تفسیر نسیم رحمت

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

جلد 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 1

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سخن ناشر

قرآن كريم، سخن خداى سبحان است كه بر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده و به عنوان برترين كتاب آسمانى و بزرگ ترين معجزۀ پيامبر اسلام معرفى شده است. عصارۀ همۀ درس ها و پيام هاى نجاتبخش پيامبران الهى را بايد در اين صحيفۀ نورانى جستجو كرد.

قرآن، كتابى سراسر حكمت و معرفت، عالى ترين منبع آگاهى و بصيرت و برترين ميزان سنجش ارزش هاست.

براى نجات از تباهى و درمان جهل و ظلمت و درك حقيقت و رسيدن به هدايت، بايد به قرآن پناه برد، زيرا قرآن نور و شفا و رحمت است.

تمامى جوامع بشرى و همۀ آنان كه در عصر صنعت و تكنولوژى با بحران هاى گوناگون روبه رو شده و در راه دستيابى به اهداف مادى و معنوى خود به بن بست رسيده اند، چاره اى جز مراجعه به وحى و قرآن و سنّت ندارند.

اگر همۀ فرشتگان معارف آسمانى، خود را به اين سرچشمۀ آب حيات برسانند به يقين، روح و جانشان از اين منبع فيض رحمانى سيراب خواهد شد. براى رسيدن انسان به جامعۀ برين و دستيابى او به سعادت و كمال، قرآن كريم برترين قوانين را در ابعاد مختلف اخلاقى، حقوقى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى ترسيم نموده است.

متأسفانه مردم جهان تاكنون قرآن را نشناخته و به حقايق بى شمار آن پى نبرده اند و با اندوه و تأسف بيش تر بايد اعتراف كنيم كه جوامع اسلامى نيز هنوز، چنان كه شايسته و بايسته است به قرآن و معارف عميق آن توجه كافى نكرده و از آن بهرۀ چندان نبرده اند.

ص: 5

آن چه مسلّم است، اين ضعف و كوتاهى و خسارت را تنها يك نهضت عظيم جهانى با هدف آشنايى و گسترش فرهنگ قرآنى مى تواند جبران كند.

قرآن، اقيانوس بى كرانى است كه بايد با يارى جستن از منبع علوم آل محمد (صلی الله علیه و آله) و احاديث نورانى پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) و با استمداد از نيروى انديشه و عقل، گهرهاى بى شمار آن را استخراج نموده و از آن ها بهره مند شد.

آنان كه با بى توجهى به قرآن و قوانين و دستورات آن و با تكيه بر علوم بشرى و گرفتار شدن در غرقاب غرور و جهل، به اسارت زندگى ماشينى و مادى در آمده اند، به خسارت جبران ناپذيرى گرفتار شده اند. در دنياى معاصر، همۀ افراد بشر راهى جز اين ندارند كه با آغوش باز به استقبال قرآن بروند و در مكتب وحى و در پرتو انوار درخشان معارف اهل بيت (عليهم السلام) برنامۀ دين و دنياى خود را تدوين كنند.

اگر كسى همۀ عمرش را در راه آموختن و ترويج معارف قرآن و عمل به احكام آن صرف كند، به يقين سعادت بزرگى نصيبش شده است. امام خمينى (رحمه الله) كه در پرتو گسترش فرهنگ حياتبخش قرآن و عمل به دستورات الهى، توفيق يافت تا با قيام بى نظيرش جمهورى اسلامى را برپا نمايد، با اين حال مى گويد: «به شدّت غصه مى خورم كه چرا عمرم را صرف قرآن نكردم».(1)

ايشان در فرازى ديگر از سخنانش مى فرمايد: «اين كتاب و اين سفرۀ گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قيامت، كتابى است كه تمامى بشر: عامى، عالم، فيلسوف، عارف و فقيه همه از او استفاده مى كنند».(2)

***

در قرون گذشته از آغاز ظهور اسلام تاكنون، قرآن كريم و تفسير آيات نورانى آن، همواره مورد توجه شخص پيامبر عزيز اسلام (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومين (عليهم السلام) و اصحاب و شاگردان آنان و نيز علماى بزرگ و مفسران گرانقدر بوده است. در طول تاريخ اسلام تا زمان معاصر، تفاسير بسيارى از علماى شيعه و اهل سنت به رشتۀ تحرير در آمده و به ويژه در زمان معاصر، به تدوين و نوشتن تفسير قرآن توجه بيش ترى شده و در پرتو تلاش هاى انديشمندان علوم قرآنى،

ص: 6


1- صحيفة نور، ج 20، ص 20.
2- كلمات قصار، ص 44.

اكنون تفاسير مختلفى از قرآن كريم در دسترس همگان قرار دارد، خداى مهربان را بر اين نعمت بزرگ شكر و سپاس مى گوييم و زحمات تمامى تلاشگران مكتب قرآن را ارج مى نهيم.

آن چه اكنون شما خوانندۀ فهيم و فرهيخته پيش رو داريد، تفسير ارزشمند «نسيم رحمت» است كه در يك دورۀ چهارده جلدى توسط استاد ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى اكبر دهقان به نگارش در آمده است. مؤسسۀ انتشارات حرم با لطف و عنايت پروردگار متعال و با كمال افتخار چاپ و نشر اين اثر قرآنى را بر عهده گرفته و ضمن سپاس و تشكر از نويسندۀ محترم توفيقات بيش تر ايشان را از خداوند متعال آرزومند است.

قم - مؤسسۀ انتشارات حرم

ص: 7

ص: 8

پيشگفتار

قرآن كريم، هم كتاب دواء است و هم نسخه ى شفاء؛ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«القرآن هو الدواء»(1) و قرآن مى فرمايد: و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة (اسراء، 82). قرآن كريم، هم كتابى است ظاهر، هم كلامى است باطن؛ امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«القرءان ظاهره انيق و باطنه عميق»(2).

قرآن كريم هم احسن الحديث است، هم احسن القصص؛ الله نزّل أحسن الحديث (زمر، 23) و نحن نقص عليك أحسن القصص (يوسف، 3). قرآن كريم، هم مشهور است، هم مستور؛ إنّه لقرءان كريم * فى كتاب مكنون * لا يمسّه الاّ المطهّرون (واقعه، 77-79). قرآن كريم، هم قريب است، هم بعيد، از اين رو با دو اسم اشاره ى نزديك و دور از آن ياد شده است: و هذا كتاب أنزلناه مبارك (انعام، 92)، ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتّقين (بقره، 2) و جهت قرب و بعد آن اين است كه مظهر خدايى است كه او هم به بندگان نزديك است: و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب (بقره، 186) هم از علوّ مرتبه برخوردار است: سبّح اسم ربّك الأعلى (اعلى، 1) و خداوند در كتاب خويش تجلى كرده:

«فتجلّى لهم

ص: 9


1- كنز العمال، 2310.
2- نهج البلاغه، خطبه 18.

سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه»(1).

قرآن كريم، هم كتابى است صامت و هم كلامى است ناطق؛ حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«فالقرآن امر زاجر و صامت ناطق»(2) صامت يعنى مقاصد خويش را به طور آشكار بيان نمى كند و تعبيرات آن چند پهلو است:

«لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمّال ذو وجوه»(3)؛ يعنى فهم مقاصد آن تابع شرايطى است و سخن شناسان بايد او را به نطق در آورند. امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن أُخبركم عنه»(4). ناطق بودن قرآن از آن روست كه اين كتاب در هدايتگرى خويش قصورى ندارد و كامل است، آيات ناظر به يكديگرند؛

«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض»(5). قرآن كريم هم نعمت است هم رحمت؛ نعمت است از آن جهت كه در سوره ى مباركه ى الرحمن كه سوره ى نعمت ها است، به عنوان نخستين نعمت از آن ياد شده است: الرحمن * علّم القرءان، رحمت است؛ زيرا خداوند از او به اين عنوان ياد نموده: و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة. (اسراء، 82)

قرآن كريم كتابى است كه در قيامت هم از بيگانگان شكايت مى كند؛

«ثلاثة يشكون الى الله عزّ و جلّ يوم القيمة: مسجد خراب لا يصلى فيه أهله، و عالم بين جهال، و مصحف معلّق قد وقع عليه غبار لا يقرء فيه»(6)، هم از علاقه مندان شفاعت مى كند. امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«اعلموا انّ القران شافع مشفّع»(7).

قرآن كريم هم ثقيل است هم آسان؛ ثقيل است يعنى خفيف نيست: انا سنلقى عليك القرءان ثقيلاً (مزّمّل، 5)، آسان است: و لقد يسّرنا القرءان للذكر فهل من مدّكر (قمر، 17). آسان است يعنى قابل فهم براى همگان است و فطرت همه ى انسان ها او را مى پذيرد.

امير المؤمنين (علیه السلام) آيات قرآن كريم را به سه قسم تقسيم كرده و مى فرمايد:

«إن الله قسّم كلامه ثلاثةَ أقسامٍ؛ فجعل قِسما منه يعرفه العالم و الجاهل و قسما لا يعرفه الاّ من صفا ذهنه و

ص: 10


1- نهج البلاغه، خطبه 147.
2- نهج البلاغه، خطبه ى 183.
3- نهج البلاغه، نامه ى 77.
4- نهج البلاغه، 158.
5- نهج البلاغه، خطبه ى 133.
6- بحار، ج 83، ص 387.
7- نهج البلاغه، خطبه 171.

لطف حسّه و صح تمييزه ممّن شرح الله صدره للاسلام و قسما لا يعلمه إلاّ الله و ملائكته و الراسخون فى العلم»(1)؛ خداوند كلامش را سه بخش قرار داده است: بخشى از آن را عالم و جاهل مى فهمند، قسمتى از آن را تنها ذهن هاى صاف و حواس هاى لطيف و دارندگان قوه تمييز كه خداوند به آنان شرح صدر عطا كرده است مى فهمند، و بخشى از آن را تنها خداوند و فرشتگان و راسخان در علم در مى يابند.

اين روايت نورانى به دو طرز تفكر افراطى و تفريطى در باره ى فهم قرآن پاسخ صريح و قاطع مى دهد: گروهى افراطى با وجود قرآن كريم خود را بى نياز از عترت طاهره مى دانند با اين كه اين روايت دلالت دارد كه قرآن مراتبى دارد كه حقيقت آن را تنها خداوند و فرشتگان و راسخان در علم مى دانند، و حقايق قرآن تنها در الفاظ آن نيست كه با مراجعه به منابع لغوى بتوان آن را درك كرد. از اين رو امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما يستطيع أحد أن يدعّى جميع القرآن كلّه؛ ظاهره و باطنه غير الأوصياء»(2).

علاوه بر اين كسانى كه در فهم قرآن خود را بى نياز از تبيين و تفسير معصومين (عليهم السلام) مى دانند ميان قرآن و عترت جدايى انداختند و در برابر نصّ، اجتهاد كردند با اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: اين دو گوهر گرانبها هرگز از يكديگر انفكاك پذير نخواهند بود؛

«إنى تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و عترتى ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا أبدا و لن يفترقا حتى يردا على الحوض»(3).

در برابر اين گروه افراطى عده اى مانند اخباريين در باب فهم قرآن كوتاهى نموده و دچار تفريط شده اند و معتقدند كه قرآن كريم قابل فهم نخواهد بود، آن ها به چند روايت، مانند:

«ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن»(4) يا به سخن حضرت باقر (علیه السلام) به قتاده كه فرمود:

«يا قتاده إنما يعرف القرآن من خوطب به»(5) يا به سخن امام صادق (علیه السلام) به ابوحنيفه كه فرمود:

«يا أبا حنيفه لقد ادعيت علما ويلك اجعل الله ذلك الاّ عند اهل الكتاب الذين أنزل

ص: 11


1- نور الثقلين، ج 1، ص 313.
2- كافى، ج 1، ص 228.
3- بحار، ج 23، ص 108.
4- بحار، ج 89، ص 81.
5- وسائل، ج 18، ص 136.

عليهم ويلك و لا هو إلاّ عند الخاصّ من ذرية نبينا محمّد و ما ورّثك الله من كتابه حرفا»(1) استناد كرده اند.

پاسخ اين گروه اين است كه: علم به تمام حقايق منحصر به معصومين (عليهم السلام) است و اين طور نيست كه فهم ظواهر قرآن براى انسان ها مقدور نباشد؛ براى اثبات ميسور بودن فهم قرآن به چند دليل مى توان استناد كرد:

1. فهم قرآن مقدور انسان ها است؛ زيرا خداوند متعال مردم را به تدبّر و تفكر در كتاب آسمانى خويش فرا مى خواند: أفلا يتدبّرون القرءان أم على قلوبٍ أقفالها (محمد، 24) و أفلا يدبّروا القول (مؤمنون، 68) و أفلا يتدبرون القرءان و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (نساء، 82) و كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدبروا ءاياته و ليتذكر أولوا الألباب. (ص، 29)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه قرآن كريم كتابى است كه مى توان آن را فهميد و اگر قابل درك و فهم نبود، خداوند كسانى را كه در آن تدبر و تفكر نمى كنند، سرزنش نمى كرد، البته بهره ورى صحيح از معارف قرآن تنها نصيب كسانى مى شود كه داراى عقل و خرد باشند؛ و ليتذكر أولوا الألباب.

2. اگر فهم قرآن منحصر به گروه خاصى است، چرا امامان معصوم (عليهم السلام) در موارد مختلفى مردم را در باره ى شناخت احكام الهى به آن ارجاع داده اند چنان كه يكى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) به نام عبدالاعلى وقتى از كيفيت مسح كردن و تكليف كسى كه قادر بر مسح كردن بر پوست نيست، از امام (علیه السلام) سؤال كرد، حضرت در پاسخ فرمود: حكم اين مسئله و امثال آن را مى توان از كتاب خدا استفاده كرد. خداوند مى فرمايد: و ما جعل عليكم فى الدين من حرج (حج، 78)؛ بر طبق اين آيه ى شريفه، بايد از روى

«مراره» (پارچه اى كه روى زخم يا موضع شكسته مى بندند) مسح كنى.(2)

چنان كه زراره از امام باقر (علیه السلام) سؤال مى كند چرا بايد قسمتى از سر و پاها را مسح كرد؟ حضرت فرمود:

«لمكان الباء»، و امسحوا برؤسكم و أرجلكم إلى الكعبين (مائده، 6) كه در آيه ى شريفه «باء» به معناى تبعيض است؛ يعنى قسمتى از سر و پاها را مسح كنيد.

ص: 12


1- وسائل، ج 18، ص 30.
2- وسائل، ج 1، ص 327.

3. رواياتى كه در آن ها قرآن كريم مرجع حل اختلاف احاديث متعارض قرار گرفته، دلالت دارد كه قرآن كريم قابل درك و فهم براى انسان هاست؛ در اين احاديث بيان شده كه راه تحصيل اطمينان از درستى احاديث اين است كه آن ها را به قرآن كريم عرضه كنيد، اگر آن ها با آيات قرآن موافق و سازگار بودند، بپذيريد وگرنه كنارشان بگذاريد. پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«إن على كلّ حق حقيقة و على كل صوابٍ نور، فما وافق كتاب الله فخُذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه»(1).

4. خطبه ى حضرت فاطمه در مورد فدك و استناد به آيات كريمه ى قرآن، بهترين دليل بر فهم ظواهر قرآن كريم است:

«كتاب الله بين أظهركم أنواره ظاهرة و أحكامه زاهرة و أعلامه باهرة و زواجره لائحه و أوامره واضحة، قد خلفتموه وراء ظهوركم أرغبة عنه تريدون، أم بغيره تحكمون ؟ بئس للظالمين بدلاً

يابن ابى قحافة! أفى كتاب الله أن ترث أباك و لا أرِث أبى لقد جئت شيئا فريا مريم، 27».(2)

خلاصه ى سخن اين كه شكى نيست كه درك و فهم قرآن كريم وظيفه ى هر انسان مسلمانى است و اين طور نيست كه انسان در فهم اين كتاب آسمانى از ائمه ى معصومين (عليهم السلام) بى نياز باشد، و اين گونه هم نيست كه فهم آن فقط ويژه ى گروه مخصوصى باشد، بلكه قرآن كريم داراى مراتب و درجات مختلفى است كه هر فردى متناسب با قدرت درك خويش مى تواند در آن تدبر نمايد و از معارف آن بهره ببرد. از اين رو، امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«كتاب الله على أربعة أشياء؛ العبارة و الإشارة و اللطائف و الحقائق؛ فالعبارة للعوام و الاشارة، للخواص و اللطائف للاولياء، و الحقائق للانبياء».(3)

تذكر مهم:

آنچه در اين تفسير و برخى از تفاسير ديگر ميِخوانيد اعم از تفسير و نكته ها از ظاهر آيات قرآن كريم استفاده شده و اگر درباره آيه اى چند وجه بيان شده گاهى به جهت آن است كه آن آيه شريفه متحمل چند معناست، چنانكه در روايتى از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال شد: منظور از درختى كه آدم و حوا از آن نهى شدند آيا گندم است يا انگور يا درخت حسادت ؟ حضرت

ص: 13


1- كافى، ج 1، ص 69.
2- بحار، ج 29، ص 220.
3- بحار، ج 75، ص 278.

فرمودند: تمام اين ها درست است. «والكلّ حق»(1) و مانند برخى از وجوه تفسيرى در آيه شريفه و شاهد و مشهود كه تا 30 تفسير بيان شده، ولكن برخى از وجوه تفسيرى مانند اينكه شاهد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است و مشهود امّت او يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً، يا اينكه شاهد فرشتگان اند و مشهود مردم هستند وَ جَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ دليل قرآنى دارد و گاهى چند وجه تفسيرى به جهت قصور علمى نويسنده است كه يك سلسله احتمالاتى را بيان كرده ولكن از حقيقت آن آگاه نيست مانند آيه شريفه 102 بقره وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ... كه احتمالات زيادى را مفسران درباره اين آيه داده اند و هر كدام سخنى گفته اند. و روشن است كه مفسر واقعى قرآن كريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بيت معصوم او هستند. چنانكه امام صادق (علیه السلام) پيرامون آيه شريفه بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلاَّ الظَّالِمُونَ مى فرمايد: مقصود از صاحبان علم كه آيات قرآن براى آنها روشن و واضح است امامان معصوم (عليهم السلام) هستند «هم الائمّه»(2). و در روايتى ديگر امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: براى هيچ انسانى مقدور نيست كه ادعا كند كه تمام قرآن ظاهر و باطن آن در نزد اوست جز اوصياى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

«ما يستطيع احدان يدعى انّ عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه غير الاوصياء»(3)

ويژگى هاى اين تفسير

ويژگى هاى اين تفسير(4)

1. برخى از مطالب تفسيرى و نكته ها تلخيص شده و اندك تصرفى در برخى از مطالب شده است.

2. مطالب تفسيرى مربوط به هر آيه، به طور جداگانه با حروف ابجد و نكته ها با شماره بيان شده است تا بهره ورى خوانندگان بيشتر باشد.

3. حدود 1000 نكته در مجموع چهارده جلد تفسير از نويسنده است كه برخى از آنها در ساير آثار بيان شده است.

ص: 14


1- . نورالثقلين، ج 1، ص 60.
2- . صافى، ج 1، ص 20.
3- . صافى، ج 1، ص 20.
4- تذكر: برخى از مطالب تفسيرى از تفسير الميزان مترجم و تفسير نمونه و ترجمه آيات نيز از ترجمه آيت الله مكارم شيرازى و قسمتى از نكته ها پيرامون آياتى است كه نظير يكديگر است كه از تفسير مبين (قرآن به قرآن) استفاده شده است.

4. مستند مصادر و منابع تفسيرى و نكته ها در پاورقى اشاره شده است

5. خلاصه مضمون آيات در قسمت تفسير در بند «الف» بيان شده است.

در پايان از دوستان گرانقدر و همكاران محترم حجج اسلام آقايان محمدرضا خادميان، جعفر طرزى، مهدى مؤيدى، احمد ياسر وافى و حاج اسماعيلى كه در قسمتى از تحقيق همكارى نموده اند و از مؤسسه انتشارات حرم كه نشر اين اثر را به عهده گرفت و از خانواده و فرزندانم كه فرصت مطالعه بيشترى را فراهم كردند و نيز از استاد گرانقدر روحانى بافضيلت، معلم اخلاق جناب حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد مهدى طباطبايى كه همواره مشوق نويسنده بوده اند صميمانه تشكر مى كنم.

از خداوند متعال مسألت دارم اين اثر را به لطف و كرم خويش بپذيرد و ذخيره قبر و قيامت نويسنده قرار دهد و از ذات مقدس او براى همگان آرزوى سعادت و سيادت و طلب مغفرت بويژه براى والدين مكرم خويش دارم. اين اثر را به ارواح طيبه چهارده معصوم (عليهم السلام) اهداء مى كنم و اميدوارم كه همگان مشمول شفاعت آن بزرگواران واقع شويم.

ربّنا اغفرلى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب (ابراهيم، 41)

(الحمدلله رب العالمين على اتمامه)

اكبر دهقان

1391/10/10

ص: 15

ص: 16

سوره حمد

اشاره

ص: 17

ص: 18

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1) الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6) صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر*

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است * بخشنده و بخشايشگر است. * (خداوندى كه) مالك روز جزاست. * (پروردگارا) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم. * ما را به راه راست هدايت كن. * راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى، نه كسانى كه بر آنان غضب كردى و نه گمراهان.

تفسير

الف. «اله» به معناى «مألوه» است و «مألوه» يا به معناى معبود است يا «متحير فيه» يعنى ذاتى كه همه عقل ها و دل ها در باره او متحير و سرگردانند يا مفهومى جامع بين اين دو معناست.

ب. بسيار مى شود مردم عملى را كه انجام مى دهند يا مى خواهند آغاز كنند عمل خود را به نام عزيزى يا بزرگى شروع مى كنند تا به اين وسيله متبرك شود يا آن عمل مايه يادآورى آن عزيزان يا بزرگان باشد. عين اين منظور را در نامگذارى ها رعايت مى كنند؛ مثلاً مولود جديد يا خانه يا مؤسسه خود را به نام محبوب و عزيزى نامگذارى مى كنند تا نام با بقاى مسماى جديد خود باقى بماند و مسماى اولى (مثلاً نام پدرش را به روى فرزندش گذارده) تا مسماى دوم باقى است باقى مانده و فراموش نشود.

كلام خداى متعال طبق اين معنا جريان يافته تا آنچه در كلامش هست مرتبط با نام او

ص: 19

باشد و نيز ادبى باشد تا بندگان خود را در اعمال و اقوال و افعال به آن مؤدب كنند.(1)

ج. كلمه «رحمان» صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند و كلمه «رحيم» بر وزن فعيل صفت مشبهه اى است كه ثبات و بقا و دوام را مى رساند، پس خداى رحمان معنايش خداى كثير الرحمة و معناى رحيم خداى دائم الرحمة است.

د. تفاوت حمد و مدح آن است كه حمد تنها در برابر كارهاى اختيارى است، اما مدح در باره امور خارج از اختيار نيز به كار مى رود مانند مدح از زيبايى چهره با اين كه اختيارى نيست قابل مدح است، اما قابل حمد نيست. تفاوت ديگر حمد و مدح اين است كه حمد تنها در برابر صاحب كمالى است كه داراى عقل و انديشه باشد، ولى مدح كه در مقابل ذم است در باره غيرعاقل نيز به كار مى رود. مثلاً در باره گوهرى زيبا و ارزشمند مى توان گفت ممدوح است، اما نمى توان گفت محمود است.(2)

ه -. تفاوت حمد و شكر: در اين است كه حمد فقط از طريق زبان صورت مى گيرد، ليكن شكر به لسان و قلب و عمل تحقق مى پذيرد.

و. حمد فقط مخصوص خداست. زيرا كلمه «الله» جامع همه كمالات وجودى است؛ «ذات مستجمع جميع كمالات» و چون حمد در برابر كمال بوده و هر كاملى محمود است، پس خداى سبحان محمود است. آيه «الحمد لله» با تعليق حكم (ثبوت حمد) بر وصف «الله» مشعر به عليت است.(3)

ز. از آيه شريفه ذلكم الله ربّكم خالق كل شىء (غافر، 62) استفاده مى شود كه هر چيز مخلوق خداست و نيز مى فرمايد: الّذى أحسن كل شىء خلقه (سجده، 7) و اين ثابت مى كند كه هر چيز از لحاظ نسبت به خدا خوب است. اين ها از جهت فعل، اما از جهت اسم فرموده: له الاسماء الحسنى (طه، 8)، پس خدا از حيث افعال و اسما زيبا است و هر زيبايى كه در مقابل آن حمد مى شود از اوست پس جنس حمد و هر حمد براى خداى سبحان است.(4)

ص: 20


1- الميزان، ج 1، ص 24.
2- الميزان، ج 1، ص 30.
3- تسنيم، ج 1، ص 335.
4- الميزان، ج 1، ص 31.

ح. توصيف «الله» به ربّ العالمين در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعاست گويا كسى سؤال مى كند چرا همه حمدها مخصوص خداست در پاسخ گفته مى شود براى اين كه او «رب العالمين» است.(1)

ط. كلمه «رب» به طور مطلق به خدا گفته مى شود و اگر بر غير خدا اطلاق گردد حتما به صورت اضافه است مانند: ربّ الدار، ربّ السفينه....(2)

ى. گرچه كلمه «رب» به معناى صاحب است، اما نه هر صاحب و مالكى، بلكه صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد.(3)

ك. كلمه «عالمين» شامل همه عوالم پيش از دنيا، عالم دنيا و عوالم پس از دنيا (برزخ و قيامت) و همچنين عالم انسان، عالم فرشتگان و ساير عوالم هستى خواهد شد.(4)

ل. در آيات گذشته سخن از توحيد ذات و صفات بود و در اينجا سخن از توحيد عبادت است؛ توحيد عبادت آن است كه هيچ كس و هيچ چيز را شايسته پرستش جز ذات خدا ندانيم. توحيد افعالى، آن است كه معتقد باشيم تنها مؤثر حقيقى در جهان هستى خداوند متعال است:

«لا مؤثر فى الوجود الا الله»(5).

راغب در مفردات گويد: عبادت به معناى نهايت اظهار خضوع و تذلل است و اين عبادت و پرستش سزاوار كسى است كه نهايت افضال و انعام به بندگان را دارد و آن خداوند متعال است، از اين رو مى فرمايد: و قضى ربّك الا تعبدوا الاّ اياه. (اسراء، 23)

م. هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد است و آن دو گونه است: يكى نشان دادن راه دستيابى به مقصد كه به آن ارائه طريق گويند و ديگرى رساندن راهيان به هدف كه از آن به

«ايصال به مطلوب» تعبير مى شود.

ن. منظور از اين هدايت كه انسان درخواست مى كند هدايت تكوينى است نه تشريعى؛ زيرا انسان نمازگزار قطعا آشنا به مبدأ و تعاليم دينى است، مؤمنان صالحى كه از نور هدايت

ص: 21


1- نمونه، ج 1، ص 29.
2- نمونه، ج 1، ص 30.
3- همان.
4- تسنيم، ج 1، ص 333.
5- نمونه، ج 1، ص 43.

تكوينى بهره مند شدند هم در دنيا نورانى هستند و هم در آخرت. در باره دنيا؛ قرآن مى فرمايد: و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (انعام، 122) و در باره آخرت آنان مى فرمايد: نورهم يسعى بين أيديهم و بايمانهم(1).

س. از آنجا كه ممكن است در هر لحظه انسان به خاطر عواملى از صراط مستقيم منحرف و گمراه شود، به علاوه اين

«صراط مستقيم» كه همان آيين حق است مراتب و درجاتى دارد كه همه افراد در پيمودن اين درجات يكسان نيستند هر مقدار از اين درجات را انسان طى نمايد باز درجات بالاتر و والاترى وجود دارد كه انسان بايد از خدا بخواهد او را به آن درجات هدايت كند.(2)

ع. نعمت يافتگان در قرآن؛ در اين آيه هدايت به راه نعمت يافتگان درخواست مى شود و قرآن كريم آنان را چنين معرفى مى كند: و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن أولئك رفيقا؛ كسانى كه از خدا و پيامبرش پيروى كنند با نعمت يافتگان همراهند و آنان پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحانند و اين سالكان رفيقانى نيكويند.

ف.

«مغضوب عليهم» و «ضالين» كيانند؟ «مغضوب عليهم» مرحله اى سخت تر و بدتر از «ضالين» است و به تعبير ديگر «ضالين» گمراهان عادى هستند و «مغضوب عليهم» گمراهان لجوج يا منافق و به همين دليل در بسيارى از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آن ها ذكر شده است.

نكته ها

1. طبيعت افراد اقتضا دارد در چند چيز تسليم باشند و مراتب خضوع خود را ابراز كنند:

الف. نعمت؛ كسى كه به او نعمت داده و نيكى كرده است.

ب. رحمت؛ كسى كه به او به ديده رحمت بنگرد و از لغزش او درگذرد.

ج. قدرت؛ كسى كه داراى قدرت است و بر او سلطه و استيلا دارد. خداوند مى فرمايد: اى

ص: 22


1- تحريم، 8؛ تسنيم، ج 1، ص 458.
2- نمونه، ج 1، ص 46.

بندگان من اگر شما از كسانى هستيد كه در برابر نعمت ها تسليم مى شويد من پروردگار جهانيانم و به شما نعمت هاى فراوان دادم. اگر از كسانى هستيد كه در برابر كسى كه از لغزش شما چشم پوشى كند او را ستايش مى كنيد من از لغزش مى گذرم؛ من رحمان و رحيم هستم، پس متواضع باشيد. اگر از كسانى هستيد كه از مالكيت و قدرت مى ترسيد من مالك روز قيامت هستم، پس فروتن باشيد.

2. در تمام سوره ها خداوند با انسان سخن مى گويد، ولى در سوره حمد انسان با خداوند سخن مى گويد.

3. انسان در سوره حمد با گفتن «بسم الله» از غير خدا قطع اميد مى كند، با جمله «الحمد لله» نعمت هاى او را سپاسگزارى مى كند، با جمله «الرحمن الرحيم» اقرار به رحمت عام و خاص الهى مى كند، با جمله «مالك يوم الدين» اقرار به معاد و با گفتن جمله «اياك نعبد» معبودان ديگر را نفى مى كند و با جمله «اياك نستعين» از ابرقدرت ها نمى هراسد و با جمله «اهدنا الصراط المستقيم» هدايت در راه درست و صحيح را درخواست مى كند و با جمله «صراط الّذين» راه نعمت داده شدگان يعنى انبيا و اوليا را طلب مى كند.(1)

4. از نظر اعتقاد دانشمندان شيعه بسم الله جزو سوره و آيه اى مستقل است. «بسم الله الرحمن الرحيم» 114 بار نازل شده گرچه سوره برائت بسم اللهِ ندارد؛ زيرا بر طبق سخن امير المؤمنين (علیه السلام) «بسم الله» امان و رحمت است و اعلام برائت از مشركان با اظهار محبت سازگار نيست، اما در سوره نمل دو بار «بسم الله» آمده يكى در طليعه سوره و دوم در نامه حضرت سليمان (علیه السلام).

5. نزول «بسم الله الرحمن الرحيم» به عنوان اولين آيه سوره جديد نشانه پايان يافتن سوره قبلى است؛

«و انّما كان يعرف انقضاء السوره بنزول «بسم الله الرحمن الرحيم» ابتداءً للاخرى.(2)

6. امام باقر (علیه السلام) نسبت به كسانى كه بسم الله را در نماز نمى خواندند فرمودند: «

سرقوا أكرم آية»؛ بهترين آيه را به سرقت بردند.(3)

ص: 23


1- نور، ج 1، ص 17.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 6.
3- بحار، ج 85، ص 20.

روزى معاويه در نماز «بسم الله» را نگفت، مردم به او اعتراض كردند كه آيا آيه شريفه «بسم الله» را دزديدى يا فراموش كردى؛ «اسرقت ام نسيت».(1)

7. «بسم الله الرحمن الرحيم» سرآغاز كتاب الهى است و نه تنها در ابتداى قرآن بلكه در آغاز همه كتب آسمانى است و سرلوحه همه كارهاى ارزشمند است، از اين رو حضرت سليمان (علیه السلام) نامه خود را به ملكه سبأ با جمله «بسم الله الرحمن الرحيم» آغاز كرد و حضرت نوح (علیه السلام) به ياران خود فرمود: حركت و توقف كشتى به نام خداوند است: بسم الله مجريها و مرسيها. (هود، 41)

8. انبياى الهى وقتى درخواستى را از خداوند داشتند، وصفى از اوصاف الهى را كه متناسب با درخواست بود مطرح مى كردند؛ مثلاً حضرت عيسى (علیه السلام) كه درخواست غذا و مائده مى كند چنين مى گويد: اللّهمّ ربّنا أنزل علينا مائدة من السّماء... و ارزقنا و انت خير الرازقين. حضرت نوح (علیه السلام) براى پياده شدن در جايگاه مناسب اين گونه دعا مى كند: و قل ربّ انزلنى منزلاً مباركا و انت خير المنزلين (مؤمنون، 29). حضرت زكريا وقتى از خداوند فرزند طلب مى كند مى گويد: ربّ لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين (انبياء، 89). بنا بر اين وقتى ما مى خواهيم كارى را با نام خدا شروع كنيم و نياز مبرمى به اعانت او داريم خداوند را به رحمت عام و خاص او ياد مى كنيم كه از جامع ترين اوصاف الهى است: بسم الله الرحمن الرحيم.

9. بنا بر اين كه «باء» در «بسم الله» مفيد استعانت باشد چرا به اسم خداوند استعانت مى جوييم و به خود «الله» متمسك نمى شويم ؟ پاسخ اين كه از نظر فقهى سوگند به خدا به سه صورت ياد مى شود: «بالله، تاللّه، والله» حال اگر به جاى «بسم الله الرحمن الرحيم» گفته شود «بالله الرحمن الرحيم» ممكن است چنين استنباط شود كه گوينده در مقام ياد كردن سوگند است نه تبرك جستن به نام خدا.

10. گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز هر كارى سفارش شده؛ در غذا خوردن، خوابيدن، نوشتن، سخن گفتن، سوار شدن بر مركب و مانند آن و اين رمز آن است كه جهت همه كارها بايد الهى باشد.

ص: 24


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 233.

11. «الله» برترين نام خداوند متعال است كه داراى همه كمالات وجودى است و «الرحمن» و «الرحيم» از اوصاف است كه نشانه رحمت آن هستى بى پايان است. اين نام مبارك كه از آن به لفظ جلاله ياد مى شود 2697 بار در قرآن بيان شده است.

12. از جمله آثار نام خداوند آن است كه قرآن كريم مى فرمايد: به هنگام ذبح يا نحر حيوان در صورتى كه نام خدا بر آن برده شد از آن حيوان استفاده كنيد: فكلوا مما ذكر اسم الله عليه (انعام، 118) و اگر نام خدا برده نشد حرام است و از آن حيوان استفاده نكنيد: و لا تأكلوا ممّا لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق. (انعام، 121)

13. معناى ابتداى كار به نام خدا اين نيست كه خصوصِ لفظ «بسم الله» در آغاز آن مورد عنايت قرار گيرد، بلكه هر چه مايه تذكر الهى است هر چند كلمه ويژه «بسم الله» نباشد كافى است(1) ؛ بر اين اساس برخى از ادعيه بدون كلمه «بسم الله» و با تحميد يا تسبيح و يا تكبير آغاز مى شود، از اين رو در هنگام ذبح حيوان نام خدا برده شود چه به صورت بسم الله يا الحمد لله و مانند آن كافى است. راوى گويد: از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم عن رجل ذبح فسبّح او كبّر او هلّل او حمد الله قال:

«هذا كلّه من أسماء الله لا بأس به».(2)

14. «بسم الله» گفتن در آغاز هر كار هم به معناى استعانت جستن به نام خداست و هم شروع كردن به نام او و اين به يك ريشه بر مى گردد خلاصه اين كه اين دو لازم و ملزوم يكديگرند؛ يعنى هم با نام او شروع مى كنم و هم از ذات پاكش استمداد مى طلبم.(3)

15. گفتن «بسم الله» به جاى بسم الخالق يا بسم الرازق و... اشاره به اين نكته است كه «الله» جامع ترين نام هاى خداست و همه صفات او را يك جا بازگو مى كند، اما نام هاى ديگر اشاره به بخشى از كمالات اوست.(4)

16. آغاز كردن كار با نام خدا و ابتداى آن به اسم «الله» اشارتى لطيف و رمزگونه به لزوم حق بودن فعل و پاك بودن فاعل يعنى جمع بين «حسن فعلى» و «حسن فاعلى» دارد، بنا بر اين كارى را مى توان با نام خدا آغاز كرد كه هم حسن فعلى داشته باشد و هم حسن فاعلى؛

ص: 25


1- تسنيم، ج 1، ص 283.
2- وسائل الشيعه، ج 16، ص 327.
3- نمونه، ج 1، ص 15.
4- نمونه، ج 1، ص 15.

يعنى هم حق باشد و هم از قلب پاك و نيت خالص فاعل برخاسته باشد و اگر عملى فاقد هر دو حسن يا يكى از آن دو باشد قابل شروع با نام خدا نيست و به مقصد نيز نمى رسد.(1)

17. در برابر نام خداوند سه وظيفه است: 1. تسبيح گفتن: سبح اسم ربك الاعلى. (اعلى، 1)

2. مبارك دانستن: تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام. (الرحمن، 78) 3. ياد كردن: و اذكر اسم ربّك بكرة و اصيلاً. (انسان، 25)

18. در حديثى داريم كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«كل امر ذى بال لم يبدأ فيه باسم الله فهو أبتر»(2)؛ هر كار مهمّى با نام خدا آغاز نگردد ابتر است.

19. دو صفت رحمن و رحيم كه از مهمترين اوصاف الهى است در نمازهاى روزانه ما حداقل 30 بار تكرار مى شوند و به اين ترتيب 60 مرتبه خدا را به اين صفت رحمتش مى ستاييم اين در حقيقت درسى است براى همه انسان ها كه خود را در زندگى بيش از هر چيز به اين اخلاق الهى متخلق كنند.(3)

20. انجام كارها با نام خدا مايه رحمت اوست توصيه به انجام دادن كارها به نام خدا و تذكر به رحمانيت و رحيميت او به عنوان حكمت اين توصيه، گوياى اين است كه نام خدا در كارها موجب جلب رحمت الهى و در نتيجه به كمال رسيدن كارها است.(4)

21. فخر رازى گويد: سر اين كه خداوند فرمود الحمد للّه ربّ العالمين و نفرمود

«الحمد لله خالق العالمين» آن است كه احتياج موجودات و اشيا جهان به موجد در حال حدوث، امر مسلمى است، اما نياز به آن ها به مبقى و مربى در حال بقا امر اختلافى است خداوند تعبير به «رب» نمود براى تفهيم اين معنا كه موجود تحت تربيت در حال بقا نيز نيازمند به مربى است.(5)

22. منظور از «ربّ العالمين» تمام ماسوى الله را شامل مى شود چنان كه وقتى فرعون از حضرت موسى (علیه السلام) مى پرسد: «رب العالمين» كيست ؟ حضرت موسى (علیه السلام) خداوند را ربّ تمام

ص: 26


1- تسنيم، ج 1، ص 297.
2- بحار، ج 73، 305.
3- نور، ج 1، ص 25.
4- راهنما، ج 1، ص 4.
5- تفسير كبير، ج 1، ص 180.

موجودات معرفى مى كند: فاتيا فرعون فقولا انا رسول ربّ العالمين... قال فرعون و ما ربّ العالمين * قال ربّ السموات الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين. (شعراء، 16، 23، 24)

23. در قرآن كريم بعضى از دعاهاى پيامبران با كلمه «ربنا» بيان شده و به دنبالش اجابت دعاى آنان نيز مطرح شده است؛ از اينجا معلوم مى شود كه گفتن «ربنا» و اعتقاد به ربوبيت الهى نقش مهمّى در اجابت خواسته انسان دارد.

الف. حضرت آدم (علیه السلام) گويد: ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكوننّ من الخاسرين (اعراف، 23) خداوند پاسخ مى دهد: فتلقّى ءادم من ربه كلمات فتاب عله ان هو التوّاب الرّحيم. (بقره، 37)

ب. حضرت نوح (علیه السلام) گويد: ربّ انصرنى بما كذّبون (مؤمنون، 26) خداوند پاسخ مى دهد: فاوحينا اليه ان اصنع الفلك بأعيننا و وحينا. (مؤمنون، 27)

ج. حضرت يوسف (علیه السلام) گويد: ربّ السجن احبّ الى مما يدعوننى اليه (يوسف، 23) خداوند پاسخ مى دهد: فاستجاب له ربّه فصرف عنه كيدهنّ انّه هو السميع العليم. (يوسف، 34)

د. حضرت موسى (علیه السلام) گويد: ربّ اشرح لى صدرى * و يسّر لى امرى (طه، 25-26) خداوند پاسخ مى دهد: قد اوتيت سؤلك يا موسى. (طه، 36)

ه -. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گويد: ربّ زدنى علما (طه، 114) خداوند گويد: و علّمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما. (نساء، 113)

24. حمد در برابر نعمت است و چون همه نعمت ها از اوست؛ و ما بكم من نعمة فمن الله (نحل، 53)، پس محمود حقيقى تنها اوست و خداوند را بايد در برابر آيات و نعمت هايش سپاسگزارى كرد: الحمد لله الّذى له ما فى السموات و ما فى الارض (سبأ، 1)

25. ناتوانى متنعمان از اداى حق شكر؛ توفيق حمد و شكر براى انسان شرافت و سعادت است چنان كه امام سجاد (علیه السلام) در برابر خداوند عرضه مى دارد:

«يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكره فوز للشاكرين»(1) و متنعمان از سپاسگزارى نعمت هاى او عاجز و ناتوانند چنان كه آن حضرت عرضه مى دارد:

ص: 27


1- صحيفه سجاديه، دعاى يازدهم.

«فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك ان أقول لك الحمد».(1)

در عظمت حمد الهى همين بس كه نخستين گروهى كه به بهشت دعوت مى شوند حامدان هستند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«اول من يدعى الى الجنة الحمادون الّذين يحمدون الله فى السّرّاء و الضّرّاء»(2) و حمد آخرين سخن بهشتيان است: و ءاخر دعواهم أن الحمد للّه ربّ العالمين. (يونس، 10)

26. حمد در برابر جمال و جلال خداوند؛ يكى از فضايل و كمالات امام معصوم (علیه السلام) اين است كه انسان ها اگر خدا را حمد مى كنند تنها در برابر نعمت حمد مى كنند، اما امام (علیه السلام) خداوند را در برابر نعمت و بلا حمد مى كند. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه»(3). سرّش آن است كه امام (علیه السلام) ابتلا و آزمون الهى را نيز نعمت حق مى داند كه آن را شكرگزارى مى كند، از اين رو در دعا مى خوانيم:

«اللهمّ لك الحمد ان خلقت فسوّيت و قدّرت و قضيت و امتّ و احييت و امرضت و شفيت و عافيت و ابليت».(4)

27. حمد نكردن و خروج از مرز انسانيت؛ امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد: اگر انسان ها نعمت هاى خداوند را حمد نكنند از حد و مرز انسانيت خارج مى شوند و در حد حيوان قرار مى گيرند؛... و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حدّ البهيميه فكانوا كما وصف فى محكم كتابه: ان هم الاّ كالانعام بل هم أضلّ سبيلاً. (فرقان، 44)

28. در تفاوت ميان «رحمن» و «رحيم» مى توان گفت كه رحمان نام و وصف مخصوص خداست به خلاف رحيم كه وصف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز آمده بالمؤمنين رؤف رحيم (توبه، 128) علاوه بر اين «رحمن» بيانگر رحمت وسيع و گسترده خداوند است، ليكن رحيم ناظر به رحمت خاصه خداوند است، از اين رو در آيه شريفه الرحمن الرحيم متعلق هر دو كلمه حذف شده و دلالت بر عموم رحمت دارد حذف المتعلق يفيد العموم، ليكن در برخى از آيات رحيم بودن خداوند اختصاص به مؤمنان يافته است: و كان بالمؤمنين رحيما. (احزاب، 43)

ص: 28


1- مناجات الشاكرين.
2- بحار، ج 90، ص 215.
3- نهج البلاغه، خطبه 114.
4- دعاى روز چهارشنبه.

29. مالكيت اقسامى دارد:

1. مالكيت اعتبارى مانند مالكيت انسان نسبت به لباس و خانه خودش كه اين مالكيت در حوزه امور اعتبارى و در حيطه قراردادهاى عقلايى است و با خريد و فروش و ساير معاملات قابل تغيير است.

2. مالكيت حقيقى محدود مانند مالكيت انسان نسبت به اندام و جوارح خويش كه اين مالكيت حقيقى است، اما چون خود انسان موجود محدودى است مالكيت وى نيز محدود خواهد بود.

3. مالكيت حقيقى مطلق و آن مالكيت نامحدود خداى سبحان نسبت به عالم است همان گونه كه علت تامه مالك همه شئون هستى معلول خويش است خداى سبحان نيز قيوم سراسر هستى و مالك همه شئون آن است.(1)

30. مالكيت خداوند گرچه شامل هر دو جهان مى شود، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است چرا كه در آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيت هاى اعتبارى بريده مى شود و هيچ كس در آنجا چيزى از خود ندارد.(2)

31. در سوره مباركه حمد در كنار رحمت الهى سخن از مالكيت يوم الدين است تا انسان ها را بين خوف و رجا قرار دهد. اگر خداى سبحان تنها به عنوان رحمان و رحيم معرفى شود و همواره سخن از رحمت حق باشد، زمينه تجرى و غرور انسان فراهم مى شود، اما اگر خداى رحمان و رحيم با صفت «مالك يوم الدين» نيز شناخته شود انسان در بيم و اميد حركت مى كند؛ زيرا مى داند روز پاداش، هم بهشتى سراسر رحمت دارد و هم جهنمى سوزان كه هيچ رحمتى در آن نيست:

«دارُ ليس فيها رحمة».(3)

32. «مالك يوم الدين» اثبات مالكيت آخرت است براى خدا همان گونه كه اثباتمالكيت دنياست. عن الرضا (علیه السلام):

«مالك يوم الدين... و ايجاب ملك الاخرة له كايجاب ملك الدنيا».(4)

33. قرآن كريم در برخى از آيات ملِك و ملك جهان آفرينش را به خداوند نسبت مى دهد

ص: 29


1- تسنيم، ج 1، ص 394.
2- نمونه، ج 1، ص 39.
3- تسنيم، ج 1، ص 391.
4- نور الثقلين، ج 1، ص 19.

مانند: ألم تعلم انّ الله له ملك السموات و الأرض (بقره، 107) و و ما ادريك ما يوم الدين * ثم ما ادريك ما يوم الدين * يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الأمر يومئذ للّه (انفطار، 17-19). آيه نخست در باره فرمانروايى خداوند بر آسمان ها و زمين است و آيه دوم مِلك و ملك روز قيامت را به طور مطلق براى خدا ثابت مى كند با تعبيرهايى كه مشعر بر عظمت قيامت است كه مى فرمايد: در آن روز مالكيت براى احدى از موجودات نيست.

34. آيات قرآن كريم در باره انحصار مالكيت خداوند به دو لسان اثبات و نفى بيان شده است: الف. لسان اثبات: للّه ملك السموات و الارض. ب. نفى: و لم يكن له شريك فى الملك. (اسراء، 111)

35. قرآن كريم پنج تعبير را در باره سلطه خداوند متعال بر نظام هستى بيان كرده است:

1. مالك: قل اللّهمّ مالك الملك... (آل عمران، 26).2. ملِك: هو الملك القدوس. (حشر، 23)

2. مليك: فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (قمر، 55) كه اين سه تعبير سه نام از نام هاى مقدس خداوند است و به معناى فرمانرواست.

4. مُلك: ذلكم الله ربّكم له المُلك (فاطر، 13).5. ملكوت: قل من بيده ملكوت كل شىء (مؤمنون، 88) كه هر دو به معناى فرمانروانى و حاكميت خداوند متعال است با اين تفاوت كه ملك فرمانروايى بر ظاهر اشيا و ملكوت فرمانروايى بر باطن اشياء است.

36. به نظر مى رسد بنده با گفتن جمله اياك نعبد عبادت را به خودش نسبت مى دهد و به ملازمه براى خود دعوى استقلال در وجود و در قدرت و اراده مى كند با اين كه مملوك هيچ گونه استقلالى در هيچ جهتى از جهاتش ندارد چون مملوك است و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه به نظر مى رسد جمله اياك نستعين را اضافه كرد.(1)

37. ابتدا بايد بندگى كرد، آن گاه از او حاجت خواست: نعبد... نستعين.(2)

38. تقديم ضمير فصل «اياك» بر «نستعين» دلالت بر اختصاص استعانت جستن از خداوند دارد چنان كه نمونه عينى آن حضرت ابراهيم (علیه السلام) است كه وقتى خواستند او را به آتش

ص: 30


1- الميزان، ج 1، ص 43؛ نمونه، ج 1، ص 44.
2- نور، ج 1، ص 28.

بياندازند جبرئيل به او گفت:

«هل لك من حاجة»؛ آيا نيازى دارى ؟ فرمود: از تو كمك نمى طلبم. جبرئيل گفت: پس از خداوند بخواه تا تو را نجات دهد. گفت: علم الهى به حال من از درخواست كفايت مى كند؛

«حسبى من سؤالى علمه بحالى».(1)

39. عبادت واقعى خدا به اين است كه انسان هميشه خود را در محضر خداوندببيند چنان كه در برخى از احاديث آمده است:

«اعبد الله كانك تراه».

40. سرّ التفات از غيبت به حضور: الف. گويا نمازگزار در موقع شروع به نماز اجنبى و بيگانه است. وقتى خداوند را حمد و سپاس كرد و او را به رحمت عام و خاص ياد نمود علاوه مالك روز جزا است زمينه حاصل مى شود كه تقرب به خدا پيدا كند در اين صورت حجاب برطرف مى شود و به او اجازه حضور مى دهند و خود را نزديك و در محضر خدا مى بيند:

«أعبد الله كانك تراه».(2)

41. در اين كه چرا «اياك» بر «نعبد» مقدم شده وجوهى است از جمله:

1. موحدى كه ذات اقدس الهى را منشأ همه كمالات مى داند در آغاز و پيش از هر چيز او را مشاهده مى كند و با تقديم «اياك» عبادت را حق انحصارى او مى داند.

2. اگر انسان در عبادت اول معبود را ببيند و او را به عنوان جمال محض و كمال صرف بداند سختى و سنگينى عبادت براى او آسان مى شود: و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين.

3. عبادت داراى سه ركن است: عبادت، عابد، معبود. اگر انسان در عبادت و بندگى خويش نه عبادت خود را ديد و نه عابد را بلكه فقط معبود را ديد، موحّد و مؤمن حقيقى است و با تقديم «اياك» نمازگزار تنها معبود را مى بيند، ولى با گفتن «نعبد» عابد را هم مى بيند، پس تقديم «اياك» براى حصر معبود است.

42. در اين كه چرا «نعبد» به صورت جمع تعبير شده وجوهى است از جمله:

1. اگر به صورت مفرد «اعبد» بگوييم فقط تو را عبادت مى كنيم ممكن است اين جمله دروغ باشد براى نفى شائبه كذب و دروغ مى گوييم «نعبد» در اين صورت جمله صادق است؛ زيرا بعضى از انسان ها واقعا خدا را عبادت مى كنند.

ص: 31


1- روح البيان، ج 1، ص 24.
2- نهج الفصاحة، ص 909؛ تفسير كبير، ج 1، ص 250؛ تسنيم، ج 1، ص 417.

2. اگر به صورت مفرد بگوييم تو را عبادت مى كنم شايد انسان به عبادت خويش مغرور شود وقتى به صورت جمع گفت روشن مى شود تنها او عابد نيست، بلكه ديگران هم هستند.

43. علت تقدم «نعبد» بر «نستعين» آن است كه خواست خداوند كه عبادت است بايد بر خواست انسان كه كمك جويى است مقدم شود.

44. در مقام استعانت گاهى انسان خود را در انجام كارى ناتوان مى بيند از ديگرى كمك مى طلبد اين اعانت و شفاعت است. گاهى براى خويش شأنى قائل نيست همه چيز را تحت ولايت او مى داند: اللّه ولى الّذين ءامنوا اين ولايت است. مانند فرزند رشيد بالغ كه گاهى از پدر خود در زندگى كمك مى طلبد اين اعانت است، اما گاهى فرزند نوزاد است و عاجز و ناتوان است و قادر به هيچ كارى نيست اين فرزند تحت ولايت پدر است. عبادت حقيقى آن است كه انسان خود را تحت ولايت خدا بداند: حسبنا اللّه و نعم الوكيل (آل عمران، 173) و نعم المولى و نعم النصير. (انفال، 40)

45. جمله اياك نعبد و اياك نستعين دو مذهب جبر و تفويض را ردّ مى كند؛ زيرا عبادت به انسان نسبت داده شده كه از روى اختيار عبادت مى كند نه جبر نعبد و از اين كه خداوند را به كمك مى طلبد روشن مى شود انسان نيازمند است و كار به او واگذار نشده است.(1)

46. سرّ اين كه بعد از اياك نعبد مى گوييم اياك نستعين آن است كه به خداوندعرضه مى داريم اگر تنها تو را عبادت مى كنيم اين عبادت مقدور ما نيست مگر به كمك تو و استمداد از ناحيه تو و نيز با گفتن جمله اهدنا الصراط المستقيم منظور از استعانت روشن مى شود كه هدايت به صراط مستقيم است؛ هدايتى كه بالاصاله از ناحيه خداوند است: و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (هود، 88) و ثابت ماندن بر هدايت الهى به استعانت و كمك خداوند است.(2)

47. گروهى مانند وهابيت معتقدند كه استعانت از غير خداوند درست نيست چون استعانت و توسل جستن منافى با جمله اياك نعبد و اياك نستعين است. پاسخ اين كه استعانت در اصل بايد از خداوند باشد، ليكن استعانت از آنچه را كه خداوند روا دانسته و به

ص: 32


1- روح البيان، ج 1، ص 24؛ اطيب البيان، ج 1، ص 111.
2- روح البيان، ج 1، ص 25.

آن فرمان داده مانعى ندارد چنان كه قرآن مى فرمايد: و استعينوا بالصبر و الصلوة (بقره، 45) و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«استعينوا على اموركم بالكتمان فانّ كلّ ذى نعمة محسود».(1)

علاوه بر اين اگر استعانت جستن از غير خدا روا نيست، پس چرا ذوالقرنين كه مى خواهد در قبال يأجوج و مأجوج كه مفسد فى الارض بودند استحكامات نظامى بنا كند از مردم كمك طلب مى كند و مى گويد: فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما. (كهف، 95)

48. به كارگيرى «اهدنا» به جاى «اهدنى» حاوى اين نكته است كه هدايت همگان به صراط مستقيم آرمان انسان موحد است.(2)

49. بهترين نمونه استعانت از خدا، درخواست راه مستقيم است: اياك نستعين اهدنا الصراط المستقيم.(3)

50. در واژه استقامت دو قيد ملحوظ است: 1. مستقيم به چيزى مى گويند كه كژى و انحراف نداشته باشد. 2. پايدارى و استوارى، از اين رو خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: فاستقم كما أمرت (هود، 112) چه اين كه افرادى را توصيف مى كند كه در اعتقادات خود ثابت قدم و استوارند: انّ الذين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا.... (فصلت، 30)

51. همان گونه كه عبادت درجات گوناگونى دارد و به اقسامى مانند عبادت بردگان، تاجران و عاشقان تقسيم مى شود استعانت نيز درجات و مراتب متفاوت دارد؛ گاهى انسان ابتدا خود را ديده مى گويد: «من از خدا يارى مى طلبم» اين نازلترين مرتبه استعانت است. اگر انسان كارى را خود انجام دهد، ولى كمبودش را ديگرى جبران و ترميم كند ديگرى ناصر و معاون و شفيع اوست و كار با «نصرت»، «معاونت» و «شفاعت» انجام گرفته نه ولايت، ولى اگر انسان خود را صاحب هيچ سهمى نداند و همه شئون را به خدا بسپارد تحت ولايت خداست.(4)

52. معناى «صراط مستقيم» همان راه استقامت و در برابر راه اعوجاج است. مصداق صراط مستقيم از نظر قرآن كريم همان دين قيم است: قل انّنى هدانى ربى الى صراط مستقيم

ص: 33


1- بحار، ج 74، ص 153.
2- راهنما، ج 1، ص 16.
3- نور، ج 1، ص 34.
4- تسنيم، ج 1، ص 448.

دينا قيما ملّة ابراهيم حنيفا) (انعام، 161) و دين قيم دينى است كه خود ايستاده است و ديگران را بر پا مى دارد و سرّ اين كه از دين قيمى كه همان صراط مستقيم است به ملّت ابراهيم ياد مى شود و دين به روش او نسبت داده مى شود اين است كه برجسته ترين روش را ابراهيم خليل ارائه كرده است و اين دين قيم همان راه عبادت و بندگى خداست: و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم.(1)

53. صراط مستقيم راه خداوند متعال است: انّ ربى على صراط مستقيم (هود، 56)؛ رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز بر صراط مستقيم است: انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم (يس، 3-4) و اگر كسى بخواهد در اين صراط قدم بردارد بايد به خداوند اعتصام بجويد و توكل كند و تنها او را عبادت كند: و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (آل عمران، 101) و و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس، 61)؛ قابل توجه اين كه شيطان براى منحرف ساختن مردم در همين صراط مستقيم كمين مى زند: لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم (اعراف، 16)، از اين رو بسيار بايد مراقب بود.

54. صراط الهى در آيه شريفه به استقامت و در آيه فستعلمون من اصحاب الصراط السّوى (طه، 135) به «استواء» وصف شده و هر دو تعبير ناظر به اين جهت است كه صراط الهى هيچ اعوجاجى در آن نيست و هيچ شيطانى را بدان دسترسى نيست.

گرچه در اين مسير مى نشيند تا مردم را اغوا كند: لاقعدن لهم صراطك المستقيم، اما هرگز دسترسى به اصل راه را ندارد؛ زيرا مصاديق صراط مستقيم در جهان عينى همان دين، قرآن و پيشوايان معصوم هستند و اين ها از نفوذ شيطان مصونند:... و لاغوينهم أجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين * قال هذا صراط على مستقيم. (حجر، 39-41)

55. صراط و سبل گرچه از نظر معنا به هم نزديك است، اما در قرآن كريم «صراط» به صورت مفرد و «سبيل» به صورت جمع بيان شده هم به صورت مفرد: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل. (انعام، 153)

56. سرّ مفرد بودن «صراط» آن است كه راه الهى بيش از يكى نيست، اما راه هاى انحرافى

ص: 34


1- تسنيم، ج 1، ص 466.

متعدد است، البته در قرآن همان گونه كه از پيروى راه هاى انحرافى نهى شده؛ و لا تتبعوا السبل، از راه هاى فرعى درست كه به بزرگراه يعنى «صراط» منتهى مى شود ياد شده و خداوند وعده هدايت اهل مجاهدت به اين سبل مختلف را مى دهد: و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا (عنكبوت، 69). دستورهاى صحيح اخلاقى، فقهى و حقوقى راه هاى فرعى است كه به صراط مستقيم توحيد مرتبط است.

57. صراط هم به خداوند متعال اسناد داده مى شود؛ هذا صراط ربّك مستقيما (انعام، 126) هم به راهيان؛ صراط الّذين أنعمت عليهم اسناد صراط به خداوند به خاطر آن است كه مجموعه معارف دين را خدا به وسيله وحى بر پيامبران نازل كرده است، اما استناد آن به راهيان و سالكان به عنوان (اصحاب الصراط السّوى) به دليل آن است كه اين دين كه عبارت از عقيده و اخلاق و عمل است حركت در اين معارف و صراط مستقيم جز معتقد و متخلق و عامل شدن چيز ديگرى نيست و اين امور از جان انسان سالك جدا نيست؛ زيرا اين امور مسائل مادى نيست، بلكه يك سلسله امور معنوى است كه انسان هايى اين معارف و اخلاق و احكام را درك كرده و به آن معتقد و متصف شدند همچون امامان معصوم كه خود صراط مستقيم هستند. بنا بر اين، دين الهى دو مصداق دارد: يكى مجموعه تعاليم و معارف آسمانى كه در كتاب و سنت آمده است و ديگرى وجود شخص پيامبران و امامان كه هر دو مصداق صراط مستقيم اند؛ بر همين اساس فرمودند:

«و الله نحن الصراط المستقيم».(1)

58. اين آيه كريمه از راه تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است عامل و سبب پيمودن صراط مستقيم را انعام الهى معرفى مى كند و بدين معناست كه ما را به راه كسانى هدايت كن كه چون به آنان نعمت دادى توفيق پيمودن صراط مستقيم را يافتند.(2)

59. همان گونه كه راه مستقيم به خداوند اسناد داده مى شود: و انّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه (انعام، 153)، راه مستقيم به بندگان خدا نيز اسناد داده مى شود چنان كه مى فرمايد: صراط الذين انعمت عليهم نظير آن موضوع دين و هدايت است كه گاهى به خداوند نسبت داده مى شود و گاهى به بندگان. اسناد دين به خدا مانند: أفغير دين الله يبغون (آل عمران، 83).

ص: 35


1- نور الثقلين، ج 1، ص 22.
2- تسنيم، ج 1، ص 518.

اسناد دين به مردم مانند: أليوم أكملت لكم دينكم. (مائده، 3)

اسناد هدايت به خداوند مانند: انّ الهدى هدى الله (مائده، 73). اسناد هدايت به بندگان مانند: فبهديهم اقتده.(1)

60. در اين آيه خداوند اعطاى نعمت را به خود اسناد مى دهد: «أنعمتَ»، ولى غضب و گمراهى را به خود اسناد نمى دهد؛ سرّ اين تغيير سياق آن است كه از طرف ذات اقدس خداوند جز خير و رحمت چيز ديگرى نازل نمى شود و او در آغاز نه كسى را گمراه مى كند و نه بر كسى خشم مى گيرد، بلكه اضلال و غضب او كيفرى است و اين تبهكارانند كه به سوء اختيار خود بى راهه مى روند و بر اثر آن گرفتار غضب الهى مى شوند.(2)

ص: 36


1- انعام، 90؛ روح البيان، ج 1، ص 27.
2- همان، ص 523.

سوره بقره

اشاره

ص: 37

ص: 38

آیه 1 - 7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ (2) الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (7) ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * آن كتاب باعظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است. * (پرهيزكاران) كسانى هستند كه غيب [آنچه از حس پوشيده و پنهان است] ايمان مى آورند و نماز بپا مى دارند و از تمام نعمت ها و مواهبى كه به آنان روزى داديم انفاق مى كنند * و آنان كه به آنچه به تو نازل شده، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل گرديده ايمان مى آورند و به رستاخيز يقين دارند * آنان بر طريق هدايت پروردگارشانند و آنان رستگارانند. * كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمى كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى؛ ايمان نخواهند آورد. * خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده؛ و بر چشمهايشان پرده اى افكنده شده؛ و عذاب بزرگى در انتظار آن هاست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم شك در قرآن كريم و هدايت آن براى پرهيزكاران، بيان برخى از اوصاف پرهيزكاران مانند ايمان به غيب، برپا داشتن نماز، انفاق، ايمان به كتب آسمانى و يقين به آخرت عدم تأثير انذار پيامبر در كفار معاند و بسته بودن قلب و گوش آنان از شنيدن سخن حق.

ب. برخى از شك ها براى انسان نگرانى و اضطراب به وجود نمى آورد مانند شك در عدد كوه ها براى زمين شناسان، ليكن برخى از شك ها مانند شك در قيامت براى انسان نگرانى و

ص: 39

اضطراب پديد مى آورد به چنين شكى «ريب» اطلاق مى شود، همچنين شكى كه با سوء ظن و تهمت همراه باشد «ريب» ناميده مى شود و چنين شكى در برابر اطمينان است كه آن اطمينان بر اثر ايمان حاصل مى شود.(1)

ج. منظور از نفى ريب از قرآن كريم اين است كه در ظرف قرآن جاى هيچ گونه شكى نيست؛ زيرا زمينه ريب و شك آنجاست كه حق و باطل به هم آميخته باشد در حالى كه قرآن حق محض است؛ بل هو الحقّ من ربّك (سجده، 3) و در حريم قرآن باطل اصلاً راه ندارد؛ لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه. (فصلت، 42)

مثال: اگر در يك كتابخانه هم قرآن باشد هم مفاتيح، در يك كتابى ممكن است شك كنيم كه آيا قرآن است يا مفاتيح، اما اگر در كتابخانه فقط قرآن بود ديگر جاى شك وجود ندارد؛ حال اگر قرآن كتاب حق بود و باطل اصلاً در آن راه نداشت ديگر شك معنا ندارد.

د. غيب برخلاف شهادت، عبارت است از چيزى كه در تحت حس و درك آدمى قرار ندارد و آن عبارت است از خداى سبحان و آيات كبراى او كه همه از حواس ما غايب اند و يكى از آن ها وحى است كه در آيه و الّذين ءامنوا بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك به آن اشاره فرمود، پس مراد از ايمان به غيب در مقابل ايمان به وحى و ايمان به آخرت عبارت است ايمان به خداى تعالى.(2)

ه -. منظور از كفار در آيه الّذين كفروا مطلق كفار نيست؛ زيرا برخى از كفار مسلمان شدند يا مى شوند، بلكه منظور كفار معاند و لجوج در صدر اسلام است و به همين جهت مى فرمايد: سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم.(3)

و. تقابل بين آيات نخست سوره كه سخن از هدايت متقين داشت با آيه مورد بحث كه بيانگر «هدايت ناپذيرى كافران» است اقتضا مى كرد كه در اين آيه شريفه به جاى تعبير ءأنذرتهم أم لم تنذرهم گفته شود

«اهديتهم ام لم تهدهم». شايد سرّ تعبير اين باشد كه قرآن كريم در امر هدايت انسان ها براى انذار و هشدار جايگاه ويژه اى قائل است و با اين كه قرآن

ص: 40


1- تسنيم، ج 2، ص 132.
2- الميزان، ج 1، ص 72.
3- الميزان، ج 1، ص 214.

هم مبشّر مؤمنان است و هم نذير آنان؛ هدى و بشرى للمؤمنين (بقره، 97) و تبارك الّذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا (فرقان، 1)، ليكن هسته مركزى تبليغ و هدايت، انذار است چرا كه بسيارى از انسان ها با بشارت صرف هدايت نمى پذيرند و منطق آنان اين است كه نقد امروز را به نسيه فردا نمى فروشيم، از اين رو در آغاز رسالت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: قم فانذر و موضوع انذار را در برخى از آيات به صورت حصر بيان كرد: انما أنت نذير (هود، 13)، ان هو الا نذير (سبأ، 46) و انما انت منذر من يخشيها (نازعات، 45) و چنين حصرى در باره بشارت نيست.

ز. گاهى «لام» به معناى سود است و در مقابل «على» به معناى ضرر به كار مى رود مانند: من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها (اسراء، 15) و گاهى «لام» به معناى اختصاص است مانند: ليس للانسان الاّ ما سعى (نجم، 39)؛ يعنى هر عملى مخصوص عامل خويش است مانند: ان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان أسأتم فلها (اسراء، 7). در آيه شريفه و لهم عذاب عظيم «لام» به معناى اختصاص است؛ يعنى عذاب موصوف به عظمت مخصوص كفار است.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 2 تا 5 بقره، آيات 2 تا 5 لقمان است: تِلْك آياتُ الْكتَابِ الْحَكيمِ. هُدًى وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ. الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ يوقِنُونَ. أُولئِك عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِك هُمُ الْمُفْلِحُونَ

2. قرآن كريم در زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جمع آورى شده و به صورت كتاب تدوين شده است: «الكتاب».(2)

3. در قرآن كريم از واژه كتاب گاهى بدون اسم اشاره ياد مى شود: هو الذى انزل عليك الكتاب (آل عمران، 7) و گاهى با اشاره نزديك: و هذا كتاب أنزلناه مبارك (انعام، 92) و گاهى نيز با اشاره دور: ذلك الكتاب و تلك ءايات الكتاب (يوسف، 1)؛ سرّ اين تفاوت

ص: 41


1- تسنيم، ج 2، ص 226.
2- نور، ج 1، ص 43.

تعبير آن است كه قرآن كريم حقيقتى گسترده است كه مراحلى به هم پيوسته دارد كه مرحله نازل اش در دست انسان هاست و مرحله متوسط آن در دست فرشتگان الهى: بأيدى سفره * كرام بررة (عبس، 15-16) و مرحله عاليه آن نيز نزد خداوند سبحان است: انّا جعلناه قرءانا عربيا لعلّكم تعقلون * و انّه فى أم الكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف، 3-4). مراحل گوناگون قرآن كريم مصحّح اشارات مختلف است.

علاوه بر اين قرآن كريم تجلّى خداوندى است كه هم بالا است؛ سبّح اسم ربّك الاعلى (اعلى، 1) هم نزديك است؛ و اذا سألك عبادى عنى فانّى قريب (بقره، 186). قرآن كريم كه تجلى اوست؛

«فتجلّى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا اراؤه»(1) هم عالى است كه اسم اشاره دور و نزديك بدين لحاظ است.(2)

4. اوصاف مشترك مؤمنان و پرهيزكاران

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: قرآن مايه ى هدايت براى مؤمنان است؛ طس * تلك ءايات القرءان و كتاب مبين * هدى و بشرى للمؤمنين * الّذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزّكوة و هم بالاخرة هم يوقنون (نمل، 1-3)، در آيه ى ديگر مى فرمايد: قرآن مايه ى هدايت براى پرهيزكاران است؛ ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتّقين * الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و ممّا رزقناهم ينفقون... و بالاخرة هم يوقنون. (بقره، 2-4)

از جمع آيات شريفه استفاده مى شود مؤمنان همان پرهيزكاران هستند چرا كه در بسيارى از اوصاف مانند اقامه صلوة و انفاق در راه خدا و يقين به آخرت نيز مشترك هستند.

5. سرّ اختصاص هدايت به پرهيزكاران؛ خداوند در بعضى از آيات مى فرمايد: قرآن كريم مايه هدايت همه انسان هاست: شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرءان هدى للنّاس (بقره، 185) و و ما هى الاّ ذكرى للبشر (مدثر، 31). از سوى ديگر مى فرمايد: قرآن مايه هدايت پرهيزكاران يا محسنان يا مؤمنان و مسلمين است؛ هدى للمتقين، هدى و رحمة للمحسنين (لقمان، 3)، هدى و رحمة للمؤمنين (يونس، 57) و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين (نحل، 89) جمع ميان آيات شريفه به چه كيفيت است ؟

ص: 42


1- نهج البلاغه، 147.
2- تسنيم، ج 2، ص 133.

الف. مفسران مانند مرحوم علامه طبرسى مى گويند: قرآن كريم مايه هدايت همه انسان هاست، ليكن تنها پرهيزكاران و مؤمنان از هدايت آن استفاده مى كنند همان گونه كه انذار قرآن و پيامبر همگانى است: ليكون للعالمين نذيرا (فرقان، 1) و و أوحى الى هذا القرءان لانذركم به و من بلغ (انعام، 19)، ولى تنها گروه خاصى بهره مند مى شوند: لينذر من كان حيا (يس، 70) و انما أنت منذر من يخشيها. (نازعات، 45)

ب. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: منظور از هدايت در آيه شريفه هدى للمتّقين هدايت تكوينى پاداشى است نه هدايت تشريعى ابتدايى و سر اين مطلب آن است كه متقين سرمايه پذيرش هدايت قرآن را كه همان سلامت فطرت است حفظ كرده اند(1) ؛ يعنى آن ها پيش از عمل به هدايت تشريعى ابتدايى قرآن، از هدايت تكوينى ابتدايى بهره مى گيرند كه آيه أولئك على هدى من ربّهم ناظر به آن است و اين تقواى فطرى زمينه ساز پذيرش هدايت تشريعى قرآن است و سپس در پرتو عمل به ره آورد وحى مشمول هدايت تكوينى پاداشى قرآن مى شوند و

«هدى للمتقين» به آن نظر دارد.

6. قرآن كريم از سويى ريب و شك را از قرآن نفى مى كند و مى فرمايد: لا ريب فيه و از سوى ديگر سخن از وجود ريب كفار و منافقان را در باره آن بيان مى كند: و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا (بقره، 23) ميان اين دو آيه هيچ گونه تنافى نيست؛ زيرا آيه دوم اثبات ريب را با تعبير ان كنتم ريب را به كفار نسبت مى دهد و در جاى ديگر منشأ شك را دل بيمار و چشم نابيناى كافران و منافقان مى داند: بل هم فى شك منها بل هم منها عمون (نمل، 66) چنان كه در روز روشن در وجود نور آفتاب جاى هيچ شكى نيست، ولى شخص نابينا بر اثر كورى خود در وجود آن شك مى كند.(2)

7. كفار و منافقان هم در باره دعوى قرآن شك دارند، هم در باره دعوت آن. در باره دعوى مى فرمايد: بل هم فى شك من ذكرى (ص، 8) و به آنان پاسخ مى دهد كه در استناد قرآن به خدا هيچ شكى نيست: تنزيل الكتاب لا ريب فيه من ربّ العالمين (سجده، 2) و براى زوال

ص: 43


1- الميزان، ج 1، ص 45.
2- تسنيم، ج 2، ص 137.

شك بى جايشان آنان را دعوت به مبارزه كرد: و ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله. (بقره، 23)

درباره ريب كفار در مورد دعوت قرآن اين چنين مى فرمايد: و انّا لفى شك ممّا تدعونا اليه مريب (ابراهيم، 9) و به آنان پاسخ مى دهد: أفى الله شك فاطر السموات و الارض.(1)

8. در قرآن كريم هدايت و مرادف هاى آن با «على» به كار مى رود كه نشانه رفعت و علوّ است مانند: ان كان على الهدى (علق، 11)، على بينة من ربّه (هود، 17)، أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربّه (زمر، 22) و ضلالت و مرادف هاى آن با «فى» به كار رفته كه نشانه سركوب و منكوب شدن است مانند: انا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين (سبأ، 24)، و الّذين كذّبوا باياتنا صم بكم فى الظلمات (انعام، 39) همان گونه كه تقوا زمينه بهره مندى از قرآن كريم است؛ هدى للمتّقين زمينه رسيدن به فلاح و رستگارى خواهد بود؛ و اتقوا الله لعلكم تفلحون.(2)

9. هدايت پرهيزكاران و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است. على هدى من ربّهم اشاره به اين كه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آن ها بر آن سوارند و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مى روند.(3)

10. اطلاق هدى بر قرآن به جاى هادى تنها از باب مبالغه نيست تا نظير

«زيد عدلٌ» باشد، بلكه نشانه آن است كه اين كتاب هم خود عين هدايت است و هم هادى ديگران؛ نظير نور كه هم خود روشن است و هم روشنگر ديگران.(4)

11. تعبير به «هدى» به صورت نكره اشاره به عظمت هدايتى است كه از ناحيه خداوند شامل پرهيزكاران مى شود.(5)

12. در آيات شريفه 3-4 از فعل مضارع كه معمولاً براى استمرار است استفاده شده و اين نشان مى دهد كه پرهيزكاران و مؤمنان راستين كسانى هستند كه در برنامه هاى خود ثبات و

ص: 44


1- ابراهيم، 10؛ تسنيم، ج 2، ص 139.
2- بقره، 189؛ تسنيم، ج 2، ص 208-210.
3- نمونه، ج 1، ص 78.
4- تسنيم، ج 2، ص 152.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 22.

استمرار دارند؛ فراز و نشيب زندگى در روح و فكر آن ها اثر نمى گذارد و خللى در برنامه هاى سازنده آن ها ايجاد نمى كند.(1)

13. از جمله مما رزقناهم استفاده مى شود كه پرهيزكاران اولاً: بخشى از رزق خود را انفاق مى كنند. «من» براى تبعيض است. ثانيا: آنچه را انفاق مى كنند رزق خدا مى دانند نه مال خود؛ زيرا قرآن مى فرمايد: و اتوهم من مال الله الذى اتاكم. (نور، 33)

ثالثاً: انفاق بايد از مال حلال باشد چون مال حرام شرعا

«رزق الله» نيست، بلكه مبغوض خداست، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: از طيبات انفاق كنيد؛ انفقوا من طيبات ما كسبتم. گرچه اصل مال رزق خداست، ولى مال حلال هر كس روزى خاص اوست و خداوند دستور انفاق از رزق خاص انفاق كننده داده است.

رابعاً: انفاق نبايد محدود به مال باشد، بلكه علم، عقل، قدرت و... را انفاق مى كنند؛ زيرا همه اين ها از مصاديق رزق الهى است، از اين رو فرمود: مما رزقناهم و نفرمود

«من اموالهم»(2)، از اين رو در حديثى از امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه مى فرمايد:

«ممّا علّمناهم يبثّون و مما علّمناهم من القرآن يتلون».(3)

14. ايمان از عمل جدا نيست؛ در كنار ايمان به غيب، وظايف و تكاليف عملى مؤمن بازگو شده است. (يؤمنون - يقيمون)(4)

15. بعد از اصل ايمان مهم ترين اصل عملى اقامه نماز و انفاق است.(5)

16. پيامبر اكرم آخرين پيامبر الهى است. كلمه

«من قبلك» بدون ذكر

«من بعدك» نشانه خاتميت آن حضرت است.(6)

17. وجه ترتب انفاق؛ مما رزقناهم ينفقون بر اقامه نماز؛ و يقيمون الصلاة آن است كه حب مال و جاه و بخل و منع طبع، جلوگير انفاق است و تنها نمازگزاران راستين اند كه جان

ص: 45


1- نمونه، ج 1، ص 79.
2- تسنيم، ج 2، ص 169.
3- بحار، ج 2، ص 17.
4- نور، ج 1، ص 45.
5- بحار، ج 2، ص 17.
6- همان.

خود را از اين قيود رهانيده قدرت انفاق دارند: و اذا مسه الخير منوعا الاّ المصلّين * الّذينهم على صلوتهم دائمون * و الذين فى اموالهم حق معلوم * للسائل و المحروم.(1)

18. اشاره با لفظ «اولئك» كه ناظر به دور است براى بزرگداشت مقام پرهيزكاران است چنان كه تكرار اين كلمه با ذكر «واو عاطفه» براى تفهيم استقلال هر يك از هدايت و فلاح براى تكريم است.(2)

19. قرآن كريم در جايى كه به يك فضيلت اخلاقى مانند عبادت، كار خير، ذكر نعمت هاى خداوند و توبه فرمان مى دهد، تعبير به «لعلكم» مى كند مانند: و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون (حج، 77)، فاذكروا الاء الله لعلكم تفلحون (اعراف، 69) و و توبوا الى الله جميعا أيه المؤمنون لعلكم تفلحون (نور، 31) و در جايى كه صاحبان فضيلتاخلاقى را معرفى مى كند با كلمه «اولئك» از آن ها تمجيد و توصيف مى كند مانند: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (حشر، 9)،... اولئك حزب الله الا انّ حزب الله هم المفلحون (مجادله، 22) و لكن الرسول و الذين ءامنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم اولئك لهم الخيرات و اولئك هم المفلحون. (توبه، 88)

نظير همين تفاوت تعبير در مورد فرمان به تقوا و صاحبان تقوا و فضيلت اهتدا و هدايت يافتگان حقيقى در قرآن ديده مى شود: يا ايها الذين ءامنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (بقره، 183)، ليس البرّ ان تولوا وجوهكم... اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (بقره، 177) و... فامنوا بالله و رسوله النبى الامى الذى يؤمن بالله و كلمته و اتبعوه لعلكم تهتدون (اعراف، 158)، اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون. (بقره، 157)

20. تنها متقين رستگار هستند؛ ضمير فصل «هم» مفيد انحصار است.(3)

21. قيام گاهى در مقابل قعود و سجود است و به معناى ايستادن. مانند: الّذين يذكرون الله قياما و قعودا (آل عمران، 191) و و الذين يبيتون لربّهم سجّدا و قياما (فرقان، 64) و

ص: 46


1- معارج، 21-25؛ تسنيم، ج 2، ص 179.
2- همان، ص 210.
3- نمونه، ج 1، ص 78.

گاهى در مقابل حركت است و به معناى سكون و توقف. مانند: كلّما اضاء لهم مشوا فيه و اذا أظلم عليهم قاموا (بقره، 20) و گاهى در برابر انحراف و اعوجاج است و به معناى ايستادگى است نه ايستادن ظاهرى. مانند: جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس. (مائده، 97)

22. قرآن كريم همان گونه كه امر به اقامه نماز كرده است؛ اقيموا الصلوة، امر به اقامه دين نيز كرده است؛ ان أقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه. مناسبت و ارتباط اقامه دين و اقامه نماز اين است كه اقامه نماز عامل اقامه دين است اگر انسان ها اهل قيام به قسط باشند و در برابر شرك و كفر ايستادگى كنند مى توانند نماز را كه ستون دين است بپا دارند تا خيمه دين به طور كامل برافراشته گردد و بدين جهت است كه در آيه شريفه از ميان همه عبادات تنها اقامه نماز بيان شده است.(1)

23. عدول از ايمان به يقين و بالاخرة هم يوقنون بدان جهت است كه به لازمه يقين كه عبارت است از فراموش نكردن آخرت اشاره كرده باشد؛ چون بسيار مى شود كه انسان نسبت به چيزى ايمان دارد و هيچ شكى در آن ندارد، اما پاره اى از لوازم آن را فراموش مى كند و در نتيجه عملى منافى با ايمانش انجام مى دهد به خلاف يقين كه ديگر با فراموشى نمى سازد.(2)

24. نظير آيه 6 بقره: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

آيه 10 يس است: وَ سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

25. برخى از كافران به مرحله اى از كفر مى رسند كه زمينه ايمان در آنان نابود مى شود: سواء عليهم ءأنذرتهم....(3)

26. خداوند مُهر بر دل ها و گوش هاى كافران را به خود نسبت داده، ولى پرده برچشمان را به خود كفار نسبت داده و اين اختلاف تعبير مى فهماند كه يك مرتبه از كفر از ناحيه خودشان بوده و آن اين مقدار بوده كه زير بار حق نمى رفته اند و يك مرتبه شديدترى را خداوند به عنوان مجازات بر دل هاشان افكنده؛ پس اعمال آنان در وسط دو حجاب قرار گرفته يكى حجاب خودشان و يكى حجاب خدا.(4)

ص: 47


1- تسنيم، ج 2، ص 167.
2- الميزان، ج 1، ص 73.
3- راهنما، ج 1، ص 35.
4- الميزان، ج 1، ص 83.

27. مختوم شدن دل ها و گوش هاى كافران و كور بودن آنان گرچه محدود به دنيا نيست؛ و من كان فى هذه أعمى فهو فى الاخرة أعمى و أضل سبيلاً، اما اين بدان معنا نيست كه در جهان آخرت هيچ حقيقتى را نمى فهمند، بلكه آنان حقايق بسيارى از جمله عذاب الهى را درك مى كنند و مى دانند به سوء اختيار خود خويشتن را كور كرده اند.(1)

28. در ميان همه اعضاى بدن فقط قلب و گوش و چشم نامبرده شد؛ زيرا اين اعضا يا محل علم اند چون قلب و يا راه فراگيرى و ياد گرفتن اند چون چشم و گوش.(2)

آیه 8 - 20

اشاره

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8) يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9) في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13) وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (16) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ (19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (20)

ترجمه

گروهى از مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم.» در حالى كه ايمان ندارند. * مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند؛ در حالى كه جز خودشان

ص: 48


1- تسنيم، ج 2، ص 237.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 70.

را فريب نمى دهند؛ (اما) نمى فهمند. * در دلهاى آنان يك نوع بيمارى است؛ خداوند بر بيمارى آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهايى كه مى گفتند، عذاب دردناكى در انتظار آن هاست. * و هنگامى كه به آنان گفته شود: «در زمين فساد نكنيد.» مى گويند: «ما فقط اصلاح كننده ايم». * آگاه باشيد! اين ها همان مفسدانند؛ ولى نمى فهمند. * و هنگامى كه به آنان گفته شود: «همانند (ساير) مردم ايمان بياوريد.» مى گويند: «آيا همچون ابلهان ايمان بياوريم ؟!» بدانيد اينها همان ابلهانند ولى نمى دانند. * و هنگامى كه افراد باايمان را ملاقات مى كنند، مى گويند: «ما ايمان آورده ايم.» (ولى) هنگامى كه با شيطان هاى خود خلوت مى كنند، مى گويند: «ما با شماييم؛ ما فقط (آنها را) مسخره مى كنيم.» * خداوند آنان را استهزا مى كند؛ و آن ها را در طغيانشان نگه مى دارد، تا سرگردان شوند. * آنان كسانى هستند كه «هدايت» را به «گمراهى» فروخته اند؛ و (اين) تجارت آن ها سودى نداده؛ و هدايت نيافته اند. * آنان [= منافقان] همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيد كند)، ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند؛ و در تاريكى هاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آن ها را رها مى سازد. * آن ها كران، گنگ ها و كورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمى گردند. * يا همچون بارانى از آسمان، كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد. آن ها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوش هاى خود مى گذارند؛ تا صداى صاعقه را نشنوند. و خداوند به كافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند). * (روشنايى خيره كننده) برق، نزديك است چشمانشان را بربايد. هر زمان كه (برق جستن مى كند، و صفحه بيابان را) براى آن ها روشن مى سازد، (چند گامى) در پرتو آن راه مى روند؛ و چون خاموش مى شود، توقف مى كنند. و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آن ها را از بين مى برد؛ چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان برخى از اوصاف و افعال ناپسند منافقان مانند ايمان دروغين، فريب كارى، بيمارى روح، فساد در جامعه، سفاهت، استهزا، انتخاب گمراهى بر هدايت و بيان دو مثال براى حال منافقان.

ص: 49

ب. مراد از خدعه منافقان با خدا و مؤمنان اين است كه آن ها چون خدا و مؤمنان را نشناخته اند مى پندارند كه ايشان را مى فريبند و يا صورت كار و رفتارشان با خدا و مؤمنان، صورت كار فريبنده است و يا اين كه مراد از خدعه با خدا و مؤمنان خدعه با رسول خدا و مؤمنان است.(1)

ج. سنت الهى بر اين نيست كه در ابتدا دل آدمى را بيمار كند يا بر بيمارى او بيفزايد، بلكه با دستور ايمان و تقوا از بيماردلى پيشگيرى يا آن را درمان مى كند، ليكن بيماردلانى كه به سوء اختيار خود از درمان هاى الهى بهره اى نمى برند خداوند بر بيماريشان مى افزايد.(2)

د. اطلاق شيطان بر منافقان و كافران به نحو حقيقت است نه مجاز؛ زيرا شيطان به هر موجود مكار متمرد و گريزان از حق گفته مى شود كافران و منافقان كه از هدايت رهبران الهى، متمرد و گريزان هستند از راه هاى مرموز با وسوسه كردن ميل به باطل را در دل هاى ديگران تزريق مى كنند.(3)

ه -. گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانان اند، اما باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معناى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن و گفتار و عمل را شامل مى شود.(4)

و. استهزاى منافقان نسبت به مؤمنان هيچ اثر واقعى و نقش تكوينى ندارد، بلكه اعتبارى محض است، اما استهزاى خداى سبحان نسبت به منافقان تكوينى و واقعى است بدين معنا كه خداوند آنان را سبك مغز مى كند: و افئدتهم هواء (ابراهيم، 43) و در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است؛ و الوزن يومئذ الحق (اعراف، 8) حقيقت آن ها و اعمالشان به قدرى بى وزن مى گردند كه ديگر ترازويى براى سنجش آنان برپا نمى شود: فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا. (كهف، 105)

ز. در آيه 17 و 19 دو تمثيل براى منافقان بيان مى كند؛ در تمثيل نخست مى فرمايد: منافقان مانند كسى هستند كه در شب تاريك نار و آتش مى افروزند و خيال مى كنند به وسيله آن

ص: 50


1- تسنيم، ج 2، ص 254.
2- همان، ص 262.
3- تسنيم، ج 2، ص 284.
4- نمونه، ج 1، ص 100.

مى توانند با تاريكى ها به مبارزه برخيزند، ناگهان باد تندى مى آيد كه بدين وسيله نور از بين مى رود و در تاريكى باقى مى مانند.

در تمثيل دوم منافق را به اشخاص در باران مانده اى تشبيه كرده كه مشكلات باران تند، شب تاريك و غرش رعد و برق و ترس از مرگ او را فراگرفته و او هيچ جاى امن و امانى را پيدا نمى كند كه از آن نجات يابد.

ح. حال منافقين اين گونه است كه به ظاهر مسلمانند و از بعضى از فوايد دين برخوردار مى شوند چون خود را مؤمن قلمداد كرده اند از مؤمنين ارث مى برند و با آنان ازدواج مى كنند و از اين قبيل منافع برخوردار مى شوند، اما همين كه مرگشان يعنى آن موقعى كه هنگام برخوردارى از تمامى آثار ايمان است فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود را از ايشان مى گيرد و آنچه به نام دين انجام داده اند تا به اجتماع بقبولانند كه مسلمانيم، باطل نموده در ظلمتشان قرار مى دهد.(1)

ط. خداوند منافقان را ترك نمى كند و به صفت ترك وصف نمى شود، ليكن هنگامى كه آن ها از كفر و ضلال بازگشت نمى كنند لطف و يارى خويش را از آنان منع مى كند.(2)

نكته ها

1. ايمان قولى كه فقط از طريق زبان باشد ايمان حساب نمى شود هر چند از نظر فقهى، احكام اسلام از قبيل طهارت و جواز نكاح و حرمت جان و مال بر آن مترتب گردد.(3)

2. نيرنگ با مؤمنان به قدرى خطير است كه در آيه كريمه 9 در كنار نيرنگ با خدا از آن ياد شده است.(4)

3. منافقين نيرنگ مداوم و مستمر با خدا و مؤمنان دارند (تداوم از فعل مضارع يخادعون استفاده مى شود).

4. ريا، نيرنگ با خداست. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: كيف يخادع

ص: 51


1- الميزان، ج 1، ص 88؛ مجمع البيان، ج 1، ص 81.
2- همان.
3- نمونه، ج 1، ص 62.
4- تسنيم، ج 2، ص 260.

الله ؟ فرمود:

«يعمل بما امر الله ثم يريد به غيره».(1)

5. تلاش انسان در پنهان كردن باطن خويش از خداوند خدعه به خداوند است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«و اعلم انك لا تقدر على اخفاء شىء من باطنك عليه تعالى و تصير مخدوعا بنفسك قال الله تعالى : يخادعون الله».(2)

6. هر گناهى عامل عذاب دنيوى يا اخروى نيست، بلكه در صورتى گناه عامل عذاب مى شود كه استمرار داشته باشد، از اين رو در قرآن جمله بما كانوا كه مفيد استمرار است زياد ديده مى شود از جمله: و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون (بقره، 10)، لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون (بقره، 70) و ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون. (اعراف، 96)

7. مجهول آوردن فعل «قيل» براى افاده عموم است و گوينده يا دعوت كننده خاصى مراد نيست؛ دعوت منافقان به ترك فساد هم با تلاوت و تفسير قرآن صورت مى گيرد هم با سخنان معصومين (عليهم السلام) و هم با نهى از منكر مؤمنان، ليكن آنان در برابر همه اين دعوت ها و هدايت ها يك سخن دارند كه ما فقط اهل اصلاحيم نه افساد.(3)

8. خداوند متعال در برابر منافقان كه ادعاى اصلاح دارند اسرارشان را فاش مى كند و با تأكيد آنان را مفسد مى خواند.(4)

9. انسان ها در برابر دين خدا سه گروه اند: برخى در باطن و ظاهر آن را مى پذيرند؛ اينان مؤمنان و پرهيزكاران اند. برخى نيز در ظاهر و باطن منكرند؛ اينان كافران اند. گروه سوم منافقان اند كه در باطن كافرند، ولى اظهار ايمان مى كنند؛ كفر درونى منافقان در روز امتحان بروز مى كند: هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان يقولون بأفواههم ما ليس فى قلوبهم... (آل عمران، 167)، پس منافقان در واقع كافرند و از اين رو در برخى احكام با كافران شريك اند مانند سقوط در آتشَ قهر خدا: ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا.(5)

ص: 52


1- نور الثقلين، ج 1، ص 35.
2- همان.
3- تسنيم 2.
4- تسنيم، ج 2، ص 274.
5- نساء، 140؛ همان، ص 246.

10. خداى سبحان در آيات نخستين سوره مباركه بقره شرايط 5 گانه بهره مندى از قرآن را بيان كرد: ايمان به غيب، ايمان به وحى و رسالت، يقين به آخرت، اقامه نماز و انفاق. سه شرط اول ايمان به اصول سه گانه دين و دو شرط ديگر نمونه اى از فروع دين است و منافقان كه نه ايمان به اصول و مبانى اعتقادى دين دارند؛ و ما هم بمؤمنين و نه امتثالى از سر اخلاص نسبت به فروع دين؛ و لا يأتون الصلوة الاّ و هم كسالى و لا ينفقون الا و هم كارهون (توبه، 54)، نه تنها از هدايت قرآنى محروم اند، بلكه مشمول اضلال كيفرى قرآن نيز هستند: و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاّ خسارا.(1)

11. جدايى منافقان از مومنان

نظير آيه 14 بقره: وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلَى شَياطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ

آيه 56 توبه است: وَ يحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكمْ وَ مَا هُمْ مِنْكمْ وَ لكنَّهُمْ قَوْمٌ يفْرَقُونَ

12. نظير آيه 16 بقره: أُولئِك الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ

آيه 175 همين سوره است: أُولئِك الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ

با اين تفاوت كه آيه نخست مربوط به منافقان است اما آيه دوم مربوط به كتمان كنندگان از اهل كتاب است.

13. سنت الهى بر اين نيست كه در ابتدا قلب انسانى را بيمار كند يا بر بيمارى كسى بيافزايد، بلكه در ابتدا براى پيشگيرى از مرض قلب دستور به ايمان و تقوا و پرهيز از دين فروشى مى دهد: و ءامنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوا اول كافر به و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلاً و اياى فاتّقون. (بقره، 41)

در مرحله دوم بعضى از امور را به عنوان بيمارى قلبى معرفى مى كند مانند طمع نامحرم: فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض يا گرايش به كفار: فترى الّذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم. (مائده، 52)

ص: 53


1- اسراء، 82؛ تسنيم، ج 2، ص 249.

مرحله سوم اگر بيمارى در قلب آن ها جاى گرفت، راه درمان را نشان مى دهد: و استغفروا ربّكم ثم توبوا اليه. (هود، 90)

در مرحله چهارم اگر به نسخه شفابخش توجه نكردند آنان را به افشاى اسرارشان تهديد مى كند: أم حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم (محمد، 29) و در مرحله پنجم اگر اين تهديد هم مؤثر نشد آنان را تهديد به تبعيد يا قتل مى كند (احزاب، 60) آن گاه اگر به راه نيامدند چون كارشان از درمان گذشته آنان را به خود رها مى كند و مى گويد هر كارى مى خواهيد بكنيد: اعملوا ما شئتم.(1)

14. همان گونه كه فرعون خود بزرگ ترين عامل فساد بود: فاكثروا فيها الفساد (فجر، 12)، ليكن خود را هادى و مرشد مى دانست: و ما اهديكم الاّ سبيل الرشاد (غافر، 29). منافقان كه فسادگر هستند: و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل (بقره، 205)، خود را مصلح مى پندارند: انّما نحن مصلحون كه قرآن كريم پاسخ مى دهد: مفسد واقعى اين ها هستند؛ الا انّهم هم المفسدون.

15. بايد غرور متكبرانه منافق، شكسته و با آن مقابله به مثل شود: انهم هم السفهاء.(2)

16. خداوند متعال در آيه 14 با چهار تعبير تمايل باطنى منافقان را به كفر افشا مى كند:

الف. منافقان در ملاقات و برخورد با مؤمنين از جمله فعليه «ءامنّا» و بدون تأكيد استفاده مى كردند كه دلالت بر حدوث مى كرد، ليكن در برخورد با كافران از جمله ثبوتيه «انا معكم» كه دلالت بر ثبوت و همراه با تأكيد است استفاده مى كردند.(3)

ب. از اجتماع منافقان با مؤمنان با تعبير «اذا لقوا» ياد مى كند تا نشانه اين نكته باشد كه اصرارى بر ملاقات با مؤمنان ندارند و اگر روزى ناخواسته با آن ها برخورد كردند به دروغ اظهار ايمان مى كنند و از ملاقات با كافران با تعبير «اذا خلوا» ياد مى كند؛ منافقان با رغبت به سوى خانه هاى امن كافران رفته، در مجالس خصوصى با آنان خلوت مى كنند؛ اين دوگانگى تعبير نشانه تمايل اينان به كفر است.

ص: 54


1- فصلت، 40؛ همان، ص 266.
2- نور، ج 1، ص 58.
3- روح المعانى، ج 1، ص 160.

ج. ضمير «شياطينهم» به منافقان بر مى گردد و منظور از شياطين كفار هستند؛ از اين تعبير معلوم مى شود كه منافقان و كفار از يك سنخ اند.

د. خودشان تصريح مى كنند كه كار ما با مؤمنان تنها استهزا است: انّما نحن مستهزؤن، البته منافقان روز امتحان تمايل خود را به كافران علنى مى كنند: هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان.(1)

17. استهزا و تمسخر ديگران گرچه در همه موارد ناروا و حرام است: لا يسخر قوم من قوم، اما مراتب قبح آن نسبت به موارد استهزا متفاوت است. منافقان گاهى مؤمنان را استهزا مى كردند، گاهى اولياى الهى و گاهى امام و پيامبر (عليهم السلام) و گاهى نيز آيات الهى را.

استهزاى مؤمنان گرچه فسق است، اما استهزاى خدا و رسول و آيات الهى همتاى كفر است: قل ابالله و اياته و رسوله كنتم تستهزؤن * لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم.(2)

18. آنچه كه يك تاجر در خريد و فروش طلب مى كند سلامت سرمايه و سود است و منافقان هر دو را از دست دادند؛ زيرا هدايت كه سرمايه آنان بود با ضلالت از بين رفت و وقتى سرمايه نابود شود سود هم به دست نمى آيد، از اين رو خداوند مى فرمايد: فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين.(3)

19. از نظر اسلام دنيا تجارت خانه است:

«ان الدنيا دار صدق لمن صدقها... مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله...»(4). حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: مردم در دنيا دو گروه هستند گروهى جان خود را به دنيا مى فروشند و بنده دنيا مى شوند و برخى جان خود را مى خرند و آن را از اسارت دنيا آزاد مى كنند؛

«الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها».(5)

اگر انسان در اين تجارت خانه اعمال صالح كسب كرد اين دنيا بهترين تجارت خانه براى اوست و اگر انسان به دنبال كسب ماديات حركت كرد و جان خود را به دنيا فروخت اين دنيا

ص: 55


1- آل عمران، 167؛ تسنيم، ج 2، ص 283.
2- توبه، 65-66؛ تسنيم، ج 2، ص 285.
3- كشاف، ج 1، ص 72؛ مفاتيح الغيب، ج 2، ص 311.
4- نهج البلاغه، حكمت 131.
5- نهج البلاغه، حكمت 133.

بدترين تجارت خانه براى اوست. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و لبئس المتجر ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا و مما لك عندالله عوضا»(1)، از اين رو آن حضرت مى فرمايد: ارزش جان شما بهشت است مبادا به كمتر از بهشت بفروشيد؛

«الا حرّ يدع هذه اللمازة لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوا الاّ بها».(2)

20. تجارت از ديدگاه قرآن كريم دو نوع است: تجارت رابح و سودمند و تجارت بايرو زيانبار. تجارت رابح همان تجارت انسان با خداوند است كه شرط آن ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خداست: يا أيها الذين ءامنوا هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم * تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم (صف، 10-11). در تجارت سودمند خداوند جان و مال مؤمن را مى خرد و به آنان بهشت را عنايت مى كند: ان الله اشترى من المؤمنين أنفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة (توبه، 111)؛ از اين تجارت به عنوان تجارت رابح ياد مى شود: يرجون تجارة لن تبور. (فاطر، 29)

تجارت باير و زيانبار تجارت با غير خداست؛ خداوند به اين افراد مى فرمايد: و كنتم قوما بورا.(3)

21. در تجارت با خداوند دو نكته قابل توجه است: الف. تعبير به خريدن جان و مال از باب تشويق است؛ زيرا انسان مالك جان و مال نيست تا بخواهد به خدا بفروشد و خداوند هم فاقد نيست تا بخواهد مالك شود.

ب. وقتى انسان با خداوند در جهاد اكبر معامله كرد، بعد از آن بايد با اذن خداوند در جان و مال تصرف كند. بنا بر اين مجاز به گناه كردن نيست.(4)

22. از ظاهر آيه شريفه 15 استفاده مى شود كه منافقان هدايت را فروختند و ضلالت را خريدند در حالى كه آنان مالك هدايت (مبيع) نبوده و نيز فاقد ضلالت (ثمن) نبودند تا يكى را به ديگرى تبديل كنند. در تصحيح اين بيع و شراء گفته شده كه معناى خريدن ضلالت همان انتخاب و برگزيدن گمراهى آنان قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بوده و همچنان باقى

ص: 56


1- نهج البلاغه، خطبه 32.
2- نهج البلاغه، حكمت 456؛ اقتباس از تسنيم، ج 2، ص 303-313.
3- فتح، 12؛ تسنيم، ج 2، ص 298.
4- تسنيم، ج 2، ص 306.

مانده بود يا اين كه هدايت فطرى را كه بر آن متولد شده بودند فروختند و ضلالت عارضى را خريدند.(1)

23. وصف مشترك منافقان و كفار

نظير آيه 18 بقره: صُمٌّ بُكمٌ عُمْى فَهُمْ لاَ يرْجِعُونَ

آيه 171 همين سوره است: وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفَرُوا كمَثَلِ الَّذِى ينْعِقُ بِمَا لاَ يسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمٌّ بُكمٌ عُمْى فَهُمْ لاَ يعْقِلُونَ

آيه نخست مربوط به منافقان است اما آيه دوم مربوط به كفار است.

24. قرآن كريم همان گونه كه در باره كافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد: احاطت به خطيئته (بقره، 81) در باره منافقان نيز سخن از غوطه ور شدن در گرداب طغيان و كوردلى دارد: فى طغيانهم يعمهون.(2)

25. تعبير به «اصابع» (انگشتان) به جاى انامل (سرانگشتان) گذشته از آن كه تعبيرى رايج است مفيد مبالغه نيز هست؛ زيرا تعبير انگشت نهادن در گوش نشانه شدت هراس آدمى است كه همه انگشت را در گوش فرو مى برد نه خصوص سر انگشت را.(3)

26. سرّ اين كه خداوند به منافقان فرصت روشن كردن اين نور را مى دهد، سپس آن را خاموش مى كند آن است كه اگر در لحظه اول به آنان فرصت افروختن نور ندهد در همان آغاز حركت همانند كسى كه در آغاز حركت بماند چندان متحير و سرگردان نيست، ولى اگر در بين راه نور او گرفته شود در حيرت فرو مى رود.(4)

27. خداوند در اين آيات منافقان را كور و كر و گنگ معرفى مى كند و در جاى ديگر بدترين جنبندگان را كرها و گنگ ها مى داند كه فاقد تعقل و انديشه اند: انّ شرّ الدّواب عند الله الصّم البكم الذين لا يعقلون (انفال، 22) از جمع دو آيه استفاده مى شود كه منافقان بدترين جنبندگان روى زمين اند، از اين رو در پايين ترين دركات جهنم خواهند بود: انّ المنافقين فى الدرك الاسفل من النار.

ص: 57


1- تسنيم، ج 2، ص 309.
2- همان، ص 291.
3- همان، ص 341.
4- همان، ص 322.

28. انسان در عالم طبيعت مسافرى است كه رهسپار لقاى مهر يا قهر الهى است و سير و سفر بدون نورى كه راه را روشن كند ممكن نيست و منافق كه در باطن كافر است نه از خود نورى دارد و نه از نور خدايى بهره مند است و منبع ديگرى براى تأمين نور نيست: و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور، پس او در تاريكى ها به سر مى برد.(1)

29. جمع بودن «ظلمات» و نكره بودن آن اشاره به انبوه بودن ظلمت هاست همين معنا در جاى ديگر با تعبير ظلمات بعضها فوق بعض (نور، 40) از آن ياد شده است.(2)

30. در مثل هايى كه قرآن كريم براى تبيين كارهاى منافقان و كافران مى آورد گاهى مفرد به مفرد تشبيه مى شود مانند تشبيه رياكار به سنگ صافى كه خاكى روى آن باشد و بارانى درشت قطره بر آن ببارد و همه را بشويد: فمثله كمثل صفوان عليه تراب (بقره، 264)، گاهى جمع به جمع تشبيه مى شود مانند اعراض كنندگان از قرآن به حمارهايى كه از شيرها فرار مى كنند: فمالهم عن التذكرة معرضين * كانهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة (مدثر، 49-51) و گاهى جمع به مفرد تشبيه مى شود مانند تبه كاران اهل كتاب به حمار: مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار و مانند آيه مورد بحث تشبيه منافقان به كسى كه آتشى افروخته است: مثلهم كمثل الذى استوقد نارا.

در تمام اين اقسام سه گانه تمثيل، اوصاف كفار و منافقان به اوصافى است كه در مثال هاى مذكور آمده؛ يعنى جريانى به جريان ديگر تشبيه شده است و سخن از جمع و فرد نيست تا نياز به تكلف ادبى داشته باشد و گفته شود «الذى» به معناى «الّذين» است.(3)

31. انسانى كه نمى بيند، گاهى به خاطر تاريكى است و گاهى بر اثر كورى و منافق كه راه را نمى بيند هم از نور محروم است و هم از ديده بينا. بنا بر اين، اگر نورى هم باشد او نمى بيند زيرا كور است در نتيجه آيه صمٌ بكمٌ عمى تكرار آيه تركهم فى ظلمات لا يبصرون نيست.(4)

32. اگر انسان چشم حق بين داشت او در حقيقت داراى چشم است، از اين رو قرآن

ص: 58


1- تسنيم، ج 2، ص 317.
2- مفاتيح الغيب، ج 2، ص 314؛ تسنيم، ج 1، ص 316.
3- تسنيم، ج 2، ص 320.
4- همان، ص 324.

مى فرمايد: و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار (ص، 45) و اگر انسان چشم حق بين نداشت و جز دنيا چيزى را نديد او در حقيقت كور است و اگر گوش شنوا نداشت در حقيقت كر است، از اين رو قرآن مى فرمايد: صمٌ بكمٌ عمى فهم لا يرجعون و به همين جهت كسى كه دنيا را هدف بداند نه ابزار و چشم حق بين نداشته باشد امير المؤمنين (علیه السلام) نيز او را كور معرفى كرده است:

«انّما الدّنيا منتهى بصر الأعمى لا يبصر مما وراءها شيئا».(1)

آیه 21 - 24

اشاره

يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ فِراشًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (24)

ترجمه

اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد؛ آن كس كه شما، و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد؛ تا پرهيزگار شويد. * آن كس كه زمين را بستر شما، و آسمان [= جوّ زمين] را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد؛ و از آسمان آبى فرو فرستاد؛ و به وسيله آن، ميوه ها را پرورش داد؛ تا روزى شما باشد. بنا بر اين، براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه مى دانيد (هيچ يك از آن ها، نه شما را آفريده اند، و نه شما را روزى مى دهند). * و اگر درباره آنچه بر بنده خود [= پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد؛ و گواهان خود را - غير خدا - (براى اين كار) فرا خوانيد اگر راست مى گوييد. * پس اگر چنين نكنيد - كه هرگز نخواهيد كرد - از آتشى بترسيد كه هيزم آن، (بدنهاى) مردمِ (گنهكار) و سنگها [= بتها] است؛ و براى كافران، آماده شده است!

ص: 59


1- نهج البلاغه، خطبه 133.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فرمان به عبادت خداوند، عبادت زمينه براى رسيدن به پرهيزكارى، بيان آيات انفسى و برخى از آيات آفاقى، تحدّى در برابر كفار به آوردن مانند قرآن و ناتوان بودن همه انسان ها از آوردن كتابى همانند قرآن.

ب. بعد از آن كه خداى سبحان حال فرقه هاى سه گانه يعنى متقين، كفار و منافقان را بيان نمود در آيه 21 مردم را به سوى بندگى خود دعوت مى كند تا به متقين ملحق شوند.(1)

ج. از آن جا كه نفاق و كفر كه موضوع بحث آيات پيشين بود گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر (صلی الله علیه و آله) سرچشمه مى گيرد. در آيات مورد بحث به اين مسأله پرداخته و مخصوصا انگشت روى معجزه جاويدان (قرآن) مى گذارد تا هر گونه شك و ترديد را نسبت به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ميان ببرد.(2)

د. امر در «فأتوا» امر تعجيزى است تا به همه بفهماند كه قرآن معجزه است و هيچبشرى نمى تواند نظيرش را بياورد و اين كه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده و در آن هيچ شكى نيست، معجزه ايست كه تا زمين و زمان باقى است آن نيز به اعجاز خود باقى است.(3)

ه -. تنوين «بسورة» تنوين وحدت است؛ يعنى يك سوره در برابر آياتى كه به ده سوره تحدى كرده است: فأتوا بعشر سور مثله مفتريات.(4)

منظور از عبد

و. منظور از ازواج مطهره

... وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ... (البقرۀ، 25)

منظور از ازواج مطهره حورالعين است كه در آيات ديگر بيان شده است: وَ عِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ. كأَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكنُونٌ (الصافات، 48 و 49)

وَ حُورٌ عِينٌ. كأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكنُونِ (الواقعۀ، 22 و 23)

ص: 60


1- الميزان، ج 1، ص 91؛ نمونه، ج 1، ص 117.
2- نمونه، ج 1، ص 126.
3- الميزان، ج 1، ص 92.
4- تسنيم، ج 2، ص 412.

وَ كوَاعِبَ أَتْرَابا (النباء، 33)

و ممكن است منظور از ازواج مطهره همسران پرهيزكار در دنيا باشند.

ز. در اين كه ضمير «مثله» به عبد راجع است يا به قرآن دو وجه بيان شده: برخى گفته اند ضمير به «عبده» راجع است؛ يعنى پيامبر امى و درس نخوانده و نانويس بود و قرآن آورد، شما هم به دست انسان امى بياوريد. شيخ طوسى اين احتمال را نقل و بعد تضعيف كرده و گفته لازمه اش آن است كه در باره اعجاز قرآن دليل محكمى نداشته باشيم؛ زيرا اعجازش بدين جهت است كه آن را انسان امّى آورده و اين تعبير از عظمت قرآن مى كاهد در حالى كه عظمت قرآن در اين است كه گفته شود محتواى آن بى مانند و بى نظير است، از اين رو در جاى ديگر مى فرمايد: اگر انس و جن جمع شوند نمى توانند مانند آن را بياورند.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ممكن است ضمير به «عبده» برگردد و ممكن است به «ما» در «ممّا» يعنى قرآن؛ يعنى شما اگر مى توانيد به وسيله شخص امّى نظير آن را بياوريد، ليكن نمى توانيد. خلاصه اين كه قرآن كريم در حدّ نصاب اعجاز هست به ويژه كه آورنده اش امّى باشد؛ پيامبر اگر درس هم مى خواند و تمام عمر را در مدرسه مى گذراند و قرآن مى آورد باز هم قرآن كلام الله بود؛ زيرا اين سخنان از انسان نيست چه عالم و چه امّى، گرچه در فرض عالم بودن، افراد باطل گرا شك مى كردند: اذا لارتاب المبطلون.(1)

ح. «وقود» به معناى

«ما يوقد به النار» است مانند كبريت در امروزه و سنگ چخماق در قديم كه به وسيله آن آتش را روشن مى كردند. آيه شريفه مى فرمايد: آتشگيره جهنم هم خود انسان ها هستند و هم سنگ ها كه از آن بايد خود را نگه داشت: فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة.

ط. وَ إِنْ كنْتُمْ فِى رَيبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ... (البقرۀ، 23)

نام اين عبد در آيه ديگر مشخص شده است: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ... (محمد، 2)

ى. منظور از عهد خداوند

ص: 61


1- عنكبوت، 48؛ الميزان، ج 1، ص 92؛ صافى، ج 1، ص 101؛ تسنيم، 2، ص 424.

در يك آيه ميفرمايد كفار عهد شكن هستند: وَ أَمَّا الَّذِينَ كفَرُوا فَيقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِه ذَا مَثَلاً... وَ مَا يضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ. الَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ (البقرۀ، 26 و 27)

در آيه ديگر عهد الهى، عبادت بيان شده است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيكمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيطَانَ إِنَّهُ لَكمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس، 60 و 61)

نكته ها

1. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: خداى سبحان يگانه كسى است كه سزاوار پرستش است چون اهليت اين كه ديگران براى كسى خاضع شوند جز به دليل كمالى كه در آن شخص وجود دارد نيست، بنا بر اين تنها و تنها كمال است كه نفس در برابر آن خاضع مى شود و آن كمال، يا عبارت است از جمالى كه نفس به سوى آن مجذوب مى شود، يا جلالى است كه عقل در برابر آن خضوع مى كند؛ هر كدام را در نظر بگيريم حدّ اعلايش در خداوند است، بلكه جمال ها و جلال ها از اوست.(1)

بيان مرحوم علامه طباطبايى را به زبان ساده ذيل مى توان تقرير كرد. علت لزوم پرستش خداوند عبارت است از:

الف. چون خداوند تنها شايسته پرستش است: لا اله الا أنا فاعبدون. (انبياء، 25)

ب. چون خداوند خالق انسان ها است: يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم.

ج. چون خداوند رازق انسان ها است: فليعبدوا ربّ هذا البيت * الذى أطعمهم من جوع.

د. چون خداوند تأمين كننده امنيت انسان هاست: و ءامنهم من خوف. (قريش، 3-4)

2. آثار عبادت: از نظر قرآن كريم و روايات، عبادت و بندگى خداوند آثار و بركات فراوانى دارد از جمله:

الف. تقوا: يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون.

ب. اطاعت موجودات: قال الحسن (علیه السلام):

«من عبدالله عبّد الله له كل شىء».(2)

ج. لياقت براى آزادى: قال على (علیه السلام):

«من قام بشرائط العبودية اهلّ للعتق».(3)

ص: 62


1- الميزان، ج 14، ص 124.
2- مجموعه ورام، ج 2، ص 108.
3- غرر الحكم، 8529.

د. نزول بركات: قالت فاطمة الزهراء (علیها السلام):

«من اصعد الى الله خالص عبادته اهبط الله اليه افضل مصلحته».(1)

ه -. مظهر قدرت خداوند شدن: قال الصادق (علیه السلام):

«العبودية جوهرة كنهها الربوبية».(2)

3. خداوند متعال با خطاب يا أيها الناس همه انسان ها را دعوت به عبادت مى كند؛ كفار را به حدوث عبادت، منافقان را به خلوص در عبادت و مؤمنان را به دوام عبادت.(3)

4. آيه شريفه اعبدوا ربكم الذى خلقكم علّت عبادت خداوند را ربوبيت او مى داند كه متلازم با خالقيت اوست. تعليق حكم (عبادت) بر وصف (ربوبيت) بيانگر عليت وصف مزبور براى ضرورت عبادت است. ميان ربوبيت و خالقيت نيز تلازم است؛ زيرا تنها خالق شىء است كه از هويت و ذات آن باخبر است و از علل و عوامل و موانع رشد آن آگاه است و قدرت آن را دارد كه امور آن را تدبير كند و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به استناد ربوبيت الهى خدا را عبادت مى كند: و انّ الله ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم. (مريم، 36)

5. از نظر قرآن كريم رسيدن به تقوا هدف نهايى نيست، بلكه خود زمينه اى براى مرتبه برتر و بالاتر است؛ زيرا هدف از خلقت عبادت است: و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون و هدف از عبادت رسيدن به ملكه تقواست: يا أيها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلّكم تتقون (بقره، 21) و از آنجا كه تقوا به عنوان زاد و توشه مسافر معرفى شده: تزوّدوا فان خير الزاد التقوى (بقره، 197) و زاد و توشه مسافر مقصد نيست، بلكه خود زمينه و مقدمه براى هدفى بالاتر است، از اين رو مى فرمايد: تقوا پيشه كنيد تا به فلاح و سعادت برسيد؛ و اتقوا الله لعلكم تفلحون.(4)

6. در قرآن كريم از سه راه بر ضرورت عبادت استدلال شده است:

1. مبدأ فاعلى: اعبدوا ربكم الذى خلقكم.

2. مبدأ غايى:... ولكن اعبدوا الله الذى يتوفاكم. (يونس، 104)

ص: 63


1- بحار، ج 68، ص 184.
2- مصباح الشريفة، ص 536.
3- تسنيم، ج 2، ص 355.
4- آل عمران، 200؛ همان، ص 271.

3. مبدا فاعلى و غايى مانند سخن مؤمن آل فرعون كه گويد: و مالى لا اعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون.(1)

7. عبارت الذى خلقكم اشاره به آيات انفسى و آيه و الذين من قبلكم اشاره به آيات آفاقى است؛ زيرا هر چه جداى از نفس انسان باشد از آيات آفاقى است گرچه آن شىء خارج از متفكر نسبت به ديگران از آيات انفسى است. دليل تقدم آيات انفسى بر آيات آفاقى آن است كه انسان پيش از پرداختن به ديگران بايد به خود بپردازد تا خدا را بشناسد.(2)

8. عبادت، عامل تقوا است؛ اگر عبادتى تقوا ايجاد نكند عبادت نيست: اعبدوا... لعلكم تتقون(3). هرگز نبايد به عبادت خويش مغرور شويم؛ زيرا هر عبادتى تقواساز نيست، از اين رو تعبير به «لعلّ» كرد: لعلّكم تتقون.(4)

9. خداوند براى برانگيختن حس شكرگزارى مردم و جذب آنان به عبادت پروردگار از مهمترين نعمت شروع مى كند كه نعمت خلقت و آفرينش همه انسان هاست.(5)

10. نظير آيه 26 و 27 بقره:... وَ مَا يضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ. الَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِك هُمُ الْخَاسِرُونَ

آيه 25 رعد است: وَ الَّذِينَ ينْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِك لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ

با اين تفاوت كه آيه دوم خسارت در آيه نخست را بيان كرده است.

11. جمله فلا تجعلوا لله اندادا بعد سلبى توحيد عبادى است كه بعد اثباتى آن در صدر آيه ذكر شده اعبدوا ربكم و علت تقدم بعد ايجابى آن است كه در فطرت آدمى اصل بر توحيد است و شرك امر تحميلى بر فطرت انسان است.

12. انسان داراى دو گونه علم است:

ص: 64


1- يس، 22؛ همان، ص 376.
2- همان، ص 379.
3- نور، ج 1، ص 71.
4- همان.
5- نمونه، ج 1، ص 117؛ مجمع البيان، ج 1، ص 89.

1. علم اكتسابى كه وسيله آن سمع و بصر است: و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون. (نحل، 78)

2. علم فطرى كه همان فطرت توحيدى است: فطرة الله الّتى فطر الناس عليها (روم، 30) شاهد بر اين امر آن است كه وقتى حضرت ابراهيم (علیه السلام) بت ها را شكست آن ها به فطرت خويش مراجعه كردند و شرمنده شدند: فرجعوا الى انفسهم.... (انبياء، 64)

جمله و انتم تعلمون در آيه شريفه فلا تجعلوا لله اندادا ناظر به همين معناست كه شما مشركان با فطرت توحيدى خدا را مى يابيد و مى دانيد كه نبايد شرك بورزيد.(1)

13. «ارض» اسم جنس است و بر هر چه در مقابل «سماء» قرار بگيرد اطلاق مى شود. گاهى بر منطقه خاصى از زمين اطلاق مى شود مانند: يا قوم ادخلوا الارض المقدّسة (مائده، 21)، گاهى مراد همه كره زمين است مانند: و الارض مددناها و القينا فيها رواسى. (حجر، 19)

14. قرآن در آغاز سوره بقره مى فرمايد: ذلك الكتاب لا ريب فيه؛ در اين كتاب هيچ شكى نيست و در اين آيه مى فرمايد: ان كنتم فى ريب مما نزلنا.... مفسران ميان اين دو سخن دو گونه جمع كرده اند:

الف. جمله لا ريب فيه در مقام نفى است؛ يعنى در قرآن هيچ منشأ ريبى وجود ندارد اين شما هستيد كه در شك فرو رفته ايد وگرنه شك به حريم كتاب الهى راه نمى يابد، از اين رو با كلمه «كنتم» شك را به كافران و منافقان نسبت مى دهد نه به خود قرآن كريم كه كتاب هدايت، شفا و رحمت است: و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين.(2)

ب. جمله لا ريب فيه در مقام نهى از ريب است نه نفى؛ زيرا اگر در مقام نفى باشد بدين معناست كه در اين كتاب ريب نيست در صورتى كه گروه زيادى شك دارند، ولى اگر در مقام نهى باشد بدين معناست كه كافران نبايد در باره قرآن شك كنند مانند آيه لا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج (بقره، 197) كه در مقام نهى است نه نفى و بدين معناست كه اين كارها در حج نبايد انجام شود.

15. سرّ اين كه كافران و منافقان با وجود ديدن و شنيدن آيات الهى به آن ايمان نمى آورند

ص: 65


1- همان، ص 401.
2- تسنيم، ج 2، ص 415.

آن است كه بين نفس انسان و ايمان كه فعل اختيارى اوست اراده او فاصله شده است. علم امرى بديهى يا نظرى است كه هر گاه مقدمات آن حاصل شود نتيجه كه آگاهى است نيز حاصل مى شود. انسان در برابر دليل نمى تواند بگويد من نمى خواهم بفهمم، بلكه خواه ناخواه آن را مى فهمد، اما ايمان فعل اختيارى نفس است انسان پس از آگاهى به يك حقيقت مى تواند به آن ايمان بياورد و مى تواند به آن ايمان نياورد.(1)

16. خداوند در آيه و اتقوا النار التى... ترس از جهنم را مطرح مى كند؛ زيرا بيشتر انسان ها بر اثر هراس از جهنم بر صراط ايمان و تقوا پايدارند بدين جهت قرآن كريم گذشته از اين كه از رسول خدا به عنوان «بشير و نذير» ياد مى كند در هيچ موردى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را تنها به عنوان «مبشر» معرفى نمى كند در حالى كه گاهى به صورت حصر به عنوان «منذر» معرفى مى كند: ان انت الا نذير.(2)

17. در برخى از آيات واژه «سوره» به يك سوره كامل اطلاق شده است مانند: سورة انزلناها و فرضناها (نور، 1) كه مقصود سوره نور است و گاهى بر برخى از آيات اطلاق شده مانند: يحذر المنافقون ان تنزّل عليهم سورة تنبّئهم بما فى قلوبهم (توبه، 64) و در آيه 23 احتمال دارد منظور از سوره، سوره اصطلاحى نباشد، بلكه مراد هر دسته از آيات است كه مضمون منسجم داشته باشد.(3)

18. تعبير قرآن كريم در باره خداوند و نيز در باره قرآن اين است كه هر كدام از اين دو نورند: اللّه نور السموات و الارض (نور، 35) و قد جائكم من الله نور و كتاب مبين (مائده، 15) بديهى است كه نور شك پذير نيست مگر آن كه بيننده نابينا باشد و آن كسى كه شك مى كند لجوج و معاند باشد: بل هم فى شك منها بل هم منها عمون (نمل، 66) و وارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يتردّدون.(4)

19. «وقود» اختصاصى به برافروختن (نار) ندارد، بلكه در فروزندگى نور هم به كار مى رود؛ يعنى هم در مورد غضب و قهر الهى و هم در مورد رحمت و مهر خداوند به كار

ص: 66


1- همان، ص 418.
2- همان، ص 447.
3- تسنيم، ج 2، ص 411.
4- توبه، 45؛ تسنيم، ج 2، ص 417.

مى رود مانند: فاتقوا النار الّتى وقودها الناس و يوقد من شجرة مباركة (نور، 35). امير المؤمنين (علیه السلام) در باره ثقلين مى فرمايد:

«اقيموا هذين العمودين و اوقدوا هذين المصباحين».(1)

20. حكمت انداختن بت هاى سنگى در آتش با اين كه جزايى براى سنگها حساب نمى شود اين است كه بدين وسيله خداوند اين بت ها را كه معبود كافران بود تحقير كند و به طريق آشكار و واضح خطاى بندگان را در پرستش اين بت ها اعلام كند.(2)

21. يقين به حقانيت راه و هدف يكى از اصول رهبرى است: (و لن تفعلوا).(3)

آیه 25 - 29

اشاره

وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهًا وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ (25) إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ (26) الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (29)

ترجمه

به كسانى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته انجام داده اند، بشارت ده كه باغهايى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زير درختانش جارى است. هر زمان كه ميوه اى از آن، به آنان داده شود، مى گويند: «اين همان است كه قبلاً به ما روزى داده شده بود. (ولى اينها چقدر از آن ها بهتر و عالى تر است.)» و ميوه هايى كه براى آن ها آورده مى شود، همه (از نظر خوبى و زيبايى)

ص: 67


1- نهج البلاغه، نامه 23.
2- التحرير و التنوير، ج 1، ص 339.
3- نور، ج 1، ص 75.

يكسانند. و براى آنان همسرانى پاك و پاكيزه است، و جاودانه در آن خواهند بود. * خداوند از اين كه به (موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه، و حتى كمتر از آن، مثال بزند شرم نمى كند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان؛ و امّا آن ها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده) مى گويند: «منظور خداوند از اين مَثَل چه بوده است ؟!» (آرى،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند؛ ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد. * (فاسقان) كسانى (هستند) كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن، مى شكنند؛ اين ها زيانكارانند. * چگونه به خداوند كافر مى شويد؟! در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او شما را زنده كرد؛ سپس شما را مى ميراند؛ و بار ديگر شما را زنده مى كند؛ سپس به سوى او بازگردانده مى شويد. (بنا بر اين، نه حيات و زندگى شما از شماست، و نه مرگتان؛ آنچه داريد از خداست). * او (خدايى) است كه همه آنچه را (از نعمت ها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريد؛ سپس به آسمان پرداخت؛ و آن ها را به صورت هفت آسمان مرتّب نمود؛ و او به هر چيز آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بشارت به مؤمنان صالح به نعمت هاى بهشتى و جاويدان بودن آنان در بهشت، عدم خجالت خداوند از تبيين مثال به پشه و كوچك تر از آن، بيان برخى از اوصاف فاسقان مانند پيمان شكنى و قطع فرمان الهى مانند قطع صله رحم و فساد در زمين، بيان قدرت الهى در زنده ساختن انسان ها و خلقت زمين و آسمان.

ب. خداوند در آيه 25 به بيان سرنوشت مؤمنان مى پردازد و مى فرمايد: به آن ها كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بشارت ده كه براى آن ها باغ هايى است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد و مى دانيم باغ هايى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج، آب براى آن ها بياورند، طراوت زيادى نخواهد داشت. طراوت از آن باغى است كه هميشه آب در اختيار دارد؛ خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمى كند و چنين است باغ هاى بهشت.(1)

ص: 68


1- نمونه، ج 1، ص 140.

ج. در اين كه مقصود از جمله (هذا الذى رزقنا من قبل)؛ هر گاه به بهشتيان نعمتى داده شود مى گويند: اين همان است كه روزى ما شده بود چيست ؟ (با توجه به اين كه نعمت هايى كه به آنان داده مى شود عين نعمت پيشين نيست چون عين آن مصرف شد و هيچ چيزى در عين وحدت تعدد ندارد بلكه مثل آن است) سه نظريه مطرح شده است:

1. مراد بهشت است؛ يعنى هرگاه نعمتى به بهشتيان برسد مى گويند اين نعمت را قبلاً در بهشت دريافت كرده ايم. در پاسخ به اين اشكال كه نعمت هاى بعدى عين نعمت هاى قبلى نيست گفته اند كلمه «هذا» اشاره به وحدت نوعى دارد؛ يعنى اين ميوه از نوع ميوه هايى است كه قبلاً در بهشت به ما داده اند اين رأى خلاف ظاهر آيه است زيرا «هذا» ظهور در وحدت شخصى دارد افزون بر اين بهشتيان هنگام دريافت اولين نعمت بهشتى نيز چنين سخنى دارند.

2. منظور از «من قبل» برزخ است. اين احتمال نيز صحيح نيست؛ زيرا اولاً: برزخ دالان ورودى آخرت و جزو آن معرفى شده و جهان بر دو قسم است: دنيا و آخرت. پس، برزخ جزو آخرت و در مقابل دنياست. ثانيا: معلوم نيست همه ميوه هايى كه در جنت قيامت به بهشتيان داده مى شود در برزخ نيز داده باشند.(1)

3. مراد از «من قبل» دنياست؛ زيرا از نظر قرآن كريم عمل انسان زنده است و در آخرت نزد او حاضر مى شود: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا (آل عمران، 30) و قرآن به صورت حصر مى فرمايد: و لا تجزون الا ما كنتم تعملون (يس، 54)، پس عمل انسان مانند خودش جاويد است و چون ميوه هاى بهشتى ظهور همين اعمال است هر گاه نعمتى به آنان داده شود مى يابند كه آن نعمت ثمره عقيده و اعمال صالح آن هاست. اين احتمال با ظاهر آيه هماهنگ است.(2)

د. خلود بهشتيان در بهشت مورد اشكال نيست؛ زيرا ثواب و پاداش بر اساس لطف است و اشكالى ندارد كه در مقابل عمل محدود پاداش نامحدود داده شود، اشكال در مورد دوزخيان است كه چرا در برابر گناه محدود كيفر نامحدود داده مى شود و چگونه با عدل الهى سازگار است ؟ پاسخ اين است كه نيت آن ها اين بوده كه اگر هميشه در دنيا باشند مرتكب گناه شوند

ص: 69


1- تسنيم، ج 2، ص 477.
2- تسنيم، ج 2، ص 477.

و منظور از نيت در بحث خلود قصد و اراده نيست تا اشكال شود كه خداوند به مجرد نيت گناه كيفر نمى دهد، بلكه نيت به معناى اعتقاد و شاكله اى است كه انسان بر اساس آن عمل مى كند: قل كل يعمل على شاكلته. (اسراء، 84)

و از آن جا كه جان كفار مجرد و زوال ناپذير است و كفر نيز وصف قلبى و زوال ناپذير است به همين دليل تا ابد در جهنم مى سوزند. كسى كه بر اثر بينش انحرافى به پيامبر گويد: سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين (شعراء، 136) تا ابد هم اگر در دنيا باشد با اين عقيده زندگى مى كند و اگر او را از جهنم هم برگردانند به گناه بر مى گردد: و لو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه، اين چنين شخصى بايد دائما در عذاب باشد.(1)

ه -. سؤال: اگر كفر و ايمان دو امر مجرد و زوال ناپذير است، پس چرا برخى از كفار مؤمن مى شوند و برخى از مؤمنان مرتدّ مى گردند؟

پاسخ: 1. موجود مجرد تام از هر گونه تبدل علمى و عملى مصون است. 2. نفس انسان مادامى كه تعلق تدبيرى به بدن دارد مجرد تام نخواهد بود. 3. چون تجرد نفس متعلق به بدن تام نيست، تبدل در اوصاف علمى و عملى او راه دارد. 4. همان طورى كه عروض سهو و نسيان با اتحاد عالم و معلوم امكان دارد، تغيير ايمان به كفر و بالعكس ممكن است. 5. بعد از مرگ و انتقال به آخرت، انسان در اختيار كفر يا ايمان است: كل نفس بما كسبت رهينة و تغيير ممكن نيست. (مدثر، 38)

و. خداى سبحان در پاسخ اعتراض مخالفان به مثل هاى قرآن مى فرمايد: خدا از تمثيل به امورى مانند پشه حيا نمى كند و انسان ها نيز در برابر چنين مثل هايى دو گروه اند: مؤمنان كه آن مثل ها را حق و از جانب خدا مى دانند و كافران كه نقد بى جا دارند و خداوند با اين مثل ها گروهى را هدايت و بسيارى را گمراه مى كند.(2)

ز. در

«فما فوقها» دو قول است: 1. از پشه بزرگ تر. 2. مثال زدن به پشه و بالاتر از آن از جهت كوچكى.(3)

ص: 70


1- تسنيم، ج 2، ص 483.
2- همان، ص 505.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 102؛ كشاف، ج 1، ص 115.

ح. قرآن در آيات 28-29 با ذكر يك سلسله از نعمت هاى الهى، انسان ها را متوجه پروردگار و عظمت او مى سازد و براى اثبات وجود خدا از نقطه اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى گذارد و آن مسأله پيچيده حيات و زندگى است. نخست مى گويد: چگونه شما خدا را انكار مى كنيد در حالى كه اجسام بى روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد و پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مسأله مبدأ و معاد به يكى ديگر از نعمت هاى گسترده خداوند اشاره كرده مى گويد: او خدايى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده سپس خداوند به آسمان پرداخت و آن ها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.(1)

ط. مراد از اموات در جمله و كنتم امواتا هم مى تواند نطفه اى باشد كه در اصلاب و ارحام است و هم مى تواند خاك باشد كه مرحله پيشين نطفه است گرچه در نطفه و خاك نيز حيات ضعيفى وجود دارد، ليكن حيات انسانى در آن ها نيست و به همين اعتبار تعبير اموات بر آن مواد اولى صدق مى كند.(2)

ى. برخى از مفسران آيه محل بحث را مفسر آيه 11 سوره غافر دانسته اند: قالوا ربنا امتّنا اثنتين و احييتنا اثنتين؛ زيرا در سوره غافر دو اماته و دو احياء مطرح شده، ليكن روشن نشده منظور چيست آيه مورد بحث آن را روشن مى كند. مى فرمايد: انسان قبل از حيات دنيا مرده بود نطفه يا خاك بود بعد به حيات دنيايى رسيد: كنتم أمواتا فاحياكم با اماته الهى انسان از دنيا مى رود: ثم يميتكم احياى دوم مربوط به قيامت است: ثم يحييكم.

اين احتمال مردود است؛ زيرا در سوره غافر سخن از دو اماته و دو احياء است، اما در آيه مورد بحث سخن از يك موت و يك اماته و دو احياء است. فرق موت با اماته آن است كه موت ناظر به ارتباط به فاعل نيست و سابقه حيات را نيز نمى فهماند به خلاف اماته، پس آيه مورد بحث شارح آيه سوره غافر نيست، بلكه مكمل يكديگرند كه هر دو آيه دو اماته در دنيا و برزخ و سه احيا در دنيا و برزخ و قيامت را اثبات مى كند.(3)

ص: 71


1- نمونه، ج 1، ص 163.
2- تسنيم، ج 2، ص 584.
3- همان، ص 593.

ك. مقصود از

«سموات سبع» همان معناى واقعى آسمان هاى هفتگانه است، ليكن تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى بينيم همه جزو آسمان اول است و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس و ديد ما و ابزارهاى علمى امروز بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى دهند.(1)

نكته ها

1. جنات به صورت نكره آمده است؛ زيرا بهشت محل دريافت پاداش است و داراى باغ هاى بسيارى است كه بر حسب مقام و منزلت و شايستگى افراد و گروه هايى كه اهل بهشت هستند درجه بندى شده است، ولى «انهار» به صورت معرفه آمده؛ زيرا جنس آن اراده شده است.(2)

2. با اين كه قرآن كريم پيامبران را مبشّر و منذر براى همه انسان ها دانسته است: و ما نرسل المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين (انعام، 48)، لكن تنها كسانى كه داراى ايمان و عمل صالح هستند از بشارت و انذار آنان بهره مند مى شوند: و بشّر الذين ءامنوا و عملوا الصالحات انّ لهم جنات تجرى من تحتها الانهار (بقره، 25) و انّما انت منذر من يخشيها. (نازعات، 45)

3. تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در آيه 25 بيان شده وصف «مطهرۀ» استو اين اشاره اى است به اين كه اولين و مهم ترين شرط همسر، پاكى و پاكيزگى است و غير از آن همه تحت الشعاع قرار دارد.(3)

4. همسران بهشتى دو نوع هستند: يكى حورالعين كه در همان عالم آفريده شده اند: انّا أنشأناهنّ انشاء (واقعه، 35)، دوم همسران مؤمن دنيايى چنان كه قرآن مى فرمايد: و من صلح من ءابائهم و ازواجهم.(4)

5. عبارت الذين ءامنوا حاكى از حُسن فاعلى و عملوا الصالحات بيانگر حسن فعلى است؛ يعنى بشارت به بهشت ويژه كسانى است كه افزون بر اعتقاد به مبدأ و معاد و ساير

ص: 72


1- نمونه، ج 1، ص 167.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 51.
3- نمونه، ج 1، ص 143.
4- رعد، 13؛ نور، ج 1، ص 77.

اصول دين داراى عمل صالح نيز باشند.(1)

6. فضاى بهشت پوشيده از درختان است و با اين وجود فضاى آن روشن است؛ زيرا نور بهشت از خورشيد نيست چون بساط خورشيد و ماه در قيامت برچيده مى شود: و جمع الشمس و القمر (قيامت، 9) و در بهشت خورشيدى نيست: لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا، بلكه سرچشمه نور همان جان پاك و نورانى مؤمنان آرميده در آغوش نعمت هاى بهشتى است: نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم.(2)

7. قرآن كريم در توصيف خردمندان مى فرمايد: آنان كسانى اند كه به عهد و پيمانخويش وفادارند و پيمان شكن نيستند و آنچه را خداوند به آنان فرمان وصل داده امتثال مى كنند (صله رحم مى كنند): انما يتذكر اولوا الالباب * الذين يوفون بعهدالله و لا ينقضون الميثاق و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل. (رعد، 20-21)

در آيه 26 بقره مى فرمايد: فاسقان پيمان شكن هستند و آنچه را خداوند امر به وصل آن كرده قطع مى كنند؛ از مجموع اين دو آيه استفاده مى شود كه فاسقان خردمند نيستند و خردمندان فاسق نيستند.

8. فسق به معناى خروج بر دو قسم است:

1. فسق عملى و جزئى مانند عيب جويى كه قرآن مى فرمايد: بئس الاسم الفسوق بعد الايمان. (حجرات، 11)

2. فسق اعتقادى و كلى مانند نفاق كه قرآن مى فرمايد: انّ المنافقين هم الفاسقون (توبه، 67) و فسق در آيه 26 بقره به قرينه تقابل آن باايمان فسق اعتقادى است.(3)

9. همان گونه كه خداوند از تقواى پرهيزكاران به صورت صفت مشبهه ياد كرد نه به صورت فعل آن گاه اوصاف پنج گانه را به صورت فعل مضارع آورد كه دلالت بر استمرار دارد مانند ايمان به غيب، اقامه نماز و انفاق... متقابلاً ملكه نفسانى فسق را به صورت صفت مشبهه آورد كه آن اوصاف سه گانه مانند نقض عهد و قطع آنچه خدا به آن دستور داده و فساد به

ص: 73


1- تسنيم، ج 2، ص 472.
2- تحريم، 8؛ تسنيم، ج 2، ص 468.
3- همان، ص 538.

صورت استمرار از آن ها صادر مى شود.(1)

10. كتاب هاى الهى كه از طريق پيامبران (عليهم السلام) به امت ها و جوامع بشرى داده شده

«عهد الله» و

«حبل الله» است و كسى كه بخواهد اين عهود الهى را نقض كند گاهى كتاب الهى را تحريف مى كند و گاهى آن را تحريف نمى كند، ليكن پيوند خود را با آن قطع مى كند.(2)

11. خداوند در عمق روح و باطن سرنوشت انسان، شعور مخصوص و نيروهاى ويژه اى قرار داده كه از طريق هدايت آن مى تواند راه راست را پيدا كند و از شيطان و هواى نفس تبعيت ننمايد، به دعوت رهبران الهى پاسخ مثبت داده و خود را با آنان هماهنگ سازند؛ اين همان عهدى است كه انسان ها با خدا بسته اند.(3)

12. امام صادق مى فرمايد: علت آن كه خداوند پشه را ضرب المثل قرار داد آن است كه پشه با همه كوچكى بدنش آنچه خداوند در فيل با جثه بزرگى كه دارد آفريده در پشه قرار داده است به اضافه دو عضو ديگر و خداوند خواسته است به وسيله اين مثال مؤمنين را از لطافت خلقت خويش آگاه سازد.(4)

13. علت تشبيه به پشه آن است كه چون اين حيوان تا گرسنه است زنده است و همين كه سير و فربه شد مى ميرد، همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است وقتى همه چيز برايشان فراهم شد و موقع كاميابى فرا رسيد كه ناگاه دست حق گريبان آنان را مى گيرد.(5)

14. مثال هاى مناسب، نقش فوق العاده حساس و غير قابل انكارى براى روشنساختن حقايق و دلنشين كردن مطالب مختلف دارد و مثال هايى كه در قرآن بيان مى شود اولاً حقّ است، ثانيا عامل تربيت و پرورش فكر انسان است: انّه الحق من ربّهم.(6)

15. مَثَل گاهى كلامى است كه براى تفهيم مطلب عميق به كار مى رود مانند: انّ الله لا يستحيى ان يضرب مثلاً ما بعوضة و گاهى به معناى اسوه و قدوه است كه در باره الگوهاى

ص: 74


1- همان.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 58؛ تسنيم، ج 2، ص 554.
3- نمونه، ج 1، ص 153.
4- نور الثقلين، ج 1، ص 45.
5- مجمع البيان، ج 1، ص 102.
6- نمونه، ج 1، ص 148؛ نور، ج 1، ص 80.

عملى به كار مى رود مانند: فجعلناهم سلفا و مثلاً للاخرين (زخرف، 56) چنان كه در باره حضرت عيسى (علیه السلام) مى فرمايد: ان هو الاّ عبد انعمنا عليه و جعلناه مثلاً لبنى اسرائيل.(1)

16. هدايت و ضلالت در قرآن به معناى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست، بلكه به شهادت آيات متعددى از خود قرآن «هدايت» به معناى فراهم آوردن وسايل سعادت و «اضلال» به معناى از بين بردن زمينه هاى مساعد است بدون اين كه جنبه اجبارى به خود گيرد.(2)

17. در جمله فاما الذين ءامنوا فيعلمون خداوند مؤمنان را به علم مى ستايد و مى فرمايد علم آن است كه با ايمان آميخته باشد و وحى را بشناسد چنانچه در جاى ديگر مى فرمايد: عالمان مى دانند آنچه تو آوردى حق است: و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق (سبأ، 6)؛ يعنى علم آن است كه وحى را بشناسد. پس مقصود آيه صرف علوم كسبى مدرسه اى نيست؛ زيرا ممكن است كسى اهل خواندن و نوشتن نباشد، ولى داراى روحى مؤمن و آگاه باشد و برعكس.(3)

18. ضلالتى كه بر اثر اعمال بد آدمى دامنگير وى مى شود به سبب اضلال كيفرى خداوند است، پس اين اضلال متأخر از عمل بد است نه متقدم بر آن و تعليق حكم اضلال كيفرى بر وصف «فسق» بيانگر آن است كه اضلال كيفرى خداوند بر اثر فسق فاسقان است.(4)

19. مدار حيا و عدم حياى الهى، حق و باطل بودن چيزى است. جريان ضرب المثل از راه جماد، نبات و حيوان براى تبيين معارف امرى است حق و خداوند از هيچ حقى حيا نمى كند.(5)

20. سبقت رحمت خداوند بر غضب مقتضى تقدم لفظى هدايت بر ضلالت است مانند: فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضلّ فانما يضلّ عليها (يونس، 108)، ليكن گاهى بر اثر تناسب با محور بحث ضلالت يا اضلال مقدم بر هدايت مى شود مانند آيه مورد بحث؛ زيرا فسق آن ها موجب اضلال كيفرى شده است.(6)

21.

ص: 75


1- زخرف، 59؛ تسنيم، ج 2، ص 506.
2- نمونه، ج 1، ص 152.
3- تسنيم، ج 2، ص 513.
4- همان، ص 521.
5- همان، ص 524.
6- تسنيم، ج 2، ص 536.

مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمت ها يا عذاب هاى خداوند مى باشد.(1)

22. علت آن كه خدا در ميان همه نعمت ها تنها حيات (زندگى) را نام برد براى آن است كه اولين نعمتى كه به انسان بخشيده حيات است و به وسيله آن توانايى بهره مند شدن از لذايذ و نعمت هاى ديگر خداوند را پيدا كرد.(2)

23. كلمه «ثم» مفيد تأخر است. بنا بر اين، از آيه 29 استفاده مى شود كه خلقت آسمان بعد از زمين بوده: ثم استوى الى السماء در حالى كه از آيه و الارض بعد ذلك دحيها زمين را بعد از آن گسترش داد عكس آن استفاده مى شود كه خلقت زمين بعد از آسمان است. پاسخ اين است كه از جمله «دحيها» فقط گسترش زمين استفاده مى شود نه آفرينش آن؛ يعنى آفرينش چنين بوده كه اول زمين خلق شده بعد از آن آسمان ها و سپس گسترش زمين.(3)

24. قرآن كريم براى تثبيت توحيد ربوبى و عبادى گاهى به آيات انفسى استناد مى كند مانند: و كنتم امواتا كه ناظر به آيات انفسى است؛ يعنى اگر در باره خودتان درست بينديشيد به وحدت خداى سبحان يقين پيدا مى كنيد و گاهى به آيات آفاقى چنانچه مى فرمايد: ائنّكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين (فصلت، 9) و گاهى نيز بين آيات آفاقى و انفسى جمع مى كند: و فى الارض ءايات للموقنين و فى انفسكم أفلا تبصرون.(4)

25. آيه 29 نظير آيات فراوان مربوط به تسخير مخلوقات براى انسان است. آيات تسخير بر دو قسم است:

1. تسخير عام: سخر لكم الفلك... سخر لكم الشمس و القمر دائبين (ابراهيم، 32) و هو الذى خلق لكم ما فى الارض كه از اين آيات استفاده مى شود انسان از همه موجودات نظام كيهانى برتر است زيرا همه آن ها براى بهره ورى او آفريده شده است.

2. تسخير خاص: كه عبارت از معجزه است مخصوص انبيا و اوليا است مانند شق الحجر براى موسى (علیه السلام): فقلنا اضرب بعصاك الحجر (بقره، 60) يا شق الجبل براى صالح (علیه السلام): انا مرسلوا

ص: 76


1- نمونه، ج 1، ص 162.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 111.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 114؛ مفاتيح الغيب، ج 2، ص 380.
4- ذاريات، 20-21؛ تسنيم، ج 2، ص 584.

الناقة فتنة لهم يا شق القمر براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): اقتربت الساعة و انشقّ القمر. (قمر، 1)

26. هو الذى خلق لكم...؛ هدف از خلقت و تسخير موجودات معرفت انسان به علم و قدرت خداوند و تهذيب نفس مانند تكبير، تحميد، تسبيح و تهليل است: الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهنّ لتعلموا ان الله على كل شىء قدير (طلاق، 12) و كذلك سخّرها لكم لتكبروا الله على ما هديكم (حج، 37). بنا بر اين اگر انسان عمر خويش را صرف جمع اين نعمت هاى مادى كند، خسارت ديده است چه رسد كه خود را به اين اوهام بفروشد و سرّ اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«و الله لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى على ان اترك هذا الامر حتى يظهره الله او اهلك فيه ما تركته»(1) اين است كه اگر همه كهكشان ها را به كسى بدهند، ليكن دين و عقيده خود را از دست بدهد خسارت ديده است چون انسان ابدى است، نبايد به نعمت زايل خود را بفروشد.(2)

آیه 30- 33

اشاره

إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (32) قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين» جانشينى [= نماينده اى] قرار خواهم داد.» (فرشتگان) گفتند: «(پروردگارا!) آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! (زيرا موجودات زمينى ديگر، كه قبل از اين آدم

ص: 77


1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 266.
2- تسنيم، ج 2، ص 610.

وجود داشتند نيز، به فساد و خونريزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، و تو را تقديس مى كنيم.» پروردگار فرمود: «من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.» * سپس علم اسماء [= علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آن ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى گوييد، اسامى اين ها را به من خبر دهيد.» * (فرشتگان) عرض كردند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى، نمى دانيم؛ تو دانا و حكيمى.» * فرمود: «اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) اين موجودات آگاه كن.» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، (خداوند) فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمان ها و زمين را مى دانم ؟! و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد، و آنچه را پنهان مى داشتيد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سخن الهى با فرشتگان پيرامون قرار دادن خليفه در زمين، سؤال فرشتگان از حكمت اين كار و بيان فضايل خود مانند تسبيح و تقديس و مطرح ساختن نقش بشر، آگاه شدن فرشتگان به محدوديت علمى خويش، خداوند متعال معلّم انسان كامل و انسان كامل معلم فرشتگان، اعتراف فرشتگان به عدم علم در برابر خداوند و اقرار به علم و حكمت الهى.

ب. منظور از قول (قال) تلفظ به الفاظ نيست تا گفته شود چنين قولى در باره خداوند چگونه متصور است. مرحوم علامه گويد: حقيقت قول و كلام كشف مقصود است؛ يعنى تكوينا خداوند چنين فهم و شعورى را در ملائكه به وجود آورد.(1)

ج. پاسخى كه در آيه 30 از ملائكه حكايت شده، اشعار بر اين معنا دارد كه آنان از كلام خداى تعالى كه فرمود مى خواهم در زمين خليفه بگذارم چنين فهميده اند كه اين عمل باعث وقوع فساد و خونريزى در زمين مى شود چون مى دانسته اند كه موجود زمينى به خاطر اين كه مادى است بايد مركب از قوايى غضبى و شهوى باشد و چون زمين دار تزاحم و محدود الجهات است، ناگزير زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمى شود

ص: 78


1- الميزان، ج 13، ص 106.

معلوم است كه اين نحوه زندگى بالاخره به فساد و خونريزى منجر مى شود.(1)

د. خليفة: خليفه فعيله به معناى فاعل است نه به معناى مفعول. فرق بين خليفه و امام در اين است كه خليفه ناظر به گذشته و امام ناظر به آينده است چه سبق و لحوق زمانى باشد يا رتبى. اگر كسى به دنبال ديگرى جاى او را اشغال كند خليفه نام دارد و اگر كسى راهنماى ديگران باشد و ديگران به او اقتدا كنند امام نام دارد، البته ممكن است كسى هم خليفه باشد هم امام و انسان كامل چنين است؛ هم نسبت به مردم امام است هم نسبت به موجود سابق يعنى خداوند خليفه است.(2)

ه -. خليفه كيست و خلافت چيست ؟ در تبيين مصداق خليفه پنج احتمال مطرح است كه مورد بررسى قرار مى گيرد:

1. شخص حقيقى حضرت آدم (علیه السلام).

2. تعميم آن به انسان هاى كامل. 3. همه انسان هاى پرهيزكار. 4. تعميم آن به همه انسان ها اعم از مؤمن و كافر. مطلق انسان ها به طور بالفعل به اين تاج كرامت مكرّم شده اند.(3)

3. تعميم آن به همه انسان ها اعمّ از مؤمن و كافر، ليكن نه به گونه اى كه در احتمال چهارم گذشت (جعل خلافت بالفعل براى همه انسان ها)، بلكه در اين وجه كه مختار ماست. آنچه جعل شده حقيقت جامع خلافت براى حقيقت انسان و هر دو مقول به تشكيك است به هر ميزانى كه انسان از علم و معرفت برخوردار باشد در همان حدّ خليفه خداوند است.

احتمال اول درست نيست؛ زيرا موضوع جعل خليفه به صورت جمله اسميه: انّى جاعل فى الارض خليفة ارائه شده و مفيد استمرار است. 2. مسئله قدرت بر تسخير و كشف منابع و منافع زمين به نوع انسان واگذار شده است نه انسانى خاص. 3. آگاهى از اسما به آدم اختصاص ندارد؛ آيه و لقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم (اعراف، 11) نشان مى دهد حضرت آدم (علیه السلام) به عنوان نمونه بشريت مطرح است.

احتمال دوم مؤيد به برخى از روايات است. وقتى خداوند فرشتگان را از مسميات اسما

ص: 79


1- الميزان، ج 1، ص 177؛ نمونه، ج 1، ص 173.
2- تسنيم، ج 3، ص 28.
3- كاشف، ج 1، ص 80؛ المنار، ج 1، ص 258.

آگاه ساخت: فعلموا انّهم احق بان يكونوا خلفاء الله فى أرضه و حججه فى بريته(1) و نيز روايت امير المؤمنين (علیه السلام):

«انى اريد ان اخلق خلقا بيدى اجعل ذريته انبياء مرسلين و عبادا صالحين و ائمّة مهتدين اجعلهم خلفايى على خلقى فى ارضى».(2)

پاسخ احتمال دوم اين است كه اين گونه روايات مفيد حصر نيست و دلالت بر نفى خلافت انسان هاى پرهيزكار در حد متوسط را ندارد.

احتمال سوم مقتضاى سنخيت ميان خليفه و مستخلف عنه است؛ زيرا وقتى مستخلف عنه خدا باشد انسان هاى معاند و ظالم هيچ سنخيتى در اوصاف كمال با خداوند را ندارند لازمه اين توجيه تنها اثبات خلافت فعلى براى همه انسان هاى مؤمن است.

احتمال چهارم كه مختار «الكاشف» و «المنار» است ممكن است از برخى روايات به دست آيد چنان كه از قول جبرئيل نقل شده:

«انا لا نتقدّم على الادميين منذ امرنا بالسجود لادم فليس لنا ان نؤمّ احدا من ولده»(3). ثانيا: كفر و فسق ملازمه اى با عدم سنخيت بين نوع انسان و خلافت ندارد؛ زيرا كافر و فاسق هم از علم و عقل و امكانات بالفعل يا بالقوه برخوردار است كه فرشتگان ندارند به تعبير ديگر اگر تفكيك ميان خليفه و خلافت ممكن باشد مى توان گفت تمام مبتكران ملحد و منافق گرچه خودشان خليفه نيستند ولى فعل آن ها خلافت فعل خدا را ارائه مى كند و آنچه در مورد تأييد دين به دست شخص فاجر وارد شده مؤيد اين احتمال است:

«انّ الله يؤيد هذا الدين باقوام لاخلاق لهم».(4)

نارسايى اين وجه در تثبيت وجه پنجم روشن مى شود و آن اين كه خليفه بايد نمايانگر اوصاف مستخلف عنه باشد و به تعبير ديگر حق مدار باشد نه هواپرست. قرآن مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتّبع الهوى فيضلّك عن سبيل الله.(5)

و. خلافت انسان داير مدار علم است بر اين اساس هر انسانى كه عالم تر است خلافت

ص: 80


1- برهان، ج 1، ص 73.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 52.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 58.
4- بحار، ج 24، ص 361.
5- ص، 26؛ اقتباس از تسنيم، ج 2، ص 40-53.

الهى را بهتر نشان مى دهد، البته هر علمى معيار خلافت نيست، بلكه تنها علم به اسما چنين اثرى دارد و اگر كسى زمين شناس يا ستاره شناس خوبى بود اما موحد نبود، هيچ سهمى از خلافت را ندارد، از اين رو قرآن كريم در نكوهش دانشمندان مادى مى فرمايد: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عنده من العلم (غافر، 83). علاوه بر اين، انسان تبهكارى كه به دست برخى از فرشتگان عذاب مى شود چگونه مى تواند خليفة الله و مسجود ملائكه باشد؟

يضربون وجوههم و ادبارهم (محمد، 27) و خذوه فغلّوه * ثمّ الجحيم صلّوه.(1)

تقديس به معناى تطهير است قدَس سطلى است كه براى تطهير استفاده مى شود. شيخ طوسى مى گويد: تسبيح منزه ساختن خداوند از شريك و تقديس تنزيه او از هر عيبى است.(2)

ملا عبدالرزاق كاشانى مى گويد: تسبيح تنزيه خداوند از شريك و هر گونه عجز و نقص است و تقديس منزه ساختن خداوند از هر گونه نقايص مادى و طبيعى است. تسبيح خصوص تنزيه ذات خداوند است، اما تقديس اعم است، از اين رو ارض مقدس يا انسان مقدس گفته مى شود، اما انسان مسبّح يا ارض مسبّح گفته نمى شود.

ز. منظور از انّى أعلم ما لا تعلمون چيست ؟ دو قول نقل شده است:

1. كبر و غرور ابليس از ابن عباس و ابن مسعود. 2. پيامبران و صالحان از ذريه آدم. احتمال دوم با بعضى روايات سازگار است.(3)

ح. در برخى از روايات وارد شده است كه عمر دنيا بيش از پنجاه هزار سال است و در قسمتى از اين زمان ها خداوند انسان هايى خلق كرد كه مرتكب فساد شدند و به همين لحاظ فرشتگان گفتند: أتجعل فيها من يفسد فيها. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ان الله خلق لها خمسين الف عام» اين گونه از روايات به جهت ضعف سند قابل اثبات نيست و با خبر واحد هم نمى توان مطالبى را كه در آن ها تعقل معتبر است نه تعبد اثبات كرد. از طرفى هم چون دليل معتبرى بر خلاف اين حديث اقامه نشده است صحّت آن محتمل است.(4)

ط. منظور از اسما در آيه شريفه همانند اسماى بى مسما در آيه ان هى الاّ أسماء سمّيتموها

ص: 81


1- حاقه، 30-31؛ تسنيم، ج 3، ص 192.
2- تبيان، ج 1، ص 135.
3- تسنيم، ج 3، ص 30.
4- تسنيم، ج 3، ص 150.

انتم و ءابائكم (نجم، 23) نيست، بلكه مراد از اسما همان حقايق غيبى عالم است كه به لحاظ نشانه خدا بودن به اسم نامگذارى شده است؛ حقايقى كه با شعور و عقل و مستور به حجاب غيب هستند و در عين حال خزاين اشياى عالمند. شاهد باشعور بودن آن ها ضمير مذكر عاقل «عرضهم»، اسم اشاره مختص به عقلا (هولاء) و شاهد غيبى بودن آن ها جمله ألم أقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض در دو آيه بعد است. بنا بر اين، منظور از اسما الفاظ و علم به لغات نيست؛ زيرا اگر مقصود از تعليم اسما، علم به لغات بود، لازم بود با خبر دادن آدم، فرشتگان نيز عالم مى شدند علاوه بر اين فضيلتى براى آدم محسوب نمى شد؛ زيرا فرشتگان مى توانستند بگويند خداوند اگر آن الفاظ را به ما تعليم مى كردى ما نيز شايستگى مقام خلافت را پيدا مى كرديم.(1)

ى. در اين كه مجموع جريان تعليم اسما به آدم (علیه السلام) و عرضه آن بر فرشتگان و سجده آن ها و اباى ابليس وقوع خارجى يافته يا تمثيل است اختلاف است و امر به سجده حقيقى نيست؛ زيرا يا امر مولوى تشريعى است مانند اقيموا الصلوة ى ا امر تكوينى مانند فقال لها و للارض ائتيا و هر دو قسم محذور دارد؛ زيرا امر تكوينى قابل عصيان نيست، از سويى هم فرشتگان اهل تكليف نيستند تا امر تشريعى متوجه آن ها شود. منظور از تمثيل اين نيست كه قصه اى ذهنى باشد كه مطابق خارجى نداشته باشد، بلكه حقيقتى معقول است كه وقوع عينى يافته؛ توضيح اين كه شامخ ترين مقام در جهان امكان، مقام انسانيت و خليفة اللهى است كه فرشتگان در برابر آن خضوع مى كنند و شيطان هم رهزن است، خداوند اين حقيقت را به صورت امر به فرشتگان و ابليس و خضوع ملائكه و تمرد شيطان بيان كرده است.(2)

نكته ها

1. انتخاب خليفه با خداوند متعال است و وساطتى از ملائكه در كار نيست.

2. خليفه خدا هم معلم اهل زمين است: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و هم معلم اهل آسمان است: يا ءادم انبئهم بأسمائهم. تسبيح و تقديس فرشتگان به تعليم

ص: 82


1- الميزان، ج 1، ص 180؛ همان، ص 168.
2- تسنيم، ج 2، ص 286-288.

خليفة الله بود:

«سبّحنا فسبّحت الملائكة بتسبيحنا».(1)

3. خلافت موجودى از موجود ديگر. گاهى فقط از جهت تاريخ و زمان است در اين صورت ممكن است خليفه همتاى مستخلف عنه يا برتر از او باشد؛ يعنى درجه وجودى نسل دوم اعلم و اتقى از نسل اول باشد مانند: ما ننسخ من ءاية او ننسها نأت بخير منها او مثلها (بقره، 106) و گاهى به جهت مقام و منزلت وجودى و رتبى است در اين صورت خليفه از مستخلف عنه پايين تر است مانند: انّى جاعل فى الارض خليفة.(2)

4. خليفه كسى است كه پس از مستخلف عنه ظهور پيدا مى كند و اين مبتنى بر غيبت و نبود مستخلف عنه است و در مورد خداوندى كه بكل شىء محيط (فصلت، 54) و على كلّ شىء شهيد (فصلت، 53) است خداوند غيبتى ندارد تا خليفه جاى او را پر كند.

پاسخ اين كه اشكال در صورتى وارد است كه منظور از استخلاف تفويض و واگذارى صحنه باشد و در مورد خداوند چنين نيست، بلكه منظور از استخلاف مظهريت و مرآتيت ويژه است؛ يعنى منظور از خلافت از خداوند اين است كه او مظهر اوصاف و مرآت افعال اوست. در زيارت امام حسين (علیه السلام) مى خوانيم:

«و ارادة الربّ فى مقادير اموره تهبط اليكم و تخرج من بيوتكم».(3)

و به تعبير ديگر علت نصب خليفه آن است كه فيض خداوند گرچه دائم است، ليكن به خاطر اين كه نوع انسان ها استعداد دريافت فيض و كمال را ندارند بايد فيض حق نخست به انسان كامل برسد و از طريق او به ساير انسان ها برسد. ثانيا نظام خلقت به وسيله اسباب جريان مى يابد با اين كه خداوند مى تواند هر كارى را انجام دهد، ليكن از طريق اسباب انجام مى دهد. با اين كه مدبّر اصلى اوست: اللّه الذى... يدبر (يونس، 3)، ليكن فرشتگان را مدبّر نظام هستى قرار داده است: فالمدبرات أمرا (نازعات، 5) و با اين كه شفا به دست اوست: فاذا مرضت فهو يشفين (شعراء، 80)، ليكن عسل را شفا قرار داده است: فيه شفاء.(4)

5. شخصى در حضور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) گفت: السلام عليك يا رابع

ص: 83


1- بحار، ج 24، ص 88.
2- تسنيم، ج 1، ص 101.
3- تسنيم، ج 1، ص 108.
4- نحل، 69؛ نور، ج 1، ص 87.

الخلفاء و رحمة الله و بركاته. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو رابع خلفايى چنان كه اين شخص به تو گفت. آيا او را شناختى ؟ حضرت على (علیه السلام) عرض كرد: خير.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: او برادرت حضرت خضر بود او بدان جهت به تو چنين سلام كرد كه خليفه اول حضرت آدم بود: انى جاعل فى الارض خليفة، خليفه دوم حضرت داود (علیه السلام) بود: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض، خليفه سوم هارون بود: يا هارون اخلفنى فى قومى و چهارمى تو هستى چون خداوند فرمود: بلّغ ما انزل اليك.(1)

6. قيد

«فى الارض» قيد جعل است نه مجعول. جايگاه بدنى خليفه در ارض است انسان كامل كه خليفه خداست در همه عوالم خليفة الله است.(2)

7. خداوند ابتدا اسباب زندگى را براى انسان فراهم كرد، سپس او را آفريد: خلقلكم ما فى الارض جميعا... اذ قال ربك.(3)

8. فرشتگان فساد و خونريزى انسان را مى دانستند: من يفسد فيها و يسفك الدماء و از علم و آگاهى بشر خبر داشتند، از اين رو گفتند: «من» نه «ما».(4)

9. اين سؤال، استكبارى و اعتراضى نبود. مانند بنى اسرائيل در باره زمامدارى طالوت كه گفتند: انّى يكون له الملك و نحن احقّ بالملك منه و لم يؤت سعة من المال (بقره، 247)، بلكه از قبيل سؤال هاى موسى از خضر است كه ناشى از محدوديت علمى است.(5)

توقع نداشته باشيد همه مردم بى چون و چرا حرف يا كار شما را بپذيرند؛ زيرا فرشتگان نيز از خداوند سؤال كردند.(6)

10. خلقت فرشتگان قبل از انسان بوده است.(7)

11. جمله يسفك الدماء بعد از جمله يفسد فيها از قبيل ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است؛ يعنى بالاترين مصداق فساد قتل نفس بى گناه است.

12.

ص: 84


1- نورالثقلين، ج 1، ص 48.
2- تسنيم، ج 3، ص 39.
3- نور، ج 1، ص 88.
4- همان.
5- تسنيم، ج 3، ص 66.
6- نور، ج 1، ص 88.
7- همان، ص 89.

در اين كه چه ضرورتى داشت خداوند فرشتگان را از آفرينش آدم و جعل خلافت او باخبر سازد تا چنان سؤالى از آنان صادر شود و اين اعلام چه پيامى دارد، پاسخ هايى داده شده از جمله:

الف. خداوند خواست به انسان بياموزد كه بزرگى كسى نبايد مانع از مشورت با كوچك ترها شود.(1)

ب. به ملائكه تفهيم كرد كه نبايد خير كثير را فداى شرّ قليل كرد.(2)

ج. وقتى برخى از اسرار كار خداوند بر فرشتگان مخفى باشد پس خفاى آن بر انسان هاى عادى و متعارف به طريق اولى است.

13. هر كس علم و ساير كمالات خويش را به خداوند نسبت دهد، فرشته صفت است: لا علم لنا الاّ ما علّمتنا و هر كس علم و ساير فضايل را به خودش نسبت دهد قارون صفت است: انما أوتيته على علم عندى. (قصص، 78)

14. فرشتگان در برابر خداوند ادب به خرج دادند و به جهل خويش اعتراف كردند. جملات سبحانك، لا علم لنا، الاّ ما علمتنا و انّك أنت العليم الحكيم همه نشانه ادب است.(3)

15. مطرح ساختن جمله الاّ ما علمتنا بعد از لا علم لنا بيانگر اين نكته است كه ما و هر مخلوق ديگرى هر چه مى دانند همه و همه از فيض تعليم و ياد دادن خداست وگرنه لا علم لنا در جواب سؤال كافى است.(4)

16. آيه فلما انبأهم... مشعر به اين است كه خدا تمامى اسامى را با مبانى آن ها به آدم آموخت و زبانش را به آن ها گشود تا از اين طريق معجزه اى براى ملائكه اقامه نمايد و دليلى بر نبوت حضرت آدم و نيز عظمت و شأن و برترى او بر آن ها باشد.(5)

17. ما كنتم تكتمون اشاره به اين است كه فرشتگان خود را واقعا شايسته تر از هر

ص: 85


1- . تسنيم، ج 3، ص 87؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 220.
2- همان.
3- نور، ج 1، ص 91.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 122.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 66.

شخصى براى خلافت الهى بر روى زمين مى دانستند(1) و عده اى ديگر بر اين عقيده اند كه اشاره به كفر ابليس دارد.

18. فرشتگان عبادت بيشترى داشتند و آدم علم بيشترى، رابطه مقام خلافت با علم بيشتر از عبادت است: نسبّح بحمدك... علّم ءادم الاسماء.(2)

19. گرچه فرشتگان به بسيارى از امور غيبى به تعليم الهى عالمند، ليكن برخى از معارف غيبى از قلمرو علم و حوزه اطلاع آنان خارج است.(3)

20. آنچه به آدم داده شد علم و دريافت حقيقت اشيا بوده است، ولى آنچه به فرشتگان داده شد صرفا نبأ و گزارشى از اشيا بوده است: أنبأهم.(4)

21. شكى نيست كه در تعليم اسما، فرشتگان واسطه نبودند و تعليم الهى بى واسطه بود؛ زيرا واسطه در فيض بودن ملائكه بدون آگاهى از آن امكان ندارد و سرّ آن اين است كه فرشتگان از اسما آگاهى نداشتند و تنها آدم از اسما آگاه شد و فرشتگان اگر به آن آگاه شدند با تعليم آدم بود: أنبئهم بأسمائهم.(5)

22. مقصود از عرضه در جمله ثم عرضهم در معرض گذاشتن و آگاهى دادن اجمالى از طريق الهام و مانند آن است؛ زيرا عرضه بر دو قسم است: يكى عرضه جسمانى و ديگرى عرضه علمى. مثل اين كه به انسان مدعى علم و ملكه اجتهاد مسأله اى عرضه شود كه اگر مجتهد هستى آن را حل كن و شكى نيست كه عرضه محل بحث عرضه قسم دوم است.(6)

23. خداوند در پاسخ فرشتگان كه افساد و خونريزى آدم را از يك سو و تسبيح و تقديس خود را از سوى ديگر مطرح كردند دو مطلب را گوشزد مى كند: يكى اين كه كسانى كه اهل افساد و خونريزى هستند از خلافت و عهد نصيبى ندارند و ديگر اين كه در خلافت الهى معرفتى برتر از تسبيح و تقديس لازم است و آن علم ويژه كه در شما فرشتگان نيست.(7)

ص: 86


1- نمونه، ج 1، ص 178؛ الميزان، ج 1، ص 187.
2- نور، ج 1، ص 90.
3- تسنيم، ج 3، ص 160.
4- همان، ص 247.
5- همان، ص 167.
6- همان، ص 181.
7- همان، ص 210.

فرشتگان و ابليس هر كدام به نوعى خود را برتر از آدم مى ديدند؛ فرشتگان به واسطه عبادت و تسبيح: نحن نسبح بحمدك و ابليس به واسطه خلقت: انا خير منه، ليكن بعد از روشن شدن حقيقت، فرشتگان تواضع كردند و اقرار به عدم علم كردند: لا علم لنا، ليكن شيطان استكبار ورزيد.(1)

آیه 34- 39

اشاره

إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (34) وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ (36) فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (37)

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعًا فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (39)

ترجمه

و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده و خضوع كنيد.» همگى سجده كردند؛ جز ابليس كه سرباز زد، و تكبر ورزيد، و (به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد. * و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن؛ و از (نعمت هاى) آن، از هر جا مى خواهيد، گوارا بخوريد؛ (اما) نزديك اين درخت نشويد؛ كه از ستمگران خواهيد شد. * پس شيطان موجب لغزش آن ها از بهشت شد؛ و آنان را از آنچه در آن بودند، بيرون كرد. و (در اين هنگام) به آن ها گفتيم: «همگى (به زمين) فرود آييد، در حالى كه بعضى دشمن ديگرى خواهيد بود. و براى شما در زمين، تا مدّت معينى قرارگاه و وسيله بهره بردارى خواهد بود.» * سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ (و با آن ها توبه كرد.) و خداوند توبه او را پذيرفت؛ چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است. * گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر

ص: 87


1- نور، ج 1، ص 91.

آن هاست و نه غمگين شوند.» * و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سجده فرشتگان در برابر انسان كامل (مقام آدميت) و تخلف ابليس به جهت استكبار و كفر، فرمان الهى به آدم (علیه السلام) و همسرش و بهره مند شدن از نعمت هاى بهشتى جز يك درخت، ترك اولى حضرت آدم باعث خروج از بهشت، پذيرفته شدن توبه حضرت آدم (علیه السلام)، هبوط آدم و همسرش و شيطان از بهشت و ابدى بودن كفار در جهنم.

ب. از مجموع آيات 30 و 31 و 34 سوره بقره استفاده مى شود كه اول خداوند خليفه جعل كرد بعد به او علم اسما و حقايق اشيا را آموخت و سپس به فرشتگان فرمان داد تا در برابر او سجده و خضوع كنند، ليكن مقتضاى آيه 72 سوره ص اين است كه سجده بر آدم بعد از نفخ روح بوده است: فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين مگر اين كه گفته شود تعليم اسما توأم با نفخ روح بوده است.

تناسب حكم و موضوع و تفسير قرآن به قرآن اين است كه گفته شود آيه سوره ص درصدد تشريح همه رخدادهاى مربوط به آدم نيست، از اين رو اجمالى از جريان وقوع سجده بعد از نفخ روح را ارائه كرده است.

ج. در اين كه شيطان از طايفه جن است يا فرشته دو نظر است. شيخ طوسى معتقد است كه از طايفه فرشتگان است. شيخ مفيد معتقد است كه از طايفه جن است و حق، قول دوم است چنان كه قرآن كريم تصريح به جنّ بودن او كرده است: كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه (كهف، 50) به علاوه احكامى كه بر جن مترتب است مانند زاد و ولد و امكان عصيان در ملائك راه ندارد.

د. در برخى از روايات وارد شده كه عطاى الهى به ابليس به جهت دو ركعت نمازى بوده كه او خوانده و چهار هزار سال طول كشيده است:

«ركعتين ركعهما فى السماء أربعة ءالاف سنة»(1)

ص: 88


1- تفسير برهان، ج 1، ص 78.

و نيز روايتى كه گويد: ذريه ابليس از شخص اوست و بدون نكاح با همسر از او متولد شده اند؛ توجيه اين گونه روايات با صرف نظر از سند آسان نيست و مورد تأمل است(1) يا روايتى ديگر كه گويد: حضرت آدم دچار معصيت حرص شد كه به طرف درخت منهى نزديك شد، از آنجا كه تحقّق اصل شريعت و امر تشريعى در جريان سجده براى آدم (علیه السلام) احراز نشد، حمل عصيان آدم بر معصيت تشريعى دشوار است.

ه -. آيه 31، سخن از عظمت آدم و شايستگى آن حضرت براى منصب خلافت دارد و به مقام كرامت و حرمت او كه مترتب بر مقام علم است نظر دارد.(2)

و. استثناى الاّ ابليس در آيه گرچه در ظاهر متصل است(3) ؛ زيرا ابليس برحسب ظاهر جزو فرشتگان بود، ليكن در باطن منقطع است زيرا در جاى ديگرى به جن بودن وى تصريح شده است.(4)

ز. سجده براى آدم امكان دارد كه براى تكريم بوده نه عبادت(5) و آن سجده كه براى غير خدا اشكال دارد براى عبادت است و امكان هم دارد كه سجده براى خدا بوده به خاطر شكر بر خلقت آدم.(6)

ح. انگيزه شيطان در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد او مى پنداشت كه از آدم برتر است و نمى بايست در برابر آدم سجده كند، بلكه او بايد مسجود باشد.(7)

ط. منظور از جنت، بهشت جاويد در آخرت نيست؛ زيرا آنجا دار الخلد است و كسى كه به آنجا وارد شود هرگز خارج نمى شود. ثانيا شيطان را به آنجا راهى نيست. ثانيا الف و لام در «الجنة» الف و لام عهد خارجى است و نشان آن است كه اين بهشت براى آدم معهود بوده است. ثالثا اوصافى كه براى اين بهشت ذكر شده مانند عارى بودن از گرسنگى و تشنگى و

ص: 89


1- تسنيم، ج 3، ص 319.
2- تسنيم، ج 3، ص 267.
3- كشاف، ج 1، ص 127.
4- تسنيم، ج 3، ص 268.
5- همان؛ تبيان، ج 1، ص 150.
6- آلاء الرحمن، ج 1، ص 85؛ كشاف، ج 1، ص 127؛ التحرير و التوير، ج 1، ص 407.
7- نمونه، ج 1، ص 182.

سرما و گرما؛ انّ لك الا تجوع فيها و لا تعرى و انك لا تظمأ فيها و لا تضحى (طه، 118-119) با باغ هاى دنيا هماهنگى ندارد. بنا بر اين، مقصود از جنت، بهشت برزخى است.(1)

ى. شخصى از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال كرد: در تفسير شجره، آراى مختلفى بيان شده مانند گندم، علم محمد و ال محمد، كدام يك درست است ؟ حضرت فرمودند: همه اين تفاسير درست است؛ زيرا درخت بهشت برزخى مانند درخت دنيوى نيست. در باره درخت ممنوع بايد گفت اختلاف روايات ممكن است برخى ناظر به تفسير ظاهر و برخى ناظر به تفسير باطن باشد. از اين جا روشن مى شود كه امامان معصوم (عليهم السلام) به اندازه فهم مخاطب سخن مى گفتند چنان كه در تفسير روايى ذيل آيه ن و القلم چند نوع تفسير شده: قلم معروف كه به وسيله آن مى نويسند و نهر روان كه خداوند دستور داده جامد شده به مركب تبديل گردد و گاهى به نور ساطع تفسير شده و در برخى از روايات آمده كه لوح و قلم دو فرشته هستند: «هما ملكان».(2)

در برخى از روايات آمده است كه خداوند به حضرت آدم فرمود: اين درخت علم آل محمد است مبادا به چشم حسادت بنگرى و مقام آن ها را طلب كنى كه از بهشت خارج مى شوى، ليكن آدم نگريست و از بهشت خارج شد:

«فنظر اليهم بعين الحسد و تمنّى منزلتهم فتسلّط عليه الشيطان...»(3).

ك. امر به آدم در مورد سكونت در بهشت به عقيده بعضى تعبدى و براى بيان واجب و به عقيده بعضى ديگر براى بيان اباحه و جايز بودن و غير تعبدى بوده است؛ زيرا در آن مشقت و ناراحتى نبود كه تكليف به آن تعبدى باشد و همين طور امر به بخوريد (كلا) مسلما براى اباحه است ولى نهى از نزديك شدن به آن درخت (لا تقربا) براى بيان حرمت است.(4)

ل. نقد: از آنجا كه ما كه انبيا را از گناه چه صغيره و چه كبيره معصوم مى دانيم نهى را تنزيهى دانسته و معتقديم براى آدم بهتر بود كه از ميوه آن نخورد و با خوردنش ترك اولى مرتكب شد نه گناه، بنا بر اين «لا تقربا» براى حرمت نيست.(5)

ص: 90


1- تسنيم، ج 3، ص 329.
2- همان، ص 359-361.
3- صافى، ج 1، ص 102.
4- روح المعانى، ج 1، ص 234؛ مجمع البيان، ج 1، ص 132.
5- نمونه، ج 1، ص 188؛ مجمع البيان، ج 1، ص 133.

م. قرآن كريم در يك جا به آدم و حوا مى فرمايد: اهبطا منها جميعا (طه، 123)، در جاى ديگر به شيطان مى فرمايد: فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبّر فيها (اعراف، 13). آيه شريفه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو به منزله جمع دو خطاب پيشين است. تفاوت ميان اين دو هبوط آن است كه هبوط آدم همراه با توبه و هدايت است، ليكن هبوط شيطان همراه با رجم و لعن است.(1)

مرحوم طبرسى مى فرمايد: سرّ جمع آوردن «اهبطوا» به لحاظ ذريه آدم و حوا درخطاب است و شيطان مشمول اين خطاب نبود؛ زيرا او با هبوط قبلى از منزلت فرشتگان هبوط يافته بود.

شاهد اين مطلب خطاب تثنيه به آدم و حوا در جاى ديگر است: اهبطا منها جميعا و قيد «جميعا» به لحاظ نسل آدم و حوا است، شاهد ديگر جمله فاما يأتينكم منى هدى است كه مقصود از ضمير «كم» آدم و حوا و نسل اين دو نفر است.

پاسخ اين كه خطاب «اهبطوا» شامل آدم و حوا و شيطان است و اساس عداوت از شيطان نشأت مى گيرد و هر گونه دشمنى در نژاد بشر پديد بيايد نخست بر اثر وسوسه شيطان است، حتى عداوتى كه ميان پدر و فرزند پديد آيد: ان من أزواجكم و اولادكم عدوّ لكم. (تغابن، 14)

ن. منظور از «هبوط» و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه مكانى؛ يعنى از مقام ارجمند خود از آن بهشت سرسبز پايين آييد.(2)

س. ظاهر جمله فازلهما الشيطان عنها اين است كه شيطان آدم را فريب داد و با توجه به آيه فقلنا يا ءادم ان هذا عدو لك و لزوجك كه خدا با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده فهميده مى شود كه خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده و معرفى اش كرده بود معرفى به شخص او و عين او نه وصف او.(3)

ع. از آيه 37 روشن مى شود كه توبه دو قسم است: يكى توبه خدا كه عبارت است از برگشتن خدا به سوى عبد به رحمت و يكى توبه عبد كه عبارت است از برگشتن بنده به سوى خدا به استغفار و دست بردارى از معصيت.(4)

ص: 91


1- الميزان، ج 1، ص 132.
2- نمونه، ج 1، ص 187.
3- الميزان، ج 1، ص 201.
4- الميزان، ج 1، ص 204؛ نمونه، ج 1، ص 196؛ صافى، ج 1، ص 120؛ مراغى، ج 1، ص 92.

ف. گرچه آدم و حوا هر دو توبه كردند، ليكن ضمير در جمله فتاب عليه مفرد است. سرّش آن است كه اولاً: در سوره اعراف كه مكى است هر دو گفتند: ربّنا ظلمنا أنفسنا در سوره بقره كه مدنى است نيازى به ذكر توبه حوا نيست.

ثانيا: از آن جا كه اصل كار و هدف يكى است ضمير به صورت مفرد ذكر شده مانند: والله و رسوله احق ان يرضوه (توبه، 62) ضمير، مفرد آمده با اين كه مرجع متعدد است. اين بدان جهت است كه پيامبر هدفى جز دستور الهى و هدف خدا ندارد.

ثالثا: افراد ضمير براى آن است كه يكى اصل است و ديگرى فرع.(1)

ص. مقصود از «هدى» خصوص پيامبر و كتاب آسمانى نيست؛ زيرا هم عنوان هدايت كه در آيه مطرح شد مطلق است و هر گونه دليل تام عقلى و نقلى معتبر را شامل مى شود و هم سبب تقييدكننده اى وجود ندارد.(2)

ق. «خوف» نگرانى از دست رفتن چيزى در آينده است در حالى كه «حزن» غالبا اندوه از دست رفتن چيزى در گذشته است.(3)

ر. كسى كه در اصرار بر كفر بميرد و توبه نكند براى هميشه در آتش خواهد ماند و آيات خدا همان دليل ها و كتاب هاى نازل شده بر انبيا و رسل است.(4)

ش. برخى از مفسران گفته اند: منظور از كلمات در آيه فتلقى ءادم من ربه كلمات آيه شريفه ربّنا ظلمنا أنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين است.(5)

ت. منظور از كلمات تلقى شده ظاهرا جزو همان اسمايى است كه خداوند به آدم تعليم داد؛ زيرا «الاسماء» جمع محلى به الف و لام با توجه به تأكيد «كلها» افاده عموم مى كند و منظور از كلمات صرف الفاظ و مفاهيم ذهنى آن ها نيست؛ زيرا خداوند كلمات را بر حقايق وجودى اطلاق كرده مانند: قبل ان تنفد كلمات ربى (كهف، 109)، پس اگر در روايات آمده

ص: 92


1- تسنيم، ج 3، ص 439.
2- همان، ص 468.
3- همان، ص 461؛ روح المعانى، ج 1، ص 241؛ مراغى، ج 1، ص 97.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 144؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 170.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 70؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 165؛ نمونه، ج 1، ص 198؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 423؛ مراغى، ج 1، ص 92.

منظور از كلمات اصحاب كسا است، بايد چنين توجيه شود كه آدم انوار اهل بيت (عليهم السلام) و اشباح آن ها را زيارت كرد و كلمات تلقى شده همان آيات وجودى اهل بيت بود كه اسماى آن ها را به هنگام توبه بر لسان جارى كرد.

در برخى از روايات نيز آمده منظور از كلماتى كه ابراهيم به آن ها آزمون شد: و اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات همان كلماتى است كه حضرت آدم (علیه السلام) آن ها را تلقى كرد: فتلقى ءادم من ربه كلمات و روشن است كه اين كلمات از سنخ حقايق خارجى است نه از سنخ الفاظ و مفاهيم ذهنى.(1)

ث. تفاوت ميان خوف و خشيت آن است كه در خشيت انسان قلبا معتقد به مبدأ اثر بودن چيزى يا شخصى باشد و بر اساس اعتقاد مزبور بترسد و متأثر شود كه فقط بايد از خداوند خشيت داشت نه ديگرى؛ زيرا در جهان غير از او مؤثرى وجود ندارد: يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله برخلاف خوف كه صرف ترتيب اثر عملى است و از اعتقاد به استقلال در تأثير نشأت نمى گيرد. مثل اين كه انسان از گزنده مى ترسد و فاصله مى گيرد يا ترس پيامبر (صلی الله علیه و آله) از پيمان شكنى مشركان: و اما تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء.(2)

خ. مقتضاى جمع ميان آيات نفى خوف و حزن در آيه شريفه مورد بحث و مانند آن و آيات اثبات خوف و حزن مانند و لمن خاف مقام ربّه جنّتان (الرحمن، 46) آن است كه گفته شود آيات نفى خوف و حزن مربوط به معاد است كه بهشتيان مى گويند: الحمد لله الذى اذهب عنّا الحزن (فاطر، 34) و همان وعده اى كه در قيامت با خطاب لا خوف عليكم و لا انتم تحزنون (زخرف، 68) انجاز مى شود.

نكته ها

1. نظير آيه 34 بقره، آيات ذيل است

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينا (الإسراء، 61)

ص: 93


1- تسنيم، ج 3، ص 432.
2- انفال، 58؛ همان، ص 460.

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِى وَ هُمْ لَكمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً (الكهف، 50)

وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يكنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (الأعراف، 11)

آيات 71 تا 74 ص نيز در همين مورد است.

2. آنچه در نزد خداوند اهميت دارد تعبد انسان است؛ يعنى آن گونه باشيم كه خدا مى خواهد نه آن گونه كه خود مى خواهيم. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: وقتى خداوند شيطان را فرمان به سجده آدم داد، او گفت: اگر مرا عفو كنى جورى تو را عبادت مى كنم كه احدى عبادت نكرده باشد؛

«لا عبدنك عبادة ما عبدك احد قط مثلها». خداوند فرمود: آن گونه كه من مى گويم عبادت كن؛

«انّى احبّ ان اطاع من حيث اريد».(1)

3. تفاوت شيطان با فرشتگان در اين است كه فرشتگان اهل استكبار نيستند، از اين رو فرمان الهى را اطاعت كردند و به همين جهت از مقام عنداللهى برخوردارند: انّ الّذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبّحونه و له يسجدون (اعراف، 206) و و الملائكة و هم لا يستكبرون (نحل، 49). مقام عنديت گاهى به اين است كه بنده نزد خدا باشد كه بايد از استكبار منزه باشد مانند فرشتگان و گاهى به اين است كه فيض ويژه الهى نزد بنده خاص باشد و جمله

«سئل اين الله ؟ فقال: عند المنكسرة قلوبهم»(2) ناظر به آن است كسى كه نزد خدا است از فيض خاص سهم مى برد مانند متقين كه مى فرمايد: ان المتّقين فى جنات و نهر * فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. (قمر، 54-55)

4. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: امامان معصوم (عليهم السلام) برتر از فرشتگان هستند؛ زيرا خداوند آدم را كه خلق كرد ما را در صلب او قرار داد و به فرشتگان فرمان خضوع داد تا ما را تعظيم و اكرام كنند؛

«انّ الله تبارك و تعالى خلق آدم فاودعنا فى صلبه و امر الملائكة بالسجود له تعظيما لنا و اكراما و كان سجودهم للّه عبودية و لادم اكراما و طاعة لكوننا فى صلبه...».(3)

ص: 94


1- بحار، ج 2، ص 262.
2- بحار، ج 70، ص 157.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 58.

5. امر به ملائكه به سجود شامل همه ملائكه حتى ابليس نيز مى شد؛ زيرا در آن زمان در ميان آنان بود اگرچه از جن بود و مى دانست كه اين امر شامل حال او هم مى شود چرا كه عذر نياورد به اين كه امر شامل او نمى شده است.(1)

6. لياقت از سابقه مهم تر است؛ فرشتگان قديمى بايد براى انسان تازه به دوران رسيده اما لايق سجده كنند: اسجدوا لادم.(2)

7. نظير آيه 35 و 36 بقره آيه 19 تا 24 اعراف است با اين تفاوت كه در سوره اعراف بطور مبسوط اين داستان بيان شده است.

8. كلمه «استكبر» و آمدن آن پس از «ابى» دلالت دارد كه امتناع ابليس از روى استكبار بود نه از روى اشفاق و ترس كه در مسأله امتناع آسمان ها، زمين و كوه ها از پذيرش بار امانت مطرح است: انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها.(3)

9. مراد از «اكل» در جمله و كلا منها خصوص خوردن نيست، بلكه نظير «اكل» در آيه و لا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل كنايه از مطلق تصرف است چنان كه تعبير «مال مردم خوردن» در عرف شيوع دارد و از آن مطلق غصب را اراده مى كنند خواه مال مغصوب خوراكى باشد يا پوشاكى يا مسكن و مانند آن.(4)

10. نهى در لا تقربا... نهى ارشادى است نه مولوى زيرا اولا: پس از پذيرش توبه آدم حالت قبلى برنگشت، بلكه آثار وضعى آن (هبوط به زمين و تحمل رنج هاى عالم ماده) به حالت خود باقى ماند. ثانيا: از عصيان آدم به غوايت تعبير شده است: و عصى ءادم ربه فغوى (طه، 121) و غوايت همان ضلالت و گم كردن راه است در حالى كه اگر حكم در اين جا مولوى بود مى بايست تعبير به غضب مى شد و عاصى از مغضوب عليهم قرار مى گرفت نه از «ضالين» چنان كه امر در «اسكن» و «كلا» نيز مفيد اباحه ارشادى است نه اباحه اصطلاحى كه از

ص: 95


1- آلاء الرحمن، ج 1، ص 85؛ تبيان، ج 1، ص 148؛ راهنما، ج 1، ص 101.
2- نور، ج 1، ص 93.
3- احزاب، 72؛ تسنيم، ج ص، ص 280.
4- همان، ص 336.

احكام خمسه است؛ زيرا تشريعى هنوز پديد نيامده است.(1)

11. گرچه در بسيارى از آيات مربوط به آدم و حوا خطاب الهى به طور مساوى متوجه هر دو با هم شده است مانند اين آيه، ليكن در برخى موارد خطاب بالاصالة متوجه حضرت آدم است و حوا تابع واقع شده است و علت اين است كه حوا تحت تدبير آدم (علیه السلام) بود و آدم با قطع نظر از زوجيت، امام و پيامبر آينده حوا بود، از اين رو اگر آدم در اين وسوسه آسيب نمى ديد حوا نيز مصون مى ماند و به هر حال محور و اساس چه از جهت فضيلت و چه از لحاظ وسوسه شدن و خروج از بهشت آدم (علیه السلام) بود.(2)

12. شيطان دو نحوه هبوط داشت نخست هبوطى از منزلت و جايگاه فرشتگان كه پس از استكبار از سجده براى آدم حاصل شد و لازمه آن هبوط از بهشت به عنوان منزلت و شأن رفيع بود و آيه قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها... (اعراف، 13) اشاره به آن دارد و ديگر هبوطى از بهشت به عنوان يك مسكن موقت كه براى اغواى آدم و حوا به آن راه پيدا كرده بود.(3)

13. كلمه «الى حين» كه مراد آن «الى حين موت» يا «الى حين البعث» است دليل بر اين است كه استقرار در زمين و بهره بردارى از آن، استمرار و دوام ندارد و بهره مندى انسان از زندگى دنيا محدود است.(4)

14. برخى از خطاب «اسكن» به آدم (علیه السلام) استفاده كردند كه شوهر عهده دار تأمين مسكن و هزينه است اين معنا از آيه شريفه استفاده نمى شود؛ زيرا نمى توان نشئه اولى آفرينش آدم و حوا كه هنوز وحى تشريعى صورت نپذيرفته را به عالم دنيا قياس كرد.(5)

15. در شيوه تربيت، هر گاه خواستيد كسى را از كارى يا چيزى باز داريد، ابتداراه هاى صحيح باز گذاشته شود و سپس مورد نهى اعلام شود. ابتدا فرمود: كلا منها رغدا حيث شئتما سپس فرمود: لا تقربا.(6)

ص: 96


1- همان، ص 340.
2- تسنيم، ج 3، ص 353.
3- تسنيم، ج 3، ص 372.
4- همان.
5- تسنيم، ج 3، ص 334.
6- نور، ج 1، ص 95.

16. تخلف از راهنمايى هاى الهى، ظلم به خويشتن است.(1)

17. ضرورت فاصله گرفتن از محدوده گناه در صورتى كه آدمى در خطر ارتكاب آن گناه باشد: و لا تقربا....(2)

18. اسناد فعل اخراج به شيطان با آن كه خداوند آن ها را از منزلتى كه داشتند اخراج كرد به اين جهت است كه شيطان سبب اخراج بود و با وسوسه او خروج تحقق يافت.(3)

19. خطر شيطان براى بزرگان نيز هست او به سراغ آدم و حوا رفت و با وسوسه خود باعث شد آن ها مرتكب ترك اولى شدند: ازلّهما الشيطان.

20. تكرار «اهبطوا» علاوه بر تأكيد بودن همان «اهبطو» ى اول اشاره به اين واقعيت است كه آدم گمان نكند با پذيرش توبه او هبوط به زمين منتفى شده است، بلكه او اين راه را بايد برود يا به اين جهت كه از اول براى اين هدف آفريده شده بود.(4)

21. مستفاد از تلقى كلمات در جمله فتلقى... اين است كه آدم آگاهانه و باشوق و رغبت و براى اخذ كلمات به عنوان عمل و طاعت، به استقبال كلمات و معارف رفت تا آن ها را دريافت كرده مشمول فيض الهى گردد و چنين هم شد.(5)

22. تفريع تلقى كلمات و ذكر آن با «فاء» تفريع نشانه آن است كه آدم (علیه السلام) پس ازذلّت ارتكاب مورد نهى فورا به لقاى كلمات مناسب رجوع و بازگشت رفت تا خطاى خويش را جبران كند و خداى سبحان كه سريع الرضاست فورا بنده تائب خود را پذيرفت و او را با رحمت ويژه مورد محبت خود قرار داد و اگر توبه بنده كمبودى داشته باشد خداوند از آن مى گذرد؛ كلمه عن عباده در آيه انّ الله هو يقبل التوبة عن عباده (توبه، 104) براى تجاوز و گذشت از بندگان ملحوظ شده است.(6)

23. استقرار بر دو قسم است: 1. موقت و محدود: و لكم فى الارض مستقر و متاع

ص: 97


1- همان.
2- راهنما، ج 1، ص 106.
3- تسنيم، ج 3، ص 369؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 68.
4- نمونه، ج 1، ص 199؛ تسنيم، ج 3، ص 464.
5- تسنيم، ج 3، ص 425.
6- همان، ص 437.

الى حين. 2. دائم و نامحدود: اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا. (فرقان، 24)

24. نكوهش جدايى علم از عمل

نظير آيه 44 بقره: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكتَابَ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ

آيه 2 صف است: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ (الصف، 2)

آیه 40-44

اشاره

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ (40)

وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ (43) أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

ترجمه

اى فرزندان اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم به ياد آوريد؛ و به پيمانى كه با من بسته ايد وفا كنيد، تا من نيز به پيمان شما وفا كنم. و (در راه انجام وظيفه، و عمل به پيمانها) تنها از من بترسيد! * و به آنچه نازل كرده ام [= قرآن] ايمان بياوريد؛ كه نشانه هاى آن، با آنچه در كتابهاى شماست، مطابقت دارد؛ و نخستين كافر به آن نباشيد؛ و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد؛ (و به خاطر درآمد مختصرى، نشانه هاى قرآن و پيامبر اسلام را، كه در كتب شما موجود است، پنهان نكنيد؛) و تنها از من (و مخالفت دستورهايم) بترسيد (نه از مردم)! * و حق را به باطل نياميزيد؛ و حقيقت را با اين كه مى دانيد نماز را با جماعت بگزاريد). * آيا مردم را به نيكى (و ايمان به پيامبرى كه صفات او آشكارا در تورات آمده) دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى نماييد؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مى خوانيد؟! آيا نمى انديشيد؟!

ص: 98

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان دستورات الهى به بنى اسرائيل مانند ياد نعمت ها، وفاى به عهد، ترس از خداوند، نفروختن آيات الهى به بهاى اندك، عدم كتمان حق به باطل، برپا داشتن نماز و پرداختن زكات، اقامه نماز جماعت و نكوهش از عالمان بى عمل.

ب. اين سه دستور (يادآورى نعمت هاى خدا، وفاى به عهد پروردگار و ترس از نافرمانى او) اساس تمام برنامه هاى الهى را تشكيل مى دهد. ياد نعمت هاى او انسان را به معرفت او دعوت مى كند و حس شكرگزارى را در انسان بر مى انگيزد، سپس توجه به اين نكته كه نعمت ها بى قيد و شرط نيست و در كنار آن خدا عهد و پيمانى گرفته انسان را متوجه تكليف مى كند و بعد از آن نترسيدن از هيچ كس و هيچ مقام در راه انجام وظيفه سبب مى شود كه انسان همه موانع را در اين راه از پيش پاى خود بردارد.(1)

ج. منظور از «نعمت» همان نعمت هايى است كه به پدران و گذشتگان ايشان داده است مانند فرستادن آن همه پيامبران و كتاب ها و نجات دادنشان به طرز عجيبى از غرق و از چنگال فرعون و فرستادن «منّ» و «سلوى» بر آنان و سلطنت يافتنشان در زمان سليمان و مانند آن ها.(2)

د. منظور از «عهد» در جمله أوفوا بعهدى... همان عهدى است كه خداوند از گذشتگان اينان گرفت مبنى بر اين كه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ايمان بياورند.(3)

ه -. بدون شك آيات خدا را با هيچ بهايى نبايد عوض كرد چه كم باشد و چه بسيار، ولى اين جمله در حقيقت اشاره به دون همتى اين دسته از يهود است كه به خاطر منافع اندكى همه چيز را به دست فراموشى مى سپردند و آن ها كه تا آن روز از مبشران قيام پيامبر (صلی الله علیه و آله) و كتاب آسمانى او بودند، هنگامى كه منافع خويش را در خطر ديدند اين بشارت ها را انكار و آيات تورات را تحريف كردند.(4)

و. اين خطابات متوجه رؤساى بنى اسرائيل است كه شما حق را با باطل نياميزيد و چهره

ص: 99


1- نمونه، ج 1، ص 201.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 146؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 88.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 72؛ صافى، ج 1، ص 123.
4- نمونه، ج 1، ص 208.

نورانى حق را با غبار باطل مپوشانيد همان گونه كه قسمتى از كتاب آسمانى خود را پذيرفته و قسمت هاى ديگر را كه مربوط به بيان صفات رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بود انكار مى كرديد.(1)

ز. مراد از اوليت در كفر اوليت رتبى است نه زمانى؛ زيرا قرآن در مكه نازل شد و اولين كافران بت پرستان بودند. منظور از اولين كافران اين است كه اين كفر شما پس از اقامه حجت و برهان، كفر فاحش و آشكار است. اگر بت پرستان يك بينه دارند كه قرآن است شما دو بينه داريد شما در برابر قرآن، تورات و انجيل را هم ديده ايد و پيامبر اسلام را مى شناسيد: يعرفونه كما يعرفون أبنائهم و ويژگى هاى پيامبر را در تورات و انجيل يافته ايد: الّذين يتبعون النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل (اعراف، 157). وجه ديگر اوليت اين است كه كفر عالمان آنان بر اثر نفوذى كه دارند و مورد توجه و اعتماد مردم هستند سنتى قابل تأسى خواهد شد و در واقع آن ها زمامدار كفر خواهند بود.

نكته ها

1. آيه شريفه اذكروا نعمتى الّتى أنعمت عليكم داراى دو پيام است: اصل نعمت مخلوق خداست و كسى آن را نيافريده و ديگر آن كه رساندن آن نعمت به مخاطبان به فرمان خدا است و كسى در انعام سهمى ندارد.

2. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: به ياد نعمت هاى من باشيد؛ اذكروا نعمتى الّتى أنعمت عليكم و در آيه ديگر مى فرمايد: طبيعت انسان بر سوء استفاده از نعمت است؛ و اذا انعمنا على الانسان أعرض و ن بجانبه (اسراء، 83)، در آيه ديگر مى فرمايد: هر كس از نعمت سوء استفاده كند خدا آن را تغيير مى دهد؛ ذلك بانّ الله لم يك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (انفال، 53) و در آيه ديگر مى فرمايد: نعمتى را كه خداوند گرفت كسى قادر بر اعطاى آن نيست: و ما يمسك فلا مرسل له من بعده. (فاطر، 2)

3. از تقدم «اياى» بر «فارهبون» مى توان فهميد كه در راه وفاى به عهدهاى الهى و اطاعت فرمانش از هيچ چيز و هيچ كس نبايد ترس و وحشت داشت.(2)

4. گرچه اين نعمت ها مربوط به پدران و اجداد يهود نيست كه زمان رسول اكرم بوده اند،

ص: 100


1- مجمع البيان، ج 1، ص 152؛ صافى، ج 1، ص 124؛ كشاف، ج 1، ص 132.
2- نمونه، ج 1، ص 203.

ولى چون افتخارات پدر و جد در فرزند محفوظ مى ماند و اولاد معمولاً به آن ها مى بالند، پس همه اين نعمت ها براى آن ها نيز بوده است.(1)

5. سرّ تقديم و اياى فارهبون در آيه 40 بر و اياى فاتقون در آيه 41 آن است كه تا انسان راهب نباشد و راه پرخطر را نبيند و نهراسد، از آن نمى پرهيزد و از خطر نجات نمى يابد، پس در مراحل سلوك نخست بايد هراسناك شد، سپس پرهيز كرد.

6. عالمان اهل كتاب هم قرآن را به خوبى مى شناختند: فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به (بقره، 89) هم رسول گرامى اسلام را به خوبى مى شناختند: يعرفونه كما يعرفون (بقره، 124). بنا بر اين، انكار آن ها از روى علم و معرفت بود منتها عناد و لجاج آن ها مانع پذيرش حق شد؛ در آيه مورد بحث مى فرمايد: و تكتموا الحق و انتم تعلمون چنان كه قرآن در باره فراعنه نيز مى فرمايد: وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم. (نمل، 14)

7. از آن جا كه حقيقت دنيا هم قليل نفسى است هم قليل نسبى (نسبت به آخرت)؛ قل متاع الدنيا قليل، اهل كتاب كه حق را كتمان مى كنند و دنيا را انتخاب مى كنند گرچه متاع فراوانى گرفته باشند باز ثمن اندك خواهد بود؛ زيرا از بين رفتنى است. اين اشتراء حق به ثمن قليل تنها وصف اهل كتاب نبود، بلكه قرآن آن را وصف مشركان نيز بيان مى كند: اشتروا بايات الله ثمنا قليلاً فصدّوا عن سبيله انّهم ساء ما كانوا يعملون.(2)

8. راز نفى عقل از آن گروه اين است كه جمع بين امر مردم به كار نيك و بين خودفراموشى با عقل هماهنگ نيست.(3)

9. محور توبيخ در آيه شريفه أتأمرون الناس... اصل امر به معروف نيست تا اين گونه برداشت شود كه در صورت عامل نبودن شخص آمر به معروف، امر به معروف بر او واجب نيست، بلكه محور توبيخ، نسيان نفس و عمل نكردن خود آمر به معروف است. به تعبير ديگر آيه نمى گويد كه وقتى خود عمل نمى كنى چرا به ديگران امر مى كنى، بلكه بدين معناست كه وقتى به ديگران امر مى كنى چرا خود عمل نمى كنى ؟(4)

ص: 101


1- مجمع البيان، ج 1، ص 146؛ نور، ج 1، ص 100.
2- توبه، 9؛ تسنيم، ج 4، ص 99.
3- تسنيم، ج 4، ص 135.
4- همان، ص 137.

10. جمله اقيموا الصلوة به اصل نماز و جمله واركعوا مع الراكعين به مصداق برتر نماز كه نماز جماعت است اشاره مى كند در نتيجه از دو جهت مراد از صلاة مطلق نماز نيست كه شامل نماز يهوديان شود، بلكه منظور، نماز مسلمانان است؛ جهتش آن است كه نماز آنان فاقد ركوع بود و ديگر اين كه آن ها نماز را فرادى به جا مى آوردند.

آیه 45- 48

اشاره

وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ (45) الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46) يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (47) وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)

ترجمه

از صبر و نماز يارى جوييد؛ (و با استقامت و مهار هوسهاى درونى و توجه به پروردگار، نيرو بگيريد؛) و اين كار، جز براى خاشعان، گران است. * آن ها كسانى هستند كه مى دانند ديدار كننده پروردگار خويشند، و به سوى او باز مى گردند. * اى بنى اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد؛ و (نيز به ياد آوريد كه) من، شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. * و از روزى بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى شود؛ و نه غرامت از او قبول خواهد شد؛ و نه يارى مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استعانت جستن از نماز و صبر در مشكلات، سنگين بودن نماز جز بر خاشعان، اعتقاد خاشعان به معاد، دستور خداوند به بنى اسرائيل پيرامون ياد نعمت و فضيلت آن ها بر مردم زمان خويش و هشدار خداوند نسبت به قيامت.

ب. اين كه فرموده از صبر و نماز براى مهمات و حوادث خود كمك بگيريد، براى اين است كه در حقيقت ياورى به جز خداى سبحان نيست، در مهمات ياور انسان مقاومت و

ص: 102

خويشتن دارى آدمى است به اين كه استقامت به خرج داده ارتباط خود را با خدا وصل نموده از صميم دل متوجه او شود و به سوى او روى آورد و اين همان صبر و نماز است.(1)

ج. در اين كه ضمير «ها» در «انّها» به چه چيز رجوع مى كند وجوه مختلفى بيان شده است. عده اى بر اين باورند كه ضمير به «صلاة» رجوع مى كند(2) ، عده اى ديگر به «صلاة» و استعانت مستفاد از جمل قبل(3) و عده اى هم احتمال داده اند كه به همه تكاليفى كه در مجموع آيه و آيات قبل مطرح شده است.(4)

د. در آيه شريفه ضمير «انها» در ظاهر لفظ به «صلوة» بر مى گردد و مضمون جمله و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين ممكن است شامل صبر نيز بشود. نظير آنچه در آيات ديگر ضمير گرچه به مفرد بر مى گردد، ليكن در حقيقت به تثنيه و دو امر بر مى گردد مانند: و اذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا اليها (جمعه، 11) كه ضمير به «تجارة» بر مى گردد و در واقع به تجارت و لهو راجع است چنان كه در آيه الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله (توبه، 34) ضمير به «فضه» بر مى گردد و در واقع مرجع آن ذهب و فضه است.(5)

ه -. منظور از صبر «صوم» است. قال ابوعبدالله (علیه السلام):

«الصبر هو الصوم».(6)

و. مراد از «لقاء» در آيه شريفه، لقاى خاص پروردگار و رسيدن به مقام قرب الهى است؛ زيرا: تعبير به ملاقات رب آن هم با اضافه رب به ضمير «هم» كه ظهور در اضافه تشريفى دارد دلالت بر نوعى انس و قرب مى كند.(7)

ز. «لقاء» به معناى ديدن نيست، بلكه به معناى حضور است چنان كه اگر شخصى نابينا به حضور كسى برود مى گويد با او ملاقات كردم گرچه او را نديده است. مرحوم طبرسى مى فرمايد: منظور از ملاقات خداوند ملاقات پاداش الهى است.(8)

ص: 103


1- الميزان، ج 1، ص 229.
2- الميزان، ج 1، ص 229؛ تسنيم، ج 4، ص 170.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 77.
4- كشاف، ج 1، ص 134.
5- تسنيم، ج 4، ص 170.
6- نور الثقلين، ج 1، ص 76.
7- تسنيم، ج 4، ص 177.
8- نور، ج 1، ص 107.

ح. قرآن كريم دستور به يادآورى نعمت هاى الهى را به ويژه خطاب به ملتاسرائيلى كه محتاج به تكرار موعظه بليغ بوده و هستند مكررا بازگو مى كند اين تكرار به دليل:

1. فراوانى اسباب غفلت و براى آن است كه زمينه هر گونه غفلت برطرف گردد.(1)

2. دليل ديگر تكرار اهميت مطلب و لازم بودن شكر نعمت هاى پروردگار است.

3. در خطاب اول نعمت ها اجمالاً و در اين آيه تفصيلاً بيان شده است.(2)

4. در آيه 40 نعمت هاى خدا بر خودشان و در اين آيه نعمت هاى خدا بر پدرانشان يادآورى شده است.(3)

ط. سؤال: آيا منظور از فضلتكم على العالمين اين نيست كه آن ها را بر تمام جهانيان در تمام ادوار برترى بخشيده است.

جواب: خير. زيرا با توجه به ساير آيات قرآن روشن مى شود كه مقصود برترى آن ها نسبت به افراد محيط و عصر خودشان است؛ زيرا در قرآن مى خوانيم كنتم خير امة اخرجت للناس (آل عمران، 110)؛ شما (مسلمانان) بهترين امتى بوديد كه براى نفع انسان ها آفريده شده ايد.(4)

ى. در آيه و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة... قرآن خط بطلانى بر خيال هاى باطل يهود مى كشد؛ زيرا آن ها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آن ها را شفاعت خواهند كرد يا گمان مى كردند مى توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود يا از دوستان كمك گرفت كه اين ها طرق مختلف فرار از مجازات در دنياست كه در عالم آخرت هيچ يك از اين امور به كار نمى آيد.(5)

ص: 104


1- همان، ص 197.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 163؛ تسنيم، ج 4، ص 201؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 467.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 163.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 162.
5- نمونه، ج 1، ص 221.
نكته ها

1. قرآن كريم مى فرمايد: خاشعان كسانى اند كه معتقد به قيامت و لقاى الهى هستند: و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين * الذين يظنون انّهم ملاقوا ربهم و انّهم اليه راجعون. در آيه 250 مى فرمايد: كسانى كه معتقد به قيامت اند اهل صبر و جهاد هستند و منطق آنان اين است كه گروه اندك به گروه زياد پيروز مى شود: قال الذين يظنون انّهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت قئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين.

2. انسان، فقير محض است و هر فقير صرفى در همه امور نيازمند كمك است. بنا بر اين استعانت انسان مطلق خواهد بود نه مقيد چنان كه حذف متعلق «استعينوا» شاهد عموم موارد استعانت است.(1)

3. خشوع مربوط به قلب انسان است برخلاف خضوع كه مربوط به اعضاى ظاهرى است، در خضوع ريا وجود دارد برخلاف خشوع زيرا امرى است قلبى به همين جهت نيت مؤمن چون امرى است قلبى و رياناپذير از عمل ظاهر و رياپذير بهتر است و به همين نسبت از هر كارى سنگين تر است و از هر عملى بافضيلت تر؛ زيرا اخلاص از هر چيزى دشوارتر است.(2)

4. اعتقاد به آخرت، امرى است كه هر كس بايد به آن يقين حاصل كند همچنان كهدر جاى ديگر فرمود: و بالاخرة هم يوقنون با اين حال در آيه مورد بحث مظنه و گمان را كافى دانست. ممكن است وجهش اين باشد كه براى حصول و پيدايش خشوع در دل انسان، مظنه قيامت و لقاى پروردگار كافى است.(3)

5. سرّ اين كه از ميان همه مكارم اخلاق نظير شكر، حلم، حسن خلق، رضا، تسليم و توكل. موضوع صبر در كنار نماز قرار گرفته آن است كه در آيات قبل يك سلسله واجبات و محرمات مطرح شد كه همه آن دستورات نيازمند به صبر از يك سو و سفارش ارتباط با خدا (نماز) از سوى ديگر است.

ص: 105


1- تسنيم، ج 4، ص 166.
2- همان، ص 164.
3- الميزان، ج 1، ص 229؛ نمونه، ج 1، ص 216؛ تفسير مراغى، ج 1، ص 107.

به علاوه از آيه 153 سوره بقره استفاده مى شود كه از برخى جهات صبر از نماز برتر است، از اين رو مى فرمايد: يا أيها الذين ءامنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين. در اين آيه مى فرمايد: خدا با صابران است نفرمود خداوند با مصلين است؛ زيرا وقتى انسان صابر بود صبر بر اطاعت هم دارد؛ نماز را مى خواند و اصولاً صبر در اقامه نماز سهم دارد، از اين رو مى فرمايد: وامر اهلك بالصلوة و اصطبر عليها. (طه، 132)

6. از آن جا كه انسان ضعيف است: خلق الانسان ضعيفا (نساء، 28) و از سويى خداوند قوى مطلق است: انّ القوّة للّه جميعا (بقره، 165)، پس بايد از او كمك گرفت: استعينوا بالله و اصبروا (اعراف، 128). راه كمك گرفتن نماز خواندن و صبر كردن است: و استعينوا بالصبر و الصلاة (آيه مورد بحث)، از اين جهت در نماز نيز از خداوند كمك مى خواهيم: اياك نعبد و اياك نستعين و شاهد بر اين كه تنها بايد از خداوند كمك گرفت آيه شريفه والله المستعان (يوسف، 18) است كه دلالت بر حصر دارد مانند: اياك نستعين.(1)

7. دستور تقوا و پروا در قرآن كريم يا به لحاظ مبدأ هستى است يا به لحاظ منتهاى آن؛ يعنى غالب آيات قرآنى كه ناظر به دستور پرهيزكارى است يا راجع به خداوند است مانند اتقوا الله يا راجع به معاد و چون بازگشت معاد به همان مبدأ است، عنصر محورى تقوا در قرآن كريم راجع به خداوند است.(2)

8. «لا تجزى» به معناى «لا تقضى» است؛ يعنى كسى به جاى ديگرى و از طرف او نمى تواند حقى را ادا كند خواه حق الله باشد يا حق الناس.(3)

9. نعمت فضيلت و برترى بر جهانيان بعد از ياد نعمت، ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است؛ زيرا خداوند علاوه بر نعمت هاى عام بنى اسرائيل را از نعمت هاى ويژه اى برخوردار كرد مانند نزول من و سلوى، رهايى از چنگال فرعون، شكافتن دريا و شكافتن سنگ و مبعوث ساختن بسيارى از پيامبران از ميان آنان.

10. محور فضيلت برترى جميع بنى اسرائيل بر جميع اقوام و ملل حتى نسبت به معاصران

ص: 106


1- تسنيم، ج 4، ص 180.
2- همان، ص 208.
3- آلاء الرحمن، ج 1، ص 92؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 92؛ كشاف، ج 1، ص 135.

خود نيست، بلكه مدار رجحان مجموع آن ها بر مجموع ديگران است. بنا بر اين، اگر برخى از افراد ديگر بر برخى افراد يهود حتى در زمان نزول تورات برترى داشته باشد، منافاتى با محتواى آيه ندارد.

11. «شفع» به معناى جفت در مقابل «وتر» به معناى تك است. از آنجا كه در شفاعت عرفى يا شرعى شخص شفيع جفت انسان شفاعت شونده مى شود به او شفيع و به عمل او شفاعت مى گويند اگر عبد به تنهايى به محكمه خدا دعوت شود محكوم است چنان كه اگر خداوند عادل بخواهد فقط با وصف عدالتش حكم كند باز عبد محكوم است، اما اگر عبد به ضميمه صفت ذلت و مسكنت در محكمه حضور يابد يا حاكم عادل به ضميمه فضل و احسان خود داورى كند، عبد گنهكار نجات پيدا مى كند.

12. از نظر قرآن و احاديث شفيعان مختلفى وجود دارد مانند: پيامبران، ملائكه، قرآن، مؤمنان، شهيدان و توبه. مؤثرترين شفيع در دنيا توبه است؛ زيرا نفوذ شفاعت ساير شفيعان تنها در غير شرك و كفر و نفاق است و فقط شامل مسلمانان و موحدان مى شود، اما شفاعت توبه وسيع تر است كه شامل مشرك و منافق نيز مى شود:

«لا شفيع انجح من التوبة»(1)، البته نقطه امتياز ساير شفيعان از توبه اين است كه شفاعت آنان در قيامت نيز مؤثر است در حالى كه توبه اختصاص به دنيا دارد.(2)

13. پاسخ به شبهات پيرامون شفاعت:

1. شفاعت سبب رفع عقاب است و مرتفع شدن عقاب يا عدل است يا ظلم؛ اگر عدل است، پس عقاب ظلم است و اگر ظلم است و وجود عقاب عدل است، پس شفاعت شافعان براى رفع عقاب ظلم است. پاسخ اين كه عدل و ظلم اگر نقيضين بودند مانعة الجمع يا مانعة الخلو بودند در حالى كه رفع هر دو ممكن است؛ يعنى رفع عقاب كه عدل است ممكن است فضل باشد و هيچ يك از عناوين ظلم و عدل بر آن صدق نكند.

2. شفاعت با سنت الهى سازگار نيست؛ زيرا سيره و سنت خدا بر آن است كه قانونى را براى اجرا جعل كند و متخلّف را كيفر دهد و سنت الهى تغييرپذير نيست: فلن تجد لسنة الله

ص: 107


1- نهج البلاغه، حكمت 371.
2- تسنيم، ج 4، ص 246.

تبديلاً (فاطر، 43). پاسخ اين كه اين سخن از قبيل تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است، به تعبير ديگر اين كه خداوند هميشه بر طبق عدل عمل كند نه فضل خود از آيه استفاده نمى شود همان گونه كه وصف عادل از اسماى حسناى خداوند است: انا من المجرمين منتقمون (سجده، 22) و جزاء سيئة سيئة مثلها (شورى، 40)، عفو و بخشش هم از سنت اوست: و يعفوا عن كثير (مائده، 15) و يعفوا عن السيئات. (شورى، 25)

3. شفاعت سبب تجرّى در گناه است. پاسخ اين كه از آنجايى كه معلوم نيست از چه كسى و از چه گناهى و در كدام زمان شفاعت مى شود موجب تجرى نمى گردد به تعبير ديگر اگر قرآن مى فرمايد: لا تقنطوا من رحمة الله در جاى ديگر نيز مى فرمايد: از مكر خدا در امان نباشيد: أفأمنوا مكر الله فلا يأمن مكر الله الاّ القوم الخاسرون. (اعراف، 99)

14. نظير آيه 48 بقره: وَ اتَّقُوا يوْما لاَ تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئا وَ لاَ يقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَ يؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ هُمْ ينْصَرُونَ

آيه 123 همين سوره است: وَ اتَّقُوا يوْما لاَ تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئا وَ لاَ يقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لاَ تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَ لاَ هُمْ ينْصَرُونَ

15. انسان گرفتار عمل خويش

نظير آيه 48 بقره: وَ اتَّقُوا يوْما لاَ تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئا...

آيه 15 اسراء:... وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى...

و آيه 19 انفطار است: يوْمَ لاَ تَمْلِك نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيئا...

ص: 108

آیه 49-54

اشاره

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (54)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) آن زمان كه شما را از چنگال فرعونيان رهايى بخشيديم؛ كه همواره شما را به بدترين صورت آزار مى دادند: پسران شما را سر مى بريدند؛ و زنان شما را (براى كنيزى) زنده نگه مى داشتند. و در اينها، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود. * و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم؛ و شما را نجات داديم؛ و فرعونيان را غرق ساختيم؛ در حالى كه شما تماشا مى كرديد. * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذارديم؛ (و او، براى گرفتن فرمانهاى الهى، به ميعادگاه آمد؛) سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نموديد؛ در حالى كه ستمكار بوديد. * سپس شما را بعد از آن بخشيديم؛ شايد شكر (اين نعمت را) به جا آوريد. * و (نيز به خاطر آوريد) هنگامى را كه به موسى، كتاب و وسيله تشخيص (حق از باطل) را داديم؛ تا هدايت شويد. * و زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! شما با انتخاب گوساله (براى پرستش) به خود ستم كرديد؛ پس توبه كنيد؛ و به سوى خالق خود باز گرديد؛ و خود را [= يكديگر را] به قتل برسانيد؛ اين كار، براى شما درپيشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذيرفت؛ زيرا كه او توبه پذير و رحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

يادآورى بنى اسرائيل به نجات يافتن از عذاب هاى سخت فرعون و شكافته شدن دريا

ص: 109

براى آن ها و به هلاكت رسيدن فرعونيان، وعده الهى به حضرت موسى در چهل شب و گوساله پرستى بنى اسرائيل در غيبت موسى، عفو و بخشش الهى نسبت به آنان، عطاى الهى به موسى و دادن تورات به او براى هدايت يابى مردم، سخن گفتن حضرت موسى با قوم خويش پيرامون ظلم به نفس به جهت پرستش گوساله و فرمان به توبه آنان و بيان پذيرش توبه آنان در درگاه الهى.

ب. بلا به معناى مصيبت و بيچارگى است. اگر «ذلكم» اشاره به رفتار فرعونيان با بنى اسرائيل باشد و در صورتى كه اشاره به نجات آنان از ستم فرعون باشد به معناى نعمت است(1) ، البته احتمال سومى نيز هست كه بلا به معناى امتحان و آزمايش باشد؛ چنانكه راغب در مفردات گويد.(2)

هنگامى كه پارچه كهنه مى شود، عرب مى گويد «بلى الثوب»، از اين رو كسى كه ديگرى را آزمايش مى كند گويا او را در اين جهت كهنه كرده است و خوبى و بدى او برايش آشكار شده است و اندوه را از آن جهت «بلاء» گويند كه سبب فرسايش جسم است.(3)

ج. يسومونكم؛ اصل در ماده «سوم» عرضه كردن چيزى و قرار دادن آن در معرضچيز ديگر است مانند عرضه مبيع براى فروش يا عرضه ثمن براى خريدن و از مصاديق ديگر آن اين است كه حيوان سائمه خود را به چراگاه عرضه مى دارد در مقابل حيوان معلوفه كه به چراگاه نمى رود. از ديگر مصاديق آن عرضه كردن كسى بر بلا و عذاب است؛ بر اين اساس يسومونكم سوء العذاب به اين معناست كه عذاب بد را بر بنى اسرائيل عرضه كردند.(4)

د. در اين كه بنى اسرائيل دچار چه نوع شكنجه و عذابى بودند وجوهى ذكر شده است:

1. همان گونه كه آيه بيان مى كند از كشتن فرزندان و زنده نگه داشتن زنان آنان.(5)

2. اعمال شاقه اى كه به آنان تكليف مى كردند و از آن جمله آنان را صنف صنف كردند و

ص: 110


1- مجمع البيان، ج 1، ص 167؛ صافى، ج 1، ص 129؛ نمونه، ج 1، ص 248؛ كشاف، ج 1، ص 138؛ روح المعانى، ج 1، ص 255؛ تسنيم، ج 4، ص 346.
2- نمونه، ج 1، ص 248؛ روح المعانى، ج 1، ص 255.
3- مفردات راغب.
4- تسنيم، ج 4، ص 329.
5- مجمع البيان، ج / 1 ص 167؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 183؛ نمونه، ج 1، ص 248؛ كشاف، ج 1، ص 138.

هر صنفى را به كارى وا مى داشتند؛ يك صنف خدمتگزار، ديگرى كشت كار و اگر افرادى توانايى و صلاحيت كار نداشتند بر آنان جزيه قرار مى دادند.(1)

3. فرزندانتان را كشته و زنانتان را نگاه مى داشتند تا خدمتگزارى آنان كنند و كنيز باشند و منظور از «نساء» اعم از دختران و زنان مى باشد؛ زيرا فرعونيان هر دو دسته را زنده نگه مى داشتند.(2)

4. احتمال ديگر اين كه معناى يستحيون نساءكم اين باشد كه با زنان شما كارهايى مى كردند كه حيا و شرم از ايشان برود؛ اين احتمال درست نيست زيرا به قرينه تقابل با «يذبحون» به معناى زنده نگه داشتن است به علاوه «يستحيى» يعنى شرمنده مى شود نه اين كه شرم را از بين ببرد.(3)

ه -. اگر ذكرى از خود فرعون به ميان نيامده از نظر روشن بودن آن است زيرا هدف، هلاك و نابودى فرعون و ياران اوست و طبعا خود او در درجه اول بايد نابود گردد.(4)

و. واژه «فرقنا» از ماده «فرق» در اصل به معناى جدا كردن دو چيز است؛ فرق دريا به معناى شكافتن قسمتى از آب دريا از قسمت ديگر است، از اين رو به كسى كه موى سر خود را بشكافد و بر دو قسم كند گفته مى شود فرق باز كرد و به فرشتگانى كه حق و باطل را جدا مى سازند فارقات اطلاق مى شود: فالفارقات فرقا (مرسلات، 4) و به روز بدر «يوم الفرقان» اطلاق شده است. (انفال، 41)

ز. «بحر» مكان واسع را بحر گويند و كسى كه علم وسيع دارد متبحّر است.

ح. پس از نجات بنى اسرائيل از دريا و نابودى فرعونيان وقتى به مصر بازگشتند خدا به آنان وعده نازل كردن تورات و قوانين داد پس موسى يارانش را واگذارد و هارون را نماينده خود بر آنان قرار داد و به كوه طور رفت و در آنجا چهل شب ماند و تورات بر الواحى بر او نازل شد.(5)

ص: 111


1- مجمع البيان، ج 1، ص 167؛ صافى، ج 1، ص 128؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 183.
2- الميزان، ج 1، ص 286.
3- الميزان، ج 1، ص 286.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 168؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 186؛ روح المعانى، ج 1، ص 258.
5- مجمع البيان، ج 1، ص 173؛ صافى، ج 1، ص 131.

ط. اين آيات از بزرگ ترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگى اشان سخن مى گويد و آن انحراف از اصل توحيد به شرك و گوساله پرستى است و به آنان هشدار مى دهد كه شما يك بار در تاريخ زندگى تان بر اثر اغواى مفسدان گرفتار چنين سرنوشتى شديد اكنون بيدار باشيد راه توحيد خالص به روى شما گشوده شده آن را رها نكنيد.(1)

ى. در آيه ثم عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون خداوند به بنى اسرائيل مى گويد: ما با پذيرش توبه شما عقاب و عذابى را كه با پرستش گوساله مستحق آن شده بوديد برداشتيم.(2)

ك. كتاب و فرقان ممكن است هر دو اشاره به تورات باشد(3) و نيز ممكن است كتاب اشاره به تورات و فرقان اشاره به معجزاتى باشد كه خداوند در اختيار موسى گذارده بود.(4)

ل. در ادامه يادآورى نعمت هايى كه بر بنى اسرائيل ارزانى شده مانند نعمت هاى آزادى ازستم فرعون و... آيه مورد بحث نعمتى ديگر را يادآور مى شود كه نعمت اعطاى كتاب است؛ كتابى كه عامل نجات بنى اسرائيل از كوته نظرى هاست و آموختن آن و عمل به آن مى تواند ضعف ها و خطاهاى گذشته را جبران كند.(5)

م. منظور از ظلم بنى اسرائيل به خويش در آيه شريفه انّكم ظلمتم أنفسكم از اين جهت بود كه با اين عمل ناشايست استحقاق عقاب و عذاب پيدا كردند و هر كه چنين كند بى شك به خود ستم كرده است.(6)

ن. كشتن يكديگر براى پذيرفته شدن توبه اگر چه سخت و دردناك است ولى چون باعث قبولى توبه و آمرزش گناه شما است بهتر است از اين زندگى چند روزه اى كه بالاخره تمام مى شود و پس از آن بايد به عذاب هميشگى گرفتار شد.(7)

ص: 112


1- نمونه، ج 1، ص 253.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 174؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 191.
3- نمونه، ج 1، ص 254؛ مجمع البيان، ج 1، ص 176؛ روح المعانى، ج 1، ص 260.
4- نمونه، ج 1، ص 254؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 485؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 71.
5- تسنيم، ج 4، ص 428.
6- مجمع البيان، ج 1، ص 177؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 515.
7- مجمع البيان، ج 1، ص 179؛ صافى، ج 1، ص 132.

س. بنى اسرائيل به همان صورت كه خدا فرمان داد توبه كردند و خداوند توبه آنان را پذيرفت.(1)

ع. منظور از «انفسكم» در فاقتلوا انفسكم اين نيست كه هر انسانى دست به خودكشى بزند و خودش را از بين ببرد گرچه در المنار چنين احتمالى مطرح شده است، بلكه مراد نفوس اقربا و ارحام و همه كسانى است كه از فرزندان اسرائيل به حساب مى آيند به بيان ديگر اين جمله از قبيل فاذا دخلتم بيوتكم فسلّموا على أنفسكم (نور، 61) و و لا تلمزوا انفسكم (حجرات، 11) است.

نكته ها

1. نظير آيه 49 بقره، آيات ذيل است: وَ إِذْ أَنْجَينَاكمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يسُومُونَكمْ سُوءَ الْعَذَابِ يقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكمْ وَ يسْتَحْيونَ نِسَاءَكمْ وَ فِى ذلِكمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكمْ عَظِيمٌ (الأعراف، 141)

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكمْ إِذْ أَنْجَاكمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يسُومُونَكمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ يذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكمْ وَ يسْتَحْيونَ نِسَاءَكمْ وَ فِى ذلِكمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكمْ عَظِيمٌ (إبراهيم، 6)

2. بنى اسرائيل به طور دائم و پيوسته در معرض اضطراب و وحشت و شكنجه فرعونيان بسر مى بردند؛ «يسومونكم» فعل مضارع دلالت بر دوام دارد.(2)

3. علت اين كه فرعونيان فرزندان را مى كشتند اين بود كه كاهنان، فرعون را بيم دادند كه در ميان بنى اسرائيل پسرى به دنيا مى آيد كه نابودى اش به دست او خواهد بود همان گونه كه به نمرود نيز بيم داده شد، ولى حفاظت و حراست آن دو از خود و سلطنتشان سودى به آن ها نبخشيد.(3)

4. كشتن پسران ضررهاى فراوانى به دنبال داشت: 1. باعث انقطاع نسل مى شد. 2. از جهت اقتصادى و اداره زندگى زن ها دچار مشكل مى شدند. 3. اكثر مردم از داشتن پسر خوشحال و از داشتن دختر ناراحت و كشتن پسران مايه ناراحتى آنان مى شد. 4. زنان در

ص: 113


1- مجمع البيان، ج 1، ص 179؛ تسنيم، ج 4، ص 457.
2- تسنيم، ج 4، ص 330.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 81؛ صافى، ج 1، ص 129؛ تسنيم، ج 1، ص 342.

صورت كشته شدن مردهايشان ناچارند نسبت به بيگانگان تن به ذلت دهند.(1)

5. قرآن كريم مى فرمايد: ما دريا را براى شما بنى اسرائيل شكافتيم و شما را نجات داديم و آل فرعون را غرق كرديم؛ و اذ فرقنا بكم البحر فانجيناكم و اغرقنا ءال فرعون (بقره، 50). در اين آيه بيان نشده كه خداوند چگونه دريا را براى آن ها شكافته است، ليكن در آيه ى ديگر بيان شده است؛ مى فرمايد: پس ما به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را به دريا (ى نيل) بزن چون زد دريا شكافته شد و آب هر قطعه ى دريا مانند كوهى بزرگ بر روى هم قرار گرفت؛ فأوحينا الى موسى ان اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم. (شعراء، 63)

6. خداوند گاهى انسان را با مصيبت و رنج مى آزمايد تا ببيند صابر كيست و گاهى با نعمت مى آزمايد تا ببيند شاكر كيست. بنا بر اين، امتحان به حسنات و سيئات براى آن است كه انسان به وسيله شكر يا صبر به خداوند رجوع كند: و بلوناهم بالحسنات و السيئات لعلّهم يرجعون. (اعراف، 168)

7. شكافتن دريا دو فايده براى قوم موسى داشت: از عذاب فرعونيان نجات پيدا كردند، از غرق شدن در دريا به معجزه الهى نجات يافتند و آل فرعون نيز از دسترسى به شما ممنوع شدند و در كام دريا به هلاكت رسيدند. ظاهر «أنجيناكم» و «ءال فرعون» عموم بنى اسرائيل و عموم فرعونيان است؛ يعنى آيه شريفه ظهور دارد همه فرعونيان بدون استثنا غرق شدند و همه پيروان موسى (علیه السلام) بدون استثنا نجات يافتند چنان كه در آيات ديگر به اين مطلب تصريح شده است: و أنجينا موسى و من معه أجمعين (شعراء، 65) و فاغرقناه و من معه جميعا. (اسراء، 103)

8. كليددار نظام هستى خداوند است: و عنده مفاتح الغيب (انعام، 59) و كليد دو گونه چرخش دارد: با يك چرخش آب دريا را براى پيروان موسى باز مى كند تا نجات يابند: و اذ فرقنا بكم البحر با چرخش ديگر آب دريا را به هم متصل مى كند تا فرعونيان را غرق كند: فغشيهم من اليمّ ما غشيهم (طه، 78) و اين شكافتن اختصاص به دريا ندارد؛ گاهى قمر را

ص: 114


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 505.

مى شكافد: اقتربت الساعة و انشقّ القمر (قمر، 1) و گاهى زمين را براى نابودى قارون مى شكافد: فخسفنا به و بداره الارض. (قصص، 81)

9. در خطاب «نجيناكم» مخاطب يهوديان معاصر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) هستند در حالى كه نجات از آل فرعون مربوط به اجداد آنان است مصحح چنين خطابى آن است كه نجات اسلاف آنان سبب نجات خودشان نيز هست؛ زيرا اگر نياكان نجات نمى يافتند قهرا نسل اين قوم منقطع شده از يهوديان معاصر نزول قرآن اثرى نبود.(1)

10. نظير آيه 51 بقره: وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظَالِمُونَ

آيه 88 طه است كه بطور مبسوط تر بيان شده است.

11. بنى اسرائيل از اين جهت ظالم بودند كه پرستش غير خدا نمودند. ظلم يعنى نهادن شىء در غير موضع و محل خود؛ آن ها چون عبادت را در غير جاى خود قرار داده بودند و غير از خدا را پرستش مى كردند، ظالم ناميده شدند، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: انّالشّرك لظلم عظيم.(2)

12. عفو و بخشش از گناه يك نوع نعمت است كه بايد از آن تشكر كرد: عفونا عنكم من بعد ذلك لعلكم تشكرون، بنا بر اين اگر كسى از گناه و معصيت ما نيز صرف نظر كرد، لازم است از او تشكر كنيم.

13. بنى اسرائيل مرتكب گناه بزرگى شدند و آن گوساله پرستى بود و خداوند آن ها را عفو كرد: ثم عفونا عنكم.

سؤال: اگر خداوند آن ها را عفو كرد، پس چرا دستور داد يكديگر را بكشند؟

پاسخ: منظور از عفو در آيه مطلق بخشش و قبول توبه است و اين منافاتى ندارد كه عفو الهى مقدماتى داشته باشد و زمينه هايى را طلب كند به تعبير ديگر در اين آيه سخن از اصل عفو و قبول توبه است در آيه بعد سخن از كيفيت و شرايط آن مطرح است به عبارت ديگر مرتد دو حكم دارد: حكم كلامى و آن قبولى توبه او بين خود و خداوند است و حكم فقهى

ص: 115


1- تسنيم، ج 4، ص 337.
2- لقمان، 13؛ تسنيم، ج 4، ص 396؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 71.

كه اعدام و كشته شدن مرتدّ فطرى است مراد از عفو همان حكم كلامى است.(1)

14. بسيارى از بركات در شب نصيب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است مانند نزول قرآن كريم بر پيامبر در شب: انا انزلناه فى ليلة مباركة (دخان، 3) معراج پيامبر در شب: سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً تهجّد در شب: و من الليل فتهجّد به نافلة لك. (اسراء، 79)

15. تعبير به «لعلّ» به معناى شايد در جمله لعلكم تشكرون با آن كه شكر نعمت واجب است و بايد شكر كنند از اين جهت است كه شكر در عين حال كه شكر تشريعا واجب است تكوينا اختيارى است؛ يعنى بايد تشريعى با شايد تكوينى آميخته است به علاوه ممكن است «لعل» به معناى «كى» باشد يعنى براى اين كه شكر كنيد.

16. اگر انسان محور شناخت را حس قرار داد منهاى عقل، تفاوتى ميان تحوّل عصا به مار و گوساله سامرى قائل نمى شود يك روز به دنبال موسى (علیه السلام) حركت مى كند و يك روز به دنبال سامرى، اما اگر محور شناخت را عقل قرار داد. پس از مشاهده معجزه چنان ايمان آوردند كه حاضر به شهادت در راه خدا شدند و به فرعون گفتند: فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحيوة الدنيا. (طه، 72)

17. نظير آيه 53 بقره، آيه 49 مومنون است: وَ لَقَدْ آتَينَا مُوسَى الْكتَابَ لَعَلَّهُمْ يهْتَدُونَ

18. گروهى از مفسران عامه مراد از شكر در لعلكم تشكرون را شكر براى نعمت عفو دانسته اند(2) در حالى كه ظاهر آيه اعم از آن است، بلكه ممكن است از نعمت عفو منصرف باشد زيرا شكر در مقابل كفران بنى اسرائيل نسبت به نعمت هايى است كه خداوند پيش از گوساله پرستى بر آنان ارزانى داشت. گويا چنين مى فرمايد: تاكنون كه شكر نعمت هاى ما را به جا نياورديد، بلكه با گوساله پرستى كفر ورزيديد و ظلم كرديد، از اين ظلم شما مى گذريم و شما را مى بخشيم شايد از اين پس شكر آن نعمت ها را به جا آوريد.(3)

19. همان طورى كه قرآن كريم به فرقان توصيف شده: تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده (فرقان، 1) تورات غير محرّف نيز به فرقان توصيف شده است: و اذ ءاتينا موسى

ص: 116


1- تسنيم، ج 4، ص 399.
2- روح المعانى، ج 1، ص 260؛ كشاف، ج 1، ص 139.
3- تسنيم، ج 4، ص 400.

الكتاب و الفرقان لعلّكم تهتدون و راه تحصيل فرقان كه تميز حق از باطل تقوا است: ان تتّقوا الله يجعل لكم فرقانا. (انفال، 29)

20. شكر بر سه قسم است: 1. شكر قولى كه عبارت از ذكر نعمت است. 2. شكر عملى كه عبارت از صرف نعمت الهى در طاعت خداوند و معصيت نكردن. 3. شكر اعتقادى كه عبارت از آن است كه انسان نعمت را و توفيق شكر را از خداوند بداند.(1)

21. تعبير به «يا قوم»؛ اى قوم من يعنى اضافه قوم به ياى متكلم، تعبيرى عاطفه انگيز است و نشان مى دهد حكمى كه صادر شد از روى رحمت است، گرچه بر حسب ظاهر خشونت و سختى دارد علت رحمت بودن آن اين است كه كشتن يكديگر؛ فاقتلوا أنفسكم سبب تطهير آنان از گناه شرك و رهايى آن ها از عذاب جاويدان است.(2)

22. علت اين كه خدا فرمان داد بنى اسرائيل همه يكديگر را بكشند اين بود كه اگر چه دسته اى از آنان گوساله نپرستيدند و آن را كارى زشت و باطل دانسته بودند ولى گناه اين دسته آن بود كه ديگران را از گوساله پرستى نهى و منع نكردند از ترس اين كه مبادا كشته شوند با اين كه مى دانستند گوساله پرستى باطل است، از اين رو خداوند دستور داد همديگر را بكشيد.(3)

23. شك نيست كه پرستش گوساله سامرى، كار كوچكى نبود ملتى كه بعد از مشاهده آن همه آيات خدا و معجزات پيامبر بزرگشان موسى همه را فراموش كنند و با يك غيبت كوتاه پيامبرشان، به كلى اصل اساسى توحيد و آيين خدا را زير پا گذارند بايد شدت عمل در مورد آنان به خرج داد و هرگز تنها با پشيمانى و اجراى صيغه توبه بر زبان نبايد قناعت كرد، از اين رو فرمان شديدى از طرف خدا صادر شد كه در تمام طول تاريخ پيامبران مثل و مانند ندارد.(4)

24. اين كه ابتدا خدا فرمود ما شما را عفو كرديم، سپس فرمود: فاقتلوا انفسكم بدين گونه است كه منظور از عفو اين است كه شما با گوساله پرستى پس از آن همه بيانات، مستحق عذاب استيصال شديد، ولى ما شما را عفو كرديم و چنين عذابى را نفرستاديم، بلكه راه تطهير از چنان گناه عظيمى را به شما نشان داديم تا مقتولان با كشته شدن و ملحق شدن به شهيدان

ص: 117


1- روح البيان، ج 1، ص 137.
2- تسنيم، ج 4، ص 448.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 178.
4- نمونه، ج 1، ص 256؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 85.

پاك شوند و قاتلان با صبر بر كشته شدن بستگان و آشنايان و تحمل فقدان آنان تطهير شوند.(1)

مرگ در رحمت الهى بهتر از زندگى در لعنت الهى است و اجراى حدود الهى گرچه به قيمت قتل انسان باشد به نفع اوست: ذلكم خير لكم.(2)

آیه 55-61

اشاره

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56) وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57) وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتيد: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد؛ مگر اين كه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم؛» پس صاعقه شما را گرفت؛ در حالى كه تماشا مى كرديد. * سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم؛ شايد شكر (نعمت او را) به جا آوريد. * و ابر را بر شما سايبان قرار داديم؛ و «منّ» [= شيره مخصوص و لذيذ درختان] و

ص: 118


1- تسنيم، ج 4، ص 475.
2- نور، ج 1، ص 117.

«سلوى» [= مرغان مخصوص شبيه كبوتر] را بر شما فرستاديم؛ (و گفتيم:) «از نعمتهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد؛» (ولى شما كفران كرديد.) آنها به ما ستم نكردند؛ بلكه به خود ستم مى نمودند. * و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم: «در اين شهر [= بيت المقدس] وارد شويد؛ و از نعمتهاى فراوان آن، از هر جا مى خواهيد بخوريد؛ و از (معبد بيت المقدس) با خضوع و خشوع وارد گرديد؛ و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز.» تا خطاهاى شما را ببخشيم؛ و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد.» * امّا افراد ستمگر، اين سخن را كه به آن ها گفته شده بود، تغيير دادند؛ (و به جاى آن، جمله استهزاآميزى گفتند؛) لذا بر ستمگران، در برابر اين نافرمانى، عذابى از آسمان فرستاديم. * و (به ياد آوريد) زمانى را كه موسى براى قوم خويش، آب طلبيد؛ به او دستور داديم: «عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن!» ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشيد؛ آن گونه كه هر يك (از طوايف دوازده گانه بنى اسرائيل)، چشمه مخصوص خود را مى شناختند. (و گفتيم:) از روزى هاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و فساد را گسترش ندهيد (و نيز به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيد: «اى موسى! هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم. از خداى خود بخواه كه از آنچه زمين مى روياند، از سبزيجات و خيار و سير و عدس و پيازش، براى ما فراهم سازد.» (موسى) گفت: «آيا غذاى پست تر را به جاى غذاى بهتر انتخاب مى كنيد؟! (اكنون كه چنين است، بكوشيد از اين بيابان) در شهرى فرود آييد؛ زيرا هر چه خواستيد، در آنجا براى شما هست.» و خداوند مهر ذلت و نياز بر پيشانى آن ها زد و مجدّدا گرفتار غضب پروردگار شدند چرا كه آن ها نسبت به آيات الهى كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند. اين ها بهخاطر آن بود كه گناهكار و متجاوز بودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

درخواست غير معقولانه بنى اسرائيل پيرامون رؤيت حسى خداوند و نزول عذاب بر آن ها و زنده شدن آن ها بعد از مدتى براى شكرگزارى خداوند. بيان برخى از نعمت هاى ويژه بر بنى اسرائيل مانند سايبان قرار گرفتن ابر و نزول من و سلوى بر آنان، تخلف بنى اسرائيل از

ص: 119

فرمان الهى در ورود به قريه، نزول عذاب بر آنان، فرمان الهى به حضرت موسى در زدن عصا به سنگ و به وجود آمدن دوازده چشمه آب و بهره مندى آن ها از نعمت الهى، بى صبرى بنى اسرائيل بر طعام واحد و درخواست نعمت هاى مختلف و ذلت و بيچارگى بنى اسرائيل به جهت كفر به آيات الهى و قتل پيامبران.

ب. آيه و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله... و آيه بعد يكى ديگر از نعمت هاى بزرگ خدا را بر بنى اسرائيل يادآور مى شود كه چگونه آن ها مردمى لجوج و بهانه گير بودند و چگونه مجازات الهى دامانشان را گرفت، ولى بعد از آن باز لطف الهى شامل حالشان شد. بنى اسرائيل به موسى (علیه السلام) گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را با چشمان خود ببينيم؛ اين درخواست به علت جهل آنان بود چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست يا به خاطر لجاجت و بهانه جويى آن ها كه يكى از ويژگى هاى اين قوم بوده است.(1)

ج. مخاطب در خطاب «قلتم»، «فاخذتكم»، «بعثناكم» و «تنظرون»، يهود زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) هستند در حالى كه داستان تقاضاى رؤيت خدا و فرود آمدن صاعقه اولاً مربوط به يهود زمان موسى است، ثانيا مربوط به گروه خاصى از آنان است كه به ميقات رفتند. وجه اين نحو خطاب وجود تشابه قلبى و اتحاد فكرى بين اين دو گروه است: تشابهت قلوبهم (بقره، 118)؛ زيرا اهل كتاب زمان پيامبر نيز مى خواستند كتابى بر آن ها نازل شود: يسئلك اهل الكتاب ان تنزّل عليهم كتابا من السماء فقد سألوا موسى اكبر من ذلك (نساء، 153)؛ يعنى اگر از تو كتاب ديدنى مى خواهند از موسى خداى ديدنى مى خواستند.(2)

د. در اين كه صاعقه چه بود چند احتمال است: 1. آتشى از آسمان آمد و اينان را كشت. 2. صيحه اى از آسمان شنيده شد. 3. خداوند سپاهى را از آسمان فرو فرستاد كه اينان صداى هولناكى را شنيدند، و بر اثر آن از بين رفتند.(3)

ه -. حضرت موسى (علیه السلام) از جريان نزول صاعقه و مرگ سران بنى اسرائيل بسيار ناراحت

ص: 120


1- نمونه، ج 1، ص 257.
2- الميزان، ج 1، ص 287؛ تسنيم، ج 4، ص 486.
3- كشاف، ج 1، ص 142؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 521.

شد، از اين رو از خداوند تقاضاى بازگشت آنان را به زندگى كرد و اين تقاضاى او پذيرفته شد كه قرآن در اين آيه مى فرمايد: سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر خدا را به جا آوريد. همه مفسران جز دسته كمى اتفاق دارند كه 70 نفر هلاك شدند و موسى (علیه السلام) فقط بيهوش شد.(1)

و. كفران و معصيت بنى اسرائيل و سرپيچى آنان از نبرد با عمالقه براى ورود به بيت المقدس سبب سرگردانى چهل ساله آنان با شكايت بنى اسرائيل از گرماى شديد و تقاضاى حضرت موسى (علیه السلام) خداى منّان ابرى را سايبان آنان قرار داد كه از آن نسيم خنكى مى وزيد و در پى شكواى از گرسنگى، من و سلوى را بر آنان فرو فرستاد(2) ؛ «منّ» چيزى شبيه به ترنجبين و به شيرينى عسل بوده كه خداوند بدون رنج و زراعت به بنى اسرائيل ارزانى كرد و «سلوى» طعامى لذيذ پرنده اى شبيه كبوتر و اندكى خردتر از آن.(3)

ز. قرآن در اين جا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل اشاره مى كند كه مربوط به ورودشان در سرزمين بيت المقدس است بيشتر مفسران(4) معتقدند كه مراد از قريه در اين آيه بيت المقدس است و آيه شريفه ادخلوا الارض المقدسة آن را تأييد مى كند، بعضى هم معتقدند مراد «اريحا» است كه نزديك بيت المقدس است(5) ، سپس به آن ها سه دستور مى دهد:

1. از همه نعمت هاى آن به طور فراوان هر چه مى خواهيد بخوريد در اين جا خداوند برخلاف محدوديتى كه در بيابان در مورد مواد غذايى داشتند خوراكى هاى متنوعى براى آن ها فراهم ساخته و همه اين غذاها را براى آن ها اباحه مى كند.

2. از در (بيت المقدس) با خضوع و تواضع وارد شويد.

3. بگوييد خداوندا گناهان ما را بريز و در پايان اضافه مى كند براى افراد پاك و نيكوكار علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان اجر ديگرى نيز اضافه مى كند.(6)

ص: 121


1- مجمع البيان، ج 1، ص 182.
2- تسنيم، ج 4، ص 525؛ مجمع البيان، ج 1، ص 186.
3- صافى، ج 1، ص 135؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 196؛ تسنيم، ج 4، ص 526؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 95.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 188؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 196؛ نمونه، ج 1، ص 268؛ مراغى، ج 1، ص 124؛ روح المعانى، ج 1، ص 265؛ تسنيم، ج 4، ص 558.
5- صافى، ج 1، ص 135؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 196.
6- نمونه، ج 1، ص 268.

ح. معناى «حطة» آن است كه خدايا! گناه ما را بريز و ما را بيامرز(1). بعضى گويند آن ها مأمور شدند بگويند: «لا اله الا الله» كه خود اين كلمات گناه آنان را ريخت.

ط. و سنزيد المحسنين كسانى كه سه فرمان مزبور ورود به قريه، ورود باب در حال خضوع و گفتن حطة را نيكو به جا آورند افزون بر مغفرت و بخشش گناهانشان به آنان رحمت و ثواب نيز مى دهيم.(2)

ى. كسانى كه ظلم و گناه كردند فرمان خدا را تغيير دادند و غير از آن سخنى را كهبايد بگويند گفتند و به جاى اين كه بگويند «حطه» گفتند «حنطه» (گندم) و در هر حال مقصودشان استهزا و تمسخر بود و نيز مأمور بودند كه خم شوند و از آن در وارد شوند، ولى آنان به اين دستور عمل نكردند و نشسته از در گذشتند.(3)

ك. با بيمارى طاعون در يك ساعت بيست و چهار هزار نفر از بزرگان و پيرمردها هلاك شدند و فرزندانشان باقى ماندند و در نتيجه علم و عبادت از آنان رفت و از دست دادن دانشمندانشان عذابى براى باقى ماندگان شد.(4)

ل. خداوند در آيه و اذاستسقى موسى لقومه... به يكى ديگر از نعمت هاى مهم كه به بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مى كند كه: به خاطر آوريد هنگامى كه موسى (علیه السلام) در آن بيابان خشك و سوزان براى قومش تقاضاى آب نمود و خدا اين تقاضا را قبول كرد به اين صورت كه ما به او دستور داديم عصاى خود را بر آن سنگ بزن؛ ناگهان آب جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب از آن با سرعت و شدت جارى شد به گونه اى كه قبايل بنى اسرائيل هر كدام به خوبى چشمه خود را مى شناختند.(5)

م. منظور از رزق خداوند همان منّ و سلوى است.(6)

ن. منظور از «مصر» يكى از وجوه ذيل است: مفهوم كلى شهر، كشور مصر و بيت المقدس.(7)

ص: 122


1- نمونه، ج 1، ص 268؛ مراغى، ج 1، ص 124.
2- تسنيم، ج 4، ص 566.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 189.
4- همان؛ صافى، ج 1، ص 136؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 198.
5- نمونه، ج 1، ص 271.
6- صافى، ج 1، ص 137؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 96؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 92؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 201.
7- مجمع البيان، ج 1، ص؛ كشاف، ج 1، ص 145؛ فى ظلال القرآن، ج 1 /ص 75.

س. در جمله أتستبدلون الذى هو... احتمالاتى ذكر شده است:

1. آيا آنچه را خداوند براى شما اختيار كرده ترك مى كنيد و آنچه كه پست است بر آن بر مى گزينيد.

2. آيا شما چيزى را كه با زراعت و صناعت به دست مى آوريد بر چيزى كه خداوند آن را از روى عفو «من و سلوى» به شما عطا نموده ترجيح مى دهيد.(1)

نكته ها

1. نزول عذاب صاعقه بر قوم موسى

نظير آيه 55 بقره: وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَك حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ

آيه 153 نساء است: يسْأَلُك أَهْلُ الْكتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيهِمْ كتَابا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكبَرَ مِنْ ذلِك فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

2. با اين كه اين درخواست از ناحيه پدران آن دسته از بنى اسرائيل كه در زمان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بودند نسبت به موسى شد، خداوند بنى اسرائيل زمان پيامبر را توبيخ و مذمت مى كند؛ زيرا آنان نيز به راه پدران خود مى رفتند و به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و آنچه او آورده بود ايمان نمى آوردند و مانند اجداد خود مى گفتند تو را تصديق نمى كنيم تا خدا را علنى ببينيم.(2)

3. روحيه سؤال كنندگان يكسان نيست؛ حضرت موسى (علیه السلام) و مردم هر دو تقاضاى ديدن خدا كردند، ليكن با اين تفاوت كه حضرت موسى به نمايندگى از مردم و باادب گفت: ربّارنى انظر اليك. خطاب آمد: لن ترانى (اعراف، 143)، اما قوم موسى از روى تكبر گفتند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة كه عذاب الهى به سراغ آن ها آمد.(3)

4. بيان خواسته هاى جزئى مانند سير و پياز و سبزى و عدس نشانه شدّت وابستگى و حقارت طبع است و رفاه طلبى عامل سقوط آنان شد: اهبطوا.(4)

ص: 123


1- تبيان، ج 1، ص 276.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 181.
3- نور، ج 1، ص 118.
4- همان، 125.

5. سرّ فرو فرستادن صاعقه در برابر تقاضاى مشاهده حسى ممكن است اين باشد كه خداى سبحان از اين طريق مى خواست بفهماند ديده اى كه تاب مشاهده يكى از مخلوقات خدا يعنى نور مادى و محدود را ندارد چگونه مى تواند ذات او را كه آفريننده همه مخلوقات است رؤيت كند.(1)

6. آيه شريفه ثم بعثناكم... دلالت واضحى است بر جواز رجعت(2) چرا كه وقوع آن در يك مورد دلالت بر امكان جواز در موارد ديگر نيز دارد.

7. نظير آيه 57 و 58 بقره، آيات 160 و 161 اعراف است: وَ أَنْزَلْنَا عَلَيهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى كلُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا رَزَقْنَاكمْ وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لكنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ. وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكنُوا هذِهِ الْقَرْيةَ وَ كلُوا مِنْهَا حَيثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدا نَغْفِرْ لَكمْ خَطِيئَاتِكمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ

8. تظليل غمام گاهى بشير رحمت است مانند: و ظلّلنا عليكم الغمام و گاهى نذير نقمت است مانند عذاب يوم الظُلّة (شعراء، 189) و ان يأتيهم الله فى ظلل من الغمام. (بقره، 210)

9. در آيه فبدل الذين... به جاى آن كه بگويد

«فانزلنا عليهم» مى فرمايد: فانزلنا على الذين ظلموا تا روشن گردد كه اين عذاب و مجازات الهى تنها دامان ستمگران بنى اسرائيل را گرفت و هرگز خشك و تر باهم نسوختند.(3)

ثانيا: انزال رجز بر اينان به خاطر ظلم ايشان بود.(4)

10. نظير ايه 59 و 60 بقره آيه 160 و 162 اعراف است: وَ قَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَى عَشْرَةَ أَسْبَاطا أُمَما وَ أَوْحَينَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاك الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَينا قَدْ عَلِمَ كلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ... فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ رِجْزا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كانُوا يظْلِمُونَ

ص: 124


1- تسنيم، ج 4، ص 493.
2- صافى، ج 1، ص 133؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 195.
3- نمونه، ج 1، ص 270؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 96؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 499؛ تسنيم، ج 4، ص 572.
4- كشاف، ج 1، ص 143؛ روح المعانى، ج 1، ص 267؛ تسنيم، ج 4، ص 572.

11. نظير آيه 61 بقره، ايه 112 آل عمران است: وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيهِمُ الْمَسْكنَةُ ذلِك بِأَنَّهُمْ كانُوا يكفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ ذلِك بِمَا عَصَوْا وَ كانُوا يعْتَدُونَ

12. تعبير به بما كانوا يفسقون با توجه به اين كه فعل ماضى «كانوا» بر سر مضارع آمده دلالت بر استمرار آنان در فسق دارد و پيامش اين است كه آنچه سبب رجز آسمانى شد اصرار آنان بر گناه و استمرارشان در معصيت و خوددارى از توبه است و هشدارى است براى هر شخص و ملتى كه به گناه آلوده است و بر آن اصرار مى ورزد و عادت به آن كرده است.(1)

13. در آيه 60 «فانفجرت» آمده و در سوره اعراف «فانبجست»، فرق بين اين دو در اين است كه: الف) «انبجاس» در زمانِ نيازِ كم است و «انفجار» در زمان حاجت زياد يعنى هر وقت احتياج آنان به آب زياد بود. ب) انفجار عبارت از انشقاق است خواه مجرا و منفذ باريك باشد و خواه وسيع و انبجاس مخصوص انشقاق باريك؛ يعنى انفجار عام و انبجاس خاص و جمع هر دو ممكن است. ج) انبجاس ناظر به مرحله ابتدايى جوشش آب است كه كم است، انفجار ناظر به مرحله نهايى جوشش آب است كه فراون است.(2)

14. الف و لام در «الحجر» يا براى عهد است و مقصود از آن سنگ مخصوص و معينى است چنان كه نقل شده كه اين همان سنگ بوده كه موسى آن را از كوه طور همراه خود آورده و ممكن است براى جنس باشد.(3)

15. «لا تعثوا» و «مفسدين» دلالت بر دو چيز مى كند: قرآن مى خواهد بگويد عمل اينان هم در صورت ظاهر و هم در واقع فاسد بود كلمه «لاتعثوا» اشاره به ظاهر عمل آنان و كلمه «مفسدين» به روح و حقيقت آن اشاره مى كند.(4)

16. بنى اسرائيل دقيقا همان چيزى را كه حضرت موسى (علیه السلام) سفارش كرده بود كه فرمود: استعينوا بالله و اصبروا (اعراف، 128) صبر و استقامت را نفى كردند و گفتند ما صبر نمى كنيم آن هم با نفى اكيد؛ يعنى كلمه «لن» كه دليل بر خيره سرى و لجاجت آنان است همانند: لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة فاخذتهم الصاعقة. (نساء، 153)

17.

ص: 125


1- تسنيم، ج 4، ص 575.
2- تبيان، ج 1، ص 269؛ تفسير كبير، ج 3-4، ص 69؛ تسنيم، ج 4، ص 595؛ نمونه، ج 1، ص 274.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 92؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 501؛ كشاف، ج 1، ص 144.
4- مجمع البيان، ج 4، ص 191.

كسى كه محاط به خطاست: احاطت به خطيئته (بقره، 81) محكوم به ضرب ذلت و محكوم به مسكنت خواهد بود؛ زيرا گرچه در اين آيه مى فرمايد: باءوا بغضب من الله، ولى در آيه ديگر مى فرمايد: فباءوا بغضب على غضب (بقره، 90) و چنين غضب متراكم نشانه احاطه خطيئه است و روشن است كه غضب خدا حالت نفسانى نيست، بلكه همان قهر فعلى خداست غضب الهى مايه سقوط است: و من يحلل عليه غضبى فقد هوى. (طه، 81)

18. آيا سؤال بنى اسرائيل گناه بود؟ بعضى گويند اين سؤال گناه نبود؛ زيرا آنچه داشتند مباح بود، ولى آن ها مباح ديگرى را خواستار شدند، ولى برخى معتقدند كه گناه بود زيرا آن ها با آنچه خداوند برايشان اختيار كرده بود راضى نشدند و از همين جهت است كه قرآن آن هارا سرزنش مى كند.(1)

19. آوردن فعل ماضى «كان» بر سر مضارع؛ كانوا يكفرون، دليل بر استمرار كفرورزى آنان است و نشان مى دهد كه كفر و قتل و اعتدا براى بنى اسرائيل عادت مستمر و هميشگى بوده، به صورت ملكه سيئه اى درآمده بود گويا كار آنان اين بود كه با مشاهده هر آيه و معجزه اى به آن كفر بورزند و پيامبران بزرگى چون شعيب، زكريا و يحيى را به شهادت برسانند.(2)

20. ممكن است از تعبير به و كانوا يعتدون استفاده شود كه معصيتى انسان را به چنين عاقبت شوم مبتلا مى كند كه با اعتدا يعنى تعدى و هتك حرمت همراه باشد به ويژه هتك حرمت رهبر دينى و آسمانى، نظير اين كه به پيامبر بگويد سخن شما را مى شنوم، ولى گوش نمى دهم.(3)

21. قرآن كريم به برخى از پيامدهاى بى صبرى اشاره كرده است مانند ذلت و مسكنت: لن نصبر على طعام واحد... ضربت عليهم الذلة و المسكنة (بقره، 61) و مانند جدايى حضرت خضر (علیه السلام) از حضرت موسى (علیه السلام): هذا فراق بينى و بينك سأنبئك بتأويل ما لم تستطع عليه صبرا. (كهف، 78)

ص: 126


1- مجمع البيان، ج 1، ص 194.
2- تسنيم، ج 4، ص 649.
3- صافى، ج 1، ص 137.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62) وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (65) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (66)

ترجم -- ه

كسانى كه (به پيامبر اسلام) ايمان آورده اند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارى و صابئان [= پيروان يحيى] هرگاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آوردند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است؛ و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آن ها نيست. (هر كدام از پيروان اديان الهى، كه در عصر و زمان خود، بر طبق وظايف و فرمان دين عمل كرده اند، مأجور و رستگارند.) * و (به ياد آوريد) زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم؛ و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم؛ (و به شما گفتيم:) «آنچه را (از آيات و دستورهاى خداوند) به شما داده ايم، با قدرت بگيريد؛ و آنچه را در آن است به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد)؛ شايد پرهيزگار شويد.» * سپس شما پس از اين، رويگردان شديد؛ و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، از زيانكاران بوديد. * به طور قطع از حال كسانى از شما، كه در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند، آگاه شده ايد؛ ما به آن ها گفتيم: «به صورت بوزينه هايى طرد شده درآييد!» * ما اين كيفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسل هاى بعد از آنان، و پند و اندرزى براى پرهيزگاران قرار داديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پاداش مؤمنان صالح در قيامت، گرفتن پيمان از بنى اسرائيل و اعراض آن ها، خسارت انسان ها در صورت عدم فضل و رحمت خداوند و كيفر مسخ، براى متجاوزان.

ب. قرآن در آيه 62 به يك اصل كلى و عمومى اشاره مى كند و مى گويد: آنچه ارزش دارد

ص: 127

واقعيت و حقيقت است نه تظاهر و ظاهرسازى در پيشگاه خداوند بزرگ، ايمان خالص و عمل صالح پذيرفته مى شود؛ كسانى كه به پيامبر اسلام ايمان آورده اند و همچنين يهوديان و نصارا (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم) آن ها كه ايمان به خدا و روز قيامت آوردند و عمل صالح انجام دهند پاداش آن ها نزد پروردگارشان ثابت است.(1)

ج. در اين كه مراد از ان الّذين ءامنوا چه كسانى هستند، وجوهى بيان شده است:

1. كسانى كه به عيسى (علیه السلام) ايمان آوردند و پس از آن يهودى و ستاره پرست نشدند.

2. جويندگان و پژوهندگان آيين واقعى خدا مانند حبيب نجار و...

3. مؤمنين از امت هاى گذشته.(2)

د. در اين كه «صابئان» چه كسانى هستند طبرى شش قول نقل مى كند: 1. دينى ندارند. 2. بين مجوس و يهودند. 3. قائل به لا اله الا الله هستند و پيامبر را قبول ندارند. 4. ملائكه را مى پرستند و به طرف كعبه نماز مى خوانند. 5. فرقه اى از اهل كتابند و زبور داود را قرائت مى كنند. 6. طايفه اى از اهل كتابند.(3)

صابئين جمع صابى به كسى گويند كه دين اولش را ترك كرده و به آيين ديگر گرويده است و بنا بر نظر بعضى از مفسرين، صابئين منتسب به «صاب» فرزند ادريس پيامبر هستند.(4)

آنچه در باره صابئين ذكر شده ممكن است نسبت به يكديگر متباين نباشد، ولى نسبت به ظاهر آيه مورد بحث تباين دارد زيرا طبق آيه شريفه، صابئين مانند يهود و نصارا مى توانند مؤمن واقعى باشند اما ستاره پرست مشرك مؤمن واقعى نيست و اگر منظور آن است كه صابئين بعد از توبه و پذيرش اسلام واقعى از اجر الهى برخوردار مى شوند در اين صورت مجوس و مشركان كه در آيه سوره حج ياد شده اند نيز همين گونه اند.

ه -. حكم فقهى و كلامى اهل كتاب؛ گروهى كه اهل كتابند يا شبهه كتابى بودن آن ها مطرح است از نظر فقهى اگر شرايط ذمه را بپذيرند كاملاً از امنيت برخوردارند و همانند ساير شهروندان داراى زندگى مسالمت آميز هستند، اما از نظر كلامى بعد از روشن شدن حق و

ص: 128


1- نمونه، ج 1، ص 283.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 199.
3- جامع البيان، ج 1، ص 253.
4- تسنيم، ج 5، ص 33.

حقيقت اگر دست از شريعت سابق برندارند و به اسلام گرايش پيدا نكنند از اجر و مزد در قيامت محروم اند و از خوف و حزن قيامت در امان نيستند.

و. رفع كوه طور منافى با اختيار و مباين با رضايت نبوده تنها در حدّ علامت عذاب براى گرفتن ميثاق غليظ بر اطاعت در مقام عمل پس از ايمان آوردن آنان بود نه بر وادار كردن آن ها به اصل ايمان. بنا بر اين، آيه شريفه ناسخ آيه لا اكراه فى الدين نيست چنان كه آلوسى پنداشته است.(1)

ز. اكثر مفسران گويند منظور از «طور» همان كوه معروف طور محل مناجات حضرت موسى است كه در سوره تين به «طور سينين» يا در سوره مؤمنون آيه 20 به طور سينا و در سوره طه آيه 12 به وادى مقدس و در سوره اعراف به «الجبل» با الف و لام عهد تعبير شده است.

ح. منظور از پيمان چيست ؟ عده اى قائلند كه منظور از پيمان همان است كه در آيه 40 و 83 و 84 آمده است و آن عبارت است از توحيد به پروردگار، نيكى به پدر و مادر و بستگان و يتيمان و مستمندان، گفتار نيك، بر پا داشتن نماز، اداى زكات و پرهيز از خونريزى كه در تورات نيز بيان شده است.(2)

ط. مراد از «قوة» در جمله خذوا ما ءاتيناكم بقوة هم قوت بدنى و مادى است و هم قوت قلبى و معنوى، پس منظور از اخذ بقوة، خوب فهميدن كتاب و خوب عمل كردن به آن و خوب حمايت كردن از آن است.(3)

ى. در صورتى كه دليل عقلى بر امتناع بر افراشته شدن كوه نباشد يعنى دليلى از خارج مانع انعقاد ظهور براى جمله و رفعنا فوقكم الطور نشود، بايد ظاهر آن را بدون ترديد اخذ كرد و روشن است كه چنين مانعى وجود ندارد؛ زيرا خداوندى كه مى تواند دريا را براى موسى (علیه السلام) و مؤمنان به او بشكافد و نيز كوه را بشكافد كه شتر از آن خارج شود، قدرت رفع طور براى علامت عذاب را دارد.(4)

ص: 129


1- روح المعانى، ج 1، ص 444.
2- نمونه، ج 1، ص 293؛ آلاء الرحمن، ج 1، ص 99؛ كشاف، ج 1، ص 147.
3- تسنيم، ج 5، ص 100.
4- تسنيم، ج 5، ص 96.

ك. امر «كونوا» از باب انّما امره اذا اراد شيئا أن يقول له كن فيكون كنايه از سرعت تكوين و نفوذ اراده الهى است چنان كه مراد از «قول» در فقلنا لهم گفتار لفظى نيست، بلكه قول الهى همان فعل و اراده او در عالم تكوين است و چيزى نمى تواند مانع امر و اراده الهى شود: و كان امر الله مفعولاً.

ل. منظور از فضل خدا چيست ؟ در اين مورد احتمالاتى داده شده است:

1. پس از روى گرداندن و بازگشت بنى اسرائيل خداوند آنان را مهلت داد تا توبه كنند و آنان را هلاك نكرد.(1)

2. منظور از فضل، قدرت ايمانى است كه خداوند به آنان داد و موانع را از جلوى راه آنان برداشت.(2)

نكته ها

1. در آيه 62 مسأله ايمان تكرار شده و منظور از ايمان دومى به طورى كه از سياق استفاده مى شود حقيقت ايمان است و اين تكرار مى فهماند كه مراد از الّذين ءامنوا در ابتداى آيه كسانى هستند كه ايمان ظاهرى دارند و با اين نام و به اين سمت شناخته شده اند.(3)

2. ايمان فقط اعتقاد قلبى است و عمل و طاعت اثر آن است نه داخل در حقيقت آن چون در اين آيه پس از ايمان به خدا و روز قيامت اين قسمت را (عمل نيك انجام دهد) اضافه مى كند و نمى توان جمله (و عمل صالحا) را تأكيد ايمان به خدا و روز قيامت دانست.(4)

3. مقصود آيه 62 اين نيست كه انتخاب هر دينى آزاد و در نتيجه هر كس هر دينى را پذيرفت در قيامت اهل نجات است؛ زيرا در قرآن كريم، خداى سبحان صاحبان اديان ديگر را به اسلام دعوت مى كند و غير آيين اسلام را قابل پذيرش نمى داند: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.(5)

ص: 130


1- التحرير و التنوير، ج 1، ص 525؛ مجمع البيان، ج 1، ص 203؛ صافى، ج 1 / ص 139؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 206.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 203.
3- الميزان، ج 1، ص 292.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 200.
5- آل عمران، 85؛ نمونه، ج 1، ص 284؛ تسنيم، ج 5، ص 39.

4. تعبير به فضل و رحمت از اين روست كه آنان طبق قانون عدل و قسط هيچ گونه استحقاقى نسبت به نجات از عذاب را نداشتند، بلكه همه زمينه هاى عذاب براى آنان فراهم بود، ولى برابر فضل و رحمت بى كران الهى از تعذيب رهايى يافتند.(1)

5. آيه شريفه 62 دليل بر پلوراليزم دينى و تكثرگرايى نيست. پيام آيه شريفه اين است كه هر يك از طوايف چهارگانه مؤمن به حق و داراى عمل صالح باشد اهل نجات است و عمل صالح بايد بر طبق شريعت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد. بنا بر اين، با توجه به آيات ذيل روشن مى شود كه هر مذهب و مكتبى حق نيست و مزيت تفسير قرآن به قرآن روشن مى شود: فان ءامنوا بمثل ما ءامنتم به فقد اهتدوا (نساء، 162) و و لو انّهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم... كه منظور از ما انزل اليهم قرآن كريم است.

6. آنچه در جريان رفع طور حاصل شد اين است كه:

الف. به اراده خاص الهى بوده است نه صرف جريان طبيعى.

ب. صبغه قدرت نمايى و جنبه اعمال مولويت به آن داده شده تا يهود عنود با شهود قدرتِ رعب آور خدا تعديل گردند.

3. ماجراى رفع طور با فعل متكلم مع الغير بيان شده و نكته آن يا قصد تفخيم متكلم است يا قصد حضور فرشتگان.

4. جريان رفع كوه طور به حد سلب اختيار نرسيد.(2)

7. تعبير به لقد علمتم نشان آن است كه ماجراى تاريخى روز شنبه به طور قطع و يقين در نزد بنى اسرائيل معاصر رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مشهور و معروف بوده است، بلكه با توجه به اين كه «علمتم» در اين آيه به معناى «عرفتم» است و مفعول آن اشخاص عصيانگر و متجاوز روز شنبه هستند شايد بتوان گفت حتى رجال سرشناس اين ماجرا نيز نزد بنى اسرائيل عصر نزول شناخته شده و معروف بودند.(3)

8. جمله فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين كنايه از سرعت عمل است كه با يك اشاره و

ص: 131


1- همان، ص 103.
2- تسنيم، ج 5، ص 108.
3- تسنيم، ج 5، ص 127؛ روح المعانى، ج 1، ص 282.

فرمان الهى چهره همه آن عصيانگران دگرگون شد و در حقيقت امر تكوينى خداوند متعال بود.(1)

9. در فرمان بنى اسرائيل در روز شنبه كه روز تعطيل آن ها بود ماهيان دريا ظاهر مى شدند، خداوند به آنان فرمود: در روز شنبه تعدى نكنيد و ماهيان را صيد نكنيد؛ و قلنا لهم لا تعدوا فى السبت... (نساء، 154). در اين كه آيا بنى اسرائيل اين فرمان الهى را امتثال كردند يا مخالفت، از اين آيه ظاهر نمى شود، در آيات ديگر اين معنا روشن شده و مى فرمايد: بنى اسرائيل فرمان الهى را مخالفت كردند؛ و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت (بقره، 65) و و اسئلهم عن القرية الّتى كانت حاضرة البحر اذ يعدون فى السبت.(2)

10. تكرار «لنا» در ادع لنا ربك و تعبير «ربك» به جاى «ربنا» نشانه خودخواهى و تكبر و بى ادبى بنى اسرائيل است چنان كه در جاى ديگر گفتند: فاذهب انت و ربّك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (مائده، 24) و خطاب جهنمى ها به خازن دوزخ يا مالك ليقض علينا ربّك (زخرف، 77) نيز از همين قبيل است.

11. انتساب قتل نفس به همه بنى اسرائيل قتلتم از اين جهت است كه همه آن ها در اين جنايت به نحوى دخالت داشتند، از اين رو همگى اصرار بر كتمان آن داشتند: كنتم تكتمون چنان كه در داستان ناقه صالح (علیه السلام) با اين كه يك نفر ناقه را كشت، ليكن به همه نسبت داده شد: فكذبوه فعقروها زيرا ديگران به اين كار راضى بودند. در آيه 74 مى فرمايد: ثم قست قلوبكم علت قساوت قلب را در آيه 13 مائده بيان مى كند كه بنى اسرائيل پيمان شكنى كردند: فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية.

12. انسان مجرم و گناهكار كه به صورت بوزينه در مى آيد انسان با عقل و شعورى است كه به صورت حيوان در آمده و به تعبير روشن تر انسان با عقل و شعورى است كه مى فهمد به سبب گناه و معصيت، خلقت او تغيير يافته است و همين مقدار كه درك مى كند اعضا و جوارح او به صورت ديگر درآمده است براى او عذابى خواهد بود.(3)

ص: 132


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 208؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 541؛ تسنيم، ج 5، ص 129.
2- اعراف، 163؛ اضواء البيان، ج 1، ص 254.
3- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 542؛ تسنيم، ج 5، ص 135.

مسخ بر دو قسم است: ملكى و ملكوتى. مسخ مُلكى اگر به معناى صرف تغيير صورت مادى با بقاى حقيقت انسانى باشد نه تنها دليل عقلى بر استحاله آن نداريم، بلكه دليل نقلى نيز آن را ثابت مى كند چنانچه ظاهر آيه 65 بر آن دلالت دارد. مسخ ملكوتى آن است كه آدمى در عالم طبيعت كژراهه برود و برخلاف مسير مستقيم انسانيت حركت كند و روزى كه حق ظهور مى كند و اسرار آشكار مى شود حقيقت و درون او ظاهر مى شود.(1)

آیه 67-74

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنّا إِنْ شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ اْلأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا اْلآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (74)

ترجمه

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد، تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند؛ و غوغا خاموش گردد.)» گفتند: «آيا ما را مسخره مى كنى ؟» (موسى) گفت: «به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم!» * گفتند: «(پس) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين (ماده گاو) چگونه (ماده گاوى) باشد؟» گفت: (خداوند) مى فرمايد: «ماده گاوى است كه نه پير و از كار افتاده باشد، و نه بكر و جوان؛ بلكه

ص: 133


1- همان، ص 144.

ميان اين دو باشد. آنچه به شما دستور داده شده، (هر چه زودتر) انجام دهيد.» * گفتند: «ازپروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟» گفت: (خداوند) مى گويد: «گاوى باشد زرد يكدست، كه بينندگان را شاد و مسرور سازد.» * گفتند: «از خدايت بخواه براى ما روشن كند كه چگونه (گاوى) بايد باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده، و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد.» * گفت: (خداوند) مى فرمايد: «گاوى باشد كه نه براى شخم زدن رام شده؛ و نه براى زراعت آبكشى كند؛ از هر عيبى بركنار باشد، و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد.» گفتند: «الان حق (مطلب) را آوردى.» سپس (چنان گاوى را پيدا كردند و) آن را سر بريدند؛ ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند. * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد؛ سپس در باره (قاتل) او به نزاع پرداختيد؛ و خداوند آنچه را مخفى مى داشتيد، آشكار مى سازد. * سپس گفتيم: «قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود، و قاتل را معرفى كند). خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند؛ و آيات خود را به شما نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد.» * سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه سخت شد؛ همچون سنگ، يا سخت تر! چرا كه پاره اى از سنگ ها مى شكافد، و از آن نهرها جارى مى شود؛ و پاره اى از آن ها شكاف بر مى دارد، و آب از آن تراوش مى كند؛ و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتد؛ (امّا دلهاى شما، نه از خوف خدا مى تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است.) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

داستان گاو بنى اسرائيل، فرمان خداوند به كشتن گاو، بهانه جويى بنى اسرائيل، پرسش هاى فراوان آنان از خصوصيات گاو، عدم تمايل بنى اسرائيل نسبت به امتثال فرمان الهى و اختلاف آنان در مورد كشته شدن شخصى، مشخص شدن قاتل به وسيله زنده شدن مقتول و قساوت قلب بنى اسرائيل.

ب. در اين آيات قرآن كريم ماجراى گاو بنى اسرائيل را به صورت مشروح بيان مى كند. ماجرا اين گونه است كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مشكوكى كشته مى شود در حالى كه

ص: 134

قاتل به هيچ وجه معلوم نيست در ميان قبايل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى شود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مى دهد و خويش را تبرئه مى كند.

داورى را براى حل و فصل خصومت نزد موسى (علیه السلام) مى برند و چاره را از او خواستار مى شوند و چون از طرق عادى حل اين قضيه ممكن نبود و از طرفى ادامه اين كشمكش احتمالاً منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل مى گرديد، موسى (علیه السلام) با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجازآميزى به حل اين مشكل مى پردازد.

آن ها گفتند: از خداى خود بخواه كه روشن كند آن گاو چگونه است و در اين پرسش تصريحى به سن آن ننمودند، ليكن به گونه اى كه از پاسخ استفاده مى شود، منظور همان سؤال از سن و عمر بوده است و حضرت در جواب فرمود: خداوند مى فرمايد: آن گاوى است نه پير از كار افتاده و نه خرد و كوچك است؛ ميان آن دو است حد متوسط ميان بزرگ و كوچك.(1)

ولى آنان باز دست از پرگويى و لجاجت برنداشتند و گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد؟ موسى (علیه السلام) در پاسخ گفت: خدا مى فرمايد: گاو ماده اى باشد زرد يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد.(2)

براى مرتبه سوم بنى اسرائيل به حضرت موسى (علیه السلام) گفتند: از خداوند براى ما بخواه كه روشن كند آن گاو از گاوهاى كار است يا گاو چرنده. زيرا آن گاو از نظر اوصاف براى ما مشتبه است و ما در اثر لطف و عنايت و تعريف كامل خداوند ان شاء الله هدايت خواهيم يافت.

حضرت موسى (علیه السلام) در جواب فرمود: خداوند مى فرمايد: آن گاوى است كه در اثر شيار شكسته و رام نشده و زمين مزروعى را آبيارى نتواند كرد سالم است و رنگ ديگرى جز رنگ زرد بر او نيست. قوم گفتند: در اين هنگام حق را آشكار كردى. در انتها خداوند مى فرمايد: آنان گاو را كشتند و نزديك بود نافرمانى كنند؛ زيرا يا از رسوايى و شهرت قاتل بيم داشتند يا از گرانى قيمت گاو.(3)

ص: 135


1- مجمع البيان، ج 1، ص 212.
2- نمونه، ج 1، ص 304.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 214؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 550؛ صافى، ج 1، ص 143؛ كشاف، ج 1، ص 152.

ج. تفاوت ميان ذلول و ذليل آن است كه اولى به معناى منقاد و رام است و جمع آن «ذلل» است: ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللاً (نحل، 69) و دومى به معناى خوارى است مانند: ضربت عليهم الذلّة كه جمع آن «اذلّه» است. البته استعمال اذلّه در برخى از موارد در معناى انقياد و نرمى بعيد نيست مانند: اذلّة على المؤمنين؛ يعنى محبوبان خدا در برابر مؤمنان نرم و ملايم هستند نه خوار و ذليل.

د. به ياد بياوريد وقتى كه انسانى را كشتيد و يكديگر را در آن متهم كرده و نزاع بر پا كرديد و خداوند رازها را كه پنهان مى داشتيد آشكار فرمود. در ارتباط آيه 72 با آيات گذشته دو احتمال است:

1. اين آيه از نظر معنا تقدم بر آيات گذشته دارد به گونه اى كه پرسش از موسى و جواب او بعد از جريان كشتن و اختلاف كردن است.

2. ارتباط اين آيه با آيه بعدى به اين نحو كه چون موضوع كشتن و اختلاف روى داد ما دستور داديم پاره اى از اعضاى گاو را بر بدن كشته بزنيد.(1)

نكته ها

1. استهزاء در ابتداى نظر يك گناه ولى در باطن چند گناه است، مثلاً در مسخره كردن گناهان «تحقير»، «خوار كردن»، «كشف عيوب»، «اختلاف افكنى»، «غيبت»، «كينه»، «فتنه»، «تحريك»، «انتقام» و «طعنه به ديگران» نهفته است.

ريشه هاى مسخره كردن:

1. گاهى مسخره كردن برخاسته از ثروت است؛ ويل لكلّ همزة لمزة الّذى جمع مالاً وعدّده. (همزه، 1-2)

2. گاهى ريشه استهزاء علم و دانش است؛ فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون. (غافر، 83)

3. گاهى ريشه مسخره توانايى جسمى است. كفّار مى گفتند؛ من اشدّ منّا قوّة. (فصلت، 15)

ص: 136


1- مجمع البيان، ج 1، ص 217؛ تفسير مراغى، ج 1، ص 144.

4. گاهى انگيزه مسخره كردن فقر مالى است. كفّار فقرايى را كه همراه حضرت نوح (علیه السلام) بودند تحقير مى كردند و مى گفتند: ما نريك اتّبعك الاّ الّذين هم اراذلنا. (هود، 27)

5. گاهى طمع به مال باعث مسخره كردن ديگران مى شود، مثلاً گروهى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) درباره زكات عيب جويى مى كردند؛ و منهم من يلمزك فى الصدقات فإن اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون. (توبه، 58)

6. گاهى ريشه مسخره جهل و نادانى است. همين كه حضرت موسى (علیه السلام) دستور ذبح گاوى را داد، بنى اسرائيل گفتند: آيا مسخره مى كنى ؟ موسى (علیه السلام) گفت: اعوذ باللّه ان اكون من الجاهلين. (بقره، 67)

2. خداوند از ميان حيوانات آنان را مأمور به كشتن گاو نمود؛ زيرا آنان در زمان گذشته گاوپرست بودند و منظور اين بود كه با كشتن گاو عظمت و بزرگى آن كه در گذشته معتقد بودند از بين برود و آنچه در نفس آنان در باره صلاحيت گاو براى پرستش راه پيدا كرده بود زايل گردد.(1)

3. خداوند مقتول را با كشتن موجود زنده اى حيات ثانوى بخشيد تا قدرت كامله خداوندى بيشتر روشن گردد و اختراع چيزى را از راه ضدش به آنان بنماياند.(2)

4. حضرت موسى (علیه السلام) در جواب سؤال هاى سه گانه بنى اسرائيل اصرار داشت از اين رو با تعبير انه يقول در هر بار جواب استفسار را به خداوند استناد مى دهد تا هر گونه بهانه جويى را از آنان سلب كند.(3)

5. تكرار «لنا» در جمله ادع لنا ربك... با آن كه با ذكر يك بار آن، غرض فهمانده مى شد، نشانه بى ادبى، تكبر و خودخواهى بنى اسرائيل است چنان كه تعبير ادع لنا ربك به جاى «ادع الله» يا «ادع ربنا» نيز ضمن دلالت بر بى ادبى و گستاخى آنان، برخوردى طلبكارانه و ناسازگارانه با روح توحيد است.(4)

6. از نبى اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت كرده اند كه فرمود: دستور اول اين جماعت كشتن گاوى بيش

ص: 137


1- مجمع البيان، ج 1، ص 211؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 210؛ نمونه، ج 1، ص 313؛ تسنيم، ج 5، ص 187.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 212.
3- تسنيم، ج 5، ص 191؛ روح المعانى، ج 1، ص 288.
4- تسنيم، ج 5، ص 192؛ نمونه، ج 1، ص 303.

نبود، ليكن در اثر پرسش هاى پياپى، خداوند بر آنان سخت گرفت و سوگند به خدا اگر بنى اسرائيل انشاء الله نمى گفتند هرگز آن گاو را نمى يافتند.(1)

7. تعبير به الان جئت بالحق طبق يك احتمال در معناى اين جمله هم تعبيرى غيرمؤدبانه است چون مفادش اين است كه گويا حضرت موسى (علیه السلام) تاكنون از بيان حق خوددارى كرده و هم از جلوه هاى حس گرايى بنى اسرائيل است؛ زيرا پس از پايان يافتن پرسش هاى آنان و هنگامى كه فرمان الهى براى آنان ظهور كاملاً حسى پيدا كرد اظهار داشتند الان جئت بالحق.(2)

8. اسناد قتل در آيه به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) داده شد چرا كه اولاً: گذشتگان اصل و اساس اينان بودند. ثانيا: معاصرين پيامبر به فعل گذشتگان خود راضى بودند همان گونه كه كشنده و قاتل يك نفر بود، ليكن آن را به همه نسبت داد.(3)

9. اين كه به جاى «ما كتمتموه» به ما كنتم تكتمون تعبير شده يعنى «كان» به استخدام درآمده، به اصرار و كوشش آنان بر كتمان و استمرار و مقاومت آن ها بر پوشيدن جنايت اشاره دارد.(4)

10. گاهى انسان با نسبت دادن جرم به ديگران مى خواهد خود را از آن گناه تبرئه كند غافل از آن كه اگر خداوند بخواهد انسان را رسوا مى كند.

11. ديدن نشانه هاى قدرت الهى براى تعقّل دائمى انسان هاست نه تعجب لحظه اى: لعلكم تعقلون.(5)

12. از جمله هاى كذلك يحى الله الموتى و يريكم ءاياته لعلكم تعقلون بر مى آيد كه اتخاذ اين روش براى فصل خصومت و مشخص كردن قاتل براى اين بود كه از اين طريق برهانى بر معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان در قيامت اقامه شود.(6)

ص: 138


1- مجمع البيان، ج 1، ص 213؛ صافى، ج 1، ص 142؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 214؛ روح المعانى، ج 1، ص 290.
2- تسنيم، ج 5، ص 196.
3- تفسير مراغى، ج 1، ص 144؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 543؛ تسنيم، ج 5، ص 203.
4- تسنيم، ج 5، ص 202.
5- نور، ج 1، ص 139.
6- همان، ص 203.

13. علّت اين كه خداوند قلوب بنى اسرائيل را از سنگ سخت تر دانست آن است كه سنگ ها اگر اين آيات و معجزات را مى ديدند، مى پذيرفتند همان گونه كه فرمود: لو أنزلنا هذا القرءان على جبل لرأيته خاشعا... (حشر، 21) علاوه بر اين احجار از بعضى جهات قابل بهره ورى هستند و در بعضى احوال آب از آن ها ظاهر مى شود و بنى اسرائيل جوشيدن آب را از سنگ ها ديده بودند، ليكن قلب آن ها سخت تر از سنگ بود كه هيچ متأثر نشدند.(1)

آیه 75-83

اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ (79) وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80) بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (81) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (82) وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)

ترجمه

آيا انتظار داريد به (آيين) شما ايمان بياورند، با اين كه عدّه اى از آنان، سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند؟! * و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند، مى گويند: «ايمان آورده ايم.» ولى هنگامى كه با يكديگر خلوت مى كنند، (بعضى به بعضى ديگر اعتراض كرده،) مى گويند: «چرا مطالبى را كه خداوند

ص: 139


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 556؛ روح المعانى، ج 1، ص 296.

(در باره صفات پيامبر اسلام) براى شما بيان كرد، به مسلمانان بازگو مى كنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال كنند؟! آيا نمى فهميد؟! * آيا اين ها نمى دانند خداوند آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى كنند مى داند؟! * و پاره اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند؛ و تنها به پندارهايشان دل بسته اند. * پس واى بر آن ها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: «اين، از طرف خداست.» تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر ان ها از آنچه با دست خود نوشتند؛ و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند! * و گفتند: «هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى، به ما نخواهد رسيد.» بگو: «آيا پيمانى از خدا گرفته ايد؟! - و خداوند هرگز از پيمانش تخلّف نمى ورزد - يا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد»؟! * آرى، كسانى كه مرتكب گناه شوند، و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آن ها اهل آتشند؛ و جاودانه در آن خواهند بود. * و آن ها كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته انجام داده اند، آنان اهل بهشتند؛ و هميشه در آن خواهند ماند. * و (به ياد آوريد) زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد؛ و به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد؛ و به مردم نيك بگوييد؛ و نماز را بر پا داريد؛ و زكات بدهيد. سپس (با اين كه پيمان بسته بوديد) همه شما - جز عده كمى - سرپيچى كرديد؛ و (از وفاى به پيمان خود) رويگردان شديد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحريف آنان نسبت به كلام الهى، برخورد نفاق گونه آنان، توصيف عوام يهود، هشدار و تهديد به دانشمندان دروغگو و بيان ادّعاى باطل آنان و اخذ پيمان از بنى اسرائيل پيرامون عبادت خداوند و احسان به والدين و....

ب. مخاطب در «تطمعون» بى ترديد رسول گرامى (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان صدر اسلام هستند كه حرص شديدى در دعوت اهل كتاب به حق داشتند و در نتيجه از عناد و تمرد آنان دلگير و دلتنگ شدند، از اين رو خداى سبحان مى فرمايد: آيا انتظار داريد كه يهوديان به دين شما ايمان بياورند در حالى كه يك عده از آنان بعد از شنيدن آيات خدا و فهميدنش آن را تحريف كردند.(1)

ص: 140


1- تسنيم، ج 5، ص 255.

ج. در اين كه بعضى از اينان چه كسانى بوده اند اقوالى است:

1. طايفه اى از اسلاف يهوديان عصر نزول كه همان احبار بودند.(1)

2. هفتاد نفرى بودند كه موسى آنان را از ميان قومش برگزيده و آن ها كلام خدا را شنيدند و فرمان نبردند.(2)

د. مقتضاى سياق آيه اين است كه مخاطب در أفلا تعقلون همان مخاطب «أتحدثونهم» باشد؛ يعنى منافقان يا اوساط از يهود كه حقايق تورات را افشا مى كردند و مورد سرزنش رؤساى دينى خود قرار مى گرفتند.(3)

ه -. «أمّى» يعنى درس نخوانده يعنى به همان حالتى كه از مادر متولد شده باقى مانده است و مكتب و استادى را نديده است و يا به خاطر اين كه جمعى از مادران روى علاقه هاى جاهلانه فرزندان خود را از خود جدا نمى كردند و اجازه نمى دادند به مكتب بروند(4) و منظور از «أمانى» گفته شده دروغ هاى گوناگون و آيات تحريف شده اى است كه دانشمندان يهود در اختيار عوام مى گذاشتند و آن ها كوركورانه تقليد مى كردند.(5)

و. منظور از آيه فويل للذين يكتبون الكتاب... اين است كه احكام تورات را تحريف مى كردند بدين طريق كه صفاتى را براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در تورات ذكر مى كردند و مى نوشتند كه خلاف آن صفات اصلى بود كه براى پيامبر در تورات ذكر شده بود و به مردم عوام مى گفتند اين صفات پيامبر آخرالزمان است تا بدين طريق بر عوام و مستضعفين رياست كنند.(6)

ز. جمله ليشتروا به... دليل بر اين است كه آنان از عمل تحريف و افتراى به دين، هدفى جز فروش دين و به دست آوردن متاع دنيا نداشته و ندارند(7) و چنان كه مقصود از ثمنا قليلاً اين نيست كه متاع اندكى به عنوان ثمن اين كالا به دست آوردند، بلكه كنايه از آن

ص: 141


1- صافى، ج 1، ص 146؛ مجمع البيان، ج 1، ص 224.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 224؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 219.
3- تسنيم، ج 5، ص 281.
4- نمونه، ج 1، ص 317؛ الميزان، ج 1، ص 324؛ مجمع البيان، ج 1، ص 230.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 113؛ صافى، ج 1، ص 147؛ نمونه، ج 1، ص 318؛ كشاف، ج 1، ص 157؛ روح المعانى، ج 1، ص 302.
6- صافى، ج 1، ص 148؛ مراغى، ج 1، ص 151؛ روح المعانى، ج 1، ص 303.
7- تسنيم، ج 5، ص 307؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 565.

است كه اساسا متاع دنيا اندك است، پس اگر همه دنيا را هم در برابر دين فروشى بگيرند باز هم كم است.(1)

ح. ذكر كلمه «بايديهم» براى تأكيد است و مقصود از اين كلمه اين است كه معناى كتابت واقعا صورت گرفته است و رفع مجاز بودن از كتابت نمايد و دلالت كند بر اين كه اين محرّفين عامدا و قاصدا اين عمل را صورت داده اند.(2)

ط. منظور از «أيام معدودة» چهل روز مى باشد؛ زيرا زمان پرستش گوساله چهل روز بود.(3)

ى. كسب و اكتساب به معناى تحصيل كردن چيزى از روى اراده و اختيار است. بنا بر اين جمله بلى من كسب سيئة اشاره به كسانى است كه با علم و اختيار مرتكب گناهان مى شوند و تعبير كسب شايد از اين نظر باشد كه گنهكار در يك محاسبه كوته بينانه انجام گناه را به سود خويش و ترك آن را به زيان خود مى پندارد.(4)

ك. احاطه خطيئه باعث مى شود كه انسان محاط بدان، دستش از هر راه نجاتى بريده شود مثل اين كه چنان خطيئه او را محاصره كرده كه هيچ راه و روزنه اى براى اين كه هدايت به وى روى آورد باقى نگذاشته، در نتيجه چنين كسى جاودانه در آتش خواهد بود.(5)

ل. منظور از آيات 81-82 جواب از يهود است كه مى گفتند آتش بيش از چند روزى به سراغ ما نخواهد آمد خداوند در رد عقيده آنان مى فرمايد: اين گونه نيست كه مى پنداريد، بلكه هر كس اعمال زشتى اندوخته و كردار بد او را احاطه نموده چنين كسى اهل دوزخ است و پيوسته معذب خواهد بود و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند آنان اهل بهشت هستند و پيوسته در آن متنعم خواهند بود.

م. در اين كه منظور از سيئه چيست اقوالى است: 1. شرك به خداوند. 2. گناه بزرگى است كه كيفر آتش را ايجاد مى كند.(6) 3. گناهانى است كه خداوند در برابر ارتكاب آن ها وعده آتش داده است.(7)

ص: 142


1- تسنيم، ج 5، ص 307؛ تبيان، ج 1، ص 322.
2- التحرير و التنوير، ج 1، ص 559؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 565؛ تبيان، ج 1، ص 322.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 113؛ صافى، ج 1، ص 148؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 223؛ كشاف، ج 1، ص 158؛ مراغى، ج 1، ص 153.
4- نمونه، ج 1، ص 323.
5- الميزان، ج 1، ص 325؛ نمونه، ج 1، ص 324؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 223.
6- مجمع البيان، ج 1، ص 235؛ روح المعانى، ج 1، ص 306.
7- روح البيان، ج 1، ص 171؛ كشاف، ج 1، ص 158.

ن. مقصود از خطيئه همان شرك است زيرا احاطه گناه از هر سو گناه او را فرا گرفتهباشد و اگر كسى مؤمن باشد و مقدارى از طاعات الهى را انجام داده باشد ديگر گناه او را از هر سو فرا نگرفته است و ممكن است اهل سعادت گردد.(1)

س. مصاديقى از ميثاق كه در اين آيه مطرح شده عبارت است از: 1. پرستش خداوند. 2. احسان به والدين، خويشاوندان و.... 3. گفتار نيك با همه مردم. 4. اقامه نماز. 5. پرداخت زكات. 6. پرهيز از كشتن يكديگر. 7. آواره نساختن يكديگر كه اين دو مورد در آيه بعدى اشاره شده. 8. ايمان و احترام به همه انبيا. 9. تقويت رسولان الهى در جنگ. 10. قرض الحسنه كه در آيه 12 مائده به آن اشاره شده منشور ده ماده اى را تشكيل مى دهد كه بيانگر ميثاق هايى است كه در ابعاد مختلف اعتقادى، فقهى، حقوقى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى از بنى اسرائيل گرفته شده است.

نكته ها

1. سرّ اسناد طمع به مؤمنان صدر اسلام اين بود كه آنان پيرو راستين پيامبر اكرم بودند همان گونه كه پيامبر نسبت به ايمان آوردن مردم حريص بود: فلعلك باخع نفسك على ءاثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا (كهف، 6). پيامبر و پيروانش نسبت به ايمان آوردن اهل كتاب نيز طمع مى ورزيدند: أفتطمعون ان يؤمنوا لكم.(2)

2. تعبير به فريق منهم نشانه اين است كه محرّفان گروه خاصى مانند علما و احبار بودند چنان كه در ميان اهل كتاب گروهى متعبّد بودند: من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون ءايات الله. از اين جا روشن مى شود كه در انتقاد بايد انصاف را رعايت كرد؛ همه يهوديان اهل تحريف نبودند: فريق منهم.(3)

3. مردم نسبت به پذيرش حق و نپذيرفتن آن بر سه گروه اند:

1. گروهى با داشتن قلب و عقل يا استماع از عالمان، حق را مى پذيرند: انّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او ألقى السمع و هو شهيد. (ق، 37)

ص: 143


1- الميزان، ج 1، ص 325.
2- تسنيم، ج 5، ص 256.
3- آل عمران، 113؛ همان؛ نور، ج 1، ص 242.

2. گروهى نه تعقل مى كنند نه استماع، كه اهل جهنم اند: لو كنّا نسمع أو نعقل ما كنّا فى أصحاب السعير. (ملك، 10)

3. گروهى آيات الهى را مى شنوند، ليكن دست به تحريف مى زنند؛ به ايمان آوردن چنين افرادى نمى توان اميد داشت مانند برخى از اهل كتاب كه آيه مورد بحث ناظر به اين گروه است: يسمعون كلام الله ثم يحرّفونه.(1)

4. دانشمندى كه اهل عناد و لجاجت است از ارشاد و هدايت دورتر از شخص جاهل است و به تعبير ديگر به اصلاح عوام فاسد اميد هست، ليكن به اصلاح دانشمند منحرف اميدى نيست.(2)

5. و هم يعلمون يعنى در حالى كه مى دانستند راه و كلام صحيح چيست نه در حالى كه فراموش كرده باشند و اين دو صفت من بعد ما عقلوه، هم يعلمون اشاره دارد به اين كه اينان در فسق و عصيان فرو رفته بودند.(3)

6. «يسرّون» بر «يعلنون» مقدم شده به علت اين كه مرتبه سِرّ بر مرتبه آشكار مقدماست؛ زيرا هر چيزى كه آشكار شود قبلاً به طور سر و پنهان بوده بعدا آشكار شده است.(4)

7. واژه «امّى» گاهى از صفات ذم به حساب مى آيد مانند: و منهم أميون لا يعلمون الكتاب الاّ امانى گاهى هم از صفات مدح به حساب مى آيد مانند الّذين يتبعون الرسول النبى الامى. (اعراف، 157)

8. قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: ان الظن لا يغنى من الحق شيئا (نجم، 28)؛ يعنى گمان مشكل اعتقادى و فكرى انسان را حل نمى كند نمونه و مصداق كسانى كه به گمان تكيه كردند، اهل كتاب بودند كه قرآن در باره آن ها مى فرمايد: ان هم الاّ يظنون. نتيجه اين كه مشكل اعتقادى اهل كتاب به خاطر گمان حل نمى شود و آن ها به مقصد نمى رسند.(5)

9. تكرار سه بار كلمه «ويل» در يك آيه، دليل بر اين است كه تحريف از معاصى بسيار

ص: 144


1- تسنيم، ج 5، ص 266.
2- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 562؛ نور، ج 1، ص 142.
3- تفسير مراغى، ج 1، ص 149.
4- روح المعانى، ج 1، ص 301.
5- تسنيم، ج 5، ص 281.

بزرگ و نابخشودنى است اين گونه تهديدى كه در باره عالمان تحريف گر وارد شده در كمتر آيه اى مشاهده مى شود.(1)

10. قرآن كريم در باره بنى اسرائيل سه بار كلمه «ويل» را بيان كرده كه اين تثليث و سه عقاب در برابر سه گناه بسيار بزرگ آن هاست: يكى اصل تحريف و تبديل؛ دوم اسناد محرّف و مجعول به خداوند سوم دريافت رشوه اعم از مال، جاه و رياست.

11. قرآن كريم در باره برخى از اهل كتاب و دانشمندان محرّف و منحرف آن ها تعبيرات بسيار تند و تكان دهنده اى دارد از جمله در سوره بقره آيه 79 سه بار كلمه «ويل» بيان كرده است و در آيه 159 بقره مى فرمايد: اين ها مورد لعنت خداوند و لعنت لاعنان هستند؛ اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون و در آيه 174 بقره مى فرمايد: اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار.

در سوره آل عمران آيه 75 و 77 مى فرمايد: اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله و لا ينظر اليهم يوم القيامة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم و در سوره مائده آيات 44-45 و 47 مى فرمايد: اين ها چون بر طبق «ما انزل الله» حكم نكردند، ظالم و فاسق و كافر هستند.

12. قرآن كريم در آيه 41 بقره خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: آيات الهى را به ثمن اندك نفروشيد: و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلاً، در آيه 79 تمرّد و تخلف دانشمندان اهل كتاب را بيان مى كند: فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلاً.

13. ادعاى تماس موقت آتش در ايامى معدود و نجات پس از آن نشانه استخفاف و كوچك شمردن گناه تحريف و بدعت از ناحيه يهوديان است.

14. راز قرار گرفتن دستور احسان به والدين در كنار فرمان به عبادت افزون بر بيان اهميت ويژه اين فريضه الهى آن است كه اولاً پدر و مادر مظهر فيض خداوند در خالقيت و ربوبيت اند. ثانيا احسان آن ها در حق فرزند مانند انعام خداوند بى طمع و بدون انتظار پاداش است. ثالثاً آن ها همچون خداوند بخلى در رساندن خير به فرزند ندارند چنان كه لطف الهى متوقف بر حسن طاعت او نيست.(2)

ص: 145


1- همان، ج 5، ص 306.
2- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 176؛ تسنيم، ج 4، ص 354.

15. يتيم مصاديقى دارد كه با اعتبارات مختلف عنوان يتيم بر آن اطلاق مى شود؛ زيرا گاهى يتيم به معناى انفراد و تنهايى است، از اين رو درّى را كه در صدف باشد «درّ يتيم» گويند و نابغه كم نظير را

«يتيمة الدهر» خوانند و تك شعرى كه سابقه و لاحقه ندارد «بيت يتيم» گويند و زمانى به معناى غفلت و از ذهن رفتن يا بردن است و چون كودك بى سرپرست دير به كار او رسيدگى مى شود او را يتيم گويند.(1)

16. بر اساس قانون هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان (الرحمن، 60) خدمت فرزند به والدين خدمت جديدى نيست، بلكه جزاى احسان و تربيتى است كه در جمله كما ربيانى صغيرا به آن اشاره شده است و حتى مى توان گفت اين عمل احسان نيست زيرا احسان همان خدمت بى سابقه است.

17. در قرآن كريم در مورد همسر و فرزند سفارش به احسان نشده، اما در باره پدر و مادر سفارش به احسان شده، بلكه در برخى از آيات اشاره به دشمنى همسر و فرزنده شده: يا أيها الذين ءامنوا انّ من أزواجكم و اولادكم عدوّا لكم فاحذروهم (تغابن، 14) سرّ آن اين است كه پدر و مادر در معرض فراموشى فرزندان قرار دارند و فرزند هنگامى كه خانواده تشكيل مى دهد و مستقل مى شود ارتباط عاطفى او نسبت به والدين كم مى شود، از اين رو خداوند سفارش پدر و مادر را به فرزند كرده است.

احسان به والدين بايد بدون واسطه انجام گيرد؛ بنا بر اين كه «باء» در «بالوالدين» به معناى الصاق باشد.

18. گرچه والدين و فرزندان حقوق متقابل دارند، ليكن حقوقشان مانند زن و شوهر متماثل نيست: لهن مثل الّذى عليهنّ (بقره، 228)، بلكه حق والدين افزون تر است، از اين رو امير المؤمنين (علیه السلام) در باره حقوق فرزند بر پدر مى فرمايد: «ان يحسن اسمه و يحسن ادبه و يعلمه القران»، ليكن در مقام حق پدر بر فرزند مى فرمايد:

«ان يطيعه فى كل شىء الاّ فى معصية الله سبحانه».(2)

19. جمله قولوا للناس حسنا كه فرمان به حسن خلق مى دهد يك فرمان اخلاقى است

ص: 146


1- روح المعانى، ج 1، ص 486.
2- نهج البلاغه، حكمت 399.

كه همه آحاد جامعه بشرى را در بر مى گيرد؛ زيرا به جاى تعبير «للمؤمنين» يا «للمسلمين» مى فرمايد: «للناس».

20. دلالت جمله خبريه اى كه به داعى انشاء صادر شده باشد از دلالت جمله انشايى بر حكم قوى تر است(1). اصل عبادت و لزوم آن و تعهد و دوام بر آن در پيروان حضرت موساى كليم (علیه السلام) بود، از اين رو به اصل عبادت امر نشد، بلكه فقط به نهى از شرك توجه شده است.(2)

21. آنچه از آيه 83 استفاده مى شود ترتيب و تقديم و تأخير حقوق است و اول آن ها حق خداوند كه از هر حقى مقدم است؛ زيرا او خالق و صاحب نعمت است و سپس حق پدر و مادر بر همه حقوق مقدم است. زيرا آنان سبب وجودند و علاوه بر اين مربى مى باشند و پس از آن حق خويشان زيرا آنان از ديگران نزديك ترند و پس از آن حق يتيمان و فقرا كه آنان ضعيف هستند.(3)

22. جمله و انتم معرضون با توجه به اين كه جمله، اسميه است دلالت مى كند براين كه وصف اعراض، يك صفت دائمى و عادت معروف ايشان بوده است.(4)

23. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه در مورد آيه و قولوا للناس حسنا فرمودند:

«قولوا للناس احسن ما تحبون ان يقال فيكم»؛ به مردم بهترين سخنى را كه دوست داريد در مورد شما بگويند بگوييد.(5)

24. از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد:

«و بالوالدين احسانا» احسان چيست ؟ حضرت فرمودند: با آنان نيكو صحبت كنى و آنان را در آنچه كه بدان محتاج هستند به سختى و زحمت نيندازى هر چند آنان بى نياز باشند.(6)

25. مقصود از «حسنا» گفتن سخن نيك با مردم است و قطعا از مصاديق آن، امر به معروف و نهى از منكر است؛ زيرا مراد از سخن نيك سخنى نيست كه خوشايند ديگران

ص: 147


1- تسنيم، ج 5، ص 358؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 564.
2- تسنيم، ج 5، ص 358.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 242؛ الميزان، ج 1، ص 330.
4- التحرير و التنوير، ج 1، ص 566؛ كشاف، ج 1، ص 159؛ روح المعانى، ج 1، ص 310.
5- نور الثقلين، ج 1، ص 94.
6- صافى، ج 1، ص 150.

باشد، بلكه مراد آن است كه محتواى آن سخن به مصلحت آنان و روش آن مقبول و دلپذير باشد.(1)

آیه 84-86

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَريقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (85) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

ترجمه

و هنگامى را كه از شما پيمان گرفتيم كه خون هم را نريزيد؛ و يكديگر را از سرزمين خود، بيرون نكنيد. سپس شما اقرار كرديد؛ و (بر اين پيمان) گواه بوديد. * امّا اين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد؛ و در اين گناه و تجاوز، به يكديگر كمك مى نماييد؛ (و اينها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد) در حالى كه اگر بعضى از آن ها به صورت اسيران نزد شما آيند، فديه مى دهيد و آنان را آزاد مى سازيد؛ با اين كه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود. آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مى آوريد، و به بعضى كافر مى شويد؟! براى كسى از شما كه اين عمل (تبعيض در ميان احكام و قوانين الهى) را انجام دهد، جز رسوايى در اين جهان، چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز به شديدترين عذابها گرفتار مى شوند. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست. * اينها همان كسانند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته اند؛ از اين رو عذاب آن ها تخفيف داده نمى شود؛ و كسى آن ها را يارى نخواهد كرد.

ص: 148


1- تسنيم، ج 5، ص 364.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گرفتن پيمان از بنى اسرائيل پيرامون بيرون نكردن يكديگر از منزل و ديار خود و عدم قتل يكديگر و شكستن اين پيمان و كمك كردن همديگر در گناه و ظلم، قطعى بودن عذاب دنيا و آخرت براى افراد پيمان شكن.

ب. ثم أنتم هؤلاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان...؛ يعنى شما هم پيمان اول را با كشتن يكديگر نقض كرديد و هم پيمان دوم را با آواره ساختن جمعى از خودتان زير پا گذاشتيد و در اين گناه و تجاوز يكديگر را يارى مى كنيد و شگفت است كه پس از درگيرى با يكديگر و اسير شدن بعضى براى آزادى اسيران فديه مى پردازيد و به بهانه اين كه تورات به فديه فرمان داده است آنان را آزاد مى سازيد با اين كه اين كتاب؛ كشتن و آواره ساختن را نيز حرام كرده است چگونه در عمل به احكام اين كتاب آسمانى تبعيض روا مى داريد.

ج. منظور از «قفّينا» همان چيزى است كه در آيه ثم ارسلنا رسلنا تترا (مؤمنون، 44) بدان اشاره شده است؛ يعنى انبيا را پشت سر موسى و پى در پى آورديم و هرگز جريان رسالت و نبوت را قطع نكرديم تا عذرى براى بنى اسرائيل باقى نماند.

د. طايفه بنى قريضه و بنى نضير كه هر دو از طوايف يهود بودند و باهم قرابت داشتند، به جهت منافع دنيوى با يكديگر به مخالفت برخاستند. بنى نضير به طايفه خزرج كه از مشركان مدينه بودند پيوستند و بنى قريضه به طايفه اوس؛ در جنگ هايى كه ميان آنان رخ مى داد هر يك از اينها طايفه هم پيمان خود را كمك مى كرد، اما هنگامى كه جنگ تمام مى شد همه يهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طريق پرداختن فديه اسيران خود را آزاد كنند و در اين عمل استناد به حكم و قانون تورات مى كردند در حالى كه اوس و خزرج هر دو مشرك بودند و كمك به آنان جايز نبود. ثانيا همان قانونى كه دستور فدا را داده بود دستور خوددارى از قتل نيز صادر كرده بود.(1)

ص: 149


1- نمونه، ج 1، ص 331.
نكته ها

1. از تعبيراتى چون «دماءكم»، «انفسكم» و «دياركم» استفاده مى شود كه خون، جان و خانه هر يك از افراد اين امت، خون، جان و خانه بقيه افراد است، پس اگر كسى خون ديگرى را بريزد در حقيقت خون خود را ريخته است.(1)

2. خطاب به «ميثاقكم» و ساير خطاب هاى اين آيات، يهود عصر نزول قرآن هستند با آن كه پيمان هاى مذكور در آيه از سلف و گذشتگان آنان گرفته شده، ولى اين گناهان بزرگ اعم از قتل و آواره ساختن از مرز و بوم و يارى رساندن به دشمن كه در آيه دوم آمده به عنوان نقض آن پيمان ها به خلف و معاصران رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده و اين دليلى بر هماهنگى فكرى و رفتارى اين فرزندان با پدران و گذشتگان خود است.(2)

3. از جمله تظاهرون على الاثم و العدوان استفاده مى شود كه حرمت و معصيت به اتيان عمل حرام به نحو استقلال اختصاص ندارد، بلكه پشتيبان يكديگر شدن در انجام معصيت نيز حرام است.(3)

4. قرآن يهود را در برابر تبعيضشان در ميان احكام خدا شديدا مورد سرزنش قرار داده و به اشدّ مجازات تهديد مى كند به خصوص اين كه آن ها اعمال و احكام كوچك تر را عمل مى كردند، اما در برابر احكام مهم تر يعنى قانون تحريم ريختن خون يكديگر و آزاد ساختن هم مذهبان از خانه و ديارشان مخالفت مى كردند؛ در حقيقت آن ها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند كه از نظر زندگى دنيا به نفعشان بود و اصولاً عمل كردن به دستوراتى كه به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود. زيرا انگيزه آن فرمان خدا نبوده، بلكه حفظ منافع شخصى بوده است.(4)

5. از آن جا كه اخراج ديگران از سرزمين و كشتن بعضى بعض ديگر را امرى مشكل و عظيم است و نياز به كمك ديگران دارد، از اين رو خداوند مى فرمايد: تظاهرون عليهم....(5)

ص: 150


1- تسنيم، ج 5، ص 417.
2- همان، ص 416.
3- تسنيم، ج 5، ص 421؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 592.
4- نمونه، ج 1، ص 332؛ تسنيم، ج 5، ص 422.
5- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 592؛ تسنيم، ج 5، ص 422.

6. انسان آزاد است و حق انتخاب دارد. از تمام آياتى كه مى فرمايد: انسان حيات دنيا را خريد و آخرت را فروخت اين معنا استفاده مى شود.(1)

7. جمله فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون بر اين دلالت دارد كه آنان نه تنها به شديدترين عذاب گرفتار مى شوند، بلكه از آن رهايى نمى يابند و هيچ گونه تخفيفى در عذاب آنان اعم از انقطاع و غير آن نسبت به آنان صورت نمى گيرد چنان كه شفاعتى هم شامل حال آنان نمى شود.(2)

8. قرآن كريم در آيه 86 بقره مى فرمايد: اهل كتاب آخرت خويش را به دنيا فروختند؛ اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة و در آيه 90 مى فرمايد: اين ها به خاطر كفر و ظلم و حسد در حقيقت خودشان را فروختند؛ بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا... كه اين تعبير دوم بسيار شديدتر است؛ زيرا كسى كه سرمايه اصلى خود را از دست بدهد راهى براى جبران نيست.

آیه 87-90

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ (87)

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرينَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (90)

ترجمه

ما به موسى كتاب (تورات) داديم؛ و بعد از او، پيامبرانى پشت سر هم فرستاديم؛ و به عيسى بن مريم دلايل روشن داديم؛ و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم. آيا چنين

ص: 151


1- نور، ج 1، ص 154.
2- تسنيم، ج 5، ص 430.

نيست كه هر زمان، پيامبرى چيزى برخلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبّر كرديد (و از ايمان آوردن به او خوددارى نموديد)؛ پس عده اى را تكذيب كرده، و جمعى را به قتل رسانديد؟! * و (آنها از روى استهزا) گفتند: دلهاى ما در غلاف است؛ (و ما از گفته تو چيزى نمى فهميم. آرى، همين طور است؛) خداوند آن ها را به خاطر كفرشان از رحمت خود دور ساخته، (به همين دليل، چيزى درك نمى كنند؛) و كمتر ايمان مى آورند. * و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آن ها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود داشتند، و پيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند (كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند.) با اين همه، هنگامى كه اين (كتاب، و پيامبرى) را كه (از قبل) شناخته بودند نزد آن ها آمد، به او كافر شدند؛ لعنت خدا بر كافران باد! * ولى آن ها در مقابل بهاى بدى، خود را فروختند؛ كه به ناروا، به آياتى كه خدا فرستاده بود، كافر شدند. و معترض بودند، چرا خداوند به فضل خويش، بر هر كس از بندگانش بخواهد، آيات خود را نازل مى كند؟! از اين رو به خشمى بعد از خشمى (از سوى خدا) گرفتار شدند. و براى كافران مجازاتى خواركننده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دادن كتاب تورات به موسى (علیه السلام) و آمدن پيامبرانى بعد از او براى هدايت مردم، آمدن حضرت عيسى (علیه السلام) با معجزات و تأييد او به وسيله روح القدس، استكبار مردم در برابر انبيا و قتل آن بزرگواران يا تكذيب آنان، دور بودن كفار از رحمت خداوند به جهت كفر آنان، كفر آنان بعد از شناخت قرآن كريم و غضب الهى بر كفار حسود.

ب. خداوند در مقام بيان نعمت هاى معنوى كه به بنى اسرائيل عطا فرموده است فرمود: ما به موسى كتاب تورات را عطا كرديم و از پى او پيامبرانى فرستاديم. پيامبرى بعد از پيامبر كه هر كدام روش اولى را پيروى مى كرد و مردم را به وحدانيت خداوند تعالى دعوت مى كرد، و عيسى پسر مريم را معجزات و ادله روشن داديم؛ معجزاتى كه مردم را به پيامبرى او هدايت مى كرد مانند زنده كردن مردگان و خوب كردن كسى كه كور است يا پيسى دارد و او را به وسيله روح القدس توانايى داديم.

ص: 152

آيا هر پيامبرى كه از جانب خدا امرى برخلاف نفس شما آورد سرپيچى مى كنيد و خويشتن را بزرگ و از پيروى گفتارش امتناع مى ورزيد. پس گروهى را تكذيب كرده و عده اى را به قتل مى رسانيد.

ج. در اين كه منظور از «روح القدس» چيست ؟ برخى از مصاديق كه در روايات و سخن مفسران آمده عبارت است از:

1. فرشته اى برتر از جبرئيل و ميكائيل كه تأييد شدن به وسيله آن از مختصات انسان كامل مانند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و معصومين (عليهم السلام) است و روح در دو آيه و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى (اسراء، 85) و و كذلك أوحينا اليك روحا من أمرنا (شورى، 52) بر آن تطبيق شده است.

2. جبرئيل امين چنان كه در آيه قل نزله روح القدس من ربّك بالحق (نحل، 102) آمده و به گفته بسيارى از مفسران به قرينه آيه قل من كان عدوا لجبرئيل فانّه نزله على قلبك باذن الله (بقره، 97)، منظور جبرئيل است.

3. كتاب هاى آسمانى و از جمله انجيل زيرا گاهى از كتاب آسمانى به روح تعبير مى شود چنان كه منظور از روح در آيه و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا، بنا بر نظر برخى از مفسران قرآن كريم است.

4. مرتبه برين روح انسان هاى كامل و در آيه مورد بحث روح خود عيسى (علیه السلام) است. منظور از «روح القدس» در آيه مورد بحث مى تواند احتمال اول و دوم و چهارم باشد.(1)

د. در اين كه منظور از فقليلاً ما يؤمنون قلّت از نظر فعل يعنى ايمان اندك است يا به لحاظ فاعل يعنى مؤمنان اندكند، دو احتمال وجود دارد. با توجه به آيه ثم تولّيتم الاّ قليلاً منكم (بقره، 83) و آيه ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون الا قليلاً (نساء، 46) معلوم مى شود قلّت به لحاظ فاعل است يعنى ايمان آورندگان كم بودند.(2)

ه -. و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم... يهود گفتند دل هاى ما پذيرنده و قابل نيست و فايده اى در انذار و تهديد تو وجود ندارد؛ زيرا ما درك نمى كنيم آنچه را كه تو

ص: 153


1- الميزان، ج 13، ص 329؛ تسنيم، ج 5، ص 453.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 124؛ مجمع البيان، ج 1، ص 157؛ صافى، ج 1، ص 158؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 234.

مى گويى چون قابل فهم نيست. خداوند مى فرمايد: مطلب آن گونه كه اينان ادعا مى كنند نيست، بلكه خداوند به سبب انكار و كفرشان نسبت به خدا و پيامبر آنان را از رحمت خود دور كرده است.(1)

و. از سياق آيه و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا... استفاده مى شود كه كفار عرب قبل از بعثت متعرض يهود مى شدند و ايشان را آزار مى دادند و يهود در مقابل بعثت خاتم الانبيا را آرزو مى كرده اند و مى گفتند اگر پيغمبر ما كه تورات از آمدنش خبر داده مبعوث شود ما را از اين ذلت و از شر شما اعراب نجات مى دهد.(2)

ز. «اشتراء» به معناى خريدن است، ولى گاهى با قرينه به معناى فروختن به كار مى رود مانند: لبئس ما شروا به أنفسهم. (بقره، 102)

ح. در اين كه منظور از فباؤا بغضب على غضب چيست ؟ وجوهى بيان شده است:

1. مقصود خشم هاى متوالى و پى در پى است و اين تتابع خشم به جهت اعمال و عقايد فاسد پى در پى آنان است مانند اعتقاد به اين كه مسيح پسر خداست يا دست خدا بسته است يا خداوند فقير است و ما توانگر و مانند كفر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

2. مقصود غضب مؤكد و شديد است.

3. منظور دو غضب است: غضب اول به خاطر كفر به آيات الهى و كشتن انبيا چنان كه مى فرمايد: و باؤا بغضب من الله ذلك بانّهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق (بقره، 61) و غضب دوم به خاطر كفر به پيامبر اكرم و بغى نسبت به آن حضرت.(3)

ط. منظور از «بينات» چيست ؟ منظور از «بينات» آيات و معجزات مانند زنده كردنمرده، شفا دادن مريض پيسى و كور مادرزاد و غيره و همچنين خبر دادن از آنچه كه مردم ذخيره كرده اند مى باشد.(4)

ص: 154


1- مجمع البيان، ج 1، ص 250.
2- الميزان، ج 1، ص 334؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 234؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 599.
3- تسنيم، ج 5، ص 503.
4- صافى، ج 1، ص 157؛ مجمع البيان، ج 1، ص 250؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 232؛ كشاف، ج 1، ص 161؛ مراغى، ج 1، ص 165؛ تسنيم، ج 5، ص 455.
نكته ها

1. گاهى تواصل و تواتر در صحيفه هاى مستقل و پيام آوران جداگانه است مانند قفينا من بعده الرسل و گاهى اين تداوم به لحاظ سُوَر و آيات يك كتاب آسمانى است مانند آنچه در باره قرآن كريم مى فرمايد: و لقد وصّلنا لهم القول لعلّهم يتذكرون. (. قصص، 51)

2. تعبير به «ابن مريم» ممكن است هم اشاره به بطلان سخن كسانى باشد كه عيسى (علیه السلام) را فرزند خدا مى دانند و هم اشاره به بطلان سخن كسانى كه آن حضرت را فرزند مرد نجار مى دانستند گويا پيام آيه اين است كه حضرت عيسى (علیه السلام) بدون پدر متولد شد.(1)

3. تعبير به «تقتلون» به صيغه مضارع به جاى «قتلتموهم» دليل بر استمرار اين عمل زشت از جانب بنى اسرائيل بوده است.(2)

4. اين كه يهود عصر نزول قرآن مخاطب واقع شده اند نشانه همراهى و هم عقيده بودن آنان با اجداد و گذشتگان خود در اين عمل نارواست.(3)

5. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: و الله يؤيد بنصره من يشاء (آل عمران، 13) و در آيه مورد بحث: و ايدناه بروح القدس كه در باره حضرت عيسى (علیه السلام) است نمونه و مصداق «من يشاء» را معرفى مى كند.

6. نكره آمدن «رسول» و عدم ذكر پيامبر مشخّص، دلالت دارد كه قوم يهود نسبت به هر پيامبرى بدرفتارى داشتند.

7. مقدم داشتن «فريقا» بر «كذبتم» و «تقتلون» دليل بر نهايت عناد و طغيان بنى اسرائيل نسبت به رسولان الهى است؛ زيرا چنين ترتيبى مى رساند كه گويا انبيا در نزد آنان هيچ وصفى نداشتند جز اين كه دسته اى به تكذيب اختصاص يابند و دسته ديگر به كشته شدن.

8. دو صفت براى كتاب ذكر شده است يكى آن كه از نزد خداوند است: من عند الله وديگر آن كه تصديق كتاب آسمانى بنى اسرائيل؛ مصدّق لما معهم معناى مصدق بودن آن است كه چون خود قرآن صدق و حق است، مى تواند معيار صدق چيز ديگر باشد وگرنه

ص: 155


1- تسنيم، ج 5، ص 451.
2- همان، ص 457.
3- تسنيم، ج 5، ص 457؛ مجمع البيان، ج 1، ص 252.

تصديق آن بى ثمر خواهد بود؛ زيرا اگر خود ميزان مورد نقد باشد هر گونه اثرى كه بر توزين بار شود نقدپذير خواهد بود.

همين دو وصف در باره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز وارده شده است: و لما جائهم رسول من عند الله مصدّق لما معهم. (بقره، 101)

9. لعن خداوند نسبت به كفار، مخالفت با آيه شريفه قولوا للناس حسنا (بقره، 83) نيست؛ زيرا يهود عنود لجوج از مرز انسانيت خارج شدند و ناس بر آن ها اطلاق نمى شود، بلكه مصداق اولئك كالانعام بل هم أضلّ (اعراف، 179) هستند كه از باب تخصص خارج است.

10. در جمله و كانوا من قبل... از كلمه «كانوا» استفاده مى شود اين آرزو را قبل از بعثت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همواره داشتند به حدى كه در ميان همه كفار عرب نيز معروف شده بود.(1)

11. خداوند در آيه 90 فرمود: للكافرين عذاب مهين و نفرمود «لهم» تا دلالت كند بر اين مطلب كه اين عذاب مخصوص يهوديان نيست، بلكه براى كفار است چه يهود و چه غير يهود.(2)

12. مراد از فضل در جمله من فضله على من يشاء وحى و نبوت است و اين جمله به حسادت بنى اسرائيل نسبت به پيامبر اسلام اشاره دارد؛ زيرا آنان چنين مى پنداشتند كه پيامبر موعود همانند ساير انبياى پيشين از موسى تا عيسى از نسل اسرائيل و اسحاق است و چون غير از اين شد به سبب نژادپرستى و حسادت به رسول اكرم ايمان نياوردند.(3)

ص: 156


1- الميزان، ج 1، ص 334.
2- كشاف، ج 1، ص 164.
3- تسنيم، ج 5، ص 501.

آیه 91-96

اشاره

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (91) وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (93) قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ اْلآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (94) وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

ترجمه

و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «به آنچه خداوند نازل فرموده، ايمان بياوريد.» مى گويند: «ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خودِ ما نازل شده است.» و به غير آن، كافر مى شوند؛ در حالى كه حق است؛ و آياتى را كه بر آنان نازل شده، تصديق مى كند. بگو: «اگر (راست مى گوييد، و به آياتى كه بر خودتان نازل شده) ايمان داريد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين، به قتل مى رسانديد؟! * و (نيز) موسى آن همه معجزات را براى شما آورد، و شما پس از (غيبت) او، گوساله را انتخاب كرديد؛ در حالى كه ستمگر بوديد. * و (به ياد آوريد) زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم؛ و كوه طور را بالاى سر شما برافراشتيم؛ (و گفتيم:) «اين دستوراتى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد، و درست بشنويد.» آن ها گفتند: «شنيديم؛ ولى مخالفت كرديم.» و دلهاى آن ها، بر اثر كفرشان، با محبّت گوساله آميخته شد. بگو: «ايمان شما، چه فرمان بدى به شما مى دهد، اگر ايمان داريد!» * بگو: «اگر (آن چنان كه مدّعى هستيد) سراى آخرت در نزد خدا، مخصوص شماست نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد.» * ولى آن ها، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد؛ و خداوند از ستمگران آگاه است. * و آن ها را حريص تريم مردم - حتى حريص تر از مشركان - بر زندگى (اين دنيا، و اندوختن ثروت) خواهى يافت؛ (تا آنجا) كه هر

ص: 157

يك از آن ها آرزو دارد هزار سال عمر به او دادهشود؛ در حالى كه اين عمر طولانى، او را از كيفر (الهى) باز نخواهد داشت. و خداوند به اعمال آن ها بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم ايمان بنى اسرائيل به تورات به جهت كشتن پيامبران و عدم ايمان به قرآن كريم و گوساله پرستى آنان، پيمان گرفتن خداوند از آنان پيرامون تمسك به تورات و عصيان ورزى و كفر آنان، باطل ساختن ادعاى آنان پيرامون اختصاص بهشت براى آن ها، عدم درخواست مرگ به جهت گناه و معصيت و حريص بودن آنان نسبت به زندگى در دنيا حتى از مشركان.

ب. در تعقيب آيات گذشته در اين آيات به جنبه تعصبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروف اند اشاره كرده چنين مى گويد: هنگامى كه به آن ها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد مى گويند ما به چيزى ايمان مى آوريم كه بر خود ما نازل شده (نه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى شوند آن ها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبه هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى گرفتند در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه ها و علامت هايى است كه در كتاب خويش خوانده بودند، پس از آن پرده از روى دروغ آن ها برداشته و مى فرمايد: اگر بهانه عدم ايمان شما اين است كه محمد (صلی الله علیه و آله) از شما نيست، پس چرا به پيامبران خودتان در گذشته ايمان نياورديد پس چرا آن ها را كشتيد اگر راست مى گوييد و ايمان داريد.(1)

ج. خداوند براى روشن كردن ضعف ايمان و سستى عقيده و كمى آشنايى آنان فرمود: موسى براى شما دلايل و معجزاتى آورد كه راهنماى صدق و دليل بر پيامبرى او بود مانند يد بيضا، بيرون آمدن آب از سنگ و شكافتن دريا و... كه خداوند آنان را بينات ناميد چون هر بيننده را راهنمايى مى كند و روشن مى سازد كه بشر عادى قدرت آوردن آن را ندارد.(2)

ص: 158


1- نمونه، ج 1، ص 349.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 263.

منظور از بينات

د. در برخى از آيات ميفرمايد: وَ لَقَدْ جَاءَكمْ مُوسَى بِالْبَينَاتِ... (بقره، 92)

و بينات در آيه ديگر بيان شده است: قَالَ إِنْ كنْتَ جِئْتَ بِآيةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِى ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَ نَزَعَ يدَهُ فَإِذَا هِى بَيضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (الأعراف 106 تا 108)

ه -. منظور از جمله قالوا سمعنا و عصينا اين است كه آن ها با عمل خود اين واقعيت را نشان دادند نه اين كه اين سخن را به زبان جارى كردند و اين يك نوع كنايه زيبا است.(1)

و. جمله بما قدمت ايديهم كنايه از عمل است از اين جهت كه بيشتر اعمال ظاهرى انسان با دست انجام مى شود و انسان بعد از انجام، آن را به هر كس كه به دردش بخورد و يا از او بخواهد تقديم مى دارد.(2)

ز. جمله و لتجدنهم احرص الناس على حيوة و من الذين اشركوا... به منزله دليلى است كه جمله و لن يتمنوه ابدا را بيان مى كند و شاهد بر اين است كه ايشان هرگز تمناى مرگ نمى كنند چون مى بينيم كه از هر مردمى ديگر به زندگى دنيا حريص ترند.

نكته ها

1. تقديم «هو» بر «الحق» افاده حصر مى كند بدين معنا كه تنها او در عصر خود حق مطلق است. ثانيا وصف قرآن به «و هو الحق» به اين نكته اشاره دارد كه ايمان نياوردن آنان به قرآن هيچ عاملى جز عناد و بغى و حسد نداشت.(3)

2. از صيغه «امِنوا» كه فعل امر است و مخاطب آن يهوديان هستند بر مى آيد كه يهوديان نيز در گستره دعوت پيامبر بودند و اهل كتاب نيز موظف به پذيرش اسلام و مكلف به ايمان به قرآن هستند و عربى بودن زبان قرآن و عرب بودن رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نشانه اختصاص قرآن به نژاد عرب نيست.(4)

ص: 159


1- نمونه، ج 1، ص 352؛ مجمع البيان، ج 1، ص 265؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 237.
2- الميزان، ج 1، ص 343؛ مجمع البيان، ج 1، ص 269.
3- تسنيم، ج 5، ص 524.
4- همان، ص 525.

3. تعبير به «اشراب» و آوردن نام خود گوساله (عجل) به جاى محبت به گوساله نشانه محبت و عشق افراطى به گوساله است.

4. جمله خذوا ما ءاتيناكم بقوة مى رساند كه در اجراى احكام و حدود الهى هيچ سستى و تسامحى روا نيست؛ احكام خدا را بايد با استوارى تمام به آن پايبند بود و براى دوست يابى و جلب رضاى آشنايان نبايد دستورهاى خدا را هزينه كرد.(1)

5. تكرار آيه 63 در آيه 93 آن هم با زيادتى كلمه «سمعنا» و «عصينا» علاوه بر تأكيد بودن و اتمام حجت بر خصم، اين را مى رساند كه يهود لجاجت را به نهايت رسانده بودند(2) ثانيا دلالت دارد بر اين كه طريقه و روش اينان با پيامبر طريقه و روش نياكانشان با حضرت موسى (علیه السلام) بوده است.(3)

6. تنوين در «حيوة» مفيد تحقير است؛ زيرا هيچ حياتى پست تر از حيات دنيا نيست. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: عالمى پست تر از دنيا نيست زيرا اولاً: در هيچ عالمى خدا معصيت نمى شود مگر در عالم دنيا. ثانيا: براى رسيدن به آنچه نزد خداست چاره اى جز ترك دنياى پست وجود ندارد؛

«من هو ان الدنيا على الله انّه لا يعصى الاّ فيها و لا ينال ما عنده الاّ بتركها»(4)، البته بايد دانست كه از همين دنيا اولياى خداوند بهترين استفاده را براى عالم آخرت مى كنند:

«الدنيا متجر اولياء الله».(5)

اين احتمال نيز وجود دارد كه نكره بودن «حيوة» براى بيان قلّت باشد؛ يعنى آنان حريص ترين مردم بر زندگى دنيا هستند گرچه كم باشد، البته همه دنيا اندك است: قل متاع الدنيا قليل. (نساء، 77)

7. پيمان شكنى اهل كتاب و كفار

نظير آيه 100 بقره: أَ وَ كلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكثَرُهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

آيه 56 انفال است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كفَرُوا فَهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ. الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ

ص: 160


1- تسنيم، ج 5، ص 541.
2- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 604.
3- التحرير و التنوير، ج 1، ص 592.
4- نهج البلاغه، حكمت 385؛ تسنيم، ج 5، ص 553.
5- نهج البلاغه.

ثُمَّ ينْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاَ يتَّقُونَ

از دو آيه فوق استفاده مى شود يكى از اوصاف مشترك برخى از اهل كتاب و كفار پيمان شكنى بود.

8. سرّ اين كه يهود از مشركان و كافران هم بدتر هستند آن است كه كافران اعتقادى به جهنم و بهشت ندارند: ان هى الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما نحن بمبعوثين (مؤمنون، 37)، پس طبيعى است كه خواهان زندگى در دنيا باشند، اما يهود كه معتقد به بهشت و جهنم است: لن يدخل الجنة الا من كان هودا أو نصارى چگونه اين اندازه به زندگى در دنيا حرص مى ورزد؟ از اين جا معلوم مى شود كسى كه معتقد به زندگى در آخرت هست در عين حال علاقه بيشتر به زندگى در دنيا دارد از مشرك كه معتقد نيست بدتر است.(1)

9. عدم آرزوى مرگ از ناحيه يهوديان با دو تعبير بيان شده: و لا يتمنوه أبدا (جمعه، 7) و و لن يتمنونه أبدا. سر اين تفاوت در تعبير آن است كه آنجا كه با حرف «لا» نفى شده «اولياء الله» بودن خود را مطرح كردند كه ادعاى جزاف بود، اما در آيه مورد بحث ادعاى اختصاص آخرت بر خويش را مطرح كردند كه ادعاى جزاف تر كردند، از اين رو با «لن» كه مفيد نفى ابد است تعبير شده است.(2)

10. علت اساسى عدم تمناى مرگ، گناه و ظلم و ستم است: و لن يتمنوه ابدا بما قدمت أيديهم و الله عليم بالظالمين. نظير همين تعبير در سوره جمعه آيه 7 آمده است: و لا يتمنونه أبدا بما قدمت أيديهم و الله عليم بالظالمين.

11. علت اين كه دانستن خدا را به ستمكاران اختصاص داد در صورتى كه خداوند عالم به هر كسى است چه ستمكار باشد و چه نباشد آن است كه منظور ترساندن و بازداشتن آنان است از ستمگرى همان طور كه انسان به ديگرى مى گويد من به عمل تو آگاهى دارم كه منظور ترساندن و جلوگيرى است.(3)

ص: 161


1- تسنيم، ج 5، ص 564.
2- همان، ص 574.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 269؛ صافى، ج 1، ص 166؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 239.

و لن يتمنوه أبدا خبرى است قاطع از آينده كه اين امر واقع نخواهد شد و اين خبر از غيب است.(1)

12. مقصود از هزار سال عدد هزار نيست، بلكه كنايه از عمر بسيار طولانى است و به تعبير ديگر عدد تكثير است نه تعداد.(2)

13. بهره گيرى از ماده «وجدان» در جمله «لتجدنهم» براى نشان دادن اين نكته است كه حرص و علاقه آنان به دنيا در حدى است كه اگر كسى از وضع و حال آنان باخبر گردد به روشنى و آشكارا شدت دلبستگى آنان به دنيا را مى يابد.(3)

14. حرص بر دو قسم است: پسنديده و ناپسند. حرص پسنديده مانند حرص بر هدايت مردم: لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم (توبه، 128) و حرص ناپسند مانند آيه 96 سوره بقره: و لتجدنهم احرص الناس على حيوة....

آیه 97-101

اشاره

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (97) مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99) أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100) وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

ترجمه

(آنها مى گويند: «چون فرشته اى كه وحى را بر تو نازل مى كند، جبرئيل است، و ما با جبرئيل دشمن هستيم، به تو ايمان نمى آوريم.») بگو: «كسى كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست؛ چرا كه) او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است؛ در حالى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند؛ و هدايت و بشارت است براى مؤمنان.» *

ص: 162


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 608؛ كشاف، ج 1، ص 167.
2- نمونه، ج 1، ص 357؛ مراغى، ج 1، ص 174؛ تسنيم، ج 5، ص 566.
3- تسنيم، ج 5، ص 568.

كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است؛ و) خداوند دشمن كافران است. * ما نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم؛ و جز فاسقان كسى به آن ها كفر نمى ورزد. * و آيا چنين نيست كه هر بار آن ها [= يهود] پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند، جمعى از ايشان آن را دور افكندند (و مخالفت كردند)؟! آرى، بيشتر آنان ايمان نمى آورند. * و هنگامى كه فرستاده اى از سوى خدا به سراغشان آمد، و با نشانه هايى كه نزد آن ها بود مطابقت داشت، جمعى از آنان كه به آن ها كتاب (آسمانى) داده شده بود، كتاب خدا را پشت سر افكندند؛ گويى هيچ از آن خبر ندارند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن با اذن پروردگار بر قلب مطهر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، كافر بودن انسان به جهت عداوت با خداوند و پيامبران و فرشتگان، فسق علت كفرورزى، پيمان شكنى اكثر انسان ها و اعراض اكثريت بنى اسرائيل از كتاب آسمانى.

ب. منظور از «ءايات بينات» چيست ؟ عده اى قائلند تمام معجزات پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است كه خداوند به او عنايت فرمود(1) عده اى ديگر مى گويند: منظور قرآن كريم و انواع راهنمايى هاى آن است.(2)

ج. در آيه او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤمنون خداوند به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنان همراه است اشاره مى كند و مى فرمايد: آيا هر بار آنان پيمانى با خدا بستند جمعى از آن ها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند آرى اكثرشان ايمان نمى آورند.

د. در اين كه منظور از پيمان ها چيست، احتمالاتى داده شده است:

1. پيمانى كه از ايشان گرفتند كه به پيامبر درس نخوانده ايمان بياورند.(3)

2. پيمانى كه ميان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و يهود بسته شد و آنان نقض كردند مانند پيمان كه با

ص: 163


1- تبيان، ج 1، ص 365؛ مجمع البيان، ج 1، ص 277.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 277؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 243؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 614.
3- منهج الصادقين، ج 1، ص 244؛ نمونه، ج 1، ص 366؛ روح المعانى، ج 1، ص 335؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 615.

يهود بنى قريظه و بنى نضير بسته بود كه دشمنان پيامبر را يارى نكنند.(1)

ه -. در اين كه مقصود از رسول چيست دو احتمال است: اكثر مفسران بر اين عقيده اند كه منظور رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است و عده قليلى نيز بر اين عقيده اند كه منظور از رسول، رسالت و پيامبرى است.(2)

و. مقصود از «كتاب الله» چيست ؟ دو احتمال وجود دارد: 1. منظور از «كتاب الله» قرآن مجيد است. 2. منظور تورات است.(3)

نكته ها

1. با اين كه در آيه قل من كان... نزله على قلبك اسمى از قرآن برده نشده، ليكن ضمير مفعولى در «نزله» به قرآن بر مى گردد و اين براى عظمت شأن قرآن است و گويى به خاطر شهرت زياد قرآن ضمير مربوط به آن به منزله اسم ظاهر است.(4)

ارجاع ضمير بدون ذكر مرجع در قرآن در مورد ديگر نيز آمده است مانند ما ترك على ظهرها من دابة (فاطر، 45) كه ضمير «ها» به «ارض» راجع است با اين كه اسمى از زمين برده نشده است.

2. در آيه فانه نزله على قلبك التفاتى از تكلم به خطاب رفته زيرا جمله هر كس دشمن جبرئيل باشد كلام رسول خدا است، از اين رو بايد مى فرمود بر قلب من نازل كرد نه اين كه «بر قلب تو نازل كرد» و سرّ اين التفات اين است كه قرآن همان گونه كه جبرئيل در نازل كردنش هيچ استقلالى ندارد و تنها مأمورى است مطيع، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز تابع كلام الهى است؛ همان چيزى را كه بر او نازل شده نقل مى كند.(5)

3. ذكر جبرئيل و ميكائيل بعد از ملائكه از قبيله ذكر خاص بعد از عام به جهت اهميت خاص است نظير فيهما فاكهة و نخل و رمّان.(6)

ص: 164


1- روح المعانى، ج 1، ص 335؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 615.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 279.
3- منهج الصادقين، ج 1، ص 244؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 616.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 135؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 241؛ روح البيان، ج 1، ص 189؛ كشاف، ج 1، ص 169.
5- الميزان، ج 1، ص 346.
6- الرحمن، 68؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 136؛ مجمع البيان، ج 1، ص 276؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 243؛ روح المعانى، ج 1، ص 333.

4. علت اين كه هدى و بشرى للمؤمنين هدايت و راهنمايى كتاب را از امتيازات مؤمنين قرار داده اين است كه تنها آنان از راهنمايى كتاب استفاده برده و بر طبق دستوراتش عمل مى كنند.(1)

5. در جمله عدو للكافرين به جاى اين كه بفرمايد «عدو لهم» اسم ظاهر آنان را آورده و نكته اش اين است كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند اگر دشمن ايشان است به خاطر اين است كه ايشان كافرند و به طور كلى خداى تعالى دشمن كفار است.(2)

6. انگيزه اين كه كفر «فسق» ناميده شد اين است كه فسق بيرون آمدن از چيزى به چيز ديگر است و يهود در اثر انكار پيامبر اسلام از دين خودشان كه دين موسى است بيرون رفتند.(3)

7. عهد بر سه قسم است:

الف. عهدى كه انسان با خدا مى بندد كه با صيغه عاهدت الله منعقد مى شود كه وفاى به آن لازم است.

ب. عهدى كه انسان با انسان ديگر مى بندد كه در قرآن از آن به عقد تعبير شده و آيه شريفه اوفوا بالعقود (مائده، 1) ناظر به آن است مانند عقد بيع و عقد اجاره و مانند آن.

ج. عهدى كه خداوند با انسان مى بندد كه شامل همه تكاليفى كه بر عهده انسان آمده مى شود و در آيه ألم أعهد اليكم يا بنى ءادم ان لا تعبدوا الشيطان (يس، 60) به آن اشاره شده است. وجوب وفاى به هر سه قسم، از آيه اوفوا بالعقود استفاده مى شود. آيه شريفه اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً (اسراء، 34) ميان وفاى به عهد و تهديد به عذاب در روز قيامت جمع مى كند، البته نسبت به مشركان پيمان شكن وفاى به عهد لازم نيست كه در سوره انفال آيه 55-58 و در سوره توبه آيه 4 به آن اشاره شده است.

8. عهد غير از وعد است؛ زيرا صبغه اخلاقى وعد بيش از عهد است و صبغه فقهى عهد بيش از وعد است. عهد با خداوند شرايط خاص خود را دارد كه متعلق آن نبايد مرجوح باشد و بعد از اجراى صيغه لازم الوفا است همان گونه كه عهد انسان با انسان ديگر در بيع يا اجاره

ص: 165


1- مجمع البيان، ج 1، ص 275.
2- الميزان، ج 1، ص 346؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 136؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 606؛ روح المعانى، ج 1، ص 334؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 614.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 278.

و مانند آن كه آيه شريفه اوفوا بالعقود ناظر به آن است آن هم دو طرف معامله بايد به عهد خويش وفا كنند.

9. خداوند فرمود نبذ فريق چرا كه در يهود عده اى بودند كه به عهدهايى كه با خدا يا رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بسته بودند پايدار ماندند.(1)

10. «نبذ» به معناى طرح و افكندن چيزى از روى بى اعتنايى است مانند دور انداختن كفش يا لباس كهنه. قرآن مى فرمايد: بنى اسرائيل نسبت به دين بى اعتنا بودند؛ نبذه فريق منهم بل اكثرهم لا يؤمنون. كسى كه در دنيا با بى اعتنايى دين خدا را ترك كند در قيامت بى اعتنايى مى بيند و روانه جهنم مى شود: لينبذنّ فى الحطمة.(2)

آیه 102-105

اشاره

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (104) ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (105)

ترجمه

و (يهود) از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى خواندند پيروى كردند. سليمان هرگز (دست به سحر نيالود؛ و) كافر نشد؛ ولى شياطين كفر ورزيدند؛ و به مردم سحر آموختند. و (نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پيروى كردند.

ص: 166


1- مفاتيح الغيب، ج 3، ص 616؛ كشاف، ج 1، ص 171.
2- ضحى، 4؛ تسنيم، ج 5، ص 617.

(آن دو، راه سحر كردن را، براى آشنايى با طرز ابطال آن، به مردم ياد مى دادند.) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند، مگر اين كه از پيش به او مى گفتند: «ما وسيله آزمايشيم، كافر نشو (و از اين تعليمات، سوء استفاده نكن.)» ولى آن ها از آن دو فرشته، مطالبى را مى آموختند كه بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند؛ ولى هيچ گاه نمى توانند بدون اجازه خداوند، به انسانى زيان برسانند. آن ها قسمت هايى را فرا مى گرفتند كه به آنان زيان مى رسانيد و نفعى نمى داد. و مسلّما مى دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد، در آخرت بهره اى نخواهد داشت. و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر مى دانستند! * و اگر آن ها ايمان مى آوردند و پرهيزگارى پيشه مى كردند، پاداشى كه نزد خداست، براى آن ها بهتر بود، اگر آگاهى داشتند. * اى افراد با ايمان! (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد) نگوييد: «راعنا»؛ بلكه بگوييد: «انظرنا». (زيرا كلمه اوّل، هم به معنى «ما را مهلت بده»، و هم به معنى «ما را تحميق كن» مى باشد؛ و دستاويزى براى دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده مى شود) بشنويد. و براى كافران (و استهزاكنندگان) عذاب دردناكى است. * كافرانِ اهل كتاب، و (همچنين) مشركان، دوست ندارند كه از سوى خداوند، خير و بركتى بر شما نازل گردد؛ در حالى كه خداوند، رحمت خود رابه هر كس بخواهد، اختصاص مى دهد؛ و خداوند، صاحبِ فضلِ بزرگ است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفرورزى شياطين در زمان حضرت سليمان (علیه السلام) به جهت تعليم سحر به مردم، بيان اثر زشت سحر مانند جداسازى زن و شوهر، ضرر داشتن سحر و عدم منفعت آن، پاداش ايمان و تقوا، بهانه ندادن به دشمن و عدم علاقه كفار اهل كتاب و مشركان به نزول خيرات به مسلمانان.

ب. مقصود از «واتبعوا» همان يهوديانى است كه بعد از حضرت سليمان بودند و آنچه را شيطان ها در عهد سليمان و عليه سلطنت او از سحر به كار مى بردند نسل به نسل ارث برده و همچنان در بين مردم به كار مى بردند.

ص: 167

ج. راغب اصفهانى براى سحر سه معنا بيان مى كند:

1. نيرنگ و خيال پردازى هايى كه حقيقتى ندارد نظير آنچه شعبده باز از طريق چشم بندى ها انجام مى دهد و آيه سحروا اعين الناس و استرهبوهم به آن ناظر است.

2. جلب معاونت و يارى شياطين جن از طريق افعالى كه سبب تقرب به آنان مى شود و آيه هل انبّئكم على من تنزّل الشياطين تنزّل على كل أفاك اثيم (شعراء، 221-222) به آن اشاره دارد.

3. آنچه به عنوان تغيير صورت و تغيير طبيعت اشيا مثل تغيير انسان به صورت حيوان مطرح است كه حقيقت ندارد و پندارى بيش نيست.

د. كلمه «ما» در جمله و ما انزل على الملكين موصوله است نه نافيه چنان كه قرطبى آن را پذيرفته است. بنا بر اين، معناى آيه شريفه چنين مى شود: شياطين غير از سحر آنچه را كه بر هاروت و ماروت نازل شده بود نيز به مردم تعليم مى دادند. هم آن شياطين و هم اين دو فرشته معلّم سحر بودند با اين تفاوت كه قصد شياطين افساد بود، از اين رو عمل آن ها حرام بلكه موجب كفر شد، ليكن نيت و هدف هاروت و ماروت كه دو فرشته معصوم بودند دفع مفسده سحر و ابطال سحر ساحران بود كه اين عمل آنان مباح بلكه راجح شد.

ه -. منزه ساختن كفر از سليمان در جمله و ما كفر سليمان در حقيقت به منزه ساختن او از سحر و جادوگرى است. سليمان كافر نشد يعنى سليمان ساحر نبود؛ زيرا تنها راه توهّم كفر آن حضرت اسناد كفر از ناحيه شياطين همين پندار سحر بود. غرض آن كه از آيه شريفه كفر عملى سحر استفاده مى شود و بر همين اساس اين آيه از ادلّه حرمت سحر و اسباب كفر در نزد فقهاست.(1)

و. در اين كه منظور از شياطين در آيه شريفه شياطين جنى است يا انسى يا هر دو، سه احتمال وجود دارد، ليكن از قرينه مقام استفاده مى شود منظور، شياطين جن است چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: همين شيطان ها بودند كه تحت سيطره سليمان در آمدند و با اين تسخير از اضلال ممنوع شدند: و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملاً دون ذلك و كنّا لهم حافظين.(2)

ص: 168


1- جواهر الكلام، ج 22، ص 86.
2- انبياء، 82؛ الميزان، ج 1، ص 354؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 609؛ روح البيان، ج 1، ص 190.

ز. در اين كه ضمير فاعلى «يعلّمون» به شياطين بر مى گردد يا به يهوديان و تابعان شياطين، دو وجه محتمل است، ليكن اكثر مفسران وجه اول را اختيار كرده اند.

ح. ظاهر آيه شريفه اين است كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند نه انسان متظاهر و فرشته نما و ظاهر آيه طهارت و عصمت آن دو فرشته است نه نيرنگ. بنا بر اين، هر چه مخالف ظاهر آيه باشد فاقد اعتبار است نظير آنچه در برخى تفاسير(1) آمده كه حديث مرفوعا نقل شده كه هاروت و ماروت دو فرشته اى بودند كه با مشاهده تبه كارى مردم به درگاه خدا شكايت بردند. خداوند با دادن شهوت به آن دو فرشته آنان را به زمين نازل كرد و به شرب خمر و بت پرستى و قتل نفس آلوده شدند و آن گاه گرفتار كيفر الهى گشتند.(2)

ط. منظور از «اذن» در جمله و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله اذن تكوينى است نه تشريعى چنان كه در مطلق محرمات چنين است. مثلاً غيبت يا حرام خوارى گرچه تشريعا ممنوع است، اما تكوينا مأذون است وگرنه فاعل مضطر خواهد بود و زمينه امتحان و تكامل اختيارى فراهم نخواهد بود. كسى كه مى گويد اگر سحر مرضى خدا نبود خداوند به آن اذن نمى داد و چون به آن اذن داد پس به آن راضى است، بين تكوين و تشريع خلط كرده است چنان كه بت پرستان مى گفتند: لو شاء الله ما أشركنا (انعام، 148) كه آنان نيز ميان خواسته تكوينى و تشريعى خلط كردند.(3)

ى. مؤمنين به رسول خدا عرض مى كردند «راعنا» يعنى مطالب ما را گوش فرا دار، يهود اين لفظ را تحريف كرده و مى گفتند اى محمد «راعنا» و منظور آنان نسبت دادن حمق و سستى است و هنگامى كه مورد عتاب مؤمنين واقع مى شدند، مى گفتند همان لفظ را كه مسلمين به كار مى برند ما هم آن لفظ را استعمال مى كنيم، از اين رو خداوند مؤمنين را نهى فرمود از گفتن اين كلمه و دستور داد به جاى آن لفظ «انظرنا» به كار برده شود. امام باقر (علیه السلام) فرمود: كلمه «راعن» در لغت عبرى، دشنام و منظور يهود همان دشنام بود.(4)

ص: 169


1- عياشى، ج 1، ص 52.
2- تسنيم، ج 5، ص 673.
3- تسنيم، ج 5، ص 676.
4- مجمع البيان، ج 1، ص 297.

ك. در معناى «أنظرنا» چند وجه است: 1. رو كن به ما.(1) 2. مراقبت كن ما را تا آنچه ما را آموزش داده اى درك كنيم و بفهميم.(2) 3. آشنا ساز ما را و بيان كن براى ما اى محمد.(3)

ل. آيه ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب... پرده از روى كينه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نسبت به مؤمنان برداشته مى گويد: كافران اهل كتاب و همچنين مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد، ولى اين تنها آرزويى بيش نيست؛ زيرا خداوند رحمت و خير و بركت خويش را به هر كس بخواهد اختصاص مى دهد.

م. اگر چه فضل و رحمت خداى سبحان در اين آيه شريفه معلّق بر مشيت خداوند شده است، ليكن مشيت الهى بر مدار علم و حكمت اوست، از اين رو در سوره آل عمران بين دو تعبير «من يشاء» سخن از علم به ميان آورده و مى فرمايد: قل انّ الفضل بيد اللّه يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم * يختص برحمته من يشاء و اللّه ذو الفضل العظيم (آل عمران، 73-74) تأكيد بر عليم بودن حق تعالى ناظر به اين نكته مهم هست كه خدا از درون افراد هم آگاه است، پس براى راهيابى به رحمت ويژه الهى تطهير دل لازم است.(4)

ن. منظور از كافرين در آيه شريفه يهود مى باشد، ليكن خداوند تعبير به يهود نفرمود، بلكه فرمود كافرين تا اين كه از آنان نكوهش كرده باشد.(5)

نكته ها

1. در حكومت حق و زمامدارى حاكم الهى مانند حكومت حضرت سليمان (علیه السلام) نيز همه مردم اصلاح نمى شوند؛ گروهى منحرف از شيطان پيروى مى كنند، از اين رو خداوند دو فرشته را به نام هاروت و ماروت به صورت انسان در شهر بابل كه در عراق بوده است در ميان مردم قرار داد تا روش ابطال سحر را به آنان بياموزند و آن ها با مردم شرط كردند كه از

ص: 170


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 252؛ روح المعانى، ج 1، ص 348.
2- صافى، ج 1، ص 178.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 297.
4- تسنيم، ج 6، ص 60.
5- التحرير و التنوير، ج 3، ص 634.

اين كار سوء استفاده نكنند، اما يهود از آن آموزش سوء استفاده كرد و ميان زن و شوهرها تفرقه مى انداخت.(1)

2. سؤال: هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه براى مبارزه با اذيت و آزار ساحران به تعليم مردم پرداختند. آيا به راستى فرشته مى تواند معلم انسان باشد؟

پاسخ: خداوند آن ها را به صورت انسان هايى در آورد تا بتوانند اين رسالت خود را انجام دهند اين حقيقت را مى توان از آيه 9 سوره انعام نيز دريافت آن جا كه مى گويد: لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلاً.(2)

3. موضوع تعليم سحر در زمان حضرت سليمان (علیه السلام) امر رايج و مستمرى بوده است. فعل مضارع «يعلمون» دال بر استمرار است.(3)

4. «مثوبه» از مادّه «ثوب» به معناى رجوع است و به جزاى عمل از آن رو ثواب و مثوبه اطلاق مى شود كه جزاى عمل انسان به خود انسان باز مى گردد چنان كه به لباس ثوب گفته مى شود زيرا نخى كه لباس از آن تشكيل شده به حالتى كه برايش مقدر شده بازگشته است.(4)

5. نكره بودن «مثوبة» دليل بر وحدت و تنوين تفخيم آن نشان از نهايت عظمت ثواب الهى دارد به تعبير ديگر يك ثواب هر چند اندك از طرف خدا از همه منافعى كه همه ساحران در دوران عمر خود مى بردند بهتر است؛ زيرا اساسا چيزى كه از ناحيه خداوند است با معيارهاى دنيايى قابل ارزيابى نيست و اين اختصاص به ثواب بهشت ندارد، بلكه شامل عذاب جهنم نيز مى شود.

6. همان گونه كه مردها مرتكب گناه سحر مى شدند: سحروا أعين الناس و جاءوا بسحر عظيم (اعراف، 116) زن ها نيز گناه سحر را مرتكب شده اند: و من شرّ النفّاثات فى العقد و خداوند متعال هم همان گونه كه عمل سحر را مردود مى داند و باطل مى كند؛ ما جئتم به السحر انّ الله سيبطله (يونس، 81)، ساحر را نيز مطرود مى داند و مى فرمايد: ساحر به فلاح نمى رسد؛ و لا يفلح الساحر حيث اتى.(5)

ص: 171


1- نور، ج 1، ص 170.
2- نمونه، ج 1، ص 376.
3- تسنيم، ج 5، ص 650.
4- مفردات راغب.
5- طه، 69؛ تسنيم، ص 5، ص 650.

7. از نظر فقهى سحر از شراب خوارى و شراب فروشى بدتر است؛ زيرا قرآن كريم در باره شراب مى فرمايد: انما الخمر... رجس من عمل الشيطان (مائده، 90)، ليكن به نفع اجمالى آن اشاره شده گرچه گناه آن بيشتر است: و اثمهما اكبر من نفعهما (بقره، 219)، ولى در باره سحر منفعت به طور كلى نفى شده است: و يتعلّمون ما يضرّهم و لا ينفعهم.

8. طبق جمله يفرقون به بين المرء و زوجه اجمالاً تأثير سحر پذيرفته شده ليكن اين پذيرش با ربوبيت خداوند و توحيد افعالى منافاتى ندارد؛ زيرا سحر نيز جزو قضا و قدر الهى است نه اين كه در برابر مقدرات خداوند باشد؛ يعنى همان گونه كه در جانب خير دعا و صدقه و صله رحم به اذن خدا در تكوين اثر دارد سحر و شعبده و مانند آن در جانب سوء اثر دارد و به منظور آزمايش مردم صورت مى گيرد.

9. تفرقه انداختن ميان زن و شوهر كارى شيطانى است: فيتعلمون منهما ما يفرّقون به بين المرء و زوجه.

10. دانش و آموزش هميشه مفيد نيست؛ گاهى مضرّ و زيان آور است: يتعلمون ما يضرّهم و لا ينفعهم.(1)

11. سحر پديده عصر حضرت سليمان (علیه السلام) نبود چنان كه اتهام به آن هم مخصوص آن حضرت نبوده است، از اين رو طاغيان به آن حضرت و ساير انبيا مى گفتند تو ساحر هستى: كذلك ما أتى الذين من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر أو مجنون.(2)

12. هر جا مؤمنين به الذين ءامنوا تعبير شده اند منظور مؤمنين اين امتند، اما از امت هاى قبل از اسلام به كلمه «قوم» تعبير مى كند مثل اين كه فرمود: قوم نوح أو قوم هود يا به لفظ اصحاب تعبير كرده و از آن جمله مى فرمايد: و اصحاب مدين و در خصوص قوم موسى (علیه السلام) تعبير به «بنى اسرائيل» و «يا بنى اسرائيل» آورده است، پس تعبير به لفظ الذين ءامنوا تعبير محترمانه اى است كه اين امت را بدان اختصاص داده است.(3)

13. علت اين كه يهود دوست نمى دارند كتابى بر مسلمانان نازل شود اين بود كه چون

ص: 172


1- نور، ج 1، ص 172.
2- ذاريات، 52؛ تسنيم، ج 5، ص 688.
3- الميزان، ج 1، ص 370.

خود آنان اهل كتاب بودند و دوست نمى داشتند كتابى بر مسلمانان نازل شود چون نازل شدن كتاب بر مسلمانان باعث مى شود ديگر تنها يهوديان اهليت كتاب نداشته باشند و اين اختصاص از بين برود و ديگران نيز اهليت و شايستگى آن را داشته باشند.(1)

آیه 106-110

اشاره

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (106)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (107) أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِاْلإيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (108) وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (109) وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (110)

ترجمه

هر حكمى را نسخ كنيم، و يا (نسخ) آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا همانند آن را مى آوريم. آيا نمى دانستى كه خداوند بر هر چيز تواناست ؟! * آيا نمى دانستى كه حكومت آسمان ها و زمين، از آنِ خداست (و حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكام خود طبق مصالح بدهد)؟! و جز خدا، ولى و ياورى براى شما نيست. (و اوست كه مصلحت شما را مى داند و تعيين مى كند). * آيا مى خواهيد از پيامبر خود، همان تقاضا (ى نامعقولى) را بكنيد كه پيش از اين، از موسى كردند؟! (و با اين بهانه جويى ها، از ايمان آوردن سرباز زدند.) كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم (عقل و فطرت) گمراه شده است. * بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد - كه در وجود آنان ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان، به حال كفر باز گردانند؛ با اين كه حق براى آنان كاملاً روشن شده است. شما آن ها را عفو كنيد و گذشت نماييد؛ تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را بفرستد؛ خداوند بر هر

ص: 173


1- الميزان، ج 1، ص 374.

چيزى تواناست. * و نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد؛ و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت؛ خداوند به اعمال شما بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قدرت خداوند بر آوردن آيه بهتر در صورت نسخ آيه پيشين، مالكيت خداوند بر نظام هستى، تقاضاى بى جاى مسلمانان عصر پيامبر مانند تقاضاى بى جاى بنى اسرائيل و گمراهى آنان، علاقه كفار اهل كتاب به كفرورزى مسلمانان به جهت حسادت، دستور به نماز و زكات و تجسم اعمال در قيامت.

ب. هر چه نشان حق تعالى باشد، (در نظام تكوين يا تشريع) مصداق آيه است، از اين رو مفاد آيه مورد بحث اين است كه اگر مشيت حق تعالى بر ازاله و نسخ آيه اى قرار گيرد، حتما جايگزينى همتا يا برتر خواهد آورد. مثلاً هر گاه امامى رحلت كند خداوند امامى ديگر به جامعه بشرى عطا مى كند. همچنين از عموم و اطلاق آيه استفاده مى شود كه هر گاه عالمى از عالمان دينى از دنيا برود بهتر يا همانند او را مى آفريند.(1)

ج. «ءاية» در لغت به معناى نشانه و علامت است و در قرآن در معانى گوناگون به كار رفته از جمله:

1. فرازهاى قرآن كه با نشانه هاى خاصى از هم تفكيك شده و به آيه معروف است.

2. معجزات: و اضمم يدك الى جناحك... ءاية اخرى. (طه، 22)

3. اشياى چشمگير مانند بناهاى مرتفع و عالى: أتبنون بكل ريع ءاية تعبثون. (شعراء، 128)

4. دليل و نشانه خداشناسى: و جعلنا الليل و النهار ءايتين.

ولى روشن است اين معانى گوناگون در واقع همه به يك قدر مشترك بازگشت مى كند و آن مفهوم، «نشانه» است و در آيه مورد بحث اشاره به «احكام» مى باشد كه اگر يكى نسخ گردد بهتر از آن نازل مى شود.(2)

ص: 174


1- تسنيم، ج 6، ص 82.
2- نمونه، ج 1، ص 393.

د. آيه ما ننسخ من ءاية پاسخ به تبليغات سوء يهود است آن گاه كه به مسلمانان مى گفتند: دين، دين يهود است و قبله، قبله يهود، اما هنگامى كه حكم قبله تغيير يافت و مسلمانان موظف به خواندن نماز به سوى كعبه شدند آن ها گفتند: اگر قبله اولى صحيح بود پس دستور دوم چيست و اگر دستور دوم صحيح است اعمال گذشته شما باطل است. قرآن در اين باره به آن ها پاسخ مى دهد كه ما هيچ حكمى را نسخ نمى كنيم يا آن را به تأخير نمى اندازيم مگر بهتر از آن يا همانند آن را به جاى آن مى آوريم.(1)

ه -. جمله اول آيه الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير اشاره به حاكميت خدا در احكام و قادر بودن او بر تشخيص همه مصالح بندگان است. بنا بر اين، نبايد مؤمنان به حرف هاى نابجاى افراد مغرض كه در مسأله نسخ احكام ترديد مى كنند گوش فرا دهند و جمله دوم هشدارى است به آن هايى كه تكيه گاهى غير از خدا براى خود انتخاب مى كنند زيرا در جهان تكيه گاه واقعى جز او نيست.(2)

و. دشمنان اسلام نمى خواهند خيرى به مسلمانان برسد و در مقام بقا نيز مى خواهند خير رسيده را از آنان بگيرند. آيه مورد بحث اشاره به مقام بقا دارد، و امّا آيه دالّ بر مقام حدوث، اين آيه شريفه است: ما يودّ الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين أن ينزّل عليكم من خير من ربّكم.(3)

ز. منظور از امر در حتى يأتى الله بامره به گفته بسيارى از مفسران(4) فرمان جهاد است كه در آن هنگام هنوز نازل نشده بود شايد به اين علت كه هنوز آمادگى همه جانبه براى اين فرمان نداشته، از اين رو بسيارى معتقدند كه اين آيه به وسيله آيات جهاد نسخ شده است.(5)

ح. چون خداوند به مؤمنان فرمان داد كه از كفار صرف نظر نموده و بگذرند و امتثال آن با توجه به شدت دشمنى يهود و ديگران براى مسلمانان دشوار بود، از اين رو به آنان دستور داد

ص: 175


1- همان.
2- نمونه، ج 1، ص 389.
3- بقره، 105؛ تسنيم، ج 6، ص 152.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 150؛ صافى، ج 1، ص 180؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 653؛ مراغى، ج 1، ص 191؛ كشاف، ج 1، ص 176.
5- نمونه، ج 1، ص 399.

كه در برابر اين مشكل از نماز و روزه استمداد جويند و با پرداخت زكات كه رمز همبستگى اجتماعى است روح و جسم خود را نيرومند سازند و تصور نكنيد كارهايى كه انجام مى دهيد و اموالى را كه در راه خدا انفاق مى كنيد از بين مى رود، آنچه از نيكى ها از پيش مى فرستيد آن ها را نزد خدا و در سراى ديگر خواهيد يافت.(1)

نكته ها

1. انسان از يك سو اصل ثابت و نامتغيرى به نام فطرت دارد، از سوى ديگر از لحاظ بدن و امور بدنى در نشئه حركت و تحوّل به سر مى برد و همواره شرايط زيست او در دگرگونى و به تبع آن مصالح جوامع بشر همواره در تغير است؛ بر اين اساس، دين واحد است و تغير نه تنها در اصول كلّى آن مانند توحيد، نبوت و معاد راه ندارد، بلكه در فروع كلى دين مانند اصل عبادت، اصل عدالت و مبارزه با ستم و... نيز راه ندارد و تنها در فروع جزئى مانند شمار ركعات نماز، قبله نماز و... راه دارد، اما شريعت كه پاسخ گوى نيازهاى دگرگون شونده آدمى است، همواره دگرگون شده و شريعتى پس از شريعت ديگر آمده تا به مرحله نهايى خود رسيده است و از آن پس نيز اجتهاد مستمر فقيهان پاسخگوى نيازهاى متنوع در شرايط متغير جوامع انسانى است.

غرض آن كه در جهان طبيعت، هم اصل جوامع بشر در نقل و انتقال است و هم احكامى كه براى اداره جوامع آمده دگرگون مى شود، البته همه اين تحوّل ها داراى اصل ثابت و تغييرناپذيرى در امّ الكتاب است.(2)

2. كلمه «سئل» به صورت مجهول ذكر شده تا دلالت بر حقارت سائلين نمايد كه نيازى به ذكر آن ها نيست.(3)

3. اسلام هرگز از پرسش هاى علمى و سؤالات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه براى پى بردن به حقانيت دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) جلوگيرى نمى كند چرا كه راه درك و فهم و ايمان

ص: 176


1- مراغى، ج 1، ص 194.
2- تسنيم، ج 6، ص 94.
3- روح المعانى، ج 1، ص 354.

همين هاست، ولى گروهى بودند كه براى نرفتن زير بار دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤالات بى اساس را بهانه قرار مى دادند.(1)

4. بازگويى مشكلات و تاريخ انبيا، دلدارى به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است؛ اگر افرادى از تو سؤال و درخواست نامعقول دارند از انبياى پيشين نيز همين قبيل درخواست ها را داشتند.

5. تعبير و اعفوا و اصفحوا دلالت دارد بر اين كه مؤمنين بر قتال و كشتن يهوديان قدرت داشتند زيرا صفح ترك ملامت از شخص قادر صادر مى شود نه ناتوان.(2)

6. علت اين كه در آيه تعبير به «كثير» شده است اين است كه برخى از اهل كتاب مانند عبدالله بن سلام و... ايمان آوردند.(3)

7. در برخورد با دشمن نيز بايد انصاف داشت؛ ودّ كثير يعنى بسيارى از اهلكتاب دوست دارند شما مسلمانان دست از ايمان خود برداريد نه همه آنان.(4)

8. با مخالفان نبايد فورا با خشونت برخورد كرد؛ گاهى لازم است حتى با علم به كينه و حسادتشان با آن ها مدارا كرد.(5)

9. مقدار كمك مهم نيست؛ هر كس به هر مقدار مى تواند بايد كمك كند (من خير).(6)

10. گستره كار خير، شامل كارهايى نيز مى شود كه طبق وصيت انجام مى گيرد با اين تفاوت كه آنچه طبق وصيت انجام مى گيرد، تأخير عمل خير است نه تقديم آن؛ چنان كه اثر و فايده تقديم را نيز ندارد.

ص: 177


1- نمونه، ج 1، ص 397.
2- مراغى، ج 1، ص 191؛ مجمع البيان، ج 1، ص 311.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 311.
4- نور، ج 1، ص 180.
5- همان.
6- همان، ص 182.

آیه 111-115

اشاره

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (111) بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112) وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (113) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (114) وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ (115)

ترجمه

آن ها گفتند: «هيچ كس، جز يهود يا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد.» اين آرزوى آن هاست. بگو: «اگر راست مى گوييد، دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد!» * آرى، كسى كه روى خود را تسليمِ خدا كند و نيكوكار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. (بنا بر اين، بهشت خدا در انحصار هيچ گروهى نيست). * يهوديان گفتند: «مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خدا) ندارند»، و مسيحيان نيز گفتند: «يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند)»؛ در حالى كه هر دو دسته، كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصب ها بركنار باشند). افراد نادان (ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آن ها داشتند! خداوند، روز قيامت، در باره آنچه در آن اختلاف داشتند، داورى مى كند. * كيست ستمكارتر از آن كس كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى كرد و سعى در ويرانى آن ها نمود؟! شايسته نيست آنان، جز با ترس و وحشت، وارد اين (كانون هاى عبادت) شوند. بهره آن ها در دنيا (فقط) رسوايى است و در آخرت، عذاب عظيم (الهى)! * مشرق و مغرب، از آنِخداست. و به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست. خداوند بى نياز و داناست.

ص: 178

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان ادعاى باطل و پندار خام يهود و نصارى، پاداش الهى در پرتو تسليم و نيكوكارى، انحصارطلبى يهود و نصارى، تلاش كنندگان در تخريب مساجد ستمكارترين افراد، و مالكيت خداوند نسبت به مشرق و مغرب.

ب. در آيه و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا أو نصارى خداوند طرز فكر و ادعاى بدون دليل گروهى از يهود و نصارى را بيان مى كند و آن اين كه هر يك از دو گروه، ديگرى را بر باطل و خود را اهل سعادت و نجات مى دانند. قرآن كريم به آن ها پاسخ مى دهد كه اين آرزويى بيش نيست، بعد به پيامبر مى فرمايد به آن ها بگو هر ادعايى دليل مى خواهد شما نيز ادعاى خود را ثابت كنيد. اين جمله گرچه ظاهرش طلب دليل بر صدق ادعاى آن هاست، اما در حقيقت تكذيب آن هاست.(1)

ج. ادعاهاى اهل كتاب اين گونه پاسخ داده شده كه آرزو و امنيه براى هيچ كس خواه مسلمان باشد يا يهودى يا ترسا، كارگشا نيست: ليس بأماينكم و لا امانى اهل الكتاب (نساء، 123) در آمدن به بهشت و در افتادن به دوزخ معيارى دارد.

بنا بر اين براى بهشتى شدن نه تنها بايد چهره جان را متوجه خدا كرد: من أسلم وجهه للّه (بقره، 112)، بلكه بايد كار خوب نيز كرد: و هو محسن (بقره، 112). صدر آيه شريفه يعنى من أسلم وجهه للّه ناظر به حسن فاعلى و داشتن اعتقاد صحيح است و ذيل آن (يعنى هو محسن) ناظر به حسن فعلى و داشتن عمل صالح است و مجموع آن، ايمان تام را در بر دارد كه جامع بين عقيده قلبى، اقرار زبانى و عمل جوارحى است.(2)

د. وجه به چه معناست ؟

1. وجه به معناى ذات است؛ يعنى آن ها با تمام وجود خود تسليم فرمان پروردگارند.(3)

2. وجه به معناى صورت است. اسلام را به وجه نسبت داده به علت اين كه روشن ترين

ص: 179


1- تفسير مراغى، ج 1، ص 194.
2- همان، ص 192.
3- نمونه، ج 1، ص 404؛ كاشف، ج 1، ص 179؛ روح البيان، ج 1، ص 207؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 656.

دليل براى تسليم در برابر چيزى آن است كه انسان با تمام وجه و صورت متوجه آن شود.(1)

ه -. در اين كه منظور از من أظلم كيست ؟ چند احتمال بيان شده از جمله:

1. منظور از اين ستمكاران كفار مكه اند.(2)

2. اشاره به هر سه گروه يهود و نصارى و مشركان است.(3)

و. مراد از «خزى» در دنيا، چند وجه است:

1. پرداخت ماليات با خوارى و كوچكى.

2. كشتن كافر حربى و اسير كردن اطفال آنان و گرفتن ماليات از كافر ذمى.

3. دور كردن از مساجد مسلمين.(4)

ز. در آيه 114 سخن از ستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى شدند و در تخريب آن مى كوشيدند. آيه مورد بحث دنباله همين سخن است، مى فرمايد: مشرق و مغرب از آن خداست، به هر طرف رو كنيد خدا آنجاست. چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاه هاى توحيد مانع شوند راه بندگى خدا بسته شود نه، شرق و غرب اين جهان تعلق به ذات پاك او دارد و به هر سو رو كنيد او آنجاست.(5)

ح. منظور از شرق و غرب در آيه فوق، خصوص دو سمت خاص نيست، بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است.(6)

ط. منظور از «وجه الله» صورت خدا نيست، بلكه مراد نفس و ذات خداوند است.(7)

ى. همان گونه كه هر موجودى مخلوق و معلوم خداست، همه ويژگى هاى كمالى هر موجود نيز مخلوق و معلوم خداست. قرآن كريم اين معنا را هم مطلق و هم به تفصيل بيان كرد. در بيانى مطلق مى فرمايد: هر چه مصداق «شىء» است مخلوق خداى سبحان است: الله خالق كل شىء (رعد، 16) و در تفصيل همين معنا مى فرمايد: همه مكان ها، زمان ها و

ص: 180


1- نمونه، ج 1، ص 404.
2- الميزان، ج 1، ص 390؛ تبيان، ج 1، ص 416؛ صافى، ج 1، ص 182؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 660؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 11.
3- نمونه، ج 1، ص 409.
4- روح البيان، ج 1، ص 209؛ مجمع البيان، ج 2، ص 4؛ روح المعانى، ج 1، ص 363؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 13.
5- نمونه، ج 1، ص 414.
6- نمونه، ج 1، ص 415؛ الميزان، ج 1، ص 390؛ مراغى، ج 1، ص 199؛ روح البيان، ج 1، ص 211؛ كشاف، ج 1، ص 180.
7- صافى، ج 1، ص 182؛ نمونه، ج 1، ص 415؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 665؛ روح البيان، ج 1، ص 211.

جهات زير پوشش احاطه فراگير علمى خداوند است. مكان، زمان و جهت سه امر جداى از يكديگر است.

قرآن در باره احاطه علمى خداى سبحان از نظر مكان مى فرمايد: و هو معكم اين ما كنتم و اللّه بما تعملون بصير (حدى، 4) و در باره احاطه علمى خداى سبحان از نظر زمان مى فرمايد: سواء منكم من أسرّ القول و من جهر به و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار (رعد، 10) و در باره احاطه علمى خداى سبحان از نظر جهت مى فرمايد: و للّه المشرق و المغرب فأينما تولّوا....(1)

نكته ها

1. قرآن كريم مى فرمايد: اهل كتاب قرآن را امانى و آرزو مى دانند: و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الاّ امانى. در آيه 111 مى فرمايد: ورود آنان به بهشت نيز صرف امانى و آرزو است: و قالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هودا أو نصارى تلك امانيهم.

2. انحصارطلبى و خود را برتر از ديگران دانستن اگر متكى به دليل و برهان نباشد آرزويى خام و خيالى واهى است.(2)

3. تلك امانيهم اشاره به اين است كه آنان داراى آرزوهاى مختلف بودند از جمله: الف. عدم نزول خير از جانب خدا بر مؤمنين. ب. برگشت دادن مؤمنين به كفر. ج. عدم ورود به بهشت غير از خودشان.

4. قرآن كريم در آيه 112 مى فرمايد: كسى كه چهره جان خود را تسليم خداوند كند در صورتى كه نيكوكار باشد علاوه بر پاداش خداوند هيچ خوف و حزنى ندارد. در آيات ديگر نمونه چنين افرادى را پيامبر اكرم و پيروان او معرفى مى كند: فان حاجّوك فقل أسلمت وجهى للّه و من اتبعن (آل عمران، 20) و نيز در باره ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: انّى وجهت وجهى للّذى فطر السموات حنيفا و ما أنا من المشركين. (انعام، 79)

5. سرّ اين كه از ميان تمام اعضاى بدن «وجه» (صورت) را ذكر كرد وجوهى استاز جمله:

ص: 181


1- تسنيم، ج 6، ص 266.
2- نمونه، ج 1، ص 406؛ نور، ج 1، ص 182.

الف. چون وجه اشتراك اعضاى بدن و معدن حواس فكر و تخيل است؛ وقتى كه اشرف اعضا تواضع و انقياد داشته باشد ساير اعضا سهل است.(1)

ب. اعظم عبادات سجده است كه فقط با صورت (وجه) حاصل مى شود، از اين رو «وجه» را ذكر نمود.(2)

6. كسى كه تسليم محض خدا باشد از هيچ كس و هيچ چيز نمى ترسد و هميشه خدا را با خود احساس مى كند و به او توكل دارد و به او پناه مى برد.(3)

7. ذكر جمله و هو محسن بعد از بيان تسليم، اشاره به اين است كه تا ايمان راسخ وجود نداشته باشد نيكوكارى به معناى وسيع كلمه حاصل نخواهد شد.(4)

8. مساجدى مورد قبول هستند كه در آن ها ياد خدا زنده شود و احكام الهى در آن بيان شود.(5)

9. مساجد سنگر مبارزه اند، از اين رو دشمن سعى در تخريب آن دارد: سعى فى خرابها.(6)

10. مساجد اسلامى بايد به اندازه اى قدرتمند باشد كه دشمن از نفوذ در آن در هراس و اضطراب باشد: ما كان لهم ان يدخلوها الاّ خائفين.(7)

11. مسجد داراى اوصاف، ويژگى ها و آثارى است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف. سراسر زمين عبادتگاه است؛ چنان كه رسول اكرم فرمود:

«جعلت لى الارض مسجدا و طهورا»(8)، ليكن مهم ترين مركز عبادى مسجد است.

ب. خداى سبحان انسان ها را به قسط و عدل فراخواند و پايگاه اين امر، مراكز عبادى است، از اين رو به انسان ها فرمود تا به مساجد رو آورند: (قل امر ربّى بالقسط و أقيموا وجوهكم عند كل مسجد). (اعراف، 29)

ص: 182


1- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 6؛ روح المعانى، ج 1، ص 358؛ روح البيان، ج 1، ص 207؛ مجمع البيان، ج 1، ص 316.
2- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 6.
3- نور، ج 1، ص 183.
4- نمونه، ج 1، ص 404.
5- نور، ج 1، ص 186.
6- همان.
7- همان.
8- بحار الانوار، ج 8، ص 38.

ج. زينت انسان با حضور در مراكز عبادى تأمين مى شود؛ زيرا آنچه از جان آدمى جداست اگر در زمين است، زيور زمين است: انّا جعلنا ما على الارض زينة لها (كهف، 7) و اگر در آسمان است، زينت آسمان است: انّا زينّا السّماء الدنيا بزينة الكواكب (صافات، 6). تنها زيور جان آدمى، ايمان و اعتقاد به خداى سبحان و محبّت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است: حبّب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم (حجرات، 7). زينت جان انسان را بايد در مراكز عبادى فراهم كرد، از اين رو خداى سبحان مى فرمايد: يا بنى ءادم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد.(1)

12. جلوگيرى از ورود به مسجد و ذكر نام پروردگار و كوشش در تخريب آن، تنها به اين نيست كه مثلاً با بيل و كلنگ ساختمان آن را ويران سازند، بلكه هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است.(2)

13. ظاهر آيه شريفه اقتضا مى كند كسى كه تلاش در تخريب مساجد مى كند در بزرگ ترين مراحل فسق باشد. بنا بر اين، (به قرينه تقابل) روشن مى شود كسى كه تلاش در آبادى و عمران مساجد مى كند در بزرگ ترين درجات ايمان مى باشد.(3)

14. اين آيه شريفه با ساير آياتى از قبيل و مانند و من اظلم ممن افترى على الله كذبا (انعام، 21) و آيه و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله (بقره، 140) تنافى ندارد؛ به دليل اين كه از مجموع آيات «من اظلم» به دست مى آيد كه اين گروه ها نسبت به سايرين ظالم ترين هستند.(4)

ص: 183


1- اعراف، 31؛ تسنيم، ج 6، ص 242.
2- نمونه، ج 1، ص 411.
3- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 13.
4- روح المعانى، ج 1، ص 362.

آیه 116-119

اشاره

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116) بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117) وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118) إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ (119)

ترجمه

(و يهود و نصارى و مشركان) گفتند: «خداوند، فرزندى براى خود انتخاب كرده است». - منزه است او - بلكه آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ اوست؛ و همه در برابر او خاضعند. * هستى بخش آسمان ها و زمين است؛ و هنگامى كه فرمانِ وجود چيزى را صادر كند، تنها مى گويد: «موجود باش!» و آن، فورى موجود مى شود. * افراد ناآگاه گفتند: «چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟! و يا چرا آيه و نشانه اى براى خودِ ما نمى آيد؟!» پيشينيان آن ها نيز، همين گونه سخن مى گفتند؛ دلها و افكارشان مشابه يكديگر است؛ ولى ما (به اندازه كافى) آيات و نشانه ها را براى اهل يقين (و حقيقت جويان) روشن ساخته ايم. * ما تو را به حق، براى بشارت و بيم دادن (مردم جهان) فرستاديم؛ و تو مسئول (گمراهى) دوزخيان (پس از ابلاغ رسالت) نيستى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

منزّه بودن خداوند از داشتن فرزند، تسليم بودن نظام هستى براى خداوند، عدم تخلف اراده خداوند از مرادش در خلقت موجودات، انتظار بى جاى كفار پيرامون سخن گفتن خداوند با آنان يا ظهور نشانه و مبشّر و منذر بودن پيامبر اكرم.

ب. قنوت يا تشريعى است: و قوموا للّه قانتين (بقره، 238) و يا مريم اقنتى لربّك و اسجدى (آل عمران، 43)،

يا تكوينى است: و له من فى السموات و الارض كل له قانتون (روم، 26). قنوت در آيه

ص: 184

مورد بحث از قبيل قنوت تكوينى است: كلّ له قانتون؛ يعنى همه موجودات در برابر خدا خاضع و فرمانبردارند.(1)

ج. و قالوا اتّخذ الله ولدا؛ مرجع ضمير «قالوا» مى تواند همه گروه هاى سه گانه يهود، نصارى و مشركان باشند؛ زيرا يهود عزير را پسر خدا، نصارى حضرت مسيح (علیه السلام) را پسر خدا و مشركان فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند:

و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بأفواههم يضاهئون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انّى يؤفكون.(2)

د. منظور اهل كتاب در اولين مرتبه اى كه اين سخن را گفتند يعنى خدا فرزند براى خود گرفته اين بوده كه از پيغمبر خود احترامى كرده باشند همان گونه كه در احترام و تشريف خود مى گفتند:

نحن أبناؤ الله و احباؤه، ليكن چيزى نگذشت كه اين تعارف صورت جدى به خود گرفت و آن را يك حقيقت پنداشتند.(3)

ه -. منزه است خداوند از چنين نسبتى بلكه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست و مالك آن هاست و ملائكه (كه مشركين قائل بودند دختران خدايند) و عزير و مسيح از جمله مخلوقات او هستند، پس چگونه ممكن است اين سه نفر كه از مخلوقات او هستند فرزند او باشند.

و. مراد از جمله كن فيكون چيست ؟ اين تعبير در آيات متعددى از جمله آيه 47 و 59 آل عمران و آيه 73 انعام و آيه 40 نحل و... آمده است و از اراده تكوينى خداوند و حاكميت او در امر خلقت سخن مى گويد؛ توضيح اين كه منظور از جمله كن فيكون اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى با معناى موجود باش صادر مى كند، بلكه هر گاه كه اراده او به چيزى تعلق مى گيرد خواه بزرگ باشد يا كوچك و... بدون نياز به هيچ علت ديگرى تحقق مى يابد و

ص: 185


1- تسنيم، ج 6، ص 292.
2- توبه، 30؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 157؛ صافى، ج 1، ص 184؛ نمونه، ج 1، ص 416؛ تبيان، ج 1، ص 426؛ كاشف، ج 1، ص 186؛ كشاف، ج 1، ص 180؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 23؛ الميزان، ج 1، ص 394؛ مجمع البيان، ج 2، ص 9.
3- الميزان، ج 1، ص 394.

ميان اين اراده و پيدايش آن موجود حتى يك لحظه نيز فاصله نخواهد بود.(1)

ز. «بديع» از مادّه «بَدع» به معناى انشاء و اختراع بدون نمونه و الگوى پيشين است. روش بى سابقه را نيز «بدعت» مى نامند. واژه «بديع» هم بر فاعل (مُبدِع) و هم بر مفعول (مُبدَع) اطلاق مى شود. خداى سبحان نه تنها مالك كه خالق است و نه تنها خالق، بلكه «بديع» است و فرق خالق با بديع (به معناى مُبدِع) آن است كه اگر كسى مواد محقق شده در خارج را جمع آورى كرده به آن ها صورت دهد، او خالق است، اما بديع كسى است كه هم مواد خام اشيا را آفريده و هم صورت هايى به آن ها داده است كه ابتكارى و نوظهور مى باشد.(2)

ح. پس از آن كه خداوند گفتار ايشان را در باره اتخاذ فرزند و انكار توحيد بيان فرمود در دنبال آن عقيده آنان را در مورد پيامبران بازگو كرد و گفت: افراد بى اطلاع مى گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى شود؛ يعنى همان گونه كه با موسى و پيامبران ديگر سخن گفت چرا به همان كيفيت با ما سخن نمى گويد.

قرآن در پاسخ اين ادعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى فرمايد: پيشينيان آن ها نيز همين گونه سخنان داشتند؛ دل ها و افكارشان مشابه است، ولى ما آيات و نشانه ها را (به مقدار كافى) براى آن ها كه حقيقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم. اگر به راستى منظور آن ها درك حقيقت و واقعيت است همين آيات را كه بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار اوست چه لزومى دارد كه بر هر يك از افراد مستقيما و مستقلاً آياتى نازل شود.(3)

ط. منظور از پيشينيان، يهود هستند؛ زيرا آنان بودند كه امور ممتنع را از موسى (علیه السلام) درخواست مى كردند و عده اى قائلند كه منظور يهود و نصارى و امت هاى گذشته هستند.(4)

ى. جمله لا تسئل عن اصحاب الجحيم نوعى دلدارى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است تا اين كه از اصرار ورزيدن اهل كتاب بر كفرشان رنجور و دلتنگ نشود: و ما از تو راجع به اهل آتش سؤال نمى كنيم كه چرا آنان پس از اين كه تو رسالت خود را انجام دادى و براى دعوت

ص: 186


1- نمونه، ج 1، ص 419؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 158.
2- تسنيم، ج 6، ص 317.
3- نمونه، ج 1، ص 423.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 159؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 671؛ مراغى، ج 1، ص 202؛ روح المعانى، ج 1، ص 369.

آنان به اسلام تلاش كردى آن ها ايمان نياوردند.(1)

ك. در رابطه با مسئوليت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بايد گفت كه رسول خدا افزون بر تكليف عبادى، تكليف رسالى نيز دارد؛ از او در كار رسالت سؤال مى شود كه آيا پيام خدا را به خوبى دريافت و ابلاغ كردى يا نه ؟ و نسبت به تبهكاران كه انذار در آن ها اثر نكرده هيچ مسئوليتى ندارد: ولا تسئل عن أصحاب الجحيم. كار پيامبر بلاغ مبين است: و ما على الرسول الاّ البلاغ المبين (نور، 54). او رسول و مبلّغ است نه مسئول و وكيل و حفيظ امت: و ما جعلناك عليهم حفيظا و ما أنت عليهم بوكيل (انعام، 107) چنان كه دخالت و سيطره بر امت وظيفه او نيست: فذكر انّما أنت مذكر * لست عليهم بمصيطر.(2)

نكته ها

1. جمله بديع السموات... مشتمل بر 2 برهان است كه مسأله ولد داشتن خدا را نفى مى كند:

الف. فرزند گرفتن وقتى ممكن مى شود كه يك موجود طبيعى بعضى از اجزاى طبيعى خود را از خود جدا نموده و آن گاه با تربيت تدريجى آن را فردى از نوع خود و مثل خود كند و خداى سبحان منزه است از مثل و مانند، بلكه هر چيزى كه در آسمان ها و زمين است مملوك او و هستيش قائم به ذات اوست و چگونه ممكن است فرزند او باشد.

ب. خداى سبحان بديع و پديدآورنده آسمان ها و زمين است و آنچه را خلق مى كند بدون الگو خلق مى كند، پس هيچ چيزى از مخلوقات او الگويى سابق بر خود ندارد پس فعل او مانند فعل غير او به تقليد و تشبيه و تدريج صورت نمى گيرد و متوسل به اسباب نمى گردد، بلكه چون قضاى چيزى را براند همين كه گويد باش، موجود مى شود.(3)

2. همچنان كه خداوند در يك آن مى آفريند در مقام قهاريت نيز مى تواند در يك آن همه چيز را از بين ببرد، چنان كه مى فرمايد: ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد (ابراهيم، 19)

ص: 187


1- جوامع الجامع، ج 1، ص 161؛ مجمع البيان، ج 2، ص 17؛ مراغى، ج 1، ص 203؛ كشاف، ج 1، ص 182.
2- غاشيه، 21-22؛ تسنيم، ج 6، ص 361.
3- الميزان، ج 1، ص 394؛ كاشف، ج 1، ص 187.

ايمان به چنين قدرتى كه وجود و عدم همه چيز به دست اوست انسان را از يأس و نااميدى باز مى دارد.(1)

3. سؤال: چه مانعى داشت كه آن نشانه هايى را كه آنان درخواست كردند از جانب خداوند مى آمد تا دليل و برهان، محكم تر و استوارتر گردد؟

پاسخ: ميزان در مورد آمدن يا نيامدن آيات مصلحت است و چنانچه خدا مى دانست كه در آمدن آن نشانه ها نيز مصلحت موجود است حتما آن ها را اظهار مى كرد.(2)

4. جمله كذلك قال الذين من قبلهم نوعى دلدارى براى پيامبر است به اين كه آنچه از قوم خود مى بيند مانند آنچه است كه پيامبران گذشته از قوم خود ديده اند.(3)

5. بشارت و انذار يا تشويق و تهديد بخش مهمى از انگيزه هاى تربيتى و حركت هاى اجتماعى را تشكيل مى دهد؛ تشويق به تنهايى براى رسيدن به تكامل فرد يا جامعه كافى نيست؛ زيرا انسان در اين صورت مطمئن است انجام گناه براى او خطرى ندارد.(4)

آیه 120-123

اشاره

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (120) الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121) يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (122) وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)

ترجمه

هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، تا (به طور كامل، تسليم خواسته هاى آنها شوى)، و از آيين (تحريف يافته) آنان، پيروى كنى. بگو: «هدايت الهى، تنها هدايت است.» و

ص: 188


1- نور، ج 1، ص 190.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 16.
3- التحرير و التنوير، ج 1، ص 671.
4- نمونه، ج 1، ص 425.

اگر از هوى و هوسهاى آنان پيروى كنى، بعد از آن كه آگاه شده اى، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود. * كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها داده ايم [= يهود و نصارى] آن را چنان كه شايسته آن است مى خوانند؛ آن ها به پيامبر اسلام ايمان مى آورند؛ و كسانى كه به او كافر شدند، زيانكارند. * اى بنى اسرائيل! نعمت مرا، كه به شما ارزانى داشتم، به ياد آوريد؛ و (نيز به خاطر آوريد كه) من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. * از روزى بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى كند؛ و هيچ گونه عوضى از او قبول نمى شود؛ و شفاعت، او را سود نمى دهد؛ و (از هيچ سويى) يارى نمى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم رضايت يهود و نصارى از مسلمانان جز در صورت پيروى از آنان، هدايت حقيقى در پرتو هدايت خداوند، ايمان واقعى در پرتو تلاوت حقيقى كتاب آسمانى، فرمان به بنى اسرائيل پيرامون يادآورى نعمت خاص و هشدار نسبت به قيامت.

ب. قرآن كريم بعد از آن خطاب ها و توبيخ ها كه از يهود و نصارى كرد روى سخن به رسول خدا كرده كه اين يهوديان و مسيحيان كه تاكنون در باره آن ها سخن گفتيم هرگز از تو راضى نمى شوند مگر وقتى كه تو به دين آنان درآيى؛ دينى كه خودشان به پيروى از هوى و هوسشان تراشيده و با آراى خود درست كرده اند.(1)

ج. در جمله قل ان هدى الله هو الهدى خداوند در مقام پاسخ گفتن به يهود مى فرمايد: اى پيامبر! بگو راهنمايى خدا تنها راهنمايى است و منظور اين است كه هدايت خدا يعنى اسلام تنها هدايت واقعى است كه شايسته است هدايت ناميده شود.

د. اكثر مفسران علم را عبارت از وحى دانسته اند، ليكن عده اى هم به معناى دينى كه با دلايل قاطعه صحتش معلوم است گرفته اند.(2)

ه -. تلاوت، خواندن همراه با تدبّر است و از اين رو غير از قرائت است، چنان كه در

ص: 189


1- الميزان، ج 1، ص 400.
2- التحرير و التنوير، ج 1، ص 675؛ نمونه، ج 1، ص 429؛ روح المعانى، ج 1، ص 370؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 271؛ كشاف، ج 1، ص 183؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 29.

فرمانِ و اتل عليهم(1) ادراك معانى مطرح است؛ گواه اين تفاوت تلاوت و قرائت با يكديگر اين است كه مطابق آيه شريفه مورد بحث، اگر كسى كتاب آسمانى را به حق تلاوت كند، غالبا ايمان مى آورد در حالى كه قرائت هر چند با رعايت قواعد تجويدى باشد، چنين اثر غالبى ندارد. قرائت، زمينه تلاوت را فراهم مى كند و تلاوت مقدمه تعليم حكمت و تعليم حكمت، مقدمه تزكيه و تزكيه، هدف است و كسى كه به هدف برسد به فلاح رسيده است.(2)

و. مراد از «كتاب» تورات و انجيل است، احتمال ديگر اين كه مراد از كتاب قرآن باشد.(3)

ز. بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمت هاى خويش را بر آن ها مى شمارد مخصوصا برترى و فضيلتى را كه خداوند براى آن ها نسبت به مردم زمانشان قائل شده يادآورى مى كند و مى فرمايد: اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمت هايى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى كردند) برترى دادم، ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسئوليت نخواهد بود و خداوند در برابر بخشيدن هر موهبتى تكليف و تعهدى بر دوش انسان مى گذارد. هر زمان قرآن مى خوانند روح تازه اى در كالبد آنان پيدا مى شود؛ تصميم و اراده تازه اى از آنان انتظار مى رود.(4)

ح. نظير اين دو آيه قبل از اين در آيات 47 و 48 گذشت و چون بيان اين دو آيه و آياتى كه سابقا به همين مضمون عنوان شده فاصله افتاده، اعاده و تكرار آن به منظور تأكيد بر توجه دادن بنى اسرائيل به نعمت هايى كه خداوند به آنان ارزانى داشته است. ديگر اين كه نعمت هاى خداوند چون كه ريشه ها و پايه هاى تمام نعمت هاست از اين جهت خداوند مكررا يادآورى مى فرمايد به منظور مبالغه در دعوت آنان به شكر نعمت ها تا فرمانبردارى او را پذيرفته و شكر نعمت هاى او را به جاى آورند و بدانند كه او از هيچ نعمتى دريغ نفرموده است.(5)

ص: 190


1- مائده، 27.
2- تسنيم، ج 6، ص 379.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 161؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 678؛ مراغى، ج 1، ص 205؛ روح البيان، ج 1، ص 220؛ روح المعانى، ج 1، ص 371.
4- نمونه، ج 1، ص 431.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 163؛ مجمع البيان، ج 2، ص 22.

ط. خداى سبحان اگر چه ابتدائا در باره شفاعت با نفى جنس فرمود در قيامت شفاعت نيست: يا أيها الذين ءامنوا أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتى يوم لا بيع فيه و لا خلّة و لا شفاعة (بقره، 254)، ليكن بعد از آن با رقيق كردن مسئله، شفاعت در قيامت را به صورت امرى يقينى ثابت كرده است و در آيه مورد بحث مى فرمايد: و لا تنفعها شفاعة؛ اين تعبير گوياى آن است كه اصل شفاعت محقّق است، ليكن برخى از آن بى بهره اند، و در جاى ديگر اصل شفاعت منوط به اذن خداوند دانسته شده است: يومئذ لا تنفع الشفاعة الاّ من أذن له الرحمن (طه، 109) و در آيات ديگر توسعه داده شده كه شفيع كسى است كه مالك عهد باشد: لايملكون الشفاعة الاّ من اتّخذ عند الرحمن عهدا. (مريم، 87)

بنا بر اين، در قيامت بسيارى شفاعت مى كنند، ليكن به حال هر كس نافع نيست: فما تنفعهم شفاعة الشافعين (مدثر، 48)، البته هيچ شفيعى برتر از توبه نيست:

«لا شفيع أنجح من التوبة»(1)، گرچه نبايد در اين باره نااميد شد؛ زيرا آخرين شفيع خداى أرحم الراحمين است:

«آخر من يشفع أرحم الراحمين».(2)

نكته ها

1. نظير آيه 120 بقره، آيات ذيل است: وَ لَئِنْ أَتَيتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكتَابَ بِكلِّ آيةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَك وَ مَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ إِنَّك إِذا لَمِنَ الظَّالِمِينَ (البقرة، 145)

وَ كذلِك أَنْزَلْنَاهُ حُكما عَرَبِيا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ مَا لَك مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِى وَ لاَ وَاقٍ (الرعد، 37)

2. آيه و لن ترضى... دلالت مى كند راضى كردن يهود و نصارى امكان ندارد؛ زيرا خداوند اين امر را معلق كرده به اين كه يهود مى گويد ما از پيامبر راضى نمى شويم مگر اين كه يهودى شود و نصارى هم راضى نمى شوند مگر اين كه پيامبر نصرانى شود و در آن واحد هم يهودى بودن و هم نصرانى امكان ندارد.(3)

ص: 191


1- بحار الانوار، ج 6، ص 19.
2- علم اليقين، ج 2، ص 1325؛ تسنيم، ج 6، ص 408.
3- تبيان، ج 1، ص 440.

3. و لئن اتبعت اهواءهم؛ گرچه مخاطب اين نهى و تحذير رسول خداست، ليكن از باب

«اياك اعنى و اسمعى يا جارة» است؛ يعنى در ظاهر متوجه رسول خداست و در واقع خطاب متوجه مردم است.(1)

4. اين گونه جمله ها چون از يك سو جمله شرطيه است و جمله شرطيه دليل بر وقوع شرط نيست، منافاتى با مقام عصمت ندارد. ثانيا معصوم بودن، گناه را بر پيامبران محال نمى كند، بلكه پيامبر و امام با اين كه قدرت بر گناه دارند دامنشان را به گناه آلوده نمى كنند، از اين رو اين شبهه كه مگر پيامبران گناه مى كنند كه خطاب متوجه آنان شده وارد نيست.(2)

5. مؤمنان راستين قرآن را به عنوان يك كتاب عمل و يك برنامه كامل زندگى پذيرفته اند. خواندن الفاظ و انديشه در معانى و درك مفاهيم اين كتاب بزرگ را مقدمه اى براى عمل مى دانند.

6. در دنيا اگر حلّ مشكل آسيب ديده مقدور كسى نبود و كمك عادى نيز ميسور نبود مى توان با دلجويى و احوال پرسى به آسيب ديدگان كمك عاطفى كرد، امّا در قيامت كمك عاطفى نيز ممكن نيست حتّى دوست صميمى انسان نيز حال انسان را نمى پرسد، و لا يسئل حميم حميما (معارج، 10)؛ زيرا سائل بايد مأذون باشد و خدا اين اذن را به او نمى دهد: يوم يأت لا تكلّم نفس الاّ باذنه (هود، 105) و برخى افراد مأذون نيستند حتى عذرخواهى كنند تا با اعتذار از خزى و شرم و انفعال درونى خود كاسته خود را از لحاظ روانى تخليه كنند: هذا يوم لا ينطقون * و لا يؤذن لهم فيعتذرون. (مرسلات، 35-36)

ص: 192


1- كاشف، ج 1، ص 192؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 271؛ روح المعانى، ج 1، ص 371.
2- نمونه، ج 1، ص 430.

آیه 124-126

اشاره

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَليلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (126)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود؛ و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.» ابراهيم عرض كرد: «از دودمان من (نيز امامانى قرار بده.)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمكاران نمى رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)». * و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مرگز امن و امان براى مردم قرار داديم. و (براى تجديد خاطره،) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد. و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه: «خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده؛ و اهل آن را (آن ها كه به خدا و روز بازپسين، ايمان آورده اند - از ثمرات (گوناگون)، روزى ده.» گفت: «(دعاى تو را اجابت كردم؛ و مؤمنان را از انواع بركات، بهره مند ساختم؛) اما به آن ها كه كافر شدند، بهره كمى خواهم داد؛ سپس آن ها را به عذابِ آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

موفقيت حضرت ابراهيم (علیه السلام) در آزمايش الهى، امامت آن حضرت بعد از آزمايش، خانه خداوند محل رجوع براى همه مردم مسلمان، نماز خواندن در مقام ابراهيم، پاك ساختن خانه خدا توسط ابراهيم و اسماعيل براى طواف كنندگان و عبادت كنندگان، دعاى ابراهيم نسبت به

ص: 193

امنيت شهر مكه و تأمين رزق مؤمنان و پاسخ خداوند به ابراهيم در تأمين رزق همه انسان ها.

ب. «ابتلاء» ثلاثى مزيد از ماده «بلى» به معناى كهنگى است و چون همه خصوصيات ذاتى و عرضى اشيا پس از كهنه شدن آن ها آشكار مى شود، امتحان را ابتلا گفته اند. تعبير عرفى «من فلانى را كهنه كرده ام» نيز بدين معناست كه بر اثر مصاحبت درازمدت، ويژگى هاى نفسانى او براى من آشكار شده است.

از همين قبيل يعنى استعمال لفظ و اراده لازم معناى آن است كاربرد كلمه «افتنان» و مشتقات آن در معناى امتحان: أحسب الناس... و هم لا يفتنون (عنكبوت، 2-3)؛ زيرا فتنه در لغت به معناى گداختن است. با توجه به همين نكته است كه گاه هر يك از كلمات «ابتلاء» و «افتنان» را به جاى ديگرى يا به همراه ديگرى به كار مى برند يا يكى را مفعول مطلق ديگرى قرار مى دهند: و نبلوكم بالشر و الخير فتنة.(1)

خداى سبحان در معرفى ابراهيم (علیه السلام) فرمود: او كاملاً و به خوبى وفا كرد: و ابراهيم الّذى وفّى (نجم، 37)، پس آن كلمات، عهدهاى الهى بوده است چنان كه از ارجاع ضمير جمع مؤنث «هنّ» به كلمات معلوم مى شود كه آن ها حقايقى وجودى بوده نه الفاظ و حروف و مفاهيم وگرنه مى فرمود: «فأتمّها» چنان كه ارجاع ضمير «هم» به اسما در آيه شريفه و علم ءادم الاسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة (بقره، 31) نيز بر همين اساس است.(2)

ج. منظور از «كلمات» چيست ؟ از بررسى آيات قرآن و اعمال مهم و چشمگيرى كه ابراهيم انجام داد و مورد تحسين خداوند قرار گرفت چنين استفاده مى شود كه مقصود از كلمات يك سلسله وظايف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم (علیه السلام) گذارده بود و اين پيامبر مخلص همه آن ها را به بهترين وجه انجام داده اين دستورات عبارت بودند از:

1. بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدى براى قربانى او به فرمان خدا.

2. بردن زن و فرزند و گذاشتن آن ها در سرزمين خشك و بى آب و علف مكه.

3. قيام در برابر بت پرستان بابل و شكستن بت ها، مهاجرت از سرزمين بت پرستان و پشت پا زدن به زندگى خود و ورود در سرزمين هاى دور دست براى اداى رسالت خويش و مانند اين ها.(3)

ص: 194


1- انبياء، 35؛ تسنيم، ج 6، ص 416.
2- تسنيم، ج 6، ص 432.
3- نمونه، ج 1، ص 437؛ الميزان، ج 1، ص 408.

د. «امام» در لغت به معناى الگو و پيشواست، از اين رو راهى كه ورود در آن انسان را به مقصد مى رساند و مسافر از آغاز تا پايان آن با راه هاى ديگر مواجه نمى شود تا سرگردان مانده نياز به علامت داشته باشد، به امام موسوم است. چنان كه در باره بزرگراه حجاز به شام كه ويرانه هاى قوم لوط و اصحاب ايكه در كنار آن واقع است مى فرمايد: و انّهما لبإمام مبين. (حجر، 79)

اطلاق «امام» بر كتاب هاى آسمانى: و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة (هود، 17) از اين روست كه مقتداى انسان ها و راهى بدون حيرت است و عمل كننده به آن به مقصد مى رسد. انسان كامل را نيز به اين جهت امام گويند كه معارف كتاب هاى آسمانى را داراست و سيره و سنت او روش معروفى است كه اقتداى به آن سالك را به مقصد مى رساند: و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا.(1)

ه -. در اين كه منظور از امامت چيست آراى مختلفى بيان شده است:

1. نبوت: بسيارى از مفسران، مراد از امامت را نبوت دانسته و «اماما» را به «نبيا» تفسير كرده اند؛ راز چنين برداشتى اين است كه اينان بر اساس احتمالى خلاف ظاهر، ضمير «اتمّ» را به خداى سبحان بازگردانده آنگاه جمله قال انّى جاعلك للناس اماما را عطف تفسيرى بر أتمّ گرفته اند در نقد اين سخن، به دو شاهد در آيه شريفه مى توان اشاره كرد:

1. نكته ادبى: اسم فاعل در صورتى عامل است كه به معناى حال يا استقبال باشد نه ماضى. بنا بر اين، اگر معناى انّى جاعلك للناس اماما اين باشد كه تو را از هم اكنون يا در آينده پيامبر خواهيم كرد، مفهوم آن اين خواهد بود كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) پيش از اين پيامبر نبوده در حالى كه همين مكالمه الهى نشانه نبوت اوست، پس «اماما» به معناى «نبوت» نيست.(2)

2. قرينه لفظى: آنگاه كه خداى سبحان فرمود: انّى جاعلك للناس اماما، حضرت ابراهيم عرض كرد: و من ذريتى از اين درخواست معلوم مى شود كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) در آن هنگام داراى ذريه بود يا آن را پيش بينى مى كرد. اين نكته نيز روشن است كه آن حضرت در پيرى داراى فرزند و ذريه شد:

ص: 195


1- سجده، 24؛ تسنيم /ج 6، ص 419.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 35.

الحمد للّه الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق (ابراهيم، 39)، بنا بر اين درخواست مزبور، در زمان پيرى حضرت ابراهيم (علیه السلام) يعنى پس از آن بوده كه وى ساليان زيادى از دوران نبوّت را گذرانده بود در حالى كه مفهوم آيه شريفه مورد بحث، بر اساس پندار مفسران مزبور، اين خواهد بود كه آن حضرت تا اين زمان پيامبر نبوده است.

2. قدوه و نمونه: گفته شده «امام» به معناى «قدوه»، نمونه و پيشواست. بنا بر اين، امام كسى است كه جامعه انسانى بتواند همه عقايد، اخلاق و اعمال خود را بر اساس عقيده، خُلق و عمل او تنظيم كند، ليكن در خصوص آيه شريفه مورد بحث اين وجه ناصواب است؛ زيرا حضرت ابراهيم (علیه السلام) ساليانِ متمادى قبل از زمانى كه وحى را دريافت و رسالت الهى را ايفا مى كرد، نيز الگو و قدوه جامعه و مردم بوده است.

امامت به اين معنا، اگر چه غير از نبوت است، ليكن با آن ملازم بوده و از ويژگى هاى نبوت عامّه است. خداى سبحان در اين باره فرمود: و ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الله (نساء، 64)، پس عقيده و خُلق و عمل هر پيامبرى امام عقايد و اخلاق و اعمال ديگران است.

3. امامت بر پيامبران: امامت در اين آيه شريفه، امامتى خاص و بدين معناست كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) به امامتى فايق نائل شده كه بر اساس آن امام انبيا و ائمه (عليهم السلام) است كما اين كه خداى متعال فرمود: اتّبع ملة ابراهيم حنيفا. بنا بر اين، ابراهيم خليل، امام همه پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام) است، از اين رو خداى سبحان فرمود: و جاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملّة أبيكم ابراهيم. (حج، 78)

اين وجه لطيف است، ليكن مواجه با سه اشكال است: نخست اين كه خداى سبحان فرمود: انّى جاعلك للناس اماما؛ يعنى من تو را امام مردم قرار دادم نه امام پيامبران و رسولان. دوم اين كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) همين امامت را براى ذريه خود درخواست كرد و خداوند هم نسبت به ذريه معصوم آن حضرت پاسخ مثبت داد، و حضرت ابراهيم (علیه السلام) و برخى از ذريه اش كه امام هستند قطعا از پيامبر اكرم بالاتر نيستند تا بتوانند امام آن حضرت باشند.

اشكال سوم اين است كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) در وسط تاريخ است نه آغاز آن؛ زيرا وى اگر چه به تعبير قرآن كريم پدر مسلمانان و نسبت به آيندگانِ خود امام است، ليكن خود مأمومِ نوح (علیه السلام) و از شيعيان وى است: و انّ من شيعته لابراهيم (صافات، 83)، بنا بر اين اگر

ص: 196

امامت به معنايى باشد كه در اين وجه آمده است، پس نوح (علیه السلام) نيز امام انبيا و امت هاست و بايد از وى به اين عنوان ياد شود همان گونه كه از او به عنوان «شيخ الانبياء» ياد مى شود. بر اين اساس امامتِ خودِ حضرت ابراهيم، به اين لحاظ كه وى از شيعيان نوح (علیه السلام) است نسبى است نه نفسى.

در باره مؤيد وجه ياد شده نيز بايد گفت پيامبر گرامى اسلام و نيز امامان معصوم پس از او تابع هيچ يك از پيامبران پيشين نبوده اند چنان كه در بيانى فراگير به آن حضرت فرمان اقتداى به هدايت مشتركى داده كه به همه پيامبران رسيده است: أولئك الذين هدى اللّه فبهداهم اقتده (انعام، 90)؛ در اين آيه شريفه تبعيت از دينى است كه بين همه پيامبران (عليهم السلام) مشترك بوده است و سخن از تابع كسى بودن نيست.

4. زعامت سياسى - اجتماعى: امامت به معناى رهبرى و زعامت سياسى - اجتماعى و تشكيل حكومت براى تدبير امور دينى و دنيوى مردم باشد، بنا بر اين حضرت ابراهيم (علیه السلام) تا آن هنگام داراى امامتِ به اين معنا نبوده است. بر همين اساس، امين الاسلام طبرسى، نبوت و رسالت را غير از امامت به معناى زعامت و رهبرى دانسته است و مى گويد: ممكن است خداى سبحان كسى را به پيامبرى برگزيند، ولى به او فرمان امامت و رهبرى ندهد.(1)

و. تعبير و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى، نشان حضور پيوسته و مداوم نمازگزاران در آن مقام است چنان كه گويا اين ويژگى ملكه آن مقام است؛ زيرا «مصلّى» به صورت ملكه، به مكانى گفته مى شود كه دائما در آن نماز خوانده شود. كعبه از آن جهت كه مرجع انسان هاست و مراجعه به آن فراوان است قهرا طواف بر گرد آن نيز بسيار خواهد بود و چون پس از هر طواف، نماز طواف به جا آورده مى شود و خداى سبحان جاى ايستادن حضرت ابراهيم را جايگاه نماز قرار داد، آنجا «مصلّى» مى شود.(2)

ح. دعاى ابراهيم (علیه السلام) براى تأمين اقتصادى ساكنان مكه در دو آيه از قرآن كريم نقل شده است. نخست در آيه و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم باللّه و اليوم الاخر (بقره، 126) و ديگر بار در آيه شريفه ربّنا انّى أسكنت من ذرّيتى بوادٍ ذى زرع عند بيتك المحرم ربّنا ليقيموا الصلاة

ص: 197


1- تسنيم، ج 6، ص 441.
2- همان، ص 546.

فاجعل أفئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون (ابراهيم، 37). در اين آيه، قيد من ءامن منهم نيامده است؛ زيرا در اين دعا ابراهيم خليل الرحمان براى خصوصِ ذريه صالح خود دعا مى كند، از اين رو قيد ايمان مجددا ذكر نشده است.(1)

ط. خانه كعبه به اين مناسبت «محل امن» ناميده مى شود كه در دين اسلام مقرر شده است كه قانون جزايى اسلام در مورد هر كسى كه پس از جنايت در خارج به خانه كعبه يا به «حرم» پناهنده شود تا هنگامى كه از حرم خارج نشده است اجرا نمى شود.(2)

ى. به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه را براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه داريد. منظور از تطهير اين است كه خانه كعبه را از بت هايى كه بر آن مى آويختند و نيز از پليدى ها پاك نمايند. بعضى گفته اند از آلودگى هاى ظاهرى و مخصوصا از خون و محتويات شكم حيواناتى كه قربانى مى كردند و بعضى ديگر گفته اند طهارت به معناى خلوص نيت به هنگام بناى اين خانه توحيد است.(3)

ك. بعد از آن كه از پروردگار خود امنيت را براى شهر مكه درخواست و سپس براى اهل مكه روزى از ميوه ها را خواست، ناگهان متوجه شد كه ممكن است در آينده مردم مكه دو دسته شوند: يك دسته مؤمن و يكى كافر و نعمت هايى را كه از خدا براى مردم مكه خواسته متوجه هر دو مى شود و خود او از كسانى كه بت مى پرستيدند بيزارى جسته عموميت دعاى خود را مقيد نمود و گفت: خدايا! روزى را تنها به مؤمنين از اهل مكه بده تا بدين طريق تبرى خود را از كفار همه جا رعايت كرده باشد.(4)

خداوند در پاسخ اين تقاضاى ابراهيم (علیه السلام) چنين فرمود: اما آن ها كه راه كفر را پوييده اند بهره كمى از ثمرات (هر گونه نعمت مادى اعم از ميوه ها و مواد ديگر غذايى و نعمت هاى معنوى) به آن ها خواهم داد و به طور كامل محروم نخواهم كرد، اما در سراى آخرت آن ها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى دارند.(5)

ص: 198


1- تسنيم، ج 6، ص 590.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 169.
3- جوامع الجامع، ج 1، ص 170؛ روح البيان، ج 1، ص 227؛ كاشف، ج 1، ص 201؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 693؛ روح المعانى، ج 1، ص 379؛ مراغى، ج 1، ص 212.
4- همان.
5- نمونه، ج 1، ص 452.
نكته ها

1. براى منصوب كردن افراد به مقام هاى بزرگ آزمايش لازم است.(1)

2. مسئوليت ها بايد تدريجا و پس از موفقيت در هر مرحله به افراد واگذار شود: فاتمهنّ.(2)

3. خداوند ابراهيم (علیه السلام) را به امور بسيار بزرگى آزمايش كرد؛ زيرا تنوين «كلمات» مفيد تفخيم و تعظيم است.

4. جعل امامت از طرف خداوند به سود و منفعت مردم است. لام در «للناس» مفيد منفعت است.

5. لفظ امام بر زمامدار باطل و پيشواى غيرعادل نيز اطلاق مى شود مانند كلمه «اله»، ليكن هنگام اطلاق و بدون قرينه، پيشواى عادل به ذهن مى آيد؛ چنان كه مستفاد از كلمه «اله» بدون قيد، همانا «اله» حق و معبود راستين است.(3)

6. از آنجا كه در جمله لا ينال عهدى الظالمين، هم عهد خداوند و هم ظالمين مطلق است، اصل كلى مستفاد از آن اين است كه هيچ عهدى از عهدهاى الهى به هيچ ظالمى نمى رسد. ظاهر اين است كه امامت به عنوان مصداق عهد مطرح است نه مفهوم آن؛ يعنى نه تنها امامت به ظالم نمى رسد، بلكه اصل عهد الهى كه هر يك از نبوت، رسالت، امامت، ولايت و وصايت از مصاديق آن است به ظالمان نمى رسد. بر اين اساس و نيز با توجه به اين كه عهد الهى به عصمت متكى است، اگر فردى غير معصوم داعيه يكى از عهدهاى الهى را داشت، آيه شريفه لا ينال عهدى الظالمين دعوى او را باطل مى كند.(4)

7. رواياتى كه محور آن ها بحث از امامت است، حداقل به سه دسته تقسيم مى شود:

الف. رواياتى است كه بيانگر شئون ظاهرى امام، همچون بيان حلال و حرام، زعامت و رهبرى مردم، اداره حكومت و مانند آن است. مانند اين روايت كه امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«نحن

ص: 199


1- نور، ج 1، ص 198.
2- همان.
3- تسنيم، ج 6، ص 420.
4- همان، ص 482.

قوم فرض اللّه طاعتنا و أنتم تأتمّون بمن لا يعذر الناس بجهالته».(1)

ب. رواياتى است كه شئون معنوى امام را بيان مى كند مانند آگاهى امام از اعمال مردم و اين كه نيل ديگران به كمالات به بركت امامت امام است. مانند اين كه از امام صادق (علیه السلام) در باره آيه شريفه اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون (توبه، 105) سؤال كردند، حضرت جواب فرمودند: «هم الائمة».

ج. دسته سوم جامع بين دو دسته مذكور است؛ يعنى هم شئون ظاهرى و هم ويژگى هاى معنوى امام را بيان مى كند. مانند روايت مفصّلى كه از امام على بن موسى الرّضا (علیه السلام) وارد شده است:

«هل يعرفون قدر الامامة و محلّها من الامّة فيجوز فيها اختيارهم ؟ انّ الامامة أجلّ قدرا و أعظم شأنا و أعلى مكانا و أمنع جانبا...».(2)

8. هر دو بعد عالم (مادى و معنوى) تحت ولايت أئمه (عليهم السلام) است و همان گونه كه كوه مانع اضطراب و لرزش زمين است: و جعلنا فى الارض رواسى أن تميد بهم (انبياء، 31) وجود مبارك امام معصوم (علیه السلام) نيز مانع اضطراب زمين و اهل آن است:

«جعلهم اللّه أركان الارض أن تميد بهم»(3) و مانع متلاشى شدن زمين است:

«لو بقيت الارض يوما بلا امامٍ منّا لساخت بأهلها».(4)

9. اگر در آيه نامبرده نامى از امتحانات نبرده، براى اين بود كه غرضى به ذكر آن ها نداشته، همين كه فرموده چون از امتحانات پيروز در آمدى ما تو را امام خواهيم كرد، مى فهماند كه آن امور، امورى بوده كه لياقت آن جناب را براى مقام امامت اثبات مى كرده چون امامت را مترتب بر آن امور كرد.(5)

10. ظلم در جمله لا ينال عهد الظالمين تنها ستم كردن به ديگران نيست، بلكه ظلم در برابر عدل در معناى وسيعى به كار رفته و در مقابل عدالت كه هر چيز را جاى خويش قرار دادن است مى باشد، پس ظلم آن است كه شخص يا كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته

ص: 200


1- كافى، ج 1، ص 186.
2- تسنيم، ج 6، ص 519.
3- كافى، ج 1، ص 197.
4- بحار الانوار، ج 23، ص 37؛ تسنيم، ج 6، ص 525.
5- الميزان، ج 1، ص 408.

آن نيست قرار دهند، از آن جا كه مقام امامت و رهبرى ظاهرى و باطنى خلق مقام فوق العاده پرمسئوليت و باعظمتى است، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوء پيشينه سبب مى گردد كه لياقت اين مقام سلب گردد.(1)

11. علت اين كه خداى سبحان «بيت» را به خود نسبت داده بيان اين نكته است كه كعبه بر ساير اماكن عالم فضيلت و برترى دارد.(2)

12. و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى؛ يعنى در آنجا محل نماز انتخاب كنيد ونفرمود كه در مقام ابراهيم نماز بخوانيد و اين حكايت از عظمت و بزرگى مقام ابراهيم (علیه السلام) دارد.(3)

13. كسى كه در راه خداوند حاضر شود، خود و همسر و فرزندش را تسليم كند بايد تمام سرهاى طواف كنندگان در جاى پاى او براى خداوند به زمين برسد.(4)

14. عبادت و نماز به اندازه اى مهم است كه حتى ابراهيم و اسماعيل براى انجام آن مراسم بايد مأمور پاكسازى شوند.(5)

15. فقهاى اماميه براى وجوب نماز طواف به آيه و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلى استدلال كرده اند؛ زيرا خداوند به خواندن نماز در مقام ابراهيم (علیه السلام) امر فرموده و امر دلالت بر وجوب دارد و از طرفى غير از نماز طواف مسلما هيچ نمازى در آن مكان واجب نيست. نتيجه اين مى شود كه متعلق امر واقع در آيه نماز طواف است.(6)

16. سنّت الهى آن است كه به همه مردم روزى بدهد چه مسلمان چه كافر و اين سنت حتى با دعاى ابراهيم (علیه السلام) خدشه بردار نيست.(7)

17. در كمك رسانى به همنوع كارى به مكتب او نداشته باشيد: و من كفر فامتعه.(8)

18. كاميابى هاى مادى هر اندازه باشد نسبت به نعمت هاى آخرت اندك است: قليلاً.(9)

ص: 201


1- نمونه، ج 1، ص 443.
2- جوامع الجامع، ج 1، ص 170؛ روح المعانى، ج 1، ص 379.
3- الميزان، ج 1، ص 424.
4- نور، ج 1، ص 200.
5- نور، ج 1، ص 200.
6- تبيان، ج 1، ص 453.
7- نور، ج 1، ص 201.
8- همان.
9- همان.

آیه 127-134

اشاره

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (128) رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (129) وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (131) وَ وَصّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند (و مى گفتند:) «پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى. * پروردگارا! ما را تسليمِ فرمانِ خود قرار ده؛ و از دودمان ما، امتى كه تسليم فرمانت باشند، (به وجود آور؛) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير، كه تو توبه پذير و مهربانى. * پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند؛ زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار، قادرى).» * جز افراد سفيه و نادان، چه كسى از آيين ابراهيم، (با آن پاكى و درخشندگى،) رويگردان خواهد شد؟! ما او را در اين جهان برگزيديم و او در آخرت، از صالحان است. * در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور (و در برابر حق، تسليم باش. او فرمان پروردگار را از جان و دل پذيرفت؛ و) گفت: «در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم.» * و ابراهيم و يعقوب (در واپسين لحظات عمر،) فرزندان خود را به اين آيين، وصيت كردند (و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) «فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما، جز آيين اسلام [= تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد.» * آيا هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، شما حاضر بوديد؟!

ص: 202

در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت: «پس از من، چه چيز را مى پرستيد؟» گفتند: «خداى تو، و خداى پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتا را، و ما در برابر او تسليم هستيم.» * آن ها امّتى بودند كه درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خودِ شماست؛ و شما هيچ گاه مسئول اعمال آن ها نخواهيد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

درخواست پنج گانه حضرت ابراهيم و اسماعيل بعد از ترفيع پايه هاى خانه كعبه، پذيرفته شدن عمل، تسليم در برابر فرامين الهى، نشان دادن راه اطاعت، پذيرفته شدن توبه و مبعوث شدن پيامبرى از ميان مردم، سفاهت اعراض كنندگان از آيين ابراهيم (علیه السلام)، رسالت حضرت ابراهيم (علیه السلام) در دنيا و صالح بودن او در آخرت، فرمان خداوند به تسليم شدن و امتثال آن حضرت، سفارش ابراهيم و يعقوب به فرزندان خويش در مسلمان مردن، تسليم بودن فرزندان يعقوب در برابر خداوند و اختصاص عمل به عامل.

ب. از بعضى احاديث استفاده مى شود كه شالوده هاى خانه كعبه پيش از ابراهيم حتى از زمان آدم بر پا شده بود و ابراهيم و اسماعيل پايه هاى آن را بالا بردند مثلاً در خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده است: «الا ترون ان الله سبحانه اختبر الاولين من لدن آدم صلوات الله عليه الى الاخرين من هذا العالم باحجار فجعلها بيته الحرام...». بياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند و مى گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى و از همين آيه شريفه نيز استفاده مى شود كه شالوده هاى خانه كعبه از قبل بوده است و ابراهيم و اسماعيل شالوده هاى آن را بالا بردند.(1)

ج. در اين معنا هيچ حرفى نيست كه اسلام به معناى اولين مراتب عبوديت است كه با آن شخص ديندار از كسى كه دينى نپذيرفته مشخص مى شود و اين اسلام عبارت است از ظاهر اعتقادات و اعمال دينى چه اين كه توأم با واقع هم باشد يا نه. در دو آيه اخير ابراهيم و اسماعيل 5 تقاضاى مهم خود را از خداوند جهان مى كنند كه اين تقاضاها به هنگام اشتغال به

ص: 203


1- نمونه، ج 1، ص 454.

تجديد بناى خانه كعبه صورت گرفت و به قدرى حساب شده و جامع تمام نيازمندى هاى زندگى مادى و معنوى است كه انسان را به عظمت روح اين دو پيامبر بزرگ خدا كاملاً آشنا مى سازد:

1. پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده.

2. از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده.

3. طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده و ما را از آن آگاه ساز.

4. توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجه ما گردان.

5. پروردگارا در ميان آن ها پيامبرى از خودشان مبعوث كن تا آيات تو را بر آن ها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آن ها را پاكيزه كند.(1)

د. در اين كه مراد از حكمت چيست، اقوال مختلفى بيان شده است: 1. سنت پيامبر. 2. معرفت به امور دين و تأويل آيات قرآن. 3. احكامى كه فقط به وسيله تعليم انبيا به دست مى آيد. 3. حكمت چيزى است كه خداوند قلب را به وسيله آن روشن مى كند. 4. مواعظ و حلال و حرامى است كه در قرآن ذكر شده است. 5. حكمت صفت كتابى است كه در آيه ذكر شده است.

ه -. بعد از آن كه خداوند در آيات گذشته مقام حضرت ابراهيم (علیه السلام) و راه و روش او را بيان كرد و مرتبه خلوص او را در عبادت و دعا ذكر نمود و روشن شد كه آيين او انسان را به سوى توحيد و تسليم در برابر حق و اخلاص در عمل دعوت مى كند، در آيه شريفه 130 مى فرمايد: چه كسى جز افراد سفيه از آيين او روى گردان خواهد شد و چگونه رها كردن آيين ابراهيم سفاهت نباشد و حال آن كه ما ابراهيم را از بين خلق خود برگزيديم و در آخرت از صالحين خواهد بود و سرّ اين كه او صالح است تسليم او در برابر فرمان خداوند است.

و. اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه «يعقوب» به هنگام مرگ، فرزندان خويش را به دينى كه هم اكنون يهوديان به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش) توصيه كرد. خداوند در ردّ اعتقاد آنان اين آيه را نازل كرد كه: مگر شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد كه

ص: 204


1- نمونه، ج 1، ص 456.

چنان توصيه اى را به فرزندانش كرد. آرى، آنچه شما به او نسبت مى دهيد نبود آنچه بود اين بود كه در آن هنگام از فرزندان خود پرسيد بعد از من چه چيز را مى پرستيد؟ آن ها در پاسخ گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى پرستيم، خداى يگانه و يكتا را و ما در برابر فرمان او تسليم هستيم.(1)

ز. آيه تلك أمة قد خلت لها ما كسبت گويا پاسخ به يكى از اشتباهات يهود است چرا كه آن ها بسيار روى مسأله نياكانشان و افتخارات و عظمتشان در پيشگاه خدا تكيه مى كردند و گمانشان اين بود كه اگر خودشان آلوده باشند در پرتو چنين نياكانى اهل نجاتند. قرآن مى گويد: آن ها امتى بودند كه در گذشتند و اعمالشان مربوط به خودشان است و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست و شما هرگز مسئول اعمال آن ها نخواهيد بود.(2)

نكته ها

1. در قرآن كريم بيش از بيست نوع دعا از حضرت ابراهيم (علیه السلام) نقل شده از جمله دعا براى فرزندان و ذريه خويش در سه بخش اعتقادى و عملى و اخلاقى بيان گرديده است:

الف. اعتقادى (توحيد): و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام (ابراهيم، 35) (امامت): قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى. (بقره، 124)

ب. عملى (اقامه نماز): ربّ اجعلنى مقيم الصلوة و من ذريتى. ج. اخلاقى: ربّنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امّة مسلمة لك. (بقره، 128)

2. ابراهيم و اسماعيل در كلام خود نگفتند خدايا چه خدمتى را از ما قبول كند، تنها گفتند: ربّنا تقبّل منّا؛ خدايا از ما قبول كن تا در مقام بندگى رعايت تواضع و ناقابلى خدمت خود يعنى بناى كعبه را برسانند.(3)

3. كار مهم نيست، قبول شدن آن اهميت دارد حتى اگر كعبه بسازيم ولى مورد قبول خداوند قرار نگيرد ارزش ندارد.(4)

ص: 205


1- نمونه، ج 1، ص 464.
2- همان، ص 465.
3- الميزان، ج 1، ص 427.
4- نور، ج 1، ص 203.

4. خداوند بين ابراهيم و اسماعيل به وسيله مفعول كه جمله القواعد من البيت است جدايى انداخت و اسماعيل را جدا ذكر كرد در حالى كه هر دو فاعل «يرفع» هستند تا بدين وسيله دلالت كند بر تفاوت كار اين دو و به اين كه اصل در بالا بردن قواعد ابراهيم (علیه السلام) است و اسماعيل (علیه السلام) پيرو حضرت است.(1)

5. به كمالات امروز خود قانع نشويد؛ تكامل و تداوم آن را از خداوند بخواهيد: ربنا واجعلنا مسلمين لك.(2)

6. راه و روش بندگى را بايد از خداوند آموخت وگرنه انسان گرفتار انواع انحرافات مى شود.(3)

7. تا انسان تسليم خداوند نشود، بيان احكام سودى ندارد؛ در اينجا ابراهيم (علیه السلام) ابتدا از خداوند تسليم بودن را درخواست مى كند، سپس ارائه راه بندگى و اطاعت را.(4)

8. روش دعا

يكى از مهم ترين موضوعات در دعا، دعا كردن در موقعيت هاى مناسب است به عنوان نمونه:

الف. به هنگام جنگ بايد از خداوند صبر و پيروزى را طلب كرد: ربّنا افرغ علينا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين. (بقره، 250)

ب. به هنگام مواجه شدن با دشمن سرسخت بايد از خداوند شرح صدر طلب كرد چنان كه وقتى حضرت موسى (علیه السلام) نزد فرعون مى رود چنين تقاضايى را مطرح مى كند: اذهب الى فرعون انه طغى * قال رب اشرح لى صدرى. (طه، 25-26)

ج. به هنگامى كه انسان كار مقدسى را انجام مى دهد بايد تقاضاى قبولى عمل را بكند چنان كه ابراهيم (علیه السلام) در ترفيع خانه كعبه چنين درخواست كرد: و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم. (بقره، 127)

د. به هنگامى كه انسان داراى پست و مقام مى شود بايد دعا كند عاقبت به خير شود چنان

ص: 206


1- التحرير و التنوير، ج 1، ص 699؛ روح البيان، ج 1، ص 230؛ روح المعانى، ج 1، ص 382.
2- نور، ج 1، ص 203.
3- همان.
4- همان.

كه يوسف (علیه السلام) اين گونه درخواست كرد: ربّ قد ءاتيتنى من الملك... توفّنى مسلما و ألحقنى بالصالحين. (يوسف، 101)

ه -. به هنگامى كه انسان آثار هدايت را در خود مشاهده كرد از خداوند ادامه آن را درخواست كند: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. (آل عمران، 8)

و. به هنگامى كه انسان مرتكب گناه و لغزش مى شود بايد از خدا درخواست عدم مؤاخذه كند: ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا أو أخطأنا ربّنا و لا تحمّل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا.... (بقره، 286)

ز. بعد از مراسم حج بايد از خداوند دنيا و آخرت را طلب كرد: فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم اباءكم او اشدّ ذكرا فمن الناس من يقول ربّنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و ما له فى الاخرة من خلاق * و منهم من يقول ربّنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار * اولئك لهم نصيب مما كسبوا و الله سريع الحساب. (بقره، 200-202)

ح. به هنگامى كه انسان موفق به نماز شب شد دعا كند خدايا راه ورود و خروج صادقانه كار را به من تفهيم كن: و من الليل فتهجّد نافلة لك... و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق.

ط. وقتى زكريا ديد خداوند به مادر مريم فرزندى عنايت كرده و رزقش از ناحيه خدا مى رسد، فرزند طيب درخواست كرد: هنا لك دعا زكريا ربّه قال هب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء. (آل عمران، 38)

ى. براى پدر و مادر بايد طلب رحمت كرد: و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا. (اسراء، 24)

ك. به هنگام رنج و بيمارى بايد خداوند را به رحمت ياد كرد. حضرت ايوب (علیه السلام) گويد: ربّ انى مسّنى الضّرّ و انت أرحم الراحمين. (انبياء، 83)

ل. پيش از رسيدن عذاب بايد از خداوند دفع آن را طلب كرد: ربّنا اصرف عنّا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما. (فرقان، 65)

9. حضرت ابراهيم (علیه السلام) كه از صالحان به شمار آمده است: و نجّيناه و... و كلاًّ جعلنا صالحين (انبياء، 71-72) به خداى سبحان عرض مى كند: ألحقنى بالصالحين (شعراء، 83).

ص: 207

صلاح انسان از كمال هاى وجودى است و كمال هاى هستى همانند خود وجود داراى مراتب است، از اين رو صلاح درجاتى دارد و صالحان داراى مراتب متفاوت هستند. خداى سبحان به دعاى حضرت ابراهيم (علیه السلام) پاسخ مثبت داد و فرمود: و انّه فى الاخرة لمن الصالحين.

راز تأكيد بر پيوستن حضرت ابراهيم (علیه السلام) به صالحان را در آخرت بايد اين دانست كه گروهى از صالحانِ محض و كاملان اهل صلاح مانند پيامبر اكرم چنان تعالى يافته اند كه گروهى از اولياى الهى كه جزو صالحان اند، خواهان پيوستن به آن ها هستند، قرآن كريم مى فرمايد: انّ وليى الله الّذى نزّل الكتاب و هو يتولّى الصالحين (اعراف، 196) از اين آيه استفاده مى شود پيامبر اكرم صالح كامل و برتر خواهد بود.(1)

10. در قرآن كريم سفاهت هم در امور معنوى و هم در امور مادى مطرح است. گرچه در بيشتر موارد ناظر به مسائل معنوى است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف. خداى سبحان در باره كافران و منافقان مى فرمايد: ألا انّهم هم السّفهاء ولكن لا يعلمون. (بقره، 13)

ب. پس از تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه، يهوديان به اين حكم اعتراض كردند. خداوند آن ها را سفيه خوانده است: سيقول السفهاء من الناس ما ولّيهم عن قبلتهم الّتى كانوا عليها قل للّه المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم. (بقره، 142)

دو مورد نيز از سفاهت در امور مادى و دنيوى شمرده شده است:

ج. از شرايط صحت معامله، رشد متعاقدين است. سَفَه متعاقدين مانع صحت معامله آن هاست: و لا تؤتوا السفهاء أموالكم. (نساء، 5)

د. رشد اقتصادى در مقابل سَفَه مالى است. اموال يتيمان آنگاه در اختيار آنان قرار مى گيرد كه بالغ شوند و به رشد اقتصادى رسيده، توان اداره اموال خود را داشته باشند: و ابتلوا اليتامى حتّى اذا بلغوا النكاح فإن ءانستم منهم رشدا فادفعوا اليهم أموالهم.(2)

11. سؤال: با اين كه ابراهيم و اسماعيل هر دو پيامبر خدا بودند چگونه در هنگام بناى كعبه از خدا اولين و ابتدايى ترين مراتب عبوديت را خواستند؟

ص: 208


1- تسنيم، ج 7، ص 127.
2- نساء، 6؛ تسنيم، ج 7، ص 130.

پاسخ: اين اسلام كه آن دو درخواست كردند غير از اسلام متداول و غير آن معنايى است كه از اين لفظ به ذهن ما تبادر مى كند؛ چون اسلام داراى مراتبى است به دليل اين كه در آيه اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت ابراهيم را با اين كه داراى اسلام بود باز امر مى كند به اسلام، پس مراد از اسلامى كه در اين جا مورد نظر است غير آن اسلامى است كه خود آن جناب داشت و آن عبارت است از تمام عبوديت و تسليم انسان در برابر خداوند متعال.(1)

12. سؤال: چرا حضرت ابراهيم (علیه السلام) فقط براى ذريه خود دعا كرد و براى همه انسان ها دعا نكرد؟

پاسخ: به دليل اين كه شفقت و مهربانى انسان به ذريه و فرزندان خود بيشتر است. ثانيا اين دعا گرچه از نظر ظاهرى خصوصى به نظر مى رسد، اما از نظر معنا و واقع امر، عمومى است و براى همه انسان هاست به علت اين كه اولاد و فرزندان انبيا به سبب صلاح، سبب هدايت مردم مى شوند.(2)

13. حضرت ابراهيم و اسماعيل جمله و تب علينا را نه از آن جهت كه مرتكب گناه صغيره يا كبيره شده اند بيان كردند، بلكه براى تحقق بندگى كامل و انقطاع به تمام معنا نسبت به خدا اين جمله صادر گرديده است تا مردم ديگر از آن ها پيروى كنند، يا منظور ابراهيم و اسماعيل درخواست توبه پذيرى از خداوند نسبت به ستمكاران ذريه خود بوده است.(3)

14. جمله و ابعث فيهم رسولاً كه دعاى ابراهيم (علیه السلام) است نشانه عظمت روحى و سوز و اخلاص آن بزرگوار است؛ با آن كه خود از پيامبران بزرگ الهى است براى نسل هاى آينده دعا مى كند كه پروردگارا! در ميان ذريه من پيامبرى را براى هدايت مردم مبعوث كن. پيامبر اكرم مى فرمايد:

«انا دعوة ابراهيم».(4)

15. در قرآن كريم در سه مورد تزكيه مقدم بر تعليم و در يك مورد تعليم بر تزكيه مقدم شده است. با اين كه مى دانيم معمولاً تا تعليمى نباشد تربيتى صورت نمى گيرد، بنا بر اين آن جا كه تعليم بر تربيت مقدم شده اشاره به وضع طبيعى است و در موارد بيشترى كه تربيت

ص: 209


1- الميزان، ج 1، ص 428.
2- روح المعانى، ج 1، ص 383؛ روح البيان، ج 1، ص 234؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 54.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 59؛ جوامع الجامع، ج 1، 174؛ روح البيان، ج 1 /ص 235؛ روح المعانى، ج 1، ص 384.
4- نور، ج 1، ص 204.

مقدم ذكر شده گويا اشاره به مسأله هدف بودن آن است چرا كه هدف اصلى تربيت است و بقيه مقدمه هستند.(1)

16. در آيه و وصى بها ابراهيم... علت اين كه توصيه را اختصاص به فرزندان خود داد اين بود كه محبت و دلسوزى بيشترى نسبت به فرزندان خويش داشت و آنان نيز به قبول وصيت وى شايسته تر بودند وگرنه اين نكته معلوم است كه او همه مردم را به اسلام دعوت مى كرد.(2)

17. نهى از مردن، با اين كه مردن به دست خود آدمى نيست و تكليف به امر اختيارى بايد متوجه شود از اين باب است كه برگشت اين امر غير اختيارى به اختيار است؛ يعنى همواره ملازم با اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلام واقع شود.(3)

18. مسلمان بودن مهم نيست، بلكه مسلمان مردن و حسن عاقبت مهم است، از اين رو حضرت يوسف (علیه السلام) وقتى به مقام و منصب رسيد، دعا كرد: خدايا مرا مسلمان بميران: توفّنى مسلما و ألحقنى بالصالحين(4). اگر مسلمان مردن مهم نبود، حضرت على (علیه السلام) وقتى خبر شهادتش را شنيد از پيامبر نمى پرسيد:

«افى سلامة من دينى ؟»

19. ذكر يعقوب از ميان تمام پيامبران شايد براى اين هدف باشد كه به يهود و نصارى كه هر كدام خود را نوعى به يعقوب ارتباط مى دهند بفهماند اين آيين شرك آلودى كه شما داريد اين عدم تسليم خالص در برابر حق كه برنامه شما را تشكيل مى دهد با روش كسى كه خود را به او پيوند مى زنيد سازگار نيست.(5)

20. آوردن لفظ وصيت به جاى امر براى آن است كه وصيت تأكيدش از امر بيشتر است و وصيت هنگام ترس از مرگ است كه در اين هنگام احتياط انسان براى دينش بيشتر است و فرزندان انسان در اين موقعيت پذيرش بيشترى دارند.(6)

ص: 210


1- نمونه، ج 1، ص 457.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 67؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 64.
3- الميزان، ج 1، ص 461.
4- يوسف، 101.
5- نمونه، ج 1، ص 463.
6- مفاتيح الغيب، ج 4، ص 64.

21. حضرت اسماعيل (علیه السلام) جدّ يا پدر يعقوب نبود، بلكه عموى او بود در حالى كه در آيه ام كنتم... كلمه «ءاباء» (جمع أب) به كار رفته و از اينجا روشن مى شود كه در لغت عرب گاهى كلمه «أب» به عمو اطلاق مى گردد و از همين رو مى گوييم كه اگر اين كلمه در مورد آزر در قرآن به كار رفته مانع از آن نيست كه آزر عموى ابراهيم باشد نه پدرش.(1) عرب به خاطر تعظيم عمو همانند تعظيم پدر بر عمو اطلاق «أب» مى كند.(2)

22. علت اين كه يعقوب به فرزندان خود «ما تعبدون» گفت و «من تعبدون» نگفت اين بود كه مردم در آن زمان بت مى پرستيدند.(3)

آیه 135-141

اشاره

وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (135) قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (137) صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطَ كانُوا هُودًا أَوْ نَصارى قُلْ ءَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (140) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)

ترجمه

(اهل كتاب) گفتند: «يهودى يا مسيحى شويد، تا هدايت يابيد.» بگو: «(اين آيين هاى تحريف شده، هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد،) بلكه از آيين خالص ابراهيم پيروى كنيد و او هرگز از مشركان نبود.» * بگوييد: «ما به خدا ايمان آورده ايم و به آنچه بر ما نازل شده و

ص: 211


1- الميزان، ج 1، ص 462؛ نمونه، ج 1، ص 465.
2- صافى، ج 1، ص 192؛ كاشف، ج 1، ص 209؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 303.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 69؛ نمونه، ج 1، ص 464؛ كاشف، ج 1، ص 209؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 303.

آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد، (و همچنين) آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگارشان داده شده است، و در ميان هيچ يك از آن ها جدايى قائل نمى شويم، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم؛ (و تعصّبات نژادى و اغراض شخصى، سبب نمى شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم.)» * اگر آن ها نيز به مانند آنچه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند، هدايت يافته اند و اگر سرپيچى كنند، از حق جدا شده اند و خداوند، شرِّ آن ها را از تو دفع مى كند؛ و او شنونده و داناست. * رنگ خدايى (بپذيريد: رنگ ايمان و توحيد و اسلام.) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است ؟! و ما تنها او را عبادت مى كنيم. * بگو: «آيا در باره خداوند با ما محاجّه مى كنيد؟! در حالى كه او، پروردگار ما و شماست؛ و اعمالِ ما از آنِ ما، و اعمال شما از آنِ شماست؛ و ما او را با اخلاص پرستش مى كنيم؛ (و موحّد خالصيم.)» * يا مى گوييد: «ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى يا نصرانى بودند»؟! بگو: «شما بهتر مى دانيد يا خدا؟! (و با اين كه مى دانيد آن ها يهودى يا نصرانى نبودند، چرا حقيقت را كتمان مى كنيد؟)» و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مى كند؟! و خدا از اعمال شما غافل نيست. * (به هر حال) آن ها امتى بودند كه درگذشتند. آنچه كردند، براى خودشان است و آنچه هم شما كرده ايد، براى خودتان است و شما مسئول اعمال آن ها نيستيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدايت واقعى در پرتو پيروى از آيين ابراهيم (علیه السلام)، لزوم ايمان به خدا و همه كتب آسمانى و همه پيامبران، هدايت يهود و نصارى در صورت ايمان به قرآن كريم و پيامبر اكرم، ايمان به خدا و عبادت او بهترين رنگ، مسئوليت انسان در برابر اعمال خويش، نسبت بى مورد اهل كتاب در باره يهودى بودن يا نصرانى بودن ابراهيم و اسماعيل و كتمان شهادت، بزرگ ترين ظلم.

ب. اين آيه ناظر به انحصارطلبى و تعصّب زشت اهل كتاب است كه با همه انحراف و گمراهى كه به آن مبتلا بودند، راه و معيار هدايت را يهودى شدن و نصرانى شدن معرفى

ص: 212

مى كردند. در پاسخ آنان، در آيه مورد بحث ملت و آيين ابراهيم كه همان توحيد و تسليم در برابر حقّ است ميزان نجات و هدايت معرفى شده است.(1)

ج. منظور از «اسباط»، فرزندان يعقوب (علیه السلام) مى باشند و سبطهاى بنى اسرائيل دوازده تيره و امت بودند كه هر تيره از آنان به يكى از دوازده فرزند يعقوب منتهى مى شدند و از هر يك از آن دوازده فرزند امتى پديد آمده بود.(2)

د. ما أنزل الينا كه يكى از مصاديق آن نيز قرآن كريم است، همه معارف را در بر مى گيرد، بنابراين قرآن نه تنها براى هدايت انسان ها بلكه به سوى آنان نيز نازل شده است: يا أيها الناس قد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.(3)

ه -. در اين كه محاجه يهود و نصارى با پيامبر اسلام به چه كيفيت بوده اقوالى است:

1. آن ها مى گفتند كه ما نسبت به حق شايسته تر مى باشيم به دليل اين كه نبوت در ميان ما پيش از شما تحقق يافته است و كتاب آسمانى در ميان ما قبل از شما نازل گرديده است.

2. ما نسبت به ايمان به حق شايسته تر از اعرابى هستيم كه مدت ها بت پرست بودند.

3. به پيامبر اسلام مى گفتند پيامبران سابق از ما بودند و از عرب نبودند و تو اگر راستى پيغمبر بودى مى بايست از ما باشى.(4)

نكته ها

1. خداوند با جمله و ما كان من المشركين شرك را از آيين ابراهيم نفى كرده و اشاره فرموده به مشرك بودن اهل كتاب و غير آنان؛ زيرا هر يك از اين گروه ها ادعا مى كردند كه از دين ابراهيم پيروى مى كنند در صورتى كه همه آن ها مشرك بودند.(5)

2. اين كه خداوند تنها به پيروى از آيين ابراهيم امر كرد و فرمود: بل ملة ابراهيم حنيفا از اين جهت است كه تناقض هايى كه در يهود و نصرانيت موجود است در ملت ابراهيم

ص: 213


1- تسنيم، ج 7، ص 196.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 75؛ روح البيان، ج 1، ص 243؛ روح المعانى، ج 1، ص 393؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 72.
3- نساء، 174؛ تسنيم، ج 7، ص 119.
4- صافى، ج 1، ص 194؛ كاشف، ج 1، ص 214؛ نمونه، ج 1، ص 474؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 76.
5- جوامع الجامع، ج 1، ص 181؛ صافى، ج 1، ص 192؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 306؛ روح البيان، ج 1، ص 242؛ روح المعانى، ج 1، ص 392؛ كشاف، ج 1، ص 194.

اصلاً وجود ندارد، از اين رو آن ملت براى پيروى و لزوم عمل به آن از ملت هاى ديگر شايسته تر است.(1)

3. نام و عنوان مهم نيست، ايمان و عمل اهميت دارد؛ يهودى يا نصرانى يك عنوان بيش نيست، آنچه ارزشمند است توحيد و يكتاپرستى است: بل ملة ابراهيم حنيفا.(2)

4. اگر خداوند از ميان همه احكامى كه بر پيامبران نازل شده موضوع ايمان به خدا را مقدم ذكر كرد و فرمود: بگوييد به خدا ايمان مى آوريم و به همه احكامى كه بر ما نازل شده، بدان جهت بود كه خصوص ايمان به خدا فطرى بشر بود كه ديگر احتياج به معجزات انبيا نداشت.(3)

5. اگر موسى و عيسى را از ساير انبيا جدا كرد و آنچه را بر آن دو نازل شده به خصوص ذكر كرد، بدان جهت بود كه در آيه شريفه روى سخن با يهود و نصارى بود و آن ها مردم را تنها به سوى آنچه بر موسى و عيسى نازل شده دعوت مى كردند.(4)

6. ايمان به همه انبيا و كتب آسمانى لازم است و ما به آنچه بر موسى (علیه السلام) و عيسى (علیه السلام) نازل شده ايمان داريم نه آنچه امروز به نام تورات و انجيل وجود دارد: و ما اوتى موسى و عيسى.(5)

7. كفايت الهى و امداد غيبى، گاه تأثير مادى دارد مانند برانگيختن طوفان شن براى بر هم زدن امكانات دشمن؛ چنان كه در جنگ احزاب واقع شد و گاه تأثير معنوى دارد مانند آرامش بخشيدن به دل هاى مؤمنان و القاى رعب و هراس در دل هاى كافران و مشركان. از كفايت هاى خاص و متعدد الهى كه در قرآن كريم به آن ها اشاره شده به برخى از آن موارد اشاره مى شود:

1. پس از آن كه پيامبر گرامى فرمان يافت تا دعوت خود را علنى كند، خداى سبحان وعده داد كه شرّ مشركان و استهزاكنندگان را از او دور دارد و او را كفايت كند: فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين * إنّا كفيناك المستهزئين. (حجر، 94-95)

ص: 214


1- مجمع البيان، ج 2، ص 73.
2- نور، ج 1، ص 211.
3- الميزان، ج 1، ص 470؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 719.
4- الميزان، ج 1، ص 470؛ مجمع البيان، ج 2، ص 76.
5- نور، ج 1، ص 213.

2. در جنگ بدر كه براى مسلمانان از راه هاى عادى پيروزى ميسور نبود، خداوند با فرشتگان آن ها را كفايت كرد، به گونه اى كه خود مسلمانان متوجه پيروزى نشدند: و لقد نصركم الله ببدر و أنتم أذلّة فاتقوا الله لعلّكم تشكرون * اذ تقول للمؤمنين ألن يكفيكم أن يمدّكم ربّكم بثلاثة ءالاف من الملائكة منزلين. (آل عمران، 123-124)

3. در جنگ احزاب نيز با تشديد سردى هوا و ارسال طوفان و افكندن هراس در دل هاى كافران، مؤمنان به گونه اى كفايت شدند كه بدون جنگ پيروز شدند: و ردّ الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المؤمنين القتال.(1)

8. در مرحله نخست انسان بايد تسليم خدا شود: نحن له مسلمون (بقره، 136) بعد از آن بايد براى او عبادت كند: نحن له عابدون (بقره، 138) و سپس بايد او را خالصانه عبادت كند: نحن له مخلصون. (بقره، 139)

9. به فطرت و اسلام «صبغه» مى گويند زيرا صبغه (رنگ) زيبايى براى مصبوغ است. اسلام و فطرت هم مايه زيبايى انسان مى شود و مراد آن است كه اسلام رنگ اصل خلقت و آفرينش حق تعالى است كه

«كل مولود يولد على الفطرة...».(2)

10. و نحن له مخلصون بنا بر روايات، اخلاص از اسرار الهى است كه جز در قلب حبيب خدا نمى گنجد. خداوند اين سرّ را به عنوان وديعه در قلب محبوب خود مى گذارد. ممكن است كسى محبّ خدا باشد، ليكن محبوب او نباشد و چون به مقام محبوبيت نرسيده امين و حافظ آن سرّ نيست، از اين رو به مرحله اخلاص راه نمى يابد. خداى سبحان ويژگى ها و منازل و نشانه هاى منطقه محبت را مشخص و محبوب هاى خود را چنين معرفى مى كند: انّ الله يحب المحسنين (بقره، 195)، انّ اللّه يحبّ التوّابين و يحبّ المتطهّرين (بقره، 222)، ان الله يحبّ المتّقين (آل عمران، 76)، و اللّه يحبّ الصابرين (آل عمران، 146)، انّ الله يحبّ المتوكلين (آل عمران، 159)، ان الله يحبّ المقسطين (مائده، 42) و آياتى ديگر.

براى حبيب اللّه شدن بايد در پى حبيب الله، يعنى رسول اكرم حركت كرد: ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (آل عمران، 31). انسان آنگاه كه محبوب خدا شد در آسايش

ص: 215


1- احزاب، 25؛ تسنيم، ج 7، ص 246.
2- صافى، ج 1، ص 193؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 193.

است؛ چون چيزى كه زوال پذير است مورد علاقه او نيست و چيزى كه مورد علاقه اوست زوال پذير نيست؛ در اين حال آثار لطف خدا كه محبّ است در محبوب كه همان سالك واصل باشد ظهور مى كند.(1)

آیه 142-145

اشاره

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (142) وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً إِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى اللّهُ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رَحيمٌ (143) قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (145)

ترجمه

به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: «چه چيز آن ها [= مسلمانان] را، از قبله اى كه بر آن بودند بازگردانيد؟!» بگو: «مشرق و مغرب، از آن خداست؛ خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.» * همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است) شما را نيز، امت ميانه اى قرار داديم (در حدّ اعتدال، ميان افراط و تفريط؛) تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه باشد و ما، آن قبله اى را كه قبلاً بر آن بودى، تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از پيامبر پيروى مى كنند، از آن ها كه به عقب باز مى گرداند، مشخّص شوند. و مسلما اين حكم، جز بر كسانى كه خداوند آن ها را هدايت كرده، دشوار بود. (اين را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق، صحيح بوده است؛) و خدا هرگز ايمان [= نماز] شما را

ص: 216


1- تسنيم، ج 7، ص 264.

ضايع نمى گرداند؛ زيرا خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است. * نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهايى) مى بينيم. اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى، باز مى گردانيم. پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. و كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها داده شده، به خوبى مى دانند اين فرمان حقّى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده؛ (و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام، به سوى دو قبله نماز مى خواند). و خداوند از اعمالِ آنان (در مخفى داشتنِ اين آيات) غافل نيست. * سوگند كه اگر براى (اين گروه از) اهل كتاب، هر گونه آيه (و نشانه و دليلى) بياورى، از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو نيز، هيچ گاه از قبله آنان، پيروى نخواهى نمود. (آن ها نبايد تصوّر كنند كه بار ديگر، تغيير قبله امكان پذير است.) و حتّى هيچ يك از آن ها، پيروى از قبله ديگرى نخواهد كرد. و اگر تو پس از اين آگاهى، متابعتِ هوس هاى آنان كنى، مسلما از ستمگران خواهى بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرار دادن امت وسط به منظور شاهد بودن بر اعمال مردم و مشهود بودن نسبت به پيامبر اكرم، تغيير قبله جهت آزمايش مردم، قرار دادن كعبه به عنوان قبله جهت رضايت پيامبر اكرم، توجه به قبله و مسجدالحرام به هنگام نماز، عدم پذيرش كعبه به عنوان قبله توسط يهوديان متعصب و عدم پيروى پيامبر از قبله آنان.

ب. مراد از مشرق و مغرب در اين گونه آيات، همه جهات و سمت هاست؛ زيرا اگر مراد از آن خصوص مشرق و مغرب باشد، دليل مذكور اخصّ از مدعا مى شود. مدعا آن است كه فأينما تولّوا فثمّ وجه اللّه (بقره، 115) و دليل اين است كه خصوص مشرق و مغرب از آنِ خداست: للّه المشرق و المغرب. وجه سازگارى اين دليل با مدعاى ياد شده آن است كه اولاً همه نقاط زمين با توجه به حركت وضعى زمين، مشرق و مغرب است. ثانيا جهات ديگر يعنى شمال و جنوب و... به اين دو باز مى گردد، بنا بر اين مشرق و مغربى كه در آيه شريفه و للّه المشرق و المغرب آمده شامل همه جهت ها مى شود و اگر جهتى خاص براى عبادت

ص: 217

معين نشود مى توان به هر سمتى رو كرد. اگر چه ممكن است رو كردن به كعبه بهتر باشد، ليكن تعين ندارد و شرط نيست.(1)

ج. منظور از سفيهان از مردم، يهود و مشركين عرب است، البته بعضى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از «سفهاء» فقط يهود هستند؛ زيرا آنان بر مسلمين به خاطر نماز خواندن بر بيت المقدس طعنه مى زدند.(2)

د. براى ماده «قلب» دو معناى مستقل ذكر كرده اند:

1. خالص ترين بخش هر چيزى و شريف ترين قسمت آن مانند قلب انسان و ساير موجودات زنده.

2. دگرگون كردن شىء از صورتى به صورت ديگر مانند پشت و رو كردن لباس.

از طرفى مشتقات ريشه قلب، هم در دگرگونى مكانى به كار مى رود مانند: و نقلّبهم ذات اليمين و ذات الشمال (كهف، 18) و هم در تحوّل زمانى مانند: يقلب الله الليل و النهار (نور، 24) و هم در دگرگونى فكرى و روحى مانند: ممّن ينقلب على عقبيه (بقره، 143) وهم در زير و رو شدن سياسى و اجتماعى مانند: و سيعلم الّذين ظلموا أى منقلب ينقلبون.(3)

ه -. منظور از «امت وسط» چيست ؟ بعضى از مردم مانند مشركين و يهودى ها فقط به يك جنبه انسانيت پرداخته و آن هم فقط ماديت است و هدف آنان به كمال رساندن لذت ها و زخارف دنيا است. عده اى ديگر مثل نصارى فقط به تقويت روح پرداخته جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نمى كنند، اما خداوند براى امت اسلام دينى قرار داد كه متدينين به آن دين را به راه وسط و ميانه هدايت مى كند؛ راهى كه نه افراط آن طرف (يهودى ها) را دارد و نه تفريط نصارى را بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند هم جانب جسم را و هم جانب روح را.(4)

نقد مطلب پيشين: برخى از مفسران مراد از «وسط» را در اين آيه، بين افراط و تفريط

ص: 218


1- تسنيم، ج 7، ص 297.
2- الميزان، ج 1، ص 480؛ صافى، ج 1، ص 194؛ مراغى، ج 2، ص 5؛ روح البيان، ج 1، ص 247؛ كاشف، ج 1، ص 221؛ مجمع البيان، ج 2، ص 89.
3- شعراء، 50؛ تسنيم، ج 7، ص 317.
4- الميزان، ج 1، ص 482؛ كاشف، ج 1، ص 224؛ مراغى، ج 2، ص 6.

دانسته اند و گفته اند: امت وسط، امتى است كه هم از آسيب افراط محفوظ و هم از گزند تفريط مصون باشد. بر اين مبنا همان گونه كه رسول اكرم الگويى تامّ براى امت اسلام و حجّت بر آنان است، امت اسلامى نيز حجت و شاهد و نمونه اى كامل براى امت هاى ديگر است، ليكن اين معنا اگر چه در جاى خود حق است، ولى آيه شريفه ناظر به آن نيست و شواهد داخلى و خارجى آيه آن را تأييد نمى كند.

شاهد داخلى بر عدم اراده اين معنا از آيه، ذكر دو طرف «وسط» در خود آيه است. دو طرف اين وسط، پيامبر و مردم عادى اند، چنانچه آيه شريفه به طور مطلق مى فرمود: «ما شما را امت وسط قرار داديم»، قابل تطبيق بر اعتدال ميان افراط و تفريط بود، حال آن كه در آيه شريفه افزون بر مشخص بودن دو طرف وسط، شهادت، محور وساطت قرار گرفته است. اين شهادت به قرينه آيات و روايات، به معناى شهادت بر اعمال است، از اين رو مراد از وسط، واسطه در محور عمودى خواهد بود نه محور افقى و بين افراط و تفريط.

و امّا شاهد خارجى آن است كه اگر مراد آيه اين باشد كه امت اسلام بين يهوديت و مسيحيت قرار گرفته اند، اولاً خود پيامبر نيز داخل در عنوان مزبور است. ثانيا نيازى به ذكر شهادت رسول اكرم بر امت نبود؛ زيرا هر پيامبرى شاهد بر امت خويش است و اين مطلب اختصاصى به آن حضرت ندارد. بر اين اساس هر امتى مى تواند امت وسط باشد.(1)

و. شهادت به معناى حضور و آگاهى است و مراد از آن در اين آيه شريفه، شهادت بر اعمال مردم است. قرآن كريم عده اى را حاضر و شاهد بر اعمال انسان ها معرفى مى كند. اين گروه اعمال جامعه بشرى را در دنيا مى بينند و در قيامت بازگو مى كنند. شهادت آنگاه در محكمه عدل مسموع است كه شاهدِ موثق آن را كاملاً به صورت حضورى تحمل كرده باشد تا در محكمه بتواند ادا كند، از اين رو شاهدان در دنيا بايد نسبت به مسائل علمى و عملى از درون انسان ها آگاه باشند و آنچه در باره مقرّبان نسبت به ابرار وارد شده از اين قبيل است: يشهده المقرّبون.(2)

ز. خداى سبحان در بيان راز تغيير قبله مى فرمايد: (اين آزمونى بود) تا بدانيم...؛ لنعلم من

ص: 219


1- تسنيم، ج 7، ص 327.
2- مطفّفين، 21؛ همان، ص 332.

يتّبع الرسول ممّن ينقلب على عقبيه، نظير اين تعبير در باره آزمون هاى ديگر آمده است مانند: و لنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصابرين (محمد، 31).

اين در حالى است كه خداى سبحان به هر چيز، حتّى قبل از ايجاد آن ها عالم است و مفسران در صدد توجيه «لنعلم» در آيه مورد بحث و موارد مشابه بر آمده اند و وجوهى به قرار ذيل عنوان كرده اند:

1. خداى سبحان كارها را با تدبير مدبّران انجام مى دهد: فالمدبّرات أمرا (نازعات، 5) و همان گونه كه سلاطين و فرمانروايان، كار مأموران را به خود نسبت مى دهند مانند اين كه

«فتح الأمير البلد»، خداوند نيز علمى را كه بر اثر آزمون انسان ها براى مأموران او، يعنى فرشتگان و پيامبران و اولياى الهى (عليهم السلام) حادث مى شود به خود نسبت داده است، از اين رو با صيغه متكلم مع الغير تعبير مى فرمايد: و ما جعلنا القبلة الّتى كنت عليها الاّ لنعلم....

2. اين كه:

لنعاملكم معاملة المختبر؛ تا ما شما را همانند امتحان كننده بيازماييم.

3. مراد از علم، در اين گونه موارد، علم فعلى است كه خارج از ذات است؛ نه علم ذاتى كه عين ذات اوست.(1)

ح. در اين كه رسول چگونه شهيد بر امت است اقوالى است:

1. پيامبر گواه اعمال شما باشد. 2. پيامبر دليل و راهنماى شما باشد. 3. بعضى معتقدند كه «على» و «عليكم» به معناى لام است؛ يعنى پيامبر اسلام به نفع شما روز قيامت شهادت بدهد به اين كه شما در آنچه شهادت مى دهيد راست مى گوييد. 4. پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه بود؛ «شهيدا» به معناى الگو بودن است.(2)

ط. و ما كان الله ليضيع ايمانكم يعنى خداوند نمازهاى سابق شما را كه در جهت بيت المقدس بود با اين تغيير قبله باطل نمى كند و قول ديگرى هست كه خداوند ثبات و پايدارى شما را بر ايمان و اين كه شك و ترديدى به خود راه نداديد ضايع نمى كند.(3)

ى. در آيه شريفه قد نرى... فول وجهك شطر السجد الحرام و حيث ما كنتم... اول حكم را

ص: 220


1- الميزان، ج 1، ص 488؛ نمونه، ج 1، ص 489؛ تسنيم، ج 7، ص 344.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 95؛ كشاف، ج 1، ص 199؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 315؛ روح البيان، ج 1، ص 248؛ نمونه، ج 1، ص 484.
3- صافى، ج 1، ص 198؛ مجمع البيان، ج 2، ص 96؛ مراغى، ج 2، ص 8؛ روح البيان، ج 1، ص 250؛ كشاف، ج 1، ص 200.

مختص به رسول خدا كرد و فرمود: پس روى خود به جانب بعضى از مسجد الحرام كن و سپس حكم را عموميت داده به آن جناب و عموم مؤمنين خطاب مى كند كه هر جا بوديد روى خود به آن سو كنيد و اين خود مؤيد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتى نازل شد كه رسول خدا با مسلمانان مشغول نماز بوده و معلوم است كه در چنين حالى اول بايد به پيشنماز بگويد روى خود برگردان و بعد به عموم بگويد.(1)

ك. در آيه ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انّه الحق من ربهم... مى فرمايد: اهلكتاب مى دانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست و اين را بدان جهت مى فرمايد كه كتب آسمانى ايشان صريحا بر نبوت رسول خدا پيشگويى كرده بود يا صريحا گفته بود كه قبله اين پيغمبر صادق قسمتى از مسجد الحرام است.(2)

نكته ها

1. مسلمانان بايد بهانه جويى هاى دشمن را پيش بينى كنند و با پاسخ به آن ها از نفوذ و گسترش آن پيشگيرى كنند: سيقول... قل.(3)

2. نكره بودن صراط بدين جهت است كه استعداد امت ها براى هدايت به سوى كمال و سعادت يا به عبارتى براى رسيدن به صراط مستقيم مختلف است.(4)

3. خداوند نفرمود

«لنعلم من يتبعك»؛ تا افرادى از تو پيروى كنند، بلكه فرمود: من يتبع الرسول؛ از رسول خدا پيروى كنيد، اشاره به اين كه تو رهبرى و فرستاده خدايى و صفت رسالت در اين جداسازى دخالت داشته است و به همين جهت بايد در همه كارها تسليم فرمان تو باشند.(5)

4. جز فرمان خدا به چيز ديگرى از قبيل جهت، رنگ، زمان، مكان و شيوه خاصى خود را عادت ندهيم تا هر گاه دستورى برخلاف آن صادر شد، به دنبال فرار نباشيم: لنعلم من يتبع

ص: 221


1- الميزان، ج 1، ص 490.
2- الميزان، ج 1، ص 490؛ مجمع البيان، ج 2، ص 103؛ صافى، ج 1، ص 200؛ مراغى، ج 2، ص 11.
3- نور، ج 1، ص 219.
4- الميزان، ج 1، ص 480.
5- نمونه، ج 1، ص 484؛ روح المعانى، ج 1، ص 405.

الرسول ممن ينقلب على عقبيه.(1)

5. تفاوت صفات ذات با صفات فعلى الهى در اين است كه صفات ذات، آن دسته از اوصاف كمالى را گويند كه مقابل ندارد و نامحدود است؛ يعنى مقابل آن چيزى جز عدم و نقص نيست. مانند علم و حيات و قدرت كه مقابل آن جهل و مرگ و عجز است و خداى سبحان هرگز به آنها متّصف نمى شود، اما صفات فعل، آن صفاتى است كه مقابل دارند و هر دو كمال بوده و مرز مشخص دارند و خداى سبحان به هر دو طرف متصف مى شود. مانند ضارّ و نافع، محيى و مميت، راضى و غضبان و... آن علمى كه مقابل ندارد علم ذاتى است كه عين ذات خداست، امّا علم فعلى كه حادث است و مقابل دارد، عين معلوم و صفت آن است. بنا بر اين، علم هم از صفات ذات و هم از صفات فعل است. علمى كه عين ذات خداست، علمى است كه به همه اشيا، قبل از آفرينش و بعد از آن براى خداوند ثابت است، امّا علمى كه در آيه مورد بحث و موارد مشابه آن آمده، علم فعلى است كه خارج از ذات خداوند بوده و حادث است و از مقام فعل او انتزاع مى شود.(2)

6. مستفاد از مجموع رواياتى كه در ذيل آيه و جعلناكم أمة وسطا نقل شده اين است كه مراد از «امةً»، برجستگان امّت هستند و اين كه آن عنوان، امامان معصوم (عليهم السلام) اراده شده مَجاز نيست چنان كه مضمون آيه اى كه خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: جعلكم ملوكا (مائده، 20) اين نيست كه همه شما مَلِك هستيد، بلكه مقصود اين است كه در ميان شما فرمانروايى هست. آيه مورد بحث نيز بدين معناست كه افرادى از امت اسلامى واسطه ميان پيامبر گرامى و مردم و شاهد بر اعمال آن ها هستند.(3)

7. رأفت به معناى رِقّت و رحمت، بلكه شدت رحمت است. بر اين اساس «رأفت» به معناى رحمت شديد خالصى است كه از هر نوع كراهت و ناگوارى، دور باشد. در فرق بين رأفت و رحمت كه هر دو در اصل معنا مشترك هستند، علامه طباطبايى در الميزان فرموده است: رأفت مخصوص به اشخاص مبتلا و بيچاره است، ولى رحمت اعم است.(4)

ص: 222


1- نور، ج 1، ص 223.
2- تسنيم، ج 7، ص 360.
3- همان، ص 366.
4- تسنيم، ج 7، ص 320.

8. جهت تقديم «رئوف» بر «رحيم» اين است كه رئوف مبالغه در رحمت خاص است كه عبارت است از رفع مكروه و زايل نمودن ضرر و رحمت اعم از آن است و چون دفع ضرر نوعا مهم تر از جلب منفعت است، از اين رو رأفت مقدم بر رحمت ذكر شده است.(1)

9. آيه و كذلك... بر جواز نسخ در احكام دين، بلكه بر وقوع آن دلالت كامل دارد؛ زيرا خداوند فرمود: و ما جعلنا القبلة... و مفاد اين عبارت اين است كه خداوند اول قبله اى براى مردم قرار داد و بعد آن را نسخ نمود و قبله را از نقطه اى به نقطه ديگر انتقال داد و نسخ چيزى جز اين نيست.(2)

10. ادب پيامبر اكرم در نزد خداوند به اندازه اى است كه تقاضاى تغيير قبله را نمى كند، بلكه تنها با نگاهش انتظار خود را مطرح مى كند: قد نرى.(3)

11. خداى سبحان هرگز رضايتمندى خليفه كامل خود را ناديده نمى گيرد؛ چه دردنيا و چه در آخرت، از اين رو در باره قبله در دنيا چنين فرمود: فلنولينّك قبلة ترضيها و در باره عطاى الهى در آخرت فرمود: و لسوف يعطيك ربّك فترضى؛ در هيچ يك از اين دو مورد خداى سبحان نفرمود «أرضى» بلكه فرمود: «ترضى». خداى سبحان رضاى خليفه كامل خود را مى طلبد، تا بندگان وى نيز بكوشند رهبرى او را پذيرفته و در رضايت خاطر او كوشا باشند، از اين رو در مقام فعل دست پيامبر دست خداست: و ما رميت اذ رميت و لكنّ اللّه رمى (انفال، 17) رضاى او نيز چنين است؛ زيرا چنين انسان كاملى رضاى شخصى، قومى و مانند آن ندارد، از اين رو فرمود: فلنولينك قبلة ترضيها.

رسول اكرم بارزترين مصداق صاحب نفس مطمئنه و مقام شامخ رضاست كه خداى سبحان در باره آن ها فرمود: يا أيتها النفس المطمئنة * ارجعى الى ربّك راضية مرضية (فجر، 27-28)؛ اگر نفسى از خداى سبحان راضى باشد، نه تنها اوصاف و كارهايى كه از آن نفس نشئت مى گيرد خداپسند است، بلكه گوهر ذات او نيز خداپسند خواهد بود، از اين رو رضاى او كاشف از رضاى خداست.(4)

ص: 223


1- روح المعانى، ج 1، ص 406.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 99.
3- نور، ج 1، ص 225.
4- تسنيم، ج 7، ص 384.

12. سؤال: چرا پيامبر دوست داشت كه قبله به كعبه منتقل شود؟

پاسخ: در اين مسأله چند قول است: الف. اين موضوع به اين جهت بود كه خانه كعبه قبله ابراهيم (علیه السلام) و پدران آن حضرت بود.

ب. اين امر به اين علت بود كه يهود مى گفتند محمد با دين ما مخالفت مى كند، ولى از قبله ما تبعيت مى كند.

ج. يهود طعنه مى زدند مى گفتند محمد و اصحابش قبله را نمى شناختند ما آن ها را به قبله هدايت كرديم.

د. اعراب چون كعبه را دوست داشتند و در تعظيم آن فوق العاده مى كوشيدند، از اين رو قبله بودن آن موجب جلب توجه آنان به سوى اسلام مى گرديد.(1)

13. در آيه فول وجهك شطر المسجد الحرام به جاى كلمه كعبه

«شطر المسجد الحرام» ذكر شده؛ اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه براى آن ها كه در نقاط دور از مكه نماز مى خوانند محاذات با خانه كعبه بسيار دشوار يا غير ممكن است، از اين رو به جاى كعبه، مسجد الحرام كه محل وسيع ترى است ذكر شده مخصوصا با كلمه «شطر» كه به معناى سمت و جانب است انتخاب گرديده تا انجام اين دستور الهى براى همگان در هر جا باشند ميسر گردد.(2)

14. علم به تنهايى براى هدايت يافتن كافى نيست، بلكه روحيه حق پذيرى لازم است؛ يهود صاحب كتاب بودند، ولى با وجود تعصب نابجا اين علم چاره ساز نشد.(3)

ص: 224


1- مجمع البيان، ج 2، ص 101؛ صافى، ج 1، ص 199؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 319؛ نمونه، ج 1، ص 493؛ روح المعانى، ج 1، ص 407؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 94؛ كشاف، ج 1، ص 202.
2- نمونه، ج 1، ص 493.
3- نور، ج 1، ص 226.

آیه 146-150

اشاره

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (147) وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعًا إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (148) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني وَ ِلأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)

ترجمه

كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم، او [= پيامبر] را همچون فرزندان خود مى شناسند؛ (ولى) جمعى از آنان، حق را آگاهانه كتمان مى كنند. * اين (فرمانِ تغيير قبله) حكم حقّى از طرف پروردگار توست؛ بنا بر اين، هرگز از ترديدكنندگان در آن مباش. * هر طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است؛ (بنا بر اين، زياد در باره قبله گفتگو نكنيد؛ و به جاى آن،) در نيكى ها و اعمالِ خير، بر يكديگر سبقت جوييد. هر جا باشيد، خداوند همه شما را (براى پاداش و كيفر در برابر اعمال نيك و بد، در روز رستاخيز،) حاضر مى كند؛ زيرا او بر هر كارى تواناست. * از هر جا (و از هر شهر و نقطه اى) خارج شدى، (به هنگام نماز،) روى خود را به جانبِ «مسجدالحرام» كن. اين دستور حقّى از طرف پروردگار توست و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست. * و از هر جا خارج شدى، روى خود را به جانب مسجدالحرام كن و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن كنيد تا مردم، جز ظالمان (كه دست از لجاجت بر نمى دارند،) دليلى بر ضدّ شما نداشته باشند؛ (زيرا از نشانه هاى پيامبر، كه در كتب آسمانى پيشين آمده، اين است كه او، به سوى دو قبله، نماز مى خواند.) از آن ها نترسيد و (تنها) از من بترسيد! (اين تغيير قبله، به خاطر آن بود كه) نعمت خود را بر شما تمام كنم، شايد هدايت شويد.

ص: 225

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شناخت اهل كتاب نسبت به ويژگى هاى پيامبر اكرم، كتمان برخى از آنان نسبت به حق، صدور حق از خداوند، بودن قبله براى هر امتى، سبقت جستن به خيرات، حضور انسان ها در قيامت، توجه به مسجدالحرام به هنگام نماز در هر مكانى كه انسان باشد، تغيير قبله جهت عدم حجت مخالفان و نترسيدن از دشمنان و لزوم ترس از خداوند.

ب. كاربرد تعبير «يعرفونه» در آيه مورد بحث به جاى «يعلمونه» گوياى اين حقيقت است كه ويژگى هاى پيامبر اكرم به گونه اى براى علماى اهل كتاب شناخته شده و متمايز بود كه تصديق آن حضرت براى هيچ منصفى قابل انكار نبود.(1)

ج. تشبيه معرفت رسول اكرم به معرفت فرزند براى آن است كه تمام خصوصيت هاى آن حضرت بازگو شده بود: يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل (اعراف، 157). در اين تشبيه، اصل معرفت مطرح است نه كيفيت آن و نه خصوصيت معروف و سرّ انتخاب پسر يعرفون أبناءهم، نه دختر، شدت ارتباط پدر به پسر است چنان كه ارتباط مادر به دختر شديد است، البته در صورتى كه قائل به تغليب نشويم.(2)

د. و لكلّ وجهة هو مولّيها فاستبقوا الخيرات يعنى قبله يك امر قراردادى و اعتبارى است نه يك امر ذاتى و تكوينى تا تغيير و تحول نپذيرد با اين حال ديگر بحث كردن و مشاجره به راه انداختن در باره آن فايده اى براى شما ندارد و به دنبال خيرات شتاب بگيريد و از يكديگر سبقت بجوييد. عده اى ديگر قائلند كه منظور از «

ولكلّ وجهة» اين است كه براى هر قوم قبله اى است.(3)

ه -. در معناى جمله و من حيث خرجت اقوالى است از جمله: بعضى مى گويند كه از هر كجا كه بيرون شده و به هر كجا كه وارد شدى روى خود به سوى مسجد الحرام كن، بعضى مى گويند از هر شهر كه درآمدى و ممكن است مراد از جمله و من حيث خرجت مكه باشد

ص: 226


1- تسنيم، ج 7، ص 434.
2- همان، ص 436.
3- الميزان، ج 1، ص 492؛ صافى، ج 1، ص 200؛ مجمع البيان، ج 2، ص 110؛ نمونه، ج 1، ص 501؛ مراغى، ج 2، ص 15.

كه رسول خدا از آنجا بيرون آمد و آيه و من قريتك التى اخرجتك از آن خبر مى دهد.(1)

و. به لحاظ اهميت قبله، خداى سبحان هم رسول اكرم را مخاطب قرار داد و فرمود: فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و هم به مؤمنان خطاب كرد و فرمود: فولّوا وجوهكم شطره.(2)

نكته ها

1. علت اين كه اهل كتاب (علماى يهود و نصارى) از قبله مسلمانان تبعيت نمى كردند شك در حق بودن آن نبود، بلكه از روى عناد و هوى و هوس بود.(3)

2. ضمير در آيه شريفه الذين ءاتيناهم... يعرفونه به رسول اكرم بر مى گردد با اين كه ذكرى از حضرت رسول در آيه قبل نشده بود و آوردن ضمير به جاى ظاهر دلالت بر تعظيم و بلند مرتبه بودن رسول و اين كه پيامبر آن قدر در ميان آنان شهرت داشت كه گويا مانند اسم ظاهر بود و همه او را مى شناختند.(4)

3. خداوند كتمان را به گروهى از اينان نسبت مى دهد؛ زيرا عده اى از اينان اعتراف به پيامبر كردند و به او ايمان آوردند و هدايت شدند و عده اى ديگر كتمان كردند، ليكن به خاطر جهل؛ زيرا از روى تقليد كافر شده بودند نه از روى علم.(5)

4. سؤال: چرا خداوند نفرمود «يعرفون انفسهم» بلكه فرمود: يعرفون ابناءهم با اين كه معرفت انسان به خودش از ديگران بيشتر و نزديك تر است ؟

پاسخ: معرفت انسان به خودش بعد از گذشت مدتى از ايام عمرش است و در ابتدا خودش را نمى شناسد، ليكن معرفت انسان به فرزندش از همان ابتداى خلقت و وجود فرزند است.(6)

5. نظير آيه 146 بقره، آيه 20 انعام است: الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكتَابَ يعْرِفُونَهُ كمَا يعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ

ص: 227


1- الميزان، ج 1، ص 492.
2- تسنيم، ج 7، ص 473.
3- مراغى، ج 2، ص 11؛ روح البيان، ج 1، ص 252؛ روح المعانى، ج 1، ص 410.
4- روح المعانى، ج 1، ص 204؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 111.
5- مراغى، ج 2، ص 13؛ روح البيان، ج 1، ص 253؛ مجمع البيان، ج 2، ص 108.
6- روح البيان، ج 1، ص 253.

الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ

6. رهبر بايد از قاطعيت و يقين برخوردار باشد به خصوص وقتى كه قانونى را از طرف خداوند تغيير مى دهد (مانند تغيير قبله).(1)

7. خداوند در موضوع تغيير قبله مى فرمايد: تغيير قبله براى آن است كه در آينده نعمت خود را بر شما تمام كنم: لاتمّ نعمتى. اين حادثه در سال دوم هجرى بوده است و در سال هشتم هجرى نيز به مناسبت فتح مكه مى فرمايد: و يتمّ نعمته عليك در هر دو آيه اتمام نعمت به صورت فعل مضارع بيان شده است كه نشانه حدوث آن در آينده است، ولى در موضوع نصب امامت به صورت فعل ماضى مى فرمايد: امروز نعمت را بر شما تمام كردم: اتممت عليكم نعمتى. جالب اين كه در موضوع تغيير قبله و نيز تعيين امام تذكر مى دهد: لاتخشوهم واخشونى مبادا از دشمنان بترسيد؛ زيرا در هر دو احتمال مقاومت و مقابله و بهانه گيرى از سوى ديگران مى رود.(2)

8. جمله فولّ وجهك شطر المسجد الحرام... در آيه 144 نيز ذكر شده و همچنين در آيه 149 تكرار شد، در علت اين تكرار وجوهى است:

الف. چون مدتى بيت المقدس قبله مسلمانان بود و به آن عادت كرده بودند، از اين رو نسخ آن احتياج به تأكيد و تكرار داشت.(3)

ب. اين تكرارها، تكرار محض نيست، بلكه دستورات تازه اى نيز همراه دارد. در آيات گذشته تكليف مسلمانان در ارتباط با مسأله قبله نسبت به شهرى كه در آن زندگى مى كردند مشخص شده بود، اما در اين آيه و آيه بعد حكم نمازگزاران را به هنگام مسافرت در هر نقطه و هر ديار مشخص مى سازد.(4)

ص: 228


1- نور، ج 1، ص 228.
2- نور، ج 1، ص 232.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 112؛ نمونه، ج 1، ص 506؛ كشاف، ج 1، ص 205؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 119.
4- نمونه، ج 1، ص 507؛ صافى، ج 1، ص 201.

آیه 152-157

اشاره

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ (152) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ (155) الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156) أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)

ترجمه

همان گونه كه (با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم،) رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد. * پس به ياد من باشيد، تا به ياد شما باشم و شكرِ مرا گوييد و (در برابر نعمتهايم) كفران نكنيد. * اين افرادى كه ايمان آورده ايد! از صبر (و استقامت) و نماز، كمك بگيريد؛ (زيرا) خداوند با صابران است. * و به آن ها كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد؛ بلكه آنان زنده اند، ولى شما نمى فهميد. * قطعا همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت ده به استقامت كنندگان. * آن ها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: «ما از آنِ خداييم؛ و به سوى او باز مى گرديم.» * اين ها، همان ها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آن ها هستند هدايت يافتگان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تبيين نعمت رسالت پيامبر اكرم براى تعليم و تزكيه مردم، ياد انسان از خداوند عامل ياد خداوند از انسان، استعانت جستن از صبر و نماز در مشكلات، زنده بودن شهيدان، آزمايش مردم به امور مختلف و تبيين منطق صابران.

ب. «كاف» در «كما» براى تشبيه است و به همين قرينه، آيه مورد بحث به آيات قبل متصل

ص: 229

است. خداى سبحان با اين تشبيه مى فرمايد: ما بر شما انعام كرده خانه اى را كه ابراهيم (علیه السلام) بنا نهاد و براى آن دعا كرد قبله شما قرار داديم، همان گونه كه با اجابت دعاى آن حضرت، پيامبرى فرستاديم.(1)

ج. اين آيه شريفه، اشاره به ضرورت و دوامِ نياز به پيامبر دارد؛ زيرا معارف الهى از سنخ علوم بشرى نيست، از اين رو پيشرفت هاى شگرف علمى و صنعتى نيز انسان ها را از وحى و نبوت و ره آورد پيامبران (عليهم السلام) بى نياز نخواهد كرد؛ زيرا پيامبران علوم و امورى را براى جوامع انسانى مى آورند كه تحصيل آن جز از راه وحى مقدور بشر نيست.(2)

د. «فاذكرونى» خطاب به عموم است، ليكن مخاطبانِ آن، برداشت هاى گوناگون دارند، از اين رو اوساط اهل ايمان به ياد نعمت هاى خدا هستند و اوحدى از آنان به ياد خود منعم اند. كسى كه «

خوفا من النار» يا «شوقا الى الجنّة» به ياد حقّ است، از خطاب «

فاذكرونى»، «فاذكروا نعمتى» يا «فاذكروا عذابى» را مى فهمد.

ه -. كلمه «منكم» ممكن است اشاره به اين معنا باشد كه او از نوع بشر است و تنها بشر مى تواند مربى و رهبر و سرمشق انسان ها گردد و از دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد، يا منظور اين است كه او از نژاد شما و هموطن شما است؛ زيرا عرب هاى جاهلى بر اثر تعصب شديد نژادى ممكن نبود زير بار هر پيامبرى غير از نژاد خود بروند.(3)

و. در اين كه منظور از كتاب قرآن است، همه مفسران اتفاق نظر دارند، ليكن در اين كه حكمت چيست اقوالى ذكر شده است: عده اى قائلند كه منظور از حكمت سنت مى باشد و عده اى ديگر قائلند كه علم شريعت و احكام آن از حلال و حرام كه اين اعم از كتاب است.(4)

ز. در معناى آيه فاذكرونى اذكركم چند قول است:

1. مرا به واسطه اطاعت به ياد بياوريد تا من هم شما را به وسيله رحمت خود به ياد بياورم.(5)

ص: 230


1- تسنيم، ج 7، ص 492.
2- همان، ص 505.
3- نمونه، ج 1، ص 510؛ مجمع البيان، ج 2، ص 117؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 123.
4- منهج الصادقين، ج 1، ص 330؛ نمونه، ج 1، ص 512؛ مجمع البيان، ج 2، ص 117؛ مراغى، ج 2، ص 19.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 118؛ صافى، ج 1، ص 202؛ كاشف، ج 1، ص 238.

2. مرا به وسيله اطاعت به ياد آوريد تا شما را به وسيله كمك و امداد خود يادآورى كنم.(1)

3. مرا به وسيله شكر نعمت من به ياد آوريد تا من شما را به واسطه افزودن نعمت هاى خود ياد كنم.(2)

4. مرا در دنيا ياد كنيد تا شما را در جهان ديگر ياد كنم.(3)

ح. ان الله مع الصابرين؛ اين معيت غير از معيتى است كه در آيه و هو معكم اين ما كنتم... آمده براى اين كه معيت در آن آيه به معناى قيوميت است و مى خواهد بفرمايد خدا بر همه شما احاطه دارد، ليكن در اين آيه به معناى يارى كردن صابران است.(4)

ط. «صبر» در برابر جزع به معناى خود نگهدارى و ثبات است: سواء علينا أجزعنا أم صبرنا (ابراهيم، 21). صبر كه از ملكات نفسانى است گاه به انجام عبادت و امتثال وظيفه الهى است: فاعبده واصطبر لعبادته (مريم، 65) و گاه به ترك معصيت و پرهيز از گناه: ستجدنى ان شاء الله صابرا و لا أعصى لك أمرا (كهف، 69) و گاه به شكيبايى در برابر مصيبت و حادثه ناگوار است: و اصبر على ما أصابك.(5)

ى. «صلاة» اگر از ريشه «صَلِى» باشد به معناى نزديك كردن به آتش و عرضه كردن بر آن است: حسبهم جهنم يصلونها (مجادله، 8)، امّا اگر از ريشه «صلو» باشد و با حرف «على» به كار رود به معناى هر گونه ثناى جميل و ستودن نيكو است: انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النّبى يا أيها الذين ءامنوا صلوا عليه (احزاب، 56) و اگر بدون حرف «على» به كار رود به معناى عبادتى ويژه است. قبل از اسلام نيز «صلاة» به معناى عبادت و «صلوات» به معناى كنيسه هاى يهود بوده است: لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا.(6)

ك. ظاهر آيه شريفه 153 آن است كه صبر مهم تر

ص: 231


1- مجمع البيان، ج 2، ص 118؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 331.
2- التحرير و التنوير، ج 2، ص 50؛ روح البيان، ج 1، ص 256؛ الميزان، ج 1، ص 510.
3- نمونه، ج 1، ص 514.
4- الميزان، ج 1، ص 518.
5- لقمان، 17؛ مجمع البيان، ج 2، ص 120؛ تسنيم، ج 7، ص 571.
6- حج، 40؛ تسنيم، ج 7، ص 572.

از نماز است، ولى از ظاهر آيه شريفه واستعينوا بالصبر و الصلاة و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين (بقره، 45) برمى آيد كه نماز مهم تر است. راز اين تفاوت آن است كه قرآن كريم در هر موردى حكم خاص آن مورد را بيان مى كند، از اين رو از آن آيه كه عبادت مطرح است اهميت را به نماز مى دهد و در اين آيه كه جنگ و نبرد مطرح است به بيان صبر اهتمام ورزيد: انّ اللّه مع الصابرين.(1)

ل. آيه 154 پاسخى است به وهم و طعن بدانديشانى كه مى پنداشتند جنگ كردن، خود را به هلاكت افكندن است. قرآن كريم پاسخ مى دهد كه انسان خواهان حيات است و زندگى اساسى وى بعد از مرگ است، از اين رو ايثارگرى و شهادت، زمينه نيل به حيات طوبا و نعيم ابد و نجات از هلاكت است.(2)

م. «لاتشعرون» به معناى محال بودن فهم حيات شهيدان نيست، بلكه بدين معناست كه بيشتر شما نمى دانيد، نظير آنچه در باره تسبيح همگانى موجودات آمده است: و ان من شىء الاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم.(3)

ن. مقصود از «ثمرات» چيست ؟ بعضى گفته اند مراد از «ثمرات» از بين رفتن ميوه هاى درختان و كمبود زراعت و گياهان است و برخى ديگر بر اين عقيده اند كه منظور از ثمرات فرزندان است چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسب تر است.(4)

س. سؤال: ترس و جوع و نقص اموال و انفس به چه طريق است ؟

پاسخ: ترس به اين علت پيش مى آيد كه دشمنانى از مشركين همواره قصد اذيت آنان را داشتند و علت گرسنگى اين بود كه در نتيجه اشتغال به جهاد در راه خدا به معاش و اقتصاد آن ها لطمه بزرگى وارد مى آمد، به علاوه براى تأمين بودجه جهاد از مال خود بايد انفاق مى كردند يا علت گرسنگى، قحطى و كمبود مواد غذايى بود كه در ميان آنان پديد آمد و علت نقصان اموال اين بود كه به واسطه اشتغال به جنگ هاى مداوم فرصت آباد كردن زمين ها را نداشتند و جهت نقصان نفوس كشته شدن در جنگ ها به همراه پيامبر بود.(5)

ص: 232


1- الميزان، ج 1، ص 518؛ تسنيم، ج 7، ص 582.
2- تسنيم، ج 7، ص 607.
3- اسراء، 44؛ همان، ص 624.
4- تبيان، ج 2، ص 37؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 343؛ نمونه، ج 1، ص 524؛ روح البيان، ج 1، ص 216؛ الميزان، ج 1، ص 531؛ روح المعانى، ج 1، ص 420.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 127؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 343؛ مراغى، ج 2، ص 24؛ روح البيان، ج 1، ص 261.

ع. معناى جمله انّا للّه اقرار به بندگى خداوند است؛ يعنى ما بنده خدا هستيم و انّا اليه راجعون اقرار به بعث روز قيامت است؛ يعنى بازگشت ما به سوى حكم پروردگار است.(1)

ف. «صوب» به معناى نزول و استقرار چيزى در جايگاه خود است. از اين رو گفتار و كردار بجا را صواب مى نامند و به باران نافع و بجا صوب مى گويند و ابرى كه داراى باران مفيد باشد به «صيب» موسوم است: أو كصيب من السّماء (بقره، 19). تير نيز وقتى به هدف اصابت كند مى گويند:

«أصاب السهم الغرض».(2)

ص. در اين كه منظور از «صلوات» و «رحمت» چيست وجوهى ذكر شده است:

1. «صلوات»، تكريم و علوّ منزلت است و «رحمت» مدارا كردن و تفضل و انعام نسبت به آنان است.(3)

2. «صلوات» به معناى بركات يا مغفرت و «رحمت» به معناى نعمت دنيا و آخرت است.(4)

ق. از آن جا كه صلوات به صورت جمع و رحمت به صورت مفرد تعبير شده و از سويى در آيه شريفه هو الذى يصلّى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما نسبت صلوات به رحمت نسبت مقدمه است به ذى المقدمه، به تعبير ديگر چون عادت خداوند بر اين جارى شده كه نسبت به مؤمنين رحمت داشته باشد و شما نيز مؤمن هستيد، صلوات مى فرستد تا شما را مشمول رحمت خويش كند.(5)

نكته ها

1. در آيه شريفه فعل «يعلمكم» را تكرار نمود تا بدين وسيله دلالت كند بر اين مطلب كه اين تعليم دوم غير از تعليم در يعلّمكم الكتاب و الحكمة است و قرآن كريم مخصوصا آن را تفكيك مى كند تا به آن ها بفهماند اگر پيامبران نبودند بسيارى از علوم براى هميشه از شما مخفى بود؛ آن ها تنها رهبر اخلاقى و اجتماعى نبودند، بلكه پيشواى علمى نيز بودند كه بدون

ص: 233


1- كاشف، ج 1، ص 243؛ مجمع البيان، ج 2، ص 128؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 133.
2- تسنيم، ج 7، ص 671.
3- كاشف، ج 1، ص 243.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 129؛ روح المعانى، ج 1، ص 421.
5- الميزان، ج 1، ص 543.

رهبرى آن ها علوم انسانى رشد و تكامل نمى يافت.(1)

2. رسول را نكره ذكر كرد رسولاً به خاطر تعظيم و به خاطر اين كه صفاتى را بر اين رسول مترتب كند كه هر كدام از اين صفات يك نعمت خاص مى باشند.(2)

3. با اين كه شكر از مصاديق ذكر خداوند متعال است، ليكن در عين حال آن را جداگانه ذكر كرد؛ زيرا ذكر خاص بعد از عام نشانه اهميت آن است و شكر به عنوان مصداق بارز ذكر است.(3)

4. ذكر گاهى در مقابل غفلت قرار مى گيرد مانند و لا تطع من أغفلنا قلبه عنذكرنا (كهف، 28) و گاهى در مقابل نسيان مانند و اذكر ربك اذا نسيت.(4)

5. منظور از «ذكر» تنها يادآورى به زبان نيست كه زبان ترجمان قلب است هدف اين است كه با تمام قلب و جان به ذات پاك خدا توجه داشته باشيد همان توجهى كه انسان را از گناه باز مى دارد و به اطاعت فرمان او دعوت مى كند.(5)

6. خداى سبحان در چند مورد، به عنوان لطف خاص و مهر مخصوص، در حدّ يك پيمان متقابل بين خود و بنده خويش تعهدى را مطرح مى كند. نظير آن كه مى فرمايد: و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم (بقره، 40) و نيز در توسعه محفل براى تازه وارد مى فرمايد: فافسحوا يفسح الله لكم.(6)

7. ذكر خداوند همانند ديگر توفيق هاى الهى محفوف به دو نعمت خداست؛ يعنى اول ياد خدا نسبت به بنده ظهور مى كند تا وى از غفلت به تنبّه و از سهو و نسيان به ذكر منتقل شود، آنگاه او به ياد خداوند خواهد بود و سپس خداوند به عنوان پاداش وى را مورد لطف خود قرار مى دهد و به ياد او خواهد بود.(7)

8. چون محور اصلى انسان قلب اوست و انسان بيش از يك قلب ندارد: ما جعل اللّه

ص: 234


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 331؛ التحرير و التنوير، ج 1، ص 49؛ نمونه، ج 1، ص 513.
2- التحرير و التنوير، ج 2، ص 47.
3- نور، ج 1، ص 235.
4- الميزان، ج 1، ص 510.
5- نمونه، ج 1، ص 515.
6- مجادله، 11؛ تسنيم، ج 7، ص 518.
7- همان.

لرجل من قلبين فى جوفه (احزاب، 4)، اگر قلب كسى هميشه به ياد خدا بود، ماسواى او را فراموش مى كند، از اين رو توحيد تام و توجه محض به خدا كه ذكر حقيقى قلب است سبب نسيان ماسواست.(1)

9. اگر كسى يك لحظه به ياد خدا بود، خدا چندين لحظه به ياد اوست. زيرا اصلِ من جاء بالحسنة فله عشر امثالها (انعام، 160) در همه موارد حاكم است و اگر كسى خواست پيوسته مذكور خدا باشد بايد غالب عمر متذكر خداى سبحان باشد.

از طرف ديگر تلازم بين دو نسيان نيز اين چنين است. قرطبى از ابوعثمان نهدى نقل كرده كه وى گفته است: من ساعتى را كه خداوند به ياد ماست مى دانم. به او گفته شد از كجا مى دانى ؟ گفت: هر وقت ما به ياد او باشيم چنان كه از آيه فاذكرونى أذكركم برمى آيد.(2)

10. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: به ياد من باشيد تا به ياد شما باشم: فاذكرونى أذكركم (بقره، 152)، در برخى از آيات هدف از نماز را علاوه بر نهى از فحشا و منكر موضوع ياد خدا دانسته كه به مراتب مهم تر خواهد بود:

انّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر (عنكبوت، 45) چه اين كه به حضرت موسى (علیه السلام) گويد: أقم الصلوة لذكرى (طه، 14). در برخى از آيات ديگر قرآن را مايه ى ذكر و ياد حق دانسته است: و انّه لذكر لك و لقومك (زخرف، 44) و نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون (حجر، 9). از جمع آيات شريفه استفاده مى شود كه نمونه ياد انسان از خدا در نماز و تمسك به قرآن تجلّى مى كند.

11. خداى سبحان فقط در باره ذكر دستور به كثرت داده است: يا أيها الذين ءامنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا (احزاب، 41). در كثرت ذكر، كيفيت و كميت هر دو ملحوظ و مراد است؛ زيرا خداى سبحان از ذكرِ بدون اخلاص و حضور قلب به عنوان ذكر قليل ياد كرده مى فرمايد: منافقان كم به ياد خدا هستند؛ و لايذكرون الله الاّ قليلاً (نساء، 142) با اين كه منافق هرگز به ياد خدا نيست، بنا بر اين منظور از ذكر قليل منافقان اين نيست كه آنان گاهى به ياد خدا هستند يا اين كه ذكر معنوى آنان كم است. آن ها به طور مطلق خدا را فراموش

ص: 235


1- همان، ص 520.
2- همان، ص 524.

كرده اند: نسوا الله فنسيهم (توبه، 67). اين آيه شريفه قرينه است بر اين كه ذكر منافقان به صورت ظاهر ذكر و در واقع غفلت و همچون نماز آنان ريايى است. اين ذكر لفظى كه با غفلت قلبى همراه است چون از سنخ دنيا و براى دنياست اندك است.(1)

12. ياد خدا عبادت و حسنه است و اگر كسى به ياد خدا بود، بر اساس من جاء بالحسنة فله عشر امثالها (انعام، 160) پاداش چند برابر مى گيرد، بنا بر اين؛ اين كه خداى سبحان فرمود فاذكرونى أذكركم بدين معنا نيست كه هر اندازه شما به ياد من باشيد من نيز به همان اندازه ياد شما هستم؛ زيرا اولاً اگر اين معنا مراد باشد چنين مى شود:

«من جاء بالحسنة فله مثلها». ثانيا ياد خداى سبحان همواره كامل تر و قوى تر از ياد عبد است چنان كه مى فرمايد: انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه أكبر (عنكبوت، 45). ذكر خدا نسبت به شما بزرگ تر از ذكر شما نسبت به خداست نه اين كه «ذكر الله» از نماز بزرگ تر است.

البته بر اساس اقم الصلاة لذكرى (طه، 14) معناى اخير نيز يكى از معانى محتمل آيه است، ليكن بايد توجه داشت كه مراد از «ذكر اللّه» در اين آيه شريفه، ذكر عام نيست؛ زيرا ساير اذكار هرگز از نماز كه عمود دين است بزرگ تر نيست. اكبر بودنِ ذكر الله در اين آيه در صورتى معنا دارد كه در مقابل نماز باشد و منظور اين است كه ياد خداوند از بنده بزرگ تر از ياد بنده از خداوند است.(2)

13. آثار ذكر:

1. از بصيرت و بينايى در دنيا و آخرت به عنوان يكى از آثار ذكر خدا ياد مى شود. خداى سبحان مى فرمايد: انّ الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون. (اعراف، 201)

2. اثر ديگر ذكر اين است كه خداى سبحان به ياد انسان متذكر است، از اين رو او را از گناه و خطر معصيت حفظ مى كند؛ چنان كه در باره حضرت يوسف (علیه السلام) واقع شد. مشاهده حضور حق و شهود قلبى رءا برهان ربّه (يوسف، 24) از كامل ترين مصاديق ياد و ذكر حقّ است.

ص: 236


1- تسنيم، ج 7، ص 527.
2- تسنيم، ج 7، ص 536.

3. ياد حق همان گونه كه خطر معصيت را از انسان دور مى سازد، او را از خطرهاى ديگر نيز مى رهاند چنان كه راز نجات حضرت يونس (علیه السلام) از خطر ماندن در شكم ماهى تا قيامت اين بود كه وى اهل تسبيح و جزو مسبّحان بود: فلولا انّه كان من المسبّحين * للبث فى بطنه الى يوم يبعثون.(1)

14. تپش و آرامش دل، دو تأثير متفاوت از ذكر خدا در قلب است؛ يكى از اوصاف مؤمنان حقيقى و راستين اين است كه هر گاه نام و ياد خدا مطرح شود، قلب هايشان مى تپد: انّما المؤمنون الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم... اولئك هم المؤمنون حقا (انفال، 2-3) اين تپش ممكن است در اوايل امر مضطربانه و بر اثر ترس و در اواخر مشتاقانه و بر اثر شوق و محبت باشد، بنا بر اين اگر نام خدا مطرح شد و چنين حالت و احساسى در قلب پديد نيامد، اين نشان آن است كه صاحب چنين قلبى حتّى در طليعه ايمان حقيقى نيز نيست. تأثير ديگر ذكر خدا در قلب كه ممكن است پس از مرحله ياد شده باشد آرامش است: الّذين ءامنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب.(2)

15. غفلت از ياد خدا آثار شوم و پيامدهاى تلخى دارد:

1. نابينايى دل: همان گونه كه اثر ياد خدا بصيرت و بينش دل است، نسيان خدا نيز با كورى همراه است چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: أعينهم فى غطاء عن ذكرى (كهف، 101) اگر كسى ياد خدا را با قلب نديد، نام خدا را هم بر زبان نمى آورد؛ زيرا كسى كه قلب او نابيناست به دام شيطان مى افتد: و من يعش عن ذكر الرحمان نقيض له شيطانا فهو له قرين (زخرف، 36). آنان كه ياد خدا را عمدا فراموش كرده و در قيامت مى فهمند كه گرفتار قرين سوء بوده اند و آن روز آرزو دارند ميان آن ها و قرين سوء فاصله زياد باشد: حتّى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين. (زخرف، 38)

2. محروميت از رحمت خاص: خداى سبحان با اين كه به همه چيز بيناست، ولى در قيامت به عده اى نمى نگرد و با آنان سخن نمى گويد: لا يكلّمهم اللّه و لا ينظر اليهم يوم القيامة (آل عمران، 77) خداوند به آنان نگاه تشريفى همراه با لطف و رحمت ندارد.

ص: 237


1- صافات، 143-144؛ تسنيم، ج 7، ص 537.
2- رعد، 28؛ تسنيم، ج 7، ص 541.

3. قرار گرفتن در فشار و تنگناى زندگى: و من أعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة أعمى.(1)

16. انسان يا در حال نعمت بسر مى برد كه بايد شاكر باشد و يا در سختى بسر مى برد كه بايد صابر باشد؛ از اين رو در آيه 152 و 153 به هر دو مطلب اشاره كرد: و اشكروا لى و و استعينوا بالصبر.(2)

17. با اين كه با مردن ارواح وارد برزخ مى شوند و همه آن ها زنده اند، ليكن آيه فقط شهيدان را به زنده بودن اختصاص داد به اين علت است كه اشاره اى به جايگاه ويژه شهيدان در نزد خدا كرده باشد. ثانيا ترغيبى براى كسانى كه زنده اند به شهادت كرده باشد.(3)

18. قرآن كريم شهيدان را بهره مند از رزق حَسَن مى داند. بهره مندى از رزق حسن به ويژه در باره كسانى كه در راه يارى دين خدا و هجرت براى فراگيرى معارف الهى كشته شوند يابميرند به صراحت بيان شده است:

و الذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا أو ماتوا ليرزقنّهم الله رزقا حسنا (حج، 58). ممكن است همه اين ها اصطلاحا شهيد فقهى نباشند، ولى حكم كلامى همه آن ها به لحاظ اصل اجر و برخوردارى از رزق حسن، يكسان است.(4)

19. روح بعد از مرگ باقى است هر چند جسم انسان متلاشى شود: «احياء».(5)

20. سرچشمه بسيارى از تحليل ها ناآگاهى از واقعيات است: «لا تقولوا»، «لا تشعرون».(6)

21. موضوع آزمايش انسان ها يك برنامه مستمر و سنت قطعى الهى است لام و نون تأكيد ثقيله؛ در «لنبلونكم» نشانه قطعيت و تعبير به فعل مضارع نشانه استمرار است.

22. و لنبلونكم بشىء من الخوف...؛ خداوند مؤمنين را قبل از وقوع مشكلات از آن ها خبر داد تا بدين وسيله خودشان را براى اين گرفتارى ها آماده كنند؛ زيرا اطلاع از چيزى قبل

ص: 238


1- طه، 124؛ تسنيم، ج 7، ص 544.
2- نور، ج 1، ص 237.
3- كاشف، ج 1، ص 241.
4- تسنيم، ج 7، ص 614.
5- نور، ج 1، ص 239.
6- همان.

از وقوع آن صبر بر آن راحت تر است تا صبر بر چيزى كه به طور ناگهانى اتفاق مى افتد.(1)

در آيه و بشّر الصابرين الذين اذا... صابران را دوباره نام برد تا اولاً بشارتشان دهد، ثانيا راه صبر را و اين كه چه صبرى جميل است به آن ها ياد بدهد، ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند و آن اين كه ما مملوك خداييم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند، رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن معرفى نمايد.(2)

23. عدم ذكر متعلق تبشير، براى توجه دادن به اهميت و گستردگى آن است. وقتى پاداش صبر به اندازه اى مهم باشد كه حدّ مشخصى نداشته باشد ذكر عهده دار آن نيست و پاداش صابران اين گونه است كه اصلاً به شمارش و حساب در نمى آيد: انّما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب.(3)

24. مراد از گفتن انا للّه... صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست، بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت به اين كه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا حقيقى است.(4)

25. هدف خداوند از آزمايش انسان ها پرورش و تربيت است. اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آن ها) و در نتيجه پرورش دادن بندگان، آنان را مى آزمايد؛ يعنى همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى گذارند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهند تا مقاوم گردد.(5)

26. هدايت يافتن صابران يك امر مسلّم و قطعى است؛ زيرا در برخى از آيات در باره افراد ديگر مى فرمايد: لعلكم تهتدون كه نشانه امكان هدايت است چون ممكن است به دستور الهى عمل نكنند، اما در باره صابران چون عمل به وظيفه كردند مى فرمايد: اين ها قطعا هدايت يافتگان هستند: اولئك هم المهتدون.

ص: 239


1- روح البيان، ج 1، ص 261؛ روح المعانى، ج 1، ص 420؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 129.
2- الميزان، ج 1، ص 531.
3- زمر، 10؛ الميزان، ج 1، ص 531؛ تسنيم، ج 7، ص 644.
4- الميزان، ج 1، ص 531؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 56.
5- نمونه، ج 1، ص 527.

آیه 158-163

اشاره

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليمٌ (158) إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ (160) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (161) خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162) وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (163)

ترجمه

«صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانه هاى) خداست؛ بنا بر اين كسانى كه حجِ خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند؛ (و سعى صفا و مروه انجام دهند و هرگز اعمال بى رويه مشركان، كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد.) و كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كند، خداوند (در برابر عمل او) شكرگزار، و (از افعال وى) آگاه است. * كسانى كه دلايل روشن، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم، بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آن ها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز، آن ها را لعن مى كنند؛ * مگر آن ها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را، با اعمال نيك،) اصلاح نمودند، (و آنچه را كتمان كرده بودند، آشكار ساختند؛) من توبه آن ها را مى پذيرم، كه من توبه پذير و مهربانم. * كسانى كه كافر شدند، و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آن ها خواهد بود. * هميشه در آن (لعن و دورى از رحمت پروردگار) باقى مى مانند؛ نه در عذاب آنان تخفيف داده مى شود، و نه مهلتى خواهند داشت. * و خداى شما، خداوند يگانه اى است كه غير از او معبودى نيست. اوست بخشنده و مهربان (و داراى رحمت عام و خاصّ).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

صفا و مروه از شعائر الهى، لزوم طواف ميان صفا و مروه در حج و عمره، دور بودن

ص: 240

رحمت خداوند از كتمان كنندگان دستورات الهى، پذيرش توبه تائبان واقعى، لعنت خدا و ملائكه و مردم نسبت به كفارى كه در حال كفر از دنيا رفته اند، مخلّد بودن آنان در جهنم و يگانگى خداوند متعال.

ب. ان الصفا و المروة من شعائر الله؛ يعنى صفا و مروه از جمله علائم عبادات خداست. بعضى گفته اند يعنى هر يك از صفا و مروه محل عبادت و اطاعت خداوند مى باشد و بعضى گفته اند توجه به آن ها جزو دين است.(1)

ج. صفا از ريشه «صفو» به معناى ناب و خالص است. به سنگ كبودرنگ كه از گِل و شىء ناخالص باشد صفا گويند و «صفوان» نيز به همين معناست: كمثل صفوان عليه تراب. (بقره، 264)

«المروة»؛ «مرو» و «مروة» به معناى سنگ نرم برّاق است و مروه نام كوه كوچكى است در شمال شرقى مسجدالحرام و رو به روى ركن عراقى.

د. طواف سيرى است كه پايان آن به آغازش بينجامد، خواه به صورت استداره اى و گردش بر گرد چيزى باشد مانند طواف برگرد كعبه: و ليطّوّفوا بالبيت العتيق (حج، 29) يا به صورت رفت و برگشت مكرر و استطاله اى: يطوفون بينها و بين حميم ءان (الرحمن، 144) و مانند سعى بين صفا و مروه كه با چهار مرتبه از صفا به مروه و سه مرتبه برگشت از مروه به صفا صورت مى گيرد، از اين رو در آيه از سعى مزبور به طواف تعبير شده است: فلا جناح عليه ان يطّوّف بهما؛ «يطّوّف» در اصل «يتطوّف» بوده كه براى سهولت تلفظ، «تاء» به «طاء» تبديل و در طاء ادغام شده است.(2)

ه -. شايد راز اين كه سعى ميان صفا و مروه به حج و عمره مقيده شده اين باشد كه سعى، عبادتى نفسى و مستحبى مستقل نيست چنان كه وقوف در عرفات و مشعر و مبيتِ در منا نيز عبادت هايى مستقل نيست، برخلاف طواف كه مانند نوافل، عبادت و مستحبى نفسى و مستقل است و پس از انجام مناسك، در هر بار تشرف به مسجدالحرام مى توان هفت شوط بر گرد كعبه طواف كرد، بلكه در هر شبانه روز ده مرتبه طواف كردن و در طول توقف در مكه مكرمه،

ص: 241


1- مجمع البيان، ج 2، ص 131؛ صافى، ج 1، ص 205.
2- تسنيم، ج 8، ص 24.

به عدد ايام سال يعنى 360 مرتبه طواف كردن مستحب است. چنين استحبابى در باره سعى، محل بحث و تأمل است و دليل قاطعى بر آن نيست.(1)

و. جمله فانّ اللّه شاكر عليم دليل براى جزاى محذوف است؛ يعنى اگر كسى خيرى را تطوع كرد خداى سبحان به او پاداش خوب خواهد داد. زيرا خداوند شاكر است و در برابر هر احسانى پاداش خوب مى دهد. بين تعبير به شكر و تعبير اشترا و اجر، تفاوت ادبى به لحاظ لطف و ظرافت يافت مى شود، ليكن همچون آن دو، تعبيرى تشويقى و از روى تلطّف است؛ يعنى شما براى خودتان كار خير انجام مى دهيد، ولى خداوند از شما تشكر مى كند چنان كه اجر و مزد نيز در برابر كارى است كه شخص آن را براى غير خود انجام مى دهد. اگر كسى براى خود كار كند و خود را از نقص رهانيده و به كمال برساند ديگر نبايد از خدا مزد بگيرد؛ با اين حال خداى سبحان در آيات متعددى از روى تشويق، عنايت و تلطّف سخن از مزد به ميان مى آورد مانند: من ءامن باللّه و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربّهم. (بقره، 62)

تعبير «شراء» كه در قرآن كريم در باره جهاد و شهادت آمده نيز تعبيرى تشويق آميز است؛ زيرا با اين كه هيچ كس مالك هيچ چيز نيست، در عين حال چنين آمده است: انّ اللّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّة.(2)

ز. اصلاح عمل، پالايش آن از هر گونه زشتى است. صلاح و اصلاح هم در مقابل فساد و افساد است: و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها (اعراف، 56) و هم در مقابل سيئه و اسائه: خلطوا عملاً صالحا و ءاخر سيئا (توبه، 102). در قرآن كريم عنوان صلاح و فساد بيشتر در مورد اعمال به كار رفته است.(3)

ح. مراد از «هدى» همان معارف و احكامى است كه دين الهى متضمن آن است؛ معارفى كه پيروان دين را به سوى سعادت هدايت مى كند و مراد از «بينات» آيات و معجزاتى است كه دلالتشان واضح و بين است.(4)

ط. كسى كه حج و عمره به جا مى آورد اشكالى ندارد طواف يعنى سعى ميان آن دو كند.

ص: 242


1- همان، ص 30.
2- توبه، 111؛ همان، ص 35.
3- همان، ص 48.
4- الميزان، ج 1، ص 585.

تعبير «لا جناح» به معناى استحباب نيست، بلكه منظور بيان اصل تشريع است؛ زيرا اگر منظور استحباب بود مى بايست بگويد طواف مزبور خوب است نه اين كه گناهى ندارد.(1)

ى. در تفسير آيه و من تطوع خيرا... چند قول است:

1. كسى كه بعد از انجام طواف و سعى واجب طواف و سعى مستحب به جا آورد.(2)

2. كسى كه پس از انجام حج و عمره واجب حج مستحبى به جا بياورد.(3)

3. كسى كه به انواع خيرات و طاعات اقدام كند.(4)

ك. اكثر مفسران معتقدند كه مراد از آيه شريفه ان الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات و الهدى... يهود و نصارى هستند كه امر پيامبر اكرم و نبوت او را با اين كه در تورات و انجيل وارد گرديده بود كتمان كردند، ولى بعضى معتقدند آيه شريفه شامل كليه كسانى است كه كتمان مى كنند آنچه را از خداوند متعال نازل گرديده است.(5)

ل. «اله» به معناى معبود است نه واجب الوجود يا خالق و مانند آن و موارد كاربرد قرآنى اين لفظ در معناى ياد شده مؤيد آن است. مانند اين كه مى فرمايد: أرأيت من اتّخذ الهه هواه (فرقان، 43) در پيشنهاد بنى اسرائيل به حضرت موسى (علیه السلام) نيز كه گفتند: همان گونه كه مردم اين سرزمين بت هايى براى پرستش دارند، تو نيز براى ما «اله» محسوسى قرار ده: قالوا يا موسى أجعل لنا الها كما لهم ءالهة (اعراف، 138) اله به آن معناست.(6)

نكته ها

1. با اين كه تمام موجودات اين جهان علائم و نشانه هايى از وجود او هستند، ليكن خداوند فقط صفا و مروه را نام برد و آن ها را از شعائر دانست؛ زيرا صفا و مروه را محل عبادت خود قرار داده و به اين وسيله مردم از مشاهده آن ها به ياد او مى افتند.(7)

ص: 243


1- الميزان، ج 1، ص 580.
2- صافى، ج 1، ص 206؛ كاشف، ج 1، ص 246؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 350.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 133.
4- صافى، ج 1، ص 206؛ نمونه، ج 1، ص 538؛ مراغى، ج 2، ص 28.
5- تبيان، ج 2، ص 45؛ صافى، ج 1، ص 207؛ مراغى، ج 2، ص 30؛ روحالمعانى، ج 1، ص 425؛ كشاف، ج 1، ص 209.
6- تسنيم، ج 8، ص 103.
7- الميزان، ج 1، ص 580.

2. خداوند متعال با اين كه منبع جميع نعمت هاست و همه غرق در احسان او هستند و هيچ كس حقى بر او ندارد كه شكرش بر وى لازم آيد، ولى در عين حال اعمال صالحى را كه بندگانش انجام مى دهند يك نوع احسان از آن ها نسبت به خود دانسته با اين كه در واقع او به آن ها احسان كرده كه راهنمايى فرموده و توفيق عمل داده است. از اين بيان نتيجه مى گيريم كه اطلاق شاكر بر خداوند متعال به عنوان معناى حقيقى كلمه است نه به عنوان معناى مجازى.(1)

3. اگر مراكز حق توسط گروهى با خرافات آلوده شد نبايد از آن دست كشيد، بلكه بايد با حضور در آن مراكز آنجا را پاك سازى كرده و دست گروه منحرف را از آن كوتاه كرد: فلاجناح عليه....(2)

4. كوه صفا و مروه به ما درس هايى مى دهد:

الف. براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين او همه حتى كودك شيرخوار بايد تا پاى جان بايستد.

ب. در نوميدى ها بسى اميد است؛ هاجر مادر اسماعيل در جايى كه آب به چشم نمى خورد تلاش كرد خدا هم از راهى كه تصور نمى كرد او را سيراب كرد.

ج. سعى صفا و مروه مى گويد روزگارى بر سر آن ها بت هايى نصب بود، اما امروز بر اثر فعاليت هاى پيگير پيامبر اسلام شب و روز در دامنه اش بانگ لا اله الا الله طنين انداز است.(3)

5. كتمان، گاه به اين است كه كسى اصل حقّ را مستور كند و متن آيه و حكم را بيان نكند و گاهى به اين است كه حقّ و آيه كتاب الهى مانند تورات و انجيل و قرآن را به ميل خود تفسير كند. جامع هر دو، مفهوم كتمان است و عنوان مزبور هر دو را در بر مى گيرد، ليكن يكى كتمان و ديگرى تلبيس است؛ صورت نخست كه حق را نمى گويد كتمان و آن ديگرى تلبيس است. پس تلبيس از برخى جهات غير از كتمانِ معهود است چنان كه آيه شريفه و لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون (بقره، 42) بيانگر آن است.(4)

6. توبه هر گناهى متناسب با همان گناه است؛ توبه ترك نماز، بجا آوردن نماز و توبه

ص: 244


1- همان، ص 581.
2- نور، ج 1، ص 246.
3- نمونه، ج 1، ص 542.
4- تسنيم، ج 8، ص 55.

نپرداختن خمس و زكات، پرداخت آن است، توبه كتمان، بيان حقيقت براى مردم است.

7. يگانه عامل اختلاف توده مردم در مسائل دينى و تفرقه آن ها در طريقه هدايت و ضلالت همان كتمان علم از ناحيه علماى منحرف است و دين يك موضوع فطرى است كه هر فطرتى آن را مى پسندد و در برابر آن خاضع مى گردد به شرط اين كه براى او درست بيان شود.(1)

8. لعن كردن يا از جانب خداى سبحان است يا از جانب فرشتگان يا انسان هاى باايمان: عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين (بقره، 161). لعنت خدا خواه در دنيا و خواه در آخرت همان عذاب و عقوبت اوست: عليهم لعنة الله... * خالدين فيها لا يخفّف عنهم العذاب (بقره، 161-162)؛ مسخ برخى از بنى اسرائيل به صورت بوزينه، نمونه اى از لعنت خدا در دنياست: لعنّا اصحاب السبت. (نساء، 47)

لعنت ساير لعنت كنندگان يعنى ملائكه، انبيا و مردمِ باايمان درخواست دورى از رحمت الهى است.(2)

9. اگر لعنت در آيه تكرار شده بدان جهت است كه لعنت خدا با ديگران فرق مى كند؛ لعنت خداوند يعنى ايشان را از رحمت و سعادت دور كند و لعنت مردم يعنى درخواست لعنت از خدا.(3)

10. كتمان حق در صورتى كه مردم به اظهار آن نياز داشته باشند از بزرگ ترين گناهان است و لعن اختصاص به كتمان اهل كتاب ندارد، بلكه شامل هر كسى كه كتمان حق كند مى شود؛ زيرا اولاً جمله يكتمون ما انزلنا مطلق است و مقيد به چيزى نشده است. ثانيا ترتب حكم بر وصف مشعر به عليت خواهد بود و در اين جا لعن مترتب بر كتمان حق شده است. بنا بر اين، شامل هر كسى كه كتمان حق كند مى گردد.(4)

11. كلمه «تواب» در جمله (انا التواب الرحيم) براى مبالغه يا به جهت آن است كه او توبه

ص: 245


1- الميزان، ج 1، ص 586.
2- تسنيم، ج 8، ص 67.
3- الميزان، ج 1، ص 587؛ روح المعانى، ج 1، ص 426.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 136؛ كاشف، ج 1، ص 247.

را زياد و به طور مكرر قبول مى كند يا به جهت اين كه تائب حقيقى را رد نمى كند.(1)

12. سرّ اين كه رحيم را مقرون به تواب قرار داد براى آن است كه بفهماند سبب در قبول توبه آن ها رحمت الهى است.(2)

13. جمله و ماتوا و هم كفار كنايه از اصرار اين اشخاص در كفر و لجاجت در مقابل حق است؛ زيرا كسى كه از روى بى اطلاعى نه از راه عناد و لجاجت و انكار، حق را نپذيرد در واقع كافر نيست، بلكه مستضعف است و حكم او به دست خداست.(3)

14. نظير آيه 161 بقره: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كفَّارٌ أُولئِك عَلَيهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلاَئِكةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

آيه 91 آل عمران است: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كفَّارٌ فَلَنْ يقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبا وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولئِك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

با اين تفاوت كه در آيه دوم نتيجه لعنت خدا و ملائكه و مردم بيان شده است وآن گرفتارى در جهنم است.

15. لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون؛ در اين قسمت از آيه به جاى آن كه لعنت ذكر شود، عذاب ذكر شد و اين خود مى رساند كه آن لعنت و دورى از خدا: اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و... تبديل به عذاب مى شود.(4)

16. گرفتاران در آتش به نگهبانان جهنم مى گويند: از خداى خويش بخواهيد يك روز به ما تخفيف دهد: و قال الذين فى النار لخزنة جهنّم ادعوا ربّكم يخفّف عنّا يوما من العذاب (غافر، 49)، اما اين خواسته آنان پذيرفته نمى شود: و ما دعاء الكافرين الاّ فى ضلال.(5)

17. گروهى هم در دنيا و هم در آخرت ملعون اند؛ چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: لعنهم اللّه فى الدنيا و الاخرة (احزاب، 57) همچنين لعنت صفت فعل خدا (يعنى عذاب) و آتش مصداق بارز آن است در نتيجه آنان كه هم اكنون ملعون اند هم اكنون نيز در آتش اند. اگر

ص: 246


1- تبيان، ج 2، ص 49.
2- تبيان، ج 2، ص 49؛ كاشف، ج 1، ص 248.
3- الميزان، ج 1، ص 588.
4- الميزان، ج 1، ص 589.
5- غافر، 50؛ تسنيم، ج 8، ص 93.

كسى همچون رسول اكرم اهل معراج و درون بينى باشد، حقيقت جهنّم و معذّبانِ در آن را هم اكنون مى بيند. توضيح اين كه اگر ظاهر آيه اى بر آتش بودن گناه دلالت كند و دليل عقلى يا نقلى معتبر برخلاف آن نباشد، بلكه ادله عقلى آن را تأييد كند، چنان ظاهرى حجت است.

خداى سبحان مى فرمايد: رهبران شرك و كفر، مردم را به آتش فرا مى خوانند؛ و جعلناهم أئمة يدعون الى النار (قصص، 41). ظاهر اين آيه آن است كه هر عقيده و عمل بد مانند الحاد و ظلم كه سران كفر مردم را به آن فرا مى خوانند، آتش است. اين نكته در باره كسانى كه اموال يتيمان را ظالمانه تصرف مى كنند چنين آمده كه هم اكنون آنان آتش مى خورند: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انّما يأكلون فى بطونهم نارا.(1)

18. سؤال: چگونه خداوند لعنت همه مردم را بيان فرموده است و حال آن كه در ميان مردم كسانى هستند كه كافر را لعن نمى كنند؟

پاسخ:

1. هر فردى از افراد مردم، كافر را يا در دنيا يا در آخرت يا در دنيا و آخرت لعن مى كنند چنان كه قرآن مى فرمايد: و يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا. (عنكبوت، 25)

2. هيچ فردى از لعن كردن به ظالم خوددارى نمى كند و كافر هم جزو ظالمين است.

3. اين تعبير در واقع يك نوع تأكيد و ابراز تنفر و بيزارى همه جهانيان از افرادى است كه مرتكب چنين گناه بزرگى مى شوند.(2)

19. در آيه 159 و 160 چند التفات به كار رفته است:

الف. در ذيل آيه ان الذين يكتمون... از تكلم التفات به غيبت شده؛ يعنى به جاى اين كه بفرمايد من آن ها را لعن مى كنم فرموده: خدا آنان را لعن مى كند. نكته اين التفات آن است كه مقام تشديد و غضب است و در چنين مواردى اگر نام فاعل بزرگى ذكر شود آن هم نام با عظمتى مثل «الله» شدت و اهميت را بهتر مجسم مى سازد.

در آيه الا الذين تابوا... التفات به تكلم آن هم متكلم وحده شده است: اتوب عليهم؛

ص: 247


1- نساء، 10؛ تسنيم، ج 8، ص 96.
2- نمونه، ج 1، ص 556.

نكته آن هم اين است كه اينجا مورد ترحم و اظهار لطف و محبت است. در چنين موردى هر چه اسما و صفات كنار گذاشته شود و شخص فاعل خود مستقيما انجام عمل را به عهده بگيرد دلالت بر ميزان لطف و رحمت بيشترى دارد.(1)

20. و الهكم اله واحد دلالت بر توحيد و انحصار الوهيت در ذات مقدس خدا دارد و البته مراد از اين وحدت، وحدتى است كه لايق ساحت مقدس اوست (كه همان بى مثال بودن و شبيه و نظير نداشتن ذات اوست.)(2)

21. از اين نظر وصف الرحمن الرحيم را پس از لا اله الا هو ذكر نمود كه علت استحقاق عبادت را بيان كرده باشد؛ يعنى او از اين جهت شايستگى الوهيت دارد كه از روى رحمت خود نعمت هاى بزرگى كه غير او قدرت اعطاى آن ها را ندارد به بندگان خود بخشيده است؛ زيرا رحمت به معناى نعمت بخشى بر محتاجان است.(3)

آیه 164-167

اشاره

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا وَ أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النّارِ (167)

ترجمه

در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و شدِ شب و روز، و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده

ص: 248


1- الميزان، ج 1، ص 589.
2- الميزان، ج 1، ص 594.
3- الميزان، ج 1، ص 596.

نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند. * بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند آن ها را همچون خدا دوست مى دارند. امّا آن ها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهايشان) شديدتر است و آن ها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند،) هنگامى كه عذاب (الهى) را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمامِ قدرت، از آنِ خداست؛ و خدا داراى مجازات شديد است؛ (نه معبودهاى خيالى كه از آن ها مى هراسند.) * در آن هنگام، رهبران (گمراه و گمراه كننده) از پيروانِ خود، بيزارى مى جويند و كيفر خدا را مشاهده مى كنند و دستشان از همه جا كوتاه مى شود. * و (در اين هنگام) پيروان مى گويند: «كاش بار ديگر به دنيا بر مى گشتيم، تا از آن ها [= پيشوايان گمراه] بيزارى جوييم، آن چنان كه آنان (امروز) از ما بيزارى جستند! (آرى،) خداوند اين چنين اعمال آن ها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نشانه هاى خداوند در آفرينش نظام هستى، علاقه مشركان به معبودان خويش، علاقه شديدتر مؤمنان نسبت به خداوند، انحصار قدرت در خداوند، بيزارى جستن رهبران شرك از پيروان خود به هنگام مشاهده عذاب و بيزارى پيروان از رهبران كافر، تجسم اعمال در قيامت و خلود كفار در جهنم.

ب. «خلق» گاهى به معناى آفريدن است و زمانى به معناى مخلوق و در قرآن كريم در دو معنا آمده است مانند أفعيينا بالخلق الاول (ق، 15) كه به معناى خلقت است و مانند و من نعمّره ننكسه فى الخلق (يس، 68) كه به معناى مخلوق است.

خلق به معناى خلقت و به معناى مخلوق يك حقيقت است نظير ايجاد و وجود و با تعدد نسبت متفاوت مى شود و چنين تعدّدى مايه تعدّد حقيقت نخواهد شد.(1)

ص: 249


1- تسنيم، ج 8، ص 174.

ج. واژه سحاب در قرآن گاهى به لحاظ لفظ، مفرد محسوب مى شود مانند و السحاب المسخّر و گاهى به لحاظ معنا جمع ملحوظ مى گردد مانند سحابا ثقالاً.(1)

د. تنها خداى سبحان خالق است و غير او احدى خالق نيست: خلق السموات بغيرعمد ترونها... * هذا خلق اللّه فأرونى ماذا خلق الذين من دونه (لقمان، 10-11) و خالق با غير خالق يكسان نيست: أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون (نحل، 17) و تنها خالق است كه شايسته عبادت است.

آفرينش آسمان ها و زمين، از آن رو كه تنها آفريننده آن خداى سبحان است، آيت كبراى خداوند و نشان توحيد اوست و غير خدا اگر به عنوان مجراى فيض خالقيت، چيزى را آفريد به اذن خداست چنان كه عيساى مسيح فرمود: انّى أخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله (آل عمران، 49) اگر از ديگران خَلق، رزق، حفظ و مانند آن نشئت مى گيرد همه آن ها مظاهر قدرت و مجارى فيض خداى متعالى هستند، از اين رو اگر خداى سبحان در برخى آيات فرمود: فتبارك الله أحسن الخالقين (مؤمنون، 14) يا و هو خير الرازقين (مؤمنون، 72) براى اين است كه كسى نپندارد خدا خالق و رازق است و ديگران نيز خالق و رازق اند، ولى خداوند احسن و خير است.

در جاى ديگر به لسان حصر تنها خدا را خالق و رازق معرفى مى كند: انّ اللّه هو الرّزاق ذو القوّة المتين (ذاريات، 58) و اللّه خالق كلّ شىء (رعد، 16). خلاصه تحليلى كه از برهان خلقت ارائه شد اين بود كه فقط خداى سبحان خالق است و چون خالق ربّ و ربّ معبود است، پس تنها خدا معبود است.(2)

ه -. مراد از «سماء» در اينجا فضاى بالاى سر انسان است، نه سماواتى كه در انّ فى خلق السموات و الارض و مانند آن آمده است.(3)

و. آمد و رفت منظم شب و روز از لحاظ اين كه داراى نظام مخصوصى است و هيچ گاه در اين نظام اختلال و هرج و مرج راه پيدا نمى كند، دليل بزرگى بر وجود خداوند داناست.

ص: 250


1- اعراف، 57؛ همان، ص 177.
2- تسنيم، ج 8، ص 184.
3- همان، ص 193.

منظور از اختلاف شب و روز، كوتاهى و بلندى آن هاست كه بر اثر دو عامل طبيعى پيدا مى شود: نخست حركت شبانه روزى زمين بر گرد خود كه شب و روز را به وجود مى آورد. دوم حركت انتقالى به دور خورشيد.(1)

ز. در اين كه مراد از «انداد» چيست سه قول است:

1. بيشتر مفسرين بر اين عقيده اند كه مراد از «انداد» بت هايى است كه مشركين آن ها را مانند خدا قرار مى دادند.(2)

2. منظور پيشوايان ستمكار و بت ها هستند.(3)

3. منظور فقط پيشوايان ستمكار است.(4)

ح. محبّت انواعى دارد:

1. محبّتى كه منشأ آن لذت باشد مانند محبّت دو همسر به يكديگر.

2. محبّتى كه منشأ آن نفع رسيدن به محبّ باشد مانند محبّت به اشياى سودآور.

3. محبّتى كه منشأ آن فضل و كمال محبوب باشد خواه نفعى به محبّ برسد يا نه مانند محبت اهل علم با يكديگر به خاطر علم.

4. محبت عاطفى مانند محبت والدين به فرزند.(5)

ط. بعضى از مفسران كلمه «لو» را براى تمنى دانسته اند، ولى برخى شرطيه مى دانند و جزاى آن محذوف است و جمله اى همچون

«لروأ سوء فعلهم و سوء عاقبتهم» خواهد بود.(6)

ى. حذف جواب «لو» در آيه 167 براى بيان شدّت عذاب مشركان است. گويا دردناكى عقوبت خدايى كه همه قدرت ها از آنِ اوست و عذابش بسيار سخت است، در عبارت نمى گنجد و قابل بيان نيست و حسرت و ندامت مشركان غير قابل وصف است.(7)

ص: 251


1- الميزان، ج 1، ص 600.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 151؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 358؛ روح البيان، ج 1، ص 270؛ روح المعانى، ج 1، ص 432.
3- صافى، ج 1، ص 209.
4- مراغى، ج 2، ص 39.
5- تسنيم، ج 8، ص 268.
6- نمونه، ج 1، ص 566.
7- تسنيم، ج 8، ص 294.

ك. منظور از كسانى كه پيروى شدند، پيشوايان و رؤساى مشرك از نوع انسان است.(1)

ل. در معناى آيه و تقطعت بهم الاسباب چند وجه است: 1. يعنى وسايل ارتباطى كه در دنيا ميان آن ها برقرار بود قطع شود.(2) 2. اسباب خويشاوندى كه به وسيله آن عاطفه و ترحم نسبت به هم داشتند قطع گردد.(3) 3. پيمان هاى الفت و محبت و مودت كه با هم بسته بودند منقطع شود.(4)

نكته ها

1. آيه شريفه 164 بقره نظير آيه 190 آل عمران و آيه 6 يونس است با اين تفاوت كه در دو آيه اول مى فرمايد: در خلقت نظام هستى نشانه هايى است براى خردمندان يا كسانى كه تعقل كنند: لايات لاولى الالباب و لايات لقوم يعقلون، در سوره يونس مى فرمايد: نشانه هايى است براى پرهيزكاران: لايات لقوم يتقون؛ از مجموع آيات فوق استفاده مى شود تنها پرهيزكاران خردمند هستند.

2. كاربرد «ريح» در قرآن كريم به صورت مفرد، گاهى براى عذاب و گاه براى غير آن است مانند اذ أرسلنا عليهم الريح العقيم (ذاريات، 41) و آن جا كه به صورت جمع استعمال شده براى رحمت است مانند و ارسلنا الرياح لواقح.(5)

3. علت اين كه در حركت كشتى ها منفعت را ذكر كرد با اين كه گاهى وسيله ضرر نيز واقع مى شوند اين است كه كلام در بيان ذكر نعمت هاست به علاوه هر كس كه آن ها را وسيله و ضرر و خسارت ديگرى قرار مى دهد منفعت خود را قصد مى كند و منفعت كشتى ها، مسافرت و حمل و نقل كالاها در كسب و تجارت است.(6)

4. اگر خداوند مؤمنين را مدح فرمود كه آن ها محبت بيشترى به خدا دارند، به اين جهت است كه شدت محبت انحصار تبعيت از امر خدا را دنبال دارد؛ يعنى كسى كه محبتش به خدا

ص: 252


1- مجمع البيان، ج 2، ص 154؛ كاشف، ج 1، ص 256؛ مراغى، ج 2، ص 40.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 155؛ مراغى، ج 2، ص 40.
3- روح البيان، ج 1، ص 271؛ روح المعانى، ج 1، ص 434؛ كشاف، ج 1، ص 212.
4- كشاف، ج 1، ص 212؛ مجمع البيان، ج 2، ص 155.
5- حجر، 22؛ همان، ص 201.
6- مجمع البيان، ج 2، ص 146.

شدت يافت متابعتش هم منحصر در خدا مى شود.(1)

5. استعمال محبت در خداوند در امثال آيه قل ان كنتم تحبون الله... (آل عمران، 31) استعمالى حقيقى است براى اين كه در آيه مورد بحث جمله اشد حبّا للّه دلالت دارد بر اين كه محبت به خدا شدت و ضعف دارد و اين محبت در مؤمنين شديدتر است.(2)

6. عمل كافر اقسامى دارد كه براى هر كدام از آن ها حكم خاصّ است:

الف. عمل اقتصادى و مانند آن در دنيا؛ اين گونه از عمل ها اثر وضعى و تكوينى خاص خود را دارد و در اصل بارورى آن نه ايمان شرط است و نه الحاد مانع. تعبير قرآن كريم در اين باره چنين است: من كان يريد الحياة الدنيا و زينتها نوفّ اليهم اعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون. (هود، 15)

ب. كارهاى خير توصلى كه مشروط به قصد قربت نيست مانند احسان، ايثار، انفاق غير عبادى و... اين گونه از اعمال ممكن است مايه ازدياد نعمت، طول عمر، شكوه مادى و نظير آن گردد. هر چند اثر معنوى را به همراه نخواهد داشت.

ج. عمل عبادى؛ مانند پرستش بت، قصد تقرب به سوى خدا، نيت دريافت شفاعت بت نزد خدا و مانند آن. اين گونه از اعمال همانند بت هاى آنان اسم بى مسمّاست و چون پوچ و درون تهى است هيچ وزنى ندارد و از همين رو براى آن ها ميزان نصب نمى شود: اولئك الذين كفروا بايات ربّهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا. (كهف، 105)

ص: 253


1- الميزان، ج 1، ج 613.
2- الميزان، ج 1، ص 612؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 176.

آیه 168-172

اشاره

يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي اْلأَرْضِ حَلالاً طَيِّبًا وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (168) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (172)

ترجمه

اى مردم! از آنچه در زمين است، حلال و پاكيزه بخوريد و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد؛ چه اين كه او دشمن آشكار شماست. * او شما را فقط به بدى ها و كار زشت فرمان مى دهد (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد، به خدا نسبت دهيد. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد.» مى گويند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى نماييم.» آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آن ها پيروى خواهند كرد)؟! * مَثَل (تو در دعوت) كافران، بسان كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر،) صدا مى زند، ولى آن ها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند. اين كافران، در واقع) كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمى فهمند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نعمت هاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم، بخوريد و شكر خدا را به جا آوريد؛ اگر او را پرستش مى كنيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استفاده از غذاى حلال و پاكيزه و عدم پيروى از گام هاى شيطان، عداوت شيطان و فرمان او به زشتى ها، پيروى كفار از نياكان خويش، تمثيل كفار به گوسفندانى كه از نهيب چوپان جز خواندن و ندايى چيزى نمى شنوند، استفاده از رزق طيب الهى و شكرگزارى در برابر نعمت ها خداوند.

ص: 254

ب. كلمه «اكل» در اصل به معناى جويدن و بلعيدن است، ليكن به عنوان كنايه در مطلق تصرفات در اموال استعمال مى شود و جهتش اين است كه در آن تصرفات نيز منظور اصلى انسان، خوردن است.(1)

ج. بخوريد از آنچه در زمين است در حالى كه حلال و پاك است؛ حلال به معناى چيزى كه ممنوعيتى نداشته باشد و طيب به چيزهايى گفته مى شود كه موافق طبع سالم انسانى است.(2)

د. مقصود از شيطان، هر جنّ و انس و حيوان سركش و متمرد است.(3)

ه -. تعبير «خطوات» شايد اشاره باشد به اين كه انحرافات فردى و ناهنجارى هاى اجتماعى نوعا تدريجى است و افراد و جوامع غالبا گام به گام به سقوط و انحطاط كشيده مى شوند.(4)

و. در اين كه منظور از خطوات چيست وجوهى ذكر شده است: 1. اعمال شيطان. 2. وسوسه هاى شيطان. 3. گام هاى شيطان.(5)

ز. سوئى كه شيطان اولياى خود را به آن امر مى كند معصيت الهى و به ويژه بزرگ ترين گناه يعنى شرك است.(6)

ح. نخستين گام شيطان در اضلال انسان بعد از تلقين جهل علمى و القاى انديشه باطل، وسوسه عملى است. گاه اين وسوسه در همان حدّ تشويق كردن و نشان دادن راه گناه است و در صورتى كه اين راهنمايى تأثيرى در به دنبال كشيدن و به پيروى واداشتن انسان نداشت، شيطان با افزودن بر وسوسه و رساندن آن به حدّ امر، كوشش مى كند كه خواسته خود را بر انسان تحميل كند. بنا بر اين، نخست وسوسه و پس از آن امر است. «وسوسه» زمينه امر و امر همان وسوسه متكامل است.(7)

ط. «سوء» مرتبه ضعيف گناه و «فحشاء» مرتبه شديد آن است. فحشا گناهى است كه زشتى و قبح آن روشن و غير قابل انكار است و اختصاص به انحراف هاى جنسى ندارد. بنا

ص: 255


1- الميزان، ج 1، ص 632.
2- نمونه، ج 1، ص 569؛ روح البيان، ج 1، ص 272؛ الميزان، ج 1، ص 613.
3- تسنيم، ج 8، ص 479.
4- همان، ص 495.
5- روح المعانى، ج 1، ص 437؛ مجمع البيان، ج 2، ص 158؛ كاشف، ج 1، ص 258؛ مراغى، ج 2، ص 43؛ روح البيان، ج 1، ص 272.
6- تسنيم، ج 8، ص 519.
7- همان، ص 521.

بر اين، هر گناهى هم سوء است و بدين جهت از آن به سيئه ياد مى شود و هم فاحش است؛ زيرا عموم «الفواحش» شامل آن خواهد شد، ليكن چون تقابل قاطع شركت است مى توان گفت اگر دو عنوان ياد شده با هم جمع شوند، نظير آنچه در جمله يأمركم بالسوء و الفحشاء آمده هر كدام معناى خاص خود را دارد، امّا چنانچه به يكى از دو عنوان اكتفا شود، احتمال عموم يا اطلاق كاملاً موجّه است.(1)

ى. در مرجع ضمير «لهم» اختلاف است: عده اى قائلند كه به مشركين عرب بر مى گردد و برخى قائلند كه منظور همان «الناس» مى باشد و از خطاب يا أيها الناس به غيبت «لهم» عدول كرد تا بفهماند اين ها به خاطر غوطه ور شدن در جهل و نادانى شايسته خطاب نيستند.(2)

ك. در تقدير و تفسير و تأويل آيه شريفه و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء... وجوهى ذكر شده است از جمله:

1. بعضى معتقدند مراد اين است كه مثل تو اى پيامبر كه كفار را به ايمان و توحيد دعوت مى كنى چون آوازدهنده چهارپايان است به اين معنا كه همان گونه كه چهارپايان تنها صداى چوپان را مى شنوند ولى معناى آن را درك نمى كنند، كفار نيز از دعوت تو فقط آوازى مى شنوند و حقيقت را درك نمى كنند.

2. مقصود اين است كه مثل كافران در خواندن بت ها مانند چوپانى است كه چهارپايان را با كلماتى مى خواند و حال آن كه آن ها از آن كلمات چيزى نمى فهمند.(3)

ل. «دعاء» مطلق درخواست توجه است مانند و ما دعاء الكافرين الاّ فى ضلال (رعد، 14) و «دعوت» دعاى خاص است يا از جهت تاى مرة يا از جهات ديگر مانند له دعوة الحقّ (رعد، 14). برخى از مفسران دعا و ندا را مرادف دانسته اند.(4)

م. جمله ان كنتم اياه تعبدون كه در پى واشكروا للّه آمده بدين معناست كه اگر شما در ادعاى عبادت و ايمان راستگو هستيد، خدا را شكر كنيد كه لازمه عبادت، شكر كردن است

ص: 256


1- همان، ص 522.
2- مراغى، ج 2، ص 44؛ روح البيان، ج 1، ص 247؛ صافى، ج 1، ص 211؛ روح المعانى، ج 1، ص 438؛ كشاف، ج 1، ص 213؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 188.
3- روح البيان، ج 1، ص 274؛ روح المعانى، ج 1، ص 439؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 190.
4- تسنيم، ج 8، ص 578.

هر چند خود شكر الهى نحوى از عبادت خداست، چنان كه عبادت خدا را مى توان مصداق كامل شكر او دانست و چون عبادت براى غير خدا روا نيست اين گونه از شكر عبادى نيز براى غير او سزا نخواهد بود.(1)

نكته ها

1. واژه شيطان به صورت مطلق و نكره به شيطان جنّى انصراف دارد مانند: و حفظا من كلّ شيطان مارد (صافات، 7) و كاربرد آن در انسان يا حيوان با قرينه است مانند: و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم (بقره، 14). گاه منظور از شيطان خصوص ابليس است كه با وسوسه موجب لغزش آدم و حوا و اخراج آنان از بهشت شد: فوسوس لهما الشيطان (اعراف، 20) و گاه معناى عام و فراگير آن مقصود است مانند: انّما الخمر و الميسر... من عمل الشيطان.(2)

2. در قرآن كريم هر جا دستور به استفاده از مواهب طبيعى را مى دهد، دستور به كار خيرى مى دهد يا اين كه انسان را از كار زشتى برحذر مى دارد مانند: كلوا و اشربوا و لاتسرفوا (اعراف، 31)، كلوا و اطعموا البائس الفقير (حج، 38)، كلوا و ارعوا انعامكم (طه، 54)، كلوا من رزق ربكم و اشكروا له (سبأ، 15) و كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا (مؤمنون، 51). به زنبور عسل هم كه از مواهب طبيعى استفاده مى كند بعد از آن دستور به حركت مى دهد: ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللاً.(3)

3. وسوسه، در كلّ نظام آفرينش خير و بركت و رحمت است؛ زيرا در پى وسوسه، انسان در مبارزه و جنگ درون به جهاد اكبر راه يافته و به تهذيب نفس و تزكيه روح مى رسد و به ولايت الهى نايل مى شود.(4)

4. جمله خطوات الشيطان گويا اشاره به يك مسأله دقيق تربيتى دارد و آن اين كه انحراف ها و تبهكارى ها غالبا به تدريج در انسان نفوذ مى كند نه به صورت دفعى و فورى. مثلاً

ص: 257


1- همان، ص 609.
2- مائده، 90؛ تسنيم، ج 8، ص 479.
3- نحل، 69؛ نور، ج 1، ص 257.
4- تسنيم، ج 8، ص 504.

براى آلوده كردن يك جوان به مواد مخدر ابتدا به صورت تماشاچى حاضر مى شود، سپس استفاده از مواد مخدر به صورت تفريحى و رفع خستگى، بعد به قصد اين كه در مدت كوتاهى آن را ترك مى كند و در آخر شخص به صورت يك معتاد كامل در آمده است.(1)

5. اين كه در آخر آيه انه لكم عدو مبين شيطان دشمن آشكار معرفى شده است يا به خاطر دشمنى او از روز اول با آدم است كه به واسطه نافرمانى در برابر سجده آدم همه چيز خود را از دست داد، يا به دليل اين است كه دستورات او همچون قتل و جنايت و تبهكارى براى همه آشكار است يا به علت اين است كه شيطان صريحا دشمنى خود را با انسان خبر داده و كمر به عداوت او بسته است و اعلام نموده لاغوينهم أجمعين.(2)

6. با اين كه جمله و ان تقولوا على الله... بعض سوء و فحشاء است، ليكن آن را جداگانه ذكر كرد زيرا ان تقولوا... مشتمل بر اكبر كبائر كه شرك به خدا و افترا بر اوست مى باشد.(3)

7. يكى از راه هاى تربيت راه تمثيل و تشبيه معقول به محسوس است كه در قرآن كريم مطرح شده به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

الف. تمثيل حق و باطل به آب حيات بخش و كف روى آب. (رعد، 17)

ب. تمثيل حق و باطل به شجره طيبه و شجره خبيثه. (ابراهيم، 26)

ج. تمثيل اعمال كفار به خاكستر در برابر باد. (ابراهيم، 18)

د. تمثيل ديگرى از اعمال كفار به سراب. (نور، 39)

ه -. تمثيل معبودان دروغين به بيت عنكبوت. (عنكبوت، 41)

و. تمثيل غيبت به خوردن گوشت برادر مرده. (حجرات، 12)

8. فرمود: و اشكروا لله... و نفرمود

«واشكروا لنا» تا بر مسأله توحيد دلالت بيشترى داشته باشد و به همين جهت به دنبال آن فرمود: ان كنتم اياه تعبدون تا انحصار را دلالت كند چون اگر فرموده بود

«ان كنتم تعبدونه» اين انحصار را افاده نمى كرد.(4)

ص: 258


1- نمونه، ج 1، ص 572.
2- نمونه، ج 1، ص 573.
3- التحرير و التنوير، ج 2، ص 104.
4- الميزان، ج 1، ص 645.

9. قبل از تأمين زندگى مردم و محبت به آنان انتظار تشكر از آنان را نداشته باشيد: كلوا... و اشكروا.(1)

10. در آيه يا أيها الناس كلوا مما فى الارض... فرمود: از آنچه در زمين است، ليكن در آيه يا أيها الذين ءامنوا... من طيبات ما رزقناكم فرمود: از غذاهاى پاكى كه به شما مؤمنين روزى داديم. اين تفاوت گويا اشاره به اين است كه نعمت هاى پاكيزه در اصل براى افراد باايمان آفريده شده است و افراد بى ايمان به بركت آن ها روزى مى خورند.(2)

11. تكيه بر روى «طيب» از آن جهت است كه ملاك حلال و حرام روشن گردد آنچه پاكيزه و طبع پسند است بايد حلال و مجاز باشد و آنچه خبيث، تنفرآور و كثيف است بايد تحريم گردد.(3)

12. شكرگزارى خدا به انحاى سه گانه قلبى، جوارحى و لسانى تقسيم مى شود؛ اعتقاد به اين كه نعمت از خداى سبحان است، شكر قلبى است و صرف نعمت در جاى مناسب خود شكر جوارحى، و با زبان خدا را سپاس كردن شكر لسانى است.(4)

آیه 173-176

اشاره

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (173) إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (174) أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ (175) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (176)

ترجمه

خداوند، تنها (گوشت) مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را نام غيرِ خدا به هنگام ذبح بر

ص: 259


1- نور، ج 1، ص 262.
2- نمونه، ج 1، ص 581.
3- احسن الحديث، ج 1، ص 314.
4- تسنيم، ج 8، ص 608.

آن گفته شود، حرام كرده است. (ولى) آن كس كه مجبور شود، در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نيست (و مى تواند براى حفظ جان خود، در موقع ضرورت، از آن بخورد؛) خداوند آمرزنده و مهربان است. * كسانى كه كتمان مى كنند آنچه را خدا از كتاب نازل كرده، و آن را به بهاى كمى مى فروشند، آن ها جز آتش چيزى نمى خورند؛ (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند، در حقيقت آتش سوزانى است.) و خداوند، روز قيامت، با آن ها سخن نمى گويد؛ و آنان را پاكيزه نمى كند و براى آن ها عذاب دردناكى است. * اينان، همان هايى هستند كه گمراهى را با هدايت، و عذاب را با آمرزش مبادله كرده اند؛ راستى چه قدر در برابر عذاب خداوند، شكيبا هستند! * اين ها، به خاطر آن است كه خداوند، كتاب (آسمانى) را به حق، (و توأم با نشانه ها و دلايل روشن،) نازل كرده و آن ها كه در آن اختلاف مى كنند، (و با كتمان و تحريف، اختلاف به وجود مى آورند،) در شكاف (و پراكندگى عميقى قرار دارند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان برخى از محرمات مانند مردار، خون، گوشت خوك و حيوانى كه نام خدا به هنگام سربريدن بر آن برده نشده، عدم حرمت استفاده از برخى محرمات به هنگام اضطرار، تجسم اعمال كتمان كنندگان حقايق و عدم لطف خداوند به آنان، علت عذاب كفار اختيار گمراهى بر هدايت و اختلاف آنان در كتاب آسمانى خداوند.

ب. اهلال، بلند كردن صدا را گويند و مقصود از آن در تلبيه نيز همين معناست. راز تعبير از ماه شب اول به «هلال» و از ديدن آن به «استهلال» نيز اين است كه بيننده هنگام ديدن آن با صداى بلند مى گويد: هذا قمرٌ.(1)

ج. در جاهليت گاهى برخى ساربان ها كه در بيابان براى فرو نشاندن عطش خود آبى نمى يافتند، خون پاى شتر را مى مكيدند. عنوان حرمت دم در قرآن كريم به اين خون خوارى ها و مانند آن ناظر است.(2)

ص: 260


1- تسنيم، ج 8، ص 615.
2- همان، ص 630.

د. اضطرار مذكور در آيه شريفه، اعمّ از اضطرار و اكراه فقهى است و از اين رو حلّيت مردار براى مضطر، اختصاص به اضطرار در مقابل اكراه ندارد.(1)

ه -. جمله فلا اثم عليه و مانند آن در اين گونه آيات ناظر به نفى اصل گناه بوده و بهاين معناست كه خداى مبدأ مغفرت و رحمت، حرمت خوردن مردار را از مضطرّ برداشته و آن را بر وى حلال كرده است و چيزى را كه خداوند كه تنها مصدر تشريع و قانون گذارى است حلال كرده باشد هيچ محذورى در ارتكاب آن نيست.(2)

و. در تفسير جمله فمن اضطر غير باغ و لا عاد... اقوال مختلفى وجود دارد:

1. بعضى گفته اند يعنى از محرمات مزبور به قصد طلب لذت نخورد و از مقدارى كه به آن رفع گرسنگى مى شود تجاوز نكند.(3)

2. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از باغى كسى است كه عليه امام حق خروج كند و مراد از عادى كسى است كه راهزنى كند كه در حال اضطرار هم خوردن مردار بر آنان حلال نيست و امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: عادى يعنى سارق و باغى كسى است كه براى خوشگذرانى يا سرگرمى به شكار مى رود نه براى انتفاع خانواده خويش.(4)

3. اين كه با توجه به معناى «بغى» كه ظلم و ستم است منظور اين است كه اجازه خوردن گوشت هاى حرام مخصوص كسانى است كه سفر آن ها سفر ستم و گناه نباشد.(5)

ز. در معناى جمله و ما اهلّ به لغير الله دو قول است: 1. در موقع ذبح غير نام خدا برده شود. 2. براى غير خدا (بت و امثال آن) كشته شود.(6)

ح. منظور از آيه 174 تعريض به اهل كتاب است؛ زيرا آن ها بسيارى از چيزهاى حلال و پاكيزه داشتند كه رؤسا و بزرگانشان تحريم كرده بودند و در كتاب هاى آن ها هيچ گونه دليلى بر حرمت آن ها نبود، از اين رو آن ها حقيقت را كتمان مى كردند تا رياست و جاه و جلال و

ص: 261


1- همان، ص 643.
2- همان، ص 645.
3- احسن الحديث، ج 1، ص 316؛ روح المعانى، ج 1، ص 441؛ مراغى، ج 2، ص 49.
4- نورالثقلين، ج 1، ص 154-155.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 168؛ نمونه، ج 1، ص 584؛ روح المعانى، ج 1، ص 441.
6- كاشف، ج 1، ص 264؛ مراغى، ج 2، ص 49؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 192.

منافع مالى خود را حفظ كنند.(1)

ط. در مقصود از جمله و انّ الذين اختلفوا فى الكتاب دو وجه ذكر شده است:

1. عده اى بر اين عقيده اند كه منظور كفار مى باشند كه در قرآن اختلاف كردند، عده اى گفتند سحر است و بعضى گفتند اين كلامى است كه از ديگران ياد گرفته است.(2)

2. قول دوم اين است كه منظور اهل كتاب است كه در تورات اختلاف كردند.(3)

ى. منظور از «الذين» در آيه ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب... يهود مى باشند و مقصود از آنچه كتمان مى كردند دو احتمال است: بعضى مى گويند علايم و اوصاف پيامبر است و بعضى مى گويند آن ها احكام الهى را پنهان داشتند. بنا بر اين مراد از كتاب بنا بر قول اول تورات است و بنا بر قول دوم ممكن است قرآن باشد و ممكن است بر كتب آسمانى ديگر حمل گردد.(4)

ك. تعبير و بيان حصرى جمله اولئك ما يأكلون فى بطونهم الاّ النار افزون بر افاده اين مطلب كه عملِ قبيح و مال حرام، به ظاهر مال و در باطن آتش است به اين نكته نيز اشاره دارد كه گرچه برخى انسان ها كه گاهى از مال حلال و گاه از حرام تغذيه مى كنند، هم آتش مى خورند و هم غير آتش، و همه شكم خويش را با آتش پر نمى كنند؛ زيرا اصل دين آن ها فى الجمله محفوظ است، ليكن كسى كه با دين فروشى تغذيه كند، تغذيه او فقط از آتش است و چيزى جز آتش نمى خورد؛ زيرا كتمان حق و دين فروشى، چيزى از دين و حق براى چنين شخصى باقى نمى گذارد تا گاهى از غير آتش و گاهى از آتش تغذيه كند.(5)

ل. مقصود آيه شريفه و لا يكلّمهم الله يوم القيامة اين است كه خداوند با آن ها مكالمه تشريفى ندارد و آنان كلام لطف آميز او را نمى شنوند، وگرنه سخنان قهرآميز مانند «اخسئوا» (مؤمنون، 108) را خواه بى واسطه و خواه باواسطه فرشته مى شنوند.(6)

ص: 262


1- الميزان، ج 1، ص 645.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 176.
3- كشاف، ج 1، ص 217.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 170.
5- همان، ص 35.
6- همان، ص 38.

م. در مفهوم جمله فما اصبرهم على النار 2 احتمال است: 1. آن ها چقدر بر آتش جرأت دارند. 2. آن ها چقدر در آتش باقى خواهند ماند چنان كه گفته مى شود فلان شخص چقدر بر توقف در زندان صبر دارد.(1)

ن. راز قرار گرفتن مغفرت پس از هدايت و عذاب پس از ضلالت اين است كه مغفرت نتيجه شيرين هدايت، و عذابْ ثمر تلخ ضلالت است، چنان كه خداى سبحان فرمود: آن ها پيش از اين كه مغفرت را بدهند و عذاب را بگيرند هدايت را دادند و ضلالت گرفتند: اولئك الّذين اشتروا الضّلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة، بنا بر اين منشأ مغفرت، هدايت و منشأ عذاب، ضلالت است.(2)

س. معناى اين تعبير كه «آنان هدايت را فروختند و ضلالت را گرفتند» اين نيست كهاين داد و ستد در بيرون از محدوده جان آنان انجام گرفته و اصل هويت آنان همچنان محفوظ است، بلكه آنان در حقيقت خودشان را كه با فطرت الهى آفريده شده و مهتدى بودند به آتش فروختند.(3)

ع. اگر كسى خود را به آتش فروخت و آتش بر او ولايت يافت و اصل او شد، چگونه مى تواند بر آتش صبر كند: فما أصبرهم على النار. صبر در صورتى است كه شخص هويت خود را از دست ندهد. اگر كسى طعمه آتش شد توان صبر بر آن را ندارد، بنا بر اين اگر چه خداى سبحان به صورت صيغه تعجب مى فرمايد: فما أصبرهم، ليكن اين تعجب براى آن است كه آنان توان صبر ندارند.(4)

ف. «شقاق» آن است كه كسى در يك سو و ديگرى در سوى ديگر قرار گيرد كه گفته مى شود: بين اين دو، شكاف است. شكاف و شقاق سبب مى شود كه هيچ يك از اين دو به ديگرى دسترسى نداشته باشد.(5)

ص: 263


1- مفاتيح الغيب، ج 5، ص 206؛ كشاف، ج 1، ص 216.
2- تسنيم، ج 9، ص 55.
3- همان، ص 59.
4- همان، ص 61.
5- همان، ص 74.
نكته ها

1. علت اين كه لحم خنزير را مورد حرمت قرار داد با اين كه كليه قسمت هاى بدن خنزير حرام است، آن است كه لحم آن مهم ترين قسمت هاى بدن را تشكيل مى دهد و انتفاع از آن برده مى شود.(1)

2. با توجه به اين كه خوردنى هاى حرام بيش از مواردى است كه در آيه مطرح شده، بنا بر اين كلمه «انّما» نشانه حصر است و منظور از آن حصر اضافى در برابر تحريم هاى جاهليت است. قاعده اضطرار اختصاص به خوردنى ها ندارد؛ از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: پزشكى به مريض دستور استراحت داده است براى نمازش چه كند؟ امام (علیه السلام) آيه شريفه را تلاوت كردند و فرمودند: نماز را خوابيده بخواند.(2)

3. جمله ان الله غفور رحيم دليلى است بر اين كه اين تجويز خدا و رخصتى كه داده از باب اين بوده كه خواسته است به مؤمنين تخفيفى دهد وگرنه مناط نهى و حرمت در صورت اضطرار نيز هست.(3)

4. اين آيات اشارتى بر مسأله تجسم اعمال دارد؛ زيرا در ابتدا مى فرمايد: اين عمل كه آن ها دارند و احكام خدا را به قيمتى نازل مى فروشند، آتش خوردن است و در آيه بعد مى فرمايد: اين كه آن ها درآمد ناچيز را بر بيان آيات خدا ترجيح مى دهند ترجيح گمراهى بر هدايت است. سپس مى فرمايد: ترجيح عذاب بر مغفرت است.(4)

5. از اين كه قرآن كريم فرمود آن ها كتمان حق را به بهاى كمى فروختند، منظور اين نيست كه اگر كتمان حق در برابر بهاى زياد بود اين معاوضه جايز بود، بلكه منظور و فايده اين تعبير آن است كه در برابر كتمان ما انزل الله هر اندازه از متاع دنيا كه بگيرند باز اندك مى باشد.(5)

6. اطلاق نار بر اكل حرام از باب اطلاق مسبب بر سبب است و سرّ اين كه كلمه بطون را ذكر نمود با اين كه اكل در بطون واقع مى شود آن است كه اشاره به اين معنا كند كه آن ها

ص: 264


1- مجمع البيان، ج 2، ص 167.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 154.
3- الميزان، ج 1، ص 645؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 194.
4- الميزان، ج 1، ص 645.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 171.

قصدى جز پر كردن بطون خود نداشتند.(1)

7. از آيه شريفه و لا يكلمهم الله يوم القيامة و آيه ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلاً اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة و لا يكلمهم الله... (آل عمران، 77) استفاده مى شود كه يكى از بزرگ ترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خداوند با مردم باايمان از طريق لطف سخن مى گويد؛ بديهى است مفهوم سخن گفتن خداوند با بندگانش اين نيست كه خدا زبان دارد و جسم است، بلكه او با قدرت بى پايانش امواج صوتى را در فضا مى آفريند و به گونه اى كه قابل درك و شنيدن باشد (همان گونه كه در وادى طور با موسى سخن گفت) و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى گويد. به هر حال اين لطف بزرگ پروردگار مخصوص بندگان شايسته الهى است.(2)

8. سؤال: از بعضى آيات استفاده مى شود كه خداوند با مجرمان و كافران نيز سخن مى گويد: فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلنّ المرسلين (اعراف، 6) يا اخسئوا فيها و لا تكلمون (مؤمنون، 108) در حالى كه اين آيه مى فرمايد: خداوند با آنان سخن نمى گويد؟

پاسخ: منظور از سخن گفتن در آيات مورد بحث، سخن از روى لطف و احترام و محبت خاص است نه سخنى كه به عنوان بى مهرى و تحقير و طرد و مجازات باشد كه اين خود يكى از دردناك ترين كيفرهاست يا اين كه گفته شود در قيامت مراحل و مواقف مختلفى وجود دارد؛ در برخى مواقف خداوند سخن مى گويد و در برخى از مواقف با آنان سخن نمى گويد.(3)

9. شأن نزول آيه شريفه ان الذين يكتمون اگر چه يهود مى باشد، ليكن مورد مخصص نيست و عموميت آيه شريفه به حال خود باقى است و شامل هر انسانى كه احكام الهى را كتمان كند مى شود. بنا بر اين، كسانى كه فضايل اهل بيت را كه در قرآن كريم صريحا و به اشاره بيان شده كتمان كنند و آيات را به نحو ديگرى تفسير و تأويل كنند مشمول اين آيه هستند.(4)

ص: 265


1- كاشف، ج 1، ص 267.
2- نمونه، ج 1، ص 592.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 172؛ نمونه، ج 1، ص 593؛ روح البيان، ج 1، ص 280.
4- اطيب البيان، ج 2، ص 303.

10. براى گناه كتمان، هشت تهديد پى در پى آمده است. پنج تهديد در آيه 174 و دو تهديد در آيه 175 و يك تهديد در آيه 176. شايد در مورد هيچ گناه ديگرى اين همه تهديد پشت سر هم نيامده باشد؛ زيرا خداوند كتاب آسمانى را چنان روشن و همراه با دلايل مختلف نازل كرد، ليكن در عين حال گروهى منفعت طلب دست به تحريف زدند يا كتمان كردند.(1)

آیه 177-182

اشاره

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثى بِاْلأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (178) وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179) كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (182)

ترجمه

نيكى، (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز،) روى خود را به سوى شرق و (يا) مغرب كنيد؛ (و تمام گفتگوى شما، در باره قبله و تغيير آن باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد؛) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب (آسمانى) و پيامبران، ايمان آورده و مال (خود) را، با همه علاقه اى كه به آن دارد، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگانى در راه و سائلان و بردگان، انفاق مى كند؛ نماز

ص: 266


1- نور، ج 1، ص 267-268.

را بر پا مى دارد و زكات را مى پردازد و (همچنين) كسانى كه به عهد خود - به هنگامى كه عهد بستند - وفا مى كنند و در برابر محروميت ها و بيمارى ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى دهند؛ اين ها كسانى هستند كه راست مى گويند؛ (و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است؛) و اين ها هستند پرهيزگاران. * اى افرادى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص در مورد كشتگان، بر شما نوشته شده است: آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده و زن در برابر زن. پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود، (و حكم قصاص او، تبديل به خونبها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى كند؛ (و صاحب خون، حال پرداخت كننده ديه را در نظر بگيرد) و او [= قاتل] نيز، به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد؛ (و در آن، مسامحه نكند.) اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگار شما. و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند، عذاب دردناكى خواهد داشت. * و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد. * بر شما نوشته شده: «هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبى [= مالى] از خود به جاى گذارده، براى پدر و مادر و نزديكان، به طور شايسته وصيت كند. اين حقّى است بر پرهيزگاران.» * پس كسانى كه بعد از شنيدنش آن را تغيير دهند، گناه آن، تنها بر كسانى است كه آن (وصيت) را تغيير مى دهند؛ خداوند، شنوا و داناست. * و كسى كه از انحرافِ وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه)، يا از گناه او (كه مبادا وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آن ها را اصلاح دهد، گناهى بر او نيست؛ (و مشمولِ حكم تبديلِ وصيت نمى باشد.) خداوند، آمرزنده و مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تبيين اوصاف ابرار در 15 امر اعتقادى، عملى و اخلاقى، مقرر شدن حق قصاص در مورد كشته شدگان؛ آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده و زن در برابر زن، گذشتن از قصاص از ناحيه ولى مقتول و گرفتن ديه، لزوم وصيت به هنگام احتضار، معصيت بودن تبديل وصيت از ناحيه وصى بدون دليل و عذر و عدم گناه تغيير وصيت در صورت مصلحت و پيشگيرى از نزاع در ميان وارثان.

ص: 267

ب. قرآن كريم همواره ابن سبيل را در رديف نيازمندانى شمرده كه بايد به آنان كمك شود. در روايت نيز ابن سبيل به «المنقطع به»، يعنى مسافر وامانده تفسير شده است(1) ، بنا بر اين مقصود از ابن سبيل در قرآن مسافر وامانده و نيازمند است هر چند در شهر خود ثروتمند باشد.(2)

ج. «برّ» جامع بين عقايد، اخلاق و اعمال، و نماز يكى از اعمال برّ است. اساسِ بر و نيكى، عقايد حق است؛ عقايد صحيح، اخلاق طاهر و اعمال صالح را در بر و در پى دارد. برّ در امتثال فرمان خداى سبحان است؛ نه صِرف توجه به بيت المقدس، از اين رو برّ و نيكى و مسائل ارزشى را خداوند بايد معين كند، بر همين اساس در آيه مورد بحث پس از آن كه تلازم ميان برّ و توجّه به شرق و غرب نفى شد، با توضيح فرمان خداى سبحان در بخش عقايد، اخلاق و اعمال، تلازم ميان ايمان و اخلاق و اعمال صالح با برّ و فضيلت ثابت شد.(3)

د. برّ و نيكى مركب از اعتقاد و عمل صالح است، پس اگر كسى به اصول دين معتقد نبود يا معتقد به مبانى دين بود ليكن بر اساس آن اعتقاد عمل نكرد اين مركب از او منتفى است و او از بّر و نيكى سهمى ندارد؛ زيرا مركب با انتفاى برخى اجزاى آن از بين مى رود، بدين سبب قرآن كريم ايمان و عمل صالح را در كنار يكديگر ذكر مى كند. آيه مورد بحث نيز به منزله شرح آياتى است كه مدار سعادت را ايمان و عمل صالح بيان مى كند.(4)

ه -. از عناصر محور برّ، ايمان و اعتقاد و ارادت يكسان به همه فرشتگان است، از اين رو «ملائكه» به صورت جمع مُحلى به الف و لام الملائكة آمده است، پس مؤمن همان گونه كه به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل كه به ترتيب با اذن پروردگار عهده دار علم، رزق و حيات اند، ايمان دارد بايد به عزرائيل هم ايمان و ارادت داشته باشد و اگر كسى بر اثر انزجار از مرگ، به حضرت عزرائيل بى ايمان يا كم ارادت بود مشمول آن برّ نيست.(5)

و. راز تقديم ملائكه بر كتاب و تقديم كتاب بر نبييين: الملائكة و الكتاب و النّبيين اين

ص: 268


1- مجمع البيان، ج 1-2، ص 477.
2- تسنيم، ج 9، ص 81.
3- همان، ص 91.
4- همان، ص 105.
5- همان، ص 107.

است كه به وسيله «فرشته ها»، «كتاب آسمانى» بر «پيامبر» نازل مى شود.(1)

ز. نظر به اهميت آزاد كردن بردگان و رفع بردگى در اسلام، خداى سبحان نفرمود به بردگان انفاق مال كنيد، بلكه فرمود: ءاتى المال... و فى الرّقاب. مراد از فى الرّقاب نيز «فى فك الرقاب» است. از سوى ديگر بنده ها تحت تكفّل سرپرست خويش اند و همچون يتيمان و مساكين نيستند كه اگر به آن ها مال داده نشد بميرند.(2)

ح. اطلاق عنوان عهد شامل عهد خدا با خلق و خلق با خالق و خلق ها با هم مى شود و بعضى آيات شاهدند.(3)

ط. صابر در «بأساء و ضراء» غير از صابر «حين البأس» است. آنچه در آيه مورد بحث واقع شده ترتيب از شديد به اشدّ است؛ زيرا ضرّاء از بأساء شديدتر است چنان كه حين البأس از ضرّاء شديدتر است. (4)«بأساء و ضرّاء» آن فقر و ضرر و بيمارى است كه زمانى طولانى دامنگير انسان است، اما «حين البأس» شدّت تألّم و سهمگينى خطر زودگذر، مانند زمان جنگ را گويند و از همين رو كه استمرار ندارد با عنوان «حين» از آن ياد شده است.(5)

ى. منظور از اين ايمان در آيه ولكن البر من امن بالله... همان ايمان كاملى است كه هيچ گاه آثار آن از آن جدا نمى شود؛ گواه بر اين معنا جمله اولئك الذين صدقوا است. در اين جمله راستگويى را به طور مطلق ذكر فرموده؛ يعنى از هر نظر و از هر جهت راست مى گويند چه در اعمال قلبى و چه در اعمال بدنى. بنا بر اين، آن ها در ايمان خود صادق و راستگو هستند چنان كه خداوند مى فرمايد: فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما....(6)

ك. در معناى جمله و اتى المال على حبّه چند وجه گفته شده است:

1. ضمير «على حبه» به مال بر مى گردد؛ يعنى مال را با محبتى كه به آن دارند انفاق مى كنند.(7)

ص: 269


1- همان.
2- تسنيم، ج 9، ص 121.
3- همان، ص 124.
4- روح المعانى، ج 2، ص 72.
5- تسنيم، ج 9، ص 126.
6- نساء، 65؛ الميزان، ج 1، ص 650.
7- منهج الصادقين، ج 1، ص 371؛ نمونه، ج 1، ص 599.

2. ضمير به «ايتاء» بر مى گردد و آن (ايتاء) هر چند در جمله نيست، ليكن از و ءاتى المال استفاده مى شود؛ يعنى مال را از روى علاقه و محبت به اعطا و بخشش به خويشاوندان و غير آن ها بدهد.(1)

3. ضمير به «الله» بر مى گردد؛ يعنى مال را در راه محبت خدا و خالصا لوجه الله به خويشاوندان و غير آن ها بدهد.(2)

ل. «قصاص» به معناى مقابله به مثل در جنايت عمدى است. قصاص را از آن جهت قصاص گويند كه در تعقيب جنايت و در پى آن است از اين رو به داستان و سرگذشت دنباله دار و پى در پى قصّه مى گويند.(3)

م. منظور از من عفى له قاتل است و مقصود از اخيه ولى مقتول است.(4)

ن. بر عفوكننده كه ولى مقتول است لازم است كه روشى نيكو پيش بگيرد و آن اين است كه در مطالبه ديه سختگيرى نكند.(5)

س. فمن اعتدى بعد ذلك يعنى بعد از عفو و گرفتن ديه قاتل را بكشد يا بعد از عفو و گرفتن ديه كس ديگرى غير از قاتل را بكشد.(6)

ع. «معروف»، مطلق خير است. آنچه نزد شرع با عقل برهانى يا دليل نقلى معتبر به رسميت شناخته شده «معروف» و آنچه نزد شرع به وسيله يكى از دو راه ياد شده، نكره و ناشناخته است «منكر» است، بر همين اساس خير را خواه واجب يا مستحب، معروف مى گويند و به همين معيار شرّ، منكر است.(7)

ف. به صرف قتل بى گناه، كسى از حوزه اسلام و ايمان خارج نمى شود و از آنجا كه ايمان او محفوظ است از برادران ايمانى جامعه مؤمن محسوب مى شود و مى توان او را برادر مقتول ناميد، بنا بر اين در تعبير از قاتل به «اخ» توجيهاتى مانند اخوت قومى و قبيله اى، اخوت به

ص: 270


1- كشاف، ج 1، ص 218؛ مجمع البيان، ج 2، ص 179.
2- كاشف، ج 1، ص 271؛ كشاف، ج 1، ص 218.
3- قاموس، ج 6، ص 12.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 188.
5- همان.
6- الميزان، ج 1، ص 656؛ مراغى، ج 2، ص 63؛ روح البيان، ج 1، ص 286؛ مجمع البيان، ج 2، ص 188؛ روح المعانى، ج 1، ص 448.
7- تسنيم، ج 9، ص 168-169.

لحاظ قبل از قتل و اخوت به لحاظ توبه پس از قتل، ضرورى نيست، گرچه هر يك از آن ها ممكن است.(1)

ص. براى تذكر به اين نكته كه حكم الهى قصاص بر اساس عقل است نه بر پايه عاطفه، خداى سبحان فرمود: اگر چه تخفيف و رحمت جعل شده و به اولياى دم اجازه تخفيف و دستور رحمت داده شده و آنان نيز حق عفو دارند، ليكن اين تخفيف و امكان عفو، فرع است و اصل و اساس، اعمال قصاص است: و لكم فى القصاص حيوة يا أولى الألباب لعلّكم تتّقون.(2)

ق. قصاص، از سويى به سود جانى و قاتل است؛ زيرا اگر پيش از مبادرت به جنايت و قتل بداند كه در صورت ارتكاب، او را قصاص خواهند كرد دست به جنايت و قتل نمى زند. پس از آلوده شدن به قتل عمد نيز با بررسى حكم قصاص اگر به آن راضى شود و توبه كند از عذاب قيامت رهايى مى يابد؛ و از سوى ديگر، به سود مجنى عليه است، زيرا در مظلوميت نمى ماند؛ از سوى سوم به سود اولياى مقتول زيرا با قصاص تشفّى مى جويند و هم به سود جامعه است؛ زيرا با عبرت گرفتن ديگران و هراس آنان از قصاص، جلو خونريزى و آدم كشى ظالمانه در جامعه گرفته مى شود.(3)

ر. وصيت ذاتا واجب نيست و تنها از برخى ادله، استحباب آن استظهار مى شود، مگر آن كه حق اللّه يا حقّ النّاس بر ذمه او باشد و كسى نداند يا بر فرض دانستن تعهّدى نسبت به اداى آن نداشته باشد، بنا بر اين حتى در مورد وجوب، واجب نفسى و تكليف تعبّدى محض نيست، بلكه واجب مقدّمى است و براى اعلام حق خدا يا حق مخلوق، وجوب طريقى دارد.(4)

ش. مقصود از «خير» در ان ترك خيرا مطلق مال است نه مال زياد. استنباط «مال فراوان» از كلمه «خير» در اين آيه، به دليل خارجى يعنى روايت مأثور از حضرت على بن ابيطالب (علیه السلام) است(5) وگرنه عنوان خير در آيه مورد بحث مانند آيه و انّه لحبّ الخير لشديد

ص: 271


1- همان، ص 170.
2- همان، ص 187.
3- همان، ص 196.
4- همان، ص 213.
5- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 159؛ درّ المنثور، ج 1، ص 422-423.

(عاديات، 8) و و ما تنفقوا من خير (بقره، 272 و 273) مطلق مال را مى فهماند.(1)

ت. واژه «أقربين» در الوصية للوالدين و الاقربين همه ارحام، حتى پدر و مادر را شامل مى شود، ولى براى بيان اهميت وصيت براى پدر و مادر، آن دو جداگانه ذكر شده اند. اگر تنها يكى از پدر و مادر زنده بودند نيز اين حكم ثابت است و قيد اجتماع مدخليت ندارد.(2)

ث. قيد بالمعروف ناظر به عادلانه و معقول بودن وصيت است، به گونه اى كه هم وصيت به نحو معروف باشد و هم مالى كه آن را وصيت مى كند (موصى به)، بنا بر اين نبايد پيكره وصيت، غيرِ معروف باشد مانند آن كه وصيت كند مقدارى از اموالش را در راه نشر كتب ضلال هزينه كنند؛ همچنين نبايد مقدار مال وصيت شده غير معروف باشد مانند آن كه وصيت كند يك درهم يا نصف درهم به فلان شخص بدهيد كه موجب هتك حيثيت موصى له است.(3)

خ. جنفا: «جنف» به معناى انحراف از صراط مستقيم و تمايل به گمراهى است. در برابر آن «حنف» است كه به معناى انصراف از ضلالت و تمايل به استقامت و درستى است.(4)

ذ. سرّ اين كه خداوند در باره اصلاح كننده وصيت فرمود: «گناهى بر او نيست» و از مأجور بودن وى سخن نگفت، آن است كه غالبا ميانجى اصلاح، با پرس و جو موجب منقصت ذى حق مى شود و شايد تصور شود كه اين كار گناه است، از اين رو نياز بود خداوند براى نفى چنين تصورى بفرمايد: آنگاه كه تغييردهنده قصد اصلاح داشته باشد، گناهى بر او نيست.(5)

نكته ها

1. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: با صادقين و راستگويان باشيد؛ يا أيها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (توبه، 119). در آيه 177 بقره اوصاف و ويژگى هاى

ص: 272


1- تسنيم، ج 9، ص 218.
2- همان.
3- تسنيم، ج 9، ص 220.
4- همان، ص 250.
5- همان، 254.

صادقين را معرفى مى كند: اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون.

2. از اين آيه شريفه استفاده مى شود گرچه قبله يك امر مهم است و از شعائر الهى محسوب مى شود، ليكن شعائر وقتى الهى خواهد بود كه ريشه در درون انسان داشته باشد. بنا بر اين، قبله چه بيت المقدس باشد چه مسجدالحرام، اصالت و موضوعيت ندارد آنچه كه اصالت دارد همان ايمان درونى انسان به خداوند و قيامت است كه آن ايمان در ابعاد زندگى انسان تجلى پيدا كند و آن افعال و اوصافى كه در آيه شريفه بدان اشاره شده است از انسان ظاهر شود.(1)

3. شايد راز تقديم انفاق هاى قبلى بر آزاد كردن برده آن باشد كه انفاق به سائل، يتيم و ابن سبيل براى حفظ اصل حيات آن هاست، ولى انفاق براى آزاد كردن برده جهت تحصيل كمال حيات آن هاست.(2)

4. در جمله ليس البر خداوند به جاى اين كه «برّ» به كسر «راء» را تعريف فرمايد «برّ» به فتح «راء» را بيان فرمود براى اين كه توصيف و تعريف كسانى كه داراى اين صفت اند شده باشد، ضمنا اشاره به اين است كه مفاهيم خالى از مصداق هيچ گونه ارزشى ندارد و اساسا روش قرآن همين است كه در هر مورد افرادى را كه داراى اين اوصاف هستند بيان مى كند و به شرح مفهوم صفات قطع نظر از دارندگان قناعت نمى كند.(3)

5. سرّ اين كه در مسأله بخشش مالى خويشاوندان را بر ديگران مقدم داشت، آن است كه آن ها در اين مورد از ديگران سزاوارتر هستند چون هم صدقه حساب مى شود، هم صله رحم انجام شده است.(4)

6. سرّ اين كه يتيمان بر ساير مصارف مقدم داشت آن است كه طفل صغيرى كه تهيدست است و پدرش را از دست داده و هيچ راه درآمدى ندارد به طور معمول نيازش از ديگران بيشتر است.(5)

ص: 273


1- تسنيم، ج 9، ص 121.
2- همان.
3- الميزان، ج 1، ص 649.
4- كشاف، ج 1، ص 219؛ روح البيان، ج 1، ص 282؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 371.
5- روح البيان، ج 1، ص 282.

7. علت اين كه صداقت ابرار را به صورت فعل ماضى «صدقوا» بيان كرد، آن استكه بفهماند اين صفات و ويژگى ها در اين گروه استقرار يافته است.(1)

8. كلمه «صابرين» منصوب آورده شد و مرفوع خوانده نشد (صابرون) تا به عظمت امر صبر اشاره كرده باشد و مى خواهد فضيلت و شرافت صبر را بفهماند كه مبدأ همه كمالات انسانى است.(2)

9. اوصافى كه خداى سبحان در اين آيه از ابرار شمرده همان اوصافى است كه در آيات ان الابرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا برشمرده است و نيز در آيات ديگر فرموده: كلا ان كتاب الابرار لفى عليين * و ما ادريك ما علييون * كتاب مرقوم * يشهده المقربون... عينا يشرب بها المقربون. با جمع بندى اين آيات به دست مى آيد كه خداوند ايشان را به عباد الله بودن توصيف كرده و براى عباد خود اين وصف را بيان كرده كه ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و از سوى ديگر مقربين را توصيف كرده به اين كه: و السابقون السابقون * اولئك المقربون. از مجموع همه اين آيات به دست مى آيد كه اين «عباد الله» كه در آخرت به سوى نعمت خدا سبقت مى گيرند همان هايى هستند كه در دنيا به سوى خيرات سبقت مى گيرند.(3)

10. مقصود از «شىء» حق قصاص است و نكره بودن براى آن است كه هر گونه حقى را شامل شود؛ چه تمام حق قصاص باشد يا قسمتى از آن مانند مواردى كه اولياى دم متعدد باشند و بعضى از اولياى دم حق خويش را نسبت به قاتل عفو كنند، در اين موقع قصاص در كار نخواهد بود و به جاى آن بايد ديه پرداخت شود.(4)

11. تعبير از صاحب خون در آيه شريفه به برادر به منظور تحريك حس محبت و رأفت است و حكايت از اين مى كند كه عفو و بخشش در اين گونه موارد محبوب تر است.(5)

12. سؤال: اگر گفته شود كه خداوند چگونه فرموده قصاص واجب است با اين كه اوليا

ص: 274


1- روح المعانى، ج 1، ص 445.
2- الميزان، ج 1، ص 651.
3- الميزان، ج 1، ص 652.
4- همان، ص 656.
5- الميزان، ج 1، ص 656؛ احسن الحديث، ج 1، ص 326؛ نمونه، ج 1، ص 612.

مخير هستند كه قصاص كنند يا ديه بگيرند يا به طور كلى عفو كنند؟

پاسخ: 1. يا منظور اين است كه قصاص در صورتى كه اولياى مقتول آن را اختيار كنند واجب است؛ زيرا واجب گاهى به طور تعيين ثابت مى شود و گاهى به طور تخيير.

2. قصاص يك امر واجب است، ليكن موضوع اين امر واجب مطالبه ولى مقتول است؛ زيرا قصاص حق الناس است و اداى حق الناس فقط در صورت مطالبه آن لازم است.(1)

13. جمله ان الله سميع عليم دلالت بر وعيد و تهديد نسبت به تغييردهندگان وصيت دارد.(2)

14. در آيه و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب، فقط ارباب عقل را مخاطب قرار داد تا دلالت كند بر اين مطلب كه كسانى كه ارزش و اهميت حيات را مى فهمند و بر آن محافظت مى كنند، عقلا هستند.(3)

15. در باره قصاص، دو نكته را بايد در نظر داشت:

الف. اگر ولى دم نتوانست در محكمه ثابت كند كه كسى را كه كشته قاتل عمد بوده و بر اساس قصاص او را كشته است، به حكم حاكم شرع مجازات مى شود، گرچه نزد خدا عذر دارد.

ب. براى پيشگيرى از هرج و مرج، احتياط آن است كه در قصاص نيز به حاكم مراجعه شود تا به نظم جامعه و حكومت عهده دار نظم آسيبى نرسد.(4)

16. مفهوم آيه الانثى بالانثى اين نيست كه مرد نبايد در برابر زن قصاص شود، بلكه اولياى زن مقتول مى توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آن كه نصف مبلغ ديه را بپردازند.(5)

17. شايد تعبير از مال به خير براى اين است كه بايد از طريق خير و مشروع به دست آيد و به طريق مشروع صرف شود؛ زيرا مالى كه از طريق مشروع تحصيل نشود، خير نيست، بلكه

ص: 275


1- مجمع البيان، ج 2، ص 185.
2- كشاف، ج 1، ص 224.
3- مراغى، ج 2، ص 64.
4- تسنيم، ج 9، ص 179.
5- نمونه، ج 1، ص 611.

شر است. ضمنا اطلاق مال به «خير» نشان مى دهد كه اسلام ثروت و سرمايه اى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع به كار گرفته شود خير و بركت مى داند و بر افكار نادرست آن ها كه ذات ثروت را چيز بدى مى دانند خط بطلان مى كشد.(1)

18. در آيه شريفه فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه موضوع تبديل را تكرار كرد، حال آن كه مى توانست به جاى آن از ضمير استفاده نمايد: «فانما اثمه عليهم» تا بدين طريق به علت گناه يعنى تبديل وصيت اشاره كرده باشد.(2)

19. قصاص سبب بازدارى مردم از تكرار قتل است: لعلكم تتقون.(3)

20. وصيت بايد بر اساس معروف يعنى عقل پسند باشد نه از روى كينه و انتقام. زيرا از ارث تنها برخى بهره مند مى شوند؛ اگر در ميان اقوام كسانى هستند كه از ارث محروم اند يا ارث آن ها كم است با وصيت به طور معروف در مورد توسعه سهميه آنان اقدام كند.(4)

21. تغيير و تبديل وصيت صحيح، ممنوع است، ليكن اگر عمل به وصيت عامل فتنه ميان ورثه شود، تغيير آن زير نظر حاكم شرع اشكالى ندارد و به تعبير ديگر عمل به وصيت مهم است، ولى رفع فتنه اهمّ است و اصل اهمّ و مهم را بايد رعايت كرد.(5)

ص: 276


1- نمونه، ج 1، ص 615.
2- الميزان، ج 1، ص 667؛ روح المعانى، ج 1، ص 453.
3- نور، ج 1، ص 277.
4- نور، ج 1، ص 378.
5- همان.

آیه 183-187

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيّامًا مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185) وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَاْلآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)

ترجمه

اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد؛ تا پرهيزگار شويد. * چند روز معدودى را (بايد روزه بداريد.) و هر كس از شما بيمار يا مسافر باشد تعدادى از روزهاى ديگر را (روزه بدارد.) و بر كسانى كه روزه براى آن ها طاقت فرساست، (همچون بيماران مزمن، و پيرمردان و پيرزنان،) لازم است كفّاره بدهند: مسكينى را اطعام كنند. و كسى كه كار خيرى انجام دهد، براى او بهتر است و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد. * (روزه، در چند روز معدود) ماهِ رمضان است؛ ماهى كه قرآن، براى راهنمايى مردم، و نشانه هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است. پس آن كس از شما كه در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد. و آن كسى كه بيمار يا در سفر است، روزهاى ديگرى را به جاى آن روزه بگيرد. خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را. هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد و خدا را بر اين كه شما را هدايت كرده، بزرگ بشمريد باشد كه شكرگزارى كنيد. * و هنگامى كه بندگان من،

ص: 277

از تو در باره من سؤال كنند (بگو:) من نزديكم؛ دعاى دعاكننده را، به هنگامى كه مرا مى خواند، پاسخ مى گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند تا راه يابند (و به مقصد برسند). * آميزش جنسى با همسرانتان، در شبِ روزهايى كه روزه مى گيريد، حلال است. آن ها لباس شما هستند و شما لباس آن ها؛ (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد). خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد؛ (و اين كارِ ممنوع را انجام مى داديد؛) پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد. اكنون با آن ها آميزش كنيد و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته، طلب نماييد. و بخورى و بياشاميد تا رشته سپيد صبح، از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد؛ سپس روزه را تا شب، تكميل كنيد و در حالى كه در مساجد به اعتكاف پرداخته ايد، با زنان آميزش نكنيد. اين، مرزهاى الهى است؛ پس به آن نزديك نشويد! خداوند، اين چنين آيات خود را براى مردم، روشن مى سازد، باشد كه پرهيزگار گردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب روزه بر مسلمانان، هدف از روزه تحصيل تقوا، وجوب روزه در ايام معين (ماه رمضان)، لزوم افطار روزه بر مريض و مسافر و ناتوان، ماه رمضان ماه نزول قرآن، لزوم افطار بر مريض و مسافر به منظور آسان گيرى بر آنان، اجابت دعا در صورت درخواست از خداوند، حلال بودن مباشرت در شب هاى ماه رمضان و زن و مرد به منزله لباس براى يكديگر.

ب. چنان كه از ظاهر آيه كما كتب على الذين من قبلكم و ساير مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است استفاده مى شود منظور از «من قبلكم» همان امت هاى پيش از اسلام و پيروان پيامبران پيشين مانند حضرت موسى و حضرت عيسى است، ولى اين آيه در مقام اثبات اين معنا نيست كه تمام امت هاى گذشته مكلف به انجام روزه بوده اند يا اين كه روزه آنان همانند اين روزه بوده است. پس اين تشبيه فقط از جهت اصل وجوب روزه است نه از جهت وقت و ديگر خصوصيات آن و به اصطلاح آيه از جهت تشبيه و خصوصيات آن اطلاق ندارد.(1)

ص: 278


1- الميزان، ج 2، ص 7؛ مجمع البيان، ج 2، ص 200.

ج. منظور از على سفر در آيه، كوچ كردن و در حال مسافرت بودن است (نه آنكه هنوز سفر نكرده يا از سفر بازگشته است) كه در اين حال، روزه در ايام ديگرى بر انسان واجب مى گردد.(1)

د. راز تفاوت تعبير در باره مرض و سفر: فمن كان منكم مريضا أو على سفر اين است كه مرض بر بيمار قاهر است، از اين رو نمى توان شخص را مسلّط بر مرض دانست و گفت «على مَرَضٍ»، ليكن سفر مقهور شخص است و با تصميم او پديد مى آيد، از اين رو مى توان گفت «على سفرٍ».(2)

ه -. «تطوع» به معناى داوطلب بودن است؛ يعنى انسان خودش داوطلبانه كارى را انجام دهد كه اطاعت خدا هم هست بدون اين كه در انجام آن كراهتى داشته باشد حال چه اين كه آن عمل الزامى و واجب باشد و چه غير الزامى و مستحب. پس معناى آيه مى شود: روزه بر شما واجب شده است... پس آن را به طور رغبت بجا بياوريد نه با كراهت چون هر كس عمل خير را با رغبت بياورد بهتر است تا همان عمل را با اكراه بياورد، ليكن بعضى بر اين عقيده اند كه اين جمله مى فرمايد: غذا به بيش از يك مسكين دهد يا زيادتر از مقدار خوراك به يك مسكين دهد بهتر است.(3)

و. شاهد ماه رمضان بودن به اين معناست كه انسان همچنان زنده و هوشيار بماند تا ماه رمضان فرا رسد و آدمى از فرا رسيدنش آگاه شود و اين شهادت هم نسبت به تمامى ماه صادق است و هم نسبت به بعضى از آن (مانند اين كه آدمى در اوايل ماه مسافر باشد و اواخر آن حاضر شود).(4)

ز. از ماه هاى سال تنها نام ماه رمضان در قرآن آمده است. از ماه هاى رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرّم با تعبير عام الاشهر الحرم (توبه، 5) و منها أربعة حرم (توبه، 36) و از ماه هاى حج يعنى شوال، ذيقعده و ذيحجه نيز به عنوان أشهر معلومات (بقره، 197) ياد شده است نه نام ويژه آن ها.(5)

ص: 279


1- تسنيم، ج 9، ص 262.
2- همان.
3- الميزان، ج 2، ص 15؛ مجمع البيان، ج 2، ص 206؛ كاشف، ج 1، ص 283؛ روح البيان، ج 1، ص 291؛ كشاف، ج 1، ص 226.
4- الميزان، ج 2، ص 14.
5- تسنيم، ج 9، ص 325.

ح. خداى سبحان ماه رمضان را به نزول قرآن در آن معرفى مى كند، پس عظمت اين ماه به لحاظ روزه نيست، بلكه معرّف حقيقى ماه رمضان، «ظرف نزول قرآن بودن» آن است؛ قرآنى كه حاوى معارف و احكام فراوانى است كه يكى از آن ها روزه است.(1)

ط. عنوان هدايت اگر در مقابل فرقان قرار گيرد هدايتِ خاص خواهد بود، چون تفصيل، قاطع شركت است و اگر مطلق ذكر شود هدايت عام است كه تفريق بين حق و باطل از مصاديق آن محسوب مى گردد. در آيه 185 عنوان هدايت دو بار ذكر شده؛ يك بار به طور مطلق كه در قبال چيزى (فرقان) واقع نشده. در اين جا منظور از هدايت همان معناى عام است. بار ديگر در قبال فرقان واقع شده كه در اين جا مقصود از آن هدايت خاص است.(2)

ى. من شهد به معناى «من رأى الهلال» (هر كه هلال را ديد) نيست تا به صرف رؤيت هلال رمضان، روزه بر همه واجب باشد، بلكه «شاهد» در مقابل غايب است و غيبت و شهادت، همان سفر و حضر است.(3)

ك. دعا سه درجه دارد: 1. دعا به زبان استعداد؛ اين گونه دعا قطعا اثر مى كند چون اگر موجودى استعداد دريافت كمال و فيض را داشت و نقص در قبول قابل نبود در فاعل يعنى خداوند سبحان، بخل و امساك نيست و او هر موجودى را كه به استعدادى مجهز شود، به مقصد مى رساند: قال ربّنا الّذى أعطى كلّ شىء خلقه ثمّ هدى (طه، 50). در باره اين قسم از دعا چنين آمده است كه همه آنچه در آسمان ها و زمين اند، خدا را مى خوانند: يسئله من فى السّموات و الارض (الرحمن، 29) و نيز مى فرمايد: و ءاتكم من كلّ ما سألتموه (ابراهيم، 34)؛ يعنى هر چه را به لسان استعداد خواستيد به شما داد، وگرنه خداوند بسيارى از ادعيه به لسان مقال را كه با استعداد همراه نيست رد مى كند.

تذكر: اگر سؤال به زبان استعداد تام باشد حرف «مِن» در و ءاتكم من كلّ ما سألتموه براى تبعيض نيست وگرنه مى تواند معناى تبعيض را در بر داشته باشد.

2. دعا به زبان حال كه نازل تر از لسان استعداد است. نزد بعضى حال همان استعداد است،

ص: 280


1- همان.
2- همان، ص 372.
3- همان، ص 373.

گاهى انسان حال و استعداد مقطعى و گذرا پيدا مى كند و قلبش با خلوص متوجه خدا مى شود كه در اين حال دعايش مستجاب است. در اين قسم نيز همچون قسم اول، يعنى زبان استعداد، دعاى لفظى مطرح نيست فقط حالت خضوع، درخواست، التجا و مانند آن پديد مى آيد كه شخص چيزى را طبق حالت ويژه اى كه دارد از خداوند درخواست مى كند، هر چند استعداد آن به نصاب تام نرسيده باشد.

3. دعا به زبان قال؛ اين گونه دعا كردن در تأثير مانند دو قسم سابق نيست، هر چند صبغه عبادى آن محفوظ است:

«الدعاء مخّ العبادة».(1)

ل. مقصود از الخيط الابيض و الخيط الاسود سفيدى صبح و سياهى شب است. در ابتداى طلوع فجر صادق هر يك از روشنايى صبح و تاريكى شب به صورت نخى در امتداد افق نمودار مى شود.(2)

م. مقصود از ليلة الصّيام به قرينه ثمّ أتمّوا الصّيام الى الّيل شبهايى است كه فرداى آن روزه گرفته مى شود؛ مانند «ليلة الجمعه» كه قبل از روز جمعه است نه شبى كه روز قبل آن زمان روزه بوده است و چون جنس شب مراد است، همه شب هاى روزه در ماه رمضان و غير آن را شامل مى شود.(3)

ن. هنّ لباس لكم و أنتم لباس لهنّ؛ در اين تشبيه لطيف تشبيه همسر به لباس نكات تربيتى دقيقى است كه برخى از آن ها بدين شرح است:

1. لباس مانع از آسيب است. ازدواج هر چند اطفاى غريزه را به همراه دارد، ليكن صبغه ملكوتى آن صيانت از گناه و حراست از نگاه آلوده است. آنچه از حضرت رسول اكرم رسيد كه

«من تزوّج فقد أحرز نصف دينه»(4) ناظر به همين نكته فاخر است. زن با انتخاب شوهر و مرد با انتخاب همسر بهانه اى براى آسيب پذيرى ندارد.(5)

2. لباس عيوب انسان را مى پوشاند و آبرو را حفظ مى كند. زن و شوهر نيز بايد عيوب هم

ص: 281


1- تسنيم، ج 9، ص 405-406.
2- تسنيم، ج 9، ص 450.
3- همان، ص 455.
4- مكارم الاخلاق، باب هشتم، ص 196.
5- روض الجنان، ج 3، ص 51؛ كشف الاسرار، ج 1، ص 504.

را بپوشانند و آبروى اجتماعى يكديگر را حفظ كنند.

3. لباس، انسان را از گرما و سرما و... حفظ مى كند. زوجين نيز بايد در حوادث تلخ و شيرين و گرم و سرد زندگى، موجبات دلگرمى هم را فراهم كنند.

4. ميان لباس و كسى كه آن را پوشيده رابطه اى تنگاتنگ و صميمى است كه بيگانه ميان آن دو راه ندارد. رابطه زوجين نيز بايد به اندازه اى گرم و باصفا باشد تا بيگانه اى به درون زندگى آنان راه نيابد كه به اسرارشان پى برده، احيانا فتنه گرى كند.

5. انسان پوشيدن لباس آلوده و وصله دار را خوش ندارد. در انتخاب همسر نيز بايد چنين دقت هايى اعمال شود.

6. لباس مايه آرامش انسان است. زن و شوهر نيز موجب آرامش يكديگرند. قرآن از شب، هم به «لباس» تعبير كرده است: و جعلنا الّيل لباسا (نبأ، 10) و هم به سكونت و آرامش: هو الّذى جعل لكم الّيل لتسكنوا فيه. (يونس، 67) اين دو تعبير در باره زوجين نيز آمده است: هنّ لباس لكم و انتم لباس لهنّ، و من ءاياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة. (روم، 21)

7. لباس به انسان زينت مى بخشد. زن و شوهر نيز بايد زينت يكديگر باشند. زن و شوهر كنار هم موقعيتى در خانواده و اجتماع پيدا مى كنند كه در گذشته آن را نداشته اند، از اين رو به آن ها با احترام بيشترى برخورد مى شود.(1)

8. لباس بودن دو طرفه است؛ زن براى مرد لباس و مرد براى زن لباس است، تساوى زن و مرد در برخى از امور نيز استفاده مى شود.

س. تعبير «أنفسكم» نيز مى فهماند كسى كه بر اثر معصيت، حكم خدا را زير پا مى گذارد، در حقيقت به خود خيانت كرده است، از اين رو قرآن ظلم ستمگران، كفر كافران و معصيت تبهكاران را خيانت و ستم آنان به خويشتن مى شناساند: و ما ظلمونا ولكن كانوا أنفسهم يظلمون (بقره، 57) و اعلام مى دارد ستم آن ها ضررى به خدا نمى رساند؛ زيرا او غنى عن العالمين (آل عمران، 97) است.(2)

ص: 282


1- نمونه، ج 1، ص 650؛ تسنيم، ج 9، ص 460-461.
2- همان، ص 463.

ع. هر گاه عملى ناشايست بسيار خطرناك باشد يا جاذبه هايى داشته باشد كه فرار از جاذبه ها دشوار باشد و انسان به ايستادگى برابر آن ها مصمّم نباشد، در مقام نهى از چنين مواردى به «لاتقربوا» تعبير مى كنند نظير و لا تقربوا مال اليتيم.(1)

ف. امر در آيه فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم چون بعد از منع واقع شده است تنها بر جواز دلالت دارد و مى فهماند از هم اكنون رفث با زنان در شب هاى رمضان جايز است و منظور از طلب كردن آنچه خدا نوشته است طلب فرزند است كه خداى سبحان آن را نوشته و مقرر كرده است كه نوع انسانى اين كار را از راه مباشرت انجام دهند.

نكته ها

1. خطاب آيه شريفه ويژه مؤمنان است؛ زيرا اولاً آن ها حكم الهى را مى پذيرند، ثانيا اين كه عبادت فقط از مؤمنان صحيح مى باشد، ليكن در هر دو صورت اختصاص خطاب به مؤمنان منافات ندارد كه روزه بر غير آنان هم واجب باشد.(2)

2. خداوند در حكم «صوم» نهايت فضل و رحمت خود را بيان و روشن ساخته است چون اولاً فرموده امم سابق نيز مشمول حكم صوم بوده اند و هنگامى كه عبادت سختى مانند روزه همگانى شد، تحمل آن آسان مى شود. ثانيا حكمت وجوب صوم را كه تحصيل تقوا است بيان كرده است.

ثالثاً فرموده حكم وجوب صوم منحصر به ايام محدودى است كه اگر براى هميشه يا در اكثر ايام و اوقات آن را واجب مى كرد، مشقت بزرگى پديد مى آمد. رابعا حكم وجوب صوم را در ماه پرفضيلت رمضان قرار داد كه ماه نزول قرآن كريم است. خامسا مشقت و زحمت لزوم روزه را از مسافر و مريض و ناتوان برطرف نمود كه بر آن ها در حال مرض و سفر و ناتوانى روزه واجب نيست.(3)

3. با توجه به جمله يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر مى توان يك قاعده عمومى نسبت به تمام احكام اسلامى استفاده كرد و از مدارك قاعده لا حرج باشد اين قاعده مى گويد

ص: 283


1- انعام، 152؛ تسنيم، ج 9، ص 479.
2- اطيب البيان، ج 2، ص 331؛ مجمع البيان، ج 2، ص 200.
3- مفاتيح الغيب، ج 5، ص 243.

اساس قوانين اسلام بر سختگيرى نيست و اگر در جايى حكمى توليد مشقت شديد كند، موقتا برداشته مى شود.(1)

4. در قرآن چند چيز براى استفاده و بهره ورى همه مردم قرار داده شده است از جمله:

الف. رحمت و رأفت خداوند: انّ الله بالناس لرؤف رحيم.

ب. هدايت قرآن كريم: شهر رمضان الذى انزل فيه القرءان هدى للنّاس.... (بقره، 185)

ج. رسالت پيامبر اكرم:... و أرسلناك للنّاس رسولاً.... (نساء، 79)

د. زيارت و عبادت در مسجد الحرام: انّ أوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكة مباركا و هدى للعالمين. (آل عمران، 96)

5. از جمله (فانى قريب) استفاده مى شود كه خداوند مكان ندارد؛ زيرا اگر مكان داشت، نسبت به تمام دعاكنندگان نزديك نبود.(2)

6. نكات و دقايقى در آيه و اذا سألك... به كار رفته است:

الف. اساس گفتار بر تكلم وحده است نه غيبت و اين دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد.

ب. فرمود «بندگانم» و نفرمود مردم و اين، عنايت ياد شده را بيشتر مى سازد.

ج. واسطه نينداخت و نفرمود در پاسخشان بگو، بلكه فرمود: «چون بندگانم سراغ مرا مى گيرند من نزديكم».

د. جمله «من نزديكم» را با حرف «انّ» كه تأكيد را مى رساند بيان كرده و فرمود: فانى قريب.

ه -. نزديكى را با صفت بيان كرد و فرمود: «نزديكم» نه با فعل (من نزديك مى شوم) تا ثبوت و دوام نزديكى را برساند.

و. در افاده اين كه دعا را مستجاب مى كند تعبير به مضارع آورد نه ماضى تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند.

ز. وعده اجابت يعنى عبارت «اجابت مى كنم دعاى دعاكننده» را مقيد كرد به قيد «اذا دعان؛

ص: 284


1- نمونه، ج 1، ص 637.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 215.

در صورتى كه مرا بخواند» با اين كه اين قيد چيزى جز مقيد نيست چون مقيد خواندن خداست و قيد هم همان خواندن خداست تا دلالت كند بر اين كه دعوت دعاكننده بدون هيچ قيد و شرطى مستجاب است نظير آيه ادعونى استجب لكم و اين هفت نكته دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنايت دارد.(1)

7. برخى از افراد از پيامبر اكرم پرسيدند: خداوند را چگونه بخوانيم ؟ آيا خداوند به ما نزديك است كه او را آهسته بخوانيم يا اين كه دور است كه با صداى بلند او را بخوانيم ؟ آيه شريفه اذا سألك در پاسخ آنان نازل شد.(2)

آیه 188-195

اشاره

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقًا مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِاْلإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189) وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (192) وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمينَ (193) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (194) وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (195)

ترجمه

و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد. و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد، در حالى كه مى دانيد

ص: 285


1- الميزان، ج 2، ص 42.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 500.

(اين كار، گناه است). * در باره «هلال هاى ماه» از تو سؤال مى كنند؛ بگو: «آن ها بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظامِ زندگى) مردم و (تعيين وقتِ) حج است». و (آن چنان كه در جاهليت مرسوم بود كه به هنگام حج، كه جامه احرام مى پوشيدند، از درِ خانه وارد نمى شدند، و از نقبِ پشتِ خانه وارد مى شدند، نكنيد.) كار نيك، آن نيست كه از پشتِ خانه ها وارد شويد، بلكه نيكى اين است كه پرهيزگار باشيد و از درِ خانه ها وارد شويد و تقوا پيشه كنيد، تا رستگار گرديد. * و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد. * و آن ها را [= بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد؛ و از آن جا كه شما را بيرون ساختند [= مكه]، آن ها را بيرون كنيد و فتنه (و بت پرستى) از كشتار هم بدتر است. و با آن ها در نزد مسجدالحرام (در منطقه حرم) جنگ نكنيد؛ مگر اين كه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پيكار كردند، آن ها را به قتل برسانيد. چنين است جزاى كافران! * و اگر خوددارى كردند، خداوند آمرزنده و مهربان است. * و با آن ها پيكار كنيد تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحمِ آن ها نشويد؛ زيرا) تعدّى جز بر ستمكاران روا نيست. * ماه حرام، در برابر ماه حرام. (اگر دشمنان، احترام آن را شكستند، و در آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد.) و تمام حرام ها (قابلِ) قصاص است. و (به طور كلّى) هر كس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. و از خدا بپرهيزيد (و زياده روى ننماييد)؛ و بدانيد خدا با پرهيزگاران است. * و در راه خدا انفاق كنيد؛ و (با ترك انفاق،) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد؛ و نيكى كنيد كه خداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حرمت اكل مال به باطل (حرمت رشوه خوارى)، سؤال مردم از پيامبر پيرامون اول ماه و پاسخ آن حضرت، بر و نيكوكارى در پرتو تقوا، لزوم پيكار در راه خداوند، وجوب كشتن

ص: 286

كفار معاند و مهاجم، ممنوعيت قتال در نزد مسجدالحرام مگر به عنوان قصاص، وجوب قتال براى از بين بردن شرك، عدم رعايت حرمت ماه حرام در صورت قتال كفار در ماه حرام يا قتال در نزديكى مسجدالحرام، ضرورت داشتن تقوا و لزوم انفاق در راه خدا.

ب. در آيات متعدد، مانند آيه مورد بحث، مال به اشخاص نسبت داده شده است: أموالكم و اين نشان مى دهد كه خدا مال را به افراد تمليك شرعى كرده است و آنان كه از راه صحيح به مال دست يابند، مالك شرعى آن شناخته مى شوند، البته اين ملكيت، در حدّ ملكيت تشريعى و اعتبارى است نه ملكيت تكوينى؛ زيرا ملكيت تكوينى مخصوص خداى سبحان است و تفويض و اعتباربردار نيست، مگر به نحو مظهريت.(1)

ج. منظور از «اكل اموال مردم» گرفتن آن يا مطلق تصرف در آن است كه به طور مجاز در خوردن مال مردم اطلاق مى شود مصحح اين اطلاق مجازى آن است كه خوردن نزديك ترين و قديمى ترين عمل طبيعى است كه انسان محتاج به انجام آن است.(2)

د. كلمه «تدلوا» به عنوان كنايه در دادن رشوه به حكام تا بر طبق ميل آدمى رأى دهند استعمال مى شود.(3)

ه -. منظور از فى سبيل الله در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض تصميم گيرنده اقامه دين و اعلاى كلمه توحيد باشد چنين قتلى عبادت است كه بايد با نيت انجام شود و آن نيت عبارت است از رضاى خدا و تقرب به او نه استيلا بر اموال مردم و ناموس آنان.(4)

و. مراد از جمله و لا تعتدوا؛ يعنى از حد تجاوز نكنيد مطلق هر عملى است كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهاد مصالحه بر سر حق، قتال ابتدايى، قتل زنان و كودكان و قتال قبل از اعلان جنگ با دشمن.(5)

ز. جمله و أتوا البيوت من ابوابها، بيان اين اصل جامع و كلى است كه هر كارى را بايد از

ص: 287


1- مجمع البيان، ج 2، ص 504-505.
2- الميزان، ج 2، ص 73؛ نمونه، ج 2، ص 4؛ مراغى، ج 2، ص 81.
3- الميزان، ج 2، ص 75.
4- همان، ص 87.
5- همان، ص 89.

راه خاصّ آن وارد شد و بيراهه نرفت. راه ورود انسان به كارها خصوص مسير مشروع آن است و راه نامشروع، هر چند به حسب ظاهر سهل و سريع باشد، بيراهه است و از پشت خانه وارد شدن است و بايد از آن پرهيز شود.(1)

ح. واژه «بيت» در اين آيه، به بيت ظاهرى اختصاصى ندارد، بلكه بيت معنوى را شامل مى شود. بيت معنوى، بيت نبوت، امامت و ايمان است كه در آياتى از قرآن به آن اشاره شده است؛ مثلاً حضرت نوح (علیه السلام) از خدا چنين مى طلبد: ربّ اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا (نوح، 28). مقصود از «بيتى» بيت نبوت و ايمان است نه خانه شخصى حضرت نوح (علیه السلام). هر كس كه داخل آن خانه شود، مشمول دعاهاى مخصوص حضرت نوح (علیه السلام) خواهد شد.(2)

ط. در معناى جمله ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها 3 احتمال است:

1. در جاهليت رسم اين بود كه اگر كسى براى حج محرم مى شد از در خانه اش وارد نمى شد تا حجش تمام شود و سوراخ هايى در پشت خانه ها به اين منظور درست كرده بودند كه در آن ها در اين هنگام داخل و خارج مى شدند و مسلمانان از عمل به اين كار نهى شدند.(3)

2. در كارها از راهش وارد شويد و منظور داخل شدن خانه ها نيست.(4)

3. نيكى آن نيست كه از افراد نالايق انتظار كار نيك داشته باشيد، بلكه نيكى در اين است كه كارهاى خوب را از افرادى شايسته طلب كنيد.(5)

ى. مراد از «فتنه» در آيه و الفتنة اشد من القتل شرك مى باشد.(6)

ك. سياق آيات دلالت دارد كه اگر آنان از قتال با شما دست كشيدند، شما هم ترك قتال كنيد و آن ها را ببخشيد، ليكن اكثر مفسرين بر اين عقيده اند كه اگر از كفر و شرك خود توبه كردند و به خدا و رسول ايمان آوردند خداوند آنان را مى آمرزد.(7)

ص: 288


1- تسنيم، ج 9، ص 548.
2- الميزان، ج 20، ص 37؛ همان، ص 549.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 228؛ نمونه، ج 2، ص 12؛ احسن الحديث، ج 1، ص 349؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 285.
4- نمونه، ج 2، ص 12.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 228.
6- كاشف، ج 1، ص 299؛ مجمع البيان، ج 2، ص 233؛ روح المعانى، ج 1، ص 471؛ الميزان، ج 2، ص 89.
7- كاشف، ج 1، ص 299؛ الميزان، ج 2، ص 90؛ مجمع البيان، ج 2، ص 233؛ نمونه، ج 2، ص 24؛ مراغى، ج 2، ص 90.

ل. بر اساس برنامه وحى، تزكيه نفوس جامعه و تعليم كتاب و حكمت به آنان است، از اين رو خداوند قبل از هر سخن ديگر در باره جنگ، به ذكر هدف آن مى پردازد: و قاتلوا فى سبيل الله الّذين يقاتلونكم. هدف جنگ، اقامه دين و اعلاى كلمه توحيد است؛ زيرا قبل از اين كه بگويد با چه كسى بجنگيد مى گويد: چرا بجنگيد و به چه منظور دفاع كنيد.(1)

م. جنگ براى مسلمانان در ماه هاى حرام جايز نيست و حرام است جز اين كه به صورت قصاص و مقابله به مثل با مشركان باشد.(2)

ن. منظور از احسان خوددارى از قتال يا رأفت و مهربانى كردن با دشمنان دين و امثال اين معانى نيست، بلكه منظور از احسان اين است كه هر عملى كه انجام مى دهند خوب انجام دهند؛ اگر قتال مى كنند به بهترين وجه قتال كنند.(3)

س. مقصود از فان انتهوا در اين آيه خوددارى مشركان از ستيز با مسلمانان در مسجدالحرام است و منظور از فان انتهوا فلا عدوان در آيه بعد پايان دادن به شرك و پذيرش اسلام است.(4)

ع. از تعبير حتّى لا تكون فتنة بر مى آيد كه بايد با فتنه و شرك آشوبگر مبارزه كرد نه با شخص مشرك؛ زيرا ممكن است تا آخرين لحظه در دنيا گروهى مشرك يا كافر اهل كتاب يا منافق باشند، هر چند بايد در پناه اسلام زندگى كنند، با اين تفاوت كه اهل كتاب موظّف به پرداخت جزيه اند، اما منافق همانند ساير مسلمانان زندگى مى كند، گرچه عذاب او در معاد همانند كافر قطعى است. مشرك نيز مى تواند مستأمن باشد؛ يعنى از دولت اسلامى درخواست پناهندگى كند و هيچ گاه در صدد فتنه و ترفند نباشد.(5)

ف. «عدوان» ظاهرا به معناى عقوبت، قتل و تعدّى است؛ يعنى اگر آنان از شرك و بت پرستى دست شستند، قتل و تعدّى به آنان روا نيست. كفر مانند موجبات حدّ نيست كه پس از ثبوت موجب، حتى با توبه نيز حد ساقط نشود، بلكه اگر كافران از كفر دست كشيده

ص: 289


1- تسنيم، ج 9، ص 573.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 237؛ روح البيان، ج 1، ص 308.
3- الميزان، ج 2، ص 93.
4- تسنيم، ج 9، ص 608.
5- همان، ص 628.

اسلام را پذيرفتند، عقوبتى بر ايشان نيست.(1)

ص. سرّ تعبير به عدوان در آيه 193 اين است كه ظالم آن را تعدّى تلقى مى كند وگرنه حكم عدل الهى نسبت به ظالم، اعتدال است نه اعتدا.(2)

ق. مقصود از الظالمين به قرينه انّ الشّرك لظلم عظيم (لقمان، 13) مشركان و كافرانند.(3)

ر. اتصاف «شهر» به «حرام»، مانند اتصاف بلد به حرام... براى آن است كه جنگ در آن حرام است، چنان كه اتصاف ذيقعده به اين وصف براى آن است كه اين ماه وقت قعود از نبرد است نه قيام به جنگ.(4) حرمت جنگ در شهر حرام، همچون حرمت كعبه و مسجدالحرام، ميراثى است كه از عصر حضرت ابراهيم (علیه السلام) بر جاى مانده است.(5)

ش. سرّ تعبير به جمع، يعنى واژه «حُرُمات» آن است كه در جريان حُديبيه چند حرمت نقض شد؛ يعنى حرمت حرم و حرمت ماه حرام و حرمت احرام رعايت نشد.(6)

ت. قصاص در همه شئون: فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم؛ خداى سبحان در اين بخش به صورت كلى تر مى فرمايد: هر كس هر گونه تعدّى را بر شما روا داشت، مى توانيد به مثل آن مقابله كنيد. اين حكم به ماه حرام يا حرمت ها اختصاص ندارد، بلكه مطلق است مگر دليلى خاص مانع از قصاص شود، نظير قذف.(7)

ث. استفاده از سلاح هاى شيميايى ابتدائا حرام است و در مورد ضرورت جهت دفاع نيز لازم است از كاربرد آن در مواردى كه بى گناه آسيب مى بيند و كودك، زن، سالمند و ساير افراد غير جنگجو مصدوم مى شوند حتما پرهيز شود(8). عمده آن است كه منظور از اعتداى به مثل، مقابله در اصل مطلب است نه در ابزار و وسايل؛ يعنى اگر دشمنان اسلام با تعدّى جان

ص: 290


1- همان، ص 634.
2- همان، ص 635.
3- همان.
4- تبيان، ج 2، ص 149.
5- تسنيم، ج 9، ص 645.
6- تفسير كبير، ج 5، ص 145؛ همان، ص 646.
7- تسنيم، ج 9، ص 647.
8- كافى، ج 5، ص 28؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 62.

عده اى را گرفتند، مسلمانان مى توانند دفاع كنند و مهاجمان را به قتل برسانند، اما لازم نيست با همان وسيله نامشروع و ابزار نامعقول چنين كنند.(1)

نكته ها

1. از اين كه جمله لا تأكلوا اموالكم را به «بينكم» مقيد كرد دلالت دارد بر اين كه مجموعه اموال دنيا متعلق است به مجموعه مردم دنيا، منتها خداى تعالى از راه وضع قوانين عادله اموال را ميان افراد تقسيم كرده تا مالكيت آنان به حق تعديل شود و در نتيجه ريشه فساد قطع گردد.(2)

2. مالكيت بايد از راه صحيح و شرعى باشد مانند تجارت، زراعت، صنعت، ارث، هديه و امثال آن، ولى تصرف از طريق باطل و رشوه ايجاد مالكيت نمى كند.(3)

3. خداوند براى اثبات خوب بودن تقوا مى توانست بفرمايد

«ولكن البرهو التقوى» ولى به جاى آن فرمود: ولكن البر من اتّقى تا بفهماند كمال آدمى در اتصاف به تقوا است كه مقصود هم همين اتصاف و داشتن تقواست نه صرف مفهوم.(4)

4. از جمله اموالكم بينكم بالباطل با توجه به ضمير «كم» دلالت دارد بر اين كه امت، امت واحد است و احترام به مال غير، احترام به مال خويش است همان گونه كه بى حرمتى به مال ديگران بى حرمتى به مال خويش است.(5)

5. احكام مسجدالحرام

احكام مختلفى در باره مسجد الحرام در قرآن كريم بيان شده است از جمله:

الف. امنيت كامل براى كسانى كه وارد آن مركز عبادت مى شوند: انّ أوّل بيت وضع للنّاس... * و من دخله كان ءامنا.... (آل عمران، 69-97)

ب. لزوم طهارت مسجدالحرام از آلودگى ظاهرى و باطنى:... أن طهّرا بيتى للطّائفين و

ص: 291


1- تسنيم، ج 9، ص 649.
2- الميزان، ج 2، ص 74.
3- نور، ج 1، ص 298.
4- الميزان، ج 2، ص 75.
5- مراغى، ج 2، ص 81.

العاكفين و الرّكع السّجود (بقره، 125) و... إنّما المشركون نجس فلاتقربوا المسجد الحرام.... (توبه، 28)

ج. ممنوعيت قتل مشركان در آن مكان مگر به عنوان دفاع:... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام.... (بقره، 191)

د. سرپرستى بر مسجدالحرام تنها شايسته تقواپيشگان:... و ما كانوا أولياؤه إن أولياؤه إلاّ المتّقون.... (انفال، 34)

ه -. طواف و نماز از آداب زيارت مسجدالحرام:... و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود. (حج، 26)

6. جمله و ءاتوا البيوت من ابوابها ميان دو تقوا قرار گرفته است. شايد از آيه شريفه بتوان استفاده كرد كه شناخت راه كار و ورود و خروج در امور مختلف نياز به تقواى فوق العاده دارد و كسانى كه تقواى اندك دارند باز هم بى راهه مى روند.(1)

7. در قرآن كريم براى برخورد با دشمن بعد از اتمام حجت مراحلى بيان شده است:

الف. بى اعتنايى: دع اذا هم (احزاب، 48). ب. اعراض: فاعرض عنهم (نساء، 63). ج. مقابله به مثل: فقاتلوا الذين يقاتلونكم.(2)

8. حرم و مسجدالحرام مقدس است، اما خون مسلمانان مقدس تر است و در اين جا مسئله اهم و مهم مطرح است: لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتى يقاتلوكم.(3)

9. از آيه فان انتهوا فان الله مى توان فهميد كه توبه قاتل عمومى نيز مقبولمى شود؛ زيرا شرك بالاتر از قتل و گناه شرك بيشتر از گناه قاتل است.(4)

10. و لاتلقوا بأيديكم كنايه است از اين كه مسلمانان نبايد نيرو و استطاعت خود را هدر دهند چون كلمه «دست» به معناى مظهر قدرت و قوت است.(5)

11. از آيه شريفه و انفقوا... استفاده مى شود كه مسلمانان بايد در راه خدا و در گسترش

ص: 292


1- نور، ج 1، ص 300.
2- همان، ص 303.
3- همان.
4- همان، ص 234.
5- الميزان، ج 2، ص 93.

دين و تأمين بيچارگان و رفع احتياجات عموم، مال خرج كنند و اگر به اين وسيله شكاف هاى جامعه را پر نكنند جز هلاكت و عقب ماندن از دين و دنيا نخواهد بود و بايد به ذلت و بيچارگى تن در دهند.

12. آيه و لاتلقوا بايديكم... يك قاعده كلى است؛ انسان نمى تواند بدن و مال خويش را به مهلكه اندازد و در راه هايى كه نه نفع دنيا دارد و نه نفع آخرت اسباب دردسر و گرفتارى براى خويش فراهم آورد.(1)

13. از نظر قرآن كريم روح جهاد ابتدايى نيز به دفاع از مظلومان باز مى گردد؛ زيرا مستكبران مانع نفوذ تعليم و تبليغ اسلام به تشنه كامان علم و ايمان اند و جهاد با طاغيان به معناى طرد مانع و دفع حاجب براى رسيدن معارف ناب به محرومان است، پس جنگ هاى اسلامى دفاعى است.(2)

14. معيت در فرهنگ قرآن سه گونه است:

1. معيت عمومى: و هو معكم أين ما كنتم (حديد، 4). خداى سبحان با همگان و در همه جا هست.

2. معيت خصوصى منتقمانه؛ خدا با عاملان هر توطئه، مخفى كارى و شب نشينى هاى خداناپسندانه همراه است تا آنان را بگيرد: يستخفون من النّاس و لا يستخفون من اللّه و هو معهم اذ يبيتون ما لايرضى من القول (نساء، 108). در مواردى خدا دستِ افتادگان را مى گيرد و در پاره اى دستِ دست درازها را مى بُرد.

3. معيت خصوصى رحيمانه كه مخصوص انبيا و اوليا و متقيان است؛ نظير آيه مورد بحث و گفته پيامبر اكرم: انّ اللّه معنا.(3)

15. در انفاق مالى، جهت آن مهم است نه كميت آن، از اين رو هر كس بايد به اندازه توان «در راه خدا» انفاق كند.(4)

16. انفاق هاى واجب تنها خمس، زكات، كفارات و نظاير آن نيست، بلكه انفاق به فقيرانِ

ص: 293


1- احسن الحديث، ج 1، ص 357.
2- تسنيم، ج 9، ص 586.
3- توبه، 40؛ تسنيم، ج 9، ص 652-653.
4- همان، ص 661.

بيچاره كه بودجه هاى عمومى نياز آنان را كفايت نكرده نيز واجب است؛ يعنى متمكنى كه همه وجوه شرعى خود را نيز پرداخته است چنانچه از فقر و اضطرار كسى تنها او آگاه باشد، بر وى واجب عينى است آن فقير را تأمين كند و اگر ديگران هم بدانند، بر همه حفظ جان آن فقير هر چند نامسلمان (بر اساس حفظ نفس محترم) واجب كفايى است.(1)

آیه 196-199

اشاره

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (196) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (199)

ترجمه

و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد. و اگر محصور شديد، (و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكه شويد،) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد). و سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود). و اگر كسى از شما بيمار بود، يا ناراحتى در سر داشت، (و ناچار بود سر خود را بتراشد،) بايد فديه و كفّاره اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد، هر كس با ختم عمره، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسّر است (ذبح كند). و هر كه نيافت، سه روز در ايام حج و هفت روز

ص: 294


1- همان، ص 665.

هنگامى كه باز مى گرديد، روزه بدارد. اين، ده روز كامل است. (البته) اين براى كسى است كه خانواده او، نزد مسجدالحرام نباشد [= اهل مكه و اطرافِ آن نباشد]. و از خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد كه او، سخت كيفر است. * حج، در ماه هاى معينى است و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج،) حج را بر خود فرض كرده اند، (بايد بدانند كه) در حجّ آميزش جنسى با زنان، و گناه و جدال نيست و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزگارى است و از من بپرهيزيد اى خردمندان! * گناهى بر شما نيست كه از فضلِ پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ايام حج) طلب كنيد (كه يكى از منافع حج، پى ريزى يك اقتصادِ صحيح است). و هنگامى كه از «عرفات» كوچ كرديد، خدا را نزد «مشعرالحرام» ياد كنيد. او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود؛ و قطعا شما پيش از اين، از گمراهان بوديد. * سپس از همان جا كه مردم كوچ مى كنند، (به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد و از خداوند، آمرزش بطلبيد كه خدا آمرزنده مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب اتمام حج و عمره براى خداوند و لزوم قصد قربت در حج و عمره، لزوم قربانى در محل خود به هنگام مريضى و يا ممنوع شدن از رفتن، نتراشيدن سر در صورت نرسيدن قربانى به محل خود مگر در صورت ضرورت، بجا آوردن حج در ماه هاى مشخص، حرمت مباشرت با همسر و دروغ گفتن و جدال و سوگند خوردن به نام خدا در حال احرام، لزوم تحصيل تقوا به عنوان زاد و توشه قيامت، عدم منع كسب و تجارت در ايام حج، لزوم ياد خدا به هنگام كوچ كردن از عرفات، وقوف در مشعرالحرام و لزوم كوچ كردن ساكنان حرم از عرفات به مشعرالحرام همانند ساير مردم.

ب. «اذى» به معناى آسيب رسانى و ضرر دنيوى يا اخروى است كه به انسان يا حيوان مى رسد. آسيب جسمانى مانند: فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأسه ففدية (بقره، 196). «اذى» به معناى آزار روحى مانند: اذيت هاى منافقان نسبت به پيامبر اكرم: و منهم الذين يؤذون النبى.(1)

ص: 295


1- توبه، 61؛ همان، ص 27.

ج. در آيه شريفه فمن لم يجد منظور از پيدا نكردن قربانى اعم از نبود آن يا عدم تمكن از خريد آن است مانند فلم تجدوا ماء (نساء، 43) كه مراد اعم از نبود آب يا عدم تمكن از فراهم آوردن آن است زيرا گاهى از تمكن و عدم تمكن به وجود و عدم وجود تعبير مى شود.(1)

د. در معناى جمله و اتموا الحج و العمرة لله دو نظريه مختلف است:

1. آيه شريفه حفظ وجوب اتمام حج و عمره را مى رساند و وجوب اصل حج از آيه شريفه و للّه على الناس حج البيت (آل عمران، 97) استفاده مى شود.

2. «اتمّوا» به معناى «اقيموا» كه به معناى وجوب اقامه حج و عمره است هم در اصل آوردن و هم در پايان رساندن آن دو نه فقط به معناى ادامه دادن آن بنا بر اين آيه شريفه ثم اتمّوا الصيام الى الليل (بقره، 187) است كه اصل وجوب صوم و هم وجوب ابقاى آن را مى فهماند. لازم به ذكر است كه اگر اتمام به معناى «اقيموا» باشد وجوب عمره از اين آيه معلوم مى شود در حالى كه وجوب عمره به طور مستقل مانند وجوب حج مورد بحث و گفتگو است. علاوه بر اين بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى و شيخ طوسى و طبرى اتمام را به معناى ادامه بعد از شروع دانسته اند نه به معناى «اقيموا».(2)

ه -. «احصار» در «احصرتم» اصطلاحى قرآنى است كه مانع ظاهرى و باطنى، هر دو را در بر مى گيرد، از اين رو اطلاق آن مصدود و محبوس را هم كه در اصطلاح فقهى در برابر محصور است در بر مى گيرد. محصور كسى است كه بر اثر مانع درونى مانند بيمارى نتواند حج يا عمره انجام دهد، ولى مصدود بر اثر مانع بيرونى مانند دشمن از اتمام عمل ناتوان است، علاوه بر اين محصور بايد قربانى خويش را به مكه يا منا بفرستد تا از احرام خارج شود، ولى مصدود قربانى را در همان مكان صد ذبح كند.

دليل اين كه احصار در آيه شريفه به احصار فقهى اختصاص ندارد، دو شاهد داخلى و خارجى است:

1. شاهد داخلى؛ تقابل فان احصرتم با فاذا ءامنتم است چون در مقابل احصار امنيت آمده. «احصرتم» يقينا مصدود و محبوس را در بر مى گيرد؛ زيرا اينان فاقد امنيت هستند.

ص: 296


1- همان، ص 29؛ مفردات راغب.
2- تسنيم، ج 10، ص 31.

2. شاهد خارجى؛ اطلاق احصار در آيات ديگر است كه منحصر به مريض نيست شامل صدّ از دشمن نيز مى شود مانند: للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله (بقره، 273) و فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم.(1)

و. حج و عمره مانند نماز و روزه نيست كه اگر كسى نتوانست آن را به پايان برساند قطع كند و چيزى بر ذمّه او نباشد، بلكه عبادت ويژه اى است كه نبايد بر اثر احصار يا حبس آن دو را بدون كفاره ناتمام گذارد، بلكه بايد با قربانى از احرام بيرون آمد و محلّ شد وگرنه شخص در همان احرام باقى مى ماند.(2)

ز. حج بر سه قسم است: تمتع، قران و افراد؛ اين سه قسم با يكديگر تفاوت هايى دارند:

1. حج تمتع ويژه كسانى است كه 48 ميل يا بيشتر (16 فرسخ حدود 96 كيلومتر) با مكه فاصله دارند و حج قران و افراد براى كسانى است كه در اين محدوده بسر مى برند.

2. در حج تمتع، اعمال عمره، بر اعمال حج مقدم است برخلاف حج قران و افراد.

3. در حج قران همراه كردن قربانى هنگام تلبيه و احرام لازم است، از اين رو آن را حج قران ناميده اند. علاوه بر اين احرام حج و عمره در حج تمتع و افراد از يكديگر جداست.(3)

ح. آيه شريفه با لحن تهديدآميز مى فرمايد: و اتقوا اللّه و اعلموا انّ الله شديد العقاب. راز اين لحن تهديدآميز حادثه اى است كه دربردارنده انكار و استكبار برخى از صحابه نسبت به حكم حج تمتع است(4) ؛ بر پايه روايات اهل بيت (عليهم السلام) و شهادت تاريخ اصل حج به صورت حج قران و افراد در ميان مردم جاهلى رواج داشت و حج تمتع در جاهليت نبود، بلكه حج تمتع از بركات اسلام است.

وقتى پيامبر اكرم تشريع حج تمتع را از طرف خداوند اعلام كرد، برخى از صحابه مانند خليفه دوم كه هنوز رسوبات جاهلى در ذهن او بود، اين فرمان بر او گران آمد و او را به استبعاد واداشت كه چگونه از احرام بيرون برويم و از محرمات احرام مانند همبستر شدن با زنان بهره مند شويم در حالى كه آب غسل از سرهايمان مى ريزد براى حج تمتع محرم شويم.

ص: 297


1- توبه، 5؛ همان، ص 34.
2- همان، ص 37.
3- همان، ص 51؛ وسائل، ج 11، ص 211-239.
4- الميزان، ج 2، ص 115.

پيامبر اكرم فرمود: هرگز تو به اين حكم ايمان نمى آورى. سپس سراقة بن مالك برخاست و سؤال كرد اين حكم مربوط به امسال است يا هر سال ؟ حضرت فرمود: هر سا ل. اين استبعاد زمينه بدعت گذارى خليفه دوم را در زمان خلافتش فراهم كرد تا جايى كه گفت: متعتان محلّلتان فى عهد رسول الله و انا احرّمهما و اعاقب عليهما.(1)

ط. اهل سنت براى توجيه اين بدعت گفته اند كه خليفه دوم والى مسلمانان بود و والى مسلمانان ولايت دارد و مى تواند احكام دين را تغيير دهد. پاسخ اين كه: اين توجيه از دو جهت به طور جزئى و كلى مخدوش است: اولاً: خليفه دوم از نظر شيعه هيچ گونه ولايتى بر مسلمانان نداشته زيرا منصب خلافت را غصب كرده است. ثانيا: محدوده ولايت والى مسلمانان به اندازه اى وسيع نيست كه بتواند احكام الهى را تغيير دهد. قرآن كريم وظايف واليان را در امور ذيل بيان كرده است:

1. تبيين قوانين و احكام الهى قرآن: لتبين للناس ما نزل اليهم. (نحل، 44)

2. حفظ قوانين و جلوگيرى از تفسير به رأى: و الحافظون لحدود الله. (توبه، 112)

3. تبليغ قوانين و احكام ثابت الهى: الذين يبلغون رسالات الله يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله. (احزاب، 39)

4. تهيه و تنظيم قوانين جزئى با لحاظ مصلحت حوزه ولايت خود مانند مقررات راهنمايى و رانندگى.

5. اجراى حدود و قوانين براى جلوگيرى از سهل انگارى و بى حرمتى به آن ها.

بنا بر اين، حق تغيير و تبديل احكام قوانين در حيطه وظايف والى مسلمانان نيست.(2)

ى. فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأسه...؛ اين قسمت از آيه نتيجه سخن قبلى است؛ در جمله قبل نهى از تراشيدن سر بود، اين قسمت از آيه دلالت مى كند كه مراد از مرض خصوص آن مرضى است كه با نتراشيدن سر برايش مضر است و اگر سر را بتراشد آن مرض بهبودى مى يابد.(3)

ص: 298


1- تسنيم، ج 10، ص 48-58.
2- تسنيم، ج 10، ص 73-76.
3- الميزان، ج 2، ص 112.

ك. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از محصور مريض است:

«المحصور المريض». حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: اقلّ قربانى گوسفند است:

«فما استيسر من الهدى» يعنى شاه.(1)

ل. ماه هاى حج، شوال و ذى القعده و ده روز اول از ذى الحجه است.(2)

م. جدال به معناى گفتگوى همراه با كشمكش و به انگيزه غلبه بر ديگرى است. اينواژه برگرفته از «جدلت الحبل» (ريسمان را محكم تافتم و پيچيدم) است گويا دو طرف مجادله تلاش دارند يكديگر را بپيچانند و از رأى خود برگردانند.(3)

ن. مراد از «رفث» آميزش با زنان و مراد از «فسوق» دروغ گفتن و مراد از «جدال» رد سخن ديگرى با گفتن نه به خدا بلى به خدا است كه اقل مرتبه مجادله است.(4)

س. در اين كه مقصود از آيه ثم افيضوا من حيث افاض الناس چيست 2 احتمال است:

1. مقصود كوچ كردن از عرفات است و اين آيه متوجه قريش و هم پيمانان قريش است كه به نام «حمس» خوانده مى شوند و آنان به عرفات نمى رفتند و مى گفتند: ما اهل حرم الهى هستيم و از آن نبايد بيرون برويم و در همان مزدلفه مى ماندند از آنجا كوچ مى كردند. خداوند با اين آيه آنان را نيز امر به حركت به سوى عرفات و وقوف در آنجا و افاضه از عرفات فرمود.(5)

2. منظور حركت از مزدلفه است براى «منى» در روز عيد قربان قبل از طلوع خورشيد براى رمى جمره و قربانى.(6)

نكته ها

1. موارد اخلاص

الف. اخلاص در عمل؛ قل انّما أعظكم بواحدة أن تقوموا للّه مثنى و فردى. (سبأ، 46)

ب. اخلاص در انفاق؛ الّذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله. (بقره، 262)

ص: 299


1- نور الثقلين، ج 1، ص 183-185.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 250؛ مراغى، ج 2، ص 99.
3- تسنيم، ج 10، ص 88؛ مفردات راغب.
4- احسن الحديث، ج 1، ص 366؛ الميزان، ج 2، ص 117.
5- الميزان، ج 2، ص 118؛ كاشف، ج 1، ص 306؛ روح البيان، ج 1، ص 318؛ كشاف، ج 1، ص 247.
6- مجمع البيان، ج 2، ص 256؛ صاف، ج 1، ص 235؛ احسن الحديث، ج 1، ص 367؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 331.

ج. اخلاص در تبليغ؛ و ما أسئلكم عليه من اجر ان اجرى الاّ على رب العالمين. (شعراء، 109)

د. اخلاص در توبه؛ يا أيها الّذين ءامنوا توبوا الى الله توبة نصوحا. (تحريم، 8)

ه -. اخلاص در حج و عمره؛ و اتموا الحج و العمرة لله. (بقره، 196)

و. اخلاص در اطعام؛ انّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا. (دهر، 9)

ز. اخلاص در دين؛ فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون. (غافر، 14)

ح. اخلاص در صبر؛ و الّذين صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئك لهم عقبى الدار. (رعد، 22)

ط. اخلاص در زكات؛ و ما ءاتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون. (روم، 39)

ى. اخلاص در سجده؛ انّ الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبّحونه و له يسجدون. (اعراف، 206)

ك. اخلاص در گواهى؛ و أقيموا الشهادة لله (طلاق، 2) و يا أيها الذين ءامنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء لله. (نساء، 135)

ل. اخلاص در نذر؛ اذ قالت امرأت عمران رب انّى نذرت لك ما بطنى محرّرا فتقبل منى. (آل عمران، 35)

م. اخلاص در نماز و تمام عبادت ها؛ قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله ربّ العالمين. (انعام، 162)

2. اگر در جمله فمن كان منكم مريضا او به اذى... كلمه «او» را كه مفيد ترديد است به كار برد، براى اين بود كه بفهماند مراد از ناراحتى سر، ناراحتى غير از سردرد و بيمارى است، بلكه ناراحتى از ناحيه حشرات است. پس عبارت اذى من رأسه كنايه است از متأذى شدن از حشرات از قبيل شپش كه در سر مى افتد.(1)

3. سؤال: اگر ماه هاى حج، شوال و ذيقعده و 10 روز اول ذيحجه است، چگونه كلمه «اشهر» بر آن دو ماه و 10 روز اطلاق مى شود؟

پاسخ: در عرب معمول است كه لفظ جمع را به دو فرد هم اطلاق مى كنند، ديگر اين كه

ص: 300


1- الميزان، ج 2، ص 113.

كارى كه در يك قسمت و جزئى از زمان واقع مى شود گاهى به همه آن زمان نسبت مى دهند چون حج در دهه اول ذيحجه واقع مى شود به همه آن ماه، ماه حج مى گويند.(1)

4. در آيه و اتقوا الله ان الله شديد العقاب به جاى ضمير از اسم جلاله «الله» استفاده شد تا عظمت و هيبت خداوند باعث تربيت آنان شود. ثانيا باعث خوف و ارعاب آنان از سرپيچى فرمان الهى شود.(2)

5. جمله الحج أشهر معلومات يكى از رسوم خرافى جاهليت را نفى مى كند كهگاه به خاطر درگيرى يا جنگ ها يا غير آن، ماه هاى حج را تغيير و تبديل مى دادند و جلو و عقب مى كردند.(3)

6. جمله و تزودوا فان خير الزاد التقوى ممكن است اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه در سفر حج موارد فراوانى براى تهيه زادهاى معنوى وجود دارد كه نبايد از آن غفلت كنيد.(4)

7. قرآن كريم بهترين زاد و توشه را تقوا مى داند: تزوّدوا فان خير الزاد التقوى و در برخى از احاديث بدترين زاد و توشه ظلم به بندگان الهى معرفى شده است. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«بئس الزاد الى المعاد العدوان الى المعاد» و آن حضرت با اين كه به مورچه اى حاضر نبود ظلم كند اگر تمام جهان را به او مى دادند، در عين حال از اندك بودن زاد و توشه مى ناليد:

«آه من قلة الزاد و بعد السفر و طول الطريق و عظيم المورد».

8. خداى سبحان از خردمندان خواست تا از او پروا و تقوا داشته باشند: و اتقون يا أولى الالباب، اين بيان نشان مى دهد كه تقوا درجاتى دارد؛ برخى انسان ها تنها تقواى از آتش جهنم دارند: فاتقوا النار الّتى وقودها الناس و الحجارة (بقره، 24). برخى گذشته از تقواى از آتش تقواى شوق به بهشت را دارند و برخى تمام كارهاى خويش را «حبّا للّه» انجام مى دهند و مشمول درجه كامله آيه و اتقون يا أولى الألباب هستند.(5)

9. خداوند امر به اجتناب از فسق و جدال در حج كرد با اين كه اين امور در غير از حج

ص: 301


1- مجمع البيان، ج 2، ص 251؛ روح البيان، ج 1، ص 314؛ روح المعانى، ج 1، ص 482.
2- روح المعانى، ج 1، ص 481.
3- نمونه، ج 2، ص 53.
4- نمونه، ج 2، ص 56؛ مجمع البيان، ج 2، ص 253.
5- تسنيم، ج 10، ص 102.

نيز بايد ترك مى شد و علت آن است كه انجام اين امور در حج قبيح تر مى باشد مانند پوشيدن لباس حرير در نماز كه در غير از نماز هم بر مرد حرام است.(1)

10. فضل در قرآن در مصاديق ذيل به كار رفته است:

1. فضل معنوى يعنى نعمت هاى معنوى بهشت مانند: فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل. (نساء، 175)

2. فضل مادى يعنى نعمت هاى مادى مانند: و ان خفتم عليه فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء. (توبه، 28)

3. جامع فضل معنوى و مادى مانند: انّ الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء و اللّه ذوالفضل العظيم. (حديد، 29)

4. از فضل در آيه مورد بحث، فضل مادى است كه توهّم جاهلى آن را در موسم حج روا نمى دانست، ولى خداوند با اين تعبير آن را تجويز كرد.(2)

11. راز تعبير از نعمت هاى دنيايى و منافع مادى به فضل الهى آن است كه همه بهره هاى مادى و معنوى كه نصيب انسان مى شود تفضل خداست نه استحقاق بنده چون اعمال صالحى كه افراد انجام مى دهند به توفيق و فيض الهى است.(3)

12. عبارت «من عرفات» مى رساند كه علاوه بر وجوب وقوف در عرفات بايد نقطه آغاز مناسك بعد از احرام سرزمين عرفات باشد چنان كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) به اين روش عمل كرد و خداوند حج ابراهيمى را به پيامبر آموخت كه آن حضرت فرمود: خذوا عنى مناسككم.(4)

13. جمله فاذكروا الله عند المشعر الحرام دو حكم را در بر دارد:

الف. حكم فقهى لزوم بازگشت از عرفات به مشعرالحرام نه راه هاى ديگر.

ب. حكم اخلاقى ياد خدا در مشعرالحرام. خداى سبحان جز در جريان حج در هيچ مورد ديگر با اين عظمت به ياد خود دعوت نكرده است؛ چون خداوند در حج مهماندار است، پس

ص: 302


1- روح البيان، ج 1، ص 315؛ روح المعانى، ج 1، ص 482.
2- تسنيم، ج 10، ص 122.
3- همان، ص 125.
4- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 420.

لحظه به لحظه و در هر زمان و مكان به ياد خود فرا مى خواند تا از مائده اسماى حسناى وى بهره مند شوند.(1)

14. در اين كه آيا جمله فاذكروا الله عند المشعر الحرام بر وجوب وقوف در مشعر الحرام دلالت دارد يا نه، اختلاف است. غالب مفسران و فقيهان امر به ذكر حق را بر استحباب حمل كرده و دلالت اين جمله را بر وقوف در مشعرالحرام نپذيرفته اند و تعيين وقوف و مقدار آن به وسيله احاديث مشخص شده است و ظاهرا همين قول صحيح است.(2)

15. شايد نامگذارى سرزمين عرفات به اين معنا اشاره به اين حقيقت باشد كه اين سرزمين محيط بسيار آماده اى براى معرفت پروردگار و شناسايى ذات پاك اوست يا اين كه اين سرزمين مكان اعتراف و اقرار به گناهان خويش است چنان كه حضرت آدم (علیه السلام) در اين سرزمين اعتراف به ترك اولى خويش كرد: اعترف بذنبك.(3)

آیه 200-203

اشاره

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ (201) أُولئِكَ لَهُمْ نَصيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ (202) وَ اذْكُرُوا اللّهَ في أَيّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ في يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

ترجمه

و هنگامى كه مناسك (حجِ) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر. (در اين مراسم، مردم دو گروهند:) بعضى از مردم مى گويند: «خداوندا! به ما در دنيا، «نيكى» عطا كن.» ولى در آخرت بهره اى ندارند. * و بعضى مى گويند: پروردگارا! به ما در دنيا «نيكى» عطا كن؛ و در آخرت نيز «نيكى» مرحمت فرما؛ و ما را از عذابِ آتش نگاه دار.» * آن ها از كار (و دعاى) خود، نصيب

ص: 303


1- همان، ص 130.
2- تسنيم، ج 10، ص 134.
3- نمونه، ج 2، ص 59.

و بهره اى دارند؛ و خداوند، سريعُ الحساب است. * و خدا راا در روزهاى معينى ياد كنيد: (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى حجه). و هر كس شتاب كند، و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست و هر كه تأخير كند، (و سه روز انجام دهد نيز) گناهى بر او نيست؛ براى كسى كه تقوا پيشه كند. و از خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم ياد خداوند بعد از به جا آوردن اعمال حج، تقسيم شدن مردم به دو گروه از جهت درخواست: برخى خواهان دنيا و بى نصيب بودن آنان در آخرت و برخى خواهان دنيا و آخرت و مصونيت از عذاب الهى، ضرورت ياد خداوند در ايام تشريق 11 و 12 و 13 ذيحجه، لزوم پرهيزكارى و هشدار خداوند به معاد.

ب. «قضاء» به معناى فيصله دادن با قول يا فعل است كه هم در قول و فعل خداى سبحان به كار مى رود مانند: و قضى ربّك الاّ تعبدوا الاّ اياه (اسراء، 23) و فقضيهنّ سبع سموات فى يومين (فصلت، 12) و هم در قول و فعل انسان مانند: فاقض ما انت قاض انّما تقضى هذه الحيوة الدنيا (طه، 72). كاربرد قضا در حكم و داورى حاكم نيز از اين باب است.(1)

ج. ياد خداوند در قرآن هم به كثرت و زيادى وصف شده است: اذكروا الله ذكرا كثيرا (احزاب، 41) هم به شدّت: فاذكروا الله كذكركم ءاباءكم او اشدّ ذكرا كه ناظر به كيفيت ذكر است. شدت ياد خدا يعنى با حضور قلب بيشتر به ياد خدا بودن.(2)

د. جمله من يقول ربّنا ءاتنا فى الدنيا كنايه از منطق و روش مستمرّ دنياطلبان است. «يقول» فعل مضارع استمرار را مى رساند.(3)

ه -. از اين كه قرآن كريم فرمود: مما كسبوا نه «ممّا دعوا» نشان مى دهد كه بهره آنان با دعا و ياد حق به دست نمى آيد، بلكه به كسب و تلاش نياز دارد چه براى آنان كه تنها دنيا

ص: 304


1- تسنيم، ج 10، ص 160.
2- همان، ص 164.
3- همان، ص 169.

مى طلبند چه براى خواستاران حسنه دنيا و آخرت، پس هر چند دعا يكى از مصاديق كسب نيست، ليكن دعاى فرد بيكار و تن پرور مستجاب نيست، بلكه در صورتى دعا به اجابت مى رسد كه انسان تلاش لازم را داشته باشد و خداوند تأثير دعا را با كسب و عمل صحيح تأييد كرده است.(1)

و. منظور از «حسنة» به معناى هر گونه خير و خوبى است و مفهومى وسيع و گسترده دارد كه تمام مواهب مادى و معنوى را شامل مى شود و آنچه را كه در كلمات مفسران يا روايات آمده است (علم و عبادت در دنيا و بهشت در آخرت يا مال در دنيا و بهشت در آخرت يا همسر خوب و صالح در دنيا و بهشت در آخرت) بيان مصداق هاى روشن آن مى باشد.(2)

ز. سؤال: مراد از تشبيه ذكر خداوند به ذكر آباء چيست ؟

پاسخ: مراد از اين تشبيه، در كثرت و تكرار است؛ يعنى همان گونه كه پدران خود را زياد و متعدد ياد مى كنيد، خداوند را هم همان گونه بلكه بيشتر ياد كنيد.(3)

ح. مراد از ذكر چيست ؟ ذكرى كه در آيه امر به آن شده است همين است كه پس از هر نماز در اين 3 روز اين تكبيرات خوانده شود:

«الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا و الحمد لله على ما اولانا و الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام».(4)

ط. در معناى جمله (فلا اثم عليه) 2 قول است:

1. چون به سبب حج گناهان شخص بخشيده است، بنا بر اين گناهى بر او نيست.(5)

2. در تأخير و تعجيل (كوچ كردن) گناهى بر او نيست چون ممكن بود بعضى گمان كنند كه عجله كردن در حركت گناه است. آيه مى فرمايد: كسى هم كه عجله كند گناهى بر او نيست.(6)

ص: 305


1- همان، ص 174.
2- نمونه، ج 2، ص 66؛ روح البيان، ج 1، ص 320؛ روح المعانى، ج 1، ص 486.
3- التحرير و التنوير، ج 2، ص 241.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 262؛ صافى، ج 1، ص 238.
5- نمونه، ج 2، ص 71.
6- منهج الصادقين، ج 1، ص 443؛ روح البيان، ج 1، ص 322؛ روح المعانى، ج 1، ص 489.
نكته ها

1. بعضى از مفسرين گفته اند: دليل اين كه در اين آيه سخن از پدران گفته اين است كه در جاهليت رسم بوده بعد از تمام كردن عمل حج ساعتى در منا توقف مى كردند و در آنجا به شعرى و نثرى كه از پدران خود به يادگار داشتند بر ديگران فخر مى فروختند، خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد: به جاى يادآورى از پدران، خدا را ياد كنيد بلكه بيشتر و كامل تر از پدران خود ياد كنيد.(1)

2. اين كه خداوند فرمود: «بعضى از مردم مى گويند» منظور گفتن به زبان قال نيست، بلكه گفتن به زبان حال است.(2)

3. اين كه كلمه «حسنه» را در نقل كلام اهل آخرت ذكر كرد و در اهل دنيا ذكر نكرد به اين علت است كه كسى كه چيزى از امور دنيا مى خواهد مقيد نيست به اين كه آن چيز نزد خدا هم حسنه باشد يا نباشد؛ او دنيا را مى خواهد كه همه اش نزد او حسنه و خوب است چون مايه زندگى دنيايى اوست.(3)

4. در دعا كردن بايد از خداوند حسنه دنيا و آخرت درخواست كرد و تعيين مصداق را بايد به عهده خداوند گذاشت. ما از خداوند حسنه طلب مى كنيم، ولى در اين كه رشد و سعادت ما در چه چيزى است آن را نمى دانيم؛ هر چه را خداوند بپسندد بايد پذيرفت.(4)

5. در اين كه خداوند از ميان همه اسماى قيامت كلمه «حشر» را انتخاب نمود و فرمود: اليه تحشرون اشاره لطيفى است به حشرى كه حاجيان دارند و همه در منا و عرفات يك جا جمع مى شوند و نيز اشعار دارد به اين كه حاجى بايد از اين حشر و از اين كوچ كردن به ياد روزى افتد كه همه مردم به سوى خدا محشور مى شوند.(5)

ص: 306


1- الميزان، ج 2، ص 118؛ صافى، ج 1، ص 237؛ روح البيان، ج 1، ص 320.
2- الميزان، ج 2، ص 119؛ احسن الحديث، ج 1، ص 370.
3- الميزان، ج 2، ص 120؛ احسن الحديث، ج 1، ص 370.
4- نور، ج 1، ص 319.
5- الميزان، ج 2، ص 122.

آیه 204-207

اشاره

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204) وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي اْلأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205) وَ إِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206) وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ (207)

ترجمه

و از مردم، كسانى هستند كه گفتار آنان، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود؛ (در ظاهر، اظهار محبّت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند. (اين در حالى است كه) آنان، سرسخت ترين دشمنانند. * (نشانه آن، اين است كه) هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند، و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند؛ (با اين كه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «از خدا بترسيد!» (لجاجت آنان بيشتر مى شود؛ و) لجاجت و تعصّب، آن ها را به گناه مى كشاند. آتش دوزخ براى آنان كافى است و چه بد جايگاهى است! * بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على (علیه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توصيف برخى از اوصاف منافقان مانند سخن گفتن به طرزى كه مايه اعجاب و شگفتى پيامبر اكرم شود و شاهد گرفتن خداوند بر افكار خويش و سرسختى آنان در دشمنى، ايجاد فساد و نابود ساختن كشاورزى و نسل به هنگام قدرت و اظهار تكبر به سبب گناه و معصيت به هنگام توصيه به تقوا.

ب. در معناى جمله و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا دو قول بيان شده است:

1. قيد فى الحيوة الدنيا متعلق به «يعجبك» است؛ يعنى گفتار آنان تنها در دنيا اعجاب آور است نه در آخرت. زيرا آخرت

«يوم تبلى السرائر» است. علاوه بر اين در آخرت زبان آن ها بسته است: اليوم نختم على أفواههم.

ص: 307

2. قيد فى الحيوة الدنيا متعلق به «قوله» است؛ يعنى گفتار او در باره مسائل دنيايى مايه شگفتى مى شود.(1)

ج. تعجب و اعجاب در باره رخدادى صادق است كه انسان به علت و سبب آن جاهل باشد. اين شگفت زدگى مى تواند نشان ناآگاهى پيامبر از درون آنان باشد، با اين كه طبق آيه شريفه و لتعرفنّهم فى لحن القول پيامبر اكرم از باطن آن ها خبر داشته است؛ اين دو مطلب چگونه با هم قابل جمع است ؟

در پاسخ بايد گفت: پيامبر اكرم به لحاظ نشئه انّما بشر مثلكم (كهف، 110) نه به لحاظ نشئه خلافت و ولايت الهى از درون و باطن منافقان آگاه نبود و بدين لحاظ از گفتار آنان تعجب مى كرد، ليكن خداى سبحان آن حضرت را از راه وحى آگاه مى ساخت و از نفاق آنان پرده بر مى داشت و همين آيات نوعى افشاى باطن منافقان است.(2)

د. جمله و اذا تولّى دو معنا دارد: 1. اعراض و انصراف و دور شدن. در اين صورت كلمه «عنكم» در تقدير است؛ يعنى منافق با دور شدن از شما دست به فساد مى زد. 2. سرپرست كارى شدن؛ يعنى منافق با رسيدن به سمت دست به فساد مى زند به قرينه دو شاهد داخلى و خارجى.

معناى دوم بهتر و مناسب تر است. نخست اين كه تلاش براى فساد زمين و نابود كردن حرث و نسل كار انسان هاى مقتدر است نه هر منافق هر چند اصل آشوب گرى نيازى به حكومت ندارد، ليكن عنصر محورى اين گونه از فسادها در گرو حكومت ظالمانه است: انّ الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها. (نمل، 34)

دوم اين كه وقتى به تقواى الهى دعوت مى شود عزت دروغينى كه در جامعه كسب كرده مانع پذيرش نصيحت و توصيه به تقوا مى شود كه اين عزت دروغين ويژه متوليان مناصب و صاحبان قدرت است: و اذا قيل له اتق الله اخذته العزّة بالاثم.(3)

ه -. و الله لايحب الفساد؛ منظور از فساد در اين گونه موارد فساد تشريعى است نه

ص: 308


1- تسنيم، ج 10، ص 209.
2- همان، ص 210.
3- بقره، 206؛ الميزان، ج 2، ص 144؛ مجمع البيان، ج 2، ص 266؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 252؛ صافى، ج 1، ص 240؛ كاشف، ج 1، ص 308؛ نمونه، ج 2، ص 74؛ تسنيم، ج 10، ص 221.

تكوينى؛ زيرا به تعبير مرحوم علامه طباطبايى نظام طبيعت با فساد تكوينى اداره مى شود و اين سنت و تقدير خداست تا چيزى فاسد نشود گياه يا حيوان رشد نمى كند چون رشد و نموّ آن دو به تغذيه است؛ دستگاه تغذيه مواد اوليه را جذب و آن را فاسد مى كند تا رشد اندام ها پديد آيد. بنا بر اين، فساد در آيه شريفه، فساد تكوينى نيست كه لازمه نظام و قوام هستى است، بلكه فساد تشريعى مقصود است؛ همان تباهى كه بر اثر ارتكاب معاصى و مناهى خداوند پديد مى آيد مانند تخريب حرث و نسل از راه هاى گوناگون كه يكى از آن ها بمباران مناطق مسكونى است. قرآن مى فرمايد: انّ الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها(1) و ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت أيدى الناس.(2)

و. در اين كه «باء» در «بالاثم» به چه معناست وجوهى بيان شده: تعديه، مصاحبت و سببيت. اگر «باء» را به معناى مصاحبت بگيريم بهتر است تا سببيت؛ زيرا گناه سبب عزّت نخواهد بود.(3)

ز. در معناى جمله اخذته العزة بالاثم 2 قول است:

1. غرور، بزرگى و تعصب جاهليت او را وادار به گناه مى كند كه آن را انجام دهد.(4)

2. گناهى كه در اثر كفر در دل داشت او را مغرور كرد كه خود را بزرگ بشمارد(5). از اين دو قول معلوم مى شود كه گناه و عزت كاذب تأثير متقابل دارند؛ يعنى مرحله اى از خودخواهى سبب ارتكاب گناه مى شود آن گاه همان گناه مايه تورّم همين عزت خواهى كاذب مى شود.

نكته ها

1. منافقان براى پيشبرد اهداف شوم و فاسدشان از هر گونه اسباب ظاهرى بهره مى بردند تا جامعه اسلامى و انسانى را فريب دهند: يخادعون الله و الذين ءامنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون (بقره، 9). برخى از ابزار فريب كارى آنان عبارت است از:

ص: 309


1- نمل، 34.
2- روم، 41؛ تسنيم، ج 10، ص 221؛ الميزان، ج 2، ص 145.
3- تسنيم، ج 10، ص 231-236.
4- نمونه، ج 2، ص 75؛ الميزان، ج 2، ص 145؛ كشاف، ج 1، ص 251؛ روح البيان، ج 1، ص 324.
5- احسن الحديث، ج 1، ص 376.

1. قيافه هاى شگفت انگيز: و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم. (منافقون، 4)

2. گفتار شگفت انگيز: و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا.

3-4. اموال و اولاد: فلا تعجبك أموالهم و لا أولادهم.(1)

2. اگر خداوند نابود كردن حرث و نسل را بيان فساد قرار داده براى اين است كه قوام نوع انسانى در بقاى حياتش به غذا و توليد مثل است اگر غذا نخورد مى ميرد و اگر توليد مثل نكند نسلش قطع مى شود و انسان در تأمين غذايش به حرث يعنى زراعت نيازمند است چون غذاى او يا حيوانى است يانباتى و حيوان هم در زندگى و نموش نيازمند نبات است.(2)

3. هر انسانى فطرتا خواستار عزت است، ليكن بايد بداند كه عزيز بالذات كيست و راه عزت چيست و راهنمايان اين راه چه كسانى هستند. بر اساس آيات قرآن، عزيز محض خداوند سبحان است: ان الله عزيز حكيم (بقره، 209)، اگر در جاى ديگر پيامبر اكرم و مؤمنان را به عزت مى ستايد: و للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين (منافقون، 8)، در آيه ديگر عزت را بالاصاله منحصر به خدا دانسته است: فانّ العزة لله جميعا (نساء، 139). پس عزت پيامبر و مؤمنان بالعرض است و عزت هاى بالعرض به عزت بالذات منتهى مى شود. راه عزت پيوند با عزيز بالذات از راه اعتقاد و عمل صالح حاصل مى شود: من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه. (فاطر، 10)

پيامبر اكرم راهنماى عزت است: الر كتاب أنزلناه اليك لتخرج الناس منالظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد. (ابراهيم، 1)

مشركان براى كسب عزت به بت پرستى تن مى دهند: و اتخذوا من دون الله الهة ليكونوا لهم عزا (مريم، 81) و منافقان عزت را در سايه ارتباط با مشركان مى پندارند در حالى كه همه عزت از آن خداست: أيبتغون عندهم العزة فانّ العزّة لله جميعا.(3)

4. از جمله و الله لايحب الفساد باطل بودن قول «جبر» استفاده مى شود؛ زيرا خداوند مى فرمايد كه فساد را دوست نمى دارد و اگر خود او فاعل زشتى ها و فساد باشد بايد اراده به

ص: 310


1- توبه، 55؛ تسنيم، ج 10، ص 215.
2- الميزان، ج 2، ص 144.
3- نساء، 139؛ تسنيم، ج 10، ص 239.

آن ها داشته باشد و اراده همان شوق و محبت است در حالى كه خداوند محبت به فساد ندارد.(1)

5. تعبير به «مهاد» كه به معناى آمادگاه و قرارگاه راحت است، در باره جهنمى ها مانند تعبير بشارت به عذاب است: فبشّره بعذاب اليم كه از باب استهزا بيان مى شود و به تعبير ديگر بشارت يا قرارگاه راحت در مورد نعمت است، اما چون گنه كار است به جاى نعمت به عذاب بشارت داده مى شود.

6. از جمله و الله رئوف بالعباد اين نكته به دست مى آيد كه وجود چنين فردى يشرى نفسه در ميان انسان ها خود رأفتى است از خداى سبحان به بندگانش. آرى اگر مردان الهى كه داراى اين صفات هستند بين مردم و در مقابل آن دسته از مردان منافق و مفسده جو وجود نداشتند اركان دين منهدم مى شد و در بناى صلاح و رشاد سنگى روى سنگ قرار نمى گرفت.(2)

7. انگيزه مردم در عبادت بر سه قسم است: 1. ترس از جهنم. 2. اشتياق به بهشت. 3. محبت به خداوند: و فى الاخرة عذاب شديد و مغفرة من الله و رضوان (حديد، 20). آيه شريفه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله قسم سوم را بيان مى كند.(3)

8. فضيلتى كه آيه شريفه براى امير المؤمنين على (علیه السلام) بيان مى كند به حدى است كه براى دشمنان اسلام قابل تحمل نبود. ابن ابى الحديد از استادش ابو جعفر اسكافى نقل مى كند كه روايت شده معاويه صد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا حديثى را جعل كند كه آيه ومن الناس من يعجبك در شأن حضرت على (علیه السلام) نازل شده و آيه و من الناس من يشرى در شأن ابن ملجم. آن منافق جنايت پيشه ابتدا نپذيرفت، ولى وقتى چهارصد هزار درهم به او دادند چنين حديثى را جعل كرد، البته همان طور كه انتظار مى رفت هيچ كس اين حديث ساختگى را نپذيرفت.(4)

9. بعضى از مردم جان خود را به خداوند مى فروشند: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء

ص: 311


1- مجمع البيان، ج 2، ص 266.
2- الميزان، ج 2، ص 147؛ نمونه، ج 2، ص 80.
3- تسنيم، ج 10، ص 248.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3-4، ص 289.

مرضات الله و اللّه رؤف بالعباد و بعضى جان خود را به بيگانه مى فروشند: و لبئس ما شروا به انفسهم. (بقره، 102)

آیه 208-212

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (208)

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (209) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (210) سَلْ بَني إِسْرائيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (211) زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212)

ترجمه

اين كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى درآييد؛ و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد؛ كه او دشمن آشكار شماست. * و اگر بعد از (اين همه) نشانه هاى روشن، كه براى شما آمده است، لغزش كرديد (و گمراه شديد)، بدانيد (از چنگال عدالت خدا، فرار نتوانيد كرد؛) كه خداوند، توانا و حكيم است. * آيا (پيروان فرمان شيطان، پس از اين همه نشانه ها و برنامه هاى روشن) انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان، در سايه هايى از ابرها به سوى آنان بيايند (و دلايل تازه اى در اختيارشان بگذارند؟! با اين كه چنين چيزى محال است!) و همه چيز انجام شده و همه كارها به سوى خدا بازگردانده مى شود. * از بنى اسرائيل بپرس: «چه اندازه نشانه هاى روشن به آن ها داديم ؟» (ولى آنان، نعمت ها و امكانات مادى و معنوى را كه خداوند در اختيارشان گذاشته بود، در راه غلط به كار گرفتند.) و كسى كه نعمت خدا را، پس از آن كه به سراغش آمد، تبديل كند (و در مسير خلاف به كار گيرد، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) كه خداوند سخت كيفر است. * زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است؛ از اين رو افراد باايمان را (كه گاهى دستشان تهى است)، مسخره مى كنند؛ در حالى كه پرهيزگاران در قيامت، بالاتر از آنان هستند؛ (چرا كه ارزش هاى حقيقى در آن جا آشكار مى گردد، و صورت عينى بهخود مى گيرد؛) و خداوند، هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد.

ص: 312

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت تسليم شدن مؤمنان در برابر اوامر و نواهى خداوند و عدم تبعيت از گام هاى شيطان، هشدار به لغزش انسان ها بعد از اتمام حجت، هشدار به كفار به نزول عذاب الهى در صورت تبديل نعمت ها، زينت داده شدن زندگى دنيا براى كفار و علاقه افراطى به دنيا و بهره مندى از آن عامل استهزا نسبت به مؤمنان و برترى اهل تقوا بر كفار در قيامت؛ ورود مؤمنان به بهشت و ورود كفار در دوزخ.

ب. سلمى كه بدان دعوت شده اند عبارت است از تسليم شدن براى خدا، بعد از ايمان به او. پس بر مؤمنين واجب است امر خدا را تسليم باشند و براى خود صلاحديد و استبداد به رأى قائل نباشند و به غير از آن طريقى كه خدا و رسول بيان كرده اند طريقى ديگر اتخاذ ننمايند.(1)

ج. مراد از پيروى خطوات شيطان، پيروى او در تمامى دعوت هايى است كه به عنوان دين مى كند و باطلى را كه اجنبى از دين است زينت داده و در لفافه زيباى دين مى پيچد و نام دين بر آن مى گذارد و انسان هاى جاهل هم آن را مى پذيرند.(2)

د. منظور از بينات چيست ؟ «بينات» به معناى دلايل روشن است و مفهوم گسترده اى دارد كه هم دلايل عقلى را شامل مى شود و هم آنچه از طريق وحى يا معجزات براى مردم تبيين شده است.(3)

ه -. قضى الامر يعنى اشاره به نزول عذاب الهى (در همين جهان) به كافران لجوج مى باشد.(4)

و. آيات كريمه قرآن در رابطه با اسناد اتيان به خداوند بر دو قسم است:

1. آيات متشابه قرآن كه اتيان را به خداوند نسبت داده مانند آيه مورد بحث و آيه و جاء ربك و الملك صفا صفا (فجر، 22) و فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا. (حشر، 2)

ص: 313


1- الميزان، ج 2، ص 151؛ مجمع البيان، ج 2، ص 270؛ روح البيان، ج 1، ص 326.
2- الميزان، ج 2، ص 151.
3- نمونه، ج 2، ص 84؛ مفاتيح الغيب، ج 5، ص 355؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 263.
4- نمونه، ج 2، ص 86.

2. آياتى كه مبين و شارح آيات گذشته است كه آمدن را به امر خدا نسبت مى دهد مانند: فاذا جاء امر الله قضى بالحق و خسر هنا لك المبطلون (غافر، 78) و اتى امر الله فلا تستعجلوه.(1)

ز. منظور از

«ءاية» همان «يد بيضا» و اژدها شدن عصاى موسى و شكافتن دريا و مانند آن هاست يا نشانه هايى در تورات كه دلالت بر صدق نبوت پيامبر اسلام مى كرد.(2)

ح. خداى سبحان در اين آيه از معجزات و عطاياى خويش به بنى اسرائيل به «آيه بينه» و نيز به «نعمة الله» ياد مى كند. اين امور از آن جهت كه نشانه روشن خدا و فيض آشكار پروردگارند آيه بينه اند و چون براى فرد و جامعه برخوردار از آن گوارا و آرامش بخش اند نعمت الهى هستند.(3)

ط. منظور از تبديل نعمت تبديل و تغيير تشريعى است كه همان كفران نعمت و ناسپاسى به جاى شكرگزارى است نه تبديل تكوينى كه مقدور هيچ كس نيست: و تمّت كلمة ربك صدقا و عدلاً لا مبدّل لكلماته (انعام، 115) و لا تبديل لخلق الله؛ زيرا خداوند هر چه را آفريد نيكو آفريد: الذى احسن كل شىء خلقه (سجده، 7) و اگر شيطان تهديد به تغيير كرد: و لامرنّهم فليغيرنّ خلق الله (نساء، 119)، در محدوده شريعت است نه خلقت؛ يعنى تغيير خُلق و خوى، وصف و فعل نه خارج از آن.(4)

ى. براى آيه و من يبدل نعمة الله... دو معنا ذكر شده است:

1. اينان نعمت خدا را تغيير داده به آيات الهى ايمان نياوردند و به مخالفت برخاستند در نتيجه خود گمراه و سبب گمراهى ديگران شدند.(5)

2. آن كس كه دليل ها را با تأويلات ناصحيح و باطل از ظاهرشان برگرداند.(6)

ك. در اين كه زينت دهنده كيست 2 قول است:

ص: 314


1- نحل، 1؛ تسنيم، ج 10، ص 306.
2- الميزان، ج 2، ص 164؛ مجمع البيان، ج 2، ص 275؛ كاشف، ج 1، ص 314؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 268؛ صافى، ج 1، ص 244؛ روح المعانى، ج 1، ص 494.
3- تسنيم، ج 10، ص 329.
4- همان، ص 334.
5- منهج الصادقين، ج 1، ص 454؛ نمونه، ج 2، ص 90؛ روح البيان، ج 1، ص 328.
6- كاشف، ج 1، ص 314.

1. شيطان دنيا را به آن ها جلوه داد به اين كه انگيزه شر و گناه را در وجودشان تقويت كرد.(1)

2. خداوند دنيا را براى آن ها زينت داد به اين كه چيزهاى دوست داشتنى و خوشايند آفريد.(2)

ل. و يسخرون من الذين ءامنوا؛ 1. آنان مردم باايمان را از نظر اين كه فقيرند مسخره مى كنند. 2. مؤمنين را به خاطر ايمانشان به قيامت و كوشش و جديت آن ها در اين راه يا به خاطر ترك دنيا و زهد مسخره مى كنند.(3)

م. بر اساس توحيد افعالى هر كارى از هر شخصى يا چيزى در نظام هستى به اذن خداى سبحان صورت مى گيرد. كارهاى طبيعى جمادها غريزى گياهان و هوى و هوس حيوانات و كارهاى ارادى و اختيارى انسان ها با حفظ مبادى خاص خود به خداوند منتهى مى شود؛ زيرا اگر به خداوند منتهى نشود مستلزم تفويض باطل است. تزيين مطرح در آيه شريفه چون به تزيين اغوايى و اضلالى باز مى گردد كار مستقيم ابليس است. بنا بر اين، تحليل تزيين را مى توان به خداوند و ابليس نسبت داد.(4)

نكته ها

1. دخول» گاهى محسوس و مادى است مانند دخول در مكان: و قال ادخلوا مصر (يوسف، 99) و زمانى معقول و معنوى است مانند دخول در مكانت: يدخلون فى دين الله أفواجا. (نصر، 2)

2. قرآن كريم همه انسان ها را از تبعيت گام هاى شيطان برحذر داشته است. راه ها و گام هاى شيطان عبارت است از:

الف. تفرقه و اختلاف: يا أيها الذين ءامنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان.

ب. فحشا و منكرات: يا أيها الذين ءامنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات

ص: 315


1- منهج الصادقين، ج 1، ص 454.
2- روح البيان، ج 1، ص 328.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 278؛ صافى، ج 1، ص 244؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 454؛ مراغى، ج 2، ص 119؛ التحرير و التنوير، ج 2، ص 279.
4- تسنيم، ج 10، ص 352.

الشيطان فانه يأمر بالفحشاء و المنكر. (نور، 21)

ج. زبان و كشمكش هاى زبانى: و قل لعبادى يقولوا التى هى أحسن ان الشيطان ينزغ بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا. (اسراء، 53)

د. حرام خوارى و افترا و دروغ: يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالاً طيبا و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين * انما يأمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله ما لا تعلمون.(1)

3. علامت شيطانى بودن دستوراتى كه شيطان مى دهد و نام دين بر آن مى گذارد اين است كه خدا و رسول در ضمن تعاليم دينى خود نامى از آن نبرده باشند.(2)

4. جمله من بعد ما جاءته دلالت دارد كه عقوبت خداوند بعد از اتمام حجت است.(3)

5. از مفهوم آيه يا ايها الذين ءامنوا ادخلوا... چنين استفاده مى شود كه صلح و آرامش تنها در پرتو ايمان امكان پذير است و تنها با اتكا به قوانين مادى هرگز جنگ و ناامنى و اضطراب از دنيا برچيده نخواهد شد.(4)

6. آيات قرآن در باره زندگى دنيا سه دسته است: دسته نخست آياتى است كه در آن ها زندگى دنيا در برابر آخرت قرار گرفته و ناظر به آفريده هاى خدا و نعمت هاى اوست مانند: ربّنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة. (بقره، 201)

دسته دوم زندگى دنيا را جز فريب ندانسته: و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (آل عمران، 185) و مراحل زندگى دنيا را به عناوين اعتبارى و خيالى، سرگرمى و... دانسته است: اعلموا انّما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد (حديد، 20). از همين دسته است آياتى كه مى گويد: كافران و منافقان آخرت را دادند و زندگى دنيا را خريدند: اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة (بقره، 86)، در مقابل مردان الهى وقتى به جبهه مى روند دنيا مذموم را فروخته و آخرت را مى خرند: فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة. (نساء، 74)

ص: 316


1- بقره، 168-169؛ همان، ص 275.
2- الميزان، ج 2، ص 152.
3- تسنيم، ج 10، ص 338.
4- نمونه، ج 2، ص 81.

دسته سوم از آيات شاهد جمع دو دسته سابق است كه براى دنياى مذموم مثال ذكر مى كند: انّما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما يأكل الناس و الانعام حتى اذا اخذت الارض زخرفها وازّينت و ظنّ اهلها انّهم قادرون عليها ءاتاها امرنا ليلاً او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس (يونس، 24)؛ مثل دنيا مانند بارانى است كه از آسمان نازل كرديم و با كمك مواد غذايى زمين سرسبز و خرم شد و اهل آن پنداشتند كه آن باقى است و همواره بر آن قدرت دارند حال آن كه شبانه يا روزانه امر الهى آمد و آن زينت زمين را خزان و پژمرده كرد گويا ديروز چنين چيزى وجود نداشته است. مثل دنيا از باب تشبيه امر موهوم به محسوس مانند آن است كه كسى به اوج قدرت برسد، سپس از آن مقام عزل شود و اثرى از آن نماند.

اگر منظور از دنياى مذموم همان نشأة دنيا و عالم شهادت باشد اتّحاد مثل و ممثل لازم مى آيد كه باطل است چون نزول باران رويش گياه و خرمى موقت و پژمردگى زودرس آن هم جزئى از دنياست؛ از اين مثال روشن شد كه مقصود از دنياى مذموم عناوين اعتبارى و تعلقات مادى است.

7. همان گونه كه شكرگزارى سه مرحله دارد: اعتقادى، زبانى و عملى، كفران نعمت نيز چنين است:

الف. كفران اعتقادى مانند قارون كه اعتقاد ندارد نعمت ها از خداوند است، بلكه فكر مى كند محصول علم اوست: قال انما اوتيته على علم عندى.

ب. كفران زبانى: كسى كه در برابر نعمت هاى الهى «الحمد لله» نمى گويد، بلكه در محدوده زبان همانند قارون سخن مى گويد.

ج. كفران عملى: يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون.

د. شكر اعتقادى مانند سليمان كه اعتقاد دارد نعمت ها از خداوند است: هذا من فضل ربّى ليبلونى ءأشكر أم أكفر. (نمل، 40)

ه -. شكر عملى: اعملوا ءال داود شكرا. (سبأ، 13)

و. شكر زبانى: همان ثناگويى منعم و گفتن «الحمد لله» است. قرآن كريم در باره شكرزبانى مى فرمايد: و الذى خلق الازواج كلّها و جعل لكم من الفلك و الانعام ما تركبون * لتستووا

ص: 317

على ظهوره ثم تذكروا نعمة ربكم اذا استويتم عليه و تقولوا سبحان الذى سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين * و انّا الى ربنا لمنقلبون. (زخرف، 12-14)

بنا بر اين جمله سبحان الذى سخّر لنا هذا... نمونه شكر زبانى است.(1)

8. آيه شريفه استفاده مى شود عامل اساسى براى مسخره كردن علاقه به دنياست. كفار امور ذيل را به مسخره و استهزا گرفته اند:

1. دين: الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا. (مائده، 57)

2. نماز: و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا. (مائده، 58)

3. آيات الهى: و لا تتخذوا ءايات الله هزوا. (بقره، 231)

4. پيامبران: يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا بها يستهزؤن. (يس، 30)

9. مؤمنان: زين للذين كفروا الحيوة الدنيا و يسخرون من الذين ءامنوا.(2)

10. در آيه شريفه التفاتى از خطاب فان زللتم به غيبت هل ينظرون به كار رفته و تازه خطاب را متوجه رسول خدا كرده تا بفهماند از سخن گفتن با آنان اعراض دارد چون حال آنان حال كسانى است كه منتظر آمدن عذابى هستند كه ما قضايش را رانده ايم.(3)

11. حكمت در نزول عذاب از ابر، اولاً انزال عذاب به طور ناگهانى و بدون مقدمه و آمادگى بودن آن است؛ يعنى عذاب از ابر كه بيايد هيچ گونه زمينه براى آمادگى عذاب از طرف اهل لجاج نيست. ثانيا ابر منشأ رحمت مى باشد و اگر زمانى از آن عذاب نازل شود دلالت بر شدت عذاب مى نمايد.(4)

12. اين كه مى فرمايد: سل بنى اسرائيل براى اين است كه هم از آن ها اعتراف گرفته شود و هم درس عبرتى براى مسلمانان و هشدار به كسانى باشد كه از نعمت هاى الهى بهره گيرى لازم را نمى كنند.(5)

13. در آيه زين للذين... اگر كلمه ايمان يعنى من الذين ءامنوا به كلمه تقوا يعنى

ص: 318


1- تسنيم، ج 10، ص 344.
2- تسنيم، ج 10، ص 358.
3- الميزان، ج 2، ص 153.
4- مراغى، ج 2، ص 116؛ روح البيان، ج 1، ص 326؛ روح المعانى، ج 1، ص 493؛ كشاف، ج 1، ص 253.
5- نمونه، ج 2، ص 90.

الذين اتقوا مبدل شده براى اين بوده كه بفهماند ايمان بدون تقوا به درد نمى خورد؛ بايد توأم با عمل باشد.(1)

14. نظير 212 بقره: زُينَ لِلَّذِينَ كفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللَّهُ يرْزُقُ مَنْ يشَاءُ بِغَيرِ حِسَابٍ

آيه 29 و 30 مطففين است: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يضْحَكونَ. وَ إِذَا مَرُّوا بِهِمْ يتَغَامَزُونَ

آیه 213-216

اشاره

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۖ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ ۗ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَريبٌ (214) يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (215) كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216)

ترجمه

مردم (در آغاز) يك دسته بودند؛ (و تضادى در ميان آن ها وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها پيدا شد؛ در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مى كرد، با آن ها نازل نمود؛ تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. (افراد باايمان، در آن اختلاف نكردند؛) تنها (گروهى از) كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانه هاى روشن به آن ها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف

ص: 319


1- الميزان، ج 2، ص 152؛ كاشف، ج 1، ص 315؛ كشاف، ج 1، ص 255.

كردند. خداوند، آن هايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود؛ (امّا افراد بى ايمان، همچنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند. * آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آن ها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آن ها گفته شد:) آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است! * از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو: «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادى و معنوى) كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است. (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند). * جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالى كه برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است؛ و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آن كه شرّ شما در آن است و خداوند مى داند و شما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از بعثت انبيا، بشارت به مؤمنان و انذار به كفار، نزول كتاب آسمانى با انبيا جهت حل اختلافات، اختلاف بعد از علم و ديدن معجزه نشانه ظلم و حسادت، بيان پندار باطل برخى از انسان ها در باره ورود به بهشت بدون آزمايش و تحمل سختى ها، لزوم اولويت در انفاق به پدر و مادر و ساير نيازمندان، آگاه بودن خداوند از عمل خير، وجوب قتال با كفار و كراهت انسان از تحمل سختى ها و آگاه نبودن از خير و شر حوادث جهان.

ب. تفاوت رسول و نبى: به نظر برخى رسول كسى است كه از طرف خدا به رسالت برانگيخته شود و مأمور به تبليغ پيام الهى هم باشد، ولى نبى كسى است كه از طرف خدا به او وحى شود؛ خواه مأمور به دعوت مردم باشد يا نه. اين مطلب مورد تأييد قرآن نيست. زيرا در برخى از آيات نبى و رسول هر دو به عنوان فرستاده خدا معرفى شده اند: و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبى. (حج، 53)

ص: 320

تفاوت جوهرى رسول با نبى آن است كه نبوت مقام بيان معارف دينى براى مردم است تا دنيا و آخرت و معاش و معادشان با آن اصلاح شود و به سعادت مطلوب برسند، ولى رسالت يك سفارت مخصوصى است كه با آن حجت الهى بر مردم تمام مى شود و كارشان يكسره مى گردد، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: رسلاً مبشرين و منذرين لئلاّ يكون للناس على الله حجة بعد الرسل.(1)

ج. جمله كان الناس أمة واحدة دلالت مى كند بر اين كه مردم امت واحدى بودند، اما اين امت واحد بر حق بودند يا باطل بر آن دلالتى ندارد، از اين رو در اين مورد بين مفسرين اختلاف هست: 1. عده اى بر اين عقيده اند كه مردم بر حق و بر ايمان بوده اند.(2) 2. مردم بر كفر بودند.(3) 3. مردم بر فطرتى كه خداوند آنان را بر آن فطرت خلق كرده بودند نه بر كفر نه بر اسلام و حق.(4)

د. در اين كه كتاب مفرد آمده و نبيين جمع، چند وجه بيان شده است:

1. با هر يك از پيامبران يك كتاب فرستاد.

2. خدا با فرستادن و بعث انبيا كتاب هم با آنان فرستاد و مراد بعضى از انبيا است.

3. «كتاب» اسم جنس است؛ يعنى خدا پيامبران را فرستاد و كتب هايى بر آنان نازل كرد.(5)

ه -. مفسرين گفته اند كه آيه يسئلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير... سؤال و جوابى است كه جواب آن طبق اسلوب حكمت داده شده براى اين كه سؤال از جنس و نوع انفاقات كرده اند كه از چه جنس و نوعى انفاق كنند و اين سؤال بى شباهت به لغو نيست؛ براى اين كه هر كس مى داند كه انفاق با چه چيز انجام مى شود، پس جا داشت بپرسند به چه كسى انفاق كنيم و به همين جهت سؤال ايشان را پاسخ نداده جواب را از سؤال صحيحى داد كه آن ها نكرده بودند؛ يعنى بيان حال و انواع كسانى كه بايد به ايشان انفاق كرد.(6)

ص: 321


1- نساء، 165؛ الميزان، ج 2، ص 139-140.
2- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 372؛ كشاف، ج 1، ص 255؛ روح المعانى، ج 1، ص 495؛ روح البيان، ج 1، ص 330.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 280.
4- صافى، ج 1، ص 244.
5- روح المعانى، ج 1، ص 496؛ مجمع البيان، ج 2، ص 281؛ كشاف، ج 1، ص 256.
6- الميزان، ج 2، ص 240.
نكته ها

1. از نظر قرآن كريم اختلاف بر دو قسم است: اختلاف ممدوح كه مربوط به قبل از علم است و اختلاف مذموم كه مربوط به بعد از علم و به خاطر حسد و ظلم است. آيه شريفه به هر دو اختلاف اشاره كرده و مى فرمايد: مردم گروه واحدى بودند و زندگى ساده و بسيطى داشتند: كان الناس أمة واحدة، سپس بر اثر پيشرفت علم و صنعت و كيفيت بهره ورى از منابع طبيعى و تشخيص حق و باطل اختلاف كردند، اين اختلاف ممدوح است؛ زيرا قبل از بعثت انبيا اين نوع اختلاف طبيعى است و انبيا آمدند تا اختلاف را حل كنند: ليحكم بين الناس فيما اختلفوا.

اختلاف مذموم اختلافى است كه بعد از روشن شدن حق و واقع رخ مى دهد كه بر اثر بغى و ظلم است كه نوعا از ناحيه دانشمندان صورت مى گيرد: و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم.(1)

2. سرّ تعبير از فرستادن انبيا به بعث و نه ارسال آن است كه گويا انسان هاى اوليه گروهى واحد و ساده بودند كه در خواب به سر مى بردند و پيامبران با ره آورد معارف، اخلاق و قوانين حقوقى آنان را به سوى كمال برتر هدايت كردند.

كاربرد واژه «بعث» در جايى است كه فرد خوابيده، بيدار شود يا فرد نشسته برخيزد. انسان ها هنگام ورود به صحنه قيامت گويا از خواب بيدار شده اند، از اين رو مى پرسند چه كسى ما را از خوابگاه برزخيمان بيدار ساخت: من بعثنا من مرقدنا.(2)

3. خداوند انسان كامل را به رسالت مبعوث و قرآن را نازل كرد و محور معيت اين دو چيز و انزل معهم الكتاب انسان كامل است؛ يعنى خداوند پيامبران را به همراه كتاب نفرستاد تا كتاب الهى اصل باشد و انسان كامل در معيت او قرار گيرد، بلكه كتاب خود را به همراه انسان كامل كه خليفه اوست فرستاد چنان كه در باره قرآن فرمود: و اتبعوا نور الذى انزل معه.(3)

4. كتاب الهى از دو ويژگى برخوردار است: 1. مصاحبت با حق يعنى اين كتاب هماهنگ

ص: 322


1- الميزان، ج 2، ص 192؛ تسنيم، ج 10، ص 410.
2- يس، 52؛ همان، ص 392؛ الميزان، ج 2، ص 194.
3- اعراف، 157؛ تسنيم، ج 10، ص 396.

با واقعيت و حقيقت است. «باء» در «بالحق» براى مصاحبت است. 2. داورى در ميان مردم: ليحكم بين الناس فيما اختلفوا.(1)

5. از آيه شريفه چند مطلب به دست مى آيد:

الف. تعريف دين و آن روش و برنامه مخصوصى است كه مصلحت دنيا را به گونه اى كه با كمال اخروى موافق باشد تضمين مى كند.

ب. دين در ابتدا براى رفع اختلافات فطرى و سپس براى رفع اختلافات غيرفطرى قرار داده شده است.

ج. علت فرستادن پيامبران اين است كه انسان قهرا به طرف اختلاف و به طرف اجتماعى شدن پيش مى رود و چون فطرت سر منشأ اين اختلاف است قهرا نمى تواند آن را برطرف سازد؛ خداوند اين اختلاف را در پرتو تعليمات پيامبران برطرف مى سازد و انسان ها را به كمال لايق خود مى رساند.(2)

6. آيه شريفه مورد بحث كه مى فرمايد: اختلاف در دين به خاطر بغى و ظلم دانشمندان است، مصداق كبراى كلى آيه شريفه ديگر است كه مى فرمايد: انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم (شورى، 42).

عالمان دينى كه سبب اختلاف در دين هستند باغى اند؛ آيه مورد بحث (صغرى).

عقاب الهى تنها بر ستمگران و اهل بغى است؛ آيه 42 شورى (كبرى). نتيجه اين كه عقاب تنها بر همين مدعيان علم دينى و مناديان اختلاف است.

در آيه ديگر قرآن كريم مسلمانان را از اختلاف در دين نهى كرد كه مبادا شما مانند علماى يهود باشيد كه در قيامت روسياهى دامنگيرتان مى شود: لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم *... فاما الذين اسودّت وجوههم....(3)

7. از آيه كان الناس... به خوبى اين حقيقت استفاده مى شود كه دين و جامعه بشرى در حقيقت ناگسستنى هستند؛ هيچ جامعه اى نمى تواند بدون مذهب و ايمان به خدا و رستاخيز

ص: 323


1- همان، ص 399.
2- الميزان، ج 2، ص 194.
3- آل عمران، 105-106؛ تسنيم، ج 10، ص 419.

زندگى صحيحى داشته باشد.(1)

8. از آيه كان الناس... به طور ضمنى اين حقيقت نيز روشن شد كه آغاز پيدايش دين و مذهب به معنى واقعى كلمه، همان زمان پيدايش جامعه انسانى به معنى حقيقى بوده است. بنا بر اين، جاى تعجب نيست كه نخستين پيامبر اولواالعزم و صاحب كتاب و قانون و شريعت حضرت نوح (علیه السلام) بوده است.(2)

9. سؤال: چرا تمام اديان بزرگ الهى از منطقه خاور ميانه برخاسته اند؟

پاسخ: زيرا به گواهى تاريخ گاهواره تمدن بشرى در اين منطقه از جهان به حركت درآمد و نخستين تمدن هاى بزرگ از اين منطقه برخاستند.(3)

10. ورود به بهشت مرهون موفقيت در آزمون الهى و تحمل سختى هاست. نظير آيه شريفه آيات ديگرى است از جمله آيه 16 سوره توبه و آيات 2 و 3 سوره عنكبوت و در جاى ديگر مى فرمايد: شما قبل از آزمون الهى مشتاق مرگ بوديد و مردن را كار آسانى مى پنداشتيد، ولى هنگام جنگ و امتحان الهى تماشاچى صحنه شديد: أم حسبتم ان تدخلوا الجنة و لمّا يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين * و لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رأيتموه و انتم تنظرون. (آل عمران، 142-143)

11. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: انبيا و مؤمنان قطعا پيروزند: كتب الله لاغلبنّ انا و رسلى (مجادله، 21) و و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون * و ان جندنا لهم الغالبون (صافات، 171-173). در مقابل برخى از آيات دلالت دارد كه انبيا و پيروان آنان به شهادت رسيدند: ان الذين يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس. (آل عمران، 21)

اين دو دسته از آيات با هم هماهنگ اند؛ زيرا منظور از يارى انبيا حفظ دين و مكتب و شخصيت حقوقى آن هاست نه بدن و شخص آنان؛ زيرا شخص آنان به احدى الحسنين (توبه، 52) نائل شده؛ يا سالم و فاتح باز مى گردند يا مجروح يا اسير يا شهيد شده و به

ص: 324


1- نمونه، ج 2، ص 97.
2- همان، ص 98.
3- همان.

سعادت ابدى مى رسند.

خداى سبحان تضمين نكرده است كه پيكر مبارزان در راهش را نگه دارد، بلكه اولاً دين آنان را حفظ مى كند ثانيا آن ها را به بهشت رهنمون مى سازد. بنا بر اين، منظور از پيروزى و نصرت الهى، پيروزى دين است كه مى فرمايد: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و الله متمّ نوره و لو كره الكافرون. (صف، 8)

12. در آيه شريفه يسئلونك ماذا... خداوند رعايت ترتيب در انفاق را نمودهاست؛ والدين را مقدم داشت چرا كه والدين فرزند را بوجود آوردند و او را در حالى كه بسيار ناتوان و ضعيف بود تربيت و پرورش دادند، سپس اقربين را ذكر نمود زيرا انسان به تمام فقرا نمى تواند رسيدگى كند، بلكه به بعضى رسيدگى مى كند و اين بعض بايد داراى مرجح باشند تا بر بعض ديگر و قرابت سبب ترجيح است چرا كه قرابت سبب مخالطه و رفت و آمد مى شود و اين رفت و آمد سبب اطلاع هر كدام از حال ديگرى مى شود.

سپس يتيم را ذكر كرد زيرا به خاطر كوچكى قادر بر كسب درآمد نيستند و چون كوچك هستند كسى را كه براى آنان كسب كند ندارند. سپس مسكين را ذكر فرمود كه حاجتشان از يتيم كمتر است و قدرتشان بر تحصيل مال بيشتر از يتيم و در آخر ابن سبيل كه به خاطر انقطاع از بلد نيازمند شده است.(1)

13. در آيه شريفه كتب عليكم... نفرمود «كتب الله» بلكه فرمود: «كتب» و اين بدان جهت است كه در ذيل آن دارد و هو كره لكم... و در چنين مقامى نام خدا بردن و فاعل را معرفى كردن نوعى هتك حرمت خداست و تعبير به صيغه مجهول نام خداوند متعال را از سبكى و استخفاف حفظ مى كند چون در آيه فرمانى صادر شده كه مورد كراهت مؤمنين است.(2)

14. سؤال: چرا جنگيدن و قتال بر مؤمنين گران بود؟

پاسخ: يا از اين جهت است كه در جنگ جان ها در خطر قرار مى گيرد و حداقل خستگى و كوفتگى دارد و ضررهاى مالى به بار مى آورد و امنيت و ارزانى ارزاق و آسايش را سلب مى كند يا از اين جهت بوده كه مؤمنين به تربيت قرآن بار آمده اند و عرق شفقت و رحمت بر

ص: 325


1- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 383.
2- الميزان، ج 2، ص 246.

تمامى مخلوقات در آنان شديدتر از ديگران است.(1)

15. «عسى» در كلام خداوند به معناى اميد است، ولى نه از اين جهت كه خود او اميد دارد، بلكه به اين عنايت است كه مخاطب يا شنونده اميدوار شود و تكرار «عسى» در آيه شريفه براى اين است كه مؤمنين از جنگ كراهت داشتند و علاقه مند به صلح و سلم بودند، خداى سبحان خواست تا ارشادشان كند بر اين كه در هر دو جهت اشتباه مى كنند؛ هم از قتال كراهت داشتند و هم به سلم و صلح علاقه مند بودند.(2)

16. تعبير به الذين خلوا من قبلكم به مسلمانان مى گويد اين تنها شما نيستيد كه گرفتار انواع مشكلات از سوى دشمنان در تنگناهاى زندگى شده ايد، بلكه اقوام پيشين نيز گرفتار همين مشكلات و شدايد بوده اند.(3)

17. خداى سبحان در باره چيزى كه بايد انفاق شود مى فرمايد: ما انفقتم من خير؛ واژه «خير» در برابر شر عام است و شامل همه خوبى ها اعم از انفاق مالى سفارش به حق، ايثار آبرو، تعليم آموزش نظامى و... مى شود، ليكن در اين آيه مراد مال است چنان كه در آيات ديگر از مال به خير تعبير شده است: و انّه لحب الخير لشديد (عاديات، 8) و ان ترك خيرا.(4)

18. اولويت انفاق به پدر و مادر و تقديم ذكر آن بر ساير مصارف انفاق از آن جهتاست كه اولاً غالبا فرزندان با تشكيل خانواده پدر و مادر را از ياد مى برند و خداوند آن را يادآورى كرده تا فراموش نكنند. ثانيا پدر و مادر نزديك ترين افراد به انسان اند كه سختى هاى فراوانى را براى آسايش فرزندان تحمل مى كنند. ثالثا حق پدر و مادر از حقوق ديگران بالاتر است؛ زيرا مظهر و مجراى فيض خالقيت خداى سبحان اند، از اين رو فرمود: ان اشكر لى و لوالديك و احسان به آن ها را در رديف توحيد آورد: و قضى ربّك الا تعبدوا الاّ اياه و بالوالدين احسانا.(5)

19. در جمله و ما تفعلوا من خير انفاق در جمله قبل به كلمه «خير» تبديل شده، همچنان كه در اول آيه مال به كلمه «خير» تبديل شده بود و اين اشاره به اين نكته است كه

ص: 326


1- همان.
2- الميزان، ج 2، ص 248.
3- نمونه، ج 2، ص 102.
4- بقره، 180؛ همان، ص 515.
5- اسراء، 23؛ همان؛ تفسير كبير، ج 20، ص 322.

انفاق چه كم و چه زياد عملى پسنديده و سفارش شده است، ليكن در عين حال بايد چيزى باشد كه مورد رغبت و علاقه هم باشد هم چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا ممّا تحبون (آل عمران، 92) و نيز اشاره باشد به اين كه انفاق بايد به صورت زشت و شر نباشد، مانند انفاق توأم با منت و اذيت: ثم لا يتبعون ما انفقوا منّا و لا اذى.(1)

20. خداى سبحان جنگ و قتال را براى انسان ها ناخوشايند دانست. و هو كره لكم به قرينه آياتى كه جعل حكم حرجى در دين الهى را به طور كلى نفى كرده و به حرجى نبودن خصوص جهاد تصريح مى كند معلوم مى شود و رنج و زحمت قتال به حد حرج نمى رسد و دليل نفى حرج حكم مجعول در وضع حرج را شامل نمى شود وگرنه اصل جعل آن حكم لغو خواهد بود.

خداى سبحان نه تنها اصل جهاد بلكه حق جهاد را كه عالى ترين مرحله آن است واجب كرد و به دنبال همين حكم فرمود كه در دين هيچ حكم حرجى جعل نكرده است: و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج (حج، 78) و اگر منظور از حق جهاده جهاد اكبر باشد: «كره» آن بيشتر است؛ زيرا سختى جهاد اكبر بيش از دشوارى جهاد اصغر است.(2)

21. قرآن كريم مى فرمايد: قتال بر شما لازم شده: كتب عليكم القتال و هو كره لكم. مردم در برابر اين حكم الهى دو گونه برخورد دارند: اكثريت اعراض مى كنند: قالوا و ما لنا الاّ نقاتل فى سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا و ابناءنا فلمّا كتب عليهم القتال تولّوا الاّ قليلاً منهم و الله عليم بالظالمين (بقره، 246)، ليكن اقليت اين دستور را مشتاقانه استقبال و امتثال مى كنند و از نرفتن به جنگ اشك حزن مى ريزند:... تولوا و اعينهم تفيض من الدمع الاّ يجدوا ما ينفقون.(3)

22. در اين كه آيا راهى براى درمان درد كراهت از جنگ وجود دارد كه اين دشوارى تبديل به آسانى شود يا نه دو راه وجود دارد:

راه اول آن است كه بدانيم در اين كار سخت خيرى وجود دارد گرچه ما نمى دانيم: عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم. راه دوم اين كه با خودسازى و دل كندن از مظاهر طبيعت اين

ص: 327


1- بقره، 262؛ الميزان، ج 2، ص 242؛ نمونه، ج 2، ص 105.
2- تسنيم، ج 10، ص 540.
3- تسنيم، ج 10، ص 552.

دشوارى تبديل به آسانى مى شود: فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخرة (نساء، 74)؛ يعنى مجاهد در راه خدا بايد از زندگى دنيا قطع علاقه كند و آن را در برابر خريدن آخرت بفروشد، از همين رو دل كندن از تعلقات پيش از تهذيب نفس همانند كشيدن دندان بدون داروى بى حس كننده، دردآور است.

هر گاه انسان با تهذيب نفس از مظاهر دنيا دل بريد جان دادن در راه خدا براى او آسان مى شود، از اين رو امام حسين (علیه السلام) در نامه اى به برادرش محمد حنفيه نوشت:

«اما بعد فكانّ الدنيا لم تكن و كانّ الاخرة لم تزل و السلام.»(1)

ص: 328


1- بحار، ج 45، ص 87؛ همان، ص 558.

آیه 217-221

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (217) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (218) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ َلأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (220) وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَ لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)

ترجمه

از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرام سؤال مى كنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است؛ ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجدالحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهمتر از آن است و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان باز مى دارد) حتّى از قتل بالاتر است. و مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند؛ ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او در دنيا و آخرت، بر باد مى رود؛ و آنان اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود. * كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند، آن ها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است. * در باره شراب و قمار از تو سؤال مى كنند، بگو: «در آن ها گناه و زيان بزرگى است و منافعى (از نظر مادى) براى مردم در بر دارد (ولى) گناه آن ها از نفعشان

ص: 329

بيشتر است. و از تو مى پرسند: «چه چيز انفاق كنند؟» بگو: «از مازاد نيازمندى خود.» اينچنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد؛ شايد انديشه كنيد. * (تا انديشه كنيد) در باره دنيا و آخرت. و از تو درباره يتيمان سؤال مى كنند، بگو: «اصلاحِ كار آنان بهتر است. و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد، (مانعى ندارد؛) آن ها برادر (دينى) شما هستند». (و همچون يك برادر با آن ها رفتار كنيد.) خداوند، مفسدان را از مصلحان، باز مى شناسد. و اگر خدا بخواهد، شما را به زحمت مى اندازد؛ (و دستور مى دهد در عين سرپرستى يتيمان، زندگى و اموال آن ها را به كلّى از اموال خود، جدا سازيد؛ ولى خداوند چنين نمى كند؛) زيرا او توانا و حكيم است. * و با زنان مشرك و بت پرست، تا ايمان نياورده اند، ازدواج نكنيد؛ (اگر چه جز به ازدواج با كنيزان، دسترسى نداشته باشيد؛ زيرا) كنيز باايمان، از زن آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند (زيبايى يا ثروت يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد. و زنان خود را به ازدواجِ مردان بت پرست، تا ايمان نياورده اند، در نياوريد؛ (اگر چه ناچار شويد آن ها را به همسرى غلامان باايمان در آوريد؛ زيرا) يك غلام باايمان، از يك مرد آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او،) شما را به شگفتى آورد. آن ها دعوت به سوى آتش مى كنند؛ و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى نمايد، و آياتخويش را براى مردم روشن مى سازد؛ شايد متذكر شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سؤال از حرمت قتال در ماه هاى حرام، بزرگ تر بودن شرك از نظر گناه از قتال در ماه هاى حرام، تداوم مقاتله كفار با مسلمانان براى كافر شدن آنان، بيان عذاب الهى براى كفار مرتدّ، اميدوارى مؤمنان مهاجر و مجاهد به خداوند و آمرزش خداوند نسبت به آنان، سؤال از حكم خمر و قمار و پاسخ خداوند به حرمت و گناه آن، سؤال از مقدار انفاق و پاسخ خداوند به لزوم انفاق از مقدار زايد بر احتياج، سؤال از كيفيت معاشرت با يتيمان و پاسخ خداوند به در نظر گرفتن مصالح يتيمان، حرمت ازدواج مسلمان با مشرك و تبيين آيات براى متذكر شدن انسان ها.

ص: 330

ب. در اين كه سؤال كننده چه كسانى هستند، نظر اكثر مفسرين اين است كه سؤال از ناحيه مشركان قريش بود كه مى خواستند بر مسلمانانى كه جنگ در ماه حرام را روا دانسته بودند عيب بگيرند، ليكن نظر بعضى ديگر اين است كه سؤال كننده خود مسلمانان بودند كه مى خواستند نظر اسلام را در اين باره بدانند.(1)

ج. مراد از «سبيل الله» عبادت ها و مخصوصا مراسم حج است و مراد از كفر، كفر عملى است نه اعتقادى.(2)

د. و اخراج اهله منه اكبر... يعنى اين عملى كه مشركين مرتكب شدند و رسول خدا و مؤمنين به وى را كه همان مهاجرين باشند از مكه كه زادگاه ايشان بود بيرون كردند از قتال در مسجد الحرام بزرگ تر است.(3)

ه -. مراد از «فتنه» يا خارج كردن مسلمانان از مكه و مسجدالحرام است يا منظور شرك ورزيدن به خداوند است.(4)

و. به گفته برخى از مفسران آيه مورد بحث (آيه 219) بر حرمت شراب و قمار دلالت ندارد؛ زيرا منظور از «اثم» به قرينه مقابله با منفعت (ضرر) است: قل فيهما اثم كبير و منافع للناس. بنا بر اين، آنچه ضرر محض دارد حرام است، اما آنچه هم ضرر و هم منفعت دارد حرام نيست. آن ها در اين باره به اجتهاد صحابه تمسك كرده اند.(5)

در پاسخ بايد گفت كه اولاً منفعت در و منافع للناس منفعت حلال عقلايى و حقيقى امضا شده از طرف شارع نيست؛ نشانه اش آن است كه خداوند از شراب و قمار به صورت مطلق به پليد و عمل شيطان بودن ياد كرده است: انّما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان (مائده، 90)، بلكه مراد سود كاذبى است كه مردم جاهل حجاز آن را منفعت مى پنداشتند و خداوند به زبان مردم آن روز از سود پندارى آن دو به منافع تعبير كرده؛ زيرا قسمت مهم اقتصاد آنان از اين دو راه تأمين مى شد.(6)

ص: 331


1- مجمع البيان، ج 2، ص 291؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 387.
2- الميزان، ج 2، ص 249.
3- الميزان، ج 2، ص 250.
4- جوامع الجامع، ج 1، ص 277؛ منهج الصادقين، ج 1، ص 467؛ روح البيان، ج 1، ص 335.
5- كشاف، ج 1، ص 261؛ جامع الاحكام، ج 3، ص 49.
6- تسنيم، ج 11، ص 60.

ز. مراد از منافع شراب و قمار، منافعى است كه در خريد و فروش يا ساختن آن و يا در سرگرمى با آن است.(1)

ح. مفسران براى كلمه «عفو» سه معنا ذكر كرده اند:

1. گذشت اخلاقى (عفو اصطلاحى)؛ افزون بر گذشت مالى گذشت انسان از گناه ديگران را عفو گويند. چون انتقام حد اعتدال و گذشت از آن و زايد بر حد اعتدال عفو است كه از آن به احسان تعبير مى شود.

2. زايد بر ضروريات زندگى؛ اين معنا از امام باقر (علیه السلام) روايت شده است.

3. مقدار متوسط و معتدل؛ انفاقى مطلوب است كه نه اسراف و افراط باشد نه تقتير و تفرى ط. اين معنا از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است كه شاهد قرآنى نيز دارد: و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما.(2)

ط. منظور از ولو شاء الله لاعنتكم اين است كه اگر خدا بخواهد مى تواند شما را از اين نظر دچار مشقت نمايد كه يتيمان را با اهل و عيال خودتان در خورد و خوراك شريك نكنيد، بلكه ايشان را به طور مجزا سرپرستى نماييد.(3)

ى. ظاهر آيه شريفه و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن تنها مى خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست را تحريم كند نه ازدواج با اهل كتاب را.(4)

ك. منظور از دعوت به نار دعوت به شرك و ضلالت است كه حقيقت آن آتش قهر الهى است و منظور از دعوت خدا به سوى مغفرت، همان حكم عدم ازدواج با زنان مشركه است تا زمانى كه ايمان بياورند و معاشرت با زنان مؤمن دعوتى از خداوند به سوى بهشت.(5)

ل. فى الدنيا و الاخرة مفعول «تتفكرون» و متعلق به آن است نه ظرف تفكر؛ يعنى خداوند بدين گونه آيات و احكام الهى را برايتان تبيين مى كند تا در باره دنيا و آخرت بيانديشيد. بر اين اساس فى الدنيا و الاخرة ظرف تفكر نيست؛ چون آخرت شهود است نه

ص: 332


1- الميزان، ج 2، ص 294.
2- فرقان، 67؛ مجمع البيان، ج 2، ص 558.
3- آسان، ج 2، ص 43.
4- الميزان، ج 2، ص 305؛ نمونه، ج 2، ص 134.
5- الميزان، ص 2، ص 307.

فكر. بنا بر اين، بايد به گونه اى انديشيد كه حسنه دنيا و آخرت نصيب انسان شود چنان كه دعاى مؤمنان همين است: و منهم من يقول ربنا ءاتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة (بقره، 201) و قرآن در باره حضرت ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: و ءاتيناه فى الدنيا حسنة (نحل، 122) و اگر از حسنه دنيا بهره مند نبود براى مهمانش نان و پنير مى آورد نه گوساله بريان شده: فما لبث ان جاء بعجل حنيذ.(1)

م. منظور از اصلاح در امور يتيمان:... وَ يسْأَلُونَك عَنِ الْيتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَيرٌ تصرف به نحو شايسته است كه در آيه 152 انعام بيان شده است: وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ

ن. واژه «خير» در آيه شريفه براى تعيين است نه تفضيل؛ به دليل وجود دو نهى در آيه كه مى گويد: لاتنكحوا المشركات و لاتنكحوا المشركين كه ظهور در حرمت دارد. اگر خير به معناى تفضيل باشد از آيه حرمت نكاح با مرد و زن مشرك استفاده نمى شود با اين كه نهى ظهور در تحريم دارد. علاوه بر اين اگر خير براى تفضيل باشد معناى اولئك يدعون الى النار اين است: زن مشرك كه به آتش دعوت مى كند خوب است، ولى كنيز مؤمن از او بهتر است با اين كه هر دعوت كننده اى به سوى آتش شرّ است.

در اين كه نكاح با اهل كتاب حرام است يا نه چند قول است:

1. محتواى آيه عام است و مشرك و اهل كتاب را شامل مى شود و از نسخ و تخصيص مصون است.

2. محتواى آيه عام است ولى منسوخ به آيه سوره مائده است.

3. محتواى آيه عام است، اما مخصص به آيه مورد بحث است.

4. محتواى آيه خاص مشرك است و اصلاً شامل اهل كتاب نمى شود. برخى از مفسران مانند شيخ طوسى و طبرسى قول اول را پذيرفته اند گرچه قول چهارم راجح به نظر مى رسد چنان كه طبرى و زمخشرى گفته اند.(2)

ص: 333


1- هود، 69؛ تسنيم، ج 11، ص 71.
2- تسنيم، ج 11، ص 139.
نكته ها

1. «صد» و «صدود» گاهى لازم و به معناى امتناع و انصراف است مانند: رأيت المنافقين يصدّون عنك صدودا (نساء، 61) و گاهى متعدى و به معناى بازداشتن و بازگرداندن است مانند: ان صدّوكم عن المسجد الحرام. (مائده، 2)

2. آيات كريمه قرآن در زمينه ارتداد مسلمانان در چهار مرحله خلاصه مى شود:

الف. دشمنان با شما على الدوام مى جنگند تا شما را از دين برگردانند: و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا.

ب. در آيه ديگر علت برگرداندن را حسادت دشمنان مى داند: ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من انفسهم. (بقره، 109)

ج. در آيه سوم تهديد مى كند كه اگر شما از دين برگشتيد، خداوند گروه ديگرى را براى يارى دين مى آورد: يا ايها الذين ءامنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يحبهم و يحبونه أذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين. (مائده، 54)

د. در آيه چهارم اثر ارتداد از دين را خسارت معرفى مى كند:

يا ايها الذين ءامنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردّوكم على أعقابكم فتنقلبوا خاسرين (آل عمران، 149) و در آيه مورد بحث تعبير به حبط عمل كرده است: و من يرتدد منكم عن دينه و هو كافر فأولئك حبطت أعمالهم فى الدنيا و الاخرة....

3. حبط و پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك در اثر بعضى از عوامل مورد تأييد قرآن است. قرآن مجيد اعمال حبط شده را به خاكسترى تشبيه مى كند كه طوفانى آن را پراكنده نمايد؛ مطالب زير در اين مورد شايان تذكر است:

الف. حبط راجع به اعمال نيك است.

ب. شرك و كفر باعث حبط اعمال هستند: ولو اشركوا لحبط عنهم. (انعام، 88)

ج. بى احترامى به پيامبر در سخن، منافق بودن، منت و اذيت در پى احسان و... حبط كننده عمل مى باشند.(1)

ص: 334


1- احسن الحديث، ج 1، ص 400.

4. علت اين كه سه كار (ايمان، هجرت و جهاد) در آيه با هم ذكر شد براى بيان فضيلت و ترغيب به آن هاست نه اين كه هريك از آن ها به تنهايى سزاوار پاداش نيست، بلكه به طور انفراد نيز ثواب دارد.(1)

5. مهاجرت در اصل به معناى بريدن از غير و ترك وى است خواه با بدن مانند واهجروهن فى المضاجع (نساء، 34) يا با زبان يا قلب مانند انّ قومى اتخذوا هذا القرءان مهجورا (فرقان، 30) و گاهى با هر سه (بدن، زبان و قلب) است مانند واهجرهم هجرا جميلاً.(2)

6. از اين كه كلمه «الذين» در آيه تكرار شده معلوم مى شود اميدواران به رحمت الهى مراتبى دارند؛ هم مؤمنان مهاجر به رحمت حق اميدوارند و هم مؤمنانى كه توفيق هجرت و جهاد نيافته اند و مرتبه مؤمنان مهاجر و مجاهد از نظر رجاى به حق و رحمت خاص الهى بيشتر است.(3)

7. «رجاء» از نظر متعلق مختلف است؛ اگر متعلق آن مبدأ و معاد باشد به معناى اعتقاد است و اگر متعلق آن عمل باشد به معناى اميدوارى است:

الف. رجاء به اصل مبدأ به معناى اعتقاد مانند مالكم لا ترجون للّه وقارا. (نوح، 13)

ب. رجاء به معاد مانند يا قوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدين. (عنكبوت، 36)

ج. رجاء به مبدأ و معاد مانند لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر. (احزاب، 21)

د. رجاء به معناى اميدوارى مانند آيه مورد بحث.(4)

8. قرآن كريم در برخى از آيات به طور كلى «اثم» را حرام كرده است: قل انّما حرمربّى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق (اعراف، 33)، در آيه مورد بحث شراب و قمار را از مصاديق و نمونه هاى اثم معرفى كرده و هر اثمى را خداوند حرام كرده،

ص: 335


1- مجمع البيان، ج 2، ص 295.
2- مزمل، 10؛ تسنيم، ج 11، ص 34.
3- همان؛ روح المعانى، ج 1، ص 506.
4- تسنيم، ج 11، ص 42.

پس شراب و قمار حرام است: قل فيهما اثم كبير.(1)

9. از آنجا كه اصلاح بدون الف و لام و نكره آمده است دلالت دارد بر اين كه آنچه مرضى خداست نوع خاصى از اصلاح است نه هر اصلاحى. پس بايد گفت نكره آمدن اصلاح براى افاده تنوع است و در نتيجه مراد از اصلاح، اصلاح حقيقى است نه صورى.(2)

10. ظاهر اولئك يدعون الى النار اين است كه مشرك ديگران را به سوى آتش مى خواند نه به گناهى كه سبب ورود در آتش باشد؛ زيرا حقيقت شرك و گناه آتش است چنان كه اكل مال يتيم از روى ظلم در حقيقت خوردن آتش است: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما انما يأكلون فى بطونهم نارا (نساء، 10). در قرآن كريم دعوت به آتش به سران كفر نيز نسبت داده شده است: و جعلناهم ائمة يدعون الى النار. (قصص، 41)

11. سر اين كه جنت بر مغفرت مقدم شده آن است كه در دعوت نخست هدف نهايى مى آيد و سپس اهداف ميانى برخلاف مقام اجرا كه هدف ميانى قبل از هدف نهايى ياد مى شود مانند تقديم تعليم بر تزكيه در دعاى ابراهيم (علیه السلام) كه ناظر به مقام اجرا و عمل است: ربنا وابعث فيهم رسولاً يتلوا عليهم ءاياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم. (بقره، 129)

ص: 336


1- الميزان، ج 2، ص 291.
2- همان.

آیه 222-227

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (222) نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (223) وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (224) لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (225) لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاءُو فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (227)

ترجمه

و از تو، در باره حيض سؤال مى كنند، بگو: «چيز زيانبار و آلوده اى است؛ از اين رو در حالت قاعدگى، از زنان كناره گيرى كنيد؛ و با آن ها نزديكى ننماييد، تا پاك شوند و هنگامى كه پاك شدند، از طريقى كه خدا به شما فرمان داده، با آنان آميزش كنيد. خداوند، توبه كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.» * زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند؛ پس هر زمان كه بخواهيد، مى توانيد با آنان آميزش كنيد. و (سعى نماييد از اين فرصت بهره گرفته، با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكى براى خود، از پيش بفرستيد. و از خدا بپرهيزيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد و به مؤمنان، بشارت ده! * خدا را در معرضِ سوگندهاى خود قرار ندهيد؛ و براى اين كه نيكى كنيد، و تقوا پيشه سازيد، و در ميان مردم اصلاح كنيد (سوگند ياد ننماييد). و خداوند شنوا و داناست. * خداوند شما را به خاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيد، مؤاخذه نخواهد كرد، امّا به آنچه دل هاى شما كسب كرده، (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار، ياد مى كنيد،) مؤاخذه مى كند. و خداوند، آمرزنده و بردبار است. * كسانى كه زنان خود را «ايلاء» مى نمايند [= سوگند ياد مى كنند كه با آن ها، آميزش جنسى ننمايند،] حق دارند چهار ماه انتظار بكشند؛ (و در ضمن اين چهار ماه، وضع خود را با همسر خويش، از نظر ادامه زندگى يا طلاق، روشن سازند.) اگر (در اين فرصت،) بازگشت كنند، (چيزى بر آن ها نيست؛ زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است. * و اگر تصميم به جدايى گرفتند، (آن هم با شرايطش مانعى ندارد؛) خداوند شنوا و داناست.

ص: 337

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سؤال از حكم حيض و پاسخ خداوند به لزوم پرهيز از مباشرت با همسر در حال حيض تا زمان پاك شدن، محبوبيت تائبان نزد خداوند، تشبيه همسر به كشت، بيان هدف از ازدواج ذخيره بودن فرزند براى قيامت، خداوند را در معرض سوگند قرار ندادن براى انجام ندادن كارهاى خير و شايسته، عدم مؤاخذه خداوند از قسم خوردن از روى عادت و غيرارادى و مؤاخذه خداوند از سوگند خوردن ارادى و قلبى، مهلت داشتن شوهر چهار ماه براى نجات دادن زن از گرفتارى در صورت ايلاء و سوگند خوردن بر عدم مباشرت.

ب. ظاهر جمله فاعتزلوا النساء فى المحيض هر چند امر به مطلق كناره گيرى است، ليكن جمله فأتوهن من حيث امركم الله با در نظر داشتن اين كه منظور از (آنجايى كه خدا دستور داده) همان مجراى خون است كه در آخر آيه است خود قرينه است بر اين كه جمله فاعتزلوا و جمله دوم و لاتقربوهن جنبه كنايه دارند نه تصريح و مراد از آمدن زنان و نزديكى با ايشان، نزديكى از محل خون است فقط نه مطلق مخالطت و معاشرت و نه مطلق تمتع و لذت گيرى از آنان.(1)

ج. طهارت در حتى يطهرن به معناى قطع شدن جريان خون از زنان است و در جمله فاذا تطهرن يا به معناى شستن محل خون است و يا به معناى غسل كردن.(2)

د. در معناى جمله و لاتجعلوا لله عرضة لايمانكم چند قول است: 1. سوگند به خدا را مانع از نيكوكارى و پرهيزكارى قرار ندهيد به اين كه از سوگند به خداوند استفاده كرده و آن را علت قرار دهيد و بگوييد ما به خدا سوگند خورده ايم. 2. سوگند به خدا را حجت براى ترك امور ياد شده قرار ندهيد؛ يعنى خداوند را ميان خود و كارهاى نيك حجت و دليل منع قرار ندهيد تا سبب شود كه امور خير را انجام ندهيد. 3. سوگند به خدا را وسيله عادى در هر حق و باطل قرار ندهيد.

ص: 338


1- الميزان، ج 2، ص 313؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 2؛ احسن الحديث، ج 1، ص 410.
2- الميزان، ج 2، ص 315؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 285؛ كاشف، ج 1، ص 336؛ نمونه، ج 2، ص 139؛ احسن الحديث، ج 1، ص 410.

در حقيقت آيه شريفه از زيادى سوگند منع مى كند و آن را عملى ناپسند مى شمارد. اين وجه از همه بهتر است زيرا مؤيد روايى دارد. در تفسير قمى ج 1، ص 73 مى فرمايد: «

هو قول الرجل فى كل حالة لا و الله و بلى والله»؛ زياد سوگند ياد كردن به نام خدا سبب شكستن حرمت نام خداست و ادب دينى اقتضا مى كند كه انسان براى هر كارى فورا به نام خدا سوگند ياد نكند.(1)

ه -. سر اين كه نيكى و تقوا بر اصلاح ميان مردم مقدم شده همانا تقدم اصلاح نفس بر اصلاح غير است؛ يعنى تا شخص در شئون فردى صالح نشود به مقام اصلاح جمعى نمى رسد.(2)

و. سوگند زياد انسان را فرومايه مى كند و خطر نفاق را در پيش دارد: و لاتطع كل حلاّف مهين (قلم، 10). در آيات ديگر برخى از موارد سوگند منافقان را بيان كرده است:

1. قسم براى جبهه نرفتن: و سيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم. (توبه، 42)

2. سوگند براى اثبات مؤمن واقعى بودن: و يحلفون بالله انّهم لمنكم و ما هو منكم. (توبه، 56)

3. سوگند براى جلب رضايت مؤمنان: يحلفون بالله لكم ليرضوكم و الله و رسوله احقّ ان يرضوه ان كانوا مؤمنين. (توبه، 62)

ز. مراد از سوگند لغو، آن سوگندى است كه هيچ اثرى در قصد صاحب سوگند نداشته باشد؛ سوگندهاى بيهوده اى است كه صاحبش نمى خواهد به وسيله آن عقدى و پيمانى ببندد و به اصطلاح فارسى زبان ها، تكيه كلامى است كه بعضى به آن عادت كرده اند و مرتب مى گويند: آره والله! نه والله!(3)

ح. مراد از يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم سوگندهايى است كه از روى عمد و قصد باشد مانند كسى كه به دروغ قسم مى خورد تا مال كسى را انكار كند.(4)

ط. «يؤلون» ايلاء از ريشه «الو» به معناى كوتاهى كردن است: لا يألونكم خبالاً

ص: 339


1- الميزان، ج 2، ص 333؛ مجمع البيان، ج 2، ص 313؛ نمونه، ج 2، ص 146؛ احسن الحديث، ج 1، ص 417؛ مراغى، ج 2، ص 161؛ تسنيم، ج 11، ص 207.
2- تسنيم، ج 11، ص 211.
3- الميزان، ج 2، ص 334؛ نمونه، ج 2، ص 147؛ كاشف، ج 1، ص 339؛ مراغى، ج 2، ص 161.
4- احسن الحديث، ج 1، ص 418؛ تفسير آسان، ج 2، ص 55؛ روح المعانى، ج 1، ص 521؛ روح البيان، ج 1، ص 351.

(آل عمران، 118)؛ يعنى از هيچ تباهى در حق شما كوتاهى نمى كنند.

«ايلاء» نوعى سوگند به خداست كه در آن شوهر به قصد اضرار به همسر دائمى خود سوگند ياد مى كند كه با او همبستر نشود. بعد از تحقق ايلاء شوهر تا چهار ماه فرصت دارد كه به همسرش رجوع كند يا او را طلاق دهد.(1)

نكته ها

1. سرّ اين كه كلمه «محيض» تكرار شده آن است كه محيض در و يسئلونك عن المحيض مصدر ميمى است يعنى حيض شدن و احتمال اسم زمان يا مكان در آن نمى رود، ولى در فاعتزلوا النساء فى المحيض مصدر ميمى نيست، بلكه اسم مكان يا احتمالاً اسم زمان است به همين جهت كلمه «محيض» تكرار شده است.(2)

2. «امر» در من حيث امركم الله دو احتمال دارد:

الف. امر تشريعى كه يا به معناى امر به اعتزال در حال عادت يا امر به ارتكاب در حال عادى است؛ در صورت دوم به معناى استحباب مباشرت در محل مخصوص است نه وجوب.

ب. امر تكوينى كه به معناى ايجاد اعضا و قواى هدايت كننده به توليد مثل و مودت و رحمت ميان زن و شوهر است: و جعل بينكم مودة و رحمة كه با آيات و ابتغوا ما كتب الله لكم (بقره، 187) و نساؤكم حرث لكم (بقره، 223) هماهنگ است كه همگى ناظر بر نظام تكوين اند. بنا بر اين استبعاد، صاحب تفسير آلاء الرحمن كه حمل امر را بر تكوينى غريب دانسته صائب نيست.(3)

3. طهارت بر دو قسم است: ظاهرى و معنوى.

طهارت ظاهرى خود بر دو قسم است: 1. طهارت از خبث مانند و ثيابك فطهّر (مدثر، 4) و طهارت از حدث مانند و ان كنتم جنبا فاطهّروا (مائده، 6). آيه شريفه و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان (انفال، 11) به هر دو قسم اشاره كرده است.

طهارت معنوى و نفسانى مانند انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت. (احزاب، 33)

ص: 340


1- تسنيم، ج 11، ص 231.
2- الميزان، ج 2، ص 313؛ تسنيم، ج 11، ص 165.
3- تسنيم، ج 11، ص 169.

4. جمله فأتوهن... امرى است كه تنها جواز را مى رساند و دلالت بر وجوب ندارد؛ زيرا بعد از نهى واقع شده است و مى خواهد به طور كنايه بفهماند بعد از پاك شدن يا غسل كردن زن، نزديكى كردن با او جايز است.(1)

5. عبارت و قدّموا لانفسكم نشان اين است كه انسان ها با اين كه در عمل مباشرت با حيوانات ديگر اشتراك دارند بايد براى خودشان چيزى پيش بفرستند كه در قيامت برايشان سودمند باشد چنان كه مى فرمايد: و لتنظر نفس ما قدّمت لغد (حشر، 18) و و ما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عندالله.(2)

6. برخى فرزند را مايه فخر و مباهات بر ديگران مى دانند: انا اكثر منك مالاً و اعزّ نفرا (كهف، 34) در حالى كه فرزند بايد پيش فرستى براى آخرت باشد: و قدّموا لأنفسكم. بر اين اساس آيات قرآن بر دو دسته است: برخى از آيات فرزند را در رديف مال دنيا و زينت حيات دنيوى شمرده كه در آخرت نفعى به حال انسان ندارد: زين للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين (آل عمران، 14) و يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من أتى الله بقلب سليم. (شعراء، 88-89)

اما برخى از آيات از فرزند با عظمت ياد مى كند و آن را مايه خير دنيا و آخرت مى داند: المال و البنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير أملاً (كهف، 46) يا اين كه فرزند را مايه روشنى چشم مى داند: هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرّة أعين. (فرقان، 74)

بر پايه اين آيات انسان بايد فرزند را پيش فرستى براى آخرت بداند و در تربيت او تلاش و كوشش كند نه اين كه آن را مايه فخر بر ديگران بداند تا در قيامت از آن گريزان باشد.(3)

7. از اين كه آخر آيه للذين يؤلون فرمود: غفور رحيم، اشاره به اين است كه اين حركت صحيح سبب مى شود كه گذشته گناه آلود مشمول غفران و رحمت الهى گردد.(4)

8.

ص: 341


1- همان، ص 316.
2- بقره، 110؛ الميزان، ج 2، ص 320.
3- تسنيم، ج 11، ص 199.
4- نمونه، ج 2، ص 152.

سوگندهاى قلبى و جدى بر پنج قسم است:

1. سوگندى كه با درخواست ديگرى همراه است كه به آن «مُناشدَه» گويند مانند اين كه كسى ديگران را به خداوند سوگند مى دهد كه كارى را انجام دهند چنين سوگندى تكليف آور نيست گرچه مرحوم طبرسى در ذيل آيه و لاتجعلوا الله عرضة لايمانكم مى فرمايد: در مورد قسم مناشده بر غير تكليف هست، ليكن اين سخن سند فقهى ندارد، بلكه مستفاد از سخن پيامبر اكرم است كه اگر كسى چنين سوگندى ياد كرد و پناهنده شد به او پناه دهيد. بر فرض صحت سند حكم اخلاقى و استحبابى است مخالفت با اين سوگند اثر فقهى ندارد.

امام مجتبى (علیه السلام) از اين نوع سوگند گاهى استفاده كرده است و براى اثبات خلافت اهل بيت (عليهم السلام) جمله «انشدكم بالله» را به كار برده است.

2. سوگند جدى كه نسبت به آينده است و تخلف از آن معصيت كه مخالفت آن كفاره دارد مانند سوگند بر ترك مواد مخدر.

3. سوگند جدى كه مربوط به گذشته و دروغ باشد اين در حقيقت اخبارى دروغ است. اين نوع سوگند كفاره ندارد فقط معصيت است.

4. سوگند جدى در محاكم قضايى كه دو نوع است: الف. سوگند راست كه اثرى جز ثبوت حق ندارد. ب. سوگند دروغ كه خودش گناه بزرگ است.(1)

ص: 342


1- تسنيم، ج 11، ص 225.

آیه 228-230

اشاره

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ في أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحًا وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (228) الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

ترجمه

زنان مطلقه، بايد به مدّت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن و پاك شدن انتظار بكشند [= عدّه نگه دارند]؛ و اگر به خدا و روز رستاخيز، ايمان دارند، براى آن ها حلال نيست كه آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده، كتمان كنند. و همسرانشان، براى بازگرداندن آن ها (و از سر گرفتن زندگى زناشويى) در اين مدّت، (از ديگران) سزاوارترند؛ در صورتى كه (براستى) خواهان اصلاح باشند. و براى زنان، همانند وظايفى كه بر دوش آن هاست، حقوق شايسته اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند؛ و خداوند توانا و حكيم است. * طلاق، (طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد،) دو مرتبه است؛ (و در هر مرتبه) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى كند (و آشتى نمايد)، يا با نيكى او را رها سازد (و از او جدا شود). و براى شما حلال نيست كه چيزى از آنچه به آن ها داده ايد، پس بگيريد؛ مگر اين كه دو همسر، بترسند كه حدود الهى را بر پا ندارند. اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند، مانعى براى آن ها نيست كه زن، فديه و عوضى بپردازد (و طلاق بگيرد). اين ها حدود و مرزهاى الهى است؛ از آن تجاوز نكنيد. و هر كسى از آن تجاوز كند، ستمگر است. * اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر) او را طلاق داد، از آن به بعد، زن بر او حلال نخواهد بود؛ مگر اين كه همسر ديگرى انتخاب كند (و با او، آميزش جنسى نمايد. در اين صورت،) اگر (همسر دوم) او را طلاق گفت، گناهى ندارد كه بازگشت كنند؛ (و با همسر اوّل، دو باره ازدواج نمايد؛) در

ص: 343

صورتى كه اميد داشته باشند كه حدود الهى را محترم مى شمرند. اين ها حدود الهى است كه (خدا) آن را براى گروهى كه آگاهند، بيان مى نمايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت نگه داشتن سه ماه عدّه براى زنان مطلّقه و روشن شدن وضع زن از نظر باردارى و اولويت شوهر سابق به رجوع در ايام طلاق رجعى؛ لزوم رعايت حقوق متقابل زن و شوهر، طلاق رجعى فقط دو بار است، اما در طلاق سوم حق رجوع نيست. لزوم صفا و صميميت و نيكوكارى به هنگام نگهدارى زن يا جدايى از او، حلال نبودن مهريه از زن به هنگام طلاق و لزوم محلّل در طلاق سوم.

ب. آيه (228) شش بخش دارد: 1. مدت عدّه طلاق. 2. وظيفه زنان در كتمان نكردن آنچه خدا در رحم آنان قرار داده است. 3. حق رجوع شوهر در ايام عده در طلاق رجعى. 4. حقوق متقابل زن و شوهر. 5. تفوّق مرد بر زن. 6. عزيز و حكيم بودن خداى سبحان.(1)

ج. به استناد آيات 4 سوره طلاق و 49 سوره احزاب، شش گروه از زنان مطلّقه از عموم و المطلّقات بيرون اند: 1. زنانى كه عادت نمى شوند و در يأس آن ها ترديد است. 2. زنان يائسه. 3. زنانى كه عادت نمى شوند و در بلوغ آن ها ترديد است. 4. زنان غير بالغ. 5. زنان باردار. 6. زنانى كه با شوهرانشان مباشرت زناشويى نداشته اند. گروه اول و سوم به جاى سه طهر، سه ماه عده نگه دارند. گروه دوم و چهارم و ششم، اصلاً عده ندارند و گروه پنجم تا زمان وضع حمل عده نگه مى دارند. غير از اين شش گروه، بقيه زنان مطلّقه مشمول عموم والمطلّقات يتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء بوده و بايد سه طهر عده نگه دارند.(2)

د. مقصود از آنچه در رحم هايشان خدا آفريده و بايد كتمان نكنند: 1. پنهان كردن عادت حيض است. 2. به پنهان كردن آبستنى است. 3. پنهان كردن حيض و آبستنى است.(3)

ص: 344


1- تسنيم، ج 11، ص 244.
2- همان، ص 251.
3- الميزان، ج 2، ص 347؛ مجمع البيان، ج 3، ص 6؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 14؛ صافى، ج 1، ص 257؛ كاشف، ج 1، ص 341؛ نمونه، ج 2، ص 155؛ مراغى، ج 2، ص 165.

ه -. ضمير در كلمه «بعولتهنّ» به مطلقات برمى گردد، ليكن منظور از مطلقات همه زنان مطلقه نيست، بلكه حكم در اين آيه يعنى رجوع شوهر به همسرش در ايام عده مخصوص طلاق رجعى است و شامل طلاق هاى بائن نمى شود.(1)

و. و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف؛ منظور حقوقى است كه زنان بر شوهران دارند از قبيل نيكى معاشرت با آنان، ضرر نزدن به آن ها، مساوات در نفقه و لباس همان گونه كه مردها بر همسرانشان حقوقى دارند مانند اطاعت زن از مرد در چيزهايى كه خدا واجب كرده است.(2)

ز. در اين كه مراد از اين برترى چيست چند قول است:

1. لزوم اطاعت زنان از مردان بيشتر بودن ارث مردان.(3)

2. وجوب نفقه زن بر شوهر.(4)

3. حق طلاق يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان است.(5)

ح. مراد از طلاق، طلاق رجعى است كه شوهر مى تواند در بين عده برگردد.(6)

ط. «سرح» درختى است كه ميوه خاصى دارد و «تسريح»، شتر را به چراى برگ آندرخت بردن است؛ سپس مطلق رها كردن حيوان براى چريدن را تسريح خواندند: و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون (نحل، 6) و به استعاره در طلاق زن كه نوعى رها كردن اوست به كار رفته است همچنان كه واژه طلاق برگرفته از «اطلاق الإبل» (رها كردن شتر) است و به استعاره در رها كردن زن از پيوند زوجيت به كار مى رود.(7)

ى. در آيه او تسريح باحسان مراد طلاق سوم است. مقصود از احسان آن است كه به صورتى كه شرع آن را تجويز كرده است همسرش را طلاق دهد نه اين كه به منظور اعمال غضب و انتقام جويى طلاق دهد.(8)

ص: 345


1- الميزان، ج 2، ص 348.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 8.
3- كاشف، ج 1، ص 343؛ مجمع البيان، ج 3، ص 9.
4- روح المعانى، ج 1، ص 530؛ كشاف، ج 1، ص 272.
5- نمونه، ج 2، ص 158.
6- الميزان، ج 2، ص 349.
7- مفردات، ص 406؛ تسنيم، ج 11، ص 298.
8- الميزان، ج 2، ص 350-351؛ مجمع البيان، ج 3، ص 13؛ نمونه، ج 2، ص 167؛ آسان، ج 2، ص 67.

ك. در دوران جاهليت براى طلاق محدوديتى نبود، به گونه اى كه شوهرانِ بداخلاق، زنان خود را طلاق مى دادند و در ايام عدّه به آن ها باز مى گشتند بى آن كه بر اساس اصول خانوادگى رفتار كنند و پس از مدّتى ناسازگارى، دوباره زنان را طلاق مى دادند و مجددا در ايام عدّه رجوع مى كردند و با تكرار اين كار، زنان را سرگردان مى گذاشتند و به آن ها آسيب مى رساندند.

اسلام با ظهور خود، براى طلاق حدّى معين كرد و بازگشت به همسر را تنها پس از دو بار طلاق رجعى جايز شمرد: الطّلاق مرّتان؛ آن گاه ديگر شوهر حقّ رجوع ندارد و بايد آن زن را با نيكوكارى رها كند: أو تسريح بإحسان.(1)

ل. الا ان يخافا الا يقيما حدود الله؛ اين در صورتى است كه زن و شوهر هر دوتشخيص دهند كه توافق اخلاقى ندارند و در نتيجه نه اين بتواند حوايج او را برآورد و نه او بتواند حوايج اين را برآورد و در آخر كارشان به دشمنى يكديگر منجر شود در چنين فرضى براى مرد جايز است چيزى از مهريه زنش را از او بگيرد و طلاقش دهد.(2)

م. در آيه فان طلقها... با اين كه در فرض طلاق سوم عقد ازدواج يا هم بسترى با آن زن بر مرد حرام است، حرمت را به خود زن نسبت داده و فرمود: فلا تحل له؛ ديگر اين زن بر او حلال نيست تا بفهماند حرمت تنها مربوط به آميزش نيست هم آميزش او حرام است و هم عقد كردنش و نيز اشاره كرده باشد به اين كه منظور از جمله حتى تنكح زوجا غيره اين است كه هم بايد به عقد شوهر ديگرى درآيد و هم آن شوهر او را وطى كند.(3)

نكته ها

1. اگر خداى تعالى كتمان را در آيه للمطلقات... مقيد به قيد ان كن يؤمن بالله و... كرد، ولى اصل حكم عده را مقيد به اين قيد نكرد براى اين است كه زنان را به نوعى تشويق كند تا حكم او را اطاعت كنند چون اين قيد به طور اشاره مى فهماند كه اين حكم از لوازم

ص: 346


1- تسنيم، ج 11، ص 299-300.
2- الميزان، ج 2، ص 352؛ مراغى، ج 2، ص 173.
3- الميزان، ج 2، ص 354.

ايمان به خدا و روز جزايى است كه پايه و اساس شريعت اسلام است.(1)

2. اگر خداوند رجوع در عده طلاق رجعى را مقيد به ان ارادوا اصلاحا نمود براى اين بود كه بفهماند رجوع بايد به منظور اصلاح باشد نه به منظور اضرار كه در جمله ولاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا در سه آيه بعد صريحا از آن نهى شده است.(2)

3. در آيه الطلاق مرّتان... كلمات «يخافا» و «يقيما» را تثنيه آورد، ولى در جمله فان خفتم... جمع آورد و اين گويا اشاره به اين باشد كه بايد خوف نامبرده خوف غير متعارف نباشد، بلكه ناجورى اخلاق آن دو نفر طورى باشد كه اگر يك يك همه شما مسلمانان از وضع آنان خبردار شديد شما هم دچار آن ترس بشويد.(3)

4. از جمله الطلاق مرتان استفاده مى شود كه دو يا سه طلاق در يك مجلس انجام نمى شود و بايد در جلسات متعددى واقع شود.(4)

5. گاهى قرآن كريم مى فرمايد كه مردها پس از طلاق، زنان را آزاد بگذارند و كارى به آنان نداشته باشند و براى بيان چگونگى رها كردن، قيد «معروف» را مى آورد: أو سرّحوهنّ بمعروف (بقره، 231) و زمانى بالاتر از آن مى فرمايد كه نه تنها مردان بايد زن ها را با رفتارى پسنديده رها كنند، بلكه بايد با «احسان» آنان را رها سازند، از اين رو نفرمود

«فامساك بمعروف أو تسريح بمعروف»؛ و در كنار احسان، بر مردان حرام كرد كه در برابر رها كردن زنان چيزى از آن ها بگيرند يا آن قدر بر زنان سختگيرى كنند كه آن ها چيزى در عوض طلاق بدهند: أو تسريح باحسان و لا يحلّ لكم أن تأخذوا ممّا ءاتيتموهنّ شيئا. در اين موارد كه قرآن كريم حكم جديدى را مطرح مى كند، براى بيان چگونگى رها كردن زنان، قيدِ «احسان» به كار مى برد.(5)

6. علت اين كه دانايان را نام برد اين است كه تنها علما و دانايان هستند كه احكام خدا را فهميده و بدان عمل مى كنند و در حقيقت ديگران مورد توجه نيستند و ديگر اين كه توجه و احترام ويژه اى نسبت به دانشمندان شده باشد.(6)

ص: 347


1- الميزان، ج 2، ص 347.
2- همان، ص 348.
3- الميزان، ج 2، ص 352؛ نمونه، ج 2، ص 169.
4- نمونه، ج 2، ص 170؛ آسان، ج 2، ص 67.
5- تسنيم، ج 11، ص 303-304.
6- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 451؛ مجمع البيان، ج 3، ص 19.

آیه 231-232

اشاره

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (231) وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)

ترجمه

و هنگامى كه زنان را طلاق داديد، و به آخرين روزهاى «عدّه» رسيدند، يا به طرز صحيحى آن ها را نگاه داريد (و آشتى كنيد)، و يا به طرز پسنديده اى آن ها را رها سازيد و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدّى كردن، آن ها را نگاه نداريد. و كسى كه چنين كند، به خويشتن ستم كرده است و (با اين اعمال، و سوء استفاده از قوانين الهى،) آيات خدا را به استهزا نگيريد. و به ياد بياوريد نعمت خدا را بر خود، و كتاب آسمانى و علم و دانشى كه بر شما نازل كرده، و شما را با آن، پند مى دهد. و از خدا بپرهيزيد، و بدانيد خداوند از هر چيزى آگاه است (و از نيات كسانى كه از قوانين او، سوء استفاده مى كنند، باخبر است). * و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رساندند، مانع آن ها نشويد كه با همسران (سابقِ) خويش، ازدواج كنند؛ اگر در ميان آنان، به طرز پسنديده اى تراضى برقرار گردد. اين دستورى است كه تنها افرادى از شما، كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند، از آن، پند مى گيرند (و به آن، عمل مى كنند). اين (دستور)، براى رشد (خانواده هاى) شما مؤثرتر، و براى شستن آلودگى ها مفيدتر است و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مهلت داشتن شوهر براى رجوع به زن در طلاق رجعى تا آخرين روزهاى عدّه كه بعد از طلاق يا به طرز پسنديده آشتى كنيد و آن ها را نگه داريد يا به نحو شايسته آن ها را رها سازيد، ضرر نزدن به زن، ظلم به همسر ظلم به خويشتن و مانع نشدن اوليا براى ازدواج زن با شوهر

ص: 348

سابق در صورت رضايت طرفين.

ب. مراد از بلوغ اجل، رسيدن و مشرف شدن بر انقضاى عده است.(1)

ج. تعبير و لاتتخذوا ءايات الله هزوا مى تواند اشاره به كارهاى خلاف عصر جاهليت باشد كه رسوبات آن در افكار مانده بود. در حديثى آمده كه در عصر جاهليت بعضى از مردان هنگامى كه طلاق مى دادند مى گفتند: هدف ما شوخى و بازى بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه ناظر به حال كسانى است كه براى اعمال خلاف خود كلاه شرعى درست مى كنند و ظواهر را دستاويز قرار مى دهند از جمله همين مسأله ازدواج و طلاق و بازگشت در زمان عده به نيت انتقام جويى و آزار زن به اين كه از حقوق قانونى خود استفاده مى كنيم مى باشد.(2)

د. مراد از نعمت، نعمت دين است از جمله سعادت زندگى كه مختص است به الفت ميان زن و شوهر و نيز ممكن است مراد از نعمت مطلق نعمت هاى الهيه باشد چه نعمت هاى تكوينى و چه غير آن.(3)

ه -. خطاب در جمله فلا تعضلوهن به اولياى زنان مطلقه و كسانى است كه اگر شرعا ولايت بر آن زنان ندارند ليكن زنان از ايشان رودربايستى دارند و نمى توانند با آنان مخالفت كنند و مراد از «ازواجهنّ» شوهران سابق و قبل از طلاق مى باشند؛ يعنى اگر زنان خواستند با شوهر سابق خود آشتى كنند و زندگى كنند اوليا مانع نشوند.(4)

و. منظور از اين كه مى فرمايد: و شما نمى دانيد، اين است كه شما به غير آنچه خدا تعليمتان داده نمى دانيد و آنچه مى دانيد او به شما تعليم داده است.(5)

نكته ها

1. خداوند در باره مردى كه زن را به قصد آزار و اذيت نگه مى دارد فرمود: فقد ظلم نفسه و اين ظلم نفس مى شود يا به خاطر اين است كه بعدا دچار عقوبت خدا خواهد شد يا

ص: 349


1- الميزان، ج 2، ص 355؛ كاشف، ج 1، ص 352.
2- نمونه، ج 2، ص 179.
3- الميزان، ج 2، ص 356.
4- همان؛ مجمع البيان، ج 3، ص 26؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 27؛ نمونه، ج 2، ص 182.
5- الميزان، ج 2، ص 359.

مى توان گفت چون زن مؤمنه و عفيفه به منزله نفس و جان شوهر است، پس اگر شوهرى زوجه مطلقه خود را به منظور اين كه وى را اذيت و آزار كند رجوع نمايد مثل اين است كه به نفس خود ظلم و ستم نموده باشد.(1)

2. جهت اين كه خداوند مؤمنان را ذكر كرده است اين است كه آنان هستند كه از اين احكام، بهره مى برند.(2)

3. علت اين كه «ازكى» و «اطهر» است اين است كه چنين رجوعى، رجوع از دشمنى و جدايى به پيوستن است و غريزه توحيد را در نفوس تقويت مى كند و بر اساس آن همه فضايل دينى رشد نموده ملكه عفت و حيا در ميان زنان تربيت مى شود و نمو مى كند و معلوم است كه چنين تربيتى در پوشاندن معايب زن و پاكى دل هايشان مؤثرتر است.(3)

4. قرآن كريم گاهى تزكيه و تطهير را كنار يكديگر ذكر مى كند:

ذلكم أزكى لكم و اطهر و زمانى نيز هر يك را جداگانه مى آورد: و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم (نور، 28) و ذلكم أطهر لقلوبكم و قلوبهن.(4)

ص: 350


1- آسان، ج 2، ص 73.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 26؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 457.
3- الميزان، ج 2، ص 359.
4- احزاب، 53؛ تسنيم، ج 11، ص 363.

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 2

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

ادامه تفسير سورۀ بقره

آیه 233-237

اشاره

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ( 233) وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْرًا فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ ( 234) وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ في أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفًا وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ ( 235) لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنينَ ( 236) وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ( 237)

ترجمه

مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شير مى دهند. (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند. و بر آن كس كه فرزند براى او متولّد شده [پدر]، لازم است خوراك و پوشاك مادر را به طور شايسته (در مدّت شير دادن بپردازد؛ حتّى اگر طلاق گرفته باشد.) هيچ كس موظّف به بيش از مقدار توانايى خود نيست. نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به كودك را دارد، و نه پدر. و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد [= هزينه مادر را در دوران شيرخوارگى تأمين نمايد]. و اگر آن دو، با رضايت يكديگر و مشورت، بخواهند كودك را (زودتر) از شير بازگيرند، گناهى بر آن ها نيست. و اگر (با عدم توانايى، يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه اى براى فرزندان خود

ص: 5

بگيريد، گناهى بر شما نيست؛ به شرط اين كه حق گذشته مادر را به طور شايسته بپردازيد. و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد خدا، به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * و كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى باقى مى گذارند، بايد چهار ماه و ده روز، انتظار بكشند (و عدّه نگه دارند)؛ و هنگامى كه به آخر مدتشان رسيدند، گناهى بر شما نيست كه هر چه مى خواهند در باره خودشان به طور شايسته انجام دهند (و با مرد دلخواه خود، ازدواج كنند). و خدا به آنچه عمل مى كنيد، آگاه است. * و گناهى بر شما نيست كه به طور كنايه، (از زنانى كه همسرانشان مرده اند) خواستگارى كنيد، و يا در دل تصميم بر اين كار بگيريد (بدون اين كه آن را اظهار كنيد). خداوند مى دانست شما به ياد آن ها خواهيد افتاد؛ (و با خواسته طبيعى شما به شكل معقول، مخالف نيست؛) ولى پنهانى با آن ها قرار زناشويى نگذاريد، مگر اين كه به طرز پسنديده اى (به طور كنايه) اظهار كنيد؛ (ولى در هر حال،) اقدام به ازدواج ننماييد، تا عدّه آن ها سرآيد. و بدانيد خداوند آنچه را در دل داريد، مى داند. از مخالفت او بپرهيزيد و بدانيد خداوند آمرزنده و بردبار است (و در مجازات بندگان، عجله نمى كند). * اگر زنان را قبل از آميزش جنسى يا تعيين مهر، (به عللى) طلاق دهيد، گناهى بر شما نيست. (و در اين موقع،) آن ها را (با هديه اى مناسب،) بهره مند سازيد. آن كس كه توانايى دارد، به اندازه توانايى اش، و آن كس كه تنگدست است، به اندازه خودش، هديه اى شايسته (كه مناسب حال دهنده و گيرنده باشد) بدهد. و اين بر نيكوكاران، الزامى است. * و اگر زنان را، پيش از آن كه با آن ها تماس بگيريد و (آميزش جنسى كنيد) طلاق دهيد، در حالى كه مهرى براى آن ها تعيين كرده ايد، (لازم است) نصف آنچه را تعيين كرده ايد (به آن ها بدهيد) مگر اين كه آن ها (حق خود را) ببخشند؛ يا (در صورتى كه صغير و سفيه باشند، ولى آن ها، يعنى) آن كس كه گره ازدواج به دست اوست، آن را ببخشد و گذشت كردن شما (و بخشيدن تمام مهر به آن ها) به پرهيزگارى نزديك تر است. و گذشت و نيكوكارى را در ميان خودفراموش نكنيد، كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

ص: 6

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم شير دادن مادران به فرزندان به مدت دو سال كامل، لزوم تأمين رزق و لباس زن بر شوهر در ايام طلاق در حد توانايى، حرمت ضرر زدن مادر به فرزند و نيز حرمت ضرر زدن پدر به فرزند، تشريك مساعى والدين در گرفتن فرزند از شير با توجه به مصالح كودك، سپردن كودك به دايه براى شيردادن در صورت امتناع مادر، لزوم نگه داشتن عدّه براى زن به مدت چهار ماه و ده روز بعد از وفات شوهر، عدم منع خواستگارى از زن در ايام عده به صورت پنهانى و كنايه مگر اين كه خواستگارى آشكار به طور مؤدبانه باشد، ممنوع بودن ازدواج تا پايان مدت عده، ممنوع نبودن طلاق زن قبل از آميزش يا قبل از تعيين مهريه، دادن هديه به زن در حد توانايى به هنگام طلاق، لزوم پرداخت نصف مهريه به هنگام طلاق قبل از آميزش مگر اين كه زن يا اولياى او مهريه را ببخشند و پرداخت تمام مهريه از ناحيه مرد به تقوا نزديك تر است.

ب. كلمه «يرضعن» در اين آيه همانند كلمه «يتربّصن» در آيه و المطلّقات يتربّصن(بقره، 228) به معناى انشاء القاء شده است نه اخبار، بنا بر اين، جمله و الوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين جمله اى خبرى به داعى انشاست؛ يعنى بر مادران لازم است كه فرزندان خود را دو سال كامل شير دهند - مانند «حسبك درهم» كه به معناى «به يك درهم بساز» است - زيرا خبرى بودن آن مستلزم دروغ است، چون در موارد فراوانى مادران فرزندان خود را كمتر يا بيشتر از دو سال شير مى دهند.

گفتنى است كه مفاد اين جمله انشايى، حكم ارشادى است نه مولوى؛ يعنى مصلحت كودك مى طلبد كه دو سال كامل از شير مادر بخورد؛ زيرا شير مادر براى تأمين سلامت كودك بسيار مؤثر است و در مسائل روانى و اخلاقى او نيز بى اثر نيست، پس بر مادران واجب نيست كه كودك را دو سال كامل شير بدهند، چنان كه هيچ فقيهى به آن فتوا نداده است. احتمال دارد شير دادن مادر مستحب مولوى باشد. آرى اگر قيد لمن أراد أن يتمّ الرّضاعة نمى بود، آيه در وجوب ظهور داشت.(1)

ص: 7


1- تسنيم، ج 11، ص 371-372.

ج. وجوب پرداخت اجرت شيردهى، حكم تكليفى محض نيست تا در صورت نپرداختن آن پدر فقط گناه مرتكب شده باشد، بلكه از احكام تكليفى آميخته به حكم وضعى است؛ زيرا تأمين خوراك و پوشاك مادر كه شير مى دهد دَين است كه در صورت نپرداختن، پدر به مادر كودك بدهكار است.

تأمين هزينه مادر شيرده مانند نفقه زن است نه نفقه اقارب (مانند انفاق فرزند به والدين يا انفاق پدر بر فرزند) كه حكم تكليفى محض باشد، از اين رو مادر مى تواند با مراجعه به دادگاه هزينه شيردهى خود را درخواست كند.(1)

د. مراد از «والدات» مادرانند و اگر نفرمود «امهات» براى اين بود كه كله «ام» اعم از كلمه والده است.(2)

ه -. جمله لمن اراد ان يتم الرضاعه دلالت دارد بر اين كه حضانت و شير دادن حق مادر طلاق داده شده و موكول به اختيار اوست؛ اگر خواست مى تواند كودكش را شير دهد و در دامن بپرورد و اگر نخواست مى تواند امتناع بورزد همچنان كه رساندن مدت 2 سال را به آخر حق اوست؛ اگر خواست مى تواند دو سال كامل شير دهد و اگر نخواست مى تواند مقدارى از 2 سال را شير دهد.(3)

و. در معناى جمله لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده 2 احتمال است:

1. مردان نبايد حق حضانت و نگهدارى مادران را با گرفتن كودكان در دوران شيرخوارگى از آنان پايمال كنند كه زيانش به فرزند رسد و مادران نيز نبايد از اين حق شانه خالى كرده و به بهانه هاى گوناگون از شير دادن كودك خوددارى كرده يا پدر را از ديدار فرزندش محروم سازند.(4)

2. نه پدر مى تواند حق زناشويى زن را به خاطر ترس از باردار شدن و در نتيجه زيان ديدن شيرخوار سلب كند و نه مادر مى تواند شوهر را از اين حق به همين دليل بازدارد.(5)

ص: 8


1- همان، ص 377.
2- الميزان، ج 2، ص 359.
3- همان، ص 361.
4- نمونه، ج 2، ص 189؛ الميزان، ج 2، ص 361؛ آسان، ج 2، ص 77.
5- مجمع البيان، ج 3، ص 33؛ نمونه، ج 2، ص 189؛ احسن الحديث، ج 1، ص 436.

ز. اذا سلمتم ما اتيتم بالمعروف يعنى انتخاب دايه به جاى مادر پس از رضايت طرفين بى مانع است مشروط بر اين كه اين امر سبب از بين رفتن حقوق مادر نسبت به گذشته نشود، بلكه حق او نسبت به مدتى كه شير مى دهد طبق عادت پرداخته شود.(1)

ح. خطاب در جمله فلا جناح عليكم به اولياى زن است و عده اى خطاب را متوجه تمام مسلمانان دانسته اند.(2)

ط. مفاد آيه مورد بحث، وجوب خويشتن دارى زنان پس از مرگ شوهران به مدّت چهار ماه و ده روز است، ولى بر اساس آيه «متاع»: و الّذين يتوفّون منكم و يذرون أزواجا وصية لأزواجهم متاعا الى الحول غير اخراج فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى أنفسهنّ من معروف و اللّه عزيز حكيم(بقره، 240) زن شوهر از دست داده بايد يك سال صبر كند و هيچ كس حق ندارد او را از خانه شوهرش بيرون كند و پس از آن مى تواند به تصميمات پسنديده خود جامه عمل بپوشاند و كسى حق مداخله در كار او را ندارد.

بر اين اساس، ظاهر آيه مورد بحث با ظاهر «آيه متاع» هماهنگ نيست، از اين رو بعضى اين آيه را ناسخ «آيه متاع» و نيز از نظر نزول، مؤخر بر آن دانسته اند، هر چند از نظر ترتيب در كتابت و تلاوت، آيه متاع از آيه مورد بحث متأخّر است(3) ؛ زيرا ترتيب كنونى قرآن كريم مطابق نزول آيات نيست و به قطع در مواردى جا به جايى آيات به دستور خداوند انجام گرفته است.

تحقيق در اين زمينه آن است كه موضوع خويشتن دارى زنان به مدّت چهار ماه و ده روز كه در آيه مورد بحث آمده است، حكم الزامى مولوى است، اما مفاد «آيه متاع» - طبق وصيت شوهر - اثبات حقّ سكونت براى زن شوهر مرده است نه حكم الله؛ زيرا وصيت شوهر به سود زن، كه پس از مرگ شوهر تا يك سال ورثه نتوانند او را از خانه بيرون كنند، همراه تأييد وصيت مذكور به وسيله شارع، براى زن حق سكونت مى آورد، از اين رو زنى كه نمى خواهد در خانه شوهر متوفّى بماند، مى تواند از آنجا بيرون رود و مرتكب فعل حرام هم نشده است:

ص: 9


1- نمونه، ج 2، ص 190؛ الميزان، ج 2، ص 363؛ مجمع البيان، ج 3، ص 35؛ كاشف، ج 1، ص 360.
2- صافى، ج 1، ص 264؛ مجمع البيان، ج 3، ص 39؛ نمونه، ج 2، ص 194؛ كاشف، ج 1، ص 363؛ مراغى، ج 2، ص 192؛ روح البيان، ج 1، ص 367.
3- مجمع البيان، ج 1-2، ص 591.

فان خرجن فلا جناح عليكم فى ما فعلن فى أنفسهنّ من معروف(بقره، 240)؛ آنچه حرام است، اخراج از سوى ورثه و خروج از سوى زنان مطلّقه رجعى در زمان عدّه طلاق است كه حكم الله است: لاتخرجوهنّ من بيوتهنّ و لا يخرجن إلاّ أن يأتين بفاحشة مبينة(طلاق، 1)، بنا بر اين آيه مورد بحث با «آيه متاع» تنافى ندارد، بلكه مفاد يكى حكم الله و تكليف و مفاد ديگرى حق سكونت است.(1)

ى. منظور از تعريض اظهار قصد است اما با كنايه. مثل اين كه بگويد من قصد ازدواج دارم و زنى مى خواهم كه اين خصوصيات را داشته باشد و بعضى از خصوصيات آن زن را بگويد و منظور از پنهان داشتن يعنى پنهان داشتن تصميم يا پنهانى قصد داشته باشيد كه پس از اتمام عده آن ها ازدواج كنيد.(2)

ك. خِطبة: «خَطب»، «مخاطبة» و «تخاطب»، گفت و گو و ردّ و بدل كردن سخن است. خُطبه و خِطبه هر دو از اين ريشه اند؛ با اين تفاوت كه خُطبه مخصوص خطاب موعظه اى است و خِطبه كه نوعى از خطاب حضورى است، براى خواستگارى است(3) ، بنا بر اين «خِطبة النساء» به معناى خواستگارى از زنان است. البته منظور از «النساء» در اين آيه، زنان در عدّه غير رجعى اند به طورى كه الف و لام آن براى عهد باشد، وگرنه بحث در مطلق زنان نيست.(4)

ل. تعريض يا تصريح خِطبه (خواستگارى) اقسامى دارد كه بعضى از آن ها مطلقا حلال است؛ مانند خواستگارى زن بى شوهر كه در حال عادى به سر مى برد نه در عدّه؛ و برخى از آن ها مطلقا حرام است مانند خِطبه زن شوهردار يا زنى كه در حكم شوهردار است؛ مثلاً زنى كه در عده طلاق رجعى به سر مى برد و در بعضى از آن ها خِطبه تصريحى حرام ولى تعريضى آن جايز است؛ مانند زنى كه در عدّه طلاق بائن و عدّه وفات به سر مى برد. عكس قسم اخير معقول نيست؛ يعنى موردى باشد كه خطبه تصريحى آن حلال و خطبه تعريضى

ص: 10


1- تسنيم، ج 11، ص 397-397.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 42.
3- مفردات، ص 286.
4- تسنيم، ج 11، ص 414.

حرام باشد، پس خطبه بيش از سه قسم ندارد.(1)

م. منظور از «كتاب» عده است؛ يعنى تا پايان عده ازدواج نكنيد.(2)

ن. المقتِر: اين واژه به معناى فقير است.(3) «اقتار»، ضد «ايساع» (وسعت بخشيدن) است(4) و آن يا از «قَتْر» به معناى تنگ گرفتن در عمل است؛ خواه تنگ گرفتن در انفاق باشد و خواه در غير آن(5) يا از قَتَر به معناى غبار است(6): و وجوه يومئذ عليها غَبرة * ترهقها قترة(عبس، 40-41) و چون فقير بر اثر تهيدستى غبار ذلت بر چهره اش مى نشيند، او را مقتر خوانده اند، از اين رو در برخى دعاها آمده است:

«اللهم! صن وجهى باليسار و لا تبذل جاهى بالإقتار!»(7)

س. منظور از فرض كردن فريضه اى براى زنان، معين كردن مهريه است.(8)

ع. در مسأله نكاح 3 نفر عقد را به دست دارند: يكى زن و دوم ولى زن و سوم شوهر و هر يك از اين 3 نفر مى توانند نصف مهر را ببخشند، پس اگر مرد مهريه را هنوز نپرداخته، زن يا ولى او مى تواند آن نصف را كه طلبكار است ببخشد و اگر مرد تمام مهر را همان ابتدا بخشيده است مى تواند نصف آن مهر را به همسر خود كه طلاق داده و با او نزديكى نكرده است ببخشد.(9)

نكته ها

1. به جاى «والد» كلمه «مولود له» را به كار برد براى اين كه به حكمت حكمى را كه تشريع كرده اشاره نموده باشد؛ يعنى بفهماند پدر به علت اين كه فرزند براى او متولد مى شود و در بيشتر احكام زندگى اش ملحق به اوست ناگزير مصالح زندگى و لوازم تربيت و از آن جمله خوراك، پوشاك و نفقه مادرى كه او را شير مى دهد به عهده اوست.(10)

ص: 11


1- همان، ص 416.
2- نمونه، ج 2، ص 197؛ مجمع البيان، ج 3، ص 43؛ كاشف، ج 1، ص 364؛ روح البيان، ج 1، ص 369؛ روح المعانى، ج 1، ص 546.
3- مفردات، ص 655.
4- تفسير غرائب القرآن، ج 1-2، ص 650.
5- التحقيق، ج 9، ص 190.
6- معجم مقاييس اللغه، ج 5، ص 55.
7- نهج البلاغه، خطبه 225؛ تسنيم، ج 11، ص 436.
8- الميزان، ج 2، ص 367؛ مجمع البيان، ج 3، ص 45؛ كشاف، ج 1، ص 284.
9- الميزان، ج 2، ص 368.
10- الميزان، ج 2، ص 360.

2. اگر «حول» را مقيد به وصف «كمال» كرد، براى اين بود كه سال اجزاى بسياريدارد: دوازده ماه و سيصد و پنجاه و پنج روز است و چه بسا به مسامحه يازده ماه و يا سيصد و پنجاه روز را هم يك سال مى نامند. مثلاً مى گويد در فلان شهر يك سال ماندم در حالى كه كمتر مانده است.(1)

3. توصيف

«رزقهن و كسوتهن» به معروف نشان مى دهد كه پدران در مورد لباس و غذاى مادر بايد آنچه شايسته و متعارف و مناسب حال اوست را در نظر بگيرند نه سختگيرى و نه اسراف كنند.(2)

4. كلمه «جناح» در فلا جناح عليكم فيما فعلن كنايه است از دادن اختيار به زنان در كارهايى كه مى كنند، پس اگر خواستند ازدواج كنند مى توانند و خويشاوندان ميت نمى توانند او را از اين كار بازدارند.(3)

5. تعبير به نيكوكاران اولاً: نه به خاطر اين است كه حكم مزبور وجوب متاع و هديه به زنان مطلقه جنبه الزامى ندارد، بلكه براى تحريك احساسات خيرخواهانه افراد در راه انجام اين وظيفه است. ثانيا: به خاطر شرافت و احترام نيكوكاران نام آن ها برده شده است.(4)

6. قرآن از هديه اى كه مرد بايد به زن بپردازد تعبير به «متاع» كرده است و متاع در لغت به معناى چيزهايى است كه انسان از آن بهره مند و متمتع مى شود و غالبا به غير پول و وجه نقد اطلاق مى گردد؛ زيرا از پول به طور مستقيم نمى توان استفاده كرد، بلكه بايد تبديل به متاع شود، روى همين جهت قرآن از هديه تعبير به «متاع» كرده است.(5)

7. آيه شريفه و ان تعفوا اقرب للتقوى بخشيدن نصف مهر را به تقوا نزديك تر شمرده و اين بدان جهت است كه وقتى انسان از چيزى كه حق مشروع و حلال اوست صرف نظر كند يقينا از هر چيزى كه حق او نيست و بر او حرام است بهتر صرف نظر مى كند.(6)

ص: 12


1- الميزان، ج 2، ص 361؛ مجمع البيان، ج 3، ص 31؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 459.
2- نمونه، ج 2، ص 188.
3- الميزان، ج 2، ص 363.
4- نمونه، ج 2، ص 200؛ مجمع البيان، ج 3، ص 47.
5- نمونه، ج 2، ص 201.
6- الميزان، ج 2، ص 368؛ مجمع البيان، ج 3، ص 51.

8. قُرب به تقوا داراى درجات است و مقتضاى جمع ميان آيه مورد بحث و آيه اعدلوا هو اقرب للتّقوى(مائده، 8) كه «عدل» را به تقوا نزديك تر مى داند اين است كه «عادل» كه به حق ديگران تجاوز نمى كند و فقط حق خود را مى گيرد، از ديگران به تقوا نزديك تر است، ليكن عفو كننده از عادل به تقوا نزديك تر است؛ زيرا «عفو» و گذشتن از حق شخصى، از «عدل» و استيفاى حق برتر است، چنان كه در آيه انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان(نحل، 90) مقام احسان كه عفو از مصاديق آن است، برتر از مقام عدل شمرده شده است.(1)

آیه 239-242

اشاره

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْبانًا فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ( 239) وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجًا وَصِيَّةً ِلأَزْواجِهِمْ مَتاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ في ما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ ( 240) وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ ( 241) كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ( 242)

ترجمه

در انجام همه نمازها و (بخصوص) نماز وسطى [= نماز ظهر] كوشا باشيد و از روى خضوع و اطاعت، براى خدا به پا خيزيد. * و اگر (بخاطر جنگ، يا خطر ديگرى) بترسيد، (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد؛ امّا هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد [= نماز را به صورت معمولى بخوانيد]؛ همان گونه كه خداوند، چيزهايى را كه نمى دانستيد، به شما تعليم داد. * و كسانى كه از شما در آستانه مرگ قرار مى گيرند و همسرانى از خود به جا مى گذارند، بايد براى همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال، آن ها را (با پرداختن هزينه زندگى) بهره مند سازند؛ به شرط اين كه آن ها (از خانه شوهر) بيرون نروند (و اقدام به ازدواج مجدّد نكنند). و اگر بيرون روند، (حقّى در هزينه ندارند؛ ولى) گناهى بر شما نيست نسبت به آنچه درباره خود، به طور شايسته انجام مى دهند. و خداوند، توانا و حكيم است. * و براى زنان مطلّقه، هديه مناسبى لازم است (كه از طرف شوهر،

ص: 13


1- تسنيم، ج 11، ص 453.

پرداخت گردد). اين، حقّى است بر مردان پرهيزگار. * اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد؛ شايد انديشه كنيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم محافظت بر نمازها به خصوص نماز ظهر، ضرورت عبادت و خضوع براى خداوند و لزوم نماز خوف به هنگام خطر، ضرورت وصيت مرد به تأمين زندگى همسرش بعد از وفات او تا يك سال در صورتى كه از منزل خارج نشود، بهره مند ساختن زنان مطلقه با هديه مناسب و بيان آيات و احكام الهى براى تعقل مردم.

ب. در اين كه منظور از «صلوة وسطي» چيست مفسران تفسيرهاى زيادى ذكر كرده اند تا جايى كه براى آن 13 قول شمرده اند ليكن با قرائن مختلفى كه در دست است منظور همان نماز ظهر است؛ زيرا علاوه بر اين كه نماز ظهر در وسط روز انجام مى شود و شأن نزول آيه نيز گواهى مى دهد روايات متعددى كه از معصومين نقل شده بر آن تأكيد دارند.(1)

ج. منظور از و قوموا لله قانتين اين است كه نماز را با خضوع و توجه به خداوند به جا آوريد.(2)

د. مقصود از جمله فان خفتم فرجالاً او ركبانا همان نماز خوف است كه در سفر و حضر دو ركعت است جز نماز مغرب كه همان 3 ركعت مى باشد.(3)

ه -. اينكه كلمه «حول» را با الف و لام تعريف كرده خالى از اين دلالت نيست كه آيه شريفه قبل از تشريع عده وفات يعنى چهار ماه و 10 روز نازل شده چون زنان عرب جاهليت، بعد از مرگ شوهران خود يك سال تمام در خانه مى نشستند و اين آيه سفارش مى كند به مردان كه براى همسران خود وصيتى كنند و مالى معين كنند كه بعد از مرگشان به ايشان بدهند مالى كه كفاف مخارج يك سال زن را بدهد.(4)

ص: 14


1- نمونه، ج 2، ص 207.
2- نمونه، ج 2، ص 207؛ احسن الحديث، ج 1، ص 449.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 58؛ تفسير آسان، ج 2، ص 90.
4- الميزان، ج 2، ص 370.

و. در اين كه مراد از «متاع» چيست اقوالى ذكر شده است: 1. بهره مندى زن در تماموسايل زندگى و براى همه زنان طلاق داده شده واجب است. 2. مراد آن نفقه است(1) و منظور از «مطلقات» زنان مطلقه اى است كه مهرى براى آن ها به هنگام عقد قرار داده نشده و قبل از آميزش طلاق داده مى شوند در حقيقت اين آيه تأكيدى است بر حكم مزبور (آيه 236) تا مورد غفلت واقع نشود.(2)

نكته ها

1. نمازگزار نماز را پاس مى دارد و نماز نيز وظيفه حفظ نمازگزار را بر عهده دارد؛ زيرا كاربرد باب «مفاعله» براى فرمان به حفظ نماز: حافظوا به جاى فعل ثلاثى مجرد، گذشته از افاده استمرار، نشانِ حفظ متقابل است، پس نماز انسان را از بدى ها برحذر مى دارد: انّالصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر(عنكبوت، 45). حفظ متقابل نماز و نمازگزار، در مفردات راغب و نيز در تفسير كبير فخر رازى آمده است، با اين تفاوت كه فخر رازى شواهد محافظت متقابل را با آياتى از قبيل انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر، و استعينوا بالصبر و الصّلوة(بقره، 45) و انّى معكم لئن أقمتم الصّلوة و ءاتيتم الزّكوة(مائده، 12) و روايات شفاعت نماز از نمازگزار اثبات كرده است.(3)

2. نماز وسطى با اين كه داخل در جمله و حافظوا على الصلوات است را دو باره و جداگانه ذكر كرد به خاطر اهميت و عظمت آن.(4)

3. خداوند در آيه فان خفتم... فاذا امن«خوف» را با كلمه «إن» و «امن» را با «إذا» بيان كرد تا بشارتى باشد براى مسلمين به اين كه به زودى به امنيت و پيروزى خواهند رسيد.(5)

4. از اين كه خداوند حكم را وابسته به صفت تقوا كرده استفاده مى شود كه حكم وجوبى نيست، بلكه استحبابى است.(6)

ص: 15


1- مجمع البيان، ج 3، ص 63.
2- نمونه، ج 2، ص 251.
3- تسنيم، ج 11، ص 471.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 54؛ كاشف، ج 1، ص 367؛ كشاف، ج 1، ص 287.
5- التحرير و التنوير، ج 2، ص 449.
6- الميزان، ج 2، ص 371؛ احسن الحديث، ج 1، ص 451.

5. منظور از انديشه كردن و تعقل آن است كه مبدأ حركت به سوى عمل باشد وگرنه انديشه تنها در باره احكام نتيجه اى نخواهد داشت.(1)

آیه 243-245

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ ( 243) وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ( 244) مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافًا كَثيرَةً وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ( 245)

ترجمه

آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار كردند و آنان هزارها نفر بودند؟! (كه به بهانه بيمارى طاعون، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آن ها گفت: «بميريد!» (و به همان بيمارى، كه آن را بهانه قرار داده بودند، مردند.) سپس خدا آن ها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنان را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد.) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند، ولى بيشتر مردم، شكر (او را) به جا نمى آورند. * و در راه خدا، پيكار كنيد؛ و بدانيد خداوند شنوا و داناست. * كيست كه به خدا «قرض الحسنه اي» بدهد، (و از اموالى كه خدا به او بخشيده انفاق كند،) تا آن را براى او، چندين برابر كند؟ و خداوند است كه (روزى بندگان را) محدود يا گسترده مى سازد (و انفاق، هرگز باعثكمبود روزى آنان نمى شود). و به سوى او بازگردانده مى شويد (و پاداش خود را خواهيد گرفت).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دقت در مردن هزاران نفر و زنده شدن آن ها در دنيا، لزوم پيكار در راه خدا، تشويق به قرض الحسنه و بيان پاداش آن.

ب. الذين خرجوا من ديارهم؛ در اين كه اينان چه جمعيتى بودند دو قول است:

ص: 16


1- نمونه، ج 2، ص 216.

1. جمعى از قوم حضرت موسى (علیه السلام) كه چون بيمارى طاعون در شهر آمد از آنجا فرار كردند.(1)

2. قوم حزقيل بودند و حزقيل بعد از حضرت موسى (علیه السلام) سومين خليفه بنى اسرائيل بود.(2)

ج. مقصود از «الوف» (هزاران) عدد معينى نيست، بلكه مقصود زيادى و كثرت اين جمعيت است.(3)

د. امر در آيه شريفه فقال لهم الله موتوا... امر تكوينى است و منافاتى ندارد كه مرگ اين گروه از مجراى طبيعى واقع شده باشد، همچنان كه در روايت آمده است كه به سبب طاعون مرده اند.(4)

ه -. در اين كه خطاب «قاتلوا» متوجه چه كسانى است دو قول است:

1. خطاب به ياران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا بعد از آن كه سرانجام كسانى كه از مرگ فرار كردند ولى اين فرار سودى به حالشان نداشت براى ياران پيامبر مى فرمايد: قاتلوا فى سبيل الله؛ اين آيه آنان را به جهاد تحريض و ترغيب مى كند تا مانند آن مردم راه فرار در پيش نگيرند.(5)

2. خطاب به همان گذشتگان است.(6)

نكته ها

1. حفظ نفس واجب است و انسان بايد خود را در معرض نابودى و خطر قرار ندهد، ولى زندگى و مرگ به فرمان خداست و راهى براى گريز از مرگ نيست: أينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة(نساء، 78). گاه افرادى كه به پناهگاه ها رفتند، پيش از ديگران از زندگى رخت بربستند و چنين نبود كه برج مشيد يا بيرون رفتن از شهر آنان را از مرگ حفظ كند، چنان كه خداوند بيرون رفتگان از شهر معرض طاعون را در بيرون شهر ميراند، با آن كه از ترس مرگ از شهر بيرون رفته بودند؛ يا فراريان از ميدان نبرد را در

ص: 17


1- مجمع البيان، ج 3، ص 65.
2- نمونه، ج 2، ص 220؛ كشاف، ج 1، ص 290؛ روح البيان، ج 1، ص 378.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 65؛ صافى، ج 1، ص 271؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 496.
4- الميزان، ج 2، ص 422؛ نمونه، ج 2، ص 220.
5- التحرير و التنوير، ج 2، ص 458؛ روح البيان، ج 1، ص 379.
6- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 498؛ مجمع البيان، ج 3، ص 71.

مكان هاى مختلف و با حالت هاى متفاوت مى ميراند، ولى رزمندگان خطوط مقدم جبهه را در ميان خطرات گوناگون حفظ مى كند.(1)

2. علت اين كه از علم تعبير به رؤيت كرده براى اين است كه بفهماند آنقدر روشن است كه مى توان آگاهى از آن را ديدن خواند.(2)

3. اگر خداوند تعبير به امر كرد و فرمود «موتوا» و نفرمود خدا ايشان را ميراند و سپس زنده كرد، براى اين بود كه بهتر بر نفوذ قدرت و غلبه امر الهى دلالت كند چون تعبير به انشا در امور تكوينى از تعبير به خبر دادن مؤثرتر و مؤكدتر است.(3)

4. در جمله ولكن اكثر الناس مى توانست از ضمير استفاده كند و بفرمايد «ولكن اكثرهم» اگر ضمير مى آورد معنا اين چنين مى شد كه بيشتر همان زنده شدگان شكرگزار نيستند با اين كه منظور اين نبود بلكه مى خواست بفرمايد به طور كلى مردم جهان شاكر نيستند.(4)

5.. مسأله امكان رجعت (برگشتن افرادى بعد از مرگ به اين جهان) را از آيه 243 مى توان فهميد.(5)

6. قيد «فى سبيل الله» در جمله و قاتلوا فى سبيل الله مى فهماند كه منظور از تشريع جهاد در اسلام، براى اين است كه دين الهى كه مايه صلاح دنيا و آخرت مردم است در عالم سلطه يابد و منظور اين نيست كه صرفا امتى بر ساير مردم تسلط پيدا كرده و اراضى آنان را ضميمه اراضى خود كند.(6)

7. جمله واعلموا انّ الله سميع عليم به مؤمنين هشدار مى دهد از اين كه در اين سير خود، قدمى برخلاف دستور خدا و رسول او بردارند و كلمه اى در مخالفت با آن ها بگويند و نفاقى در دل مرتكب شوند.(7)

8. خداى تعالى سياق خطاب را كه در آيه 244 امر بود و مى فرمود جهاد كنيد به سياق

ص: 18


1- تسنيم، ج 11، ص 559.
2- الميزان، ج 2، ص 421.
3- الميزان، ج 2، ص 422.
4- همان، ص 423.
5- نمونه، ج 2، ص 222.
6- الميزان، ج 2، ص 431.
7- همان.

خطاب استفهامى برگردانيد و فرمود: كيست از شما كه چنين و چنان كند با اين كه ممكن بود همين مطلب را نيز به صورت امر بفرمايد مانند جمله «در راه خدا جهاد كنيد و به او قرض بدهيد» و اين تعبير به خاطر نشاط دادن ذهن مخاطب است چون سياق امر خالى از كسب تكليف نيست، ولى سياق استفهام دعوت و تشويق است در نتيجه ذهن شنونده تا حدى از تحمل سنگينى امر استراحت مى كند و نشاط مى يابد.(1)

9. از اين كه از ميان صفات خداوند به 3 صفت (قبض و بسط و مرجعيت) اشاره شده براى اين جهت است كه بفهماند آنچه در راه خدا به او مى دهند باطل نمى شود و بعيد نيست كه چند برابر شود براى اين كه گيرنده

10. آن خدا است و خدا هر چه را بخواهد ناقص مى كند و هر چه را بخواهد زياد مى كند و شما به سوى او برمى گرديد و آن زياد شده را پس مى گيريد.(2)

11. خداوند انفاق را قرض ناميد از باب لطف در امر به نيكى و انفاق و از نظر تأكيد در اين كه حتما پاداش خواهد داشت مانند قرض كه بايد پرداخت شود.(3)

ص: 19


1- همان، ص 432.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 72؛ نمونه، ج 2، ص 226؛ آسان، ج 2، ص 101.

آیه 246-248

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمََلإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكًا نُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ ( 246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ ( 247) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ( 248)

ترجمه

آيا مشاهده نكردى جمعى از بنى اسرائيل را بعد از موسى، كه به پيامبر خود گفتند: «زمامدار (و فرماندهى) براى ما انتخاب كن، تا (زير فرمان او) در راه خدا پيكار كنيم.» (پيامبر آن ها) گفت: «شايد اگر دستور پيكار به شما داده شود، (سرپيچى كنيد، و) در راه خدا، جهاد و پيكار نكنيد!» گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم، در حالى كه از خانه ها و فرزندانمان رانده شده ايم، (و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسير شده اند)؟!» امّا هنگامى كه دستور پيكار به آن ها داده شد، جز عدّه كمى از آنان، همه سرپيچى كردند. و خداوند از ستمكاران، آگاه است. * و پيامبرشان به آنان گفت: «خداوند «طالوت» را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) كرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حكومت كند، با اين كه ما از او شايسته تريم، و او ثروت زيادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرتِ) جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، مُلكش را به هر كس بخواهد مى بخشد؛ و احسان خداوند، وسيع است؛ و (از لياقت افراد براى منصب ها) آگاه است.» * وپيامبرشان به آن ها گفت: «نشانه حكومت او، اين است كه «صندوق عهد» به سوى شما خواهد آمد. (همان صندوقى كه) در آن، آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد؛ در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى كنند. در اين موضوع، نشانه اى (روشن) براى شماست؛ اگر ايمان داشته باشيد.»

ص: 20

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تقاضاى بنى اسرائيل از پيامبر خود اشموئيل در انتخاب فرمانده جنگ، پيش بينى آن پيامبر در عقب نشينى مردم از جنگ با دشمن، انتخاب طالوت به فرماندهى جنگ از طرف خداوند، زير بار نرفتن مردم در پذيرفتن فرمانده جنگ به خاطر عدم ثروت و بيان نشانه فرماندهى آوردن صندوقى كه مادر موسى فرزندش را در آن قرار داده بود.

ب. در باره باقيمانده از آل موسى و هارون اقوالى است:

1. عصاى موسى و قسمتى از الواح تورات.

2. تورات و مقدارى از لباس هاى حضرت موسى (علیه السلام).

3. الواحى از تورات و مقدارى از «منّ» كه بر بنى اسرائيل فرود مى آمد و كفش هاى موسى و عمامه هارون و

عصاى او.

4. باقيمانده از دانش ها يا چيزهايى از نشانه هاى پيامبران يا هر دو.(1)

ج. تحمله الملائكة يعنى:

1. فرشتگان آن را بين زمين و آسمان بر دوش گرفتند كه بنى اسرائيل آشكارا ديدند.

2. دشمنان آن را بر روى چرخى قرار دادند و به دو گاو بستند در اين هنگام فرشتگان آن را رانده به بنى اسرائيل رسانيدند. بنا بر اين، معناى حمل ملائكه اين است كه آن را راندند. اصولاً فرشته و ملك در قرآن و روايات معناى وسيعى دارد كه علاوه بر موجودات عاقل، يك سلسله از نيروهاى مرموز اين جهان را نيز در بر مى گيرد.(2)

نكته ها

1. كاربرد كلمه «بعث» همراه «لام» منفعت: ابعث لنا، نشان سود بردن «مبعوث اليهم» از مبعوث است؛ برخلاف استعمال آن با حرف «على» كه علامت «بعث» بر ضرر «مبعوث اليه» است و آنان دچار خسران خواهند شد. قرآن كريم در باره آل فرعون مى فرمايد كه خداوند

ص: 21


1- نمونه، ج 2، ص 240؛ مجمع البيان، ج 3، ص 85؛ مراغى، ج 2، ص 221؛ كشاف، ج 1، ص 293؛ روح البيان، ج 1، ص 387؛ روح المعانى، ج 1، ص 560.
2- نمونه، ج 2، ص 241؛ مجمع البيان، ج 3، ص 86؛ مراغى، ج 2، ص 222؛ روح البيان، ج 1، ص 387.

كسانى را بر آنان مبعوث مى كند كه نشانى از مهر ندارند: واذ تأذّن ربّك ليبعثنّ عليهم الى يوم القيامة من يسومهم سوء العذاب. (اعراف، 167)

«بعث» به بيدارى از خواب گفته مى شود(1) و به ظهور پيامبران بعثت گفته شده است، چون در پرتو وحى و نبوّت، جوامع جاهلى از خواب غفلت بيدار مى شوند و حيات از دست رفته خود را باز مى يابند. از اين مطالب، روشن مى شود كه بنى اسرائيل مى خواستند با مبارزه با مهاجمان حيات از دست رفته خود را بازيابند و از مرگ به حيات درآيند، از اين رو به جاى طرح «نصب و تعيين» فرمانده، از پيامبرشان درخواست «بعث» فرمانده داشتند.(2)

2. درخواست نبرد و به دنبال آن عدم مشاركت در جهاد به امت هاى گذشته و بنى اسرائيل اختصاص ندارد، بلكه در امّت اسلامى نيز گروهى با اين اوصاف بودند كه هنگام رويارويى با شدايد، دادِ مبارزه سر مى دادند، ولى

هنگام آمدن دستور جهاد عقب نشينى مى كردند.(3)

3. جمله هل عسيتم ان كتب... ناشى از وحى خداى سبحان بوده و معلوممى شود خداى تعالى به او خبر داده كه اين ها فردا كه صاحب فرمانده شوند از او اطاعت نخواهند كرد و فرار خواهند نمود.(4)

4. آن قوم براى رفع تجاوز دشمن كه ايشان را از سرزمينشان بيرون رانده بود، مى خواستند مبارزه كنند در عين حال نام آن را

«فى سبيل الله» گذاردند؛ از اين تعبير روشن مى شود كه آنچه براى آزادى و نجات انسان ها از اسارت صورت گيرد فى سبيل الله محسوب مى شود.(5)

5. در جمله ان الله قد بعث... اگر پيامبر ايشان تعيين فرماندهى را به خداى تعالى نسبت داده خواسته است بنى اسرائيل را متوجه اشتباهشان كند كه تعيين فرماندهى را به پيامبرشان نسبت دادند و گفتند تو يك پادشاه براى ما معين كن و نگفتند از خدا درخواست كن فرماندهى براى ما معين كند و قتال را بر ما واجب سازد.(6)

ص: 22


1- لسان العرب، ج 2، ص 117.
2- تسنيم، ج 11، ص 610-611.
3- همان، ص 625.
4- همان، ص 434.
5- نمونه، ج 2، ص 235.
6- الميزان، ج 2، ص 434.

6. غرض از تشكيل ملك و حكومت اين است كه صاحب حكومت امور جامعه را طورى تدبير كند كه هر فردى از افراد جامعه به كمال لايق خود برسد و كسى و چيزى مانع پيشرفتش نگردد و براى چنين حكومتى چيزى كه لازم است داشتن دو سرمايه است: يكى علم به تمامى مصالح حيات جامعه و مفاسد آن و دوم داشتن قدرت جسمى بر اجراى آنچه كه صلاح جامعه مى داند و اين دو در طالوت هست: وزاده بسطة فى العلم و الجسم.(1)

7. در جمله والله واسع عليم كلمه «واسع» دلالت مى كند بر اين كه خداى تعالى از هيچ فعل و ايتائى ممانعت نمى كند و كلمه «عليم» دلالت مى كند بر اين كه فعل او فعلى است كه از روى علم ثابت و غير قابل خطا سر مى زند و هر چه مى كند داراى مصلحت واقعى است.(2)

8. از آيه 247 دو نكته استفاده مى شود:

الف. سلطنت لازم نيست ارثى باشد و شرط سلطان اين نيست كه بايد از خاندان سلطنت باشد، بلكه كسى را كه خدا مى داند سودمند به حال مردم و داراى مصلحت اجتماعى است به اين مقام منصوب مى كند گرچه از دودمان سلطنت نباشد.

ب. پيشوا بايد اعلم و اكمل و افضل از مردم ديگر و از نظر شجاعت و فضيلت سرآمد ديگران باشد تا شايسته اين مقام گردد.(3)

9. خداوند بسط در علم را بر بسط در جسم مقدم داشت و اين اشاره اى است بهاين كه فضايل معنوى و نفسانى مقدم بر فضايل جسمانى است.(4)

ص: 23


1- همان، ص 436.
2- همان، ص 438.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 82؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 504.
4- مفاتيح الغيب، ج 6، ص 505؛ روح المعانى، ج 1، ص 559.

آیه 249-252

اشاره

فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ ( 249) وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ ( 250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ ( 251) تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ( 252)

ترجمه

و هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد، و) سپاهيان را با خود بيرون برد، به آن ها گفت: «خداوند، شما را به وسيله يك نهرِ آب، آزمايش مى كند؛ آن ها كه (به هنگام تشنگى،) از آن بنوشند، از من نيستند؛ و آن ها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند، از من هستند.» پس جز عده كمى، همگى از آن آب نوشيدند. سپس هنگامى كه او و افرادى كه با او ايمان آورده بودند، (و از بوته آزمايش سالم در آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از كمى نفرات خود، ناراحت شدند؛ و عدّه اى) گفتند: «امروز، ما توانايى مقابله با «جالوت» و سپاهيان او را نداريم.» امّا آن ها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: «چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند.» و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است. * و هنگامى كه در برابر «جالوت» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز؛ و قدم هاى ما را ثابت بدار؛ و ما را بر جمعيت كافران، پيروز بگردان.» * سپس به فرمان خدا، آن ها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند؛ و «داود» (نوجوان نيرومند و شجاعى كه در لشكر «طالوت» بود)، «جالوت» را كشت و خداوند، حكومت و دانش را به او بخشيد؛ و از آنچه مى خواست به او تعليم داد. و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع

ص: 24

نمى كرد، زمين را فساد فرا مى گرفت، ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احساندارد. * اين ها، آيات خداست كه بحق، بر تو مى خوانيم و تو، از رسولان (ما) هستى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

امتحان خداوند از لشكر طالوت به آب نخوردن، مردود شدن اكثريت در اين آزمايش، بيان سخن اقليت لشكر طالوت در ارتباط با پيروزى صابران، گروه اندك و تقاضاى صبر و ثبات قدم و نصرت الهى، پيروزى طالوت و لشكريانش بر دشمنان و بهره مند شدن داود از سلطنت و حكمت، دفاع مجاهدان عامل از بين رفتن فساد در جامعه، تلاوت آيات و بيان سرگذشت طالوت و لشكر پيروزمند او و تأكيد بر رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. دليل تعبير به «ظنّ» در باره مردان باايمان در آيه مورد بحث، يا در آيات فامّا من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرءوا كتابيه * انّى ظننت أنى ملق حسابيه(حاقّه، 19-20) كه گمان ملاقات با خدا و حساب خويش را مطرح فرموده، يا در آنجا كه فرموده است كه آيا كم فروش ها گمان نمى كنند كه قيامتى هست: ألا يظنّ أولئك أنّهم مبعوثون * ليوم عظيم(مطففين، 4-5) بيان اين حقيقت است كه اگر كسى به قيامت گمان داشته باشد، مى كوشد تا وارسته باشد؛ زيرا مظنون به قدرى قوى است كه به اين ظنّ، اثر يقين را مى دهد، پس اگر خداى سبحان در آيه اى خاشعان را با صفت يقين به آخرت مى ستايد (بقره، 2-4)، در جاى ديگر آنان را با وصف گمان به آخرت معرفى مى كند: واستعينوا بالصّبر و الصّلوة و إنّها لكبيرة إلاّ على الخاشعين * الّذين يظنّون أنّهم ملقوا ربّهم و أنّهم اليه راجعون(بقره، 45-46)، براى آن است كه قيامت آن قدر مهم است كه گمان به آن، اثر يقين را دارد، چنان كه انسان از مايع نوشيدنى كه گمان سمّى بودن دارد (نه يقين)، به حتم مى پرهيزد؛ زيرا در صورت سمّى بودن احيانا با مرگ رو به رو خواهد شد.(1)

ج. أفرِغ: «فُراغ»، خالى شدن چيز پر و «افراغ» تهى كردن آن است. آمدن افراغ با حرف «على» دلالت دارد كه چيزى از بالا بر سر چيزى خالى مى شود. بر اين اساس، گويا صبر در

ص: 25


1- تسنيم، ج 11، ص 683-684.

ظرفى قرار دارد و همه آن بر مبارزان ريخته مى شود به گونه اى كه ظرف قبلى فارغ و خالى مى گردد. اين، رساترين تعبير در مقام درخواست صبر است؛ يعنى خدايا صبرى به ما ده كه بر همه ظاهر و باطن ما چيره گردد.(1)

د. خداوند 7 سال بعد از كشته شدن جالوت به حضرت داود سلطنت و قدرت داد. مراد از حكمت، مقام نبوت است.

ه -. در تفسير و بيان آيه شريفه ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض سه وجه گفته شده است:

1. اگر خدا شر كفار را به دست سپاه اسلام دفع و رد نمى كرد كفار غالب شده و شهرها را خراب مى كردند.

2. خدا به بركت مردان خوب از مردم گناهكار دفع بلا و عذاب مى نمايد.

3. اگر جلوگيرى مردم به وسيله خودشان نباشد زمين فاسد مى گردد؛ يعنى خود مردم بعضى جلو فساد بعض ديگر را مى گيرند.(2)

و. ءايات الله خبر «تِلك» است و جمع بودن خبر، قرينه است كه «تلك» نيز در معنا جمع است، گرچه در لفظ مفرد آمده است. راز مفرد بودن «تلك»، اين است كه آيات الهى حقيقت واحد دارند، گرچه در ظاهر متكثّرند. مشار اليه «تلك» چند چيز است:

1. قصّه ألوف: ألم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثمّ أحيهم.... (بقره، 243)

2. تمام مراحل نبرد طالوتيان با جالوتيان. 3. سنّت دفع الهى.(3)

نكته ها

1. تقسيم بندى سپاهيان در آزمايش و نيز حكم آنان بدين قرار است:

1. عدّه اى از آب سير مى نوشند، از اين رو به جهت ارتكاب معصيت بزرگ از همراهى ظاهرى طالوت محروم خواهند شد، چنان كه ارتباط معنوى آنان نيز با طالوت گسسته

ص: 26


1- التحقيق، ج 9، ص 69؛ تسنيم، ج 11، ص 693.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 98.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 100؛ روح البيان، ج 1، ص 293؛ مراغى، ج 2 /ص 226؛ تسنيم، ج 11، ص 718.

مى شود: فمن شرب منه فليس منّى.

2. اندكى از آنان نه آب مى نوشند و نه آن را مى چشند، از اين رو توفيق همراهى ظاهرى و باطنى با طالوت را دارند و از او هستند: ومن لم يطعمه فانّه منّى.

3. گروهى كه تنها مشتى آب مى نوشند، از اين رو تنها جواز همراهى ظاهرى با طالوت را دارند: إلاّ من اغترف غرفة بيده، ولى به لحاظ كمال نهايى از طالوت نيستند، گرچه از اصل ايمان برخوردارند.(1)

2. كلمه «جند» را به صورت «جنود» ذكر كرد تا بفهماند جمعيت بنى اسرائيل كثرت قابل ملاحظه اى داشتند.(2)

3. به هنگام مواجه شدن با مشكلات انسان بايد از خداوند طلب صبر و مقاومت كند: ربنا افرغ علينا صبرا

4. نظير اين آيه در 126 سوره اعراف نيز بيان شده است كه مؤمنان به حضرت موسى (علیه السلام) به فرعون گفتند انتقام تو از ما به خاطر ايمان ما به خداوند است، از اين رو طلب افراغ صبر كردند: ربّنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين.

5. خداوند ملك و سلطنت ظاهرى به هر كس بخواهد عنايت مى كند: والله يؤتى ملكه من يشاء(بقره، 247). از آيات ديگر استفاده مى شود ملك و سلطنت ظاهرى را هم به اخيار و خوبان عنايت مى كند هم به اشرار و منحرفان: الف. وقتل داود جالوت و ءاتاه الملك. (بقره، 251) ب. ألم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربّه ان ءاتاه الله الملك. (بقره، 260)

ص: 27


1- الميزان، ج 2، ص 441؛ تسنيم، ج 11، ص 677.
2- الميزان، ج 2، ص 441.

آیه 253-254

اشاره

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ ( 253) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ ( 254)

ترجمه

بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم؛ برخى از آن ها خدا با او سخن مى گفت؛ و بعضى را درجاتى برتر داد؛ و به عيسى بن مريم، نشانه هاى روشن داديم و او را با «روح القدس» تأييد نموديم؛ (ولى فضيلت و مقام آن پيامبران، مانع اختلاف امت ها نشد.) و اگر خدا مى خواست، كسانى كه بعد از آن ها بودند، پس از آن همه نشانه هاى روشن كه براى آن ها آمد، جنگ و ستيز نمى كردند؛ (امّا خدا مردم را مجبور نساخته و آن ها را در پيمودن راه سعادت، آزاد گذارده است؛) ولى اين امت ها بودند كه با هم اختلاف كردند؛ بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند؛ (و جنگ و خونريزى بروز كرد. و باز) اگر خدا مى خواست، با هم پيكار نمى كردند؛ ولى خداوند، آنچه را مى خواهد، (از روى حكمت) انجام مى دهد (و هيچ كس را به قبول چيزى مجبور نمى كند). * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق كنيد؛ پيش از آن كه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، و نه دوستى (و رفاقت هاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيدبود.) و كافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى كنند، هم به ديگران).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فضيلت دادن خداوند به برخى از فرستادگان خويش مانند تكلّم با حضرت موسى (علیه السلام) و دادن معجزات به حضرت عيسى (علیه السلام) و تأييد او به روح القدس، وجود اختلاف ميان امت موسى و عيسى و جنگ و ستيز در بين آنان و اختيار آنان در ايمان آوردن و كفر ورزيدن و

ص: 28

دستور به انفاق از رزق خدا در دنيا قبل از قيامت.

ب. در اين كه منظور از «رسل» چه كسانى هستند دو قول است: 1. مقصود همه پيامبران هستند. 2. اشاره به پيامبرانى است كه قصص آنان در قرآن آمده است.(1)

ج. منظور از آيه منهم من كلم الله، حضرت موسى (علیه السلام) است. چنانكه در آيه 164 نساء مى فرمايد: وَ كلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكلِيما.(2)

د. عده اى قائلند كه منظور از «بعض» در اين جمله حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است چرا كه به او قرآن داد و به ديگر انبيا نداد و اين قرآن معجزه ابدى و هميشگى است تا روز قيامت و حضرت رسول را خاتم پيامبران قرار داد و مصلحت ايجاد مى كند كه اشرف و افضل را پس از همه برانگيزد(3) و بعضى قائلند كه مراد از اين ترفيع درجه همان امتيازاتى است كه به انبيا داده مثلاً در باره نوح فرمود: سلام على نوح فى العالمين.(4)

ه -. منظور از«روح القدس» پيك وحى خدا يعنى جبرئيل يا نيروى مرموز معنوى خاصى است كه در اولياء الله با تفاوت هايى وجود دارد.(5)

و. در جمله انفقوا مما رزقناكم، اين انفاق شامل صدقات واجب و مستحبات هر دو مى شود و عقيده ديگر اين است كه با توجه به تهديدى كه در ذيل آيه آمده است بعيد نيست مراد انفاق واجب يعنى زكات و مانند آن باشد.(6)

نكته ها

1. از آن جا كه خداوند مى خواسته به امر رسولان و به مقام والاى ايشان احترام بگذارد با كلمه «تلك» كه ضمير اشاره به دور است اشاره نمود و جمله تلك الرسل دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان انبيا را در يك درجه قرار نداده، بلكه بين آن ها برترى نهاده است.(7)

ص: 29


1- الميزان، ج 2، ص 477؛ كاشف، ج 1، ص 387؛ نمونه، ج 2، ص 252؛ صافى، ج 1، ص 280؛ كشاف، ج 1، ص 297؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 521.
2- صافى، ج 1، ص 280؛ كاشف، ج 1، ص 388؛ نمونه، ج 2، ص 252؛ مراغى، ج 3، ص 5؛ روح المعانى، ج 2، ص 4.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 102؛ صافى، ج 1، ص 280؛ روح المعانى، ج 2، ص 4؛ كشاف، ج 1، ص 297.
4- الميزان، ج 2، ص 475؛ نمونه، ج 2، ص 253؛ مفاتيح الغيب، ج 6، ص 527.
5- نمونه، ج 2، ص 254.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 105؛ نمونه، ج 2، ص 257.
7- الميزان، ج 2، 471.

2. اصل سخن گفتن خداوند با رسولان الهى اختصاصى به حضرت موسى (علیه السلام) ندارد زيرا بر طبق آيه و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحى باذنه(شورى، 51) خداوند با انبياى خود به سه طريق سخن گفته است؛ برترين آن ها كلام بى واسطه الهى است از اين رو سخن گفتن خداوند با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در شب معراج از سخن گفتن خداوند با حضرت موسى (علیه السلام) برتر بوده است؛ زيرا مكالمه در شب معراج به دليل آيات ثم دنى فتدلّى * فكان قاب قوسين أو أدنى * فأوحى الى عبده ما أوحى(نجم، 8-10) از نوع سخن گفتن بى واسطه است، ولى مكالمه با موسى از وراى حجاب يعنى از درخت بود كه با گفتگوى بدون حجاب فرق دارد.(1)

3. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر ساير انبيا به چند دليل برترى دارد:

1. هيمنه و سيطره قرآن كريم بر كتب آسمانى ديگر؛ همان گونه كه قرآن بر ساير كتاب هاى آسمانى سيطره دارد، آورنده آن نيز از انبياى گذشته برتر است: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه. (مائده، 48)

2. بشارت حضرت موسى (علیه السلام): و مبشّرا برسول يأتى من بعدى اسمه احمد(صف، 6). تبشير در جايى است كه پيامبر بعدى شريعت جديدى با نوآورى مى آورد كه ديگران مانند آن را نياورده اند وگرنه حضرت عيسى نسبت به ايشان مصدّق است.

3. كليت و تداوم رسالت: انا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون.(2)

4. علت اين كه در آيه (تلك الرسل...) در ميان همه انبيا تنها نام عيسى (علیه السلام) را ذكر كرده اين است كه هر چند آنچه از جهات فضيلت در اينجا براى عيسى (علیه السلام) ذكر كرده يعنى دادن بينات و تأييد به روح القدس، اختصاصى به عيسى بن مريم (علیه السلام) ندارد و بين همه رسولان مشترك است، ليكن در خصوص حضرت عيسى (علیه السلام) به نحوى خاص است چون تمامى «آيات بينات» آن جناب از قبيل مرده زنده كردن با نفخه، مرغ آفريدنش، بهبودى دادن پيسى و كورى و از غيب خبر دادنش، امورى متكى بر حيات و ترشحى از روح بوده است.(3)

ص: 30


1- تسنيم، ج 12، ص 40.
2- حجر، 9؛ همان، ص 60.
3- همان، ص 491.

5. از ميان پيامبران فقط حضرت عيسى (علیه السلام) را مخصوص به«ايتاء بينات» كرد تا از اين طريق عمل يهود را كه حضرت عيسى (علیه السلام) را تحقير كرده و نبوت او را منكر مى شدند را تقبيح نمايد.(1)

6. قرآن كريم در موارد مختلف دعوت به انفاق كرده، ليكن لسان اين دعوت يكسان نيست:

الف. گاهى به زبان عادى مى گويد از آن اموالى كه فراهم كرده ايد حلال و پاك ترين آن را در راه خدا بدهيد: انفقوا من طيبات ما كسبتم. (بقره، 267)

ب. گاهى از اين لطيف تر مانند آيه مورد بحث مى فرمايد از آنچه به شما ارزانى داشتيم انفاق كنيد: انفقوا مما رزقناكم.

ج. گاه لطافت را برجسته تر مى كند كه آنچه داريد از خودتان نيست بلكه مال الله است و با آن از بينوايان دستگيرى كنيد: و ءاتوهم من مال الله الذى ءاتاكم. (نور، 33)

د. گاهى با بيانى دقيق تر انسان را نماينده و خليفه خدا معرفى مى كند كه شما جاى خداى رازق نشسته ايد و حق نداريد بخل كنيد: و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه. (حديد، 7)

ه -. از همه موارد گذشته رقيق تر مى كند كه از هر آنچه آن را دوست داريد بگذريد و آن را انفاق كنيد: لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون(2)

7. انفاق به اندازه اى مهم است كه اگر كسى خود را از اين فضيلت محروم كند دچاركفر عملى شده است، از اين رو كفر در آيه مورد بحث همانند كفر در ذيل آيه حج و من كفر فانّ الله غنى عن العالمين(آل عمران، 97) كفر عملى است.

ص: 31


1- مراغى، ج 3، ص 4؛ روح البيان، ج 1، ص 395؛ روح المعانى، ج 2، ص 5.
2- آل عمران، 92؛ تسنيم، ج 12، ص 91.

آیه 255-257

اشاره

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ ( 255) لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ ( 256) اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ ( 257)

ترجمه

هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند. هيچ گاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد؛ (و لحظه اى از تدبير جهان هستى، غافل نمى ماند؛) آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آن اوست. كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! (بنا بر اين، شفاعت شفاعت كنندگان، براى آن ها كه شايسته شفاعتند، از مالكيت مطلقه او نمى كاهد.) آنچه را در پيش روى آن ها [= بندگان] و پشتِ سرشان است مى داند؛ (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او، يكسان است.) و كسى از علم او آگاه نمى گردد؛ جز به مقدارى كه او بخواهد. (اوست كه به همه چيز آگاه است؛ و علم و دانش محدود ديگران، پرتوى از علم بى پايان و نامحدود اوست.) تخت (حكومت) او، آسمان ها و زمين را در بر گرفته و نگاهدارى آن دو [= آسمان و زمين]، او را خسته نمى كند. بلندى مقام و عظمت، مخصوص اوست. * در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنا بر اين، كسى كه به طاغوت [= بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست. * خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آن ها را از ظلمت ها، به سوى نور بيرون مى برد. (امّا) كسانى كه كافر شدند، اولياى آن هاطاغوت ها هستند؛ كه آن ها را از نور، به سوى ظلمت ها بيرون مى برند؛ آن ها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.

ص: 32

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

يگانگى خداوند متعال و بيان برخى از اوصاف او مانند حيات و پاينده بودن، عدم عروض چرت و خواب بر او و مالكيت نظام آسمان و زمين، شفاعت به اذن الهى، علم او به تمام نظام هستى، عدم سنگينى حفظ آسمان و زمين، عدم اكراه مردم در ايمان آوردن، روشن شدن راه حق از گمراهى، كفر به طاغوت و ايمان به خداوند عامل تمسك به ريسمان محكم، ولايت خداوند بر مؤمنان و ولايت طاغوت بر كافران و جاويد بودن كفار در جهنم.

ب. مراد از جمله ما بين أيديهم آن رفتارى است از ملائكه و انبيا كه مشهود و محسوس است و مراد از جمله و ما خلفهم چيزهايى است كه از انبيا غايب و بعيد است و حوادثى است كه پس از ايشان رخ مى دهد.(1)

ج. مراد از وسعت كرسى، احاطه مقام سلطنت الهى است كه مراد از آن، مقام ربوبى است همان مقامى كه تمامى موجودات آسمان ها و زمين قائم به آن هستند چون مملوك و مدبّر و معلوم آن مقام هستند.(2)

د. در آيه شريفه مى فرمايد: در دين اكراهى نيست: لاَ إِكرَاهَ فِى الدِّينِ... (البقرۀ، 256)

در آيه ديگر منظور از دين، ايمان معرفى شده است:... أَ فَأَنْتَ تُكرِهُ النَّاسَ حَتَّى يكونُوا مُؤْمِنِينَ(يونس، 99)

ه -. لا اكراه فى الدين جمله خبرى است به داعى انشاء و مفادش حكم تشريعى مولوى جايز نبودن اكراه در دين است مانند لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام و و لا رهبانية فى الاسلام كه ظاهر آن خبر ولى به داعى انشاء القا شده است و جمله قدتبين الرشد من الغى علت عدم جواز اكراه مردم در دين است، ليكن برخى جمله لااكراه فى الدين را مانند جمله لا جبر و لا تفويض دانسته اند كه براى اخبار از حقيقت خارجى و تكوينى گفته شده و به حكم كلامى اشاره دارد نه فقهى؛ يعنى امور اعتقادى و قلبى حق يا باطل با اكراه پديد نمى آيد زيرا پس از تحقق مقدمات علمى و

ص: 33


1- الميزان، ج 2، ص 510.
2- همان، ص 513.

اقامه برهان خود به خود تصديق علمى حاصل مى شود و پس از تصديق علمى فرد عالم با اراده قلبى به آن ملتزم مى گردد.(1)

و. دين اجبارى نفى شده است: لا اكراه فى الدين؛ چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارف عملى به دنبال دارد و جامع همه آن معارف يك كلمه است وآن عبارت است از اعتقادات، كه اعتقاد و ايمان هم از امور قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است و آن عبارت است از حركات مادى و بدنى و اما اعتقاد قلبى براى خود علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد و محال است كه مثلاً جهل، علم را يا مقدمات غيرعلمى، تصديقى علمى را نتيجه دهد.(2)

ز. منظور از «طاغوت» هر موجود طغيانگر و هر آيين و مسير انحرافى و نادرست را گويند، از اين رو شامل بت، شيطان، كاهنان و ساحران نيز مى شود.(3)

نكته ها

1. هر بخشى از آية الكرسى بيان لازم بخش پيش از خود است چنان كه قيوميت مطلق الحى القيوم لازمه الوهيت مطلق الله لا اله الاّ هو و مالكيت مطلق بر آسمان ها و زمين له ما فى السموات و ما فى الارض لازمه قيوميت مطلق الهى و احاطه علمى با ربوبيت مطلق وسع كرسيه السموات و الارض لازمه مالكيت مطلق الهى است و قسمت آخر آيه وهو العلى العظيم لازمه همه بخش هاى پيش از خود است.(4)

2. در روايات آية الكرسى سيد آيات معرفى شده و شانزده مرتبه از خداى سبحان سخن به ميان آمده و هيچ آيه اى در قرآن مانند آية الكرسى نام خداوند در آن ملحوظ نشده است؛ پنج اسم ظاهر: الله، حى، قيوم، على، عظيم و نه ضمير ظاهر: هو، لاتأخذه، له، عنده، باذنه، علمه، كرسيه، يؤوده، هو و دو ضمير مستور: يعلم و شاء.(5)

ص: 34


1- تسنيم، ج 12، ص 169.
2- الميزان، ج 2، ص 524.
3- نمونه، ج 2، ص 281؛ كاشف، ج 1، ص 398؛ مراغى، ج 3، ص 17.
4- تسنيم، ج 12، ص 102.
5- همان، ص 104.

3. قرآن كريم آنچه را سبب ضعف يا زوال حيات مى شود از خدا منتفى دانسته است؛ عوامل ضعف حيات مانند ناتوانى در آيه أفعيينا بالخلق الاول(ق، 15) و خستگى فرساينده در آيه و ما مسّنا من لغوب(ق، 38) و نيز اصل خواب در آيه مورد بحث: لا تأخذه سنة و لا نوم از خداوند نفى شده است چنان كه عارضه مرگ نيز از خداوند نفى شده است: وتوكل على الحى الذى لا يموت(فرقان، 58)، بنا بر اين خداوند داراى حيات ازلى و ابدى است.(1)

4. ذكر اسم الحى القيوم پس از لا اله الا هو نشان آن است كه ذات شايسته پرستش بايد حى قيوم باشد، از اين رو خداوند سبحان بت پرستان را نكوهش كرده است؛ چون بت ها مخلوق اند و مخلوق نمى تواند قيم باشد و زمام حيات و ممات را به دست بگيرد و مالك نفع و ضرر موجودات باشد. قرآن مى فرمايد: و اتّخذوا من دونه الهة لا يخلقون شيئا و هم يخلقون و لا يملكون لأنفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوة و لا نشورا.(2)

5. «قيوم» از ريشه قيام به كسى گفته مى شود كه مستقل و متكى به خويش باشد و ديگران به او وابسته هستند؛ اين لفظ مبالغه و بيانگر تسلّط و تدبير كامل خداوند نسبت به مخلوقات است و سه بار در قرآن آمده و در هر سه بار در كنار كلمه «حى» قرار گرفته است.(3)

6. تعبير از علم به «احاطه» هم لطيف است و هم به مخاطب مى فهماند كه علم نوعى احاطه است و هم اين كه چيزى از علم خدا كم نمى شود؛ يعنى همان گونه كه اعطاى مِلك و مُلك و قدرت خدا به شكل تفويض يا تجافى نيست، تعليم او نيز چنين است، پس خداوند علم خود را به ديگران واگذار نمى كند، بلكه هيچ كس به هيچ چيز عالم نمى شود مگر خدا بخواهد.(4)

7. وسعت در قرآن گاهى طبيعى است و زمانى فراطبيعى. وسعت طبيعى مانند ألم تكن أرض الله واسعة فتهاجروا فيها(نساء، 97) و وسعت فراطبيعى مانند ربكم ذو رحمة واسعة(انعام، 147) و ربّنا وسعت كلّ شىء رحمة و علما(غافر، 7). واژه «كرسى» نيز در قرآن

ص: 35


1- همان، ص 108.
2- فرقان، 3؛ همان، 110.
3- قاموس، ج 6، ص 50.
4- همان، ص 126.

مفهوم جامع و مصداق هاى طبيعى و فراطبيعى دارد. كرسى طبيعى (تخت ظاهرى) مانند ولقد فتنّا سليمان و ألقينا على كرسيه جسدا ثم أناب(ص، 34) و كرسى فراطبيعى مانند وسع كرسيه السّموات و الارض، و چنان كه عرش مفهومى جامع و مصاديق طبيعى و فراطبيعى دارد. مصداق طبيعى مانند و اوتيت من كلّ شىء و لها عرش عظيم(نمل، 23) وبرخى از مصاديق آن فراطبيعى است مانند عليه توكلت و هو ربّ العرش العظيم.(1)

8. خداوند قيم مطلق است و نسبت به انسان ها قيوميت تكوينى و تشريعى دارد، از اين رو براى انسان ها از درون و بيرون قيم قرار داده است؛ فطرت الهى قيم درون است و دين كه شرح همان فطرت است قيم بيرونى است. در آيه فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم(روم، 30) به هر دو قيم اشاره شده است. فطرت قيم كژى ندارد: الذى أحسن كل شىء خلقه(سجده، 7)، دين خدا نيز قيم و مستقيم است: الحمد لله الذى أنزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا * قيما.... (كهف، 1-2)

9. حيات حقيقى بايد طورى باشد كه ذاتا مرگ پذير نباشد و عارض شدن مرگ بر آن محال باشد و اين مسأله قابل تصور نيست مگر به اين كه حيات عين ذات باشد نه عارض بر ذات او؛ يعنى از خودش باشد نه اين كه ديگرى به او داده باشد. بنا بر اين، حيات حقيقى، حيات خداى واجب الوجود است يا به عبارت ديگر حياتى است واجب و چنين حياتى اين است كه صاحب آن به ذات خود عالم و قادر باشد.(2)

10. در جمله الله لا اله الاّ هو الحى القيوم كلمه «حى» را خبر مى گيريم و «الله» را مبتدا و جمله لا اله الا هو را خبر آن و كلمه «حى» را خبر بعد از خبر ديگرى براى آن تا انحصار فهميده شود.(3)

11. خداى تعالى از آن جا كه مبدأ هستى است و وجود هر چيز و اوصاف و آثارش از ناحيه او آغاز مى شود و هيچ مبدأى براى هيچ موجودى نيست مگر آن كه آن مبدأ هم به خدا منتهى مى شود، پس او قائم بر هر چيز و از هر جهت است.(4)

ص: 36


1- توبه، 129؛ همان، 127.
2- همان، ص 504.
3- همان؛ نمونه، ج 2، ص 281.
4- الميزان، ج 2، ص 505؛ احسن الحديث، ج 1، ص 478.

12. در آيه الله لا اله... از آنجايى كه ضرر خواب و ناسازگارى آن با قيوميت آن از چرت بيشتر است، مقتضاى بلاغت اين است كه اول چرت را نفى كند، سپس مطلب را ترقى داده تأثير خواب را كه قوى تر است نفى كند تا معنا چنين شود: نه تنها چرت كه عامل ضعيفى است بر خدا مسلط نمى شود و قيوميت او را از كار نمى اندازد، بلكه عامل قوى تر از آن هم كه خواب است بر او مسلط نمى گردد.(1)

13. جمله يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم كنايه است از احاطه خداى تعالى به آنچه كه با شفيعان حاضر و نزد ايشان موجود است و به آنچه از ايشان غايب است و بعد از ايشان رخ مى دهد.(2)

14. خداى تعالى دنبال جمله لا اكراه فى الدين جمله قد تبين الرّشد من الغى را آورد تا جمله اول را تعليل كند و بفرمايد چرا در دين اكراه نيست و حاصل تعليل اين است كه اكراه و اجبار كه معمولاً از قومى نسبت به ضعيف سر مى زند، وقتى مورد حاجت قرار مى گيرد كه قومى مافوق مقصد مهمى را در نظر داشته باشد كه نتواند فلسفه آن را به زيردست خود بفهماند ناگزير متوسل به اكراه مى شود يا به زيردست دستور مى دهد كه كوركورانه تقليد كند، اما امور مهمى كه خوبى و بدى و خير و شر آن ها واضح است و حتى آثار سوء و آثار خيرى هم كه به دنبال دارد معلوم است در چنين جايى نياز به اكراه نخواهد بود، بلكه خود انسان يكى از دو طرف خير و شر را انتخاب مى كند و عاقبت آن را هم مى پذيرد و دين از اين قبيل است.(3)

15. در صدر آيه سخن از ولايت بالذات و بالاصاله خداوند است: الله ولى الذين ءامنوا بر اساس توحيد روشن است كه خداوند شريكى ندارد و تنها او سرپرست مؤمنان است و اگر براى مؤمنان اولياى ديگرى هست و قرآن از زبان فرشتگان سخن مى گويد: نحن أولياءكم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة(فصلت، 31) ولايت آنان در عرض ولايت خداوند نيست، بلكه آنان مأموران الهى و مجارى رحمت حق اند.

ص: 37


1- الميزان، ج 2، ص 507.
2- همان، ص 510.
3- همان، ص 524.

16. اخراج از ظلمت به نور دو مصداق دارد: الف) رفع و برداشتن اخراج نسبت به كسانى كه سابقه عصيانگرى دارند رفع است. ب) اخراج درباره مؤمنانى كه بر فطرت سالم خود باقى اند مانند معصومين و تابعان حقيقى آنان به معناى دفع و پيشگيرى از عروض آلودگى هاست. برخى از شواهد براى تأييد استعمال اخراج در دفع، عبارت است از:

1. انّى تركت ملة قوم لا يؤمنون(يوسف، 37) كه در آن ترك به معناى دفع است؛ زيرا حضرت يوسف (علیه السلام) هرگز سابقه كفر نداشت تا آن را رها سازد.

2. آيه و منكم من يردّ الى ارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا(نحل، 70) كه در آن ردّ به معناى دفع است؛ زيرا انسان سالمند سابقه پيرى ندارد تا به دوران پيرى بازگردانده شود. پس ردّ اعمّ از ردّ ابتدايى و ادامه اى است.

3. فخر رازى براى اثبات استعمال اخراج در نوع دفع به آيه و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها(آل عمران، 103) استدلال كرده و مى گويد معنا آن است كه شما را از آتش بيرون آورديم با اين كه مسلمانان پيش از آن در آتش نبوده اند، پس انقاذ مانند اخراج در دفع به كار رفته است.(1)

17. شرط و زمينه اخراج از ظلمات به سوى نور ايمان و عمل صالح است: رسولاً يتلوا عليكم ءايات الله مبينات ليخرج الذين ءامنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور(طلاق، 11) هر چند در آيه مورد بحث تنها از ايمان ياد شده و از عمل صالح سخنى به ميان نيامده است، ولى از ملاحظه اين دو آيه با توجه به وحدت موضوع و حكم دانسته مى شود كه منظور از «ءامنوا» در آيه مورد بحث مؤمنان نيكوكار است؛ يعنى ايمان همراه با عمل صالح سودمند است نه به تنهايى.(2)

18. ولايت طاغوت به معناى درس طغيان دادن و نشانش تجاوز به حقوق ديگران و انكار حق در عين وضوح آن است؛ زيرا هيچ عاملى غير از طاغوت نيست. خداوند از كفار با عنوان متعدى و متجاوز ياد مى كند: و من يتعدّ حدود الله(بقره، 229) و دشمن را به جهت تعدى و تجاوز او «عدو» گفته اند، پس اگر عدو انسان ولى او شود به وى درس تعدى مى دهد.

ص: 38


1- تسنيم، ج 12، ص 199.
2- همان، ص 206.

19. جمله فقد استمسك بالعروة الوثقى استعاره است و مى خواهد بفرمايد: رابطه ايمان با سعادت، رابطه «عروة» و دستگيره ظرف با ظرف و يا با محتواى ظرف است همان گونه كه گرفتن و برداشتن ظرف، گرفتن و برداشتنى مطمئن نيست مگر وقتى كه دستگيره آن را بگيريم، به همان صورت سعادت حقيقى مستقر نمى شود و اميدى به رسيدن به آن نيست، مگر اين كه به خدا ايمان آورده و به طاغوت كفر بورزيم.(1)

20. تعبير به«لا تأخذه» در مورد خواب تعبير جالبى است كه چگونگى تسلط خواب را بر انسان مجسم مى سازد گويى خواب همچون موجود قوى پنجه اى است كه انسان را به چنگال خود اسير و گرفتار مى سازد و ناتوانى قوى ترين انسان ها به هنگام بى تابى در برابر آن كاملاً محسوس است.(2)

21. از جمله و لا يحيطون بشىء من علمه الا بما شاء دو نكته استفاده مى شود:

1. هيچ كس از خود علمى ندارد و تمام علوم و دانش هاى بشرى از ناحيه خداست.

2. خداوند ممكن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غيب را در اختيار كسانى كه مى خواهد قرار دهد.(3)

22. در آيه الله ولى الذين... ظلمت به صيغه جمع آورده شده و ظلمات و نور به صيغه مفرد و اين اشاره به آن است كه در راه حق هيچ گونه پراكندگى و دوگانگى وجود ندارد، بلكه سراسر وحدت و يگانگى است.(4)

23. قرآن كريم در آيه 257 مى فرمايد: خداوند انسان ها را از ظلمت به سوى نور خارج مى سازد. در آيات ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان مظهر اين وصف يعنى راهنمايى از ظلمت به سوى نور معرفى شده اند: كتاب أنزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد(ابراهيم، 1) و و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور. (ابراهيم، 5)

24. در فضيلت آيه شريفه«آية الكرسي» همين بس كه مى توان گفت در تمام قرآن نظير

ص: 39


1- همان، ص 526.
2- نمونه، ج 2، ص 266.
3- همان، ص 272.
4- همان، ص 286.

اين آيه وجود ندارد، از اين رو رواياتى در فضيلت و خواص آن از فريقين وارد شده است از جمله بزرگ ترين آيه اى است كه خداوند بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل كرد. حضرت على (علیه السلام) فرمود: بعد از شنيدن فضيلت اين آيه شبى بر من نگذشت مگر اين كه اين آيه را تلاوت كردم. تلاوت اين آيه در همه حال بالاخصّ بعد از خواندن نماز، قبل از خواب، هنگام خروج از منزل، هنگام سوار شدن بر مركب، براى دفع چشم زخم و براى سلامتى و رفع فقر و... مستحب شمرده شده است.(1)

آیه 258-260

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ ( 258) أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 259) وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ( 260)

ترجمه

آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى [= نمرود] كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجّه و گفتگو كرد؟ زيرا خداوند به او حكومت داده بود؛ (و بر اثر كمى ظرفيت، از باده غرور سرمست شده بود؛) هنگامى كه ابراهيم گفت: «خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند.» او گفت: «من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم.» (و براى اثبات اين كار و مشتبه ساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، فرمان آزادى يكى و قتل ديگرى را داد.)

ص: 40


1- دانشنامه قرآن، ج 1، ص 101.

ابراهيم گفت: «خداوند، خورشيد را از افق مشرق مى آورد؛ (اگر راست مى گويى كه حاكم جهان هستى تويى،) خورشيد را از مغرب بياور!» (در اينجا) آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمى كند. * يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن، به روى سقف ها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوان هاى اهل آن، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا اين ها را پس از مرگ، زنده مى كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس زنده كرد و به او گفت: «چه قدر درنگ كردى ؟» گفت: «يك روز؛ يا بخشى از يك روز.» فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردى! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى، با گذشت سال ها) هيچ گونه تغيير نيافته است! (خدايى كه يك چنين مواد فاسد شدنى را در طول اين مدّت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است.) ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشى شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمينان خاطر توست، و هم) براى اين كه تو را نشانه اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها (ى مركبِ سوارى خود) نگاه كن كه چگونه آن ها را برداشته، به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم!» هنگامى كه (اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مى دانم خدا بر هر كارى تواناست.» * و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت: «خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟» فرمود: «مگر ايمان نياورده اى ؟!» عرض كرد: «چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد.» فرمود: «در اين صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آن ها را (پس از ذبح كردن،) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز)؛ سپس بر هر كوهى، قسمتى ازآن را قرار بده؛ بعد آن ها را بخوان، بسرعت به سوى تو مى آيند. و بدان خداوند قادر و حكيم است؛ (هم از ذرّات بدن مردگان آگاه است، و هم توانايى بر جمع آن ها دارد)».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

احتجاج و جدل يكى از جباران با حضرت ابراهيم در باره پروردگار، سخن ابراهيم در باره قدرت پروردگار در زمينه زنده ساختن و ميراندن و آوردن خورشيد از سمت مشرق و عدم

ص: 41

توانانى آن جبار در احتجاج و مبهوت شدن او، سرگذشت يكى از انبيا و عبور او از يك قريه ويران، پرسش آن پيامبر از چگونگى زنده شدن آن ها پس از مردن، ميراندن خداوند آن پيامبر را به مدت صد سال و زنده ساختن او و از بين نرفتن غذا و نوشيدنى او و از بين نرفتن مركب سوارى او و زنده شدن آن، آگاه شدن آن پيامبر بر قدرت الهى، سؤال حضرت ابراهيم از چگونگى زنده شدن مردگان به منظور اطمينان قلب و دستور الهى به كشتن چهار پرنده و مشاهده زنده شدن آن ها.

نكته ها

1. در برابر دعوت انبيا گروه هاى مختلفى جبهه گيرى مى كردند؛ گاهى طاغوتى مانند نمرود به محاجه با ابراهيم (علیه السلام) مى پرداخت: ألم تر الى الذى حاجّ ابراهيم فى ربّه ان ءاتاه الله الملك، گاهى هم مردم به خاطر تقليد از نياكان با آن حضرت محاجه مى كردند: و حاجّه قومه قال أتحاجّونى فى اللّه و قد هدان و لا أخاف ما تشركون به... (انعام، 80) و گاهى اهل كتاب با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به خاطر نژادپرستى محاجه مى كردند: قل أتحاجّوننا فى اللّه و هو ربّنا و ربّكم و لنا أعمالنا و لكم أعمالكم و نحن له مخلصون(بقره، 139)

قرآن كريم در همه جا اين محاجه ها را كه در برابر حق مبين بوده باطل دانسته و احتجاج كنندگان را مشمول غضب و عذاب دردناك مى شمرد: والذين يحاجون فى الله من بعد ما استجيب له حجّتهم داحضة عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد(شورى، 16) و احتجاج اين افراد به منظور حق طلبى نبود، بلكه پس از روشن شدن حق به انگيزه عناد و لجاجت انجام مى شود، از اين رو مى فرمايد: اگر معجزات حسى فراوانى نيز باشد باز ايمان نمى آورند: و لو أنّنا نزلنا اليهم الملائكة و كلّمهم الموتى و حشرنا عليهم كلّ شىء قُبُلاً ما كانوا ليؤمنوا الاّ ان يشاء الله ولكن أكثرهم يجهلون.(1)

2. در وصف «ظالمين» اشعارى است به عليت و اين كه اگر خدا ستمكاران را هدايت نمى كند به دليل ستمكارى آنان است.(2)

ص: 42


1- انعام، 111؛ تسنيم، ج 12، ص 249.
2- همان، ص 543.

3. خداى متعال در آيه او كالذى... نام آن شخص و نام قريه اى كه وى از آن گذشت و نام مردمى كه در آن ساكن بوده اند و دچار مرگ دسته جمعى شدند را بيان نكرد با اين كه جا داشت نام آن ها را ببرد و علت اين است كه معجزه مرده زنده كردن و هدايت كردن به اين نحو هر چند امرى عظيم است، ليكن چون در مقامى عملى شده كه مردم آن را بعيد مى شمردند و امرى عظيم و ناشدنى مى پنداشتند بلاغت اقتضا مى كرد كه متكلم حكيم و توانا با لحنى از آن خبر دهد كه گويى كارى بسيار كوچك و بى اهميت انجام داده تا اهميت و شدت استبعاد مخاطب و شنوندگان را بشكند و به ايشان بفهماند كه مرده زنده كردن و امثال آن به نظر شما امرى ناشدنى و عجيب است براى من امرى بى اهميت و كوچك مى باشد.(1)

4. در آيه 259 سه معجزه مطرح شده از اين رو سه بار كلمه «انظر» تكرار شده است؛ بنگر آب و غذاى سريع الفساد را حفظ كرديم: فانظر الى طعامك، الاغت را پراكنده ساختيم: وانظر الى حمارك، بنگر چگونه استخوان هاى آن را برپا كرده و بر آن گوشت مى رويانيم: وانظر العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما.(2)

5. اين كه شخص مزبور ميان يك روز و پاره اى از يك روز ترديد كرد، دلالت دارد بر اين كه زنده شدنش در غير آن ساعتى بوده كه از دنيا رفته مثلاً اگر در اواخر روز از دنيا رفته و در اوايل روز بعد زنده شده و مرگ و زندگى را خواب و بيدارى پنداشته و چون اختلاف ساعات آن دو را ديده ترديد كرده كه آيا ميان اين خواب و بيدارى يك شب فاصله شده يا نه ؟(3)

6. در آيه ألم تر الى الذى... علت اين كه اول زندگى را نام برد اين است كه زندگى اولين نعمت خداست كه به مردم ارزانى داشته است و پس از آن مى ميراند مردم را و ميراندن مردم نيز جز از قدرت الهى ساخته نيست.(4)

7. از آيه الم تر الى الذى... استفاده مى شود كه معارف و عقايد، ضرورى و بديهى

ص: 43


1- همان، ص 551.
2- تسنيم، ج 12، ص 276.
3- الميزان، ج 2، ص 554؛ نمونه، ج 2، ص 298.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 121.

نيستند زيرا اگر چنين بودند نياز به استدلال و احتجاج در اثبات صانع نبود ثانيا استفاده مى شود كه تقليد و پيروى كوركورانه غلط، و دنبال استدلال رفتن صحيح و نيكو است.(1)

8. از جمله و الله لا يهدى القوم الظالمين معلوم مى شود گرچه هدايت و ضلالت به دست خداست، اما مقدمات آن از سوى بندگان فراهم مى گردد؛ ظلم و ستم همچون ابرهاى تيره و تارى بر آيينه قلب سايه مى افكند و اجازه درك حقايق را به او نمى دهد.(2)

9. از قراين برمى آيد كه محاجه حضرت ابراهيم (علیه السلام) با نمرود بعد از بت شكنيابراهيم و نجات او از آتش بوده است؛ زيرا مسلم است كه قبل از به آتش افكندن ابراهيم مجالى براى اين گفتگوها نبوده و اصولاً بت پرستان حق چنين مباحثه اى را به او نمى دادند.(3)

10. اگر ابراهيم (علیه السلام) مسأله احيا و ميراندن را در استدلال خود مورد استفاده قرار داد براى اين بود كه اين دو چيز از طبيعت بى جان برنمى آيد مخصوصا احيا و زنده كردن موجود جاندار كه حياتش مستلزم شعور و اراده است چون شعور و اراده به طور قطع مادى نيستند و همچنين مرگى كه در مقابل چنين حياتى است.(4)

11. منظور از اطمينان قلب رسيدن به مرحله حق اليقين بوده است مانند دانشجوى رشته پزشكى و جراحى كه بايد در دوران تحصيل و تكميل سه مرحله را سپرى كند: 1. بداند كه قلب سالمى را مى توان جايگزين قلب از كار افتاده كرد؛ اين مرحله علم اليقين است كه آن را از استاد فن پزشكى مى آموزد. 2. مشكل ناراحتى قلبى او يا يكى از بستگانش را استاد وى با عمل جراحى حلّ مى كند و او از نزديك اين صحنه را مشاهده مى كند؛ اين مرحله عين اليقين است. 3. خودش مستقيم وارد صحنه مى شود و زير نظر استادش عمل جراحى قلب و پيوند را انجام مى دهد كه مرتبه بالايى از دريافت و شهود باطنى است.

در باره زنده كردن مردگان نيز اين سه مرحله وجود دارد: 1. گاهى انسان مى داند مرده زنده مى شود. 2. گاهى انسان مى بيند مرده زنده مى شود چنان كه حضرت عزير پس از صد سال زنده شد و اماته و احيا را در نفس خود يافت. 3. گاهى انسان مظهر حق و مظهر محيى

ص: 44


1- همان، ص 123.
2- نمونه، ج 2، ص 289.
3- نمونه، ج 2، ص 290؛ مراغى، ج 3، ص 21.
4- الميزان، ج 2، ص 541.

مى شود و به اذن الله مرده را زنده مى كند؛ داستان ابراهيم (علیه السلام) از قسم سوم است.(1)

12. آيه ارنى كيف تحيى الموتى بر چند نكته دلالت دارد:

الف. ابراهيم خليل از خداى تعالى درخواست ديدن زنده نمودن را كرد نه بيان استدلالى زيرا انبيا و مخصوصا پيامبرى چون ابراهيم (علیه السلام) مقامشان بالاتر از آن است كه معتقد به قيامت باشند در حالى كه دليلى بر آن نداشته و از خدا درخواست كنند.

ب. ابراهيم (علیه السلام) درخواست كرده بود كه خدا كيفيت احيا و زنده كردن را به او نشان دهد نه اصل احيا را چون درخواست خود را به اين عبارت آورد: «چگونه مرده را زنده مى كنى ؟»؛ يعنى سؤال از كيفيت افاضه حيات بر مردگان باشد و اين كه خدا با اجزاى آن مرده چه مى كند كه زنده مى شود.(2)

آیه 261-264

اشاره

مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ ( 261) الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ( 262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذًى وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَليمٌ ( 263) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذى كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ ( 264)

ترجمه

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند؛ كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، دو يا چند برابر مى كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسيع، و (به همه چيز) داناست. * كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس به دنبال

ص: 45


1- تسنيم، ج 12، ص 287.
2- همان، ص 561.

انفاقى كه كرده اند، منّت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آن ها نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛ و نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند. * گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آن ها)، از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است؛ و خداوند، بى نياز و بردبار است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد؛ همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نمى آورد؛ (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن، (قشر نازكى از) خاك باشد؛ (و بذرهايى در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاك ها و بذرها را بشويد،) و آن را صاف (و خالى از خاكو بذر) رها كند. آن ها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند؛ و خداوند، جمعيت كافران را هدايت نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تمثيل براى انفاق كنندگان در راه خدا، پاداش انفاق مشروط به عدم منت گذارى و اذيت نكردن، بهتر بودن سخن خوب و طلب آمرزش براى مستمند سائل از صدقه با اذيت و آزار، دستور به اهل ايمان بر باطل نساختن صدقات به وسيله منت و اذيت و تشبيه آن به انفاق ريايى در عدم اجر نزد خداوند.

ب. «حبّه» حبّ دانه خوراكى مانند گندم و جو و مشتق از حبّ به معناى دوستى و ميل شديد است. دانه خوراكى را حبّ ناميده اند زيرا محبوب كشاورز و نتيجه عمل و نهايت ميل و توجه اوست.(1)

ج. منظور از «سبيل الله» هر امرى است كه به رضايت خداى سبحان منتهى شود و هر عملى كه براى حصول غرضى دينى انجام گيرد.(2)

د. مراد از «قول معروف» اين است كه وقتى مى خواهى سائل را رد كنى با زبانى خوش رد

ص: 46


1- التحقيق، ج 2، ص 160؛ تسنيم، ج 12، ص 313.
2- الميزان، ج 2، ص 592؛ مجمع البيان، ج 3، ص 137؛ نمونه، ج 2، ص 313.

كنى مثلاً دعايش كنى كه خدا حاجت او را برآورد و مراد از «مغفرة» عفو و گذشت در مقابل ارباب حاجت است آن ها كه بر اثر هجوم گرفتارى ها پيمانه صبرشان لبريز شده و گاهى بدون هيچ تمايل درونى سخنان خشونت آميزى بر زبان جارى مى كنند.(1)

ه -. «منّ» اين است كه بگويد اين مقدار به تو ندادم ؟ آيا به تو نيكى نكردم ؟ و «اذى» اين است كه به او بگويد خدا مرا از دست تو و گرفتارى هاى تو آسوده كند يا اين كه روى خودش را ترش و عبوس كند.(2)

و. «منّا» منّ به معناى نعمت دادن و نيز برشمردن و به رخ كشيدن نعمت است. حقيقت نوع نخست تنها از آن خداست كه بسيار پسنديده است مانند نعمت نبوت: لقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم(آل عمران، 164). نوع دوم كه به رخ كشيدن نعمت است امرى قبيح است جز در موارد خاص قرآن كريم بارها از اين عمل نهى كرده است: ولا تمنن تستكثر(مدثر، 6) و لا تبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى. (بقره، 264)

نكته ها

1. قرآن كريم در آيه 261 مى فرمايد: خداوند انفاق هر كس را بخواهد مضاعف مى گرداند: مثل الذين ينفقون أموالهم... و الله يضاعف لمن يشاء. در برخى از آيات نمونه و مصداق انفاق را قرض الحسنه معرفى مى كند كه پاداش آن مضاعف خواهد بود: من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له أضعافا كثيرة. (بقره، 245)

2. منظور از بركات مترتب بر انفاق تنها بركات مادى نيست؛ زيرا اگر محور پاداش انفاق فقط مادى باشد پيامدهاى زير را دارد:

1. انفاق نه تنها درد و بيمارى مال دوستى را درمان نمى كند، بلكه دردافزا مى شود اين گونه پاداش هاى مادى بر مرض انسان مى افزايد؛ زيرا انسان طبعا بخيل است: و كان الانسان قتورا. (اسراء، 100)

2. اگر پاداش انفاق فقط دنيوى باشد هيچ كس نبايد انفاق را غرامت بشمارد با آن كه

ص: 47


1- الميزن، ج 2، ص 598؛ تفسير آسان، ج 2، ص 148؛ مجمع البيان، ج 3 /ص 142.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 139.

عده اى آن را غرامت مى پندارند: و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما. (توبه، 98)

3. اگر هفتصد برابر شدن انفاق از جهت مادى منظور بود بايد در مورد اسوه هاى ايثار و انفاق مانند امام على (علیه السلام) تحقق مى يافت.(1)

3. در آيه مثل الذين... خداوند جمله والله يضاعف لمن يشاء را مقيد به آخرت نكرده و به طور مطلق فرموده: «خدا انفاق شما را مضاعف مى كند» پس هم شامل دنيا مى شود و هم شامل آخرت.(2)

4. انفاق مورد نظر آيه 261 ويژگى هاى زير را داراست:

1. وصف انفاق در آنان به صورت ملكه در آمده باشد و همواره اهل انفاق باشند: ينفقون.

2. وعده هاى مطرح شده در آيه مربوط به انفاق مالى است: ينفقون أموالهم.

3. انفاقى مقبول و مأجور است كه در راه خدا باشد: فى سبيل الله.(3)

5. ترك «منّ» و «اذى» در اين آيه مى تواند شرط متأخر نسبت به ثواب انفاق فرض شود برخلاف صدقه كه بايد مطابق با واقع و صحيح و تام باشد و شرط متأخر در آن صحيح نيست؛ غرض آن است كه اگر كسى صدقه واجب مانند زكات را به قصد قربت داد، ذمه او تبرئه مى شود و هر گونه منت يا ايذاى بعدى در حالى كه حرمت و عقوبت دارد مايه بطلان عمل نمى شود كه مجددا زكات بدهد، ليكن در باره انفاق از آن جهت كه انفاق است و موجب ثواب، چنين خصوصيتى با منّ و اذى از بين مى رود.(4)

6. عدم تكرار حرف نفى بر سر و الاذى موهم بطلان بودن مجموع منّ و اذى است، ليكن تكرار آن در آيه ديگر اين توهم را برطرف مى كند: ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى(بقره، 262)، پس هر يك از «منّ» و «اذى» جداگانه صدقه و انفاق را باطل مى كند.(5)

7. تشبيه افراد انفاق كننده به دانه هاى پربركت تشبيه جالب و عميقى است گويا قرآن

ص: 48


1- تسنيم، ج 12، ص 320.
2- الميزان، ج 2، ص 595.
3- تسنيم، ج 12، ص 339.
4- همان، ص 343.
5- همان، ص 368.

مى خواهد بگويد عمل هر انسانى پرتوى از وجود اوست و هر قدر عمل گسترش يابد وجود انسان در حقيقت توسعه يافته است.(1)

8. آنچه در آيه الذين ينفقون اموالهم... جلب توجه مى كند اين است كه قرآن در واقع سرمايه زندگى انسان را منحصر به سرمايه هاى مادى نمى داند، بلكه سرمايه هاى روانى و اجتماعى را نيز به حساب آورده است؛ كسى كه چيزى به ديگرى مى دهد و منتى بر آن مى گذارد يا با آزار خود او را شكسته دل مى سازد در حقيقت چيزى به او نداده است؛ زيرا اگر سرمايه اى داده سرمايه اى هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقيرها و شكست هاى روحى به مراتب بيش از مالى است كه به او بخشيده است.(2)

9. منت گذاردن و اذيت كردن در آيه با كلمه «ثم» كه معمولاً براى فاصله ميان دو حادثه است ذكر شده و اين خود مى رساند كه منظور قرآن تنها اين نيست كه پرداخت انفاق مؤدبانه و محترمانه و خالى از منت باشد، بلكه در زمان هاى بعد نيز نبايد با يادآورى آن منتى بر گيرنده انفاق شود.(3)

10. انفاق كنندگان كه با منت و اذيت كار خود را باطل مى كنند مانند رياكاران از اعمالشان هيچ بهره اى نمى برند. نكره در سياق نفى مفيد عموم است: لا يقدرون على شىء ممّا كسبوا.(4)

ص: 49


1- نمونه، ج 2، ص 314.
2- نمونه، ج 2، ص 318.
3- نمونه، ج 2، ص 318؛ روح المعانى، ج 2، ص 33.
4- تسنيم، ج 12، ص 370.

آیه 265-267

اشاره

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ( 265) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ لَهُ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ( 266) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ ( 267)

ترجمه

و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا، و تثبيت (ملكات انسانى در) روح خود، انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و باران هاى درشت به آن برسد، (و از هواى آزاد و نور آفتاب، به حدّ كافى بهره گيرد،) و ميوه خود را دو چندان دهد (كه هميشه شاداب و باطراوت است.) و اگر باران درشت به آن نرسد، بارانى نرم به آن مى رسد. و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. * آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن، نهرها بگذرد، و براى او در آن (باغ)، از هر گونه ميوه اى وجود داشته باشد، در حالى كه به سنّ پيرى رسيده و فرزندانى (كوچك و) ضعيف دارد؛ (در اين هنگام،) گردبادى (كوبنده)، كه در آن آتش (سوزانى) است، به آن برخورد كند و شعله ور گردد و بسوزد؟! (همين طور است حال كسانى كه انفاق هاى خود را، با ريا و منّت و آزار، باطل مى كنند.) اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد؛ شايد بينديشيد (و با انديشه، راه حق را بيابيد). * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از قسمت هاى پاكيزه اموالى كه (از طريق تجارت) به دست آورده ايد، و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان)، انفاق كنيد؛ و براى انفاق، به سراغ قسمت هاى ناپاك نرويد در حالى كه آن را (اگر به خودتان مى دادند) جز با چشم پوشى (و بى ميلى) نسبت به آن نمى گرفتيد و بدانيد كه خداوند بى نياز ستوده (صفات) است.

ص: 50

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تمثيل براى انفاق كنندگان در راه خدا به ازدياد ثمرات در صورت آمدن باران فراوان و مفيد، تمثيل انفاق ريايى به از بين رفتن باغ كشاورزى در صورت ناتوانى انسان و فرزندان او در عدم تأمين زندگى از راه ديگر، دستور به انفاق از بهترين اموال و انفاق نكردن از اموال غير مرغوب.

ب. مراد از ابتغاء مرضات الله اين است كه انفاق گر منظورش و قصدش خودنمايى يا هر قصد ديگرى كه نيت را غيرخالص مى كند نبوده باشد.(1)

ج. منظور از تثبيتا من أنفسهم اين است كه آدمى زمام نفس را در دست داشته باشد تا بتواند نيت خالصى را كه داشته نگه دارد.(2)

د. غرض از اين مثال اين است كه بفهماند انفاقى كه صرفا لوجه الله و به خاطر خداست هرگز بى اثر نمى ماند و به طور قطع روزى آثار نيك و شايسته آن نمودار مى شود براى اين كه مورد عنايت خداوند است و از آنجا كه جنبه خدايى دارد باقى و محفوظ است هر چند اين عنايت بر حسب اختلاف درجات خلوص مختلف مى شود.(3)

نكته ها

1. خداوند سبحان مبدأ فاعلى تثبيت نفس و انسان مبدأ فاعلى آن است: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت أقدامكم(محمد، 7) و دو چيز عامل تثبيت نفس است:

الف. ايمان به خداوند سبحان: يثبت الله الذين ءامنوا بالقول الثابت. (ابراهيم، 27)

ب. عمل كردن به مواعظ الهى: و لو أنّهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشدّتثبيتا.(4)

ج. انفاق در راه خدا: و مثل الذين ينفقون أموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من أنفسهم؛ گرچه انفاق در راه خدا مصداق عمل به موعظه الهى است.

ص: 51


1- الميزان، ج 2، ص 600.
2- همان؛ صافى، ج 1، ص 296.
3- الميزان، ج 2، ص 601؛ روح المعانى، ج 2، ص 36.
4- نساء، 66؛ تسنيم، ج 12، ص 384.

2. در آيه و اصابه الكبر و له ذرية ضعفاء خداى تعالى در اين مثل بين سالخوردگان و داشتن فرزندان ضعيف جمع كرده با اين كه معمولاً سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند و اين به آن جهت بوده كه شدت احتياج به باغ نامبرده را افاده كند و بفهماند كه چنين پيرمردى غير از آن باغ هيچ ممر معيشتى و وسيله ديگرى براى حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد چون اگر او را مردى جوان فرض مى كرد آن شدت احتياج به باغ را نمى رساند براى اين كه اگر باغ جوان نيرومند سوخت مى تواند به قوت بازويش تكيه كند.(1)

3. جمله والله بما تعملون بصير هشدارى است به همه كسانى كه مى خواهند عمل نيكى انجام دهند كه مراقب باشند كوچك ترين آلودگى از نظر نيت يا طرز كار پيدا نكنند زيرا خداوند كاملاً مراقب اعمال آن هاست.(2)

4. از جمله و اصابه الكبر و له ذرية ضعفاء استفاده مى شود كه انفاق و بخشش در راه خدا و كمك به نيازمندان همچون باغ خرمى است كه هم خود انسان از ثمرات آن بهره مند مى شود و هم فرزندان او در حالى كه رياكارى و منت و آزار هم سبب محروميت خود او مى شود و هم نسل هاى آينده كه بايد از ثمرات و بركات اعمال نيك او بهره مند گردند محروم خواهند شد.(3)

5. جمله و مما اخرجنا لكم من الارض اشاره است به اين حقيقت كه منابع اين ها را خداوند در اختيار بندگان قرار داده است، از اين رو نبايد از انفاق كردن بخشى از طيبات و پاكيزه ها در راه خدا دريغ كرد.(4)

6. جمله و لستم باخذيه الا ان تغمضوا فيه اشاره مى كند كه انفاق در راه خدا، يك طرفش مؤمنان نيازمندند و طرف ديگر خدا و با اين حال اگر اموال پست و بى ارزش انتخاب شود از يك سو تحقير است نسبت به نيازمندان و از سوى ديگر سوء ادبى نسبت به مقام شامخ پروردگار.(5)

ص: 52


1- الميزان، ج 2، ص 602.
2- نمونه، ج 2، ص 328.
3- همان، ص 330.
4- نمونه، ج 2، ص 333.
5- همان.

7. در آيه شريفه، «طيبات» جمع و «الخبيث» مفرد آمده زيرا «طيبات» در مقايسه با خبائث بيشتر است.(1)

8. قرآن كريم نمى فرمايد مال بد و نامرغوب را انفاق نكنيد، بلكه از آن بالاتر مى فرمايد: قصد انفاق از مال كم ارزش را هم نكنيد زيرا:

1. گيرنده مال خداوند است: ألم يعلموا انّ الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات. (توبه، 104)

2. اين عمل به روحيه گيرنده مال آسيب مى رساند.

3. صدقه در حقيقت نوعى هديه است كه با دادن مال بد سازگارى ندارد و هدف از انفاق تقرب به خداوند است: ابتغاء مرضات الله و تثبيت نفس و تثبيتا من انفسهم و اين اهداف تنها با انفاق مال خوب به دست مى آيد.(2)

آیه 268-271

اشاره

الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ ( 268) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثيرًا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ ( 269) وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ ( 270)

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِىَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ ( 271)

ترجمه

شيطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشا (و زشتى ها) امر مى كند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد و خداوند، قدرتش وسيع و (به هر چيز) داناست. (به همين دليل، به وعده هاى خود وفا مى كند.) * (خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است. و جز خردمندان (اين حقايق را درك نمى كنند، و) متذكر نمى گردند. * و هر چيز

ص: 53


1- تسنيم، ج 12، ص 402.
2- تسنيم، ج 12، ص 404.

را كه انفاق مى كنيد، يا (اموالى را كه) نذر كرده ايد (در راه خدا انفاق كنيد)، خداوند آن ها را مى داند. و ستمگران ياورى ندارند. * اگر انفاق ها را آشكار كنيد، خوب است؛ و اگر آن ها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است و قسمتى از گناهان شما را مى پوشاند؛ (و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهيد شد.) وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وعده شيطان به فقر و فرمان او به كارهاى زشت، وعده الهى به آمرزش و فضل خويش، دادن حكمت به افراد بر اساس مصلحت خداوند، بهره مندى حكيم از خير كثير، آگاهى خداوند از انفاق و نذر، مفيد بودن انفاق علنى و پنهانى و بركات انفاق واجب در صورت آشكار و انفاق مستحب در صورت پنهانى.

ب. چون ممكن بود كسى توهم كند كه ترس نامبرده ترسى است بجا هر چند از ناحيه شيطان باشد، از اين رو براى دفع اين توهم بعد از جمله الشيطان يعدكم... دو جمله را اضافه نمود: اول اين كه فرمود: يأمركم بالفحشاء؛ يعنى هرگز از شيطان توقع نداشته باشيد كه شما را به عملى درست بخواند چرا كه او جز به فحشا نمى خواند. ثانيا فرمود خداوند وعده مغفرت و فضل مى دهد.(1)

ج. منظور از «مغفرة»، آمرزش گناهان و منظور از «فضل» زياد شدن سرمايه ها در پرتو انفاق است.(2)

د. خداى سبحان در آيه ان تبدوا الصدقات فنعما هى... دو قسم ترديد آورده است: يكى صدقه آشكار و ديگرى پنهان و هر دو را ستوده است؛ براى اين كه هر كدام از آن دو آثارى صالح دارند، اما صدقه آشكارا كه خود تشويق و دعوت عملى مردم است به كار نيك و نيز مايه دلگرمى فقرا و مساكين است كه مى بينند در جامعه مردمى دل رحم هستند كه به حال آنان

ص: 54


1- همان، ص 605.
2- نمونه، ج 2، ص 338؛ روح البيان، ج 1، ص 432.

ترحم مى كنند و در جامعه اموالى براى آنان و رفع حوايجشان قرار مى دهند. اما حسن صدقه پنهانى اين است كه در خفا آدمى از ريا و منت و اذيت دورتر است چون فقير را نمى شناسد تا به او منت گذارد. ديگر اين كه آبروى فقير محفوظ مى ماند و احساس ذلت و خفت نمى كند، پس مى توان گفت صدقه علنى نتيجه هاى بيشترى دارد و صدقه پنهانى خالص تر و پاك تر انجام مى شود.(1)

ه -. در تفسير حكمت معانى زيادى ذكر شده از جمله معرفت و شناخت اسرار جهان هستى، آگاهى از حقايق قرآن، رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل و معرفت و شناسايى خدا و آن نور الهى كه وسوسه هاى شيطانى را از الهامات الهى جدا مى سازد و ظاهر اين است كه حكمت يك معنى وسيع دارد كه تمام اين امور حتى نبوت را كه بعضى از معانى آن شمرده اند شامل مى شود كه آن نوعى از علم و آگاهى است.(2)

نكته ها

1. سرّ اين كه بسيارى از مردم اموال باارزش را انفاق نمى كنند هراس از فقر است. بنابراين در آيه 268 ريشه اين خوف نابجا بيان شده كه اين شيطان است كه شما را مى ترساند و مى گويد اگر مال باارزش را انفاق كنيد، نيازمند خواهيد شد.(3)

2. «خير كثير» دو كلمه و معادل بسيط آن دو «كوثر» است. قرآن كريم مى فرمايد: حكمت خير كثير است و اگر كسى مصداق انسان كامل شود، كوثر در كوثر مى شود و براى راهيابى به حكمت بايد سرمايه لبّ و عقل را به كار گرفت: و ما يتذكر الاّ اولوا الالباب.(4)

3. حكمت بر دو قسم است: نظرى و عملى كه انبيا واجد آن بودند مانند حضرت عيسى (علیه السلام) كه علم به ربوبيت خدا و عبوديت خويش حكمت علمى است و دستور به نماز و زكات حكمت عملى است: قال انّى عبدالله ءاتانى الكتاب و جعلنى نبيا و... اوصانى بالصلوة و الزكوة ما دمت حيا. (مريم، 30-32)

ص: 55


1- الميزان، ج 2، ص 610؛ نمونه، ج 2، ص 345.
2- نمونه، ج 2، ص 341.
3- الميزان، ج 2، ص 604؛ تسنيم، ج 12، ص 418.
4- همان، ص 435.

حضرت ابراهيم (علیه السلام) از خداوند حكمت علمى و عملى طلب كرد: ربّ هب لى حكما و ألحقنى بالصالحين(شعراء، 83). خداوند اين دو حكمت را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز دستور مى دهد: فاعلم انه لا اله الاّ الله و استغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات.(1)

4. از آيه الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء استفاده مى شود كه يك نوع ارتباط ميان ترك انفاق نمودن و «فحشاء» وجود دارد اگر فحشا به معنى بخل باشد ارتباط آن از اين جهت است كه ترك انفاق و بخشش هاى مالى آرام آرام صفت بخل را كه از بدترين صفات است در انسان ايجاد مى كند و اگر «فحشاء» را به طور مطلق گناه يا گناه جنسى بگيريم اين ارتباط است كه سرچشمه بسيارى از گناهان و بى عفتى ها و خودفروشى ها، فقر و تنگدستى است.(2)

5. از جمله و يكفر عنكم من سيئاتكم استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا در آمرزش گناهان اثر عميقى دارد.(3)

6. قرآن كريم در آيه 269 مى فرمايد: خداوند به هركس بخواهد حكمت عطا مى كند: يؤتى الحكمة من يشاء در آيه ديگر حضرت لقمان (علیه السلام) را به عنوان نمونه معرفى مى كند: ولقد ءاتينا لقمان الحكمة.

7. خداوند در جمله و من يؤت الحكمة... نام دهنده حكمت را نبرد به خاطر اين كه بفهماند حكمت به خودى خود منشأ خير بسيار است؛ هر كس آن را داشته باشد خيرى بسيار دارد و اين خير بسيار از اين جهت نيست كه حكمت منسوب به خدا است و خدا آن را عطا كرده چون صرف انتساب به خدا باعث خير كثير نمى شود همچنان كه خدا مال را مى دهد، ولى دادن خدا باعث نمى شود كه مال همه جا مايه سعادت باشد.(4)

8. آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه به دست آوردن حكمت متوقف بر تذكر است و تذكر هم متوقف بر عقل است، پس كسى كه عقل ندارد، حكمت ندارد.(5)

9. جمله و ما للظالمين من انصار دلالت دارد بر اين كه مراد از ظلم در اين آيه، ظلم به

ص: 56


1- محمد، 19؛ همان، ص 441.
2- نمونه، ج 2، ص 338.
3- نمونه، ج 2، ص 346.
4- الميزن، ج 2، ص 607؛ نمونه، ج 2، ص 341.
5- همان، ص 608.

فقرا است نه مطلق معصيت زيرا مطلق معصيت انصار دارد و مى توان با كفاره آن ها را از نامه عمل محو كرد يا با توبه آن ها را برطرف كرد.

10. از جمله او نذرتم من نذر... استفاده مى شود كه نذر مشروعيت دارد و بايد به آن عمل كرد و اين از امورى بوده كه قبل از اسلام وجود داشته و اسلام بر آن صحه گذاشته است.(1)

11. قيد و تؤتوها الفقراء براى بيان اين حقيقت است كه تصدق پنهانى وقتى بهتر از تصدق علنى است كه در باره اشخاص فقير باشد هر چند كه انفاق كننده از خطر ريا و سمعه در امان باشد. راز اين برترى حفظ آبروى فقير آبرومند است.(2)

آیه 272-274

اشاره

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَِلأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ( 272) لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْبًا فِي اْلأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافًا وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ ( 273) الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ( 274)

ترجمه

هدايت آن ها (به طور اجبار،) بر تو نيست؛ (بنا بر اين، ترك انفاق به غير مسلمانان، براى اجبار به اسلام، صحيح نيست؛) ولى خداوند، هر كه را بخواهد (و شايسته بداند)، هدايت مى كند. و آنچه را از خوبى ها و اموال انفاق مى كنيد، براى خودتان است؛ (ولى) جز براى رضاى خدا، انفاق نكنيد. و آنچه از خوبى ها انفاق مى كنيد، (پاداش آن) به طور كامل به شما داده مى شود؛ و به شما ستم نخواهد شد. * (انفاقِ شما، مخصوصا بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجه به آيين خدا، آن ها را از وطن هاى خويش

ص: 57


1- نمونه، ج 2، ص 344؛ روح المعانى، ج 2، ص 43.
2- تسنيم، ج 12، ص 462.

آواره ساخته و شركت در ميدانِ جهاد به آن ها اجازه نمى دهد تا براى تأمين هزينه زندگى، دست به كسب و تجارتى بزنند؛) نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند؛) و از شدّتِ خويشتن دارى، افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند؛ امّا آن ها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند. (اين است مشخّصات آن ها!) و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است. * آن ها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشاناست؛ نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدايت الهى بر طبق مصلحت، مصرف انفاق تهيدستان آبرومند، آگاه بودن خداوند از انفاق، پاداش خداوند به انفاق كنندگان در شب و روز و آشكار و پنهان.

ب. آيه ليس عليك هداهم سخن از جواز انفاق به غير مسلمانان است به اين معنى كه نبايد انفاق بر بينوايان غيرمسلمان را ترك كنند به منظور اين كه تحت فشار قرار گيرند و اسلام اختيار كنند و هدايت شوند، ليكن بعضى از مفسرين بر اين عقيده اند كه چون پيامبر ملاحظه كرد كه بعضى انفاق را با خلوص انجام مى دهند و بعضى ديگر با منت و اذيت و بعضى اصلاً انفاق نمى كنند، در دل شريف خود احساس ناراحتى و اندوه مى نمودند، از اين رو خداى تعالى در اين آيه خاطر شريف او را تسلى داده و مى فرمايد: مسأله اختلاف ايمان كه در اين مردم مى بينى كه يكى اصلاً انفاق نكرد و ديگرى با منت و اذيت انفاق كرد و قسم سوم با خلوص انفاق كرد، همه مربوط و مستند به خداى تعالى است؛ اوست كه هر كس را به هر درجه از ايمان كه صلاح بداند هدايت مى فرمايد.(1)

ج. انفاق هايى كه گفته شد براى فقرايى است كه در راه خدا از اشتغال به تجارت و كسب معاش در اثر خوف از دشمن يا مرض يا فقر يا توجه به عبادت، بازمانده و ممنوع شده اند.(2)

ص: 58


1- نمونه، ج 2، ص 348؛ كاشف، ج 1، ص 426؛ الميزان، ج 2، ص 611.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 175.
نكته ها

1. هدايت تكوينى و رساندن به مقصد وظيفه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نيست، بلكه اين نوع هدايت امرى درونى و تنها به دست خداست و طبق سنت حكيمانه او انجام مى شود. كار رسمى پيامبر، هدايت تشريعى است: و ما على الرسول الاّ البلاغ(مائده، 199)، بنا بر اين اجبارى در هدايت مردم نيست و اگر خداوند مى خواست تكوينا همه مردم مؤمن مى شدند: و لو شاء ربك لأمن من فى الارض كلهم جميعا أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين.(1)

2. اصل كلى اختصاص عمل به عامل در موارد فراوانى در قرآن كريم بيان شده، ولى آيه شريفه ان أحسنتم أحسنتم لأنفسكم و ان أسأتم فلها(اسراء، 7) جامع همه آن هاست. يكى از مصاديق و نمونه هاى آن موضوع انفاق است كه مى فرمايد: و ما تنفقوا من خير فلانفسكم.

3. جمله يحسبهم الجاهل... دلالت دارد بر اين كه مؤمنين تا آنجا كه مى توانند تظاهر به فقر نمى كنند و از علامت هاى فقر به غير آن مقدارى كه نمى توان پنهان داشت پنهان مى دارند و مردم پى به حال آنان نمى برند مگر اين كه شدت فقر رنگ و رويشان را زرد كند.(2)

4. هر گاه مورد صرف انفاق شخصيت هاى حقيقى مانند فقرا باشند بايد به شئون آنان توجه كرد؛ زيرا گروهى اهل درخواست و اصرارند تا چيزى نگيرند مردم را رها نمى كنند؛ اين ها فقيران غير طيب اند. گروه دوم كسانى اند كه به هنگام ضرورت تنها از جهت عمل به وظيفه شرعى استحقاق خود را بيان مى كنند؛ اين گروه فقيران طيب اند. گروه سوم كسانى اند كه اهل درخواست نبوده و استحقاق آنان بر اثر واماندگى و سالمندى يا بيمارى نيست، بلكه چون عمرشان را وقف طلب علم و دانش كرده اند يا در جهاد بسر مى برند از كسب معاش بازمانده اند؛ اين ها فقيران اطيب هستند.(3)

5. اين كه فرمود: تعرفهم بسيماهم و نفرمود

«تعرفونهم بسيماهم» براى اين بود كه آبروى فقرا را حفظ نموده و راز آنان را بپوشاند و پرده تعفف آنان را هتك نكرده باشد چون معروف شدن فقرا نزد همه مردم نوعى خوارى و اظهار ذلت ايشان است.(4)

ص: 59


1- يونس، 99؛ تسنيم، ج 12، ص 477.
2- همان، ص 613.
3- تسنيم، ج 12، ص 494.
4- همان، ص 614.

6. در آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار... اگر خداوند همه احوال انفاق را ذكر كرده براى اين بود كه بفهماند انفاق كنندگان نسبت به عمل خود اهتمام دارند همواره و در شب و روز و خلوت و جلوت مى خواهند ثواب انفاق را دريابند و حواسشان جمع اين است كه همواره رضاى خدا را به دست آورند.(1)

7. انواع هدايت

الف. هدايت تكوينى: خداوند يك سلسله عوامل پيشرفت و تكامل در موجودات مختلف جهان اعم از انسان و ساير جانداران حتى موجودات بى جان آفريده كه آن ها را به سوى تكامل مى برد.

ب. هدايت تشريعى: راهنمايى افراد از طريق تعليم و تربيت و قوانين مفيد و حكومت عادلانه و پند و اندرز و موعظه است؛ اين نوع هدايت به وسيله پيامبران و امامان صورت مى گيرد.

ج. هدايت به معناى فراهم ساختن وسيله: اين هدايت كه از آن به توفيق هم ياد مى شود عبارت است از اين كه وسايل لازم را در اختيار افراد بگذارند تا با ميل و اراده خود از آن براى پيشرفت استفاده كنند.

د. هدايت به سوى نعمت ها و پاداش ها: منظور بهره مند ساختن افراد شايسته از نتيجه اعمال نيكشان در سراى ديگر است. اين نوع هدايت مخصوص افراد باايمان و درستكار است.

از اين 4 قسم هدايت يك قسم آن (ارشاد و تبليغ) از وظايف حتمى پيامبران و امامان است و قسم ديگرى از آن كه همواره ساختن راه باشد به مقدار وسيعى جزء برنامه هاى حكومت الهى پيامبران و امامان است، ولى بقيه مخصوص خداوند است.(2)

8. بعيد نيست مقدم داشتن شب بر روز و پنهان بر آشكار اشاره به اين باشد كه مخفى بودن انفاق بهتر است مگر موجبى براى اظهار باشد هر چند بايد در همه حال و به هر شكل انفاق فراموش نشود.(3)

ص: 60


1- همان.
2- نمونه، ج 2، ص 352.
3- نمونه، ج 2، ص 361؛ مراغى، ج 3، ص 53؛ روح المعانى، ج 2، ص 46؛ مفاتيح الغيب، ج 7، ص 71.

9. خداوند سبحان همان گونه كه عده اى را دائما در نماز مى داند: الّذينهم على صلاتهم دائمون(معراج، 23) و آنان را نگهبانان نمازهاى خود معرفى مى كند: و الذينهم على صلاتهم يحافظون(مؤمنون، 9)، در باره انفاق نيز برخى را منفق هميشگى مى شمرد: الذين ينفقون اموالهم كه در آيه شريفه «ينفقون» به صورت فعل مضارع كه دال بر استمرار و تداوم است بيان شده است و پاداش الهى براى كسانى است كه دائما انفاق كنند.(1)

آیه 275-281

اشاره

الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ ( 275) يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أَثيمٍ ( 276) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ( 277) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ( 278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ ( 279) وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ( 280) وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ( 281)

ترجمه

كسانى كه ربا مى خورند، (در قيامت) بر نمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده (و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند؛ گاهى زمين مى خورد، گاهى به پا مى خيزد). اين، به خاطر آن است كه گفتند: «داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتى ميان آن دو نيست.)» در حالى كه خدا بيع را حلال كرده، و ربا را حرام. (زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است.) و اگر كسى اندرز الهى به او رسد، و (از رباخوارى) خوددارى كند، سودهايى كه در سابق [= قبل از نزول حكم تحريم] به دست آورده، مال اوست؛ (و اين حكم، گذشته را شامل

ص: 61


1- تسنيم، ج 12، ص 509.

نمى گردد؛) و كار او به خدا واگذار مى شود؛ (و گذشته او را خواهد بخشيد.) امّا كسانى كه باز گردند (و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند)، اهل آتشند و هميشه در آن مى مانند. * خداوند، ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد. و خداوند، هيچ انسان ناسپاس گنهكارى را دوست نمى دارد. * كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را بر پا داشتند و زكات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است و نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و آنچه از (مطالبات) ربا باقى مانده، رها كنيد اگر ايمان داريد. * اگر (چنين) نمى كنيد، بدانيد خدا و رسولش، با شما پيكار خواهند كرد و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما، از آنِ شماست [= اصل سرمايه، بدون سود]؛ نه ستم مى كنيد و نه بر شما ستم وارد مى شود. * و اگر (بدهكار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانايى، مهلت دهيد و (در صورتى كه براستى قدرت پرداخت را ندارد،) براى خدا به او ببخشيد بهتر است؛ اگر (منافع كار را) بدانيد. * و از روزى بپرهيزيد (و بترسيد) كه در آن روز، شما را به سوى خدا باز مى گردانند؛ سپس به هر كس، آنچه انجام داده، به طور كامل باز پس داده مى شود و به آن ها ستم نخواهد شد. (چون هر چه مى بينند، نتايج اعمال خودشان است.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اثر رباخوارى بروز اعمالى همچون ديوانگان در دنيا و قيامت، بيان طرز تفكر باطل رباخواران در تشبيه بيع به ربا، حلال بودن بيع و حرام بودن ربا از سوى خداوند، نابود شدن سود ربا و باقيماندن سود انفاق و صدقه، بهره مندى مؤمنان صالح از اعمال خويش، پرهيز از ربا خوردن، تهديد خداوند به رباخواران، مهلت دادن به بدهكار و روز قيامت روز مشاهده كيفر اعمال.

ب. ... يتخبّطه«خبط» رفتار ناهنجار و غير متعادل داشتن است. «خبط عشواء» به رفتار ناهنجار شتر ضعيف البصر مى گويند كه به علت ضعف بينايى به طور غيرطبيعى راه مى رود؛ گاه مى ايستد، گاه به بيراهه مى رود و گاه باز مى گردد و از هيچ خطرى نمى پرهيزد؛ اگر كسى

ص: 62

بر اثر نفوذ شيطان گرفتار حالتى شود كه رفتارش نامتعارف و ناهنجار باشد، مى گويند: يتخبّطه الشيطان من المس. «مسّ» چيزى است كه به انسان آزار برساند و در اين آيه كنايه از جنون است.

ج. مراد از قيام، مسلط بودن بر زندگى و براى معيشت است.(1)

د. مراد از يتخبطه الشيطان من المس اين است كه رفتار رباخوار در مورد امر معاش و زندگى به رفتار جن زده و ديوانه اى مى ماند كه خوب را از بد تميز نمى دهد چرا كه معاملات ربوى او را دچار اين گونه خبط مى كند كه فرقى ميان معامله مشروع يعنى خريد و فروش و معامله نامشروع يعنى ربا نگذارد.(2)

ه -. مراد از آمدن موعظه، خبردار شدن از حكمى است كه خداى تعالى تشريع كرده و منظور از «انتهى» توبه و ترك عمل است كه از آن نهى شده تا بنده از آن كار دست بردارد.(3)

و. منظور از فله ما سلف اين است كه حكم حرمت شامل رباخوارى هاى قبل از آمدن قانون حرمت ربا نيست و مراد از امره الى الله اين است كه افرادى كه قبل از نزول آيه مبتلا به رباخوارى بوده اند آن عذاب ابدى كه از ذيل آيه و من عاد فأولئك اصحاب النار به دست مى آيد برايشان نيست.(4)

ز. و من عاد فأولئك...؛ يعنى هر كس كه از كار زشت خود دست برندارد چنين و چنان مى شود و اين ملازم است با اصرار بر گناه و نپذيرفتن حكم خدا كه آن هم كفر به خدا و يا ارتداد درونى است هر چند كه اين كفر و ارتداد را به زبان نياورند؛ زيرا وقتى كسى به گناه قبلى خود برگردد و دست از آن برندارد، حتى به اين مقدار كه از آن پشيمان باشد در حقيقت تسليم حكم خدا نگشته و تا ابد رستگار نخواهد شد.(5)

ح. يكى از خصوصيات صدقات اين است كه نمو مى كند چون باعث جلب محبت و حسن تفاهم و جذب قلوب است و امنيت را گسترش داده و دل ها را از اين كه به سوى

ص: 63


1- الميزان، ج 2، ص 631.
2- همان، ص 632.
3- همان، ص 640.
4- همان.
5- همان، ص 641.

غصب و دزدى و افساد و اختلاس بگرايد باز مى دارد و نيز باعث اتحاد و مساعدت و معاونت گشته و اكثر راه هاى فساد و فناى اموال را مى بندد و همه اين ها باعث مى شود كه مال آدمى در دنيا هم زياد شود و چند برابر گردد.

همچنين يكى از خواص ربا كاهش مال و فناى تدريجى آن است چون ربا باعث قساوت قلب و خسارت مى شود و اين دو باعث بغض و عداوت و سوء ظن مى گردد و امنيت و مصونيت را سلب نموده نفوس را تحريك مى كند تا از هر راهى و وسيله اى كه ممكن باشد چه با زبان و چه با عمل، چه مستقيم و چه غير مستقيم از يكديگر انتقام بگيرند و همه اين ها باعث تفرقه مى گردد و اين هم راه هاى فساد و تباهى مال را مى گشايد و كمتر مالى از آفت و يا خطر زوال محفوظ مى ماند.(1)

ط. و الله لا يحب كل كفّار اثيم؛ يعنى رباخواران نه تنها با ترك انفاق و قرض الحسنه و صرف مال در راه نيازمندى هاى عمومى شكر نعمتى كه خداوند به آن ها ارزانى داشته بجا نمى آورند، بلكه آن را وسيله هر گونه ظلم و ستم و گناه و فساد قرار مى دهند و طبيعى است كه خدا چنين كسانى را دوست نمى دارد.(2)

ى. اگر بدهكاران (چه بدهى به صورت قرض الحسنه يا به صورت ربا) از پرداختن اصل بدهى عاجز باشند نه تنها نبايد آن ها را تحت فشار قرار داد، بلكه بايد براى پرداخت اصل بدهى به او فرصت داد.(3)

نكته ها

1. از حصر لا يقومون الا كما يقوم استفاده مى شود كه هرگز رباخوار مشى عاقلانه اى ندارد چون نفرمود قيامش مانند قيام ديوانه است تا احتمال معقول بودن بعضى از كارهاى ديگر او باشد، بلكه به صورت حصر فرمود كه رباخوار قيام ندارد مگر ديوانه وار.(4)

2. سرّ مخبّط بودن قيام رباخوار آن است كه تفكر اقتصادى او جنون آميز و وارونه است

ص: 64


1- الميزان، ج 2، ص 643.
2- نمونه، ج 2، ص 371.
3- كاشف، ج 1، ص 438؛ نمونه، ج 2، ص 377؛ مجمع البيان، ج 3، ص 192.
4- تسنيم، ج 12، ص 525.

چون بر اساس منطق رباخواران اقتصاد فقط ربوى است و ربا اصل و محور اقتصاد است و بيع فرع و شبيه به آن است: انّما البيع مثل الربوا.

3. آيات زيادى معارف دينى را موعظه ناميده است: هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين(آل عمران، 138). در آيه مورد بحث خداوند از حكم تحريم ربا به موعظه ياد كرده است: فمن جاءه موعظة من ربّه كه نشان مى دهد احكام الهى از مواعظ خداوند است و موعظه اى كه از سوى «ربّ» باشد: من ربّه براى رشد و تربيت انسان هاست.(1)

4. پس از پذيرش اسلام يا صدور حكم ربا پافشارى بر رباخوارى گذشته يا بازگشت به آن پس از توبه سبب جاودانگى در جهنم مى شود؛ زيرا كسى كه در قلب و عمل حرمت ربا را نپذيرد منكر يكى از ضروريات دين شده است كه سبب كفر و ارتداد او مى شود و مرتدّ جاودانه در جهنم مى سوزد، ولى كسى كه در قلب معتقد به حرمت رباست ولى در عمل اهل رباست در دوزخ جاودانه نيست و خلود در باره او به معناى مكث طولانى است چنان كه اگر كسى مؤمنى را به جهت ايمانش بكشد در جهنم مخلد و اگر به جهت مسائل شخصى بكشد خلود در باره او به معناى مكث طولانى است.(2)

5. محشور شدن رباخوار به صورت ديوانه در قيامت براى او عذاب است؛ زيرا ديوانه قيامت با ديوانه در دنيا تفاوت دارد؛ ديوانه در دنيا تنها عذاب حسى دارد از سرما و گرما و گرسنگى رنج مى برد، اما ديوانه در قيامت عاقلى است كه به صورت ديوانه محشور مى شود، از اين رو عذاب او در صورتى معنا دارد كه عقل داشته باشد و بداند كه ديوانه محشور شده است.(3)

6. اين آيه هر چند دلالت ندارد بر اين كه مسّ نامبرده به وسيله خود ابليس انجام مى شود چون كلمه «شيطان» به معناى ابليس نيست، بلكه به معناى شرور است چه از جن باشد و چه از انس، ليكن اين مقدار دلالت دارد كه بعضى از ديوانگى ها در اثر مس جن كه ابليس هم فردى از جن است رخ مى دهد.(4)

ص: 65


1- همان، ص 533.
2- همان، ص 537.
3- همان.
4- الميزان، ج 2، ص 632.

7. ظاهر جمله ذلك بانّهم قالوا انما البيع مثل الربوا حكايت حال رباخواران است نه اين كه چنين سخنى را گفته باشند.(1)

8. تفاوت هاى ربا و بيع:

الف. در خريد و فروش معمولى هر دو زيان و سود مى كنند در حالى كه در معاملات ربوى رباخوار هيچگاه زيان مادّى نمى بيند.

ب. در تجارت و خريد و فروش معمولى طرفين در مسير توليد و مصرف گام بر مى دارند در صورتى كه رباخوار هيچ عمل مثبتى در اين زمينه ندارد.

ج. با شيوع رباخوارى سرمايه ها در مسيرهاى ناسالم مى افتد و پايه هاى اقتصاد كه اساس اجتماع است متزلزل مى گردد در حالى كه تجارت صحيح موجب گردش سالم ثروت است.

د. رباخوارى منشأ دشمنى ها و جنگ هاى طبقاتى است در حالى كه تجارت صحيح اين گونه نيست و هرگز جامعه را به زندگى طبقاتى سوق نمى دهد.(2)

9. با اين كه در آيه بحث در ربا است و بايد مى گفتند

«انما الربا مثل البيع»، ليكن به جهت مبالغه در اين كه آن قدر ربا در عقيده آنان (رباخواران) حلال بود كه براى خود اصلى گشته بود به طورى كه معاملات ديگر مثل بيع را با آن مقايسه مى كردند، از اين رو در جواب گفتند بيع هم مانند ربا است؛ يعنى ربا را اصل قرار داده و بيع را با آن سنجيدند.(3)

10. ارباء صدقات و نمو دادن آن مختص به آخرت نيست، بلكه اين خصيصه هم در دنيا هست و هم در آخرت در نتيجه از مقابله نامبرده مى فهميم كه محق ربا نيز هم در دنيا هست و هم در آخرت.(4)

11. منظور از كفر در كفّار هم مى تواند انكار دين و كفر به اصول دين باشد: القيا فى جهنم كل كفّار عنيد(ق، 24) و هم ناسپاسى نعمت ها: و ان تعدّوا نعمة الله لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفار(ابراهيم، 34). مى توان جامع انتزاعى همه اين ها را بسيار ناسپاس دانست.(5)

ص: 66


1- همان، ص 637.
2- نمونه، ج 2، ص 369.
3- كشاف، ج 1، ص 321؛ روح المعانى، ج 2، ص 49.
4- الميزان، ج 2، ص 642.
5- تسنيم، ج 12، ص 550.

12. رباخوارى سبب پيدايش معاصى فراوان و بطلان بسيار از عبادات فردى و اجتماعى است چنان كه رباخوار روزه خود را با مال ديگران افطار مى كند و نماز او با لباس حرام همراه است و تجارت وى آميخته با حرام است و خانه او از مال مردم ساخته شده است، پس رباخوار كفار و اثيم است و چنين فردى محبوب خداوند نيست.(1)

13. مفرد آمدن «الربوا» و جمع بودن «الصدقات» به لحاظ تطابق لفظ و معناست؛ يعنى قلت واقعى ربا با لفظ مفرد و كثرت واقعى صدقه با جمع آراسته به «ال» هماهنگ است. الف و لام در «الربوا» براى جنس و الف و لام در «الصدقات» براى استغراق افراد است.(2)

14. در قرآن كريم وعده و وعيد و بشارت و انذار غالبا كنار يكديگر به كار مى روند. آيه 275 و 276 وعيد و آيه 277 وعده است.

15. سؤال: چرا خداوند نفرموده است «هر كافرى» زيرا هر كس كه ربا را حلال بداند كافر خواهد بود؟

پاسخ: اگر كسى ربا را حلال بداند و پى در پى بدان اقدام كند پيوسته به كفر خود مى افزايد، ولى اگر معتقد به حلال بودن آن باشد، ولى مرتكب آن نگردد اگر چه كافر مى باشد ولى مانند دسته اول نيست. بنا بر اين جامع ميان هر دو اين است كه خداوند آن ها را دوست نداشته و مورد غضب او هستند و اگر كلمه «كافر» مى فرمود شامل هر دو نمى گشت.(3)

16. «صلاة» و «زكوة» با اين كه داخل در عمل صالح بودند، ليكن به خاطر عظمت فضل آن ها جداگانه ذكر شدند چرا كه نماز افضل اعمال بدنى و زكات افضل اعمال مالى است.(4)

17. آيه يا ايها الذين ءامنوا... ان كنتم مؤمنين هم با ايمان به خدا شروع شده و هم با ايمان ختم شده است و در واقع تأكيدى است بر اين معنا كه رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست.(5)

18. خطاب يا أيها الذين ءامنوا نشان آن است كه هنگام نزول اين آيات گروهى از

ص: 67


1- همان.
2- همان، ص 552.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 186.
4- روح المعانى، ج 2، ص 52؛ روح البيان، ج 1، ص 437؛ مراغى، ج 3، ص 67.
5- نمونه، ج 2، ص 375.

مؤمنان به رباخوارى گرفتار بوده اند و خداوند آن ها را تهديد كرده است.(1)

19. تنوين «بحرب» نشان تعظيم است؛ يعنى جنگ بزرگ آن هم با خدا و با رسول اوگاهى جنگ فقط با خداست:

«من اهان لى وليا فقد بارزنى بالمحاربة»(2)، ولى آيه مورد بحث از جنگ با خدا و رسول سخن مى گويد.(3)

20. گاهى قرآن كريم انسان را از زمان عذاب پرهيز مى دهد: و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله(بقره، 281) و گاه نيز از مكان عذاب و جهنم: ان جهنم كانت مرصادا(نبأ، 21) وهنگامى هم از ابزار عذاب: و اتقوا النار التى اعدّت للكافرين(آل عمران، 131) وسرانجام در همه موارد انسان را از خداوند يعنى فاعل حقيقى عذاب كردن مى ترساند: فاتقوا لله ما استطعتم.(4)

ص: 68


1- الميزان، ج 2، ص 422.
2- كافى، ج 1، ص 144.
3- الميزان، ج 2، ص 648؛ روح المعانى، ج 2، ص 52؛ تسنيم، ج 12، ص 569.
4- تغابن، 16؛ تسنيم، ج 12، ص 600.

آیه 281-284

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهًا أَوْ ضَعيفًا أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا اْلأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيرًا أَوْ كَبيرًا إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاّ تَرْتابُوا إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ( 282) وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِبًا فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ ( 283) لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 284)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى مدّت دارى (به خاطر وام يا داد و ستد) به يكديگر پيدا كنيد، آن را بنويسيد. و بايد نويسنده اى از روى عدالت، (سند را) در ميانِ شما بنويسد. و كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد، نبايد از نوشتن - همان طور كه خدا به او تعليم داده - خوددارى كند. پس بايد بنويسد. و آن كس كه حقّ بر عهده اوست، بايد املا كند و از خدا كه پروردگار اوست بپرهيزد و چيزى را فروگذار ننمايد. و اگر كسى كه حقّ بر ذمه اوست، سفيه يا (از نظر عقل) ضعيف (و مجنون) است، يا (به خاطر لال بودن،) توانايى بر املا كردن ندارد، بايد ولى او (به جاى او،) با رعايت عدالت، املا كند. و دو نفر از مردانِ (عادلِ) خود را (بر اين حق) شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن، از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد؛ (و اين دو زن، بايد با هم شاهد قرار گيرند،) تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند و شهود نبايد به هنگامى كه

ص: 69

آن ها را (براى شهادت) دعوت مى كنند، خوددارى نمايند. و از نوشتن (بدهى خود،) چه كوچك باشد يا بزرگ، ملول نشويد (هر چه باشد بنويسيد). اين، در نزد خدا به عدالت نزديكتر و براى شهادت مستقيم تر و براى جلوگيرى از ترديد و شك (و نزاع و گفتگو) بهتر مى باشد؛ مگر اين كه داد و ستد نقدى باشد كه بين خود، دست به دست مى كنيد. در اين صورت، گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد. ولى هنگامى كه خريد و فروش (نقدى) مى كنيد، شاهد بگيريد و نبايد به نويسنده و شاهد، (به خاطر حقگويى،) زيانى برسد (و تحت فشار قرار گيرند). و اگر چنين كنيد، از فرمان پروردگار خارج شده ايد. از خدا بپرهيزيد. و خداوند به شما تعليم مى دهد؛ خداوند به همه چيز داناست. * و اگر در سفر بوديد، و نويسنده اى نيافتيد، گروگان بگيريد. (گروگانى كه در اختيار طلبكار قرار گيرد.) و اگر به يكديگر اطمينان (كامل) داشته باشيد، (گروگان لازم نيست، و) بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان، چيزى از ديگرى گرفته)، امانت (و بدهى خود را به موقع) بپردازد؛ و از خدايى كه پروردگار اوست، بپرهيزد و شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است. و خداوند، به آنچه انجام مى دهيد، داناست. * آنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ خداست. و (از اين رو) اگر آنچه را در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه مى كند. سپس هر كس را بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، مى بخشد و هر كس را بخواهد (و مستحق باشد)، مجازات مى كند و خداوند به همه چيز قدرت دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرداختن چيزى به طلبكار به عنوان گروگان به هنگام معامله در سفر در صورت عدم اطمينان، لزوم پرداخت بدهى به طلبكار در صورت اطمينان، عدم كتمان شهادت به هنگام دعوت به گواهى دادن، مالكيت خداوند نسبت به آسمان و زمين و محاسبه خداوند از انسان ها در قيامت.

ب. تداينتم: «تداين» از «دَين» به معناى قرض و ثمن مبيع است و اذا تداينتم بِدين يعنى

ص: 70

هرگاه به دَين معامله كرديد؛ مانند معامله سلم و نسيه(1).

«داينتُ فلانا» يعنى به دَين معامله كردم؛ چه نسيه گرفتم يا دادم.(2)

گفتنى است كه در معامله سلم (يا سلف) جنس نسيه و بها نقد است (پيش فروش) و در معامله نسيه، جنس نقد است و بها در آينده پرداخت مى شود. به اعتقاد برخى، آوردن قيد «بدين» در آيه براى اخراج معامله اى است كه هر دو طرف آن نسيه و دين باشد؛ چون معامله دين به دين، باطل است.(3)

نكته ها

1. لزوم نوشتن «دَين» از (فاكتبوه) كه فعل امر است، فهميده مى شود، ولى نوشتن اصل معامله و تداين لازم نيست، بلكه براى بيان سبب «دَين» ذكر آن از جهت ارشاد بهتر است نه از نظر استحباب فقهى. دستور نوشتن دَين، دليل آن است كه نوشته و امضاى مديون، افزون بر سودمند بودن آن براى طلبكار و مديون، در محاكم قضايى نيز معتبر و شرعا حجت است؛ زيرا اگر خط و امضاى بدهكار، معتبر و نافذ نباشد، نوشتن دَين و املاى آن لغو است.(4)

2. مفاد كما علّمه الله، علّت منع از امتناع و امر به امتثال نگارش است. نويسنده به شكرانه بهره مندى از نعمت خواندن و نوشتن بايد از اين نعمت الهى براى سودرسانى به بندگان خدا استفاده كند؛ زيرا آثار نعمت بايد در متنعّم ظاهر و در جهت رضاى منعم به كار رود: و امّا بنعمة ربّك فحدّث. (ضحى، 11)

جمله كما علّمه الله، كيفيت نگارش را نيز گوشزد مى كند. كاتب بايد نگارشش عادلانه باشد: و ليكتب بينكم كاتب بالعدل.(5)

3. راز تقدم عدل بر علم

همان گونه كه كيفيت عالم شدن را خداوند آموخت، كيفيت عادل شدن را نيز بيان كرد. در

ص: 71


1- المصباح، ج 1-2، ص 205.
2- معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 320.
3- تفسير كبير، ج 7، ص 118؛ تسنيم، ج 12، ص 612.
4- تسنيم، ج 12، ص 617.
5- همان، ص 621.

دَوَران بين علم و عدل مى توان چنين گفت كه عدل، قطب محورى است و علم را به همراه مى آورد، ولى علم قطب رَحى نيست؛ زيرا ممكن است كه عدل را به همراه نداشته باشد؛ يعنى كسى كه عادل است و واجب را امتثال و از حرام پرهيز مى كند، اگر مطلبى را نمى داند هرگز مسئوليت آن را نمى پذيرد و در صورت قبول مسئوليتى حتما قانون آن را فرا مى گيرد و كاملاً آن را اجرا مى كند، ولى كسى كه عالم است ممكن است گرفتار هواى نفس شده و بر اثر تهديد يا تحبيب، گرفتار بَخْس به سود دائن يا مَدين گردد، بنا بر اين هر جا عدل باشد علم هم خواهد بود اجتهادا يا تقليدا، ولى هر جا علم بود وجود عدل ضرورى نيست.(1)

4. در آيه لله ما فى السموات... بين چهار چيز دو به دو مقابله افتاده؛ يعنى زمين و آسمان يك مقابله و بين صفات درونى و اعمال ظاهرى يك مقابله شده در نتيجه آسمان هم سنخ و هم طراز اعمال نفس و صفات درونى است و زمين، هم سنخ اعمال بدنى قلمداد شده است. پس وقتى مى فرمايد: آنچه در آسمان هاست ملك خداست، نتيجه مى دهد صفات انسانى بشر نيز ملك اوست و وقتى مى فرمايد: و ما فى الارض نتيجه مى دهد اعمال انسان ها نيز ملك اوست.(2)

5. از جمله ما فى انفسكم مى توان فهميد كه منظور ملكات نفسانيه اى است كه منشأ صدور افعال است چه فعل و چه اطاعت و چه معصيت.(3)

6. آيه شريفه يحاسبكم به الله تنها دلالت دارد بر اين كه محاسبه بر معيار حالات و ملكات قلبى است چه اظهار بشود و چه نشود.(4)

7. سؤال: با اين كه گناه را تمام اعضاى او مرتكب شده اند چرا در اين جا گناه را فقط به قلب نسبت داده است ؟

پاسخ: از آنجا كه تصميم و قصد بر هر كارى از قلب آغاز مى شود و گناه هم ناشى از پنهان بودن شهادت است كه آن در دل انجام مى شود، از اين رو گناه به قلب نسبت داده شده است.(5)

ص: 72


1- همان، ص 622.
2- الميزان، ج 2، ص 671.
3- همان، ص 672.
4- همان، ص 673.
5- مجمع البيان، ج 3، ص 210؛ نمونه، ج 2، ص 394؛ مراغى، ج 3، ص 79.

قرآن كريم گاهى قدرت مطلق خداوند را دليل توان محاسبه و جزا مى داند: و ان كان مثقال حبّة من خردل أتينا بها و كفى بنا حاسبين(انبياء، 47) و زمانى مالكيت او را، مانند آيه مورد بحث. اين مالكيت همراه علم مى تواند دليل حسابرسى باشد؛ زيرا مالكى مى تواند محاسبه كند كه بداند در قلمرو مملكتش چه مى گذرد نه مالك جاهل. گاهى نيز علم خداى سبحان را دليل معاد و محاسبه قيامت مى شمرد: يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور * و الله يقضى بالحق.(1)

8. مراتب تهديد

تهديد خداوند بر سه گونه است:

1. تهديد نرم: ان تخفوا ما فى صدوركم أو تبدوه يعلمه الله. (آل عمران، 29)

2. تهديد متوسط: و ان تبدوا ما فى أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله. (بقره، 284)

3. تهديد تند: ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم. (بقره، 225)

آیه 285-286

اشاره

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ ( 285) لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ ( 286)

ترجمه

پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است؛ (و او، به تمام سخنان خود، كاملاً مؤمن مى باشد.) و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و فرستادگانش، ايمان آورده اند؛ (و مى گويند:) «ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى گذاريم (و به همه ايمان داريم)». و (مؤمنان) گفتند: «ما شنيديم و اطاعت كرديم.

ص: 73


1- غافر، 19-20؛ همان، ص 665.

پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را (داريم)؛ و بازگشت (ما) به سوى توست.» * خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانايى اش، تكليف نمى كند. (انسان،) هر كار (نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده؛ و هر كار (بدى) كند، به زيان خود كرده است. (مؤمنان مى گويند:) «پروردگارا! اگر ما فراموش يا خطا كرديم، ما را مؤاخذه مكن. پروردگارا! تكليف سنگينى بر ما قرار مده، آن چنان كه (به خاطر گناه و طغيان،) بر كسانى كه پيش از ما بودند، قرار دادى. پروردگارا! آنچه طاقت تحمّل آن را نداريم، بر ما مقرّر مدار و آثار گناه را از ما بشوى؛ و ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده. تو مولا و سرپرست مايى، پس ما را بر جمعيت كافران، پيروز گردان.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ايمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به آنچه خداوند نازل كرده است، ايمان مؤمنان به خداوند و فرشتگان و كتب آسمانى و رسولان الهى، عدم تفرقه بين پيامبران در رسالت، اعتراف مؤمنان به بندگى و عبوديت، عدم تكليف الهى مگر به اندازه قدرت و توانايى، ديدن جزاى اعمال نيك و بد، دعاى مؤمنان در باره عدم مؤاخذه خداوند نسبت به فراموشى و خطاى در اعمال، معاف شدن از تكاليف سنگين، تقاضاى عفو و آمرزش و رحمت خداوند و نصرت آنان بر كافران.

ب. جمله ءامن الرّسول بما انزل اليه من ربّه و المؤمنون كلّ ءامن بالله را به دو صورت مى توان قرائت كرد:

1. وقف كردن در پايان من ربّه و آغاز كردن از و المؤمنون كه در اين صورت، مانند آيه محمد رسول الله و الذين معه اشدّاء(فتح، 29) مى شود و معناى آيه چنين است كه پيامبر به آنچه از طرف پروردگارش بر او فرود آمده است ايمان آورد؛ ايمانى كه بيان كردنى نيست و آن را نمى توان شرح داد و مؤمنان نيز همگى به امورى كه مى توان آن ها را بيان كرد، به اللّه، فرشگان الهى، كتاب هاى آسمانى و فرستادگان خدا ايمان آوردند.

2. وقف در پايان و المؤمنون و شروع از كلّ ءامن. در اين صورت، معناى آيه اين است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آنچه از طرف پروردگارش بر او فرود آمده است ايمان آورد؛

ص: 74

همچنين مؤمنان به آن ايمان آوردند و نيز هر يك از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان، به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و فرستادگان الهى گرويدند.

قرائت دوم، راجح است. قرائت نخست از برخى روايات برمى آيد(1) ، ليكن معارض دارد.(2)

ج. مراد از الذين من قبلنا اهل كتاب و مخصوصا يهود است.(3)

د. مراد از ما لا طاقة لنا جزا و كيفر بدى هايى است كه ممكن است به ايشان برسد حال يا به صورت تكاليف دشوار (نظير آنچه در بنى اسرائيل واقع شد) يا به صورت عذاب هايى كه ممكن است نازل شود يا به صورت مسخ شدن و امثال آن.(4)

ه -. عفو خدا عبارت است از محو و از بين بردن اثر گناه كه همان عقابى است كه براى هر گناهى معين فرموده و مغفرت عبارت است از پوشاندن و محو اثرى كه گناه در نفس به جاى گذاشته و رحمت عبارت است از عطيه اى الهى كه گناه و اثر حاصل آن، نفس را مى پوشاند.(5)

و. «اصر» كنايه است از تكاليف سخت و دشوار مانند كشتن يكديگر (براى قبولى توبه) و... چنان كه در امم پيشين وجود داشت.(6)

نكته ها

1. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان ميان هيچ يك از انبيا تفاوت نمى گذارند و همه را از آن جهت كه حاملان وحى و معصوم اند، به رسميت مى شناسند و تبعيض درونى يا بيرونى ميان آنان را روا نمى دانند، ليكن اين سخن به معناى نبود تفاضل مرتبه ميان رسولان الهى نيست؛ زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: تِلك الرّسل فضّلنا بعضهم على بعض(بقره، 253) چنان كه مؤمنان نيز در رزق هاى ظاهرى و معنوى و علوم و معارف با يكديگر تفاوت دارند: و اللّه فضّل بعضكم على بعض فى الرّزق.(7)

ص: 75


1- تفسير عياشى، ج 1، ص 158-160.
2- تسنيم، ج 12، ص 688.
3- الميزان، ج 2، ص 686؛ روح البيان، ج 1، ص 449.
4- الميزان، ج 2، ص 686.
5- همان؛ كاشف، ج 1، ص 457.
6- جوامع الجامع، ج 1، ص 374.
7- نحل، 71؛ تسنيم، ج 12، ص 695.

2. «سمع» در مقابل «بصر» و به معناى شنيدن است، ليكن اگر همراه «اطاعت» باشد، به معناى گوش دادن همرا با پذيرش است. «سمعا و طاعة» يعنى فهميديم و پذيرفتيم و بدان عمل مى كنيم. آيه انّك سميع الدّعاء(آل عمران، 38) نيز به شنيدن همراه با پذيرش و استجابت دعا نظر دارد، پس مقصود فقط شنيدن فيزيكى دعا نيست؛ زيرا سميع بودن خداوند به دعا اختصاصى ندارد؛ خداوند ناسزا را هم مى شنود: لقد سمع الله قول الذين قالوا انّ الله فقير و نحن أغنياء....(1)

3. خداوند براى رعايت احترام رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) او را از ديگران جدا ذكر كرد و فرمود: ءامن الرسول بما... و المؤمنون.(2)

4. نه در اسلام و نه در اديان ديگر تكليف مالايطاق وجود ندارد.(3)

5. اگر فراموشى نتيجه سهل انگارى خود انسان باشد اين گونه فراموشى از انسان سلب مسئوليت نمى كند و آنچه را كه از خداوند مى خواهيم كه ما را در برابر آن مجازات نكند اين گونه فراموشى مى باشد نه آن فراموشى هايى كه از اراده انسان خارج است.(4)

6. از تقديم طلب عفو و مغفرت بر طلب رحمت مى توان فهميد كه تخليه (پاكى از گناه) بر تحليه (آراسته شدن به خوبى ها) مقدم است.(5)

7. سؤال: اگر آسان بودن شريعت خوب است، پس چرا در اقوام پيشين نبوده است ؟

پاسخ: تكاليف شاق براى امم سابق در اصل شريعت نبوده، بلكه پس از نافرمانى ها به عنوان عقوبت و كيفر قرار داده شده است.(6)

8. كلمه «رب» در اين دعاها چهار مرتبه تكرار شده تا با اشاره به عبوديت بنده رحمت پروردگار را برانگيزد؛ زيرا ذكر ربوبيت، صفت عبوديت و ذلت بنده به ذهن خطور مى كند.(7)

9. در جملات قبل كه تقاضاى عفو و بخشش شده سه مرتبه كلمه «ربّنا» تكرار شده است،

ص: 76


1- آل عمران، 181؛ همان، ص 697.
2- الميزان، ج 2، ص 681.
3- نمونه، ج 2، ص 406.
4- كاشف، ج 1، ص 456؛ نمونه، ج 2، ص 406؛ مراغى، ج 3، ص 86؛ مفاتيح الغيب، ج 7، ص 120.
5- روح البيان، ج 1، ص 449.
6- نمونه، ج 2، ص 404.
7- همان، ص 687.

اما در جملات اخير ديگر كلمه «ربّنا» ذكر نشده است؛ سرّش آن است كه آنگاه كه كسى را از دور آواز مى كنند نيازمند به حرف ندا هستند، ولى چون نزديك شد ديگر محتاج به حرف ندا و «ربّنا» نيست و در اين جمله چون از او تقاضاى اين عفو و بخشش را مى كنند به واسطه اين دعا قرب و منزلت براى آن ها پيدا مى شود و بعد از نزديك شدن مطالب خود را اظهار مى كند..(1)

10. تكليف نكردن خدا به بيش از توانايى فردى يا جمعى انسان از سنت هاى عمومى اوست كه در همه امت هاى پيش از اسلام نيز بوده است و به امت اسلام اختصاص ندارد: لايكلّف الله نفسا الاّ وسعها. فعل مضارع لا يكلّف نشان عمومى و هميشگى بودن اين سنّت در ميان همه امت هاست. از آيه مورد بحث و آيه لا نكلّف نفسا الا وسعها(انعام، 152) و آيه لا يكلّف الله نفسا الاّ ما ءاتها سيجعل الله بعد عسر يسرا(طلاق، 7) اصل تكليف و مقدور بودن آن به روشنى فهميده مى شود. همچنين قالوا سمعنا و أطعنا(بقره، 285) نشان مقدور بودن تكليف است؛ زيرا طاعت در باره امر مقدور است، چنان كه در آيه مورد بحث واژه «كسب» هم مقدور بودن تكليف را مى رساند.(2)

11. به گواهى تقديم خبر بر مبتدا، در لها ما كسبت دو مطلب در باره «كسب» نهفته است:

1. بهره استحقاقى هر فردى در معاد نسبت به پاداش خير به مقدار كسب اوست و در غير مورد عمل صالح هيچ استحقاقى ندارد، البته بركات احسان و تفضّل و شفاعت الهى مطلبى است حق، ولى خارج از استحقاق فرد است.

تذكر: جريان بخت، اتفاق، شانس و ديگر افسانه هاى خيالى كه مستندِ به برهان عقلى يا نقلى معتبر نيستند، هيچ جايگاهى در شريعت ندارند.

2. نتيجه كار خوب، تنها به خود عامل مى رسد.

تقديم خبر بر مبتدا در و عليها ما اكتسبت نيز دو مطلب در باره اكتساب مى فهماند:

1. استحقاق هر فردى در معاد نسبت به كيفر شرّ، به مقدار اكتساب اوست و در غير مورد عمل طالح هيچ گونه استحقاقى براى عذاب ندارد.

ص: 77


1- مفاتيح الغيب، ج 7، ص 680.
2- تسنيم، ج 12، ص 715.

2. بار گناه هر كس تنها بر دوش خود اوست و هر فردى خود طعم تلخ كارهاى زشت خويش را مى چشد؛ مانند اين آيه كه حصر را در بر دارد: و لا تزر وازرة وزر أخرى.(1)

12. در بيان درخواست عفو و مغفرت و رحمت هم مراحل منطقى دعا رعايت شدهاست؛ يعنى نخست سخن از عفو است كه خدا در مقابل گناه كيفر ندهد، ولى گناه هنوز هست، آن گاه درخواست پوشش گناه است كه ديده نشود و ديگران مطلع نگردند كه مايه خزى و رسوايى است چنان كه ستّار بودن ربّ براى حفظ آبروى عبد است، ليكن در اين مرحله هم گناه هنوز وجود دارد و در مرحله سوم، طلب رحمت است كه با آمدنش «سيئات» حسنات مى شود و انسان آرام مى گيرد.(2)

13. ويژگى هاى مؤمنان

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: مؤمنان مشمول نصرت خداوند هستند؛ و كان حقا علينا نصر المؤمنين(روم، 47)، كذلك حقّا علينا ننج المؤمنين(يونس، 103). در برخى از آيات مى فرمايد: پاداش آن ها در قيامت از بين نمى رود؛ و انّ الله لا يضيع اجر المؤمنين(آل عمران، 171). در آيات ديگر ويژگى هاى اعتقادى و عملى و اخلاقى آن ها را بيان مى كند:

ويژگى اعتقادى؛ ءامن الرسول بما انزل اليه من ربّه و المؤمنون كلّ ءامن بالله و ملائكته و كتبه و رسله... غفرانك ربّنا و اليك المصير. (بقره، 286)

ويژگى عملى و اخلاقى؛ قد أفلح المؤمنون * الّذينهم فى صلوتهم خاشعون.... (مؤمنون، 1-2)

ص: 78


1- فاطر، 18؛ همان، ص 719.
2- تسنيم، ج 12، ص 728.

سوره آل عمران

اشاره

ص: 79

ص: 80

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم ( 1) اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ( 2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ ( 3) مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ ( 4) إِنَّ اللّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ ( 5) هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي اْلأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * معبودى جز خداوند يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست. * (همان كسى كه) كتاب را به حق بر تو نازل كرد، كه با نشانه هاى كتب پيشين، منطبق است؛ و «تورات» و «انجيل» را... * پيش از آن، براى هدايت مردم فرستاد؛ و (نيز) كتابى كه حق را از باطل مشخص مى سازد، نازل كرد؛ كسانى كه به آيات خدا كافر شدند، كيفر شديدى دارند؛ و خداوند (براى كيفر بدكاران و كافران لجوج،) توانا و صاحب انتقام است. * هيچ چيز، در آسمان و زمين، بر خدا مخفى نمى ماند. (بنا بر اين، تدبير آنها بر او مشكل نيست.) * او كسى است كه شما را در رحم (مادران)، آن چنان كه مى خواهد تصوير مى كند. معبودى جز خداوند توانا و حكيم، نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

يگانگى خداوند، نزول كتب آسمانى بر پيامبران، كتب آسمانى مايه هدايت بشر، بيان عذاب شديد براى كفار، پنهان نبودن چيزى در جهان براى خداوند و خداوند صورتگر انسانها در ارحام.

ب. زمخشرى مانند برخى ديگر از اديبان، بر اين عقيده است كه در «تنزيل» معناى تدريج يا تكثير لحاظ شده است، بر خلاف «انزال» كه به معناى فرود آمدن دفعى است.

نقد: بر خلاف ادعاى زمخشرى، قرآن كريم هم انزال را در امور تدريجى استعمال كرده و هم تنزيل را در امور دفعى. مثلاً در آيه كريمه أنزل من السّماء ماء فسالت أودية بقدرها

ص: 81

(رعد، 17) با اين كه نزول باران تدريجى است، از آن به «انزال» تعبير فرموده است و نيز در آيه و قال الّذين كفروا لولا نزّل عليه القرءان جملة واحدة(فرقان، 32) با اين كه سخن از نزول دفعى قرآن كريم است، از آن به «تنزيل» تعبير شده است.

علامه طباطبايى (رحمه الله) در پاسخ اين شبهه مى فرمايد: اگر از مجموع امرى، تدريجى و متكثر بودن آن منظور باشد، كلمه «انزال» استعمال مى شود و به چنين موردى دفعى بودن نيز صدق مى كند. مانند أنزل من السّماء ماء كه منظور، بارش مجموعه باران است، اما اگر جنبه متدرج و متكثر بودن يك شىء تدريجى مراد باشد، كلمه «تنزيل» به كار مى رود. مانند هو الّذى ينزّل الغيث(شورى، 5)؛ يعنى مجموع را كه امرى دفعى است، به تدريج نازل مى كند.

از آن جهت كه قرآن كريم، كلام است، اطلاق لفظ تنزيل مصحح دارد و از آن رو كه كتاب است، تعبير انزال صحيح است. پس انزال در امر تدريجى استعمال نشده است تا مجاز باشد، بلكه اطلاق كلمه انزال به لحاظ دفعى بودن امر است و اطلاق تنزيل نيز در امور دفعى به لحاظ افراد و اجزاى تدريجى است.(1)

ج. كتاب به معناى مجموعه قوانين و مقررات است و مراد از آن در اين آيه شريفه، قرآن كريم است. گفتنى است كه به زبور حضرت داود (علیه السلام) كتاب نمى گويند. زيرا فقط مشتمل بر مواعظ اخلاقى است. بر قرآن كريم و ديگر كتب آسمانى نيز كتاب گفته مى شود، اما مشروط بر اين كه در كنار قرآن قرار نگيرد كه در اين صورت، منظور از «الكتاب» قرآن كريم است. چون افزون بر اشتمال بر معارف و صحيفه هاى انبياى سلف، مهيمن بر آن ها نيز هست.(2)

د. آيه نزّل عليك الكتاب بالحقّ خطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، خداوندى كه پاينده و قيوم است، قرآن را بر تو فرستاد كه نشانه هاى حق و حقيقت در خود آن وجود دارد. «باء» در «بالحقّ» براى مصاحبت است، خداوند متعال قرآن را بر تو فرستاد، در حالى كه مصاحب حق است و از آن جدا نمى شود.(3)

ه -. به چيزى «حق» مى گويند كه در خارج مصداق داشته و ثابت باشد، چنان كه به لحاظ

ص: 82


1- تسنيم، ج 13، ص 57-59.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 697؛ نمونه، ج 2، ص 309؛ الميزان، ج 3، ص 8.

مطابقت داشتنش با خارج، به آن كلمه «صدق» نيز اطلاق مى كنند. بنا بر اين، اطلاق «حق» بر خداوند متعال و اعيان خارجيه و امور واقعيه، به اين لحاظ است كه اخبار از آنها حق است. در هر صورت، مراد از حق در آيه شريفه، آن امر ثابتى است كه بطلان در آن راه ندارد.(1)

و. قرآن كريم دعوتى دارد و ادعايى. معناى حق بودن قرآن كريم آن است كه هم دعوتش حق است و هم دعوايش. آرى! دعوتش به خداشناسى، معارف توحيدى و تشريعات گوناگون است و ادعايش آن است كه سخن ذات اقدس اله و معجزه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است. زيرا اگر سخن بشر عادى بود، بايد مردم توان آوردن مانند آن را داشته باشند.(2)

ز. در«هدي للنّاس» سه وجه بيان شده است:

1. پس از «الكتاب» و «بالحق» و «مصدّقا» چهارمين وصف قرآن كريم است؛ شهر رمضان الّذي أنزل فيه القرءان هدي للناس. (بقره، 158)

2. وصف تورات و انجيل است؛ انّا أنزلنا التّورية فيها هدي و نور(مائده، 44) و وءاتيناه الانجيل فيه هدي و نور. (مائده، 46)

3. وصف هر كدام از قرآن كريم و تورات و انجيل است.(3)

همين سه احتمال در باره «الفرقان» نيز وجود دارد مانند: 1. هدايت وصف قرآن كريم است چون خداوند قرآن را فرقان ناميد: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده....

2. وصف كتاب تورات است: و لقد ءاتينا موسي و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا للمتقين(انبياء، 48).3. وصف جامع قرآن و تورات و انجيل است.(4)

ح. «تورات» لغت عِبرى و به معناى شريعت و قانون است و به كتابى گفته مى شود كه خداوند بر موسى بن عمران (علیه السلام) نازل كرد و گاهى به مجموعه كتب عهد عتيق و گاهى به هر يك از اسفار پنج گانه آن نيز گفته مى شود. توضيح اين كه: مجموعه كتب يهود كه «عهد عتيق» ناميده شده، مركب از تورات و چندين كتاب ديگر است. تورات داراى پنج بخش است كه به نامهاى «سِفْر پيدايش» و «سِفْر خروج» و «سِفْر لاويان» و «سِفْر اعداد» و «سِفْر تثنيه» ناميده

ص: 83


1- الميزان، ج 3، ص 8.
2- همان.
3- تفسير كبير، ج 7، ص 172.
4- تسنيم، ج 13، ص 67.

شده است. اين قسمت از كتاب عهد قديم، شرح پيدايش جهان و انسان و مخلوقات ديگر وقسمتى از زندگى انبياى پيشين و موسى بن عمران و بنى اسرائيل و احكام اين آيين است وكتب ديگرى كه در واقع نوشته هاى مورخان بعد از موسى (علیه السلام) است، شرح حال پيامبران وپادشاهان و اقوامى است كه پس از موسى (علیه السلام) به وجود آمده اند.

ناگفته پيداست كه غير از اسفار پنج گانه تورات، هيچ يك از اين كتب، كتاب آسمانى نيست و خود يهود نيز چنين ادعايى ندارند؛ اما در مورد اسفار پنج گانه تورات نيز قراين روشنى وجود دارد كه اينها نيز كتب آسمانى نيست، بلكه از كتابهاى تاريخى است كه پس از موسى بن عمران (علیه السلام) نوشته شده اند. افزون بر آن، محتواى اين كتب كه آميخته با خرافات فراوان است، گواه ديگرى بر ساختگى بودن آنهاست. شواهد تاريخى نشان مى دهد كه تورات اصلى، از ميان رفت و بعدا پيروان حضرت موسى (علیه السلام) اين كتابها را از سوى خود نگاشتند.(1)

ط. «انجيل» در اصل كلمه يونانى و به معناى بشارت آمده است و نام كتابى است كه به حضرت عيسى (علیه السلام) نازل شده است. در سراسر آيات قرآن كريم، از كتاب عيسى بن مريم (علیه السلام) به صورت صيغه مفرد، «انجيل» نام برده و آن را «نازل من عندالله» مى داند. بنا بر اين، أناجيل كثيره اى كه در ميان نصارى متداول بوده، حتى معروف ترين آن ها يعنى أناجيل أربعه كه به لوقا، مرقس، متّى (بر وزن حتّى) و يوحنّا نسبت مى دهند، هيچ كدام انجيل واقعى نيست.(2)

ى. مهمترين كتاب مذهبى مسيحيان كه تكيه گاه تمامى گروههاى مسيحى است و آن را مانند كتاب آسمانى مى دانند، مجموعه اى است كه آن را «عهد جديد» مى نامند. «عهد جديد» كه مجموع آن بيش از يك سوم عهد قديم نيست، از 27 كتاب و رساله پراكنده در موضوعات كاملاً مختلف تشكيل يافته كه چهارتاى آن بسيار معروف است:

1. انجيل متّى؛ اين انجيل به وسيله متّى، به معناى خدابخش، نوشته شده است كه يكى از شاگردان حضرت عيسى (علیه السلام) بود.

2. انجيل مرقس؛ او از حواريون نبود، ولى انجيل خود را زير نظر «پطرس» تصنيف كرده است.

ص: 84


1- نمونه، ج 2، ص 311.
2- الميزان، ج 3، ص 9.

3. انجيل لوقا؛ او رفيق و همسفر «پولس» بود.

4. انجيل يوحنّا؛ وى نيز از شاگردان حضرت مسيح (علیه السلام) بود.

شايان توجه است كه از همه اين أناجيل كه عموما داستان به دار آويختن مسيح و حوادثِ پس از آن را شرح مى دهد، بر مى آيد كه پس از حضرت مسيح (علیه السلام) نوشته شده و هيچ كدام كتاب آسمانى نيست.(1)

ك. «عزيز» در لغت به معناى هر چيز مشكل است، زمينى كه عبور از آن به سختى انجام مى گيرد، «عزاز» ناميده مى شود و نيز هر چيزى را كه بر اثر كميابى دسترسى به آن مشكل باشد، «عزيز» مى گويند. همچنين افراد نيرومند و توانا كه غلبه بر آنها مشكل يا غير ممكن باشد، عزيز هستند و هر جا كلمه عزيز بر خداوند اطلاق مى شود، به همين معناست؛ چون كسى توان غلبه كردن بر او را ندارد و در برابر اراده و مشيت او محكوم است. عزّت، حالتى است كه از مغلوب شدن انسان مانع مى شود.(2)

ل. «انتقام» «نقم الامر نقما» آن امر را انكار كرد و عقوبت را از آن جهت «نقمت» مى گويند كه لازمه شىء انكار شده است. صاحب انتقام بودن خداوند بدين معناست كه كار زشت را با عقوبت انكار مى كند.(3)

نكته ها

1. پنج آيه نخستين اين سوره بعد از «الم» با توحيد شروع و پايان مى پذيرد؛ اللّه لا اله الاّ هو.... العزيز الحكيم و سه آيه نخست اصول دين را در بر دارد؛ توحيد: الله لا اله الاّ هو. وحى و نبوت: نزّل عليك الكتاب بالحقّ. معاد: انّ الّذين كفروا بايات الله لهم عذاب شديد.(4)

2. برپايى و دوام هستى متكى به خداوند است؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم. قيوم به كسى گويند كه خود پابرجا بوده و نگهبان و قوام بخش همه چيز باشد.(5)

ص: 85


1- نمونه، ج 2، ص 311.
2- نمونه، ج 3، ص 314؛ مفردات راغب؛ مجمع البيان، ج 2، ص 697.
3- قاموس، ج 7، ص 105.
4- تسنيم، ج 13، ص 48.
5- نور، ج 2، ص 12.

3. معبود، بايد زنده و قائم به ذات باشد؛ الله لا اله الا هو الحى القيوم. دو صفت «حى» و «قيوم»، اشاره به علت حصر عبوديت به خداوند است؛ يعنى تنها زنده قائم به ذات مى تواند معبود باشد.(1)

4. شروع اين سوره با يگانگى و قيوم بودن خداوند بدين جهت است كه زمينه اى براى عقايدى چون «ابن الله» دانستن حضرت مسيح (علیه السلام) باقى نماند.(2)

5. قرآن كريم از سويى تورات و انجيل را تصديق مى كند؛ مصدّقا لما بين يديه و از سوى ديگر، از تحريف تورات سخن مى گويد؛ و جعلنا قلوبهم قاسية يحرّفون الكلم عن مواضعه. (مائده، 13)

بنابراين، براى تشخيص حقانيت مطالب تورات و انجيل، بايد مانند روايات، آن ها را بر قرآن كريم عرضه كرد تا اگر مخالف قرآن نبود، از اعتبار و حجيت برخوردار باشد.

6. با اين كه زمان تورات و انجيل گذشته است، اما در عين حال تعبير به لما بين يديه كرد. زيرا مطالب و اخبار آن ها، به گونه اى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روشن است كه گويا در مقابل او قرار دارد.(3)

7. از آن جا كه قرآن كريم دو گونه نزول دارد، نزول دفعى كه از آن به «أنزلنا» و «أنزل» تعبير كرد و نزول تدريجى كه از آن «نزّل» و «تنزيل» تعبير كرد، اما چون تورات و انجيل فقط نزول دفعى دارند، به «أنزل» تعبير كرد.(4)

8. از آنجا كه خداوند متعال عنايت و توجه خاصى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد در آيه شريفه «عليك» بر «الكتاب» مقدم شده است(5) و از آن جا كه قرآن كريم برتر از همه كتب آسمانى است، از اين رو مقدم بر تورات و انجيل ذكر شده است؛ نزّل عليك الكتاب... و أنزل التورية و الانجيل.(6)

ص: 86


1- همان، ص 316.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 696؛ تفسير كبير، ج 7، ص 169.
4- روح البيان، ج 2، ص 3؛ روح المعانى، ج 3، ص 123.
5- فتح القدير، ج 1، ص 312.
6- مواهب الرحمن، ج 5، ص 24.

9. تنزل قرآن بر پيامبر به اين معنا نيست كه رسول اكرم مرتبه نازلش را مى گيرد و از اوج آن بى خبر است؛ زيرا قرآن در آيه ديگر مى فرمايد: انّك لتلقي القرءان من لدن حكيم عليم(نحل، 6) مرحله لفظ و مفهوم و عربى مبين جاى انزال و تنزيل است، اما مرحله مخزن بودن قرآن در جاى آن تلقى و مقام امّ الكتاب است و همگان لياقت و توان فراگيرى آن را ندارند اين همان علم لدنّى است كه متعلم آن را از «لدن» و نزد معلم ملكوتى ياد مى گيرد و با شهود تلقّى مى كند.(1)

10. «فرقان» در لغت به معناى وسيله تميز حق از باطل است.(2) چنان كه به روز «بدر» فرقان اطلاق شده است؛ يوم الفرقان يوم التقي الجمعان(انفال، 41) و نيز به نور بصيرتى كه بر اثر تقوا براى مؤمن حاصل مى شود، فرقان اطلاق شده است؛ يجعل لكم فرقانا(انفال، 29). بنا بر اين، كلمه فرقان در اين آيه شريفه، شامل تمام معارف اصلى و فرعى دين مى شود و نيز بر ره آورد وحيانى انبياى كرام كه به هدايت و راهنمايى امت مربوط است، اعم از كتاب و غير آن منطبق مى شود؛ و لقد ءاتينا موسي و هارون الفرقان(انبياء، 48) و اذ ءاتينا موسي الكتاب و الفرقان(بقره، 53) و تبارك الّذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا.(3)

11. قرآن كريم در آيه 4 به طور اصل كلى مى فرمايد: خداوند عزيزى است كه از كفار انتقام مى گيرد. اصل انتقام گرفتن الهى در قيامت است كه كفار را براى هميشه در جهنم مى سوزاند چنان كه آيه شريفه مى فرمايد: لهم عذاب شديد و در برخى از آيات مى فرمايد: يوم نبطش البطشة الكبري انا منتقمون(دخان، 16)، ليكن از برخى كفار در دنيا نيز انتقام گرفته يا در آينده خواهد گرفت. به عنوان نمونه برخى از كفارى كه از آن ها انتقام گرفته شده در آيات مختلف مطرح شده است مانند:

الف. قوم فرعون: فانقمنا منهم فاغرقناهم فى اليمّ. (اعراف، 36)

ب. قوم لوط و قوم شعيب:... فانتقمنا منهم و انهما لبإمام مبين.... (حجر، 79)

ج. اقوام مجرم و دشمنان پيامبران: و لقد ارسلنا من قبلك رسلاً الي قومهم فجاءوهم

ص: 87


1- تسنيم، ج 13، ص 55.
2- صحاح اللغة، ماده فرق.
3- فرقان، 1؛ الميزان، ج 3، ص 9؛ المنار، ج 3، ص 160.

بالبينات فانتقمنا من الذين اجرموا و كان حقا علينا نصر المؤمنين. (روم، 47)

12. انتقام در قرآن كريم به طور كلى به دو صورت بيان شده است: نخست انتقام خداوند از مجرمان كه در آيات ذيل بيان شده است: 95 مائده، 47 ابراهيم، 22 سجده، 41 زخرف و 16 دخان. نوع دوم انتقام بشر از بشر است كه اين نوع خود بر دو قسم است: انتقام مجاز مانند: و جزاء سيئة سيئة مثلها(شورى، 42). انتقام غير مجاز و مذموم مانند: قال فرعون ءامنتم به قبل ان ءاذن لكم... لاقطّعنّ أيديكم و ارجلكم من خلاف... و ما تنقم منّا الاّ ان ءامنّا بايات ربّنا لمّا جاءتنا. (اعراف، 123-126)

13. با اين كه نزول قرآن را در آيه 3 بيان كرد؛ نزل عليك الكتاب در عين حال در آيه 4 نيز اين معنا را بيان مى كند: و أنزل الفرقان. فخر رازى گويد: علّت اين كه دو بار اين معنا را بيان كرد آن است كه بفهماند قرآن كريم فارق اختلاف يهود و نصارى است در اين كه كدام حق مى گويند و كدام باطل: و أنزل الفرقان.(1)

14. وحى از جهت احكام مكتوب «كتاب» و از جهت رهبرى «هدى» و از جهت تمايز حق و باطل و خير و شرّ و مؤمن و كافر «فرقان» ناميده مى شود.(2)

15. خداوند، «عزيز» (پيروز شكست ناپذير) و «ذوانتقام» (سخت انتقامگير) است. و الله عزيز ذوانتقام؛ «عزيز» به پيروز شكست ناپذير گفته مى شود. تنوين در «انتقام»، دلالت بر تفخيم و شدت مى كند و «ذوانتقام»، مبالغه در انتقام است.(3)

16. سرچشمه كيفر و انتقام او، عملكرد ماست، وگرنه او عزيزى است كه هيچ كمبودى ندراد؛ عزيز ذوانتقام.(4)

17. از آن جا كه آيه انّ الّذين كفروا بايات الله لهم عذاب شديد مقيد به آخرت و روز قيامت نشده است، عذاب دنيوى را هم شامل مى شود؛ همان گونه كه كفار در آخرت معذّبند، در دنيا هم گرفتار عذاب مى شوند. و سرّش اين است كه ما خيال مى كنيم كه عذاب، تنها آن بلايى است كه مشتمل بر آلام جسمانى بوده يا نعمت مادى را از دست ما

ص: 88


1- محاسن التأويل، ج 4، ص 6.
2- پرتوى از قرآن، ج 5، ص 14.
3- همان.
4- همان.

خارج سازد. بدين سبب، آن را مخصوص به از دست دادن عزيزان يا تلف شدن مال و ثروت يا ابتلا به بيمارى هاى بدنى يا مرگ مى دانيم؛ با اين كه مستفاد از قرآن كريم چيز ديگرى است.

قرآن كريم، زندگى فراموش كنندگان خداوند را كه به دنبال غير او رفته اند، زندگى ضيق و معيشت تنگى مى داند، هر چند از نظر ما زندگى او داراى توسعه و رفاه باشد؛ و من أعرض عن ذكري فانّ له معيشة ضنكا(طه، 124). از سوى ديگر، اموال و اولاد را وسيله عذابِ منافقان و كفار شمرده است؛ و لا تعجبك أموالهم و لا أولادهم إنّما يريد الله أن يعذّبهم بها في الحياء الدّنيا و تزهق أنفسهم و هم كافرون.(1)

18. سؤال: همه عذابهاى الهى شديد است. چنان كه در دعاى كميل دارد:

«فكيف احتمالى لبلاء الاخرة و جليل وقوع المكاره فيها و هو بلاء تطول مدّته و يدوم بقائه و لا يخفّف عن أهله»، پس سبب اختصاص عذاب شديد به اين نوع از عذاب چيست ؟

پاسخ: الف. هر چند تمامى عذاب قيامت شديد است، ليكن شدت و ضعف امرى نسبى است هر چند شقاوت و عناد بيشتر باشد، عذاب شديدتر است و هر درجه از عذاب نسبت به پايين تر شديد است، نسبت به مافوق خفيف است.

ب. ممكن است مورد آيه، كافر به جميع آيات الهى است، به قرينه جمع مضاف كه افاده عموم مى كند و عذاب اين طايفه از ساير طبقات كفار سخت تر و شديدتر است.(2)

19. تقديم ظرف «لهم» در لهم عذاب شديد مفيد اختصاص است و تنكير عذاب براى افاده شدت عذاب كفار است كه اندازه و مقدار آن را نمى توان درك كرد.(3)

20. انتقام بر چهار قسم است: 1. انتقام مظلوم از ظالم كه براى تشفّى دل است. 2. انتقام قاضى از مجرم كه براى برقرارى نظم اجتماعى است. 3. انتقام طبيب از بيمار ناپرهيز. 4. انتقام ولى از كودك بازيگوش.

انتقام الهى از نوع چهارم است كه ولى به كودك مى گويد: اگر دست به آتش بزنى،

ص: 89


1- توبه، 58؛ الميزان، ج 3، ص 10.
2- أطيب البيان، ج 3، ص 104.
3- روح المعانى، ج 3، ص 126.

مى سوزى؛ باطن گناه آتش است و انسان گناهكار در لحظه ارتكاب گناه، در آتش مى سوزد، گرچه بر اثر غفلت و پرداختن به امور دنيوى، آن را ادراك نكند و روز قيامت كه ظرف كشف حقايق است، براى او روشن مى شود كه گناهانش به صورت آتش در آمده است كه او در دنيا براى خود فراهم كرده بود؛ لقد كشفنا عنك غطاءك * فبصرك اليوم حديد.(1)

21. خداوند متعال در تصوير انسان منّت نهاد بر اين كه چهره زيبا به او عطا كرد. در آيه ديگرى اين حقيقت را نيز بيان كرد كه انسان را به بهترين صورت آفريد؛ و صوّركم فأحسن صوركم و در اين جهت، تنها انسان را از ساير موجودات امتياز داد.(2)

22. امروزه عظمت مفهوم آيه هو الّذى يصوّركم في الارحام با توجه به پيشرفتهاى علم جنين شناسى، از هر زمانى آشكارتر است. زيرا «جنين» كه در آغاز به صورت يك موجود تك سلولى است، هيچ گونه شكل و اندام و اعضا و دستگاه مخصوصى در آن ديده نمى شود و با سرعت عجيبى در مخفيگاهِ رحم، هر روز شكل و نقش تازه اى به خود مى گيرد، گويا جمعى نقاش ماهر و چيره دست، در كنار آن نشسته اند و شب و روز روى آن كار مى كنند و از اين ذرّه ناچيز در مدّت بسيار كوتاهى، انسانى مى سازند كه ظاهرش بسيار آراسته و در درون وجودش دستگاه هاى بسيار ظريف و پيچيده و حيرت انگيزى ديده مى شود.

اگر از مراحل جنين عكس بردارى شود و انسان آنها را با چشم خويش بنگرد، به عظمت آفرينش و قدرت آفريدگار آشنايى تازه اى پيدا مى كند و عجيب تر اين كه تمام اين نقشها بر روى آب شكل مى بندد كه آن نقشى به خود نمى گيرد.(3)

23. انحصار صورتگرى جنين در رحم به خداوند، دليل وحدانيت اوست؛ هو الذى يصوركم في الارحام كيف يشاء لا اله الا هو العزيز الحكيم.(4)

24. در اين آيه، تكوين در كنار تشريع بيان شده است؛ همان قدرتى كه براى هدايت شما كتاب فرستاده است، هموست كه شما را آفريده است؛ يعنى همان گونه كه خداوند با صورت سازى انسان در رحم مادر، به او سر و سامان مى بخشد، با تشريع قوانين الهى و ارسال

ص: 90


1- تسنيم، ج 13، ص 71.
2- كشف الاسرار، ج 2، ص 14.
3- نمونه، ج 2، ص 428.
4- راهنما، ج 2، ص 323.

كتابهاى آسمانى، رشد جامعه و ابديت انسان را رقم مى زند.(1)

25. قدرت نمايى او محدود به مكان و زمان خاصى نيست؛ يصوّركم في الارحام.(2)

26. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه اين آيه شريفه، دلالت بر كمال قدرت و علم الهى دارد. زيرا انسان را در رحم مادر به بهترين شكل صورت سازى كرده است و عاقلان مى دانند كه هيچ كسى توان آن را ندارد كه از قطره آبى، پشه اى بيافريند و به صورتِ بى جانى، جان بدهد. با اين كه چيزى بر آن ها پوشيده نيست، پس چگونه مى توانند چيزى را در رحم بيافرينند كه از آنان پوشيده است؛ فتبارك الله أحسن الخالقين.(3)

27. چهار نوع علت وجود دارد: علت فاعلى، علت مادى، علت صورى و علت غايى. هر چهار نوع علت در آيات قرآن در باره انسان بيان شده است.

الف. علت فاعلى خداوند متعال است؛ فتبارك الله أحسن الخالقين. (مؤمنون، 14)

ب. علت مادى؛ اني خالق بشرا من طين. (ص، 71)

ج. علت صورى؛ هو الذي يصوّركم في الارحام. (آل عمران، 6)

د. علت غائى؛ و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون. (ذاريات، 56)

آیه 7-9

اشاره

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ ( 7) رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ ( 8) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ ( 9)

ترجمه

او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد؛ كه قسمتى از آن، آيات «محكم» [= صريح و روشن] است؛ كه بر اساس اين كتاب مى باشد؛ (و هر گونه پيچيدگى در آيات

ص: 91


1- نور، ج 2، ص 15-16.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 698.

ديگر، با مراجعه به اينها، برطرف مى گردد.) و قسمتى از آن، «متشابه» است [= آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفى در آن مى رود؛ ولى با توجه به آيات محكم، تفسير آن ها آشكار مى گردد.] اما آن ها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسير (نادرستى) براى آن مى طلبند؛ در حالى كه تفسير آن ها را، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى گويند: «ما به همه آن ايمان آورديم؛ همه از طرف پروردگار ماست.» و جز صاحبان عقل، متذكر نمى شوند (و اين حقيقت را درك نمى كنند). * (راسخان در علم، مى گويند:) «پروردگارا! دلهايمان را، بعد از آن كه ما را هدايت كردى، (از راه حق) منحرف مگردان؛ و از سوى خود، رحمتى بر ما ببخش، زيرا تو بخشنده اى. * پروردگارا! تو مردم را براى روزى كه ترديدى در آن نيست، جمع خواهى كرد؛ زيرا خداوند از وعده خود تخلّف نمى كند. (ما به تو و رحمت بى پايانت، و به وعده رستاخيز و قيامت ايمان داريم.)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرآن داراى دو دسته از آيات محكم و متشابه، كج انديشان پيرو متشابهات، خداوند و راسخان در علم آگاه به تأويل قرآن، درخواست خردمندان از خداوند و عدم ترديد در قيامت.

ب. معناى محكم و متشابه: مرحوم علامه طباطبايى بعد از بيان معناى محكم و متشابه به نقل و نقد 16 نظريه در معناى محكم و متشابه مى پردازد، آنگاه مى فرمايد: كژروى هفتاد و دو فرقه كه راه انحرافى را پيمودند بر اثر پيروى از متشابهات بوده و راز رستگارى شيعه نيز ارجاع متشابهات به محكمات و پيروى از كل قرآن است. از جمله اقوال در باره محكم و متشابه عبارت است از:

1. متشابهات همان آيات منسوخ و محكمات آيات ناسخ اند. نقد اين قول آن است كه اگر آيات منسوخ متشابه باشد به معناى انحصار متشابهات در آيات منسوخ نيست. ثانيا بنا بر اين نظريه گروهى از آيات كه نه ناسخ اند نه منسوخ بايد نه از محكمات باشد و نه از متشابهات و

ص: 92

اين خلاف ظاهر آيه است كه آيات قرآن را در دو قسم منحصر مى داند.

2. محكم آن است كه هم بايد بدان ايمان آورد و هم عمل كرد، برخلاف متشابه كه فقط بايد به آن ايمان آورد. نقد اين نظريه آن است كه اين مطلب سخن راسخان در علم است و هرگز معناى محكم و متشابه را روشن نمى كند.

3. محكمات، آيات الاحكام هستند؛ زيرا فهم آنها آسان است و متشابهات آياتى است كه پس از جمع بندى بخشى از آن ها را مى توان فهميد. نقد اين نظريه آن است كه ارجاع آيات به يكديگر به جهت ارجاع مطلق به مقيد عام به مخصص هم در آيات الاحكام است هم در آيات معارف.(1)

ج. از مطالعه مجموع آياتى كه در آن ها لفظ تأويل به كار رفته است، مى توان موارد استعمال آن را اين گونه بيان كرد:

1. واقعيت خوابها؛ در سوره مباركه يوسف، لفظ تأويل در واقعيتى به كار رفته است كه خواب از آن حكايت مى كند. وقتى كه جدايى يوسف (علیه السلام) از پدر و مادرش به پايان رسيد، سرانجام پدر و مادر و برادران وى به مصر آمدند و همگى در مقابل او سجده كردند. در اين هنگام، يوسف (علیه السلام) سجده آن ها را تعبير خوابى دانست كه خودش در كودكى ديده و براى پدرش نقل كرده بود كه «در عالم رؤيا ديدم آفتاب و ماه و يازده ستاره براى من سجده مى كنند».

واقعيت خواب، همان سجده پدر و مادر و يازده برادرش بود كه پس از گذشت ساليان متمادى تحقق يافت.

(يوسف، 100-101) قرآن، چنين واقعيت هاى خارجى را «تأويل» مى نامد؛ يا أبتِ هذا تأويل رؤياي من قبل.

2. اسرار و انگيزه هاى كارهاى مهم و مرموز؛ در قرآن كريم، سرگذشت حضرت موسى (علیه السلام) با يكى از بندگان خاص خدا بيان شده است. حضرت در مسافرتش با اين مرد آشنا مى شود و با بهره گيرى از علوم و معارف خدادادى او، از وى درخواست مى كند كه مصاحب او باشد.

آن مرد الهى نخست امتناع ورزيد، ولى پس از اصرار حضرت موسى (علیه السلام) پذيرفت. همسفر

ص: 93


1- تسنيم، ج 13، ص 106.

موسى در طول مسافرتشان، سه كار عجيب انجام داد: هنگام سوار شدن به كشتى، آن را سوراخ كرد. وقت ورود به منطقه اى جوانى را كشت. ديوارى را كه در حال فرو ريختن بود فورا تعمير كرد. در هر سه مرتبه حضرت موسى (علیه السلام) اعتراض كرد و او پاسخ داد كه تو را ياراى مصاحبت با من نيست. سرانجام هنگامى جدايى، اسرار و رموز كارهاى خود را چنين بيان كرد: اما سوراخ كردن كشتى، بدين دليل بود كه كشتى متعلق به افراد مستمندى بود كه از اين طريق امرار معاش مى كردند و سلطان ستمگرى بر سر راه ما بود، اگر او كشتى را سالم مى يافت، مصادره مى كرد.

جوان را به اين دليل كشتم كه پدر و مادرش مؤمن بودند، اگر اين جوان زنده مى ماند، آن دو را گمراه و به سوى كفر هدايت مى كرد. ديوار را از اين جهت تعمير كردم كه زير آن گنجى متعلق به دو يتيم بينوا وجود داشت.

قرآن كريم از تمامى اين اسرار به «تأويل» ياد مى كند؛ ذلك تأويل ما لم تستطع عليه صبرا اينها اسرار و نتايج كارهايى بود كه تو بر آن طاقت نياوردى. (كهف، 60-82) در اين مورد لفظ «تأويل» در علل نهايى كارهاى مهم و مرموزى به كار رفته است كه براى شخصيتى مانند موسى (علیه السلام) نيز مخفى بود.

3. تجسّم واقعيت عينى وعده هاى الهى؛ خداوند مى فرمايد: ما براى هدايت مردم و بر پايه رحمت، كتابى براى آنها فرستاديم و در آن پاداش و كيفرهايى را بيان كرديم كه در روز قيامت دامنگير آنان مى گردد. افراد غير مؤمن، انتظار دارند كه واقعيت پاداش ها و كيفرها را در اين جهان مشاهده كنند، در صورتى كه روزى اين كار انجام مى گيرد و در آن روز، كار از كار گذشته و بيدارى سودى نمى بخشد؛ و لقد جئناهم بكتاب فصّلناه علي علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون * هل ينظرون الاّ تأويله يوم يأتي تأويله يقول الّذين نسوه من قبلُ قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا أو نردّ فنعمل غير الّذي كنّا نعمل قد خسروا أنفسهم و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون. (اعراف، 52-53)

د. سؤال: آيا واقعا لفظ تأويل در قرآن، منحصرا به معناى واقعيت هاى خارجى است و در مورد ديگر به كار نرفته است ؟ يا اين كه لفظ تأويل از معناى وسيع و گسترده اى برخوردار است و همان طور كه در عينيت هاى خارجى به كار رفته، در مفاهيم و انديشه هاى ذهنى نيز

ص: 94

كه مى تواند مأل و سرانجام كلام متكلم باشد، به كار رفته است ؟

پاسخ: حقيقت اين است كه در معناى تأويل، هيچ نوع خصوصيت و قيدى اخذ نشده است. اين لفظ، داراى معناى وسيع و گسترده اى است، خواه از قبيل عينيت هاى خارجى باشد يا از قبيل مفاهيم ذهنى.

لفظ «تأويل» مصدر باب تفعيل است كه گاهى به معناى فاعلى و بازگردانيدن و گاه به معناى مفعولى و بازگشت و سرانجام يك شىء است و در اين زمينه براى تعيين مقصود و مصداق، كه آيا عينيت هاى خارجى مقصود است يا مفاهيم ذهنى، بايد از خارج كمك گرفت. اگر چيزى كه در پى تأويل و تحصيل مأل آن هستيم، از قبيل رؤيا و خواب است، به يقين مصداق و سرانجام آن شىء از قبيل عينيت خارجى است و اگر چيزى كه ما به دنبال تأويل آن هستيم، معناى جمله اى است كه مى تواند ظاهرى داشته باشد و باطنى، يا معناى بدوى و متزلزلى و نيز معناى نهايى و مستقرّى داشته باشد، در چنين صورتى، حقيقت تأويل همان مقصود نهايى متكلم از كلام خودش است و چنين مقصود نهايى، جز رشته اى از مفاهيم ذهنى، چيز ديگرى نمى تواند باشد.(1)

برخى معناى ديگرى براى تأويل گفته اند كه فراتر از آيات متشابه، آيات محكم را نيز شامل مى شود و از آن به «بطن قرآن» تعبير مى شود كه دلالت درونى قرآن را مى رساند، علاوه بر دلالت ظاهرى قرآن كه از آن به «ظهر قرآن» تعبير مى شود و تمامى آيات داراى اين وصف است. در اين زمينه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «

ما فى القرآن آية إلاّ و لها ظهر و بطن»؛ در قرآن آيه اى نيست مگر آن كه ظهر و بطنى دارد.

از امام باقر (علیه السلام) پرسيدند كه مقصود از ظاهر و باطن قرآن چيست ؟ حضرت فرمود:

«ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما قد مضي و منه ما لم يكن، يجرى كما تجري الشّمس و القمر»(2). ظَهر قرآن همان دلالت ظاهرى قرآن است كه از مجموعه قراين، از جمله شأن نزول آيه به دست مى آيد و جنبه خصوصى دارد، ولى بطن قرآن دلالت باطنى آن است كه با قطع نظر از قراين موجود، نوعى برداشتهاى كلى و همه جانبه و عامى است كه با قطع نظر از قراين خصوصى،

ص: 95


1- با تلخيص از منشور جاويد، ج 3، ص 348.
2- بصائر الدرجات، ص 195.

از متن قرآن به دست مى آيد. از اين رو، پيوسته مانند آفتاب و ماه جريان دارد و قابل تطبيق در زمانها و مكانهاى مختلفى است كه با آن مناسب است وگرنه، قرآن كريم از استفاده هميشگى ساقط مى گرديد. بنا بر اين، همين برداشتهاى كلى و جهان شمول است كه تداوم قرآن را براى هميشه تضمين كرده است و بر پايه آنها، قرآن پيوسته زنده و جاويد است.

ه -. آيا و الرّاسخون فى العلم آغاز جمله مستقلى است يا عطف به إلاّ الله؟ به عبارت ديگر، آيا معناى آيه اين است كه تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند يا اين كه تأويل قرآن را فقط خدا مى داند؛ ليكن راسخان در علم مى گويند: «گرچه تأويل آيات متشابه را نمى دانيم، اما در برابر همه آنها تسليم هستيم.»

طرفداران هر يك از دو نظر، شواهدى بر مدعاى خود ذكر كرده اند، اما نظر اوّل با قراين موجود در آيه و روايات هماهنگ است. زيرا:

1. از آنجا كه آيات الهى براى تربيت و هدايت مردم نازل شده است، بسيار بعيد است كه در قرآن آياتى باشد كه اسرار آن را جز خدا نداند.

2. هيچ گاه در ميان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن، ديده نشده است كه از بحث در باره تفسير آيه اى خوددارى كنند و بگويند: اين آيه از آياتى است كه جز خدا، معناى نهايى آن را نمى داند، بلكه همواره براى كشف اسرار و معانى قرآن تلاش كرده و اكنون نيز مى كوشند.

3. از آن جا كه راسخ در علم بودن، با دانستن تأويل قرآن مناسب است نه با ندانستن و تسليم بودن، اين گونه تعبير شده است، وگرنه بهتر بود كه گفته شود: «الرّاسخون في الايمان».

4. روايات فراوان نقل شده در ذيل آيه، تأييد مى كنند كه راسخان در علم، تأويل آيات قرآن را مى دانند.(1)

بعضى از مفسران، مانند مرحوم علامه طباطبايى (رحمه الله) معتقد است كه «واو» در جمله والرّاسخون فى العلم استينافيه است و سخن از سر گرفته شده و عطف بر جمله پيش نيست. افزون بر آن، چون لازمه عاطفه بودن «واو» اين است كه راسخان در علم، تأويل آيات متشابه را مى دانند، بى ترديد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرد شاخص اين گروه بود و بايد به جهت احترام

ص: 96


1- نمونه، ج 2، ص 327؛ مجمع البيان، ج 2، ص 701.

ويژه اش، نام آن حضرت را جداگانه ذكر مى كرد و اين گونه مى گفت:

«و ما يعلم تأويله إلاّ الله و الرّسول و الرّاسخون في العلم». زيرا تشريف مقام رسالت چنين اقتضايى را دارد. در موارد بسيارى اين جداسازى انجام شده است. مانند: ءامن الرّسول بما أنزل اليه من ربّه و المؤمنون(بقره، 285) و و هذا النّبي و الّذين ءامنوا معه(آل عمران، 68) و آيات ديگرى از اين قبيل. پس ظاهر آيه، اختصاص علم به تأويل براى خداست.

و. در اين كه واو عاطفه است يا استينافيه روايات متعارض است و مرجع حلّ تعارض ظاهر قرآن كريم است كه استينافيه بودن را مى رساند، البته برخى از شواهد به عاطفه بودن واو بى اشعار نيستند و دلايل متقنى وجود دارد اهل بيت عصمت و طهارت آگاه به محكم و متشابه و تأويل قرآن كريم هستند.(1)

نكته ها

1. در اين آيه، چند سؤال مطرح است:

سؤال: قرآن در يك جا همه آيات خود را محكم دانسته و فرموده: كتاب احكمت ءاياته(هود، 1) و در جاى ديگر همه را متشابه دانسته و فرموده: كتابا متشابها(زمر، 23) ولى در اين آيه بعضى را محكم و بعضى را متشابه معرفى نموده است جمع ميان آيات چگونه است ؟

پاسخ: آنجا كه فرمود: تمام آياتِ قرآن محكم است؛ يعنى سخن سست و بى اساس در هيچ آيه اى نيست و آنجا كه فرمود: همه آيات متشابه هستند؛ يعنى سيستم و آهنگ آيات قرآن، هماهنگ، يكنواخت و شبيه به هم است. اما با اين حال از نظر فهم مردم همه آيات يكسان نيستند، بعضى صريح و روشن و همه كس فهم، ولى بعضى داراى معانى بلند و پيچيده اند كه همين امر موجب شبهه و اشتباه آنان مى گردد.

سؤال: چرا در قرآن آيات متشابه به كار رفته است ؟

پاسخ: اولاً: وجود آيات متشابه زمينه فكر و تدبّر در آيات است. ثانيا: موجب رجوع مردم به رهبران آسمانى مى شود. آرى، اگر همه درس آسان باشد، شاگرد احساس نياز به استاد نمى كند. ثالثا: متشابهات وسيله آزمايش مردم است. گروهى كژانديش، از لا به لاى آنها به

ص: 97


1- تسنيم، ج 13، ص 226.

سراغ اهداف شوم خود مى روند و گروهى انديشمند، به فرموده امام رضا (علیه السلام) با مراجعه به محكمات، معناى صحيح آيات را كشف مى نمايند.(1)

2. آيات محكم در مقايسه با آيات متشابه، مانند مادر و كودك است؛ همان گونه كه مادر، كودك خود را تغذيه مى كند و او را مى پروراند تا او روى پاى خويش بايستد، آيات محكم نيز پرورش متشابهات را بر عهده دارند تا آن جا كه هيچ گونه شبهه و ابهامى باقى نماند و بتوان بدانها استدلال كرد. كلمه «امّ» به معناى «پرچم» نيز به كار رفته است. از آن رو كه پرچم، معيار تشخيص سپاهى از سپاه ديگر است و افراد پراكنده لشكر با پرچم، اجتماعِ از دست رفته خويش را باز مى يابند. آيات متشابه نيز بسان سپاهى تحت لواى محكمات است كه از تشتّت و پراكندگى و فاصله گرفتن از مرز علمى در امان مى مانند.

3. آيات محكم، اصل و اساس قرآن است؛ منه ءايات محكمات هنّ ام الكتاب. اصل و اساس هر چيز «ام»، گفته مى شود.(2)

4. آيات محكم قرآن، مرجع فهم و تفسير آيات متشابه؛ منه ءايات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات. «ام» در لغت عرب به هر چه مرجع چيز ديگرى باشد گفته مى شود.(3)

5. پرهيز از مجادله در آيات متشابه قرآن و ترك همنشينى با مجادله كنندگان در آن لازم است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) درباره آيه فوق فرمود:

«اذا رأيتم الذين يتّبعون ما تشابه منه و الذين يجادلون فيه فهم الذين عنى الله فلا تجالسوهم».(4)

6. وفاكنندگان به سوگند، راستگويان در گفتار و دارندگان استقامت قلب و عفت در شكم و شهوت، از راسخان در علم هستند. و الراسخون في العلم. رسول الله (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤال از مفهوم راسخان در علم فرمود:

«من برّت يمينه و صدق لسانه و استقام قلبه و من عفّ بطنه و فرجه فذلك من الراسخين في العلم».(5)

7. راسخ در علم، كسى است كه علم در او يا او در علم چنان رسوخ كرده باشد كه هر

ص: 98


1- نور، ج 2، ص 17.
2- راهنما، ج 2، 326.
3- همان.
4- راهنما، ج 2، ص 332.
5- همان.

گونه شبهه اى از جان او رخت بربندد. زيرا علم كه نور است، اگر بر جان كسى پرتو افكند، جايى براى شبهه باقى نمى ماند و بر اساس سخن راسخان در علم: يقولون ءامنّا به كلّ من عند ربّنا؛ هم علم و هم ايمان در جان آنان رسوخ كرده است. از اين كه سخن آنها را با فعل مضارعِ «يقولون» نقل مى كند، روشن مى شود كه سيره مستمرّ آنها چنين است و على الدّوام مى گويند: «پروردگارا! ما ايمان آورديم و تمامى نعمتها از اوست»؛ كلّ من عند ربّنا.(1)

8. در دو سوره از قرآن كريم، اين تعبير به كار رفته است. يكى در آيه مورد بحث وديگرى در آيه: لكن الرّاسخون فى العلم منهم المؤمنون يؤمنون بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك(نساء، 62). همان گونه كه از معناى لغوى آن استفاده مى شود، منظور كسانى هستند كه در علم و دانش ثابت قدم و صاحب نظرند. گفتنى است كه مفهوم اين كلمه، چنان وسيع است كه همه دانشمندان را در بر مى گيرد، ليكن در اين ميان، افراد ممتازى وجود دارند كه درخشندگى خاصى دارند. بدين جهت، در روايات فراوانى و الرّاسخون في العلم به پيامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومين تفسير شده است. مانند:

عن أبي عبدالله (علیه السلام) قال: «نحن الرّاسخون في العلم، فنحن نعلم تأويله»(2) امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«رسول الله افضل الراسخين».

9. راسخان در علم و خردمندان توجه فراوانى به عظمت خداوند و بخشندگى او دارند. از اين رو، 12 مرتبه از خداوند به اسم ظاهر و ضمير ياد مى كنند: 1. (ءامنّابه). 2. (من عند ربّنا). 3. (ربّنا). 4. (لا تزغ). 5. (هديتنا). 6. (هب). 7. (لدنك). 8. (انّك). 9. (أنت). 10. (ربّنا). 11. (انّك). 12. (انّ الله).

نظير اين مطلب در آيه 26 و 27 همين سوره بيان شده است كه 12 بار از خداوند به عظمت ياد شده است مانند: «ايتاء ملك»، «گرفتن ملك»، «عزت دادن»، «به ذلت رساندن» و «رزق دادن».

10. دعاى راسخان در علم ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا ويژگى هايى دارد:

1. راسخان در علم از سويى تبرى از گناه و انزجار از آن لا تزغ قلوبنا و از طرفى ديگر تولى رحمت و بهشت را مى خواهند و تولى آنان پس از تبرى آمده است: هب لنا.

ص: 99


1- تسنيم، ج 13، ص 180.
2- نمونه، ج 2، ص 325؛ بحار، ج 92، ص 92.

2. آنچه را آنان از خداوند دريافت مى كنند هديه مى دانند و خودشان را در برابر كارشان به حساب نمى آورند تا در برابر آن پاداشى را طلب كنند: «اذ كل نعمك ابتداء».(1)

3. آنان خواستار رحمت خاص اويند و مطلوب آنان فيض بى واسطه خداوند است: هب لنا من لدنك رحمة.

4. راسخان در علم نمى گويند خدايا به ما رحم كن و به جهنم مبتلا نساز، بلكه با بيانى بسيار مؤدبانه گويند كه خدايا تو قيامتى دارى و خلف وعده نمى كنى: ربّنا انّك جامع الناس ليوم لا ريب فيه ان الله لا يخلف الميعاد. ائمه نيز گاه به جاى «ارحمنى» مى گفتند: يا أرحم الراحمين.(2)

11. خطر انحراف پس از هدايت، براى همگان حتى راسخين در علم وجود دارد. والراسخون في العلم... ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا.(3)

12. تنها خداوند، وهّاب (بخشنده بلاعوض) است؛ انّك أنت الوهّاب. حصر از ضمير فصل استفاده مى شود. «هِبه» به معناى بخشش بدون عوض است.(4)

13. در قرآن كريم چند چيز هبه خداوند معرفى شده است از جمله:

1. فرزند: هنا لك دعا زكريا ربه قال رب هب لي من لدنك ذرية طيبة(آل عمران، 38) و يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور. (شورى، 49)

2. حكمت و علم و معرفت: ربّ هب لي حكما و الحقني بالصالحين. (شعراء، 83)

3. سلطنت: و هب لي ملكا لا ينبغي لاحد من بعدي انّك انت الوهّاب. (ص، 35)

4. هدايت و رحمت: ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انّك انت الوهاب. (آل عمران، 8)

14. خردمندان از خداوند متعال رحمت بزرگ و فراوانى را درخواست مى كنند: و هب لنا من لدنك رحمة؛ نكره بودن رحمت دلالت بر عظمت دارد.(5)

ص: 100


1- صحيفه سجاديه، دعاى 12.
2- تسنيم، ج 13، ص 242.
3- راهنما، ج 2، ص 334.
4- راهنما، ج 2، ص 335.
5- فتح القدير، ج 1، ص

15. منشأ خُلف وعده غفلت، عجز، ترس، جهل و يا پشيمانى است كه هيچ كدام از اين ها در ذات مقدس الهى راه ندارد؛ لا يخلف الميعاد.(1)

16. روز قيامت، هم روز جمع است كه مردم يك جا براى حسابرسى جمع مى شوند: جامع الناس و هم روز فصل است كه بعد از محاكمه، هر يك جداگانه به جايگاه خود مى روند؛ انّ يوم الفصل كان ميقاتا.(2)

17. راسخان در علم به قيامت يقين دارند، لا ريب فيه چون به وفاى خداوند يقين دارند. لا يخلف الميعاد(3)

آیه 10-13

اشاره

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النّارِ ( 10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ ( 11) قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ ( 12) قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً ِلأُولِي اْلأَبْصارِ ( 13)

ترجمه

ثروتها و فرزندان كسانى كه كافر شدند، نمى تواند آنان را از (عذاب) خداوند باز دارد؛ (و از كيفر، رهايى بخشد.) و آنان خود، آتشگيره دوزخند. * (عادت آنان در انكار و تحريف حقايق،) همچون عادتِ آل فرعون و كسانى است كه پيش از آنها بودند؛ آيات ما را تكذيب كردند، و خداوند آنها را به (كيفر) گناهانشان گرفت؛ و خداوند، سخت كيفر است. * به آنها كه كافر شدند بگو: «(از پيروزى موقت خود در جنگ احد، شاد نباشيد.) به زودى مغلوب خواهيد شد؛ و (سپس در رستاخيز) به سوى جهنّم، محشور خواهيد شد. و چه بد جايگاهى است!» * قطعا در برخورد بيان دو گروه، براى شما نشانه اى و (درس عبرتى) بود؛ گروهى در راه خدا مى جنگيدند و ديگر گروه كافر بودند كه آنان (مؤمنان) رابه چشم خود دو برابر

ص: 101


1- نور، ج 2، ص 21.
2- همان.
3- همان.

مى ديدند و خدا هر كه را بخواهد، به يارى خود تأييد مى كند. يقينا در اين (ماجرا) براى صاحبان بينش عبرتى است.

شأن نزول

هنگامى كه كفار قريش، در جنگ بدر شكست خوردند و فرار كردند، يهوديان گفتند: اين همان پيامبر امى است كه حضرت موسى (علیه السلام) به او بشارت داد و نشانه هاى او در تورات بيان شده است و هرگز مغلوب نمى شود؛ ولى بعضى از آنان گفتند: فعلاً شتاب نكنيد تا در جنگ ديگر وضع او را بهتر مشاهده كنيم.

زمانى كه در جنگ احد، مسلمانان شكست خوردند، شقاوت بر يهوديان غلبه پيدا كرده و گفتند: به خدا سوگند! او پيامبر نيست و اسلام نياوردند؛ حتى پيمانى را كه با پيامبر بسته بودند، شكستند و شصت نفر از آنها به اتفاق «كعب بن اشرف» به سوى مكه رفتند و با مشركان براى مبارزه با اسلام، هم پيمان شدند، سپس به مدينه بازگشتند. در اين هنگام، آيه فوق نازل شد و به آنها خاطرنشان ساخت كه پايان كار را حساب كنيد و بدانيد كه به زودى مغلوب خواهيد شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم سوددهى ثروت و فرزندان در قيامت، كفار آتشگيره جهنم، خداوند انتقام گيرنده، آل فرعون و ستم كاران پيش از آنان، مغلوب شدن كفار و حشر آنان در جهنم و پيروزى مسلمانان بر كفار از طريق امداد غيبى.

ب. ذنوب: گناهان، جمع ذنب، و ذنب و جرم به يك معناست و اصل اين كلمه به معناى دنبال بودن است و چون به دنبال گناه، مذمت و سرزنش پيدا مى شود، به آن ذنب مى گويند. همان گونه كه عذاب را «عقاب» مى گويند. زيرا به دنبال گناه استحقاق عقاب پديد مى آيد.(2)

ج. عبرة: علامت و نشانه. كلمه «عبور» به معناى نفوذ از يك طرف به طرف ديگر است و

ص: 102


1- مجمع البيان، ج 2، ص 706.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 704؛ مفردات راغب.

به نشانه «عبرت» گفته مى شود، زيرا به وسيله ى آن، انسان از جهل به علم عبور مى كند، و به كلام نيز «عبارت» مى گويند. چون معنا از گوينده به مخاطب مى گذرد، همچنين به اشك چشم «عبرة» اطلاق مى شود. زيرا از چشم عبور مى كند و به گونه ى انسان مى رسد. پس، به هر چيزى كه از جايى عبور كند، عبرت گفته مى شود.

د. أبصار: جمع بصر است. در اينجا به معناى چشم حسى نيست، بلكه مقصود درك عقلى است. همان گونه كه مى گويند: فلان شخص به كارها بصير است، و منظور، بينايى عقلى است نه حسّى.(1)

ه -. بيان فرجام كافران به صورت جمله اسميه و اولئك هم وقود النّار و ذكر اسم اشاره دور، و كاربرد ضمير فصلِ «هم» و اضافه «وقود» به «النار»، مفيد حصر است و معناى التزامى اش چنين است: كفارى كه آيات الهى را تكذيب مى كنند، بى ترديد در عذاب بوده و سبب شعله ور شدن آتش جهنم مى شوند و ديگر دوزخيان نيز به آتش آنها مى سوزند.(2)

نكته ها

1. آتش دوزخ، از درون كافران زبانه مى كشد اولئك هم وقود النار. با توجه به معناى لغوى «وقود»: هو الحطب المجعول للوُقود؛ يعنى وقود، هيزمى است براى روشن كردنِ آتش.(3)

2. مال و اولاد كافران، آنان را هرگز از آتش دوزخ و عذاب الهى دور نخواهد ساخت؛ لن تغني أموالهم و لا أولادهم من الله شيئا. «من الله» يعنى از عذاب الهى، به قرينه اولئك هم وقود النار.

3. انسان در آغاز خلقت و شعور خود، در مى يابد كه نياز به خارج از خود دارد و اين اولين علم و دانش فطرى است كه در قسمت نيازمندى به «صانع مدبّر» براى او پديد مى آيد، اما پس از آن كه به اسباب ظاهرى گرايش پيدا مى كند، نخست فكر مى كند كه نيازهاى او، فقط امورى هستند كه مربوط به كمال بدنى و نباتى هستند، كه همان رشد و توليد مثل باشد. پس از مدتى، ساير كمالات حيوانى هم براى او شناخته مى شود كه عبارت است از امورى كه

ص: 103


1- مجمع البيان، ج 2، ص 708؛ مفردات راغب.
2- الميزان، ج 3، ص 90.
3- راهنما، ج 2، ص 339.

قوه خيال، براى انسان تزيين مى دهد، مانند زخارف دنيوى، اعم از لباس يا مسكن يا ازدواج. آنگاه علاقه اى كه قبلاً به غذا داشت، تبديل به علاقه به مال مى شود. زيرا خيال مى كند كه مال، كليد حل همه مشكلات زندگى است و اصولاً جريان عادت در زندگى هم آن را تأييد مى كند. اكنون گمان مى كند سعادت زندگى او، در مال است در حالى كه قبلاً فكر مى كرد غذا و فرزند ضامن سعادت او هستند.

انسان وقتى به اين وادى قدم نهاد و همت خود را صرف اسباب ظاهرى چون مال و اولاد كرد، در نتيجه به اسباب استقلال مى دهد. اسباب ظاهرى موجب مى شود تا علاقه قلبى نسبت به آنها پيدا كند و آنها را مستقل بداند و پروردگارش را فراموش كند. متشبث به مال و اولاد گردد. هلاكت او در اين جهل و نادانى است. زيرا به وسيله آن، آيات الهى را پوشانده و به آنها كفر مى ورزد، در حالى كه امر بر او مشتبه شده است. زيرا پروردگار او خدايى است كه جز او معبودى وجود ندارد. او كه حى و قيوم است و چيزى موجب بى نيازى از او نمى شود و چيزى هم جاى او را نمى گيرد.(1)

4. از آنجا كه در زندگى، بهره و استفاده مال نوعا بيشتر از فرزند است، در آيه شريفه «اموال» را بر «اولاد» مقدم داشته است، همان گونه كه اين تقدم در نوع آيات مشاهده مى شود؛ انّما أموالكم و أولادكم فتنة(تغابن، 15)، و تكاثر في الاموال و الاولاد(حديد، 20) و لا ينفع مال و لا بنون.(2)

در بخش ديگرى هم تصريح كرده است كه كفار

«وقود النّار» و هميشگى در آتشند؛ إنّالّذين كفروا لن تغني عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله شيئا و أولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون.(3)

5. قرآن كريم مال را ابزار زندگى مى داند؛ زيّن للناس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدّنيا و الله عنده حسن المب(آل عمران، 14). زيرا از سويى مال، مايه تأمين زندگى مادى است و

ص: 104


1- الميزان، ج 3، ص 89-90.
2- شعراء، 288؛ البحر المحيط، ج 2، ص 404.
3- اضواء البيان، ج 1، ص 275.

از سوى ديگر، تحصيل و نگهدارى آن با سختى توأم است. از اين رو، خداوند علاقه اى در وجود انسان قرار داده است تا مزد آن سختى ها باشد. مثلاً براى آن كه تحصيل غذا كه براى بقاى حيات انسان ضرورى است، آسان گردد، آن را براى ذايقه انسان لذيذ قرار داد.

پس، لذتهاى ناشى از خوردن غذا يا تحصيل مال، براى بقاى حيات آدمى است، ولى انسان جاهل مى پندارد كه غذا خوردن براى لذت بردن است. بدين جهت، به اندازه اى مى خورد كه در كام خويش از آن لذّت مى برد، نه به مقدار نياز خويش. آرى! او اين علاقه را اصل مى پندارد؛ و تحبّون المال حبّا جمّا(فجر، 20)، با اين كه تحصيل مال، براى تأمين اصل حيات است، نه اصل حيات براى تحصيل مال.(1)

6. قرآن كريم، مال و فرزند را به نحو «موجبه كليه» ابزار آزمون الهى معرفى مى كند؛ إنّما أموالكم و أولادكم فتنة و الله عنده اجر عظيم(تغابن، 15)، و گاهى به نحو «موجبه جزئيه» مى فرمايد: برخى همسران و فرزندان دشمن انسان هستند؛ يا أيّها الّذين ءامنوا إنّ من أزواجكم و أولادكم عدوّا لكم فاحذروهم....(2)

شايان توجه است كه آزمون بودن مال و فرزند را به صورت كلّى مطرح فرمود و دشمن بودن همسران و فرزندان را به صورت جزئى. زيرا هر مال و فرزندى وسيله امتحان است؛ ولى هر همسر و فرزندى، دشمن نيست.

7. مرحوم علامه امينى (رحمه الله) نقل مى كند: شخصى در حالى كه جمجمه انسانى را در دست گرفته بود، نزد عثمان بن عفّان خليفه سوم آمد و گفت كه شما مى گوييد: انسان غير مؤمن پس از مرگ در قبر مى سوزد. زيرا قرآن مى فرمايد: النّار يعرضون عليها غدوّا و عشيّا(غافر، 46)، در حالى كه دست من بر اين جمجمه است، ولى حرارتى احساس نمى كنم. عثمان كه از پاسخ عاجز ماند، پيشنهاد كرد تا امير المؤمنين (علیه السلام) را حاضر كنند.(3)

وقتى حضرت حاضر شدند، عثمان به آن مرد گفت: سؤال خود را تكرار كن و او تكرار كرد. به دستور حضرت، سنگ چخماقى آوردند، آن گاه با به هم زدن سنگهاى چخماق به

ص: 105


1- تسنيم، ج 13، ص 259.
2- تغابن، 14؛ همان.
3- ديگران تأدّب مى كردند و به محضر امام ع مى رفتند. زيرا امام (علیه السلام) مانند كعبه است كه «يزار و لا يزور» ولى او رعايت نكرد.

يكديگر، از آن دو آتشى بيرون جهيد. سپس به آن مرد فرمود: دست خود را روى اين سنگ ها بگذار. آن مرد دست خود را بر سنگها گذارد، آن گاه حضرت پرسيد:

«هل أمسست منهما حرارة النّار؟» بديهى است كه پاسخ وى منفى بود. سپس حضرت فرمود: آتش از درون اين دو مى جوشد، در حالى كه تو حرارتى احساس نمى كنى! جمجمه كافر نيز از درون مشتعل است، هر چند در ظاهر سرد باشد.

«فبهت الرّجل و قال عثمان: لولا علي لهلك عثمان»؛ آن مرد مبهوت شد و عثمان گفت: اگر على نبود، عثمان هلاك مى شد.(1)

قرآن كريم نيز در اين زمينه مى فرمايد: كلاّ لينبذنّ في الحطمة * و ما أدريك ما الحطمة * نار الله الموقدة * الّتي تطّلع علي الأفئدة(همزه، 4-7). «حطمة» آتشى است كه بر دلها چيره مى شود. پس همان گونه كه بدن كافر «وقود» نار است، روح او نيز «وقود» نار معنوى است و جامع روح و بدن

«وقودها الناس» (بقره، 24) است. زيرا «ناس» تنها به پيكر بدون روح گفته نمى شود، بلكه به تركيب روح و بدن اطلاق مى شود.

8. از نظر قرآن كريم، روز قيامت روزى است كه تمام اسبابها و روابط و پيوندها قطع مى گردد. به مواردى از آنها در آيات گوناگون توجه فرماييد: تقطّعت بهم الأسباب(بقره، 166):

الف. مال و فرزند: لن تغني عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله شيئا. (آل عمران، 10)

ب. دوستى و رفاقت: يوم لا يغني مولي عن مولي شيئا و لا هم ينصرون. (دخان، 41)

ج. مكر و حيله: يوم لا يغني عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون. (طور، 46)

د. جمعيت و اقتدار: قالوا ما أغني عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون. (اعراف، 48)

ه -. شفاعت و وساطت: لا تغن عني شفاعتهم شيئا. (يس، 23)

و. معبودان باطل: فما أغنت عنهم ءالهتهم الّتي يدعون من دون الله من شيء. (هود، 101)

ز. اقوام و ارحام: فلن تنفعكم أرحامكم. (ممتحنه، 3)

ح. نسب و نژاد: فاذا نفخ في الصّور فلا أنساب بينهم. (مؤمنون، 101)

ط. زبان: اليوم نختم علي أفواههم و تكلّمنا أيديهم. (يس، 65)

ص: 106


1- الغدير، ج 8، ص 214؛ تسنيم، ج 13، ص 262.

ى. معذرت خواهى: فيومئذ لا ينفع الّذين ظلموا معذرتهم. (روم، 57)

9. گناه بد است، ولى بدتر از آن عادت به گناه و روحيه گناه است. كدأب ءال فرعون.(1)

10. خصلت ها، شيوه ها و اعمال و گناهان مشابه، جزا و پاداش مشابه دارد. كدأب ءال فرعون.(2)

11. گرفتارى به عذاب الهى، نتيجه گناهان؛ فاخذهم الله بذنوبهم. بنا بر اين كه «باء» در «بذنوبهم» سببيه باشد.(3)

12. فرعون و آل فرعون كه قهرمان قدرت و زور بودند، در برابر قهر خداوند نتوانستند لحظه اى مقاومت كنند، پس شما نيز به اين مال و قدرت اندك خود ننازيد؛ كدأب ءال فرعون... فأخذهم الله....(4)

13. گاهى نقش اطرافيان طاغوت از خود طاغوت كمتر نيست، از اين رو كدأب ءال فرعون فرموده، نه

«فرعون و آله».(5)

14. آيه شريفه قل للّذين كفروا ستغلبون، دلالت بر اعجاز قرآن كريم مى كند. چون از شكست نزديك آنان خبر مى دهد. زيرا اين خبر در زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) محقق شد و كفار با آن كثرت جمعيت و قدرتى كه داشتند، در مقابل مسلمانان كه گروه اندكى بودند، در جنگ هاى مختلفى چون بدر و خيبر و احزاب و ساير فتوحات اسلامى شكست خوردند.(6)

15. كافران در دنيا، مغلوب مؤمنان و در آخرت، مقهور خدا هستند: قل للّذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنّم.(7)

16. مشركين در جنگ بدر، نيروهاى رزمنده مسلمان را دو چندان مى ديدند: يرونهم مثليهم رأي العين. بنا بر اين كه ضمير فاعلى در «يرون»، به كفار برگردد و ضمير «هم» در هر دو مورد، به مسلمين برگردد؛ يعنى مسلمانان كه 313 نفر بودند كفار آن ها را بيش از 600 نفر

ص: 107


1- نور، ج 2، ص 22.
2- همان.
3- همان، ص 341.
4- نور، ج 2، ص 24.
5- همان.
6- اطيب البيان، ج 3، ص 120.
7- راهنما، ج 2، ص 343.

مى ديدند و اين عامل شكست كفار شد.(1)

17. مسلمين در جنگ بدر - در حالى كه دشمن حدود سه برابر ايشان بود؛ يعنى هزار نفر - آنان را دو برابر نيروهاى خويش مى ديدند؛ يعنى 600 نفر مى ديدند: يرونهم مثليهم رأي العين. بنا بر اين كه ضمير فاعلى به مسلمين برگردد و سه برابر بودن كافران از شأن نزول استفاده شده است.(2)

18. مرحوم شيخ طوسى (رحمه الله) نيز درباره ى يقللكم في أعينهم؛ چگونگى تقليل كافران در چشم مؤمنان مى گويد: اين از باب تخيل است و منشأ اين تخيل نيز غبار سياهى بود كه بر اثر آن، همه جمعيت، قابل رؤيت نبودند، و اين در واقع، تخيل قلّت است، نه شهود آن. در پاسخ بايد گفت: ظاهر «يرونهم» و«رأي العين»، نشانه ى روشنى بر شهود كامل است و سخن خداوند جنبه ى تأكيدى نيز دارد.

19. قرآن كريم در مواردى، نصرت را تنها از آن خدا معرفى مى كند؛ و ما جعله اللّه إلاّ بشري لكم و لتطمئنّ قلوبكم به و ما النّصر الاّ من عند اللّه العزيز الحكيم(آل عمران، 126) و واللّه يؤيّد بنصره من يشاء. بنا بر اين، مفاد آيه كريمه ى إن تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت أقدامكم(محمد، 7)، مشتمل بر تشويق است. زيرا اگر نصرت تنها از ناحيه ى خدا باشد، انسان از خود چيزى ندارد تا دين خدا را يارى كند، مگر آن كه توفيق احياى دين خدا نصيب انسان شود كه وى مجراى نصرت الهى گردد و اين توفيق نيز نصيب هر كسى نخواهد شد؛ چنان كه در باره منافقان مى فرمايد: خداوند كراهت دارد آنان در جنگ حضور يابند؛ و لكن كره اللّه انبعاثهم فثبّطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين. (توبه، 46)

20. قرآن كريم در آيه شريفه و اللّه يؤيّد بنصره من يشاء مى فرمايد: هر كس را خداوند بخواهد، به نصرت خويش تأييد مى كند. در آيات ديگرى «من يشاء» را معرفى كرده كه آن ها مؤمنان واقعى هستند كه از نصرت الهى برخوردار هستند؛ و كان حقّا علينا نصر المؤمنين. (روم، 47) چه اين كه در جاى ديگرى، نصرت الهى را مشروط به نصرت مردم درباره ى دين

ص: 108


1- نمونه، ج 2، ص 453.
2- همان.

الهى مى داند؛ يا أيّها الّذين ءامنوا إن تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت أقدامكم.(1)

اندك بودن يادو برابر بودن مسلمانان در چشم دشمن

21. سؤال: در اكثر آيات و روايات از دنيا نكوهش شده و در برخى از آن ها ستايش گرديده است. جمع ميان اين دو دسته از آيات و روايات چگونه است ؟

پاسخ آن را مى توان از خود قرآن كريم و احاديث دريافت كرد؛ اگر دنيا ابزار و وسيله ى رسيدن به آخرت باشد، از آن ستايش، و اگر هدف و مطلوب حقيقى باشد، از آن نكوهش شده است. قرآن كريم مى فرمايد: وابتغ فيما أتاك اللّه الدّار الاخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا. (قصص، 76)

امام محمد باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«نعم العون، الدّنيا علي الأخرة».(2) حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«من أبصر بها بصّرته و من أبصر اليها أعمته»؛ (3) آن كه به دنيا از ديد وسيله بنگرد، به او درس آگاهى و بينايى مى دهد و آن كه آن را هدف بداند، چشم و دل او را نابينا مى سازد.

به تعبير ديگر، استفاده از دنيا ذاتا مذموم نيست. دنياى نكوهيده آن است كه انسان را از آخرت باز دارد؛ از اين رو قرآن كريم در توصيف آخرت گرايان دنيادار مى فرمايد: رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه و إقام الصّلوة. (نور، 37)

اصولاً نكوهش هاى قرآنى در باره كسانى است كه جز به زندگى دنيا، به چيزى نمى انديشند؛ و لم يرد الاّ الحيوة الدنيا. (نجم، 29)

22. پيروزى مسلمانان بر كفار عبرت بسيار بزرگى براى صاحبان بصيرت است. نكره بودن «عبرة» دلالت بر عظمت دارد.(4)

23. اگر سؤال شود اين كه خداوند مسلمانانرا دو برابر كفار نشان داد؛ يرونهم مثليهم يعنى كفار مسلمانان را دو برابر خود ديدند كه 2 هزار نفر مى شوند، اين منافات دارد با آيه اى كه گويد ما شما مسلمانان را در چشم كفار كم نشان داديم؛ يقللكم في أعينهم. پاسخ اين كه: كم نشان دادن مربوط به ابتداى جنگ است تا آن ها جرأت پيدا كنند و به جنگ بيايند. زياد

ص: 109


1- محمد، 7؛ المنار، ج 3، ص 236.
2- بحار، ج 73، ص 127.
3- نهج البلاغه، خ 82.
4- فتح القدير، ج 1، ص 322.

نشان دادن مربوط به ادامه جنگ است تا روحيه كفار تضعيف شود. بنا بر اين، تقليل و تكثير در دو حال و دو زمان مختلف بوده است. نظير اين جريان موضوع سؤال و عدم سؤال در قيامت است؛ وقفوهم انّهم مسئولون(صافات، 24) و لا يسأل عن ذنبه انس و لا جان(الرحمن، 39) كه مربوط به مواقف مختلف است.(1)

24. آيه 13 مربوط به جنگ بدر است كه دو گروهِ مسلمانان و كفّار در برابر يكديگر قرار گرفتند. در اين نبرد تعداد مسلمانان سيصد و سيزده نفر بود كه هفتاد و هفت نفر آنها از مهاجرين و دويست و سى و شش نفر از انصار بودند. پرچمدار مهاجرين حضرت على (علیه السلام) و پرچمدار انصار سعد بن عباده بود. مسلمانان هفتاد شتر، دو اسب، شش زره و هشت شمشير داشتند، ولى لشكر كفر بيش از هزار رزمنده و صد اسب سوار داشت. مسلمانان در آن جنگ با دادن بيست و دو شهيد ( 14 نفر از مهاجرين و 8 نفر از انصار) بر دشمن كافر با 70 كشته و 70 اسير پيروز شدند.(2)

25. گرچه حوادث براى همه مايه پند و عبرت است؛ كان لكم ءاية ولى درس گرفتن از نشانه ها، بصيرت و بينش مى خواهد؛ لعبرة لأولي الأبصار.(3)

آیه 14-17

اشاره

زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ اْلأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ( 14) قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ ( 15) الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ ( 16) الصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِاْلأَسْحارِ ( 17)

ترجمه

دوستى خواستنى ها (ى گوناگون) از زنان و پسران و اموال فراوان، از زر و سيم و

ص: 110


1- محاسن التأويل، ج 4، ص 59.
2- نور، ج 2، ص 24.
3- همان.

اسب هاى نشان دار و دام ها و كشتزار (ها) براى مردم آراسته شده، (ليكن) اين جمله مايه ى تمتّع زندگى دنياست و (حال آن كه) فرجام نيكو نزد خداست. * بگو: آيا شما را به بهتر از اين ها خبر دهم ؟ براى كسانى كه تقوا پيشه كرده اند، نزد پروردگارشان باغ هايى است كه از زير (درختان) آن ها نهرها روان است؛ در آن جاودانه بمانند، و همسرانى پاكيزه و (نيز) خشنودى خدا (را دارند)، و خداوند به (امور) بندگان (خود) بيناست. * همان كسانى كه مى گويند: پروردگارا، ما ايمان آورديم؛ پس گناهان ما را بر ماببخش، و ما را از عذاب آتش نگاه دار. * (اينانند) شكيبايان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و آمرزش خواهان در سحرگاهان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

زينت داده شدن خواسته هاى انسان، مظاهر مادى بهره اندك در دنيا، آخرت داراى نعمتهاى برتر از دنيا، ويژگى هاى بندگان خدا (درخواست مغفرت از خداوند و مصونيت از عذاب در قيامت - صبر و صداقت و خضوع و انفاق و استغفار در سحر).

ب. در آيه 14، به شش چيز از سرمايه هاى مهم زندگى (زن و فرزند و پولهاى نقد و مركبهاى ممتاز و چهارپايانى كه در دامدارى مورد استفاده هستند و زراعتها) اشاره مى كند كه اركان زندگى مادى را تشكيل مى دهند؛ زيّن للناس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة....

ج. «قناطير» جمع «قنطار» به معناى چيز محكم است، سپس به مال فراوان گفته شده است. پل را «قنطره» و اشخاص با هوش را «قنطر» مى گويند. زيرا استحكام در بنا يا تفكر آنهاست و «مقنطره» اسم مفعول از همان ماده و به معناى مضاعف و مكرر آن است و ذكر اين دو كلمه پشت سر هم براى تأكيد است. شبيه تعبيرى كه در فارسى رايج است كه مى گويند: فلان شخص صاحب آلاف و الوف است؛ يعنى ثروت زيادى دارد.

در روايتى از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه «قنطار» مقدار طلايى است كه

ص: 111

پوست يك گاو را پر كند، ولى در حقيقت همه اين ها، مصداق مفهوم وسيعِ مال زياد است.(1)

د. خداوند در آيه 17 متقيان را به پنج خصلت ستوده است:

الف. صبر مطلق، كه شامل جميع اقسام آن مى شود؛ صبر بر طاعت، صبر از معصيت و صبر در مصيبت.

ب. صدق؛ گرچه بر پايه تحليل عقلى، صدق همان مطابق بودن ظاهر انسانى با باطنش از جهت قول و فعل است، ليكن بر اين اساس خصلت هاى چهارگانه ى ديگر هم در بر مى گيرد، پس به ناچار مقصود از آن، تنها راستى در گفتار است.

ج. قنوت؛ خضوعى است كه بنده در برابر خداوند متعال دارد و شامل جميع عبادات مى گردد.

د. انفاق؛ بخشيدن مال به كسى كه مستحق بخشش است.

ه -. استغفار در سحرها؛ اين معنا مستلزم قيام در آخر شب و طلب مغفرت كردن در آن هنگام است و سنت نبوى آن را به نماز شب و استغفار كردن در قنوت نماز وتر تفسير فرموده است و خداوند متعال هم آن را به «راه انسان به سوى پروردگارش» معرفى كرده است. چنان كه در دو سوره مزمّل و دهر پس از تذكر قيام شب و تهجّد در آن مى فرمايد: انّ هذه تذكرة فمن شاء اتّخذ الي ربّه سبيلاً.(2)

ه -. مقصود از استغفار كنندگان به هنگام سحر چه افرادى هستند؟ در اين زمينه اقوال مختلفى وجود دارد:

الف. نماز گزاران در هنگام سحر كه در حديثى از امام رضا (علیه السلام) چنين نقل شده است.

ب. كسانى كه نماز آن ها منتهى به وقت سحر مى شود و از خداوند طلب مغفرت مى كنند.

ج. آنان كه هنگام سحر از خداوند طلب مغفرت مى كنند.

امام صادق (علیه السلام) نيز مى فرمايد:

«انّ من استغفر اللّه سبعين مرّة في وقت السّحر، فهو من أهل هذه الآية».(3)

ص: 112


1- تفسير نمونه، ج 2، ص 340؛ مجمع البيان، ج 2، ص 711.
2- مزمّل، 19؛ دهر، 29؛ الميزان، ج 3، ص 111.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 714.
نكته ها

1. امكانات مادى، و تمايل به آنها، فقط وسيله اى براى گذران زندگانى دنياست و هدف آفرينش نيست. زيّن للناس... ذلك متاع الحيوة الدنيا.(1)

2. آيه شريفه، اقسام متعددى از شهوات را بيان مى كند كه هر انسانى به يكى از اين ها گرايش دارد كه همان را اصل تمام لذايذ حياتى خود مى پندارد و شهوات ديگر را فرع قرار مى دهد.

كمتر كسى پيدا مى شود يا اصلاً يافت نمى شود كه با يك نظرِ مساوى به همه آنها بنگرد؛ اما جاه و منصب و رياست كه گاهى محبوب آدمى قرار مى گيرد، در حقيقت امور وهمى هستند كه در قصد و نظر ثانوى، مورد علاقه ى انسان است و التذاذ نسبت به آن ها التذاذ شهوى نخواهد بود. علاوه بر اين كه، آيه شريفه در مقام حصر شهوات نيست.(2)

3.

«حبّ الشّهوات»؛ يعنى، دوست داشتن خواهش هاى نفسانى. در آيه شريفه، به معناى مشتهيات است. زيرا تمام آنچه در آن ذكر شده، از قبيل مشتهيات است، ليكن در اينجا به دليل مبالغه از خواهش هاى نفسانى، با مصدر تعبير كرده است؛ يعنى، مشتهيات نفسانى به اندازه اى مورد رغبت و تمايلند، مثل اين كه خود شهوت هستند.(3)

4. تزيين دو نوع است: گاهى تزيين امور دنيوى جهت نيل به آخرت و طلب رضايت الهى است كه انسان به وسيله ى انجام اعمال مختلفه اى كه مربوط به مال و جاه و اولاد و نفوس است، خشنودى خدا را به دست مى آورد، كه اين نوع از تزيين را خداوند به خود نسبت مى دهد: إنّا جعلنا ما علي الأرض زينة لها و قل من حرّم زينة اللّه الّتي أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق(اعراف، 32).

نوع ديگر، تزيينى است كه براى جلب قلوب افراد نسبت به امور دنيوى و بازداشتن و غافل كردن آن ها از ياد خدا در قرآن مطرح است. اين نحوه از تزيين، تصرف شيطانى است كه خداى متعال آن را به شيطان نسبت داده، بندگانش را از آن برحذر داشته است؛ و زيّن

ص: 113


1- راهنما، ج 2، ص 349.
2- الميزان، ج 2، ص 105.
3- روح البيان، ج 2، ص 9؛ تفسير ابى السعود، ج 2، ص 14.

لهم الشّيطان ما كانوا يعملون يا در جاى ديگر از قول شيطان مى فرمايد: قال ربّ بما أغويتني لأزيّننّ لهم فى الأرض و لأغوينّهم أجمعين(حجر، 39) و زيّن لهم سوء أعمالهم. (توبه، 37)

بنا بر اين، قِسم دوم از تزيين كه منسوب به شيطان است، به خدا نسبت داده نمى شود، بلكه از آن جهت كه عملكرد و تصرفات شيطان و همه اسباب خير و شر، فقط به اذن الهى است تا از اين طريق اراده و خواست الهى نافذ واقع شود و به اين وسيله امر صنع و ايجاد، منظم گردد و كام يابان و رستگاران به حسن اختيار خودشان رستگار شوند و از صف مجرمان جدا گردند، از اين جهت منسوب به خدا هم مى شود.

پس فاعل تزيين در زيّن للنّاس حبّ الشّهوات... خدا نيست. زيرا آيه، مشتمل بر مطالبى است كه به طور مستقيم منسوب به خدا نمى شود، بلكه ادب قرآنى اقتضا دارد كه به غير خدا شيطان يا نفس اماره نسبت داده شود.(1)

5. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: مال و فرزند زينت زندگى دنياست؛ المال و البنون زينة الحياة الدنيا(كهف، 46)، در آيه ديگر مى فرمايد: حيات دنيا لهو و لعب است؛ انماالحياة الدنيا لعب و لهو(محمد، 36) نتيجه اين كه زينت زندگى دنيا نيز لهو و لعب است. از سويى مى فرمايد: ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن هاست به بازى نيافريديم؛ و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين(انبياء، 16). براى حلّ اين شبهه مى توان گفت كه پدرى كه براى فرزند خويش اسباب بازى مى خرد كارش حكيمانه است، ولى پدر بازيگر نيست انسان تا در گهواره زمين است با بازى قرين است: الم نجعل الارض مهادا(نبأ، 6) هر اندازه طعم آخرت را بچشد از قيد اين بازى رها مى شود مانند حضرت على (علیه السلام) كه فرمود:

«غرّى غيري قد طلقتك ثلاثا لارجعة فيها».(2)

6. قرآن كريم به شكل هاى گوناگون كسانى كه حبّ افراطى به دنيا دارند را تحقير مى كند؛ آنان را دوستدار شهوات مى نامد كه نوعى تحقير است. زيرا شهوت مانند غضب در مقابل عقل است: زيّن للناس حبّ الشهوات. امور نامبرده در آيه 14 آل عمران كه مورد علاقه انسان است را شهوت مى نامد كه به نوعى تحقير آن ها و تحقير كسى است كه به آن ها عشق

ص: 114


1- الميزان، ج 3، ص 97.
2- نهج البلاغه، حكمت 77؛ تسنيم، ج 13، ص 299.

مى ورزد، از اين رو در نكوهش شهوت گرايى و مال دوستى مى فرمايد: و الله يريد ان يتوب عليكم و يريد الذين يتبعون الشهوات ان تميلوا ميلاً عظيما(نساء، 27) و فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا.(1)

7. امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«ما تلذّذ النّاس في الدّنيا و الاخرة بلذّة أكثر لهم من لذّة النّساء» و هو قال اللّه عزّ و جلّ : زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء

...و انّ اهل الجنة ما تلذّذون بشيء من الجنة، أشهي عندهم من النكاح، لا طعام و لا شراب.(2)

8. «خير» در آيه شريفه قل أؤنبّئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا تعيينى است نه تفضيلى؛ يعنى نمى توان گفت كه حبّ شهوات خير است، ولى بهشت براى اهل تقوا بهتر و از فضيلت بيشترى برخوردار است. تقابل جمله زيّن للنّاس حبّ الشّهوات با آيه قل أؤنبّئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربّهم شاهد بر اين است كه يكى مذموم است و ديگرى ممدوح؛ نه يكى خوب و ديگرى خوب تر است.(3)

9. در آيه شريفه زيّن للنّاس حبّ الشهوات... بيان نشده است كه «أنعام» چند گروه از حيوانات را شامل مى شود، اما در سوره مباركه ى انعام، به هشت صنف بودن آن اشاره شده است؛ و من الأنعام حمولةً و فرشا... (انعام، 142) و ثمانية أزواج من الضّأن اثنين و من المعز اثنين... (انعام، 143) و و من الإبل اثنين و من البقر اثنين... (انعام، 144) و جعل لكم من أنفسكم أزواجا و من الأنعام أزواجا....(4)

10. در دعوت كردن مردم به حق، بايد به آنان شخصيت داد و با عطوفت و طرح سؤالات زمينه ساز، كار را شروع كرد.(5)

11. سرّ توصيف مسئله بهشت و نعمت هاى آن به نزد پروردگار؛ عند ربّهم، بيان كمال و عظمت بهشت است.(6)

ص: 115


1- مريم، 59؛ تسنيم، ج 13، ص 315.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 320؛ صافى، ج 1، ص 250.
3- تسنيم، ج 13، ص 366.
4- شورى، 11؛ اضواء البيان، ج 1، ص 277.
5- نور، ج 3، ص 31.
6- محاسن التأويل، ج 4، ص 63.

12. در آيه 15 در كنار نعمت هاى بهشتى موضوع رضوان الهى كه نعمت ديگرى است بيان شده است. در آيه 72 توبه به عنوان بزرگ ترين نعمت توصيف شده است: و ساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من الله اكبر.

13. تنوين كلمه «رضوان» دلالت بر تفخيم و تعظيم مى كند و سرّ ذكر رضوان الهى به دنبال أزواج مطهّرة بيان حقيقت بهشت است كه در آن هر دو نعمت و لذت جسمانى و روحانى وجود دارد كه بى ترديد دومى بالاتر و بزرگ تر از اولى است؛ و رضوان من اللّه أكبر.(1)

14. با اين كه بهشت يك مجموعه و محل تبلور پاداش الهى است، موضوع همسران پاك و نيكو را جداگانه ذكر كرده است؛ أزواج مطهّرة. سرّ اين ذكر خاص بعد از عام آن است كه آميزش جنسى برترين لذت مطلوب براى انسان است، بدين جهت در آيه قبل كلمه «نساء» بر «بنين» و «قناطير» مقدم شده است.(2)

15. أزواج مطهّرة؛ ازواج بهشتى دو گونه است:

الف. حور العين؛ خداوند در آيات بسيارى آن ها را به پاكيزگى و زيبايى و درخشندگى ستوده است، مانند: فيهنّ قاصرات الطّرف لم يطمثهنّ انس قبلهم و لا جانّ * كأنهنّ الياقوت و المرجان(الرحمن، 56-57) و و حور العين كأمثال اللّؤلؤ المكنون. (واقعه، 23)

ب. زنان كه از حوريان بهشتى زيباترند و حوريان بهشتى خدمتگزاران آن ها هستند. گفتنى است كه هر دو نوع، از نظر ظاهر و باطن پاك و مطهرند.(3)

16. از اين كه خشنودى خداوند در رديف امورى قرار داده شده كه براى انسان برتر از لذايد دنيوى است، بر مى آيد كه همين رضايت و خشنودى خداوند نيز مطلوب اوست. از اين رو، آن را در اين آيه هم رديفِ «جنّات» و

«أزواج مطهّرة» دانسته و در آيات شريفه: فضلاً من ربّهم و رضوانا(مائده، 2) و و مغفرة من اللّه و رضوان(حديد، 20) و و برحمة منه و رضوان(توبه، 22)، آن را مقابل فضل و مغفرت و رحمت خداوندى كه تماما از مشتهيات انسانى است، قرار داده است، چنان كه از دو آيه شريفه: رضي اللّه عنهم و رضوا عنه

ص: 116


1- توبه، 9؛ محاسن التأويل، ج 4، ص 63.
2- الميزان، ج 3، ص 106.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 132.

و راضية مرضية هم اين نتيجه را مى توان گرفت. زيرا اين دو آيه، متعلق رضا و خشنودى حضرت حق خود مؤمنان است و روشن است كه رضايت از مؤمنان غير از رضايت از افعال و كردار آنان است.(1)

17. لطيف ترين نكته اى كه از اين دو آيه شريفه به دست مى آيد، پاسخى است كه از يك اشكال مهم داده مى شود.

اشكال: در اين دنيا هر انسانى نيازمند غذاست تا وجودش محفوظ بماند و نيازمند ازدواج است تا نسلش باقى باشد و استفاده از غذا و ازدواج براى او همراه با لذت است، وگرنه هيچ انسانى تنها براى حفظ و بقاى نسل خود، اين سختى ها را تحمل نمى كرد و در پى به دست آوردن غذا و ازدواج خود را به زحمت نمى افكند؛ اما مصلحت الهى چنين اقتضا كرده كه در اين امور بهره و لذت وجود داشته باشد تا انسان با ميل و شوق، به اين امور تن دهد و در نتيجه خودش محفوظ و نسلش باقى بماند.

بر اين اساس، در سراى آخرت كه سخن از حفظ انسان و بقاى نسل او نيست، وجود شهوت خوردن و ازدواج در او چه مصلحتى دارد؟

پاسخ: حقيقت انسان در آخرت عوض نمى شود، بلكه آن انسان همين انسان است. خواسته هاى او تغييرى نكرده، تنها تفاوت در اين است كه انسان در دنيا محكوم به زوال و فناست، ولى در آخرت مهر بقا و دوام بر پيشانى او زده مى شود.

او در آخرت خواستار بهره مندى از لذّت هاى دنيوى و نيز لذايذ برتر از آن هاست و آن راهيابى به بهشت برين است و سعادت او در پرتو همين برخوردارى تأمين مى گردد و در مقابل، محروم ماندن از اين نعمت ها شقاوت و بدبختى او را به دنبال خواهد داشت.(2)

18. افراد باتقوا، شيفته زرق و برق دنيا نمى شوند. «متقين» در اين آيه، در مقابل «ناس» در آيه قبل به كار رفته است.(3)

19. تشويق بايد هماهنگ با خواسته هاى طبيعى و فطرى باشد؛ «انهار، ازواج، خالدين».(4)

ص: 117


1- الميزان، ج 3، ص 107.
2- الميزان، ج 3، ص 108-111.
3- نور، ج 2، ص 28.
4- همان، ص 29.

20. از جمله و اللّه بصير بالعباد؛ بر مى آيد كه هر كسى نمى تواند با ادعا، خود را پرهيزكار قلمداد كند، بلكه خداوند پرهيزكاران واقعى را مى شناسد. پس بايد مواظب بود كه مبادا خودپسندى اين گمان را در فكر به وجود آورد و خود را پرهيزكار بدانيم، با آن كه بويى از تقوا نبرده باشيم.(1)

21. ايمان، زمينه ساز غفران الهى و مصونيت از عذاب دوزخ است؛ ءامنّا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار.(2)

22. متّقين، همواره در انابه و دعا هستند؛ (يقولون). فعل مضارع دلالت بر دوام دارد.(3)

23. به كارهاى خوبتان اعتماد نكنيد. با آن كه اهل تقوا هستيد، باز هم از قهر الهى بايد ترسيد؛ قنا عذاب النار.(4)

24. از اين كه متقيان گفتار خود را با لفظ مفيد تأكيد، «انّ»، آغاز كرده اند، درمى يابيم كه آنان صدق گفتار خود را مسجّل كرده و پا بر جايى و ثبات قدمشان در ايمان به پروردگار را اظهار مى دارند.(5)

25. تقدم صفت صابرين بر ساير صفات گوياى اين حقيقت است كه اگر صبر نباشد ديگر صفات نيز محقق نخواهد شد.(6)

26. در آيه 15 آل عمران مى فرمايد: متقين علاوه بر نعمتهاى مادى بهشت از رضوان الهى برخوردار هستند: و رضوان من الله. مردم نسبت به رضوان خداوند بر دو گروه هستند: عده اى جوياى رضوان حق هستند مانند پيامبر اكرم و همراهان او: محمد رسول الله و الّذين معه أشدّاء على الكفّار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلاً من الله و رضوانا(فتح، 29) و برخى از مردم از رضوان حق كراهت دارند و آنان كسانى اند كه بعد از روشن شدن هدايت، ارتداد پيدا كردند: انّ الذين ارتدّوا علي أدبارهم من بعد ما تبين لهم الهدي الشيطان سول لهم و

ص: 118


1- المنار، ج 3، ص 249.
2- راهنما، ج 2، ص 354.
3- نور، ج 2، ص 29.
4- همان.
5- الميزان، ج 3، ص 111.
6- المنار، ج 3، ص 252.

املي لهم... فكيف اذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و أدبارهم ذلك بأنّهم اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه فاحبط أعمالهم. (محمد، 25-28)

يقينا اين دو گروه يكسان نيستند و هر كدام در قيامت سرنوشتى دارند. از اين رو، عدم تسويه اين ها را در آيه ديگر بيان كرد: أفمن اتّبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و مأواه جهنم و بئس المصير * هم درجات عند الله و الله بصير بما يعملون. (آل عمران، 162-163)

آیه 18-22

اشاره

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 18) إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ ( 19) فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ اْلأُمِّيِّينَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ ( 20) إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ ( 21) أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ ( 22)

ترجمه

خدا كه همواره به عدل، قيام دارد، گواهى مى دهد كه جز او هيچ معبودى نيست؛ و فرشتگانِ (او) و دانشوران (نيز گواهى مى دهند كه:) جز او، كه توانا و حكيم است، هيچ معبودى نيست. * در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتابِ (آسمانى) به آنان داده شده، با يكديگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آن كه علم براى آنان (حاصل) آمد، آن هم به سابقه ى حسدى كه ميان آنان وجود داشت، و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، پس (بداند) كه خدا زودشمار است. * پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: «من خود را تسليم خدا نموده ام، و هر كه مرا پيروى كرده (نيز خود را تسليم خدا نموده است).» و به كسانى كه اهل كتابند و به مشركان بگو: «آيا اسلام آورده ايد؟» پس اگر اسلام آوردند، قطعا هدايت يافته اند، و اگر روى برتافتند، فقط رساندنِ پيام بر عهده ى توست، و خداوند به (امور)

ص: 119

بندگان بيناست. * كسانى كه به آيات خدا كفر مى ورزند، و پيامبران را بنا حق مى كشند، و دادگستران را به قتل مى رسانند، آنان را از عذابى دردناك خبر ده. * آنان كسانى هستند كه در (اين) دنيا و (در سراى) آخرت، اعمالشان به هدر رفته و براى آنان هيچ ياورى نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گواهى دادن خداوند با ايجاد نظم هستى به يگانگى خويش، گواهى دادن فرشتگان و صاحبان علم به يگانگى خداوند، دين در نزد خدا تسليم بودن در برابر اوست، حسادت، عامل اختلاف ميان اهل كتاب، دستور به پيامبر در ارتباط با چگونگى برخورد با اهل مجادله، بشارت عذاب به كفار و قاتلان انبيا و آمران به قسط و فضيلت، حبط اعمال كفار در دنيا و آخرت.

ب. در اين كه منظور از شهادت خداوند چيست سه احتمال است:

1. شهادت قولى كه مرحوم علامه طباطبايى فرموده است.(1)

2. شهادت فعلى؛ يعنى كار خدا به گونه اى است كه توحيد او را ثابت مى كند زيرا هماهنگى عالم كه فعل خداست شاهدى بر وحدت فاعل و مدبر آن است: لو كان فيهما ءالهة الاّ الله لفسدتا(انبياء، 22)، در اين صورت مدّعا وحدت خداوند و دليل و شاهد نظم عالم است.

3. شهادت عينى و ذاتى خدا بدين معناست كه ذات خداوند بر وحدت او شهادت مى دهد؛ يعنى خدا بودن با تعدد سازگار نيست زيرا ذات خدا نامحدود است و موجود و نامحدود براى غير خود جايى نمى گذارد و معناى شهادت ذات خدا بر وحدت خويش همين است.(2)

ج. منظور از دين، اسلام است. اسلام تسليم شدن در برابر حق است، اعم از حق در مقام اعتقاد يا حق در مقام عمل. به عبارت روشن تر، اسلام آن تسليمى است كه بنده در برابر بيانى كه از مقام ربوبى صادر شده داشته باشد، چه آن هايى كه مربوط به معارف يا در باره احكامند،

ص: 120


1- الميزان، ج 3، ص 132.
2- تسنيم، ج 13، ص 393-400.

و آن معارف و احكام، گرچه از لحاظ كميت و كيفيت در اديان مختلف است، ليكن حقيقت همه آن ها يك موضوع بيشتر نيست.(1)

د. از نظر قرآن كريم، آيين حقيقى در پيشگاه خدا همان تسليم در برابر فرمان اوست. در حقيقت، روح دين در همه زمان ها چيزى جز تسليم در برابر حقيقت نبوده است، ليكن از آنجا كه آيين پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عالى ترين نمونه آن بود، نام اسلام براى آن انتخاب شده است.

حضرت على (علیه السلام) در تبيين معناى اسلام چنين مى فرمايد:

«لأنسبنّ الاسلام نسبة لم ينسبها أحد قبلى، الإسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين و اليقين هو التّصديق و التّصديق هو الإقرار و الاقرار هو الأداء و الأداء هو العمل».(2)

ه -. در آيه شريفه، اسلام را با قيد وجه همراه ساخته است؛ أسلمت وجهي. وجه هر چيزى آن طرفى است كه روبروى انسان قرار مى گيرد و ممكن است معناى اخص آن مراد باشد كه صورت و روى آدمى است و چون چهره ى انسان مهمترين ادراكات انسان را در خود دارد، تسليم شدنِ چهره، تسليم شدن تمام بدن را به دنبال خواهد داشت و تسليم چهره، از خضوع و تسليم بودن در برابر اوامر الهى حكايت دارد.(3)

و. «وجه» در جمله اسلمت وجهي لله چهره هستى است نه صورت ظاهرى، چنان كه در آيه فاقم وجهك للدين حنيفا(روم، 30) نيز به همين معناست؛ يعنى قلبت را كه جايگاه و مظهر عقيده است و نيز شئون انسانى را كه پايگاه اخلاق و اوصاف كمالى است و اعضا و جوارحت را كه ابزار عمل صالح است و تمام هستى ات را به سوى دين كن زيرا مجموعه دين همان اعتقاد قلبى و اخلاق نفسانى، اقرار زبانى و عمل به اركان است.(4)

ز. منظور از «أميين» همان مشركان مكه هستند و علت انتخاب اين وصف دو چيز است:

1. چون آنان كتاب آسمانى را رها كرده اند، وصف «اميين» در مورد آن ها به كار رفته است، گويا آنان نمى توانند بنويسند و بخوانند.

2. آنان اهل فضل و دانش نبودند؛ يعنى بى سوادى و دور بودن از فرهنگ خواندن و

ص: 121


1- الميزان، ج 3، ص 120.
2- نمونه، ج 2، ص 349؛ مجمع البيان، ج 2، ص 717.
3- الميزان، ج 3، ص 122؛ مجمع البيان، ج 2، ص 719.
4- تسنيم، ج 13، ص 476.

نوشتن يك ويژگى عام آنان بود. گرچه افراد كمى از اين فرهنگ بهره مند بودند.(1)

قابل توجه اين كه خود اهل كتاب، مشركان را به اين اسم مى خواندند؛ ليس علينا فى الأميين سبيل.(2)

نكته ها

1. انسان در رديف فرشتگان يا حيوان: در قرآن كريم هر گاه سخن از علم و دانش است نام انسان در رديف فرشتگان آمده و هر گاه سخن از خوردن و آشاميدن است نام او در كنار حيوان بيان شده است؛ شهد الله أنّه لا اله الاّ هو و الملائكة و أولوا العلم قائما بالقسط(آل عمران، 18)، و فاكهة وابا متاعا لكم و لانعامكم(عبس، 31-32)، كلوا و ارعوا انعامكم(طه، 54) و و نسقيه مما خلقنا انعاما و اناسى كثيرا. (فرقان، 49)

2. اوصاف اولوا العلم تقريبا همان اوصاف راسخان در علم است؛ زيرا اولوا العلم به وحدانيت خداوند شهادت مى دهند، راسخان در علم نيز اقرار به توحيد دارند: و الراسخون فى العلم يقولون ءامنّا به كل من عند ربّنا و ما يذكّر الاّ الوا الالباب(آل عمران، 7) و بهترين سخن اولوا الالباب اين است كه ربّنا ما خلقت هذا باطلاً.(3)

3. سرّ تقديم ملائكه بر اولوا العلم اين است كه بعضى از ملائكه نقش واسطه را ايفا كرده و علم را به صاحبان علم مى رسانند.

4. سؤال: با اين كه مدعى، وحدانيت خود خداوند است، چگونه خود او شاهد و گواه بر اين وحدانيت خواهد بود؟

پاسخ: الف. او با آفرينش جهان، دلايل توحيد خود را ارائه فرموده است، وگرنه ديگران از پى بردن به اين حقيقت ناتوان بودند، پس او تنها شاهد بر وحدانيت خود است.

ب. او تنها موجود ازلى و ابدى است و غير او در ازل وجود نداشته و معدوم شبيه غايب و موجود شبيه حاضر است، پس تمامى غير او، غايب بودند. بنا بر اين، ماسواى حق تعالى به جهت معدوم بودنشان غايب بودند و در پرتو افاضه ى وجود از ناحيه ى خدا، شاهد شدند،

ص: 122


1- تفسير كبير، ج 7، ص 228.
2- آل عمران، 75؛ الميزان، ج 3، ص 123.
3- آل عمران، 191؛ تسنيم، ج 13، ص 413.

پس خداوند شاهد بر همگان است.(1)

5. از اين آيه شريفه ارزش و فضيلت دانش و دانشمندان استفاده مى شود. زيرا قرآن كريم شهادت و گواهى دادن دانشمندان بر يگانگى خداوند را در رديف شهادت خداوند و فرشتگان آورده است.(2)

تطبيق اولوا العلم به پيامبران و ائمه اطهار چنان كه امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«فانّ أولي العلم الأنبياء و الأوصياء» آن است كه آنان روشن ترين مصداق آن هستند.(3)

6. سرّ پايان يافتن آيه شريفه به دو صفت «عزيز» و «حكيم» اين است كه از آنجا كه آيه در مقام نفى شريك از خداوند است، كلمه «عزيز» به كار رفته است؛ يعنى او چون عزيز است، خود را از داشتن هر گونه شريك و ذلت پذيرى آن به دور داشته است. نكته ى ذكر كلمه «حكيم» نيز اين است كه او در حكمت خود يگانه است، در نتيجه از هر اضلالى در دايره ى آفرينش و تدبير آن نسبت به خود جلوگيرى خواهد كرد.(4)

7. در آيه 19 مى فرمايد: دين در نزد خداوند اسلام است: انّ الدين عند الله الاسلام، در آيه ديگر مى فرمايد: هر كس غير از اسلام دينى را انتخاب كند از او پذيرفته نمى شود و در قيامت از زيانكاران است: و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين. (آل عمران، 85)

8. در انّ الدين عند الله الاسلام واژه «سلم» از واژه هاى ارزشمندى است كه در هر هيئت و وزنى استعمال شود، ارزش دارد و به معناى مجرّد بودن از آفات و نقايص ظاهرى و باطنى است. از اين رو، به بهشت «دار السلام» اطلاق مى شود. زيرا در بهشت نقص و عيب وجود ندارد و يكى از اسماى حسناى خداوند «سلام» است؛ چون خداوند مجرّد از نقص ظاهرى و باطنى است و به همين جهت به آيين الهى اسلام اطلاق مى شود: انّ الدين عند الله الاسلام؛ چون اين آيين مبرّاى از نقص است و به همين دليل به انسان متعهّد و متدين مسلمان مى گويند؛ زيرا مردم از دست و زبان او بلكه از همه ابعاد وجودى او در سلامت هستند چنان

ص: 123


1- تفسير كبير، ج 7، ص 219.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 716.
3- نمونه، ج 2، ص 348.
4- الميزان، ج 3، ص 117.

كه در روايت است:

«المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه».(1)

9. اختلاف دينى، نشأت يافته از ناحيه عالمان متجاوز و حسود؛ و ما اختلف... الاّ من بعد ما جاءهم العلم بغيا. كلمه «بغيا»، به معناى تجاوز است و به معناى حسد نيز آمده است.(2)

10. قرآن كريم در آيه 19 مى فرمايد: دين نزد خداوند اسلام است؛ ان الدين عند اللهّ الاسلام، در آيه ديگر مى فرمايد: ما عندكم ينفد و ما عندالله باق(نحل، 96). بنا بر اين اسلام دين ثابت و پايدار و مستمرّى خواهد بود.(3)

11. سرّ عطف جمله من اتّبعن بر أسلمت وجهي آن است كه: هم پيروى مؤمنان از پيامبر را ثابت كند، هم شرافت و عظمت پيامبر را برساند.(4)

12. جمله و ان تولّوا فانّما عليك البلاغ و اللّه بصير بالعباد بر سه مطلب دلالت دارد:

الف. جدال و ادامه ى بحث با مشركان ممنوع است. زيرا بحث با كسى كه از پذيرش يك امر ضرورى سر باز مى زند، چيزى جز جدال و لجاجت نخواهد بود.

ب. حق حكم و داورى در باره مردم، تنها و تنها با خداوند متعال است و پيامبر جز آن كه مبلّغ رسالت الهى است، وظيفه ى ديگرى ندارد. چنان كه آيات ديگرى نيز اين معنا را بيان مى كند؛ ليس لك من الأمر شيء(آل عمران، 128) و لست عليهم بمصيطر. (غاشيه، 23)

ج. از جمله و اللّه بصير بالعباد بر مى آيد كه آيه شريفه در مقام تهديد اهل كتاب و مشركان است..... و جمله و ان تولّوا فانّما عليك البلاغ كنايه از اين معناست كه آنان را در صورت لجاج به پروردگارشان واگذار كن كه خدا به بندگانش بينا و مطابق حال و زبان استعدادشان ميان آنان حكم خواهد كرد.(5)

13. پيروان واقعى پيامبر (صلی الله علیه و آله) كسانى هستند كه تسليم خدا باشند؛ اسلمت وجهي و من اتبعن.(6)

14. علم و كتاب به تنهايى كافى نيست، و سبب نجات نخواهد شد؛ چه بسا علم باشد،

ص: 124


1- مواهب الرحمن، ج 5، ص 141 با اضافات.
2- راهنما، ج 2، ص 362.
3- تسنيم، ج 13، ص 433.
4- الميزان، ج 3، ص 123.
5- الميزان، ج 3، ص 123.
6- نور، ج 2، ص 33.

ولى تسليم نباشد: اوتوا الكتاب... و ان تولّوا.(1)

15. آيه شريفه فان حاجّوك دلالت بر ادب احتجاج مى كند. زيرا خداوند نفرمود:

«فان حاجّوك فأعرض عنهم»، بلكه فرمود: فقل أسلمت. چون دعوتِ پيامبر به سوى اسلام، سزاوار نيست كه در آغاز همراه با اعراض باشد، بلكه پيامبر مى خواهد مردم را به سوى توحيد دعوت كند كه اساس تربيت انسان است و توحيد كامل به آن است كه انسان تسليم امر الهى باشد. از اين رو خداوند به پيامبر دستور مى دهد كه در برابر احتجاج آن ها بگو: تسليم خدا هستم.(2)

16. «محاجّه» وزن باب «مفاعله» را دارد و مفاعله گرچه ميان دو نفر يا دو گروه است، ولى در صورتى كار طرفينى را بيان مى كند كه يك طرف بر ديگرى فايق باشد، اما اگر دو نفر يا دو گروه همسان كارى را انجام دهند، باب تفاعل متكفل بيان آن است. مثلاً اگر در زد و خورد، على پيروز گردد، گفته مى شود:

«ضارب علي معاوية»؛ اما اگر دو طرف متساوى باشند، مى گويند:

«تضارب علي و عمر» كه هر دو فاعلند. در محاجّه نيز تهاجم از يك طرف است، بر خلاف «تحاجّ» كه برخورد متساوى است.

حمله مستكبران بر مستضعفان در دنيا مجادله و محاجه است، اما برخورد متعادل و متساوى اين دو گروه در جهنّم، تحاجّ است؛ و اذ يتحاجّون فى النّار فيقول الضعفاء للّذين استكبروا انّا لكم تبعا. (غافر، 47)

در جهنّم هر يك از مستضعف و مستكبر به ديگرى مى گويد: تو مقصّر هستى، بر خلاف دنيا كه غالبا حمله ى جدال آميز از طرف سران قدرت و زورمداران است. نمونه ى آن را قرآن كريم در باره نمرود و قوم حضرت ابراهيم (علیه السلام) بيان مى كند؛ ألم تر الى الّذي حاجّ أبراهيم فى ربّه(بقره، 258) نه تنها نمرود اهل محاجه و جدال بود، بلكه قوم ابراهيم (علیه السلام) نيز با او محاجه كردند؛ و حاجّه قومه قال أتحاجّونى فى اللّه و قد هدان(انعام، 79)، اصولاً محاجّه جنبه ى مجادله دارد و خصومت انگيز است و از طرف دشمن شروع مى شود، مگر دليلى خلاف اين اصل را ثابت كند.(3)

ص: 125


1- همان، ص 34.
2- . مواهب الرحمن، ج 5، ص 145.
3- تسنيم، ج 13، ص 475.

17. از دو كلمه «يقتلون» و «يكفرون» استفاده مى شود كه كفر ورزيدن به آيات الهى، و كشتن انبيا كه كشتن به غير حق است و كشتن مناديان عدالت، سيره مستمره ى اهل كتاب بود. چنانچه تاريخ يهود شاهد روشنى بر اين معناست كه آنان عده ى زيادى از انبيا و مردان نيكوكار و امران به معروف و ناهيان از منكر و عدالت خواهان را كشتند، همچنين نصارى قدم در جاى پاى آنان گذاشتند.(1)

18. از كلمه «بغير حق» بر مى آيد كه ملاك پسنديده يا ناپسند بودن امرى آن است كه با حق سنجيده شود، نه با اشخاص؛ يعنى معيار تشخيص، حق يا ناحق بودن است، نه افراد و اشخاص.(2)

19. سؤال: يهوديان معاصر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هيچ يك از اين گناهان را مرتكب نشده بودند، پس چگونه اين اعمال به آنان نسبت داده شده است ؟

پاسخ: الف. از آنجا كه آنان به برنامه ى گذشتگان خود رضايت داشتند، اين تعبير در مورد آنان به كار رفته است.

ب. آنان قصد كشتن پيامبر و مؤمنان را داشتند و خداوند اين توطئه ى آنان را خنثى فرمود و چون علاقه ى آنان به انجام اين جنايت در حد بالايى بود، اين تعبير به طور مجازى در باره آن ها به كار رفته است.(3)

20. آيه شريفه أولئك الّذين حبطت أعمالهم فى الدّنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين دلالت دارد بر اين كه:

اولاً: كسى كه مردم را به دليل امر به معروف و نهى از منكر كردنش بكشد، اعمالش نابود مى شود.

ثانيا: چنين فردى به شهادت جمله و ما لهم من ناصرين از شفاعت بى بهره بوده و در روز قيامت از آن سودى نمى برد.(4)

ص: 126


1- الميزان، ج 3، ص 123.
2- المنار، ج 3، ص 262.
3- تفسير كبير، ج 7، ص 229.
4- الميزان، ج 3، ص 124.

21. بنى اسرائيل در اول روز، آن هم در يك ساعت، چهل و سه نفر از پيامبران الهى ويكصد و دوازده نفر از آمران به معروف را به شهادت رساندند.(1)

22. آيه شريفه 21 دلالت دارد بر شدّت عذاب كسى كه پيامبر يا آمر به معروف يا ناهى از منكر را بكشد. ابو عبيده جراح از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پرسيد: روز قيامت عذاب كدام طايفه سخت تر باشد؟ حضرت فرمود: آن كه پيامبر يا امر به معروف و ناهى از منكر را بكشد، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.(2)

23. در آيه 21 به سه گناه و معصيت اشاره شده كه هر كدام سبب براى ارتكاب ديگرى است؛ كفر زمينه ى قتل انبيا را فراهم مى سازد و اين، موجب مى شود كه انسان امر به معروف ونهى از منكركنندگان را بكشد.(3)

24. و يقتلون النّبييّن بغير حق؛ قيد «بغير حق» توضيحى است، نه احترازى. زيرا قتل انبيا هماره به غير حق است. نظير آيه شريفه: و من يدع مع اللّه إلها ءاخر لا برهان له(مؤمنون، 17). چون شرك همواره بى برهان است. بنابراين، قتل انبيا تنها يك قسم دارد و آن به غير حق است و قتل به حقّ انبيا معقول نيست، چنان كه شرك نيز تنها يك نوع دارد و آن بدون برهان است و شرك با برهان معقول نيست.(4)

25. سؤال: از شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر آن است كه خطرى در كار نباشد، ولى در اين آيه از كسانى كه براى نهى از منكر تا پاى جان ايستاده اند، ستايش شده است، علّت چيست ؟

پاسخ: شرايط افراد و نوع معروف و منكر تفاوت مى كند؛ گاهى منكر، حكومت يزيد است كه امام حسين (علیه السلام) براى نهى از آن به كربلا مى رود و شهيد مى شود. مى فرمايد: هدف من از اين حركت و قيام، امر به معروف و نهى از منكر است، اما گاهى منكر در اين حدّ نيست، بلكه گناهى است كه بايد ميان خطر و مفسده گناه و از دست دادن مال و جان و آبرو مقايسه

ص: 127


1- كشاف، ج 1، ص 348.
2- الدر المنثور، ج 2، ص 13؛ كشاف، ج 1، ص 347.
3- البحر المحيط، ج 2، ص 429.
4- مواهب الرحمن، ج 5، ص 158.

و با توجه به اهميت و اولويت عمل كرد.(1)

26. اصل امر به قسط كار خداوند است: قل امر ربّي بالقسط(اعراف، 29). از آنجا كه عالمان ربّانى شديد الارتباط به ربّ هستند، متخلّق به اخلاق الهى اند و تا مرز شهادت به قسط امر مى كنند؛ آنان اگر بدانند با شهادتشان دين رونق مى يابد، شهادت را ترجيح مى دهند. برخى از راحت طلبان با تمسك به آيه عليكم أنفسكم لا يضرّكم من ضلّ اذا اهتديتم(مائده، 105) چنين برداشت كرده اند كه مواظب خودتان باشيد و لازم نيست ديگران را امر به معروف كنيد غافل از اين كه در آيه شريفه جمله اذا اهتديتم آمده و روشن است وقتى انسان هدايت مى شد كه وظيفه امر به معروف را انجام دهد نه اين كه بى تفاوت و راحت طلب باشد.(2)

آیه 23-27

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ( 23) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ في دينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ ( 24) فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ( 25)

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 26) تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ ( 27)

ترجمه

آيا داستان كسانى را كه بهره اى از كتاب (تورات) يافته اند ندانسته اى كه (چون) به سوى كتاب خدا فرا خوانده مى شوند تا ميانشان حكم كند، آنگاه گروهى از آنان به حالِ اعراض، روى بر مى تابند؟ * اين بدان سبب بود كه آنان (به پندار خود) گفتند: «هرگز آتش جز چند روزى به ما نخواهد رسيد»، و بر ساخته هايشان آنان را در دينشان فريفته كرده است. * پس چگونه خواهد بود (حالشان) آنگاه كه آنان را در روزى كه هيچ شكّى در آن نيست گرد

ص: 128


1- نور، ج 2، ص 35.
2- تسنيم، ج 13، ص 496-506.

آوريم؛ و به هر كس (پاداش) دستاوردش به تمام (و كمال) داده شود و به آنان ستم نرسد؟ * بگو: «بار خدايا، تويى كه فرمانفرمايى؛ هر آن كس را كه خواهى، فرمانروايى بخشى؛ و از هر كه خواهى، فرمانروايى را بازستانى؛ و هر كه را خواهى، عزّت بخشى؛ و هر كه را خواهى، خوار گردانى؛ همه خوبى ها به دست توست، و تو بر هر چيز توانايى.» * شب را به روز در مى آورى، و روز را به شب در مى آورى؛ و زنده را از مرده بيرون مى آورى، و مرده را از زنده خارج مى سازى؛ و هر كه را خواهى، بى حساب روزى مى دهى.

شأن نزول

از ابن عباس نقل شده كه در عصر پيامبر، زن و مردى از يهود خيبر مرتكب زناى محصنه شدند و با اين كه در تورات دستور مجازات سنگ باران در باره چنين اشخاصى داده شده بود، چون آن ها از طبقه ى اشراف بودند، از اجراى اين دستور در مورد آن ها سرباز زدند و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مراجعه كرده، داورى بطلبند؛ به اميد اين كه مجازات سبك ترى از طرف او در باره آنان تعيين شود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز همان مجازات را براى آن ها تعيين كرد. بعضى از بزرگان يهود به داورى پيامبر اعتراض كردند و منكر چنين مجازاتى در آيين يهود شدند.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: همين تورات فعلى ميان من و شما داورى مى كند. آن ها پذيرفتند و «ابن صوريا» را كه از دانشمندان آنان بود، از فدك به مدينه دعوت كردند، پيامبر او را شناخت و فرمود: تو ابن صوريا هستى ؟ عرض كرد: آرى. فرمود: تو اعلم علماى يهودى ؟ گفت: اين گونه فكر مى كنند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد قسمتى از تورات را كه آيه رجم (سنگ باران) در آن بود، پيش روى او بگذارند، او كه از جريان قبلاً آگاه شده بود، هنگامى كه به اين آيه رسيد، دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند.

عبد اللّه بن سلام كه از دانشمندان يهود بود و اسلام اختيار كرده بود، در مجلس حضور داشت، فورا متوجه پرده پوشى ابن صوريا شد و برخاست و دست او را از روى اين جمله برداشت و آن را از متن تورات قرائت كرد و گفت كه تورات مى گويد: بر يهود لازم است هر گاه زن و مردى مرتكب زناى محصنه شوند، هنگامى كه مدرك كافى بر جرم آن ها وجود داشته باشد، آنان را سنگ باران كنند.

ص: 129

آنگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد مجازات مزبور طبق آيين آن ها در مورد اين دو مجرم اجرا شود. جمعى از يهود خشمناك شدند و اين آيه در باره وضع آن ها نازل شد.(1)

علامه طبرسى (رحمه الله) دو شأن نزول براى آيه قل اللّهمّ مالك الملك... ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را دنبال مى كند:

الف. هنگام فتح مكه، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان نويد داد كه به زودى كشور ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهد گرفت. منافقان اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند: محمد (صلی الله علیه و آله) به مدينه و مكه قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم را دارد؛ در اين هنگام آيات فوق نازل شد.

ب. هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق در اطراف مدينه بود ناگهان در ميان خندق، سنگ سفيدِ بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند.

سلمان به حضور پيامبر رسيد و جريان را عرض كرد. پيامبر وارد خندق شد و كلنگ را از سلمان گرفت و محكم بر روى سنگ فرود آورد، از برخورد كلنگ با سنگ، جرقه اى زد، آنگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكبير فتح و پيروزى گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد. تا اين كه اين عمل سه بار تكرار شد.

سلمان عرض كرد: امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم! پيامبر فرمود: در ميان جرقه اى كه بار اول زد، كاخ هاى حيره و مداين در درون جرقه دوم كاخ هاى روم در سومين جرقه، كاخ هاى صنعا و سرزمين هاى يمن را ديدم و جبرئيل به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال تكبير پيروزى گفتم. اى مسلمانان بر شما بشارت باد!

مسلمانان خدا را شكر مى كردند، اما منافقان با ناراحتى و معترضانه گفتند: چه آرزوى باطل و چه وعده ى محالى! در حالى كه اين ها از ترس جان خود، حالت دفاعى به خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با دشمن اندك خود ياراى جنگ ندارند، خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند، در اين هنگام آيات مورد بحث نازل شد.(2)

ص: 130


1- نمونه، ج 2، ص 357؛ مجمع البيان، ج 2، ص 424.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 427؛ نمونه، ج 2، ص 362.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسليم نبودن اهل كتاب به احكام موجود در كتاب مذهبى خويش، تفكر باطل برخى از اهل كتاب، خود را از ديگران برتر دانستن، كيفر آنان در قيامت، اعتراف موحدان به اوصاف و افعال خداوند متعال مانند مالكيت و قدرت و...

ب. در اين كه منظور از كتاب چيست دو وجه بيان شده است:

1. تورات؛ يعنى خداوند متعال يهود را به تورات فرا خواند، اما از آنجا كه آنان مى دانستند تورات مشتمل بر برهان نبوت و صدق ادعاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، بدين جهت امتناع ورزيدند.

2. قرآن كريم؛ زيرا محتواى آن مانند اصول ديانت و اركان شريعت و تبيين اوصاف پيامبر موافق با تورات است.(1) وجه نخست با سياق آيات هماهنگى و تناسب بيشترى دارد.

ج. منظور از دعوت به كتاب خدا همان خواندن به اسلام است: و من أظلم ممّن افترى على الله الكذب و هو يُدعي الي الاسلام(صف، 7). علامه بلاغى مى فرمايد: از روايات استفاده مى شود منظور از كتاب در يدعون الي كتاب الله تورات است و با توجه به اين كه تورات تحريف شده است سستى روايت را به روشنى مى توان فهميد؛ زيرا چگونه ممكن است خداوند متعال كتاب تحريف شده را «كتاب الله» بنامد؟

پاسخ اين كه: قرآن كريم تورات در عصر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به نحو موجبه جزئيه در بردارنده حكم الله مى داند: و كيف يحكمونك و عندهم التوراة فيها حكم الله(مائده، 43)، علامه بلاغى از تورات و انجيل معاصر سخن مى گويد كه تحريف شده است و آنچه را مرحوم طبرسى احتمال داده كه منظور از كتاب تورات است در عصر نزول قرآن كريم است.(2)

د. در بيان منظور از ليحكم بينهم سه احتمال مى رود:

1. حكم كردن نسبت به نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

2. پيامبر به محل درس آن ها وارد گشته، آنان را دعوت كرد. به او عرض كردند: بر چه

ص: 131


1- تبيان، ج 2، ص 445؛ مجمع البيان، ج 2، ص 424.
2- تسنيم، ج 13، ص 520.

دينى هستى ؟ فرمود: بر دين ابراهيم. آنان هم گفتند: ابراهيم خود يهودى بود. حضرت فرمود: حاكم ميان ما و شما تورات است، اما آن ها از پذيرفتن سخن پيامبر امتناع ورزيدند.

3. اين آيه شريفه مربوط به مسأله رجم است كه در شأن نزول بيان شد.

برخى نيز گفته اند: اين آيه شريفه از متشابهات است و احتمالات سه گانه رجما بالغيب است، از اين رو فقط خداوند و پيامبر و امامان از حقيقت آيه شريفه مطّلع هستند.(1)

ه -. «اللّهمّ» به معناى «يا اللّه» است و به گفته ى سيبويه و خليل، ميم مشدّده به جاى «يا» استعمال شده است. زيرا «يا» نزد نحويين همراه با «ميم» به كار نمى رود. از اين رو مى فهميم كه «ميم» در آخر «اللّهمّ» به منزله ى «يا» است(2) ؛ ليكن ظاهرا اين كلمه «اللّهمّ» به همين هيئت مانند ساير كلمات در لغت عرب وارد شده و هيچ نيازى به توجيه نيست كه در اصل چنين بوده و چنان شده است.(3)

و. در بيان مراد از «ملك» چند قول است:

الف. نبوت.

ب. بندگان و آنچه را كه مالكند.

ج. امر دنيا و آخرت.(4)

د. مِلك از مفاهيمى است كه معنايش براى همه روشن است و آن بر دو قسم است: حقيقى و اعتبارى.

ملك حقيقى آن است كه مالك بتواند هر گونه تصرفى در ملك خودش بكند، چنان كه انسان نسبت به چشم خود چنين اختيارى را دارد كه مى تواند چشم خود را باز كند يا ببندد. اين قسم از مالكيت قابل تغيير نيست؛ جهان هستى كه ملك خداوند است، به طور مطلق از همين قسم است؛ يعنى خداوند هر گونه بخواهد، در آن تصرف مى كند.

ملك اعتبارى آن است كه مالك بتواند در ملك خود تصرف كند، اما به حسب رابطه اى كه عقلاى جامعه آن را اعتبار كرده اند، از آنجا كه در اين قسم از ملكيت، رابطه ى ميان ملك و

ص: 132


1- اطيب البيان، ج 3، ص 152.
2- تبيان، ج 2، ص 428.
3- مواهب الرحمن، ج 5، ص 187.
4- تبيان، ج 2، ص 429.

مملوك بر پايه وضع و قرارداد است، از اين رو تغيير و تحول در آن ممكن است؛ چنان كه مشاهدات روزانه ى ما همين معنا را تصديق مى كند و به وسيله ى خريد و فروش يا بخشش، اشيايى از ملك گروهى يا فردى به ملك و گروه يا فرد ديگرى در مى آيد.

مُلك نيز گرچه از سنخ مِلك است، ليكن آن مالكيتى است كه شخص نسبت به مِلك هاى عده اى از مردم داشته باشد. مثلاً پادشاه مالك ملك رعايا بوده و او مى تواند در ملك هاى رعيت هر گونه تصرفى بكند، بدون آن كه كسى توانايى معارضه را داشته باشد. در خور توجه اين كه: همان تقسيمى كه براى مِلك است، براى مُلك نيز هست.

تمامى اين اقسام براى خداوند متعال ثابت است. زيرا او مالك حقيقى اشياست، چون نسبت به همه چيز ربوبيت مطلقه دارد و او خالق آن هاست؛ ذلكم اللّه ربّكم خالق كلّ شىء لا اله الاّ هو(مؤمن، 62). اصولاً هر چيزى كه نام شىء بر او نهاده شود، خداوند خالق و مالك اوست و مى تواند در آن تصرف كند.

از نظر اعتبارى هم او مالك موجودات است. زيرا او به مالكان، ملك اعطا كرده است و هر گاه بخواهد، اين ملك را از شخصى مى گيرد و به ديگرى واگذار مى كند؛ تؤتى الملك من تشاء و تنزع ممّن تشاء و ملكى كه نااهلان در اختيار دارند، ذاتا مذموم نيست، بلكه مذموم خود آنان هستند كه آن را وسيله ى ستم قرار داده اند.(1)

ه -. كلمه «خير» در جمله بيدك الخير صفت مشبّهه است، نه صفت تفضيلى. مؤيدش كاربرد كلمه «خير» در مواردى است كه معناى افعل تفضيلى در آنجا صحيح نيست؛ قل ما عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة(جمعه، 11). روشن است كه در لهو اصلاً خيرى نيست تا معناى صفت تفضيلى در آن صحيح باشد.(2)

و. براى (بغير حساب) چند معنا بيان شده است از جمله:

1. مواهب الهى قابل شمارش نيست: و ان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها. (ابراهيم، 34)

2. (بغير حساب) يعنى خداوند بر اساس محاسبه و كوشش پندارى روزى نمى دهد چنان كه حضرت مريم (عليهما السلام) به حضرت زكريا (علیه السلام) گويد: هو من عندالله انّ الله يرزق من يشاء بغير حساب.(3)

ص: 133


1- الميزان، ج 3، ص 128-131.
2- الميزان، ج 3، ص 133.
3- آل عمران، 37؛ تسنيم، ج 13، ص 602.
نكته ها

1. اسلام، دين انصاف و احترام به ديگران است. از علماى ديگر اديان دعوت مى كند تا كتاب خودشان را داور قرار دهند؛ يدعون الى كتاب الله ليحكم.(1)

2. همه علماى اهل كتاب بد نبودند، از اين رو برخى از عالمان اهل كتاب حكميت و حاكميت كتاب خداوند را پذيرفتند. ثم يتولّى فريق منهم كلمه «منهم» دلالت بر تبعيض دارد. از اين كه مى فرمايد گروهى نپذيرفتند معلوم مى شود متقابلاً گروهى هم پذيرفتند.(2)

3. سرّ جايگزينى أوتوا نصيبا من الكتاب به جاى أوتوا الكتاب بيانگر آن است كه تورات و انجيلى كه اكنون در ميان آنان شهرت دارد، تمام انجيل و تورات اولّى نيست. زيرا تصرّفاتى كه در آن كرده اند و تحريف و تغييرى كه در باره آن انجام داده اند، بيشتر اجزاى آن را از بين برده است. چنانچه جمله و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون كه در آخر آيه بعدى ذكر شده، به همين مطلب اشاره دارد.(3)

4. ادّعا نشانگر ايمان نيست، بلكه ايمان حقيقى هنگام صدور حكم و فرمان الهى روشن مى شود. آيه شريفه 23 هشدار به مسلمانان است كه مبادا شما هم مثل يهود هنگام اجراى قانون قرآن، از دستور الهى روى گردان باشيد.(4)

5. با توجه به اين كه تولّى و اعراض به يك معناست. سرّ ذكر هر دو در آيه شريفه: ثمّ يتولّى فريق منهم و هم معرضون دو جهت دارد:

الف. تولّى نسبت به دعوت كننده است و اعراض از آن چه به سوى او دعوت مى شوند.

ب. تولّى نسبت به بدن است و اعراض در باره قلب است.(5)

6. آيه شريفه مى فرمايد: اهل كتاب به افترا و دروغ خود بافته مغرور شدند؛ و غرّهم فى دينهم ما كانوا يفترون، با اين كه انسان فريب دروغى را نمى خورد كه خودش جعل كرده است! شايد از اين روست كه مغروران غير از دروغ پردازان هستند. بنا بر اين، جهت نسبت

ص: 134


1- نور، ج 2، ص 37.
2- همان.
3- الميزان، ج 3، ص 124.
4- نور، ج 2، ص 40.
5- تفسير البحر المحيط، ج 2، ص 434.

دادن افترايى كه پيشينيان آنان بسته اند، به عدّه ى مغروران، آن است كه همگى امّت واحده اند و آنان به عملكرد پيشينيان خود رضايت دارند.

افزون بر آن، انسان در اعمال و رفتار خود بر طبق احوال و ملكات نفسانى خويش حركت مى كند و كردارش منطبق با آن چيزى است كه در نفس او تثبيت شده؛ گرچه بر خلاف آن اعتقاد داشته باشد. چنان كه افرادى كه معتاد به امورى هستند كه براى سلامتى آن ها ضرر دارد، در عين حال كه علم به ضرر و زيان آن دارند، اما در مقام عمل همان ملكات و صفات زشت اجازه فكر كردن به آن ها نمى دهد.

بنابراين، مى توان گفت: اهل كتاب به واسطه ى حبّ شهوات و كبر و ستم كه در قلب آن ها رسوخ پيدا كرده بود، طبق افتراهاى خود قدم بر مى داشتند و با اين وصف، آن دروغ ها را آن قدر تكرار كرده و به خويشتن تلقين مى كنند كه در قلب آن ها نقش بسته است. بدين جهت، افترايى كه خودشان جعل كردند، در درجه ى دوم موجب غرورشان گشت و آنچه خود بافتند، سدّ راهشان شد.(1)

7. سلطه داشتن غير از مالك سلطه بودن است. در آيه شريفه خداوند را مالك سلطه ها و ملك ها مى داند: قل اللهمّ مالك الملك، بر اين اساس دادن و گرفتن ملك تنها به دست خداوند است و طبق مشيت حكيمانه اوست، اما ديگران كه داراى ملك و سلطنت هستند مالك سلطنت نيستند؛ بعد از مدتى سلطه آنان قطع مى شود اما خداوند اين چنين نيست.(2)

8. مالك الملك مراد مطلق ملك يعنى جامع ملك و ملكوت است؛ زيرا ملك در برابر ملكوت بيشتر با اسماى جمالى همراه است مانند تبارك الذى بيده الملك(ملك، 1) چنان كه ملكوت با اسماى جلالى و تنزيهى همراه است مانند فسبحان الذى بيده ملكوت كلّ شىء.(3)

9. تقديم اسم جلاله «اللّه» در آيه شريفه براى بيان سببيت است؛ يعنى سرّ اين كه خداوند مالك على الاطلاق است و عزّت و خير و قدرت و رزق به دست اوست، آن است

ص: 135


1- الميزان، ج 3، ص 124.
2- تسنيم، ج 13، ص 548.
3- يس، 83؛ تسنيم، ج 13، ص 547.

كه او «اللّه» است و مستجمع جميع صفات جمال و كمال است.(1)

10. اكنون كه مالك اوست، پس ديگران امانتدارى بيش نيستند و بايد طبق رضاى مالك اصلى عمل كنند؛ مالك الملك.(2)

11. آنچه از اوست، چه دادن ها و گرفتن ها، همه خير است، گرچه در قضاوتهاى عجولانه ما فلسفه آن را ندانيم؛ بيدك الخير.(3)

12. دادن ملك و سلطنت و گرفتن آن، عزت دادن يا ذليل ساختن، تنظيم روز و شب، زنده ساختن انسان ها و تأمين رزق آنان از افعال هميشگى خداوند متعال است. افعال مضارع در دو آيه دلالت بر استمرار دارد.

13. تفاوت حكمت با حكومت: خداوند متعال حكومت را خير مى داند؛ قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء... بيدك الخير(آل عمران، 26)، اما حكمت را خير كثير مى داند؛ و من يؤت الحكمة فقد أوتى خيرا كثيرا. (بقره، 269)

14. حكومت و حاكميت دلبستگى آور است. «نزع» به معناى كندن است و كندن مسبوق به اتصال دو چيز با يكديگر است كه در مورد حكومت از آن تعبير به دلبستگى مى شود.

15. تقديم خبر (بيدك) بر مبتدا (الخير) و الف و لام استغراق (الخير) مفيد اختصاص است؛ يعنى خير تنها به دست خداوند است، نه به دست غير او. از آنجا كه خير، فضل محض است و فضل محض تنها از ناحيه ى خداست و شرّ، كيفر و جزاى اعمال انسان است، از شر نام نبرده است.(4)

16. در آيه 26 مى فرمايد: خير به دست خداست و در آيات ديگر آنچه را به دست خداست، به خير و شرّ تقسيم مى كند، مثلاً بهشت را خير و جهنّم را شرّ مى نامد؛... قل فأنبّئكم بشرّ من ذلكم النّار وعدها الّذين كفروا و بئس المصير. (حج، 72)

آيا شما را از بدتر از اين آگاه كنم ؟ بدتر از اين جهنّم است كه خدا وعيد آن را به كافران داده است. پس جهنّم كه زمام آن به دست خداست، شرّ است.

ص: 136


1- مواهب الرحمن، ج 5، ص 188.
2- نور، ج 2، ص 40.
3- نور، ج 2، ص 40.
4- پرتوى از قرآن، ج 5، ص 72؛ فتح القدير، ج 1، ص 330.

در پاسخ بايد گفت: جهنّم نيز از مصاديق خير و مشمولِ بيدك الخير است. زيرا از سويى، اگر جهنّم و عذاب الهى نبود، اكثر مردم تن به تباهى مى سپردند. از سوى ديگر، شر بودن آن نسبى است؛ يعنى نسبت به اهل جهنّم، شرّ و نسبت به مجموعه ى نظام هستى، خير است.

كوتاه سخن اين كه: تعذيب الهى بر اساس عدل است و عدل، خير محض است. پس، معناى بيدك الخير اين است كه تمامى خير به دست خداوند است و شرّ به خدا اسناد ندارد. زيرا نقص است. دليل روشن آن، ذكر جهنم در شمار نعمت هاى الهى است؛... هذه جهنّم الّتى يكذّب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم ءان فبأى الاء ربّكما تكذّبان.(1)

17. در اين دو آيه دوازده مرتبه از قدرت خداوند نام برده شده است تا روح توحيد را در انسان شكوفا كند.

18. «عبدالاعلى» مولى آل سام گويد: «آيه قل اللّهمّ مالك الملك تؤتى الملك من تشاء را در خدمت امام صادق (علیه السلام) قرائت كرده و به آن جناب عرض كردم: آيا ملك و پادشاهى بنى اميه از عطاى الهى نيست ؟ فرمود: نه، خدا ملك را به ما عطا فرمود و بنى اميه آن را از ما غصب كردند، مانند كسى كه پيراهن شخص ديگرى را ببرد، حتما پيراهن از آن غاصب نخواهد بود».(2)

«ايتاء الملك» دو صورت دارد: الف. يكى «ايتاى تكوينى»؛ سلطنت داشتن بر مردم و قدرت پيدا كردن بر آنان است، اعم از آن كه از راه عدل و يا با ظلم و ستم توأم باشد. چنان كه خداوند متعال در باره سلطنت «نمرود» مى فرمايد: أن ءاتاه اللّه الملك.

ب. «ايتاى تشريعى»؛ فرمانى است كه خداوند در باره شخص خاصى صادر فرمايد و او را پادشاه مفترض الطاعه معرفى كند، چنان كه در داستان طالوت، ملك بنى اسرائيل، مى فرمايد: ان اللّه قد بعث لكم طالوت ملكا(بقره، 247). اثر چنين پادشاهى لزوم اطاعت است و ولايت همراه آن است و جز عدل و داد چيز ديگرى در آن راه پيدا نمى كند و مقام پسنديده اى است كه از نزد خدا به صاحبش كرامت شده است.

پادشاهى بنى اميه از قسم اول بود و آثار همان را دربر داشت؛ يعنى تسلط جابرانه، ليكن

ص: 137


1- الرحمن، 42-45؛ تسنيم، ج 13، ص 569.
2- الميزان، ج 3، ص 142.

راوى حديث اشتباه كرده و آثار ملك تشريعى و لزوم طاعت را بر ملك تكوينى بار كرده است از اين رو امام (علیه السلام) او را متوجه اشتباهش مى كند كه پيروى از بنى اميه واجب نيست.(1)

19. آنان كه داراى بينشى توحيدى هستند، همواره و به ويژه در بهترين حالات كه تعقيب نماز باشد، مى گويند: قل اللهمّ مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء... و اگر صاحب ملكى شوند، خدا را بدين نعمت شكر مى كنند، مانند سخن موحّدانه ى حضرت يوسف (علیه السلام) كه در محضر ربوبى عرضه داشت: ربّ قد ءاتيتني من الملك و علّمتني من تأويل الأحاديث فاطر السّموات و الأرض أنت وليّي في الدّنيا و الاخرة توفّني مسلما و ألحقني بالصّالحين. (يوسف، 101)

همچنين موساى كليم (علیه السلام) نيز در مقام موعظه به گروهى از بنى اسرائيل فرمود:... يا قوم اذكروا نعمة اللّه عليكم إذ جعل فيكم أنبياء و جعلكم ملوكا و ءاتاكم ما لم يؤت أحدا من العالمين(مائده، 20) و نيز هنگامى كه حضرت سليمان تخت ملكه ى سبا را نزد خود حاضر يافت، فرمود:... هذا من فضل ربّي ليبلوني ءأشكر أم أكفر و من شكر فإنّما يشكر لنفسه و من كفر فإنّ ربّي غني كريم. (نمل، 40)

كوتاه سخن اين كه: اگر ملكى نصيب انسان موحّد شود، آن را عطيه اى الهى مى داند و خويش را مهياى شكرگزارى و خدمت مى كند، اما غير موحّد خود را مالك مِلك و مُلك مى پندارد؛ و نادى فرعون في قومه قال يا قوم أليس لي ملك مصر و هذه الأنهار تجري من تحتي أفلا تبصرون(زخرف، 51). قارون نيز در باره اموال بسيارى كه در اختيارش بود، مى گفت:... إنّما أوتيته علي علم عندى....(2)

20. خداوند به هر كس كه بخواهد، خارج از اسباب و عوامل طبيعى روزى مى دهد؛ وترزق من تشاء بغير حساب. «بغير حساب»؛ يعنى به وسيله اى كه تحت محاسبه بشر نمى آيد و آن عبارت است از خارج بودن از اسباب طبيعى و عادى.(3)

21. در آيه... و تخرج الحى من الميّت... مقصود از «ميت» نطفه است؛ زيرا خداى تعالى

ص: 138


1- الميزان، ج 3، ص 143.
2- قصص، 78؛ تسنيم، ج 13، ص 554.
3- همان، ص 385.

مى فرمايد: و كنتم أمواتا فأحياكم و منظور از تخرج الميّت من الحي اخراج نطفه از حى است؛ گفتنى است كه آيه شريفه شامل اخراج مرغ از تخم مرغ و تخم مرغ از مرغ نيز مى گردد. از امام باقر و صادق (عليهم السلام) نيز چنين نقل شده است: اخراج مؤمن از كافر و بيرون آوردن كافر از مؤمن است.(1)

22. رزق بى حساب: قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: خداوند هر كس را بخواهد بدون حساب رزق مى دهد؛ تولج الليل في النهار و تولج النهار في الليل و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي و ترزق من تشاء بغير حساب(آل عمران، 27)، ليكن در آيه ديگر مصداقى از اين انسان ها را كه بى حساب رزق مى گيرند معرفى مى كند: و من عمل صالحا من ذكر أو انثي و هو مؤمن فأولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب(غافر، 40)؛ هر كس كه عمل صالح انجام دهد از مرد و زن در حالى كه مؤمن است تنها داخل بهشت مى شوند و بى حساب روزى داده مى شوند.

آیه 28-32

اشاره

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ ( 28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما في صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَدًا بَعيدًا وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ ( 30) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ( 31) قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ ( 32)

ترجمه

مؤمنان نبايد كافران را - به جاى مؤمنان - به دوستى بگيرند؛ و هر كه چنين كند، در هيچ چيز (او را) از (دوستى) خدا (بهره اى) نيست، مگر اين كه از آنان به نوعى تقيه كنيد و خداوند، شما را از (عقوبت) خود مى ترساند، و بازگشت (همه) به سوى خداست. * بگو:

ص: 139


1- مجمع البيان، ج 1، ص 428.

«اگر آنچه در سينه هاى شماست نهان داريد يا آشكارش كنيد، خدا آن را مى داند، و (نيز) آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است مى داند، و خداوند بر هر چيزى تواناست.» * روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده، حاضر شده مى يابد؛ و آرزو مى كند: كاش ميان او و آن (كارهاى بد) فاصله اى دور بود. و خداوند، شما را از (كيفر) خود مى ترساند، و (در عين حال) خدا به بندگانِ (خود) مهربان است. * بگو: «اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد، و خداوند آمرزنده ى مهربان است». * بگو: «خدا و پيامبر (او) را اطاعت كنيد». پس اگر رويگردان شدند، قطعا خداوند كافران را دوست ندارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دوست نگرفتن دشمنان اسلام و سرپرست قرار ندادن آنان، ارتباط با دشمنان عامل جدايى از خداوند (به استثناى تقيه)، هشدار خداوند از نافرمانى او، آگاهى خداوند از نهان و آشكار و علم خداوند به مجموعه نظام هستى، تجسم اعمال در قيامت، پيروى از پيامبر نشانه محبت به خدا و عامل محبوبيت در نزد خداوند، لزوم اطاعت از خدا و دستورات پيامبر اكرم.

ب. در معناى فليس من اللّه فى شيء سه قول است:

1. او اصلاً از اولياى خداوند نيست.

2. او از ولايت الهى بهره مند نيست.

3. او اصلاً متدين به دين الهى نيست.(1)

ج. آيه شريفه 29، مفسر جمله: و يحذّركم اللّه نفسه در آيه بعد است. زيرا ذات الهى غير از ساير ذوات است، او متصف به علم ذاتى است و علمش نامحدود است و همين طور متصف به قدرت ذاتى است و قدرتش نيز نهايتى ندارد. از اين رو، بايد انسان از او بترسد و مرتكب حرام يا ترك واجب نشود. زيرا او مطّلع بر امور است.(2)

ص: 140


1- مجمع البيان، ج 1، ص 430.
2- كشاف، ج 1، ص 352؛ صافى، ج 1، ص 326.

د. در باره نصب كلمه «يوم» وجوهى ذكر شده است:

الف. نصب آن به «يحذّركم» است و تقدير چنين مى شود: يحذركم اللّه نفسه يوم تجد؛ يعنى خداوند شما را از خود مى ترساند در آن روز قيامت كه....

ب. نصب آن به «مصير» است و تقديرش چنين است: الي اللّه المصير يوم تجد؛ يعنى روز قيامت.... تحول و صيرورت هر چيزى به خداست.

ج. منصوب به عامل مقدر است: «اذكر يوم تجد»؛ يعنى به ياد آور روزى را كه....(1)

ه -. معناى محبت الهى اين است كه خدا از هيچ تفضّل و نعمتى در حق او دريغ نخواهد كرد همان گونه كه عداوت و بغض و غضب و رحمت و امثال اين ها نيز به معناى ترتب آثار آن هاست.(2)

نكته ها

1. سر عدم پذيرفتن كفار بعنوان سرپرست

در آيه 28 دستور ميدهد مومنان نبايد كفار را بعنوان دوست و سرپرست انتخاب كنند: لاَيَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ... (آل عمران، 28)

در آيه ديگر جهت آنرا بيان ميكند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ... (آل عمران، 118)

2. ممنوعيت ارتباط با بيگانگان: كافران، يهود و نصارى و منافقان، دوستان يكديگرند. قرآن كريم در آيات مختلفى ارتباط ولايى با آنان را ممنوع اعلام كرده است:

الف. ممنوع بودن ارتباط با اهل كتاب: يا أيها الذين ءامنوا لاتتّخذوا اليهود و النصارى أولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولّهم منكم فانّه منهم. (مائده، 51)

ب. ممنوع بودن ارتباط ولايى با كفار: يا أيها الذين ءامنوا لا تتخذوا الكافرين أولياء من دون المؤمنين. (نساء، 144)

ج. ممنوع بودن ارتباط ولايى با منافقان: فما لكم في المنافقين... ودّوا لو تكفرون كما كفروا

ص: 141


1- تبيان، ج 2، ص 437؛ مجمع البيان، ج 2، ص 431.
2- أطيب البيان، ج 3، ص 172.

فتكونون سواء فلا تتّخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا في سبيل الله.(1)

3. توجه انسان به بازگشت به خدا و اعتقاد به آن، عامل مقاومت در برابر ولايت كافران؛ لا يتّخذ المؤمنون الكافرين اولياء... و الي الله المصير.(2)

4. مسيلمه ى كذّاب دو نفر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دستگير كرد و به يكى از آن ها گفت: آيا شهادت مى دهى كه محمد (صلی الله علیه و آله) رسول خداست ؟ گفت: آرى. مسيلمه گفت: آيا شهادت مى دهى كه من هم رسول خدايم ؟ باز هم گفت: شهادت مى دهم. از دومى پرسيد: آيا شهادت به رسالت محمد (صلی الله علیه و آله) مى دهى ؟ گفت: آرى. سپس از او سؤال كرد: آيا به رسالت الهى من هم شهادت مى دهى ؟ گفت: من كر هستم، مسيلمه سه بار سؤالش را تكرار كرد و همان جواب را دريافت كرد. از اين رو دستور قتل وى را صادر كرد.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنگام دريافت خبر اين واقعه فرمود: آن كه كشته شد، طبق يقين و صدقش درگذشت و به فضيلت خود رسيد و (اين مقام رفيع) بر او گوارا باد، امّا آن ديگرى رخصت الهى را (در حق خود) پذيرفت، پس عقابى ندارد.(3)

5. در نفاق و تقيه، ظاهر با باطن هماهنگ نيست؛ آن جا كه باطن حق و ظاهر باطل باشد، «تقيه» و آن جا كه باطن باطل و ظاهر حق باشد، «نفاق» است. اهل تقيه در قلب (اصل) مؤمن و در زبان (فرع) مخالفند؛ ولى منافق در قلب (اصل) كافر و در فرع (زبان) مؤمن است.

قرآن كريم در ترسيم چهره اهل نفاق مى فرمايد: اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه و اللّه يعلم انّك لرسوله و اللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون(منافقون، 1)، ليكن اهل تقيه را چنين معرفى مى فرمايد: من كفر باللّه بعد ايمانه إلاّ من أكره و قلبه مطمئنّ بالايمان(نحل، 106). اين آيه شريفه در آغاز هجرت در باره عمّار ياسر نازل شده است. به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گزارش دادند كه عمّار نسبت به بت هاى مشركان نيكو سخن گفته و در باره شما بدگويى كرده است؛ حضرت فرمود: قلب عمّار مملو از ايمان است و از او پرسيد: آيا قلبت نيز مانند زبانت بود؟ عمّار عرض كرد: هرگز قلبم مانند زبانم نبود. حضرت فرمود، «

إن عادوا

ص: 142


1- نساء، 88-89؛ تسنيم، ج 13، ص 631.
2- راهنما، ج 2، ص 388.
3- مجمع البيان، ج 1، ص 430.

فعد»(1) ؛ اگر ديگر بار نيز گرفتار آنان شدى، چنين كن!

6. آيه شريفه الاّ ان تتّقوا منهم تقاة سند محكم قرآنى براى تقيه است چنان كه آيه الامن اكره و قلبه مطمئن بالايمان(نحل، 106) سند ديگرى بر تقيه است. مسئله تقيه با آياتى چون و لا يخافون لومة لائم(مائده، 54)، فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين(آل عمران، 175) و الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله(احزاب، 39) كه مؤمن را شجاع مى داند و به نترسيدن فرمان مى دهد منافات ندارد چنان كه در رويارويى با خطر دشمن مهاجم وظيفه مؤمنان جنگ و دفاع است نه تقيه و به تعبير ديگر ضابطه حفظ نفس كه معناى تقيه است و به خطر انداختن نفس و جان كه لزوم شركت در جبهه و جهاد است.

مسئله تزاحم مهم و اهم است كه بايد اهم رعايت شود؛ يعنى اگر امر داير شد ميان حفظ مال و حفظ نفس، بايد تقيه كرد و مال را فداى جان كرد، اما اگر امر داير شد بين حفظ نفس و حفظ اصل دين، حفظ اصل دين مقدم است و بايد جان را فدا كرد و در اين مورد تقيه جايز نيست، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: نبايد مسلمانان پيامبر را در حفظ دين اسلام تنها بگذارند: ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلّفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه.(2)

7. برقرارى رابطه با كفّار را به چهار صورت مى توان ترسيم كرد:

الف. تولّى يك جانبه؛ مؤمن، سرپرستى و ولايت كافر يا كافرانى را بر خود بپذيرد. بر اساس آيه: لن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً(نساء، 141)، چنين پيوندى ممنوع است و كافر حق ولايت بر هيچ مؤمنى را ندارد.

ب. تولّى دو جانبه؛ هر يك از مؤمن و كافر، ديگرى را ولى، ناصر و محبّ خود بداند. اين قسم نيز ممنوع است.

ج. اگر كافران و مشركان پيش گفته داراى سابقه ى سوء بوده و رفتارشان نشانه ى لاحقه ى سوء نيز باشد، نه تنها قرآن كريم رابطه با چنين كسانى را ممنوع كرده است: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتخذوا عدوّي و عدوّكم أولياء تلقون اليكم بالمودّة(ممتحنه، 1)؛ زيرا آنان هر گونه

ص: 143


1- صافى، ج 3، ص 158.
2- توبه، 120؛ تسنيم، ج 13، ص 640-651.

دشمنى را نسبت به شما اعمال خواهند كرد: إن يثقفوكم يكونوا لكم أعداء و يبسطوا إليكم أيديهم و ألسنتهم بالسّوء و ودّوا لو تكفرون(ممتحنه، 2)؛ بلكه فرمان قتل را نيز صادر كرده است: و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و أخرجوهم من حيث أخرجوكم... (بقره، 191)؛ آنان را هر جا يافتيد، بكشيد.

د. پيوند متقابل و عادى با كافران؛ كافرانى كه داراى سابقه ى سوء نباشند يا نسبت به آينده و لاحقه ى آنان نگرانى نباشد؛ يعنى هرگز در صدد نابودى اسلام و مسلمين نباشند؛ بلكه خواهان زندگى انسانى مسالمت آميز و متقابلى با مسلمين باشند؛ برقرارى ارتباط با اين نوع از كافران در كنار رابطه با برادران ايمانى بلامانع است: لا ينهاكم اللّه عن الّذين لم يقاتلوكم في الدّين و لم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تقسطوا اليهم إنّ اللّه يحبّ المقسطين.(1)

8. اين آيه در واقع يك درس مهم سياسى و اجتماعى به مسلمانان مى دهد كه بيگانگان را در هيچ كار خود دوست و يار و ياور ندانند و فريب سخنان جذاب و طرح هاى جالب و اظهار محبت هاى به ظاهر عميق و صميمانه ى آن ها را نخورند. زيرا تاريخ نشان مى دهد كه مردم با ايمان و با هدف ضربه هاى سنگين را از اين رهگذر خورده اند و اگر در تاريخچه ى استعمار دقت كنيم، هميشه استعمارگران در لباس دوستى و دلسوزى و با هدف عمران و آبادى اجتماعى نفوذ كرده اند.(2)

9. سرّ تقديم جمله (تخفوا) بر (تبدوا) تفهيم اين معناست كه خداوند عمل و نيت ما را قبل از انجام آن مى داند. چنان كه در دو آيه ديگر «سرّ» بر «جهر» به همين منظور مقدم شده است، و جهت اين كه در آيه ديگرى جمله (تبدوا) بر (تخفوه) مقدم شده، اعلام مساوى بودن علم خداوند نسبت به جهر و آشكارا است.(3)

10. در صدر آيه 30 هم از خير و هم از سوء سخن به ميان آمد و در ذيل آن نيز تحذير و ترغيب مطرح شد. در باره عاملان كار خير فرمود: والله رؤف بالعباد و در باره بدكاران فرمود: و يحذركم الله نفسه؛ انضمام جمله يحذركم الله با و الله رؤف بالعباد نشان آن

ص: 144


1- ممتحنه، 8؛ تسنيم، ج 13، ص 628.
2- نمونه، ج 2، ص 372.
3- كشف الاسرار، ج 2، ص 78.

است كه تحذير الهى بر اساس رحمت و مهربانى اوست؛ يعنى از سر لطف و محبت شخص را از خطر مى ترساند.(1)

11. راه محبوبيت نزد خدا و مردم

از انضمام آيه: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ(آل عمران، 31)

با آيه: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظا(النساء، 80)

روشن ميشود كه اطاعت وپيروى از پيامبر در واقع اطاعت از خداوند است و اگر كسى بخواهد نزد مردم محبوب شود راه آن ايمان و عمل صالح است: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا(مريم، 96)

12. بسيارى از اعمالى كه در دنيا محبوب انسان است، در قيامت منفور وى مى گردد، ليكن در آن روز پشيمانى سودى ندارد و آرزوها نشدنى است؛ لو أنّ بينها....(2)

13. افعال و اقوال انسانى در جهان طبيعت الى الابد موجودند مانند نوار ضبط صوت يا.... كه صداها و تصاوير را در خود جاى مى دهند.

افزون بر اين، جمله لو أنّ بينها و بينه أمدا بعيدا خود شاهد گويايى است كه نفس عمل حاضر مى شود. زيرا (آن شخص) آرزو مى كند كه اى كاش ميان او و عملش فاصله ى بسيار زيادى بود تا اهل محشر ندانند كه اين عمل از اين شخص سر زده است. اين احتمال نيز مى رود كه مراد از اين سخن، اظهار پشيمانى باشد؛ يعنى اى كاش اين عمل در دنيا به قدرى از من دور بود كه خيال آن هم در خاطر من خطور نمى كرد.(3)

14. در آيه 31 عامل محبوبيت در نزد خداوند را پيروى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دانست: قل ان كنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببكم الله. در آيه ديگر به عنوان نمونه مجاهدان فى سبيل الله را محبوب خداوند معرفى كرد: يا ايها الذين ءامنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلّت علي المؤمنين اعزّة علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لائم.... (مائده، 54)

ص: 145


1- تسنيم، ج 13، ص 696.
2- همان.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 169-170.

15. محبت تنها وسيله ارتباط ميان محب و محبوب است. از اين رو انسانى كه خالصانه خداوند را دوست دارد، تنها خواسته ى او اين است كه خداوند نيز او را دوست بدارد. توجه به اين معنا لازم است كه محبت به محبوب تنها در علاقه به او خلاصه نمى شود، بلكه انسان محب بايد تمام آنچه را به محبوب ارتباط دارد، دوست بدارد. در نتيجه محبت خالصانه به خداوند در پرتو اين حقيقت تجلى پيدا مى كند كه در مسير دين توحيدى او گام بردارد و به نداى انبياى الهى پاسخ مثبت دهد.(1)

16. محبت الهى نسبت به بندگان زمينه بخشايش همه گناهان است از تقدم حبّ خدا بر غفران يحببكم الله و يغفر لكم از واژه جمع مضاف كه مفيد عموم است؛ «ذنوبكم» اين نكته استفاده مى شود.(2)

17. تكرار لفظ «اللّه» در آيه شريفه: تحبّون اللّه و يحببكم اللّه و عدم ذكر ضمير براى بيان عظمت خداوند سبحان است.(3)

18. قرآن كريم در آيه قبل پيروى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نشانه محبت به خداوند دانست. در اين آيه معناى پيروى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در چارچوب اطاعت از فرامين آن حضرت بيان مى كند و شايد علت اين كه اطاعت از خداوند و اطاعت از پيامبر يك جا و با هم بيان شده، اين معنا باشد كه فرمان پيامبر غير از امر الهى چيز ديگرى نيست.(4)

19. رابطه محبت با معرفت و اطاعت بدين صورت است كه محبت واسطه اى است ميان معرفت و اطاعت. محبت از سويى معلول معرفت است و از طرفى علت براى طاعت.(5)

20. طبق برخى از روايات اگر كسى خدا را اطاعت كند ولى محبّت اميرالمؤمنين (علیه السلام) نباشد به بهشت وارد نخواهد شد(6) ؛ زيرا در حقيقت خداوند را اطاعت نكرده است چون آيه 31 معيار محبت خداوند را پيروى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دانسته و از طرفى اميرالمؤمنين (علیه السلام) بر طبق آيه

ص: 146


1- الميزان، ج 3، ص 157.
2- راهنما، ج 2، ص 396.
3- بيضاوى، ج 2، ص 28.
4- الميزان، ج 3، ص 161.
5- تسنيم، ج 14، ص 41.
6- بحار، ج 27، ص 194.

61 آل عمران (آيه مباهله) جان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) معرفى شده است: انفسنا و انفسكم. بنا بر اين، اگر كسى محبّ و پيرو اميرالمؤمنين (علیه السلام) نباشد، پيرو رسول اكرم نمى باشد و در نتيجه پيرو خداوند هم نخواهد بود.(1)

21. عبادت برخاسته از محبت، خستگى در پى ندارد به همين جهت عبادت فراوان هرگز فرشتگان را خسته نمى كند: فالذين عند ربك يسبحون له باليل و النهار و هم لا يسئمون(فصلت، 38). عبادت امامان معصوم نيز مانند فرشتگان از ترس جهنم يا شوق به بهشت نيست كه خستگى آور باشد. كسى كه از جهنم مى ترسد يا به بهشت طمع دارد گرفتار نفس خويش است و چون پيامبران و امامان عشق و علاقه به عبادت داشتند از گرفتارى نفس خويش رهايى يافتند:

«وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك».(2)

22. خداوند هم محبوب است هم مرهوب و قلب انسان هم محبّ است هم راهب، از اين رو در ادعيه آمده است:

«اللهم ان اسئلك ان تملأ قلبى حبا لك و خشية منك و تصديقا لك و ايمانا بك».(3)

23. محبت هر گاه به حد بلوغ برسد عشق نام دارد؛ بغض و غضب نيز وقتى به حد نصاب برسد «مقت» خوانده مى شود: كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون(صف، 3). گفته اند كلمه عشق از نام گياه عشق گرفته شده كه در فارسى پيچك نام دارد؛ اگر به درختى بتند آن چنان راه تنفس را بر آن مى بندد كه به تدريج برگ هايش زرد و خشك مى شوند(4) ، وقتى چنين شد، مى گويند كه اين درخت را عشقه گرفته است.

كسى كه بدين گونه چيزى را دوست بدارد مى گويند عاشق آن است. حارثة بن مالك از اين قبيل بود كه بيدارى شب به خاطر ترس از قيامت و عشق به عبادت خدا صورت او را زرد و نحيف كرده بود.(5)

24. همان گونه كه ارزش علم به معلوم است، ارزش محبت هم به محبوب است. اگر

ص: 147


1- همان، ص 42.
2- همان، ص 51.
3- بحار، ج 95، ص 92.
4- لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 15900.
5- همان، 58.

كسى سنگ و گياه را دوست بدارد محبت او به اندازه همان سنگ و گياه مى ارزد و چنانچه محبوب او بهشت باشد محبت او به اندازه بهشت و اگر محبوب او خداوند باشد ديگر اندازه اى ندارد.

25. تفاوت عشق مادى با معنوى آن است كه عشق مادى به مجرد وصال سرد مى شود و عشق معنوى به مجرد وصال سوزنده تر مى شود، از اين رو عاشقان حق با سوز و گداز خاصى گويند:

«و قلبى بحبّك متيّما».(1)

تفاوت ديگر اين كه عشق به افراد حدّ و مرز دارد. بر اساس حديث

«انّ الله جعل لكل شيء حدا الاّ الذكر»، ليكن عشق به خداوند حد و مرز ندارد، از اين رو وقت انسان از بهترين محبوب مانند پدر يا پسر يا همسر كار ناپسندى مى بيند، در آن لحظه به آنان محبت ندارد.(2)

26. خداوند سبحان هر كمال و فضيلتى را اول به خود نسبت مى دهد و سپس به انسان: فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه(مائده، 54)، اما نقص را اول به انسان نسبت مى دهد و بعد كيفر آن را به خود اسناد مى دهد مانند نسيان: المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض... نسوا الله فنسيهم.(3)

27. بيم و اميد در كنار هم نقش تربيتى دارند. اميد، به تنهايى سبب غرور، و بيم از تنهايى، سبب يأس مى شود؛ يحذّركم الله نفسه... و الله رؤف بالعباد.(4)

28. تبعيت از پيامبر (صلی الله علیه و آله)، در نيكوكارى، تقوا، تواضع و خضوغ، موجب جلب محبّت خداوند؛ قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در باره آيه فوق فرمود:

«علي البرّ و التقوي و التواضع و ذلّة النّفس».(5)

29. حبّ و بغض در راه خدا، حقيقت دين است؛ قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله. رسول خدا (صلی الله علیه و آله):

«... و هل الدين الا الحبّ و البغض في الله» قال الله تعالى: قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني....(6)

ص: 148


1- دعاى كميل.
2- همان، 60 با اضافات.
3- توبه، 67؛ همان، ص 63.
4- نور، ج 2، ص 45.
5- راهنما، ج 2، ص 397.
6- همان.

فيض كاشانى (رحمه الله) مى فرمايد: محبت حقيقى انسان تنها به خداوند متعال است، نه غير او. به تعبير ديگر، خداوند سزاوار محبت است، نه ديگران. اين معنا را مى توان با ذكر مقدماتى بيان كرد:

1. محبت متصور نيست مگر بعد از معرفت. زيرا انسان فرد ناشناخته را دوست ندارد.

2. درك منحصر به حواس پنج گانه نيست، بلكه نوعى فهم باطنى نيز در انسان هست كه منشأ رويكرد به مسايل علمى و عقلى مى شود.

3. انسان حب ذات دارد و ريشه ى تمامى دوست داشتن هاى او علاقه به خويشتن است؛ يعنى چون خودش را دوست دارد و امورى چون فرزند و مال و... او را در ادامه ى زندگى كمك مى كنند، آن ها را دوست دارد.

4. انسان بنده ى احسان و نعمت است؛ يعنى هر كسى به او احسانى كند، نسبت به او در قلب خود احساس محبت مى كند.

5. گاهى چيزى بنفسه محبوب انسان مى شود، نه آن كه وسيله ى رسيدن او به منفعتى باشد، مانند علاقه به زيبايى. بديهى است كه زيبايى منحصر به امور مادى نيست، بلكه زيبايى هاى باطنى و معنوى نيز وجود دارد.

با توجه به مقدمات پنجگانه، تنها خدا محبوب انسان است، نه غير او. زيرا:

الف. اگر ادامه وجود خود را مى طلبد، در حقيقت خداوند را مى طلبد كه به او كمك كند تا بتواند زندگى جاويد و هميشگى داشته باشد.

ب. اگر انسان بنده ى احسان است و نسبت به منعم علاقه دارد، منعم حقيقى و احسان كننده ى واقعى در جهان هستى خداوند سبحان است، بنا بر اين انسان خداوند را دوست دارد.

ج. اگر انسان علاقه به زيبايى دارد، زيبايى مطلق خداوند است؛

«كلّ جمالك جميل» و به تعبير ديگر همه زيبايى هاى عالم از اوست و خود جمال مطلق است، بنا بر اين انسان علاقه به خداوند دارد.(1)

علامه طباطبايى (رحمه الله) بعد از بيان مقدماتى در اين زمينه مى فرمايد:

الف. محبت نوعى ارتباط و جاذبه ى مخصوصى است كه ميان انسان و كمالات او وجود

ص: 149


1- محجة البيضاء، ج 8، ص 8.

دارد. از اين رو، افعال و متعلقات آن ها را كه وسيله ى كمال ما هستند دوست مى داريم. مانند غذايى كه مى خوريم، همسرى كه داريم، مالى كه مورد استفاده ما است، جاه و مقامى كه از آن بهره مند مى شويم، شخصى كه به ما نعمت مى رساند، استادى كه به ما علم مى آموزد، شاگردى كه از ما ياد مى گيرد، خدمت كارى كه به ما خدمت مى كند و هر آن كه به نحوى از ما اطاعت مى كند. اين ها يك سلسله از اقسام حب است كه بعضى طبيعى و برخى خيالى و بعضى ديگر عقلى است.

ب. محبت داراى مراتب مختلفى است. زيرا از سويى محبت نوعى ارتباط وجودى است و وجود مشكك است؛ يعنى داراى درجات مختلف است و از سوى ديگر، كمالى كه واسطه ى تعلق محبت است، انواع مختلفى دارد. گاهى ضروررى و گاهى غير ضرورى و گاهى چون تغذيه مادى است و گاهى مانند علم غير مادى.

ج. خداوند مطلقا شايسته ى محبت است. زيرا ذاتا خودش موجودى كاملِ نامتناهى است و هر كمالى جز ذات او متناهى و محدود است. روشن است كه وجود متناهى همواره به وجود غير متناهى وابسته است و اين خود منشأ محبتِ هميشگى و غير قابل زوال است و از طرفى، خداوند خالق ما و ولى نعمت ماست. نعمت هايى كه قابل شمارش نيست و هميشگى است؛ اين نيز منشأ محبت ما نسبت به اوست. زيرا ما هر نعمت دهنده اى را به دليل انعامش دوست مى داريم.(1)

محبوب خداوند واقع شدن بالاترين مقام و مرتبه براى انسان است. زيرا بعد از محبوب خداوند شدن ديگر مقامى نخواهد بود، بلكه ساير مقامات مقدمه اى براى رسيدن به اين مقام هستند؛ يعنى رويكرد به توبه و زهد و صبر و تقوا بدين سبب است كه خداوند تائب و زاهد و صابر و متقى را دوست دارد.(2)

ص: 150


1- الميزان، ج 1، ص 410.
2- محجة البيضاء، ج 8، ص 3.

آیه 33-37

اشاره

إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ( 33) ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ ( 34) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ ( 35) فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنّى وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلأُنْثى وَ إِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ ( 36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتًا حَسَنًا وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا قالَ يا مَرْيَمُ أَنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ ( 37)

ترجمه

به يقين خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است. * فرزندانى كه بعضى از آنان از (نسلِ) بعضى ديگرند، و خداوند شنواى داناست. * چون زن عمران گفت: «پروردگارا! آنچه در شكم خود دارم، نذر تو كردم تا آزاد شده (از مشاغل دنيا و پرستشگر تو) باشد، پس ازمن بپذير كه تو خود شنواى دانايى». * پس چون فرزندش را بزاد، گفت: «پروردگارا، من دختر زاده ام - و خدا به آنچه او زاييد، داناتر بود - و پسر چون دختر نيست؛ و من نامش را مريم نهادم، و او و فرزندانش را از شيطانِ رانده شده، به تو پناه مى دهم». * پس پروردگارش وى (مريم) را با حسن قبول پذيرا شد و او را نيكو بار آورد، و زكريا را سرپرست وى قرار داد. زكريا هر بار كه در محراب بر او وارد مى شد، نزد او (نوعى) خوراكى مى يافت. (مى) گفت: «اى مريم، اين از كجا براى تو (آمده است ؟ او در پاسخ مى) گفت: «اينْ از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد، بى شمار روزى مى دهد».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گزينش رهبران آسمانى از ناحيه ى خداوند، داستان همسر عمران (مادر مريم)، نذر او در باره فرزندش در باره خدمتگزارى بيت المقدس، نگرانى او به هنگام تولد دخترش (مريم)، در پناه قرار دادن او و نسل او به خداوند از وسوسه شيطان، پذيرفتن مريم از طرف خداوند به عنوان

ص: 151

خدمتگزارى خانه الهى، پرورش دادن او، سرپرستى زكريا از مريم، آماده بودن رزق براى مريم از ناحيه خداوند.

ب. كلمه «آل» از «اهل» گرفته شده و تفاوت آن با «اهل» اين است كه «آل» معمولاً به نزديكان افراد بزرگ و شريف گفته مى شود، ولى «اهل» معناى وسيعترى دارد و بر همه اطلاق مى شود. همچنين «آل» به افراد انسان اضافه مى شود، ولى كلمه «اهل» به زمان و مكان و هر چيز ديگرى اضافه مى شود، مثلاً مى گويند: اهل فلان شهر، اما نمى گويند آل فلان شهر.(1)

ج. منظور از «آل ابراهيم» چنانچه از ظاهر لفظ پيداست، ذريه ى طيبين او مانند اسحاق، يعقوب و ساير انبياى بنى اسرائيل، همچنين اسماعيل و پاكانى از ذريه او كه سيدشان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است.

د. پدر موسى و هارون، عمران بن قاهاث بن لاوى بن يعقوب است و پدر مريم (عليهما السلام) عمران بن ماثان بن يعاقيم از فرزندان داود نبى (علیه السلام) است. ميان اين دو عمران 1800 سال فاصله بوده است.(2)

ه -. مراد از «عمران» به حسب ظاهر پدر مريم است. زيرا آيات بعدى داستان زن عمران و مريم دختر عمران را بيان مى كند. در موارد متعددى از قرآن كريم كه نام عمران برده شده، مراد پدر مريم است، حتّى در يك مورد صراحتا از عمران پدر موسى (علیه السلام) نام نبرده است. پس مقصود از آل عمران، مريم و عيسى (علیه السلام) يا آن دو با همسر عمران است.(3)

و. بر طبق نظريه مرحوم علامه طباطبايى و زمخشرى دو جمله: و اللّه أعلم بما وضعت و ليس الذّكر كالأنثى معترضه است كه هيچ يك گفته ى همسر عمران نيست، بلكه هر دو گفته ى خداوند متعال است؛ جمله اول كه روشن است، ليكن چون جمله: ربّ انّي وضعتها أنثي را همسر عمران براى اظهار تحسّر به پيشگاه الهى عرضه داشت، خداوند متعال با جمله و اللّه أعلم بما وضعت بيان مى كند كه ما هم از دختر بودن او آگاه بوديم، ليكن خواستيم آرزوى او را به وجه احسن و طريق بهترى عملى سازيم و اگر همسر عمران منظور ما را در

ص: 152


1- مجمع البيان، ج 1، ص 255؛ نمونه، ج 2، ص 390.
2- تسنيم، ج 14، ص 97؛ بحر المحيط، ج 2، ص 453.
3- الميزان، ج 3، ص 167؛ روح المعانى، ج 3، ص 131.

آن قسمت مى دانست، ابدا اظهار تحسّر و حزن نمى كرد. چون پسرى كه او در آرزويش بود، ممكن نبود كه مانند اين دختر و آثار وجودى او باشد. زيرا بالاترين چيزى كه در حق آن پسر امكان داشت، آن بود كه مانند عيسى (علیه السلام) پسرى شود كه كور و كر مادرزاد را بينا و شنوا سازد و مرده را زنده كند، اما وجود اين دختر آثار بالاترى دارد: اولاً: وسيله اى است كه از او پسرى بدون پدر به وجود آيد. او و پسرش هر دو آيت الهى براى جهانيان باشد.

ثانياً: كودك او در گهواره با مردم سخن گويد.

ثالثاً: روح الله و كلمة الله باشد. رابعا: پرورش پيامبرى چون عيسى (علیه السلام) بايد به وسيله مادرى پاكدامن مانند مريم (عليهما السلام) باشد.

پس روشن مى شود كه جمله: و ليس الذكر كالأنثي نيز سخن خداوند است، نه كلام همسر عمران. پر واضح است كه اگر كلام او بود، بايد بگويد: و ليس الأنثي كالذّكر. زيرا كسى كه اميد نيل به چيزى شريف يا مقام بلندى را دارد، ولى به كمتر از آن مى رسد، در مقام اظهار تحسّر و حزن مى گويد: اين مانند آن چه اميد داشتم، نيست؛ نه آن كه بگويد: آن چه اميد داشتم، مانند اين نبود.(1)

ز. الف و لام در «الذكر» و «الأنثي»، الف و لام عهد است؛ «الذكر» اشاره به پسرى است كه مادر مريم در انتظارش بود و «الأنثي» اشاره به مريم (عليهما السلام) است.

بعضى اين تشبيه را معكوس دانسته، مى گويند: اين جمله در حقيقت به معناى«ليس الأنثي كالذّكر» است؛ يعنى زن مثل مرد نيست؛ با آن كه تشبيه، اصلى است نه معكوس. زيرا خداوند با اين بيان به مادر مريم فهماند آن پسرى كه تو مى خواستى، به اهميت اين دختر نيست.

آرى! او مى تواند مادرى شود كه با فرزندش (حضرت عيسى (علیه السلام) گوهر و معجزه جهانى باشند؛... و جعلناها و ابنها ءاية للعالمين(انبياء، 91) و اين امر مهم، از آن پسرى كه تو مى خواستى، هرگز ساخته نيست.(2)

ح. «محرّر» به معناى آزاد شده از هر قيدى است به گونه اى كه هيچ گونه تعلقى براى كسى بر او نباشد و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد كه براى خدمت در معبد مشخص

ص: 153


1- الميزان، ج 3، ص 171.
2- الميزان، ج 3، ص 172.

مى شد. زيرا بر پايه سنت آنان، وقتى فرزند صلاحيت براى خدمت پيدا مى كرد، بايد به والدين خود خدمت كند، اما به وسيله ى نذر اين نوع بهره گيرى از پدر و مادر سلب مى شد و او را براى خدمت در مسجد و طاعت الهى قرار مى دادند، تا اوان بلوغش فرا مى رسيد.

آنگاه فرزند اختيار داشت كه به كار خودش ادامه دهد، وگرنه از آن دست برداشته به كارِ دلخواه خودش مشغول مى شد.(1)

ط. محرّرا: منظور از تحرير فرزند، تحرير رقبه يا آزادى از بردگى نيست؛ زيرا فرزندى كه در انتظار ولادت او بودند عبد نبود تا همسر عمران او را آزاد كند، بلكه مراد آزادى فرزند از ولايت و تدبير پدر و مادر و سپردن براى خدمتگزارى در معبد است.(2)

ى. ماهيت نذر مادر مريم: مادر مريم (عليهما السلام) با اين نذر بين خود و خداوند تعهد خاصى ايجاد كرد از ولايت خويش در باره فرزندش چشم پوشيد و در حقيقت انتخاب و اختيار كار مناسب را به فرزند سپرد نه اين كه بخواهد فرزندش را به خدمتگزارى وادارد تا اذن فرزند لازم باشد. با اين بيان شبهاتى مانند اين كه آيا نذر او فضولى بود و آيا نذر فضولى صحيح است يا نه برطرف مى شود.

مادر مريم وقتى دريافت فرزندش دختر است، با تحسر و اندوه گفت: ربّ اني وضعتها انثي؛ زيرا خواسته اش فرزند پسر بود تا او را خدمتگزار بيت مقدس قرار دهد. آرى او فرزند پسر را براى حل مشكل شخصى خود نمى خواست، بلكه خواسته اش تنها اين بود كه فرزند او خدمتگزار خانه خدا باشد.(3)

ك. در روايات اسلامى مسلّم است كه بعضى از احكام نذر شرايع سابق نسخ نشده است، اما مواردى مانند نذر حضرت مريم و نذر مادر مريم نسخ آن يا قطعى است يا مظنون. نذر حضرت مريم صوم (صمت) روزه سكوت بود:... فقولى انّي نذرت للرحمن صوما فلن اكلّم اليوم انسيا(مريم، 26)؛ چنين نذرى در اسلام باطل است. اين نذر در ميان بنى اسرائيل رايج بوده و خداوند آن را به عنوان راه حل به مريم (عليهما السلام) ارائه كرد.

ص: 154


1- تفسير كبير، ج 8، ص 27؛ كشاف، ج 1، ص 355؛ الميزان، ج 3، ص 170.
2- الميزان، ج 3، ص 193.
3- تسنيم، ج 14، ص 129.

نذر تحرير ولد يا باطل است يا انعقاد و درستى آن احراز نشده است و جوازش دليل مى خواهد؛ زيرا بايد با ساير ادلّه نذر و احكام آن هماهنگ باشد.(1)

ل. تقبّل يعنى به نيكى قبول كردن نه اصل قبول؛ زيرا قبول غير از تقبّل است؛ اولى براى رساندن اصل قبولى عمل است مانند: الم يعلموا انّ الله هو يقبل التوبة عن عباده(توبه، 104)، ولى دومى براى فهماندن قبولى كامل است:

«و التّقبل قبول الشيء علي وجه يقتضي ثوابا كالهدية و نحوها» مانند انّما يتقبل الله من المتقين.(2)

م. منظور از قبول كردن مريم (عليهما السلام) همان اصطفا و اختيار كردن اوست.(3)

ن. در باره جمله أنبتها نباتا حسنا چند قول نقل شده است از جمله:

1. خداوند خلقت او را بسيار معتدل و نيكو قرار داد.

2. روزى و غذاى او را از غيب مى رسانيد تا به سر حدّ كمال و بلوغ رسيد.(4)

نكته ها

1. انسانها همه در يك سطح نيستند و خداى حكيم، بعضى را برگزيده است تا مسئوليت سنگين رسالت را بر دوش آنان بگذارد؛ انّ الله اصطفي.(5)

2. شايستگى هاى ويژه انبيا، علّت وجوب اطاعت از آنان است؛ قل اطيعوا الله و الرسول... ان الله اصطفي.... زيرا پس از امر به اطاعت از رسول، برگزيدگى پيامبران مطرح شده است.(6)

3. بر اساس آيه شريفه، برگزيدگان الهى معصوم و مبرّاى از گناه و معصيت هستند. چون خداوند غير از معصوم را انتخاب نمى كند، پيامبر باشد يا امام.(7)

4. گزينش حضرت آدم (علیه السلام) به جهات زير است:

الف. او اولين خليفه از ميان نوع انسانى است؛ و اذ قال ربّك للملئكة انّي جاعل في الأرض خليفة. (بقره، 30)

ص: 155


1- تسنيم، ج 14، ص 132.
2- مائده، 27؛ مفردات راغب؛ تسنيم، ج 15، ص 126.
3- الميزان، ج 3، ص 173.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 739.
5- نور، ج 2، ص 48.
6- راهنما، ج 2، ص 401.
7- تبيان، ج 2، ص 441.

ب. او آغازگر باب توبه است؛ ثمّ اجتباه ربّه فتاب عليه و هدى. (طه، 122)

ج. خداوند براى او دين تشريع فرموده است؛ فإمّا يأتينّكم منّي هدي فمن تبع هداي فلا يضلّ و لا يشقي. (طه، 123)

امتياز حضرت نوح (علیه السلام)؛ اين است كه او اولين پيامبر اولوالعزم و داراى كتاب و شريعت است و نيز پدر ثانى نوع انسانى شمرده شده است. همچنين گزينش آل ابراهيم به اين جهت است كه نبوت از اين خاندان است و همين فخر و مباهات براى آن ها بس است كه سيد اصفيا و خاتم انبيا (صلی الله علیه و آله) از اين خاندان است.(1)

5. منظور از برگزيدن آل ابراهيم و آل عمران اين نيست كه تمام فرزندان ابراهيم و عمران از برگزيدگان هستند. زيرا ممكن است در ميان آن ها افراد كافرى وجود داشته باشند، بلكه مراد اين است كه جمعى از دودمان آن ها برگزيده شده اند.(2)

6. از نظر قرآن كريم هم انتخاب دين با خداوند است و مردم حق ندارند به هر دينى متدين شوند، هم انتخاب رهبر دين با خداوند است و مردم حق ندارند هر رهبرى را انتخاب كنند:

الف. ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون. (بقره، 132)

ب. ان الله اصطفي ءادم و نوحا و ءال ابراهيم و ءال عمران علي العالمين. (آل عمران، 33)

7. در اين كه بشر افضل است يا ملائكه دو نظر است: كسانى كه معتقدند بشر فضيلت بر ملائكه دارد به آيه انّ اللّه اصطفي استدلال كردند. زيرا اصطفاء و گزينش الهى دلالت بر كرامت و بلندى مرتبه مى كند و از اين كه خداوند حضرت آدم و نوح و... را بر همه عالميان برترى بخشيده، طبعا آن ها را بر ملائكه نيز برترى و فضيلت داده چرا كه ملائكه هم از عالمين محسوب مى شوند.(3)

8. در قرآن كريم دو نوع اصطفا مطرح است:

الف. اصطفاى نفسى؛ اصطفاى شخص يا چيزى كه فى نفسه مصطفى و ناب است؛

ص: 156


1- مراغى/ ج 3، ص 143؛ الميزان، ج 3، ص 165؛ روح المعانى، ج 3، ص 132.
2- نمونه، ج 2، ص 390.
3- تفسير كبير، ج 8، ص 21.

واذكر عبدنا ابراهيم و اسحق و يعقوب أولي الأيدي و الأبصار * إنّا أخلصناهم بخالصة ذكري الدّار و إنّهم عندنا لمن المصطفيْنَ الأخيار. (ص، 45-47)

ب. اصطفاى نسبى؛ گزينشى كه در مقايسه با چيز ديگر برترى آن مشخّص مى شود، مانند آنچه در داستان طالوت آمده است: قال إنّ اللّه اصطفيه عليكم و زاده بسطةً فى العلم و الجسم و اللّه يؤتي ملكه من يشاء و اللّه واسع عليم(بقره، 247) و نيز در باره حضرت موسى (علیه السلام) مى فرمايد: قال يا موسي إنّي اصطفيتك علي النّاس برسالاتي و بكلامي فخذ ما ءاتيتك و كن من الشّاكرين(اعراف، 144)؛ تو را به ديگران ترجيح دادم و رسول و شنونده ى كلام خودم برگزيدم.

ج. جامع اصطفاى نفسى و نسبى؛ پاره اى از آيات قرآن كريم، هم شامل اصطفاى نفسى است، هم شامل اصطفاى نسبى؛ و إذ قالت الملئكة يا مريم إنّ اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك علي نساء العالمين(آل عمران، 42). منظور از اصطفاى نخست اصطفاى نفسى و مراد از اصطفاى دوم، اصطفاى نسبى است. زيرا در گزينش دوم، سخن از برترى حضرت مريم (علیه السلام) بر زنان ديگر است.

پس روشن شد كه مقصود از «اصطفا» در آيه مورد بحث، نسبى است، هر چند اصطفاى نسبى نيز مسبوق به اصطفاى نفسى است.(1)

9. از جمله ذريّة بعضها من بعض... استفاده مى شود كه سلسله پيام آوران الهى، مانند پيام الهى، به يكديگر پيوسته اند.

خداى سبحان در باره متصل بودن پيام الهى مى فرمايد: و لقد وصّلنا لهم القول لعلّهم يتذكّرون(قصص، 51)؛ يعنى پيام خود را به طور پيوسته و متصل به مردم رسانديم. در باره به هم پيوسته بودن پيام آوران الهى نيز مى فرمايد: ثم أرسلنا رسلنا تترا(مؤمنون، 44). «تترا» از ريشه «وتر» مثل «تقوا» كه از ريشه ى «وقى» است. وجه تسميه خبر متواتر اين است كه از وتر، وتر حاصل مى شود؛ يعنى پيام آوران الهى پى در پى و به گونه اى مرتبط و متصل آمدند.

10. آدم، نوح، خاندان ابراهيم و خاندان عمران از نسل و نژادى واحد؛ انّ الله اصطفي...

ص: 157


1- تسنيم، ج 14، ص 101.

ذريّة بعضها من بعض. برداشت فوق را روايت امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«الّذين اصطفاهم الله، بعضهم من نسل بعض».(1)

11. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ابراهيم (علیه السلام) و ابراهيم (علیه السلام) از پيامبر (صلی الله علیه و آله) و دين و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) همان دين و سنّت ابراهيم (علیه السلام)؛ ذريّة بعضها من بعض. رسول الله (صلی الله علیه و آله):

«... لأنّي من ابراهيم و ابراهيم منّي، دينه دينى و سنّته سنّتى و انا افضل منه، و فضلي من فضله و فضله من فضلي و تصديق قولي قول ربي ذرية بعضها من بعض».(2)

12. در پرسش مأمون از امام رضا (علیه السلام) چنين آمده است: هل فضّل الله العترة علي سائر الناس ؟ فقال ابوالحسن (علیه السلام):

«انّ الله تعالي أبان فضل العترة علي سائر الناس في محكم كتابه». فقال المأمون: أين ذلك من كتاب الله ؟ فقال له الرّضا (علیه السلام) في قوله:

«انّ الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم».(3)

13. جمله: انّك أنت السّميع العليم نوعى ستايش از ناحيه ى همسر عمران است كه دعا و مناجات خود را به اجابت نزديك تر سازد.(4)

14. اگر عزيزترين و محبوب ترين چيزها را مى دهيد، به فكر قبولى آن نيز باشيد؛ (فتقبّل).(5)

15. تنها عامل قبولى عمل تقوا و اخلاص است. در آيه 35 مى فرمايد: نذر همسر عمران خالصانه بود: ربّ انّى نذرت لك... بعد مى فرمايد: فتقبّل منّى.... در آيه ديگر مى فرمايد: انما يتقبل الله من المتقين. (مائده، 27)

16. تنها فرزندان بلافصل را در نظر نگيريد و با دورانديشى، نسل هاى بعدى را نيز در نظر داشته باشيد؛ اعيذها بك و ذرّيتها.(6)

17. درخواست مادر مريم از خداوند، براى حفظ هميشگى مريم و نسل او از شر شيطان؛ و انّي اعيذها بك و ذريّتها من الشيطان الرجيم. از استعمال فعل مضارع «اعيذ»، دوام و

ص: 158


1- راهنما، ج 2، ص 402.
2- همان، ص 403.
3- صافى، ج 1، ص 327.
4- مواهب الرّحمن، ج 5، ص 243.
5- نور، ج 2، ص 50.
6- نور، ج 2، ص 52.

استمرار استفاده شده است.(1)

18. وقتى قبولْ مقيد به «حسن» شود، به معناى تقبّل است كه همان پذيرفتن با طيب خاطر و رضاست و تعبير از تقبّل به قبول حسن آن است كه در آن نوعى تشريف و احترام آشكار وجود دارد.(2)

19. كسى كه در راه خدا گام بر دارد، دنياى او نيز تأمين مى شود. مادر مريم فرزندش را براى خدا نذر كرد. خداوند در اين آيه مى فرمايد: هم جسم او را رشد داديم و هم سرپرستى مانند زكريا براى او قرار داديم و هم مائده آسمانى بر او نازل كرديم.(3)

20. تعبير «انبات» يعنى رويانيدن در مورد پرورش مريم (عليهما السلام) اشاره به جنبه هاى تكامل معنوى و روحانى و اخلاقى او است.

اين جمله اشاره به نكته ى لطيفى مى كند؛ يعنى كار خداوند انبات و رويانيدن است، همان گونه كه در درون بذرِ گل ها و گياهانْ استعدادهاى شايسته اى نهفته است كه در زير نظر باغبان پرورش مى يابند و خود را آشكار مى سازند؛ در درون آدمى نيز همه گونه استعدادهاى فراوانى نهاده شده است كه اگر انسان خود را تحت تربيت مربيان الهى و باغبان هاى باغستان جهان انسانيت قرار دهد، به سرعت پرورش مى يابد و استعدادهاى نهفته آشكار مى گردد.(4)

21. در قرآن كريم دو نوع «انبات» به خداوند اسناد داده شده است:

الف. انبات عام؛ يعنى خداوند داراى انبات تكوينى براى همگان است: و الله انبتكم من الارض نباتا * ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا. (نوح، 17-18)

ب. انبات خاص؛ كه انبات و رشد مخصوص است كه در باره حضرت مريم (عليهما السلام) بيان شده است: فتقبلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا(آل عمران، 37). از اين كه واژه قبول و نبات را با وصف حسن آورده معلوم مى شود كه هم پذيرش مريم براى خدمتگزارى بيت مقدس و هم رشد و تربيت او ويژه بوده است.(5)

ص: 159


1- راهمنما، ج 2، ص 408.
2- الميزان، ج 3، 173.
3- مواهب الرحمن، ج 5، ص 269؛ نور، ج 2، ص 52.
4- نمونه، ج 2، ص 398.
5- تسنيم، ج 14، ص 153.

22. غذايى كه به مريم (عليهما السلام) مى رسيده، چه نوع غذايى بوده و از كجا براى او مى آمده است، در آيه بيان نشده است، ولى از روايات متعددى استفاده مى شود كه آن نوعى ميوه ى بهشتى بود كه در غير فصل در كنار محراب مريم (عليهما السلام) به فرمان پروردگارش حاضر مى شد، و جاى تعجب نيست كه خدا از بنده ى پرهيزكارش اين گونه پذيرايى كند.

23. در آيه 38 و نيز در آيات سوره مباركه مريم، در خواست از خدا بى واسطه است، اما جواب با واسطه. اين مقتضاى توحيد است كه بنده در نيايش مستقيم متوجه ذات اقدس خداوندى باشد، ولى پاسخ خداوند يا بى واسطه است يا من وراء حجاب يا با فرستادن پيك: و ما كان لبشر ان يكلمه الله الاّ وحيا أو من وراء حجاب أو يرسل رسولاً فيوحي باذنه ما يشاء انّه علي حكيم. (شورى، 51)

بينش توحيدى به كسى اجازه حاجت خواستن از واسطه ها را نمى دهد. توسل به عترت طاهره نيز به اين معناست كه ما آنان را كه نزد خداوند وجيه هستند شفيع قرار مى دهيم، اما حاجت را تنها از خداوند مى خواهيم، پس بنده بيش از يك راه ندارد: و اذا سألك عبادى عنّى فانّي قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لي وليؤمنوا بي لعلّهم يرشدون(بقره، 186)، فايّاي فاعبدون(عنكبوت، 56) و و ايّاي فارهبون(بقره، 40)؛ ولى همان گونه كه توسّل به آفتاب براى رفع ظلمت و توسل به آب براى رفع عطش، توسل به مجارى فيض الهى است، توسل به خاندان عصمت و طهارت و زيارت اين ذوات مقدّت نيز (كه هرگز شمس و قمر را نمى توان با عظمت وجودى آنان قياس كرد) براى كسب حيات و توسّل به مجارى فيض خداوندى است، البته انسان موحّد رفع گرسنگى و تشنگى را نيز از خدا مى داند نه از آب و نان چنان كه ابراهيم خليل (علیه السلام) گفت: الّذي خلقني فهو يهدين * و الّذي هو يطعمني و يسقين * و اذا مرضت فهو يشفين * و الذي يميتني ثم يحيين * و الّذي اطمع ان يغفرلي خطيئتي يوم الدين و حضرت امام زين العابدين (علیه السلام) نيز بر اساس توحيد ابراهيمى در كنار سفره، شكر خداى سبحان را چنين به جا مى آورد:

«الحمد لله الذي أطعمنا و سقانا و... الحمد لله الذي يطعم و لا يطعم».

تذكر: پيشنهاد حضرت يوسف (علیه السلام) در جمله اذكرني عند ربّك مى تواند به اين معنا باشد كه آن حضرت به زندانى آزاد شده فرمود كه در باره مظلوميت من به بزرگ و سرورت بگو

ص: 160

كه چرا بر من ستم روا داشته مى شود و او همچنين ساكت است. مرجع اين گونه پيشنهادها به حق خواهى و اثبات مظلوميت خود است.(1)

24. آمدن غذاى بهشتى كرامتى براى مريم (عليهما السلام) بود. اگر چه خرق عادت است، ولى نزد شيعيان جايز است كه خداوند آيات خارق العاده ى خود را بر غير انبيا يعنى اوليا و اصفياى خود نيز ظاهر سازد. معتزله اين مطلب را قبول ندارند، از اين رو، دو توجيه براى رأى خودشان گفته اند:

الف. اين عمل براى مريم (عليهما السلام) مقدمه ى تأسيس نبوّت عيسى (علیه السلام) بود.

ب. اين روزى غيبى به دعاى زكريا بود، پس معجزه ى اوست.(2)

25. محصول مادرى مانند مريم (عليهما السلام) محل تربيتى مثل مسجد و سرپرستى چون زكرياى پيامبر با تغذيه اى بهشتى و روحى فرشته اى فرزندى چون عيسى (علیه السلام) مى شود.

26. امام على (علیه السلام) طبق سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كارهاى خارج خانه، و حضرت فاطمه (عليهما السلام) كارهاى داخل آن را به عهده داشتند تا اين كه روزى ازحضرت زهرا (عليهما السلام) سؤال كردند آيا چيزى در خانه داريم ؟ عرض كردند: مدت سه روز است كه چيزى در خانه يافت نمى شود. حضرت از منزل خارج شد و دينارى قرض گرفت تا غذايى فراهم كند كه ناگهان با مقداد برخورد كرد كه او هم گرسنه بود. حضرت آن دينار را به مقداد ايثار كرد، وقتى دست خالى به منزل برگشت، پيامبر را در منزل خودشان ديد. حضرت ديد فاطمه (عليهما السلام) در حال نماز است و طبقى سر پوشيده هم در كنار اوست. پس از فراغت از نمازْ حضرت زهرا (عليهما السلام) آن را آورد. و در آن نان و گوشت بود. رسول الله (صلی الله علیه و آله) سؤال كرد: اى فاطمه! اين غذا از كجاست ؟ عرض كردند: هو من عند اللّه يرزق من يشاء بغير حساب حضرت فرمودند: آيا مى خواهى شبيه تو و اين داستان را برايت بگويم ؟ عرض كرد: آرى. آنگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله) سرگذشت زكريا و مريم (عليهم السلام) را بيان كرد.(3)

27. وجود ميوه تابستانى در زمستان و بالعكس نزد مريم در عبادتگاه؛ وجد عندها رزقا.

ص: 161


1- تسنيم، ج 14، ص 187-188.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 740.
3- تفسير قمى، ج 1، ص 171؛ تفسير صافى، ج 1، ص 332.

امام باقر يا امام صادق (علیه السلام):

«... فكان (زكريا) يدخل عليها فيرى عندها ثمرة الشّتاء في الصيف و ثمرة الصيف في الشتاء».(1)

آیه 38-44

اشاره

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذُرّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ ( 38) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّدًا وَ حَصُورًا وَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحينَ ( 39) قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ ( 40) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزًا وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ اْلإِبْكارِ ( 41) وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ( 42) يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرّاكِعينَ ( 43) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ ( 44)

ترجمه

آنجا (بود كه) زكريا پروردگارش را خواند (او) گفت: «پروردگارا، از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده ى دعايى». * پس در حالى كه وى ايستاده (و) در محراب (خود) دعا مى كرد، فرشتگان، او را ندا در دادند كه: خداوند تو را به (ولادت) يحيى - كه تصديق كننده ى (حقانيت) كلمة الله (عيسى) است، و بزرگوار و خويشتندار (پرهيزنده از زنان) و پيامبرى از شايستگان است - مژده مى دهد. * گفت: «پروردگارا، چگونه مرا فرزندى خواهد بود؟ در حالى كه پيرى من بالا گرفته است و زنم «نازا» است! (فرشته) گفت: «(كار پروردگار) چنين است. خدا هر چه بخواهد مى كند». * گفت: «پروردگارا، براى من نشانه اى قرار ده». فرمود: «نشانه ات اين است كه سه روز با مردم، جز به اشاره سخن نگويى؛ و پروردگارت را بسيار ياد كن، وشبانگاه و بامدادان (او را) تسبيح گوى». * و ياد كن هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم، خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان

ص: 162


1- راهنما، ج 2، ص 414.

جهان برترى داده است». * «اى مريم! فرمانبر پروردگار خود باش و (در پيشگاه او) سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع كن». * اين (جمله) از اخبار غيب است كه به تو وحى مى كنيم، و (گرنه) وقتى كه آنان قلم هاى خود را (براى قرعه كشى به آب) مى افكندند تا كدام يك سرپرستى مريم را به عهده گيرد، نزد آنان نبودى؛ و (نيز) وقتى با يكديگر كشمكش مى كردند نزدشان نبودى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

درخواست زكريا از خداوند در باره دارا شدن فرزند پاك به هنگام مشاهده كرامت خداوند نسبت به مريم، بشارت فرشتگان به زكريا به فرزندى به نام يحيى، اوصاف يحيى، شگفتى زكريا از فرزنددار شدن در سن پيرى، درخواست نشانه از خداوند در باره فرزنددار شدن، سخن گفتن فرشتگان با مريم در باره طهارت و عصمت او، دستور به مريم در باره عبادت پروردگار، آگاه ساختن پيامبر از اخبار غيبى.

ب. طيب بودن چيزى ملايمت داشتن آن با هدفى است كه صاحبش از او دارد. مثلاً «بلد طيب» به شهرى مى گويند كه از جهت آب و هوا و ساير شرايط زيست محيطى ملايم انسان باشد؛ و البلد الطيّب يخرج نباته باذن ربّه(اعراف، 58)، و «حيات طيبه» آن زندگى است كه صاحبش به آن خوشدل و در آن اطمينان خاطر داشته باشد. بدين جهت به عطر خالص، «طيب» مى گويند. پس «ذريه ى طيبه» فرزند صالحى است كه در صفات و افعال بر طبق آرزو و آمال پدر باشد و هدف زكريا (علیه السلام) رسيدن فرزندش به مقامات و كراماتى بود كه خداوند براى عيسى (علیه السلام) قرار داده بود.(1)

ج. سميع الدّعاء به معناى شنيدن دعا نيست، بلكه معناى آن استجابت و پذيرفتن دعاست، همان گونه كه در جمله: «سمع اللّه لمن حمده» مقصود استجابت اين سخن است.(2)

د. مصدّقا بكلمة من اللّه؛ اين جمله بيانگر آن است كه يحيى از پيروان عيسى (علیه السلام) و از

ص: 163


1- الميزان، ج 3، ص 175.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 741؛ تبيان، ج 2، ص 450.

جانشينان حضرتش بود. زيرا مراد از كلمه، عيسى (علیه السلام) است.(1)

ه -. بشارت ولادت يحيى (علیه السلام) در نماز به زكريا داده شد: و هو قائم يصلى فى المحراب، اما آيا زكريا (علیه السلام) تا پايان نماز صبر كرد آن گاه عرض كرد: أنّى يكون لى غلام يا سخن گفتن وى حديث نفس بود مانند سخن گفتن حضرت يوسف (علیه السلام): فاسرّها يوسف في نفسه و لم يبدها لهم يا گفت و شنود با فرشتگان مبطل نماز بوده است يا اين كه سخن گفتن با خدا مبطل نماز نبوده است يا اين كه حكم مبطل نماز جزو اصول دين نيست، بلكه در رديف منهاج و شرعه است كه در شرايع مختلف متفاوت است. گذشته از اين كه اين گونه گفت و گو كه صبغه مناجات، دعا و سؤال الهى را به همراه دارد با گفت و گوى متعارف فرق مى كند. به هر روى، بر اساس ظاهر آيه، استماع بشارت و نيز جواب زكريا در نماز بوده است. بنا بر اين، صاحب المنار كه گويد منظور از صلوة دعا است، سخن او ناتمام است؛ زيرا در آن زمان نماز عبادت رسمى بوده است.(2)

و. در معناى «سيد» وجوهى بيان شده است: بردبار در كردار و گفتار، فقيه عالم، عالم عامل، كريم، كسى كه غضب بر او مسلط نشود، قانع، صابر، بلند همت، راضى به قضاى الهى.

به تعبير ديگر، «سيد» به كسى اطلاق مى شود كه در صفات حميده و ارزشمند بر قوم خود سيادت و برترى داشته باشد. گفتنى است كه گاهى به شريف و بزرگ قوم نيز اطلاق مى شود.(3)

ز. «حصور» به فردى اطلاق مى شود كه به جهت ناتوانى جنسى يا عفت و كنترل نفس از همسر دورى بجويد. از آنجا كه آيه شريفه در مقام مدح و ستايش از يحيى (علیه السلام) است، دورى او از زنان به جهت پاكدامنى او بود. بدين جهت امام باقر (علیه السلام) در معناى «حصور» مى فرمايد: او كسى است كه از زن امتناع مى ورزد؛

«و الحصور الّذى يأبي النساء».(4)

در روايات آمده است: حضرت يحيى (علیه السلام) در سه سالگى كودكانى را ديد كه بازى مى كردند، آنان او را به بازى ترغيب كردند، ولى ايشان فرمود: ما براى بازى خلق نشده ايم.(5)

ص: 164


1- الميزان، ج 3، ص 176.
2- تسنيم، ج 14، ص 181.
3- روح المعانى، ج 3، ص 236؛ جامع الاحكام، ج 4، ص 77؛ الميزان، ج 3، ص 177.
4- مفردات راغب؛ مجمع البيان، ج 2، ص 742.
5- صافى، ج 1، ص 334.

ح. بعضى گفته اند: «حصورا» به معناى ترك ازدواج است. در پاسخ بايد گفت:

اولاً: هيچ گونه دليل قطعى نيست كه مراد از حصور در آيه شريفه ترك كننده ى ازدواج است و روايتى كه در اين زمينه نقل شده، از جهت سند اشكال دارد. هيچ بعيد نيست كه حصور به معناى ترك شهوات و هوس ها باشد.

ثانيا: ممكن است يحيى (علیه السلام) نيز مانند عيسى (علیه السلام) بر اثر شرايط خاص زندگى و لزوم سفرهاى متعدد براى تبليغ دين خدا، ناچار به مجرد زيستن بود.

شايان تأمل است كه اينْ نمى تواند قانونى كلى براى همگان باشد و اگر خداوند او را به اين صفت مى ستايد، بدين جهت است كه او بر اثر شرايط خاصى ازدواج نكرد، ولى در عين حال توانست خود را از گناه حفظ كند. اصولاً قانون ازدواج قانونى فطرى است و در هيچ آيينى ممكن نيست حكمى بر خلاف اين قانون فطرى تشريع گردد.(1)

ط. فخر رازى مى گويد: اصحاب ما با اين آيه احتجاج كرده اند بر اين كه ترك نكاح افضل است. چون خداوند يحيى (علیه السلام) را به ترك نكاح مدح كرده است. اين معنا دلالت دارد كه ترك نكاح در آن شريعت افضل بود، بنا بر اين واجب است در شريعت اسلامى ما نيز به دو دليل عقلى و نقلى اين چنين باشد.

دليل نقلى آيه شريفه: أولئك الّذين هدي اللّه فبهديهم اقتده و دليل عقلى اصل استصحاب است و نسخ بر خلاف اصل است.(2)

نقد: الف. «حصور» ظهور روشنى در بدون همسر بودن ندارد، بلكه به معناى كسى است كه مى تواند غرايز و اميال خود را كنترل كند، تقريبا معنايى مترادف با عفيف دارد.

ب. اگر «حصور» به معناى بدون همسر باشد، فضيلت مشتركى ميان تمامى شرايع سابق نيست. زيرا همه پيامبران، به ويژه انبياى اولوالعزم داراى همسر بودند. پس نمى توان گفت كه نداشتن همسر فضيلت است. زيرا لازمه چنين سخنى آن است كه غير حضرت يحيى همه انبيا حتى رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) خلاف افضل رفتار كرده باشند.(3)

ص: 165


1- نمونه، ج 2، ص 536.
2- تفسير كبير، ج 8، ص 40.
3- تسنيم، ج 14، ص 185-186.

ى. غلام: «غَلْم» بيرون شدن از حدّ اعتدال در مطلق اشتهاست و اين معنا در طفل تجلّى پيدا مى كند تا اين كه به احتلام و عقل برسد و بعد از آن به طور خاص در شهوت جنسى ظاهر مى شود. غلام، صفت مشبهه بر وزن شُجاع، در اصل طفلى است كه از تمام جهات غرق در شهوات است و به مرتبه عقل و احتلام نرسيده است. در قرآن كريم غلام، بر هر مولود جديد اطلاق شده است؛ مثل نبشّرك بغلام اسمه يحيي و هم بر طقل نابالغ؛ مانند يا بشري هذا غلام. راغب مى گويد: غلام، كسى است كه تازه سبيلش روييده است (نوجوان) و چون كسى كه به اين حد رسيد شهوت جنسى اش زياد مى شود، به ميل جنسى «غُلَمة» گفته مى شود.(1)

ك. «انباء» جمع «نبأ» است و با خبر قريب المعنى است، ليكن تفاوت اندكى دارند. خبر به معناى خبر داشتن است و «نبأ» به معناى خبر پيدا كردن است. از اين رو، بر خدا خبيراطلاق مى شود، ولى اطلاق نبى بر او غلط است.(2)

ل. مخاصمه ميان انبيا به معناى كشمكش نيست، بلكه به معناى مذاكره و گفتگو در اين بود كه كدام يك سزاوارتر به تكفل مريم (عليهما السلام) هستند و از طريق وحى چيزى به آن ها نرسيده بود. بنا بر قرعه گذاشتند كه در امور مشكل از آن استفاده مى كنند. چنانچه درباره ى حضرت يونس (علیه السلام) همين حادثه رخ داد؛ فساهم فكان من المدحضين.(3)

نكته ها

1. حضرت زكريا در دعاى خويش هم خداوند را به وصف ثبوتى قدرت علم سميع ياد كرد و از او تقاضاى ذريه طيب نمود: ربّ هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء و هم به عجز و ناتوانى خويش اعتراف كرد: ربّ اني وهن العظم منّي و اشتعل الرأس شيبا(مريم، 4) و اين هر دو لازمه دعا است.

و پايان دعاى زكريا به انك سميع الدعاء تأسّي و اقتدا به حضرت ابراهيم (علیه السلام) است كه گويد: الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل و اسحاق انّ ربّي لسميع الدعاء.(4)

ص: 166


1- التحقيق، ج 7، ص 316؛ تسنيم، ج 14، ص 193.
2- اطيب البيان، ج 3، ص 196.
3- صافات، 141؛ اطيب البيان، ج 3، ص 198.
4- ابراهيم، 39؛ تسنيم، ج 14، ص 168-170.

2. گرچه «هنالك» اسم اشاره ى مكان است، ولى براى اشاره كردن به زمان نيز استعمال مى شود؛ يعنى در آن مكان و محراب يا آن هنگام كه آن كرامت را مشاهده كرد و ميوه ى تابستانى را در فصل زمستان و ميوه ى زمستانى را در فصل تابستان ديد، حضرت زكريا (علیه السلام) از خداوند درخواست كرد كه خرق عادت كرده و در سن پيرى و نازايى همسرش، داراى فرزند صالح گردد.(1)

3. تكرار كلمه «ربّ» گوياى آن است كه زكريا (علیه السلام) تحت ربوبيت حق تعالى خواسته هاى خود را مطرح مى كند. آرى كسى كه كرامت هاى فراوانى را مشاهده كند و خود را در محضر و مشهد خدا ببيند، او با حرف ندا يعنى به صورت «يا ربّ» خدا را نمى خواند، بلكه در مقام احساس قرب خدا با حذف حرف ندا، كلمه «ربّ» را به كار مى برد.(2)

4. چند نوع دعا براى فرزند

الف. دعا براى وجود فرزند طيب: هنا لك دعا زكريا ربّه قال ربّ هب لي من لدنك ذرّيّة طيّبة. (آل عمران، 38)

ب. دعا براى اصلاح فرزند: و اصلح لي في ذرّيّتي. (احقاف، 15)

ج. دعا براى رهبرى فرزند: و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين. (بقره، 124)

د. دعا براى دين و اخلاق و عقيده فرزند: عقيده: و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام(ابراهيم، 35)، اقامه نماز: ربّ اجعلني مقيم الصلوة و من ذريتي(ابراهيم، 40) اخلاق (تسليم): ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امّة مسلمة لك. (بقره، 128)

5. حضرت عيسى (علیه السلام) كلمه و نشانه اى از خداست، نه فرزند خدا؛ بكلمة من اللّه.(3)

6. منادى فرزنددار شدن و اعلام كننده ى بشارت الهى به زكريا (علیه السلام) جبرئيل بود و تعبير از جبرئيل با لفظ «ملائكه» به صيغه ى جمع براى تشريف و تعظيم اوست يا براى آن است كه او رئيس فرشتگان است(4). برخى از مفسران نيز گفته اند: منادى جمعى از فرشتگان بودند.

7. جمله انّ اللّه يبشّرك بيحيى نشانگر آن است كه نام گذارى فرزند زكريا (علیه السلام) به يحيى،

ص: 167


1- مجمع البيان، ج 2، ص 741؛ غرائب القرآن، ج 2، ص 153.
2- تسنيم، ج 14، ص 172.
3- همان.
4- روح المعانى، ج 3، ص 233؛ غرائب القرآن، ج 2، ص 153.

از طرف خداوند متعال بود چنان كه در قرآن نيز همين معنا را بيان مى كند: يا زكريّا انّا نبشّرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا.(1)

8. خداى سبحان براى حضرت يحيى (علیه السلام) شش وصف ذكر مى كند:

الف. لم نجعل من قبل سميّا؛ اسم آن حضرت بدون سابقه بود. (مريم، 7)

ب. مصدّقا بكلمة من اللّه؛ تصديق حضرت عيسى (علیه السلام) در آن زمان امر عادى نبود، بلكه در جوّى كه همه او را تكذيب مى كردند و اتّهامى به مادر آن حضرت روا داشتند كه او از خدا طلب مرگ كرد؛ يا ليتني متّ قبل هذا و كنت نسيا منسيّا(مريم، 23). بنا بر اين، تصديق عيسى (علیه السلام) در چنين شرايطى قيامى است در راه حق و افتخارى است بزرگ براى يحيى (علیه السلام).

ج. و سيّدا و حصورا؛ يعنى هم خودش آزاد و آقاست و در ميان مردم نيز از سيادت و آقايى برخوردار است. بدون همسر بودن هنر نيست، نجات از شهوت و بلكه شهوت را به اسارت گرفتن هنر است.

د. و نبيّا؛ داراى مقام نبوت بود.

ه -. و من الصّالحين؛ از زمره ى صالحان است.(2)

9. اظهار تعجب زكريا از اين كه در سن پيرى همسر نازايش براى او پسرى آورد؛ قال ربّ انّي يكون لي غلام و قد بلغني الكبر و امرأتي عاقر.(3)

10. ادب زكريا در مقام تكلّم با خداوند. جمله و قد بلغني الكبر، كنايه از ناتوانى بر آميزش جنسى است.(4)

11. دانش و علم انبيا، محدود است؛ انّي يكون لي غلام.(5)

12. أنّي يكون لي غلام؛ اگر كسى از قدرت ذات اقدس خداوندى باخبر باشد، با جديت تمام حاجت خودش را از خدا مى خواهد. پس چگونه زكريا (علیه السلام) مشكلاتى از قبيل پيرى خود و پيرى و عقيم بودن همسرش را مطرح مى كند و لااقل نمى گويد: و لم أكن

ص: 168


1- مريم، 7؛ الميزان، ج 3، ص 176.
2- تسنيم، ج 14، ص 177.
3- راهنما، ج 2، ص 420.
4- همان، ص 421.
5- همان.

بدعائك ربّ شقيّا؟

در پاسخ بايد گفت: سخن زكريا (علیه السلام) استبعاد نيست. او در دعاى خويش به عجز خود و اعتماد كامل خود به خداى سبحان تصريح مى كند و اين گونه سخن گفتن براى آن است كه قصد ادامه يافتن گفتگو با خداوند سبحان را داشت. مانند حضرت موسى (علیه السلام) كه در پاسخ به و ما تلك بيمينك يا موسي گفت: هي عصاي أتوكّأ عليها و أهشّ بها علي غنمي، يا براى آن است كه مى خواهد بداند آيا خداى سبحان با حفظ وضع موجود و با همين همسر پير و عقيمْ به او فرزند مى دهد يا از همسر ديگرى، مانند ابراهيم (علیه السلام) و هاجر و ساره، يا در او و همسرش دگرگونى به وجود خواهد آمد؟(1)

13. علامه طباطبايى در تفسير جمله رب اجعل لي ءاية در پاسخ اين شبهه كه اگر انبيا معصوم هستند و در تشخيص حق و باطل اشتباه نمى كنند تا مميز بخواهند چگونه زكريا (علیه السلام) آيت و نشانه طلب مى كند؟ مى فرمايد: درست است كه انبيا معصوم اند و در تشخيص حق و باطل اشتباه نمى كنند، اما عصمت آنان ذاتى نيست؛ زيرا مستقل نيستند، بلكه با عنايت الهى تشخيص مى دهند؛ چه محذورى دارد كه حضرت زكريا از پروردگار خود نشانى بخواهد كه دلالت كند آنچه قبلاً دريافت كرده بشارت الهى بوده است.(2)

14. خداوند به زكريا مى فرمايد: نشانه تو آن است كه سه روز نمى توانى تكلّم كنى؛ قال ءايتك ألاّ تكلّم الناس ثلاثة أيّام الاّ رمزا، ولى نه بر اثر بيمارى؛ زيرا در سوره مريم مى فرمايد: ءايتك الاّ تكلّم الناس ثلاث ليال سويّا؛ يعنى در حالى كه سالم هستى نمى توانى سخنى بگويى و براى آن كه كسى اين سكوت را صوم «صمت» نپندارد، تنها مى توانى ذكر خدا را بگويى: و اذكر ربك كثيرا و سبّح بالعشي الابكار.

در سوره مريم از سه شب و در آيه مورد بحث از سه روز سخن به ميان آمده است؛ يعنى مى شود سه شبانه روز و اين نيز مؤيدى ديگر است كه اين آيت صوم «صمت» نبوده است؛ زيرا صوم حتّى صوم صمت در روز است نه در شبانه روز چنان كه مى فرمايد: فخرج علي قومه من المحراب فأوحي اليهم ان سبّحوا بكرة و عشيّا.

ص: 169


1- تسنيم، ج 14، ص 194؛ اطيب البيان، ج 3، ص 190.
2- الميزان، ج 3، ص 207؛ تسنيم، ج 14، ص 205.

فرمان خداى سبحان در باره مريم (عليهما السلام) «صوم صمت» بود:... فقولي انّي نذرت للرّحمن صوما فلن أكلّم اليوم انسيّا، اما زكريا (علیه السلام) با اين كه سالم است سه شبانه روز نمى تواند جز ذكر خدا سخنى بگويد.(1)

15. حضرت زكريا (علیه السلام) به هنگام شرح پيرى خود مى گويد: و قد بلغني الكبر؛ پيرى به سراغ من آمده، ولى در جاى ديگرى از قول او مى خوانيم: و قد بلغت من الكبر عتيّا؛ من به آخرين مرحله پيرى رسيده ام. سرّ اختلاف در تعبير آن است كه همان گونه كه انسان به سوى پيرى مى رود، گويا پيرى و مرگ هم از طرف مقابل به سراغ او مى آيد. چنان كه حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«اذا كنت في إدبار و الموت في إقبال، فما أسرع الملتقي»؛ چون كه تو به سوى پايان عمر مى روى و مرگ به سوى تو مى آيد، چه زود به يكديگر خواهيد رسيد.(2)

16. حضرت عيسى (علیه السلام) و حضرت يحيى (علیه السلام) از جهاتى به هم شباهت داشتند:

الف. خداوند نام فرزند زكريا (علیه السلام) را يحيى ناميد؛ يا زكريا انّا نبشّرك بغلام اسمه يحيي(مريم، 15) در مقابل نام فرزند مريم (عليهما السلام) را عيسى نهاد.

ب. به يحيى (علیه السلام) در كوچكى مقام نبوت و علم كتاب كرامت كرد؛ يا يحيي خذ الكتاب بقوّة و ءاتيناه الحكم صبيّا(3) چنان كه در كوچكى به عيسى (علیه السلام) هم مقام نبوت عطا كرد؛ انّي عبدالله ءاتاني الكتاب و جعلني نبيّا. (مريم، 3)

ج. به يحيى (علیه السلام) بركت و طهارت داد و او را به پدر و مادرش نيكوكار قرار داد؛ و حنانا من لدنّا و زكوة و كان تقيّا و برّا بوالديه(مريم، 15) چنان كه به عيسى (علیه السلام) هم بركت و طهارت بخشيد و او را نسبت به مادرش نيكوكار قرار داد؛ و جعلني مباركا أينما كنت و أوصيني بالصّلوة و الزّكوة مادمت حيّا * و برّا بوالدتي.... (مريم، 31)

د. خداوند در مواطن سه گانه به يحيى (علیه السلام) سلام و درود فرستاده است؛ و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّا(مريم، 15) چنان كه عيسى (علیه السلام) در مواطن سه گانه بر خويش درود و سلام فرستاده است؛ و السّلام علي يوم ولدت و يوم أموت و يوم يبعث حيّا. (مريم، 33)

ص: 170


1- تسنيم، ج 14، ص 207.
2- نهج البلاغه، حكمت 29؛ نمونه، ج 2، ص 537.
3- همان.

گرچه شباهت هايى ميان اين دو پيامبر وجود دارد، ليكن حقّ تقدّم با عيسى (علیه السلام) است. زيرا وجود آن حضرت قبل از دعاى زكريا (علیه السلام) مقدّر شده بود، همچنين او از پيامبران اولوالعزم و صاحب كتاب است.(1)

17. آنجا كه خداوند بخواهد، سبب را از كار مى اندازد و زبان قدرت حرف زدن را از دست مى دهد؛ لا تكلّم الناس.(2)

18. اشاره با سر، تكلّم رمزى سه روزه زكريا با مردم؛ الاّ تكلّم النّاس ثلاثة ايّام الاّ رمزا. امام باقر يا امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«فكان يؤمي برأسه و هو الرّمز».(3)

19. سؤال: آيا بسته شدن زبان پيامبر با مقام نبوت و وظيفه ى تبليغى او سازگار است ؟

پاسخ: در صورتى سازگار نيست كه بسته شدن زبان طولانى گردد، اما براى يك مدت كوتاه، مدتى كه پيامبر مى تواند در آن مدت از قوم و جمعيت خود غائب گردد و به عبادت خدا بپردازد، مانعى ندارد.

افزون بر آن، در همين مدت او مى توانست با ايما و اشاره مطالب لازم را به اطلاع آن ها برساند يا با تلاوت آيات پروردگار كه ذكر خدا محسوب مى شد، حقايق را به آن ها تفهيم كند، او نيز چنين كرد و با اشاره مردم را به ذكر خداوند رهنمون گشت.(4)

20. مريم، داراى مقام عصمت از گناه؛ ان الله اصطفيك و طهّرك. متعلق تطهير حذف شده است و حذف متعلق، دلالت بر عموم دارد؛ يعنى تطهير از هر پليدى، و چون هر گناهى پليدى است، بنا بر اين مريم (عليهما السلام) از ارتكاب هر گناهى مبرّا و معصوم است.(5)

21. مريم، برگزيده خداوند از نسل انبياى الهى؛ يا مريم انّ الله اصطفيك. امام باقر (علیه السلام) در معناى آيه فوق فرمود:

«... اصطفيك من ذريّة الانبياء».(6)

22. مريم، زنى كه از ميان زنان جهان، براى زادن عيسى بدون پدر برگزيده شد؛

ص: 171


1- الميزان، ج 3، ص 176.
2- نور، ج 2، ص 57.
3- راهنما، ج 2، ص 425.
4- نمونه، ج 2، ص 407.
5- راهنما، ج 2، ص 426.
6- همان، ص 427.

واصطفيك على نساء العالمين. امام باقر (علیه السلام) در معناى آيه فوق فرمود:

«... اصطفيك لولادة عيسى من غير فحل».(1)

23. برخى از مفسران از آيه 42 كه سخن گفتن فرشتگان با مريم (عليهما السلام) را مطرح مى كند استفاده كرده اند كه حضرت مريم داراى مقام نبوت بوده است. پاسخ اين كه: وحى بر دو قسم است: 1. تشريعى. 2. تسديدى و تأييدى. آنچه در باره حضرت مريم (عليهما السلام) رخ داده وحى تسديدى و تأييدى است كه فرشتگان او را كمك كرده اند چنان كه اين معنى در باره مؤمنان نيز بيان شده است:... اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايّدهم بروح منه.(2)

24. در اين كه منظور از سخن گفتن خداوند با مريم چيست ؟ مرحوم علامه طباطبايى در باره خاطرات ملكى و شيطان گويد: الفاظ براى حقيقت و ارواح معانى وضع شده اند و اگر صوت خارج از دهان انسان را قول و كلام گويند بدين جهت است كه مقصود گوينده را به شنونده منتقل مى كند. بنا بر اين، هر چيزى كه منظور گوينده را به شنوندده منتقل كند چه از سنخ الفاظ باشد چه اشاره و رمز، كلام خواهد بود و قرآن كريم القاى معانى و مفاهيم بر دل ها را كلام مى نامد هر چند با لفظ نباشد مانند: يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول(انعام، 112) يا اين كه وعده به مغفرت را حكمت ناميده است: و الله يعدكم مغفرة منه و فضلاً و الله واسع عليم يؤتي الحكمة من يشاء.(3)

25. شايد مراد از دستور به قنوت و سجود و ركوع توصيه بر نماز باشد و ذكر سجده و ركوع كه از اركان نماز است، مبالغه در محافظت بر اين عبادت است. علت تقديم سجده بر ركوع آن است كه افضل اركان نماز است و در حديث است:

«أقرب ما يكون العبد من ربّه و هو ساجد» يا بدين سبب است كه كلمه «واو» مفيد ترتيب نيست.(4)

26. در آيه 43 مى فرمايد: ما به مريم دستور قنوت براى پروردگار داديم: اقنتي لربك. در آيه 12 تحريم از حضرت مريم ستايش و تمجيد مى كند كه اين دستور الهى را امتثال كرد: ومريم ابنت عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدّقت بكلمات ربها و كتبه و

ص: 172


1- راهنما، ج 2، ص 428.
2- مجادله، 22؛ تسنيم، ج 14، ص 240.
3- بقره، 268؛ تسنيم، ج 14، ص 219.
4- روح المعانى، ج 3، ص 157؛ تفسير كبير، ج 8، ص 49؛ بحر المحيط، ج 2، ص 478.

كانت من القانتين. جالب اين كه نمى فرمايد

«و كانت من القانتات»، بلكه مى فرمايد: و كانت من القانتين؛ با اين كه مريم (عليهما السلام) مؤنث است وصف مذكر را براى او بيان كرد؛ يعنى او زنى است كه از جمله مردان روزگار به شمار مى رود يا اينكه گفته شود از باب تغليب اين تعبير بيان شده است.

27. قنوت تكوينى و تشريعى؛ قنوت و اطاعت بر دو قسم است:

1. تشريعى؛ قوموا للّه قانتين(بقره، 238) و يا مريم اقنتي لربّك(آل عمران، 43) و ومريم ابنت عمران... و صدّقت بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين. (تحريم، 12)

2. تكوينى؛ و قالوا اتّخذ الله ولدا سبحانه بل له ما في السموات و الارض كلّ له قانتون. (بقره، 116)

28. مريم، مأمور نمازگزاردن همراه با نمازگزاران (نماز جماعت): و اركعي مع الراكعين. بنا بر اين كه مراد از ركوع، نماز باشد از باب نامگذارى كل به نام جزء است.(1)

29. عبادت بايد تنها براى پروردگار باشد؛ (لربّك).(2)

30. اين آيه گواه گويايى است كه مريم (عليهما السلام) بزرگترين شخصيت زنْ در جهان خود بود و اين موضوع با آنچه در باره حضرت فاطمه (عليهما السلام) رسيده است كه او برترين بانوى جهان است، منافات ندارد. زيرا در روايات متعددى اين مضمون از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و امام صادق (علیه السلام) نقل شده است:

«أمّا مريم كانت سيدة نساء زمانها، أمّا فاطمة فهي سيّدة نساء العالمين من الأوّلين والآخرين».

كلمه «العالمين» نيز هيچ گونه منافات با اين ندارد. چون اين كلمه در قرآن و محاورات مردم، به معناى مردمى به كار رفته است كه در يك عصر و زمان زندگى مى كنند. چنان كه در باره بنى اسرائيل مى خوانيم: و انّي فضّلتكم علي العالمين(بقره، 47). بديهى است كه مرادْ برترى مؤمنان بنى اسرائيل بر مردم عصر خود بود.(3)

ص: 173


1- راهنما، ج 2، ص 430.
2- نور، ج 2، ص 59.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 336؛ مجمع البيان، ج 2، ص 746؛ نمونه، ج 2، ص 409.

همچنين پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أفضل نساء أهل الجنّة خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت محمّد و مريم بنت عمران و آسية بنت مزاحم امرأة فرعون».(1)

31. از اين آيه و آياتى كه در باره يونس (علیه السلام) آمده، بر مى آيد كه براى حلّ مشكل يا در هنگام نزاع كه كار به بن بست مى رسد و هيچ راهى براى پايان دادن به نزاع ديده نمى شود، مى توان از قرعه استمداد جست.

همين آيه به ضميمه ى رواياتْ سبب شده كه قاعده ى قرعه يكى از قواعد فقهى در كتب اسلامى شناخته شود. شكل قرعه كشى در اسلام صورت خاصى ندارد، بلكه مى توان از چوبه هاى تير يا سنگريزه يا كاغذ و مانند آن به گونه اى استفاده كرد كه تبانى و زد و بند در آن راه نداشته باشد.(2)

32. برخى مانند مرحوم طبرسى جريان قرعه را بعد از كفالت حضرت زكريا دانسته اند؛ يعنى نخست حضرت زكريا به خاطر سمت نبوت و نيز پيوند نسبى كفالت مريم را عهده دار شد، ولى بعدها به جهت كهولت و ناتوانى آن حضرت اختصام و قرعه مطرح گرديد، ليكن بايد دانست كه بر اساس آيات قرآن مادر مريم از پروردگار تقاضا

كرد نذر او پذيرفته شود: فتقبل منى انّك انت السميع العليم و پس از ولادت او را به خداوند سپرد: و اني اعيذها بك... و خداوند نيز به قبول حسن مريم را پذيرفت و زمينه اى فراهم آورد كه بزرگان قوم و امناى معبد براى خدمتگزارى او از يكديگر سبقت بگيرند به گونه اى كه كار به قرعه انجاميد كه وسيله اى است عقلانى براى حلّ نزاع و شارع مقدس نيز آن را امضا كرده است؛ و به وسيله قرعه حضرت زكريا كفالت مريم (عليهما السلام) را عهده دار شد. بنا بر اين، كلام مرحوم طبرسى درست نيست.(3)

33. بر پايه اين آيه قرعه در مشخص كردن حقوق افراد نقش مهمى دارد. از اين رو، امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما تقارع قوم ففوضّوا أمورهم الي الله تعالي الاّ خرج سهم المحقّ و قال: أى قضيّة أعدل من القرعة، اذا فوضّ الأمر الي الله تعالى». امام باقر (علیه السلام) نيز فرمود:

«أوّل من سوهم عليه مريم بنت عمران».(4)

ص: 174


1- جامع الأحكام، ج 4، ص 83.
2- نمونه، ج 2، ص 412.
3- تسنيم، ج 14، ص 262.
4- روح المعانى، ج 3، ص 158؛ مجمع البيان، ج 2، ص 747.

34. تشاحّ و تخاصم بر دو گونه است:

الف. تشاحّ مذموم كه در آن هر كسى در صدد اعلاى كلمه خويش است، نه اعلاى كلمة الله.

ب. تشاحّ ممدوح كه بر اساس معيارهاى الهى است و براى اعلاى كلمة الله است؛ ليكن تشخيص اين كه كلمة المتكلم مطرح است يا كلمة الله، كار آسانى نيست. زيرا اينْ از مواردى است كه از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است.

در بهشت كه جاى هيچ گونه تزاحمى نيست، تشاحّ ممدوح وجود دارد؛ يتنازعون فيها كأسا لا لغو فيها و لا تأثيم(طور، 23). اين نزاعْ ناشى از غلّ و غش نيست. زيرا فرمود: و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ تجرى من تحتهم الأنهار(اعراف، 43)؛ تا انسان از غلّ و غش تطهير نشود، بهشتى نخواهد شد.

در باره بهشت نيز فرمود: لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما(واقعه، 25)؛ بهشت جاى عبث و بيهوده و گناه نيست. بنا بر اين، تخاصم باطل نيز در آن راه نخواهد داشت، اما همان تخاصم ممدوحْ در ملأ اعلى ميان فرشتگان نيز وجود دارد؛ ما كان لي من علم بالملأ الأعلي اذ يختصمون.(1)

35. قرعه كشى براى تعيين سرپرست مريم، به هنگام درگذشت پدر وى بود؛ اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم. امام باقر (علیه السلام): «... اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم

حين ايتمت من ابيها».(2)

36. براى دانستن حادثه اى يا بايد آن را از كسى شنيد يا در كتابى خواند يا خود شاهد آن صحنه بود و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نه اين اخبار غيبى را از كسى شنيد و نه در هيچ كتابى خوانده است: ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان(شورى، 52) و هو الذى بعث في الاميين رسولاً(جمعه، 2)؛ يعنى پيامبر از ميان امّيين برخاسته است، پس نه خود مى دانست و نه كسى بود كه به او تعليم دهد و نه شاهد صحنه اين حوادث بود: و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم. بر اين اساس، اتهاماتى از اين دست كه آهنگر رومى به آن حضرت تعليم داده است بى اساس است: لسان الذين يلحدون اليه أعجمى و هذا لسان عربي مبين.(3)

ص: 175


1- ص، 69؛ تسنيم، ج 14، ص 277.
2- راهنما، ج 2، ص 434.
3- نحل، 103؛ تسنيم، ج 14، ص 261.

آیه 45-51

اشاره

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ( 45) وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّالِحينَ ( 46) قالَتْ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ( 47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ ( 48) وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ( 49) وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ ِلأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ ( 50) إِنَّ اللّهَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ ( 51)

ترجمه

(ياد كن) هنگامى (را) كه فرشتگان گفتند: «اى مريم، خداوند تو را كلمه اى از جانب خود، كه نامش مسيح، عيسى بن مريم است، مژده مى دهد، در حالى كه (او) در دنيا و آخرت آبرومند و از مقرّبان (درگاه خدا) است * و در گهواره (به اعجاز) و در ميانسالى (به وحى) با مردم سخن مى گويد و از شايستگان است». * (مريم) گفت: «پروردگارا، چگونه مرا فرزندى خواهد بود با آن كه بشرى به من دست نزده است ؟» گفت: «چنين است (كار پروردگار). خدا هر چه بخواهد مى آفريند؛ چون به كارى فرمان دهد، فقط به آن مى گويد: «باش»؛ پس (آن نيز) مى باشد». * و به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل مى آموزد. * و (او را به عنوان) پيامبرى به سوى بنى اسرائيل (مى فرستد، كه او به آنان مى گويد:) «در حقيقت، من از جانب پروردگارتان برايتان معجزه اى آورده ام، من از گِل براى شما (چيزى) به شكل پرنده مى سازم، آنگاه در آن مى دمم، پس به اذن خدا پرنده اى مى شود، و به اذن خدا نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى بخشم، و مردگان را زنده مى گردانم، و شما را از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد، خبر مى دهم؛ مسلّما در اين (معجزات)، براى شما - اگر مؤمن باشيد - عبرت است». * و (مى گويد: «آمده ام تا) تورات را كه پيش از من (نازل شده) است، تصديق كننده

ص: 176

باشم، و تا پاره اى از آنچه را كه بر شما حرام گرديده، براى شما حلال كنم، و از جانب پروردگارتان براى شما نشانه اى آورده ام. پس، از خدا پروا داريد و مرا اطاعت كنيد». * «در حقيقت، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستيد (كه) راه راست اين است».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بشارت فرشتگان به فرزنددار شدن مريم، ويژگى هاى حضرت عيسى (علیه السلام) مانند آبرومندى در دنيا و آخرت و سخن گفتن او در كودكى، تعجب مريم از فرزنددار شدن بدون شوهر، قدرت الهى در باره به وجود آمدن فرزند بدون پدر، رسالت عيسى (علیه السلام) به سوى بنى اسرائيل و اظهار برخى از معجزات، دستور به تقوا و اطاعت و عبادت الهى.

ب. مراد از ملائكه در اذ قالت الملئكة جبرئيل است كه براى تعظيم به صورت جمع آمده است.

ج. چرا به حضرت عيسى (علیه السلام) «كلمة» اطلاق شده است ؟ در اين زمينه وجوه زير بيان شده است:

1. انبياى الهى بشارت به وجود او دادند و او را منجى بنى اسرائيل معرفى كردند. اين وجه ناتمام است. زيرا قرآنْ عيسى (علیه السلام) را بشارت دهنده معرفى كرده، نه بشارت داده شده. افزون بر اين، مفاد سياق اسمه المسيح آن است كه «كلمه» خود عيسى (علیه السلام) است، نه ظهور او.

2. مراد از «كلمه» عيسى است. زيرا مقاصد تورات را بيان كرده و تحريفات يهوديان را روشن ساخته است. بر اين وجه نيز دليلى وجود ندارد.

3. مقصود از آن اخبارى است كه به حمل عيسى (علیه السلام) و ولادت او داده شده است. اين وجه نيز صحيح نيست.

4. ساير افراد انسانى از طريق ازدواج والدين به وجود مى آيند، ليكن چون در عيسى (علیه السلام) برخى از اسباب عادى تدريجى مفقود بود و وجودش تنها به وسيله ى كلمه تكوين صورت گرفت؛ و كلمة ألقاها الى مريم و روح منه(نساء، 171)، چه اين كه مى فرمايد: انّ مثل

ص: 177

عيسي عنداللّه كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون(آل عمران، 59). اين وجه را مى توان بهترين وجه دانست.(1)

د. منظور از «كلمه»، كلمه تكوينى است، نه كلمه اعتبارى، مانند كلمات تركيب يافته از حروف. كلمه را از آن جهت كلمه ناميده اند كه نشان دهنده مراد گوينده است. بر اين اساس سراسر جهان هستى كلمات الهى است. زيرا در بر دارنده ى همه آيات و نشانه هاى غيب است؛ و لو أنّ ما فى الأرض من شجرة من أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت كلمات اللّه. (لقمان، 27)

الفاظ را از اين جهت كلمه مى گويند كه خاطرات غيبى را اظهار مى كنند، هر چيز ديگرى كه اظهار كننده ى غيب باشد، كلمه ناميده مى شود. زيرا الفاظ براى ارواح معانى وضع شده است.(2)

ه -. اطلاق «مسيح» بر عيسى (علیه السلام) كه به معناى مسح كننده يا مسح شده است، شايد بدين جهت باشد كه او با كشيدن دست بر بدن بيمارانِ غير قابل علاج، آن ها را به فرمان خدا شفا مى داد. چون اين افتخار از آغاز براى او پيش بينى شده بود، خداوند نام او را قبل از تولدْ مسيح (علیه السلام) گذاشت يا به دليل آن است كه او را از گناه و آلودگى پاك گردانيد. بنا بر قول اول، مسيح به معناى اسم فاعل و بر پايه قول دومْ به معناى اسم مفعول است.(3)

و. همان گونه كه خداوند حضرت عيسى (علیه السلام) را وجيه و آبرومند ياد كرده، حضرت موسى (علیه السلام) را نيز وجيه دانسته است؛ و كان عند اللّه وجيها.

ز. هر گاه انسان از نظر جسمى و فكرى قوّت پيدا كند، به او «كهل» مى گويند و اين استحكام و تقويت جسمى و فكرى نوعا در سن 30 تا 40 سالگى براى انسان پيدا مى شود، بنا بر اين، «كهل» به معناى پيرى نيست.(4)

ح. جمله و لأحلّ لكم بعض الّذي حرّم عليكم دو گونه تفسير شده است:

الف. دانشمندان شرايع باطله اى از نزد خود اختراع كرده بودند و به حضرت موسى (علیه السلام) نسبت مى دادند و حضرت عيسى (علیه السلام) آن شرايع ساختگى را ابطال كرد.

ص: 178


1- مجمع البيان، ج 2، ص 749؛ الميزان، ج 3، ص 192.
2- تسنيم، ج 14، ص 288.
3- نمونه، ج 2، ص 414؛ تفسير كبير، ج 8، ص 55؛ فتح القدير، ج 1، ص 341؛ روح المعانى، ج 3، ص 161.
4- التحقيق، ج 10، ص 125.

ب. بر پايه آيه: فبظلم من الّذين هادوا حرّمنا عليهم طيّبات أحلّت لهم(نساء، 160) خداوند به واسطه ى ظلم يهود بعضى از طيبات و روزى هاى حلالى را بر آنان حرام كرده بود تا آن كه عيسى (علیه السلام) آن ها را نسخ و طيبات محرّمه را حلال كرد.(1)

ط. در آيه 146 سوره انعام، خداوند مى فرمايد: به خاطر ستم يهوديان، آنان را تنبيه و هر حيوان ناخن دار را بر آنان تحريم كرديم و همچنين چربى و پيه گاو و گوسفند را جز مقدارى كه به استخوان و روده ها و كمر آنها چسبيده است، حرام ساختيم. شايد مراد از حرام هايى كه در اين آيه با آمدن عيسى (علیه السلام) حلال مى شود، همين موارد باشد.(2)

نكته ها

1. بنده مقرّب خداوند: قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: فاما إن كان من المقرّبين * فروح و ريحان و جنّة نعيم(واقعه، 88-89)، در آيه ديگر حضرت عيسى (علیه السلام) را بنده مقرب خدا معرفى مى كند: وجيها فى الدنيا و الاخرة و من المقرّبين. (آل عمران، 45)

2. مسيح، از القاب عيسى (علیه السلام): اسمه المسيح عيسي ابن مريم. چون يك فرد، دو اسم (به معناى مصطلح) ندارد، بنا بر اين يكى از آن دو لقب اوست و چون معمولاً اسم (به معناى مصطلح) را توصيف به «ابن» مى كنند، بنا بر اين اسم او عيسى و لقب او مسيح است.(3)

3. قرآن در اين آيه صريحا عيسى (علیه السلام) را فرزند مريم معرفى كرده تا پاسخى به مدّعيان الوهيت عيسى باشد. زيرا كسى كه از مادر متولد مى شود و مشمول تحوّلات جهان ماده است، چگونه مى تواند خدا باشد؟ خدايى كه از تمام تغييرات و دگرگونى ها بر كنار است.(4)

4. انبياى الهى را به پدر نسبت مى دهند، نه به مادر. از اين كه قرآن عيسى (علیه السلام) را به مادر نسبت داد و فرمود: (عيسى بن مريم)، براى بيان اين حقيقت است كه تولد او بدون پدر و به صورت اعجاز بود.(5)

ص: 179


1- تفسير كبير، ج 8، ص 63؛ الميزان، ج 3، ص 202.
2- نور، ج 2، ص 66.
3- راهنما، ج 2، ص 436.
4- نمونه، ج 2، ص 415؛ مجمع البيان، ج 2، ص 749.
5- روح المعانى، ج 3، ص 162؛ تفسير كبير، ج 8، ص 56.

5. حضرت عيسى (علیه السلام) شخصيت بزرگى از ناحيه ى خداوند است. زيرا «كلمة» نكره است و دلالت بر عظمت او دارد؛ كلمة منه.(1)

6. خداوند در اين آيه به حضرت مريم (عليهما السلام) بشارت مى دهد كه فرزند تو هم داراى چهره اى مقبول و مردمى در دنيا خواهد بود؛ يعنى پيامبر خواهد شد و هم داراى چهره اى معنوى در آخرت؛ به گونه اى كه مجرمان او را نزد خداوند شفيع قرار مى دهند. اين وجاهت را تنها كسى خواهد داشت كه وجه الله باشد و همه كارهاى چنين كسى بايد لوجه الله باشد. تا كسى متوجّه (الله) نباشد، خداوند نيز به او روى نخواهد كرد و تا فيض خاص (الله) به كسى روى نياورد، او وجيه الله نخواهد شد.

بنا بر اين، وجيه عند الله بودن غير از وجيه عند الناس بودن است. از آن جا كه اتهامات نسبت داده شده به مريم (عليهما السلام) غير مستقيم عيسى (علیه السلام) را نيز شامل مى شود، خداى سبحان با توصيف آن حضرت به اين كه او در دنيا و آخرت وجيه است، ناروا بودن اين اتهامات را اثبات مى كند.

7. بشارت خدا به مريم، در مورد زنده ماندن عيسى (علیه السلام) تا ميانسالى؛ يبشّرك... و يكلم الناس... و كهلاً. «كهل» به معناى ميانسالى است.(2)

8. كسى كه مى تواند به مريم، بدون داشتن همسر فرزند دهد، مى تواند در گهواره زبان كودك او را به سخن گفتن باز كند؛ يكلّم الناس في المهد و پاكدامنى مريم را ثابت كند.(3)

9. سؤال: سخن گفتن در كودكى از معجزات حضرت عيسى (علیه السلام) است، اما سخن گفتن در ميانسالى كه از معجزات نيست، مطرح كردن آن چه فايده اى دارد؟

پاسخ: الف. سخن گفتن او در كودكى و ميانسالى به يك سبك و سياق بود؛ يعنى همان گونه كه در سن كمال سخن مى گفت، در سن كودكى نيز مانند انسان كامل سخن مى گفت.

ب. خبر دادن از اين است كه عيسى به سن كهولت مى رسد و اينْ نوعى خبر غيبى است.(4)

10. امين الاسلام طبرسى نيز در باره وجه تسميه مسيح (علیه السلام) احتمالات زيادى مطرح كرده

ص: 180


1- كشاف، ج 1، ص 364؛ تفسير كبير، ج 8، ص 57.
2- راهنما، ج 2، ص 437.
3- نور، ج 2، ص 62.
4- تبيان، ج 2، ص 463؛ مجمع البيان، ج 2، ص 749؛ تفسير كبير ج 8، ص 55.

است: 1. يمن و بركت بر او كشيده شد. 2. از گناهان پاك شد. 3. به روغن زيتونى مبارك مسح شد. 4. به هنگام ولادت حضرت عيسى (علیه السلام) جبرائيل (علیه السلام) بال خود را بر او كشيد تا از شيطان در امان باشد. 4. براى رضاى خدا بر سر يتيمان دست مى كشيد. 5. بر چشمان نابينا دست و كشيد و بينا مى شد. 6. بر هيچ بيمارى دست نمى كشيد مگر اين كه شفا مى يافت.(1)

11. خداوند در باره خلقت عيسى (علیه السلام) مى فرمايد: (يخلق)؛ يعنى مى آفريند، ليكن در باره آفرينش يحيى (علیه السلام) به (يفعل) به معناى انجام مى دهد، تعبير شده است. شايد اين تفاوت تعبير اشاره به تفاوت خلقت اين دو پيامبر باشد كه يكى به صورت طبيعى و ديگرى از مجراى غير عادى به وجود آمد.(2)

12. ادب حضرت مريم (علیه السلام)، در مقابل تكلّم با خداوند؛ قالت ربّ... و لم يمسسنى بشر. ازآميزش، تعبير به ملاقات و مسّ شده است.(3)

13. يعلمه الكتاب و الحكمة؛ ذكر حكمت پس از كتاب براى اهميت بخش ويژه آن است كه كتاب الهى آن را در بر دارد چنان كه تورات و انجيل نيز به صورت خاص بعد از عام ذكر شده اين هم به جهت بيان اهميت است.(4)

14. از ظاهر آيه شريفه: أني أخلق لكم... بر مى آيد كه اين معجزات از آن حضرت صادر شده، نه آن كه تنها سخنى باشد كه براى تحدّى و اتمام حجت بر مخالفان ذكر شده است. افزون بر آن، از آيه شريفه: و اذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير استفاده مى شود كه تمام اين معجزات از آن حضرت صادر شده است.(5)

15. برخى از مفسران (مانند نويسنده المنار) بر آن است كه كارهاى اعجاز آميز قرآن از جمله معجزات حضرت مسيح (علیه السلام) را به گونه اى توجيه كند. مثلاً بگويد: عيسى (علیه السلام) تنها ادعا كرد كه من مى توانم اين كارها را انجام دهم، ولى عملاً هرگز انجام نداد؛ ليكن اگر اين احتمال در آيه شريفه قابل گفتگو باشد، در آيه: و اذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير(مائده، 110)،

ص: 181


1- مجمع البيان، ج 2، ص 749؛ تسنيم، ج 14، ص 285.
2- روح المعانى، ج 3، ص 164؛ نمونه، ج 2، ص 417.
3- راهنما، ج 2، ص 438.
4- تسنيم، ج 14، ص 319.
5- الميزان، ج 3، ص 200.

پذيرفتنى نيست. زيرا مفاد آيه شريفه اخبار از وقوع مى دهد.

افزون بر آن، «تخلق» مضارع استمرارى است و نشان مى دهد هر يك از معجزات مزبور مكرّرا تحقق يافته است.

اگر خداوند را قادر و اراده ى او را بر قوانين طبيعت حاكم مى دانيم، پس چه مانعى دارد كه قوانين طبيعى به فرمان او در موارد استثنايى تغيير شكل داده و از طريق غير عادى حوادثى به وجود آيد؟(1)

16. اگر ولى خدا از گِل پرنده اى مى سازد، پس زنده شدن مردگان در روز قيامت با قدرت الهى كار مشكلى نيست.(2)

17. انبيا علم غيب دارند و حتى به جزئيات زندگى مردم آگاهند؛ انبئكم بما تأكلون و ما تدّخرون فى بيوتكم.(3)

18. حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ اين پرسش كه چرا هر پيامبرى نوع خاصى از معجزات داشته است، فرمود: از آنجا كه در عصر موسى (علیه السلام) ساحران فراوان بودند، آن حضرت عملى انجام داد كه همه ساحران در برابر آن عاجز ماندند.

در زمان مسيح (علیه السلام) نيز پزشكان مهارت فوق العاده اى در معالجه ى بيماران داشتند، آن حضرت با درمان بيماران غير قابل علاج بدون استفاده از وسايل مادى حقّانيت خود را به ثبوت رساند و در عصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز خطيبان و شاعران و سخن سرايان فوق العاده فصيح و بليغ وجود داشتند كه همگى در برابر فصاحت و بلاغت قرآن زانو زدند.(4)

19. از آنجا كه كور مادرزاد و مبتلايان به مرض پيسى در آن عصر غير قابل درمان بودند، فقط آن دو را ذكر كرد و مظهريت قدرت الهى را در شفاى اين دو درد بيان كرد.(5)

20. از جمله: و أحيى الموتى كه احيا را به موتى (صيغه ى جمع) نسبت داده است بر مى آيد كه عيسى (علیه السلام) معجزه را مكررا عملى ساخت.(6)

ص: 182


1- نمونه، ج 2، ص 421.
2- همان.
3- همان.
4- بحار الانوار، ج 5، ص 19.
5- فتح القدير، ج 1، ص 342؛ بحر المحيط، ج 2، ص 489.
6- الميزان، ج 3، ص 199.

21. ذكر كلمه باذن اللّه براى آن است كه صدور اين معجزات به واسطه ى اذن خداوند متعال است و شخص در آن استقلالى ندارد. از اين رو، آن كلمه را تكرار كرده و بعد از هر معجزه اى ذكر مى كند تا موضوعاتى را كه ممكن است در آينده وسيله ى گمراهى عده اى شود و به آن واسطه مقام الوهيت را براى حضرتش نسبت دهند، به طور كامل از خود نفى كند.(1)

22. آياتى را كه خداى سبحان به حضرت مسيح (علیه السلام) عنايت فرموده، «بينات» نيز ناميده شده اند؛ و ءاتينا عيسى بن مريم البيّنات و أيّدناه بروح القدس(بقره، 83)، «بينات» يعنى دليل روشنى كه انكار آن ممكن نيست. معجزه بينه مانند ناقه صالح؛ و ءاتينا ثمود الناقة مبصرة(اسراء، 59). معجزات حضرت عيسى (علیه السلام) نيز از اين قبيل است. چون كور مادرزاد را شفا دادن معجزه ى مشهورى است كه براى همگان محسوس است.(2)

23. احياى مردگان و شفاى اكمه و ابرص با قيد «باذن الله» همراه است، اما گزارش غيبى آن حضرت از مواد غذايى ذخيره شده در خانه ها يا غذاى مصرف شده، باذن الله مقيد نشده است؛ ليكن با انضمام اين آيه با آيه: و ما كان لرسول ان يأتي باية الاّ باذن اللّه(غافر، 78)، به خوبى روشن مى شود كه اخبار از غيب نيز بايد به اذن الله مقيد باشد.

بنا بر اين، هيچ پيامبرى نمى تواند آيتى بياورد، مگر به اذن خدا. زيرا:

الف. كلمه «آيه» نشان مى دهد كه اين عمل از طرف خود شخص نيست.

ب. اصل كلى: أني قد جئتكم باية من ربّكم نشان مى دهد كه موارد مزبور در آيه، تفصيل آن اجمال و شرح آن متن است. پس هر يك از معجزات آيتى است از خدا، نه از مسيح.

ج. سياق آيه گوياى آن است كه (باذن اللّه) در جمله اخير به قرينه ى ذكر آن در جمله هاى پيش و نيز بر اساس (جواز حذف ما يعلم منه جايز) حذف شده است.(3)

24. هر كجا بناى اصلاح و ارشاد باشد، بايد نكاتى را مراعات كرد:

الف. اصول مشتركه و صحيح ديگران را پذيرفت. (مصدّقا)

ب. حتى المقدور به مقدّسات آنان احترام گذاشت. (من التوراة)

ص: 183


1- الميزان، ج 3، ص 199.
2- تسنيم، ج 14، ص 323.
3- تسنيم، ج 14، ص 329.

ج. فضاى باز و آزادى ها را بشارت داد. (لاحلّ لكم)

د. در چارچوب قوانين الهى حركت كرد. (فاتّقوا الله).(1)

25. انبيا همان گونه كه داراى ولايت تكوينى هستند و قدرت تصرّف در هستى را دارند؛ اخلق لكم، صاحب ولايت تشريعى نيز هستند و قانون وضع مى كنند؛ لاحلّ لكم....(2)

26. نسخ بعضى از احكام تورات، توسط حضرت عيسى (علیه السلام): و لاحلّ لكم بعض الذى حرّم عليكم. چون مخاطبان عيسى (علیه السلام)، بنى اسرائيل بودند و شريعت بنى اسرائيل تا قبل از عيسى (علیه السلام)، شريعت حضرت موسى (علیه السلام) بوده، بنا بر اين چيزهايى كه عيسى (علیه السلام) براى آنان حلال مى كند، چيزهايى است كه تورات آنها را تحريم كرده است.(3)

آیه 52-58

اشاره

فَلَمّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ ( 52) رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ ( 53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ ( 54) إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى إِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ ( 55) فَأَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذابًا شَديدًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ ( 56) وَ أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ ( 57) ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ اْلآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيمِ ( 58)

ترجمه

چون عيسى از آنان احساس كفر كرد، گفت: «ياران من در راه خدا چه كسانند؟» حواريون گفتند: «ما ياران (دين) خداييم، به خدا ايمان آورده ايم؛ و گواه باش كه ما تسليم (او) هستيم». * پروردگارا، به آنچه نازل كردى، گرويديم و فرستاده (ات) را پيروى كرديم؛ پس ما را در زمره ى گواهان بنويس، * و (دشمنان) مكر ورزيدند، و خدا (در پاسخشان) مكر در ميان

ص: 184


1- همان، ص 67.
2- نور، ج 2، ص 67.
3- راهنما، ج 2، ص 445.

آورد، و خداوند بهترين مكر انگيزان است. * (ياد كن) هنگامى را كه خدا گفت: «اى عيسى، من تو را برگرفته و به سوى خويش بالا مى برم، و تو را از (آلايش) كسانى كه كفر ورزيده اند، پاك مى گردانم، و تا روز رستاخيز، كسانى را كه از تو پيروى كرده اند، بر كسانى كه كافر شده اند، برترى خواهم بخشيد؛ آنگاه فرجام شما به سوى من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف مى كرديد، ميان شما داورى خواهم كرد؛ * اما كسانى كه كفر ورزيدند، در دنيا و آخرت به سختى عذابشان كنم و ياورانى نخواهند داشت، * و اما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، (خداوند) مزدشان را به تمامى به آنان مى دهد، و خداوند، بيدادگران را دوست ندارد. * اين هاست كه ما آن را از آيات و قرآنِ حكمت آميز بر تو مى خوانيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

يارى خواستن عيسى (علیه السلام) از مردم به هنگام احساس كفر از برخى از آنان، پاسخ حواريين (شاگردان مكتب او) در باره كمك به دين الهى، اظهار ايمان به انجيل و پيروى از رهبر آسمانى، توطئه دشمنان مسيح نسبت به قتل او و از بين رفتن نقشه آنان، خداوند نجات دهنده عيسى از دست دشمنان، برترى پيروان عيسى بر كفار تا دامنه قيامت. بيان عذاب كفار در قيامت و پاداش مؤمنان صالح.

ب. «حواريون» جمع «حوارى» از ماده ى «حور» به معناى شستن و سفيد كردن است و گاهى به هر چيز سفيد نيز اطلاق مى شود. عربْ غذاهاى سفيد را «حوارى» مى گويند و حوريان بهشتى را نيز به همين جهت «حوريه» مى گويند كه سفيد پوستند. در باره علت تسميه ى آن ها وجوهى گفته شده است، ولى اقرب به ذهن و مورد تأييد احاديث آن است كه ايشان افزون بر قلبى پاك و روحى باصفا، در پاكيزه ساختن و روشن كردن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان داشتند و شمارشان دوازده نفر بود.(1)

ج. راوى مى گويد: از امام رضا (علیه السلام) پرسيدم:

لم سمّي الحواريّون حواريّين ؟ قال (علیه السلام): «أمّا عند النّاس، فانّهم سُمّوا حواريّين، لأنّهم كانوا قصاريّين مخلصون الثّياب من الوسخ بالغسل و أمّا عندنا

ص: 185


1- نمونه، ج 2، ص 426؛ تفسير كبير، ج 8، ص 96؛ فتح القدير، ج 1، ص 344.

فسمّي الحواريّين، لأنّهم كانوا مخلصين في أنفسهم و المخلصين لغيرهم من أوساخ الذّنوب بالوعظ و التّذكّر».(1)

د. معناى درخواست حضرت عيسى (علیه السلام) با پاسخ حواريان روشن تر مى شود؛ زيرا آن حضرت گفت: من انصاري الي الله و حواريان در جواب گفتند: نحن انصار الله نه

«انصار الي الله»؛ يعنى قيام و مقاومت ما هر چند ظاهرا نصرت شما حضرت عيسى (علیه السلام) است، ولى واقعا نصرت دين خداست.(2)

ه -. اذ قال اللّه يا عيسي انّي متوفّيك؛ گرفتن چيزى به شكل تمام و كمال را «توفّي» مى گويند. از اين رو در مردن هم استعمال مى شود. زيرا خداوند هنگام مرگْ روح آدمى را از بدنش مى گيرد، چنان كه در آيات توفّته رسلنا(انعام، 61) و قل يتوفّاكم ملك الموت الّذي وكّل بكم(سجده، 11) و اللّه يتوفّي الأنفس حين موتها(زمر، 42) در مردن به كار رفته است؛ ولى با تأمل در دو آيه اخير روشن مى شود كه اصولاً در قرآن كريم توفّى به معناى موت نيست و در مواردى كه استعمال شده، با عنايت به «گرفتن و نگهداشتن» است.

بنا بر اين، استعمال لفظ «توفّى» در «موت» به اين لحاظ است كه انسان به هنگام مرگ فانى و باطل نمى شود، برخلاف نظر كسانى كه موت را فنا مى دانند، بلكه خداوند او را گرفته و حفظ مى كند تا هنگامى كه براى رجوع به سوى خودْ او را مبعوث كند. پس جمله: انّي متوفّيك خطاب به عيسى (علیه السلام) دلالت بر مردن او ندارد.

افزون بر اين، آيه شريفه: و ما قتلوه يقينا بل رفعه اللّه اليه(نساء، 159) مؤيد ديگرى است كه عيسى (علیه السلام) از دنيا نرفته است.(3)

و. مقصود از تطهير در آيه: و مطهّرك من الّذين كفروا نجات و خلاصى از اذيت و آزار آن هاست. اصولاً انبياى الهى هميشه گرفتار اذيت قوم خود بودند.

ز. آيه شريفه و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا از آيه شريفه و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً(نساء، 141) در نفى سلطه كافران، قوى تر و جامع تر است؛ زيرا

ص: 186


1- سفينة البحار، ج 1، ص 357.
2- تسنيم، ج 14، ص 365.
3- الميزان، ج 3، ص 206.

آيه اخير سلطه پذيرى را نفى مى كند، ولى آيه مورد بحث سلطه مسلمانان را ثابت مى كند و پيروان واقعى حضرت مسيح (علیه السلام) همواره بر كافران پيروزند و اگر در مواردى پيروز نشده اند، پيروى آنان تمام و كامل نبوده است مانند وعده نصرت خداوند به مؤمنان ياور او: يا أيها الذين ءامنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبّت أقدامكم(محمد، 7). اگر در موردى مؤمنان از نصرت الهى برخوردار نشدند، معلوم مى شود صادقانه دين خدا را يارى نكرده اند چون خداوند هرگز خلف وعده نمى كند.

منظور از برترى صرف، برترى فرهنگى و اخلاقى و اعتقادى نيست، بلكه منظور از برترى، جامع سياسى، نظامى و اخلاقى است؛ مؤيد اين معنا آيه شريفه فاما الذين كفروا فأعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين است.(1)

ح. آيا اقرار كردن حواريون، در باره نخستين مرتبه اى است كه به عيسى (علیه السلام) ايمان آوردند يا آن كه ايمانشان سابقه دارد؟ بر پايه آيه شريفه: يا أيّها الّذين ءامنوا كونوا أنصار اللّه كما قال عيسى بن مريم للحواريّين من أنصاري الى اللّه قال الحواريّون نحن أنصار اللّه فمنت طائفة(صف، 14) ايمانشان سابقه داشته و اظهار ايمان آنان، ايمان بعد از ايمان است؛ يعنى با توجه به مراتب ايمان، مى خواستند از مرتبه اى به مرتبه بالاتر نايل شوند.

همچنين جمله: و اشهد بأنّا مسلمون، منظور از اسلامْ تسليم شدن كامل نسبت به اراده ى خداوندى است، شاهد روشنى بر مدعاست. زيرا چنان تسليمى جز از مؤمنان خالصْ ساخته نيست. هر آن كه در ظاهر شهادت به توحيد و نبوت داد، مرد آن ميدان نيست.(2)

ط. مراد از شاهدان روز قيامت چه كسانى هستند؟ فخر رازى در اين زمينه هفت قول نقل مى كند كه به برخى از آن اشاره مى شود:

الف. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و امت او؛ و كذلك جعلناكم أمّة وسطا لتكونوا شهداء على النّاس.

ب. مقرّبان درگاه الهى؛ زيرا آنان شاهد بر كتاب ابرار هستند؛ كلاّ إنّ كتاب الأبرار لفي علّيّين يشهده المقرّبون.

ص: 187


1- آل عمران، 14؛ تسنيم، ج 14، ص 396.
2- الميزان، ج 3، ص 204.

ج. اولوالعلم؛ شهد اللّه انّه لا اله الاّ هو و الملئكة و اولوا العلم قائما بالقسط.(1)

ك. اسناد مكر به خداوند از باب مشاكلت است. چنان كه قرآن كريم جزاى عدوان را با اين كه عدالت محسوب مى شود، عدوان ناميده است؛ فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم(بقره، 194). در باره اين آيه شريفه حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ الله تبارك و تعالي.... لا يمكر... و لكنّه عزّ و جلّ يجازيهم... جزاء المكر».(2)

ل. معناى خير الماكرين خداوند اين است كه اگر ديگران نقشه مى كشند، نقشه و نقّاش همه جزو سپاه و ستاد حقند. از اين رو مى فرمايد:... و لا يحيق المكر السيّيء الاّ بأهله(فاطر، 43)؛ يعنى اگر كسى حيله اى كرد كه به ديگرى ستم كند، آن حيله دامنگير خود وى مى شود.(3)

م. در قرآن مجيد آياتى شبيه اين آيه ديده مى شود كه در آن نسبت مكر به خدا داده شده است. مانند آيه 30 انفال و 50 نمل و.... معناى «مكر» در لغت عرب با آنچه در فارسى به كار مى رود، تفاوت بسيارى دارد. امروز «مكر» به نقشه هاى شيطانى و زيان بخش گفته مى شود، با آن كه عرب هر نوع چاره انديشى را «مكر» مى گويد كه گاهى خوب و گاه زيان آور است.

راغب مى گويد:

«المكر صرف الغير عما يقصده»؛ مكر اين است كه كسى را از منظورش باز دارند. در قرآن كريم گاهى مكر با كلمه خير ذكر شده است؛ و اللّه خير الماكرين، و گاهى با كلمه «سيئ» به معناى بد آمده است؛ و لا يحيق المكر السيّيء الاّ بأهله. بنا بر اين، مراد در آيه مورد بحث اين است كه دشمنان مسيح (علیه السلام) با طرح هاى خود در صدد جلوگيرى از دعوت عيسى (علیه السلام) برآمدند، اما خداوند نقشه ى آن ها را نقش بر آب ساخت.(4)

نكته ها

1. انبيا، مردم را براى خدا مى خواهند نه خود؛ من انصارى الي الله... نحن انصار الله.(5)

2. از به كار بردن لفظ احساس در مورد كفر كه از امور قلبى است، روشن مى شود كه كفر

ص: 188


1- تفسير كبير، ج 8، ص 69.
2- تبيان، ج 2، ص 467؛ معانى الاخبار، ص 13.
3- تسنيم، ج 14، ص 379.
4- نمونه، ج 2، ص 326.
5- همان، ص 70.

آنان به گونه اى آشكار و قابل احساس بود يا اين كه به سبب كفرْ قصد ايذا و كشتن عيسى (علیه السلام) را كردند و حضرت آن را حس كرد و از آن ها پرسيد: چه كسى در راه خدا ياور من مى شود؟ عيسى (علیه السلام) با اين استفهام خواست تا عدّه اى از مردان قومش را جدا كرده و مخصوص راه حقّ گرداند و نيروى دين را در قلوب آنان به وديعت گذارد تا آنان دعوتش را منتشر سازند.

3. با توجه به اين كه حضرت عيسى (علیه السلام) مأمور جنگ نبود، چرا ياور طلب كرد؟

پاسخ: الف. براى دفاع از خود در برابر كافرانى كه قصد كشتن او را داشتند.

ب. براى تمكن از اقامه ى حجت و تميز دادن موافق از مخالف بود.(1)

4. از جمله: فاكتبنا مع الشّاهدين بر مى آيد كه گواهان روز قيامت، از حواريون برترند. زيرا آنان درخواست دستيابى به مقام و منزلت گواهان را دارند.

5. حواريون حضرت عيسى (علیه السلام) به آن حضرت عرض كردند: و اشهد بانا مسلمون و به محضر حق تعالى عرضه داشتند: فاكتبنا مع الشاهدين؛ يعنى ما را از اولوا العلم و شاهدان يگانگى حق قرار ده همان گونه كه در آيه شهد الله أنّه لا اله الاّ هو و الملائكة و اولوا العلم قائما بالقسط(آل عمران، 18) اولواالعلم و فرشتگان به توحيد الهى شهادت دادند. حواريون پيش از پاسخ به دعوت عيسى (علیه السلام) به آن حضرت ايمان داشتند؛ زيرا مخاطب آن حضرت بودند و جمله ءامنّا بالله و اشهد بأنّا مسلمون را براى تجديد عهد ابراز كردند.(2)

6. جماعت يهود كه حضرت عيسى (علیه السلام) از آن ها احساس كفر كرد، به فكر افتادند كه ناگهانى او را بكشند. از اين رو حضرت با حواريون خود در منزلى مخفى شد. يهوديانْ فردى را مأمور كشتن آن حضرت كرده بودند، وقتى وى منزل را پيدا كرد و داخل شد كه عيسى (علیه السلام) را به قتل رساند يا دستگير كند و تسليم يهوديان كند، حضرت عيسى (علیه السلام) را نديد. چون خداوند عيسى را به طرف آسمان بالا برده بود، اما خداوند همان شخص را به صورت عيسى (علیه السلام) در آورد و چون مراجعت كرد و به يهود خبر داد كه حضرت عيسى (علیه السلام) آنجا نبود، كسى باور نكرد و تصور كردند كه دروغ مى گويد و خود او حضرت عيسى (علیه السلام) است، بدين جهت او را گرفتند و به دار آويختند.

ص: 189


1- مجمع البيان، ج 2، ص 756.
2- تسنيم، ج 14، ص 369.

بعضى گفته اند: يكى از حواريون مرتد شد و سى درهم گرفت و مكان عيسى (علیه السلام) را به يهوديان خبر داد؛ ليكن پس از مراجعه به آنجا حضرت را نيافت و چون نزد يهود برگشت، خداوند او را شبيه به حضرت عيسى (علیه السلام) كرد و آنان او را به جاى آن حضرت به دار كشيدند.(1)

7. مرحوم علامه طباطبايى به استناد آيه و اذ أوحيت الي الحواريين ان ءامنوا بي و برسولي قالوا ءامنّا واشهد بأنّنا مسلمون(مائده، 111)، حواريان را صاحبان وحى و از انبيا مى داند، از آنجا كه عنوان وحى به پيامبران اختصاص ندارد و حضرت مريم و مادر موسى نيز از وحى برخوردار بودند، نمى توان قاطعانه چنين ادعايى را مطرح كرد، علاوه بر اين قرآن كريم سخنى را از حواريان نقل مى كند كه با نبوت سازگار نيست و آن اين است كه آن ها گفتند: اذ قال الحواريون يا عيسى بن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء قال اتقوا الله ان كنتم مؤمنين(مائده، 112)؛ اگر حواريون از انبيا بودند، هرگز چنين سخن نمى گفتند و ايمان خود را به اعجاز و كرامت عيسى مشروط نمى كردند.(2)

8. سؤال: بر پايه اين آيه، يهود و نصارى تا دامنه ى قيامت در جهان خواهند بود و همواره پيروان اين دو مذهب به زندگى خود ادامه خواهند داد با اين كه روايات ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) سخن از حاكميت جهانى آن حضرت دارد؟

پاسخ اين پرسش از دقت در روايات مزبور روشن مى شود. زيرا در روايات پيش گفته مى خوانيم كه هيچ خانه اى در شهر و بيابان نمى ماند، مگر اين كه توحيد در آن نفوذ مى كند؛ يعنى اسلام به صورت يك آيين رسمى همه جهان را فرا خواهد گرفت و حكومت اسلامى تحقق خواهد يافت، ليكن هيچ مانعى ندارد كه اقليتى از يهود و نصارى در پناه حكومت مهدى (علیه السلام) با شرايط اهل ذمّه وجود داشته باشند. زيرا حضرت مهدى (علیه السلام) مردم را از روى اجبار به اسلام نمى كشاند، بلكه با منطق پيش مى رود. زيرا مجبور ساختن افراد به اسلام با آزادى و اختيار انسان سازگارى ندارد.(3)

ص: 190


1- منهج الصادقين، ج 2، ص 237؛ مجمع البيان، ج 2، ص 758؛ روان جاويد، ج 1، ص 422.
2- تسنيم، ج 14، ص 371.
3- نمونه، ج 2، ص 432.

آیه 59-63

اشاره

إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ( 59) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ ( 60) فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ ( 61) إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ ( 63)

ترجمه

در واقع، مثلِ عيسى نزد خدا چون مثلِ (خلقت) آدم است (كه) او را از خاك آفريد؛ سپس به او گفت: «باش»؛ پس وجود يافت. * (آنچه در باره عيسى گفته شد) حقّ (و) از جانب پروردگار توست. پس، از ترديد كنندگان مباش. * پس هر كه در اين (باره) پس از دانشى كه تو را (حاصل) آمده، با تو محاجّه كند، بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم؛ سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم». * آرى، داستان درستِ (مسيح) همين است و معبودى جز خدا نيست، و خداست كه در واقع، همان شكست ناپذير حكيم است. * پس اگر رويگردان شدند، خداوند به (حال) مفسدان داناست.

شأن نزول

مقدار زيادى از آيات اين سوره در پاسخ گفتگوهاى مسيحيان نجران نازل شده است كه آن ها با هيئت شصت نفرى به اتفاق چند نفر از رؤسا و بزرگان خود براى گفتگو با پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به مدينه وارد شده بودند. آن ها به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: ما را به چه چيز دعوت مى كنى ؟ پيامبر فرمود: به سوى خداوند يگانه و اين كه از طرف او رسالت دارم و مسيح (علیه السلام) بنده اى از بندگان اوست و حالات بشرى داشت و مانند ديگران غذا مى خورد.

آن ها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى (علیه السلام) بدون پدر اشاره كرده و آن را دليل بر الوهيت او خواندند. آنگاه آيات فوق نازل شد و به آن ها پاسخ داد و چون حاضر به قبول پاسخ نشدند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) آن ها را به مباهله دعوت كرد.(1)

ص: 191


1- نمونه، ج 2، ص 435.

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نصارى را به مباهله دعوت كرد، نمايندگان مسيحيان نجران از وى يك روز مهلت خواستند و چون با بزرگان خود مشورت كردند، اسقف آنان گفت: فردا بنگريد اگر محمد (صلی الله علیه و آله) با اهل و فرزند خود آمد، از مباهله پرهيز كنيد و اگر با اصحاب خود آمد، مباهله كنيد كه كارى از او ساخته نيست.

فردا صبح هنگامى كه پيامبر را با اهل بيت خود ديدند، آن حضرت به درخواست آنان اهل بيت خود را معرفى كرد و دو زانو نشست. اسقف گفت: به خدا قسم اين مرد مانند انبيا نشسته و حاضر به مباهله نشدند. سيد كه بزرگ نصارى بود، به اسقف گفت: اى ابا حارثه! جلو برو و مباهله كن. او گفت: به خدا سوگند او را آماده ى مباهله مى بينم، مى ترسم راستگو باشد و اگر مباهله كنم، يك نصرانى زنده نخواهد ماند.

آنگاه گفت: چهره هايى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه ها را از جاى بكند، البته خواهد شد و با او مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد؛

«انّى لارى وجوها لو سئلوا الله ان يزيل جبلاً من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا». در نتيجه حاضر به مصالحه شدند و به شرايط ذمه تن در دادند. سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: قسم به آن كس كه جانم در دست اوست، اگر با من مباهله مى كردند، همگى به صورت بوزينه و خنزير در مى آمدند و بيابان بر آن ها وادى آتش مى شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

به دنيا آمدن عيسى بدون پدر مانند به دنيا آمدن آدم بدون پدر و مادر، حق همواره از ناحيه خداوند، مباهله در برابر معاندان حق (از طريق دعوت بهترين افراد براى اين هدف)، حق بودن داستان هاى قرآن، آگاهى خداوند نسبت به اعمال مفسدان و كيفر دادن آنان.

ب. «ممترين» از ماده ى «مراء» است و غالبا به معناى جدال و خصومت است. مرحوم طبرسى (رحمه الله) مى گويد:

«المراء و الجدال و الخصومة متقاربة المعني»، ليكن مراء در مطالب علمى است كه غرض اظهار فضل باشد و جدال در همان مطلب علمى است كه مقصود تعجيز

ص: 192


1- مجمع البيان، ج 2، ص 762؛ كشاف، ج 1، ص 368.

طرف باشد و خصومت در امور دنيوى است و تمام اين ها از معاصى شمرده مى شود.

امام على (علیه السلام) مى فرمايد:

«ايّاكم و المراء و الخصومة، فانّهما يمرضان القلوب علي الاخوان و ينبت عليهما النّفاق»(1). كلمه مراء گاهى به معناى شك نيز استعمال شده است، مانند و لا تكن في مرية منه(هود، 20) و فبأي ءالاء ربّك تتماري(2) و در آيه شريفه مورد بحث به همين معناست.(3)

ج. «محاجّه» يعنى حجّت طلب كردن و حجّت غير از برهان است؛ برهان به دليل حق گفته مى شود، ولى حجّت اعمّ از حق و باطل است. در قرآن كريم نيز اين كلمه در امر باطل به كار رفته است؛ ألم تر الي الّذي حاجّ ابراهيم في ربّه أن ءاتاه اللّه الملك إذ قال إبراهيم ربّي الّذي يحيي و يميت قال أنا أحيي و أميت(بقره، 258)؛ از اين رو، در برخى از آيات قرآن كريم، حجت با وصف «داحضة» به معناى باطلْ آمده است؛ و الّذين يحاجّون في اللّه من بعد ما استجيب له حجّتهم داحضة عند ربّهم. (شورى، 16)

در آيه مورد بحث نيز منظور از احتجاجْ معناى باطل آن است.

د. بر پايه آيه شريفه، به فرزندان دختر نيز حقيقتا «ابن» گفته مى شود، بر خلاف آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود مى دانستند و مى گفتند:

«بنونا بنو أبناءنا و بناتنا، بنوهنّ أبناء الرّجال الأباعد»؛ يعنى فرزندان ما تنها پسر زاده هاى ما هستند، اما دختر زاده هاى ما فرزندان مردان بيگانه محسوب مى شوند، نه فرزندان ما؛ ليكن اسلام اين طرز تفكر را به شدّت درهم كوبيد.

در قرآن در باره فرزندان ابراهيم مى خوانيم: و من ذرّيّته داود و سليمان و أيّوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين * و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كلّ من الصّالحين؛ در اين آيه حضرت مسيح (علیه السلام) از فرزندان ابراهيم شمرده شده، با آن كه فرزند دخترى او بود و در رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در باره امام حسن و امام حسين وارد شده، اطلاق كلمه

«ابن رسول الله» كرارا ديده مى شود.(4)

ص: 193


1- سفينة، ج 2، ص 523.
2- نجم 56.
3- أطيب البيان، ج 3، ص 227.
4- نمونه، ج 2، ص 445.

ه -. سؤال: چگونه ممكن است منظور از «أبناءنا» (فرزندان ما) حسن و حسين باشد، با آن كه «أبناء» جمع است و جمع بر دو نفر اطلاق نمى شود و نيز چگونه

«أنفسنا و نساءنا» كه جمع هستند، بر على و فاطمه اطلاق شده، با اين كه آن ها تنها هستند؟

پاسخ: احاديث فراوانى از فريقين نقل شده كه مقصود از آيه شريفه اهل بيت هستند. افزون بر اين، در آيات قرآن گاهى صيغه ى جمع اطلاق شده، اما مصداق آن منحصر به يك فرد است، مانند نعيم بن مسعود كه در آيه شريفه بر او كلمه ناس اطلاق شده است؛ الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم(آل عمران، 173) و مانند حى بن أخطب كه كلمه «الّذين» در آيه لقد سمع اللّه قول الّذين قالوا انّ اللّه فقير و نحن أغنياء(آل عمران، 181) بر او اطلاق شده است.(1)

و. نويسنده المنار اصرار دارد كه مراد از ندع أبناءنا و أبناءكم آن است كه همه مؤمنان را فرا مى خوانيم و شما هم همه هم كيشان خود را فرا بخوانيد. بنا بر اين افراد خاصى منظور نبوده اند(2). مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ به المنار مى فرمايد: اگر منظور از مؤمنان در آيه ندع أبناءنا همه مؤمنان يمن، حجاز، عراق و بلاد ديگر باشد و منظر از نصارى همه مسيحيان يمن، حجاز، عراق و شام باشد، هيچ عاقلى در محال بودن آن ترديد نمى كند و قرآن كريم به محال دعوت نمى كند.(3)

نكته ها

1. خداوند، انسان را با دو بُعد مادى و غير مادى آفريد؛ خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون. كلمه «من تراب»، اشاره به بعد مادى انسان، و امرِ به بود (كُن)، اشاره به بُعد انسانى اوست.(4)

2. چگونگى خلقت عيسى (علیه السلام) در نزد خدا شبيه كيفيت آفرينش آدم (علیه السلام) است كه اجزايش را از خاك جمع كرد و با گفتن كلمه «كن» بدون واسطه ى پدرْ او را آفريد. در حقيقت آيه

ص: 194


1- نمونه، ج 2، ص 444.
2- المنار، ج 3، ص 322.
3- الميزان، ج 3، ص 277؛ تسنيم، ج 14، ص 456.
4- راهنما، ج 2، ص 467.

شريفه مشتمل بر دو دليل است كه هر يك جداگانه براى نفى الوهيت و خدايى عيسى (علیه السلام) كافى است:

الف. خداوند عيسى (علیه السلام) را بدون پدر خلق كرد و كسى كه مخلوق باشد، به ناچار بنده ى خدا خواهد بود، نه آن كه مقام الوهيت داشته باشد.

ب. آفريدن عيسى (علیه السلام) بالاتر از آفريدن آدم (علیه السلام) نيست، پس اگر سنخ خلقتش مقتضى الوهيتش باشد، بايد نصارى آدم (علیه السلام) را هم داراى مقام الوهيت بدانند، با اين كه چنان عقيده اى ندارند. پس بايد در باره عيسى (علیه السلام) هم چنين باشد. زيرا هر دو در اين كه بدون پدر آفريده شده اند، شبيه يكديگرند.(1)

3. تعداد زياد مخالفان، تلاش و فعاليت آنات و ثروت و تبيليغاتشان، نبايد در حقانيت راه و عقايد ما تأثير گذارد؛ فلا تكن من الممترين.(2)

4. آيه شريفه الحقّ من ربّك سرفصل داستان مباهله است كه آن موضوع حق است؛ بر اساس اين آيه جريان حضرت مسيح (علیه السلام) از طرف خدا و در نتيجه حق است و نبايد شك به خود راه داد. اين مطلب را مى توان در قالب قياس منطقى چنين بيان كرد: جريان حضرت عيسى (علیه السلام) را خداوند بيان فرمود: ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم.

مقدمه اول: هر چه را خدا بيان كرد حق است: و الله يقول الحق و هو يهدي السبيل. (احزاب، 4)

مقدمه دوم: پس جريان حضرت عيسى (علیه السلام) حق است. (نتيجه)(3)

5. جمله فلا تكن من الممترين در بردارنده نهى است و پيامبر نيز همانند ديگران مكلّف به اداى واجبات و ترك محرمات است؛ نظير اين خطاب در آيات ديگر آمده مانند و لاتكن من الغافلين(اعراف، 205) و لئن أشركت ليحبطنّ عملك(زمر، 65) و توجه خطاب تكليفى به پيامبر محذورى ندارد؛ زيرا معصوم بودن به معناى مكلف نبودن نيست. تفاوت معصوم با ديگران آن است كه نه از روى عمد مرتكب خلاف مى شود و نه بر اثر سهو چون

ص: 195


1- الميزان، ج 3، ص 212.
2- نور، ج 2، ص 75.
3- تسنيم، ج 14، ص 439.

عصمت دارد و از روى علم و اختيار واجبات و مستحبات را به جا مى آورد و محرمات ومكروهات را ترك مى كند.(1)

6. از نظر قرآن كريم، گرچه خداوند با همه چيز همراه است؛ و هو معكم أينما كنتم(حديد، 4)، اما معيت و همراهى خداوند يك جانبه است، چنين معيتى را در مفاهيم نيز مى توان ديد. مثلاً در جمله: «احمد انسان است»، مى توان كلى را بر فرد حمل كرد (حمل مساوى با اتحاد است)، اما به صورت يك جانبه؛ يعنى نمى توان گفت: «انسان احمد است». زيرا اين كلى يا مطلق در جاى ديگرى نيز هست، در حالى كه مقيد آنجا حضور ندارد. بنا بر اين مى توان گفت: هو معكم أينما كنتم، اما نمى توان گفت:

«أنتم مع الله». زيرا خداوند در مقام ظهور و معيت قيوميه با ممكنات همراه است، اما ممكنات با او نيستند.

7. جايگاه مباهله: خداوند سبحان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: با هر كه در باره اين حق (عيسى (علیه السلام) با تو به محاجه برخاست: فمن حاجّك فيه، به مباهله اقدام كن؛ زيرا ديگر احتجاج سودى ندارد و مشكل جز با معجزه حلّ نمى شود و مباهله اصلى كلى و معجزه اى باقى است و به داستان مسيح (علیه السلام) اختصاص ندارد. بنا بر اين ضمير «فيه» به «حق» در آيه قبل بر مى گردد.(2)

8. سؤال: آيا جريان مباهله كه حكايت از دعا براى نابودى و عذاب مخالفان است منافاتى با آيه شريفه و ما كان الله ليعذّبهم و انت فيهم... (انفال، 33) ندارد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مايه امن و امان مردم مى داند؟

پاسخ: آيه شريفه مربوط به عذاب استيصال اصل امت و عذاب عمومى است مانند عذاب هاى قوم نوح و عاد و ثمود نه عذاب خصوصى كه گروه خاصى را در بر مى گيرد چنان كه در زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعضى به اين عذاب خاص مبتلا شدند، علاوه بر اين اگر آيه شريفه ما كان الله ليعذبهم مطلق باشد داستان مباهله مخصّص آن خواهد بود و اگر لسان آيه تخصيص پذير نباشد مفاد آيه ناظر به جايى است كه خود پيامبر كه مدار امنيت است درخواست عذاب نداشته باشد.(3)

ص: 196


1- تسنيم، ج 14، ص 442.
2- تسنيم، ج 14، ص 454.
3- همان، ص 487.

9. شكى نيست كه آيه فوق دستور كلّى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نمى دهد، بلكه روى سخن تنها با پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است، ولى اين موضوع مانع از آن نخواهد بود كه مباهله در برابر مخالفان حكمى عمومى باشد و افراد باايمان كه از تقوا و خداپرستى كامل برخوردارند، به هنگام لجاجت دشمنان در برابر استدلال هاى آنان، دعوت به مباهله كنند.

از رواياتى كه در منابع اسلامى نقل شده، عموميت اين حكم استفاده مى شود. امام صادق (علیه السلام) فرمود: اگر سخنان حق شما را مخالفان نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد راوى مى گويد: سؤال كردم كه چگونه مباهله كنم ؟ فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاق كن و گمان مى كنم كه فرمود سه روز روزه بگير و غسل كن و با كسى كه مى خواهى مباهله كنى، به صحرا برو. انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه اى و آگاه از اسرار نهان هستى و رحمان و رحيمى، اگر مخالف من حقّى را انكار كرده و ادعاى باطلى دارد، بلايى را از آسمان بر او بفرست. چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه ى اين دعا آشكار خواهد شد.

سپس فرمود: به خدا سوگند! هرگز كسى را نيافتم كه حاضر باشد با من مباهله كند.(1)

10. تضرع و دعا به صورت معجزه هم براى درخواست نفع و هم ضرر در قرآن كريم آمده است؛ براى نفع مانند: قال عيسى بن مريم اللهمّ ربّنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاوّلنا و آخرنا و ءاية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين(مائده، 114) و براى دعاى ضرر مانند: اذ قالوا اللهمّ ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء أوِائتنا بعذاب اليم(انفال، 32). در داستان مباهله نيز از راه دعا از خداوند معجزه اى خواسته شد كه به سود گروه حق مدار بود و به زيان دسته باطل محور.(2)

به قسمتى از روايات موجود در كتب اهل تسنن توجه فرماييد: قاضى نور الله شوشترى مى گويد: مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه

«أبناءنا» در آيه شريفه اشاره به حسن وحسين و

«نساءنا» اشاره به فاطمه و

«أنفسنا» اشاره به على (علیه السلام) است.(3)

ص: 197


1- نور الثقلين، ج 1، ص 351؛ نمونه، ج 2، ص 447.
2- تسنيم، ج 14، ص 473.
3- احقاق الحق، ج 3، ص 46.

سپس در پاورقى كتاب مزبور سخن صريح شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل مى كند كه آيه مباهله در باره اهل بيت نازل شده است و نام آن ها و مشخصات كتب آنان را از صفحه ى 46 تا صفحه ى 76 مشروحا آورده است. مانند (صحيح مسلم، ج 7، ص 120)، مسند احمد، ج 1، ص 185)، (تفسير طبرى، ج 3، ص 192)، (مستدرك حاكم، ج 3، ص 150)، (دلائل النبوة حافظ ابو نعيم اصفهانى، ص 297)، (اسباب النزول نيشابورى، ص 74)، (تفسير كبير فخر رازى، ج 8، ص 85)، (تذكرة الخواص ابن جوزى، ص 17)، (تفسير بيضاوى، ج 2، ص 22)، (روح المعانى، ج 3، ص 167)، (تفسير الجواهر، ج 2، ص 120)، (كشاف، ج 1، ص 193)، (الاصابة، ج 2، ص 503)، (فصول المهمه، ص 108)، (الجامع الأحكام القرآن، ج 3، ص 104).(1)

11. داستان مباهله نزد اهل بيت و صحابه و علماى اماميه امرى قطعى است، به گونه اى كه در استدلال ها و احتجاج هاى ائمه مكرر بازگو مى شد. امير المؤمنين (علیه السلام) نيز در بيان فضايل خود به آيه مباهله استدلال مى فرمود.

زمخشرى كه از متفكران معتزله است، در ذيل آيه مباهله، پس از نقل داستان كساء مى گويد:

«و فيه دليل و لا شيء أقوى منه علي فضل اصحاب الكساء و فيه برهان واضح علي صحّة نبوة النّبي (صلی الله علیه و آله) لانّه لم يرو احد من موافق و لا مخالف انّهم اجابوا الي ذلك»(2). فخر رازى كه از متفكران اشاعره است، مى گويد:

«و اعلم انّ هذه الرواية كالمتفق علي صحّتها بين أهل التفسير و الحديث»(3). طبرى نيز مى گويد: شعبى نام على (علیه السلام) را در داستان مباهله نياورده است، آيا ايشان در قصه ى مباهله نبوده است، چنان كه مغيره نقل كرده است؛

«أو لسوء رأي بني أمية في علي فيه».(4)

12. بر پايه اين آيه حضرت على (علیه السلام) افضل از همه پيامبران جز پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است و منظور از

«أنفسنا» خود پيامبر نيست. زيرا او مردم را به خويش دعوت نمى كند، بلكه مراد حضرت على (علیه السلام) است و اين مطلب اتفاقى است كه حضرت على (علیه السلام) مانند خود پيامبر است و

ص: 198


1- نمونه، ج 2، ص 440.
2- كشاف، ج 1، ص 370.
3- تفسير كبير، ج 8، ص 80.
4- تفسير طبرى، ج 3، ص 211.

همانندى اقتضا دارد كه در جميع جهات (كمالات علمى و عملى) مانند پيامبر باشد، جز موارد خاص مانند نبوت.

از سوى ديگر اجماعى است كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) از همه انبيا افضل است. حضرت على (علیه السلام) كه همانند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، از همه انبيا افضل است.

مؤيد اين استدلال حديثى است كه موافق و مخالف آن را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده اند؛

«من أراد أن يرى آدم في علمه و نوحا في طاعته و ابراهيم في خلّته و موسي في هيبته و عيسي في صفوته، فلينظر الي علي ابن ابي طالب (علیه السلام)».

13. ابن تيميه در باره

«انفسنا» گفته است: در لغت عرب به معناى مساوى و برابر نيامده است، بلكه بر افراد يك قبيله يا يك جامعه كه در برخى از امور هماهنگ و مرتبط هستند مى توان گفت

«انفسكم» يا نسبت به يكديگر گفته شود

«انفسنا». او مى پذيرد على (علیه السلام) مصداق

«انفسنا» است، ليكن گويد مختص به آن حضرت نيست و مصداق بدون هيچ امتيازى را ثابت نمى كند؛ زيرا هر فردى نسبت به جامعه هماهنگ با آن به منزله نفس است مانند ثم انتم هؤلاء تقتلون انفسكم. (بقره، 85)

پاسخ اين كه اگر كلمه

«انفس» به طور مطلق آورده شود مثل آيه شريفه مذكور و آيه فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا انفسكم(بقره، 54)، به معناى مطلق پيوند قومى است و در آيه مورد بحث نيز اگر مى فرمود

«تعالوا ندع انفسنا و انفسكم» همين معنا را افاده مى كرد، اما اگر نزديك ترين افراد قوم با شخص مثل

«ابناء» و

«نساء» ذكر شوند آن گاه

«انفس» جداگانه و در كنار آنان آورده شود، معلوم مى شود به معناى مطلق رابطه قومى نيست؛ زيرا رابطه پدرى و پسرى و دخترى از قوى ترين پيوندهاى قومى است و تفصيل قاطع شركت است و نشان مى دهد كه منظور از انفس مطلق رابطه قومى نيست.(1)

14. در سؤالات مأمون از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده كه مأمون به حضرت گفت: دليل بر خلافت جدّت على ابن ابى طالب (علیه السلام) چيست ؟ فرمود: آيه... أنفسنا. منظورش آن است كه در اين آيه خدا نفس على (علیه السلام) را مانند نفس پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرار داده است. مأمون گفت: اگر

ص: 199


1- تسنيم، ج 14، ص 462.

«نساءنا» نباشد! منظورش آن است كه كلمه

«نساءنا» در آيه دليل است كه مقصود از

«انفسنا» مردها هستند و در آن صورت فضيلتى براى على (علیه السلام) نيست. حضرت سخن او را با وجود كلمه

«أبناءنا» رد كرد و فهماند كه اگر منظور از

«انفسنا» مردها بود، ديگر ذكر

«أبناءنا» مورد نداشت. زيرا

«أنفسنا» شامل

«ابناءنا» نيز مى شد.(1)

15. مؤلف المنار با اين كه در مهد ادبيات عرب پرورش يافته است، مى گويد: هيچ عرب فصيحى«نساء» را بر دختر اطلاق نمى كند. عرب، دختر را«بنت» مى نامد.(2)

اين ادعا بى اساس است. زيرا كلمه

«نساء» هم در زن مقابل شوهر به كار رفته است، مانند: يا نساء النّبي... (احزاب، 30-32) هم زن در مقابل مرد، مانند: إنّكم لتأتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل أنتم قوم مسرفون(اعراف، 81) و... للرّجال نصيب مما اكتسبوا و للنّساء نصيب ممّا اكتسبن(نساء، 32) و هم به دختر در برابر پسر، مانند: و إذ نجّيناكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبّحون أبناءكم و يستحيون نساءكم. (بقره، 49)

پس كلمه

«نساء» در جامع بين زن در مقابل شوهر، زن در مقابل پدر، زن در مقابل برادر، زن در مقابل پسر و زن در مقابل مطلق مرد استعمال مى شود.(3)

16. جمله فنجعل لعنة الله علي الكاذبين بيان قطعى بودن استجابت دعاست، از اين رو گفته نشد ما از خداوند مى خواهيم، بلكه گفته شد: ما لعنت خداوند را قرار مى دهيم: فنجعل.... قطعى بودن استجابت اين دعا به بركت وجود نورانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا ايشان مستجاب الدعوة است و مستجاب الدعوة كسى است كه كارى جز براى رضاى خدا انجام نمى دهد و سرّ استجابت برخى از ادعيه را مى توان با محتواى حديث قرب نوافل فهميد؛ يعنى وقتى كسى با زبان الهى سخن مى گويد، هرگز بى اذن او سخن نخواهد گفت و اگر مطلبى با اذن الهى خواسته شد، قطعا حق و صدق و خير است و خداوند آن را اراده مى فرمايد و عمل مى كند و اين همان استجابت قطعى دعاى كسى است كه به قرب نوافل رسيده است.(4)

17. تنها آنچه در قرآن در باره حضرت عيسى (علیه السلام) بيان شد، حق است؛ نه آنچه مسيحيان

ص: 200


1- الميزان، ج 3، ص 230.
2- المنار، ج 3، ص 322.
3- تسنيم، ج 14، ص 458-459.
4- تسنيم، ج 14، ص 474.

مى پندارند؛ انّ هذا لهو القصص الحق. حَصر، از ضمير فصل استفاده شده است.(1)

18. جمله: فانّ اللّه عليم بالمفسدين براى تهديد است و آوردن اسم ظاهر

«بالمفسدين» به جاى ضمير

«بهم» تنبيه بر اين است كه علت جزا و عقوبت آن ها فساد آنان است. همچنين نوعى تسلّى خاطر براى پيامبر است كه اگر آنان از حق اعراض كردند، ناراحت نباش، خداوند به حساب آن ها خواهد رسيد.(2)

19. پيشگويى خداوند به اين كه نصاراى نجران، دعوت به مباهله را نمى پذيرند؛ فقل تعالوا ندع... فان تولّوا فانّ الله عليم بالمفسدين. ظاهرا جمله فان تولّوا...، اشاره به اين است كه مسيحيان، دعوت به مباهله را نمى پذيرند.(3)

آیه 64-68

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ ( 64) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ اْلإِنْجيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ( 65) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ( 66) ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ ( 67) إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ ( 68)

ترجمه

بگو: «اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است، بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، و برخى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد». پس اگر (از اين پيشنهاد) اعراض كردند، بگوييد: «شاهد باشيد كه ما مسلمانيم (نه شما)». * اى اهل كتاب، چرا در باره ابراهيم محاجّه مى كنيد، با آن كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده است ؟ آيا تعقّل نمى كنيد؟ * هان، شما (اهل كتاب) همانان هستيد

ص: 201


1- راهنما، ج 2، ص 474.
2- روح المعانى، ج 3، ص 191.
3- راهنما، ج 2، ص 476.

كه در باره آنچه نسبت به آن دانشى داشتيد محاجّه كرديد؛ پس چرا در مورد چيزى كه بدان دانش نداريد، محاجّه مى كنيد؟ با آن كه خدا مى داند و شما نمى دانيد. * ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه حق گرايى فرمانبردار بود، و از مشركان نبود. * در حقيقت، نزديك ترين مردم به ابراهيم، همان كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند، و (نيز) اين پيامبر و كسانى كه (به آيين او) ايمان آورده اند؛ و خدا سرور مؤمنان است.

شأن نزول

در شأن نزول آيه سه قول مطرح است:

1. در باره مسيحيان نجران نازل شده است.

2. در باره يهوديان مدينه نازل شده است.

3. در باره هر دو گروه نازل شده است. اين قول با اطلاق آيه سازگارتر است.(1)

از تواريخ اسلامى استفاده مى شود هنگامى كه اسلام در سرزمين حجاز به اندازه ى كافى نفوذ كرد پيامبر (صلی الله علیه و آله) نامه هاى متعددى براى زمامداران بزرگ آن عصر فرستاد و در قسمتى از اين نامه ها، روى آيه فوق كه دعوت به توحيد قدر مشترك ميان اديان آسمانى است، تكيه كرد.

متن نامه ى پيامبر به مقوقس زمامدار مصر و قيصر روم كه هرقل نام داشت، بدين شرح است:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من محمّد بن عبد الله الي مقوقس؛ سلامٌ علي من اتّبع الهدي. أمّا بعدُ فانّي أدعوك بدعاية الاسلام، أسلم تَسلم يؤتِك اللّه أجرك مرّتين، يا اهل الكتاب».(2)

تفسير

الف. قرآن در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت پيامبر از مسيحيان به وحدت، عبادت پروردگار و عدم شرك به او و قرار ندادن افراد هم نوع به عنوان معبود (باطل ساختن پندار مسيحيت بر خدا بودن عيسى (علیه السلام)، نكوهش از مسيحيان در باره گفتگوهاى بيهوده، معقول نبودن پيروى ابراهيم از تورات و انجيل (به

ص: 202


1- مجمع البيان، ج 2، ص 455؛ تبيان، ج 2، ص 489.
2- فتح القدير، ج 1، ص 348؛ الدر المنثور، ج 2، ص 234؛ نمونه، ج 2، ص 452.

خاطر تقدم زمانى او)، مسلمان بودن ابراهيم (علیه السلام). ايمان و پيروى از ابراهيم نشانه ارتباط نزديك با آن پيامبر الهى.

ب. «تعال» يعنى بيا. در زبان عرب، اگر كسى با انسان در يك سطح باشد، با كلمه «الى» خوانده مى شود و اگر كسى از سطح پايين ديگرى را كه در سطح بالاست، فراخواند، از كلمه «أنزل» بهره مى جويد و اگر كسى از سطح بالا فرد ديگرى را كه در دامنه ى كوه است، به سوى خويش بخواند، كلمه «تعال» را به كار مى برد.(1)

پيامبران نيز كه نسبت به امت خويش از مكانتى برتر و بالاتر برخوردارند و امت خود را به نبوّت و وحى فرا مى خوانند، به امر خداوند از كلمه «تعالوا» بهره جسته اند.(2)

ج. آيه شريفه صريح است در اين كه آنان در محاجّه ى اول علم داشتند، پس ذى حق بودند و اين محاجّه ميان يهود و نصارى بود. نصارى مى گفتند: عيسى پيامبر است و از جانب خدا مبعوث شده و دين موسى را تكميل كرده است و آن را از روى علم مى گفتند. يهود در مقابل نصارى مى گفتند: عيسى نه خداست و نه پسر خدا و نه يكى از سه خدا و اين را از روى علم مى گفتند.

قرآن كريم اين محاجّه را حق مى داند، ولى اين كه هر يك بدون اطلاعْ ابراهيم (علیه السلام) را يهودى يا نصرانى معرفى مى كرد، اين محاجه را باطل معرفى مى كند و مى فرمايد: واقعيت را خدا مى داند نه شما؛ و اللّه يعلم و أنتم لا تعلمون.(3)

د. منظور از جمله أن لا نعبد الاّ اللّه نفى پرستش غير خداوند است، نه اثبات پرستش خدا. نظير كلمه لا اله الاّ اللّه. زيرا قرآن كريم اثبات وجود خداوند را قطعى دانسته است و چون جمله أن لا نعبد الاّ اللّه براى از ميان بردن شرك كافى نبود، آن را با جمله هاى: و لا نشرك به شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا أربابا مقرون ساخت، تا مسئله شرك منتفى و ريشه كن شود.

ه -. «حنف» به معناى گرايش به حق است و در مقابل آن «جنف» است كه به معناى تمايل به باطل است.(4)

ص: 203


1- كشاف، ج 1، ص 368.
2- تسنيم، ج 14، ص 451.
3- أحسن الحديث، ج 2، ص 106؛ الميزان، ج 3، ص 251.
4- الميزان، ج 3، ص 253؛ نور، ج 2، ص 95.
نكته ها

1. در تبليغ و دعوت ديگران، بايد به عقايد حقّه و مقدّسات طرف مقابل، احترام گذارد؛ كلمة سواء بيننا و بينكم.(1)

2. بر پايه آيه شريفه، اگر كسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همكارى كنند، از پا ننشينيد و بكوشيد دست كم در قسمتى كه با شما اشتراك هدف دارند، همكارى آن ها را جلب كنيد و آن را پايه اى براى پيشبرد اهداف مقدستان قرار دهيد.(2)

3. جهت اين كه خداوند دعوت را به «كلمه» نسبت داده، تفهيم اين معناست كه اين كلمه در زبان آنان متداول بود. چنان كه مى گوييم: تمام فاميل بر اين كلمه اتفاق دارند؛ يعنى همگى بر آن اذعان و اعتراف داشته و در نشر و اشاعه ى آن متفقند. بنا بر اين، معناى آيه شريفه چنين است: اى اهل كتاب بياييد تا كلمه توحيد را گرفته و در نشر و عمل كردن بر طبق آنْ مددكار حال يكديگر باشيم.(3)

4. جمله ألاّ نعبد الاّ اللّه مشتمل بر حكم و علت آن است؛ يعنى عبادت منحصر به ذات اقدس خداوند است نه غير او. زيرا بايد كسى را عبادت كرد كه مستجمع جميع صفات كمال و منشأ براى كمالات ديگران باشد و آن ذات مقدس «اللّه» است و جمله: لا نشرك به شيئا همه انواع شرك را طرد مى كند. چون نكره در سياق نفى مفيد عموم است.(4)

5. بر پايه جمله: لا يتّخذ بعضنا بعضا أربابا هيچ كس از افراد انسان بر ديگرى حق ولايت ندارد، مگر اين كه خداوند تجويز كند و نيز ربوبيتِ حقيقى از خصايص الوهيت است كه براى ديگران مفهوم ندارد. بنا بر اين از كسى كه سخنش به خدا استناد ندارد نمى توان پيروى كرد و اگر به كلام خدا استناد داشت پيروى از وى به معناى ربّ قرار دادن خداست نه او.(5)

6. قرآن كريم با جمله: الّذين اتّبعوه به طور كنايه به اهل كتاب تعريض كرده و به آنان

ص: 204


1- نور، ج 2، ص 81.
2- نمونه، ج 2، ص 450.
3- الميزان، ج 3، ص 246.
4- مواهب الرحمن، ج 6، ص 34.
5- همان، ص 45؛ تسنيم، ج 14، ص 505.

فهمانده است كه شما با ابراهيم (علیه السلام) نزديكى نداريد. زيرا او را در اسلام آوردن براى خدا متابعت نكرده ايد.(1)

«مسلم» در اصطلاح قرآن تنها به معناى پيروان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيست، بلكه اسلام به معناى وسيعِ تسليم مطلق در برابر فرمان خدا و توحيد كامل و خالص از هر گونه شرك و دوگانه پرستى است كه ابراهيم (علیه السلام) پرچمدار آن بود.(2)

7. اگر كسى اشكال كند كه مقتضاى اين آيه، فضيلت حضرت ابراهيم (علیه السلام) بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. زيرا متبوع افضل از تابع است. در پاسخ مى توان گفت: اين جا عنوان تبعيت نيست، بلكه احكام ابراهيم (علیه السلام) چون حنيف بود، در اسلام جارى شد؛ چنان كه كلمه «حنيفا» خود شاهد اين مطلب است و بسيارى از مطالب درست را عقلاى عالم و دانشمندان بزرگْ از كوچكتران ياد مى گيرند، چون حق و درست است.(3)

8. جمله و اللّه ولى المؤمنين اشاره به اين جهت است كه علت ولايت و سرپرستى خداوند بر آنان ايمان است. زيرا تعليق حكم بر وصفْ مشعر بر عليت است.(4)

9. آيه شريفه 68، پيوند مكتب و هدف را تنها دليل پيوند و ارتباط با انبيا مى شمارد، نه چيز ديگر. از اين رو حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ أولي النّاس بالأنبياء أعملهم بما جاؤا به، ثم تلا هذه الآية و قال: انَّ ولي محمّد (صلی الله علیه و آله)، مَنْ أطاع اللهَ و إنْ بَعُدَتْ لَحْمَتُهُ و انَّ عدوَّ محمّد (صلی الله علیه و آله)، من عصي اللهَ و إنْ قَرُبَتْ لَحْمَتُه».(5)

ص: 205


1- الميزان، ج 3، ص 254.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 769؛ تبيان، ج 2، ص 493؛ نمونه، ج 2، ص 461.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 242.
4- روح المعانى، ج 3، ص 197؛ مواهب الرحمن، ج 6، ص 45.
5- نمونه، ج 2، ص 463؛ مجمع البيان، ج 2، ص 770.

آیه 69-74

اشاره

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ ( 69) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ( 70) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ( 71) وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذى أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ( 72) وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ ( 73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ ( 74)

ترجمه

گروهى از اهل كتاب آرزو مى كنند كاش شما را گمراه مى كردند، در صورتى كه جز خودشان (كسى) را گمراه نمى كنند و نمى فهمند. * اى اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد، با آن كه خود (به درستى آن) گواهى مى دهيد؟ * اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل در مى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد، با اين كه خود مى دانيد؟ * و جماعتى از اهل كتاب گفتند: «در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل شد، ايمان بياوريد، و در پايان (روز) انكار كنيد؛ شايد آنان (از اسلام) برگردند». * و (گفتند:) «جز به كسى كه دين شما را پيروى كند، ايمان نياوريد - بگو: «هدايت، هدايت خداست» - مبادا به كسى نظير آنچه به شما داده شده، داده شود، يا در پيشگاه پروردگارتان با شما محاجه كنند». بگو: «(اين) تفضّل به دست خداست؛ آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد، و خداوند گشايشگر داناست. * رحمت خود را به هر كس كه بخواهد مخصوص مى گرداند، و خداوند داراى بخشش بزرگ است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

علاقه برخى از اهل كتاب در باره گمراهى مسلمانان، سرزنش از كفار به خاطر كفر به آيات الهى، مشتبه ساختن حق به باطل، ايجاد تزلزل در عقايد مردم كار ناپسند برخى از اهل كتاب، انحصار هدايت مردم در پرتو هدايت الهى، اختصاص فضل و رحمت ويژه خداوند به افرادى خاص.

ص: 206

ب. در بيان مراد از آياتى كه اهل كتاب به آن كفر ورزيدند، وجوه زير ذكر شده است:

1. بشاراتى كه در تورات و انجيل نسبت به ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وجود داشت و از جمله چيزهايى كه در آن دو كتاب بود، اين بود كه ابراهيم (علیه السلام) حنيفِ مسلم بود و دينْ پيش خدا همان اسلام است.

2. معجزاتى را كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مشاهده كردند و به تواتر بر آن ها ثابت شد و عقل آن ها حكم به معجزه بودن كرد.

3. قرآن كريم كه نتوانستند به مبارزه با آن قيام كنند.(1)

ج. شيخ طوسى در باره معناى آيه 72 سه احتمال ذكر كرده است:

1. دسيسه بازان گروهى را آماده كردند كه صبح به مسلمانان پيوسته و اظهار ايمان كنند وعصر از ايمان خود برگردند و بگويند با تحقيق به اين نتيجه رسيديم كه اسلام حق نيست.

2. جمله ءامنوا وجه النهار يعنى به نماز خواندن به سوى بيت المقدس ايمان بياوريد وجمله و اكفروا اخره يعنى به نماز به سوى كعبه كفر بورزيد.

3. در آغاز روز به انطباق اوصاف پيامبر با مفاد تورات و انجيل ايمان بياوريد و در پايان روز بگوييد اشتباه كرديم؛ اين اوصاف با مدعى رسالت منطبق نيست.

شيخ طوسى احتمال نخست را مقبول اكثر علما دانسته، ليكن مرحوم علامه طباطبايى احتمال دوم را پذيرفته، ولى بايد دانست احتمال ثانى نيز قابل پذيرش نيست؛ زيرا در اين فرض زمينه اى براى ارتجاع و ارتداد و اضلال مسلمانان باقى نمى ماند چون معناى اين كه عده اى از اهل كتاب به همنوعان خود بگويند نماز به سوى بيت المقدس را بپذيريد و آنجا را قبله بدانيد و كعبه را قبله ندانيد اين است كه به دين خود باقى بمانيد و هرگز توطئه اى بر ارتجاع مسلمانان از اسلام نخواهد بود.(2)

د. در بيان منظور از لبس حق به باطل چيست، سه نظريه گفته شده است:

1. تحريف تورات و انجيل.

2. اظهار اسلام و پنهان كردن نفاق.

ص: 207


1- تفسير كبير، ج 8، ص 92.
2- تسنيم، ج 14، ص 575.

3. ايمان به موسى و عيسى و كفر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

قول اول درست است. زيرا آنان اوصاف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و بشارت به وجود او را در كتب خود ديدند، اما از روى عناد آن را تحريف كردند.(1)

ه -. منظور از فضل در آيه شريفه رسالت است و اين آيه دلالت دارد كه موضوع نبوت و رسالت به تفضّل الهى حاصل مى شود، نه بر اثر استحقاق. بدين معنا كه خداوند هر كسى را كه شايسته ى اين مقام بداند، اين تفضل را در حق او مى كند و اين مقام را به او عطا مى كند، نه اين كه انسان بتواند به اين مقام برسد.(2)

نكت - ه ه - ا

1. در قضاوت ها، انصاف را فراموش نكنيد. گروهى از اهل كتاب، چنين آرزويى دارند، نه همه آن ها؛ ودّت طائفة من اهل الكتاب.(3)

2. جماعتى از مردم را «طايفه» مى گويند و ريشه آن برگرفته از اين معناست كه مردم، به ويژه عرب ها در آغاز به طور قبايل چادر نشين و بيابانگرد زندگى مى كردند و در زمستان و تابستان با حيوانات خود در جستجوى آب و گياه در طواف و گردش بودند و چون براى محفوظ ماندن از قتل و غارت به طور دسته جمعى كوچ مى كردند، به آنان جماعتِ طائفه مى گفتند. سپس به ذكر خود وصف يعنى طايفه بسنده شد. زيرا خود آن وصف دلالت بر جماعت هم مى كند.(4)

3. قرآن كريم در برخى از آيات اضلال و خدعه و هلاكت و مكر را به تبه كاران نسبت داده است؛ علت آن اين است كه عمل از عامل و فعل از فاعل جدا نيست.

1. ودّت طائفة من أهل الكتاب لو يضلونكم و ما يضلون الا انفسهم و ما يشعرون. (آل عمران، 69)

2. يخادعون الله و الذين ءامنوا و ما يخدعون الا أنفسهم و ما يشعرون. (بقره، 9)

ص: 208


1- تبيان، ج 2، ص 498.
2- تبيان، ج 2، ص 503؛ تفسير كبير، ج 8، ص 99.
3- نور، ج 2، ص 86.
4- الميزان، ج 3، ص 254.

3. و هم ينهون عنه و ينئون عنه و ان يهلكون الا أنفسهم و ما يشعرون. (انعام، 26)

4. و ما يمكرون الاّ بأنفسهم و ما يشعرون.(1)

4. قرآن كريم عداوت دشمنان دين را در چند مرحله مطرح فرموده است:

الف. هرگز دوست ندارند كه خيرى بر شما نازل شود؛ ما يودّ الّذين كفروا من أهل الكتاب و لا المشركين أن ينزّل عليكم من خير من ربّكم. (بقره، 105)

ب. علاقه مندى آنان به كافر شدن اهل ايمان؛ إن يثقفوكم يكونوا لكم أعداء و يبسطوا اليكم أيديهم و ألسنتهم بالسّوء ودّوا لو تكفرون. (ممتحنه، 2)

ج. منافقان نيز دوست دارند كه مؤمنان را همسان و هم سوى خويش ببينند؛ ودّوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلا تتّخذوا منهم أولياء حتّى يهاجروا في سبيل اللّه.... (نساء، 89)

د. حسادت اهل كتاب؛ ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حسدا من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحقّ... (بقره، 109). آرى! آنان از هيچ دسيسه و كوششى براى گمراه كردن مسلمانان كوتاهى نمى كنند.(2)

5. جمله و ما يضلون الاّ انفسهم و ما يشعرون به صورت حصر و استثنا بيان شده كه به سه قضيه منحل مى شود: الف. قضيه ساليه: آنان هرگز شما را گمراه نمى كنند. 2. قضيه موجبه: آنان تنها خود را گمراه مى كنند. 3. نفى شعور: ايشان نه به آن سلب آگاه اند و نه به اين اثبات.(3)

6. تعبير ما يشعرون و مانند آن در باره گروه هاى ديگرى نيز آمده است از جمله: منافقان ( 12 بقره)، سران رفاه طلب ( 123 انعام)، كسانى كه مال و فرزند فراوان را خير مى دانند ( 55-56 مؤمنون)، كسانى كه شهيدان را مرده مى دانند ( 154 بقره)، كسانى كه اهل مكر و نيرنگ هستند ( 26 انعام).(4)

7. سرّ خطاب توبيخ آميز به اهل كتاب آن است كه حقّ براى آنان روشن شده بود در عين حال كفر ورزيدند؛ يعنى نسبت به رسالت پيامبر علم حسى داشتند نه حدسى، از اين رو

ص: 209


1- انعام، 123؛ تسنيم 14، ذيل آيه 69 آل عمران.
2- تسنيم، ج 14، ص 555.
3- همان، ص 556.
4- همان، ص 566.

مى فرمايد: و انتم تشهدون چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: الذين اتينهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم(بقره، 146) و اوصاف پيامبر در تورات و انجيل بيان شده بود (اعراف، 157). بنا بر اين كفر اهل كتاب از روى علم و عمد بود چنان كه نظير آن در آيه و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوّا(نمل، 14) و آيه 86 آل عمران نيز بيان شده است.(1)

8. كفر به آيات الهى غير از كفر به خداست. زيرا كفر به خدا ملتزم شدن به نفى توحيد است، مانند دهريين و وثنيين كه صريحا توحيد و يگانگى خداوند را منكرند، ليكن كفر به آيات خدا انكار چيز روشنى از معارف الهى است.

اهل كتاب منكر وجود معبودى جهان نبودند، بلكه انكار آنان نسبت به آيات الهى بود، مانند نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بندگى عيسى نسبت به خداوند و رسالت او، يهودى و نصرانى نبودن ابراهيم (علیه السلام). پس، اهل كتاب به آيات الهى كافرند، نه به خداوند.

9. تلبيس، مشتبه كردن و كتمان حق، دو اهرم نيرومند دشمن براى ايجاد انحراف در بين مؤمنان است. در دو آيه قبل فرمود: يضلّونكم... در اين آيه مى فرمايد: تلبسون... تكتمون.(2)

10. فضل و عطيه به دست خداست؛ انّ الفضل بيد اللّه، پس هيچ قدرتى نمى تواند مزاحم فضل الهى شود و فضل الهى گسترده و وسيع است؛ و اللّه واسع، پس كسى گمان نكند كه فضل الهى اندك است و به همه افراد نمى رسد. همچنين خداوند عليم و آگاه است؛ (عليم)، پس كسى گمان نكند كه بعضى از علم خدا محجوب مى مانند و خداوند بر پايه جهلْ، فضلش را نصيب آنان نمى كند.(3)

ص: 210


1- تسنيم، ج 14، ص 572.
2- نور، ج 2، ص 87.
3- الميزان، ج 3، ص 260.

آیه 75-79

اشاره

وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِى اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ( 75) بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ ( 76) إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ( 77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ( 78) ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ( 79)

آيات 79-75

ترجمه

و از اهل كتاب، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين بشمرى، آن را به تو برگرداند و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين بشمرى، آن را به تو نمى پردازد، مگر آن كه دايما بر (سرِ) وى به پا ايستى. اين بدان سبب است كه آنان (به پندار خود) گفتند: «در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست». و بر خدا دروغ مى بندند با اين كه خودشان (هم) مى دانند. * آرى! هر كه به پيمان خود وفا كند، و پرهيزكار باشد، بى ترديد خداوند پرهيزكاران را دوست دارد. * كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى فروشند، آنان را در آخرت بهره اى نيست و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى گويد، و به ايشان نمى نگرد و پاكشان نمى گرداند و عذابى دردناك خواهند داشت. * و از ميان آنان گروهى هستند كه زبان خود را به (خواندنِ) كتابِ (تحريف شده اى) مى پيچانند، تا آن (بربافته) را از (مطالبِ) كتاب (آسمانى) پنداريد، با اين كه آنْ از كتاب (آسمانى) نيست؛ و مى گويند: «آن از جانب خداست»، در صورتى كه از جانب خدا نيست؛ و بر خدا دروغ مى بندند، با اين كه خودشان (هم) مى دانند. * هيچ بشرى را نسزَد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد، سپس او به مردم بگويد: «به جاى خدا، بندگان من باشيد»، بلكه (بايد بگويد:) «به سبب آن كه كتاب (آسمانى) تعليم مى داديد و از آن رو كه درس مى خوانديد، علماى دين باشيد»

ص: 211

شأن نزول

آيه 75 در باره دو نفر از يهود نازل گرديد كه يكى امين و درستكار و ديگرى خائن و پست بود. نفر اول عبدالله بن سلام بود كه مرد ثروتمندى 1200 اوقيه طلا نزد او به امانت گذارد اوقيه يك دوازدهم رطل معادل هفت مثقال است. عبدالله همه آن را به موقع به صاحبش رد كرد و به واسطه ى امانت دارى خداوند او را در آيه فوق مى ستايد. نفر دوم فنحاص بن عازورا است كه مردى از قريش يك دينار به او امانت سپرد و فنحاص در آن خيانت كرد. خداوند او را به واسطه ى اين عمل نكوهش مى كند.

بعضى گفته اند: منظور در جمله اول جمعى از نصارى بودند و اما كسانى كه خيانت در امانت كردند، از يهود هستند. گفتنى است: اگر هر دو مراد باشد، مانعى ندارد. زيرا گرچه غالب آيات قرآنْ در مورد خاصى نازل شده، اما جنبه ى عمومى دارد و به اصطلاح مورد مخصّص نيست.(1)

در باره آيه 79 دو شأن نزول ذكر كرده اند:

1. كسى نزد پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) آمد و اظهار داشت: ما همانند ديگران به تو سلام مى كنيم، با آن كه به نظر ما چنين احترامى كافى نيست. لطفا به ما اجازه بده تا براى شما امتيازى قائل شويم و بر تو سجده كنيم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) در پاسخ آنان فرمود: سجده براى غير خدا جايز نيست، پيامبر خودتان را تنها با وصف يك انسان احترام كنيد، ولى حقّ او را بشناسيد و از او پيروى كنيد.

2. يكى از يهوديان به نام ابورافع، به اتفاق سرپرست هيئت اعزامى نجران در مدينه، روزى خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و اظهار داشت: آيا مايل هستى تو را بپرستيم ؟ (شايد به گمان آنان، مخالفت پيامبر (صلی الله علیه و آله) با پرستيدن عيسى براى آن بود كه خود او در اين موضوع سهمى نداشت)، اما پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «معاذ الله» كه من اجازه ى چنين كارى را به شما بدهم.(2)

ص: 212


1- نمونه، ج 2، ص 471.
2- نور، ج 2، ص 480.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

افراد امانتدار و خيانتكار در اهل كتاب، لزوم ايستادگى در برابر خيانتكاران براى گرفتن حق، امتياز دروغين اهل كتاب در ارتباط برترى آنان بر مشركان و اعراب، محبوب بودن پرهيزكاران و وفاكنندگان به پيمان، محروميت دنيا طلبان از الطاف خداوند در قيامت، نسبت دادن دروغ به خداوند سيره برخى از اهل كتاب، عدم لياقت بشر براى ربوبيت بر مردم، دستور به عالم ربانى شدن در پرتو تعليم و تدريس كتاب الهى.

ب. قنطار و دينار دو لفظ معروفند و از تقابل ميان آن دو در مقامى كه در آن ذكر امانت شده، روشن مى شود كه ذكر آن دو كنايه از كثير و قليل بودن است و مراد آن است كه برخى از اهل كتاب در امانت خيانت نمى كنند، هرچند هم زياد باشد، ليكن برخى ديگر نسبت به امانت خيانتكارند، گرچه كم و ناچيز باشد.(1)

ج. منظور از عدم سخن گفتن خداوند با كفارْ نفى تكلّم مطلق نيست، چنان كه برخى توهّم كرده اند. زيرا در سوره مؤمنون خداوند سخن گفتن خود را با كفار چنين بيان مى كند: ألم تكن ءاياتي تتلي عليكم فكنتم بها تكذّبون * قالوا ربّنا غلبت علينا شقوتنا و كنّا قوما ضالّين * ربّنا أخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون * قال اخسئوا فيها و لا تكلّمون... (مؤمنون، 105-108). پس مقصود از عدم تكلم با آن ها عدم اعتنا و عدم شمول رحمت الهى بر آنان است.(2)

د. برخى از يهوديان به واسطه لحن مخصوصى كه دروغ هاى خود را با آن مى خواندند، مردم را در شبهه قرار مى دادند تا گمان كنند كه اين دروغ ها از آيات كتاب آسمانى است. خداوند كار آنان را با جمله: و ما هو من الكتاب باطل كرد.

از طرف ديگر، چون با زبان هاى خود مى گفتند اين ها از نزد خداست، آن را هم خداوند با جمله: و ما هو من عند اللّه رد كرد. همچنين جمله: و يقولون علي اللّه الكذب تكذيب ديگرياز آنان است.

فايده ديگرى كه در گفتن جمله گذشته است، تفهيم اين معناست كه كذب و دروغ عادت

ص: 213


1- الميزان، ج 3، ص 262؛ بحر المحيط، ج 2، ص 524.
2- أطيب البيان، ج 3، ص 258.

جاريه ى آنان است و نيز دروغ گذشته ى آنان دروغى نيست كه اشتباها از آن ها سر زده باشد، بلكه دروغى است كه از روى علم و عمد از ايشان صادر شده است.(1)

ه -. تكرار لفظ «كتاب» براى رفع اشتباه است. زيرا مراد از كتاب اول چيزهايى است كه آنان با دست خود نوشته و به خداوند متعال نسبت مى دادند و منظور از كتاب دوم و سوم، همان كتاب آسمانى است كه به وسيله ى وحى بر آنان نازل شده است.

جهت ديگرى نيز براى آن مى توان گفت: مراد معناى وصفى كتاب است كه اشعار به عليت دارد و مثبت اين معناست كه كتاب از آن جهت كه كتاب آسمانى است، منزلتش بالاتر از آن است كه اين گونه افتراها در آن باشد.(2)

نكته ها

1. با توجه به اين حقيقت كه در مورد اداى امانت و خيانت، عموم مردم بر دو گروه هستند و اختصاصى به اهل كتاب ندارد، اختصاص دادن اين تقسيم به اهل كتاب در اين آيه شايد بدين جهت باشد: كسانى كه امانت را ادا نمى كنند، آن عدم پرداخت را حلال نمى دانند، اما اهل كتاب افزون بر عدم پرداختْ آن را حلال نيز مى شمارند. بنا بر اين، فايده ى تقسيم، تفهيم اين معناست كه منطق باطل برخى از اهل كتاب بر حليت خيانت در اموال مردم استوار است؛ ذلك بأنّهم قالوا ليس علينا في الأمّيّين سبيل.(3)

2. از جمله: الاّ مادمت عليه قائما؛ مگر زمانى كه بالاى سر او ايستاده و بر او مسلّط باشى، يك اصل كلّى و اساسى در باره روحيه ى يهود استفاده مى شود كه بسيارى از آن ها چنان هستند كه در پرداخت حقوق ديگران هيچ اصلى جز قدرت را به رسميت نمى شناسند. مسلمانان براى استيفاى حقوق خود از آن ها هيچ راهى جز اين ندارند كه بكوشند و كسب قدرت كنند تا آن ها در برابر اداى حق تسليم گردند.

حوادث گوناگونى كه در سال هاى اخير در خاور ميانه رخ داد، اين حقيقت را اثبات كرد كه تصويب نامه هاى جهانى، افكار عمومى مردم دنيا و مسايلى از قبيل حق و عدالت و مانند

ص: 214


1- الميزان، ج 3، ص 266.
2- همان.
3- تبيان، ج 2، ص 505.

اين ها براى دشمنان اسلام هيچ گونه مفهومى ندارد و آنان فقط در برابر قدرت تسليم مى گردند، نه چيز ديگر. اين حقيقت يكى از مسايل جالبى است كه در قرآن پيشگويى شده است.(1)

3. در مورد مخالفان خود نيز انصاف را مراعات كنيد و همه را خائن ندانيد؛ و منهم من.(2)

4. نسبت تجويز خيانت در امانت به خداوند كذب بر اوست. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بعد از نزول آيه شريفه فرمود:

«كذب أعداء الله، ما من شىء كان في الجاهلية، الاّ و تحتَ قدمي هاتين، الاّ الأمانة، فانّها مؤدّاة الي البرّ و الفاجر».(3)

5. از آيه شريفه استفاده مى شود كه كرامت الهى در پرتو وفاى به عهد الهى و تقواى دينى حاصل مى شود و بر اثر آنْ نصرت الهى و زندگى سعادتمند كه مايه ى ترفيع درجات آخرت است، براى انسان پديد مى آيد، نه آن كه انسان آزادى مطلق داشته باشد تا هر اراده و عملى كه خواهد انجام دهد. روزى براى تضييع حقوق ديگران بگويند: ليس علينا فى الأمّيّين سبيل. روز ديگر خود را به طور خاص اوليا و دوستان خدا قلمداد كنند، روز سوم خويش را فرزندان خدا معرفى كنند؛ و قالت اليهود و النصارى نحن أبناء اللّه و أحبّائه(مائده، 18) وسرانجام به فتنه انگيزى در زمين و بينوا ساختن نسل بشر و نابودى ايشان بپردازند.(4)

6. سرّ تعبير به اسم ظاهر؛ يحبّ المتّقين و پرهيز از ذكر ضمير «هم»، تفهيم اين معناست كه ملاك و معيار محبت الهى تقوا و پرهيزكارى است.(5)

7. وفاى به عهد در تمام مراحل لازم است:

الف. عهدى كه خداوند با فطرت انسان يا از طريق انبيا با انسان ها بسته است؛ ألم أعهد اليكم يا بني ءادم. (يس، 60)

ب. عهدى كه انسان با خدا مى بندد؛ و منهم من عاهد اللّه لئن ءاتانا من فضله. (توبه، 75)

ج. عهدى كه مردم با يكديگر مى بندند؛ و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا. (بقره، 177)

د. عهد رهبر با امّت و بالعكس؛ الّذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم. (انفال، 56)

ص: 215


1- نمونه، ج 2، ص 473.
2- نور، ج 2، ص 103.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 778؛ بحر المحيط، ج 2، ص 525.
4- الميزان، ج 3، ص 264.
5- تفسير صافى، ج 1، ص 349.

تذكر: آيه شريفه و الموفون بعهدهم اطلاق دارد و عهد با خداوند و رسول را نيز در بر مى گيرد.

8. قرآن كريم وفاكنندگان به عهد و پيمان را با عناوين مختلفى ستايش كرده است از جمله: مؤمنون(مؤمنون، 1-8)، متقين(آل عمران، 76)، اولوا الالباب(رعد، 24) و ابرار. (انسان، 5-7)

و پيمان شكنان را با عناوين مختلفى نكوهش كرده است: فاسقين(اعراف، 102)، كافرين(انفال، 55-56)، مشركين(توبه، 37)، خاسرون(بقره، 27)، شرّ الدّواب(انفال، 56)، قلوبهم قاسية(مائده، 13) و لهم اللعنة و لهم سوء الدار. (رعد، 25)

9. عهد بر دو قسم است:

الف. عهد انسان با برادر مؤمن خود در عقود و امانات.

ب. عهد الهى كه همان التزام انسان به پيروى از دين الهى و عمل به شريعت پيامبر است و يهودى ها به هيچ كدام عمل نكردند.(1)

10. جمله ان الله يحب المتقين در قرآن كريم در سه مورد بيان شده است:

الف. فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين. (توبه، 4)

ب. فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين. (توبه، 7)

ج. بلي من اوفي بعهده و اتقي فانّ الله يحب المتقين. (توبه، 76)

جالب اين كه در هر سه مورد بعد از وفاى به عهد اين مطلب بيان شده؛ از اين جا معلوم مى شود كه متقى واقعى كه محبوب خداوند است كسى است كه به عهد و پيمان خود وفادار باشد.

11. مراد از جملات و لا يكلّمهم اللّه و لا ينظر اليهم بيان شدت غضب الهى بر آن هاست. زيرا كسى كه ديگرى را از سخن گفتن با خود ممنوع مى سازد، به دليل ابراز غضب بر اوست.(2)

12. تزكيه تشريعى همان راهنمايى همگانى انبيا است: هو الذى بعث في الاميين رسولاً

ص: 216


1- مراغى، ج 3، ص 190.
2- مراغى، ج 3، ص 191.

منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكّيهم(جمعه، 2)، اما توفيق تزكيه كه همان تزكيه تكوينى و هدايت ثانوى است، تنها بهره پيروان انبيا مى شود: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها(توبه، 103). بر اين اساس همان گونه كه هدايت دو قسم است: عمومى و خاص: قال ربّنا الذى أعطي كل شيء خلقه ثم هدي(طه، 50) و و يزيد الله الذين اهتدوا هدي(مريم، 76)، تزكيه نيز دو قسم همگانى و ويژه دارد و مراد از و لا يزكيهم در آيه مورد بحث، محروميت پيمان شكنان از تزكيه خاص خداوندى است.(1)

13. أولئك لا خلاق لهم في الاخرة؛ «خلاق» همان نصيب و بهره است و چون وصفى كه براى اين طايفه از مردم ذكر شده است، مقابل وصف مأخوذ در طايفه ديگرى است كه جمله من أوفى بعهده واتّقي به آن دلالت داشت، از طرفى هم تبعات وصف گذشته و چيزهايى كه بر آن مترتب مى شد، امور سلبيه اى بودند، پس دو امر زير كاملاً روشن مى شود:

الف. آوردن لفظ «أولئك» كه براى اشاره به دور است، در مقام اشاره به آنان، مفيد بُعد و دورى آن طايفه از ساحت قرب الهى است، چنان كه در طرف مقابلْ طايفه ى ديگر وفا كنندگان به عهد الهى و پرهيزكارانْ به واسطه ى محبت الهى به آنانْ مقرب درگاه خداوندى هستند.

ب. آثار محبت خداوندْ بهره ورى در آخرت و سخن گفتن و نظر كردن به ايشان در روز قيامت است. همچنين موجب تزكيه و مغفرت است.(2)

14. پيمان شكنى از گناهان كبيره است. اين نوع تهديد پى در پى در باره هيچ گناهى در قرآن مطرح نشده است.(3)

15. عذاب هاى اخروى هم جسمى است و هم روحى كه تحقير را در بر دارد؛ لا يكلّمهم اللّه، و هم شكنجه و مجازات است؛ و لهم عذاب أليم.(4)

16. افرادى كه سوگند دروغ مى خورند، در آخرت بهره اى نداشته و عذابى دردناك براى آن هاست. امام صادق (علیه السلام) در ضمن بيان گناهان كبيره، مى فرمايد:

«و اليمين الغموس لأنّ الله عزّ و جلّ

ص: 217


1- تسنيم، ج 14، ص 634.
2- الميزان، ج 3، ص 265.
3- نور، ج 2، ص 106.
4- همان.

قال: انّ الّذين يشترون بعهد اللّه و أيمانهم ثمنا قليلاً».(1)

17. افرادى كه با سوگندِ دروغ مال مسلمانى را به دست مى آورند، مغضوب خداوند هستند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«من حلف يمينا يقطع بها مال أخيه، لقي الله عزّ و جلّ و هو عليه غضبان، فأنزل الله تصديق ذلك في كتابه : انّ الّذين يشترون...».(2)

18. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: خداوند در قيامت با سه گروه سخن نمى گويد و هرگز به ايشان نظر نمى كند و آنان را پاكيزه نمى گرداند و براى آن ها عذاب دردناكى خواهد بود: الف. انسان منت گذارى كه چيزى به كسى ندهد، مگر با منت. ب. كسى كه متاع خود را با قسم دروغ بفروشد. ج. آن كس كه لباس خود را نازك و بدن نما قرار دهد.(3)

19. تحريف چهار نوع است:

الف. تحريف به زياده؛ يعنى افزودن چيزى بر كتاب آسمانى.

ب. تحريف به نقيصه؛ يعنى كاستن چيزى از كتاب آسمانى.

ج. تحريف به وسيله ى حركات؛ يعنى بدون آن كه چيزى بر كتاب آسمانى بيفزايند يا از آن بكاهند، به گونه اى قرائت كنند كه معنا تغيير كند.

د. تفسير به رأى؛ در باره قرآن كريم تنها اين نوع از تحريف (تفسير به رأى) امكان دارد و اين همان است كه گفته مى شود:

«حَفَظوا حروفه و أضاعوا حدوده».

گفتنى است كه علماى سوء اهل كتاب همه اقسام تحريف را از روى علم و عمد انجام مى دادند.

20. گناه دانشمندان بى تقوا چند برابر است:

الف. مردم را به اشتباه مى اندازند؛ لتحسبوه من الكتاب.

ب. به خداوند دروغ مى بندند؛ هو من عند اللّه.

ج. آسيب فكرى و فرهنگى به مردم زده، دنيا و آخرت آنان را تباه مى كنند.

د. تمام اين حركت ها را آگاهانه انجام مى دهند.(4)

ص: 218


1- نور الثقلين، ج 1، ص 355.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 779.
4- نور، ج 2، ص 107.

21. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از غلوّ مردم در باره خويش نهى فرمود؛

«لا ترفعوني فوق حقّي، فانّ الله تعالي اتّخَذَني عبدا قبل أن يتخذّني نبيّا». آنگاه آيه: ما كان لبشر... را تلاوت كرد.(1)

22. در آيه شريفه 79 سه برهان بر امتناع ادّعاى الوهيت انسان بيان شده است:

الف. از آن جا كه انسان مراحل مختلفى از دوران زندگى را مى گذراند، طفوليت، كودكى، جوانى، نوجوانى، كهولت، پيرى، و تمامى اين ادوار زندگى، نيازهاى فراوانى از قبيل گرسنگى، تشنگى و خواب دارد كه همه اين ها با واجب الوجود بودن منافات دارد.

ب. وقتى كه انسان از طرف خداوند كتاب و حكم و نبوّت دريافت مى كند و در پوشش تربيت الهى قرار مى گيرد، بى ترديد ادّعاى الوهيت نمى كند.

ج. اخبار خداوند از عدم وقوع ادعاى الوهيت انسان، و خداوند اصدق القائلين است.(2)

23. ربّانى به كسى مى گويند كه به دين ربّ آگاه باشد و به علم خويش عمل كند. زيرا اگر در عمل به علم خويش پايبند نباشد، او در حقيقت عالم نيست. عوامل تحقق عالم ربانى دو چيز است:

الف. پيوند با ربّ؛ ربّانيين.

ب. علم به دين؛ تعلّمون الكتاب.

بنا بر اين، افرادى كه علم را وسيله اى براى عمل قرار نمى دهند، چون شخصى مى مانند كه درختى مى كارد و از منظره ى آن خشنود مى شود، ليكن از ثمره ى آن بهره مند نمى شود. از اين رو، علم بدون عمل مفيد نيست.

بدين جهت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«اللّهمّ انّي أعوذ بك من علم لاينفع و قلب لايخشع»(3). همچنين امام على (علیه السلام) مى فرمايد:

«قَصَم ظَهري رجلان: عالمٌ متهتّك و جاهل متنسّك».

همچنين پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ما من مؤمن، ذكر و لا أنثي، حرّ و لا مملوك، الاّ و للّه عزّ و جلّ عليه حقّ أن يتعلّم من القرآن و يتفقه في دينه»، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: ولكن كونوا ربّانيّين.(4)

ص: 219


1- نور الثقلين، ج 1، ص 357.
2- مواهب الرحمن، ج 6، ص 87.
3- بحار، ج 2، ص 63.
4- روح البيان، ج 2، ص 55؛ كشاف، ج 1، ص 378؛ مراغى، ج 3، ص 195؛ جامع الأحكام، ج 4، ص 1364.

24. آيات فوق به روشنى هر گونه پرستش غير خدا، به ويژه بشر پرستى را محكوم مى كند و روح آزادگى و استقلال شخصيت را در انسان پرورش مى دهد. در طول تاريخ افراد زيادى هستند كه پيش از دستيابى به قدرت، چهره اى معصومانه داشتند و مردم را به حق و عدالت و آزادگى و ايمان دعوت مى كردند، اما هنگامى كه پايه هاى قدرت آن ها در اجتماع محكم شد، كم كم مسير خود را تغيير داده و به فرد پرستى گراييده و به سوى خويش دعوت كردند.

در حقيقت يكى از راه هاى شناسايى داعيان حق و باطل همين است كه داعيان حق از آن روز كه بزرگ ترين قدرت ها را در اختيار مى گرفتند، مانند روز نخستينْ مردم را به سوى حق دعوت مى كردند. از اين رو، روزى كه امام على (علیه السلام) به شهر انبار رسيد، جمعى از دهقانانْ طبق سنتى كه به آن خو گرفته بودند، در برابر او به سجده افتادند. امام (علیه السلام) نه تنها به اين كار رضايت نداد، بلكه شديدا برآشفت و بر آن ها چنين فرياد زد:

«ما هذا الّذي صنعتموه ؟» فقالوا: خلقٌ منّا نُعظّم به أمرائنا. فقال:

«والله ما ينتفع بهذا أمرائكم و انّكم تشقّون على أنفسكم فى دنياكم و تشقّون في آخرتكم.....».(1)

25. از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده است: به بردگان خود «عبدى» نگوييد، بلكه «فتى» بگوييد و همچنين بردگان به مولاى خود «ربّى» نگويند، بلكه «سيدى» بگويند.(2)

26. تعليم و تدريس كتب آسمانى بايد هميشگى باشد. (كنتم)، (تعلّمون)، (تدرسون) دلالت بر استمرار دارد.(3)

27. نگارنده المنار آيه 79 را منافى توسّل، و آن را شرك مى پندارند(4) با آن كه آيه كريمه ربوبيت، الوهيت و معبود قرار دادن انبيا و فرشتگان را نفى مى كند و توسّل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) يا ائمه ى طاهرين به جهت عبد محض و مقرّب درگاه الهى بودن آنان است و هرگز به معناى عبادت غير خدا نيست و نيز هرگز ربوبيت نظام هستى را به غير خدا نسبت دادن نيست و با اين كه كلّ نظام هستى را ذات اقدس ربّ العالمين اداره مى كند، منافات ندارد، با اين كه هر چيزى اثر خاصّ خود را داراست.

ص: 220


1- نمونه، ج 2، ص 484؛ نهج البلاغه، كلمات قصار 37.
2- جامع الاحكام، ج 4، ص 124.
3- نور، ج 2، ص 110.
4- المنار، ج 3، ص 347.

آرى! اگر كسى به نور نياز داشته باشد، آن را از آفتاب مى طلبد، با اين كه خدا را نور آسمان ها و زمين مى شناسد؛ اللّه نور السموات و الأرض... (نور، 35) يا رفع تشنگى و گرسنگى يا شفاى بيمارى را در آب و غذا و دارو جستجو مى كند، با اين كه تنها خداى سبحان را مؤثر در امور مزبور مى داند؛ و الّذي هو يطعمنى و يسقين * و اذا مرضت فهو يشفين(شعراء، 79-80)؛ همان گونه كه استفاده كردن از نور و گرماى خورشيد يا بهره ورى از آب و نان و دارو به معناى معبود قرار دادن اين گونه امور نيست، متوسل شدن به انسان هايى كه نه تنها از آفتاب، بلكه از مجموعه ى نظام امكانى بالاترند و از آنان چيزى خواستنْ مستلزم ربوبيت آنان نيست.

ائمه اطهار شمس معنوى نظام آفرينش اند و همان گونه كه شمس ظاهرى نور خود را مرهون ذات اقدس ربوبى است، شموس باطنى نيز از او نور مى گيرند و توسّل نيز بيش از اين نيست.(1)

28. مرحوم علامه طباطبايى (رحمه الله) 22 وصف از اوصاف حضرت عيسى (علیه السلام) نزد خداوند را بدين شرح بيان مى كند: بنده ى خدا و پيامبر و مبعوث به بنى اسرائيل و از پيامبران اولوالعزم، ناميده شده به مسيح و كلمه الله و روح الله و امام و از شهداى اعمال و مبشّر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و آبرومند در دنيا و آخرت و از مقربان و برگزيدگان از صالحان، مبارك، از پرهيزكاران، منتخب خداوند، آيت الهى، رحمت الهى، نيكوكار نسبت به مادرش، خداوند بر او درود فرستاده و خداوند به او كتاب و حكمت آموخت.

آنگاه مى فرمايد: اين اوصاف از مقامات ولايت است كه خداوند در قرآن مجيد حضرت عيسى (علیه السلام) را به آن ها ستوده است و اين اوصاف بر دو دسته اند: برخى از اوصاف اكتسابى است، چون بندگى خدا و قرب به حق و نيكوكار شدن و برخى ديگر اختصاصى است مانند اين كه از پيامبران اولو العزم است يا شاهد اعمال مردم است و....(2)

29. قرآن كريم از دو طريق مذهب تثليث را رد كرده است:

1. راه عمومى؛ محال بودن پسر براى خداوند است، عيسى يا غير او.

ص: 221


1- تسنيم، ج 14، ص 677.
2- الميزان، ج 3، ص 281.

2. راه خصوصى؛ عيسى پسر خدا نيست، بلكه او بنده و مخلوق الهى است.

توضيح راه اول: روشن است كه تولّدْ در حقيقت جدا ساختن يك موجود زنده ى مادى است كه بعد از جدايى به واسطه ى تربيتْ مثل خود آن موجود مى شود، چنان كه فرزند انسان بعد از مدتى مانند خود انسان مى گردد. اين معنا در حق خداوند از جهاتى محال است:

الف. اين معنا مستلزم جسميت است و او منزه از جسم بودن است.

ب. چون ربوبيت خداوند اطلاق دارد، بنا بر اين هر چه غير او فرض شود، احتياج به ذات او دارد، بنا بر اين چگونه ممكن است چيزى شبيه او فرض كرد.

توضيح راه دوم: شخص عيسى (علیه السلام) پسر خدا نيست. زيرا جنبه هاى بشرى در عيسى (علیه السلام) وجود دارد؛ يعنى او نيز مانند ساير انسان ها از مادر زاييده شده و همانند كودكان تربيت گشته و تمامى حالاتى كه بر يك انسان عارض مى شود، از قبيل گرسنگى، تشنگى، خواب، بيدارى و ساير نيازهاى طبيعى را دارد. بنا بر اين، كسى كه وجودش چيزى جز نياز نيست، آيا الوهيت چنين شخصى معنا دارد؟

از سوى ديگر، عبادت و دعاى عيسى (علیه السلام) در پيشگاه الهى، مؤيد ديگرى بر بندگى اوست؛ لن يستنكف المسيح أن يكون عبدا للّه(نساء، 172) و اين عبادت كردن مسيح با خدايى اش مغايرت دارد. چنان كه خود عيسى (علیه السلام) مردم را به بندگى خداوند نيز دعوت كرده است: خدايى را پرستش كنيد كه پروردگار من و شماست؛ اعبدوا اللّه ربّي و ربّكم.(1)

ص: 222


1- مائده، 72؛ الميزان، ج 3، ص 287.

آیه 80-84

اشاره

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابًا أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ( 80) وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرى قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ ( 81) فَمَنْ تَوَلّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ ( 82) أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ( 83) قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ( 84)

ترجمه

و (نيز) شما را فرمان نخواهد داد كه فرشتگان و پيامبران را به خدايى بگيريد. آيا پس از آن كه سر به فرمان (خدا) نهاده ايد، (باز) شما را به كفر وا مى دارد؟ * و (ياد كن) هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هرگاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد، البته به او ايمان بياوريد و حتما ياريش كنيد. (آنگاه) فرمود: «آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد؟» گفتند: «آرى، اقرار كرديم». فرمود: «پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم». * پس، كسانى كه بعد از اين (پيمان) روى برتابند، آنان خود نافرمانانند. * آيا جز دين خدا را مى جويند؟ با آن كه هر كه در آسمان ها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانيده مى شود. * بگو: به خدا و آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده، و آنچه به موسى و عيسى و انبياى (ديگر) از جانب پروردگارشان داده شده، گرويديم (و) ميان هيچ يك از آنان فرق نمى گذاريم و ما او را فرمانبرداريم،

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم دعوت پيامبران نسبت به پرستش فرشتگان و ساير پيامبران، پيمان محكم الهى از انبيا

ص: 223

و پيروانشان در مورد ايمان و يارى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و اعتراف آنان به اين حقيقت، سرزنش از طلب كنندگان دين غير الهى، تسليم بودن نظام هستى نسبت به فرمان حق، اعتراف به ايمان به خداوند و كتب آسمانى و رهبران الهى.

ب. كلمه «ما» در جمله لما ءاتيتكم موصوله و «ءاتيتكم» صله ى آن و مجموعه ى هر دو مبتدا، و جمله لتؤمننّ به... خبر آن است و لام در «لمّا» ابتدائيه و در «لتؤمننّ» لام قسم است و مجموع آن ها ميثاق مأخوذ را بيان مى كند. بنا بر اين تجزيه و تركيب، معناى آيه چنين مى شود: خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه آنچه از كتاب و حكمت به سوى شما فرستادم و سپس پيامبرى آمد كه تصديق كتاب آسمانى شما را مى كند، به او ايمان آورده، ياريش كنيد.

ممكن است «ما» را شرطيه و جزاى آن را جمله: لتؤمننّ به و لتنصرنّه دانست. پس معناى آيه چنين است: خدا از پيامبران پيمان گرفت كه چون به شما كتاب و حكمت فرستادم، سپس پيامبرى آمد كه كتاب آسمانى شما را تصديق مى كند، به او ايمان آورده، ياريش كنيد. شرطيه بودن «ما» زيباتر است. زيرا لامى كه قسمش محذوف باشد داخل شدن آن بر سر جزا مشهورتر است.(1)

ج. خطاب در «ءاتيتكم» و «جاءكم» گرچه به نظر بدوى متوجه «نبيين» است، ليكن از جمله ءأقررتم... استفاده مى شود كه خطاب شامل انبيا و امت هاى آنان نيز مى گردد؛ يعنى خطاب مختص به انبياست، ولى حكمش شامل آنان و امّت هايشان مى شود. پس بر امت هاست كه مانند انبيا به كتاب و حكمت نازل شده، ايمان آورند و رسولش را يارى كنند.(2)

د. در معناى تسليم موجودات طوعا و كرها چند قول است:

1. هر آن كه در آسمان و زمين است، تسليم خداوند است.

2. مردم اقرار به عبوديت كردند، گرچه در ميان آن ها مشرك نيز وجود دارد. به دليل آيه شريفه لئن سئلتَهم من خلق السّموات و الأرض ليقولنّ اللّه؛ يعنى خداوند دعوت به اقرار خدايى خود را در فطرت خلايق قرار داده است.

3. مؤمن از روى اختيار و رغبت، و كافر از روى اجبار به هنگام مرگ تسليم خداوند مى شود.

ص: 224


1- كشاف، ج 1، ص 379؛ الميزان، ج 3، ص 333.
2- الميزان، ج 3، 333.

4. برخى با انقياد اطاعت حق كردند و بعضى با كراهت و بى ميلى.(1)

ه -. اسلام در اين آيه شريفه، به معناى اسلام تكوينى است كه تمام موجودات در مقام خلقتْ نسبت به امر الهى دارند، و به معناى خضوع و بندگى در مقام پرستش نيست. مؤيد بلكه دالّ بر اين معنا، جمله طوعا و كرها است.(2)

و. سؤال: چرا در اين آيه خطاب به پيامبر (صلی الله علیه و آله) به صورت مفرد (قل) آغاز شده و به صورت جمع (لا نفرّق) پايان پذيرفته است ؟

پاسخ: الف. گاهى متكلم به منظور تفخيم و تعظيم از خودش به صورت جمع خبر مى دهد، مانند: و لقد خلقناكم ثم صوّرناكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا. (اعراف، 10)

ب. در (لا نفرّق)، پيامبرْ امت خويش را داخل كرده است كه آن ها نيز ميان پيامبران الهى، در اين كه از طرف خداوند مبعوث شده اند، هيچ تفاوتى نمى بينند.(3)

ز. نام هايى كه در اين آيه ذكر شده است، اسامى انبياى آل ابراهيم (علیه السلام) است و بر پايه آيه شريفه مراد از اسباطْ انبيايى از فرزندان يعقوب يا انبيايى از قبيله هاى بنى اسرائيلند، مانند داوود، سليمان، يونس، ايوب و غير ايشان. به هر حال در جمله بعد كه مى فرمايد: و النبيّون من ربّهم، و نوعى تعميم را در نظر گرفته تا شامل حضرت آدم و نوح (عليهم السلام) و مانند آن شود.(4)

نكته ها

1. معناى جمله: مصدّق لما معكم اين است كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تصديق مى فرمايد جميع انبياى سلف را و آنچه بر آن ها نازل شده از كتب آسمانى و دستورات الهى را كه همه آن ها حق و صدق، و از جانب خدا بوده است.

شايد يهود و نصارى توهّم كنند كه بر پايه اين سخن تورات و انجيل، بلكه همه كتب عهد قديم و جديد كه منسوب به انبياست، حق و صدق است، ليكن اين توهّم فاسد است. زيرا آيه مى فرمايد: آنچه انبيا آوردند و با آن ها بود، حق و صدق است و در كتب عهدين مطالب

ص: 225


1- مجمع البيان، ج 2، ص 787.
2- الميزان، ج 3، ص 336.
3- تبيان، ج 2، ص 519.
4- الميزان، ج 3، ص 336.

جعلى وجود دارد و يهود و نصارى به انبيا نسبت داده اند، اما ساحت قدس پيامبران از اين امور منزّه است.(1)

2. آيا آيه فوق منحصرا در باره بشارات انبياى پيشين و پيمان آن ها نسبت به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است يا هر پيامبرى را كه بعد از پيامبر ديگرى مبعوث شده است، در بر مى گيرد؟ ظاهرا تعبيرات آيه مسئله كلى و عمومى است و اگر در رواياتى تصريح شده كه مراد از آنْ رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است، از قبيل تطبيق آن بر يك مصداق روشن محسوب مى گردد.

فخر رازى از حضرت على (علیه السلام) چنين نقل مى كند: هنگامى كه خداوند آدم و ساير انبيا را آفريد، از آن ها عهد و پيمان گرفت كه هرگاه محمد (صلی الله علیه و آله) مبعوث شد، به او ايمان آورند و ياريش كنند.(2)

اين آيه گرچه در باره انبياست، ولى بديهى است كه در مورد جانشينان آن ها نيز صادق است. زيرا اوصياى آن ها از آنان جدا نيستند و همگى يك هدف را تعقيب مى كنند و هميشه انبيا جانشينان خود را معرفى كرده و نسبت به آنان بشارت داده و اگر در رواياتى جمله ولتنصرنّه در باره على (علیه السلام) تفسير شده و مسئله ولايت را مشمول آن دانسته اند، در حقيقتْ اشاره به همين معناست.(3)

3. پيمان هايى كه خدا از مردم مى گيرد، تقريبا به سه دسته قابل تقسيم است:

الف. پيمان هاى عمومى كه از هر انسان مكلّفى گرفته شده است. مانند: و إذ أخذ ربّك من بنى ءَادم من ظهورهم ذرّيتهم و أشهدهم علي أنفسهم ألستُ بربّكم قالوا بلي شهدنا.... (اعراف، 172)

ب. پيمان خاصّى كه از انبيا گرفته شد تا حافظ دين الهى و مبلّغ راستين وحى باشند. مانند: و إذ أخذنا من النّبيّين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسي بن مريم و أخذنا منهم ميثاقا غليظا. (احزاب، 7)

ج. پيمان خاصّ از عالمان دينى. مانند: و إذ أخذ اللّه ميثاق الّذين أوتوا الكتاب لتبيّننّه للنّاس

ص: 226


1- أطيب البيان، ج 3، ص 268.
2- الميزان، ج 3، ص 336؛ نمونه، ج 2، ص 487.
3- نمونه، ج 2، ص 488.

ولا تكتمونه فنبذوه وراء ظهورهم و اشتَروا به ثمنا قليلاً فبئس ما يشترون. (آل عمران، 187)

اين تعهّد همان است كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در باره اش فرمود:

«أما و الّذي فلق الحبّة و برأ النَّسِمَة، لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما أخذ الله علي العلماء ألاّ يُقارّوا علي كِظَّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم، لَأَلْقَيْتُ حبلَها علي غاربِها...»(1). اين تعهدْ نه مانند تعهد از انبيا خصوصى است و نه مانند تعهد همگانى از مردم، عمومى؛ حتّى اگر براى اين نوع از تعهّدْ شاهد ديگرى هم وجود نداشت، همين بيان امير المؤمنين (علیه السلام) مى توانست سند محكمى باشد، در حالى كه آيه 187 سوره مباركه ى آل عمران به روشنى دلالت مى كند كه چنين عهدى از عالمان دينى گرفته شده است، ليكن برخى از آنان اين عهد الهى را ناديده گرفته، آن را به متاع اندك دنيا فروخته اند.(2)

4. به سراغ غير خدا نرويد. زيرا همه هستى با اختيار يا بى اختيار تسليم اويند. كافران نيز در لحظه ى مرگ سراغ خداوند را مى گيرند، ولى برايشان سودمند نيست؛ فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا راؤا بأسنا.(3)

5. ايمان به تنهايى كفايت نمى كند، بلكه حمايت نيز لازم است؛ لتؤمنن به و لتنصرنّه.(4)

6. در ميان انبيا، سلسله مراتب است و خاتم النبيين اشرف آنهاست؛ زيرا همه انبيا بايد مؤمن به او و حامى او باشند؛ لتؤمننّ به و لتنصرنّه.(5)

7. اگر از انبياى گذشته براى معرفى و يارى پيامبر آينده پيمان گرفته شد (در سه آيه قبل)، پيامبر آينده نيز مأمور است به نمايندگى از تمام پيروانش ايمان خود را نسبت به پيامبران پيشين اعلام كند: قل ءامنّا باللّه و ما أنزل علينا و ما أنزل على ابراهيم و اسماعيل....(6)

8. ايمان بر ما أنزل علينا بر ايمان ما أنزل علي ابراهيم مقدم شده است، با اين كه دومى از حيث زمان سبقت دارد. زيرا ايمان بر ما أنزل علينا غايت رسالت آسمانى است و

ص: 227


1- نهج البلاغه، خطبه ى 3، 16.
2- تسنيم، ج 14، ص 690.
3- نور، ج 2، ص 115.
4- نور، ج 2، ص 100.
5- همان.
6- نور، ج 2، ص 117.

آنچه را كه هدف نهايى رسالت است، طبعا مقدم مى شود.(1)

9. اين آيه با ايمان آغاز شده؛ قل ءامنّا و به اسلام ختم شده است؛ و نحن له مسلمون. تقديم ايمان بر اسلام براى تفهيم اين معناست كه ايمان بدون تسليم دستورات الهى ثمره اى ندارد.(2)

آیه 85-91

اشاره

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ ( 85) كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ ( 86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ ( 87) خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ ( 88) إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ( 89) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ ( 90) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ ( 91)

ترجمه

و هر كه جز اسلام دينى (ديگر) جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است. * چگونه خداوند قومى را كه بعد از ايمانشان كافر شدند، هدايت مى كند؟ با آن كه شهادت دادند كه اين رسول، بر حق است و برايشان دلايل روشن آمد و خداوند قوم بيدادگر را هدايت نمى كند. * آنان سزايشان اين است كه لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگى برايشان است. * در آن (لعنت) جاودانه بمانند نه عذاب از ايشان كاسته گردد و نه مهلت يابند. * مگر كسانى كه پس از آن توبه كردند و درستكارى (پيشه) كردند، كه خداوند آمرزنده ى مهربان است. * كسانى كه پس از ايمان خود كافر شدند، سپس بر كفر (خود) افزودند، هرگز توبه آنان پذيرفته نخواهد شد و آنان خود گمراهانند. * در حقيقت كسانى كه كافر شده و در حال كفر مرده اند، اگر چه (فراخناى) زمين را پر از طلا كنند و آن را (براى

ص: 228


1- مواهب الرحمن، ج 6، ص 111.
2- همان.

خود) فديه دهند، هرگز از هيچ يك از آنان پذيرفته نگردد؛ آنان را عذابى دردناك خواهد بود و ياورانى نخواهند داشت.

شأن نزول

يكى از انصار (مسلمانان مدينه) به نام حارث بن سُوَيد دستش به خون بى گناهى به نام محذر بن زياد آلوده شده بود و از ترس مجازاتْ از اسلام برگشت و به مكه فرار كرد، پس از ورود به مكه از كار خود سخت پشيمان شد و در انديشه فرو رفت كه در برابر اين جريان چه كند؟ سرانجام تصميم گرفت كه يك نفر را به سوى خويشان خود به مدينه بفرستد تا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤال كنند، آيا براى او راه بازگشتى وجود دارد يا نه ؟ در اين زمينه آيات فوق نازل شد و قبولى توبه او را با شرايط خاصى اعلام داشت. حارث بن سويد خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد و مجددا اسلام آورد و تا آخرين نفس به اسلام وفادار ماند، ولى يازده نفر ديگر از پيروان او كه از اسلام برگشته بودند، به حال خود باقى ماندند.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نپذيرفته شدن دين غير اسلام، عدم هدايت كفار معاند، دورى رحمت خدا از كفار و عذاب جاويد براى آنان، رحمت الهى نسبت به توبه كاران، نپذيرفته شدن توبه كفار ستمگر، نپذيرفته شدن فديه از كفار در برابر اعمال زشت آنها، عذاب الهى براى كفار.

ب. استتباع جمله: و من يبتغ غير الاسلام بر جمله: و نحن له مسلمون روشن مى كند كه منظور از اسلام در اين آيه، همان ايمان و تسليم قلبى و عملى در برابر دستورات الهى است و مانند آيه اى نيست كه ميان اسلام و ايمان جدايى افكنده است؛ قالت الاعراب ءامنّا قل لم تأمنوا ولكن قولوا أسلمنا. بنا بر اين، اسلام در اين آيه به معناى انقياد ظاهرى و اجراى شهادتين بر زبان است، و اسلام در آيه شريفه مورد بحث به معناى ايمان قلبى و تسليم عملى است.(2)

ص: 229


1- مجمع البيان، ج 2، ص 789؛ تبيان، ج 2، ص 521؛ نمونه، ج 2، ص 494.
2- تفسير كبير، ج 7، ص 126.

ج. در بيان مراد از جمله: كيف يهدي اللّه قوما كفروا بعد ايمانهم چند احتمال گفته شده است:

1. چگونه خداوند با آن ها معامله ى هدايت شدگان را كند و به آن ها ثواب دهد و از آن ها مدح و تعريف كند، با آن كه پس از ايمان آوردن كافر شدند.

2. آيه در مقام استبعاد مطلب و ناممكن دانستن آن است. چنان كه به شخصى مى گويى: چگونه تو را به راه رهبرى كنم، با آن كه آن را ترك كردى ؟ يعنى هيچ راهى براى هدايت آن ها نيست.

3. چگونه خداوند آنان را به بهشت رهبرى كند و به آن ها ثواب عنايت كند، با آن كه بر اين رويه هستند.(1)

د. با انضمام جمله و شهدوا أنّ الرّسول حقّ به اوّل آيه، روشن مى شود كه مراد از كفر مذكور كفرى است كه پس از آشكار شدن حق و تماميت حجّت باشد؛ يعنى كفرى كه از روى عناد صورت گرفته و از طريق ستمگرى پيش رفته است. آرى! ظلم و ستم هيچ گاه صاحبش را به سوى نجات و رستگارى رهبرى نخواهد كرد.(2)

نكته ها

1. معناى اسلام

الف. انقياد و پذيرفتن دستورات الهى: حضرت موسى (علیه السلام) به قوم خود فرمود: فعليه توكّلوا ان كنتم مسلمين(يونس، 84). حواريون به عيسى (علیه السلام) گفتند: و اشهد بانّنا مسلمون. (مائده، 111)

ب. آيين پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه. (آل عمران، 85)

2. دين مجموعه اى از عقايد و اخلاق و وظايف عملى است كه انسان آن ها را اختيار مى كند. پس اگر كسى بعضى از احكام اسلام را هم معتقد نباشد، هر چند اكثر آن ها را معتقد باشد، مشمول اين حكم است كه دين اسلام را نپذيرفته است. زيرا دين جميع امور دينى و

ص: 230


1- مجمع البيان، ج 2، ص 789.
2- الميزان، ج 3، ص 340.

مركّب ارتباطى است، اگر يك جزو آن نباشد، اسلام نيست و انسان مشمول نؤمن ببعض و نكفر ببعض مى شود.(1)

3. در هدايت دو چيز لازم است: فاعليت فاعل و قابليت قابل، و در جايى كه شخص بعد از اتمام حجت و اقامه ى ادلّه و براهين مرتد گردد، گرچه فاعليت فاعل تمام باشد، آن شخص هدايت نمى پذيرد. زيرا قابليت قابل تمام نيست.(2)

4. خداوند نفرين خود و فرشتگان و همه مردم را بر كسانى كه مرتد هستند، لازم دانسته است: كيف يهدي الله قوما كفروا بعد ايمانهم و شهدوا انّ الرسول حق و جاءهم البينات و الله لا يهدي القوم الظالمين * اولئك جزاءهم انّ عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين. (آل عمران، 86-87)

در نكوهش و عذاب دانشمندان منحرف همين بس كه خداوند مشابه نفرين بر مرتدان را براى دانشمندان منحرف نيز بيان كرده است: انّ الذين يكتمون ما أنزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بينّاه للناس فى الكتاب أولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاّعنون. (بقره، 159)

5. استفهام در اين آيه مفيد دورى و انكار است؛ يعنى هدايت الهى را در باره آن دسته محال مى دانند. چنان كه آخرين جمله آيه و اللّه لا يهدي القوم الظالمين به آن دلالت روشنى دارد و صفت ظلم مشعر به عليت است؛ يعنى با وجود اين صفتْ در آنان، خداوند هدايتشان نخواهد كرد.(3)

6. بر پايه ظاهر آيه خداوند كافران را هدايت نمى كند؛ كيف يهدى اللّه قوما كفروا، چنان كه ستمگران را نيز هدايت نمى كند؛ و اللّه لا يهدي القوم الظالمين؛ با آن كه بسيارى از افراد با اين كه كافر يا ظالم بودند، مسلمان شده و هدايت يافته اند و از كفر و ظلم توبه كرده اند!

در پاسخ بايد گفت: معناى آيه شريفه اين است: تا زمانى كه اين وصف كفر و ظلم در آن ها وجود دارد و آن ها بر كفر و ظلم خود استوار هستند، خداوند آنان را هدايت نمى كند، اما وقتى كه از كفر و ظلم توبه كردند، خداوند آنان را هدايت مى كند. زيرا خودِ توبه هدايتِ الهى است.(4)

ص: 231


1- أطيب البيان، ج 3، ص 274.
2- اطيب البيان، ج 3، ص 274.
3- الميزان، ج 3، ص 340.
4- جامع الأحكام، ج 4، ص 1372.

7. ايمان اوليه كافى نيست، تداوم ايمان و حسن عاقبت لازم است؛ زيرا خطر ارتداد، همواره انسان را تهديد مى كند؛ كفروا بعد ايمانهم.(1)

8. سرّ اين كه همه جهان به كافر لعنت مى فرستند آن است كه وقتى كافر پس از شناخت حق كفر ورزيد خود را از رحمت حق دور ساخته است و هنگامى كه خداوند و فرشتگان او را لعنت كردند: اولئك جزاءهم ان عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، همه جهان كه زير پوشش مدبرات امر اداره مى شوند نيز بر آنان لعنت مى فرستند؛ زيرا وقتى ملائكه كه مدبرات امرند بر كسى لعنت بفرستند موجوداتى هم كه تحت تدبير آنان هستند بر او لعنت مى فرستند.(2)

9. بر پايه آيات فوق و همچنين شأن نزولى كه در باره آن ها نازل شده است، توبه مرتد پذيرفته مى شود. مرتد يعنى كسى كه اسلام را بپذيرد و سپس از آن بازگردد و آن دو گونه است: «مرتد فطرى» و «مرتد ملى». مرتد فطرى به كسى گفته مى شود كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته يا به قول بعضى در حالى كه نطفه ى او منعقد شده، پدر يا مادرش مسلمان بوده اند. مرتد ملى به كسى گفته مى شود كه پدر و مادر او هنگام انعقاد نطفه ى او كافر باشند و بعد از بلوغ اظهار كفر كند، سپس اسلام بياورد و پس از آن مجددا از اسلام دست بردارد.

توبه مرتد ملى پذيرفته مى شود و در حقيقت مجازات او سبك تر است. زيرا او مسلمان زاده نيست، ولى حكم مرتد فطرى شديدتر است، هر چند توبه او در پيشگاه خداوند پذيرفته مى شود، ولى اگر ارتداد او در دادگاه اسلامى ثابت شود، محكوم به اعدام خواهد شد و اموال او به ورثه ى مسلمان او مى رسد و همسرش از او جدا خواهد شد؛ حتى توبه كردن نمى تواند مانع اجراى اين احكام شديد را باشد. شايان توجه است كه اين سخت گيرى، تنها در مورد مرتد فطرى، آن هم در صورتى است كه مرد باشد.

ممكن است كسانى از اين سخت گيرى تعجب كنند و آن را نوعى خشونت شديد و غير قابل انعطاف بدانند كه با روح اسلام سازگار نيست، ولى در حقيقت اين حكمْ حكمت اساسى را دنبال مى كند، و آن حفظ جبهه ى داخلى كشور اسلام و جلوگيرى از متلاشى شدن آن و نفوذ بيگانگان و منافقان است. زيرا ارتداد نوعى قيام بر ضد حكومت اسلامى است كه

ص: 232


1- نور، ج 2، ص 105.
2- تسنيم، ج 15، ص 46.

در بسيارى از قوانين دنياى امروز نيز مجازات آن اعدام است.

اگر به افراد اجازه داده شود هر روز كه مايل بودند، خود را مسلمان معرفى كنند و هر روز مايل نبودند، استعفا دهند، به زودى جبهه ى داخلى اسلام از هم متلاشى مى شود و راه نفوذ دشمنان و عوامل و ايادى آن ها باز مى گردد و هرج و مرج شديدى در سراسر جامعه ى اسلامى پديد مى آيد. بنا بر اين، حكم پيش گفته حكم بنيادينى است كه براى حفظ حكومت و جامعه ى اسلامى و مبارزه با ايادى و عوامل بيگانه، ضرورى است.

افزون بر اين، كسى كه آيينى چون اسلام را بعد از تحقيق و پذيرش رها كند و به سوى آيين هاى ديگرى برود، معمولاً انگيزه ى صحيح و موجهى ندارد. بنا بر اين شايسته ى مجازات هاى سنگين است و اگر اين حكم در باره زنان خفيف تر است، بدين جهت است كه همه مجازات ها در مورد آن ها سبك تر است.(1)

10. اين آيه دلالت بر عدم پذيرش توبه كفار دارد؛ لن تقبل توبتهم، آيه ديگرى دلالت بر پذيرش توبه همه انسان ها از جمله كفّار دارد؛ هو الّذي يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيّئات. جمع ميان آن دو اين گونه است: توبه كفار به هنگام ديدن مرگ پذيرفته نمى شود و قبل از احتضار پذيرفته مى شود و آيه شريفه و ليست التوبة للّذين يعملون السيّئات حتي اذا حضر أحدهم الموت قال انّي تبت الان شاهد گوياى اين جمع است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز مى فرمايد:

«انّ الله يقبل توبة العبد ما لم يُغَرْغِرْ اي مالم تبلغ روحه حلقومه».(2)

11. خداوند توبه پذير است، ولى گروهى زمينه ها را از دست داده اند. جرّاح هر اندازه هم لايق باشد، تا زمينه پيوند در مريض نباشد كارى پيش نمى برد؛ لن تُقبل توبتهم.(3)

12. كفار سه دسته اند: گروهى توبه صحيح مى كنند و توبه آن ها پذيرفته مى شود كه در آيه الاّ الّذين تابوا و أصلحوا(آل عمران، 89) آن را بيان كرد. برخى از آن ها توبه مى كنند، ليكن توبه آن ها پذيرفته نمى شود و آنان كسانى هستند كه بعد از ايمانْ مجددا كفر ورزيدند كه با جمله لن تقبل توبتهم(آل عمران، 90) آن را ذكر كرد. عده اى از آن ها اصلاً توبه نمى كنند و

ص: 233


1- نمونه، ج 2، ص 496.
2- جامع الاحكام، ج 4، ص 1372؛ فتح القدير، ج 1، ص 359.
3- نور، ج 2، ص 108.

با حال كفر از دنيا مى روند كه در آيه 91 آن را مطرح ساخت.(1)

13. سؤال: چرا در آيه 90 جمله لن تقبل توبتهم بدون «فا» بيان شده و در آيه 91 جمله فلن يقبل من أحدهم كلمه «فا» اضافه شده است ؟

پاسخ: جمله لن تقبل توبتهم خبر براى مبتدا يعنى الّذين كفروا است و ميان مبتدا و خبر سببيت نيست، اما در آيه بعدى مرگ در حال كفر سبب عدم پذيرش فديه است و اين سببيت به وسيله ى «فا» بيان شده است.(2)

14. همان گونه كه فضيلت داراى مراتب و درجاتى است، كفر و نفاق نيز دركاتى دارد، از اين رو در باره مؤمنان مى فرمايد: اذا تليت عليهم زادتهم ايمانا(انفال، 2) و در آيه 90 آل عمران نيز در باره كفار مى فرمايد: ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا؛ ازدياد در كفر در حقيقت همان هبوط در دركات است.(3)

15. عذاب قيامت به گونه اى سخت است كه تنها انسان آرزو دارد وسعت زمين را پر از طلا كند و بدهد و خود را از آن برهاند، بلكه مى خواهد اقوام و خويشان و همه اهل زمين را براى رهايى خود فدا كند:

الف. ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار فلن يقبل من احدهم ملأ الارض ذهبا و لو افتدي به.

ب. يبصّرونهم يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه * و صاحبته و اخيه * و فصيلته التى تيه * و من في الارض جميعا ثم ينجيه.(4)

16. اين سخن كه «در قيامت از كافر فديه و عوض پذيرفته نمى شود گرچه به اندازه ى پر شدن زمين از طلا باشد» موهم اين معناست كه كافر مى تواند مالك چنين ثروت زيادى باشد، با اين كه كافر مالك هيچ چيزى نيست ؟

در پاسخ اين توهم مى توان گفت: اين كلام بر اساس فرض و تقدير است. زيرا «ذهب» كنايه از بهترين اشياست و پر شدن زمين از طلا كنايه از كثرت است و مراد اين است كه اگر

ص: 234


1- مراغى، ج 3، ص 206.
2- كشاف، ج 1، ص 382؛ روح المعانى، ج 3، ص 218.
3- تسنيم، ج 15، ص 54.
4- معارج، 11-14؛ تسنيم، ج 15، ص 69.

كافر بهترين اشيا را كه فراوان هم باشد و قادر بر عوض دادن نيز باشد، براى تخلص از عذاب الهى بذل كند، نمى تواند نجات پيدا كند.(1)

آیه 92-97

اشاره

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ ( 92) كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ( 93) فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ ( 94) قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ ( 95) إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًى لِلْعالَمينَ ( 96) فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ ( 97)

ترجمه

هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد؛ و از هرچه انفاق كنيد، قطعا خدا بدان داناست. * همه خوراكى ها بر فرزندان اسرائيل حلال بود، جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرائيل (يعقوب) بر خويشتن حرام ساخته بود. بگو: «اگر (جز اين است و) راست مى گوييد، تورات را بياوريد و آن را بخوانيد». * پس كسانى كه بعد از اين بر خدا دروغ بندند، آنان خود ستمكارانند. * بگو: «خدا راست گفت. پس، از آيين ابراهيم كه حق گرا بود و از مشركان نبود، پيروى كنيد». * در حقيقت نخستين خانه اى كه براى (عبادت) مردم نهاده شده، همان است كه در مكّه است و مبارك و براى جهانيان (مايه ى) هدايت است. * در آن نشانه هايى روشن است (از جمله) مقام ابراهيم است و هر كه در آن درآيد در امان است وبراى خدا حج آن خانه، بر عهده ى مردم است؛ (البته بر) كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و هر كه كفر ورزد، يقينا خداوند از جهانيان بى نياز است.

ص: 235


1- روح البيان، ج 2، ص 61.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انفاق از اموال محبوب عامل رسيدن به مقام ابرار، حلال بودن طعام بر بنى اسرائيل جز آنچه را يعقوب (علیه السلام) بر خويش حرام كرده بود، دروغگويى اهل كتاب و ستمگر بودن آنان، لزوم پيروى از آيين ابراهيم (علیه السلام)، خانه كعبه نخستين مركز عبادت براى مردم، ويژگى هاى پنج گانه كعبه و وجوب حج بر افراد مستطيع.

ب. «برّ» توسعه دادن در فعل خير است. راغب مى گويد: «برّ» بر خلاف بحر است كه به لحاظ توسعه ى آن، لفظ برّ به معناى توسعه دادن در فعل خير، از آن گرفته شده است. مراد از فعل خير، اعم از فعل خير قلبى و فعل خير جوارحى است، مانند پرستش خدا و انفاق در راه حق. آيه ليس البرّ أن تولّوا وجوهكم... (بقره، 177) شامل هر دو قسم از فعل خير است.(1)

ج. «مِنْ» در ممّا تحبّون براى تبعيض است؛ يعنى لازم نيست جميع آنچه را دوست داريد، انفاق كنيد، بلكه انفاق شما بايد از بعضى چيزهايى باشد كه آن ها را دوست داريد.(2)

د. از روايات استفاده مى شود كه يهود بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دو اعتراض كردند: نخست اين كه چگونه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گوشت و شير شتر را حلال كرده با اين كه در تورات حرام است و از زمان ابراهيم (علیه السلام) تا زمان موسى (علیه السلام) حرمت ادامه داشته است. خداوند اين ادعاى يهود را تكذيب كرده كه چنين حكمى در تورات نيست.

اعتراض دوم در اين جهت است كه چگونه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خود را وفادار به آيين پيامبران بزرگ خصوصا ابراهيم مى داند در حالى كه آن ها بيت المقدس را محترم مى شمردند و به سمت آن نماز مى خواندند، اما پيامبر به سمت كعبه نماز مى خواند؛ آيه انّ اول بيت وضع للناس... پاسخ به اين اعتراض است. از اين رو، در اين آيه با صراحت تمام تهمت هاى يهود را در مورد تحريم برخى از غذاهاى پاك، مانند شير و گوشت شتر، رد مى كند و مى فرمايد: تمام انواع غذاها بر بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه اسرائيل (اسرائيل نام ديگر يعقوب (علیه السلام) است) بر خود تحريم كرده بود.

ص: 236


1- الميزان، ج 3، ص 344.
2- أطيب البيان، ج 3، ص 282.

از احاديث استفاده مى شود كه هرگاه يعقوب گوشت شتر مى خورد، بيمارى «عِرق النساء» بر او شدت مى گرفت كه نوعى بيمارى عصبى است كه امروز به آن «سياتيك» مى گويند و بر اثر آن اعصاب كمر و پاها به شدّت ناراحت مى شود. از اين رو، حضرت يعقوب (علیه السلام) تصميم گرفت كه از خوردن آن براى هميشه خوددارى كند.

پيروان او هم در اين جهت به او اقتدا كردند و تدريجا امر بر بعضى مشتبه شد و تصور كردند اين يك تحريم الهى است و آن را دستور دينى پنداشتند و به خدا نسبت دادند. بنا بر اين، پيش از نزول تورات هيچ يك از غذاهاى پاكيزه بر بنى اسرائيل حرام نبود، با جمله من قبل أن تنزّل التّورية در آيه شريفه به آن اشاره شده است.

از اين رو، خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه از يهود دعوت كند تورات را بياورند و اگر راست مى گويند اين مطلب را ثابت كنند. آنگاه مى فرمايد: اكنون كه آن ها حاضر به آوردن تورات نشدند و افترا بستن آن ها بر خداوند مسلّم شد، بايد بدانند كسانى كه بر خدا افترا مى بندند، قطعا ستمگرند.

سپس مى فرمايد: حال كه روشن شد خداوند راست مى گويد كه تمام غذاها بر بنى اسرائيل حلال بود، پس از آيين ابراهيم (علیه السلام) پيروى كنيد. زيرا او حنيف بود؛ يعنى از اديان باطل متمايل به حق شده بود و او هرگز از مشركان نبود.(1)

ه -. حضرت يعقوب (علیه السلام) برخى خوردنى ها را بر خود حرام كرده بود: الاّ ما حرّم اسرائيل علي نفسه. در اين باره چهار احتمال است:

1. آن حضرت مانند برخى از زاهدان قسمتى از لذايذ را جهت سلوك عملى بر خود حرام كرده بود، ولى اين عمل زاهدانه حضرت بعدا به تدريج سنت شد.(2)

2. آن حضرت برخى از غذاها را كه براى بيمارى اش ضرر داشته ترك كرده، بنا بر اين عمل او جنبه بهداشتى و طبى داشته است نه اخلاقى و سلوكى، ولى بنى اسرائيل كار او را ادامه دادند.

3. برخى از غذاها به حكم شخصى و فردى و بر اساس وحى الهى بر آن حضرت تحريم شده بود؛ بر اساس اين احتمال حكمى فراگير ثابت نمى شود، ليكن بنى اسرائيل از آن پيروى كرده اند.

ص: 237


1- مجمع البيان، ج 2، ص 794؛ مراغى، ج 4، ص 4؛ نمونه، ج 3، ص 6.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 794.

4. تحريم مذكور تحريم فقهى و فتوايى است و به تعبير ديگر اجتهاد آن حضرت بوده است. احتمال چهارم باطل است؛ زيرا با توجه به اين كه انبياى الهى تمام احكام دين را از خداوند از راه وحى دريافت مى كنند، ديگر معنا ندارد خودشان اجتهاد كنند و فتوا دهند، از اين رو قرآن كريم از لسان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: قل لا اجد في ما اوحي الي محرّما علي طاعم يطعمه الاّ ان يكون ميتة.(1)

و. آيا مراد از اوليت در: انّ اوّل بيت اوليت به حسب زمان است يا شرافت و منزلت از جهت عبادت ؟ در اين زمينه دو نظريه وجود دارد:

1. برخى گفته اند: بناى كعبه اولين نقطه آفريده شده از زمين است كه خداوند آنجا را دو هزار سال پيش از خلقت زمين آفريد؛

«و هو خلقه اللّه قبل الأرض بألفى عام».

2. بعضى گفته اند: نخستين خانه اى است كه براى عبادت آفريده شده تا مردم به سوى آن قصد كنند و حج به جا آورند. پيش از آن خانه هاى زيادى بود، ليكن كعبه اولين خانه مبارك و هدايتى است كه براى منفعت مردم آفريده شده است مضمون اين نظريه، در حديثى از امام على (علیه السلام) نقل شده است.(2)

ز. «بكّه» در اصل به معناى ازدحام و اجتماع است و خانه ى كعبه يا زمينى كه خانه ى كعبه در آن بنا شده است، بكّه گفته اند. زيرا محل ازدحام مردم است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّما سُمّيت مكّة بكّة لأنّ النّاس يَبُكُّون فيها (يعنى يزدحمون)». در بعضى از روايات است كه به دليل گريه ى مردم در اطراف كعبه، آن مكان به بكّه نامگذارى شده است؛

«لبكاء النّاس حولها و فيها».

در برخى از روايات سرّ اين تسميه كوبيده شدن گردن افراد ظالم به اين بيت است؛

«لأنّها تبكّ أعناق الجبابرة يعني تدقّها». امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: مكه نام مجموع شهر است و بكّه نام موضعى است كه خانه ى كعبه در آن قرار گرفته است.(3)

ح. «مباركا» اصل آن از بركت و به معناى ثبات و دوام است و مكانى را كه در آن آب جمع گردد و ثابت باشد، «بِركه» مى نامند. بنا بر اين، مبارك چيزى است كه در آن فايده ى

ص: 238


1- انعام، 145؛ تسنيم، ج 15، ص 104.
2- تبيان، ج 2، ص 535؛ مجمع البيان، ج 2، ص 797.
3- صافى، ج 1، ص 357؛ تبيان، ج 2، ص 535؛ تفسير كبير، ج 8، ص 161؛ روح المعانى، ج 4، ص 4.

ثابت وجود داشته باشد و كعبه از آن جهت مبارك است كه از نظر مادى يكى از سرزمين هاى پر خير و منفعت جهان است. چون در طول تاريخ، مردم از انواع نعمت هاى مادى در آن مكان برخوردار بودند و بركت معنوى اش در اين است كه انسان هاى زيادى در گرد آن طواف مى كنند و نماز مى خوانند و مشمول ثواب الهى مى گردند و هيچ ساعتى از شب و روز نيست كه مردم بر گرد آن در حال طواف نباشند.(1)

ط. آيا مراد از مقام ابراهيم خصوص آن نقطه اى است كه هم اكنون سنگ مخصوصى كه اثر پاى ابراهيم (علیه السلام) بر آن نمايان است يا تمامى حرم مكه يا همه مواقف حج است ؟ در اين زمينه مفسران بسيار گفتگو كرده اند، ليكن در روايتى از امام صادق (علیه السلام) كه در كتاب كافى نقل شده، به همان احتمال اول اشاره شده است.(2)

ى. ظاهر اين است كه مراد از امنيت، امنيت تشريعى است؛ يعنى هر كس به كعبه پناه برد و داخل حرم شود كه حدود آن در اطراف مكه معين است، كسى حق تعرّض به او را ندارد، گرچه گناهش بسيار باشد. مثل قتل نفس يا سرقت را مرتكب شده باشد كه موجب حدّ مى شود بايد با او معامله و معاشرت نشود تا ناچار از حرم خارج شود، آنگاه او را گرفته و حد را بر او جارى كنند، ليكن اگر در خود حرم قتل و سرقت انجام شد، همانجا اجراى حكم مى شود.

شايان توجه است كه پرندگان و حيوانات ديگر نيز در حرم مأمون هستند و كسى نبايد متعرض آن ها شود. ممكن است مراد از ايمن بودن از خزى دنيا و عذاب آخرت باشد به شرط ايمان. چنان كه از حضرت باقر (علیه السلام) روايت شده است و ممكن است جمله خبريه باشد كه به داعى انشا القا شده است؛ يعنى هر كس وارد حرم شد، او را در امنيت قرار دهيد.(3)

گاهى ممكن است مراد از جمله و من دخله كان ءامنا خصوص امنيت تشريعى دانسته شود نه تكوينى؛ زيرا جنگ ها و كشتارهاى فراوانى در آنجا رخ داده، پس آيه نمى تواند ناظر به امنيت تكوينى باشد و اگر هم در مجموع امنيتى هست در پرتو مراعات قوانين شريعت از سوى مردم است نه بر اثر امنيت تكوينى(4). اين نظريه را به طور مطلق نمى توان پذيرفت، چون

ص: 239


1- مجمع البيان، ج 2، ص 798؛ مراغى، ج 4، ص 8؛ روح المعانى، ج 4، ص 5.
2- نمونه، ج 3، ص 15.
3- تبيان، ج 2، ص 537؛ اطيب البيان، ج 3، ص 291؛ مجمع البيان، ج 2، ص 799؛ فتح القدير، ج 1، ص 363.
4- الميزان، ج 3، ص 390.

آيه الذي أطعمهم من جوع و ءامنهم من خوف به امنيت تكوينى اشاره دارد. آرى مردم مكه در گرسنگى و ناامنى به سر مى بردند و سرزمين مكه در خور زرع نبود، اما خداوند آنان را از نعمت هاى فراوان برخوردار كرد و با آن همه زمينه قتل و غارت و ناامنى، امنيت را در آنجا حاكم كرد: أو لم يروا انّا جعلنا حرما ءامنا و يتخطّف الناس من حولهم أفبالباطل يؤمنون و بنعمة الله يكفرون. (عنكبوت، 67)

به يقين اين بدان معنا نيست كه با طغيان مردم آن سرزمين امنيت همچنان ادامه مى يابد، بلكه بدان معناست كه اصل امنيت تكوينى است، اما كفران نعمت، اوضاع را عوض مى كند. بنا بر اين در مكه امنيت هم تكوينى است هم تشريعى. آرى سرزمين مكه مانند بهشت نيست كه در آنجا هيچ گناهى رخ ندهد: لا لغو فيها و لا تأثيم(طور، 23)، ليكن با سرزمين هاى ديگر تفاوت دارد چنان كه پايان بخشيدن به حيات ستمگران مخصوص سرزمين مكه است: و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم.(1)

ك. واژه «حج» در اصل به معناى قصد است و به همين جهت به جادّه و راه «محجّه» گفته مى شود. زيرا انسان را به مقصد مى رساند و به دليل و برهان حجت مى گويند. زيرا مقصود را در بحث روشن مى سازد و اما نامگذارى مراسم مخصوص مسلمانان به حج بدين جهت است كه به هنگام حركت براى شركت در اين مراسم، مردم قصد زيارت خانه ى خدا را مى كنند و به همين دليل، در آيه شريفه، كلمه «حج» به بيت اضافه شده است.(2)

ل. واژه «كفر» در اصل به معناى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معناى وسيعى دارد كه شامل هر گونه مخالفتى با حق، چه در مرحله اصولى و چه در مرحله دستورات فرعى را در بر مى گيرد. از اين رو، در مورد رباخواران در سوره بقره آيه 275 و همچنين در باره ساحران در آيه 102 تعبير به كفر شده كه منظور كفر عملى است. گفتنى است كه اگر كسى منكر وجوب حج شود، كفر اعتقادى است. امام كاظم (علیه السلام) در پاسخ اين سؤال كه آيا اگر كسى حج به جا نياورد، كافر است ؟ فرمود:

«لا ولكن من قال ليس هذا هكذا، فقد كفر».(3)

ص: 240


1- حج، 25؛ تسنيم، ج 14، ص 139.
2- نمونه، ج 3، ص 16.
3- برهان، ج 1، ص 302؛ نمونه، ج 3، ص 18.
نكته ها

1. آنچه را كه خود دوست مى دارى انفاق كن، نه آنچه را كه بينوايان دوست مى دارند؛ زيرا ممكن است فقرا به جهت شدّت فقر، به اشياى ناچيز نيز راضى باشند؛ «ممّا تحبون» نه «مما يحبون».(1)

2. مصداق بارز و شايع آيه شريفه، انفاق مال است، ولى محتواى آيه مطلق است؛ زيرا موضوعش انفاق از دوست داشتنى هاست و انسان جانش را بيشتر از مال دوست دارد، بنا بر اين آيه شريفه جان را نيز در بر مى گيرد، چنان كه مى فرمايد: تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله بأموالكم و أنفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون.(2)

3. از انضمام آيه 177 سوره بقره به آيه شريفه: لن تنالوا البرّ... روشن مى شود كه مراد از آيه: لن تنالوا البرّ بيان داشتن اين معناست: انفاق مالى كه محبوب انسان است، يكى از اركان برّ است. تماميت برّ هم با اجتماع جميع اركان آن است.

آرى! از اين كه انفاقْ علت رسيدن به برّ و نيكويى قرار داده شده است، برمى آيد كه به خصوص اين جزء عنايت و اهتمام بيشترى داده شده است. زيرا مالى را كه انسان با تلاش خودش به چنگ مى آورد، مانند جزء وجودى خود مى پندارد و دلبستگى شديدى به آن دارد، به گونه اى كه مفقود شدن آن را جدا شدن جزئى از زندگى خود مى شمارد، به خلاف ساير عبادات و اعمال كه در نبودن آن ها چندان فقدان و زوالى در ناحيه ى خود حس نمى كند.

آرى، از اينجا فساد سخن بعضى كه «برّ» را فقط انفاق اموال مورد علاقه قرار داده اند، روشن مى شود. زيرا به شهادت آيه 177 سوره بقره، «برّ» به تمام افعال شايسته اطلاق مى گردد.(3)

4. اصل در انفاق كيفيت است، نه كميت آن؛ ممّا تحبّون.(4)

5. محبت به مال در نهاد هر انسانى است؛ ممّا تحبّون. آنچه خطرناك است، شدّت محبّت است كه مانع انفاق مى شود؛ و انّه لحبّ الخير لشديد.(5)

ص: 241


1- نور، ج 2، ص 112.
2- ص، 11؛ تسنيم، ج 15، ص 78.
3- الميزان، ج 3، ص 344.
4- نور، ج 2، ص 125.
5- همان.

6. اتحاد عمل و عامل مانند اتحاد علم و عالم حق است و ائمه نيز به همان جهت كه مصداق كامل و نمونه ى عينى خير هستند، موازين قسط، ميزان اعمال، صراط مستقيم و تجسّم برّ و تقوا معرفى شده اند. توضيح اين كه هر يك از نماز، روزه، زكات، انفاق و... به صورتى متمثل مى شوند و ولايت به صورتى زيباتر متمثل مى شود؛ يعنى هر يك از عبادات مزبور داراى صورت مثالى هستند، و در اين صورت مرتبه ى بالاترش را كه نيز وجود عقلى است، دارا خواهند بود و انسان كامل كه همه معارف را دريافت و بدان ها عمل مى كند، با معارف الهى متّحد و يگانه است. از اين رو، برّ و تقوا بر امام معصوم (علیه السلام) تطبيق شده است؛

«... فَنَحْنُ البرّ و التّقوى....».(1)

7. رسيدن به پاداش نيك در گرو انفاق از مال با وجود علاقه به آن و ترس از فقر است. از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره آيه شريفه سؤال شد، آن حضرت فرمود:

«هو أن يُنفق العبد المال و هو شحيحٌ يأمل الدّنيا و يخاف الفقر».(2)

8. جمله فانّ اللّه به عليم انفاق كنندگان را ترغيب مى كند كه بهترين چيزى را كه دوست دارند، در راه خدا انفاق كنند. زيرا خداوند از اين انفاق آگاه است.(3)

9. انفاق از محبوب ترين اموال بهترين وسيله و بزرگ ترين امرى است كه ايمان صحيح از ايمان غير صحيح شناخته مى شود. زيرا اگر اعتقاد انسان واقعا صحيح و كامل باشد، از بهترين اموال خود انفاق مى كند. چون مى داند كه در قيامت پاداش آن داده خواهد شد.(4)

10. نفوذ آيات قرآن در دل هاى مسلمانان به اندازه اى وسيع و عميق بود كه بلافاصله بعد از نزول آياتْ اثر آن ظاهر مى گشت. براى نمونه در مورد آيه فوق در تواريخ و تفاسير مى خوانيم:

الف. يكى از ياران پيامبر به نام ابو طلحه ى انصارى در مدينه باغى داشت كه داراى چشمه ى آب و بسيار زيبا بود. هرگاه پيامبر به آنجا مى رفت، از آن آب مى نوشيد و وضو مى گرفت. همچنين اين باغ درآمد خوبى براى ابوطلحه داشت. پس از نزول آيه فوقْ وى به

ص: 242


1- بحار، ج 93، ص 216؛ تسنيم، ج 15، ص 88.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 793.
3- روح البيان، ج 2، ص 63.
4- مواهب الرحمن، ج 6، ص 133.

خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: محبوب ترين اموال من همين باغ است و مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم، تا ذخيره اى براى قيامت من باشد. پيامبر فرمود:

«بخٍّ بخٍّ، ذلك مال رابح لك»؛ آفرين بر تو، آفرين بر تو! اين ثروتى است كه براى تو سودمند خواهد بود.

سپس، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من صلاح مى دانم آن را به خويشاوندان نيازمند خود بدهى و او هم امتثال كرد و آن را در ميان بستگان خود تقسيم كرد.(1)

ب. روزى مهمانى بر ابوذر وارد شد. وى به دليل گرفتارى به مهمانش گفت: برو در فلان منطقه، من چند شتر در آنجا دارم، يكى را بياور تا براى تو قربانى كنم. مهمان رفت و شتر لاغرى را آورد. ابوذر گفت: چرا شتر لاغر آوردى ؟ او در جواب گفت: من فكر كردم روزى به آن ها نيازمند شوى. ابوذر گفت: روز نياز من زمانى است كه از اين جهان بروم و خداوند مى فرمايد: لن تنالوا البرّ حتّي تنفقوا ممّا تحبّون.(2)

ج. وقتى حضرت فاطمه زهرا (عليهما السلام) را در شب عروسى به خانه ى شوهر بردند، نيازمندى از حضرت زهرا پيراهن كهنه اى تقاضا كرد. آن حضرت به ياد آيه: لن تنالوا البرّ... افتاد و همان پيراهن نوى عروسى خود را انفاق كرد.

11. بهترين نوع استدلال، استدلال بر اساس عقايد و كتاب آسمانى طرف مقابل است؛ فأتوا بالتوراة.(3)

12. از آيه شريفه 96 امورى استفاده مى شود:

الف. تعبير انّ اول بيت وضع للنّاس دلالت بر عظمت بيت الهى مى كند. زيرا واضع آن خداوند متعال است و اولين معبدى است كه براى عموم مردم بنا شده است.

ب. چون كعبه خانه اى است كه متعلق به عموم مردم است، هيچ كس حق ندارد مزاحم ديگرى شود. از اين رو، افراد جانى كه وارد حرم مى شوند، در امنيت هستند، مگر اين كه در خود حرم جنايت كند كه در اين صورت امنيت ندارد.

ج. از اين واژه (للنّاس) بر مى آيد كه همه مردم در استفاده از آن مساوى هستند و هيچ كس

ص: 243


1- مجمع البيان، ج 2، ص 792.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 793.
3- نور، ج 2، ص 114.

بر ديگرى امتياز ندارد.(1)

13. مكه معظمه داراى قداست و عظمت خاصى است، از اين رو داراى امتيازاتى است از جمله: 1. نخستى خانه است: انّ اول بيت وضع للناس. (آل عمران، 96)

2. حضرت ابراهيم و اسماعيل مسئول تطهير آن بودند: طهّرا بيتي للطائفين. (بقره، 125)

3. مورد سوگند خداوند واقع شده است: و هذا بلد الامين. (تين، 3)

4. ورود مشرك به آن ممنوع است: انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام. (توبه، 28)

5. قبله همه مسلمانان است: فولّوا وجوهكم شطره. (بقره، 144)

6. حرم امن الهى است: و اذ جعلنا البيت مثابة للناس و أمنا. (بقره، 125)

14. خداوند گاهى نظر لطف به زمان مى كند مانند شب قدر كه مبارك مى شود: انا انزلناه فى ليلة القدر كه اعمال خير در آن شب برابر با هزار ماه است. گاهى نظر لطف به مكان مى كند مانند مسجدالحرام كه نماز در آنجا برابر با 100 هزار ركعت نماز است و آن مكان مبارك مى گردد: انّ اول بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركا(آل عمران، 96) و گاهى نظر لطف به انسان مى كند مانند حضرت عيسى (علیه السلام): و جعلني مباركا اينما كنت. (مريم، 31)

15. سؤال: جمع ميان آيه شريفه: انّ أوّل بيت وضع للنّاس و آيه شريفه و طهّر بيتي للطّائفين چگونه است ؟ در آيه اول خداوند بيت را به مردم و در آيه دوم بيت را به خودش نسبت مى دهد؟

پاسخ: گويا خداوند فرموده خانه خانه ى من است، ليكن آن را از جهت انتفاع و بهره ورى مردم وضع كرده ام. چون او منزّه از احتياج و نياز است.(2)

16. فيه ءايات بيّنات در خانه ى الهى آيات روشنى وجود دارد. مقام ابراهيم و سنگى كه بر روى آن است و حجر الاسود كه يمين خدا در زمين است و زمزم و امنيت خائف و عظمت و هيبت كعبه در قلوب مردم و اعراض جباران از سوء قصد به آن در طول زمان (زيرا

ص: 244


1- مواهب الرحمن، ج 6، ص 158.
2- تفسير كبير، ج 8، ص 162.

مى دانند كه اگر بخواهند قصد سوء كنند. به سرنوشت اصحاب فيل گرفتار مى شوند).(1)

چشمه زمزم نيز از مصاديق آيات بينات است. آب زمزم به تنهايى چند آيه بينه است؛ زيرا اولاً: آب آن شفابخش است. ثانيا: اگر مدها بماند تغيير نمى كند. ثالثا: با وجود بارندگى اندك در مكه اين چشمه هزاران سال است كه همچنان مى جوشد.(2)

17. در مقام ابراهيم آيات بينات وجود دارد. زيرا:

الف. اثر قدم هاى ابراهيم (علیه السلام) در سنگ سخت يك آيه است.

ب. فرو رفتن پاى او تا كعبين در آن سنگ، يك آيه است.

ج. نرم شدن قسمتى از سنگ براى حضرت كه قدم ها را گذاشت و سخت ماندن قسمت هاى ديگر آن، يك آيه است.

د. خداوند اين سنگ را با همان خصوصيت با وجود اين همه دشمن از يهود و نصارى و مشركان تاكنون حفظ كرده، آيت ديگرى است. بنا بر اين، در مقام ابراهيم چند نشانه روشن وجود دارد.(3)

18. تعبير و للّه علي النّاس در ميان تمامى عبادات تنها براى حج به كار رفته است و تقديم كلمه «للّه» بر «على الناس» نشان دهنده ى آن است كه اين حج فقط براى خداوند است.

19. وجوب حج در همه عمر بر انسان يك بار است. زيرا كه لفظ مطلق است و حمل مى شود بر اقلّ مراتب آن، به جهت جريان اصل برائت از زايد و نيز امر مقتضى تكرار نيست. افزون بر آن، وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خطبه خواند، اقرع بن حابس برخاست و گفت:

«أفي كلّ عام»؛ آيا در هر سال حج واجب است ؟ فرمود:

«لا ولو قلتُ لَوَجب، و لو وجب عليكم، لم تعملوا بها الحجّ فى العمر مرّة واحدة، فمن زاد فتطوّع»(4)؛ يعنى حج در هر سال واجب نيست و اگر مى گفتم، بر شما واجب مى شد كه هر سال حج به جا آوريد و اگر بر شما واجب مى شد، به آن عمل نمى كرديد. حج در تمامى عمر انسان، يك مرتبه واجب است. هر كه بيشتر انجام دهد، مستحب است.

ص: 245


1- تبيان، ج 2، ص 536؛ بحر المحيط، ج 3، ص 8.
2- تسنيم، ج 14، ص 136.
3- تفسير كبير، ج 8، ص 150؛ المنار، ج 4، ص 12؛ منهج الصادقين، ج 2، ص 279؛ كشاف، ج 1، ص 388.
4- منهج الصادقين، ج 2، ص 283.

20. ابراهيم (علیه السلام) بعد از بناى خانه كعبه، امنيت شهر مكه را از خداوند درخواست كرد و گفت: ربّ اجعل هذا بلدا ءامنا(ابراهيم، 35)؛ خداوندا اين سرزمين را محل امن و امان قرار ده. خداوند دعاى او را اجابت فرمود و آنجا را مركز امن قرار داد كه هم مايه ى آرامش روحى است و هم از نظر قوانين مذهبى امنيت آن چنان محترم شمرده شده كه هر گونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است. ناگفته پيداست كه ظهور: و من دخله آن است كه هر كه داخل بيت الله الحرام شود، در امان است، ليكن بنا بر روايات اهل بيت، اين حكم همه حرم را شامل مى شود.(1)

21. بر پايه اين آيه، قانون حج مانند ساير قوانين اسلامى اختصاصى به مسلمانان ندارد، بلكه همه موظّفند آن را انجام دهند و با قاعده ى معروف

«الكفّار مكلّفون بالفروع كما أنّهم مكلّفون بالأصول»، آيه شريفه: و للّه على النّاس حج البيت... تأييد مى شود. گرچه شرط صحيح بودن اين گونه اعمال و عبادات اين است كه نخست اسلام را بپذيرند، سپس آن ها را انجام بدهند، ولى بايد توجه داشت كه عدم قبول اسلام مسئوليت آن ها را در برابر اين گونه وظايف از بين نمى برد.(2)

22. امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«من مات و لم يحجّ حجة الاسلام و لم يمنعه من ذلك حاجة تجحف به أو مرض لا يطيق فيه الحجّ أو سلطان يمنعه، فليمت يهوديا أو نصرانيا».(3)

23. بر پايه جمله فانّ اللّه غني عن العالمين منفعت حكم وجوب حج به انسان ها مى رسد، نه به خداوند. زيرا وى منزه از احتياج است.(4)

24. استطاعت بر سه قسم است:

الف. استطاعت مالى؛ آن كه مال و ثروتش به اندازه اى باشد كه افزون بر خانه ى مسكونى و لوازم خانگى هزينه هاى جارى زندگى، حتى پس از مراجعت از حج، و هزينه ى اياب و ذهاب حج را داشته باشد، بر او واجب است كه به حج مشرف شود و اما تمكن از مخارج جانبى زيارت مانند تهيه سوغات و هزينه ى بعد از سفر در ديد و بازديد شرط نيست.

ص: 246


1- نمونه، ج 3، ص 15؛ احسن الحديث، ج 2، ص 142.
2- نمونه، ج 3، ص 18.
3- صافى، ج 1، ص 362.
4- فتح القدير، ج 1، ص 363.

ب. استطاعت بدنى؛ مريض و عليل و ضعيف نباشد، به گونه اى كه بتواند گرچه به كمك غير انجام وظيفه كند. در صورت بيمارى، اگر مأيوس از خوب شدن است، بايد نايب بگيرد و اگر اميدوار به بهبودى است، بايد صبر كند تا خود متمكن گردد.

ج. استطاعت خارجى؛ مانعى از طرف دولت يا دشمن يا قطاع الطريق نباشد.(1)

25. بعضى مى گويند: براى كسانى كه در خود حرم هستند، خود كعبه قبله است و براى آنان كه در مكّه هستند، مسجد الحرام قبله است و براى كسانى كه در مناطق دور هستند، حرم قبله است(2). اين سخن ناصواب است. زيرا چه براى كسانى كه در مكه يا حرم هستند و چه براى كسانى كه از راه هاى دور نماز مى گذارند، تنها كعبه قبله است. از اين رو، در تمامى حالات مى گوييم:

«و الكعبة قبلتي».

آرى! زنده و مرده همه با قبله سر و كار دارند. در زندگى يا در حال احتضار به نوعى و در حال دفن شدن به نوعى ديگر، اما كسى با مسجد الحرام يا حرم كارى ندارد و جمله شطر المسجد الحرام(بقره، 144) از آن جهت است كه فلنولينّك قبلة ترضيها(بقره، 144) و از آن جا كه رو كردن به شطر المسجد الحرام رو كردن به كعبه است، پس تفاوت در رو گرداندن و استقبال است، نه در قبله. آنان كه نزديك كعبه اند به سمت جرم كعبه مى ايستند و آنان كه دورند به سمت حرم مى ايستند تا به كعبه رو كرده باشند. جمله... و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره... (بقره، 144)؛ يعنى استقبالتان به آن سمت باشد، نه اين كه مسجد الحرام قبله است.(3)

26. فخر رازى مى گويد: در شرف كعبه همين بس كه بنيانگذارش ذات اقدس جليل، مهندسش جبرئيل، معمارش خليل و دستيارش اسماعيل است.(4) و كفي بذلك فضلاً و شرفا، اما دليلى بر اثبات اين شرافت براى بيت المقدس وجود ندارد.(5)

27. از تعابير آيه اهميت حج آشكار مى گردد. زيرا:

ص: 247


1- مجمع البيان، ج 2، ص 799؛ اطيب البيان، ج 3، ص 292.
2- جواهرالكلام، ج 7، ص 32.
3- تسنيم، ج 15، ص 125.
4- تفسير كبير، ج 8، ص 145.
5- تسنيم، ج 15، ص 121.

اولاً: وجوب حج را با جمله خبريه بيان فرمود، نه با جمله انشائيه و دلالت جمله خبريه بر وجوب از دلالت جمله انشائيه قوى تر است.

ثانياً: با جمله اسميه بيان فرمود، نه فعليه و جمله اسميه از جمله فعليه قوى تر است.

ثالثاً: كلمه «للّه» كه با لامْ وجوب تكليف حج را بيان مى كند، مثل لام «للّه» در صيغه ى نذر

«للّه علي أن أفعل كذا»؛ معنايش آن است كه اين تكليف از طرف خداوند بر عهده ى مردم جعل شده است.

رابعا: كلمه «على» كه گاهى براى بيان وجوب به كار مى رود، مانند:

«و علي اليد ما أخذت حتّي تؤدّي»(1) در آيه كريمه نيز كلمه علي الناس بلافاصله بعد از «للّه» تأكيد ديگرى را بيان مى كند.(2)

خامسا: تعبير به «كفر» به جاى ترك حج نشانه ى تأكيد بر وجوب حج و شدت برخورد با تارك الحج است.

28. خداوند بيت المقدس را با همه عظمتى كه دارد، به خودش نسبت نداده است، اما كعبه را به خودش نسبت داده است؛... أن طهّرا بيتي.... كعبه كه با مهندسى ابراهيم خليل (علیه السلام) بنا شد، هم معبد است، هم قبله، هم مطاف، و مكان بيت را خداوند خود معين فرمود؛ و إذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت أن لا تشرك بي شيئا و طهّر بيتي للطّائفين و القائمين و الرّكّع السّجود. (حج، 26)

ص: 248


1- مستدرك الوسائل، ج 3، ابواب غصب، باب 1.
2- تسنيم، ج 15، ص 143.

آیه 98-102

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ ( 98) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ ( 99) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ ( 100) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ( 101) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ( 102)

ترجمه

بگو: «اى اهل كتاب چرا به آيات خدا كفر مى ورزيد؟ با آن كه خدا بر آنچه مى كنيد گواه است». * بگو: «اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده است، از راه خدا باز مى داريد و آن (راه) را كج مى شماريد، با آن كه خود (به راستى آن) گواهيد؟» و خدا از اعمال شما غافل نيست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از فرقه اى از اهل كتاب فرمان بريد، شما را پس از ايمانتان به حال كفر بر مى گردانند، * و چگونه كفر مى ورزيد با اين كه آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر او ميان شماست ؟ و هر كس به خدا تمسّك جويد، قطعا به راه راست هدايت شده است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا آن گونه كه حقِّ پروا كردن از اوست، پروا كنيد؛ و زينهار، جز مسلمان نميريد.

شأن نزول

روزى يكى از يهوديان به نام «شاس بن قيس» كه پيرمرد تاريك دلى بود، از كنار مسلمانان عبور كرد و ديد جمعى از طايفه ى اوس و خزرج كه سال ها با هم جنگ هاى خونينى داشتند، در كمال صفا و صميميت گرد هم نشسته اند. او از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شد و با خود گفت: اگر اين ها با رهبرى محمد (صلی الله علیه و آله) از همين راه پيش روند، موجوديت يهود به كلى در خطر است. در اين حال نقشه اى به ذهن او رسيد و يكى از جوانان يهودى را دستور داد كه به جمع آنان بپيوندد و پيشينه ى اختلافات و جنگ هاى ميان آن ها را يادآور شود.

اتفاقا اين نقشه به وسيله ى آن جوان عملى شد و مؤثر واقع گرديد و جمعى از مسلمانان پس از شنيدن سخنان وى به گفت و گو پرداختند و چيزى نمانده بود كه آتش خاموش شده،

ص: 249

ميان طايفه ى اوس و خزرج بار ديگر شعله ور گردد.

خبر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، فورا با جمعى از مهاجران به سراغ آنان آمد و با اندرزهاى مؤثّر و سخنان تكان دهنده ى خود آن ها را بيدار ساخت. مردم با شنيدن سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله)، از تصميم خود برگشتند و مجددا صلح و صفا و آشتى ميان آنان برقرار گشت. در اين هنگام، چهار آيه فوق نازل شد كه در دو آيه نخستْ يهوديانِ اغوا كننده را نكوهش مى كند و در دو آيه بعد، به مسلمانان هشدار مى دهد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش از اهل كتاب به خاطر كفر به آيات الهى و باز داشتن از راه خدا، عدم غفلت خداوند از اعمال كفار، هشدار به مؤمنان در باره پيروى از اهل كتاب، تعجب از كفرورزى اهل كتاب با وجود پيامبر، ثمره اعتصام به خدا، لزوم رعايت حق تقوا و مسلمان مردن.

ب. مراد از جمله: و فيكم رسوله توبيخ يهوديان است كه چگونه كافر مى شويد، با آن كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در ميان شماست و معجزات فراوانى را از او مشاهده مى كنيد. مانند شق القمر و تسبيح جمادات و سخن گفتن حيوانات و حركت درخت به فرمان وى و تشرف جن به محضر ايشان و طلب حوايج حيوانات از او و نصرت فرشتگان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و تصرّف وى در قلوب مردم و شفا دادن مريض و زنده ساختن مرده و سفر معراج و....(2)

شايد قوم خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) مراد باشد كه معاصر او بودند و ممكن است مقصودْ همه امت او تا قيامت باشد. زيرا آثار و نشانه هاى نبوّت او، قرآن و غير آن، در ميان امت او هست و مانند وجود خود اوست.(3)

نكته ها

1. آيه شريفه: كيف تكفرون بايات اللّه قاعده ى عقلى امتناع اجتماع متنافيين را بيان

ص: 250


1- نمونه، ج 3، ص 20.
2- أطيب البيان، ج 3، ص 300.
3- مجمع البيان، ج 2، ص 802؛ جامع الأحكام، ج 4، ص 156.

مى كند. زيرا كفر به آيات الهى با ادّعاى ايمان منافات دارد و اين منافات نزد فطرت انسانى ممنوع است. از اين رو، با كلمه «كيف» كه دلالت بر تعجّب دارد، خطاب كرده است.(1)

2. خداوند به اهل ايمان مستقيما خطاب كرده پيامبر را واسطه قرار نداده است؛ يا أيّها الّذين ءامنوا، اما اهل كتاب را مستقيم مورد خطاب قرار نمى دهد، بلكه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) واسطه در خطاب است؛ قل يا أهل الكتاب. زيرا خداوند اين گونه جلالت و منزلت اهل ايمان را بيان مى كند؛ يعنى آنان سزاوار خطاب الهى هستند.(2)

3. دشمنان، هر لحظه براى انحراف شما تلاش مى كنند؛ تبغونها عوجا.(3)

4. تعبير به اسم «واللّه» براى شدّت توبيخ و سرزنش آن هاست و صيغه ى مبالغه ى «شهيد» براى مبالغه در وعيد است.(4)

5. تغيير تعبير از فعل مضارع معلوم:... و من يعتصم باللّه... به فعل ماضى مجهول:... فقد هدى الي صراط مستقيم از كمال مبالغه و راهيابى بدون واسطه حكايت مى كند و نيز از محقق الوقوع و حتمى بودن موضوع خبر مى دهد. تنوين «صراط» براى تفخيم است كه از عظمت و بزرگى راه حكايت مى كند.

6. زمينه هاى انحراف و كفر، يا فقدان راه است و يا فقدان راهنما، اما با وجود كتاب و سنّت و قوانين و رهبر الهى اگر كسى منحرف شد جاى تعجب دارد: كيف تكفرون و....(5)

7. قرآن كريم هم انذار مى كند و از وعيد سخن به ميان مى آورد، هم بشارت مى دهد و از وعده سخن مى گويد. خداوند در آيه هاى مورد بحث، نخست مؤمنان را از خطر اطاعت از كافران برحذر داشته، عواقب ناخوشايند اين پيروى مذموم را متذكّر شده است، سپس وعده و تبشير را مطرح فرموده است؛... و من يعتصم باللّه فقد هدى الي صراط مستقيم؛ يعنى راه نجات از اين خطر بزرگ، اعتصام به خدا و انقطاع از غير اوست. پس، اگر كسى به خدا

ص: 251


1- مواهب الرحمن، ج 6، ص 179.
2- روح المعانى، ج 4، ص 16.
3- نور، ج 2، ص 120.
4- روح المعانى، ج 4، ص 15.
5- نور، ج 2، ص 121.

متوسل و متمسك شود، به سهولت صراط مستقيم را مى يابد.(1)

8. برخى از مفسران معتقدند كه آيه شريفه: اتّقوا اللّه حق تقاته به دليل مشكل بودن رعايت حق تقوا بر مسلمانانْ به وسيله آيه: اتّقوا اللّه ما استطعتم نسخ شده است.

قول به نسخ باطل است. فخر رازى مى گويد: معناى رعايت حق تقوا آن است كه انسان از جميع گناهان پرهيز كند و لازمه نسخ آن، اجازه ى ارتكاب بعضى از گناهان از سوى خداوند است كه محال و ممتنع است.

بعضى از مفسران مانند قرطبى گويند: آيه: فاتّقوا اللّه ما استطعتم بيان و شرح آيه شريفه اتّقوا اللّه حق تقاته و معناى آيه چنين است: فاتّقوا اللّه حقّ تقاته ما استطعتم. اين سخن به صواب نزديك تر است. زيرا التزام به نسخ در جايى است كه جمع ميان دو آيه ممكن نباشد.(2)

9. حق تقوا آن است كه مشوب به باطل نباشد؛ يعنى عبوديتى كه در آن غفلت و انانيت مطرح نباشد، و اين چيزى نيست كه همگان توان تحصيل آن را داشته باشند. زيرا راهى باطنى است و دقايق و لطايفى دارد كه جز افراد مخلص، كسى متوجه آن نمى شود، و انسان هاى عادى اين مرحله ى عاليه ى تقوا را مقدور نفس انسانى نمى دانند.

گرچه اهل تقوا اين مرحله را نه تنها ممكن مى دانند، بلكه اين راه را طى كرده اند، اما تقوا به اندازه ى استطاعت سخنى است كه همه فهم هاى مختلف آن را درك مى كنند و صاحب هر مرحله از فهم و درك آن را با تقوايى كه براى خود مقدور مى داند، تطبيق مى كند.

در نتيجه، از آيه شريفه: اتّقوا اللّه حق تقاته و آيه شريفه: فاتّقوا اللّه ما استطعتم استفاده مى شود كه ابتدا خداوند همه مردم را دعوت به حق تقوا كرده، سپس دستور داده است كه در اين مسير قرار بگيرند و براى رسيدن به اين مقصودْ بكوشند. آيه نخست دعوت به اصل مقصد كرده، آيه دوم كيفيت پيمودن راه اين مقصد را بيان مى كند.(3)

10. از اين كه در آيه شريفه خطاب به اهل ايمان و مى فرمايد كه حق تقوا را رعايت كنيد، استفاده مى شود كه ايمان تنها كافى نيست، بلكه براى دستيابى به رستگارى تقوا هم لازم است.

ص: 252


1- تسنيم، ج 15، ص 191.
2- تبيان، ج 3، ص 543؛ تفسير كبير، ج 8، ص 171؛ المعين، ج 4، ص 27؛ فتح القدير، ج 1، ص 367؛ جامع الاحكام، ج 4، ص 157.
3- الميزان، ج 3، ص 367.

11. موت امرى تكوينى است كه خارج از اختيار انسان است، از اين رو امر و نهى متعلق به آنْ تكوينى است. مانند امر به موت در آيه: فقال لهم اللّه موتوا(بقره، 243) و امر به زنده شدن در آيه: أن يقول له كن فيكون(يس، 82)، ليكن گاهى يك امر غير اختيارى را به كارى اختيارى اضافه مى كنند، آن گاه مجموع آن دو را امر اختيارى مى نامند و نسبت اختيار به آن مى دهند.

پس، نهى از مردنِ بدون اسلام از اين قبيل و كنايه از اين معناست كه در همه احوال ملازم با اسلام باش، به گونه اى كه اگر مرگت فرا رسيد، مسلمان از دنيا رفته باشى.(1)

12. كمالات معنوى داراى مراحل و درجاتى است. هر مرحله اى را كه انسان طى كرده، بايد مرحله ى بالاتر از آن را نيز بپيمايد و به مرحله ى فروتر اكتفا نكند:

1. علم؛ ربّ زدنى علما. (طه، 114)

2. ايمان؛ انّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. (آل عمران، 173)

3. تقوا؛ اتّقوا اللّه حقّ تقاته. (آل عمران، 102)

4. جهاد؛ جاهِدوا في اللّه حق جهاده. (حج، 78)

5. محبت به خداوند؛ و الّذين ءامنوا أشدّ حبّا للّه. (بقره، 165)

6. ياد الهى؛ فاذكروا اللّه كذكركم ءاباءكم أو أشدَّ ذكرا. (بقره، 200)

7. تلاوت قرآن؛ الّذين ءاتيناهم الكتاب يتلونه حقَّ تلاوته. (بقره، 121)

8. هدايت؛ و الّذين اهتدَوْا زادهم هدي و ءَاتاهم تقواهم(محمد، 17) و انّهم فتية ءامنوا بربّهم و زدناهم هدي. (كهف، 13)

9. خشوع؛ و يخرّون للأذقان يبكون و يزيدهم خشوعا.(2)

13. مسلمان زيستن مهم نيست، مسلمان مردن و عاقبت به خير شدن مهم است، از اين رو مى فرمايد: و لا تموتن الاّ و انتم مسلمون؛ نظير همين تعبير در سفارش ابراهيم و يعقوب به فرزندانشان بيان شده است: و وصّي بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى انّ الله اصطفي لكم الدين فلا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون. (بقره، 132)

ص: 253


1- الميزان، ج 3، ص 368.
2- اسرا، 109؛ نور، ج 2، 141 با اضافات

آیه 103-109

اشاره

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ( 103) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ( 104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ( 105) يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ ( 106) وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ ( 107) تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ ( 108) وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ ( 109)

ترجمه

و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد؛ آنگاه كه دشمنان (يكديگر) بوديد، پس ميان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادرانِ هم شديد، و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه، خداوند نشانه هاى خود را براى شما روشن مى كند، باشد كه شما راه يابيد. * و بايد از ميان شما گروهى (مردم را) به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند، و آنان همان رستگارانند. * و چون كسانى مباشيد كه پس از آن كه دلايل آشكار برايشان آمد، پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند، و براى آنان عذابى سهمگين است. * (در آن) روزى كه چهره هايى سپيد، و چهره هايى سياه گردد؛ اما سياه رويان (به آنان گويند:) آيا بعد از ايمانتان كفر ورزيديد؟ پس به سزاى آن كه كفر مى ورزيديد، اين عذاب را بچشيد، * و اما سپيدرويان همواره در رحمت خداوند جاويدانند. * اين ها آيات خداست كه آن را به حق بر تو مى خوانيم؛ و خداوند هيچ ستمى بر جهانيان نمى خواهد. * و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ خداست، و (همه) كارها به سوى خدا بازگردانده مى شود.

شأن نزول

مشركان عرب در دوران جاهليت، به حريم يكديگر تجاوز مى كردند؛ به گونه اى كه جنگ هاى ميان اوس و خزرج صد و بيست سال به طول انجاميد، تا زمانى كه خداوند به

ص: 254

وسيله ى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ميان دل هاى آنان الفت ايجاد كرد و كينه هاى گذشته را از ميان برد؛ اما از آنجا كه ريشه هاى اختلاف بسيار نيرومند و اتحاد آن ها تازه و جوان بود، گاه و بى گاه بر اثر عواملى اختلافات فراموش شده شعله ور مى شد.

روزى دو نفر از قبيله ى اوس و خزرج به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعد بن زرارة» در برابر يكديگر قرار گرفتند و هر يك افتخارات خود را برشمردند. كم كم موضوع بسيار حساس شد و نزديك بود جنگ و خونريزى رخ دهد. خبر به پيامبر رسيد. پيامبر تشريف آوردند و به اختلاف آن ها خاتمه دادند. در اين زمينه آيه شريفه نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم تمسك به ريسمان الهى (قرآن و اهل بيت)، يادآورى نعمتهاى خداوند از جمله نجات يافتن از دشمنى با يكديگر و نعمت برادرى، امر به معروف و نهى از منكر وظيفه گروهى خاص، پرهيز از اختلاف و پيامد آن، سياه رويى تفرقه افكنان در قيامت، و سفيدرويى مؤمنان و ورود آنان به بهشت، منزه بودن خداوند از ظلم.

ب. 1. ابى سعيد خدرى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين روايت كرده است:

«انّي تارك فيكم الثَّقَلَيْنِ: كتاب الله حبل ممدود من السّماء الي الأرض و عترتي أهل بيتي».(2)

2. امام باقر (علیه السلام) فرمود:

«آل محمد هم حبل اللّه الّذي أمر بالاعتصام به فقال : و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا».(3)

3. شخصى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيد: فما حبل الله الّذي نعتصم به ؟ فضرب النبى يده فى يد على (علیه السلام) و قال:

«تمسّكوا بهذا فهذا هو الحبل المتين».(4)

4. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره ى قرآن كريم چنين مى فرمايد:

«هو حبل اللّه المتين و النّور المبين و عصمة من تمسّك به و نجاة من تبعه».(5)

ص: 255


1- فتح القدير، ج 1، ص 368؛ مجمع البيان، ج 2، ص 804؛ كشاف، ج 1، ص 395.
2- غرائب القرآن، ج 2، ص 225.
3- البرهان، ج 1، ص 307.
4- همان، ص 306.
5- منهج الصادقين، ج 2، ص 290.

تعبير از اين امور به

«حبل اللّه» اشاره به يك حقيقت است كه انسان در شرايط عادى و بدون داشتن مربّى و راهنما در قعر درّه ى طبيعت و چاه تاريك غرايز سركش، و جهل و نادانى باقى خواهد ماند و براى نجات از اين درّه و برآمدن از اين چاه نياز به ريسمان محكمى دارد كه به آن چنگ بزند و بيرون آيد.

اين رشته محكم همان ارتباط با خدا از طريق قرآن و آورنده آن و جانشينان واقعى اوست، كه مردم را از سطوح پايين بالا برده، به آسمان تكامل معنوى مى رسانند.(1)

ج. معناى اعتصام به حبل الهى، اعتصام انفرادى نيست كه هر مسلمانى جداگانه به حبل الهى تمسك كند، بلكه مقصود اعتصام جميع امت اسلامى به حبل الهى است؛ و اعتصموا بحبل اللّه جميعا. بنا بر اين، آيه شريفه لزوم وحدت و يكپارچگى امت اسلامى را در تمسك به حبل الهى بيان مى كند.(2)

د. «اصباح» به معناى شب را به روز آوردن و كنايه از اين است: از شب تاريك عناد وخونريزى نجات و به صبح روشن محبت و الفت رسيديد.(3)

ه -. معناى كلمه «اخ» طلب و قصد است. بنا بر اين، كسى كه با دوست خود اخوت مى ورزد، مقصدش مقصد دوست اوست و جهت اطلاق «صديق» به دوست آن است كه هر يك آنچه را در قلب ديگرى است، تصديق مى كند و مى پذيرد.(4)

و. در قرآن مجيد كلمه امت به چند معنا آمده است:

1. گروه و جماعت؛ قالت أمة منهم لِمَ تعظون قوما اللّه مُهلكهم. (اعراف، 164)

2. مدتى از زمان؛ و لئن أخّرنا عنهم العذاب الى أمّة معدودة. (هود، 8)

3. پيروان انبيا؛ كنتم خير أمّة أخرجت للنّاس. (آل عمران، 110)

4. اسوه و پيشوا؛ انّ ابراهيم كان أمّة واحدة قانتا للّه. (نحل، 121)

5. طريقه و روش؛ انّا وجدنا ءاباءنا على أمّة. (زخرف، 22)

ص: 256


1- نمونه، ج 3، ص 29.
2- التحرير و التنوير، ج 4، ص 31.
3- نور، ج 2، ص 143.
4- تفسير كبير، ج 8، ص 175؛ تبيان، ج 3، ص 546.

6. علما و دانشمندان؛ و لتكن منكم أمّة يدعون الى الخير.(1)

ز. مراد از بياض و سواد چهره ها چيست ؟ در اين زمينه دو قول نقل شده است:

1. سفيدى چهره ى مؤمنان و سياهى چهره ى كفار است كه لفظ در معناى حقيقى اش استعمال شده و دليلى بر خلاف نداريم.

2. منظور از سفيدى چهره، شادمانى و خرسندى مؤمنْ و مقصود از سياهى چهره ى كافر، حزن و اندوه اوست. از اين رو، در آيات سوره ى مباركه ى عبس كه مشابه اين آيات است، دو كلمه «غبرة» و «قترة» را در مقابل ضاحكة مستبشرة آورده است؛ يعنى چهره ى مؤمنان در قيامت خندان و مسرور است. به قرينه ى مقابله مراد از «غبرة» و «قترة»، آن حالت غم و اندوه كافران است. بنا بر اين، بياض كنايه از سرور و سواد كنايه از اندوه است.(2)

ح. منظور از فأمّا الّذين اسودّت وجوههم چنان كه فخر رازى و طبرى نقل كرده اند، فقط گروه خوارج هستند. زيرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره ى آنان فرمود: آنان چون تير كه از كمان خارج مى شود، از دين بيرون مى روند؛ ليكن آيه شريفه عموميت دارد و شامل هر كافرى مى شود. چنان كه اين معنا از مفاد عام جمله فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون استفاده مى شود.(3)

ط. مقصود از «اخراج امت»، آشكار كردن آنان براى مردم است. تنها امتياز كلمه «اخراج» اين است كه مشعر به حدوث و هستى يافتن است. چنان كه در آيه الّذي أخرج المرعي(اعلى، 4) به همين معنا استعمال شده است.

بنا بر اين، معناى آيه چنين خواهد شد: شما مسلمانان در آغاز و پيدايش اسلام بهترين امتى بوديد كه براى مردم ظاهر گشتيد.

نكته ها

1. پيامد اختلاف و تنازع اتحاد بر سلب قدرت است. زيرا هر يك از دو طرف، توان خود را براى سلب قدرت رقيب مصرف مى كند؛ يعنى هر دو در سلب قدرت اتفاق دارند. وقتى با

ص: 257


1- تبيان، ج 3، ص 549؛ التحقيق، ج 1، ص 136.
2- تفسير كبير/ ج 8، ص 181-182؛ 1 روح المعانى، ج 4، ص 25؛ محاسن التأويل/ ج 4، ص 188.
3- كاشف، ج 2، ص 128.

تنازعْ قدرت هر دو طرف سلب شد، شوكت و عزّتشان به فتور و سستى مى گرايد.(1)

2. يكى از كارهاى خداوند كه از محدوده ى قدرت بشر بيرون است، پيوند دادن دل هاست؛ (فألّف بين قلوبكم». چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: (لو أنفقت ما في الأرض جميعا ما ألّفت بين قلوبهم و لكنّ اللّه الّف بينهم».(2)

3. تعبير به اخوان به معناى برادرى اشاره به اين نكته است كه ديگران را در عرض خود مى بينند، نه پايين تر از خود. از اين رو، به پدر و فرزند تعبير نفرمود كه يكى بر ديگرى برترى داشته باشد. بر پايه احاديث اهل بيت مؤمن بر مؤمن 30 حق دارد. يكى اين است:

«يحبّ له ما يحبّ لنفسه و يكره له ما يكره لنفسه».(3)

4. در قرآن كريم در باره موضوعات بسيار مهم امر شده و از سوى ديگر از خلاف آن نهى شده است؛

1. امر به ذكر خدا و نهى از فراموشى خدا: (و اذكر ربّك في نفسك تضرّعا و خفية» (اعراف، 205) و و لا تكونوا كالّذين نسوا الله فانساهم انفسهم. (حشر، 19)

2. امر به وحدت و نهى از تفرقه: و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا. (آل عمران، 103)

3. امر به رعايت امانت و نهى از خيانت: ان الله يأمركم ان تؤدّوا الامانات الي أهلها(نساء، 58) و يا أيها الذين ءامنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم. (انفال، 27)

4. امر به پايدارى و نهى از سستى: يا ايها الذين ءامنوا اصبروا و صابروا و رابطوا. (آل عمران، 200)

5. امر به معروف بايد از نرمى شروع شود و در صورت عدم تأثير به غلظت و درشتى ختم گردد. از اين رو، در آيه شريفه: و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما فان بغت إحديهما علي الأخري فقاتلوا الّتي تبغي حتي تفيء الي أمر اللّه اصلاح بر قتال مقدم شده است و در آيه شريفه: (و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن» هجر و ترك بر ضرب مقدم شده است.(4)

6. با اين كه دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر را نيز در بر مى گيرد، اما ذكر امر

ص: 258


1- تبيان، ج 3، ص 550.
2- انفال، 63؛ نور، ج 2، ص 143.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 304.
4- كشاف، ج 1، ص 398؛ تفسير كبير، ج 8، ص 179.

به معروف و نهى از منكر پس از دعوت به خير، عطف خاص بر عام است و نشان مى دهد كه امر به معروف و نهى از منكر جايگاه ويژه اى دارد و از اهميت خاصى برخوردار است.(1)

7. بسيارى از فقها، يكى از شرايط وجوب نهى از منكر را ايمنى از ضرر دانسته اند، ليكن اين شرط در همه جا لازم الرعاية نيست. زيرا موقعى كه دشمن بخواهد به دين يا ممكلت اسلامى آسيب برساند، بايد در مقابل او ايستاد، گرچه ضررى متوجه ما شود. براى هر انسانى جايز است كه در مقابل دشمن ايستادگى كند، گرچه كشته شود؛ در صورتى كه بداند مصلحت عامه خواهد داشت.(2)

8. قرار گرفتن آيه مربوط به امر به معروف و نهى از منكر در ميان دو آيه اى كه دستور اتحاد و يكپارچگى مى دهد، شايد رمزش اين باشد كه در نظام اجتماعى متفرق و از هم پاشيده، قدرت دعوت به خير و معروف وجود ندارد يا دعوت ها مؤثر و كارساز نيست.(3)

9. امر به معروف و نهى از منكر به دو صورت انجام مى شود:

الف. وظيفه ى عمومى و همگانى؛ هر كس به مقدار توانايى خود بايد به آن اقدام كند.

ب. وظيفه اى كه گروهى سازمان يافته و منسجم آن را بر عهده دارد و با قدرت آن را پى مى گيرد. مانند راننده اى كه اگر در خيابان خلاف كند، هم ساير رانندگان با چراغ و بوق به او اعتراض مى كنند، هم پليس راهنمايى براى برخورد قاطع با متخلّف وارد صحنه مى شود و او را جريمه مى كند.(4)

10. دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر در جامعه بايد هميشگى باشد، نه موسمى و موقتى. زيرا افعال «يدعون» و «يأمرون» و «ينهون» فعل مضارع و مفيد استمرارند.(5)

11. سؤال: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر كس منكرى را ديد، نخست آن را به دست خود تغيير دهد؛ اگر نتوانست به زبان، وگرنه به قلب خود، و اين ضعيف ترين مرتبه ى ايمان است؛

«من رأي منكم منكرا فليغيّره بيده، فان لم يستطع فبلسانه فان لم يستطع فبقلبه». اين سخن با

ص: 259


1- فتح القدير، ج 1، ص 369؛ روح المعانى، ج 4، ص 20.
2- كاشف، ج 2، ص 124.
3- نور، ج 2، ص 144.
4- نمونه، ج 3، ص 36؛ نور، ج 2، ص 144.
5- نور، ج 2، ص 145.

آنچه شرعا و عقلاً و عرفا معروف شده كه تغيير منكر نخست به زبان انجام مى شود، سپس به مرحله ى سخت ترى مانند تنبيه بدنى، حتى جنگ و قتال مى رسد، آيا متناقض نيست ؟

پاسخ: تغيير منكر با نهى از منكر بسيار متفاوت است. زيرا نهى از منكر غالبا پيش از وقوع عمل صورت مى گيرد كه شباهت زيادى به باز دارندگى دارد. مثلاً احتمال مى دهى شخصى دزدى كند، او را از اين عمل باز مى دارى، اما تغيير منكر نوعا پس از وقوع است. مثلاً دانستى كه شخصى شىء را دزديده، در صورت توانمندى و ايمنى از ضرر بايد آن متاع را از دست دزد گرفته، به صاحبش برگرداند، وگرنه بايد به او فرمان داد كه آن را به صاحبش برگرداند، و در صورت عدم امكان، بايد سارق را مورد خشم و نفرت خود قرار داد. آرى، موضوع سخن پيامبر (صلی الله علیه و آله) در باره تغيير منكر است، نه نهى از منكر.(1)

12. افراد نسبت به دعوت به حق يا باطل بر دو گروه اند:

برخى به حق دعوت مى كنند مانند:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني. (يوسف، 108)

2. مؤمنان؛ و لتكن منكم أمّة يدعون الي الخير. (آل عمران، 104)

3. جن؛ يا قومنا اجيبوا داعي الله(احقاف، 31)

برخى به باطل دعوت مى كنند مانند:

1. پيشوايان كفر؛ أئمة يدعون الي النار. (قصص، 41)

2. مشركان؛ و لعبد مؤمن خير من مشرك و لو أعجبتكم أولئك يدعون الي النار. (بقره، 221)

3. شيطان؛ ما كان لي عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم. (ابراهيم، 22)

13. سرّ تعبير به «رحمت» از بهشت اين است كه اگر انسان مؤمن تمام عمر خويش را غرق در طاعت الهى به سر ببرد، باز هم داخل بهشت نمى شود، مگر به رحمت و تفضل خداوند متعال. از اين رو از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده است:

«لن يدخل الجنّة أحدكم عمله. فقيل له: حتّي أنت يا رسول الله ؟ فقال: حتّي أنا، الاّ أن يَتَغَمَّدَنِي اللهُ تعالي برحمته».(2)

14. در قرآن كريم شانزده مرتبه كفرِ بعد از ايمان و دو بار كفر پس از اسلام و سه مورد

ص: 260


1- كاشف، ج 2، ص 126.
2- تفسير قاسمى، ج 4، ص 190؛ تفسير كبير، ج 8، ص 184؛ روح المعانى، ج 4، ص 26.

گوساله پرستى بعد از خداپرستى و بيست و هفت مرتبه انكار بعد از علم و بينه مطرح شده است كه همه اين موارد نشان دهنده ى خطر و هشدارى جدّى براى همگان است.(1)

15. همزه استفهام در (أكفرتم) براى تقريع است و اين آيه اشاره به كسانى است كه پس از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مرتد شدند. چنانچه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«و الّذي نفسي بيده! لَيَرِدَنَّ علي الحوضَ ممّن صحبني أقوام حتي اذا رأيتُهم، اخْتَلَجُوا دوني، فَلَأَقولنّ أصحابي، أصحابي، أصحابي! فيقال لي: انّك لا تدري ما أحدثوا بعدك، ارتدّوا علي أعقابِهِمُ القهقهري».(2)

با توجه به اين حديث شريف، مجعول بودن احاديثى چون:

«أصحابي كلّهم عدول» و «أصحابي كالنّجوم، بأيهم اقتديتُمْ اهتديتم» روشن مى شود.(3)

16. كلمه «باء» مفيد سببيت است و جمع ميان دو فعل ماضى و مضارع در آيه شريفه بما كنتم تكفرون دلالت بر استمرار دارد؛ يعنى عذاب هميشگى قيامت براى آنان به دليل استمرارشان در كفر و عناد است.(4)

17. سؤال: با توجه به اين كه كفار در آتش و مؤمنان در بهشت مخلّد هستند، چرا در اين آيات فقط خلود مؤمنان را ذكر كرده است؛... ففى رحمة اللّه هم فيها خالدون، اما نسبت به كفار سخن از خلود به ميان نيامده است ؟

پاسخ: اين موضوع و اضافه ى رحمت به نام پروردگار؛ ففي رحمة اللّه، و استناد عذاب به اعمال مردم، نشانه سبقت و برترى رحمت الهى بر غضب اوست.(5)

18. و للّه ما في السموات؛ اين آيه برهانى بر عدم اراده ى هيچ نوع ظلمى از سوى خداست. زيرا خداوند مالك تمامى اشيا و موجودات است و تصرّف در آن ها به هر گونه كه بخواهد، حق اصلى اوست. بنا بر اين، اسناد ظلم به خداوند ناصواب است. چون ظلم در حقيقت تصرّف در ملك ديگران است و روشن است كه همه چيز ملك اوست.(6)

ص: 261


1- نور، ج 2، ص 147.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 809.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 311.
4- روح المعانى، ج 4، ص 26.
5- تفسير كبير، ج 8، ص 185.
6- الميزان، ج 3، ص 376؛ فتح القدير، ج 1، ص 370.

19. مقتضاى سياق كلام در آيه: منهم المؤمنون و أكثرهم الفاسقون ذكر كفر در برابر ايمان بود، ليكن سرّ تغيير تعبير از «كفر» به «فسق» آن است كه آنان از دستورات تورات، ايمان آوردن به پيامبر و كتاب او، سرپيچى كردند.(1)

آیه 110-115

اشاره

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ ( 110) لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاّ أَذًى وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ ( 111) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ ( 112) لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ ( 113) يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ ( 114) وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ ( 115)

ترجمه

شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مى دهيد، و از كار ناپسند باز مى داريد، و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، قطعا برايشان بهتر بود؛ برخى از آنان مؤمنند و (ولى) بيشترشان نافرمانند. * جز آزارى (اندك) هرگز به شما زيانى نخواهند رسانيد، و اگر با شما بجنگند به شما پشت كنند، سپس يارى نيابيد. * هر كجا يافته شوند، به خوارى دچار شده اند - مگر آن كه به پناه امان خدا و زينهار مردم (روند) - و به خشمى از خدا گرفتار آمدند و (مُهر) بينوايى بر آنان زده شد. اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند. (و نيز) اين (عقوبت) به سزاى آن بود كه نافرمانى كردند و از اندازه در مى گذرانيدند. * (ولى همه آنان) يكسان نيستند. از ميان اهل كتاب، گروهى درست كردارند كه آيات الهى را در دل شب

ص: 262


1- روح المعانى، ج 4، ص 28.

مى خوانند و سر به سجده مى نهند. * به خدا و روز قيامت ايمان دارند و به كار پسنديده فرمان مى دهند و از كار ناپسند باز مى دارند؛ و در كارهاى نيك شتاب مى كنند، و آنان از شايستگانند. * و هر كار نيكى انجام دهند، هرگز در باره ى آن ناسپاسى نبينند و خداوند به (حال) تقوا پيشگان داناست.

شأن نزول

هنگامى كه عبدالله بن سلام با گروهى از يهوديان مسلمان شدند، ساير اهل كتاب بسيار ناراحت شدند و گفتند: به محمد ايمان نياورده اند مگر اشرار ما، خداوند اين آيات را نازل كرد و از آن ها حمايت كرد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مسلمانان بهترين امت در پرتو امر به معروف و نهى از منكر، مؤمن بودن گروه اندكى از اهل كتاب و فاسق بودن اكثر آنان، اندك بودن آسيب رسانى اهل كتاب به مسلمانان، فرار آنان به هنگام جنگ، ذليل بودن اهل كتاب مگر در صورت تمسك به حبل و ريسمان الهى، غضب خداوند بر آنان به خاطر كفر و كشتن انبيا، برابر نبودن اهل كتاب با يكديگر در مسائل دينى، اوصاف اهل كتاب مانند تهجّد امر به معروف، سرعت در كارهاى خوب.

ب. براى كلمه «قائمة» معانى مختلفى ذكر كرده اند: ثابت براى خداوند، عادل، صاحب طريق مستقيم، ليكن لفظ «قائمه» مطلق است و به همه اين معانى گفته مى شود، اما به قرينه ى ذكر لفظ كتاب در جمله: من أهل الكتاب و همچنين اعمال صالحه ى آنان در آيه بعدى مراد از «قائمه» قيام بر ايمان و اطاعت خداوند است.(1)

نكته ها

1. مسلمان بايد از موضع قدرت امر و نهى كند، نه از روى خواهش و التماس. تأمرون.(2)

ص: 263


1- الميزان، ج 3، ص 385.
2- نور، ج 2، ص 129.

2. بر پايه اطلاق آيه: كنتم خير أمّة، امت اسلامى بهترين امت هاست كه از غير خود برترند، گرچه ميان خودشان تفاضل برقرار است.

گفتنى است كه اين برترى، در صورتى است كه امر به معروف و نهى از منكر در ميان آنان رايج باشد، وگرنه بهترين امت نخواهند بود.(1)

3. اين سه بشارت الهى به مسلمانان كه يهوديان جز اذيت اندكى نمى رسانند و به هنگام جنگ فرار مى كنند و بر آن ها مهر خوارى و ذلت زده مى شود، در زمان خود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تحقق يافت، به ويژه يهوديان حجاز بنى قريضه و بني نضير و بني قينقاع و خيبر و بني المصطلق كه پس از تحريكات فراوان بر ضد اسلام، در ميدان هاى مختلف جنگ با مسلمانان روبرو شدند و سرانجام همگى شكست خوردند و متوارى گشتند و اين آيه نشانه صحت نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه از غيب خبر داد و محقق شد.(2)

4. مخالفين شما براى نابودى شما تلاش مى كنند، ليكن تنها به گوشه اى از اهداف ايذايى خود مى رسند؛ الاّ اذي.(3)

5. از آنجا كه يهوديان سه گناه داشتند: كفر ورزيدن به آيات الهى، كشتن پيامبران و غوطه ور شدن در گناه؛ خداوند متعال نيز سه نوع كيفر براى آنان رقم زد: خوارى، خشم الهى و درماندگى.(4)

6. سرّ اين كه خداوند بر يهوديان زمان پيامبر ذلّت و مسكنت و غضب را روا داشت با اين كه آنان انبيا را نكشته بودند، بلكه اجدادشان اين عمل را انجام داده بودند، آن است كه آنان به كار نياكان خويش راضى بودند.(5)

7. رمز عزّت دو چيز است: ايمانى از درون به قدرت الهى و ارتباط حسنه اى از بيرون با امت ها: حبل من اللّه و حبل من الناس، و هر يك به تنهايى ناقص است. ايمان همراه با انزوا و بيگانگى از مردمْ كارى پيش نمى برد و پيوند با همه مردم كه با ايمان درونى همراه نباشد،

ص: 264


1- فتح القدير، ج 1، ص 371.
2- روح المعانى، ج 4، ص 29؛ مراغى، ج 4، ص 32؛ نمونه، ج 3، ص 51.
3- نور، ج 2، ص 130.
4- تفسير كبير، ج 8، ص 203؛ تفسير قاسمى، ج 4، ص 196؛ تفسير عاملى، ج 2، ص 169.
5- مراغى، ج 4، ص 34؛ تفسير كبير، ج 8، ص 202.

سودمند نيست و مانع آسيب پذيرى نمى گردد.(1)

8. تنوين كلمه «غضب» براى تفخيم است؛ يعنى يهوديان به غضب بزرگ الهى گرفتار شدند.(2)

9. گناه و تجاوز، زمينه ساز گناهان بزرگ ترى همچون كفر و پيامبركشى مى گردد: ذلك بما عصوا....(3)

10. كفر، جنايت و تجاوز، سيره دائمى اهل كتاب (يهود) بود: ذلك بانّهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون... و كانوا يعتدون. فعل مضارع «يكفرون» و «يقتلون» پس از فعل ماضى «كانوا» دلالت بر استمرار دارد.(4)

11. يهود با افشاى اسرار پيامبران، شريك جرم قاتلان آنان بودند: و يقتلون الانبيا بغير حق. امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه و يقتلون الانبياء بغير حق، فرمود:

«... ولكن اذاعوا سرّهم و افشوا عليهم فقتلوا».(5)

12. كمال انسان در پرتو معرفت به پروردگار و عمل صالح است. قرآن كريم در اين آيات به هر دو كمال برخى از اهل كتاب اشاره كرد؛ مؤمن به مبدأ و معاد هستند و بهترين عمل كه تهجّد و ياد الهى و تلاوت قرآن كريم و نماز و نهى از منكر و سرعت در خيرات است، سيره هميشگى آنان است. تعبير به فعل مضارع اين معنا را اثبات مى كند.(6)

13. قرآن كريم گاهى از مجموع نماز، به يك جزء برتر آن نام مى برد. چنان كه از نماز تعبير به ركوع مى كند؛ واركعوا مع الراكعين. در اين آيه نيز از نماز شب و تهجّدْ به سجود تعبير كرده است؛ و هم يسجدون.(7)

14. تبديل ضمير به اسم ظاهر و تعبير به «متّقين» در: و اللّه عليم بالمتقين به جهت ستايش و بيان رفعت شأن و مقام پرهيزكاران است.(8)

ص: 265


1- نور، ج 2، ص 153.
2- روح المعانى، ج 4، ص 29.
3- نور، ج 2، ص 132.
4- راهنما، ج 3، ص 16.
5- همان، ص 17.
6- تفسير كبير، ج 8، ص 203؛ روح المعانى، ج 4، ص 34.
7- تفسير كبير، ج 8، 207.
8- فتح القدير، ج 1، ص 374.

15. كمال را از هر گروه و طايفه اى بپذيريم و بدان اقرار كنيم. يكى از راه هاى جذب و دعوت ديگران، اعتراف به كمالات بزرگان آنان است؛ من أهل الكتاب امّة قائمة.(1)

16. «خيرات» همه اعمال شايسته مانند عبادات، انفاق، عدل و قضاى حاجت مسلمان را در بر مى گيرد. زيرا كلمه «الخيرات» جمع محلى به الف و لام و مفيد استغراق است؛ ليكن غالبا در خيرات مالى به كار مى رود، چنان كه كلمه «خير» نيز به مال زياد اطلاق مى گردد.(2)

17. قرآن كريم در برخى از آيات دستور به سرعت و مغفرت خداوند و سبقت در خيرات مى دهد: و سارعوا الي مغفرة من ربكم(آل عمران، 133)، سابقوا الي مغفرة من ربكم(حديد، 21) و فاستبقوا الخيرات(مائده، 48). در آيات ديگر به عنوان نمونه انبياى الهى و برخى از مؤمنان اهل كتاب و مؤمنان حقيقى را معرفى مى كند. در باره انبيا مى فرمايد: انهم كانوا يسارعون في الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا(انبياء، 90)، در باره مؤمنان اهل كتاب مى فرمايد:... و يسارعون في الخيرات و اولئك من الصالحين(آل عمران، 114) و در باره مؤمنان خداترس مى فرمايد: ان الذين هم من خشية ربهم مشفقون... اولئك يسارعون في الخيرات و هم لها سابقون. (مؤمنون، 61)

18. سبقت و سرعت صالحان در نيكى ها، موسمى نيست دائمى است؛ (يسارعون).(3)

19. اهميت خاص امر به معروف و نهى از منكر؛ يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر. پس از ذكر ايمان به خدا و قيامت، عنوان كردن امر به معروف و نهى از منكر، بيانگر اهميت ويژه آن است.(4)

ص: 266


1- نور، ج 2، ص 154.
2- الميزان، ج 3، ص 385.
3- نور، ج 2، ص 135.
4- راهنما، ج 3، ص 20.

آیه 116-120

اشاره

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ ( 116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ( 117) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ( 118) ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ( 119) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ ( 120)

ترجمه

كسانى كه كفر ورزيدند، هرگز اموال و اولادشان چيزى (از عذاب خدا) را از آنان دفع نخواهد كرد، و آنان اهل آتشند و در آن جاودانه خواهند بود. * مَثَل آنچه (آنان) در زندگى اين دنيا (در راه دشمنى با پيامبر) خرج مى كنند، چون باد سردى است كه به كشتزار قوم ستمگر بوزد و آن را تباه سازد؛ و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه آنان خود بر خويشتن ظلم كرده اند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از غير خودتان (دوست و) همراز مگيريد. (آنان) از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد. دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است؛ و آنچه سينه هايشان نهان مى دارد، بزرگ تر است. در حقيقت، ما نشانه ها (ى دشمنى آنان) را براى شما بيان كرديم، اگر تعقّل كنيد. * هان شما كسانى هستيد كه آنان را دوست داريد، و (حال آن كه) آنان شما را دوست ندارند، و شما به همه كتاب ها (ى خدا) ايمان داريد؛ و چون با شما برخورد كنند، مى گويند: «ايمان آورديم» و چون (با هم) خلوت كنند، از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را مى گزند. بگو: «به خشم خود بميريد» كه خداوند به راز درون سينه ها داناست. * اگر به شما خوشى رسد، آنان را بدحال مى كند، و اگر به شما گزندى رسد، بدان شاد مى شوند، و اگر بردبار و پرهيزكار باشيد، نيرنگشان هيچ زيانيبه شما نمى رساند؛ يقينا خداوند به آنچه مى كنند، احاطه دارد.

ص: 267

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كارساز نبودن ثروت و فرزندان در قيامت براى كفار، تمثيل براى انفاق كفار، ستمگر بودن كفار، كفار را محرم اسرار قرار ندادن، اوصاف ناپسند دشمنان اسلام.

ب. قرآن كريم در اين آيات، پس از آن كه مسلمانان را از محرم اسرار دانستن بيگانگان بر حذر مى دارد به هشت ويژگى ناپسند و زشت آنان اشاره مى كند، كه يكى از اين اوصاف در قطع رابطه با آنان كفايت مى كند:

1. كفّار در رساندن شرّ و فساد نسبت به مسلمانان كوتاهى نمى كنند؛ لا يألونكم خبالاً.

2. پيوسته آنان دوست دارند كه شما مسلمانان در رنج و زحمت باشيد؛ ودّوا ما عنتّم.

3. آثار عداوت و بغض و كينه از لا به لاى سخنان آنان آشكار است؛ قد بدت البغضاء من أفواههم.

4. عداوت و دشمنى قلبى آنان نسبت به شما بزرگ تر است؛ و ما تخفى صدورهم أكبر.

5. گرچه شما آنان را دوست داريد، اما آن ها شما را دوست ندارند؛ هأنتم أولاء تحبّونهم و لا يحبّونكم.

6. آنان منافقانه عمل مى كنند؛ هنگام برخورد با شما مى گويند: مؤمن هستيم، ولى چون تنها شوند، از شدّت غيظ و كينه سرِ انگشتان خود را به دندان مى گيرند؛ عضّوا عليكم الأنامل من الغيظ.

7. اگر فتح و پيروزى و پيش آمد خوبى براى شما رخ دهد، آن ها ناراحت مى شوند؛ ان تمسسكم حسنة تسؤهم.

8. اگر حادثه ى ناگوارى به شما برسد، آنان خوشحال مى شوند؛ ان تصبكم سيئة يفرحوا بها.

در پايان مى فرمايد: اگر شما مسلمانان در برابر كينه و عداوت آنان استقامت كنيد و پرهيزگار باشيد، آن ها نمى توانند هيچ صدمه اى و ضررى به شما برسانند. زيرا خداوند به اعمال شما آگاه است و كاملاً احاطه دارد.

ص: 268

نكته ها

1. از يكسانى سياق اين آيات بر مى آيد كه مراد از اين كافرانْ گروه ديگرى از اهل كتاب است كه به دعوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پاسخ مثبت نداده و در توطئه عليه اسلام و تلاش در خاموش ساختن نور آن از هيچ تلاشى دريغ نورزيدند.(1)

2. سر اين كه از ميان همه امكانات مادّى تنها به ثروت و فرزندان اشاره شده، آن است كه مهم ترين سرمايه هاى هر انسانى ثروت و فرزندان اوست و هنگامى كه انسان از اين دو امر نتواند بهره ببرد، از ساير سرمايه ها به طريق اولى نمى تواند استفاده كند. همان گونه كه عدم بهره ورى از ثروت و فرزندان در آيه شريفه: يوم لا ينفع مال و لا بنون الاّ من اتي اللّه بقلب سليم و آيه و ما أموالكم و لا أولادكم بالّتي تقربكم عندنا زلفي آمده است.(2)

3. فعل مضارع (يظلمون) نشانه تجدد و استمرار ظلم كفار در حق خودشان است.(3)

4. مسلمانان موظفند حتّى يك نفر از بيگانگان را محرم راز خود نگيرند. زيرا نكره در سياق نفى مفيد عموم است؛ لا تتّخذوا بطانة.(4)

5. دشمن براى ما چه آرزو مى كند؟ اگر به واژه «ودّ» در قرآن بنگريم، آرزوهاى دشمنان را در باره خود در مى يابيم:

1. او مى خواهد ما از سلاح و سرمايه خود غافل باشيم؛ و دّ الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم. (نساء، 102)

2. او از ما سازش و نرمش مى خواهد؛ ودّوا لو تدهن فيدهنون. (قلم، 9)

3. او براى ما رنج و فشار و زحمت مى خواهد؛ ودوا ما عنتّم.

4. او براى ما ارتداد و بازگشت از دين را مى خواهد؛ ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا.(5)

6. مؤمن بودن مسأله اى است و عاقل بودن مسأله ديگر، از اين رو در اين آيه خداوند به

ص: 269


1- الميزان، ج 3، ص 386.
2- تفسير كبير، ج 8، ص 211.
3- روح المعانى، ج 4، ص 37.
4- تفسير كبير، ج 8، ص 215.
5- بقره، 109؛ نور، ج 2، ص 137.

مؤمنان مى فرمايد: كفّار را محرم اسرار خود قرار ندهيد، اگر عقل داريد؛ يا ايّها الذين ءامنوا... ان كنتم تعقلون.(1)

7. تأثير وضعيت درونى انسان، در حالات خارجى و رفتارى وى؛ عضّوا عليكم الانامل من الغيظ. كينه دشمنان اسلام (كه يك وضعيت درونى است)، باعث گزيدن انگشتان (كه يك حالت خارجى است)، شده است.(2)

8. شادى مثبت و منفى

الف. مؤمنان به فضل و رحمت و نصرت خداوند شاد و مسرورند؛

قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون(يونس، 58) و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله.... (روم، 4-5)

ب. شادى منفى؛ دشمنان اسلام به گرفتارى و مصيبت مسلمانان شاد و مسرورند؛

ان تمسسكم حسنة تسؤهم و ان تصبكم سيئة يفرحوا بها. (آل عمران، 120)

غزوه احد

از روايات و تواريخ اسلامى چنين استفاده مى شود: هنگامى كه قريش در جنگ بدر شكست خوردند و با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير به مكه بازگشتند، ابوسفيان به مردم گفت: «نگذاريد زنان بر كشته هاى خود گريه كنند. زيرا اشك چشم اندوه را نابود مى سازد و عداوت و دشمنى به محمد و ياران او را از قلب ها زايل مى كند».

به هر حال، شب و روز در فكر انتقام گيرى از مسلمانان بودند. در سال سوم از هجرت، قريش به عزم جنگ با سه هزار سوار و دو هزار پياده و با تجهيزات كافى از مكه خارج شدند.

عباس، عموى پيامبر (صلی الله علیه و آله) از آنجا كه به برادر زاده ى خود علاقه ى زيادى داشت، ماجرا را به وسيله ى شخصى از قبيله ى بنى غفار به اطلاع پيامبر (صلی الله علیه و آله) رساند. حضرت مسلمانان را براى مشورت در امر جنگ با مشركان دعوت كرد و به صلاحديد اكثريت رأى آن شد كه در بيرون از مدينه با كفار بجنگند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) نظريه ى آنان را پذيرفت؛ گرچه تمايلى به خروج از مدينه نداشت، اما به اين مشورت احترام گذاشت.

ص: 270


1- نور، ج 2، ص 139.
2- راهنما، ج 3، ص 35.

آن حضرت روز جمعه پس از اداى نماز جمعه با جمعى حدود هزار نفر از مدينه به سوى احد حركت كردند. مورخ معروف، حلبى مى نويسد: پيامبر (صلی الله علیه و آله) ضمن بازديد از لشكر، گروهى را در ميان آن ها ديد كه هرگز نديده بود. پرسيدند اين ها كيستند؟ عرض كردند: عده اى از يهودند كه با «عبدالله بن ابى» هم پيمان بوده اند و بدين مناسبت به يارى مسلمانان آمده اند. حضرت تأملى كرد و فرمود: براى جنگ با مشركان از مشركان نتوان يارى جست، مگر اين كه مسلمان شوند. يهوديان اين پيشنهاد را نپذيرفتند و به مدينه بازگشتند. بدين سان 300 نفر از لشكر هزار نفرى كم شدند.

مفسران چنين نوشته اند: چون عبدالله بن ابى طرفدار جنگ در داخل مدينه بود و با نظر او موافقت نشد، او در اثناى راه از همراهى با پيامبر (صلی الله علیه و آله) خوددارى كرد و با جمع حدود 300 نفرى به مدينه بازگشتند.

وقتى به منطقه ى احد رسيدند، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پس از آرايش صفوف مسلمانان، عبدالله بن جبير را با پنجاه نفر از تيراندازان ماهر مأمور مراقبت از تنگه ى عينين كرد و به آن ها توصيه كرد حتى در صورت پيروزى ما بر دشمن سنگرشان را ترك نكنند.

پس از آغاز جنگ، مسلمانان با يك حمله ى برق آسا شكست شديدى به قريش وارد ساختند و دشمن عقب نشينى كرد و مسلمانان به جمع كردن غنايم پرداختند، حتى تيراندازانى كه در بالاى كوه بودند، جز عبدالله كه با 12 نفر باقى ماندند، سنگر خود را رها ساختند.

در آن هنگامْ خالد بن وليد به آن ها حمله كرد و عبدالله با 12 نفر نتوانست حمله آن ها را دفع كند؛ در نتيجه همگى شهيد شدند و متأسفانه ساير مسلمانان پا به فرار گذاشتند و پيامبر (صلی الله علیه و آله) هرچه آن ها را صدا زد كه به كجا مى رويد، پاسخ ندادند. در اين جنگ پيشانى و دندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) شكسته شد و بدن مبارك حضرت على (علیه السلام) 60 زخم برداشت، در عين حال با كمال رشادت مى جنگيد و از پيامبر (صلی الله علیه و آله) دفاع مى كرد.

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: پيامبر (صلی الله علیه و آله) جبرئيل را مشاهده كرد كه مى گفت:

«لا سيف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ علي» و در همين جنگ بود كه حضرت حمزه، عموى پيامبر (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسيد....(1)

ص: 271


1- نمونه، ج 3، ص 70؛ اطيب البيان، ج 3، ص 333؛ مجمع البيان، ج 2، ص 824؛ جامع الاحكام، ج 4، ص 186.

آیه 121-129

اشاره

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ ( 121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ( 122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ( 123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ ( 124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ ( 125) وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ ( 126) لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبينَ ( 127) لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ ( 128) وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ( 129)

ترجمه

و (ياد كن) زمانى را كه (در جنگ احد) صبحگاهان از پيشِ كسانت بيرون آمدى (تا) مؤمنان را براى جنگيدن، در مواضع خود جاى دهى، و خداوند، شنواى داناست. * آن هنگام كه دو گروه از شما بر آن شدند كه سستى ورزند، با آن كه خدا ياورشان بود؛ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند. * و يقينا خدا شما را در (جنگِ) بدر - با آن كه ناتوان بوديد - يارى كرد. پس، از خدا پروا كنيد، باشد كه سپاسگزارى كنيد. * آنگاه كه به مؤمنان مى گفتى: «آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان، شما را با سه هزار فرشته فرود آمده، يارى كند؟» * آرى، اگر صبر كنيد و تقوا پيشه كنيد، و دشمن با همين جوش (و خروش) بر شما بتازد، (همان گاه) پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد. * و خدا آن (وعده ى پيروزى) را، جز مژده اى براى شما قرار نداد تا (بدين وسيله شادمان شويد و) دل هاى شما بدان آرامش يابد، و يارى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست. * تا برخى از كسانى را كه كافر شده اند نابود كند، يا آنان را خوار سازد، تا نوميد باز گردند. * هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست؛ يا (خدا) بر آنان مى بخشايد، يا عذابشان مى كند. زيرا آنان ستمكارند، * وآنچه در آسمان ها و زمين است، از آنِ خداست. هر كه رابخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و خداوند آمرزنده مهربان است.

ص: 272

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

يادآورى زمان خروج براى انتخاب محل جنگ و ياد آورى زمان تصميم گيرى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام سستى نشان دادن دو گروه در باره جنگ، لزوم توكل بر خدا، نصرت خدا در جنگ بدر، امداد الهى در جنگ بدر توسط پنج هزار فرشته به منظور بشارت و آرامش بخشى روحيه جنگجويان و نااميد ساختن دشمنان، عدم اختيار پيامبر در عفو كفار يا مؤمنان فرارى از جنگ، قادر بودن خداوند بر بخشش يا عذاب آنان و مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى.

ب. كلمه «همّت» در قرآن كريم بيشتر به معناى عزم و تصميم به كار رفته است، نه تصور ذهنى، چنان كه برخى از مفسران پنداشته اند.

«همّت»، «عزم» و «عقد» مترادف يكديگر نيستند، اما در يك اصل شريكند و آن «بسته شدن» است. خطور محض نه همّت است، نه عزيمت و نه عقد؛ همان گونه كه در سخن نورانى امير المؤمنين (علیه السلام) آمده است؛

«عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهِمَم».(1)

ج. مراد از «مقاعد» جاى نشستن نيست، چون در جنگ نمى نشينند. پس، مقصود از آنْ مكان و جايگاه است. مانند آيه شريفه في مقعد صدق عند مليك مقتدر، كه در باره ى وصف جايگاه بهشتيان است.(2)

د. بعيد نيست آيه شريفه در مقام منت گذارى باشد. از اين رو خداوند يارى كردن مؤمنان را در روز بدر يادآورى مى فرمايد، در حالى كه دو گروه راه ضعف و ترس را پيموده بودند. چون انسان فقط در پرتو امداد الهى مى تواند عزت پيدا كند، در غير اين صورت چيزى جز فقر و ذلت نصيب او نخواهد شد. خداوند متعال با جمله و أنتم أذلّة به اين حقيقت اشاره فرموده است.

گفتنى است: اين آيه با پاره اى از آيات ثابت كننده ى عزت براى مؤمنان منافات ندارد. مانند و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين(منافقون، 8). زيرا عزت ايشان بر گرفته از عزت الهى است

ص: 273


1- نهج البلاغه، حكمت 250؛ تسنيم، ج 15، ص 474.
2- تفسير كبير، ج 8، ص 225.

و آنان از سوى خودشان چيزى ندارند؛ فانّ العزّة للّه جميعا.(1)

ه -. «سميع» دو معنا دارد: شنونده ى كلام، مانند: و اللّه يسمع تحاوركما(مجادله، 1) واجابت كننده، مانند:

«سمع اللّه لمن حمده». ظاهرا به قرينه ى آيه بعدى كه مسئله ى نصرت و پيروزى مسلمانان را بيان مى كند، معناى دوم مراد است.(2)

و. تمايل بنى حارثه و بنى سلمه به سستى و انصراف از شركت در جنگ احد؛ اذ همّت طائفتان منكم. امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) در باره «طائفتان» در آيه فوق فرمودند:

«و الطائفتان هما بنوسلمة و بنو حارثة من الانصار».(3)

نكته ها

1. بر پايه جمله: غدوت من أهلك ميدان جنگ در نزديكى منزل پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است و اين دو آيه ناظر به جنگ احد است و اين مضمون با داستان جنگ بدر و احزاب اصلاً سازگارى ندارد.(4)

2. نصرت الهى در پرتو صبر و تقوا است؛ و ان تصبروا و تتّقوا لا يضرّكم كيدهم(آل عمران، 120). در اين آيات، عدم نصرت الهى را در عدم صبر و مقاومت و تقوا بيان مى كند. گرچه مسلمانان در جنگ احد زياد بودند، اما چون بى صبرى كردند و بر اثر بى تقوايى امر پيامبر را ناديده انگاشتند، از دشمن خود شكست خوردند، اما در جنگ بدر، گرچه افراد اندكى بودند، اما چون مقاومت نشان دادند و از فرمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) اطاعت كردند، مشمول نصرت و پيروزى شدند.(5)

3. فرمانده بايد فرماندهى جنگ را شخصا به عهده بگيرد و صفوف جنگجويان را منظم كند و موقعيت افراد را به مقدار توانايى لياقت آنان، معين سازد. چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ احد اين امور را به عهده داشت.(6)

ص: 274


1- نساء، 139؛ الميزان، ج 4، ص 7.
2- اطيب البيان، ج 3، ص 332.
3- راهنما، ج 3، ص 44.
4- همان.
5- تفسير كبير، ج 8، ص 217؛ كشاف، ج 1، ص 411.
6- المعين، ج 4، ص 77.

4. بر پايه اين آيه شريفه، اگر انسان تحت ولايت خداوند نباشد، سست مى شود. همچنين خداوند مؤمنان را به حال خود رها نمى كند و در مواقع حساس دست آنان را مى گيرد و نيز همه جبهه روندگان يكسان نيستند.(1)

5. فكر گناه، اگر به مرحله عمل نرسد، انسان را از تحت ولايت الهى خارج نمى كند؛ همّت... و الله وليّهما.(2)

6. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: اگر دين خدا را يارى كنيد خداوند شما را يارى مى كند: ان تنصروا الله ينصركم؛ در آيه 123 به عنوان نمونه مجاهدان جنگ بدر را معرفى كرد كه مشمول نصرت خداوند شدند: و لقد نصركم الله ببدر.

7. مجاهدان جنگ بدر با نداشتن ساز و برگ كافى در مقابل دشمنان، توانستند با ايمان و توكل به خدا بر آنان پيروز شوند؛ و علي الله فليتوكّل المؤمنون * و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلّة. جمله و لقد نصركم الله ببدر، مى تواند نمونه اى باشد از حقيقت بيان شده در آيه قبل؛ يعنى عامل نصرت شما در بدر، توكّل شما بر خداوند بود.(3)

8. مقايسه ميان رخدادهاى تاريخى و سرنوشت ساز در يك جامعه، از روش هاى قرآن در شناسايى نقاط ضعف و قوّت آن جامعه؛ و اذ غدوت من اهلك... و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلّة. خداوند در اين آيه و آيات قبل، براى شناساندن نقاط قوت و ضعف جامعه ايمانى، به دو رخداد تاريخى بدر و احد و مقايسه بين آنها اشاره مى كند.(4)

9. عزت و قدرت خداوند همراه با حكمت اوست. ممكن است در مواردى به دلايل خاصّى مسلمانان نيز شكست بخورند. آرى، امدادهاى الهى پيرو حكمت اوست؛ و ما النّصر الاّ من عنداللّه العزيز الحكيم.(5)

10. قرآن كريم در برخى از آيات نصرت را فقط از خداوند مى داند: و ما النصر الاّ من عندالله العزيز الحكيم(آل عمران، 126)، در برخى از آيات نصرت را به مؤمنان نيز نسبت داده:

ص: 275


1- نور، ج 2، ص 164.
2- همان.
3- راهنما، ج 3، ص 46.
4- همان، ص 47.
5- نور، ج 2، ص 170.

ان تنصروا الله ينصركم(محمد، 7) جمع ميان اين دو آيه چگونه است ؟

پاسخ اين كه نصرت تنها از خداوند است و اگر به مسلمانان نسبت داده شده به عنوان اين است كه مسلمانان مظهر نصرت خداوند متعال هستند وگرنه مسلمانان ذاتا از خود چيزى ندارند هرچه هست لطف اوست.

11. سبب مطرح كردن جنگ بدر در ضمن آيات مربوط به جنگ احد، متخلق شدن ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) به دو فضيلت از فضايل اخلاقى؛ يعنى صبر و شكر است. زيرا در جنگ بدر پيروزى و دستيابى به غنيمت رخ داد كه بايد در برابر آنْ خداوند را شكر گفت و جنگ احد مشتمل بر قتل و جراحت و سختى هاست كه بايد در برابر آن ها صبر پيشه كرد.(1)

12. «تقوا» اصلى كلّى است كه در همه شئون زندگى انسان جريان دارد؛ چنين نيست كه انسان نخست به درجه ى متّقين برسد، سپس به درجه ى اهل شكر. تقواى شاكران حسابى دارد و تقواى صابران حسابى ديگر. تقواى صابران بر تقواى شاكران مقدّم است؛ ابتدا صبر است و بعد خود را مشمول لطف خدا يافتن. چنين نيست كه انسان در هر درجه اى از تقوا، شاكر باشد.

كلمه «لعلّ» نيز حاكى از آن است كه با هر تقوايى نمى توان شاكر بود. زيرا انسان تا زنده است، ميان خوف و رجا، ايمان و كفر و بين النّجدين(بلد، 8) زندگى مى كند و هيچ كس با جزم و يقين از آينده ى خويش خبر ندارد.(2)

13. آثار صبر

الف. ايمنى از دشمنان؛ و ان تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيئا. (آل عمران، 120)

ب. رسيدن به نعمت هاى بهشتى؛ و لنجزين الّذين صبروا اجرهم بأحسن ما كانوا يعملون(نحل، 96) و انّي جزيتهم اليوم بما صبروا أنهم هم الفائزون. (مؤمنون، 111)

ج. تكريم فرشتگان؛ سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار. (رعد، 24)

د. پيروزى بر دشمن؛ ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين. (انفال، 65)

ه -. امداد غيبى؛ بلي ان تصبروا و تتقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة

ص: 276


1- منهج الصادقين، ج 2، 338.
2- تسنيم، ج 15، ص 484.

ءالاف من الملائكة مسوّمين. (آل عمران، 125)

14. خداوند براى نصرت مسلمانان عنايت ويژه اى دارد. اين معنا از تعبير ربوبيت و اضافه به ضمير خطاب روشن مى شود، أن يمدكم ربّكم.(1)

15. در قرآن كريم، واژه «امداد» بيشتر در امور خير و نعمت هاى ظاهرى يا باطنى استعمال شده است؛ و يمددكم بأموال و بنين و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم أنهارا(نوح، 12) و نيز آيه مورد بحث كه مى فرمايد:... ألن يكفيكم أن يمدّكم ربّكم بثلثة ءَالاف من الملئكة منزلين يا بلي إن تصبروا و تتّقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربّكم بخمسة ءَالاف من الملئكة مسوّمين(آل عمران، 125). در مقابل آن، «مدّ» بيشتر در امور شرّ به كار مى رود. چنان كه در باره منافقان مى فرمايد: اللّه يستهزئ بهم و يمدّهم في طغيانهم يعمهون(بقره، 15) و كلاّسنكتب له ما يقول و نمدّ له من العذاب مدّا(مريم، 79). گاهى نيز هر يك از «امداد» و «مدّ» به جاى يكديگر به كار مى رود.(2)

16. علامت فرشتگانِ يارى دهنده در جنگ بدر عمامه هاى آنان بود؛ يمددكم ربكم بخمسة ءالاف من الملئكة مسوّمين. امام رضا (علیه السلام) در باره «مسومين» در آيه فوق فرمود:

«العمائم...».(3)

17. فرشتگانى كه به يارى مؤمنان شتافتند، هيچ گونه قدرتى از خود نداشتند، بلكه آنان اسباب ظاهرى بودند كه براى مؤمنان مايه ى بشارت و آرامش قلب بود. در حقيقت، كمك و يارى از سوى خداوند است. زيرا بازگشت همه چيز به سوى اوست؛ او عزيز است و هرگز مغلوب نمى شود و حكيم است و هرگز جهل در او راه ندارد.(4)

18. ليس لك من الأمر شيء؛ بر پايه اين جمله معترضه تضعيف نيروى كافران به دست خداوند است و پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين زمينه هيچ نقشى ندارد، تا هنگام پيروزى ستوده شود و در موارد شكستْ مورد توبيخ و سرزنش قرار گيرد. ذيل اين آيه و آيه بعدى نيز حكايت از

ص: 277


1- روح المعانى، ج 4، ص 44.
2- تسنيم، ج 15، ص 488.
3- راهنما، ج 3، ص 53.
4- الميزان، ج 4، ص 9.

توحيد افعالى دارد كه همه امور به دست خداوند مى باشد.(1)

19. نگرانى پيامبر (صلی الله علیه و آله)، از هدايت نيافتن مشركان و اعلام خداوند، به اين كه هدايت به دست اوست نه پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ ليس لك من الامر شيء. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پى شكستن دندان مباركش توسط مشركان در جنگ احد فرمود: «كيف يفلح قوم فعلوا هذا بنبيهم ؟» در اين هنگام آيه فوق نازل شد.(2)

20. راه توبه حتى براى فراريان از جبهه حق و يا كفّارى كه بزرگ ترى صدمه را به مسلمانان زده اند بسته نيست؛ او يتوب عليهم.(3)

21. اين آيه كه هر گونه اختيارى را از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره ى عفو و بخشش يا مجازات مخالفان سلب مى كند، با آيات ديگر دال بر مؤثر بودن دعاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) و عفو و شفاعت او هيچ گونه منافاتى ندارد. زيرا منظور از آيه فوق اين است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مستقلاً هيچ كارى را نمى تواند انجام دهد، ولى به فرمان خدا و به اجازه ى او مى تواند ببخشد و هم در جاى خود مجازات كند.

كسانى كه بر پايه جمله: ليس لك من الأمر شيء توانايى پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر گذشت و كيفر دادن را انكار مى كنند، در حقيقت آيات ديگر را فراموش كرده اند. قرآن كريم مى فرمايد: و لو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّابا رحيما.(4)

22. ابهام امر در مغفرت و تعذيب و تصريح نكردن براى آن است كه انسان هميشه ميان خوف و رجا باشد و مأمون از عذاب نبوده و از رحمت الهى مأيوس نگردد. زيرا امن از عذاب مايه ى خسران و يأس از رحمت سبب كفران مى گردد.

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا يكون المؤمن مؤمنا حتّي يكون خائفا راجيا و لا يكون خائفا راجيا حتّي يكون عاملاً لما يخاف و يرجو».(5)

23. مالكيت آسمان ها و زمين (هستى) و حاكميت بر آن ها، در انحصار خداوند است؛ ولله ما في السموات و ما في الارض. تقديم «لله»، بيانگر انحصار است.(6)

ص: 278


1- الميزان، ج 4، ص 9.
2- راهنما، ج 4، ص 9.
3- نور، ج 2، ص 151.
4- نساء، 64؛ نمونه، ج 3، ص 83.
5- كافى، ج 2، ص 71؛ اثنى عشريّة، ج 2، ص 238.
6- راهنما، ج 3، ص 61.

آیه 130-137

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافًا مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ( 130) وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ ( 131) وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ( 132) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ ( 133) الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ ( 134) وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ( 135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ ( 136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ ( 137)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ربا را (با سودِ) چندين برابر نخوريد و از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار شويد. * و از آتشى كه براى كافران آماده شده است بترسيد. * خدا و رسول را فرمان بريد، باشد كه مشمول رحمت قرار گيريد. * و براى نيل به آمرزشى از پروردگار خود، و بهشتى كه پهنايش (به قدر) آسمان ها و زمين است (و) براى پرهيزكاران آماده شده است، بشتابيد. * همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى برند و از مردم در مى گذرند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد. * و آنان كه چون كار زشتى كنند، يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ و بر آنچه مرتكب شده اند، با آن كه مى دانند (كه گناه است) پافشارى نمى كنند. * آنان، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستان هايى است كه زير (درختانِ) آن جويبارها روان است. جاودانه در آن بمانند، و پاداشِ اهلِ عمل چه نيكوست. * قطعا پيش از شما سنّت هايى (بوده و) سپرى شده است. پس در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است ؟

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور به پرهيز از رباخوارى، دستور به رعايت تقوا، آماده بودن آتش جهنم براى كفار،

ص: 279

اطاعت خدا و پيامبر، عامل رحمت الهى، دستور به سرعت كارهاى موجب مغفرت، آماده بودن بهشت براى پرهيزكاران و اوصاف آنان، بيان پاداش پرهيزكاران در قيامت، سنت هاى الهى در طول تاريخ، سرنوشت تبه كاران.

ب. مراد از سرعت به مغفرت الهى سرعت به اسباب مغفرت است مانند: انجام دادن واجبات دينى چنانكه در حديثى از امير المؤمنين (علیه السلام) بيان شده است(1) و نكره بودن لفظ «مغفرة»، دلالت بر عظمت غفران الهى دارد.(2)

ج. ماده كلمه «سارعوا» انسان را به شتاب در كار خير دعوت مى كند و هيئت اين كلمه انسان را به شتاب بخشيدن به اين سرعت ترغيب مى كند. زيرا هيئت مفاعله براى مبالغه است مثل «مسابقه». بنا بر اين «سارعوا» يعنى در سرعتتان شتاب بگيريد.

د. مقصود از عرض در جمله: عرضها السّموات و الأرض همان وسعت بهشت است و اين گونه تعبير در محاورات رواج دارد. وسعت بهشتْ آسمان ها و زمين را دربر مى گيرد يا به حدى است كه شعاع درك بشر به آنجا نمى رسد.(3)

نكته ها

1. پرهيز از رباخوارى و رعايت تقواى الهى در امور اقتصادى، زمينه فلاح و رستگارى جامعه؛ و لا تأكلوا الرّبا... و اتّقوا الله لعلّكم تفلحون.(4)

2. اين آيات به دنبال شكست در جنگ احد نازل شده است. و مسلمانان را به امورى فرا خوانده است كه آنان را از ضعف و هلاكت دور مى سازد. نخستين برنامه همان انفاق در سطح جامعه است. يكى از لوازم احسان و انفاق همان است كه ربا كنار گذاشته شود. از اين رو، در اين آيات نخست اين موضوع را مطرح فرموده است. انفاق روح وحدت را در كالبد اجتماع مى دمد. ربا بزرگ ترين آفتى است كه اين اثر را خنثى مى سازد.(5)

ص: 280


1- راهنما، ج 3، ص 70.
2- تفسير كبير، ج 9، ص 5؛ روض الجنان، ج 5، ص 67؛ كشف الاسرار، ج 2، ص 275.
3- الميزان، ج 4، ص 19.
4- راهنما، ج 3، ص 64.
5- الميزان، ج 4، ص 17.

3. فخر رازى مى گويد: نهى در جمله: لا تأكلوا متوجّه كسانى است كه شغل آنان رباخوارى است؛ يعنى وام مى پردازند تا ربا بگيرند و وقتى مديون در موعد مقرّر دينش را ادا نكرد، مدّت را تمديد مى كنند تا رباى بيشترى بگيرند. از اين رو فرمود: أضعافا مضاعفة. بنا بر اين، گرفتن زيادى بر پايه نياز، با لذّات و بالأصاله حرام نيست، بلكه از آن جهت حرام است كه به رباى چندين برابر منجر مى شود.(1)

تفصيل ميان رباخوارى از روى نياز و رباخوارى چندين برابر ناتمام است. زيرا اطلاقات حرمت ربا هر دو نوع را شامل مى شود. مانند حرمت خمر كه

«ما أسكر كثيره فقليله و كثيره حرام»(2). از سوى ديگر، چون با وعيد همراه شده است، از گناهان كبيره شمرده مى شود.(3)

4. سرّ اختصاص دادن آتش جهنم به كفار آن است كه بيشتر اهل آتش را آنان تشكيل مى دهند و آتشْ براى كفار آماده شده است و مؤمنان گنهكار به تبع آنان به دوزخ مى روند. چنان كه در مورد بهشت مى فرمايد: أعدّت للمتّقين؛ بهشت براى افراد پرهيزكار آماده گشته است، با آن كه افرادى مانند كودك و ديوانه هم به بهشت راه پيدا مى كند.(4)

5. سؤال: با اين كه جهنم آمادگى پذيرايى از فاسقان و كافران را دارد، چرا در آيه فقط كافران را بيان كرده است ؟

پاسخ: الف. ورود و خلود كافران حتمى است، ولى فاسقان مى توانند مجوّز خروج داشته باشند.

ب. منازل و دركات دوزخ متفاوت است؛ در آن منزل كه كافران هستند، فاسقان نيستند، همچنان كه جايگاه منافقان درك اسفل است.

ج. در اين آيه وعيد براى كافران است و دليل عام كه هم كافران و هم فاسقان را شامل شود، در جاى ديگر است.(5)

6. مسلمان رباخوار، همان عذابى را مى بيند كه براى كافر فراهم شده است؛ اعدّت للكافرين.(6)

ص: 281


1- تفسير كبير، ج 9، ص 2.
2- بحار، ج 10، ص 224.
3- تسنيم، ج 15، ص 526.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 834؛ تبيان، ج 2، ص 591.
5- روض الجنان، ج 5، ص 65-66.
6- نور، ج 2، ص 153.

7. در جمله اتّقوا اللّه مى فرمايد: حرمت خدا را حفظ كنيد و از او بترسيد، ولى در جمله اتّقوا النار مى فرمايد: اگر داراى روحيه اى نيستيد كه حرمت خدا را نگه داريد و از خدا بترسيد، دست كم از آتشى كه براى كافران مهيا شده است، خودتان را دور كنيد.(1)

8. أطيعوا اللّه و الرّسول لعلّكم ترحمون؛ وعده ى الهى در شمول رحمت نسبت به اطاعت كنندگان پس از وعيد به جهنّم براى رباگيرندگان ذكر شده است. زيرا قرآن كريم همگان را به اعتدال، و زندگى ميان خوف و رجا فرا مى خواند.(2)

9. در بسيارى از آيات قرآن كريم، آمرزش همراه با بهشت ذكر شده است. زيرا بهشت مظهر پاكى است. معصيت و گناه كه نمونه ى روشن پستى ها و زشتى هاست، در آن ديار راهى ندارد و هر كه به اين زشتى آلوده گردد، او نيز تنها پس از پاك شدن مى تواند به آن ديار پاك راه يابد.

10. در علم اصول به آيه: و سارعوا إلي مغفرة من ربّكم... براى اثبات دلالت امر بر «فور» استدلال شده است. شيخ طوسى (رحمه الله) نيز در تفسير خود به اين بحث اصولى پرداخته است.(3)

11. سرّ تقديم «مغفرت» بر «جنّت» آن است كه تخليه و پيرايش مقدم بر تخيله و آرايش است؛ يعنى تا رذايل پاك نگردد، انسان مستحقّ بهشت نمى شود.(4)

12. نسبت به اعمال دنيوى خداوند فقط امر به حركت و رفتن كرد؛ فامشوا في مناكبها، اما نسبت به اعمال اخروى و معنوى تعبير به سرعت و سبقت؛ و سارعوا الي مغفرة من ربّكم و فاستبقوا الخيرات و فاسعوا الي ذكر اللّه.(5)

13. از حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره ى آيه كريمه ى:... و جنّة عرضها السّموات و الأرض... سؤال شد: اگر وسعت بهشت به اندازه ى آسمان ها و زمين است، پس جهنّم در كجا قرار دارد؟ حضرت در پاسخ فرمودند:

«سبحان الله، إذا جاء النّهار فأين الليل ؟».(6)

14. در برخى از روايات، جايگاه هر يك از اهل بهشت آن چنان وسيع مطرح شده است

ص: 282


1- تسنيم، ج 15، ص 528.
2- تفسير كبير، ج 9، ص 4.
3- تبيان، ج 2، ص 592.
4- صفوة التفاسير، ج 1، ص 234.
5- صفوة التفاسير، ج 1، ص 234.
6- نور الثقلين، ج 1، ص 389؛ برهان، ج 1، ص 688.

كه مى تواند همه اهل دنيا را در آن پذيرايى كند؛ عن أبى بصير قال قلت لأبى عبدالله (علیه السلام): جعلت فداك يابن رسول الله، شَوقّنى. فقال:

«يا أبا محمّد، إنّ الجنّة توجد ريحها من مسيرة ألف عام و انّ أدني أهل الجنّة منزلاً لو نزل به الثقلان: الجنّ و الانس، لَوَسِعَهُمْ طعاما و شرابا و لا ينقص ممّا عنده شيء...».(1)

15. در انسان هاى عادى كظم غيظ هم در برابر حزن است، هم در برابر غضب؛ اما براى اولياى الهى كظم غيظ تنها در برابر حزن است. مانند كظم غيظ حضرت يعقوب (علیه السلام)؛ و تولّى عنهم و قال يا أسفي علي يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيم. (يوسف، 84)

كظم غيظ يعنى فرو نشاندن اندوه و غضبى كه در آستانه ى فوران است و شخصى كه كظم غيظ مى كند، هم كاظم است، هم مكظوم. مثل طبيبى كه خود را معالجه مى كند؛ هم معالج است، هم معالَج. از آن جهت كه با قدرت روحى اش خود را كنترل مى كند، كاظم و از آن رو كه رام شده، مكظوم ناميده مى شود.

حضرت يونس (علیه السلام) تا در ميان قوم خود بود، هم كاظم بود، هم مكظوم، اما وقتى در شكم ماهى قرار گرفت، مكظوم شد؛ فاصبر لحكم ربّك و لا تكن كصاحب الحوت إذ نادى و هو مكظوم.(2)

16.

«روي أنّ جارية لعلي بن الحسين (علیه السلام) جعلت تسكب عليه الماء ليتهيّأ للصّلوة، فسقط الإبريق من يدها فشجّه، فرفع رأسه إليها، فقالت له الجارية: أنّ الله تعالي يقول: و الكاظمين الغيظ فقال لها: قد كظمت غيظي. قالت: و العافين عن النّاس. قال: قد عفي الله عنكِ. قالت: و اللّه يحبّ المحسنين قال: إذهبي فأنتِ حُرّة لوجه الله».(3)

17. طلب آمرزش نكردن و به فكر توبه نبودن، در عين توجّه به گناه، اصرار بر آن است؛ و الذين اذا فعلوا فاحشة... و لم يصرّوا علي ما فعلوا و هم يعلمون. امام باقر (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمودند:

«الاصرار هو ان يذنب الذّنب فلا يستغفر الله و لا يحدّث نفسه بتوبة فذلك الاصرار».(4)

18. «فاحشة» گناهى است كه زشتى آن آشكار باشد. از آيه شريفه: الّذين يجتنبون كبائر الإثم و الفواحش إلاّ اللّمم... (نجم، 32) استفاده مى شود كه فواحش قسم خاصّى از معاصى

ص: 283


1- بحار، ج 8، ص 120، روايت 11.
2- قلم، 48؛ تسنيم، ج 15، ص 559.
3- مجمع البيان، ج 1-2، ص 838؛ نور الثقلين، ج 1، ص 390.
4- راهنما، ج 3، ص 74.

كبيره است و معصيت كبيره اعمّ از فحشاست.

قرآن كريم برخى از مصاديق فحشا را چنين معرفى فرموده است: و لا تنكحوا ما نكح ءَاباءكم من النّساء إلاّ ما قد سلف إنّه كان فاحشة و مقتا و ساء سبيلاً(نساء، 22)؛ اين نهى قرآن بدان جهت است كه در عصر جاهليت، پسر پس از مرگ پدرش با زن وى (زن ديگرى جز مادرش) ازدواج مى كرد. در باره ى اعمال قوم لوط (علیه السلام) نيز مى فرمايد: و لوطا إذ قال لقومه تأتون الفاحشة ما سبقكم بها من أحد من العالمين(اعراف، 80). در باره ى زنا مى فرمايد: و لا تقربوا الزّنا إنّه كان فاحشة و ساء سبيلاً.(1)

19. امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«أنظروا في القرآن و اعملوا كيف كانت عاقبة الّذين من قبلكم و ما أخبركم عنه»؛ به قرآن نظر افكنيد و بدانيد عاقبت پيشينيان شما چگونه بوده است و قرآن از آن چه خبرى مى دهد.(2)

ص: 284


1- اسراء، 32؛ تسنيم، ج 15، ص 573.
2- كنز الدقائق، ج 2، ص 226.

آیه 138-145

اشاره

هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ ( 138) وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ( 139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ ( 140) وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ ( 141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ ( 142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ( 143) وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ ( 144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ ( 145)

ترجمه

اين (قرآن) بيانى است براى مردم، و براى پرهيزكاران رهنمود و اندرزى است. * و اگر مؤمنيد، سستى نكنيد و غمگين نشويد كه شما برتريد. * اگر به شما آسيبى رسيده، آن قوم را نيز آسيبى نظير آن رسيد و ما اين روزها (ى شكست و پيروزى) را ميان مردم به نوبت مى گردانيم (تا آنان پند گيرند) و خداوند كسانى را كه (واقعا) ايمان آورده اند معلوم بدارد، و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خداوند ستمكاران را دوست نمى دارد، * و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند خالص گرداند و كافران را (به تدريج) نابود سازد. * آيا پنداشتيد كه داخل بهشت مى شويد، بى آن كه خداوند جهادگران و شكيبايان شما را معلوم بدارد؟ * و شما مرگ را پيش از آن كه با آن رو به رو شويد، سخت آرزو مى كرديد؛ پس، آن را ديديد و (همچنان) نگاه مى كرديد. * و محمّد، فرستاده اى بيش نيست كه پيش از او (هم) پيامبرانى (آمده و) رفته اند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده ى خود بر مى گرديد؟ و هر كس از عقيده ى خود باز گردد، هرگز هيچ زيانى به خدا نمى رساند، و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد. * و هيچ نفسى جز به فرمان خدا نميرد. (خداوند، مرگ را) به عنوان سرنوشتى معين (مقرّر كرده است). و هر كه پاداش اين دنيا را بخواهد به او از آن مى دهيم؛ و هر كه پاداش آن سرا را بخواهد، از آن به او مى دهيم، و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد.

ص: 285

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلى بخشيدن به مسلمانان در باره مجروح شدن در جنگ، گردش قدرت به دست افراد مختلف جهت آزمايش و خالص شدن مؤمنان و نابودى كفار، عدم ورود به بهشت مگر در پرتو تحمل مشكلات، عدم هماهنگى سخن با عمل به هنگام جنگ و جهاد، برخورد متفاوت جنگجويان به هنگام شنيدن شايعه قتل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) (ارتداد اكثريت و ثبات قدم اقليت)، مرگ انسان ها به اذن الهى، رسيدن دنياطلبان به برخى از مقاصد خويش و پاداش آخرت طلبان.

ب. كلمه «وهن» مانند واژه ى «ضعف» در مسائل علمى، ارادى، امور روانى و جنبه هاى جسمانى استعمال مى شود؛ در مسائل علمى، فكرى و سياسى مانند: ذلكم و أنّ اللّه موهن كيد الكافرين(انفال، 18) و در امور جسمانى مانند آنچه حضرت زكريا (علیه السلام) به خدا عرض كرد:... ربّ إنّى وهن العظم منّي و اشتعل الرأس شيبا و لم أكن بدعائك ربّ شقيّا. (مريم، 4)

اگر آن دو با هم ذكر شوند، ممكن است هر يك معناى جداگانه اى داشته باشند؛ اما اگر هر يك جدا از ديگرى استعمال شود، ممكن است معناى آن ديگرى را نيز در بر داشته باشد. آنجا كه اين دو واژه با هم ذكر شده اند، مانند و كأيّن من نبي قاتل معه ربيّون كثير فما وهنوا لما أصابهم في سبيل اللّه و ما ضعفوا و ما استكانوا و اللّه يحبّ الصّابرين(آل عمران، 146)؛ در اين آيه كريمه ضعف به معناى ناتوانى و «وهن» به معناى سستى است.(1)

ج. «قرح» به فتح و ضم قاف قرائت شده و هر دو به يك معناست مانند جهد و ضعف، ليكن به فتح قاف مصدر و به ضم آن اسم مصدر و به معناى جراحاتى است كه بر بدن وارد مى گردد.(2)

د. «تداول» به معناى دست به دست گرداندن است؛ دولت را از آن جهت دولت مى گويند كه دست به دست مى گردد. خداوند در باره ى حكمت انفال مى فرمايد: انفال را واجب كرديم تا ثروت تنها در دست ثروتمندان در گردش نباشد. (حشر، 7)

ه -. مرحوم طبرسى براى اصطلاح «شهيد» در قرآن دو احتمال ذكر كرده است:

ص: 286


1- تسنيم، ج 15، ص 597.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 842.

1. كسى كه در ميدان نبرد كشته شده باشد. 2. شاهد بر اعمال. سپس هيچ يك از اين دو معنا را نسبت به ديگرى ترجيح نداده است(1) در حالى كه مرحوم شيخ طوسى معناى نخست را ترجيح داده است و علت آن را شهداى جنگ احد دانسته است.(2)

علامه طباطبايى (رحمه الله) كلمه شهيد را در قرآن كريم به معناى شاهدان اعمال و در حديث و فقه به معناى كشته شده در راه خدا مى داند(3). بر اين اساس، قرآن كريم شهيدان ميدان جنگ را با تعابيرى چون: و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله أموات(بقره، 154) و ولا تحسبنّ الّذين قتلوا في سبيل الله أمواتا...(4) معرفى كرده است.

افزون بر اين، شهيد به معناى كشته شده در راه خدا، در قرآن معهود نيست.(5)

و. در بيان مراد از تمحيص سه قول بيان شده است:

1. ابتلا و آزمايش؛ مؤمنان از غير مؤمنان مشخّص گردند.

2. پاك كردن اهل ايمان از گناهان است.

3. پاك كردن مؤمنان از هر گونه شك و ريب است.(6)

ز. كلمه «يمحق» از ماده ى «محق» به معناى كم شدن تدريجى چيزى است. بدين مناسبت شب پايان ماه را «محاق» مى گويند. زيرا روشنى ماه كم كم كاسته شده و معلوم مى گردد.(7)

ح. موت به معناى خروج روح و نابودى حيات بدن است و قتل نيز به همان معناست، ولى در صورتى كه مستند به يك سبب عمدى يا شبه عمد باشد. هرگاه موت و قتل جداى از يكديگر و مستقلاً ذكر گردند، معناى موت اعمّ از قتل است. زيرا با قتل، موت نيز صادق است، ولى لازمه ى هر موتى قتل نيست، ولى اگر اين دو در يك كلام كنار يكديگر ذكر شوند، مراد از موتْ مرگ طبيعى و مقصود از قتل، مرگى است كه به طور عمدى انجام گرفته باشد.

ص: 287


1- مجمع البيان، ج 2، ص 510.
2- تبيان، ج 2، ص 602.
3- الميزان، ج 4، ص 29.
4- آل عمران، ج 169.
5- تسنيم، ج 15، ص 622.
6- مجمع البيان، ج 2، ص 845؛ اطيب البيان، ج 3، ص 269.
7- مجمع البيان، ج 2، ص 845.

ط. فقد رأيتموه؛ يعنى اسباب و مقدمات مرگ را ديديد نه خود مرگ را. چون مرگ ديدنى نيست.(1)

ى. شيخ طوسى (رحمه الله) در باره ى اجل دو قول نقل مى كند:

الف. انسان اجل مشخّصى دارد كه با آن اجل مى ميرد.

ب. انسان دو اجل دارد: اجل تخلّف ناپذير و حتمى و اجل تقديرى.

سپس قول نخست را ترجيح مى دهد. زيرا اجل تقديرى را اجل نمى گويند، چنان كه ملك تقديرى را ملك نمى نامند.(2)

ترجيح با قول دوم است. زيرا خداوند مى فرمايد: هو الّذى خلقكم من طين ثم قضى أجلاً وأجل مسمّي عنده ثم أنتم تمترون(انعام، 2)؛ ذات أقدس خداوندى دو اجل مقرّر فرموده است: اجلى تغييرپذير و اجلى تغييرناپذير؛... قضي أجلاً و أجل مسمّى عنده...؛ اجل مسمّى تغيير ناپذير است. زيرا عند اللّهى است؛ همان گونه كه از روايات نيز اين معنا استفاده مى شود.(3)

ك. در باره اجل كشته شدگان چند نظر است بعضى مى گويند: كسى كه كشته مى شود، پيداست كه مرگش همان وقت بوده است؛ يعنى اگر كشته هم نمى شد، به اجل خود مى مرد. در مقابل، گروهى ديگر مى گويند: اگر كشته نمى شد، به اجل طبيعى نمى مرد و به زندگى خود ادامه مى داد. گروه سومى نيز مى گويند: اگر كشته نمى شد، شايد ادامه ى حيات مى داد و ممكن بود با حادثه ى ديگرى از دنيا برود. قول سوم صحيح است.

نكته ها

1. تخصيص هدايت و موعظه براى پرهيزكاران بدين جهت است كه پرهيزكاران از هدايت و موعظه ى قرآن كريم بهره مند مى شوند، مانند انذار؛ گرچه قرآن كريم براى همه انسان ها نذير است؛ ليكون للعالمين نذيرا، اما اهل خشيت از انذار آن بهره مند مى شوند؛ انّما أنت منذر من يخشاها.

2. در آيه 139 قرآن كريم دستور مى دهد در جنگ با دشمن سستى نورزيد: و لا تهنوا و

ص: 288


1- روض الجنان، ج 5، ص 89؛ تبيان، ج 3، ص 5.
2- تبيان، ج 3، ص 9.
3- تسنيم، ج 15، ص 689.

لا تحزنوا... و در آيه 146 از كسانى كه در جنگ سستى نورزيدند ستايش مى كند: و كأيّن من نبي قاتل معه ربّيّون كثير فما وهنوا لما اصابهم في سبيل الله.

3. پيروزى و شكست ظاهرى ملاك نيست، برترى به خاطر عقايد صحيح و تفكّر سالم اصل است: و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين.(1)

4. گرچه آيه شريفه در باره ى جنگ احد نازل شده است، اما مورد مخصص نيست و آيه شريفه همه مسلمانان را در همه امور زندگى و دينى از ضعف و سستى برحذر مى دارد. جمله: ان كنتم مؤمنين نشانه آن است كه دورى جستن از وهن و سستى بستگى به مقدار ايمان به خداوند دارد. زيرا ايمان به خداوند يك نوع سپرى است كه انسان را از وقوع در مهالك محافظت مى كند.(2)

5. مسلمانان با توجه به موارد ذيل بايد روحيه داشته باشند:

الف. انتم الاعلون؛ شما بلندمرتبه ايد.

ب. قد مسّ القوم قرح؛ دشمنان شما نيز زخمى شده اند.

ج. تلك الايام نداولها؛ اين روزهاى تلخ سپرى مى شود و قدرت از شخصى به شخص ديگر يا از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود.(3)

6. آيه إن يمسسكم قرح فقد... در مقام تسليت و دلدارى دادن به مسلمانان است كه اگر به شما جراحتى وارد شد و شهيد داديد، مشركان هم در جنگ بدر همين آسيب ها را ديدند و گروهى از آنان كشته دادند.(4)

7. جراحاتى كه در جنگ احد به مسلمانان وارد شد، براى تعذيب آنان نبود، بلكه يك امر طبيعى در جنگ هاست. همان گونه كه كفار نيز زخمى شدند. تعبير به «مسّ» در ان يمسسكم براى آسان ساختن تحمل مصيبت است.(5)

8. يكى از خواسته هاى امامان شهادت در راه خداست و اين نشان مى دهد كه شهادتْ

ص: 289


1- نور، ج 2، ص 162.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 843.
3- نور، ج 2، ص 163.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 844.
5- مواهب الرحمن، ج 6، ص 351.

نه علامت پيروزى دشمنان است و نه نشانه شكست مؤمنان؛ أئمه در دعاهاى خود مقام شهيدان را طلب نمى كردند، بلكه خود شهادت را درخواست مى كردند. از اين رو، در دعاى ماه مبارك رمضان آمده است:

«... و قتلاً في سبيلك مع وليّك فوفّق لنا...»(1) و نيز در پايان نخستين دعاى صحيفه ى سجاديه، امام (علیه السلام) از خداوند طلب شهادت مى كند:

«... و نصير به في نظم الشهداء بسيوف أعدائه...». تقاضاى اصحاب حضرت سيد الشهدا (علیه السلام) از آن حضرت كه به آنان اجازه ى جهاد و شهادت بدهد، به ويژه آنان كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را درك كرده بودند، با اين استدلال همراه بود كه شهادت ما در بيدارى مردم مؤثر خواهد بود. آرى، اين همه نشان مى دهد كه هرگز كشته شدن در راه خدا نشانه پيروز شدن دشمنان خدا يا نابودى دين نيست، وگرنه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در نامه اش به مالك اشتر هرگز چنين درخواستى طرح نمى فرمود؛

«... و أن تختم لي و لك بالسّعادة و الشهادة...».(2)

9. بر پايه آيه: لقد كنتم تمنون الموت بايد مؤمنان خودشان محاسبه و آزمايش كنند تا روشن شود چه اندازه در برابر مصائب و مشكلات شكيبايى مى ورزند و آرزوى بدون تصميم و عمل، انسان را به مقصود نمى رساند.(3)

10. امام باقر (علیه السلام) فرمود: پس از آن كه خداوند از مقام شهداى بدر در بهشت خبر داد، مؤمنان به شهادت رغبت كردند و گفتند: خدايا، جنگى را پيش روى ما قرار ده تا شهيد شويم. جنگ احد را خداوند بر آنان ارائه فرمود، اما اكثريت از عهده ى امتحان الهى برنيامدند.(4)

11. چرا جمله: أفإن مات أو قتل به صورت ترديد بيان شده، با اين كه خداوند متعال هيچ گونه شكى در اين جهت ندارد؟ پاسخ: زيرا موت يا قتل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در اين جهت مساوى است كه نبايد هيچ تأثيرى در ضعف ايمان يا ارتداد مردم داشته باشد.(5)

12. سؤال: با اين كه خداوند در قرآن كريم خطاب به پيامبر فرمود: انّك ميّت و انّهم ميّتون و خداوند مى دانست كه پيامبر كشته نخواهد شد، چرا در اين آيه فرمود: أفإن مات أو قتل؟

ص: 290


1- بحار الانوار، ج 98، ص 117.
2- نهج البلاغه، ص 156، نامه 53.
3- مواهب الرحمن، ج 6، ص 353.
4- تفسير برهان، ج 1، ص 697؛ نور الثقلين، ج 1، ص 396؛ كنز الدقائق، ج 2، ص 231؛ روض الجنان، ج 5، ص 89.
5- تفسير كبير، ج 9، ص 24.

پاسخ: صدق قضيه شرطيه متوقف بر صدق دو جزء آن نيست؛ پس اين جمله درست است: «اگر عدد پنج زوج باشد، منقسم به متساويين خواهد شد»، با اين كه دو جزء آن صادق نيست. همچنين آيه شريفه: لو كان فيهما ءَالهه الاّ اللّه لفسدتا نيز صادق است، با اين كه نه در عالم هستى الهه اى وجود دارد و نه فسادى ديده مى شود.(1)

13. در روايات متعددى، اين آيه شريفه به ارتداد مردم پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله) تأويل شده است. زيرا گروه اندكى بر پيمان خويش باقى ماندند. بر پايه جمله: انقلبتم على أعقابكم رذايل جاهليت در وجود آن ها باقى بود و دين اسلام در قلوبشان رسوخ نكرده بود، وگرنه رجوعِ پس از شناخت حق، بى معناست.(2)

14. بر پايه «من» تبعيضيه در آيه شريفه خداوند متعال تضمين نكرده است كه هر چه انسان در دنيا يا آخرت بخواهد، هميشه به او عطا مى فرمايد؛ بلكه اگر اراده و خواست او با همه علل و اسباب طبيعى موافق باشد، به تمام آرزوهايش خواهد رسيد و اگر اراده ى او با بعضى از اسباب طبيعى عالم هماهنگ باشد، به بعضى آرزوهايش مى رسد.(3)

15. بيان مبهم گونه پاداش پايداران در جنگ و تعبير با كلمه سين «سيجزى»، دلالت بر عظمت پاداش الهى دارد.(4)

16. معناى جمله هاى فعليه اى چون

«الّذين أشركوا، الّذين صبروا، الذين ظلموا» با اوصافى مانند

«المشركين، الصابرين، الظالمين» متفاوت است. زيرا در جملات نخستين فعل به ذات نسبت داده شده و دلالت بر ثبوت و دوام ندارد، ولى وصف دلالت بر ثبوت و دوام دارد.

«شاكرون» كسانى هستند كه صفت شكر در آن ها استقرار و ثبوت داشته باشد و شكر مطلق اين است كه بنده متذكر هيچ نعمتى نشود، مگر آن كه به ياد ولى نعمتش باشد و هنگام بهره ورى از نعمتى، اوامر الهى را نسبت به آن نعمت اطاعت كند.

بنا بر اين، شكر حقيقى در گرو خلوص علمى و عملى است و شيطان را در شاكران طمعى نيست؛ فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين الا عبادك منهم المخلصين(ص، 83) و قال فبما

ص: 291


1- تفسير كبير، ج 9، ص 23.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 396-399؛ البرهان، ج 1، ص 698-700؛ كنز الدقائق، ج 2، ص 231؛ مواهب الرحمن، ج 6، ص 341.
3- الميزان، ج 4، ص 40.
4- روح المعانى، ج 4، ص 79.

اغويتني لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم ثم لاتينّهم من بين أيديهم و من خلفهم و عن أيمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أكثرهم شاكرين. (اعراف، 17) جمله و لا تجد اكثرهم شاكرين به منزله ى استثنا است و در آنْ كلمه «مخلصين» را به شاكرين مبدل كرده است. چون شاكران همان مخلصانى هستند كه شيطان را در آن ها طمعى نبوده و نسبت به آنان هيچ گونه نفوذى ندارد.(1)

17. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: حضرت على (علیه السلام) در جنگ احد شصت و يك زخم برداشت و پيامبر (صلی الله علیه و آله) «ام سليم» و «ام عطيه» را دستور داد كه به معالجه ى جراحات آن حضرت بپردازند. چيزى نگذشت كه آن ها با نگرانى به خدمت پيغمبر (صلی الله علیه و آله) عرضه داشتند: «حال على (علیه السلام) به گونه اى است كه ما هر زخمى را مى بنديم، زخم ديگرى گشوده مى شود و زخم هاى تن او زياد و خطرناك است و ما از حيات او نگرانيم».

پيامبر (صلی الله علیه و آله) و جمعى از مسلمانان براى عيادت به منزل على (علیه السلام) وارد شدند، در حالى كه بدن او پر از جراحت بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) با دست مبارك خود بدن او را مسح كرد و فرمود: «كسى كه در راه خدا چنين آسيبى ببيند، آخرين درجه ى مسئوليت خود را انجام داده است». زخم هايى كه حضرت دست بر آن مى كشيد، به زودى التيام مى يافت.

على (علیه السلام) در اين هنگام گفت: «الحمد لله» با اين همه نگريختم و پشت به دشمن نكردم. خداوند متعال نيز از كوشش هاى او قدردانى كرد و در دو آيه از قرآن مجيد آنان را جزو شاكران نام برده، به فداكارى هاى او و افراد نمونه ى ديگرى از مجاهدان احد، اشاره كرده؛ وسيجزى اللّه الشّاكرين و و سنجزي الشّاكرين.(2)

18. خداى سبحان در اين آيه كريمه به مسلمانان خاطرنشان مى فرمايد: اگر براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى جنگيد، سرانجام وى از اين دنيا خواهد رفت، اما اگر براى خدا و پايدارى دين او مى جنگيد، خدا هميشه هست و دين خدا نيز هميشه محفوظ خواهد ماند. در اين مقطع از تاريخ مردم بر سه گروه شدند:

گروه يكم: منافقانى كه در جنگ احد كفر باطنى آنان ظهور كرد؛ و طائفة قد أهمّتهم أنفسهم.... (آل عمران، 154)

ص: 292


1- الميزان
2- مجمع البيان، ج 2، ص 509؛ نمونه، ج 3، ص 119.

گروه دوم: مسلمانان ضعيف و سست عنصر كه ضعف ايمانشان آشكار شد؛ اين گروه كه به جهت همراهى با پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله) رابطه ى خود را با ابوسفيان تيره كرده بودند، تأسّف مى خوردند. خداى سبحان در باره ى اين گروه كه به سبب ضعف ايمان از ميدان جنگ فرار كردند، مى فرمايد: إذ تُصعدون و لا تلوون علي أحد و الرّسول يدعوكم في اخركم فأثابكم غمّا بغمّ لكي لا تحزنوا علي مافاتكم و لا ما أصابكم و اللّه خبير بما تعملون. (آل عمران، 153)

گروه سوم: مسلمانان مقاومى كه براى رضاى خدا در جنگ شركت كرده، تا پايان استقامت ورزيدند. شمار گروهى كه شخصيت حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) در ميان آنان مى درخشيد، بسيار اندك بود و خداوند در باره ى اينان فرمود:... سيجزي اللّه الشاكرين.(1)

19. نظير آيه شريفه 145 كه مردم به دو قسم دنياطلب و آخرت طلب تقسيم شدند، آيات ذيل است:

الف. فمن الناس من يقول ربنا ءاتنا فى الدنيا و ماله في الاخرة من خلاق * و منهم من يقول ربنا ءاتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النار. (بقره، 200-201)

ب. منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة. (آل عمران، 152)

ج. من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها ما نشاء لمن مزيد.... و من اراد الاخرة و سعي لها سعيها و هو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا * كلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء.... (اسراء، 18-20)

ص: 293


1- تسنيم، ج 15، ص 668.

آیه 146-152

اشاره

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ ( 146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ ( 147) فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ ( 148) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ ( 149) بَلِ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرينَ ( 150) سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمينَ ( 151)

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ ( 152)

ترجمه

و چه بسيار پيامبرانى كه همراه او توده هاى انبوه، كارزار كردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بديشان رسيد، سستى نورزيدند و ناتوان نشدند؛ و تسليمِ (دشمن) نگرديدند، و خداوند، شكيبايان را دوست دارد. * و سخنِ آنان جز اين نبود كه گفتند: «پروردگارا، گناهان و زياده روى ما، در كارمان را بر ما ببخش، و گام هاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه كافران يارى ده.» * پس خداوند، پاداش اين دنيا و نيز پاداش نيك آخرت را به آنان عطا كرد، و خداوند نيكوكاران را دوست دارد. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از كسانى كه كفر ورزيده اند اطاعت كنيد، شما را از عقيده تان باز مى گردانند و زيانكار خواهيد گشت. * آرى، خدا مولاى شماست، و او بهترين يارى دهندگان است. * به زودى در دل هاى كسانى كه كفر ورزيده اند بيم خواهد افكند، زيرا چيزى را با خدا شريك گردانيده اند كه بر (حقّانيت) آن، (خدا) دليلى نازل نكرده است. و جايگاهشان آتش است و جايگاه ستمگران چه بد است. * خداوند، وعده خود را به شما، (در باره پيروزى بر دشمن در احد،) تحقّق بخشيد؛ در آن هنگام (كه در آغاز جنگ،) دشمنان را به فرمان او، به قتل مى رسانديد؛ (و اين پيروزى ادامه داشت) تا اين كه سست شديد؛ و (بر سر رها كردن سنگرها،) در كار خود به نزاع پرداختيد؛ و

ص: 294

بعد از آن كه آنچه را دوست مى داشتيد (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانى كرديد. بعضى از شما، خواهان دنيا بودند؛ و بعضى خواهان آخرت. سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت؛ (و پيروزى شما به شكست انجاميد؛) تا شما را آزمايش كند. و او شما را بخشيد؛ و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد.

تفسير

الف. خداوند در قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

جنگيدن مردان الهى به همراه پيامبران، بيان اوصاف آنها مانند عدم سستى در راه خدا و صبر و استقامت و درخواست آمرزش از خداوند، ثبات قدم، پاداش الهى در دنيا و آخرت نسبت به نيكوكاران، پيامد پيروى از كفّار، ترس كفار از مسلمانان به خاطر شرك به خداوند، صداقت وعده الهى در پيروزى مسلمانان در جنگ احد به خاطر كشتن دشمنان در آغاز جنگ و علل شكست مسلمانان در جنگ احد در پايان جنگ به منظور آزمايش.

ب. مرحوم شيخ طوسى (رحمه الله) و به تبع ايشان مرحوم طبرسى (رحمه الله) القا را به دو نوع تقسيم كرده اند:

1. معناى حقيقى القا در اعيان خارجى است؛ فألقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين. (اعراف، 107)

2. معناى مجازى القا در امور معنوى است؛ و لا تقولوا لمن ألقي إليكم السّلام لست مؤمنا. (نساء، 94)

اين نگرش را بيشتر بزرگان در معنا كردن آيات دارند. زيرا الفاظ را براى معانى مادّى، جسمانى و حسّى مى دانند و استعمال اين الفاظ را در امور معنوى، استعمال كلمه در غير ما وضع له و مجاز مى شمرند.

نگرش ديگر آن است كه الفاظ براى ارواح معانى وضع شده اند، نه براى مصاديق عينى. بنا بر اين، با تغيير مصاديقْ معنا تغيير نمى كند. پس، استعمال كلمه ميزان در مصاديق معنوى مانند ميزان الاعمال بودن قرآن كريم يا ولايت اهل بيت يا ميزان بودن علم منطق، استعمالى حقيقى است. زيرا معناى كلمه ميزان

«ما يوزن به الشئ» است و مادى بودن وزن يا موزون شرط نيست.

در قرآن كريم نيز مشتقات كلمه القا چنان كه گفته شد، هم در امور مادى استعمال شده

ص: 295

است، مانند: و ألق ما في يمينك تلقف ما صنعوا... (طه، 69) هم در امور معنوى، مانند: إنّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً. (مزمّل، 5)

القا در آيه كريمه ى: أن اقذفيه في التّابوت فاقذفيه في اليمّ فليلقه اليمّ بالسّاحل يأخذه عدوّ لي و عدوّ له و ألقيت عليك محبّة منّي و لتصنع علي عيني(طه، 39) در مصداق مادّى و معنوى به يك گونه به كار رفته است. پس، بيان مرحوم شيخ طوسى و نيز مرحوم طبرسى ناتمام است.

نكته ها

1. مصيبت ها و مشكلات، آن گاه كه در راه خدا باشد، هرگز مردان الهى را به ضعف و ناتوانى و تسليم در برابر دشمنان نخواهد كشيد؛ فما وهنوا لما اصابهم في سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا.(1)

2. هنگام احساس ضعف، از زندگى رادمردان تاريخ و مقاومت آنان درس بگيريد؛ و كايّن من نبي.(2)

3. انجام وظيفه و پايدارى بر حقّ مهم است، پيروز بشويم يا نشويم. آيه مى فرمايد: و الله يحبّ الصابرين و نفرمود

«يحبّ الفاتحين».(3)

4. قرآن كريم در تمجيد و ستايش از صابران تعبيرات مختلفى دارد از جمله: و الله يحب الصابرين(آل عمران، 146)، و بشّر الصابرين(بقره، 155)، و الله مع الصابرين(بقره، 249)، ولئن صبرتم هو خير للصابرين(نحل، 126) و انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب. (زمر، 10)

5. خداوند در وصف مجاهدان پيشين، در اين آيه مى فرمايد: خداوند صابران را دوست دارد و در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند نيكوكاران را دوست دارد؛ از همرديف قرار دادن صابران و نيكوكاران بر مى آيد كه نيكوكارى بدون استقامت ممكن نيست. چون در پيش روى هر نيكوكار، مشكلات فراوانى است كه اگر ناپايدار باشد، به زودى كار خود را رها مى كند.(4)

ص: 296


1- راهنما، ج 3، ص 101.
2- نور، ج 2، ص 169.
3- همان، ص 170.
4- نمونه، ج 3، ص 122.

6. طلب مغفرت براى اسراف، پس از طلب مغفرت از گناهان، عطف خاص بر عام و نشانه اهميت آن است كه بايد براى گناهِ اسراف به دليل بزرگ بودن آنْ جداگانه طلب آمرزش كرد.(1)

7. يكى از عوامل شكست در جنگ، گناه و اسراف است. رزمندگان مخلص، با استغفار اين موانع پيروزى را از بين مى برند؛ اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا.(2)

8. شكستِ خود را به قضا و قدر و يا ديگران نسبت ندهيد، به قصورها و تقصيرهاى خود نيز توجه داشته باشيد؛ ذنوبنا و اسرافنا.(3)

9. اوّل استغفار، بعد استنصار. ابتدا طلب آمرزش كنيد، سپس از خداوند پيروزى بخواهيد؛ اغفر لنا... و انصرنا.(4)

10. كسانى كه مرد عمل هستند كم سخن مى گويند، از اين رو قرآن كريم از مجاهدان حقيقى اين طور توصيف مى كند: نيست سخن آنان جز اين چند جمله «خدايا ما را بيامرز و ما را ثابت قدم بدار و بر كفار پيروز گردان»: و ما كان قولهم الاّ ان قالوا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا في أمرنا و ثبت أقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين.

11. گرچه استقامت ورزيدن از اعمال و كردار بندگان است، اما چون با لطف و عنايت پروردگار همراه است، مى توان اين ثبات قدم را به خداوند نسبت داد و از او طلب كرد.(5)

12. سرّ توصيف پاداش اخروى به نيكويى و شايستگى حسن ثواب الاخرة پاينده و مهم بودن آن است، ليكن پاداش دنيوى را بدون وصف ذكر كرد ثواب الدنيا. زيرا زودگذر و همراه با رنج و آفت است.(6)

13. بر پايه جمله بما اشركوا ما لم ينزل به سلطانا، هر اعتقادى بايد همراه دليل باشد، وگرنه باطل است؛ خواه تقليد بدون دليل يا مذهب بدون برهان.(7)

14. بر پايه برخى از روايات، يكى از ويژگى هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيروزى ايشان بر كفار و

ص: 297


1- تفسير كبير، ج 9، ص 30؛ فتح القدير، ج 1، ص 387.
2- نور، ج 2، ص 171.
3- همان.
4- همان، ص 171.
5- تبيان، ج 3، ص 13.
6- كشف الاسرار، ج 2، ص 305؛ الميزان، ج 4، ص 41؛ كنز الدقائق، ج 2، ص 244؛ روح المعانى، ج 4، ص 86.
7- تبيان، ج 3، ص 16-17.

مشركان به سبب ايجاد ترس و رعب در دل آنان از ناحيه خداوند بوده است.(1)

15. در آيه شريفه 151 معجزه قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بيان مى فرمايد. چون آن حضرت را از راه غير طبيعى پيروز كرد، و قرآن هم خبر داد كه در آينده بر قلب هاى مشركان ترس خواهيم افكند و پيروزى پيامبر (صلی الله علیه و آله) بدين صورت تأمين خواهد شد.(2)

16. آيه شريفه 151، سبب رعب افكندن در قلوب كفار را شرك مى داند و اين يك سنت الهى است. هر گاه اين سبب محقق شود، مسبب نيز تحقق خواهد پذيرفت و اصولاً اختصاصى به كافر ندارد، بلكه در باره ى مؤمنان نيز چنين است. هر گاه از دين الهى اعراض كنند، ترس و وحشت بر قلب آنان حاكم مى شود؛ چه اين كه گاه اين حقيقت در برخى از مؤمنان مشاهده مى شود. از هر كسى مى ترسند، با اين كه خداوند به آنان وعده ى نصرت و پيروزى داده است.(3)

17. شكست در ميدان جنگ خسارت نيست، شكست اعتقادى و ارتداد، خسارتى بس بزرگ است؛ فتنقلبوا خاسرين.(4)

18. خداوند سبحان همان گونه كه رعب را بر دل هاى كافران مى افكند؛... سألقي في قلوب الّذين كفروا الرّعب فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم كلّ بنان(انفال، 12)، امنيت وآرامش را بر قلوب اهل ايمان مستولى مى فرمايد؛ ثم أنزل عليكم من بعد الغمّ أمنة نعاسا يغشي طائفة منكم... (آل عمران، 154) يا إذ يغشيكم النّعاس أمنة منه و ينزّل عليكم من السّماء ماء ليطهّركم به و يذهب عنكم رجز الشّيطان و ليربط علي قلوبكم و يثبّت به الأقدام(انفال، 11). با اين كه انسان غمگين و هراسناك را به آسانى خواب در بر نمى گيرد، اما در جنگ احد خداوند چنان آرامشى را نازل كرد كه مؤمنان را خواب فرا گرفت.

19. دنياطلبى و دلدادگى به ماديات، از عوامل سستى در مبارزه و رويارويى با دشمنان

ص: 298


1- نور الثقلين، ج 1، ص 402؛ تبيان، ج 3، ص 17؛ كنز الدقائق، ج 2، ص 245-246؛ روض الجنان، ج 5، ص 106؛ الميزان، ج 4، ص 43؛ نمونه، ج 4، ص 125-126.
2- روض الجنان، ج 5، ص 106.
3- مواهب الرحمن، ج 6، ص 364.
4- نور، ج 2، ص 172.

دين؛ حتّي اذا فشلتم و... منكم من يريد الدّنيا.(1)

20. شكست پيكارگران احد، آزمايش الهى براى آنان؛ ثم صرفكم عنهم ليبتليكم.

«صرفكم عنهم» يعنى شما را از تعقيب دشمنِ درگير منصرف ساخت و لازمه اين انصراف، شكست است.(2)

21. عفو گناهكاران مؤمن، جلوه اى از فضل خداوند؛ و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل علي المؤمنين. جمله و الله ذو فضل...، به منزله علّتى براى عفو است؛ يعنى چون خداوند صاحب فضل است از گناه شما صرف نظر كرد.(3)

22. مؤمن را به خاطر يك خلاف نبايد از صفوف اهل ايمان خارج دانست، بلكه بايد از يك سو هشدار داد و از سوى ديگر با تشويق دلگرمش كرد؛ عفا عنكم و اللّه ذو فضل علي المؤمنين.(4)

ص: 299


1- راهنما، ج 3، ص 118.
2- همان.
3- همان، ص 29.
4- نور، ج 2، ص 176.

آیه 153-158

اشاره

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ ( 153) ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاسًا يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ في أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ( 154) إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ ( 155) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي اْلأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسْرَةً في قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ يُحْيي وَ يُميتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ ( 156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ ( 157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ َلإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ ( 158)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه از كوه بالا مى رفتيد؛ و (جمعى در وسط بيابان پراكنده شدند؛ و از شدّت وحشت،) به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد؛ و پيامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد. سپس اندوه ها را يكى پس از ديگرى به شما جزا داد؛ اين به خاطر آن بود كه ديگر براى از دست رفتن (غنايم جنگى) غمگين نشويد، و نه به خاطر مصيبت هايى كه بر شما وارد مى گردد. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. * سپس به دنبال اين غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد. اين آرامش، به صورت خواب سبكى بود كه (در شب بعد از حادثه احد،) گروهى از شما را فرا گرفت؛ اما گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند؛ (وخواب به چشمانشان نرفت.) آنها گمان هاى نادرستى - همچون گمان هاى دوران جاهليت - در باره خدا داشتند؛ و مى گفتند: «آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟!» بگو: «همه كارها (و پيروزى ها) به دست خداست.» آن ها در دل خود، چيزى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى سازند؛ مى گويند: «اگر ما سهمى از پيروزى داشتيم، در اين جا كشته

ص: 300

نمى شديم.» بگو: «اگر هم در خانه هاى خود بوديد، آنهايى كه كشته شدن بر آن ها مقرر شده بود، قطعا به سوى آرامگاه هاى خود، بيرون مى آمدند (و آنها را به قتل مى رساندند). و اين ها براى اين است كه خداوند، آنچه در سينه هايتان پنهان داريد، بيازمايد و آنچه را در دل هاى شما (از ايمان) است، خالص گرداند؛ و خداوند از آنچه در درون سينه هاست، با خبر است.» * كسانى از شما كه در روز رو به رو شدن دو جمعيت با يكديگر (در جنگ احد)، فرار كردند، شيطان آن ها را بر اثر بعضى از گناهانى كه مرتكب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آن ها را بخشيد. خداوند، آمرزنده و بردبار است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانند كافران نباشيد كه چون برادرانشان به مسافرتى مى روند، يا در جنگ شركت مى كنند (و از دنيا مى روند و يا كشته مى شوند)، مى گويند: «اگر آن ها نزد ما بودند، نمى مردند و كشته نمى شدند!» (شما از اين گونه سخنان نگوييد،) تا خدا اين حسرت را بر دل آن ها [= كافران] بگذارد. خداوند، زنده مى كند و مى ميراند؛ (و زندگى و مرگ، به دست اوست؛) و خدا به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. * اگر هم در راه خدا كشته شويد يا بميريد، (زيان نكرده ايد؛ زيرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آن ها (در طول عمر خود،) جمع آورى مى كنند، بهتر است. * واگر بميريد يا كشته شويد، به سوى خدا محشور مى شويد. (بنا بر اين، فانى نمى شويد كه از فنا، وحشت داشته باشيد.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تنها گذاشتن پيامبر در جنگ احد و فرار مسلمانان، توصيه به روحيه بلند داشتن و غمگين نشدن به خاطر گرفتارى ها، نزول آرامش بر مسلمانان و عدم آرامش منافقان و افراد ضعيف الايمان و ابراز سخنان ناشايست، رفتن به جنگ به منظور آزمايش، فرار از جنگ معلول اعمال خود بشر و وسوسه شيطان، هم سخن و هم فكر نشدن با كفار در مسايل جنگ و شهادت، برتر بودن رحمت الهى بر نعمت هاى مادى.

ب. «تصعدون» از ماده «اصعاد» است كه به معناى راه رفتن در زمين هاى مسطح و يا به طرف بالا است در حالى كه «صعود» مخصوص رفتن به طرف بالا است و شايد به كار بردن

ص: 301

اين ماده در آيه شريفه به دليل اين است كه جمعى از فرار كنندگان از كوه بالا رفتند در حاليكه جمع ديگرى در بيابان پراكنده شدند. و لاتلون از ماده «لى» به معناى التفات و ميل پيدا كردن است؛ يعنى از معركه دور شديد و به كسى اعتنا نمى كرديد.(1)

ج. لفظ «ثواب» نوعا در خير استعمال مى شود و گاهى هم در شرّ استعمال مى شود؛ زيرا از نظر لغوى به معناى رجوع است چنان كه مفهوم لغوى آن در آيه شريفه و اذ جعلنا البيت مثابة للناس روشن است كه خداوند كعبه را محل رجوع مردم قرار داده است. و زن را از آن جهت «ثيب» نامند كه شوهر به او رجوع مى كند و اصل ثواب هر چيزى است كه به عنوان جزا به فاعل برگردد اعم از اين كه خير باشد يا شر، البته كلمه ثواب به حسب متفاهم عرفى به خير اختصاص يافته است. بنا بر اين، اگر لفظ ثواب در آيه شريفه را به معناى لغوى آن بدانيم؛ فاثابكم، معناى كلام درست مى شود، و اگر به معناى عرفى آن حمل كنيم كه بر امور خير تعلق مى گيرد. بنا بر اين، در آيه شريفه به منظور تهكم وارد شده چنان كه در مورد عذاب تعبير بشارت از باب تهكم آمده است؛ فبشّرهم بعذاب اليم.(2)

د. كسانى كه همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در جنگ احد شركت داشتند، چهار دسته بودند: يك گروه آن هايى كه به درجه رفيعه شهادت نائل شدند و يك گروه كسانى كه در حفظ پيامبر و دفع كفار ثبات قدم داشتند؛ اين دو گروه از مورد آيه شريفه خارج هستند زيرا كه تولّى و اعراض ننمودند.

اما كسانى كه فرار كردند، اين ها هم دو گروه بودند: يك گروه منافقين بودند. آن ها هم از مورد آيه شريفه خارج هستند؛ زيرا عفو و مغفرت الهى مخصوص اهل ايمان است و منافقان به شهادت آيه شريفه ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار(نساء، 145)، اهل جهنم هستند. بنا بر اين، گروه چهارم فسّاق از مؤمنان هستند كه به واسطه فسق فرار كردند و به واسطه توبه و ندامت مورد عفو الهى قرار گرفتند. علاوه بر اين خطاب آيه شريفه مربوط به مسلمانان است و منافقان از اين خطاب خارج هستند.(3)

ص: 302


1- مفردات راغب؛ روح المعانى، ج 4، ص 91؛ نمونه، ج 3، ص 131؛ تفسير كبير، ج 9، ص 40.
2- تفسير كبير، ج 9، ص 40؛ تفسير قياسى، ج 4، ص 257.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 401.

ه -. در آيه انما استزلّهم الشيطان، منظور از شيطان يا شيطان از جنس جنّ است كه كار او اغوا و وسوسه است چنان كه قرآن مى فرمايد: قال فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين(ص، 82)، يا از جنس انسان است كه منافقان هستند كه هم خود فرار كردند و هم مسلمانان را فرارى دادند و القاى خوف و رعب در قلب آن ها نمودند.(1)

و. اصل معناى «ضرب» واقع ساختن جسمى بر جسم ديگر است و سير در زمين را نيز ضرب نامند؛ زيرا به وسيله سير پا در زمين واقع مى شود. در قرآن كريم به مطلق سفر«ضرب في الارض» گفته شده مانند آيه شريفه اذا ضربوا في الارض او كانوا غزّي. به سفر تجارى نيز«ضرب في الارض» اطلاق شده مانند و ءاخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله(مزمل، 20) چه اين كه به سفر براى جنگ نيز اطلاق شده مانند يا ايّها الذين ءامنوا اذا ضربتم في سبيل الله فتبينوا.(2)

نكته ها

1. كلمه «تنازعتم» دلالت دارد بر اين كه همه مسلمانان اتفاق در سستى در امر جنگ و معصيت فرمان پيامبر نداشتند، بلكه بعضى از آنان اصرار بر اطاعت پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند تا تنازع مفهوم پيدا كند، وگرنه اگر همه آن ها مخالفت فرمان پيامبر را مى كردند كه نزاع معنا نداشت و شاهد به اين مطلب قسمت بعد آيه است كه مى فرمايد: منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة.(3)

2. نكره بودن كلمه «فضل» دلالت بر عظمت فضل الهى دارد و از اين كه فضل خداوند را به مؤمنان اختصاص داد و فرمود: ذو فضل علي المؤمنين و به ضمير «عليهم» تعبير ننمود، بلكه فرمود: علي المؤمنين براى آن كه شرافت مؤمنان را ظاهر سازد علاوه بر اين علت فضل الهى را بيان نمايد.(4)

3. در موارد مختلفى مسلمانان ضعيف الايمان و برخى از منافقان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را تنها

ص: 303


1- اطيب البيان، ج 3، ص 401.
2- نساء، 94؛ تبيان، ج 3، ص 26؛ التحرير و التنوير، ج 3، ص 263.
3- الميزان، ج 4، ص 44.
4- صفوة التفاسير، ج 1، ص 238.

گذاشتند. به عنوان نمونه در جنگ تبوك منافقان به بهانه دورى راه در جنگ شركت نكردند: لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا لاتبعوك ولكن بعدت عليهم الشقّه... (توبه، 42) يا اين كه مى گفتند هوا گرم است: و قالوا لاتنفروا في الحرّ. قرآن كريم به آن ها پاسخ داد آتش جهنم سوزان تر است اگر بفهمند: قل نار جهنم اشدّ حرّا لو كانوا يفقهون، اما در دو مورد مسلمانان پيامبر را تنها گذاشتند: يكى در جنگ احد: اذ تصعدون و لا تلون على احد و الرسول يدعوكم. (آل عمران، 153)

دوم براى خريد جنس كه پيامبر را در حال خطبه خواندن نماز جمعه ترك كردند: و اذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما. (جمعه، 11)

4. آنجا كه همه فرار مى كنند، رهبر بايد در صحنه بماند و فراريان را فرا بخواند؛ والرسول يدعوكم....(1)

5. از اين كه قرآن كريم جمله و الله عليم بذات الصدور را بعد از جمله و ليبتلي الله ما في صدوركم آورد، براى آن است كه بفهماند امتحان الهى به معناى ندانستن او از حال بندگان خود نيست كه با امتحان بخواهد حال بندگان خود را بفهمد، بلكه او عالم به جميع معلومات است، امتحان او به دليل اصلاح حال انسان و تكامل اوست.(2)

6. نفس در قرآن كريم دو اطلاق دارد:

الف. گاهى به معناى خود حيوانى است چنان كه از متخلفان در جنگ مذمت مى كند مى فرمايد: اين ها به فكر خود بودند: قد اهمّتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية.

ب. گاهى به معناى خود انسانى است مانند: عليكم انفسكم لا يضركم من ضلّ اذا اهتديتم. (مائده، 105)

7. كتابت تكوينى و تشريعى

1. تشريعى مانند: كتب عليكم الصيام(بقره، 183) و كتب عليكم القتال. (بقره، 214)

2. تكوينى مانند: كتب عليه انّه من تولاه فانّه يضلّه و يهديه الي عذاب السعير(حج، 4)، اولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه(مجادله، 22) و قل لو كنتم في بيوتكم

ص: 304


1- نور، ج 2، ص 177.
2- تفسير كبير، ج 9، ص 50.

لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم. (آل عمران، 154)

8. در آيه 152 هم نسبت به كسانى كه در جنگ احد سست شدند و سپس نادم گرديدند بحث عفو و مغفرت از آنان را مطرح فرمود و در آيه 155 از كسانى كه پشت كرده و فرار نمودند عفو مى فرمايد الا اين كه بين اين دو بخشش تفاوت قائل شده است؛ در آيه نخست عفو همراه با فضل و اشعار به ايمان آنان دارد، گذشته از اين كه امن و آسايش پس از اندوه هاى پياپى بر آنان نازل گرديد، ولى در آيه 155 عفو بدون كرامت نقل شده فقط عفو همراه حلم آمده كه تعجيل ننمودن در عقوبت را افاده مى نمايد.(1)

9. دشمن پس از پايان جنگ، دست به شايعات دلسرد كننده مى زند: لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا اگر رزمندگان نزد ما مى ماندند، كشته نمى شدند.(2)

10. منافق كافر است، چون گويندگان اين سخنان منافقان بودند، ولى قرآن از آن ها به الّذين كفروا ياد مى كند.(3)

11. مهم در راه خدا بودن است، خواه به شهادت بيانجامد يا مرگ؛ قتلتم فى سبيل الله او متّم....(4)

12. آمرزش گناهان آدمى از سوى خداوند، زمينه بهره مندى او از رحمت خاصّ الهى؛ لمغفرة من الله و رحمة. چون در آيه شريفه «مغفرة» مقدم بر «رحمة» شده، مى توان نتيجه گرفت كه آمرزش گناهان مقدمه اى براى دريافت رحمت خاص الهى است.(5)

13. در آيه شريفه اول قتل بر موت مقدم شده و جهتش آن است كه قتل در راه خداوند نزديك تر به مغفرت الهى است تا مرگ طبيعى، از اين رو در آيه بعد چون اين نكته ملحوظ نيست، ترتيب طبيعى رعايت شده و موت بر قتل مقدم ذكر شده است.(6)

قال الباقر (علیه السلام): «سبيل الله على و ذريّته فمن قتل فى ولايته قتل فى سبيل الله و من مات في

ص: 305


1- الميزان، ج 4، ص 51.
2- نور، ج 2، ص 181.
3- همان.
4- همان، ص 182.
5- راهنما، ج 3، ص 139.
6- الميزان، ج 4، ص 57؛ التحرير و التنوير، ج 3، ص 264.

ولايته مات في سبيل الله».(1)

14. از جمله لالي الله تحشرون نكاتى استفاده مى شود:

الف. تقديم«لالي الله» كه جار و مجرور است دلالت بر حصر دارد؛ يعنى به سوى خداوند محشور مى شويد نه غير او.

ب. از اين كه از اسماى الهى كلمه «الله» را آورد، چون «الله» اسم است براى ذات مستجمع جميع كمال، دلالت بر كمال رحمت او دارد.

ج. آوردن لام تأكيد «لالي الله» براى تأكيد اين حقيقت است كه الوهيت خداوند اقتضاى حشر به سوى او را دارد كه به انسان ها در قيامت بر طبق اعمالشان پاداش دهد.(2)

15. دو چيز است كه منتهاى آرزوى هر انسان مؤمن است: يكى نجات از عذاب الهى كه در اثر مغفرت از گناهان حاصل مى شود و ديگر نيل به بهشت و ثواب الهى كه در اثر مشمول رحمت الهى شدن به وجود مى آيد و يقينا اين دو امر هرگز قابل مقايسه با نعمت هاى دنيوى كه در معرض فنا و زوال است نخواهد بود، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: لمغفرة من الله ورحمة خير مما يجمعون.(3)

16. دو چيز از تمام دنيا براى انسان بهتر است:

1. قرآن كريم: يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم و شفاء لما في الصدور و هدى و رحمة خير للمؤمنين * قل يفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون(يونس، 57-58)؛ منظور از فضل و رحمت به جهت ارتباط با آيه قبل قرآن كريم است.

2. مرگ يا شهادت در راه خدا: و لئن قتلتم في سبيل الله او متّم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون.

17. فخر رازى گويد: رحمت و مغفرت الهى از نعمت هاى دنيوى به علت امور ذيل به مراتب برتر و بالاتر است:

الف. چه بسا شخصى كه امور مادى را طلب مى كند، در آينده نتواند از آن بهره ببرد و از

ص: 306


1- كنز الدقائق، ج 2، ص 254.
2- تفسير كبير، ج 9، ص 59.
3- اطيب البيان، ج 3، ص 404.

دنيا برود، اما رحمت و مغفرت الهى در قيامت قطعى است.

ب. بر فرض اين كه انسان زنده بماند، اما ممكن است ثروت انسان باقى نماند و از بين برود.

ج. ممكن است مال و ثروت نيز باقى باشد، اما انسان به خاطر مريضى نتواند استفاده كند.

د. بهره مندى انسان از ثروت در دنيا مقطعى است، ولى بهره گيرى انسان در قيامت ابدى است.

ه -. استفاده كردن از ثروت در دنيا و لذت بردن از آن ها با هزاران رنج و درد و مصيبت آميخته است، اما استفاده از رحمت الهى در قيامت از اين ضررها به دور است.(1)

ص: 307


1- تفسير كبير، ج 9، ص 58.

آیه 159-165

اشاره

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ ( 159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ( 160) وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ( 161) أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ ( 162) هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ ( 163) لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ ( 164) أَ وَ لَمّا أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 165)

ترجمه

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آن ها را ببخش و براى آن ها آمرزش بطلب، و در كارها با آنان مشورت كن، اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش و) بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد. * اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند بايد توكل كنند. * (گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالى كه) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند. و هر كس خيانت كند، روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه محشر) مى آورد؛ سپس به هر كس آنچه فراهم كرده (و انجام داده) است، به طور كامل داده مى شود؛ و (به همين دليل) به آن ها ستم نخواهد شد (چرا كه محصول اعمال خود را خواهند ديد). * آيا كسى كه از رضاى خدا پيروى كرده، همانند كسى است كه به خشم و غضب خدا بازگشته ؟! و جايگاه او جهنم، و پايان كار او بسيار بد است. * هر يك از آنان، درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند و خداوند به آنچه انجام مى دهند، بيناست. * خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [= نعمت بزرگى بخشيد] هنگامى كه در ميان آن ها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛ كه آيات او را بر آن ها بخواند، و

ص: 308

آن ها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد و البته پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند. * آيا هنگامى كه مصيبتى (در ميدان جنگ احد) به شما رسيد، در حالى كه دو برابر آن را (در ميدان جنگ بدر بر دشمن) وارد ساخته بوديد، گفتيد: «اين (مصيبت) از كجاست»؟! بگو: «از ناحيه خود شماست (كه در ميدان جنگ احد، با دستور پيامبر مخالفت كرديد). خداوند بر هر چيزى قادر است. (و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد، در آينده شما را پيروز مى كند.)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

رحمت الهى عامل نرم خويى پيامبر و بداخلاقى عامل پراكنده شدن مردم، دستور به عفو و استغفار و مشورت با مردم و توكل بر خداوند، پيروزى مسلمانان در پرتو نصرت الهى، خيانت كار نبودن انبيا، عدم برابرى تابعان رضايت حق و غضب الهى، نعمت بزرگ بعثت پيامبر براى هدايت مردم و مصائب در دنيا معلول اعمال خود بشر.

ب. درجه معمولاً به پله هايى گفته مى شود كه انسان به وسيله آن ها به نقطه مرتفعى صعود مى كند، اما به پله هايى كه از آن براى پايين رفتن به نقطه گودى استفاده مى شود «درك» مى گويند، از اين رو در باره پيامبران در سوره بقره آيه 253 مى خوانيم: و رفع بعضهم درجات و در باره منافقان در سوره نساء آيه 253 مى خوانيم: ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار، ولى در آيه مورد بحث چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده جانب طايفه مؤمنان گرفته شده و تعبير به درجه شده است. اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند.(1)

ج. كلمه «منّ» در اصل به معناى قطع است و نعمت را از آن جهت منت گويند چون به وسيله آن طرف از بلا و رنج قطع مى گردد. لهم اجر غير ممنون؛ يعنى غير مقطوع. برخى گفته اند در اصل به معناى سنگ هايى است كه با آن وزن مى كنند و به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهايى را منّت گويند كه اگر جنبه عملى داشته باشد يعنى كسى عملاً نعمت بزرگى را به ديگرى بدهد، كاملاً زيبا و ارزنده است، اما اگر كسى كار كوچك خود را با

ص: 309


1- نمونه، ج 3، ص 180؛ جامع الاحكام، ج 3، ص 1505.

سخن، بزرگ كند و به رخ افراد بكشد كارى است بسيار زشت. بنا بر اين، منّتى كه نكوهيده است به معناى بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است، اما منّتى كه ارزشمند است همان بخشيدن نعمت هاى بزرگ است.(1)

د. كلمه «ان» مخفّفه از مثقله است و فارق ميان انْ مخففه از مثقله و انْ نافيه حرف لام است كه در ابتداى «في ضلال» وارد شده است لفي ضلال.(2)

نكته ها

1. كلمه «لنت» كه فعل ماضى است دلالت دارد بر اين كه نرمخويى يك خصيصه ثابت در پيامبر بوده و مردم او را به اين وصف مى شناختند و خداوند فطرت پيامبر را بر اساس نرمخويى آفريده است؛ زيرا پيامبر به عنوان هدايت انسان هاى منحرف مبعوث گشته و هدايت افراد لجوج و گنهكار جز به نرمخويى و مدارا ممكن نيست و همين اخلاق زيبا و نرمخويى پيامبر (صلی الله علیه و آله) سبب هدايت گروه فراوانى از انسان ها شد.(3)

2. تقديم«فبما رحمة» بر«لنت لهم» مفيد حصر است و تنوين«رحمة» مفيد تعظيم است؛ يعنى تنها به رحمت بزرگ الهى تو بر اين ها نرمخويى نشان مى دهى نه به غير آن.(4)

3. نرمخويى و مدارا بر هر انسانى لازم است تا جايى كه منجر به اهمال حقى از حقوق الهى نشود كه در آن جا نرمخويى روا نيست، بلكه غلظت و تندى لازم است چنان كه قرآن مى فرمايد: يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و نيز مى فرمايد: و لا تأخذكم بهما رأفة في دين الله. نكته قابل توجه اين كه خداوند در آيه و لو كنت فظا غليظ القلب غلظت و تندى را در باره مؤمنان نكوهش كرده است، ولى در آيه جاهد الكفار و المنافقين واغلظ عليهم پيامبر را امر به غلظت با كفار و منافقان نموده است. بنا بر اين، سياق اين دو آيه نظير سياق آيه شريفه اذلة علي المؤمنين اعزّة علي الكافرين و آيه شريفه اشدّاء علي الكفار رحماء بينهم مى باشد.(5)

ص: 310


1- مجمع البيان، ج 2، ص 875؛ روح المعانى، ج 4، ص 112؛ تبيان، ج 3، ص 38؛ نمونه، ج 3، ص 158؛ مفردات راغب.
2- كشاف، ج 1، ص 436؛ روح المعانى، ج 4، ص 114.
3- التحرير و التنوير، ج 3، ص 265.
4- التحرير و التنوير، ج 3، ص 265؛ فتح القدير، ج 1، ص 393.
5- تفسير كبير، ج 9، ص 64.

4. دو چيز عامل پراكندگى مردم از رهبر اسلام مى شود:

1. بداخلاقى: لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.

2. جاذبه امور مادى: و اذا رأوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما. (جمعه، 11)

5. بسيارى از مفسران گفته اند: الف و لام در «في الامر» در آيه و شاورهم في الامر براى استغراق نيست، بلكه براى عهد است و معهود در آيه مسئله جنگ است. بنا بر اين، مشورت در امر جنگ احد بوده. بعضى ديگر گفته اند منظور از امر جميع امور دنيوى است نه غير آن.(1)

6. جمعى از مفسران اهل سنت آيه شريفه و شاورهم في الامر را اشاره به شوراى شش نفرى عمر براى انتخاب خليفه سوم دانسته و آيه شريفه ر امستند كار خود دانسته اند. در اينجا به سه نكته بايد توجه نمود:

اولاً: انتخاب امام و جانشين پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها بايد از طرف خداوند باشد؛ زيرا او همانند پيامبر بايد واجد صفاتى همچون عصمت باشد كه تشخيص آن به دست خداوند است.

ثانياً: شوراى شش نفرى مزبور هرگز منطبق بر موازين مشورت نبود؛ زيرا اگر منظور مشورت با عموم مسلمانان بوده اختصاص به شش نفر چه معنايى دارد؟ و اگر هدف مشورت با متفكران امت بوده، متفكران امت منحصر به اين شش نفر نبودند؛ زيرا شخصيت هايى مانند سلمان، ابى ذر، مقداد، ابن عباس از دايره اين مشورت بيرون بودند. اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا رأى آن ها مورد قبول واقع شود باز درست نبوده است؛ زيرا شخصيت هايى مانند سعد بن عباده كه رئيس مطلق طايفه انصار بود و ابى ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود از اين مشورت بركنار شده بودند.

ثالثاً: مى دانيم براى اين مشورت شرايط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان تهديد به مرگ شده بودند، در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد.(2)

7. موضوع مشاوره در اسلام از اهميت خاصى برخوردار است از اين رو، با اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيازى به مشورت ندارد، خداوند به او دستور مى دهد كه با مردم مشورت كند؛ و شاورهم في الامر. نكته قابل توجه اين كه كلمه «الامر» در آيه شريفه مفهوم

ص: 311


1- كاشف، ج 2، ص 189.
2- نمونه، ج 3، ص 148.

وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود، ولى مسلم است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز در احكام الهى و قانون گذارى مشورت نمى كرد و تنها در چگونگى اجراى قانون نظر مسلمانان را جويا مى شد.(1)

8. مشورت فوايد فراوانى دارد از جمله:

الف. انسان كمتر گرفتار لغزش مى شود.

ب. اگر انسان در كار خود مواجه با پيروزى شود، كمتر مورد حسد ديگران واقع مى شود و اگر شكست بخورد زبان اعتراض مردم بر او بسته است.

ج. انسان در مشورت مى تواند بهترين رأى و نظريه ها را انتخاب كند. كلمه «شور» در اصل به معناى مكيدن زنبور از شيره گل ها است و در مشورت كردن انسان بهترين نظريه ها را جذب مى كند.

د. انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آنان را با خود درك خواهد كرد.

ه -. مشورت كردن موجب شخصيت دادن به ديگران و احترام به افكار و نظر آنهاست. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ما شقي عبد قطّ بمشورة و لا سعد باستغناء رأى». حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«من استبدّ برأية هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولهم».(2)

9. قرآن كريم در آيه 159 بعد از دستور توكل به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: متوكلان محبوب خداوند هستند كه از مصاديق بارز متوكلان، خود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است: فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين. در برخى از آيات پيامبران ديگر را نيز به عنوان متوكل معرفى كرد: قالت لهم رسلهم... و لنصبرنّ علي ما ءاذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون. (ابراهيم، 11-12)

10. معناى «توكل بر خدا» اين نيست كه انسان به اسباب ظاهرى بى توجه باشد وگرنه فرمان به مشورت منافات با امر به توكل دارد. بنا بر اين، معناى توكل آن است كه در عين حال كه انسان از اسباب ظاهرى بهره مى برد، اعتماد و تكيه انسان به آن نباشد، و قرآن كريم دستور به استفاده از اسباب ظاهرى را داده است مانند: فامشوا في مناكبها و كلوا من رزقه

ص: 312


1- نمونه، ج 3، ص 144.
2- مجمع البيان، ج 2، ص 869؛ تفسير كبير، ج 9، ص 66؛ نمونه، ج 3، ص 144؛ تبيان، ج 3، ص 32.

و واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخيل.(1)

11. پيروزى و شكست، تنها منوط به خواست و قدرت خداوند است؛ ان ينصركم الله... و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده.(2)

12. مؤمنان، بايستى تنها بر خدا توكل كنند؛ و علي الله فليتوكل المؤمنون. تقديم «علي الله» بر متعلّقش «فليتوكل» دلالت بر حصر دارد.(3)

13. مغلوب نشدن كمك كننده دين خدا

در يك آيه ميفرمايد:... إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ(محمد، 7)

در آيه ديگر ميفرمايد: إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ(آل عمران، 160)

از انضمام اين دو آيه روشن ميشود اگر انسان ناصر دين خدا باشد خداوند او را كمك ميكند و هرگز مغلوب نخواهد شد.

14. آثار توكل

الف. عدم تسلط شيطان؛ انّه ليس له سلطان علي الّذين ءامنوا و علي ربّهم يتوكلون. (نحل، 99)

ب. هدايت به صراط مستقيم؛ و من يعتصم بالله فقد هدي الي صراط مستقيم. (آل عمران، 101)

ج. محبوبيت نزد خداوند؛ فتوكّل علي الله انّ الله يحب المتوكّلين. (آل عمران، 159)

د. موفقيت در كار؛ و من يتوكل علي الله فان الله عزيز حكيم. (انفال، 49)

ه -. بهره مندى از نصرت الهى؛ و اعتصموا بالله هو موليكم فنعم المولى و نعم النّصير. (حج، 78)

و. بهره مندى از رحمت الهى در قيامت (بهشت)؛ فاما الّذين ءامنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما. (نساء، 175)

15. با اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى هدايت همه مردم مبعوث شده است؛ و ما ارسلناك الاّ

ص: 313


1- مراغى، ج 4، ص 116.
2- راهنما، ج 3، ص 148.
3- همان؛ فتح القدير، ج 1، ص 394.

كافة للناس، اما سرّ اين كه نعمت بعثت را ويژه مؤمنان قرار داد آن است كه مؤمنان از نعمت بعثت و هدايت بهره مند مى شوند. چنان كه قرآن كريم مايه هدايت همه انسان هاست؛ هدي للناس، اما اهل تقوا بهره مند مى شوند؛ هدي للمتقين.(1)

16. قرآن كريم از وضع دوران جاهليت به ضلال مبين تعبير مى نمايد؛ زيرا ضلال و گمراهى انواعى دارد؛ بعضى از وسايل گمراهى طورى است كه انسان به آسانى نمى تواند باطل بودن آن را بفهمد و گاه چنان است كه هر كس مختصر عقل و شعورى داشته باشد فورى پى به آن مى برد. جعفر طيار در هجرت به حبشه در برابر نجاشى اوضاع دوره جاهلى را چنين ترسيم مى كند:

«كنّا نعبد الاصنام، نأكل الميتة، نأتي الفواحش، نقطع الارحام، نسييء الجوار، يأكل القوي منا الضعيف».(2)

17. مسلمانان از اين كه در جنگ احد شكست خوردند، بسيار ناراحت بودند. قرآن كريم به آن ها دو پاسخ مى دهد:

الف. اگر در جنگ احد 70 نفر كشته داديد، اما در جنگ بدر شما دو برابر به مشركين مصيبت وارد ساختيد؛ 70 نفر را كشتيد و 70 نفر را اسير كرديد؛ قد اصبتم مثليها و اين مطلب در حديثى نيز از امام صادق (علیه السلام) بيان شده است:

«كان المسلمون قد اصابوا ببدر مائة و اربعين رجلاً قتلوا سبعين رجلاً و اسروا سبعين فلمّا كان يوم احد اصيب من المسلمين سبعون رجلاً قال: فاغتمّوا بذلك فانزل الله تبارك و تعالى : او لمّا اصابتكم... مثليها».(3)

ب. اين شكست در احد به خاطر اعمال خودتان است: من عند انفسكم. اولاً: پيامبر فرمود در مدينه بمانيد شما مخالفت كرديد. ثانيا: سستى نموديد. ثالثا: به نزاع و اختلاف پرداختيد. رابعا: سنگرها را رها ساخته و به دنبال جمع غنايم رفتيد و اصولاً خداوند زمانى وعده نصرت مى دهد كه شما صبر و تقوا داشته باشيد. چنان كه قرآن مى فرمايد: ان تصبروا و تتّقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم و چون شرط صبر و تقوا را ترك كرديد، مشروط كه نصرت الهى است، شامل حال شما نخواهد گشت.

ص: 314


1- مجمع البيان، ج 2، ص 875؛ تبيان، ج 3، ص 39؛ روح المعانى، ج 4، ص 113.
2- كاشف، ج 2، ص 197؛ نمونه، ج 3، ص 160.
3- راهنما، ج 3، ص 162.

18. در آياتى از قرآن اين تعبير آمده است كه براى مؤمنان درجاتى است: لهم درجات عند ربهم(انفال، 4) و لهم الدّرجات العلي(طه، 75)، اما در اين آيه مى فرمايد: خود مؤمنان درجات مى شوند. هم درجات كه منظور از آن انسان ها كامل هستند مانند معصومين و اولياى خداوند.

19. مردمى بودن از شرايط رهبران و مسئولين جامعه است: رسولاً من انفسهم.(1)

ص: 315


1- راهنما، ج 3، ص 157.

آیه 166-174

اشاره

وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ ( 166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا وَ قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ ( 167) الَّذينَ قالُوا لإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ( 168) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ( 169) فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ( 170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ ( 171) الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ ( 172) الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيمانًا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ ( 173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ ( 174)

ترجمه

و آنچه (در روز احد،) در روزى كه دو دسته [= مؤمنان و كافران] با هم رو به رو شدند به شما رسيد، به فرمان خدا (و طبق سنت الهى) بود؛ و براى اين بود كه مؤمنان را مشخص كند. * و نيز براى اين بود كه منافقان شناخته شوند؛ آنهايى كه به ايشان گفته شد: «بياييد در راه خدا نبرد كنيد؛ يا (حداقل) از حريم خود، دفاع نماييد.» گفتند: «اگر مى دانستيم جنگى روى خواهد داد، از شما پيروى مى كرديم. (اما مى دانيم جنگى نمى شود.)» آن ها در آن هنگام به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان؛ به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل هايشان نيست و خداوند به آنچه كتمان مى كنند، آگاه تر است. * (منافقان) آن ها هستند كه به برادران خود - در حالى كه از حمايت آن ها دست كشيده بودند - گفتند: «اگر آن ها از ما پيروى مى كردند، كشته نمى شدند.» بگو: «(مگر شما مى توانيد مرگ افراد را پيش بينى كنيد؟!) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد!» * (اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. * آن ها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند؛ و به خاطر

ص: 316

كسانى كه هنوز به آن ها ملحق نشده اند [= مجاهدان و شهيدان آينده]، خوشوقتند؛ (زيرا مقامات برجسته آن ها را در آن جهان مى بينند؛ و مى دانند) كه نه ترسى بر آن هاست و نه غمى خواهند داشت. * و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند و (مى بينند كه) خداوند، پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند (نه پاداش شهيدان، و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند). * آن ها كه دعوت خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) را، پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد، اجابت كردند؛ (و هنوز زخمهاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى ميدان «حمراء الأسد» حركت نمودند؛) براى كسانى از آن ها، كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند، پاداش بزرگى است. * اين ها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [= لشكر دشمن] براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند؛ از آنها بترسيد!» اما اين سخن، بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: خدا ما را كافى است؛ و او بهترين حامى ماست. * به همين جهت، آن ها (از اين ميدان،) با نعمت و فضل پروردگار، بازگشتند؛ در حالى كه هيچ ناراحتى به آنان نرسيد؛ و از رضاى خدا، پيروى كردند؛ و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گرفتارى در جنگ احد (بر طبق سنت الهى) براى مشخص شدن صفوف مؤمنان از منافقان، عدم هماهنگى گفتار و اعمال منافقان، باطل ساختن پندار منافقان در مورد شهيدان، مرگ انسان مقدّر الهى، زنده بودن شهيدان راه حق و مسرور بودن به نعمت هاى الهى و بشارت به آيندگان، ضايع نشدن پاداش مؤمنان، پاداش بزرگ در پرتو شركت در جنگ و تقوا و احسان و اوصاف برخى از مجاهدان راه خدا و پاداش آنان.

ب. منظور از اذن در آيه شريفه، اذن تشريعى نيست؛ زيرا اذن تشريعى به فعل حرام كه قتل مسلمانان از ناحيه مشركان باشد تعلق نمى گيرد، بلكه منظور اذن تكوينى است؛ يعنى انسان ها در افعال خود مستقل نيستند كه تفويض محض باشد و مجبور هم نيستند، بلكه افعال انسان ها به اختيار از آن ها صادر مى شود، ليكن تا مشيت و اراده او تعلق نگيرد، محال است تحقق پيدا كند و تا او قدرت ندهد و موانع را برطرف نكند، كار صورت نمى پذيرد. نظير اين آيه شريفه

ص: 317

در اذن تكوينى، آيه زير است: ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة علي اصولها الاّ باذن الله.(1)

ج. جمله لو نعلم قتالاً لاتبعناكم سه گونه تفسير شده است:

1. جمله لو نعلم نفى برخورد نظامى است؛ يعنى ما مى دانيم كه جنگى رخ نخواهد داد، از اين رو با شما نمى آييم.

2. منظور منافقان از جمله لو نعلم... اين است كه بيرون شدن شما به سوى احد پيكار و قتال نيست، بلكه خود را به مهلكه انداختن است.

3. منظور از جمله لو نعلم... اين است كه اگر ما پيكار مى دانستيم شركت مى كرديم، ولى با فنون جنگ و مبارزه آشنايى نداريم.(2)

د. منافق مشتق از «نفق» نقب و سوراخى است در زير زمين كه درب ديگرى براى خروج دارد، و يربوع خزنده اى است شبيه به موش؛ اين خزنده دو لانه مى سازد يكى به نام «نافقاء» كه آن را مخفى مى دارد و ديگرى به نام «قاصعاء» كه آشكار است. چون دشمن در قاصعاء به آن حمله كند وارد نافقاء شده و از آن خارج مى شود و منافق را از آن جهت منافق گويند كه به سوى مؤمن باايمان و به سوى كافر با كفر خارج مى گردد.(3)

ه -. منظور از حيات و زندگى در اين جا، همان حيات و زندگى برزخى است كه ارواح در عالم پس از مرگ دارند نه زندگى جسمانى و مادى.(4)

و. آيه يستبشرون... و فضل در حقيقت تأكيد و توضيح بيشتر در باره بشارت هايى است كه شهيدان بعد از كشته شدن دريافت مى كنند. آن ها از دو جهت خوشحال و مسرور مى شوند:

1. از اين جهت كه نعمت هاى خداوند را دريافت مى دارند، بلكه فضل او كه همان افزايش و تكرار نعمت است نيز شامل حال آن ها مى شود.

2. از اين جهت كه آن ها مى بينند كه خدا پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند و نه پاداش شهيدان و نه پاداش مجاهدان راستينى كه شربت شهادت ننوشيدند: لم يلحقوا بهم.(5)

ص: 318


1- حشر، 5؛ مجمع البيان، ج 2، ص 877؛ اطيب البيان، ج 3، ص 422؛ تبيان، ج 3، ص 42.
2- راهنما، ج 3، ص 166.
3- مفردات راغب؛ تفسير كبير، ج 9، ص 84.
4- نمونه، ج 3، ص 170.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 883؛ نمونه، ج 3، ص 171.

ز. منظور از من بعد ما أصابهم القرح جراحتى است كه در روز احد بر مسلمانان وارد شده بود.(1)

ح. از اين كه در آيه 172 پاداش عظيم را اختصاص به جمعى داده است، معلوم مى شود كه در ميان آن ها افرادى يافت مى شدند كه خلوص كامل نداشتند و نيز ممكن است تعبير «منهم» (بعضى از ايشان) اشاره به اين باشد كه بعضى از جنگجويان احد به بهانه اى از شركت در اين ميدان، خوددارى كرده بودند.(2)

ط. علت اين كه در آيه شريفه ذكر خدا و رسول هر دو شده است با اين كه ذكر يكى از آن دو كافى بود، شايد از اين جهت بوده باشد كه آنان در جنگ احد هم نافرمانى خدا را كردند و هم نافرمانى رسول خدا را.(3)

ى. مراد از «ناس» سه احتمال تفسيرى است:

1. گروهى هستند كه به دسيسه ابوسفيان براى منصرف كردن مسلمانان اقدام كرده بودند.

2. مراد نعيم بن مسعود الاشجعي است.

3. مراد منافقان است.(4)

ك. فرق ميان نعمت و فضل ممكن است از اين نظر باشد كه نعمت پاداشى به اندازه استحقاق است و فضل اضافه بر استحقاق است.(5)

نكته ها

1. آيه شريفه 169 مسلمانان را تشويق به جهاد مى كند و اين حقيقت را يادآور مى شود كه مرگ و اجل انسان به دست خداوند است. بنا بر اين، مسئله مرگ نبايد عذرى براى نرفتن به جبهه جنگ شود؛ چه بسيار افرادى كه به جنگ رفتند و از دنيا نرفتند و چه بسيار افرادى كه به جنگ نرفتند و اجل آن ها فرا رسيد.

ص: 319


1- مجمع البيان، ج 2، ص 888؛ نمونه، ج 3، ص 176؛ الميزان، ج 4، ص 112؛ تفسير كبير، ج 9، ص 100.
2- نمونه، ج 3، ص 176.
3- الميزان، ج 4، ص 112.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 889.
5- نمونه، ج 3، ص 177.

2. اصابتكم مصيبة... هو من عند انفسكم... و ما اصابكم... فباذن الله. آيه مورد بحث و آيه قبل، شكست احد را هم وابسته به خود مسلمانان دانسته و هم اذن الهى را در آن شكست دخيل شمرده است؛ يعنى افعال بندگان در عين اين كه مستند به خود آنان است، خارج از خواست و اذن الهى نخواهد بود.(1)

3. شادى شهدا به الطاف الهى است، نه عملكرد خودشان؛ فرحين بما ءاتاهم الله.(2)

4. شهيدان در عالم برزخ، شاهد مقامات خويش و ديگر مجاهدان راه خدا: و يستبشرون بالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم. چون آيه در مقام رد پندار كسانى است كه شهيدان را مرده مى پندارند، خداوند با ذكر آيات مورد بحث مى خواهد حالات و پاداش هاى شهيدان را پس از شهادت بيان كند، نه مقامات و پاداش آنان را در قيامت.(3)

5. بازسازى مجدد سپاه اسلام توسط پيامبر (صلی الله علیه و آله)، پس از پراكندگى و شكست در جنگ احد: الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح.(4)

6. تعهّد متقابل

1. اجابت دعاى ما در گرو اجابت ما به دعوت خداوند است. اگر قرآن كريم مى فرمايد: ادعوني أستجب لكم(غافر، 60)، در آيه ى ديگر مى فرمايد: يا أيها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم. (انفال، 24)

2. اگر مى خواهيم خداوند به تعهد خود عمل كند، ما نيز بايد به تعهد خود عمل كنيم؛ اوفوا بعهدي أوف بعهدكم. (بقره، 40)

3. اگر مى خواهيم خداوند به ما حسنه و نيكى در دنيا و آخرت بدهد؛ ربّنا ءاتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة(بقره، 201)، ما نيز بايد كار حسنه و نيكو داشته باشيم؛ للذين أحسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم. (آل عمران، 172)

7. شركت در جهاد، حتى در ركاب پيامبر (صلی الله علیه و آله)، به تنهايى دليل احسان و تقواى آدمى نيست: الذين استجابوا لله... للّذين استجابوا منهم و اتّقوا اجر عظيم. چون خداوند

ص: 320


1- راهنما، ج 3، ص 163.
2- نور، ج 2، ص 198.
3- همان.
4- راهنما، ج 3، ص 178.

اجابت كنندگان دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى شركت در جهاد را به دو طايفه تقسيم كرده است؛ دارندگان احسان و تقوا و فاقدان آن. البته بر اين مبنا كه «من» براى تبعيض باشد.(1)

8. شركت مجروحان در جبهه، مايه تشويق و تقويت روحيه افراد سالم است: استجابوا... من بعد ما اصابهم القرح.(2)

9. حضور در جبهه و مجروح شدن، اگر همراه با تقوا نباشد، بى ارزش است: للذين احسنوا منهم و اتّقوا.(3)

10. مؤمن واقعى كسى است كه علاوه بر ساير كمالات نفسانى در دو مورد، ايمان او افزايش پيدا مى كند:

1. به هنگام تلاوت قرآن: انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا. (انفال، 2)

2. به هنگام جهاد در راه خدا: الذين قال لهم الناس انّ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. (آل عمران، 173)

11. پس از آن كه مجروحان جنگ احد، به فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بار ديگر براى دفاع از اسلام بسيج شده و تا منزلگاه حمراء الاسد در تعقيب دشمن رفتند، دشمنان از آمادگى و روحيه مسلمانان به هراس افتاده، از هجوم مجدد منصرف شده و بازگشتند. اين آيه در تقدير از رزمندگان مجروح و مخلص جنگ احد است.(4)

12. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: هر كس بر خداوند توكل كند، خداوند او را كفايت مى كند؛ و من يتوكل علي الله فهو حسبه(طلاق، 3)، در آيه ى ديگر نمونه اش را پيامبر و ياران او معرفى مى كند كه در غزوه «حمراء الاسد» كه بعد از جنگ احد بود به خداوند توكل كردند و خداوند آنان را كفايت كرد؛ قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل. (آل عمران، 173)

ص: 321


1- همان، ص 180.
2- نور، ج 2، ص 200.
3- همان.
4- همان.

آیه 175-180

اشاره

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ( 175) وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا يُريدُ اللّهُ أَلاّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي اْلآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ ( 176) إِنَّ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِاْلإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ( 177) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ( 178) ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ ( 179) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ ( 180)

ترجمه

اين فقط شيطان است كه پيروان خود را (با سخنان و شايعات بى اساس،) مى ترساند. از آن ها نترسيد؛ و از من بترسيد اگر ايمان داريد! * كسانى كه در راه كفر، شتاب مى كنند، تو را غمگين نسازند! به يقين، آن ها هرگز زيانى به خداوند نمى رسانند. (به علاوه) خدا مى خواهد (آن ها را به حال خودشان واگذارد؛ و در نتيجه،) بهره اى براى آن ها در آخرت قرار ندهد. و براى آن ها مجازات بزرگى است! * (آرى،) كسانى كه ايمان را دادند و كفر را خريدارى كردند، هرگز به خدا زيانى نمى رسانند؛ و براى آن ها، مجازات دردناكى است! * آن ها كه كافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند،) تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم، به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اين كه بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آن ها عذاب خواركننده اى (آماده شده) است. * چنين نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان گونه كه شما هستيد واگذارد؛ مگر آن كه ناپاك را از پاك جدا سازد. و (نيز) چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند (تا مؤمنان و منافقان را از اين راه بشناسيد؛ اين برخلاف سنّت الهى است؛) ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد بر مى گزيند؛ (و قسمتى از اسرارِ نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى گذارد.)

پس (اكنون كه اين جهان، بوته آزمايش پاك و ناپاك است،) به خدا و رسولان او ايمان بياوريد. و اگر ايمان

ص: 322

بياوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداش بزرگى براى شماست. * كسانى كه بخل مى ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمى كنند، گمان نكنند اين كار به سود آن هاست، بلكه براى آن ها شرّ است؛ به زودى در قيامت آنچه را نسبت به آن بخل ورزيدند، همانند طوقى به گردنشان مى افكنند و ميراث آسمان ها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ايجاد ترس از ناحيه شيطان نسبت به پيروانش، لزوم ترس از خدا و نترسيدن از غير او، ناراحت نشدن از سرعت ورزيدن تبه كاران در كفر، عدم آسيب رسانى آنان نسبت به دين خدا، كيفر آنان در قيامت، خير نبودن مهلت به كفار، ضرورت آزمايش، گزينش رسولان الهى و كيفر بخل در قيامت.

ب. آيه 165 از مواردى است كه قرآن كلمه شيطان را بر انسان اطلاق نموده است و اين مطلب با ادامه آيه تأييد مى شود كه فرمود فلا تخافوهم؛ يعنى نترسيد از اين مردمى كه با گفتارهاى خود مشغول سم پاشى هستند؛ زيرا آنان شيطان هستند.(1)

ج. ظاهرا مشار اليه در آيه شريفه همان مردمى هستند كه با گفتارهاى خود، روحيه مؤمنين را تضعيف نمودند.(2)

د. كافرين نمى توانند به خداوند متعال ضررى برسانند؛ زيرا اصولاً نفع و ضرر براى موجوداتى است كه وجودشان از خودشان نيست، اما خداوند ازلى و ابدى كه از هر جهت بى نياز است و وجودش نامحدود است، كفر و ايمان مردم و تلاش هاى آن ها اثرى بر خداوند متعال نخواهد داشت.(3)

ه -. آيه شريفه و لا يحزنك الذين يسارعون في الكفر... براى تسليت دادن به

ص: 323


1- الميزان، ج 4، ص 116؛ نمونه، ج 3، ص 179؛ مجمع البيان، ج 2، ص 890؛ تفسير كبير، ج 9، ص 105.
2- الميزان، ج 4، ص 116؛ نمونه، ج 3، ص 178.
3- نمونه، ج 3، ص 180؛ مجمع البيان، ج 2، ص 891.

پيغمبر (صلی الله علیه و آله) و برطرف كردن حزن و اندوه آن حضرت است و نهى در آيه شريفه لايحزنك ارشادى است.(1)

و. در آيه شريفه 177 فرمود: «عذاب أليم» ولى در آيه قبل فرمود: «عذاب عظيم»، اين تفاوت در تعبير به خاطر آن است كه آن ها در مسير كفر با سرعت بيشترى پيش مى رفتند.(2)

ز. آيه شريفه انّ الذين اشتروا... و لهم عذاب اليم هم ممكن است علت باشد براى نهى

«لا يحزنك» و هم ممكن است تعليل باشد براى جمله انّهم لن يضروا الله شيئا؛ زيرا اين آيه شريفه علّت عامى است.(3)

ح. از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند افراد گنهكار را در صورتى كه زياد آلوده به گناه نشده باشند، به وسيله زنگ هاى بيدارباش و گاهى به وسيله مجازات بيدار مى سازد و به راه حق باز مى گرداند، ولى خداوند آن هايى كه در گناه و عصيان غرق شده اند و در طغيان و نافرمانى به مرحله نهايى رسيده اند، را به حال خود وا مى گذارد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و استحقاق حداكثر مجازات را پيدا كنند. آيه شريفه و لا يحسبنّ الذين كفروا انّما نملي لهم... اشاره به همين قسم دوم افراد دارد.(4)

ط. مراد از ما ءاتاهم الله من فضله مال است و اين تعبير براى اين است كه به علت سرزنش و رمز اين ملامت اشاره اى فرموده باشد.(5)

نكته ها

1. بنا بر آيه شريفه خافون ان كنتم مؤمنين اگر در قلبى ترس از غير خدا پيدا شود، نشانه عدم تكامل ايمان و نفوذ وسوسه هاى شيطان است. نتيجه اين سخن آن است كه هر كجا ايمان نفوذ كرد، شهامت و شجاعت نيز به همراه آن نفوذ خواهد كرد.(6)

ص: 324


1- الميزان، ج 4، ص 135؛ نمونه، ج 3، ص 180؛ مجمع البيان، ج 2، ص 891؛ تفسير كبير، ج 9، ص 106.
2- نمونه، ج 3، ص 181.
3- الميزان، ج 4، ص 136؛ مجمع البيان، ج 2، ص 891.
4- نمونه، ج 3، ص 183.
5- الميزان، ج 4، ص 139؛ نمونه، ج 3، ص 191؛ مجمع البيان، ج 2، ص 896.
6- نمونه، ج 3، ص 179.

2. شيوه ارعاب و تهديد، سياست دائمى قدرت هاى شيطانى؛ فعل مضارع دلالت بر استمرار و دوام دارد؛ (يخوّف).(1)

3. ترسيدن از شيطان به جهت متأثر شدن از اغواى اوست و مردم در برابر اغواى شيطان سه گروه هستند:

الف. گروهى غافل هستند كه شيطان آن ها را اغوا مى كند.

ب. گروهى مخلص هستند مانند انبيا كه مصون از اغواى شيطان هستند: فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين.

ج. گروه سوم پرهيزكاران هستند كه با بصيرت خويش مانع نفوذ شيطان مى شوند: ان الّذين اتقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون. (اعراف، 201)

4. از جمله ولكن الله يجتبي من رسله من يشاء استفاده مى شود كه پيامبران ذاتا عالم به غيب نيستند و بر اثر تعليم الهى قسمتى از اسرار غيب را مى دانند.(2)

5. آيه انّما نملي لهم در حقيقت جواب از پرسش مقدر است كه چرا جمعى از ستمگران و آلوده، اين همه غرق در نعمت هستند و مجازات نمى بينند؟ از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه اين امر دو دليل دارد:

الف. ظالمين افراد غير قابل اصلاحى هستند كه طبق سنّت آفرينش و اصل آزادى اراده و اختيار به حال خود واگذار شده اند تا به آخرين مرحله سقوط برسند و مستحق حداكثر مجازات شوند.

ب. خداوند گاهى به اين گونه افراد، نعمت فراوانى مى دهد و هنگامى كه غرق لذت پيروزى شدند، ناگهان همه چيز را از آنان مى گيرد تا حداكثر شكنجه را در زندگى همين دنيا ببينند.(3)

6. سؤال: خداوند متعال كه از اسرار درون همه كس آگاه است چه مانعى دارد كه مردم را از وضع آن ها آگاه كند و از طريق علم غيب، مؤمن از منافق شناخته شود؟

ص: 325


1- نور، ج 2، ص 203.
2- نمونه/ ج 3 / ص 188؛ مجمع البيان/ ج 2 / ص 895؛ تفسيركبير/ ج 9 / ص 115.
3- نمونه، ج 3، ص 184.

پاسخ: الف. آگاهى بر اسرار نهانى، مشكلى را براى مردم حل نمى كند، بلكه در بسيارى از موارد باعث هرج و مرج و از بين رفتن تلاش و كوشش در ميان توده مردم مى گردد.

ب. بايد ارزش اشخاص از طريق اعمال آن ها روشن گردد و مسأله آزمايش و امتحان خداوند متعال نيز چيزى جز اين نيست.(1)

7. آيه شريفه 179 به مؤمنين اعلام مى كند كه ناموس ابتلا و امتحان از اين جهت در ميان مؤمنين جارى است كه مراتب كمال را پيموده و مؤمن خالص از غير خالص و پاك سرشت از بدطينت متمايزگردد.(2)

8. اين نكته قابل توجه است كه از مؤمن تعبير به طيب (پاكيزه) شده است و مى دانيم كه پاكيزه، چيزى است كه بر همان آفرينش نخست باقى بماند و اشياى خارجى آن را خبيث نسازد و از اين مطلب اين نيز استفاده مى شود كه ايمان داشتن، فطرت و آفرينش نخستين انسان است.(3)

9. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: خداوند هر كسى را از رسولان بخواهد بر مى گزيند و علم غيب را در اختيار او قرار مى دهد؛ و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب ولكن الله يجتبي من رسله من يشاء(آل عمران، 179)، در آيات ديگر به نمونه هايى از من يشاء كه مشمول گزينش الهى شدند اشاره كرد:

الف) حضرت آدم (علیه السلام)؛ ثم اجتباه ربّه فتاب عليه و هدى. (طه، 122)

ب) حضرت ابراهيم (علیه السلام)؛ شاكرا لأنعمه اجتباه و هداه الي صراط مستقيم. (نحل، 121)

ج) حضرت يوسف (علیه السلام)؛ و كذلك يجتبيك ربّك و يعلمك من تأويل الاحاديث. (يوسف، 6)

د) حضرت يونس (علیه السلام)؛ فاجتباه ربّه فجعله من الصالحين. (قلم، 50)

ه -) حضرت نوح، داود، سليمان، ايوب، موسى، هارون، زكريا، عيسى، يحيى، لوط و...؛ واجتبيناهم و هديناهم الي صراط مستقيم. (انعام، 84-87)

ص: 326


1- نمونه، ج 3، ص 187.
2- الميزان، ج 4، ص 137.
3- نمونه، ج 3، ص 189.

10. قيامت، صحنه تجسّم عمل است: سيطوقون ما بخلوا. در حديث آمده است: هر كس زكات مال خود را ندهد، در قيامت اموالش به صورت مار و طوقى بر گردنش نهاده مى شود.(1)

11. گرچه در آيه 180، نامى از زكات و حقوق واجب مالى برده نشده، ولى در روايات اهل بيت و گفتار مفسران، آيه به مانعان زكات تخصيص داده شده است و تشديدهايى كه در آيه به چشم مى خورد نيز دليل براين است كه منظور انفاق مستحبى نيست.(2)

ص: 327


1- نور، ج 2، ص 210.
2- نمونه، ج 3، ص 190؛ مجمع البيان، ج 2، ص 896.

آیه 181-189

اشاره

لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ ( 181) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ ( 182) الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ( 183) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ ( 184) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ ( 185) لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثيرًا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ ( 186) وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ ( 187) لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ( 188) وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 189)

ترجمه

خداوند، سخن آن ها را كه گفتند: «خدا فقير است، و ما بى نيازيم»، شنيد. به زودى آنچه را گفتند، خواهيم نوشت و (همچنين) به ناحق كشتن پيامبران را (مى نويسيم)؛ و به آن ها مى گوييم: «بچشيد عذاب سوزان را (در برابر كارهايتان!)» * اين به خاطر چيزى است كه دست هاى شما از پيش فرستاده (و نتيجه كار شماست) و به خاطر آن است كه خداوند، به بندگان (خود)، ستم نمى كند. * (اين ها) همان كسانى (هستند) كه گفتند: «خداوند از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا (اين معجزه را انجام دهد:) يك قربانى بياورد، كه آتش [= صاعقه آسمانى] آن را بخورد!» بگو: «پيامبرانى پيش از من، براى شما آمدند؛ و دلايل روشن، و آنچه را گفتيد آوردند؛ پس چرا آن ها را به قتل رسانديد اگر راست مى گوييد؟!» * پس اگر (اين بهانه جويان،) تو را تكذيب كنند، (چيز تازه اى نيست؛) رسولان پيش از تو (نيز) تكذيب شدند؛ (پيامبرانى) كه دلايل آشكار، و نوشته هاى متين و محكم، و كتاب روشنى بخش

ص: 328

آورده بودند. * هر كسى مرگ را مى چشد؛ و شما پاداش خود را به طور كامل در روز قيامت خواهيد گرفت؛ آن ها كه از آتش (دوزخ) دور شده، به بهشت وارد شوند نجات يافته و رستگار شده اند و زندگى دنيا، چيزى جز سرمايه فريب نيست. * به يقين (همه شما) در اموال و جان هاى خود، آزمايش مى شويد؛ و از كسانى كه پيش از شما به آن ها كتاب (آسمانى) داده شده [= يهود]، و (همچنين) از مشركان، سخنان آزاردهنده فراوان خواهيد شنيد. و اگر استقامت كنيد و تقوا پيشه سازيد، (شايسته تر است؛ زيرا) اين از كارهاى مهم و قابل اطمينان است. * و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خدا، از كسانى كه كتاب (آسمانى) به آن ها داده شده، پيمان گرفت كه حتما آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد؛ ولى آن ها آن را پشت سر افكندند؛ و به بهاى كمى فروختند؛ و چه بد متاعى مى خرند؟! * گمان مبر آن ها كه از اعمال (زشت) خود خوشحال مى شوند، و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند. (بلكه) براى آن ها، عذاب دردناكى است! * و حكومت آسمان ها و زمين، از آن خداست؛ و خدا بر همه چيز تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ثبت شدن سخنان زشت كفار و عمل ناپسند آنان (كشتن پيامبران) و مجازات آنان در قيامت، افتراء كفار به خداوند، حتمى بودن مرگ، سعادت واقعى در پرتو ورود به بهشت، ضرورت آزمايش در اموال و جان ها، پيمان الهى از اهل كتاب نسبت به بيان حقايق، عذاب الهى براى افراد پرتوقع و خودبين و مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى.

ب. مراد از كشتن انبيا به غير حق، كشتن از روى شناخت و عمد است نه كشتن از روى سهو و خطا و نادانى.(1)

ج. گفتار انّ الله فقير و نحن أغنياء از يهوديان است؛ زيرا در ذيل آيات مطالب مربوط به يهود (كشتن انبيا به ناحق و...) آمده است.(2)

ص: 329


1- الميزان، ج 4، ص 143.
2- الميزان، ج 4، ص 142؛ نمونه، ج 3، ص 192؛ تفسير كبير، ج 9، ص 121.

د. اين كلام يهوديان ممكن است دو علت داشته باشد:

1. يهوديان اين كلام را از آن جهت گفتند كه مى شنيدند بر پيغمبر آياتى از قبيل من ذا الذي يقرض الله قرض حسنا(بقره، 245) نازل شده است. از باب استهزاء

2. ممكن است علت گفتار يهود ديدن فقر و فاقه مؤمنين باشد و اين جمله تعريض بر اين است كه اگر پروردگار مؤمنان بى نياز مى بود به ايشان كمك مى كرد، پس خدايشان فقير است و اين ما هستيم كه بى نيازيم.(1)

ه -. مراد از «رسل»، امثال زكريا و يحيى هستند كه از انبياى بنى اسرائيل بودند و به دست بنى اسرائيل كشته شدند و منظور از «عهد» امر است.(2)

و. مراد از «زبر» (جمع زبور) آن كتابى است كه در آن حكمت و موعظه باشد و گاهى از زبر و كتاب منير، كتاب نوح و صحف ابراهيم و تورات و انجيل اراده مى شود.(3)

ز. تفاوت «الزبر» و «الكتاب المنير»، با اين كه هر دو از جنس كتاب مى باشند، ممكن است از اين جهت باشد كه اولى اشاره به كتب پيامبران قبل از موسى (علیه السلام) است و دومى اشاره به تورات و انجيل باشد، البته بعضى از مفسران احتمال داده اند كه زبور تنها به آن قسمت از كتب آسمانى گفته مى شود كه محتوى پند و اندرز است، ولى كتاب آسمانى يا كتاب منير به آن قسمت گفته مى شود كه داراى احكام و قوانين فردى و اجتماعى مى باشد.(4)

ح. مراد از الّذين اوتوا الكتاب من قبلكم يهود و نصارا هستند.(5)

ط. مقصود از آيه كل نفس ذائقة الموت تأكيد تسليت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مبالغه در برطرف شدن حزن از قلب مبارك آن حضرت است.(6)

ى. بعضى به آيه شريفه 185، بر ثبوت برزخ استدلال كرده اند؛ زيرا آيه شريفه مفهوما دلالت بر تحقق عطاهايى قبل از قيامت مى كند؛ زيرا منطوق آن اين است كه عطاهاى كاملى

ص: 330


1- الميزان، ج 4، ص 143؛ تفسير كبير، ج 9، ص 121.
2- الميزان، ج 4، ص 143؛ مجمع البيان، ج 2، ص 901.
3- الميزان، ج 4، ص 144؛ مجمع البيان، ج 2، ص 901.
4- نمونه، ج 3، ص 199.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 903؛ تفسير كبير، ج 9، ص 132.
6- تفسير كبير، ج 9، ص 128.

در قيامت مى باشد، و اين استدلال خوبى است.(1)

ك. منظور از «نفس» در آيه شريفه مجموعه جسم و جان است (اگر چه در قرآن كريم گاهى نفس به روح نيز اطلاق مى شود) و تعبير به چشيدن «ذائقة» اشاره به احساس كامل است.(2)

نكته ها

1. جهل و غرور، مرز و نهايت ندارد، تا آنجا كه بشر ناتوان نيازمند مى گويد: خداوند فقير است و ما غنى هستيم؛ ان الله فقير و نحن اغنياء.(3)

2. آيه ذلك بما قدّمت ايديكم... از جمله آياتى است كه از يك سو مذهب جبريون را نفى مى كند و از سوى ديگر اصل عدالت را در مورد افعال خداوند تعميم مى دهد.(4)

3. يهود، حتى با مشاهده معجزه مورد درخواست خود (سوختن قربانى در آتش از غيب) از پيامبران، نه تنها به آنان ايمان نياوردند، بلكه آنان را كشتند؛ قل قد جاءكم رسل من قبلي... وبالّذى قلتم فلم قتلتموهم.(5)

4. انسانى كه روحيه استكبارى پيدا كرد، هم به خدا تهمت مى زند؛ ان الله عهد الينا وهم تسليم هيچ پيامبرى نمى شود؛ ألاّ نؤمن لرسول و هم توقّع دارد كه معجزه ها، مطابق تمايلات و خواست هاى او باشد؛ حتي يأتينا بقربان.(6)

5. دلدارى خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) به جهت تكذيب آن حضرت از سوى يهود؛ فان كذّبوك فقد كذّب رسل من قبلك.(7)

6. محاسبه دقيق اعمال انسان و جزاى عادلانه آن در قيامت؛ و انّما توفّون اجوركم يوم القيامة. «توفّون» (اعطاى پاداش كامل و تمام در مقابل عمل)، حكايت از محاسبه دقيق اعمال دارد و نيز حاكى از عدالت در پرداخت پاداش است.(8)

ص: 331


1- الميزان، ج 4، ص 144؛ نمونه، ج 3، ص 201.
2- نمونه، ج 3، ص 200.
3- نور، ج 2، ص 212.
4- نمونه، ج 3، ص 195.
5- راهنما، ج 3، ص 216.
6- نور، ج 2، ص 214.
7- راهنما، ج 3، ص 219.
8- همان، ص 221.

7. تقارن «صبر» و «تقوا» در آيه گويا اشاره به اين است كه بعضى افراد در عين استقامت و شكيبايى، زبان به ناشكرى و شكايت باز مى كنند، ولى مؤمنان واقعى صبر و استقامت را همواره با تقوا مى آميزند و از اين امور دورند.(1)

8. آزمايش، يك سنّت قطعى الهى است. (حرف لام در اول و حرف نون مشدّد در آخرِ «لتبلونّ» نشانه قطعى بودن آزمايش است.)(2)

9. علاوه بر پذيرش خطر جان و مال، بايد خود را براى شنيدن انواع نيش ها و تحقيرها آماده كرد؛ و لتسمعنّ....(3)

10. اگر امروز ميليون ها مسيحى، يهودى و مجوسى در دنيا هست، همه به سبب سكوت نابجاى دانشمندان آن هاست. به گفته صاحب تفسير اطيب البيان، بيش از شصت مورد بشارت اسلام و پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در عهدين آمده است، ولى دانشمندان اهل كتاب همه را رها كرده اند.(4)

11. بيان حقايق بايد به نوعى باشد كه چيزى براى مردم مخفى نماند؛ لتبيّننّه للناس ولا تكتمونه.(5)

12. انگيزه سكوت دانشمندان از بيان حق، رسيدن به مال و مقام و يا حفظ آن است؛ واشتروا به ثمنا قليلاً.(6)

13. علم به تنهايى براى سعادت و نجات كافى نيست، بى اعتنايى به مال و مقام نيز لازم است؛ اوتوا الكتاب... اشتروا به ثمنا قليلاً.(7)

14. مردم سه دسته اند:

1. گروهى كه كار مى كنند و انتظار پاداش يا تشكّر از مردم ندارند؛ لا نريد منكم جزاء و لا شكورا. (انسان، 9)

ص: 332


1- نمونه، ج 3، ص 205.
2- نور، ج 2، ص 217.
3- همان.
4- نور، ج 2، ص 218.
5- همان.
6- همان، ص 219.
7- همان.

2. گروهى كه كار مى كنند تا مردم بدانند و ستايش كنند؛ رئاء الناس. (نساء، 38)

3. گروهى كه كار نكرده، انتظار ستايش از مردم دارند؛ و يحبّون ان يحمدوا بما لم يفعلوا....(1)

آیه 190-195

اشاره

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ لأُولِي اْلأَلْبابِ ( 190) الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ ( 191) رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ ( 192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرارِ ( 193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ ( 194) فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ ( 195)

ترجمه

مسلّما در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفتِ شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است. * همان ها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند؛ و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند؛ (و مى گويند:) بار الها! اين ها را بيهوده نيافريده اى؛ منزّهى تو! ما را از عذابِ آتش، نگاه دار. * پروردگارا! هر كه را تو (به خاطر اعمالش،) به آتش افكنى، او را خوار و رسوا ساخته اى؛ و براى افراد ستمگر، هيچ ياورى نيست. * پروردگارا! ما صداى منادى (تو) را شنيديم كه به ايمان دعوت مى كرد كه: «به پروردگار خود، ايمان بياوريد.» و ما ايمان آورديم. پروردگارا! گناهان ما را ببخش؛ و بدى هاى ما را بپوشان؛ و ما را با نيكان (و در مسير آنان) بميران. * پروردگارا! آنچه را به وسيله پيامبرانت به ما وعده فرمودى، به ما عطا كن؛ و ما را در روز رستاخيز، رسوا مگردان؛ زيرا تو هيچ گاه از وعده خود، تخلّف نمى كنى. * خداوند، درخواست آن ها را پذيرفت؛ (و

ص: 333


1- همان.

فرمود:) من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نخواهم كرد؛ شما همنوعيد، و از جنس يكديگر. آن ها كه در راه خدا هجرت كردند، و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند و در راه من آزار ديدند، و جنگ كردندو كشته شدند، به يقين گناهانشان را مى بخشم؛ و آن ها را در باغ هاى بهشتى، كه از زير درختانش نهرها جارى است، وارد مى كنم. اين پاداشى است از طرف خداوند؛ و بهترين پاداش ها نزد پروردگار است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نشانه هاى خردمندان مانند (ياد الهى و تفكر در نظام هستى و اقرار به حقانيت، خلقت خداوند و تقاضا براى مصونيت از عذاب و توفى با نيكان و عدم رسوايى در قيامت)، پذيرفته شدن تقاضاى آنان و پاداش مجاهدان مهاجر.

ب. محصل معناى دو آيه ( 190 و 191) اين است كه نظر در آيات آسمان ها و زمين و اختلاف شب و رو موجب اين است كه دائما به ياد خدا بوده و در هيچ حالى او را فراموش نكنند و اين نظر و توجه آنان را به تفكر در باره خلقت آسمان ها و زمين، وادار مى نمايد و در نتيجه متذكر اين معنا مى شوند كه به زودى خداوند متعال آن ها را در روز جزا برانگيخته مشمول رحمت و عنايت او مى شوند و به وعده هاى او نائل مى گردند.(1)

ج. اين كه خداوند سبحان بطلان را از خلقت نفى فرموده براى اين است كه متوجه شوند به زودى براى رسيدن به پاداش اعمال خود محشور خواهند شد؛ زيرا باطل عبارت است از هر چيز بدون فايده اى كه غرض عقلايى بر آن مترتب نگردد.(2)

د. «هذا»، اشاره به آسمان ها و زمين دارد، و اگر مشاراليها جمع مؤنث است، ليكن از «هذا» كه براى اشاره به مفرد مذكر است استفاده شده است، از اين جهت است كه غرض آيه شريفه خصوصيت آسمان و زمين و تمايز هر يك از ديگرى نيست، بلكه مراد جنبه مخلوقيت آن هاست و آن ها همه از اين نظر يك واحد را تشكيل مى دهند.(3)

ص: 334


1- الميزان، ج 4، ص 149.
2- الميزان، ج 4، ص 150.
3- الميزان، ج 4، ص 149.

ه -. در آيه 191 ابتدا اشاره به ذكر و سپس اشاره به فكر شده است؛ يعنى تنها يادآورى خدا كافى نيست. آن گاه اين يادآورى ثمرات ارزنده اى خواهد داشت كه آميخته با تفكّر باشد.(1)

و. مراد از قياما و قعودا و على جنوبهم، جميع حالات است.(2)

ز. تكيه روى كلمه «ظلم» يا به خاطر اهميت گناه ظلم است و يا به خاطر آن است كه تمام گناهان بازگشت به ظلم بر خويشتن مى كند.(3)

ح. از جمله ربنا انّك من تدخل النار فقد اخزيته استفاده مى شود كه خردمندان بيش از آنچه از آتش دوزخ مى ترسند از رسوايى وحشت دارند. بنا بر اين، دردناك ترين عذاب براى اين دو دسته، همان رسوايى در محضر خدا و بندگان خداست.(4)

ط. از مجموع آيات به دست مى آيد كه «اولوا الالباب» عقيده به خدا و روز قيامت و نبوت داشتند و اين عقايد از راه تفكر و نظر در آيات الهى بر ايشان پيدا شده بود، اما دستورات مفصّل و دقايق و ريزه كارى هاى دين را صرفا از راه ايمان به پيامبر و تصديق نبوّت او پذيرفته بودند.(5)

ى. از آيه ان تجتنبوا كبائر... (نساء، 31) چنين استفاده مى شود كه سيئات به گناهان صغيره گفته مى شود. بنا بر اين، در اين آيه شريفه خردمندان نخست از خدا تقاضاى عفو از لغزش هاى بزرگ مى كنند و به دنبال آن تقاضاى از بين رفتن آثار گناهان صغيره دارند.(6)

ك. مراد از «منادى»، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.(7)

ل. مراد از «هاجروا» (مهاجرت) در آيه شريفه، هجرت و بيرون آمدن از شرك و قبيله و وطن است نه آن هجرت خاص مسلمين به سوى مدينه يا حبشه؛ زيرا لفظ هجرت در آيه شريفه اطلاق دارد و علاوه بر آن هجرت خاص فرد در آيه شريفه با جمله و اخرجوا من ديارهم ذكر شده است.(8)

ص: 335


1- نمونه، ج 3، ص 215.
2- الميزان، ج 4، ص 149؛ نمونه، ج 3، ص 215؛ مجمع البيان، ج 2، ص 910.
3- نمونه، ج 3، ص 217.
4- نمونه، ج 3، ص 217.
5- الميزان، ج 4، ص 151.
6- نمونه، ج 3، ص 218.
7- الميزان، ج 4، ص 150؛ مجمع البيان، ج 2، ص 911؛ تفسير كبير، ج 9، ص 149.
8- الميزان، ج 4، ص 151.

م. تعبير به «ربّ» و اضافه شدنش و نيز عموميتى كه در جمله انّى لا أضيع عمل عامل منكم است، دلالت بر فوران رحمت الهى مى كند.(1)

ن. جمله لأكفرنّ عنهم سيئاتهم، دلالت دارد بر اين كه اسقاط عقاب، تفضّلى از جانب خداوند متعال است.(2)

نكته ها

1. از حضرت على (علیه السلام) نقل شده است كه فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همواره قبل از نماز شب اين آيات را مى خواند. و در احاديث سفارش شده است كه ما نيز اين آيات را بخوانيم.(3)

2. يكى از راه هاى خداشناسى تفكر در موجودات نظام هستى است، از اين رو قرآن كريم مردم را دعوت به تفكر مى كند:

الف. تفكر در آيات انفسى: أو لم يتفكروا في أنفسهم(روم، 8) و فلينظر الانسان ممّ خلق. (طارق، 5)

ب. تفكر در آيات آفاقى: و يتفكرون في خلق السموات و الارض(آل عمران، 191)، أفلم ينظروا الي السماء فوقهم كيف بنينها(ق، 6)، أفلا ينظرون الي الابل كيف خلقت(غاشيه، 17) و فلينظر الانسان الي طعامه. (عبس، 24)

3. نكته اى كه در جمله ما للظالمين من انصار نهفته است، اين است كه خردمندان پس از آشنايى با اهداف تربيتى انسان به اين حقيقت مى رسند كه تنها وسيله پيروزى و نجات انسان اعمال و كردار اوست. بنا بر اين، ظالمين نمى توانند ياورى داشته باشند؛ زيرا ياور اصلى را (كه عمل پاك است) از دست داده اند.(4)

4. آنچه سبب رشد و قرب است، ذكر و فكر دائمى است نه موسمى. «يذكرون» و «يتفكّرون» فعل مضارع اند كه نشان استمرار است.(5)

ص: 336


1- الميزان، ج 4، ص 151؛ نمونه، ج 3، ص 221.
2- الميزان، ج 2، ص 914.
3- نور، ج 2، ص 222.
4- نمونه، ج 3، ص 217.
5- همان.

5. از آيه فاستجاب لهم ربّهم أنى... استفاده مى شود كه نخست بايد در پرتو اعمال صالح از گناهان پاك شد، سپس وارد بساط قرب پروردگار و بهشت و نعمت هاى او گردد؛ زيرا در آغاز مى فرمايد: لاكفرن عنهم سيئاتهم و سپس مى فرمايد: و لادخلنّهم جنّات.(1)

6. دعاى قلبى، استجابت قطعى دارد. دعايى كه همراه با ياد دائمى خدا؛ يذكرون فكر؛ يتفكّرون و ستايش خدا باشد، سبحانك قطعا مستجاب مى شود؛ فاستجاب لهم ربّهم.(2)

7. در جهان بينى الهى، هيچ عملى بدون پاداش نيست؛ لا أضيع عمل عامل.(3)

8. عنايت و توجه مخصوص خداوند، براى خردمندان مؤمن است؛ لا أضيع... لاكفرنّ... لادخلنّ... همه اين فعل ها به صيغه متكلم وحده آمده است. به علاوه كلمه «ربّهم» نشانه عنايت خاص خداوند به اولوا الالباب است.(4)

9. در پيشگاه خداوند، بين مرد و زن در برخوردارى از نتايج اعمال، تفاوتى نيست؛ انّي لا أضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثي.(5)

ص: 337


1- نمونه، ج 3، ص 223.
2- نور، ج 2، ص 228.
3- همان.
4- همان، ص 229.
5- راهنما، ج 3، ص 254.

آیه 196-200

اشاره

لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ ( 196) مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ ( 197) لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرارِ ( 198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ ( 199) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ( 200)

ترجمه

رفت و آمد (پيروزمندانه) كافران در شهرها، تو را نفريبد! * اين متاع ناچيزى است؛ و سپس جايگاهشان دوزخ است، و چه بد جايگاهى است! * ولى كسانى كه (ايمان دارند، و) از پروردگارشان مى پرهيزند، براى آن ها باغ هايى از بهشت است، كه از زير درختانش نهرها جارى است؛ هميشه در آن خواهند بود. اين، (نخستين) پذيرايى است كه از سوى خداوند به آن ها مى رسد؛ و آنچه در نزد خداست، براى نيكان بهتر است. * و از اهل كتاب، كسانى هستند كه به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گرديده، ايمان دارند؛ در برابر (فرمان) خدا خاضعند؛ و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند. پاداش آن ها، نزد پروردگارشان است. خداوند، سريع الحساب است. (تمام اعمال نيك آن ها را به سرعت حساب مى كند، و پاداش مى دهد.) * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در برابر مشكلات و هوس ها،) استقامت كنيد؛ و در برابر دشمنان (نيز،) پايدار باشيد و از مرزهاى خود، مراقبت كنيد و از خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فريب نخوردن از زرق و برق مادى كفار، اندك بودن بهره دنيا و عذاب الهى براى كفار، پاداش پرهيزكاران و نيكوكاران، پاداش مؤمنان اهل كتاب، دستور به صبر و استقامت و تقوا به مؤمنان.

ب. جمله لا يغرّنّك... فى البلاد گرچه خطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، ولى در حقيقت

ص: 338

مقصود اصلى عامه مردم مى باشند.(1)

ج. «نُزُل» در لغت به معناى چيزى است كه براى پذيرايى ميهمان آماده مى شود و بعضى گفته اند: نخستين چيزى است كه به وسيله آن از مهمان پذيرايى مى شود، اما پذيرايى مهم تر و عالى تر همان نعمت هاى روحانى و معنوى است كه با جمله و ما عند الله خير للابرار به آن اشاره شده است.(2)

د. آيه شريفه لكن الذين اتقوا... در باره ابرار از مؤمنين است، به دليل آن كه در آخر مى فرمايد: و ما عند الله خير للابرار.(3)

ه -. منظور از خير بودن نعمتها

آيه شريفه: وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ

با آيات 22 تا 24 مطففين تفسير ميشود: إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ. عَلَي الْأَرَائِكِ يَنْظُرُونَ. تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ

و. جمله انّ الله سريع الحساب هم بشارتى به نيكوكاران است و هم تهديدى به بدكاران است؛ زيرا نه نيكوكاران براى دريافت پاداش خود گرفتار مشكلى مى شوند و نه مجازات بدكاران به تأخير مى افتد.(4)

ز. مراد از آيه شريفه 199 آن است كه اهل كتاب نيز با مؤمنين در پاداش هاى نيك شريك هستند و همچنين مقصود اين است كه سعادت آخرت مخصوص به يك ملّت خاص نيست تا اين كه مؤمنين اهل كتاب از آن محروم شوند، بلكه اين سعادت داير مدار ايمان به خدا و ايمان به فرستادگان اوست.(5)

ح. امرهاى آيه شريفه 200 اطلاق دارد، از اين رو در آيه شريفه صبر بر شدايد و صبر در طاعت خدا و صبر از معصيت همه را شامل مى شود. در هر صورت مراد از آن، صبرهاى فردى است به دليل اين كه آن را در مقابل صبرهاى اجتماعى و دسته جمعى قرار داده است

ص: 339


1- الميزان، ج 4، ص 152؛ نمونه، ج 3، ص 226؛ مجمع البيان، ج 2، ص 915؛ تفسير كبير، ج 9، ص 157.
2- نمونه، ج 3، ص 229.
3- الميزان، ج 4، ص 152؛ نمونه، ج 3، ص 229؛ تفسير كبير، ج 9، ص 158.
4- نمونه، ج 3، ص 232؛ مجمع البيان، ج 2، ص 917؛ تفسير كبير، ج 9، ص 160.
5- الميزان، ج 4، ص 152.

ومى فرمايد: و صابروا؛ و «مصابره» عبارت از صبر و تحمّل اجتماعى است.(1)

ط. جمله اتّقوا اللّه آخرين دستورى است كه در اين آيه شريفه آمده است و مى فهماند دستور به پرهيزكارى همانند چترى است كه به دستورهاى سابق صبر، مصابره، مرابطه سايه مى افكند و آن دستورات سابق بدون تقوا فايده اى ندارد.(2)

نكته ها

1. عوامل غرور

الف. وعده هاى شيطان: و ما يعدهم الشيطان الاّ غرورا. (اسراء، 34)

ب. مواهب دنيوى: غرّتهم الحياة الدنيا(انعام، 70) و غرّتكم الحياة الدنيا. (جاثيه، 35)

ج. شعارها: يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غرورا. (انعام، 112)

د. آرزوها: و غرّتكم الاماني. (حديد، 14)

ه -. وعده هاى ستمگران: بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الاّ غرورا. (فاطر، 40)

و. تجمل گرايى و مسافرت هاى تجارى: لا يغرّنّك تقلب الذين كفروا فى البلاد. (آل عمران، 196)

2. راه معالجه غرور

الف. توجه به قدرت خداوند: ان القوّة للّه جميعا(بقره، 165) و فانّ العزّة للّه جميعا. (بقره، 139)

ب. توجه به ناتوانى خود و ديگران: يا ايها الناس أنتم الفقراء الي الله(فاطر، 15)، و خلق الانسان ضعيفا. (نساء، 28)

3. پاداش ابرار، پاداشى عظيم، توصيف ناپذير و برتر از بهشت و مواهب آن مى باشد؛ وما عند الله خير للابرار. مراد از

«ما عند الله»، مى تواند پاداشى غير از بهشت و مواهب آن باشد و بيان آن به صورت مبهم، حاكى از عظمت و وصف ناپذيرى آن است.(3)

4. هر مكتبى، ريزش و رويش دارد. اگر گروهى ايمان نمى آورند و حقايق را كتمان

ص: 340


1- الميزان، ج 4، ص 156؛ تفسير كبير، ج 9، ص 161.
2- نمونه، ج 3، ص 235.
3- نمونه، ج 3، ص 261.

مى كنند، در عوض گروهى با خشوع ايمان مى آورند؛ انّ من اهل الكتاب لمن يؤمن.(1)

5. تعبير به «ربّهم» اشاره به نهايت لطف و مرحمت پروردگار نسبت به آن هاست و نيز اشاره به اين است كه خداوند آن ها را در مسير هدايت پرورش مى دهد و يارى مى كند.(2)

6. به عقيده جمعى از مفسران، آيه در مورد نجاشى زمامدار رعيت پرور حبشه نازل گرديد؛ اگر چه مفهوم آن يك مفهوم وسيع است. وقتى در رجب سال نهم هجرى نجاشى وفات يافت، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به همراه تعدادى از مؤمنين به پاس خدماتى كه نجاشى در حقّ مسلمانان كرده بود، به قبرستان بقيع رفتند و از دور بر او نماز گزاردند. از اين روايت استفاده مى شود كه نجاشى اسلام را به طور كامل پذيرفته بود اگر چه به آن تظاهر نمى كرد.(3)

7. آيه شريفه يا ايها الذين ءامنوا اصبروا... متضمن جميع تكاليف و وظايف يك مكلّف است؛ زيرا امر «اصبروا» شامل لزوم عبادات و اجتناب از محرمات مى شود و امر «صابروا» وظايفى كه مكلّف در قبال ديگران دارد را معرفى مى كند. همانند جهاد كردن و از آن بالاتر جهاد نفس است. و امر «رابطوا» شامل دفاع از مسلمين و حمايت از دين خداوند سبحان مى شود. و امر

«اتّقوا الله» شامل همه مناهى و زواجر و امر به همه دستورات و فرمان ها مى شود.(4)

8. مؤمنان، موظّف به پايدارى و مقاومت در برابر دشمنان سرسخت و ستيزه جو؛ يا ايها الذين ءامنوا... صابروا.

«صابروا» از باب مفاعله، دلالت بر مقاومت طرفينى دارد و اين معنا غالبا بين دو خصم تصوّر مى شود.(5)

9. صبر بر انجام نمازهاى پنج گانه و صبر در جنگ مسلّحانه با دشمنان و پاسدارى در راه خداوند، وظيفه مؤمنان؛ يا ايها الذين ءامنوا اصبروا و صابروا. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در باره... اصبروا و صابروا و رابطوا... فرمود:

«اصبروا على الصلوات الخمس، و صابروا على قتال

ص: 341


1- نور، ج 2، ص 232.
2- نمونه، ج 3، ص 232.
3- نمونه، ج 3، ص 230.
4- مجمع البيان، ج 2، ص 919.
5- راهنما، ج 3، ص 267.

عدوّكم بالسّيف، و رابطوا في سبيل الله لعلّكم تفلحون»(1)؛ بر نمازهاى شبانه روزى پايدارى كنيد و در جهاد با دشمن، فعال و در راه خدا با يكديگر هماهنگ باشيد تا رستگار شويد.(2)

10. در روايات، «رابطوا» به معناى انتظار اقامه نماز آمده است. گويا مسلمانان دل و جان خود را با پيوندى كه در نماز ايجاد مى كنند، محكم مى سازند.(3)

11. امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«اصبروا علي الفرائض»؛ در برابر واجبات صبر كنيد.

«صابروا على المصائب»؛ در برابر مشكلات صبر كنيد.

«و رابطوا علي الائمّه»؛ از پيشوايان خود دفاع كنيد.(4)

12. صبر و مصابره و مرابطه بايد جهت دار باشد و در مسير تقوا و رضاى الهى قرار گيرد، وگرنه كفار هم اين امور را دارند؛ صابروا و رابطوا و اتقوا الله.(5)

ص: 342


1- درّ المنثور، ج 2، ص 418.
2- راهنما، ج 3، 270.
3- نور، ج 2، ص 233.
4- كافى، ج 2، ص 81؛ نور، ج 2، ص 234.
5- نور، ج 2، ص 234.

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 3

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره نساء

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيرًا وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ اْلأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبًا (1) وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوبًا كَبيرًا (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ َإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنيئًا مَريئًا (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامًا وَ ارْزُقُوهُمْ فيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفًا (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافًا وَ بِدارًا أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللّهِ حَسيبًا (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد. همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد؛ و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت و از خدايى بپرهيزيد كه (همگى به عظمت او معترفيد؛ و) هنگامى كه چيزى از يكديگر مى خواهيد، نام او را مى بريد. (و نيز) از (قطع رابطه با) خويشاوندان خود، پرهيز كنيد. زيرا خداوند مراقب شماست. * و اموال يتيمان را (هنگامى كه به حدّ رشد رسيدند) به آن ها بدهيد؛ و اموال بد (خود) را، با اموال خوب (آنها) عوض نكنيد؛ و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط كردن يا تبديل نمودن) نخوريد، زيرا اين گناه بزرگى است. * و اگر مى ترسيد كه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم،) عدالت را رعايت نكنيد، (از ازدواج با آنان، چشم پوشى كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نماييد، دو يا سه يا چهار همسر؛ و اگر مى ترسيد عدالت را (در باره همسران متعدد) رعايت نكنيد، تنها يك همسر بگيريد، و يا از زنانى كه مالك آن هاييد استفاده كنيد. اين كار، از ظلم و ستم، بهتر جلوگيرى

ص: 7

مى كند. * و مَهر زنان را (به طور كامل) به عنوان يك بدهى (يا عطيه،) به آنان بپردازيد؛ (ولى) اگر آن ها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف كنيد. * اموال خود را، كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفيهان نسپاريد؛ و از آن، به آن ها روزى دهيد و لباس بر آنان بپوشانيد و با آنان سخن شايسته بگوييد. * و يتيمان را چون به حدّ بلوغ برسند، بيازماييد؛ اگر در آن ها رشد (كافى) يافتيد، اموالشان را به آن ها بدهيد و پيش از آن كه بزرگ شوند، اموالشان را از روى اسراف نخوريد. هر كس كه بى نياز است، (از برداشت حق الزحمه) خوددارى كند؛ و آن كس كه نيازمند است، به طور شايسته (و مطابق زحمتى كه مى كشد،) از آن بخورد. و هنگامى كه اموالشان را به آن ها باز مى گردانيد، شاهد بگيريد؛ (اگر چه) خداوند براى محاسبه كافى است.

شأن نزول

شخصى از قبيله بنى غطفان برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت و او به عنوان سرپرستى يتيمان برادر اموال او را به تصرف در آورد و بعد از آن كه برادرزاده به حد رشد رسيد از دادن حق او امتناع ورزيد. موضوع را به پيامبر خبر دادند آيه شريفه و اتوا اليتامى اموالهم نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آفرينش انسان از يك پدر و مادر (حضرت آدم (علیه السلام) و حوا)، توصيه به تقوا و پرهيزكارى، پرداخت اموال يتيمان به آن ها و عدم تصرف ظالمانه در اموالشان، عدم منع تعدد همسردارى در صورت رعايت عدالت، لزوم پرداخت مهريه زنان، عدم پرداخت اموال به يتيمان سفيه، لزوم پرداخت اموال به يتيمان در صورت رسيدن به رشد و كمال، عدم تصرف در اموال يتيم در صورت عدم نياز و تصرف در صورت نياز.

ب. مقصود از «نفس واحدة»، آدم (علیه السلام) و از «زوجها» زن اوست و اين دو پدر و مادر نسل

ص: 8


1- نمونه، ج 3، ص 249.

انسان كنونى مى باشند كه ما از آنان هستيم و طبق آنچه كه از ظاهر قرآن كريم استفاده مى شود، انسان هاى كنونى همه به آن دو منتهى مى شوند.(1)

ج. ظاهر جمله و خلق منها زوجها اين است كه مى خواهد بگويد زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است.(2)

د. از جمله و بثّ منهما رجالاً كثيرا و نساء دو مطلب استفاده مى شود:

1. مقصود از «رجالاً كثيرا و نساء» تمام افراد بشر مى باشند كه با واسطه يا بى واسطه از نسل او هستند.

2. لازمه سخن و بثّ منهما رجالاً كثيرا و نساء آن است كه فرزندان آدم با هم ازدواج كرده باشند. اين موضوع در احاديث متعددى نيز وارد شده است. طبق استدلالى كه در بعضى از احاديث از ائمه نقل شده اين ازدواج ها مباح بوده است؛ زيرا هنوز حكم تحريم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود. چه مانعى دارد كه ضرورت ها و مصالحى ايجاب كند كه در پاره اى از زمان ها مطلبى جايز باشد و بعدا تحريم گردد، ولى در احاديث ديگرى تصريح شده كه فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نكرده اند و شديدا به كسانى كه معتقد به ازدواج آن ها با يكديگرند حمله شده است. اگر بنا باشد كه در احاديث متعارض آنچه موافق ظاهر قرآن است ترجيح دهيم بايد احاديث دسته اول را انتخاب نمود؛ زيرا موافق آيه فوق است.(3)

ه -. همان گونه كه تقوا به خداوند متعال نسبت داده مى شود اسناد آن به ارحام نيز مانعى ندارد، چون ارحام هم سرانجام به صنع و آفرينش پروردگار بر مى گردد و مى بينيم كه در جاهاى ديگر قرآن نيز تقوا به غير خداوند نسبت داده شده همان طور كه مى فرمايد: و اتّقوا يوما ترجعون فيه الى اللّه.(4)

و. معناى جمله و اتقوا الله الذين تساءلون به و الارحام... اين است كه از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مى خواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد

ص: 9


1- الميزان، ج 4، ص 230؛ نمونه، ج 3، ص 278؛ مجمع البيان، ج 3، ص 5؛ روح المعانى، ج 4، ص 180؛ تفسير القاسمى، ج 5، ص 6؛ كشاف، ج 1، ص 461؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 2.
2- الميزان، ج 4، ص 232؛ مجمع البيان، ج 3، ص 6.
3- نمونه، ج 3، ص 281.
4- بقره، 281؛ الميزان، ج 4، ص 235.

نام او را مى بريد و از خويشاوندان بپرهيزيد و اتقوا الارحام. «تساءلون» از ماده «تسائل» به معناى سؤال كردن از يكديگر است و تسائل بالله به اين معناست كه مردم به هنگامى كه از يكديگر چيزى مى خواهند بگويند «اسئلك بالله» (تو را به خدا) و اين نشانه عظمت خداوند در نظرهاست.(1)

ز. «رقوب» مطلق حفظ و نگهداى نيست، بلكه توجه به كارهاى شخصى است كه به منظور اصلاح نواقص و يا ضبط آن ها تحت نظر گرفته شده باشد، پس در واقع مثل اين است كه چيزى را با ملاحظه و توجه حفظ كرده است. خداوند سبحان رقيب است چون اعمال بندگان را براى پاداش دادن ضبط و نگهدارى مى كند.(2)

ح. «حوب» در اصل به معناى احتياج و نيازى است كه انسان را به گناه مى كشاند و از آنجا كه تجاوزهاى سرپرستان به اموال يتيمان، غالبا بر اثر نياز و يا به بهانه احتياج صورت مى گيرد، در آيه فوق به جاى كلمه «اثم» كلمه «حوب» به كار رفته است تا اشاره اى به اين حقيقت بوده باشد.(3)

ط. كيفيت تبديل آن گونه بود كه سرپرستان ايتام اموال خوب و قيمتى ايتام را مى گرفتند و به جاى آن اموال بد و پست و كم ارزش مى گذاشتند.(4)

ى. شأن نزول آيه سوم: براى اين آيه شأن نزول خاصى نقل شده و آن اين كه قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مى بردند و بعد با آن ها ازدواج كرده و اموال آن ها را هم تملّك مى كردند و چون همه كار دست آن ها بود حتى مهريه آن ها را كمتر از معمول قرار مى دادند و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آن ها پيدا مى كردند به آسانى آن ها را رها مى ساختند و در حقيقت حاضر نبودند حتّى به شكل يك همسر معمولى با آن ها رفتار نمايند.

در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را به طور كامل در باره آن ها رعايت نمايند و در غير اين صورت از

ص: 10


1- نمونه، ج 3، ص 247.
2- الميزان، ج 4، ص 237.
3- نمونه، ج 3، ص 284.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 7؛ الصافى، ج 1، ص 420؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 9.

آن ها چشم پوشى كرده و همسران خود را از زنان ديگر انتخاب نمايند.(1)

ك. و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا...؛ به دنبال دستورى كه در آيه سابق براى حفظ اموال يتيمان داده شد در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق آن ها مى شود و آن اين كه: «اگر مى ترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را در باره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آن ها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد.»

با توجه به آنچه گفته شد تفسير آيه كاملاً روشن است و پاسخ اين سؤال كه چرا آغاز آيه در باره يتيمان و پايان آن در باره ازدواج است و اين دو ظاهرا با هم سازگار نيست روشن مى گردد؛ زيرا صدر و ذيل آيه هر دو در باره ازدواج است منتها در آغاز آيه مى گويد: اگر نمى توانيد ازدواج با يتيمان را با اصول عدالت بياميزيد چه بهتر كه از آن صرف نظر كنيد سپس به سراغ زنان غير يتيم برويد.

تذكر: بنا بر اين روايتى كه از امير المؤمنين نقل شده كه ميان صدر و ذيل آيه شريفه مقدارى از آيات قرآن بوده و حذف شده از نظر سند هيچ اعتبارى ندارد و كسانى كه نتوانسته اند ارتباط آغاز و انجام آيه را درك كنند گمان كردند در اينجا حذفى يا اسقاطى در كار بوده است.(2)

ل. چون خطاب در آيه شريفه متوجه تمام مردم بوده و از طرفى هم بين كلمات مثنى و ثلاث و رباع، واو تفصيل كه دلالت بر تخيير مى كند آورده شده استفاده مى كنيم كه معناى آيه اين است كه براى هر يك از مؤمنين جايز است كه دو يا سه يا چهار زن بگيرند و با در نظر گرفتن اين كه مخاطب مجموع مردم هستند، ناچار بايد دو و سه و چهار نيز در ضمن صيغه اى كه دلالت بر تكرار دارد آورده شوند، از اين رو فرموده است: مثنى و ثلاث و رباع.(3)

م. در آيه شريفه و ان خفتم...، خداوند حكم را معلّق بر ترس نموده نه بر علم و اين از آن جهت است كه غالبا در اين قبيل مواردى كه وساوس نفسانى هم اثر غير قابل انكارى در آن دارند، علم حاصل نشده در نتيجه مصلحت از بين مى رود.(4)

ص: 11


1- نمونه، ج 3، ص 252.
2- نمونه، ج 3، ص 253.
3- الميزان، ج 4، ص 285.
4- الميزان، ج 4، ص 286.

ن. مراد از او ما ملكت ايمانكم كنيزان هستند، بنا بر اين كسى كه مى ترسد در مورد زنان موفق به رعايت عدالت نشود بايد يك زن بگيرد وگرنه بايد به سراغ كنيزان برود. زيرا در مورد كنيز عددى تشريع نشده است. از اينجا روشن مى شود كه مراد از تخصيص به كنيزان نه اين است كه در مورد آنان ظلم و تعدّى جايز است؛ زيرا خداوند ظلم را دوست نداشته و هرگز آن را بر بندگان خود روا نمى دارد، بلكه مراد اين است كه چون در مورد اماء حقّى از نظر وقت منظور نشده است.(1)

س. شك نيست كه عدالت در محبّت هاى قلبى خارج از قدرت انسان است؛ چه كسى مى تواند محبت خود را كه عواملش در بيرون وجود اوست از هر نظر تحت كنترل درآورد به همين دليل، رعايت اين نوع عدالت را خداوند واجب نشمرده است، بنا بر اين محبت هاى درونى مادامى كه موجب ترجيح بعضى از همسران بر بعضى ديگر از جنبه هاى عمل نشود، ممنوع نيست. آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبه هاى عملى و خارجى است.(2)

ع. ضمير در «منه» راجع به «صدقات» است و مراد از بخشيدن مهريه از ناحيه زنان آن است كه صدقات را براى جلب مودت ببخشند نه از روى حيا و شرمى كه دارند و نه به خاطر اضطرارى كه از بدخلقى شوهرانشان حاصل مى شود.(3)

ف. چون آيه شريفه و لا تؤتوا السفهاء اموالكم در زمينه بحث از اموال ايتام وارد شده، مراد از «سفهاء» نيز ايتام هستند و همچنين مراد از «اموالكم» همان اموال ايتام مى باشد. آنچه گفته شد مقتضاى سياق آيه بود، ولى مقتضاى دلالت ظاهرى آيه اين است كه سفيه، غير يتيم را نيز شامل شده است و كلمه «سفهاء» اعم از يتيم و غير يتيم بوده باشد، ولى معناى اول بهتر به نظر مى رسد.(4)

ص. مراد از جمله و ارزقوهم فيها و اكسوهم اين است كه بايد نيازهاى زندگى سفيه از سود اموالش تأمين شود نه از اصل آن، بنا بر اين نبايد اموال سفيه را راكد گذارده و اصل آن را

ص: 12


1- الميزان، ج 4، ص 286؛ مجمع البيان، ج 3، ص 12؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 20.
2- نمونه، ج 3، ص 289.
3- محاسن التأويل، ج 5، ص 35.
4- الميزان، ج 4، ص 288؛ نمونه، ج 3، ص 302؛ روح المعانى، ج 4، ص 201؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 37؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 28.

به مصرف ضروريات زندگى اش رساند، از اين رو فرمود: و ارزقوهم فيها و نفرمود «منها»؛ يعنى روزى سفيهان در اموال آنان باشد نه از اموال آنها.(1)

ق. جمله قولوا لهم قولاً معروفا كنايه از لزوم حسن معاشرت با سفيهان است.(2)

ر. مراد از «ابتلاء» در آيه شريفه و ابتلوا اليتامى حتّى اذا بلغوا النكاح امتحان است و مراد از رسيدن به نكاح، فرا رسيدن زمان نكاح است.(3)

ش. جمله حتّى اذا بلغوا النكاح متعلق به جمله «و ابتلوا» است و دلالت بر استمرار دارد. بر ولى لازم است از همان موقعى كه طفل به حدّ تمييز رسيده و صلاحيت از براى امتحان پيدا مى كند او را مورد آزمايش و تجربه قرار داده و اين آزمايش را هم تا فرا رسيدن زمان نكاح، ادامه دهد؛ زيرا تشخيص رشد كودك با يك آزمايش و دو آزمايش ميسر نيست.(4)

ت. اين كه در آيه شريفه، «أكل» از روى اسراف مقابل شتاب در برداشت از مال يتيم قبل از بزرگ شدنش قرار داده شده، استفاده مى شود كه اسراف در مال يتيم عبارت از اين است كه بدون استحقاق و احتياج دست تعدّى به مال يتيم دراز نشود.(5)

ث. شتاب در برداشت از مال يتيم قبل از رسيدنش به سن بلوغ، عبارت است از اين كه ولى او به عنوان اجرت و حق العملى كه براى خود در تصدى امور يتيم فرض مى كند، از مال وى برداشته به مصرف احتياجات شخصى و ضروريات زندگى خود برساند و اين برداشت به گونه اى باشد كه اگر يتيم بزرگ شده و بالغ گردد، احتمالاً او را از اين برداشت مانع گردد.(6)

خ. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«ايناس الرشد حفظ ماله»؛ منظور از انسِ رشدِ ايتام آن است كه بتوانند مالشان را حفظ كنند.(7)

ذ. ضرورت پرهيز از سپردن اموال يتيمان به آنها، قبل از رسيدن آنان به مرحله رشد:

ص: 13


1- الميزان، ج 4، ص 290؛ نمونه، ج 3، ص 305؛ نور، ج 2، ص 244.
2- محاسن التأويل، ج 5، ص 37.
3- الميزان، ج 4، ص 292؛ نمونه، ج 3، ص 306؛ نور، ج 2، ص 245؛ مجمع البيان، ج 3، ص 16؛ روح المعانى، ج 4، ص 209؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 39؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 34.
4- الميزان، ج 4، ص 293؛ نمونه، ج 3، ص 306.
5- الميزان، ج 4، ص 295.
6- الميزان، ج 4، ص 295.
7- همان، ص 423.

ولاتؤتوا السّفهاء اموالكم. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ سؤال از آيه فوق فرمود:

«هم اليتامى لا تعطوهم اموالهم حتى تعرفوا منهم الرشد...».(1)

ظ. جواز بهره گيرى متعارف ولى يتيم از مال وى، مشروط به صرف وقت خود در جهت مصلحت آن و كم نبودن (كافى بودن) آن مال: و من كان فقيرا فليأكل بالمعروف. امام صادق (علیه السلام) در مورد آيه فوق فرمود:

«ذلك رجل يحبس نفسه عن المعيشة فلا بأس ان يأكل بالمعروف اذا كان يصلح لهم اموالهم فان كان المال قليلاً فلا يأكل منه شيئا...».(2)

ض. جواز بهره گيرى سرپرست يتيم از دارايى وى، در صورت نياز ضرورى به آن: فليأكل بالمعروف. امام صادق (علیه السلام) در مورد آيه فوق فرمود:

«المعروف هو القوت و انما عنى الوصّى او القيم فى اموالهم و ما يصلحهم».(3)

نكته ها

1. از آيه نخست معلوم مى شود در مسائل تربيتى، تكرار يك اصل است: اتقوا ربّكم... اتّقوا اللّه.(4)

2. همه انسان ها از يك نوعند، پس هر نوع تبعيض نژادى، زبانى، اقليمى و... ممنوع است.(5)

3. ذكر «ارحام» در كنار تقواى الهى دو مطلب را مى فهماند:

اولاً نشانه اهميت فوق العاده اى است كه قرآن براى صله رحم قائل شده است تا آنجا كه نام ارحام بعد از نام خدا آمده است. ثانيا اشاره به مطلبى است كه در آغاز آيه ذكر شده و آن اين كه شما همه از يك پدر و مادر هستيد و در حقيقت تمام فرزندان آدم خويشاوندان يكديگرند و اين پيوند و ارتباط ايجاب مى كند كه شما نسبت به همه انسان هاى هر نژاد و هر قبيله اى همانند بستگان فاميلى خود محبت بورزيد.(6)

4. پرداخت اموال يتيمان

ص: 14


1- همان، ص 287.
2- همان، ص 290.
3- همان.
4- نور، ج 2، ص 239.
5- همان.
6- نمونه، ج 3، ص 280.

در آيه 2 سوره نسا مى فرمايد: وَ آتُوا الْيتَامَى أَمْوَالَهُمْ

در آيه 6 نساء مى فرمايد هرگاه آنها به رشد و كمال رسيدند و اين معنا را تجربه كرديد اموال آنها را پرداخت كنيد: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدا فَادْفَعُوا إِلَيهِمْ أَمْوَالَهُمْ...

5. كيفر تلخ تصرف ظالمانه در مال يتيم

در آيه 2 نساء دستور مى دهد اموال يتيمان را تصرف نكنيد: وَ لاَ تَأْكلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكمْ إِنَّهُ كانَ حُوبا كبِيرا (النساء، 2)

در آيه ديگر كيفر تلخ تصرف ظالمانه در اموال يتيمان را بيان ميكند: إِنَّ الَّذِينَ يأْكلُونَ أَمْوَالَ الْيتَامَى ظُلْما إِنَّمَا يأْكلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارا وَ سَيصْلَوْنَ سَعِيرا (النساء، 10)

6. از آيه شريفه 2، سه مطلب استفاده مى شود:

الف. اعتبار و رسميت مالكيت شخصى: و ءاتوا اليتامى اموالهم.(1)

ب. حرمت تبديل و تعويض اموال مرغوب يتيم، به اموال غير مرغوب: و ءاتوا اليتامى اموالهم و لا تتبدّلوا الخبيث بالطّيب.(2)

ج. لزوم برقرارى و حفظ امنيت اقتصادى در جامعه: و ءاتوا اليتامى اموالهم... و لا تأكلوا اموالهم الى اموالكم.(3)

7. در باره حكمت تعدّد زوجات مى توان به موارد زير اشاره نمود:

الف. تلفات مردها در جنگ ها و حوادث بيشتر است و زنانى بيوه مى شوند.

ب. جوانان، كمتر حاضرند با بيوه ازدواج كنند.

ج. همه زنان بيوه و بى همسر تقواى كافى و قدرت كنترل خود را ندارند.(4)

8. با توجه به اين حقيقت كه در اين گونه موارد كه تعادل ميان مرد و زن به عللى به هم مى خورد ناچار بايد يكى از سه راه را انتخاب كنيم:

الف. مردان تنها به يك همسر در همه موارد قناعت كنند و زنان اضافى تا پايان عمر بدون همسر باقى بمانند و غرايز خود را سركوب كنند.

ص: 15


1- راهنما، ج 3، ص 279.
2- همان.
3- همان.
4- نور، ج 2، ص 240.

ب. مردان فقط داراى يك همسر قانونى باشند و با زنان بيوه به طور نامشروع ارتباط برقرار كنند.

ج. مردانى كه توانايى جسمى دارند و مى توانند عدالت را رعايت كنند چند همسر داشته باشند كه اين راه سوم معقول و مشروع است.(1)

9. چون خواستگارى از ناحيه مرد است ناچار بايد چيزى را هم به عنوان مهر در مقابل متاعى كه خواستار آن است قرار دهد. همان گونه كه در معاملات نيز مشترى با در دست داشتن ثمن نزد فروشنده رفته و خواستار متاعى مى گردد. در هر صورت آيه شريفه همان روش معمولى مردم را در باب ازدواج امضا فرموده است.(2)

10. مهريه هاى زنان عطيه اى از جانب خداوند متعال است؛ زيرا خداوند استمتاع را مشترك ميان زوجين قرار داده است، ليكن مهر را بايد مرد به زن پرداخت كند و اين همان عطيه و نحله الهى است.(3)

11. مهريه، نرخ زن نيست، بلكه نشانه صداقت مرد در علاقه و دوستى به همسر است: صدقاتهنّ.(4)

12. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است:

«من تزوّج امرأة و لم ينو أن يوفيها صداقها فهو عند اللّه زان»؛ كسى كه با زنى ازدواج كند و نيت نكند تا صداق و مهرش را به طور كامل نپردازد، نزد خداوند متعال زناكار محسوب مى شود.(5)

13. لزوم پرداخت مهريه به خود زنان، نه به فردى ديگر: و ءاتوا النّساء صدقاتهنّ نحلة. از اين كه فرمود: «و ءاتوا صدقاتهن» و نفرمود «اتوا صدقات النساء» معلوم مى شود كه مهريه زنان را بايد به خود آنان پرداخت نه به پدر يا برادر و... برخلاف آنچه در جاهليت مرسوم بوده است.(6)

ص: 16


1- نمونه، ج 3، ص 257.
2- الميزان، ج 4، ص 287.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 12؛ روح المعانى، ج 4، ص 198.
4- نمونه، ج 2، ص 242.
5- الصافى، ج 1، ص 421.
6- راهنما، ج 3، ص 282.

14. توصيه خداوند به زنان بر عدم بخشش تمامى مهريه خويش به همسران خود: فان طبن لكم عن شىء منه نفسا فكلوه. با توجّه به «من» تبعيضيه، به نظر مى رسد مطرح ساختن بخشش برخى از مهريه و تصريح به آن، اشاره به اين دارد كه سزاوار نيست زنان تمامى مهريه خويش را هبه كنند.(1)

15. بعيد نيست كه عموم ولايت محجورين نيز از آيه و لا تؤتوا السفهاء اموالكم... استفاده شود چرا كه آيه شريفه دلالت مى كند بر اين كه خداوند متعال راضى به مهمل گذاردن امور محجورين نيست و اين وظيفه اجتماع اسلامى است كه توليت امر آنان را به عهده بگيرد.(2)

16. لفظ «رزق» و «كسوة» در اصطلاح قرآن، مانند لفظ كسوة و نفقه است در عرف ما، و همان گونه كه اين دو لفظ در عرف كنايه از كليه احتياجات و لوازم زندگى و حتى مسكن و نظاير آن مى باشد، دو لفظ «رزق» و «كسوة» هم در اصطلاح قرآن كنايه از كليه احتياجات و لوازم زندگى انسان است، و از اين قبيل است لفظ «أكل» چه آن كه اين لفظ نيز با آن كه در اصل به معناى خوردن است، ولى گاهى به طور كنايه در كليه تصرفات استعمال مى شود.(3)

17. تامين رزق يتيمان از سرمايه آنان

در آيه 5 نساء مى فرمايد: وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكمْ قِياما وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا (النساء، 5)

نكته جالب اينكه مى فرمايد وارزقوهم فيها و نميگويد وارزقوهم منها به تعبير ديگر مى فرمايد سرمايه آنها را به كار بيندازيد نه اينكه از همان اصل سرمايه بدهيد

18. نظر اسلام در باره بلوغ به دو نحو است: يكى آن كه در فصل عبادات و هم چنين در فصولى نظير حدود و ديات، رسيدن به سن شرعى شرط شده است و ديگرى در باب نفوذ تصرفات ماليه و اقرار و نظاير اين ها كه در فقه به طور مفصل بيان شده است، علاوه بر اين رشد را نيز لازم دانسته است و اين از لطايف دقيقى است كه اسلام در مرحله قانونگذارى خود جدا آن را رعايت فرموده است.(4)

ص: 17


1- همان، ص 283.
2- الميزان، ج 4، ص 290.
3- الميزان، ج 4، ص 292.
4- الميزان، ج 4، ص 293.

آیه 7-12

اشاره

آيات 12-7

لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيبًا مَفْرُوضًا (7)

وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفًا (8)

وَ لْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرّيَّةً ضِعافًا خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَديدًا (9)

إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْمًا إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرًا (10)

يُوصيكُمُ اللّهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اْلأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ ِلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَِلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَِلأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَريضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا (11)

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَليمٌ (12)

ترجمه

براى مردان، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاى مى گذارند، سهمى است؛ و براى زنان نيز، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى گذارند، سهمى؛ خواه آن مال، كم باشد يا زياد؛ اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى. * و اگر به هنگام تقسيم (ارث)، خويشاوندان (و طبقه اى كه ارث نمى برند) و يتيمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چيزى از آن اموال را به آن ها بدهيد؛ و با آنان به طور شايسته سخن بگوييد. * كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى ترسند، بايد (از ستم در باره يتيم مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهيزند، و سخنى استوار بگويند. * كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند، (در حقيقت،) تنها آتش مى خورند؛ و به زودى در شعله هاى آتش

ص: 18

(دوزخ) مى سوزند. * خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد؛ و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بيش از دو دختر باشند، دو سوّم ميراث از آنِ آن هاست؛ و اگر يكى باشد، نيمى (از ميراث،) از آنِ اوست. و براى هر كى از پدر و مادر او، يك ششمِ ميراث است، اگر (ميت) فرزندى داشته باشد؛ و اگر فرزندى نداشته باشد، و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند، براى مادرِ او يك سوّم است (و بقيه از آنِ پدر است)؛ و اگر او برادرانى داشته باشد، مادرش يك ششم مى برد (و پنج ششم باقيمانده، براى پدر است). (همه اينها،) بعد از انجامِ وصيتى است كه او كرده، و بعد از اداى دَين است - شما مى دانيد پدران و مادران و فرزندانتان، كدام يك براى شما سودمندترند. - اين فريضه الهى است؛ و خداوند، دانا و حكيم است. * و براى شما، نصفِ ميراثِ زنانتان است، اگر آن ها فرزندى نداشته باشند و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم از آنِ شماست؛ پس از انجامِ وصيتى كه كرده اند و اداى دين (آن ها). و براى زنان شما، يك چهارمِ ميراث شماست، اگر فرزندى نداشته باشيد؛ و اگر براى شما فرزندى باشد، يك هشتم از آنِ آن هاست؛ بعد از انجام وصيتى كه كرده ايد، و اداى دَين. و اگر مردى بوده باشد كه كلاله [= خواهر يا برادر] از او ارث مى برد، يا زنى كه برادر يا خواهرى دارد، سهم هر كدام، يك ششم است (اگر برادران و خواهران مادرى باشند)؛ و اگر بيش از يك نفر باشند، آن ها در يك سوم شريكند؛ پس از انجام وصيتى كه شده و اداى دين؛ به شرط آن كه (از طريق وصيت و اقرار به دَين،) به آن ها ضرر نزند. اين سفارشِ خداست؛ و خدا دانا و بردبار است.

شأن نزول

در عصر جاهليت عرب رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مى شناختند و معتقد بودند آن كس كه قدرت حمل سلاح و جنگ و دفاع از حريم زندگى ندارد به او ارث نمى رسد به همين دليل زنان و كودكان را از ارث محروم مى ساختند و ثروت ميت را ميان مردان دورتر تقسيم مى كردند تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت، عموزاده هاى او به نام خالد و ارفطه آمدند و اموال او را ميان خود تقسيم كردند و به زنان و كودكانش چيزى ندادند. همسر او به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شكايت كرد، در اين موقع آيه شريفه

ص: 19

نازل شد و پيامبر آن دو نفر را طلب كرد و دستور داد اموال ميت را به همسر و كودكانش برگردانند.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ارث بردن زن از والدين و اقوام همانند ارث بردن مرد از والدين و خويشاوندان، دادن قسمتى از ارث به اقوام نيازمند و يتيمان و تهيدستان، لزوم تقوا پيرامون رفتار با يتيمان جامعه، كيفر تصرّف ظالمانه در اموال يتيمان و بيان سهم الارث بازماندگان ميت.

ب. حكم زنان استقلالاً بيان شده است به جهت اعتنايى كه خداوند متعال به امر آنان دارد و به جهت اشاره به اين مطلب كه نصيب مردان و زنان متفاوت است و به جهت آن كه حكم جاهليت را (كه آنان به زنان و كودكان ارث نمى دادند) ابطال كرده باشد.(2)

ج. آيه شريفه و اذا حضر القسمة مسلّم بعد از قانون تقسيم ارث نازل شده زيرا مى گويد هر گاه در مجلس تقسيم ارث اقوام و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از ارث به آن ها بدهيد. بنا بر اين محتواى آيه يك حكم اخلاقى و استحبابى در باره طبقاتى است كه با وجود طبقات نزديك تر از ارث بردن محرومند. آيه شريفه مى فرمايد: اگر در مجلس تقسيم ارث جمعى از اقوام درجه دو يا سه و همچنين يتيمان و مستمندان حضور داشتند چيزى به آن ها بدهيد تا جلوى كينه و حسادت آن ها را بگيريد.(3)

د. گرچه كلمه «يتامى» و «مساكين» به طور مطلق ذكر شده، ولى ظاهرا منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است؛ زيرا طبق قانون ارث، با بودن طبقات نزديك تر طبقات دورتر از ارث بردن محرومند، البته بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از ايتام و مساكين در آيه هر گونه يتيم و نيازمندى است؛ خواه از خويشاوندان ميت باشد يا غير آن ها، ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا افراد بيگانه معمولاً راهى در اين جلسات فاميلى ندارند.(4)

ص: 20


1- نمونه، ج 3، ص 273-274.
2- محاسن التأويل، ج 5، ص 42.
3- نمونه، ج 3، ص 276.
4- نمونه، ج 3، ص 311-312؛ مجمع البيان، ج 3، ص 19.

ه -. منظور از «قول سديد» رفتار و كردار محكم است مانند آيه شريفه و قولوا للناس حسنا. (كه منظور كردار نيك است) و مؤيدش آن است كه وصف آن را «سديد» قرار داده است نه معروف و لين و امثال آن؛ زيرا ظاهر «سداد» در گفتار اين است كه قابل اعتماد و عمل كردن باشد نه اين كه قابل حفظ كرامت و احترام شخص بشود.(1)

و. از آن جا كه بيشترين منافع اموال أكل و خوردن است، خداوند سبحان در اين آيه شريفه «أكل» را ذكر كرده است تا تنبيهى به وجوه انتفاع باشد.(2)

ز. توضيحى پيرامون سهم الارث: در آيه يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين... حكم طبقه اوّل وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بيان شده است و بديهى است كه هيچ رابطه خويشاوندى نزديك تر از رابطه فرزند و پدر نمى باشد، از اين رو قرآن آن ها را بر طبقات ديگر ارث مقدّم داشته است. در جمله نخست مى گويد: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مى كند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد».

قابل توجه اين كه از نظر جمله بندى و طرز بيان ارث دختران اصل قرار داده شده و ارث پسران به صورت فرع و با مقايسه به آن تعيين گرديده؛ زيرا مى گويد: «پسران دو برابر سهم دختران مى برند» و اين يك نوع تأكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنت ها جاهلى است كه آن ها را به كلّى محروم مى كردند: فان كنّ نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك. اگر فرزندان ميت منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن هاست: و ان كانت واحدة فلها النصف ولى اگر تنها يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست.

اما ارث پدر و مادر كه جزو طبقه اول ارث هستند در آن سه حالت است:

حالت اول: شخص متوفى، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت به پدر و مادر او هر كدام يك ششم مى رسد: و لابويه لكل واحد منهما السدس مما ترك ان كان له ولد.

حالت دوم: فرزندى در ميان نباشد و وارث تنها پدر و مادر باشند؛ در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال است: فان لم يكن له ولد و ورثه ابواه فلامه الثلث و اگر مى بينيم در اينجا سخنى از سهم پدر به ميان نيامده به خاطر اين است كه سهم او روشن است؛ يعنى

ص: 21


1- الميزان، ج 4، ص 332.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 21.

«دو سوم»، به علاوه گاهى شخص ميت ممكن است همسرى داشته باشد در اين صورت سهم همسر از سهم پدر كم مى شود. بنا بر اين سهم پدر در حالت دوم متغير است.

حالت سوم: اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، ولى شخص متوفى برادرانى از طرف پدر و مادر يا تنها از طرف پدر داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوّم به يك ششم تنزّل مى يابد و در واقع برادران با اين كه ارث نمى برند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مى شوند و به همين جهت آن ها را «حاجب» مى نامند: فان كان له اخوة فلامه السدس.

فلسفه اين حكم روشن است؛ زيرا وجود برادران متعدد موجب سنگينى بار زندگى پدر است، چون پدر بايد هزينه آن ها را بپردازد تا بزرگ شوند و حتى پس از بزرگ شدن نيز هزينه هايى براى پدر دارند و به همين جهت برادرانى موجب تنزل سهم مادر مى شوند كه از ناحيه پدر و مادر و يا تنها از ناحيه پدر باشند، اما برادرانى كه تنها از ناحيه مادر هستند و هيچ گونه سنگينى بر دوش پدر ندارند، «حاجب» نمى گردند.

ح. سهم ارث همسران از يكديگر: در آيه 11 به سهم فرزندان و پدران و مادران اشاره شد و در آيه 12 چگونگى ارث زن و شوهر از يكديگر توضيح داده مى شود. آيه مى گويد: «مرد نيمى از اموال همسر خود را در صورتى كه او فرزندى نداشته باشد به ارث مى برد، ولى اگر فرزند يا فرزندانى داشته باشد (حتّى اگر از شوهر ديگرى باشد) شوهر تنها يك چهارم مال را به ارث مى برد: فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن. البته اين تقسيم نيز بعد از پرداخت بدهى هاى همسر و انجام وصيت هاى مالى اوست چنان كه مى فرمايد: من بعد وصية يوصين بها او دين، اما ارث زنان از ثروت شوهران در صورتى كه شوهر فرزندى نداشته باشد يك چهارم اصل مال است چنان كه مى فرمايد: و لهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد.

ولى اگر شوهران فرزندى داشته باشند (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مى رسد چنان كه مى گويد: فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم. اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق بعد از پرداخت بدهكارى هاى شوهر و انجام وصيت مالى اوست: من بعد وصية توصون بها او دين. قابل توجه آن كه سهام شوهران و زنان در صورتى كه شخص ميت فرزند داشته باشد به نصف تقليل مى يابد و آن براى رعايت حال فرزندان است.

ص: 22

و ان كان رجل يورث كلالة او امرئة و له اخ او اخت فلكل واحد منهما السدس؛ آيه مى گويد: «اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند يا زنى از دنيا برود و برادر يا خواهرى داشته باشد هر يك از آن ها يك ششم مال را به ارث مى برند». اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر باقى بماند، اما اگر بيش از يكى باشند مجموعا يك ثلث مى برند؛ يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند: فان كانوا اكثر من ذلك فهم شركاء فى الثلث.

ط. انتخاب كلمه «اولاد» (نه ابناء) دلالتى هست بر اين كه حكم يك سهم و دو سهم مخصوص به اولاد بلاواسطه ميت است.(1)

ى. گرچه پرداخت بدهى بر انجام وصيت مقدم است، لكن چون در عمل، انجام وصيت سخت تر است خداوند در آيه اول عمل به وصيت را آورده بعد پرداخت بدهى را.(2)

ك. تقديم «ءاباء» بر «أبناء» مشعر به اين است كه پدر سودمندتر از فرزند مى باشد. چنان كه در آيه انّ الصفا و المروة من شعائر الله (بقره، 158) كه (دلالت بر تقدم صفا بر مروه مى كند و) از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه فرمود: به آنچه خداوند ابتدا فرموده ابتدا كنيد.(3)

ل. مراد از «مضارّ»، زيان رساندن ميت به دين است مانند كسى كه خود را مقروض بسازد، به اين منظور كه ورثه را از ارث محروم نمايد و به آن ها ضرر بزند و «مضارّ» در وصيت به آن گونه كه بيشتر از ثلث وصيت كرده باشد.(4)

م. در آيه شريفه 11 در مورد برادران لفظ جمع به كار رفته: فان كان له اخوة و مى دانيم كه حداقل جمع سه نفر است در حالى كه تمام فقهاى اسلام معتقدند كه دو برادر هم مى توانند مانع باشند و موجب تنزل ارث مادر شوند و سرّ اين تعبير آن است كه در همه جا لفظ جمع در سه نفر و بيشتر لازم نيست به كار رود، بلكه در پاره اى از موارد بر دو نفر هم اطلاق مى شود مانند آيه 78 سوره انبيا كه فرمود: و كنّا لحكمهم شاهدين. با اين كه آيه

ص: 23


1- الميزان، ج 4، ص 340.
2- نور، ج 2، ص 253.
3- الميزان، ج 4، ص 344.
4- الميزان، ج 4، ص 347؛ نمونه، ج 3، ص 332؛ كشاف، ج 1، ص 486.

مربوط به قضاوت داود و سليمان (عليهماالسلام) است.(1)

ن. در تفاوت سهم ارثِ بستگان، حكمت هايى نهفته است كه ما نمى دانيم. سهم ارث بر اساس مصالح واقعى بشر استوار است هر چند خود انسان بى توجه باشد.(2)

س. از تعبير هم شركاء فى الثلث (برادران و خواهران مادرى اگر بيش از يك نفر باشند در ثلث مال شريكند) استفاده مى شود كه آن ها يك ثلث را در ميان خود به طور مساوى تقسيم مى كنند و زن و مرد در اينجا هيچ گونه تفاوتى ندارند؛ زيرا مفهوم شركت مطلق مساوى بودن سهام است.(3)

ع. لفظ «كلاله» كه دو بار در قرآن آمده است، در اصل معناى مصدرى دارد و به معناى «كلال» يعنى از بين رفتن قوت و توانايى است، ولى بعدا در معناى وارث خاص اطلاق شده است و اين كلمه در بحث ارث دو معنا دارد:

الف. برادران و خواهرانِ مادرى ميت كه در اين آيه به كار رفته است.

ب. برادران و خواهرانِ پدر و مادرى يا پدرى ميت كه مراد آيه 176 سوره نساء است.(4)

نكته ها

1. آيه 7 يك حكم عمومى براى همه موارد ذكر مى كند، بنا بر اين آن هايى كه فكر مى كنند پيامبران اگر ثروتى داشته باشند به عنوان ارث به بستگان آن ها نمى رسد برخلاف آيه فوق است.(5)

2. از عموم آيه فوق و آيات ديگرى كه بعدا در باره ارث مى خوانيم روشن مى شود كه قايل شدن به «تعصيب» يعنى اختصاص دادن قسمتى از مال به مردانى كه از طرف پدر به ميت ارتباط دارند در پاره اى از موارد (همان گونه كه دانشمندان اهل تسنن قايل هستند) نيز برخلاف تعليمات قرآن است؛ زيرا لازمه آن محروم ساختن زنان از ارث در بعضى از موارد

ص: 24


1- نمونه، ج 3، ص 324.
2- نور، ج 2، ص 251.
3- نمونه، ج 3، ص 335.
4- نور، ج 2، ص 253؛ نمونه، ج 3، ص 333؛ الميزان، ج 4، ص 347؛ مجمع البيان، ج 3، ص 29.
5- نمونه، ج 3، ص 310.

مى شود و اين يك نوع تبعيض جاهلى است كه اسلام آن را نفى كرده است.(1)

3. و قولوا لهم قولاً معروفا؛ اين دستور عالى اسلامى اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مى كند و آن اين كه نيازمندى كودك يتيم، منحصر به خوراك و پوشاك نيست، بلكه پاسخ گفتن به عواطف و احساسات قلبى او مهم تر است؛ زيرا طفل يتيم بسان ديگران انسان است و بايد از نظر نيازهاى عاطفى نيز تغذيه شود وگرنه كودكى سنگدل، شكست خورده، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد.(2)

4. در رسيدن به خير يا شرّ، ميان نسل ها ارتباط است؛ زيرا آثار عمل محدود به عمر ما نيست، آثار شرّ كار پدر به فرزند مى رسد و به عكس. اولاد از آثار كار نيك پدر بهره مند مى شوند. داستان موسى (علیه السلام) و خضر و مرمت ديوارى كه گنج يتيم را در خود داشت، از نمونه هاى آن است كه قرآن در باره آن مى فرمايد: كان أبوهما صالحا.(3)

5. يكى از ياران امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند كه روزى امام ششم (علیه السلام) فرمود: هر كس ظلمى به كسى كند خداوند فردى را مسلّط مى كند كه نسبت به او و بر فرزندان او همان ظلم و ستم را انجام دهد، من در دل با خود گفتم عجبا! پدر ظالم است، ولى فرزند بايد نتيجه ظلم او را ببيند؟! قبل از اين كه من سخن خود را بيان كنم امام (علیه السلام) فرمودند: قرآن مى گويد: و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم(4). همان سؤال كه براى راوى حديث پيدا شده براى بسيارى پيدا مى شود كه چگونه خداوند مجازات عمل كسى را بر ديگرى روا مى دارد و اصولاً كودكان شخص ستمگر چه گناهى كرده اند كه گرفتار ستم شوند؟!

پاسخ اين كه كارهايى كه افراد در اجتماع مرتكب مى شوند تدريجا شكل يك سنّت به خود مى گيرد و به نسل هاى آينده منتقل مى شود. بنا بر اين آن ها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مى گذارند بالاخره روزى اين بدعت غلط دامان فرزندان خود آن ها را خواهد گرفت و در حقيقت اين موضوع يكى از آثار وضعى و تكوينى اعمال آن هاست واگر به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه تمام آثار تكوينى و خواصّ

ص: 25


1- نمونه، ج 3، ص 310؛ مجمع البيان، ج 3، ص 18.
2- نمونه، ج 3، ص 278.
3- كهف، 82؛ نور، ج 2، ص 248؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 47.
4- برهان، ج 1، ص 346.

علّت و معلول به او منسوب است و به هيچ وجه ظلم و ستمى از ناحيه خداوند بر كسى نخواهد شد.(1)

6. آيه انما يأكلون فى بطونهم نارا از آياتى است كه دلالت بر تجسم اعمال مى كند. نظير همين تعبير در آيه 174 بقره در باره كتمان كنندگان حقايق و تحريف كنندگان آيات الهى نيز وارد شده است: انّ الذين يكتمون ما انزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلاً اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار.(2)

7. تصرف سرپرست يتيم در مال وى به انگيزه شخصى و با قصد عدم پرداخت آن، ظلم است: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما. امام كاظم (علیه السلام) در پاسخ سؤال از تصرف در مال يتيم فرمود:

«... لاينبغى له ان يأكل الاّ القصد... فان كان من نيته ان لا يردّه عليهم فهو بالمنزل الذى قال اللّه عزّ و جلّ : ان الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما».(3)

8. مبعوث شدن خورندگان مال يتيمان به ناروا - در قيامت - در حالى كه آتش از دهانشان شعله مى كشد: انّ الذين يأكلون اموال اليتامى. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«يبعث اناس من قبورهم يوم القيامة تأجّج افواههم نارا». از آن حضرت سؤال شد اينان چه كسانى هستند؟ فرمود:

«انّ الذين يأكلون اموال اليتامى ظلما...».(4)

9. شايد از آيه ءاباؤكم و أبناؤكم بشود فهميد كه اولاد اولاد هم بر أجداد و جدات تقدّم داشته باشند؛ زيرا اجداد و جدّات با وجود اولاد و اولاد اولاد نمى توانند ارث ببرند.(5)

10. پرداخت بدهى مردم، آن قدر مهم است كه در اين دو آيه، چهار بار مطرح شده است: من بعد وصية... أو دين.(6)

11. اسلام، نه فقط ضرر رسانى در زندگى، بلكه زيان رساندن پس از مرگ را نيز مردود مى داند.(7)

ص: 26


1- صافى، ج 1، ص 425؛ نمونه، ج 3، ص 279.
2- الميزان، ج 4، ص 336؛ نمونه، ج 3، ص 317؛ نور، ج 2، ص 249.
3- راهنما، ج 3، ص 297.
4- همان.
5- الميزان، ج 4، ص 345.
6- نور، ج 2، ص 254.
7- همان؛ مجمع البيان، ج 3، ص 29.

12. با اين كه در آيات قبل صحبت از «رجال» و «نساء» شده بود، ولى در اين آيه شريفه 11 دو لفظ «ذكر» و «انثى» انتخاب شده است تا اشاره كرده باشد به اين كه كبار و صغارِ زنان و مردان در استحقاق ارث يكسان هستند كما اين كه در جاهليت زنان و كودكان را از ارث محروم مى كردند.

13. موارد وصيت

قرآن كريم موضوع تقسيم ارث را بعد از وصيت و يا دين ميت، مجاز ميشمرد: مِنْ بَعْدِ وَصِيةٍ يوصِى بِهَا أَوْ دَينٍ (النساء، 11)

برخى از موارد وصيت را در آيه 180 بقره بيان مى كند: كتِبَ عَلَيكمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَك خَيرا الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّا عَلَى الْمُتَّقِينَ

14. توجه به اين نكته لازم است كه سهمى كه براى زنان تعيين شده (اعم از يك چهارم يا يك هشتم) اختصاص به يك همسر ندارد، بلكه اگر مرد همسران متعدد داشته باشد سهم مذكور بين همه آن ها به طور مساوى تقسيم خواهد شد و ظاهر آيه 12 نيز همين است.(1)

15. رسيدن ارث به فرزند، انگيزه فعاليت بيشتر است. اگر انسان بداند كه اموالش به فرزندانش نمى رسد، چندان تحرّك از خود نشان نمى دهد.(2)

16. علم و حكمت، دو شرط ضرورى براى قانونگذارى است كما اين كه احكام ارث بر علم و حكمت الهى استوار است.(3)

ص: 27


1- نمونه، ج 3، ص 332.
2- نور، ج 2، ص 251.
3- همان، ص 252.

آیه 13-18

اشاره

تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (13)

وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نارًا خالِدًا فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ (14)

وَ اللاّتي يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً (15)

وَ اللَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللّهَ كانَ تَوّابًا رَحيمًا (16)

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (17)

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنّي تُبْتُ أَْلآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (18)

ترجمه

اين ها مرزهاى الهى است؛ و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، (و قوانين او را محترم بشمرد،) خداوند وى را در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه همواره، آب از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن مى مانند و اين، پيروزى بزرگى است. * و آن كس كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند و از مرزهاى او تجاوز نمايد، او را در آتشى وارد مى كند كه جاودانه در آن خواهد ماند؛ و براى او مجازاتِ خواركننده اى است. * و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آن ها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان [= زنان] را در خانه ها (ى خود) نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آن ها قرار دهد. * و از ميان شما، آن مردان و زنانى كه (همسر ندارند، و) مرتكب آن كار (زشت) مى شوند، آن ها را آزار دهيد (و حدّ بر آنان جارى نماييد). و اگر توبه كنند، و (خود را) اصلاح نمايند، (و به جبرانى گذشته بپردازند،) از آن ها درگذريد. زيرا خداوند، توبه پذير و مهربان است. * پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس زود توبه مى كنند. خداوند، توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است. * براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا مى رسد مى گويد: «الان توبه كردم.» توبه نيست؛ و نه براى كسانى كه در حالِ كفر از دنيا مى روند؛ اين ها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده ايم.

ص: 28

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اشاره اى به احكام ارث در آيات سابق (حدود الله)، اطاعت از خدا و پيامبر عامل خلود در بهشت و عصيان خدا و پيامبر عامل خلود در عذاب، حبس زنان تبه كار در خانه ها در صورت گواهى دادن چهار نفر تا زمان بيان حكم جديد، اذيت كردن زنان تبهكار تا زمان توبه، پذيرفته شدن توبه افراد نادان و عدم قبولى توبه كسانى كه به هنگام مرگ توبه مى كنند يا كافر از دنيا مى روند.

ب. مقصود از حدود در اينجا احكام ارث و فرائض بيان شده مى باشد.(1)

ج. «الفاحشة» مشتق از فحش، به معناى زشتى و بدكارى است و آن را به معناى «زنا» به كار مى برند و در قرآن مجيد بر لواط و همچنين بر سحق نيز اطلاق شده است و ظاهرا مراد قرآن كريم در اينجا، زنا مى باشد.(2)

د. امساك، نگهدارى و حبس دائمى مترتب بر شهادت است نه اصل زنا، اگر چه معلوم باشد ولى كسى شهادت بر آن نداده باشد.(3)

ه -. اين ترديد (أو) مشعر بر اين است كه اميدى براى نسخ و تعويض اين حكم موجود است (حبس تا زمان موت) و همين طور هم شد زيرا حكم (جلد) آن را نسخ كرد.

و. آيه و اللّذان ياتيانها عنكم فاذوهما... با آيه ماقبلش مضمونا با هم متناسب هستند. بنا بر اين آيه دوم متمم آيه قبل است. چون آيه اول فقط متعرض حكم زن زناكار بود و در دومى حكم مرد و زن هر دو را شرح مى دهد كه عبارت است از ايذاء و آزار، پس خلاصه حكم اين طور است كه زانى و زانيه بايد آزار ببينند و زانيه در خانه حبس گردد، بنا بر اين حكم موقت و ابتدايى زنا، حبس ابد بود و سپس رجم به جاى آن نازل شد (بنا بر روايات) و آيه دوم هم حكم زناى غير محصنه را بيان مى كند؛ يعنى ايذاء چه مقصود از آن حبس باشد يا كتك و يا

ص: 29


1- الميزان، ج 4، ص 348؛ نمونه، ج 3، ص 336؛ نور، ج 2، ص 254؛ مجمع البيان، ج 3، ص 32؛ روح المعانى، ج 4، ص 233؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 62؛ كشاف، ج 1، ص 487؛ صافى، ج 1، ص 428.
2- الميزان، ج 4، ص 347؛ نمونه، ج 3، ص 342؛ نور، ج 2، ص 256؛ مجمع البيان، ج 3، ص 34؛ روح المعانى، ج 4، ص 234؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 64؛ كشاف، ج 1، ص 487؛ صافى، ج 1، ص 430.
3- الميزان، ج 4، ص 375؛ مجمع البيان، ج 3، ص 34.

غير آن. اين آيه هم منسوخ به آيه «جلد» سوره نور است.(1)

ز. منظور از «جهالت» در آيه مورد بحث طغيان غرايز و تسلّط هوس هاى سركش و چيره شدن آن ها بر نيروى عقل و ايمان است و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گرچه از بين نمى رود، امّا تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملاً بى اثر مى گردد و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملاً با جهل و نادانى برابر خواهد بود.(2)

ح. امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«كلّ ذنب عمله العبد و ان كان به عالما فهو جاهل حين خاطر بنفسه فى معصية ربّه...».(3)

ط. جمع زيادى از مفسران «قريب» را به معناى قبل از آشكار شدن نشانه هاى مرگ مى گيرند و آيه بعد را كه مى گويد: پس از ظهور علايم مرگ توبه پذيرفته نمى شود، شاهد بر آن مى دانند. بنا بر اين تعبير به «قريب» شايد به خاطر اين است كه اصولاً زندگى دنيا هر چه باشد كوتاه و پايان آن نزديك است، اما بعضى ديگر آن را به معناى زمان نزديك به گناه گرفته اند؛ يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا باز گردد.(4)

ى. مراد از توبه اعم از توبه از شرك و از معصيت است. به دليل آن كه تعميم آيه مباركه و ليست التوبة... متعرض حال كافر و مؤمن هر دو شده است، بنا بر اين جمله و يعملون السوء اعم از حال مؤمن و كافر است؛ يعنى كافر نيز مثل مؤمن فاسق جزء كسانى است كه عمل زشتى را از روى نادانى بجا آورد بنا بر اين كه عمل شامل عمل قلبى كه كفر است بشود. بنا بر اين مقصود از الذين يعملون السوء بجهالة كافر و فاسق هر دو مى باشند، وقتى كه در كفر يا معصيتشان عنادى نداشته باشند.(5)

ك. براى ختم كلام جمله كان اللّه عليما حكيما انتخاب شده نه جمله كان اللّه غفورا رحيما؛ زيرا مى خواهد بفهماند حكمت وى اقتضا دارد كه نظم جهان را بدان عنوان كه شايسته است بگذارد، او فريب ظاهر حال گناهكاران را نمى خورد، بلكه از باطنشان اطلاع دارد.(6)

ص: 30


1- الميزان، ج 4، ص 377.
2- الميزان، ج 4، ص 382؛ نمونه، ج 3، ص 349؛ نور، ج 2، ص 259؛ كشاف، ج 1، ص 488.
3- راهنما، ج 3، ص 319.
4- الميزان، ج 4، ص 383؛ نمونه، ج 3، ص 350؛ كشاف، ج 1، ص 489.
5- الميزان، ج 4، ص 381.
6- الميزان، ج 4، ص 385.
نكته ها

1. در آيه 13 در باره بهشتيان خالدين فيها (جمع) آمده و در باره دوزخيان خالدا فيها (مفرد) آمده است. اين تفاوت تعبير اشاره به اين است كه بهشتيان براى خود اجتماعاتى دارند كه خود يكى از نعمت هاى بهشتى براى آن ها محسوب مى شود در حالى كه دوزخيان آنچنان به خود مشغولند كه به ديگرى نمى پردازند و عملاً تنها هستند.(1)

2. اصلاح و توبه را با هم ضميمه كردن براى آن است كه توبه لفظى نباشد، بلكه توبه حقيقى به عمل بيايد.(2)

3. همان گونه كه در كتب فقهى آمده، توبه در صورتى صحيح است كه قبل از ثبوت جرم در دادگاه اسلامى و اقامه شهود و صدور حكم دادگاه اسلام، انجام يافته باشد وگرنه توبه اى كه بعد از صدور حكم باشد هيچ گونه تأثيرى نخواهد داشت.(3)

4. حبس زن در خانه، براى آن است كه افراد جامعه را فاسد نكند.(4)

5. در قرآن از دو گونه اذيت سخن به ميان آمده: يك نوع اذيت واجب است و آن اذيت كسى است كه مرتكب عمل زشت مى شود:

و اللاتى يأتين الفاحشة من نساءكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم... و اللذان يأتيانها منكم فاذوهما فان تابا و أصلحا فاعرضوا عنها. (نساء، 15-16)

اذيت حرام اذيت مؤمنان است:

و الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا (احزاب، 58) و و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم. (توبه، 61)

6. هر توبه بنده برابر با دو توبه خداوند متعال مى باشد؛ زيرا توبه عمل پسنديده اى است كه محتاج به نيرو است و نيرودهنده هم خداست، پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد و سپس وقتى موفق به توبه شد

ص: 31


1- نمونه، ج 3، ص 338.
2- الميزان، ج 4، ص 377.
3- نمونه، ج 3، ص 346؛ نور، ج 2، ص 258.
4- نور، ج 2، ص 257.

محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است، آنجا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت وآمرزش خدا قرار مى گيرد.(1)

7. به طور خلاصه از آيه 18 استفاده مى شود شرط قبولى توبه دو چيز است: نخست اين كه قبل از مشاهده نشانه هاى مرگ باشد و ديگر اين كه انسان، باايمان از دنيا برود.(2)

8. هنگام خطر و مرگ، فطرت خداشناسى انسان آشكار مى شود.(3)

9. فرعون نمونه عدم قبولى توبه هنگام ديدن عذاب

در آيه شريفه مى فرمايد: وَ لَيسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يعْمَلُونَ السَّيئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الاْنَ وَ لاَ الَّذِينَ يمُوتُونَ وَ هُمْ كفَّارٌ

نمونه عدم قبولى توبه را در مورد فرعون بيان ميكند: حَتَّى إِذَا أَدْرَكهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ (يونس، 90)

اين سرنوشت تلخ عذاب براى فرعون، اجابت دعاى حضرت موسى در باره اوست: وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّك آتَيتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً فِى الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنَا لِيضِلُّوا عَنْ سَبِيلِك رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يؤْمِنُوا حَتَّى يرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ (يونس، 88)

ص: 32


1- الميزان، ج 4، ص 380.
2- نمونه، ج 3، ص 353؛ نور، ج 2، ص 258.
3- نور، ج 2، ص 259.

آیه 19-24

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهًا وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْرًا كَثيرًا (19)

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا (20)

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقًا غَليظًا (21)

وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتًا وَ ساءَ سَبيلاً (22)

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ اْلأَخِ وَ بَناتُ اْلأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاّتي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ اْلأُخْتَيْنِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (23)

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا (24)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! براى شما حلال نيست كه از زنان، از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آن ها،) ارث ببريد و آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آنچه را به آن ها داده ايد (از مهر)، تملّك كنيد؛ مگر اين كه آن ها عملِ زشتِ آشكارى انجام دهند و با آنان به طور شايسته رفتار كنيد. و اگر از آن ها (به جهتى) كراهت داشتيد، (فورا تصميم به جدايى نگيريد؛) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، و خداوند خيرِ فراوانى در آن قرار مى دهد. * و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسرِ خود انتخاب كنيد، و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته ايد، چيزى از آن را پس نگيريد. آيا براى باز پس گرفتنِ مهر زنان، به تهمت و گناهِ آشكار متوسّل مى شويد؟! * و چگونه آن را باز پس مى گيريد، در حالى كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته ايد؟! و (از اين گذشته،) آن ها (هنگام ازدواج،) از شما

ص: 33

پيمان محكمى گرفته اند. * با زنانى كه پدران شما با آن ها ازدواج كرده اند، هرگز ازدواج نكنيد؛ مگر آنچه در گذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است؛ زيرا اين كار، عملى زشت وتنفرآور و راه نادرستى است. * حرام شده است بر شما، مادرانتان، و دختران، و خواهران، وعمه ها، و خاله ها، و دختران برادر، و دختران خواهر شما، و مادرانى كه شما را شير داده اند وخواهران رضاعى شما و مادران همسرانتان و دختران همسرتان كه در دامانِ شما پرورش يافته اند از همسرانى كه با آن ها آميزش جنسى داشته ايد - و چنانچه با آن ها آميزش جنسى نداشته ايد، (دختران آن ها) براى شما مانعى ندارد - و (همچنين) همسرهاى پسرانتان كه از نسل شما هستند (- نه پسرخوانده ها -) و (نيز حرام است بر شما) جمع ميان دو خواهر كنيد؛ مگر آنچه در گذشته واقع شده؛ چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است. *. زنان شوهردار (بر شما حرام است؛) مگر آن ها را كه (از راه اسارت) مالك شده ايد؛ (زيرا اسارت آن ها در حكم طلاق است؛) اين ها احكامى است كه خداوند بر شما مقرّر داشته است. امّا زنان ديگر غير از اين ها (كه گفته شد)، براى شما حلال است كه با اموال خود، آنان را اختيار كنيد؛ در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا، خوددارى نماييد. و زنانى را كه متعه [= ازدواج موقت] مى كنيد، واجب است مهر آن ها را بپردازيد. و گناهى بر شما نيست در آنچه بعد از تعيين مهر، با يكديگر توافق كرده ايد. (بعدا مى توانيد با توافق، آن را كم يا زياد كنيد.) خداوند، دانا وحكيم است.

شأن نزول

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: آيه 19 در باره كسانى نازل شده كه با همسران خود درست زندگى نمى كردند؛ نه آن ها را طلاق مى دادند و نه همچون يك همسر با آن ها رفتار مى نمودند به اميد اين كه مرگشان فرا رسد و اموال آنان را تملك كنند؛ آيه شريفه رفتار آن ها را محكوم مى كند. در قسمت بعد مى فرمايد: زنان را براى حلال كردن مهر خود تحت فشار قرار ندهيد. يكى ديگر از عادات زشت جاهليت اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون تحت فشار قرار مى دادند تا مهر خود را ببخشند و طلاق بگيرند، مخصوصا زمانى كه زن ها مهريه سنگين داشتند، البته در قسمتى استثنا كرده و آن وقتى است كه كار زشتى انجام دادند كه در آن صورت تحت فشار قرار دادن مانعى ندارد.

ص: 34

پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مى خواستند همسر سابق را طلاق دهند و ازدواج جديدى كنند، براى فرار از پرداخت مهريه، همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مى كردند و بر او سخت مى گرفتند تا حاضر شود مهريه خويش را كه معمولاً قبلاً دريافت مى شد بپردازند و طلاق گيرد و همان مهر را براى همسر دوم قرار مى دادند؛ آيه 20 به شدت اين كار را مورد نكوهش قرار داده است.

در زمان جاهليت وقتى شخصى از دنيا مى رفت همسر و فرزندانى از خود به يادگار مى گذاشت، در صورتى كه همسر نامادرى فرزندان او بود، فرزندانش نامادرى را همانند اموال او ارث مى بردند و حق داشتند با او ازدواج كنند يا به ازدواج ديگرى در آورند. اتفاقا يكى از انصار به نام ابوقبيس از دنيا رفت. فرزندش پيشنهاد ازدواج با او را داد، از پيامبر كسب تكليف كردند؛ آيه شريفه 22 نازل شد و از اين كار به شدت نهى كرد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش كسانى كه با همسران بدرفتارى مى كردند مگر در صورت عصيان و تبه كارى، لزوم معاشرت به معروف با همسران، سرزنش از رفتار برخى از مردان در مورد متهم ساختن زن به بى عفتى براى بخشيدن مهريه تا بتواند با آن مهريه، همسر جديد انتخاب كند و حرمت ازدواج در 13 مورد.

ب. معروف به كارى مى گويند كه در جامعه مجهول نباشد و وقتى با امر به معاشرت ضميمه شود اين طور معنى مى دهد: با زنان به طرزى معاشرت كنيد كه مرسوم و معروف است.(1)

ج. حرمتِ نگهداشتن و آزار رساندن به همسرى كه براى ادامه زندگى مورد نياز مرد نيست، به منظور گرفتن بخشى از اموال وى: و لا تعضلوهنّ لتذهبوا ببعض ما ءاتيتموهنّ. امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«انّه الزّوج امره الله بتخلية سبيلها اذا لم يكن له فيها حاجة و ان لا يمسكها اضرارا بها حتى تفتدى ببعض مالها».(2)

ص: 35


1- الميزان، ج 4، ص 404.
2- راهنما، ج 3، ص 324.

د. عقد نكاح، پيمان استوارى كه زن از مرد گرفته است: و اخذن منكم ميثاقا غليظا. امام باقر (علیه السلام) در باره ميثاق در آيه فوق فرمود:

«الميثاق، الكلمة التى عقد بها النكاح...».(1)

ه -. حرمت ازدواج مرد با همسر پدربزرگ و اجداد: و لا تنكحوا ما نكح ءاباؤكم. واژه «ءاباء» در فرهنگ قرآن، اعم از پدر و پدر بزرگ و اجداد است. برداشت فوق را فرمايش امام باقر (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«و لا يصلح للرجل ان ينكح امرأة جدّه».(2)

و. ظاهرا مقصود از پيمان سخت محكم، همان علاقه اى است كه با عقد و امثال آن بسته مى شود و از لوازم آن يكى مهر است كه مورد استحقاق زن بوده و به آن عقدة النكاح (پيوند زناشويى) مى گويند.(3)

ز. در اين كه منظور از «فاحشة مبينة» خصوص اعمال منافى عفت است يا هر گونه ناسازگارى شديد، در ميان مفسران گفتگو است، ولى در حديثى كه از امام باقر (علیه السلام) نقل شده تصريح گرديده كه هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مى شود، البته منظور هر مخالفت جزئى نيست؛ زيرا در مفهوم كلمه «فاحشه» اهميت و فوق العادگى است و ذكر كلمه «مبينة» نيز آن را تأكيد مى كند.(4)

ح. «خيرا كثيرا» مفهوم وسيعى دارد كه يكى از مصاديق روشن آن فرزندان صالح و شايسته است.(5)

ط. مراد از تحريم مادران و ساير اشخاص نامبرده، حرمت ازدواج با ايشان است. همان گونه كه از اطلاق كلام به مناسبت حكم و موضوع به دست مى آيد. چنان كه در آيه حرمت عليكم الميتة و الدم (مائده، 3) معلوم است كه حرمت خوردن آن دو مى باشد.(6)

ى. حلائل ابناءكم الذين من اصلابكم؛ «حلائل» جمع «حليله» از ماده «حلّ» به معناى زنى است كه بر انسان حلال است و يا از ماده «حلول» به معناى زنى است كه با مردى در يك

ص: 36


1- همان، ص 327.
2- همان، ص 329.
3- الميزان، ج 4، ص 407.
4- نمونه، ج 3، ص 356؛ مجمع البيان، ج 3، ص 40.
5- نمونه، ج 3، ص 357؛ مجمع البيان، ج 3، ص 41؛ روح المعانى، ج 4، ص 243.
6- الميزان، ج 4، ص 413؛ مجمع البيان، ج 3، ص 46؛ روح المعانى، ج 4، ص 249؛ كشاف، ج 1، ص 493.

محل زندگى مى كند. معناى آيه اين است كه يكى از موارد حرمت ازدواج با زن فرزندى است كه آن فرزند از نسل انسان است: من اصلابكم و اين تعبير براى اين است كه به يكى از رسوم جاهليت خط بطلان بكشد؛ زيرا در آن زمان بعضى ها فرزند ديگرى را به نام فرزند خود مى خواندند و فرزندخوانده مشمول تمام احكام فرزند حقيقى بود و به همين دليل با همسران فرزندخوانده خود ازدواج نمى كردند؛ آيه شريفه اين معنا را ردّ مى كند.(1)

ك. اطلاق كلام منصرف به جمع بين دو خواهر در زمان واحد است؛ يعنى مانعى ندارد كه شخص با يكى از دو خواهر ازدواج نمايد و بعد از طلاق يا مرگ وى با خواهر ديگر وصلت بكند.(2)

ل. مقصود از «محصنات» زنان شوهر كرده هستند.(3)

م. مقصود از استمتاع در آيه مباركه، ازدواج موقت (متعه) مى باشد؛ زيرا اين آيه در سوره نساء در مدينه نازل شده و آن گونه كه بيشتر آيات آن نشان مى دهد، در نيمه اول دوران بعد از هجرت مى باشد و در نتيجه اين گونه نكاح (متعه) تا مدتى بين مسلمانان رواج داشته است و اين عمل در مقابل ديدگان پيامبر (صلی الله علیه و آله) و با اطلاع وى بوده و به همين نام (متعه) ناميده مى شده است. پس مانعى ندارد كه ما استمتعتم هم حمل بر اين معنا شود. همان گونه كه در ساير آداب و سننى كه در موقع نزول آيات رايج بوده وقتى آيه اى نازل مى شده و حكمى براى آن مى آورده است، چاره اى به جز حمل آن اسماء به معانى متداول روز نبوده و هيچ گاه آن كلمات قرآن را به معناى لغوى آن حمل نمى كرده اند مانند حج و بيع و ربا و غنيمت و امثال آن ها.

بنا بر اين كلمه «استمتاع» در آيه را بايد به نكاح متعه حمل كنيم؛ به سبب آن كه در موقع نزول آيه از اين لفظ اينطور مى فهميده اند. از مفسرين قدما و صحابه و تابعين مانند ابن عباس و ابن مسعود و ابى بن كعب و... نيز همين معنا نقل شده، مذهب ائمه اهل بيت نيز همين است.(4)

ص: 37


1- نمونه، ج 3، ص 330.
2- الميزان، ج 4، ص 416؛ نمونه، ج 3، ص 367.
3- الميزان، ج 4، ص 417؛ نمونه، ج 3، ص 369؛ نور، ج 2، ص 266؛ مجمع البيان، ج 3، ص 49؛ روح المعانى، ج 5، ص 2؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 94؛ كشاف، ج 1، ص 497؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 120.
4- الميزان، ج 4، ص 422؛ نمونه، ج 3، ص 372؛ نور، ج 2، ص 267؛ مجمع البيان، ج 3، ص 52.

ن. جمله أن تبتغوا بأموالكم اشاره به اين است كه رابطه زناشويى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر باشد و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت.(1)

س. مشروعيت ازدواج موقت (متعه): فما استمتعتم به منهنّ. پرداخت مهريه، مشروط به استمتاع شده و مراد از استمتاع، ازدواج موقت (متعه) است؛ زيرا پرداخت اجرت و مهريه در عقد دائم منوط به استمتاع و بهره گيرى جنسى نيست. برداشت فوق را فرمايش امام باقر (علیه السلام) تأييد مى كند كه در پاسخ سؤال از ازدواج موقت فرمود: «نزلت فى القرآن فما استمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اجورهنّ فريضة...».(2)

ع. هر نوع قراردادى بين زن و شوهر، پس از ازدواج، به شرط رضايت طرفين جايز است: و لاجناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة. امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«ماتراضوا به من بعد النكاح فهو جايز...».(3)

نكته ها

1. ازدواج پسر با نامادرى به قدرى ناپسند بود كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مى ناميدند.(4)

2. اردتم استبدال زوج؛ يعنى طلاق به دست مرد است.(5)

3. بهتان به اين معناست كه امر قبيحى به كسى منسوب شود كه او مبرّا و منزه از آن امر است. بهتان، بهتان ناميده شده است چرا كه فرد بهتان زده شده هنگام شنيدن آن متحير و مبهوت مى ماند.(6)

4. رمز اين كه اسلام از ازدواج با دو خواهر به طور همزمان جلوگيرى كرده شايد اين باشد كه دو خواهر به حكم نسبت و پيوند طبيعى نسبت به يكديگر علاقه شديد دارند، ولى هنگامى كه رقيب شوند، طبعا نمى توانند علاقه سابق را حفظ كنند و به اين ترتيب يك نوع

ص: 38


1- نمونه، ج 3، ص 372.
2- همان، ص 336.
3- همان، ص 337.
4- نمونه، ج 3، ص 362.
5- نور، ج 2، ص 261.
6- كشاف، ج 1، ص 491.

تضاد عاطفى در وجود آنان پيدا مى شود.(1)

5. در آيه 23 گروه هايى از زنان كه به انسان محرمند و ازدواج با آنان حرام است ذكر شده است و اين امر از سه راه حاصل مى شود: ولادت (ارتباط نسبى)، ازدواج (ارتباط سبب) و شيرخوارى (ارتباط رضاعى).(2)

6. تعبير (غير مسافحين) شايد اشاره به اين حقيقت باشد كه نبايد هدف شما در مسأله ازدواج تنها هوسرانى و ارضاى غريزه جنسى باشد، بلكه اين امر حياتى براى هدف عالى ترى مى باشد كه غريزه نيز در خدمت آن قرار گرفته و آن بقاى نسل انسان و نيز حفظ او از آلودگى هاست.(3)

آیه 25-30

اشاره

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (25)

يُريدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (26)

وَ اللّهُ يُريدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُريدُ الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَميلُوا مَيْلاً عَظيمًا (27)

يُريدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا (28)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيمًا (29)

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْوانًا وَ ظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْليهِ نارًا وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا (30)

ترجمه

و آن ها كه توانايى ازدواج با زنانِ (آزادِ) پاكدامنِ با ايمان را ندارند، مى توانند با زنان پاكدامن از بردگان با ايمانى كه در اختيار داريد ازدواج كنند - خدا به ايمان شما آگاه تر است؛

ص: 39


1- نمونه، ج 3، ص 368؛ نور، ج 2، ص 265.
2- نور، ج 2، ص 264.
3- نمونه، ج 3، ص 372؛ روح المعانى، ج 5، ص 6.

و همگى اعضاى يك پيكريد - آن ها را با اجازه صاحبان آنان تزويج نماييد، و مهرشان را به خودشان بدهيد؛ به شرط آن كه پاكدامن باشند، نه به طور آشكار مرتكب زنا شوند، و نه دوست پنهانى بگيرند. و در صورتى كه «محصنه» باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصفِ مجازاتِ زنان آزاد را خواهند داشت. اين (اجازه ازدواج با كنيزان) براى كسانى از شماست كه بترسند (از نظر غريزه جنسى) به زحمت بيفتند، و (با اين حال نيز) خوددارى (ازازدواج با آنان) براى شما بهتر است و خداوند، آمرزنده و مهربان است. * خداوند مى خواهد (با اين دستورها، راه هاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد، و به سنّت هاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند و توبه شما را بپذيرد. و خداوند دانا و حكيم است. * خدا مى خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد)؛ امّا آن ها كه پيرو شهواتند، مى خواهند شما به كلّى منحرف شويد. * خدا مى خواهد (با احكام مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن،) كار را بر شما سبك كند؛ و انسان، ضعيف آفريده شده (و در برابر طوفان غرايز، مقاومت او كم) است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طريق نامشروع) نخوريد؛ مگر اين كه تجارتى با رضايت شما انجام گيرد. و خودكشى نكنيد. خداوند نسبت به شما مهربان است. * و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او رادر آتشى وارد خواهيم ساخت؛ و اين كار براى خدا آسان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شرايط ازدواج و خواستگارى با كنيزان، هدف از اين محدوديت ها در ازدواج آشنا شدن انسان با مقررات الهى در امم سابق و بازگشت نعمت هاى الهى به انسان و آسان شدن كار بر انسان است، حرمت تصرف در مال مردم مگر از طريق تجارت و رضايت طرفين و تهديد الهى نسبت به تبهكاران.

ب. در آيه 25 شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى كند: نخست مى گويد: كسانى كه قدرت ندارند با زنان آزاد ازدواج كنند مى توانند با كنيزان ازدواج كنند كه مهريه و مخارج آن ها كمتر است. از تعبير مؤمنات معلوم مى شود كنيز بايد مسلمان باشد، بنا بر اين ازدواج با كنيز اهل كتاب صحيح نيست. فانكحوهن باذن اهلهن؛ ولى اين ازدواج و خواندن صيغه عقد بايد به

ص: 40

اجازه مالك صورت گيرد. بعد مى فرمايد: مهر متعارفى را بايد به آن ها داد. يكى ديگر از شرايط ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند كه مرتكب عمل منافى عفت نشوند. خواه به صورت آشكار بوده باشد: غير مسافحات يا به صورت انتخاب دوست پنهانى: ولامتخذات اخدان.

بعد مى فرمايد: اگر اين كنيزان مرتكب گناه شدند نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان اجرا مى شود. در پايان مى فرمايد: اين ازدواج با كنيزان در مورد كسانى است كه از نظر غريزه جنسى در فشار و سختى هستند و براى غير آن ها جايز نيست.

ج. مقصود از نكاح در آيه أن ينكح المحصنات، نكاح دائم است و در آيه شريفه اكتفا به بيان بعضى از افراد نكاح، يعنى نكاح دائم شده است؛ زيرا متعارف زناشويى ها همين نكاح دائم است كه براى تشكيل خانواده ها و ايجاد نسل و فرزند از آن استفاده مى كنند و نكاح متعه فقط يك كار تسهيلى و براى جلوگيرى از فساد و فحشا مى باشد.(1)

د. چون ايمانى كه در متعلق احكام (نكاح) لازم گرفته شده يك امر قلبى است و وسيله اى براى درك حقيقت وجود آن در دست نمى باشد، و چه بسا اين حكم را بعضى معلق بر مشكل يا غير ممكن دانسته باشند، خداوند مى فرمايد: عالم به ايمان مؤمنين فقط خود او است؛ يعنى شما فقط مأمور به ظاهر ايمان اشخاص مثل شهادتين هستيد، ملاك شما ظاهر ايمان است نه باطن آن.(2)

ه -. چون توده مردم طبقه مملوك و برده را پست و ذليل مى شمرند و معاشرت، مخصوصاً ازدواج با آنان را مشكل مى دانستند، خداوند با فرموده خود: بعضكم من بعض اشاره به حقيقتى كرده كه اين توهم فاسد مردم را ردّ مى كند؛ زيرا برده نيز مانند آزاد خود انسانى است كه داراى تمام شئون انسانى مى باشد و فرق آن ها فقط در يك سلسله قراردادهاى اجتماعى مردم مى باشد كه نزد خدا هيچ ارزش ندارد؛ آنچه كه نزد خداوند كرامت محسوب مى شود، تقواست.(3)

ص: 41


1- الميزان، ج 4، ص 428.
2- الميزان، ج 4، ص 428.
3- الميزان، ج 4، ص 429.

و. فانكحوهنّ باذن أهلهنّ اشاره به نكاح با كنيزكان است، البته به شرطى كه با اجازه اربابشان باشد چون اختيار كارشان به دست مالكانشان است و علت تعبير از مالك به «اهلهنّ» اشاره اى به مقتضاى بعضكم من بعض است؛ زيرا كنيزكان و مالكانشان اهل بيت يكديگر محسوب مى شوند.(1)

ز. مراد از «اتيان بأجر»، مهر نكاحشان را به مالك پرداختن است و قيد «بالمعروف» مى رساند كه مهرشان بدون كم كردن و تأخير و اذيت پرداخته شود.(2)

ح. مقصود از «عذاب»، تازيانه است نه سنگباران چون سنگباران نصف ندارد و خود همين دليل است بر اين كه مقصود از محصنات آزاد، آنهايى هستند كه شوهر ندارند (زيرا شوهردار سنگباران مى شود).(3)

ط. منظور از محصنه بودن در اينجا چيست ؟ مفسران احتمالاتى داده اند. بعضى آن را به معناى شوهردار و بعضى به معناى مسلمان گرفته اند، ولى با توجه به اين كه كلمه «محصن» در اين جمله دو بار ذكر شده و بايد هر دو به يك معنا باشد و از طرفى زنان آزاد شوهردار مجازاتشان سنگسار كردن است نه تازيانه خوردن، روشن مى شود كه تفسير اولى يعنى محصن به معناى شوهر دار بودن قابل قبول نيست چون آن ها را نمى شود به عقد در آورد؛ همان گونه كه تفسير دوم يعنى مسلمان بودن نيز شاهدى ندارد.

حق اين است كه با توجه به اين كه كلمه «محصنات» در قرآن مجيد غالبا به معناى زنان عفيف و پاكدامن آمده است، به نظر مى رسد كه آيه فوق نيز اشاره به همين معنا است؛ يعنى كنيزانى كه بر اثر فشار صاحبان خود تن به خودفروشى مى دادند از مجازات معاف هستند وگرنه اگر مرتكب عمل منافى عفت شدند همانند زنان آزاد مجازات مى شوند كه مجازاتشان نصف مجازات زنان آزاد است.(4)

ى. جمله يريد اللّه ليبين لكم... اشاره اى است به غرض از تشريع احكام گذشته در سه آيه مزبور و مصالحى كه بر آن ها مترتب است؛ يعنى خداوند متعال خواسته است كه

ص: 42


1- الميزان، ج 4، ص 430؛ نور، ج 2، ص 271؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55؛ روح المعانى، ج 5، ص 10.
2- الميزان، ج 4، ص 430؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55.
3- الميزان، ج 4، ص 431؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55؛ روح المعانى، ج 5، ص 11؛ كشاف، ج 1، ص 500.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 55؛ الميزان، ج 4، ص 430؛ نمونه، ج 3، ص 389.

احكام دينش را به سبب مصلحت دنيا و آخرت شما و معارف و حكمت هايى كه دارد برايتان بيان كند.(1)

ك. مقصود از «سنن» در آيه شريفه فى الجمله است نه به صورت تفصيلى آن سنن و همه خصوصياتش؛ تا اشكال نشود كه بعضى از احكام و سنن گذشتگان مانند ازدواج برادر و خواهر در سنت آدم (علیه السلام) و جمع بين دو خواهر در زناشويى در سنت يعقوب (علیه السلام) كه «ليا» مادر يهودا و «راحيل» مادر يوسف را كه خواهر بودند با هم گرفته بود بنا بر بعضى روايات، نسخ گرديده است.(2)

ل. جمله و الله عليم حكيم براى آن است كه به تمام مطالب آيه برگردد و اگر به مطالب آخر آيه بر مى گشت، مناسب آن بود كه بفرمايد «و اللّه غفور رحيم».(3)

م. مقصود از «ميل عظيم»، هتك حرمت حدود الهى است كه در آيات ذكر شده مثل زناشويى با زنان محرم و بى اعتنايى به تأثير نسب و سبب در ازدواج و جايز شمردن زنا و جلوگيرى از اجراى حكم محكم خداوند.(4)

ن. عمل باطل، عملى است كه هيچ غرض صحيح عقلايى در آن نباشد.(5)

س. منظور از «عدوان»، تعدّى به حدودى است كه خدا قرار داده است.(6)

ع. جمله الاّ أن تكون تجارة عن تراض منكم استثنايى است از قانون كلّى سابق و به اصطلاح استثناى منقطع است؛ يعنى آنچه در اين جمله آمده مشمول قانون سابق، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان يك تأكيد و يادآورى ذكر شده است.(7)

ص: 43


1- الميزان، ج 4، ص 432.
2- الميزان، ج 4، ص 432.
3- الميزان، ج 4، ص 433.
4- الميزان، ج 4، ص 433؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 113.
5- الميزان، ج 4، ص 475.
6- الميزان، ج 4، ص 478.
7- نمونه، ج 3، ص 395؛ كشاف، ج 1، ص 502.
نكته ها

1. در تقييد «محصنات» و «فتيات» به «مؤمنات»، اشاره به عدم جواز ازدواج با مشركين يا اهل كتاب است.(1)

2. ممكن است اين سؤال پيش آيد كه با نهى از زنا با تعبير «غير مسافحات» نيازى به نهى از گرفتن دوست پنهانى (اخدان) نبوده است، ولى با توجه به اين كه جمعى در جاهليت عقيده داشتند كه تنها زناى آشكار ناپسند است، امّا انتخاب دوست پنهانى مانعى ندارد، روشن مى شود كه چرا قرآن مجيد به هر دو قسمت تصريح كرده است.(2)

3. انسان ضعيف است؛ زيرا قواى شهوانى را كه خداوند در وى آميخته است مدام در مورد خواسته هايش با وى در ستيزه است و او را به سمت آن ها بر مى انگيزاند. خداى تعالى بر وى منّت نهاده و با تجويز نكاح، شدت شهوت را شكسته و رفع سختى تحمل آن را نموده است.(3)

4. رمز اين كه نهى از قتل لاتقتلوا به دنبال نهى از حرامخوارى لاتأكلوا آمده است، شايد آن باشد كه سيستم اقتصادى ناسالم، زمينه قيام محرومان عليه زراندوزان و بروز درگيرى ها و پيدايش قتل و هلاكت جامعه را فراهم مى سازد.(4)

5. از آنجا كه عمده سبب تصرّف انسان بر اشياء براى تغذّى است زيرا تغذى مهم ترين احتياج حياتى انسان است از اين جهت تصرف را «أكل» مى گويند، ولى نه هر تصرفى را بلكه هر تصرف مالكانه اى را كه باعث قطع تسلط غير بشود.(5)

6. ظاهر جمله و لا تقتلوا أنفسكم نهى از قتل انسان است، ولى همراهى آن با لاتأكلوا أموالكم بينكم كه ظاهرش آن است كه همه مؤمنين را يك شخص فرض مى كند كه مال داشته باشند و بايد از راه مشروع آن را صرف كند، معلوم مى شود كه مراد از «أنفس» جامعه مؤمنين است كه مثل يك نفر فرض شده است و جان هر كسى مثل جان ديگرى است. جان

7.

ص: 44


1- الميزان، ج 4، ص 427؛ نمونه، ج 3، ص 386؛ مجمع البيان، ج 3، ص 55.
2- نمونه، ج 3، ص 388.
3- الميزان، ج 4، ص 433.
4- نور، ج 2، ص 274.
5- الميزان، ج 4، ص 474؛ مجمع البيان، ج 3، ص 59.

ديگران هم در چنين جامعه اى، جان خود او محسوب مى شود، پس اگر خود يا كس ديگر را بكشد، خودكشى كرده است و با اين عنايت جمله و لا تقتلوا أنفسكم مطلق بوده و شامل خودكشى هم مى شود.(1)

آیه 31-35

اشاره

8. إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريمًا (31)

9. وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا (32)

10. وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا (33)

11. الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا (34)

12. وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَمًا مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا خَبيرًا (35)

ترجمه

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم و شما را در جايگاه خوبى وارد مى سازيم. * برترى هايى را كه خداوند براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد. (اين تفاوت هاى طبيعى و حقوقى، براى حفظ نظام زندگى شما، و بر طبق عدالت است. ولى با اين حال،) مردان نصيبى از آنچه به دست مى آورند دارند، و زنان نيز نصيبى؛ (و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد). و از فضل (و رحمت و بركت) خدا، (براى رفع تنگناها) طلب كنيد. و خداوند به هر چيز داناست. * براى هر كس، وارثانى قرار داديم، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند؛ و (نيز) كسانى كه با آن ها پيمان بسته ايد، نصيبشان را بپردازيد. خداوند بر هر چيز، شاهد و ناظر است. * مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به

ص: 45


1- الميزان، ج 4، ص 478؛ نمونه، ج 3، ص 396.

بعضى ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاق هايى كه از اموالشان (در مورد زنان) مى كنند و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند، و در غياب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى كنند. و (امّا) آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد؛ و (اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آن ها دورى نماييد؛ و (اگر هيچ راهى جز شدّت عمل، براى وادار كردن آن ها به انجام وظايفشان نبود،) آن ها را تنبيه كنيد. و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آن ها نجوييد. (بدانيد) خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترين قدرت هاست.) * و اگر از جدايى و شكاف ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگى كنند). اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آن ها كمك مى كند؛ زيرا خداوند دانا و آگاه است (و از نيات همه باخبر است).

شأن نزول

مرحوم طبرسى نقل مى كند كه يكى از همسران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به نام ام سلمه به پيامبر عرض كرد: چرا مردان به جهاد مى روند و زنان محروم اند و چرا براى ما زنان نصف ميراث مردها مقرر شده اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آن ها به جهاد مى رفتيم و موقعيت اجتماعى آن ها را داشتيم. آيه شريفه و لا تتمنّوا ما فضل اللّه... نازل شد و به سؤالات او پاسخ داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بخشيده شدن گناهان كوچك در صورت پرهيز از گناهان بزرگ، آرزو نكردن به رسيدن به امتيازات ديگران، ارث برى افراد از اموال ميت، سرپرستى مردان بر زنان در صورت تأمين هزينه زندگى، راه هاى مختلف براى اصلاح زنان متخلّف و تشكيل دادگاه خانوادگى براى اصلاح ميان زن و شوهر.

ص: 46


1- نمونه، ج 3، ص 362.

ب. كبائر (جمع كبيره) صفتى است كه به جاى موصوف (مانند معاصى و امثال آن) به كار مى رود و كبائر يك موضوع نسبى است كه تا كوچكى وجود نداشته باشد كبائر وجود ندارد، بنا بر اين از كبائر ما تنهون عنه استفاده مى شود كه گناهان صغيره اى هم وجود دارد. پس آيه شريفه اولاً مى گويد معاصى بر دو قسمند: صغيره و كبيره. ثانيا مقصود از «سيئات» در آيه شريفه، (به قرينه مقابله) گناهان صغيره است.(1)

ج. مراد از فضل و برترى، چيزى است كه خداوند متعال با تشريع احكام ويژه اى به هر يك از زن و مرد، روزى آنان كرده مانند مزيت مردها از حيث تعدد زوجات و زيادى سهم ارث بر زنان و مزيت زنان در وجوب مهريه بر ايشان و وجوب نفقه ايشان بر شوهرانشان.(2)

د. آيه 32 به ضميمه آيه 31، تلخيص احكامى است كه در آيات ارث گذشته و توصيه مختصرى است به احكام مفصّلى كه در آن ها بود. منظور از «موالى» وارثان هستند.

ه -. جمله الذين عقدت ايمانكم به زن يا شوهر منطبق مى شود و اين تعبير كنايى است؛ زيرا مردم عادتشان در قراردادها آن است كه با يكديگر دست مى دهند گويى اين دستهايشان است كه رشته را به هم پيوند مى دهد.(3)

و. «نصيب» آن چيزهايى است كه در آيات ارث بيان شده است.(4)

ز. مراد از «فضّل الله» آن فزونى و امتيازى است كه بالطبع مردان بر زنان دارند؛ يعنى زيادتى قوه تعقل و تحمل شدايد و كارهاى سخت و سنگين و زندگانى زنان، زندگانى احساسى و عاطفى است و بر نازك دلى و ظرافت مبتنى است.(5)

ح. مراد از انفاق، نفقه و مهريه اى است كه مردان به زنان مى پردازند.(6)

ط. مراد از خوف نشوز، ظهور علائم و آثار است.(7)

ى. براى جمله حافظات للغيب بما حفظ اللّه معانى گوناگونى است:

ص: 47


1- الميزان، ج 4، ص 482؛ نمونه، ج 3، ص 398؛ نور، ج 2، ص 277؛ تفسير قاسمى، ج 5، ص 118.
2- الميزان، ج 4، ص 499؛ نمونه، ج 3، ص 404.
3- الميزان، ج 4، ص 506.
4- الميزان، ج 4، ص 506.
5- الميزان، ج 4، ص 507؛ نمونه، ج 3، ص 412؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 130؛ صافى، ج 1، ص 448.
6- الميزان، ج 4، ص 507؛ نمونه، ج 3، ص 413؛ نور، ج 2، ص 284؛ تفسير صافى، ج 1، ص 448.
7- الميزان، ج 4، ص 509.

1. زنان، آنچه را خدا خواهان حفظ آن است حفظ نمايند.

2. زنان، حقوق شوهران را حفظ كنند، همان گونه كه خدا حقوق زنان را در سايه تكاليفى كه بر مرد نهاده حفظ كرده است.

3. زنان حافظ هستند، ولى اين توفيق را از حفظ الهى دارند.

نكته ها

1. كبيره هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پراهميت است و نشانه اهميت آن مى تواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است مانند قتل نفس و زنا و رباخوارى و امثال آن ها. همچنان كه در روايت آمده است:

«الكبائر الّتى اوجب اللّه عزّ و جلّ عليها النار»؛ كبيره گناهانى است كه خداوند مجازات آتش براى آن ها مقرّر داشته است. اگر ملاحظه مى كنيم در پاره اى از روايات تعداد كبائر، هفت و در بعضى بيست و در بعضى هفتاد ذكر شده منافات با آنچه در بالا گفته شد ندارد؛ زيرا در حقيقت بعضى از اين روايات اشاره به گناهان كبيره درجه اول و بعضى به گناهان كبيره درجه دوم و بعضى به همه گناهان كبيره اشاره مى كند.(1)

2. از آيه شريفه ان تجتنبوا كبائر... نكفّر عنكم سيئاتكم استفاده مى شود كسانى كه اصول فكرى و عملى آنان صحيح است، بايد نسبت به تخلّفات جزئى آنان گذشت كرد.(2)

3. از عموم و توسعه قيمومت مردان، معلوم مى شود كه قيمومت منحصر و مخصوص به مورد زن و شوهر نيست، بلكه دامنه آن تمام نوع مرد و زن را مى گيرد. در تمام جهاتى كه زندگى، آن دو را به هم پيوند داده يعنى جهات اجتماعى همگانى مانند حكومت، قضاوت و دفاع؛ زيرا اين جهات با مسأله تعقل كه در مردان بالنسبة بيش از زنان است ارتباط و نسبت مستقيم دارد.(3)

4. جدال بر دو قسم است: ممدوح: و جادلهم بالّتى هى أحسن (نحل، 125) و مذموم: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و يتّبع كل شيطان مريد. (حج، 3)

ص: 48


1- نمونه، ج 3، ص 399.
2- نور، ج 2، ص 277.
3- الميزان، ج 4، ص 507.

5. اجازه اى كه اسلام به مردان براى زدن (ضرب) داده است از چند جهت قابل توجيه است: اولاً آيه، مسأله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى در باره آن ها مفيد واقع نشود و اتفاقا اين موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد و در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند.

ثانيا تنبيه بدنى بايد ملايم و خفيف باشد به گونه اى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كبودى بدن.(1)

6. محكمه صلح خانوادگى كه در آيه حكما من أهله و حكما من أهلها به آن اشاره شده است امتيازاتى دارد از جمله:

الف. محيط خانواده كانون احساسات و عواطف است و طبعا مقياسى كه در اين محيط بايد به كار رود با مقياس ساير محيطها متفاوت است، از اين رو دستور مى دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى توانند عواطف آنان را در مسير اصلاح تحريك كنند.

ب. در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند و در اين صورت احساسات يكديگر را آنچنان جريحه دار مى كنند كه اگر به اجبار دادگاه به منزل و خانه بازگردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود، ولى در محكمه صلح فاميلى يا اين گونه مطالب به خاطر شرم حضور مطرح نمى شود و يا اگر بشود آن اثر سوء را نخواهد داشت.

ج. داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالبا بى تفاوتند و قضيه به هر شكل خاتمه يابد براى آنان تأثيرى ندارد در حالى كه در محكمه صلح فاميلى اينطور نيست، از اين رو آن ها نهايت كوشش را به خرج مى دهند تا ميان زن و شوهر صلح و صفا برقرار سازند.

د. محكمه خانوادگى هيچ يك از مشكلات و هزينه هاى سرسام آور و سرگردانى هاى محاكم معمولى را ندارد.(2)

ص: 49


1- نمونه، ج 3، ص 415؛ نور، ج 2، ص 283.
2- نمونه، ج 3، ص 419؛ نور، ج 2، ص 285؛ كشاف، ج 1، ص 508.

7. براى حل همه مشكلات، انتخاب داور جايز است. امام باقر (علیه السلام) در پاسخ اعتراضى كه به پذيرش حكميت در صفّين براى حضرت على (علیه السلام) بود اين آيه را تلاوت فرمودند.(1)

8. از آيه شريفه ان يريدا اصلاحا يوفّق اللّه بينهما اين نكته استفاده مى شود كه هر جا حسن نيت و بناى اصلاح باشد، توفيق الهى هم سرازير مى شود.(2)

9. امام صادق (علیه السلام) در روايتى فرمودند: كسى كه از خداوند درخواست فضل نكند، فقيرمى گردد.(3)

10. هر زن و مردى به پاداش اعمال خويش خواهد رسيد: للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن. اين جمله مى تواند به اين معنا باشد كه هر انسانى، چه زن و چه مرد، بر اساس تكاليفى كه خدا بر عهده او گذاشته بهره مند از ثواب و پاداش خواهد شد.(4)

11. برترى برخى از مردم بر برخى ديگر، نتيجه كار و قابليت هاى خود آنان است: ولاتتمنّوا ما فضّل اللّه... و للنساء نصيب مما اكتسبن. جمله «للرجال...»، تعليل جمله «لاتتمنوا ما فضل الله» است و بيانگر آن است كه قابليت انسان ها و كار و تلاش آنان منشأ اين برترى شده است.(5)

12. مرد، وظيفه دار پرهيز از دلدادگى به همسر و دختر ديگران و آرزوى داشتن آن ها: ولاتتمنّوا ما فضّل الله به بعضكم على بعض. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به سؤال از آيه فوق فرمود:

«لا يتمنّى الرّجل امرأة الرجل و لا ابنته...».(6)

13. همسران شايسته، مطيع شوهران خويش هستند: فالصّالحات قانتات. «قنوت» به معناى اطاعت هميشگى است كه به دليل بخش بعدى آيه و اللاتى تخافون... مقصود، اطاعت از شوهر است. بنا بر اين مراد از «الصالحات»، همسران صالح و شايسته هستند. برداشت فوق را فرمايش امام باقر (علیه السلام) تأييد مى كند كه در مورد «قانتات» فرمود: مطيعات.(7)

ص: 50


1- نور، ج 2، ص 285؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 138.
2- نور، ج 2، ص 287.
3- صافى، ج 1، ص 447.
4- راهنما، ج 3، ص 359.
5- همان، ص 360.
6- همان.
7- همان، ص 367.

14. لزوم اطاعت زن از شوهر و حفظ حقوق وى، مشروط به تأمين زندگى او از سوى مرد است: و بما انفقوا من اموالهم.

آیه 36-42

اشاره

وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُورًا (36)

الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (37)

وَ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرينًا فَساءَ قَرينًا (38)

وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَ كانَ اللّهُ بِهِمْ عَليمًا (39)

إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظيمًا (40)

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا (41)

يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوّى بِهِمُ اْلأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَديثًا (42)

ترجمه

و خدا را بپرستيد؛ و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر، نيكى كنيد؛ همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان، و همسايه نزديك و همسايه دور و دوست و همنشين و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آن ها هستيد؛ زيرا خداوند، كسى را كه متكبّر و فخرفروش است، (و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد. * آن ها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى كنند، و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، كتمان مى نمايند. (اين عمل، در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما براى كافران، عذاب خواركننده اى آماده كرده ايم. * و آن ها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند، و ايمان به خدا و روز بازپسين ندارند؛ (چرا كه شيطان، رفيق و همنشين آن هاست؛) و كسى كه شيطان قرين او باشد، بد همنشين و قرينى است. * چه مى شد اگر آن ها به خدا و روز بازپسين ايمان مى آوردند، و از آنچه خدا به آنان روزى داده، (در راه او) انفاق مى كردند؟! و خداوند از (اعمال و نيات) آن ها آگاه است. * خداوند (حتّى) به اندازه سنگينى ذرّه اى ستم نمى كند؛ و اگر كار نيكى باشد، آن

ص: 51

را دو چندان مى سازد؛ و از نزد خود، پاداش عظيمى (در برابر آن) مى دهد. * حال آن ها چگونه است آن روزى كه از هر امتى، شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مى آوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟! * در آن روز، آن ها كه كافر شدند و با پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مخالفت برخاستند، آرزو مى كنند كه اى كاش (خاك بودند، و) خاك آن ها با زمين هاى اطراف يكسان مى شد (و به كلّى محو و فراموش مى شدند). در آن روز، (با آن همه گواهان،) سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم بندگى خدا و عدم شرك به او و احسان به والدين و...، توصيف افراد متكبر و فخرفروش و بيان عذاب آن ها، پرسش از عدم ايمان متكبران و بخيلان، عدم ظلم خداوند به انسان ها، وجود گواهان در قيامت براى امت ها و آرزوى كفار در قيامت براى نابود شدن.

ب. مراد از بندگى خدا و اخلاص به او آن است كه براى رضايت و كسب پاداش وى كارى بكنند نه براى خواهش دل خود.(1)

ج. مراد از «جار ذى القربى» همسايه نزديك است و مراد از «جار الجنب»، همسايه اى است كه خانه اش دور باشد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: حدود همسايگى تا چهل ذراع است و در روايت ديگر تا چهل منزل بيان شده است. شايد اين دو روايت يكى نظر به همسايه نزديك و ديگرى به همسايه دور داشته باشند.(2)

د. «و الصاحب بالجنب» يعنى كسى كه نديم و هميشه نزد كسى باشد و مفهوما اعم از رفيق حضر و سفر و منزل و غير اين هاست. «ابن سبيل» كسى است كه چيزى از حال وى ندانيم جز آن كه رهگذرى است. گويى به جز راهى كه مى رود غمخوارى ندارد، ولى فقر و نداشتن توشه او از مفهوم لفظ خارج است. «ما ملكت ايمانكم» به قرينه ورود اين جمله در مورد كسانى كه بايد به ايشان احسان بشود مراد بردگان و بندگانند.(3)

ص: 52


1- الميزان، ج 4، ص 521.
2- الميزان، ج 4، ص 521؛ نمونه، ج 3، ص 422؛ روح المعانى، ج 5، ص 28.
3- الميزان، ج 4، ص 521؛ نمونه، ج 3، ص 425.

ه -. در آيه و الذين ينفقون أموالهم رئاء الناس دلالتى هست بر اين كه ريا در بخشش يا مطلق ريا كردن، كاشف از بى ايمانى به خداوند متعال است؛ زيرا رياكار به نظر مردم و پسندشان اعتماد مى كند و شرك در عمل نيز هست؛ زيرا رياكار از عمل خود ميل ثواب اخروى ندارد، بلكه فقط نتيجه كارش را در دنيا جستجو مى كند.(1)

و. شايد سرّ تعبير به اعتدنا للكافرين عذابا مهينا آن باشد كه «بخل» غالبا از كفر سرچشمه مى گيرد؛ زيرا افراد بخيل در واقع ايمان كامل به مواهب بى پايان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نيكوكاران ندارند؛ فكر مى كنند كمك به ديگران آن ها را بيچاره خواهد كرد.(2)

ز. «معصيت الرسول» شاهد بر آن است كه مراد، معصيت اوامر ولايتى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است نه مخالفت در احكام شرع.(3)

ح. لو تسوّى بهم الارض كنايه از مرگ و نيستى است مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا.(4)

ط. «ضعف» و «مضاعف» در لغت عرب به معناى چيزى است كه معادل آن يا چند برابر آن را بر آن بيفزايند. بنا بر اين آيه فوق با آياتى كه مى گويد پاداش انفاق گاهى به ده برابر و گاهى به هفتصد برابر يا بيشتر مى رسد، هيچ گونه منافاتى ندارد و در هر صورت حكايت از لطف خداوند نسبت به بندگان است.(5)

ى. مراد از «أجر عظيم»، ثواب بهشت است.(6)

نكته ها

1. اولويت احسان به پدر و مادر، بر احسان به خويشان، اولويت احسان به خويشان، بر احسان به ديگران: و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى....(7)

ص: 53


1- الميزان، ج 4، ص 522.
2- نمونه، ج 3، ص 428.
3- الميزان، ج 4، ص 523؛ نور، ج 2، ص 295.
4- الميزان، ج 4، ص 523؛ نمونه، ج 3، ص 436.
5- نمونه، ج 3، ص 432.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 76؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 195.
7- همان.

2. ضرورت احسان به همسايگان نزديك و دور و دوستان و همراهان. «جنب» به معناى پهلوست و مراد از آن، همراهان نزديك و رفيقان همراه است.(1)

3. دو صفت «مختالاً فخورا» از لوازم تعلّق به مال و جاه و علاقه شديد به آن هاست، از اين روست كه خداوند مختال و فخور را كه قلبشان به غير خدا علاقه مند است دوست ندارد.(2)

4. آيه 36 جامع است و متضمن بيان مهم ترين اصل اعتقادى (توحيد) و تنبيه بر مكارم اخلاق است و اگر كسى در آن تدبّر كند از بسيارى از مواعظ بى نياز مى شود.(3)

5. در روايت آمده است رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و على (علیه السلام) والدين هستند.(4)

6. بخل منحصر به امور مالى نيست، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود. بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند، ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مى ورزند.(5)

7. در آيه سابق كه سخن از انفاق هاى رياكارانه بود، انفاق به «اموال» نسبت داده شده و در اين آيه به ممّا رزقهم الله نسبت مى دهد؛ اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته مى باشد:

الف. در انفاق هاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود، در حالى كه در انفاق هاى الهى حلال بودن و مصداق ما رزقهم الله بودن مورد توجه است.

ب. در انفاق هاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاق هاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آن ها داده و اگر گوشه اى از آن را در راه او خرج مى كنند، جاى منّت نيست، از هر گونه كبرفروشى و منت خوددارى مى كنند.

ج. انفاق هاى ريايى غالبا منحصر به مال است؛ زيرا چنين اشخاصى از سرمايه هاى معنوى بى بهره اند تا از آن ها انفاق كنند، امّا انفاق هاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى

ص: 54


1- همان.
2- الميزان، ج 4، ص 522.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 73.
4- صافى، ج 1، ص 449.
5- نمونه، ج 3، ص 428؛ نور، ج 2، ص 289.

ومعنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در بر مى گيرد.(1)

8. منظور از مضاعف شدن حسنه

در آيه شريفه مى فرمايد اگر انسان حسنه اى داشته باشد خداوند آنرا مضاعف قرار مى دهد: وَ إِنْ تَك حَسَنَةً يضَاعِفْهَا

در مورد انفاق در راه خدا مى فرمايد: وَ اللَّهُ يضَاعِفُ لِمَنْ يشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (البقرة، 261)

در سوره انعام آيه 160 مضاعف بودن را تفسير ميكند: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا

9. تعبير به «تسوّى» اشاره به اين مطلب نيز دارد كه كافران علاوه بر اين كه آرزو مى كنند خاك شوند، علاقه دارند كه خاك ها و قبرهاى آنان هم در زمين گم شود و با زمين هاى اطراف يكسان گردد و به كلّى فراموش شوند.(2)

10. «ذرة» در قول اهل لغت به معناى مورچه كوچك آمده است و بعضى نيز گفته اند هر صد (100) ذرّه به اندازه يك دانه جو است. به هر حال تعبير (مثقال ذرّة) ضرب المثلى است كه خداوند متعال براى اشياى اندك و كم ارزش مى زند.(3)

11. عذاب گناهكاران، متناسب با گناه آنان: لا يحبّ من كان مختالاً فخورا... و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا. توصيف عذاب به خواركننده و قرار دادن آن براى متكبران وفخرفروشان، حاكى از تناسب عذاب الهى با گناهِ گناهكاران است.(4)

12. ظلم و ستم به ديگران، به هر اندازه كه باشد، نارواست: انّ اللّه لا يظلم مثقال ذرّة.(5)

13. لزوم تبعيت از اوامر حكومتى پيامبر (صلی الله علیه و آله): عصوا الرسول. در صورتى نافرمانى از رسول خدا مصداق پيدا مى كند كه آن حضرت غير از دستوراتى كه از جانب خدا ابلاغ مى كند خود نيز داراى اوامرى باشد كه از آن ها به اوامر حكومتى تعبير مى شود.(6)

ص: 55


1- نمونه، ج 3، ص 430.
2- نمونه، ج 3، ص 436.
3- محاسن التأويل، ج 5، ص 151.
4- راهنما، ج 3، ص 379.
5- همان، 386.
6- همان، ص 391.

آیه 43-50

اشاره

آيات 50-43

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبًا إِلاّ عابِري سَبيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورًا (43)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُريدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبيلَ (44)

وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللّهِ نَصيرًا (45)

مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنًا فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً (46)

يا أَيُّهَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47)

إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْمًا عَظيمًا (48)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (49)

انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْمًا مُبينًا (50)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد؛ و همچنين هنگامى كه جنب هستيد - مگر اين كه مسافر باشيد - تا غسل كنيد. و اگر بيماريد، يا مسافر و يا «قضاى حاجت» كرده ايد، و يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد، و در اين حال، آب (براى وضو يا غسل) نيافتيد، با خاك پاكى تيمم كنيد؛ (به اين طريق كه) صورت ها و دست هايتان را با آن مسح نماييد. خداوند، بخشنده و آمرزنده است. * آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آن ها داده شده است، (به جاى اين كه از آن، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش) گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گواه شويد؟! * خدا به دشمنان شما آگاه تر است؛ (ولى آن ها زيانى به شما نمى رسانند.) و كافى است كه خداوند ولى شما باشد؛ و كافى است كه خدا ياور شما باشد. * بعضى از يهود، سخنان را از جاى خود، تحريف مى كنند؛ و (به جاى اين كه بگويند: «شنيديم و اطاعت كرديم»)، مى گويند: «شنيديم و مخالفت كرديم. و (نيز مى گويند:) راعنا [= ما را تحميق كن.]» تا با زبان خود،

ص: 56

حقايق را بگردانند و در آيين خدا، طعنه زنند. ولى اگر آن ها (به جاى اين همه لجاجت) مى گفتند: «شنيديم و اطاعت كرديم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت ده (تا حقايق را درك كنيم)»، براى آنان بهتر، و با واقعيت سازگارتر بود، ولى خداوند آن ها را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته است؛ از اين رو جز عده كمى ايمان نمى آورند. * اى كسانى كه كتاب (خدا) به شما داده شده! به آنچه (بر پيامبر خود) نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه هايى است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آن كه صورت هايى را محو كنيم، سپس به پشت سر باز گردانيم، يا آن ها را از رحمت خود دور سازيم، همان گونه كه «اصحاب سبت» [= گروهى از تبهكاران بنى اسرائيل] را دور ساختيم؛ و فرمان خدا، در هر حال انجام شدنى است. * خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد؛ و پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد. و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است. * آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند؟! (اين خودستايى ها، بى ارزش است؛) بلكه خدا هر كس را بخواهد، ستايش مى كند؛ و كمترين ستمى بهآن ها نخواهد شد. * ببين چگونه بر خدا دروغ مى بندند! و همين گناه آشكار، (براى مجازات آنان) كافى است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نماز نخواندن در حال مستى و جنابت لزوم تيمم در حال مريضى يا مسافرت در صورت فقدان آب، گمراهى برخى از اهل كتاب و توصيف برخى از كردارهاى زشت آنان، لزوم ايمان اهل كتاب به قرآن كريم، آمرزيده نشدن شرك در صورت عدم توبه و آمرزش گناهان، وابسته به مشيت خدا و افترا به خداوند گناه آشكار.

ب. از آيه شريفه 43 دو حكم فقهى استفاده مى شود:

1. تحريم نماز در حال مستى و نماز آن ها در اين حال باطل است و فلسفه آن در جمله حتى تعلموا ما تقولون بيان شده است.

2. باطل بودن نماز در حال جنابت سپس استثنايى براى اين حكم بيان كرده مگر اين كه مسافر باشيد: الا عابرى سبيل و آب نداشته باشيد كه نماز خواندن با حال تيمم جايز است،

ص: 57

ولى در احاديث تفسير ديگرى براى آيه شريفه نيز بيان شده است و آن اين كه منظور از «صلوة» در آيه، مسجد است؛ يعنى در حال جنابت وارد مسجد نشويد، سپس كسانى را كه از مسجد عبور مى كنند استثنا كرده يعنى مى توانيد در حال جنابت عبورا از مسجد بگذريد.(1)

ج. از جمله حتّى تعلموا ما تقولون استفاده مى شود، نماز خواندن در هر حالى كه انسان از هشيارى كامل برخوردار نباشد، ممنوع است خواه حالت مستى باشد يا باقى مانده حالت خواب.(2)

د. منظور از «لمس»، جماع است همچنان كه در آيات ديگرى نيز به اين معنا آمده است مانند و ان طلقتموهنّ من قبل ان تمسوهنّ (بقره، 237) و اذا نكحتم المؤمنات ثمّ طلقتموهنّ من قبل ان تمسّوهنّ.(3)

ه -. از جمله اوتوا نصيبا من الكتاب (بخشى از كتاب در اختيار آنان قرار داده شد) استفاده مى شود كه آنچه يهود در اختيار داشتند، تمام كتاب آسمانى تورات نبود، بلكه تنها بخشى از آن بوده و اين با حقايق مسلّم تاريخى نيز كاملاً سازگار است كه قسمت هايى از تورات و انجيل واقعى با گذشت زمان تحريف شده و يا از بين رفته است.(4)

و. مقصود از ايمان در آيه، يا حقيقت ايمان قلبى و در مقابل نفاق است يا صورت آن است كه به آن نام اسلام اطلاق مى شود و بدون شك ايمان به هر دو معنا در اسلام معتبر و مورد توجه است و آياتى از قرآن نيز در اين موضوع نصّ هستند.(5)

ز. مراد از «اصحاب سبت»، گروهى از يهودند كه در روز شنبه كه از صيد ماهى ممنوع بودند تخلف ورزيدند و خدا آنان را نفرين و مسخ نمود.(6)

ح. به كارگيرى كلمات دوپهلو و چند معنى شيوه برخى از يهوديان براى استهزاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) و طعن بر اسلام: واسمع غير مسمع... راعنا ليا بالسنتهم و طعنا فى الدين. كلمه

ص: 58


1- نمونه، ج 3، ص 397.
2- نمونه، ج 3، ص 439.
3- احزاب، 49؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 171؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 223.
4- نمونه، ج 3، ص 444.
5- الميزان، ج 4، ص 536.
6- الميزان، ج 4، ص 537؛ نمونه، ج 3، ص 451؛ نور، ج 2، ص 300؛ روح المعانى، ج 5، ص 50.

«مسمع»، از مصدر اسماع، داراى دو معناى متضاد است: يكى شنيدن و فهميدن و ديگرى دشنام دادن و ناسزا گفتن و جمله «راعنا» با اندكى انحراف زبان مى تواند معناى «چوپان ما» را به ذهن شنونده القا كند.(1)

ط. منظور از «طمس وجوه»، نابود كردن صورت ظاهرى نيست، بلكه مقصود محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است.(2)

ى. منظور از «ما نزّلنا»، قرآن كريم و احكام دين است كه بر حضرت محمد مصطفى (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و منظور از «ما معكم»، تورات و انجيل است.(3)

ك. بخشايش و عدم بخشايش خداوند از روى حكمت مى باشد؛ زيرا او عزيز و حكيم است، امّا نبخشيدن گناه شرك از آن جهت است كه اساس خلقت، استوار بر رحمتى است كه اساس بندگى و خداوندى است. خداوند مى فرمايد: و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون وبندگى با شرك نمى سازد، امّا بخشايش خداوند متعال براى ساير گناهانى كه پايين تر از شرك است به وسايلى مانند شفاعت انبيا، اوليا و ملائكه و كار نيك است.(4)

ل. مراد از شرك در آيه شريفه اعمّ از كفر است؛ زيرا كافر هم بخشيده نمى شود اگر چه در نام بردن، به كافر (مشرك) نمى گويند. اهل كتاب اگر چه كافر به قرآن و پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بودند، ليكن در قرآن به نام مشركين خوانده نشده اند.(5)

م. تعليق بعضى از امور به مشيت خداوند متعال در قرآن بسيار است و دليل بيشتر يا همه آن ها، دفع اين توهم است كه مردم تأثيرى در خداوند متعال نخواهند داشت، بلكه خداوند حاكم و قاهر است. مضافا به اين كه حكمت اقتضا مى كند كه گناه هر گناهكارى را نبخشند وگرنه امر و نهى لغو مى گردد و تشريع باطل و تربيت الهى تباه مى شود. از اينجا معلوم مى شود كه از هر معصيتى هم بايد مقدارى عفو نگردد تا نهى لغو نباشد و اين

ص: 59


1- راهنما، ج 3، ص 404.
2- نمونه، ج 3، ص 407.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 86؛ روح المعانى، ج 5، ص 49؛ الميزان، ج 4، ص 531؛ نور، ج 2، ص 299؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 194.
4- الميزان، ج 4، ص 541.
5- الميزان، ج 4، ص 541؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 199.

منافات با لسان عام آيات مغفرت ندارد چون بحث در وقوع اجمالى آن است نه وعده مطلق. گناهانى مانند شرك نيز وجود دارند كه قابل بخشش نيستند (مگر از آن شرك توبه كنند و موحّد شوند).(1)

ن. تزكيه انسان بر دو قسم است: الف. با عمل كه بسيار خوب است و مقصود آيه و قد أفلح من تزكى همين است. ب. با حرف، مثل تمجيد و تعريف ديگران و اين كار را براى خود كردن قبيح است و خداوند تعالى در آيه لا تزكوا أنفسهم از آن نهى فرموده و نهى آيه از تزكيه و تعريف خود كردن مى رساند كه تعريف خود كردن عقلاً و شرعا قبيح است، از اين رو به حكيمى گفتند: كدام حق است كه خوش نيست ؟ جواب داد از خود تعريف نمودن.(2)

س. آيه 49 سرزنش از يهود است. امام باقر (علیه السلام) در مورد آيه شريفه مى فرمايد: «انّهم اليهود و النصارى».(3)

ع. تزكيه خداوند اگر چه مطلق باشد شامل تزكيه عملى و قولى هر دو مى شود، ولى به حسب انطباق با مورد كلام، تزكيه قولى مراد است.(4)

نكته ها

1. اسلام براى پياده كردن بسيارى از احكام خود از روش تدريجى استفاده كرده مثلاً همين مسأله تحريم مشروبات الكلى را در چند مرحله پياده نموده است: نخست آن را به عنوان يك نوشيدنى نامطلوب و نقطه مقابل رزقا حسنا (نحل، 67) معرفى كرده، سپس در صورتى كه سستى آن در حال نماز باشد جلوگيرى كرده (آيه 43) و بعد منافع و مضار آن را با هم مقايسه نموده و غلبه زيان هاى آن، بيان شده است (بقره، 219) و در مرحله آخر نهى قاطع و صريح از آن نموده است.(5)

2. ضرر، از عوامل رفع تكليف يا تخفيف آن است: و ان كنتم مرضى... فتيمّموا.(6)

ص: 60


1- الميزان، ج 4، ص 542.
2- الميزان، ج 4، ص 542.
3- الميزان، ج 4، ص 543؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 231.
4- الميزان، ج 4، ص 545.
5- مائده، 90؛ نمونه، ج 3، ص 438؛ نور، ج 2، ص 295.
6- راهنما، ج 3، ص 394.

3. محدث پس از يافتن آب بايد غسل كند و يا وضو بگيرد، هر چند پيش از آن به جهت نبود آب تيمم كرده باشد: يا ايها الذين ءامنوا... فتيمّموا. مفهوم جمله شرطيه ان كنتم... لمستم... فلم تجدوا ماء فتيمموا، اين است كه در صورت يافتن آب، با تيمم نمى توان نماز خواند. بنا بر اين كسى كه به آب دسترسى نداشته و تيمم كرده در صورت يافتن آب، بايد غسل كند يا وضو بگيرد.(1)

4. احكام خدا، ترخيص دارد ولى تعطيل ندارد. اگر آب نبود، بايد تيمّم كرد.(2)

5. بعضى جمله ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون الاّ قليلاً را جزو خبرهاى غيبى قرآن دانسته اند؛ زيرا همان گونه كه قرآن در اين جمله خبر داده است، در طول تاريخ اسلام تنها عده كمى از يهود ايمان آوردند و به اسلام پيوستند و بقيه آن ها از آن روز تاكنون با اسلام سر جنگ داشته و دارند.(3)

6. سرنوشت انسان، نتيجه انتخاب و عملكرد خود اوست: لعنهم الله بكفرهم.(4)

7. فرق بين «طمس» و «لعن» آن است كه طمس، موجب تغيير مسير اشخاص مورد غضب مى شود، ولى بدون تغيير يافتن خلقت آن ها، ولى در لعن تغيير مسيرشان با تغيير خلقت انسانى و تبديل به صورت حيوانى بوزينه اى انجام مى شود مانند لعن اصحاب سبت.(5)

8. نكره آوردن «وجوها» نكته اى دارد و آن اين كه چون مقام ترساندن و تهديد كردن جماعتى است به شرّى كه فقط گروهى را خواهد گرفت ابهام و معلوم نبودن افراد مورد غضب خدا، ترس آورتر و ترساننده تر مى شود؛ زيرا ديگر كسى خود را ايمن از آن نمى بيند.(6)

9. منظور از وعده آمرزشى كه در آيه 48 آمده، وعده بدون قيد و شرط نيست، بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند و مشيت و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه، ذكر شده به معناى حكمت الهى است؛ زيرا هرگز خواست خدا از

ص: 61


1- همان.
2- نور، ج 2، ص 297.
3- نمونه، ج 3، ص 448.
4- نور، ج 2، ص 299.
5- الميزان، ج 4، ص 538.
6- الميزان، ج 4، ص 539.

حكمت او جدا نيست.(1)

10. از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه وسايل آمرزش گناه متعدد است كه آن ها در پنج موضوع خلاصه مى شود: الف. توبه: و هو الّذى يقبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات. (شورى، 25) ب. كارهاى نيك: انّ الحسنات يذهبن السيئات. (هود، 114) ج. شفاعت. د. پرهيز از گناهان كبيره كه موجب بخشش گناهان صغيره مى گردد: (آيات 31 و 32 همين سوره). ه -. عفو الهى كه شامل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند همان گونه كه در آيه 43 بيان شده است.(2)

11. محقّقين گفته اند كه آيه شريفه 48 اميدواركننده ترين آيه در قرآن كريم است؛ زيرا اين آيه شريفه همه معاصى غير از شرك را وعده غفران الهى داده است. در روايتى اميرالمؤمنين على (علیه السلام) فرمودند: نزد من آيه اى اميدواركننده تر از اين آيه شريفه نيست.(3)

12. آگاهى دانشمندان اهل كتاب به كتب آسمانى خويش اندك بود: الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب. ظاهرا «من» براى تبعيض است و «من الكتاب»، وصف براى «نصيبا» است؛ يعنى بهره آنان تنها نسبت به بخشى از كتاب است.(4)

13. مهاجمان به آيين و فرهنگ جامعه ايمانى، دشمنان واقعى مسلمانان هستند: ويريدون ان تضلوا السبيل و الله اعلم باعدائكم. خداوند از آن جهت عالمان يهود را دشمن مسلمانان معرفى مى كند كه آنان در پى گمراهى مسلمانان هستند.(5)

14. خداوند بر اساس مشيتش انسان را از آلودگى پاك مى سازد و رشد مى دهد.(6)

15. هر گناهى - كوچكتر از شرك - قابل آمرزش و مغفرت است: و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء. كلمه «دون» به معناى كمتر و پايين تر است.(7)

ص: 62


1- نمونه، ج 3، ص 454؛ نور، ج 2، ص 301.
2- نمونه، ج 3، ص 454؛ نور، ج 2، ص 301.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 88 و 90.
4- راهنما، ج 3، ص 398.
5- همان، ص 400.
6- همان، ص 410.
7- همان.

آیه 51-58

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً (51)

أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا (52)

أَمْ لَهُمْ نَصيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا يُؤْتُونَ النّاسَ نَقيرًا (53)

أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكًا عَظيمًا (54)

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيرًا (55)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَزيزًا حَكيمًا (56)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَليلاً (57)

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَميعًا بَصيرًا (58)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده، (با اين حال،) به «جبت» و «طاغوت» [= بت و بت پرستان] ايمان مى آورند، و در باره كافران مى گويند: «آن ها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند»؟! * آن ها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود، دور ساخته است؛ و هر كس را خدا از رحمتش دور سازد، ياورى براى او نخواهى يافت. * آيا آن ها [= يهود] سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين داورى كنند)؟! در حالى كه اگر چنين بود، (همه چيز را در انحصار خود مى گرفتند، و) كمترين حق را به مردم نمى دادند. * يا اين كه نسبت به مردم [= پيامبر و خاندانش]، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند؟! ما به آل ابراهيم، (كه يهود از خاندان او هستند نيز،) كتاب و حكمت داديم؛ و حكومت عظيمى در اختيار آن ها [= پيامبران بنى اسرائيل] قرار داديم. * ولى جمعى از آنان به آن ايمان آوردند؛ و جمعى راه (مردم را) بر آن بستند. و شعله فروزانِ آتش دوزخ، (براى آن ها) كافى است! * كسانى كه به آيات ما كافر شدند، به زودى آن ها را در آتشى وارد مى كنيم كه هر گاه پوست هاى تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد)، پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار مى دهيم، تا كيفر (الهى) را بچشند. خداوند، توانا و حكيم

ص: 63

است (و روى حساب، كيفر مى دهد). * و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، به زودى آن ها را در باغ هايى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ هميشه در آن خواهند ماند؛ و همسرانى پاكيزه براى آن ها خواهد بود؛ و آنان را در سايه هاى گسترده (فرح بخش) جاى مى دهيم. * خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد؛ و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد. خداوند اندرزهاى خوبى به شما مى دهد. خداوند شنوا و بيناست.

شأن نزول

وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با پيروزى كامل وارد شهر مكه شد. عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت تا درون خانه كعبه را از وجود بت ها پاك سازد. عباس عموى پيامبر از آن حضرت تقاضا كرد با تحويل كليد به او سمَت كليددارى خانه كعبه را به او بسپارد. زيرا در ميان عرب يك مقام برجسته محسوب مى شد، پيامبر نپذيرفت. كليد را به عثمان بن طلحه سپرد در حالى كه آيه شريفه ان الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الى أهلها را تلاوت مى كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بينش انحرافى برخى از اهل كتاب و دورى آنان از رحمت خداوند، حسد برخى از اهل كتاب به آل ابراهيم، سرنوشت كفار از اهل كتاب، اختصاص بهشت به مؤمنان صالح، فرمان خداوند به سپردن امانت به اهل آن و قضاوت بر محور عدالت.

ب. در اين كه منظور از جبت و طاغوت چيست ؟ تفسيرهاى مختلفى شده است از جمله: بعضى گفته اند «جبت» در اينجا به معناى بت و «طاغوت» به معناى بت پرستان يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى بت ها و مطالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آن ها مى بستند تا مردم را فريب دهند و اين معنا با آنچه در شأن نزول و تفسير آيه گفته

ص: 64


1- نمونه، ج 3، ص 429.

شده سازگارتر است؛ زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند.(1)

ج. منظور از «هؤلاء» كفار اهل مكه است.(2)

د. مراد از «ملك» در آيه 53 تسلّط به امور مادى و معنوى است كه شامل نبوت و ولايت و هدايت و مالكيت بردگان و ثروت ها مى گردد؛ زيرا آيه گذشته به ادعاى يهود اشاره اى داشت كه خود را مالك قضاوت و حكم بر مؤمنين مى دانستند و اين سنخ مالكيت فضايل، مالكيت معنوى است و ذيل آيه فاذن لا يؤتون الناس نقيرا دلالت بر ملك ماديات دارد يا هر آنچه كه شامل آن باشد، پس مراد از ملك اعمّ از ماديات و معنويات است.(3)

ه -. بر اساس سياق آيه شريفه مراد از «الناس» كسانى هستند كه ايمان آورده اند نهايت آن كه ذيل آيه كه مى فرمايد: فقد ءاتينا ءال ابراهيم دلالت بر آن دارد كه مراد آل ابراهيم هستند. بنا بر اين مراد از «الناس» اينجا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است و به هر كس ديگر از اين فضيلت آيه سرايت كند از بركات آن حضرت است كما اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و آل او، آل ابراهيم (علیه السلام) هستند.(4)

و. مراد از «ملك عظيم» در آيه 54، نبوّت است.(5)

ز. علت تبديل پوست ها، ظاهرا اين است كه به هنگام سوخته شدن پوست ممكن است درد كمتر احساس شود، اما براى آن كه مجازات آنان تخفيف نيابد و درد و الم را كاملاً احساس كنند، پوست هاى تازه اى بر بدن آنها مى رويد.(6)

ح. امام صادق (علیه السلام) فرمود: مراد از «ازواج مطهرة» همسرانى هستند كه از آلودگى به حيض و حدث پاكند.(7)

ط. پاكى همسران بهشتى هم جسمى است و هم روحى. «مطهرة» به كسى گفته مى شود كه از نظر جسمى و روحى هر دو پاك و منزّه باشد.(8)

ص: 65


1- نمونه، ج 3، ص 464؛ نور، ج 2، ص 304.
2- روح المعانى، ج 5، ص 56.
3- الميزان، ج 4، ص 548؛ نمونه، ج 3، ص 465.
4- الميزان، ج 4، ص 549؛ نمونه، ج 3، ص 467؛ كشاف، ج 1، ص 522.
5- مجمع البيان، ج 3، ص 95؛ الميزان، ج 4، ص 550.
6- نمونه، ج 3، ص 472؛ نور، ج 2، ص 308؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 240.
7- نور، ج 2، ص 309؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 242.
8- نور، ج 2، ص 309؛ روح المعانى، ج 5، ص 60.

ى. مراد از «امانات» اعمّ از امانات مالى و معنوى است مانند علوم و معارف حقّه كه سزاوار است دارندگان به جويندگان آن برسانند.(1)

نكته ها

1. واژه ى ناس در قرآن كريم در سه معنا اطلاق شده است:

الف. منافقان. ب. مشركان؛ الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا (آل عمران، 173). منظور از «ناس» اول، منافقان هستند و مقصود از «ناس» دوم، مشركان اند.

ج. مؤمنان وارسته؛ أم يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله. (نساء، 54)

2. كافران و منافقان براى هميشه در عذاب جهنّم گرفتار هستند. آيات كريمه قرآن در اين زمينه مختلف است از جمله:

الف. آتش جهنّم هرگز خاموش نمى شود؛ كلّما خبت زدناهم سعيرا. (اسراء، 97)

ب. آنان هرگز از عذاب الهى رهايى نخواهند يافت؛ كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلودا غيرها. (نساء، 56)

ج. كافران هرگز در جهنّم نمى ميرند؛ لا يقضى عليهم فيموتوا. (فاطر، 36)

د. عذاب الهى هرگز تخفيف پيدا نمى كند؛ و لا يخفّف عنهم من عذابها كذلك نجزى كلّ كفور. (فاطر، 36)

ه -. آنان هرگز از جهنم خارج نمى شوند؛ و ما هم بخارجين من النّار. (بقره، 167)

و. عذاب جهنّم سخت و شديد و پر دوام است؛ انّ عذابها كان غراما. (فرقان، 65)

ز. عذاب جهنّم بر كفار لازم خواهد بود؛ فسوف يكون لزاما. (فرقان، 77)

3. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: و من يؤت الحكمة فقد أوتى خيرا كثيرا (بقره، 269). در برخى از آيات مصاديق و نمونه هاى كسانى را كه خداوند به آنان حكمت عطا كرده معرفى مى كند:

الف. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و أنزل الله عليك الكتاب و الحكمة. (نساء، 113)

ص: 66


1- الميزان، ج 4، ص 551؛ نمونه، ج 3، ص 476؛ نور، ج 2، ص 310.

ب. آل ابراهيم؛ فقد ءاتينا ءال ابراهيم الكتاب و الحكمة. (نساء، 54)

ج. حضرت داود (علیه السلام)؛ و قتل داود جالوت و ءاتاه الله الملك و الحكمة. (بقره، 251)

د. حضرت لقمان (علیه السلام)؛ و لقد ءاتينا لقمان الحكمة ان اشكر للّه. (لقمان، 12)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه به انبيا و اولياى الهى خير كثير داده شده است.

4. از مقايسه آيه 57-58 با هم استفاده مى شود گسترش رحمت الهى و پيشى گرفتن او بر غضب اوست؛ زيرا در آيه نخست وعده مجازات كافران را با كلمه «سوف» ذكر كرده در حالى كه وعده پاداش افراد باايمان را در آيه دوم با كلمه «سندخلهم» بيان نموده است. با توجه به اين كه «سوف» معمولاً براى آينده دور و «س» براى آينده نزديك به كار مى رود و هر دو آيه مربوط به عالم رستاخيز است.(1)

5. در تربيت بايد بيم و اميد در كنار هم باشد. در آيه قبل بيم بود و اين آيه اميد است.(2)

6. ممكن است بعضى ايراد بگيرند چگونه پوست هاى جديد عذاب مى شوند در حالى كه پوست هاى اصلى گناهكارند و مجازات پوست هاى تازه با اصل عدالت سازگار نيست ؟ امام صادق (علیه السلام) در جواب همين پرسش وقتى ابن ابى العوجاء مطرح كرد فرمودند: پوست هاى نو همان پوست هاى سابق و در عين حال غير آن است. اين امر همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازه اى در آورد، اين خشت دوم همان خشت اول است و در عين حال خشت نوى مى باشد. (يعنى پوست هاى جديد از همان مواد پوست هاى پيشين تشكيل مى گردد.)

«أرأيت لو انّ رجلاً اخذ لبنة فكسرها ثم ردّها فى ملبنها فهى هى و هى غيرها».(3)

7. در آيه 58، مسأله اداى امانت بر عدالت مقدّم داشته شده، اين موضوع شايد به خاطر آن است كه مسأله عدالت در داورى، هميشه در برابر خيانت لازم مى شود؛ زيرا اصل و اساس اين است كه همه مردم امين باشند، ولى اگر فرد يا افرادى از اين اصل منحرف شوند، نوبت به عدالت مى رسد كه آن ها را به وظيفه خود آشنا سازد.(4)

ص: 67


1- نمونه، ج 3، ص 472؛ نور، ج 2، ص 309.
2- نور، ج 2، ص 309.
3- نمونه، ج 3، ص 473.
4- نمونه، ج 3، ص 478.

8. امانت سه گونه است: الف. ميان انسان و خدا (وظايف و واجباتى كه بر انسان تعيين شده است). ب. ميان انسان و ديگران (اموال يا اسرار ديگران نزد انسان). ج. ميان انسان و خودش (مثل علم و عمر و قدرت كه در دست ما امانت هستند).(1)

9. در روايات متعدّدى وارد شده است كه به طول ركوع و سجود افراد نگاه نكنيد چرا كه به چنين امرى عادت نموده اند به طورى كه اگر آن را ترك نمايند دچار وحشت و اضطراب مى شوند، بلكه به صدق گفتار و اداى امانت توجه كنيد و بر اساس آن در باره افراد داورى و تصميم گيرى كنيد.(2)

10. ايمان و اعمال صالح، دو شرط لازم براى ورود به بهشت: و الذين ءامنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنّات تجرى من تحتها الانهار.(3)

آیه 59-64

اشاره

آيات 64-59

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (59)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيدًا (60)

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا (61)

فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاّ إِحْسانًا وَ تَوْفيقًا (62)

أُولئِكَ الَّذينَ يَعْلَمُ اللّهُ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا (63)

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحيمًا (64)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالامر [= اوصياى پيامبر] را. و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد (و از

ص: 68


1- نور، ج 2، ص 310.
2- صافى، ج 1، ص 461.
3- همان، ص 427.

آن ها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است. * آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان آورده اند، ولى مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكام باطل بروند؟! با اين كه به آن ها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. اما شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «به سوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد»، منافقان را مى بينى كه از (قبول دعوتِ) تو، اعراض مى كنند. * پس چگونه وقتى به خاطر اعمالشان، گرفتار مصيبتى مى شوند، سپس به سراغ تو مى آيند، سوگند به خدا ياد مى كنند كه منظورِ ما (از بردنِ داورى نزد ديگران)، جز نيكى كردن و توافق (ميان طرفين نزاع،) نبوده است ؟! * آن ها كسانى هستند كه خدا، آنچه را در دل دارند، مى داند. از (مجازاتِ) آنان صرف نظر كن؛ و آن ها را اندرز ده؛ و با بيانى رسا، نتايج اعمالشان را به آن ها گوشزد نما. * ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى كردند، و پيامبر هم براى آن ها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتيد.

شأن نزول

يكى از يهوديان مدينه با يكى از منافقين اختلافى داشت، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اطمينان داشت گفت: من به داورى پيامبر شما راضيم، ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» را انتخاب كرد؛ زيرا مى دانست كه مى تواند با هديه نظر او را به سوى خود جلب كند و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مخالفت كرد. آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.

بعضى از مفسران شأن نزول هاى ديگرى نيز در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه نشان مى دهد بعضى از تازه مسلمانان طبق عادت زمان جاهليت، در آغاز اسلام داورى هاى خود را نزد دانشمندان يهود يا كاهنان مى بردند؛ آيه 60 نازل شد و شديدا آن ها را نهى كرد.(1)

ص: 69


1- نمونه، ج 3، ص 445.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم اطاعت از خداوند و پيامبر و اولوا الامر و مرجعيت آنان به هنگام نزاع، سرزنش از مراجعه به طاغوت براى حل اختلاف، بيان سيره ناپسند منافقان، لزوم اعراض از منافقان و اتمام حجت بر آنان و ضرورت اطاعت از پيامبر خدا.

ب. خداوند از اطاعت خود قصدى به جز اطاعت احكام تشريعى اش كه به وسيله وحى در معارف و شرايع فرستاده ندارد، اما رسول او نيز داراى دو جنبه است:

1. جنبه تشريع و رساندن آنچه بدون كتاب به وى وحى شده است كه به تفصيل آنچه را كه در قرآن مجمل است و هر آنچه بدان مرتبط است براى مردم بيان بفرمايد. همچنان كه خود فرموده است: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم.

2. جنبه حكومت و قضاوت آن حضرت و آنچه را رأى صواب بداند. قرآن مى فرمايد: لتحكم بين الناس بما اراك الله (نساء، 105) اين همان رأيى است كه حضرت به ظاهر قوانين بين مردم قضاوت مى فرمود و در كارهاى مشكل حكم مى نمود.

از اينجا معلوم مى شود كه اطاعت خدا و اطاعت رسول با هم فرق دارند. اگرچه اطاعت رسول در حقيقت اطاعت خدا نيز هست؛ زيرا اطاعت او را خدا واجب ساخته است و فرمود: و ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع. شاهد همين نكته، باعث تكرار امر به اطاعت در اطيعوا الله و اطيعوا الرسول شده باشد نه به جهت تأكيد. چون اگر مقصود تأكيد بود، ترك تكرار بهتر معنا را مى رساند و هر تكرارى مفيد تأكيد نيست.(1)

ج. در اين كه منظور از اولواالامر چه كسانى هستند چند قول از اهل سنت نقل شده است:

1. زمامداران و حاكمان در هر زمان بدون هيچ استثنايى حتى اگر حكومت مغول باشد بايد بپذيريم.

2. نمايندگان عموم طبقات حكام و زمامداران مشروط به اين كه كلام آن ها مخالف مقررات اسلام نباشد.

ص: 70


1- الميزان، ج 4، ص 563.

3. علما و دانشمندان. 4. خلفاى چهارگانه صدر اسلام. 5. صحابه و ياران. 6. فرماندهان لشكر اسلام - دانشمندان. 7. قول حق و درست نظريه شيعه است كه منظور امامان معصوم است.

د. فخر رازى گويد: كسى كه خداوند اطاعت او را به طور مطلق لازم شمرده بايد حتما معصوم باشد؛ زيرا اگر معصوم نباشد به هنگامى كه مرتكب خطايى مى شود خداوند اطاعت او را لازم شمرده و اين خود يك نوع تضاد در حكم الهى ايجاد مى كند؛ زيرا از يك سو انجام آن عمل ممنوع است و از طرف ديگر اطاعت اولى الامر لازم و اين موجب اجتماع امر و نهى مى شود، پس بايد اولى الامر مصون از خطا و معصوم باشد.

سپس كلام را ادامه داده كه از اينجا به بعد به خطا رفته گفته اين اولواالامر معصوم يا مجموع امت است يا بعض آن بعض را كه نمى شناسيم پس معصوم مجموع امت است و اين دليل بر حجيت اتفاق و اجتماع امت است غافل از اين كه اولواالامر بايد رهبر جامعه اسلامى باشد و بتواند مشكلات را حل و فصل كند و به دست آوردن نظريه مجموع امت عملاً امكان پذير نيست.(1)

ه -. در آيه شريفه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر بين رسول و اولى الامر جمع كرده است و براى هر دو يك اطاعت خواسته است. از آنجا كه در رسول امر به معصيت خدا يا اشتباه در حكم محال است، در «اولى الامر» نيز محال است و لازمه اش آن است كه در اولى الامر هم عصمت قائل شويم همان طور كه در پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قائليم.(2)

و. معناى «امر» در كلمه «اولى الامر»، شأن مربوط به دين يا دنياى مؤمنين مورد خطاب است و آيه و شاورهم فى الامر (آل عمران، 59) هم آن را تأييد مى كند.(3)

ز. دلالت آيه شريفه بر وجوب رجوع در احكام دينى است كه كسى را جز خدا و رسولش در حكم يا نسخ آن حقّى نيست و تقريبا تصريح به اين است كه هيچ كس حق تصرف در حكم دينى كه خدا و رسول آن را داده اند، ندارد.(4)

ص: 71


1- نمونه، ج 3، ص 339.
2- الميزان، ج 4، ص 568.
3- الميزان، ج 4، ص 568.
4- الميزان، ج 4، ص 580.

ح. از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) روايت شده است كه منظور از طاغوت، هر كسى است كه به غير حق حكم مى كند.(1)

ط. قولاً بليغا يعنى قولى كه اراده رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را به منافقان برساند و مفاسد كار خود را درك كنند و بدانند كه كارشان نفاق است.(2)

ى. از تعبير باذن الله استفاده مى شود كه پيامبران الهى هر چه دارند از ناحيه خداست و اطاعت آنان بالذات نيست، بلكه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحيه اوست.(3)

ك. تعبير اذ ظلموا انفسهم اشاره به اين است كه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) متوجه خود شما مى شود و مخالفت با آن در واقع يك نوع ستم به خويشتن است؛ زيرا زندگى مادى شما را به هم مى ريزد و از نظر معنوى مايه عقب گرد شما است.(4)

نكته ها

1. حكم خداوند مرجع اصلى در اختلاف

قرآن كريم در آيه شريفه مى فرمايد:... فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...

لكن در آيه ديگر مى فرمايد: وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَىءٍ فَحُكمُهُ إِلَى اللَّهِ... (الشورى، 10)

2. اولواالامر نمى توانند حكم جديدى وضع كنند و نمى توانند حكم ثابت در كتاب و سنتى را نسخ نمايند وگرنه وجوب رجوع در موقع نزاع به كتاب خدا و سنّت رسول معنايى نداشت.(5)

3. سلسله مراتب در اطاعت بايد حفظ شود؛ «الله»، «الرسول» و «اولى الامر».(6)

4. محكمات آيات قرآن و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، مرجع اصلى حلّ اختلافات است: فان تنازعتم فى شىء فردّوه الى اللّه و الرّسول. على (علیه السلام) در عهدنامه مالك اشتر، در توضيح آيه فوق فرمود:

«فالرّد الى اللّه الاخذ بمحكم كتابه و الردّ الى الرّسول الاخذ بسنّته الجامعة غير المفرّقة».(7)

ص: 72


1- مجمع البيان، ج 3، ص 102.
2- الميزان، ج 4، ص 583.
3- نمونه، ج 3، ص 498.
4- نمونه، ج 3، ص 499.
5- الميزان، ج 4، ص 565.
6- نور، ج 2، ص 313.
7- راهنما، ج 3، ص 436.

5. تفكيك ميان قرآن و پيامبر (كتاب و سنت)، از شيوه هاى منافقان است: و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرّسول رأيت المنافقين يصدّون عنك صدودا. منافقان در برابر دعوت به قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها اعراض از پيامبر (صلی الله علیه و آله) را عنوان كردند يصدّون عنك، نه اعراض از قرآن را؛ زيرا در آيه نيامده است: يصدّون عمّا انزل اليك.(1)

6. اذن تكوينى و تشريعى خداوند متعال: اطاعت مردم از پيامبران به اذن تشريعى خداوند متعال است؛ و ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الله (نساء، 64) و صدور معجزه از پيامبران به اذن تكوينى خداوند متعال است؛ و ما كان لرسول ان يأتى بية الاّ بإذن الله. (رعد، 38؛ غافر، 78)

7. ولايت بر كافران: قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: ولى كافران خداوند متعال است؛ و ردّوا الى الله مولاهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون (يونس، 30) و در برخى از آيات مى فرمايد: كافران اصلاً ولى ندارند؛ ذلك بأنّ الله مولى الّذين ءامنوا و انّ الكافرين لا مولى لهم (محمد، 11). جمع ميان اين دو آيه كه اثبات ولايت خداوند بر كافران مى كند و از سويى سلب مى كند آن است كه ولى و مولا در آيه نخست به معناى مالك و متصرف است و در آيه دوم ولى و مولا به معناى ياور و محبّ است.

ص: 73


1- همان، ص 442.

آیه 65-74

اشاره

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا (65)

وَ لَوْ أَنّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاّ قَليلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتًا (66)

وَ إِذًا َلآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنّا أَجْرًا عَظيمًا (67)

وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطًا مُسْتَقيمًا (68)

وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا (69)

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَليمًا (70)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَميعًا (71)

وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهيدًا (72)

وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظيمًا (73)

فَلْيُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا (74)

ترجمه

به پروردگارت سوگند كه آن ها مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملاً تسليم باشند. * اگر (همانند بعضى از امت هاى پيشين،) به آنان دستور مى داديم. «يكديگر را به قتل برسانيد»، و يا: «از وطن و خانه خود، بيرون رويد»، تنها عده كمى از آن ها عمل مى كردند. و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مى شد انجام مى دادند، براى آن ها بهتر بود؛ و موجب تقويت ايمان آنان مى شد. * و در اين صورت، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آن ها مى داديم. * وآنان را به راه راست، هدايت مى كرديم. * و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحان؛ و آن ها رفيق هاى خوبى هستند. * اين موهبتى از ناحيه خداست. و كافى است كه او، (از حالِ بندگان، و نيات و اعمالشان) آگاه است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنيد؛ و در دسته هاى متعدّد، يا به صورت دسته واحد، (طبق شرايط هر زمان و هر مكان،) به سوى دشمن حركت نماييد. * در ميان شما، افرادى (منافق) هستند، كه (هم خودشان سست مى باشند، و هم) ديگران را به سستى

ص: 74

مى كشانند؛ اگر مصيبتى به شما برسد، مى گويند: «خدا به ما نعمت داد كه با مجاهدان نبوديم، تا شاهد (آن مصيبت) باشيم.» * و اگر غنيمتى از جانب خدا به شما برسد، درست مثل اين كه هرگز ميان شما و آن ها دوستى و مودّتى نبوده، مى گويند: «اى كاش ما هم با آن ها بوديم، و به رستگارى (و پيروزى) بزرگى مى رسيديم!» * كسانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته اند، بايد در راه خدا پيكار كنند و آن كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.

شأن نزول

«زبير بن عوام» كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه) بر سر آبيارى نخلستان هاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند. هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند، از آنجا كه باغستان زبير در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پايين نهر قرار داشت، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به زبير دستور داد كه اول او باغهايش را آبيارى كند و بعد مسلمان انصارى (و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغ هاى مجاور هم جريان داشت) امّا اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ناراحت شد و گفت: آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده تو است ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه 65 نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.

در شأن نزول آيه 69 نقل شده است كه يكى از صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به نام «ثوبان» كه نسبت به حضرت محبت و علاقه شديدى داشت، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) از سبب ناراحتى او سؤال نمود. در جواب عرض كرد: زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم مسلما در مقام و جايگاه شما نخواهم بود، بنا بر اين شما را هرگز نخواهم ديد و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است، بنا بر اين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم ؟!

آيه هاى فوق نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: به خدا

ص: 75

سوگند ايمان مسلمانى كامل نمى شود مگر اين كه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد و در برابر گفتار من تسليم باشد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسليم در برابر حكم و قضاوت پيامبر نشانه ايمان، اندك بودن اطاعت كنندگان از فرمان خدا، آثار اطاعت از خدا و پيامبر، لزوم هشيارى به هنگام جنگ، معرفى منافقان دنياپرست در ارتباط با جنگ و جهاد و شرط شركت در جهاد فروختن دنيا و خريد آخرت.

ب. آيه فلا و ربّك لا يؤمنون حتّى يحكموك... در نظر اول از سياق آن بر مى آيد كه ردّ خيال منافقين است كه گمان مى كنند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ايمان دارند ولى رجوع به طاغوت مى كنند، ولى غير منافقين را نيز شامل مى شود؛ زيرا ظاهر حال مردم آن است كه خيال مى كنند مجرد تصديق فرستاده خدا و معارف و احكام وى حقيقتا ايمان به خدا و رسول و آورده هاى اوست، ولى اين گونه نيست، بلكه ايمان، تسليم باطنى و ظاهرى است.(2)

ج. در آيه فوق نشانه هاى ايمان واقعى و راسخ در سه مرحله بيان شده است:

1. در تمامى موارد اختلاف خواه بزرگ باشد يا كوچك به قضاوت و داورى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه از حكم الهى سرچشمه مى گيرد مراجعه كنند نه به طاغوت و داوران باطل.

2. هيچگاه در برابر قضاوت ها و فرمان هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه همان فرمان خداست حتّى در دل خود احساس ناراحتى نكنند.

3. در مقام عمل نيز آن را دقيقا اجرا كنند و به طور كامل تسليم حقّ باشند.(3)

د. تركيب كلام، دلالت بر اين دارد كه حكم قتل نفس و اخراج، براى جامعه يعنى هيئت اجتماعى افراد است، بنا بر اين مراد از خودكشى و ترك وطن، صورت اجتماعى و دسته جمعى آن است نه خودكشى فردى و ترك وطن فردى.(4)

ص: 76


1- نمونه، ج 3، ص 459.
2- الميزان، ج 4، ص 584.
3- نمونه، ج 3، ص 504؛ نور، ج 2، ص 321.
4- الميزان، ج 4، ص 585.

ه -. تبديل لفظ كتابت (كتبنا) به وعظ (ما يوعظون) اشاره به اين است كه اين احكام كه به صورت امر و وجوب ظاهر مى شوند، چيزى جز اشاره به صلاح و سعادت شما نيستند، پس در حقيقت اينها مواعظ و نصايحى هستند كه خير و صلاح شما در آن است.(1)

و. منظور از اين هدايت، راهنمايى به اصل دين و آيين نيست، بلكه الطاف تازه اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداش به اين گونه افراد شايسته داده مى شود.(2)

ز. «النبيين» كسانى هستند كه وحى به ايشان نازل مى شده و خبر غيب نزدشان بوده است و ما بيش از اين از حالشان خبرى نداريم جز آنچه از آثار دعوتشان بجا مانده است. منظور از «الشهداء» در قرآن كريم گواهان اعمال هستند نه شهيدان ميدان جنگ. «الصالحين» كسانى هستند كه صلاحيت نعمت خداوند سبحان را دارند.

«الصديقين» كسانى هستند كه اصلاً دروغ نمى گويند، كارى را هم جز حق انجام نمى دهند بدون پيروى هواى نفس و آنچه را كه حق مى داند مى گويند و چيزى جز حق را نمى بيند. پس آن ها حقايق اشياء را مى بينند، سخن حق مى گويند و كار حق مى كنند.(3)

ح. و كفى بالله عليما؛ ختم آيه شريفه به علم براى اين است كه سخن در درجات ايمان است كه چيزى به جز علم الهى بر آن راه ندارد.(4)

ط. همنشينى با انبيا در دنيا براى همه پيروان واقعى امكان ندارد، بنا بر اين مراد آيه همنشينى در آخرت است.(5)

ى. ترديد در «أو انفروا»، تخيير در كيفيت خروج نيست، بلكه اين دو قسم را به حسب وضع دشمن بيان مى كند؛ يعنى اگر نفرات دشمن كم بود گروه گروه برويد و اگر بسيار بود، دسته جمعى و به صورت سپاه منظم.(6)

ص: 77


1- الميزان، ج 4، ص 586؛ نمونه، ج 3، ص 506.
2- نمونه، ج 3، ص 507؛ كشاف، ج 1، ص 530.
3- الميزان، ج 4، ص 587؛ نمونه، ج 3، ص 509.
4- الميزان، ج 4، ص 587.
5- نور، ج 2، ص 323.
6- الميزان، ج 4، ص 598؛ نمونه، ج 4، ص 3؛ نور، ج 2، ص 325.

ك. مقصود از «فضل» در جمله و لئن اصابكم فضل من الله غنايم و اموال جنگى است.(1)

ل. كشته شدن (شهادت) در آيه مقدّم بر پيروزى واقع شده است؛ زيرا ثواب شهادت به مراتب بيشتر و استوارتر است. چون مجاهد پيروز، گرچه پاداش دارد، ولى در خطر ارتكاب كارهاى ناشايستى است كه آن پاداش را تحت الشعاع قرار دهد و ممكن است بعد از كردار نيك به كار زشتى دست بزند، ولى شهيد پس از آن ديگر زندگى ندارد مگر در بهشت. نتيجه اين كه پاداش شهيد نقد است، ولى پاداش مسلمان پيروز در گرو كردار بعد از آن است.(2)

نكته ها

1. ذلك فضل من الله؛ مقدم نمودن «ذلك» كه اشاره اى براى دور است و دخول لام در خبر، دليل بر عظمت اين فضل خداست.(3)

2. در سوره حمد در كنار صراط مستقيم، گروه «انعمت عليهم» آمده بود و اين بار دوّم است كه در كنار آيه صراط مستقيم، گروه «انعم الله عليهم» مطرح است؛ گويا غير از انبيا و شهدا و صديقان و صالحان، ديگران بيراهه مى روند و راه مستقيم، منحصرا راه اين چهار گروه است، علاوه بر اين آيه شريفه 69 سوره نساء مصداق و نمونه اى براى جمله انعمت عليهم در سوره حمد است.(4)

3. نمونه هاى صدّيق

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: هر كس از خداوند و پيامبر اطاعت كند، در قيامت با انبياء و صدّيقين و شهدا و صالحين همراه خواهد بود؛ و من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقا. (نساء، 69)

در قرآن كريم نمونه هاى افراد صديق را در آيات ديگر نام برده است:

الف. ابراهيم (علیه السلام)؛ انّه كان صدّيقا. (مريم، 41)

ب. يوسف (علیه السلام)؛ يوسف أيها الصديق. (يوسف، 46)

ص: 78


1- الميزان، ج 4، ص 600؛ مجمع البيان، ج 3، ص 114.
2- الميزان، ج 4، ص 601.
3- الميزان، ج 4، ص 587؛ نمونه، ج 3، ص 511.
4- نور، ج 2، ص 323.

ج. ادريس (علیه السلام)؛ انّه كان صدّيقا. (مريم، 56)

صدّيق از القابى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) داده است.

4. وابستگى انسان به خويش، شهر و ديار (خانه و كاشانه) مانعى جهت تسليم در برابر خداوند متعال است: و يسلّموا تسليما ولوانا كتبنا... ما فعلوه الا قليل منهم.(1)

5. آمادگى نظامى و حركت براى جهاد، نشانه اطاعت كامل از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) است: ومن يطع الله و الرّسول... يا ايها الذين ءامنوا خذوا حذركم فانفروا. ذكر مسأله جهاد پس از بيان لزوم اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله)، اشاره به اهمّ موارد اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) دارد.(2)

6. در رسيدن فضل و غنيمت، نام خدا مطرح است فضل من اللّه، ولى در برخورد با سختى ها كه در آيه قبل مطرح بود، نامى از خدا نيست اصابتكم مصيبة؛ گويا اشاره به اين است كه از خداوند، جز فضل و رحمت چيزى به ما نمى رسد.(3)

7. از آيه شريفه كأن لم تكن بينكم و بينه مودّة استفاده مى شود كه منافقان كسانى هستند كه به خاطر منافع دنيوى، عاطفه را از دست مى دهند.(4)

8. مجاهد فى سبيل الله هرگز مغلوب نيست؛ چون به جاى «يغلب» مى فرمايد: «يقتل».(5)

ص: 79


1- راهنما، ج 3، ص 455.
2- همان، ص 463.
3- نور، ج 2، ص 327.
4- همان.
5- همان، ص 328.

آیه 75-81

اشاره

وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرًا (75)

الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفًا (76)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً (77)

أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا (78)

ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (79)

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا (80)

وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذي تَقُولُ وَ اللّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (81)

ترجمه

چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر؛ و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما.» * كسانى كه ايمان دارند، در راه خدا پيكار مى كنند؛ و آن ها كه كافرند، در راه طاغوت [= بت و افراد طغيانگر]. پس شما با ياران شيطان، پيكار كنيد؛ (و از آن ها نهراسيد؛) زيرا كه نقشه شيطان، (همانند قدرتش) ضعيف است. * آيا نديدى كسانى را كه (در مكه) به آن ها گفته شد: «(فعلاً) دست از جهاد بداريد؛ و نماز را بر پا كنيد؛ و زكات بپردازيد؛» (امّا آن ها از اين دستور، ناراحت بودند)، ولى هنگامى كه (در مدينه) فرمان جهاد به آن ها داده شد، جمعى از آنان، از مردم مى ترسيدند، همان گونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر. و گفتند: «پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى ؟! چرا اين فرمان را تا زمان

ص: 80

نزديكى تأخير نينداختى ؟!» به آن ها بگو: «سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است و سراى آخرت، براى كسى كه پرهيزكار باشد، بهتر است. و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى، به شما ستم نخواهد شد.» * هر جا باشيد، مرگ شما را در مى يابد؛ هر چند در برج هاى محكم باشيد. و اگر به آن ها [= منافقان] حسنه (و پيروزى) برسد، مى گويند: «همه اين ها از ناحيه خداست.» پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟! * (آرى،) آنچه از نيكى ها به تو مى رسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مى رسد، از سوى خود توست. و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم؛ و گواهى خدا در اين باره، كافى است. * كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستى). * آن ها در حضور تو مى گويند: «فرمانبرداريم»؛ امّا هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، جمعى از آنان برخلاف گفته هاى تو، جلسات سرّى شبانه تشكيل مى دهند؛ آنچه را در اين جلسات مى گويند، خداوند مى نويسد. اعتنايى به آن ها نكن؛ (و از نقشه هاى آنان وحشتنداشته باشد؛) و بر خدا توكل كن. كافى است كه او يار و مدافع تو باشد.

شأن نزول

جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد؛ آن عزت و احترام را از دست داديم و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را باز يابيم. آن روز پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من فعلاً مأمور به مبارزه نيستم، ولى هنگامى كه مسلمانان به مدينه آمدند و زمينه آماده براى مبارزه مسلحانه شد و دستور جهاد نازل گرديد، بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند و از آن جوش و حرارت خبرى نبود، آيه 77 نازل شد و افراد مسامحه كار را سرزنش كرد.(1)

ص: 81


1- نمونه، ج 4، ص 14.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش از شركت نكردن در قتال در راه خدا براى نجات محرومان، معرفى مجاهدان در راه خدا و دشمنان آن ها، بيان ضعف حيله شيطان در برابر قدرت خدا، معرفى افراد ترسو از شركت در جهاد، عدم امكان فرار از مرگ، تحليل نادرست برخى از مردم در باره خوبى ها و بدى ها، خداوند مصدر همه خوبى ها و سوء اختيار بشر عامل بدى ها، اطاعت از پيامبر همانند اطاعت از خدا و لزوم اعراض از منافقان.

ب. «ظلم» در آيه شريفه الظالم أهلها مطلق آمده تا اشاره باشد به اين كه غير از ستم به خود، به ناتوانان هم اقسام ستم و آزار را روا مى داشته اند.(1)

ج. آيه شريفه انّ كيد الشيطان كان ضعيفا فريب شيطان را ضعيف شمرده است زيرا راه طاغوت است و در برابر راه خداوند است و همه قوّت ها از آن خداست، پس براى راه طاغوت چيزى به جز ناتوانى نمى ماند، از اين رو با بيان ضعف دشمنان خدا، مؤمنين را براى جهاد با آنان تشويق و تشجيع مى كند، البته ظاهراست كه ضعف فريب شيطان در مقابل خداست و منافات ندارد كه بالنسبة به مريدان خود توانا باشد.(2)

د. مراد از «سبيل الله»، دين الهى است و مراد از «سبيل الطاغوت»، كفر است.(3)

ه -. دست نگهدارى كفّو أيديكم، كنايه از خوددارى از جنگ است؛ زيرا كشتارى كه در جنگ واقع مى شود، به وسيله دست است.(4)

و. اين كه از ميان تمام دستورهاى اسلامى، تنها مسأله نماز و زكات ذكر شده است به خاطر آن است كه «نماز» رمز پيوند با خدا و «زكات» رمز پيوند با خلق خداست، بنا بر اين منظور اين است كه به مسلمانان دستور داده شد با برقرارى پيوند محكم با خداوند و پيوند محكم با بندگان خدا، جسم و جان خود و اجتماع خويش را آماده براى جهاد كنند.(5)

ص: 82


1- الميزان، ج 4، ص 602.
2- الميزان، ج 4، ص 603؛ روح المعانى، ج 5، ص 84؛ نمونه، ج 4، ص 12؛ مجمع البيان، ج 3، ص 118؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 310.
3- روح المعانى، ج 5، ص 84.
4- الميزان، ج 5، ص 6؛ مجمع البيان، ج 3، ص 119؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 311.
5- نمونه، ج 4، ص 15؛ روح المعانى، ج 5، ص 85.

ز. مراد از «حسنة» و «سيئة» چيزهايى است كه ممكن است به خداوند متعال نسبت داد، كه مردم يك قسم آن يعنى حسنه را به خدا و قسم ديگر يعنى سيئه را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت مى دادند؛ يعنى يا فال بد به آن حضرت مى زدند و يا به حضرتش نسبت ضعف رأى و سوء تدبير مى دادند.(1)

ح. تفسير ديگرى كه براى اين دو آيه 78 و 79 وجود دارد و در اخبار اهل بيت نيز به آن اشاره شده است، اين است كه منظور از سيئات، كيفرهاى اعمال و مجازات و عقوبات معاصى است. شكى نيست كه اين كيفرها از ناحيه خداوند است، ولى چون نتيجه اعمال و افعال بندگان مى باشد، از اين جهت گاهى به بندگان نسبت داده مى شود و گاهى به خداوند. مثلاً صحيح است گفته شود قاضى دست دزد را قطع مى كند و نيز صحيح است گفته شود اين خود دزد است كه دست خود را قطع مى نمايد.(2)

ط. لا يكادون يفقهون حديثا يعنى منافقان متوجه معناى عميق قرآن كريم نمى شوند. چرا كه آنان به واسطه اعراضشان از قرآن كريم و كفرشان به آن، از قرآن كريم دور هستند.(3)

ى. با توجه به اين كه «حفيظ» صفت مشبهه است و معناى ثبات و دوام را مى رساند، چنين استفاده مى شود كه مسئوليت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسئوليت رهبرى و هدايت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است، ولى اگر افرادى اصرار در پيمودن راه خلاف داشته باشند، نه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مقابل انحراف هاى آنان مسئوليتى دارد كه در همه جا حاضر و ناظر باشد و جلو هر گونه گناه و معصيتى را با زور و اجبار بگيرد، نه او از طرق عادى قدرت بر چنين چيزى را مى تواند داشته باشد.(4)

نكته ها

1. اسلام اگر چه هر نسبت و قوميت را ابطال فرموده، ليكن بعد از استوار شدن ايمان، انساب و وسايل قوميت را نيز پذيرفته است، پس بر مسلمان است كه براى برادر مسلمان و

ص: 83


1- الميزان، ج 5، ص 10؛ نمونه، ج 4، ص 20.
2- نمونه، ج 4، ص 23.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 121.
4- نمونه، ج 4، ص 25.

نزديكان و زن و فرزندانش اگر مسلمان باشند، فدا دهد؛ زيرا آن هم در راه خداست و به خدا باز مى گردد: و مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء.(1)

2. مى دانيم كه قانون زكات در مدينه نازل شد و در مكه زكات بر مسلمانان واجب نشده بود، با اين حال چگونه مى تواند آيه فوق اشاره به وضع مسلمانان در مكه بوده باشد؟ مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در پاسخ مى گويد: منظور از زكات در آيه فوق، زكات مستحب بوده كه در مكه وجود داشته است.(2)

3. در آيات متعددى از قرآن مجيد همانند آيه 99 سوره حجر و آيه 48 سوره مدثر از مرگ تعبير به «يقين» شده است. اين تعبير اشاره به اين حقيقت است كه هر قوم و جمعيتى هر عقيده اى داشته باشند و هر چيز را بتوانند انكار كنند، اين واقعيت را نمى توانند منكر شوند كه زندگى بالاخره پايانى دارد.(3)

4. اگر ملاحظه مى كنيم در آيه اول تمام حسنات و سيئات به خداوند نسبت داده شده است به خاطر آن است كه تمام منابع قدرت حتّى قدرت هايى كه از آن سوء استفاده مى شود از ناحيه خداوند است و اگر در آيه دوم سيئات به مردم نسبت داده شده است اشاره به همان جنبه هاى منفى قضيه و سوء استفاده از مواهب و قدرت هاى خدادادى است. مانند اين كه پدرى سرمايه اى به فرزند خود براى ساختن خانه خوبى بدهد، ولى او آن را در راه مواد مخدر و فساد و تبهكارى به كار اندازد. شكى نيست كه او از نظر اصل سرمايه مديون پدر است، ولى از نظر سوء استفاده مستند به خود اوست.(4)

5. در بينش الهى، همه چيز مخلوق خداست: اللّه خالق كل شىء (زمر، 63) و خداوند همه چيز را نيك آفريده است: أحسن كل شىء خلقه (سجده، 7)، آنچه به خداوند مربوط است آفرينش است كه از حُسن جدا نيست و ناگوارى ها و گرفتارى هاى ما، اولاً فقدان آن كمالات است كه مخلوق خدا نيست، ثانيا آنچه سبب محروميت از خيرات الهى است، كردار فرد يا جامعه است.(5)

ص: 84


1- الميزان، ج 4، ص 601.
2- نمونه، ج 4، ص 16.
3- نمونه، ج 4، ص 18.
4- نمونه، ج 4، ص 22.
5- الميزان، ج 4، ص 601؛ نور، ج 2، ص 335.

6. بهره مندى عموم مردم: در جهان هستى چند چيز وجود دارد كه همه ى مردم مى توانند از آن استفاده كنند:

الف. رحمت الهى؛ انّ الله بالناس لرءوف رحيم. (حج، 65؛ بقره، 143)

ب. رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و أرسلناك للناس رسولاً. (نساء، 79)

ج. قرآن كريم؛ شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرءان هدى للناس. (بقره، 185)

7. علت مصائب و گرفتارى ها

قرآن كريم مى فرمايد: هر گاه مصيبتى به شما رسيد، به دليل اعمال خودتان است؛ و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن كثير (شورى، 30) و و ما أصابك من سيئة فمن نفسك (نساء، 79)، در آيه ى ديگر مصداق و نمونه آن را جنگ احد معرفى مى كند كه شكست مسلمانان به علت عمل خود آن هاست؛ او لمّا أصابتكم مصيبة قد أصبتم مثليها قلتم انّى هذا قل هو من عند أنفسكم. (آل عمران، 165)

8. آيه من يطع الرسول فقد أطاع الله يكى از روشن ترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و قبول احاديث او مى باشد، بنا بر اين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را قبول ندارم.(1)

ص: 85


1- نمونه، ج 4، ص 25.

آیه 82-88

اشاره

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا (82)

وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ اْلأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاّ قَليلاً (83)

فَقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً (84)

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقيتًا (85)

وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَسيبًا (86)

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَديثًا (87)

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً (88)

ترجمه

آيا در باره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند. * و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آن ها برسد، (بدون تحقيق،) آن را شايع مى سازند؛ در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان - كه قدرت تشخيص كافى دارند - باز گردانند، از ريشه هاى مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عدّه كمى، همگى از شيطان پيروى مى كرديد (و گمراه مى شديد). * در راه خدا پيكار كن. تنها مسئول وظيفه خود هستى و مؤمنان را (بر اين كار،) تشويق نما؛ اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتّى اگر تنها خودت به ميدان بروى). و خداوند قدرتش بيشتر، و مجازاتش دردناك تر است. * كسى كه شفاعت [= تشويق و كمك] به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود و كسى كه شفاعت [= تشويق و كمك] به كارِ بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت. و خداوند حسابرس و نگهدار هر چيز است. * هر گاه به شما تحيت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد؛ يا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوييد. خداوند حساب همه چيز را دارد. * خداوند، معبودى جز او نيست؛ و به يقين همه شما را در روز رستاخيز - كه شكى در آن نيست - جمع مى كند. و كيست كه از خداوند، راستگوتر باشد؟! * چرا در باره منافقين دو دسته شده ايد؟! (بعضى جنگ با آن ها را ممنوع، و بعضى مجاز

ص: 86

مى دانيد.) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان، (افكار) آن ها را كاملاً وارونه كرده است. آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثر اعمال زشتشان) گمراه كرده، هدايت كنيد؟! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند، راهى براى او نخواهى يافت.

شأن نزول

در تفسير مجمع البيان و جامع الاحكام قرطبى و روح المعانى در باره شأن نزول آيه 84 چنين آمده است: هنگامى كه ابوسفيان و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند، ابوسفيان با پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل مى شد) بار ديگر رو به رو شوند. هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند، شديدا از حركت خوددارى مى نمودند. آيه فوق نازل شد و پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابوسفيان (بر اثر وحشتى كه از رو به رو شدن با سپاه اسلام داشت)، از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلی الله علیه و آله) با همراهان سالم به مدينه بازگشتند.(1)

شأن نزول آيه 88: مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند و عملاً هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند، اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آن ها را از خود مى دانند و ورود به مدينه طبعا براى آن ها مشكلى ايجاد نخواهد كرد. مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى به زودى در باره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد؛ عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد؛ زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با

ص: 87


1- نمونه، ج 4، ص 33.

كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) داده اند بجنگيم ؟ و تنها به جرم اين كه هجرت ننمودند خون آن ها را حلال بشمريم ؟ آيه 88 نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم مراجعه به پيامبر و اولى الامر به هنگام شنيدن گزارش هاى مختلف براى ارزيابى حقيقت، ضرورت حضور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ و ترغيب مؤمنان به جهاد، قرار دادن بهره براى شفاعت حسنه، پاسخ به محبت ديگران، عدم شك در قيامت و كيفر عمل منافقان.

ب. مراد از آيه أفلا يتدبّرون القرءان... آن است كه مردم را به تدبّر در آيات قرآنى ترغيب كند كه در حكم نازل شده يا حكمت بيان شده يا قصه و موعظه يا مطالب ديگر به همه آيات مربوطه به آن اعمّ از مكى و مدنى، محكم و متشابه مراجعه كنند و آيات را به يكديگر ضميمه كنند تا برايشان واضح شود كه اختلافى بين آيات نيست.(2)

ج. از اين آيه شريفه چند مطلب استفاده مى شود:

1. قرآن كتابى است كه فهم هاى عادى نمى توانند آن را بفهمند و به مطالب آن برسند.

2. آيات قرآن مفسّر يكديگرند.

3. قرآن كتابى است كه قابل نسخ و ابطال يا تكميل و تهذيب نيست؛ براى اين كه اگر قرآن قابليت اين گونه چيزها را داشته باشد، ناچار و به حكم ضرورت بايد قابل يك نوع تحول و تغيير باشد، ولى قرآن كه داراى اختلاف نيست، پس تحول و تغيير در آن راه ندارد و چون قابل تحول و تغيير نيست، نتيجه آن است كه قابل نسخ و ابطال و امثال آن نيز نمى باشد.(3)

د. جمله و لولا فضل اللّه دلالت بر آن دارد كه مؤمنين به واسطه پخش اخبار در خطر گمراهى بودند و اين خطر چيزى جز خطر مخالفت با پيامبر نبود و فضل و رحمت خداوند مانع اين خطر شد.(4)

ص: 88


1- نمونه، ج 4، ص 48-49.
2- الميزان، ج 5، ص 30.
3- الميزان، ج 5، ص 33.
4- همان.

ه -. موضوع امن و خوفى كه به اطلاع مسلمانان مى رسيد، يك سلسله اراجيفى بود كه به دست كفّار و فرستادگانشان به منظور ايجاد نفاق و اختلاف بين مؤمنين جعل مى شد و مؤمنين ضعيف الايمان بدون تدبّر و بينايى اين اخبار را پخش مى كردند و در نتيجه اراده مؤمنين تضعيف مى شد، ولى خداوند مسلمانان را از پيروى افرادى كه اين اخبار را به منظور رسوا كردن مؤمنين مى آوردند، حفظ فرمود.(1)

و. در آيه ولو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم، صحبت از رجوع به خدا نيست، ولى در آيه فان تنازعتم فى شىء فردوه الى اللّه و الرسول (نساء، 59) صحبت از ارجاع به خداست. علت اين است كه ردّ و ارجاع، در آيه 59 ردّ حكم شرعى متنازع فيه است كه غير از خدا و رسول نمى تواند در خصوص آن كارى كند، ولى در اينجا ارجاع اخبار ترس يا امنى است كه بين مردم منتشر است. ردّ كردن اين اخبار، به خدا و كتاب خدا معنى ندارد، بلكه اين كار پيامبر و اولى الامر مردم است كه اگر اين اخبار را به آنان ارجاع كنند برايشان ممكن است استنباط كنند و صحت و سقم و كذب آن را براى مردم بازگويند.(2)

ز. امام رضا (علیه السلام) فرمود:

«... بل كان الفرض عليهم و الواجب لهم من ذلك الوقوف عند التحير و ردّ ما جهلوه من ذلك الى عالمه و مستنبطه لانّ اللّه يقول فى محكم كتابه ولو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم».(3)

ح. مراد از «علم»، تمييز بين حق و باطل و صدق و كذب است.(4)

ط. مراد از «اولى الامر» در آيه ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم همان است كه از آيه اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم مراد است.(5)

ى. شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معناى راهنمايى است كه در اين حال معناى امر به معروف و نهى از منكر را مى دهد، بنا بر اين «شفاعة حسنة» به معناى امر به معروف و نهى از منكر است و «شفاعة سيئة» به معناى امر به منكر و نهى از معروف است.

ص: 89


1- همان.
2- همان، ص 35.
3- نور، ج 2، ص 496.
4- همان.
5- همان، ص 36.

شفاعت گاهى بعد از انجام عمل است كه به معناى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق مذكور ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است.(1)

ك. حكم و اذا حييتم... عام و شامل همه تحيت هايى است كه صورت مى گيرد، ولى مورد آيات به طورى كه از آيات بعد بر مى آيد تحيت مسالمت و صلح است كه از طرف مشركين به مسلمانان القا مى شد.(2)

ل. تعبير به «يجمعنّكم» اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهد شد همان گونه كه در آخر سوره آيات 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمام بندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يك روز مبعوث مى شوند.(3)

م. تعبير به «لاريب فيه» در مورد روز قيامت در اين آيه و چندين مورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلايل قطعى و مسلّمى است كه از وجود چنين روزى خبر مى دهد.(4)

ن. از جمله «بما كسبوا» استفاده مى شود كه بازگشت از جاده هدايت و سعادت و نجات، معلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن است كه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و شايستگى پاداش خواهد داد.(5)

س. مراد از «أركسهم» در آيه، واژگونى فكرى منافقان است.(6)

نكته ها

1. آيه شريفه دلالت بر بطلان تقليد و صحت استدلال در اصول دين مى نمايد چرا كه در اين آيه دعوت به تفكر و تدبّر شده است.(7)

2. آيه أفلا يتدبّرون... ردّ بر قول كسانى است كه مى گويند معناى قرآن فقط به تفسير

ص: 90


1- نمونه، ج 4، ص 38.
2- الميزان، ج 5، ص 49.
3- نمونه، ج 4، ص 47.
4- نمونه، ج 4، ص 47.
5- نمونه، ج 4، ص 50.
6- نور، ج 2، ص 346.
7- مجمع البيان، ج 3، ص 125.

رسول خدا فهميده مى شود (چرا كه عموم مردم را دعوت به تدبّر مى كند.)(1)

3. پندار وجود اختلاف در قرآن، نتيجه نگرش سطحى و عدم تدبّر در آن است.(2)

4. اخبار امنيتى جامعه قبل از انتشار بايد مورد ارزيابى مقام هاى مسئول قرار گيرد: ولوردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الّذين يستنبطونه منهم. مراد از «استنباط» اين است كه اخبار امنيتى بايد مورد ارزيابى قرار گيرد تا صحيح و سقيم مشخص گردد و آنچه به صلاح جامعه نيست منتشر نشود و آنچه لازم است منتشر شود.(3)

5. از نظر قرآن كريم اگر فضل الهى و رحمت او شامل انسان نشود، انسان از شيطان پيروى مى كند و هرگاه از شيطان پيروى كند، نمى تواند تزكيه نفس نمايد و هرگاه تزكيه نفس نكرد، خسارت و زيان مى بيند. به آيات ذيل توجه كنيد:

و لولا فضل اللّه عليكم و رحمته لاتّبعتم الشّيطان الاّ قليلاً. (نساء، 83)

و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا. (نور، 21)

فلولا فضل اللّه عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين. (بقره، 64)

6. اگر مسلمانان نسبت به ناله مستضعفان بى تفاوت شدند، پيشوا بايد به تنهايى حركت كند لا تكلف الاّ نفسك كما اين كه رهبر بايد چنان قاطع باشد كه همراهى يا عدم همراهى مردم در جهاد، در او بى اثر باشد.(4)

7. اين نكته قابل توجه است كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك شفاعة حسنة مى گويد نصيبى از آن به تشويق كننده مى رسد در حالى كه در مورد «شفاعة سيئة» مى گويد كفلى از آن به آن ها مى رسد و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معناى بهره وافر از امور مفيد و سودمند است و «كفل» به معناى سهم از چيزهاى پست و بد است.(5)

8. از تحيت هاى بى جواب نگران باشيد كه اگر مردم پاسخ ندهند، خداوند حساب آن را

ص: 91


1- همان.
2- همان.
3- نور، ج 2، ص 341.
4- نور، ج 2، ص 342.
5- نمونه، ج 4، ص 39.

دارد و نه عواطف مردم را بى جواب گذاريد كه خداوند به حساب شما مى رسد.(1)

9. در آيه شريفه اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردّوها خداوند سبحان مسلمين را امر به ردّ سلام و جواب دادن كرده است حال يا به همان صورت كه سلام داده شده و يا بهتر از آن، البته اين حكم در صورتى است كه سلام كننده مؤمن باشد وگرنه بايد در جواب گفته شود: «و عليكم».(2)

10. وجه تسميه «يوم القيامة» آن است كه در چنين روزى مردم از قبورشان برخواهند خواست همان گونه كه در آيه اى از قرآن آمده است: يوم يقوم الناس لربّ العالمين.(3)

ص: 92


1- نور، ج 2، ص 345.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 131.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 132؛ روح المعانى، ج 5، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 345؛ كشاف، ج 1، ص 545.

آیه 89-96

اشاره

وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتّى يُهاجِرُوا في سَبيلِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (89)

إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً (90)

سَتَجِدُونَ آخَرينَ يُريدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطانًا مُبينًا (91)

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّهِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (92)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظيمًا (93)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (94)

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ أَجْرًا عَظيمًا (95)

دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (96)

ترجمه

آنان آرزو مى كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد، و مساوى يكديگر باشيد. بنا بر اين، از آن ها دوستانى انتخاب نكنيد، مگر اين كه (توبه كنند، و) در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سر باز زنند، (و به اقدام بر ضدّ شما ادامه دهند،) هر جا آن ها را يافتيد، اسير كنيد؛ و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانيد. و از ميان آن ها، دوست و يار و ياورى اختيار

ص: 93

نكنيد. * مگر آن ها كه با همپيمانان شما، پيمان بسته اند؛ يا آن ها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند؛ (نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود.) و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلّط مى كند تا با شما پيكار كنند. پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرّض آنان شويد. * به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، و هم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند. لذا نزد شما ادّعاى ايمان مى كنند؛ ولى) هر زمان آنان را به سوى فتنه (و بت پرستى) باز گردانند، با سر در آن فرو مى روند. اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند، آن ها را هر جا يافتيد اسير كنيد و (يا) به قتل برسانيد. آن ها كسانى هستند كه ما براى شما، تسلّط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم. * هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند؛ و (در عين حال،) كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اين كه آن ها خونبها را ببخشند. و اگر مقتول، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند)، ولى مقتول با ايمان بوده، (تنها) بايد يك برده مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست). و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آن ها پيمانى برقرار است، بايد خونبهاى او را به كسان او بپردازد، و يك برده مؤمن (نيز) آزاد كند. و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد. اين، (يك نوع تخفيف، و) توبه الهى است و خداوند دانا و حكيم است. * و هر كس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ و خداوند بر او غضب مى كند؛ و او را از رحمتش دور مى سازد؛ و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى براى جهاد مى رويد)، تحقيق كنيد؛ و به خاطر اين كه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوييد: «مسلمان نيستى»؛ زيرا غنيمت هاى فراوانى (براى شما) نزد خداست. شما قبلاً چنين بوديد؛ و خداوند بر شما منّت نهاد (و هدايت شديد). پس، (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) تحقيق كنيد. خداوند به آنچه انجام

ص: 94

مى دهيد آگاه است. * (هرگز) افراد باايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند. خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [= ترك كنندگان جهاد] برترى مهمّى بخشيده؛ و به هر يك از اين دو گروه (به نسبت اعمال نيكشان،) خداوند وعده پاداش نيك داده؛ و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمى برترى بخشيده است. * درجات (مهمّى) از ناحيه خداوند، و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد)؛ و (اگر لغزش هايى داشته اند،) خداوند آمرزنده و مهربان است.

شأن نزول

يكى از بت پرستان مكه به نام «حارث بن يزيد» با دستيارى ابوجهل مسلمانى را به نام «عياش بن ابى ربيعه» به جرم گرايش به اسلام مدت ها شكنجه مى داد. پس از هجرت مسلمانان به مدينه، «عياش» نيز به مدينه هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت. اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود حارث بن يزيد رو به رو شد و از فرصت استفاده كرده او را به قتل رسانيد به گمان اين كه دشمنى را از پاى در آورده است در حالى كه توجه نداشت كه حارث توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى رود. جريان را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كردند آيه 92 نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.(1)

شأن نزول آيه 94: در روايات و تفاسير اسلامى شأن نزول هايى در باره اين آيه آمده است كه كم و بيش با هم شباهت دارند از جمله اين كه: پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از بازگشت از جنگ خيبر، اسامة بن زيد را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى «فدك» زندگى مى كردند فرستاد تا آن ها را به سوى اسلام و يا قبول شرايط ذمّه دعوت كنند. يكى از يهوديان به نام «مرداس» كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود، اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) گواهى مى داد.

ص: 95


1- نمونه، ج 4، ص 60

اسامة بن زيد به گمان اين كه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت. هنگامى كه خبر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى. اسامه ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى چه مى دانى ؟ شايد به راستى مسلمان شده است در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه به خاطر غنايم جنگى و مانند آن هيچ گاه انكار سخن كسانى را كه اظهار اسلام مى كنند ننمايند، بلكه هر كس اظهار اسلام كرد بايد سخن او را پذيرفت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم برخورد شديد با منافقان، عدم مقاتله با آنان در صورت پيشنهاد صلح، پيكار با منافقان در صورت عدم كناره گيرى از شما مسلمانان، بيان ديه قتل از روى خطا، كيفر قتل عمدى مؤمن، ردّ نكردن اظهار اسلام افراد به منظور رسيدن به متاع دنيا و فضيلت و برترى مجاهدان بر غير آنان.

ب. تعبير «ثقفتموهم» اشاره به نكته دقيقى است؛ زيرا اين جمله از ماده «ثقافت» به معناى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است و با «وجدتموهم» كه از ماده «وجدان» و به معناى مطلق دست يافتن است تفاوت دارد؛ گويا اين دسته از منافقان (منافقانى كه مى خواهند هم از ناحيه مؤمنين در امان باشند و هم از ناحيه قوم خودشان) كه خطرناك ترين دسته هاى منافقان هستند، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند و دست يافتن بر آن ها نياز به دقت و مراقبت كافى دارد.(2)

ج. مراد از فتنه، شرك و كفر است.(3)

د. مراد از خطا در آيه ان يقتل مؤمنا الاّ خطأ مقابل عمد است؛ چون مقابل آيه بعد است

ص: 96


1- نمونه، ج 4، ص 72-73.
2- نمونه، ج 4، ص 59.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 137؛ روح المعانى، ج 5، ص 111؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 353؛ صافى، ج 1، ص 482.

كه مى فرمايد: و من يقتل مؤمنا متعمّدا.(1)

ه -. علاوه بر آن كه اين حكم توبة من الله بازگشتى از طرف خدا بر آن شخص قاتل است، همين طور توبه و عنايتى از طرف خدا براى اجتماع هم هست؛ زيرا در اين صورت اجتماع يك فرد را از دست داده و جاى آن يك نفر آزاد به افراد اجتماع زياد شده است و ضرر مالى هم كه به اهل و عيال مقتول وارد شده به واسطه ديه اى كه به آنان داده مى شود، ترميم مى گردد. از اينجا واضح مى شود كه اسلام حريت را حيات و استرقاق را يك نوع قتل مى داند.(2)

و. در صورتى كه بازماندگان مسلمان باشند، نخست اشاره به آزادى يك برده و سپس اشاره به ديه شده است در حالى كه در صورتى كه مسلمان نيستند نخست ديه آمده است. شايد اين تفاوت تعبير اشاره به آن باشد كه در مورد مسلمانان تأخير در ديه عكس العمل نامطلوبى غالبا ندارد، در حالى كه در مورد غير مسلمانان بايد قبل از هر چيز، ديه پرداخته شود تا آتش نزاع خاموش گردد.(3)

ز. منظور از اين قوم كه بين مسلمانان و آن ها ميثاق برقرار است، كسانى است كه اهل حرب و جنگ نباشند، بلكه اهل ذمّه و عهد باشند؛ زيرا لفظ «ميثاق» بر ذمه و عهد، هر دو اطلاق مى شود.(4)

ح. در اين جا سؤالى پيش مى آيد كه «خلود» يعنى مجازات جاودانى مخصوص كسانى است كه بى ايمان از دنيا بروند در حالى كه قاتل عمدى ممكن است ايمان داشته باشد و حتّى پشيمان گردد و از گناه بزرگى كه انجام داده جدّا توبه كند و گذشته را تا آنجا كه قدرت دارد جبران نمايد. در پاسخ اين سؤال گفته مى شود منظور از قتل مؤمن در آيه اين است كه انسانى را به خاطر ايمان داشتن به قتل برسانند يا كشتن او را مباح شمرد. روشن است كه چنين قتلى نشانه كفر قاتل است و لازمه آن خلود در عذاب مى باشد.

احتمال و جواب دوم اين است كه قتل افراد با ايمان و بى گناه سبب مى شود كه انسان

ص: 97


1- الميزان، ج 5، ص 63.
2- الميزان، ج 5، ص 65.
3- نمونه، ج 4، ص 64.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 140.

بى ايمان از دنيا برود و توفيق توبه نصيب او نگردد و به خاطر همين موضوع گرفتار عذاب جاويدان شود، البته اين هم ممكن است كه منظور از «خلود» در اين آيه، عذاب بسيار طولانى باشد نه عذاب جاويدان.(1)

ط. ممكن است مراد از ألقى اليكم السلام اظهار اسلام و گفتن شهادتين باشد (همچنان كه با شأن نزول موافق است) و ممكن است مراد از اين جمله، پيشنهاد آتش بس و ترك جنگ و تسليم باشد نه اسلام آوردن.(2)

ى. در اين كه مراد از «منّت الهى» چيست دو قول وجود دارد:

1. منّت خداوند متعال بر مسلمين با آشكار كردن دينش و عزيز كردن مسلمين است تا آنجا كه مسلمانان بعد از آن كه اسلام را كتمان مى كردند، اظهار و آشكار كردند.

2. منّت خداوند متعال توبه و بازگشت الهى بر مسلمين است.(3)

ك. «ضرب» يعنى سير و مسافرت در زمين و تقييد اين كلمه به «سبيل الله» دلالت بر آن دارد كه مراد از اين سير، بيرون رفتن براى جهاد است.(4)

ل. جمله كذلك كنتم من قبل هم مى تواند اشاره به اين باشد كه شما خودتان هم در آغاز به ظاهر ادّعاى اسلام مى كرديد و هم مى تواند اشاره به اين باشد كه خود شما نيز در جاهليت با انگيزه هاى مادّى و براى رسيدن به غنايم مى جنگيديد و اسلام آن انگيزه ها را از ميان برد.(5)

م. مراد از «حسنى» جنت و بهشت است.(6)

نكته ها

1. روش برخورد با اهل نفاق، مراتبى دارد. اين گونه احكام شديد كه در آيه 89 آمده

ص: 98


1- نمونه، ج 4، ص 68.
2- نور، ج 2، ص 357؛ مجمع البيان، ج 3، ص 145؛ صافى، ج 1، ص 484.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 146.
4- الميزان، ج 5، ص 66؛ نمونه، ج 4، ص 73؛ مجمع البيان، ج 3، ص 145؛ روح المعانى، ج 5، ص 118؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 386؛ صافى، ج 1، ص 484.
5- نور، ج 2، ص 357.
6- كشاف، ج 1، ص 554.

مربوط به گروهى از منافقان است كه با مشركان در توطئه ها همكارى مى كردند.(1)

2. نكته قابل توجه اين كه قرآن در آيه 94 و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبير «القاء اسلام» ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كه طرفين نزاع پيش از آن كه صلح كنند معمولاً از هم فاصله مى گيرند و حتّى پيشنهاد صلح را با احتياط طرح مى كنند، گويى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را به سوى هم پرتاب مى نمايند.(2)

3. پرداخت ديه آثارى دارد: الف. مرهمى براى بازماندگان مقتول است. ب. جلوگيرى از بى مبالاتى مردم است تا نگويند قتل خطايى، بها ندارد. ج. احترام به جان افراد و امنيت اجتماعى است. د. جبران خلأ اقتصادى است كه در اثر قتل پيدا مى شود.(3)

4. در آيه، مقدار ديه بيان نشده تا نياز به مفسران واقعى قرآن و سنّت پيامبر و اهل بيت بيشتر احساس شود.(4)

5. تسليم ديه، مشروط به درخواست خانواده مقتول نيست، بلكه وظيفه قاتل، پرداخت آن است.(5)

6. شرط ايمان براى آزاد كردن برده، تشويقى است براى بردگان كه به سراغ پذيرش اسلام بروند.(6)

7. در اسلام و قوانينش بن بست نيست. احكام اسلامى تعطيل نمى شود، ولى تخفيف دارد: فمن لم يجد فصيام شهرين....(7)

8. از عفو و گذشت، تعبير به صدقه شده است تا ترغيب و تشويقى بر عفو و گذشت باشد.(8)

9. ممكن است عدم لزوم پرداخت ديه به خانواده مقتول در صورت عداوت و دشمنى، براى اين باشد كه دشمنان اسلام از نظر مادى تقويت نشوند.(9)

ص: 99


1- همان.
2- نمونه، ج 4، ص 56.
3- نور، ج 2، ص 352.
4- همان، ص 353.
5- همان.
6- همان، ص 354.
7- همان.
8- روح المعانى، ج 5، ص 113؛ صافى، ج 1، ص 483.
9- همان، ص 517.

10. آيه 94 به خوبى اين حقيقت را روشن مى كند كه هيچ مسلمانى نبايد براى هدف مادى گام در ميدان جهاد بگذارد؛ زيرا هدف از جهاد اسلامى توسعه طلبى و جمع غنايم نيست، بلكه هدف آزاد شدن انسان ها از قيد بندگى بندگان و صاحبان زر و زور است.(1)

11. ممكن است با توجه به مضمون آيه چنين ايراد شود كه اسلام با قبول ادعاهاى ظاهرى مردم در مورد پيوستن به اين آيين زمينه را براى پرورش منافق در محيط اسلامى آماده مى كند. پاسخ آن است كه شايد هيچ قانونى در جهان نيست كه راه سوء استفاده در آن وجود نداشته باشد، مهمّ اين است كه قانون داراى مصالح قابل ملاحظه اى باشد، اگر اظهار اسلام به بهانه عدم آگاهى از مكنون قلب طرف، قبول نگردد، مفاسد بسيارى به بار مى آيد كه زيان آن به مراتب بيشتر است و اصول عواطف انسانى را از بين خواهد برد؛ زيرا هر كس با ديگرى كينه و خرده حسابى داشته باشد مى تواند او را متهم كند كه اسلام او ظاهرى است و او را بكشد. از اين گذشته در آغاز گرايش به هر آيين افرادى هستند كه گرايش هاى ساده و تشريفاتى و ظاهرى دارند، اما با گذشت زمان محكم و ريشه دار مى شوند و اين دسته را نيز نمى توان طرد كرد.(2)

12. از تعبير به «درجات» مى توان اين معنا را استفاده كرد كه مجاهدان همه در يك حدّ و پايه نيستند و به اختلاف درجه اخلاص و فداكارى و تحمّل ناراحتى ها، مقامات معنوى آن ها مختلف است.(3)

13. هر كس در هر موقعيت و مقام و خدمتى كه باشد، بايد بداند مقام رزمندگان مخلص از او بالاتر است: فضّل الله المجاهدين....(4)

ص: 100


1- نمونه، ج 4، ص 74.
2- نمونه، ج 4، ص 75.
3- نمونه، ج 4، ص 80.
4- همان.

آیه 97-103

اشاره

إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي اْلأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيرًا (97)

إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً (98)

فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا (99)

وَ مَنْ يُهاجِرْ في سَبيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي اْلأَرْضِ مُراغَمًا كَثيرًا وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرًا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (100)

وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبينًا (101)

وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (102)

فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتابًا مَوْقُوتًا (103)

ترجمه

كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن ها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آن ها گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم.» آن ها [= فرشتگان] گفتند: «مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آن ها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى است. * مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتا مستضعفند)؛ نه چاره اى دارند، و نه راهى (براى نجات از آن محيطِ آلوده) مى يابند. * ممكن است خداوند، آن ها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفوكننده و آمرزنده است. * كسى كه در راه خدا هجرت كند، جاهاى امنِ فراوان و گسترده اى در زمين مى يابد. و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او، از خانه خود بيرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست؛ و خداوند آمرزنده و مهربان

ص: 101

است. * هنگامى كه سفر مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه (وخطر) كافران بترسيد؛ زيرا كافران، براى شما دشمن آشكارى هستند. * و هنگامى كه در ميان آن ها باشى، و (در ميدان جنگ) براى آن ها نماز را بر پا كنى، بايد دسته اى از آن ها با تو (به نماز) برخيزند، و سلاح هايشان را با خود برگيرند؛ و هنگامى كه سجده كردند (و نماز را به پايان رساندند)، بايد به پشتِ سرِ شما (به ميدان نبرد) بروند، و آن دسته ديگر كه نماز نخوانده اند (و مشغول پيكار بوده اند)، بيايند و با تو نماز بخوانند؛ آن ها بايد وسايل دفاعى وسلاح هايشان را (در حال نماز) با خود حمل كنند؛ (زيرا) كافران آرزو دارند كه شما از سلاح ها و متاع هاى خود غافل شويد و يكباره به شما هجوم آورند. و اگر از باران ناراحتيد، ويا بيمار (و مجروح) هستيد، مانعى ندارد كه سلاح هاى خود را بر زمين بگذاريد؛ ولى وسايل دفاعى (مانند زره و خود) را با خود برداريد. خداوند، عذاب خواركننده اى براى كافران فراهم ساخته است. * و هنگامى كه نماز را به پايان رسانديد، خدا را ياد كنيد؛ ايستاده ونشسته و در حالى كه به پهلو خوابيده ايد. و هر گاه آرامش يافتيد (و حالت ترس زايل گشت)، نماز را (به طور معمول) انجام دهيد؛ زيرا نماز وظيفه ثابت و معينى براى مؤمنان است.

شأن نزول

قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى شود. به دنبال اين تهديد عده اى از افرادى كه ظاهرا اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند. آيه 97 نازل گرديد و سرنوشت شوم آنان را شرح داد.(1)

شأن نزول آيه 102: هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با عده اى از مسلمانان به عزم مكه وارد سرزمين حديبيه شدند و جريان به اطلاع قريش رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى يك گروه دويست

ص: 102


1- نمونه، ج 4، ص 83.

نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكه در كوه هاى نزديك مكه مستقر شد. هنگام ظهر بلال اذان گفت و پيامبر (صلی الله علیه و آله) با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند. خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت در موقع نماز عصر كه در نظر آن ها بسيار پرارزش است و حتى از نور چشمان خود آن را گرامى تر مى دارند بايد از فرصت استفاده كرده و با يك حمله برق آسا و غافلگيرانه در حال نماز كار مسلمانان را يكسره ساخت. در اين هنگام آيه فوق نازل شد و دستور نماز خوف را كه از هر حمله غافلگيرانه اى جلوگيرى مى كند به مسلمانان داد و اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن، نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد، از اين رو گفته مى شود خالد بن وليد با مشاهده اين صحنه ايمان آورد و مسلمان شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش خداوند از ترك كنندگان هجرت به استثناى مستضعفان، نويد دادن به هجرت كنندگان در راه خدا به زندگى بهتر، لزوم نماز قصر به هنگام مسافرت و برگزارى نماز جماعت در جنگ براى رزمندگان.

ب. اگر چه مستضعفان به واسطه عذرى كه داشته اند مرتكب كار بدى نشده اند، ولى امر انسان داير بين سعادت و شقاوت است و در شقاوت يك نفر همين قدر كافى است كه براى خود احراز سعادت و نيكبختى نكند. انسان در ذات خود چه صالح باشد يا غير صالح، نيازمند عفو الهى است كه اثر شقاوت را بزدايد، از اين رو خداوند سبحان مى فرمايد: مستضعفين هم اميدوار عفو خدايند.(2)

ج. تعبير به «توفّى» در آيه شريفه به جاى مرگ، در حقيقت اشاره به اين نكته است كه مرگ به معناى فنا و نابودى نيست، بلكه يك نوع دريافت فرشتگان نسبت به روح انسان است. اين گونه تعبير كه در قرآن كرارا آمده يكى از روشن ترين اشارات قرآن به مسأله وجود

ص: 103


1- همان، ص 100.
2- الميزان، ج 5، ص 85.

روح و بقاى آن بعد از مرگ است.(1)

د. هجرت به طرف خدا و رسولش كنايه از مهاجرت به سرزمين اسلام است كه انسان بتواند كتاب خدا و سنت پيغمبر را بداند و طبق آن عمل كند.(2)

ه -. در آيه و اذا ضربتم فى الارض از سفر تعبير به «ضرب فى الارض» شده است؛ زيرا مسافر زمين را به هنگام سفر با پاى خود مى كوبد.(3)

و. مراد از جمله اقمت لهم الصلوة نماز جماعت است.(4)

ز. مراد از جمله فلتقم طائفة منهم معك آن است كه مردم بايد با پيامبر (صلی الله علیه و آله) به جماعت نماز بخوانند و مأمورند كه اسلحه ها را با خود بردارند.(5)

ح. منظور از حفظ امتعه اين است كه علاوه بر حفظ خويشتن بايد مراقب حفظ وسايل ديگر جنگى و وسايل سفر و مواد غذايى و حيواناتى كه براى تغذيه همراه داريد نيز باشيد.(6)

ط. سه كلمه «قياما»، «قعودا» و «على جنوبكم» كنايه از ذكر مستمر است كه شامل تمام احوال مى شود.(7)

ى. مراد از اطمينان، برگشت به وطن است. بنا بر اين مراد از فاقيموا الصلوة، تمام خواندن نماز است.(8)

ك. «كتابت» كنايه از فرض و واجب كردن است. مانند آيه شريفه كتب عليكم الصيام كما كتب على الّذين من قبلكم.(9)

ل. ظاهر لفظ «موقوت» اين است كه نماز فريضه موقّتى است كه بايد در مواقع معين خودش ادا شود، ولى از وقت در نماز در اين آيه شريفه چنين بر مى آيد كه كنايه از ثبات

ص: 104


1- نمونه، ج 4، ص 85.
2- الميزان، ج 5، ص 87؛ مجمع البيان، ج 3، ص 152.
3- نمونه، ج 4، ص 94؛ نور، ج 2، ص 366؛ مجمع البيان، ج 3، ص 153؛ روح المعانى، ج 5، ص 131؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 412؛ كشاف، ج 1، ص 558.
4- الميزان، ج 5، ص 101؛ روح المعانى، ج 5، ص 134؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 429؛ صافى، ج 1، ص 493.
5- همان.
6- همان.
7- الميزان، ج 5، ص 102؛ روح المعانى، ج 5، ص 137؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 430.
8- الميزان، ج 5، ص 102؛ روح المعانى، ج 5، ص 138؛ صافى، ج 1، ص 495.
9- بقره، 183؛ الميزان، ج 5، ص 102؛ روح المعانى، ج 5، ص 138.

وتغييرناپذير بودن اين فريضه است. بنا بر اين مراد از اين كه صلاة كتاب موقوت است؛ يعنى فريضه ثابتى است كه اصلاً تغييرپذير نيست و در هيچ حال ساقط نمى شود و مانند روزه نيست كه در مقام اضطرار تبديل به فديه شود.(1)

نكته ها

1. آيه ان الذين توفّاهم الملائكة... و ساءت مصيرا اجمالاً دلالت دارد بر همان معنايى كه احاديث آن را سؤال قبر (يعنى سؤال ملائكه از دين ميت بعد از فرا رسيدن مرگ) ناميده است.(2)

2. از آيه شريفه 97 استفاده مى شود كه جهل به معارف دين اگر ناشى از قصور و ضعف بوده و شخص جاهل دستى در آن نداشته باشد، در برابر خداى سبحان معذور است.(3)

3. از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آنچنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند يا اين كه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديت هايى كه محيط بر آن ها تحميل كرده قادر به انجام وظايف خود به طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آن ها را مستضعف مى گويند.(4)

4. خداوند متعال در اين چند آيه اخير، مؤمنين را از نظر اقامت در سرزمين مؤمنين (دار الايمان) و سرزمين مشركين (دار الشرك) به چند قسم تقسيم كرده و جزاى هر يك را بيان فرموده است:

الف. يك دسته كسانى هستند كه در سرزمين اسلامى (دارالاسلام) اقامت دارند. اين دسته كسانى اند كه با جان و مال در راه خدا جهاد مى كنند و يا آنان هستند كه با عذر و يا بدون عذر (در جايى كه عده كافى براى جهاد آماده بوده اند) در منزل ها مى نشينند و به جهاد نمى روند. خداوند به هر يك از اين سه دسته وعده خوبى داده است، البته از نظر درجه خداوند مجاهدين را بر قاعدين برترى داده است.

ص: 105


1- همان؛ نمونه، ج 4، ص 105.
2- الميزان، ج 5، ص 80.
3- الميزان، ج 5، ص 82.
4- نمونه، ج 4، ص 87.

ب. دسته ديگر كسانى هستند كه در سرزمين شرك اقامت دارند و از روى ظلم و ستم، در راه خدا هجرت نمى كنند. اين دسته جهنمى خواهند بود.

ج. عده ديگرى مستضعف هستند (نه ظالم) نه چاره اى دارند و نه راهى براى فرار، اين دسته را هم انشاء الله خداوند عفو خواهد كرد.

د. عده ديگر كسانى هستند كه مستضعف نبوده و به منظور هجرت به طرف خدا و رسول از خانه خود بيرون آمده اند، ولى مرگ به سراغ ايشان آمده است؛ اجر اينان هم بر خداست.(1)

5. «فتنه» گرچه معانى زياد و گوناگونى دارد، ولى هر گاه قرآن اين كلمه را در مورد كفار و مشركين اطلاق مى كند مراد عذاب دادن، كشتن، زدن و امثال آن است.(2)

6. در آيه 101 مسأله نماز قصر، مشروط به ترس از خطر دشمن شده است در حالى كه نماز قصر يك حكم عمومى است و تفاوتى در آن ميان سفرهاى خوفناك يا امن و امان نمى باشد، ممكن است مقيد ساختن حكم قصر به مسأله خوف به خاطر يكى از چند جهت باشد:

الف. اين قيد ناظر به وضع مسلمانان آغاز اسلام است و به اصطلاح قيد غالبى است؛ يعنى غالبا سفرهاى آن ها توأم با خوف بوده و قيود غالبى مفهوم ندارند.

ب. بعضى از مفسران معتقدند كه مسأله نماز قصر نخست به هنگام خوف تشريع شده است، سپس اين حكم توسعه پيدا كرده و به همه موارد عموميت يافته است.

ج. ممكن است اين قيد جنبه تأكيد داشته باشد؛ يعنى نماز قصر براى مسافر همه جا لازم است، امّا به هنگام خوف از دشمن تأكيد بيشترى دارد.(3)

7. در آيه 102 به گروه اول دستور مى دهد كه اسلحه را به هنگام نماز خوف همراه داشته باشند، ولى به گروه دوم مى گويند وسايل دفاعى مانند (زره) و اسلحه را هيچ كدام به زمين نگذارند. ممكن است تفاوت اين دو گروه به خاطر آن باشد كه به هنگام انجام نماز توسط دسته اول دشمن هنوز كاملاً آگاه از برنامه نيست، از اين رو احتمال حمله ضعيف تر است، ولى در مورد دسته دوم كه دشمن متوجه انجام مراسم نماز مى شود، احتمال هجوم بيشتر است.(4)

ص: 106


1- الميزان، ج 5، ص 87.
2- الميزان، ج 5، ص 100؛ كشاف، ج 1، ص 559.
3- نمونه، ج 4، ص 95؛ نور، ج 2، ص 366.
4- نمونه، ج 4، ص 102؛ نور، ج 2، ص 369.

8. در اهميت نماز جماعت همين بس كه در جبهه جنگ با دشمن، نيز بر پا مى شود.(1)

9. جبر محيط با توان خروج از آن، عذرى غير قابل قبول براى ترك تكليف الهى است: الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها.(2)

10. قدرت، از شرايط تكليف است: الا المستضعفين... لايستطيعون حيلة و لايهتدون سبيلاً.(3)

11. اهميت ياد خداوند

الف. فرمان خدا به ياد خداوند در آيات مختلف؛ يا أيها الذين ءامنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا. (احزاب، 41)

ب. برترى ياد خداوند بر ايمان؛ ألم يأن للذين ءامنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله. (حديد، 16)

ج. ياد خداوند در تمام احوال؛ فاذا قضيتم الصلوة فاذكروا الله قياما و قعودا و على جنوبكم (نساء، 103) كه از اوصاف خردمندان نيز شمرده شده است؛ الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم. (آل عمران، 191)

ص: 107


1- همان.
2- همان.
3- همان، ص 534.

آیه 104-112

اشاره

وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (104)

إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيمًا (105)

وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (106)

وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّانًا أَثيمًا (107)

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطًا (108)

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (109)

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحيمًا (110)

وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (111)

وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا (112)

ترجمه

و در راه تعقيب دشمن، (هرگز) سست نشويد؛ (زيرا) اگر شما درد و رنج مى بينيد، آن ها نيز همانند شما درد و رنج مى بينند؛ ولى شما اميدى از خدا داريد كه آن ها ندارند و خداوند دانا و حكيم است. * ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته در ميان مردم قضاوت كنى؛ و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى. * و از خداوند، طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است. * و از آن ها كه به خود خيانت كردند، دفاع مكن؛ زيرا خداوند افراد خيانت پيشه گنهكار را دوست ندارد. * آن ها زشتكارى خود را از مردم پنهان مى دارند؛ اما از خدا پنهان نمى دارند و هنگامى كه در مجالس شبانه، سخنانى كه خدا راضى نبود مى گفتند، خدا با آن ها بود؛ خدا به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد. * آرى، شما همان ها هستيد كه در زندگى اين جهان، از آنان دفاع كرديد؛ اما كيست كه در برابر خداوند، در روز رستاخيز از آن ها دفاع كند؟! يا چه كسى است كه وكيل و حامى آن ها باشد؟! * كسى كه كار بدى انجام دهد يا به خود ستم كند، سپس از خداوند طلب آمرزش نمايد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت. * و كسى كه گناهى مرتكب شود، به زيان خود مرتكب شده؛ خداوند، دانا و حكيم است. * و كسى كه خطا يا گناهى مرتكب شود، سپس بى گناهى را متهم سازد، بارِ بهتان و گناه آشكارى بر دوش گرفته است.

ص: 108

شأن نزول

از ابن عباس و بعضى ديگر از مفسران چنين نقل شده كه پس از حوادث دردناك جنگ احد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر فراز كوه احد رفت و ابوسفيان نيز بر كوه احد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد: «اى محمد! يك روز پيروز شديم و روز ديگر شما»؛ يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى كه در بدر داشتيم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمانان فرمود: فورا به او پاسخ گوييد (گويا مى خواهد به ابوسفيان اثبات كند كه پرورش يافتگان مكتب من همه آگاهى دارند) مسلمانان گفتند: «هرگز وضع ما با شما يكسان نيست؛ شهيدان ما در بهشت و كشتگان شما در دوزخ.» ابوسفيان فرياد زد و اين جمله را به صورت يك شعار افتخارآميز گفت: لنا العزى و لا عزى لكم (ما داراى بت بزرگ عزى هستيم و شما نداريد) پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: شما هم در برابر شعار آن ها بگوييد:

«الله مولينا و لا مولى لكم»؛ سرپرست و تكيه گاه ما خداست و شما سرپرست و تكيه گاهى نداريد. ابوسفيان كه خود را در مقابل اين شعار زنده اسلامى ناتوان مى ديد، دست از بت عزى برداشت و به دامن بت «هبل» درآويخت و فرياد زد: اعل هبل! (سربلند باد هبل).

پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد كه اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومندتر و محكم تر بكوبند و بگويند:

«الله اعلى و اجل»؛ خداوند برتر و بالاتر است. ابوسفيان كه از اين شعارهاى گوناگون خود بهره اى نگرفت فرياد زد: ميعادگاه ما سرزمين «بدر صغرى» است.

مسلمانان از ميدان جنگ با زخم ها و جراحات فراوان بازگشتند در حالى كه از حوادث دردناك احد سخت ناراحت بودند، در اين هنگام آيه 104 نازل شد و به آنان هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و از اين حوادث دردناك ناراحت نشوند. مسلمانان با همان حال به تعقيب دشمن برخاستند و هنگامى كه خبر به مشركان رسيد با سرعت از مدينه دور شدند و به مكه بازگشتند.(1)

در شأن نزول آيات 105 و 106 جريان مفصلى نقل شده كه خلاصه اش اين است: طايفه بنى ابيرق طايفه اى نسبتا معروف بودند. سه برادر از اين طايفه به نام بشر و بشير و مبشر نام داشتند. بشير به خانه مسلمانى به نام رفاعه دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد

ص: 109


1- مجمع البيان، ج 3، ص 160؛ نمونه، ج 4، ص 106-107.

غذايى را به سرقت برد. فرزند برادر او به نام قتاده كه از مجاهدان بدر بود جريان را به خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كرد، ولى آن سه برادر يكى از مسلمانان باايمان را به نام لبيد كه در آن خانه با آن ها زندگى مى كرد در اين جريان متهم ساختند.

لبيد از اين تهمت ناروا سخت برآشفت، شمشير كشيد و به سوى آن ها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت مى كنيد در حالى كه شما به اين كار سزاوارتريد؛ شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر خدا را هجومى كرديد و اشعار هجو خود را به قريش نسبت مى داديد يا بايد اين تهمت را كه به من زده اى ثابت كنيد يا شمشير خود را بر شما فرود مى آورم.

برادران سارق كه چنين ديدند با او مدارا كردند، اما چون باخبر شدند كه جريان به وسيله قتاده به گوش پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيده يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بروند و با قيافه حق به جانب سارقان را تبرئه كنند و قتاده را به تهمت ناروا متهم سازند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) طبق وظيفه عمل به ظاهر شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بى گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد. عمويش او را دلدارى داد و گفت: نگران نباش خداوند پشتيبان ما است. آيات فوق نازل شد و اين مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سستى نورزيدن در برابر دشمنان اسلام، لزوم قضاوت بر محور حق، دفاع نكردن از خائن، احاطه خداوند بر اعمال خيانتكاران، طلب مغفرت از گناه عامل آمرزش، ضرر گناه مخصوص عامل آن و اثر سوء تهمت.

ب. آيه شريفه و لا تهنوا فى ابتغاء القوم اشاره به اين است كه هرگز در برابر دشمنان سرسخت حالت دفاعى به خود نگيريد، بلكه هميشه در مقابل چنين افرادى روح تهاجم را در

ص: 110


1- مجمع البيان، ج 3، ص 161؛ همان، ص 110-111.

خود حفظ كنيد؛ زيرا از نظر روانى اثر فوق العاده اى در كوبيدن روحيه دشمن دارد.(1)

ج. مراد از «ارائه» در جمله لتحكم بين الناس بما اراك الله ايجاد كردن رأى و معرفى كردن يك حكم خاصّ است نه تعليم احكام و شرايع.(2)

د. اين كه خيانت به نفس نسبت داده شده بر اساس آيات قرآن كريم به اين دليل است كه مؤمنين همگى همانند يك جان هستند و مال يك مسلمان، مال همه است كه بايد همگى آن را حفظ كنند و نگذارند ضايع و تلف شود. به كمك اين سنخ از آيات قرآن كريم ممكن است استفاده كنيم كه تعدّى و تجاوز هر كسى نسبت به ديگرى به وسيله دزدى و امثال آن، در حقيقت خيانت به خود اوست.(3)

ه -. آيه شريفه و لاتجادل عن الّذين يختانون انفسهم در مورد كسانى نيست كه مثلاً يك بار مرتكب خيانت شده اند و از آن پشيمان گشته اند؛ زيرا در مورد چنين كسانى نبايد شدت عمل به خرج داد، بلكه بايد ارفاق نمود. آيه در مورد كسانى است كه خيانت جزو برنامه زندگى آنان شده است. به قرينه «يختانون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد و به قرينه «خوّانا» كه صيغه مبالغه است.(4)

و. اين كه «ظلم به نفس» بعد از «عمل سوء» قرار گرفته است ممكن است به يكى از دو دليل زير باشد:

1. مراد از «سوء» تعدّى به غير است و مراد از «ظلم» تعدّى به نفس است.

2. «سوء» چيزى است ساده تر و سبك تر از ظلم مثل معصيت صغيره نسبت به معصيت كبيره.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 104 نساء:

... إِنْ تَكونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يأْلَمُونَ كمَا تَأْلَمُونَ

ص: 111


1- نمونه، ج 4، ص 109.
2- الميزان، ج 5، ص 115.
3- الميزان، ج 5، ص 118؛ نمونه، ج 4، ص 115؛ كشاف، ج 1، ص 562.
4- نمونه، ج 4، ص 115.
5- الميزان، ج 5، ص 121؛ نور، ج 2، ص 379؛ روح المعانى، ج 5، ص 142.

آيه 140 آل عمران است.

إِنْ يمْسَسْكمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ...

2. از عوامل روحيه گرفتن مؤمنان، مقايسه دردهاى خود با رنج ديگران و اميد و توجه به امدادهاى الهى و آگاهى اوست.(1)

3. قرآن كريم، پايه و اساس براى قضاوت ميان مردم است: انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله. مراد از «تحكم»، قضاوت است و اگر مراد حكومت بود، مى فرمود: «لتحكم على الناس».(2)

4. قضاوت، از منصب هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است: لتحكم بين الناس.(3)

5. رنج و مشقت مؤمنان در جنگ ها، در مدار علم و حكمت خداوند است، از اين رو از آن جلوگيرى نمى كند.(4)

6. اين كه خداوند متعال پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را امر مى كند كه استغفار كند، نه از آن جهت است كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) گناه سرزده باشد و نه از آن جهت است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواسته و مشرف بوده بر اين كه عمل ناپسندى انجام دهد، بلكه براى اين است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از خدا بخواهد او را بر هواى نفس غالب گرداند چرا كه پيامبر در اين خصوص محتاج به خداوند سبحان است و به هيچ وجه از الطاف حقّ بى نياز نيست.(5)

7. آيات دلالت بر آن دارد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از پيروى هواى نفس و ميل به طرف باطل ايمن است، ولى دلالت ندارد بر اين كه هر حكم و قضاوتى كه وى طبق قواعد و قوانين ظاهرى قضاوت كه خودش تشريع كرده، انجام مى دهد هميشه با آنچه كه در واقع و خارج وجود دارد مطابق باشد و نيز آيات دلالت ندارد كه اين قوانين ظاهرى مى تواند به طور قطع، قاضى را به طرف واقع رهبرى كند، بلكه اين قوانين امارات و نشانه هايى هستند كه غالبا (و نه هميشه) بين حق و باطل تميز بدهند.(6)

ص: 112


1- نور، ج 2، ص 373.
2- راهنما، ج 4، ص 24.
3- همان، ص 25.
4- همان.
5- الميزان، ج 5، ص 116.
6- الميزان، ج 5، ص 117.

8. در آيه شريفه و من يكسب خطيئة أو اثما ثمّ يرم به بريئا فقد احتمل بهتانا نسبت دادن عمل بد به ديگرى «رمى» ناميده و قبول كردن و پذيرفتن وزر و وبال تهمت را «احتمال» ناميده كه معناى آن چيزى را به دوش كشيدن است. اين هر دو اطلاق استعاره لطيفى دارد گويى شخصى كه به ديگرى افترا مى بندد، تيرى به طرف او رها كرده و جايى از بدنش را سوراخ نموده و همين عمل موجب تحمّل بار گرانى براى عامل خود شده كه در تمام مدت زندگى با اوست و جدا نمى شود.(1)

9. در آيه 112 گناهانى را كه انسان مرتكب مى شود و به گردن ديگران مى افكند به دو قسم تقسيم شده است: يكى «خطيئة» و ديگرى «اثم» است. در باره تفاوت ميان اين دو تعبير مى توان گفت كه خطيئه معناى وسيعى دارد كه هم گناه عمدى و هم غيرعمدى را شامل مى شود، ولى «اثم» معمولاً به گناهان عمدى و اختيارى گفته مى شود.(2)

ص: 113


1- الميزان، ج 5، ص 125؛ نمونه، ج 4، ص 119.
2- نمونه، ج 4، ص 119؛ نور، ج 2، ص 380.

آیه 113-121

اشاره

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيمًا (113)

لا خَيْرَ في كَثيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا (114)

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا (115)

إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا (116)

إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثًا وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاّ شَيْطانًا مَريدًا (117)

لَعَنَهُ اللّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصيبًا مَفْرُوضًا (118)

وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ وَ َلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ َلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ اْلأَنْعامِ وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرانًا مُبينًا (119)

يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا (120)

أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحيصًا (121)

ترجمه

اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود، گروهى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند؛ امّا جز خودشان را گمراه نمى كنند؛ و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند. و خداوند، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد؛ و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است. * در بسيارى از سخنانِ درِ گوشى (و جلسات محرمانه) آن ها، خير و سودى نيست؛ مگر كسى كه (به اين وسيله،) امر به كمك به ديگران، يا كارِ نيك، يا اصلاح در ميان مردم كند؛ و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد. * كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيامبر مخالفت كند، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم؛ و به دوزخ داخل مى كنيم؛ و سرانجام بدى است. * خداوند، شرك به او را نمى آمرزد؛ (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى آمرزد. و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است. * آنچه غير از خدا مى خوانند، فقط بت هايى است (بى روح)، كه هيچ اثرى ندارد؛

ص: 114

و (يا) شيطان سركش و ويرانگر است. * خدا او را از رحمت خويش دور ساخته و او گفته است: «از بندگان تو، سهم معينى خواهم گرفت. * و آن ها را گمراه مى كنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنان دستور مى دهم كه (اعمالِ خرافى انجام دهند، و) گوش چهارپايان را بشكافند، و آفرينشِ (پاك) خدايى را تغيير دهند؛ (و فطرت توحيد را به شرك بيالايند.)» و هر كس، شيطان را به جاى خدا ولى خود برگزيند، زيان آشكارى كرده است. * شيطان به آن ها وعده ها (ى دروغين) مى دهد؛ و به آرزوها، سرگرم مى سازد در حالى كه جز فريب ونيرنگ، به آن ها وعده نمى دهد. * آن ها [= پيروان شيطان] جايگاهشان جهنم است؛ و هيچ راه فرارى ندارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فضل و رحمت خداوند عامل عصمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم جواز نجوا مگر در موارد خاص، كيفر مخالفت با فرمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم مغفرت شرك (در صورت عدم توبه)، آمرزش گناهان غير شرك وابسته به خواست خداوند، لعنت خداوند بر بت پرستان، برنامه هاى زشت شيطان و جهنم سرنوشت گمراهان.

ب. مراد از اهتمام اين دسته به گمراه كردن پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين است كه آنان قصد داشته اند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را راضى كنند كه از جانب كسانى كه در صدر آيه خائن ناميده شده اند دفاع و جانبدارى كند.(1)

ج. اين «إنزال» و «تعليم» كه در آيه ذكر شده مانع است از تأثير ديگران در گمراه كردن پيامبر (صلی الله علیه و آله). بنا بر اين ملاك عصمت، انزال و تعليم است.(2)

د. با اين كه «صدقه» از افراد «معروف» است، ولى در عين حال به جهت اهميت آن جدا ذكر شده است.

ه -. مراد از «مشاقّه» با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از آشكارى هدايت، مخالفت كردن و اطاعت

ص: 115


1- الميزان، ج 5، ص 126.
2- الميزان، ج 5، ص 127.

نكردن از پيامبر (صلی الله علیه و آله) است. بنا بر اين جمله و يتّبع غير سبيل المؤمنين مخالفت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به طرز ديگرى بيان مى كند و مراد از «سبيل المؤمنين» اطاعت از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه اطاعت او، اطاعت خدا است.(1)

و. اين كه مى فرمايد: نولّه ما تولّى (ما او را به همان راه كه مى رود مى كشانيم) اشاره به همين سلب توفيق معنوى و عدم تشخيص حقّ و پيشروى در بيراهه است.(2)

ز. اين كه در آيه شريفه ان يدعون من دونه الاّ إناثا بت ها و هر نوع معبودى غير از خدا «اناث» ناميده شده اند، به آن جهت است كه اين بت ها داراى قابليت و انفعال اند و به هيچ وجه نمى توانند كارهايى را كه پرستش كنندگان توقع دارند انجام دهند. «انوثت» يعنى انفعالِ محض، شأن مخلوق با مقايسه به خالق است، البته بعضى ها گفته اند مراد از «اناث» در اين آيه، لات و عزى و منات و بت هاى ديگر است چون هر طايفه اى بتى داشتند كه بت خودشان را اثنى بنى فلان مى ناميدند.

ليكن آن وجهى كه ما در علّت اين تعبير ذكر كرديم (وجه اول) بهتر است؛ زيرا وجه دوم با حصرى كه در آيه ان يدعون من دونه الاّ اناثا ديده مى شود خيلى سازگار نيست. چون در بين معبودهايى كه به جاى خدا مى پرستيدند كسانى بوده اند كه مرد بودند نه زن مانند عيسى مسيح (علیه السلام) و برهما و بودا.(3)

ح. دعوت كنايه از عبادت است؛ زيرا اصولاً عبادت براى دعوت بر رفع حاجت در بين مردم پيدا شده است همچنان كه خداوند سبحان در آيه ذيل طاعت را عبادت خوانده است: ألم أعهد اليكم يا بنى ءادم ألاّ تعبدوا الشّيطان انّه لكم عدو مبين * و ان اعبدونى... (يس، 60-61). بنا بر اين معناى جمله و ان يدعون الاّ شيطانا مريدا به اين بر مى گردد كه مردم هر معبودى را به جاى خدا بپرستند در حقيقت شيطان را پرستيده و خوانده اند چون اطاعت او را كرده اند.(4)

ط. اين تغيير خلقتى كه شيطان از آن نام مى برد، منطبق بر كارهايى نظير اخصاء، بريدن

ص: 116


1- الميزان، ج 5، ص 132.
2- نمونه، ج 4، ص 129.
3- الميزان، ج 5، ص 134؛ نمونه، ج 4، ص 135؛ نور، ج 2، ص 387؛ مجمع البيان، ج 3، ص 172.
4- الميزان، ج 5، ص 136.

اعضاى مختلف بدن، لواط و سحق است و بعيد نيست كه مراد از تغيير خلقت خدا خارج شدن از حكم فطرت و ترك دين حنيف باشد.(1)

ى. «يعدهم» وعده هاى دروغ شيطان عبارت از وسوسه هاى بلاواسطه شيطان و «يمينهم» امانى يعنى آرزوهاى باطل عبارت از آفريده هاى خيال كه قوه واهمه از آن لذت مى برد و متفرع بر وساوس شيطانى است، از اين رو تنها وعده شيطان را فريب و غرور ناميده است و نامى از «امانى» يعنى آرزوهايى كه شيطان به وجود مى آورد نبرده است؛ زيرا «امانى» و آرزوها، متفرع بر وعده و فريب شيطان است.(2)

ك. معبودهاى مشركان در اين آيه منحصر به دو چيز شناخته شده يكى «اناث» و ديگرى «شيطان مريد». يك دسته بى اثرند و بى خاصيت (اناث) و دسته ديگر طغيان گرند و ويرانگر (شيطانا مريدا) و كسى كه در برابر چنين معبودهايى سر تسليم فرود مى آورد در گمراهى آشكار است.(3)

نكته ها

1. فضل خداوند نسبت به مردم و مؤمنين و پيامبر به دليل درجات وجودى تفاوت دارد؛ انّ ربك لذو فضل على الناس (غافر، 61)، و بشّر المؤمنين بانّ لهم من الله فضلاً كبيرا (احزاب، 47). در برخى از آيات مى فرمايد: و الله ذوالفضل العظيم (بقره، 105). چه فضل عظيم و چه فضل كبير هر دو تعبير در باره ى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده است؛ انّ فضله كان عليك كبيرا (اسراء، 87) و و علّمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما. (نساء، 113)

2. در اظهارنظر بايد منصفانه رفتار كرد. همه نجواها را زير سؤال نبريم: لا خير فى كثير....(4)

3. آيه 116 با اندكى تفاوت در همين سوره گذشت (آيه 48)، البته اين گونه تكرار در مسائل تربيتى لازمه بلاغت است؛ زيرا مسائل اساسى و مهم بايد در فواصل مختلفى تكرار شود تا در نفوس و افكار راسخ گردد.(5)

ص: 117


1- الميزان، ج 5، ص 137؛ مجمع البيان، ج 3، ص 173.
2- الميزان، ج 5، ص 138.
3- نمونه، ج 4، ص 136.
4- همان، ص 383.
5- نمونه، ج 4، ص 132.

4. شيطان، خالقيت خدا را قبول دارد (عبادك).(1)

5. انسان فطرتا در مسير حقّ است. كلمه «اضلال» در جايى به كار مى رود كه قبلاً مسير حقّ باشد.(2)

6. خداوند بدون بيان، كسى را عقاب نخواهد كرد: و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى... نصله جهنم.(3)

7. تمايلات و آرزوهاى پوچ و بيجا، نشانه تسلط شيطان بر انسان است: و لامنينهم.(4)

ص: 118


1- نور، ج 2، ص 389.
2- همان.
3- راهنما، ج 4، ص 47.
4- همان، ص 56.

آیه 122-130

اشاره

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً (122)

لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (123)

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرًا (124)

وَ مَنْ أَحْسَنُ دينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً (125)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطًا (126)

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ في يَتامَى النِّساءِ اللاّتي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِهِ عَليمًا (127)

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزًا أَوْ إِعْراضًا فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ اْلأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (128)

وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَميلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (129)

وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللّهُ واسِعًا حَكيمًا (130)

ترجمه

و كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند، به زودى آنان را در باغ هايى از بهشت وارد مى كنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند. وعده حق خداوند است و كيست كه در گفتار و وعده هايش، از خدا صادق تر باشد؟! * (فضيلت و برترى) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست؛ هر كس عمل بدى انجام دهد، كيفر داده مى شود؛ و كسى را جز خدا، ولى و ياور خود نخواهد يافت. * و كسى كه چيزى از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل بهشت مى شوند؛ و كمترين ستمى به آن ها نخواهد شد. * دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود از تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد و پيرو آيين خالص و پاك ابراهيم گردد؟! و خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد. * آنچه در آسمان ها و

ص: 119

زمين است از آنِ خداست؛ و خداوند به هر چيزى احاطه دارد. * از تو در باره حكم زنان سؤال مى كنند؛ بگو: خداوند در باره آنان به شما پاسخ مى دهد: آنچه در قرآن در باره زنان يتيمى كه حقوقشان را به آن ها نمى دهيد، و مى خواهيد با آنان ازدواج كنيد و نيز آنچه در باره كودكان صغير و ناتوان براى شما بيان شده است، (قسمتى از سفارش هاى خداوند در اين زمينه مى باشد؛ و نيز به شما سفارش مى كند كه) با يتيمان به عدالت رفتار كنيد و آنچه از نيكى ها انجام مى دهيد، خداوند از آن آگاه است (و به شما پاداش شايسته مى دهد). * و اگر زنى، از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش، بيم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند (و زن يا مرد، از پاره اى از حقوق خود، به خاطر صلح، صرف نظر نمايد.) و صلح، بهتر است؛ اگر چه مردم (طبق غريزه حبّ ذات، در اين گونه موارد) بخل مى ورزند. و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد (و به خاطر صلح، گذشت نماييد)، خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد). * شما هرگز نمى توانيد (از نظر محبّت قلبى) در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد، هر چند كوشش نماييد؛ ولى تمايل خود را به كلّى متوجه يك طرف نسازيد كه ديگرى را به صورت زنى كه شوهرش را از دست داده در آوريد. و اگر راه صلاح و پرهيزگارى پيش گيريد، خداوند آمرزنده و مهربان است. * (امّا) اگر (راهى براى اصلاح در ميان خود نيابند، و) از هم جدا شوند، خداوند هر كدام ازآن ها را با فضل و كرمِ خود، بى نياز مى كند و خداوند داراى فضل و كرم و حكيم است.

شأن نزول

در تفسير مجمع البيان و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند؛ اهل كتاب مى گفتند: پيامبر ما قبل از پيامبر شما بوده است، كتاب ما از كتاب شما سابقه دارتر است و مسلمانان مى گفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است و كتابش آخرين و كامل ترين كتب آسمانى است، بنا بر اين ما بر شما امتياز داريم.

طبق روايات ديگرى يهود مى گفتند: ما ملّت برگزيده ايم و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسيد: و قالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة (بقره، 80) و مسلمانان مى گفتند ما بهترين امت ها هستيم؛ زيرا خداوند در باره ما فرموده است: كنتم خير امة اخرجت

ص: 120

للناس (آل عمران، 110). آيه فوق نازل شد و بر اين ادعاها خط بطلان كشيد و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ورود مؤمنان صالح به بهشت وعده حق خداوند، كيفر مرتكبين عمل بد و محروميت از ولايت و نصرت الهى، بهترين دين در پرتو تسليم فرمان الهى و حسن عمل و تبعيت از آيين حضرت ابراهيم (علیه السلام)، حكم الهى پيرامون دختران يتيم، فضيلت صلح ميان زن و شوهر به هنگام نشوز شوهر و عدم امكان رعايت عدالت در محبت.

ب. هيچ كس نمى تواند صادق تر از خدا در وعده ها و سخنانش باشد؛ زيرا تخلّف از وعده يا به خاطر ناتوانى است و يا جهل و نياز، كه تمام اين ها از ساحت مقدّس او دور است.(2)

ج. اين كه اوّل سخن از سيئه آمده و بعد در باره حسنه صحبت شده از آن جهت است كه عمده اشتباه مسلمانان در باره سئيه بود نه حسنه.(3)

د. در آيه شريفه ليس بأمانيكم و لا أمانىّ اهل الكتاب اهل كتاب همراه با مسلمانان ذكر شده اند چرا كه اهل كتاب با مسلمانان در ايمان به وعده الهى اشتراك دارند.(4)

ه -. آيه 125 اشاره به اين است كه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه به خاطر نياز به او بود؛ زيرا خدا از همگان بى نياز است، بلكه به خاطر سجايا و صفات فوق العاده و برجسته ابراهيم بود.(5)

و. مراد از خلّت ابراهيم (علیه السلام) براى خداوند متعال آن است كه ايشان دوستدار اولياى الهى و دشمنِ دشمنان الهى بود و مراد از خلّت خداوند متعال براى ابراهيم (علیه السلام) نصرت خداوند براى حضرت ابراهيم بود همچنان كه او را از اراده سوء نمرود و آتش او نجات داد.(6)

ص: 121


1- نمونه، ج 4، ص 140-141.
2- نمونه، ج 4، ص 140.
3- الميزان، ج 5، ص 140.
4- كشاف، ج 1، ص 567.
5- نمونه، ج 4، ص 146.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 178.

ز. مراد از آيه ما يتلى عليكم فى يتامى النساء احكامى است كه آيات اول سوره كه در باره زنان يتيم و فرزندان نازل شده متضمن آن است.(1)

ح. مراد از ما كتب لهنّ، كتابت تكوينى يعنى تقدير الهى است؛ زيرا صنع و ايجاد است كه راه زندگى را براى آدمى هموار مى سازد و معين مى كند كه هر وقت به حدّ ازدواج رسيد، بايد ازدواج كند و در آنچه دارد اعمّ از مال و وسايل زندگى بتواند تصرف كند. بنا بر اين اگر كسى را از ازدواج و تصرف در دارايى خويش منع كردند در حقيقت او را از آنچه خدا در خلقت او نوشته منع كرده اند.(2)

ط. سياق آيه دلالت دارد كه مراد از صلح اين است كه زن از پاره يا همه حقوق زناشويى چشم بپوشد تا انس و الفت و موافقت مرد را جلب كند و نگذارد كه كار به جدايى بكشد و بدين ترتيب صلح كند كه صلح بهتر است.(3)

ى. شح يا بخل از غرايز نفسانى است كه خدا نفس آدمى را با آن سرشته است تا منافع خود را بدين وسيله حفظ كند و نگذارد ضايع شود، پس هر نفسى همان اندازه بخلى كه داراست، پيشش حاضر است. زن از حقوقى كه در زناشويى دارد مانند لباس و خرجى و همخوابگى و اعمال زناشويى بخل مى كند و مرد هم اگر ميل جدايى دارد و معاشرت را دوست ندارد از موافقت و ميل به زن بخل مى ورزد و در چنين حال چه اشكال دارد كه بين خودشان صلح برقرار سازند؛ يعنى يكى يا هر دو نفر از بعضى حقوق خود اغماض كنند.(4)

ك. جمله و ان تحسنوا... موعظه اى براى مردان است كه از راه احسان و تقوا پا فراتر نگذارند و در معاشرت ظلم نكنند و متذكّر باشند كه خداوند از هر كارى كه انجام مى دهند باخبر است و اگر چه زنان مى توانند از حق خود بگذرند، ولى مردها نبايد ايشان را مجبور كنند كه آنان حقوق خود را لغو كنند.(5)

ل. اين اغنا و بى نياز كردن خدا به قرينه مقام بى نياز كردن در مورد تمام چيزهايى است كه

ص: 122


1- الميزان، ج 5، ص 159.
2- همان، ص 160.
3- الميزان، ج 5، ص 161؛ مجمع البيان، ج 3، ص 184؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 505؛ كشاف، ج 1، ص 571.
4- همان.
5- همان؛ نمونه، ج 4، ص 152؛ مجمع البيان، ج 3، ص 184.

مربوط به ازدواج است اعمّ از الفت و انس و آميزش و پوشاك و هزينه زندگى زن و غيره؛ چرا كه خدا يكى از اين دو زوج را فقط براى ديگرى نيافريده تا در نتيجه جدايى از يكديگر در مدت زندگى براى هيچ كدامشان همسرى پيدا نشود.(1)

نكته ها

1. خداوند متعال در آيه و من يعمل من الصالحات من ذكر او أنثى... برخلاف هنديان و مصريان و يهود و نصارى و عرب قديم، حكم را شامل مرد و زن كرده و هيچ فرق نگذاشته است. مردم هند و مصر و ساير بت پرستان خيال مى كردند، زن عمل ندارد و بر كارهاى نيك زن هيچ گونه ثوابى مترتب نيست. از عقيده يهود و نصارى چنين برمى آيد كه كرامت و عزت را مخصوص مرد مى دانستند و در باره زنان معتقد بودند كه نزد خدا ذليل و در خلقت ناقص و از نظر اجر و ثواب هم خاسر و زيانكارند. اعراب هم در باره زنان از همين عقايد تجاوز نمى كردند.(2)

2. آيه شريفه و لا يجد له من دون الله وليّا و لا نصيرا ربطى به مسأله شفاعت ندارد؛ زيرا معناى شفاعت اين نيست كه شفيعان همانند پيامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلى در برابر خداوند دارند، بلكه شفاعت آن ها نيز به فرمان خداست و بدون اجازه او و شايستگى و لياقت شفاعت شوندگان، هيچگاه اقدام به شفاعت نخواهند كرد. بنا بر اين چنين شفاعتى سرانجام به خدا باز مى گردد و شعبه اى از ولايت و نصرت و كمك و يارى خداوند محسوب مى شود.(3)

3. قيد «و هو مؤمن» اشاره به آن است كه طاعت بدون ايمان، نفعى ندارد.(4)

4. در آيه شريفه و من أحسن دينا ممّن اسلم وجهه للّه و هو محسن و اتبع ملّة ابراهيم حنيفا سه چيز مقياس بهترين آيين شمرده شده است:

الف. تسليم مطلق در برابر خدا: اسلم وجهه للّه.

ص: 123


1- الميزان، ج 5، ص 163؛ روح المعانى، ج 5، ص 163؛ كشاف، ج 1، ص 573.
2- الميزان، ج 5، ص 142.
3- نمونه، ج 4، ص 143.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 176.

ب. نيكوكارى و هو محسن و منظور از نيكوكارى در اينجا هر گونه نيكى با قلب و زبان و عمل است.

ج. پيروى از آيين پاك ابراهيم و اتّبع ملّة ابراهيم حنيفا.(1)

5. زن داراى حقوقى ويژه در اسلام است: ما كتب لهنّ.(2)

6. واژه ى «بعل» در قرآن كريم در دو معنا به كار رفته است:

1. شوهر مانند: و ان امرأة خافت من بعلها نشوزا أو اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا (نساء، 128) و قالت يا ويلتى ءالد و أنا عجوز و هذا بعلى شيخا. (هود، 72)

2. بت مانند: و انّ الياس لمن المرسلين * اذ قال لقومه الا تتّقون * أتدعون بعلاً و تذرون أحسن الخالقين.(3)

7. از آيه شريفه و ان امرأة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا دو مسأله فقهى استفاده مى شود:

الف. احكامى مانند تقسيم ايام هفته در ميان دو همسر، جنبه حق دارد نه حكم، از اين رو زن مى تواند با اختيار خود از اين حق به طور كلّى يا به طور جزئى صرف نظر كند.

ب. عوض صلح، لازم نيست مال بوده باشد، بلكه مى تواند اسقاط حقّى عوض صلح واقع شود.(4)

8. انتخاب صلح در مسائل و اختلافات خانوادگى، از مصاديق احسان و تقواست: والصلح خير... و ان تحسنوا و تتقوا. سفارش به تقوا و احسان، پس از ارزشمند شمردن صلح و مسالمت، مى رساند كه صلح در مسائل همسرى، نمونه اى از احسان و تقواست.(5)

9. آيه و لن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم خالى از شائبه تهديد نيست وموجب آن است كه شخص در تشخيص حقيقت عدل بين زنان دچار حيرت شود. عدل حد وسط بين افراط و تفريط است و تشخيص آن بسيار مشكل است. مخصوصا از نظر

ص: 124


1- نمونه، ج 4، ص 144.
2- راهنما، ج 4، ص 75.
3- صافات 123-125.
4- نمونه، ج 4، ص 151.
5- راهنما، ج 4، ص 81.

دلبستگى قلبى و محبّت به زنان؛ زيرا دوستى قلبى پيوسته تحت حيطه اختيار در نمى آيد.(1)

10. طلاق و جدايى همه جا بد نيست گاهى راهگشاست؛ زيرا چه بسا اختلافات خانوادگى به خودكشى و روابط نامشروع بيانجامد. طلاق اميدِ تشكيل زندگى مجدد را نويد مى دهد.(2)

11. راه توسعه زندگى براى هر كس به گونه اى است. گاهى با ازدواج است: ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه (نور، 32) و گاهى با طلاق است: و ان يتفرّقا يغن اللّه تا وظيفه چه باشد. نه از ازدواج بايد ترسيد چون خدا وعده بى نيازى داده است و نه از طلاق؛ چون خداوند آن جا هم وعده وسعت رزق داده است.(3)

12. ايمان و عمل صالح، معيار ارزش انسان هاست نه جنسيت انسان: و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثى و هو مؤمن.(4)

13. كاستن از اجر و مزد كار ديگران، حتى به كمترين مقدار ستم است: و من يعمل من الصالحات... يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا. خداوند كاستن از پاداش را هر چند بسيار اندك باشد، ظلم دانسته است.(5)

14. قرآن پس از نزول و در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) تدوين شده است: و ما يتلى عليكم فى الكتاب.(6)

ص: 125


1- الميزان، ج 5، ص 162.
2- نور، ج 2، ص 402.
3- نور، ج 2، ص 402.
4- راهنما، ج 4، ص 67.
5- همان، ص 68.
6- همان، ص 75.

آیه 131-136

اشاره

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ غَنِيًّا حَميدًا (131)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (132)

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللّهُ عَلى ذلِكَ قَديرًا (133)

مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا بَصيرًا (134)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (135)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيدًا (136)

ترجمه

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آنِ خداست. و ما به كسانى كه پيش از شما، كتاب آسمانى به آن ها داده شده بود سفارش كرديم، (به خدا زيانى نمى رسد؛ زيرا) براى خداست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است و خداوند بى نياز و ستوده است * براى خداست آنچه در آسمان ها و زمين است و كافى است كه خدا حافظ و نگهبان آن ها باشد. * اى مردم! اگر او بخواهد، شما را از ميان مى برد و افراد ديگرى را (به جاى شما) مى آورد؛ وخداوند بر اين كار تواناست. * كسانى كه پاداش دنيوى بخواهند، (و در قيدِ نتايج معنوى واخروى نباشند، در اشتباهند؛ زيرا) پاداش دنيا و آخرت نزد خداست و خداوند شنوا وبيناست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كاملاً قيام به عدالت كنيد. براى خدا شهادت دهيد، اگر چه (اين گواهى) به زيان خود شما، يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد؛ (چرا كه) اگر آن ها غنى يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنا بر اين، از هوى وهوس پيروى نكنيد؛ كه از حق، منحرف خواهيد شد. و اگر حق را تحريف كنيد و يا از اظهار آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبرش، و كتابى كه بر او نازل كرده و كتب (آسمانى) كه پيش از اين فرستاده است، ايمان (واقعى) بياوريد. كسى كه خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش وروز واپسين را انكار كند، در گمراهى دور و درازى افتاده است.

ص: 126

شأن نزول

از ابن عباس نقل شده كه آيه 136 در باره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند عبدالله بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر؛ زيرا آنان در آغاز، خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند و گفتند: ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى آوريم، ولى به ساير كتاب هاى آسمانى و همچنين ساير انبيا ايمان نداريم؛ آيه نازل شد و به آنان تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشند.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تمام نظام هستى ملك خداوند، تهديد خداوند به مردم در صورت نافرمانى او، هشدار به طلب كنندگان پاداش دنيوى، لزوم برپايى عدالت اجتماعى و ضرورت ايمان تفصيلى به خداوند و انبيا و كتب آسمانى و فرشتگان.

ب. تكرار جمله و للّه ما فى السماوات و ما فى الارض در اين آيات، براى دفع اين توهم است كه كسى نپندارد خداوند نمى تواند همسران طلاق داده شده را كفايت كند يا اين كه سفارش به تقوا به سود خداست يا اين كه خدا مجبور است شما را نگهدارد؛ چون آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست و اگر بخواهد شما را مى برد و ديگران را جايگزين شما مى سازد.(2)

ج. «الكتاب» اسم جنس است و شامل همه كتب آسمانى مى شود.(3)

د. قيام به قسط يعنى به عدالت عمل كردن و عدالت را حفظ كردن. بنا بر اين مراد از «قوّامين بالقسط» كسانى هستند كه به طور اتمّ و اكمل قيام به عدل مى كنند بدون آن كه تحت تأثير عواملى از قبيل هوى و عاطفه يا ترس يا طمع و... قرار گيرند و به خلاف آن عدول نمايند.(4)

ص: 127


1- مجمع البيان، ج 3، ص 125؛ نمونه، ج 4، ص 165.
2- نور، ج 2، ص 403؛ نمونه، ج 4، ص 159؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 513.
3- كشاف، ج 1، ص 573.
4- الميزان، ج 5، ص 172؛ روح المعانى، ج 5، ص 167؛ كشاف، ج 1، ص 575.

ز. در اينجا تعبير به خبير شده است نه عليم؛ زيرا خبير معمولاً به كسى مى گويند كه از جزئيات و ريزه كارى هاى يك موضوع آگاه است. بنا بر اين «خبير» در اين آيه شريفه اشاره به اين است كه خداوند متعال كوچك ترين انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاويزى كه باشد حتّى در آنجا كه لباس حقّ به جانب آن مى پوشانيد مى داند و كيفر آن را خواهد داد.(1)

ح. آيه شريفه يا ايّها الذين ءامنوا ءامِنوا باللّه و رسوله و الكتاب... به مؤمنين امر مى كند كه دو مرتبه ايمان بياورند. اين امر به قرينه تفصيل در متعلق ايمان دوم كه مى فرمايد: باللّه و رسوله و الكتاب... و همچنين به قرينه اين كه براى ترك هر يك از اين تفاصيل، تهديد به عمل آمده امر به آن است كه مؤمنين ايمان اجمالى خود را بر تفاصيل اين حقايق بسط دهند زيرا اين ها معارفى است كه هر كدام به ديگرى مربوط هستند و مستلزم يكديگرند.(2)

نكته ها

1. مشترك بودن دستورات الهى در همه اديان، عمل به آن ها را آسان مى نمايد.(3)

2. يكى از علل گرايش به كفر و بى تقوايى، گمان رسيدن به دنياست كه آيه 134 آن را ردّ مى كند.(4)

3. از جمله فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا به خوبى استفاده مى شود كه سرچشمه ظلم ها و ستم ها، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت.(5)

4. هر نوع تلاشى سودمند نخواهد بود. تلاش انسان در صورتى ارزش دارد كه همراه با ايمان باشد و الا تباه خواهد شد:

الف. تلاش باارزش؛ فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه (انبياء، 94)،

ص: 128


1- نمونه، ج 4، ص 164.
2- الميزان، ج 5، ص 177؛ روح المعانى، ج 5، ص 169.
3- نور، ج 2، ص 403.
4- همان، ص 405.
5- نمونه، ج 4، ص 164.

و من أراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكورا (اسراء، 19) و انّ هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا. (انسان، 22)

ب. تلاش بى ارزش مثل تلاش كفار؛ قل هل ننبئكم بالاخسرين أعمالاً * الّذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا * اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت أعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا. (كهف، 103-105)

5. يا ايها الذين ءامنوا؛ ايمان داراى درجاتى است، چنان كه در آيات ديگر نيز مى فرمايد: و الّذين اهتدوا زادهم هدى (محمد، 17)؛ كسانى كه هدايت شدند خداوند بر هدايت آنان بيافزايد.(1)

6. بى تقوايى، زمينه گرايش آدمى به كفر: ان اتقوا اللّه و ان تكفروا. جمله و ان تكفروا... پس از امر به رعايت تقوا، مى تواند اشاره به اين باشد كه بى تقوايى، آدمى را به كفر گرايش مى دهد.(2)

7. اين موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد كه معمولاً در شهادت دادن مقياس را حبّ و بغض و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى دهند و حق و عدالت مطرح نيست. گروهى تازه مسلمان بعد از ورود به مدينه به جهت ملاحظه خويشاوندى از اداى شهادت به ضرر اقوام خويش خوددارى مى كردند؛ آيه 135 در اين زمينه نازل شد و به آن ها هشدار داد.(3)

ص: 129


1- نور، ج 2، ص 408.
2- راهنما، ج 4، ص 90.
3- نمونه، ج 4، ص 162.

آیه 137-143

اشاره

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبيلاً (137)

بَشِّرِ الْمُنافِقينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (138)

الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا (139)

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعًا (140)

الَّذينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً (141)

إِنَّ الْمُنافِقينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَليلاً (142)

مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً (143)

ترجمه

كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز هم ايمان آوردند، و ديگر بار كافر شدند، سپس بر كفر خود افزودند، خدا هرگز آن ها را نخواهد بخشيد و آن ها را به راه (راست) هدايت نخواهد كرد. * به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آن هاست! * همان ها كه كافران را به جاى مؤمنان، دوست خود انتخاب مى كنند. آيا عزّت و آبرو نزد آنان مى جويند با اين كه همه عزّت ها از آن خداست ؟! * و (خداوند اين حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هر گاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند، با آن ها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند؛ وگرنه، شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند. * (منافقان) همانها (هستند) كه پيوسته انتظار مى كشند و مراقب شما هستند؛ اگر فتح و پيروزى نصيب شما گردد، مى گويند: «مگر ما با شما نبوديم ؟ (پس ما نيز در افتخارات و غنايم شريكيم.)» و اگر بهره اى نصيب كافران گردد، به آنان مى گويند: «مگر ما شما را به مبارزه و عدم تسليم در برابر مؤمنان، تشويق نمى كرديم ؟! (پس با شما شريك خواهيم بود.)» خداوند در روز رستاخيز، ميان شما داورى مى كند؛ و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است. * منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند؛ در

ص: 130

حالى كه او آن ها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز بر مى خيزند، با كسالت بر مى خيزند ودر برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى نمايند. * آن ها افراد بى هدفى هستند كه نه سوى اين ها و نه سوى آن هايند. (نه در صفِ مؤمنان قرار دارند، و نه در صفِ كافران.) و هر كس را خداوند گمراه كند، راهى براى او نخواهى يافت.

شأن نزول

از ابن عباس در باره نزول آيه 140 چنين نقل شده كه جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى نشستند؛ جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزا مى شد، آيه فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خطر ارتداد، بشارت دادن به منافقان به عذاب دردناك، جهنم سرنوشت كفار و منافقان، عدم تسلط كفار بر مسلمانان، بيان قسمتى از اوصاف منافقان و عدم نجات آنان از گمراهى.

ب. تعبير به عنوان بشارت در موردى كه سخن از «عذاب اليم» است يا به عنوان استهزا نسبت به افكار پوچ و بى اساس آن هاست و يا به خاطر آن است كه كلمه بشارت كه در اصل از «بشر» به معناى صورت گرفته شده، معناى وسيعى دارد و هر گونه خبرى را كه در صورت انسان اثر بگذارد و آن را مسرور يا غم آلود كند شامل مى شود.(2)

ج. نشست و برخاست با كافران در صورتى كه نسبت به آيات الهى توهين نكنند و خطر ديگرى نداشته باشد مانعى ندارد؛ زيرا جمله حتّى يخوضوا فى حديث غيره اين كار را مباح شمرده است.(3)

د. منظور از مخادعه منافقين با خداوند سبحان، آن است كه آنان اظهار ايمان مى كردند تا اموال و خونشان محترم شمرده شود.(4)

ص: 131


1- نمونه، ج 4، ص 171.
2- نمونه، ج 4، ص 169.
3- نمونه، ج 4، ص 173.
4- مجمع البيان، ج 3، ص 198؛ روح المعانى، ج 5، ص 175.
نكته ها

1. از اين كه آيه شريفه 140 اشاره به آيه 68 سوره انعام دارد، استفاده مى شود كه پاره اى از خطابات قرآنى، خطاب را متوجه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده ولى مراد، همه امت هستند.(1)

2. شركت در جلسات گناه به منزله شركت در گناه است اگر چه شركت كننده ساكت باشد؛ زيرا اين گونه سكوت ها يك نوع رضايت و امضاى عملى است.(2)

3. همنشينى هاى آخرت، جزاى همنشينى هاى دنيوى است.(3)

4. گفته اند آنچه به مؤمنين مى رسيده تعبير به «فتح» شده؛ زيرا خداوند به ايشان وعده داده بود، ولى آنچه به كافرين مى رسيده تعبير به «نصيب» شده براى تحقير و كوچك شمردن چيزهايى است كه به آنان مى رسيد و شايد به همين علّت، فتح را نسبت به خدا داده فتح من الله، ولى نصيب را به كسى نسبت نداده است.(4)

5. فريبكارى، بى نشاطى در نماز، رياكارى و غفلت از ياد خدا از نشانه هاى مستمرّ و ثابت منافقان است. «يخادعون» و «يراؤن» به صورت فعل مضارع بيان شده است.

6. حفظ حرمت و قداست آيات الهى، مقدم بر روابط و علقه هاى اجتماعى است: ان اذا سمتعم ءايات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم.(5)

ص: 132


1- الميزان، ج 5، ص 183؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 524.
2- نمونه، ج 4، ص 172؛ نور، ج 2، ص 412.
3- نور، ج 2، ص 413؛ مجمع البيان، ج 3، ص 195.
4- الميزان، ج 5، ص 184؛ نمونه، ج 4، ص 174.
5- راهنما، ج 4، ص 112.

آیه 144-149

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطانًا مُبينًا (144)

إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرًا (145)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دينَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ أَجْرًا عَظيمًا (146)

ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا (147)

لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّهُ سَميعًا عَليمًا (148)

إِنْ تُبْدُوا خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا قَديرًا (149)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! غير از مؤمنان، كافران را ولى و تكيه گاه خود قرار ندهيد. آيا مى خواهيد (با اين عمل،) دليل آشكارى بر ضد خود در پيشگاه خدا قرار دهيد؟! * منافقان در پايين ترين دركات دوزخ قرار دارند؛ و هرگز ياورى براى آن ها نخواهى يافت. (بنا بر اين، از طرح دوستى با دشمنان خدا، كه نشانه نفاق است، بپرهيزيد.) * مگر آن ها كه توبه كنند، وجبران و اصلاح نمايند و به (دامن لطفِ) خدا چنگ زنند، و دين خود را براى خدا خالص كنند؛ آن ها با مؤمنان خواهند بود و خداوند به افراد باايمان، پاداش عظيمى خواهد داد. * خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شكرگزارى كنيد و ايمان آوريد؟! خدا شكرگزار و آگاه است. (اعمال و نيات شما را مى داند، و به اعمالِ نيك، پاداش نيك مى دهد). * خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بدى ها (ى ديگران) را اظهار كند؛ مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست. * اگر نيكى ها را آشكار يا مخفى سازيد، و از بدى ها گذشت نماييد، خداوند آمرزنده و تواناست (و با اين كه قادر بر انتقام است، عفو و گذشت مى كند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرپرست قرار ندادن كفار، اختصاص دركات جهنم براى منافقان، اصلاح شرط لازم براى پذيرفته شدن توبه، ايمان و شكر خدا مانع عذاب و عدم جواز بدگويى به طور آشكار مگر در مورد مظلوم.

ص: 133

ب. خداوند متعال در آيه 146 مى فرمايد: فاولئك مع المؤمنين و نمى فرمايد «فاولئك من المؤمنين»؛ علّت اين تعبير آن است كه اين عده با اولين مرتبه اى كه اين اوصاف در آنان به تحقق مى پيوندد، ملحق به مؤمنين مى شوند، ولى از مؤمنين بودنشان نيازمند به اين است كه صفت ايمان در دل هايشان مستقر و جاگير گردد.(1)

ج. آيه ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و ءامنتم كنايه از آن است كه خدا احتياجى به عذاب منافقان ندارد و اگر خودشان به واسطه ترك شكر و ايمان مستوجب عذاب نمى بودند، از طرف خدا موجبى براى عذاب آنان نبود چرا كه خدا از عذاب كردن آنان ذى نفع نيست تا عذابشان را ترجيح دهد و از وجودشان هم متضرر نمى شود تا با عذاب آن ها ضرر را دفع كند.(2)

د. با توجه به اين كه حقيقت شكر به كار بردن هر نعمتى در راهى است كه براى آن آفريده شده، روشن مى شود كه منظور از آيه 147 اين است: اگر شما ايمان و عمل صالحى داشته باشيد و مواهب الهى را در مورد شايسته به كارى گيريد و از آن سوء استفاده نكنيد، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد گرفت.(3)

ه -. «عفو از سوء»، عبارت از اين است كه از نظر گفتار، روى بدى را بپوشد و ظالم را به ظلمى كه مرتكب شده ياد نكند و آبرويش را پيش مردم نبرد و بلند بلند به او بد نگويد و از نظر كردار هم با او مقابله به بدى نكند و در مواردى هم كه براى او جايز است از او انتقام نگيرد.(4)

و. «سوء من القول» عبارت از هر گفتارى است كه شنونده از آنچه در باره او گفته شده از آن بدش بيايد. مثل اين كه برايش نفرين كنند و يا به مساوى و عيوبى كه دارد يا ندارد شماتتش كنند. اين ها چيزهايى است كه خدا دوست ندارد آشكار و اظهار شود.(5)

ز. معلوم است كه خدا از حبّ و بغض (به آن نحوى كه در ما انسان ها يافت مى شود) منزه است، مگر اين كه چون طبعا امر و نهى در اختيار ماست از حبّ و بغض صادر مى شود،

ص: 134


1- الميزان، ج 5، ص 189.
2- الميزان، ج 5، ص 189؛ نمونه، ج 4، ص 182.
3- نمونه، ج 4، ص 182.
4- الميزان، ج 5، ص 196.
5- الميزان، ج 5، ص 194؛ نمونه، ج 4، ص 184.

از اين رو اين دو كلمه به طور كنايه در مورد اراده و كراهت و در مورد امر و نهى اطلاق مى شود. بنا بر اين جمله لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول كنايه از كراهت تشريعى و اعمّ از حرمت و كراهت است.(1)

ح. اين استثناى منقطع الاّ من ظلم، قرينه بر آن است كه مظلوم تنها مى تواند صدايش را براى بيان ظلم او بلند كند و بد بگويد و بدى هايى كه آن شخص دارد و مربوط به ظلم اوست، ظاهر سازد، ولى از اين آيه دليلى به دست نمى آيد كه مظلوم بتواند به چيزهايى كه در شخص ظالم نيست تعدّى كند يا چيزهايى كه مربوط به ظلم او نيست بيان نمايد.(2)

ط. «ابداء خير» يعنى ظاهر كردن خوبى، حالا خواه اين خوبى فعلى باشد مثل انفاق كه ظاهر كردنش اين است كه علنا به مستحق بدهند يا هر كار نيكى را علنى انجام دهند؛ زيرا در اين كار اعتلاى كلمه دين و تشويق مردم به كار نيك نهفته است و خواه اين خوبى گفتار و قول باشد مانند اظهار تشكر نسبت به منعم و او را به نيكى ياد كردن.(3)

ى. «اخفاء خير» منصرف به پنهان داشتن كار نيك است؛ زيرا مخفى نگهداشتن يك كار خوب، از ريا دورتر و به خلوص نزديك تر است.(4)

نكته ها

1. از آيه ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار به خوبى استفاده مى شود كه از نظر اسلام، نفاق بدترين انواع كفر و منافقان دورترين مردم از خدا هستند.(5)

2. توبه، تنها يك اظهار پشيمانى نيست، بلكه بايد مفاسد سابق را اصلاح كرد.

3. جهنّم داراى طبقاتى است كه از آن تعبير به دركات مى شود، همان طور كه به طبقات بهشت، درجات مى گويند.(6)

4. آتش عالم آخرت هفت طبقه دارد به ترتيب عبارتند از: جهنّم، لظى، حطمة، سعير،

ص: 135


1- همان.
2- الميزان، ج 5، ص 195.
3- الميزان، ج 5، ص 195؛ مجمع البيان، ج 3، ص 202؛ روح المعانى، ج 6، ص 3.
4- الميزان، ج 5، ص 195؛ مجمع البيان، ج 3، ص 202.
5- نمونه، ج 4، ص 180؛ نور، ج 2، ص 418.
6- مجمع البيان، ج 3، ص 200؛ روح المعانى، ج 5، ص 177؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 534.

سقر، جحيم و هاوية، البته گاهى تمامى طبقات و دركات آتش با اسم طبقه اول يعنى جهنّم نام برده مى شوند.(1)

5. آيه شريفه ما يفعل اللّه بعذابكم... دالّ بر آن است كه عذابى كه شامل اهل عذاب مى شود از ناحيه خودشان است نه از ناحيه خدا و همچنين همه موجبات عذاب از قبيل گمراهى يا شرك يا معصيت همه از جانب خود مردم است و اگر قسمتى از اين ها از طرف خدا بود، عذابى هم كه در پى داشتند از طرف خدا بود.(2)

6. عفو و گذشت از ستمگر موجب تقويت و ادامه او به ظلم و ستم نيست؛ زيرا عفو و گذشت مخصوص موارد قدرت و پيروزى بر دشمن و شكست نهايى او است؛ يعنى در موردى كه احساس خطر جديدى از ناحيه دشمن نشود، بلكه عفو و گذشت از او يك نوع اصلاح و تربيت در مورد او محسوب شود و او را به تجديد نظر در مسير خود وادارد. اما در مواردى كه خطر دشمن هنوز برطرف نگشته و احتمالاً گذشت، ظالم را جسورتر مى كند يا آن كه يك نوع تسليم و رضايت به ظلم محسوب مى شود، هيچ گاه اسلام اجازه چنين عفوى را نمى دهد.(3)

7. در تزاحم ارزش هاى انسانى، بايد اهم و مهم رعايت شود. ارزش دفاع از مظلوم بيش از ارزش حيا و سكوت است.(4)

8. در موارد جواز افشاى عيوب، از مرز حق تجاوز نكنيد چون خداوند شنوا و داناست.(5)

9. پذيرايى ناشايسته از مهمان دعوت شده، ظلم و بازگويى آن توسط مهمان جايز است: لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم. امام صادق (علیه السلام) در توضيح آيه فوق فرمود:

«من اضاف قوما فاساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه».(6)

ص: 136


1- روح المعانى، ج 5، ص 177.
2- الميزان، ج 5، ص 190.
3- نمونه، ج 4، ص 187.
4- نور، ج 2، ص 421.
5- همان، ص 422.
6- راهنما، ج 4، ص 135.

آیه 150-158

اشاره

آيات 158-150

إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (150)

أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذابًا مُهينًا (151)

وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (152)

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطانًا مُبينًا (153)

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا (154)

فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً (155)

وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا (156)

وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقينًا (157)

بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (158)

ترجمه

كسانى كه خدا و پيامبران او را انكار مى كنند، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند و مى گويند: «به بعضى ايمان مى آوريم و بعضى را انكار مى كنيم» و مى خواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند... * آن ها كافران حقيقى اند و براى كافران، مجازات خواركننده اى فراهم ساخته ايم. * (ولى) كسانى كه به خدا و رسولان او ايمان آورده، و ميان احدى از آن ها فرق نمى گذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است. * اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى از آسمان (يك جا) بر آن ها نازل كنى؛ (در حالى كه اين يك بهانه است؛) آن ها از موسى، بزرگتر از اين را خواستند و گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده!» و به خاطر اين ظلم و ستم، صاعقه آن ها را فرا گرفت. سپس گوساله (سامرى) را، پس از آن همه دلايل روشن كه براى آن ها آمد، (به خدايى) انتخاب كردند، ولى ما از آن در گذشتيم (و عفو كرديم) و به موسى، برهان آشكارى داديم. * و كوه طور را بر فراز آن ها بر افراشتيم و در همان حال از آن ها پيمان گرفتيم، و به آن ها گفتيم: «(براى توبه،) از در (بيت المقدس) با خضوع در آييد.» و (نيز) گفتيم: «روز شنبه تعدّى نكنيد (و دست از كار بكشيد.)»

ص: 137

و از آنان (در برابر همه اين ها،) پيمان محكمى گرفتيم. * (ولى) به خاطر پيمان شكنى آن ها، وانكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق، و به خاطر اين كه (از روى استهزا) مى گفتند: «بر دل هاى ما، پرده افكنده شده (و سخنان پيامبر را درك نمى كنيم.» رانده درگاه خدا شدند.) آرى، خداوند به علّت كفرشان، بر دل هاى آن ها مهر زده؛ كه جز عدّه كمى (كه راه حق مى پويند ولجاج ندارند،) ايمان نمى آورند. * و (نيز) به خاطر كفرشان، و تهمت بزرگى كه بر مريم زدند؛ * و گفتارشان كه: «ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم.» در حالى كه نه او را كشتند و نه بر دار آويختند؛ ليكن امر بر آن ها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى كنند وقطعا او را نكشتند؛ * بلكه خدا او را به سوى خود، بالا برد و خداوند، توانا و حكيم است.

شأن نزول

در تفسير تبيان و مجمع البيان و روح المعانى در شأن نزول آيات 153-154 چنين آمده كه جمعى از يهود نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند اگر تو پيغمبر خدايى كتاب آسمانى خود را يك جا به ما عرضه كن، همان طور كه موسى تورات را يك جا آورد؛ آيات فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فضيلت عفو و بخشش، توصيف كفار واقعى و سرنوشت آنان در قيامت، اختصاص مغفرت و رحمت خداوند به مؤمنان، اشتراك برخى از اهل كتاب معاصر پيامبر اكرم با اهل كتاب زمان حضرت موسى (علیه السلام)، نزول عذاب بر اهل كتاب به جهت گوساله پرستى، پيمان شكنى بنى اسرائيل و تهمت زدن به مريم و نجات حضرت عيسى (علیه السلام) از دست مخالفان.

ب. مراد از اين جماعتى كه به خدا و رسولش كفر ورزيدند، اهل كتاب يعنى يهود ونصارى است.(2)

ص: 138


1- نمونه، ج 4، ص 192.
2- الميزان، ج 5، ص 198؛ مجمع البيان، ج 3، ص 203.

ج. توصيف عذاب به «مُهين» (توهين آميز) ممكن است از اين جهت باشد كه آن ها با تفرقه انداختن ميان پيامبران خدا در واقع به جمعى از آنان توهين كرده اند و بايد عذاب آنان متناسب با عمل آن ها باشد.(1)

د. احتمال دارد كه اين اختلاف مربوط به اصل موقعيت و مقام مسيح (علیه السلام) بوده كه جمعى از مسيحيان او را فرزند خدا و بعضى به عكس همانند يهود او را اصلاً پيامبر نمى دانستند و همگى در اشتباه بودند و نيز ممكن است اختلاف در چگونگى قتل او باشد كه بعضى مدعى كشتن او بودند و بعضى مى گفتند كشته نشده است و يا اين كه مدعيان قتل مسيح (علیه السلام) به خاطر عدم آشنايى او، در شك بودند كه مقتول خود مسيح بود، يا ديگرى به جاى او بوده است.(2)

ه -. تهمت عظيمى كه آيه شريفه و بكفرهم و قولهم على مريم بهتانا عظيما نام مى برد، نسبت زنايى است كه به مريم در جريان تولّد عيسى (علیه السلام) دادند. اين نسبت هم كفر و هم تهمت است؛ زيرا عيسى (علیه السلام) در ابتداى ولادتش با ايشان سخن گفت و فرمود: انّى عبداللّه ءاتانى الكتاب و جعلنى نبيّا.(3)

نكته ها

1. اگر گفته شود اين اعمال مربوط به پيشينيان يهود بوده است چه ارتباطى به يهوديان معاصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دارد؟ در پاسخ بايد گفت: آن ها هيچ گاه نسبت به اعمال نياكان خود معترض نبودند، بلكه نسبت به آن نظر موافق نشان مى دادند، از اين رو همگى در يك صف قرار گرفتند.(4)

2. انكار حقّ و انحراف فكرى، قهر خداوند را در همين دنيا به دنبال دارد: فاخذتهم الصاعقة بظلمهم.(5)

3. در تربيت گاهى لازم است از اهرم ترس و ارعاب استفاده شود.(6)

ص: 139


1- نمونه، ج 4، ص 189.
2- نمونه، ج 4، ص 199؛ روح المعانى، ج 6، ص 10.
3- مريم، 30؛ الميزان، ج 5، ص 208.
4- نمونه، ج 4، ص 195؛ نور، ج 2، ص 427؛ كشاف، ج 1، ص 585.
5- نور، ج 2، ص 425.
6- نور، ج 2، ص 427.

4. مسيحيان، حضرت عيسى (علیه السلام) را پيامبرى كه براى هدايت و تربيت و ارشاد خلق آمده باشد نمى دانند، بلكه او را فرزند خدا و يكى از خدايان سه گانه مى دانند كه هدف اصلى آمدن او به اين جهان فدا شدن و بازخريد گناهان بشر بوده است. مى گويند: او آمده تا قربانى گناهان ما شود. بنا بر اين راه نجات را منحصرا در پيوند با مسيح و اعتقاد به اين موضوع مى دانند، به همين دليل گاهى مسيحيت را مذهب نجات يا فدا مى نامند و مسيح را ناجى و فادى لقب مى دهند.(1)

5. بعضى از اناجيل موجود غير از اناجيل چهارگانه مورد قبول مسيحيان مانند انجيل «برنابا» رسما مصلوب شدن عيسى (علیه السلام) را نفى كرده و نيز بعضى از فرق مسيحى در مصلوب شدن عيسى (علیه السلام) ترديد كرده اند.(2)

6. در آسمان ها امكان زيستن انسان وجود دارد.(3)

7. جهنم و عذاب الهى، هم اكنون براى كافران آماده و مهياست: و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا. چنانچه مراد از «عذابا مهينا» عذاب دوزخ باشد، فعل «اعتدنا» به صيغه ماضى حكايت از وجود هم اكنونِ دوزخ دارد.(4)

ص: 140


1- نمونه، ج 4، ص 200.
2- نمونه، ج 4، ص 201؛ نور، ج 2، ص 430.
3- نور، ج 2، ص 430.
4- راهنما، ج 4، ص 140.

آیه 159-162

اشاره

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا (159)

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ كَثيرًا (160)

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا (161)

لكِنِ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ أَجْرًا عَظيمًا (162)

ترجمه

و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او [= حضرت مسيح] ايمان مى آورد؛ و روز قيامت بر آن ها گواه خواهد بود. * به خاطر ظلمى كه از يهود صادر شد، و (نيز) به خاطر جلوگيرى بسيار آن ها از راه خدا، بخشى از چيزهاى پاكيزه را كه بر آن ها حلال بود، حرام كرديم. * و (همچنين) به خاطر ربا گرفتن، در حالى كه از آن نهى شده بودند؛ و خوردن اموال مردم به باطل؛ و براى كافران آن ها، عذاب دردناكى آماده كرده ايم. * ولى راسخان در علم از آن ها، و مؤمنان (از امّت اسلام،) به تمام آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مى آورند. (همچنين) نمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز قيامت، به زودى به همه آن ها پاداش عظيمى خواهيم داد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ايمان آوردن برخى از مسيحيان به حضرت عيسى (علیه السلام) قبل از وفات او، كيفر دنيوى و اخروى ظلم، اختصاص پاداش بزرگ به مؤمنان و راسخان در علم.

ب. منظور از گواهى مسيح (علیه السلام) بر ضد آن ها اين است كه او گواهى مى دهد كه تبليغ رسالت كرده و آن ها را هيچ گاه به خدايى و الوهيت خود دعوت ننموده، بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است.(1)

ص: 141


1- نمونه، ج 4، ص 205؛ مجمع البيان، ج 3، ص 212.

ج. در تفسير آيه و ان من اهل الكتاب... دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است:

1. ايمان آوردن به حضرت مسيح (علیه السلام) قبل از مرگ، در هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى گردد، بسيارى از حقايق را مى بيند، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح (علیه السلام) را مشاهده مى كند و به او مؤمن مى شوند در حالى كه اين ايمان برايشان سودى ندارد.

2. منظور اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح (علیه السلام) قبل از مرگ او ايمان مى آورند. يهوديان او را به نبوت مى پذيرند و مسيحيان نيز دست از الوهيت او مى كشند و اين هنگامى است كه مسيح (علیه السلام) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور مهدى «عج» پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد و يهود و نصارى نيز او را مى بينند و به او و مهدى (علیه السلام) ايمان مى آورند. (طبق اين تفسير ضمير «قبل موته» به مسيح بر مى گردد نه به اهل كتاب). البته مطابق اين تفسير منظور از اهل كتاب جمعيت يهود و مسيحيانى هستند كه در آن زمان وجود دارند.(1)

د. جمله و أعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما عطف است بر جمله حرّمنا عليهم طيبات است؛ يعنى اهل كتاب به واسطه ظلمشان مستوجب دو كيفر از طرف خدا شدند: 1. كيفر دنيوى عمومى كه تحريم طيبات بود. 2. كيفر اخروى كه مختص به كافرين اهل كتاب است كه عبارت است از عذاب اليم.(2)

ه -. عبارت لكن الراسخون فى العلم منهم استثناى از اهل كتاب است، البته از نظر لازمِ سؤالِ آنان كه خواسته بودند پيامبر (صلی الله علیه و آله) كتابى از آسمان نازل نمايد: يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء (نساء، 153)؛ زيرا لازم سؤال آنان اين است كه كتاب و حكمتى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آورده و آياتى را كه خدا سابقا بر انبيا و رسل نازل فرموده و تصديق كرده، در اثبات حق و دعوت آنان به طرف حقّ كافى نيست، ليكن راسخان در علم از آنان نزول قرآن را كافى مى دانند.(3)

ص: 142


1- نمونه، ج 4، ص 203؛ نور، ج 2، ص 431؛ مجمع البيان، ج 3، ص 211؛ كشاف، ج 1، ص 588؛ صافى، ج 1، ص 518.
2- همان.
3- الميزان، ج 5، ص 218.

و. تحريم مزبور يك نوع تحريم تشريعى و قانونى بود نه تحريم تكوينى؛ يعنى اين مواهب در دست آن ها به طور طبيعى قرار داشت، امّا شرعا از خوردن آن ممنوع بودند.(1)

نكته ها

1. مرگ، يك سنّت قطعى براى همه است، حتّى براى عيسى (علیه السلام) كه قرن ها در بهترين شرايط زندگى كرده است.(2)

2. از اين كه بارها در قرآن جمله و ما انزل من قبلك آمده و يك بار هم عبارت «من بعدك» نيامده است، خاتميت دين اسلام را مى توان فهميد.(3)

3. دانشى ارزشمند است كه ريشه و رسوخ در جان داشته باشد.(4)

4. علت تحريم طيبات بر اهل كتاب ظلم آنان بود. كلمه «باء» در «بالباطل» سببيه است ومراد از «اموال الناس» مى تواند ثروت هاى متعلق به جامعه همانند معادن، جنگل ها و... باشد و مى تواند مقصود از آن دارايى هاى شخصى ديگران باشد.

ص: 143


1- نمونه، ج 4، ص 209.
2- نور، ج 2، ص 431.
3- همان.
4- همان، ص 434.

آیه 163-170

اشاره

آيات 170-163

إِنّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ عيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا (163)

وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْليمًا (164)

رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (165)

لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (166)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيدًا (167)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَريقًا (168)

إِلاّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدًا وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا (169)

يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (170)

ترجمه

ما به تو وحى فرستاديم؛ همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم؛ و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [= بنى اسرائيل] و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم؛ و به داود زبور داديم. * و پيامبرانى كه سرگذشت آن ها را پيش از اين، براى تو باز گفته ايم؛ و پيامبرانى كه سرگذشت آن ها را بيان نكرده ايم و خداوند با موسى سخن گفت. (و اين امتياز، از آنِ او بود.) * پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجّت شود؛) و خداوند، توانا و حكيم است. * ولى خداوند گواهى مى دهد به آنچه بر تو نازل كرده كه از روى علمش نازل كرده است؛ و فرشتگان (نيز) گواهى مى دهند؛ هر چند گواهى خدا كافى است. * كسانى كه كافر شدند، و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، در گمراهى دور گرفتار شده اند. * كسانى كه كافر شدند، و (به خود و ديگران) ستم كردند، هرگز خدا آن ها را نخواهد بخشيد، و آنان را به هيچ راهى هدايت نخواهد كرد، * مگر به راه دوزخ، كه جاودانه در آن خواهند ماند و اين كار براى خدا آسان است. * اى مردم! پيامبر (ى كه انتظارش را مى كشيديد،) حق را از جانب پروردگارتان آورد؛ و به او ايمان بياوريد كه براى شما بهتراست و اگر كافر شديد، (به خدا زيانى نمى رسد؛ زيرا) آنچه در آسمان ها و زمين است از آن خداست، و خداوند دانا و حكيم است.

ص: 144

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وحى الهى به انبيا، بيان داستان برخى از انبيا براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، فرستادن پيامبران به منظور اتمام حجت بر مردم، گواهى خداوند و فرشتگان به حقانيت نزول قرآن كريم، گمراهى دور كفار، عدم آمرزش كفار ستمگر و لزوم ايمان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. حضرت عيسى (علیه السلام) بر انبياى قبل از خودش مقدّم شده است و اين امر به علّت عنايت فراوان به حضرت عيسى (علیه السلام) انجام شده است چرا كه يهوديان در طعن بر آن حضرت بسيار غلو مى كردند.(1)

ج. معناى شهادت الهى به آنچه كه بر پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل شده است، صحتِ اظهار معجزات آن حضرت است و معناى شهادت ملائكه، آن است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حق و صادق است.(2)

د. مراد از «أسباط» پيغمبران از ذريه يعقوب يا از سبطهاى بنى اسرائيل هستند.

ه -. كلام در اين بود كه كتاب از طرف خدا نازل شده و در اين آيه خدا به جاى كتاب، «سبيل الله» گذاشته است و اين، ايجاز لطيفى در بر دارد. گويى چنين گفته شده: كسانى كه كافر شده و از اين كتاب و وحيى كه متضمن آن است جلوگيرى كردند، راستى كه كافر شده و از راه خدا جلوگيرى كرده و كسانى هم كه كافر شده و از راه خدا جلوگيرى كرده اند به گمراهى دورى افتاده اند.(3)

و. مراد از ظلم، همان «صدّ عن سبيل اللّه» است.(4)

ز. مراد از «ضلال بعيد»، گمراهى مضاعف كافران است. كفر، يك گمراهى است و مانع شدن از ايمان ديگران، گمراهى ديگر و انحرافى بالاتر است.(5)

ص: 145


1- مجمع البيان، ج 3، ص 216.
2- كشاف، ج 1، ص 592.
3- الميزان، ج 5، ص 223.
4- الميزان، ج 5، ص 223؛ نور، ج 2، ص 439؛ روح المعانى، ج 5، ص 22.
5- نور، ج 2، ص 439؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 673.
نكته ها

1. حضرت نوح (علیه السلام) اولين پيامبرى بوده است كه كتاب و شريعت آورده است.(1)

2. بعضى از مفسران از جمله انّا اوحينا اليك كما اوحينا... استفاده كرده اند كه قرآن مى خواهد اين نكته را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) اعلام كند كه در آيين تو تمام امتيازاتى كه در آيين هاى گذشته بوده جمع است. در بعضى از روايات اهل بيت نيز اشاره به اين معنا شده است.(2)

3. در تمام قرآن نام 25 نفر از پيامبر آمده است؛ نام يازده تن از آنان در اين آيه (163) ذكر شده و نام بقيه آنان عبارت است از: آدم، ادريس، هود، صالح، لوط، يوسف، شعيب، ذى الكفل، موسى، الياس، يسع، زكريا، يحيى و عزير.(3)

4. «زبور» در لغت به معناى كتاب است، ولى در اصطلاح به كتاب حضرت داود گفته مى شود. «مزامير داود» از كتب عهد قديم (تورات) است و 150 فصل دارد كه هر كدام يك «مزمور» است.(4)

5. همه پيامبران طرف سخن خداوند هستند، ولى در اين ميان تنها حضرت موسى (علیه السلام) كليم الله شده است. شايد براى آن كه حضرت موسى (علیه السلام) در مبارزه با فرعون و تحمّل لجاجت وسرسختى بنى اسرائيل، لازم بود بيشتر و پى در پى با خداوند مرتبط باشد و پيام بگيرد، از اين رو كليم الله شد.(5)

6. اهل كتاب و حتّى مشركان در انتظار ظهور پيامبرى بودند و زمينه ذهنى داشتند، از اين رو در آيه 170 به جاى «رسولاً» مى فرمايد: «الرّسول»؛ يعنى همان پيامبرى كه انتظارش را مى كشيد، اكنون آمده است، سپس به او ايمان بياوريد.(6)

7. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: رسول خدا حقّى را كه از جانب خداوند متعال آورده است ولايت على بن ابى طالب (علیه السلام) بود.(7)

ص: 146


1- الميزان، ج 5، ص 220؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 634.
2- نمونه، ج 4، ص 214.
3- نور، ج 2، ص 435.
4- همان.
5- همان، ص 436.
6- همان، ص 440.
7- صافى، ج 1، ص 523.

8. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: ما بعضى از رسولان را بر بعضى ديگر فضيلت بخشيديم و برخى از آنان كسانى هستند كه خداوند با آن ها سخن گفت؛ تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلّم الله (بقره، 253). در اين كه خداوند با چه كسى سخن گفت، در آيه ى ديگر مى فرمايد: خداوند با حضرت موسى سخن گفت؛ و كلّم الله موسى تكليما (نساء، 164)، در آيه ى ديگر مى فرمايد: انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و كلامى.(1)

آیه 171-176

اشاره

آيات 176-171

يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً (171)

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَميعًا (172)

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذابًا أَليمًا وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (173)

يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبينًا (174)

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطًا مُسْتَقيمًا (175)

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ اْلأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (176)

ترجمه

اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ (زياده روى) نكنيد؛ و در باره خدا، غير از حق نگوييد. مسيح عيسى بن مريم فقط فرستاده خدا، و كلمه (و مخلوق) اوست كه او را به مريم القا نمود و روحى (شايسته) از طرف او بود. بنا بر اين، به خدا و پيامبران او، ايمان بياوريد؛ و نگوييد: «(خداوند) سه گانه است.» (از اين سخن) خوددارى كنيد كه براى شما بهتر است. خدا، تنها

ص: 147


1- اعراف، 144؛ اضواء البيان، ج 1، ص 146.

معبود يگانه است؛ او منزه است كه فرزندى داشته باشد؛ (بلكه) از آنِ اوست آنچه در آسمانها و در زمين است و براى تدبير و سرپرستى آن ها، خداوند كافى است. * هرگز مسيح از اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از اين ابا دارند). و آن ها كه از عبوديت و بندگى او، روى برتابند و تكبّر كنند، به زودى همه آن ها را (در قيامت) نزد خود جمع خواهد كرد. * امّا آن ها كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور كامل خواهد داد؛ و از فضل و بخشش خود، بر آن ها خواهد افزود و آن ها را كه ابا كردند و تكبّر ورزيدند، مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود، غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت. * اى مردم! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ و نور آشكارى به سوى شما نازل كرديم. * امّا آن ها كه به خدا ايمان آوردند و به آن (كتاب آسمانى) چنگ زدند، به زودى همه را در رحمت و فضل خود، وارد خواهد ساخت و در راه راستى، به سوى خودش هدايت مى كند. * از تو (در باره ارثِ خواهران و برادران) سؤال مى كنند، بگو: «خداوند، حكمِ كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود، كه فرزندى نداشته باشد و براى او خواهرى باشد، نصف اموالى را كه به جا گذاشته، از او (ارث) مى برد و (اگر خواهرى از دنيا برود، و وارث او يك برادر باشد،) او تمام مال را از آن خواهر به ارث مى برد، در صورتى كه (ميت) فرزند نداشته باشد؛ و اگر دو خواهر (از او) باقى باشند دو سوم اموال را مى برند؛ و اگر برادران و خواهران با هم باشند، (تمام اموال را ميان خود تقسيم مى كنند؛ و) براى هر مذكّر، دو برابر سهم مؤنّث است. خداوند (احكام خود را) براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد؛ و خداوند به همه چيز داناست.»

شأن نزول

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيه چنين روايت كرده اند كه طايفه اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خورده مى گيرى ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم ؟ گفتند: تو مى گويى او بنده خدا و پيامبر او بوده است. آيه فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت.

ص: 148

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ممنوعيت غلوّ در دين، حضرت عيسى (علیه السلام) فرزند مريم، يگانگى خداوند متعال، عدم استنكاف حضرت عيسى (علیه السلام) و فرشتگان از بندگى براى خداوند، پاداش خداوند مختص به مؤمنان صالح و اختصاص عذاب براى مستكبران، قرآن نور الهى، ايمان به خدا و اعتصام به او شرط ورود به بهشت و تبيين بعضى از احكام ارث.

ب. مراد از خطاب «اهل الكتاب» دو احتمال تفسيرى است:

1. مراد از اهل الكتاب، نصارى هستند به قرينه امر مسيح (علیه السلام) كه در آن مذكور است و از آن جهت آنان را به اهل كتاب مخاطب كرده كه به اين معنا اشعار داشته باشد، اينان كه اهل كتاب ناميده مى شوند اين نام مقتضى آن است كه از حدود آنچه خدا نازل كرده و در كتب خود بيان داشته تجاوز نكنند و يكى از چيزهايى كه بيان كرده اين است كه در باره خدا جز حق نگويند.

2. مراد از اهل الكتاب، يهود و نصارى هر دو است؛ زيرا يهود نيز مثل نصارى در دين غلو مى كنند و نسبت به خدا ناحقّ مى گويند.(1)

ج. مراد از «كلمه»، حضرت عيسى (علیه السلام) است. ايشان كلمه «كن» است كه به مريم بتول القا شد و در تكوّن او اسباب عادى از قبيل پدر و زناشويى كار نكرده است، البته همه چيز كلمه خداست، ولى ساير اشيا مختلط به اسباب عادى است و آنچه باعث شده كه عيسى به اطلاق اسم كلمه اختصاص يابد، اين است كه وى در تولّدش فاقد پاره اى از اسباب عادى بوده است.(2)

د. مراد از «ثلاثة»، همان أقانيم ثلاثه يعنى «أب» و «ابن» و «روح القدس» هستند.(3)

ه -. اين كه در آيه شريفه عيسى (علیه السلام) را تعبير به «مسيح» و ملائكه را با صفت «مقرّبون» ذكر كرده، مشعر بر عليت است؛ زيرا در اين هر دو معناى وصفى وجود دارد و مقصود اين است

ص: 149


1- الميزان، ج 5، ص 231؛ مجمع البيان، ج 3، ص 222؛ روح المعانى، ج 6، ص 24.
2- الميزان، ج 5، ص 232؛ نمونه، ج 4، ص 222؛ مجمع البيان، ج 3، ص 222؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 675؛ كشاف، ج 1، ص 593.
3- الميزان، ج 5، ص 233؛ نور، ج 2، ص 442؛ مجمع البيان، ج 3، ص 223؛ كشاف، ج 1، ص 593.

كه عيسى (علیه السلام) هرگز از عبادت خدا استنكاف ندارد. چگونه استنكاف كند در حالى كه مسيح است؛ يعنى مبارك است ؟!

ملائكه هم استنكاف ندارند. چگونه استنكاف داشته باشند در حالى كه مقرّبين خدايند؟! و اگر در باره اينان اين اميد بود كه از عبادت خدا سر باز زنند، خدا نه اين را مبارك مى كرد و نه آنان را مقرّب.(1)

و. منظور از «نور»، قرآن كريم است به قرينه اين جمله كه مى فرمايد: و انزلنا اليكم نورا مبينا و منظور از «برهان» يا قرآن كريم است كه در اين صورت يكى از اين دو جمله مؤكد ديگرى است يا ممكن است مراد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد.(2)

ز. يبيّن اللّه لكم أن تضلّوا يعنى ما اين فرايض را بيان كرديم از ترس اين كه گمراه نشويد. به تقدير: حذرا ان تضلّوا و لئلا تضلّوا و اين تعبير در كلام عرب شايع است.(3)

نكته ها

1. ذكر نام مادر عيسى (علیه السلام) در كنار نام او كه در شانزده مورد از قرآن مجيد آمده است، خاطرنشان مى سازد كه مسيح (علیه السلام) همانند ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد. همچنين كلمه «انّها» به اين توهم پاسخ مى دهد كه اگر عيسى (علیه السلام) پدر نداشت مفهومش اين نيست كه فرزند خدا بود، بلكه فقط فرزند مريم بود.(4)

2. در هيچ يك از اناجيل كنونى اشاره اى به مسأله تثليث نشده است به همين دليل محققان مسيحى عقيده دارند كه سرچشمه تثليث در اناجيل، مخفى و ناپيدا است و همان گونه كه بعضى از مورخان نوشته اند مسأله تثليث از حدود قرن سوم به بعد در ميان مسيحيان آشكار گشت و اين بدعتى بود كه بر اثر غلو از يك سو و آميزش مسيحيان با اقوام ديگر از سوى

ص: 150


1- الميزان، ج 5، ص 234.
2- الميزان، ج 5، ص 236؛ نمونه، ج 4، ص 234؛ نور، ج 2، ص 446؛ مجمع البيان، ج 3، ص 226؛ روح المعانى، ج 6، ص 42؛ محاسن التأويل، ج 5، ص 687؛ كشاف، ج 1، ص 598؛ صافى، ج 1، ص 525.
3- الميزان، ج 5، ص 239؛ كشاف، ج 1، ص 599؛ صافى، ج 1، ص 526.
4- نمونه، ج 4، ص 221؛ روح المعانى، ج 6، ص 24.

ديگر، در مسيحيت واقعى وارد شد.(1)

3. اگر مى خواهيد اخلاق الهى داشته باشيد، اجرت كارگر را كامل بپردازيد و چيزى هم اضافه دهيد.(2)

4. پاداش هاى الهى، فضل و رحمت اوست نه استحقاق ما.(3)

5. در باره ارث خواهران و برادران دو آيه در قرآن نازل شده است: يكى آيه 12 همين سوره و ديگرى آيه 176 همين سوره با اين تفاوت كه آيه 12 ناظر به برادران و خواهران مادرى است، ولى آيه مورد بحث در باره خواهران و برادران پدر و مادرى يا پدرى تنها سخن مى گويد.(4)

6. دو برابر بودن سهم ارث مرد نسبت به زن، بر پايه علم الهى است نه شرايط خاص اجتماعى زمان پيامبر كه زنان ضعيف شمرده مى شدند.(5)

7. مسيح، لقب حضرت عيسى و عيسى اسم او: انما المسيح عيسى ابن مريم. معمولاً اسم را توصيف به «ابن» مى كنند بنا بر اين «عيسى» اسم آن حضرت و در نتيجه «مسيح» لقب او خواهد بود.(6)

8. بهشت، مظهر رحمت الهى: فسيدخلهم فى رحمة منه. بنا بر اين كه پاداش هاى ذكر شده، پاداش هاى اخروى باشد، بر اين مبنا «رحمت» به قرينه واژه «دخول» و «فى» بهشت خواهد بود.(7)

9. ناديده گرفتن مسايل اقتصادى و حقوقى دين ارث و... مايه گمراهى و ضلالت است: يستفتونك قل الله يفتيكم... يبين اللّه لكم ان تضلوا.(8)

ص: 151


1- نمونه، ج 4، ص 225.
2- نور، ج 2، ص 445.
3- همان، ص 446.
4- نمونه، ج 4، ص 236؛ نور، ج 2، ص 448.
5- همان.
6- راهنما، ج 4، ص 194.
7- همان، ص 208.
8- همان، ص 214.

ص: 152

سوره مائده

اشاره

ص: 153

ص: 154

آیه 1-3

اشاره

آيات 3-1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ اْلأَنْعامِ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ ما يُريدُ (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْوانًا وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (2)

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِاْلأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا فَمَنِ اضْطُرَّ في مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به پيمان ها (و قراردادها) وفا كنيد. چهارپايان (و جنين آن ها) براى شما حلال شده است؛ مگر آنچه بر شما خوانده مى شود (و استثنا خواهد شد). وبه هنگام احرام، صيد را حلال نشمريد. خداوند هر چه بخواهد (و مصلحت باشد) حكم مى كند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد؛ و مخالفت با آن ها) را حلال ندانيد؛ و نه ماه حرام را، و نه قربانى هاى بى نشان ونشاندار را و نه آن ها را كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار وخشنودى او مى آيند. اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مانعى ندارد. و خصومت با جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجدالحرام (در سال حديبيه) باز داشتند، نبايد شما را وادار به تعدّى و تجاوز كند و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد. و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد. و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد كه مجازات خدا شديد است! * گوشت مردار، و خون، و گوشت خوك، و حيواناتى كه به غير

ص: 155

نام خدا ذبح شوند، و حيوانات خفه شده و به زجر كشته شده و آن ها كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند، و آها كه به ضرب شاخ حيوان ديگرى مرده باشند و باقيمانده صيد حيوان درنده - مگر آن كه (به موقع به آن حيوان برسيد و) آن را سر ببريد - و حيواناتى كه روى بت ها (يا در برابر آن ها) ذبح مى شوند، (همه) بر شما حرام شده است؛ و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه هاى تيرِ مخصوص بخت آزمايى؛ تمام اين اعمال، فسق وگناه است. - امروز، كافران از (زوال) آيين شما مأيوس شدند؛ بنا بر اين، از آن ها نترسيد؛ و از (مخالفت) من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم - اما آن ها كه در حال گرسنگى، دستشان به غذاى ديگرى نرسد، و متمايل به گناه نباشند، (مانعى ندارد كه از گوشت هاى ممنوع بخورند؛) خداوند، آمرزنده و مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم وفاى به عقد و پيمان و حليت گوشت چهارپايان مگر در دو مورد: 1. محرمات 11 گانه كه در آيه سوم ذكر مى شود. 2. صيد حال احرام. در آيه دوم به هشت دستور اشاره مى كند: 1. حلال نشمردن شعائر الهى (مناسك و برنامه هاى حج). 2. حرمت جنگ در ماه هاى حرام. 3. حلال نشمردن قربانى هايى كه براى حج مى آورند چه بى نشان (هدى) چه با نشان (قلائد). 4. مزاحمت ايجاد نكردن براى زائران خانه خدا. 5. مجاز بودن صيد بعد از خروج از احرام. 6. مانع نشدن از زائران به جهت كينه توزى. 7. كمك كردن به نيكى و تقوا. 8. ضرورت پرهيزكارى.

در آيه سوم 11 مورد از محرمات را بيان مى كند و بعد از آن موضوع اكمال دين را به وسيله معرفى امامت مطرح مى سازد.

ب. «بهيمه» از «بُهمه» (بضم) به معناى سنگ محكم است و به هر چيز كه درك آن مشكل باشد مبهم گفته مى شود و از آنجا كه صداى حيوانات داراى ابهام است به آن ها بهيمه اطلاق مى شود. منظور از حلال بودن بهيمة الانعام اعم از چارپايان و جنينى كه در شكم حيوانات

ص: 156

است و حيوانات وحشى نظير آهو، خر وحشى و گاو وحشى است.(1)

ج. «تحلوا» به معناى حلال كردن است و حلال كردن و مباح دانستن ملازم با بى مبالات بودن نسبت به حرمت و مقام و منزلت پروردگارى است كه اين عمل را بى احترامى به خود دانسته است. «احلال شعائر الله» به معناى بى احترامى به آن شعائر و يا ترك آن هاست و «احلال شهر الحرام» به معناى آن است كه حرمت اين چهار ماه را كه جنگ در آن ها حرام است نگه ندارند و در آن ها جنگ كنند.(2)

د. و لا الهدى و لا القلائد يعنى شتر يا گاو يا گوسفندى كه براى تقرب به خدا و طلب ثواب به سوى خانه او سوق داده مى شد اين ها را حلال مشماريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند.(3)

نكته ها

1. سوره مائده يا آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و در اين سوره مهم ترين مسئله دينى يعنى امامت و رهبرى در آن مطرح شده و به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان شروع شده است.(4)

2. «العقود» به اصطلاح جمع محلى به الف و لام است و مفيد عموم مى باشد. آيه شريفه دليل بر وجوب وفاى به تمام پيمان هايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر يا افراد انسان با خدا به طور محكم بسته مى شود.

3. يكى از قواعد مهم فقهى «اصالة اللزوم فى العقود» است يكى از مستندات آن همين آيه شريفه أوفوا بالعقود است.

4. جمله احلت لكم بهيمة الانعام دلالت دارد بر اين كه سر بريدن و خوردن گوشت حيوانات حلال گوشت و منافع ديگر آن ها حلال است.(5)

ص: 157


1- مجمع البيان، ج 6، ص 183؛ نمونه، ج 4، ص 248.
2- الميزان، ج 5، ص 264؛ كاشف، ج 3، ص 8.
3- مجمع البيان، ج 6، ص 191؛ نمونه، ج 4، ص 250؛ روح البيان، ج 2، ص 339.
4- نمونه، ج 4، ص 243.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 184.

5. حرمت گوشت و ساير بهره بردارى ها از حيوانى كه در حرم مكه صيد شود: غيرمحلى الصيد و انتم حرم.(1)

6. نزول آيات مربوط به احكام خوردنى ها (گوشت شتر، گاو، گوسفند و...) و بيان حدود و شرايط آن ها، بيانگر اهتمام اسلام نسبت به امر تغذيه انسان است.(2)

7. حليت جنين در شكم حيوان تذكيه شده، مشروط بر اين كه داراى مو و كرك باشد: احلت لكم بهيمة الانعام. امام باقر يا امام صادق (عليهماالسلام) در پاسخ سؤال از معناى آيه فوق فرمودند:

«الجنين فى بطن امه اذا اشعر و اوبر فذكاته ذكاة امه...».

8. مناسك حج، از شعائر الهى است: لا تحلوا شعائر الله. «شعائر» جمع «شعيرة» به معناى علامت است و احتمالاً مراد از آن، علايم و مناسك حج مى باشد.(3)

9. كسب مال و تجارت به هنگام سفر به سوى خانه خدا، امرى مشروع و مجاز بر حاجيان و معتمران: ءامّين البيت الحرام يبتغون فضلاً من ربّهم؛ چنانچه مراد از «فضلاً» رزق و روزى ودرآمدهاى مادى باشد، ابتغاء فضل به معناى كسب درآمد به وسيله تجارت و مانند آن است.(4)

10. اسلام به امور مادى و معنوى مردم توجه دارد: يبتغون فضلاً من ربهم و رضوانا.(5)

11. لزوم احترام به حقوق انسان ها، حتى دشمنان كينه توز: و لا يجرمنكم شنئان قوم ان صدوكم.(6)

12. از آيه شريفه تعاونوا على البرّ و التّقوى استفاده مى شود كه مسلمانان موظفند در همه كارهاى نيك همكارى كنند چه كارهاى اجتماعى سياسى چه كارهاى اخلاقى و تربيتى، ولى همكارى در اهداف باطل مطلقا ممنوع است هر چند مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد. اين قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است كه در جاهليت عرب مى گفتند: انصرا خاك ظالما أو مظلوما.(7)

ص: 158


1- راهنما، ج 4، ص 220.
2- همان، ص 221.
3- همان، ص 223.
4- همان، ص 225.
5- همان.
6- همان، ص 226.
7- نمونه، ج 4، ص 253.

13. تعاون بر برّ و تقوا جنبه اثباتى و جنبه نفى دارد؛ يعنى تعاون بايد در دعوت به نيكى ها باشد (برّ) و هم در مبارزه با بدى ها و شرور (تقوى).(1)

14. لزوم همكارى و تعاون در مراسم حج، بر اساس نيكى و تقوا: لا يجرمنكم... عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البرّ و التّقوى. از مصاديق مورد نظر براى «برّ» و «تقوى»، به قرينه فرازهاى پيشين، مناسك حج و مسائل پيرامون آن است.(2)

15. مسأله وفاى به عهد و پيمان كه در آيه مطرح است از اساسى ترين شرايط زندگى دسته جمعى است و بدون آن هيچ گونه همكارى اجتماعى ممكن نيست و بشر با از دست دادن آن زندگى اجتماعى و اثرات آن را عملاً از دست خواهد داد.(3)

16. با اين كه «هدى» جزو شعائر (اعمال و مناسك حج) است، ليكن آن را جداگانه ذكر كرد چرا كه در هدى نفعى براى مردم است و ثانيا به خاطر تعظيم مقام هدى مى باشد زيرا هدى از اعظم شعائر مى باشد.(4)

17. اگر از ميان همه مردارها خصوص اين چند نوع را ذكر كرد براى دفع اين توهّم است كه كسى خيال نكند مردار تنها افراد شايع از مردار است؛ يعنى افرادى كه در اثر بيمارى و امثال آن مرده باشند نه آن هايى كه به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شده باشند، از اين رو در اين آيات به اسامى آن ها تصريح كرد و فرمود همه اين ها افراد و مصاديق مردارند تا ديگر جاى شبهه اى باقى نماند.(5)

18. غرض از نهى از خوردن گوشت حيواناتى كه بر روى نصب ذبح مى شوند اين است كه جامعه مسلمين سنت جاهليت را در بين خود باب نكنند.(6)

19. گوشت خوك را جدا ذكر كرد تا معلوم شود كه ذاتا حرام است خواه ميته باشد خواه نباشد. اين خصوصيت در حيوانات مثل سگ، گربه، ميمون و... نيز هست، ليكن بيشتر توجه

ص: 159


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 227.
3- نمونه، ج 4، ص 245.
4- روح المعانى، ج 3، ص 227.
5- الميزان، ج 5، ص 269؛ مجمع البيان، ج 6، ص 200.
6- همان، ص 270.

مردم به خوردن گوشت خوك است نه حيوانات ديگر از اين رو تنها به ذكر گوشت خوك پرداخته است.(1)

20. از سياق آيه سوم چند نكته استفاده مى شود:

الف. جواز خوردن گوشت مردار و چيزهاى ديگرى كه در آيه حرام شده حكم ثانوى و اضطرارى است.

ب. حكم جواز محدود به اندازه اى است كه از مردن جلوگيرى كند و گرسنگى را برطرف سازد.

ج. مغفرت و رحمت يك وقت متوجه معصيت يعنى مخالفت با حكم خدا مى شود و آن را مى آمرزد و يك وقت متوجه خود حكم مى شود و آن را بر مى دارد مثل همين مورد كه خداى تعالى حكم حرمت را برداشته تا اگر كسى از روى ناچارى گوشت مردار را خورد گناه نكرده باشد.(2)

21. سياق اليوم يئس الذين... دلالت مى كند بر اين كه كفار قبل از نزول اين آيه اميد آن را داشتند كه بتوانند اسلام را از هر طريقى كه شده از بين ببرند؛ با نزول اين آيه اميد آن ها قطع شد.(3)

22. دين اسلام، نعمت والاى الهى براى مردم است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى. نسبت دادن نعمت به خداوند، حاكى از بزرگى آن نعمت مى باشد. مراد از نعمت، دين اسلام است و خداوند با نسبت دادن آن به خويش و گفتن «نعمتى» عظمت والاى آن را به مردمان گوشزد كرده است.(4)

معناى تمام و كمال و فرق آن دو؛

الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً كلمه «اكمال» و كلمه «اتمام» معنايى نزديك به هم دارند، راغب مى گويد كمال هر چيزى عبارت است از اينكه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناى كلمه «تمام» گفته تمام بودن هر چيز منتهى

ص: 160


1- مجمع البيان، ج 6، ص 198.
2- همان، ص 294.
3- الميزان، ج 5، ص 281.
4- همان، ص 235.

شدن آن به حدى است كه ديگر احتياج به چيزى خارج از خود نباشد، به خلاف ناقص كه محتاج به چيزى خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند.

و از راهى ديگر معناى اين دو كلمه را نيز مى توان تشخيص داد، و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است.

يك نوع از موجودات وقتى اثر خود را مى بخشند كه همه اجزاى آن جمع باشد، (مثلا اگر مانند معجون اجزايى دارد، همه آن اجزاء موجود باشد، كه اگر يكى از آن اجزاء نباشد معجون و دار و اثر خود را نمى بخشد)، و مانند روزه كه مركب است از امورى كه اگر يكى از آنها نباشد روزه روزه نمى شود، مثلا اگر كسى در همه اجزاى روز از خوردن و ساير محرمات امساك بكند ولى در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد، و جرعه اى آب فرو ببرد، روزه اش روزه نيست. از جمع شدن اجزاء اينگونه امور تعبير مى كنند به تماميت و در قرآن كريم مى فرمايد: ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيلِ و يا مى فرمايد: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا.

و نوع ديگر قسمتى از اشياء هستند كه اثر بخشيدن آنها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاى آن جمع باشد، بلكه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است، هر يك جزئى كه موجود بشود اثرش هم مترتب مى شود (البته اثرى به مقدار خود آن جزء) و اگر همه اجزاء جمع شود همه اثر مطلوب حاصل مى شود، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيرى، اثر يك روز را دارد، و اگر سى روز بگيرى اثر سى روز را دارد، تماميت را در اين قسم «كمال» مى گويند و در قرآن كريم فرموده: فَمَنْ لَمْ يجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيامٍ فِى الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ.

و نيز فرموده: «وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّة»، كه در اينگونه امور اثر هم بر بعض مترتب مى شود و هم بر كل، و در گفتگوهاى روزانه خود مى گوئيم امر فلانى تمام و عقل او كامل شد و عكس اين را نمى گوئيم يعنى نمى گوئيم عقل فلانى تمام و امر او كامل شد.

و اما فرق بين دو واژه «اكمال» و «تكميل» و همچنين «اتمام» و «تتميم» همان فرقى است كه بين دو باب افعال و تفعيل است، باب افعال در اصل و به حسب اصل لغت دلالت بر دفعه - يكبارگى - و باب تفعيل دلالت بر تدريج دارد.

ص: 161

نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه: الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى، مى فهماند كه مراد از دين مجموع معارف و احكام تشريع شده است چيزى كه هست امروز مطلبى بر آن معارف و احكام اضافه شده، و مراد از «نعمت» هر چه باشد امرى معنوى وواحد است، و كانه ناقص بوده، يعنى اثرى كه بايد نداشته، امروز آن نعمت ناقص تمام شد، و در نتيجه امروز آن معارف و احكام اثرى كه بايد داشته باشند دارا شده است.

به جهت دو نكته، صدر آيه شريفه با ذيل آن با هم نازل نشد؛ نكته اول آن است كه اين صدر براى بيان چند حكم فقهيست، براى چند تا مسئله فقهى هرگز كفّار نااميد نمى شوند، و با چهارتا حكم فقهى كه دين كامل نمى شود، نكته دوم اينكه قبل از سوره مائده كه در اواخر عمر حضرت نازل شده است همين احكام در سوره انعام آيه 145 و در سوره بقره 173 ومانند آن آمده است، پس يك چيز تازه اى نيست.

23. دين اسلام، نعمت والاى الهى براى مردم است: الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِى. نسبت دادن نعمت به خداوند، حاكى از بزرگى آن نعمت مى باشد. مراد از نعمت، دين اسلام است و خداوند با نسبت دادن آن به خويش و گفتن «نعمتى» عظمت والاى آن را به مردمان گوشزد كرده است.(1)

24. در روايات فراوانى كه از طرق معروف اهل تسنن و شيعه نقل شده صريحا اين مطلب آمده است كه آيه شريفه فوق در روز غدير خم و به دنبال ابلاغ ولايت حضرت على (علیه السلام) نازل گرديد، از جمله اينكه:

دانشمند معروف سنى ابن جرير طبرى در كتاب ولايت از زيد بن ارقم صحابى معروف نقل مى كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره حضرت على (علیه السلام) نازل گرديد.

حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب (ما نزل من القرآن فى على (علیه السلام) از ابوسعيد خدرى (صحابى معروف) نقل كرده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در غدير خم، حضرت على (علیه السلام) را به عنوان ولايت به مردم معرفى كرد و مردم متفرق نشده بودند تا اينكه آيه الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ... نازل شد.

خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابو هريره از پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين نقل كرده كه بعد ازجريان

ص: 162


1- الميزان، ج 5، ص 235-281.

غدير خم و پيمان ولايت حضرت على (علیه السلام) و گفتار عمر بن خطاب «بخ بخ يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا كل مسلم»، آيه الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ نازل گرديد.

در كتاب نفيس الغدير علاوه بر روايات سه گانه فوق سيزده روايت ديگر نيز در اين زمينه نقل شده است.

در كتاب «احقاق الحق» از جلد دوم تفسير «ابن كثير» صفحه 14 و از «مقتل خوارزمى» صفحه 47 نزول اين آيه را درباره داستان غدير از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده است.

در تفسير برهان و نور الثقلين نيز ده روايت از طرق مختلف نقل شده كه اين آيه درباره حضرت على (علیه السلام) يا روز غدير خم نازل گرديده است.(1)

25. نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى گويد: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً....

از ضميمه كردن آيه سوره نور با آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آئينى كه مورد رضايت خدا است. اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ....

جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى حضرت على (علیه السلام) به جانشينى پيامبر (صلی الله علیه و آله) نصب شد و به مضمون جمله الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً آئين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت.

البته اين تفسير منافات با رواياتى كه مى گويد آيه سوره نور در شان حضرت مهدى (علیه السلام) نازل شده ندارد زيرا جمله وعد الله الذين آمنوا منكم... داراى معنى وسيعى است كه يك نمونه آن در روز غدير خم انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيع تر و عمومى تر در زمان قيام مهدى (علیه السلام) انجام خواهد يافت.

ص: 163


1- نمونه، ج 4، ص 266.269.

26. اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبى شده كه درباره گوشت هاى حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چندانى به نظر نمى رسد.

ممكن است قرار دادن آيه مربوط به «غدير» در لابلاى احكام مربوط به غذاهاى حلال وحرام براى محافظت از تحريف و حذف و تغيير بوده باشد، زيرا بسيار مى شود كه براى محفوظ ماندن يك شىء نفيس آن را با مطالب ساده اى مى آميزند تا كمتر جلب توجه كند.

حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر (صلی الله علیه و آله) واقع شد، و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر (صلی الله علیه و آله).

به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را (العياذ باللَّه) متهم به هذيان و بيمارى! و گفتن سخنان ناموزون كردند، و شرح آن در كتب معروف اسلامى اعم از كتب اهل تسنن و شيعه نقل شده شاهد گويايى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند!.

آيا چنين شرائطى ايجاب نمى كرد كه براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آيندگان چنين پيش بينى هايى بشود و با مطالب ساده اى آميخته گردد كه كمتر جلب توجه مخالفان سر سخت را كند؟!.(1)

27. غير از دلائل نقلى، تحليل عقلى نيز همين را مى رساند، چون چهار ويژگى مهم براى آن روز بيان شده است: 1. روز يأس كافران، 2. روز اكمال دين، 3. روز اتمام نعمت الهى بر مردم، 4. روزى كه اسلام به عنوان «دين» و يك مذهب كامل، مورد پسند خدا قرار گرفته است.

حال اگر وقايع روزهاى تاريخ اسلام را بررسى كنيم، هيچ روز مهمى مانند بعثت، هجرت، فتح مكّه، پيروزى در جنگ ها و... با همه ى ارزشهايى كه داشته اند، شامل اين چهار صفت مهم مطرح شده در اين آيه نيستند. حتّى حجّة الوداع هم به اين اهميت نيست، چون حج، جزئى از دين است نه همه ى دين.

امّا بعثت، اوّلين روز شروع رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه هرگز نمى توان گفت روز اوّل بعثت، دين كامل شده است.

ص: 164


1- نمونه، ج 4، ص 270.

امّا هجرت، روز حركت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به فرمان خداست، روز حمله ى كفّار به خانه پيامبر است نه روز يأس آنان.

امّا روزهاى پيروزى در جنگ بدر و خندق و... تنها كفّارى كه در صحنه ى نبرد بودند مأيوس مى شدند، نه همه كفار، در حالى كه قرآن مى فرمايد: الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا... همه كفار مأيوس شدند.

امّا حجه الوداع كه مردم آداب حج را در محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) آموختند، تنها حج مردم با آموزش پيامبر كامل شد، نه همه ى دين در حالى كه قرآن مى فرمايد: الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ امّا غدير خم روزى است كه خداوند فرمان نصب حضرت على را به جانشينى پيامبر (صلی الله علیه و آله) صادر كرد، تنها آن روز است كه چهار عنوان ذكر شده درآيه أَكْمَلْتُ، أَتْمَمْتُ، رَضِيتُ، يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا با آن منطبق است.(1)

آیه 4-5

اشاره

آيات 5-4

يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (4)

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (5)

ترجمه

از تو سؤال مى كنند چه چيزهايى براى آن ها حلال شده است ؟ بگو: «آنچه پاكيزه است، براى شما حلال گرديده؛ و (نيز) صيد حيوانات شكارى و سگ هاى آموخته (و تربيت يافته) كه از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آن ها ياد داده ايد، (بر شما حلال است؛) پس، از آنچه اين حيوانات براى شما (صيد مى كنند و) نگاه مى دارند، بخوريد؛ و نام خدا را (به هنگام فرستادن حيوان براى شكار،) بر آن ببريد؛ و از (معصيت) خدا بپرهيزيد كه خداوند سريع

ص: 165


1- نمونه، ج 4، ص 263 / نور، ج 3، ص 25.

الحساب است.» * امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده؛ و (همچنين) طعام اهل كتاب، براى شما حلال است؛ و طعام شما براى آن ها حلال؛ و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان، وزنان پاكدامن از اهل كتاب، حلالند؛ هنگامى كه مَهر آن ها را بپردازيد و پاكدامن باشيد؛ نه زناكار، و نه دوست پنهانى و نامشروع گيريد. و كسى كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مى گردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه شريفه چهارم اشاره به حليت دو موضوع كرده است: طيبات يعنى هر چيز پاكيزه اى براى شما حلال است و صيد سگ شكارى منتها با چند شرط حلال است:

1. حيوانى را كه سگ ها شكار مى كنند اگر زنده به دست آيد بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود، ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد حلال است اگر چه ذبح نشده است.

2. از صيدى كه سگ هاى شكارى براى شما نگه داشته اند بخوريد فكلوا مما أمسكن عليكم، بنا بر اين اگر مقدارى از صيد را خود سگ بخورد و قسمتى را واگذارد چنان صيدى حلال نيست داخل در جمله و ما اكل السبع است كه حرام است.

3. هنگامى كه سگ شكارى رها مى شود نام خدا را ببريد: و اذكروا اسم الله عليه.

ب. جمله مما أمسكن عليكم حلال بودن نيم خورده سگان را مقيد مى كند به صورتى كه سگ، شكار را براى صاحبش گرفته باشد نه براى خودش پس اگر بدون فرمان صاحبش شكارى را صيد كرد در صورتى كه صاحبش آن را مرده بيابد حلال نيست.(1)

ج. در آيه شريفه 5 اشاره به حلال بودن طعام اهل كتاب مى كند. منظور از «اليوم» به عقيده برخى روز عرفه و به عقيده بعضى روز فتح خيبر است ولى بعيد نيست كه روز عيد غدير باشد. ذكر حلال بودن طيبات با اين كه قبل از اين روز هم حلال بوده به جهت اين است كه مقدمه اى براى ذكر حكم طعام اهل كتاب باشد.

در اين كه منظور از طعام اهل كتاب كه حلال شمرده شده چيست ؟ بيشتر مفسران اهل

ص: 166


1- الميزان، ج 5، ص 325.

سنت معتقدند كه هر نوع طعامى را شامل مى شود خواه گوشت حيواناتى باشد كه به دست خود آن ها ذبح شده يا غير آن، ليكن اكثريت قاطع مفسران و فقهاى شيعه بر اين عقيده اند كه منظور از آن غير از گوشت هايى است كه ذبيحه آن ها باشد چنان كه در روايات نيز به آن اشاره شده كه منظور حبوبات و ميوه هاست. اگر سؤال شود مگر قبلاً حبوبات حرام بود؟ پاسخ اين كه به جهت تسلط مسلمانان بر آن ها معاشرت با آن ها ممنوع شده بود حال خداوند آن محدوديت را برطرف مى سازد و مى فرمايد حلال است.

بعد از آن حكم حليت ازدواج با زنان مؤمن و زنان اهل كتاب را بيان مى كند به شرط اين كه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار و نه به صورت دوست پنهانى انتخاب كردن. در اين كه ازدواج با زنان اهل كتاب جايز است يا نه ميان فقها اختلاف است؛ اكثرا ازدواج موقت را جايز مى دانند و ازدواج دائم را حرام مى دانند.(1)

نكته ها

1. اگر طيبات را مطلق آورده براى اين است كه بفهماند معتبر در تشخيص طيب از خبيث فهم متعارف عموم مردم است نه فهم افراد استثنايى كه يا از پاره اى خبائث لذت مى برند و يا از پاره اى طيبات دچار تهوع مى شوند.(2)

2. از اين كه جمله و ما علمتم من الجوارح را مقيد كرد به قيد «مكلبين» فهميده مى شود كه حلال بودن نيم خورده جوارح مختص به سگ شكارى است و از سگ شكارى به ساير درندگان تجاوز نمى كند.(3)

3. صيد سگ شكارى تعليم ديده از طيبات است: احل لكم الطيبات و ما علمتم من الجوارح؛ عطف «ما علمتم» عطف خاص بر عام است.(4)

4. جمله تعلمونهن مما علّمكم الله اشاره به اين است كه بايد تعليم اين گونه حيوانات استمرار يابد و اگر تعليم خود را فراموش كنند و همانند يك سگ ولگرد حيوانى را بدرند

ص: 167


1- نمونه، ج 4، ص 273-281.
2- الميزان، ج 5، ص 324.
3- الميزان، ج 5، ص 325؛ نمونه، ج 4، ص 274.
4- راهنما، ج 4، ص 244.

گوشت آن حيوان حلال نخواهد بود.(1)

5. بردن نام خدا به هنگام صيد به وسيله سگ شكارى، شرط حليت شكار وى: فكلوا مما امسكن عليكم واذكروا اسم الله عليه. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده:

«... اذا صاد و قد سمّى فليأكل و ان صاد و لم يسم فلا يأكل و هذا (ممّا علّمتم من الجوارح مكلبين)».(2)

6. منظور از سگ هاى شكارى آن است كه چنان تربيت شوند كه به فرمان صاحبان آن ها حركت كنند و به فرمانشان برگردند.(3)

7. ضميمه كردن جمله احل لكم الطيبات به جمله و طعام الذين اوتوا الكتاب از قبيل ضميمه كردن يك امر قطعى و مسلم است به امرى مورد شك تا در شنونده ايجاد آرامش خاطر نموده اضطراب او را برطرف سازد، تو گويى نفس مردم با ايمان از تشويش و اضطراب شكى كه نسبت به حلال بودن طعام اهل كتاب داشتند آرام نمى گرفت چون قبلاً از ناحيه خداى تعالى از معاشرت و آميزش و تماس گرفتن و... با اهل كتاب نهى شده بودند، از اين رو براى رفع اين اضطرابشان داستان حليت را هم ضميمه حليت طعام اهل كتاب كرد و مؤمنين فهميدند كه طعام اهل كتاب خود يكى از مصاديق طيبات حلال و از سنخ آن هاست.(4)

8. قوانين تشريع با نظام تكوين هماهنگ است: احل لكم الطيبات.(5)

9. طهارت و پاكى اهل كتاب: و طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم. حليت غذاى اهل كتاب فرع بر طهارت و پاكى آن هاست. زيرا نوعا خوراكى ها داراى رطوبت سرايت كننده است و غالبا با دست ملاقات مى كند، بنا بر اين اگر اهل كتاب نجس بودند، استفاده از طعام آن ها براى مسلمانان جايز نبود.(6)

10. جواز ازدواج با زنان پاكدامن اهل كتاب: اليوم احل لكم... و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم. بنا بر اين كه مراد از «محصنات»، زنان پاكدامن باشد. برداشت فوق را

ص: 168


1- نمونه، ج 4، ص 275
2- راهنما، ج 4، ص 247.
3- مجمع البيان، ج 6، ص 210؛ نمونه، ج 4، ص 275.
4- الميزان، ج 5، ص 326.
5- نور، ج 3، ص 34.
6- راهنما، ج 4، ص 250.

فرمايش منقول از امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه در باره آيه فوق فرمود:

«هن العفائف».(1)

11. ازدواج زنان مسلمان با اهل كتاب جايز نيست: احل لكم... و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب. خداوند در مورد طعام، تصريح به مبادله طرفينى كرد، ولى در مورد ازدواج تنها زن گرفتن از اهل كتاب را تجويز نمود، از اين مقابله به دست مى آيد كه زنان مسلمان حق ندارند به همسرى اهل كتاب درآيند.(2)

12. حليت ازدواج با زنان، در صورت پرداخت مهريه آنان: اليوم احل... و المحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا ءاتيتموهن اجورهن.(3)

13. مهريه از آنِ خود زن و اجرتى در قبال ازدواج با اوست: ءاتيتموهن اجورهن.(4)

14. ارائه راه حل صحيح به همراه نهى از راه هاى انحرافى، از روش هاى تربيتى قرآن كريم است: محصنين غير مسافحين.(5)

آیه 6-7

اشاره

آيات 7-6

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ ما يُريدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُريدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6)

وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ميثاقَهُ الَّذي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد؛ و سر و پاها را تا مفصل [= برآمدگى پشت پا] مسح كنيد و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد (و غسل كنيد). و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكى از شما از محل پستى آمده

ص: 169


1- همان، ص 251.
2- همان.
3- همان، ص 252.
4- همان.
5- همان، ص 253.

[= قضاى حاجت كرده]، يا با زنان تماس گرفته (و آميزش جنسى كرده ايد)، و آب براى غسل يا وضو نيابيد، با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن بر صورت [= پيشانى] و دست ها بكشيد. خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند؛ بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد؛ شايد شكر او را به جا آوريد. * و به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، و پيمانى را كه با تأكيد از شما گرفت، آن زمان كه گفتيد: «شنيديم و اطاعت كرديم». و از (مخالفت فرمان) خدابپرهيزيد كه خدا، از آنچه درون سينه هاست، آگاه است.

تفسير

الف. در آيه 4 در باره طيبات جسمى سخن گفت در آيه 6 به طيبات روح و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى گردد اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظه اى از احكام وضو وغسل و تيمم كه موجب صفاى روح است بيان شده است.

ب. كلمه «قيام» وقتى با حرف «الى» متعدى شود كنايه از خواستن چيزى مى شود كه قيام در آن استعمال شده در نتيجه معناى جمله چنين مى شود: اى كسانى كه ايمان آورديد هر گاه خواستيد نماز بخوانيد...(1)

ج. مراد از «كعب» نقطه اى است كه استخوان ساق پا با استخوان كف پا مربوط مى شود.(2)

د. مراد از جمله فاطهروا شستن تمام بدن مى باشد؛ زيرا اگر شستن عضو خاصى لازم بود بايد نام آن برده مى شد.(3)

ه -. مواردى كه با ترديد شمرده در مقابل يكديگر نيستند و مقابله بين آن ها حقيقى نيست براى اين كه بيمارى و مسافرت در مقابل «غائط» موجب حدث نيست تا وضو يا غسل را بر انسان واجب سازد، بلكه بردن نام آن ها به اين منظور بوده كه آدم بيمار و مسافر يا نمى تواند بدن خود را با آب آشنا سازد يا دسترسى به آب پيدا نمى كند و اين گونه افراد اگر به حدث اصغر و يا اكبر محدث بشوند بايد وضو يا غسل يا تيمم كنند.(4)

ص: 170


1- الميزان، ج 5، ص 354.
2- نمونه، ج 4، ص 287؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 42؛ الميزان، ج 5، ص 365.
3- نمونه، ج 4، ص 288.
4- الميزان، ج 4، ص 366.

و. «مرافق» جمع «مرفق» به معناى آرنج است. كلمه «الى» در آيه شريفه تنها براى حدّ شستن است نه كيفيت آن چنان كه ميان اهل تسنّن رايج است. توضيح اين كه وقتى انسان به كارگرى سفارش مى كند ديوار اطاق را از كف تا يك متر رنگ كند منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه مقصود آن است كه اين مقدار بايد رنگ شود نه بيشتر نه كمتر. بنا بر اين مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه بيان شده و اما كيفيت آن در سنت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه به وسيله اهل بيت به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است نه سر انگشتان.(1)

ز. قرار گرفتن «ارجلكم» در كنار «رؤسكم» گواه بر اين است كه پاها نيز بايد مسح شود نه اين كه آن را بشويند و اگر ملاحظه مى كنيم «ارجلكم» به فتح قرائت شده به جهت آن است كه عطف بر محل «برؤسكم» است نه بر وجوهكم.(2)

ح. «جنب» مصدرى است به معناى اسم فاعل يعنى دور شونده و علت تسميه آن است كه انسان در آن حال از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دور است و بر مفرد و جمع و مذكر و مؤنث اطلاق مى شود و از اين كه مى فرمايد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد ممكن است استفاده شود غسل جانشين وضو مى شود.(3)

ط. براى «صعيد» دو معنا ذكر شده: 1. خاك. 2. تمام چيزهايى كه سطح زمين را پوشانيده اعم از خاك، ريگ و سنگ و همين موضوع باعث اختلاف فقها در چيزى كه تيمم بر آن صحيح است شده كه آيا تيمم فقط بر خاك جايز است يا سنگ و شن هم كفايت مى كند. معناى دوم به ذهن نزديك تر است.(4)

ى. طيب به چيزهايى گفته مى شود كه با طبع انسان موافق است و در قرآن وصف براى امورى واقع شده: «البلد الطيب»، «مساكن طيبة»، «حيات طيبة»، «شجرة طيبة» و مانند آن.(5)

ك. در اين كه منظور از ميثاق چيست دو احتمال ذكر شده: نخست پيمانى است كه

ص: 171


1- نمونه، ج 4، ص 286.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- همان.

مسلمانان در آغاز اسلام در حديبيه و يا حجة الوداع يا عقبه و يا همه مسلمانان به مجرد قبول اسلام به طور ضمنى با خدا بسته اند و ديگر پيمانى كه به حكم فطرت و آفرينش با خداى خود بسته است و همان است كه از آن به «عالم ذر» تعبير مى شود.(1)

نكته ها

1. اين كه فرمود: وامسحوا برؤسكم دلالت دارد بر اين كه مسح سر، فى الجمله واجب است نه بالجمله؛ يعنى مسح مقدارى از سر واجب است نه همه آن. زيرا «باء» به معناى «تبعيض» است چنان كه در روايات آمده است.

2. لزوم رعايت ترتيب در افعال وضو: فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحوا برؤسكم و ارجلكم. تقدم ذكرى صورت بر دست ها و مسح سر بر مسح پاها، دلالت بر لزوم رعايت ترتيب در شستن و مسح اعضاى وضو دارد. مؤيد برداشت فوق، فرمايش امام باقر (علیه السلام) است كه در مورد افعال وضو در آيه فوق فرمود:

«... ابدأ الوجه ثم باليدين ثم امسح الرأس و الرجلين... ابدأ بما بدأ الله به».(2)

3. نظافت و طهارت لازمه ايمان است: يا أيها الذين ءامنوا... فاغسلوا... فاطهروا.(3)

4. نبودن آب كنايه است از اين كه انسان نتواند آب را استعمال كند حال يا به خاطر اين كه آب ندارد و يا آب برايش ضرر دارد يا وقت غسل و وضو ندارد.(4)

5. در تيمم نخست بايد صورت مسح شود و آن گاه دست ها: فامسحوا بوجوهكم وايديكم منه. اين مطلب در حديثى از امام باقر (علیه السلام) نيز رسيده است.

6. كلمه نعمت را مفرد آورد و «نعم» به صورت جمع نگفت تا بزرگى نعمت را نشان دهد و خاطرنشان كند كه هر نعمتى از خداست و بايد بزرگترين شكرها را به پيشگاهش تقديم كرد زيرا او اصل نعمت هاست.(5)

ص: 172


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 258.
3- نور، ج 3، ص 37.
4- الميزان، ج 5، ص 367.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 232.

7. انجام تكاليف الهى، زمينه ساز سپاسگزارى از خداوند: لعلكم تشكرون. در برداشت فوق لعلكم تشكرون علت و غايت براى فاغسلوا... فاطهروا... فتيمموا كه از احكام الهى هستند، گرفته شده است.(1)

8. لزوم زدن دو دست بر زمين و مسح پيشانى با آن ها و كشيدن كف هر يك از دو دست بر پشت ديگرى در تيمم: فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه. از امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه: پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از خواندن آيه فوق چنين تيمم نمودند:

«فضرب بيده الارض... ثم مسح يديه بجبينه ثم مسح كفيه كل واحد منهما على الاخرى».(2)

9. دسترسى به آب موجب بطلان تيمم: فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه در مورد كسى كه پس از تيمم آب پيدا كرده فرمود:

«... اذا رأى الماء و كان يقدر عليه انتقض التيمم».(3)

10. تعهد فطرى انسان با خداوند، بر اطاعت كامل از او: و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا. چون مخاطبان آيه همه مسلمانان، بلكه همه انسان ها تا روز قيامت هستند، مقصود از ميثاق، پيمانى است كه همه انسان ها با خدا دارند و آن لزوم اطاعت از اوست كه فطرت و عقل هر انسانى بدان حكم مى كند.(4)

11. تعبير به «ذات الصدور» كه تركيبى از «ذات» به معناى عين و حقيقت و «صدور» به معناى سينه هاست اشاره به اين است كه خداوند از دقيق ترين اسرارى كه در اعماق روح آدمى نهفته است و هيچ كس جز خودش از آن آگاهى ندارد باخبر است.(5)

ص: 173


1- راهنما، ج 4، ص 262.
2- همان، ص 264.
3- همان.
4- همان، ص 266.
5- نمونه، ج 4، ص 298.

آیه 8-10

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8)

وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (9)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (10)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد، و از روى عدالت، گواهى دهيد. دشمنى با جمعيتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پرهيزگارى نزديك تر است. و از (معصيت) خدا بپرهيزيد، كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد، باخبر است. * خداوند، به آن ها كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است. * و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اهل دوزخند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم قيام براى خداوند در گواهى دادن بر طبق قسط و عدل، بيان پاداش مؤمنان صالح، بيان كيفر كافران و تكذيب كنندگان آيات الهى.

ب. آيه شريفه يا ايها الذين ءامنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط... نظير آيه اى است كه در سوره نساء آمده و مى فرمايد: يا أيها الذين ءامنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله... با اين تفاوت كه هدف از آيه سوره نساء آن است كه گواهى ها براى خدا باشد نه براى بستگان و خويشاوندان، ولى آيه مورد بحث در مقام شهادت بناحق دادن عليه كسى است به انگيزه بُغضى كه شاهد نسبت به مشهود عليه دارد؛ به تعبير ديگر در سوره نساء از محبت افراطى نهى مى كند، در اين جا از بغض افراطى نهى مى كند، ولى هر دو در موضوع پيروى از هواى نفس مشترك هستند.(1)

ص: 174


1- نمونه، ج 4، ص 300.
نكته ها

1. مؤمنان بايد همواره براى خدا قيام كنند و بر اساس حق، شهادت دهند: يا ايها الذين ءامنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط. «قوّام» صيغه مبالغه است و دلالت بر دوام دارد؛ يعنى عادت شما بايد قيام براى خدا باشد، و «قسط» به معناى عدل و حق است.(1)

2. لزوم نظارت مؤمنان بر اجراى قسط در جامعه: كونوا قوامين لله شهداء بالقسط. «شاهد» در لغت به معناى حاضر آمده است، بنا بر اين حضور مؤمنان به قسط به معناى نظارت آنان بر اجراى قسط است.(2)

3. اگر انگيزه انسان كينه او شد اخلاصى در كار نيست، ولى اگر قيام براى خدا باشد كينه ها در اجراى عدالت بى اثر است: قوامين لله... لا يجرمنكم.(3)

4. قيام براى خدا، شهادت به حق و بر پا داشتن قسط، نشانه و جلوه اى از تقواست: كونوا قوامين للّه شهداء بالقسط... و اتقوا الله.(4)

5. آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرمود: وعد الله... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى فرمايد: كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند چنان سرنوشتى خواهند داشت و اين در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداش هاى سراى ديگر است كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد.(5)

6. تعبير به «اصحاب الجحيم» با توجه به اين كه اصحاب به معناى ياران و ملازمان مى باشد دليل بر آن است كه آن ها ملازم دوزخ خواهند بود، ولى اين آيه به تنهايى نمى تواند دليل بر خلود باشد؛ زيرا ملازمت ممكن است دائمى باشد و ممكن است مدتى به طول بيانجامد و بعدا قطع شود.(6)

7. در آيه و الذين كفروا و كذبوا كفر را مقيد كرده به تكذيب آيات تا كفر بدون تكذيب

ص: 175


1- راهنما، ج 4، ص 268.
2- همان، ص 269.
3- نور، ج 3، ص 41.
4- راهنما، ج 4، ص 270.
5- نمونه، ج 4، ص 304.
6- راهنما، ج 4، ص 272.

را شامل نگردد زيرا كفارى كه منشأ كفرشان انكار حق نيست، بلكه كفرشان به جهت اين است كه حق به گوشش نخورده يا مستضعفى هستند كه تشخيص حق از باطل را ندارند اهل دوزخ نيستند، بلكه كار آنان به دست خداست.(1)

آیه 11-14

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11)

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيبًا وَ قالَ اللّهُ إِنّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا َلأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ َلأُدْخِلَنَّكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (12)

فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (13)

وَ مِنَ الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصارى أَخَذْنا ميثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمتى را كه خدا به شما بخشيد، به ياد آوريد؛ آن زمان كه جمعى (از دشمنان)، قصد داشتند دست به سوى شما دراز كنند (و شما را از ميان بردارند)، امّا خدا دست آن ها را از شما بازداشت. از خدا بپرهيزيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند. * خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت. و از آن ها، دوازده نقيب [= سرپرست] برانگيختيم. و خداوند (به آن ها) گفت: من با شما هستم؛ اگر نماز را بر پا داريد، و زكات را بپردازيد و به رسولان من ايمان بياوريد و آن ها را يارى كنيد، و به خدا قرض الحسنه بدهيد [= در راه او، به نيازمندان كمك كنيد]، گناهان شما را مى پوشانم [= مى بخشم]؛ و شما را در باغ هايى از بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، وارد مى كنم، اما هر كس از شما بعد از اين كافر شود، از راه راست منحرف گرديده است. * ولى به خاطر پيمان شكنى، آن ها را از رحمت خويش

ص: 176


1- الميزان، ج 5، ص 387.

دور ساختيم؛ و دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم؛ سخنان (خدا) را از موردش تحريف مى كنند؛ و بخشى از آنچه را به آن ها گوشزد شده بود، فراموش كردند؛ و هر زمان، از خيانتى (تازه) از آن ها آگاه مى شوى، مگر عده كمى از آنان؛ ولى از آن ها درگذر و صرف نظر كن، كه خداون نيكوكاران را دوست مى دارد. * و از كسانى كه ادعاى نصرانيت (و يارى مسيح) داشتند (نيز) پيمان گرفتيم؛ ولى آن ها قسمت مهمّى را از آنچه به آنان تذكر داده شده بود فراموش كردند؛ از اين رو در ميان آن ها تا دامنه قيامت، عداوت و دشمنى افكنديم. و خداوند، (در قيامت) آن ها را از آنچه انجام مى دادند (و نتايج آن)، آگاه خواهد ساخت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت ياد خداوند به جهت دفع شر دشمن و لزوم تقوا و توكل بر خداوند، پيمان گرفتن از بنى اسرائيل در باره پيروى از دستورات الهى و قرار دادن دوازده سرپرست براى دوازده طايفه و گروه، وعده خداوند به بنى اسرائيل در صورت اقامه نماز و پرداخت زكات و ايمان به رسولان خداوند و يارى آنان و قرض الحسنه دادن و بيان پاداش اين اعمال، بيان كيفر اعمال زشت بنى اسرائيل مانند دورى از رحمت خدا و قساوت قلب به جهت پيمان شكنى وتحريف حقايق و بيان كيفر پيمان شكنى نصارى.

ب. يا أيها الذين ءامنوا اذكروا نعمة الله عليكم...؛ اين مضمون قابل آن هست كه بر چندين واقعه منطبق گردد وقايعى كه بين كفار و مسلمانان واقع شد از قبيل داستان جنگ بدر و احد و احزاب و غيره. بنا بر اين نمى توان گفت نظر ويژه به واقعه خاصى دارد، بلكه منظورش مطلق توطئه هايى است كه مشركين عليه مسلمانان و براى كشتن آنان و محو اثر اسلام و دين توحيد مى ريختند.(1)

ج. «نقيب» در اصل از ماده «نقب» گرفته شده كه به معناى روزنه هاى وسيع مخصوصا راه هاى زيرزمينى مى باشد و به رئيس و جمعيت از آن جهت نقيب مى گويند كه از اسرار جمعيت آگاه و مطلع است. منظور از 12 نقيب، 12 رئيس است كه هر يك بر يكى از اسباط

ص: 177


1- الميزان، ج 5، ص 387؛ آسان، ج 4، ص 118؛ نمونه، ج 4، ص 306.

دوازده گانه بنى اسرائيل رياست داشتند و به منزله والى بر آنان بودند و كارهاى آنان را فيصله مى دادند. جالب اين كه در برخى از روايات اهل تسنن آمده كه از پيامبر پرسيدند خلفاى بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده نفر مانند تعداد نقباى بنى اسرائيل.

د. منظور از قرض دادن به خدا در آيه اقرضتم الله قرضا حسنا، صدقه هاى مستحبى است نه زكات واجب.(1)

ه -. منظور از حظى را كه فراموش كردند قسمتى از اصول دينشان بوده كه سعادتشان داير مدار آن اصول بوده است.(2)

و. سؤال: با اين كه ايمان به موسى (علیه السلام) مقدم بر نماز و زكات است چرا موضوع نماز و زكات مقدم شده است ؟

پاسخ: منظور از رسل در آيه شريفه، پيامبرانى است كه بعد از موسى (علیه السلام) آمدند نه خود موسى، بنا بر اين دستورى نسبت به آينده است كه مى تواند بعد از نماز و روزه قرار گيرد وبرخى هم گفته اند منظور از رسل همان نقباى بنى اسرائيل است.(3)

ز. منظور از فاعف عنهم و اصفح... آن است كه از گناهان اكثريت ناصالح صرفنظر كن وثانيا عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى رسانيدند نه در مسائل اصولى اسلام كه در آن ها گذشت معنا ندارد.(4)

ح. تحريف تورات توسط بنى اسرائيل (يهود): يحرفون الكلم عن مواضعه. «كلم» جمع «كلمه» به معناى سخن است و مصداق بارز و مورد نظر آن، تورات مى باشد. گفتنى است كه مراد از بنى اسرائيل، به قرينه آيه بعد، يهوديان هستند.(5)

ط. فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء...؛ در اين كه اين عداوت و دشمنى بين چه كسانى است، اقوالى ذكر شده؛ آنچه از همه بهتر است آن است كه گفته شود اين عداوت بين امت مسيح واقع شده است و تا روز قيامت هم ادامه دارد.(6)

ص: 178


1- الميزان، ج 5، ص 390؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 61؛ روح البيان، ج 2، ص 363؛ مفاتيح الغيب، ج 11، ص 324.
2- الميزان، ج 5، ص 392.
3- الميزان، ج 5، ص 390؛ نمونه، ج 4، ص 310؛ مراغى، ج 6، ص 74.
4- نمونه، ج 4، ص 313.
5- راهنما، ج 4، ص 285.
6- الميزان، ج 5، ص 393؛ نمونه، ج 4، ص 318؛ مجمع البيان، ج 6، ص 249؛ كشاف، ج 1، ص 616.
نكته ها

1. با توجه به اين كه در آيه 11 نخست دستور به تقوا مى دهد سپس اشاره به مسأله توكل مى كند، استفاده مى شود كه حمايت خدا شامل حال پرهيزكاران است.(1)

2. ياد نعمت هاى خدا بر مؤمنين لازم است: يا أيها الذين ءامنوا اذكروا نعمة الله عليكم زيرا هم نوعى شكر است هم غرور و غفلت را از انسان دور مى نمايد و هم عشق انسان را به پروردگار مى افزايد.(2)

3. يادآورى و توجه به نعمت هاى خداوند، زمينه تقواپيشگى و توكل بر خداوند است: اذكروا... و اتّقوا اللّه و على اللّه فليتوكل المؤمنون. امر به تقوا و توكل پس از بيان لزوم ياد كردن نعمت ها، بيانگر اين معناست كه ياد كردن نعمت ها در نيل به تقوا و توكل بر خدا نقشى مؤثر دارد.(3)

4. سرپرست و رهبر هر جامعه، بايد از ميان خود آنان گزينش شود: و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا.(4)

5. ايمان به انبيا به تنهايى كافى نيست يارى آنان هم لازم است: و عزّرتموهم.(5)

6. لزوم ايمان و احترام به رسولان الهى و جنگ و مبارزه در راه يارى آنان: ءامنتم برسلى و عزّرتموهم. «عزّر» از ماده «عَزر» به معناى يارى كردن كسى و جنگيدن براى اوست.(6)

7. خداوند قطعا به وعده هاى خويش وفا مى كند: لئن أقمتم الصلوة... لأكفرنّ عنكم سيئاتكم و لادخلنكم جنّات. «لام و نون» تأكيد در «لاكفرن» و «لادخلنكم» و قسم نهفته در جمله لئن اقمتم الصلوة، بيانگر قطعيت وعده هاى الهى است.(7)

8. گرفتارى بنى اسرائيل به لعن الهى و قساوت قلب، كيفر پيمان شكنى آنان: فما نقضهم ميثاقهم لعنّهم و جعلنا قلوبهم قاسية.(8)

ص: 179


1- نمونه، ج 4، ص 306.
2- نور، ج 3، ص 43.
3- راهنما، ج 4، ص 275.
4- همان، ص 277.
5- نور، ج 3، ص 45.
6- راهنما، ج 4، ص 279.
7- همان، ص 280.
8- همان، ص 284.

9. جمله يحرّفون الكلم... به صورت مضارع بيان شد تا دلالت بر استمرار عمل آنان نمايد.(1)

10. قساوت قلب و نفهميدن حق، آن گاه كه پيامد گناه و كيفر آن باشد، عذر نيست: لعنّهم و جعلنا قلوبهم قاسية. بنى اسرائيل گرچه به سبب ناتوانى از درك حقايق مرتكب تحريف شدند، ولى چون اين ناتوانى ناشى از گناه خود آنان بوده است، مورد مذمت خداوند قرار گرفتند. بنا بر اين عجز از فهميدن حق، اگر پيامد گناه باشد، نمى تواند عذر شمرده شود.(2)

11. مراقبت مستمر پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر اعمال و رفتار يهوديان عصر خويش و آگاهى وى به خيانت هاى آنان: و لا تزال تطلع على خائنة منهم.(3)

12. از آيه و من الذين قالوا... چنين بر مى آيد كه طايفه نصارى به عنوان پيرو يك مذهب يا يهود و نصارى هر دو تا پايان جهان در دنيا وجود خواهند داشت.

سؤال: از اخبار اسلامى چنين استفاده مى شود كه پس از ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) در سراسر جهان يك آيين بيشتر نخواهد بود و آن آيين اسلام است و اين دو چگونه قابل جمع است ؟

پاسخ: ممكن است مسيحيت يا مسيحيت و آيين يهود به صورت يك اقليت بسيار ضعيف در جهان حتى در عصر حضرت مهدى (علیه السلام) باقى بماند زيرا مى دانيم در آن عصر نيز آزادى اراده انسان ها از بين نمى رود و دين جنبه اجبارى پيدا نمى كند.(4)

13. ادعاى دروغين نصرانيت (يارى عيسى (علیه السلام) و دين خدا) از سوى مسيحيان: و من الذين قالوا انا نصارى اخذنا ميثاقهم. خداوند براى بيان اين نكته كه مسيحيان تنها مدعى نصرانيت هستند، فرمود: و من الذين قالوا و نفرمود «و من النصارى» چون آن ها نه به آيين نصرانيت پايبند بودند و نه عيسى (علیه السلام) و دين خدا را يارى مى كردند.(5)

14. كينه و دشمنى دايم مسيحيان با يكديگر تا روز قيامت: فاغرينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة. «اغرينا» از «غراء» به معناى «چسب» گرفته شده است؛ يعنى تنها وسيله و مايه اتصال آن ها با يكديگر عداوت و دشمنى است.(6)

ص: 180


1- التحرير و التنوير، ج 5، ص 62؛ روح المعانى، ج 3، ص 262.
2- همان.
3- همان، ص 286.
4- نمونه، ج 4، ص 319.
5- راهنما، ج 4، ص 289.
6- همان، ص 290.

15. كينه و دشمنى دايمى يهود و مسيحيان با يكديگر تا روز قيامت: و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل... العداوة و البغضاء الى يوم القيامة. بنا بر اين كه ضمير در «بينهم» به يهود و نصارى برگردانده شود.(1)

16. سؤال: از آيه شريفه و جعلنا قلوبهم قاسية استفاده مى شود خداوند قلب آن ها را سخت كرد، آيا اين كار جبر نيست ؟

پاسخ: زمينه اين كيفر الهى را خودشان فراهم كردند چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند ظالمين را گمراه مى كند: و يضلّ الله الظالمين. (ابراهيم، 27)

آیه 15-19

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيرًا مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ (15)

يَهْدي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (16)

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (17)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (18)

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشيرٍ وَ لا نَذيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشيرٌ وَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (19)

ترجمه

اى اهل كتاب! پيامبر ما، كه بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شما كتمان مى كرديد روشن مى سازد، به سوى شما آمد؛ و از بسيارى از آن، (كه فعلاً افشاى آن مصلحت نيست،) صرف نظر مى نمايد. (آرى،) از طرف خدا، نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد. * خداوند به بركت آن، كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت، هدايت مى كند

ص: 181


1- همان.

وبه فرمان خود، از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد و آن ها را به سوى راه راست، رهبرى مى نمايد. * آن ها كه گفتند: «خدا، همان مسيح بن مريم است»، به طور مسلّم كافر شدند؛ بگو: «اگر خدا بخواهد مسيح بن مريم و مادرش و همه كسانى را كه روى زمين هستند هلاك كند، چه كسى مى تواند جلوگيرى كند؟ (آرى،) حكومت آسمان ها و زمين، و آنچه ميان آن دو قرار دارد از آن خداست؛ هر چه بخواهد، مى آفريند؛ (حتى انسانى بدون پدر، مانند مسيح؛) و او، بر هر چيزى تواناست.» * يهود و نصارى گفتند: «ما، فرزندان خدا و دوستانِ (خاص) او هستيم.» بگو: «پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات مى كند؟! بلكه شما هم بشرى هستيد از مخلوقاتى كه آفريده؛ هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى بخشد؛ و هر كس را بخواهد (و مستحق بداند)، مجازات مى كند؛ و حكومت آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن هاست، از آنِ اوست؛ و بازگشت همه موجودات، به سوى اوست.» * اى اهل كتاب! رسول ما، پس از فاصله و فترتى ميان پيامبران، به سوى شما آمد؛ در حالى كه حقايق را براى شما بيان مى كند؛ تا مبادا (روز قيامت) بگوييد: «نه بشارت دهنده اى به سراغ ما آمد، و نه بيم دهنده اى». (هم اكنون، پيامبرِ) بشارت دهنده و بيم دهنده، به سوى شما آمد. و خداوند بر همه چيز تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت اهل كتاب به آيين اسلام با توجه به بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و آشكار ساختن حقايقى كه آنان كتمان كرده بودند، بيان خصوصيات قرآن كريم مانند نور بودن و هدايت كردن كسانى كه راه رضايت الهى را پيروى مى كنند و اخراج از ظلمت شرك به نور توحيد، بيان كفرورزى معتقدان به معبود بودن حضرت مسيح (علیه السلام) و مردود ساختن پندار باطل يهوديان و آمدن پيامبر اكرم براى هدايت مردم به منظور اتمام حجت در قيامت.

ب. مراد از «نور» قرآن كريم است چنان كه در برخى از آيات ديگر به اين كتاب آسمانى نور اطلاق شده است مانند فمنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا... (تغابن، 8) و فالذين ءامنوا به و عزّروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه أولئك هم المفلحون.(1)

ص: 182


1- اعراف، 157؛ الميزان، ج 5، ص 398؛ نمونه، ج 4، ص 321؛ روح البيان، ج 2، ص 370؛ كشاف، ج 1، ص 617.

ج. منظور از اين حقايق كه آن را كتمان و پنهان مى كردند، آياتى از تورات و انجيل است كه در آن از آمدن خاتم الانبيا و از نشانى ها و خصوصيات آن جناب خبر داده است.(1)

د. مراد از هدايت در يهدى به الله هدايت به معناى رساندن به مقصد است نه نشان دادن راه.(2)

ه -. جمله قل فمن يملك من الله شيئا ان أراد ان يهلك المسيح ابن مريم و أمه... برهانى است بر بطلان عقيده مسيحيان؛ برهانى كه از راه تناقض بودن آن عقيده اقامه شده چون بنا بر آن عقيده، مسيح از يك طرف اله و معبود است و از طرفى ديگر يك فرد بشر و مخلوق چون همواره از آن جناب به نام عيسى پسر مريم ياد مى كند و همه عوارضى كه براى ساير افراد بشر و هر انسان مفروضى كه در روى زمين قرار داشته باشد جايز و ممكن مى داند، براى عيسى بن مريم نيز جايز و ممكن مى داند و از طرفى همه موجودات آسمان و زمين مسخر خدايند و خداوند حق تصرف در آن ها را دارد حال كه هلاكت براى مسيح از نظر عقل امرى جايز و ممكن باشد ديگر چگونه او مى تواند معبود بوده باشد پس اعتقاد به بشر بودن مسيح نقيض اعتقاد به خدا بودن وى است.(3)

و. جمله لله ملك السموات و الارض دليل بر جمله قبل است؛ يعنى اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش و اهل زمين را هلاك كند كسى نمى تواند مانع شود چرا كه خداوند صاحب ملك مطلق است و اوست كه در زمين و آسمان و ما بين اين دو تصرف مى كند.(4)

ز. منظور از اين تعبير كه ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم اين است كه ما يهوديان و مسيحيان آن قدر در درگاه خداى تعالى محبوب و مقرب هستيم كه پسران در نظر پدران محبوب و مقربند، پس ما نسبت به خداى تعالى جنبه شاهزادگان را داريم كه در صفى جداى از صف رعيت قرار دارند.(5)

ص: 183


1- الميزان، ج 5، ص 397؛ احسن الحديث، ج 3، ص 41؛ صافى، ج 2، ص 23.
2- الميزان، ج 5، ص 400.
3- الميزان، ج 5، ص 403؛ روح البيان، ج 2، ص 371.
4- مراغى، ج 6، ص 84.
5- الميزان، ج 5، ص 405؛ مجمع البيان، ج 6، ص 259.

ح. مراد از عذاب در آيه فلم يعذبكم بذنوبكم، عذاب دنيوى قتل و اسير شدن و مسخ و اخروى مى باشد.(1)

ط. مسيحيان چند ادعاى باطل در مورد خدا دارند:

1. عقيده به خدايان سه گانه دارند كه آيه 170 سوره نساء آن را ابطال مى كند: لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما الله اله واحد.

2. آن ها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه گانه مى شمرند و به او خداى پدر مى گويند؛ قرآن اين عقيده را در آيه 73 سوره مائده ابطال مى كند: لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الاّ اله واحد.

3. ديگر اين كه خدايان سه گانه در عين تعدد حقيقى يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى شود و اين همان چيزى است كه در آيه شريفه مورد بحث به آن اشاره شده كه آن ها مى گويند خدا همان مسيح بن مريم است و مسيح بن مريم همان خداست.(2)

ى. «فترت» در اصل به معناى سكون و آرامش است و به فاصله ميان دو حركت و انقلاب گفته مى شود كه منظور فاصله زمان حضرت عيسى تا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه 600 سال طول كشيد. اگر گفته شود مگر ممكن است در اين مدت مردم بدون رهبر باشند، پاسخ اين كه رسولانى در اين دوران نبودند، اما هيچ مانعى ندارد كه اوصياى آنان بوده باشند چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: ممكن نيست زمين خالى از حجت مشهور يا مستور باشد:

«اللهم بلى لاتخلوا الارض من قائم لله بحجة امّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا».(3)

نكته ها

1. از جمله يا اهل الكتاب... كثيرا مما تخفون... استفاده مى شود كه اهل كتاب حقايق زيادى را كتمان كردند ولى اسلام آنچه مورد نياز كنونى جهان بود مانند بيان حقيقت توحيد و پاكى انبيا از نسبت هاى ناروايى كه در كتب عهدين به آن ها داده شده بيان نموده است، ولى پاره اى از حقايق كه مربوط به امت هاى پيشين و زمان هاى گذشته بود و بيان آن ها اثر قابل

ص: 184


1- صافى، ج 2، ص 24؛ كاشف، ج 3، ص 39؛ كشاف، ج 1، ص 618؛ روح البيان، ج 2، ص 372.
2- نمونه، ج 4، ص 325.
3- نهج البلاغه، كلمات قصار 147.

ملاحظه اى در تربيت اقوام كنونى نداشته از ذكر آن ها صرف نظر شده است.(1)

2. يهدى به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السلم. ارجاع ضمير مفرد «به» به قرآن و پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيانگر اين معناست كه آن ها داراى يك حقيقت هستند و در هدايتگرى يك چيز به شمار مى آيند.(2)

3. رسيدن به راه هاى سلامت و امنيت، از اهداف رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است: قد جاءكم رسولنا... يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلم.(3)

4. جمله يهدى به الله را مقيد كرد به جمله من اتبع رضوانه و از اين مقيد كردن معلوم مى شود كه خداى هادى وقتى هدايت بالقوه اش فعليت پيدا مى كند كه مكلف پيرو رضوان و خشنودى او باشد.(4)

5. انسان ها در اعمال خويش نه مجبورند و نه رها و آزاد: من اتبع رضوانه... باذنه.(5)

6. صراط مستقيم، راهى والاتر از سبل السلام و نيازمند هدايتى ويژه است: يهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام... و يهديهم الى صراط مستقيم. مقدم داشتن هدايت به «سبل السلام» بر هدايت به «صراط مستقيم»، گوياى اين است كه براى رسيدن به صراط مستقيم بايد از «سبل السلم» گذشت.(6)

7. صفت سلام را كه براى راه هاى خود آورده به طور اطلاق و بدون قيد آورده تا بفهماند سبيل او سالم از انحاى شقاوت ها و محروميت هايى است كه امر سعادت زندگى دنيايى و آخرتى بشر را مختل مى سازد و راه هاى سلام او آميخته با هيچ نوع شقاوتى نيست.(7)

8. ظلمات را به صيغه جمع و نور را به لفظ مفرد آورده اشاره است به اين كه راه حق هر چند كه بر حسب مقامات و مراحل متعدد است، ولى در آن اختلاف و تفرق وجود ندارد.(8)

ص: 185


1- نمونه، ج 4، ص 321.
2- راهنما، ج 4، ص 296.
3- همان.
4- الميزان، ج 5، ص 400.
5- راهنما، ص 4، ص 297.
6- همان.
7- همان.
8- همان، ص 401؛ احسن الحديث، ج 3، ص 41.

9. اخراج مردم از ظلمات به سوى نور را مقيد كرد به اذن پروردگارشان تا با اين وسيله توهم استقلال انبيا در هدايت را نفى نمايد و بفهماند كه سبب حقيقى اين هدايت خداى سبحان است.(1)

10. نكره آوردن كلمه «مستقيم» به منظور تعظيم و بزرگداشت است.(2)

11. نفى هر گونه قدرت در برابر قدرت و اراده خداوند: فمن يملك من اللّه شيئا ان اراد ان يهلك. استفهام فمن يملك، استفهام انكارى است؛ يعنى هيچ كس قادر بر ايستادگى در برابر خواست خداوند نيست.(3)

12. نكره آوردن «شيئا» براى بيان تحقير و تقليل است؛ يعنى غير خدا مالك هيچ چيز حتى اشياى كوچك نيستند.(4)

13. آيه يا أهل الكتاب قد جاءكم... يبين لكم دلالت دارد بر اين كه خداوند پيامبر گرامى خود را به دانشى مخصوص گردانيده است كه ديگران از آن دانش محرومند.(5)

14. انسان در انتخاب راه آزاد است؛ انبيا فقط بشارت دهنده هستند و اجبار و اكراهى ندارند.(6)

15. بعثت پيامبران اتمام حجت خداوند بر مردم: ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير. اگر چه خطاب آيه متوجه اهل كتاب است، ولى قطعا در اتمام حجت به سبب رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بين اهل كتاب و ساير مردم تفاوتى نيست.(7)

16. تنوين در بشير و نذير دلالت بر تفخيم و عظمت مى كند. ثانيا در آيه نوعى منت گذارى از طرف خداوند بر اهل كتاب است چرا كه در زمانى كه آثار وحى از بين رفته بود و آنان نياز به آن داشتند خداوند پيامبرى به سوى آنان ارسال نمود.(8)

17. يهود و نصارى چندين ادعاى باطل دارند كه قرآن آن ها را نقل و سپس نقد مى كند:

ص: 186


1- الميزان، ج 5، ص 402.
2- همان.
3- راهنما، ج 4، ص 300.
4- التحرير و التنوير، ج 5، ص 70.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 262.
6- نور، ج 3، ص 56.
7- راهنما، ج 4، ص 308.
8- روح البيان، ج 2، ص 374؛ كشاف، ج 1، ص 619.

1. جز ما كسى داخل بهشت نخواهد شد. قرآن مى فرمايد اين صرف آرزو است و هيچ دليلى بر اين سخن ندارند: و قالوا لن يدخل الجنة الاّ من كان هودا أو نصارى تلك أمانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين. (بقره، 111)

الف. آتش جهنم جز چند روز معين به ما نمى رسد. پاسخ اين كه آيا از خداوند عهدى گرفته اند: و قالوا لن تمسنا النار الا أياما معدوده قل اتخذتم عندالله عهدا فلن يخلف الله وعده. (بقره، 80)

ب. ما پسران و دوستان خدا هستيم. پاسخ اين كه پس چرا شما را به وسيله گناهان عذاب مى كند: نحن أبناءالله و أحباؤه قل فلم يعذبكم بذنوبكم. (مائده، 18)

آیه 20-26

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ (20)

يا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ (21)

قالُوا يا مُوسى إِنَّ فيها قَوْمًا جَبّارينَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ (22)

قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (23)

قالُوا يا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

قالَ رَبِّ إِنّي لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسي وَ أَخي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (25)

قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِي اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (26)

ترجمه

(به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! نعمت خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما، پيامبرانى قرار داد؛ (و زنجير بندگى و اسارت فرعونى را شكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد؛ و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ يك از جهانيان نداده بود. * اى قوم! به سرزمين مقدّسى كه خداوند براى شما مقرّر داشته، وارد شويد؛ و به پشت سرِ خود باز نگرديد (و عقبگرد نكنيد) كه زيانكار خواهيد

ص: 187

بود.» * گفتند: «اى موسى! در آن (سرزمين)، جمعيتى (نيرومند و) ستمگرند؛ و ما هرگز وارد آن نمى شويم تا آن ها از آن خارج شوند؛ اگر آن ها از آن خارج شوند، ما وارد خواهيم شد.» * (ولى) دو نفر از مردانى كه از خدا مى ترسيدند، و خداوند به آن ها، نعمت (عقل و ايمان و شهامت) داده بود، گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شويد؛ هنگامى كه وارد شديد، پيروز خواهيد شد. و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.» * (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى! تا آن ها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد؛ تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم». * (موسى) گفت: «پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان ما و اين جمعيت گنهكار، جدايى بيفكن.» * خداوند (به موسى) فرمود: «اين سرزمين (مقدس)، تا چهل سال بر آن ها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد)؛ پيوسته در زمين (دراين بيابان)، سرگردان خواهند بود؛ و در باره (سرنوشت) اين جمعيت گنهكار، غمگين مباش.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مطرح ساختن سخن حضرت موسى در باره قوم خود در ارتباط با يادآورى نعمت هاى خاص خداوند بر آنان مانند قرار دادن انبيا در ميان آنان و صاحب اختيار بودن آنان، دستور حضرت موسى در باره ورود به شهر مقدس براى پاك سازى آن شهر از مشركان و كفار و تخلف بنى اسرائيل از دستور حضرت موسى و بى ادبى آنان نسبت به پيامبرشان، درخواست حضرت موسى در باره جدايى او و برادرش از اين قوم تبهكار و بيان كيفر الهى نسبت به آنان مانند سرگردانى چهل ساله در بيابان.

ب. منظور از نعمت هاى الهى بر بنى اسرائيل نعمت هاى ويژه اى است كه آنان را به آن اختصاص داده است از جمله: نعمت انبيا مانند ابراهيم و اسحاق يا انبيايى از خصوص بنى اسرائيل مانند يوسف و موسى و عيسى... خداوند نعمت هاى ديگرى به آنان داد كه به ديگران عنايت نكرده مانند نجات از چنگال فرعونيان و شكافته شدن دريا براى آنان و استفاده از غذاى مخصوص به نام منّ و سلوى.(1)

ص: 188


1- الميزان، ج 5، ص 466؛ روح البيان، ج 2، ص 376؛ مفاتيح الغيب، ج 11، ص 332.

ج. در اين كه منظور از ارض مقدسه چيست ؟ وجوهى بيان شده از جمله: سرزمين بيت المقدس، شام، اردن، فلسطين و سرزمين طور. بعيد نيست منظور تمام منطقه شامات باشد كه با همه اين احتمالات سازگار است. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين سرزمين در آيات ديگر به مبارك بودن توصيف شده كه اطراف مسجدالاقصى است.(1)

د. منظور از «قوم جبار» جمعيت عمالقه بودند كه اندام هاى درشت و بلند داشتند و آن ها جمعيتى از نژاد سامى بودند كه در شبه جزيره عربستان نزديك صحراى سينا زندگى مى كردند. آن ها به مصر حمله كردند و آن را در اختيار گرفتند و حدود 50 سال حكومت آن ها طول كشيد.(2)

ه -. منظور از «رجلان» كه خداوند به آن ها نعمت داده بود، بر طبق سخن غالب مفسران يوشع بن نون و كالب بن يوفنا بوده اند كه از نقباى دوازده گانه بنى اسرائيل محسوب مى شدند.(3)

و. از كلمه «من» در من الذين يخافون استفاده مى شود كه خداترسان آن دو نفر نبودند بلكه جماعتى بوده اند كه از ميان آنان دو نفر برخاسته اند.(4)

ز. منظور از حرمت، حرمت تكوينى است؛ يعنى خداى تعالى (به خاطر سرپيچى بى ادبانه و بى شرمانه كه كرديد) چنين مقدر فرموده تا چهل سال نتوانيد داخل آن سرزمين شويد و گرفتار سرگردانى گرديد.(5)

نكته ها

1. برانگيخته شدن پيامبران در بنى اسرائيل، زمينه حاكميت و استقلال آنان: اذ جعل فيكم انبياء و جعلكم ملوكا. تقديم جمله جعل فيكم انبياء بر جمله جعلكم ملوكا مى تواند اشاره به اين معنا باشد كه وجود انبيا در ميان بنى اسرائيل، سبب استقلال و فرمانروايى آنان شد.(6)

ص: 189


1- نمونه، ج 4، ص 337؛ الميزان، ج 5، ص 468.
2- همان.
3- همان.
4- الميزان، ج 5، ص 473.
5- الميزان، ج 5، ص 479؛ مراغى، ج 6، ص 94؛ روح البيان، ج 2، ص 378.
6- راهنما، ج 4، ص 311.

2. هيچ يك از جهانيان از نعمت هاى ويژه اعطا شده به قوم موسى (علیه السلام) برخوردار نبوده اند: و ءاتاكم ما لم يؤت احدا من العالمين.(1)

3. از جمله و ءاتاكم ما لم يؤت احدا من العالمين به دست مى آيد كه قبل از فرمان داخل شدن در سرزمين مقدس عده اى از معجزات از قبيل «منّ» و «سلوى» و انفجار چشمه هاى دوازده گانه از يك سنگ و سايه افكندن ابر بر سر آنان رخ داده است.(2)

4. از جمله القوم القاسقين كه دو نوبت تكرار شده معلوم مى شود كه بنى اسرائيل به قدرى اين مخالفت را تكرار كرده اند كه صفت فسق بر آنان صادق شده است.(3)

5. اذكروا نعمة الله... يا قوم ادخلوا الارض المقدسة؛ فرمان موسى (علیه السلام) به بنى اسرائيل ادخلوا الارض پس از بيان نعمت هاى الهى بر آنان، بيانگر آن است كه اجراى آن فرمان، سپاس نعمت هاى ياد شده است.(4)

6. فرار از جنگ و جهاد، ممنوع و زيانبار است: و لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين.(5)

7. اگر قبل از فرمان دخول به ارض مقدسه خداوند نعمت ها را به رخ بنى اسرائيل كشيده و به يادشان آورده، براى اين بوده كه اين فرمان را به نشاط بپذيرند و آن را مايه زيادتر شدن نعمت ها و تماميت نعمت هاى قبلى خود تلقى كنند.(6)

8. وقتى حضرت موسى (علیه السلام) فرمود وارد اين سرزمين شويد، آن ها پاسخ دادند: هرگز وارد نخواهيم شد؛ جمله لن ندخلها كه معمولاً «لن» براى نفى ابد است نشان دهنده وحشت عميق بنى اسرائيل به خاطر تأثير استعمار فرعون است كه در طول ساليان دراز بر نسل آن ها گذارده بود.

9. از جمله كتب الله لكم استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر داشته بود كه بنى اسرائيل در اين سرزمين مقدس به آرامش و رفاه زندگى كنند، اما اگر اين دستور را به كار

ص: 190


1- همان.
2- الميزان، ج 5، ص 466.
3- همان.
4- راهنما، ج 4، ص 313.
5- همان.
6- همان.

نبندند زيان هاى سنگينى دامان آن ها را خواهد گرفت.(1)

10. خداترسى زمينه فراهم شدن الطاف و نعمت هاى الهى است؛ يخافون انعم الله عليهما.(2)

11. سؤال: اين دو نفر از كجا مى دانستند كه اگر بنى اسرائيل با يك حمله غافلگيرانه وارد شهر بشوند عمالقه عقب نشينى خواهند كرد؟

پاسخ: از اطمينانى كه به وعده حضرت موسى داشتند. علاوه بر اين بر طبق يك قاعده كلى كه در تمام جنگ ها وجود دارد، اگر جمعيت مهاجم بتواند خود را به مركز اصلى دشمن برساند يعنى در خانه او با او بجنگد پيروز مى شود.(3)

12. ياران موسى (علیه السلام) و وفاداران به او براى نبرد با زورگويان سرزمين مقدس، جمعى اندك و ناچيز: ان فيها قوما جبارين... قال رجلان من الذين يخافون.(4)

13. پيروزى حق بر باطل، در گرو كوشش و تلاش صاحبان حق است: فاذا دخلتموه فانكم غالبون.(5)

14. ضرورت توأم بودن حركت و تلاش با توكل بر خدا: ادخلوا عليهم الباب... و على الله فتوكلوا.(6)

15. اين كه در آيه شريفه 24 عبارت «هرگز داخل نمى شويم» را تكرار كرده اند براى اين بوده كه موسى (علیه السلام) را براى هميشه مأيوس سازند تا در نتيجه موسى ديگر نسبت به دعوتش اصرار نورزد و دعوت خود ار تكرار نكند.(7)

16. قوم موسى (علیه السلام) مردمى لجوج، نصيحت ناپذير و ناسپاس در برابر نعمت هاى الهى: اذكروا نعمة الله عليكم... قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها.(8)

17. اهانت قوم موسى، نسبت به ساحت مقدس خداوند: فاذهب انت و ربك. گفتن

ص: 191


1- نمونه، ج 4، ص 337.
2- نور، ج 3، ص 60.
3- نمونه، ج 4، ص 341؛ مفاتيح الغيب، ج 11، ص 334؛ مراغى، ج 6، ص 92.
4- راهنما، ج 4، ص 316.
5- همان، ص 318.
6- همان.
7- الميزان، ج 5، ص 475.
8- راهنما، ج 4، ص 321.

«ربك» و نه «ربنا»، حاكى از جسارت قوم موسى به خداوند است.(1)

18. جمله انى لا أملك الانفسى و اخى... كنايه از ناتوانى است؛ ناتوانى از وادار كردن مردم بر قبول دعوتى كه برايشان آورده است.(2)

19. نااميدى موسى (علیه السلام) از حركت بنى اسرائيل و مبارزه با جباران براى ورود به سرزمين مقدس: قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى.(3)

20. تمرد و گناه بنى اسرائيل، موجب نفرين موسى (علیه السلام) بر آنان: فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين.(4)

21. فلسفه سرگردانى بنى اسرائيل اين بود كه بنى اسرائيل ساليان دراز در زير ضربات استعمار فرعون به سر برده بودند و رسوبات اين دوران به صورت عقده هاى حقارت و خودكم بينى و احساس ذلت و كمبود در روح آنان لانه كرده بود و حاضر نشدند در مدتى كوتاه زير نظر رهبرى بزرگ مانند موسى (علیه السلام) جان و روح خود را شستشو دهند و با يك جهش سريع براى زندگى نوينى كه توأم با افتخار و قدرت و سربلندى باشد آماده شوند، از اين رو بايد ساليان دراز در بيابان ها سرگردان بمانند و نسل موجود از بين برود و نسلى نو در محيط صحرا، در محيط آزاد و حريت در آغوش تعليمات خدايى و در عين حال در ميان مشكلات و سختى ها پرورش يابد تا بتواند دست به چنين جهادى بزند.(5)

ص: 192


1- همان.
2- الميزان، ج 5، ص 476.
3- راهنما، ج 4، ص 323.
4- همان، ص 324.
5- نمونه، ج 4، ص 344.

آیه 27-31

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ (27)

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ ِلأَقْتُلَكَ إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ (28)

إِنّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ (29)

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ (30)

فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخي فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ (31)

ترجمه

و داستان دو فرزند آدم را به حقّ بر آن ها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ امّا از يكى پذيرفته شد، و از ديگرى پذيرفته نشد؛ (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت!» (برادر ديگر) گفت: («من چه گناهى دارم ؟ زيرا) خدا، تنها از پرهيزگاران مى پذيرد. * اگر تو براى كشتن من، دست دراز كنى، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم. * من مى خواهم تو با گناه من و خودت (از اين عمل) بازگردى (و بار هر دو گناه را به دوش كشى)؛ و از دوزخيان گردى. و همين است سزاى ستمكاران!» * نفسِ سركش، كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد؛ (سرانجام) او را كشت؛ و از زيانكاران شد. * سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين، جستجو (و كند و كاو) مى كرد؛ تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم ؟!» و سرانجام (از ترس رسوايى، و بر اثر فشار وجدان، از كار خود) پشيمان شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان داستان فرزندان آدم در باره پذيرفته شدن قربانى از يكى به جهت داشتن تقوا و پذيرفته نشدن از ديگرى به جهت بى تقوايى، حسادت قابيل نسبت به برادرش هابيل عامل قتل برادر، خسارت و زيان قاتل، آموزش دفن به وسيله كلاغ و پشيمانى قاتل.

ص: 193

ب. سياق كلام در زمينه گفتار قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله... دلالت دارد براين كه اين دو برادر فهميده بودند كه قربانى يكى از آن دو قبول و از ديگرى رد شده، اما اين كه از كجا اين معنا را فهميده بودند آيه شريفه از آن ساكت است، ليكن در جاى ديگر قرآن آمده كه معهود در امت هاى سابق يا در خصوص بنى اسرائيل چنين بوده كه هر كس به درگاه خدا قربانى تقديم مى كرده اگر مورد قبول درگاه الهى واقع مى شده آتش آن قربانى را مى سوزانده است: الذين قالوا ان الله عهد الينا الا نؤمن لرسول حتى تأتينا بقربان تأكله النار.(1)

ج. فطوعت له نفسه قتل اخيه؛ در اين باره اقوالى است. منظور از «نفس»، قابيل است ومنظور از «اخيه» هابيل است. يعنى:

1. نفسش او را تحريك و تشجيع كرد كه برادر خود را بكشد.

2. نفسش قتل برادر را در نظرش بياراست.

3. نفسش او را مساعدت و هماهنگى كرد بر قتل برادر.(2)

د. وقتى كه دو برادر هر كدام كارى را براى تقرب به خدا انجام دادند، از يكى قبول شد و از ديگرى پذيرفته نشد؛ آن برادرى كه كارش پذيرفته نشد برادر خود را تهديد به قتل كرد. او در پاسخ گفت: اگر تو بخواهى مرا به قتل برسانى من اين كار را نمى كنم به علاوه من نمى خواهم بار گناه ديگرى را به دوش بكشم، بلكه مى خواهم تو بار گناه مرا به دوش بكشى؛ زيرا اگر به راستى اين تهديد را عملى سازى، بار گناهان من به دوش تو خواهد افتاد چرا كه حق حيات مرا سلب كردى بايد غرامت آن را بپردازى و چون عمل صالحى ندارى بايد گناهان مرا به دوش بگيرى.(3)

ه -. در جمله فاصبح من النادمين دو معنا اراده شده است:

1. قاتل از دفن نكردن جسد برادرش پشيمان شده بود.(4)

2. پشيمانى او از اصل قتل بوده است.(5)

ص: 194


1- آل عمران، 183؛ الميزان، ج 5، ص 489.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 6.
3- نمونه، ج 4، ص 347.
4- الميزان، ج 5، ص 502.
5- مجمع البيان، ج 7، ص 9؛ صافى، ج 2، ص 29؛ كشاف، ج 1، ص 626.
نكته ها

1. ذكر كلمه «بالحق» ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در عهد قديم (تورات) با خرافاتى آميخته شده است، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيت است.(1)

2. آنچه ارزش دارد، نكشتن بر اساس خوف از خداست نه به خاطر ناتوانى و سستى: انى اخاف الله.(2)

3. هر يك از هابيل و قابيل هديه اى را به رسم تقرب به پيشگاه خداوند تقديم كردند: اذقربا قربانا. «قربان» هر عمل نيكى است كه با آن تقرب به خداوند قصد شود.(3)

4. هابيل سزاوار و شايسته بهره مندى از پاداش هاى الهى با پذيرفته شدن قربانى وى: فتقبل من احدهما. «تقبل» به پذيرفته شدنى اطلاق مى گردد كه مقتضى پاداش باشد.(4)

5. هر يك از فرزندان آدم، آگاه به پذيرش و يا رد قربانى خود شدند. بسيارى از مفسران بر آنند كه قربانى هابيل با آتشى از غيب بسوخت و سوختن قربانى نشانه پذيرش آن بوده است.(5)

6. از دو جمله انما يتقبل الله من المتقين و انى اخاف الله رب العالمين فهميده مى شود كه آن پسر آدم كه كشته شد از افراد متقى و عالم بالله بوده است؛ زيرا جمله اول خود دعوتى است به سوى تقوا و معلوم مى شود اين شخص برادر خود را به سوى تقوا دعوت كرده است و از جمله دوم (ادعاى ترس از خدا كرده است) معلوم مى شود او به راستى عالم بالله بوده است چون خداى عزّ و جلّ يكى از نشانه هاى عالم بالله را ترس از خداوند دانسته و فرموده: انّما يخشى الله من عباده العلماء.(6)

7. تصميم قطعى قابيل بر كشتن برادرش هابيل پس از جريان قربانى: قال لاقتلنك. «لام و نون» تأكيد نشانه تصميم قطعى قابيل بر قتل است.(7)

ص: 195


1- نمونه، ج 4، ص 346؛ الميزان، ج 5، ص 488.
2- نور، ج 3، ص 67.
3- راهنما، ج 4، ص 329.
4- همان، ص 330.
5- همان.
6- فاطر، 28؛ الميزان، ج 5، ص 492.
7- راهنما، ج 4، ص 331.

8. حسد زمينه ساز قتل و جنايت است: قال لاقتلنك. برداشت فوق را فرمايش منقول از امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«... فقبل اللّه قربان هابيل فحسده قابيل فقتله...».(1)

9. لزوم تلاش در جهت آرام نمودن خشم و حسادت برافروخته ديگران در رويارويى با آنان: لئن بسطت... ما انا بباسط يدى اليك. بيان نحوه برخورد هابيل با برادرش، مى تواند درسى آموزنده براى همگان در موارد مشابه با آن باشد.

10. خداترسى، جلوگير آدمى از جنايت و آدمكشى است: ما انا بباسط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين.

11. گناهان آدمى، قابل انتقال به ذمه فردى ديگر: انى اريد ان تبوأ باثمى و اثمك. «تبوأ» به معناى «ترجع» است؛ يعنى تو بر فرض كشتن من باز مى گردى در حالى كه گناهان مرا نيز به دوش مى كشى و لازمه آن، گناهان هابيل بر گردن قابيل است.

12. وسوسه هاى نفسانى قابيل، كشتن برادر را بر او هموار ساخت: فطوعت له نفسه. «طوعت» از مصدر «تطويع» به معناى «تسهيل» و نيز «متابعت» است. برداشت فوق بر اساس معناى اول است.

13. توانايى هواى نفس در سركوبى عواطف برادرى و انسانى: فطوعت له نفسه قتل اخيه. تصريح به كلمه «اخيه» براى رساندن اين است كه حتى عواطف برادرى نيز نتوانست نفس قابيل را از خواسته خويش (كشتن هابيل) باز دارد.

14. قابيل، كيفيت قتل برادرش هابيل را از ابليس آموخت: فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله. از امام سجاد (علیه السلام) روايت شده كه بعد از خواندن آيه فوق فرمود:

«فلم يدر كيف يقتله حتى جاء ابليس فعلمه...».(2)

15. آيه شريفه فبعث الله غرابا... دلالت دارد براين كه قاتل بعد از ارتكاب قتل مدتى در كار خود متحير مانده و از اين بيمناك بوده كه ديگران از جنايت او خبردار شوند و فكر مى كرده كه چه كند تا ديگران به جسد مقتول برخورد نكنند.(3)

ص: 196


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 336-344.
3- الميزان، ج 5، ص 499.

16. قابيل، سرگردان و متحير در برابر جسد بى جان برادرش هابيل: فبعث الله غرابا... ليريه كيف يوارى سوءة اخيه. برداشت فوق را فرمايش منقول از امام صادق (علیه السلام) تأييد مى كند كه فرمود:

«قتل قابيل هابيل و تركه بالعراء لا يدرى ما يصنع به...».(1)

17. خداوند، امداد خويش را حتى از گنهكاران دريغ نمى دارد: فاصبح من الخاسرين * فبعث الله غرابا... ليريه كيف يوارى سوءة أخيه.(2)

18. قتل نفس محترم، در پى دارنده ندامت قاتل: فاصبح من النادمين. از امام سجاد (علیه السلام) روايت شده:

«... و الذنوب التى تورث الندم قتل النفس التى حرم اللّه... قال عزّ و جلّ فى قصة قابيل حين قتل اخاه هابيل ... (فاصبح من النادمين)...».(3)

ص: 197


1- راهنما، ج 4، ص 346.
2- همان، ص 347.
3- همان، ص 349.

آیه 32-40

اشاره

مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي اْلأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعًا وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَميعًا وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي اْلأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ اْلأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (33)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (34)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا في سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (36)

يُريدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (37)

وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (38)

فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (39)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (40)

ترجمه

به همين جهت بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است. و رسولان ما دلايل روشن براى بنى اسرائيل آوردند، اما بسيارى از آن ها پس از آن در روى زمين تعدّى و اسراف كردند. * كيفر آن ها كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند، (و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند؛ يا (چهار انگشت از) دست (راست) و پاى (چپ) آن ها به عكس يكديگر بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آن ها در دنياست و در آخرت مجازات عظيمى دارند. * مگر آن ها كه پيش از دست يافتن شما بر آنان، توبه كنند؛ پس بدانيد (خدا توبه آن ها را مى پذيرد؛) خداوند آمرزنده و مهربان است. * اى كسانى

ص: 198

كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و وسيله اى براى تقرب به او بجوييد و در راه او جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد. * به يقين كسانى كه كافر شدند، اگر تمام آنچه روى زمين است و همانند آن، مال آن ها باشد و همه آن را براى نجات از كيفر روز قيامت بدهند، از آنان پذيرفته نخواهد شد؛ و مجازات دردناكى خواهند داشت. * پيوسته مى خواهند از آتش خارج شوند، ولى نمى توانند از آن خارج گردند و براى آن ها مجازاتى پايدار است. * دستِ مردِ دزد و زنِ دزد را؛ به كيفر عملى كه انجام داده اند به عنوان يك مجازات الهى، قطع كنيد و خداوند توانا و حكيم است. * اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى پذيرد؛ (و از اين مجازات، معاف مى شود؛ زيرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است. * آيا نمى دانى كه حكومت و فرمانروايى آسمان ها و زمين از آن خداست ؟! هر كس را بخواهد (و مستحق بداند)، كيفر مى كند و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى بخشد؛ و خداوند بر هر چيزى قادر است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كشتن يك نفر مانند كشتن همه انسان ها و همين طور زنده ساختن يك نفر مانند زنده ساختن همه انسان ها، بيان كيفر و مجازات سخت محاربه با خدا و پيامبر، پذيرفته شدن توبه تائبان، دستور به تقوا و طلب كردن وسيله به سوى خداوند و جهاد در راه او، پذيرفته نشدن فديه و عوض در قيامت، بيان حدّ سرقت، پذيرفته شدن توبه در صورت اصلاح و جبران، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى.

ب. «ذلك» اشاره به داستان پسران آدم است. پس از ذكر داستان فرزند آدم يك نتيجه گيرى كلى و انسانى در آيه بعد شده است كه به جهت همين موضوع ما بر بنى اسرائيل مقرّر كرديم كه كشتن يك نفر مانند كشتن همه انسان هاست.(1)

ج. كتبنا على بنى اسرائيل؛ اين كتابت هر چند مشتمل بر يك حكم تكليفى نيست (و نمى خواهد بفرمايد كسى كه يك نفر را كشته ديه و خونبهاى هزاران نفر را بدهد)، ليكن در

ص: 199


1- الميزان، ج 5، ص 514؛ مجمع البيان، ج 7، ص 13؛ مراغى، ج 6، ص 101.

عين حال خالى از تشديد و تهديد هم نيست.(1)

د. منظور از محاربه با خداوند بعد از عدم امكان معناى حقيقى آن و تعيين اراده معناى مجازى آن، يك معناى وسيع دارد كه بر مخالفت هر حكمى از احكام الهى انطباق مى يابد، ليكن همراه ساختن محاربه پيامبر و خداوند (با خداوند و پيامبر مى جنگند) مى رساند كه منظور از اين جنگ، معنايى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز در آن دخالتى دارد؛ يعنى آن كسى كه مى جنگد مى خواهد ولايت و حكومت پيامبر را از بين ببرد يا راهزنانى كه امنيت عمومى را خدشه دار مى كنند.(2)

ه -. منظور از قطع ايدى و ارجل از خلاف اين است كه هر يك از دست و پاى مجرم از طرف مخالف آن ديگر قطع شود مثلاً اگر دست راست او را قطع كردند، پاى چپش را قطع كنند.(3)

و. الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم؛ يعنى تنها در صورتى مجازات حد از آن ها برداشته مى شود كه پيش از دستگير شدن به ميل و اراده خود از اين جنايت صرفنظر كنند و پشيمان گردند و توبه او تنها تأثير در ساقط شدن حق الله دارد، اما حق الناس بدون رضايت صاحبان حق ساقط نخواهد شد.(4)

ز. وسيله، هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مى شود شامل مى گردد كه مهمترين آن ها ايمان به خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) و جهاد و عبادات همچون نماز و زكات و... مى شود(5) چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى الله سبحانه الايمان به و برسوله و الجهاد فى سبيله...».(6)

ح. مراد از جمله و جاهدوا فى سبيله مطلق جهاد است؛ يعنى اعم از جهاد با نفس وجهاد با كفار است.(7)

ص: 200


1- الميزان، ج 5، ص 516.
2- همان، ص 496.
3- همان، ص 534.
4- نمونه، ج 4، ص 362؛ روح البيان، ج 2، ص 387؛ كشاف، ج 1، ص 638؛ روح المعانى، ج 3، ص 290.
5- نمونه، ج 4، ص 364؛ الميزان، ج 5، ص 536؛ مراغى، ج 6، ص 109.
6- نهج البلاغه، خطبه 110.
7- الميزان، ج 5، ص 536.

ط. منظور از قطع دست و پا طبق آنچه در كتب فقهى ذكر شده همان مقدارى است كه در مورد سرقت بيان گرديده؛ يعنى تنها بريدن چهار انگشت از دست يا پا مى باشد.

آيا مجازات هاى چهارگانه فوق جنبه تخييرى دارد يعنى حكومت اسلامى هر كدام را در باره هر كسى صلاح بداند اجرا مى كند يا متناسب با چگونگى جرم و جنايتى است كه صورت گرفته است؛ يعنى اگر افراد محارب دست به كشتن انسان هاى بى گناهى زده اند مجازات قتل براى آن ها انتخاب مى شود و اگر اموال آن ها را با تهديد به اسلحه ببرند انگشتان دست و پاى آن ها قطع مى شود و اگر دو كار مذكور را انجام دادند اعدام مى شوند و اگر تنها اسلحه به روى مردم كشيدند براى ايجاد ترس اما خونى ريخته نشده در اينجا بايد تبعيد شوند؟

شكى نيست كه معناى دوم به حقيقت نزديك تر است و بر طبق روايات است و اگر در برخى از روايات تخيير را براى حكومت اسلامى بيان كرده ناظر به اين است كه چگونگى جنايت را نيز در نظر بگيرد؛ زيرا بسيار بعيد است كه مسئله قتل و اعدام همرديف تبعيد باشد.(1)

نكته ها

1. با قيد «بغير نفس» در جمله من قتل نفسا بغير نفس، دو نوع قتل نفس را استثنا كرد: يكى قتل به عنوان قصاص دوم قتل به جرم فساد در زمين.(2)

2. كشتن به ناحق يك فرد، هتك حرمت انسانيت و سلب امنيت از همگان است: من قتل... فكانما قتل الناس جميعا. برابرى قتل يك انسان با قتل همگان، مى تواند به اين معنا باشد كه قاتل، حرمت انسانى را هتك كرده و در حقيقت امنيت جانى را از همگان سلب كرده است.(3)

3. از آيه شريفه اهميت مرگ و حيات يك انسان از نظر قرآن روشن مى شود تا توجه به اين كه اين آيات در محيطى نازل شده كه خون بشر در آن هيچ اهميتى نداشت، علاوه بر اين در برخى از روايات آيه شريفه به مرگ و حيات معنوى يعنى هدايت و ضلالت تفسير شده است. امام صادق (علیه السلام) در توضيح آيه فوق فرمود:

«من اخرجها من ضلال الى هدى فكانما احياها و من اخرجها من هدى الى ضلال فقد قتلها».(4)

ص: 201


1- نمونه، ج 4، ص 360.
2- الميزان، ج 5، ص 516.
3- همان، ص 352.
4- راهنما، ج 4، ص 355.

4. سيراب نمودن تشنه اى كه به آب دسترسى ندارد، به منزله احياى اوست: و من احياها فكانما احيا الناس جميعا. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«... و من سقى الماء فى موضع لا يوجد فيه الماء كان كمن احيا نفسا و (من احياها فكانما احيا الناس جميعا)».(1)

5. سؤال: چگونه قتل يك انسان مساوى با قتل همه انسان ها و نجات يك نفس مساوى با نجات همه انسان ها مى باشد؟

پاسخ: اولاً كسى كه دست به خون انسان بى گناهى مى آلايد در حقيقت چنين آمادگى را دارد كه انسان هاى بى گناه ديگرى را كه با آن مقتول از نظر انسانى و بى گناهى برابرند مورد حمله قرار دهد و به قتل برساند. ثانيا جامعه انسانى در حقيقت يك واحد بيش نيست و افراد آن همانند اعضاى يك پيكرند؛ هر لطمه اى به عضوى از اعضاى اين پيكر برسد اثر آن كم و بيش در ساير اعضا آشكار مى گردد.(2)

6. با اين كه اين حكم (قتل نفس) مزبور اختصاصى به بنى اسرائيل ندارد و در امت هاى ديگر نيز هست، ليكن فقط نام بنى اسرائيل برده شده؛ زيرا مسأله قتل و خونريزى مخصوصا قتل هايى كه از حسد و تفوق طلبى سرچشمه مى گيرد در ميان آن ها فراوان بوده است.(3)

7. جان كسى كه در زمين فساد مى كند يا براى جان مردم ارزشى قائل نيست و آنان را به قتل مى رساند، بى ارزش است و بايد از بين برود: بغير نفس أو فساد.(4)

8. حدود چهارگانه (قتل، به دار آويختن، قطع دست و پا و تبعيد)، كيفرى مناسب براى محاربان فسادگر: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا. «جزاء» در لغت به معناى كيفر و پاداشى است كه كافى باشد.(5)

9. گناه محاربه با پيامبر (صلی الله علیه و آله) همسان با گناه محاربه با خدا: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله.(6)

ص: 202


1- همان.
2- نمونه، ج 4، ص 356.
3- نمونه، ج 4، ص 357؛ كاشف، ج 3، ص 47؛ روح المعانى، ج 3، ص 287.
4- نور، ج 3، ص 74.
5- راهنما، ج 4، ص 358.
6- همان.

10. اجراى حدود الهى، روشى براى مبارزه با فساد اجتماعى و پاسدارى از امنيت جامعه: انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا.(1)

11. اين كه فرمود: فاعلموا انّ الله غفور رحيم كنايه است از برداشتن حد از آنان در آن صورت كه قبل از دستگيرى توبه كرده باشد، پس در اصل، آيه از مواردى است كه مغفرت به غير امر اخروى تعلق گرفته است.(2)

12. ذلك لهم خزى فى الدنيا...؛ بعضى از مفسرين به اين جمله استدلال كرده اند به اين كه صرف جارى كردن حد الهى كه يا قتل است و يا به دار آويختن و... باعث نمى شود كه عذاب آخرتى مجرم برطرف شود و اين استدلال تا حدودى حق است.(3)

13. سقوط حدود چهارگانه (قتل، به دار آويختن، قطع دست و پا و تبعيد) از محاربان و فسادانگيزانى كه پيش از دستگيرى توبه كنند: انما جزاء الذين يحاربون... الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم.(4)

14. راه توبه براى همه بندگان، حتى محاربان و مفسدان، باز است: الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم.(5)

15. مؤمنان، بايد همواره نسبت به ثمردهى ايمان و عمل خويش در مرز بيم و اميد باشند: يا ايها الذين ءامنوا اتقوا الله... جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون. كلمه «لعل» ناظر به اين حقيقت است كه مؤمنان، هر چند مراحل تقوا و تقرب به خدا و جهاد را گذرانده باشند، نبايد رستگارى و فلاح را براى خويش حتمى بشمارند و در نتيجه به عمل خويش مغرور شوند.(6)

16. امر به جهاد در راه خدا و قتال با كفار، بعد از امر به ابتغاى وسيله به سوى خدا از باب امر به خاص بعد از امر به عام است تا اهتمام گوينده را نسبت خاص بفهماند.(7)

ص: 203


1- همان، ص 359.
2- الميزان، ج 5، ص 535.
3- همان؛ نمونه، ج 4، ص 362؛ مجمع البيان، ج 7، ص 20.
4- راهنما، ج 4، ص 364.
5- همان.
6- همان، ص 369.
7- الميزان، ج 5، ص 536.

17. كارآيى اموال فقط در دنياست و در آخرت، ثروت بى ثمر است: ما تقبل....(1)

18. كفرپيشگان، راهى براى نجات از عذاب دوزخ ندارند: ان الذين كفروا... و لهم عذاب لهم. جمله «لو ان...» كنايه از نبود راه نجات از عذاب دوزخ است.(2)

19. ايمان و تقوا و تقرب به خداوند و جهاد در راه او، راه نجات از عذاب قيامت: يا أيها الذين ءامنوا اتقوا اللّه... لهم عذاب اليم.(3)

20. آوردن جمله اسميه ما هم بخارجين منها به جاى جمله فعليه براى بيان كمال بدى حال ايشان به خاطر عدم خروج اينان از آتش و استمرار عدم خروج است.(4)

21. در آيه السّارق و السّارقة مرد بر زن مقدم شده در حالى كه در آيه حد زناكار، زن زانيه بر مرد زانى مقدم ذكر شده است؛ اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه در مورد دزدى عامل اصلى، بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهم تر زنان بى بند و بار.(5)

22. بريدن دست، كيفرى مناسب براى دزدان: فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا. «جزاء» به معناى مقابله كافى در برابر عمل است.(6)

23. بريدن دست دزد، عقوبتى بازدارنده و عبرت آموز: نكالاً من الله. «نكال» به عقوبتى گفته مى شود كه براى بازداشتن مجرم از تكرار گناه و عبرت ديگران انجام گيرد.(7)

24. قطع انگشتان دست از انتها به جز انگشت شست، مجازات سرقت: و السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما. از امام صادق (علیه السلام) در پاسخ سؤال از اين كه دست دزد از كجا بايد قطع شود روايت شده:

«تقطع الاربع اصابع و تترك الابهام...».(8)

25. اجراى حد سرقت يعنى قطع دست شرايط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جايز نيست از جمله:

ص: 204


1- نور، ج 3، ص 80.
2- راهنما، ج 4، ص 370.
3- همان.
4- روح المعانى، ج 3، ص 300.
5- نمونه، ج 4، ص 374؛ مجمع البيان، ج 7، ص 28.
6- راهنما، ج 4، ص 373.
7- همان.
8- همان، ص 374.

الف. متاعى كه دزديده شده حداقل يك ربع دينار باشد يعنى 43 مثقال.

ب. از جاى محفوظى بردارد. ج. در قحطسالى كه مردم گرسنه اند نباشد.

د. سارق عاقل و بالغ و در حال اختيار باشد.

ه -. سرقت پدر از اموال پسر يا سرقت شريك از اموال شريك از اين حكم مستثنى است.

و. سرقت ميوه از باغ مستثنى است. ز. كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد يعنى مال خود را به مال ديگران اشتباهى گرفته باشد از اين حكم مستثنى است و...(1)

26. پذيرش حتمى توبه سارق از جانب خداوند در صورت اصلاح خويش: فمن تاب... و اصلح فان اللّه يتوب عليه. تأكيد پذيرش توبه با حرف «انّ»، حاكى از حتميت پذيرش توبه است.(2)

27. ايجاد بيم در گنهكاران، در عين اميدوار ساختن آنان به مغفرت الهى، از روش هاى قرآن براى ترك گناه است: يعذب من يشاء و يغفر لمن يشاء.(3)

ص: 205


1- نمونه، ج 4، ص 376.
2- راهنما، ج 4، ص 375.
3- همان، ص 379.

آیه 41-44

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (41)

سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (42)

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ (43)

إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44)

ترجمه

اى فرستاده (خدا)! آن ها كه در مسير كفر شتاب مى كنند و با زبان مى گويند: «ايمان آورديم» و قلب آن ها ايمان نياورده، تو را اندوهگين نسازند! و (همچنين) گروهى از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مى دهند، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند؛ آن ها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامده اند؛ آن ها سخنان را از مفهوم اصلى اش تحريف مى كنند، و (به يكديگر) مى گويند: «اگر اين (كه ما مى خواهيم) به شما داده شد (و محمد بر طبق خواسته شما داورى كرد،) بپذيريد؛ وگرنه (از او) دورى كنيد.» (ولى) كسى را كه خدا (بر اثر گناهان پى در پى او) بخواهد مجازات كند، قادر به دفاع از او نيستى؛ آن ها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك كند؛ در دنيا رسوايى، و در آخرت مجازات بزرگى نصيبشان خواهد شد. * آن ها بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا آن را تكذيب كنند؛ مال حرام فراوان مى خورند؛ پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آنان داورى كن، يا (اگر صلاح دانستى) آن ها را به حال خود واگذار. و اگر از آنان صرف نظر كنى، به تو هيچ زيانى نمى رسانند؛ و اگر ميان آن ها داورى كنى، با عدالت داورى كن كه خدا عادلان را دوست دارد. * چگونه تو را

ص: 206

به داورى مى طلبند؟! در حالى كه تورات نزد ايشان است؛ و در آن، حكم خدا هست. (وانگهى) پس از داورى خواستن از حكم تو، (چرا) روى مى گردانند؟! آن ها مؤمن نيستند. * ما تورات را نازل كرديم در حالى كه در آن، هدايت و نور بود؛ و پيامبران، كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن براى يهود حكم مى كردند؛ و (همچنين) علما و دانشمندان، به اين كتاب كه به آن ها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند. بنا بر اين، (به خاطر داورى بر طبق آيات الهى،) از مردم نهراسيد، و از من بترسيد؛ و آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد. و آن ها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.

شأن نزول

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: يكى از اشراف خيبر زناى محصنه كرد چون حكم آن در تورات سنگسار كردن بود، يهوديان به دنبال راه آسان ترى مى گشتند وقتى از پيامبر پرسيدند ديدند اتفاقا همين حكم را بيان كرد، از اين رو حاضر به پذيرش چنين حكمى نشدند. پيامبر فرمود: اين حكمى است كه در تورات شما آمده، از اين رو ابن صوريا را حاضر كردند او هم همين حكم را گفت. پيامبر فرمود: پس چرا از اين حكم سرپيچى مى كنيد؟ گفتند: حقيقت آن است كه اين حكم را در باره افراد عادى اجرا مى كرديم نه اشراف و ثروتمندان.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلّى خاطر پيامبر در باره غمناك نبودن از سرعت ورزيدگان در كفر به جهت نفاق و جاسوسى و بيان كيفر و عقوبت آنان در دنيا و آخرت، مخير بودن پيامبر در داورى ميان آنان يا اعراض از ايشان، لزوم داورى بر پايه قسط و عدالت، تعجب از بنى اسرائيل در خواستن داورى از پيامبر با وجود تورات ميان آن ها، ويژگى هاى تورات و داورى انبيا بر طبق اين كتاب آسمانى.

ب. در مورد سماعون الكذب دو قول است:

ص: 207


1- مجمع البيان، ج 3، ص 299.

1. اين ها زياد به سخن تو گوش مى دهند، اما اين گوش دادن براى درك اطاعت نيست، بلكه براى اين است كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند.(1)

2. آن ها به دروغ هاى پيشوايان خود فراوان گوش مى دهند، ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند.(2)

ج. سماعون لقوم ءاخرين لم يأتوك؛

1. نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر مى شوند، بلكه در عين حال جاسوس هاى ديگران كه نزد تو نيامده اند نيز مى باشند.(3)

2. آن ها گوش به فرمان جمعيت خودشان دارند و دستورشان اين است كه اگر حكمى از تو موافق ميل خود بشنوند بپذيرند و اگر برخلاف ميلشان بود مخالفت كنند.(4)

د. مراد از «سحت» رشوه است و از ايراد اين وصف در اين مقام معلوم مى شود كه علماى يهود كه آن عده را به نزد پيامبر اسلام فرستادند در داستانى كه پيش آمده بوده براى اين كه به حكم واقعى خدا حكم نكنند رشوه گرفته بودند.(5)

ه -. منظور از ثم يتولون من بعد ذلك، تولى و اعراض از حكمى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بكند و منظور از و ما اولئك بالمؤمنين ايمان نياوردن به رسول خدا يا ايمان نياوردن به تورات و حكم آن است.(6)

و. مراد از نور، احكام و شرايع مى باشد و مراد از هدايت نوع معارف اعتقاديه چون توحيد و معاد است.(7)

ز. حراست و نگهبانى تورات از تغيير، تبديل و تحريف، مسئوليت عالمان ربانى و احبار يهود: يحكم بها... الربانيون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب الله. «استحفظوا» به معناى «امروا بالحفظ» و «من كتب» بيان براى «ما» در «بما استحفظوا» مى باشد؛ يعنى ربانيون و احبار

ص: 208


1- نمونه، ج 4، ص 384؛ مجمع البيان، ج 7، ص 38.
2- الميزان، ج 5، ص 556.
3- نمونه، ج 4، ص 384؛ مجمع البيان، ج 7، ص 38.
4- الميزان، ج 5، ص 556.
5- الميزان، ج 5، ص 558؛ مجمع البيان، ج 7، ص 44؛ مراغى، ج 6، ص 120.
6- الميزان، ج 5، ص 559؛ كاشف، ج 3، ص 60؛ روح البيان، ج 2، ص 395.
7- صافى، ج 2، ص 38؛ احسن الحديث، ج 3، ص 75؛ الميزان، ج 5، ص 567.

به چيزى حكم مى كنند كه مأمور حفاظت از آن هستند و آن چيز كتاب خداست.(1)

ح. هر كس كه مخالفت حكم شرعى يا هر امرى كه در دين خدا ثابت شده باشد در صورتى كه علم به ثبوت آن دارد اگر آن را رد كند به او كافر اطلاق مى شود.(2)

نكته ها

1. عشق و علاقه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هدايت مردم: يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر. فرمان تسلى بخش خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه نبايد وى از كفر كافران اندوهى به خود راه دهد، گوياى عشق وافر پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هدايت آنان است.(3)

2. از اين آيات استفاده مى شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى در باره جرايم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند.(4)

3. آيه 41 با خطاب يا أيها الرسول آغاز شده اين تعبير تنها در دو جاى قرآن ديده مى شود يكى اينجا و ديگرى در آيه 67 همين سوره كه مسأله ولايت و خلافت مطرح است مى باشد گويا به خاطر اهميت موضوع و ترس و واهمه اى كه از دشمن در كار بوده مى خواهد حس مسئوليت را در پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد كه تو صاحب رسالتى آن هم رسالتى از طرف ما، بنا بر اين بايد در بيان حكم استقامت به خرج دهى.(5)

4. شايعه سازى برخى از منافقان و يهوديان و جاسوسى آنان براى تحريف گران يهود، فلسفه بازداشتن پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اندوه بر كفرورزى آنان: لايحزنك الذين يسارعون... سماعون للكذب سماعون لقوم ءاخرين.(6)

5. رغبت فراوان يهود به حرام خوارى و شنيدن دروغ، عليرغم آگاهى به دروغ بودن آن: سماعون للكذب أكلون للسحت. صيغه مبالغه «سمعون» و «اكلون» دلالت بر رغبت فراوان دارد. در برداشت فوق دو خصلت ياد شده وصف عموم يهوديان (عالمان و پيروان) آنان

ص: 209


1- راهنما، ج 4، ص 398.
2- الميزان، ج 5، ص 569.
3- راهنما، ج 4، ص 382.
4- نمونه، ج 4، ص 383؛ روح المعانى، ج 3، ص 305.
5- نمونه، ج 4، ص 383.
6- راهنما، ج 4، ص 384.

گرفته شده است.(1)

6. پيامبر (صلی الله علیه و آله) نگران آسيب رسانى يهود به اسلام و مسلمانان در صورت اعراض آن حضرت از داورى بين آنان: و ان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا. به نظر مى رسد مراد از «يضروك» آسيب رسانى به اسلام و جامعه ايمانى باشد؛ زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگران آسيب ديدن شخص خود نبوده است.(2)

7. علامت ايمان، تسليم بودن در برابر قانون است: و ما أولئك بالمؤمنين.(3)

8. در جمله يحكم بها النبيون الذين أسلموا اگر نبيين را به اسلام كه همان تسليم شدن در برابر خداى تعالى است توصيف كرد براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اين كه دين در همه ادوار بشرى يكى است و آن عبارت است از اسلام و تسليم شدن براى خدا و استنكاف نكردن از عبادت او.(4)

9. تسليم نبودن يهود در برابر خدا، دليل رويگردانى آنان از احكام تورات است: ثم يتولون من بعد ذلك... يحكم بها النبيون الذين اسلموا. «الذين اسلموا» بيان علتى است براى «يحكم بها النبيون»؛ يعنى انبيا چون تسليم خدا بودند، بر اساس تورات حكم مى كردند.(5)

10. سرچشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوام زدگى است يا جلب منافع شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان است: و لا تشتروا باياتى ثمنا قليلاً.(6)

11. كيف يحكمونك و عندهم التوراة؛ ممكن است ايراد شود كه چگونه آيه شريفه مى گويد حكم خدا در تورات ذكر شده در حالى كه ما مسلمانان تورات را تحريف شده مى دانيم و همين تورات محرّف در زمان پيامبر بوده است ؟ پاسخ اين كه ما تمام تورات را تحريف شده نمى دانيم، بلكه قسمتى از آن را مطابق با واقع مى دانيم و اتفاقا حكم سنگسار كردن زناى محصنه از احكام غير تحريف شده است.(7)

ص: 210


1- راهنما، ج 4، ص 390.
2- همان، ص 392.
3- نور، ج 3، ص 90.
4- الميزان، ج 5، ص 561.
5- راهنما، ج 4، ص 397.
6- نمونه، ج 4، ص 390.
7- نمونه، ج 4، ص 388.

آیه 45-50

اشاره

آيات 50-45

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (45)

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ فيهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (46)

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ اْلإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47)

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (48)

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ (49)

أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

ترجمه

و بر آن ها [= بنى اسرائيل] در آن [= تورات]، مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم و بينى در برابر بينى و گوش در مقابل گوش، و دندان در برابر دندان مى باشد؛ و هر زخمى قصاص دارد؛ و اگر كسى آن را ببخشد (و از قصاص، صرف نظر كند)، كفّاره (گناهان) او محسوب مى شود و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است. * و به دنبال آن ها [= پيامبران پيشين]، عيسى بن مريم را فرستاديم در حالى كه كتاب تورات را كه پيش از او فرستاده شده بود تصديق داشت و انجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور بود؛ و (اين كتاب آسمانى نيز) تورات را كه قبل از آن بود، تصديق مى كرد؛ و هدايت و موعظه اى براى پرهيزگاران بود. * اهل انجيل [= پيروان مسيح] نيز بايد به آنچه خداوند در آن نازل كرده حكم كنند. و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، فاسقند. * و اين كتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل كرديم، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مى كند، و حافظ و نگهبان آن هاست؛ پس بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده، در ميان

ص: 211

آن ها حكم كن و از هوى و هوس هاى آنان پيروى نكن و از احكام الهى روى مگردان. ما براى هر كدام از شما، آيين و طريقه روشنى قرار داديم؛ و اگر خدا مى خواست، همه شما را امت واحدى قرار مى داد؛ ولى خدا مى خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد؛ (واستعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد). پس در نيكى ها بر يكديگر سبقت جويى. بازگشت همه شما به سوى خداست؛ سپس از آنچه در آن اختلاف مى كرديد؛ به شما خبر خواهد داد. * و در ميان آن ها [= اهل كتاب]، طبق آنچه خداوند نازل كرده، داورى كن؛ و از هوس هاى آنان پيروى مكن، و از آن ها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده، منحرف سازند. و اگر آن ها (از حكم و داورى تو)، روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهانشان مجازات كند؛ و بسيارى از مردم فاسقند. * آيا آن ها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند؟! وچه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مقرّر شدن موضوع قصاص بر بنى اسرائيل، رسالت حضرت عيسى (علیه السلام) بعد از حضرت موسى (علیه السلام)، ويژگى هاى كتاب حضرت عيسى (علیه السلام)، لزوم حكم به دستورات الهى بر طبق انجيل، نزول قرآن كريم بر پيامبر و حكم بر طبق آن، وجود شرايع مختلف در ميان رسولان الهى، برحذر داشتن پيامبر از پيروى از هواى نفس مردم و بهترين حكم قانون و دستورات الهى.

ب. كسى كه قصاص را صدقه كند يعنى از آن چشم پوشى كند كفاره گناهش خواهد بود.(1)

ج. منظور از و ليحكم اهل الانجيل بما أنزل الله فيه اين است كه پس از نزول انجيل بر عيسى (علیه السلام) به پيروان او دستور داديم كه به آن عمل كنند و بر طبق آن داورى نمايند.(2)

د. آيه 48 به موقعيت قرآن كريم اشاره مى كند و از آن جا كه قرآن در حفظ و نگهدارى اصول كتب پيشين مراقبت كامل دارد و بر آن ها سلطه دارد، لفظ «مهيمن» بر آن اطلاق شده است.

ص: 212


1- مجمع البيان، ج 7، ص 53.
2- نمونه، ج 4، ص 399؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 122.

ه -. كلمه «مهيمنا» جمله مصدقا لما بين يديه را روشن تر مى كند؛ يعنى قرآن قبول دارد كه تورات و انجيل و معارف و احكامش از ناحيه خدا نازل شده، اما در عين حال امروزه نسخ و تكميل شده، چيزى از آن حذف و چيزى ديگر اضافه شده است.(1)

و. فاحكم بينهم دو احتمال دارد: 1. خصوص اهل كتاب. 2. عموم مردم.(2)

ز. «شرع» و «شريعه» راهى را مى گويند كه به سوى آب مى رود و به آن منتهى مى شود و اين كه دين را شريعت مى گويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى مى گردد كه مايه پاكيزگى و طهارت و حيات انسانى است. كلمه «نهج» و «منهاج» به راه روشن مى گويند.(3)

ح. و لو شاء الله لجعلكم أمة واحدة؛ مراد اين است كه از نظر اعتبار آن ها را امتى واحد كند به گونه اى كه استعداد همه آن ها برابر باشد و در نتيجه نزديك به هم بودن درجاتشان همه بتوانند يك شريعت را قبول كنند نه اين كه آن ها را تكوينا يك امت قرار دهد و همه انسان ها يك نوع باشند.(4)

ط. مراد از «خيرات» همان احكام و تكاليف شريعت است.(5)

ى. انما يريد الله ان يصيبهم ببعض ذنوبهم؛ اين كيفر همان اخراج يهوديان بنى نضير از مدينه است. آن ها به خاطر اين كه كافر شدند و كتمان حق كردند به كيفر جلاى وطن مبتلا شدند و به قولى منظور يهود بنى قريظه است كه بر اثر پيمان شكنى در جنگ خندق به كيفر قتل مبتلا شدند.(6)

نكته ها

1. از مجموع آيه 45 استفاده مى شود كه اجازه قصاص براى ايجاد ترس و وحشت جانيان و در نتيجه تأمين امنيت جانى براى مردم بى گناه است و در عين حال راه عفو و بازگشت نيز در آن گشوده شده است. با ايجاد اين حالت ترس و اميد، اسلام مى خواهد هم جلوى جنايت

ص: 213


1- الميزان، ج 5، ص 571.
2- كاشف، ج 3، ص 67؛ مراغى، ج 6، ص 129؛ روح البيان، ج 2، ص 400؛ الميزان، ج 5، ص 572.
3- نمونه، ج 4، ص 402.
4- الميزان، ج 5، ص 576.
5- همان، ص 579.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 68؛ مراغى، ج 6، ص 133؛ روح المعانى، ج 3، ص 323.

را بگيرد و هم تا آنجا كه ممكن است و شايستگى دارد جلو شستن خون را با خون بگيرد.(1)

2. صدقه تنها انفاق مالى نيست، عفو و گذشت از مجرم هم نوعى صدقه است: فمن تصدق به.(2)

3. تعبير به «تصدق» براى مبالغه در ترغيبِ ولى مقتول به عفو و بخشش است.(3)

4. و قضينا على ءاثارهم...؛ منظور از آوردن اين تعبير اين بوده كه بفهماند عيسى بن مريم (علیه السلام) همان راهى را رفت كه انبياى قبل از او رفتند و آن عبارت بود از طريق دعوت به توحيد و تسليم شدن در برابر خداى تعالى.(4)

5. خداوند متعال از قرآن، تورات و انجيل هر سه تعبير به نور كرده است و اين نشان دهنده اين است كه همان گونه كه تمام موجودات جهان براى ادامه حيات و زندگى خود احتياج شديد به نور دارند همچنين آيين هاى الهى و دستورهاى كتب آسمانى براى رشد و تكامل انسان ها ضرورت قطعى دارد.(5)

6. خداوند در وصف انجيل دو بار كلمه «هدى» را بيان فرمود كه در وصف اول ءاتيناه الانجيل فيه هدى مراد معارف و احكام بود و در مرتبه دوم هدى و موعظة كه مراد از هدايت دوم معارفى است كه بشر به وسيله آن در مرحله عمل هدايت مى شود.(6)

7. از جمله هدى و موعظة للمتقين به دست مى آيد كه انجيل نازل شده بر عيسى (علیه السلام) علاوه بر آنچه كه از معارف اعتقادى تورات و احكام عملى داشته عنايت خاصى هم بر تقواى در دين داشته است.(7)

8. تخصيص متقين به هدايت شدگان از اين باب است كه تنها اين گروه هستند كه از هدايت انجيل بهره مند مى شوند.(8)

ص: 214


1- نمونه، ج 4، ص 394.
2- نور، ج 3، ص 95.
3- روح البيان، ج 2، ص 397؛ روح المعانى، ج 3، ص 317.
4- الميزان، ج 5، ص 565.
5- نمونه، ج 4، ص 396.
6- الميزان، ج 5، ص 567؛ كاشف، ج 3، ص 64.
7- الميزان، ج 5، ص 568.
8- روح المعانى، ج 3، ص 319؛ روح البيان، ج 2، ص 399؛ مراغى، ج 6، ص 127.

9. قرآن در مورد يهود تعبير به كفر و ظلم كرد؛ زيرا يهود نسبت به دين موسى هيچ شبهه اى نداشتند و اگر احكام و معارف تورات را رد كردند عالما و عامدا رد كردند و اين خود كفر به آيات خدا و ظلم به آن است.(1)

10. از جمله و ليحكم اهل الانجيل... به دست مى آيد كه انجيل مشتمل بر احكامى بوده است و حضرت عيسى (علیه السلام) داراى شرع مستقلى بوده است كه مأمور به عمل كردن به آن بوده است.(2)

11. سؤال: چگونه ممكن است پيامبر از هواى ايشان پيروى كند با اين كه او معصوم است ؟

پاسخ: مانعى ندارد كه پيامبر را از كارى كه مى دانند انجام نمى دهد منع كنند، ممكن است اين خطاب به پيامبر و منظور همه قضات و حكام باشد.(3)

12. كتاب هاى آسمانى و اديان الهى، همسو و هماهنگ با يكديگر: و ءاتيناه الانجيل... وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب.(4)

13. عظمت و ارزش برتر قرآن نسبت به ديگر كتاب هاى آسمانى: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا... و مهيمنا عليه. حفاظت و نگهدارى از كتاب هاى آسمانى كه به عهده قرآن گذارده شده است، نشانه برترى آن است.(5)

14. خطرى كه رهبران را تهديد مى كند پيروى از تمايلات مردم و ناديده گرفتن حق است: و لا تتبع أهواءهم.(6)

15. حكم و داورى در بين مردم، از شئون و مناصب پيامبر (صلی الله علیه و آله): و ان احكم بينهم بما انزل الله.(7)

16. ذكر بعض گناهان (نه همه آن ها) ممكن است به خاطر آن باشد كه مجازات همه گناهان در زندگى دنيا انجام نمى شود و تنها قسمتى از آن دامن انسان را مى گيرد و بقيه به

ص: 215


1- الميزان، ج 5، ص 569.
2- روح البيان، ج 2، ص 399؛ مراغى، ج 6، ص 127؛ روح المعانى، ج 3، ص 320.
3- مجمع البيان، ج 7، ص 63؛ كاشف، ج 3، ص 68؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 372.
4- راهنما، ج 4، ص 417.
5- همان.
6- نور، ج 3، ص 99.
7- راهنما، ج 4، ص 422.

جهان ديگر موكول مى شود.(1)

17. در جمله واحذرهم ان يفتنوك... خداوند به پيامبر امر كرده كه از فتنه آنان برحذر باشد و اگر اين گونه دستور داده با اين كه پيامبر معصوم است، ليكن عصمت اختيار را از معصوم سلب نمى كند به گونه اى كه ديگر نتواند راه خطا برود و در نتيجه نشود به او تكليف كرد.(2)

18. رهبرى جوامع ايمانى، همواره در خطر توطئه ها و دسيسه هاى دشمنان: واحذرهم ان يفتنوك. خطاب هاى «لاتتبع» و «احذرهم» و كاف خطاب در «ان يفتنوك» مى رساند كه توطئه هاى دشمنان اسلام، متوجه شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده؛ يعنى رهبرى جامعه اسلامى همواره هدف توطئه هاى دشمنان است.(3)

19. آيه 49 دلالت دارد كه بايد از بدعت گزاران و گمراهان و هوى و هوس پرستان دورى و از آميزش با آنان خوددارى كرد.(4)

20. جمله فان تولوا فاعلم... نوعى دلدارى و تسليت و آرامش خاطر به حضرت رسول است و مى خواهد بفرمايد كه اعراض كفار خود كيفرى است از ناحيه خداى تعالى و دست خدا در آن دخالت دارد ديگر جا ندارد كه رسول گراميش غصه بخورد كه چرا مردم از پذيرفتن دعوت به حق او روى گردانند.(5)

21. جمله لقوم يوقنون گوشه و كنايه اى است به همان افرادى كه حكم خدا را نمى پذيرند به اين بيان كه اگر اين ها در ادعايشان (ايمان به خدا) صادق باشند بايد به آيات خدا يقين داشته باشند و كسانى كه به آيات خدا يقين دارند قطعا منكر اين هستند كه حكم كسى بهتر از حكم خداى سبحان باشد.(6)

22. آنان كه با داشتن احكام الهى از آن روى مى گردانند و سراغ قوانين بشرى مى روند در مسير جاهليت گام بر مى دارند: فان تولوا... افحكم الجاهلية يبغون.(7)

ص: 216


1- نمونه، ج 4، ص 405؛ مجمع البيان، ج 7، ص 68؛ روح المعانى، ج 3، ص 323.
2- الميزان، ج 5، ص 580.
3- راهنما، ج 4، ص 423.
4- مجمع البيان، ج 7، ص 67.
5- الميزان، ج 5، ص 582.
6- الميزان، ج 5، ص 584.
7- نور، ج 3، ص 103.

آیه 51-54

اشاره

آيات 54-51

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (51)

فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ (52)

وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرينَ (53)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (54)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارى را ولى (و دوست و تكيه گاه خود،) انتخاب نكنيد. آن ها اولياى يكديگرند؛ و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آن ها هستند؛ خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند. * (ولى) كسانى را كه در دل هايشان بيمارى است مى بينى كه در (دوستى با) آنان، بر يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند: «مى ترسيم حادثه اى براى ما اتّفاق بيفتد (و نياز به كمك آن ها داشته باشيم.)» شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از سوى خود (به نفع مسلمانان) پيش بياورد؛ و اين دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشيمان گردند. * آن ها كه ايمان آورده اند مى گويند: «آيا اين (منافقان) همان ها هستند كه با نهايت تأكيد به خدا سوگند ياد كردند كه با شما هستند؟! (چرا كارشان به اينجا رسيد؟!)» (آرى،) اعمالشان نابود گشت، و زيانكار شدند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زيانى نمى رساند؛) خداوند جمعيتى را مى آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند؛ آن ها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد؛ و (فضلِ) خدا وسيع، و خداوند داناست.

ص: 217

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرپرست قرار ندادن يهود و نصارى، بيان بيمارى قلبى و انحراف سياسى آنان، ندامت آنان در صورت پيروزى مسلمانان، قضاوت مؤمنان در باره تباهى و خسارت كار يهوديان و نصارى، تهديد خداوند نسبت به مؤمنان در باره ارتداد از دين و آوردن اشخاص مؤمن فداكار و شجاع.

ب. آيه شريفه 52 اشاره به عذرتراشى هايى مى كند كه افراد مريض القلب در ارتباط با بيگانگان دارند و اصرار دارند آن ها را تكيه گاه خود قرار دهند و مى گويند: مى ترسيم يك روزى قدرت دست آن ها بيفتد، از اين رو آن ها را دوست و هم پيمان خويش قرار مى دهيم. قرآن به آنان پاسخ مى دهد كه ممكن است در آينده مسلمانان بر دشمنان خود يا از طريق جنگ غلبه كنند يا بدون جنگ آن قدر قدرت بيابند كه دشمن بدون جنگ تسليم گردد. كلمه «فتح» اشاره به پيروزى هاى نظامى مسلمانان است: او امر من عنده اشاره به پيروزى هاى اجتماعى و اقتصادى و مانند آن مى باشد.(1)

ج. مراد از «دائرة» مى تواند چرخش وضع موجود و برگشت به حالت سابق باشد؛ يعنى شكست اسلام و برگشت كفر و شرك.(2)

د. مراد از ولايت، تنها ولايت محبت است و لا غير. دوستى به حدى كه باعث كشش روحى بين مسلمين و اهل كتاب شود و در نتيجه اخلاق اهل كتاب در بين مسلمين راه يابد.(3)

ه -. كلمه «هؤلاء» اشاره به يهود و نصارى و خطاب در «معكم» به كسانى است كه بيماردل بودند.(4)

و. مراد از ارتداد همان دوستى با يهود و نصاراست.(5)

ص: 218


1- نمونه، ج 4، ص 412.
2- راهنما، ج 4، ص 436.
3- الميزان، ج 5، ص 605.
4- همان، ص 618.
5- همان، ص 629.
نكته ها

1. همكارى و روابط دوستانه يهود و نصارا، در جهت مقابله با اسلام است: يا ايها الذين ءامنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض. با توجه به اين كه يهود و نصارا نسبت به يكديگر دشمنى و كينه دارند، معلوم مى شود دوستى آنان با يكديگر كه از جمله بعضهم... استفاده مى گردد، در جهت مقابله با اسلام است.(1)

2. علت اين كه فقط يهوديان و مسيحيان را ياد مى كند اين است كه هر گاه يارى خواستن از اين ها ممنوع شود از ساير كفار نيز نمى تون يارى خواست.(2)

3. جمله بعضهم اولياء بعض دلالت دارد بر اين كه اهل كفر، همگى تابع كيش واحدى هستند و از لحاظ ارث يك ملت به حساب مى آيند.(3)

4. سستى ايمان زمينه گرايش به يهود و نصارا و طرح دوستى با آنان: فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم. مراد از بيماردلان، كسانى هستند كه نسبت به حقانيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) يا برخى از معارف دين در شك بوده و ايمانى ضعيف دارند.(4)

5. خداوند فرمود: يسارعون فيهم و نفرمود «يسارعون اليهم» زيرا تأكيد جمله اول و بلاغت آن در ثبات بيشتر است. ثانيا كسى كه داخل در چيزى است از آن چيز بهتر استفاده مى كند تا كسى كه به سوى آن مى رود و به تعبير بهتر اين افراد مريض القلب از يهود و نصارى هستند و در گمراهى به جاى آنان نشسته اند.(5)

6. خداوند به جاى ضمير «هم» اسم ظاهر «ظالمين» را قرار داد تا اشاره كند به اين كه دوست داشتن يهود و نصارى ظلم است.(6)

7. مسلمانان فريب خورده و دلگرم به يارى يهود و نصارا، مورد ملامت مؤمنان راستين پس از فتح و پيروزى: أهؤلاء الذين أقسموا بالله جهد ايمانهم انهم لمعكم.(7)

ص: 219


1- راهنما، ج 4، ص 432.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 72.
3- همان.
4- راهنما، ج 4، ص 435.
5- الميزان، ج 5، ص 570؛ كاشف، ج 3، ص 75؛ روح البيان، ج 2، ص 404.
6- روح المعانى، ج 3، ص 325.
7- راهنما، ج 4، ص 440.

8. برقرارى پيوندهاى دوستى با كافران از سوى اهل ايمان، تباه كننده اعمال نيك آنان: حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين.(1)

9. اگر در آيه 54 خطاب را متوجه خصوص مؤمنين كرد براى اين بود كه خطاب قبلى نيز متوجه به مؤمنين بود و مقام آيه مقام بيان اين نكته است كه دين حق از ايمان چنين مؤمنينى كه ايمانشان مشوب به دوستى با دشمنان خداست بى نياز است چون خدا چنين ايمانى را شرك و كفر خوانده است.(2)

10. تعبير از آن مردم به كلمه «قوم» و آوردن آن اوصاف و افعال با صيغه جمع، همه و همه اشعار به اين معنا دارد كه آن قومى كه خدا وعده آمدنش را داده، مردمى هستند كه دسته جمعى مى آيند نه تك تك و دوتا دوتا.(3)

11. نويد الهى به اعتلاى دين خويش با بسيج مردمانى مجاهد و نستوه، باصلابت و بى باك از ملامت دشمنان دين: من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم... لا يخافون لومة لائم.(4)

12. عشق به خدا و محبوب وى شدن، عطيه و فضلى خدادادى است: يحبهم و يحبونه... ذلك فضل الله.(5)

13. اين كه فرمود: يحبّهم و يحبّونه از آن جهت كه حب را مطلق آورده معلوم مى شود حب خدا مربوط به ذات آن قوم و متعلق به ذات ايشان است بدون اين كه مقيد به وصفى يا چيز ديگرى باشد و اما دوست داشتن خدا توسط آنان لازمه اش آن است كه پروردگارشان را بر هر چيز ديگرى غير خدا كه مربوط به خودشان باشد از قبيل مال و جاه يا خويشاوند و... مقدم دارند.(6)

14. جمله اذلة على المؤمنين كنايه است از شدت تواضعشان در برابر مؤمنين.(7)

ص: 220


1- همان، ص 441.
2- الميزان، ج 5، ص 629.
3- همان، ص 630.
4- راهنما، ج 4، ص 445.
5- همان، ص 447.
6- الميزان، ج 5، ص 630.
7- همان، ص 633.

15. اگر در ميان همه فضايل اين افراد، فقط جهاد در راه خدا را نام برده براى اين بوده كه مقام نياز به ذكر آن داشته چون خداى تعالى در اين آيه در مقام اين است كه به وسيله اين افراد دين خود را يارى دهد.(1)

16. مؤمن به فكر عاقبت خود باشد چه بسا مؤمنانى كه مرتد شدند: يا أيها الذين ءامنوا من يرتد.(2)

17. در روايات زيادى از فريقين نقل شده كه آيه 54 در باره حضرت على (علیه السلام) در فتح خيبر يا مبارزه با ناكثين و قاسطين و مارقين (آتش افروزان جنگ جمل و سپاه معاويه و خوارج) نازل شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لاعطين الرأيه غدا رجلاً يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يده». در روايت ديگر وارد شده هنگامى كه از پيامبر در باره اين آيه سؤال كردند دست خود را بر شانه سلمان زد و فرمود: اين و ياران او و هموطنان او هستند و اگر دين به ستاره ثريا بسته باشد و در آسمان ها قرار گيرد مردانى از فارس آن را فرا خواهند گرفت:

«لو كان الدين معلقا بالثريا لتناوله رجال من ابناء الفارس».(3)

ص: 221


1- همان، ص 634.
2- نور، ج 3، ص 108.
3- مجمع البيان، ج 3، ص 208؛ نمونه، ج 4، ص 417.

آیه 55-56

اشاره

آيات 56-55

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55)

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)

ترجمه

سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را بر پا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند. * و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، (پيروزند؛ زيرا) حزب و جمعيتِ خدا پيروز است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان ولايت خداوند و پيامبر و مؤمنان خاص مانند حضرت على (علیه السلام)، ارزش سرپرست قرار دادن خدا و پيامبر و اهل ايمان و پيروزى حزب خداوند.

ب. منظور از «ولى»، سرپرستى و تصرف و رهبرى مادى و معنوى است بخصوص اين كه اين ولايت در رديف ولايت خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است.(1)

ج. مراد از ركوع، ركوع نماز است نه به معناى خضوع؛ زيرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن هنگامى كه ركوع گفته مى شود به همان معناى معروف آن يعنى ركوع نماز است.(2)

د. در كتاب غاية المرام 24 حديث از طرق اهل تسنن و 19 حديث از طرق شيعه نقل شده كه آيه شريفه 55 در باره اميرالمؤمنين (علیه السلام) نازل شده كه در حال نماز به سائل انگشترى را بخشيد. از جمله مفسران اهل سنت كه اين داستان را نقل كرده اند عبارتند از: فخر رازى در مفاتيح الغيب، ج 3، 431 - فتح الغدير، ج 2، ص 50 - درالمنثور، ج 2، ص 393 و...

ه -. آيه 56 تكميل آيه پيش است و هدف آن را تأكيد مى كند و به مسلمانان اعلام مى دارد كه كسانى كه ولايت و سرپرستى خدا و پيامبر و افراد باايمانى كه در آيه قبل به آن ها اشاره شد بپذيرند قطعا پيروزند.

ص: 222


1- نمونه، ج 4، ص 423؛ كاشف، ج 3، ص 82.
2- نمونه، ج 4، ص 423.
نكته ها

1. اهميت ويژه نماز، زكات و انفاق، در ميان عبادات و فرايض دينى: الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة.(1)

2. اين آيه از واضح ترين دلايلى است كه بر امامت بلافصل على (علیه السلام) دلالت دارد؛ زيرا هر گاه ولى كسى باشد كه مدبر امور مردم و اطاعتش بر مردم واجب باشد و (از طريق روايات فريقين) ثابت شود كه مقصود از الذين ءامنوا على (علیه السلام) است، به وسيله نص قرآن به ضميمه روايات امامت آن حضرت ثابت و واضح خواهد بود.(2)

3. جمعى از متعصبان اهل سنت اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى بر نزول اين آيه در مورد على (علیه السلام) و همچنين به تفسير ولايت به عنوان سرپرستى و تصرف و امامت بنمايند:

الف. اين آيه با توجه به كلمه «الذين» كه براى جمع است قابل تطبيق بر يك فرد نيست. پاسخ اين كه: در ادبيات عرب مكرر ديده مى شود كه از مفرد به لفظ جمع تعبير آورده شده است مانند آيه مباهله كه از يك نفر زن تعبير به «نسائنا» نموده است.(3)

ب. ولى به معناى كلمه دوست و يارى دهنده و امثال آن است نه به معناى متصرف و سرپرست. پاسخ اين كه: ولى نمى تواند به معناى دوست باشد زيرا اين صفت براى همه مؤمنان ثابت است نه مؤمنان خاصى كه در آيه ذكر شده است؛ به عبارت ديگر دوستى و يارى كردن، يك حكم عمومى است در حالى كه آيه ناظر به بيان يك حكم خصوصى مى باشد.(4)

ج. حضرت على (علیه السلام) چه زكات واجبى بر ذمه داشت با اين كه از مال دنيا چيزى براى خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است كه به آن زكات نمى گويند. پاسخ اين كه: به گواهى تاريخ على (علیه السلام) از دسترنج خود اموال فراوانى تحصيل كرد و در راه خدا داد تا آنجا كه مى نويسند از دسترنج خود هزار برده آزاد نمود. ثانيا اطلاق زكات بر زكات مستحب در قرآن مجيد فراوان است مانند آيه 3 سوره نمل، 39 سوره روم و 4 سوره لقمان.(5)

ص: 223


1- راهنما، ج 4، ص 452.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 88.
3- الميزان، ج 6، ص 9؛ نمونه، ج 4، ص ؟
4- نمونه، ج 4، ص 429.
5- نمونه، ج 4، ص 430؛ الميزان، ج 6، ص 11.

4. علت جمع آمدن با اين كه آيه بر يك فرد دلالت دارد اين است كه مردم به اين كار تشويق شوند و به ثوابى مانند آن برسند.(1)

5. در آيه شريفه سخن از ولايت خدا و پيامبر و اهل ايمان است بايد بگويد «انّما اولياءكم». از اين كه تعبير به مفرد كرده: انما وليكم روشن مى شود ولايت پيامبر و حضرت على (علیه السلام) مظهر همان ولايت خداوند است.

6. پيروزى حتمى تنها از آن حزب الله (ياران و پيروان خدا) است: فان حزب اللّه هم الغالبون. ضمير فصل «هم» دلالت بر حصر دارد.(2)

ص: 224


1- كشاف، ج 1، ص 649.
2- راهنما، ج 4، ص 455.

آیه 57-60

اشاره

آيات 60-57

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (57)

وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (59)

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (60)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! افرادى از اهل كتاب كه آيين شما را به باد استهزا و بازى مى گيرند و مشركان را ولى خود انتخاب نكنيد؛ و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد. * آن ها هنگامى كه (اذان مى گوييد، و مردم را) به نماز فرا مى خوانيد، آن را به مسخره و بازى مى گيرند؛ اين به خاطر آن است كه آن ها جمعى نابخردند. * بگو: «اى اهل كتاب! آيا به ما خرده مى گيريد؟! (مگر ما چه كرده ايم ؟!) جز اين كه به خداوند يگانه، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه پيش از اين نازل گرديده، ايمان آورده ايم. و اين، به خاطر آن است كه بيشتر شما، از راه حق، خارج شده ايد.» * بگو: «آيا شما را از كسانى كه موقعيت و پاداششان نزد خدا بدتر از اين است، باخبر كنم ؟ كسانى كه خداوند آن ها را از رحمت خود دور ساخته، و مورد خشم قرار داده، (و مسخ كرده،) و از آن ها، ميمون ها و خوك هايى قرار داده، و پرستش بت كرده اند؛ موقعيت و محلّ آن ها، بدتر است؛ و از راه راست گمراه ترند.»

شأن نزول

(آيه 57): دو نفر از مشركان به نام رفاعه و سويد اظهار اسلام كردند و جزو منافقان شدند. برخى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند آيه شريفه نازل شد و به آنان اخطار داد.

(آيه 58): جمعى از يهود و برخى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند، شروع به استهزا مى كردند، قرآن كريم مسلمانان را از طرح

ص: 225

دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.(1)

(آيه 60-59): از عبدالله بن عباس نقل شده جمعى از يهود نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند و درخواست كردند عقايد خود را براى آنان شرح دهد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من به خداوند ايمان دارم و آنچه را بر ابراهيم و اسحاق و اسماعيل و يعقوب و موسى و عيسى نازل شده حق مى دانم. آن ها گفتند: ما عيسى را نمى شناسيم و به پيامبرى نمى پذيريم و گفتند ما هيچ آيينى را بدتر از آيين شما نمى دانيم؛ آيات فوق نازل شد و به آنان پاسخ داد.(2)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

برحذر داشتن مؤمنان از سرپرست قرار دادن تبهكاران، بيان سيره زشت كفار در ارتباط مسخره كردن نماز و اذان، ايمان مؤمنان عامل انتقام جويى كفار از آنان، بيان شرّ بودن راه انحرافى كفار و لعن و غضب الهى بر آنان.

ب. منظور از واتقوا الله ان كنتم مؤمنين اين است كه صفت مؤمن، دوستى با مردمى كه طعن به دين مى زنند نيست؛ مؤمن بايد نسبت به چنين اشخاصى دشمنى كند نه دوستى.(3)

ج. مراد از «ناديتم» اذانى است كه در اسلام قبل از هر نماز واجب يوميه تشريع شده است.(4)

د. منظور از تمسخر آنان اين بود كه هر گاه مسلمانان براى نماز اذان مى گفتند، آنان با يكديگر مى خنديدند و به مسلمين اشاره مى كردند؛ اين عمل را بدين جهت انجام مى دادند كه اهل نماز را جاهل معرفى كنند و مردم را از نماز و دعوت به آن متنفر نمايند.(5)

ه -. آيه قل هل أنبّئكم بشر من ذلك مثوبة عندالله... دستورى است كه خداوند به نبى خود داده كه وى كفارى را كه دين اسلام را استهزا مى كردند از راه تسليم مؤاخذه نمايد و در محاوره و استدلال با آنان راه انصاف را پيش گيرد تا زودتر آنان را قانع و يا ساكت كند و آن

ص: 226


1- مجمع البيان، ج 3، ص 328؛ نمونه، ج 4، ص 435.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 330؛ نمونه، ج 4، ص 440.
3- مجمع البيان، ج 7، ص 92.
4- الميزان، ج 6، ص 38؛ مراغى، ج 6، ص 146؛ آسان، ج 4، ص 206.
5- آسان، ج 4، ص 204.

راه اين است كه بگو ما تسليم گفته شما شده و قبول مى كنيم كه ايمان به خدا شر است، ليكن اگر بنا شود شر، رسوا و استهزا شود نخست بايد چيزى را به باد استهزا گرفت كه از هر شرى بدتر است و اتفاقا آن راه شماست براى اين كه كافران مشمول لعنت خدا هستند و برخى از آنان را به صورت ميمون و خوك مسخ شده قرار داد.(1)

نكته ها

1. از آيه يا ايها الذين ءامنوا... مى توان استفاده كرد كه علت نهى از محبت كفار اين است كه چون دوستى بين دو طايفه باعث اختلاط ارواح آنان است و هرگز بين دو طايفه كه يكى مقدسات و معتقدات ديگرى را مسخره مى كند دوستى و صميميت برقرار نمى ماند، از اين رو مسلمين بايد دوستى كسانى را كه اسلام را به مسخره مى گيرند ترك كنند.(2)

2. نماز و اذان از اركان اساسى دين و شعاير مقدس آن: الذين اتخذوا دينكم هزوا... و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا. آيه مورد بحث، استهزاى نماز و اذان را نمونه اى از استهزاى دين شمرده است و اطلاق دين بر نماز و اذان نشان مى دهد كه اين دو از اركان اساسى دين مى باشند.(3)

3. در آيه قل يا أهل الكتاب... از اين كه نفرمود «و ما انزل اليكم» تعريض به مخاطبين است در حقيقت مى خواهد بفهماند كه شما دستورات الهى خود را هم عمل نكرديد و به آنچه كه با خدا عهد كرده بوديد وفا نكرديد و پرواضح است كه يهود و نصارايى كه به كتاب آسمانى خود عمل نكند يهود و نصارا نيست و مى توان گفت كه انجيل و تورات به آنان نازل نشده و آنان اهل تورات و انجيل نيستند، پس در خطاب به آنان مى توان گفت: انجيل و توراتى كه خداوند قبلاً نازل كرده: ما انزل من قبل.(4)

4. در برابر سختگيرى هاى دشمن، عدالت و انصاف را از دست ندهيم و همه را يكسان و فاسق مپنداريم: اكثركم فاسقون.(5)

ص: 227


1- الميزان، ج 6، ص 41؛ نمونه، ج 4، ص 443؛ مجمع البيان، ج 7، ص 99؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 390.
2- الميزان، ج 6، ص 38.
3- راهنما، ج 4، ص 460.
4- همان، ص 40.
5- نور، ج 3، ص 117.

آیه 61-67

اشاره

وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (61)

وَ تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (62)

لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (63)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا نارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي اْلأَرْضِ فَسادًا وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ (64)

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ (65)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66)

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (67)

ترجمه

هنگامى كه نزد شما مى آيند، مى گويند: «ايمان آورده ايم.» (اما) با كفر وارد مى شوند و با كفر خارج مى گردند؛ و خداوند از آنچه كتمان مى كردند، آگاه تر است. * بسيارى از آنان را مى بينى كه در گناه و تعدّى و خوردن مال حرام، شتاب مى كنند. چه زشت است كارى كه انجام مى دادند! * چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود، آن ها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام، نهى نمى كنند؟! چه زشت است عملى كه انجام مى دادند! * و يهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دست هايشان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرتِ) او، گشاده است؛ هر گونه بخواهد، مى بخشد. ولى اين آيات كه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، بر طغيان و كفر بسيارى از آن ها مى افزايد. و ما در ميان آن ها تا روز قيامت عداوت و دشمنى افكنديم. هر زمان آتش جنگى افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت؛ و براى فساد در زمين، تلاش مى كنند؛ و خداوند مفسدان را دوست ندارد. * و اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، گناهان آن ها را مى بخشيم؛ و آن ها را در باغ هاى پر نعمت بهشت، وارد مى سازيم. * و اگر آنان، تورات و انجيل و آنچه را از سوى

ص: 228

پروردگارشان بر آن ها نازل شده [= قرآن] بر پا دارند، از آسمان و زمين، روزى خواهند خورد؛ جمعى از آنان معتدل و ميانه رو هستند؛ ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند. * اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً (به مردم) برسان؛ و اگر انجام ندهى رسالت خود را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطراتِ احتمالى) مردم، نگاه مى دارد؛ و خداوند، جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تثبيت كفر اهل كتاب و سرعت ورزى آنان در گناه و تجاوز و رشوه خوارى، سرزنش دانشمندان به جهت ترك نهى از منكر، بيان تفكر زشت يهود در باره خداوند و مردود ساختن آن، خاموش ساختن آتش جنگ افروزى يهوديان، پاداش ايمان و تقوا براى اهل كتاب و پاداش برپا داشتن كتب آسمانى، لزوم تبليغ امر ولايت توسط پيامبر اكرم و مصونيت پيامبر از آسيب رسانى كفار.

ب. مقصود از «اثم» همان خرده گيرى و خوض در آياتى است كه بر مؤمنين نازل شده و مراد گفتن مطالبى است كه در معارف دين موجب كفر و فسق مى شود.(1)

ج. «ربّانى» از كلمه «ربّ» گرفته شده و به معناى دانشمندانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، ولى در برخى از موارد به علماى مسيحى اطلاق مى شود و «احبار» جمع «حبر» به معناى دانشمندانى است كه اثر نيكى از خود به جا مى گذارند، ولى در برخى از موارد به علماى يهود اطلاق مى شود و آيه 63 در باره سرزنش از دانشمندان يهود و نصارى است كه چرا در برابر گناه سكوت كرده اند و نهى از منكر نمى كنند.(2)

د. وقتى نظاير آيات من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا به گوش يهود رسيده آن آيات را بهانه كرده و خواستند مسلمين را مسخره كنند و بگويند اين چه خدايى است كه براى ترويج دين خود و احياى آن اين قدر قدرت مالى ندارد كه حاجت خود را دفع كند و ناچار دست

ص: 229


1- الميزان، ج 6، ص 43.
2- نمونه، ج 4، ص 446.

حاجت به سوى بندگان خود دراز مى كند.(1)

ه -. در آيه 64 به يكى از مصداق هاى روشن سخنان گناه آلود يهود كه در آيه قبل به طور كلى ذكر شد به آن اشاره شده است كه گفتند: دست خدا بسته است. از روايات استفاده مى شود كه آيه شريفه اشاره به اعتقادى است كه يهود در باره قضا و قدر داشتند و معتقد بودند خداوند در آغاز خلقت همه چيز را معين كرده و آنچه بايد انجام بگيرد انجام گرفته و تغيير ممكن نيست و حتى خداوند هم نمى تواند در آن تغييرى ايجاد كند.(2)

و. ضمير «هم» در «بينهم» به يهود بر مى گردد گرچه افتتاح اين سياق به اهل كتاب شده و اهل كتاب تنها يهود نيستند و مقصود از «عداوة» و «بغضاء»، تشتت عقايد و اختلاف مذاهب خواهد بود و مراد از عداوت، خشم توأم با تجاوز عملى است و مراد از «بغضاء» تنها خشم درونى است كه ممكن است با تجاوزات عملى هم همراه باشد يا نباشد.(3)

ز. منظور از اقامه تورات و انجيل عمل به اصول تعليمات آن هاست و مراد از تقوا بعد از ايمان، پارسايى و پرهيز از محرمات الهى و گناهان كبيره است و مراد از سيئات عبارت است از گناهان صغيره.(4)

ح. مراد از... و ما انزل اليهم ساير كتبى است كه منسوب به انبياى سلف است و آن روز در دسترس اهل كتاب بوده است مانند مزامير داود (علیه السلام).(5)

ط. مراد از اقامه اين كتاب ها، حفظ عملى يعنى استفاده كردن از دستورات آن ها در بين جامعه و عمل كردن به شرايع آن است.(6)

ى. مراد از خوردن، مطلق تنعم و تمتع است چه اين كه از راه خوردن باشد يا از راه هاى ديگر و مراد از پايين و بالا آسمان و زمين است.(7)

ك. منهم أمة مقتصدة؛ يعنى آنچه تاكنون از معايب و پليدى هاى اهل كتاب برشمرديم

ص: 230


1- الميزان، ج 6، ص 46.
2- نمونه، ج 4، ص 449.
3- الميزان، ج 6، ص 50.
4- همان، ص 51.
5- الميزان، ج 6، ص 52؛ آسان، ج 4، ص 217؛ احسن الحديث، ج 3، ص 106؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 398.
6- الميزان، ج 6، ص 53؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 398؛ كاشف، ج 3، ص 95.
7- الميزان، ج 6، ص 53؛ نمونه، ج 4، ص 456.

مربوط به فرد فرد آن ها نيست زيرا در ميان اهل كتاب اشخاصى معتدل و ميانه رو بوده اند كه هيچ يك از اين معايب و كجروى ها را نداشته اند.(1)

ل. ظاهر عصمت به معناى نگهدارى و حفاظت از شر مردم است، شرى كه انتظار مى رفته متوجه نفس شريف رسول الله (صلی الله علیه و آله) شده يا مانع مقاصد و هدف هاى مقدس دينى اش يا مانع موفقيت در تبليغ او شود.(2)

م. مراد از هدايت، هدايت به مقاصد شوم آن هاست و معنايش اين است كه خداوند ابزار كار و اسباب موفقيت آنان را در دسترسشان قرار نمى دهد.(3)

نكته ها

1. ضمير «هم» در جمله و هم قد خرجوا به براى تأكيد و مشخص كردن آنان در نفاق و تثبيت كفرشان ذكر شده است از اين جهت خداوند صفت كفر را براى اين گروه در حالت دخول و خروج از نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) ذكر كرد.(4)

2. صيغه تفضيل در و الله اعلم براى اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گمان بر نفاق اينان از روى آثار حركات و اعمال اينان داشت و توقع داشت كه خداوند اين نفاق را ظاهر سازد.(5)

3. تظاهر به اسلام، شيوه گروهى از اهل كتاب براى فريب مسلمانان و ضربه زدن به اسلام: و اذا جاءوكم قالوا ءامنا... و اللّه اعلم بما كانوا يكتمون. جمله الله اعلم بما كانوا يكتمون با توجه به دشمنى اهل كتاب با مسلمانان، مى رساند كه آنان در تظاهر به اسلام اهداف پليدى را تعقيب مى كردند و آن از بين بردن اسلام بوده است.(6)

4. افشاى اسرار پليد منافقان اهل كتاب از سوى خداوند: و قد دخلوا بالكفر و هم قد خرجوا به.(7)

ص: 231


1- الميزان، ج 6، ص 54.
2- همان، ص 73.
3- همان، ص 76.
4- الميزان، ج 6، ص 43؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 392.
5- روح البيان، ج 2، ص 412.
6- راهنما، ج 4، ص 470.
7- همان.

5. از تعبير كانوا يعملون در جمله لبئس ما كانوا يعملون استفاده مى شود كه انجام اين اعمال براى آن ها جنبه اتفاقى نداشته، بلكه بر آن مداومت داشته و مكرر مرتكب آن شده اند.(1)

6. كلمه «مسارعت» بيشتر در كار خير استعمال مى شود و فايده استعمال اين كلمه در اينجا اين است كه مى خواهد بگويد آن ها در راه گناه و ستم و رشوه چنان مى شتابند كه گويى به راه حق مى شتابند و از مردم حقى و طلبى دارند.(2)

7. در انتقاد از منحرفان بايد انصاف داشت: ترى كثيرا منهم.(3)

8. لفظ «اثم» شامل جميع معاصى و منهيات مى شود و اين كه خداوند بعد از ذكر آن از عدوان و رشوه خوارى نام برده دلالت مى كند بر اين كه اين دو نوع گناه از اعظم معاصى هستند.(4)

9. تعبير به قولهم الاثم ممكن است اشاره به اين بوده باشد كه دانشمندان موظفند مردم را هم از سخنان گناه آلود باز دارند و هم از اعمال گناه.(5)

10. از آيه لولا ينه - هم... استفاده مى شود كه هر كسى نهى از منكر نكند مثل كسى است كه مرتكب منكر مى شود و ديگر اين كه امر به معروف و نهى از منكر واجب است.(6)

11. گرچه اين آيه در باره علماى اهل كتاب نازل شده است، ولى در عين حال چون مورد نزول باعث تخصيص نمى شود، از اين رو عموميت آن شامل حال عموم دانشمندان خواهد شد.(7)

12. سكوت عالمان يهود و نصارا در برابر منكرات جامعه خويش، بسيار زشت و ناپسند: لبئس ما كانوا يصنعون. ظاهرا مراد از ضمير در «كانوا» و «يصنعون»، «ربانيون» و «احبار» مى باشد نه توده اهل كتاب؛ قابل ذكر است كه در برداشت فوق مراد از «ما» ى موصوله،

ص: 232


1- نمونه، ج 4، ص 446؛ روح البيان، ج 2، ص 413.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 103؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 392.
3- نور، ج 3، ص 119.
4- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 392.
5- نمونه، ج 4، ص 447.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 105.
7- آسان، ج 4، ص 211.

سكوت عالمان اهل كتاب در برابر گناهان دانسته شده است.(1)

13. ترك نهى از منكر در برابر ستمگران، از سوى علماى اهل كتاب به انگيزه حفظ منافع شخصى - تأمين شده از ناحيه آن ستمگران - يا ترس از تهديداتشان: لولا ينههم الربانيون و الحبار. از امام حسين (علیه السلام) در توضيح آيه فوق روايت شده:

«... انما عاب الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون...».(2)

14. يهود گفته بود دست خدا بسته است، ليكن خداوند در جواب فرمود بلكه دستان خدا (بصورت تشبيه) و اين به خاطر اين است كه دست، كنايه از قدرت است و دو دست كنايه از كمال قدرت و به همين جهت خداى تعالى به صورت تثنيه آورد تا به كمال قدرت خود اشاره كرده باشد.(3)

15. سخن نارواى يهود در باره خداوند (نافذ نبودن قدرت او) موجب دورى آنان از رحمت الهى: و لعنوا بما قالوا.(4)

16. معارف نازل شده بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) موجب افزايش طغيانگرى و كفرورزى بسيارى از يهوديان: و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربّك طغيانا و كفرا.(5)

17. آيه كلما اوقدوا نارا للحرب أطفاها الله يكى از نكات اعجازآميز زندگانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا خداوند خبرى داده است كه بر طبق آن عمل كرده، يهوديان در ميان مردم حجاز به قدرت و شوكت شناخته شده بودند تا آنجا كه قريش از آن ها كمك مى گرفت و دو قبيله اوس و خزرج براى هم پيمان شدن با آنان بر يكديگر سبقت مى گرفتند، ليكن خداوند آنان را منكوب ساخت. پيامبر يهوديان بنى نضير و بنى قينقاع را تبعيد و يهوديان بنى قريضه را قتل عام و يهوديان خيبر را تار و مار و يهوديان فدك را مغلوب ساخت.(6)

ص: 233


1- راهنما، ج 4، ص 475.
2- همان.
3- الميزان، ج 6، ص 47.
4- راهنما، ج 4، ص 478.
5- همان.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 111؛ نمونه، ج 4، ص 452.

18. براى دريافت الطاف الهى، بايد ابتدا گناهان را پاك كرد: لكفرنا... ادخلنا.(1)

19. آيه 65 اشاره دارد بر اين كه گناهان اهل كتاب بسيار زياد بوده است و از طرفى به سعه رحمت الهى و باز بودن درِ توبه دلالت دارد و اين كه رحمت الهى بسيار گسترده است هر چند گناهانى عظيم مانند اهل كتاب باشد.(2)

20. آمرزش گناهان، شرط ورود به بهشت: لكفّرنا عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنّات النعيم. تقدم آمرزش بر ورود به بهشت مى تواند اشاره به اين باشد كه تا گناهان آدمى آمرزيده نشود، به بهشت وارد نخواهد شد.(3)

21. آيه 66 اشاره اى است به اين مطلب كه آنچه بر سر اينان از سختى و فشار وارد شد همه بر اثر جنايات و بدى هايى بود كه خود آنان انجام دادند و هيچ قصورى از طرف خداوند نبوده است.(4)

22. بپا داشتن كتب آسمانى و فرامين الهى در جامعه، موجب رفاه اقتصادى و بهره مند شدن از نعمت هاى الهى: و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل... لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.(5)

23. علت اين كه خداوند از ميان تمام منافع نعمت ها تنها به خوردن اشاره مى كند، اين است كه معظم منافع خوردن است بدين ترتيب خداوند متعال يهود را به ياد نعمت هايى كه از دست داده اند افكنده و آنان را به تأسف وامى دارد.(6)

24. در آيه 67 چند نكته هست:

الف. در اين آيه رسول الله (صلی الله علیه و آله) با اين كه داراى القاب زيادى است به عنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته و از اين جهت است كه در اين آيه گفت و گو از تبليغ است و مناسب ترين القاب و عناوين آن جناب در اين مقام همان عنوان رسالت است.

ص: 234


1- نور، ج 3، ص 124.
2- مراغى، ج 6، ص 156؛ كشاف، ج 1، ص 657.
3- راهنما، ج 4، ص 484.
4- مراغى، ج 6، ص 156؛ روح البيان، ج 2، ص 416.
5- راهنما، ج 4، ص 486.
6- مجمع البيان، ج 7، ص 114؛ روح المعانى، ج 3، ص 351.

ب. در اين آيه از خود آن مطلبى كه بايد تبليغ شود اسم نبرده تا هم به عظمت آن اشاره كرده باشد و هم به آن چيزى كه لقب رسالت به آن اشاره داشت اشاره كند؛ يعنى بفهماند كه اين مطلب امرى است كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) در آن هيچ گونه اختيارى ندارد.(1)

25. رسالت الهى پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى ابلاغ وحى، جلوه اى از ربوبيت خداوند: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك. گزينش اسم «رب» نشانه ارتباط رسالت و وحى با ربوبيت الهى است.(2)

26. پيام ويژه و مهم خداوند در آيه تبليغ (ولايت على (علیه السلام)، داراى ارزشى هم طراز با تمامى رسالت: بلغ ما انزل... و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.(3)

27. خداوند تضمين كننده حفاظت پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خطرات احتمالى ابلاغ پيامبر ويژه الهى (ولايت على (علیه السلام): بلغ ما انزل... و اللّه يعصمك من الناس.(4)

28. اعلان نكردن ولايت على (علیه السلام) از سوى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) موجب حبط عمل آن حضرت: و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه بعد از خواندن آيه فوق خطاب به على (علیه السلام) فرمود:

«و لو لم ابلغ ما امرت به من ولايتك لحبط عملى...».(5)

29. جمله و ان لم تفعل فما بلغت رسالته گرچه صورت تهديد دارد، ليكن در حقيقت در صدد بيان اهميت مطلب است و مى خواهد بفهماند مطلب اينقدر مهم است كه اگر در حق آن كوتاهى شود حق چيزى از اجزاى دين رعايت و ادا نشده است.(6)

30. خداوند از بيان نوع شكنجه و آزار مردم سكوت كرد تا افاده عموم كند و همه انواع آزارها را شامل شود، ليكن از همه بيشتر همان كارشكنى ها و اقداماتى كه باعث سقوط دين و كاهيدن رونق آن است به ذهن مى رسد.(7)

31. مهم ترين ايرادى كه در مورد حديث غدير مى شود اين است كه «مولى» به معناى

ص: 235


1- الميزان، ج 6، ص 71.
2- راهنما، ج 4، ص 491.
3- همان، ص 492.
4- همان.
5- همان، ص 493.
6- همان.
7- همان، ص 73.

دوست و يار و ياور است. پاسخ اين كه: اگر «مولى» در سخن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به اين معنا باشد اين مطلبى نبود كه پيامبر تا آن زمان بيان نكرده باشد. ثانيا چيزى نبود كه از ابلاغ آن ترس داشته باشد. ثالثا مسأله اى نبود كه خداوند در عدم ابلاغ آن تهديد كند.(1)

آیه 68-71

اشاره

آيات 71-68

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيانًا وَ كُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (68)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (69)

لَقَدْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَريقًا كَذَّبُوا وَ فَريقًا يَقْتُلُونَ (70)

وَ حَسِبُوا أَلاّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثيرٌ مِنْهُمْ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (71)

ترجمه

بگو: «اى اهل كتاب! شما هيچ آيين صحيحى نداريد، مگر اين كه تورات و انجيل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است، بر پا داريد.» ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده، (نه تنها مايه بيدارى آن ها نمى گردد، بلكه) بر طغيان و كفر بسيارى از آن ها مى افزايد. بنا بر اين، از اين قوم كافر، (و مخالفت آن ها،) غمگين مباش. * آن ها كه ايمان آورده اند، و يهود و صابئان و مسيحيان، هر گاه به خداوند يگانه و روز جزا، ايمان بياورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آن هاست، و نه غمگين خواهند شد. * ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم؛ و رسولانى به سوى آن ها فرستاديم؛ (ولى) هر زمان پيامبرى حكمى بر خلاف هوس ها و دلخواه آن ها مى آورد، عدّه اى را تكذيب مى كردند؛ و عده اى را مى كشتند. * گمان كردند مجازاتى در كار نخواهد بود؛ از اين رو (از ديدن حقايق و شنيدن سخنان حق،) نابينا و كر شدند؛ سپس (بيدار گشتند، و) خداوند توبه آن ها راپذيرفت؛ ديگر بار (در خواب غفلت فرو رفتند، و) بسيارى از آن ها كور و كر شدند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهند، بيناست.

ص: 236


1- نمونه، ج 5، ص 15-16.

شأن نزول

جمعى از يهود خدمت پيامبر رسيدند و گفتند: آيا تو اقرار ندارى تورات از ناحيه خداوند است ؟ فرمود: آرى، آن ها گفتند: ما تورات را كه مشترك بين ما و شماست قبول داريم و قرآن را قبول نداريم. آيه شريفه در پاسخ آن ها نازل شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ارزش و عظمت اهل كتاب در پرتو اقامه و عمل كردن به دستورات تورات و انجيل وقرآن كريم، آرامش روحى براى مؤمنان صالح اعم از مسمانان و غير آنان، پيمان شكنى بنى اسرائيل و هواپرستى آنان عامل تكذيب و قتل پيامبران و انحطاط فكرى بنى اسرائيل.

ب. كتب آسمانى همه از يك مصدر و مبدأ نازل شده گرچه آخرين كتاب آسمانى كامل ترين و جامع ترين آن هاست و به همين دليل لازم العمل است به علاوه در كتب پيشين بشارت هاى متعددى نسبت به قرآن آمده؛ اگر آن ها تورات و انجيل را پذيرفتند طبعا بايد قرآن را نيز بپذيرند، ولى اكثريت آنان راه طغيان را پيش گرفتند.

ج. مراد از ما انزل اليكم ظاهرا چيزهايى است كه توسط پيامبران بنى اسرائيل غير ازموسى و عيسى نازل شده است.(1)

د. فلا تأس على القوم الكافرين؛ بر زيادتى كفر و طغيان اين گروه اندوهگين مباش وازمخالفت هاى اين جمعيت كافر ناراحت مشو.(2)

ه -. آيه ان الذين ءامنوا و... در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت ونيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست. بنا بر اين افرادى كه خود را به نام مؤمنين وجمعى به نام يهودى و طايفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارى نام نهاده اند از اين نامگذارى ها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود؛ چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است. كوتاه سخن اين كه صرف ادعاى يهوديت

ص: 237


1- احسن الحديث، ج 3، ص 113.
2- نمونه، ج 5، ص 26؛ مراغى، ج 6، ص 161.

ونصرانيت كارساز نيست بايد اقدام عملى كرد و تورات و انجيل را اقامه كرد و اقامه آن به اين است كه قرآن كريم را نيز بپذيرند.(1)

و. در باره آيين صابئى ها نظرات مختلفى بيان شده است: علامه طباطبايى در تفسير الميزان پس از اشاره به اقوالى گوناگون تأييد مى كند كه آيين صابئى آيينى ممزوج از يهود، مجوس و حرانيه بوده است.(2)

ز. مراد از ميثاق، پيمان عمل به آنچه خدا بر آن ها نازل كرده بود مى باشد كه در آيه 93 بقره بيان شده است. بعد مى فرمايد: نه تنها به پيمان عمل نكردند، بلكه هر گاه پيامبرى براى هدايت آن ها آمد يا تكذيب كردند يا آن ها را كشتند.(3)

ح. علت اين كه آنان گمان نمى كردند امتحانى در كار باشد اين بود كه براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم و مى گفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم.(4)

نكته ها

1. اهل كتاب مدعى داشتن شخصيت دينى و اعتقادات صحيح مذهبى: يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوراة و الانجيل. به نظر مى رسد مراد از «شىء» دين و آيين باشد، بنا بر اين معنى جمله لستم على شىء چنين است: اى اهل كتاب شما هيچ پايگاه دينى و مذهبى نداريد، و اين رد پندار آنانى است كه خويشتن را به صرف داشتن كتاب آسمانى مردمى اهل دين و آيين مى پنداشتند.(5)

2. منفى آمدن كلمه «شىء» يعنى لستم على شىء دلالت دارد بر اين كه براى اين گروه حتى كمترين حظّ از دين و تقوا كه بتوان تصور كرد هم وجود ندارد.(6)

3. اهل كتاب، موظف به پذيرش و اقامه قرآن و تعاليم نازل شده بر پيامبر (صلی الله علیه و آله): و ليزيدن

ص: 238


1- الميزان، ج 6، ص 97؛ نور، ج 3، ص 134.
2- راهنما، ج 4، ص 500.
3- نمونه، ج 5، ص 29.
4- الميزان، ج 6، ص 98؛ مراغى، ج 6، ص 164؛ روح البيان، ج 2، ص 422؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 167.
5- راهنما، ج 4، ص 495.
6- التحرير و التنوير، ج 5، ص 158.

كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا. ظاهرا ازدياد كفر و طغيان اهل كتاب بر اثر نپذيرفتن قرآن است. بنا بر اين آنان موظف به پذيرش قرآن و تعاليم آن هستند.(1)

4. آمدن اسم ظاهر به جاى ضمير در جمله فلا تأس على القوم الكافرين به علت تنبيه بر اين مطلب است كه اى پيامبر علت اين كه مى گوييم ناراحت نباش اين است كه اين قوم كافر هستند و از روى عناد آن را پذيرفته اند.(2)

5. آيه با تعبير عمل صالحا اين حقيقت را مشخص مى سازد كه بايد در مورد تفاوت مذاهب به آخرين قانون عمل كنند؛ زيرا عمل به قوانين نسخ شده، عمل صالح نيست، بلكه عمل صالح به قوانين موجود و آخرين قانون موجود است.(3)

6. در جمله فريقا كذبوا و فريقا يقتلون، «كذبوا» به صورت ماضى و «يقتلون» به صورت مضارع آمده است و شايد علت اين باشد كه به حكم دلالت فعل مضارع بر استمرار مى خواهد ادامه اين روح را در آن ها بيان كند كه تكذيب و قتل پيامبران در زندگى آن ها يك امر اتفاقى نبوده است، بلكه به صورت يك برنامه و مكتب بوده است.(4)

7. استقامت و پايدارى انبياى بنى اسرائيل در انجام رسالت خويش، تا مرز شهادت: فريقا كذبوا و فريقا يقتلون.(5)

8. ريشه تكذيب و كشتن انبيا، هواى نفس بنى اسرائيل است: بما لاتهوى أنفسهم.(6)

9. مصونيت از امتحان و عذاب الهى بر اثر انتساب به پيامبران و آيين ايشان، پندارى موهوم و بى اساس: ان الذين ءامنوا و الذين هادوا... و حسبوا الا تكون فتنة. ارتباط اين آيه با آيه 69 مى رساند كه آسودگى خاطر بنى اسرائيل از امتحان و عذاب الهى برخاسته از انتساب آنان به بنى اسرائيل و دين يهود بوده است و جمله «حسبوا...» بيانگر پوچى اين پندار مى باشد.(7)

10. شايد علت مقدم داشتن «عموا» (نابينا شدن) بر «صموا» (كر شدن) اشاره به اين باشد

ص: 239


1- راهنما، ج 4، ص 497.
2- روح المعانى، ج 3، ص 366.
3- نمونه، ج 5، ص 27.
4- نمونه، ج 5، ص 29؛ مجمع البيان، ج 7، ص 127؛ آسان، ج 4، ص 224.
5- راهنما، ج 4، ص 503.
6- نور، ج 3، ص 135.
7- راهنما، ج 4، ص 505.

كه نخستين بار بايد آيات خدا و معجزات پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ببينند و سپس به دستورات او گوش فرا دهند.(1)

11. تكرار جمله عموا و صموا يا به عنوان تأكيد است يا اشاره به دو سرگذشت مختلف مى باشد كه براى بنى اسرائيل واقع شد؛ يكى به هنگام حمله مردم بابل و ديگرى به هنگام حمله ايرانيان كه بنى اسرائيل به جهت دو انحراف اجتماعى و دو فساد و برترى طلبى خداوند دو بار آنان را سخت مجازات كرد چنان كه در آيه 4 اسراء مى فرمايد: لتفسدن فى الارض مرّتين و لتعلنّ علوّا كبيرا.(2)

12. بسيارى از بنى اسرائيل با شكستن توبه بينش بازيافته خويش را از دست داده و به اعمال ناروا گراييدند: فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا... و اللّه بصير بما يعملون.(3)

ص: 240


1- نمونه، ج 5، ص 30.
2- همان، ص 31؛ مجمع البيان، ج 7، ص 128؛ كاشف، ج 3، ص 101.
3- راهنما، ج 4، ص 507.

آیه 72-75

اشاره

آيات 75-72

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسيحُ يا بَني إِسْرائيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ (72)

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (73)

أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (74)

مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ اْلآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُؤْفَكُونَ (75)

ترجمه

آن ها كه گفتند: «خداوند همان مسيح فرزند مريم است»، به يقين كافر شدند، (با اين كه خودِ) مسيح گفت: «اى بنى اسرائيل! خداوند يگانه را، كه پروردگار من و شماست، پرستش كنيد؛ زيرا هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است؛ و جايگاه او دوزخ است؛ و ستمكاران، يار و ياورى ندارند.» * آن ها كه گفتند: «خداوند، يكى از سه خداست» (نيز) به يقين كافر شدند؛ معبودى جز معبود يگانه نيست؛ و اگر از آنچه مى گويند دست برندارند، عذاب دردناكى به كافرانِ آن ها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند،) خواهد رسيد. * آيا به سوى خدا باز نمى گردند، و از او طلب آمرزش نمى كنند؟! (در حالى كه) خداوند آمرزنده مهربان است. * مسيح فرزند مريم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پيش از وى نيز، فرستادگان ديگرى بودند؛ مادرش، زن بسيار راستگويى بود؛ هر دو، غذا مى خوردند؛ (با اين حال، چگونه دعوى الوهيتِ مسيح و پرستش مريم را داريد؟!) بنگر چگونهنشانه ها را براى آن ها آشكار مى سازيم؛ سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ابطال معبود بودن عيسى با ذكر دو دليل 1. حضرت عيسى را فرزند مريم دانسته است. 2. سخن عيسى (علیه السلام) را در امر به عبادت خدا و پيامد شرك را در روز قيامت بيان مى كند، كفرورزى معتقدان به تثليث و عذاب آنان در قيامت، دعوت به توبه و استغفار از اعتقاد باطل

ص: 241

واثبات رسول بودن مسيح (علیه السلام) و نياز او به طعام مانند ساير رسولان.

ب. در اين كه منظور از الذين كفروا چه كسانى هستند اقوالى است:

1. منظور مشركان مكه اند كه يهود با آنان طرح دوستى ريخته بودند.

2. منظور ستمگران و جبارانى بوده اند كه يهود در اعصار گذشته با آنان طرح دوستى مى ريختند.(1)

ج. در اين كه ضمير «منهم» به چه گروهى بر مى گردد دو احتمال است: 1. اهل كتاب. 2. مشركان و بت پرستان.(2)

نكته ها

1. جمله و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا ربى و ربكم دلالت دارد بر اين كه او (حضرت مسيح) خود مربوب است؛ يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اين كه فرمود انه من يشرك بالله فقد حرم...، دلالت دارد بر اين كه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز و شريك گرفتن، شرك است ومرتكب آن كافر و نيز دلالت دارد بر اين كه بهشت بر كفار حرام است.(3)

2. در آيه ليمسن الذين كفروا... علت اين كه اين عذاب را اختصاص به كافران ايشان داده اين است كه او علم دارد كه برخى از ايشان توبه خواهند كرد.(4)

3. آيه 73 دلالت دارد بر اين كه هر كس بگويد خداوند يكى از 3 عنصر است كافر خواهد بود و كسانى كه مى گويند كفر انكار قلبى است معتقدند كه افعال ظاهرى، نظير همين گفتار وسجده كردن براى بت ها، نمايشگر آن اعتقاد قلبى است.(5)

4. علت اين كه به جاى ضمير موصول آورد ليمسن الذين كفروا و نفرمود «ليمسنكم...»، اين است كه با تكرار «الذين كفروا» شهادت بر كفر ايشان داده باشد.(6)

ص: 242


1- نمونه، ج 5، ص 45؛ مجمع البيان، ج 7، ص 141؛ كاشف، ج 3، ص 109؛ مراغى، ج 6، ص 172؛ صافى، ج 2، ص 75.
2- الميزان، ج 6، ص 114؛ نمونه، ج 5، ص 46.
3- همان؛ مراغى، ج 6، ص 166؛ كشاف، ج 1، ص 663.
4- مجمع البيان، ج 7، ص 132.
5- همان.
6- كشاف، ج 1، ص 664؛ روح البيان، ج 2، ص 424.

5. مسيحيان به خاطر پافشارى به عقايد باطل خويش (الوهيت مسيح (علیه السلام) و تثليث) مورد توبيخ خداوند: لقد كفر الذين قالوا ان اللّه هو المسيح... أفلا يتوبون الى الله. استفهام توبيخى در «أفلا يتوبون...» براى سرزنش مسيحيان بر ترك توبه و استغفار از عقايد كفرآميز به كار رفته است.(1)

6. تكرار «انظر» در آيه 75 اشاره به اين است كه از يك سو در اين دلايل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سو به عكس العمل هاى منفى و حيرت انگيز آن ها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است.(2)

7. خداوند از ميان تمام صفات، صفت خوردن را براى حضرت مسيح و مادرش بيان كرد؛ زيرا اولاً اين صفت ظاهر و عيان بود و ثانيا در تمام اناجيل اين صفت را براى حضرت عيسى (علیه السلام) ذكر كرده بودند.(3)

8. خداوند جمله قد خلت من قبله الرسل را بيان نمود تا بدين طريق بيان كند كه كسانى كه قبل از حضرت عيسى (علیه السلام) آمدند رسولانى بودند كه آمدند و درگذشتند و حتى بعضى از آن ها معجزاتى به مراتب عجيب تر از معجزه حضرت عيسى داشتند تا بدين طريق بشريت مسيح و امكان مرگ و حيات او را تأكيد كند.(4)

9. روا بودن مرگ براى مسيح (علیه السلام) نشانه خدا نبودن وى: قالوا ان الله هو المسيح... الا رسول قد خلت من قبله الرّسل. جمله قد خلت من قبله الرسل كه اشاره به امكان رحلت و مرگ مسيح (علیه السلام) دارد، برهانى براى رد پندار الوهيت آن حضرت است.(5)

10. مريم مادر مسيح (علیه السلام)، بانويى بسيار راستگو: و امّه صديقة. «صدّيق» به كسى گفته مى شود كه بسيار راستگو باشد.(6)

11. گفتار و كردار مريم هماهنگ يكديگر و مطابق با واقع: امّه صدّيقة. «صديق» به

ص: 243


1- راهنما، ج 4، ص 516.
2- نمونه، ج 5، ص 39؛ مجمع البيان، ج 7، ص 135.
3- التحرير و التنوير، ج 5، ص 175.
4- الميزان، ج 6، ص 106؛ روح المعانى، ج 3، ص 373؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 174.
5- راهنما، ج 4، ص 519.
6- همان.

كسى گفته مى شود كه سخن و اعتقادش مطابق واقع باشد و راستگويى خودش را با كردارش ثابت كند.(1)

12. توانايى زن براى نيل به درجات والاى كمال و ارزش هاى معنوى: و امه صديقة.(2)

13. تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث در قرون نخستين و مخصوصا در عصر عيسى (علیه السلام) وجود نداشت و حتى در اناجيل تحريف شده سخن از تثليث نيست و محققين از مسيحيت به اين حقيقت معترفند، بنا بر اين اصرار قرآن بر مسأله توحيد با منابع موجود مسيحيت هماهنگ است، ليكن برخى از مسيحيان معتقد به تثليث شدند؛ يعنى معتقدند خداوند و عيسى و روح القدس در عين حال كه سه تا هستند يكى هستند و آيه شريفه چنين اعتقادى را كفر مى داند و مى فرمايد خداوند يگانه است: و ما من اله الا اله واحد.(3)

ص: 244


1- همان.
2- همان.
3- نمونه، ج 5، ص 34-35.

آیه 76-81

اشاره

آيات 81-76

قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ اللّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (76)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثيرًا وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبيلِ (77)

لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى لِسانِ داوُودَ وَ عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78)

كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79)

تَرى كَثيرًا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80)

وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثيرًا مِنْهُمْ فاسِقُونَ (81)

ترجمه

بگو: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه مالك سود و زيان شما نيست ؟! و خداوند، شنوا و داناست.» * بگو: «اى اهلِ كتاب! در دين خود، غلوّ (و زياده روى) نكنيد؛ و غير از حق نگوييد؛ و از هوس هاى جمعيتى كه پيشتر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروى ننماييد.» * كافرانِ بنى اسرائيل، بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن (و نفرين) شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه كردند، و تجاوز مى نمودند. * آن ها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند؛ چه بدكارى انجام مى دادند! * بسيارى از آن ها را مى بينى كه كافران (و بت پرستان) را دوست مى دارند (و با آن ها طرح دوستى مى ريزند)؛ نفسِ (سركشِ) آن ها، چه بد اعمالى از پيش براى (معاد) آن ها فرستاد، كه نتيجه آن، خشم خداوند بود؛ و در عذاب (الهى) جاودانه خواهند ماند. * و اگر به خدا و پيامبر و آنچه بر او نازل شده، ايمان مى آوردند، (هرگز) آنان [= كافران] را به دوستى اختيار نمى كردند؛ ولى بسيارى از آن ها فاسقند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ذكر چند دليل بر معبود نبودن حضرت عيسى (علیه السلام)، برحذر داشتن اهل كتاب از غلوّ در دين الهى و پيروى نكردن از افراد گمراه، دور بودن كفار بنى اسرائيل از رحمت الهى به جهت

ص: 245

عصيان و ظلم و ترك فريضه نهى از منكر، عذاب الهى براى سرپرست قرار دادن كفار اهل كتاب و ايمان به خدا و پيامبر و قرآن كريم مانع پذيرفتن سلطه تبهكاران.

ب. در آيات 75 و 76 چهار دليل ذكر مى كند بر اين كه حضرت عيسى (علیه السلام) نمى تواند خدا و معبود باشد: 1. اين كه عيسى رسول است مانند ساير انبيا، پس چرا ساير انبيا را خدا نمى دانيد. 2. مادرش راستگو است كه او را پرورش داده و فرزندى كه نياز به پرورش دارد چگونه مى تواند از خدا باشد. 3. مادر و فرزند هر دو محتاج به غذا و طعام بودند با اين احتياج چگونه مى تواند معبود باشد. 4. عيسى علاوه بر اين كه مالك نفع و ضرر خويش نيست مالك نفع و ضرر شما هم نخواهد بود و معبود كسى است كه بتواند مالك نفع و ضرر شما باشد.

ج. غلو اهل كتاب همين بوده كه انبيا و احبار و راهبان خود را تا مقام ربوبيت بالا برده و در برابر آنان به نحوى كه جز براى خدا شايسته نيست خضوع مى كرده اند.(1)

د. مراد از اين قوم در لا تتبعوا اهواء قوم كسانى اند كه چشم مردم عوام به دستشان دوخته و همواره سر در اطاعتشان دارند و گمراهى مردم تنها به خاطر پيروى آنان است و اين گروه بت پرستانند؛ زيرا داستان پدرى و پسرى اعتقادى بوده است كه قبلاً در ميان بت پرستان بوده و از ايشان به طور ناخودآگاه به مسيحيان و ساير اهل كتاب راه يافته است.(2)

نكته ها

1. مسيح (علیه السلام) و مادرش مريم، مالك هيچ سود و زيانى براى مردم نيستند: أتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا.(3)

2. دفع زيان و جلب منفعت، انگيزه اى براى پرستش: اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا.(4)

3. در آيه ما لا يملك...، به جاى كلمه «مَن»، «ما» به كار برده شده است شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بت ها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند

ص: 246


1- الميزان، ج 6، ص 111.
2- همان، ص 112.
3- راهنما، ج 4، ص 523.
4- همان.

و بگويد اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت و بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود زيرا در مخلوق بودن مساوى اند.(1)

4. كلمه «انظر» دو بار بيان شده؛ «انظر» اول اشاره به اين است: به اين دلايل روشن بنگر كه براى توجه هر كسى كافى است. «انظر» دوم يعنى به عكس العمل هاى منفى آنان بنگر كه براى هر كسى جاى تعجب است.

5. ضرر را خداوند بر نفع مقدم داشت: لا يملك لكم ضرّا و لا نفعا چرا كه اهميت دفع ضرر از جلب منفعت بيشتر است و فطرت آدمى بر اين است كه ابتدا ضرر را از خويش دفع كند سپس به دنبال جلب منفعت برود و بيشترين چيزى كه باعث مى شد كه مردم عبادت بت ها را انجام دهند اين بود كه از بت ها مى خواستند كه ضررها را از آن ها دور سازد.(2)

6. غلو در باره رهبران دينى، غلو در دين است با توجه به آيات قبل كه مسيح را خدا مى دانستند: لا تغلوا فى دينكم.(3)

7. پيروى از تمايلات در عقايد دينى، موجب خارج شدن از حد اعتدال و راه ميانه: ولا تتبعوا أهواء قوم... و ضلوا عن سواء السبيل.(4)

8. در آيه 78 فقط نام حضرت داود و عيسى برده شده است و اين شايد به خاطر اين است كه سرشناس ترين پيامبران بعد از موسى اين دو پيامبر هستند يا به اين علت كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند.(5)

9. قرآن با جمله لعن الذين كفروا اعلام مى كند كه داود از كسانى كه راه كفر را پيش گرفتند متنفر بود و علت لعن عيسى و داود به جهت چهار امر بود: عصيان، ظلم و تجاوز، ترك نهى از منكر و دوستى با كفار.

10. بعثت داود (علیه السلام) قبل از بعثت عيسى (علیه السلام): على لسان داود و عيسى ابن مريم. تقديم ذكرى داود بر عيسى حاكى از سبقت زمانى حضرت داود است.(6)

ص: 247


1- نمونه، ج 5، ص 40؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 177؛ كاشف، ج 3، ص 107.
2- الميزان، ج 6، ص 109؛ روح المعانى، ج 3، ص 374؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 177.
3- نور، ج 3، ص 142.
4- راهنما، ج 4، ص 527.
5- نمونه، ج 5، ص 43؛ مجمع البيان، ج 7، ص 140.
6- راهنما، ج 4، ص 530.

11. مسخ گروهى از بنى اسرائيل به صورت خوك، در اثر لعن حضرت داود (علیه السلام) و به صورت ميمون، در اثر لعن حضرت عيسى (علیه السلام): لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى. از امام صادق (علیه السلام) در باره آيه فوق روايت شده:

«الخنازير على لسان داود (علیه السلام) والقردة على لسان عيسى ابن مريم (علیه السلام)».(1)

12. علت اين كه در آيه 79 كار زشت را منكر ناميد اين است كه عقل كار نيكو را مى پسندد و با آن آشناست و كار زشت را نمى پسندد و با آن ناآشنا است. بنا بر اين هر چه را عقل انكار كند ناپسند و زشت و هر چه را انكار نكند پسنديده است.(2)

13. ترك نهى از منكر از اعمال زشت و ناپسند گروهى از بنى اسرائيل: كانوا لا يتناهون... لبئس ما كانوا يفعلون.(3)

14. در آيه 78 جمله بما عصوا و كانوا يعتدون، به جاى تعبير مصدر يعنى «عصيانهم و كونهم معتدين» از دو جمله فعلى استفاده نمود تا دلالت بر استمرار اعتداء و تجاوز آن ها نمايد و از صيغه ماضى استفاده نمود تا بيان كند كه اين عصيان امرى قديمى و از گذشته بوده است.(4)

15. خداوند بر ترك نهى از منكر با اين كه ترك است و عملى نيست لفظ «فعل» يعنى انجام دادن را قرار داد و لبئس ما كانوا يفعلون چرا كه سكوت بر منكر، خالى از اظهار رضا و مشاركت بر عمل نيست.(5)

16. روابط دوستانه و ولايى بنى اسرائيل با كافران مشرك، رابطه اى مداوم، علنى و آشكار: ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا. كلمه «ترى» مى رساند كه روابط دوستانه بنى اسرائيل با مشركان علنى بوده و فعل مضارع «يتولون» حاكى از استمرار و تداوم آن روابط مى باشد.(6)

17. انسان خود تعيين كننده سرنوشت و فرجام خويش: قدمت لهم انفسهم.(7)

ص: 248


1- همان، ص 531.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 141.
3- راهنما، ج 4، ص 533.
4- التحرير و التنوير، ج 5، ص 180.
5- التحرير و التنوير، ج 5، ص 181.
6- راهنما، ج 4، ص 534.
7- همان، ص 535.

18. ايمان به خدا، پيامبر (صلی الله علیه و آله) و قرآن، ناسازگار با گزينش كافران براى دوستى و ولايت: لو كانوا يؤمنون باللّه و النبى و ما أنزل اليه ما اتخذوهم أولياء.(1)

آیه 82-86

اشاره

آيات 86-82

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْبانًا وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ (83)

وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحينَ (84)

فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ (85)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (86)

ترجمه

به طور مسلّم، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهى يافت؛ ونزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند: «ما نصارى هستيم»؛ اين به خاطر آن است كه در ميان آن ها، افرادى عالم و تارك دنيا هستند؛ و آن ها (در برابر حق) تكبّر نمى ورزند. * و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشم هاى آن ها را مى بينى كه (از شوق،) اشك مى ريزد، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند؛ آن ها مى گويند: «پروردگارا! ايمان آورديم؛ پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس. * چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالى كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!» * خداوند به خاطر اين سخن، به آن ها باغ هايى از بهشت پاداش داد كه از زير درختانش، نهرها جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است جزاى نيكوكاران! * و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، همان ها اهل دوزخند.

ص: 249


1- همان، ص 539.

شأن نزول

اين آيات در باره نجاشى زمامدار حبشه و ياران او نازل شده وقتى مسلمانان مورد اذيت و آزار مشركان قرار گرفتند، به پيشنهاد پيامبر، مسلمانان به طرف حبشه هجرت كردند. در مرحله اول 11 مرد و 4 زن در ماه رجب سال پنجم بعثت كه مهاجرت اول بود بعد از مدتى جعفر بن ابى طالب با 82 مرد و جمعى از زنان هجرت كردند. طرح اين هجرت براى مشركان سخت بود چون ديدند در آينده با جمعيت زيادى از مسلمانان كه در منطقه امن و امان به سر مى برند مواجه مى شوند، از اين رو دو نفر به نام عمرو بن عاص و عمارة بن وليد را فرستادند تا از اين ها سعايت و بدگويى كنند كه با تقديم هدايايى خود را به نزد پادشاه رساندند و از اين مسلمانان بدگويى كردند.

نجاشى گفت: تا من با نمايندگان اين ها تماس نگيرم و حرف آن ها را نشنوم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم، از اين رو جلسه اى مهم تشكيل داد. نجاشى پس از استماع سخنان نمايندگان قريش رو به جعفر كرد و گفت: نظر خود را بيان كنيد؛ او هم آيات سوره مريم را قرائت كرد كه باعث شد اشك شوق از ديدگان آن ها جارى شود، اينجا بود كه نجاشى آن دو نفر را اخراج كرد و به مسلمانان گفت: شما در كشور من در امن و امان هستيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شدت عداوت و دشمنى يهود و مشركان نسبت به مسلمانان و محبت نصارى به مؤمنان به جهت داشتن دانشمندان و ترسايان، بيان برخى از ويژگى هاى آنان.

نكته ها

1. دشمنى يهود با مسلمانان بيش از دشمنى مشركان با آنان است: لتجدن أشد الناس عداوة للذين ءامنوا اليهود و الذين أشركوا. تقديم ذكرى «يهود» بر «مشركان» مى تواند اشاره به برداشت فوق باشد.(1)

ص: 250


1- راهنما، ج 4، ص 541.

2. نقش مؤثر عالمان دينى و عابدان خداترس در بهبود و اصلاح آرا و افكار مردم: ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا. به عالمان دينى كه عهده دار رياست مذهبى مسيحيان هستند، قسيسين (كشيش) گفته مى شود و رهبان جمع راهب است و راهب به كسى گفته مى شود كه از ترس خدا بى اندازه عبادت مى كند و در اصطلاح به عابدان مسيحى اطلاق مى شود.(1)

3. علت نزديك تر بودن نصارا به اسلام 4 چيز است: 1. در بين ملت نصارا علما زيادند. 2. اين كه در ميان آنان زهّاد و پارسايان فراوانند. 3. ملت نصارا مردمى متكبر نيستند. 4. وقتى آيات الهى را مى شنوند به جهت شناخت و معرفتى كه نسبت به حق دارند اشك شوق مى ريزند.(2)

4. سؤال: با اين كه اهل كتاب و مشركين از لحاظ حال و عقايد متفاوت با مسلمين هستند به چه سبب نصارا را از جهت دوستى با اسلام نزديك ترين ملت ها معرفى كرد؟

پاسخ: از اين ملت عده بيشترى به اسلام گرويده و به رسول الله (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند و درست است كه از ملت هاى ديگر و يهود و مشركين نيز به رسول الله (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند، ليكن نحو ايمان آوردن اين سه ملت متفاوت بود؛ مثلاً نصارا بدون مبارزه، بلكه پس از تشخيص حقانيت با كمال شيفتگى و شوق به اسلام گرويدند در حالى كه هيچ اجبارى در كارشان نبود و مى توانستند با جزيه دادن به دين خود باقى بمانند، اما مشركين درست است كه اسلام آوردند، ليكن بعد از آن همه آزار و شكنجه كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ايشان تحمل كرد و آن همه جفا و قساوت و بى رحمى كه نسبت به مسلمين روا داشتند و يهود درست است كه اسلام را قبول كردند، ليكن مدت ها در نخوت و عصبيت خود پافشارى كردند، مكر و خدعه به كار بردند، عهدشكنى ها كردند و خواهان بلا و مصيبت مسلمين بودند.(3)

5. تأثير شديد و آشكار مسيحيان زمان پيامبر از شنيدن آيات قرآن: و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع. فيض به معناى جارى شدن است، «من» در من الدمع نشويه و «دمع» مصدر و به معناى اشك ريختن است و نسبت فيضان به چشم براى مبالغه

ص: 251


1- همان، ص 542.
2- الميزان، ج 6، ص 116.
3- همان، ص 115.

در گريستن و متأثر شدن است؛ يعنى آن قدر متأثر شدند كه گويا چشم هاى آنان بر اثر گريستن، جارى شد.(1)

6. كفر به خداوند، قرآن و رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) فاقد هر گونه دليل: و ما لنا لا نؤمن باللّه و ما جاءنا من الحق. استفهام در جمله فوق استفهام انكارى است؛ يعنى براى ما هيچ گونه عذر و دليلى وجود ندارد كه از ايمان به خداوند يكتا و پذيرش اسلام رويگردان باشيم.(2)

آیه 87-89

اشاره

آيات 89-87

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (87)

وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبًا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88)

لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ اْلأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ ذلِكَ كَفّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد؛ و از حدّ، تجاوز ننماييد؛ زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد. * و از نعمت هاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده است، بخوريد. و از (مخالفتِ) خداوندى كه به او ايمان داريد، بپرهيزيد. * خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده (و خالى از اراده،) مؤاخذه نمى كند؛ ولى در برابر سوگندهايى كه (از روى اراده) محكم كرده ايد، مؤاخذه مى نمايد. كفاره اين گونه قسم ها، اطعام ده نفر مستمند، از غذاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد؛ يا لباس پوشاندن بر آن ده نفر؛ يا آزاد كردن يك برده؛ و كسى كه هيچ كدام از اين ها را نيابد، سه روز روزه مى گيرد؛ اين، كفّاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد (و مخالفت مى نماييد). و سوگندهاى خود را حفظ كنيد (ونشكنيد.) خداوند آيات خود را اين چنين براى شما بيان مى كند، شايد شكر او را به جا آوريد.

ص: 252


1- راهنما، ج 4، ص 544-545.
2- همان، ص 548.

شأن نزول

روزى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره اوضاع قيامت سخن گفت. به دنبال آن جمعى از اصحاب تصميم گرفتند قسمتى از لذايذ را بر خود حرام كنند. حضرت على (علیه السلام) سوگند ياد كرد شب ها كمتر بخوابد و به عبادت بپردازد، عثمان بن مظعون قسم ياد كرد آميزش جنسى را ترك كند، بلال سوگند ياد كرد روزها روزه باشد. همسر عثمان نزد پيامبر آمد و شكايت كرد. پيامبر بر منبر رفت و فرمود چرا امور حلال را بر خود حرام مى كنيد؟ من يك روز روزه مى گيرم روز ديگر روزه نمى گيرم و قسمتى از شب را مى خوابم و در قسمتى از آن عبادت مى كنم و در كنار همسر خود هستم. آيات فوق نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحريم نكردن امور طيب و حلال و بهره مند شدن از رزق حلال و لزوم تقوا، عدم مؤاخذه خداوند از سوگند لغو و بيهوده و مؤاخذه از سوگند رسمى و بيان كفاره شكستن سوگند.

ب. سوگند بر دو قسم است: سوگند لغو و سوگند جدى. مراد از لغو در سوگندها، سوگندهاى بيهوده ايست كه غرض از آن ها عقد و پيمان و معاهده اى نباشد و صرفا از روى عادت يا سبب ديگرى بر زبان جارى شود و سوگند لغو عبارت است از همان گفتن نه والله وآرى والله كه مخصوصا در معامله ها و خريد و فروش ها بر زبان جارى مى شود.

و منظور از سوگند جدى آن است كه بر طبق اراده و تصميم صادر مى شود. «عقد» به معناى جمع كردن اطراف يك چيز محكم است و گره زدن دو سر طناب را عقد گويند و هر گونه پيمان معنوى را نيز عقد مى گويند، البته جدى بودن سوگند تنها براى صحت سوگند كافى نيست، بلكه محتواى سوگند بايد امر مباح باشد و سوگند به نام غير خدا معتبر نيست. اگر كسى سوگند جدى خود را شكست بايد يكى از سه كفاره را بدهد: اطعام ده مسكين يا پوشاندن آنان يا آزاد كردن بنده.(2)

ص: 253


1- نمونه، ج 5، ص 60.
2- نمونه، ج 5، ص 63؛ الميزان، ج 6، ص 163.
نكته ها

1. آيه 87 مؤمنين را از تحريم حلال نهى مى كند؛ يعنى دستور مى دهد آنچه را كه خدا برايشان حلال كرده بر خود حرام نكنند و اين تحريم حلال يا به اين مى شود كه در مقابل حليت شارع حرمتش را تشريع كنند يا به اين مى شود كه كسى از انجام آن عمل حلال جلوگيرى نموده يا خودش از انجامش امتناع بورزد چه همه اين ها تحريم و منع و در حقيقت نزاع با خداى سبحان است.(1)

2. خداوند تنها مرجع شايسته جعل و تشريع قوانين و احكام: لا تحرموا طيبات ما احل اللّه لكم.(2)

3. اين كه كلمه «طيبات» را به جمله احل الله لكم اضافه كرده است با اين كه كلام بدون ذكر آن هم تمام بود براى اين بود كه به تتميم جهت نهى اشاره كرده باشد و بفهماند تحريم حلال علاوه بر اين كه تجاوز از حد بندگى و معارضه با سلطنت خدا و مناقض با ايمان و تسليم است، خروج از حكم فطرت هم هست؛ زيرا فطرت خود هر حلالى را پاكيزه و طيب مى داند و از آن هيچ نفرتى ندارد.(3)

4. ايمان با تغيير و دست بردن در احكام الهى سازگار نيست.(4)

5. در آيه كلوا مما رزقكم خداوند نفرمود «كلوا ما رزقكم» و «مِن» براى تبعيض است گويا مقصود اين بوده است كه در خوردن به بعضى از آنچه خدا به شما داده اكتفا كنيد و بعض ديگر را در راه خيرات صرف كنيد.(5)

6. جمله كلوا مما رزقكم دلالت دارد بر اين كه خداوند متكفل روزى همه انسان ها شده است و حال كه اين گونه است شايسته است در طلب رزق تلاش خارج از حد اعتدال نداشته باشيم.(6)

ص: 254


1- الميزان، ج 6، ص 158.
2- راهنما، ج 4، ص 553.
3- همان، ص 159؛ احسن الحديث، ج 3، ص 134.
4- نور، ج 3، ص 153.
5- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 418.
6- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 418؛ روح البيان، ج 2، ص 432.

7. ضرورت رعايت تقوا در بهره گيرى از امكانات و روزى هاى خدادادى: و كلوا مما رزقكم الله حلالاً طيبا و اتقوا الله.(1)

8. ذكر حكم لا تحرموا طيبات ما... ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در آيات گذشته مدح و تمجيدى از جمعى از دانشمندان و رهبانان مسيحى شد به خاطر انعطاف وتسليم آنان در برابر حق بود و نه به خاطر برنامه ترك دنيا و تحريم طيبات و مسلمانان نمى توانند در اين قسمت از آن ها پيروى كنند.(2)

9. جمله اطعام عشرة مساكين... او كسوتهم... او تحرير رقبة دلالت دارد بر اين كه يكى از اين سه خصلت وجوب دارد و نه هر سه آن و از اين هم كه فرمود: فمن لم يجد فصيام... استفاده مى شود كه خصال مذكور تخييرى است و چنان نيست كه سومى در صورت عجز از دومى و دومى عجز از اولى باشد، بلكه هر سه در عرض هم واجبند و ترتيبى بينشان نيست.(3)

10. شكستن سوگند، گناه و پرداخت كفاره موجب بخشايش آن است: و لكن يؤاخذكم بما عقدتم الأيمان فكفّارته... ذلك كفّارة أيمانكم. مؤاخذه سوگندشكنان دليل عصيانگرى آنان است و كلمه كفاره كه به معناى پوشاننده است اشاره به بخشودگى گناه - در پى پرداخت كفاره - دارد.(4)

11. از آيه لا يؤاخذكم... استفاده مى شود كه قسم براى كار حرام ارزشى ندارد؛ زيرا اگر ارزشى داشت مخالفت آن حرام بود، بنا بر اين كفاره هم ندارد.(5)

12. قوانين اسلام در مسير فقرزدايى است و احكام فردى اسلام با مصالح جامعه هماهنگ است اطعام، پوشاندن، برده آزاد كردن، براى رفع فقر و حاجت مردم است: فكفارته اطعام عشرة مساكين.(6)

ص: 255


1- راهنما، ج 5، ص 558.
2- نمونه، ج 5، ص 62.
3- الميزان، ج 6، ص 164.
4- راهنما، ج 4، ص 561.
5- مجمع البيان، ج 7، ص 163.
6- نور، ج 3، ص 157.

13. انجام تكاليف دين منوط به توان و قدرت مكلف است: فمن لم يجد فصيام ثلاثة أيام.(1)

14. سوگند بى هدف و غير جدى به نام خداوند، مؤاخذه الهى را در پى ندارد: لايؤاخذكم الله باللغو فى أيمانكم. امام صادق (علیه السلام) در توضيح معناى «لغو» در آيه فوق فرمود:

«اللغو قول الرجل «لا والله» و «بلى و الله» و لا يعقد على شىء».(2)

آیه 90-93

اشاره

آيات 93-90

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90)

إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)

وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ (92)

لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (93)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و ازلام [= نوعى بخت آزمايى]، پليد واز عمل شيطان است، از آن ها دورى كنيد تا رستگار شويد. * شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد. آيا (با اين همه زيان و فساد، و با اين نهى اكيد،) خوددارى خواهيد كرد؟! * اطاعتِ خدا واطاعتِ پيامبر كنيد؛ و (از مخالفت فرمان او) بترسيد. و اگر روى برگردانيد؛ (مستحق مجازات خواهيد بود؛ و) بدانيد بر پيامبر ما، جز ابلاغ آشكار، چيز ديگرى نيست (و اين وظيفه را در برابر شما، انجام داده است). * بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، گناهى در آنچه خورده اند نيست؛ (و نسبت به نوشيدن شراب، قبل از نزول حكم تحريم، مجازات نمى شوند؛) اگر تقوا پيشه كنند، و ايمان بياورند، و اعمال صالح انجام دهند؛ سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند؛ سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند. و خداوند، نيكوكاران را دوست مى دارد.

ص: 256


1- راهنما، ج 4، ص 562.
2- همان، ص 564.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اجتناب از محرمات مانند خمر و قمار و... عامل رستگارى، بيان آثار برخى از محرمات و اهداف شوم شيطان از ترغيب به گناهان و ضرورت اطاعت از خدا و پيامبر اكرم پاداش ايمان و عمل صالح.

ب. بازى داراى برد و باخت (حتى با چيزهايى مثل استخوان و گردو)، قمار شمرده مى شود و حرام است: يا ايها الذين ءامنوا انما الخمر و الميسر... رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤال از معناى «ميسر» در آيه فوق روايت شده:

«كلما تقومر به حتى الكعاب و الجوز...».(1)

ج. لزوم پرهيز از حيوانات قربانى شده براى بت ها: و الانصاب... رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سؤال از معناى انصاب در آيه فوق روايت شده:

«ما ذبحوه لآلهتهم...».(2)

د. ظاهر اين است كه ايمان بعد از ايمان معتبر است و مراد از آن همان ايمان تفصيلى است؛ يعنى ايمان به يك يك احكامى كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) از ناحيه پروردگار خود آورده به گونه اى كه يكى از آن ها را انكار و رد نكند؛ در حقيقت در برابر اوامر و نواهى رسول الله (صلی الله علیه و آله) تسليم شود.(3)

ه -. مراد از آيه شريفه ليس على الذين ءامنوا و عملوا الصالحات... اين است كه بر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح نموده اند نسبت به آنچه از شراب نوشيده يا از ساير محرمات مرتكب شده اند حرجى نيست، اما به شرطى كه علاوه بر ايمان و عمل صالحشان در جميع مراحل ايمان به خدا و رسول و احسان در عمل را دارا باشند و جميع واجبات را انجام داده و از جميع محرمات پرهيز كنند.(4)

و. حرمت تقسيم اشيا به وسيله تيرهاى قمار، كه نوعى قرعه كشى در عصر جاهليت بوده

ص: 257


1- راهنما، ج 4، ص 568.
2- همان.
3- الميزان، ج 6، ص 189.
4- همان، ص 190.

است: و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در پاسخ از معناى «ازلام» در آيه فوق روايت شده:

«قداحهم التى يستقسمون بها».(1)

ز. بازى با شطرنج و نرد، قمار و حرام است: و الميسر... رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. از امام باقر (علیه السلام) روايت شده:

«الشطرنج و النرد ميسر».

نكته ها

1. رجس و شيطانى بودن شراب و ساير مذكورات در آيه از اين جهت است كه اين ها آدمى را به ارتكاب اعمال زشتى كه مخصوص شيطان است مى كشاند و شيطان هم جز اين كارى ندارد كه وسوسه هاى خود را در دل ها راه داده و دل ها را گمراه كند.(2)

2. فلاح و رستگارى، از اهداف تشريع احكام دين: انما الخمر... فاجتنبوه لعلكم تفلحون.(3)

3. در آيات شريفه، تأكيدهاى مختلفى بر حرمت خمر و ميسر شده است از جمله:

الف. آيه با خطاب يا ايها الذين ءامنوا شروع شده اشاره به اين كه مخالفت با اين حكم با روح ايمان سازگار نيست. ب. شراب و قمار همرديف انصاب (بت هايى كه شكل مخصوصى نداشتند و تنها قطعه سنگى بودند) ذكر شده است و نشان مى دهد خطر شراب و قمار به قدرى زياد است كه در رديف بت پرستى قرار گرفته است.(4) ج. خداوند خوردن خمر و قمار و بت پرستى و... را از افعال شيطان دانست و به شيطان نسبت داد تا بر نهايت زشتى اين كارها دلالت كند و انسان ها را از آن ها متنفر سازد.(5) د. امر به اجتناب شده است. ه -. پرهيز از آن عامل رستگارى است. و. آثار زيانبار آن بيان شده است.

4. در آيه 90 خمر و ميسر و انصاب و ازلام با هم ذكر شد، ليكن در آيه 91 فقط نامى از خمر و ميسر آمده است و اين به خاطر اين است كه آيه خطاب به مؤمنين است و مؤمنين مشغول به خمر و قمار بودند و براى اين كه به زشتى و پليدى اين دو عمل پى ببرند خداوند

ص: 258


1- راهنما، ج 4، ص 568.
2- الميزان، ج 6، ص 179.
3- راهنما، ج 4، ص 568.
4- نمونه، ج 5، ص 72؛ نور، ج 3، ص 159؛ مجمع البيان، ج 7، ص 167.
5- روح المعانى، ج 4، ص 16؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 198؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 424.

انصاب و ازلام را كه از اعمال جاهليت و شرك بود همراه خمر و ميسر ذكر كرد تا مؤمنين به قبح اين دو فعل پى ببرند.(1)

5. اين كه عداوت و بغضا را تنها از آثار شراب و قمار دانسته از اين جهت است كه اين اثر در آن دو ظاهرتر است؛ چون معلوم است كه نوشيدن شراب باعث تحريك سلسله اعصاب شده و عقل را تخدير و عواطف عصبى را به هيجان در مى آورد و اين هيجان اعصاب اگر در راه خشم و غضب به كار رود معلوم است كه چه آثار زيانبارى دارد.(2)

6. از اين كه در جمله و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة نماز را جداى از ذكر خدا اسم برده با اين كه نماز هم ذكر خداست، استفاده مى شود كه چون نماز فرد كامل از ذكر است خداى تعالى اهتمام بيشترى به امر آن دارد.(3)

7. جمله فهل انتم منتهون مختصر دلالتى بر اين كه مسلمين آن روز خيلى گوش به فرمان خدا نبوده اند دارد؛ چون از آيه استفاده مى شود كه نواهى ديگرى را كه قبل از اين نهى به گوششان خورده اطاعت نكرده اند.(4)

8. آيه فان توليتم... تأكيدى است كه در آن معناى تهديد است مخصوصا از جهت اين كه مى فرمايد: «فاعلموا» زيرا اين خود اشاره است به اين كه شما مرتكبين خمر و ميسر و غيره نافرمانى هاى خود را يك نوع غلبه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پنداشتيد و نفهميديد يا فراموش كرده ايد كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) در اين بين سود و زيانى ندارد.(5)

9. شرط ابلاغ احكام الهى پذيرش مردم نيست، ما بايد اتمام حجت كنيم: فان توليتم... على رسولنا البلاغ.(6)

10. اضافه رسول به ضمير «نا» بزرگداشت و تعظيم رسالت حضرت است و دليلى بر معذور بودن حضرت رسول در ابلاغ؛ رسالت است.(7)

ص: 259


1- كشاف، ج 1، ص 675؛ روح البيان، ج 2، ص 436؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 425.
2- الميزان، ج 6، ص 181.
3- همان، ص 182؛ روح البيان، ج 2، ص 436؛ روح العانى، ج 4، ص 17.
4- الميزان، ج 6، ص 184.
5- همان، ص 185.
6- نور، ج 3، ص 162.
7- التحرير و التنوير، ج 5، ص 203.

11. اين كه در آيه 93، سه بار تقوا را تكرار كرد و مراحل سه گانه ايمان و عمل صالح و احسان را به آن تقييد نمود، براى اين بود كه تأكيد كند در اشاره به لزوم مقارنت اين مراحل با تقواى واقعى و اين كه نبايد در اين مراحل هيچ گونه غرض غيردينى در كار باشد.(1)

آیه 94-96

اشاره

آيات 96-94

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (94)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفّارَةٌ طَعامُ مَساكينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيامًا لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ (95)

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعًا لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُمًا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداوند شما را به چيزى از شكار كه (به نزديكى شما مى آيد، به طورى كه) دست ها و نيزه هايتان به آن مى رسد، مى آزمايد؛ تا معلوم شود چه كسى در نهان از خدا مى ترسد؛ و هر كس بعد از آن تجاوز كند، مجازات دردناكى خواهد داشت. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال احرام، شكار نكنيد؛ و هر كس از شما عمدا آن را به قتل برساند، بايد كفاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد؛ (كفاره اى) كه دو نفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصديق كنند؛ و به صورت قربانى به (حريم) كعبه برسد؛ يا (به جاى قربانى،) اطعام مستمندان كند؛ يا معادل آن، روزه بگيرد، تا كيفر كار خود را بچشد. خداوند گذشته را عفو كرده، ولى هر كس تكرار كند، خدا از او انتقام مى گيرد؛ و خداوند، توانا وصاحب انتقام است. * صيدِ دريا و طعام آن براى شما و كاروانيان حلال است؛ تا (در حال احرام) از آن بهره مند شويد؛ ولى مادام كه محرم هستيد، شكار صحرا براى شما حرام است؛ واز (نافرمانى) خدايى كه به سوى او محشور مى شويد، بترسيد!

ص: 260


1- الميزان، ج 6، ص 190؛ كاشف، ج 3، ص 124؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 207.

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان در سال حديبيه براى عمره با حال احرام حركت كردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى مواجه شدند به گونه اى كه مى توانستند آن ها را با دست و نيزه ها صيد كنند. اين شكارها به قدرى زياد بودند كه نوشته اند دوش به دوش مركب ها و از نزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند؛ اين آيات نازل شد و مسلمانان را از صيد آن ها برحذر داشت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حتمى بودن سنت آزمايش و هدف از آن عذاب الهى براى تجاوزكاران، حرمت شكار در حال احرام و بيان كفاره شكار در حال احرام، حلال بودن صيد دريايى و حرمت صيد صحرايى و لزوم تقوا.

ب. منظور از تعبير ليعلم الله من يخافه اين است كه مى خواهيم به واقعيت علمى خود جامه عمل و تحقق خارجى بپوشانيم زيرا نيت هاى درونى و آمادگى هاى اشخاص به تنهايى كافى براى تكامل و پاداش و كيفر نيست، بلكه بايد به صورت افعال خارجى پياده شود تا اين آثار را داشته باشد.(1)

ج. مقصود از «بالغيب» در حال خلوت و تنهايى است و به قولى ترس از عقاب، در آن حالى كه هيچ كس او را نمى بيند.(2)

د. آيا تحريم صيد تمام انواع حيوانات صحرايى اعم از حلال گوشت و حرام گوشت را شامل مى شود يا اختصاص به حلال گوشت دارد؟ مشهور ميان علما عموميت حكم است، ولى برخى از فقهاى اهل سنت مانند شافعى آن را مختص به حلال گوشت مى داند.(3)

ه -. مراد از «عود» تكرار عملى است كه كفاره به آن متعلق شده است و مراد از «انتقام»، عذاب الهى است.(4)

ص: 261


1- نمونه، ج 5، ص 82؛ كاشف، ج 3، ص 126.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 179.
3- نمونه، ج 5، ص 82.
4- همان، ص 207.

و. مراد از «مثل» همانندى در شكل و اندازه حيوان است؛ يعنى اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كرد بايد كفاره آن را شتر انتخاب كند و اگر آهو صيد كرد بايد گوسفند بدهد، يا اين كه منظور از مثل همانندى در قيمت است. مشهور در ميان فقها همان معناى اول است، البته اين در صورتى است كه همانندى از نظر شكل و اندازه پيدا شود و در غير اين صورت بايد همانندى در قيمت را از حيوانات حلال گوشت انتخاب كنند و از آن جا كه ممكن است مسأله همانندى براى برخى مورد شك و ترديد واقع شود، مى فرمايد: اين مسأله زير نظر دو نفر انسان عادل انجام پذيرد و اين كفاره بايد به كعبه برسد و آنجا قربانى شود و اگر قربانى ممكن نشد به همان اندازه از نظر قيمت بايد به مستمندان اطعام كند و در برابر هر يك مدّ طعام يك روز و برخى از روايات است در برابر هر دو مدّ طعام يك روز روزه بگيرد.(1)

ز. از اين كه مى فرمايد: صيد بحر و طعام آن صيد در حال احرام براى شما حلال است، معلوم مى شود در حال احرام صيد برّى و صحرايى و طعام آن صيد حرام است چنان كه فتواى معروف فقها همين است.

نكته ها

1. اهميت آزمايش مؤمنان و اهتمام الهى به آن: ليبلونكم الله. لام تأكيد و قسم و نون تأكيد ثقيله در «ليبلونكم» حكايت از تأكيد خداوند بر آزمايش مؤمنان دارد و تأكيد نسبت به يك موضوع همواره حكايت از اهميت آن موضوع دارد.(2)

2. از اين كه فرمود بشىء من الصيد مى خواهد ناچيزى و بى مقدارى شكار را تلقين كند يا اين كه اين آزمايش از آزمايش هاى مهم نيست، بلكه يك آزمايش كوچك است زيرا شكار نكردن در حال احرام براى هر كسى قابل تحمل است برخلاف جان و مال دادن در راه خدا.(3)

3. اين كه فرمود: تناله ايديكم و رماحكم مى خواهد به شكار از جهت آسانى و دشوارى

ص: 262


1- نمونه، ج 5، ص 83؛ مجمع البيان، ج 7، ص 180.
2- راهنما، ج 4، ص 582.
3- روح البيان، ج 2، ص 439؛ الميزان، ج 6، ص 203؛ آسان، ج 4، ص 264؛ صافى، ج 2، ص؛ 87؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 428؛ كشاف، ج 1، ص 677.

تعميم دهد؛ يعنى چه آن شكار آسان به دست آيد مانند جوجه هاى مرغ و بره هاى وحشى وچه به دشوارى به دست آيد مانند حيوانات وحشى.(1)

4. بعيد نيست جمله ليعلم الله من يخافه بالغيب كنايه باشد از اين كه به زودى پيشامدى را مقدر مى كند تا مردم تشخيص داده شوند كه كدام يك از آنان از عذاب ناديده خداوند مى ترسند و كدام يك نمى ترسند.(2)

5. خداترسى آنجا آشكار مى شود كه زمينه گناه فراهم باشد و انسان خطا نكند.(3)

6. تعداد روزهاى روزه در كفاره صيد، بايستى به تعداد مساكين در آن كفّاره باشد: اوكفارة طعام مساكين او عدل ذلك صياما. اگر مكلف روزه را به عنوان كفاره برگزيند بايد حساب كند كه به طور معمول چند مسكين را مى توان با قيمت شكار اطعام كرد، به همان تعداد بايد روزه بگيرد. امام باقر (علیه السلام) در باره آيه فوق فرمود:

«... فان لم يكن عنده فليصم بقدر ما بلغ لكل مسكين يوما».(4)

7. روزه كفاره شكار در حال احرام، بيش از شصت روز نيست، اگر چه معادل خوراكى آن، از شصت تجاوز كند: او عدل ذلك صياما. از امام صادق (علیه السلام) در توضيح آيه فوق روايت شده:

«... ثم يصوم لكل مد يوما فاذا زادت الامداد على شهرين فليس عليه اكثر منه».(5)

8. خطرناك تر از عمل و تخلف، انگيزه و هدف و سوء قصد آگاهانه است: من قتله منكم متعمدا.(6)

9. حج و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو مى برد. تعينات زندگى مادى، جنگ و جدال ها، خصومت ها، هوس هاى جنسى، لذات مادى در مراسم حج و عمره نوعا به كنار مى روند و انسان به يك نوع رياضت مشروع و الهى دست مى زند و به نظر مى رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است.(7)

ص: 263


1- الميزان، ج 6، ص 203؛ مجمع البيان، ج 7، ص 178.
2- الميزان، ج 6، ص 204.
3- نور، ج 3، ص 165.
4- راهنما، ج 4، ص 587.
5- همان، ص 589.
6- همان، ص 167.
7- نمونه، ج 5، ص 870.

آیه 97-100

اشاره

آيات 100-97

جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِيامًا لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (97)

اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (98)

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (99)

قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

ترجمه

خداوند، كعبه - بيت الحرام - را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده؛ و همچنين ماه حرام و قربانى هاى بى نشان، و قربانى هاى نشاندار را؛ اين گونه احكام (حساب شده و دقيق،) به خاطر آن است كه بدانيد خداوند، آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، مى داند؛ و خدا به هر چيزى داناست. * بدانيد خدا داراى مجازات شديد، و (در عين حال) آمرزنده و مهربان است. * پيامبر وظيفه اى جز رسانيدن پيام (اله) ندارد؛ (و مسئول اعمال شما نيست). و خداوند آنچه را آشكار، و آنچه را پنهان مى داريد مى داند. * بگو: (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند؛ هر چند فزونى ناپاك ها، تو را به شگفتى اندازد. از (مخالفت) خدا بپرهيزيد اى صاحبان خرد، شايد رستگار شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از قرار دادن كعبه به عنوان بيت الله الحرام و هدف از قرار دادن مراسم حج در ماه حرام، علم و معرفت مردم به تأمين نيازهاى آنان از طرف خداوند، ايجاد روحيه خوف و رجا به خاطر آثار اعمال، پيام رسانى پيامبر اكرم، عدم مساوات خبيث و طيب و تقوا عامل رستگارى.

ب. مقصود از «قيام» اين است كه مردم مسلمان با وجود كعبه در ميانشان، قيام مى كنند و امر معيشت و احوال آن ها بدين وسيله اصلاح مى شود؛ زيرا در زيارت كعبه، تجارت آن ها سامان مى گيرد و از انواع خير و بركت، برخوردار مى شوند.(1)

ص: 264


1- مجمع البيان، ج 7، ص 187؛ صافى، ج 2، ص 90؛ روح البيان، ج 2، ص 446.

اين خانه مقدس رمز وحدت مردم و مركزى براى اجتماع دل ها و كنگره عظيم براى استحكام پيوندهاى گوناگون است و از آنجا كه اين مراسم بايد در محيطى آرام و دور از جنگ و نزاع صورت بگيرد، اشاره به اثر ماه هاى حرام (ماه هايى كه در آن مطلقا جنگ حرام است) در اين موضوع كرده مى فرمايد: و الشهر الحرام و نيز نظر به اين كه وجود قربانى هاى بى نشان (هدى) و نشاندار (قلائد) كه تغذيه مردم را در ايام حج و عمره تأمين مى كند و تأثيرى در تكميل اين برنامه دارد نيز اشاره كرده است.

ج. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تحريم خمر و قمار و صيد در حال احرام بود، بعضى از افراد ممكن است براى ارتكاب اين گونه از گناهان عمل اكثريت را ملاك قرار دهند به بهانه اين كه اكثر مردم شراب مى نوشند ما هم مرتكب شديم. براى اين كه اين بهانه از دست افراد گرفته شود، قرآن كريم به صورت يك قانون كلى مى فرمايد: طيب و خبيث هرگز يكسان نيستند.

د. مراد از «طيب» و «خبيث» پاكى و پليدى هاى خارجى و حقيقى مى باشد.(1)

نكته ها

1. كعبه از آن تمامى مردم نه قشر و طايفه اى خاص: جعل اللّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس.(2)

2. ممنوعيت ورود مشركان به خانه خدا، سبب نامگذارى آن به بيت الله الحرام: جعل الله الكعبة البيت الحرام. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤال از سبب نامگذارى خانه خدا به بيت الله الحرام فرمود:

«لانه حرم على المشركين يدخلوه».(3)

3. اين كه در آيه 98 «شديد العقاب» بر «غفور رحيم» مقدم داشته شده شايد اشاره به اين است كه مجازات خداوند را با تمام شدتى كه دارد مى توان با آب توبه شست و مشمول مغفرت و رحمت خدا گشت.(4)

ص: 265


1- الميزان، ج 6، ص 218.
2- راهنما، ج 4، ص 595.
3- همان، ص 597.
4- نمونه، ج 5، ص 91.

4. انسان بايد همواره بيمناك از گناهان خويش و اميدوار به رحمت و مغفرت الهى باشد: اعلموا ان الله شديد العقاب و ان الله غفور رحيم.(1)

5. علت اين كه «هدى و قلائد» در رديف كعبه و ماه هاى حرام، وسيله قوام زندگى مردم معرفى مى شود اين است كه اين ها هم قسمتى از اعمال حج هستند، بنا بر اين به شئون خانه خدا بستگى دارد.(2)

6. كسى حق قانون گذارى دارد كه از تمام هستى آگاه است.(3)

7. علت اين كه «خبيث» بر «طيب» مقدم شده، آن است كه در آيه مورد بحث روى سخن با كسانى است كه فزونى خبيث را دليل بر اهميت آن مى گيرند.(4)

8. ملاك در ارزش ها، حق و باطل است نه كثرت و قلت.(5)

ص: 266


1- راهنما، ج 4، ص 599.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 188.
3- نور، ج 3، ص 171.
4- الميزان، ج 6، ص 217؛ نمونه، ج 5، ص 95.
5- نور، ج 3، ص 173.

آیه 101-105

اشاره

آيات 105-101

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (101)

قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ (102)

ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (103)

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (104)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار گردد، شما را ناراحت مى كند؛ و اگر به هنگام نزول قرآن، از آن ها سؤال كنيد، براى شما آشكار مى شود؛ خداوند آن ها را بخشيده (و ناديده گرفته) است. و خداوند آمرزنده و بردبار است. * جمعى از پيشينيان شما، از آن سؤال كردند؛ و سپس با آن به مخالفت برخاستند. (ممكن است شما هم چنين سرنوشتى پيدا كنيد.) * خداوند هيچ گونه «بحيره» و «سائبه» و «وصيله» و «حام» قرار نداده است [اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى است كه در زمان جاهليت، استفاده از آن ها را به عللى حرام مى دانستند؛ و اين بدعت، در اسلام ممنوع شد.] ولى كسانى كه كافر شدند، بر خدا دروغ مى بندند؛ و بيشتر آن ها نمى فهمند. * و هنگامى كه به آن ها گفته شود: «به سوى آنچه خدا نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد.»، مى گويند: «آنچه از پدران خود يافته ايم، ما را بس است.»؛ آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى دانستند، و هدايت نيافته بودند (باز از آن ها پيروى مى كنند)؟! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مراقب خود باشيد. اگر شما هدايت يافته ايد، گمراهى كسانى كه گمراه شده اند، به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست؛ و شما را از آنچه عمل مى كرديد، آگاه مى سازد.

شأن نزول

آيات 101-102: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خطبه اى خواند و دستوراتى را در باره حج بيان كرد. شخصى به نام عكاشه يا بر طبق روايتى سراقه گفت: اين دستور براى هر سال است و

ص: 267

همه سال حج به جا آوريم ؟ پيامبر به او پاسخ نگفت تا اين كه چندين بار سؤال كرد. پيامبر فرمود: چرا اين اندازه سؤال مى كنى ؟ اگر بگويم آرى، كار بر شما مشكل مى شود و در صورت تخلف گناهكار خواهيد بود؛ اينجا بود كه آيات شريفه نازل شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرهيز از سؤالات بى جا و بى مورد، كفرورزى پرسش گران بى مورد و اشاره اى به برخى از بدعت ها در زمان جاهليت، تعصب ورزى كفار در بت پرستى و عدم هدايت يابى نياكان آنان، لزوم خود نگهدارى از گناه و عدم آسيب رسانى گمراهان.

ب. مراد از سؤال از اشياء، سؤالاتى بوده مربوط به خرده ريزهاى احكام دين و چيزهايى كه تفحص و كاوش در آن ها جز دشوار كردن بار تكليف نتيجه ديگرى ندارد.(1)

ج. در اين كه مراد از اين قوم چيست و سؤال آن ها چه بوده وجوهى بيان شده از جمله: عده اى بر اين باورند كه آن قوم شاگردان حضرت مسيح بودند كه تقاضاى نزول مائده نمودند و عده اى احتمال داده اند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح بوده است.

اين دو احتمال اشتباه است؛ زيرا آيه در باره سؤال به معناى پرسش است و از كشف مجهول سخن مى گويد نه سؤال به معناى تقاضا و درخواست گويا استعمال كلمه «سؤال» در هر دو معنا باعث چنين اشتباهى شده است ولى ممكن است مراد جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مأمور به ذبح شدند، از حضرت موسى سؤال نمودند و از جزئيات گاو كه هرگز دستور خاصى نداشت پى در پى سؤال كردند.(2)

د. كفر 2 احتمال دارد: 1. مراد از كفر عصيان و مخالفت باشد. 2. معنى معروف آن؛ زيرا گاهى شنيدن پاسخ هاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنونده سنگين آيد سبب مى شود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپا خيزد.(3)

ص: 268


1- الميزان، ج 6، ص 224.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 200؛ مراغى، ج 7، ص 42؛ التحرير و التنوير، ج 5، ص 235؛ الميزان، ج 6، ص 225؛ نمونه، ج 5، ص 101.
3- نمونه، ج 5، ص 101.

ه -. آيه 103 اشاره به چهار بدعت نابجا كه در ميان عرب جاهلى معمول بود مى كند كه آن ها بر قسمتى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و استفاده از آن حيوانات را در خوردن و سوار شدن ممنوع مى دانستند و حيوانات را آزاد مى گذاشتند و بيهوده رها مى ساختند كه قرآن كريم هيچ كدام از اين احكام را به رسميت نمى شناسد و مى فرمايد: خداوند «بحيره» و «سائبه»... قرار نداده است؛

1. «بحيرة» به حيوانى مى گفتند كه پنج بار زاييده بود و پنجمين آن ها ماده و به روايتى نر بود و گوش اين چنين حيوانى را شكاف مى دادند و از كشتن آن صرف نظر مى كردند.

2. «سائبه» شترى بوده كه 12 يا به روايتى 10 بچه مى آورد، آن را آزاد مى ساختند كسى سوارش نمى شد.

3. «وصيلة» به گوسفندى مى گفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند كه دوقلو مى زاييد.

4. «حام» كه اسم فاعل از ماده حمايت است به معناى حمايت كننده به حيوان نرى مى گفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى شد؛ هنگامى كه 10 بار از آن براى تلقيح استفاده مى شد، ديگر كسى حق سوار شدن بر آن را نداشت.

نكته ها

1. شناخت برخى مجهولات آثار ناخوشايند و زيانبارى دارد: لا تسئلوا عن أشياء ان تبد لكم تسؤكم.(1)

2. مكلف نساختن مردم به پاره اى از احكام، پرتوى از عفو و گذشت الهى است: لاتسئلوا... عفا الله عنها.(2)

3. اين كه افشا كردن اين گونه سؤالات را به زمان نزول قرآن اختصاص مى دهد، به خاطر آن است كه سؤالات مربوط به مسائلى بوده است كه مى بايست از طريق وحى روشن گردد.(3)

4. درست است كه در تمام موارد 4 گانه بحيرة، سائبة، وصيله و حام جلوه هايى از روح

ص: 269


1- راهنما، ج 4، ص 606.
2- نور، ج 3، ص 175؛ الميزان، ج 6، ص 224.
3- نمونه، ج 5، ص 99.

شكرگزارى و قدردانى حتى در برابر خدمت حيوانات به چشم مى خورد، ليكن يك نوع اتلاف مال و از بين بردن نعمت هاى الهى و معطل ساختن آن ها محسوب مى شد و از همه گذشته، اين حيوانات به خاطر اين احترام، گرفتار زجرها و شكنجه هاى جانكاه مى شدند؛ زيرا كمتر كسى حاضر مى شد غذاى درستى به آن ها بدهد و از آن ها مراقبت و نگهدارى كند.(1)

5. از كلمه «اكثر» چنين بر مى آيد كه در آن محيط جهل و تاريكى نيز اقليتى هر چند ضعيف، فهميده وجود داشتند كه به اين گونه اعمال به چشم حقارت و تنفر نگاه مى كردند.(2)

6. گرچه آيه شريفه قسمتى از خرافات مردم زمان جاهليت را به رخ آنان مى كشد، ولى در عين حال هر نوع عملى را كه جنبه عقيده و عبادت به خود بگيرد و مدرك شرعى نداشته باشد و از طرف خدا و پيامبر اعلام نشده باشد را شامل مى شود.(3)

7. اهل جاهليت با اين كه معترف به وجود خدا بودند، ليكن خداوند آنان را كافر ناميد چرا كه آنان به خداوند نسبت افترا و تحريم هاى دروغين دادند، بنا بر اين هر كس به خداوند چيزى را كه از كتاب و سنت دليلى بر آن نيست نسبت دهد كافر است.(4)

8. ارزش و تعالى انسان در سايه پيروى از قرآن و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است: و اذا قيل لهم تعالوا. به كارگيرى كلمه «تعالوا» كه از ريشه «علو» به معناى بالا است مى تواند اشاره به اين باشد كه تعالى واقعى انسان با گرايش به دستورات خدا و رسول او امكان پذير است.(5)

9. نتيجه ترك انديشه و تعقل، تعصب و تقليد كوركورانه است: و اكثرهم لا يعقلون... قالوا حسبنا ما وجدنا عليه ءابائنا.(6)

10. اصل، فرهنگ الهى است نه فرهنگ پيشينيان: ما أنزل الله.(7)

11. اقتدا فقط در صورتى جايز است كه عالم هدايت شده باشد و عالم، زمانى هدايت شده است كه قولش بر دليل و حجت بنا شده باشد در غير اين صورت عالم مهتدى نيست

ص: 270


1- نمونه، ج 5، ص 104.
2- همان، ص 105.
3- آسان، ج 4، ص 277.
4- كاشف، ج 3، ص 137؛ نور، ج 3، ص 176.
5- راهنما، ج 4، ص 614.
6- همان، ص 615.
7- نور، ج 3، ص 177.

واقتدا به او هم جايز نيست.(1)

12. از جمله لا يضركم من ضل اذا اهتديتم اين معنا را استفاده مى توان كرد كه كفار هيچ وقت نمى توانند به جامعه اسلامى پرداخته و آن را به صورت جامعه غير اسلامى در آورند.(2)

13. بعضى از راحت طلبان در هر زمانى براى اين كه راه فرارى از مسئوليت امر به معروف و نهى از منكر داشته باشند به آيه شريفه عليكم أنفسكم تمسك مى كنند و روشن است بين آيه شريفه و مسأله امر به معروف و نهى از منكر هيچ تضادى نيست؛ زيرا آيه اشاره به موقعى مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر كارگر نمى شود يا شرايط تأثير آن جمع نيست در اين صورت هر كسى بايد مواظب خويشتن باشد كه گمراهى ديگران در او تأثيرى ندارد.

آيه دليل است بر اين كه شخص اطاعت كننده به گناه ديگران مؤاخذه نمى شود.(3)

14. اگر حريف ديگران نمى شويم، حريف نفس خود باشيم: عليكم أنفسكم.(4)

آیه 106-109

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي اْلأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَري بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذًا لَمِنَ اْلآثِمينَ (106)

فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْمًا فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ اْلأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنّا إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (107)

ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (108)

يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (109)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد، در موقع وصيت بايد

ص: 271


1- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 448؛ روح البيان، ج 2، ص 452.
2- الميزان، ج 6، ص 249.
3- نمونه، ج 5، ص 110؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 449؛ مجمع البيان، ج 7، ص 209.
4- نور، ج 3، ص 179.

از ميان شما، دو نفر عادل را به شهادت بطلبد؛ يا اگر مسافرت كرديد، و مصيبتِ مرگِ شما فرا رسيد، (و در آن جا مسلمانى نيافتيد،) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد. و اگر به هنگام اداى شهادت، در صدق آن ها شك كرديد، آن ها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند ياد كنند كه: «ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد؛ و شهادت الهى را كتمان نمى كنيم، كه از گناهكاران خواهيم بود.» * و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو، مرتكب گناهى شده اند (و حق را كتمان كرده اند)، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميت، اولى هستند، به جاى آن ها قرار مى گيرند، و به خدا سوگند ياد مى كنند كه: «گواهى ما، از گواهى آن دو، به حق نزديك تر است؛ و ما تجاوزى نكرده ايم؛ كه اگر چنين كرده باشيم: از ظالمان خواهيم بود.» * اين كار، نزديك تر است به اين كه گواهى به حق دهند، (و از خدا بترسند،) و يا (از مردم) بترسند كه (دروغشان فاش گردد؛ و) سوگندهايى جاى سوگندهاى آن ها را بگيرد. از (مخالفت) خدا بپرهيزيد، و گوش فرا دهيد و خداوند، جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند. * (از) روزى (بترسيد) كه خداوند، پيامبران را جمع مى كند، و به آن ها مى گويد: «(در برابر دعوت شما،) چهپاسخى به شما داده شد؟»، مى گويند: «ما چيزى نمى دانيم؛ تو خود، از همه اسرار نهان آگاهى.»

شأن نزول

يك نفر از مسلمانان به نام ابن ابى ماريه به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام تميم وعدى كه دو برادر بودند به قصد تجارت از مدينه خارج شدند، در اثناى راه ابن ماريه كه مسلمان بود بيمار شد. وصيت نامه اى نوشت و آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد و اموال خويش را به دست دو همسفر نصرانى سپرد و وصيت كرد كه آن ها را به خانواده او برسانند واز دنيا رفت. آن ها متاع او را گشودند، اجناس قيمتى را برداشتند و مابقى را به ورثه دادند. ناگاه چشمان آنان به وصيت نامه افتاد؛ صورت اموال را ثبت شده ديدند و به آن ها گفتند: اجناس را شما برداشتيد، ليكن آن ها انكار كردند. ناچار به پيامبر شكايت كردند آيات فوق نازل شد.

ص: 272

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه شريفه 106 دستور مى دهد به هنگام مرگ بايد در زمان وصيت كردن دو نفر از افراد عادل را گواه بگيريد و اموال خود را به عنوان امانت براى تحويل دادن به ورثه به آن ها بسپاريد كه اين دو نفر هم وصى اند و هم گواه. بعد مى فرمايد اگر در مسافرت بوديد و از مسلمان ها كسى نبود، از غير مسلمان ها شاهد و وصى بگيريد، سپس دستور مى دهد به هنگام اداى شهادت بايد آن دو نفر را بعد از فريضه نماز در زمينه ترديد و شك وادار كنند كه به نام خدا سوگند ياد كنند و بايد شهادت آن ها اين گونه باشد كه بگويند ما حاضر نيستيم حق را به منافع مادى بفروشيم و به ناحق گواهى دهيم و ما هيچ گاه شهادت الهى را كتمان نمى كنيم گرچه از اقوام باشند.

در آيه 107 مى فرمايد: حال اگر اين دو شاهد مرتكب جنايت شدند دو نفر ديگر از كسانى كه گواهان نخست به آن ها ستم كرده اند يعنى (ورثه ميت) به جاى آن ها قرار گرفته و براى احقاق حق خود گواهى دهند. در آيه 108 مى فرمايد: اين كار بيشتر سبب مى شود كه به حق گواهى دهند و از خدا بترسند يا از مردم بترسند كه مبادا سوگندشان با سوگند ورثه ميت ردّ شود. از روزى بترسيد كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و از آن ها در باره رسالت ومأموريت آنان سؤال مى كند و بالاخره سر و كار شما با خداوند علاّم الغيوب است، از اين رو در گواهى هاى خود مراقب باشيد.

ب. منظور از «استحق» به قرينه كلمه «اثم» همان جرم و تجاوز به حق ديگرى است. «اوليان» در اين جا به معناى «اولان» است؛ يعنى آن دو شاهدى كه در آغاز مى بايست شهادت بدهند و از راه راست منحرف شده اند.

نكته ها

1. انتخاب وقت نماز براى شهادت به خاطر آن است كه روح خداترسى به مقتضاى الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر در انسان بيدار مى شود.(1)

ص: 273


1- نمونه، ج 5، ص 116.

2. از اين كه علم همه غيب ها را به طور انحصار براى خداوند اثبات مى كند استفاده مى شود كه مراد از علمى كه از خود نفى مى كنند و مى گويند لا علم لنا اصل علم نيست، بلكه همان جميع علوم غيبى است كه براى خداوند اثباتش مى كند.(1)

3. سؤال: در آياتى ديگر داريم كه پيامبران شاهد بر امت خويش هستند، اما در اين آيه آنان نفى علم از خود مى كنند و همه چيز را به خدا وا مى گذارند.

پاسخ: اين دو گروه از آيات مربوط به 2 مرحله است: در مرحله نخست كه آيه مورد نظرشان اشاره به آن دارد كه انبيا در پاسخ سؤال پروردگار اظهار ادب كرده و از خود نفى علم نموده و همه چيز را به علم خدا موكول مى كنند، اما در مرحله دوم آنچه را كه در مورد امت خود مى دانند بازگو مى كنند.(2)

آیه 110-111

اشاره

آيات 111-110

إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْني وَ تُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (110)

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي قالُوا آمَنّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه خداوند به عيسى بن مريم گفت: «ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيدم؛ زمانى كه تو را با «روح القدس» تقويت كردم؛ كه در گاهواره و به هنگام بزرگى با مردم سخن مى گفتى؛ و هنگامى كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو آموختم؛ و هنگامى كه به فرمان من، از گِل چيزى به صورت پرنده مى ساختى و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده اى مى شد و كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را به فرمان

ص: 274


1- الميزان، ج 6، ص 291؛ احسن الحديث، ج 3، ص 161.
2- نمونه، ج 5، ص 120؛ كاشف، ج 3، ص 144؛ روح المعانى، ج 4، ص 53.

من، شفا مى دادى؛ و مردگان را (نيز) به فرمان من زنده مى كردى؛ و هنگامى كه بنى اسرائيل را از آسيب رساندن به تو، باز داشتم؛ در آن موقع كه دلايل روشن براى آن ها آوردى، ولى جمعى از كافرانِ آن ها گفتند: «اينها جز سِحر آشكار نيست.» * و (به ياد آور) زمانى را كه به حواريون وحى فرستادم كه: «به من و فرستاده من، ايمان بياوريد.» آن ها گفتند: «ايمان آورديم، و گواه باش كه ما مسلمانيم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد:

يادآورى حضرت عيسى (علیه السلام) به نعمت خاص بر او و مادرش مانند تأييد به روح القدس، سخن گفتن در گهواره و تعليم كتاب و حكمت به او و برخى از معجزات، وحى الهى به حواريون در ايمان به خدا و حضرت عيسى و پذيرفتن آنان.

ب. اذ ايدتك بروح القدس تكلم الناس فى المهد و كهلاً؛ ظاهرا همين تأييد به روح القدس بوده كه مسيح را براى تكلم با مردم در گهواره آماده ساخته است نه اين كه آن يك كرامت و اين يك كرامت ديگر و مراد از روح القدس يا جبرئيل است يا همان نيروى غيبى كه عيسى را براى انجام معجزات و تحقق بخشيدن به رسالت مهمش تقويت مى كرد.(1)

ج. جمله اذ تخرج الموتى باذنى كنايه از زنده كردن آنان است و در اين تعبير عنايت روشنى است و آن اين كه مردگانى را كه مسيح زنده مى كرده مردگان مدفون بوده اند و آن جناب افاضه حيات به آنان مى كرده و براى از سر گرفتن زندگى در دنيا از قبرها بيرونشان مى آورده است.(2)

نكته ها

1. از لفظ «الموتى \مردگان» استفاده مى شود كه اين مرده زنده كردن مكرر اتفاق افتاده است.(3)

2. عيسى (علیه السلام)، ارائه كننده معجزات خويش (حيات بخشى به اجسام بى جان، درمان كورى و

ص: 275


1- الميزان، ج 6، ص 318؛ نمونه، ج 5، ص 124.
2- الميزان، ج 6، ص 319.
3- الميزان، ج 6، ص 319.

پيسى و زنده كردن مردگان)، در بسيارى از مواقع: اذ تخلق... و تبرئ الاكمه و الابرص باذنى و اذ تخرج. برداشت فوق از فعل مضارع «تخلق» و «تبرئ» و «تخرج» كه حاكى از استمرار انجام كار مى باشد، استفاده شده است.(1)

3. در آيه 110 كلمه «باذنى» 4 مرتبه تكرار شده است تا جايى براى غلو و ادعاى الوهيت در مورد حضرت عيسى (علیه السلام) باقى نماند؛ يعنى آنچه او را انجام مى داد گرچه بسيار عجيب بود ولى هيچ يك از ناحيه او نبود، بلكه از ناحيه خدا انجام مى گرفت. ثانيا دليلى بر صدق ادعاى حضرت عيسى در مورد نبوت باشد.(2)

4. اولياى خاص خدا ولايت تكوينى دارند (تخلق، فتنفخ،... به حضرت عيسى خطاب شده است).(3)

5. كلمه «باذنى» اشاره به اين مطلب است كه حضرت عيسى (علیه السلام) اين قدرت را هميشه نداشت كه امور خارق العاده را انجام دهد، بلكه هر گاه خداوند اراده مى كرد صاحب اين قدرت مى شد.(4)

6. قيد «و كهلاً» براى اين است كه اشاره كند كلام حضرت عيسى (علیه السلام) در طفوليت و پيرى يكى بوده است و از اين جهت كه هر دو از روى كمال عقل و موافق با كمالات انبيا بوده است تفاوتى ندارد؛ عيسى (علیه السلام) در گهواره كلامش همانند سخن او در سن بالا يكى است.(5)

7. سؤال: چرا خداوند فقط حضرت عيسى (علیه السلام) و نعمت هايى را كه به او ارزانى داشته است را ذكر كرد و از ذكر و نعمت هاى انبيا ديگر سخنى نيامده است ؟

پاسخ: زيرا پيروان حضرت عيسى در مورد او غلو كرده و او را خدا ناميدند در حالى كه پيروان پيامبران ديگر چنين كارى را نكردند.(6)

8. ذكر عنوان رسالت براى حضرت عيسى (علیه السلام) ءامنوا بى و رسولى براى اشاره و آگاهى

ص: 276


1- راهنما، ج 4، ص 639.
2- نمونه، ج 5، ص 125؛ كاشف، ج 3، ص 144.
3- نور، ج 3، ص 188؛ نمونه، ج 5، ص 126.
4- مراغى، ج 7، ص 56.
5- روح البيان، ج 2، ص 460؛ كشاف، ج 1، ص 691.
6- كاشف، ج 3، ص 146.

به اين مطلب است كه اگر به حضرت عيسى ايمان مى آوريد از باب رسول بودن باشد و حد و مرز حضرت عيسى (علیه السلام) را بدانيد و از اين حد فراتر نرويد.(1)

9. ايمان خالصانه حواريون از جمله نعمت هاى ارزانى شده خداوند بر حضرت مسيح (علیه السلام): اذكر نعمتى... اذ أوحيت الى الحواريون ان ءامنوا بى و برسولى قالوا ءامنا. امام رضا (علیه السلام) در پاسخ سؤال از سبب نامگذارى حواريون به اين نام فرمود:

«... لانهم كانوا مخلصين فى أنفسهم و مخلصين لغيرهم من اوساخ الذنوب بالوعظ و التذكير...».(2)

10. تسليم در برابر فرمان هاى الهى در گرو رسيدن به مراحل والاتر ايمان: و اذ اوحيت الى الحواريين... قالوا ءامنا واشهد باننا مسلمون. حواريون مؤمن تنها پس از تقويت ايمانشان بر اثر الهام الهى به مقام تسليم رسيدند.(3)

11. حواريون حضرت عيسى (علیه السلام) دوازده مرد بوده اند: و اذ أوحيت الى الحواريين. از امام رضا (علیه السلام) در پاسخ سؤال از تعداد حواريون حضرت عيسى (علیه السلام) روايت شده:

«... اما الحواريون فكانوا اثنى عشر رجلاً...».(4)

ص: 277


1- روح المعانى، ج 4، ص 56.
2- راهنما، ج 4، ص 643.
3- همان، ص 644.
4- همان.

آیه 112-115

اشاره

آيات 115-112

إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (112)

قالُوا نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدينَ (113)

قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عيدًا لأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ (114)

قالَ اللّهُ إِنّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنّي أُعَذِّبُهُ عَذابًا لا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ (115)

ترجمه

در آن هنگام كه حواريون گفتند: «اى عيسى بن مريم! آيا پروردگارت مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟» او (در پاسخ) گفت: «از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد!» * گفتند: «(ما نظر بدى نداريم،) مى خواهيم از آن بخوريم، و دل هاى ما (به رسالت تو) مطمئن گردد وبدانيم به ما راست گفته اى و بر آن، گواه باشيم.» * عيسى بن مريم عرض كرد: «خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده اى بر ما بفرست؛ تا براى اول و آخر ما، عيدى باشد ونشانه اى از تو؛ و به ما روزى ده؛ تو بهترين روزى دهندگانى.» * خداوند (دعاى او را مستجاب كرد؛ و) فرمود: «من آن را بر شما نازل مى كنم؛ ولى هر كس از شما بعد از آن كافر گردد (و راه انكار پويد)، او را مجازاتى مى كنم كه احدى از جهانيان را چنان مجازات نكرده باشم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرسش حواريون از حضرت عيسى در مورد قدرت الهى در ارتباط نزول مائده آسمانى وتوصيه به تقوا به آنان، بيان هدف از اين پرسش، درخواست حضرت مسيح (علیه السلام) از خداوند در باره نزول مائده آسمانى، اجابت دعاى آن حضرت و تهديد در باره كفرورزان.

ب. اذ قال الحواريون يا عيسى بن مريم هل يستطيع ربك...؛ متن اين سؤال حواريون كه «آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند» معناى ظاهرى اش معنايى است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه از مثل حواريون صدور يابد و حال آن كه آنان اصحاب مسيح وشاگردان و خواص و ملازمين او بودند و پست ترين مراتب ايمان در آدم اين مقدار اثر را دارد كه بفهمد خدا بر هر چيز قادر است با اين حال چطور ممكن است حواريون با داشتن

ص: 278

مراتبه عاليه ايمان اين معنا را نفهمند و چنين سؤالى را از پيامبر خود بپرسند، از اين رو مفسرين اكثرا اين آيه را توجيه كرده اند زيرا ساحت حواريون را از چنين جهاتى منزه دانسته اند.

عده اى (بهترين توجيه) استطاعت را كنايه از اقتضاى مصلحت و وقوع اذن و رخصت دانسته اند(1) عده اى ديگر گفته اند اين سؤال براى به دست آوردن اطمينان از راه ايمان به رأى العين است نه به خاطر رفع شك در قدرت خدا(2) و توجيه ديگر اين كه اين سؤال از فعل است نه قدرت بر فعل مگر اين كه حواريون لازمه فعل را كه قدرت است ذكر كرده اند.(3)

توجيه ديگر اين كه از كلام حواريون چيزى حذف شده و تقدير آن است كه «هل تستطيع سؤال ربك» آيا مى توانى از خدايت خواهش كنى(4) ، ليكن آنچه صحيح به نظر مى رسد اين است كه چون عصمت حواريون ثابت نشده است مجبور نيستيم كلام آنان را به گونه اى تفسير كنيم كه از ركاكت و زشتى خارج شود و خلاصه اين كه اين درخواست از حواريون زشت و غير متوقع بود، از اين رو حضرت عيسى (علیه السلام) آنان را از اين كه كلامشان مشتمل بر پرسش بى جا بود توبيخ كرد و از ظاهر آن پرسش استفاده مى شود كه ايمان قلبى به قدرت ربوبى ندارند.(5)

ج. قالوا نريد ان نأكل منها...؛ در اين كلام براى بيان غرض خود از درخواست معجزه 4 چيز را شمرده اند:

1. خوردن و گويا مرادشان از ذكر اين جهت اين است كه بگويند غرض ما از اين درخواست غير عقلانى نبود و نمى خواستيم معجزه را بازيچه بگيريم، بلكه مى خواستيم از آن بخوريم. 2. اطمينان قلب. 3. اين كه بدانند عيسى (علیه السلام) در آنچه كه آنان را از ناحيه پروردگار به آن تبليغ نموده است راست گفته است. 4. اين كه اين معجزه را به چشم خود ببينند و در مواقع لزوم شهادت دهند؛ حال يا شهادت در نزد خداوند يا شهادت در نزد كسانى كه حاضر

ص: 279


1- صافى، ج 2، ص 97.
2- نمونه، ج 5، ص 129.
3- روح المعانى، ج 4، ص 56.
4- مراغى، ج 7، ص 57؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 462.
5- الميزان، ج 6، ص 336.

نبودند تا به وسيله شهادت اينان ايمان آنان افزوده گردد.(1)

د. تكون لنا عيدا لأوّلنا و ءاخرنا...؛ يعنى مى خواهيم روز نزول مائده عيدى باشد براى نسل حاضر از امت و هم براى نسل آينده آن و اين عيد از مختصات قوم عيسى (علیه السلام) است وعيد از ماده «عود» و به معناى برگشتن و تكرار شدن و عيد، عيد نمى شود مگر اين كه براى هميشه و هر چند وقت يك بار تكرار شود.(2)

نكته ها

1. حواريون عيسى (علیه السلام) تا قبل از نزول مائده، در مراحل پايين ايمان و فاقد روحيه تسليم در برابر خدا بودند: اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريم... قال اتقوا اللّه ان كنتم مؤمنين.(3)

2. حواريون عيسى مورد سرزنش وى به خاطر رعايت نكردن ادب در ياد كردن از نام خدا: هل يستطيع ربك... قال اتقوا اللّه. رعايت ادب در مورد آيه اين بود كه حواريون به جاى «ربك» (پروردگارت) بگويند: «ربّنا».(4)

3. منظور از تقاضاى مائده اين بود كه ترديدى كه در زواياى قلب آنان مانده با صدور اين معجزه آن ترديد از بين برود چنان كه نظير آن را در باره ابراهيم (علیه السلام) مى خوانيم: ولكن ليطمئن قلبى، اما اين كه اين مائده آسمانى چه بود از برخى روايات استفاده مى شود كه چند قرص نان و چند ماهى بود و شايد علت اين درخواست آن بود كه شنيده بودند بر بنى اسرائيل غذاى آسمانى نازل مى شد آن ها هم چنين تقاضايى را كردند.(5)

4. غلبه گرايش هاى مادى در حواريون عيسى (علیه السلام) بر جنبه هاى معنوى آنان: قالوا نريد ان نأكل منها و تطمئن قلوبنا. برداشت فوق از تقديم «نأكل» كه اشاره به جنبه مادى دارد، بر «تطمئن» و «نعلم» كه از امور معنوى است، استفاده شده است.(6)

5. «عيد» در لغت از ماده «عود» به معناى بازگشت است، از اين رو به روزهايى كه مشكلات

ص: 280


1- الميزان، ج 6، ص 338؛ مفاتيح الغيب، ج 12، ص 463.
2- الميزان، ج 6، ص 339؛ مجمع البيان، ج 7، ص 237؛ روح المعانى، ج 4، ص 59؛ كشاف، ج 1، ص 693.
3- راهنما، ج 4، ص 646.
4- همان، ص 647.
5- نمونه، ج 5، ص 129.
6- راهنما، ج 4، ص 649.

از جمعيتى برطرف مى شود و بازگشت به پيروزى ها و راحتى هاى نخستين مى كند عيد گفته مى شود و عيد در اصطلاح اسلامى مانند عيد فطر و قربان به جهت توفيق انجام وظيفه است كه يك صفاى روحى در پرتو آن حاصل مى شود و از آنجا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا بوده، حضرت عيسى (علیه السلام) آن روز را عيد ناميده است.(1)

6. رعايت ادب با ابراز خضوع و كاربرد تعابير شايسته از آداب نيايش به درگاه خداوند: قال عيسى ابن مريم اللّهم ربنا... وارزقنا و انت خير الرازقين.(2)

7. رهبران الهى، وظيفه دار جهت دهى معنوى به خواسته هاى مادى مردمان: نريد ان نأكل منها... تكون لنا عيدا لأوّلنا و ءاخرنا و ءاية منك و ارزقنا. حضرت مسيح (علیه السلام) با ذكر مسأله تغذيه به عنوان آخرين هدف و با جمله و ارزقنا... كه خود ابراز نياز و تذلل در پيشگاه خداوند است، اشاره به ناموجه بودن سخن حواريون دارد كه آنان مسأله تغذيه را قبل از اهداف معنوى مطرح كردند.(3)

آیه 116-120

اشاره

آيات 120-116

وَ إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (116)

ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (117)

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (118)

قالَ اللّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادِقينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (119)

لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (120)

ترجمه

و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: «آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را

ص: 281


1- همان.
2- راهنما، ج 4، ص 651.
3- همان، ص 652.

به عنوان دو معبود غير از خدا انتخاب كنيد؟!»، او مى گويد: «منزّهى تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم! اگر چنين سخنى را گفته باشم، تو مى دانى. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهى؛ و من از آنچه در ذراتِ (پاك) توست، آگاه نيستم. به يقين تو از تمام اسرار و پنهانى ها باخبرى. * من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادى، چيزى نگفتم؛ (به آن ها گفتم:) خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست. و تا زمانى كه در ميان آن ها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولى هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى، تو خود مراقب آن ها بودى؛ و تو بر هر چيز، گواهى. * (با اين حال،) اگر آن ها را مجازات كنى، بندگان تواند. (و قادر به فرار از مجازات تو نيستند)؛ و اگر آنان را ببخشى، توانا و حكيمى. (نه كيفر تو نشانه بى حكمتى است، و نه بخشش تو نشانه ضعف.)» * خداوند مى گويد: «امروز، روزى است كه راستى راستگويان، به آن ها سود مى بخشد؛ براى آن ها باغ هايى از بهشت است كه نهرها از زير درختان آن مى گذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مى مانند؛ هم خداوند از آن ها خشنود است، و هم آن ها از خدا خشنودند؛ اين، رستگارى بزرگ است.» * حكومت آسمان ها و زمين و آنچه در آن هاست، از آن خداست؛ و او بر هر چيزى تواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گفتگوى خداوند با حضرت عيسى در روز قيامت در باره دعوت او مردم را به بندگى (براى اتمام حجت)، منزه بودن حضرت عيسى از اين عمل، دعوت حضرت عيسى مردم را به بندگى خداوند و اقرار به عظمت و مشيت حكيمانه خداوند در باره عذاب و غفران آنان، ويژگى روز قيامت مانند سوددهى صداقت راستگويان و پاداش آنان در بهشت و مالكيت خداوند بر نظام هستى.

ب. منظور از جمله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم، صدق و راستى در گفتار و كردار در دنياست كه در آخرت مفيد واقع مى شود.(1)

ص: 282


1- نمونه، ج 5، ص 138؛ روح البيان، ج 2، ص 467؛ الميزان، ج 6، ص 359.
نكته ها

1. شكى نيست كه حضرت عيسى مردم را دعوت به بندگى خود نكرده است؛ منظور از اين استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش و بيان محكوميت آن هاست.

2. با توجه به جمله هذا يوم ينفع الصادقين... كه سخن از روز قيامت است، آيه 116 گفت و گوى خداوند با حضرت عيسى در روز قيامت است ثانيا جمله فلما توفّيتنى... دليل ديگرى است بر اين كه اين گفت و گو بعد از دوران نبوت حضرت مسيح (علیه السلام) واقع شده است.(1)

3. سؤال: چگونه حضرت مسيح (علیه السلام) با عبارتى كه بوى شفاعت مى دهد در باره مشركان خود سخن مى گويد و عرض مى كند: اگر آن ها را ببخشى تو عزيز و حكيمى، مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟

پاسخ: اگر هدف حضرت عيسى (علیه السلام) شفاعت مى بود، بايد مى گفت «انك انت الغفور الرحيم»؛ زيرا غفور بودن و رحيم بودن خداوند متناسب با مقام شفاعت است در حالى كه حضرت خداوند را به عزيز و حكيم توصيف مى كند، بنا بر اين از اين تعبير استفاده مى شود كه هدف عيسى (علیه السلام) سلب هر گونه اختيار از خود و واگذار كردن امر به اختيار پروردگار است.(2)

4. جمله ءأنت قلت للناس اتخذونى و امى... اگر چه سؤالى است ولى به منظور تهديد مسيحيانى است كه مدعى خدايى مسيح و مريم هستند در حقيقت چنين بيانى به منظور نشان دادن شناعت و زشتى ادعاى كسانى است كه گمراه شده، عيسى و مادرش را خدا پنداشته اند.(3)

5. سؤال: مگر مسيحيان حضرت مريم را معبود قرار داده اند؟

پاسخ: آن ها مريم را معبود نمى دانستند، ليكن در عين حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام مى داده اند.(4)

ص: 283


1- نمونه، ج 5، ص 134.
2- همان، ص 137؛ مجمع البيان، ج 7، ص 249.
3- مجمع البيان، ج 7، ص 246؛ نور، ج 3، ص 195.
4- نمونه، ج 5، ص 136.

6. علت اين كه حضرت عيسى (علیه السلام) فرمود: «نفس من و نفس تو»، اين است كه كلام هماهنگ و برابر شود وگرنه خداوند منزه از اين است كه داراى نفس يا قلبى باشد.(1)

7. پيامبران به هنگام حضور در ميان امت هاى خويش، گواه و ناظر بر اعمال و عقايد آنان: و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم.(2)

8. حضرت عيسى (علیه السلام) به خاطر ادب و اين كه خود را در مقابل خداوند چيزى به حساب نياورد تا خودش و خدا را دو امركننده حساب كند، به جاى «ما امرتهم الا ما امرتنى به» فرمود: ما قلت لهم الا ما امرتنى به؛ به جاى لفظ «امر» لفظ «قول» را استفاده نمود.(3)

9. از جمله هذا يوم ينفع الصادقين... استفاده مى شود كه تمام نيكى ها را مى توان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد.(4)

10. عيسى (علیه السلام) از زمره راستگويان و درست كرداران: هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم. ازمصاديق مورد نظر براى «الصادقين» - به قرينه آيات گذشته - حضرت مسيح (علیه السلام) است.(5)

11. اين كه خداوند فرمود: رضى الله عنهم، دلالت مى كند بر اين كه خداى تعالى نه تنها از صداقت صادقين خشنود است، بلكه از خود آنان نيز راضى است و خشنودى خدا وقتى به خود آنان تعلق مى گيرد كه هدف از خلقتشان كه همان عبادت است حاصل شده باشد.(6)

ص: 284


1- مجمع البيان، ج 7، ص 248؛ روح البيان، ج 2، ص 467؛ كشاف، ج 1، ص 694.
2- راهنما، ج 4، ص 660.
3- مفاتيح الغيب، ج 12، ص 466؛ روح المعانى، ج 4، ص 64.
4- نمونه، ج 5، ص 139.
5- راهنما، ج 4، ص 664.
6- الميزان، ج 6، ص 361.

سوره انعام

اشاره

ص: 285

ص: 286

آیه 1-5

اشاره

آيات 5-1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1)

هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2)

وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (3)

وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (4)

فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ستايش براى خداوندى است كه آسمان ها و زمين را آفريد، و ظلمت ها و نور را پديد آورد، اما كافران براى پروردگار خود شريك و شبيه قرار مى دهند (با اين كه دلايل توحيد و يگانگى او، در آفرينش جهان آشكار است). * او كسى است كه شما را از گِل آفريد؛ سپس مدتى مقرّر داشت (تا انسان تكامل يابد)؛ و اجل حتمى نزد اوست (و فقط او از آن آگاه است). با اين همه، شما (مشركان در توحيد و يگانگى و قدرت او،) ترديد مى كنيد. * اوست خداوند در آسمان ها و در زمين؛ پنهان و آشكارِ شما را مى داند؛ و از آنچه (انجام مى دهيد و) به دست مى آوريد، باخبر است. * هيچ نشانه و آيه اى از آيات پروردگارشان براى آنان نمى آيد، مگر اين كه از آن رويگردان مى شوند. * آنان، حق را هنگامى كه سراغشان آمد، تكذيبكردند، ولى به زودى خبر آنچه را به باد مسخره مى گرفتند، به آنان مى رسد؛ (و از نتايج كار خود، آگاه مى شوند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اختصاص حمد به آفريدگار نظام هستى، خلقت انسان از گل، انسان داراى دو اجل حتمى و غير حتمى، خداوند آگاه به امور نهانى و آشكار و اعمال انسان، اعراض كفار از آيات حق و تكذيب آن، قيامت روز آگاهى و ديدن كيفر استهزا.

ب. تفاوت ميان خلق و جعل آن است كه خلقت در باره اصل وجود چيزى است و جعل

ص: 287

در باره خواص و آثار و كيفيت هايى است كه به دنبال آن ها وجود پيدا مى كند و از آنجا كه نور و ظلمت جنبه تبعى دارد از آن تعبير به جعل شده است.(1)

اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: آيه شريفه در حقيقت به سه طايفه از منحرفان پاسخ مى گويد: اول به مادى ها كه جهان را ازلى مى پنداشتند و منكر خلق و آفرينش بودند. دوم به دوگانه پرستانى كه نور و ظلمت را دو مبدأ مستقل مى دانستند. سوم ردّ بر مشركان عرب كه براى خدا شبيه و شريك قائل بودند.(2)

ج. در جمله هو الذى خلقكم من طين ثم قضى أجلاً... به صورت كوتاه به خلقت عالم صغير انسانى اشاره نموده و اين نكته مهم را خاطرنشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش را تدبير نموده و براى بقاى ظاهرى و دنيوى اش مدتى مقرر فرموده همانا خداى سبحان است و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه خلقت نوع انسان از آن است و از طرف ديگر به اجل مقرّرى كه با رسيدن مرگ به سر مى آيد.(3)

د. مراد از «اجل» روز مرگ است و ممكن هم هست مقصود از آن روز بعث باشد چون قرآن كريم گويا مى خواهد زندگى بين مرگ و بعث (عالم برزخ) را جزو زندگى دنيا بشمارد.(4)

ه -. «سرّ» و «جهر» دو چيز متقابل و دو وصف براى اعمال هستند. منظور از سرّ، كارهايى بوده كه كفار در خفا مى كرده اند و منظور از جهر كارهايى بوده كه بى پرده انجام مى داده اند.(5)

و. در دو آيه فوق (4 و 5) در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديد مى گردد: نخست مرحله اعراض و روى گردانيدن، سپس مرحله تكذيب و بعدا مرحله استهزا و مسخره كردن حقايق و آيات خدا. اين امر نشان مى دهد كه انسان در طريق كفر در يك مرحله متوقف نمى شود، بلكه هر چه پيش مى رود بر شدت انكار و عداوت با حق وبيگانگى از خدا مى افزايد.(6)

ص: 288


1- نمونه، ج 5، ص 145.
2- نمونه، ج 5، ص 145.
3- الميزان، ج 7، ص 9.
4- همان.
5- الميزان، ج 7، ص 15.
6- نمونه، ج 5، ص 154.

ز. اين تخويف و انذار در آيه فقد كذّبوا بالحقّ... ما كانوا به يستهزؤن براى اين است كه استهزا به آيات پروردگار، استهزاى به حق است و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند و از مرحله خبر تجاوز نموده به مرحله خارج و عيان مى رسد.(1)

ح. مراد از خبرهاى بزرگ (انباء) در آيه، خبر فتح مكه يا شكست مشركين در جنگ بدر و امثال آن مى باشد.(2)

ط. مراد از «آية» و «آيات»، حجت هاى الهى همانند شق القمر و آيات قرآن كريم ومعجزات ديگر است.(3)

نكته ها

1. جهت اين كه «ظلمات» به صورت جمع و «نور» به صورت مفرد آمده است اين است كه وجود ظلمت از نبود نور و بلكه همان عدم نور در چيزى است كه مى بايست نور داشته باشد و چيزى كه جا دارد نور داشته باشد و ندارد از جهت دورى و نزديكى اش به نور متعدد مى شود. جمع آوردن «ظلمات» در برابر «نور» به صورت مفرد، مى تواند اشاره به تعدد راه هاى گمراهى و يگانه بودن راه مستقيم هدايت باشد.(4)

2. «أجل» را نكره آورده تا ابهام را برساند؛ يعنى دلالت كند كه «أجل» براى بشر مجهول است و بشر از راه معارف و علوم متداول راهى به سوى يقين آن ندارد.(5)

3. از بيان ثم قضى أجلاً و أجل مسمّى عنده معلوم مى شود كه «اجل» دو گونه است: يكى اجل مبهم و يكى اجل مسمّى يعنى معين در نزد خداى تعالى و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد و به همين جهت آن را مقيد كرده به «عنده» و معلوم است چيزى كه نزد خداست دستخوش تغيير نمى شود؛ به شهادت اين كه فرمود: ما عندكم ينفدوا ما عندالله باق نحل، 96 و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل بر نمى دارد. خداى متعال مى فرمايد: اذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون (يونس، 49)؛ وقتى اجلشان

ص: 289


1- الميزان، ج 7، ص 23.
2- نور، ج 3، ص 209؛ تفسير مراغى
3- مجمع البيان، ج 4، ص 426.
4- الميزان، ج 7، ص 8؛ راهنما، ج 5، ص 14.
5- راهنما، ج 5، ص 10.

برسد نمى توانند حتى يك لحظه آن را پس و پيش كنند، پس نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق به اين معنا كه ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن آن جلوگيرى نمود.

و اگر آيات سابقه به ضميمه آيه شريفه لكل اجل كتاب يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (رعد، 41) (براى هر اجلى نوشته ايست، خداوند محو مى كند نوشته اى را كه بخواهد و تثبيت مى كند آن را كه بخواهد و نزد اوست ام الكتاب) مورد دقت قرار گيرند به دست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در ام الكتاب ثبت شده و اجل غير مسمى آن اجلى است كه در لوح محو و اثبات نوشته شده است.(1)

مثال: يك چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن ممكن است مثلاً بيست ساعت استعداد روشنايى داشته باشد، اما وزش يك باد شديد ممكن است عمر آن را كوتاه كند. در اين جا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند تا آخرين قطره نفت خود بسوزد سپس خاموش شود، به اجل حتمى خود رسيده است و اگر موانعى قبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد، مدت عمر آن را «اجل غير حتمى» مى گوييم.

حال در مورد انسان مى گوييم اگر تمام شرايط زندگى براى بقاى او جمع شود و موانع برطرف گردد اين مدت بالاخره پايانى دارد كه «اجل مسمى» نام دارد، اما ممكن است بر اثر سوء تغذيه يا ابتلا به اعتياد عمر او كم شود كه اين را «اجل» گويند؛ يعنى اجل غير حتمى و مرگ زودرس نامند. از اين جا رواياتى كه مى گويد صله رحم عمر را طولانى يا قطع رحم عمر را كوتاه مى كند، روشن مى شود.(2)

4.

عن أبى عبدالله (علیه السلام) فى قوله : ثم قضى أجلاً و أجل مسمى عنده

قال: «الأجل الذى غير مسمى موقوف يقدم منه ما شاء و يؤخر منه ما شاء و أما الأجل المسمى فهو الذى ينزل مما يريد أن يكون من ليلة القدر إلى مثلها من قابل...».(3)

ص: 290


1- همان، ص 11؛ مجمع البيان، ج 4، ص 424؛ الميزان، ج 7، ص 11-12.
2- نمونه، ج 5، ص 149.
3- راهنما، ج 5، ص 18.

آیه 6-10

اشاره

آيات 10-6

أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ (6)

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (7)

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ (8)

وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (9)

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10)

ترجمه

آيا نديديد چه قدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم ؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند؛ و) قدرت هايى به آن ها داده بوديم كه به شما نداديم؛ باران هايى پى در پى براى آن ها فرستاديم؛ و از زير (آبادى هاى) آن ها، نهرها را جارى ساختيم؛ (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند،) آنان را به خاطر گناهانشان نابود كرديم؛ و جمعيت ديگرى بعد از آنان پديد آورديم. * (حتى) اگر ما نامه اى روى صفحه اى بر تو نازل كنيم، و (علاوه بر ديدن و خواندن،) آن را با دست هاى خود لمس كنند، باز كافران مى گويند: «اين، چيزى جز يك سحر آشكار نيست»! * (از بهانه هاى آن ها اين بود كه) گفتند: «چرا فرشته اى بر او نازل نشده (تا او را در دعوت مردم به سوى خدا همراهى كند؟!)» ولى اگر فرشته اى بفرستيم، (و موضوع، جنبه حسّى و شهود پيدا كند،) كار تمام مى شود؛ (يعنى اگر مخالفت كنند،) ديگر به آن ها مهلت داده نخواهد شد (و همه هلاك مى شوند). * و اگر او را فرشته اى قرار مى داديم، حتما وى را به صورت انسانى در مى آورديم؛ باز (به پندار آنان،) كار را بر آن ها مشتبه مى ساختيم؛ همان طور كه آن ها كار را بر ديگران مشتبه مى سازند. * (با اين حال، نگران نباش.) جمعى از پيامبران پيش از تو را استهزا كردند؛ اما سرانجام، آنچه را مسخره مى كردند، دامانشان را گرفت؛ (و عذاب الهى بر آن ها فرود آمد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم توجه به سرگذشت اقوام پيشين، بهره مندى اقوام سابق از نعمت ها و نابودى آنان به جهت گناهان، نسبت سحر به آيات

ص: 291

الهى، انتظار بى جاى كفار بر نزول فرشته بر آنان، تمثل فرشته به صورت انسان بر فرض نزول و تسلى خاطر به پيامبر.

ب. «قرن» گرچه معمولاً به معناى يك زمان طولانى آمده است، ولى گاهى به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مى شود. اصولاً قرن از ماده «اقتران» به معناى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمان هاى متقارب به هم نزديكند، به آن ها و هم به زمان آن ها «قرن» گفته مى شود.(1)

ج. «كتاب» بدون الف و لام و نكره آمده تا بفهماند كه نزول آن نوع خاصّى از نزول است كه ناگزير بايد به تدريج صورت گيرد و اگر آن را مقيد كرده به اين كه در كاغذ باشد فى قرطاس براى دفع اين توهّم بوده كه آيات نازله بر رسول خدا از انشائات خود اوست.(2)

د. لمس با «يد» (دست) در احساس ابلغ و رساتر از ساير اعضا است، از اين رو چنين تعبير كرده است: فلمسوه بأيديهم.(3)

ه -. درخواست فرود آمدن ملك براى يكى از دو جهتى بوده كه از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود: اول اين كه عذابى را كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آن انذارشان مى داده درخواست كنند يا معجزه اى ببينند. دوم اين كه غرضشان از نزول ملائكه اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد يا لااقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد.

آيه 7 فرقان مؤيد اين وجه است: و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا أنزل اليه ملك فيكون معه نذيرا.(4)

و. آيه 8 اشاره به يكى از بهانه جويى هاى مشركان كرده كه چرا بر پيامبر فرشته نازل نمى شود. از اين اعتراض و بهانه جويى دو پاسخ مى دهد: اگر فرشته نازل شود غيب تبديل به شهود مى گردد و آخرين مرحله اتمام حجت است در اين صورت اگر كسى مخالفت كند كيفر و مجازات او قطعى است همچنان كه فرمود: لو أنزلنا ملكا لقضى بينهم ثم لا ينظرون

ص: 292


1- نمونه، ج 5، ص 156؛ نور، ج 3، ص 210؛ مجمع البيان، ج 4، ص 427.
2- الميزان، ج 7، ص 25.
3- مجمع البيان، ج 4، ص 428.
4- فرقان، 7؛ الميزان، ج 7، ص 26.

ونيز فرمود: و قال الذين لا يرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملائكة أو نرى ربنا لقد استكبروا فى أنفسهم و عتوا عتوا كبيرا * يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا. (فرقان، 22)

دوم رهبر هر گروهى بايد از جنس خود آن ها باشد تا درد آن ها را بفهمد و از غرايز ونيازهاى آن ها باخبر باشد به همين دليل فرشته نمى تواند رهبر مردم باشد.(1)

ز. اگر ملكى را به عنوان رسالت به سوى ايشان بفرستد نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حيرتشان نمى كند؛ براى اين كه در چنين فرضى ناچار آن ملك به صورت مردى از بشر در خواهد آمد و آش همان آش و كاسه همان كاسه خواهد بود، چون كفار مى خواستند از حكومت يك مرد عادى از جنس خود خلاص شوند، علاوه بر اين با اين پيشنهاد شك وترديد خود را مبدل به يقين كنند و اين پيشنهاد غرض آنان را تأمين نمى كند.(2)

ح. مشتبه كردن بر ديگرى نظير تبليغات سوئى است كه دانشمندان منحرف انجام مى دهند؛ از جهل مريدها سوء استفاده نموده حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمايند و نيز نظير تبليغاتى كه گردنكشان عالم نسبت به رعاياى ضعيف خود داشته و حق را با باطل خلط مى كردند ومشتبه كردن بر خودشان به اين است كه خود را به اين خيال بياندازند كه حقّ باطل است وباطل حق، آنگاه همين خيال را در دل خود هم جاى بدهند و به دنبال باطل راه بيفتند.(3)

ط. كلمه «يلبسون» از آنجايى كه متعلقش حذف شده، هم شامل التباس بر خودشان و هم شامل التباس بر يكديگر مى شود.(4)

ى. استهزاى كفار به پيغمران عبارت بوده از اين كه عذابى را كه آن حضرات مردم را از آن بيم مى داده اند و به نزول آن تهديد مى كرده اند مسخره مى نمودند و در نتيجه همان عذاب بر آنان نازل مى شد.(5)

ص: 293


1- الميزان، ج 7، ص 26 و 27؛ نمونه، ج 5، ص 160.
2- الميزان، ج 7، ص 35.
3- الميزان، ج 7، ص 30.
4- همان، ص 34.
5- همان، ص 36.
نكته ها

1. آيه فأهلكناهم بذنوبهم دلالت دارد بر اين كه گناهان در پيش آمدن بلايا و محنت هاى عمومى دخالت قطعى دارد.(1)

2. از روش هاى تربيتى قرآن است كه داستان هاى واقعى و آموزنده را براى عبرت مردم نقل مى كند. در قرآن كريم مكرّر به اين حقيقت اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مى شود چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: كلا انّ الانسان ليطغى * ان رءاه استغنى.(2)

3. به جاى «ارسلنا من السماء» فرمود: أرسلنا السماء تا نهايت لطف الهى را بيان كند.(3)

4. ارسال سه گونه است: الف. گاهى با بعث كسى است كه اختيار دارد مانند ارسال رسل.

ب. گاهى با تسخير است مانند ارسال ريح و مطر.

ج. گاهى با برداشتن مانع است مانند ارسال شياطين بر كافران: انا ارسلنا الشياطين على الكافرين.(4)

5. «قرطاس» به معناى هر چيزى است كه روى آن مى نويسند اعمّ از كاغذ و پوست و الواح و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ مى گويند براى اين است كه كاغذ متداول ترين چيزى است كه روى آن نوشته مى شود.(5)

6. آيه و للبسنا عليهم ما يلبسون نظير آيه فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم است و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اگر خدا آنان را گمراه كرد بعد از آن بود كه خودشان گمراهى را براى خود اختيار كردند نه اين كه خداوند در ابتدا گمراهشان كرده باشد؛ زيرا چنين چيزى لايق ساحت قدس خدا نيست.(6)

7. اين كه فرمود «رجلاً» و نفرمود «بشرا» براى اين بود كه بشر شامل مرد و زن هر دو

ص: 294


1- الميزان، ج 7، ص 24.
2- نور، ج 3، ص 210؛ همان.
3- نور، ج 3، ص 210.
4- تفسير مراغى، ج 7، ص 76.
5- نمونه، ج 5، ص 158؛ نور، ج 3، ص 212.
6- الميزان، ج 7، ص 34.

مى شود. رجل گفت تا اشاره كند به اين كه غير مرد پيغمبر نمى شود همچنان كه خالى از اشعار به اين معنا هم نيست كه اين تغيير شكل به طور انقلاب ماهيت ملكى به ماهيت بشرى نيست، بلكه به طور تمثل به صورت انسانى است.(1)

8. امكان تجسم فرشتگان به صورت آدمى: و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلاً. آنچه در آيه نفى شده، پيامبر شدن فرشتگان است، نه تجسم آنان به صورت آدمى.(2)

9. آيه شريفه 10 در حقيقت هم مايه تسلّى خاطرى است براى پيامبر كه در راه خود كمترين تزلزلى در اراده اش واقع نشود و هم تهديدى است براى مخالفان لجوج كه به عواقب شوم دردناك كار خود بيانديشند.

آیه 11-17

اشاره

آيات 17-11

قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (11)

قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (12)

وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (13)

قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (14)

قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (15)

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ (16)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (17)

ترجمه

بگو: «روى زمين گردش كنيد؛ سپس بنگريد سرانجام تكذيب كنندگان آيات الهى چه شد؟!» * بگو: «آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن كيست ؟» بگو: «از آنِ خداست.» رحمت (و بخشش را بر خود)، حتم كرده؛ (و به همين دليل،) به طور قطع همه شما را در روز قيامت، كه در آن شك و ترديدى نيست، گرد خواهد آورد. (آرى،) فقط كسانى كه سرمايه هاى وجود خويش را از دست داده و گرفتار خسران شدند، ايمان نمى آورند. * و براى اوست آنچه در

ص: 295


1- الميزان، ج 7، ص 35؛ مجمع البيان، ج 4، ص 429.
2- راهنما، ج 5، ص 33.

شب و روز قرار دارد؛ و او، شنوا و داناست. * بگو: «آيا غير خدا را ولى خود انتخاب كنم ؟! (خدايى) كه آفريننده آسمان ها و زمين است؛ اوست كه روزى مى دهد، و از كسى روزى نمى گيرد.» بگو: «من مأمورم كه نخستين مسلمان باشم؛ و (خداوند به من دستور داده كه) از مشركان نباش.» * بگو: «من (نيز) اگر نافرمانى پروردگارم كنم، از عذاب روزى بزرگ [= روز رستاخيز] مى ترسم. * آن كس كه در آن روز، مجازات الهى به او نرسد، خداوند او را مشمول رحمت خويش ساخته؛ و اين همان پيروزى آشكار است.» * اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمى تواند آن رابرطرف سازد؛ و اگر خيرى به تو رساند، او بر همه چيز تواناست؛ (و از قدرت او، هر گونه نيكى ساخته است.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات در ظرف مكان لمن ما فى السموات والارض، مالكيت خداوند نسبت به همه موجودات در ظرف زمان له ما سكن فى الليل والنهار، حكم عقل بر لزوم انتخاب سرپرست منزه از احتياج و حكم شرع بر لزوم تسليم در برابر آفريدگار جهان، ترس از پروردگار در صورت عصيان، رستگارى در پرتو نجات از عذاب و تنها خداوند قادر بر جلب منفعت و دفع ضرر نسبت به انسان.

ب. شكى نيست كه مشاهده آثار گذشتگان و اقوامى كه بر اثر پشت پا زدن به حقايق راه فنا و نابودى را پيمودند، تأثيرش بيشتر از مطالعه تاريخ آن ها در كتاب هاست؛ زيرا اين آثار حقيقت را محسوس و قابل لمس مى سازد. شايد به خاطر همين است كه جمله انظروا (نگاه كنيد) را به كار برده نه تفكروا (بينديشيد).(1)

ج. كتابت به معناى اثبات و حكم حتمى است و چون رحمت كه عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ايصال هر چيزى به سعادتى كه لياقت و استعداد رسيدن به آن را دارد از صفات فعليه خداى تعالى است، از اين جهت صحيح است اين صفت را به كتابت خود نسبت دهد.(2)

ص: 296


1- نمونه، ج 5، ص 163.
2- الميزان، ج 7، ص 39.

د. در آيه شريفه با ذكر دو مقدمه براى اثبات معاد استدلال شده است:

1. نخست مى گويد آسمان و زمين براى چه كسى است ؟ پاسخ مى دهد براى خداوند كه اين پاسخ فطرت است؛ طبق اين مقدمه همه جهان هستى ملك خداست و تدبير آن به دست اوست.

2. پرودگار جهان سرچشمه تمام رحمت هاست: كتب على نفسه الرحمة آيا ممكن است خداوند رحمت واسعه داشته باشد و به پاداش و كيفر مؤمنان و كافران در جهان بعدى رسيدگى نكند؟ استفهام در آيه شريفه تقريرى است، چون اين مطلب هم از نظر فطرت مسلم بوده و هم خود مشركان به آن اعتراف داشته اند، بلافاصله پاسخ را ذكر مى كند.(1)

ه -. سؤال: زندگى در قيامت براى مؤمنان رحمت است براى كفار و منافقان كه رحمت نيست بلكه براى آنان رنج و زحمت است. پاسخ اين كه خداوند پيامبران را براى هدايت همه فرستاد تا از نعمت هاى الهى درست بهره ببرند، ليكن آن ها به سوء اختيار خويش زمينه هاى رحمت را به شكنجه و زحمت تبديل كردند.(2)

و. اين كه از بين همه نعمت هاى بى شمار تنها اطعام را اختصاص به ذكر داده است براى اين بوده است كه در نظر ساده عوام مسأله اطعام روشن ترين حاجتى است كه موجودات زنده از آن جمله انسان در زندگى خود بدان محتاجند و به تعبير ديگر بيشتر وابستگى در زندگى مادى بشر بر اثر همين نياز مادى است و به اصطلاح خوردن يك لقمه نان است كه افراد را در برابر زر و زور وا مى دارد و گاهى تا سر حد پرستش در مقابل آن ها كرنش مى كند. قرآن كريم مى فرمايد: روزى شما به دست خداوند است نه به دست اين گونه افراد.(3)

ز. «فاطر» يعنى آفريننده مبتكر، بنا بر اين خداوند آسمان و زمين را بدون الگوى قبلى آفريد.(4)

ح. برخى براى آيات شريفه شأن نزولى ذكر كرده اند كه جمعى از اهل مكه خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: اى محمد! تو آيين قوم خود را ترك گفتى و مى دانيم عاملى جز فقر

ص: 297


1- نمونه، ج 5، ص 165.
2- همان.
3- الميزان، ج 7، ص 48؛ نمونه، ج 5، ص 172؛ مجمع البيان، ج 4، ص 433.
4- نور، ج 3، ص 219؛ مجمع البيان، ج 4، ص 433.

ندارد ما حاضريم اموال خود را با تو تقسيم كنيم و تو را كاملاً ثروتمند كنيم تا دست از خدايان ما بردارى و به آيين اصلى ما بازگردى؛ آيات فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت.(1)

ط. آيه شريفه 16 اين حقيقت را اثبات مى كند كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز بدون تكيه بر رحمت خدا نمى تواند كارى بكند و هر چه هست به دست اوست و حتى شخص پيامبر چشم اميدش را به رحمت بى پايان پروردگار دوخته است، بنا بر اين آيه شريفه آخرين درجه توحيد را بيان مى كند حتى به كسانى كه براى پيامبران در برابر خدا دستگاه مستقلى قائل بودند همانند مسيحيان كه مسيح را ناجى و نجات دهنده مى دانستند صريحا پاسخ مى دهد كه حتى پيامبران نياز به رحمت او دارند.(2)

ى. اين احتمال تفسيرى وجود دارد كه معناى آيه من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه آن است كه عذاب از كسى منصرف نخواهد شد مگر به واسطه رحمت خداوند همچنان كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت شده است: قسم به خداوند كه احدى با عملش داخل در بهشت نخواهد شد. از او پرسيدند حتّى شما اى رسول خدا؟ حضرت فرمودند: حتّى من نيز داخل بهشت نخواهم شد مگر آن كه رحمت خداى سبحان مرا فرا بگيرد.(3)

ك. اين كه از اصابه خير و شرّ به «مسّ» تعبير مى كند، دلالت دارد بر اين كه اين خيرات و شرور در مقابل قدرت بى نهايت پروردگار كه هيچ چيز در قبال آن ايستادگى نمى كند و هيچ مخلوقى ملاقات تحمل آن را ندارد، بسيار اندك و ناچيز است.(4)

ل. و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو تا آخر آيه، آن دو برهانى كه در آيات پيشين بود، يكى نمونه اى از خيراتى را كه آدمى آرزوى دستيابى به آن را دارد ذكر مى كرد و ديگرى نمونه اى از شرور را كه همواره خائف و گريزان از آن است خاطرنشان مى ساخت و متعرض ساير انواع خيرات و شرور نبودند با اين كه همه آن ها از ناحيه خداى سبحان به آدمى مى رسد، از اين رو در اين آيه صريحا توضيح مى دهد كه خيرات و شرور منحصر به طعام و عذاب قيامت نيستند، بلكه خيرات و شرور ديگرى نيز هست كه خداوند آدمى را به آن متنعم

ص: 298


1- نمونه، ج 5، ص 170.
2- نمونه، ج 5، ص 173.
3- مجمع البيان، ج 4، ص 435.
4- الميزان، ج 7، ص 51.

و به اين عذاب مى كند؛ نه كسى مى تواند جلوى آن را بگيرد و نه اين را دفع كند، آرى اوست كه بر هر چيز قادر است و همين اميد خير آدمى را وادار مى كند كه تنها او را معبود و اله خود بگيرد و چون اين جا جاى اين توهم بود كه: اين برهان بيش از اين اقتضا ندارد كه بايد خدا را پرستيد؛ و اين را مشركين هم معترف هستند و اما اين كه جز او را نبايد پرستش كرد از كجا خدايانى كه مورد احترام آنان بوده به زعم آنان اسبابى بودند كه بين خلق و خالق وساطت و شفاعت مى كردند.

از اين رو خداى تعالى در مقام دفع اين توهم فرمود: و هو القاهر...؛ تنها خداى سبحان است كه قاهر و غالب بر بندگان است، مخلوقات چه خودشان و چه كارهايشان و چه آثار و خواصى كه دارند همه در تحت قهر و قدرت اويند.(1)

نكته ها

1. فرمان سيروا فى الارض شش بار در قرآن آمده است. متأسفانه كافران بيشتر از ما به اين دستور عمل كردند و وجب به وجب كشورهاى اسلامى را كاوش كردند و از منابع، نقاط ضعف و قدرت مسلمانان آگاه شده و آن ها را غارت كردند.(2)

2. نابود نشدن انسان با مرگ: ليجمعنكم الى يوم القيامة. جمله «ليجمعنكم» و تعديه آن به «إلى»، بيانگر گردآورى مستمر آدميان تا قيامت است و لازمه آن نيز فانى نشدن آدمى پس از مرگ است.(3)

3. جمله لا ريب فيه هم در باره قرآن آمده است، هم در باره قيامت.(4)

4. سلمان از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل كرده كه فرمود: رحمت خداوند صد درجه است؛ يك درجه آن منشأ همه الطاف الهى در دنيا شده است، خداوند در قيامت با همه صد درجه رحمت خود با مردم معامله خواهد كرد.(5)

ص: 299


1- الميزان، ج 7، ص 50-51.
2- نور، ج 3، ص 215.
3- راهنما، ج 5، ص 41.
4- همان، ص 216.
5- همان، ص 217.

5. يكى از شيوه هاى تبليغى كه پيامبر مأمور به آن است، طرح سؤال و جواب است.(1)

6. مالكيت و حاكميت مطلقه الهى بر هر موجود مستقر در شب و روز: و له ما سكن فى اليل و النهار. «سكن» از مادى «سكنى» (به معناى مسكن گزيد) و «ما سكن...» شامل هر موجودى است كه در ظرف شب و روز قرار گرفته باشد.(2)

7. تنها خداوند مالك اشياى ساكن و متحرك در شب و روز: و له ما سكن فى اليل و النهار. بنا بر اين كه «ما سكن» به معناى ساكن، مقابل متحرك باشد. نكته ديگر در آيه اين كه گاهى در زبان عرب يكى از ضدين ذكر مى گردد و ديگرى مسكوت مى ماند، چون مذكور، خود كافى از غير مذكور است. در آيه نيز گرچه تنها «ما سكن» آمده، ولى مراد متحرك ها نيز مى باشد.(3)

8. شنوايى و دانايى گرچه از صفات ذاتى خداى تعالى و عين ذات مقدس اويند، ليكن يك قسم از شنوايى و بينايى و دانايى هست كه از صفات فعل و خارج از ذات هستند و آن شنوايى و دانايى است كه ثبوتش موقوف بر تحقق متعلق است نه بر ذات مقدسش؛ نظير خلق و رزق و احيا و اماته كه متوقفند بر وجود مخلوق و مرزوق و حى و ميت.(4)

9. انسان در جست و جوى ولى و سرپرست براى خويش و نيازمند به آن است: قل أغير الله أتّخذ وليا. در استفهام انكارى صدر آيه، موضوعى مسلم فرض شده و آن نياز به ولى وسرپرست است، از اين رو سخن از آن است كه چه كسى را بايد به عنوان ولى وسرپرست برگزيد.(5)

10. نيازمندى و فقر آدمى، فلسفه احتياج او به ولى و سرپرست: قل أغير الله أتخذ وليا... و هو يطعم.(6)

11. ضرورت پيشگامى رهبران الهى در پايبندى به اصول و مبانى خويش: قل إنى

ص: 300


1- همان.
2- راهنما، ج 5، ص 43.
3- همان.
4- الميزان، ج 7، ص 44.
5- راهنما، ج 5، ص 44.
6- همان، ص 45.

أمرت أن أكون أول من أسلم و لا تكونن من المشركين.(1)

12. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بايد در بالاترين مرتبه تسليم در برابر خداوند باشد: قل إنى أمرت أن أكون أول من أسلم. اگر اوليت مطرح شده در آيه از نظر رتبه و درجه تسليم باشد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأمور به كسب پيشتازى در مقام تسليم است.(2)

13. آنچه كه از تاريخ وثنيت و بت پرستى بر مى آيد، اين است كه باعث پيدايش مرام خضوع در برابر بت و پرستش آلهه يكى از دو غريزه زير بوده است: غريزه جلب منفعت و غريزه دفع ضرر. جمله (يطعم) ناظر به جلب منفعت از سوى خداوند است و اشاره است به موضوع وجوب شكر منعم كه عبادت خداوند به جهت انعام اوست و جمله انى اخاف ناظر به دفع ضرر است.(3)

14. توجه به ربوبيت خداوند، مقتضى پرهيز از عصيان او: قال إنى أخاف إن عصيت ربى.(4)

15. تساوى همه انسان ها، حتى پيامبران الهى، در برابر قانون الهى و پيامدهاى اخروى آن: قال إنى أخاف إن عصيت ربى عذاب يوم عظيم. چون پيامبر (صلی الله علیه و آله) با تمام عظمتش مى فرمايد در صورت نافرمانى از عذاب مى ترسم، بنا بر اين استثنايى در كار رسيدگى به امور بندگان در قيامت وجود ندارد و اگر چنين تبعيضى بود، ديگر ترس پيامبران از عصيان معنا نداشت.(5)

16. آيه و ان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له با صراحت كامل عقيده ثنويين (دوگانه پرستان) را كه قائل به مبدأ خير و شر بودند ردّ مى كند و هر دو را از ناحيه خدا مى داند.(6)

17. شرّ مطلق در جهان وجود ندارد، بنا بر اين هنگامى كه شرّ به خدا نسبت داده مى شود، منظور امورى است كه به ظاهر سلب نعمت است ولى در واقع و در مورد خود خير است.(7)

18. هيچ موجودى توان دفع آسيب يا خيرى را كه از ناحيه خدا باشد ندارد: و إن يمسسك الله بضر فلا كاشف له إلا هو و إن يمسسك بخير.(8)

ص: 301


1- همان، ص 46.
2- همان.
3- الميزان، ج 7، ص 45.
4- راهنما، ج 5، ص 49.
5- همان.
6- نمونه، ج 5، ص 175؛ نور، ج 3، ص 222.
7- نمونه، ج 5، ص 175.
8- راهنما، ج 5، ص 52.

19. اقتدار بر رساندن هر گونه خير و شر، از شئون ولايت الهى است: أغير الله أتخذ وليا... و إن يمسسك الله بضر... فهو على كل شىء قدير.(1)

آیه 18-25

اشاره

آيات 25-18

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ (18)

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (19)

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ (21)

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22)

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ (23)

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (25)

ترجمه

اوست كه بر بندگان خود، قاهر و مسلّط است؛ و اوست حكيم آگاه. * بگو: «بالاترين گواهى، گواهى كيست ؟» (و خودت پاسخ بده و) بگو: «خداوند، گواه ميان من و شماست؛ و (بهترين دليل آن اين است كه) اين قرآن بر من وحى شده، تا شما و تمام كسانى را كه اين (قرآن) به آن ها مى رسد؛ با آن بيم دهم (و از مخالفت فرمان خدا بترسانم). آيا به راستى شما گواهى مى دهيد كه معبودان ديگرى با خداست ؟!» بگو: «من هرگز چنين گواهى نمى دهم». بگو: «اوست تنها معبود يگانه؛ و من از آنچه براى او شريك قرار مى دهيد، بيزارم.» * آنان كه كتاب آسمانى به ايشان داده ايم، به خوبى او [= پيامبر] را مى شناسند، همان گونه كه فرزندان خود را مى شناسند؛ فقط كسانى كه سرمايه وجود خود را از دست داده اند، ايمان نمى آورند. * چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته [= همتايى براى او قائل شده]، يا

ص: 302


1- همان.

آيات او را تكذيب كرده است ؟! مسلما ظالمان، رستگار نخواهند شد. * آن روز كه همه آن ها را محشور مى كنيم؛ سپس به مشركان مى گوييم: «معبودهايتان، كه همتاى خدا مى پنداشتيد، كجايند؟!» (چرا به يارى شما نمى شتابند؟!) * سپس پاسخ و عذر آن ها، چيزى جز اين نيست كه مى گويند: «به خداوندى كه پروردگار ماست سوگند كه ما مشرك نبوديم!» * ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مى گويند، و آنچه را به دروغ همتاى خدا مى پنداشتند، از دست مى دهند! * پاره اى از آن ها به (سخنان) تو، گوش فرا مى دهند؛ ولى بر دل هاى آنان پرده اى افكنده ايم تا آن را نفهمند؛ و در گوش آن ها، سنگينى قرار داده ايم. و (آن ها به قدرى لجوجند كه) اگر تمام نشانه هاى حق را ببينند، ايمان نمى آورند؛ تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى آيند كه با تو پرخاشگرى كنند، كافران مى گويند: «اين ها فقط افسانه هاى پيشينان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلط خداوند بر بندگان، خداوند بهترين گواه بر رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به واسطه نزول قرآن، خداوند تنها معبود يگانه، شناخت اهل كتاب نسبت به پيامبر اكرم مانند شناخت نسبت به فرزندان خويش، عدم رستگارى افترازنندگان بر خداوند، محاكمه مشركان در قيامت و دروغ گويى مشركان در قيامت و عناد و لجاجت آنان.

ب. به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند عده اى از مشركان مكه نزد پيامبر آمدند و گفتند: تو چگونه پيامبرى هستى كه احدى را با تو موافق نمى بينيم حتى از يهود نصارى تحقيق كرديم آن ها نيز گواهى به حقانيت تو بر اساس تورات و انجيل نمى دهند؛ آيه شريفه نازل شد و به آن ها پاسخ داد: خداوند شاهد بر اين معناست و بهترين دليل بر نبوت كتابى است كه بر او وحى شده كه آوردن نظير آن براى شما مقدور نيست، علاوه بر اين، اين گونه نيست كه يهود و نصارى پيامبر را نشناسند، بلكه به خوبى او را مى شناسند چنان كه پدر فرزندش را مى شناسد.(1)

ج. شناخت برادر، پدر و مادر براى انسان ماه ها پس از تولد است چنان كه شناخت همسر

ص: 303


1- نمونه، ج 5، ص 178.

نيز پس از ازدواج مى باشد، ولى شناخت فرزند، اصلى ترين و قديمى ترين شناخت هاست؛ چون او را از هنگام تولد مى شناسند، از اين رو آيه مى فرمايد: آنان پيامبر را مانند فرزندان خود مى شناسند.

د. در اين آيات به سياق اصلى كه سياق خطاب بود برگشته مجددا آن جناب را مخاطب قرار داده مظالم مشركين و انحرافاتى را كه در اصول عقايد پاك يعنى توحيد و نبوت و معاد داشتند برايش بيان مى فرمايد؛ آيه و من اظلم... راجع به توحيد، آيه و منهم من يستمع اليك... راجع به نبوت و آيه و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا... مربوط به معاد است. بعد از بيان اين سه جهت مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود به خويشتن شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند، سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت به چه صورتى منعكس شده به چه كيفيت وحشت زايى به ايشان مى رسد به گونه اى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند خود را تكذيب كرده تمناى بازگشت به دنيا مى كنند باشد كه اين بار عمل صالح انجام دهند و به خاطر كوتاهى هايى كه در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى كنند.(1)

ه -. و من اظلم ممن افترى على الله كذبا أو كذب باياته؛ ظلم يكى از شنيع ترين گناهان است، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت زشتى و شناعت گناهان ديگر هم به مقدار ظلمى است كه در آن هاست و معناى ظلم عبارت است از خروج از عدالت و حد وسط ظلم همان گونه كه از جهت اختلاف خصوصيات مرتكب، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم بر ايشان مى شود يا اراده ظلم بر آنان شده است اختلاف و شدت و ضعف پيدا مى كند؛ به اين معنا كه هر چه موقعيت و شأن او عظيم تر باشد ظلم بر او شنيع تر و بزرگ تر خواهد بود و معلوم است كه ساحتى مقدس تر و منزلتى رفيع تر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات داله بر آن حضرت نيست، بنا بر اين آن كسى هم كه به چنين ساحت قدسى يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالم تر خواهد بود.(2)

ص: 304


1- الميزان، ج 7، ص 66.
2- همان.

و. بعضى از مفسران خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيامبر و معصومين از ذريه آن جناب و اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند وگفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است؛ گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او بوده باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است: من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه؛ كيست آن كسى كه بدون اذن او در درگاه او شفاعت كند.(1)

ز. افترا بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شريك براى او با اين كه او را شريكى نيست و همچنين ادعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى از راه دروغ و بدعت و تكذيب آيات اوعبارت است از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوى اش توأم با آيات و معجزات الهيه است يا انكار دين حق كه از آن جمله انكار خداوند متعال است.(2)

ح. كيفيت دروغ بستن مشركان بر خودشان به اين صورت است كه وقتى سوگند خوردند كه هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند دعوايى را كه در دنيا مى كردند و مى گفتند: براى خدا شركايى است و از روى غرور و طغيان زير بار هيچ حجت و برهانى هر چند دندان شكن بود نمى رفتند؛ اين همان دروغ به خود بستن است.(3)

ط. مقصود از جمله و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون آن است كه حقيقت شركاى خيالى مشركان در قيامت، ظاهر شده و معلوم مى شود كه فاقد وصف شركت و شفاعتند و به خوبى دستگيرشان مى شود كه آن جلوه اى كه اين شركا در نظرشان داشتند جز جلوه اى سرابى نبود.(4)

ى. مراد از آيات، قرآن كريم و رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) و معجزات آن حضرت است.(5)

ك. «هذا» در ان هذا الاّ أساطير الاولين اشاره به قرآن كريم است.(6)

ص: 305


1- بقره، 255؛ همان، ص 67.
2- الميزان، ج 7، ص 66؛ نمونه، ج 5، ص 184.
3- همان، ص 74.
4- همان، ص 76.
5- مجمع البيان، ج 4، ص 438.
6- همان، ص 444.

ل. آيه 22 در باره سرنوشت مشركان در قيامت سخن مى گويد كه وقتى از آنان سؤال مى شود كه معبودهاى شما كه آن ها را شريك خداوند مى دانستيد كجا هستند، سوگند ياد مى كنند كه ما مشرك نبوديم.

در اين كه فتنه در آيه شريفه به چه معناست وجوهى بيان شده است: برخى آن را به معناى پوزش و معذرت و بعضى به معناى پاسخ و بعضى به معناى شرك گرفته اند و محتمل است فتنه و افتنان به معناى دلباختگى به چيزى باشد؛ يعنى نتيجه دلباختگى آن ها به شرك پرده اى بر روى افكار آن ها افكنده شده روز قيامت كه پرده كنار مى رود منكر مى شوند و محتمل است معناى آيه اين باشد كه وقتى آن ها در قيامت در فشار و سختى قرار مى گيرند، بيدار مى شوند وبه خطاى خود واقف مى گردند و براى نجات خود اعمال گذشته را انكار مى كنند.(1)

نكته ها

1. علماى اهل كتاب به قدرى راجع به اوصاف آن حضرت استحضار دارند كه او را نديده مى شناسند، همان گونه كه بچه هاى خود را مى شناسند و در جاى ديگر راجع به اين مطلب فرموده: الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل (اعراف، 156)؛ آن كسانى كه پيروى مى كنند رسول و نبى درس نخوانده اى را كه اوصافش در تورات و انجيلى كه در دست دارند نوشته شده و نيز فرموده: محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلاً من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجيل (فتح، 29) و نيز مى فرمايد: أو لم يكن لهم ءاية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل.(2)

2. لفظ «قاهر» از اسمايى است كه هم بر خداى متعال اطلاق مى شود و هم بر سلسله اسباب صادق است الاّ اين كه بين قهر او و قهر اسباب فرق است؛ اگر مى گوييم خداوند بر بندگان قاهر است، قهر او نظير قهر بعضى از بندگان بر بعض ديگر (كه همه در عرض هم هستند) نيست. براى اين كه توهم پيش نيايد كه خداوند مانند برخى از صاحبان قدرت ممكن

ص: 306


1- نمونه، ج 5، ص 186.
2- شعراء، 187؛ الميزان، ج 7، ص 60.

است كمترين سوء استفاده اى از قدرت نامحدود خود كند، در پايان آيه مى فرمايد: با اين حال او حكيم است و همه كارش از روى علم و حكمت است و كمترين اشتباه را در اعمال قدرت ندارد.(1)

3. قرآن، كتاب جهانى و براى همه عصرها و انذاردهنده كسى كه به معارف آن دست يابد: و أوحى إلى هذا القرءان لأنذركم به و من بلغ.(2)

4. قرآن، گواه خداوند بر حقانيت رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله): قل اللّه شهيد بينى و بينكم و أوحى الى هذا القرءان.(3)

5. از جمله شرايط براى رهبر آسمانى موارد ذيل است:

1. ايمان به مكتب: أوحى الى هذا القرءان. 2. اميد به آينده؛ و من بلغ. 3. صلابت در برابر انحراف مشركان: قل لا اشهد. 4. برائت از شرك: انّنى برىء ممّا تشركون.(4)

6. راغب «فلاح» را به رسيدن به آرزو كه همان معناى سعادت است تفسير نموده و در مفردات خود گفته: «فلح» به معناى شكافتن است و در مثل گفته شده است «الحديد بالحديد يفلح»؛ يعنى آهن با آهن شكافته مى شود، و اگر برزگران را هم فلاح مى گويند به همين عنايت است كه آنان زمين را مى شكافند.

«فلاح» به معناى ظفر يافتن به مقصود است و اين دو جور است: يكى دنيوى و يكى اخروى؛ فلاح و رستگارى دنيوى عبارت است از ظفر يافتن به سعادت هايى كه با دستيابى به آن ها زندگى دنيايى آدمى خوش و خرم مى شود مانند بقا و توانگرى و عزت؛ و فلاح اخروى به داشتن چهار چيز است: 1. بقا بدون فنا. 2. غناى بدون فقر، 3. عزتى كه آميخته و دستخوش لذت نگردد. 4. علمى كه جهل در آن راه نبرد؛ اين بود گفتار راغب.(5)

7. چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اين كه عزت صورى و قدرت كاذبه خود را كه از راه غير مشروع به دست آورده اند در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى

ص: 307


1- الميزان، ج 7، ص 52؛ نمونه، ج 5، ص 176.
2- راهنما، ج 5، ص 56.
3- همان، ص 57.
4- نور، ج 3، ص 225.
5- الميزان، ج 7، ص 69.

به كار بزنند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروعه ديگران باشد؛ يعنى تعدى به اموال نموده و آن را به زور و قلدرى غصب كنند يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف عرضشان را به باد دهند يا به جان آنان تجاوز كرده بدون حق، خونشان را بريزند يا رسمى از مراست عبوديت پروردگار از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آن را عصيان ورزند و خوشحالى و خرمى هم بكنند كه چه خوب شد به كام دل رسيديم؛ همه اين ها ممكن است،

ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را هدر داده است، اما در دنيا خود را چنين كرده براى اين كه راهى كه اين بينوا رفته راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده به شهادت اين كه اگر اين راه حق بود جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند و اگر براى همه جايز باشد قطعا نظام اجتماع بر هم مى خورد و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى حيات مجتمع انسانى باطل مى شود، پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است به هر شكل باشد با چنين شخص در آنچه كه از راه غير مشروع كسب كرده مبارزه نموده. اما در آخرت خود را زيانكار و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است براى اين كه ظلمى كه كرده در نامه عملش ثبت شده و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده است.(1)

8. در اين جا راجع به آيه مورد بحث سؤالى پيش مى آيد و آن اين است كه از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است همان گونه كه گذشت بر مى آيد كه آن روز، روز بروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشئه دنيوى است در آن روز تصور ندارد به شهادت خود قرآن كه مى فرمايد: يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شىء (مؤمن، 16) و با اين حال به فرض كه مشركين به دروغ سوگند ياد كنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود و چطور ممكن است دروغ بگويند و حال آن كه هر دروغى كه بگويند خلافش مشهود و عيان است به شهادت اين كه خداى تعالى مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء (آل عمران، 30). جواب اين است كه: كفّار

ص: 308


1- همان، ص 71-72.

از آنجايى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغى خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند و دروغ گويى، ملكه راسخه اى در دل هايشان شده بود، در قيامت نيز روى عادت و ملكه اى كه در دنيا داشتند بى اختيار لب به دروغ مى گشايند؛ همچنان كه مرد فحاش وقتى ملكه دشنام دادن در نفس او مستقر گشت نمى تواند از آن خوددارى كند.(1)

9. اين كه چطور بر خدا دروغ بستند، براى اين كه وقتى سوگند خوردند كه ما هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند دعوايى را كه در دنيا مى كردند و مى گفتند: براى خدا شركايى است؛ اين همان دروغ به خود بستن است، و اما اين كه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند، براى اين است كه روز قيامت روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوت همگى از آن خداست. خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العقاب (بقره، 165)

10. در قرآن كريم پانزده مرتبه تعبير من أظلم آمده كه در مورد افترا بر خدا، بازداشتن مردم از مسجد و كتمان شهادت و حق است. در اين جا اين سؤال مطرح است كه چگونه همه اين طوايف جزو ظالم ترين افراد هستند؟ پاسخ اين كه: همه اين امور در حقيقت از يك جا نشأت مى گيرد و آن مسئله شرك و كفر و عناد است؛ زيرا منع مردم از ذكر خدا در مسجد نشانه كفر است چه اين كه كتمان حقيقت كه باعث سرگردانى مردم در وادى كفر مى شود از چهره هاى گوناگون شرك و كفر است و به تعبير ديگر مى توان گفت: ظلم فرهنگى و بازداشتن مردم از رشد و فهم بدترين ظلم ها به جامعه است.(2)

11. بازخواست و محاكمه مشركان در قيامت به سبب شريك پنداشتن براى خداوند: أين شركاؤكم الذين كنتم تزعمون.(3)

12. سؤال: از آيه و الله ربنا ما كنّا مشركين استفاده مى شود كه آن ها شرك خود را انكار مى كنند. برخى از آيات ديگر مى گويد كه روز قيامت كه روز كشف حقايق است:

ص: 309


1- الميزان، ج 7، ص 77.
2- نمونه، ج 5، ص 185؛ نور، ج 3، ص 227.
3- راهنما، ج 5، ص 67.

و لا يكتمون الله حديثا، به گناه شرك خود اعتراف مى كنند: فاعترفوا بذنوبهم؛ جمع بين اين آيات چگونه است ؟

پاسخ: روز قيامت مراحلى دارد؛ در مراحل نخستين مشركين خيال مى كنند با دروغ گفتن مى توانند از كيفر الهى رهايى يابند، از اين رو طبق عادت ديرينه خود متوسل به دروغ مى شوند، ولى در مراحل بعدى كه مى فهمند روزنه اى براى فرار نيست، به اعمال خود اعتراف مى كنند.(1)

13. افكنده شدن حجاب بر انديشه و قلب آدمى، زمينه انكار هر گونه معجزه و آيت الهى است: و جعلنا على قلوبهم أكنّة أن يفقهوه... و إن يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها.(2)

ص: 310


1- نمونه، ج 5، ص 187.
2- راهنما، ج 5، ص 73.

آیه 26-31

اشاره

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (26)

وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (27)

بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (28)

وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ (29)

وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (30)

قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّى إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (31)

ترجمه

آن ها ديگران را از آن باز مى دارند؛ و خود نيز از آن دورى مى كنند؛ آن ها جز خود را هلاك نمى كنند؛ ولى نمى فهمند. * كاش (حال آن ها را) هنگامى كه در برابر آتش (دوزخ) ايستاده اند، ببينى! مى گويند: «اى كاش (بار ديگر، به دنيا) بازگردانده مى شديم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم، و از مؤمنان مى بوديم.» * (آن ها در واقع پشيمان نيستند،) بلكه اعمال و نياتى را كه قبلاً پنهان مى كردند، در برابر آن ها آشكار شده (و به وحشت افتاده اند). و اگر باز گردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند؛ آن ها دروغگويانند. * آن ها گفتند: «چيزى جز اين زندگى دنياى ما نيست؛ و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.» * اگر آن ها را به هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده اند، ببينى! (به آن ها) مى گويد: «آيا اين حق نيست ؟!» مى گويند: «چرا، قسم به پروردگارمان (حق است.)» مى گويد: «پس مجازات را بچشيد به سزاى آنچه انكار مى كرديد!» * آن ها كه لقاى پروردگار را تكذيب كردند، مسلما زيان ديدند؛ (و اين تكذيب، ادامه مى يابد) تا هنگامى كه ناگهان قيامت به سراغشان بيايد؛ مى گويند: «اى افسوس بر ما كه در باره آن، كوتاهيكرديم!» و آن ها (بارِ سنگينِ) گناهانشان را بر دوش مى كشند؛ چه بد بارى بر دوش خواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دورى مشركان از قرآن و منصرف ساختن ديگران، پشيمانى مشركان در قيامت، بازگشت

ص: 311

به شرك در صورت بازگشت به دنيا، مشركان منكر قيامت، بازپرسى از مشركان در قيامت و مشاهده كيفر كفرورزى و حسرت و اندوه تكذيب كنندگان قيامت.

ب. بدا لهم؛ موضوع فريب وجدان از جمله امورى است كه در قيامت آشكار مى شود و اين جاى تعجب نيست كه انسان حقيقتى را از خودش كتمان كند و بر وجدان و فطرت خويش سرپوش بگذارد تا به آرامش كاذبى دست يابد مثل بسيارى از افراد هوسران كه به زيان اعمال زشت خويش آگاه هستند، اما براى اين كه با خيال راحت كار زشت خود را ادامه دهند سعى مى كنند به نوعى اين آگاهى را مستور بدارند.(1)

ج. اين كه در آيه ولو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه مى فرمايد: اگر آن ها به دنيا برگردند باز همان كارها را تكرار مى كنند، به خاطر اين است كه بسيارى از مردم هنگامى كه با چشم خود نتايج اعمال خويش را ببينند و به مرحله شهود برسند، موقتا ناراحت و پشيمان شده و آرزو مى كنند كه بتوانند اعمال خويش را به نوعى جبران نمايند، اما هنگامى كه مشاهدات عينى كنار رفت اين خاصيت نيز زايل مى شود و وضع سابق تكرار مى گردد؛ همانند بت پرستانى كه به هنگام گرفتار شدن در طوفان هاى سخت دريا خدا را خالصانه مى خوانند و بعد از نجات شرك مى ورزند.(2)

د. منظور از «ساعة» روز قيامت است و علت انتخاب اين نام براى روز قيامت يا به خاطر آن است كه با سرعت حساب مردم در آن ساعت انجام مى گيرد و يا اشاره به ناگهانى وقوع آن است كه در ساعتى برق آسا مردم از جهان برزخ منتقل به عالم قيامت مى شوند.(3)

ه -. راغب در مفردات در باره معناى حسرت گفته است: «حسر» عبارت است از كنار زدن لباس از هر چيزى كه ملبس به آن است. گفته مى شود «حسرت عن الذراع» يعنى آستين را از ذراع بالا زدم. و «حاسر» كسى را گويند كه زره بر تن و خود بر سر نداشته باشد و «محسرة» به معناى جاروب است تا آنجا كه مى گويد خسته و فرسوده را هم كه حاسر مى خوانند براى اين است كه اندازه توانايى اش براى ديگران معلوم شده تا آنجا كه مى گويد: حسرت به معناى

ص: 312


1- نمونه، ج 5، ص 201.
2- نمونه، ج 5، ص 202.
3- نمونه، ج 5، ص 205.

اندوه و ندامت بر امرى است كه فوت شده باشد و ارتباط اين معنا با معناى كشف از اين راه است كه گويد شخص اندوهناك برايش كشف شده و پى برده به جهلى كه او را وادار نمود به ارتكاب كارى كه مرتكب شده است.(1)

و. وزر به فتح پناهگاه در كوه را گويند: كلا لاوزر * الى ربك يومئذ المستقر و وزر به كسر به معناى سنگينى است و رابطه بين اين لغت و لغت وزر (به دو فتحه) شباهتى است كه سنگينى با كوه دارد، از اين رو گناه را هم وزر مى خوانند و هم از آن به ثقل تعبير مى كنند. از جمله آياتى كه در آن وزر به معناى گناه به كار رفته آيه ليحملوا أوزارهم كاملة (نحل، 25)؛ (تا به طور كامل گناهان خود را حمل كنند) است و مانند آيه و ليحملن أثقالهم و اثقالاً مع أثقالهم.(2)

ز. منظور از «أوزار» گناهان است و اين آيه مى تواند يكى از دلايل تجسّم اعمال بوده باشد؛ زيرا مى فرمايد: آن ها گناهان خود را بر دوش مى كشند.(3)

ح. در تفسير جمله و قالوا ان هى الاّ حياتنا الدنيا دو قول وجود دارد:

1. اين كه دنباله جمله قبل باشد كه اگر اين ها به دنيا باز گردند به كارهاى خود ادامه مى دهند از جمله مى گويند: ان هى الاّ حياتنا الدنيا. اين احتمال در تفسير المنار بيان شده است.

2. آيه شريفه بحث جداگانه اى را در باره جمعى از مشركان مطرح مى كند كه معاد را به كلى انكار مى كردند.(4)

ط. منكران معاد در قيامت با بار سنگين گناهان خويش حضور مى يابند: قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله... و هم يحملون أوزارهم على ظهورهم. «أوزار» جمع «وزر» به معناى سنگينى است و مقصود از «اوزار» در آيه، سنگينى گناهان است.(5)

ى. عن النبى (صلی الله علیه و آله) فى قوله: (يا حسرتنا) قال: «يرى أهل النار منازلهم من الجنة فيقولون: (يا حسرتنا)».(6)

ص: 313


1- الميزان، ج 7، ص 86.
2- همان.
3- همان، ص 206.
4- نمونه، ج 5، ص 204.
5- راهنما، ج 5، ص 86.
6- همان.
نكته ها

1. وضعيت هول انگيز و ذلت بار كافران به هنگام رو به رو شدن با آتش جهنم و مشاهده آن: و لو ترى إذ وقفوا على النار.(1)

2. حسرت به معناى تأسف بر چيزى است، ولى عرب هنگامى كه زياد متأثر مى شود خود حسرت را مخاطب قرار داده و مى گويد: (يا حسرتنا) گويا شدت حسرت چنان است كه به صورت موجودى در مقابل او مجسّم شده است.

3. لجاجت پيشگان مشرك، پس از ديدن جهنم نيز اگر به دنيا باز گردند اصلاح نمى شوند: و لو ترى إذ وقفوا على النار... و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه.(2)

4. از نظر قرآن كريم حيات داراى انواعى است:

الف. حيات دنيا: زهرة الحياة الدنيا. (طه، 131)

ب. حيات اجتماعى: و لكم فى القصاص حياة. (بقره، 179)

ج. حيات معنوى: دعاكم لما يحييكم انفال، 24 و فلنحيينّه حياة طيبة. (نحل، 97)

د. حيات برزخى: من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون. (مؤمنون، 100)

ه -. حيات اخروى: يقول يا ليتنى قدّمت لحياتى فجر، 24 و انّ الدّار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون. (عنكبوت، 64)

5. منكران معاد در قيامت به حقانيت رستاخيز با سوگند اقرار مى كنند: و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا.(3)

6. مؤاخذه كافران به توحيد، نبوت و معاد در مواقف قيامت: و يوم نحشرهم جميعا... و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق. «أين شركاؤكم» در آيه 22 مؤاخذه در باره توحيد، «لا نكذب بايات ربنا» در آيه 27 مؤاخذه در باره نبوت و «أليس هذا بالحق» در آيه 30 مؤاخذه در باره قيامت است.(4)

ص: 314


1- راهنما، ج 5، ص 77.
2- راهنما، ج 5، ص 80.
3- راهنما، ج 5، ص 82.
4- همان، ص 83.

آیه 32-36

اشاره

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32)

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (33)

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلينَ (34)

وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقًا فِي اْلأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ (35)

إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36)

ترجمه

زندگى دنيا، چيزى جز بازى و سرگرمى نيست؛ و سراى آخرت، براى آن ها كه پرهيزگارند، بهتر است. آيا نمى انديشيد؟! * ما مى دانيم كه گفتار آن ها، تو را غمگين مى كند؛ ولى (غم مخور؛ و بدان كه) آن ها تو را تكذيب نمى كنند؛ بلكه ظالمان، آيات خدا را انكار مى نمايند. * پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند؛ و در برابر تكذيب ها، صبر و استقامت كردندو (در اين راه) آزار ديدند، تا هنگامى كه يارى ما به آن ها رسيد. (تو نيز چنين باش. واين يكى از سنت هاى الهى است؛) و هيچ چيز نمى تواند سنن خدا را تغيير دهد؛ و اخبار پيامبران به تو رسيده است. * و اگر اعراض آن ها بر تو سنگين است، چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزنى، يا نردبانى به آسمان بگذارى (و اعماق زمين و آسمان ها را جستجو كنى، چنين كن) تا آيه (و نشانه ديگرى) براى آن ها بياورى! (ولى بدان كه اين لجوجان، ايمان نمى آورند.) اما اگر خدا بخواهد، آن ها را (به اجبار) بر هدايت جمع خواهد كرد. (ولى هدايت اجبارى، چه سودى دارد؟) پس هرگز از جاهلان مباش. * تنها كسانى (دعوت تو را مى پذيرند كه گوش شنوا دارند؛ اما مردگان (و آن ها كه روح انسانى را از دست داده اند، ايمان نمى آورند؛ و) خدا آن ها را (در قيامت) بر مى انگيزد؛ سپس به سوى او، بازگردانده مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلى خاطر نسبت به پيامبر، صبر پيامبران در برابر تكذيب كنندگان، نصرت الهى در پرتو

ص: 315

تحمل اذيت ها، لجاجت ورزى كفار در برابر معجزات پيامبر، عدم اجبار در هدايت تبهكاران وپذيرش دعوت پيامبر از ناحيه دارندگان گوش شنوا.

ب. جهت اين كه چرا دار آخرت براى متّقين فقط خير است اين است كه دار آخرت حياتى حقيقى و ثابت است و چنين حياتى جز متقين را شامل نمى شود.(1)

ج. زندگى دنيوى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتباريه و غرض هاى موهوم نيست و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنا بر اين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود واز آنجايى كه آدمى را از مهمات حيات اخروى اش كه حيات حقيقى و دائمى است باز مى دارد و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش باز بدارد، پس دنيا هم نوعى لهو است.(2)

د. اين آيات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در لغزش هايى كه مشركين در باره امر دعوت وى داشتند تسليت داده و با وعده حتمى نصرتش دلخوش مى سازد و بيان مى كند كه دعوت دينى دعوتى است كه بايد در محيط آزاد و با حفظ اختيار اشخاص صورت گيرد تا هر كه بخواهد ايمان آورده و هر كه مى خواهد كفر ورزد و ظاهر اين است كه «فاء» در «فانهم» براى تفريع است؛ گويا مى خواهد بفرمايد: به تحقيق ما مى دانيم سخنان مشركين تو را اندوهناك ساخته، ليكن سزاوار نيست كه از اين سخنان ناراحت شوى؛ براى اين كه تكذيب مشركين تكذيب تو نيست چون تو آنان را جز به سوى ما نمى خوانى و در اين امر جز يك رسول و پيغام آور نيستى، پس تكذيب آنان تكذيب ما و ظلم به آيات ماست. بنا بر اين، مضمون اين آيه به ضميمه جمله آخر آن يعنى جمله ثم اليه يرجعون همان مضمونى است كه آيه و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله عليهم بذات الصدور.(3)

ه -. ولكن الظالمين بايات الله يجحدون؛ ظاهر سياق اقتضا داشت بفرمايد «ولكنهم» و اگر از ضمير به اسم ظاهر عدول نموده و فرموده ولكن الظالمين براى اين بود كه بفهماند انكار آنان ناشى از ظلمشان بود نه از قصور و جهل و امثال آن، پس انكارشان جز ياغى گرى و ستم و طغيان چيزى ديگرى نبوده است.(4)

ص: 316


1- الميزان، ج 7، ص 87.
2- همان.
3- لقمان، 23؛ الميزان، ج 7، ص 95.
4- همان، ص 96.

و. جمله حتّى أتاهم نصرنا بيان نتيجه صبر انبيا و اشاره به وعده الهى به يارى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، و در اين كه فرمود: لا مبدل لكلمات الله تأكيد نصرت و حتمى بودن آن است و خلاصه همان معنايى را كه در آيه كتب الله لاغلبن انا و رسلى (مجادله، 21)؛ خدا حكم كرده كه من و فرستادگانم هر آينه غلبه خواهيم نمود، و آيه و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون.(1)

ز. راغب مى گويد: «نفق» به معناى تونل و راهى است كه در زيرزمين برود، آن گاه آيه مورد بحث را كه مى فرمايد: فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض ذكر كرده، سپس مى گويد: و از همين باب است كه سوراخ و لانه موش صحرايى را «نافقاء» ناميده و مى گويند: نافق يا نفق اليربوع؛ يعنى موش صحرايى به سوراخ رفت و نيز از اين باب است كلمه نفاق يعنى دخول در دين از درى و خروج از آن از درى ديگر. خداى تعالى نيز به همين معنا اشاره كرده و فرموده: ان المنافقين هم الفاسقون.(2)

ح. كلماتى كه خداى تعالى از آن خبر داده كه قابل تبديل نيستند امورى هستند كه از لوح محو و اثبات خارجند در نتيجه مى توان گفت كه «كلمة الله» و «قول الله» و «وعدالله» به طور كلّى در عرف قرآن عبارتند از: احكام حتميه اى كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(3)

ط. مراد از «ءاية» چيزى است كه مشركين را مجبور به ايمان كند نه صرف معجزه؛ زيرا اگر مشركين به صرف ديدن معجزه ايمان مى آوردند و قرآن خود بهترين معجزه براى دلالت بر حقانيت دعوت آن جناب است.(4)

ى. ولو شاء الله لجمعهم على الهدى مراد از اين هدايت، هدايت اجبارى و اضطرارى است و از اين جا معلوم مى شود كه مراد از شاء الله، مشيت تكوينى پرورگار است.(5)

ك. از ظاهر سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه خداى تعالى چنين چيزى را نخواسته، ليكن خداى سبحان در آيات ديگرى كه مشابه با اين آيه است مانند آيه و لو شئنا لاتينا كل

ص: 317


1- همان، ص 97.
2- همان، ص 98.
3- همان.
4- همان، ص 97.
5- الميزان، ج 7، ص 99؛ نمونه، ج 5، ص 216.

نفس هداها ولكن حتى القول منى لأملأنّ جهنم من الجنّة و النّاس أجمعين.(1)

ل. آيه انّما يستجيب الّذين يسمعون... ثم اليه يرجعون دلالت مى كند بر اين كه به زودى در عالم آخرت خداى تعالى حقيقت را به كفّار و مشركين فهمانيده و دعوت خود را به آن ها مى رساند همان گونه كه در دنيا به مؤمنين فهمانيده است و شنوايند. بنا بر اين انسان چه مؤمن و چه كافر ناگزير از فهميدن حق در دنيا يا در آخرت است.(2)

م. آيه شريفه انّما يستجيب الّذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون به منزله بيانى است براى جمله و ان كان كبر عليك اعراضهم...؛ زيرا ماحصل جمله مزبور اين بود كه تو نمى توانى كفار را از اين اعراضشان منصرف كنى و به معجزه اى كه آنان را سوق به ايمان دهد دست يابى.

در اين آيه نيز همين معنا را توضيح داده مى فرمايد: به جهت اين كه اينان به منزله مرده اند، شعور ندارند، داراى گوش شنوا نيستند تا دعوتِ دعوت كننده اى كه پيامبر خداست شنيده معناى دعوت دينى را بفهمند.(3)

نكته ها

1. بسيار ديده مى شود كه كودكان دور هم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند؛ يكى را امير و ديگرى وزير و يكى را دزد و ديگران را قافله قرار مى دهند، اما ساعتى نمى گذرد كه خبرى از هيچ كدام نيست و يا در نمايشنامه اى كه به منظور سرگرمى انجام مى شود صحنه هايى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مى گردد، پس از ساعتى از هيچ كدام خبرى نيست؛ زندگى دنيا در برابر آخرت چنين است.(4)

2. اشتغال به دنيا و سرگرم شدن به آن، انسان را از آخرت باز مى دارد: و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خير للذين يتقون.(5)

ص: 318


1- سجده، 13؛ الميزان، ج 7، ص 99-100.
2- الميزان، ج 7، ص 105.
3- همان، ص 103.
4- نمونه، ج 5، ص 207.
5- راهنما، ج 5، ص 89.

3. به كار نگرفتن عقل و انديشه زمينه توجه به دنيا و غفلت از آخرت: و ما الحيوة الدنيا الا... أفلا تعقلون.(1)

4. ستيز كافران با پيامبر (صلی الله علیه و آله)، مقابله با مقام الوهيت خداوند است: قد نعلم انه ليحزنك... ولكن الظالمين بايات الله يجحدون.(2)

5. آيه شريفه 33 به منظور تسلى خاطر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. خداوند بارها پيامبر را در سختى ها دلدارى مى داد تا با دلگرمى و استقامت بيشترى برنامه خويش را تعقيب كند. آيه 35 و 36 نيز در ادامه تسلى خاطر به پيامبر است زيرا پيامبر از عدم ايمان آن ها پريشان خاطر بود قرآن مى فرمايد: اگر بتوانى زمين را بشكافى يا نردبانى به آسمان بگذارى و معجزه اى بياورى آن ها ايمان نمى آورند.(3)

6. اجابت كنندگان دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و مؤمنان به او، زندگانند: إنما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله.(4)

ص: 319


1- همان.
2- همان، ص 91.
3- نمونه، ج 5، ص 214.
4- راهنما، ج 5، ص 99.

آیه 37-41

اشاره

آيات 41-37

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (37)

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38)

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (39)

قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (40)

بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (41)

ترجمه

و گفتند: «چرا نشانه (و معجزه اى) از طرف پروردگارش بر او نازل نمى شود؟!» بگو: «خداوند، قادر است كه نشانه اى نازل كند؛» ولى بيشتر آن ها نمى دانند. * هيچ جنبنده اى در زمين، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند، نيست مگر اين كه امت هايى همانند شما هستند. ما هيچ چيز را در اين كتاب، فرو گذار نكرديم؛ سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند. * آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، كرها و لالهايى هستند كه در تاريكى ها قرار دارند. هر كس را خدا بخواهد (و مستحق باشد،) گمراه مى كند؛ و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند،) بر راه راست قرار خواهد داد. * بگو: «به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا (براى حل مشكلات خود،) غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟!» * (نه،) بلكه تنها او را مى خوانيد؛ و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد، برطرف مى سازد؛ و آنچه را (امروز) همتاى خدا قرار مى دهيد، (در آن روز) فراموش خواهيد كرد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهانه جويى مشركان در باره عدم نزول معجزه، وجود رستاخيز براى همه جنبندگان و پرندگان، تكذيب كنندگان آيات الهى فاقد درك صحيح، خواندن خداوند در صورت نزول عذاب و خداوند تنها برطرف كننده عذاب در صورت خواستن.

ب. مراد مشركان از «ءاية»، معجزه بود؛ زيرا وقتى اين كلام از آنان صادر شد بهترين آيات

ص: 320

و معجزات يعنى قرآن كريم در دستشان بود و معلوم مى شود قرآن را آيه و معجزه قانع كننده اى نمى دانستند چون قرآن مشتمل بر گزاف گويى هايى كه دل هوسباز آنان را راضى كند نبود.(1)

ج. تنها چيزى كه به چنين پيشنهادى وادارشان نمود جهل به دو امر بود: يكى اين كه اينان معتقد بودند كه خدايانشان هر كدام در امرى كه از امور جهان به آن ها محول شده مستقل در تأثيرند، مثلاً خداى جنگ و همچنين خداى صلح و خداى خشكى و خداى دريا، ليكن در عين حال معتقد بودند رب الارباب هرگز نمى تواند معجزه اى را كه دلالت بر نفى الوهيت خدايان مى كند به كسى نازل نموده اختيارات خدايان را باطل سازد.

دوم اين بود كه اينان نمى فهميدند كه معجزه اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود خداى تعالى هر كدام را به يكى از انبياى كرام خود اختصاص داده و به تقاضاى مردم نازل نشده باشد، البته اين گونه معجزات مفيد به حال مردم هست؛ چون شاهد صحت دعوى پيامبر صاحب معجزه بوده و هيچ محذورى هم بر آن مترتب نمى شده مانند عصا و يد بيضاى موسى (علیه السلام) و مرده زنده كردن و به كور مادرزاد و جذامى شفا دادن و مرغ آفريدن حضرت مسيح (علیه السلام) و قرآن رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، اما اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود مردم درخواست آن را كرده اند سنت پروردگار در چنين معجزاتى اين بوده كه درخواست كنندگان را در صورت ديدن آن معجزه و ايمان نياوردن بدون مهلت عذاب مى فرموده مانند معجزات نوح و هود و صالح و امثال آنان.

در قرآن كريم آيات بسيارى بر اين معنا دلالت مى كند مانند آيه و قالوا لولا أنزل عليه ملك و لو أنزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون (انعام، 8) و آيه و ما منعنا أن نرسل بالايات الا أن كذب بها الاولون و ءاتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالايات الا تخويفا.(2)

د. اين كه مشركان گفتند از ناحيه پروردگارش (ربه) و نگفتند از ناحيه پروردگار ما، معلوم مى شود تعصّب نسبت به بت ها وادارشان ساخته كه چنان از پروردگار متعال نام ببرند كه گويى خداى تعالى پرودگار آنان نيست و گويا مى خواستند به منظور توهين به امر رسول

ص: 321


1- الميزان، ج 7، ص 109.
2- اسراء، 59؛ الميزان، ج 7، ص 109-110.

خدا (صلی الله علیه و آله) و اين كه بيشتر به ستوه اش آورند چنين تعبير كردند.(1)

ه -. در معناى كتاب دو احتمال هست:

1. مراد از آن لوح محفوظى باشد كه خداى سبحان در مواردى از كلام خود آن را كتابى ناميده كه تمامى اشيايى كه بوده و هست و خواهد بود در آن نوشته شده است.

2. مراد از آن همين قرآن باشد به شهادت اين كه در چند جا از كلام مجيد خود قرآن را كتاب ناميده است.(2)

و. هر يك از حيوانات براى خود امتى هستند همانند انسان ها. در اين كه در چه جهت همانند و شبيه انسان ها هستند، سه وجه بيان شده است:

1. از جهت اين كه خلقت آن ها شگفت انگيز است.

2. از جهت نيازمندى ها همانند انسان هستند.

3. از جهت درك و شعور همانند انسانند؛ زيرا خدا را مى شناسند و تسبيح و تقديس دارند گرچه از نظر سطح فكر در مراحل نازلترى هستند و به همان ميزانى كه درك و شعور دارند در قيامت ممكن است در برابر ظلم و ستم خود كيفر داشته باشند.(3)

ز. آيا حيوانات غير انسانى هم نظير انسان حشر دارند يا نه ؟ آيه ثم الى ربهم يحشرون متكفل جواب از اين سؤال است همچنان كه آيه و اذا الوحوش حشرت (تكوير، 5) قريب به آن مضمون را افاده مى كند، بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مى شوند، بلكه آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگ ها و بت ها و ساير شركايى كه مردم آن ها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقره اى كه اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد و با آن طلا و نقره پيشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.(4)

ح. جمله ثمّ الى ربّهم يحشرون عموميت حشر را به حدى كه شامل حيوانات هم مى شود بيان مى كند و از آن بر مى آيد كه زندگى حيوانات نوعى از زندگى است كه مستلزم

ص: 322


1- همان.
2- همان، ص 126؛ نمونه، ج 5، ص 222؛ نور، ج 3، ص 247؛ مجمع البيان، ج 4، ص 461.
3- نمونه، ج 5، ص 227.
4- الميزان، ج 7، ص 118.

حشر به سوى خداوند است همان طورى كه زندگى انسانى مستلزم آن است، از اين رو ضمير «هم» را كه مخصوص ذوى العقول است در باره حيوانات به كار برده است و اين خود اشاره است به اين كه ملاك اصلى رضاى خدا و سخطش و ثواب و عقابش در حيوانات نيز هست و به تعبير ديگر آيه شريفه به مشركان اخطار مى كند و مى گويد: خداوندى كه براى اصناف حيوانات حشر و نشر قرار داده چگونه ممكن است براى شما حشر و نشرى نباشد، البته بعضى مانند تفسير المنار گفته اند منظور از حشر الى الله همان بازگشت به پايان زندگى و مرگ است و ربطى به قيامت ندارد.(1)

ط. مراد از من يشأ همان كسانى اند كه آيات الهى را تكذيب نمودند.(2)

ى. از اين كه صراط مستقيم را مقابل كورى و كرى و تاريكى قرار داد، استفاده مى شود كه مراد از صراط مستقيم داشتن گوشى است كه دعوت خداى را بشنود و آن را بپذيرد و چشمى است كه حق را ببيند و در باره آن روشن باشد، اين است پاداش آن كه آيات خدا را تكذيب نكند.(3)

ك. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: منظور از افراد كر مقلدينى هستند كه بدون چون و چرا از رهبران گمراه تبعيت مى كنند و گوش خود را بسته اند كه صداى رهبران الهى را نشنوند و منظور از افراد گنگ كسانى اند كه حقايق را به خوبى درك مى كنند، اما براى حفظ موقعيت و منافع مادى خويش مهر سكوت زده اند.

ل. مقيد كردن جمله فيكشف ما تدعون اليه به جمله ان نشأ براى اين بود كه قدرت مطلقه خداى سبحان را برساند و بفهماند كه براى خداى متعال چنين قدرتى هست كه حتى گرفتارى هاى اخروى را هم كه در آن ترديدى نيست رفع كند.(4)

ص: 323


1- الميزان، ج 7، ص 129؛ نمونه، ج 5، ص 223؛ نور، ج 3، ص 247.
2- الميزان، ج 7، ص 131.
3- همان.
4- همان، ص 135.
نكته ها

1. كفار جمله لولا نزّل عليه ءاية من ربّه را از روى حقيقت جويى نمى گفتند؛ زيرا پيامبر به اندازه كافى براى آنان معجزات آورده بود از جمله قرآن كريم كه به وسيله آن تحدى كرد، اما اين بوالهوسان مى خواستند از سويى قرآن را تحقير كنند و از سوى ديگر از دعوت پيامبر اعراض كنند و مسلما اگر پيامبر تسليم خواسته آن ها مى شد با جمله (هذا سحر مبين) همه را انكار مى كردند.(1)

2. تقاضاى معجزات ويژه و دلخواه، برخاسته از نادانى است: ولكن اكثرهم لا يعلمون. نفى علم از درخواست كنندگان معجزات ويژه بيانگر اين است كه نادانى زمينه پيدايش اين نوع تقاضاهاست.(2)

3. درك نكردن و غوطه ور بودن در تاريكى جهل و گمراهى، ريشه تكذيب آيات الهى است: و الذين كذبوا باياتنا صم بكم فى الظلمات. «صم و بكم» كرى و لالى، علاوه بر بيان حقيقت حال تكذيب كنندگان، اشاره به ريشه تكذيب آيات نيز مى تواند باشد.(3)

4. نكته اين كه يك جا همه به وصل آمده: صمّ بكم و يكجا به فصل: صمّ و بكم فى الظلمات خواسته است اشاره بفرمايد به اين كه آنان كه كر بودند غير كسانى بودند كه لال بودند، ليكن هر دو در كورى و تاريكى مشتركند.(4)

5. منظور از «اضلال» در آيه شريفه، اضلال كيفرى است؛ يعنى گمراه كردن خدا كيفر فسق و ظلم آن هاست، از اين رو در آيات ديگر مى فرمايد: يضل الله الظالمين و نيز مى فرمايد: و ما يضل به الا الفاسقين.

6. استدلالى كه در آيه 40 و 41 ديده مى شود، همان استدلال به توحيد فطرى است كه در دو بحث مى توان از آن استفاده كرد: يكى در اصل اثبات وجود خداوند، دوم در اثبات يگانگى خداوند متعال كه به هنگام بروز شدايد قلب انسان متوجه خداوند مى شود.

7. خداوند برطرف كننده عذاب و سختى از مشركان، پس از توجه و دعاى خالصانه آنان:

ص: 324


1- نمونه، ج 5، ص 218.
2- راهنما، ج 5، ص 102.
3- همان، ص 107.
4- الميزان، ج 7، ص 132.

بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه.(1)

8. مقيد كردن جمله فيكشف ما تدعون اليه به جمله ان شاء براى اين بود كه قدرت مطلقه خداى سبحان را برساند و بفهماند كه براى خداى متعال چنين قدرتى هست كه حتى گرفتارى هاى اخروى را هم كه در آن ترديدى نيست رفع كند چه درست است كه قضاى حتمى خدا وقتى امرى را واجب نموده حتمى مى شود، ليكن چنان هم نيست كه قدرت بر ترك را هم از خود سلب نمايد، پس قدرت او در هر چيز چه مورد قضايش باشد و چه نباشد مطلقه است.(2)

9. مراد از دعا در آيه و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال دعايى است كه كفار در جهنم به منظور رفع عذاب و تخفيف آن مى كنند و معلوم است كه با قطعى بودن حكم و حتمى بودن قضا ديگر دعاى واقعى محقق نمى شود؛ زيرا از خدا خواهش كردن اين كه: «خدايا مخلوقات را از قبرها مبعوث مكن و يا اهل جهنم را در جهنم عذاب مفرما» به منزله اين است كه از خدا خواهش شود كه: «اى خدا تو خدا مباش» براى اين كه معناى الوهيت خدا همين است كه خلق بر طبق اعمالشان به سوى او بازگشت كنند.(3)

10. آيه 50 از سوره مؤمن هيچ منافاتى با آيه مورد بحث ندارد، بلكه جمله هاى ماقبل آن هم اين معنا را كه دعاى كفار از روى حقيقت نيست تأييد مى كند؛ زيرا در آن جمله ها مى گويند چنان كه مى فرمايد: و قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب * قالوا اولم تك تأتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال (مؤمن، 50) و اين كلام ظهور در اين دارد كه كفار از استجابت دعاى خودشان مأيوسند، از اين رو به خازنان دوزخ مى گويند: شما دعا كنيد.

و معلوم است دعاى از روى نوميدى دعاى حقيقى نيست؛ زيرا دعا عبارت است از طلب كردن و چيزى كه يقين داريم واقع نمى شود طلبش معنا ندارد.(4)

ص: 325


1- راهنما، ج 5، ص 113.
2- الميزان، ج 7، ص 135.
3- همان، ص 137.
4- همان، ص 138-139.

آیه 42-46

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42)

فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (43)

فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (44)

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (45)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46)

ترجمه

ما به سوى امت هايى كه پيش از تو بودند، (پيامبرانى) فرستاديم؛ (و هنگامى كه با اين پيامبران به مخالفت برخاستند،) آن ها را با شدّت و رنج و ناراحتى مواجه ساختيم؛ شايد (بيدار شوند و در برابر حق،) خضوع كنند و تسليم گردند. * چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد، (خضوع نكردند و) تسليم نشدند؟! بلكه دل هاى آن ها قساوت پيدا كرد؛ و شيطان، هر كارى را كه مى كردند، در نظرشان زينت داد. * (آرى،) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آنچه را به آن ها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشوديم؛ تا (كاملاً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتيم (وسخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آن ها بسته شد). * و (به اين ترتيب،) دنباله (زندگى) جمعيتى كه ستم كرده بودند، قطع شد. وستايش مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است. * بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند، گوش و چشم هايتان را بگيرد، و بر دل هاى شما مهر نهد (كه چيزى را نفهميد)، چه كسى جز خداست كه آن ها رابه شما بدهد؟!» ببين چگونه آيات را به گونه هاى مختلف براى آن ها شرح مى دهيم، سپس آن ها روى مى گردانند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قساوت قلب مانع تضرع به هنگام نزول بلا و عذاب، نسيان حق عامل عذاب ناگهانى، لزوم شكرگزارى در برابر نعمت نابودى تبهكاران، قدرت الهى نسبت به كفار و اعراض آنان از حقيقت.

ص: 326

ب. در اين آيه و آيات بعدى تا چهار آيه، خداى سبحان براى پيامبر گرامى اش رفتار خود را با اممى كه قبل از وى مى زيسته اند ذكر مى كند و بيان مى فرمايد كه آن امم بعد از ديدن معجزات چه عكس العملى از خود نشان مى دادند و حاصل مضمون آن اين است كه خداى تعالى انبيايى در آن امم مبعوث نمود و هر كدام از آنان امت خود را به توحيد خداى سبحان وتضرع در درگاه او و به توبه خالص متذكر مى ساختند و خدا امت هاى نامبرده را تا آنجا كه پاى جبر در كار نيايد و مجبور به تضرع و التماس و اظهار مسكنت نشوند به انواع شدت ها ومحنت ها امتحان مى نمود و به اقسام بأساء و ضراء مبتلا مى كرد باشد كه با حسن اختيار به درگاه خدا سر فرود آورده و دل هايشان نرم شده از خوردن فريب جلوه هاى شيطانى و از ركون به اسباب ظاهرى اعراض نمايند، ولى زحمات انبيا به جايى نرسيد.

آن وقت بود كه به طور ناگهانى و از جايى كه احتمالش را نمى دادند عذاب را بر آنان نازل كرد.(1)

ج. «ضراعة» به معناى ذلّت و خوارى و «تضرع» به معناى تذلل است و مراد از آن در اينجا ذليل شدن در برابر خداى سبحان است به اين منظور كه شايد گرفتارى ها را رفع نمايد.(2)

د. كلمه «كلّ شىء» بى حسابى نعمت هاى دنيوى را مى رساند نه اين كه از هر چيز حتّى از نكبت و بدبختى هم درى به رويشان گشوديم. براى اين كه گرچه كلمه «كل شىء» عام است، ليكن قرينه مقام دلالت بر اين دارد كه مراد از آن خصوص نعمت هاست علاوه بر اين، خود كلمه «فتح باب» اشاره به اين معنا دارد؛ زيرا فتح باب تعبيرى است كه در مورد حسنات و نعمت ها به كار مى رود، همچنان كه در مورد بليات سدّ باب استعمال مى شود: ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له.(3)

ه -. معناى جمله فقطع دابر القوم الذين ظلموا اين است كه هلاكت و نابودى، همه تيره و تبار مشركين را فرا گرفت و از آنان عين و اثرى را باقى نگذاشت يا از آنان احدى نجات نيافت.(4)

ص: 327


1- الميزان، ج 7، ص 140.
2- الميزان، ج 7، ص 140.
3- فاطر، 2؛ همان، ص 144.
4- همان، ص 145.

و. اين كه به جاى ضمير «هم» اسم ظاهر القوم الذين ظلموا را به كار برد و نفرمود «دابرهم» براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه ظلمشان سبب شد كه خداى تعالى محكوم به هلاكشان كند.

ز. توصيف كفار به ظلم بر ستايش خدا به ربوبيت به خوبى فهميده مى شود كه در جميع بلاهايى كه بر سر كفار آمده تا جايى كه مستأصل و منقرضشان ساخته تقصير با خودشان بوده چون مردمى ستمگر بوده اند و هيچ ملامتى بر خداى تعالى نيست، بلكه او سزاوار مدح وثنا است.

ح. «نصرّف» از ماده «تصريف» به معناى تغيير است و در اينجا منظور بيان استدلالات گوناگون در اشكال مختلف است و «يصدفون» از ماده «صدف» به معناى جانب و ناحيه است و چون به هنگام روى گردانيدن و اعراض انسان متوجه جانب و ناحيه ديگرى مى شود، اين كلمه در معناى اعراض به كار مى رود. راغب مى گويد: اين واژه به معناى اعراض و روى گردانيدن شديد است.

ط. جمله و الحمد للّه ربّ العالمين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد ونابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، به قدرى اهميت دارد كه جاى شكر وسپاس است.(1)

نكته ها

1. مشكلات، راهى براى بيدارى فطرت و توجّه به خداوند است.(2)

2. تضرع نكردن مردم به درگاه خداوند، حتى در شدايد و سختى ها، امرى شگفت و سزاوار سرزنش: فلولا اذ جاءهم بأسنا تضرعوا.(3)

3. سنگدلى، مانع تضرع به درگاه خداوند حتى در شدايد و سختى ها: فلولا... ولكن قست قلوبهم.(4)

ص: 328


1- نمونه، ج 5، ص 239.
2- نور، ج 3، ص 253.
3- راهنما، ج 5، ص 117.
4- همان.

4. خداوند متعال براى بيدارى مشركان از دو راه وارد مى شود: نخست از طريق سختگيرى ها و پديد آوردن مشكلات، اگر مؤثر نيفتاد از راه لطف و محبت و در حقيقت اين همه نعمت خاصيت دو جانبه داشت؛ هم ابراز محبتى براى بيدارى و هم مقدمه اى است براى عذاب دردناك و به تعبير ديگر نعمت ها نعمت استدراجى است كه تدريجا بنده را در سرور ويك نوع غفلت فرو مى برد، سپس يكباره همه چيز را از او مى گيرد. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«يابن آدم اذا رأيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره».(1)

5. ان النبى (صلی الله علیه و آله) قال: «اذا رأيت الله يعطى العباد ما يسألون على معاصيهم إياه فإنما ذلك استدراج منه لهم ثم تلا: فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كل شىء». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر گاه ديدى خداوند على رغم معاصى بندگان، آنچه را از او بخواهند به آنان مى دهد، اين استدراج (نزديك كردن تدريجى عذاب) خداست بر آنان، سپس آن حضرت آيه فلمانسوا... را تلاوت كرد.(2)

6. گاهى تصور مى شود ميان آيات قبل و اين آيات تنافى است؛ زيرا در آيات گذشته فرمود: مشركان به هنگام بروز مشكلات متوجه خدا مى شوند، در اين آيات مى فرمايد به هنگام بروز مشكلات متوجه خدا نمى شوند. پاسخ اين كه: آن توجه به هنگام بروز مشكلات توجه زودگذر و مقطعى است كه بيان توحيد فطرى بود كه براى اثبات توحيد همان بيدارى مقطعى كافى است، ولى در اين آيات سخن از هدايت يافتن و از بيراهه به راه برگشتن است؛ مسلما بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد.(3)

7. شنوايى، بينايى و عقل و درك آدمى، از مهم ترين نعمت هاى الهى در وجود انسان: إن أخذ الله سمعكم و أبصاركم و ختم على قلوبكم.(4)

8. هيچ بخشنده نعمتى در مقابل خداوند وجود ندارد: من إله غير اللّه يأتيكم به. كلمه «من» استفهام انكارى است و به منزله آن است كه فرموده باشد: «لا إله غير الله يأتيكم به».(5)

ص: 329


1- نهج البلاغة، حكمت 25.
2- راهنما، ج 5، ص 121.
3- نمونه، ج 5، ص 237.
4- راهنما، ج 5، ص 125.
5- همان، ص 126.

آیه 47-51

اشاره

آيات 51-47

قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّالِمُونَ (47)

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (48)

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (49)

قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51)

ترجمه

بگو: «به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به طور ناگهانى (و پنهانى) يا آشكارا به سراغ شما بيايد، آيا جز جمعيت ستمكار هلاك مى شوند؟!» * ما پيامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بيم دهنده، نمى فرستيم؛ آن ها كه ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح كنند، نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. * و آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، عذاب (پروردگار) به خاطر نافرمانى ها به آنان مى رسد. * بگو: «من نمى گويم خزاين خدا نزد من است. و من، (جز آنچه خدا به من بياموزد،) از غيب آگاه نيستم. و به شما نمى گويم من فرشته ام. تنها از آنچه به من وحى مى شود پيروى مى كنم.» بگو: آيا نابينا و بينا مساويند؟! پس چرا نمى انديشيد؟! * و به وسيله آن (قرآن)، كسانى را كه از روز حشر و رستاخيز مى ترسند، بيم ده! (روزى كه در آن،) ياور و سرپرست و شفاعت كننده اى جز او [= خدا] ندارند؛ شايد پرهيزگارى پيشه كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نابودى ستمگران در صورت نزول عذاب، رسالت انبيا در پرتو بشارت و انذار، آرامش مؤمنان صالح در قيامت و عذاب كفار، پيامبر تابع وحى الهى و انذار نسبت به خائفان قيامت.

ب. آيه 47 به دنبال ذكر اين سه نعمت بزرگ الهى چشم و گوش و فهم كه سرچشمه همه نعمت هاى الهى است اشاره به امكان سلب همه نعمت ها به طور كلى كرده است.

ج. مراد از «خزائن الله» آن مقام از مقامات پروردگار است كه هر عطايى كه مى كند

ص: 330

صدورش از آن مقام است و هيچ بذل و بخششى از آن مقام نكاهيده و آن را به ستوه در نمى آورد و اين مقام تنها و تنها براى خداى سبحان است.(1)

د. غرض از لا أعلم الغيب اين است كه من (پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در علم به چيزى از خود استقلال ندارم و چنان نيستم كه بى اين كه از وحى بياموزم به چيزى علم پيدا كنم.(2)

ه -. جمله و لا أقول لكم انّى ملك كنايه از اين است كه آثارى را كه فرشتگان دارند من (پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ندارم؛ زيرا آن ها منزّه از حوائج زندگى مادى هستند و من چنين نيستم.(3)

و. «فسق» معناى وسيعى دارد و هر گونه نافرمانى و خروج از راه و رسم بندگى خدا حتّى كفر را شامل مى شود و منظور از آن در آيه فوق همين معناست.(4)

ز. ضمير «به» به قرآن بازگشت مى كند، اگر چه قرآن در آيات قبل با صراحت ذكر نشده ولى از قرائن روشن مى شود.(5)

ح. منظور از «يخافون» همان احتمال زيان و ضرر است. اين يكى از نخستين شرطهاى هدايت است و همان است كه علماى عقايد آن را به عنوان لزوم دفع ضرر محتمل، دليل وجوب مطالعه در دعوت مدعى نبوّت و لزوم مطالعه در باره شناسايى خدا قرار داده اند.(6)

ط. منظور از ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع نفى شفاعت و ولايت بالذات است. بنا بر اين اين آيه شريفه منافاتى با شفاعت و ولايت مردان خدا ندارد.(7)

ى. اگر بعد از جمله فوق الذكر نفرمود «الاّ باذنه» براى اين بود كه مشركين معتقد بودند كه بت ها اوليا و شفعاى خدايند و اين ولايت و شفاعت بت ها را مقيد به اذن خدا نمى دانستند، از اين رو در آيه فوق الذكر در برابر اثبات ولايت و شفاعت مطلق و بدون استثناى مشركين همان ولايت را به طور مطلق نفى نمود.(8)

ص: 331


1- الميزان، ج 7، ص 150.
2- همان؛ نمونه، ج 5، ص 247.
3- الميزان، ج 7، ص 151.
4- همان، ص 245.
5- همان، ص 249؛ الميزان، ج 7، ص 153؛ نور، ج 3، ص 264.
6- نمونه، ج 5، ص 250.
7- همان.
8- الميزان، ج 7، ص 155.
نكته ها

1. ايجاد بيم و اميد از روش هاى اساسى در تبليغ: و ما نزل المرسلين إلا مبشرين و منذرين.(1)

2. «ظلم» معناى وسيعى دارد كه انواع شرك و گناهان را شامل مى شود، بلكه در آيات قرآن شرك به عنوان ظلم عظيم معرفى شده است چنان كه لقمان به فرزند خود مى گفت: لاتشرك باللّه انّ الشرك لظلم عظيم.(2)

3. آيه هل يهلك الا القوم الظالمون مى گويد: تنها ظالمين از عذاب الهى هلاك مى شوند و در آيه اى ديگر فراگيرى فتنه و شعله هاى عذاب نسبت به همه بيان شده است: و اتقوا فتنة لا تصيبن الّذين ظلموا منكم خاصّة (انفال، 25). جمع ميان مفهوم اين دو آيه اين گونه است كه هر فتنه اى هلاك نيست؛ در حوادث تلخ آنچه به ظالمان مى رسد هلاك و قهر است وآنچه به مؤمنان مى رسد، آزمايش و رشد است.(3)

4. در اين جا ادعا نفرمود كه به من وحى مى شود، بلكه اصل وحى را مسلم گرفته و گفت: من پيروى نمى كنم مگر همان دستورهايى را كه به من وحى مى شود و اين طرز بيان براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مأمور به تبليغ حقايقى است كه به وى وحى مى شود و جز پيروى از آن دستورات وظيفه ديگرى ندارد.(4)

5. معناى قل لا يستوى الاعمى و البصير أفلا تتفكرون به طورى كه از سياق آن استفاده مى شود اين است كه گر چه من در بشر بودن و ناتوانى مثل شمايم، ليكن اين دليل نمى شود كه من شما را به پيروى خود دعوت نكنم؛ زيرا خداى تعالى مرا با وحى خود به معارفى آشنا كرده و شما را نكرده و در نتيجه فرق من با شما مثل تفاوتى است كه بينا با نابينا دارد؛ همان گونه كه نابينا و بينا در عين اين كه در انسانيت مشتركند در عين حال اوضاع و احوال آن دو حكم مى كند كه بايد نابينا پيروى بينا را بكند همچنين جاهل بايد متابعت عالم را بكند.(5)

ص: 332


1- راهنما، ج 5، ص 129.
2- لقمان، 13؛ نمونه، ج 5، ص 244.
3- نور، ج 3، ص 259؛ مجمع البيان
4- الميزان، ج 7، ص 153.
5- همان.

6. از آيه 48 استفاده مى شود تنها راه نجات از عذاب الهى ايمان و عمل صالح است.(1)

7. پيشوايان و مبلغان دين وظيفه دار مبارزه با پندارهاى غلوآميز مردم در باره آنان: قل لا اقول لكم... إنى ملك. الزام پيامبر (صلی الله علیه و آله) به اعلام موارد مذكور در آيه الزامى است براى همه مبلغان و پيشوايان دين كه اين موارد را براى مردم بيان نمايند.(2)

8. پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها تابع وحى الهى است نه تابع درخواست هاى مشركان: إن أتبع إلا ما يوحى إلى.(3)

9. آمادگى افراد، شرط تأثيرگذارى هدايت انبياست، بنا بر اين صرف وجود رهبر لايق وبرنامه جامع تربيتى براى هدايت افراد كافى نيست: انذر به الذين يخافون.(4)

10. از جمله ان اتبع الاّ ما يوحى الى به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) هر چه داشت و هر چه كرد از وحى آسمانى سرچشمه گرفته بود و آن گونه كه بعضى پنداشته اند به اجتهاد و قياس و غير آن عمل نمى كرد، بلكه برنامه او در امور دينى تنها پيروى از وحى بود.(5)

ص: 333


1- نمونه، ج 5، ص 241.
2- راهنما، ج 5، ص 134.
3- همان.
4- نمونه، ج 5، ص 249.
5- همان، ص 248.

آیه 52-58

اشاره

وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ (52)

وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ (53)

وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (54)

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لِتَسْتَبينَ سَبيلُ الْمُجْرِمينَ (55)

قُلْ إِنّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ (56)

قُلْ إِنّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ (57)

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ (58)

ترجمه

و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند، و جز ذات پاك او نظرى ندارند، از خود دور مكن. نه چيزى از حساب آن ها بر توست، و نه چيزى از حساب تو بر آن ها، كه اگر آن ها را طرد كنى و از ستمگران گردى. * و اين چنين بعضى از آن ها را با بعض ديگر آزموديم (توانگران را به وسيله فقيران)؛ تا بگويند: «آيا اين ها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده، و) بر آن ها منّت گذارده (و نعمت ايمان بخشيده) است ؟!». آيا خداوند، شاكران را بهتر نمى شناسد؟! * هرگاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آن ها بگو: «سلام بر شما! پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى شود؛ چرا كه) او آمرزنده مهربان است.» * و اين چنين آيات را بر مى شمريم، (تا حقيقت بر شما روشن شود،) و راه گناهكاران آشكار گردد. * بگو: «من از پرستش كسانى كه غير از خدا مى خوانيد، نهى شده ام.» بگو: «من از هوى و هوس هاى شما، پيروى نمى كنم؛ اگر چنين كنم، گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود.» * بگو: «من دليل روشنى از پروردگارم دارم؛ و شما آن را تكذيب كرده ايد. آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهى) عجله داريد، به دست من نيست.

ص: 334

حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست؛ حق را از باطل جدا مى كند و او بهترين جداكننده (حق از باطل) است.» * بگو: «اگر آنچه در باره آن عجله داريد نزد من بود، (و به درخواست شما ترتيب اثر مى دادم، عذاب الهى بر شما نازل مى گشت؛ و) كار ميان من و شما پايان گرفته بود؛ ولى خداوند ظالمان را بهتر مى شناسد (و به موقع مجازات مى كند.)»

شأن نزول

آيات 52-53: جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر اكرم گذشتند در حالى كه افراد تهيدستى مانند عمار، صهيب، بلال، خباب و امثال آن ها در خدمت پيامبر بودند. آن ها از ديدن اين افراد تعجب كردند زيرا شخصيت را در مال و مقام مى دانستند. گفتند: اى محمد، آيا به همين افراد از ميان جمعيت قناعت كرده اى ؟ اين ها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده ؟ ما پيرو اين ها بوده باشيم ؟ هر چه زودتر اين ها را از طرف خود دور كن تا ما به تو نزديك شويم. آيه شريفه در پاسخ آن ها نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دور نساختن موحدان حقيقى، آزمايش ثروتمندان به وسيله تهيدستان، لزوم سلام كردن به مؤمنان گنهكار، پذيرش توبه در صورت اصلاح گذشته، منزه بودن پيامبر از پيروى راه مشركان، پيامبر داراى معجزه از ناحيه خدا و نبودن عذاب در اختيار پيامبر اكرم.

ب. و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه؛ آنچه از ظاهر سياق آيه بر مى آيد و آيه بعدى كه مى فرمايد: و كذلك فتنا بعضهم ببعض... نيز آن را تأييد مى كند اين است كه مشركين معاصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آن جناب توقع داشته و پيشنهاد مى كرده اند كه: «اين يك مشت فقير و بيچاره اى كه دور خود جمع كرده اى متفرق ساز».

قرآن كريم از قوم نوح اين نوع خواهش هاى بيجا را حكايت مى كند: فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم أراذلنا بادى الرأى و ما

ص: 335


1- نمونه، ج 5، ص 251.

نرى لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين و و ما انا بطارد الذين ءامنوا انهم ملاقوا ربهم. اگر اين آيات را با آيات مورد بحث دقيقا مقايسه نموده تطبيق دهيم اين معنا به دست مى آيد كه ناگزير بايد مراد از الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه مؤمنين بوده باشند و اگر صريحا نفرموده مؤمنين بلكه وصف آنان را كه همان دعاى صبح و شام يا نماز صبح و شامشان است ذكر كرده، براى اين بوده كه بفهماند ارتباط و دوستى اشان نسبت به خداى تعالى در امرى است كه جز خدا كسى در آن مداخله ندارد.(1)

ج. «حساب» عبارت است از استعمال عدد و جمع و تفريق و چون تزكيه اعمال بندگان ومعدل گيرى آن براى دادن پاداش عادتا از استعمال عدد و جمع و تفريق خالى نيست، از اين جهت خود اين معدل گيرى حساب اعمال ناميده شده است و از آن جايى كه رسيدن به حساب اعمال بندگان براى دادن كيفر و پاداش است و كيفر و پاداش هم از ناحيه خداى سبحان است از اين رو قرآن كريم اين حساب را به عهده خداى تعالى دانسته است.(2)

د. منظور از «حساب»، حساب اعمال است، اما چگونه خداوند مى فرمايد حساب اعمال ياران فقير پيامبر بر تو نيست در حالى كه آن ها عمل بدى نداشته اند كه ذكر چنين جمله اى لازم باشد؟ اين به خاطر آن است كه مشركان ياران فقير پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به واسطه داشتن مال وثروت متّهم به دورى از خدا مى كردند كه اگر اعمال آن ها در نزد خداوند مقبول است پس چرا تهيدست و فقير هستند؟

قرآن پاسخ مى دهد به فرض اين كه آن ها چنين بوده باشند، ولى حسابشان با خداست وبه اين ترتيب جلو بهانه جويى هاى اشراف قريش را مى گيرد.(3)

ه -. هر چيزى كه منسوب به خداوند است و به هر نوعى از نسبت به وى انتساب دارد از اسما و صفاتش گرفته تا اديان و اعمال صالح بندگان و همچنين مقربين درگاهش از انبيا وملائكه و شهدا و مؤمنين همه و همه وجه خدايند و به اين بيان معناى آيات زير به خوبى روشن مى شود: و ما عندالله باق (نحل، 96)؛ و آنچه نزد خداست باقى است، و و من

ص: 336


1- الميزان، ج 7، ص 157-158.
2- همان، ص 167.
3- نمونه، ج 5، ص 255.

عنده لا يستكبرون عن عبادته (انبياء، 19)؛ و آن هايى كه نزد اويند از عبادت او سرپيچى ندارند، و ان الذين عند ربك يسبحون (اعراف، 205)؛ آن هايى كه نزد پروردگار تواند تسبيح مى كنند، و و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون (آل عمران، 169)؛ كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه آنان زنده و در نزد خداى خود روزى مى خورند، و و ان من شىء الا عندنا خزائنه (حجر، 21)؛ و هيچ چيزى نيست مگر اين كه خزينه هاى آن نزد ماست.

اين آيات به ضميمه آيه اولى دلالت دارند بر اين كه اين امور تا خدا خدايى كند باقى خواهند بود و نابودى و هلاك بر ايشان نيست، و وقتى آيه كل شىء هالك الا وجهه (قصص، 88)؛ هر چيزى نابودشدنى است مگر وجه او را هم ضميمه اين آيات كنيم نتيجه مى دهد كه همه آن امور وجه خداى سبحانند و به عبارت ديگر همه آن ها در جهت خداوند قرار داشته از گزند حوادث و از نابودى مصون اند.(1)

و. لفظ «هؤلاء» را كه اشاره به مؤمنين است جلوتر از كفّار ذكر فرمود تا بر مؤمنين منّت گذاشته باشد.(2)

ز. آيه كذلك فتنّا بعضهم... أليس اللّه بأعلم بالشاكرين اين معنا را مى رساند كه كفّار از در جهل و نادانى، كرامت و عزت را در پيشروى در ماديات و داشتن مال و فرزند و جاه بيشتر مى دانند و حال آن كه اين زخارف در نزد خداوند قدر و احترامى ندارد، بلكه كرامت همه داير مدار شكر نعمت است و نعمت حقيقى هم همانا ولايت الهيه است و خداوند به وسيله فقيران در جامعه ثروتمندان را آزمايش مى كند، علاوه بر اين همين مؤمنان فقير شكرگزار نعمت خداوند هستند كه دعوت پيامبر را پذيرفته اند نه شما ثروتمندان كه كفران نعمت مى كنيد.(3)

ح. سلام ممكن است از ناحيه خدا و به وسيله پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده باشد يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آن هاست.(4)

ص: 337


1- الميزان، ج 7، ص 161.
2- الميزان، ج 7، ص 164.
3- همان، ص 165.
4- نمونه، ج 5، ص 259.

ط. «كتابت» در بسيارى از موارد كنايه از الزام و ايجاب و تعهّد مى باشد؛ زيرا يكى از آثار نوشتن مسلّم شدن و ثابت ماندن چيزى است. جمله انه من عمل منكم سوء بجهالة... توضيح و تفسير رحمت الهى است.(1)

ى. منظور از «جهالت» در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوت است كه انسان به خاطر غلبه هوى و هوس آن چنان مى شود كه فروغ عقل و كنترل شهوت را از دست مى دهد؛ چنين كسى با اين كه عالم به گناه و حرام است، امّا چون علمش تحت الشعاع هوى و هوس واقع شده به آن «جهل» اطلاق گرديده است.(2)

ك. جهالت در مقابل عناد و لجاجت و تعمد است؛ كسى كه صبح و شام خداى خود را مى خواند و در صدد جلب رضاى اوست و به آياتش ايمان دارد هرگز از روى استكبار و لجاجت گناهى مرتكب نمى شود و گناهى هم كه از او سر زند از روى جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.(3)

ل. آيه شريفه انّه من عمل منكم سوء فقط متعرّض توبه از گناهان و كارهاى ناستوده است نه كفر و شرك. به دليل اين كه فرمود: و من عمل منكم؛ يعنى و هر كسى از شما مؤمنين به آيات خدا، عملى انجام دهد.(4)

م. جمله ان الحكم الا لله معناى روشنى دارد و آن اين كه هر گونه فرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خداست، بنا بر اين اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأموريتى پيدا مى كند آن هم به فرمان اوست. قابل توجه اين كه اگر كسى به دستور خداوند در موضوعى حكميت پيدا كرد با جمله ان الحكم الا لله مخالف نيست، از اين رو در مورد رفع اختلاف خانوادگى قرآن كريم دستور مى دهد فردى را حكم قرار دهيد: فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها.(5)

ن. مراد از مرجع ضمير در «به»، قرآن كريم است. بنا بر اين مقصود از «بينه» در قل انّى

ص: 338


1- همان، ص 259.
2- همان، ص 260؛ نور، ج 3، ص 268.
3- الميزان، ج 7، ص 166.
4- همان، ص 165.
5- نساء، 35؛ نمونه، ج 5، ص 265.

على بينة من ربّى همان قرآن است.(1)

س. «بينه» در اصل به چيزى مى گويند كه ميان دو شىء فاصله و جدايى بياندازد به گونه اى كه هيچ اتصالى و ارتباطى نباشد، سپس به دليل و برهان آشكار نيز اطلاق شده از اين نظر كه حق و باطل را كاملاً از هم جدا مى كند و اگر به معجزات بينه گفته مى شود نيز به همين جهت است كه حق را از باطل جدا مى سازد و اطلاق بينه به دو شاهد عادل يكى از مصاديق معناى بينه است.(2)

ع. بسيارى از اقوام انبيا اين درخواست نابجا را داشتند كه اگر راست مى گويى پس چرا مجازاتى را كه براى ما انتظار دارى به سراغ ما نمى فرستى ؟ مانند اين كه قوم نوح گفتند: يانوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (اعراف، 77) و نيز قوم عاد چنين پيشنهادى به پيامبرشان هود داشتند (اعراف، 70) و به پيامبر اكرم گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر زمانى كه يكى از چند كار را بكنى از جمله اين كه سنگ هاى آسمانى را قطعه قطعه بر سر ما بيفكنى: او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا. (اسراء، 92)

نكته ها

1. دعا راهى براى رسيدن به قرب خدا و جلب رضايت اوست: يدعون ربهم... يريدون وجهه. «وجه» به معناى صورت است و چون لحاظ معناى حقيقى اين كلمه در باره خداوند معقول نيست بنا بر اين مى تواند مراد از يريدون وجهه «يريدون مرضاته» باشد، چنان كه اغلب مفسران اين احتمال را گفته اند.(3)

2. ميزان، حال فعلى اشخاص است. اگر مؤمنان فقير خلاف قبلى داشته باشند، حسابشان با خداست.(4)

3. هر كس مسئول عمل خويش است: ما عليك من حسابهم من شىء و ما من حسابك عليهم من شىء.(5)

ص: 339


1- الميزان، ج 7، ص 180.
2- نمونه، ج 5، ص 263.
3- راهنما، ج 5، ص 141.
4- نور، ج 3، ص 265.
5- راهنما، ج 5، ص 142.

4. رهبران و مبلغان دينى در صورت طرد مؤمنان مستمند و ضعيف از اطراف خويش، ستمكارند: فتطردهم فتكون من الظالمين.(1)

5. مؤمنان در پيشگاه خداوند ارزشمندند؛ هر چند كه فقير و فاقد موقعيت اجتماعى باشند: أهؤلاء منّ الله عليهم من بيننا.(2)

6. مقيد كردن «تاب» به «أصلح» براى اين است كه دلالت كند بر اين كه توبه وقتى قبول مى شود كه از روى حقيقت و واقع باشد.(3)

7. مربّى و مبلّغ بايد با برخوردى محبت آميز با مردم، به آنان شخصيت دهد.(4)

8. مؤمنان با درك محضر و زيارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) سلام آن حضرت و پيام و رحمت خداوند را دريافت خواهند نمود: و اذا جاءك الذين يؤمنون بأياتنا فقل سلام عليكم. آمدن نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه مضمون جمله اذا جاءك است، ظاهرا اختصاصى به زمان حيات ظاهرى آن حضرت ندارد و شامل پس از آن نيز مى گردد. كلمه «زيارت» در برداشت فوق براى اشاره بدين نكته آورده شده است.(5)

9. گنهكار نبايد از آمرزش و رحمت خداوند مأيوس باشد: من عمل منكم سوء... فأنه غفور رحيم.(6)

10. جمله «نُهيت» (ممنوع شده ام) كه به صورت فعل ماضى مجهول آورده شده است، اشاره به اين است كه ممنوع بودن پرستش بت ها چيز تازه اى نيست، بلكه همواره چنين بوده و خواهد بود. لحن آيات نشان مى دهد كه گويا آن ها از پيامبر دعوت كرده بودند كه به آيين آن ها گرايش پيدا كند، از اين رو پيامبر صريحا پاسخ مى دهد من از اين كار نهى شده ام.(7)

11. اين كه اين آيه از پرستش بت با بيانى تمام نهى نموده و علت نهى و جهت اين را كه چرا بايد از بت پرستى دورى نمود ذكر فرموده است، علت عبارت از اين است كه پرستش

ص: 340


1- همان، ص 143.
2- همان، ص 145.
3- الميزان، ج 7، ص 166؛ نور، ج 3، ص 269.
4- نور، ج 3، ص 268.
5- راهنما، ج 5، ص 149.
6- همان، ص 151.
7- نمونه، ج 5، ص 262.

بت پيروى هوى است و در پيروى هوى ضلالت و خروج از صف كسانى است كه هدايت الهيه دستگيرشان شده است.(1)

12. ما عندى ما تستعجلون به...؛ با انضمام اين جمله خلاصه معنايى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه: آن چيزى كه خداى تعالى رسالت مرا به آن تأييد نموده همانا قرآن است كه بينه رسالت من است و شما آن را تكذيب مى كنيد و معجزه و بينه ديگرى طلب مى نماييد كه نه من به خودى خود اختيار آن را دارم و نه پروردگارم امر آن را به من واگذار نموده، بنا بر اين آب من و شما به يك جوى نمى رود؛ زيرا معجزه اى كه به من واگذار شده شما قبول نداريد و آن چيزى كه مورد قبول شماست به من واگذار نشده است.(2)

13. شرك و پرستش غير خدا، پندارى مبتنى بر هوا و هوس و تمايلات نفسانى است: الذين تدعون من دون الله قل لا أتبع أهواءكم.(3)

14. احاطه كامل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به محتواى قرآن: إنى على بينة من ربّى. «على» حرف استعلاست و به كارگيرى آن در «على بينة» اشاره به اين است كه پيامبر بر بينه خويش (قرآن) احاطه و اشراف كامل دارد.(4)

15. «حكم» در كليه امور تكوين و تشريع تنها از آن خداوند و در صلاحيت اوست: إن الحكم إلا للّه.(5)

16. ماده «ح - ك - م» دلالت دارد بر اتقان و استحكامى كه در هر چيزى وجود داشته باشد، اجزاى آن از تلاشى و تفرقه محفوظ است خلاصه هر موجودى كه از روى حكمت به وجود آمده باشد اجزايش متلاشى نگشته و در نتيجه اثرش ضعيف و نيرويش در هم شكسته نمى شود؛ اين است آن معناى جامعى كه برگشت جميع مشتقات اين ماده از قبيل احكام و تحكيم و حكمت و حكومت و غير آن به آن است.

حكم هم كه يكى از صفات است از نظر اين كه خود نوعى از تأثير است معناى

ص: 341


1- الميزان، ج 7، ص 180.
2- همان.
3- راهنما، ج 5، ص 154.
4- همان، ص 156.
5- همان، ص 157.

استقلالى اش تنها از آن خداوند است چه حكم در حقايق تكوينى و چه در شرايع و احكام وضعى و اعتبارى. قرآن كريم هم در آيات بسيارى اين معنا را تأييد نموده است از آن جمله آيات زير است: ان الحكم الا للّه (انعام، 57؛ يونس، 67)، ألا له الحكم (انعام، 62)، وله الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم (قصص، 88) و و الله يحكم لا معقب لحكمه (رعد، 43) و معلوم است كه اگر غير خداوند كسى داراى حكم بود مى توانست حكم خدا را به وسيله حكم خودش دنبال كند و با خواست او معارضه نمايد: فالحكم لله العلى الكبير (مؤمن، 12) و همچنين آيات ديگرى كه به طور عموم يا به طور خصوص دلالت دارند بر اختصاص حكم تكوينى به خداى تعالى.

اما حكم تشريعى از جمله آياتى كه دلالت دارند بر اختصاص حكم تشريعى به خداى تعالى آيه ان الحكم الا لله امر أن لا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم (يوسف، 40) است با اين كه اين آيه و ظاهر آيات قبلى دلالت دارند بر اين كه حكم تنها براى خداى سبحان است و كسى غير از او با او شريك نيست. در عين حال در پاره اى از موارد حكم را و مخصوصا حكم تشريعى را به غير خداوند هم نسبت داده از آن جمله اين چند مورد است: يحكم به ذوا عدل منكم (مائده، 98)، يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق (ص، 26) و در باره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ان احكم بين الناس بما أريك الله (مائده، 25)، فاحكم بينهم بما انزل الله (مائده، 51)، يحكم بها النبيون (مائده، 47) و همچنين آيات ديگرى كه اگر ضميمه شوند با آيات دسته اول اين نتيجه را مى دهد كه حكم به حق به طور استقلال و اولا و بالذات تنها از آن خداى سبحان است و غير از او كسى مستقل در آن نيست و اگر هم كسى داراى چنين مقامى باشد خداى سبحان به او ارزانى كرده است.

آياتى كه حكم را به اذن خداى تعالى به غير او نسبت مى داد همان گونه كه ملاحظه كرديد مختص بود به احكام وضعى و اعتبارى و تا آنجا كه من ياد دارم در اين سنخ آيات آيه اى كه احكام تكوينى را هم به غير خدا نسبت داده باشد وجود ندارد.(1)

17. مراد از حكم در جمله ان الحكم الا لله حكم تكوينى است و اين جمله علت نفيى

ص: 342


1- الميزان، ج 7، ص 181-184.

را كه در جمله ما عندى ما تستعجلون به بود ذكر مى كند.(1)

18. ارائه هر گونه معجزه مورد درخواست مردم، اگر در اختيار پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، كار آن حضرت با مشركان زمان خود سريعا با نزول عذاب خاتمه مى يافت: لو أن عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم. مراد از «ما تستعجلون»، به قرينه آيات گذشته همين سوره، مانند آيه 7 و 37 مى تواند نزول معجزات مورد درخواست كافران باشد. بر فرض نزول اين گونه معجزات، عذاب مشركان و مخالفان در پى آن صورت خواهد گرفت.(2)

19. قل لو أن عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم؛ يعنى اگر مى توانستم خواسته هاى بى جاى شما را عملى سازم و معجزه پيشنهادى شما را كه اگر به هر پيغمبرى نازل شود قطعا كار او و قومش را يكسره مى كند جامه عمل بپوشانم ناچار كار من و شما نيز يكسره گشته و يكى از ما دو طرف دعواى نجات يافته، طرف ديگر هلاك و دچار عذاب مى شد و معلوم است كه در اين ميان تنها شما معذب و هلاك مى شديد؛ چون ستمكار شماييد و عذاب الهى هم شامل حال ستمكاران است. زيرا خداى سبحان منزه تر از آن است كه ستمكار را از غير ستمكار نشناخته و مرا به جاى شما عذاب كند.(3)

20. اين كه فرمود: و الله أعلم بالظالمين، اشاره است به مطلبى كه در آيه قل أرأيتكم ان اتاكم عذاب الله بغتة أو جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون گذشت.(4)

ص: 343


1- همان، ص 184.
2- راهنما، ج 5، ص 159.
3- الميزان، ج 7، ص 195.
4- همان.

جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 4

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

ادامۀ تفسير سورۀ انعام

آیه 59-64

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (59)

وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ (61)

ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ (62)

قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (63) قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ (64)

ترجمه

كليدهاى غيب، تنها نزد اوست؛ و جز او، كسى آن ها را نمى داند. او آنچه را در خشكى و درياست مى داند؛ هيچ برگى (از درختى) نمى افتد، مگر اين كه از آن آگاه است؛ و نه هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد، جز اين كه در كتاب آشكار[ \ در كتاب علم خدا] ثبت است. * او كسى است كه (روحِ ) شما را در شب (به هنگام خواب) مى گيرد؛ و از آنچه در روز كرده ايد باخبر است؛ سپس در روز شما را (از خواب) بر مى انگيزد؛ (و اين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا سرآمد معينى فرا رسد؛ سپس بازگشت شما به سوى اوست؛ و سپس شما را از آنچه عمل مى كرديد، باخبر مى سازد. * او بر بندگان خود تسلّط كامل دارد؛ و مراقبانى بر شما مى گمارد؛ تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد؛ (در اين موقع،) فرستادگان ما جان او را مى گيرند؛ و آن ها (در نگاهدارى حساب عمر و اعمال بندگان،) كوتاهى نمى كنند. * سپس (تمام بندگان) به سوى خدا، كه مولاى حقيقى آن هاست، باز مى گردند. بدانيد كه حكم و داورى، مخصوص اوست؛ و او، سريع ترين حسابگران است. * بگو: «چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا رهايى مى بخشد؟! در حالى كه او را با حالت تضرع و خضوع (و آشكارا) و در پنهانى مى خوانيد؛ (و مى گوييد:) اگر از اين

ص: 5

(خطرات و ظلمت ها) ما را رهايى بخشد، از شكرگزاران خواهيم بود.» * بگو: «خداوند شما را از اين ها، و از هر مشكل وناراحتى، نجات مى دهد؛ باز هم شما براى او شريك قرار مى دهيد. (و راه كفر مى پوييد.)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كليدهاى غيب تنها در نزد خداوند، ثبت بودن حوادث جهان در كتاب علم خداوند، خداوند گيرنده روح به هنگام خواب و آگاه از اعمال در روز، تسلط خداوند بر بندگان، وجود فرشتگان محافظ و قبض كننده روح انسان به هنگام مرگ، اختصاص حكم و قضاوت به خداوند در قيامت و خداوند نجات دهنده بشر از گرفتارى ها.

ب. و عنده مفاتح الغيب ؛ «مفاتح» جمع «مفتح» به فتح ميم و به معناى خزينه است. احتمال هم دارد كه جمع مفتح به كسر ميم و به معناى كليد باشد، ليكن از اين كه در ساير آيات مربوطه به اين مقام اسمى از مفاتيح برده نشده بعيد نيست كه مراد از مفاتح غيب همان خزينه هاى غيب باشد. از آن جمله آيات زير است: و ان من شىء الا عندنا خزائنه (حجر، 21) ، و لله خزائن السموات و الارض (منافقون، 7) و ام عندهم خزائن رحمة ربك (ص، 9). به هر حال جمله و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو علم غيب را منحصر در خداى تعالى مى كند، از اين جهت كه كسى را جز خدا به خزينه هاى غيب آگاهى نيست يا براى اين كه جز او كسى آگاهى به كليدهاى غيب ندارد، پس آيه به هر معنا باشد اين جهت را افاده مى كند كه كسى جز خدا به آن خزينه ها يا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسى ندارد.

صدر آيه گرچه از انحصار علم غيب به خداى تعالى خبر مى دهد الا اين كه ذيل آن منحصر در بيان علم غيب نيست، بلكه از شمول علم او به هر چيز چه غيب و چه شهود خبر مى دهد؛ براى اين كه مى فرمايد: خداوند به هر تر و خشكى آگاهى دارد.(1)

ج. آگاهى خدا از آنچه در خشكى ها و درياهاست به معناى احاطه علم او بر همه چيز است.(2)

ص: 6


1- . الميزان، ج 7، ص 196 - 197.
2- . نمونه، ج 5، ص 269.

د. آيه شريفه و لا رطب و لا يابس الاّ فى كتاب مبين وسعت بى انتهاى علم خدا را به همه موجودات بيان مى كند؛ زيرا منظور از تر و خشك معناى لغوى آن نيست بلكه اين تعبير معمولاً كنايه از عموميت مى باشد.(1)

ه - . در مورد «كتاب مبين» چند احتمال وجود دارد:

1. منظور همان مقام علم پروردگار است؛ يعنى همه موجودات در علم بى پايان او ثبت مى باشند و تفسير آن به «لوح محفوظ » نيز قابل تطبيق بر همين معناست.

2. منظور از آن، عالم آفرينش و خلقت و سلسله علّت و معلول هاست كه همه چيز در آن نوشته شده است.(2)

و. «كتاب مبين» هر چه باشد يك نحوه مغايرتى با موجودات خارجى دارد. كتاب مبين كتابى است كه نسبت به موجودات خارجى تقدّم داشته بعد از فناى آن ها هم باقى مى ماند. عينا مانند خطوط برنامه كه مشتمل بر مشخصات عمل بوده قبل از عمل وجود داشته و بعد از آن هم باقى مى ماند.(3)

ز. آيه 60 ناظر به قدرت الهى و علم وسيع اوست. «جرحتم» از ماده «جرح» به معناى اكتساب و به دست آوردن چيزى است؛ يعنى شما شب و روز در زير چتر قدرت و علم خداوند قرار داريد آن كسى كه از پرورش دانه هاى در دل خاك و از سقوط و مرگ برگ ها در هر مكان و زمان آگاه است از اعمال شما نيز آگاهى دارد.(4)

ح. اين قضا همان تعيين مدتى است كه آيه و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين (اعراف،24) مشتمل بر آن است.(5)

ط . اين كه «حفظة» مطلق ذكر شده است و آن گاه آن را محدود به فرا رسيدن مرگ نمود، خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه آن حفظه كارشان حفظ آدمى از همه بليات و مصائب است نه تنها بلاى مخصوص.(6)

ص: 7


1- . نمونه، ج 5، ص 271؛ مجمع البيان، ج 4، ص 481.
2- . نمونه، ج 5، ص 271.
3- . الميزان، ج 7، ص 200.
4- . نمونه، ج 5، ص 273.
5- . الميزان، ج 7، ص 206.
6- . الميزان، ج 7، ص 207.

ى. در آيه قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم (سجده، 11) نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد و هيچ منافاتى هم ندارد كه يك جا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه الله يتوفى الانفس (زمر، 42) به پروردگار داده باشد چه اين كه خود يك نحو تفنن در مراتب نسبت است از نظر اين كه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود و او مالك و متصرف على الاطلاق است، قبض ارواح را نيز به او نسبت مى دهد و از نظر اين كه ملك الموت مأمور خداوند است به او نسبت مى دهد و از نظر اين كه اعوان او اسباب كار اويند به آنان نيز منتسب مى كند همچنان كه ما يك خط را هم به قلم نسبت مى دهيم و هم به آن دستى كه قلم را گرفته و هم به آن شخصى كه صاحب دست است.(1)

ك. اين كه «توفّى» را مقيد به شب و «بعث» را مقيد به روز نمود از اين رو بود كه غالبا مردم در شب به خواب رفته و در روز بيدارند وگرنه خصوصيتى در خواب شب نيست.(2)

ل. مراد از «تفريط » سهل انگارى در به كار بستن امر خدا و مسامحه در قبض ارواح است.(3)

م. اگر خداوند توصيف شده به اين كه مولاى حق است، براى اين است كه به علّت همه تصرفاتى كه قبلاً ذكر كرده بود اشاره نمايد و بفهماند كه خداوند اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند براى اين است كه او مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است.(4)

ن. منظور از «رسلنا»، ياوران ملك الموت، حضرت عزرائيل(علیه السلام) است.(5)

س. مراد از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى، نجات دادن از شدايدى است كه انسان در خلال مسافرت هاى زمينى و دريايى اش با آن رو به رو مى شود از قبيل سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا و باران و برف و طوفان و برخورد با راهزنان و امثال آن.(6)

ع. معلوم است كه اين گرفتارى ها اگر در تاريكى شب پيش بيايد طاقت فرساتر خواهد بود

ص: 8


1- . الميزان، ج 7، ص 208 - 209.
2- . همان، ص 205.
3- . همان، ص 208.
4- . همان، ص 209.
5- . مجمع البيان، ج 4، ص 483.
6- . الميزان، ج 7، ص 210.

چه در تاريكى شب و در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى كند اضطراب آدمى و حيرت و بيچارگى اش بيشتر مى شود و كمتر مى تواند راه چاره اى به دست آورد، از اين جهت در اين آيه مسئله نجات دادن را مقيد به ظلمات كرد وگرنه اصل معناى آيه استفهام از اين است كه چه كسى شما را در شدايد دستگيرى مى كند.(1)

ف. تضرعا و خفية ؛ به طورى كه راغب در مفردات گفته، تضرع به معناى اظهار ضراعت و درماندگى است و از همين جهت در مقابل آن خفيه را به كار برده كه معناى پوشيدگى است. بنا بر اين، تضرع در دعا عبارت است از اظهار و علنى ساختن آن و خفيه در آن عبارت است از اخفا و نهان داشتن آن. آرى انسان وقتى مصيبتى به او مى رسد نخست در خفا و به طور مناجات نجات خود را از خداوند مى طلبد آن گاه اگر دعاى نهانى اثر نكرد و مصيبت هم رو به شدت گذاشت و آثار نوميدى و انقطاع از اسباب هم خرده خرده نمايان شد، آن وقت است كه ديگر ملاحظه اطرافيان خود را نكرده و از اين كه مردم به ذلت و درماندگى اش پى مى برند پروا ننموده علنا گريه و زارى را سر مى دهد.(2)

ص. لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين ؛ اين وعده يك ريشه اساسى در نهاد آدمى دارد؛ زيرا وقتى بشر با مشكلات مواجه شد، دست به دامان صاحب قدرتى زد كه مى تواند او را نجات دهد، آن صاحب قدرت را به وعده اى كه باعث خشنودى اش شود دلخوش مى سازد يا وعده مى دهد كه از

اين به بعد ثناخوانى اش كند يا اميدوارش مى كند به اين كه مالى در عوض به او بدهد يا اطاعتش را گردن نهد يا به نحو ديگرى وفادارى كند. به هر حال چنين ارتكازى در نهاد آدمى هست و اين ارتكاز و عادت از اين جا پيدا شده كه به طور كلى عمليات اجتماعى كه در بين افراد جامعه داير است همه و همه معاملاتى است كه قائم به دو طرف است؛ آدمى در اين معاملات چيزى مى دهد و چيزى مى ستاند. انسان اين عادت را در مورد توسل به خداى تعالى هم به كار مى بندد با اين كه خداى سبحان ساحتش منزه از احتياج است.(3)

ص: 9


1- . الميزان، ج 7، ص 210.
2- . همان، ص 211.
3- . همان، ص 211 - 212.

ق. راغب در مفردات خود مى گويد: «كرب» به معناى اندوه فراوان و شديد است. ريشه اين لغت از «كرب الارض» به سكون «راء» گرفته شده كه به معناى زير و رو كردن زمين است و چون اندوه نيز دل انسان را زير و رو و مشوش مى كند، از اين جهت اندوه را نيز «كرب» گفته اند.(1)

ر. در اين آيه اضافه كرد «كل كرب»؛ هر اندوهى را به ظلمات بر و بحر تا شامل همه مردم و همه ناملايمات بشود. چون هيچ انسانى كه در طول زندگى اش به اندوهى برخورد نكند، پس تمامى افراد بشر روزى را دارند كه در آن روز به در خانه خدا التماس نموده و از خدا رفع گرفتارى خود را بخواهند چه آنان كه علنا اظهار حاجت مى كنند و چه آنان كه به روى خود نياورده و به ظاهر خود را بى نياز از خدا مى دانند.(2)

نكته ها

1. آيه شريفه و ما تسقط من ورقة الاّ يعلمها پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مى دانند و معتقدند كه خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مى كند و صريحا مى گويد كه خدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.(3)

2. در آيه شريفه دست روى دو نقطه حساس گذارده شده: سقوط برگ از درخت و پنهان كردن دانه در دل زمين كه براى هيچ انسانى هر چند ميليون ها سال از عمر او بگذرد و دستگاه هاى صنعتى تكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست.

3. اگر در پاره اى از روايات مى خوانيم كه افراد پرمسئوليت و پرثروت محاسباتشان در آن روز طولانى مى شود، در حقيقت نه به خاطر آن است كه معطّل رسيدگى به اصل حساب شوند، بلكه آن ها بايد در برابر سؤالاتى كه نسبت به اعمال آن ها مى شود پاسخگو باشند؛ يعنى سنگينى بار مسئوليت و لزوم جوابگويى و اتمام حجّت زمان دادگاه آن ها را طولانى مى كند.(4)

4.

ص: 10


1- . همان، ص 212.
2- . همان، ص 213.
3- . نمونه، ج 5، ص 271؛ نور، ج 3، ص 273.
4- . نمونه، ج 5، ص 276.

تنها خداوند است كه با قبض روح آدمى وى را در شب به خواب مى برد: هو الذى يتوفّاكم بالّيل . «توفّى» در آيه به معناى قبض روح است و چون در خواب نيز روح آدمى گرفته مى شود، از آن به «توفى» تعبير شده است.(1)

5. اين كه فرمود «يتوفّاكم» و نفرمود يتوفّى روحكم، معلوم مى شود حقيقت انسان، همان روح انسانى است و بس و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم روح جزئى از انسان است يا صفت يا هيئتى است كه عارض بر انسان مى شود.(2)

6. تا زمانى كه اجل آدمى فرا نرسيده باشد، خداوند وى را از خواب شبانگاهى برانگيخته و بيدار مى كند: ثم يبعثكم فيه ليقضى أجل مسمى .(3)

7. خداوند فرشتگانى را پيوسته براى حفاظت و مراقبت آدميان گسيل مى دارد: يرسل عليكم حفظة . فعل مضارع «يرسل» بر تجديد و تكرار ارسال فرشتگان تا زمان مرگ دلالت دارد.(4)

8. ذكر «تضرّع» (دعاى آشكار) و «خفية» (دعاى پنهانى) شايد به خاطر اين باشد كه مشكلات با هم متفاوتند؛ گاهى به مرحله شدت نرسيده انسان را به دعاى پنهانى دعوت مى كند و گاهى كه به مرحله شديد مى رسد آشكارا دست به دعا بر مى دارد و گاهى ناله ها و فريادها سر مى دهد. منظور اين است كه خداوند هم مشكلات شديد و هم مشكلات ضعيف شما را حل مى كند.(5)

9. يادآورى و توجّه دادن انسان به خلوص او در دعا به هنگام شدايد، از بهترين روش هاى خداشناسى است.(6)

10. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «خير الدعاء الخفى و خير الرزق مايكفى» و نيز مى فرمايد: «

مرّ بقوم رفعوا أصواتهم بالدعاء فقال انكم لا تدعون الا صمّ و لا غائبا و انما تدعون سميعا بصيرا ».

ص: 11


1- . راهنما، ج 5، ص 164.
2- . الميزان، ج 7، ص 205.
3- . راهنما، ج 5، ص 165.
4- . همان، ص 167.
5- . نمونه، ج 5، ص 280.
6- . نور، ج 3، ص 279.

آیه 65-70

اشاره

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65) وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (66) لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67) وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68) وَ مَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لاَ شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَ يُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ (70)

ترجمه

بگو: «او قادر است كه از بالا يا از زير پاى شما، عذابى بر شما بفرستد؛ يا به صورت دسته هاى پراكنده شما را با هم بياميزد؛ و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر يك از شما به وسيله ديگرى بچشاند.» ببين چگونه آيات گوناگون را (براى آن ها) بازگو مى كنيم؛ شايد بفهمند (و بازگردند). * قوم و جمعيت تو، آن (آيات الهى) را تكذيب و انكار كردند، در حالى كه حق است. (به آن ها) بگو: «من مسئول (ايمان آوردن) شما نيستم. (وظيفه من، تنها ابلاغ رسالت است، نه اجبار شما بر ايمان.)» * هر خبرى (كه خداوند به شما داده، سرانجام) قرارگاهى دارد، (و در موعد خود انجام مى گيرد.) و به زودى خواهيد دانست! * هر گاه كسانى را ديدى كه آيات ما را استهزا مى كنند، از آن ها روى بگردان تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان از ياد تو ببرد، هرگز پس از ياد آمدن با اين جمعيت ستمگر منشين. * و (اگر) افراد باتقوا (براى ارشاد و اندرز با آن ها بنشينند)، چيزى از حساب (و گناه) آن ها بر ايشان نيست؛ ولى (اين كار، بايد تنها) براى يادآورى آن ها باشد، شايد (بشنوند و) تقوا پيشه كنند. * و رها كن كسانى را كه آيين (فطرى) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند، و زندگى دنيا، آن ها را مغرور ساخته و با اين (قرآن)، به آن ها يادآورى نما، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند؛ (و در قيامت) جز خدا، نه ياورى دارند و نه شفاعت كننده اى؛ و (چنين

ص: 12

كسى) هر گونه عوضى بپردازد، از او پذيرفته نخواهد شد. آن ها كسانى هستند كه گرفتار اعمالى شده اند كه خود انجام داده اند؛ نوشابه اى از آب سوزان براى آن هاست و عذاب دردناكى به خاطر اين كه كفر مى ورزيدند (و آيات الهى را انكار مى كردند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند قادر به نزول عذاب هاى گوناگون، عدم مسئوليت پيامبر نسبت به ايمان مردم، آگاه شدن كفار از اخبار به قيامت، لزوم اعراض از مجلس گناه، عدم منع حضور در مجلس گناه به جهت انذار و ارشاد، رها ساختن مغروران به دنيا و لزوم تذكر نسبت به پيامد اعمال زشت.

ب. در اين كه منظور از عذاب از طرف بالا و پايين چيست چند احتمال وجود دارد:

1. مراد طرف بالا و پايين صفتى است؛ يعنى مجازات هايى مانند صاعقه ها و رگبارهاى خطرناك و طوفان ها از طرف بالا و زلزله ها و شكاف هاى ويرانگر زمين و طغيان رودخانه ها و درياها از طرف پايين.

2. مراد سلاح هاى جنگى مخوف عصر ما است كه از آسمان و زمين زندگانى بشر را به صورت وحشتناكى درهم مى كوبد.

3. مراد از عذاب فوق، همان فشار و شكنجه اى است كه ممكن است از ناحيه مافوق خود يعنى سلاطين و گردنكشان ببينند و عذاب از پايين ناراحتى هايى است كه ممكن است از ناحيه زيردستان و بردگان خود ببينند.(1)

ج. جمله أو يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض مى خواهد دسته بندى هايى كه بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پيش آمد پيشگويى نمايد؛ همان دسته بندى هايى كه باعث شد مذاهب گوناگونى در اسلام پديد آيد.(2)

د. منظور از «وكيل» در اين موارد كسى است كه مسئول هدايت عملى و ضامن ديگران بوده باشد، به اين ترتيب پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آن ها اعلام مى كند كه اين شما هستيد كه بايد تصميم

ص: 13


1- . نمونه، ج 5، ص 283؛ الميزان، ج 7، ص 215.
2- . الميزان، ج 7، ص 216.

نهايى را در مورد قبول و يا ردّ حقيقت بگيريد و هدايت را بپذيريد من تنها مأمور ابلاغ رسالت و دعوت الهى هستم.(1)

ه - . مقصود از اقوام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ، قريش با قبيله مضر يا عموم امت عرب است.(2)

و. ضمير در «كذّب به» به عذاب بر مى گردد.(3)

ز. ممكن است سؤال شود كه آيا با وجود مقام عصمت از خطا حتّى در موضوعات، ممكن است پيامبر گرفتار اشتباه و فراموشى شود؟! در پاسخ بايد گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر است، اما در حقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموش كارى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار

شركت كردند به محض اين كه متوجه شدند بايد از آنجا بيرون روند.(4)

ح. خوض در آيات خدا ظلم است و در حقيقت نهى در آيه نهى از شركت با ستمكاران در ستم ايشان است چه اين ظلم را مشركين مرتكب شوند و چه غير آنان، به شهادت اين كه در جاى ديگرى مى فرمايد: انكم اذا مثلهم .(5)

ط . جمله حتّى يخوضوا فى حديث غيره دلالت دارد بر اين كه مطلق مشاركت و همنشينى مشركين مورد نهى نيست و مجالستى كه غرض از آن پيروى يا اقامه حق يا دعوت به آنان بوده باشد جايز است. تنها مجالستى مورد نهى است كه در آن مجالست خوض در آيات خداوند بشود، از اين رو كسانى كه متقى و پرهيزكار هستند و مى توانند تأثيرگذار باشند و نهى از منكر كنند مجالست آنان با گناهكاران اشكالى ندارد تا بتوانند آنان را از كار زشت برحذر دارند.(6)

ى. در آيه شريفه 70 به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد از كسانى كه دين و آيين خود را به شوخى گرفته اند، اعراض كند. اين دستور هيچ گونه منافاتى با مسأله جهاد ندارد؛ زيرا جهاد

ص: 14


1- . نمونه، ج 5، ص 286؛ الميزان، ج 7، ص 220.
2- . الميزان، ج 7، ص 217؛ مجمع البيان، ج 4، ص 488.
3- . الميزان، ج 7، ص 218.
4- . نمونه، ج 5، ص 289؛ نور، ج 3، ص 283.
5- . نساء، 140؛ الميزان، ج 7، ص 222.
6- . الميزان، ج 7، ص 221.

داراى شرايطى است و بى اعتنايى به كفّار داراى شرايط ديگرى است.(1)

ك. آيه شريفه اتخذوا دينهم لعبا اشاره دارد به اين كه مشركان دين حقّ و صحيحى دارند و آن همان دينى است كه فطرتشان آنان را به آن دين دعوت مى كند، ليكن آنان آن دين را بازيچه قرار دادند.(2)

ل. جمله اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا يعنى آن ها گرفتار اعمال خويش اند، در حقيقت به منزله دليل و علت عدم قبول غرامت و عدم وجود ولى و شفيع براى آن هاست؛ يعنى مجازات آن ها بر اثر يك عامل خارجى نيست كه بتوان آن را به نوعى دفع كرد، بلكه از درون ذات و صفات و اعمال آن ها سرچشمه مى گيرد: بما كسبوا .

نكته ها

1. شرك زمينه ساز نزول عذاب هاى گوناگون و پيدايش جنگ و اختلاف در جامعه: ثم أنتم تشركون * قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا .(3)

2. أو يلبسكم شيعا نشان مى دهد كه مسأله اختلاف كلمه و پراكندگى در ميان جمعيت به قدرى

خطرناك است كه در رديف عذاب هاى آسمانى و صاعقه ها و زلزله ها قرار گرفته است.(4)

3. به طورى كه از قرينه مقام استفاده مى شود جمله و كذب به قومك به منزله خبرى است كه زمينه را براى بيان يك وعده خطرناك آماده مى سازد گويا كسى مى گويد بر امت تو لازم است كه بر ايمان به خدا و آياتش اجتماع نموده از اين كه در بين آنان مرض واگيردار كفر به خدا و آيات وى رخنه كند و اختلاف كلمه پديد آيد برحذر باشند شايد از عذاب خداوندى ايمن گردند.

علاوه بر قرينه مقاميه اى كه گفته شد، دقت و بحث در باره اوضاع جامعه اسلامى نيز اين معنا را تأييد مى كند و انسان به اين حقيقت پى مى برد كه آنچه بر سر امت اسلام آمد و آن

ص: 15


1- . نمونه، ج 5، ص 292؛ نور، ج 3، ص 286.
2- . الميزان، ج 7، ص 226.
3- . راهنما، ج 5، ص 176.
4- . نمونه، ج 5، ص 284.

انحطاطى كه در حيثيت و ضعفى كه در قوا و پراكندگى كه در آرا و عقايد وى پديد آمد تنها و تنها به خاطر مشاجرات و كشمكش هايى بود كه در همان صدر اول و بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درگرفت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با آن عظمتى كه داشت نتوانست آنان را اصلاح كند و جامعه آن روز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نموده به اجزاى صالحه اى تبديلشان نمايد تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آن جناب و معلوم است كه با رحلت آن جناب اين آتش كه تا آن روز زير خاكستر نهفته بود بدون اين كه ديگر كسى از اشتعالش جلوگير باشد هر دم گسترش شعله و زبانه اش بيشتر مى شود.(1)

4. وعده هاى عذاب خداوند در زمان خود و تحت شرايط خاص تحقق خواهد يافت: قل هو القادر ... لكل نبإ مستقر .(2)

5. حضور در مجلس ياوه گويان مغالطه گر از روى فراموشى، گناه نيست: إما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى .(3)

6. عن رسول الله(صلی الله علیه و آله): «

من كان يؤمن بالله و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يسب فيه امام او يغتاب فيه مسلم ان الله يقول فى كتابه : و اذا رأيت الذين يخوضون فى ءاياتنا فأعرض عنهم... »؛ از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت شده است: كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد در محفلى كه نسبت به امامى ناسزاگويى شود يا غيبت مسلمانى مطرح گردد حضور داشته باشد. خداوند در قرآن مى فرمايد: «هر گاه كسانى را ديدى كه از روى خرده گيرى در آيات ما گفت و گو مى كنند، از آنان رويگردان شو ...».(4)

7. قال أبو جعفر(علیه السلام): «لما نزلت فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين قال المسلمون: كيف نصنع إن كان كلما استهزء المشركون بالقرآن قمنا و تركناهم فلا ندخل إذا المسجد الحرام و لا نطوف بالبيت الحرام فأنزل الله تعالى وما على الذين يتقون من حسابهم من شىء و أمرهم بتذكيرهم و تبصيرهم ما استطاعوا »؛ امام باقر(علیه السلام) فرمود: چون آيه فلا تقعد بعد الذكرى ... نازل شد، مسلمانان گفتند: حال كه هر گاه مشركان، قرآن را مسخره كنند، بايد برخيزيم و از آنان

ص: 16


1- . الميزان، ج 7، ص 218 - 219.
2- . راهنما، ج 5، ص 181.
3- . همان، ص 183.
4- . همان، ص 184.

دورى كنيم، در نتيجه هيچ گاه نبايد وارد مسجد الحرام شده و طواف خانه خدا را بجا آوريم، پس چه كنيم ؟ در اين هنگام خداوند آيه و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء ولكن ذكرى را نازل كرد و در آن به مسلمانان دستور داد كه كافران را متذكر نموده و در حد توان، آنان را با موعظه بيدار كنند.(1)

8. آدمى با اعمال خويش، خود را محروم از خير و ثواب مى سازد و به ورطه هلاكت و تباهى مى اندازد: أن تبسل نفس بما كسبت . «بسل» به معناى منع و حبس است و نتيجه آن هلاكت و تباهى است. در لسان العرب آمده است:

« أبسلت فلانا إذا أسلمته للهلكة ».(2)

آیه 71-79

اشاره

قُلْ أَ نَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُنَا وَ لاَ يَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (71) وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73) وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76)

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78) إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79)

ترجمه

بگو: «آيا غير از خدا، چيزى را بخوانيم (و عبادت كنيم) كه نه سودى به حال ما دارد، نه زيانى؛ و (به اين ترتيب،) به عقب برگرديم بعد از آن كه خداوند ما را هدايت كرده است ؟!

ص: 17


1- . همان، ص 188.
2- . همان، ص 191.

همانند كسى كه بر اثر وسوسه هاى شيطان، در روى زمين راه را گم كرده، و سرگردان مانده است؛ در حالى كه يارانى هم دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند (و مى گويند:) به سوى ما بيا!» بگو: «تنها هدايتِ خداوند، هدايت است؛ و ما دستور داريم كه تسليم پروردگار عالميان باشيم. * و (نيز به ما فرمان داده شده به) اين كه: نماز را بر پا داريد؛ و از او بپرهيزيد؛ و تنها اوست كه به سويش محشور خواهيد شد.» * اوست كه آسمان ها و زمين را به حق آفريد؛ و آن روز كه (به هر چيز) مى گويد: «موجود باش!» موجود مى شود؛ سخن او، حق است و در آن روز كه در «صور» دميده مى شود، حكومت مخصوصِ اوست، از پنهان و آشكار باخبر است، و اوست حكيم و آگاه. * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش [ \ عمويش] «آزر» گفت: «آيا بت هايى را معبودان خود انتخاب مى كنى ؟! من، تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.» * و اين چنين، ملكوت آسمان ها و زمين (و حكومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهيم نشان داديم؛ (تا به آن استدلال كند،) و اهل يقين گردد. * هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد، ستاره اى مشاهده كرد؛ گفت: «اين خداى من است ؟» اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: «غروب كنندگان را دوست ندارم.» * و هنگامى كه ماه را ديد كه (سينه افق را) مى شكافد، گفت: «اين خداى من است ؟» اما هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلما از گروه گمراهان خواهم بود.» * و هنگامى كه خورشيد را ديد (كه سينه افق را) مى شكافت، گفت: «اين خداى من است ؟ اى (كه از همه) بزرگ تر است!» اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: «اى قوم! من از شريك هايى كه شما (براى خدا) مى سازيد، بيزارم. * من روى خود را به سوى كسى كردم كهآسمان ها و زمين را آفريده؛ من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان دليل قاطع بر باطل بودن بت پرستى، شرك ورزى همانند سرگردانى در بيابان، مأموريت پيامبر در باره تسليم بودن در برابر خداوند، خداوند آفريدگار نظام هستى و برپا كننده قيامت، سخن ابراهيم نسبت به عموى خويش در باره باطل بودن بت پرستى، ارائه ملكوت جهان به

ص: 18

ابراهيم(علیه السلام)، استدلال روشن ابراهيم(علیه السلام) در باره باطل بودن پرستش ماه و خورشيد و ستاره و برائت او از شرك ورزى.

ب. با توجه به اين كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت پيرو مذهب مشركان نبوده است، در اين صورت نردّ على أعقابنا در حقيقت از زبان جمع مسلمين است نه از زبان پيامبر(صلی الله علیه و آله) ، از اين رو با صيغه و ضماير جمع ادا شده است.(1)

ج. ردّ بر اعقاب، كنايه از گمراهى و ترك هدايت است.(2)

د. مراد از اسلام (لنسلم) تنها اقرار به توحيد و نبوّت نيست، بلكه مراد اين است كه انسان در همه امور تسليم خداى متعال شود.(3)

ه - . منظور از «حقّ » در جمله و هو الذى خلق السموات و الارض بالحقّ ، هدف و نتيجه و مصالح و حكمت هاست؛ يعنى هر چيزى را براى خاطر هدف و نتيجه و مصلحت آفريد. در حقيقت آيه شريفه شبيه آيه 77 سوره ص است كه مى فرمايد: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً .(4)

و. يوم يقول كن فيكون ؛ منظور از اين جمله اين نيست كه خداوند يك فرمان لفظى به عنوان موجود باش صادر مى كند، بلكه منظور اين است كه هر گاه اراده او به آفرينش چيزى تعلق گيرد، بدون نياز به هيچ عامل ديگرى اراده اش جامه عمل به خود مى پوشد. از اين آيه استفاده مى شود نه تنها مبدأ آفرينش اوست، بلكه قيامت نيز به فرمان او صورت مى گيرد.(5)

ز. در اين چند آيه پروردگار متعال حجتى را ذكر مى كند كه آن را به پيغمبر عظيم الشأن حضرت ابراهيم(علیه السلام) داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند. اين آيات در حقيقت بيان عالى ترين و كامل ترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك وثنيت است و اين همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود.

ص: 19


1- . نمونه، ج 5، ص 297.
2- . الميزان، ج 7، ص 227.
3- . همان، ص 230.
4- . نمونه، ج 5، ص 299.
5- . همان، ص 300.

اگر انسان خالى الذهن باشد و در اين آيات دقت كند، از لحن آن به خوبى مى فهمد كه اين كلمات از كسى صادر شده كه ذهنش صاف و خالى از آلودگى هاى افكار و ضد و نقيض هاى اوهام بوده است و اين در حقيقت لطايف شعور و احساس فطرت صافى و ادراكات اوليه عقل وى بوده كه در قالب اين الفاظ در آمده است.

كوتاه سخن اين كه اگر داستان حضرت ابراهيم(علیه السلام) را كه در آيات مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم خواهيم ديد كه آن جناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى داشته شبيه به حالت انسان ساده اى كه فرض شد، چه مى بينيم عينا مانند همان انسان فرضى مى پرسد اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست ؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و

چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون .(1)

ح. پدر حقيقى حضرت ابراهيم(علیه السلام) غير از آزر است كه در اين آيه شريفه به عنوان پدر نام برده شده است چرا كه استغفار حضرت ابراهيم جهت پدرش (آزر) صرفا به منظور وفاى به عهد بوده و وقتى متوجه شد كه وى دشمن خداست از او تبرّى جست با اين حال چطور ممكن است در آخر عمر و در آخرين دعايى كه كرده بار ديگر از تبرى قبلى اش چشم پوشيده و برايش مغفرت كرده باشد تا آنجا كه عرض مى كند: ربنا اغفرلى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب . (ابراهيم، 41)

پس معلوم مى شود آزر پدر صلبى اش كه او را و مادرش را در اين آيه دعا كرده نيست. يكى از لطايفى كه در اين آيه است و شاهد بر مدعاى ماست اين است كه در آيه مزبور از پدر و مادر خود به كلمه «والدى» كه جز بر پدر و مادر صلبى اطلاق نمى شود تعبير كرده و در آيه مورد بحث كلمه «أب» را به كار برده كه به غير پدر هم اطلاق مى شود و همچنين در ساير آياتى كه اسم آزر برده شده از او به «أب» تعبير كرده است.(2)

ط . ملكوت در اصل از ريشه ملك بر وزن حكم به معناى حكومت و مالكيت است

ص: 20


1- . انبياء، 52؛ الميزان، ج 7، ص 245 - 248.
2- . الميزان، ج 7، ص 259 - 260.

و «وت» براى تأكيد و مبالغه به آن اضافه شده بنا بر اين منظور از آن در اينجا حكومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى است.(1)

ى. منظور از فلمّا جنّ عليه الليل رأى كوكبا اين است كه اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشيد را حضرت ابراهيم(علیه السلام) بسيار ديده بود، ولى به عنوان يك محقق توحيد اين نخستين بار بود كه به آن ها نظر مى دوخت و در ارتباط افول و غروب آن ها با نفى مقام خدايى از آن ها انديشه مى كرد.(2)

ك. مراد از نشان دادن ملكوت آسمان و زمين همانا نشان دادن خداست خود را به ابراهيم از مسير مشاهده اشياء و از جهت استنادى كه اشياء به وى دارند چه وقتى اين استناد قابل شركت نبود هر كسى كه به موجودات عالم نظر كند بى درنگ حكم مى كند به اين كه هيچ يك از اين موجودات مربى ديگران و مدبر نظام جارى در آن ها نيست.

ل. به گونه اى كه از قراين بر مى آيد ستاره نامبرده همان ستاره زهره بوده است؛ براى اين كه صابئين تنها سيارات هفت گانه يعنى قمر، عطارد، زهره، شمس، مريخ، مشترى و زحل را احترام مى كرده و حوادث عالم را به آن ها نسبت مى داده اند و آن اهالى هند و بعضى از ارباب طلسمات و بت پرستان عرب و غير

عرب بودند كه ثوابت را مقدس مى شمردند و چون قرآن در داستان ابراهيم شمس و قمر را بعد از آيه مورد بحث ذكر كرده، بنا بر اين ستاره مزبور يكى از پنج ستاره ديگر بوده و چون عطارد مدار تنگ ترى دارد و بسيار كم ديده مى شود و زهره در بين آن چهار ستاره ديگر از جهت تنگى مدارش نمى تواند بيش از چهل و هفت درجه از خورشيد فاصله بگيرد و هميشه همراه خورشيد است از اين جهت به ذهن مى رسد كه كوكب مزبور همان زهره بوده است.

علاوه بر اين كه ستاره زهره در بين ستارگان درخشان از همه زيباتر و روشن تر است، به گونه اى كه پس از فرا رسيدن شب اولين ستاره اى است كه نظر بيننده را به خود جلب مى نمايد و از اين روى مى توان گفت ستاره مورد اشاره ابراهيم همين ستاره بوده است.(3)

ص: 21


1- . نمونه، ج 5، ص 308؛ نور، ج 3، ص 292.
2- . نمونه، ج 5، ص 311.
3- . همان، ص 272 - 273.
نكته ها

1. جمله قل أندعوا من دون الله ما لاينفعنا و لا يضرّنا اشاره به اين است كه معمولاً كارهاى انسان از يكى از دو سرچشمه ناشى مى شود يا به خاطر جلب منفعت است يا به خاطر دفع ضرر است و پرستش بت ها نه عامل جلب منفعت است نه عامل دفع ضرر. بنا بر اين پرستش آن ها هيچ دليلى ندارد.

سپس استدلال ديگرى بر عدم پرستش بت ها مى كند و آن اين كه بت پرستى و دست برداشتن از راه هدايت و توحيد عقب گرد است مثل كسى كه در بيابانى متحير بماند و راه به جايى نبرد در حالى كه يارانى دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند.(1)

2. از جمله استدلالات عجيب و راستى شگفت آورى كه به امثال اين آيه شده اين است كه گفته اند انبياء(عليهم السلام) قبل از آن كه مبعوث به نبوت شوند كافر بودند، ليكن اين استدلال بسيار پوچ و فاسد است؛ براى اين كه وقتى پيامبرى بخواهد با كفار معاصرش احتجاج كند، البته به زبان جامعه دينى خود حرف مى زند، مقصود ما اين است كه بر يك جامعه دينى مركب از امت و پيغمبر صادق است گفته شود اين جامعه از شر نجات يافته و مشمول هدايت پروردگارشان شده است زيرا اين خداى سبحان است كه امت را به وسيله پيغمبرش و آن پيغمبر را بدون وسيله بلكه به هدايت خود راهنمايى نموده و اگر عنايت و دستگيرى او نبود جز به گمراهى راه نمى بردند.

به علاوه آيات قرآن شريف صريح اند در عصمت انبيا و اين كه ساحت آنان حتى از كوچك ترين

معاصى صغيره - تا چه رسد به گناه كبيره - پاك است چه برسد به اين كه به خداى تعالى شرك ورزيده باشند.(2)

3. جهت اين كه فرمود: «براى اوست سلطنت در روزى كه در صور دميده مى شود» و حال آن كه ملك و سلطنت او منحصر در آن روز نيست، اجمالاً اين است كه آن روز روز از كار افتادن اسباب و از بين رفتن روابط و انساب است.(3)

ص: 22


1- . نمونه، ج 5، ص 296؛ الميزان، ج 7، ص 227.
2- . الميزان، ج 7، ص 227 - 228.
3- . همان، ص 232.

4. مرتد مانند جن زده اى است كه روى زمين بى هدف و سرگردان راه مى پيمايد: و نرد على أعقابنا ... كالذى استهوته الشيطان فى الارض حيران .(1)

5. تسليم شدن در برابر پروردگار و اقامه نماز و پروا از او، نشانه برخوردارى از هدايت الهى است: إن هدى الله هو الهدى و أمرنا لنسلم ... و أن أقيموا الصلوة و اتقوه .(2)

6. رسيدن به يقين، مرتبه اى بلند براى انسان و قله اى براى معرفت و شناخت است: و كذلك نرى ... و ليكون من الموقنين . مطرح ساختن «يقين»، به عنوان اصيل ترين هدف «رائه ملكوت»، گوياى عظمت يقين و اهل آن و همچنين نقطه نهايى در مقوله شناخت است.(3)

7. اين كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) در برابر ستاره و ماه و خورشيد گفت: هذا ربّى در حقيقت از باب تسليم و به زبان خصم حرف زدن است و اين نحو احتجاج بهترين راهى است كه مى تواند انصاف خصم را جلب كرده و از طغيان عصبيت او جلوگيرى نموده او را براى شنيدن حرف حقّ آماده سازد.(4)

8. «ءافلين» كه صيغه اى مخصوص ذوى العقول است اشاره به اين مطلب است كه فاقد عقل و شعور به هيچ وجه استحقاق ربوبيت را ندارد.(5)

9. از ميان تمامى عبادات، تنها نماز نام برده شده است و اين امر به خاطر اهميت نماز است و اهتمام قرآن شريف نسبت به نماز، جاى هيچ ترديدى ندارد.(6)

10. استدلال حضرت ابراهيم بر توحيد ممكن است از سه راه باشد:

الف. پروردگار و مربى موجودات؛ چنان كه از واژه «ربّ » استفاده مى شود بايد هميشه ارتباط نزديك

با مخلوقات خود داشته باشد و لحظه اى از آن ها جدا نشود، بنا بر اين موجودى كه غروب مى كند چگونه مى تواند ربّ موجودات باشد.

ب. موجودى كه طلوع و غروب مى كند اسير چنگال قوانين است؛ چيزى كه خود محكوم

ص: 23


1- . راهنما، ج 5، ص 196.
2- . همان، ص 200.
3- . همان، ص 208.
4- . الميزان، ج 7، ص 227؛ نور، ج 3، ص 293.
5- . الميزان، ج 7، ص 278.
6- . همان.

اين قوانين است چگونه مى تواند حاكم آن ها و مالك بر آن ها باشد.

ج. موجودى كه داراى حركت است حتما موجودى حادث خواهد بود؛ زيرا چنان كه در فلسفه اثبات شده، حركت همه جا دليل بر حدوث است زيرا حركت خود يك نوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است يعنى داراى حركت است نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى بوده باشد.(1)

11. بعيد نيست غرض از ارائه ملكوت اين بوده كه ابراهيم(علیه السلام) به پايه يقين به آيات خدا برسد به طورى كه در جاى ديگر فرموده: و جعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و كانو باياتنا يوقنون (2) همان يقينى كه نتيجه اش يقين به اسماى حسنى و صفات علياى خداوند است و اين مرحله همان مرحله ايست كه در باره رسيدن پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به آن پايه فرموده است: سبحان الذى أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من ءاياتنا .(3)

12. قرآن كريم براى علم يقينى به آيات خداوند آثارى برشمرده كه يكى از آن آثار اين است كه پرده حواس از روى حقايق عالم كون كنار رفته و از آنچه در پس برده محسوسات است آن مقدارى كه خدا خواسته باشد ظاهر مى شود و در اين باره فرموده است: كلا لو تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم .(4)

13. آيه قال يا قوم انى برىء مما تشركون * انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما أنا من المشركين به خوبى بر اين معنا دلالت دارد زيرا از ظاهر آن پيداست كه آن جناب در مقام اثبات وجود آفريدگار نبوده، بلكه با فرض ربوبيت ستاره و ماه و خورشيد و سپس اعراض از آن فرض مى خواسته اثبات كند كه براى پروردگار شريكى نيست.(5)

14. ابراهيم(علیه السلام) برهانش متقوم بر دوست نداشتن بوده و اگر هم در بين اسمى از غروب

ص: 24


1- . نمونه، ج 5، ص 313.
2- . سجده 24.
3- . اسراء، 1؛ الميزان، ج 7، ص 270.
4- . تكاثر، 6 ؛ همان، ص 271.
5- . همان، ص 274.

برده در حقيقت خواسته است همان دوست نداشتن خود را توجيه كند چون دوست نداشتن چيزى با ربوبيت آن منافات دارد؛ زيرا ربوبيت ملازم با محبوبيت است و چيزى كه از نظر نداشتن زيبايى واقعى و غير قابل

15. تغيير و زوال نمى تواند محبت فطرى و غريزى انسان را به خود جلب نمايد مستحق ربوبيت نيست.(1)

16. ابراهيم(علیه السلام) در اين كلام خود صريحا از پروردگار خويش اسم نبوده، بلكه وصفى از اوصاف او را ذكر كرده كه احدى حتى مشركين هم در آن وصف نزاع و اختلافى ندارند و آن وصف عبارت بود از خالق بودنش براى زمين و آسمان و اين معنا را هم به طور عادى بيان نكرد و نگفت پس روى خود را متوجه خالق زمين و آسمان ها مى كنم، بلكه به عبارت موصوله و صله: «كسى كه آسمان ها و زمين را خلق كرده» تعبير نمود تا دلالت بر عهد نموده و امر بر احدى از ايشان مشتبه نگردد، از اين رو گفت: للذى فطر السموات و الارض ؛ يعنى من با عبادت خود روى به درگاه كسى مى آورم كه ايجاد هر چيزى منتهى به اوست و خود شما هم او را مافوق خدايان خود مى شناسيد.(2)

17. در ميانه الفاظى كه دلالت بر خلقت دارند مانند بارىء، خالق و بديع، خصوص فاطر را برگزيد و اين اشاره است به اين كه آن دينى كه ابراهيم(علیه السلام) از ميان اديان انتخابش كرده دين فطرت است، از اين رو در قرآن كريم هم مكررا دين توحيد را به دين ابراهيم و دين حنيف و دين فطرت وصف كرده است.(3)

18. ابراهيم(علیه السلام) هيچ گاه در زمره مشركان نبود: و ما أنا من المشركين . تأكيد ابراهيم(علیه السلام) بر مشرك نبودن خويش مى تواند به جهت زدودن اين پندار باشد كه شايد ادعاهاى او در مورد «ربوبيت» اجرام آسمانى جنبه واقعى داشته است.(4)

ص: 25


1- . همان، ج 278.
2- . همان، ص 298.
3- . همان، ص 299.
4- . راهنما، ج 5، ص 219.

آیه 80-83

اشاره

وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلاَ تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَ لاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)

ترجمه

ولى قوم او [ \ ابراهيم]، با وى به گفت و گو و ستيز پرداختند؛ گفت: «آيا در باره خدا با من گفت و گو و ستيز مى كنيد؟! در حالى كه خداوند، مرا (با دلايل روشن) هدايت كرده و من از آنچه شما همتايان

(خدا) قرار مى دهيد، نمى ترسم (و به من زيانى نمى رسانند)؛ مگر پروردگارم چيزى را بخواهد. وسعت آگاهى پروردگارم همه چيز را در بر مى گيرد؛ آيا متذكر (و بيدار) نمى شويد؟! * چگونه من از بت هاى شما بترسم ؟! در حالى كه شما از اين نمى ترسيد كه براى خدا، همتايى قرار داده ايد كه هيچ گونه دليلى در باره آن، بر شما نازل نكرده است. (راست بگوييد) كدام يك از اين دو دسته (بت پرستان و خداپرستان)، شايسته تر به ايمنى (از مجازات) هستند اگر مى دانيد؟! * (آرى،) آن ها كه ايمان آوردند، و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آنِ آن هاست؛ و آن ها هدايت يافتگانند.» * اين ها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم. درجات هر كس را بخواهيم (و شايسته بدانيم،) بالا مى بريم؛ پروردگار تو، حكيم و داناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

احتجاج قوم ابراهيم(علیه السلام) و پاسخ آن حضرت به آنان، استدلال ابراهيم(علیه السلام) در باره توحيد و بطلان شرك، در امان بودن مؤمنان واقعى در قيامت و حضرت ابراهيم(علیه السلام) مشمول لطف خداوند.

ب. مراد از ايمان در آيه فوق الذكر خصوص ايمان صحيح نيست، بلكه مراد مطلق ايمان به

ص: 26

ربوبیت است و جمله و لم يلبسوا ايمانهم بظلم آن را مقید و متعین در ایمان به ربوبیت

خدای سبحان کرده است.(1)

ج. قدر متقین از معنای درجات از نظر خصوصیت مورد، علم و هدایت است.(2)

د. در این که بت پرستان در مقابل ابراهیم علیه السلام به چه منطقی متوسل شدند و احتجاج کردن_د الشلالا در آیات بیان نشده لیکن از پاسخ ابراهیم روشن می شود که آنها او را تهدید به کیفر و خشم بتها کرده اند که میفرماید من از آنها هیچ ترسی ندارم.

ه_. در این که منظور از ظلم چیست از آیه دیگر استفاده میشود منظور شرک است چنان که لقمان میفرماید: (لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان، 12) و از برخی از روایات استفاده می شود مقصود کسانی هستند که ایمان خود را با ولایت دیگران مخلوط نکردند و بعد از پیامبر اکرم رهبری صحیح را پذیرفتند که منظور ولایت امیرالمؤمنین است. در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام می فرماید: این آیه خوارج را که از ولایت ولی خدا بی_رون رفتند و در ولایت و رهبری شیطان قرار گرفتند شامل می شود.(3)

و. عن أبي جعفر في قول الله تعالى «الذين ءامنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ....» «... هذه الآية نزلت في امير المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام لأنه لم يشرك بالله طرفة عين قط ولم يعب_د اللات و العزی ...» از امام باقر علیه السلام در باره «الذین امنوا ...» روایت شده است: این آیه در باره اميرالمؤمنين علیه السلام نازل شده زیرا آن حضرت حتی یک لحظه به خداوند شرک نورزید و بت ها «لات و عزی» را نپرستید .....(4)

نکته ها

1. از جمله «ولا أخاف ما تشركون به» تلویحا معلوم می شود که چه م_ی گفته اند زیرا ابراهیم در رد گفتار آنان فرموده من از این بت های شما نمی ترسم؛ معلوم می شود حجت آنان بر شرک و بت پرستی ترس از بتها بوده است. به طور کلی بشر را یکی از دو چیز به

ص: 27


1- همان ، ص 315
2- همان ، ص 318
3- نمونه ، ج5، ص 321
4- راهنما ، ج 5 ، ص 228

شرك واداشته: يا خوف از غضب آلهه و بيم از سلطنتى بوده كه براى آن آلهه نسبت به حوادث زمينى قائل بوده يا اميد به بركت و سعادتى بوده كه براى بت هاى خود مى پنداشته اند.(1)

2. ابراهيم(علیه السلام) خواسته است با جمله و قد هدين با خود هدايت استدلال كند و همين هدايت او دليل بر اين است كه اوست پروردگار من و پروردگارى غير از او نيست؛ زيرا هدايت بندگان به سوى خود يكى از شئون تدبير پروردگارى است، پس تنها كسى مى تواند هدايت كند كه خود پروردگار باشد.(2)

3. در آيه 81 استدلال ديگرى را از ابراهيم(علیه السلام) نقل مى كند كه به جمعيت بت پرست مى گويد چگونه ممكن است من از بت ها بترسم و در برابر تهديدهاى شما به خود وحشت راه دهم با اين كه هيچ گونه دستور و دليلى به شما در باره پرستش بت ها نازل نكرده است: ما لم ينزل عليكم سلطانا .(3)

4. مشركان مى پنداشتند امنيت آنان با پرستش بت ها و ديگر معبودها تأمين مى گردد: فأى الفريقين أحق بالأمن .(4)

5. در آيه 81 و 82 حضرت ابراهيم سؤالى را مطرح مى كند و به خاطر اين كه جوابش بسيار روشن است پاسخ آن را خود بيان مى كند كه چه كسانى در امن و امان هستند.

6. آيه مورد بحث متضمن تأكيدى است قوى براى اين كه مشتمل است بر اسنادهاى متعددى كه تمام آن در جمله هاى اسميه است: يكى اسنادى است كه در جمله اسميه لهم الامن است و يكى

اسنادى است كه در جمله اسميه أولئك لهم الامن است. نتيجه اين تأكيدهاى پى در پى اين است كه نبايد به هيچ وجه در اختصاص «امن» و «اهتداء» به مؤمنينى كه چراغ ايمان را در پس پرده ظلم قرار ندادند شك و ترديد نمود، از اين رو آيه شريفه دلالت مى كند بر اين كه «امن» و «اهتداء» از خواص و آثار ايمان است، البته به شرطى كه ايمان به ظلم پوشيده نگردد. چون كلمه «لبس» كه در آيه است به معناى ستر است همچنان كه راغب هم در مفردات خود گفته اصل ماده «لبس» به فتح لام به معناى ستر است

ص: 28


1- . الميزان، ج 7، ص 300.
2- . همان، ص 302.
3- . همان، ص 318.
4- . راهنما، ج 5، ص 225.

و اين تعبير كنايه ايست كه حقيقت ديگرى را به ما مى فهماند و آن اين است كه ظلم اصل ايمان را باطل نمى كند چون ايمان جزو فطرت انسانى و غيرقابل بطلان است، بلكه تنها باعث مى شود كه مستور شده و اثرش فاسر گشته نتواند اثر صحيح خود را بروز دهد.(1)

7. اطلاقى كه كلمه «بظلم» در آيه شريفه دارد اطلاقى است كه بر حسب اختلاف مراتب ايمان مختلف مى شود و چون مقام آيه مورد بحث مقام محاجه با مشركين است قهرا اين اطلاق تنها منطبق با ظلم مشركين يعنى شرك آنان مى شود چنان كه اطلاق كلمه «الامن» هم كه از ايمان در آيه ناشى مى شود تنها منطبق با امنيت از عذاب مخلد و شقاوت مؤبد مى گردد، البته اين قرينه مقام است كه مطلقات آيه را منطبق با خصوصيات مورد مى كند وگرنه اگر از خصوصيات مورد صرف نظر كنيم، آيه شريفه از جهت بيان آيه اى مستقل خواهد بود و به طور كلى افاده مى كند كه امنيت و اهتداء تنها و تنها مترتب بر ايمان مى شود كه صاحبش از جميع انحاى ظلم بركنار باشد. بنا بر اين آيه مورد بحث، ابراهيم(علیه السلام) از مصاديق آيه يرفع الله الذين ءامنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات (مجادله، 11) معرفى مى كند.(2)

8. كلمه «لبس» به معناى پوشاندن است. بنا بر اين ايمان چون فطرى است نابودشدنى نيست، بلكه غبارهايى آن را مى پوشاند.(3)

9. مقامات معنوى، درجات و مراتب گوناگونى دارد: نرفع درجات من نشاء . گزينش صيغه جمع «درجات» به جاى «درجة» مى تواند اشاره به تعدد درجات و مراتب گوناگون آن باشد.(4)

ص: 29


1- . الميزان، ج 7، ص 311.
2- . همان، ص 314.
3- . نور، ج 3، ص 301.
4- . راهنما، ج 5، ص 230.

آیه 84-90

اشاره

وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85) وَ إِسْمَاعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (87)ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (88) أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ (89) أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ (90)

ترجمه

و اسحاق و يعقوب را به او [ \ ابراهيم] بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم؛ و از فرزندان او، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم)؛ اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * و (همچنين) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را؛ همه از صالحان بودند. * و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را؛ و همه را بر جهانيان برترى داديم. * و از پدران و فرزندان و برادران آن ها (افرادى را برترى داديم) و برگزيديم و به راه راست، هدايت نموديم. * اين، هدايت خداست؛ كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمايى مى كند. و اگر آن ها مشرك شوند، اعمال (نيكى) كه انجام داده اند، نابود مى گردد (و نتيجه اى از آن نمى گيرند). * آن ها كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوّت به آنان داديم؛ و اگر (به فرض) نسبت به آن كفر ورزند، (آيين حق زمين نمى ماند؛ زيرا) كسان ديگرى را نگاهبان آن مى سازيم كه نسبت به آن، كافر نيستند. * آن ها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده؛ پس به هدايت آنان اقتدا كن؛ (و) بگو: «در برابر اين (رسالت و تبليغ)، پاداشى از شما نمى طلبم؛ اين (رسالت)، چيزى جز يك يادآورى براى جهانيان نيست. (اين وظيفه من است.)»

ص: 30

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حضرت نوح و حضرت ابراهيم و فرزندان ابراهيم مشمول لطف خاص خداوند و برترى آنان بر مردم، پيامبران مشمول هدايت خاص الهى، شرك عامل حبط اعمال، پيامبران داراى كتاب و حكم و نبوت، تهديد خداوند نسبت به تبهكاران، لزوم تأسّى و اقتدا به هدايت پيامبران و عدم درخواست مزد از ناحيه مردم.

ب. اگر در اينجا اشاره به فرزند ديگر ابراهيم، اسماعيل نشده است بلكه در لا به لاى بحث آمده، شايد به خاطر آن است كه تولد اسحاق از مادر عقيمى همچون ساره آن هم در سن پيرى موضوع بسيار

عجيب و موهبتى غير منتظره بود، پس براى بيان اين كه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا در پرتو فكر و عمل صالح مشمول هدايت الهى بودند مى فرمايد: هر يك از آن ها را هدايت كرديم: كلاً هدينا و براى اين كه تصور نشود پيش از آن پرچمداران توحيد نبودند مى فرمايد: پيش از اين نوح را هدايت كرديم.(1)

ج. ضميرى كه در كلمه «ذريته» است بر حسب ظاهر به نوح بر مى گردد چون لفظ نوح در آيه شريفه نزديك ترين كلمه ايست كه ممكن است ضمير به آن عايد شود و لفظ ابراهيم از آن دور است، علاوه بر اين بعضى از انبياى نامبرده در آيه مانند لوط و الياس(عليهماالسلام) به طورى كه گفته اند ذريه ابراهيم نيستند، پس ناگزير بايد گفت مرجع ضمير همان نوح است.(2)

د. غالب مفسران ضمير در «ذريته» را به ابراهيم باز گردانيده اند نه حضرت نوح؛ زيرا بحث آيه در باره مواهب خدا نسبت به ابراهيم مى باشد، به علاوه از روايات متعددى نيز چنين استفاده مى شود و جهت اين كه برخى ضمير را به نوح برگردانده اند ذكر نام يونس و لوط در آيات بعدى است كه در مورد يونس اتفاق نظر نيست كه از فرزندان ابراهيم(علیه السلام) باشد؛ بعضى او را از دودمان ابراهيم دانسته اند و برخى او را از نسل بنى اسرائيل و حضرت لوط هم يا برادرزاده يا خواهرزاده ابراهيم است.(3)

ص: 31


1- . نمونه، ج 5، ص 324.
2- . الميزان، ج 7، ص 374.
3- . همان، ص 325؛ نور، ج 3، ص 303.

ه - . صراطى كه انبيا(عليهم السلام) بدان هدايت شده اند صراطى است كه در هيچ جهتى از جهات و در هيچ حالى از احوال مختلف نمى شود چون پايه و اساس آن بر فطرت است.(1)

و. راغب در مفردات مى گويد: جبيت الماء فى الحوض به معناى اين است كه من آب را در حوض جمع كردم و به همين مناسبت حوض را كه مجمع آب است «جابيه» مى نامند و جمع جابيه «جواب» است كه در قرآن كريم در جمله و جفان كالجواب به كار رفته است، آنگاه مى گويد: اجتباء به همان معناى جمع كردن است، ليكن نه هر جمع كردنى، بلكه ورچيدن و انتخاب كردن و جمله فاجتباه ربه به اين معناست.

از سياق آيات مورد بحث هم به دست مى آيد كه همان معناى اصلى لغت مورد عنايت است؛ گويى فرموده است: ما سلسله جليله انبيا(عليهم السلام) را كه در طول تاريخ بشريت متفرق بوده هر يك در زمانى مى زيستند يك جا جمع نموديم و يك جا و به يك عنايت همه را به سوى صراط مستقيم هدايت كرديم.(2)

ز. در آيه أولئك الذين ءاتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة بعد از آن كه نام انبيا را ذكر كرد به سه امتياز مهم آن ها اشاره مى كند كه به آن ها كتاب و حكم و نبوت را عنايت كرديم.

ح. منظور از آيه فوق اين است كه همه پيامبران نامبرده در آيات سابق، داراى كتاب آسمانى بودند، بلكه چون سخن از مجموع آن ها در ميان است، كتاب به مجموع نسبت داده شده است.(3)

ط . در اين كه منظور از «حكم» چيست سه احتمال وجود دارد: 1. عقل و فهم. 2. مقام داورى. 3. حكومت و زمامدارى. اين سه معنا به ترتيب در سوره لقمان آيه 12، سوره ص آيه 22 و در سوره كهف آيه 26 بيان شده است و جمع بين هر سه معنا در آيه شريفه مانعى ندارد.

ى. آيه اولئك الذين هدى اللّه فبهداهم اقتده تأكيد مى كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است، اگر چه از نظر ويژگى ها به تناسب نيازمندى هاى مختلف هر زمان تفاوت هاى قابل ملاحظه اى داشته اند.(4)

ص: 32


1- . الميزان، ج 7، ص 383.
2- . الميزان، ج 7، ص 379 - 380.
3- . نمونه، ج 5، ص 333.
4- . همان، ص 335؛ نور، ج 3، ص 307.

ك. مقصود از «كتاب» در هر جاى قرآن كريم كه به انبيا(عليهم السلام) نسبت داده شده، صحفى است كه شرايع دينى در آن نوشته شده است و انبيا(عليهم السلام) با آن شرايع در بين مردم و در موارد اختلافات آنان حكم مى كرده اند مانند آيه كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه .(1)

ل. حكم در آيه شريفه به معناى قضاوت است همچنان كه ظاهر عده اى ديگر از آيات كريمه قرآن هم همين معناست؛ مانند آيات: و أنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه (بقره، 213)، انا انزلنا التورات فيها هدى و نور يحكم بها النبييون الذين أسلموا ( مائده، 44 ) ، لتحكم بين الناس بما اريك الله ( نساء، 105 ) ، و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث ( انبياء،78 ) و يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله .(2)

م. راغب در مفردات خود مى گويد: لفظ «حكم» در اصل به معناى منع به منظور اصلاح است و به همين جهت لگام حيوان را حكمة الدابه (به فتح حاء و كاف) ناميده و مى گويند: «حكمت الدابة بالحكمة»؛ يعنى حيوان را به وسيله حكمه (دهنه) منع كردم. اما موارد استعمال آن بايد دانست كه وقتى اين كلمه به خداى تعالى نسبت داده مى شود اگر در مسئله تكوين و خلقت باشد معناى قضاى وجودى را

كه ايجاد و آفرينش باشد مى دهد كه مساوق با وجود حقيقى و واقعيت خارجى به مراتب آن است مانند آيات: و الله يحكم لا معقب لحكمه ( رعد، 41 ) و و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (بقره، 117) و به اعتبارى مى توان آيه قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد ( مؤمن، 48) را از اين باب گرفت.

و اگر در تشريع باشد معناى قانون گذارى و حكم مولوى را مى دهد و آيات و عندهم التورة فيها حكم الله ( مائده، 43) و و من أحسن من الله حكما ( مائده، 50) به اين معناست.

و وقتى همين لفظ به انبيا(عليهم السلام) نسبت داده شود معناى قضا را كه يكى از منصب هاى الهى است و خداوند انبياى خود را به آن منصب تشريف و اكرام كرده افاده مى كند و در اين باره فرموده است: فاحكم بينهم بما أنزل الله و لا تتبع أهواءهم عما جاءك من الحق ( مائده، 48).

ص: 33


1- . بقره، 213؛ الميزان، ج 7، ص 385.
2- . ص، 26؛ همان، ص 387.

معناى ديگرى براى حكم هست و آن عبارت است از منجز كردن وعده و اجزاى حكم و قانون كه در مورد آيه و ان وعدك الحق و انت خير الحاكمين ( هود، 45) به آن معناست.(1)

ن. مراد از «هؤلاء» اشخاصى است كه دعوت رسول خدا را انكار مى كردند كه قدر متقين ايشان از نظر مورد آيه همان كفّار مكه و كسانى كه خداوند در آيه شريفه انّ الذين كفروا سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون ( بقره، 6) به ايشان اشاره مى كند.

س. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اقوال مفسرين درباره كلمه «قوما» مختلف است. بعضى گفته اند مراد از اين قوم انبيايى هستند كه در آيات قبل اسمشان برده شده و ايشان هيجده تن هستند يا مطلق انبيايى هستند كه در آيه و من ءابائهم و ذرياتهم و اخوانهم از ايشان به اسم يا صفت نامبرده شده است. اشكال اين قول اين است كه برخلاف ظاهر جمله وليسوا بها بكافرين است زيرا ظاهر سياق اين جمله نفى حال يا استمرار در نفى است و بالاخره كفر موجودين در حال خطاب را نفى مى كند و انبيا(عليهم السلام) در زمان نزول اين آيه موجود نبودند.

بعضى ديگر گفته اند مراد از اين قوم ملائكه هستند. به اين وجه نيز اشكال شده به اين كه لفظ «قوم» را مخصوصا اگر بدون قيد در كلام بيايد نمى توان حمل بر ملائكه كرد زيرا در ادبيات عرب سابقه ندارد كه قوم بر ملائكه اطلاق شده باشد. بعضى ديگر گفته اند مراد از قوم همان كسانى هستند كه در ايام نزول اين سوره در مكه به پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند يا بعد از هجرت وى مهاجرت نموده و در مدينه به وى گرويدند. اشكال اين وجه اين است كه همه اين نامبردگان به ايمان خود باقى نماندند، بلكه عده اى از آنان مرتد شده و به كفر سابق خود برگشتند.

پس هيچ يك از وجوهى كه در تفسير آيه مورد بحث ذكر شد خالى از اشكال نبود، اكنون تفسيرى را كه مختار خود ماست ايراد نموده مى گوييم. سياق قدرت نمايى خود و تسليت خاطر پيغمبر گرامى مى باشد؛ مى خواهد از طرفى بى نيازى خود را از ايمان آنان بيان نموده و از طرفى ديگر پيغمبر محترمش را دلگرم كند تا به خاطر ايمان نياوردن قوم در كار دعوتش سست نگردد.

ص: 34


1- . همان، ص 392 - 394.

مراد از «قوما» مردمى هستند كه تصوّر نمى شود روزى كفر يا شرك در دل آنان رخنه كند، چون خداى تعالى به ايمان ايشان اعتماد كرده و ايشان را موكل بر حفظ دين نموده است و ايشان عبارتند از انبيا و جانشينان ايشان. منظور آيه شريفه اين است كه اى پيامبر اگر كفار اين حقايق را نپذيرند دعوت تو بدون پاسخ نمى ماند.(1)

ع. حرف «ه» در «اقتده»، ضمير نيست، بلكه هاى سكت است و براى وقف به كار مى رود.(2)

نكته ها

1. در آيه (و زكريا و يحيى و عيسى)، عيسى از فرزندان ابراهيم شمرده شده با اين كه مى دانيم تنها از طرف مادر به آن ها مربوط مى شود و اين دليل بر آن است كه سلسله نسب از طرف پدر و مادر به طور يكسان پيش مى رود و به همين دليل نوه هاى پسرى و دخترى هر دو ذريه و فرزندزاده انسان محسوب مى شوند.(3)

2. كثرت پيامبران و هدايت يافتگان در ذريه ابراهيم(علیه السلام) پاداش نيكوكار بودن آن حضرت است: و من ذريته ... و كذلك نجزى المحسنين .(4)

3. تمسك به توحيد و مبارزه با شرك، شرط ورود به جرگه نيكوكاران است: و كذلك نجزى المحسنين . روشن است كه مصداق برتر نيكوكاران در اين آيه، ابراهيم خليل(علیه السلام) است و طبيعى است كه موصوف شدن آن حضرت به اين وصف بايد در تناسب و ارتباط با آيات پيشين باشد، و چون آيات گذشته عموما در باره توحيد ابراهيم(علیه السلام) و تلاش آن حضرت براى مبارزه با شرك بود، شايد بتوان گفت كه اين ويژگى از مقومات نيكوكار بودن است.(5)

4. نكته مهمى كه از اين آيات استفاده مى شود اهميت فرزندان صالح است كه معرّف شخصيت

انسان است كه در اين آيات نام 16 نفر از انبيا كه از ذريه ابراهيم هستند بيان شده است.

ص: 35


1- . همان، ص 395 و 400.
2- . نور، ج 3، ص 306.
3- . نمونه، ج 5، ص 327؛ الميزان، ج 7، ص 375؛ نور، ج 3، ص 303.
4- . راهنما، ج 5، ص 233.
5- . همان، ص 234.

5. يكى از خصوصيات هدايت الهى اين است كه ضلالت در آن راه نداشته و هيچ وقت سالك را به ضلالت نمى كشاند و خصوصيت ديگر آن اين است كه وقتى براى انسان باقى مى ماند كه شكرش به جا آورده شود وگرنه از چنگ انسان مى رود و آدمى دچار ضلالت مى گردد.(1)

6. عبوديت به درگاه خداوند، زمينه و شرط راهيابى به صراط مستقيم است: ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده .(2)

7. كتاب در اصطلاح قرآن كريم بر سه معناست:

الف. كتاب هايى است كه مشتمل بر شرايع دين بوده و بر انبيا(عليهم السلام) نازل مى شده است: و انزل معهم الكتاب بالحقّ . (بقره، 213)

ب. كتاب هايى است كه اعمال بندگان را از نيكى و بدى ضبط مى كند: كلّ انسان ألزمناه طائره فى عنقه ( اسراء، 13) يا كتابى كه اعمال امت ها را ضبط مى كند مانند و ترى كل أمة جاثية كل امر تدعى الى كتابها .(3)

ج. كتاب هايى است كه جزئيات نظام عالم و حوادث واقعه در آن را ضبط مى كند: و عندنا كتاب حفيظ . (ق، 4)

8. پيامبران داراى حق حكومت و قضاوت در ميان مردم هستند: أولئك الذين ءاتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة . از جمله معانى مذكور براى واژه «حكم» قضاوت و همچنين حكومت است، لازم به ذكر است اين دو معنا در طول يكديگر و با هم مقاربند.(4)

9. خداوند در هر زمان مردمانى را براى حمايت و حراست از آرمان پيامبران گماشته است: فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين .(5)

10. همه پيامبران الهى در طول تاريخ داراى اصول و اهداف و آرمان هاى مشترك بوده اند: أولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده . موظف شدن پيامبر(صلی الله علیه و آله) به اقتداى به انبياى گذشته،

ص: 36


1- . الميزان، ج 7 ص 385.
2- . راهنما، ج 5، ص 241.
3- . جاثيه، 28؛ الميزان، ج 7، ص 388.
4- . راهنما، ج 5، ص 243.
5- . همان، ص 244.

گوياى وحدت و يكسانى در اصول و اركان دعوت آن هاست؛ زيرا اقتدا به چند راهنماى متضاد ممكن نيست.(1)

11. مبلغان دين نبايد هيچ چشمداشت و انتظار پاداشى از مردم داشته باشند: قل لا أسئلكم عليه أجرا .(2)

آیه 91-96

اشاره

وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَ هُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91) وَ هذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (92) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94) إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95) فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96)

ترجمه

آن ها خدا را درست نشناختند كه گفتند: «خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى، نفرستاده است.» بگو: «چه كسى كتابى را كه موسى آورد، نازل كرد؟! كتابى كه براى مردم، نور و هدايت بود؛ (اما شما) آن را به صورت پراكنده قرار مى دهيد؛ قسمتى را آشكار، و قسمت زيادى را پنهان مى داريد؛ و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان، از آن باخبر نبودند.» بگو: «خدا!» سپس آن ها را در گفت و گوهاى لجاجت آميزشان رها كن، تا بازى كنند. * و اين

ص: 37


1- . همان، ص 246.
2- . همان، ص 247.

كتابى است كه ما آن را نازل كرديم؛ كتابى است پربركت، كه آنچه را پيش از آن آمده، تصديق مى كند؛ (آن را فرستاديم تا مردم را به پاداش هاى الهى، بشارت دهى،) و تا (اهل) ام القرى [ \ مكه] و كسانى را كه گرد آن هستند، بترسانى. (يقين بدان) آن ها كه به آخرت ايمان دارند، به آن ايمان مى آورند؛ و بر نمازهاى خويش، مراقبت مى كنند. * چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى به خدا ببندد، يا بگويد: «بر من، وى فرستاده شده»، در حالى كه به او وحى نشده است، و كسى كه بگويد: «من نيز همانند آنچه خدا نازل كرده است، نازل مى كنم ؟! و اگر

ببينى هنگامى كه (اين) ظالمان در شدايد مرگ فرو رفته اند، و فرشتگان دست ها را گشوده، به آنان مى گويند: «جان خود را خارج سازيد! امروز در برابر دروغ هايى كه به خدا بستيد و نسبت به آيات او تكبّر ورزيديد، مجازات خواركننده اى خواهيد ديد» (به حال آن ها تأسف خواهى خورد)! * و (روز قيامت به آن ها گفته مى شود:) همه شما تنها به سوى ما بازگشت نموديد، همان گونه كه روز اول شما را آفريديم؛ و آنچه را به شما بخشيده بوديم، پشت سر گذارديد؛ و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خود مى پنداشتيد، با شما نمى بينيم. پيوندهاى شما بريده شده است؛ و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصور مى كرديد، از شما دور و گم شده اند. * خداوند، شكافنده دانه و هسته است؛ زنده را از مرده خارج مى سازد و مرده را از زنده بيرون مى آورد؛ اين است خداى شما! پس چگونه از حق منحرف مى شويد؟! * او شكافنده صبح است و شب رامايه آرامش، و خورشيد و ماه را وسيله حساب قرار داده است؛ اين، اندازه گيرى خداوند تواناى داناست.

شأن نزول

آيه 93: آيه شريفه در مورد شخصى به نام عبدالله بن سعد كه از كاتبان وحى بود و سپس خيانت كرد و پيامبر او را طرد كرد و پس از آن ادعا كرد كه من مى توانم همانند آيات قرآن بياورم نازل شده است؛ بعضى گفته اند در باره مسيلمه كذاب نازل شده و از آنجا كه اين داستان مربوط به اواخر عمر پيامبر است و سوره مكى است طرفداران اين شأن نزول گفتند اين آيه همانند چند آيه ديگر از اين سوره در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر اكرم در لا به لاى آيات اين سوره قرار داده شده است.(1)

ص: 38


1- . نمونه، ج 5، ص 348.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم شناخت خداوند، عامل انكار نبوت، پاسخ به منكران نبوت به نزول تورات بر حضرت موسى(علیه السلام) و قرآن بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، افترازنندگان به خداوند ستمكارترين افراد، سختى جان دادن ستمكاران، بازگشت تنها به سوى خداوند در قيامت، انقطاع پيوندها در قيامت و بيان قسمتى از اوصاف خداوند.

ب. مذمت از يهود از اين جهت نيست كه آن ها وحى آسمانى را روى كاغذها نوشته بودند، بلكه از اين جهت است كه آن ها مطالب تورات را روى كاغذهاى پراكنده و مانند آن نوشته بودند كه آنچه را به سود آن ها بود به مردم ديگر نشان دهند و آنچه به زيانشان بود مخفى سازند.(1)

ج. در اين كه آيه 91: و ما قدروا الله حق قدره ... در باره يهود است يا مشركان، دو وجه ذكر

شده ولى از آنجا كه پيامبر در مكه گفت و گويى با يهود نداشته و آنچه بوده در مدينه بوده و از طرفى سوره انعام كه اين آيه جزو آن است، مكى است. بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده و به دستور پيامبر به تناسب خاصّى در وسط اين سوره مكى قرار گرفته؛ مقصود از آيه يهوديان هستند.(2)

د. مردم نمى توانند خداى را آن گونه كه لايق ساحت او است تعظيم كنند؛ چون عقل و وهم ايشان و هيچ حسّى از حواسشان نمى تواند به ذات خداى تعالى احاطه پيدا كند.(3)

ه - . مراد از «علم» در آيه شريفه و علّمتم ما لم تعلموا أنتم و لا ءابائكم ، تعليم چيزى است كه انسان به خودى خود با وسايلى كه مجهز به آن است نمى تواند به آن علم پيدا كند و اين همان حقايقى است كه خداوند به انبياى خود وحى مى كند؛ چه به وسيله كتاب باشد و چه به وسيله غير آن.(4)

ص: 39


1- . نمونه، ج 5، ص 341.
2- . همان، ص 349.
3- . الميزان، ج 7، ص 415.
4- . همان، ص 424.

و. منظور از «أم القرى»، مكه است و وجه تسميه اين نام به خاطر اين است كه اصل و آغاز پيدايش تمام خشكى هاى روى زمين مكه است، بنا بر اين و من حولها تمام مردم روى زمين را شامل مى شود.(1)

ز. مراد از محافظت صلاة، همان خشوع در نماز و تذلّل و تأثّر باطنى از عظمت پروردگار در موقع ايستادن در مقام عبوديت اوست.(2)

ح. و من أظلم ممن افترى على الله كذبا ... ما انزل الله ؛ خداى تعالى در اين آيه سه مورد از موارد ظلم را كه شديدترين مراتب ظلم را داراست و عقل در شناعت و رسوايى آن هيچ ترديدى ندارد برشمرده و به همين جهت آن را به صورت سؤال ذكر كرده است. غرض از ايراد آن هم به صورت سؤال اين بود كه مطلب را به عقل خود مرتكبين آن واگذار نموده از عقل سليم انصاف بخواهد، گويا خواسته است بفرمايد: اى رسول گرامى من! تو به اين مردم بگو كه مسئله خضوع در برابر حق اختصاص به كسى ندارد، من و شما هر دو طرف ناگزيريم از اين كه در برابر آن خاضع شده از قبول آن استكبار نكنيم و با ارتكاب عملى كه شديدترين و زشت ترين مراتب ظلم را داراست نسبت به حق تعالى استكبار نورزيم و آن عمل همانا ظلم بر خود خداى تعالى است، خود انصاف دهيد آيا جايز است كه شما به دروغ بر خداى تعالى افترا بسته براى او شركايى اتخاذ كنيد و همان ها را شفعا بگيريد؟

آيا اگر من از پيش پروردگار عالم رسالت نداشته باشم جايز است كه دعوى نبوت كرده بگويم به من

وحى مى رسد؟ آيا كسى مى تواند بگويد «سأنزل مثل ما أنزل الله» و با گفتن چنين سخنى حكم خدا را مسخره گرفته آيات او را استهزا كند؟ ناگزير هر شنونده اى كه داراى عقل سليم بوده باشد در اين سه سؤال به حق اعتراف مى كند.(3)

ط . لفظ «غمر» در اصل لغت به معناى پوشانيدن و پنهان كردن چيزى است به طورى كه هيچ اثرى از آن آشكار نماند، از اين رو آب بسيار زيادى را كه ته آن پيدا نيست و همچنين جهالت دائمى و نيز گرفتارى و شدتى را كه احاطه به انسان داشته و از هر طرف راه نجات از

ص: 40


1- . نمونه، ج 5، ص 346؛ الميزان، ج 7، ص 430؛ نور، ج 3، ص 309؛ مجمع البيان، ج 4، ص 516 .
2- . الميزان، ج 7، ص 431؛ مجمع البيان، ج 4، ص 517 .
3- . الميزان، ج 7، ص 434.

آن مسدود باشد «غمر» مى گويند و در آيه مورد بحث به همين معناى آخرى است.(1)

ى. جمله باسطوا أيديهم ممكن است به اين معنا باشد كه فرشتگان قبض ارواح با گشودن دست ها آماده قبض روح آن ها مى شوند و ممكن است به معناى دست گشودن براى شروع مجازات آن ها بوده باشد.(2)

ك. امرى كه در جمله اخرجوا أنفسكم است، امرى است تكوينى؛ زيرا به شهادت آيه و انه هو أمات و أحيى ( نجم، 44) مرگ انسان مانند زندگى اش در اختيار خود او نيست تا صحيح باشد به امر تشريعى مأمور بيرون كردن جان خود شود، پس امر به اين كه «جان خود را بيرون كن» امر تكوينى است كه ملائكه يكى از اسباب آن است.(3)

ل. تعبير أخرجوا أنفسكم در حقيقت يك نوع تحقير از ناحيه فرشتگان قبض ارواح نسبت به ظالمان است وگرنه دادن روح و جان كار خود ظالمان نيست، بلكه كار آن فرشتگان است.(4)

م. گرچه افترا بر خداى تعالى دعوت دروغى نبوت را هم شامل مى شود، اما در اينجا مقصود از آن همان شرك به خداى سبحان است.(5)

ن. مراد از «اليوم»، روز فرا رسيدن مرگ است كه در آن روز با عذاب دردناكى جزا داده مى شوند.(6)

س. مشركان و بت پرستان عرب روى سه چيز تكيه داشتند: قبيله و عشيره اى كه به آن وابسته بودند، اموال و ثروت هايى كه براى خود گرد آورده بودند و بت هايى كه آن ها را شريك خدا در تعيين سرنوشت انسان و شفيع در پيشگاه او مى پنداشتند. در هر يك از سه جمله فوق الذكر، به يكى از سه

موضوع اشاره شده كه چگونه به هنگام مرگ، همه آن ها با انسان وداع مى گويند و او را تك و تنها به خود وامى گذارند.(7)

ع. مراد از «شفعاء» خدايانى هستند كه مشركين آن ها را در مقابل خدا معبود خود

ص: 41


1- . همان، ص 437.
2- . نمونه، ج 5، ص 350؛ الميزان، ج 7، ص 437.
3- . الميزان، ج 7، ص 438.
4- . نمونه، ج 5، ص 350.
5- . الميزان، ج 7، ص 435.
6- . همان، ص 438.
7- . نمونه، ج 5، ص 352.

مى گرفتند و آن ها را مى پرستيدند تا شايد در نزد خدا شفاعتشان كنند و از اين راه شركاى خدا در آفرينش شمرده شدند.(1)

ف. مراد از «اوّل مرّة»، خلقت انسان در بطون مادرشان است.(2)

ص. در آيه شريفه ان الله فالق الحب و النوى ، «فلق» به معناى شكافتن است. پس از آن كه در آيه قبلى استقلال اسباب را در تأثير، نفى نموده و شفيع بودن ارباب هايى كه به غير خدا اتخاذ كرده آن ها را شركاى خدا دانستند ابطال نمود، اينك در اين آيه كلام را منصرف به بيان اين جهت كرد كه اين ارباب و هر چيز ديگرى كه انسان را از توجه به پروردگار خود باز مى دارد همه مخلوقات خدا و تحت تدبير اويند.(3)

ق. براى اين كه تصوّر نشود شكافتن صبح دليل اين است كه تاريكى و ظلمت شب چيز نامطلوب يا مجازات و سلب نعمت است، بلافاصله مى فرمايد: خداوند شب را مايه آرامش قرار داد؛ و جعل الليل سكنا .(4)

ر. «حسبان» مصدر از ماده حساب كردن و در اين جا ممكن است منظور اين باشد كه گردش منظم و سير مرتب اين دو كره آسمانى موجب مى شود كه شما بتوانيد برنامه هاى مختلف زندگى خود را تحت نظام و حساب در آوريد.(5)

نكته ها

1. جمله و ما قدروا الله در حقيقت اشاره به اين نكته است كه هر كس درست خدا را بشناسد نمى تواند انكار كند كه از طرف او رهبران همراه با كتب آسمانى براى بشر فرستاده شده زيرا حكمت او ايجاب مى كند كه اولاً انسانى را براى هدفى كه آفريده شده (هدف تكامل) در مسير پر پيچ و خمى كه در پيش دارد كمك كند و رسيدن به اين هدف بدون راهنما و قانون ممكن نيست.(6)

ص: 42


1- . الميزان، ج 7، ص 439.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 521.
3- . الميزان، ج 7، ص 441.
4- . نمونه، ج 5، ص 359.
5- . نمونه، ج 5، ص 361.
6- . همان، ص 341.

2. گفتار يهود زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله) مبنى بر نازل نشدن وحى بر بشر، در تناقض با عقيده آنان در مورد

نبوت موسى(علیه السلام) و نزول وحى بر آن حضرت بود: إذ قالوا ما أنزل الله على بشر من شىء قل من أنزل الكتاب الذى جاء به موسى .(1)

3. نزول قرآن گواه ديگرى بر بطلان ادعاى عدم نزول وحى بر بشر است: ما أنزل الله على بشر ... من أنزل الكتاب الذى جاء به موسى ... و هذا كتاب .(2)

4. ايمان به آخرت، از عوامل مراقبت بر نماز است.(3)

5. در تبليغ بايد از «ام القرى» و مراكز مهم شروع كرد و سپس به اطراف پرداخت.(4)

6. از اين آيه شريفه استفاده مى شود اسلام يك آيين جهانى است چنان كه در آيات ديگر مى فرمايد: لانذركم به و من بلغ ( انعام، 19)، ان هو الاّ ذكرى للعالمين ( انعام، 90) و و قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا . (اعراف، 158)

7. دشمن حقّ ، يا حقّ را پايين مى آورد يا خود را بالا مى برد. ابتدا مى گويد: قرآن افسانه است، اگر موفق نشد مى گويد من هم مى توانم مثل قرآن حرف هاى جالب بزنم سأنزل مثل ما أنزل الله و در جاى ديگر مى خوانيم: لو نشاء لقلنا مثل هذا .(5)

8. مجازات اخروى ستمكاران بزرگ از نخستين لحظات احتضار و مرگ آغاز خواهد شد: لو ترى إذ الظالمون فى غمرات الموت .(6)

9. ظالمان نمى توانند خود را از مهلكه مردن و عذاب خواركننده پس از آن رهايى بخشند: و الملائكة باسطوا أيديهم أخرجوا أنفسكم اليوم تجزون عذاب الهون . جمله اخرجوا انفسكم خطاب ملائكه به ظالمان است، كه اگر مى توانيد خود را از اين مهلكه نجات بخشيد. اين سخن ملائكه از سر استهزا و بيان عجز ظالمان است.(7)

10. آدمى با مرگ هر آنچه را خداوند در دنيا به او ارزانى داشته بود، رها مى سازد:

ص: 43


1- . راهنما، ج 5، ص 250.
2- . همان، ص 255.
3- . نور، ج 3، ص 309.
4- . نور، ج 3، ص 309.
5- . انفال، 31؛ نور، ج 3، ص 311.
6- . راهنما، ج 5، ص 258.
7- . همان، ص 259.

و تركتم ما خولنكم وراء ظهوركم. «تخويل» به معناى اعطا و تمليك است و مراد از «خولناكم» نعمت هايى است كه خداوند در دنيا به آدمى ارزانى فرموده است.(1)

11. آيه شريفه 94 گرچه در باره مشركان عرب نازل شده، ولى مسلما اختصاص به آن ها ندارد؛ در قيامت همه پيوندها منقطع خواهد شد.(2)

12. انسان وقتى با فرا رسيدن مرگ جانش از كالبدش جدا شد، ارتباطش با تمامى علل و اسباب مادى قطع مى شود؛ چون همه ارتباط آن ها با بدن انسان بود، وقتى بدنى نماند قهرا آن ارتباطها نيز از بين خواهد رفت و آن وقت است كه به عيان مى بيند آن استقلالى كه در دنيا براى علل و اسباب مادى قائل بود خيالى باطل بوده و با بصيرت تمام مى فهمد كه تدبير امر او در آغاز و فرجام به دست پروردگارش بوده و جز او رب ديگرى نداشته و مؤثر ديگرى در امورش نبوده است.(3)

13. يكى از مصاديق آيه يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى به گفته روايات آن است كه گاهى از انسان هاى بى ايمان، افراد مؤمن پديد مى آيد و از انسان هاى با ايمان، گاهى فرزندان كافر به وجود مى آيد.(4)

14. كاشتن دانه و هسته، كار انسان است، ولى شكافتن و روياندن كار خداست.(5)

15. در آيه شريفه 95 و 96 اشاره به شش نعمت زمينى و آسمانى شده كه نمونه اى از شگفتى هاى خلقت را بيان مى كند: الف) خداوند شكافنده دانه و هسته است. ب و ج) مرده را از زنده خارج مى سازد و زنده را از مرده. د) شكافنده صبح از ظلمت شب.

ه -) قرار دادن شب را به عنوان آرامش. و) خورشيد و ماه را وسيله حساب در زندگى شما قرار داد.

16. برنامه هاى جارى جهان هستى، نمودى از قدرت مطلقه و دانش گسترده خداوند است: فالق الإصباح ... ذلك تقدير العزيز العليم .(6)

ص: 44


1- . همان، ص 263.
2- . نمونه، ج 5، ص 353.
3- . الميزان، ج 7، 440.
4- . نور، ج 3، ص 313.
5- . همان.
6- . راهنما، ج 5، ص 267.

17. قدرت و علم شرط لازم براى برنامه ريزى و موفقيت در اجراى آن است: ذلك تقدير العزيز العليم .(1)

آیه 97-99

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)

ترجمه

او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكى هاى خشكى و دريا، به وسيله آن ها راه يابيد. ما نشانه ها (ى خود) را براى كسانى كه مى دانند، (و اهل فكر و انديشه اند) بيان داشتيم. * او كسى است كه شما را از يك نَفس آفريد. (و شما دو گروه هستيد:) بعضى پايدار (از نظر ايمان يا خلقت كامل)، و بعضى ناپايدار؛ ما آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند، تشريح نموديم. * او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد و به وسيله آن، گياهان گوناگون رويانديم؛ و از آن، ساقه ها و شاخه هاى سبز، خارج ساختيم؛ و از آن ها دانه هاى متراكم، و از شكوفه نخل، شكوفه هايى با رشته هاى باريك بيرون فرستاديم؛ و باغ هايى از انواع انگور و زيتون و انار، (گاه) شبيه به يكديگر، و (گاه) بى شباهت! هنگامى كه ميوه مى دهد، به ميوه آنو طرز رسيدنش بنگريد كه در آن، نشانه هايى (از عظمت خدا) براى افراد باايمان است.

ص: 45


1- . همان، ص 268.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرار دادن ستارگان در آسمان براى هدايت يابى در تاريكى ها، خلقت انسان ها از يك انسان و تقسيم بندى انسان ها به دو گروه و نزول باران عامل رويش درختان و گياهان مختلف.

ب. مراد از تفصيل آيات يا تفصيل به حسب تكوين و خلقت است يا تفصيل به حسب بيان لفظى است.(1)

ج. در جمله و هو الّذى أنشأكم من نفس واحدة از خلقت انسان تعبير به «انشاء» شده است و اين كلمه به معناى ايجاد و ابداع آميخته با تربيت و پرورش است؛ يعنى نه تنها خداوند شما را بدون هيچ سابقه آفريد، بلكه تربيت و پرورش شما را نيز بر عهده گرفت.(2)

د. اين كه مى فرمايد از طرف آسمان (يعنى بالا) به خاطر آن است كه تمام منابع آب روى زمين اعمّ

از چشمه ها و نهرها و قنات ها و چاه هاى عميق به آب باران منتهى مى گردد.(3)

ه - . در تفسير نبات كلّ شىء دو احتمال ذكر شده است:

1. منظور از آن انواع و اصناف گياهانى است كه همه با يك آب آبيارى و از يك زمين و يك نوع خاك پرورش مى يابند.

2. منظور از آن، گياهان مورد نياز هر چيزى است؛ يعنى هر يك از پرندگان و چهارپايان و حشرات و حيوانان بهره اى از اين گياهان دارند.(4)

و. «طلع» به معناى خوشه سربسته خرماست كه در غلاف سبزرنگ زيبايى پيچيده شده و پس از شكافته شدن از وسط آن رشته هاى باريكى بيرون مى آيد و همان ها بعدا خوشه هاى خرما را تشكيل مى دهند و «قنوان» جمع «قنو» اشاره به همين رشته هاى باريك و لطيف است.

ز. «دانية» ممكن است اشاره به نزديكى رشته هاى خرما به يكديگر بوده باشد يا به متمايل شدن آن ها به طرف پايين به خاطر سنگين بار شدن است.(5)

ص: 46


1- . الميزان، ج 7، ص 442.
2- . نمونه، ج 5، ص 366.
3- . همان، ص 369.
4- . همان.
5- . همان، ص 371.

ح. مراد از «نفس واحدة»، حضرت آدم(علیه السلام) است كه نسل بشر حاضر با همه انتشار و كثرتى كه دارد منتهى به ايشان مى شود.(1)

ط . در اين كه منظور از «مستقر» و «مستودع» چيست وجوهى ذكر شده از جمله:

مراد از «مستقر» آن افرادى است كه دوران سير در اصلاب را طى كرده و متولد شده و در زمين كه قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته است و مراد از «مستودع» آن افرادى است كه هنوز سير در اصلاب را تمام نكرده و به دنيا نيامده و بعدا متولد خواهند شد. ديگر اين كه «مستقر» اشاره به روح انسان است كه موضوعى پايدار است و «مستودع» اشاره به جسم انسان است كه ناپايدار و فانى است.

در برخى از روايات «مستقر» اشاره به انسان هايى است كه داراى ايمان پايدارند و «مستودع» اشاره به ايمان ناپايدار است.(2)

ى. «سماء» به معناى جهت علو است. بنا بر اين هر چيزى در فوق انسان قرار گرفته باشد و بر سر آدمى سايه افكنده باشد «سماء» ناميده مى شود.(3)

نكته ها

1. خداوند براى سفرهاى دريايى و صحرايى كه در عمر انسان ها به ندرت پيش مى آيد، راهنما قرار داده است. آيا مى توان پذيرفت كه براى حركت دائمى انسان ها در مسير حقّ ، راهنما قرار نداده باشد و اين بيانگر لزوم رسالت و امامت براى هدايت بشر مى باشد.(4)

2. خداوند در اداره امور عالم طبيعت و چرخش حيات آن، از طريق اسباب عمل مى كند: أنزل من السماء ماء فأخرجنا به نبات كل شىء . حرف جرّ در «به» معناى وسيله و ابزار دارد؛ يعنى ما به وسيله آب روييدنى ها را از دانه و هسته بيرون مى آوريم.(5)

3. نكته اين كه قرآن كريم بر روى ميوه ها اصرار دارد، به خاطر اهميت خاصّى است كه

ص: 47


1- . الميزان، ج 7، ص 443.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 444.
4- . نور، ج 3، ص 315.
5- . راهنما، ج 5، ص 273.

قرآن براى ميوه قائل شده است روشن مى شود؛ زيرا پيدايش ميوه ها درست همانند تولّد فرزند در جهان حيوانات است كه از لقاى دو جنس نر و ماده به وجود مى آيد.(1)

4. تحصيل ايمان از راه مطالعه در طبيعت نشانه علم و فهم است: الأيات لقوم يعلمون ... لقوم يفقهون ... لقوم يؤمنون . در دو آيه گذشته علم و فهم به عنوان شرط بهره مندى از آيات طبيعت ذكر گرديده و در اين آيه ايمان ذكر شده است.(2)

آیه 100-107

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ (100) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (101) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (102)لاَ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103) قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (104) وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105) اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106) وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا وَ مَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ مَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (107)

ترجمه

آنان براى خدا همتايانى از جنّ قرار دادند، در حالى كه خداوند همه آن ها را آفريده است؛ و براى خدا،

به دورغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند؛ منزّه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مى كنند!* او پديد آورنده آسمان ها و زمين است؛ چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد؟! حال آن كه همسرى نداشته، و همه چيز را آفريده؛ و او به همه چيز داناست. * (آرى،) اين است خداوند، پروردگار شما! هيچ معبودى جز او نيست؛ آفريدگار همه چيز است؛ او را بپرستيد. و او نگهبان و مدبر همه موجودات است. * چشم ها او را نمى بينند؛ ولى او همه چشم ها را مى بيند و او بخشنده (انواع نعمت ها، و باخبر از دقايق

ص: 48


1- . نمونه، ج 5، ص 372.
2- . راهنما، ج 5، ص 274.

موجودات،) و آگاه (از همه چيز) است. * دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ كسى كه (به وسيله آن، حق را) ببيند، به سودِ خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد، به زيان خودش مى باشد؛ و من نگاهبان شما نيستم (و شما را بر قبول ايمان مجبور نمى كنم). * و اين چنين آيات (خود) را تشريح مى كنيم؛ بگذار آن ها بگويند: «تو درس خوانده اى (و آن ها را از ديگرى آموخته اى)»! مى خواهيم آن را براى كسانى كه آماده درك حقايقند، روشن سازيم. * از آنچه كه از سوى پروردگارت بر تو وحى شده، پيروى كن؛ هيچ معبودى جز او نيست و از مشركان، روى بگردان. * اگر خدا مى خواست، (همه به اجبار ايمان مى آوردند، و) هيچ يك مشرك نمى شدند؛ و ما تو را مسئول (اعمال) آن ها قرار نداده ايم؛ و وظيفه ندارى آن ها را (به ايمان) مجبور سازى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شريك قرار دادن جن براى خداوند، منزه بودن خداوند از داشتن شريك و فرزند و همسر، خداوند متعال، آفريدگار تمام نظام هستى، لزوم پرستش خداوند، محال بودن رؤيت حسى خداوند، قرآن كريم عامل بصيرت انسان، تبيين قرآن براى افراد مستعد و آماده درك، لزوم تبعيت از وحى الهى و اعراض از مشركان، عدم اجبار بر ايمان آوردن و عدم مسئوليت پيامبر نسبت به تبهكاران بعد از ابلاغ رسالت.

ب. در اين آيات (100 - 103) به گوشه اى از عقايد نادرست و باطل مشركان اشاره شده و بعد پاسخ منطقى به آن ها داده شده است.

ج. در اين كه منظور از «جنّ » چيست دو احتمال وجود دارد:

1. منظور از «جنّ »، معناى لغوى آن يعنى موجودات ناپيدا و پوشيده از حسّ انسان است.

2. منظور خصوص طايفه جنّ است كه در قرآن كرارا در باره آن ها سخن گفته شده است.(1)

د. «خرقوا» از ماده «خرق» در اصل به معناى پاره كردن چيزى است بدون رويه و حساب، درست

نقطه مقابل «خلق» كه ايجاد چيزى از روى حساب است. اين دو كلمه (خلق و خرق)

ص: 49


1- . نمونه، ج 5، ص 376؛ الميزان، ج 7، ص 446.

گاهى در مطالب ساختگى و دروغين نيز به كار مى رود منتها دروغ هايى كه حساب شده است و با مطالعه ساخته مى شود، (خلق و اختلاق) و دروغ هاى بى حساب، (خرق و اختراق) گفته مى شود.(1)

ه - . در اين كه چه طوايفى براى خداوند پسرانى قائل بودند قرآن نام دو طايفه را در آيات ديگر برده است كه اعتقاد داشتند خداوند فرزند پسرى دارد: يكى مسيحيان كه عقيده داشتند عيسى پسر خداست و ديگر يهود كه عزير را فرزند او مى دانستند، اما در مورد اعتقاد به وجود دختران براى خدا در آيه ديگر اين معنا را روشن ساخته است كه مى فرمايد: و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا .(2)

و. لطيف چند معنا دارد:

1. آن كه عطاى خود را كم و طاعت مردم را بسيار بشمارد. 2. دقيق، رسيدگى پنهانى به امور و باريك بينى. 3 . خالق اشياى ظريق و ناپيدا. 4. اهل مدارا و رفاقت. 5. پاداش دهنده اهل وفا و بخشاينده اهل جفا.(3)

ز. اگر در آيه لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار نسبت ادراك را به چشم ها داده نه به صاحبان چشم، براى اين بوده كه ادارك خداى تعالى از قبيل ادراكات حسّى ما نيست تا ادراك او هم مانند ادراك ما به ظواهر اشيا تعلّق بگيرد. مثلاً ديدن او مانند ديدن چشم ما كه تنها رنگ ها و روشنى ها و دورى و نزديكى و كوچكى و بزرگى و حركت و سكون را مى بيند نيست، بلكه علاوه بر اين باطن هر چيزى را هم مى بيند، پس خداى تعالى چشم ها را و آنچه را كه چشم ها درك مى كنند مى بيند، ليكن چشم ها او را نمى بيند.(4)

ح. «بصائر» جمع «بصيرة» از ماده «بصر» به معناى ديدن است، ولى معمولاً در بينش فكر و عقل به كار برده مى شود و گاهى به تمامى امورى كه باعث درك و فهم مطلب است اطلاق مى گردد. در آيه فوق به معناى دليل و شاهد و گواه آمده است و مجموعه دلايلى را كه در آيات گذشته در زمينه خداشناسى گفته شد در بر مى گيرد و بلكه مجموع قرآن در آن داخل

ص: 50


1- . نمونه، ج 5، ص 377.
2- . زخرف، 19؛ نمونه، ج 5، ص 377.
3- . نور، ج 3، ص 322.
4- . الميزان، ج 7، ص 449.

است، سپس براى اين كه روشن سازد اين دلايل براى روشن ساختن حقايق كافى است مى فرمايد: هر كس به وسيله اين دلايل چهره حقيقت را بنگرد به سود خويش گام برداشته و هر كس ننگرد و مانند نابينايان برخورد كند به زيان خود حركت كرده است.(1)

ط . منظور از و أعرض عن المشركين اين است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به سخنان بى اساس و تهمت هاى مشركان اعتنا نكند و در راه خويش ثابت قدم بماند و اين دستور هيچ گونه منافاتى با دستور دعوت آن ها به سوى اسلام يا جهاد در برابر آنان ندارد.(2)

ى. تفاوت «حفيظ » و «وكيل» آن است كه حفيظ به كسى مى گويند كه از شخص يا چيزى مراقبت كرده و او را در زيان و ضرر حفظ مى كند، اما وكيل به كسى گويند كه براى جلب منفعت كسى تلاش و كوشش مى كند.(3)

ك. مراد از جمله و ما أنا عليكم بحفيظ حفظ تكوينى است؛ زيرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ناصح مردم است نه مالك دل هاى آنان.(4)

ل. مشيت خداوند دو گونه است: مشيت تشريعى و مشيت تكوينى؛ خداوند از نظر تشريعى هدايت همه مردم را خواسته است، از اين رو پيامبران و كتب آسمانى را فرستاده است، اما از نظر تكوينى خواسته كه مردم بر اساس اراده و اختيار خود، راه را انتخاب كنند نه آن كه مجبور به پذيرش دين باشند.(5)

م. در آيه 105 براى تأكيد اين موضوع كه تصميم نهايى در انتخاب راه حق و باطل با خود مردم است مى فرمايد: ما آيات و دلايل را در شكل هاى مختلف بيان كرديم، ولى گروهى به مخالفت پرداختند و بدون هيچ دليل گفتند اين درس ها را از ديگران يعنى يهود و نصارى و كتب آن ها فرا گرفته اى: و ليقولوا درست ولى گروهى ديگرى كه عالم و آگاه اند و آمادگى پذيرش دارند آن را مى پذيرند.

ص: 51


1- . نمونه، ج 5، ص 389.
2- . همان، ص 391.
3- . الميزان، ج 7، ص 480؛ همان، ص 392.
4- . الميزان، ج 7، ص 463.
5- . نور، ج 3، ص 326.
نكته ها

1. چون جنيان، مخلوق خدا هستند، شريك او نمى توانند باشند: و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم .(1)

2. خداوند پديد آورنده آسمان و زمين بدون داشتن نمونه و الگويى از قبل: بديع السموات و الارض . «بديع» يعنى خالق و مبدع. معناى بديع بدون خداوند آن است كه او خالق و مخترع عالم است بدون الگو گرفتن از نمونه اى.(2)

3. وجود فرزند براى خدا با توجه به نبودن همسرى براى وى، امرى نامعقول است: أنى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة .(3)

4. هر موجودى جز خدا، مخلوق است و شايسته پرستش نيست: لا إله إلا هو خالق كل شىء فاعبدوه .(4)

5. قرآن و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و برهان هاى ارائه شده از جانب خداوند، پيام آور بينش و آگاهى براى انسان است: قد جاءكم بصائر من ربكم .(5)

6. ذيل آيه شريفه دليل بر صدر آن است چون خداوند لطيف است: لا تدركه الابصار و چون خداوند خبير است: يدرك الابصار .

ص: 52


1- . راهنما، ج 5، ص 276.
2- . همان، ص 277.
3- . همان.
4- . همان، ص 280.
5- . همان، ص 285.

آیه 108-113

اشاره

وَ لاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (108) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَ يُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110) وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111) وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113)

ترجمه

(به معبود) كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد، مبادا آن ها (نيز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند. اين چنين براى هر امّتى عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت همه آنان به سوى پروردگارشان است و آن ها را از آنچه عمل مى كردند، آگاه مى سازد (و پاداش همه آنان به سوى پروردگارشان است؛ و آن ها را از آنچه عمل مى كردند، آگاه مى سازد (و پاداش و كيفر مى دهد). * با نهايت اصرار، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر نشانه اى [ \ معجزه اى] براى آنان بيايد، حتما به آن ايمان مى آورند؛ بگو: «معجزات فقط از سوى خداست (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه اى بياورم)؛

و شما از كجا مى دانيد كه هر گاه معجزه اى بيايد (ايمان مى آورند؟ خير،) ايمان نمى آورند!» * و ما دل ها و چشم هاى آنان را واژگونه مى سازيم؛ (آرى آن ها ايمان نمى آورند) همان گونه كه در آغاز، به آن ايمان نياوردند؛ و آنان را در حال طغيان و سركشى، به خود وا مى گذاريم تا سرگردان شوند. * و (حتى) اگر فرشتگان را بر آن ها نازل مى كرديم، و مردگان با آنان سخن مى گفتند، و همه چيز را در برابر آنان جمع مى نموديم، هرگز ايمان نمى آوردند؛ مگر آن كه خدا بخواهد؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند. * اين چنين در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم؛ آن ها به طور سرّى (و در گوشى) سخنان فريبنده و بى اساس (براى اغفال مردم) به

ص: 53

يكديگر مى گفتند؛ و اگر پروردگارت مى خواست، چنين نمى كردند؛ (و مى توانست جلو آن ها را بگيرد؛ ولى اجبار سودى ندارد.) بنا بر اين، آن ها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار. * نتيجه (وسوسه هاى شيطان و تبليغات شيطان صفتان) اين خواهد شد كه دل هاى منكران قيامت، به آن ها متمايل گردد؛ و به آن راضى شوند؛ و هر گناهى كه بخواهند، انجام دهند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بر ايمان آوردن در صورت آوردن معجزه به دلخواه آنان و عدم ايمان آنان، واگذارى كفار در طغيان و سركشى خويش، لجاجت ورزى كفار در باره معجزات پيامبر مانند نزول فرشتگان و سخن گفتن مردگان با آنان، وجود مخالفان انس و جن در برابر انبيا و تأثير وسوسه هاى شياطين در منكران قيامت.

ب. راغب در مفردات خود در باره كلمه «عدو» مى گويد: عدو به معناى تجاوز و ضد التيام است كه اگر نسبت به قلب ملاحظه شود عداوت و دشمنى را معنا مى دهد و اگر نسبت به راه رفتن ملاحظه شود معناى دويدن را و نسبت به اخلال در عدالت در معامله معناى عدوان و ظلم را مى دهد.(1)

ج. اين آيه يكى از ادب هاى دينى را خاطرنشان مى سازد كه با رعايت آن احترام مقدسات جامعه دينى محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا يا سخريه نمى شود؛ چون اين معنا غريزه انسان است كه از حريم مقدسات خود دفاع نموده با كسانى كه به حريم مقدساتش تجاوز كنند به مقابله برخيزد و چه بسا شدت خشم او را به فحش و ناسزاى به مقدسات آنان وادار سازد.(2)

د. اين كه زينت دادن اعمال نيك و بد هر كس را در نظرش به خدا نسبت داده شده اشاره به خاصيت و اثر عمل است؛ يعنى هنگامى كه انسان كارى را به طور مكرّر انجام دهد، كم كم قبح و

زشتى آن در نظرش از بين مى رود و حتّى به صورت جالبى جلوه گر

ص: 54


1- . الميزان، ج 7، ص 481.
2- . همان.

مى شود و از آنجا كه علت العلل و مسبب الاسباب هر چيز خداست و همه تأثيرات به خدا منتهى مى شود اين گونه آثار در زبان قرآن گاهى به او نسبت داده مى شود.(1)

ه - . مقصود از بودن آيات در نزد خدا، بودن آن در ملك خداست و معنايش اين است كه هيچ كس مالك چيزى از آن آيات نيست مگر به اذن خدا.(2)

و. مراد از «اوّل مرّة» دعوت قبل از نزول اين آيات است كه قهرا آن دعوت بعد از نزول اين آيات دعوت دوم مى شود.(3)

ز. آيه شريفه به بهانه جويى مشركان لجوج اشاره مى كند كه مؤكدا سوگند ياد مى كنند اگر پيامبر معجزه بياورد ايمان مى آورند، آن گاه قرآن به دو حقيقت اشاره مى كند:

1. به آن ها بگو آوردن معجزه كار من نيست در اختيار خداوند است.

2. به مسلمانان ساده خطاب مى كند كه تحت تأثير سخنان مشركان قرار نگيرند و بدانند كه آن ها ابدا ايمان نمى آورند. در آيه بعدى اشاره به سرنوشت شوم آن ها كه در اثر سوء اختيارشان است اشاره مى كند.

ح. آيه 111 نيز لجاجت مشركان را بيان مى كند. در حقيقت اين چند آيه به يك واقعيت اشاره مى كند كه تقاضا كنندگان صدور معجزه صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نيست.

ط . در مرجع ضمير «هم» در جمله ولكن اكثرهم يجهلون دو احتمال وجود دارد: 1. مراد مؤمنانى است كه اصرار داشتند پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خواسته كفّار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند بياورد. 2. مراد كفار درخواست كننده معجزات است.(4)

ى. در آيه 112 اين معنا بيان شده كه وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر منحصر به او نبوده، بلكه در برابر هر پيامبرى مخالفى وجود داشته و كار اين ها اين بوده كه سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر بيان مى كردند، ولى اشتباه نشود اگر خداوند مى خواست مى توانست به اجبار جلوى همه آن ها را بگيرد تا هيچ شيطانى نتواند مخالفت كند،

ص: 55


1- . نمونه، ج 5، ص 394.
2- . الميزان، ج 7، ص 488.
3- . همان، ص 489.
4- . نمونه، ج 5، ص 404.

ليكن خداوند خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل آن ها باز باشد.(1)

ك. «زخرف القول» آن گفتارى است كه امر را بر انسان مشتبه سازد.(2)

ل. مراد از جمله يوحى بعضهم الى بعض آن است كه شيطان هاى جنّى به وسيله وسوسه به شيطان هاى انسى وحى مى كنند و شيطان هاى انسى هم آن وحى را به طور مكر و تسويل پنهانى براى اين كه فريب دهند، به همديگر مى رسانند.(3)

نكته ها

1. لزوم پرهيز از برخوردهاى نادرستى كه سبب تحريك دشمنان عليه دين و اهانت به مقدسات مسلمين گردد: و لا تسبوا الذين ... فيسبوا الله عدوا بغير علم .(4)

2. اين كه در بعضى از آيات قرآن زينت دادن عمل به شيطان نسبت داده شده منافاتى با اين موضوع ندارد كه اعمال به خدا منسوب باشد؛ زيرا شيطان آن ها را وسوسه مى كند و آن ها تسليم مى شوند و سرانجام گرفتار عواقب شوم عمل خود مى گردند؛ يعنى سببيت از ناحيه خداست، امّا ايجاد سبب به وسيله اين افراد و وسوسه هاى شيطانى است. در قرآن در 8 مورد زينت دادن اعمال زشت به شيطان و در 10 مورد به صورت فعل مجهول و در 2 مورد به خداوند نسبت داده شده و با توجه به آنچه بيان شد معناى هر سه مورد روشن مى شود.(5)

3. لذايذ سه قسم است:

الف. يك قسم لذايذى است كه لذيذ بودن و زيبايى آن طبيعى شىء لذيذ است مانند طعم هاى لذيذ كه در انواع غذاهاست؛ اين گونه لذايذ مستند به خلقت و منسوب به خداى سبحان است.

ب. يك قسم لذايذى است فكرى كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مى كند و هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. اين قسم نيز منسوب به خداى سبحان است.

ص: 56


1- . همان، ص 406.
2- . الميزان، ج 7، ص 490؛ نمونه، ج 5، ص 408.
3- . الميزان، ج 7، ص 491.
4- . راهنما، ج 5، ص 292.
5- . نمونه، ج 5، ص 395.

ج. قسم سوم لذايذى است فكرى كه موافق با هوى و مايه بدبختى در دنيا و آخرت است، عبادت را تباه و زندگى طيب را فاسد مى سازد، لذاتى است كه فطرت ساده و سالم مخالف آن است؛ اين گونه لذّات را خداوند به شيطان نسبت داده است مانند آيه لأزيننّ لهم فى الارض و لأغوينّهم أجمعين .(1)

4.

تأثير نداشتن هر نوع معجزه در مشركان، دليل ارائه نشدن معجزات مورد درخواست آنان است: و

ما يشعركم أنها إذا جاءت لايؤمنون ... و لو أننا نزلنا ... ما كانوا ليؤمنوا.(2)

5. جهل مايه لجاجت و مقاومت در برابر حق است: ما كانوا ليؤمنوا ... ولكن اكثرهم يجهلون .(3)

6. و كذلك جعلنا ؛ تمام اعمال انسان ها را از يك نظر مى توان به خداوند نسبت داد؛ زيرا هر كه هر چه دارد از اوست، قدرتش از اوست، اختيار و آزادى اش از اوست، اما مفهوم اين تعبيرات اين نيست كه خداوند عده اى را چنان آفريده كه به دشمنى انبيا برخيزند؛ زيرا اگر چنين بود، مى بايست هيچ گونه مسئوليتى در برابر كار زشت خود نداشته باشند در حالى كه مى دانيم چنين نيست.(4)

7. جلوگيرى نكردن از ستيز دشمنان با پيامبر(صلی الله علیه و آله) از مظاهر ربوبيت الهى و موجب رشد و تربيت است: و لو شاء ربك ما فعلوه .(5)

8. از آيه و لتصغى اليه أفئدة الّذين لا يؤمنون ... استفاده مى شود كه خداوند نه تنها اهل سعادت را در رسيدن به سعادت كمك مى كند، بلكه اهل شقاوت را نيز در رسيدن به كمال شقاوتشان مدد مى نمايد، همچنان كه فرمود: كلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربّك و ما كان عطاء ربّك محظورا .(6)

ص: 57


1- . حجر، 39؛ الميزان، ج 7، ص 483.
2- . راهنما، ج 5، ص 301.
3- . همان، ص 303.
4- . نمونه، ج 5، ص 407.
5- . راهنما، ج 5، ص 306.
6- . اسراء، 20؛ الميزان، ج 7، ص 493.

آیه 114-120

اشاره

أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114) وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117) فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ (118) وَ مَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ مَا حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119) وَ ذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَ بَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ (120)

ترجمه

(با اين حال،) آيا غير خدا را به داورى طلبم ؟! در حالى كه اوست كه اين كتاب آسمانى را، كه همه چيز در آن آمده، به سوى شما فرستاده است؛ و كسانى كه به آن ها كتاب آسمانى داده ايم مى دانند اين

كتاب، به حق از طرف پروردگارت نازل شده؛ بنا بر اين از ترديدكنندگان مباش. * و كلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام رسيد؛ هيچ كس نمى تواند كلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنونده داناست. * اگر از بيشتر كسانى كه در روى زمين هستند اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه مى كنند؛ (زيرا) آن ها تنها از گمان پيروى مى نمايند، و تخمين و حدس (واهى) مى زنند. * پروردگارت به كسانى كه از راه او گمراه گشته اند، آگاه تر است؛ و همچنين به كسانى كه هدايت يافته اند. * از (گوشت) آنچه نام خدا (هنگام سر بريدن) بر آن گفته شده، بخوريد (و از غير آن نخوريد) اگر به آيات او ايمان داريد. * چرا از چيزها [ \ گوشت ها]يى كه نام خدا بر آن ها برده شده نمى خوريد؟! در حالى كه (خداوند) آنچه را بر شما حرام بوده، بيان كرده است! مگر اين كه ناچار باشيد؛ (كه در اين صورت، خوردن از گوشتِ آن حيوانات جايز است.) و بسيارى از مردم، به خاطر هوى و هوس و بى دانشى، (ديگران را) گمراه مى سازند؛ و پروردگارت، تجاوزكاران را بهتر مى شناسد. * گناهان آشكار و پنهان را رهاكنيد. زيرا كسانى كه گناه مى كنند، به زودى در برابر آنچه مرتكب مى شدند، مجازات خواهند شد.

ص: 58

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم پذيرفتن خداوند به عنوان داور به جهت نزول كتاب آسمانى، تكميل شدن كلام خداوند (قرآن كريم) با صدق و عدل، پيروى از اكثريت عامل انحراف از راه خدا، بهره مندى از گوشت حيوانى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آن برده شده نشانه ايمان به خدا، لزوم دورى جستن از گناهان و مجازات تبهكاران در قيامت.

ب. نازل شدن به حق به اين است كه از ناحيه شيطان و تسويلات او يا از مقوله كهانت نبوده باشد و شيطان در آن تصرف نكرده باشد.(1)

ج. مراد از «الكتاب» در اينجا تورات و انجيل است.(2)

د. آيه شريفه 114 در حقيقت نتيجه گيرى آيات قبل است و مى گويد با اين همه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت ؟ آيا غير خدا را به داورى بپذيريم: أفغير الله ابتغى حكما با اين كه او كتاب آسمانى را كه تمام نيازمندى هاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل فاصله انداخته نازل كرده، سپس مى فرمايد: نه تنها تو و مسلمانان مى دانيد كه اين كتاب از طرف

خداوند است، بلكه اهل كتاب يهود و نصارى نيز مى دانند از طرف خدا نازل شده؛ زيرا نشانه هاى اين قرآن را در تورات و انجيل خود ديده اند.(3)

ه - . «كلمه» در قرآن كريم گاهى استعمال مى شود در قول حقّى كه خداى تعالى آن را گفته باشد مانند قضا و وعد: حقّت عليهم كلمة العذاب ( يونس، 96) و گاهى هم به معناى موجود خارجى از قبيل انسان استعمال مى شود مانند: ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بن مريم (آل عمران، 45) و منظور از كلمه در آيه 115 نزول قرآن كريم است كه بر همه كتاب هاى آسمانى محيط و مسلط است.(4)

و. مراد از «تماميت كلمه»، اين است كه دعوت اسلامى با نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) و نزول قرآن

ص: 59


1- . همان، ص 501.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 546.
3- . نمونه، ج 5، ص 409.
4- . الميزان، ج 7، ص 501؛ نور، ج 3، ص 336.

كه مافوق همه كتب آسمانى است به حدّ كمال خود رسيد. مراد از تماميت كلمه رسيدن شرايع آسمانى از مراحل نقص و ناتمامى به مرحله كمال، و مصداق آن همين دين محمدى است. خداوند مى فرمايد: و الله متم نوره ولو كره الكافرون * هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون .(1)

ز. كلمه «خرص) در لغت هم به معناى دورغ آمده و هم به معناى تخمين و معناى دوم با سياق آيه مناسب تر است زيرا جمله و ان هم الا يخرصون و همچنين جمله قبلى اش در حقيقت كار تعليل را مى كند و براى جمله و ان تطع اكثر من فى الارض به منزله علت است و مى رساند كه تخمين زدن در امورى از قبيل معارف الهى و شرايع كه مى بايستى از ناحيه خدا اخذ شود و در آن جز به علم و يقين نمى توان تكيه داشت طبعا سبب ضلالت و گمراهى است.(2)

ح. تماميت كلمه الهى از جهت صدق اين است كه آنچنان كه گفته شده تحقق پذيرد و تماميت آن از جهت عدل اين است كه مواد و اجزاى آن يكنواخت باشد بدون اين كه داراى تضاد و تناقض باشد.(3)

ط . در اين جا سؤالى مطرح است كه مگر ديگران راه هدايت و ضلالت را بدون راهنمايى خدا مى شناسند كه آيه مى گويد: خداوند از ديگران بهتر مى شناسد و بهتر مى داند؟

پاسخ اين است كه از آن جا كه انسان به وسيله عقل خود بدون شك حقايقى را درك مى كند و راه هدايت و ضلالت را تا حدودى مى فهمد، ولى بسيارى از مطالب از ديد عقل مخفى مى ماند، به علاوه

انسان در معلوماتش گرفتار اشتباه نيز مى شود و به همين دليل نياز به رهبران و راهنمايان الهى دارد، بنا بر اين جمله هو أعلم صحيح خواهد بود.(4)

ى. آيه 118 نتيجه گيرى از مباحث توحيد است كه در آيات قبل گذشت مى فرمايد: ايمان به خدا تنها ادعا و گفتار نيست، بلكه بايد در لا به لاى عمل نيز آشكار گردد، از اين رو مى فرمايد: از چيزهايى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است.

ص: 60


1- . صف، 9؛ الميزان، ج 7، ص 503 و 504.
2- . همان، ص 505.
3- . همان، ص 504.
4- . نمونه، ج 5، ص 414.

ك. مراد از گناه ظاهرى آن گناهى است كه شومى عاقبت و زشتى اثرش بر كسى پوشيده نيست مانند شرك و آشوبگرى و ظلم و مراد از گناه باطنى آن گناهى است كه زشتى اش همه كس فهم نيست مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك. اين قسم از گناه با تعليم خدايى شناخته مى شود و عقل نيز گاهى آن را درك مى كند. يا منظور از گناه، ظاهر گناهانى است كه با اعضا و جوارح نيز انجام مى شود و گناه باطن گناهى است كه با نيت و قلب صورت مى گيرد

اين معنايى كه ما براى گناه ظاهرى و باطنى كرديم، معنايى است كه ظاهر سياق آن را افاده مى كند. بعضى از مفسرين معانى ديگرى براى آن كرده اند از آن جمله گفته اند: ظاهر بودن گناه و باطن بودن آن به معناى علنى بودن و پنهانى بودن آن است و نيز گفته اند مقصود از گناه ظاهرى گناهانى است كه از جوارح سر مى زند و گناه باطنى گناهان قلبى و درونى است و نيز گفته اند گناه ظاهرى به معناى زنا و گناه باطنى روابط پنهانى نامشروع است؛ بعضى ديگر گفته اند گناه ظاهرى ازدواج با زن پدر و گناه باطنى به معناى زناست و نيز گفته اند گناه ظاهرى آن زنايى است كه علنى انجام گيرد و گناه باطنى زنايى است كه در نهان ارتكاب شود چون مردم جاهليت بين اين دو قسم زنا فرق مى گذاشتند و مى گفتند: زنا در صورتى كه در نهان انجام شود گناه نيست، و وقتى گناه است كه علنا ارتكاب شود.

اين بود اقوال مفسرين در معناى گناه ظاهرى و باطنى و همان گونه كه ملاحظه مى كنيد هيچ كدام اين اقوال با سياق آيه سازگار نيست و دليلى هم كه اقتضا كند آيه را برخلاف ظاهرش حمل كنيم در كار نيست.(1)

ل. تقدير جمله و انه لفسق در حقيقت چنين است: خوردن از گوشت ميته و گوشتى كه در هنگام ذبحش اسم خدا بر آن برده نشده فسق است و اجتناب از هر فسقى واجب است، پس اجتناب از خوردن چنين گوشتى نيز واجب است.(2)

م. جمله و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم رد سخنى است كه مشركين به دهان

مؤمنين انداخته و جواب شبهه ايست كه به ذهن مؤمنين القا كرده بودند و آن اين بود كه: چطور كشته مردم حلال است، اما خوردن حيوانى كه خدا آن را كشته حرام است ؟ جواب

ص: 61


1- . الميزان، ج 7، ص 508؛ نمونه، ج 5، ص 421.
2- . همان، ص 509.

مى دهد: اين سخن از چيزهايى است كه شيطان به دل هاى اولياى خود (مشركين) القا مى كند؛ زيرا بين اين دو قسم گوشت فرق هست، خوردن يكى فسق است و خوردن آن ديگرى نيست؛ خدا خوردن ميته را حرام كرده و آن ديگرى را نكرده زيرا در بين محرمات الهى اسمى از حيوان تذكيه شده برده نشده است.(1)

ن. امر «كلوا» در اينجا به معناى وجوب خوردن نيست، بلكه در حقيقت منظور از آن مباح بودن اين ها و حرام بودن غير آن است.(2)

س. تعبير سيجزون ممكن است اشاره به اين باشد كه قيامت هر چند در نظر بعضى دور است، ولى در حقيقت بسيار نزديك مى باشد يا اشاره به اين باشد كه غالب افراد در همين زندگى نيز قسمتى از نتايج اعمال زشت خود را به صورت واكنش هاى فردى و اجتماعى خواهند ديد.(3)

نكته ها

1. اسلام تمام كننده و مكمل اديان گذشته است: و تمت كلمت ربك . اگر اسلام مكمل و متمم اديان گذشته نبود، بايد پس از آن هم دين ديگرى مى آمد و در اين صورت تمام و كامل بودن بر آن صدق نمى كرد.(4)

2. اگر قرآن در مورد اكثريت در آيات مختلف انتقاد مى كند، شك نيست كه منظورش اكثريت غير رشيد و رهبرى نشده است كه تابع هوى و هوس و گناه و مفاسد اجتماعى هستند و اگر در برخى از موارد روى اكثريت تكيه شده در حقيقت يك نوع اجبار و الزام محيط است و از سويى عيب انتخاب راه هاى ديگر بيشتر است.(5)

3. آيات سوره انعام در مكه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند. گاهى اقليت آن ها و اكثريت كفار ممكن بود اين توهم را ايجاد كند كه اگر آيين آن ها باطل

ص: 62


1- . همان.
2- . نمونه، ج 5، ص 418.
3- . نمونه، ج 5، ص 421.
4- . راهنما، ج 5، ص 314.
5- . نمونه، ج 5، ص 416.

و بى اساس است پس چرا بت پرستى اين اندازه پيرو دارد و اگر مسلمانان برحق اند چرا در اقليت هستند. آيه شريفه براى رفع اين توهم است و دليل آن در جمله ان يتبعون الاّ الظن كه اكثريت تابع گمان اند بيان شده است. بنا بر اين

4. راه حق را بايد از خداوند گرفت گرچه طرفداران آن اندك باشند، از اين رو در آيه 117 دليل آن موضوع را روشن مى سازد كه پروردگارت از همه چيز باخبر و آگاه است.

5. چون خداوند آگاه به راه هدايت و ضلالت است، احكام و رهنمودهاى او را بايد پذيرفت: إن ربك هو أعلم ... فكلوا مما ذكر اسم الله عليه .

6. از تعبير بأهوائهم بغير علم استفاده مى شود كه علم حقيقى هرگز با هواپرستى و خيالبافى سازگار نيست و آنجا كه سازگار شود جهل است نه علم.(1)

تعيين حلال و حرام تنها شأن خداوند است: و ما لكم ألا تأكلوا ... و قد فصل لكم ما حرم عليكم.(2)

7. تكليف هاى الهى متناسب با توان انسان است: إلا ما اضطررتم اليه .(3)

ص: 63


1- . نمونه، ج 5، ص 420.
2- . راهنما، ج 5، ص 324.
3- . همان.

آیه 121-127

اشاره

وَ لاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)أَ وَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (122) وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَ مَا يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ (123) وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ (124) فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (125) وَ هذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126) لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (127)

ترجمه

و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد كه اين كار گناه است؛ و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند؛ اگر از آن ها اطاعت كنيد، شما هم مشرك خواهيد بود.* آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال

(زشتى) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده) است. * و (نيز) اين گونه در هر شهر و آبادى، بزرگان گنهكارى قرار داديم؛ (افرادى كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم؛ اما آن ها سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند؛) و سرانجام كاريشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم) پرداختند؛ ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند. * و هنگامى كه آيه اى براى آن ها بيايد، مى گويند: «ما هرگز ايمان نمى آوريم، مگر اين كه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود.» خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند، (و مردم را از راه حق منحرف ساختند،) در مقابل مكر (و فريب و نيرنگى) كه مى كردند، گرفتار حقارت در پيشگاه خدا، و عذاب شديد خواهند شد. * آن كس را كه خدا

ص: 64

بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى (پذيرش) اسلام، گشاده مى سازد؛ و آن كس را كه (به خاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد، سينه اش را آن چنان تنگ مى كند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود؛ اين گونه خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد. * و اين راه مستقيم (و سنّت جاويدان) پروردگار توست؛ ما آيات خود را براى كسانى كه پند مى گيرند، بيان كرديم. * براى آن ها (در بهشت) خانه امن و امان نزد پروردگارشان خواهد بود؛ و او، ولى و ياور آن هاست به خاطر اعمال (نيكى) كه انجام مى دادند.

شأن نزول

آيات 122 - 123: ابوجهل كه از دشمنان سرسخت اسلام بود روزى پيامبر را زياد آزار داد. حمزه آن روز به شكار رفته بود و تا آن موقع مسلمان نبود وقتى برگشت و متوجه شد به عنوان دفاع از برادرزاده به سراغ ابوجهل رفت و چنان بر سر او كوفت كه از سر يا بينى او خون جارى شد و از آنجا كه حمزه مردى شجاع و بانفوذ بود، ابوجهل از عكس العمل خوددارى كرد. بعد از آن حمزه مسلمان شد و آيه شريفه در اين مورد نازل شد.(1)

آيه 124: اين آيه در باره وليد بن مغيره كه از سران معروف بت پرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آن ها محسوب مى شد نازل شده است. او به پيامبر مى گفت: اگر نبوت راست باشد من بر احراز اين مقام سزاوارترم زيرا هم سنم بيشتر است هم مال من و برخى گفتند اين آيه در باره ابوجهل نازل شده كه خيال مى كرد نبوت نيز بايد مركز رقابت ها قرار بگيرد. او مى گفت: ما و قبيله بنى عبد مناف (طايفه پيامبر) در همه چيز با هم رقابت داشتيم و همچون دو اسب مسابقه دوش به دوش هم پيش مى رفتيم تا اين كه آن ها ادعا كردند پيامبرى از ميان برخاسته كه وحى به او مى شود، ولى ممكن نيست ما به او ايمان

بياوريم مگر اين كه بر ما نيز وحى شود چنان كه به او وحى مى شود. قرآن پاسخ او را در جمله الله اعلم حيث يجعل رسالته مى دهد و كيفر چنين مدعيان باطل را بيان مى كند.

ص: 65


1- . نمونه، ج 5، ص 424.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گناه بودن استفاده از حيوانى كه نام خدا بر آن ذكر نشده است، القا كردن شياطين مطالب محرمانه به دوستان خود براى مجادله با مؤمنان، عدم مساوات مؤمنان با كافران، سران مجرم عامل گناه و مكر در مردم، عدم جدايى مكر از مكركننده، عنادورزى تبهكاران در برابر معجزات، انتخاب پيامبر با خداوند متعال، شرح صدر و ضيق صدر انسان ها وابسته به اراده الهى (و وابسته به اعمال انسان ها) و بهشت مخصوص متذكران به آيات الهى.

ب. اين كه جمله و ان أطعتموهم در ذيل نهى از خوردن گوشت مردار واقع شده نه در ذيل امر به خوردن گوشتى كه اسم خدا بر آن برده نشده، خود دليل بر اين است كه غرض مشركين از جدايى كه با مؤمنين داشتند اين بوده كه مؤمنين گوشت مردار را هم بخورند نه اين كه گوشت تذكيه شده را نخورند.(1)

ج. مراد از «نور» آن علمى است كه از ايمان متولد مى شود.(2)

د. منظور از جمله و كذلك جعلنا فى كلّ قرية ... بيان اين جهت خواهد بود كه اعمال ايشان و مكر و خدعه هايى كه به ضرر دعوت دينى و عليه انبيا و پيروانشان مى كنند ضررى به حال آنان نداشته، بلكه همه ضررها متوجه خودشان مى شود، ليكن چون در ظلمت به سر مى برند، نمى فهمند.(3)

ه - . و كذلك جعلنا فى كل قرية ؛ نسبت دادن اين گونه افعال به خداوند به جهت آن است كه او مسبب الاسباب و سرچشمه تمام قدرت هاست؛ هر كس هر كارى كند با استفاده از امكاناتى است كه خداوند در اختيار او قرار داده است اگر چه جمعى از آن حسن استفاده و بعضى سوء استفاده مى كنند.(4)

و. اگر «أكابر» مجرمين مختص به ذكر شده است براى اين است كه بفهماند فريب هر فريبكارى به خودش بر مى گردد و معلوم است كه مكركننده در هر قومى اكابر آن قومند، امّا

ص: 66


1- . الميزان، ج 7، ص 510.
2- . الميزان، ج 7، ص 517؛ نمونه، ج 5، ص 426؛ مجمع البيان، ج 4، ص 555 .
3- . الميزان، ج 7، ص 519.
4- . نمونه، ج 5، ص 428.

اصاغر و كوچكترها كه همان عامه مردمند و در حقيقت اتباع اكابرند و از خود اراده مستقلى ندارند.(1)

ز. مراد كفار از جمله نؤتى مثل ما أوتى رسل اللّه در واقع استهزاست؛ زيرا بت پرستان اصل رسالت را قبول نداشتند.(2)

ح. منظور از هدايت و اضلال الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال خود اثبات كرده اند.

ط . منظور از «صدر» در اينجا روح و فكر است و منظور از «شرح» همان وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است.(3)

ى. فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ؛ كلمه «شرح» به معناى بسط و وسعت دادن است. راغب در مفردات خود گفته اصل اين كلمه به معناى پهن كردن و ولو كردن گوشت و امثال آن است و شرح صدرى هم كه در قرآن به معناى ظرفيت داشتن براى فرا گرفتن علم و عرفان آمده در حقيقت به همان معناى اصلى اش استعمال شده؛ چون سينه را شرح دادن و آن را پذيراى هر معارفى كه پيش بيايد كردن خود يك نحو توسعه است به شهادت اين كه در باره اضلال كه مقابل شرح صدر است مى فرمايد: يجعل صدر ضيقا حرجا .(4)

ك. جمله فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام در حقيقت به منزله بيان ديگرى است براى جمله أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس و اگر بر سر جمله مزبور «فاء» تفريع در آمده از باب تفريع يك بيان بر بيان ديگر و نتيجه بودن دومى براى اولى است و مى فهماند كه بين اين دو بيان آن قدر تصادق هست كه ميتوان يكى را نتيجه ى ديگرى دانست و اين خود عنايتى لطيف است.

پس بنا بر آنچه گفته شد معناى جمله مورد بحث اين مى شود: «وقتى حال كسى كه خداوند او را پس از مرده بودن زنده كرده چنين باشد يعنى بر نورى خدايى سوار باشد كه با آن نور اعتقادات و اعمال صحيح روشن شود، لاجرم كسى كه خداوند خواسته باشد

ص: 67


1- . الميزان، ج 7، ص 519.
2- . الميزان، ج 7، ص 520.
3- . نمونه، ج 5، ص 434.
4- . الميزان، ج 7، ص 521.

هدايتش كند سينه اش را فراخ مى كند تا در نتيجه تسليم اوامر پروردگار خود شده و از عبادت او استنكاف نورزد.(1)

ل. و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا ... ، اضلال مقابل هدايت است و به همين جهت اثرش هم مقابل اثر آن است و آن اين است كه دل گنجايش حق و صدق را نداشته و از داخل

شدن حق و صدق در آن امتناع داشته باشد، از اين رو دنبال كلمه «ضيقا» كلمه «حرجا» را كه همان امتناع داشتن است ذكر فرمود.(2)

م. كلمه «حرج» به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته به معناى تنگ ترين تنگ است و در مفردات گفته «حرج و حراج دراصل به معناى آن فاصله تنگى است كه در هنگام اجتماع دو چيز در ميان آن دو مشاهده مى شود و به همين جهت هر فضاى تنگى را حرج مى نامند و گناه را هم حرج مى خوانند.(3)

ن. آيه 127 اشاره به دو موهبتى كه خداوند به كسانى كه داراى شرح صدر هستند مى كند و مى فرمايد: بهشت براى آن هاست و خداوند نيز ولى آنان است.

س. «دارالسلام» به معناى آن محلّى است كه در آن هيچ آفتى از مرگ و مرض و فقر و هيچ عدم و فقدانى ديگر و هيچ غم و اندوهى انسان ها را تهديد نمى كند و چنين محلّى همان بهشت موعود است مخصوصا بعد از آن كه مقيد به «عند ربّهم» شده است.(4)

ع. مراد از «صراط ربّ »، قرآن يا اسلام است.(5)

نكته ها

1. از آيات فوق الذكر استفاده مى شود كه ذبيحه هاى غيراسلامى حرام است؛ زيرا (علاوه بر جهات ديگر) آن ها به هنگام ذبح مقيد به بردن نام خدا بر آن نيستند.(6)

ص: 68


1- . همان، ص 523.
2- . همان.
3- . همان، ص 524.
4- . الميزان، ج 7، ص 527 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 562.
5- . مجمع البيان، ج 4، ص 562.
6- . نمونه، ج 5، ص 423.

2. انسان، در اثر مصرف حرام زمينه پذيرش القائات شيطانى را پيدا مى كند.(1)

3. و قد فصّل ما حرّم عليكم ؛ در اين كه منظور از محرماتى كه بيان شده چيست و در كدام سوره است، بعضى گفته اند آيه 145 همين سوره يا آيات سوره مائده است، ولى با توجه به اين كه سوره مائده مدنى است و آيه 145 به هنگام نزول آيه مورد بحث هنوز نازل نشده بود، هيچ يك از اين دو احتمال صحيح نخواهد بود، بنا بر اين منظور، آيه 115 سوره نحل است كه در آن قسمتى از محرمات بيان شده است و يا منظور بيان حكم اين گوشت ها به وسيله پيامبر است؛ زيرا او چيزى جز وحى نمى گفت؛ فقط مورد اضطرار را استثنا مى كند كه حلال است.(2)

4. از جمله فأحييناه ... استفاده مى شود كه ايمان گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد، اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد اين كوشش ها به جايى نمى رسد.(3)

5. راهنمايى مؤمنان «نور» و محيط كافران «ظلمات» ذكر شده؛ زيرا ايمان يك حقيقت بيش نيست و رمز وحدت و يگانگى است و كفر و بى ايمانى سرچشمه پراكندگى و تفرقه و تشتت است.(4)

6. در تعابير قرآنى، مرگ بر چند چيز اطلاق شده است:

الف. مرحله قبل از نطفه: كنتم امواتا فأحياكم . (بقره، 28)

ب. گمراهى: أو من كان ميتا ( انعام، 122)

ج. منطقه بى گياه و خشك: فسقناه الى بلد ميت . (فاطر، 9)

د. مرگ موقّت: فقال لهم اللّه موتوا ثمّ أحياهم . (بقره، 243)

ه - . مرگ حقيقى: انّك ميت و انّهم ميتون . (زمر، 30)

7. هدايت خداوند دو قسم است:

الف. هدايت تكوينى و آن هدايتى است كه به امور تكوينيه تعلّق مى گيرد مانند اين كه خداوند هر يك از انواع آفرينش را كه آفريده او را به سوى كمال و هدفى كه برايش تعيين

ص: 69


1- . نور، ج 3، ص 344.
2- . نمونه، ج 5، ص 419.
3- . همان، ص 426.
4- . همان، ص 427.

كرده و اعمالى كه در سرشتش گذاشته راهنمايى فرموده است مانند اين كه مى فرمايد: الّذى أعطى كل شىء خلقه ثم هدى . (طه، 50)

ب. هدايت تشريعى: اين هدايت مربوط به امور تشريعى از قبيل اعتقادات حقّه و اعمال صالحه است كه امر و نهى و بعث و زجر و ثواب و عقاب خداوند همه مربوط به آن است و اين قسم هدايت بر دو قسم است:

1. ارائه طريق؛ يعنى صرف نشان دادن راه همان گونه كه مى فرمايد: انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا . (دهر، 3)

2. ايصال به مطلوب؛ يعنى دست مخاطب را گرفتن و به مقصدش رساندن همان گونه كه فرمود: و لو شئنا لرفعناه بها ولكنّه أخلد الى الارض و اتبع هواه .(1)

در آيه فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام هم به بيان ديگرى همين هدايت را تعريف كرده و فرموده اين قسم هدايت عبارت است از اين كه قلب به نحو مخصوصى انبساط پيدا كرده و در

نتيجه بدون هيچ گرفتگى قول حق را پذيرفته به عمل صالح بگرايد و از تسليم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حكم او ابا و امتناع نداشته باشد. آيه شريفه أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ... ذلك هدى الله يهدى به من يشاء ( زمر، 23) به همين معنا اشاره نموده و اين حالت را نور خوانده است؛ چون قلب با داشتن اين حالت نسبت به اين كه چه چيزهايى را بايد در خود جاى دهد و چه چيزهايى را قبول نكند، روشن و بيناست.(2)

8. عدم تأثير آيات (معجزات) الهى در سردمداران مجرم: و إذ جاءتهم ءاية قالوا لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما أوتى رسل الله .(3)

9. انتخاب رسول از سوى خداوند بر اساس علم كامل او به شايستگى رسولان انجام مى گيرد: الله أعلم حيث يجعل رسالته .(4)

10. امروزه ثابت شده كه هواى اطراف كره زمين، كاملاً فشرده و براى تنفس آماده است،

ص: 70


1- . اعراف، 176؛ الميزان، ج 7، ص 529.
2- . الميزان، ج 7، ص 529.
3- . راهنما، ج 5، ص 336.
4- . همان، ص 337.

اما هر قدر به طرف بالا حركت كنيم هوا رقيق تر و ميزان اكسيژن آن كمتر مى شود و اگر به پيشروى ادامه دهيم تنگى نفس و كمبود اكسيژن سبب بيهوشى ما مى گردد. بيان اين تشبيه در آن روز كه هنوز اين واقعيت علمى به ثبوت نرسيده بود در حقيقت از معجزات علمى قرآن محسوب مى گردد.(1)

آیه 128-132

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قَالَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (128) وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (129) يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ (130) ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ (131) وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ مَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (132)

ترجمه

در آن روز كه (خدا) همه آن ها را جمع و محشور مى سازد، (مى گويد:) اى جمعيت (شياطين و) جن! شما افراد زيادى از انسان ها را گمراه ساختيد. دوستان و پيروان آن ها از ميان انسان ها مى گويند:

«پروردگارا! هر يك از ما دو گروه [ \ پيشوايان و پيروان گمراه] از ديگرى استفاده كرديم؛ (ما به لذات هوس آلود و زودگذر رسيديم؛ و آن ها بر ما حكومت كردند؛) و به اجلى كه براى ما مقرّر داشته بودى رسيديم.» (خداوند) مى گويد: «آتش جايگاه شماست؛ جاودانه در آن خواهيد ماند، مگر آنچه خدا بخواهد». پروردگار تو حكيم و داناست. * ما اين گونه بعضى از ستمگران را به بعض ديگر وا مى گذاريم به سبب اعمالى كه انجام مى دادند. * (در آن روز به آن ها مى گويد:) اى گروه جنّ و انس! آيا رسولانى از شما به سوى شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مى كردند، و شما را از ملاقات چنين روزى بيم مى دادند؟! آن ها مى گويند: «بر ضد خودمان گواهى مى دهيم؛ (آرى، ما بد كرديم.)» و زندگى (پر زرق و برق)

ص: 71


1- . نمونه، ج 5، ص 435.

دنيا آن ها را فريب داد؛ و به زيان خود گواهى مى دهند كه كافر بودند. * اين به خاطر آن است كه پروردگارت هيچ گاه (مردم) شهرها و آبادى ها را به خاطر ستم هايشان در حال غفلت و بى خبرى هلاك نمى كند. (بلكه قبلاً رسولانى براى آن ها مى فرستد.) * و براى هر يك (از اين دو دسته)، درجات (و مراتبى) است از آنچه عمل كردند؛ و پروردگارت از اعمالى كه انجام مى دهند، غافل نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استفاده رهبران گمراه و پيروان آن ها از يكديگر در دنيا، جاويدان بودن كفار در دوزخ، مسلط شدن برخى از ظالمان بر بعضى ديگر به جهت اعمال خود آنان، احتجاج خداوند با جن و انس گمراه در قيامت و اقرار آنان به كفر خويش و هلاكت تبهكاران بعد از اتمام حجت و ارسال پيامبران.

ب. در آيه يوم يحشرهم جميعا ... مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه كننده باز مى گردد و آن ها را به ياد روز قيامت مى اندازد كه در برابر يكديگر قرار مى گيرند. وقتى از رهبران سؤال مى شود چرا بسيارى از انسان ها را فريب داديد و از پيروان سؤال مى شود شما چرا فريب خورديد پاسخى ندارند فقط مى گويند: استمتع بعضنا ببعض ؛ خداوندا ما از يكديگر بهره گرفتيم تا زمانى كه اجل ما پايان يافت.

ج. مراد از «اجل» در آيه شريفه و بلغنا أجلنا الذى اجّلت لنا ، آن حدّى است كه خداوند براى وجود مشركان قرار داده است و آن درجه اى است كه ايشان به وسيله اعمالى كه كردند بدان رسيدند، نه اين كه معنايش سر رسيدن مدّت زندگى باشد.(1)

د. منظور از كلمه «جن» در اينجا همان شياطين است.(2)

ه - . آيه 129 اشاره به يك قانون هميشگى الهى مى كند و مى فرمايد: همان گونه كه ستمگران در اين دنيا حامى و پشتيبان يكديگر بودند در قيامت نيز آن ها را به حال خويش

ص: 72


1- . الميزان، ج 7، ص 537.
2- . نمونه، ج 5، ص 439؛ الميزان، ج 7، ص 537؛ نور، ج 3، ص 352.

واگذار مى كنيم به خاطر اعمال سوئى كه انجام دادند.

و. قالوا شهدنا على أنفسنا ... و شهداء على أنفسهم ؛ مراد از شهادت اولى، شهادت به آمدن انبيا و ابلاغ آيات خداوند و انذار از عذاب قيامت است و مقصود از شهادت دومى، شهادت به كفر عمدى خود نسبت به دين انبيا(عليهم السلام) است.(1)

ز. مقصود از هلاك ساختن اهل قرى، عذاب دنيوى نيست، بلكه مقصود از آن شقاوت در دنيا و عذاب آخرت است.(2)

ح. مراد از «درجات» در آيه و لكلّ درجات ممّا عملوا ، درجات رشد نيست، بلكه شامل دركاتِ سقوط نيز مى شود.(3)

ط . از آيات قرآن استفاده مى شود كه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) براى جنّ نيز فرستاده شده و آنان نيز قرآن را مى فهمند، گروهى هم ايمان مى آورند (آيات اول سوره جن و آيه 28 سوره احقاف). به گفته برخى مفسران رسولان جن، وحى را از طريق رسولان انس دريافت كرده و به نژاد خود مى رساندند.(4)

ى. در آيات گذشته سرنوشت شيطان صفتان ستمگر در روز قيامت بيان شد، براى اين كه تصور نشود آن ها در حال غفلت دست به چنين اعمالى زدند در آيه 130 روشن مى سازد كه به اندازه كافى هشدار به آن ها داده شد و اتمام حجت گرديده است، از اين رو وقتى از آن ها سؤال مى شود آيا رسولان من نيامدند، اقرار به آمدن آن ها براى هدايت مى كنند.

نكته ها

1. جن داراى شعور و اختيار و نيازمند هدايت رسولان الهى است: يا معشر الجن و الانس ألم يأتكم رسل منكم . مقتضاى بازخواست و درست بودن توبيخ آن است كه مورد داراى شعور، اختيار و تكليف باشد. در غير اين صورت بازخواست و توبيخ و كيفر موجه نيست.(5)

ص: 73


1- . الميزان، ج 7، ص 540.
2- . همان، ص 542.
3- . نور، ج 3، ص 356.
4- . همان، ص 354.
5- . راهنما، ج 5، ص 354.

2. اغواى شياطين اجبارى نيست، بلكه از قبيل معامله طرفينى است؛ به اين معنا كه اگر انسان ها

شيطان ها را متابعت مى كردند به خاطر منافع و فوايدى بوده كه در اين كار خيال مى كردند و اگر شيطان ها هم آنان را مى فريفته اند، به خاطر منافعى بوده كه در ولايت بر آنان و اداره كردن شئون ايشان مى پنداشتند و اين همان اعترافى است كه اولياى شيطان ها در قيامت خواهند كرد و خواهند گفت: ربنا استمتع بعضنا ببعض.(1)

آیه 134-140

اشاره

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134)

قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135) وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (136) وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ (137) وَ قَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لاَ يَطْعَمُهَا إِلاَّ مَنْ نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَ أَنْعَامٌ لاَ يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (138)

وَ قَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَ مُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (140)

ترجمه

پروردگارت بى نياز و مهربان است؛ (پس به كسى ستم نمى كند؛ بلكه همه، نتيجه اعمال خود را مى گيرند؛) اگر بخواهد، همه شما را مى برد؛ سپس هر كس را بخواهد جانشين شما مى سازد؛ همان طور كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد. * آنچه به شما وعده داده

ص: 74


1- . الميزان، ج 7، ص 537؛ نور، ج 3، ص 352.

مى شود، يقينا مى آيد؛ و شما نمى توانيد (خدا را) ناتوان سازيد (و از عدالت و كيفر او فرار كنيد). * بگو: «اى قوم من! هر كار در قدرت داريد بكنيد! من (هم به وظيفه خود) عمل مى كنم؛ اما به زودى خواهيد دانست چه كسى سرانجامِ نيك خواهد داشت (و پيروزى با چه كسى است. اما) به يقين، ظالمان رستگار نخواهند شد.» * آن ها [ \مشركان] سهمى از آنچه خداوند از زراعت و چهارپايان آفريده، براى او قرار دادند؛ (و سهمى براى

بت ها) و به گمان خود گفتند: «اين مال خداست؛ و اين هم مال شركاى ما [ \ يعنى بت ها] است.» آنچه مال شركاى آن ها بود، به خدا نمى رسيد؛ ولى آنچه مال خدا بود، به شركايشان مى رسيد. (آرى، اگر سهم بت ها با كمبودى مواجه مى شد، مال خدا را به بت ها مى دادند؛ اما عكس آن را مجاز نمى دانستند.) چه بد حكم مى كنند (كه علاوه بر شرك، حتى خدا را كمتر از بت ها مى دانند)! * همين گونه شركاى آن ها [ \بت ها]، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛ (كودكان خود را قربانى بت ها مى كردند، و افتخار مى نمودند.) سرانجام آن ها را به هلاكت افكندند؛ و آيينشان را بر آنان مشتبه ساختند. و اگر خدا مى خواست، چنين نمى كردند؛ (زيرا مى توانست جلو آنان را بگيرد؛ ولى اجبار سودى ندارد.) بنا بر اين، آن ها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار (و به آن ها اعتنا مكن). * و گفتند: «اين قسمت از چهارپايان و زراعت (كه مخصوص بت هاست، براى همه) ممنوع است؛ و جز كسانى كه ما بخواهيم - به گمان آن ها - نبايد از آن بخورند. و (اين ها) چهارپايانى است كه سوار شدن بر آن ها (بر ما) حرام شده است.» و (نيز) چهارپايانى (بود) كه (هنگام ذبح،) نام خدا را بر آن نمى بردند، و به خدا دروغ مى بستند؛ (و مى گفتند: «اين احكام، همه از ناحيه اوست.») به زودى (خدا) كيفر افتراهاى آن ها را مى دهد. * و گفتند: «آنچه (از بچه) در شكم اين حيوانات است، مخصوص مردان ماست؛ و بر همسران ما حرام است؛ اما اگر مرده باشد[ \ مرده متولد شود]، همگى در آن شريكند.» به زودى (خدا) كيفر اين توصيف (و احكام دروغين) آن ها را مى دهد؛ او حكيم و داناست. * به يقين آن ها كه فرزندان خود را از روى جهل و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند؛ (زيرا) آنچه را خدا به آن ها روزى داده بود، بر خود تحريم كردند؛ و بر خدا افترا بستند. آن ها گمراه شدند؛ و (هرگز) هدايت نيافته بودند.

ص: 75

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم غفلت خداوند از اعمال دو گروه مؤمن و كافر، خداوند غنى و رحيم قادر بر نابودى كفار و آوردن اقوامى ديگر، حتمى بودن تهديدهاى خداوند نسبت به كفار، بيان عمل زشت كفار مانند سهميه بندى براى خداوند و بت ها، زينت داده شدن قتل فرزند در نظر كفار، مجازات شدن كفار در قيامت، خسارت كفار و عدم هدايت آنان.

ب. در آيه انّه لا يفلح الظالمون به جاى كفر به «ظلم» تعبير شده و اين تعبير نشان مى دهد كه كفر و انكار حقّ يك نوع ظلم آشكار است؛ ظلمى به خويشتن و جامعه.(1)

ج. تعبير به «شركاء» براى بت ها به خاطر آن است كه آن ها را شريك اموال و سرمايه زندگى خويش مى دانستند.(2)

د. در آيه 136 يكى از آداب و رسوم خرافى بت پرستان را بيان مى كند كه سهمى از زراعت و چهارپايان خود را براى خدا و سهمى را براى بت ها قرار مى دادند. در اين كه منظور از جمله فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله ... چيست ميان مفسران گفت و گو است، ليكن همه وجوه به اين حقيقت بر مى گردد كه هر گاه بر اثر حادثه اى قسمتى از سهمى كه براى خدا قرار داده بودند آسيب مى ديد، مى گفتند مهم نيست خدا بى نياز است، اما اگر به سهم بت ها آسيب مى رسيد از سهم خدا بر مى داشتند و به آن اضافه مى كردند.

مصرف سهمى كه براى خدا قرار داده بودند كودكان و مهمانان بودند و از آن براى اين كار استفاده مى كردند، اما سهمى كه براى بت ها قرار داده بودند مخصوص خدمه و متوليان بت و بتخانه و مراسم قربانى و استفاده خويش بود. دليل بر زشتى اين كار و اين عقيده بى اساس، چند چيز بود:

1. همه چيز ملك خداوند است؛ آن ها تنها سهمى از آن را براى خدا اختصاص دادند گويا مالك اصلى بت پرستان هستند. 2. جانب بت ها را در سهم مقدم مى داشتند.(3)

ص: 76


1- . نمونه، ج 5، ص 448.
2- . همان، ص 449.
3- . نمونه، ج 5، ص 450.

ه - . در آيه 137 قرآن كريم اشاره به يكى ديگر از زشت كارى هاى بت پرستان مى كند و مى فرمايد: همان گونه كه تقسيم زراعت براى آن ها زينت داده شده بود، همچنين شركاى آن ها يعنى بت ها قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه داده بودند و عاقبت كار اين شد كه شركا، اين بت پرستان را نابود كردند و دين آنان را كه دين باطلى بود به صورت دين حق در نظرشان در آوردند و مشتبه ساختند. در پايان مى فرمايد: اگر خداوند بخواهد اين كار را انجام نمى دادند، اما بنا بر اجبار نيست، از اين رو به پيامبر دستور مى دهد آن ها را به خود واگذارد.

و. در آيه 138 و 139 به چند قسمت از احكام خرافى بت پرستان كه حكايت از كوتاهى سطح فكر آن ها مى كند اشاره شده است و بحث آيه 136 را تكميل مى كند و در حقيقت اشاره به چگونگى مصرف سهمى است كه براى بت ها از زراعت و چهارپايان قرار مى دادند و گفتند: اين قسمت از چهارپايان و زراعت كه مخصوص بت هاست به طور كلى براى همه ممنوع است مگر آن هايى كه ما مى خواهيم و به گمان آن ها بر اين دسته حلال بود نه بر ديگران: الاّ من نشاء بزعمهم ، سپس اشاره به دومين چيزى كه آن ها تحريم كرده بودند مى كند. آن ها معتقد بودند كه قسمتى از چهارپايان هستند كه سوار شدن بر

آن ها حرام است و ظاهرا همان سائبه و بحيره و وصيله و حام است كه در آيه 103 مائده بيان شده است، بعد سومين قسمت از احكام نارواى آن ها را بيان مى كند نام خداوند را بر قسمتى از چهار پايان نمى برند؛ اين جمله ممكن است اشاره به حيواناتى باشد كه به هنگام ذبح تنها نام بت را مى بردند يا حيواناتى بوده است كه سوار شدن بر آن ها را براى حج تحريم كرده بودند.

در آيه بعد به يكى ديگر از احكام خرافى آن ها در مورد گوشت حيوانات اشاره كرده مى فرمايد: آن ها گفتند: جنين هايى كه در شكم اين حيوانات است مخصوص مردان ماست و بر زنان حرام است، ولى اگر مرده متولد شد همگى در آن شريك اند.(1)

ز. تعبير به «وصف» اشاره به توصيفى است كه آن ها از خدا مى كردند و تحريم اين گونه غذاها را به خدا نسبت مى دادند اگرچه منظور از آن صفت و حالتى است كه بر اثر تكرار گناه به شخص گناهكار دست مى دهد و او را مستحق مجازات مى كند.(2)

ص: 77


1- . نمونه، ج 5، ص 455.
2- . همان، ص 458.

ح. در آيه 140 در تعقيب چند آيه گذشته كه سخن از احكام و آداب خرافى بت پرستان بود از جمله كشتن فرزندان به عنوان قربانى بت ها يا زنده به گور كردن دختران و همچنين تحريم قسمتى از نعمت هاى حلال، در اين آيه به شدت همه اين اعمال را محكوم مى كند و با هفت تعبير وضع آن ها را روشن مى سازد: 1. خسارت. 2. سفاهت. 3. جهالت \غير علم. 4. تحريم حلال. 5. افترا به خداوند. 6. ضلالت. 7. عدم هدايت.(1)

ط . در آيه و من الانعام حمولة و فرشا ... حمولة به معناى چارپايان بزرگسال است و از اين جهت آن ها را حموله مى خوانند كه طاقت برداشتن حمل (بار) را دارند.(2)

نكته ها

1. بقاى اجتماعات بشرى، به مشيت الهى بستگى دارد.(3)

2. آيه 133 در حقيقت استدلالى است براى عدم ظلم پروردگار متعال كه در آيه قبل گذشت. مى فرمايد: پروردگار تو غنى و رحيم است و دليلى براى ظلم كردن وجود ندارد؛ زيرا كسى ظلم مى كند كه يا نيازمند باشد يا خشن و سنگدل بعد از آن اشاره به قدرت الهى مى كند: ان يشأ يذهبكم .

3. سعادتمندى يا تيره بختى اخروى انسان در گرو كردار دنيوى اوست: اعملوا على مكانتكم إنى عامل فسوف تعلمون من تكون له عاقبة الدار .(4)

4. سنت جاهلى مشركان در قرار دادن سهمى از زراعت و چهارپايان براى خدا و سهمى براى شريكان خيالى او، بى اساس و بر پايه گمان بوده است: و جعلوا لله ... هذا لله بزعمهم . «زعم» به گمان و سخن بى اساس اطلاق مى شود.(5)

5. عقايد شرك آلود و جاهلانه موجب گرايش انسان به اعمال ناشايست و خلاف فطرت و وجدان است: و كذلك زين ... قتل أولادهم شركاؤهم .(6)

ص: 78


1- . همان، ص 458.
2- . الميزان، ج 7، ص 555.
3- . نور، ج 3، ص 357.
4- . راهنما، ج 5، ص 364.
5- . همان، ص 366.
6- . همان، ص 368.

6. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور بى اعتنايى به مشركان و دروغ پردازى آنان است: فذرهم و ما يفترون .(1)

7. اسلام، آيين جامعى است كه حتّى انحراف در بهره گيرى از حيوانات را هم تحمل نمى كند و حتى قرآن از بى مصرف ماندن حيوان و تحريم سوار شدن بر آن نكوهش مى كند؛ به طريق اولى از بى مصرف ماندن انسان ها، منابع، سرمايه ها و استعدادها بيشتر نكوهش مى كند.(2)

8. مشركان عصر جاهلى زن را موجودى پست و مرد را داراى برترى و شرافت بر آن ها مى دانستند: خالصة لذكورنا و محرم على أزواجنا و إن يكن ميتة فهم فيه شركاء .(3)

9. تحريم نابجاى حلال ها، افترا بر خداوند است.(4)

ص: 79


1- . همان، ص 370.
2- . نور، ج 3، ص 362.
3- . راهنما، ج 5، ص 374.
4- . همان، ص 364.

آیه 141-147

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَ لاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141) وَ مِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142)

ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (143) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144) قُلْ لاَ أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145) وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلاَّ مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَ لاَ يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147)

ترجمه

اوست كه باغ هاى معروش [ \ باغ هايى كه درختانش روى داربست ها قرار دارد]، و باغ هاى غير معروش [ \ باغ هايى كه نياز به داربست ندارد] را آفريد؛ همچنين نخل و انواع زراعت را، كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند؛ و (نيز) درخت زيتون و انار را، كه از جهتى با هم شبيه، و از جهتى تفاوت دارند؛ (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است، در حالى كه طعم ميوه آن ها متفاوت مى باشد.) از ميوه آن، به هنگامى كه به ثمر مى نشيند، بخورد؛ و حق آن را به هنگام درو، بپردازيد؛ و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد. * (او كسى است كه) از چهارپايان، براى شما حيوانات باربر، و حيوانات كوچك (براى منافع ديگر) آفريد؛ از آنچه به شما روزى داده است، بخوريد؛ و از گام هاى شيطان پيروى ننماييد، كه او دشمن آشكار شماست. * هشت تا از چهارپايان (براى شما آفريد)؛ از ميش يك جفت،

ص: 80

و از بز يك جفت؛ بگو: «آيا خداوند نرهاى آن ها را حرام كرده، يا ماده ها را؟! يا آنچه در شكم ماده ها در بر گرفته ؟! اگر راست مى گوييد (و بر تحريم اين ها) دليلى داريد، به من خبر دهيد!» * و از شتر يك جفت، و از گاو هم يك جفت (براى شما آفريد)؛ بگو: «كدام يك از اين ها را خدا حرام كرده است ؟! نرها يا ماده ها را؟! يا آنچه را شكم ماده ها در بر گرفته ؟! يا هنگامى كه خدا شما را به اين موضوع توصيه كرد، شما گواه (بر اين تحريم) بوديد؟! پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، تا مردم را از روى جهل گمراه سازد؟! خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نمى كند» * بگو: «در آنچه بر من وحى شده، هيچ غذاى حرامى نمى يابم؛ به جز اين كه مردار باشد، يا خونى كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته، يا گوشت خوك - كه اين ها همه پليدند - يا حيوانى كه به گناه، هنگام سر بريدن، نام غيرِ خدا [ \ نام بت ها] بر آن برده شده است.» اما كسى كه مضطر (به خوردن اين محرمات) شود، بى آن كه خواهان لذت باشد و يا زياده روى كند (گناهى بر او نيست)؛ زيرا پروردگارت، آمرزنده مهربان است. * و بر يهوديان، هر حيوان ناخن دار [ \ حيواناتى كه سم يكپارچه دارند] را حرام كرديم؛ و از گاو و گوسفند، پيه و چربيشان را بر آنان تحريم نموديم؛ مگر چربى هايى كه بر پشت آن ها قرار دارد، و يا در دو طرف پهلوها و يا آن ها كه با استخوان آميخته است؛ اين را به خاطر ستمى كه مى كردند به آن ها كيفر داديم و ما راست مى گوييم.* اگر تو را تكذيب كنند (و اين حقايق را نپذيرند)، به آن ها بگو: «پروردگار شما، رحمت گسترده ايدارد؛ اما مجازات او هم از مجرمان دفع شدنى نيست؛ (و اگر ادامه دهيد كيفر شما حتمى است).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند به وجود آورنده باغ هاى متنوع، ممنوع بودن اسراف، خداوند آفريدگار چهارپايان باربر و حيوانات كوچك، اباحه استفاده از رزق الهى و عدم پيروى از گام هاى شيطان، خداوند آفريدگار حيوانات نر و ماده به منظور استفاده انسان، عدم دليل بر حرمت استفاده برخى از حيوانات، اضطرار عامل استفاده از برخى محرمات و ظلم يهوديان عامل تحريم برخى از حيوانات بر آنان.

ص: 81

ب. «جنات معروشات» عبارت است از درختانى كه روى پاى خود نمى ايستند و نياز به داربست دارند مانند درخت انگور و «جنّات غير معروشات» عبارت است از باغ هايى كه درخت هاى آن بر تنه خود استوار باشند.(1)

ج. مقصود از «متشابه و غير متشابه» به گونه اى كه از سياق بر مى آيد، اين است كه هر يك از آن ميوه هااز نظر طعم و شكل و رنگ و امثال آن هم متشابه دارد و هم غير متشابه.(2)

د. مقصود از حقّ ، آن حقّ ثابتى است كه متعلق به ميوه هاى نامبرده مى شود. آيه شريفه به طور اجمال از ميوه ها و حبوبات، حقّى براى فقرا قائل شده است. در اين كه اين حق آيا زكات واجب است با توجه به اين كه اين سوره در مكه نازل شده و حكم وجوب زكات در مدينه در سال دوم نازل شده بسيار

بعيد به نظر مى رسد، بنا بر اين منظور از حقّ ، غير از زكات واجب است، حال اين كار واجب است يا مستحب ظاهرا مستحب است.(3)

ه - . جمله و لا تسرفوا انّه لا يحبّ المسرفين مطلق است و خطاب آن شامل جميع مردم از مالك و فقير مى شود.(4)

و. مراد از پيروى خطوات شيطان، تحريم حلال بدون علم است.(5)

ز. اين آيات همان گونه كه اشاره شد در پى نفى احكام خرافى مشركان در زمينه زراعت و چهارپايان است. در آيه 141 سخن از انواع زراعت ها و ميوه هاى خداداد در ميان بود. در اين آيات در مورد حيوانات حلال گوشت و خدمات آن ها سخن مى گويد. «حموله» به معناى جمع است به معناى حيوانات بزرگ باربر مانند شتر و اسب و «فرش» حيوانات كوچك مانند گوسفند است كه دستور مى دهد از اين رزق الهى بهره مند شويد و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد.

در آيه بعد به عنوان توضيح، قسمتى از حيوانات حلال گوشت و باربر و غير آن را نام مى برد مانند ميش يك جفت نر و ماده و از بز يك جفت نر و ماده و از شتر و گاو نيز هر يك

ص: 82


1- . الميزان، ج 7، ص 553؛ نمونه، ج 6، ص 3؛ نور، ج 3، ص 365؛ مجمع البيان، ج 4، ص 557.
2- . الميزان، ج 7، ص 553.
3- . الميزان، ج 7، ص 554 ؛ نمونه، ج 6، ص 6 .
4- . الميزان، ج 7، ص 555؛ نمونه، ج 6، ص 4.
5- . الميزان، ج 7، ص 556 ؛ نور، ج 3، ص 368.

از نر و ماده كه مجموعا هشت حيوان را نام مى برد. بعد از پيامبر مى پرسد آيا خداوند نرهاى آن ها را حرام كرده يا ماده ها را يا حيواناتى كه در شكم ماده ها وجود دارد. از آنجا كه حكم به حلال بودن يا حرام بودن اين حيوانات تنها به دست خداوند است، بنا بر اين كسى ادعاى تحليل يا تحريم و به علت اين كه مشركان دليلى بر تحريم اين ها ندارند از پيامبر مى پرسد آيا خداوند به هنگامى كه به اين موضوع توصيه كرده مشركان حضور داشته اند يا اين كه افترا مى بندند كه چنين است.

ح. در آيه 146 براى روشن ساختن محرمات الهى از بدعت هايى كه مشركان در آيين حق گذاشته بودند به پيامبر دستور مى دهد كه صريحا به مشركان بگويد كه در آنچه بر من وحى شده هيچ غذاى حرامى را بر هيچ كس نمى يابم جز چند چيز كه نام مى برد مانند ميته يا خون ريخته شده يا گوشت خوك يا حيوانى كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده كه در صورت اضطرار استفاده از اين ها نيز مانعى ندارد.

ط . اين آيه به نظر مى رسد كه در مقام جواب از سؤال مقدرى است و آن سؤال اين است كه اگر چارپايان حلالند و ما مشركين را اين همه توبيخ و ملامت مى كنيم كه چرا انعام و حرث را بر خود تحريم

كرده ايم، پس چرا خداوند همين انعام را بر يهود حرام كرد؟ در اين آيه جواب مى دهد كه اگر خداوند طيباتى را بر يهود حرام فرمود به خاطر ظلمى بود كه ايشان روا داشتند و اين در حقيقت يك نوع گوشمالى بود كه منافات با حليت ذاتى ندارد، همچنان كه آيات كل الطعام كان حلا لبنى اسرائيل الا ما حرم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة ( آل عمران، 93) و فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا ( نساء، 160) نيز به اين جواب اشاره دارند.(1)

ى. ذكر كلمه «فسق» در برابر «رجس»، ممكن است اشاره به اين باشد كه گوشت هاى حرام اصولاً بر دو دسته است: گوشت هايى كه تحريم آن ها به خاطر پليدى و تنفر طبع و زيان هاى جسمانى مى باشد و به آن «رجس» اطلاق مى شود و گوشت هايى كه از نظر اخلاقى و معنوى نشانه بيگانگى از خدا و دورى از مكتب توحيد است و به آن «فسق» اطلاق مى شود.(2)

ص: 83


1- . الميزان، ج 7، ص 558.
2- . نمونه، ج 6، ص 13.

ك. در آيه 145 حيوانات حرام و غذاى حرام را منحصر به چهار چيز كرد. در آيه 146 اشاره به قسمتى از محرمات بر يهود مى كند تا روشن شود كه احكام مجعول و خرافى بت پرستان نه با آيين اسلام مى سازد نه با آيين يهود. «ظفر» در اصل به معناى ناخن است، ولى به سم حيواناتى كه داراى سم هستند مانند اسب كه سم آن ها شكاف ندارد و نيز به پاى شتر كه نوك پاى او يكپارچه است و شكافى ندارد اطلاق شده است.

از اين كه در آيه بعد تنها سخن از گاو و گوسفند به ميان آورده معلوم مى شود كه شتر براى يهود به طور كلى حرام شده بود، سپس مى فرمايد: پيه و چربى موجود در بدن گاو و گوسفند را نيز بر يهودى ها حرام كرديم، سپس چربى هاى سه مورد را استثنا مى كند: چربى هاى در پشت حيوانات و چربى در پهلوها و در امعاء و در دورن قرار گرفته و چربى هايى كه با استخوان مخلوط شده است و اين تحريم به خود ستم كردن آن هاست.

ل. در اين كه بنى اسرائيل چه ظلمى مرتكب شدند كه خداوند برخى از امور حلال را بر آنان حرام كرد در آيه 160 و 161 نساء بيان شده است كه به خاطر سه گناهى بود كه مرتكب شدند: فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم و بصدهم عن سبيل الله كثيرا * و اخذهم الربوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال الناس بالباطل .(1)

م. ممكن است جمله و انّا لصادقون اشاره به اين نكته باشد كه صدق و حقيقت مطالب در مورد تحريم اين غذاها آن است كه ما گفتيم نه آن است كه يهود در پاره اى از سخنان خود گفتند.(2)

نكته ها

1. كلوا من ثمره اذا أثمر ؛ امرى كه در اينجاست، امر وجوبى نيست، بلكه تنها اباحه را مى رساند و منظور آن است كه به مجرد اين كه ميوه بر درختان نشست و زراعت آشكار شد بهره گرفتن از آن ها جايز است گرچه حق مستمندان هنوز ادا نشده است و اين حق را تنها در روز چيدن ميوه و درو كردن بايد پرداخت.(3)

ص: 84


1- . نمونه، ج 6، ص 17.
2- . همان، ص 19.
3- . الميزان، ج 7، ص 554 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 578 .

2. «يوم» اشاره به اين است كه چيدن ميوه ها و درو كردن زراعت ها بهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آن ها داده شود نه اين كه بعضى از افراد بخيل، شبانه اين كار را بكنند.(1)

3. عبدالله بن سنان عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال: سألته عن قوله: و ءاتوا حقه يوم حصاده قال: «اعط من حضرك من المسلمين و إن لم يحضرك إلا مشرك فاعطه»؛ عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره و ءاتوا حقه يوم حصاده سؤال كردم، فرمود: اگر كسى از مسلمانان هنگام برداشت محصول حضور داشت، حق الحصاد را به او بده و اگر كسى غير از مشرك نبود، به او بپرداز.(2)

4. امساك بى دليل از خوردن گوشت چهارپايان (زهد بيجا) پيروى از راه شيطان است: و من الأنعام ... كلوا ... و لا تتبعوا خطوات الشيطان .(3)

5. فقط احكام و قواعدى قابل پايبندى است كه بر دلايل علمى مبتنى باشد: قل ءالذّكرين حرم ... نبئونى بعلم إن كنتم صادقين . «باء» در «بعلم» معنى ملابسه دارد؛ يعنى خبرى به من بدهيد كه آميخته به علم باشد، از اين رو اين آيه معيارى براى قبول احكام بيان مى كند و آن علمى بودن است.(4)

6. گمراه ساختن مردم ناآگاه با جعل احكام دروغين، از بزرگ ترين ستم هاست: فمن أظلم ... ليضل الناس بغير علم .(5)

7. تعبير به «أظلم» در اين گونه موارد جنبه نسبى دارد، بنا بر اين مانعى ندارد كه عين اين تعبير در مورد بعضى از گناهان كبيره ديگر ذكر شود.(6)

8. از نظر اسلام مضطر به كسى مى گويند كه خود را از راه ستمگرى و گردنكشى مضطر نكرده باشد به دليل اين كه فرمود: (غير باغ).(7)

ص: 85


1- . نمونه، ج 6، ص 6؛ نور، ج 3، ص 366.
2- . راهنما، ج 5، ص 381.
3- . همان، ص 383.
4- . همان، ص 386.
5- . همان، ص 389.
6- . نمونه، ج 6، ص 11.
7- . نور، ج 3، ص 371.

9. خوردن خون، گوشت مردار، خوك و حيوان تذكيه نشده بر مضطر جايز است: إلا أن يكون ميتة أو دما ... فمن اضطر ... فإن ربك غفور رحيم .(1)

10. عن أبى عبدالله(علیه السلام) فى قول الله عزّ و جلّ : فمن اضطر غير باغ و لا عاد قال: «

الباغى الذى يخرج على الإمام و العادى الذى يقطع الطريق لا يحل لهما الميتة »؛ از امام صادق(علیه السلام) در باره آيه فمن اضطر غير باغ و لا عاد روايت شده است: مراد از «باغى»، كسى است كه عليه امام قيام كند و منظور از «عادى»، راهزن است. براى اين دو (در حال اضطرار)، مردار حلال نيست.(2)

11. ابلاغ رحمت خداوند به تكذيب كنندگان وحى و بيم دادن آنان از عذاب خداوند، روش هاى كلى مقابله با آنان است: فإن كذبوك فقل ربكم ذو رحمة واسعة و لا يرد بأسه عن القوم المجرمين .(3)

12. احكام الهى سه نوع است:

الف. داراى مصلحت يا مفسده واقعى است مثل اكثر احكام.

ب. داراى جنبه آزمايشى است مثل فرمان ذبح حضرت اسماعيل.

ج. داراى جنبه كيفرى است مثل آيه شريفه: و على الذين هادوا حرّمنا ... .(4)

ص: 86


1- . راهنما، ج 5، ص 393.
2- . همان، ص 394.
3- . همان، ص 400.
4- . نور، ج 3، ص 373.

آیه 148-152

اشاره

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ مِنْ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152)

ترجمه

به زودى مشركان (براى تبرئه خويش) مى گويند: «اگر خدا مى خواست، نه ما مشرك مى شديم و نه پدران ما؛ و نه چيزى را تحريم مى كرديم.» كسانى كه پيش از آن ها بودند نيز، همين گونه دروغ مى گفتند؛ و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند. بگو: «آيا دليل روشنى (بر اين موضوع) داريد كه آن را به ما نشان دهيد؟! شما فقط از پندارهاى بى اساس پيروى مى كنيد، و تخمين هاى نابجا مى زنيد.» * بگو: «دليلِ رسا (و قاطع) براى خداست (دليلى كه براى هيچ كس بهانه اى باقى نمى گذارد). و اگر او بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت مى كند. (ولى چون هدايت اجبارى بى ثمر است، اين كار را نمى كند.)» * بگو: «گواهان خود را، كه گواهى مى دهند خداوند اين ها را حرام كرده است، بياوريد!» اگر آن ها (به دورغ) گواهى دهند، تو با آنان (همصدا نشو؛ و) گواهى نده؛ و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند، پيروى مكن. * بگو: «بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم: اين كه چيزى را

ص: 87

شريك خدا قرار ندهيد؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ و فرزندانتان را از (ترس) فقر، نكشيد؛ ما شما و آن ها را روزى مى دهيم؛ و نزديك كارهاى زشت نرويد، چه آشكار باشد چه پنهان؛ و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد، مگر به حق (و از روى استحقاق). اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد. * و به مال يتيم، جز به بهترين صورت (و براى اصلاح)، نزديك نشويد، تا به حدّ رشد خود برسند؛ و حقّ پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد. - هيچ كس را، جز به مقدار توانايى اش، تكليف نمى كنيم - و هنگامى كه سخنى مى گوييد، عدالت را رعايت نماييد، حتّى اگر در مورد نزديكان (شما) بوده باشد؛ و به پيمان خدا وفا كنيد. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، تا متذكر شويد. * اين راه مستقيم من است؛ از آن پيروى كنيد؛ و از راه هاى پراكنده (و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريقحق، دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خط ميان مشيت تكوينى و تشريعى در باره شرك ورزى، تمام بودن حجت الهى، ممنوع بودن پيروى از هواپرستان و عمل به دستورات ده گانه عامل تكامل انسان و هدايت او بر صراط مستقيم.

ب. به دنبال سخنانى كه از مشركان در آيات قبل بيان شد، در اين آيات اشاره اى به استدلالات باطل آن ها مى كند و به آن ها پاسخ مى دهد. مى فرمايد: مشركان براى كارهاى خود مى گويند اگر خداوند نمى خواست نه ما مشرك مى شديم نه چيزى را تحريم مى كرديم. پاسخ اين است كه خداوند تكوينا خواسته است چون آن ها در انتخاب راه آزادند، ليكن تشريعا نخواسته است و مشركان تكوين را با تشريع خلط كردند، بعد قرآن مى فرمايد: اگر دليلى داريد بياوريد: قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا . در آيه بعد اين معنا را تأكيد مى كند كه اگر گواهانى بر تحريم حلال داريد بياوريد. نظير اين تعبير در منطق باطل مشركان در دو آيه ديگر آمده است: و قال الذين أشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شىء ( نحل، 35) و و قالوا

ص: 88

لو شاء الرحمن ما عبدناهم . (زخرف، 20)

ج. فرمان هاى ده گانه: پس از نفى احكام ساختگى مشركان اين سه آيه (151 - 153) اشاره به اصول محرمات در اسلام مى كند و برخى از گناهان كبيره را بيان مى كند:

1. شرك به خداوند. 2. قتل فرزند. 3. نزديك شدن به فواحش. 4. قتل نفس. 5. تصرف در مال يتيم مگر به قصد اصلاح كه اين امور حرام است. فرمان هاى ديگر عبارت است از:

6. احسان به والدين. 7. كم فروشى نكردن. 8. عدالت در گواهى دادن. 9. به عهد الهى وفا كردن. 10. پيروى از صراط مستقيم كه همان امور قبل را شامل مى شود.

د. عن جعفر بن محمد(علیه السلام) و قد سئل عن قوله تعالى فلله الحجة البالغة فقال: «

إن الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة: عبدى اكنت عالما؟ فان قال نعم. قال له: أفلا عملت بما علمت ؟ و إن قال: كنت جاهلاً. قال له: أفلا تعلمت حتى تعمل فيخصمه فتلك الحجة البالغة »؛ از امام صادق(علیه السلام) در پاسخ

سؤال از آيه فلله الحجة البالغة روايت شده است: خداوند متعال در قيامت به بنده اش مى فرمايد: آيا به وظايف خويش آگاه بودى ؟ اگر بگويد آرى، مى فرمايد چرا عمل نكردى ؟ و اگر بگويد آگاه نبودم، به او مى فرمايد: چرا ياد نگرفتى ؟ و به اين گونه او را محكوم مى كند و اين است حجت بالغه.(1)

ه - . عن أبى ولاد الحناط قال: سألت أبا عبدالله(علیه السلام) عن قول الله عزّ و جلّ : و بالوالدين احسانا ما هذا الاحسان ؟ فقال: «

الاحسان ان تحسن صحبتهما و ان لا تكلفهما ان يسألوك شيئا مما يحتاجان اليه و ان كانا مستغنيين ... »؛ ابو ولاد گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره اين سخن خداوند و بالوالدين احسانا سؤال كردم، فرمود: احسان آن است كه با آن دو به نيكى رفتار كنى و به دشوارى درخواست از تو، در مورد نيازمندى هايشان ناچار نسازى، اگر چه از نظر امكانات مالى بى نياز باشند ... .(2)

و. كلمه «املاق» به معناى افلاس و نداشتن مال و هزينه زندگى است، «تملق» هم مشتق از همين ماده است.(3)

ص: 89


1- . همان، ص 405.
2- . همان، ص 414.
3- . الميزان، ج 7، ص 571.

ز. مراد از «فاحشه ظاهرى» گناه علنى و مقصود از «فاحشه باطنى» گناه سرّى و روابط نامشروع برقرار كردن در پنهان است.(1)

ح. مقصود از اين استثناء الاّ بالحقّ ، قتل بعضى از نفوسى است كه در اثر پاره اى از گناهان احترامى را كه خداوند براى مسلمانان يا كفّار هم پيمان با مسلمين جعل كرده، از خود سلب نموده اند مانند قتل به قصاص و حدّ شرعى.(2)

ط . از اين كه از نزديك شدن به مال يتيم نهى شده براى اين است كه دلالت بر عموميت مطلب كند؛ يعنى بفهماند كه تنها خوردن آن حرام نيست، بلكه استعمال و هر گونه تصرفى در آن نيز حرام است مگر اين كه منظور از تصرّف در آن حفظ آن باشد.(3)

ى. مقصود از يبلغ أشده رسيدن به حدّ بلوغ و رشد هر دو است.(4)

ك. و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها ؛ ايفاى به قسط عبارت است از عمل كردن به عدالت بدون اجحاف و اين كه فرمود: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به آنچه كه در خور طاقت اوست، به منزله دفع توهمى است كه ممكن است بشود گويا كسى مى پرسد: مگر در كيل

و وزن ممكن است رعايت عدالت واقعى و حقيقى بشود؟ هرگز ممكن نيست و انسان در اين گونه امور هيچ چاره اى جز اين ندارد كه به تقريب و تخمين اكتفا كند و خداى تعالى با جمله مورد بحث جوابش را داده مى فرمايد: ما هيچ كس را تكليف نمى كنيم مگر به چيزى كه در وسع طاقت او باشد، ممكن هم هست بگوييم جمله لا نكلف نفسا الا وسعها تنها متعلق و مربوط به مسئله كيل و وزن نيست، بلكه مربوط به آن و به مسئله نزديك شدن به مال يتيم هر دو است.(5)

ل. چون اصل در همه چيز حلال بودن است، از اين رو فقط محرّمات گفته شده است.(6)

ص: 90


1- . همان، ص 572 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 590 .
2- . همان، ص 573.
3- . الميزان، ج 7، ص 573 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 592.
4- . الميزان، ج 7، ص 573 .
5- . الميزان، ج 7، ص 574.
6- . نور، ج 3، ص 381.
نكته ها

1. در آيه و اذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى براى اين اقربا را يادآور شد كه عاطفه قرابت و خويشاوندى از هر داعى ديگرى بيشتر آدمى را به دفاع بى جا و جانبدارى ناروا وامى دارد.(1)

2. در مجمع البيان گفته است: آيه مورد بحث با همه كوتاهى و كمى حروفش مشتمل بر دستورات بليغى در باره اقارير و شهادت ها و وصيت ها و فتاوى و قضاوت ها و احكام و مذاهب و امر به معروف و نهى از منكر است.(2)

3. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور احتجاج با مشركان و رد انديشه هاى غلط آنان: قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا .(3)

4. تمسك به مشيت الهى، براى اثبات جبر فاقد بيان علمى است: هل عندكم من علم فنخرجوه لنا .(4)

5. اگر شرك از ساير گناهان جلوتر ذكر شده براى اين است كه شرك ظلم عظيمى است كه با ارتكاب آن هيچ اميدى به مغفرت خداوند نيست.(5)

6. تحريم هاى بى جاى مشركان برخاسته از هواپرستى و فاقد ارزش و اعتبار است:

فإن شهدوا فلا تشهد معهم و لا تتبع أهواء الذين كذبوا .(6)

ص: 91


1- . الميزان، ج 7، ص 574.
2- . همان، ص 575.
3- . راهنما، ج 5، ص 403.
4- . همان.
5- . الميزان، ج 7، ص 570 .
6- . همان، ص 407.

آیه 154-160

اشاره

ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنَا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ (157) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158) إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (159) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (160)

ترجمه

سپس به موسى كتاب (آسمانى) داديم؛ (و نعمت خود را) بر آن ها كه نيكوكار بودند، كامل كرديم؛ و همه چيز را (كه مورد نياز آن ها بود، در آن) روشن ساختيم؛ كتابى كه مايه هدايت و رحمت بود؛ شايد به لقاى پروردگارشان (و روز رستاخيز)، ايمان بياورند. * و اين كتابى است پربركت، كه ما (بر تو) نازل كرديم؛ از آن پيروى كنيد، و پرهيزگارى پيشه نماييد، باشد كه مورد رحمت (خدا) قرار گيريد. * (ما اين كتاب را با اين امتيازات نازل كرديم) تا نگوييد: «كتاب آسمانى تنها بر دو طايفه پيش از ما [ \ يهود و نصارى] نازل شده بود؛ و ما از بحث و بررسى آن ها بى خبر بوديم». * يا نگوييد: «اگر كتاب آسمانى بر ما نازل مى شد، از آن ها هدايت يافته تر بوديم». اينك آيات و دلايل روشن از جانب پروردگارتان، و هدايت و رحمت براى شما آمد. پس، چه كسى ستمكارتر است از كسى كه آيات خدا را تكذيب كرده، و از آن روى گردانده است ؟! اما به زودى كسانى را كه از آيات ما روى مى گردانند، به خاطر همين اعراض بى دليلشان، مجازات شديد خواهيم كرد! * آيا جز اين انتظار دارند كه فرشتگان (مرگ) به سراغشان آيند، يا خداوند (خودش) به سوى آن ها بيايد، يا بعضى از آيات پروردگارت (و نشانه هاى رستاخيز) بيايد؟! اما آن روز كه بعضى از آيات پروردگارت تحقق

ص: 92

پذيرد، ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند، يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت. بگو: « (اكنون كه شما چنين انتظارات نادرستى داريد،) انتظار بكشيد! ما هم انتظار (كيفر شما را) مى كشيم!» * كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطه اى با آن ها ندارى. سر و كار آن ها تنها با خداست؛ سپس خدا آن ها را از آنچه انجام مى دادند، باخبر مى كند. * هر كس كار

نيكى به جا آورد، ده برابر آن پاداش دارد، و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن، كيفر نخواهد ديد؛ و ستمى بر آن ها نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تورات كتاب هدايت و رحمت، عمل به قرآن عامل جلب رحمت الهى، اتمام حجت به واسطه نزول قرآن كريم، تكذيب كننده آيات الهى ستمكارترين افراد، قيامت روز مجازات تبه كاران، عدم سوددهى ايمان آوردن در قيامت و عدم سوددهى ايمان بدون عمل صالح، عدم ارتباط پيامبر اكرم با تفرقه اندازان در دين، ده برابر بودن پاداش عمل شايسته و همانند بودن مجازات كار زشت.

ب. مقصود از دو طايفه قبل از ما، يهود و نصارى است؛ زيرا كتب ديگرى كه به انبياى قبل از موسى و عيسى(عليهماالسلام) نازل شده مانند كتاب نوح و كتاب ابراهيم(عليهماالسلام) مانند اين دو كتاب مشتمل بر جزئيات و تفصيل شرايع نبوده و تنها متعرض اصول و كليات شرايع بوده است، امّا كتب ديگرى كه به ساير انبيا نسبت داده شده مانند زبور داود اصلاً متعرض شرايع نبوده و معاصرين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آن اطلاعى نداشته اند.(1)

ج. ميان قرآن و تورات، شباهت هاى فراوانى است. در انجيل تكيه بر مواعظ و زبور تكيه بر دعاست، ولى از نظر قوانين، شباهت تورات به قرآن بيشتر است، از اين رو به تورات، امام گفته شده است: و من قبله كتاب موسى اماما .(2)

ص: 93


1- . همان، ص 585 ؛ مجمع البيان، ج 4، ص 597.
2- . هود، 17؛ نور، ج 3، ص 386.

د. در آيه 154 مى فرمايد: اين فرمان هاى ده گانه اى كه در اسلام بيان شده در كتاب يهوديان كه بر موسى نازل كرديم نيز بيان شده و اين اصول ده گانه اختصاص به مذهب خاصى ندارد و از اصولى است كه عقل به روشنى آن ها را تصديق مى كند. على الذى احسن اشاره به تمام كسانى است كه نيكوكارند و آماده پذيرش حق و قبول فرمان خدا هستند و در آن تورات هرچه مورد نياز بود و تأثير در تكامل آن ها داشت بيان شده: و تفصيلاً لكل شىء . در آيه بعد اشاره به نزول قرآن پربركت مى كند و مى فرمايد: ما قرآن را نازل كرديم تا نگوييد كتاب تنها بر يهود و نصارى نازل شده و نگوييد اگر از فرمان تو تخلف كرديم به خاطر آن است كه سخن تو به ما نرسيد: و ان كنّا عن دراستهم لغافلين و اگر بر ما نازل مى شد، ما هدايت يافته تر بوديم؛ در حقيقت اين آيه به منظور جلوگيرى از بهانه جويى كفار و مشركان است.

ه - . مراد از آمدن پروردگار، آمدن قيامت است كه روز ملاقات پروردگار است.(1)

و. در آيات گذشته اين حقيقت بيان شد كه ما حجت را بر مشركان تمام كرديم؛ يعنى قرآن را براى هدايت آنان فرستاديم تا هيچ گونه بهانه اى براى توجيه مخالفت هاى خود نداشته باشند. آيه 158 مى گويد: اما اين افراد لجوج به اندازه اى در كار خود سرسختند كه اين برنامه روشن نيز در آن ها تأثير نمى كند گويا انتظار نابودى خود را مى كشند يا از ميان رفتن آخرين فرصت يا انتظار امور محالى را مى كشند، ليكن بدانند وقتى امر و عذاب الهى بيايد ديگر ايمان آوردن فايده ندارد يا اگر ايمان آوردند ولى عمل صالحى ندارند نيز سودى ندارد.

ز. عن احدهما(عليهماالسلام) فى قوله: أو كسبت فى ايمانها خيرا قال: «

المؤمن العاصى حالت بينه و بين ايمانه كثرة ذنوبه و قلة حسناته، فلم يكسب فى ايمانه خيرا »؛ از امام باقر يا امام صادق(عليهماالسلام) در باره آيه أو كسبت فى ايمانها خيرا روايت شده است: فراوانى گناه و كمى نيكى هاى مؤمن گناهكار، بين او و ايمانش جدايى مى اندازد و او با آن كه مؤمن بوده خيرى به دست نياورده است.(2)

ح. محتواى آيه انّ الذين فرّقوا دينهم يك حكم عمومى و همگانى در باره تمام افراد

ص: 94


1- . الميزان، ج 7، ص 590 .
2- . همان، ص 435.

تفرقه انداز است؛ اعمّ از آن ها كه در امت هاى پيشين بودند يا آن ها كه در اين امت هستند.(1)

ط . منظور از جاء به آن است كه كار نيك يا بد را همراه خود بياورد؛ يعنى به هنگام ورود در دادگاه عدل الهى، انسان نمى تواند دست خالى و تنها باشد يا عقيده و عمل نيك يا عقيده و عمل سوء همواره با او هستند و از او جدا نمى شوند و در زندگانى ابدى، قرين و همدم او خواهند بود.(2)

ى. در تعقيب دستورات ده گانه ايكه در آيات قبل بيان شد و در آخر آن دستور به پيروى از صراط مستقيم و مبارزه با هر گونه نفاق و اختلاف داده شده بود، آيه 159 همين حقيقت را تأكيد و تفسير مى كند كه كسانى كه آيين و مذهب خود را پراكنده ساختند به هيچ وجه تو با آن ها ارتباط ندارى و كار آن ها با خداست كه به سزاى عمل خويش مى رسند. در اين كه منظور يهود و نصارى هستند يا تفرقه اندازان اين امت، دو وجه ذكر شده به هر حال مفهوم آيه يك حكم عمومى را بيان مى كند.

نكته ها

1.

نزول قرآن اتمام حجتى است براى مشركان مكه و ساير انسان ها: هذا كتاب أنزلناه ... أن

تقولوا إنما أنزل الكتاب على طائفتين.

2. ايمان بدون انجام عمل صالح سودمند نيست: لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن ... أو كسبت فى ايمانها خيرا . «كسبت» عطف بر «ءامنت» است؛ يعنى لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن كسبت فى ايمانها خيرا ؛ كسى كه در ايمان خويش عمل نيكى را به دست نياورده، ايمانش براى او سودى ندارد.(3)

3. نكته لطيف در آيه يأتى ربّك أو يأتى بعض ءايات ... آن است كه سه مرتبه «ربّك» تكرار شده است و اين به خاطر آن است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در برابر دشمنانش تأييد كرده باشد؛ چون مشركين هميشه در برابر آن جناب به داشتن بت ها افتخار و مباهات مى كردند.(4)

ص: 95


1- . نمونه، ج 6، ص 49.
2- . همان، ص 55 ؛ نور، ج 3، ص 392.
3- . راهنما، ج 5، ص 434.
4- . الميزان، ج 7، ص 592 .

4. بعضى از مفسرين به آيه مورد بحث استدلال كرده اند بر اين كه ايمان مادامى كه توأم با عمل نبوده باشد هيچ اثرى ندارد و اين استدلال صحيح نيست، ليكن تا اندازه اى نه به طور مطلق؛ زيرا آيه شريفه تنها در مقام بيان اين جهت است كه كسى كه برايش ممكن بوده كه ايمان بياورد و نياورده و كسى كه براى ممكن بوده كه ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، پس ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده تا با مرگ خود مواجه شده، چنين كسى را ايمان در موقع مرگش يا در موقع ديدن عذاب خدا اثر ندارد، اما كسى كه به طوع و اختيار خود ايمان آورده، ليكن اجل مهلتش نداده كه عمل صالح انجام دهد و در حال ايمان كسب خيرى بنمايد، آيه شريفه متعرض حال او نيست.(1)

5. ممكن است اشكال شود كه واجب شدن 60 روز كفاره در مقابل خوردن يك روز روزه ماه مبارك رمضان و مجازات هاى ديگر چگونه با اين آيه كه مى گويد در برابر كار بد فقط به اندازه آن كيفر داده خواهد شد سازگار نيست. در جواب بايد بگوييم منظور از مساوات ميان گناه و كيفر، مساوات عددى نيست، بلكه كيفيت عمل را نيز بايد در نظر گرفت. خوردن يك روز روزه به قدرى اهميت دارد كه بايد به مقدارى روزه گرفته شود كه آن يك روز جبران شود.(2)

6. از ده پاداش الهى، فقط يك قسمت مزد است و نُه قسمت ديگر فضل: فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله .(3)

ص: 96


1- . الميزان، ج 7، ص 593.
2- . نمونه، ج 6، ص 57 ؛ نور، ج 3، ص 393.
3- . نساء، 173؛ نور، ج 3، ص 392؛ مجمع البيان، ج 4، ص 602.

آیه 161-165

اشاره

قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (162) لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163) قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لاَ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْهَا وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

ترجمه

بگو: «پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده؛ آيينى پابرجا (و ضامت سعادت دين و دنيا)؛ آيين ابراهيم؛ كه از آيين هاى خرافى روى برگرداند؛ و از مشركان نبود.» * بگو: «نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانيان است. * همتايى براى او نيست؛ و به همين مأمور شده ام؛ و من نخستين مسلمانم.» * بگو: «آيا غير خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى كه او پروردگار همه چيز است ؟! هيچ كس، عمل (بدى) جز به زيان خودش، انجام نمى دهد؛ و هيچ گنهكارى گناه ديگرى را متحمّل نمى شود؛ سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است؛ و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد، خبر خواهد داد. * و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى ديگر قرار داد، تا شما را به وسيله آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد؛ به يقين پروردگار تو سريع العقاب و آمرزندهمهربان است. (كيفر كسانى را كه از بوته امتحان نادرست در آيند، زود مى دهد؛ و نسبت به حق پويان مهربان است.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيامبر اكرم هدايت شده در راه مستقيم و آيين حضرت ابراهيم(علیه السلام)، اخلاص پيامبر در همه اعمال و موحد بودن آن حضرت، عدم تحمل هيچ گنه كارى گناه ديگرى را در قيامت، نعمت هاى الهى و برترى برخى بر افراد ديگر عامل آزمايش.

ب. مراد از اوّل در انا اوّل المسلمين ، اوليت به حسب درجه است نه اوليت به

ص: 97

حسب زمان؛ زيرا قبل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز مسلمانانى بودند.(1)

ج. «حنيف» به معناى شخص يا چيزى است كه تمايل به سويى پيدا كند، ولى در اصطلاح قرآن كريم به كسى گفته مى شود كه از آيين باطل زمان خود روى گرداند و به آيين حق توجه كند.(2)

د. دين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) موصوف به «ملة ابراهيم» شده است تا ترغيب و تشويقى براى عرب باشد؛ زيرا اعراب و بلكه تمامى اديان به جلالت حضرت ابراهيم(علیه السلام) اعتراف داشتند و از طرفى خود را منتسب به آن حضرت مى دانستند.(3)

ه - . اين چند آيه تا آخر سوره در حقيقت خلاصه اى است از بحث هاى اين سوره در زمينه مبارزه با شرك و بت پرستى و تكميلى براى آن هاست و در واقع اين سوره با دعوت به توحيد آغاز شد و با همان بحث خاتمه مى يابد، از اين رو به پيامبر دستور مى دهد كه بگويد بر صراط مستقيم حركت مى كنم و نماز و تمام عبادت هاى من براى خداوند تحقق مى پذيرد، بنا بر اين غير از پروردگار متعال معبودى را طلب نمى كنم كه مبدأ و معاد انسان با اوست. در پايان كفار را به اعمال زشتشان تهديد مى كند. در آخرين آيه به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى كند تا بحث هاى گذشته در زمينه تقويت پايه هاى توحيد تكميل گردد؛ يعنى اگر انسان ارزش خود را بشناسد هرگز در برابر سنگ و چوب سجده و خضوع نمى كند.

و. جمله و لا تكسب كلّ نفس الاّ عليها و لا تزر وازرة وزر أخرى اين معنا را افاده مى كند كه هر كس هر چه مى كند مانند سايه اى به دنبالش است و از او به ديگرى تجاوز نمى كند.(4)

ز. ممكن است اشكال شود كه بعض آيات اشاره دارند كه بعضى گناهكاران علاوه بر گناهان خود، گناهان ديگران را نيز به دوش مى كشند و بالعكس بعضى آيات ديگر مانند همين آيه، اشاره دارند كه گناهكاران فقط بار گناهان خود را بر دوش دارند. جواب اين اشكال اين است كه آيه مورد بحث مى گويد: بى جهت و بدون ارتباط ، گناه كسى را بر ديگرى

ص: 98


1- . الميزان، ج 7، ص 602 ؛ نمونه، ج 6، ص 62 ؛ نور، ج 3، ص 395.
2- . نمونه، ج 6، ص 60 ؛ تفسير مراغى، ج 8، ص 89.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 604 ؛ تفسير مراغى، ج 8، ص 90.
4- . الميزان، ج 7، ص 604 .

نمى نويسند، ولى آيات ديگر كه گناه ديگران را نيز بر دوش گناهكارن نهاده است مى گويد: اگر انسان اعمال بدى را پايه گذارى كند و به اصطلاح از طريق تسبيب در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتايج آن شريك خواهد بود؛ زيرا پايه و اساس آن، به دست وى گذارده شده است.(1)

ح. روى انه أتى عمر بحامل قد زنت فامر برجمها فقال له امير المؤمنين(علیه السلام): «

هب لك سبيل عليها أى سبيل لك على ما فى بطنها و الله تعالى يقول: و لا تزر وازرة وزر أخرى ... »؛ روايت شده: زن حامله اى را كه مرتكب زنا شده بود نزد عمر آوردند، وى دستور داد زن را سنگسار كنند. امير

المؤمنين(علیه السلام) به وى فرمود: بر فرض كه حق سنگسار كردن زن را داشته باشى، ولى چه حقى بر طفل در شكم او دارى ؟ خداوند متعال مى فرمايد: كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد ... .(2)

ط . منظور از «خلائف الارض» يا جانشينان خدا در زمين هستند يا جانشينى انسان امروز از امت هاى پيشين.(3)

نكته ها

1. نماز خواندن پيامبر(صلی الله علیه و آله)، عبادت كردنش و انجام امور زندگانى و مرگش تنها براى خدا بود: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله . «محيا» و «ممات» مصدر ميمى و به معناى زنده ماندن و مردن است. چون زنده ماندن و مردن در اختيار انسان نيست تا آن را براى خدا قرار دهد، مى توان گفت مقصود از آن چگونه زندگى كردن و چگونه مردن است يا مراد انجام امور مربوط به زندگى و مرگ است.(4)

2. پيامبر(صلی الله علیه و آله) برخوردار از اخلاصى تام و همه جانبه: ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين .(5)

ص: 99


1- . نمونه، ج 6، ص 64 .
2- . همان، ص 448.
3- . نور، ج 3، ص 398؛ مجمع البيان، ج 4، ص 606 ؛ تفسير مراغى، ج 8، ص 93.
4- . راهنما، ج 5، ص 443.
5- . همان.

3. گناه، بارى سنگين بر دوش گناهكاران: و لا تزر وازرة وزر أخرى . «وزر» در اصل به معناى بار سنگين است و گناه را از آن جهت وزر مى گويند كه بر دوش گنهكار سنگينى مى كند.(1)

4. تفاوت و برترى بعضى در نعمت هاى خداوند، ملاك برترى نيست؛ وسيله آزمايش است.(2)

ص: 100


1- . همان، ص 447.
2- . نور، ج 3، ص 398.

سوره اعراف

اشاره

ص: 101

ص: 102

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

المص (1) كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (2)اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ (3) وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ (4) فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا إِلاَّ أَنْ قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ (5) فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ مَا كُنَّا غَائِبِينَ (7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8)وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

المص. * اين كتابى است كه بر تو نازل شده - پس نبايد از ناحيه آن، ناراحتى در سينه داشته باشى - تا به وسيله آن، (مردم را از عواقب سوء عقايد و اعمال نادرستشان) بيم دهى؛ و تذكرى است براى مؤمنان. * از چيزى كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده، پيروى كنيد. و از اوليا و معبودهاى ديگر جز او، پيروى نكنيد. اما كمتر متذكر مى شويد. * چه بسيار شهرها و آبادى ها كه آن ها را (بر اثر گناه فراوانشان) هلاك كرديم؛ و عذاب ما شب هنگام، يا در روز هنگامى كه استراحت كرده بودند، به سراغشان آمد. * و در آن موقع كه عذاب ما به سراغ آن ها آمد، سخنى نداشتند جز اين كه گفتند: «ما ظالم بوديم.» (ولى اين اعتراف به گناه، ديگر دير شده بود؛ و سودى به حالشان نداشت.) * به يقين، (هم) از كسانى كه پيامبران به سوى آن ها فرستاده شدند سؤال خواهيم كرد؛ و (هم) از پيامبران سؤال مى كنيم.* و مسلّما (اعمالشان را) به علم (خود) براى آنان شرح خواهيم داد؛ و ما هرگز غايب نبوديم (بلكه همه جا حاضر و ناظر اعمال بندگان هستيم). * وزن كردن (اعمال، و سنجش ارزش آن ها) در آن روز، حق است. كسانى كه ميزان هاى (عملِ ) آن ها سنگين است، همان رستگارانند. * و كسانى كه ميزان هاى (عملِ ) آن ها سبك است، افرادى هستند كه سرمايه وجود خود را، به خاطر ظلم و ستمى كه نسبت به آيات ما مى كردند، از دست داده اند.

ص: 103

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن كريم براى انذار و يادآورى مؤمنان، لزوم پيروى از قرآن، هلاكت بسيارى از تبه كاران، اقرار آنان به ستم پيشگى، قطعى بودن سؤال در قيامت، ناظر بودن خداوند بر اعمال، حق معيار سنجش اعمال و بيان عامل سعادت و خسارت.

ب. جمله فما كان دعويهم اذ جاءهم بأسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين بيان مى كند كه انسان با وجدان و حس درونى اش درك مى كند كه شرك و اتخاذ اوليا، ظلم است و مى فهمد كه سنت الهى بر اين جارى است كه اگر به طوع و رغبت به ظلم خود اعتراف نكند و نسبت به مقام ربوبى پروردگارش خاضع نگردد خداوند او را دچار عذاب نموده و مجبور به اعتراف مى سازد.(1)

ج. مراد از جمله و الوزن يومئذ الحق اين است كه آن ميزانى كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مى شود همانا «حق» است؛ به اين معنا كه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد و چون اعمال نيك مشتمل بر حق است از اين رو داراى ثقل است.(2)

د. مراد از (ارسل اليهم) مردم و منظور از «مرسلين» انبيا هستند.(3)

ه - . جمله فلا يكن فى صدرك حرج به پيامبر دلدارى مى دهد كه چون اين آيات از ناحيه خداست نبايد هيچ گونه نگرانى به خود راه دهد نه نگرانى از ناحيه بار سنگين رسالتى كه بر دوش گرفته و نه نگرانى از جهت عكس العملى كه دشمنان لجوج در برابر آن نشان خواهند داد و نه نگرانى از ناحيه نتيجه و برداشتى كه از تبليغ اين رسالت انتظار مى رود.(4)

نكته ها

1. اين كه «كتاب» را در آيه كتاب أنزل به طور نكره ذكر كرده و آن را با جمله «بر تو نازل شده» توصيف كرده و اسمى از نازل كننده آن نبرده است، به خاطر تعظيم كتاب است.(5)

ص: 104


1- . الميزان، ج 8، ص 8.
2- . همان، ص 11.
3- . همان، ص 9؛ نمونه، ج 6، ص 87.
4- . نمونه، ج 6، ص 79؛ مجمع البيان، ج 9، ص 45؛ صافى، ج 2، ص 179.
5- . الميزان، ج 8، ص 7؛ نور، ج 4، ص 16؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 9.

2. اين كه فقط «ذكرى» را اختصاص به مؤمنين داده دليل بر اين است كه انذار اختصاص به آنان نداشته بلكه مؤمنين و غير مؤمنين را شامل مى شود؛ يعنى اين كتاب بر تو نازل شده تا همه مردم را به آن انذار كنى، مؤمنين را متذكر كنى چون تنها مؤمنين هستند كه به وسيله اين آيات و معارف الهى به آن متذكر مقام الهى خود شده و ايمانشان زيادتر مى گردد.(1)

3. اين كه فرمود: بياتا أو هم قائلون و نفرمود ليلاً أو نهارا گويا براى اشاره به اين است كه عذاب الهى در حالى آنان را مى گرفته كه با خيال راحت و غافل از عذابى كه در كمين اشان بوده آرميده بودنديا براى اين كه طعم تلخ كيفر را بيشتر بچشند و آرامش و آسايش آن ها به كلى در هم ريخته شود همان گونه كه آرامش و آسايش ديگران را به هم ريختند.(2)

4. ستمگرى امت هاى پيشين، عامل نابودى آنان با كيفرهاى دنيوى عذاب استيصال شد: كم من قرية أهلكنها ... قالوا إنا كنا ظالمين .(3)

5. در جمله فلنقصن عليهم بعلم علم را از اين نظر نكره و بدون الف و لام آورد تا اشاره به اهميت آن نموده بفهماند كه اين علم مانند علم شما نيست كه خطا و غلط در آن راه داشته باشد و براى تأكيد همين معنا جمله و ما كنا غائبين را عطف بر آن نمود تا دلالت كند بر اين كه خداى تعالى شاهد و ناظر اعمال آنان است و علاوه بر اين كه ملائكه را موكل بر آنان نموده تا اعمال آنان را بنويسند، خودش هم به هر چيزى محيط است.(4)

6. براى هر انسانى ميزان هاى متعددى است كه هر كدام از عمل هايش با يكى از آن ها سنجيده مى شود و ميزان هر عملى همان مقدار حقى است كه عمل مشتمل بر آن است.(5)

7. از آيه 3 استفاده مى شود كه انسان بر سر دو راهى است يا پذيرش ولايت و رهبرى خداوند يا داخل شدن در ولايت ديگران؛ اگر مسير اول را قبول كند ولى او تنها خداست، اما اگر تحت ولايت ديگران قرار گيرد هر روز بايد بار كسى را بر دوش گيرد و ارباب تازه اى انتخاب كند.(6)

ص: 105


1- . الميزان، ج 8، ص 7؛ نمونه، ج 6، ص 80؛ مجمع البيان، ج 9، ص 45؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 4.
2- . الميزان، ج 8، ص 8؛ آسان، ج 5، ص 154؛ صافى، ج 2، ص 180؛ نور، ج 4، ص 19؛ روح البيان، ج 3، ص 135؛ نمونه، ج 4، ص 84.
3- . راهنما، ج 5، ص 462.
4- . الميزان، ج 8، ص 9؛ نمونه، ج 6، ص 88.
5- . الميزان، ج 8، ص 15؛ نمونه، ج 6، ص 93.
6- . الميزان، ج 8، ص 8 ؛ نمونه، ج 6، ص 91.

8. اين گونه آيات آمدن عذاب و هلاكت سركشان نبايد به عنوان شرح ماجراى گذشتگان تلقى شود و تنها مربوط به زمان ماضى و اقوام پيشين نيست؛ اين ها اخطارهاى كوبنده اى است براى امروز و فردا براى ما و همه اقوام آينده؛ زيرا در سنت الهى تبعيض مفهوم ندارد.(1)

9. سؤال: در بعضى از آيات آمده است كه در روز قيامت از هيچ كس نه انس و نه جن سؤال نمى شود: فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جانّ ، ليكن آيه 6 مى فرمايد: ما از مردم و پيامبران سؤال خواهيم كرد؟

پاسخ: از مجموع آيات مربوط به سؤال و جواب در روز قيامت چنين استفاده مى شود كه مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند؛ در بعضى مراحل هيچ گونه سؤال و پرسشى نمى شود حتى مُهر بر دهان مى گذارند و در بعضى مراحل مهر را از دهان آنان باز مى كنند و آنان به سخن مى آيند.(2)

10. از آيه فما كان دعويهم اذ ... استفاده مى شود كه اقرار و اعتراف و توبه به هنگام نزول بلا و گرفتارى سودى ندارد.(3)

11. از آيه فلنقصن عليهم بعلم ... غائبين استفاده مى شود كه سؤال در روز قيامت براى فهميدن چيزى و آشكار شدن مجهولى نمى باشد، بلكه براى بيان اوضاع و احوال مشركين و كافرين است و اين كه به آنان بيان كند چه انجام داده اند و آنان را توبيخ كند.(4)

12. خداوند همواره حاضر و ناظر بر كردار و انديشه هاى آدميان است: و ما كنا غائبين .(5)

13. جمع بين فعل ماضى و مضارع در بما كانوا ... يظلمون براى دلالت بر استمرار ظلم در دنياست.(6)

ص: 106


1- . همان، ص 85.
2- . همان، ص 90؛ مجمع البين، ج 9، ص 52 ؛ مراغى، ج 8، ص 104؛ روح البيان، ج 3، ص 136.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 49؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 5 .
4- . مراغى، ج 8، ص 105؛ كشاف، ج 2، ص 88 .
5- . راهنما، ج 5، ص 465.
6- . روح المعانى، ج 4، ص 326.

آیه 10-15

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15)

ترجمه

ما تسلّط و مالكيت و حكومت بر زمين را براى شما قرار داديم؛ و انواع وسايل زندگى را براى شما فراهم ساختيم؛ اما كمتر شكرگزارى مى كنيد. * ما شما را آفريديم؛ سپس صورت بندى كرديم؛ بعد به فرشتگان گفتيم: «براى آدم خضوع كنيد.» آن ها همه سجده كردند؛ به جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. * (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى ؟!» گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل!» * گفت: «از آن (مقام و

مرتبه ات) فرود آى. تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تكبّر كنى. بيرون رو، كه تو از افراد پست و كوچكى.» * گفت: «مرا تا روزى كه (مردم)برانگيخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار.)» * فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اندك بودن شكرگزارى در برابر نعمت هاى الهى، تواضع فرشتگان نسبت به مقام آدميت جز ابليس، كبر و غرور ابليس عامل سقوط و ذلت و تقاضاى مهلت از خداوند.

ب. معناى «مكناهم» اين است كه ما شما را در زمين منزل داديم و «معايش» يعنى چيزهايى كه با آن مى شود زندگى كرد از قبيل خوردنى ها و آشاميدنى ها و امثال آن.(1)

ج. از ظاهر آيه فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين استفاده مى شود كه ابليس با

ص: 107


1- . الميزان، ج 8، ص 22.

ملائكه بوده و هيچ فرقى با آنان نداشته است و مراد از ضمير در «منها» در جمله قال فاهبط منها و «فيها» منزلتى است كه ابليس همراه فرشتگان در آن منزلت بوده است.(1)

نكته ها

1. از اين كه خداوند از خطاب عمومى و لقد خلقناكم به خطاب خصوصى ثم قلنا للملائكة... منتقل شد براى بيان دو حقيقت است:

الف. سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و در حقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده و اگر حضرت آدم(علیه السلام) قبله گاه سجده ملائكه شد از جهت خصوصيت شخصيت نبوده، بلكه از اين باب بوده كه آدم(علیه السلام) نمونه كامل انسانيت بوده و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماينده بوده است.

ب. خلقت آدم در حقيقت خلقت جميع بنى آدم بوده است، آيه و بدأ خلق الانسان من طين ثم جعلنا نسلة من سلالة من ماء مهين ( سجده، 8) بر اين حقيقت دلالت دارد چون از ظاهر آيه استفاده مى شود كه منظور از خلق كردن از خاك همان جريان خلقت آدم(علیه السلام) است.(2)

2. آدم(علیه السلام) انسانى ارجمند و برتر از فرشتگان: ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم .(3)

3. زنده كردن حس شكرگزارى و قدردانى در برابر نعمت هاى خدا تنها براى اين است كه طبق فرمان فطرت در برابر بخشنده نعمت خضوع كنند، او را بشناسند و فرمانش را به جان و دل بپذيرند و به اين وسيله هدايت و تربيت شوند نه اين كه شكرگزارى كمترين اثرى در مقام باعظمت پروردگار داشته باشد.(4)

4. اين كه در آيه و لقد خلقناكم ... خلقت قبل از صورت بندى بيان شده است ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد به آن صورت انسانى بخشيديم.(5)

ص: 108


1- . راهنما، ج 5، ص 477.
2- . الميزان، ج 8، ص 24.
3- . راهنما، ج 5، ص 472.
4- . نمونه، ج 6، ص 96.
5- . نمونه، ج 6، ص 99.

5. عزت و كرامت در منطق ابليس تعصب به اصل خويش بود نه به تقوا و اطاعت خدا، بنا بر اين هر كس نسبت به اصل خويش تعصب بورزد و دين را با رأى خويش قياس كند به شيطان اقتدا كرده است.(1)

6. ابليس فضيلت خود را به اعتبار عنصر ملاحظه كرد و اگر به اعتبار فاعل كه لما خلقت بيدى ( ص، 75) عبارت از آن است و به نسبت حقيقت كه نفخت فيه من روحى به آن اشاره دارد مى نگريست مى دانست كه خيريت و افضليت از آن آدم است نه از آن او.(2)

7. از آيه 13 استفاده مى شود كه تمام بدبختى شيطان مولود تكبر او بود، اين خودبرتربينى او كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد.(3)

8. شيطان با عدم سجده بر انسان مى خواست خود را بالا ببرد و خود را بالا مى دانست، ليكن خداوند او را به ضد آنچه در نظرش بود مجازات فرمود و او را از مقامش در حالى كه از تحقيرشدگان بود خارج كرد.(4)

9. ابليس از موجودات داراى عمر طولانى و زنده تا روز رستاخيز آدميان: أنظرنى الى يوم يبعثون* قال إنك من المنظرين .(5)

10. از اين كه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده مى شود كه وى در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند يا اين كه طعم مرگ را در نفخه اول نچشد و با مردم پيش از قيامت گرفتار مرگ نشود.(6)

11. با اين كه شيطان مى دانست كه ملعون و مطرود درگاه خداست با اين حال تقاضاى مهلت كرد؛

زيرا مى دانست كه فضل و كرم خداوند عمومى است و بر اثر معصيت فضل و كرم خود را از كسى دريغ نمى دارد.(7)

ص: 109


1- . كاشف، ج 3، ص 307.
2- . منهج الصادقين، ج 4، ص 9؛ روح البيان، ج 3، ص 141؛ الميزان، ج 8، ص 30.
3- . نمونه، ج 6، ص 106.
4- . مراغى، ج 8، ص 113؛ كشاف، ج 2، ص 90؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 210.
5- . راهنما، ج 5، ص 479.
6- . الميزان، ج 8، ص 35؛ روح البيان، ج 3، ص 143؛ روح المعانى، ج 4، ص 331؛ مجمع البيان، ج 9، ص 63 .
7- . مجمع البيان، ج 9، ص 63.

12. ابليس هم آفريدگار را مى شناخت: «خلقتنى»، هم معتقد به نبوت بود: فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين * إلا عبادك منهم المخلصين و هم معاد را قبول داشت: «يوم يبعثون»، ولى چه سود كه فرمان خداوند را اطاعت نكرد.(1)

آیه 16-18

اشاره

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ (17) قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

ترجمه

گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آن ها كمين مى كنم. * سپس از پيشِ رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آن ها به سراغشان مى روم؛ و بيشتر آن ها را شكرگزار نخواهى يافت.» * فرمود: از آن (مقام)، با ننگ و عار و خوارى، بيرون رو! و سوگند ياد مى كنم كه هر كس از آن ها از تو پيروى كند، جهنم را از شما همگى پر مى كنم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند شيطان بر گمراه ساختن مردم، هجوم شيطان از چهار جهت، اندك بودن شكرگزاران، خروج شيطان از مقام و منزلت با ذلت و خوارى و پر شدن جهنم از ابليس و پيروانش.

ب. جمله لاقعدن لهم صراطك المستقيم كنايه است از اين كه مراقب آنان هستم هر كه را در راه تو ببينم آن قدر وسوسه مى كنم تا از راه خارج نمايم.(2)

ج. امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: مراد از «پيش رو» اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه دهد و منظور از «پشت سر» اين است كه آن ها به

ص: 110


1- . نور، ج 4، ص 31.
2- . الميزان، ج 8، ص 36.

گردآورى اموال و تجميع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند. منظور از طرف راست اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد ضايع مى سازد و منظور از طرف چپ اين است كه لذات و شهوات را در نظر آنان جلوه دهد.(1)

نكته ها

1. از آيه فبما أغويتنى ... بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش نسبت جبر به خداوند داد و گفت چون تو مرا گمراه ساختى من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهم كرد.(2)

2. سؤال: بعد از اين كه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد چرا خداوند تقاضاى او را پذيرفت ؟

پاسخ: ادامه حيات او به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت، بلكه مؤثر نيز بود.(3)

3. ابليس، معترف و معتقد به مستقيم بودن صراط الهى: لأقعدن لهم صراطك المستقيم .(4)

4. ابليس ناتوان از مسدود كردن تمامى راه هاى نجات و سعادت آدميان: ثم لاتينهم ... و لا تجد أكثرهم شاكرين . نام نبردن از تمام جهات، همانند فوق و تحت، مى تواند اشاره به اين باشد كه ابليس نمى تواند بر تمامى راه هاى سعادت مسلط باشد و آن ها را بر آدميان سد كند.(5)

5. با توجه به آيه لاغوينهم أجمعين الا عبادك منهم المخلصين و آيه لا تجد اكثرهم شاكرين معلوم مى شود كه مقصود از شاكرين همان مخلصين مى باشند.(6)

6. گرچه ابليس در كلام خود طريقه گمراه كردن ابناى بشر را ذكر نكرده، ليكن در كلامش اشاره به دو حقيقت هست:

ص: 111


1- . تبيان، ج 4، ص 365؛ نور الثقلين، ج 2، ص 11؛ نمونه، ج 6، ص 110؛ الميزان، ج 8، ص 36؛ صافى، ج 2، ص 184.
2- . نمونه، ج 6، ص 109.
3- . نمونه، ج 6، ص 112.
4- . راهنما، ج 5، ص 480.
5- . همان، ص 481.
6- . الميزان، ج 8، ص 37.

الف. سبب اضلالش هم ضلالتى است كه در نفس خود او جايگزين شده و مانند آتش كه به هر چيز برخورد كند از حرارت خود در آن اثر مى گذارد، او نيز هر كسى را بخواهد گمراه كند با او تماس حاصل مى كند و به همين وسيله از گمراهى خود چيزى در نفس او باقى مى گذارد.

2. آن چيزى كه ابليس خود را با آن تماس مى دهد شعور انسانى و تفكر حيوانى اوست كه

مربوط به تصور اشيا و تصديق به سزاوار و غير سزاوار آن هاست.(1)

7. در آيه 18 خداوند فرمان بيرون رفتن ابليس از مقام قرب الهى را بار ديگر صادر مى كند، ليكن با اين تفاوت كه حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است، «مدحور» به معناى رانده شده با خوارى و ذلت است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد.(2)

آیه 19-22

اشاره

وَ يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ (20) وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21) فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ (22)

ترجمه

و اى آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد؛ و از هر جا كه خواستيد، بخوريد؛ اما به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود.» * سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد؛ و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اين كه (اگر از آن بخوريد،) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه

ص: 112


1- . همان.
2- . نمونه، ج 6، ص 110.

(در بهشت) خواهيد ماند.» * و براى آن ها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. * و به اين ترتيب، آن ها را با فريب (از مقامشان) فرود آورد. و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، اندامشان[ \ عورتشان] بر آنان آشكار شد؛ و شروع كردند به قرار دادن برگ هاى (درختان) بهشتى بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آن ها را ندا داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهى نكردم، و نگفتم كه شيطان براى شما دشمن آشكارى است ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور الهى به آدم و حوا در بهره ورى از نعمت هاى بهشتى، نهى از نزديك شدن به شجره خاص،

تأثير وسوسه شيطان در آدم و حوا، سوگند ياد كردن شيطان در باره خيرخواهى خود نسبت به آنان و پيامد رهزنى شيطان.

ب. سؤال: آيا آدم(علیه السلام) گناه كرد؟

پاسخ: گناه بر 2 گونه است: گناه مطلق و گناه نسبى. گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود، اما گناه نسبى آن است كه عمل غيرحرامى از شخص بزرگى سر زند كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب در خور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل گناه نسبى محسوب مى شود و كار حضرت آدم از اين قسم بود.(1)

ج. مقصود از ظلم، ظلم به نفس است و مخالفت امر ارشادى است نه معصيت و مخالفت امر مولوى.(2)

نكته ها

1. عبدالسلام بن صالح هروى گويد: به امام رضا(علیه السلام) گفتم: يابن رسول الله مرا آگاه كنيد درختى كه آدم و حوا از آن خوردند چه بوده ؟ مردم در باره آن اختلاف دارند؛ عده اى

ص: 113


1- . نمونه، ج 6، ص 124.
2- . الميزان، ج 8، ص 39.

مى گويند: آن درخت گندم بوده، گروهى گويند: درخت انگور بوده و بعضى ديگر مى گويند: آن درخت حسد بوده، آن حضرت فرمود: تمام اين ها درست است. گفتم: اين وجوه مختلفى كه گفته شده چه معنايى دارد؟ فرمود: اين اباصلت، درخت بهشتى چند نوع ثمر دارد؛ يعنى درخت گندم انگور هم مى دهد و مانند درختان دنيا نيست ... .(1)

2. از جمله يا ءادم اسكن انت و زوجك الجنة استفاده مى شود كه آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند سپس به سوى بهشت راهنمايى شدند.(2)

3. منظور شيطان از آن وسوسه اين بود كه عورت حضرت آدم و حوا را كه حتى از نظر خودشان هم مستور و پنهان بود آشكار نمايد؛ زيرا مى دانست كه هر كسى از آن درخت بخورد عورتش كشف خواهد شد و كسى كه عورتش ظاهر شود از بهشت طرد خواهد شد به خاطر همين بود كه شيطان براى اخراج آدم و حوا از بهشت اين حيله را به كار برد.(3)

4. رسوايى، كشف حجاب و برهنگى، از اهداف شيطان است: ليبدى ... ماوُرى .(4)

5. در قسم خوردن فقط ابليس قسم خورد، ليكن از آن به صيغه مفاعله تعبير نمود تا دلالت كند بر اين كه شيطان در قسم خوردن نهايت جهد و كوشش خود را به كار برد گويا در مقابل شخص ديگرى كه قسم مى خورد او قسم محكم تر و باتأكيدترى مى خورد.(5)

6. جمله و ناديهما ربهما ... دلالت دارد بر اين كه آدم و حوا در آن موقع كه خداوند اين خطاب را به آنان مى كرده از مقام قرب خدا دور شده بودند.(6)

7. از آيه 22 استفاده مى شود كه حضرت آدم و حوا قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند، بلكه پوششى داشتند كه در قرآن هيچ نامى از چگونگى اين پوشش برده نشده است.(7)

ص: 114


1- . راهنما، ج 5، ص 486 - 487.
2- . نمونه، ج 6، ص 115.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 69 ؛ آسان، ج 5، ص 175؛ كاشف، ج 3، ص 311.
4- . نور، ج 4، ص 38.
5- . روح البيان، ج 3، ص 146؛ كشاف، ج 2، ص 95؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 14.
6- . الميزان، ج 8، ص 40؛ نمونه، ج 6، ص 119.
7- . نمونه، ج 6، ص 118؛ آسان، ج 5، ص 176.

آیه 23-28

اشاره

قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (23) قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَى حِينٍ (24) قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَ مِنْهَا تُخْرَجُونَ (25) يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (28)

ترجمه

گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم؛ و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود.» * فرمود: « (از مقام خويش،) فرود آييد، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعض ديگر، دشمن خواهيد بود. (شيطان دشمن شماست، و شما دشمن او.) و براى شما در زمين، قرارگاه و وسيله بهره گيرى تا زمان معينى خواهد بود.» * فرمود: «در آن [ \ زمين] زنده مى شويد؛ و در آن مى ميريد؛ و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.» * اى فرزندان آدم! لباسى براى شما فرستاديم كه اندام شما را

مى پوشاند و مايه زينت شماست؛ اما لباس پرهيزگارى بهتر است. اين ها (همه) از آيات خداست، تا متذكر (نعمت هاى او) شوند. * اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آن ها نشان دهد. چه اين كه او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آن ها را نمى بينيد؛ (اما بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند. * و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: «پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است.» بگو: «خداوند (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!»

ص: 115

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراف به ترك اولى از ناحيه آدم و حوا و درخواست رحمت و مغفرت، دستور الهى در باره هبوط آدم و حوا و شيطان به زمين، نزول انواع لباس ها براى بنى آدم، برتر بودن لباس تقوا، برحذر داشتن انسان از تأثير وسوسه شيطان و توجيه ناصواب در باره ارتكاب گناه.

ب. قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو ؛ اين خطاب هم خطاب به آدم و همسر اوست و هم خطاب به ابليس و دشمنى بعضى از بنى بشر با بعضى ديگر هم به خاطر اختلافاتى است كه در طبيعت هاى آنان است و اين قضايى است از خداوند تعالى.(1)

ج. مراد از «أنزلنا» اين است كه ما آن را براى شما آفريديم.(2)

د. مقصود از ايمان نياوردن تكذيب خدا و آيات اوست.(3)

ه - . مراد از فاحشه هر گونه كار زشت و قبيحى را گويند.(4)

نكته ها

1. حضرت آدم و حوا به قدرى در توبه و تقاضاى عفو ادب نشان مى دهند كه حتى نمى گويند خدايا ما را ببخش، بلكه مى گويند اگر ما را نبخشى از زيانكاران خواهيم بود.(5)

2. حضرت آدم(علیه السلام) به 5 مطلب سعادتمند شد: الف) به گناه (ترك اولى) خود اعتراف كرد. ب) از گناه خود پشيمان شد. ج) نفس خود را ملامت نمود. د) به سوى توبه شتاب كرد. ه -) از رحمت خدا نااميد نشد. و ابليس به 5 مطلب شقى گرديد: الف) به گناه خويش اقرار نكرد. ب) از گناه خود پشيمان نشد. ج) نفس خود را ملامت نكرد. د) توبه ننمود. ه -) از رحمت خدا نااميد شد.(6)

ص: 116


1- . الميزان، ج 8، ص 41؛ نمونه، ج 6، ص 128.
2- . الميزان، ج 8، ص 85 ؛ مجمع البيان، ج 9، ص 77.
3- . الميزان، ج 8، ص 88 .
4- . الميزان، ج 8، ص ؟ ؛ نمونه، ج 6، ص 142؛ كاشف، ج 3، ص 318.
5- . نمونه، ج 6، ص 127.
6- . آسان، ج 5، ص 177.

3. از آداب دعا و استغفار، ابتدا اعتراف به گناه است: قالا ربّنا ظلمنا .(1)

4. از آثار وضعى خلاف و گناه نمى توان گريخت.(2)

5. زندگى دنيوى و بهره ورى از آن ابدى نيست.(3)

6. مدت زمان استقرار و سكونت آدميان در زمين، نامعلوم براى آنان: و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين . نكره آمدن كلمه «حين» بيانگر اين است كه مدت زمان سكونت انسان ها در زمين نامعلوم است و بدان آگاهى نخواهند يافت.(4)

7. با اين كه لباس عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده است و جهت اين امر اين است كه از نظر تكوين فرقى ميان نسبتى كه عمل انسان به خدا دارد و نسبتى كه عمل طبايع از قبيل زردى طلا و شيرينى عسل و روييدن گياهان به اين امور دارد نيست؛ زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آن ها همه منتهى به خداى سبحان است و خداوند به همه آن ها و آثارشان احاطه دارد.(5)

8. جمله يوارى سوءاتكم كه وصف لباس است دلالت دارد بر اين كه لباس پوشش واجب و لازمى است كه كسى از آن بى نياز نيست و آن پوشش عضوى است كه برهنه بودنش مايه رسوايى آدم است.(6)

9. خداوند لباسى را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده آيتى الهى شمرده كه اگر انسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصى است كه آشكار شدنش باعث رسوايى اوست و آن معايب عبارت است از رذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهرى و پوشاندنش واجب تر از پوشاندن عيب و عورت ظاهرى است و نيز مى فهمد كه همان طورى كه براى پوشاندن

معايب ظاهرى لباسى است براى پوشاندن معايب درونى نيز لباسى است، از اين رو لباس تقوا بهتر از لباس ظاهرى است.(7)

ص: 117


1- . نور، ج 4، ص 42.
2- . همان، ص 43.
3- . همان.
4- . راهنما، ج 5، ص 498.
5- . الميزان، ج 8، ص 85 .
6- . همان، ص 86 .
7- . همان.

10. جمله انّا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون مى فهماند كه ولايت شيطان ها در آدمى تنها ولايت و قدرت بر فريب دادن اوست به طورى كه اگر از اين راه توانستند كارى بكنند به دنبالش هر كار ديگرى مى كنند.(1)

11. سرگذشت آدم و حوا و فريب خوردنشان از شيطان، درس عبرتى براى همه انسان ها: لا يفتننكم الشيطان كما أخرج أبويكم من الجنة .(2)

12. برهنگى و بى حيايى جوامع بشرى نشانه نفوذ شيطان و سلطه وى بر آنان است: لا يفتننكم الشيطان ... ينزع عنهما لباسهما ليريهما سوءتهما .(3)

13. به تقوا اطلاق لباس شده است؛ زيرا صاحبش را از عذاب الهى حفظ مى كند همان گونه كه لباس انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند..(4)

14. پايبندى به روش زشت و غلط نياكان و بدعت در دين نشانه ولايت شيطان و عدم ايمان است: انا جعلنا الشياطين ... اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا ... .(5)

15. آفريدن لباس زينت دليل بر اباحه استفاده از لباس زينت است و اسلام دين فطرت است و آنچه كه مخالف اين فطرت باشد خداوند انسان را محتاج آن قرار نداده است، و حب زينت از قوى ترين غرايز بشر است.(6)

ص: 118


1- . همان، ص 87.
2- . راهنما، ج 5، ص 504.
3- . همان، ص 505.
4- . كاشف، ج 3، ص 316؛ آسان، ج 5، ص 180.
5- . نور، ج 4، ص 48.
6- . مراغى، ج 8، ص 125.

آیه 29-32

اشاره

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدَى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30) يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)

ترجمه

بگو: «پروردگارم امر به عدالت كرده است و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت) به سوى او كنيد؛ و او را بخوانيد، در حالى كه دين (خود) را براى او خالص گردانيد؛ (و بدانيد) همان گونه كه در آغاز شما را آفريد، (بار ديگر در رستاخيز) باز مى گرديد. * جمعى را هدايت كرده و جمعى (كه شايستگى نداشته اند،) گمراهى بر آن ها مسلّم شده است. آن ها (كسانى هستند كه) شياطين را به جاى خداوند، اولياى خود انتخاب كردند؛ و گمان مى كنند هدايت يافته اند. * اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد؛ و (از نعمت هاى الهى) بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد. * بگو: «چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است ؟!» بگو: «اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند؛ (اگر چه ديگران نيز با آن ها مشاركت دارند؛ ولى) در قيامت، خالص (براى مؤمنان) خواهد بود.» اين گونه آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند، شرح مى دهيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

امر پروردگار به عدالت ورزى و توجه به خداوند در مسجد و دعاى خالصانه، خلقت نخستين نشانه قدرت خدا بر معاد، پندار باطل پيروان شيطان در باره هدايت شدن، بهره ورى از زينت به هنگام رفتن به مسجد، استفاده از نعمت ها و عدم اسراف، نعمت هاى خداوند در دنيا براى مؤمنان (و غير مؤمنان) و به طور ويژه براى مؤمنان در قيامت.

ص: 119

ب. جمله و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد ... با ضميمه وادعوه مخلصين له الدين اين معنا را افاده مى كند كه بر هر عابد واجب است كه در عبادت خود توجه را از غير عبادت و در بندگى براى خدا توجه را از غير خدا منقطع سازد. يكى از چيزهايى كه غير خداست همان عبادت اوست، پس عابد نبايد به

عبادت خود توجه كند؛ زيرا عبادت توجه است نه متوجه اليه و توجه به عبادت معناى عبادت و توجه به خدا بودن آن را از بين مى برد.(1)

نكته ها

1. پايبندى خالصانه به دين، زمينه گسترش قسط و عدل است: امر ربى بالقسط و أقيموا وجوهكم .(2)

2. آفرينش نخستين انسان دليلى بر امكان معاد: كما بدأكم تعودون .(3)

3. توجه به معاد، پشتوانه رعايت قسط و اخلاص در دين: أمر ربى بالقسط ... مخلصين له الدين كما بدأكم تعودون .(4)

4. از جمله انهم اتخذوا الشياطين ... استفاده مى شود كه گويا ضلالت و خسرانى كه از مصدر قضاى الهى در حق ايشان صادر شده مشروط به ولايت شيطان بوده است.(5)

5. جمله و يحسبون انهم مهتدون مى فهماند انسان وقتى به راه باطل افتاد و از حق دور شد مادامى كه اعتراف به باطل بودن آن داشته و حق را از ياد نبرده اميد برگشتن به حق در او هست، اما اگر كارش به جايى رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد و معتقد شد كه راه هدايت همان راهى است كه او مى رود، آن وقت است كه در گمراهى استوار شده و ضلالتش حتمى و براى هميشه رستگارى اش قطع مى گردد.(6)

6. جمله انّهم اتخذوا الشياطين ... اين نكته را بيان مى كند كه كيفر آن ها بى جهت و بى دليل نيست، بلكه به خاطر اين است كه معصيت كرده و دوستى شيطان را بر دوستى خدا

ص: 120


1- . الميزان، ج 8، ص 91.
2- . نور، ج 4، ص 50.
3- . راهنما، ج 5، ص 510.
4- . همان، ص 511.
5- . الميزان، ج 8، ص 95.
6- . همان.

ترجيح داده اند و به جاى اطاعت خدا اطاعت شيطان كرده اند.(1)

7.

در جمله حق عليهم الضلالة خداوند كلمه «حق» را آورد و «اضله الله» نفرمود تا دلالت كند بر اين كه ضلالت و گمراهى ايشان قديم و مستمر بوده است و خودشان اين ضلالت را كسب نموده اند.(2)

8. بهترين و زيباترين لباس براى بهترين مكان است: خذوا زينتكم عند كل مسجد .(3)

9. زياده روى در زينت دادن خويش، و اسراف در خوردن و آشاميدن، موجب محروميت از محبت خداوند است: خذوا زينتكم ... و لا تسرفوا ان لا يحب المسرفين .(4)

آیه 33-36

اشاره

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ (34) يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (35) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (36)

ترجمه

بگو: «خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است؛ و (همچنين) گناه و ستم به نا حق را و اين كه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد؛ و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى دانيد.» * براى هر قوم و جمعيتى، زمان و سرآمد (معينى) است؛ و هنگامى كه سرآمد آن ها فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى كنند، و نه بر آن پيشى مى گيرند. * اى فرزندان آدم! اگر رسولانى از خودِ شما به سراغتان بيايند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند، (از آن ها پيروى كنيد؛) كسانى كه پرهيزگارى پيشه كنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خويش و ديگران بكوشند)، نه ترسى بر

ص: 121


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 85 .
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 70.
3- . نور، ج 4، ص 53.
4- . راهنما، ج 5، ص 515.

آن هاست و نه غمناك مى شوند. * و آن ها كه آيات ما را تكذيب كنند، و در برابر آن تكبّر ورزند، اهل دوزخند؛ جاودانه در آن خواهند ماند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحريم گناهان ظاهر و باطن و ستم پيشگى و شرك از ناحيه خداوند، سرآمد معينى براى هر امت در دنيا، آرامش مؤمنان صالح در قيامت به جهت پذيرش دعوت انبيا و جاويد بودن كفار در دوزخ.

ب. در معناى جمله قل هى للذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيامة چند احتمال است:1. همين نعمت هايى كه امروز مؤمن و كافر در آن شريك اند در آخرت مختص به مؤمنين است. 2.نعمت ها در دنيا براى اهل ايمان، خالص از غم و ناراحتى نيست، اما در آخرت خالص است.(1)

ج. مراد از «فواحش» گناهانى است كه حد اعلاى شناعت و زشتى را داشته باشد مانند زنا، لواط و امثال آن و منظور از «اثم» گناهانى است كه باعث انحطاط ، ذلت و سقوط در زندگى گردد مانند ميگسارى كه آبروى آدمى و مال و عرض و جانش را تباه مى سازد. منظور از «بغى» تعدى و طلب كردن چيزى است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد مانند انواع ظلم ها.(2)

نكته ها

1. هدف از آفرينش زينت ها و روزى ها، استفاده بندگان خداوند از آن هاست: زينة الله التى أخرج لعباده .(3)

2. اسلام با زهد نابجا و رياضت نامشروع و رهبانيت مخالف است.(4)

3.

ص: 122


1- . الميزان، ج 8، ص 104؛ نمونه، ج 6، ص 149؛ كاشف، ج 3، ص 322؛ مجمع البيان، ج 9، ص 89.
2- . الميزان، ج 8، ص 106.
3- . راهنما، ج 5، ص 518.
4- . نور، ج 4، ص 55 .

در نعمت هاى دنيوى مشركين و كفار با مؤمنان شريك هستند، ليكن نفرمود «للذين ءامنوا و لغيرهم» و اين بدان علت است كه به اين مطلب اشاره كند كه اين نعمت ها به طريق اصالت و بالذات براى مؤمنين و كفار اگر شريك هستند و از آن ها استفاده مى كنند بالتبع و بالعرض هستند.(1)

4. شايد تأكيد روى اين مطلب كه فواحش خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عرب هاى جاهلى، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مى شد مجاز مى شمردند و تنها در صورتى كه آشكار باشد ممنوع مى دانستند.(2)

5. از جمله ما لم ينزل به سلطانا استفاده مى شود كه اصول ايمان جز با وحى از طريق خداوند پذيرفته نيست.(3)

6. قيد «بغير الحق» قيد توضيحى و براى تأكيد است نه قيد احترازى؛ زيرا بغى كه به حق باشد وجود ندارد.(4)

7. پيدايش و زوال هر يك از امت ها، زمان بندى شده و داراى نظمى دقيق است: و لكل أمة أجل فاذا جاء أجلهم ... و لا يستقدمون .(5)

8. تلاوت و گزارش آيات الهى براى آدميان، از وظايف اصلى انبيا و فرستادگان الهى است: إما يأتينكم رسل منكم يقصون عليكم ءاياتى .(6)

ص: 123


1- . مفاتيح الغيب، ج 14، ص 232؛ كشاف، ج 2، ص 101.
2- . نمونه، ج 6، ص 155.
3- . مراغى، ج 8، ص 140.
4- . الميزان، ج 8، ص 106؛ روح البيان، ج 3، ص 157.
5- . راهنما، ج 5، ص 526.
6- . همان، ص 527.

آیه 37-43

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ أُولئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَا كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ (37) قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ (38) وَ قَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39)إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (42) وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43)

ترجمه

چه كسى ستمكارتر است از آن ها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا آيات او را تكذيب مى كنند؟! آن ها نصيبشان را از آنچه مقدّر شده (از نعمت هاى و مواهب اين جهان) مى برند؛ از آن ها مى پرسند: «كجايند معبودهايى كه غير از خدا مى خوانديد؟! (چرا به يارى شما نمى آيند؟!)» مى گويند: «آن ها (همه) گم شدند (و از ما دور گشتند.)» و بر ضدّ خود گواهى مى دهند كه كافر بودند. * (خداوند به آن ها) مى گويد: «در صف گروه هاى مشابه خود از جن و انس در آتش وارد شويد!» هر زمان كه گروهى وارد مى شوند، گروه ديگر را لعن مى كنند؛ تا همگى با ذلّت در آن قرار گيرند. (در اين هنگام) گروه پيروان در باره پيشوايان خود مى گويند: «خداوندا! اين ها بودند كه ما را گمراه ساختند؛ پس كيفر آن ها را از آتش دو برابر كن.

(كيفرى براى گمراهيشان، و كيفرى به خاطر گمراه ساختن ما.)» مى فرمايد: «براى هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است؛ ولى نمى دانيد. (چرا كه پيروان اگر گرد پيشوايان گمراه را نگرفته بودند ،

ص: 124

قدرتى بر اغواى مردم نداشتند.)» * و پيشوايان آن ها به پيروان خود مى گويند: «شما امتيازى بر ما نداشتيد؛ پس بچشيد عذاب (الهى) را در برابر آنچه انجام مى داديد!» * كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود؛ و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهكاران را جزا مى دهيم. * براى آن ها بسترى از (آتشِ ) دوزخ، و روى آن ها پوشش هايى (از آن) است؛ و اين چنين ظالمان را جزا مى دهيم. * و كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند - البته هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كنيم- آن ها اهل بهشتند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند. * و آنچه در دل ها از كينه و حسد دارند، بر مى كنيم (تا در صفا و صميميت با هم زندگى كنند)؛ و از زير (قصرها و درختان) آن ها، نهرها جريان دارد؛ مى گويند: «ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را به اين (همه نعمت ها) رهنمون شد؛ و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما (به اين ها) راه نمى يافتيم. مسلما فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند.» و (در اين هنگام) به آنان ندا داده مى شود كه: اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد، به ارث برديد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

افترازنندگان به خدا و تكذيب كنندگان او ستم كارين افراد، اقرار كفار به تبه كارى خويش، جهنم محلّ درگيرى و نزاع رهبران شرك و پيروانشان و دو چندان بودن عذاب هر دو گروه، عدم ورود كفار به بهشت و احاطه عذاب بر آنان، بهشت ويژه مؤمنان صالح، تكليف بر طبق استطاعت و توان، استفاده از نعمت هاى بهشتى و شكرگزارى بهشتيان به جهت نعمت هدايت.

ب. گرچه افتراى كذب بر خداى تعالى هر بدعتى را چه در اصول باشد و چه در فروع شامل مى شود الا اين كه مورد آيه خصوص اصول دين و انكار توحيد و شرك ورزيدن به خدا است.(1)

ج. در آيه أولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب حتى اذا جائتهم رسلنا منظور از كتاب، قضايى

ص: 125


1- . همان، ص 140.

است كه خداوند گذرانيده و مقدراتى است كه در مورد عمر، معيشت، بى نيازى و ... او حتمى نموده است و مراد از «رسل» همان فرا رسيدن اجل و مرگ است.(1)

د. قال ادخلوا فى امم ... ؛ اين خطاب از ناحيه پروردگار است نه از ناحيه ملائكه كه واسطه هاى او در مسأله موت و غير آنند. مخاطبين به اين خطاب به حسب سياق لفظ بعضى از كفارند كه قبل از ايشان امت هايى مانندشان از جن و انس بوده اند و درگذشته اند.(2)

ه - . اولى و اخرى يا به حسب رتبه است و منظور از «اولى» رؤساى ضلالت و ائمه كفر است يا به حسب زمان و مراد اسلاف و پيشينيان است كه براى آيندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را براى آنان هموار مى سازند.(3)

و. در جمله و لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده و اين كنايه است از اين كه چنين چيزى محقق نخواهد شد و بايد هميشه از آن مأيوس باشند.(4)

ز. در جمله لا تفتح لهم ابواب السماء چند احتمال است:

1. درهاى آسمان بر روى ارواحشان گشوده نمى شود؛ زيرا درهاى آسمان تنها بر روى ارواح مؤمنان گشوده مى شود.(5)

2. درهاى آسمان بر روى اعمال و دعاى ايشان گشوده نمى شود.(6)

3. نگشودن درهاى آسمان تنها براى ورودشان به بهشت است.(7)

نكته ها

1. از آن جا كه افترازنندگان به خدا هم به خويشتن ظلم مى كنند هم به جامعه اى كه به آن تعلق دارند، بذر نفاق و پراكندگى را در همه جا مى پاشند و مانع بزرگى بر سر راه

ص: 126


1- . همان ؛ نمونه، ج 6، ص 164؛ مجمع البيان، ج 9، ص 98.
2- . الميزان، ج 141.
3- . همان، ص 142؛ آسان، ج 5، ص 202؛ كاشف، ج 3، ص 326.
4- . نمونه، ج 6، ص 170؛ الميزان، ج 8، ص 144؛ كاشف، ج 3، ص 328.
5- . مجمع البيان، ج 9، ص 103؛ نمونه، ج 6، ص 170؛ آسان، ج 5، ص 205.
6- . كاشف، ج 3، ص 328؛ مراغى، ج 8، ص 151؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 24.
7- . الميزان، ج 8، ص 144.

وحدت صفوف و پيشرفت ها و اصلاحات واقعى هستند؛ اين افراد گمراه و گمراه كننده، ستمكارترين مردمند.(1)

2. از اين كه فرمود اولئك ينالهم نصيبهم من الكتاب و حال آن كه به حسب ظاهر انسان به آن بهره ها مى رسد نه آن بهره ها به انسان، روشن مى شود كه نصيب هر كس به طور مسلم به او خواهد رسيد و چيزى كه برايش مقدر نشده مسلما برايش دست نخواهد داد.(2)

3. عدم دستيابى مشركان به معبودان دروغين خويش به هنگام مرگ: قالوا ما كنتم تدعون من دون الله قالوا ضلوا عنا .(3)

4. جنيان نيز همانند آدميان، در صورت تكذيب آيات الهى و گرايش به كفر و شرك، در معرض مجازات هاى الهى هستند: قال ادخلوا فى أمم قد خلت من قبلكم من الجن و الإنس فى النار .(4)

5. گناه پيروى از مكاتب انحرافى و تأييد رهبران آن، همطراز با گناه مكتب سازان و سران آن مكاتب: ربنا هؤلاء أضلونا ... قال لكل ضعف .(5)

6. عذاب ضعف براى اولى از اين جهت است كه هم خودشان گمراه بودند و هم ديگران را در گمراهى اعانت كردند، اما براى اخرى از اين جهت ضعف است كه هيچ گاه پيشوايان ظلم و ستم و سركردگان انحراف و گمراهى به تنهايى نمى توانند برنامه هاى خود را پياده كننده و اين پيروان سرسخت و لجوج هستند كه به آن ها در رسيدن به اين هدف قدرت و توان مى بخشند.(6)

7. كفار يكباره وارد دوزخ نمى شوند، بلكه به ترتيب و نوبت: كلما دخلت أمة ... .(7)

8. خداوند جن را بر انس مقدم داشت به خاطر تقدم خلقت جن بر انس.(8)

ص: 127


1- . نمونه، ج 6، ص 162.
2- . الميزان، ج 8، ص 141.
3- . راهنما، ج 5، ص 531.
4- . همان، ص 533.
5- . همان، ص 535.
6- . نمونه، ج 6، ص 167؛ الميزان، ج 8، ص 143؛ آسان، ج 5، ص 202؛ احسن الحديث، ج 3، ص 408.
7- . نور، ج 4، ص 63 ؛ مراغى، ج 8، ص 148؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 238.
8- . روح البيان، ج 3، ص 160.

9. آيه ... و كذلك نجزى الظالمين و آيه ... نجزى المجرمين دلالت مى كنند بر اين كه مجرمين و ظالمين كه در صفت ظلم و جرم راسخ هستند كافر مى باشند به قرينه آيه و الكافرون هم الظالمون .(1)

10. خداوند از كسانى كه آيات او را تكذيب كردند و استكبار ورزيدند، يك بار به مجرم و بار ديگر به ظالم تعبير نمود براى اين كه اشاره باشد به اين مطلب كه اين گروه با تكذيب آيات و استكبار از آيات هر دو صفت را تحصيل كردند.(2)

11. پيروان شرك و كفر براى رهايى از عذاب مضاعف هيچ مزيتى بر سران خويش ندارند: فما كان لكم علينا من فضل .(3)

12.

عذاب آخرت، بازتاب عمل انسان، حتى در باور دوزخيان: قالت ... فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون.(4)

13. آيه فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن، وسيله نجات و سعادت جاويدان را منحصرا ايمان و عمل شايسته معرفى مى كند و به اين ترتيب به عقيده خرافى مسيحيان امروز كه وسيله نجات را قربانى شدن مسيح در برابر گناهان بشريت مى دانند خط بطلان مى كشد.(5)

14. در اسلام، تكليف طاقت فرسا نيست: «وسعها».(6)

15. جمله لا نكلف نفسا الاّ وسعها يك جمله معترضه است و در وسط جمله و الذين ءامنوا ... و اولئك اصحاب الجنة قرار گرفت تا اشاره كند به اين مطلب كه عمل صالحى كه انسان را به بهشت مى رساند سهل و آسان است و هيچ گونه مشقتى در آن نيست.(7)

16. غل از بزرگ ترين ناملايماتى است كه آدمى را مكدر مى سازد؛ چون هيچ كسى نيست كه از آميزش و دوستى با ديگران بى نياز باشد و دوستى با اشخاص تا زمانى قابل دوام است كه از يكديگر حركاتى كه موافق طبع نيست نبينند؛ چون اگر حركات و توقعات طرف مقابل

ص: 128


1- . مراغى، ج 8، ص 152.
2- . روح المعانى، ج 4، ص 352.
3- . راهنما، ج 5، ص 538.
4- . همان.
5- . نمونه، ج 6، ص 174.
6- . نور، ج 4، ص 67 .
7- . مراغى، ج 8، ص 153؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 242.

مطابق ميل نباشد الفت به خشم مبدل شده و همين خشم بر او عيش را ناگوار مى سازد، روى اين حساب اگر خداى تعالى انسان را طورى كند كه هر چه هم از ديگران حركات ناملايم ببيند سينه اش تنگى نكند در حقيقت بزرگ ترين نعمت را به انسان ارزانى داشته است.(1)

17. وجود برخى از كينه ها در سينه مؤمنان قبل از ورود به بهشت و زدودن آن با ورود به بهشت: و نزعنا ما فى صدورهم من غل .(2)

18. اين كه نسبت حمد را به آنان داده: و قالوا الحمد لله ... دلالت دارد بر اين كه آنان را خالص براى خود كرده يعنى كارشان را به جايى رسانده كه هيچ اعتقاد باطل و همچنين عمل زشت و باطلى ندارند.(3)

19. اين كه گفتند: هدانا لهذا ... لولا ان هدانا الله اشاره است به اين كه هدايت كار خداى

تعالى است و انسان هيچ قدرت و اختيارى در باره آن ندارد.(4)

20. عدم اتكاى بهشتيان به اعمال خويش، در رسيدن به نعمت هاى بهشت: و قالوا الحمد لله الذين هدينا لهذا و ما كنّا لنهتدى .(5)

21. سؤال: چرا اين آيه بهشت را در مقابل اعمال صالحشان ارث آنان قرار داده و حال آن كه در ارث معناى انتقال از غير نهفته است ؟

پاسخ: در آيه مورد بحث نيز مى توان اين معنا را اعتبار كرد براى اين كه خداوند بهشت را آفريد تا تمامى بندگان با سرمايه عمل صالح آن را به دست آورند، ولى كفار با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند در نتيجه بهشت به ارث مؤمنين در آمد، پس در حقيقت مؤمنين با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث برده اند يا به خاطر اين كه در آخرت بى رنج و تعب بهشت به اينان برسد هم چنان كه ميراث بدون تعب به ارث منتقل مى شود.(6)

و روى عن النبى(صلی الله علیه و آله) انه قال: «

ما من احد إلا و له منزل فى الجنة و منزل فى النار ...

ص: 129


1- . الميزان، ج 8، ص 145.
2- . راهنما، ج 6، ص 15.
3- . همان.
4- . همان، ص 146.
5- . راهنما، ج 6، ص 16.
6- . الميزان، ج 8، ص 146؛ نمونه، ج 6، ص 177؛ مجمع البيان، ج 9، ص 110؛ روح المعانى، ج 4، ص 361؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 32؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 103.

والمؤمن يرث الكافر منزله من الجنة فذلك قوله: أورثتموها ... »؛ از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روايت شده است: هيچ كس نيست مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در جهنم دارد ... و مؤمن، منزل كافر را در بهشت به ارث مى برد و اين است معناى قول خداوند: أورثتموها ....(1)

22. تأكيد فعل «جاءت» به لام قسم و قيد با اين كه مؤمنين منكر ارسال و آمدن رسول نبودند كنايه از تعجب و اعجاب مؤمنين است از مطابقت آنچه كه خداوند از نعمت هاى الهى به آنان وعده داده بود با آنچه كه امروز آن را مى ديدند و به آنان داده مى شد.(2)

23. جمله بما كنتم تعملون ثنايى است بر مؤمنين به اين كه خداوند شكر اعمال ايشان را به جا آورد و اين نعمت ها را به خاطر اعمالشان به آنان ارزانى داشت.(3)

آیه 44-49

اشاره

وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44)الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ (45) وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47) وَ نَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنَى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاَ يَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لاَ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49)

ترجمه

و بهشتيان دوزخيان را صدا مى زنند كه: «آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق يافتيم؛ آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟!» دراين هنگام، ندادهنده اى در ميان آن ها ندا مى دهد كه: «لعنت خدا بر ستمگران باد!» * همان ها كه (مردم را) از راه خدا باز مى دارند، و (با القاى شبهات) مى خواهند آن را كج و معوج نشان دهند؛ و آن ها

ص: 130


1- . راهنما، ج 6، ص 16.
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 102.
3- . همان، ص 103.

به آخرت كافرند.» * و در ميان آن دو [ = بهشتيان و دوزخيان]، حجابى است؛ و بر «اعراف» مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مى شناسند؛ و به بهشتيان صدا مى زنند كه: «درود بر شما باد! اما داخل بهشت نمى شوند، در حالى كه اميد آن را دارند. * و هنگامى كه چشمشان به دوزخيان مى افتد مى گويند: «پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده.» * و اصحابِ اعراف، مردانى (از دوزخيان را) كه از سيمايشان آن ها را مى شناسند، صدا مى زنند و مى گويند: « (ديديد كه) گردآورى شما (از مال و ثروت و زن و فرزند) و تكبّرهاى شما، به حالتان سودى نداد!» * آيا اين ها [ = اين واماندگان بر اعراف] همانان نيستند كه سوگند ياد كرديد رحمت خدا هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! (ولى خداوند به خاطر ايمان و بعضى اعمال خيرشان، آن ها را بخشيد؛ هم اكنون به آن ها گفته مى شود:) داخل بهشت شويد، كه نه ترسى داريد و نه غمناك مى شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گفت و گوى بهشتيان با دوزخيان، اعلام مؤذن در بهشت در باره دورى رحمت خدا نسبت به ستمگران، اوصاف ستمگران، شناخت گروه اعراف نسبت به بهشتيان و دوزخيان و سخن گفتن با آنان.

ب. اعراف به معناى مكان مرتفع و بلندى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است به گونه اى كه اعرافيان در آنجا هم دوزخيان را مى بينند هم بهشتيان را.(1)

ج. در اين كه منظور از «رجال» چه كسانى هستند، وجوه مختلفى بيان شده است، اما آنچه به نظر صحيح تر مى رسد اين است كه رجال افرادى هستند كه در انسانيت خود در سر حد كمال مى باشند و اگر در ميان آنان افرادى از زنان فرض شوند از باب تغليب لفظ رجال در مورد مجموع ايشان به كار مى رود.(2)

قول ديگرى كه تعداد بيشترى نسبت به اقوال ديگر آن را پذيرفته اند اين است كه منظور از

ص: 131


1- . الميزان، ج 8، ص 152.
2- . همان، ص 154؛ آسان، ج 5، ص 216؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 35

رجال، مستضعفان و واماندگانی هستند که بدی ها و نیکی هایشان مساوی بوده است یا گنهکارانی هستند که اعمال نیکی نیز داشته اند(1) و قول سومی هست ک_ه بگ_وییم رجال، انبیا و امامان هستند که با واماندگان و مستضعفان در اعراف هستند کمک کنند تا آنان به می کا و بهشت داخل شوند.(2)

د. قال الصادق علیه السلام ... يعرف الائمة اوليائهم و اعدائهم بسيماهم و هو قوله تعالى: و عل_ى الاعراف رجال «و هم الائمة علیهم اسلام» يعرفون كلاً بسيماهم ... از امام صادق علیه السلام روایت شده است که ائمه علیهم السلام دوستان و دشمنان خود را به سیمایشان می شناسند و این است معنای سخن خداوند که فرمود: «بر اعراف مردانی هستند (و اینان ائمه اند) که هر کس را به سیمایش می شناسند ...»(3) .

ه_ . بريد العجلي قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله و على الاعراف رجال ...» قال: «صراط بين الجنة و النار ...» برید عجلی گوید: از امام باقر علیه السلام در باره «اعراف» سؤال کردم فرمود: راهی است بین بهشت و جهنم(4) .

نکته ها

1. اعرافیان، مشرف و ناظر بر تمامی انسانهای حاضر در صحنه قیامت «و على الاعراف رجال يعرفون كلاً بسيماهم» توصيف اصحاب اعراف به این که بر بلندای حایل بین بهشتیان و دوزخیان مستقر هستند بیانگر آن است که آنان بر تمامی افراد موجود در صحنه قیامت اشراف دارند و بر ایشان نظارت می کنند.(5)

2. سؤال: گفت و گوی بهشتیان با جهنمیان چه فایده ای دارد با این که خودشان پاسخ آن

را می دانند؟

پاسخ سؤال همیشه برای افزایش معلومات نیست، بلکه گاهی جنبه ملامت و سرزنش

ص: 132


1- کاشف، ج 3، ص 333 کشاف، ج 2، ص 107؛ روح المعاني، ج 4، ص ٣٦٣.
2- نور، ج 4، ص ٧٣ ؛ نمونه، ج 6، ص 188؛ شریف لاهیجی، ج 2، ص 39.
3- راهنما، ج ٦، ص ٢٣.
4- راهنما، ج ٦، ص 24.
5- راهنما، ج 6، ص ٢٢.

و توبيخ دارد و اين جا چنين است در واقع اين خود يكى از كيفرهاى گنهكاران و ستم پيشگانى است كه وقتى دنيا به كامشان بود با ملامت ها و سرزنش ها روح افراد باايمان را مى آزردند.(1)

3. از تدبر در كلام خداوند چنين بر مى آيد كه اين موذن از جنس بشر باشد نه جن و نه ملك؛ از جن نيست زيرا در سرتاسر كلام خداى تعالى هيچ كجا ديده نمى شود كه جن از طرف او متصدى امرى از امور آخرتى انسان شده باشد، اما از ملائك نيست زيرا گرچه اين طايفه واسطه هاى امر خدا هستند و انفاذ اوامر او به دست ايشان است الا اين كه در باره محشر كه معركه بعث و سؤال و نظاير كتب و وزن و حساب و جاى حكم و فصل است، هيچ تصرف و امر و نهيى را براى ملائكه و هيچ موجود ديگرى اثبات نكرده جز انسان و در روايات هم وارد شده كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمودند: «انا ذلك الموذن»؛ آنكه اين ندا را مى دهد من هستم.(2)

4. اين كه مى فرمايد: اصحاب اعراف آن ها را به سيمايشان مى شناسند، دلالت دارد بر اين كه سيماى اصحاب دوزخ نه تنها اعرافيان را به دوزخى بودن آنان واقف مى كند، بلكه به خصوصيات ديگرى هم كه دارند راهنمايى مى كند.(3)

5. راهيان بهشت پس از مشاهده وضعيت نابهنجار دوزخيان و منظره هولناك دوزخ، به دعا خواهند پرداخت: و اذا صرفت أبصارهم تلقاء أصحاب النار قالوا ربنا .(4)

6. امكانات مادى و داشتن نيروهاى انسانى و هوادار، هرگز موجب نجات كفرپيشگان از گرفتار شدن به عذاب دوزخ نخواهد شد: ما أغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون .(5)

7. در قيامت علاوه بر عذاب الهى، سرزنش هايى هم از انسان ها نصيب دوزخيان مى شود: قالوا ما اغنى عنكم .(6)

ص: 133


1- . نمونه، ج 6، ص 180؛ مجمع البيان، ج 9، ص 112؛ آسان، ج 5، ص 210؛ كاشف، ج 3، ص 330؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 105.
2- . الميزان، ج 8، ص 151؛ نمونه، ج 6، ص 181؛ مجمع البيان، ج 9، ص 114؛ صافى، ج 2، ص 197.
3- . الميزان، ج 8، ص 163.
4- . راهنما، ج 6، ص 26.
5- . همان، ص 28.
6- . نور، ج 4، ص 75 .

8. اهل ايمان در دنيا، مورد تحقير كفرپيشگان مستكبر هستند: أهؤلاء الذين أقسمتم لاينالهم اللّه برحمة .(1)

9. اصحاب اعراف در صحنه قيامت بشارت دهنده راهيان بهشت به زندگانى آكنده از امنيت و دور از حزن: ادخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا أنتم تحزنون .(2)

10. اهل اعراف دوزخيان را به سيمايشان به خاطر علاماتى كه در چهره آن هاست مثل سيه رويى، متلاشى شدن اندام و كبودى چشم مى شناسند.(3)

11. نكره آمدن «رحمة» استغراق و عموميت را مى رساند و معلوم مى شود كه از مؤمنين به طور كلى خير و رحمت را نفى مى كرده اند.(4)

آیه 50-53

اشاره

وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ (50) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هذَا وَ مَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ (51) وَ لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ (53)

ترجمه

و دوزخيان، بهشتيان را صدا مى زنند كه: «(محبت كنيد و) مقدارى آب، يا آنچه خدا به شما روزى داده، به ما ببخشيد.» آن ها (در پاسخ) مى گويند: «خداوند اين ها را بر كافران حرام كرده است.» * همان ها كه دين و آيين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند؛ و زندگى دنيا آنان را مغرور ساخت؛ امروز ما آن ها را فراموش مى كنيم، همان گونه كه لقاى چنين روزى را

ص: 134


1- . راهنما، ج 6، ص 30.
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 120؛ مراغى، ج 8، ص 161؛ روح المعانى، ج 4، ص 365.
4- . الميزان، ج 8، ص 164.

فراموش كردند و آيات ما را انكار نمودند. * ما كتابى براى آن ها آورديم كه (اسرار و رموز) آن را با آگاهى شرح داديم؛ (كتابى) كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند. * آيا آن ها جز انتظار تأويل آيات (و فرا رسيدن تهديدهاى الهى) دارند؟! آن روز كه تأويل آن ها فرا رسد، (كار از كار گذشته، و پشيمانى سودى ندارد؛ و) كسانى كه قبلاً آن را فراموش كرده بودند مى گويند: «فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند؛ آيا (امروز) شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند، يا (به ما اجازه داده شود به دنيا) باز گرديم، و اعمالى غير از آنچه

انجام مى داديم، انجام دهيم ؟!» (ولى) آن ها سرمايه وجود خود را از دست داده اند؛ و معبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند، همگى از نظرشان گم مى شوند. (نه راه بازگشتى دارند و نه شفيعانى.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

استمداد دوزخيان از بهشتيان در بهره ورى از آب و رزق الهى و پاسخ منفى آنان، روز قيامت روز كيفر اعمال، ويژگى هاى قرآن كريم، روز قيامت روز تحقق تهديدهاى الهى نسبت به كفار و پشيمانى آنان.

ب. منظور از فراموشى اين است كه همان گونه كه اين ها در دنيا ما را فراموش كردند ما نيز امروز به لوازم زندگى اشان نمى پردازيم يا اين كه با آنان چنان رفتار مى كنيم كه شخص فراموشكار رفتار مى نمايد.(1)

ج. معناى جمله هل ينظرون الا تأويله اين است كه آيا تبهكاران چنين تفكر و انتظارى را دارند كه تا سرانجام وعده و وعيدهاى الهى را نبينند يعنى تا بهشتيان را در بهشت و جهنميان را در جهنم نبينند ايمان نياورند؟ اما اين انتظار بى جايى است؛ زيرا فقط در قيامت است كه حقيقت امر بر آنان روشن مى شود.

ص: 135


1- . الميزان، ج 8، ص 167؛ نمونه، ج 6، ص 195؛ روح البيان، ج 3، ص 172.
نكته ها

1. آيه و نادى اصحاب النار اصحاب ... اشعار دارد بر اين كه مكان اهل جنت بلندتر از مكان دوزخيان است و اگر ابتدا از ميان همه نعمت ها آب را ذكر كرده و آنگاه بقيه نعمت ها را بر آن عطف نموده از اين جهت است كه براى دوزخيان و مبتلايان به حرارت دوزخ آب از هر چيز ديگرى ضرورى تر است.(1)

2. جمله مما رزقكم الله كه تعبيرى است سربسته و توأم با يك نوع ابهام نشان مى دهد كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمت هاى بهشتى آگاه شوند.(2)

3. جمله ان الله حرّمهما على الكافرين اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقه اى از بخشيدن اين نعمت ها ندارند؛ زيرا نه چيزى از آن ها كم مى شود و نه در درون سينه، كينه اى نسبت به كسى دارند حتى

نسبت به دشمنانشان، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمت هاى بهشتى بهره گيرند؛ اين تحريم در حقيقت يك نوع تحريم تكوينى است.(3)

4. جمله الذين اتخذوا دينهم لهوا أو لعبا دلالت دارد بر اين كه انسان در هيچ حالى از احوال بى نياز از دين نيست حتى آن كسى هم كه سرگرم لهو و لعب است و زندگى خود را مخصوص اين كار كرده به دين محتاج است؛ زيرا دين عبارت است از راهى كه انسان در زندگى دنيا چاره اى جز پيمودن آن راه ندارد براى اين كه خداوند دين را بر طبق فطرت خود بشر تنظيم كرده است.(4)

5. از آيه فاليوم ننسيهم ... استفاده مى شود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن است كه انسان مسائل سرنوشت ساز خود را جدى نگيرد و با آن ها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند، اين موضوع سرانجام به كفر مطلق و انكار همه حقايق منتهى مى شود.(5)

6. تحقير دين، ذلت آخرت را به همراه دارد. كسانى كه دين را به بازى مى گيرند در قيامت

ص: 136


1- . الميزان، ج 8، ص 166؛ نمونه، ج 6، ص 193؛ احسن الحديث، ج 3، ص 417؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 252.
2- . نمونه، ج 6، ص 193.
3- . همان، ص 194.
4- . الميزان، ج 8، ص 166.
5- . نمونه، ج 6، ص 195.

التماس مى كنند: أفيضوا علينا و دينهم لهوا.(1)

7. هدايت با قرآن، از بزرگ ترين رحمت و لطف هاى خداوند به مؤمنين است: هدى و رحمة لقوم يؤمنون .(2)

8. تأكيد فعل «جئنا» با لام قسم و «قد» در باره صفت كتاب بدان جهت است كه مشركين منكر وجود اين گونه صفات براى قرآن بودند.(3)

9. معارف و احكام قرآن موجب هوشيارى انسان از فريفتگى به حيات دنياست: غرتهم الحيوة الدنيا ... و لقد جئنهم بكتاب .(4)

10. منكران حقانيت قرآن، در روز قيامت و بروز حقايق قرآن، به حقانيت رسالت پيامبران اعتراف خواهند كرد: يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق . برداشت فوق مبتنى بر اين است كه ضمير مفعولى در «نسوه» به «كتاب» در آيه قبل برگردانده شود.(5)

11. جمله هدى و رحمة لقوم يؤمنون اشاره است به اين كه مؤمنين تنها كسانى هستند كه براى

رسيدن به هدايت و رحمت الهى به قرآن متوسل مى شوند و كسى كه به قرآن ايمان نياورد هدايت و رحمت را بر خود حرام كرده است.(6)

12. از آيه هل ينظرون ... اولاً استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است وگرنه تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند. ثانيا استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست.(7)

ص: 137


1- . نور، ج 4، ص 77.
2- . نور، ج 4، ص 79.
3- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 117.
4- . راهنما، ج 6، ص 37.
5- . همان، ص 40.
6- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 118.
7- . نمونه، ج 6، ص 198؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 254.

آیه 54-58

اشاره

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

ترجمه

پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز [ \ شش دوران] آفريد؛ سپس به تدبير جهان هستى پرداخت؛ با (پرده تاريك) شب، روز را مى پوشاند؛ و شب به دنبال روز، به سرعت در حركت است؛ و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد، كه مسخر فرمان او هستند. آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان)، از آن او (و به فرمان او) است. پربركت (و زوال ناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است. * پروردگار خود را (آشكارا) از روى تضرع، و در پنهانى، بخوانيد؛ (و از تجاوز، دست برداريد كه) او متجاوزان را دوست نمى دارد. * و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، و او را با بيم و اميد بخوانيد. (بيم از مسئوليت ها و اميد به رحمتش. و نيكى كنيد) زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است. * او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش (باران) رحمتش مى فرستد؛ تا ابرهاى سنگين بار را (بر دوش) كشند؛ (سپس) ما آن ها را به سوى زمين هاى مرده مى فرستيم؛ و به وسيله آن ها، آب (حيات بخش) را نازل مى كنيم؛ و با آن، از هر گونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم؛ اين گونه (كه

زمين هاى مرده را زنده كرديم،) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم، شايد (با توجه به اين مثال) متذكر شويد. * سرزمين پاكيزه (و شيرين)، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ اما سرزمين هاى بد طينت (وشوره زار)، جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى آن ها كه شكرگزارند، بيان مى كنيم.

ص: 138

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند متعال آفريدگار نظام هستى در شش دوران، لزوم خواندن خداوند در حال تضرع و ترس، ممنوعيت فساد در زمين، ضرورت خوف و طمع در دعا، بيان قدرت الهى در احياى زمين به وسيله باران و زنده كردن مردگان، اثر سرزمين طيب و خبيث و بيان آيات براى شكرگزاران.

ب. مراد از «ايام» دوران ها مى باشد و اين دوران شش گانه احتمالاً به ترتيب ذيل است:

1. روزى كه همه جهان به صورت توده گازى شكل بوده كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد.

2. اين كرات تدريجا به صورت توده مذاب و نورانى يا سرد و قابل سكون در آمدند.

3. روز ديگر منظومه شمسى تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد.

4. روز ديگر زمين سرد شد و آماده حيات گرديد.

5. سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند.

6. سرانجام حيوانات و انسان در روى زمين ظاهر گرديدند.(1)

ج. جمله ثم استوى على العرش كنايه است از استيلا و تسلطش بر ملك خود و قيامش به تدبير امور آن به گونه اى كه هيچ موجود كوچك و بزرگى از قلم تدبيرش ساقط نمى شود.(2)

د. در اين كه مراد از خلق و امر چيست اقوالى بيان شده است:

1. خلق آفرينش نخستين و امر قوانين و نظاماتى است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى كند.

2. خلق ايجاد چيزى است كه در خلقت آن تقدير و تأليف به كار رفته باشد چه به نحو ضم چيزى بر

چيز ديگر باشد و چه به نحوى ديگر اما امر هر چيزى همان شأنى است كه وجود آن را اصلاح و حركات و سكنات گوناگونش را منظم مى كند.(3)

ص: 139


1- . نمونه، ج 6، ص 200 - 202؛ احسن الحديث، ج 3، ص 425.
2- . الميزان، ج 8، ص 187؛ نمونه، ج 6، ص 205؛ مجمع البيان، ج 9، ص 130.
3- . نمونه، ج 6، ص 206؛ الميزان، ج 8، ص 189.

ه - . منظور از معتدى كسى است كه با فرياد دعا مى كند و آن مناسب ساحت كبريايى نيست يا بگوييم اين جمله معناى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز را اعم از فرياد كشيدن به هنگام دعا يا تظاهر و رياكارى و يا توجه به غير خدا را به هنگام دعا شامل شود.(1)

نكته ها

1. سؤال: خداوند با وجود قدرت بى انتهايى كه دارد چرا آن ها را در اين دروان هاى طولانى قرار داد؟

پاسخ: آفرينش اگر در يك لحظه مى بود كمتر مى توانست از عظمت و قدرت و علم آفريدگار حكايت كند، اما اگر در مراحل مختلف و چهره هاى گوناگون طبق برنامه منظم و حساب شده انجام گيرد، دليل روشن ترى براى شناسايى آفريدگار خواهد بود.(2)

2. جمله يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا اشعار دارد به اين كه اصل ظلمت است و نور روز چيزى است كه از درخشندگى خورشيد پيدا مى شود و روز پديده اى است عارض بر شب و همان ظلمت مخروطى شكلى مى شود كه دائما نصف كمتر سطح كره زمين را پوشانده است.(3)

3. آفريدگار هستى، لايق تدبير و مديريت آن است: ربكم الله الذى خلق .(4)

4. خداوند، سرچشمه افاضه خيرها و بركت ها به تمام جهانيان: تبارك الله رب العالمين .(5)

5. اين كه دستور داده شده كه خدا را به طور «خفيه» و در پنهانى بخوانيد براى اين است كه از «ريا» دورتر و به «اخلاص» نزديك تر و توأم با تمركز فكر و حضور قلب باشد.(6)

6. چون بت پرستان بت هاى خود را يا از ترس و براى محفوظ ماندن از شرشان مى پرستيدند يا به طمع خيرات و بركات آن ها در برابرشان خاضع مى شدند و اين رويه به گونه اى كه تجربه شده آدمى را به ترك عبادت وادار مى سازد؛ چون عبادت از راه خوف تنها

ص: 140


1- . نمونه، ج 6، ص 210.
2- . نمونه، ج 6، ص 203؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 124.
3- . الميزان، ج 8، ص 187.
4- . نور، ج 4، ص 82.
5- . راهنما، ج 6، ص 44.
6- . نمونه، ج 6، ص 209؛ آسان، ج 5، ص 225.

و بدون اميد معمولاً انسان را دچار نوميدى و وادار به ترك عبادت مى كند، همچنان كه عبادت تنها از راه اميد و بدون خوف نيز انسان را به وقاحت و

7. بيرون شدن از زى عبادت وامى دارد، از اين رو دستور مى دهد كه عبادت شما از روى خوف و طمع نباشد، بلكه همراه با خوف و طمع باشد.(1)

8. نيايش كنندگان به درگاه خدا با حالت بيم و اميد، از زمره محسنانند: وادعوه خوفا و طمعا إن رحمت الله قريب من المحسنين .(2)

9. ذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون ؛ تشبيه زنده كردن مردگان به چگونگى رويش گياهان و تبديل دانه هاى بى جان به موجوداتى زنده، استدلالى است بر امكان معاد و زنده شدن مردگان.(3)

10. گياهان نهفته در سرزمين هاى نامستعد، هر چند باران رحمت بر آن ببارد، تهى از خير و بركت اند و بازدهى اشان اندك است: و الذى خبث لا يخرج إلا نكدا . «نكد» به معناى چيزى است كه خير در آن نباشد و بى خير بودن گياهان به اين است كه بازدهى آن اندك باشد.(4)

ص: 141


1- . الميزان، ج 8، ص 199.
2- . راهنما، ج 6، ص 48.
3- . همان، ص 51.
4- . همان، ص 53.

آیه 59-64

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59)قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (60) قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63) فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ (64)

ترجمه

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم؛ او به آنان گفت: «اى قوم من! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست. (و اگر غير او را عبادت كنيد،) من بر شما از عذاب روز بزرگى مى ترسم!» * (ولى) تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.» * گفت: «اى قوم من! هيچ گونه گمراهى در من نيست؛ ولى من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم. * رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم؛ و خيرخواه شما هستم؛ و از خداوند چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد. * آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد، تا (از عواقب اعمال خلاف)

بيمتان دهد، و (در پرتو اين دستور،) پرهيزگارى پيشه كنيد و شايد مشمول رحمت (الهى) گرديد؟!» * اما سرانجام او را تكذيب كردند؛ و ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، رهايى بخشيديم؛ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق كرديم؛ چه اين كه آن ها گروهى نابينا (و كوردل) بودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت نوح(علیه السلام) به عبادت خداوند و پرهيز از شرك، نسبت گمراهى به آن حضرت از ناحيه اشراف قوم، پاسخ مؤدبانه ايشان، ابلاغ رسالت از ناحيه نوح و خيرخواهى او، رسالت نوح براى انذار مردم و مشمول رحمت خداوند شدن و تكذيب حضرت نوح عامل هلاكت قوم او.

ص: 142

ب. مقصود از عذاب در عذاب يوم عظيم ، عذاب روز قيامت است و ممكن هم هست كه منظور همان طوفان نوح باشد.(1)

ج. مقصود از «ديدن» حكم كردن است يعنى به نظر چنين مى رسد.(2)

د. مقصود از ذكر، همان معارف حق اوست كه بشر را به ياد خدا مى اندازد.(3)

نكته ها

1. چون روى سخن در آيه لقد ارسلنا نوحا با مشركين بوده كه منكر نبوت هستند، از اين رو آيه با لام قسم شروع شده است.(4)

2. دعوت به پرستش خداى يگانه و مبارزه با شرك، در رأس برنامه تبليغى نوح(علیه السلام): فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره .(5)

3. حضرت نوح فرمود: «اى قوم من» به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند.(6)

4. از جمله يا قوم اعبدوا الله مالكم ... استفاده مى شود كه بت پرستى مهمترين خار بر سر راه سعادت همه انسان ها بوده است و اين باغبان هاى توحيد براى تربيت انواع گل ها و درختان پرثمر در

سرزمين جوامع انسانى قبل از هر چيز دامن همت به كمر مى زدند تا با داس تعليمات سازنده خود، اين خارهاى مزاحم را ريشه كن سازند.(7)

5. اين كه حضرت نوح(علیه السلام) به قوم خود فرمود: انّى أخاف ؛ من مى ترسم، به خاطر اين است كه هنوز اميدوار است آن ها ايمان بياورند.(8)

6. هشدار به روز قيامت و عذاب هول انگيز آن، از رسالت هاى اساسى نوح(علیه السلام): إنى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم .(9)

ص: 143


1- . الميزان، ج 8، ص 218؛ آسان، ج 5، ص 237؛ كاشف، ج 3، ص 345؛ نمونه، ج 6، ص 220؛ احسن الحديث، ج 3، ص 435.
2- . الميزان، ج 8، ص 219.
3- . همان، ص 220.
4- . همان، ص 218.
5- . راهنما، ج 6، ص 56.
6- . الميزان، ج 8، ص 218.
7- . نمونه، ج 6، ص 219.
8- . مجمع البيان، ج 9، ص 141.
9- . راهنما، ج 6، ص 56.

7. اگر قوم حضرت نوح (اشراف آن ها) با اين تأكيد شديد نسبت ضلالت به او دادند: انا لنريك فى ضلال براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يك نفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده صريحا پيشنهاد ترك خدايان اشان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد.(1)

8. اگر حضرت نوح(علیه السلام) خدا را با وصف «ربّ العالمين» ستوده براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده آنان به غير از خدا براى هر شأنى از شئون عالم مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتند و آن جناب با ذكر اين صفت ربوبيت را منحصر به خداى تعالى نموده است.(2)

9. حضرت نوح(علیه السلام) در جواب مشركين كه او را در گمراهى دانستند هيچ گونه تأكيدى به كار نبرد تا بفهماند مطلب يعنى رسالت وى و گمراه نبودنش آنقدر روشن است كه هيچ گونه احتياجى به قسم و تأكيد ديگرى ندارد.(3)

10. حضرت در جواب فرمود: پليس بى ضلالة) و مى خواست بفهماند كه حتى هيچ نوع ضلالت و گمراهى جزئى در وجود من وجود ندارد تا چه برسد به اين كه در يك گمراهى عظيم باشم(4). نكره در سياق نفى مفيد عموم است: پليس بى ضلالة).

11. حضرت در جواب اشراف به جاى اين كه آنان را مخاطب قرار دهد، قوم خود را مخاطب قرار داد و فرمود: يا قوم ليس بى ... تا بدين طريق اولاً جواب آنان را كه او را در گمراهى خوانده بودند بدهد و ثانيا قوم خود را دعوت به ايمان به خدا و رسالت خود كرده باشد.(5)

12. مبلغان دين بايد در برابر اتهامات ناروا از خويشتن دفاع كنند: إنا لنريك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول .(6)

ص: 144


1- . الميزان، ج 8، ص 219.
2- . همان؛ نمونه، ج 6، ص 221.
3- . الميزان، ج 8، ص 219.
4- . روح البيان، ج 3، ص 184؛ كشاف، ج 2، ص 113؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 296.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 147.
6- . راهنما، ج 6، ص 60.

13. حضرت نوح رسالت را به صيغه جمع رسالات ربى ذكر كرد تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد و معاد نشده است، بلكه احكام ديگرى نيز آورده است چون نوح از پيامبران اولوا العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است.(1)

14. نوح(علیه السلام) مبلغ پيام هاى الهى، نه بازگوكننده نظريات شخصى خويش: أبلغكم رسالات ربى .(2)

15. جمله و اعلم من الله ما لا تعلمون ممكن است جنبه تهديد در برابر مخالفت هاى آنان داشته باشد كه من مجازات هاى دردناك از خداوند در برابر تبهكاران سراغ دارم كه شما هنوز از آن بى خبريد يا اشاره به لطف و رحمت پروردگار باشد كه اگر در سير اطاعتش گام برداريد بركات و پاداش هايى از او سراغ دارم كه شما به عظمت آن واقف نيستيد يا اشاره به اين باشد كه اگر من عهده دار هدايت شما شدم مطالبى در باره خداوند بزرگ و دستوراتش مى دانم كه شما از آن آگاهى نداريد.(3)

16. مربى و مبلغ هم بايد خيرخواه و دلسوز باشد و هم برخوردار از علم و آگاهى كافى: (انصح، اعلم).(4)

17. «انصح» با اين كه فعل متعدى است و نيازى به حرف لام نيست، ليكن با لام آمد: (انصح لكم) تا دلالت كند بر اين كه نصيحت فقط و فقط به خاطر شماست و به خاطر منفعت و مصلحت شما است كه شما را نصيحت مى كنم.(5)

18. قرار دادن اسم ظاهر به جاى ضمير؛ نفرمود «رسالاته»، بلكه فرمود: رسالات ربّى و تخصيص رب براى خود حضرت بعد از اين كه رب را براى عموم دانست رب العالمين اشاره اى است به علت حكم؛ يعنى ربوبيت خداوند بر من از موجبات امتثال امر او به تبليغ رسالات خداوند مى باشد بدين معنا آنچه باعث شده من رسالات پروردگار را امتثال كنم اين است كه او رب و مربى من است.(6)

ص: 145


1- . الميزان، ج 8، ص 219.
2- . راهنما، ج 6، ص 61.
3- . نمونه، ج 6، ص 222؛ مجمع البيان، ج 9، ص 142؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 297.
4- . نور، ج 4، ص 91.
5- . روح البيان، ج 3، ص 184؛ كشاف، ج 2، ص 115.
6- . روح المعانى، ج 4، ص 391.

19. صيغه مضارع «أنصح» دلالت مى كند كه حضرت همواره و هميشه قوم خويش را نصيحت

مى كرده است چنان كه آيات سوره نوح به همين معنا اشاره كرده است: ربّ انى دعوت قومى ليلاً و نهارا.(1)

20. دستيابى قوم نوح(علیه السلام) به رحمت هاى ويژه خداوند، از اهداف بعثت آن حضرت بود: جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم ... لعلكم ترحمون .(2)

21. تقديم ذكر «أنجينا» بر هلاكت و غرق «اغرقنا» براى آگاهى به اين مطلب است كه رحمتى كه مقتضاى ذات خداوندى است بر غضب او مقدم است يا به خاطر اهتمام به نجات مؤمنين و تعجيل در مسرّت سامعين از مؤمنين؛ يعنى سامعين از مؤمنين وقتى جريان حضرت نوح را مى شنوند ابتدا خبر نجات را بشنوند، سپس خبر هلاك مشركين.(3)

آیه 65-72

اشاره

وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاَ تَتَّقُونَ (65) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (66) قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69) قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ مَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ (72)

ترجمه

و به سوى قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را

ص: 146


1- . همان؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 150.
2- . راهنما، ج 6، ص 65.
3- . روح البيان، ج 3، ص 184؛ روح المعانى، ج 4، ص 392؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 152.

پرستش كنيد، كه جز او معبودى براى شما نيست. آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد؟!» * اشرافِ كافرِ او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و نادانى و سبك مغزى) مى بينيم، و ما مسلما تو را از دروغگويان مى دانيم.» * گفت: «اى قوم من! هيچ گونه سفاهتى در من نيست؛ ولى فرستاده اى از طرف پروردگار جهانيانم. * رسالت هاى پروردگارم

را به شما ابلاغ مى كنم؛ و من خيرخواه امينى براى شما هستم. * آيا تعجب كرده ايد كه دستور آگاه كننده پروردگارتان به وسيله مردى از ميان شما به شما برسد تا (از مجازات الهى) بيمتان دهد؟! و به ياد آوريد هنگامى كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد؛ و شما را از جهت خلقت (جسمانى) گسترش (و قدرت) داد؛ پس نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، شايد رستگار شويد.» * گفتند: «آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، رها كنيم ؟! پس اگر راست مى گويى آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى، بياور!» * گفت: «پليدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است. آيا با من در مورد نام هايى مجادله مى كنيد كه شما و پدرانتان (به عنوان معبود و خدا، بر بت ها) گذارده ايد، در حالى كه خداوند هيچ دليلى در باره آن نازل نكرده است ؟! پس شما منتظر باشيد، من هم با شما انتظار مى كشم! (شما انتظار شكست من، و من انتظار عذاب الهى براى شما!)» * سرانجام، او و كسان را كه با او بودند، به رحمت خود نجات بخشيديم؛و ريشه كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و ايمان نياوردند، قطع كرديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت هود به بندگى خداوند و پرهيز از شرك ورزى، نسبت سبك مغزى به آن حضرت از ناحيه اشراف قوم، ابلاغ رسالت الهى و معرفى خويش، رسالت آن حضرت براى انذار مردم، يادآورى نعمت هاى الهى، درخواست نزول عذاب از ناحيه كفار و مشمول غضب الهى شدن.

ب. در معناى جمله انا لكم ناصح امين دو احتمال است: 1. من در بين شما به ناصح بودن و امين بودن مشهور هستم. 2. من در دعوتم به سوى خدا ناصح و امين هستم.(1)

ص: 147


1- . روح المعانى، ج 4، ص 394؛ روح البيان، ج 3، ص 187.

ج. زادكم فى الخلق بصطة اشاره به قدرت جسمانى قوم عاد باشد زيرا از آيات مختلف قرآن و تواريخ بر مى آيد كه آن ها مردمى درشت استخوان و قوى پيكر و نيرومند بودند.(1)

د. قال ابوجعفر(علیه السلام): «

كانوا كأنهم النخل الطوال و كان الرجل منهم ينحت الجبل بيده فيهدم منه قطعة »؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده است: قوم هود داراى قامت هايى شبيه درختان بلند خرما بودند و چنان بود كه مردى از آنان كوه را با دست مى تراشيد و قطعه اى از آن را جدا مى كرد.(2)

ه - . قطع دابر كنايه از هلاكت و قطع نسل است.(3)

نكته ها

1. در جريان حضرت نوح(علیه السلام) خداوند فرمود: قال الملأ من قومه ليكن در جريان حضرت هود فرمود: قال الملأ الذين كفروا من قومه و از اين اختلاف بر مى آيد كه عده اى از قوم هود ايمان داشته و از ترس سايرين ايمان خود را پنهان مى داشتند به خلاف قوم نوح كه يا هيچ يك از آنان ايمان نداشتند يا اگر ايمان داشتند ايمانشان را پنهان نمى كردند و به داشتن ايمان معروف و انگشت نما بوده اند.(4)

2. دعوت به پرستش خداى يكتا، مهم ترين و نخستين پيام هود براى قوم عاد: قال ياقوم اعبدوا الله .(5)

3. مبارزه با شرك، از وظايف اصلى هود: قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره .(6)

4. قوم حضرت هود در جواب گفتند: انّا لنريك ... و انا لنظنك ... از آنجايى كه قوم هود بر سنت بت پرستى خو كرده بودند و بت ها در دل هايشان مقدس و محترم بود و با اين حال كسى جرأت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد، از اين رو از كلام هود خيلى تعجب كرده با تأكيد هر چه بيشتر؛ يعنى با به كار بردن لام در «لنريك» و استعمال لفظ «إن» در «انّا» و لام در «لنظنك» او را مردى سفيه و كم عقل و رأى او را رأيى غلط خوانده

ص: 148


1- . نمونه، ج 6، ص 229؛ احسن الحديث، ج 3، ص 442.
2- . راهنما، ج 6، ص 79.
3- . الميزان، ج 8، ص 226.
4- . الميزان، ج 8، ص 223؛ كشاف، ج 2، ص 116؛ احسن الحديث، ج 3، ص 441.
5- . راهنما، ج 6، ص 69.
6- . همان، ص 70.

و ثانيا او را به ظن بسيار قوى از دروغگويان پنداشتند.(1)

5. تعبير به «أخاهم» نسبت به حضرت هود يا به خاطر پيوند نسبى است كه در ميان هود و قوم عاد بود يا به خاطر اين كه در نهايت دلسوزى و مهربانى همچون يك برادر با قوم و جمعيت خود رفتار مى كرد و از هيچ كوشش و تلاشى براى هدايت آن ها فروگذار نكرد.(2)

6. تعبير به لنظنك من الكاذبين اشاره است به اين مطلب كه قوم هود تمام انبيا و پيامبران را كاذب و دروغگو مى دانستند.(3)

7. تكذيب هود از سوى كافران قومش، مبتنى بر حدس و گمان، و نه علم و يقين: و إنا لنظنك من الكاذبين .(4)

8. مبلغان دين بايد دلسوز مردم و آراسته به شكيبايى در ابلاغ معارف الهى باشند: قال يا قوم ليس بى سفاهة .(5)

9. خداوند در جريان حضرت نوح فرمود: انّى أخاف عليكم عذاب يوم عظيم و حال آن كه حضرت هود به قوم خود فرمود: أفلا تتقون و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه قوم حضرت نوح(علیه السلام) عذاب الهى را نديده بودند و تاكنون نشنيده بودند، برخلاف حضرت هود كه قوم آن حضرت عذاب قوم حضرت نوح را شنيده بودند و مى دانستند عذاب واقع مى شود.(6)

10. هود، مبلغ پيام هاى الهى، و نه بازگوكننده نظريات شخصى خويش: أبلغكم رسالات ربى .(7)

11. خيرخواهى هود، تنها در جهت منافع مردم بود، نه آميخته به منفعت هاى شخصى خويش: و أنا لكم ناصح امين . «لام» در «لكم» اشاره به خلوص هود در خيرخواهى دارد.(8)

ص: 149


1- . الميزان، ج 8، ص 222.
2- . نمونه، ج 6، ص 227.
3- . مراغى، ج 8، ص 193.
4- . راهنما، ج 6، ص 71.
5- . همان، ص 73.
6- . مفاتيح الغيب، ج 14، ص 300؛ روح المعانى، ج 4، ص 393.
7- . راهنما، ج 6، ص 74.
8- . همان.

12. ترساندن مردم از عذاب هاى الهى به واسطه پيامبران، از اهداف نزول دين و معارف الهى است: أن جاءكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم .(1)

13. توجه دادن مردم به نعمت هاى الهى، از روش هاى تبليغى - هدايتى هود(علیه السلام): فاذكروا ءالاء الله .(2)

14. قوم عاد ناباور به صداقت و راستگويى حضرت هود(علیه السلام): فأتنا ... إن كنت من الصادقين .(3)

15. اين كه در آيه معه برحمة منا رحمت نكره يعنى بدون اضافه ذكر شده و نفرمود «رحمتى»، براى اين است كه دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت كند و آن رحمتى است مخصوص به مؤمنين و آن همانا نصرت و پيروزى بر دشمنان است.(4)

16. ذكر «رجس» با جمله قد وقع كه به صورت فعل ماضى است اشاره به اين است كه به طور قطع شما مستحق عذاب شده ايد و دامنتان را خواهد گرفت.(5)

17. قوم هود پرستش گر اسم هايى بى هويت و معبودانى ساخته و پرداخته اوهام خود و نياكانشان:

أتجادلوننى فى أسماء سميتموها أنتم و ءاباؤكم.(6)

18. شرك، فاقد هر گونه دليل و برهان: ما نزل الله بها من سلطان .(7)

19. ذكر جمله و ما كانوا مؤمنين به اين منظور است كه نشان دهد كه از حال آن ها معلوم بود اگر باقى مى ماندند ايمان نمى آوردند.(8)

20. كيفرهاى الهى در مسير تربيت انسان و از شئون ربوبيت خداست: من ربكم .(9)

21. تنوين در «رجسٌ » و «غضبٌ » دلالت بر هول انگيز و بزرگ بودن عذاب مى كند.(10)

ص: 150


1- . راهنما، ج 6، ص 77.
2- . همان، ص 78.
3- . همان، ص 81.
4- . الميزان، ج 8، ص 226.
5- . نمونه، ج 6، ص 230.
6- . راهنما، ج 6، ص 83.
7- . همان، ص 84.
8- . مجمع البيان، ج 9، ص 152؛ روح المعانى، ج 4، ص 397؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 304.
9- . نور، ج 4، ص 99.
10- . روح المعانى، ج 4، ص 396.

آیه 73-79

اشاره

وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (73)وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِهَا قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللَّهِ وَ لاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لاَ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

ترجمه

و به سوى (قوم) ثمود، برادرشان صالح را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! (تنها) خدا را بپرستيد، كه جز او، معبودى براى شما نيست. دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده: اين «ناقه» الهى براى شما معجزه اى است؛ او را به حال خود واگذاريد كه در زمين خدا (از علف هابى بيابان) بخورد؛ و آن را آزار نرسانيد، كه عذاب دردناكى شما را خواهد گرفت! * و به خاطر بياوريد كه شما را جانشينان قوم «عاد» قرار داد، و در زمين مستقر ساخت، كه در دشت هايش قصرها براى خود بنا مى كنيد و در كوه ها

براى خود خانه ها مى تراشيد. بنا بر اين، نعمت هاى خدا را متذكر شويد؛ و در زمين، به فساد نكوشيد.» * (ولى) اشراف متكبّر قوم او، به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند، گفتند: «آيا (به راستى) شما يقين داريد كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است ؟!» آن ها گفتند: «ما به آنچه او بدان مأموريت يافته، ايمان آورده ايم.» * متكبران گفتند: « (ولى) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد، كافريم.» * سپس «ناقه» را پى كردند، و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند؛ و گفتند: «اى صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى، آنچه ما را با آن تهديد مى كنى، بياور!» * سرانجام زمين لرزه آن ها را فرا گرفت؛ و صبحگاهان، (تنها) جسم بى جانشان در خانه هاشان

ص: 151

باقى مانده بود. * (صالح) از آن ها روى برتافت و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرطخيرخواهى را انجام دادم، ولى (چه كنم كه) شما خيرخواهان را دوست نداريد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت صالح به بندگى خداوند و پرهيز از شرك، ارائه معجزه روشن حضرت صالح (خروج شتر از دل كوه)، آزاررسانى شتر عامل عذاب، قوم صالح جانشين قوم عاد و استفاده از نعمت هاى الهى، پرسش مستكبران از مستضعفان در باره رسالت حضرت صالح و پاسخ مثبت آنان و كفرورزى مستكبران عامل عذاب.

ب. «سهول» جمع «سهل» است. «سهول الارض» به معناى زمين هاى هموار مى باشد كه از آن به دشت ها و صحراها تعبير مى شود.(1)

نكته ها

1. مبارزه با شرك از وظايف اصلى صالح(علیه السلام): قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره .(2)

2. صالح پيامبر، دعوت كننده قوم ثمود به توحيد با تكيه بر دليل و معجزه اى آشكار از جانب خداوند: اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينة من ربكم .(3)

3. جمله فى ارض الله به طور تلويح مى فهماند كه قوم صالح از آزاد گذاشتن ناقه و چريدن و

گردش كردن اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران مى آمد و نمى خواستند زير بار آن بروند.(4)

4. اضافه «ناقه» به «الله» اشاره به اين است كه ناقه مزبور يك شتر معمولى و عادى نبوده است، بلكه امتيازاتى داشته است يا به علت آن كه خداوند آن را بدون واسطه آفريده و دليل بر

ص: 152


1- . راهنما، ج 6، ص 93.
2- . همان، ص 88.
3- . همان، ص 89.
4- . الميزان، ج 8، ص 229.

توحيد و نبوت قرار داده است.(1)

5. صالح(علیه السلام) از قوم خويش خواست تا سرنوشت شوم قوم عاد را همواره به ياد داشته باشند: و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد .(2)

6. از تعبير تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا چنين به نظر مى رسد كه آن ها محل زندگى خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند؛ در فصل بهار و تابستان در دشت هاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به هنگام فرا رسيدن فصل سرما به خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند مى رفتند.(3)

7. قوم ثمود به علت اين كه داراى عمرهاى طولانى بودند و در دل كوه ها خانه هايى براى خود درست مى كردند تا اين كه در مدت زيادى بتوانند در آن ها زندگى كنند.(4)

8. ترغيب مردم به يادآورى مداوم نعمت هاى الهى، از وظايف مبلغان دين: اذكروا اذ جعلكم خلفاء ... فاذكروا ءالاء الله .(5)

9. جمله للذين استضعفوا را با جمله لمن ءامن منهم تفسير كرد تا دلالت كند بر اين كه مستضعفين از قوم صالح، مؤمنين آن قوم بودند و خلاصه تنها مستضعفين به وى ايمان آورده بودند.(6)

10. در آيات فوق از اشراف بى ايمان به عنوان «مستكبرون» و از توده هاى زحمتكش باايمان به عنوان «مستضعفان» ياد شده و اين نشان مى دهد كه دسته اول با خودبرتربينى و غصب حقوق مردم زيردست و جذب نيروهاى آن ها به آن موقعيت رسيده بودند كه در زبان امروز مى توان از آن ها به طبقه استثمار كننده و استثمار شونده تعبير كرد.(7)

11.

مستضعفان مؤمن از قوم ثمود، مردمانى پايدار و راسخ در ايمان خويش: قالوا انا بما ارسل به مؤمنون. از اين كه مؤمنان قوم ثمود مقصود خويش را با جمله اسميه و به همراه

ص: 153


1- . نمونه، ج 6، ص 236؛ مجمع البيان، ج 9، ص 157؛ روح البيان، ج 3، ص 191.
2- . راهنما، ج 6، ص 93.
3- . نمونه، ج 6، ص 237؛ مجمع البيان، ج 3، ص 158؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 171.
4- . روح المعانى، ج 4، ص 402.
5- . راهنما، ج 6، ص 94.
6- . الميزان، ج 8، ص 229؛ احسن الحديث، ج 3، ص 449.
7- . نمونه، ج 6، ص 238.

«إن» بيان كردند و با كلمه «ما»ى موصوله ايمان خويش را به تمامى رسالت هاى صالح اعلان داشتند، معلوم مى شود آنان در ايمان خويش بسيار جدى و پايدار بودند.(1)

12. گرچه بعضى از قوم صالح آن ناقه را پى كردند، ولى علت اين كه خدا پى كردن ناقه را به عموم قوم صالح نسبت داده اين است كه عموم آنان به اين گناه بزرگ راضى بودند.(2)

13. تضعيف رهبر، از روش ها و هدف هاى اصلى دشمن است: أتعلمون ان صالحا مرسل .(3)

14. مؤمنين قوم صالح در جواب سؤال كافرين كه پرسيدند: أتعلمون ان صالحا ... به جاى اين كه بگويد «نعم» يا «نعم انه مرسل» يا «أنا برسالته عالمون» گفتند: انا بما ارسل به مؤمنون و اين اشاره است به اين كه ايمان آن ها ايمان يقينى بوده است و علم آن ها علمى يقينى و قطعى بوده است.(4)

15. در آيات مورد بحث عذابى را كه قوم صالح با آن به هلاكت رسيدند «رجفه» خوانده و در آيه 67 سوره هود آن را «صيحه» و در آيه فاخذتهم صاعقة العذاب ( سجده، 17) آن را صاعقه خوانده است و اين بدان علت است كه نوعا صاعقه هاى آسمانى بدون صيحه و صداى هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست؛ چون معمولاً اين گونه صاعقه ها باعث اهتزاز جو مى شود و اهتزاز جوّ نيز وقتى به زمين مى رسد باعث لزريدن زمين شده، ايجاد زلزله مى كند.(5)

16. كافران قوم ثمود بر اثر عذاب الهى به رو بر زمين افتادند و هلاك شدند: فاصبحوا فى دارهم جاثمين . «جثوم» به معناى زمين چسبيدن و حركت نكردن است و برخى گفته اند به معناى فرو افتادن شخص به سينه خود است.(6)

ص: 154


1- . راهنما، ج 6، ص 97.
2- . آسان، ج 5، ص 253؛ احسن الحديث، ج 3، ص 450.
3- . نور، ج 4، ص 105.
4- . مراغى، ج 8، ص 200؛ روح البيان، ج 3، ص 193؛ كشاف، ج 2، ص 123.
5- . الميزان، ج 8، ص 230؛ نمونه، ج 6، ص 240؛ آسان، ج 5، ص 254؛ مراغى، ج 8، ص 201.
6- . راهنما، ج 6، ص 101.

آیه 80-84

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ مَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

ترجمه

و (به خاطر بياوريد) لوط را، هنگامى كه به قوم خود گفت: «آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه هيچ يك از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است ؟! * آيا شما از روى شهوت به جاى زنان به سراغ مردان مى رويد؟! شما گروه اسراف كار (و منحرفى) هستيد.» * ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: «اين ها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اين ها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما همصدا نيستند.)» * (چون كار به اين جا رسيد،) ما او و خاندانش را رهايى بخشيديم؛ جز همسرش، كه از باقى ماندگان (در شهر) بود. * و (سپس چنان) بارانى (از سنگ) بر آن ها فرستاديم؛ (كه آن ها را در هم كوبيد و نابود ساخت.) پس بنگر سرانجام كار مجرمان چه شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تعجب حضرت لوط از قوم خويش نسبت به عمل زشت و بى سابقه بودن آن، پاسخ تهديدآميز قوم او به جهت نداشتن منطق صحيح، نجات حضرت لوط و خانواده اش و هلاكت قوم او و همسرش.

ب. مراد از «فاحشه» عمل لواط است.(1)

نكته ها

1. خداوند در مورد حضرت هود و صالح فرمود: و الى عاد أخاهم و الى ثمود أخاهم

ص: 155


1- . الميزان، ج 8، ص 232؛ احسن الحديث، ج 3، ص 454.

صالح و در مورد حضرت لوط نيز بايد مى فرمود «

والى فلان اخاهم لوطا » در حالى كه اين گونه نفرمود و فرمود: و لوطا اذ قال و دو باره در مورد حضرت شعيب فرمود: و الى مدين أخاهم شعيبا و اين تغيير سياق به اين علت است كه لوط از پيروان شريعت ابراهيم(علیه السلام) بوده، بر خلاف هود و صالح كه از پيروان شريعت نوح بودند و حضرت لوط از بستگان ابراهيم(علیه السلام) بوده است.(1)

2. جمله ما سبقكم بها من احد من العالمين دلالت دارد بر اين كه تاريخ پيدايش اين عمل منتهى به همين قوم لوط مى شود.(2)

3. پاك زيستى لوط و همراهانش، موجب رنجش قوم وى و عاملى براى پيشنهاد اخراج ايشان از ديارشان شد: أخرجوهم من قريتكم إنهم اناس يتطهرون .(3)

4. همسر لوط با ماندن در ميان كافران به عذاب الهى گرفتار شد و به هلاكت رسيد: إلا امرأته كانت من الغابرين . «غابر» به معناى باقى مانده است. بنا بر اين كانت من الغابرين بيانگر اين است كه همسر لوط به جهت باقى ماندن در ميان قومش، از عذاب الهى رهايى نيافت.(4)

5. جمله و أمطرنا عليهم مطرا با اين كه انتظار مى رفت عذابى را ذكر كند، با اين حال اسمى از عذاب نياورده و به جاى آن فرستادن باران را ذكر فرموده، براى اين بود كه بفهماند عذاب و هلاكت قوم لوط به وسيله باران بوده و به همين جهت باران را نكره آورده و فرمود: «مطرا \بارانى» تا بفهماند باران مزبور از باران هاى معمولى نبوده، بلكه بارانى مخصوص و از جهت غرابت و شدت اثر، بى سابقه بوده است.(5)

6. آيه فأنجيناه و اهله دلالت دارد بر اين كه جز اهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند.(6)

7. كسى كه راه طبيعى و فطرى را كنار بگذارد، مسرف است: «مسرفون».(7)

ص: 156


1- . الميزان، ج 8، ص 232.
2- . همان؛ نمونه، ج 6، ص 244.
3- . راهنما، ج 6، ص 109.
4- . همان، ص 111.
5- . الميزان، ج 8، ص 233.
6- . همان.
7- . نور، ج 4، ص 110.

آیه 85-93

اشاره

وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَ لاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85)وَ لاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كَانَ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طَائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (87) قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا وَ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ (89) وَ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ (93)

ترجمه

و به سوى مدين، برادرشان شعيب را (فرستاديم)؛ گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد، كه جز او معبودى نداريد. دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است؛ بنا بر اين، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد؛ و از اموال مردم چيزى نكاهيد؛ و در روى زمين، بعد از آن كه (در پرتو ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است، فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد. * و بر سر هر راه ننشينيد كه (مردم باايمان را) تهديد كنيد و مؤمنان را از راه خدا باز داريد، و (با القاى شبهات،) آن را كج و معوج نشان دهيد. و به خاطر بياوريد زمانى را كه اندك بوديد و او شما را فزونى داد و بنگريد سرانجام مفسدان چگونه بود! * و اگر گروهى از شما به آنچه من به آن فرستاده شده ام ايمان آورده اند، و گروهى ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند، كه او بهترين داوران است.» * اشراف زورمند

ص: 157

و متكبّر از قوم او گفتند: «اى شعيب! به يقين، تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند، از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد، مگر اين كه به آيين ما بازگرديد.» گفت: «آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم ؟! * اگر ما به آيين شما باز گرديم، بعد از آن كه خدا ما را از آن نجات بخشيده، به خدا دروغ بسته ايم؛ و شايسته نيست كه ما به آن باز گرديم مگر اين كه خدايى كه پروردگار ماست بخواهد؛ علم پروردگار ما، به همه چيز احاطه دارد. تنها بر خدا توكل كرده ايم. پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن، كه تو بهترين داورانى.» * اشراف زورمند از قوم او كه كافر شده بودند گفتند: «اگر از شعيب پيروى كنيد، شما هم زيانكار خواهيد شد.» * سپس زمين لرزه آن ها را فرا گرفت و صبحگاهان به صورت اجسادى بى جان در خانه هاشان مانده بودند. * آن ها كه شعيب را تكذيب كردند، (آن چنان نابود شدند كه) گويا هرگز در آن (خانه ها) سكونت نداشتند! آن ها كه شعيب را تكذيب كردند، زيانكار بودند. * سپس از آنان روى بر تافت و گفت: «اى قوم من! من رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم؛ با اين حال، چگونه بر حال قوم بى ايمان تأسف بخورم ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت شعيب به بندگى خداوند و پرهيز از شرك، پرهيز دادن مردم از كم فروشى و فساد در زمين و منحرف ساختن مردم و تهديد آنان، عبرت گيرى از عاقبت فسادگران، خداوند بهترين داور ميان مؤمنان و كفار، تهديد اشراف قوم مستكبر نسبت به شعيب و مؤمنان و پاسخ روشن آنان به مستكبران، توكل پيروان شعيب به خداوند و درخواست داورى از خداوند، تفكر باطل اشراف مستكبر در باره پيروى از حضرت شعيب و نزول عذاب الهى بر آنان و اعراض شعيب از افراد لجوج بعد از ابلاغ رسالت.

ب. مقصود از فساد خصوص آن گناهانى است كه باعث سلب امنيت در اموال و اعراض و نفوس و اجتماع مى شود مانند راهزنى، غارت، تجاوزهاى ناموسى و قتل و امثال آن.(1)

ص: 158


1- . الميزان، ج 8، ص 236.

ج. در باره جمله و لا تقعدوا بكل صراط چند احتمال است:

1. آن ها بر سر راه كسانى كه مى خواستند نزد شعيب بروند و ايمان بياورند مى نشستند و آن ها را تهديد به قتل مى كردند؛ به آن ها دستور داد كه در راه مردم كمين نكنيد.

2. يعنى به وسيله ايراد شبهه راه هاى دين را منحرف نكنيد و شعيب را دروغگو نخوانيد و او را تهديد نكنيد.(1)

د. ذلكم خير لكم ... ؛ در اين كه مشار اليه «ذلكم» چيست چند قول است:

1. «ذلكم» به تمام امور خمسه متقدم برگشت مى كند (عبادت خدا، وفاى به كيل و وزن، عدم بخس و فساد).(2)

2. «ذلكم» اشاره به وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه مى كند.(3)

ه - . ظهور در «فاصبروا» آن است كه خطاب به هر دو گروه كافر و مؤمن باشد؛ يعنى يارانش استقامت ورزند و دشمنانش از ارعاب و تهديد دست بردارند.(4)

و. منظور از خسارت، همان خسارت هاى مادى بود كه دامنگير مؤمنان به دعوت شعيب مى شد؛ زيرا مى بايست به زور از آن شهر و ديار خارج شوند و املاك و خانه هاى خود را بگذارند و بروند. اين احتمال نيز هست كه منظورشان علاوه بر زيان هاى مادى، زيان هاى معنوى بوده است؛ زيرا راه نجات را در بت پرستى مى دانستند نه آيين شعيب.(5)

ز. مقصود از «فتح» همانا حكم كردن بين دو فريقين است.(6)

ح. از ظاهر سياق آيه فتولّى عنهم ... استفاده مى شود كه اعراض شعيب از كفار بعد از نزول عذاب و هلاكت آنان بوده است و منظور از خطاب در آن، عبرت گرفتن ديگران از سرنوشت آنان بوده است.(7)

ص: 159


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 174.
2- . كاشف، ج 3، ص 356؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 314.
3- . الميزان، ج 8، ص 236.
4- . احسن الحديث، ج 3، ص 462؛ كاشف، ج 3، ص 357.
5- . نمونه، ج 6، ص 258.
6- . الميزان، ج 8، ص 242؛ نمونه، ج 6، ص 256.
7- . الميزان، ج 8، ص 244؛ نمونه، ج 6، ص 260.
نكته ها

1. شعيب پيامبر دلسوز و با محبت نسبت به مردم مدين: و إلى مدين أخاهم شعيبا .(1)

2. ضرورت پرستش خداوند و باور به نبودن معبودى سزاوار پرستش جز او: قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره .(2)

3. جمله قد جاءتكم بينة من ربكم دلالت دارد بر اين كه شعيب(علیه السلام) معجزاتى كه دليل بر رسالتش باشد داشته، اما آن معجزات چه بوده، قرآن كريم اسمى از آن نبرده است.(3)

4. خير و صلاح واقعى انسان ها در گرو يكتاپرستى، سلامت امور اقتصادى و پرهيز از فسادگرى است: ذلكم خير لكم . «ذلكم» اشاره به تمام مسائلى است كه شعيب قوم خويش را بدان ها رهنمون ساخت.(4)

5. اضافه كردن جمله ان كنتم مؤمنين اشاره به اين است كه اين دستورات اجتماعى و اخلاقى هنگامى ريشه دار و ثمربخش خواهد بود كه از نور ايمان روشن گردد.(5)

6. از جمله و لا تقعدوا بكل صراط بر مى آيد كه قوم شعيب به انحاى مختلف مردم را از شعيب گريزان مى كرده اند و از اين كه به وى ايمان آورند و نزدش رفته و به كلماتش گوش دهند و در مراسم عبادتش شركت جويند آن ها را باز داشته و از اين كه به دين حق و طريقه توحيد درآيند، تهديد مى كرده اند.(6)

7. تهديد اهل ايمان و ساختن چهره اى ناپسند از راه خدا، از روش هاى دشمنان دين براى مبارزه با پيامبران و اديان الهى: و تصدون عن سبيل الله من ءامن به و تبغونها عوجا .(7)

8. از جمله و اذكروا اذ كنتم قليلاً فكثركم استفاده مى شود كه برخلاف تبليغات حساب نشده اى كه امروز مى كنند در اكثر موارد كثرت نفرات مى تواند سرچشمه قدرت و عظمت

ص: 160


1- . راهنما، ج 6، ص 114.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 236؛ نمونه، ج 6، ص 250؛ كاشف، ج 3، ص 356.
4- . راهنما، ج 6، ص 117.
5- . نمونه، ج 6، ص 251.
6- . الميزان، ج 8، ص 238.
7- . راهنما، ج 6، ص 120.

و پيشرفت جامعه باشد، البته به شرطى كه با برنامه هاى منظم، زندگى آنان از نظر مادى و معنوى تأمين گردد.(1)

9. جمله فأوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا ... اشاره است به اين كه قوم شعيب در معامله و خريد و فروش دغل و خطاكارى مى كرده اند و اين عمل در ميان آنان آشكار و بسيار بوده است.(2)

10. معجزه و دليل هاى انبيا در مسير رشد و تربيت مردم و وابسته به ربوبيت خداوند است: بينة من ربكم .(3)

11. يكى از شواهد بر اين كه خداوند بهترين حكم كنندگان است، همين امر به صبرى است كه به كافر و مؤمن قوم شعيب كرده؛ زيرا صلاح جمعيتى كه مركب از كافر و مؤمن است در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتن دارى را پيشه كنند. مؤمنين در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطراب نشوند و كافر هم به كفر خود اكتفا كرده كارهايى كه مايه ندامت است نكرده و از در نادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جويى آلوده نسازد.(4)

12.

بيشترين مخالفت ها با انبيا و برنامه هاى آنان، از ناحيه اشراف و بزرگان هر قوم بوده است: قال

الملأ الذين استكبروا من قومه. قرآن در اين بخش از آيات كه داستان چند تن از پيامبران بزرگ الهى را بيان داشته، همواره مخالفت طبقه اشراف و مبارزه آنان را با برنامه هاى انبيا مطرح ساخته است و اين بيانگر آن است كه عمده مخالفت ها از سوى طبقه اشراف ابراز مى شده است.(5)

13. بعضى ها جمله ان عدنا فى ملتكم را دليل گرفته اند بر اين كه شعيب(علیه السلام) قبل از نبوتش مشرك و بت پرست بوده و حال آن كه اين جمله و جمله نجينا الله در حقيقت از باب نسبت دادن وصف اكثريت افراد يك اجتماع به همه ايشان است و اين كلام را از زبان قوم خود كه قبلاً كافر بوده اند گفته است.(6)

ص: 161


1- . نمونه، ج 6، ص 252.
2- . كاشف، ج 3، ص 356؛ مراغى، ج 8، ص 209.
3- . نور، ج 4، ص 114.
4- . الميزان، ج 8، ص 239.
5- . راهنما، ج 6، ص 126.
6- . الميزان، ج 8، ص 240؛ نمونه، ج 6، ص 254؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 73.

14. علم همه جانبه خداوند بر هستى، ملاك لزوم تسليم در برابر مشيت اوست: إلا أن يشاء الله ربنا وسع ربنا كل شىء علما .(1)

15. شعيب(علیه السلام) و همگامان مؤمنش، انسان هايى متكى به خدا و بهره مند از روحيه توكل: على الله توكلنا .(2)

16. جمله ربنا افتح بيننا ... كنايه از يك نحو نفرينى است كه باعث هلاك قوم است و اگر صريحا آن را از خداوند طلب نكرد و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت، براى اين بود كه حق را به صورت انصاف بگيرد و نيز براى اين بود كه با علم و اطمينانى كه به عنايت پروردگارش داشته و مى دانسته كه به زودى او را يارى خواهد كرد، رسوايى و بدبختى نصيب كفار خواهد گرديد و مى خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده امر را به خدا واگذار نمايد.(3)

17. اين كه شعيب(علیه السلام) هم «الله» را نام برده و هم «ربّنا» را: الا ان يشاء الله ربّنا براى اشاره به اين بود كه «الله تعالى» همان كسى است كه امور ما آدميان را اداره مى كند؛ او هم اله (معبود) است و هم رب، پس اين كه بت پرستان خداى تعالى را «اله» دانسته، ليكن ربوبيت را از شئون بت ها مى دانستند صحيح نيست.(4)

18. جمله الذين كذبوا شعيبا با صله و موصول آمد تا دلالت كند بر اين كه آنچه باعث از بين رفتن و قطع آثار و اضمحلال قوم كافر حضرت شعيب شد، تكذيب كردن آيات الهى از سوى آنان بود.(5)

19. جمله پكان لم يغنوا فيها) اشاره به اين دارد كه رفتن و هلاكت آن ها چنان سهل و آسان بود كه گويى همچون مسافرانى بودند كه كوچ كردند و در آنجا ريشه ندوانيده بودند و روزگارى مسكن نگزيده بودند.(6)

ص: 162


1- . راهنما، ج 6، ص 130.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 242.
4- . همان، ص 241.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 203.
6- . احسن الحديث، ج 3، ص 464.

20. وصف قوم حضرت شعيب به «استكبار» اشاره است بر اين كه آنچه باعث جرأت ايشان بر تهديد و انذار قوم شعيب و خود آن حضرت بر اخراج گرديد، استكبار آنان و اين كه آنان صاحبان قدرت و زور بودند.(1)

21. كفار پيروى از حضرت شعيب را خسارت مى دانستند: لئن اتبعتم شعيبا انكم لخاسرون ، اما قرآن كريم مى فرمايد: زيانكار كسى است كه معتقد به مبدأ و معاد نباشد و عذاب الهى را براى خود انتخاب كند: الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين .

آیه 94-102

اشاره

وَ مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (95) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98) أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ (101) وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ (102)

ترجمه

و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتى ها و خسارت ها گرفتار ساختيم؛ شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) بازگردند و تضرّع كنند. * سپس (هنگامى كه اين هشدارها در آنان اثر نگذاشت،) نيكى (و فراوانى نعمت و رفاه) را به جاى بدى (و ناراحتى و گرفتارى) قرار داديم؛ آن چنان كه فزونى گرفتند، (و همه گونه نعمت و بركت يافتند، و مغرور شدند،) و گفتند: « (تنها ما نبوديم كه گرفتار اين مشكلات شديم؛) به

ص: 163


1- . مراغى، ج 9، ص 9.

پدران ما نيز تنگدستى و توانگرى رسيد.» چون چنين شد، آن ها را ناگهان (به سبب اعمالشان) گرفتيم (و مجازات كرديم)، در حالى كه نمى فهميدند. * و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم؛ ولى (آن ها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم. * آيا اهل اين آبادى ها، از اين ايمنند كه عذاب ما شبانه به سراغ آن ها بيايد در حالى كه در خواب باشند؟! * آيا اهل اين آبادى ها از اين ايمنند كه عذاب ما هنگام روز به سراغشان بيايد در حالى كه سرگرم بازى هستند؟! * آيا آن ها خود را از مكر الهى در امان مى دانند؟! در حالى كه جز زيانكاران، خود را از مكر (و مجازات) خدا ايمن نمى دانند. * آيا كسانى كه وارث روى زمين بعد از صاحبان آن مى شوند، عبرت نمى گيرند كه اگر بخواهيم، آن ها را نيز به گناهانشان هلاك مى كنيم، و بر دل هايشان مهر مى نهيم تا (صداى حق را) نشنوند؟! * اين ها، شهرها و آبادى هايى است كه قسمتى از اخبار آن را براى تو شرح مى دهيم؛ پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند؛ (ولى آن ها چنان لجوج بودند كه) به آنچه قبلاً تكذيب كرده بودند، ايمان نمى آورند. اين گونه خداوند بر دل هاى كافران مهر مى نهد (و بر اثر لجاجت و ادامه گناه، حسّ تشخيصشان را سلب مى كند). * و بيشترآن ها را بر سر پيمان خود نيافتيم، (بلكه) اكثر آن ها را فاسق و گنهكار يافتيم.

تفسير

الف. تضرع مردم به درگاه الهى هدف از گرفتارى ها، نزول عذاب در صورت عدم تذكر، گشودن ابواب رحمت در پرتو ايمان و تقواى جامعه، عدم ايمنى تبه كاران از نزول بلا، مؤاخذه به گناهان در صورت عدم عبرت گرفتن از سرگذشت اقوام سابق، طبع قلب تبه كاران به جهت عدم ايمان آنان به پيامبران و پيمان شكنى آنان.

ب. در مورد آيه ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتى عفوا سه احتمال داده شده است:

1. ما به آنان نعمت داديم تا افزايش يابند و آنچه را كه در دوران سختى از نفرات و ثروت ها از دست داده بودند بيابند.

2. ما آن چنان به آن ها نعمت داديم كه مغرور شدند و خدا را فراموش كردند و شكر او را ترك گفتند.

ص: 164

3. ما به آن ها نعمت داديم تا به وسيله آن آثار دوران نكبت را محو كردند و از بين بردند.(1)

ج. مراد از «ضراء» مطلق امورى است كه مايه بدحالى انسان است و ذكر «ضراء» بعد از «بأساء» از قبيل ذكر عام بعد از خاص است.(2)

د. السيئة و الحسنة ؛ مراد از اين دو، گرفتارى و آسايش، ناامنى و امنيت و خلاصه نقمت و نعمت است.(3)

ه - . مراد از بركات آسمان، باران و بركات زمين، گياهان و ميوه جات هستند.(4)

و. جمله و هم يلعبون كنايه است از اشتغال به دنيا و چه بسا گفته شده كه «لعب» استعاره از هر عملى است كه سودى در آن نباشد.(5)

ز. منظور از مكر الهى آن است كه خداوند مجرمان را با نقشه هاى قاطع و شكست ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگى مرفه و اهداف خوشگذرانى باز مى دارد اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.(6)

ح. ايمن بودن از مكر خدا، در حقيقت خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است، پس صحيح است كه گفته شود مردم ايمن از مكر خدا زيانكارانند؛ زيرا همان ايمنى آنان هم مكر خداست.(7)

ط . فعل «يهد» متضمن معناى تبين است و با لام متعدى شده است و معنايش چنين است: «آيا آنچه از قصص اهل قرى ما براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آن تصرف كردند به منظور هدايتشان تلاوت كرديم روشن نكرد ...».

ى. مراد از «عهد» ممكن است عهدى باشد كه خداى تعالى به وسيله آياتش با آنان منعقد كرده يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتش چيزى را شريك

ص: 165


1- . نمونه، ج 6، ص 263.
2- . الميزان، ج 8، ص 252.
3- . همان.
4- . منهج الصادقين، ج 4، ص 77؛ روح البيان، ج 3، ص 206.
5- . الميزان، ج 8، ص 255.
6- . نمونه، ج 6، ص 271.
7- . الميزان، ج 8، ص 256.

او قرار ندهند يا اشاره به عهد و پيمانى است كه پيامبران الهى از مردم مى گرفتند يا اشاره به همه پيمان ها اعم از فطرى و تشريعى بوده باشد.(1)

نكته ها

1.

بلاها و سختى ها (شرور) زمينه ساز بازگشت انسان ها به خداوند و تضرع به درگاه اوست: أخذنا أهلها بالبأساء و الضراء لعلهم يضرعون.(2)

2. تحليل سختى هاى بيداركننده و هدف دار به حوادثى برخاسته از عوامل طبيعى و بدون هدف، تحليل نادرست منكران رسالت پس از رسيدن به رفاه و آسايش: قالوا قد مس ءاباءنا الضراء و السراء .(3)

3. جمله فاخذتهم بغتة و هم لا يشعرون اشاره است به اين كه انسان به جريان امر الهى جاهل است؛ زيرا مى فرمايد: گرفتار شدنشان به عذاب الهى ناگهانى بود و خود آنان اطلاعى از آن نداشتند با اين كه خود را داناى به مجارى امور و خصوصيات اسباب مى دانستند و همين عذاب الهى و ناگهانى دليل بر اين است كه از مجارى امور آگاهى نداشتند.(4)

4. هدف آيه شريفه ثم بدلنا ... بيان اين مطلب است كه خداوند گاهى مردم را دچار فقر و گاهى غرق در نعمت مى كند؛ اگر در اين تحولات زندگى، اصلاح و بيدار شوند كه چه بهتر، اما اگر در هيچ حال به خود نيامدند و به وظايف خود توجه نكردند، ناگهان آنان را هلاك خواهد كرد. بديهى است كه عذاب و بلاى ناگهانى دشوارتر و وحشتناك تر است.(5)

5. هر نوع خوشى و رفاه، نشانه لطف نيست؛ گاهى زمينه ساز قهر الهى است: حتى عفوا ... فاخذناهم بغتة .(6)

6. جمله و لو أن أهل القرى ءامنوا ... دلالت دارد بر اين كه افتتاح ابواب بركت ها مسبب ايمان و تقواى جمعيت هاست نه ايمان يك نفر و دو نفر از آن ها؛ چون كفر و فسق جمعيت،

ص: 166


1- . الميزان، ج 8، ص 264؛ نمونه، ج 6، ص 276.
2- . راهنما، ج 6، ص 142.
3- . همان، ص 144.
4- . الميزان، ج 8، ص 254.
5- . مجمع البيان، ج 9، ص 188.
6- . نور، ج 4، ص 125.

با ايمان و تقواى چند نفر باز كار خود را مى كند.(1)

7. جمله ولكن كذبوا فاخذناهم ... دلالت دارد بر اين كه عذابى كه بر جمعيت ها نازل مى شده به عنوان مجازات بوده و اين گونه عذاب ها در حقيقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر مى گردد.(2)

8. گرچه آيه ولو ان اهل القرى ... ناظر به اقوام پيشين است، ولى مسلما مفهوم آن وسيع و عمومى و دائمى است و انحصار به هيچ قوم و ملتى ندارد و اين سنت الهى است كه افراد بى ايمان و

9. آلوده و فاسد گرفتار انواع واكنش ها در همين زندگى دنيايى خود خواهند شد.(3)

سؤال: اگر ايمان و تقوا موجب نزول انواع بركات الهى است و فقط مقابل آن باعث سلب بركات است، چرا مشاهده مى كنيم افراد بى ايمانى را كه غرق در ناز و نعمتند در حالى كه افراد مؤمن در سختى و رنج زندگى مى كنند؟

پاسخ: الف. اين كه تصور مى شود ملت هاى فاقد ايمان و پرهيزكارى غرق در ناز و نعمتند، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد؛ زيرا اين ملت هاى در ظاهر ثروتمند به دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آن ها را مى كوبد دچار هستند كه ما از آن بى خبريم.

ب. ايمان تنها به ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبيا نيست و متأسفانه اكثر مسلمانان امروزه از اسلام فقط ادعاى آن را دارا هستند.(4)

10. سؤال: وقتى عذاب خداوند بر انسان نازل شود، فرقى نمى كند انسان خواب باشد يا بيدار، پس ذكر نوم و لعب براى چيست ؟

پاسخ: ذكر اين دو مورد براى اين است كه انسان به جهات ضعفى كه داراست، آگاه شود بلكه متذكر و آگاه شود.(5)

11. كافران به پندارى نابجا، خود را از گرفتار شدن به عذاب الهى مصون مى شمارند:

ص: 167


1- . الميزان، ج 8، ص 254.
2- . همان؛ نمونه، ج 6، ص 266.
3- . نمونه، ج 6، ص 267.
4- . همان، ص 269؛ نور، ج 4، ص 126.
5- . كاشف، ج 3، ص 368.

أو أمن أهل القرى أن يأتيهم بأسنا.(1)

12. عن امير المؤمنين(علیه السلام): «

لا تأمننّ على خير هذه الامة عذاب الله لقوله تعالى: فلا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون ...»؛ از اميرالمؤمنين(علیه السلام) روايت شده است: هيچ كس حتى بهترين فرد اين امت را نبايد از عذاب خداوند در امان دانست؛ زيرا خداوند متعال فرمود: «جز مردم زيانكار، كسى خود را از مكر خدا ايمن نمى داند».(2)

13. مهر شدن قلب ها و از دست دادن توان درك معارف دين، از كيفرهاى الهى است: و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون .(3)

14. فعل «نطبع» به صورت مضارع بيان شد تا دلالت كند بر اين مطلب كه اين طبع استمرار دارد و لحظه به لحظه زياد مى شود.(4)

15. از جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل استفاده مى شود كه پيامبران الهيبارها براى دعوت و هدايت آن ها قيام كردند، اما آنچنان روى دنده لجاجت افتادند كه حتى با روشن شدن بسيارى از حقايق حاضر به قبول هيچ حقيقتى نمى شدند.(5)

16. جمع آمدن «بينات» اشاره به تعدد و بيش از يك بينه با هر رسول است.(6)

17. قرار دادن اسم ظاهر «كافرين» به جاى ضمير «هم» براى دلالت بر اين مطلب است كه علت مهر نهادن بر قلوب اين عده كفر آنان است.(7)

18. تعبير به «اكثرهم» اشاره به اين مطلب است كه بعضى از آنان ايمان آورده و به عهدى كه بسته بودند وفادار بودند.(8)

19. تعصب، لجاجت و عناد، ريشه بى ايمانى و كفر است: فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا ... كافرين .(9)

ص: 168


1- . راهنما، ج 6، ص 150.
2- . همان، ص 152.
3- . همان، ص 154.
4- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 216.
5- . نمونه، ج 6، ص 275.
6- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 218.
7- . روح المعانى، ج 5، ص 17.
8- . نمونه، ج 6، ص 276؛ مراغى، ج 9، ص 20.
9- . نور، ج 4، ص 132.

آیه 103-108

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَ أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (105) قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ (107) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108)

ترجمه

سپس به دنبال آن ها [ \ پيامبران پيشين] موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم؛ اما آن ها (با عدم پذيرش)، به آن (آيات) ظلم كردند. ببين عاقبت مفسدان چگونه بود! * و موسى گفت: «اى فرعون! من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيانم. * سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم. من دليل روشنى از پروردگارتان براى شما آورده ام؛ پس بنى اسرائيل را با من بفرست.» * (فرعون)

گفت: «اگر نشانه اى آورده اى، نشان بده اگر از راستگويانى.» * (موسى) عصاى خود را افكند؛ ناگهان اژدهاى آشكارى شد. * و دست خود را (از گريبان) بيرون آورد؛ سفيد (و درخشان) براى بينندگان بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مبعوث شدن حضرت موسى به نبوت بعد از پيامبران، ارائه معجزات مختلف در برابر فرعون و اطرافيان او، سخن حضرت موسى(علیه السلام) در باره رسالت خويش و همراه بودن با دليل روشن، ناباورى فرعون نسبت به اعجاز موسى(علیه السلام) و ارائه دو معجزه به فرعون.

ب. مقصود از «ءايات» در ثم بعثنا موسى باياتنا ... همان معجزاتى است كه خداوند به موسى كرامت فرمود؛ بعضى ها را در اوايل بعثت از قبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن ... و برخى ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و ...(1)

ج. مراد از ظلم به آيات، همان تكذيب و انكار آن است.(2)

ص: 169


1- . الميزان، ج 8، ص 269؛ آسان، ج 5، ص 284.
2- . مجمع البيان، ج 9، ص 198؛ الميزان، ج 8، ص 269.

د. در معناى جمله حقيق على ان لا اقول ... دو احتمال است:

1. «حقيق» به معناى سزاوار است؛ يعنى من سزاوارم به اين كه حرف حق بزنم.

2. «حقيق» با حرف على متعدى شده و معناى حريص مى دهد؛ يعنى من حريصم بر اين كه بر خدا جز حق نگويم.(1)

نكته ها

1. ذكر عاقبت فسادانگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنى اسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند.(2)

2. اين كه حضرت موسى در درجه اول به سوى فرعون و ملأ مبعوث گرديد براى اين است كه مفاسد اجتماعى و انحراف هاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى چاره نخواهد شد، بلكه بايد سردمداران جامعه و آن ها كه نبض سياست و اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند در درجه اول اصلاح

گردند تا زمينه براى اصلاح بقيه فراهم گردد.(3)

3. در آيه قال موسى ... رب العالمين اگر حضرت موسى از ميان اسامى خداى تعالى اسم «رب العالمين» را ذكر كرده براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى در مقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شأنى از شئون عالم و هر ناحيه اى از نواحى آن پروردگارى جداگانه قائل بودند، همان اسم رب العالمين است.(4)

4. تعبير حضرت موسى از پادشاه مصر به يا فرعون ... براى فرعون به منزله زنگ خطرى محسوب مى شد و خطابى بود كه در عين رعايت ادب از هر گونه تملق و چاپلوسى و اظهار عبوديت تهى بود چه اين كه ديگران معمولاً او را به عنوان سرور، مالك، پروردگار و امثال آن خطاب مى كردند.(5)

ص: 170


1- . الميزان، ج 8، ص 270؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 366.
2- . الميزان، ج 8، ص 269.
3- . نمونه، ج 6، ص 280؛ نور، ج 4، ص 135.
4- . الميزان، ج 8، ص 270.
5- . نمونه، ج 6، ص 281.

5. موسى(علیه السلام) در راستاى رهاسازى بنى اسرائيل از فرعون خواست تا از مهاجرت آنان با وى جلوگيرى نكند: فأرسل معى بنى اسرائيل .(1)

6. قرار دادن اسم ظاهر «مفسدين» به جاى ضمير «هم» براى ارشاد به اين مطلب است كه ظلم مستلزم فساد است.(2)

7. از آن جايى كه مخاطب حضرت موسى در مقام ردّ و انكار مقام پيامبرى آن حضرت بود، حضرت موسى(علیه السلام) كلام خود را با «إنّ » كه براى تأكيد است آغاز نمود: إنّى رسول... .(3)

8. شرطى را كه فرعون در كلام خود بيان نمود: ان كنت من الصادقين تعريضى است كه به وسيله آن اشاره مى كند به اين كه وى معتقد به صدق موسى در اين كه آيه اى آورده نبوده پس مثل اين كه گفته است: اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده ولى گمان نمى كنم تو در ادعايت راست بگويى.(4)

9. تعبير به «مبين» در كلمه «ثعبان مبين» اشاره به اين است كه راستى تبديل به اژدها شد و چشم بندى و تردستى و سحر و مانند آن ها نبود بر خلاف كارى كه ساحران بعدا انجام دادند.(5)

10. تعبير به «ثعبان» يعنى مار بزرگ در اين آيه با تعبير به «جانّ » در سوره نمل آيه 10 به معناى مار كوچك منافاتى با هم ندارند؛ زيرا كلمه «جانّ \مار كوچك» در آيه اى به كار رفته كه مربوط به

داستان حضرت موسى در شب طور است كه در جاى ديگر در باره آن فرمود: فاذا هى حية تسعى ( طه، 20)؛ پس ناگهان مارى شد و به راه افتاد و كلمه «ثعبان مبين» در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است.(6)

11. حضرت موسى با نشان دادن معجزه: و نزع يده فاذا هى ... مى خواهد روشن سازد كه تنها برنامه من جَنبه ارعاب و تهديد ندارد، بلكه ارعاب و تهديد براى مخالفان است و تشويق و اصلاح و سازندگى و نورانيت براى مؤمنان.(7)

ص: 171


1- . راهنما، ج 6، ص 165.
2- . روح البيان، ج 3، ص 211؛ روح المعانى، ج 5، ص 18.
3- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 226.
4- . الميزان، ج 8، ص 270؛ كاشف، ج 3، ص 375.
5- . نمونه، ج 6، ص 283؛ روح المعانى، ج 5، ص 19.
6- . الميزان، ج 8، ص 271؛ نمونه، ج 6، ص 283؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.
7- . نمونه/ ج 6، ص 283.

12. ذكر جمله اسميه فاذا هى ... به جاى جمله فعليه براى اشاره به كمال سرعت و تبديل شدن عصا به اژدها و ثبوت و پايدارى عصا در اژدها بودن است گويا كه از ابتدا اژدها بوده است نه اين كه اژدها شده است.(1)

آیه 109-116

اشاره

قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ (110) قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ (112) وَ جَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ (113) قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116)

ترجمه

اطرافيان فرعون گفتند: «بى شك، اين ساحرى ماهر و داناست. * مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند؛ (نظر شما چيست و) در برابر او چه دستورى داريد؟» * (سپس به فرعون) گفتند: « (كارِ) او و برادرش را به تأخير انداز، و جمع آورى كنندگان را به همه شهرها بفرست، * تا هر ساحر دانا (و كارآزموده اى) را به خدمت تو بياورند.» * ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: «آيا اگر ما پيروز گرديم، اجر و پاداش مهمّى خواهيم داشت ؟!» * گفت: «آرى، و شما از مقرّبان خواهيد بود.» * (روز مبارزه فرا رسيد. ساحران) گفتند: «اى موسى! يا تو (وسايل سحرت را) بيفكن، يا ما مى افكنيم.» * گفت: «مابيفكنيد.» و هنگامى كه (وسايل سحر خود را) افكندند، مردم را چشم بندى كردند و ترساندند؛ و سحر عظيمى پديد آوردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نسبت سحر به موسى از ناحيه اشراف قوم فرعون و تهمت به موسى، نظرخواهى فرعون از اطرافيان خود و پاسخ آن ها مبنى بر دعوت ساحران براى مبارزه با موسى(علیه السلام)، درخواست

ص: 172


1- . روح المعانى، ج 5، ص 19.

مزد از ناحيه ساحران از فرعون در صورت پيروزى و وعده فرعون به آن ها و مغلوب شدن ساحران.

ب. خداى تعالى در آيه قال الملأ من قوم فرعون ... كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته بلكه گفت و گويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند را نقل كرده و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند به نظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجرا در آورد.(1)

ج. جمله فماذا تأمرون كلامى است كه بعضى از بزرگان قوم فرعون به بعضى ديگر گفته اند و جمله قالوا أرجه حكايت آخرين رأيى است كه همه كرسى نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده اند.(2)

د. اگر فرعون با ذكر جمله يريد ان يخرجكم من ارضكم ... مغلطه كارى كرد براى اين بود كه در آن زمان ها بسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مى نمود و اهلش را آواره بيابان ها مى كرد.(3)

ه - . پيشنهاد يأتوك بكلّ ساحر عليم يك پيشنهاد باانگيزه سياسى بود كه براى يك سلسله مقاصد شخصى انجام گرفت و از آن جا كه عجله در كشتن موسى و هارون با توجه به دو معجزه عجيب اش باعث گرايش عده زيادى به او مى شد و چهره نبوت او را با چهره مظلوميت و شهادت آميخته شده جاذبه بيشترى به خود مى گرفت، از اين رو نخست به اين فكر افتاد كه عمل او را با اعمال خارق العاده ساحران خنثى كنند و آبرويش را بريزند، سپس او را به قتل برسانند تا داستان موسى و هارون براى هميشه از نظرها خاموش گردد.(4)

ص: 173


1- . الميزان، ج 8، ص 272.
2- . همان.
3- . همان، ص 273.
4- . نمونه، ج 6، ص 288.
نكته ها

1. معجزات موسى(علیه السلام) در ديدگاه اشراف قوم فرعون، امورى باعظمت، خارق العاده و شگفت آور: ان هذا لساحر عليم . توصيف موسى به «عليم» (بسيار دانا) و بيان جمله ان هذا ... با چندين تأكيد (اسميه آوردن جمله، مقرون ساختن آن به دو حرف تأكيد «إن» و «لام») حكايت از آن دارد كه همگان به عظمت كار موسى پى برده بودند و بدان اقرار داشتند.(1)

2. يكى از حربه هاى مخالفان، تهمت قدرت طلبى به مردان حق است: يريد أن يخرجكم .(2)

3. فرعونيان، هراسان از قدرت يابى موسى(علیه السلام) و بنى اسرائيل و از دست دادن حكومت و سرزمين خويش: يريد أن يخرجكم من أرضكم .(3)

4. احضار همه ساحران زبردست براى مبارزه با موسى(علیه السلام)، درخواست اشرافيان دربار فرعون از فرعون: يأتوك بكل ساحر عليم .(4)

5. نكره آمدن «اجرا» دلالت بر كثرت و عظمت آن اجر مى كند.(5)

6. جمله قال نعم و انّكم لمن ... نشان مى دهد كه فرعون كاملاً به عجز در آمده بود.(6)

7. نسبت دادن سحر به چشمان مردم: سحروا أعين الناس دلالت بر عدم واقعيت سحر مى كند؛ زيرا اگر سحر واقعيت داشت خداوند مى فرمود: آنان مار شدند نه اين كه به چشم مردم مار آمدند.(7)

8. طاغوت ها و ستمگران از عالمان و متخصصان مخالف حق حمايت مى كنند و براى سركوبى حق و مردان حق، سرمايه گذارى مى كنند: قال نعم .(8)

9. قرآن با جمله و جاؤا بسحر عظيم به طور سربسته اشاره به اين واقعيت كرده است كه

ص: 174


1- . راهنما، ج 6، ص 169.
2- . نور، ج 4، ص 139.
3- . راهنما، ج 6، ص 170.
4- . همان، ص 173.
5- . جوامع الجامع، ج 2، ص 369؛ نمونه، ج 6، ص 290.
6- . مجمع البيان، ج 9، ص 207.
7- . كاشف، ج 3، ص 378؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
8- . نور، ج 4، ص 141.

صحنه اى را كه ساحران به وجود آورده بودند بسيار مهم و حساب شده و هول انگيز بود.(1)

10. از تعبير انّكم لمن المقربين استفاده مى شود كه تقرب به فرعون در آن محيط چيزى بالاتر از مال و ثروت بود و يك موقعيت به اصطلاح معنوى محسوب مى شد كه مى توانست سرچشمه اموال فراوان ديگرى گردد.(2)

آیه 117-126

اشاره

وَ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (117) فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَ انْقَلَبُوا صَاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ (120) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسَى وَ هَارُونَ (122) قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ مَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ (126)

ترجمه

(ما) به موسى وحى كرديم كه: «عصاى خود را بيفكن.» ناگهان (به صورت مار عظيم درآمد كه) وسايل دروغين آن ها را به سرعت بر مى گرفت. * (در اين هنگام،) حق آشكار شد؛ و آنچه آن ها ساخته بودند، باطل گشت. * و در آن جا (همگى) مغلوب شدند؛ و خوار و كوچك گشتند. * و ساحران (بى اختيار) به سجده افتادند. * و گفتند: «ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم: * پروردگار موسى و هارون.» * فرعون گفت: «آيا پيش از آن كه به شما اجازه دهم، به او ايمان آورديد؟! حتما اين نيرنگ و توطئه اى است كه در اين شهر (و ديار) چيده ايد، تا اهلش را از آن بيرون كنيد؛ ولى به زودى خواهيد دانست! * سوگند مى خورم كه دست ها و پاهاى شما را به طور مخالف [ \ دست راست با پاى چپ، يا دست چپ با پاى راست] قطع مى كنم؛ سپس همگى را به دار مى آويزم!» * (ساحران) گفتند: « (مهم نيست،) ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم. * انتقام تو از ما، تنها به خاطر اين است كه ما

ص: 175


1- . نمونه، ج 6، ص 293.
2- . همان، ص 291.

به آيات پروردگار خويش - هنگامى كه به سراغ ما آمد - ايمان آورديم. بارالها! صبر و استقامت بر ما فرو ريز؛ (و آخرين درجه شكيبايى را به ما مرحمت فرما؛) و ما را مسلمان بميران.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيروزى حضرت موسى و شكست سحر ساحران و خوار شدن آنان و اظهار خضوع در برابر اعجاز موسى(علیه السلام) و ايمان آوردن آنان به پروردگار جهانيان، تهديد فرعون نسبت به مؤمنان موسى و استقامت ورزى آنان در برابر تهديد به شكنجه و درخواست صبر و مقاومت و عاقبت به خيرى.

نكته ها

1. در جمله القى السحرة فهل مجهول به كار رفته است و فرموده ساحران به سجده افتادند و نفرمود ساحران خود را به سجده انداختند و اين به علت آن است كه كمال تأثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند تو گويى فرموده است: وقتى عظمت معجزه را ديدند آن قدر وحشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند به گونه اى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد.(1)

2. اين كه گفتند: ربّ موسى و هارون براى اين است كه دلالت كند بر اين كه ايمان به خدا توأم با ايمان به موسى و هارون است يا به علت اين كه چون فرعون ادعا مى كرد كه پروردگار جهانيان منم براى اين كه هر گونه سوء استفاده را بر فرعون ببندد و فرعون نتواند بگويد كه منظور از رب العالمين من هستم، ربّ موسى و هارون را اضافه نمودند؛ يعنى رب العالمين منظور رب موسى و هارون است نه فرعون.(2)

3. يك جلوه از طرف حق، هزاران جلوه فريبنده از باطل را محو مى كند: فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون ؛ براى مبارزه با موسى(علیه السلام)، مدت طولانى زحمت كشيدند و انواع جادوها را به كار بستند، ولى تمام آن ها بى فايده بود.(3)

ص: 176


1- . الميزان، ج 8، ص 275؛ نمونه، ج 6، ص 298؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211.
2- . الميزان، ج 8، ص 275؛ نمونه، ج 6، ص 297؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211.
3- . نور، ج 4، ص 144.

4. خداوند فرمود: بطل ما كانوا يعملون ، نفرمود «بطل سحرهم» تا اشاره كند به اين كه سحر آنان سحر عجيبى بوده و ساحران هر چه در توان داشتند براى غلبه بر حضرت موسى انجام دادند.(1)

5. از جمله انا الى ربنا منقلبون استفاده مى شود كه سحره به مسأله معاد هم ايمان داشتند و اگر در جمله و ما تنقم منا الا ... بايات ربنا معجزه عصا را در ظاهر معجزات خوانده، براى اين بود كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بود يكى اين كه چوب اژدها شده، دوم اين كه طناب ها و چوبدستى هاى سحره را بلعيده سوم اين كه مجددا به حالت اولى برگشته است.(2)

6. فرعون، حاكمى بسيار مستكبر و سخت مستبد: پءامنتم به قبل أن ءاذن لكم). محروم ساختن مردم از حق تصميم گيرى، حتى در باورها و ايمانشان، حكايت از كمال استبداد و استكبار فرعون دارد.(3)

7. با تعبير «به» در جمله قال فرعون ءامنتم به قبل گويا فرعون نظر دارد موسى(علیه السلام) را فوق العاده

تحقير كند و با جمله قبل أن ءاذن لكم شايد مى خواهد اظهار دارد كه من هم حقيقت جو و حقيقت طلبم؛ اگر در كار موسى واقعيتى وجود داشت خود به مردم اجازه مى دادم ايمان بياورند، ولى اين عجله شما نشان داد كه نه تنها حقيقتى در كار نيست، بلكه يك نوع توطئه و تبانى بر ضد مردم در مصر در جريان است.(4)

8. شايد بريدن دست و پاها به طور مخالف براى اين بوده است كه اين كار سبب مى شده ديرتر بميرند و زجر و شكنجه بيشتر ببينند.(5)

9. تعبير دادن «صبر» به «افراغ» استعاره به كنايه است به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لبريز كردن آن تشبيه كردند و منظورشان

ص: 177


1- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 237.
2- . الميزان، ج 8، ص 277.
3- . راهنما، ج 6، ص 186.
4- . نمونه، ج 6، ص 300.
5- . همان، ص 303.

اين بوده كه دل هاى ما را لبريز و سرشار از صبر كن تا در برابر نزول هيچ عذابى جزع نكنيم.(1)

10. آن كه با بصيرت ايمان آورد، با امواج مختلف دست از ايمان برنمى دارد و از تهديد نمى ترسد: قالوا انا الى ربّنا .(2)

11. جمله الى ربّنا منقلبون اشاره دارد به اين كه ساحران ادعاى ربوبيت فرعون را كذب مى دانستند و به آن اعتقاد نداشتند.(3)

12. مؤمنان راستين نگران حسن عاقبت خويش و باقى ماندن بر طريق ايمان تا آخرين لحظات زندگى: و توفنا مسلمين .(4)

آیه 127-131

اشاره

وَ قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (127)

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَ مَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (131)

ترجمه

و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: «آيا موسى و قومش را رها مى كنى كه در زمين فساد كنند، و تو و خدايانت را رها سازد؟!» گفت: «به زودى پسرانشان را مى كشيم، و دخترانشان را زنده نگه مى داريم (تا به ما خدمت كنند)؛ و ما بر آن ها كاملاً مسلّطيم.» * موسى به قوم خود گفت: «از خدا يارى جوييد، و استقامت پيشه كنيد، كه زمين از آنِ خداست، و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مى كند؛ و سرانجام (نيك) براى پرهيزگاران است.» *

ص: 178


1- . الميزان، ج 8، ص 277.
2- . نور، ج 4، ص 148.
3- . مراغى، ج 9، ص 35.
4- . راهنما، ج 6، ص 191.

گفتند: «پيش از آن كه به سوى ما بيايى آزار ديديم، (هم اكنون) پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم! (كى اين آزارها سر خواهد آمد؟)» گفت: «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند، و شما را در زمين جانشين (آن ها) سازد، و بنگرد چگونه عمل مى كنيد.» * و ما نزديكان فرعون (و قوم او) را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكر گردند. * اما (آن ها نه تنها پند نگرفتند، بلكه) هنگامى كه نيكى (و نعمت) به آن ها مى رسيد، مى گفتند: «به خاطر خودِ ماست.» ولى موقعى كه بدى (و بلا) به آن ها مى رسيد، مى گفتند: «از شومى موسى و كسان اوست». آگاه باشيد سرچشمه همه اين ها، نزد خداست؛ ولى بيشتر آن ها نمى دانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراض اشراف قوم فرعون به فرعون در باره آزاد گذاشتن موسى(علیه السلام) و قوم او، تهديد فرعون قوم موسى را به قتل فرزندان، دستور حضرت موسى(علیه السلام) به قوم خود به صبر و كمك خواهى از خداوند و پاسخ مثبت قوم او، اميد دادن حضرت موسى(علیه السلام) به قوم خود در باره پيروزى بر فرعونيان، مجازات فرعونيان به قحطى و خشكسالى و تحليل نادرست آنان نسبت به خوبى ها و بدى ها.

ب. مراد از «سنين»، قحطى متعدد بوده است؛ يعنى قحطى ممتد در امتداد چند سال نبوده، بلكه بين دو سال قحطى يك يا چند سال فاصله مى شده زيرا اگر اين گونه نبود «سنة \قحطسالى» را به صيغه جمع نمى آورد؛ زيرا قحطى ممتد به امتداد چند سال يك قحطى است.(1)

ج. منظور از «حسنه» باران فراوان و مقصود از «سيئه» قحطى و خشكسالى است.(2)

نكته ها

از تعبير اتذر موسى و قومه ... به خوبى استفاده مى شود كه فرعون بعد از شكست در برابر

1. موسى(علیه السلام) مدتى او و بنى اسرائيل را آزاد گذارد (البته آزادى نسبى) و آن ها نيز بيكار

ص: 179


1- . الميزان، ج 8، ص 289.
2- . آسان، ج 5، ص 312.

ننشستند و به تبليغ آيين موسى(علیه السلام) پرداختند تا آنجا كه قوم فرعون از نفوذ و پيشرفت آن ها بيمناك شدند.(1)

2. فرعون به سبب تعيين نكردن مجازات براى موسى(علیه السلام) و قوم او مورد انتقاد اشراف دربار قرار گرفت: و قال الملأ من قوم فرعون أتذر موسى و قومه . گويا اشراف از اين كه ساحران تهديد به اعدام شدند، ولى سخنى از مجازات موسى و قوم او نرفت، چنين استنباط كردند كه فرعون تصميمى براى مجازات او و مردمش ندارد، از اين رو زبان به انتقاد گشودند و گفتند: آيا موسى و قومش را رها مى سازى و مجازات نمى كنى.(2)

3. فرعون با پذيرش پيشنهاد اشرافيان (سركوبى موسى(علیه السلام) و قوم او) بر كشتار وسيع پسران بنى اسرائيل و نگاه داشتن زنانشان مصمم شد: قال سنقتّل أبناءهم و نستحى نساءهم . «تقتيل» (مصدر نقتّل) به معناى كشتار وسيع است. «استحياء» از ماده «حيات» به معناى زنده نگاه داشتن است.(3)

4. از جمله و يذرك و ءالتهك به خوبى بر مى آيد كه فرعون هم ادعاى الوهيت مى كرده و مردم را به پرستش خود مى خوانده و هم خودش خدايانى براى خود داشته و آن ها را مى پرستيده است.(4)

5. سؤال: چرا فرعون تصميم بر قتل موسى نگرفت و تنها نقشه قتل فرزندان بنى اسرائيل را كشيد؟

پاسخ: از آيات سوره مؤمن به خوبى استفاده مى شود كه فرعون در آغاز تصميم بر قتل موسى داشت ولى اندرزهاى توأم با تهديد مؤمن آل فرعون و اين كه اقدام به قتل موسى ممكن است خطرناك واقع

شود به قدر كافى در فكر و روح فرعون اثر گذاشت ثانيا با پيروزى موسى(علیه السلام) بر ساحران در مورد طرفدارى و مخالفت با موسى(علیه السلام) در ميان مردم مصر اختلاف افتاد و اگر فرعون تصميم بر اين كار مى گرفت با واكنش شديد از طرف طرفداران حضرت موسى واقع مى شد.(5)

ص: 180


1- . نمونه، ج 6، ص 308؛ روح البيان، ج 3، ص 216.
2- . راهنما، ج 6، ص 193.
3- . همان، ص 194.
4- . الميزان، ج 8، ص 284؛ نمونه، ج 6، ص 309؛ مجمع البيان، ج 9، ص 219.
5- . نمونه، ج 6، ص 310.

6. حركت اصلاحى پيامبران از ديد طاغوت ها، فساد، فتنه، اغتشاش و خلاف مصالح عمومى است: ليفسدوا فى الارض .(1)

7. سه شرط كه يكى از آن ها در زمينه عقيده استعينوا بالله و ديگرى در زمينه اخلاق (صبر و استقامت) و ديگرى در زمينه عمل (تقوا و پرهيزكارى) تنها شرط پيروزى قوم بنى اسرائيل بر دشمن نبود، بلكه هر قوم و ملتى بخواهد بر دشمنان پيروز شود بدون داشتن اين برنامه سه ماده اى امكان ندارد.(2)

8. حاكميت بر زمين، سرانجام از آن تقواپيشگان است: و العاقبة للمتقين . «عاقبة» به معناى سرانجام است و «ال» در آن مى تواند جانشين مضاف اليه باشد كه به قرينه ان الارض لله يورثها ... آن مضاف اليه «ارث الارض» است؛ يعنى «

عاقبة ارث الارض للمتقين ».(3)

9. قوم موسى مورد ستم نظام فرعونى قبل از بعثت وى و پس از آن: قال أوذينا من قبل أن تأتينا و من بعد ما جئتنا . مراد از اتيان و مجىء «تأتينا» و «جئتنا» بعثت موسى(علیه السلام) به پيامبرى است و بيان آن به دو تعبير مى تواند به جهت تفنن در عبارت باشد.(4)

10. آمدن فعل رجاى «عسى» به جاى فعل جزم اولاً به خاطر ادب در برابر خداوند بود، ثانيا اين كه پيروزى بر فرعونيان شرط ديگرى دارد و آن اعمال و كردار آنان است.(5)

11. جمله فينظر كيف تعملون اشاره به آنچه كه اينان بعد از به قدرت رسيدن دارد؛ يعنى ايشان در آينده از بوته اين آزمايش خوب بيرون نخواهند آمد.(6)

12. اكثر فرعونيان به جاى آن كه از قحطى و هشدارهاى الهى بيدار شوند، به تحليل غلط پرداختند و آن را به موسى نسبت دادند: يطيروا بموسى .(7)

13. از جمله فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه بر مى آيد كه قوم فرعون وقتى پس از قحطسالى

به سال خوشى مى رسيده و نعمت و روزى اشان فراوان مى شده مى گفته اند: «اين از

ص: 181


1- . نور، ج 4، ص 151.
2- . همان، ص 311.
3- . راهنما، ج 6، ص 197.
4- . همان، ص 199.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 247.
6- . نمونه، ج 6، ص 312؛ روح المعانى، ج 5، ص 31.
7- . نور، ج 4، ص 156.

خود ماست» و مقصودشان اين بوده كه ما تا آنجا كه به ياد داريم هرگز به قحطسالى دچار نشده ايم و اگر در گذشته مبتلا به خشكسالى شديم از نحوست موسى بوده و اگر اين حرف را پس از نجات از قحطسالى زده اند براى اين بوده كه تا آن روز دچار چنين بلايى نشده بودند و معلوم است كه انسان معمولاً وقتى متوجه ارزش و اهميت نعمتى مى شود كه به ضد آن مبتلا شود.(1)

14. تنها اراده خداوند عامل نزول بلاها و مصيبت هاى هشداردهنده بر فرعونيان زمان موسى(علیه السلام): ألا إنما طائرهم عندالله .(2)

15. اتهام شومى و نامباركى به موسى(علیه السلام) و پيروانش از سوى فرعونيان، اتهامى ناروا و برخاسته از جهل آنان بود: يطيروا بموسى و من معه ... ولكن أكثرهم لا يعلمون .(3)

16. با اين كه خشكسالى و قحطى دامان همه فرعونيان را گرفت، ولى در آيه و لقد اخذنا ءال فرعون ... تنها سخن از نزديكان و خاصان فرعون به ميان آمده است؛ اشاره به اين كه آنچه مهم است اين است كه آن ها بيدار شوند؛ زيرا نبض ساير مردم به دست آن هاست، آن ها هستند كه مى توانند ديگران را گمراه سازند يا به راه آورند.(4)

17. جمله لعلهم يذكرون گويا اشاره به اين نكته است كه توجه به حقيقت توحيد در روح آدمى از آغاز وجود دارد، سپس به خاطر تربيت هاى نادرست آن را فراموش مى كند، اما به هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات مجددا آن را يادآور مى شود.(5)

ص: 182


1- . الميزان، ج 8، ص 289.
2- . راهنما، ج 6، ص 205.
3- . همان.
4- . نمونه، ج 6، ص 314.
5- . نمونه، ج 5، ص 315.

آیه 132-137

اشاره

وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَ الْجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (136) وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مَا كَانُوا يَعْرِشُونَ (137)

ترجمه

و گفتند: «هر نشانه و معجزه اى براى ما بياورى كه سِحرمان كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم.» * سپس (بلاها را پشتِ سرِ هم بر آن ها نازل كرديم:) طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه ها و خون را - كه نشانه هايى از هم جدا بودند - بر آن ها فرستاديم؛ ولى (باز بيدار نشدند، و) تكبر ورزيدند، و جمعيت گنهكارى بودند. * هنگامى كه بلا بر آن ها مسلّط مى شد، مى گفتند: «اى موسى! از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده، رفتار كند. اگر اين بلا را از ما مرتفع سازى، قطعا به تو ايمان مى آوريم، و بنى اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد.» * اما هنگامى كه بلا را، پس از مدت معينى كه به آن مى رسيدند، از آن ها بر مى داشتيم، پيمان خويش را مى شكستند. * سرانجام از آن ها انتقام گرفتيم، و آنان را در دريا غرق كرديم؛ زيرا آيات ما را تكذيب كردند، و از آن غافل بودند. * و مشرق هاى و مغرب هاى پربركت زمين را به آن قومِ به ضعف كشانده شده (زير زنجير ظلم و ستم)، واگذار كرديم؛ و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل، به خاطر صبر و استقامتى كه به خرج دادند، تحقق يافت؛ و آنچه فرعون و فرعونيان (از كاخ هاى مجلّل) مى ساختند، و آنچه از باغ هاى داربست دار فراهم ساخته بودند، در هم كوبيديم!

ص: 183

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لجاجت ورزى قوم فرعون در برابر معجزات حضرت موسى(علیه السلام)، نزول عذاب الهى بر آنان، درخواست مجرمان از حضرت موسى در باره رفع گرفتارى از خداوند متعال، اجابت درخواست و پيمان شكنى آنان و انتقام گرفتن خداوند از تبه كاران و پيروزى قوم موسى بر فرعونيان به جهت صبر و استقامت.

ب. منظور از «رجز» ظاهرا همان مجازات هاى بيداركننده پنجگانه است.(1)

ج. منظور از جمله بما عهد عندك وعده اى است كه خداوند به موسى داده بود كه اگر دعا كند دعايش به اجابت برسد، ولى اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از «عهد» همان نبوت است.(2)

د. منظور از انتقام الهى آن است كه جمعيت فاسد و غير قابل اصلاح را كه در نظام آفرينش حق حيات ندارند نابود سازند.(3)

ه - . ظاهرا مراد از «ارض» سرزمين شام و فلسطين است و مؤيد آن، اين است كه در ادامه مى فرمايد: التى باركنا فيها و خداوند در قرآن كريمش كعبه معظمه و سرزمين مقدس كه همان نواحى فلسطين است را داراى بركت دانسته است.(4)

نكته ها

1. قوم فرعون با گفتن ... مهماتأتنا به من ءاية ... فما نحن لك بمؤمنين خواسته اند موسى را براى هميشه از خود مأيوس كنند و اين كه معجزات او را جادو خواندند در حقيقت خواسته اند او را استهزا نموده بگويند تو بى خود اسم اين اعمالت را معجزه گذارده اى.(5)

2. از جمله پءايات مفصلات) استفاده مى شود آيات و عذاب هايى كه به سوى قوم

ص: 184


1- . نمونه، ج 6، ص 326.
2- . الميزان، ج 8، ص 292؛ نمونه، ج 6، ص 326؛ روح المعانى، ج 5، ص 35.
3- . نمونه، ج 6، ص 328.
4- . الميزان، ج 8، ص 292.
5- . همان، ص 291؛ نمونه، ج 6، ص 320؛ كشاف، ج 2، ص 146.

فرعون فرستاده مى شده يك جا و يك دفعه نبوده، بلكه هر كدام جداى از مابقى فرستاده شده و اين خود دليل بر اين است كه اين آيات آياتى است الهى كه هر كدام در موقع مناسبش نازل مى شده چون اگر يك جا نازل مى شد، ممكن بود خيال كنند كه امر اتفاقى و جزافى بوده و ربطى به نفرين موسى نداشته است.(1)

3. جمله الى اجل هم بالغوه اشاره به اين است كه موسى(علیه السلام) براى آن ها مدتى تعيين مى كرد و مى گفت: در فلان وقت اين بلا برطرف خواهد شد براى اين كه روشن شود اين دگرگونى تصادفى نبوده، بلكه به بركت خواست او از خدا بوده است، يا اين كه عهدهايى كه بين موسى و قوم فرعون مى گذشته مؤجل به مدت معينى بوده، مثلاً اگر موسى مى گفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر مى دارد، به شرطى كه ايمان بياوريد و ... و اگر تا فلان وقت به اين عهد وفا نكرديد عذاب مرتفع نخواهد شد.(2)

4. جمله و كانوا قوما مجرمين به صورت جمله اسميه آمد تا دلالت بر ثبوت صفت جرم در ايشان كند و اين كه اين صفت (مجرم بودن) در اينان قبل از استكبار بوده است و تنبيهى است بر اين كه علت استكبار آنان وجود صفت جرم در ايشان است.(3)

5. نياز و گرفتارى، غرور انسان را مى شكند: مما وقع عليهم الرجز قالوا... .(4)

6. فرعونيان پس از گرفتار شدن به عذاب شديد، رو به سوى موسى(علیه السلام) آورده و از وى خواستند تا براى برطرف شدن آن دعا كند: و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك (5). از اين آيه معلوم مى شود كه توسل به رهبر معصوم هيچ مانعى ندارد، بلكه مطلوب است و آيه شريفه پاسخى به وهابيت است كه توسل را شرك مى دانند.

7. در جمله اذا هم ينكثون با توجه به اين كه «ينكثون» فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد، نشان مى دهد كه آنان مكرر با موسى(علیه السلام) پيمان مى بستند، سپس آن را مى شكستند.(6)

ص: 185


1- . همان؛ احسن الحديث، ج 3، ص 492.
2- . نمونه، ج 6، ص 326؛ الميزان، ج 8، ص 292.
3- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 255.
4- . نور، ج 4، ص 159.
5- . راهنما، ج 6، ص 210.
6- . نمونه، ج 6، ص 327؛ آسان، ج ؟، ص ؟ .

8. خداوند پس از ارائه معجزات متعدد و اتمام حجت بر فرعونيان، آنان را در دريا غرق كرد: فانتقمنا منهم فأغرقناهم فى اليم . «اليم» در لغت به معناى دريا و رودخانه بزرگ است و «ال» در «اليم» براى عهد مى باشد و چنانچه بسيارى از مفسران گفته اند اشاره به درياى سرخ دارد. برخى ديگر از مفسران آن را اشاره به رودخانه نيل دانسته اند.(1)

9. اگر در أورثنا الذين كانوا يستضعفون بنى اسرائيل را به مردمى مستضعف وصف كرده، براى اين است كه كارهاى عجيب خارق العاده خدا را برساند و بفهماند چگونه خداوند افتادگان را بلند مى نمايد و كسانى را كه در نظرها خوار مى آيند تقويت نموده و زمين را در اختيار آنان قرار مى دهد.(2)

10. اين كه فرمود: و تمت كلمة ربك الحسنى براى اين است كه برساند به سلطنت رسانيدن بنى اسرائيل و هلاك كردن دشمنان اينان بر وفق وعده و قضاى حتمى اش بوده است.(3)

11. صبر و مقاومت مستضعفان شرط تحقق امدادهاى الهى براى پيروزى آنان است: تمت كلمت ربك ... بما صبروا .(4)

ص: 186


1- . راهنما، ج 6، ص 215.
2- . الميزان، ج 8، ص 293.
3- . همان.
4- . راهنما، ج 6، ص 219.

آیه 138-142

اشاره

وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (139) قَالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141) وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142)

ترجمه

و بنى اسرائيل را (سالم) از دريا عبور داديم؛ (ناگاه) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بت هايشان، با تواضع و خضوع، گرد آمده بودند. (در اين هنگام، بنى اسرائيل) به موسى گفتند: «تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان گونه كه آن ها معبودانى (و خدايانى) دارند.» گفت: «شما جمعيتى جاهل و نادان هستيد. * اين ها (را كه مى بينيد)، سرانجام كارشان نابودى است؛ و آنچه انجام مى دهند، باطل (و بيهوده) است.» * (سپس) گفت: «آيا غير از خداوند، معبودى براى شما بطلبم ؟! در حالى كه او شما را بر جهانيان (و مردم عصرتان) برترى داد.» * (به خاطر بياوريد) زمانى را كه از (چنگالِ ) فرعونيان نجاتتان بخشيديم. آن ها كه پيوسته شما را به بدترين صورت شكنجه مى دادند، پسرانتان را مى كشتند، و زنانتان را (براى خدمتكارى) زنده مى گذاشتند؛ و در اين، آزمايش بزرگى از سوى خدا براى شما بود. * و ما با موسى، سى شب وعده گذاشتيم؛ سپس آن را با ده شب (ديگر) تكميل نموديم؛ به اين ترتيب، ميعاد پروردگارش (با او)، چهل شبِ تمام شد. وموسى به برادرش هارون گفت: «جانشين من در ميان قومم باش؛ و (آن ها را) اصلاح كن؛ و از روش مفسدان، پيروى منما.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نجات بنى اسرائيل از دريا و تقاضاى قرار دادن معبود از حضرت موسى مانند معبود بت پرستان و پاسخ موسى به آن ها، سخن حضرت موسى در باره خداوند و نجات آنان از شرّ

ص: 187

فرعونيان، وعده الهى در چهل شب براى مناجات با خدا و گرفتن تورات.

ب. مقصود از ما هم فيه روش بت پرستى است كه آن را معمول مى داشتند و مراد از ما كانوا يعملون طرز عبادت كردن آنان است.(1)

ج. بنى اسرائيل همواره تحت سيطره خاندان فرعون به شكنجه هايى سخت گرفتار بودند: و إذ أنجيناكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب . «سَوْم» مصدر «يسومون» به معناى تحميل كردن است. اضافه «سوء» به «العذاب» اضافه صفت به موصوف است؛ يعنى العذاب السوء.(2)

د. مراد از «فى ذلكم» اشاره به شكنجه هايى است كه بنى اسرائيل از آن فرعون ديدند. و ظاهرا اين جمله را موسى(علیه السلام) از طرف خداوند براى بنى اسرائيل كه پس از عبور از درياى نيل به هوس بت پرستى افتاده اند بيان كرده است.(3)

ه - . مقصود حضرت از اين كلام، نهى هارون از كفر و معصيت نبوده، بلكه مقصودش اين بوده كه در اداره امور مردم به آراى مفسدين ايشان گوش ندهد و مادامى كه موسى(علیه السلام) غايب است از آنان پيروى نكند. از جمله ادله اين معنا كلمه «و اصلح» است كه دلالت مى كند بر اين كه مراد از جمله و لا تتبع... همان اصلاح امور ايشان و برحذر بودن از اين است كه در ميان ايشان روشى را پيش گيرد كه مطابق سليقه مفسدين و مورد پيشنهاد آنان باشد.(4)

و. عن ابى عبدالله(علیه السلام) فى قوله: و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و أتممناها بعشر قال: بعشر ذى الحجة ...»؛ از امام صادق(علیه السلام) در باره «بعشر» در آيه و واعدنا موسى ... روايت شده است: مراد ده شب ذيحجه است ... .(5)

ص: 188


1- . الميزان، ج 8، ص 301.
2- . راهنما، ج 6، ص 226.
3- . نمونه، ج 6، ص 338؛ الميزان، ج 8، ص 302.
4- . الميزان، ج 8، ص 304.
5- . همان، ص 233.
نكته ها

1. آيه 138 دلالت دارد بر اين كه آن ها بعد از ديدن آن همه معجزات روشن هنوز هم در جهالت بودند و فكر مى كردند عبادت غير خدا هم جايز است و توجه نداشتند كه بت شايسته پرستش نيست، بنا بر اين سرچشمه بت پرستى جهل و نادانى است.(1)

2. آمدن فعل «تجهلون» شايد براى آن باشد كه جهالت در شما استمرار دارد حتى بعد از ديدن آن همه آيات خدا.(2)

3. محيط جبرآور نيست، ولى تأثير گذار است: فاتوا على قوم ، پس تا در اعتقاد و ايمان قوى

نشده ايم از محيط و فرهنگ فاسد دورى كنيم.(3)

4. مفعول فعل «تجهلون» ذكر نشده و آنان به جهل مطلق توصيف شدند؛ زيرا آنچه كه آنان درخواست كردند، بعد از مشاهده آن همه آيات از عقل بسيار دور بود و اعظم جهالت حساب مى شد.(4)

5. كلمه «اصنام» با وصف «لهم» آمد و بر اصنام به تنهايى اكتفا نشد تا دلالت كند بر جهل و گمراهى اين قوم در اين كه آنچه را كه ملك خويش بود و مملوك آنان بود را معبود خويش قرار مى دادند.(5)

6. ياد نعمت هاى الهى، سبب پايدارى و پرهيز از شرك است: أغير الله أبغيكم ... و اذ أنجيناكم .(6)

7. اگر تعبير به چهل شب اربعين ليلة در قرآن شده نه چهل روز، ظاهرا به خاطر اين است كه مناجات موسى(علیه السلام) و گفت و گويش با پروردگار بيشتر در شب انجام مى شده است.(7)

8. سؤال: چرا وعده چهل شب يك جا بيان نشده، بلكه نخست مى فرمايد سى شب، سپس ده شب به عنوان متمّم بر آن مى افزايد در حالى كه در آيه 151 بقره اين چهل شب

ص: 189


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 37.
2- . احسن الحديث، ج 3، ص 499.
3- . نور، ج 4، ص 164.
4- . روح البيان، ج 3، ص 226؛ كشاف، ج 2، ص 150.
5- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 265.
6- . نور، ج 4، ص 166.
7- . آسان، ج 5، ص 336؛ نمونه، ج 6، ص 341؛ الميزان، ج 8، ص 303.

به صورت واحد ذكر شده است ؟

پاسخ: گرچه در متن واقع بنا بر چهل شب بوده، اما خداوند براى آزمودن بنى اسرائيل نخست موسى(علیه السلام) را براى يك مواعده سى شب دعوت نمود، سپس آن را تمديد كرد تا منافقان بنى اسرائيل صفوف خود را مشخص سازند.(1)

9. سؤال: مگر هارون پيامبر نبود كه موسى(علیه السلام) او را به جانشينى خود و رهبرى و امامت بنى اسرائيل منصوب كرد؟

پاسخ: مقام نبوت چيزى است و مقام امامت چيز ديگر. هارون پيامبر بود ولى عهده دار مقام رهبرى همه جانبه بنى اسرائيل نبود، بلكه مقام امامت و رهبرى همه جانبه مخصوص موسى(علیه السلام) بود، اما هنگامى كه مى خواست براى مدتى از قوم خود جدا شود، برادرش را به عنوان امام و پيشوا انتخاب كرد.(2)

10. اصلاح امور اجتماعى مردم و پرهيز از پيروى از افكار مفسدان، از وظايف مهم انبيا و رهبران الهى است: و أصلح و لا تتبع سبيل المفسدين .(3)

ص: 190


1- . نمونه، ج 6، ص 340.
2- . همان، ص 341.
3- . راهنما، ج 6، ص 232.

آیه 143-147

اشاره

وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143) قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَ بِكَلاَمِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144)

وَ كَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ (145) سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ (146) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (147)

ترجمه

و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم.» گفت: «هرگز مرا نخواهى ديد. ولى به كوه بنگر، اگر در جاى خود ثابت ماند، مرا خواهى ديد.» اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسانِ خاك قرار داد؛ و موسى مدهوش به زمين افتاد. چون به هوش آمد، عرض كرد: «خداوندا! منزهى تو (از اين كه با چشم تو را ببينم)! من به سوى تو بازگشت؛ و من نخستين مؤمنانم.» * (خداوند) فرمود: «اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش، و با سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برترى دادم و برگزيدم؛ پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش.» * و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم؛ و بيانى از هر چيز كرديم. «پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو: به نيكوترينِ آن ها عمل كنند. (و آن ها كه به مخالفت برخيزند، كيفرشان دوزخ است؛) و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد!» * به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر مى ورزند، از (ايمان به) آيات خود، منصرف مى سازم. آن ها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند، به آن ايمان نمى آورند؛ اگر راه هدايت را ببينند، آن را راه خود انتخاب نمى كنند؛ و اگر طريق گمراهى را ببينند، آن را راه خود انتخاب مى كنند. (همه اين ها) به

خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند، و

ص: 191

از آن غافل بودند. * و كسانى كه آيات، و ديدار رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند، اعمالشان نابودمى گردد؛ آيا جز آنچه را عمل مى كردند پاداش داده مى شوند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تقاضاى حضرت موسى در باره ديدن خداوند و پاسخ خداوند به او، تجلى خداوند نسبت به كوه و بيهوش شدن موسى و تسبيح او بعد از به هوش آمدن، سخن خداوند با موسى در باره گزينش او به رسالت، تورات كتاب موعظه، مأموريت موسى و قومش نسبت به عمل كردن تورات، محروميت متكبران از درك آيات الهى و عنادورزى بنى اسرائيل در برابر معجزات.

ب. در اين كه مراد از اين رؤيت چيست دو قول وجود دارد:

1. منظور همان رؤيت با چشم است، ليكن اين سؤال را حضرت موسى(علیه السلام) از زبان قوم كرد زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند.(1)

2. مرحوم علامه مى فرمايد: مراد از ديدن، دين با چشم ظاهر نيست؛ زيرا اين سؤال نه در خور حضرت موسى است و نه اين كه خداوند قابل ديدن است. پس مراد از اين رؤيت، قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است؛ يعنى حضرت موسى(علیه السلام) از پروردگار متعال درخواست كرده كه او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد.(2)

ج. لن ترانى يعنى اى موسى، آن علم ضرورى كه تو نياز دارى در اين دنيا به دست نخواهد آمد مگر با از دنيا رفتن تو و اين جمله مقيد به دنياست نه آخرت، ليكن عده اى ديگر بر اين عقيده اند كه منظور از «ترانى» ديدن با چشم است و لن ترانى يعنى نه در دنيا و نه در آخرت.(3)

د. منظور از جلوه خدا اين است كه خداوند پرتوى از يكى از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت (و آشكار شدن آثار او به منزله آشكار شدن خود اوست) و آيا اين مخلوق يكى از آيات عظيم الهى بوده كه براى ما ناشناخته مانده يا چيز ديگرى، مشخص نيست.(4)

ص: 192


1- . نمونه، ج 6، ص 356؛ مجمع البيان، ج 10، ص 45.
2- . الميزان، ج 8، ص 306 - 310.
3- . همان، ص 311؛ نمونه، ج 6، ص 357.
4- . نمونه، ج 6، ص 357.

ه - . موسى(علیه السلام) بر اثر تجلى خداوند بر كوه و انهدام آن، بى هوش بر زمين افتاد: فلما تجلى ربه

للجبل جعله دكا و خرّ موسى صعقا. «خرور» (مصدر «خرّ») به معناى افتادن و ساقط شدن و «صَعْق» به معناى بى هوش شدن است. قرار گرفتن جمله خرّ موسى صعقا پس از دو جمله تجلى ربه و جعله دكا، بيانگر اين است كه تجلى خدا بر كوه و انهدام آن در بى هوش شدن موسى(علیه السلام) دخيل بوده است.(1)

و. مقصود از «رسالات» معارف الهى از قبيل اوامر، نواهى، حكم و شرايعى است كه پيامبران(عليهم السلام) مأمور به تبليغ آن بودند.(2)

ز. مقصود از «كلام»، خطاب هايى است كه خداوند بدون واسطه فرشته به موسى(علیه السلام) نموده و به عبارت ديگر آن چيزى كه به وسيله آن مكنون غيب براى آن جناب كشف شده نه كلام معمولى داير در ميان ما آدميان، يا به عبارت ديگر خداوند اتصال و ارتباط خاصى بين موسى و عالم غيب برقرار نمود كه با ديدن بعضى از مخلوقات به آن معنايى كه مراد اوست منتقل مى شده است.(3)

ح. جمله يأخذوا بأحسنها ... داراى دو احتمال است: 1. «احسن» افعل تفضيل است، ليكن به معناى صفت مشبهه است؛ يعنى «حسن» اشاره به اين كه همه اين دستورات حسن است. 2. «احسن» افعل تفضيل است و به معناى خودش هست؛ زيرا در ميان دستورات امورى مجاز شمرده شده مانند قصاص و امورى بهتر از آن معرفى شده مانند عفو و بخشش؛ يعنى به بنى اسرائيل بگو: عفو و بخشش را انتخاب كنند.(4)

ط . مراد از «فاسقان» كسانى هستند كه با زير بار نرفتن هدايت موسى و نپذيرفتن دستور اخذ به احسن مرتكب فسق شده اند و مراد از «دار فاسقين» دوزخ مى باشد.(5)

ى. جمله فخذها بقوة كنايه است از اين كه آن را شوخى و سرسرى فرض نكند، بلكه آن را جدى بگيرد و در آن رعايت احتياط را بكند.(6)

ص: 193


1- . راهنما، ج 6، ص 236.
2- . الميزان، ج 8، ص 313.
3- . همان، ص 314.
4- . نمونه، ج 6، ص 364؛ مفاتيح الغيب، ج 14، ص 360.
5- . همان، ص 316؛ نمونه، ج 6، ص 365.
6- . الميزان، ج 8، ص 315.

ك. قيد «بغير الحق» قيد احترازى نيست، بلكه قيد توضيحى است و غرض از اين توضيح اين است كه بفهماند تكبر يا بغى از اين جهت مذموم است كه بغير حق است.(1)

نكته ها

1. موسى(علیه السلام) با مشاهده اثر تجلى خدا انهدام كوه تقاضاى رؤيت خداوند را ناروا دانست و به درگاه الهى توبه كرد: فلما أفاق قال سبحانك تبت اليك .(2)

2. سؤال: حضرت موسى(علیه السلام) از چه توبه كرد؟

پاسخ: حضرت موسى(علیه السلام) به عنوان نماينده از طرف بنى اسرائيل درخواستى كرد و در همين مقام و به همين صورت نمايندگى تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود، ديگر اين كه موسى(علیه السلام) گرچه مأموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين مأموريت پايان يافته بود در اين موقع بايد به حالت نخست يعنى قبل از مأموريت بازگردد و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه ابراز نمود.(3)

3. جمله يا موسى انى اصطفيتك ... كلامى است كه ورودش در مورد امتنان است و غرض از آن اين است كه به موسى خاطرنشان سازد كه اين موهبت بزرگ را كوچك نشمرده و شكر آن را بجا آورد.(4)

4. عن ابى عبدالله(علیه السلام): «

أوحى الله عزّ و جلّ الى موسى: يا موسى أتدرى لم اصطفيتك بكلامى دون خلقى ؟ قال: يا رب و لم ذاك ؟ قال: فأوحى الله تبارك و تعالى اليه أن يا موسى: إنى قلبت عبادى ظهر البطن فلم اجد فيهم أحدا أذل لى نفسا منك ... »؛ از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: خداوند به موسى وحى فرستاد: اى موسى! آيا مى دانى چرا از ميان بندگانم براى تكلم خود، تو را برگزيدم ؟ جواب داد: پروردگارا علت چه بود؟ خداوند فرمود: اى موسى تمام بندگانم را زير و رو كردم در ميان آنان كسى را كه بيش از تو خود را در برابر من ذليل بداند نيافتم ... .(5)

ص: 194


1- . همان، ص 317؛ نمونه، ج 6، ص 362.
2- . همان، ص 237.
3- . نمونه، ج 6، ص 360.
4- . الميزان، ج 8، ص 315.
5- . راهنما، ج 6، ص 241.

5. لزوم پيشتازى رهبران بر پيروانشان در به كارگيرى تعاليم خويش: فخذها بقوة و أمر قومك يأخذوا .(1)

6. در جمله و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوها ... جمله را با تمام خصوصياتى كه در اثبات دارد در نفى تكرار نمود براى اين است كه شدت اعتناى متكبرين را به مخالفت با «سبيل رشد» و پيروى از

«سبيل غى» برساند و دلالت كند بر اين كه انحراف ايشان قصدا از روى عمد بوده و هيچ عذرى از قبيل خطا يا جهل نداشتند.(2)

7. تكذيب آيات الهى و بى اعتنايى به آن ها، موجب پيدايش روحيه ناباورى به حقايق دين مى شود: و إن يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها ... ذلك بأنهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين .(3)

8. از آيه و الذين كذبوا ... استفاده مى شود: اولاً حبط عمل و بى اجر بودن آن، خود يك نحو كيفر است. ثانيا اين آيه دليل است بر تجسم اعمال در قيامت.(4)

9. از اطلاق جمله ساصرف عن ءاياتى ... استفاده مى شود كه هر كسى تا قيام قيامت در مقابل آيات پروردگار تكبر و بزرگ منشى نمايد از بهره مند شدن آيات خدا بى بهره خواهد شد.(5)

10. با استمرار تكبر، آيات متعدد نيز انسان را هدايت نمى كند: يتكبرون ... كل ءاية .(6)

11. تقديم عن ءاياتى بر مفعول الذين يتكبرون به خاطر اهتمامى است كه به آيات شده است.(7)

12. ماضى بودن فعل «كذبوا» دلالت بر اين مى كند كه صفت كذب در ميان ايشان از قديم بوده و در آن ها رسوخ كرده به گونه اى كه سبب براى مهر خوردن بر قلب هاى ايشان شده است.(8)

ص: 195


1- . راهنما، ج 6، ص 244.
2- . الميزان، ج 8، ص 317.
3- . راهنما، ج 6، ص 248.
4- . الميزان، ج 8، ص 317؛ نمونه، ج 6، ص 369.
5- . آسان، ج 5، ص 346.
6- . نور، ج 4، ص 178.
7- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 287.
8- . همان، ص 289.

آیه 148-154

اشاره

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَ يُكَلِّمُهُمْ وَ لاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كَانُوا ظَالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (149)وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151) وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153) وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَ فِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)

ترجمه

قوم موسى بعد از (رفتن) او (به ميعادگاه خدا)، از زيورهاى خود گوساله اى ساختند؛ جسد بى جان كه صداى گوساله داشت. آيا آن ها نمى ديدند كه با آنان سخن نمى گويد، و به راه (راست) هدايتشان نمى كند؟! آن را (خداى خود) انتخاب كردند، و ظالم بودند. * و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، و ديدند گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگارمان به ما رحم نكند، و ما را نيامرزد، به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود.» * و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشينانى براى من بوديد (و آيين مرا ضايع كرديد). آيا در مورد فرمان پروردگارتان (و تمديد مدّت ميعاد او)، عجله نموديد (و زود قضاوت كرديد)؟!» سپس الواح را افكند، و سرِ برادر خود را گرفت (و با عصبانيت) به سوى خود كشيد؛ او گفت: «فرزند مادرم! اين گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان كردند؛ و نزديك بود مرا بكشند؛ پس كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند. و مرا با گروه ستمكاران قرار مده.» * (موسى) گفت: «پروردگارا! من و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل فرما، و تو مهربان ترين مهربانانى.» * كسانى كه گوساله را (معبود خود) قرار دادند، به زودى خشم پروردگارشان، و ذلت در زندگى دنيا به آن ها مى رسد؛ و اين چنين،

ص: 196

كسانى را كه (بر خدا) افترا مى بندند، كيفر مى دهيم! * و آن ها كه گناه كردند، و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، (اميد عفو او را را دارند؛ زيرا) پروردگار تو، در پى اين كار، آمرزنده و مهربان است. * هنگامى كه خشم موسى فرو نشست؛ الواح (تورات) را بر گرفت؛ و در نوشته هاى آن، هدايت و رحمت براى كسانى بود كه ازپروردگار خويش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بيم دارند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گوساله پرستى قوم موسى و ستمكارى آنان و پشيمانى گوساله پرستان از كردار خويش، برخورد تند و قاطع موسى نسبت به برادرش هارون در باره انحراف قوم خويش و پاسخ هارون به موسى، تقاضاى آمرزش و رحمت براى خود و برادرش، ذلت و خوارى گوساله پرستان در دنيا جز توبه كاران و ويژگى هاى تورات.

ب. بلا در دست هايشان قرار گرفت، يعنى طورى بلا برايشان مسلط شد كه گويى دست هايشان در آن بود و اين تعبير كنايه از ندامت و پشيمانى است؛ زيرا انسان در هنگام پشيمانى چانه خويش را بر دستانش قرار مى دهد به گونه اى كه گويا در دست خود فرو افتاده است.(1)

ج. مراد از «امر» در أعجلتم امر ربكم همان چيزى بوده كه خداوند به خاطر او موسى را به ميقات خود دعوت فرمود و آن مسأله نزول تورات بوده است.(2)

د. «غضب» و «ذلة» ممكن است اشاره به بدبختى ها و گرفتارى ها و مشكلاتى بوده باشد كه بعد از اين ماجرا و قبل از حكومت در بيت المقدس، دامان اسرائيليان را گرفت يا اشاره به كشتار دسته جمعى و از بين رفتن و اسارت آنان باشد، ممكن هم هست منظور از غضب، عذاب آخرت و منظور از ذلت انحطاط و خوارى در دنيا بوده باشد.(3)

ص: 197


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 60 ؛ راهنما، ج 6، ص 255.
2- . الميزان، ج 8، ص 322.
3- . نمونه، ج 6، ص 383؛ الميزان، ج 8، ص 325.
نكته ها

1. اين كه در بيان خصوصيات گوساله سامرى فرمود: جسدا له خوار دلالت دارد بر اين كه گوساله مزبور جاندار نبوده، بلكه تنها صداى گوساله را داشته است.(1)

2. ضرورت اميدوار بودن به رحمت و مغفرت خدا، حتى با داشتن پيشينه گناهى چون شرك و ارتداد: لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين .(2)

3. با اين كه اين كار از سامرى سر زد، ولى عمل به قوم موسى نسبت داده شده است به خاطر اين

كه عده زيادى از آن ها سامرى را در اين كار يارى كردند و در واقع شريك جرم او بودند و عده بيشترى به عمل او راضى شدند.(3)

4. اگر از ميان همه صفاتى كه منافى با الوهيت گوساله است خصوص حرف نزدن و هدايت نكردن آن را ذكر نمود براى اين بود كه اين دو صفت يعنى تكلم و هدايت از روشن ترين صفاتى است كه الوهيت مستلزم آن است؛ زيرا هر كس هر چيزى را اله و معبود خود مى داند ناگزير است از اين كه آن اله را به آن نحوى كه خود او دوست دارد پرستش كند، لاجرم آن اله بايستى راه پرستش مورد علاقه خود را به بندگان معرفى كند و اين خود مستلزم تكلم است. ثانيا در ذهن بنى اسرائيل اين مشخصه از موسى(علیه السلام) مركوز و معهود بود كه او با خداوند حرف مى زند و مردم را به راه او هدايت مى كند و خداوند با او حرف مى زند و او را به راه خود هدايت مى كند.(4)

5. سامرى از آن جا كه مى دانست قوم موسى(علیه السلام) سال ها در محروميت به سر مى برند و به علاوه روح مادى گرى چنانچه در بسيارى از نسل هاى امروز آن را مى بينيم بر آن ها غلبه داشت و براى زر و زيور احترام خاصى قائل بودند، از اين رو گوساله خود را از طلا ساخت تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.(5)

6. در انحراف انسان، زرق و برق و سر و صدا نقش عمده اى دارد: حليهم ... خوار ، بنا بر

ص: 198


1- . الميزان، ج 8، ص 319.
2- . راهنما، ج 6، ص 256.
3- . نمونه، ج 6، ص 371؛ مراغى، ج 9، ص 68.
4- . الميزان، ج 8، ص 319.
5- . نمونه، ج 6، ص 373.

اين در پى هر صدا و هر زرق و برق و زيبايى نبايد رفت.(1)

7. قوم بنى اسرائيل چون مى دانستند خطاى بزرگ و عظيمى را انجام داده اند، جواب شرط را با لام قسم آوردند لنكوننّ و رحمت را بر مغفرت مقدم داشتند چرا كه رحمت سبب مغفرت است.(2)

8. انسان بدون رحمت و مغفرت الهى در زيان است: الخاسرين .(3)

9. موسى(علیه السلام) به هنگام بازگشت به سوى بنى اسرائيل از گمراه شدن قومش خشمگين و بسيار اندوهناك بود: و لما رجع موسى الى قومه غضبان أسفا . «أسِف» به كسى گفته مى شود كه بسيار اندوهناك باشد.(4)

10. اگر هارون در خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) نام مادرش را برد و گفت: «يابن ام» براى اين بود كه شفقت و رحمت او را تحريك كند.(5)

11. واكنش حضرت موسى(علیه السلام) نسبت به حضرت هارون از يك سو روشنگر حال درونى موسى(علیه السلام) و التهاب به بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى است و از سوى ديگر وسيله مؤثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آن ها به زشتى فوق العاده اعمالشان بوده است.(6)

12. تقاضاى بخشش و آمرزش براى خود (حضرت موسى) و برادرش نه به خاطر آن است كه گناهى از آن ها سر زده، بلكه يك نوع خضوع به درگاه پروردگار و بازگشت به سوى او و ابراز تنفر از اعمال زشت بت پرستان و همچنين سرمشقى است براى همگان تا فكر كنند جايى كه موسى و برادرش كه انحرافى پيدا نكرده بودند چنين تقاضايى از پيشگاه خداوند كنند ديگران به حساب خود برسند و سرمشق بگيرند.(7)

13. در برابر انحراف هاى فكرى، بايد غيرت دينى نشان داد: غضبان اسفا .(8)

ص: 199


1- . نور، ج 4، ص 181.
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 295.
3- . نور، ج 4، ص 182.
4- . راهنما، ج 6، ص 257.
5- . الميزان، ج 8، ص 322؛ نمونه، ج 6، ص 379؛ مجمع البيان، ج 10، ص 64.
6- . نمونه، ج 6، ص 378؛ مجمع البيان، ج 10، ص 64.
7- . نمونه، ج 6، ص 379.
8- . نور، ج 4، ص 183.

14. نكره آمدن «غضب و ذلة» دلالت بر عظمت ذلت و غضب مى كند.

15. (1)تعبير به «اتخذوا» اشاره به اين است كه «بت» هيچ گونه واقعيتى ندارد تنها انتخاب و قرارداد مردم بت پرست است كه به آن شخصيت و ارزش موهومى مى دهد، از اين رو كلمه «عجل» را پشت سر اين جمله مى آورد؛ يعنى آن گوساله پس از انتخاب براى پرستش باز همان گوساله بود.(2)

16. از ذيل آيه كه فرمود: و كذلك نجزى المفترين بر مى آيد كه اين غضب و ذلت در زندگى دنيا اختصاص به قوم موسى نداشته، بلكه سنتى است كه خداوند آن را در حق هر ملتى كه به خدا افترا ببندد جارى مى سازد.(3)

17. علت اين كه آنان را «مفترين» ناميده اين است كه به پرستش گوساله پرداختند و گفتند خدا همين است.(4)

18. خداوند گناه آن گروه از بنى اسرائيل را كه پس از گوساله پرستى توبه كرده و با ايمان به يكتايى

خدا به پرستش او بازگشتند، آمرزيد و آنان را مشمول رحمت خويش قرار داد. آيه 153 كه موضوع توبه در آن مطرح شده در حقيقت استثنايى براى آيه پيشين است.(5)

19. تأكيد خبر به وسيله «إنّ » و «لام» و آوردن صيغه مبالغه «غفور رحيم» براى اهتمام به غفران و رحمت خداست و ترغيب و تشويق گناهكاران به توبه و طرد يأس و نااميدى از آنان هر چند گناهانشان عظيم باشد.(6)

20. نوشته ها و حقايق موجود در الواح عطا شده به موسى، هدايتگر انسان ها و رحمت آفرين براى آن ها: و فى نسختها هدى و رحمة . كلمه «نسخة» به نوشته اصلى و نيز به رونوشت آن به اعتبار اين كه جانشين نوشته اصلى است، اطلاق مى گردد. ظاهرا مراد از «نسخة» در آيه شريفه همان نوشته اصلى است.(7)

ص: 200


1- . الميزان، ج 8، ص 325.
2- . نمونه، ج 6، ص 383.
3- . الميزان، ج 8، ص 326.
4- . مجمع البيان، ج 10، ص 68؛ صافى، ج 2، ص 240.
5- . راهنما، ج 6، ص 267.
6- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 303.
7- . راهنما، ج 6، ص 270.

آیه 155-160

اشاره

وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ (155)

وَ اكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ (156) الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِمَاتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158) وَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَ أَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَ مَا ظَلَمُونَا وَ لكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160)

ترجمه

موسى از قوم خود، هفتاد تن از مردان را براى ميعادگاه ما برگزيد؛ و هنگامى كه زمين لرزه آن ها را فرا گرفت (و هلاك شدند)، گفت: «پروردگارا! اگر مى خواستى، مى توانستى آن ها و مرا پيش از اين نيز هلاك كنى. آيا ما را به آنچه سفيهانمان انجام داده اند، (مجازات و) هلاك مى كنى ؟! اين، جز آزمايش تو، چيز ديگر نيست؛ كه هر كس را بخواهى (و مستحق بدانى)، به وسيله آن گمراه مى سازى؛ و هر كس را بخواهى (و شايسته ببينى)، هدايت مى كنى. تو ولى مايى، پس ما را بيامرز، و بر ما رحم كن، و تو بهترين آمرزندگانى. * و براى ما در اين دنيا و سراى ديگر، نيكى مقرر فرما؛ چه اين كه ما به سوى تو بازگشت كرده ايم.» (خداوند در برابر اين تقاضا، به موسى) گفت: «مجازاتم را به هر كس بخواهم مى رسانم؛ و رحمتم همه چيز را

ص: 201

فرا گرفته؛ و آن را براى آن ها كه تقوا پيشه كنند و زكات را بپردازند و آن ها كه به آيات ما ايمان مى آورند، مقرر خواهم داشت. * همان ها كه از فرستاده (خدا)، پيامبرِ «امّى» پيروى مى كنند؛ پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است مى يابند؛ آن ها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد؛ اشياى پاكيزه را براى آنان حلال مى شمرد، و ناپاكى ها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين، و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود، (از دوش و گردنشان) بر مى دارد؛ پس كسانى كه به او ايمان آوردند، و حمايت و ياريش كردند، و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند.» * بگو: «اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم؛ همان خدايى كه حكومت آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ معبودى جز او نيست؛ زنده مى كند و مى ميراند؛ پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش، آن پيامبرِ درس نخوانده اى كه به خدا و كلماتش ايمان دارد؛ و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.» * و از قوم موسى، گروهى هستند كه به سوى حق هدايت مى كنند؛ و به حق و عدالت حكم مى نمايند. * ما آن ها را به دوازده گروه - كه هر يك شاخه اى (از دودمان اسرائيل) بود - تقسيم كرديم. و هنگامى كه قوم موسى (در بيابان) از او تقاضاى آب كردند، به او وحى فرستاديم كه: «عصاى خود را بر سنگ بزن.» ناگهان دوازده چشمه از آن بيرون جست؛ آن چنان كه هر گروه چشمه و آبشخور خود را مى شناخت. و ابر را بر سرِ آن ها سايبان ساختيم؛ و بر آن ها «منّ » و «سلوى» فرستاديم؛ (و به آنان گفتيم:) از روزى هاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم،بخوريد؛ (و شكر خدا را به جا آوريد. آن ها نافرمانى و ستم كردند؛ ولى) به ما ستم نكردند، ليكن به خودشان ستم مى نمودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انتخاب موسى هفتاد نفر را براى ميقات و درخواست رؤيت خدا و هلاكت آنان و استمداد موسى از خداوند بر مغفرت و رحمت، دو گونه بودن رحمت الهى (عام و خاص)، اوصاف پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، پيروى از پيامبر اكرم و قرآن عامل رستگارى، بعثت پيامبر نسبت به همه مردم، گروهى از قوم موسى هدايت گران به حق و درخواست آب از موسى و اعجاز الهى.

ص: 202

ب. مراد از آنچه سفيهان انجام دادند، همان است كه گفتند: ما خدا را ببينيم.(1)

ج. حسنه به معناى هر گونه نيكى و زيبايى و خوبى است، بنا بر اين همه نعمت ها و همچنين توفيق عمل صالح و آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را شامل مى شود.(2)

د. اين رحمت واسعه مى تواند اشاره به نعمت ها و بركات دنيوى باشد كه همگان را در برگرفته است و نيز مى تواند اشاره به همه رحمت هاى مادى و معنوى باشد؛ زيرا نعمت هاى معنوى اختصاص به قوم و جمعيتى ندارد.(3)

ه - . مقصود از نور همان قرآن كريم است.(4)

و. منظور از «امّى»: 1. كسى كه خواندن و نوشتن نمى داند. 2. اين كلمه منسوب به امت است؛ يعنى همان طورى كه بشر اولى نمى توانست از هنر كتابت استفاده كند او نيز نمى تواند. 3. منسوب به «ام» به معناى مادر است؛ يعنى بر همان حالى است كه از مادر متولد شده و سواد خواندن و نوشتن را ندارد. 4. منسوب است به ام القرى يعنى مكه.(5)

ز. در «امة» دو احتمال است: 1. همه بنى اسرائيل خدا و رسول را مخالفت نكردند.

2. مراد از امة انبيا و امامانى باشند كه بعد از موسى در ميان بنى اسرائيل پديد آمدند.(6)

نكته ها

1. آيه و اختار موسى ... دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان براى بنى اسرائيل ميقاتى معين كرده بود تا براى امر عظيمى در آن ميقات حاضر شوند و موسى(علیه السلام) هفتاد نفر از ايشان را براى اين كار انتخاب كرد، اما اين امر عظيم چه بوده، بيان نشده و تنها اين جهت را ذكر كرده كه بعد از حضور در

ميقات به خاطر ظلم بزرگى كه مرتكب شدند زلزله مهيبى ايشان را هلاك كرد.(7)

ص: 203


1- . نمونه، ج 6، ص 390؛ الميزان، ج 8، ص ؟ ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 72.
2- . نمونه، ج 6، ص 391.
3- . همان، ص 393.
4- . الميزان، ج 8، ص 366.
5- . مجمع البيان، ج 10، ص 79.
6- . الميزان، ج 8، ص 370.
7- . الميزان، ج 8، ص 350.

2. غرض موسى(علیه السلام) از جمله قال رب لو شئت ... اين بود كه خداوند همراهانش را دو باره زنده كند چون مى ديد اگر تنها به ميان قوم برگردد و خبر مرگ همراهان را ببرد او را به قتل آن ها متهم ساخته و به همين بهانه از دين بيرون مى روند.(1)

3. گروهى از انسان ها با شكست در آزمون هاى الهى به گمراهى كشانده مى شوند و گروهى با موفقيت به هدايت مى رسند: إن هى إلا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء .(2)

4. موسى(علیه السلام) ذكر اين دو صفت انت ولينا فاغفرلنا را كافى دانست از اين كه به حاجت اصلى اش (زنده كردن همراهان) تصريح كند و خواست تا با تصريح نكردن به آن اظهار تذلل نمايد.(3)

5. براى حضور در مراكز مهم و مسائل حساس، بايد گزينش انجام شود و افرادى انتخاب شوند؛ نه هركس و در هر سطحى حاضر شود: و اختار موسى .(4)

6. مغفرت را بر طلب رحمت مقدم داشت؛ زيرا خالى شدن از رذايل مقدم است بر آراسته شدن به نيكى ها.(5)

7. آمرزش گناهان، زمينه ساز نيل به سعادت دنيا و آخرت است: و أنت خير الغافرين * واكتب لنا .(6)

8. تخصيص «زكوة» به ذكر از ساير عبادات مفروضه به جهت آن است كه دادن زكات بر قوم حضرت موسى عملى بسيار سخت و گران بود.(7)

9. رحمت الهى نامحدود است؛ اگر كسى به آن نرسد تقصير از خود اوست: رحمتى وسعت كل شىء .(8)

10. علت اين كه نعمت، حسنه ناميده شده با اين كه حسنه به معناى طاعت خداست،

ص: 204


1- . همان، ص 354.
2- . راهنما، ج 6، ص 274.
3- . الميزان، ج 8، ص 355.
4- . نور، ج 4، ص 189.
5- . روح المعانى، ج 5، ص 72.
6- . راهنما، ج 6، ص 277.
7- . منهج الصادقين، ج 4، ص 123؛ روح المعانى، ج 5، ص 73؛ روح البيان، ج 3، ص 251.
8- . نور، ج 4، ص 191.

اين است كه: 1.نعمت مورد قبول نفس است همان طورى كه طاعت مورد قبول عقل است. 2. نعمت نتيجه اطاعت خداست.(1)

11. اگر رساندن عذاب به بندگان را متعلق به مشيت كرد و در جانب رحمت اين گونه عمل نكرد به خاطر اين بود كه عذاب از اقتضاى گنهكاران ناشى مى شود نه از ناحيه خود خدا.(2)

12. مشيت به معناى خواست مطلق و بدون قيد و شرط نيست، بلكه خواست توأم با حكمت و شايستگى ها و لياقت هاست.(3)

13. عذاب همان فقدان رحمت است همچنان كه نقمت عدم بذل نعمت است و اين نرسانيدن نعمت و رحمت جز در مورد افرادى كه به خاطر كفر و گناه استعداد رحمت و نعمت را از دست داده اند تحقق پيدا نمى كند، پس در حقيقت سبب عذاب همان نبودن سبب رحمت است.(4)

14. تعبير به كتابت فسأكتبها ... براى اين بوده كه حتمى بودن آن را بهتر برساند؛ چون كتابت ثبوت و وجوب بيشترى را افاده مى كند.(5)

15. در آيه الذين يتبعون ... به جاى كلمه «يؤمنون» كلمه «يتبعون» به كار رفته و اين بهترين تعبير است؛ زيرا ايمان آوردن به انبيا و شرايع ايشان به اطاعت و تسليم در برابر دستورات ايشان است و تعبير به «يتبعون» مى فهماند كه ايمان به معناى صرف اعتقاد فايده اى ندارد.(6)

16. در آيه 157، 5 دليل براى نبوت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) ذكر كرده است: الف) امى بودن يعنى درس نخوانده. ب) دلايل نبوت او با تعبيرات مختلف در كتب آسمانى پيشين موجود است. ج) محتويات دعوت او با عقل و خرد سازگار است؛ چون امر به معروف و نهى از منكر با عقل سازگار است. د) محتويات دعوت او با طبع سليم و فطرت هماهنگ است. ه) اگر او از طرف خدا نبود، حتما به خاطر منافع خويش بايد آن ها را همچنان در جهل

ص: 205


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 75.
2- . الميزان، ج 8، ص 356.
3- . نمونه، ج 6، ص 393.
4- . الميزان، ج 8، ص 356.
5- . همان، ص 360.
6- . همان، ص 363.

و بى خبرى نگهدارد تا بهتر بتواند آن ها را استثمار كند و حال آن كه او زنجيرهاى گران را از دست و پاى بشر گشود.(1)

17. از اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اسم نبرده و با سه وصف «رسول»، «نبى» و «امى» ياد كرده و مخصوصا از اين كه دنباله اش فرموده: الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل به خوبى به دست مى آيد كه آن جناب در تورات و انجيل هم به همين سه وصف معرفى شده است.(2)

18. تعبير به نور از قرآن به اين علت است كه بفهماند قرآن كريم نورى است كه راه زندگى و آن طريقى را كه انسان بايد براى رسيدن به سعادت و كمال بپيمايد روشن مى سازد.(3)

19. اعتقاد به حاكميت خداوند بر هستى، از ميان برنده هر گونه ناباورى نسبت به بعثت پيامبران: إنى رسول الله ... الذى له ملك السموات و الارض .(4)

20. نيل به هدايت در گرو ايمان به خدا، پذيرش رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و پيروى از آن حضرت است: فامنوا باللّه و رسوله ... و اتبعوه لعلكم تهتدون .(5)

21. گروهى اندك از قوم موسى، مردمى هدايتگر و عدالت پيشه بودند: و من قوم موسى أمة يهدون بالحق و به يعدلون .(6)

22. بنى اسرائيل با توسل به موسى(علیه السلام) خواستار برطرف شدن مشكل كمبود آب شدند: إذ استسقه قومه .(7)

23. از ظاهر اين كه فرمود: «پس منفجر شد از آن دوازده چشمه و هر گروهى از مردم چشمه خود را شناختند»، به دست مى آيد كه چشمه ها به عدد اسباط بنى اسرائيل يعنى دوازده بود و اين كه اين اختصاص به خاطر مشاجره اى بود كه با يكديگر داشتند.(8)

ص: 206


1- . نمونه، ج 6، ص 399.
2- . الميزان، ج 8، ص 364.
3- . همان، ص 367.
4- . راهنما، ج 6، ص 288.
5- . همان، ص 290.
6- . همان، ص 292.
7- . همان، ص 295.
8- . الميزان، ج 8، ص 371.

24. در سوره بقره فرمود: فانفجرت منه ... ، ليكن در آيه 160 فرمود: فانبجست منه ... فرق اين دو در اين است كه در اولى (سوره بقره) به معناى جريان يافتن آب كم و دومى به معناى جريان يافتن آب زياد است.(1)

25. قوم موسى پس از عبور از دريا به گرماى سوزان خورشيد گرفتار شدند: و ظلّلنا عليهم الغمام .(2)

آیه 161-167

اشاره

وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ (162)

وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (163)

وَ إِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164) فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (166) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167)

ترجمه

و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه به آن ها گفته شد: «در اين شهر [ \ بيت المقدس] ساكن شويد، و از هر جا (و به هر كيفيت) بخواهيد، از آن بخوريد (و بهره گيريد)؛ و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز.» و از در (بيت المقدس) با تواضع وارد شويد، كه اگر چنين كنيد، گناهان شما را مى بخشيم؛ و نيكوكاران را پاداش بيشتر خواهيم داد.» * اما ستمگرانِ آن ها، اين سخن (و آن فرمان ها) را، به غير آنچه به آن ها گفته شده بود، تغيير دادند؛ از اين رو به خاطر

ص: 207


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 88.
2- . راهنما، ج 6، ص 296.

ستمى كه روا مى داشتند، بلايى از آسمان بر آن ها فرستاديم (و مجازاتشان كرديم). * و از آن ها در باره (سرگذشت) شهرى كه در ساحل دريا بود بپرس؛ زمانى كه آن ها در روزهاى شنبه، تجاوز (و نافرمانى خدا) مى كردند؛ همان هنگام كه ماهيانشان، روز شنبه (كه روز تعطيل و استراحت و عبادت بود، بر سطح آب،) آشكار مى شدند؛ اما در غير روز شنبه، به سراغ آن ها نمى آمدند؛ اين چنين آن ها را به چيزى آزمايش كرديم كه نافرمانى مى كردند. * و (به ياد آر) هنگامى را كه گروهى از آن ها (به گروه ديگر) گفتند: «چرا جمعى (گنهكار) را اندرز مى دهيد كه سرانجام خداوند آن ها را هلاك خواهد كرد، يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت ؟! (آن ها به حال خود واگذاريد تا نابود شوند.)» گفتند: « (اين اندرزها،) براى اعتذار (و رفع مسئوليت) در پيشگاه پروردگار شماست؛ به علاوه شايد آن ها (بپذيرند، و از گناه باز ايستند، و) تقوا پيشه كنند.» * اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آن ها داده شده بود فراموش كردند، (لحظه عذاب فرا رسيد؛ و) نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم؛ و كسانى را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانيشان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم. * (آرى،) هنگامى كه در برابر آنچه از آن نهى شده بودند سركشى كردند، به آن ها گفتيم: «به شكل ميمون هايى طرد شده در

آييد!» * و (نيز به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد: تا دامنه قيامت، كسى را بر آن ها مسلط خواهد ساخت كه همواره آن ها را در عذاب سختى قرار دهد؛ زيرا پروردگارت مجازاتش سريع، و (در عين حال، نسبت به توبه كاران) آمرزنده و مهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تخلف ورزى قوم موسى نسبت به اوامر الهى، نزول عذاب بر آنان، بيان داستان صيدكنندگان ماهى در روز شنبه و مردود شدن آنان در آزمايش الهى، اعتراض برخى از افراد به آمران به معروف و پاسخ آن ها، نجات آمران به معروف و هلاكت ظالمان و ساكتان در برابر گناه.

ب. مقصود از «قريه» همان سرزمينى است كه در بيت المقدس واقع بوده و بنى اسرائيل مأمور شدند تا آن شهر را فتح كنند.(1)

ص: 208


1- . الميزان، ج 8، ص 383؛ روح البيان، ج 3، ص 363.

ج. كلمه «سجدا» جمع «ساجد» و حال براى فاعل «ادخلوا» است، از آن رو كه سجده در حال ورود با معناى اصطلاحى آن (پيشانى بر خاك ساييدن) سازگار نيست، مى توان گفت در اين جا معناى لغوى آن (خضوع و خشوع) اراده شده است.(1)

د. مقصود از «حاضر دريا بودن» در نزديكى دريا و مشرف به آن قرار داشتن است و مقصود از «يعدون» تجاوز از آن حدود مقرراتى است كه خداوند براى روز شنبه يهود جعل فرموده بود.(2)

ه - . آن قولى را كه بايد مى گفتند «حطة» بود، ليكن عده اى از آنان به خاطر سخيف شمردن امر خدا «حنطة \گندم» گفتند تا از اين طريق حضرت موسى را استهزا كرده باشند.(3)

و. در روزهايى كه بايد شكار و صيد مى كردند ماهى ها روى آب نمى آمدند و در روز شنبه كه نبايد صيد مى كردند ماهى ها نزديك آب مى آمدند و اين خود امتحانى بوده از خداى تعالى و خداوند به اين جهت ايشان را به چنين امتحانى مبتلا كرد كه فسق و فجور در ميان ايشان رواج يافته بود و حرص بر اين اعمال، ايشان را وادار به مخالفت امر خدا و صيد ماهى و به دست آوردن هزينه فسق و فجورشان مى كرد و تقوايى كه ايشان را از مخالفت باز دارد نداشتند.(4)

ز. جمله لم تعظون قوما الله معذبهم را به اين جهت گفتند كه دانسته بودند كه وعظ به حال ايشان نفع و سودى ندارد؛ زيرا اينان را انسان هايى متمرد و سركش يافته بودند.(5)

ح. مقصود از فراموشى تذكرها، بى تأثير شدن آن ها در دل هاى ايشان است هر چند به ياد آن تذكرها بوده باشند؛ زيرا اخذ الهى مسبب از بى اعتنايى به اوامر او و اعراض از تذكرهاى انبياى اوست.(6)

ص: 209


1- . همان، ص 301.
2- . الميزان، ج 8، ص 383.
3- . روح البيان، ج 3، ص 264؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 132.
4- . همان، ص 384.
5- . منهج الصادقين، ج 4، ص 133.
6- . الميزان، ج 8، ص 385.
نكته ها

1. سرزمين بيت المقدس در عصر موسى، سرزمين آباد و پرنعمت و داراى مناطقى سرشار از خوراكى ها: و كلوا منها حيث شئتم .(1)

2. فعل مضارع «يعدون» دلالت دارد بر اين كه قوم يهود در اين كار استمرار داشته اند.(2)

3. يهوديان ساكن در ايله متشكل از سه گروه بودند: تجاوزگران فاسق، صالحان موعظه گر و نهى كننده از منكرات، تاركان نهى از منكر: إذ قالت أمة منهم لم تعظون قوما . مقصود از موعظه، به دليل الذين ينهون عن السوء در آيه بعد، نهى از منكر است.(3)

4. خداوند حتى آن گروه از يهوديان ايله را كه خود صالح بودند ولى متجاوزان را موعظه نكردند، به عذابى شديد گرفتار ساخت: أنجينا الذين ينهون عن السوء و أخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس . آيه قبل در مقام تقسيم يهوديان ايله از نظر عملكرد، آنان را به سه گروه تقسيم كرد و آيه مورد بحث در مقام بيان سرنوشت آنان است و ايشان را در دو گروه قرار داده است. اين مقايسه نشان مى دهد كه خداوند ترك كنندگان نهى از منكر را از گروه ظالمان الذين ظلموا شمرده است.(4)

5. اين كه نهى كنندگان مى گفتند «الى ربكم» گويا اشاره به اين است كه شما هم در پيشگاه خدا مسئوليت داريد و اين وظيفه تنها وظيفه ما نيست؛ وظيفه شما هم مى باشد.(5)

6. از گفتار عده اى كه سكوت كرده بودند بر مى آيد كه اهل فسق و فجور مسأله تجاوز و عصيان را به حدى رسانده بودند كه علنا مرتكب فسق مى شدند و ديگر نهى از منكر در ايشان اثر نمى كرد.(6)

7. از جمله قالوا معذرة الى ربكم استفاده مى شود كه هدف اندرزدهندگان 2 چيز بوده است: 1. در پيشگاه خداوند معذور باشند. 2. شايد در دل گنهكاران مؤثر افتد و مفهوم اين

ص: 210


1- . راهنما، ج 6، ص 300.
2- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 328.
3- . راهنما، ج 6، ص 310.
4- . همان، ص 314.
5- . نمونه، ج 6، ص 421؛ الميزان، ج 8، ص 384؛ احسن الحديث، ج 4، ص 30.
6- . الميزان، ج 8، ص 384.

سخن اين است كه امر به معروف حتى اگر احتمال تأثير هم ندهند بايد از پند و اندرز خوددارى ننمايند.(1)

8. از آيه و اذ تأذن ربك ... استفاده مى شود كه اين گروه سركش هرگز روى آرامش كامل نخواهند ديد هر چند براى خود حكومت و دولتى تأسيس كنند باز تحت فشار و ناراحتى مداوم خواهند بود مگر اين كه به راستى روش خود را تغيير دهند و دست از ظلم و فساد بكشند.(2)

9. نهى از منكر اگر سبب هدايت ديگران نشود سبب نجات خود افراد موعظه كننده مى شود: انجينا الذين ينهون .(3)

10. از بزرگترين و شديدترين عذاب ها، سقوط از مرحله انسانيت است: بعذاب بئيس ... كونوا قردة خاسئين .(4)

آیه 168-171

اشاره

وَ قَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَ السَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَنْ لاَ يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مَا فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ (169) وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170) وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171)

ترجمه

و آن ها را در زمين به صورت گروه هايى، پراكنده ساختيم؛ گروهى از آن ها صالح، و گروهى ناصالحند. و آن ها را با نيكى ها و بدى ها آزموديم، شايد بازگردند. * پس از آن ها،

ص: 211


1- . نمونه، ج 6، ص 421.
2- . نمونه، ج 6، ص 430.
3- . نور، ج 4، ص 211.
4- . همان، ص 212.

فرزندانى جاى آن ها را گرفتند كه وارث كتاب (آسمانى تورات) شدند؛ (اما با اين حال،) متاع اين دنياى پست را گرفته، (بر اطاعت فرمان خدا ترجيح مى دهند) و مى گويند: « (اگر ما گنهكاريم توبه مى كنيم و) به زودى بخشيده خواهيم شد.» اما اگر

متاع ديگرى همانند آن به دستشان بيفتد، آن را (نيز) مى گيرند، (و باز حكم خدا را پشت سر مى افكنند.) آيا پيمان كتاب (خدا) از آن ها گرفته نشده كه بر خدا (دروغ نبندند، و) جز حق نگويند، و آنان بارها آن را خوانده اند؟! و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است، آيا نمى فهميد؟! * و آن ها كه به كتاب (خدا) تمسك جويند، و نماز را بر پا دارند، (پاداش بزرگى خواهند داشت؛ زيرا) ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم كرد. * و (نيز به خاطر بياور) هنگامى كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آن ها بلند كرديم، آنچنان كه گمان كردند بر آنان فرود مى آيد؛ (و در همين حال، از آن ها پيمان گرفتيم و گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داده ايم، با قوت (و جديت) بگيريد؛ و آنچه در آن است، به ياد داشته باشيد، (و عمل كنيد،) تا پرهيزگار شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دو گروه ساختن بنى اسرائيل در زمين صالح و غير صالح و آزمايش آنان به خوبى ها و بدى ها، جانشين شدن اقوام بعدى به جاى بنى اسرائيل و دنياطلبى آنان، تمسك به كتاب آسمانى و اقامه نماز نشانه مصلحان، قرار دادن كوه بر بنى اسرائيل و لزوم تمسك به تورات.

ب. منظور از «حسنات» هر گونه نعمت و رفاه و آسايشى را گويند همان طور كه «سيئات» هر گونه ناراحتى و شدت را فرا مى گيرد.(1)

ج. مراد از جمله عرض هذا الادنى لذايذ زندگى دنيا و نعمت هاى گذراى آن است.(2)

د. عن ابى عبدالله(علیه السلام) قال: «... طور سيناء اطاره الله عزّ و جلّ على بنى اسرائيل حين اظلّهم ... حتى قبلوا التوراة و ذلك قوله عزّ و جلّ : و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة و ظنوا أنه واقع بهم ...»؛ از امام صادق(علیه السلام) ضمن حديثى نقل شده است: ... خداوند طور سينا را به پرواز

ص: 212


1- . نمونه، ج 6، ص 431.
2- . الميزان، ج 8، ص 387.

درآورد، هنگامى كه آن كوه را بالاى سر بنى اسرائيل همچون سايه بالا نگه داشت تا اين كه تورات را پذيرفتند. سپس امام(علیه السلام) آيه و اذ نتقنا الجبل... را تلاوت فرمود... .(1)

ه - . اسحاق بن عمار و يونس قالا سئلنا أبا عبدالله(علیه السلام) عن قول الله تعالى: خذوا ما ءاتيناكم بقوة أقوة فى الابدان أو قوة فى القلب ؟ قال: «فيهما جميعا»؛ اسحاق بن عمار و يونس گويند از امام

صادق(علیه السلام) پرسيديم: مراد از «قوة» در آيه خذوا ما ءاتيناكم بقوة قوت بدنى است يا قوت قلبى ؟ فرمود: هر دو با هم.(2)

نكته ها

1. برخى از امت هاى پراكنده شده يهود، مردمى صالح و گروه هايى از آنان ناصالح هستند: منهم الصالحون و منهم دون ذلك . «دون» به معناى غير مى باشد و «ذلك» اشاره به صالح كه از «الصالحون» به دست مى آيد؛ يعنى «

منهم غير صالحين ».(3)

2. تغيير و تحول در زندگى انسان ها يا روى آورى سختى ها و آسايش ها امرى هشداردهنده و زمينه ساز روى آورى آنان به صواب و صلاح است: و بلونهم بالحسنات و السيئات لعلهم يرجعون .(4)

3. جمله و يقولون سيغفرلنا نشان مى دهد كه آن ها بعد از انجام چنين كارى يك نوع پشيمانى زودگذر و حالت توبه ظاهرى به خود مى گرفتند، ولى به طورى كه قرآن مى گويد اين ندامت و پشيمانى آن ها به هيچ وجه ريشه نداشت به همين دليل اگر سود مادى ديگرى مانند آن به دستشان مى آمد آن را مى گرفتند.(5)

4. اگر «ادنى» را با ضمير اشاره «هذا» به آن اشاره كرد و حال آن كه جا داشت با مؤنث (هذه) به آن اشاره شود براى تحقير است گويا خواسته با تجاهل كردن در حق آن برساند كه دنيا آن قدر بى ارزش و غير قابل اعتناست كه هيچ خصوصيت و صفت مرغوبى كه جلب نظر كند ندارد.(6)

ص: 213


1- . راهنما، ج 6، ص 332.
2- . همان، ص 333.
3- . همان، ص 322.
4- . همان.
5- . نمونه، ج 6، ص 423.
6- . الميزان، ج 8، ص 387.

5. يهوديان با مطالعه مكرر تورات به معارف و احكام آن آگاهى داشتند: درسوا ما فيه . «درس» تكرار كردن چيزى است و «درس الكتاب» هنگامى گفته مى شود كه خواندن تكرار شود.(1)

6. وابسته نبودن به مظاهر دنيا و دورى از كسب مال از راه هاى نامشروع، نشانه تقواپيشگى است: يأخذون عرض هذا الأدنى و يقولون سيغفرلنا ... للذين يتقون أفلا تعقلون .(2)

7. از كلمه «يأخذون» كه مضارع و براى استمرار مى باشد استفاده مى شود آنان تا قيام قيامت از معنويات بيزار و به ماديات يك علاقه خاصى دارند و خواهند داشت.(3)

8. از سياق و معناى جمله و يقولون سيغفرلنا استفاده مى شود آنان اعتراف داشتند به اين كه رفتارهايشان و اخذ اموالى كه بر آنان عرضه مى شد، گناه و خطا مى باشد.(4)

9. تعبير به «يمسكون» در بردارنده نكته جالب است؛ زيرا تمسك به معناى گرفتن و چسبيدن به چيزى براى حفظ و نگهدارى آن مى باشد و اين صورت حسى آن است و صورت معنوى آن اين است كه انسان با كمال جديت پايبند به عقيده و برنامه اى باشد و در حفظ آن بكوشد. تمسك به كتاب الهى اين نيست كه انسان قرآن و تورات يا كتاب ديگرى را محكم در دست بگيرد، بلكه آن است كه اجازه ندهد كمترين مخالفتى با آن از هيچ سو انجام شود و در تحقق يافتن مفاهيم آن از جان و دل بكوشد.(5)

10. اگر از ميان همه اجزاى دين تنها اقامه نماز را ذكر كرد: يمسكون بالكتاب و اقام الصلوة ، براى شرافتى است كه نماز بر ساير اجزاى دين دارد چون نماز ركن دين است؛ به وسيله نماز ياد خدا و خضوع در برابر او كه جان همه شرايع دينى است حفظ مى شود.(6)

11. خداوند با افراشتن كوه طور بر سر قوم موسى، از آنان خواست تا با جديت تمام تورات را بپذيرند و رفتار و انديشه هاى خويش را بر اساس آن استوار سازند: خذوا

ص: 214


1- . راهنما، ج 6، ص 326.
2- . همان، ص 327.
3- . آسان، ج 5، ص 389.
4- . همان.
5- . نمونه، ج 6، ص 435.
6- . الميزان، ج 8، ص 389؛ نمونه، ج 6، ص 436.

ما ءاتيناكم بقوة . «خذوا» يعنى بگيريد. «گرفتن» تورات و ديگر كتاب هاى آسمانى به اين است كه مورد پذيرش قرار گيرد و به احكام آن عمل شود.(1)

12. خداوند از بنى اسرائيل خواست تا احكام و معارف تورات را فرا گيرند و آن ها را همواره به خاطر بسپارند: واذكروا ما فيه . «ذكر» به دانشى گفته مى شود كه انسان آن را به خاطر داشته باشد و فراموش نكرده باشد. بنا بر اين اذكروا ما فيه يعنى محتواى تورات را فرا گيريد و آن را همواره به خاطر داشته باشيد.(2)

آیه 172-179

اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ (172)

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174) وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ أَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (179)

ترجمه

و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آن ها را برگرفت؛ و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم ؟» گفتند: «چرا، گواهى مى دهيم.» (چنين كرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل

ص: 215


1- . راهنما، ج 6، ص /331
2- . همان.

بوديم؛ (و از پيمان فطرى توحيد بى خبر مانديم)».* يا بگوييد: «پدرانمان پيش از ما مشرك بودند، ما هم فرزندانى بعد از آن ها بوديم؛ (و چاره اى جز پيروى از آنان نداشتيم؛) آيا ما را به آنچه باطل گرايان انجام دادند مجازات مى كنى ؟!» * اين گونه، آيات را توضيح مى دهيم؛ و شايد به سوى حق بازگردند (و بدانند نداى توحيد در درون جانشان، از روز نخست بوده است). * و بر آن ها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم؛ ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. * و اگر مى خواستيم، (مقامِ ) او را با اين آيات (و علوم و دانش ها) بالا مى برديم؛ (اما اجبار، برخلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد، و از هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند؛ (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى شود.) اين مَثَلِ گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستان ها را (براى آن ها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند). * چه بد مَثَلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند، و تنها به خودشان ستم مى نمودند! * آن كس را كه خدا هدايت كند، هدايت يافته (واقعى) اوست؛ و كسانى را كه (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد، زيانكاران (واقعى) آن ها هستند. * به يقين، گروه بسيارى از جن و

انس را براى دوزخ آفريديم؛ آن ها دل ها [ \عقل ها]يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند؛ و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهار پايانند؛ بلكه گمراه تر!اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اشاره اى به عالم ذر (فطرت خداجويى)، تعهد الهى به منظور اتمام حجت بر بندگان، بلعم باعورا دانشمند منحرف، پيروى از هواى نفس عامل گمراهى او، تشبيه او به حيوان، هدايت و اضلال كيفرى خداوند، عدم استفاده كفار از سرمايه هاى الهى و تشبيه آنان به چهارپايان.

ب. و اذ اخذ ربك من بنى ءادم من ظهورهم من ذريتهم ... ؛ در اين كه اين پيمان چگونه بوده است چند قول وجود دارد:

ص: 216

1. هنگامى كه آدم آفريده شد فرزندان آينده او تا آخرين فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بيرون آمدند. آن ها داراى عقل و شعور كافى براى شنيدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در اين هنگام از طرف خداوند به آن ها خطاب شد: «الست بربكم»؛ آيا پروردگار شما نيستم ؟ همگى گفتند: بلى، بر اين حقيقت گواهيم، سپس همه اين ذرات به صلب آدم بازگشتند و به همين جهت اين عالم را عالم ذر و اين پيمان را پيمان «الست» مى نامند.(1)

2. منظور از اين عالم و اين پيمان همان عالم استعدادها و پيمان فطرت و تكوين و آفرينش است به اين ترتيب كه به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران كه در آن هنگام ذراتى بيش نيستند، خداوند استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد به آنان داده است؛ هم در نهاد و فطرتشان اين سر الهى به صورت يك حس درون ذاتى به وديعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت يك حقيقت خود آگاه. بنا بر اين همه افراد بشر داراى روح توحيدند و سؤالى كه خداوند از آن ها كرده به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آن ها داده اند نيز به همان زبان است.(2)

3. اين آيه اشاره مى كند به يك نشأت انسانى كه سابق بر نشأت دنيايى اوست؛ اين نشأت است كه خداوند در آن بين افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را بر نفس خود شاهد گرفته است و اين نشأت، نشأتى است كه به حسب زمان هيچ انفكاك و جدايى از نشأت دنيوى ندارد، بلكه با

آن و محيط به آن است و تقدمى كه دارد مانند تقدم «كن» به «فيكون» است، و اين نشأت دنيوى انسان مسبوق است به نشأت انسانى ديگرى كه عين اين نشأت است جز اين كه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نيستند و در آن نشأت وحدانيت پروردگار خود را مشاهده مى كنند و اين مشاهده از طريق مشاهده نفس خودشان است نه از طريق استدلال(3)؛ ليكن بايد توجه داشت كه قول اول مورد مخالفت جمع كثيرى از مفسرين قرار گرفته است و اشكالات متعددى بر آن وارد شده است.

ج. بسيارى از مفسران بر اين باورند كه مقصود از الذى ءاتيناه ... بلعم، فرزند باعورا،

ص: 217


1- . مفاتيح الغيب، ج 15، ص 400؛ نمونه، ج 7، ص 6؛ مجمع البيان، ج 10، ص ؟
2- . نمونه، ج 7، ص 6.
3- . الميزان، ج 8، ص 418.

است كه در زمان حضرت موسى(علیه السلام) مى زيسته است.(1)

د. داستان بلعم باعورا، داستانى پرفايده و هشداردهنده به دينداران و عالمان دينى: واتل عليهم نبأ الذى ءاتيناه ءاياتنا . «نبأ» به خبرى گفته مى شود كه داراى فايده اى بزرگ باشد. گويا هدف از نقل آن، هشدار به دينداران و عالمان دينى است؛ يعنى كسانى كه از آيات الهى بهره مند هستند.(2)

ه - . كلمه فانسلخ ... كنايه استعارى از اين است كه آيات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وى آن چنان ملازم آيات بود كه با پوست بدن او ملازم بود و به خاطر خبث درونى كه داشت از جلد خود بيرون آمد.(3)

و. «تحمل» از «حَمْلَة» گرفته شده و «حَمْلَة» به معناى هجوم كردن است. «مَثَل» در آيه شريفه به معناى حالت و صفت است.(4)

نكته ها

1. وجود نشئه شهود و آگاه شدن آدمى به ربوبيت و وحدانيت خدا در آن نشئه، از ميان برنده هر گونه عذر و بهانه اى براى روى آوردن به شرك: و أشهدهم على أنفسهم ... أو تقولوا إنما أشرك ءاباؤنا .(5)

2. از تعبير فاتبعه الشيطان چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريبا از او قطع اميد كرده بود؛ زيرا او كاملاً در مسير حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد.(6)

3. بلعم باعورا به خاطر دنياگرايى و هواپرستى از نايل شدن به منزلت هاى والا و قرب الهى محروم شد: و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد الى الارض واتبع هواه .(7)

ص: 218


1- . همان، ص 341.
2- . همان.
3- . الميزان، ج 8، ص 433؛ نمونه، ج 7، ص 12.
4- . راهنما، ج 6، ص 346.
5- . راهنما، ج 6، ص 338.
6- . نمونه، ج 7، ص 13.
7- . راهنما، ج 6، ص 344.

4. تشبيه كردن بلعم باعورا به سگ از اين لحاظ است كه سگ وقتى زبان خود را بيرون آورد قصد اذيت دارد خواه به او حمله كنى يا حمله نكنى، يا به اين علت بوده كه بى ارزشى او را برساند.(1)

5. بسيارى از انسان ها و جنيان، على رغم داشتن قلب و ابزار درك، خويشتن را از فهم حقايق و معارف الهى محروم مى سازند: لهم قلوب لايفقهون بها . جمله «لهم قلوب» (آنها قلب دارند) مى رساند كه انسان ها و جنيان گمراه ابزار درك دارند و جمله لايفقهون بها توضيح مى دهد كه آنان از ابزار شناختى كه در اختيار دارند بهره نمى گيرند.(2)

6. علت اين كه آن ها را گمراه تر از چارپايان مى داند به خاطر اين است كه چارپايان قوه تميز ندارند، از اين رو ملامتى بر آنان نيست.(3)

7. دوزخى شدن بسيارى از انسان ها به خاطر بهره نبردن از نعمت هاى الهى در مسير هدايت و كمال است؛ زيرا با داشتن چشم و گوش و دل، خود را به غفلت زده اند: اولئك هم الغافلون .(4)

8. قلب در قرآن به معناى روح و فكر و نيروى عقل است؛ يعنى با اين كه استعداد تفكر دارند و همچون بهايم و چهارپايان فاقد شعور نيستند در عين حال از اين وسيله سعادت بهره نمى گيرند و فكر نمى كنند.(5)

9. لهم قلوب لا يفقهون بها ... ؛ اين قسمت از آيه شريفه اشاره است به اين كه دوزخيان كسانى هستند كه استعداد براى وقوع در مجراى رحمت الهى در آنان باطل گشته و ديگر در مسير وزش نفحات ربانى قرار نمى گيرند و از مشاهده آيات خدا تكانى نمى خورند.(6)

10. نفهميدن و نديدن و نشنيدن دوزخيان از اين است كه خداى تعالى اين كار را به عنوان كيفر عمل هاى زشت ايشان كرده، پس خود آنان سبب شدند كه با تغيير راه عبوديت نعمت خدا را تغيير دهند.(7)

ص: 219


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 116؛ كاشف، ج 3، ص 422.
2- . همان، ص 351.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 121؛ احسن الحديث، ج 4، ص 51.
4- . نور، ج 4، ص 230.
5- . نمونه، ج 7، ص 21.
6- . الميزان، ج 8، ص 438.
7- . همان.

آیه 180-186

اشاره

وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (180)

وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (182)

وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183)

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184)

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185)

مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186)

ترجمه

و براى خدا، نام هاى نيك است؛ خدا را به آن (نام ها) بخوانيد. و كسانى را كه در اسماى خدا تحريف مى كنند (و بر غير او مى نهند، و شريك برايش قائل مى شوند)، رها سازيد. آن ها به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند، مى بينند. * و از آن ها كه آفريديم، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند. * و آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. * و به آن ها مهلت مى دهم (تا مجازاتشان دردناك تر باشد)؛ زيرا طرح و نقشه من، قوى (و حساب شده) است. (و هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست.) * آيا فكر نكردند كه همنشين آن ها [ \ پيامبر] هيچ گونه (اثرى از) جنون ندارد؟! (پس چگونه چنين نسبت ناروايى به او مى دهند؟!) او فقط بيم دهنده آشكارى است (كه مردم را متوجه وظايفشان مى سازد). * آيا در حكومت و نظام آسمان ها و زمين، و آنچه خدا آفريده است، (از روى دقت و عبرت) نظر نيفكندند؟! (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه) شايد پايان زندگى آن ها نزديك شده باشد؟! (اگر به اين كتاب آسمانى روشن ايمان نياورند،) بعد از آن به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟! * هر كس را خداوند (به جرم اعمال زشتش) گمراه سازد، هدايت كننده اى ندارد؛ و آن ها را در طغيان و سركشى اشان رها مى سازد، تا سرگردان شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خواندن خداوند به اسماى نيكو و رها ساختن ملحدان، انقسام انسان ها به دو گروه

ص: 220

هدايت گر و تكذيب كننده، عدم تفكر در باره نسبت جنون به عقل كل (پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، پيامبر بيم دهنده آشكار، توبيخ از عدم تفكر در باره ملكوت جهان هستى و پيامد اضلال كيفرى خداوند.

ب. منظور از «اسماء حسنى» صفات مختلف پروردگار است كه همگى نيك و همگى حسنى است.

«ال» در «الاسماء» براى استغراق و به معناى كل است.(1)

ج. مراد از دعوت، عبادت است؛ يعنى خدا را عبادت كنيد با اعتقاد به اين كه او متصف به اوصاف حسنه و معانى جميله اى است كه اين اسماء دلالت بر آن دارد.(2)

د. منظور از الحاد در اسماى خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنيم يا به اين گونه كه او را به اوصافى توصيف نماييم كه شايسته آن نيست همانند مسيحيان كه قائل به تثليث و خدايان سه گانه شده اند يا اين كه صفات او را بر مخلوقاتش تطبيق كنيم يا اين كه صفات او را آن چنان تحريف كنند كه به «تشبيه» به مخلوقات يا «تعطيل» صفات و مانند آن بيانجامد.(3)

نكته ها

1. تنها خداوند داراى همه كمالات و منزه از هر نقص و كاستى است. تقديم «لله» بر الاسماء الحسنى مفيد حصر است.(4)

2. لزوم كناره گيرى از توصيف كنندگان خدا به وصف هايى حاكى از نقص و كاستى: و ذروا الذين يلحدون فى أسمائه . «ذروا» فعل امر از «تذرون» است؛ يعنى رها و كناره گيرى كنيد.(5)

3. عن الرضا(علیه السلام) قال: «إذا نزلت بكم شدّة فاستعينوا بنا على اللّه، و هو قول الله: و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها ؛ از امام رضا(علیه السلام) روايت شده است: هر گاه سختى بر خداوند وارد شد به

ص: 221


1- . نمونه، ج 7، ص 23.
2- . الميزان، ج 8، ص 450؛ احسن الحديث، ج 4، ص 57.
3- . نمونه، ج 7، ص 24؛ مجمع البيان، ج 10، ص 122.
4- . راهنما، ج 6، ص 354.
5- . همان، ص 355.

وسيله ما از خدا كمك بخواهيد و اين است سخن خداوند كه فرمود: «براى شما نام هاى نيكوست، پس شما خدا را به وسيله آن ها بخوانيد.(1)

4. ايمان به اين كه خداوند تمام كمالات را دارد و از همه عيب ها دور است انسان را به دعا و ستايش وامى دارد: فادعوه بها .(2)

5. اسناد هدايت به اين امت خالى از اين دلالت نيست كه امت مزبور مردمى هستند كه از ضلالت مصونند و خداوند ايشان را از گمراهى حفظ مى كند حال يا مقصود جميع افراد امتى است كه در آيه به آن اشاره شد كه بايد مراد از آن انبيا و اوصياى ايشان باشند يا آن كه مراد از امت،

بعض افراد امت است و كل به وصف بعضى توصيف شده است.(3)

6. اين كه استدراج را مقيد كرد به راهى كه خود آنان نمى فهمند براى اين است كه بفهماند اين نزديك شدن آشكار نيست، بلكه در همان سرگرمى به تمتع از مظاهر زندگى مادى مخفى است و در نتيجه با زياده روى در معصيت پيوسته به سوى هلاكت نزديك مى شوند.(4)

7. آيه و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم ... به همه گناهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود يا ضعف و ناتوانى پروردگار نگيرند و ناز و نعمت هايى را كه در آن غرقند نشانه تقربشان به خدا ندانند؛ چه بسا اين پيروزى ها و نعمت هايى كه به آن ها مى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد.(5)

8. خداوند تكذيب كنندگان آياتش را به تدريج به ورطه هاى سقوط مى كشاند تا شايسته دوزخ شوند: و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون . «استدرجه الى كذا» يعنى او را به تدريج و گام به گام به چيزى نزديك كرد. متعلق «سنستدرجهم» به دليل آيه 179، جهنم است؛ يعنى تكذيب كنندگان را به تدريج به جهنم نزديك مى كنيم.(6)

9. اضافه شدن «ءايات» به ضمير مع الغير «نا» براى بيان شرافت و بزرگى آيات الهى است.(7)

ص: 222


1- . همان، ص 356.
2- . نور، ج 4، ص 234.
3- . الميزان، ج 8، ص 452.
4- . همان، ص 453.
5- . نمونه، ج 7، ص 34.
6- . راهنما، ج 6، ص 359.
7- . روح البيان، ج 3، ص 298؛ روح المعانى، ج 5، ص 118.

10. تغيير صيغه متكلم مع الغير در «سنستدرجهم» به صيغه متكلم وحده در «املى» براى تهديد بيشتر و عنايت به وعده و حرمان از رحمت است.(1)

11. تعبير از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به «صاحب ايشان» براى اشاره به اين حقيقت است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در تمام طول زندگى مصاحب ايشان و ايشان مصاحب وى بوده اند و اگر او ديوانه مى بود، در طول اين مدت معلوم مى شد، پس معلوم مى شود او ترساننده است نه ديوانه.(2)

12. علت اين كه هر كسى را كه خدا رها كند گمراه مى شود اين است كه انسان طبعا و ذاتا مايل به گمراهى و خسران مى باشد چنان كه قرآن اين معنا را قطعى دانسته و در سوره عصر مى فرمايد: و العصر ان الانسان لفى خسر .(3)

13. اگر هدايت الهى نباشد گمراهى و سرگردانى انسان مستمر و ادامه دار است: يعمهون .(4)

14. ذكر آسمان و زمين از ميان تمام موجودات براى نظاره كردن به جهت آن است كه عظمت خداوند در اين دو واضح تر و آشكارتر است.(5)

15. كلمه «من شىء» دلالت مى كند بر اين كه دلالت بر توحيد فقط در آسمان و زمين نيست، بلكه تمام ذرات در عالم هستى دليل بر توحيد و وحدانيت خداوند هستند.(6)

ص: 223


1- . احسن الحديث، ج 4، ص 58؛ الميزان، ج 8، ص 454.
2- . الميزان، ج 8، ص 454؛ مراغى، ج 9، ص 124.
3- . آسان، ج 6، ص 24.
4- . نور، ج 4، ص 241.
5- . روح المعانى، ج 5، ص 120.
6- . همان.

آیه 187-188

اشاره

يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لاَ تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ مَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

ترجمه

در باره قيامت از تو سؤال مى كنند، كى فرا مى رسد؟ بگو: «علمش فقط نزد پروردگار من است و هيچ كس جز او (نمى تواند) وقت آن را آشكار سازد؛ (اما قيام قيامت، حتى) در آسمان ها و زمين، سنگين (و بسيار پراهميت) است؛ و جز به طور ناگهانى، به سراغ شما نمى آيد.» (باز) از تو سؤال مى كنند، چنان كه گويى تو از زمان وقوع آن باخبرى؛ بگو: «علمش تنها نزد خداست؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.» * بگو: «من مالك سود و زيان خويش نيستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده كند؛) و اگر از غيب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم، و هيچ بدى (و زيانى) به من نمى رسيد؛ من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان مى آورند (و آماده پذيرش حقند).»

تفسير

الف. پرسش كفار از زمان قيامت، عدم آگاهى پيامبر از زمان وقوع قيامت، خداوند تنها آگاه به قيامت، عدم مالكيت پيامبر نسبت به نفع و ضرر خويش و پيامبر بشارت دهنده و بيم دهنده براى مؤمنان.

ب. منظور از ثقلت فى السموات و الارض اين است كه علم به قيامت در آسمان ها و زمين سنگين است و البته سنگينى علم به آن عين سنگينى وجود آن است.(1)

ص: 224


1- . الميزان، ج 8، ص 482؛ مجمع البيان، ج 10، ص 129.
نكته ها

1. مردم از زمان فرا رسيدن قيامت به طور مكرر پرسش مى كردند: «يسئلونك». فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد.(1)

2. سؤال: چرا علم مربوط به زمان قيامت مخصوص ذات خداوند است و هيچ كس حتى پيامبران از آن آگاه نيستند؟

پاسخ: عدم آگاهى از وقوع رستاخيز به ضميمه ناگهانى بودن و با توجه به عظمت ابعاد آن سبب مى شود كه هيچ گاه مردم قيامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده مى سازند و اين عدم آگاهى را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند به اين ترتيب خود را براى نجات در آن آماده مى سازند و اين عدم آگاهى اثر مثبت و روشنى در تربيت نفوس و توجه آن ها به مسئولت ها و پرهيز از گناه خواهد داشت.(2)

3. انسان ها حتى پيامبران، ناتوان از شناسايى سود و زيان خويش هستند.(3)

4. علم، زمينه ساز رفاه و آسايش و دور ماندن از ضررها و سختى ها: لو كنت أعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسنى السوء .(4)

5. زندگانى پيامبر(صلی الله علیه و آله) مانند ديگر انسان ها آميخته با رنج و سختى بود: و ما مسّنى السوء .(5)

6. علت اين كه انذار و تبيشير را فقط براى مؤمنين دانست: ان انا الا نذير و بشيرلقوم يؤمنون اين است كه ايشان از عذاب خدا بيمناك و به ثواب پروردگار اميدوارند.(6)

7. جمله لا يجليها ... حاكى است كه قيامت در بطن اين جهان است. خداوند آن را به علت رسيدن وقتش ظاهر و بيرون خواهد آورد چنان كه آتش در درون سنگ پنهان است.(7)

8. جلو افتادن «نذير» بر «بشير» در جمله ان انا الا نذير و بشير به جهت آن است كه سخن با كفار است و مناسب است كه انذار قبل از بشارت باشد.(8)

ص: 225


1- . راهنما، ج 6، ص 368.
2- . نمونه، ج 7، ص 43؛ مجمع البيان، ج 10، ص 129.
3- . راهنما، ج 6، ص 371.
4- . همان، ص 372.
5- . همان، ص 373.
6- . آسان، ج 6، ص 30؛ كاشف، ج 3، ص 432.
7- . احسن الحديث، ج 4، ص 60.
8- . همان، ص 62 ؛ التحرير و التنوير، ج 8، ص 382.

آیه 189-198

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ مَا لاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لاَ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صَامِتُونَ (193) إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196) وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لاَ أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُوا وَ تَرَاهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لاَ يُبْصِرُونَ (198)

ترجمه

او خدايى است كه (همه) شما را از يك فرد آفريد؛ و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد. سپس هنگامى كه با او آميزش كرد، حملى سبك برداشت، كه با وجود آن، به كارهاى خود ادامه مى داد؛ و چون سنگين شد، هر دو از خداوند و پروردگار خود خواستند: «اگر فرزند صالحى به ما دهى، از شاكران خواهيم بود.» * اما هنگامى كه خداوند فرزند صالحى به آن ها داد، (موجودات ديگر را در اين موهبت مؤثر دانستند؛ و)براى خدا، در اين نعمت كه به آن ها بخشيده بود، همتايانى قائل شدند؛ خداوند برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند. * آيا موجوداتى را همتاى او قرار مى دهند كه چيزى را نمى آفرينند، و خودشان مخلوقند. * و نمى توانند آنان را يارى كنند، و نه خودشان را يارى مى دهند. * و هر گاه آن ها را به سوى هدايت دعوت كنيد، از شما پيروى نمى كنند؛ و براى شما يكسان است چه آن ها را دعوت كنيد و چه خاموش باشيد؟! * آن هايى را كه غير از خدا مى خوانيد (و پرستش مى كنيد)، بندگانى همچون خود شما هستند؛ آن ها را بخوانيد، و اگر راست مى گوييد بايد به شما پاسخ دهند (و تقاضايتان را

برآورند)! * آيا (آن ها حداقل همانند خود شما) پاهايى دارند

ص: 226

كه با آن راه بروند؟! يا دست هايى دارند كه با آن چيزى را بگيرند (و كارى انجام دهند)؟! يا چشمانى دارند كه با آن ببينند؟! يا گوش هايى دارند كه با آن بشنوند؟! (نه، هرگز، هيچ كدام،) بگو: « (اكنون كه چنين است،) بت هاى خويش را كه شريك خدا قرار داده ايد (بر ضدّ من) بخوانيد، و براى من نقشه بكشيد، و لحظه اى مهلت ندهيد، (تا بدانيد كارى از آن ها ساخته نيست)! * ولى و سرپرست من، خدايى است كه اين كتاب را نازل كرده و او همه صالحان را سرپرستى مى كند. * و آن هايى را كه جز او مى خوانيد، نمى توانند ياريتان كنند، و نه (حتّى) خودشان را يارى دهند؛ * و اگر آن ها را به هدايت فرا خوانيد،سخنانتان را نمى شنوند؛ و آن ها را مى بينى (كه با چشم هاى مصنوعيشان) به تو نگاه مى كنند، اما در حقيقت نمى بينند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خلقت انسان ها از يك انسان، وعده انسان به خداوند به هنگام حاجت و پيمان شكنى او به هنگام روا شدن حاجت، سرزنش از شرك ورزى و عدم دليل بر شرك، عاجز بودن معبودان باطل از حل مشكلات خود و ديگران، خداوند سرپرست پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و صالحان، عدم قدرت معبودان بر نصرت خود و ديگران و فقدان بينايى آنان.

ب. در اين كه مراد از «نفس واحده» كيست ؟ 2 قول وجود دارد:

1. مراد از «واحد»، واحد شخصى است در اين صورت مراد حضرت آدم و حواست و منظور از شرك ممكن است چيزى از قبيل تمايل انسان به فرزندش بوده باشد؛ تمايلاتى كه گاهى او را از خداوند غافل مى سازد.(1)

2. مراد از «واحد»، واحد نوعى است؛ يعنى خداوند همه شما را از يك نوع آفريده همان گونه كه همسران شما را نيز از يك جنس قرار داد. در اين صورت اين دو آيه و آيات بعد اشاره به نوع انسان هاست كه به هنگام انتظار تولد فرزند دست به دعا بر مى دارند و از خداوند فرزند صالح و شايسته مى خواهند و همين كه فرزند صالح (سالم از نظر بدن) خداوند به آنان عطا كرد، تمام عهدها را فراموش كرده و مى گويند: اگر فرزند ما زيبا است به پدر و مادرش

ص: 227


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 135؛ مراغى، ج 9، ص 139؛ كاشف، ج 3، ص 435.

رفته يا نوع تغذيه ما و شرايط ديگر خوب بوده است.(1)

فلما تغشيها ؛ «تغشى» يعنى پوشاننده و در آيه شريفه كنايه از آميزش جنسى است.(2)

على بن محمد جهم گويد: در مجلس مأمون بودم و امام رضا(علیه السلام) حضور داشت ... مأمون به امام(علیه السلام) گفت: معناى سخن خداوند جعلاً له شركاء چيست ؟ فرمود: ... آدم و حوا ... به خدا گفتند: اگر فرزند صالحى به ما دادى از شاكران خواهيم بود. آن گاه كه خداوند به آن دو فرزندى صالح داد، يعنى نسلى كامل از نظر خلقت و دور از فلجى و آفت (به آن دو بخشيد) آن نسل، دو گروه بودند؛ مرد و زن، و آن دو گروه براى خدا در مورد آنچه به آن ها داد شريك قرار دادند... .(3)

ج. در آيه و ان تدعوهم الى الهدى لايتبعوكم در اين كه ضمير «هم» به چه كسى بر مى گردد چند احتمال است:

1. «هم» به بت ها و معبودها بر مى گردد؛ يعنى اين معبودها آنچنان هستند كه اگر شما بخواهيد آن ها را هدايت كنيد از شما پيروى نخواهند كرد.

2. ضمير «هم» به بت پرستان و مشركان بر مى گردد؛ يعنى گروهى از آن ها به قدرى لجوج هستند كه هر چه آن ها را دعوت به توحيد كنيد تسليم نمى شوند.(4)

د. در اين كه چرا در آيه ان الذين تدعون من دون الله عباد ... به معبودهاى بت پرستان «عباد» كه جمع «عبد» به معناى بنده است اطلاق شده در حالى كه «عبد» را به موجود زنده مى گويند نظرات مختلفى است:

1. ممكن است اشاره به معبودهاى انسانى همچون مسيح براى مسيحيان و فرشتگان براى بت پرستان عرب و امثال آن بوده باشد.

2. ممكن است روى توهمى كه آن ها پيرامون بت ها داشتند با آن ها سخن مى گفتند كه اگر فرضا آن ها داراى عقل و شعورى هم باشند موجودى برتر از شما نخواهند بود.

ص: 228


1- . نمونه، ج 7، ص 51؛ الميزان، ج 8، ص 488.
2- . مراغى، ج 9، ص 139.
3- . راهنما، ج 6، ص 380.
4- . نمونه، ج 7، ص 55؛ مجمع البيان، ج 10، ص 138.

3. عبد در لغت گاهى به معناى موجودى كه تحت تسلط و فرمان ديگرى است و در برابر آن خاضع است هر چند عقل و شعور نداشته باشد نيز گفته شده است.(1)

نكته ها

1. همسر مايه آرامش و راحتى انسان است: جعل منها زوجها ليسكن اليها .(2)

2. والدين در دوران جنينى كودك، تنها خداوند را در اعطاى فرزندى سالم مؤثر مى دانند: لئن ءاتيتنا صالحا .(3)

3. علت اين كه قرآن با استدلال هاى مختلف پيرامون توحيد و مبارزه با شرك بحث مى كند و هر زمانى برهانى تازه ارائه مى دهد اين است كه «شرك» بدترين دشمن ايمان و سعادت فرد و جامعه است و چون ريشه هاى و شاخه هاى گوناگون در افكار بشر دارد و هر زمان به شكل تازه اى ظهور مى كند و جوامع انسانى را مورد تهديد قرار مى دهد، از اين رو قرآن از هر فرصتى براى قطع اين ريشه خبيث و شاخه هايش استفاده مى كند.(4)

4. درخواست كردن از معبودان دروغين براى درخواست كننده بى ثمر و با لب فرو بستن از درخواست مساوى است: سواء عليكم أدعوتموهم أم أنتم صامتون .(5)

5. اجابت درخواست بندگان، از نشانه هاى معبود راستين است: فادعوهم فليستجيبوا لكم إن كنتم صادقين .(6)

6. چون معمولاً احتياجات هر انسانى بلكه حتى بعضى از حيوانات به وسيله پا، دست، چشم و گوش برطرف مى شود و اگر هر يك از آن ها را نداشته باشد از همان ناحيه محتاج و ذليل و ناقص خواهد بود، از اين رو خداى تعالى با اين آيه شريفه جهل و تعصب غلط مشركين را براى خودشان و ديگران شرح مى دهد.(7)

7.

ص: 229


1- . نمونه، ج 7، ص 58.
2- . راهنما، ج 6، ص 376.
3- . همان، ص 377.
4- . نمونه، ج 7، ص 57.
5- . راهنما، ج 6، ص 383.
6- . همان، ص 385.
7- . آسان، ج 6، ص 39.

«امر» در آيه قل ادعوا ... براى تعجيز مى باشد؛ يعنى هرگز نمى توانيد بت ها را بخوانيد و از آن ها بخواهيد.(1)

8. مشركان زير بار اطاعت از پيامبر نمى روند چون مى گويند بشرى مثل ماست، ولى زير بار پرستش بت هايى مى روند كه حتى مثل خودشان هم نيستند و كمترند: قل ادعوا شركائكم .(2)

9. خداوند سرپرست پيامبر(صلی الله علیه و آله) و ياور او در برابر كيدها و توطئه هاى مشركان: ثم كيدون فلا تنظرون * إن ولى الله .(3)

آیه 199-206

اشاره

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (199)وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لاَ يُقْصِرُونَ (202)

وَ إِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قَالُوا لَوْ لاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203) وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ وَ لاَ تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ (205) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

ترجمه

(به هر حال) با آن ها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن). * و هرگاه وسوسه اى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر؛ كه او شنونده و داناست. * پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مى افتند؛ و (در پرتو ياد او، راه حق را مى بينند و) ناگهان بينا مى گردند. * و (ناپرهيزگاران را) برادرانشان (از شياطين) پيوسته در گمراهى پيش مى برند، و

ص: 230


1- . كاشف، ج 3، ص 437.
2- . نور، ج 4، ص 251.
3- . راهنما، ج 6، ص 387.

باز نمى ايستند. * هنگامى كه (در نزول وحى تأخير افتد، و) آيه اى براى آنان نياورى، مى گويند: «چرا خودت (از پيش خود) آن را برنگزيدى ؟!» بگو: «من تنها از چيزى پيروى مى كنم كه بر من وحى مى شود؛ اين وسيله بينايى از طرف پروردگارتان، و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند.» * هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد؛ شايد مشمول رحمت خدا شويد. * پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن؛ و از غافلان مباش. * آن ها كه (در مقام قرب) نزد پروردگار تو هستند، (هيچ گاه) از عبادتش تكبّر نمى ورزند، و او را تسبيح مى گويند، و برايش سجده مى كنند.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم عفو و گذشت نسبت به خطاكاران و امر به معروف و اعراض از جاهلان، پناه بردن به خداوند به هنگام وسوسه شيطان، متذكر شدن افراد پرهيزكار به هنگام وسوسه شيطان، گمراهى برادران شيطان و اعتراض به پيامبر در نياوردن معجزه، پيامبر اكرم تابع وحى خداوند، سكوت به هنگام تلاوت قرآن عامل جلب رحمت خداوند، يادآورى خداوند از روى تضرع و ترس و عدم استكبار فرشتگان از پرستش خداوند.

ب. منظور از جمله خذ العفو ، اغماض و ناديده گرفتن بدى هايى است كه مربوط به شخص آن جناب بوده و سيره آن حضرت هم همين بود كه در تمام طول زندگى اش از احدى براى خود انتقام نگرفت.(1)

ج. عن الحسن(علیه السلام) قال: «

انّ الله عزّ و جلّ ادّب نبيه احسن الادب فقال: خذ العفو ... ... فقال لجبرئيل(علیه السلام) و ما العفو؟ قال: أن تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمن ظلمك ... ».(2)

د. و اما ينزغنك من الشيطان نزغ يعنى اگر شيطان خواست مداخله نمايد و با رفتار جاهلانه ايشان تو را به غضب و انتقام وادار كند تو به خدا پناه بر.(3)

ص: 231


1- . الميزان، ج 8، ص 496.
2- . همان، ص 393.
3- . همان، ص 498.

ه - . طائف من الشيطان آن شيطانى است كه پيرامون قلب آدمى طواف مى كند تا رخنه اى پيدا كرده وسوسه خود را وارد قلب كند يا آن وسوسه اى است كه حول قلب مى چرخد تا راهى به قلب باز كرده وارد شود.(1)

و. منظور از برادران شيطان، برادران مشركين است كه همان شيطان هايند.(2)

ز. مقصود از عند ربك مطلق مقربين درگاه خدايند چون اين تعبيرى است كه حضور بدون غيبت را مى رساند.(3)

نكته ها

1. گذشت از لغزش ها، دعوت مردم به كارهاى نيك و مدارا كردن با جاهلان و سفيهان، از وظايف

اساسى مبلغان دين است: خذ العفو وأمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين.(4)

2. جمله وامر بالعرف اشاره به اين كه ترك سختگيرى مفهومش مجامله كارى نيست، بلكه بايد رهبران و مبلغان همه حقايق را بگويند و مردم را به سوى حق دعوت كنند و چيزى را فروگذار ننمايند.(5)

3. با اين كه در جمله و اما ينزغنك ... خطاب متوجه شخص حضرت رسول است، ليكن مقصود امت آن جناب است چون خود آن حضرت معصوم است.

4. تنها خوب بودن كافى نيست، بايد در جامعه خوبى ها را ترويج كرد و سفارش نمود: و امر بالعرف .(6)

5. جمله اذا مسهم ... با «اذا» شروع شده تا دلالت كند بر اين كه پناه بردن به خداوند از شيطان بايد در ابتداى وسوسه شيطان باشد چرا كه اگر اين خواطر و وسوسه ها پديد آيد و در همان ابتدا به خدا پناه نبرد تبديل به عزم و سپس عمل مى گردد.(7)

ص: 232


1- . همان.
2- . نمونه، ج 7، ص 67.
3- . الميزان، ج 8، ص 501.
4- . راهنما، ج 6، ص 392.
5- . نمونه، ج 7، ص 62.
6- . نور، ج 4، ص 255.
7- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 404.

6. در جمله فاذا هم مبصرون ، «مبصرون» اسم فاعل آورده شد نه به صورت فعل تا دلالت كند بر اين كه «ابصار» براى ايشان از قبل ثابت بوده است نه اين كه تازه ابصار و بينايى يافتند.(1)

7. جمله فاذا هم مبصرون اشاره به اين حقيقت است كه وسوسه هاى شيطانى پرده بر ديده باطنى انسان مى افكند آن چنان كه راه را از چاه و دوست را از دشمن و نيك را از بد نمى شناسد، ولى ياد خدا به انسان بينايى و روشنايى مى بخشد و قدرت شناخت واقعيت ها را مى دهد.(2)

8. پناه بردن به خدا يك نوع تذكر است چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى تواند اين دشمن مهاجم را دفع كند.(3)

9. مخالفان پيامبر(صلی الله علیه و آله) تأخير نزول آيات را دستاويز و بهانه تكذيب رسالت وى قرار مى دادند: و إذا لم تأتهم باية قالوا لولا اجتبيتها .(4)

10. از آيه قل انما اتبع ما يوحى ... روشن مى شود كه همه سخنان و كردار پيامبر(صلی الله علیه و آله) از وحى

آسمانى سرچشمه مى گيرد و آن ها كه غير از اين مى گويند از قرآن بيگانه اند.(5)

11. علت اين كه در آيه بالغدو و الاصال تنها صبح و شام را مى گويد اين است كه در اين دو وقت قلب انسان از فكر معاش آسوده است و بهتر مى تواند به ياد خدا باشد.(6)

12. تنوين «هدى و رحمة» براى تفخيم است و مقدم شدن «من ربكم» بر اين دو و آمدن جمله لقوم يؤمنون بعد از اين دو براى اين است كه اشاره كند بصائر بودن قرآن براى جميع مردم مى باشد و بدين وسيله است كه حجت بر همه تمام مى شود، اما اين كه مؤمنين فقط هدايت و رحمت مى يابند به خاطر اين است كه فقط اين گروه هستند كه از نور قرآن استفاده مى كنند.(7)

ص: 233


1- . همان، ص 405.
2- . نمونه، ج 7، ص 67.
3- . الميزان، ج 8، ص 498.
4- . راهنما، ج 6، ص 398.
5- . نمونه، ج 7، ص 68.
6- . مجمع البيان، ج 10، ص 153.
7- . روح المعانى، ج 5، ص 140.

13. «بصائر» جمع آورده شد تا دلالت كند بر اين كه قرآن داراى انواعى از هدايت مى باشد مانند روشن كردن عقل، وضع قوانين براى معاملات و معاشرت بين مردم، اصلاح عقايد و ...(1)

14. وجوب گوش فرا دادن به قرآن و رعايت سكوت به هنگام شنيدن آن: و اذا قرى القرءان فاستمعوا له و أنصتوا . «استماع» (مصدر استمعوا) به معناى گوش سپردن و «انصات» (مصدر «أنصتوا») به معناى سكوت كردن است.(2)

15. تلاوت كننده قرآن، هر كه باشد بايد به هنگام قرائت او خاموش ماند و به قرآن گوش داد: و إذا قرى القرءان فاستمعوا له و أنصتوا لعلكم ترحمون . برداشت فوق از مجهول بودن فعل «قرى» استفاده شده است.(3)

ذكر كلمه «لعل» براى اين است كه بيان كند مشمول رحمت خدا شدن تنها به سكوت و گوش فرا دادن نيست، بلكه شرايط ديگرى نيز دارد كه از جمله آن، عمل كردن است.(4)

16. اين كه ذكر با صداى بلند را مورد امر قرار نداده به اين دليل است كه چنين ذكر گفتنى با ادب عبوديت منافات دارد.(5)

17. مقتضاى اين كه ذكر را با دو وصف تضرع و خفيه توصيف كرد اين است كه آدمى در ذكر گفتنش حالت آن شخص را داشته باشد كه چيزى را هم دوست دارد و به اين خاطر نزديكش مى رود و

18. هم از آن مى ترسد و از ترس آن عقب برگشته و دور مى شود.(6)

19. قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر او حاصل مى شود و به وسيله ذكر است كه حجاب هاى حايل ميان او و بندگانش برطرف مى گردد و اگر ذكرى نباشد جميع موجودات نسبت به نزديكى به او و دورى از او يكسان بودند.(7)

ص: 234


1- . التحرير و التنوير، ج 8، ص 409.
2- . راهنما، ج 6، ص 400.
3- . همان، ص 401.
4- . نمونه، ج 7، ص 72.
5- . الميزان، ج 8، ص 500.
6- . همان.
7- . همان، ص 501.

سوره انفال

اشاره

ص: 235

ص: 236

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

از تو در باره انفال [ \ غنايم، و هر گونه مال بدون مالك مشخص] سؤال مى كنند؛ بگو: «انفال مخصوص خدا و پيامبر است؛ پس، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و خصومت هايى را كه در ميان شماست، آشتى دهيد؛ و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد اگر ايمان داريد. * مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى كه آيات او بر آنان خوانده مى شود، ايمانشان فزونتر مى گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توكل دارند. * آنها كه نماز را بر پا مى دارند؛ و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند. * (آرى،) مؤمنان حقيقى آنها هستند؛ براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است و براى آنها، آمرزش و روزى بى نقص و عيب است.

شأن نزول

از ابن عباس چنين نقل شده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در روز جنگ بدر براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد و مثلاً فرمود كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد چنين پاداشى را به او خواهم داد.

اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعله ور بود) سبب شد كه سربازان جوان پيامبر(صلی الله علیه و آله) در يك مسابقه افتخارآميز با سرعت به سوى هدف بشتابند، ولى پيرمردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند. هنگامى كه جنگ بدر به پايان رسيد، جوانان براى گرفتن پاداش هاى افتخارآميز خود به خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) شتافتند، اما پيرمردان به

ص: 237

آنها گفتند كه ما نيز سهمى داريم؛ زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقب نشينى مى كرديد حتما به سوى ما مى آمديد، در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنايم جنگ با يكديگر گفتگو كردند. آيه فوق نازل شد و صريحا غنايم را متعلق به پيامبر(صلی الله علیه و آله) معرفى كرد كه هر گونه بخواهد

با آن رفتار كند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم آن را به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد و دستور داد كه ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اختصاص انفال به خدا و پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، لزوم اصلاح ميان مسلمانان، وجوب اطاعت از خدا و پيامبر اكرم، ويژگى هاى مؤمنان حقيقى مانند ترس از خدا و افزايش ايمان به هنگام تلاوت قرآن بر آنان و توكل به خدا و اقامه نماز و پرداخت زكات.

ب. آيه به سياق خود دلالت دارد بر اين كه در ميان اشخاص مشار اليه به «يسئلونك» نزاع و تخاصمى بوده و هر كدام حرفى داشته اند كه طرف مقابلشان آن را قبول نداشته و تفريعى كه در جمله فاتقوا الله و أصلحوا ذات بينكم است به خوبى دلالت دارد بر اين كه اين تخاصم و نزاع در امر انفال بوده است و لازمه اين تفريع اين است كه سؤال صدر آيه به خاطر اصلاح و رفع نزاع از ايشان واقع شده است.(2)

ج. «انفال» در اصل از ماده «نفل» (بر وزن نفع) به معناى زيادى است و اين كه به نمازهاى مستحب «نافله» گفته مى شود چون اضافه بر واجبات است و همچنين اگر «نوه» را نافله مى گويند به خاطر اين است كه بر فرزندان افزوده مى شود: و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ، و اگر به غنايم جنگى نيز انفال گفته شده است يا به جهت اين است كه يك سلسله اموال اضافى است كه بدون صاحب مى ماند و به دست جنگجويان مى افتد در حالى كه مالك خاصى براى آن وجود ندارد يا به اين جهت است كه جنگجويان براى پيروزى بر

ص: 238


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 797؛ نمونه، ج 7، ص 79 - 80.
2- . الميزان، ج 9، ص 6.

دشمن مى جنگند، نه براى غنيمت، بنا بر اين غنيمت يك موضوع اضافى است كه به دست آن ها مى افتد.(1)

د. گرچه آيه فوق در زمينه غنايم جنگى وارد شده است، ولى مفهوم آن يك حكم كلى و عمومى است و تمام اموال اضافى يعنى آنچه مالك خصوصى ندارد را شامل مى شود به همين دليل در رواياتى كه از طريق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده مى بينيم كه مفهوم وسيعى براى انفال بيان شده است. در روايات معتبر از امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) چنين مى خوانيم: «انها ما اخذ من دار الحرب من غير قتال كالذى

انجلى عنها أهلها و هو المسمى فيئا و ميراث من لا وارث له، و قطائع الملوك اذا لم تكن مغصوبة و الاجام و بطون الوديه ... فانها لله و لرسوله و بعده لمن قام مقامه يصرفه حيث يشاء من مصالحه و مصالح عياله»؛ انفال اموالى است كه از دارالحرب بدون جنگ گرفته مى شود و همچنين سرزمينى كه اهلش آن را ترك كرده و از آن هجرت مى كنند - و آن «فيىء» ناميده مى شود - و ميراث كسى كه وارثى نداشته باشد و سرزمين و اموالى كه پادشاهان به اين و آن مى بخشيدند - در صورتى كه صاحب آن شناخته نشود - و بيشه زارها و جنگل ها و دره ها و سرزمين هاى موات كه همه اين ها از آن خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) و بعد از او براى كسى است كه قائم مقام اوست و او آن را در هر راه كه مصلحت خويش و مصلحت مردمى كه تحت تكفل او هستند ببيند، مصرف خواهد كرد.(2)

ه - . عن داود بن فرقد قال: قلت لابى عبدالله(علیه السلام): ... و ما الانفال ؟ قال: «بطون الاودية و رؤس الجبال و الاجام و المعادن و كل أرض لم يوجف عليها خيل و لا ركاب و كل أرض ميتة قد جلا أهلها و قطايع الملوك»؛ داود بن فرقد گويد به امام صادق(علیه السلام) گفتم: ... انفال چيست ؟ فرمود: كف دره ها و سر كوه ها و جنگل ها و معادن و هر زمين كه بدون جنگ از دشمن به دست آيد و هر زمين مرده اى كه اهل آن كوچ كرده باشند و زمين هاى ملى كه سلاطين به خود اختصاص داده اند.(3)

و. اسحاق بن عمار قال: سألت أبا عبدالله(علیه السلام) عن الانفال قال:

«... ما كان للملوك ... و كل

ص: 239


1- . همان، ص 81؛ نور، ج 4، ص 268.
2- . همان، ص 82.
3- . نور الثقلين، ج 2، ص 121؛ راهنما، ج 6، ص 411.

أرض لا ربّ لها ... و من مات و ليس له مولى فماله من الانفال ... »؛ اسحاق بن عمار گويد: از امام صادق(علیه السلام) در باره انفال پرسيدم، فرمود: ... اموالى كه از سلاطين بوده ... و زمين هاى بدون صاحب ... و مال كسى كه از دنيا رفته و وارث ندارد، از انفال است.(1)

ز. عن أبى عبدالله(علیه السلام) قال:

«الانفال ... لرسول الله(صلی الله علیه و آله) و هو للامام من بعده يضعه حيث يشاء» . از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: انفال ... براى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و پس از ايشان براى امام است به هر مصرفى كه بخواهد مى رساند.(2)

ح. منظور از جمله و اصلحوا ذات بينكم اين است كه آن حالت بد و آن فسادى كه در بينتان رخ نموده و آن تيرگى رابطه را اصلاح كنيد.(3)

ط . درجه به دو معناست: پله نردبان، طبقه. اگر درجه به معناى پله باشد جمع آن دَرَج است و اگر درجه به معناى طبقه باشد جمع آن درجات خواهد بود.

ى. مغفرت به معناى گذشت الهى از گناهان است. (و رزق كريم) نعمت هاى بهشتى است كه نيكان از آن ارتزاق مى كنند و منظور از «درجات» مراتب قرب و منزلت معنوى است.(4)

نكته ها

1. حكومت اسلامى پشتوانه اقتصادى مى خواهد و انفال، پشتوانه نظام اسلامى است: الانفال لله و الرسول .(5)

2. خطوط كلى دين مانند مبدأ و معاد و رسالت در مكه نازل شد، اما فروع دين مانند جهاد و روزه در مدينه نازل شد. از آنجا كه در مكه جنگى صورت نگرفت و احكام جهاد در مدينه نازل شد: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و از سويى آيات سوره انفال مربوط به جنگ بدر است كه در مدينه به وجود آمد و انفال به تبع جهاد است، پس سوره انفال در مدينه نازل شد.(6)

3. سؤال گاهى از امور تشريعى است مانند: يسئلونك عن المحيض و يسئلونك عن

ص: 240


1- . نور الثقلين، ج 2، ص 119؛ راهنما، ج 6، ص 411.
2- . همان، ص 412.
3- . الميزان، ج 9، ص 5.
4- . الميزان، ج 9، ص 12.
5- . نور، ج 4، ص 270.
6- . تذكر: حدود 65 نكته كه در سوره انفال و 46 نكته در سوره توبه بدون استناد بيان شده، از CD صراط الهدى استفاده شده است.

الانفال و گاهى از امور تكوينى است مانند: يسئلونك عن الروح و يسئلونك عن الاهلة .

4. از آنجا كه ميان مسلمانان نزاع صورت گرفت، قرآن كريم در ضمن پاسخ به آن كه انفال مربوط به مكتب است نه اشخاص سه دستور مى دهد: 1. تقوا. 2. اصلاح. 3. اطاعت از خدا و پيامبر و جمله ان كنتم مؤمنين متعلق به هر سه صفت است؛ يعنى اگر مؤمن هستيد متقى و صالح و مطيع باشيد.

5. اصلحوا ذات بينكم يعنى دل و قلب خود را پاك كنيد. در آيه شريفه نمى فرمايد «اصلحوا بينكم» بلكه مى فرمايد: ذات بينكم ؛ ذات به معناى دل و قلب است چنانكه مى فرمايد خداوند عليم بذات الصدور است.

6. هر گاه انسان بخواهد اصلاح برقرار كند بايد در رتبه قبل خود صالح باشد و زمانى انسان صالح مى شود كه با تقوا باشد، از اين رو مى فرمايد: فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم .

7. آوردن اسم ظاهر به جاى ضمير و تكرار انفال در آيه شريفه يسئلونك عن الانفال قل الانفال به جاى «قل هى» علاوه بر اهميت موضوع انفال قرآن كريم حكم كلى انفال را بيان مى كند چه در

جنگ بدر چه در جنگ غير بدر انفال مربوط به مكتب است: قل الانفال لله و لرسوله .

8. ايمان تنها در قلب نيست، جلوه خارجى و اطاعت عملى هم مى خواهد: اطيعوا ... ان كنتم مؤمنين .(1)

9. علت اين همه تأكيد در زمينه مسئله اجتماعى اين است كه عظمت و توانايى و قدرت و سربلندى يك ملت، جز در سايه تفاهم و تعاون ممكن نيست اگر مشاجره ها و اختلافات كوچك اصلاح نشود، ريشه عداوت و دشمنى تدريجا در دل ها نفوذ مى كند و يك ملت متحد را به جمعى پراكنده مبدل مى سازد.(2)

10. ذكر نام رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) با نام خداوند در ابتدا و انتهاى آيه شريفه براى تعظيم شأن و منزلت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) و اعلام به اين كه اطاعت رسول اطاعت خداوند است.(3)

ص: 241


1- . همان.
2- . نمونه، ج 7، ص 85.
3- . روح المعانى، ج 5، ص 154.

11. قرار گرفتن «اصلاح ذات البين» بين امر به تقوا و امر به اطاعت براى اظهار كمال عنايت و توجه به مسأله اصلاح به ذات بين است.(1)

12. از آيه شريفه استفاده مى شود ايمان حقيقى در پرتو سه امر حاصل مى شود: تقوا، اصلاح ذات البين و اطاعت خدا و رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) .(2)

13. در روايات، پاداش اصلاح و آشتى ميان مردم، از يك سال نماز و روزه مستحبى هم بيشتر ذكر شده است. امام صادق(علیه السلام) به شاگر خود مفضّل فرمود: اگر ميان دو نفر از طرفداران ما نزاعى پيش آمد، از مال من خرج كن و ميان آنان آشتى بده.(3)

14. «انما» در آيه شريفه براى حصر ايمان كامل است آن هم حصر نسبى نه حصر مطلق؛ زيرا نظير آيه شريفه، آيه 74 همين سوره است كه اوصاف ديگرى مانند هجرت در راه خدا را براى مؤمنان بيان كرده است. مؤمن واقعى كسى است كه داراى پنج وصف باشد كه سه وصف آن از امور قلبى است: هراس دل، ازدياد ايمان و توكل، و دو وصف آن از امور بدنى است اقامه نماز و انفاق در راه خدا.

15. توكل به اين معنا نيست كه انسان قسمتى از كارها را كه مى تواند خودش انجام دهد به خداوند مرتبط نداند و كارهايى كه نمى تواند انجام دهد فقط به خداوند واگذار كند، بلكه توكل به اين معناست كه

انسان خداوند را در متن زندگى حاضر و ناظر و مؤثر بداند چه از عهده خودش آن كار ساخته باشد چه نسبت به آن عاجز و ناتوان باشد. اگر اين گونه شد ديگر آن فكر قارونى در ما اثر نمى كند و نمى گوييم اين كار و اين علم يا مال محصول رنج و زحمت خود من مى باشد: انما أوتيته على علم عندى .

16. سؤال: جمع ميان آيه اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و آيه الا بذكرالله تطمئن القلوب (رعد، 28) چگونه است ؟ برخى گفته اند وقتى انسان به ياد جهنم مى افتد مى ترسد و وقتى به ياد نعمت ها مى افتد قلب آرام مى شود، اين معنا گرچه درست است، اما در مورد آيه شريفه سخن از جهنم و عذاب قيامت نيست كه بترسد بلكه سخن از خود خداوند است. اذا ذكر

ص: 242


1- . همان، ص 155.
2- . فتح القدير، ج 2، ص 283.
3- . نور، ج 4، ص 269.

الله يعنى مؤمن وقتى عظمت خدا را مى بيند هراسناك مى شود.

در پاسخ بايد گفت: اولاً طمأنينه در مقابل اضطراب و ترديد است نه در مقابل ترس. مؤمن واقعى با اين كه دلش به ياد خدا آرام مى شود در عين حال از خداوند مى ترسد و خلاصه اينكه آرام شدن دل به ياد الهى با ترس و هراس دل از عظمت او منافاتى ندارد. چطور انسان وقتى در برابر يك شخص بزرگ قرار مى گيرد خود را جمع مى كند و حريم قائل مى شود، حال وقتى انسان غناى خدا را فهميد و فقر خود را متوجه شد مى ترسد مبادا فيض و لطف آن غنى بالذات از اين فقير بالذات قطع شود.

ثانياً هراس مربوط به مراحل ابتدايى است و اطمينان مربوط به مراحل نهايى است. شاهد اين جمع آيه 23 سوره زمر است كه به وسيله كلمه «ثم» اين دو مرحله بيان شده است: تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله .

17. نظير آيه شريفه اذا ذكر الله وجلت قلوبهم دو آيه ديگر هست:

الف. و بشّر المخبتين الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصابرين على ما اصابهم و المقيمين الصلوة و مما رزقناهم ينفقون . (حج، 34)

ب. و الذين يؤتون ما اتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم يرجعون . (مؤمنون، 63)

18. اوصافى كه براى مؤمن حقيقى ذكر شده دائمى است: (ينفقون، يقيمون و يتوكلون).

19. در برابر مؤمنان واقعى كفار واقعى هستند كه اوصاف آنان را در سوره نساء آيه 151 بيان مى كند: ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله ... اولئك هم الكافرون حقّا .

20. زادتهم ايمانا اشاره است به زيادى از جهت كيفيت؛ يعنى ايمانشان رو به شدت و كمال مى گذارد.(1)

21. ملكات نفسانى چه در قسمت فضايل چه رذايل قابل ازدياد هستند. در آيه 22 احزاب مى فرمايد: ... و ما زادهم الا ايمانا و تسليما و در آيه 173 آل عمران مى فرمايد: ان الناس قد جمعوا لكم فزادهم ايمانا . در قسمت رذايل مى فرمايد: فى قلوبهم مرض

ص: 243


1- . الميزان، ج 9، ص 11.

فزادهم الله مرضا و فما زادوهم الا نفورا.

22. انفاق، بايد از مال حلال و روزى الهى باشد: مما رزقناهم ينفقون .(1)

23. مؤمن، دارايى خود را بخشش الهى مى داند، نه محصول دسترنج خويش و اين عقيده انفاق را بر او آسان مى كند: مما رزقناهم ينفقون .(2)

24. تعبير به «اقامه نماز» به جاى خواندن نماز، اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند، بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد و تعبير مما رزقناهم تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد؛ آن ها نه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانش، از هوش و فكرشان در راه خدا مضايقه نمى كنند.(3)

25. تقدم «على ربهم» بر «يتوكلون» به اين جهت است كه مؤمنان تنها بر خداوند توكل مى كنند.

26. علت اين كه تنها در باره نماز و زكات سخن مى گويد به خاطر اهميت آن هاست و به خاطر اين كه مردم از آن ها مواظبت بيشترى كنند.(4)

27. استمرار در برپايى نماز و دستگيرى دايمى از مستمندان و توكل مستمرّ، نشان ايمان حقيقى در مرحله عمل و اعتقاد است: اولئك هم المؤمنون حقا .(5)

28. حتى مؤمنان حقيقى نيز در معرض لغزش بوده و نيازمند مغفرت الهى مى باشند: المؤمنون حقا لهم ... مغفرة .(6)

29. در قرآن كريم جمله لهم مغفرة و رزق كريم در چهار مورد براى مؤمنان حقيقى بيان شده است: آيات 4 و 74 سوره انفال، آيه 50 سوره حج و آيه 26 سوره نور.

30.

اگر كسى به مقام توكل رسيد، براى او در بهشت درجاتى است: و على ربهم يتوكلون

ص: 244


1- . نور، ج 4، ص 273.
2- . همان؛ راهنما، ج 6، ص 416.
3- . نمونه، ج 7، ص 88..
4- . مجمع البيان، ج 4، ص 799؛ فتح القدير، ج 2، ص 286.
5- . راهنما، ج 6، ص 417.
6- . نور، ج 4، ص 274.

... لهم درجات، اما اگر كسى به مقام رضوان رسيد خود او درجه است كه مقام برتر و بالاتر است: أفمن اتبع

رضوان الله كمن باء بسخط من الله و مأواه جهنم و بئس المصير ... هم درجات عندالله . (آل عمران، 162 - 163)

31. ترس از خداوند اختصاصى به ياد از عذاب و عقاب الهى ندارد؛ زيرا گاهى ترس به جهت معرفت و شناخت از خداوند است چنانكه مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء چه اينكه درك از عظمت قرآن باعث خشيت و ترس مى شود: لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدّعا من خشية الله .

32. در برابر اوصاف پنج گانه كه در سه قسمت است سه پاداش بيان شده است: در مقابل سه فضيلت قلبى «هراس دل، ازدياد ايمان در اثر تلاوت آيات و توكل» مى فرمايد: لهم درجات ، در برابر اقامه نماز مى فرمايد: مغفرة و در برابر انفاق مى فرمايد: رزق كريم .

33. «درجات» همان گونه كه به كبَر توصيف شده است به علوّ نيز توصيف شده است: من يأته مؤمنا و قد عمل الصالحات فأولئك هم الدرجات العلى (طه، 75) و وللاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلاً . (اسراء، 21)

34. خداوند متعال كه «رفيع الدرجات» است در بهشت افراد بهشتى را از دو نعمت بهره مند مى سازد: 1.نعمت ظاهرى. 2. نعمت باطنى، و آيه شريفه لمن خاف مقام ربّه جنتان ناظر به اين دو جنت است: 1. جنات عدن. 2. وادخلى فى عبادى فادخلى جنتى.

ص: 245

آیه 5-8

اشاره

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ (5)

يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6)

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)

ترجمه

همانگونه كه خدا تو را بحق از خانه (به سوى ميدان بدر،) بيرون فرستاد، در حالى كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند (، ولى سرانجامشان پيروزى بود، ناخشنودى عده اى از چگونگى تقسيم غنايم بدر نيز چنين است). * آنها پس از روش شدن حق، باز با تو مجادله مى كردند؛ (و چنان ترس و وحشت آنها را فراگرفته بود، كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند. * و (به ياد آريد) هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه [ \ كاروان تجارى قريش، يا لشكر مسلح آنها]

نصيب شما خواهد بود؛ و شما دوست مى داشتيد كه كاروان (غيرمسلح) براى شما باشد (و بر آن پيروز شويد)؛ ولى خداوند مى خواهد حق را با كلمات خود تقويت، و ريشه كافران را قطع كند؛ (از اين رو شما را برخلاف ميلتان با لشكر قريش درگير ساخت، و آن پيروزى بزرگ نصيبتان شد.) * تا حق را تثبيت كند، و باطل را از ميان بردارد، هرچند مجرمان كراهت داشته باشند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كراهت برخى از مسلمانان ضعيف از شركت در جنگ بدر و جدال با پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، علاقه مسلمانان به برخورد با كاروان تجارى و اراده خداوند به پيروزى حق و شكست باطل.

ب. تشبيه در آيه شريفه به اين معناست كه شما مسلمانان در توزيع غنايم و انفال مى خواستيد اين كار به اختيار خودتان باشد و از اين كه در اختيار پيامبر باشد كراهت داشتيد همينطور كراهت داشتيد از اين كه از مدينه به سوى جنگ بدر حركت كنيد و حق همان بود كه پيامبر فرمود كه اموال مربوط به خدا و رسول است چه اين كه حق آن است كه از مدينه به طرف جهاد حركت كنيد و شما نسبت به اين دو امر كراهت داشتيد.

ص: 246

ج. كلمه «بالحق» اشاره به اين است كه اين فرمان خروج از مدينه به سوى بدر طبق يك وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت كه نتيجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.(1)

د. كراهت در آيه شريفه و ان فريقا من المؤمنين لكارهون طبعى نيست به تعبير ديگر كراهت به خروج از مدينه به سوى جهاد به معناى دشوارى و سختى نيست، بلكه اختيارى و به معناى بى ميلى است. برخى به دليل جمله كانما يساقون الى الموت گفتند: كراهت به معناى سختى است، ليكن به دليل يجادلونك من بعد ما تبين به معناى كراهت اختيارى و بى ميلى است. برخى به جهت اينكه قداست صحابه را حفظ كنند گفته اند: «كارهون» به معناى سختى است غافل از اين كه «كره» (به ضم) به معناى دشوارى است حملته كرها على كره نه كره (بفتح) كه در آيه شريفه به معناى بى ميلى است.

ه - . برخى نسبت به اصل جهاد بى ميل هستند و در برابر حكم الهى كراهت دارند مانند منافقان كه در آيه 20 سوره محمد بيان شده است: و يقول الذين ءامنوا لولا نزلت سورة فاذا انزلت سورة

محكمة و ذكر فيها القتال رأيت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت فاولى لهم.

اما برخى مانند مسلمانان ضعيف الايمان نسبت به اصل حكم بى ميل نبودند، بلكه در تطبيق اين حكم براى خودشان بى ميل بودند.

و. در آيه شريفه خداوند حق را كه معلول است بيان كرده و علت را كه درگيرى با «ذات الشوكة» است حذف كرده زيرا قرآن مى فرمايد: شما دوست داريد با «غير ذات الشوكة» برخورد كنيد، اما خداوند دوست دارد شما با «ذات الشوكة» مواجه شويد، به جاى «يريد الله ان يكون ذات الشوكة لكم» فرمود: يريد الله ان يحق الحقّ .

بيمار غذاى لذيذ را دوست دارد و طبيب داروى تلخ را براى بيمار دوست دارد چون مى خواهد مريض مداوا شود؛ در اين صحنه نيز خداوند جهاد را براى مردم مى خواهد زيرا سلامت آنان در پرتو جهاد است.

ص: 247


1- . نمونه، ج 7، ص 91.

ز. منظور از «طائفتين» دو طايفه عير و نفير مى باشد كه مقصود از «عير» قافله 40 نفرى قريش است كه با مال التجاره و اموال خود به شام مى رفت و مقصود از «نفير» لشكر قريش است كه قريب به هزار نفر بودند. «شوكة» به معناى قدرت و شدت است در اصل از «شوك» به معناى خار گرفته شده، سپس به سرنيزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه «شوكه» گفته شده و از آنجا كه سلاح نشانه قدرت و شدت است به هر گونه قدرت و شدت نيز «شوكه» اطلاق مى شود، و مراد از «ذات الشوكة» سربازان مسلح و «غير ذات الشوكة» به معناى كاروان غير مسلح است.(1)

ح. كلمات خدا قضا و قدرى است كه بدين وسيله انبيا خود را يارى كند.

ط . طبق آنچه تاريخ نويسان و محدثان و مفسران آورده اند، غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه ابوسفيان بزرگ مكه در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى شد از شام به سوى مدينه باز مى گشت، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.

پيامبر و يارانش حق داشتند دست به چنين حمله اى بزنند زيرا اولاً با هجرت مسلمانان از مكه به مدينه بسيارى از اموالشان به دست مكيان افتاد و خسارت سنگينى به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنين خسارتى را جبران كنند، از اين گذشته مردم مكه در طى 13 سال اقامت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمين در

آنجا كاملاً نشان داده بودند كه از هيچ گونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهد كرد و حتى آماده كشتن شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز شدند چنين دشمنى با هجرت پيامبر(صلی الله علیه و آله) به مدينه بى كار نخواهد نشست و مسلما نيروى خود را براى ضربه قاطع ترى بسيج خواهد كرد، پس عقل و منطق ايجاب مى كند كه مسلمانان به عنوان يك اقدام پيشگيرانه با مصادره كردن سرمايه عظيم كاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند.(2)

ص: 248


1- . مجمع البيان، ج 2، ص 801؛ الميزان، ج 9، ص 20؛ نمونه، ج 7، ص 99؛ فتح القدير، ج 2، ص 288.
2- . نمونه، ج 7، ص 93.
نكته ها

1. حركت در مسير جنگ و جهاد، عامل رشد و تربيت است: اخرجك ربّك .(1)

2. در مسايل اجتماعى و مالى، وجود مخالف و ناراضى طبيعى است. هر چند در جامعه ايمانى شخصى چون پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مسئول آن باشد: فريقا من المؤمنين لكارهون .(2)

3. جدال به معناى گفت و گوى دو نفر به منظور غلبه يكى بر ديگرى است كه بر دو قسم است:

الف. جدال به حق كه مجادله گر از روش صحيح استفاده مى كند مانند: و جادلهم بالتى هى احسن (نحل، 125) و و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن . (عنكبوت، 46)

ب. جدال به باطل؛ يعنى مجادله گر از روش باطل استفاده مى كند مانند كفار: و يجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق . (كهف، 56)

4. از نظر قرآن كريم منشأ جدال به باطل چند چيز است:

الف. جهل و نادانى: و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير . (حج، 8)

ب. كبر و غرور: ان الذين يجادلون فى ءايات الله بغير سلطان ءاتاهم ان فى صدورهم الاّ كبر . (غافر، 56)

ج. فرار از جهاد: كما أخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون * يجادلونك فى الحق بعد ما تبين . (انفال، 5 - 6)

5. از تعبير فريقا من المؤمنين روشن مى شود كه اين مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ايمانى نبود، بلكه بر اثر ضعف ايمان و نداشتن بينش كافى در مسائل اسلامى بود.(3)

6. ضرورت حضور در جنگ بدر، امرى روشن براى مسلمانان صدر اسلام: يجادلونك فى الحق بعد ما تبين .(4)

ص: 249


1- . نور، ج 4، ص 274.
2- . همان، ص 275.
3- . نمونه، ج 7، ص 91.
4- . راهنما، ج 6، ص 421.

7. افراد تن پرور و ترسو، براى گريز از فرمان حق و جهاد، هميشه دست به جدال و توجيه زده و بهانه جويى مى كنند: يجادلونك فى الحقّ .(1)

8. مسلمانان صدر اسلام راحت طلب و عافيت طلب بودند و نمى خواستند با سربازان مسلح مشركان مواجه شوند: تودّون ان غير ذات الشوكة لكم .

9. پيروزى، تنها با تعداد نفرات و تجهيزات جنگى نيست، عامل عمده، اراده خداوند است: يريد الله . آرى اراده خدا غالب بر عوامل طبيعى است.(2)

10. نظير آيه شريفه تؤدون ان غير ذات الشوكة لكم كه دنياطلبى مسلمانان را مى رساند، آيه 67 انفال است كه مى فرمايد: هيچ پيامبرى حق ندارد اسير بگيرد تا اينكه زمين را به سبب ريختن خون كفار ثخين و سنگين كند؛ زيرا اگر اسير بگيريد بعد در برابر آزادى آن پول طلب مى كنيد و خداوند آخرت را طلب مى كند: ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم .

11. هرگز از راه باطل نمى توان به هدف دست يافت و به تعبير ديگر هدف وسيله را توجيه نمى كند، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: خداوند حق را پيروز مى كند، ليكن به وسيله حق و كلمات تشريعى و تكوينى خود پيروز مى كند نه به باطل: و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و در سوره انبيا آيه 8 مى فرمايد: بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق .

12. ادب قرآن كريم اين است كه نمى فرمايد شما مسلمانان باطل گرا هستيد چون كاروان تجارى و غير ذات الشوكة را طلب مى كنيد، بلكه مى فرمايد: خداوند حق طلب است: و يريد الله ان يحقّ الحق ؛ معناى اين جمله آن است كه اگر خداوند حق را اراده مى كند پس شما كه غير ذات الشوكة را دوست داريد باطل طلب مى كنيد؛ به جهت رعايت ادب اين تعبير را بيان نكرد.

13. سؤال: حق، حق است و باطل، باطل. احقاق حق و ابطال باطل تحصيل حاصل است و درست نيست.

پاسخ: جمله ليحق الحق و يبطل الباطل ناظر به كسانى است كه گاهى حق را باطل

ص: 250


1- . نور، ج 4، ص 276.
2- . نور، ج 4، ص 278.

و باطل را حق مى پندارند. خداوند گاهى حق را تثبيت و باطل را از بين مى برد تا براى چنين افرادى مسئله روشن شود. مثلاً خداوند مى فرمايد: گروه اندك باايمان بر گروه زياد بى ايمان پيروز مى شود اين مطلب حقّى است، لكن دشمنان آن را قبول نمى كنند، اما در جنگ بدر براى آن ها روشن شد كه گروه اندك با ايمان بر گروه باطل بى ايمان پيروز شدند.(1)

14. بعضى روايات، مصداق روشن اين آيه را زمان ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) دانسته اند كه با قيام آن حضرت، سلطه باطل برطرف شده و حكومت حق و عدل بر جهان حاكم مى شود.(2)

15. موضوع احقاق حق و شكست باطل در سه مورد بيان شده است: الف) پيروزى مسلمانان در جنگ بدر: ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون (انفال، 8). ب) پيروزى حضرت موسى بر ساحران: و يحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون (يونس، 82). ج) حق بودن قرآن كريم و رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): أم يقولون افترى على الله كذبا فان يشأ الله يختم على قلبك و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور (شورى، 24). از مجموع آيات استفاده مى شود كه مجرمان شكست پذير، همان كفار هستند.

ص: 251


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 81.
2- . نور، ج 4، ص 279.

آیه 11-14

اشاره

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ (14)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) زمانى را (كه از شدت ناراحتى در ميدان بدر،) از پروردگارتان كمك مى خواستيد؛ و او خواسته شما را پذيرفت (و گفت): من شما را با يك هزار از فرشتگان، كه پشت سر هم فرود مى آيند، يارى مى كنم. * ولى خداوند، اين را تنها براى شادى و اطمينان قلب شما قرار داد؛ وگرنه، پيروزى جز از

طرف خدا نيست؛ خداوند توانا و حكيم است. * و (ياد آوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از سوى خدا بود، شما را فراگرفت؛ و آبى از آسمان برايتان فرستاد، تا شما را با آن پاك كند؛ و پليدى شيطان را از شما دور سازد؛ و دلهايتان را محكم و گامها را با آن استوار دارد. * و (به ياد آر) موقعى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد: «من با شما هستم؛ كسانى را كه ايمان آورده اند، ثابت قدم داريد به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى افكنم؛ ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان) فرود آريد؛ و همه انگشتانشان را قطع كنيد! * اين به خاطر آن است كه آنهابا خدا و پيامبرش دشمنى ورزيدند؛ و هر كس با خدا و پيامبرش دشمنى كند، (كيفر شديدى مى بيند؛ و) خداوند سخت كيفر است.* اين (مجازات دنيا) را بچشيد! و براى كافران، مجازات آتش (در جهان ديگر) خواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اجابت خداوند در پرتو استغاثه مؤمنان و امداد الهى به وسيله فرشتگان، نزول فرشتگان در

ص: 252

جنگ عامل آرامش مسلمانان، انحصار يارى از خداوند، بيان چگونگى پيروزى مؤمنان در جنگ بدر به وسيله نزول باران و القاى ترس در قلب كفار، دستور به مبارزه قاطع با آنان و عقوبت كفار در دنيا و آخرت.

ب. «مردفين» را دو گونه مى توان معنا كرد: هزار فرشته را خداوند نازل كرد؛ آن فرشته اى كه جلوتر بود «مردف» بود و آن فرشته اى كه به دنبال او بود «رادف» بود كه حركت آنان به شكل يك ستون منظم بود و ظاهر آيه شريفه هم همين معنا را مى رساند؛ در اين صورت بايد آيه 123 و 124 آل عمران را چنين توجيه كرد كه هزار نفر در جلو بودند و سه هزار نفر ملائكه (منزل) يا پنج هزار نفر ملائكه نشانه دار (مسوّمين) در رديف و به دنبال اينها هستند و اين دليل مى خواهد.

يا اين كه گفته شود «مردفين» به معناى مطاع بودن است. هزار نفر «مطاع» هستند و 4 هزار نفر «مطيع» بودند: اذ تقول الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثة ءالاف من الملائكة منزلين * بلى ان تصبروا و تتقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة ءالاف من الملائكة مسومين * و ما جعله الله الا بشرى لكم ... ، البته اين توجيه در صورتى است كه آيات سوره آل عمران مربوط به جنگ بدر باشد و اگر مربوط به جنگ احد باشد كه ديگر بحثى ندارد و توجيه لازم نيست.

ج. مقصود از «رجز الشيطان» آن وسوسه هاى پليدى است كه در قلب راه مى يابد يا پليدى جسمانى كه بر اثر جنابت بعضى در آن شب پديد آمده يا هر دو بوده است، به هر صورت با آمدن

باران اين مشكلات از بين رفت.(1)

د. در اين كه جمله و يثبت به الاقدام به چه معناست دو قول است: 1. چون مسلمين در قسمت شنزار قرار داشتند و پاهايشان در شن فرو مى رفت خداوند به وسيله باران آن قسمت شنزار را محكم و سفت نمود تا پاهاى مسلمين در آن فرو نرود.(2)

ه - . اين جمله به معناى ثابت قدم بودن مؤمنين در ميدان جنگ است.(3)

ص: 253


1- . الميزان، ج 9، ص 24؛ نمونه، ج 7، ص 106.
2- . احسن الحديث، ج 4، ص 102.
3- . كاشف، ج 3، ص 458.

و. مراد از اين كه فرمود «بالاى گردن ها را بزنيد» اين است كه سرها را بزنيد و مراد از «كل بنان» جميع اطراف بدن است؛ يعنى دو دست و دو پا يا انگشتان دست هايشان را بزنيد تا قادر به حمل سلاح و دست گرفتن آن نباشند.(1)

ز. سؤال: خطاب در «فاضربوا» به كيست ؟

پاسخ: ممكن است خطاب به ملائكه باشد و آن وقت زدن گردن ها و زدن همه بنان همان معناى ظاهر است يا كنايه است از ذليل كردن ايشان و اين كه با ارعاب، قدرت آنها را سلب كند و نيز ممكن است خطاب به مؤمنين باشد و خواسته قدم هاى ايشان را ثابت تر و دل هايشان را محكم تر كند.(2)

ح. سركوبى و شكست مشركان در بدر، عقوبت دنيوى آنان: ذلكم فذوقوه و أن للكافرين عذاب النار . «كم» در «ذلكم» خطاب به مشركان و «ذا» اشاره به شكست و سركوبى آنان دارد، و «ذلكم» مبتدا و خبر آن به قرينه فراز بعد - و أن للكافرين ... - عقابكم فى الدنيا است.(3)

نكته ها

1. دعا و استغاثه آدمى به درگاه خداوند از اسباب بهره مندى وى از امدادهاى الهى: اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انّى ممدّكم .(4)

2. قلب هاى مجاهدان بدر تا پيش از بشارت پيروزى، آكنده از اضطراب و پريشانى بود: لتطمئن به قلوبكم . واژه اطمينان به معناى آرامش خاطر پس از اضطراب و پريشانى خاطر است.(5)

3. در جنگ بدر همه مشغول استغاثه بودند و طلب نجات مى كردند بدين صورت كه يا پيامبر و مردم همگى دعا مى كردند يا پيامبر دعا مى كرد و آنان آمين مى گفتند؛ زيرا از سويى مسلمانان در اولين جنگى بود كه شركت مى كردند به علاوه جنگ نابرابر بود. جمعيت كفار

ص: 254


1- . الميزان، ج 9، ص 25.
2- . همان؛ نمونه، ج 7، ص 108.
3- . راهنما، ج 6، ص 440.
4- . راهنما، ج 6، ص 429.
5- . راهنما، ج 6، ص 431.

سه برابر مسلمانان بود، پيامبر عرضه داشت: «

اللهم انجزلى ما وعدتنى، اللهم آتنى ما وعدتنى، رب ان تهلك هذه العصابة لم تعبد فى الارض »؛ خداوندا! به وعده خود عمل كن، پروردگارا! اگر اين گروه از مسلمانان كشته شوند در زمين عبادت نمى شوى.

4. آيا خداوند كه دين را يارى مى كند و مجاهدان را پيروز مى كند، فرشتگان و مؤمنين سهمى در پيروزى دارند يا ندارند؟ قرآن كريم مى فرمايد: نزول فرشتگان فقط براى بشارت و اطمينان بخشى شماست؛ نصرت فقط و فقط از خداوند است: و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عندالله ان الله عزيز حكيم .

نظير همين تعبير با اندكى تفاوت در آيه 125 - 126 سوره آل عمران 5 امر را بيان كرد كه در امر سوم پيامبر را هيچ كاره معرفى كرد: ليس لك من الامر شىء ، تا ديگران حساب كار خود را بكنند كه هيچ سهمى در نصرت دين خدا ندارند: و ما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم ؛ 1. ليقطع طرفا من الذين كفروا 2. أو يكبتهم 3. ليس لك من الامر شىء 4. او يتوب عليهم فينقلبوا خائبين 5. أو يعذّبهم .

5. به دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله) تمام كشته شدگان كفار را درون چاهى ريختند و آنگاه حضرت بر سر چاه آمده و تك تك آنان را به اسم صدا زده و فرمودند: آيا شما وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟!

شما بد مردمانى بوديد؛ زيرا پيامبرتان را تكذيب كرديد و مرا از خانه و كاشانه ام بيرون نموديد و با من به جنگ پرداختيد، اما ديگران مرا تصديق كرده و در ميان خود جاى دادند و به يارى ام پرداختند! اصحاب گفتند: مگر آنان مى شنوند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنان نيستيد، ولى آنان نمى توانند جواب بدهند. آنگاه رو به جسد ابوجهل كرد و فرمود: اين از فرعون گستاخ تر بود، زيرا فرعون هنگامى كه عذاب آمد و هلاكت را قطعى ديد، موحد شد، اما او تا آخرين لحظات دست از بت ها برنداشت.(1)

6. هر انسانى در دنيا فطرتا جوياى عزت، محبت، نصرت و قرب به خداوند است. در اين جهت مؤمن اين سلسله از امور را از خداوند حكيم درخواست مى كند، ليكن مشرك و بت پرست اين امور را از بت بى شعور طلب مى كند:

ص: 255


1- . نور، ج 4، ص 280.

الف. عزّت: و اتخذوا من دون الله ءالهة ليكون لهم عزّا (مريم، 81) و أيبتغون عندهم العزة (نساء، 139). پاسخ: فانّ العزّة لله جميعا . (نساء، 139)

ب. محبت و ولايت: ام اتخذوا من دونه اولياء ، پاسخ: فالله هو الولى و هو يحيى و يميت . (شورى، 9)

ج. نصرت: واتخذوا من دون الله ءالهة لعلهم ينصرون (يس، 74)، پاسخ: 1. و لا يستطيعون نصرهم (يس، 75) 2. و ما النصر الاّ من عندالله . (انفال، 10)

د. قرب به خدا: و الذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الاّ ليقرّبونا الى الله زلفى (زمر، 3)، پاسخ: ان الله يحكم بينهم فى ما هم فيه يختلفون (زمر، 3)، علاوه بر اين راه قرب به خداوند، عبادت سجده كردن اوست: فاسجد و اقترب .

7. موضوع نصرت خداوند در قرآن با بيانات مختلفى مطرح شده است:

الف. خداوند بهترين ناصر است: بل الله مولاكم و هو خير الناصرين . (آل عمران، 150)

ب. نزديك بودن نصرت خداوند: الا ان نصر الله قريب .

ج. انحصار نصرت از خدا: و ما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم (آل عمران، 126) و و ما النصر الا من عندالله . (انفال، 10)

د. نصرت خداوند در صورت نصرت مردم نسبت به دين خداست: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم .

ه - . قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: و الله يؤيد بنصره من يشاء . (آل عمران، 13)

در آيات ديگر نمونه هاى نصرت خداوند را بيان مى كند:

الف. نصرت پيامبران: انا لننصر رسلنا و الذين ءامنوا فى الحياة الدنيا (غافر، 51) و و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون . (صافات، 171 - 172)

ب. نصرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): الا تنصروه فقد نصره الله . (توبه، 40)

ج. نصرت رزمندگان در جنگ بدر: و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة . (آل عمران، 123)

د. نصرت رزمندگان در جنگ حنين: لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين . (توبه، 25)

8. پيروزى مؤمنان، تنها به ابتكار، طرح نظامى، سلاح و نفرات آنان يا به خاطر فرشتگان نيست، بلكه اصل اراده و خواست خداوند است: و ما النّصر الاّ من عندالله چنانكه گاهى به

ص: 256

خواست خداوند، گروه اندكى از مؤمنان بر گروه زيادى از دشمنان پيروز مى شوند: كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله .(1)

9. سؤال: آيا فرشتگان جنگيدند؟

پاسخ: فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقويت روحيه مؤمنان نازل شدند؛ زيرا اولاً قرآن كريم مى فرمايد: اين ها تمام براى اطمينان قلب شما بوده است كه با احساس اين پشت گرمى بهتر مبارزه كنيد. ثانيا اگر بنا باشد فرشتگان شجاعانه سربازان دشمن را به خاك افكنده باشند چه فضيلتى براى مجاهدين بدر باقى خواهد ماند. ثالثا تعداد مقتولين بدر 70 نفر بود كه قسمت مهمى از آنان با شمشير على(علیه السلام) به خاك افتادند و قسمت ديگرى به دست جنگجويان اسلام كه غالبا قاتلين آن ها در تاريخ به نام ذكر شده اند؛ ديگر عددى باقى نمى ماند كه فرشتگان آنان را كشته باشند.(2)

10. تعبير به «نعاس» كه به خواب كم و سبك و آرام بخش اطلاق مى شود، شايد براى اشاره به اين باشد كه در عين استراحت آن چنان خواب عميقى بر شما مسلط نشد كه دشمن بتواند از موقعيت استفاده كرده و بر شما شبيخون بزند.(3)

11. با اراده و مدد الهى، در برابر دشمن مسلح و انبوه هم مى توان آرامش داشته و آرام خوابيد و اگر خدا نخواهد در بهترين باغ ها و شرايط ، نه خوابى هست و نه آرامشى: اذ يغشّيكم النعاس أمنة منه .(4)

12. امدادهاى غيبى مختلفى نازل شد. نزول فرشتگان، نزول باران، تطهير جسم و لباس، سفت شدن زمين شنزار، كم جلوه دادن كفار در چشم مسلمانان و بالعكس تا جنگ را آغاز كنند، وقتى جنگ شروع شد، خداوند مسلمانان را زياد نشان داد تا دشمنان بترسند.

قرار گرفتن لشكر مسلمانان ميان لشكر دشمن و كاروان كفار زيرا مشركان در قسمت بالا بودند، مسلمانان پايين و كاروان تجارى كفار در قسمت پايين تر؛ يعنى مسلمانان در ميان دو

ص: 257


1- . نور، ج 4، ص 282.
2- . نمونه، ج 7، ص 105؛ الميزان، ج 9، ص 23.
3- . نمونه، ج 7، ص 105.
4- . نور، ج 4، ص 284.

گروه دشمن قرار داشتند و كاملاً احساس ضعف مى كردند، اينجا بود كه نصرت خداوند شامل مسلمانان شد.

13. خداوند در جنگ بدر علاوه بر امداد غيبى امداد ظاهرى هم كرد؛ يعنى مسلمانان اگر مى خواستند در زمين شنى بجنگند وقتى دشمن به آنان حمله مى كرد به هنگام فرار در زمين فرو مى رفتند، از اين رو باران فرستاديم تا زمين سفت شود، علاوه بر اين خود را شستشو دهيد و از طرفى وسوسه شيطان از بين برود و قدم هاى شما در زمين ثابت بماند؛ اين تثبيت قدم هم ظاهرى است هم معنوى؛ يعنى استوارى و مقاومت در شما ايجاد شد.

يكى ديگر از نعمت ها چرتى بود كه مقدمه خواب است كه نصيب مسلمانان شد. اصل خواب آيت و

نعمت الهى است: و من ءاياته منامكم بالليل و النهار ، ليكن در فضاى خوف و جهاد عامل رفع خستگى و رفع اضطراب است.

14. نزول آب به منظور تطهير است: و ينزل من السماء ماء ليطهركم به همين مضمون در مورد وضو و غسل در آيه 6 سوره مائده بيان شده: يريد الله ليطهركم ، ليكن اين اراده تشريعى است، اما اراده در آيه شريفه 11 انفال تطهير تكوينى است.

15. يكى از بركات باران علاوه بر حيات مادى حيات معنوى آن است. اگر در سوره انبيا آيه 30 مى فرمايد: و جعلنا من الماء كل شىء حى . در جنگ بدر به بركت آب باران علاوه بر تطهير ظاهرى و طبيعى حيات معنوى نيز نصيب مسلمانان شد و آن اين بود كه رجز و وسوسه شيطان از آنها مرتفع شد.

عن ابى عبدالله(علیه السلام) قال: «قال امير المؤمنين(علیه السلام):

اشربوا ماء السماء فانه يطهر البدن و يدفع الاسقام قال الله عزّ و جلّ : و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجز الشيطان ... ».(1)

16. خداوند متعال گاهى آتش بيرون را سرد مى كند: يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم (انبياء، 69) و گاهى آتش اضطراب درون را با طمأنينه خاموش مى كند: و ليطمئن به قلوبكم .

ص: 258


1- . راهنما، ج 6، ص 435.

17. از جمله نعمت هاى خداوند محكم ساختن قلب به هنگام مشكلات است. اين معنا در سه مورد بيان شده است:

الف. در مورد مجاهدان جنگ بدر: و ليربط على قلوبكم و يثبت اقدامكم . (انفال، 11)

ب. هجرت اصحاب كهف: و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض . (كهف، 14)

ج. مادر موسى(علیه السلام) به هنگام جدايى از فرزند: ان كادت لتبدى به لولا ان ربطنا على قلبها لتكون من المؤمنين . (قصص، 10)

18. ملائكه در اجراى مأموريت هاى خويش نيازمند تقويت و پشتيبانى از جانب خدا هستند: اذ يوحى ربك الى الملائكة أنى معكم فثبتوا الذين ءامنوا .(1)

19. خداوند تشويق به استقامت را از طريق فرشتگان قرار داده، ولى ارعاب كافران را به خود نسبت داده است: (فثبتوا، سألقى).(2)

20. يكى از عوامل پيروزى مسلمانان بر مشركان افكندن ترس در دل آن ها از ناحيه خداوند متعال است. اين معنا در چهار مورد بيان شده است:

1. جنگ بدر: سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق . (انفال، 12)

2. وعده پيروزى بعد از شكست در جنگ احد: سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما أشركوا بالله . (آل عمران، 151)

3. جنگ احزاب: و قذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون و تأسرون فريقا . (احزاب، 26)

4. بيرون ساختن يهود بنى نضير از مدينه: و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤمنين . (حشر، 2)

علت اين افكندن ترس در قلب دشمنان «شرك و كفر و شقاق و مخالفت با خداوند و پيامبر» بيان شده است.

21. خداوند بر اهل ايمان آرامش و سكينه نازل مى كند و بر كافران دلهره و وحشت مستولى مى سازد؛ بدين صورت كه به وسيله خواب مسلمانان تجديد قوا مى كنند و قادر بر

ص: 259


1- . همان، ص 437.
2- . نور، ج 4، ص 286.

قتال مى شود يا خوف و رعب از دل آنان زايل مى شود: اذ يوحى ربك ... فثبتوا الذين ءامنوا سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب.(1)

22. تكرار «اضربوا» در آيه شريفه براى نشان دادن شدت غضب است و دليل آن اين است كه كفار با خداوند و پيامبرش دشمنى كردند و هر كس با خداوند و پيامبرش دشمنى بورزد، خداوند شديد العقاب است، پس خداوند نسبت به كفار جنگ بدر شديد العقاب است و اظهار به «كافرين» به جاى ضمير اولاً براى توبيخ آنهاست ثانيا براى تعليل عذاب است.

23. خداوند گاهى كار را به خود فرشتگان نسبت مى دهد و گاهى براى حفظ توحيد كار را فقط به خود نسبت مى دهد. در سوره آل عمران آيه 151 مى فرمايد: سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ، اما در آيه سوره انفال مى فرمايد: سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب ، بنا بر اين نبايد گفت ما زحمت كشيديم و رنج برديم، بلكه بايد گفت خداوند اين كار را به اين وسيله انجام داد.

24. در اين كه خطاب فاضربوا فوق الاعناق آيا متوجه فرشتگان است يا مسلمانان، وحدت سياق در خطابات مختلف نشانه آن است كه مسلمانان مخاطب هستند نه فرشتگان: «ربكم - لكم - ممدكم - قلوبكم - يغشيكم - ليطهركم - انى معكم».

25. پيروزى در جنگ بدر مصداق آيه شريفه كم من فئة قليلة غلبت على فئة كثيرة باذن الله است كه اين «اذن الله» تكوينى است و «اذن الله» در آيه شريفه اذن للذين يقاتلون فى سبيل الله بانهم ظلموا تشريعى است.

26. سرّ اينكه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند اين بود كه در اين جنگ مسلمانان اختلاف كردند و مشركان متحد شدند. در اين جنگ اتحاد و وحدت كه حق بود بر باطل كه اختلاف بود پيروز شد؛ اگر گفته شود حق در برخى از موارد شكست مى خورد ديگر فرقى بين حق و باطل نيست، پاسخ اينكه يك اصل كلى داريم كه استثناناپذير است و آن اينكه حق هميشه پيروز است و مسلمانان در جنگ احد تا جايى كه در مدار حق بودند پيروز بودند، وقتى به طرف اختلاف رفتند اختلاف شكست خورد.

ص: 260


1- . فتح القدير، ج 2، ص 291؛ نور، ج 4، ص 286؛ التحرير و التنوير، ج 9، ص 36.

آیه 15-19

اشاره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو به رو شويد، به آنها پشت نكنيد (و فرار ننماييد). * و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند - مگر آنكه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد - (چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد؛ و جايگاه او جهنم است، و چه بد سرانجامى است! * اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد؛ بلكه خداوند آنها را كشت. و اين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها) انداختيد؛ بلكه خدا انداخت و خدا مى خواست مؤمنان را به اين وسيله امتحان خوبى كند؛ خداوند شنوا و داناست. * (سرنوشت مؤمنان و كافران،) همان بود (كه ديديد!) و خداوند سست كننده نقشه هاى كافران است. * اگر شما فتح و پيروزى مى خواهيد، پيروزى به سراغ شما آمد؛ و اگر (از مخالفت) خوددارى كنيد، براى شما بهتر است و اگر باز گرديد، ما هم باز خواهيمگشت؛ و جمعيت شما هر چند زياد باشد، شما را (از يارى خدا) بى نياز نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پشت نكردن به دشمن در جنگ به جز در دو مورد (كناره گيرى براى نبرد مجدّد يا پيوستن به همرزمان براى تجديد قوا)، عقوبت فرار از جنگ، خداوند نابودكننده دشمنان در جنگ، شركت مسلمانان در جنگ به منظور آزمايش، عدم تأثير جمعيت زياد در پيروزى و معيت خاصه خداوند با مؤمنان.

ص: 261

ب. فرار از جنگ حرام است؛ در آيه شريفه 16 دو صورت از حكم حرمت فرار، استثنا شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد. نخست صورتى است كه از آن تعبير به متحرفا لقتال شده «متحرف» از ماده «تحرف» به معناى كناره گيرى از وسط به اطراف و كناره هاست و منظور از اين جمله اين است كه جنگجويان به عنوان يك تاكتيك جنگى از برابر دشمن بگريزند و به كنارى بروند كه او را به دنبال خود بكشانند و ناگهان ضربه غافل گيرانه را بر پيكر او وارد سازند يا به صورت جنگ و گريز دشمن را خسته كنند كه جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشينى به عنوان حمله مجدد است و به قول عرب ها «للحرب كرّ و فرّ».

شكل دوم آن است كه جنگجويى خود را در ميدان تنها ببيند و براى پيوستن به گروه جنگجويان عقب نشينى كند و پس از پيوستن به آنها حمله را آغاز نمايد.(1)

ج. عن ابى الحسن الرضا(علیه السلام): «

... و حرّم الله تعالى الفرار من الزحف لما فيه من الوهن فى الدين و الاستخفاف بالرسل و الائمة العادلة و ترك نصرتهم على الاعداء ... »؛ از امام رضا(علیه السلام) روايت شده است: خداى تعالى فرار از جنگ را حرام كرد به علت اين كه موجب سستى دين و سبك شمردن پيامبران و امامان عادل و ترك يارى آنان عليه دشمنان است ... .(2)

د. فرار از جبهه گناه كبيره است و خداوند بر آن وعده قهر و عذاب داده است: و من يولّهم ... فقد باء بغضب من الله .(3)

ه - . شكست و رسوايى، فرجام كافران ستيزه گر با خدا و رسول اوست: ذلكم و انّ الله موهن كيد الكافرين ؛ «ذلكم» خبر براى مبتدايى محذوف و اشاره به شكست خفت بار مشركان در جنگ بدر دارد؛ يعنى «الامر ذلكم»؛ مطلب از اين قرار است كه بيان شد.(4)

و. در اين كه خطاب در آيه ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح ... متوجه چه گروهى است 2 قول است: 1. خطاب در آيه به مشركين باشد نه به مؤمنين، البته در اين صورت كلام مشتمل بر التفات و منظور از آن تهكم و استهزا خواهد بود، پس معنا اين مى شود كه اگر شما اى

ص: 262


1- . نمونه، ج 7، ص 112.
2- . راهنما، ج 6، ص 442.
3- . نور، ج 4، ص 290.
4- . راهنما، ج 6، ص 446.

مشركين طالب فتح هستيد و از خدا خواسته ايد كه شما را پيروز كند، اينك فتح براى مؤمنان آمد. اين قول ظاهرا درست نيست زيرا خطاب آيات قبل و بعد به مؤمنان است. 2. مخاطب مؤمنان هستند چرا كه بعضى از مسلمانان تازه كار و ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنايم جنگى گفت و گو كردند، آيه نازل شد و آنان را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر قرار داد، سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث بدر را يادآور شد كه چگونه آنها بر مشركان پيروز شدند.(1)

نكته ها

1. خطاب در آيه يا ايها الذين ءامنوا اذا لقيتم ... خطابى است عمومى و مختص به يك وقت و يك جنگ نيست چرا كه اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شده نه در آن روز.(2)

2. «زحف» به معناى لشكر انبوه است. در آيه شريفه مى فرمايد وقتى زحف و لشكر زياد را ديديد حق فرار نداريد چه برسد به آنجا كه ما لشكر را اندك نشان دهيم و حق پشت كردن به دشمن را نداريد چه برسد كه بخواهيد فرار كنيد: فلا تولّوهم الادبار .

3. آيه 15 كه دستور به ثبات قدم و حرمت فرار مى دهد منحصر به جنگ بدر نيست؛ ثبات قدم در همه جا لازم است، اما در جنگ لازم تر است چه اين كه ذكر خدا همه جا لازم است، ليكن در جنگ لازم تر است و همينطور صبر و مقاومت مطلوب است، در جنگ كه حين البأس است لازم تر است.

4. «مأوى» در اصل به معناى پناهگاه است و اين كه در آيه بالا مى خوانيم مأواى فراركنندگان از جهاد، جهنم است اشاره به اين است كه آن ها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب كنند كه از هلاكت مصون بمانند، ولى بعكس پناهگاه آن ها جهنم مى شود نه تنها در جهان ديگر بلكه در اين جهان نيز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شكست و محروميت، پناه خواهد گرفت.(3)

5. در ميان امتيازات فراوانى كه حضرت على(علیه السلام) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق

ص: 263


1- . الميزان، ج 9، ص 50 ؛ احسن الحديث، ج 4، ص 110؛ صافى، ج 2، ص 228؛ نمونه، ج 7، ص 119؛ فتح القدير، ج 2، ص 297.
2- . الميزان، ج 9، ص 46.
3- . نمونه، ج 7، ص 113.

براى ديگران به آن اشاره مى كند همين مسئله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى فرمايد: « انى لم افر من الزحف قط و لم يبارزنى احد الا سقيت الارض من دمه »؛ من هيچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اين كه در طول عمرم در ميدان هاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو به رو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم و آن حضرت فرمودند: پسنديده ترين مرگ، شهادت است، سوگند به آن كسى كه جان فرزند ابى طالب به دست اوست، براى من كشته شدن با هزار ضربه شمشير، راحت تر و آسان تر از مرگ در بستر است.(1)

6. در روايات اسلامى و مفسران آمده است كه در روز بدر پيامبر به على(علیه السلام) فرمود: مشتى از خاك و سنگريزه از زمين بردار و به من بده. على(علیه السلام) چنين كرد و پيامبر(صلی الله علیه و آله) آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد و فرمود: «شاهت الوجوه»؛ رويتان زشت و سياه باد! و نوشته اند اين كار اثر معجزه آسايى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ريزه در چشم دشمنان فرو ريخت و وحشتى از آن به همه دست داد.(2)

7. اين كه قرآن كريم مى گويد شما نبوديد كه اين كار را كرديد اشاره به اين است كه اولاً قدرت جسمانى و روحانى و نيروى ايمان كه سرچشمه اين برنامه بود از ناحيه خدا به شما بخشيده شد و شما به نيروى خداداد در راه او گام برداشتيد. ثانيا در ميدان بدر حوادث معجزه آسايى تحقق يافت كه مايه تقويت روحيه مجاهدان اسلام و موجب شكست روحيه دشمنان شد اين تأثير فوق العاده نيز از ناحيه پروردگار بود.(3)

8. شايد سؤال شود چرا قرآن كريم مى فرمايد: شما مسلمانان كفار را نكشتيد، بلكه خداوند آنان را كشت، پاسخ اينكه اگر دقت شود تمام وسايل پيروزى از ناحيه خداوند بود؛ يعنى خداوند فرشتگان را فرستاد و آب را از آسمان نازل كرد و در دل كفار ترس ايجاد كرد و خداوند دل مجاهدان را آرام كرد، بنا بر اين نبايد افتخار كرد كه ما كفار را كشتيم، بلكه قرآن مى فرمايد: خداوند آنان را كشت و شما نكشتيد.

ص: 264


1- . همان، ص 114؛ نور، ج 4، ص 288.
2- . نمونه، ج 7، ص 115.
3- . همان.

9. آزمايش خداوند گاهى به وسيله نعمت ها و گرفتارى هاست چنانكه در باره بنى اسرائيل مى فرمايد: و بلوناهم بالحسنات و السيئات (اعراف، 168) و گاهى تنها به واسطه نعمت ها و پيروزى هاست چنانكه در باره مؤمنان مجاهد جنگ بدر مى فرمايد: و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا .

10. خير و صلاح انسان در پرهيز از انحراف و مقابله با خدا و رسول اوست: ان تنتهوا فهو خير لكم .(1)

11. جمله ان الله مع المؤمنين مشركين را به طور كل از پيروزى و نصر بر مسلمانان نااميد مى كند.(2)

12. در بخش اول سوره انفال آيات 1 - 20 نتيجه مثبت و منفى اطاعت از پيامبر و مخالفت آن را بيان كرد و دليل مبارزه با كفار و شكست آنان را در سه ضلع و با سه عنوان مطرح ساخت: 1. ذلك بانّهم شاقوا الله . 2. ذلكم و انّ الله موهن كيد الكافرين . 3. و انّ الله مع المؤمنين .

ص: 265


1- . نور، ج 4، ص 294.
2- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 56.

آیه 20-23

اشاره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَ يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد؛ و سرپيچى ننماييد در حالى كه (سخنان او را) مى شنويد. * و همانند كسانى نباشيد كه مى گفتند: «شنيديم.» ولى در حقيقت نمى شنيدند.* بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند. * و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست، (حرف حق را) به گوش آنها مى رساند؛ ولى (با اين حال كه دارند،) اگر حق را به گوش آنها برساند، سرپيچى كرده و رويگردان مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم اطاعت از خدا و پيامبر و پرهيز از بى توجهى به دستورات الهى، بدترين جنبندگان مشركان به جهت عدم تعقل و عدم تأثير كلام حق در معاندان.

ب. مراد از كالذين قالوا سمعنا و هم لا يسمعون خطاب به مؤمنين و تعريض به مشركين است و خداوند خطاب را متوجه مؤمنين نموده و ايشان را امر به اطاعت خود و اطاعت رسولش مى فرمايد و از اين كه بعد از شنيدن دعوت حق از آن رو برتابند آن ها را برحذر مى دارد و ممكن هم هست آيه شريفه اشاره به آن عده اى از اهل مكه باشد كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند، ولى دل هايشان از ترديد بيرون

نيامده بود و با مشركين براى جنگ با آن حضرت حركت كردند.(1)

ج. منظور از خير «حسن سريره» است و حسن سريره اين است كه انسان را براى قبول حق و نقش بستن آن در دلش آماده سازد.(2)

ص: 266


1- . الميزان، ج 9، ص 51.
2- . همان، ص 52.
نكته ها

1. در سراسر قرآن، پس از اطاعت خداوند، اطاعت از رسول خدا ذكر شده است و در يازده مورد، بعد از توصيه «اتقوا الله» جمله «أطيعون» آمده است؛ يعنى لازمه تقواى الهى، اطاعت از رسول اوست.(1)

2. در آيه شريفه دستور به اطاعت خدا و پيامبر داد بعد فرمود و لا تولوا عنه ، جهت اينكه ضمير را به صورت مفرد مطرح ساخت و به رسول برمى گردد، آن است كه: اولاً چون مرجع نزديك تر است ثانيا پيامبر هرچه دارد از خداوند داردو فرمان خدا و پيامبر داراى يك حقيقت است: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ، نظير اين برگشت ضمير به مفرد با اينكه سخن از خدا و رسول است آيه 24 انفال است: يا ايها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم ؛ يعنى زمانى كه پيامبر شما را دعوت كرد خدا و پيامبر را اجابت كنيد.

3. سرّ اينكه گاهى «اطيعوا» تكرار مى شود مانند اطيعوا الله و اطيعوا الرسول آن است كه پيامبر دو حيثيت دارد: ابلاغ و اجرا. مثل اين كه اسامة بن زيد را فرمانده لشكر قرار مى دهد كه در اين صورت پيامبر دستوراتى اجرايى دارد كه در قرآن نيست، از اين رو بايد از او اطاعت كرد و جهت اينكه در برخى از موارد مانند آيه 20 انفال «اطيعوا» تكرار نشده آن است كه به حيثيت ابلاغ پيامبر نظر دارد: اطيعوا الله و رسوله چون سخن پيامبر سخن خداوند است نيازى به تكرار «اطيعوا» نيست و جامع سخن پيامبر در اجرا و ابلاغ در آيه شريفه 80 سوره نسا مطرح شده است: من يطع الرسول فقد اطاع الله .

در سوره توبه آيه 62 مى فرمايد: يحلفون بالله ليرضوكم و الله و رسوله احقّ ان يرضوه با اينكه مى بايست بفرمايد «ان يرضوهما»؛ جهت اينكه مفرد آورد اين است كه رضايت پيامبر رضايت خداوند است.

4. در تعبيرات قرآن، افرادى كه تربيت الهى انبيا را نمى پذيرند و دل را تسليم حق نمى كنند گاهى به مرده تشبيه شده اند: انك لا تسمع الموتى (روم، 52)، گاهى به چهارپايان: اولئك كالانعام

(اعراف، 179) و يأكلون كما تأكل الانعام (محمد، 12)، گاهى به بدتر

ص: 267


1- . نور، ج 4، ص 295.

از چهارپايان: كالانعام بل هم اضلّ (اعراف، 179) و گاه به بدترين جنبندگان: شرّ الدّوابّ .(1)

5. جهت اينكه مى فرمايد ان شرّ الدّوابّ عندالله آن است كه ميزان خير و شرّ در نزد خداوند است و در نزد او مشخص مى شود. خداوند بارئ و خالق است ماسواى خالق هستى بريه و مخلوق هستند و شرّ البريه كفار هستند. در برخى از آيات مى فرمايد: انّ شر الدواب عندالله و در برخى ديگر مى فرمايد: اولئك شرّ البرية . (بينة، 6)

6. آيه 22 انفال ان شرّ الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون با آيه 55 انفال نظير يكديگرند: ان شر الدواب عندالله الذين كفروا فهم لا يؤمنون ، از جمع دو آيه استفاده مى شود كه كفار فاقد تعقل و خردمندى هستند.

7. آيه و لو علم الله فيهم ... جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر و نشان مى دهد كه سرچشمه همه سعادت ها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگى ها و شايستگى هايى كه مردم از خود نشان مى دهند با آنان رفتار مى كند.(2)

8. قرآن كريم مى فرمايد اگر خداوند ذره اى خير در اينها مى ديد به آنان حكم را ابلاغ مى كرد: ولو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم زيرا خداوند حكم را تا مرحله عمق جان به همه ابلاغ مى كند: قل فى أنفسهم قولاً بليغا زيرا تا حكم به مرحله جان نرسد اتمام حجت نيست: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً (اسراء، 15)، اما عناد و لجاجت اينها مانع پذيرش حق است. در آيه 71 مائده مى فرمايد: و حسبوا الا تكون فتنة فعموا و صمّوا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صمّوا كثير منهم و الله بصير بما يعملون .

ص: 268


1- . نور، ج 4، ص 296.
2- . نمونه، ج 7، ص 123.

آیه 24-29

اشاره

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24)

وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاَ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (25) وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد؛ و بدانيد خداوند ميان انسان و قلب او حايل مى شود، و (همه شما در قيامت) نزد او گردآورى مى شويد. * و از فتنه اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى رسد؛ (بلكه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.) و بدانيد خداوند سخت كيفر است! * و به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما در روى زمين، گروهى كوچك و اندك و زبون بوديد؛ آنچنان كه مى ترسيديد مردم شما را بربايند؛ ولى او شما را پناه داد؛ و با يارى خود تقويت كرد و از روزى هاى پاكيزه بهره مند ساخت؛ شايد شكر نعمتش را به جا آوريد. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد؛ و (نيز) در امانتهاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد (اين كار، گناه بزرگى است). * و بدانيد اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش است؛ و (براى كسانى كه از عهده امتحان برآيند،) پاداش عظيمى نزد خداست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد؛ (روشن بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت؛) و گناهانتان را مى پوشاند و شما را مى آمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است.

ص: 269

شأن نزول

در باره نزول آيات 27 - 28 رواياتى نقل شده از جمله امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام) چنين روايت كرده اند كه پيامبر دستور داد يهود بنى قريظه (طايفه اى از يهود مدينه) را محاصره كنند، اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت، از اين رو ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طايفه

بنى نضير (گروه ديگرى از يهود مدينه) كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند، پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) و فرمود تنها بايد حكميت سعد بن معاذ را بپذيريد آنان تقاضا كردند كه پيامبر، ابولبابه را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنان بفرستد و ابولبابه با ايشان سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنان بود.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) اين پيشنهاد را قبول كرد و ابولبابه را نزد آنان فرستاد، آنان با ابولبابه مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت سعد بن معاذ را بپذيرند؟ ابولبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد، تن به اين پيشنهاد ندهيد. جبرئيل اين موضوع را به پيامبر خبر داد. ابولبابه مى گويد: هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر خيانت كردم آيه هاى فوق در باره او نازل شد.

در اين هنگام ابولبابه سخت پريشان گشت به گونه اى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا مى خورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد.

هفت شبانه روز گذشت، نه غذا خورد و نه آب نوشيد آنچنان كه بى هوش به روى زمين افتاد. خداوند توبه او را پذيرفت، اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد، ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا پيامبر بيايد و مرا بگشايد.

پيامبر آمد و او را گشود. ابولبابه گفت: براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم. پيامبر فرمود: كافى است كه يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى.

همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز در باره شأن نزول آيه آمده است، ولى از آنجا كه

ص: 270

آيات گذشته مربوط به حادثه بدر بود، بعضى بعيد دانسته اند اين آيه در باره داستان يهود بنى قريظه باشد؛ زيرا اين جريان مدت ها بعد واقع شد، از اين رو گفته اند منظور از روايات فوق اين است كه داستان ابولبابه يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اين كه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شأن نزول آيات سابقه دارد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حيات معنوى در پرتو جهاد و جنگ در راه خدا، پرهيز از گناهانى كه عقوبت آن عمومى است، لزوم يادآورى نعمت هاى خداوند مانند تأييد در جنگ و بهره مندى از نعمت هاى پاكيزه، پرهيز از خيانت به خداوند و پيامبر، آزمايش بودن اموال و فرزندان و آثار و بركات تقوا و پرهيزكارى.

ب. در اين كه منظور از لما يحييكم چيست چند قول است: 1. بعضى گفته اند مراد دين حق است. 2. عده اى آن را به جهاد يا ايمان يا قرآن يا بهشت تفسير كرده اند.

ناگفته نماند تفسير لما يحييكم به جهاد، ايمان، قرآن و ... محدود ساختن مفهوم آيه است؛ زيرا مفهوم لما يحييكم همه اين ها را در بر مى گيرد و بالاتر از آن ها را هر چيز، هر فكر، هر برنامه و هر دستورى كه شكلى از اشكال حيات انسانى را بيافريند در آيه مندرج است.(2)

ج. قلب چيزى است كه به وسيله آن انسان درك مى كند و احكام و عواطف باطنى مانند حب و بغض، آرزو و اضطراب را به وسيله آن بروز مى دهد؛ در حقيقت قلب همان جان انسان است، از آنجايى كه خداوند خالق انسان و خالق تك تك اجزاى انسان از جمله قلب است، از اين رو به تك تك آنها احاطه كامل دارد و به طور حقيقى مالك همه آنهاست و در آنها به هر گونه كه بخواهد تصرّف مى كند، پس خداوند ميان انسان و ميان تمام اجزا حايل است؛ ميان انسان و دست او، ميان انسان و چشم او، همينطور ميان انسان و قلب او.

ص: 271


1- . نمونه، ج 7، ص 134 - 135.
2- . الميزان، ج 9، ص 55 ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 191؛ نور، ج 4، ص 299؛ احسن الحديث، ج 4، ص 114؛ منهج الصادقين، ج 4، ص 186؛ نمونه، ج 7، ص 128.

اگر خداوند مالك انسان است و هرچه انسان دارد خداوند به او تمليك كرده، پس خداوند ميان انسان و مايملك خود حايل و رابط است و به انسان از رگ گردن نزديكتر است: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد .(1)

تذكر: معناى آيه شريفه ان الله يحول بين المرء و قلبه با حديث اميرالمؤمنين(علیه السلام): «

عرفت الله بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم » روشن مى شود.

د. منظور از فتنه، بلاها و مصايب اجتماعى است كه دامن همه را مى گيرد و تر و خشك با هم مى سوزند.(2)

ه - . در آيه 26 خداوند مى فرمايد: مسلمانان به ياد نعمت كثرت جمعيت و امنيت باشيد زيرا در صدر اسلام هم اندك بوديد خداوند شما را زياد گردانيد هم بى پناه بوديد به شما امنيت داد و هم از رزق طيب شما را بهره مند ساخت. در سوره اعراف آيه 86 مى فرمايد: و اذكروا اذ كنتم قليلاً فكثّركم .

و. منظور از آن روز كه مسلمين در ضعف بودند روزگار ابتداى اسلام و قبل از هجرت بوده كه مسلمين در مكه (در ميان كفار) محصور بودند. منظور از «فاواكم» اين است كه شما را در مدينه جاى داد و منظور از «و ايدكم بنصره» نصرتى است كه خداوند در جنگ بدر از مسلمين كرد و مقصود از «رزق طيب» آن غنيمت هاى جنگى است كه خداوند به ايشان روزى نمود و آن را براى آن ها حلال كرد.(3)

نكته ها

1. از اينكه مى فرمايد: اجابت دعوت خدا و رسول شما را زنده مى كند با اينكه مخاطبان زنده به حيات طبيعى هستند معلوم مى شود منظور حيات ديگرى است و آن حيات معنوى است.

2. حيات اقسام مختلفى دارد:

الف. حيات گياهى: ان الله يحى الارض بعد موتها (حديد، 17)؛ خداوند زمين را زنده مى كند.

ص: 272


1- . الميزان، ج 9، ص 71.
2- . نمونه، ج 7، ص 130.
3- . نمونه، ج 7، ص 133؛ الميزان، ج 9، ص 67 ؛ اطيب البيان، ج 6، ص 102؛ مجمع البيان، ج 10، ص 196.

ب. حيات فكرى و انسانى: او من كان ميتا فأحييناه (انعام، 122)؛ آن كه مرده بود و زنده اش كرديم.

ج. حيات ابدى: استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ، ياليتنى قدّمت لحياتى (فجر،24)؛ اى كاش براى زندگى ام چيزى از پيش فرستاده بودم.(1)

3. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) سه نوع دعوت دارد:

الف. بر اساس آيات قرآن كريم مردم را دعوت مى كند. ب. بر اساس احاديث قدسى مطلبى را بيان مى كند. ج. در مسائل اجرايى و حكومتى دستوراتى دارد. هر سه نوع دعوت را آيه شريفه شامل مى شود.

4. آيه و اتقوا فتنة ... مى خواهد همه مؤمنين را از فتنه اى كه مخصوص به ستمكاران از ايشان است و مربوط به كفار و مشركين نيست هشدار دهد و اگر در عين اين كه مختص به ستمكاران از مؤمنين است و در عين حال خطاب را متوجه به همه مؤمنين كرده است براى اين است كه آثار سوء آن فتنه گريبانگير همه مى شود.(2)

5. در آيه شريفه مى فرمايد از فتنه اى بپرهيزيد كه آثار آن تنها ستمگران را شامل نمى شود، بلكه به طور كلى اثر آن شامل سه گروه مى شود:

1. كسانى كه آتش را روشن مى كنند. 2. كسانى كه مى توانستند آتش را خاموش كنند و نكردند. 3.افراد قاصر و ضعيف.

6. فتنه بر دو معناست: 1. آزمون و اين حكمت است و فتان آن هم حكيم است. 2. به معناى عذاب و آشوب و ايجاد هرج و مرج در زندگى. از اين كه در آيه شريفه مى فرمايد: «اتقوا» يعنى بپرهيزيد معلوم مى شود فتنه در آيه شريفه به معناى عذاب و آشوب است نه آزمون.

فتنه به معناى آزمون در آيات زيادى آمده است: انما اموالكم و اولادكم فتنة و نبلوكم بالخير و الشر فتنة (انبياء، 35)، احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا ءامنّا و هم لا يفتنون * و لقد فتنّا الذين من قبلهم (3) و و يفتنون فى كل عام مرة او مرتين . (توبه، 126)

ص: 273


1- . نور، ج 4، ص 299.
2- . الميزان، ج 9، ص 63.
3- . عنكبوت 1 - 2.

فتنه به معناى آشوب نيز در آيات ديگر بيان شده است مانند: و الفتنة اشد من القتل (بقره، 191)، و الفتنة اكبر من القتل (بقره، 217)، و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه ، ان الذين فتنوا المؤمنين و المؤمنان ثم لم يتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحريق .

اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: من چشم فتنه را در آوردم: «فانا فقأت عين الفتنة»(1)؛ يعنى من افراد فتنه جو مانند خوارج نهروان را كشتم زمانى كه كسى جرأت اين كار را نمى كرد. آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايد: «

كن فى الفتنة كابن اللبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب ».

7. سكوت و ترك امر به معروف و نهى از منكر، باعث فتنه و فراگير شدن عذاب است، چنانكه پيامبر فرمودند: خداوند هرگز تمام مردم را به خاطر گناه بعضى از آنان مجازات نمى كند، مگر زمانى كه منكرات در ميان آنان آشكار گردد و ديگران در حالى كه توان انكار و برخورد با آن را داشته باشند، سكوت كنند كه اگر چنين شد، خداوند همه آنان (خاص و عام) را عذاب مى كند، چنانكه حضرت على(علیه السلام) فرمودند: اگر گناهى پنهانى انجام گيرد، خداوند عموم مردم را عذاب نمى كند، اما اگر گروهى منكراتى را آشكار انجام دهند و مردم آنان را سرزنش نكنند، هر دو گروه مستوجب عقوبت مى شوند.(2)

8. از اين كه خداوند همه امت را از آن ظلم پرهيز داده معلوم مى شود كه منظور آن ظلمى است كه اثر سوء آن عمومى باشد و چنين ظلمى ناچار بايد از قبيل بر هم زدن حكومت اسلامى و زمام

آن را به ناحق به دست گرفتن يا پايمال كردن احكام قطعى از كتاب و سنت كه راجع به حكومت است باشد كه نمونه اين فتنه در صدر اسلام واقع شد؛ وحدت مسلمانان شكسته شد و خون هاى به ناحقى ريخته شد و كتاب و سنت متروك گشت كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: يا ربّ ان قومى اتخدوا هذا القرءان محجورا .(3)

9. سخت بودن كيفر و عذاب خداوند در قيامت براى كفار و منافقان با تعبيرات مختلفى بيان شده است: شديد العقاب، عذاب شديد، شديد المحال (رعد، 13)، عذاب اليم، عذاب مقيم، عذاب عظيم، عذاب مهين، عذاب حريق، عذاب غليظ ، عذاب اكبر (غاشيه، 34). تعبير

ص: 274


1- . نهج البلاغه، خطبه 93.
2- . نور، ج 4، ص 302.
3- . فرقان، 30؛ الميزان، ج 9، ص 64.

شديد العقاب در آيات ذيل مطرح شده است: بقره 196 و 211، آل عمران 11، مائده 2 و 98، انفال 13، 25، 48 و 52، رعد 6، غافر 3.

10. استضعاف بر دو قسم است: 1. واقعا ضعيف بوديد و ضعف بر شما تحميل كردند كه به مسلمانان دستور مى دهد چرا در راه نجات مستضعفان قتال نمى كنيد: و مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال اين مستضعفان به مقام وراثت زمين مى رسند: و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الارض .

2. استضعاف مذموم كه برخى سلطه پذيرند به جهت سهل انگارى ستم را مى پذيرند كه در اين صورت ظالم و مظلوم هر دو مستحق دو عذاب اند: يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنّا مؤمنين * قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جاءكم بل كنتم مجرمين ... . (سبأ، 31 - 32)

حديث «

لايقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة » مربوط به استضعاف فرهنگى است و آيه شريفه محل بحث كنتم مستضعفون فى الارض و آيه ان القوم استضعفونى و كادوا ان يقتلوننى مربوط به استضعاف قسم اول است كه ضعف را تحميل كردند.

11. تعبير تخافون ان يتخطفكم الناس ... تعبير لطيفى است كه نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشكار مى سازد آن چنان كه گويى همانند يك جسم كوچك در هوا معلق بودند كه دشمن به آسانى مى توانست آن ها را بربايد.(1)

12. مسلمانان تا پيش از هجرت به مدينه، همواره هراسان از گرفتار آمدن در چنگ دشمنان و نابود شدن به دست آنان بودند: تخافون أن يتخطفكم الناس . «تخطف» به معناى گرفتن با سرعت است و

در آيه مى تواند كنايه از غلبه و نابودى باشد. فعل مضارع «تخافون» حكايت از استمرار اين وضعيت دارد.(2)

13. تقدم اموال بر اولاد به خاطر اين است كه فتنه و امتحان در اموال بيشتر از اولاد است.(3)

14. خيانت به پيامبر(صلی الله علیه و آله)، خيانت به خداوند است: لا تخونوا الله و الرّسول («لاتخونوا»

ص: 275


1- . نمونه، ج 7، ص 133.
2- . راهنما، ج 6، ص 461.
3- . روح المعانى، ج 5، ص 183.

در مورد خدا و پيامبر با هم آمده و در مورد ساير مردم باز تكرار شده است.)(1)

15. به جهت عظمت خداوند مى فرمايد به خدا خيانت نكنيد با اين كه منظور احكام الهى است چه اينكه در مورد حرمت ربا مى فرمايد رباخوار به جنگ خداوند رفته است: فاذنوا بحرب من الله با اينكه رباخوار به مخالفت با حكم حرمت ربا قيام كرده اما از جهت اهميت موضوع مى فرمايد به جنگ با خدا رفته است و از جهت وحدت انسان با مردم مى فرمايد: اماناتكم با اينكه بايد بفرمايد اماناتهم يعنى چون اموال ديگران به منزله اموال خود انسان است از جهت حفظ وحدت ضمير خطاب آورد: اماناتكم .

16. امانت از آنجا كه مهم است هم به فعل آن امر شده و هم از ضد آن كه خيانت است نهى شده است: ان الله يأمركم أن تؤدوا الامانات الى اهلها و لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم . برخى از احكام مربوط به حوزه اسلامى است مانند ارث و برخى از احكام مربوط به حوزه انسانى است مانند وفاى به عهد و حرمت خيانت كه جزو احكام بين المللى اسلام است.

17. علت خيانت انسان به مال مردم در آيه بعدى بيان شده كه گاهى علاقه به مال و فرزند سبب خيانت مى شود با اينكه انسان بايد بداند اينها تنها وسيله آزمايش است: و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة .

18. مال از نظر اسلام عامل قيام است: جعل الله لكم قياما (نساء، 5) و اين مال ابزار آزمون است: انما اموالكم و اولادكم فتنة اگر انسان در اين آزمون مردود نشد در نزد خداوند اجر عظيم دارد: و ان الله عنده اجر عظيم .

19. دو نوع عنديت در قرآن و روايات مطرح است: گاهى انسان در نزد خداوند است: عند مليك مقتدر (قمر، 55) كه اين مربوط به متقين است: ان المتقين فى جنات و نهر ... عند مليك مقتدر ، و گاهى خداوند در نزد انسان است، البته آن انسان كه قلب او شكسته و نالان باشد: «انا عند المنكسرة قلوبهم» كه نتيجه آن اين است كه نزد يتيمان و ضعفا مى رود.

20. اينكه مى فرمايد اموال شما عامل فتنه است اين چه جور مالكيتى است كه باعث

ص: 276


1- . نور، ج 4، ص 306.

آزمون است چون اگر انسان واقعا مالك مال خود باشد ديگر آزمون معنا ندارد و هر نوع تصرفى مى تواند در آن انجام دهد. از اينگونه تعبير روشن مى شود انسان نسبت به مردم جهت ادامه زندگى مالك است وگرنه نسبت به خداوند خليفه و امانت دار است: و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (حديد، 7). وقتى انسان مالك چشم و گوش خود نباشد امّن يملك السمع و الابصار (يونس، 31) قهرا مالك اموال خود نيست، بلكه در برابر خداوند امانتدار است.

21. محور بسيارى از لغزش هاى انسان و ريشه بسيارى از گناهان از قبيل: معاملات حرام، احتكار، دروغ، كم فروشى، ترك انفاق، ندادن خمس و زكات، حرص و كارشكنى و سوگندهاى دروغ و تضييع حقوق مردم، گريز از ميدان جنگ، ترك هجرت و جهاد و ... علاقه به مال و فرزند است. پس اينها عامل امتحان و لغزشند.(1)

22. قرآن با تعبيرات مختلفى به فتنه بودن مال و فرزند و دل نبستن به آنها و امكان انحراف به واسطه آنها هشدار داده است از جمله:

الف. امكان شركت شيطان در مال و فرزند انسان: شاركهم فى الاموال و الاولاد . (اسراء، 64)

ب. افزون خواهى در مال و فرزند و آثار منفى آن: تكاثر فى الاموال و الاولاد . (حديد، 20)

ج. بازدارندگى فرزند و مال از ياد خدا: لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله . (منافقون،9)

د. نجات بخش نبودن اموال و اولاد در قيامت: لن تغنى عنهم أموالهم و لا اولادهم .(2)

23. در آيه 29 قرآن كريم 4 ثمره براى تقوا بيان كرده است: 1. تحصيل فرقان 2. تكفير سيئات 3. مغفرت گناهان كبيره 4. بهره مندى از فضل الهى. برخى گفته اند منظور از سيئات گناهان صغيره است كه تكفير مى شود و مغفرت نسبت به گناهان كبيره است.

اگر انسان در خود فرقانى نبيند و به هنگام مواجه شدن با مشكل نتواند حق را از باطل تشخيص دهد، بداند كه شرط را تحصيل نكرده زيرا در قضيه شرطيه وقتى جزا حاصل نشود معلوم مى شود شرط تحقق پيدا نكرده است.

24. اينكه قرآن كريم مى فرمايد اگر تقوا داشته باشيد فرقان نصيب شما مى شود و گناهان

ص: 277


1- . نور، ج 4، ص 307.
2- . آل عمران، 10؛ همان.

شما از بين مى رود، معلوم مى شود صاحب تقوا به درجه اى نرسيده كه هيچ گناهى نداشته باشد زيرا اگر به مرتبه

25. بالاى تقوا برسد كه ديگر گناه ندارد.

همانگونه كه تقوا مراتبى دارد فرقان نيز مراتبى دارد كه از بهترين مراتب آن اين است كه انسان به درجه حارثة بن زيد برسد كه گويا بهشت و جهنم را ببيند و از آن بالاتر مانند خود حضرت على(علیه السلام) حقيقتا بهشت و جهنم را ببيند.

26. اگر انسان باتقوا بود و فرقان نصيب او شد، گمان نكند از خداوند به جهت تقوا داشتن طلبكار است، بلكه خداوند فرقان را تفضلاً به او عنايت كرده زيرا در پايان مى فرمايد: و الله ذوالفضل العظيم به علاوه غير از اين بركات سه گانه ممكن است فضل هاى ديگرى نصيب نيز انسان بشود؛ از آنجا كه قرآن و تورات فرقان نام دارد در صورت باتقوا بودن انسان به معارف حقيقى آن دست مى يابد.

27. در آيه 29 پاداش متقين را به صورت فعل مضارع كه دال بر تدريج و استمرار است بيان كرد زيرا در هر مرتبه اى كه از خود تقوا نشان دهند اين پاداش به صورت تدريج داده خواهد شد: يجعل لكم فرقانا يكفر عنكم سيئاتكم .

ص: 278

آیه 30-35

اشاره

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (30) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (32) وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ مَا لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (34) وَ مَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند، و يا (از مكه) خارج سازند؛ آنها چاره مى انديشيدند (و نقشه مى كشيدند)، و خداوند هم تدبير مى كرد؛ و خدا بهترين چاره جويان و تدبيركنندگان است. * و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: «شنيديم؛ (چيز مهمى نيست؛) ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم؛ اينها همان افسانه هاى پيشينيان است!» (ولى دروغ مى گويند، و هرگز مثل آن را نمى آورند.) * و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: «پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، يا عذاب دردناكى براى ما بفرست!» * ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و

(نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند. * چرا خدا آنها را مجازات نكند، با اينكه از (عبادت موحدان در كنار) مسجدالحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند؟! سرپرست آن، فقط پرهيزگارانند؛ ولى بيشتر آنها نمى دانند. * (آنها كه مدعى هستند ما هم نماز داريم،) نمازشان نزد خانه (خدا)، چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود؛ پس بچشيد عذاب (الهى) را به خاطر كفرتان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نقشه هاى شوم دشمنان براى از بين بردن پيامبر اكرم و مصونيت آن حضرت از شر آنها،

ص: 279

استهزاى كفار نسبت به قرآن كريم، تقاضاى بى خردانه برخى از آنان در نزول عذاب، عدم عذاب خداوند در پرتو وجود پيامبر يا طلب آمرزش مسلمانان، عذاب الهى به جهت بازداشتن مردم از مسجدالحرام، پرهيزكاران اولياى مسجدالحرام، كيفيت نماز كفار و عذاب خداوند به جهت كفر تبهكاران.

ب. عن احدهما(عليهماالسلام): «

ان قريش اجتمعت فخرجت من كل بطن اناس ثم انطلقوا الى دار الندوة ليشاوروا فيما يصنعون برسول الله(صلی الله علیه و آله) ... فاجمعوا امرهم على أن يقتلوه ... ثم قرأ هذه الاية: و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك أو يقتلوك ... »؛ از امام باقر يا امام صادق(عليهماالسلام) روايت شده است: از هر طايفه اى از قريش گروهى گرد آمدند و به دارالندوة رفتند تا مشورت كنند تا در باره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چه (مكرى) بايد كرد؟ ... پس تصميم جمعى گرفتند كه آن حضرت را به قتل برسانند ... سپس امام(علیه السلام) اين آيه را قرائت فرمود: و اذ يمكر بك الذين كفروا ... .(1)

ج. مشهور از مفسران گويند آيه 32 و 33: اللهم ان كان هذا هو الحق ... مربوط به آيه 31 و مشركانى است كه مى گفتند: لو نشاء لقلنا مثل هذا . مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «آيه 32 و 33 مربوط به آيات قبل و بعد از خود نيست، بلكه جداگانه نازل شده است»، ليكن اجمالاً مى توان گفت گوينده اين سخن اللهم ان كان هذا هو الحق يا اصل وحى و نبوت را قبول دارد مانند اهل كتاب، يا مربوط به مرتدين از ولايت است.

مرحوم علامه آيه شريفه اللهم ... را مرتبط مى دانند به آيه سوره معارج كه آيه سئل سائل بعذاب واقع پاسخ جمله اللهم ... است، به ايشان گفته مى شود اگر چنين باشد يك ناهماهنگى در آيات پيش مى آيد؛ زيرا در اينجا در سه مقطع مى توان سخن گفت:

1. آيه سوره معارج مكى است. 2. آيه اللهم ... در سوره انفال مربوط به اوايل هجرت است. 3. جريان حجة الوداع و آيه اكملت لكم دينكم مربوط به اواخر هجرت است.

اگر آيه

ص: 280


1- . راهنما، ج 6، ص 472.

اللهم ... مربوط به ولايت باشد خوب جريان ولايت در اواخر هجرت است و اين آيه سوره انفال مربوط به اوايل هجرت است، بنا بر اين آيه سئل سائل نمى تواند پاسخ آن باشد زيرا اين آيه سئل سائل مكى است و قبل از هجرت نازل شده است و اگر آيه اللهم مربوط به جنگ بدر باشد باز آيه سئل سائل نمى تواند پاسخ آن باشد؛ چون آيه اللهم مربوط به اوايل هجرت است و آيه سئل سائل مربوط به قبل از هجرت است، با اين وجود چگونه بايد ميان اين آيات جمع كرد؟

اگر كسى در مكه گفته باشد اللهم ممكن است پاسخ آن در اوايل يا اواخر هجرت گفته شود، اما اگر كسى چنين چيزى نگفته باشد خداوند بخواهد جواب دهد يك نوع ناهماهنگى وجود دارد.

مرحوم علامه در پاسخ مى فرمايد: در اينكه سوره معارج مكى باشد اول نزاع است، بلكه شواهدى وجود دارد كه آيه سوره معارج مدنى است؛ زيرا در اين سوره سخن از «مصلّين» است كه فى اموالهم حق معلوم كه مربوط به زكات واجب است و زكات واجب در مدينه نازل شد، علاوه بر اين در ذيل آيه سئل سائل قصه نعمان بن حارث نقل شده و در ذيل آيه اللهم ان كان ... نيز همان قصه نعمان بن حارث ذكر شده است.

د. اين نيامدن عذاب با وجود پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) آيا مربوط به اصل نبوت و از احكام نبوت عامه است، اگر اينگونه باشد قابل نقض است به اينكه انبيا در ميان امت هاى خود بودند مانند نوح و صالح و لوط و عذاب نازل شد، يا اينكه نيامدن عذاب براى آن است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) رحمة للعالمين است در اينصورت گفته مى شود رحمت خداوند كه بيشتر از رحمت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است، پس چگونه گاهى عذاب نازل مى شود؟ بنا بر اين بايد ببينيم منظور از اين عذاب چه عذابى است كه رحمت بودن پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مانع آن عذاب است و مقصود از رحمت چيست ؟

پاسخ اينكه اين عذاب، عذاب قتل و غارت نيست؛ زيرا در زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) جنگ بدر واقع شد و دهها نفر كشته شدند و قرآن مى فرمايد: قاتلوهم يعذبهم الله بأيديكم .

از اينجا روشن مى شود آن افرادى كه با وجود پيامبر عذاب بر آنان نازل نمى شود اهل كتاب هستند كه امر ولايت را نپذيرفتند نه مشركان؛ زيرا در آيات بعد مى فرمايد: دليلى ندارد كه خداوند مشركان را عذاب نكند چون مانع راه خير هستند، از اين رو مى فرمايد: مالهم الا يعذّبهم الله و نيز مى فرمايد: فذوقوا العذاب كه پاسخ او ائتنا بعذاب اليم در آيه 32 است.

و در نهايت مى توان گفت: منظور از عذاب، عذاب استيصال است و خطاب راجع

ص: 281

به مشركان نيست، بلكه منظور جميع عرب يا همه امت اسلامى است كه با وجود پيامبر، امت اسلامى را عذاب استيصال نمى كند و منافاتى با عذاب برخى از افراد ندارد.(1)

ه - . منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله «خدايا مرا ببخش» يا «اللهم اغفر لى» نيست، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است.(2)

نكته ها

1. آيه 30 اشاره به ليلة المبيت و توطئه كفار براى قتل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارد كه آن حضرت از طريق جبرئيل آگاه شد و على(علیه السلام) به جاى او در بستر خوابيد و پيامبر شبانه از خانه خارج شد و به غار ثور رفت و از آنجا به مدينه هجرت نمود.(3)

2. كلمه «اذ» گاهى به معناى بازگو كردن و بيان كردن است و گاهى به معناى يادآورى است. در آن صحنه هايى كه پيامبر حضور داشته يعنى به ياد بياور اين نعمت ها را اما آن صحنه هايى كه پيامبر حضور نداشته مانند ما كنت لديهم كه به معناى بيان كردن براى مردم است و مى توان گفت به معناى يادآورى است با اين توجيه كه در نشأة ميثاق و عالم ذر از پيامبران پيمان گرفته اند و پيامبر در آن نشأة عالم و آگاه بود حالا گويد ياد بياور.

3. «مكر» به معناى تدبير مخفيانه است؛ اگر گناه باشد مكر، «سيىء» نام دارد: و لا يحيق المكر السيىء الا باهله و اگر كيفر مكر باشد مكر حسن است و خداوند خير الماكرين است.

4. سرّ اينكه خداوند خيرالماكرين است آن است كه از سويى او آگاه به همه امور است: بكل شىء عليم و از سوى ديگر تمام اسباب جهان ستاد و لشكر اوست، حتى اعضا و جوارح انسان جزو لشكريان خداوند است و مى تواند با دست و چشم انسان، انسان را رسوا كند: و لله جنود السموات و الارض (فتح، 4) و و ما يعلم جنود ربك الا هو (مدّثر، 31). اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: «

واعلموا عبادالله ان جوار حكم جنوده و خلواتكم عيونه ».

5.

اينكه خداوند از مكر كفار آگاه است و مى داند آنان چه نقشه اى مى كشند و مى تواند نقشه هاى آنان را خنثى كند در آيات ديگر نيز بيان شده است: عندالله مكرهم (ابراهيم، 46)،

ص: 282


1- . الميزان، ج 9، ص 105.
2- . نمونه، ج 7، ص 156.
3- . نور، ج 4، ص 311.

وقد مكر الذين من قبلهم فللّه المكر جميعا (1) و در سوره نوح مكر آنان را به بزرگى ياد كرده است: و مكروا مكرا كبّارا (نوح، 22). البته در برابر مكر الهى ضعيف و ناچيز است. كلمه «كبّار» مفرد است نه جمع.

6. ترديد ميان حبس و قتل و اخراج حاكى از 3 رأى اظهار شده است.(2)

7. توطئه كفار عليه مسلمانان و حمايت خداوند از مسلمانان دائمى است: يمكرون و يمكر الله (چنين نيست كه هميشه دشمنان به اهداف خود برسند، خداوند با تدبير خود توطئه هاى آنان را خنثى مى كند.)(3)

8. از آنجا كه كفار و مشركان از تحدّى و مبارزه با قرآن كريم عاجز و ناتوان بودند آن را «اساطير الاولين» (افسانه پيشينيان) مى دانستند. اين نسبت ناروا در موارد ذيل بيان شده است: انعام 125، انفال 31، نحل 24، مؤمنون 83، فرقان 5، نمل 68، احقاف 17، قلم 15 و مطففين 13.

9. كفار از چند جهت قرآن كريم را تحقير كردند:

الف. وقتى قرآن تلاوت مى شود گويند سمعنا اما در حقيقت نشنيدند كه در آيه 21 بيان كرد قالوا سمعنا و هم لايسمعون .

ب. اگر بخواهيم مثل اين را مى آوريم؛ يعنى ما وقت براى اين كار نمى گذاريم اگر بخواهيم: لو نشاء لقلنا .

ج. از قرآن كريم به «هذا» تعبير كردند: مثل هذا .

د. قرآن را اسطوره سابقين دانستند: ان هذا الا اساطير الاولين .

10. در آيه 32 لجاجت و عناد خود را بيان مى كنند كه اگر اين قرآن حق است بارانى از سنگ بر ما ببارد؛ اين افراد لجوج حاضر هستند دست به انتحار بزنند ولى ايمان نياورند: ان كان هذا هو الحق فامطر علينا حجارة من السماء . اينها كسانى هستند كه قرآن در باره آنان مى فرمايد: انما تنذر به قوما لدّا .

11. جمله او ائتنا بعذاب اليم را مشركان به اين خاطر مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب

ص: 283


1- . رعد 42.
2- . احسن الحديث، ج 4، ص 122؛ الميزان، ج 9، ص 86 .
3- . نور، ج 4، ص 312.

و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آيين اسلام صد در صد بى اساس است وگرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى بر خود نمى كند. اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آيين محمد(صلی الله علیه و آله) به كلى باطل است در حالى كه در دلشان چنين نبود.(1)

12. اگر در ميان همه اقسام عذاب اليم فقط سنگ باران را ذكر كردند براى اين بود كه در اين قسم عذاب هم عذاب جسم است و هم عذاب روح؛ عذاب جسم است براى اين كه بدن را متألم مى سازد و عذاب روح است براى اين كه متضمن ذلت و اهانت است.(2)

13. مفهوم آيه و ما كان الله ليعذبهم ... اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد، بلكه يك قانون كلى در باره همه مردم است، از اين رو در حديث معروفى مى خوانيم كه حضرت على(علیه السلام) فرمود: «

كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به وقرأ هذه الاية ».(3)

14. پيامبر(صلی الله علیه و آله) داراى منزلتى عظيم و كرامتى والا در پيشگاه خداوند است: و ما كان الله ليعذبهم و أنت فيهم .(4)

15. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرگ و زندگى من براى شما خير است؛ در زمان حياتم خداوند عذاب را از شما بر مى دارد و پس از مرگم نيز با عرضه اعمالتان به من، با استغفار و طلب بخشش من، مشمول خير مى شويد؛ «

اما فى مماتى فتعرض على اعمالكم فاستغفر لكم ».(5)

16. گرچه حكم و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا اوليائه در باره مسجد الحرام است ولى در واقع شامل همه كانون هاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود. «متوليان» و «متصديان» آن ها بايد از پرهيزگارترين و پاك ترين و فعال ترين مردم باشند كه اين كانون ها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند.(6)

ص: 284


1- . نمونه، ج 7، ص 152.
2- . الميزان، ج 9، ص 88.
3- . نمونه، ج 7، ص 155.
4- . راهنما، ج 6، ص 476.
5- . نور، ج 4، ص 316.
6- . نمونه، ج 7، ص 156.

آیه 36-40

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36)

لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (38)وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (40)

ترجمه

آنها كه كافر شدند، اموالشان را براى بازداشتنِ (مردم) از راه خدا خرج مى كنند؛ آنان اين اموال را (كه براى به دست آوردنش زحمت كشيده اند، در اين راه) مصرف مى كنند، اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد؛ و سپس شكست خواهند خورد؛ و (در جهان ديگر) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد. * (اينها همه) به خاطر آن است كه خداوند (مى خواهد) ناپاك را از پاك جدا سازد، و ناپاكى ها را روى هم بگذارد، و همه را متراكم سازد، و يكجا در دوزخ قرار دهد و اينها هستند زيانكاران. * به آنها كه كافر شدند بگو: چنانچه از مخالفت باز ايستند، (و ايمان آورند،) گذشته آنها بخشوده خواهد شد؛ و اگر به اعمال سابق بازگردند، سنّت (خداوند در) گذشتگان، (درباره آنها) جارى مى شود (؛ و حكم نابودى آنان صادر مى گردد). * و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه [ \ شرك و سلب آزادى ]برچيده شود، و دين (و پرستش) همه مخصوص خدا باشد و اگر آنها (از راه شرك و فساد بازگردند، و از اعمال نادرست) خوددارى كنند، (خداوند آنها را مى پذيرد؛) خدابه آنچه انجام مى دهند بيناست. * و اگر سرپيچى كنند، بدانيد (ضررى به شما نمى رسانند؛) خداوند سرپرست شماست. چه سرپرست خوبى و چه ياور خوبى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انفاق كفار براى جلوگيرى از راه خدا و پيامد آن در دنيا و آخرت، خسارت كفار در قيامت

ص: 285

به جهت ورود به جهنم، دست برداشتن از كفر عامل غفران خداوند نسبت به اعمال گذشته، ادامه كفر عامل عقوبت، لزوم جنگ با دشمنان براى رفع فتنه و شرك و احياى دين، تهديد خداوند نسبت به تبهكاران.

ب. جمله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم تغلبون ... از پيش گويى ها و خبرهاى غيبى قرآن است؛ توضيح اين كه سوره انفال كه اين آيه در آن واقع شده بعد از جنگ بدر نازل شده، پس گويا در اين

آيه به جنگ هايى كه به فاصله كمى رخ مى دهد يعنى به جنگ احد و غير آن اشاره مى كند و در جمله ثم يغلبون از فتح مكه خبر مى دهد و در جمله و الذين كفروا الى جهنم يحشرون از حال كسانى كه از قريش موفق به دين اسلام نمى شوند پيشگويى مى كند.(1)

ج. اين كه و الذين كفروا در آيه دو بار تكرار كرد به خاطر اين است كه برخى از آن هايى كه اموال خود را در راه مبارزه با اسلام انفاق كردند بعدا مسلمان شدند، بنا بر اين عذاب آخرت مخصوص آن عده اى است كه مردند و مسلمان نشدند.(2)

د. به كافران ستيزه گر عصر بعثت ابلاغ شد در صورت ترك مخاصمه عليه اسلام، از خطاهاى گذشته آنها چشم پوشى خواهد شد: قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف . در باره متعلق «ان ينتهوا» دو نظر بيان شده است: يكى كفر و ديگرى اعمالى كه در آيه 36 مطرح شد؛ يعنى سرمايه گذارى ها و شرارت ها عليه اسلام. جمله «ان يعودوا» نظر دوم را تقويت مى كند. گفتنى است بر اين مبنا مراد از يغفر لهم ... انتقام گرفتن از شرارت هاى گذشته كافران است.(3)

ه - . و ان يعودوا فقد مضت سنة الاولين ؛ منظور از اين سنت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبيا و حتى خود مشركان مكه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار و هلاك شدند. در آيه 51 سوره غافر مى خوانيم: انا لننصر رسلنا و الذين ءامنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد ؛ ما رسولان خود را در زندگى دنيا و روز رستاخيز كه گواهان بر مى خيزند يارى مى كنيم.(4)

ص: 286


1- . الميزان، ج 9، ص 97؛ مجمع البيان، ج 10، ص 214.
2- . مجمع البيان، ج 10، ص 214؛ نور، ج 4، ص 319.
3- . راهنما، ج 6، ص 487.
4- . نمونه، ج 7، ص 165.

و. آيه و قاتلوهم حتى لا تكون ... به دو قسمت از اهداف مقدس جهاد اسلامى اشاره مى كند: 1. برچيدن بساط بت پرستى و از ميان بردن بتكده ها؛ زيرا آزادى دينى مخصوص كسانى است كه از يكى از اديان آسمانى پيروى كنند و در برابر آن ها اعمال فشار براى تغيير عقيده صحيح نيست، ولى بت پرستى نه دين است و نه مكتب، بلكه خرافه است و انحراف.

2. به دست آوردن آزادى بيان و تبليغ و نشر اسلام. در اين قسمت نيز اسلام اجازه مى دهد كه اگر كسانى با اعمال خود جلوى آزادى عمل مسلمانان را در نشر و تبليغ و دعوت به اسلام بگيرد آن ها حق دارند متوسل به جهاد آزادى بخش شوند و راه را براى تبليغ منطقى بگشايند.(1)

ز. منظور از جمله و ان تولوا فاعلموا ... اين است كه اگر از اطاعت اين نهى سرباز زدند و از جنگ دست برنداشته و هم چنان به فتنه انگيزى ادامه دادند بايد شما بدانيد كه خداوند سرپرست و ياور شماست و با وثوق به يارى خدا با آنان مقابله كنيد.(2)

نكته ها

1. از آيه ان الذين كفروا ... استفاده مى شود كه آن ها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار رنج و اندوه مى گردند و اين يكى از مجازات هاى آن ها در دنياست.(3)

2. فعل مضارع «ينفقون» دلالت بر استمرار دارد؛ يعنى انفاق در راه جمع كردن نفرات براى مقابله با اسلام دأب و كار هميشگى آنان بود.(4)

3. علت حسرت انفاق مال در اين است كه مالشان را از دست دادند، ليكن هدف و مقصودشان كه براندازى اسلام بود هرگز حاصل نشد.(5)

ص: 287


1- . نمونه، ج 7، ص 166.
2- . الميزان، ج 9، ص 99.
3- . نمونه، ج 7، ص 161.
4- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 39.
5- . مفاتيح الغيب، ج 15، ص 481.

4. آنان كه دارايى هاى خويش را براى مبارزه عليه اسلام هزينه كنند، از ناپاكان و زيانكاران هستند: فسينفقونها ... * ليميز الله الخبيث من الطيب .(1)

5. تقديم «الى جهنم» بر «يحشرون» دلالت بر اين است كه مسير و جايگاه آنان فقط و فقط جهنم است و لا غير.(2)

6. جداسازى طرفداران حق از باطل، از سنت هاى الهى است: ليميز الله ، چنان كه در روز قيامت نيز خطاب مى شود و امتازوا اليوم أيها المجرمون .(3)

7. از آيه قل للذين كفروا ... استفاده مى شود كه با قبول اسلام گذشته هرچه باشد مورد عفو قرار مى گيرد و اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى به عنوان يك قانون آمده است «الاسلام يجبّ قبله»؛ اسلام ماقبل خود را مى پوشاند.(4)

8. على بن دراج اسدى گويد: بر امام صادق(علیه السلام) وارد شدم و گفتم: من كارمند بنى اميه بودم و مال زيادى به دست آوردم ... آيا براى من توبه هست ؟ امام(علیه السلام) فرمود: آرى، (حكمِ ) توبه تو در كتاب خدا (چنين) است: «به آنها كه كافر شدند بگو اگر از مخالفت باز ايستند، گذشته آنها بخشوده خواهد شد».(5)

9. در اسلام، همواره راه توبه و اصلاح به روى افراد باز است و بن بست وجود ندارد: ان ينتهوا يغفر لهم .(6)

10. آيه شريفه و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كلّه لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير ، نظير آيه 193 بقره است: و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين لله فان انتهوا فلا عدوان الاّ على الظالمين .

11. جنگ و جهاد در اسلام، براى كشورگشايى نيست، بلكه با هدف گسترش مكتب اسلام و مقابله با فتنه است. در قرآن، فتنه بالاتر از قتل: الفتنة اكبر من القتل (بقره، 217)،

ص: 288


1- . راهنما، ج 6، ص 485.
2- . مفاتيح الغيب، ج 15، ص 483.
3- . نور، ج 4، ص 320.
4- . نمونه، ج 7، ص 164؛ روح المعانى، ج 5، ص 193؛ فتح الغدير، ج 2، ص 308.
5- . راهنما، ج 6، ص 488.
6- . نور، ج 4، ص 321.

بلكه شديدتر از آن شمرده شده است: الفتنة اشدّ من القتل .(1)

12. به فرموده امام صادق(علیه السلام) تحقق قطعى و نهايى اين آيه، در زمان حضرت مهدى(علیه السلام) است. امام باقر(علیه السلام) فرمود: تأويل اين آيه هنوز نيامده است، آنگاه كه زمان تأويل آيه برسد، فتنه گران كشته و شركى نخواهد بود.(2)

13. اين كه مى گويد (سنت الاولين) و سنت را به اولين نسبت مى دهد به خاطر اين است كه سنت خداوند در باره آن ها اجرا شده است.(3)

ص: 289


1- . بقره، 191؛ نور، ج 4، ص 322.
2- . همان، ص 323.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 218؛ روح المعانى، ج 5، ص 193.

آیه 41-47

اشاره

وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (41) إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46) وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

ترجمه

بدانيد هرگونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر و براى نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان) [ \ روز جنگ بدر] نازل كرديم، ايمان آورده ايد؛ و خداوند بر هر چيزى تواناست. * در آن هنگام كه شما در طرف پايين بوديد، و آنها در طرف بالا؛ (و دشمن بر شما برترى داشت؛) و كاروان (قريش)، پايين تر از شما بود؛ (و وضع چنان سخت بود كه) اگر با يكديگر وعده مى گذاشتيد (كه در ميدان نبرد حاضر شويد)، در انجام وعده خود اختلاف مى كرديد؛ ولى (همه اينها) براى آن بود كه خداوند كارى را كه مى بايست انجام شود، تحقق بخشد؛ تا آن ها كه هلاك (و گمراه) مى شوند، از روى اتمام حجت باشد؛ و آنها كه زنده مى شوند (و هدايت مى يابند)، از روى دليلِ روشن باشد؛ و خداوند شنوا و داناست. * در آن هنگام كه خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد؛ و اگر فراوان نشان مى داد، مسلما سست مى شديد؛ و (در باره

ص: 290

شروع جنگ با آنها) كارتان به اختلاف مى كشيد؛ ولى خداوند (شما را از شرّ اينها) سالم نگه داشت؛ خداوند به آنچه درون سينه هاست، داناست. * و در آن هنگام كه (در ميدان نبرد،) با هم رو به رو شديد، آنها را به چشم شما كم نشان مى داد؛ و شما را (نيز) به چشم آنها كم مى نمود؛ تا خداوند، كارى را كه مى بايست انجام گيرد، صورت بخشد؛ (شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد، آنها هم وحشت نكنند و حاضر به جنگ شوند، و سرانجام شكست بخورند!) و همه كارها به خداوند بازگردانده مى شوند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه (در ميدان نبرد) با گروهى رو

به رو مى شويد، ثابت قدم باشيد؛ و خدا را فراوان ياد كنيد، تا رستگار شويد. * و (فرمان) خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد؛ و نزاع (و كشمكش) نكنيد، كه سست شويد، و قدرت (و شوكت) شما از ميان برود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است. * و مانند كسانى نباشيد كه از روى هواپرستى و غرور و خودنمايى در برابر مردم، از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند؛ و (مردم را) از راه خدا باز مى داشتند؛ (و سرانجام شكست خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى كنند، احاطه (و آگاهى) دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب خمس در صورت كسب فايده و بيان مصارف آن، تشريح پيروزى مؤمنان در جنگ بدر و بيان اتمام حجت، كيفيت پيروزى پيامبر و مسلمانان در جنگ بدر به جهت كم نشان دادن دشمن در خواب و كم نشان دادن دو طرف لشكر مسلمانان و كفار به هنگام مواجهه با يكديگر، لزوم ثبات قدم و ياد الهى در جنگ، ضرورت اطاعت از خدا و پيامبر و پرهيز از نزاع و درگيرى و پرهيز از سرمستى و ريا در جنگ.

ب. مرحوم طبرسى در تفسير مجمع البيان نخست غنيمت را به معناى غنايم جنگ تفسير كرده، ولى به هنگام تشريح معناى آيه چنين مى گويد: دانشمندان شيعه معتقدند كه خمس در هر گونه فايده اى كه براى انسان فراهم مى گردد واجب است اعم از اين كه از طريق كسب و تجارت باشد يا از طريق گنج و معدن يا آن كه با غوص از دريا خارج كنند و ساير امورى

ص: 291

كه در كتب فقهى آمده است، و مى توان از آيه بر اين مدعى استدلال كرد زيرا در عرف لغت به تمام اين ها غنيمت گفته مى شود.(1)

ج. منظور از ذى القربى نزديكان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و يا به طورى كه از روايات قطعى استفاده مى شود خصوص اشخاص معين از ايشان كه امامان اهل بيت هستند مى باشد.(2)

د. منظور از يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه، تنها ايتام و مساكين و ابناء سبيل بنى هاشم و سادات مى باشند، گرچه ظاهر آيه مطلق است، ليكن اين تقييد به بنى هاشم از روايات استفاده مى شود.(3)

ه - . منظور از ما انزلنا قرآن است.(4)

و. قرآن بار ديگر جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهميت اين نعمت

پيروزى آگاه تر شوند. نخست مى گويد: آن روز شما در طرف پايين و نزديك مدينه قرار داشتيد و آنان در طرف بالا و دورتر: اذا انتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى .

در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديك تر به مدينه است قرار داشتند و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است اين احتمال نيز وجود دارد كه محلى را كه مسلمانان به حكم ناچارى براى مبارزه با دشمن انتخاب كرده بودند پايين تر و محل دشمن مرتفع تر بوده و اين يك امتياز براى دشمن محسوب مى شود.

سپس مى گويد: كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد (كاروان تجارتى قريش و ابوسفيان) در نقطه پايين ترى قرار داشت: و الركب اسفل منكم .

در آيه لو تواعدتم لاختلفتم فى الميعاد دو احتمال است: اگر شما مسلمانان قول و قرار مى گذاشتيد و برنامه ريزى مى كرديد در آمدن اختلاف مى كرديد؛ يعنى برخى به سراغ عير و كاروان تجارى مى رفتيد، برخى به سراغ نفير و لشكر دشمن مى رفتيد يا در تقدم و تأخر براى مبارزه اختلاف مى كرديد. بعضى گفته اند اگر شما مسلمانان با مشركان قول و قرار مى گذاشتيد كه با يكديگر ملاقات كنيد اختلاف پيدا مى كرديد؛ زيرا بسيارى از شما تحت تأثير

ص: 292


1- . نمونه، ج 7، ص 179.
2- . الميزان، ج 9، ص 118؛ نمونه، ج 7، ص 174.
3- . نمونه، ج 7، ص 175.
4- . الميزان، ج 9، ص 118.

وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى گرفتيد و با چنين جنگى اصولاً مخالفت مى كرديد، ولى خدا شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد تا كارى را كه مى بايست انجام گيرد تحقق بخشد: ولكن ليقضى الله امرا كان مفعولاً ، تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزه آسا حق از باطل شناخته شود و آن ها كه گمراه مى شوند با اتمام حجت باشد و آنان كه راه حق را مى پذيرند با آگاهى و دليل آشكار: ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة .

ز. منظور از «حيات» و «هلاكت» در اينجا همان «هدايت» و «گمراهى» است؛ زيرا روز بدر كه نام ديگرش «يوم الفرقان» است به روشنى تقويت مسلمانان را با يارى خداوند به همه نشان داد و ثابت كرد كه اين گروه با خدا راهى دارند و حق با آنهاست.(1)

ح. مراد از «ركب» آن قافله و مال التجاره اى بود كه ابوسفيان سرپرستى آن را بر عهده داشت.(2)

ط . آيه اذ يريكهم الله فى منامك ... دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در عالم رؤيا بشارت به فتح داده بود و آن جناب در خواب ديد كه همان طورى كه خداوند در بيدارى وعده

داده بود بر يكى از دو طايفه، قافله يا لشكر قريش پيروز خواهد شد و خداوند در آن خواب لشكر قريش را اندك و غير قابل اعتنا به آن حضرت وانمود كرد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم آنچه را كه در خواب ديده بود براى مؤمنين بازگو نمود.(3)

يك رؤيت صادق داريم و يك رؤياى صادق. رؤيت صادق يعنى آنچه را كه در خارج وجود دارد همان را ببيند و رؤياى صادق يعنى واقعيت يك شيىء را انسان در خواب ببيند و پيامبر اكرم گروه مشركان را كه در واقع كم هستند در خواب مشاهده كرد.

منام به معناى چشم نيست زيرا مكان نائم را منام گويند چنانكه مكان نمازگزار را مصلى نامند و مكان سجده را مسجد و مكان قيام را مقام گويند.

ى. در آيات 45 - 46 و 47 شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:

ص: 293


1- . نمونه، ج 7، ص 187 - 189.
2- . الميزان، ج 9، ص 120.
3- . الميزان، ج 9، ص 123.

1. نخست مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشد: يا ايها الذين ءامنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا ؛ يعنى يكى از نشانه هاى بارز ايمان ثبات قدم در همه زمينه ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است.

2. خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد: و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون .

3. يكى ديگر از مهم ترين برنامه هاى مبارزه توجه به مسئله رهبرى و اطاعت از دستور پيشوا و رهبر است.

4. از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد: و لا تنازعوا .

5. سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت مى دهد و مى گويد: استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است: و اصبروا ان الله مع الصابرين .

6. در آخرين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى محتوا و سر و صداهاى تو خالى و بى معنى باز مى دارد و با اشاره به جريان كار ابوسفيان و طرز افكار او و يارانش مى فرمايد: مانند كسانى كه از سرزمين خود از روى غرور و هواپرستى و خودنمايى خارج شدند نباشيد: و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس .(1)

ك. خداوند متعال براى اين كه دو گروه با يكديگر بجنگند و از يكديگر وحشت نكنند، كفار را با اين كه فراوان بودند حقيقت آن ها را كه اندك است به مسلمانان نشان داد تا مسلمانان از جنگ با آنان

نترسند، از سويى هم مسلمانان گرچه در واقع و حقيقت كم نبودند اما ظاهر آن ها گروه اندكى بود، همان ظاهر مسلمانان را به كفار نشان داد تا آن ها هم وحشت نكنند و جنگ برپا شود، وقتى جنگ شروع شد مسلمانان را زياد نشان داد تا كفار سست شوند و بترسند چنان كه در سوره آل عمران مى فرمايد: يرونهم مثليهم رأى العين .(2)

ل. جمله ليقضى الله امرا كان مفعولاً را مجددا تكرار مى كند تا تأكيد كند همان فايده اى كه در آيه پيش مورد نظر بود در اينجا مورد نظر است؛ در آيه قبل مقصود اين بود كه شما را بدون ميعاد قبلى رو در روى دشمن قرار داد تا امر خداوند تحقق پيدا كند و در اين جا

ص: 294


1- . نمونه، ج 7، ص 194 - 196.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 133؛ فتح القدير، ج 2، ص 314.

مقصود اين است كه هر كدام از دو سپاه را در نظر ديگرى اندك نشان داد تا جنگ شروع شود و امر خداوند جامه عمل بپوشد.(1)

م. منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست، بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن و به ياد علم و قدرت بى پايان و رحمت وسيعش بودن است؛ اين توجه به خدا، روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى كند و در پرتو آن احساس مى نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست؛ تكيه گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى كند.(2)

نكته ها

1. آيات مربوط به خمس و فيىء و انفال بعد از استقرار حكومت اسلامى نازل شده است زيرا بعد از آنكه فرمود: و قاتلوهم حتى لاتكون فتنة مى فرمايد: واعلموا انما غنمتم من شىء ... .

2. دادن خمس و زكات باعث تطهير و تزكيه جان مى شود: خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكيهم بها (توبه، 102). مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: «تطهّرهم» مرفوع است و در محل نصب و صفت براى صدقه است؛ يعنى دادن صدقه انسان را پاك مى كند. تفاوت ميان تطهير و تزكيه آن است كه در تزكيه رشد و نموّ نيز همراه است.

3. جنگ بدر را از اين جهت «يوم الفرقان» گويند كه لشكر اسلام پيروز شد و لشكر كفار شكست خورد و فرقى ميان حق و باطل حاصل شد زيرا اين جنگ نابرابر بود؛ 313 نفر در برابر هزار نفر.

4. مسكين به كسى گويند كه از نهايت تهيدستى قدرت قيام ندارد و سكون او را فرا گرفته است. به چاقو هم كه سكين گويند به جهت آن است كه قدرت حركت را از مذبوح گرفته است و فقير را از اين

جهت فقير گويند كه ستون فقرات اقتصادى او شكسته است، به كسى كه مال ندارد مى گويند فاقد و به كسى كه نمى تواند مال كسب كند فقير گويند.

5. در قرآن كريم سه عنوان مطرح شده است كه مربوط به پيامبر و امام است: «انفال»، «فيىء» و «غنيمت».

ص: 295


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 229.
2- . نمونه، ج 7، ص 195.

انفال شامل معادن، جنگل ها، درياها و منافع سلسله جبال است. آنچه بدون اذن امام گرفته شده يا با مصالحه از كفار گرفته شده فيىء است. غنيمت مطلق درآمد و منفعت است چه از جنگ چه از غير جنگ به دست آيد كه 20 آن مربوط به امام است.

در آيه شريفه خدا و رسول و ذوى القربى مالك مال هستند و آن سهام ديگر مانند يتامى و مساكين مصرف هستند زيرا «لام» در سه مورد اول آمده و در سه مورد بعدى نيامده است.

6. پيكارگران مسلمان بايد خمس غنايم جنگى به دست آمده را بپردازند: أنما غنمتم من شىء فان لله خمسه . از مصاديق مورد نظر براى «ما غنمتم» به دليل وقوع آن در بين آيات جنگ، چيزهايى است كه از دشمن گرفته مى شود كه به آن غنايم جنگى اطلاق مى گردد.(1)

7. پرداخت خمس واجب است، گرچه درآمد و غنايم كم باشد: غنمتم من شىء .(2)

8. اسلام مالكيت اشخاص حقوقى را پذيرفته است: للرسول و لذى القربى .(3)

9. براى گراميداشت طبقه محروم، نام آنان در كنار نام خدا و رسول و اهل بيت قرار گرفته است: لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين ... .(4)

10. مراد از «عبدنا» پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است و توصيف خداوند از او به «بنده ما» اشاره به خلوص كامل وى در بندگى خداوند دارد.(5)

11. با اين كه روى سخن در اين آيه به مؤمنان است زيرا پيرامون غنايم جنگى و جهاد اسلامى بحث مى كند و معلوم است مجاهد اسلامى مؤمن است ولى با اين حال مى گويد: «اگر ايمان به خدا و پيامبر آورده ايد» اشاره به اين كه نه تنها ادعاى ايمان نشانه ايمان نيست، بلكه شركت در ميدان جهاد نيز ممكن است نشانه ايمان كامل نباشد و اين عمل به خاطر هدف ديگرى انجام گيرد.(6)

12. نام روز بدر در اين آيه به روز جدايى حق از باطل يوم الفرقان ذكر شده اشاره به

ص: 296


1- . راهنما، ج 6، ص 492.
2- . نور، ج 4، ص 327.
3- . همان، ص 328.
4- . همان.
5- . راهنما، ج 6، ص 495.
6- . نمونه، ج 7، ص 172.

اين كه اولاً روز تاريخى بدر روزى بود كه نشانه هاى حقانيت پيامبر(صلی الله علیه و آله) ظاهر گشت زيرا قبلاً وعده پيروزى به مسلمانان داده بود در حالى كه ظاهرا هيچ نشانه اى از آن وجود نداشت. ثانيا درگيرى بدر در واقع يك نعمت بزرگ الهى براى مسلمانان بود كه گروهى در ابتدا از آن پرهيز داشتند، اما همين درگيرى و پيروزى سال ها آن ها را جلو برد و اسم و آوازه آن ها در پرتو آن در سراسر جزيره عرب پيچيد و همه را به انديشه در آيين جديد و قدرت حيرت انگيزى كه در پرتو آن در جزيره عرب تولد يافته بود وادار نمود.(1)

13. از ظاهر آيه استفاده مى شود كه تشريع در مسئله خمس مانند ساير تشريعات قرآنى ابدى و دائمى است و نيز استفاده مى شود كه حكم مورد نظر آيه مربوط به هر چيزى است كه غنيمت شمرده شود هر چند غنيمت جنگى مأخوذ از كفار نباشد مانند استفاده هاى كسبى و مرواريدهايى كه با غوص در دريا گرفته مى شود و كشتيرانى و استخراج معادن و گنج. آرى گرچه مورد نزول آيه غنيمت جنگى است، ليكن مورد مخصص نيست.(2)

14. از ظاهر مصارفى كه در آيه شمرده شده است و فرموده: لله خمسه و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن سبيل بر مى آيد كه مصارف خمس منحصر در آن هاست و براى هر يك از آن ها سهمى است به اين معنا كه هر كدام مستقل در گرفتن سهم خود مى باشند نه اين كه منظور از ذكر مصارف از قبيل ذكر مثال باشد.(3)

15. از جمله ان كنتم ءامنتم بالله روشن مى شود كسانى كه منكر مسئله خمس هستند مؤمن به خداوند نيستند.(4)

16. علاقه به مال در نهاد هر انسانى نهادينه شده است منتها اين علاقه وسيله اى براى تأمين زندگى است كه اكثر انسانها آن را هدف قرار داده اند. كلا بل تحبّون المال حبّا جمّا اگر از حد وسيله بگذرد مشكل آفرين است حتى براى مجاهدان، از اين رو قرآن كريم به رزمندگان خطاب مى كند اگر ايمان به خدا داريد بايد خمس غنايم جنگى را بدهيد. از اينجا

ص: 297


1- . همان، ص 173.
2- . الميزان، ج 9، ص 120؛ نمونه، ج 7، ص 180.
3- . الميزان، ج 9، ص 120.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 128.

معلوم مى شود چه بسا ممكن است انسان در جهاد اصغر پيروز شود، ليكن در جهاد اكبر شكست بخورد و خمس ندهد.

17. سؤال: آيا اختصاص نصف از خمس به بنى هاشم تبعيض نيست ؟

پاسخ: اولاً نصف از خمس كه مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصرا بايد به نيازمندان آنان داده شود آن هم به اندازه نياز يك سال نه بيشتر. ثانيا مستمندان و نيازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چيزى از زكات مصرف كنند و به جاى آن تنها مى توانند از همين قسمت خمس استفاده نمايند. ثالثا اگر سهم سادات كه نيمى از خمس است از نيازمندى سادات موجود بيشتر باشد بايد آن را به بيت المال تحويل داد و در مصارف ديگر صرف نمود.(1)

18. ذكر سهمى براى خدا به عنوان «لله» به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسأله خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است؛ يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوار تصرف در آن دانسته است، پيامبر و امام را نيز به همان گونه حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده وگرنه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت.(2)

19. در قرآن كريم گاهى نزاع بر فشل مقدم شده و گاهى بالعكس فشل بر نزاع مقدم شده است. گاهى انسان مقتدر است و اقتدار او باعث نزاع مى شود و اين نزاع باعث فشل شدن مى گردد زيرا وقتى قدرتمند شد سعى مى كند قدرت رقيب را نزع كند او هم همين كار را مى كند و اين عمل باعث فشل شدن مى شود: و لا تنازعوا فتفشلوا (انفال، 49) و گاهى فشل و سست بودن زمينه نزاع را فراهم مى كند مثل اينكه يك نفر به ديگرى گويد تو برو جنگ كن او هم همين حرف را مى زند در اينجا فشل بودن زمينه نزاع است، از اين رو فشل بر نزاع مقدم شده است: و لو اريكهم كثيرا لفشلتم و لتنازعتم فى الامر . (انفال، 46)

20. تقسيم خمس را با نام خداوند آغاز كرده است و اين به منظور تيمن و تبرك است وگرنه همه چيز به خداوند تعلق دارد و مقصود اين است كه عمل به منظور تقرب به خداوند انجام گيرد.(3)

ص: 298


1- . نمونه، ج 7، ص 182.
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 222.

21. يادآورى حالت هايى كه ارتش اسلام در جنگ بدر قرار داشتند براى مسلمين به اين خاطر است كه آنان شكر نعمتى را كه خداوند به آنان عطا كرده است به جا آورند و حسن ظن به وعده الهى و اعتماد بر خداوند در امورشان را انجام دهند.(1)

22. ترسيم از جنگ بدر، در آيات ابتداى سوره تاكنون، امدادهاى الهى را بهتر نشان مى دهد:

1. در جنگ بدر شما به فكر مصادره اموال بوديد و آمادگى جنگى نداشتيد: تودّون أن غير ذات الشوكة تكون لكم . (آيه 7)

2. جنگ كه پيش آمد، بعضى ناراحت بوديد: فريقا من المؤمنين لكارهون . (آيه 5)

3. برخى از مرگ مى ترسيدند: كانّما يساقون الى الموت . (آيه 6)

4. پريشان بوديد و استغاثه مى كرديد: تستغيثون ربّكم . (آيه 9)

5. براى تطهير از ناپاكى ها و سفت شدن زمين ريگزار، باران فرستاديم. (آيه 11)

6. اطاعت كامل از فرماندهى نداشتيد: قالوا سمعنا و هم لا يسمعون . (آيه 21)

7. رهبرتان در معرض تهديدها و توطئه ها بود: يمكر بك . (آيه 30)

8. اگر كار به اختيار شما مى بود، با اين همه مشكلات به توافق نمى رسيديد: لاختلفتم .

و نمونه هاى ديگر كه همه نشان مى دهد پيشامد جنگ بدر، يك طرح الهى براى نمايش قدرت مسلمانان و ضربه زدن به روحيه كفار و مشركان بوده است. به همين دليل در آيه قبل، روز جنگ بدر، «روز فرقان» ناميده شد؛ زيرا آنقدر امدادهاى غيبى نازل شد كه حق و حقيقت براى همه روشن شد و با اين وصف، هر كس بى توجهى كرد، از روى عناد و لجاجت بود: ليهلك من هلك عن بينة .(2)

23. خداوند با امدادهاى خويش مسلمانان را از فاجعه نزاع و سست شدن در تصميمشان بر جنگ بدر رهايى بخشيد: و لكن الله سلم .(3)

24. جمع آوردن ضمير خطاب در جزا لفشلتم با وجود اين كه در شرط ضمير مفرد بود براى اين است كه ترس بر اصحاب عارض شده است نه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) .(4)

ص: 299


1- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 111.
2- . نور، ج 4، ص 329 - 330.
3- . همان.
4- . روح المعانى، ج 5، ص 206.

25. اگر «ذكر» را مقيد به «كثير» كرد براى اين است كه در ميدان هاى جنگ هر لحظه صحنه هايى كه انسان را به زندگى مادى علاقه مند مى سازد و شيطان نيز وسوسه مى كند وجود دارد، از اين رو هر چه مشكلات بيشتر مى شود بيشتر بايد به ياد خداوند بود.(1)

26. از جمله وظايف انسان در ميدان جنگ ثبات قدم است و اين ثبات قدم و استقامت بايد براى خداوند باشد زيرا گاهى ثبات قدم به جهت حفظ كشور است، از اين رو مى فرمايد: واذكروا الله كثيرا و سرّ اينكه مى فرمايد كثيرا به جهت آن است كه گاهى حدوثا به ياد خداوند هستند اما در شرايط سخت به ياد خدا نيستند.

27. در آيه 47 مى فرمايد: خروج شما براى جنگ به عنوان فخرفروشى و ريا نباشد: و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا ، از اين رو امام حسين(علیه السلام) به اين آيه عمل كرد و فرمود: «

انى لم اخرج اشرا و لا بطرا ... ».

28. در آيه 45 انفال دستور به ثبات قدم داد و يك نمونه عملى ثبات قدم را از لشكر طالوت بيان كرد: ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين (بقره، 250). ذكر كثير راجع به لسان است؛ يعنى لسانا خدا را زياد ياد كنيد، اما شدت مربوط به قلب است ياد خدا بر لب باعث ياد خدا در دل هم خواهد بود.

29. امدادهاى الهى هم پيش از جنگ شامل مسلمانان شد فى منامك و هم هنگام جنگ: يريكموهم اذ التقيتم ... .(2)

30. ما مأمور به ثبات قدم در جبهه ايم: فاثبتوا ، اما همين پايدارى را هم بايد از خدا بخواهيم: ربنا افرغ علينا صبرا و ثبّت اقدامنا .(3)

31. سستى اهل ايمان در پيكار با دشمنان دين، موجب از ميان رفتن ابهت و قوت جامعه اسلامى است: و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم .(4)

32. قرآن كريم در مورد تكريم از صابران تعبيرات مختلفى دارد:

الف. گاهى مى فرمايد: خداوند با صابران است: ان الله مع الصابرين . (انفال، 46)

ص: 300


1- . الميزان، ج 9، ص 125؛ نور، ج 4، ص 335.
2- . نور، ج 4، ص 333.
3- . بقره، ج 250؛ نور، ج 4، ص 334.
4- . راهنما، ج 6، ص 509.

ب. گاهى مى فرمايد: به صابران بشارت بده: و بشّر الصابرين . (بقره، 155)

ج. گاهى مى فرمايد: صابران محبوب خداوند هستند: و الله يحب الصابرين . (آل عمران، 146)

در آيات ديگر صابران را معرفى مى كند:

الف. پيامبران: و اسماعيل و ادريس و ذالكفل كل من الصابرين . (انبياء، 85)

ب. ابرار: ليس البر ان تولوا وجوهكم ... و الصابرين فى البأساء و الضراء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و أولئك هم المنفقون . (بقره، 177)

33. فعل «يصدون» به صورت مضارع بيان شد تا دلالت بر حدوث اين عمل و اين كه كار اينان هميشگى و دائمى بوده است.(1)

34. تفاوت اصولى جنگ هاى اسلامى و غير اسلامى در هدف است؛ هدف مسلمانان از جنگ، رفع فتنه است (آيه 39)، اما هدف ديگران سلطه جويى و قدرت نمايى است: بطرا و رئاء الناس .(2)

ص: 301


1- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 125.
2- . نور، ج 4، ص 337.

آیه 48-51

اشاره

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَ قَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (48) إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ (50) ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (51)

ترجمه

و (به ياد آور) هنگامى را كه شيطان، اعمال آنها [ \ مشركان] را در نظرشان جلوه داد، و گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى گردد؛ و من، همسايه (و پناه دهنده) شما هستم.» اما هنگامى كه دو گروه (كافران و مؤمنان مورد حمايت فرشتگان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: «من از شما (دوستان و پيروانم) بيزارم. من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد؛ من از خدا مى ترسم، خداوند سخت كيفر است!» * و هنگامى را كه منافقان، و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مى گفتند: اين «گروه» مسلمانان را دينشان مغرور ساخته و هر كس بر خداوند توكل كند (پيروز مى گردد؛) خداوند قدرتمند و حكيم است. * و اگر بينى كافران را هنگامى كه فرشتگان (مرگ)، جانشان را مى گيرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و (مى گويند:) بچشيد عذاب سوزنده را (، به حال آنان تأسف خواهى خورد)! * اين، در مقابل كارهايى است كه از پيش فرستاده ايد؛ و خداوند نسبت به بندگانش، هرگز ستم روا نمى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فريب دادن شيطان كفار را در جنگ، اظهار پناه دادن و بيزارى از آنان به هنگام برخورد با مشكلات، سخن باطل منافقان و بيماردلان در باره مؤمنان، پيروزى توكل كنندگان به خدا، تشريح عذاب كفار به هنگام مرگ و ورود به عالم برزخ و عذاب خداوند به جهت كفر و نفاق.

ص: 302

ب. زينت دادن شيطان عمل آدمى را به اين است كه به وسيله تهييج عواطف درونى مربوط به آن

عمل در دل آدمى القا مى كند كه عمل بسيار خوبى است و در نتيجه انسان از عمل خود لذت مى برد و قلبا آن را دوست مى دارد و آن قدر قلب متوجه آن مى شود كه ديگر فرصتى برايش نمى ماند تا در عواقب وخيم و آثار سوء و شوم آن تعقل كند.(1)

ج. در معناى جمله و قال انى جار لكم 2 احتمال مى رود: 1. من نيز همسايه شما و در كنار شما هستم و همچون يك همسايه وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم. 2. منظور از كلمه «جار» كسى است كه امان و پناه مى دهد؛ زيرا عادت عرب بر اين بود كه افراد و طوايف نيرومند در موقع لزوم به دوستان خود پناهندگى مى دادند و در اين موقع با تمام امكانات خويش از وى دفاع مى كردند. شيطان نيز به دوستان مشرك خود پناهندگى داد، اما وقتى دو لشگر به جنگ هم آمدند و فرشتگان به حمايت از مؤمنان آمدند، شيطان به مشركان گفت: از شما بيزارم زيرا من فرشتگان را مى بينم كه شما نمى بينيد: انى ارى ما لا ترون . ثانيا من از مجازات دردناكى مى ترسم: انى أخاف الله .(2)

د. سؤال: آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟

پاسخ: الف. جمعى معتقدند كه اين كار از طريق وسوسه هاى باطنى صورت گرفته است؛ او با وسوسه هاى خويش به آن ها چنين وانمود كرد كه نيروى شكست ناپذيرى در اختيار دارند و يك پناهگاه و اتكاى باطنى در آن ها توليد كرد، اما پس از مجاهده سرسختانه مسلمانان و حوادث اعجازآميزى كه سبب پيروزى آن ها گرديد، آثار اين وسوسه از دل آنان برچيده شد و احساس كردند كه شكست در برابر آن ها قرار گرفته و هيچ تكيه گاهى ندارند.

ب. قول صحيح تر اين است كه شيطان به شكل انسانى مجسم شد و در برابر آن ها آشكار گرديد. در روايتى كه در بسيارى از كتب نقل شده آمده است كه قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت از حمله طايفه بنى كنانه بيمناك بودند زيرا قبلاً نيز با هم خصومت داشتند در اين موقع ابليس در چهره سراقة بن مالك كه از سرشناس هاى قبيله بنى كنانه بود به سراغ آن ها آمد و به آن ها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم

ص: 303


1- . الميزان، ج 9، ص 127؛ نمونه، ج 7، ص 199.
2- . نمونه، ج 7، ص 200؛ الميزان، ج 9، ص 128؛ فتح القدير، ج 2، ص 315.

و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد، اما به هنگامى كه نزول ملائكه را مشاهده كرد عقب نشينى نموده فرار كرد. علاوه بر اين ظاهر تعبيرات و گفت و گوهايى كه در آيه گذشت با مجسم شدن ابليس سازگارتر است.(1)

ه - . جمله انى ارى ما لاترون تعليل است براى جمله انى برىء منكم و شايد اشاره باشد به نزول ملائكه مردفين كه خداوند با آنان مسلمين را يارى و كمك نمود.(2)

و. در اين كه منظور از منافقان چه كسانى هستند گفت و گو بسيار است، ليكن بعيد نيست كه هر دو عبارت منافقون - و الذين فى قلوبهم مرض اشاره به گروه منافقان مدينه باشد در صورتى كه جمله و الذين فى قلوبهم مرض عطف تفسيرى باشد و ممكن است جمله فى قلوبهم مرض ناظر به مسلمانان ضعيف الايمان باشد؛ آن هايى كه در مكه ظاهرا ايمان آوردند، ولى از هجرت به مدينه سر باز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته و هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند در تعجب فرو رفتند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آيين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند.(3)

ز. شيطان به هنگام رويارويى دو لشگر كفر و ايمان از كارزار بدر عقب نشينى كرد: فلما تراءت ... نكص على عقبيه و قال انى برىء منكم . «نكص» به معناى خوددارى كردن است و چون با «على» متعدى شده معناى رجوع در آن تضمين شده است. «عقب» به پاشنه پا گفته مى شود؛ يعنى شيطان از نبرد خوددارى كرد و با چرخيدن بر پاشنه هاى پا عرصه نبرد را ترك گفت.(4)

ح. سياق آيات دلالت دارد بر اين كه منظور از آن هايى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جان هايشان را مى گيرند و عذابشان مى كنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند.(5)

ط . عذاب الحريق اشاره به مجازات روز قيامت است.(6)

ص: 304


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 844؛ نورالثقلين، ج 2، ص 161؛ الميزان، ج 9، ص 129؛ نمونه، ج 7، ص 203.
2- . الميزان، ج 9، ص 128.
3- . نمونه، ج 7، ص 203؛ الميزان، ج 9، ص 130؛ اطيب البيان، ج 6، ص 140؛ فتح القدير، ج 5، ص 316.
4- . راهنما، ج 6، ص 514.
5- . همان، ص 132.
6- . نمونه، ج 7، ص 204.
نكته ها

1. شيطان، از قدرت فرشتگان آگاه است: انى أرى ما لاترون و اين مشاهده قدرت فرشتگان، سبب عقب گرد او شد: قال انى برىء منكم .(1)

2. شيطان به دليل ترس از گرفتار شدن به عذاب الهى با ضربه هاى سهمگين فرشتگان جنگ بدر از

آن معركه فرار كرد: انى أرى ما لا ترون انى أخاف الله . مراد از خوف خدا انى اخاف الله به دليل انى أرى ما لا ترون گرفتار شدن به چنگ فرشتگان حاضر در كارزار بدر است.(2)

3. خلف وعده از اوصاف شيطان است، از اين رو شيطان هم در دنيا وعده پناه دادن مى دهد كه به هنگام مشكلات از مشركان جدا مى شود و اظهار برائت مى كند مانند جنگ بدر: و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم الناس و انى جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال انى برىء منكم ... (انفال، 48)، هم در آخرت اظهار برائت مى كند: و وعدتكم فاخلفتكم ... انى كفرت بما اشركتمون ... . (ابراهيم، 22)

4. دين اسلام در بينش منافقان و بيماردلان، دينى فريبنده و به دور از واقعنگرى است: يقول المنافقون ... غر هؤلاء دينهم .(3)

5. توكل مسلمانان به خداوند در جنگ بدر عامل پيروزى آنان بود: و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم .(4)

6. قبض روح در برخى آيات به ملك الموت منسوب است مانند قل يتوفاكم ملك الموت ... و در برخى ديگر به خود خداى سبحان نسبت داده شده است مانند الله يتوفى الانفس حين موتها و در برخى به ملائكه نسبت داده شده است مانند و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة ... و اين خود دليل بر اين است كه قبض روح كار ملك الموت است و ملك الموت كاركنانى دارد كه به اذن او و به امرش جان ها را مى گيرند و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مى كند و به همين جهت هم صحيح است گرفتن ارواح را به ملائكه نسبت

ص: 305


1- . نور، ج 4، ص 339.
2- . راهنما، ج 6، ص 515.
3- . راهنما، ج 6، ص 518.
4- . همان.

داد و هم به ملك الموت منسوب كرد هم به خداى سبحان.(1)

7. در قرآن، بارها از سخت جان دادن كفار، سخن به ميان آمده است. از جمله در سوره محمد آيه 27 و سوره انعام آيه 93 و در مقابل، از آسان جان دادن مؤمنان نيز سخن به ميان آمده است، از جمله در آيه 32 سوره نحل مى خوانيم: الذين يتوفاهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنّة بما كنتم تعملون .(2)

8. تعبير به «يد» در ذلك بما قدمت أيديكم به خاطر آن است كه انسان غالب اعمال خويش را

به كمك دست انجام مى دهد وگرنه آيه فوق همه اعمال بدنى و روحى را شامل مى گردد.(3)

9. وجوه و ادبار را مختص به ضرب نمود: يضربون وجوههم و ادبارهم چرا كه زدن اين دو عضو از بدن موجب شدت خزى و پستى مى شود يا به خاطر تعميم است يعنى كل بدن.(4)

10. كافران پس از جان كندن پرمشقت به عذاب و آتشى سوزان (عذاب برزخ) گرفتار خواهند شد: و ذوقوا عذاب الحريق . امر به چشيدن عذاب حريق ذوقوا عذاب الحريق ، دلالت بر وجود بالفعل آن عذاب دارد و چون اين جمله به هنگام گرفتن جان كافران گفته مى شود، معلوم مى شود كه كافران پس از مردن به عذاب گرفتار خواهند شد و اين همان عذاب برزخى است. گفتنى است «ذوقوا ...» به تقدير «يقولون لهم» سخن ملائكه با كافران به هنگام گرفتن جان آنان است.(5)

11. اينكه فرمود ما كفار را در بدر به هلاكت رسانديم به جهت عملكرد خود آنان بود: ذلك بما قدمت ايديكم .

12. جمله ليس بظلام للعبيد پنج بار در قرآن بيان شده است: 182 آل عمران، 51 انفال، 10 حج، 46 فصلت و 29 ق، كه به سه صورت نفى ظلم را توجيه كرده اند:

الف. عذاب خداوند به قدرى سخت است كه اگر به غير مورد تعلق بگيرد خداوند «ظلاّم» است.

ص: 306


1- . الميزان، ج 9، ص 131.
2- . نور، ج 4، ص 341.
3- . نمونه، ج 7، ص 204؛ مراغى، ج 10، ص 16.
4- . كشاف، ج 2، ص 229؛ روح المعانى، ج 5، ص 213؛ التحرير و التنوير، ج 9، ص 131.
5- . راهنما، ج 6، ص 521.

ب. از آنجا كه كلمه «عبيد» جمع است «ظلام» نيز با اين تعبير بيان شده است؛ يعنى به جاى اينكه بفرمايد خداوند نسبت به زيد ظالم نيست، نسبت به عمرو نيز ظالم نيست، نسبت به خالد هم ظالم نيست؛ به جاى اين تعبيرات فرمود: ليس بظلام للعبيد .

ج. ذات اقدس خداوند اگر يك ذره ظلم بكند ظلاّم مى شود؛ زيرا با يك مقدار ظلم لازم است كل جهان را زير و رو كند و خداوند نه يك ذره ظلم مى كند و نه به احدى ظلم مى كند: و لا يظلم ربك احدا (كهف، 49) و انّ الله لا يظلم مثقال ذرة . (نساء، 40)

آیه 52-59

اشاره

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ (52) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ (54) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لاَ يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْخَائِنِينَ (58) وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاَ يُعْجِزُونَ (59)

ترجمه

(حال اين گروه مشركان،) همانند حالِ نزديكانِ فرعون، و كسانى است كه پيش از آنان بودند؛ آنها آيات خدا را انكار كردند؛ خداوند هم آنان را به گناهانشان كيفر داد؛ خداوند قوى، و سخت كيفر است! * اين به خاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتى را كه به گروهى داده، تغيير نمى دهد؛ جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند و خداوند، شنوا و داناست. * اين، (درست) شبيهِ حال فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنان بودند؛ آيات پروردگارشان را تكذيب كردند؛ ما هم به خاطر گناهانشان، آنان را هلاك كرديم و فرعونيان را غرق نموديم؛ و همه آنان ظالم (و ستمگر) بودند. * به يقين، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى آورند. * همان كسانى كه با آنها پيمان بستى؛ سپس هر بار عهد

ص: 307

و پيمان خود را مى شكنند؛ و (از پيمان شكنى و خيانت،) پرهيز ندارند. * اگر آنان را در (ميدانِ ) جنگ بيابى، آنچنان به آنان حمله كن كه جمعيت هايى كه پشت سر آنان هستند، پراكنده شوند؛ شايد متذكر گردند (و عبرت گيرند)! * و هر گاه (با ظهور نشانه هايى،) از خيانتِ گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته، حمله غافلگيرانه كنند)، به طور عادلانه به آنان اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است؛ زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد. * آنان كه راه كفر پيش گرفتند، گمان نكنند (با اين اعمال،) پيش برده اند (و از قلمرو كيفر ما، بيرون رفته اند)! آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

رفتار كفار همانند رفتار فرعون و كفار پيشين و عذاب الهى به جهت كفر، نزول عذاب به جهت تغيير

حال مردم، كفار بدترين جنبندگان در نزد خداوند به جهت پيمان شكنى، لزوم برخورد شديد با آنان در جنگ، ضرورت لغو پيمان در صورت احساس ترس از خيانت دشمنان، ناتوانى كفار از غلبه بر مسلمانان و دين الهى.

ب. در اين آيات به يك سنت هميشگى الهى در باره اقوام و ملت ها اشاره شده تا اين تصور پيش نيايد كه آنچه در باره سرنوشت مشركان ميدان بدر و سرانجام شوم آنها گذشت يك حكم استثنايى و اختصاصى بوده است، بلكه اين اعمال از هر كسى در گذشته سرزده يا در آينده سر زند چنان نتايجى به بار خواهد آورد.

سپس اين موضوع را با ذكر ريشه اساسى مسأله روشن تر مى سازد و مى گويد: اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى سازد مگر اين كه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند: ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بأنفسهم .(1)

ج. ان الله سميع عليم ؛ يعنى مشركين را به كيفر گناهانشان گرفتن براى اين بود كه خدا دعاهاى شما را مى شنيد و به حوايج شما دانا و به استغاثه شما شنواست. احتمال هم دارد كه

ص: 308


1- . نمونه، ج 7، ص 206.

منظور از آن اين باشد كه اين عذاب براى اين بود كه خدا گفتار مشركين را مى شنيد و به كردار ايشان دانا بود، از اين رو به كيفر آن عذابشان كرد، احتمال هم دارد كه هر دو مقصود باشد.(1)

د. در اين آيات به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پرماجراى پيامبر(صلی الله علیه و آله) ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سرانجام نتيجه دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند. اين گروه همان يهود مدينه بودند كه مكرر با پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند. اين آيات روش محكمى را كه پيامبر با اين گروه پيمان شكن بايد در پيش گيرد بيان مى كند، روشى كه مايه عبرت ديگران و رفع خطر اين گروه گردد.

در آيه بعد طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه اگر آنها را در ميدان جنگ بيابى و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند آنچنان آنان را در هم بكوب كه جمعيت هايى كه در پشت سر آنها قرار دارند عبرت گيرند و پراكنده شوند و عرض اندام نكنند: فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم .(2)

ه - . «تثقفنهم» از ماده «ثقف» (بر وزن سقف) به معناى درك كردن چيزى از روى دقت و با سرعت است، اشاره به اين كه بايد از موضع گيرى هاى آنها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پيش از آن كه تو را در يك جنگ غافلگيرانه گرفتار كنند مانند صاعقه بر سر آنها فرود آيى.(3)

و. «شرد» از ماده «تشريد» به معناى پراكنده ساختن توأم با اضطراب است؛ يعنى آنچنان به آنها حمله كن كه گروه هاى ديگر از دشمنان و پيمان شكنان متفرق گردند و فكر حمله را از سر بيرون كنند. «باء» در «بهم» سببيه است.(4)

ز. و اگر آنها در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قراين و نشانه هايى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند، تو پيشدستى كن و به آن ها اعلام كن كه پيمانشان لغو شده است: و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء ؛ «فانبذ» از «نبذ» به معناى

ص: 309


1- . الميزان، ج 7، ص 133.
2- . نمونه، ج 7، ص 216 و 217.
3- . همان، ص 217.
4- . همان، ص 218؛ راهنما، ج 6، ص 535.

افكندن است، منظور از افكندن پيمان به طرف دشمن اين است كه قبلاً به آنان اعلام كنيد. مبادا بدون اعلام الغاى پيمانشان به آنها حمله كنى؛ زيرا خداوند خائنان و كسانى كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد: ان الله لا يحب الخائنين .(1)

ح. على سواء به معناى اين است كه همان گونه كه آن ها پيمان خويش را عملاً لغو كرده اند تو هم از طرف خود الغا كن اين يك حكم عادلانه و متساوى است.(2)

نكته ها

1. خداوند هم «سريع الحساب» است و هم «شديد العقاب»، منتها گاهى «شديد العقاب» بودن با مهلت و استدراج صورت مى گيرد و گاهى خير و اين شدت عقاب الهى به لحاظ متعلق است كه چون كفر شديدترى دارند عقوبت شديدترى مى شوند نه اينكه كار بر خداوند سخت تر شود؛ زيرا حشر انسانها در قيامت مانند جمع كردن سايه هر دو به يك جور بر خداوند آسان است: ذلك حشر علينا يسير (ق، 44) و ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا . (فرقان، 46)

2. آيه 52 انفال كدأب ءال فرعون نظير آيه 11 آل عمران است با اندك تفاوتى در تعبير لفظى،

علاوه بر آن اين تفاوت در دو آيه وجود دارد كه آيه آل عمران مى فرمايد: ثروت اندوزى و سرمايه دارى آل فرعون را نجات نداد و در سوره انفال مى فرمايد: قدرت نظامى آنها را نجات نداد چون ناظر به جنگ بدر است.

3. فطرت انسان، بر ايمان و پاكى استوار است و اين انسان است كه خود را تغيير مى دهد: يغيروا ما بأنفسهم .(3)

4. موضوع مهم ديگرى كه از آيات فوق به روشنى ظاهر و استفاده مى شود اين است كه انسان سرنوشت خاصى را كه از پيش تعيين شده باشد ندارد و تحت تأثير «جبر تاريخ» و «جبر زمان» و «محيط » نيست، بلكه عامل سازنده تاريخ و زندگى انسان دگرگونى هايى است

ص: 310


1- . همان.
2- . نمونه، ج 7، ص 219.
3- . نور، ج 4، ص 344.

كه در روش اخلاق و فكر و روح او به اراده خويش پيدا مى شود.(1)

5. كذبوا بايات ربهم را كه سياقش سياق غياب بود به سياق متكلم مع الغير تغيير داد و فرمود: فاهلكناهم بذنوبهم تا دلالت كند بر اين كه خداى سبحان پروردگار ايشان و هلاك كننده ايشان است و اگر فرمود «هلاك كرديم» و نفرمود «هلاك كردم» براى دلالت بر عظمت شأن و جلالت مقام بود و نيز براى اين بود كه بفهماند وسايطى هستند كه به امر او عمل نموده و مجرى مشيت او هستند.(2)

6. ظلم و گناه، عامل قهر الهى است؛ چه ظلم به خويش، چه به مردم و چه به انبيا و مكتب: أهلكناهم بذنوبهم ... كانوا ظالمين .(3)

7. جمله كدأب ءال ... دو بار تكرار شد؛ زيرا در اول منظور بيان حال آن ها از لحاظ استحقاق عذاب آخرت و در اين جا منظور بيان حال آن ها از لحاظ استحقاق عذاب دنياست. برخى گفته اند اين تكرار به منظور تأكيد است، برخى هم گفته اند آيه اول ناظر به كفر آن ها به خداوند است و آيه بعدى ناظر به تكذيب انبياست.(4)

8. خداوند به جاى آن كه بفرمايد «بايات الله» فرمود: بايات ربهم ؛ وصف ربوبيت را ذكر كرد تا شدت زشتى تكذيب آنان را نشان دهد چرا كه وقتى انسان بداند خداوند او را تربيت كرده با اين حال به جاى اين كه او را شكر كند تكذيب كند دلالت بر زشتى و پليدى او مى نمايد.(5)

9. تعبير به الذين كفروا شايد اشاره به اين باشد كه بسيارى از يهود مدينه قبل از ظهور پيامبر اسلام طبق آنچه در كتب خود ديده بودند نسبت به وى اظهار علاقه و ايمان مى كردند، بلكه مبلغ او بوند و مردم را براى ظهورش آماده مى ساختند، ولى پس از ظهورش چون منافع مادى خويش را در خطر ديدند به كفر گرائيدند.(6)

ص: 311


1- . نمونه، ج 7، ص 213.
2- . الميزان، ج 9، ص 134.
3- . نور، ج 4، ص 345.
4- . همان؛ فتح القدير، ج 2، ص 318.
5- . التحرير و التنوير، ج 9، ص 136.
6- . نمونه، ج 7، ص 216.

10.

اين كه به دنبال جمله الذين كفروا فرمود فهم لا يؤمنون و «فاء» تفريع بر سر آن آورد براى اين است كه برساند يكى از اوصاف آنان كه زاييده كفرشان است اين است كه ايمان نمى آورند و ايمان نياوردن از كفر ناشى نمى شود مگر بعد از آن كه كفر در دل رسوخى كرده باشد كه ديگر اميد برطرف شدن آن قطع شده باشد.(1)

11. تعبير به «ينقضون» و «لا يتقون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد دليل بر اين مى باشد كه آن ها كرارا پيمان خود را با پيامبر(صلی الله علیه و آله) شكستند.(2)

12. سرّ اينكه مى فرمايد «عندالله» اين نيست كه ديگران حق اظهارنظر در مورد خير و شر دارند، ليكن نظر خداوند در باره خير و شر اين است، بلكه تنها راه آن است كه اگر بخواهيم خير و شر را بشناسيم بايد با ميزان الهى بسنجيم.

در جهان هستى يك حق محض وجود دارد كه خداوند است: ذلك بان الله هو الحق اين حق مقابل ندارد زيرا چيزى در برابر خداوند نيست، اما يك حق آن است كه در مقام فعل و ظهور است كه در برابر آن باطل است، آن ترازويى كه افعال و عقايد و اخلاق را با آن مى سنجند آن فعل خداست: الحق من ربك ؛ يعنى حق با خدا نيست بلكه حق از خداوند است. مى توان گفت حق با على(علیه السلام) است، اما نمى توان گفت حق با خداست؛ زيرا چيزى با خدا نيست كه همتاى او باشد.

13. سرّ اينكه مى فرمايد: كفار ستمگر «شرالدواب» هستند آن است كه آنها هم سابقه سوء دارند (كفر) هم لاحقه سوء دارند لايؤمنون علاوه اينها پيمان شكن و متجاوز هستند. جنبندگان از مقتضاى غريزه كه خدا به آن ها داده تجاوز نمى كنند ولى اين ها از حد خود تجاوز مى كنند.(3)

14. در آيات 56 - 60 خطاب گاهى به پيامبر شده مانند «عاهدت»، «فشرّد»، «تخافن»، «فانبذ» و گاهى به پيامبر و امت اسلامى مانند «واعدّوا». تفاوت تعبير به اين جهت است كه از آنجا كه موضوع مربوط به امور اجرايى باشد خطاب به هر دو است و از آنجا كه پيامبر حاكم

ص: 312


1- . الميزان، ج 9، ص 147.
2- . نمونه، ج 7، ص 217.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 156.

مسلمين است و سرنوشت امت اسلامى را او بايد امضا كند خطاب به او شده است.

15. مسئله وجوب وفاى به عهد مى تواند مربوط به عهد نظامى باشد كه دشمنان اسلام به مسلمانان حمله نكنند و مى تواند وجوب وفاى به عهد مربوط به مسائل مالى و اقتصادى باشد، البته در كتب فقهى جمله اوفوا بالعقود يعنى «بالعهود» در باره امور مالى از آن استفاده شده است.

16. با آن كه اسلام دين رأفت و رحمت است، ولى خيانت و پيمان شكنى و بهم زدن نظام و امنيت را تحمل نمى كند: فشرّد بهم .(1)

17. آيه 58 هشدارى است نسبت به كفار كه خيال نكنيد از قدرت خداوند جلو زديد و هم يك نوع تسليتى است نسبت به مسلمانان، اما اينكه هشدار به كفار است مى فرمايد گمان نكنيد از قدرت خداوند جلو زديد زيرا سبقت بر قدرت بى پايان محال است و گمان نكنيد قضا و قدر او را به هم زديد زيرا هر چه داريد سرباز و لشكر اوست. اميرالمؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد: «

واعلموا عبادالله انّ جوارحكم جنوده و خلواتكم عيونه ».

قرآن گاهى مى فرمايد شما معجز نيستيد يعنى نمى توانيد خداوند را عاجز و ناتوان كنيد: انهم لايعجزون (آيه مورد بحث)، گاهى مى فرمايد: ما مسبوق نيستيم يعنى شما سابق نيستيد: و ما نحن بمسبوقين (واقعه، 60) و گاهى مى فرمايد: شما سابق نيستيد يعنى ما مسبوق نيستيم: و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون . (انفال، 59)

18. رعايت عهد و پيمان نشانه تقواى سياسى است، از اين رو در سوره توبه آيه 4 مى فرمايد: فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم ان الله يحب المتقين و رعايت نكردن عهد و پيمان نشانه خيانت است: ان الله لا يحب الخائنين .

ص: 313


1- . نور، ج 4، ص 348.

آیه 60-64

اشاره

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64)

ترجمه

هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها [ \ دشمنان]، آماده سازيد؛ و (همچنين اسب هاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن، دشمنِ خدا و دشمنِ خويش را بترسانيد؛ و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمى شناسيد و خدا آنان را مى شناسد و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام) انفاق كنيد، به طور كامل به شما بازگردانده مى شود و به شما ستم نخواهد شد. * و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از درِ صلح درآى؛ و بر خدا توكل كن، كه او شنوا و داناست. * و اگر بخواهند تو را فريب دهند، خدا براى تو كافى است؛ او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان، تقويت كرد؛ * و دل هاى آنان را با هم الفت داد. اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنان الفت دهى، نمى توانستى؛ ولى خداوند در ميان آنان الفت ايجاد كرد. او توانا و حكيم است.* اى پيامبر! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند، براى حمايت تو كافى است (؛ فقط بر آنان تكيه كن).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وجوب آمادگى در حد توان در برابر دشمنان دين، هدف از آمادگى ترساندن دشمنان، عدم شناخت مسلمانان نسبت به دشمنان و شناخت خداوند نسبت به آنان، بهره مندى انسان از پاداش انفاق در راه خدا، لزوم تمايل به صلح در صورت گرايش آنان به صلح و ضرورت

ص: 314

توكل بر خدا، تأييد خداوند نسبت به پيامبر و مصونيت او از خدعه دشمنان، عدم تأثير انفاق مالى در جذب قلوب و خداوند حامى و مؤيد پيامبر و پيروانش.

ب. در برخى از روايات آمده «القوة هو الرّمى» اين تعبير مانند «الحج عرفه» و «الندم توبه» در

روايات ديگر است كه اشاره به شريف ترين جزء و رسمى ترين جزء شده است؛ يعنى در حج وقوف به عرفه بسيار مهم است و در توبه ندامت قلبى و در جنگ تيراندازى بسيار مهم و باارزش است.

ج. منظور از «ءاخرين» كه در مقابل «اولين» است آن افرادى هستند كه مؤمنين از دشمنى آنان بى خبرند، بنا بر اين «ءاخرين» نه تنها آن افراد منافقى هستند كه مؤمنين را به عداوت تهديد مى كنند، بلكه غير منافقين يعنى كفارى را هم كه مؤمنين هنوز مبتلاى به آنان نشده اند را شامل مى شود.(1)

د. و أنتم لا تظلمون يعنى: 1. آنچه در راه خدا انفاق كرده ايد تمام آن ها و بيشتر از آن به شما مى رسد و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى شود. 2. اگر نيروى كافى براى مقابله با دشمنان فراهم سازيد آن ها از حمله به شما وحشت مى كنند و توانايى بر ظلم و ستم كردن به شما نخواهند داشت، بنا بر اين ظلم و ستمى بر شما واقع نمى شود.(2)

ه - . عن رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مكتوب على العرش ... و محمد(صلی الله علیه و آله) عبدى و رسولى أيدته بعلى(علیه السلام) فانزل الله عزّ و جلّ : هو الذى أيدك بنصره و بالمؤمنين فكان النصر عليا(علیه السلام) ...»؛ از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است كه بر عرش نوشته شده ... محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و رسول من است، او را به وسيله على(علیه السلام) تأييد كردم و در همين باره خداى عز و جل اين آيه را نازل كرد: هو الذى أيدك بنصره ... ، پس مراد از «نصر» على(علیه السلام) است.

و. در آيه شريفه 64 يا ايها النبى حسبك الله و من اتبعك من المؤمنين ، «من» عطف است بر «كاف» خطاب نه اينكه «من» عطف باشد به «الله» و معناى آيه شريفه بر اساس توحيد افعالى چنين است: اى پيامبر! كفايت كننده تو و كفايت كننده مردم تنها خداوند است؛ نه اينكه خداوند و مؤمنان تو را كفايت مى كنند كه مردم در برابر خداوند باشد، به تعبير ديگر اگر «من»

ص: 315


1- . الميزان، ج 9، ص 153؛ نمونه، ج 7، ص 227؛ فتح القدير، ج 2، ص 321.
2- . نمونه، ج 7، ص 229.

عطف باشد بر «الله» يعنى دو چيز تو را كفايت مى كند: خداوند و پيروان مؤمن تو، با اينكه تنها خداوند كفايت كننده پيامبر است: اليس الله بكاف عبده (زمر، 36) و مؤمنان ابزار نصرت خداوند هستند.

موضوع حصر كفايت خداوند در آيه 129 توبه نيز بيان شده است: فان تولّوا فقل حسبى الله ... .

نكته ها

1. شناخت خدا از مشركان و منافقان

قرآن كريم در باره دو گروه مى فرمايد: شما آنها را نمى شناسيد ما آنها را مى شناسيم.

الف: مشركان: ... لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يعْلَمُهُمْ ...

ب: منافقان: ... وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... (التوبة، 101)

در آيه نخست خطاب به مسلمانان است و در آيه دوم خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

2. در برابر دشمنان اسلام بايد آمادگى داشت؛ آمادگى بدنى و روحى كه تعبير من قوة شامل قدرت نظامى و فرهنگى مى شود اينها نه از نظر قلبى حالت پذيرش دارند نه از جهت نفسى خاضع اند و به تعبير ديگر از جهت اعتقادى منكرند و از جهت عملى مستكبر: قلوبهم منكرة و هم مستكبرون . از آنجا كه قلبا منكرند «عدوالله» هستند و از آنجا كه مستكبرند «عدوكم» هستند.

3. وقتى پيامبر(صلی الله علیه و آله) از مكه به مدينه هجرت كرد مردم چند گروه شدند؛ برخى بيعت كردند و مسلمان شدند، گروهى مصالحه كردند كه قيام و حمله به مسلمانان نكنند اما مؤمن هم نشدند، گروهى محاربه كردند نه مصالحه، گروهى هم منافقانه عمل كردند كه مسلمانان آنان را نمى شناختند. خداوند مى فرمايد: ما آنان را مى شناسيم، از اين رو جمله و ءاخرين من دونهم لا تعلمونهم نحن نعلمهم كه مى فرمايد دشمنانى وجود دارد كه شما آنان را نمى شناسيد ما آنان را مى شناسيم، مصداق كامل آن مى تواند منافقان باشند چنانكه در آيه 101 توبه مى فرمايد: لا تعلمهم نحن نعلمهم .

4. قرآن كريم برخى از كمالات را هم به خداوند نسبت داد هم به ديگران. مانند قوت،

ص: 316

عزت، رزق خلق، نصرت، ولايت، حكم و حكومت: خذوا ما ءاتيناكم بقوة (بقره، 63)، و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة (انفال، 60)، و هو خير الحاكمين (اعراف، 87)، و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين (منافقون، 8)، انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا (مائده، 55) و هو الذين ايدك بنصره و بالمؤمنين (انفال، 62)، ليكن همين امور را به صورت انحصار به خداوند نسبت داد از اينجا معلوم مى شود كه اين كمالات تنها و تنها از آن اوست ديگران مجراى فيض او هستند: ان القوة لله جميعا (بقره، 165)، فللّه العزة جميعا (فاطر، 10)، فالله هو الولى (شورى، 9)، الله خالق كل شىء (زمر، 62) و ان الحكم الاّ للّه. (انعام، 57)

5. نكته مهمى كه از آيه و اعدوا لهم ... استفاده مى شود رمز جهانى و جاويدانى بودن آيين اسلام است زيرا مفاهيم و محتويات اين آيين چنان گسترده است كه با گذشت زمان به كهنگى و فرسودگى نمى گرايد. جمله و اعدوا لهم ... هزار سال پيش مفهوم زنده اى داشت و امروز هم چنين است و ده هزار سال ديگر هم مفهوم آن همچنان زنده باقى خواهد ماند زيرا هر سلاح و قدرتى در آينده نيز پيدا شود در كلمه جامع «قوة» نهفته است چون جمله ما استطعتم عام و

كلمه «قوة» كه به صورت نكره آمده است عموميت آن را تقويت كرده و هر گونه نيرويى اعمّ از مادى و معنوى را شامل مى شود.(1)

6. سؤال: چرا بعد از ذكر «قوة» كه مفهومى چنين گسترده دارد مسأله اسب هاى ورزيده جنگى مطرح شده است ؟

پاسخ: آيه فوق در عين اين كه يك دستور وسيع براى همه قرون و اعصار بيان نموده، دستور خاصى هم براى عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) عصر نزول قرآن نيز بيان داشته است؛ در حقيقت اين مفهوم كلى را با ذكر يك مثال روشن براى نياز آن عصر و زمان پياده كرده است ثانيا اسب از مظاهر قدرت در آن زمان شناخته مى شد.(2)

7. خداوند در آيه و اعدوا ... مؤمنين را ترغيب به انفاق در راه خدا نمود چرا كه آماده كردن قوا و مجهز شدن از هر نظر براى جنگ بدون انفاق مال صورت نمى گيرد.(3)

ص: 317


1- . نمونه، ج 7، ص 225.
2- . نمونه، ج 7، ص 225؛ كاشف، ج 3، ص 500.
3- . مراغى، ج 10، ص 26.

8. قواى نظامى جامعه اسلامى بايد به گونه اى باشد كه دشمنان دين را همواره به هراس افكند: ترهبون به عدو الله و عدوكم .(1)

9. اسلام بايد نظام و حكومت داشته باشد؛ چون بدون آن دشمنان هراسى ندارند: ترهبون به .(2)

10. كمك به جبهه، تنها كمك مالى نيست، كمك از هر راهى؛ مال، جان، آبروا، اطلاعات، قلم و ... لازم است: من شىء .(3)

11. به شرطى خير و بركت انفاق به شما بر مى گردد كه در راه خدا باشد نه از روى ريا، سمعه، خودنمايى و روابط و ملاحظات: فى سبيل الله .(4)

در جمع ميان آيه امر به صلح و سازش فاجنح و نهى از صلح و سازش در آيه شريفه فلا تهنوا و تدعوا الى السلم و انتم الاعلون و الله معكم و لن يتركم اعمالكم (محمد، 35) بايد گفت كه هر كدام در شرايط خاصى قابل اجراست. اگر شما مسلمانان در حال جنگ هستيد و نزديك است پيروز شويد يا اينكه جنگ را آنها شروع كردند در اين موقعيت كه آنان خود را در آستانه شكست مى بينند

12. دعوت به صلح و سازش مى كنند قرآن كريم مى فرمايد: با آنان بجنگيد و سست نشويد و سازش نكنيد: فلا تهنوا و تدعوا الى السّلم ، اما آيه امر به صلح و سازش (فاجنح) مربوط به موردى است كه در طليعه جنگ هستيد و خيلى آسيب نديديد؛ اگر تمايل به صلح نشان دادند شما صلح را بپذيريد.

13. در آيه و اما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم ... خداوند رسول خويش را امر كرد كه هنگامى كه از خيانت و نيرنگ آنان آگاه شدى عهد خود را با آنان بشكند و در اين آيه امر مى كند رسول خدا را كه استجابت دعوت آنان براى صلح را بپذيرد حتى اگر در واقع قصد خيانت داشتند: و ان جنحوا للسلّم فاجنح لها ، چگونه اين دو آيه قابل جمع است ؟

پاسخ: در آيه اول امر به نقض عهد نمود و اين كه اعلام نقض عهد كند زمانى كه يقين از مكر و حيله آنان داشت، اما در اين آيه امر به صلح نموده است تا زمانى كه علم به نقض عهد

ص: 318


1- . راهنما، ج 6، ص 541.
2- . نور، ج 4، ص 353.
3- . همان.
4- . همان، ص 354.

ندارد، به تعبير ديگر وقتى شواهد نشان مى دهد مى خواهند صلح كنند صلح آنها را بپذير.(1)

حضرت على(علیه السلام) با مالك اشتر مى نويسد: «

لا تدفعنّ صلحا دعاك اليه عدوّك و لكن الحذر الحذر من عدوّك بعد صلحه، فان العدوّ و ربّما قارب ليتغفّل »(2)؛ صلح پيشنهادى دشمن را رد نكن، ولى پس از صلح هوشيار باش و از نيرنگ دشمن برحذر باش، چون گاهى نزديكى دشمن، براى غافلگير كردن است.(3)

14. فرمان جنگ يا پذيرش صلح، با پيامبر خدا و از اختيارات رهبرى جامعه اسلامى است: فاجنح نفرمود «فاجنحوا».(4)

15. تأليف قلب كار هر كس نيست زيرا انسان اگر بخواهد يك ساعت مواظب قلب خود باشد مقدورش نيست چه رسد به اينكه بخواهد ميان قلوب مردم الفت ايجاد كند و اگر پيامبر بخواهد براى جلب محبت، تمام مواهب زمين را انفاق كند تازه اول دعوا و نزاع است؛ زيرا خصلت تكاثر و رايگان طلبى قابل كنترل نيست و به تعبير ديگر از آنجا كه قلب امر ملكوتى است با امور مادى نمى توان آن را تأليف كرد.

16.

خداوند متعال هم در مسايل علمى كار نو و تازه كرده كه مقدور هيچ كس نيست و آن نزول قرآن كريم است كه اگر انس و جن جمع شوند نمى توانند همانند آن را بياورند: لو اجتمع الانس و

الجن على ان يأتوا بمثل هذا القرءان لا يأتون بمثله (اسراء، 88) و هم در مسايل عملى كارى انجام داده كه مقدور هيچ كس نيست و آن تأليف قلوب است: و الّف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعا ما الّفت بين قلوبهم.

17. در صدر آيه 63 مى فرمايد: ما الفت بين قلوبهم كه تأليف را به قلب نسبت داد در ذيل آيه مى فرمايد: ولكن الله الف بينهم كه به جاى اسم ظاهر ضمير آورد بينهم به جاى اينكه بفرمايد ميان قلوب آنان الفت برقرار كرد فرمود ميان خود آنان الفت برقرار كرد؛ از اينجا روشن مى شود كه حقيقت انسان قلب اوست: «

اصل الانسان لبّه ».

18. رهبر جامعه اسلامى بايد پيشنهاد صلح دشمن را بپذيرد تا مسلمانان جنگ طلب

ص: 319


1- . كاشف، ج 3، ص 503 ؛ مفاتيح الغيب، ج 15، ص 501 .
2- . نهج البلاغه، نامه 53.
3- . نور، ج 4، ص 354.
4- . همان.

معرفى نشوند، اما هوشيار باشد تا فريب نخورد: ان جنحوا ... فاجنح ... و ان يريدوا ان يخدعوك (يعنى احتمال خدعه وجود دارد).(1)

19. ايجاد الفت و محبت بين مؤمنان، پرتوى از عزت و حكمت خداوند: و ألف بين قلوبهم ... و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم .(2)

20. سؤال: در اين آيه مى فرمايد: اگر همه سرمايه زمين را خرج مى كردى، نمى توانستى ايجاد الفت كنى، پس چرا در آيه 60 سوره توبه مى فرمايد: و المؤلّفة قلوبهم بايد بخشى از زكات، صرف تأليف قلوب شود؟

پاسخ: مقدار كينه ها و عمق و سوابق آن ميان مردم متفاوت است؛ گاهى با يك لبخند و هديه، كينه برطرف مى شود، ولى گاهى آن قدر عميق است كه با هيچ وسيله اى نمى توان آن را زدود. علاوه بر آن كه تأليف قلوب سه نوع است: الف. الفت مؤمنين با مؤمنين. ب. الفت مؤمنين با كفار. ج. الفت كفار با كفار، اما آنچه امكان ندارد، الفت واقعى كفار با يكديگر است، ولى الفت مؤمنين با هم و جذب برخى كفار، كاملاً امكان پذير است.

21. در آيه 60 توبه يكى از مصارف زكات «مؤلفة قلوبهم» را مطرح كرد، اما چه كسى تأليف قلوب مى كند بيان نشده است. با توجه به انحصار تأليف قلوب به خداوند در آيه 63 انفال ولكن الله الف بينهم معلوم مى شود زكات يكى از ابزار تأليف قلوب است.

22. ثروت و مقام، همه جا محبت آور نيست: لو أنفقت ... ما ألّفت .(3)

23. گروهى از يهوديان بنى قريظه و بنى نضير، به دروغ به پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيشنهاد يارى دادند، آيه نازل شد كه مؤمنان براى تو كافى هستند. در ضمن اين آيه مقدمه فرمان جهاد در آيه بعد است.(4)

24. در كتاب «فضائل الصحابه» از حافظ ابونعيم، از علماى اهل سنّت آمده است: مراد از «مؤمنين» در اين آيه، على ابن ابى طالب(علیه السلام) است.(5)

ص: 320


1- . نور، ج 4، ص 356.
2- . راهنما، ج 6، ص 551.
3- . نور، ج 4، ص 356.
4- . همان، ص 358.
5- . همان.

25. تأييد خداوند به وسيله نصرت مؤمنان به طور كلى در آيه 62 انفال بيان شده است: هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين ، اما نمونه و مصداق عينى آن در آيه 8 و 9 حشر بيان شده كه مهاجر و انصار هستند كه لقب پرافتخار انصار به همين جهت است كه دين و پيامبر را نصرت كردند: للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلاً من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون * و الذين تبوّءوا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم ...، والذين ءاووا و نصروا ... .

آیه 65-70

اشاره

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66) مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لاَ كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (68) فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70)

ترجمه

اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن. هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند؛ و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند؛ چرا كه آنان گروهى هستند كه نمى فهمند. * هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد، و دانست كه در شما ضعفى است؛ بنا بر اين، هر گاه يكصد نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر پيروز مى شوند؛ و اگر

يكهزار نفر باشند، بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد؛ و خدا با صابران است. * هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى (از دشمن) بگيرد تا كاملاً بر آنان پيروز گردد (؛ و جاى پاى خود را در زمين محكم كند). شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد؛ (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد، و در برابر گرفتن فديه آزاد كنيد؛)

ص: 321

ولى خداوند، سراى ديگر را (براى شما) مى خواهد؛ و خداوند قادر و حكيم است. * اگر فرمان سابق خدا نبود (كه بدون ابلاغ، هيچ امّتى را كيفر ندهد)، به خاطر چيزى [ \ اسيرانى] كه گرفتيد، مجازات بزرگى به شما مى رسيد. * از آنچه به غنيمت گرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد؛ و از خدا بپرهيزيد؛ خداوند آمرزنده و مهربان است. * اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو: «اگر خداوند، خيرى در دل هاى شما بداند، (و نيات پاكى داشته باشيد،) بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد؛ و شما را مى بخشد؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم برانگيختن مردم به سوى جهاد، پيروزى مسلمانان بر دشمنان در پرتو صبر، لزوم تثبيت موقعيت در جنگ و سزاوار نبودن اسير گرفتن به منظور اهداف مادى، خواسته انسان ها در برابر خواسته الهى، لطف خداوند به مسلمانان با توجه به ارتكاب عمل غير شايسته (اسير گرفتن در جنگ)، بهره مندى از غنايم جنگى و لزوم تقوا و تسلى خاطر خداوند به اسيران.

ب. آيه نخست به مسلمانان دستور مى دهد كه حتى اگر لشكر دشمن ده برابر آنها باشد از مقابله با آنان سرباز نزنند در حالى كه در آيه دوم نسبت را به دو برابر تنزل داده است. اين اختلاف ظاهرى سبب شده كه بعضى حكم آيه اول را به وسيله آيه دوم منسوخ بدانند يا آيه اول را بر يك حكم مستحب و آيه دوم را بر يك حكم واجب حمل كنند؛ يعنى اگر تعداد دشمنان حداكثر دو برابر تعداد مسلمانان باشد، وظيفه دارند از ميدان جهاد عقب نشينى نكنند، اما اگر بيش از دو برابر باشد تا ده برابر مى توانند از جهاد خوددارى كنند، اما بهتر آن است كه باز هم دست از جهاد برندارند.

ولى عقيده جمعى از مفسران بر اين است كه اختلاف ظاهرى كه بين دو آيه ديده مى شود نه دليل بر نسخ است و نه دليل بر استحباب، بلكه هر يك از اين دو حكم مورد معينى دارد: به هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنان افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده، بوده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است، ولى هنگامى كه افراد

ص: 322

ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند، اين نسبت تا ده برابر ترقى مى كند، بنا بر اين دو حكم مذكور

در دو آيه، مربوط به دو گروه مختلف و در شرايط متفاوت است و به اين ترتيب نسخى در اينجا وجود ندارد و اگر مى بينيم در بعضى از روايات تعبير به نسخ شده است بايد توجه داشته باشيم كه نسخ در لسان روايات مفهوم وسيعى دارد كه «تخصيص» را هم شامل مى شود.(1)

ج. منظور از «ضعف» در صفات روحى است كه بالاخره به ضعف در ايمان منتهى مى شود.(2)

د . ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤتكم خيرا ؛ اين آيه خطاب به اسيران جنگ بدر است، منظور از «خير» اول همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از «خيرا» پاداش هاى معنوى و مادى است كه در سايه اسلام و ايمان عايد آن ها مى شود و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوان «فداء» پرداخته اند.(3)

و. در باره جمله لولا كتاب من الله مفسران احتمالات فراوانى ذكر كرده اند، ولى آنچه مناسب مجموع آيه است اين است كه اگر نه اين بود كه خداوند از پيش مقرر داشته است كه تا حكمى را كه به وسيله پيامبرش براى بندگان بيان نكرده آن ها را مجازات نكند شما را به خاطر گرفتن اسيران كه به جهت جلب منافع مادى رفتيد و اسلام را به خطر انداختيد سخت كيفر مى داد، ولى سنت خداوند اين است كه ابتدا حكم را بيان مى كند سپس متخلفين را كيفر مى دهد: و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولاً .(4)

نكته ها

1. در آيه 15 و 16 انفال فرار از جنگ را حرام دانست: يا ايها الذين ءامنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و در آيه 45 انفال ثبات و استقامت در جنگ را واجب كرد: يا ايها الذين ءاموا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و آيه 65 انفال مقيد اطلاق آيات قبل است زيرا مى فرمايد: اگر دشمن 10 برابر شما بود با آنان بجنگيد و مقاومت كنيد؛ اگر 20 نفر بوديد بر

ص: 323


1- . نمونه، ج 7، ص 238 - 239.
2- . الميزان، ج 9، ص 162؛ احسن الحديث، ج 4، ص 165.
3- . نمونه، ج 7، ص 251.
4- . اسراء، 15؛ نمونه، ج 7، ص 246.

200 نفر پيروزيد حال اگر آنان از 200 نفر بيشتر بودند مقاومت لازم نيست.

2. سرّ اين كه فرمود بيست نفر از مؤمنين بر دويست نفر از كفار غالب مى شوند اين است كه مؤمنان در هر اقدامى كه مى كنند اقدامشان ناشى از ايمان به خداست و ايمان به خدا نيرويى است كه هيچ

نيروى ديگرى معادل آن نبوده و در برابر آن تاب مقاومت نمى آورد چون به دست آوردن نيروى ايمان مبنى بر فهم صحيح است و همين فهم صحيح صاحبش را به هر خلق و خوى پسنديده متصف مى سازد و او را شجاع و پرجرأت و داراى استقامت و وقار و آرامش قلب و وثوق به خدا بار مى آورد؛ چنين كسى اطمينان و يقين دارد به اين كه به هر تقدير چه كشته شود و چه بكشد پيروزى با اوست زيرا به هر حال پاداشش بهشت است.(1)

3. در جنگ هاى صدر اسلام، هرگز موازنه آمارى بين مؤمنان و كفار نبوده است. در جنگ بدر، 313 نفر در برابر هزار نفر، در احد 700 مسلمان در مقابل 3000 كافر، در جنگ خندق سه هزار نفر در برابر ده هزار نفر و در جنگ موته ده هزار مسلمان در مقابل صد هزار نفر از كفار قرار داشتند.(2)

4. از وظايف رهبر، تشويق مردم به جهاد و مبارزه با دشمن است. (نقش سخنان فرماندهى قبل از عمليات): يا ايها النبى حرّض .(3)

5. جامعه اسلامى صدر اسلام پس از نايل شدن به مراحل عالى ايمان، به تنزّل در درجات ايمانى گراييد: علم أن فيكم ضعفا .(4)

6. در قرآن كريم موضوع عدم فقه و فهم وصف مشترك كفار و منافقان و يهوديان بيان شده است. در باره كفّار در پنج مورد آمده است: انعام 25، انفال 65، اعراف 179، كهف 57، اسراء 46. در باره منافقان نيز در پنج مورد بيان شده است: توبه 81، 87 و 127 و منافقون 3 و 7.

يكبار وصف يهوديان حشر 13. به عنوان نمونه به آيات ذيل توجه كنيد:

* كفار: لهم قلوب لا يفقهون بها . (اعراف، 179)

ص: 324


1- . الميزان، ج 9، ص 161.
2- . نور، ج 4، ص 359.
3- . همان، ص 360.
4- . راهنما، ج 6، ص 558.

* منافقان: رضوا بان بكونوا مع الخوالف و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون . (توبه، 87)

* يهوديان: لانتم اشدّ رهبة فى صدورهم من الله ذلك بأنّهم قوم لا يفقهون . (حشر، 13)

7. از دو آيه 65 - 66 اين حكم مسلم بر مى آيد كه مسلمانان هرگز نبايد در انتظار موازنه ظاهرى قوا با دشمن بنشينند بلكه گاهى با دو برابر جمعيت خود و گاهى حتى با ده برابر بايد به مقابله برخيزند و به عذر كمبود نفرات از برابر دشمن فرار نكنند و جالب اين كه در بيشتر ميدان هاى جنگى اسلام تعادل قوا

به سود دشمن به هم خورده بود و مسلمين غالبا در اقليت بوده اند.(1)

8. تعبير از اسير به آنچه در دست هاى شماست تعبير استعاره ايست و كنايه است از تمام تسلطى كه شخص بر برده خود دارد چون برده مثل چيزيست كه در دست انسان باشد كه آن را به هر طرف كه بخواهد مى چرخاند.(2)

9. در مديريت گاهى بايد به دليل تغيير شرايط و متناسب با مخاطب آيين نامه ها تغيير كند و اين منافات با قاطعيت ندارد: الان خفف .(3)

10. در آيه 65 فرمود: اگر 20 نفر صابر باشيد بر دشمن پيروز مى شويد چون دشمن شما فقيه نيست: قوم لا يفقهون در آيه بعد مى گويد: الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا . عامل پيروزى شما صبر و فقاهت است متقابلاً عامل شكست دشمن جزع و سفاهت است بنا بر اين عامل ضعف چيست ؟ از آن دو وصف كمال مؤمنان كه صبر و فقاهت است فقط صبر را در آيه 66 بيان مى كند: فان يكن منكم مأة صابرة يغلبوا مأتين ، پس منشأ ضعف فقط فقدان فقاهت است؛ وقتى فقاهت از بين رفت اين صبر فعلى مانند صبر قبلى نيست يعنى ضعف عبارت است، از بين رفتن فقاهت كه مساوى با صبر اندك است حال چرا گرفتار ضعف و از بين رفتن فقاهت شدند، علت آن گرايش به دنياست گرچه حلال باشد.

11. همه جا جمعيت زياد سبب قوى شدن روحيه نيست، گاهى جمعيت زياد مى شود، ولى روحيه تنزل پيدا مى كند: انّ فيكم ضعفا .(4)

ص: 325


1- . نمونه، ج 7، ص 239.
2- . الميزان، ج 9، ص 181.
3- . نور، ج 4، ص 361.
4- . همان.

12. در قانونگذارى بايد به روحيه و توان افراد نيز توجه داشت: خفّف الله عنكم و علم انّ فيكم ضعفا .(1)

13. به پيروزى خود مغرور نشويم كه پيروزى با اراده اوست: باذن الله .(2)

14. اسير گرفتن از دشمن گاهى لازم است و گاهى جايز نيست. اگر اسير گرفتن در آغاز كار مسلمانان باشد و هنوز حكومت مسلمين مستقر نشده نبايد اسير گرفت تا اينكه مسلمانان از نظر حكومت استقرار يابند كه آيه 67 سوره انفال همين معنا را بيان مى كند: ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض . علت اسير نگرفتن آن است كه كسانى كه اسير گرفتند منظورشان از آزاد ساختن

آنان كسب درآمد بود، خوب وقتى آزاد شدند دوباره بر عليه مسلمانان شورش مى كنند و جنگ بر پا مى شود، اما اگر حكومت مسلمانان استقرار يافت اسير گرفتن لازم است، در آيه 4 سوره محمد بيان مى كند: فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهم فشدّوا الوثاق فامّا منا بعد و اما فداء حتى تضع الحرب اوزارها .

15. مسلمانان در جنگ بدر قبل از جنگ دنياطلب بودند: تودّون انّ غير ذات الشوكة تكون لكم ، بعد از جنگ نيز دنياطلب بودند زيرا فورى اسير مى گرفتند مى خواستند از طريق آزاد ساختن پولى بدست آورند: تريدون عرض الدنيا .

16. حرمت گرفتن اسير پيش از غلبه بر دشمن، سنت تمام انبياى الهى و حكمى لازم الاجرا در تمام اديان آسمانى: ما كان لنبى أن يكون له أسرى حتى يثخن فى الارض .(3)

17. موضوع دنياطلبى مردم در جنگ در قرآن كريم در دو مورد بيان شده است:

الف. جنگ بدر: ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة و الله عزيز حكيم . (انفال، 67)

ب. جنگ احد: حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة . (آل عمران، 152)

18. تثبيت موقعيت برتر رزمى سپاه اسلام از وظايف رزمندگان است: ما كان لنبى أن يكون

ص: 326


1- . همان.
2- . همان، ص 362.
3- . الميزان، 9، 162؛ راهنما، ج 6، ص 561.

له أسرى حتى يثخن فى الارض.(1)

19. دلبستگى انسان ها به مظاهر ناپايدار دنيا: تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة . فعل مضارع «تريدون» حاكى از استمرار است و دلالت بر اين دارد كه اين صفت (تلاش براى دنيا) با انسان عجين شده است. تعبير از كالا و متاع دنيوى به «عرض الدنيا» اشاره به ناپايدارى مواهب دنيايى است؛ زيرا «عرض» به معناى چيز ناپايدار است.(2)

20. در ذيل آيه 67 مى فرمايد: تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة ، در اين آيه نمى فرمايد «و الله يريد عرض الاخرة» زيرا آخرت عرض و متاع زودگذر نيست بلكه آخرت متاع پايدار است چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: بل تؤثرون الحياة الدنيا * و الاخرة خير و ابقى . (اعلى، 16 - 17)

21. در شأن نزول آيه آمده است: عباس، عقيل و نوفل در جنگ بدر اسير شدند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) با

گرفتن فديه آنان را آزاد كرد، آنان هم مسلمان شدند. پول فديه هايشان هم بعدا به آنان برگردانده شد.(3)

22. در نظام اسلامى براى اسراى جنگ سه طرح مشروع و مقبول است:

الف. آزاد كردن بدون فديه، مثل آنچه در فتح مكه واقع شد، با آن كه مسلمانان قدرت اسير كردن و فديه گرفتن را داشتند، ولى پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) همه را با جمله «انتم الطلقاء» آزاد ساخت.

ب. آزادى اسيران با گرفتن فديه نقدى يا مبادله اسرا.

ج. نگهداشتن اسيران در دست مسمانان، تا هم از قدرت يافتن دشمن جلوگيرى شود، هم به تدريج تعاليم دين را آموخته و به اسلام ارشاد شوند. انتخاب هر يك از اين سه راه در اختيار حاكم اسلامى است.(4)

23. حتى شركت در جنگ بر ضد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مانع توبه و بازگشت و دريافت مغفرت الهى نيست: قل لمن فى ايديكم ... يغفر لكم و الله غفور رحيم .(5)

24.

ص: 327


1- . همان.
2- . راهنما، ج 6، ص 562.
3- . نور، ج 4، ص 366.
4- . همان.
5- . همان، ص 367.

آیه 71-75

اشاره

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلاَيَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسَادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (75)

ترجمه

اما اگر بخواهند با تو خيانت كنند، (تازگى ندارد) آنها پيش از اين (نيز) به خدا خيانت كردند و خداوند (شما را) بر آنان پيروز كرد؛ خداوند دانا و حكيم است. * كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان ياران يكديگرند؛ و آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند، هيچ گونه ولايت [ \ دوستى و تعهدى] در برابر آنها نداريد تا

هجرت كنند. و (تنها) اگر در (حفظِ ) دينِ (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنان را يارى كنيد، جز بر ضدّ گروهى كه ميان شما و آنها، پيمان (ترك مخاصمه) است و خداوند به آنچه عمل مى كنيد بيناست. * كسانى كه كافر شدند، اولياء (و ياوران و مدافعان) يكديگرند؛ اگر (اين دستور را) انجام ندهيد، فتنه و فساد عظيمى در زمين روى مى دهد. * و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنانى حقيقى اند؛ براى آنها، آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اى است. * و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند و خويشاوندان نسبت به يكديگر، در احكامى كه خدا مقرر داشته، (از ديگران) سزاوارترند؛ خداوند به همه چيز داناست.

ص: 328

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسلى خاطر خداوند به پيامبر اكرم در مورد خيانت دشمنان و پيروزى پيامبر بر آنان، تكريم از مؤمنان و مهاجران مجاهد و توبيخ از مؤمنان غير مهاجر مگر در صورت هجرت، لزوم يارى مؤمنان غير مهاجر بر شكست كفار مگر در صورت پيمان با كفار، بروز فتنه و فساد در صورت كمك نكردن به مؤمنان، پاداش مؤمنان مهاجر مجاهد در قيامت و بيان رعايت اولويت در ارث.

ب. در تفسيرهاى شيعه و اهل سنت در ذيل دو آيه فوق نقل شده كه گروهى از انصار از پيامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواستند كه از عباس عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه در ميان اسيران بدر بود - به احترام آن حضرت - فديه گرفته نشود، ولى پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: به خدا سوگند حتى از يك درهم آن نيز صرف نظر نكنيد. (اگر گرفتن فدا قانون خداست بايد در باره همه حتى عموى من اجرا شود و فرق ميان او و سايرين نباشد).

پيامبر(صلی الله علیه و آله) به عباس فرمود: از طرف خودت و فرزند برادرت (عقيل بن ابيطالب) بايد فدا دهى. عباس (كه علاقه خاصى به مال داشت) گفت اى محمد! مى خواهى مرا چنان فقير كنى كه دست پيش روى طايفه قريش دراز كنم ؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: از همان ذخيره اى كه نزد همسرت ام الفضل گذاردى و گفتى اگر من در ميدان جنگ كشته شدم اين مال را مخارج خودت و فرزندان قرار ده، فديه را بپرداز!

عباس از اين موضوع سخت در تعجب فرو رفت و گفت چه كسى اين خبر را به تو داده ؟ (در حالى كه كاملاً محرمانه بوده است) پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: جبرئيل از طرف خداوند. عباس گفت: سوگند به كسى كه محمد(صلی الله علیه و آله) به آن سوگند ياد مى كند، هيچ كس جز من و همسرم از اين راز آگاهى نداشت، سپس گفت: «اشهد انك رسول الله» و مسلمان شد.

همه اسيران بدر پس از آزادى به مكه بازگشتند جز عباس و عقيل و نوفل كه قبول اسلام كردند و در مدينه ماندند و آيات فوق اشاره به وضع آنان مى كند.(1)

ص: 329


1- . نمونه، ج 7، ص 252 - 253.

ج. در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از غير مسلمانانند به ميان آمده است: آن چهار گروه عبارتند از: 1. مهاجران نخستين. 2. انصار و ياران مدينه. 3. آنان كه ايمان آوردند، ولى مهاجرت نكردند. 4. آنان كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.

در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اوليا و هم پيمان و مدافعان يكديگرند: ان الذين ءامنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و أنفسهم فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض . در اين قسمت از آيه اشاره به دو گروه اول و دوم شده است.

سپس به گروه سوم اشاره كرده مى گويد: آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند و به جامعه نوين شما نپيوستند هيچگونه ولايت و تعهد و مسئوليتى در برابر آنان نداريد تا اقدام به هجرت كنند: و الذين ءامنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا ، و در جمله بعد تنها يك نوع حمايت و مسئوليت را استثنا كرده و آن را در باره اين گروه اثبات مى كند و مى گويد: هر گاه اين گروه (مؤمنان غير مهاجر) از شما به خاطر حفظ دين و آيينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازم است كه به يارى آنان بشتابيد: وان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر ، مگر زمانى كه مخالفان آنان جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده: الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق و به تعبير ديگر لزوم دفاع از آنان در صورتى است كه در برابر دشمنان مشترك قرار گيريد، اما اگر در برابر كفارى كه با شما پيمان بسته اند واقع شوند احترام به پيمان از دفاع از اين گروه بى حال لازم تر است.(1)

د. در آخرين آيه به چهارمين گروه مسلمانان يعنى مهاجران بعدى اشاره كرده مى گويد: آنان كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت كنند، نيز از شمايند: و الذين ءامنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم .(2)

ص: 330


1- . همان، ص 256 - 257.
2- . همان، ص 259.

ه - . در معناى الاّ تفعلوه ، سه احتمال بيان شده است:

الف. اگر طبق دستور خداوند مبنى بر رابطه ولايت ميان مؤمنان عمل نكنيد و با كفار پيوند داشته

باشيد، فساد بزرگى خواهد بود؛ چون آنان متحدند و شما متفرق.

ب. اگر نسبت به مسلمانان تحت فشار بى اعتنايى كنيد، ممكن است آنان قتل عام شده يا از اسلام برگردند.

ج. اگر قراردادهاى بين المللى با كفار را رعايت نكنيد و از تعدادى مسلمان حمايت كنيد، همه كفار عليه شما بسيج خواهند شد و فسادى بزرگ پيش خواهد آمد.(1)

د. خويشاوندان در ارث بردن از يكديگر بر غير خويشان اولويت دارند: أولوا الارحام بعضهم أولى ببعض . اين مطلب با توجه به روايات متعددى كه در باره «اولوا الارحام» آمده استفاده شده است. علاوه بر آن مفسران بزرگ شيعه و سنى جمله اولوا الارحام بعضهم ... را بيان حكم ارث دانسته اند.(2)

ه - . عن أبى جعفر الباقر(علیه السلام) قال: «

الخال و الخالة يرثان اذا لم يكن معهم احد غيرهم ان الله يقول: و اولوا الارحام بعضهم أولى ببعض فى كتاب الله

اذا التقت القرابات فالسابق احق بالميراث من قرابته »؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده كه فرمود: دايى و خاله (ميت) در صورتى كه كسى از خويشان نزديك وى موجود نباشد، ارث مى برند. خداوند مى فرمايد: «در كتاب خدا خويشاوندان، بعضى بر بعض ديگر اولويت دارند»، اگر خويشان متعدد موجود باشند، آن كه در خويشى نزديك تر است، در ارث بردن از ميت مقدم است.(3)

نكته ها

1. اگر در بار اول فرمود: «اگر بخواهند تو را خيانت كنند» و در بار دوم فرمود: «خدا را قبلاً خيانت كرده بودند» جهتش اين است كه اگر مقصود كفار از فديه دادن و آزاد شدن اين باشد كه زنده بمانند و بار ديگر دست به دست يكديگر دهند و عليه اسلام قيام كنند، پس در حقيقت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خيانت كرده اند، اما خيانتى كه قبلاً به خدا كرده اند مقصود از آن

ص: 331


1- . نور، ج 4، ص 372 - 373.
2- . راهنما، ج 6، ص 585.
3- . همان، ص 586.

همان كفرى است كه مى ورزيده اند و سعى و كوشش و كيد و مكرى است كه در خاموش كردن نور خدا به كار مى برده اند.(1)

2. خداوند، حق و طرفدارانش را غلبه مى بخشد: فأمكن منهم .(2)

3. اراده خداوند منشأ اصلى تسلط پيامبر(صلی الله علیه و آله) بر اسيران جنگ بدر بود: فأمكن منهم . ضمير فاعلى

در «أمكن» به «الله» بر مى گردد؛ يعنى خداوند شما را بر آنان تسلط بخشيد.(3)

4. تقديم «اموال» بر «انفس» شايد به خاطر اين باشد كه مجاهدت با اموال بيشتر از مجاهدت با جان صورت مى گيرد ثانيا مجاهدت با انفس معمولاً بدون مجاهدت با مال صورت نمى گيرد.(4)

5. امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد: هنگامى كه در محل و سرزمينى كه در آن زندگى مى كنى نافرمانى و معصيت خدا مى كنند، از آنجا به جايى ديگر هجرت كن؛ «

اذا عصى الله فى ارض انت فيها فاخرج منها الى غيرها ».(5)

6. رابطه ولايى، مخصوص كسانى است كه اهل هجرت، جهاد و كمك به ديگران باشند: اولئك بعضهم اولياء بعض .(6)

7. منظور از مهاجران در اين آيه دسته اول از مهاجران هستند كه قبل از نزول اين سوره مهاجرت كرده بودند زيرا در پايان آيه مى گويد: و كسانى كه ايمان مى آورند و مهاجرت مى كنند. منظور از كسانى كه به مسلمانان منزل دادند انصار هستند، مسلمانان در اين ايام همين 2 گروه هستند: مهاجر و انصار مگر گروه اندكى كه در مكه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند.

خداوند ميان مهاجر و انصار ولايت برقرار كرد: اولئك بعضهم اولياء بعض ؛ اين ولايت معنايى است اعم از ولايت ميراث و ولايت نصرت و ولايت امن؛ يعنى اگر مسلمانى به يك كافر پناه داد امانش در ميان تمام مسلمانان نافذ است، بنا بر اين همه مسلمانان نسبت به

ص: 332


1- . الميزان، ج 9، ص 182.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 6، ص 573.
4- . روح المعانى، ج 5، ص 232؛ روح البيان، ج 3، ص 377.
5- . نور، ج 4، ص 371.
6- . همان.

يكديگر ولايت دارند؛ يك مهاجر ولى بر تمامى مهاجر و انصار است؛ يك انصارى ولى بر همه انصار و مهاجرين است و دليل همه اينها اين است كه ولايت در آيه شريفه به طور مطلق ذكر شده است.

جمله و الذين ءامنوا و لم يهاجروا مالكم من ولايتهم من شىء ولايت قبلى را ميان مسلمانان مهاجر و انصار و آن كسى كه مسلمان هست ولى هجرت نكرده نفى مى كند مى فرمايد: هيچ قسم ولايت نيست مگر ولايت نصرت، اگر دسته دوم از شما يارى طلب كردند ياريشان كنيد ولى به شرطى كه با قومى كه سر جنگ داريد ميان شما و آن قوم عهد و پيمانى نباشد؛ يعنى اگر پيمان عدم تعرض بستيد اينجا ولايت نصرت هم نيست، در ضمن آيه اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب حكم سابق را كه عبارت بود از ارث بردن به سبب عقد برادرى نسخ مى كند و اين آيه شريفه راجع به

ولايت ارث است كه خداوند آن را در ميان ارحام و خويشاوندان تشريع مى كند.(1)

8. هجرت، گاهى از جهاد مهم تر است: حتى يهاجروا و نفرمود «حتى يجاهدوا».(2)

9. در روابط با ديگران بايد اهمّ و مهم در نظر گرفته شود. مادامى كه كفار به پيمان هاى خود با مسلمانان پايبند هستند، نمى توان براى حمايت مسلمانانِ تحت سلطه آنان اقدامى كرد: الاّ على قوم بينكم و بينهم ميثاق .(3)

10. مؤمنان غير مهاجر در صورت هجرت، همسان با ديگر مهاجران در برخوردارى از حقوق ولايت و حمايت مقرر شده در ميان مؤمنان است: ما لكم من ولايتهم من شىء حتى يهاجروا .(4)

11. سرباز زدن مؤمنان از حمايت يكديگر، موجب فتنه و فسادى بزرگ در زمين خواهد شد: ان الذين ءامنوا ... أولئك بعضهم ... الا تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير .(5)

ص: 333


1- . الميزان، ج 9، ص 218.
2- . همان، ص 372.
3- . همان.
4- . همان، ص 577.
5- . راهنما، ج 6، ص 580.

12. همه انسان ها، حتى مؤمنان حقيقى، از خطا و گناه مصون نيستند و نيازمند مغفرت الهى هستند: أولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم .(1)

13. اگر به خاطر هجرت و جهاد از رزق اندك بگذريد، به رزق كريم و شايسته الهى مى رسيد: ءامنوا و هاجروا و جاهدوا ... لهم مغفرة و رزق كريم .(2)

ص: 334


1- . همان، ص 582.
2- . نور، ج 4، ص 374.

جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 5

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره توبه

اشارة

ص: 5

ص: 6

آیه 1-4

اشاره

بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (1)

فَسيحُوا فِي اْلأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرينَ (2) وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجّ ِ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَليمٍ (3) إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (4)

ترجمه

(اين، اعلامِ ) بيزارى از سوى خدا وپيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد!* با اين حال، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد، وبينديشيد). وبدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد، (و از قدرت او فرار كنيد. وبدانيد) خداوند خواركننده كافران است.* واين، اعلامى است از ناحيه خدا وپيامبرش به (عموم) مردم در روزِ حجِ اكبر [ \ روز عيد قربان] كه: خداوند وپيامبرش از مشركان بيزارند! با اين حال، اگر توبه كنيد، براى شما بهتر است واگر سرپيچى نماييد، بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قلمرو قدرتش خارج شويد). وكافران را به مجازات دردناك بشارت ده!* مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد، وچيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، واحدى را ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آنان را تا پايان مدتشان محترم بشمريد؛ زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اظهار برائت خدا وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، (الغاى پيمان) نسبت به مشركان پيمان شكن، مهلت چهارماه براى تعيين تكليف (دست بردارى از بت پرستى يا قتال)، اعلام بيزارى از ناحيه خدا وپيامبر در روز عيد قربان وقتال با آنان مگر با مشركان پايبند به تعهد.

ب. در محيط دعوت اسلام گروه هاى مختلفى وجود داشتند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) با هر يك از آنها طبق موضع گيرى هايشان رفتار مى كرد: گروهى با پيامبر(صلی الله علیه و آله) هيچ گونه پيمانى نداشتند

ص: 7

وپيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت. گروه هاى ديگرى در «حديبيه» ومانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بسته بودند، اين پيمان ها بعضى داراى مدت معين بود وبعضى مدتى نداشت.

در اين ميان بعضى از طوايفى كه با پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيمان بسته بودند، يك جانبه وبدون هيچ مجوّزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند ويا در صدد از ميان بردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برآمدند، همانند يهود «بنى نضير» و«بنى قريظه». پيامبر هم در مقابل آنان شدت عمل به خرج داد وهمه را از مدينه طرد كرد، ولى قسمتى از پيمان ها هنوز به قوت خود باقى بود، اعم از پيمان هاى مدت دار وبدون مدت.

آيه اول مورد بحث به تمام مشركان (بت پرستان) اعلام مى كند كه هر گونه پيمانى با مسلمانان داشته اند لغو خواهد شد ومى گويد اين اعلام برائت وبيزارى خداوند وپيامبرش از مشركانى كه با آنان عهد بسته ايد مى باشد: برائة من الله ورسوله الى الذين عاهدتم من المشركين . سپس براى آن ها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود كه در اين مدت بيانديشند ووضع خود را روشن سازند وپس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند يا آماده پيكار گردند ومى گويد: چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد (ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد): فسيحوا فى الارض اربعة اشهر .(1)

ج. سؤال: مى دانيم كه در اسلام مخصوصا اهميت فوق العاده اى به مسأله وفاى به عهد وپايبند بودن به پيمان ها - حتى در برابر كافران ودشمنان - داده شده است، با اين حال اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن دستور مى دهد پيمان مشركان يك جانبه لغو گردد؟

پاسخ اين سؤال با توجه با امور زير روشن مى شود:

اولاً به طورى كه در آيه 7 و8 همين سوره (چند آيه بعد) تصريح شده اين لغو پيمان بدون مقدمه نبوده است، بلكه از آنها قراين ونشانه هايى بر نقض پيمان آشكار شده بود وآنان آماده بودند در صورت توانايى بدون كمترين اعتنا به پيمان هايى كه با مسلمانان دارند، ضربه كارى را بر آنان وارد سازند.

ص: 8


1- . نمونه، ج 7، ص 281 - 282.

اين كاملاً منطقى است كه اگر انسان ببيند دشمن خود را آماده براى شكستن پيمان مى كند پيش از آنكه غافلگير شود اعلام لغو پيمان كرده ودر برابر او به پا خيزد.

ثانيا در پيمان هايى كه به خاطر شرايط خاص بر قوم وملتى تحميل مى شود وآنها خود را ناگزير از پذيرش آن مى بينند، چه مانعى دارد كه پس از قدرت وتوانايى اين گونه پيمان ها را به طور يك جانبه لغو كنند.

آيين بت پرستى نه يك مذهب بود نه يك مكتب عاقلانه، بلكه يك روش خرافى وموهوم وخطرناك بود كه مى بايست سرانجام از جامعه انسانى برچيده شود، به علاوه مى بينيم لغو پيمان مشركان به شكل غافلگيرانه صورت نگرفت، بلكه چهار ماه به آنان مهلت داده شد ودر مركز اجتماع عمومى حجاز، يعنى روز عيد قربان در كنار خانه كعبه اين موضوع به آگاهى همه رسانده شد تا فرصت كافى براى فكر وانديشه بيشتر پيدا كنند، شايد دست از اين آيين خرافى كه مايه عقب ماندگى وپراكندگى وجهل وخباثت است بردارند.(1)

د. از امير مؤمنان(علیه السلام) در باره قول خداى عز وجل فسيحوا فى الارض أربعة أشهر روايت شده است:

«هي عشرون من ذي الحجة والمحرم وصفر وشهر ربيع الاول وعشر من ربيع الاخر ...؛ آن چهار ماه بيست روز از آخر ذيحجه وتمام محرم وصفر وماه ربيع الاول وده روز اول ربيع الاخر است...». اين «اربعة اشهر» غير از «اشهر حرمات» است كه عبارت است از ماه رجب ذى القعده وذى الحجه ومحرم.(2)

ه - . در ميان مفسران در باره منظور از روز «حج اكبر» گفتگو است، اما آنچه از بسيارى از روايات استفاده مى شود اين است كه منظور از آن روز دهم ذى الحجه، روز عيد قربان وبه تعبير ديگر «يوم النحر» مى باشد.

پايان يافتن مدت چهار ماه تا روز دهم ماه ربيع الثانى طبق آنچه در منابع اسلامى آمده، دليل ديگرى بر اين موضوع است، به علاوه در روز عيد قربان در واقع قسمت اصلى اعمال حج پايان مى يابد، از اين رو روز حج مى توان به آن اطلاق كرد.(3)

ص: 9


1- . همان، ص 283 و284.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 5؛ راهنما، ج 7، ص 15.
3- . نمونه، ج 7، ص 288.

و. اين كه چرا آن روز را «اكبر» گفته اند به خاطر آن است كه در آن سال همه گروه ها اعم از مسلمانان وبت پرستان (طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند، ولى اين كار در سال هاى بعد به كلى موقوف شد. علاوه بر تفسير فوق كه در روايات اسلامى نيز آمده تفسير ديگرى نيز وجود دارد وآن اين كه منظور از آن مراسم حج است، در مقابل مراسم «عمره» كه «حج اصغر» ناميده مى شود.

اين تفسير نيز در پاره اى از روايات آمده است وهيچ مانعى ندارد كه هر دو علت توأما سبب اين نامگذارى شده باشد.(1)

ز. چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟ از گفتار مورخان وبعضى مفسران چنين استفاده مى شود كه آنها گروهى از طايفه «بنى كنانة» و«بنى ضمرة» بودند كه نه ماه از مدت پيمان ترك مخاصمه آنها باقى مانده بود وچون به مواد پيمان وفادار مانده بودند ودر تقويت دشنان اسلام شركت نداشتند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) تا پايان مدت نسبت به پيمانشان وفادار ماند. بعضى ديگر طايفه اى از «بنى خزاعة» را جزو اين گروه كه پيمانشان مدت داشت دانسته اند.(2)

نكته ها

1. از حضرت على(علیه السلام) روايت شده است:

«انه لم ينزل بسم الله الرحمن الرحيم على رأس سورة برائة بسم الله للامان والرحمة ونزلت برائة لرفع الامان بالسيف»؛ بسم الله الرحمن الرحيم در اول سوره برائت نازل نشده، زيرا بسم الله براى امان ورحمت است وسوره برائت براى برداشتن امان به وسيله شمشير نازل شده است.(3)

2. نيامدن «بسم الله» در سوره توبه يا به جهت آن است كه سوره توبه تتمه سوره انفال است يا به جهت آن است كه اين سوره برائت نامه است وبا رحمت سازگار نيست؛ جهت اول درست نيست زيرا سوره انفال در اوايل هجرت ودر جنگ بدر نازل شده است، ليكن سوره توبه در اواخر هجرت نازل شده است، البته محتواى هر دو سوره هماهنگ است كه اعلام برائت از مشركان ولغو پيمان ها است.

ص: 10


1- . همان.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 9؛ نمونه، ج 7، ص 388.
3- . راهنما، ج 7، ص 12.

3. نكره آمدن «برائة» دلالت بر نوع آن دارد كه آيات بعدى آن را بيان مى كند وآن اين كه پيمانشان كان لم يكن است وتا 4 ماه اگر به راه حق باز نگردند تار ومار خواهند شد.(1)

4. موضوع برائت از مشركان دو گونه است: نخست به صورت قضيه خارجيه كه امر موسمى ومقطعى است نسبت به مشركانى كه تعهد عدم تعرض بستند وبعد عهدشكنى كردند. در اينجا قرآن كريم به مسلمانان دستور مى دهد كه از آنها بيزارى بجوييد وبه آنان چهار ماه مهلت دهيد، ليكن بعد از پايان چهار ماه شما نيز هيچ گونه تعهدى نسبت به آنان نداشته باشيد ودر برابر قتال آنان پاسخ دهيد.

نوع دوم از برائت قضيه حقيقيه است كه يك اعلان عمومى نسبت به همه مردم جهان است كه مسلمانان بايد از مشركان بيزار باشند چه تعهد نسبت به آنان داشته باشيد چه نداشته باشيد؛ كه اين نوع از برائت قانون اسلام است وتا قيامت ادامه دارد: واذان من الله ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ الله برىء من المشركين ورسوله .

5. حضرت ابراهيم(علیه السلام) با اينكه كمالات وفضايل فراوانى دارد، ليكن در باره هيچ يك از كمالات موضوع اسوه بودن آن حضرت مطرح نشده است. در اهميت برائت از مشركان همين بس كه وقتى ابراهيم(علیه السلام) از مشركان بيزارى جست قرآن كريم موضوع اسوه بودن آن حضرت را براى مسلمانان بيان مى كند: قد كانت لكم اسوة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انّا براء منكم ومما تعبدون من دون الله . (ممتحنه، 4)

6. وقتى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مبعوث به رسالت شد گروهى به او ايمان آوردند، ليكن گروهى مانند زمامداران كفر وستم مانع ابلاغ رسالت پيامبر اكرم شدند كه در مكه معظمه انواع اذيت وآزارها را بر پيامبر تحميل كردند تا اينكه پيامبر به مدينه هجرت كرد وچندين جنگ بر پيامبر تحميل شد مانند جنگ بدر، تا اينكه به سال هشت از هجرت رسيد، يك تعهد ميان حكومت مركزى اسلام ومشركان برگزار شد، ليكن آنها نقض عهد كردند، در سال نهم از هجرت بخش اول سوره توبه نازل شد كه اعلام برائت كرد. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: حال كه آنان عهدشكنى كردند تا چهار ماه به آنان مهلت دهيد وبه آنان اعلام كنيد

ص: 11


1- . احسن الحديث، ج 4، ص 185؛ التحرير والتنوير، ج 10، ص 12.

كه ديگر هيچ پيمان وتعهدى نسبت به آنان نداريد.

مشركان كه مسلمانان را مى كشتند اگر مسلمانان هم آنان را مى كشتند، در حد عدل بود در حالى كه خداوند مسلمانان را به بالاتر از عدل دعوت مى كند: ان الله يأمر بالعدل والاحسان ؛ يعنى آنان بدون اعلان قبلى با شما جنگ كردند شما نيز اگر بدون اعلان قبلى آنان را بكشيد اين عدل است، اما اگر قبلاً به ايشان اعلان كنيد كه ديگر نسبت به آنان پيمانى نداريد وچهار ماه هم به آنها مهلت دهيد اين احسان است.

بعد از پايان چهار ماه اگر مسلمانان در برابر آنان سكوت كنند اين كار، خودش ظلم است نسبت به مسلمانان ديگر ونسبت به خودشان؛ زيرا نبايد در برابر ظالم سكوت كرد، از اين رو دستور به قتال داد: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم . بعد از آن فرمود: مشركان چند چيز را بدانيد: 1. انكم غير معجزى الله . 2. ان الله مخزى الكافرين . 3. بشّر الذين كفروا بعذاب اليم .

مشابه اين مطلب را در سوره زمر آيه 26 بيان كرده است: فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا ولعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون .

7. گرچه از نظر حقوقى، موظفيم به پيمان وفادار باشيم، ولى برائت قلبى از مشركان ومنحرفان، يك اصل دينى است: برائة من الله ورسوله .(1)

8. فلسفه حرمت اين ماه ها آن است كه مردم در اين مدت در امان باشند وقتل وكشتار آنان ممنوع باشد.(2)

9. بعد از ابطال قراردادها وپيمان ها، به دشمن فرصت دهيد تا فكر كند: فسيحوا ... اربعة اشهر . (به نقل تاريخ)، بسيارى از مشركان در اين چهار ماه به اسلام گرويدند.(3)

10. اعطاى آزادى رفت وآمد وسير وسياحت به مشركان صدر اسلام، در ظرف مهلت چهارماهه: فسيحوا فى الارض أربعة اشهر . «سَيح» و«سياحت» (مصدر سيحوا) به معناى سير كردن است وامر در «سيحوا» به معناى اباحه واعطاى آزادى سير وسياحت است.(4)

ص: 12


1- . نور، ج 5، ص 15.
2- . جوامع الجامع، ج 2، ص 509 .
3- . راهنما، ج 7، ص 15؛ نور، ج 5، ص 16.
4- . همان.

11. اعلام برائت يك حكم سياسى وحكومتى است؛ زيرا اگر اعلام برائت از جمله احكام متعارف بود در برخى از آيات اطاعت رسول را در رديف اطاعت خداوند ودر آيه مورد بحث برائت رسول را در كنار برائت خداوند ذكر نمى كرد: اطيعوا الله واطيعوا الرسول و انّ الله برىء من المشركين ورسوله . (توبه، 3)

12. مشركان چند گروه هستند ومسلمانان در برابر هر يك وظيفه اى خاص دارند:

الف. مشركانى هستند كه هيچ تعهدى نسپردند شما نيز نسبت به آنان هيچ گونه تعهدى نداريد.

ب. مشركانى كه تعهد سپردند نقض عهد نكنند شما مسلمانان نيز نقض عهد نكنيد، ليكن اگر احساس كرديد نقض عهد مى كنند شما نيز پيمان خود را لغو كنيد: واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء . (انفال، 58)

ج. گروهى هستند كه كارى به كار شما ندارند شما نيز به آنها كار نداشته باشيد حتى مى توانيد به آنان نيكى كنيد: لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم ولم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم وتقسطوا اليهم . (ممتحنه، 8)

د. گروهى هستند كه هر وقت بتوانند نقض عهد مى كنند شما نيز بعد از انقضاى چهار ماه مهلت نقض عهد كنيد وبا آنها قتال كنيد ودر اين صورت علاوه بر اعلام برائت بايد با آنان به قتال پرداخت: فاذا انسلخ الاشهر حرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم . برهان اين لزوم قتال را در آيه 10 سوره توبه بيان كرد كه اينها به هيچ تعهدى احترام نمى سپارند: كيف واين يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الاّ ولا ذمّة .

شما مسلمانان نسبت به اين گروه چهار ماه مهلت بدهيد تا شايد به عقل بيايند، ليكن بعد از انقضاى چهار ماه ديگر بايد در برابر تجاوز آنان پاسخ داد وبه قتال پرداخت.

تذكر: البته اين مهلت چهار ماه مربوط به همان زمان نزول آيه است، وگرنه در اين زمان اگر متجاوزى بخواهد تجاوز كند همانجا بايد پاسخش را داد.

ه - . گروهى از مشركان تعهد سپردند وبه عهد خود وفادار ماندند شما نيز عهد آنان را محترم بشماريد: الاّ الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا ولم يظاهروا عليكم احدا فاتمّوا اليهم عهدهم . (توبه، 4)

ص: 13

13. تعبير الى الناس به جاى «الى المشركين» نشان مى دهد كه لازم بوده است به همه مردمى كه در آن روز در مكه حاضر مى شوند اين پيام ابلاغ شود تا غير مشركان نيز گواه بر اين موضوع باشند.(1)

14. از تشويق وتهديد، هر دو استفاده كنيد: ان تبتم ... خير لكم وان توليتم فاعلموا .(2)

15. موارد 4 گانه اى كه در آن روز اعلام شد: 1. الغاى پيمان مشركان. 2. عدم حق شركت آن ها در مراسم حج در سال آينده. 3. ممنوع بودن طواف افراد عريان وبرهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بود. 4. ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.(3)

16. مقصود از اضافه كردن جمله ولم يظاهروا عليكم احدا به جمله لم ينقصوكم شيئا بيان دو قسم نقض عهد يعنى مستقيم وغير مستقيم است. نقض عهد مستقيم مانند كشتن مسلمانان وغير مستقيم نظير كمك نظامى به كفار عليه مسلمين.(4)

17. كمترين كوتاهى معاهدين در عمل به مواد وشرايط پيمان عدم تعرض، نقض پيمان است: ثم لم ينقصوكم شيئا .(5)

ص: 14


1- . نمونه، ج 7، ص 286.
2- . همان.
3- . نمونه، ج 7، ص 289.
4- . الميزان، ج 9، ص 201.
5- . راهنما، ج 7، ص 21.

آیه 5-10

اشاره

فَإِذَا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (6)

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (7)

كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8)

اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (9)

لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

ترجمه

(اما) وقتى ماه هاى حرام پايان گرفت، مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد؛ وآنان را اسير سازيد ومحاصره كنيد ودر هر كمينگاه، بر سر راه آنان بنشينيد. هرگاه توبه كنند، ونماز را بر پا دارند، وزكات را بپردازند، آنها را رها سازيد؛ زيرا خداوند آمرزنده ومهربان است.* واگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بينديشد)؛ سپس او را به محل امنش برسان، چرا كه آنها گروهى ناآگاهند.* چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا ورسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمانشان هستند)؟! مگر كسانى كه نزد مسجدالحرام با آنان پيمان بستيد؛ (و پيمان خود را محترم شمردند؛) تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد، كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.* چگونه (پيمان مشركان ارزش دارد)، در حالى كه اگر بر شما غالب شوند، نه ملاحظه خويشاوندى با شما را مى كنند، ونه پيمان را؟! شما را با زبان خود خشنود مى كنند، ولى دلهايشان ابا دارد؛ وبيشتر آنان فرمانبردار نيستند.* آنها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند؛ و(مردم را) از راه او باز داشتند؛ آنها اعمال بدى انجام مى دادند!* (نه تنها درباره شما،) در باره هيچ فرد باايمانى رعايت خويشاوندى وپيمان را نمى كنند؛ وآنان همان تجاوزكارانند.

ص: 15

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم قتال با مشركان در هر مكان وزمان بعد از پايان يافتن چهار ماه حرام وعدم قتال با آنان در صورت ظاهر شدن توبه به وسيله اقامه نماز وپرداخت زكات، پناه دادن به مشركان خواهان تحقيق در پيرامون اسلام، لزوم قتال با مشركان پيمان شكن جز مشركان پايبند به تعهد در نزد مسجدالحرام، عدم مراعات خويشاوندى وپيمان از ناحيه مشركان نسبت به مسلمانان در صورت پيروزى مشركان، فسق مشركان به جهت انتخاب دنيا، باز داشتن مردم از راه خدا ومتجاوز بودن آنان.

ب. در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است وشديدترين دستور را در باره آنها صادر مى كند ومى گويد: هنگامى كه ماه هاى حرام پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد: فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ، سپس مى گويد: آن ها را بگيريد واسير كنيد: وخذوهم ، وآن ها را در حلقه محاصره قرار دهيد: واحصروهم ودر كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد وراه ها را بر آنها ببنديد: واقعدوا لهم كل مرصد . در اينجا چهار دستور خشن در مورد آنها ديده مى شود: «بستن راه ها، محاصره كردن، اسير ساختن وبالاخره كشتن» وظاهر اين است كه چهار موضوع به صورت يك امر تخييرى نيست، بلكه با در نظر گرفتن شرايط محيط وزمان ومكان واشخاص مورد نظر، بايد هر يك از اين امور كه مناسب تشخيص داده شود، عملى گردد. اگر تنها با اسارت ومحاصره كردن وبستن راه بر آنها در فشار كافى قرار گيرند از اين راه بايد وارد شد واگر چاره اى جز قتل نبود كشتن آنها مجاز است.

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده وبت پرستى مذهب وآيين نيست كه محترم شمرده شود، بلكه انحطاط وخرافه وانحراف وبيمارى است كه به هر حال وبه هر قيمت بايد ريشه كن گردد، ولى اين شدت خشونت به مفهوم اين نيست كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر حال ودر هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند، از اين رو بلافاصله اضافه مى كند: اگر آنها توبه كنند وبه سوى حق بازگردند ونماز را بر پا دارند وزكات را ادا كنند، آنها را رها

ص: 16

سازيد ومزاحمشان نشويد: فان تابوا واقاموا الصلوة وءاتوا الزكوة فخلوا سبيلهم .

اين موضوع را در آيه بعد با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نماند كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد وآيين حق وعدالت است، نه استعمار واستثمار وقبضه كردن اموال يا سرزمين هاى ديگران ومى گويد: اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه بده تا سخن خدا را بشنود: وان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله .

بعد اضافه مى كند كه او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن وامانش برسان تا كسى در اثناى راه مزاحم او نگردد: ثم ابلغه مأمنه .(1)

ج. در اين كه منظور از گروهى كه با جمله الا الذين عاهدتم عند المسجدالحرام استثنا شده اند، كدام گروه بوده اند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد وپيمانشان وفادار ماندند؛ يعنى طوايفى مانند «بنو ضمره» و«بنو خزيمه» ومانند آنها، ودر حقيقت اين جمله به منزله تأكيد نسبت به آيات گذشته است كه مسلمانان بايد به هوش باشند كه حساب اين گروه ها را از پيمان شكنان جدا كنند.(2)

نكته ها

1. مسلمانان در مدينه موظف بودند بعد از ظهور تعهدشكنى مشركان چهار ماه به آنان مهلت دهند شايد به عقل بيايند، ليكن بعد از پايان پذيرفتن چهار ماه هيچ جا براى آنان امن نبود كه چهار حكم را قرآن كريم در اين مورد بيان مى كند: بستن راه ها، محاصره كردن، اسير كردن وكشتن.

ليكن چند گروه از اين خطر در امان بودند:

1. كسانى كه عهد را رعايت كردند وپيمان شكنى نكردند.

2. كسانى كه توبه كردند كه مى فرمايد: فان تابوا واقاموا الصلوة واتوا الزكوة فخلوا سبيلهم .

3. كسانى كه مى خواهند پناهنده شوند تا كلام وسخن الهى را بشنوند

ص: 17


1- . نمونه، ج 7، ص 291 - 293.
2- . همان، ص 300.

با اين سه گروه نبايد قتال كرد، بلكه بايد به آنان امان داد.

2. منظور از ذكر اين دستور (اقامه نماز وپرداخت زكات) آن است كه در تمام مواردى كه ادعاى اسلام مشكوك به نظر برسد همان گونه كه در بت پرستان آن روز غالبا چنين بود انجام اين دو وظيفه بزرگ اسلامى را به عنوان نشانه براى اسلام آن ها قرار دهند يا اين كه آن ها نماز وزكات را به عنوان دو قانون الهى بپذيرند وبه آن گردن نهند وبه رسميت بشناسند.(1)

3. هدف وفلسفه اصلى جنگ ومبارزه با كفار ومشركان، گرايش دادن آنان به سوى اسلام است نه نابود كردن آنان: فاقتلوا المشركين ... فان تابوا ... فخلّوا سبيلهم .(2)

4. اهميت وجايگاه بلند نماز وزكات در ميان ساير فرايض وتكاليف الهى: فان تابوا واقاموا الصلوة وءاتوا الزكوة .(3)

5. تشكيلات اطلاعاتى مسلمانان بايد چنان باشد كه حتى توطئه گران را در خارج از مرزها زير نظر داشته باشند: كلّ مرصد .(4)

6. توبه را حتى هنگام جنگ هم بپذيريد. چون اسلام دين سماحت وبزرگوارى است، نه عقده گشايى وانتقام: فاقتلوا ... فان تابوا .(5)

7. از آيه وان احد ... استفاده مى شود كه عامل مهم بى ايمانى، جهل است وسرچشمه اصلى ايمان، علم وآگاهى است، از اين رو براى ارشاد وهدايت مردم بايد امكانات كافى براى مطالعه وانديشه در اختيار آن ها گذارد.(6)

8. «استجارك» يعنى اگر كسى طلب پناه كرد به او پناه دهيد فاجره . سرّ اينكه به همسايه «جار» گويند اين است كه در پناه انسان قرار مى گيرد. آيه شريفه ان احد من المشركين ناسخ آيه قبل فاقتلوا المشركين نيست، بلكه مخصص آن عام است.

9. جمله ثم ابلغه مأمنه دلالت بر اين مطلب دارد كه اسلام تا چه اندازه خواسته است

ص: 18


1- . نمونه، ج 7، ص 295.
2- . راهنما، ج 7، ص 24.
3- . همان، ص 25.
4- . نور، ج 5، ص 19.
5- . همان.
6- . نمونه، ج 7، ص 295.

حريت مردم را در زندگى وكارهاى حياتى آنان حفظ كند.(1)

10. آيه وان احد من المشركين استجارك جمله معترضه است ميان آيه 5 و7؛ زيرا آيه كيف يكون للمشركين كه آيه هفتم است ادامه آيه پنجم است كه فرمود: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم . آمدن اين جمله معترضه به جهت اهميت مسئله پناه دادن به مشركانى است كه مى خواهند در باره اسلام تحقيق كنند.

11. از اين كه مى فرمايد: مشركان را مهلت بده فقط كلام خداوند را بشنوند نه چيزهاى ديگر به خاطر آن است كه مهمترين دليل ها در همان كلام خداست.(2)

12. چون يهود ومشركان بيشترين دشمنى را با مسلمانان دارند، از بيشتر آنان انتظار وفادارى نداشته باشيد: كيف يكون ... .(3)

13. وفادارى به پيمان، مادامى كه طرف معاهده بر آن پايبند است واجب است: فمااستقاموا لكم فاستقيموا لهم .(4)

14. دنياطلبى، زمينه ساز مبارزه با دين الهى وبازداشتن مردم از راه خداست: اشتروا بايات الله ثمنا قليلاً فصدوا عن سبيله .(5)

15. از مجموع آيات پنجگانه (5 - 10) استفاده مى شود كه كسانى كه در درون مملكت اسلامى بر عليه مكتب ومملكت توطئه مى كنند به هر صورت كه ممكن باشد بايد تار ومار شوند ودست حكومت اسلامى بر آن ها باز است وخون چنين كسانى احترام ندارد.(6)

16. منظور از «تقوا» در آيه شريفه ان الله يحب المتقين تقواى سياسى واجتماعى است كه ناظر به وفاى به تعهدات مسلمانان است؛ يعنى اگر با آنان عهد وپيمان بستيد به عهد خود عمل كنيد: الاّ الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين . نظير ان الله يحب المتقين جمله واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون در آيه 7

ص: 19


1- . الميزان، ج 9، ص 208.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 13.
3- . نور، ج 5، ص 21.
4- . راهنما، ج 7، ص 31.
5- . راهنما، ج 7، ص 36.
6- . احسن الحديث، ج 4، ص 191.

سوره مائده است كه آن نيز تقواى سياسى را بيان مى كند؛ زيرا پيش از دستور به تقوا مى فرمايد: مبادا كينه با قومى شما را وادار به غير عدالت كند: ولا يجرمنكم شنئان قوم الا تعدلوا .

17. قرآن كريم در سه مورد مى فرمايد خداوند متقين را دوست دارد: ان الله يحب المتقين ؛ 76 آل عمران، 4 توبه و7 توبه ودر سه مورد مى فرمايد خداوند با متقين است: ان الله مع المتقين ؛ 194 بقره، 36 توبه و123 توبه. تفاوت اين دو تعبير در آن است كه در سه مورد نخست كه سخن از محبوبيت اهل تقواست مربوط به وفاى به تعهدات است ودر سه مورد بعدى كه سخن از همراهى خداوند با متقين است مربوط به قتال با كفار ومشركان وبذل جان در راه اسلام است.

18. جهت اين كه مى فرمايد كفار را بكشيد هر كجا يافتيد، آن است كه آنها هيچ مراعات خويشاوندى وپيمانى را نمى كنند؛ آنان خوش سخن هستند وبا چرب زبانى شما را راضى مى كنند، ليكن قلب آنان شما را نمى پذيرد: يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم . نظير اين مطلب را در باره منافقان بيان كرد كه آنقدر خوب سخن مى گويند كه حتى پيامبر اكرم سخنان آنان را مى شنود: وان يقولوا تسمع لقولهم چون به عنوان دفاع از مملكت يا آزادى يا استقلال حرف مى زنند.

19. قرآن كريم در آيه 8 مى فرمايد: اكثر مشركان فاسقند؛ واكثرهم فاسقون .

سؤال: با اينكه همه مشركان فاسق اند چرا مى فرمايد اكثر آنان فاسق اند؟ پاسخ اينكه: منظور از اين فسق يك فسق سياسى است؛ يعنى اكثر مشركان به تعهدات وپيمان هاى خود پايبند نيستند وبه جهت عهدشكنى فاسق مى شوند، ليكن برخى از مشركان به عهد خود پايبند هستند كه لازم است مسلمانان نسبت به آنان وفادار باشند: الا الذين عاهدتم من المشركين ... فاتمّوا اليهم عهدهم (توبه، 4) وگرنه فسق عبادى را كه همه مشركان دارند در اينكه مؤمن به خداوند وقيامت نيستند.

20. «كيف» استفهام انكارى است؛ يعنى مشركان چگونه به عهد خود باقى هستند نه اينكه چگونه عهد مى بندند. زيرا عهد بستن كه كارى ندارد بر تعهد باقى ماندن مهم است كه آنان به تعهد خود پايبند نيستند.

احكامى كه در آيات سوره توبه نسبت به مشركان صادر شده مانند اعلام برائت از آنان

ص: 20

ووجوب قتال با آنان: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم اين سؤال را در ذهن مسلمانان وحتى مشركان ايجاد كرد كه مگر نبايد نسبت به عهد وپيمان باقى ماند پس چرا بايد مشركان را كشت ؟

پاسخ اينكه پيمان وتعهد يك عقد است مانند عقد بيع كه دوطرفه است نه ايقاع مانند طلاق كه يك طرفه باشد. اينكه قرآن مى فرمايد مشركان را بكشيد هر كجا آنان را يافتيد به جهت آن است كه آنان پيمان شكنى كردند، از اين رو مى فرمايد: كيف يكون للمشركين عهد عندالله يا اينكه مى فرمايد: كيف وان يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم يا اين كه مى فرمايد: آنان جنگ را شروع كردند: وهم بدؤكم اول مرّة .

21. تفاوت ميان لايرقبوا فيكم در آيه 8 و لا يرقبون فى مؤمن در آيه 10 آن است كه آيه نخست مربوط به مسلمانان همان زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه مخاطب آيه شريفه هستند فيكم وآيه 10 يك امر جامع است كه شامل همه مؤمنان مى شود؛ يعنى اصولاً مشركان نسبت به هيچ مؤمنى عهد وپيمان را رعايت نمى كنند.

22. آيه شريفه ونفصل الايات لقوم يعلمون به اين معنا نيست كه براى كسانى كه مى دانند تفصيل مى دهيم تا گفته شود اگر مى دانند پس چرا تفصيل مى دهيد وبيان مى كنيد، بلكه معناى آيه آن است كه آيات را تفصيل مى دهيم براى كسانى كه مى توانند بفهمند وبررسى كنند.

23. سؤال: اگر خداوند «ارحم الراحمين» است وپيامبر اكرم «رحمة للعالمين» معرفى شده چگونه از مشركان برائت مى جويند ودستور قتال با آنان را صادر مى كنند؟

پاسخ: زندگى انسان بر اساس عقد وعهد شكل مى گيرد در معاملات وتا انسان در امنيت نباشد نمى تواند به عقد وعهد خود وفا كند. براى اين كه عقد وعهد از بين نرود ضامن اجرا لازم است، مسلمانان بر اساس اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً كه امر اخلاقى است به عهد خود وفا مى كنند وپشتوانه اين امر اخلاقى امر اعتقادى است: الم يعلم بان الله يرى ، اما مشركان وقتى عهد وعقد مى بندند هيچ ضامن اجرا نسبت به عهد وعقد خود ندارند وقتى به قدرت رسيدند عهدشكنى مى كنند وبه هيچ عقد وعهدى كه بستند احترام نمى گذارند. در

ص: 21

اين زمينه است كه خداوند دستور قتال با آنان را صادر مى كند: كيف وان يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم الا ولا ذمّة . (توبه، 8)

24. مشركان صدر اسلام در رابطه با هيچ مؤمنين به عهد وپيمانى پايبند نبودند: لايرقبون فى مؤمن الاّ ولا ذمة . «ذمة» به معناى عهد وپيمان است. قابل ذكر است كه كلمه «مؤمن» و«ذمة» هر دو نكره در سياق نفى بوده ومفيد عموم مى باشند.(1)

25. در ديد كفار، بزرگ ترين جرم مسلمانان، همان ايمان به خداوند است وهمين بهانه خصومتشان با اهل ايمان است: لا يرقبون فى مؤمن .(2)

26. در آيه 217 بقره قرآن مى فرمايد: دشمنان اسلام گاهى كار به مملكت يا ثروت شما ندارند، بلكه آنان مى خواهند شما را از دين برگردانند؛ لايزالون يقاتلونكم حتى يردّوكم عن دينكم ان استطاعوا . در سوره بروج مى فرمايد: چون افرادى مؤمن ومتدين هستند از آنان انتقام گرفتند؛ وما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد . در آيه 10 توبه نيز مى فرمايد: اينها مراعات حق هيچ مؤمنى را نمى كنند؛ لايرقبون فى مؤمن الاّ ولا ذمّة .

ص: 22


1- . راهنما، ج 7، ص 38.
2- . نور، ج 5، ص 24.

آیه 11-16

اشاره

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11)

وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12)

أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (13)

قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ (14)

وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (15)

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

(ولى) اگر توبه كنند، نماز را بر پا دارند، وزكات را بپردازند، برادر دينى شما هستند؛ وما آيات خود را براى گروهى كه مى دانند (و مى انديشند)، شرح مى دهيم.* واگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، وآيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آنها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند.* آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند، وتصميم به اخراج پيامبر گرفتند، پيكار نمى كنيد؟! در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند؛ آيا از آنان مى ترسيد؟! با اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد.* با آنها پيكار كنيد، كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند؛ وآنان را رسوا مى سازد؛ وسينه گروهى از مؤمنان را شفا مى بخشد (؛و بر قلب آنان مرهم مى نهد).* وخشم دل هاى آنان را از ميان مى برد. وخدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد؛ وخداوند دانا وحكيم است.* آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد در حالى كه خداوند هنوز كسانى را كه از شما جهاد كردند، وغير از خدا ورسولش ومؤمنان را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند، (از ديگران) مشخص نساخته است ؟! (بايد آزمون شويد؛ وصفوف از هم جدا گردد؛) وخداوند به آنچه عمل مى كنيد، آگاه است.

ص: 23

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اخوت ميان مشركان ومؤمنان در صورت توبه حقيقى مشركان از شرك به وسيله نماز وزكات، لزوم پيكار با رهبران كفر در صورت نقض پيمان، تحريك مسلمانان بر لزوم مقاتله با مشركان پيمان شكن وضرورت آزمايش الهى براى جدا ساختن مجاهدان از غير آنان.

ب. در اين كه منظور از اين گروه پيمان شكن چه اشخاصى هستند، در ميان مفسران گفتگو است؛ بعضى اشاره به يهود وبعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان درگير شدند مانند حكومت هاى ايران وروم دانسته اند وبعضى اشاره به كفار قريش دانسته اند وبعضى اشاره به پاره اى از افراد كه مسلمان شدند ومرتد گشتند، ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مى دهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان وبت پرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملاً پيمانشان را نقض كرده بودند وآن ها گروهى از مشركان اطراف مكه يا ساير نقاط حجاز بودند.(1)

ج. سؤال: اگر منظور از جمله نكثوا ايمانهم همان كفار پيمان شكن هستند كه در آيات گذشته از آنان سخن گفته شد، چرا در اينجا تعبير مى كند وان نكثوا ايمانهم ؛ اگر آنها پيمان هاى خويش را بشكنند، در حالى كه اين گروه ها پيمان ها را عملاً شكسته بودند؟

پاسخ: اين سؤال آن است كه منظور از جمله مزبور اين است كه اگر آنان به پيمان شكنى خويش ادامه دهند ودست از كار خود برندارند، بايد با آنان پيكار كنيد، نظير آنچه در معناى اهدنا الصراط المستقيم مى گوييم كه مفهومش اين است كه خدايا ما را همچنان بر راه راست بدار وبه هدايت ما ادامه بده.(2)

د. در آيه 14 و15 پنج اثر براى قتال با مشركان بيان كرد: تعذيب آنان، رسوايى آنان، نصرت وغلبه مسلمانان، شفاى صدر مؤمنان واز بين رفتن غيظ قلب مسلمانان.

ه - . بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از قوم مؤمنين گروه مؤمنان طايفه بنى خزاعه هستند كه جمعى از بت پرستان از طايفه «بنى بكر» ناجوانمردانه بر آن ها ريختند وغافلگيرشان

ص: 24


1- . نمونه، ج 7، ص 306.
2- . همان، ص 308.

كردند وبعضى گفته اند اشاره به گروهى از مردم يمن است كه اسلام را پذيرفتند ولى چون به مكه آمدند از طرف بت پرستان مورد آزار وشكنجه واقع شدند. بعيد نيست اين عبارت همه كسانى را كه به نوعى تحت فشار وشكنجه بت پرستان قرار گرفته بودند ودل هايشان از آن ها پر خون بود شامل شود.(1)

و. وهموا باخراج الرسول ظاهرا اشاره به مسأله اخراج پيامبر از مكه به هنگام هجرت به مدينه است كه نخست قصد آن را داشتند وبعد قصدشان تغيير يافت وتبديل به قتل پيامبر(صلی الله علیه و آله) شد، ولى پيامبر به فرمان خداوند در همان شب از مكه خارج شد.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم همان گونه كه مسائل اعتقادى واخلاقى وعملى را مبسوطا بيان مى كند تا براى كسى ابهامى در خطوط كلى باقى نماند، مسائل سياسى واجتماعى را نيز كاملاً بيان مى كند، از اين رو حكم برخورد با مشركان غيرمهاجم را بيان مى كند، حكم برخورد با پيمان شكنان را نيز بيان مى كند. علت لزوم قتال با آنان را نيز بيان مى كند، حكم تائبان از شرك را نيز بيان مى كند: ونفصّل الايات لقوم يعلمون ، بنا بر اين تفصيل ديگر جايى براى قرائت هاى مختلف از دين باقى نمى ماند.

2. اگر در آيه فان تابوا ... فاخوانكم فى الدين مسأله تساوى در حقوق را به برادرى تعبير كرده براى اين است كه دو برادر دو شاخه هستند كه از يك تنه جدا ومنشعب شده اند واين دو در همه شئون مربوط به اجتماع خانواده ودر قرابتى كه با اقربا وفاميل دارند مساوى هستند.(3)

3. در آيه شريفه 12 چهار ضمير آورد ويك اسم ظاهر: «نكثوا»، «ايمانهم»، «عهدهم»و «طعنوا». اسم ظاهر عبارت است از «ائمة الكفر». آوردن اسم ظاهر علاوه بر اهميت مطلب اشاره به علت حكم دارد؛ يعنى رهبران كفر را بكشيد زيرا پيمان شكن هستند چون با كسى كه پيمان شكن است نمى توان زندگى كرد.

ص: 25


1- . نمونه، ج 7، ص 305.
2- . همان، ص 310.
3- . الميزان، ج 9، ص 212.

4. در جمله فقاتلوا ائمة الكفر ... نمى گويد با كافران مبارزه كنيد، بلكه مى گويد با رؤسا وپيشوايان آنان به جهاد برخيزيد؛ اشاره به اين كه توده مردم پيرو رؤسا وزعماى خود هستند؛ هدف گيرى شما بايد هميشه آن ها باشند.(1)

5. از حضرت على(علیه السلام) پرسيدند: چرا فراريان جنگ صفين را تعقيب كرديد، ولى در جنگ جمل كارى به فراريان نداشتيد؟ حضرت فرمود: در صفين رهبر كفر زنده بود وفراريان دور او جمع شده متشكل مى شدند وحمله مجدد مى كردند، اما در جنگ جمل با كشته شدن رهبرشان محورى براى تشكل وسازماندهى مجدد نداشتند.(2)

6. هدف از قتال در اسلام خونريزى نيست، بلكه قتال وجنگ در اسلام در حد ضرورت است؛ يعنى پاسخ به تجاوز دشمن، نه ضراوت وخون آشامى، از اين رو اميرالمؤمنين(علیه السلام) به مالك اشتر مى فرمايد:

«و لا تكن سبعا ضاريا»؛ يعنى جنگ به عنوان ضراوت وخون آشامى مانند گرگ نباشد. گرگ وقتى حمله مى كند نمى خواهد سير شود زيرا او با قسمتى از گوشت گوسفند سير مى شود، بلكه مى خواهد خوى غضب خود را ارضاء كند.

از اينجا تفاوت ميان لشكر اسلام ولشكر كفر روشن مى شود كه كفار هم تهاجم فرهنگى دارند: طعنوا فى دينكم وهم كشتار جمعى دارند: يهلك الحرث والنسل . دليل بر اينكه جنگ در اسلام در حد ضرورت است، جمله لعلهم ينتهون است، علاوه بر اين جمله لعلهم يذكرون كه در آيه 57 انفال بيان شده است نيز دليل بر اين معناست.

7. آيا مجوز براى قتال با دشمنان وجود يك صفت ناپسند است يا چند صفت بايد جمع باشد؛ يعنى صرف عهدشكنى براى قتال كافى است يا علاوه بر آن بايد طعن در دين وتبليغ بر عليه دين نيز داشته باشند؟ ظاهرا وجود يك رذيله مانند عهدشكنى براى قتال كافى است وطعن در دين در آيه شريفه بعد از نكث عهد ذكر خاص بعد از عام است، بنا بر اين اگر عهدشكنى كردند وطعن در دين نداشتند يا اهتمام به تبعيد پيامبر ورهبر اسلام نداشتند مجوّز براى قتال با آنان وجود دارد.

8. موضوع طعنه در دين در قرآن كريم وصف مشترك مشركان ويهوديان بيان شده است:

ص: 26


1- . نمونه، ج 7، ص 308؛ احسن الحديث، ج 4، ص 194.
2- . نور، ج 5، ص 26.

الف. مشركان پيمان شكن: وان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم . (توبه، 12)

ب. يهوديان: من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ويقولون سمعنا وعصينا واسمع غير مسمع وراعنا ليا بالسنتهم وطعنا فى الدين . (نساء، 46)

9. سركوب آغازگران جنگ عليه اسلام ومسلمين، امرى لازم: الا تقتلون قوما ... هم بدءوكم أوّل مرة .(1)

10. لازمه ايمان راستين، بيم داشتن از خدا ونهراسيدن از قدرت وسطوت غير اوست: أتخشونهم فالله أحق أن تخشوه ان كنتم مؤمنين .(2)

11. گفتن اين معنا كه كشتار مشركين به دست مؤمنين عذاب خداست ودر حقيقت مؤمنين ايادى خداى سبحانند ونيز تذكر اين كه مشركين خوار خواهند شد وخداوند ايادى خود را نصرت خواهد داد وداغ دل هايشان را از كفار خواهد گرفت، خود مشوقى است كه آنان را با اراده اى صاف وجرأت ونشاط وافى به سوى عمل سوق مى دهد.(3)

12. آزمايش هاى الهى براى كشف امر مجهولى نيست، بلكه به معناى پرورش وبه منظور شكوفا كردن استعدادها وآشكار ساختن اسرار درون افراد است.(4)

13. جمله لعلهم ينتهون اشاره به اين است كه قتل وكشتن مشركين به خاطر هواى نفس نيست، بلكه به خاطر منع باطل واثبات حق است.(5)

14. سنت هاى الهى از مسير طبيعى وعلل واسباب اجرا مى شود: بايديكم .(6)

15. در پى شكست نظامى دشمن، شكست روحى وسياسى است: يعذّبهم ...يخزهم .(7)

16. قرآن كريم موضوع لزوم قتال با مشركان خصوصا با رهبران آنان را با شمردن 10 رذيله تبيين وتعليل مى كند تا انگيزه جهاد در مسلمانان به وجود آيد. وقتى انگيزه به وجود

ص: 27


1- . راهنما، ج 7، ص 45.
2- . همان، ص 46.
3- . الميزان، ج 9، ص 213.
4- . نمونه، ج 7، ص 313.
5- . مراغى، ج 10، ص 66.
6- . نور، ج 5، ص 28.
7- . همان.

آمد مى ماند ترس مسلمانان از دشمنان اسلام كه در اينجا قرآن كريم اين ترس را نيز تحليل مى كند ومى فرمايد: اگر قرار است از يك قدرتى بترسيد از قدرت فائق وبرتر بترسيد كه خداوند است؛ أتخشونهم فالله أحق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين .

اما 10 رذيله اخلاقى وعملى مشركان عبارت است از:

1. مشركان به عهد خود پايبند نيستند: كيف يكون للمشركين عهد عند الله . (آيه 7)

2. اگر مشركان پيروز وغالب شوند مراعات هيچ پيمانى را نمى كنند: كيف وان يظهروا عليكم... . (آيه 8)

3. نسبت به هيچ مؤمنى رعايت عهد وپيمان نمى كنند: لا يرقبون فى مؤمن . (آيه10)

4. آنان منافق هستند: يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم . (آيه 8)

5. اكثر آنان فاسق اند: اكثرهم فاسقون . (آيه 8)

6. آنان اهل ظلم وتجاوز هستند: اولئك هم المعتدون . (آيه 10)

7. اشتروا بايات الله ثمنا قليلاً 8. فصدّوا عن سبيله . (آيه 9)

9. تصميم به اخراج پيامبر اكرم از مدينه گرفتند: وهمّوا باخراج الرسول .

10. آنان شروع كننده جنگ بودند: وهم بدؤكم اوّل مرّة . با توجه به اين 10 صفت ناپسند مشركان، معلوم مى شوند كه جنگ وجهاد مسلمانان جنبه دفاعى دارد زيرا آنان آغازگر جنگ بودند وآنان پيمان شكنى كردند.

17. سؤال: در يك آيه مى فرمايد: با اينها بجنگيد ورهبران آنان را بكشيد چون پيمان شكن اندو هيچ عهدى ندارند؛ لا ايمان لهم ، اما در آيه ديگر مى فرمايد: اينها نكث عهد كردند؛ نكثوا ايمانهم كه در اين آيه عهد را اثبات كرد منتها نكث عهد كردند، جمع ميان اين دو آيه چگونه است ؟

پاسخ: مشركان لسانا عهد مى بندند وشما را راضى مى كنند: يرضونكم بافواههم و با دست امضا مى كنند، ليكن قلبا معتقد به رعايت پيمان نيستند: وتأبى قلوبهم ، بنابراين آيه 8 يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم شاهد جمع ميان آيه 11 لا ايمان لهم وآيه12 وان نكثوا ايمانهم مى باشد.

18. منظور از اهتمام به تبعيد پيامبر صرف قصد نيست، بلكه عملاً نيز اقدام كردند چنانكه

ص: 28

در آيات ديگر نيز اين معنا آمده است: واذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك (انفال،30). در آيه اول سوره ممتحنه نيز مى فرمايد: وقد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرسول واياكم ان تؤمنوا بالله وبكم ....

19. فخر رازى در باره آيه شريفه يعذبهم الله بايديكم به جهت تفكر جبرى كه دارد گويد: همان گونه كه قلم در كتابت ابزار است مؤمنان نيز در قتال با مشركان نيز ابزار هستند وابزار هيچ نقشى در كار ندارند، از اين رو جبر را از آيه شريفه استنباط كرده است غافل از اينكه آيه شريفه قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم خلافت انسان را مطرح مى كند، علاوه بر اين جبايى به فخر رازى پاسخ داده وگفته است: اگر كار مؤمنان جبر است پس كار مشركان مانند نكث عهد وطعن در دين را جبر بدانيد وآنان را مقصر ندانيد گويد اشكالى ندارد اين كارها را به خداوند اسناد دهيم، ليكن ادب دينى اجازه نمى دهد چنين حرفى را بيان كنيم.(1)

20. بر اساس توحيد افعالى كه بر محور قرب نوافل شكل مى گيرد، وقتى انسان نوافل را انجام داد، محبوب ومقرب عندالله مى گردد، آنگاه خداوند در مقام فعل كارهاى او را به خود نسبت مى دهد:

«كنت سمعه الذى يسمع به ولسانه الذى ينطق به». از اين رو در آيات شريفه ذيل كار را انسان انجام داده، ليكن خداوند به خود نسبت مى دهد: وما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ، چه اين كه به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد تو صدقه را از مسلمانان بگير: خذ من اموالهم صدقة ، ليكن در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند صدقات را مى گيرد؛ هو الذى يقبل التوبة عن عباده ويأخذ الصدقات واز جمله آيه محل بحث قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم .

21. پذيرش توبه از سوى خدا، منوط به مشيت اوست نه استحقاق توبه كنندگان: ويتوب الله على من يشاء .(2)

22. وقتى خداوند بر اثر نابودى مشركان غيظ قلوب مؤمنان را بردارد: ويذهب غيظ قلوبهم متقابلاً قلوب كفار داراى غيظ مى شود كه در آيه 119 آل عمران در باره آنها مى فرمايد: قل موتوا بغيظكم .

23. منظور از توبه در جمله يتوب الله على من يشاء توبه ابتدايى خداوند است كه

ص: 29


1- . تفسير كبير، ج 16، ص 3 - 4.
2- . راهنما، ج 7، ص 49.

با مشيت عالمانه وحكيمانه به برخى از افراد لطف وتوجه مى كند. وقتى توبه نصيب برخى افراد شد توبه آنان را مى پذيرد: ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله تواب رحيم ، بنا بر اين توبه انسان محفوف به دو توبه خداوند است.

24. قرآن كريم از جهت اينكه جلوى گمان باطل را بگيرد به صورت استفهام انكارى مى فرمايد: ام حسبتم ان تتركوا ، در پايان مى فرمايد: والله خبير بما تعملون تا بفهماند مبادا گمان كنيد اين ارتباط سرّى برخى از شما با بيگانگان را خداوند نمى داند. حضرت على(علیه السلام) مى فرمايد:

«اتقوا المعاصى فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم».

آیه 17-22

اشاره

ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ (17)

إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ (18)

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجّ ِ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (19)

الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (20)

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ (21)

خالِدينَ فيها أَبَدًا إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (22)

ترجمه

مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خويش گواهى مى دهند! آن ها اعمالشان نابود (و بى ارزش) شده؛ ودر آتش (دوزخ)، جاودانه خواهند ماند.* مساجد خدا را تنها كسى آباد مى كند كه ايمان به خدا وروز قيامت آورده، ونماز را بر پا دارد، وزكات را بپردازد، وجز از خدا نترسد؛ اميد است چنين گروهى از هدايت يافتگان باشند.* آيا سيراب كردن حجاج، وآباد ساختن مسجدالحرام را، همانندِ (عملِ ) كسى قرار داديد كه به خدا وروز قيامت ايمان آورده، ودر راه او جهاد كرده است ؟! (اين دو،) نزد خدا مساوى نيستند، وخداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند.* آنها كه ايمان آوردند وهجرت كردند

ص: 30

وبا اموال وجان هايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ وآنها پيروز ورستگارند.* پروردگارشان آنها را به رحمتى از ناحيه خود ورضايت (خويش)، وباغ هايى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن، نعمت هاى جاودانه دارند؛* همواره وتا ابد در اين باغ ها (و در ميان اين نعمت ها) خواهند بود؛ زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است.

شأن نزول

«شيبه» وعباس هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند ودر اين باره مشغول به سخن بودند كه حضرت على(علیه السلام) از كنار آنان گذشت وپرسيد: به چه چيز افتخار مى كنيد؟ عباس گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد وآن مسأله آب دادن به حجاج خانه خداست.

شيبه گفت: من تعميركننده مسجدالحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم. حضرت على(علیه السلام) فرمود: با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سنّ كم افتخارى دارم كه شما نداريد. آنان پرسيدند: كدام افتخار؟!

فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا وپيامبر(صلی الله علیه و آله) آوريد. عباس خشمناك برخاست ودامن كشان به سراغ پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد فرمود: چرا اينگونه با عمويت (عباس) سخن گفتى ؟ على(علیه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود وهر كس مى خواهد خشنود!

جبرئيل نازل شد وگفت اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد ومى گويد: اين آيات را بر آنها بخوان: اجعلتم سقاية الحاج و... ؛ آيا سيراب كردن حجاج وعمران مسجدالحرام را همچون ايمان به خدا وروز رستاخيز وجهاد در راه او قرار داديد، هرگز مساوى نيستند.

همين روايت به همين مضمون يا با تفاوت كمى در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت نقل شده مانند تفسير طبرى، ثعلبى، اسباب النزول واحدى و... حديث فوق از احاديث معروف ومشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند.(1)

ص: 31


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 23؛ نمونه، ج 7، ص 321 - 322.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم شايستگى مشركان براى آباد ساختن مساجد، حبط اعمال مشركان وعذاب جاويد آنان، ويژگى هاى متوليان وآبادگران مساجد، برترى ايمان به خدا وقيامت وجهاد بر آبرسانى وآباد ساختن مساجد، رفعت مقام مؤمنان مهاجر مجاهد ورستگارى آنان، متنعم شدن مؤمنان حقيقى در بهشت وجاويدان بودن آنان.

ب. از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان وحكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم مشركان را از خود برانيم واجازه ندهيم به مسجدالحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است؛ هم آبادى بناى مسجدالحرام از طريق كمك هاى مهمى كه آنان به اين كار مى كردند وهم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا. آيات فوق به اين گونه افكار واهى وبى اساس پاسخ مى گويد.(1)

ج. منظور از عمران، آبادى ساختمان وتأسيسات آن وبه معناى اجتماع وشركت در آن مى باشد.(2)

د. سياق آيه دلالت دارد بر اين كه مقصود از آن عمارت، خصوص مسجدالحرام است، ليكن عده اى بر اين نظرند كه الفاظ عام است وهيچ گونه دليلى بر تخصيص نيست.(3)

ه - . مقصود از شهادت، اداى آن است واداى شهادت همان اعتراف است حال يا اعتراف قولى يا اعتراف فعلى مانند كسى كه بت پرستى مى كند وبر كفر درونى اش تظاهر مى كند.(4)

نكته ها

1. مساجد، مكان هايى مقدس ومتعلق به خدا وملك اوست: مساجد الله . اضافه «مساجد» به «الله» اضافه تشريفيه وبيانگر قداست مساجد است.(5)

ص: 32


1- . نمونه، ج 7، ص 314.
2- . نمونه، ج 7، ص 316.
3- . الميزان، ج 9، ص 266؛ نمونه، ج 7، ص 318.
4- . الميزان، ج 9، ص 267.
5- . راهنما، ج 7، ص 53.

2. از آيه ما كان للمشركين استفاده مى شود كه مسلمانان نبايد هدايا وكمك هاى مشركان بلكه تمام فرق غير اسلامى را براى ساختمان مساجد خود بپذيرند.(1)

3. مشركان به جهت شرك از الطاف خداوند متعال محروم اند:

الف. حق ندارند مساجد را آباد كنند (17 توبه).

ب. حق ندارند نزديك مسجدالحرام شوند (28 توبه).

ج. مسلمانان حق ندارند براى آنان طلب مغفرت كنند (113 توبه).

4. متوليان وپاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاك ترين افراد انتخاب شوند نه اين كه افراد ناپاك وآلوده به خاطر مال وثروتشان يا به خاطر مقام يا نفوذ اجتماعيشان بر اين مراكز عبادت گمارده شوند.(2)

5. از ابوسعيد خدرى روايت شده كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«اذا رأيتم الرجل يعتاد المسجد فاشهدوا له بالايمان قال الله: (انما يعمر مساجد الله من ءامن بالله واليوم الاخر)»؛ هر گاه مردى را ديديد كه به مسجد عادت دارد، به ايمان او شهادت بدهيد؛ زيرا خداوند فرمود: همانا مساجد خدا را كسانى آباد مى كنند كه ايمان به خدا وروز واپسين دارند.(3)

6. در قرآن كريم سخن از دو نوع عمران وآبادى مطرح شده است:

الف. عمران زمين كه هيچ شرطى ندارد: هو أنشأكم من الارض واستعمركم فيها . (هود، 61)

ب. عمران مسجد كه شرط آن ايمان به خدا وقيامت است: انما يعمر مساجدالله من ءامن بالله واليوم الاخر . (توبه، 18)

7. توليت وتعمير مسجد شرايطى دارد:

الف. از جهت اعتقادى، ايمان به مبدأ ومعاد: ءامن بالله واليوم الاخر .

ب. از نظر عملى، بر پا داشتن نماز وپرداخت زكات: أقام الصلوة وءاتى الزكوة .

ج. از جهت روحى، شجاعت ونفوذناپذيرى: لم يخش الا الله (اگر متولّى مسجد شجاع باشد، مسجد نيز كانون حركت هاى ضدّ ظلم خواهد بود)(4)

ص: 33


1- . نمونه، ج 7، ص 316.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 7، ص 56.
4- . نور، ج 5، ص 33.

8. خشيت غير از خوف غريزى است زيرا خوف يعنى ترتيب اثر عملى كه عقل ونقل دستور مى دهد. نقل گويد اگر روزه براى شما ضرر دارد وترس از ضرر داريد اين روزه گرفتن حرام است؛ عقل نيز چنين حكمى دارد. خشيت يعنى خداوند را منشأ اثر دانستن كه در صورت مخالفت فرمان او انسان عقوبت مى شود.

9. در قرآن كريم خشيت از خداوند به مبلغان وعالمان ومعماران مساجد اسناد داده شده؛ زيرا تمام اين گروههاى سه گانه رسالتى دارند كه بدون خشيت وترس از خداوند حل نمى شود.

در صدر اسلام در مسجد درباره جنگ تصميم مى گرفتند، از اين رو بايد افراد شجاعى باشند كه جز از خدا نترسند تا بتوانند در اين امر جنگ تصميم بگيرند وعملاً اقدام كنند: الذين يبلغون رسالات الله يخشونه ولا يخشون احدا الا الله ، انما يخشى الله من عباده العلماء و انما يعمر مساجد الله من ءامن بالله ... ولم يخش احدا الاّ الله .

10. ارزش جهاد منوط به اين است كه در راه خدا باشد: وجاهد فى سبيل الله .(1)

11. حضرت على(علیه السلام) بارها براى اولويت خويش به اين آيه استشهاد كرد، چرا كه ايمان وجهاد برتر از خدماتِ دورانِ شرك است كه فاقد ارزش معنوى است.(2)

12. رزمندگان مخلص برتر از ديگرانند، هر چند ديگران منشأ خدماتى از طريق مشاغل ديگر باشند: أجعلتم سقاية الحاج ... كمن ... جاهد فى الله .(3)

13. اگر از ميان فروع دين تنها نماز وزكات را اسم برد براى اين است كه نماز وزكات از آن اركانى است كه به هيچ وجه ودر هيچ حالى از احوال تركش جايز نيست.(4)

14. وجه اين كه از عبادت به خشيت خدا كنايه آورد اين است كه از ميان علل وموجبات معبود گرفتن دو چيز از همه معروف تر است: يكى ترس از غضب معبود وديگرى اميد به رحمتش. پس كسى كه خدا يا بتى را مى پرستد يا ترس از غضب او را به پرستش وادار كرده يا ترس از زوال نعمت ورحمت، بنا بر اين عبادت در حقيقت همان ترس

ص: 34


1- . راهنما، ج 7، ص 58.
2- . نور، ج 5، ص 34.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 9، ص 268.

است ومصداقى است براى ترس كه آن را مجسم مى سازد وميان آن دو ملازمه است.(1)

15. از اين كه «سقاية الحاج» و«عمارة مسجد الحرام» بدون هيچ قيدى آمده ودر طرف ديگر آن ايمان به خدا وجزا يا به عبارتى جهاد در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است اين خود به خوبى مى رساند كه منظور از سقايت وعمارت در آيه، سقايت وعمارت خشك وخالى وبدون ايمان است.(2)

16. جمله والله لا يهدى القوم الظالمين نشان مى دهد كه اعمال گروه اول سقايت و... توأم با ظلم بوده است واين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد.(3)

17. رحمت ورضاى خدا، بر نعمت هاى مادى مقدم است: برحمة منه ورضوان وجنّات (نام رحمت ورضوان قبل از بهشت آمده است).

18. نعمت هاى اخروى هيچ قابل مقايسه با نعمت هاى دنيوى نيست، از اين رو هم نعمت جاويد است نعيم مقيم هم متنعم جاويد است خالدين فيها فعل مضارع «يبشرهم» نيز دال بر استمرار نعمت ورحمت دارد. تنوين «نعيم مقيم» مفيد تفخيم است، تقديم «لهم» دال بر اهميت است وانحصار را مى رساند.

19. از آيه (و رضوان وجنات) استفاده مى شود كه مقام «رضوان» كه از بزرگ ترين مواهب ومقاماتى است كه خداوند به مؤمنان ومجاهدان مى بخشد چيزى است غير از باغ هاى بهشت ونعمت هاى جاويدان آن وغير از رحمت گسترده پروردگار.(4)

20. مهاجران ومجاهدان راه خدا، مشمول رحمت ويژه الهى اند: هاجروا وجاهدوا فى سبيل الله ... يبشرهم ربهم برحمة منه . نكره آوردن كلمه «رحمة» حاكى از اين حقيقت است كه مؤمنان مهاجر ومجاهد راه خدا، برخوردار از رحمتى خاص وويژه خواهند بود.(5)

21. از اين كه «زكاة» با «صلاة» ذكر كرد براى اين است كه بفهماند هيچ كدام از اين دو بدون ديگرى قبول نيست وبرساند كه امر ساخت مساجد وعمارت آن ها با داشتن صفات

ص: 35


1- . همان، ص 269.
2- . الميزان، ج 9، ص 271.
3- . نمونه، ج 7، ص 327.
4- . نمونه، ج 7، ص 329.
5- . راهنما، ج 7، ص 61.

وفضايل علمى وعملى صورت مى گيرد.(1)

22. اجر وپاداش بزرگ، تنها در نزد خداست: ان الله عنده اجر عظيم . تقديم «عنده» بر «اجر عظيم» مى تواند براى افاده حصر باشد.(2)

آیه 23-28

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى اْلإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (23)

قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (24)

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ (25)

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (26)

ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (27)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ حَكيمٌ (28)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه پدران وبرادران شما، كفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولى (و يار وياور وتكيه گاهِ ) خود قرار ندهيد وكسانى از شما كه آنان را ولى خود قرار دهند، ستمگرند.* بگو: اگر پدران وفرزندان وبرادران وهمسران وطايفه شما واموالى كه به دست آورده ايد وتجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد، وخانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند وپيامبرش وجهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند! وخداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت

ص: 36


1- . روح البيان، ج 3، ص 399.
2- . همان، ص 63.

نمى كند.* خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد)؛ ودر روز حنين (نيز يارى نمود)؛ در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيت) هيچ به دردتان نخورد وزمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد؛ سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد.* سپس خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر پيامبرش وبر مؤمنان نازل كرد؛ ولشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد؛ وكافران را مجازات كرد واين است جزاى كافران!* سپس خداوند - بعد از آن - توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد؛ وخداوند آمرزنده ومهربان است.* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان ناپاكند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجدالحرام شوند! واگر از فقر مى ترسيد، خداوند هرگاه بخواهد، شما را به كرمش بى نياز مى سازد؛ (و از راه ديگر جبران مى كند؛) خداوند دانا وحكيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرهيز از يار وياور قرار دادن پدران وبرادران در صورت انتخاب كفر بر ايمان، تهديد خداوند نسبت به ترجيح دادن هشت امر بر محبت خدا وپيامبر وجهاد در راه خدا، يارى خداوند نسبت به مسلمانان در جنگهاى مختلف از جمله جنگ حنين، اعجاب مسلمانان در جنگ حنين به كثرت جمعيت وحل نشدن مشكل آنان، نزول آرامش بر پيامبر ومؤمنان وامداد الهى به وسيله فرشتگان، ممنوع بودن ورود مشركان به مسجدالحرام وتضمين زندگى مسلمانان از ناحيه فضل خدا در صورت قطع ارتباط با مشركان.

ب. منظور از «باَمره» در جمله حتى يأتى الله بامره يا مجازات وكيفر شديد از ناحيه خداوند است يا امرى است كه مربوط به يارى دين واعلاى كلمه توحيد است؛ يعنى خداوند مردمى را برمى گزيند كه جز خدا را دوست نمى دارند وبه اندازه خردلى محبت دشمنان را در دل خود راه نمى دهند وهمواره به يارى دين وجهاد در راه خدا به بهترين وجه قيام مى كنند.(1)

ج. منظور از مؤمنانى كه آرامش برايشان نازل گرديد تنها مخصوص آن افراد معدودى

ص: 37


1- . الميزان، ج 9، ص 277؛ نمونه، ج 7، ص 335.

است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را وانگذاشتند وفرار نكردند.(1)

د. «جنود» عبارت از ملائكه اى بودند كه در معركه جنگ نازل مى شدند.(2)

ه - . در آيات مورد بحث به مسأله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد وآن اين كه اگر عشق مال وفرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند بازدارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنان را تنها گذارد ونه در آن روز كه جمعيتشان چشم پركن بود (مانند ميدان جنگ حنين)؛ انبوه جمعيت دردى را از آنان دوا نكرد، بلكه در هر حال يارى خدا ومددهاى او بود كه باعث پيروزى اشان بود.(3)

و. تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر وبعضى ده هزار يا هشت هزار نوشته اند، ولى روايات مشهور وصحيح، دوازده هزار نفر را تأييد مى كنند كه در هيچ يك از جنگ هاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آنچنان كه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: لن نغلب اليوم ؛ هيچگاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد.(4)

ز. اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنان از افراد تازه مسلمان وساخته نشده بودند موجب فرار لشكر وشكست ابتدايى شد، ولى سرانجام لطف خدا آنان را نجات داد. اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد: وضاقت عليكم الارض بما رحبت ، سپس پشت به دشمن كرده وفرار نموديد: ثم وليتم مدبرين .

در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بودند وجز گروه كمى با پيامبر(صلی الله علیه و آله) باقى نمانده بودند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خاطر فرار آنان شديدا نگران وناراحت بود، خداوند آرامش واطمينان خويش را بر پيامبرش وبر مؤمنان فرستاد: ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين ، وهمچنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، براى تقويت

ص: 38


1- . الميزان، ج 9، ص 299.
2- . همان، ص 302.
3- . نمونه، ج 7، ص 337.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 27؛ همان.

وياريتان فرو فرستاد: وانزل جنودا لم تروها .(1)

ح. در كتاب كافى نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت، فقهايى كه اطراف او بودند در باره مبلغ آن اختلاف كردند وهيچكدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام جواد(علیه السلام) سؤال كردند، فرمود: «كثير» هشتاد است، وقتى از علت آن سؤال كردند حضرت به آيه فوق اشاره كرد وفرمود: ما تعداد ميدان هاى نبرد اسلام وكفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم، عدد آن هشتاد بود.(2)

ط . توبه خدا به معناى اين است كه خداى تعالى به عنايت وتوفيق خود به بنده اش باز گردد ودر درجه دوم او را شامل عفو ومغفرت خود قرار دهد.(3)

ى. آيا آيه 28 دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه ؟ در ميان فقها ومفسران گفتگو است وبراى تحقيق معناى آيه لازم است روى كلمه «نجس» قبلاً بررسى شود. «نجس» بر وزن «هوس» معناى مصدرى دارد وبه عنوان تأكيد ومبالغه به معناى وصفى نيز به كار مى رود. راغب در كتاب مفردات در باره معناى اين كلمه مى گويد: نجاست ونجس به معناى هر گونه پليدى است وآن بر دو گونه است: يك نوع پليدى حسى وديگرى پليدى باطنى است.

به همين دليل اين واژه در موارد زيادى به كار مى رود كه مفهوم آن يعنى نجاست وآلودگى ظاهرى وجود ندارد، مثلاً دردهايى را كه دير درمان مى پذيرد، عرب «نجس» مى گويد، اشخاص پست وشرور با اين كلمه توصيف مى شوند، پيرى وفرسودگى بدن را نيز نجس مى نامند.

و از اينجا روشن مى شود كه با توجه به آيه فوق به تنهايى نمى توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه «نجس» بر مشركان بر اين خاطر است كه جسم آنها آلوده است همانند آلوده بودن خون وبول وشراب يا اين كه به خاطر عقيده بت پرستى يك نوع آلودگى درونى

ص: 39


1- . همان، ص 338.
2- . همان، ص 346.
3- . الميزان، ج 9، ص 302.

دارند وبه اين ترتيب براى اثبات نجاست كفار به اين آيه نمى توان استدلال كرد، بلكه بايد دلايل ديگرى را جستجو كنيم.(1)

نكته ها

1. مفهوم آيه لا تتخذوا ... بريدن پيوندهاى دوستى ومحبت با خويشاوندان وناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى وسوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهى ها نبايد عشق زن وفرزند ومال ومقام و... مانع از اجراى حكم خدا وگرايش به جهاد گردد وانسان را از هدف مقدسش باز دارد.(2)

2. آيه 23 ناظر به ولايت است وآيه 24 ناظر به محبت است؛ يعنى در آيه نخست مى فرمايد: پدران وبرادران را سرپرست خود قرار ندهيد اگر كفر را بر ايمان اختيار مى كنند. آيه دوم مى گويد به هنگام تزاحم ميان محبت آنان وامور ديگر مانند محبت به خدا وجهاد در راه او محبت آنها را مقدم ندارد.

3. سر اينكه در آيه 23 پدران وبرادران را ذكر كرد كه آنها را سرپرست قرار ندهيد چون همين دو گروه هستند كه احيانا سخن اشان مؤثر ونافذ است، اما حرف فرزندان وهمسران چندان نافذ نيست، بلكه محبت به آنان گاهى مانع از جهاد در راه خدا مى شود چنانكه محبت به ثروت وعشيره وتجارت مانع از جهاد در راه خداوند مى شود.

4. در آيه شريفه مى فرمايد: اگر پدران وبرادران كفر را اختيار كردند وكسانى كه آنها را ولى وسرپرست خود قرار دادند ظالم وستمگر هستند: ومن يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ، ليكن در آيه 51 مائده مى فرمايد: من يتولهم منكم فانه منهم . تفاوت اين دو تعبير آن است كه در سوره مائده مربوط به يهود ونصارى است كه اگر كسى آنان را سرپرست قرار دهد جزو يهود ونصارى محسوب مى شود، اما در آيه شريفه توبه مى فرمايد: كسى كه تابع پدر وبرادر مشرك باشد طبعا از آنان حساب مى شود. اگر مى فرمود «من يتولهم فانه منهم» ديگر تقبيحى صورت نمى گرفت، از اين رو فرمود: اولئك هم الظالمون .

ص: 40


1- . همان، ص 348 و349.
2- . همان، ص 334.

5. تهديدهاى قرآن نسبت به پذيرش ولايت كفّار، تكان دهنده است. از جمله در سوره مائده آمده است: ومن يتولّهم منكم فانّه منهم ؛ هر كه ولايت آنان را بپذيرد، جزو آنان است. همچنين در سوره آل عمران مى فرمايد: ومن يفعل ذلك فليس من الله فى شىء ؛ هر كه چنين كند، رابطه اش با خدا قطع شده است.(1)

6. آيات فوق مخصوص مسلمانان نخستين نيست، بلكه به عنوان يك شعار بايد به تمام فرزندان وجوانان مسلمان تعليم گردد وروح فداكارى وسلحشورى وايمان در آن ها زنده شود.(2)

7. جمله والله لا يهدى القوم الفاسقين به اين معناست كه مقدم داشتن محبت امور هشت گانه بر محبت خداوند فسق است وفاسق را خداوند هدايت نمى كند. منظور از هدايت، هدايت تكوينى است؛ يعنى فاسق به مقصد نمى رسد. منظور هدايت تشريعى نيست زيرا هدايت تشريعى نسبت به همه شده است: انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا . (انسان، 3)

8. وقتى آيات برائت از مشركان نازل شد، برائت مسلمانان از مشركان كار آسانى نبود؛ زيرا برخى از مسلمانان با برخى از مشركان رابطه خانوادگى داشتند يا معاملات اقتصادى داشتند يا از يك قوم وقبيله بودند اين دستور به تبرّى ممكن بود خسارت هايى را براى مسلمانان به دنبال داشته باشد، ليكن امر داير ميان پذيرفتن حق يا باطل بود از جهت اينكه برائت كاملاً عملى شود واين سه محذور از بين برود آيه نازل شد كه به مسلمانان اعلام كن مبادا اين امور مانند ارتباط نسبى وخانوادگى وثروت وتجارت محبوبتر از خدا وجهاد در راه او باشد كه در غير اين صورت مورد تهديد خواهيد بود.

9. گروه هايى كه در اين آيه مطرح شده، به عنوان نمونه است وبه همين دليل، پدر شامل مادر هم مى شود وپسر شامل دختر وبرادر شامل خواهر نيز مى شود.(3)

10. ميزان ايمان را هنگام قرار گرفتن سر دو راهى دنيا وآخرت مى توان شناخت: احبّ اليكم من الله ورسوله وجهاد .(4)

ص: 41


1- . نور، ج 5، ص 37.
2- . نمونه، ج 7، ص 335.
3- . نور، ج 5، ص 38.
4- . همان.

11. جهاد از اركان اسلام است ودر كنار توحيد ونبوّت مطرح شده است: من الله ورسوله وجهاد .(1)

12. تخلف از دستور الهى باعث ندامت وپشيمانى مى شود به گونه اى كه زمين با همه وسعت آن بر انسان تنگ مى شود. اين معنا در دو مورد بيان شده است:

الف. اعجاب به كثرت جمعيت در جنگ حنين: لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة ويوم حنين اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت . (توبه، 25)

ب. تخلف از جنگ تبوك در مورد سه نفر: وعلى الثلاثة الذين خلّفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت . (توبه، 118)

13. جنگ حنين بسيار مهم بود. ( «مواطن كثيرة» شامل جنگ حنين نيز مى شود، ولى به خاطر اهميت آن جداگانه نيز نام برده شده است): مواطن كثيرة ويوم حنين .(2)

14. بعد از فتح مكه مشركان به جاى اينكه متنبه وتسليم شوند هم خود بر انكار نسبت به توحيد اصرار داشتند، هم مانع ايمان آوردن ديگران مى شدند: صدوا فى سبيل الله ، از اين رو پيامبر اسلام لشكركشى كرد با 12 هزار نفر وآنان با 10 هزار نفر لشكركشى كردند در چنين موقعيتى مسلمانان به جاى اينكه به قدرت الهى تكيه كنند به قدرت خود وكثرت افراد تكيه كردند به همين جهت شكست خوردند.

15. سؤال: چرا لشكر اسلام با اينكه حق بود در برابر لشكر كفر كه باطل بود شكست خوردند؟ پاسخ اينكه حق هميشه پيروز است وباطل هميشه شكست خورده است (و در جنگ احد مسلمانان اول پيروز شدند بعد شكست خوردند، در جنگ حنين بعكس بود؛ يعنى اول شكست خوردند بعد پيروز شدند) اگر در موردى مانند جنگ احد وحنين مسلمانان شكست خوردند ومشركان پيروز شدند اگر درست دقت شود مى بينيد در اين دو جبهه نيز باطل شكست خورده است؛ زيرا در جنگ احد تفرقه وعدم اطاعت از پيامبر وبه دنبال دنيا رفتن باطل است ودر جنگ حنين به قدرت خويش تكيه كردن نيز باطل است، بنا بر اين اعجاب وكثرت نفرات وغافل شدن از قدرت الهى اين امر باطلى بود كه در جنگ حنين شكست خورد.

ص: 42


1- . همان.
2- . نور، ج 5، ص 41.

16. تقديم محبت غير خدا بر خداوند دو نمونه دارد. گاهى انسان جهاد را به جهت ترس ترك مى كند كه محبت غير خدا را بر خدا مقدم داشته است وگاهى در جبهه شركت مى كند، ليكن به قدرت خود تكيه مى كند وبه خداوند توكل نمى كند در اين مورد هم محبت غير خدا بر محبت به خدا مقدم شده است وآن تهديد فتربصوا حتى يأتى الله بامره شامل نمونه دوم هم مى شود كه در جنگ حنين مسلمانان شكست خوردند.

17. در جنگ حنين، خداوند چهار نوع لطف به مؤمنان داشت: سكينه، جنود نامرئى، قهر بر كفار وپذيرش توبه فراريان (كه در آيه بعد مطرح است).(1)

18. نزول سكينه بر پيامبر به جهت اين بود كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نگران شكست مسلمانان شد زيرا مشاهده كرد مسلمانان فرار مى كنند، از اين رو خداوند آرامش را بر قلب او نازل ساخت.

19. يكى از امدادهاى غيبى خداوند نزول آرامش بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) ومؤمنان است. اين معنا در آيات مختلفى بيان شده است مانند: ثمّ أنزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين (توبه، 26)، فأنزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين (فتح، 26)، هو الذى أنزل السّكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا (فتح، 4)، فعلم ما فى قلوبهم فأنزل السّكينة عليهم وأثابهم فتحا قريبا (فتح، 18) و فأنزل الله سكينته عليه وأيده بجنود لم تروها . (توبه، 40)

قابل توجه اينكه به جهت تعظيم از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) او را به طور جداگانه بيان كرده است: على رسوله وعلى المؤمنين .

20. لغزش مؤمنان مجاهد در جبهه هاى نبرد، موجب محروم شدن آنان از امدادهاى الهى نخواهد شد: ويوم حنين ... ثم وليتم مدبرين* ثم انزل الله سكينته ... وانزل جنودا لم تروها .(2)

21. قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد «ثم انزل الله سكينته على رسوله وعليكم» با اين كه خطاب در جمله هاى قبل به صورت «كم» است، بلكه مى گويد: على المؤمنين ، اشاره به اين كه منافقان وآن ها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين «سكينه» وآرامش نداشتند واين موهبت تنها نصيب افراد باايمان مى شود.(3)

ص: 43


1- . همان.
2- . راهنما، ج 7، ص 71.
3- . نمونه، ج 7، ص 346.

22. اين وعده حسنى كه خداى تعالى براى دلخوش كردن ساكنان مكه وآن كسانى كه در موسم حج در مكه تجارت داشتند داده اختصاص به مردم آن روز ندارد بلكه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مى شود ايشان را نيز بشارت مى دهد در برابر انجام دستورات دين از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشان فرمايد.(1)

23. آرامش واطمينان هم براى رهبر لازم است هم براى پيروان او: سكينته على رسوله وعلى المؤمنين .(2)

24. درهاى توبه هميشه براى همه باز است، حتى بر اسيرانِ كافر وفراريان: يتوب الله (فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد)(3)

25. آمدن مشركان به مكه در مراسم سالانه حج، داراى ثمرات اقتصادى براى مكيان (ازجمله مسلمانان) بود: وان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله .(4)

26. چون نزديك شدن زمينه وارد شدن است، پس مشركان نبايد به مكان هاى مقدس حتى نزديك شوند: لا يقربوا .(5)

27. از قطع رابطه اقتصادى با كفار، به خاطر مكتب، نگران نباشيم: يغنيكم الله .(6)

ص: 44


1- . الميزان، ج 9، ص 304.
2- . نور، ج 5، ص 43.
3- . نور، ج 5، ص 43.
4- . راهنما، ج 7، ص 75.
5- . نور، ج 5، ص 44.
6- . همان.

آیه 29-35

اشاره

قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقّ ِ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (29)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ (30)

اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ (31)

يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (32)

هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقّ ِ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيرًا مِنَ اْلأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (34)

يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)

ترجمه

با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، ونه به روز جزا ايمان دارند ونه آنچه را خدا ورسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، ونه آيين خود را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع وتسليم جزيه را به دست خود بپردازند.* يهود گفتند: «عُزير پسر خداست.» ونصارى گفتند: «مسيح پسر خداست.» اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند، كه همانند گفتار كافران پيشين است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مى يابند!* (آنها) دانشمندان وراهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند، و(همچنين) مسيح فرزند مريم را؛ در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند، او پاك ومنزه است از آنچه همتايش قرار مى دهند!* آنها مى خواهند نورِ خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند.* او كسى است كه رسولش را با هدايت وآيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هرچند مشركان كراهت داشته باشند.* اى كسانى كه ايمان آورده ايد!

ص: 45

بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) وراهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و(آنان را) از راه خدا باز مى دارند. وكسانى كه طلا ونقره را گنجينه (و ذخيره وپنهان) مى سازند، ودر راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازاتِ دردناكى بشارت ده!* در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم وسوزان كرده وبا آن صورت ها وپهلوها وپشت هايشان را داغ مى كنند؛ (و به آنها مى گويند:) اين همان چيزى است كه براى خود اندوختيد (و گنجينه ساختيد)! پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم قتال با كفار از اهل كتاب مگر در صورت دادن جزيه با خفت وخوارى، اعتقاد يهود ونصارى به فرزند داشتن خدا وتشابه فكرى كفار معاصر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) با آنان، اعتقاد اهل كتاب به ربوبيت دانشمندان وتاركان دنيا وحضرت مسيح(علیه السلام)، لزوم يكتاپرستى ومنزه بودن خداوند از شرك، ناكام ماندن دشمنان از خاموش ساختن نور الهى (قرآن كريم)، پيروزى اسلام بر تمام اديان، سيره زشت دانشمندان وراهبان در تصرف اموال مردم به باطل وبازداشتن مردم از راه خدا وكيفر تلخ ثروت اندوزى در قيامت.

ب. «جزيه» از ماده «جزاء» به معناى مالى است كه از غير مسلمانان كه در پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند گرفته مى شود واين نامگذارى به خاطر آن است كه آن را به عنوان جزا در برابر حفظ مال وجانشان به حكومت اسلامى مى پردازند. (اين مطلبى است كه از سخنان راغب در كتاب مفردات استفاده مى شود).(1)

ج. ممكن است منظور از رسول حضرت موسى وحضرت مسيح(عليهماالسلام) باشد وممكن است منظور از رسول پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) باشد.(2)

د. منظور از «صاغر» و«صغر» اين است كه پرداخت جزيه بايد به عنوان خضوع در برابر آيين اسلام وقرآن بوده باشد كه نشانه همزيستى مسالمت آميز وقبول موقعيت يك اقليت

ص: 46


1- . نمونه، ج 7، ص 354.
2- . نمونه، ج 7، ص 352؛ الميزان، ج 9، ص 318.

سالم ومحترم در برابر اكثريت حاكم است.(1)

ه - . منظور از «محرمات»، محرمات اسلامى است كه خدا نخواسته است در اجتماع شايع شود همچنان كه منظور از «دين حق» همان دينى است كه خدا خواسته است اجتماعات بشرى پيرو آن باشند.(2)

و. در جمله ذلك قولهم بافواههم سه احتمال مى رود:

الف. گاهى سخن با دهان مقابل با اعتقاد قلبى است كه يك نوع نفاق است چنانكه در آيه 8 توبه مى فرمايد: يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم .

ب. گاهى سخنى در لسان ودهان هست در قلب نيز همان سخن هست، اما آنچه در قلب است بدتر از آن چيزى است كه به دهان گفته اند: قد بدت البغضاء فى أفواههم وما تخفى صدورهم اكبر . (آل عمران، 118)

ج. گاهى سخن دهان با سخن قلب موافق است، اما آنچه در دل اعتقاد دارند مثل سخنى كه بر زبان جارى مى كنند بى اساس وبى اثر است.

در آيه 4 سوره كهف مى فرمايد: وينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا مالهم به من علم ولا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم . آيه شريفه 30 توبه ذلك قولهم بافواههم همانند آيه 4 سوره كهف است؛ يعنى اعتقاد به فرزنددار بودن خدا همانند سخن زبانى است كه بى اساس وبى اثر است زيرا سخن عالمانه نيست: مالهم به من علم ، بلكه سخن واعتقاد جاهلانه است.

منظور از شرك در آيه شريفه سبحانه عما يشركون كه در باره اهل كتاب است شرك در عبادت نيست، بلكه شرك در تشريع وتدبير است.

د.

عن ابى جعفر(علیه السلام) فى قول الله ليظهره على الدين كله ... يكون ان لا يبقى أحد الا اقرّ بمحمد(صلی الله علیه و آله)»؛ از امام باقر(علیه السلام) در باره قول خدا ليظهره على الدين كله ... روايت شده: زمانى خواهد بود كه هيچ كس باقى نمى ماند مگر اين كه به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) اقرار كند.(3)

ه - . در جمله «يضاهئون» دو احتمال مى رود:

ص: 47


1- . نمونه، ج 7، ص 354؛ الميزان، ج 9، ص 322.
2- . الميزان، ج 9، ص 319.
3- . همان، ص 90.

الف. اينكه يهود ونصارى در قائل شدن فرزند براى خدا شبيه مشركان هستند كه قائل به فرزنددار بودن خدا هستند.

ب. تشبيه نصارى به يهود است؛ يعنى نصارى قائل به اين هستند كه مسيح فرزند خداست چنانكه يهود نيز قائل به اين است كه عزير فرزند خداوند است، ليكن احتمال اول ظهور بيشترى دارد اگر ثابت شود كه تاريخ اعتقاد مشركان به فرزنددار بودن خدا مقدم بر اعتقاد يهود ونصارى است.(1)

ط . جمله يضاهئون قول الذين ... اين معنا را مى رساند كه گفتار مسيحيان مبنى بر اين كه عيسى پسر خداست شبيه به گفتار كفارى است كه در امم گذشته بوده اند ومقصود بت پرستان است كه بعضى از خدايان خود را پدر خدايان وبرخى را پسر آن ديگرى مى دانستند وهمچنين وثنى هاى هند وچين ومصر قديم وديگران كه اين گونه افكار در آن ديده مى شود.(2)

ى. از امام صادق(علیه السلام) در باره سخن خدا كه فرمود: اتخذوا أحبارهم ورهبانهم اربابا من دون الله روايت شده كه فرمود:

«والله ما صلّوا لهم ولا صاموا ولكنهم أحلّوا لهم حراما وحرّموا عليهم حلالاً فاتّبعوهم»؛ به خدا سوگند آنان براى احبار وراهبان نه نماز خواندند ونه روزه گرفتند، ولى آن علما وصومعه داران براى مردم حرام را حلال وحلال را حرام كردند وآنان پيروى كردند.(3)

ك. ضمير در «ليظهره» به دين حق بر مى گردد ومنظور از غلبه، غلبه همه جانبه است؛ يعنى روزى فرا مى رسد كه اسلام از نظر منطق واستدلال وهم از نظر نفوذ ظاهرى وحكومت بر تمام اديان جهان پيروز خواهد شد وهمه را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد.(4)

ل. «احبار» جمع «حِبر» به معناى دانشمند و«رُهبان» جمع «راهب» به معناى تارك دنيا وديرنشين است. آنان با همه قداستشان بنده خدايند نه معبود.(5)

م. چگونگى خوردن اموال مردم به اين طريق بود: 1. حقايق تعليمات آيين مسيح

ص: 48


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 36.
2- . نمونه، ج 7، ص 364؛ الميزان، ج 9، ص 325.
3- . راهنما، ج 7، ص 85.
4- . نمونه، ج 7، ص 372.
5- . نور، ج 5، ص 48.

وموسى(عليهماالسلام) را كتمان مى كردند تا مردم به آيين جديد (اسلام) نگروند، منافع آن ها به خطر نيفتد وهدايايشان قطع نشود.

2. با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل وباطل را حق مى كردند وبه نفع زورمندان واقويا حكم مى دادند چنانچه آيه 41 سوره مائده به آن اشاره دارد.

3. به نام بهشت فروشى يا گناه بخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند وبهشت وآمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى فروختند.(1)

نكته ها

1. گاهى قرآن كريم به منظور تسلى خاطر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اين سخنان شرك آلود اعتقاد به فرزنددار بودن خدا از يهود ونصارى سابقه دارد زيرا مشركان نيز اين حرفها را زده اند واين حرف بدون انديشه است: مالهم به من علم ، خوب اگر بدون انديشه است پس انگيزه اينها از اين حرفها چيست ؟ در آيه 32 مى فرمايد: انگيزه آنان خاموش كردن نور الهى است. جمله ذلك قولهم بافواههم يعنى نه تنها اينها اين اعتقاد را دارند، بلكه صريحا اين حرف را مى زنند واين جمله به اين معنا نيست كه اينها فرزنددار بودن خدا را با دهان مى گويند چون روشن است كه هر شخصى سخن خود را با دهان مى گويد، اين جمله مانند يكتبون الكتاب بايديهم است؛ يعنى صريحا مطالب شرك آلود را با دست مى نويسند، روشن است كه هر انسانى مطالب خود را با دست مى نويسد با پا كه نمى نويسد.

2. لزوم متاركه جنگ با اهل كتاب در صورت پرداخت جزيه وتسليم شدن ايشان در برابر حكومت اسلامى: قاتلوا الذين لا يؤمنون ... من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون .(2)

3. پرداخت جزينه اهل كتاب به حكومت اسلامى، بايد با دست خود آنان وبا انقياد وتسليم باشد، نه اين كه حكومت براى دريافت آن ناچار به اعمال زور شود: من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون .(3)

ص: 49


1- . همان، ص 391؛ الميزان، ج 9، ص 331.
2- . راهنما، ج 7، ص 79.
3- . همان، ص 80.

4. دين حق تنها اسلام است واديان ديگر به دليل تحريف وخرافاتى كه در آنها جا داده اند حق نمى باشند: ولا يدينون دين الحق .(1)

5. قرآن كريم در برخى از آيات اعتقاد به مبدأ ومعاد را به اهل كتاب نسبت مى دهد مانند: وقالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ، ليكن در اين آيه مى فرمايد: لا يؤمنون بالله ولا باليوم الاخر .

پاسخ اينكه: اعتقاد اهل كتاب به خداوند اعتقادى صحيح نيست مثلاً در مسأله مبدأ مسيح وعزير را فرزند او مى دانند، به تعبير ديگر آنها ظاهرا معتقد به مبدأ ومعاد هستند ودر حقيقت معتقد نيستند. اعتقاد به فرزنددار بودن خدا با آنچه قرآن گويد خداوند هيچ فرزندى ندارد: لم يلد ولم يولد ، سازگار نيست.(2)

6. جمله يضاهئون قول الذين كفروا كه شباهت اهل كتاب با كفار را بيان مى كند در آيه ديگر نيز بيان شده است: تشابهت قلوبهم اين شباهت فكرى اهل كتاب با مشركان در دو امر بود:

الف. هر دو گروه معتقد بودند به اينكه خداوند داراى فرزند است. يهود مى گفت عزير پسر خداست؛ نصارى گويد مسيح پسر خداست؛ مشرك مى گويد فرشتگان دختر خدا هستند: وجعلوا لله شركاء الجن وخرقوا له بنين وبنات بغير علم .

ب. هر دو گروه اتخاذ ارباب كردند؛ مشركان معتقد به ارباب متعدد بودند، يهود ونصارى هم احبار ورهبان ومسيح را ارباب اتخاذ كردند كه در آيه 31 توبه بيان مى كند: اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون الله .

7. در اين كه مسيح را به مريم اضافه كرد اشاره است به اين كه نصارى در اين اعتقاد بر حق نيستند زيرا كسى كه از زنى به دنيا آمده باشد چه شايستگى پرستش را دارد.(3)

8. دو آيه يريدون ...* هو الذى ... دلالت دارند بر اين كه خداى تعالى خواسته است دين اسلام در عالم بشريت انتشار يابد ومعلوم است كه چنين امرى به سعى ومجاهده

ص: 50


1- . نور، ج 5، ص 46.
2- . الميزان، ج 9، ص 316.
3- . الميزان، ج 9، ص 326.

نيازمند است وچون اهل كتاب سد راه پيشرفت اسلام شده ومى خواستند با وهن هاى خود اين نور را خاموش كنند، از اين رو چنين چاره اى جز قتال با آنان نبود.(1)

9. غلوّ وزياده روى در باره انبيا، پرستش انبيا يا آنان را فرزند خدا دانستن، شرك است: سبحانه عمّا يشركون .(2)

10. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند به اهل زمين نگاه كرد ومن را انتخاب كرد، سپس بار ديگر نگاه كرد وعلى بن ابى طالب(علیه السلام) را انتخاب فرمود، او بعد از من نور زمين است. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند.(3)

11. اسلام همواره در معرض كينه وعداوت يهود ونصارى است: يريدون ان يطفئوا نور الله بأفواههم . جمله يريدون ... مفيد استمرار است.(4)

12. تلاش ها وكوشش هاى دشمنان را به دميدن وفوت كردن با دهان تشبيه كرده واين براى مجسم كردن حقارت تلاش هاى آنان است كه مى خواهند با دهان نور عظيمى مانند آفتاب را خاموش كنند.(5)

13. قرآن كتاب هدايت است: هو الذى أرسل رسوله بالهدى . نوع مفسران بر آنند كه مقصود از «الهدى» قرآن كريم است چرا كه قرآن كتاب هدايت است وهدايت فلسفه نزول قرآن است.(6)

14. گرچه اسلام از نظر منطق واستدلال هميشه پيروز بوده است، اما اين آيه غلبه ظاهرى ووعده حاكميت اسلام بر جهان را بيان مى كند. چنانكه در آيات ديگرى نيز «ظَهَر» به معناى استيلا يافتن آمده است مثل ان يظهروا عليكم يرجموكم .(7)

15. از يك سو اين آيه تاكنون تحقق نيافته است واز سويى ديگر خداوند وعده حاكميت كلى اسلام را داده ووعده اش دروغ نيست در نتيجه همانگونه كه در روايات بسيارى آمده

ص: 51


1- . همان، ص 329.
2- . همان، ص 49.
3- . نور، ج 5، ص 50.
4- . راهنما، ج 7، ص 87.
5- . نمونه، ج 7، ص 368.
6- . همان، ص 89.
7- . همان.

است، اين آيه به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) اشاره دارد.(1)

16. انفاق در راه خدا عبارت است از آن انفاقى كه قوام دين بر آن است به گونه اى كه اگر در آن مورد انفاق نشود بر اساس دين لطمه وارد مى آيد مانند انفاق در جهاد ودر جميع مصالح دينى كه حفظش واجب است.(2)

17. از ميان تمام اعضاى بدن تنها پيشانى وپشت وپهلو ذكر شده شايد به خاطر آن است كه اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند؛ گاهى صورت را در هم مى كشيدند وزمانى به علامت بى اعتنايى از رو به رو شدن با آن ها خوددارى مى كردند ومنحرف مى شدند وگاهى هم به آن ها پشت مى كردند، از اين رو اين سه نقطه از بدن آن ها را با اندوخته هاى زر وسيمشان داغ مى كنند.(3)

18. اين كه خداوند در آيه قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و... اوصاف آنان را ذكر كرد (ايمان نداشتن به خدا وروز جزا و...) وبه طور اجمال نفرمود «كافران از اهل كتاب» براى آن است كه مسلمانان را به اين ترتيب بهتر به جنگ وپيكار با آنان تشويق كند؛ زيرا آنان صفات مذمومى را دارا هستند كه موجب بيزارى جستن مسلمانان از آن ها ودشمنى با ايشان است.

به تعبير ديگر در ابتدا علت قتال با آنان را بيان مى كند وآن داشتن صفات رذيله سه گانه است، سپس نام آنان را بيان مى كند تا تعجب انسان برطرف شود كه چگونه بايد با اهل كتاب مبارزه كرد.(4)

19. دنياپرستى علما وزراندوزى ثروتمندان، سبب قهر الهى است: فبشّرهم ... .(5)

20. تعبير به بشارت به جاى انذار براى تهكم ومسخره كردن است.(6)

21. عذاب هاى اخروى، تجسم اعمال انسان در دنيا است: هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون .(7)

ص: 52


1- . همان.
2- . الميزان، ج 9، ص 333.
3- . نمونه، ج 7، ص 402؛ روح المعانى، ج 5، ص 281.
4- . مجمع البيان، ج 11، ص 67.
5- . نور، ج 5، ص 56.
6- . روح المعانى، ج 5، ص 280.
7- . راهنما، ج 7، ص 96.

آیه 36-37

اشاره

آيات 37 - 36

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرًا في كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (36)

إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عامًا وَ يُحَرِّمُونَهُ عامًا لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (37)

ترجمه

تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب الهى، از آن روز كه آسمانها وزمين را آفريده، دوازده ماه است؛ كه چهار ماه از آن، ماهِ حرام است؛ (و جنگ در آن ممنوع مى باشد.) اين، آيين ثابت وپابرجا (ى الهى) است. بنا بر اين، در اين ماهها به خود ستم نكنيد (و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد). و(به هنگام نبرد) با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند؛ وبدانيد خداوند با پرهيزگاران است.* نسيىء [ \ جا به جا كردن وتأخير ماههاى حرام]، افزايشى در كفر (مشركان) است؛ كه با آن، كافران گمراه مى شوند؛ يك سال، آن را حلال وسال ديگر آن را حرام مى كنند، تا به مقدار ماههايى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تكميل گردد)؛ وبه اين ترتيب، آنچه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده وخداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان تعداد ماه ها در نزد خدا از آغاز خلقت آسمان وزمين وحرمت قتال در چهار ماه، ظلم نكردن به خويشتن با شكستن حرمت چهار ماه، لزوم قتال با مشركان در صورت مقاتله آنان، تأخير انداختن ماه حرام وجابجايى ماه ها عامل زيادى در كفر.

ب. منظور از ماه ها، ماه هاى قمرى است؛ زيرا بعد از آن فرمود منها اربعة حرم واين معنا ضرورى ومورد اتفاق است كه اسلام از ماه هاى دوازده گانه، چهار ماه را حرام دانسته نه چهار ماه شمسى. ثانيا فرمود: عند الله ونيز فرمود: فى كتاب الله يوم خلق السموات ... چون

ص: 53

همه اين قيدها دليل است بر اين كه عدد نامبرده در آيه، عددى است كه هيچ تغيير واختلافى در آن راه ندارد چون نزد خدا ودر كتاب خدا دوازده است.(1)

ج. مقصود از آن چهار ماهى كه حرام است به دليل نقلى قطعى ماه ذى القعده، ذى الحجه، محرم ورجب است.(2)

د. إنّما النسىء زيادة فى الكفر ... ؛ يعنى عرب را در جاهليت رسم چنين بود كه وقتى دلشان مى خواست در يكى از چهار ماه حرام كه جنگ در آن ها حرام بوده جنگ كنند، موقتا حرمت آن را برداشته وبه ماهى ديگر مى دادند وآن ماهى را كه حرمتش را برداشته بودند «نسىء» مى ناميدند وبدين گونه نبود كه ماه مورد نظر را براى هميشه حلال كنند چون مى خواستند هم ضرورت خود را رفع نموده وهم سنت قومى خود را كه از پيشينيان خود از ابراهيم(علیه السلام) به ارث برده بودند حفظ كنند.(3)

نكته ها

1. ابوالفتوح رازى نقل مى كند كه ذات اقدس الهى به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر دوازده نقيب است آن نقباى اثنى عشر را خدا بايد معين كند كه وبعثنا منهم اثنى عشر نقيبا (مائده، 1)، اگر چشمه هاى دوازده گانه است آن را به فرمان خدا بايد ديد كه اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كلّ اناس مشربهم (بقره، 60) واگر ماه هاى دوازده گانه است انّ عدّة الشهور عندالله اثنا عشر شهرا واگر ائمه معصومين خلفاى پيامبر(صلی الله علیه و آله) هستند آنها هم دوازده نفر هستند آنان را هم خداوند بايد معين كند. بعد مى فرمايد ائمه دوازده نفرند منها اربعة حرم چهار نفرند كه يك خصيصه خاص ويك حرمت مخصوص دارند، «حرما» يعنى يك حرمت مخصوص دارند كه اين چهار امام به نام مبارك على(علیه السلام) است كه 1. على ابن ابى طالب است. 2. امام سجاد(علیه السلام)، 3. امام رضا(علیه السلام)، 4. امام هادى(علیه السلام)؛ اينها منها اربعة حرم يعنى اين چهار تا حرمت خاصى دارند، البته اين قابل تطبيق

ص: 54


1- . الميزان، ج 9، ص 357.
2- . همان، ص 358.
3- . همان، ص 362.

هست دليلى هم بر نفى اينها نيست واگر ظاهر آيه شريفه اين بود كه ماه ها دوازده گانه است، باطن آيه شريفه امامان معصوم خواهند بود.

علامه طباطبايى مى فرمايد: تطبيق آيه بر اين روايت آسان نيست چون آيه معنايش اين است كه سال دوازده ماه است چهارتاى از اينها حرمت خاص دارند وجنگ وخونريزى در آن حرام است، اين منها اربعة حرم تطبيق مى شود بر چهار امام كه به نام على اند مثل على ابن ابى طالب، على السجاد، على الرضا وعلى النقى . آن وقت يحرّمونه عاما يعنى چه ؟ نسىء يعنى چه ؟ از اين رو مى فرمايد: وانطباقها على الآيه بما لها من السّياق لايخلوا عن خفاءٍ(1).

2. اينكه فرمود: فلا تظلموا فيهنّ أنفسكم به خودتان ظلم نكنيد، انسان هيچ گناهى نمى كند مگر اينكه عليه خودش است، هر گناهى كه بخواهد بكند چه گناه فردى بخواهد بكند چه گناه جمعى، در حقيقت به خودش ستم كرده است. اگر گفته شد انّ الشّرك لظلم عظيم (لقمان، 13) يعنى معاذ الله ظلم به الله است ؟ اين معنا فرض ندارد الله نه ظالم است نه مظلوم، اما ظالم نيست براى اينكه ظلم قبيح است وصدور قبيح از ذات اقدس الهى محال است ولا يظلم ربّك أحدا (كهف، 49) مظلوم هم نيست براى اينكه قدرت الهى مطلق وفراگير است كسى نمى تواند بر او سلطه پيدا كند.

3. فلا تظلموا فيهنّ أنفسكم نشان مى دهد كه ما هويتى داريم كه حقيقت اصلى ما آن است. ظلم به نفس يك تشبيه نيست اگر واقعيت است معلوم مى شود يك ظالم هست ويك مظلوم. آنچه كه در سوره مباركه حشر آمده است كه ولا تكونوا كالّذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم (حشر، 19) واقعيت انسان را بيان مى كند كه مورد ظلم واقع مى شود وآيه شريفه أهمّتهم أنفسهم يظنّون بالله غير الحقّ ظنّ الجاهلية نفس ظالم را بيان مى كند كه هوا وهوس انسان است. (آل عمران، 154)

4. جمله واعلموا ان الله مع المتقين داراى چند فايده است:

الف. پرهيزگاران را به نصرت الهى وغلبه وپيروزى بر دشمن وعده مى دهد ومى فهماند كه پيروزى همواره با حزب خداست.

ص: 55


1- . الميزان، 9، 273.

ب. مؤمنين را نهى مى كند از اين كه در جنگ ها از حدود خدايى تجاوز نموده وكودكان وزنان وكسانى را كه تسليم شده اند به قتل برسانند.(1)

5. تحريم جنگ در ماه هاى حرام در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن بر مسلمانان تحميل نشود اما در صورت تحميل، بدون شك مسلمانان بايد بپا خيزند ودست روى دست نگذارند.(2)

6. فلسفه تحريم جنگ در ماه هاى حرام اين بود كه يكى از طرق پايان دادن به جنگ هاى طولانى ووسيله اى براى دعوت به صلح وآرامش بود.(3)

7. مفهوم وفلسفه «نسيىء» در جاهليت: «نسىء» بر وزن «كثير» از ماده «نسأ» به معناى تأخير انداختن است (و خود اين كلمه مى تواند اسم مصدر يا مصدر باشد) وبه داد وستدهايى كه پرداخت پول آن به تأخير مى افتد «نسيه» گفته مى شود. در زمان جاهليت عرب گاهى يكى از ماه هاى حرام را تأخير مى انداختند؛ به زعم خود ماه هاى محرم وصفر را پس وپيش مى كردند؛ يعنى در ماه محرم الحرام مى جنگيدند ودر ماه صفر متاركه جنگ داشتند؛ سال بعد دوباره محرم را به جاى خود مى گرداندند وبه اين كار «نسىء» (تأخير انداختن) مى گفتند.

فلسفه اين كار در نظر آنان به عقيده بعضى اين بوده كه گاهى تحمل سه ماه حرام پشت سر هم (ذى القعده، ذى الحجه ومحرم) مشكل بوده وآن را به پندار خود مايه تضعيف روح جنگجويى وركود كار سربازان مى شمردند.(4)

8. اعراب جاهلى با اين كه ماه ها را جابجا مى كردند، ولى به مقدار زمان آن معتقد بودند: ليواطئوا عدّة ما حرّم الله .(5)

9. قرآن در آيات فوق دستور مى دهد كه به هنگام مبارزه با دشمن مسلمانان متفق ودر صف واحد با آن ها پيكار كنند واز اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى

ص: 56


1- . همان، ص 100.
2- . نمونه، ج 7، ص 406.
3- . همان، ص 408.
4- . همان، ص 409؛ راهنما، ج 7، ص 102.
5- . نور، ج 5، ص 61.

وفرهنگى واقتصادى ونظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند.(1)

10. جمله يضل به الذين كفروا حداقل اشعار بر اين است كه يك شخص معينى عرب جاهليت را گمراه نموده واين رسم غلط را در ميان آنان باب كرده است.(2)

11. آيه ان عده الشهور ... دليل است بر اين كه اعتبار در سال ها به ماه هاى قمرى است واحكام شرعيه نيز روى همين ماه هاى قمرى است نه شمسى به خاطر مصالحى كه خداى سبحان بر تشريع آن دانسته است.(3)

12. به مقدسات احترام بگذاريم دخل وتصرف وبازى كردن با قانون الهى، كفر است: انما النسىء زيادة فى الكفر .(4)

ص: 57


1- . نمونه، ج 7، ص 410.
2- . الميزان، ج 9، ص 364.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 42.
4- . نور، ج 5، ص 60 .

آیه 38-48

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى اْلأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ اْلآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي اْلآخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ (38)

إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَ اللّهُ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ قَديرٌ(39)

إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (40)

انْفِرُوا خِفافًا وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41)

لَوْ كانَ عَرَضًا قَريبًا وَ سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (42)

عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (43)

لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (44)

إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (45)

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ َلأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ (46)

لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ َلأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (47)

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ اْلأُمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (48)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد.» بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟! آيه با زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست.* اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مى كند، وگروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد؛ وهيچ زيانى به او نمى رسانيد وخداوند بر هر چيزى تواناست.* اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد؛ (و در مشكلترين ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند، در حالى كه

ص: 58

دومين نفر از دو تن بود؛ در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، واو به همراه خود مى گفت: «غم مخور، خدا با ماست.» در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامشِ ) خود را بر او فرستاد؛ وبا لشكرهايى كه مشاهده نمى كرديد، او را تقويت نمود؛ وگفتار (و هدف) كافران را پايين قرار داد، (و آنها را با شكست مواجه ساخت؛) وسخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است وخداوند عزيز وحكيم است. *(همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد؛ سبكبار باشيد يا سنگين بار وبا اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.* (اما گروهى از آنها، چنانند كه) اگر غنايمى نزديك (و در دسترس)، وسفرى آسان باشد، (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند؛ ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك،) راه بر آنها دور (و پرمشقت) است، (سرباز مى زنند؛) وبه زودى به خدا سوگند ياد مى كنند كه: «اگر توانايى داشتيم، همراه شما حركت مى كرديم!» (آنها با اين اعمال واين دروغ ها، در واقع) خود را هلاك مى كنند؛ وخداوند مى داند آنها دروغگو هستند.* خداوند تو را بخشيد؛ چرا پيش از آنكه راستگويان ودروغگويان را بشناسى، به آنها اجازه دادى ؟! (خوب بود صبر مى كردى، تا هر دو گروه خود را نشان دهند.)* آنها كه به خدا وروز جزا ايمان دارند، هيچ گاه براى ترك جهاد (در راه خدا) با اموال وجانهايشان، از تو اجازه نمى گيرند؛ وخداوند پرهيزگاران را مى شناسد.* تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مى گيرند كه به خدا وروز جزا ايمان ندارند، ودلهايشان با شك وترديد آميخته است؛ آنها در ترديد خود سرگردانند.* اگر آنها (راست مى گفتند، و) اراده داشتند كه (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند، وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند؛ ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت؛ از اين جهت (توفيقش را از آنان سلب كرد؛ و) آنها را (از جهاد) بازداشت؛ وبه آنان گفته شد: «با «قاعدين» [ \ كودكان وپيران وبيماران] بنشينيد!»* اگر آنها همراه شما (به سوى جهاد) خارج مى شدند، جز اضطراب وترديد چيزى بر شما نمى افزودند؛ وبه سرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه ونفاق) مى پرداختند؛ ودر ميان شما، افرادى (سست وضعيف) هستند كه به سخنان آنها كاملاً گوش فرا مى دهند؛ وخداوند، ظالمان را مى شناسد.* آنها پيش از اين (نيز) در پى فتنه انگيزى بودند، وكارها را بر تو دگرگون ساختند (و به هم ريختند)؛ تا آنكه حق فرا رسيد، وفرمان خدا آشكار گشت(و پيروز شديد)، در حالى كه آنها كراهت داشتند.

ص: 59

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراض خداوند از عدم شركت مسلمانان در جنگ تبوك وترجيح دنيا بر آخرت، تهديد خداوند نسبت به مسلمانان به عذاب در صورت عدم شركت در جهاد، نصرت خداوند نسبت به پيامبر اكرم به هنگام هجرت از مكه به مدينه، نزول آرامش بر قلب آن حضرت، لزوم شركت در جهاد چه سبكبار چه سنگين بار ووجوب جهاد با مال وجان در راه خداوند، سخت بودن شركت در جهاد براى برخى از مسلمانان وبهانه جويى آنان به جهت دورى مسافت، آگاهى خداوند به دروغگويى آنان، عتاب خداوند به پيامبر به جهت اجازه دادن به متخلفان پيش از روشن شدن راستگويان ودروغگويان ومعرفى مجاهدان حقيقى وفراريان از جنگ، كراهت خداوند از حضور منافقان در جنگ، حضور منافقان در جنگ عامل اضطراب وفتنه انگيزى ودگرگونى حقايق از ناحيه منافقان براى پيامبر وآشكار شدن حق.

ب. منظور از عذاب، عذاب دنيا يا حداقل عذاب دنيا وآخرت است.(1)

ج. مقصود از «غار»، غارى است كه در كوه ثور قرار دارد.(2)

د. فأنزل الله سكينته عليه ... ؛ ضمير «هُ » در «عليه» به دو دليل به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بر مى گردد:

1. همه ضميرهايى كه قبل وبعد از اين ضمير هست مانند «نصره»، «اخرجه»، «لصاحبه» و«أيده» به آن حضرت بر مى گردد.

2. اصل بناى كلام بر اساس تشريح وبيان نصرت وتأييدى است كه خداى تعالى نسبت به پيامبر گرامى اش نموده است.

ه - . آيه 40 سوره مباركه توبه صدر وساقه اش بايد هماهنگ باشد؛ صدرش در باره اين است كه اگر شما پيغمبر را يارى نكرديد خدا او را يارى مى كند. دليلى كه در اين آيه ذكر مى شود بايد با اين مدعا هماهنگ باشد، بنا بر اين اگر انزال وسكينه است بايد به پيغمبر برگردد ديگر معنا ندارد كه خداوند در صدر آيه ادعا كند كه اگر شما پيغمبر را يارى نكرديد

ص: 60


1- . الميزان، ج 9، ص 374.
2- . همان.

خدا او را يارى مى كند، بعد بفرمايد سكينه وطمأنينه را به همسفرش مى دهد كه فانزل الله سكينته عليه كه ضمير به آن همسفر برگردد، اين قابل قبول نيست.

و. منظور از «كلمه» در آيه وكلمة الله هى العليا ، آن وعده اى است كه خداوند به رسول گرامى اش داده بود كه دين او را يارى نموده بر همه اديان غلبه مى دهد.(1)

ز. «ثقل» در آيه شريفه انفروا خفافا وثقالاً ... به قرينه مقام، كنايه است از وجود موانعى كه نگذارد انسان براى جهاد در راه خدا بيرون رود نظير كثرت مشاغل مربوط به امور مالى وبازارى يا علاقه فراوان نسبت به زن وفرزند وخويشان ودوستان.(2)

ح.

عن جعفر بن محمد(علیه السلام) انه قال فى قوله تعالى: انفروا خفافا وثقالاً

قال: «شبابا وشيوخا»؛ از امام صادق(علیه السلام) در باره سخن خدا: انفروا ... روايت شده است: مقصود اين است كه به جهاد برويد چه جوان وچه پير.(3)

ط . لو كان عرضا قريبا وسفرا قاصدا ... ؛ منظور از نزديك بودن آن، نقد ودر دسترس بودن است ومنظور از اين كه سفر قاصد باشد اين است كه خيلى دور وطولانى نباشد، بلكه براى مسافر آسان ونزديك باشد.(4)

ى. از امام باقر(علیه السلام) در باره سخن خدا: عفى الله ... روايت شده خداوند مى فرمايد: (چرا به آنان اذن دادى) مى بايست براى تو روشن گردد، چه كسانى اهل عذر بودند وچه كسانى بدون عذر نشستند.(5)

نكته ها

1. دلخوشى به زندگى دنيوى وترجيح دادن آن بر حيات اخروى، عامل سستى ورويگردانى از جهاد در راه الهى است: مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثّاقلتم الى الارض أرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة .(6)

ص: 61


1- . الميزان، ج 9، ص 379.
2- . همان، ص 380.
3- . راهنما، ج 7، ص 114.
4- . همان.
5- . راهنما، ج 7، ص 119.
6- . راهنما، ج 7، ص 105.

2. در جمله أرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة نوعى عنايت مجاز به كار رفته وچنين مى فهماند كه زندگى دنيا يك درجه پستى از زندگى آخرت است وزندگى دنيا وآخرت يكى حساب شده ومردم مورد نظر آيه از اين زندگى به درجه پستش قناعت كرده اند.(1)

3. در اين آيه 39 وآيه قبل، از هشت راه بر مسئله جهاد تأكيد شده است: شما كه اهل ايمانيد چرا سستى ؟ يا ايها الذين ءامنوا ، سؤال همرا با توبيخ مالكم ، جهاد راه خداست سبيل الله ، فرمانِ حركت انفروا ، تهديد به عذاب يعذّبكم ، تهديد به جايگزينى يستبدل ، تهديد به بى اثر بودن ترك جبهه از سوى شما لاتضرّوه و تهديد به قدرت الهى والله على كلّ شىء قدير .(2)

4. نقش مهم هجرت پيامبر(صلی الله علیه و آله) در فرو شكستن صولت وشعار كفر واعتلا يافتن كلمة الله: فقد نصره الله اذ أخرجه ... وجعل كلمة الذين كفروا السفلى وكلمة الله هى العليا .(3)

5. معيت سه قسم است: يك معيت مطلق است كه هو معكم أين ما كنتم انسان هرجا باشد خدا با اوست؛ اين معيت قيومى است، يك معيت مهرآميز است كه ان الله مع الذين اتّقوا (نحل، 128)، انّ الله معنا (توبه، 40) ومانند آن يك معيت قهرآميز است كه فرمود خدا با كسانى است كه در شب نشينى ها نشستند تبييت وتوطئه دارند هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول . (نساء، 108)

6. سؤال: در اين آيه پيامبر مى فرمايد: ان الله معنا ، پس خدا با ابوبكر است. آيات ديگر خدا را با متقين ومحسنين مى داند، پس او نيز از متقين ومحسنين است ؟

پاسخ: مادامى كه انسان در مدار احسان وتقوا باشد، خدا با اوست، ولى اگر از مدار خارج شد، مشمول لطف خدا نيست. بايد ديد مسير حركت ها، موضع گيرى ها، عكس العمل در برابر غدير خم وبيعت به كجا انجاميد؟(4)

7. اگر خدا اراده فرمايد، اشرف المخلوق (پيامبر(صلی الله علیه و آله) را با اوهن البيوت (تار عنكبوت) حفظ مى كند: اذهما فى الغار... .(5)

ص: 62


1- . الميزان، ج 9، ص 373.
2- . نور، ج 5، ص 62.
3- . راهنما، ج 7، ص 111.
4- . نور، ج 5، ص 65.
5- . همان.

8. مشكلات ودشوارى هاى زندگى - هر چند بسيار باشد - نمى تواند بهانه اى براى تخلف از جهاد قرار گيرد: انفروا خفافا وثقالاً .(1)

9. احكام وقوانين الهى در جهت منافع ومصالح واقعى انسان هاست: انفروا ... وجاهدوا ... ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون .(2)

10. از آن منظر كه پيامبر وامامان انسان كامل اند يك اصل، انسان كامل به قرب نوافل رسيده است دو اصل، وهر كس به قرب نوافل رسيده است جميع شئون علمى وعملى او قبلاً امضا شده است اين سه اصل. بنا بر اين اگر انسان كامل به قرب نوافل رسيده است، ذات اقدس الهى مى فرمايد:

«كنت بصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها»(3)واز آيه عفا الله عنك لم اذنت لهم هرگز عتاب نمى فهميم آنگاه دو باره بر مى گرديم به خدمت شواهد قرآنى وروايى، شواهد قرآنى آيه 62 سوره مباركه نور است كه معلوم مى شود اصلاً پيغمبر مأذون بوده است به نحو اذن عام كه ذات اقدس الهى به پيغمبر فرمود: فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم معلوم مى شود كه اين مسبوق به اذن بوده است وهمان وصفى را كه ذات اقدس الهى در سوره انبيا براى ملائكه ذكر مى كند بل عباد مكرمون* لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون همين وصف را هم ما در زيارت جامعه براى اهل بيت مى دانيم كه ائمه اطهار

«عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون»؛ اين صفت ملائكه است، ملائكه كارى را بدون اذن خدا نمى كنند، حرفى را بدون اذن خدا نمى زنند، همه كارهاى ملائكه مسبوق به امضا وتأييد الهى است؛ همين وصف شاخص كه براى ملائكه در سوره انبيا آمده است براى اهل بيت در زيارت جامعه آمده است.

امام هشتم(علیه السلام) مى فرمايد:

«هذا مما نزل اياك أعنى واسمعى يا جاره»(4)است؛ يعنى گرچه مخاطب به حسب ظاهر شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، ولى منظور امت اند؛ يعنى شما بايد بدانيد اينها مأذون واقعى بودند.

ص: 63


1- . راهنما، ج 7، ص 113.
2- . همان، ص 114.
3- . كافى، ج 2، ص 352.
4- . الميزان، ج 9، ص 300.

11. جهاد با مال وجان، نشانه ايمان راستين وتقواپيشگى است: الذين يؤمنون بالله ... أن يجاهدوا بأموالهم وأنفسهم والله عليم بالمتقين .(1)

12. مقدمه واجب، واجب است؛ اگر منافقان واقعا آماده جنگ بودند مقدمات رفتن به آن را آماده مى كردند: لو ارادوا ... لاعدّوا .(2)

13. تاركين جنگ وجهاد بايد تحقير شوند: اقعدوا مع القاعدين .(3)

14. در جمله وقيل اقعدوا مع القاعدين اگر امر قعود را به خود نسبت نداد ونفرمود «خداى تعالى گفت»، بلكه فرمود: «گفته شد كه تقاعد كنيد» به اين منظور بود كه خود را از امر كردن به رفتارى كه مورد خشنودى اش نيست منزه كند وبفهماند كه اين روش را سبب هاى ديگرى غير از خدا از قبيل شيطان وهواى نفس باعث شده است.(4)

15. جمله يترددون با فعل مضارع بيان شد تا دلالت كند بر اين كه ايمان نياوردن وشك آنان پيوسته مى باشد.(5)

16. متخلفان جنگ تبوك (منافقان)، در صورت شركت در آن، جز فساد وتباهى به بار نمى آوردند: لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالاً . «خبال» به معناى فساد وتباهى است؛ يعنى اگر منافقان براى جنگ بيرون مى آمدند براى شما چيزى جز فساد وتباهى نمى افزودند.(6)

17. از آيه 45 تا 47 يعنى اين سه آيه تحليل مى كند سنت وسيرت باطل وخبيث منافقين را تا نتيجه بگيرد كه اينها ظالمند از آيه 48 به بعد تحليل مى كند كه اينها نه تنها كارى با مسلمين وجبهه وجنگ ندارند، بلكه با اسلام وبا پيغمبر كار دارند ودر صدد فتنه جويى هستند. بعد نتيجه مى گيرد كه اينها كافرند، بعد حكم كلامى اينها را هم صادر مى كند كه كافر در تحت احاطه جهنم است كه در آيه 49 اين حقيقت را بيان مى كند.

18. منافقان داراى جاسوسانى در ميان رزمندگان جنگ تبوك: وفيكم سماعون لهم .

19.

ص: 64


1- . همان، ص 121؛ مجمع البيان، ج 9، ص 387.
2- . نور، ج 5، ص 72.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 9، ص 389.
5- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 109.
6- . راهنما، ج 7، ص 124.

«سماع» مى تواند كنايه از جاسوس باشد؛ يعنى در ميان شما كسانى هستند كه به نفع منافقان خبرچينى مى كنند.(1)

20. ضرورت هشيارى رهبران جامعه اسلامى در برابر ترفندها وفتنه انگيزى هاى منافقان وارونه جلوه دادن امور و... : وقلّبوا لك الامور .(2)

21. تحريف واقعيت ها وگزارش هاى جعلى براى رهبر، كار منافقانه است: قلّبوا لك الامور .(3)

آیه 49-55

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ (49)

إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (50)

قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51)

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْمًا فاسِقينَ (53)

وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ (54)

فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (55)

ترجمه

بعضى از آنها مى گويند: «به ما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم)، وما را به گناه نيفكن»! آگاه باشيد آنها (هم اكنون) در گناه سقوط كرده اند وجهنم، كافران را احاطه كرده است.* هر گاه نيكى به تو رسد، آنها را ناراحت مى كند؛ واگر مصيبتى به تو رسد، مى گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم.» وباز مى گردند در حالى كه خوشحالند.* بگو: «هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته ومقرر داشته است؛ او مولا

ص: 65


1- . همان، ص 125.
2- . همان، ص 127.
3- . نور، ج 5، ص 74.

(وسرپرست) ماست؛ ومؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.»* بگو: «آيا در باره ما، جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد؟! (: يا پيروزى يا شهادت) ولى ما انتظار داريم كه خداوند عذابى از سوى خودش (در آن جهان) به شما برساند، يا (در اين جهان) به دستِ ما (مجازات شويد) اكنون كه چنين است، شما انتظار بكشيد، ما هم با شما انتظار مى كشيم!»* بگو: «انفاق كنيد؛ خواه از روى ميل باشد يا اكراه، هرگز از شما پذيرفته نمى شود؛ چرا كه شما قوم فاسقى بوديد.* هيچ چيز مانع قبول انفاق هاى آنها نشد، جز اينكه آنان به خدا وپيامبرش كافر شدند ونماز به جا نمى آورند جز با كسالت، وانفاق نمى كنند مگر با كراهت.* و(فزونى) اموال واولاد آنها، تو را در شگفتى فرو نبرد؛ خدا مى خواهد آنان را به وسيله آن، در زندگى دنيا عذاب كند، وجانشان برآيد در حالى كه كافرند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهانه جويى برخى از منافقان به جهت عدم شركت در جهاد، ناراحتى دشمن به هنگام رسيدن خير به پيامبر وشادمانى آنان به هنگام رسيدن مصيبت به آن حضرت، پاسخ پيامبر به آنان وتسليم در برابر مقدرات الهى، لزوم انتظار در رسيدن يكى از دو نيكى به پيامبر اكرم ومؤمنان ورسيدن عذاب از ناحيه خدا يا به وسيله مسلمانان بر كفار، عدم قبولى انفاق منافقان به جهت كفرورزى ومعذب ساختن منافقان به وسيله مال وفرزند.

ب. در معناى جمله وان جهنم لمحيطة بالكافرين چند احتمال است:

1. كنايه از آن است كه عوامل واسباب ورود به جهنم يعنى گناهان، آنان را احاطه كرده است.

2. اين از قبيل حوادث حتمى آينده است كه به صورت ماضى يا حال بيان مى شود؛ يعنى به طور قطع در آينده جهنم آن ها را در بر خواهد گرفت.

3. جهنم هم اكنون موجود است ودر باطن ودرون اين جهان قرار دارد واينان در ميان جهنم هستند.(1)

ص: 66


1- . نمونه، ج 7، ص 439.

ج. فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم ... ؛ مقصود شيفتگى در برابر كثرت اولاد واموال است.(1)

د. منظور از «فسق»، كفر ونفاق يا آلوده شدن انفاق هاى آنان به ريا وتظاهر است.(2)

نكته ها

1. يكى از راه هاى شناخت گروه منافقان در هر جامعه اى دقت در طرز استدلال وعذرهايى است كه براى ترك انجام وظايف لازم مى آورند؛ چگونگى اين عذرها به خوبى باطن آن ها را روشن مى سازد. آن ها غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى وناچيز متشبث مى شوند تا موضوعات مهم وكلى را ناديده بگيرند.(3)

2. اذن طلبى برخى منافقان براى نرفتن به جنگ تبوك، به بهانه گرفتار شدن به فتنه وگناه: ومنهم من يقول ائذن لى ولاتفتنى . در شأن نزول اين آيه آورده اند كه: يكى از منافقان به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) گفت:

«يا رسول الله ائذن لى ولاتفتنى ببنات الاصفر فانى اخاف ان أفتتن بهن»؛ يعنى اى رسول خدا! به من اذن بده تا در جنگ شركت نكنم ... چون مى ترسم مفتون دختران رومى گردم وبه گناه بيفتم.(4)

3. فرار از آزمايش الهى، امكان ندارد با آن كه گفتند: لا تفتنى ، اما به فتنه گرفتار شدند: فى الفتنة سقطوا .(5)

4. بى ادبى وبى پروايى منافقان، در سخن گفتن با پيامبر(صلی الله علیه و آله): ومنهم من يقول ائذن لى ولاتفتنى . اين كه منافقان، پيامبر(صلی الله علیه و آله) را عامل فتنه وگناه خود معرفى كردند ولا تفتنى ، نشانگر نهايت بى ادبى آنان نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) است.(6)

5. احدى الحسنين؛ سؤال: چگونه قرآن كريم مصيبت را حسنه خوانده است ؟

پاسخ: از نظر دينى حسنه ومصيبت هر دو حسنه اند چون اگر حسنه، حسنه است براى

ص: 67


1- . الميزان، ج 9، ص 414.
2- . نمونه، ج 7، ص 447.
3- . نمونه، ج 7، ص 439.
4- . راهنما، ج 7، ص 128.
5- . نور، ج 5، ص 75.
6- . راهنما، ج 7، ص 129.

اين است كه پيروزى وغنيمت در دنيا واجر عظيم در آخرت است واگر مصيبت را حسنه خوانده آن هم براى اين است كه شكست خوردن وكشته شدن وهر رنج ومحنت ديگرى كه به انسان برسد مورد رضاى خدا وباعث اجرى ابدى وسرمدى است.(1)

6. هر حادثه اى كه به انسان مى رسد چون برخورد مى كند اصابت مى كند به آن مى گويند مصيبت، منتها اصطلاحا مصيبت به آن حوادث تلخ گفته مى شود وگرنه موفقيت هم مصيبت است چون به انسان مى رسد.

7. سرّ مفرد بودن ضمير در ان تصبك حسنة آن است كه شخص پيامبر معيار نيست. به دليل اينكه در جواب ذات اقدس الهى به پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: لن يصيبنا ؛ يعنى به امت اسلامى نمى رسد مگر آنچه را كه خداوند تقدير كرد. منظور از مصيبت همان سيئه است؛ زيرا در آيه ديگر همين تعبير خطاب به امت اسلامى شده وبه جاى مصيبت سيئه تعبير شده است: ان تمسسكم حسنة تسؤهم وان تصبكم سيئة فرحوا بها . (آل عمران، 120)

8. مشابه آيه شريفه مورد بحث آيه 22 سوره مباركه حديد است: ما أصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الاّ فى كتاب من قبل أن نبرأها انّ ذلك على الله يسير چه حوادثى كه مربوط به آفاق باشد، چه حوادثى كه مربوط به انفس باشد؛ حوادثى كه مربوط به كوه وصحرا ودشت وبيابان وامثال ذلك است يا حوادثى كه مربوط به جامعه انسانى است، همه اينها را ذات اقدس الهى در يك كتاب تدوين، تنظيم وتصوير كرده است.

جايگاه اختيار انسان در تقديرات خداى سبحان در آيه شريفه 78 و79 سوره مباركه نساء بيان شده است: أينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة وان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله وان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عندالله فمال هؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا . «حسنه» هم «من عندالله» است هم «من الله» اما «سيئة» گرچه «من عندالله» است اما «من الله» نيست.

فرق «من عندالله» با «من الله» اين است كه هر چه شرّ است، نقص است وعدمى است چيزى نيست كه به خدا برسد وهر چه كه امر وجودى وكمال وخير است به خداوند مى رسد وبه او استناد دارد.

ص: 68


1- . الميزان، ج 9، ص 412.

9. در آيه 50 حسنه ومصيبت را تنها به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت مى داد، ولى در آيه 51 و52 كه پاسخ به منافقان است، رسيدن به حسنه ومصيبت را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وهمه مؤمنان نسبت داد واين به خاطر آن بود كه در مقام جواب از نظر خدا وواقع، حسنه ومصيبت مؤمنين، حسنه ومصيبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز هست؛ چون مؤمنين با آن جناب ملازمت ومشاركت دارند.(1)

10. دوستان ودشمنان خود را هنگام سختى ها وحوادث تلخ وشيرين بشناسيم: ان تصبك حسنة تسؤهم ... .(2)

11. نبايد تنها به نماز وروزه مردم فريفته شد؛ زيرا منافقان هم نماز مى خواندند وهم به ظاهر در راه خدا انفاق مى كردند، بلكه بايد نمازها وانفاق هاى منافق گرانه را از اعمال پاك وسازنده مؤمنان راستين باز شناخت.(3)

12. علت كراهت منافقان در نماز وانفاق بدين علت است كه نماز وانفاق اينان به خاطر رضاى خدا نيست، بلكه براى ريا وخودنمايى وتظاهر به اسلام است.(4)

13. آياتى كه در قرآن كريم در باره ولايت الهى است، چند طايفه است. يك طايفه، ولايت را بالقول المطلق ثابت مى كند مثل آيه فالله هو الولى ، طايفه ديگر آيه اى است كه مى فرمايد: خدا ولى مؤمنين است. اين چون در مقام تحديد است مفهوم دارد؛ يعنى ولى كفار نيست. آيه 68 سوره مباركه آل عمران انّ اولى الناس بابراهيم للّذين اتّبعوه وهذا النّبى والذين ءامنوا والله ولى المؤمنين نشانه آن است كه ولى كفار نيست. همين مفهوم به صورت منطوق در سوره محمد آيه 11 بيان شده است: ذلك بأنّ الله مولى الذين ءامنوا وأنّ الكافرين لامولى لهم ؛ اين ولايت آن ولايت خاصه است.

14. مؤمنان، بايد تنها به خدا توكل كنند: وعلى الله فليتوكل المؤمنون .(5)

15. در آيه 53، به صورت فرض بيان شد كه منافقان، چه با علاقه وچه از روى بى ميلى

ص: 69


1- . الميزان، ج 9، ص 413.
2- . نور، ج 5، ص 76.
3- . نمونه، ج 7، ص 450.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 60.
5- . راهنما، ج 7، ص 133.

اگر انفاق كنند، پذيرفته نيست. در آيه 54 صورت واقعى ووجود خارجى را بيان مى كند كه انفاقشان از روى كراهت است نه علاقه.(1)

16. معيار قبولى عمل تقواست ومعيار عدم قبولى كفر وفسق است: الف. انما يتقبّل الله من المتقين (مائده، 27). ب. لن يتقبّل منكم انّكم كنتم قوما فاسقين .

17. متخلفان از جنگ تبوك به ظاهر مسلمان ولى در باطن كافر به خدا ورسول او بودند: وما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم الا أنهم كفروا بالله وبرسوله . روى سخن در اين بخش از آيات با كسانى است كه از شركت در جنگ تبوك سر باز زده بودند.(2)

18. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است:

«اياك أن تطمح نفسك الى من فوقك وكفى بما قال الله عز وجل لرسوله(صلی الله علیه و آله): فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم ...»؛ مبادا دلباخته كسانى شوى كه از نظر دنيايى برتر از تو هستند ومال ومنال آنان را آرزو كنى! در اين مورد سخن خداى عز وجل كافى است كه به رسول خود مى فرمايد: مبادا اموال واولاد آنان تو را مجذوب كند ... .(3)

19. منافقِ ثروتمند، سخت جان مى دهد: تزهق انفسهم . «زهوق» (مصدر تزهق) به معناى خارج شدن همراه با دشوارى است.(4)

20. آيه 32 توبه: يريدون ان يطفئوا نورالله بأفواههم ويأبى الله الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون با اندك تفاوتى نظير آيه 8 صف است.

21. آيه شريفه 55 توبه: فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم انما يريد الله ان يعذبهم ... با اندك تفاوتى نظير آيه 85 توبه است.

22. از آنجا كه منافقان افراد منحرفى هستند خداوند به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هشدار مى دهد كه مبادا از طرق مختلف تو را به اعجاب وادار كنند؛ گاهى از طريق سخن، گاهى از طريق جسم ظاهرى وگاهى از طريق ثروت وگاهى از طريق فرزند. به آيات زير توجه كنيد: ومن الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا (بقره، 204)، واذا رأيتهم تعجبك أجسامهم

ص: 70


1- . نور، ج 5، ص 79.
2- . راهنما، ج 7، ص 138.
3- . راهنما، ج 7، ص 142.
4- . نور، ج 5، ص 81؛ راهنما، ج 7، ص 141.

(منافقون، 4) وفلا تعجبك أموالهم ولا أولادهم. (توبه، 55)

جالب اينكه در مورد نخست مى فرمايد منافق سخت ترين دشمن است: وهو الدّ الخصام ، در مورد دوم مى فرمايد آنان دشمن هستند واز آنان برحذر باش: هم العدوّ فاحذرهم ودر مورد سوم وچهارم مى فرمايد خداوند به وسيله زيادى ثروت وفرزند مى خواهد آنان را عذاب كند: انّما يريد الله ليعذّبهم بها فى الحياة الدّنيا .

آیه 56-63

اشاره

وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (56)

لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (57)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ (58)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ (59)

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (60)

وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (61)

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ (62)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدًا فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ (63)

ترجمه

آنها به خدا سوگند مى خورند كه از شما هستند، در حالى كه از شما نيستند؛ ولى آنها گروهى هستند كه مى ترسند (و به خاطر ترس از فاش شدن اسرارشان دروغ مى گويند).* اگر پناهگاه يا غارها يا راهى در زير زمين بيابند، به سوى آن حركت مى كنند وبا سرعت وشتاب فرار مى كنند.* ودر ميان آنها كسانى هستند كه در (تقسيم) غنايم به تو خرده مى گيرند؛ اگر از آن (غنايم، سهمى) به آنها داده شود، راضى مى شوند؛ واگر داده نشود، خشم مى گيرند (؛خواه حق آنها باشد يا نه).* (در حالى كه) اگر به آنچه خدا وپيامبرش به آنان داده راضى باشند، وبگويند: «خداوند براى ما كافى است وبه زودى خدا ورسولش، از فضل

ص: 71

خود به ما مى بخشند؛ ما تنها رضاى او را مى طلبيم.» (براى آنها بهتر است).* زكات ها مخصوص فقرا ومساكين وكاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى كشند، وكسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، وبراى (آزادى) بردگان، و(اداى دينِ ) بدهكاران، ودر راه (تقويت آيين) خدا وواماندگان در راه؛ اين، يك فريضه (مهم) الهى است؛ وخداوند دانا وحكيم است.* از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند ومى گويند: «او آدم خوش باورى است!» بگو: «خوش باور بودن او به نفع شماست؛ (ولى بدانيد) او به خدا ايمان دارد؛ و(تنها) مؤمنان را تصديق مى كند ورحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند.» وآنها كه رسول خدا را آزار مى دهند، عذاب دردناكى دارند!* آنها براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا شما را راضى سازند؛ در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا ورسولش را راضى كنند، اگر ايمان دارند.* آيا نمى دانند هركس با خدا ورسولش دشمنى كند، براى او آتش دوزخ است؛ جاودانه در آن مى ماند؟! اين، همان رسوايى بزرگ است!

شأن نزول

آيه 61 در باره گروهى از منافقان نازل شد كه دور هم نشسته بودند وسخنان ناهنجار در باره پيامبر مى گفتند. يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد زيرا مى ترسيم به گوش محمد برسد واو به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند)، ديگرى گفت: مهم نيست ما هر چه بخواهيم مى گوييم واگر به گوش او رسيد نزد او مى رويم وانكار مى كنيم، او انسان خوش باورى است. در اين هنگام آيه شريفه نازل شد وبه آنان پاسخ گفت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند منافقان بر مسلمانان در هماهنگى با آنان وجدايى آنان در واقع، حركت منافقان به پناهگاه در صورت يافتن آن، عيب جويى از پيامبر در توزيع صدقات، رضايتمندى آنان از پيامبر در صورت بهره مند شدن وناراحتى آنان به هنگام محروميت از صدقات، بيان مصارف

ص: 72


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 68؛ نمونه، ج 8، ص 14.

هشتگانه زكات، اذيت وآزار منافقان نسبت به پيامبر، سوگند منافقان به خدا براى خشنود ساختن مسلمانان، سزاوار بودن خدا به راضى ساختن وتهديد خداوند به عذاب جاويد براى منافقان.

ب. جنگ تبوك از آن جهت كه رودررويى نظام اسلامى با كفار بود وخطر مهمى را هم در بر داشت، پيامدهاى فراوانى براى منافقين داشت؛ اينها هميشه به فكر چاره جويى بودند. يك چاره اين بود كه از حداكثر فرصت استفاده كنند واز جامعه اسلامى جدا شوند؛ مادامى هم كه در بين امت اسلامى بودند مى خواستند از مسلمانان آسيب نبينند. در حال عادى اگر غنيمتى نصيب مسلمانان شده بود در مراسم توزيع غنايم شركت مى كردند، اگر چيزى به آنان مى رسيد ساكت مى شدند، اگر چيزى به آنان نمى رسيد يا كم به آنان مى رسيد شروع مى كردند به عيب جويى آن هم اهانت به شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) . آنها مرتب سوگند ياد مى كنند كه اينها از شما هستند. با جمله اسميه «انّهم» وبا تأكيد «ان» مى خواهند تثبيت كنند كه اينها از شمايند.

ولكنّهم قوم يفرقون ؛ اينها فزع وهراس شديد دارند؛ نشانه اش اين است كه اگر يك غارى پيدا كنند از شما جدا مى شوند.

ج. مقصود از «عاملين» كسانى هستند كه در جمع آورى زكات تلاش مى كنند ومقصود از «مؤلفة قلوبهم» كسانى هستند كه با دادن سهمى از زكات به ايشان دل هايشان به طرف اسلام متمايل مى شود وبه تدريج به اسلام در مى آيند يا اگر مسلمان نمى شوند ولى مسلمانان را در دفع دشمن كمك مى كنند.(1)

د. «سبيل الله» مصرفى است عمومى وشامل تمامى كارهايى مى گردد كه نفعش عايد اسلام ومسلمين شده وبه وسيله آن مصلحت دين حفظ مى شود كه روشن ترين مصداق آن جهاد در راه خدا وبعد از آن ساير كارهاى عام المنفعه از قبيل راه سازى وپل سازى وامثال آن است.(2)

ه - . مصرف صدقه همين هشت فرقه اند نه كمتر از آن ونه بيشتر از آن؛ اين فريضه است: فريضة من الله . آيا منظور از اين صدقات خصوص صدقه واجب است يا اعم از مستحب وواجب ؟ آنچه كه از ساير ادله استفاده مى شود اين است كه اين انما الصدقات مخصوص

ص: 73


1- . الميزان، ج 9، ص 417.
2- . همان، ص 418.

صدقه واجب است زيرا صدقه مستحب به بيش از اين هشت قسم هم مى شود برسد؛ يعنى صدقه مستحب را به غنى هم مى شود داد، اينگونه نيست كه صدقه مستحب مخصوص فقير باشد. صدقه يعنى يك عملى كه انسان قربة الى الله آن را عطا كند حتى اگر گيرنده غنى باشد ومنظور از غنى كسى است كه بالاخره مى تواند هزينه سال خود را بالقوه يا بالفعل تأمين كند.

و. اضافه «اذن» به «خير» اضافه موصوف بر صفت است؛ يعنى اين كه استماع آن جناب استماع خيرى باشد يعنى پاره اى از حرف هايى كه براى مسلمانان خير نيست گوش مى دهد، ليكن صرفا به منظور احترام از گوينده گوش مى دهد وكلام او را حمل بر صحت مى كند تا هتك حرمت او را نكرده وخود نيز گمان بد به مردم نبرده باشد، ليكن اثر خبر صادق ومطابق با واقع را هم بر آن حمل نمى كند؛ يعنى اگر در سعايت كسى باشد آن شخص را مؤاخذه نمى كند.(1)

نكته ها

1. تهيدست را فقير مى گويند براى اينكه مال جنبه قوام دارد وبه منزله ستون فقرات يك جامعه است. لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما ؛ يعنى مالى كه باعث قيام شما وتوانمندى شماست اين را به سفيهان ندهيد. عظمت مال واقتصاد به منزله ستون فقرات يك ملت است واگر كسى از نظر اقتصاد مشكل مالى داشته باشد، اين مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است.

2. قرآن كريم يكى از اوصاف مشترك كفار ومنافقان را سوگند زياد معرفى مى كند. در باره كفار به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: از آنان اطاعت مكن؛ ولاتطع كل حلاف مهين (قلم، 10)، درباره منافقان مى فرمايد:

الف. گاهى آنها مسجد ضرار مى سازند وسوگند ياد مى كنند جز نيكى قصدى ندارند: وليحلفنّ ان اردنا الاّ الحسنى . (توبه، 107)

ب. گاهى آن ها سوگند ياد مى كنند اگر توانايى داشتند در جنگ شركت مى كردند، ليكن دروغ مى گويند: وسيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون انفسهم والله يعلم انهم لكاذبون . (توبه، 42)

ص: 74


1- . همان، ص 422.

ج. گاهى سوگند ياد مى كنند كه از شما مسلمانان هستند با اين كه از شما جدا هستند: ويحلفون بالله انهم لمنكم وما هم منكم ولكن قوم يفرقون . (توبه، 56)

د. گاهى سوگند ياد مى كنند تا شما را راضى كنند با اين كه خدا وپيامبر بايد از آنانراضى باشند: يحلفون بالله لكم ليرضوكم والله ورسوله احق ان يرضوه . (توبه، 62)

ه - . گاهى سوگند ياد مى كنند كه حرف كفرآميز نگفتند با اين كه گفتند: يحلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا كلمة الكفر . (توبه، 74)

و. گاهى سوگند ياد مى كنند به جهت شركت نكردن در جنگ كه شما مسلمانان از آنان اعراض كنيد: سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم . (توبه، 95)

3. منافقان گرفتار بيم واضطراب درونى: ولكنهم قوم يفرقون . «فَرَق» (مصدر يفرقون) به معناى ترس واضطراب شديد است؛ يعنى منافقان در ترس واضطراب سختى به سر مى برند. گفتنى است كه آيه 57 بيان تفصيلى همين جمله است.(1)

4. محيط جامعه اسلامى محيطى بسيار سخت وغير قابل تحمل ودشوار براى منافقان: لو يجدون ملجئا ... لولّوا اليه وهم يجمحون . «جُموح» (مصدر يجمحون) به معناى به سرعت دويدن وبه پشت سر نگاه نكردن است. اين كه اگر منافقان پناهگاهى مى يافتند بى درنگ وبدون اين كه پشت سرشان را بنگرند به آن پناه مى بردند، نشان مى دهد كه زندگى براى آنان در جامعه اسلامى بسيار نگران كننده ودشوار بوده است.(2)

5. برخورد گستاخانه وبى ادبانه برخى از منافقان با پيامبر(صلی الله علیه و آله): ومنهم من يلمزك فى الصدقات .

6. رهبران جامعه اسلامى - هر چند عادل باشند - در معرض عيب جويى منافقان هستند: ومنهم من يلمزك فى الصدقات .(3)

7. همه اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله) عادل نبوده اند: ومنهم من يلمزك .(4)

8. انگيزه انتقادها، گاهى منافع شخصى است، نه دلسوزى: فان اعطوا .(5)

ص: 75


1- . راهنما، ج 7، ص 144.
2- . همان، ص 146.
3- . همان، ص 147.
4- . نور، ج 5، ص 83.
5- . همان، ص 84.

9. در آيه ولو انهم رضوا ... اشاره است به اين كه مؤمن واجب است كه به آنچه كه خداوند به او روزى كرده است قانع باشد وهميشه چشم اميد به فضل خداوند داشته باشد.(1)

10. گرچه صدقات توسط حضرت رسول به مردم داده مى شد، ليكن نام خدا را بيان نمود: ولو انهم رضوا بما ءاتاهم الله ورسوله . اولاً براى تعظيم وبزرگداشت خداوند تبارك وتعالى. ثانيا بفهماند كه آنچه را كه حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) عطا مى كند به امر خداوند است وكسى حق اعتراض بر آن حضرت را ندارد.(2)

11. از اين كه در ذيل آيه فرموده است: فريضة من الله والله عليم حكيم اشاره است به اين كه زكات فريضه اى است واجب كه بر اساس علم وحكمت تشريع شده است وقابل هيچ گونه تغييرى نيست.(3)

12. از امام صادق(علیه السلام) در باره قول خداى تعالى انما الصدقات ... روايت شده است كه فرمود:

«ان جعلتها فيهم جميعا وان جعلتها لواحد اجزء عنك». صدقات را چه به مصرف همه هشت صنف برسانى وچه به مصرف يك صنف، مجزى است.(4)

13. انّما الصدقات للفقراء ؛ اين لام براى تمليك است يا براى بيان مصرف است؛ ظاهرا اين لام در اينگونه موارد لام مصرف است نه لام ملكيت وچون مصرفند بسط هم واجب نيست كه در اين مصارف هشتگانه توزيع كند.

14. اين مصارف هشتگانه از آن جهت كه با واو بر يكديگر عطف شده اند نه با فاء ومانند آن، استفاده ترتيب آسان نيست، صرف تقديم ذكرى مفيد ترتيب فقهى نيست، واو هم براى مطلق جمع است وترتيب را نمى رساند.

15. در آيه ومنهم الذين ... ورحمة للذين ءامنوا ... رسول خدا را تنها رحمت آن كسانى معرفى كرده كه ايمان دارند، ولى در آيه وما ارسلناك الا رحمة للعالمين او را رحمت براى همه مردم معرفى كرده؛ علت اين است كه مقصود از رحمت در اين دو آيه مختلف است زيرا رحمت در آيه مورد بحث رحمت فعلى است به اين معنا كه مى فرمايد

ص: 76


1- . مراغى، ج 10، ص 142.
2- . روح البيان، ج 3، ص 453.
3- . همان، ص 421.
4- . راهنما، ج 7، ص 154.

مؤمنين از رحمت وجود تو برخوردارند، ليكن در آيه بعد رحمت شأنى است؛ يعنى عالميان مى توانند از رحمت وجود تو برخوردار شوند.(1)

16. پيامبر(صلی الله علیه و آله) گرچه به همه سخنان از تمامى طيف ها گوش فرا مى داد، ولى در مرحله تصديق وپذيرش، تنها سخنان خدا ومؤمنان را باور داشت: ويقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين .(2)

17. در جمله احق ان يرضوه نكته اى نهفته است كه ادب قرآن را نسبت به توحيد مى رساند وآن اين است كه ضمير را مفرد آورد وفرمود: «خدا ورسول سزاوارترند به اين كه آن ها او را راضى كنند» ونفرمود آن ها آن دو را راضى كنند؛ براى اين كه مقام خداى تعالى ووحدانيت او را حفظ نموده احدى را قرين وهمسنگ او نخواند يا به خاطر اين است كه بيان كند بين رضايت خدا ورسول هيچ تفاوتى وجود ندارد.(3)

18. مضارع آمدن فعل «يحلفون» و«يفرقون» دلالت بر استمرار ودأب اين گروه مى كند.(4)

19. مشركان هم در دنيا گرفتار خزى ورسوايى هستند، هم در آخرت:

الف. در دنيا: قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ويخزهم وينصركم عليهم ويشف صدور قوم مؤمنين . (توبه، 14)

ب. در آخرت: ألم يعلموا انّه من يحادد الله ورسوله فانّ له نار جهنم خالدا فيها ذلك الخزى العظيم . (توبه، 63)

ج. جامع خزى دنيا وآخرت: فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا ولعذاب الاخرة اكبر (زمر، 26)، ليكن پيامبر اكرم ومؤمنان از خزى در قيامت در امان هستند: يوم لا يخزى الله النبى والذين ءامنوا معه . (تحريم، 8)

ص: 77


1- . الميزان، ج 9، ص 425.
2- . راهنما، ج 7، ص 159.
3- . الميزان، ج 9، ص 426؛ كشاف، ج 2، ص 285.
4- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 123.

آیه 64-74

اشاره

يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (64)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65)

لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ (66)

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (67)

وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (68)

كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (69)

أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70)

وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (71)

وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (72)

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ(73)

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذابًا أَليمًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ(74)

ترجمه

منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضدّ آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد. بگو: «استهزا كنيد! خداوند آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد.»* واگر از آنها بپرسى (: «چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد؟!»)، مى گويند: «ما بازى وشوخى مى كرديم.»

ص: 78

بگو: «آيا خدا وآيات او وپيامبرش را مسخره مى كرديد؟!»* (بگو:) عذرخواهى نكنيد (كه بيهوده است؛ چرا كه) شما پس از ايمان آوردن، كافر شديد. اگر گروهى از شما را (بخاطر توبه) مورد عفو قرار دهيم، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد؛ زيرا مجرم بودند.* مردان منافق وزنان منافق، همه از يك گروهند. آنها امر به منكر ونهى از معروف مى كنند ودست هايشان را (از انفاق وبخشش) مى بندند؛ خدا را فراموش كردند وخدا (نيز) آنها را فراموش كرد (،و رحمتش را از آنها قطع نمود)؛ بيقين، منافقان همان فاسقانند.* خداوند به مردان وزنان منافق وكفار، وعده آتش دوزخ داده؛ جاودانه در آن خواهند ماند - همان براى آنها كافى است. - وخداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته؛ وعذاب هميشگى براى آنهاست.* (شما منافقان،) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند (و راهِ نفاق پيمودند؛ بلكه) آنها از شما نيرومندتر واموال وفرزندانشان بيشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه وهوس) استفاده كردند؛ شما (در كفر ونفاق واستهزاى مؤمنان) فرو رفتيد، همان گونه كه آنها فرو رفتند؛ (ولى سرانجام) اعمالشان در دنيا وآخرت نابود شد؛ وآنها همان زيانكارانند.* آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند به آنان نرسيده است ؟! «قوم نوح» و«عاد» و«ثمود» و«قوم ابراهيم» و«اصحاب مدين» [ \ قوم شعيب ]و «شهرهاى زير ورو شده» [ \ قوم لوط ]؛ پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، (ولى نپذيرفتند؛) خداوند به آنها ستم نكرد، اما خودشان بر خويشتن ستم مى كردند.* مردان وزنان باايمان، ولى (و يار وياور) يكديگرند؛ امر به معروف ونهى از منكر مى كنند؛ نماز را برپا مى دارند؛ وزكات را مى پردازند؛ وخدا ورسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ خداوند توانا وحكيم است.* خداوند به مردان وزنان باايمان، باغهايى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند ومسكن هاى پاكيزه اى در بهشت هاى جاودان (، نصيب آنها ساخته)؛ و(خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است؛ وپيروزى بزرگ، همين است.* اى پيامبر! با كافران ومنافقان جهاد كن، وبر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است وچه بد سرنوشتى است!* به خدا سوگند مى خورند كه (در غياب پيامبر، سخنان نادرست) نگفته اند؛ در حالى كه قطعا سخنان كفرآميز گفته اند وپس از اسلام آوردنشان، كافر شده اند؛ وتصميم (به كار خطرناكى) گرفتند، كه به آن

ص: 79

نرسيدند. آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند ورسولش، آنان را به فضل (و كرَم) خود، بى نياز ساختند. (با اين حال،) اگر توبه كنند، براى آنها بهتر است؛ واگر روى گردانند، خداوند آنها را در دنيا وآخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد ودر سراسر زمين، نه ولى وحامى دارند ونه ياورى.

شأن نزول

آيه 64: گروهى از منافقان در يك جلسه سرى براى قتل پيامبر توطئه كردند كه بعد از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى راه به صورت ناشناس كمين كرده وشتر پيامبر را رم دهند وبه قتل برسانند. خداوند پيامبر را از اين نقشه آگاه ساخت، همين كه پيامبر به گردنه رسيد، عمار مهار مركب پيامبر را در دست داشت وحذيفه از پشت سر مى راند، در اين هنگام برخى از منافقان كه صورت هاى خود را پوشانده بودند فرا رسيدند. پيامبر به حذيفه فرمود: به صورت مركب هاى آنان بزن وآنان را دور كن، بعد پيامبر فرمود: آيا آنان را شناختى ؟ گفت: خير. فرمود: منافقان بودند ونام همه آنان را برشمرد.(1)

آيه 74: بعضى از منافقان مطالب زننده اى در باره اسلام وپيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته بودند وپس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند. از جمله اين كه از منافقان به نام «جلاس» در ايام غزوه «تبوك» پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر(صلی الله علیه و آله) شديدا آن را انكار كرد وپيامبر(صلی الله علیه و آله) را تكذيب نمود وپس از بازگشت به مدينه شخصى به نام «عامر بن قيس» كه اين جريان را شنيده بود خدمت پيامبر آمد وسخنان «جلاس» را بازگو كرد، ولى هنگامى كه خود او نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد موضوع را انكار نمود. پيامبر به هر دو دستور داد در مسجد در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند. هر دو سوگند ياد كردند، ولى «عامر» عرض كرد: خداوندا! آيه اى بر پيامبرت نازل كن وآن كس كه راستگو است معرفى فرما!

پيامبر(صلی الله علیه و آله) ومؤمنان آمين گفتند. جبرئيل نازل شد وآيه فوق را بر پيامبر ابلاغ كرد، هنگامى كه به جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم رسيد جلاس گفت: اى رسول خدا، پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است ومن از گناه خود پشيمانم وتوبه مى كنم، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) توبه او را پذيرفت.(2)

ص: 80


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 70؛ نمونه، ج 8، ص 23.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 78؛ همان.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ترس منافقان از نزول آيات قرآن وآشكار شدن ماهيت آنان، استهزاى منافقان نسبت به آيات الهى وپيامبر، عدم سوددهى عذرخواهى منافقان وقطعى بودن عذاب براى منافقان مجرم، اوصاف منافقين ومنافقات وجاويدان بودن عذاب الهى براى آنان، تشابه منافقان معاصر پيامبر با منافقان پيشين، عدم سوددهى قدرت ومال در برابر عذاب پروردگار، هلاكت اقوام پيشين به جهت كفر وظلم، اوصاف مؤمنين ومؤمنات وبهره مندى آنان از نعمت هاى بهشت جاويدان، لزوم جهاد با كفار ومنافقين وسخت گيرى بر آنان، سوگند منافقان بر نگفتن سخن كفرآميز ودورغگويى آنان ونرسيدن به آرزوى شوم خويش، لطف خداوند به منافقان در صورت توبه وعذاب الهى در صورت اعراض از حق.

ب. در جمله قد كفرتم بعد ايمانكم ... دو احتمال است: 1. گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند، بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند وپس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند. 2. اين گروه پيش از اين هم در صف منافقان بودند ولى چون ظاهرا مرتكب خلافى نشده بودند پيامبر(صلی الله علیه و آله) ومسلمانان وظيفه داشتند با آنان معامله مؤمن كنند.(1)

ج. نسيان خدا به معناى فراموشى واقعى نيست، بلكه كنايه از اين است كه با آن ها معامله شخص فراموشكار مى كنند؛ يعنى هيچگونه سهمى از رحمت وتوفيق را خدا براى آن ها قائل نمى شود.(2)

د. منظور از جهاد در خصوص منافقين اين است كه هر رفتارى كه مطابق مصلحت باشد صورت پذيرد اگر مصلحت اقتضا داشت معاشرتشان تحريم وممنوع شود واگر اقتضا داشت نصيحت وموعظه شوند واگر اقتضا داشت به سرزمين ديگرى تبعيد شوند يا اگر ارتدادى از ايشان شنيده شد كشته گردند.(3)

ه - . وهموا بما لم ينالوا ... ؛ اين تصميم ممكن است اشاره به همان داستان توطئه براى

ص: 81


1- . نمونه، ج 8، ص 27؛ الميزان، ج 9، ص 449.
2- . نمونه، ج 8، ص 30.
3- . الميزان، ج 9، ص 457.

نابودى پيامبر بوده باشد يا اشاره به تمام كارها وفعاليت هايى است كه براى بر هم ريختن سازمان جامعه اسلامى وتوليد فساد ونفاق وشكاف انجام مى دادند كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.(1)

نكته ها

1. نظير آيه شريفه يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون . آيه 29 سوره محمد است كه مى فرمايد: ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم .

2. سؤال: منافقان كه به خدا ووحى ورسالت معتقد نيستند چگونه مى ترسند سوره اى نازل بشود واسرار اينها را روشن كند؟ غالب مفسرين به اين اشكال پاسخ دادند وآنكه اين تعبير، تعبير استهزايى است؛ يعنى اينها حقيقتا نمى ترسيدند، بلكه مسلمانان را استهزا مى كردند.

اين پاسخ تام نيست؛ براى اينكه لازمش اين است كه اين هراس ايشان جدى نباشد چون اينها وقتى در صدد استهزا هستند پس واقعا نمى ترسند در حالى كه ظاهر قرآن اين است كه واقعا مى ترسند، پس يك راه حل ديگرى بايد ارائه كرد. منافقين در اوايل امر فكر مى كردند كه كسى از اوضاع اينها باخبر نيست، ليكن در طى اين سال هاى متمادى روشن شد كه هر تصميمى كه اينها بگيرند وهر كارى اينها داشته باشند وجود مبارك پيامبر(صلی الله علیه و آله) باخبر مى شوند. از اين رو از افشا شدن مى ترسيدند.

وجه ديگر كه فخر رازى گويد آن است كه اينها واقعا علم داشتند به اينكه وجود مبارك پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسول خداست، وحى بر او نازل مى شود منتها از سنخ وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم روى حسد روى عناد ايمان نياورده بودند وگرنه علم داشتند كه وحى نازل مى شود، از اين رو هراسناك بودند.

3. از آنجا كه منافق ظاهر وباطنش تفاوت دارد، هميشه در حال ترس واضطراب بسر مى برد: گاهى منافق از اين جهت مى ترسد كه سوره اى از طرف خدا نازل شود وباطن او را آشكار كند: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم وگاهى از اين

ص: 82


1- . نمونه، ج 8، ص 45.

مى ترسد كه اگر در جنگ شركت كند كشته شود: فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة. (مائده، 52)

اصولاً منافق از هر سر وصدايى مى ترسد: يحسبون كل صيحة عليهم هم العدو فاحذرهم . (منافقون، 4)

4. غلبه اراده خداوند بر خواست آدميان: يحذر المنافقون ... ان الله مخرج ما تحذرون .(1)

5. به بازى گرفتن ارزش هاى دينى، نشانه نفاق واز شيوه منافقان است: يحذر المنافقون ... ليقولن انما كنا نخوض ونلعب ... كنتم تستهزءون .(2)

6. موضوع خوض در باطل ولعب واستهزا به آيات الهى در قرآن كريم وصف مشترك كفار ومنافقان بيان شده است:

الف. كفار: فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (معارج، 42؛ زخرف،83).

ب. منافقان: ولئن سألتهم ليقولنّ انما كنا نخوض ونلعب قل أبالله وءاياته ورسوله كنتم تستهزؤن . (توبه، 65)

در آيه 69 خطاب به منافقان گويد: شما نيز مانند كفار در باطل فرو رفتيد؛ وخضتم كالذى خاضوا ، از اين رو اعمال آنان در دنيا وآخرت حبط شد. (اعمال شما نيز حبطمى شود)

7. جمله ان نعف عن طائفة منكم نعذّب طائفة دلالت دارد بر اين كه منافقين نامبرده ومورد گفت وگوى اين آيات عده زيادى بوده اند كه عذاب بر ايشان حتمى شده وديگر قابل برگشت نبوده اند حال اگر عده اى به خاطر مصلحت مورد عفو قرار گيرند بقيه بايد عذاب شوند.(3)

8. استمرار ومداومت بر جرم، مانع پذيرفته شدن توبه وعذرخواهى انسان از درگاه الهى: لاتعتذروا ... نعذب طائفة بأنهم كانوا مجرمين .(4)

ص: 83


1- . راهنما، ج 7، ص 167.
2- . همان، ص 168.
3- . الميزان، ج 9، ص 450.
4- . راهنما، ج 7، ص 171.

9. در باره اين كه كدام گروه از منافقان عفو مى شوند اقوالى است:

الف. آنان كه توبه كنند.

ب. آنان كه در حاشيه وكنار استهزاكنندگان بوده اند، ولى از سردمداران آنان پذيرفته نمى شود.

ج. آنان كه عفوشان به مصلحت نظام وحكومت است.

د. آنان كه تنها مدت كوتاهى منحرف شدند، در مقابل آنان كه جرمشان ريشه دار وسابقه دار وهمچنان استمرار دارد: كانوا مجرمين .(1)

10. به ايمان امروز خود مغرور نشويم، چون خطرِ سوء عاقبت ومرتد شدن وجود دارد: قد كفرتم بعد ايمانكم .(2)

11. اگر زنان منافق را هم ذكر كرده با اين كه در آيات قبل صحبتى از زنان منافق به ميان نيامده بود بعيد نيست براى اين باشد كه شدت ارتباط وكمال اتحاد ميان آن ها را برساند وبفهماند كه در صفات نفسانى همه يك جورند ونيز اشاره كرده باشد به اين كه پاره اى از زنان نيز در اجراى برنامه هاى منافقين اعضاى مؤثرى هستند.(3)

12. در باره مؤمنين از ولايت ياد شده است كه در آيه 71 توبه مى فرمايد: والمؤمنين والمؤمنات بعضهم اولياء بعض ، اما در مورد منافقان سخن از ولايت نيست المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض چون در حقيقت عداوت است نه ولايت.

13. قرآن كريم به صورت كلى دستور داد مبادا مانند كسانى باشيد كه خدا را فراموش كردند كه در نتيجه خداوند هم به عنوان كيفر آن ها را دچار خودفراموشى كرد واز لطف خود محروم ساخت: لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون . (حشر، 19)

در آيه 67 توبه به عنوان نمونه منافقان را معرفى مى كند كه اينها خداوند را فراموش كردند واز لطف خداوند محروم شدند: نسوا الله فنسيهم .

14. اين كه فرمود: «آن ها از شما از نظر نيرو ومال واولاد قوى تر بودند» اشاره به اين است كه آن ها نتوانستند خدا را عاجز كنند وگرفتار هلاكت شدند، پس شما چطور مى توانيد

ص: 84


1- . نور، ج 5، ص 97.
2- . همان، ص 98.
3- . الميزان، ج 9، ص 451.

با اين كه قوت واموال واولادتان از آن ها كمتر است ؟(1)

15. اين كه در آيه وعد الله المنافقين والمنافقات والكفار ... منافقان را جداى از كفار ذكر فرموده با اين كه نفاق در حقيقت كفر است، به آن جهت است كه براى هر يك جداگانه وعده دوزخ را بيان كند.(2)

16. در آيه ألم يأتهم نبأ الذين ... خداى سبحان سرگذشت ملت هاى گذشته وجريان نابودى آنان را به خاطر تكذيب پيامبرانشان يادآورى فرموده تا درس عبرتى براى امت هاى ديگر باشد.(3)

17. تاريخ واخبار اقوام گذشته، بسيار مهم ومفيد است: (نبأ). (به خبر مهم ومفيد «نبأ» گفته مى شود)(4)

18. اظهار اسم مبارك «الله» در جمله لعنهم الله براى آگاهى از شدت سخط وعذاب خداوند است.(5)

19. زن ومرد هر دو، در اصلاح جامعه تأثيرگذارند: المؤمنون والمؤمنات .(6)

20. امر به معروف ونهى از منكر، اقامه نماز، پرداخت زكات واطاعت از خدا ورسول، وظيفه وعملكرد دايمى مؤمنان است: «يأمرون، ينهون، يقيمون، يؤتون ويطيعون» (فعل مضارع رمز استمرار است)(7)

21. اعمال انسان، زمينه ساز رحمت الهى است: (يأمرون، ينهون، يقيمون، يؤتون، يطيعون، سيرحمهم الله) .(8)

22. در قرآن كريم 25 بار از «فوز عظيم» و«فوز كبير» و«فوز مبين» و«فائزون» سخن به ميان آمده كه 15 بار آن از «فوز عظيم» ياد شده است وچهار بار آن در همين سوره توبه بيان

ص: 85


1- . الميزان، ج 9، ص 454.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 74.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 75؛ مراغى، ج 10، ص 158.
4- . نور، ج 5، ص 103.
5- . روح المعانى، ج 5، ص 323.
6- . نور، ج 5، ص 104.
7- . همان، ص 105.
8- . همان.

شده است: آيات 72، 89، 100 و111 كه فوز عظيم در پرتو اطاعت خداوند وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وجهاد ومبارزه در راه خدا حاصل مى شود ودر نتيجه رسيدن به بهشت ونعمت هاى الهى نيز از آن به «فوز عظيم» ياد شده است.

23. اگر كلمه «رضوان» را نكره آورد براى اشاره به اين معنى است كه انسان نمى تواند حقيقت آن را درك كند وشايد هم براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشت ها بزرگ تر است.(1)

24. رهبر مسلمانان بايد در برابر استكبار قاطع باشد: يا أيها النبى جاهد ... واغلظ .(2)

25. با آن كه پيامبر سرچشمه رحمت است، ولى به خاطر كفر ونفاق دشمنان مأمور به خشونت مى شود: واغلظ عليهم .(3)

26. خيانت در برابر خدمت از خصلت هاى منافقان است: وما نقموا الا أن أغنيهم الله ورسوله .

27. در موضوع برخورد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) با مردم، آيات قرآن كريم سه طايفه است: طايفه اولى آن حكم اولى واصلى را تبيين مى كند: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك . در تمام برخوردها اصل اولى رحمت وملايمت ونرمى است. طايفه دوم آياتى است كه مربوط به برخورد پيامبر(صلی الله علیه و آله) با مؤمنان است، گذشته از اين ملايمت ورحمت عمومى، يك رحمت خاصه را هم به همراه خواهد داشت. در آيه 215 سوره شعرا مى فرمايد: واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين .

طايفه سوم در باره برخورد پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نسبت به كسانى كه نصيحت وموعظه در آنها هيچ اثر نمى كند. از آن به بعد ديگر سخن از تبرى است. اگر چنانچه اينها كم كم به جايى رسيدند كه سواء عليهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ديگر هيچ راهى ندارد. فرمود: فان عصوك فقل انى برىء مما تعبدون ؛ اين طليعه انزجار وغلظت است. فرمود مرزت را از اينها جدا كن، اعلان برائت كن كه من از شما بيزارم، بعد به پيامبر دستور مى دهد: يا ايها النبى

ص: 86


1- . همان، ص 456؛ التحرير والتنوير، ج 10، ص 154.
2- . همان، ص 107.
3- . همان.

جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم ؛ اين خشونت واين غلظت براى مرحله نهايى است.

28. باز بودن راه توبه وبازگشت حتى براى منافقان توطئه گر: فان يتوبوا يك خيرا لهم .

29. سبقت رحمت الهى بر كيفر وغضبش: فان يتوبوا يك خيرا لهم وان يتولوا يعذبهم الله .(1)

30. قرآن كريم در جمله ان اغناهم الله ورسوله من فضله ضمير را مفرد آورد نه تثنيه براى اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) هر چه دارد از خداست، مظهر خداست وآينه الهى است. «من فضلهما» درست نيست براى اينكه پيغمبر در مقابل خدا نيست.

آیه 75-80

اشاره

آيات 80 - 75

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ (75)

فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (76)

فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقًا في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (77)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (78)

الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (79)

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (80)

ترجمه

بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد؛ واز صالحان (و شاكران) خواهيم بود.»* اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند وسرپيچى كردند وروى برتافتند.* اين عمل، (روحِ ) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند؛ وبخاطر آن است كه دروغ مى گفتند.* آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار وسخنان درگوشى آنان را مى داند وخداوند داناى همه غيب ها (و امور پنهانى) است ؟!* آنهايى كه از مؤمنان اطاعت كننده، در صدقاتشان عيبجويى مى كنند وكسانى

ص: 87


1- . راهنما، ج 7، ص 200 - 202.

را كه (براى انفاق در راه خدا) جز به مقدار (ناچيز) توانايى خود دسترسى ندارند، مسخره مى نمايند، خدا آنها را مسخره مى كند؛ (و كيفر استهزاكنندگان را به آنها مى دهد؛) وبراى آنها عذاب دردناكى است!* چه براى آنها استغفار كنى وچه نكنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد؛ چرا كه خدا وپيامبرش را انكار كردند وخداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند.

شأن نزول

آيه 79: روايات متعددى در شأن نزول اين آيات در كتب تفسير وحديث نقل شده كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالاً براى جنگ تبوك) آماده سازد ونياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام خدمت كردند، ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند «ابوعقيل انصارى» يا «سالم بن عمير انصارى» با تحمل كار اضافى وكشيدن آب در شب وتهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد ويك من ديگر را خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آورد، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.

ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند: كسانى را كه زياد پرداخته بودند به عنوان رياكار معرفى مى كردند وكسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك كرده بودند به باد مسخره واستهزا مى گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟ آيات فوق نازل شد وشديدا آنان را تهديد كرد واز عذاب خداوند بيم داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيمان شكنى برخى از منافقان، استمرار روح نفاق در قلب آنان به جهت خلف وعده با خداوند متعال وبه جهت دروغگويى، آگاهى خداوند از اسرار وسخنان درگوشى آنان،

ص: 88


1- . نمونه، ج 8، ص 57.

عيب جويى ومسخره كردن منافقان نسبت به مؤمنان در صدقات عامل عذاب خداوند، عدم تأثير استغفار پيامبر اكرم براى منافقان به جهت كفر به خدا وپيامبر.

ب. منظور از جمله يوم يلقونه روز ديدار بخل خواهد بود، ممكن هم هست ضمير را به خداى تعالى برگشت داده بگوييم منظور از يوم يلقونه روز قيامت باشد ويا منظور ازآن روز مرگ است كه ظاهر آيه من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات آن را افاده مى كند.(1)

ج.

عن الرضا(علیه السلام) فى قوله تعالى: سخر الله منهم

قال: «ان الله تعالى لا يسخر ... ولكنه تعالى يجازيهم جزاء السخرية ...».(2)

نكته ها

1. منافق يا مسلمان ضعيف الايمان گاهى اظهار شجاعت مى كند، گاهى اظهار سخاوت مى كند، گاهى مى گويد در روز خطر من از مرگ نمى ترسم، گاهى مى گويد در روز لزوم انفاق من از سخاوت هراسى ندارم. در سوره آل عمران آيه 143 مى فرمايد: ولقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تقلوه فقد رأيتموه وانتم تنظرون ؛ قبل از مرگ شما اظهار شجاعت مى كرديد خود را مشتاق مرگ معرفى مى كرديد، ولى وقتى كه مرگ را ديديد نسبت به مرگ هراسناك هستيد.

آيه محل بحث در باره كذب اظهار سخاوت آنهاست كه آنان به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفتند: لئنءاتانا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين* فلما ءاتاهم من فضله بخلوا به .

2. مسلمان فقيرى از مدينه، (ثعلبة بن حاطب) از پيامبر(صلی الله علیه و آله) درخواست كرد تا دعا كند خداوند او را ثروتمند كند. حضرت فرمود: مال اندكى كه شكرش را ادا كنى بهتر از مال زيادى است كه از عهده شكرش برنيايى. ثعلبه گفت: اگر خدا عطا كند همه حقوق واجب آن را خواهم داد.

به دعاى آن حضرت، ثروتش افزون شد تا آنجا كه ديگر نتوانست در نماز جمعه وجماعت شركت كند. وقتى مأمور گرفتن زكات نزد او رفت، به او گفت: ما مسلمان شديم

ص: 89


1- . الميزان، ج 9، ص 473؛ نمونه، ج 8، ص 51.
2- . راهنما، ج 7، ص 214.

كه جزيه ندهيم. فخر رازى مى گويد: ثعلبه از كار خود پشيمان شد وزكات خود را نزد پيامبر آورد ولى آن حضرت نپذيرفت.

آرى، انسان نمى داند صلاح وخيرش در چيست، از اين رو گاهى با اصرار، چيزى را مى خواهد كه به زيان اوست، پس بايد به داده هاى خدا قانع بود.(1)

3. شبيه اين دعا در عمل نكردن به پيمان با خدا، در سوره اعراف آيات 189 و 190 آمده است: دعوا الله ربّهما لئن اتيتنا صالحا لنكوننّ من الشاكرين* فلمّا ءاتاهما صالحا جعلا له شركاء .(2)

4. از جمله فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم به خوبى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان وصفات زشت وحتى كفر ونفاق علت ومعلول يكديگرند زيرا جمله فوق با صراحت مى گويد بخل وپيمان شكنى آن ها سبب شد كه نفاق در دل هايشان ريشه دواند وهمين گونه است گناهان وكارهاى خلاف ديگر ونيز دلالت دارد كه برخى از گناهان چنان است كه انسان را به گناه ديگر فرا مى خواند.(3)

5. خرده گيرى ومسخره كردن مؤمن، گناهى بزرگ ودر پى دارنده عذاب سخت الهى است: فيسخرون منهم سخرالله منهم ولهم عذاب اليم .(4)

6. آوردن كلمه «هفتاد بار» خصوصيتى ندارد، بلكه فقط مى خواهد كثرت را برساند نه اين كه تا هفتاد بى فايده است ولى از هفتاد به بالا اثر دارد.(5)

7. از آيه الذين يلمزون ... به خوبى به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى كثرت مقدار عمل تكيه نكرده است، بلكه همه جا اهميت به كيفيت عمل داده است وبراى اخلاص ونيت پاك ارزش فوق العاده اى قائل شده است.(6)

8. جمله كانوا يكذبون دلالت دارد بر اين كه كذب در اينان موجود است واستمرار خواهد داشت.(7)

ص: 90


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 81 ؛ نور، ج 5، ص 110.
2- . همان، ص 111.
3- . نمونه، ج 8، ص 51؛ الميزان، ج 9، ص 473؛ مجمع البيان، ج 11، ص 166.
4- . راهنما، ج 7، ص 213.
5- . الميزان، ج 9، ص 475؛ نمونه، ج 8، ص 60 ؛ مجمع البيان، ج 5، ص 84.
6- . نمونه، ج 8، ص 58.
7- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 161؛ روح المعانى، ج 5، ص 332.

9. عدم قبول استغفار از طرف خداوند به خاطر بخل خدا نيست، بلكه به خاطر عدم قابليت منافقين به خاطر كفرشان است.(1)

آیه 81-91

اشاره

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (81)

فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيرًا جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (82)

فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ (83)

وَ لا تُصَلّ ِ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَدًا وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (84)

وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (85)

وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدينَ (86)

رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (87)

لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88)

أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (89)

وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ اْلأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (90)

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (91)

ترجمه

بازماندگان (از جنگ تبوك) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند وكراهت داشتند كه با اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد كنند؛ و(به يكديگر وبه مؤمنان) گفتند: «در اين گرما، (به سوى ميدان) حركت نكنيد.» (به آنان) بگو: «آتش دوزخ از اين هم گرمتر است!» اگر مى دانستند.* از اين رو آنها بايد كمتر بخندند وبسيار بگريند؛ (چرا كه آتش جهنم در

ص: 91


1- . روح البيان، ج 3، ص 474.

انتظارشان است) اين، جزاى كارهايى است كه انجام مى دادند.* هر گاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان باز گرداند واز تو اجازه خروج (به سوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو: «هيچگاه با من خارج نخواهيد شد وهرگز همراه من، با دشمنى نخواهيد جنگيد. شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد، اكنون نيز با متخلّفان بمانيد.»* هرگز بر مرده هيچ يك از آنان، نماز نخوان وبر كنار قبرش، (براى دعا وطلب آمرزش،) نايست؛ چرا كه آنها به خدا ورسولش كافر شدند ودر حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.* مبادا اموال وفرزندانشان، مايه شگفتى تو گردد! (اين براى آنها نعمت نيست؛ بلكه) خدا مى خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند، وجانشان برآيد در حالى كه كافرند.* وهنگامى كه سوره اى نازل شود (و به آنان دستور دهد) كه: «به خدا ايمان بياوريد، وهمراه پيامبرش جهاد كنيد»، افرادى از آنها [ \ گروه منافقان] كه توانايى دارند، از تو اجازه مى خواهند ومى گويند: «بگذار ما با قاعدين [ \ آنها كه از جهاد معافند] باشيم.* (آرى،) آنها راضى شدند كه با بازماندگان باشند؛ وبر دل هايشان مهر نهاده شده از اين رو (چيزى) نمى فهمند.* ولى پيامبر وكسانى كه با او ايمان آوردند، با اموال وجانهايشان جهاد كردند؛ وهمه نيكى ها براى آنهاست؛ وآنها همه رستگارانند.* خداوند براى آنها باغ هايى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند بود واين است رستگارى (و پيروزى) بزرگ.* وعذرآورندگان از اعراب، (نزد تو) آمدند كه به آنها اجازه (عدم شركت در جهاد) داده شود وآنها كه به خدا وپيامبرش دروغ گفتند، (بدون هيچ عذرى در خانه خود) نشستند؛ بزودى به كسانى از آنها كه مخالفت كردند (و معذور نبودند)، عذاب دردناكى خواهد رسيد!* بر ضعيفان وبيماران وآنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند، ايرادى نيست (كه در ميدان جنگ شركت نجويند،) هرگاه براى خدا ورسولش خيرخواهى كنند (؛واز آنچه در توان دارند، مضايقه ننمايند). بر نيكوكاران راه مؤاخذه نيست؛ وخدا آمرزنده ومهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ص: 92

شادمانى متخلفان از جنگ تبوك به بهانه گرمى هوا، پاسخ خداوند به آنان، لزوم خنده اندك وگريه فراوان به جهت اين تخلف ورزى، اجازه خواستن از پيامبر براى حضور در جنگ ها وپاسخ قاطع پيامبر به آنان به عدم حضور، نماز نخواندن پيامبر بر جنازه منافقان به جهت كفر وفسق، مال وفرزند مايه عذاب براى منافقان، اجازه خواستن ثروتمندان از پيامبر بر عدم حضور در جنگ به هنگام دستور جهاد، رضايت منافقان به همراهى با معذوران از جنگ، رستگارى پيامبر ومؤمنان مجاهد وبهره مندى از نعمت هاى بهشتى، اجازه خواهى اعراب معذور از جنگ ودروغگويى غيرمعذورين وعقوبت الهى براى آنان.

ب. اين آيات مربوط به متخلفان از جنگ تبوك است كه به بهانه گرمى هوا از شركت در جهاد امتناع ورزيدند كه قرآن كريم آنان را تهديد به عذاب الهى مى كند وبه پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد بر آنان نماز نخوان.

ج. در معناى جمله فليضحكوا قليلاً وليبكوا كثيرا دو احتمال است:

1. اين گروه متخلف از جهاد بايد در اين جهان كم بخندند وبيشتر گريه كنند زيرا مجازات هاى دردناكى در پيش دارند كه اگر از آن آگاه شوند بسيار گريه خواهند كرد وكمتر مى خندند.

2. اين ها هر قدر بخندند با توجه به عمر كوتاه دنيا خنده آن ها كم خواهد بود ودر آخرت آن قدر بايد گريه كنند كه گريه هاى دنيا در برابر آن ناچيز است، ليكن احتمال اول با سياق آيه سازگارتر است؛ زيرا لازمه احتمال دوم آن است كه صيغه امر به معناى اخبار باشد واين خلاف ظاهر است.(1)

د. مقصود از «قعود» در بار اول تخلفى است كه در اولين بارى كه لازم شد بيرون شوند مرتكب شده واز بيرون شدن براى جهاد سرپيچيدند ومقصود از «خالفين» آن افرادى هستند كه نمى توانند به جهاد بروند مانند زنان وكودكان وبيماران وكسانى كه در اعضاى خود نقص دارند وبعضى گفته اند مقصود از خالفين، متخلفينى هستند كه بدون هيچ عذرى تخلف ورزيدند.(2)

ص: 93


1- . نمونه، ج 8، ص 64؛ الميزان، ج 9، ص 485.
2- . همان، ص 486.

ه - . آيه 90 اشاره به وضع دو گروه از متخلفان از جهاد مى كند: گروه نخست كسانى اند كه واقعا معذور بوده اند وگروه ديگر كه از روى سركشى وعصيان در جنگ شركت نكردند كه آنان را وعده به عذاب مى دهد.

نكته ها

1. بسيارى از اسرار وفتنه هاى منافقان در اين سوره مباركه توبه تبيين شده است. نماز منافقانه آنان؛ ولا يأتون الصلاة الا وهم كسالى انفاق منافقانه آنان؛ ولا ينفقون الا وهم كارهون ، صريحا در برابر دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله) موضع مى گرفتند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: انفروا ثباتا اوانفروا جميعا آنها مى گويند «لا تنفروا فى الحر»، پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من عازم جبهه تبوك هستند شما به دنبال من حركت كنيد، اينها نه تنها شركت نكردند، بلكه از اينكه نرفتند خوشحال بودند: فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله .

2. مؤمنِ ترسو، از منافق جداست. ترسو كمك مالى مى كند ميل قلبى براى جهاد هم دارد، اما منافقان نه كمك مى كنند ونه ميل كمك دارند: كرهوا ان يجاهدوا .(1)

3. ياد معاد، عامل حركت به سوى جبهه است، قل نار جهنم مؤمنان واقعى هرگز گرمى هوا را مانع جهاد نمى دانند.(2)

4. منافقان داراى روحيه رفاه طلبى بودند: وقالوا لا تنفروا فى الحر .(3)

5. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور افشاى چهره منافقان واعلام عدم حضور قطعى آنان با او در هيچ جنگى پس از جنگ تبوك: فقل لن تخرجوا معى أبدا ولن تقاتلوا معى .

6. از آيه ولا تصل على ... استفاده مى شود كه ايستادن در كنار قبور مؤمنان ودعا براى آنان جايز است زيرا نهى در آيه مخصوص به منافقان است، بنا بر اين مفهوم آيه اين مى شود كه زيارت قبور مؤمنان يعنى ايستادن كنار قبرهاى آنان ودعا كردن جايز است.(4)

ص: 94


1- . نور، ج 5، ص 116.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 7، ص 218.
4- . الميزان، ج 9، ص 487؛ نمونه، ج 8، ص 72؛ مجمع البيان، ج 5، ص 87.

7. مرده منافق نيز بايد تحقير شود. در تشييع جنازه آنان شركت نكنيم وبه زيارت قبور آنان نرويم: لا تصلّ ... لا تقم .(1)

8. گروهى كه قاصرند از آنها به خالف وخوالف ومانند آن ياد مى كنند. گروهى كه مقصرند از آنان به مخلّف ياد مى كنند؛ زيرا اينها عمدا خودشان را بازنشست كردند وبه عقب كشاندند: فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله .

9. در دو بخش سوره توبه از مال وفرزند منافقان نكوهش شده، ليكن در قبال آن مال وفرزند كسانى كه مال وفرزند واعضاى خانواده خود را در راه خدا مصرف مى كنند به نيكى ياد كرده است، پس آن مالى كه فرمود انما يريد الله أن يعذّبهم بها فى حيوة الدنيا مال منافق وامثال منافق است، در قبالش مال كسانى است كه در راه خدا انفاق مى كنند: لكن الرّسول والذين ءامنوا معه جاهدوا بأموالهم وأنفسهم .

پس اگر يك سلسله اموال باعث عذاب است يك سلسله اموال هم باعث رحمت الهى است.

10. ضعف مالى وامكانات اجتماعى مؤمنان عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقايسه با منافقان: ولا تعجبك اموالهم واولادهم . تعجب از امكانات رفاهى ومفاخر اجتماعى منافقان، نشان از ضعف مالى وامكانات مؤمنان در مقايسه با آنان دارد.(2)

11. تمكن وثروت، زمينه عافيت طلبى منافقان وگريز آنان از جهاد: استئذنك اولوا الطول منهم .(3)

12. آنهايى كه در جبهه شركت نكردند تقريبا چهار گروه بودند، بدترين گروه كه با كيفر الهى همراه بودند همين منافقان بودند وسه گروه ديگر جرم نداشتند، ليكن بعضى ها با حسنات همراه بودند، بعضى جرمشان بخشوده شد، بعضى هم آدم هاى عادى بودند. گروه اول منافقين: كرهوا أن يجاهدوا بأموالهم وانفسهم . گروه دوم آن نيروهاى بسيج مخلص بودند كه هيچ امكاناتى براى اعزام به جبهه نداشتند: ترى أعينهم تفيض من الدمع حزنا ألا يجدوا ما ينفقون .

ص: 95


1- . نور، ج 5، ص 119.
2- . راهنما، ج 7، ص 229.
3- . همان، ص 233.

گروه سوم كسانى هستند كه تقصير كردند؛ با اينكه مى توانستند به جبهه بروند نرفتند، ولى فورا نادم وپشيمان شدند وتوبه آنها پذيرفته شد: ضاقت عليهم الارض بما رحبت . گروه چهارم همين عَجَزَه هستند؛ يعنى زنها، پيرمرد، اعمى، اعرج ومريض وخردسال كه معذورند.

13. مؤمنان راستين ومجاهد، برخوردار از همه خيرات دنيا وآخرت: وأولئك لهم الخيرات . كلمه «الخيرات» جمع محلى به «ال» ومفيد استغراق است.(1)

14. بهشت، آفريده شده وهم اكنون موجود است: اعدّ الله لهم جنات .(2)

15. معاف شدگان از جنگ، بايد در پشت جبهه حمايتگر رزمندگان وخيرخواه خدا ورسولش باشند: ليس على الضعفاء ... اذا نصحوا لله ورسوله .(3)

16. پيرمردى نابينا خدمت پيامبر آمد وعرض كرد: كسى را ندارم كه دستم را گرفته وبه جبهه ببرد. ناتوان وسالمندم، آيا عذرم پذيرفته است ؟ پيامبر سكوت كرد تا آنكه آيه 91 نازل شد.

آیه 92-96

اشاره

آيات 96 - 92

وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (92)

إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (93)

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94)

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (95)

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (96)

ترجمه

و (نيز) ايرادى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنان را بر مركبى (براى جهاد) سوار كنى، گفتى: «مركبى كه شما را بر آن سوار كنم، ندارم.» (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه

ص: 96


1- . همان، ص 236.
2- . نور، ج 5، ص 122.
3- . راهنما، ج 7، ص 242.

چشمهايشان از اندوه اشكبار بود؛ زيرا چيزى نداشتند كه در راه خدا انفاق كنند (و با آن به ميدان بروند).* راه مؤاخذه تنها به روى كسانى باز است كه از تو اجازه مى خواهند در حالى كه توانگرند؛ (و امكانات كافى براى جهاد دارند؛) آنها راضى شدند كه با بازماندگان [ \ زنان وكودكان وبيماران] بمانند وخداوند بر دلهايشان مُهر نهاده؛ به همين جهت چيزى نمى دانند.* هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد، از شما عذرخواهى مى كنند؛ بگو: «عذرخواهى نكنيد، ما هرگز (سخن) شما را باور نخواهيم كرد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ وخدا ورسولش، اعمال شما را مى بيند؛ سپس به سوى كسى كه داناى پنهان وآشكار است بازگشت داده مى شويد؛ واو شما را به آنچه انجام مى داديد، آگاه مى كند (و جزا مى دهد.)»* هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد، براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد؛ از آنها اعراض كنيد (و روى بگردانيد)؛ چرا كه پليدند وجايگاهشان دوزخ است، به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند.* براى شما قسم ياد مى كنند تا از انها راضى شويد؛ اگر شما از آنها راضى شويد، خداوند (هرگز) از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم لزوم شركت در جنگ بر ضعيفان وبيماران وغيرمتمكنان از انفاق در صورت خيرخواهى براى خدا وپيامبر وعدم لزوم جنگ بر عاشقان جهاد در صورت عدم تجهيزات جنگى از ناحيه پيامبر اكرم، مواخذه خداوند از متمكنان براى حضور در جهاد ونپذيرفتن عذر آنان از ناحيه پيامبر اكرم، آگاهى خداوند وپيامبر از اعمال آنان وكيفرشان در قيامت، سوگند منافقان به مسلمانان بر بخشيدن آنان به جهت تخلف از جنگ ولزوم اعراض مسلمانان از آنان، جهنم جايگاه منافقان در قيامت، سوگند منافقان بر رضايت مسلمانان از آنها وعدم رضايت خداوند از آنان بر فرض رضايت مسلمانان.

ص: 97

نكته ها

1. محدوديت امكانات پيامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ تبوك، براى تأمين ساز وبرگ رزمندگان داوطلب: قلت لا أجد ما أحملكم عليه .(1)

2. جمله تفيض من الدمع نشان مى دهد كه اين گروه از ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) به قدرى شيفته ودلباخته وعاشق جهاد بودند كه نه تنها از معاف شدن خوشحال نشدند، بلكه همچون كسى كه بهترين عزيزانش را از دست داده است در غم اين محروميت اشك مى ريختند.(2)

3. جهادگريزان ذلت پذير، داراى قلب هاى مهر شده ومسدود: رضوا بأن يكونوا مع الخوالف وطبع الله على قلوبهم .(3)

4. از مجموع اين آيات استفاده مى گردد كه هيچ كس به طور كلى از همكارى با مجاهدان راه خدا معاف نيست حتى آن ها كه بيمارند ونابينا وطبعا قادر به برداشتن اسلحه وشركت در ميدان نبرد نيستند ولى با زبان وتبليغ واعمال خود مى توانند مشوق مجاهدان وپشتيبان برنامه هاى آنان باشند.(4)

5. حدود هشتاد نفر از منافقان، در جنگ تبوك شركت نكردند، وهنگامى كه پيامبر ومسلمانان از جنگ بازگشتند، براى توجيه كار خود، بهانه هاى مختلفى را مطرح كردند. آيه نازل شد كه آنچه را مى گويند باور نكنيد وآنان را به خدا واگذاريد.(5)

6. از تعبير «يعتذرون» كه فعل مضارع است چنين بر مى آيد كه قبلاً خداوند پيامبر ومسلمانان را از اين موضوع آگاه كرد كه منافقان دروغگو به عنوان عذرخواهى به زودى نزد آن ها خواهند آمد.(6)

7. اعراض، يا بر اساس بزرگوارى وگذشت است، يا بر اساس قهر وبى اعتنايى ودر اين آيه به هر دو معنا به كار رفته است؛ منافقان درخواست اعراض وچشم پوشى از خطا داشتند:

ص: 98


1- . راهنما، ج 7، ص 246.
2- . همان، ص 83.
3- . راهنما، ج 7، ص 249.
4- . نمونه، ج 8، ص 85 .
5- . همان، ص 127.
6- . نمونه، ج 8، ص 88 .

لتعرضوا عنهم ، خدوند دستور اعراض قهرآميز داد: فاعرضوا عنهم انّهم رجس .(1)

8. چون خدا از منافقان راضى نيست، آنان كه از منافقان راضى شوند، راهشان را از خدا جدا كرده اند: فان ترضوا ... فان الله لا يرضى .(2)

آیه 97-101

اشاره

اْلأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفاقًا وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (97)

وَ مِنَ اْلأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (98)

وَ مِنَ اْلأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ في رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (99)

وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (100)

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيمٍ (101)

ترجمه

باديه نشينان عرب، كفر ونفاقشان شديدتر است؛ وبه ناآگاهى از حدود واحكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند؛ وخداوند دانا وحكيم است.* گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند، غرامت محسوب مى دارند. وانتظار حوادث دردناكى براى شما مى كشند؛ حوادث دردناك بر خودِ آنهاست وخداوند شنوا وداناست.* گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا وروز رستاخيز ايمان دارند وآنچه را انفاق مى كنند، مايه تقرّب به خدا ودعاى پيامبر مى دانند؛ آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست. خداوند بزودى آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت؛ بيقين خداوند آمرزنده ومهربان است.* پيشگامان نخستين از مهاجرين وانصار، وكسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت وآنها (نيز) از او خشنود شدند؛ وباغ هايى از بهشت

ص: 99


1- . نور، ج 5، ص 128.
2- . نور، ج 5، ص 130.

براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند واين است پيروزى بزرگ!* واز (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند؛ واز اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پايبندند. تو آنها را نمى شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. بزودى آنها را دو بار مجازات مى كنيم (:مجازاتى با رسوايى در دنيا، ومجازاتى به هنگام مرگ)؛ سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شدت كفر ونفاق اعراب باديه نشين ونادانى آنان نسبت به حدود احكام خدا بر پيامبر، غرامت دانستن انفاق در راه خدا از ناحيه منافقان وانتظار نزول مصيبت بر مسلمانان ولزوم حوادث دردناك براى آنان، انفاق عامل تقرب به خدا وصلوات پيامبر از ديدگاه مؤمنان از اعراب وورود آنان به بهشت، رضايت خداوند از سبقت گيرندگان در هجرت وانصار وتابعان در نيكى ورضايت اين افراد از خداوند، فراهم ساختن نعمت هاى بهشتى براى اين اشخاص، سركشى برخى از اهل مدينه در نفاق وعدم شناخت پيامبر نسبت به آنان وآگاهى خداوند از منافقان ومجازات آنان در دنيا وآخرت.

ب. گرچه اعرابى به معناى باديه نشين است، ولى در اخبار وروايات اسلامى مفهوم وسيع ترى پيدا كرده وبه تعبير ديگر مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافيايى بستگى ندارد بلكه با طرز فكر ومنطقه فكرى مربوط است. آن ها كه دور از آداب وسنن وتعليم وتربيت اسلامى هستند هر چند شهرنشين باشند، اعرابى اند وباديه نشينان آگاه وآشنا به آداب وسنن اسلامى اعرابى نيستند.(1)

ج. خداى تعالى وضع باديه نشينان را بيان مى كند ومى فرمايد: كفر ونفاق اين طبقه از هر طبقه ديگر شديدتر است وبه اين جهت شديدتر است كه به خاطر دوريشان از تمدن ومحروميتشان از بركات انسانيت از قبيل علم وادب، سنگدل تر از ساير طبقاتند.(2)

ص: 100


1- . نمونه، ج 8، ص 98.
2- . الميزان، ج 9، ص 503 ؛ روح المعانى، ج 6، ص 6.

د. منظور از اين انفاق، انفاق در جهاد يا به طور كلى انفاق در راهى از راه هاى خير است.(1)

ه - . منظور از «سابقين اولين» كسانى اند كه قبل از هجرت ايمان آورده وپيش از واقعه بدر مهاجرت كردند ويا به پيغمبر ايمان آورده واو را منزل دادند.(2)

و. الذين اتبعوهم باحسان ؛ منظور از اين گروه كسانى هستند كه با پيروى نيك آن دو گروه را پيروى كردند؛ يعنى پيروى آنان به حق باشد - يا به عبارتى پيرويشان براى دين باشد كه حق را با آنان ببينند - نه پيروى به خاطر علاقه اى كه به ايشان دارند.(3)

ز. سنعذبهم مرتين ؛ چنين به نظر مى رسد كه يكى از دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنان به خاطر رسوايى اشان وكشف اسرار درونى شان باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند ومجازات دوم آن ها همان است كه در سوره انفال آيه 50 مى فرمايد: ولو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم ... .(4)

ح. فخر رازى هفت وجه ذكر كرده براى اين تعدد عذاب. آن دو نحو عذاب آيا علنى ومخفى است، شخصى وعمومى است ورسوايى سياسى واجتماعى است؛ اين وجوه هفتگانه هيچكدام دليل لفظى آنان را تأييد نمى كند چون دليل نيست هر كدام از اينها مى تواند مصداق باشد.

ط . سنعذبهم مرّتين اصل حاكم بر مسئله كلامى در جريان عذاب اين است كه جزاء سيئة سيئة مثلها هم عدل خداى سبحان اقتضا مى كند كه بيش از اندازه انتقام نگيرد وهم اطلاق اين آيات اين است كه جزاء سيئة سيئة مثلها هرگز عذاب دو برابر نيست. اگر در بعضى از موارد فرمود: سنعذبهم مرّتين براى اينكه گناه اينها در حقيقت به چندين گناه منحل مى شود نه اينكه يك گناه است دو عذاب دارد.

ص: 101


1- . الميزان، ج 9، ص 503 .
2- . همان، ص 504 .
3- . همان، ص 507 .
4- . نمونه، ج 8، ص 113.
نكته ها

1. منافقان باديه نشين واز انفاق گريز، داراى موضع ضعيف در قبال مؤمنان صدر اسلام: ومن الاعراب ... ويتربص بكم الدوائر . آرزوى بلا وبدبختى كردن براى مؤمنان يتربص بكم الدوائر بيانگر ضعف آنان است زيرا اگر داراى قدرت بودند با شمشير وزور عليه قوانين اسلامى مى شوريدند.(1)

2. كسى كه براى ديگران تمنّاى شرّ دارد، خودش گرفتار آن مى شود: يتربّص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء .(2)

3. انفاق همراه با ايمان به مبدأ ومعاد از عوامل تقرب به خدا وجلب دعاى رسول(صلی الله علیه و آله) ورحمت وغفران الهى: ويتخذ ما ينفق قربت ... الا انها قربة لهم سيدخلهم ... غفور رحيم .

4. «من» در جمله من المهاجرين والانصار تبعيضى است نه بيانى. چون همه آنان فضيلت نداشتند وآيه شريفه مى فرمايد: خداوند از ايشان وايشان از خداوند راضى شدند وبه شهادت خود قرآن، همه مهاجرين وانصار اين گونه نبودند، بلكه يك عده از ايشان بيماردل ودهن بين بودند وتحت تأثير سم پاشى هاى منافقين قرار مى گرفتند. عده اى ديگر فاسق بودند، عده ديگر كسانى بودند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از عمل آنان بيزارى جست ومعنا ندارد كه خدا از كسانى راضى باشد كه خودش آن ها را به اين عناوين ياد كرده است.(3)

5. عنوان مهاجر وانصار طبق اين آيه فضيلت بود، بعد كم كم يك لقب تاريخى شد كه مى گفتند فلان شخص از انصار است وفلان شخص از مهاجر است؛ يعنى از قبيله مهاجر يا انصار است، اما آنچه كه قرآن كريم به آن تكيه مى كند، لقبى است كه آن معنا را به همراه داشته باشد. طبق بيانى كه از حضرت امير نقل شده است اين متكى به معرفت حجت عصر وعمل صالح است:

«لا يقع اسم الهجره على احد الا بمعرفة الحجة فى العصر فمن عرفها واقرّ بها فهو مهاجر».(4)

آنهايى كه در سقيفه حجت عصر وامام زمان را خانه نشين كردند ديگر مهاجر نخواهند بود، بنا بر اين بر اساس آيات قرآن هرگز اينگونه از افراد مورد رضاى الهى نيستند؛ رضاى

ص: 102


1- . راهنما، ج 7، ص 264.
2- . نور، ج 5، ص 132.
3- . الميزان، ج 9، ص 507 ؛ نمونه، ج 8، ص 109.
4- . كنز الدقايق، ج 5، ص 522.

خداى سبحان مقيد به ايمان وعمل صالح است حدوثا وبقائا. در سوره مباركه بينه آيه 8 مى فرمايد: جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشى ربه .

فخر رازى تلاش وكوشش زيادى كرد كه با اين آيه افضليت ابابكر را ثابت كند واستحقاق ايشان را براى امامت، غافل از اينكه اين آيه هرگز ناظر به اين نيست كه كسى بعدا چه كار مى كند ناظر به آن است كه كسى تا حال اين كار را كرده است ومرضى خدا هست واگر از اين به بعد يك خطايى از او ظاهر بشود كه ان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين .

6. اگر گروهى را سرزنش مى كنيم، خوبان آنان را فراموش نكنيم. به دنبال الاعراب اشد كفرا مى فرمايد: ومن الاعراب من يؤمن بالله ... .(1)

7. باديه نشينى ومحيط اجتماعى، اختيار رشد را از انسان نمى گيرد: ومن الاعراب من يؤمن بالله ... .(2)

8. كلمه «صلوات» جمع آمد چرا كه در مقابل هر انفاقى كه مى كردند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) براى آنان دعا مى كرد وبه تكرار انفاق، دعاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم تكرار مى شد.(3)

9. سبقت در كار نيك، ارزش است وموقعيت پيشگامان در نهضت بايد حفظ شود: السابقون الاولون .(4)

10. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ابتدا خداوند نام مهاجرين با سابقه را برده، سپس نام انصار وياوران را وسپس نام پيروان آنان را بيان نموده است. بنا بر اين جايگاه ومقام هر گروه را در جاى خود بيان كرده است.(5)

11. تنها پيروى از نيكى ها وكمالات گذشتگان ارزش است، نه هر پيروى وتبعيتى: اتّبعوهم باحسان .(6)

ص: 103


1- . نور، ج 5، ص 133.
2- . همان.
3- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 190.
4- . نور، ج 5، ص 135.
5- . صافى، ج 2، ص 369؛ نور، ج 5، ص 134.
6- . راهنما، ج 7، ص 271.

12. برخى از منافقان، آنچنان به ديانت تظاهر ونفاق خود را پنهان مى كردند كه حتى براى پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم ناشناخته بودند: وممن حولكم من الاعراب ... لا تعلمهم .(1)

آیه 102-106

اشاره

آيات 106 - 102

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (102)

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلّ ِ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (103)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (104)

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ ِلأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (106)

ترجمه

و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند وكار خوب وبد را به هم آميختند؛ اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد؛ بيقين، خداوند آمرزنده ومهربان است.* از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات) بگير، تا به وسيله آن، آن ها را پاك سازى وپرورش دهى و(به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن؛ كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست؛ وخداوند شنوا وداناست.* آيا نمى دانستند كه فقط خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد، وصدقات را مى گيرد، وخداوند توبه پذير ومهربان است ؟!* بگو: «عمل كنيد! خداوند وفرستاده او ومؤمنان، اعمال شما را مى بينند! وبه زودى به سوى داناى نهان وآشكار، بازگردانده مى شويد؛ وشما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهد!»* وگروهى ديگر، به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست)؛ يا آنها را مجازات مى كند ويا توبه آنان را مى پذيرد (،هر طور كه شايسته باشند)؛ وخداوند دانا وحكيم است.

شأن نزول

در مورد شأن نزول آيه 102 رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام «ابولبابه انصارى»

ص: 104


1- . همان، ص 274.

برخورد مى كنيم. طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمّت متخلفين وارد شده بود شنيدند، بسيار ناراحت وپشيمان شدند؛ خود را به ستون هاى مسجد پيامبر بستند وهنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بازگشت واز حال آنان خبر گرفت، عرض كردند: آنان سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) چنين كند. رسول خدا فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه فوق نازل شد وخداوند توبه آنان را پذيرفت وپيامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را از ستون مسجد باز كرد. آنان به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) تقديم كردند وعرض كردند: اين همان اموالى است كه به خاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خوددارى كرده ايم، همه اين ها را از ما بپذير ودر راه خدا انفاق كن.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد ودستور داد كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) قسمتى از اموال آنان را بگيرد ومطابق بعضى از روايات يك سوم از اموال آنان را پذيرفت.

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم كه آيه فوق در باره «ابولبابه» وراجع به داستان «بنى قريظه» است؛ بنى قريظه كه گروهى از يهود بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر بشوند يا نه ؟ او گفت: اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند، سپس از اين گفته خود پشيمان شد وتوبه كرد وخود را به ستون مسجد بست وبعد آيه فوق نازل شد وخداوند توبه او را پذيرفت.

آيه 106: جمعى از مفسران گفته اند: آيه شريفه در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام «هلال بن اميه» و«مرارة بن ربيع» و«كعب بن مالك» نازل شده است كه با محاصره اجتماعى زندگى بر آنان بسيار سخت شد به اين صورت كه پيامبر با آنان سخن نگفت ودستور داد مردم وحتى خانواده اشان با آنان سخن نگويند. عرصه زندگى چنان بر آنان تنگ شد كه مجبور شدند به بيابان بروند. بعد از ندامت وپشيمانى توبه آنان پذيرفته شد كه آيه 118 توبه ناظر به اين موضوع است.(1)

ص: 105


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 101 - 100؛ نمونه، ج 8، ص 114.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراف برخى از گنهكاران به گناه خويش، اميد پذيرفته شدن توبه دارندگان عمل صالح وغيرصالح، لزوم گرفتن زكات از ناحيه پيامبر از مردم، زكات عامل تزكيه مال وتطهير جان، تشويق پيامبر مايه آرامش پرداخت كنندگان زكات، خداوند پذيرنده توبه از بندگان وگيرنده صدقات، اعمال مردم در محضر خداوند وپيامبر وامامان معصوم وروشن نبودن وضع برخى از گنهكاران.

ب. اعتراف غير از اعتذار است، چه اينكه اعتذار هم غير از توبه است واعتراف هم غير از توبه؛ اعتذار آن است كه كسى خلاف كرده چون يا ناسى بود يا ساهى يا جهل به موضوع داشت يا مضطر بود يا مجبور بود، بر اساس حديث

«رفع عن امتى تسعه»، هيچ كدام از اينها براى اين شخص معصيت نيست. اين شخص مى آيد مى گويد اگر من فلان وقت فلان كار را كردم عذرم اين بود؛ اعتذار در صورتى كه عذر صحيح باشد. اعتذار نه توبه مى خواهد نه احتياج به اعتراف دارد، ليكن اگر اعتذار خلاف بود يعنى كسى معصيت كرد وبه دروغ دارد خود را معذور نشان مى دهد اين گناه روى گناه است، اين گناه مضاعف است؛ يك بار گناه كرده الان هم دارد با دروغ كار خودش را توجيه مى كند. اين همان يعتذرون اليكم است كه فرمود عذرخواهى نكنيد؛ لا تعتذروا (توبه، 94) خدا عذر شما را قبول نمى كند.

اما اعتراف يعنى شخصى قبول دارد اين خلاف را انجام داد وعذر هم نداشت. اين زمينه است براى توبه؛ صرف اعتراف بار را كم مى كند ولى بر نمى دارد، متمم او توبه وانابه است.

راوى گويد امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«الذين خلطوا عملاً صالحا وءاخر سيئا: فاولئك قوم مؤمنون يحدثون فى ايمانهم من الذّنوب التى يعيبها المؤمنون ويكرهونها فاولئك عسى الله أن يتوب عليهم»؛ آنان كه عمل خوب وبد را در هم آميختند، گروه از مؤمنانند كه در عين داشتن ايمان مرتكب بعضى گناهان مى شوند كه مؤمنان آنها را عيب مى دانند وناخوش دارند اينانند كه اميد مى رود خداوند توبه آنان را بپذيرد.(1)

ص: 106


1- . راهنما، ج 7، ص 278.

ج. تعبير به «عسى» شايد به خاطر آن است كه آن ها را در ميان بيم واميد وخوف ورجا كه دو وسيله تكامل وتربيت است قرار دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به اين باشد كه علاوه بر توبه وندامت وپشيمانى بايد در آينده شرايط ديگرى را انجام دهند وگذشته را به اعمال نيك خود جبران نمايند.(1)

د. صل عليهم ؛ از سياق استفاده مى شود كه مقصود از اين دعا، دعاى خير به جان ومال ايشان است همچنان كه از سنت چنين به يادگار رسيده كه آن جناب در برابر كسى كه زكات مى داده چنين دعا مى كرده كه خدا به مالت خير وبركت مرحمت بفرمايد.(2)

نكته ها

1. تطهير نفس وپاك كردن آن از آلودگى ها وموانع روحى، زمينه رشد وتكامل معنوى انسان است: خذ ... تطهرهم وتزكيهم .(3)

2. همانگونه تعليم كتاب وحكمت مقدمه براى تزكيه است وتزكيه هدف نهايى است: يتلوا عليهم ءاياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم (بقره، 129). تطهير نيز مقدمه براى تزكيه است؛ زيرا اول بايد تطهير ولكه گيرى شود سپس رشد ونمو حاصل گردد: تطهرهم وتزكيهم .

3. از اين كه در آيه خذ من اموالهم صدقة رسول خدا را امر مى كند به اين كه صدقه را از اموال مردم بگيرد ونفرمود «من مالهم» بلكه فرمود: من اموالهم براى اين است كه اشاره كند به اين كه صدقه از انواع واصنافى از مال ها گرفته مى شود كه يك صنف نقدينه وصنف ديگر انعام ثلاثه مانند گاو وشتر وگوسفند.(4)

4. پيامبر(صلی الله علیه و آله)، بر زكات دهندگان درود مى فرستد: صلّ عليهم ، ولى خداوند بر مجاهدانى كه در خاك وخون غلطيده ومقاومت مى كنند درود مى فرستد: اولئك عليهم صلوات من ربهم .(5)

ص: 107


1- . نمونه، ج 8، ص 116؛ الميزان، ج 9، ص 511 .
2- . الميزان، ج 9، ص 512 .
3- . راهنما، ج 7، ص 281.
4- . الميزان، ج 9، ص 512
5- . نور، ج 5، ص 137.

5. اسلام، مالكيت خصوصى را مى پذيرد: اموالهم .

6. نگوييم زكات دادن وظيفه اش بوده، ما هم تشكر كنيم: خذ، صل عليهم .

7. جمله صل عليهم نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظايف واجب بايد از مردم تشكر وتقدير كرد ومخصوصا از طريق معنوى وروانى آن ها را تشويق نمود.(1)

8. دستور «خذ»، دليل بر روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند واگر نبودند نه.(2)

9. اگر توبه را با صدقه ذكر كرده است: هو يقبل التوبة ... يأخذ الصدقات براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد؛ توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند ودادن صدقه توبه اى است مالى.(3)

10. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده كه امام سجاد(علیه السلام) فرمود:

«... ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب وهو قوله (هو يقبل التوبة عن عباده ويأخذ الصدقات)»؛ به تحقيق صدقه در دست عبد قرار نمى گيرد، مگر اين كه (قبلاً) در دست خدا قرار گيرد واين سخن خداست كه فرمود: اوست كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد وصدقات را مى گيرد.(4)

11. جمله يأخذ الصدقات اشاره به اين مطلب دارد كه دست پيامبر وپيشوايان راستين دست خداست چرا كه گيرنده زكات وصدقات پيامبر(صلی الله علیه و آله) وامام وپيشواى مسلمين است واين تعبير مى رساند كه گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد.(5)

12. آيه فسيرى الله عملكم ... مردم را وامى دارد به اين كه مواظب كارهاى خود باشند وفراموش نكنند كه براى اعمال نيك وبدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند وبراى تك تك افراد بشر مراقب هايى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته حقيقت آن را مى بينند.(6)

ص: 108


1- . نمونه، ج 8، ص 118.
2- . همان، ص 120.
3- . الميزان، ج 9، ص 513 ؛ نمونه، ج 8، ص 124.
4- . راهنما، ج 7، ص 287.
5- . نمونه، ج 8، ص 121؛ احسن الحديث، ج 4، ص 304.
6- . الميزان، ج 9، ص 515 .

13. به گفته روايات، مراد از «مؤمنون»، امامان معصومند كه خداوند آنان را از اعمال ما آگاه مى سازد.(1)

14. در آيه وسيرى الله عملكم ورسوله ... نامى از مؤمنين برده نشد، ليكن در اين آيه فرمود: فسيرى الله علمكم ورسوله والمؤمنون ، مؤمنون را ذكر فرمود واين بدان علت است كه آيه 94 مربوط به منافقين بود كه ذكر خدا ورسول براى اين بود كه منافقين مى خواستند با خدا ورسول دشمنى كنند وبا مؤمنين كارى نداشتند، بر خلاف آيه 105 كه بحث در باره عموم مردم است چون غرض در آن تحريك وتشويق مردم است به عمل صالح واين كه هر عملى بكنند در برابر ناظران وتماشاگرانى مى كنند.(2)

15. اين آيه كه بيان كننده آگاهى خدا وپيامبر ومؤمنان از عملكرد ماست، همان عقيده شيعه را مبنى بر «عرضه اعمال» بر اولياى خدا بيان مى كند. اين عرضه، روزانه يا هر هفته وهر ماه انجام مى گيرد واگر اعمال ما خوب باشد، اولياى خدا از ما شاد مى شوند واگر بد باشد نگران واندوهگين مى گردند. ايمان به اين عرضه عمل، در ايجاد تقوا وحيا مؤثر است. امام صادق(علیه السلام) فرمود: اى مردم! با گناهِ خود، رسول خدا را ناراحت نكنيد.(3)

16. سؤال: فرق ميان آيه وءاخرون اعترفوا ... با آيه وءاخرون مرجون لامر الله چيست با اين كه هر دو گروه جزو گناهكاران بودند وهر دو از گناه خود توبه كردند همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند؟

پاسخ: الف. گروه نخست به زودى توبه كردند وآشكارا به علامت پشيمانى همانند ابولبابه، خود را به ستون مسجد بستند، اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل پشمان شدند واعلام آمادگى براى جبران ننمودند.

ب. گروه اول هر چند از وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سرپيچى كردند يا بعضى از اسرار نظامى را به دشمن داده بودند، از اين رو بعد از توبه وآمادگى براى جبران، خداوند توبه آن ها را پذيرفت، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آن را جبران

ص: 109


1- . نور، ج 5، ص 140.
2- . الميزان، ج 9، ص 516 .
3- . نور، ج 5، ص 140.

نمود، از اين رو نجات اين گروه بسته به فرمان خداست.(1)

17. آيه اما يعذبهم واما يتوب عليهم دليل بر صحت عقيده شيعه در مورد جواز گذشت خدا از گنهكاران مى باشد ونيز دليل است بر اين كه گذشت از گنهكاران وپذيرفتن توبه آنان تفضلى است از طرف خداى سبحان وبر او واجب نيست زيرا اگر واجب بود آن را معلق به مشيت وخواست خود نمى كرد.(2)

آیه 107-111

اشاره

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107)

لا تَقُمْ فيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (108)

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (109)

لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (110)

إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (111)

ترجمه

(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن (به مسلمانان)، و(تقويت) كفر، وتفرقه افكنى ميان مؤمنان، وكمينگاه براى كسى كه از پيش با خدا وپيامبرش مبارزه كرده بود؛ آنها سوگند ياد مى كنند كه: «جز نيكى (و خدمت)، نظرى نداشته ايم.» اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند.* هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى؛

ص: 110


1- . نمونه، ج 8، ص 132.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 105.

در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند؛ وخداوند پاكيزگان را دوست دارد.* آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى وخشنودى او بنا كرده بهتر است يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! وخداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند.* (اما) اين بنايى را كه آنها ساختند، همواره به صورت يك وسيله شك وترديد، در دلهايشان باقى مى ماند؛ مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند؛ وگرنه، هرگز از دل آنها بيرون نمى رود)؛ وخداوند دانا وحكيم است.* خداوند از مؤمنان جان ها واموالشان را خريدارى كرده كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند وكشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات وانجيل وقرآن ذكر فرموده؛ وچه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ؟!اكنون بشارت باد بر شما، به داد وستدى كه با خدا كرده ايد؛ واين است آن پيروزى بزرگ!

شأن نزول

آيه 107: گروهى از منافقان نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند وعرض كردند: به ما اجازه بده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان وبيمار وپيرمردان از كارافتاده در آن نماز بگزارند وهمچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانايى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند واين در هنگامى بود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آنان اجازه داد، ولى آنان اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد ودر آن نماز بگزاريد؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من فعلاً عازم سفرم وهنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد مى آيم ودر آن نماز مى گزارم.

هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) از تبوك بازگشت نزد او آمدند وگفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى ودر آنجا نماز بگزارى واز خدا بخواهى ما را بركت دهد واين در حالى بود كه هنوز پيامبر(صلی الله علیه و آله) وارد دروازه مدينه نشده بود. در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد وآيات فوق را آورد وپرده از اسرار كار آنان برداشت وبه دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند وبقاياى آن را ويران كنند وجاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند.(1)

ص: 111


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 109؛ نمونه، ج 8، ص 134.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ساختن مسجد ضرار از ناحيه منافقان عامل تفرقه ميان مؤمنان وسوگند دروغ آنان، عدم حضور پيامبر در جماعت آنان به دستور خداوند، لزوم نماز جماعت در مسجد ساخته شده بر مبناى تقوا، حضور مردان علاقه مند به طهارت در مسجد، مقايسه ميان مسجد مؤمنان ومنافقان، مسجد منافقان عامل شك وترديد براى آنان وخريدارى خداوند جان ومال مؤمنان را به بهشت.

ب. منظور از مسجدى كه شايسته است پيامبر(صلی الله علیه و آله) در آن نماز بخواند همان مسجد «قبا» است.(1)

ج. فيه رجال يحبون ان يتطهروا ... ؛ طهارت در اينجا معناى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى از آثار شرك وگناه وجسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.(2)

نكته ها

1. تمسك منافقان به سوگند دروغ براى اثبات حسن نيت خويش در ساختن مسجد (مسجد ضرار): وليحلفن ان أردنا الا الحسنى .(3)

2. رهبر الگوى ديگران است. پيامبر نبايد وارد مسجد ضرار شود تا ديگران هم وارد نشوند، از اين رو خطابِ آيه به پيامبر است: لا تقم فيه .

3. اگر مردم را از رفتن به مراكز فساد باز مى داريم، بايد مكان هاى سالم ومفيدى را جايگزين وبه آن راهنمايى كنيم: لا تقم، ان تقوم .

4. آيه 108، مقايسه مسجد ضرار ومسجد قبا بود ودر آيه 109 مقايسه بانيان آن دو مسجد است.(4)

5. ارزش كارها به نيت آنان است نه ظاهر اعمال. مسجد قبا براى خدا ساخته شد ومسجد ضرار با انگيزه تفرقه افكنى: اسس بنيانه على التقوى .(5)

ص: 112


1- . نمونه، ج 8، ص 139.
2- . همان، ص 140.
3- . همان، ص 296.
4- . نور، ج 5، ص 147.
5- . همان.

6. مسجد، بايد پايگاهى براى تربيت وتهذيب انسان هاى شايسته باشد: لمسجد أسس ... فيه رجال يحبون أن يتطهروا .(1)

7. در پذيرش الهى، جهاد با جان بر جهاد مالى مقدم است: انفسهم واموالهم . (جان را همه دارند، ولى همه مال وثروت ندارند.

8. اگر هدف از جهاد، خدا باشد، كشته شدن يا نشدن تفاوتى نمى كند: يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون ويقتلون .

9. گرچه ما بر خدا حقى نداريم، اما خداوند براى ما بر عهده خودش حقوقى قرار داده است: وعدا عليه حقّا .

10. تعبير به «اشتراء»، تعبير تشويقى است؛ چون ذات اقدس الهى مال خود را از ما مى خرد براى اينكه انسان كه مالك جان ومال نيست، ملك خود را از ما مى خرد، اين در حقيقت جمع عوض ومعوض است؛ يعنى مثمن هم مال اوست، ثمن هم مال اوست. نظير اجر، اجر هم تعبير تشويقى است كه يؤتون أجرهم مرّتين ؛ براى اينكه اجر آن است كه انسان يك خدمتى را براى صاحب كار ارائه كند به او بدهد واز او مزد بگيرد وخدايى كه غنى عن العالمين است كارى از ما به سود او نخواهد بود، ما به سود خودمان كار مى كنيم واز او مزد دريافت مى كنيم.

11. وقتى آيه 111 نازل شد، پيغمبر(صلی الله علیه و آله) آن را قرائت كردند وانصار تكبير گفتند، بعد برخى از انصار اين جمله را گفتند، گفتند: چه تجارت سودآور وربح آورى است ما نه پس مى دهيم نه پس مى گيريم؛ «لا نقيل ولا نستقيل».

12. ذات اقدس الهى اگر بخواهد به مجاهدان بهشت بدهد بايد شرايط هشتگانه داشته باشد. اولين شرط توبه است كه طاهر وپاك باشد.

13. برخى از آيات قرآن كريم است كه بدون تحليل معرفت نفس ممكن نيست بايع انسان مؤمن است ومبيع جان او، آنجا كه مبيع مال است انفكاك مبيع از بايع مشخص است كه مؤمن مال خود را به خدا واگذار مى كند، اما آنجا كه بايع خودش را مى فروشد بايع مؤمن

ص: 113


1- . راهنما، ج 7، ص 299.

است مبيع هم خود مؤمن، اين ترسيم وتصويرش چگونه است ؟ اين در جهت مثبت. در جهت منفى كه جريان عذاب وعقاب است، آيات فراوانى در قرآن كريم است كه ظلم را مطرح مى كند ومى فرمايد: كفار ومنافقان به خودشان ظلم كردند به ما ظلم نكردند، كسى هم به اينها ظلم نكرد؛ ظالم اينها هستند، مظلوم هم خود اينها، نه ظالم ديگرى هست ونه مظلوم ديگرى: وما ظلمهم الله ولكن كانوا انفسهم يظلمون .

آنجايى كه انسان مال خود را مى فروشد البته بايع ومبيع دوتاست واز بحث بيرون است، آنجا مشكلى نيست، اما آنجا كه بايع ومبيع يكى است انسان خودش را مى فروشد، احتياج به تحليل دارد؛ در تحليلى كه به اين تعدد منتهى مى شود مى توان گفت انسان فطرتى دارد وطبيعتى، يك عقلى دارد كه مرحله عاليه اى دارد كه نفس مجرد است ويك مرحله مادونى دارد كه شهوت وغضب در آن مرحله اند.

بايع مرحله ايمان انسان است كه فرمود: ان الله اشترى من المؤمنين ، خدا كه نفس مؤمن را به ميدان جنگ نمى فرستد كه كشته بشود، اين نفس حيوانى است كه داراى شهوت وغضب است ومرحله نازل انسانيت است كه به طبيعت بر مى گردد وبه خورد وخوراك مرتبط است، اين به ميدان جنگ مى رود وشهيد مى شود.

ص: 114

آیه 112-116

اشاره

آيات 116 - 112

التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ اْلآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (112)

ما كانَ لِلنَّبِيّ ِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ (113)

وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ َلأَوّاهٌ حَليمٌ (114)

وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلّ ِ شَيْ ءٍ عَليمٌ (115)

إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يُحْيي وَ يُميتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ(116)

ترجمه

توبه كنندگان، عبادت كاران، سپاسگويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر، وحافظان حدود (و مرزهاى) الهى، (مؤمنان حقيقى اند)؛ وبشارت ده به (اينچنين) مؤمنان!* براى پيامبر ومؤمنان، شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند؛ (آن هم) پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه، اهل دوزخند.* واستغفارِ ابراهيم براى پدرش [ \ عمويش آزر]، فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند)؛ اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست؛ بيقين ابراهيم مهربان وبردبار بود.* چنان نيست كه خداوند قومى را، پس از آنكه آنها را هدايت كرد (و ايمان آوردند) گمراه (و مجازات) كند؛ مگر آنكه امورى را كه بايد از آن بپرهيزند، براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند)؛ زيرا خداوند به هر چيزى داناست.* حكومت آسمان ها وزمين تنها از آن خداست؛ زنده مى كند ومى ميراند وجز خدا ولى وياورى نداريد.

شأن نزول

آيه 113: گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات فوق نازل شد وبه همه آنان اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار كند.(1)

ص: 115


1- . نمونه، ج 8، ص 154.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اوصاف نه گانه بيعت كنندگان با خدا به وسيله مال وجان، عدم صلاحيت طلب آمرزش براى مشركان، استغفار ابراهيم به جهت عمل به وعده واظهار برائت به هنگام روشن شدن دشمنى عمويش با خدا، اتمام حجت خداوند ومالكيت خداوند نسبت به جهان هستى.

ب. در اين كه منظور از «سائح» در آيه چه نوع سياحتى است در ميان مفسران گفت وگو است. بعضى آن را سير در ميان كانون هاى عبادت گرفته اند، بعضى سائح را به معناى صائم وروزه دار گرفته اند وبعضى ديگر آن را به معناى سير وگردش در روى زمين ومشاهده آثار عظمت خدا وشناخت جوامع بشرى وآشنايى به عادات ورسوم وعلوم ودانش هاى اقوام كه انديشه انسان را زنده وفكر او را پخته مى سازد دانسته اند، بعضى هم آن را به معناى سياحت يعنى سير وحركت به سوى ميدان جهاد ومبارزه با دشمن مى دانند، ليكن معناى اول مناسب تر است.(1)

ج. منظور از «اضلال» برگرفتن نعمت توفيق ورها ساختن انسان ها به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن وسرگردان ماندن در طريق هدايت است.(2)

نكته ها

1. كلمه «التائبون» نشانه آن است كه مؤمنانى كه جان ومال خود را به خدا مى فروشند، مى توانند با يك انقلاب وبازسازى درونى واعراض از كردارهاى نارواى گذشته، وارد اين ميدان معامله با خدا شوند.

2. عُبّاد بصرى در راه مكه امام سجاد(علیه السلام) را ديد، به حضرت گفت:

«تركت الجهاد وصعوبته واقبلت الى الحج ولينته ؟»؛ جهاد وسختى آن را رها كرده اى به حج وآسانى آن روى آورده اى ؟ آنگاه آيه ان الله اشترى ... را خواند!

حضرت فرمودند: ادامه آن را هم بخوان! عباد بصرى آيه التائبون ... را خواند.

ص: 116


1- . نمونه، ج 8، ص 152؛ الميزان، ج 9، ص 540 .
2- . نمونه، ج 8، ص 163.

حضرت فرمود: اگر ياران ما اين صفات وكمالات را دارا مى بودند، بر ما واجب بود قيام كنيم ودر آن صورت، جهاد از حجّ برتر بود.

3. آنچه مطلوب است، ملكه شدن كمالات در انسان است: التائبون العابدون ... .(1)

4. توبه، نخستين گام انسان در طريق خودسازى است: التائبون العابدون .(2)

5. اهتمام مؤمنان واقعى به خودسازى، قبل از پرداختن به اصلاح جامعه: التائبون العابدون الحامدون ... الامرون بالمعروف والناهون عن المنكر .(3)

6. از آن جا كه متعلق بشر المؤمنين ذكر نشده يا به تعبير ديگر بشارت به طور مطلق آمده است، مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير وسعادتى را در بر مى گيرد؛ يعنى آن ها را به هر خير وسعادت وهر گونه افتخار بشارت ده.(4)

7. اگر اول توبه وعبادت وگردش وركوع وسجود ايشان را آورده براى اين است كه اين اوصاف، اوصاف فردى آنان است، بعدا اوصاف اجتماعى ايشان را كه ناشى از ايمان آنان است ذكر نموده وآن اين است كه مؤمنين با امر به معروف ونهى از منكر اجتماع صالحى به وجود مى آورند آن گاه در خاتمه وصف پسنديده وجميلى را كه ايشان در هر دو حال يعنى هم در حال انفراد وهم در حال اجتماع دارند ذكر كرده وآن اين است كه ايشان حافظ حدود خدايند.(5)

8. اگر تعبير به «حافظ » كرد براى اين است كه بفهماند مؤمنين هم خودشان از حدود خدا تجاوز نمى كنند وهم نسبت به آن اهتمام ومراقبت دارند.(6)

9. از اين صفاتى كه در آيه التائبون ... بيان شد به دست مى آيد كه اين صفات شريفه، صفاتى است كه ايمان مؤمن با آن ها تمام وكامل مى شود ومؤمن با داشتن آن ها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت مى گردد.(7)

ص: 117


1- . نور، ج 5، ص 151.
2- . راهنما، ج 7، ص 312.
3- . همان، ص 313.
4- . نمونه، ج 8، ص 153؛ روح المعانى، ج 6، ص 32.
5- . الميزان، ج 9، ص 539 .
6- . همان.
7- . همان، ص 540.

10. در آيه وبشر المؤمنين به جاى ضمير «هم» كلمه «مؤمنين» آمد تا دلالت كند بر اين كه ملاك بشارت، ايمان است ومؤمن كامل كسى است كه اين صفات را دارا باشد.(1)

11. هر گونه پيوند وهمبستگى خويشاوندى وغير خويشاوندى بايد تحت پيوندهاى مكتبى قرار گيرد واين پيوند ايمان به خدا ومبارزه با هر گونه شرك وبت پرستى بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد: ما كان ... ولو كانوا اولى قربى .(2)

12. علت اين كه خداوند مى فرمايد: كسى حق ندارد براى مشرك استغفار كند اين است كه بنده كه با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشركين معاند وخود را بالاتر از آن مى دانند كه به درگاه خدا سر فرود بياورند، در چنين صورتى عقل حكم مى كند به اين كه شفاعت يا استغفار معنا ندارد مگر آن كه بنده عناد را كنار گذاشته به سوى خدا توبه وبازگشت كند.(3)

13. لزوم تبرى وبيزارى جستن از دشمنان خدا، هر چند كه از خويشاوندان نزديك باشند: فلما تبين له انه عدو لله تبرأ منه .(4)

14. در آيه 113، سخن از اين بود كه پيامبر ومؤمنان حق دعا كردن براى مشركان را ندارند، هر چند از خويشاوندانشان باشند. آيه 114 پاسخ شبهه اى را مى دهد كه پس چرا حضرت ابراهيم، به عموى مشرك خود دعا كرد وبه او وعده استغفار داد: سأستغفر لك ربى ، اين آيه مى فرمايد: وعده ابراهيم به اميد هدايت او بود، اما چون عمو در حال شرك از دنيا رفت، ابراهيم هم استغفار را رها كرد.(5)

15. علم انبيا محدود است: فلمّا تبين له ... .(6)

16. بعضى مى گويند آيه وما كان الله ليضل ... دلالت دارد بر اين كه تمام احكام عقل بايد به وسيله شرع تأييد گردد تا براى مردم تكليف ومسئوليت ايجاد كند. در پاسخ بايد گفت: جمله حتى يبين لهم روشن مى كند كه اين آيه ومانند آن مخصوص مسائلى است كه

ص: 118


1- . روح المعانى، ج 6، ص 32.
2- . نمونه، ج 8، ص 161.
3- . الميزان، ج 9، ص 541 .
4- . راهنما، ج 7، ص 319.
5- . نمونه، ج 8، ص 160؛ نور، ج 5، ص 153.
6- . راهنما، ج 7، ص 320.

در پرده ابهام باقى مانده ونياز به تبيين وروشنگرى دارد ومسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود زيرا زشتى ظلم وخوبى عدالت موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد.(1)

17. هدايت الهى كامل است وعلاوه بر بيان اسبابِ سعادت، عوامل خطر را نيز هشدار مى دهد: يبين لهم ما يتّقون . امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند اسباب رضايت وغضب خود را به مردم مى شناساند.(2)

18. در جمله الامرون بالمعروف والناهون ... ، «واو» دليل بر اين است كه امر به معروف مستلزم نهى از منكر مى باشد وگويا آن ها هر دو يك چيزند وديگر اين كه در بيشتر جاها نهى از منكر به امر به معروف مقرون است، از اين رو «واو» آمده است تا دلالت بر اين مقارنه ونزديكى كند.(3)

ص: 119


1- . نمونه، ج 8، ص 164.
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 114؛ روح المعانى، ج 6، ص 31.

آیه 117-123

اشاره

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيّ ِ وَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ (117)

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (118)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ (119)

ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئًا يَغيظُ الْكُفّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (120)

وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِيًا إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلّ ِ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (123)

ترجمه

مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر ومهاجران وانصار، كه در زمان عسرت وشدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود؛ بعد از آنكه نزديك بود دل هاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آنان را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان ورحيم است.* و(همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) بازماندند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد؛ (حتى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند؛ (در آن هنگام) دانستند پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند؛ خداوند بسيار توبه پذير ومهربان است.* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد وبا صادقان باشيد.* سزاوار نيست كه اهل مدينه، وباديه نشينانى كه اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جويند؛ وبراى حفظ جان خويش،

ص: 120

از جان او چشم بپوشند. اين بخاطر آن است كه هيچ تشنگى، خستگى وگرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد وهيچ گامى كه موجب خشم كافران مى شود برنمى دارند، وضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر اينكه بخاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود؛ زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.* وهيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه) انفاق نمى كنند، وهيچ سرزمينى را (به سوى ميدان جهاد يا در بازگشت) نمى پيمايند، مگر اين كه براى آنها نوشته مى شود؛ تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد.* شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند)، تا در دين (و معارف واحكام اسلام) آگاهى يابند وبه هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، وخوددارى كنند!* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد؛ (و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديك غافل نكند.) آنها بايد در شما شدّت وخشونت (و قدرت) احساس كنند؛ وبدانيد خداوند با پرهيزگاران است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شمول رحمت خداوند نسبت به پيامبر ومهاجر وانصار شركت كننده در جنگ تبوك، تنگ شدن عرصه زمين بر متخلفان از جنگ تبوك ونااميدى از همه جا جز خداوند وپذيرفته شدن توبه آنان، لزوم همراهى مؤمنان با معصومين، سزاوار نبودن تخلف از دستورات پيامبر نسبت به اهل مدينه واطراف آن ولزوم جان نثارى نسبت به پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله)، ثبت عمل صالح براى تمام اعمال واحوال مجاهدان وپاداش خداوند در قيامت نسبت به انفاق كم وزياد مجاهدان، عدم لزوم شركت همه مسلمانان در جهاد ولزوم فراگيرى معارف دين به وسيله برخى از افراد، ضرورت مقاتله با كفار نزديك تر وهمراهى ويژه خداوند با پرهيزكاران.

ب. سه مسلمانى كه در تبوك شركت نكردند، پشيمان شده وبراى عذرخواهى نزد پيامبر آمدند. اما حضرت با آنان سخن نگفت ودستور داد كسى با آنان حرف نزند وهمسرانشان

ص: 121

هم به آنان نزديك نشوند. آنان به كوه هاى اطراف مدينه رفتند وبراى استغفار، جدا از يكديگر به تضرّع وگريه پرداختند تا پس از پنجاه روز خداوند توبه آنان را پذيرفت.(1)

ج. چرا از جنگ تبوك به ساعة العسرة تعبير شده است ؟

زيرا: 1. از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود.

2 . از طرفى خشكسالى مردم را به ستوه آورده بود.

3. فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بود جمع آورى وبراى طول سال خود آماده كنند.

4. فاصله ميان مدينه وتبوك بسيار طولانى بود.

5. دشمنى كه مى خواستند با او رو به رو شوند امپراطورى روم شرقى، يكى از قدرتمندترين قدرت هاى روز جهان بود.

6. مركب وآذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه گاه دو نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند؛ بعضى از پياده ها حتى كفش نداشتند ومجبور بودند پا برهنه بروند.(2)

د. در اين كه «صادقين» چه كسانى هستند، اوصاف آنان در آيات 177 سوره بقره، 15سوره حجرات و8 سوره حشر بيان شده است.

ه - . منظور از «احسن اعمال» ممكن است جهاد در راه خدا باشد براى اين كه جهاد از همه اعمال نيك ديگر سخت تر ومهم تر است، يا منظور اين است كه خداوند جزاى بهترين اعمالشان را بدهد.(3)

و. مقصود از تفقه در دين، فهميدن همه معارف دينى از اصول وفروع آن است نه خصوص احكام عملى، ووظيفه كوچ كردن براى جهاد از طلبه علوم دينى برداشته شده است.(4)

ص: 122


1- . نور، ج 5، ص 158.
2- . نمونه، ج 8، ص 174.
3- . الميزان، ج 9، ص 549 .
4- . الميزان، ج 9، ص 550 .
نكته ها

1. غرض اصلى در دو آيه لقد تاب الله على النبى ... و على الثلاثة الذين ... شايد عفو وبخشش خدا از آن 3 تن متخلف بوده است وعفو وبخشش از مهاجر وانصار وحتى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صرفا به منظور دلخوشى همان 3 نفر است تا از معاشرت با مردم خجالت نكشند واحساس نكنند كه فرقى ميان آنان وساير مردم است.(1)

2. همه انسان ها حتى پيامبران، به لطف الهى نيازمندند: تاب الله على النبى والمهاجرين والانصار .(2)

3. توفيقِ توبه نيز در سايه لطف وعنايت الهى است. اول خداوند لطف خود را به انسان باز مى گرداند تاب عليهم تا انسان توفيق پشيمانى وعذرخواهى وتوبه پيدا كند ليتوبوا وهمين كه توبه كرد، باز خداوند توبه او را مى پذيرد: ان الله هو التوّاب الرحيم .(3)

4. از مسائل مهمى كه از آيه وعلى ثلاثة ... استفاده مى شود، مسأله مجازات مجرمان وفاسدان از طريق محاصره اجتماعى وقطع رابطه ها وپيوندهاست.(4)

5. ذكر نام اهل مدينه واطراف آن به خاطر آن است كه همجوار ونزديك پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بودند وگرنه مقصود اين است كه بر هر مسلمانى واجب است كه حق را يارى وبا باطل نبرد كند.(5)

6. پيامبر(صلی الله علیه و آله) داراى مقام ولايت ومؤمنان موظف به پيروى بى چون وچرا از آن حضرت هستند: ما كان ... أن يتخلفوا عن رسول الله .(6)

7. رهبران الهى معصوم هستند، وگرنه خداوند فرمان نمى داد با آنان باشيد: كونوا مع الصادقين .(7)

ص: 123


1- . همان، ص 544 .
2- . نور، ج 5، ص 157.
3- . الميزان، ج 9، ص 401؛ نور، ج 5، ص 159.
4- . نمونه، ج 8، ص 175.
5- . كاشف، ج 4، ص 116.
6- . راهنما، ج 7، ص 337.
7- . نور، ج 5، ص 160.

8. در هر زمان بايد معصومى باشد كه مسلمانان با او همراه باشند: كونوا مع الصادقين .(1)

9. حفظ جان پيامبر(صلی الله علیه و آله) وظيفه همه مؤمنان ومقدم بر حفظ جان خودشان: ولايرغبوا بأنفسهم عن نفسه .(2)

10. تحمل كمترين دشوارى در راه خدا، داراى پاداش نزد او: ذلك بأنهم لا يصيبهم ظمأ و... فى سبيل الله ... الا كتب لهم به عمل صالح . از تنكير «ظمأ»، «نصب» و... تقليل استفاده مى شود.(3)

11. جانفشانى وتحمل هر گونه سختى تشنگى، گرسنگى وحرارت هاى جبهه جنگ در راه خدا از نشانه ها واوصاف محسنان است: لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لايصيبهم ظمأ ... فى سبيل الله ... ان الله لا يضيع اجر المحسنين .(4)

12. استمرار ومداومت بر انجام عمل نيك، افزون كننده پاداش آن عمل است: ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون . به كارگيرى فعل مضارع همراه با «كان» كانوا يعملون بيانگر اين معناست.(5)

13. در انفاق، كميت ومقدار مهم نيست، چه كم باشد چه زياد، در نزد خدا اجر دارد: صغيرة ولا كبيرة .(6)

14. جهاد، از واجبات كفايى است: وما كان المؤمنون لينفروا كافة .

15. تفقه در دين وشناخت عميق وتبليغ ونشر آن، از واجبات كفايى است: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم .

16. هر جامعه وقومى نياز به اسلام شناس وفقيه ومبلغى برخاسته از ميان خودشان دارد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم .(7)

17. فقه، آنچنان مهم است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در بدرقه على(علیه السلام) به يمن، به او فرمان

ص: 124


1- . همان.
2- . راهنما، ج 7، ص 337.
3- . همان، ص 338.
4- . همان، ص 339.
5- . راهنما، ج 7، ص 342.
6- . نور، ج 5، ص 162.
7- . راهنما، ج 7، ص 344.

آموزش فقه مردم را داد:

«فقّههم فى الدين» واو را چنين دعا كرد:

«اللهمّ فقّهه فى الدين» با آنكه وى فقيه ترين مردم بود.(1)

18. چنان كه حضرت امير(علیه السلام) به فرزندش سفارش مى كند:

«تفقّه فى الدّين فان الفقهاء ورثة الانبياء». امام حسين(علیه السلام) نيز شب عاشورا در جملاتى خداوند را چنين ستود: حمد خدايى كه ما را فقيه در دين قرار داد.(2)

19. تفقه در دين گرچه در اين آيه به صورت متن واجمال بازگو شد، اما شرحش حديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه فرمود:

«العلم ثلاثة آية محكمة، سنّة قائمة، فريضة عادلة» كه همه علوم اسلامى را در بر مى گيرد.

20. عالم شدن هدف اصلى نيست، هدف اصلى آن است كه يك عده منذر باشند ومردم را بترسانند، يك عده بترسند حالا بر فرض عالم شدند به احكام، مشكل حل نمى شود، مشكل جامعه جهالت عملى است نه جهل علمى، جهل علمى تقريبا برطرف شده است يا در آستانه برطرف شدن است، اما مشكل همچنان باقى است؛ مشكل جامعه آن جهالت عملى است كه يعملون السوء بجهالة . امير المؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد:

«رب عالم قد قتله جهله وعمله معه لاينفعه»؛ چه بسا عالمانى كه كشته جهل اند، اين جهل در مقابل عقل است؛ عالم هستند ولى عاقل نيستند. اگر دانشمندان هنر انذار را داشتند وارث انبيا هستند براى اينكه فرمود: قم فانذر ، اينها هم كه وارثان انبيا هستند لينذروا قومهم هستند.

21. وظيفه توده مردم اعم از خود علما ومردم لعلهم يحذرون است نه «لعلهم يعلمون». چه چيزى محذور است كه اينها حاذر باشند آنرا در سوره مباركه اسراء آيه 57 بيان فرمود: اولئك الذين يبتغون ربهم الوسيلة ايهم اقرب ويرجون رحمته ويخافون عذابه ان عذاب ربه كان محذورا ، پس محذور معلوم است، حاذر هم معلوم ومنذر هم معلوم، از چه بترسند؟ از عذاب خدا؟ عذاب خدا هم گاهى در دنيا است گاهى در آخرت.

در آيه 9 سوره زمر مى فرمايد: امن هو قانت ءاناء الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجوا رحمة ربّه .

ص: 125


1- . نور، ج 5، ص 164.
2- . همان.

22. تنوين در «عملٌ صالحٌ » براى تفخيم وعظمت عمل است وبه اين آيه استدلال شده است به اين كه هر كس قصد خير كند سعى وتلاش او مورد سپاس خداوند قرار خواهد گرفت.(1)

23. لزوم به كارگيرى شدت وخشم، در جنگ با دشمنان كفر پيشه: قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة .(2)

24. يا ايها الذين ءامنوا قاتلوا الذين يلونكم كفار ؛ عنوان قتال غير از عنوان جهاد است، جهاد به معناى مبارزه كردن است شامل مشرك واهل كتاب ومنافق همه خواهد شد، اما قتال مخصوص مشركان است. در آيه 73 توبه جهاد با كفار را با منافقان يكجا ذكر فرمود: يا ايها الذين ءامنوا جاهد الكفار والمنافقين . با منافقين بايد جهاد كرد، اما جهاد غير از قتال است؛ يعنى بايد مبارزه كرد، مبارزه با آنها يعنى از آنان مطلع بودن، جلوى نشر اكاذيب آنها را گرفتن، جلوى جاسوسى آنها را گرفتن، جهاد با منافق اين است وگرنه منافقان در بين ساير مسلمانان زندگى مى كردند؛ هم در مسايل عبادى اشان حضور داشتند، در مسجدها حضور داشتند، در مسايل تجارى حضور داشتند، عنوان قتال غير از عنوان جهاد است؛ در باره منافق دستور قتال نيامده است.

25. در آيه 36 توبه مى فرمايد: وقاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة واعلموا ان اللّه مع المتقين ؛ همانطور كه همه مشركان بر عليه شما قيام مى كنند شما هم عليه همه آنان قيام كنيد. آيه محل بحث منافى با آيه 36 سوره توبه نيست. آيه نمى گويد كه فقط با مشركان همسايه وهم مرزتان درگير شويد ولا غير، آيه مى فرمايد كه اول با اينها مبارزه كنيد، پس منافات ندارد كه مقاتله با مشركان با همه مشركان در برنامه حكومت اسلامى باشد، لكن ترتيب واولويت به اين است كه قاتلوا الذين يلونكم من الكفار عقل نيز به اين مطلب حكم مى كند؛ زيرا اگر انسان دشمن نزديك را رها كند وبه دنبال دشمن دور برود، دشمن نزديك وقتى صحنه را خالى ديد به مسلمانان حمله مى كند.

ص: 126


1- . روح المعانى، ج 6، ص 45.
2- . راهنما، ج 7، ص 348.

آیه 124-129

اشاره

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إيمانًا فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيمانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124)

وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (125)

أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلّ ِ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126)

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (127)

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (128)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (129)

ترجمه

و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آنان (به ديگران) مى گويند: «اين سوره، ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت ؟!» (به آنها بگو:) اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده؛ وآنها (به فضل ورحمت الهى) خوشحالند.* واما آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده؛ واز دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.* آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار آزمايش مى شوند؟! باز توبه نمى كنند ومتذكر هم نمى گردند.* وهنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آن ها [ \ منافقان]به يكديگر نگاه مى كنند ومى گويند: «آيا كسى شما را مى بيند؟ (اگر از حضور پيامبر بيرون رويم، كسى متوجه ما نمى شود؟)» سپس منصرف مى شوند (و بيرون مى روند)؛ خداوند دلهايشان را (از حق) منصرف ساخته؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند (و بى دانشند).* بيقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است؛ واصرار بر هدايت شما دارند ونسبت به مؤمنان رؤف ومهربان است.* اگر آنها (از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند؛ هيچ معبودى جز اونيست؛ بر او توكل كردم واو صاحب عرشِ بزرگ است.»

ص: 127

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

برخورد متفاوت مؤمنان ومنافقان به هنگام نزول آيات الهى (افزايش ايمان در مؤمنان وافزايش پليدى در منافقان)، آزمايش ويژه خداوند از مردم سالى يكى دو بار، فرار كردن منافقان به هنگام نزول دستور جهاد، برخى از ويژگى هاى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) ولزوم توكل بر خداوند به هنگام اعراض دشمنان اسلام از حق.

ب. امام صادق(علیه السلام) فرمود: مراد از «عرش عظيم»، «مُلك عظيم» است.(1)

نكته ها

1. منافقان با سؤال هاى خود، روحيه منفى خود را به ديگران انتقال مى دهند: يقول ايكم زادته هذه ايمانا ... .(2)

2. قرآن، وسيله خوبى براى شناختِ مؤمن از منافق است: فامّا الذين ءامنوا فزادتهم ايمانا .(3)

3. منافقان صدر اسلام عليرغم امتحانات مكرر الهى متنبه نگشته وتوبه نمى كردند: اولايرون أنهم يفتنون ... ثم لا يتوبون ولا هم يذّكرون .(4)

4. آيه واذا ما ... دلالت مى كند بر اين كه هيچ سوره اى از قرآن بى اثر در دل هاى شنوندگان نيست واگر قلب شنونده سليم باشد ايمانش زياد مى گردد.(5)

5. جمله صرف الله قلوبهم هم احتمال دارد جمله خبرى باشد ظاهرا وباطنا وهم اينكه نفرين باشد؛ يعنى جمله اى باشد خبرى كه به داعى انشا شده مثل قاتلهم الله انّى يؤفكون .

6. دليل اعراض از قرآن، نداشتن درك وفهم صحيح است: قوم لا يفقهون .(6)

7. جمله حريص عليكم دلالت مى كند بر اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اهتمام عجيبى نسبت به هدايت يافتن مردم داشته است.(7)

ص: 128


1- . نور، ج 5، ص 172.
2- . نور، ج 5، ص 168.
3- . همان.
4- . همان، ص 354.
5- . الميزان، ج 9، ص 558 .
6- . همان.
7- . الميزان، ج 9، ص 558 .

8. از اين كه به جاى «منكم»، من انفسكم آمده است اشاره به شدت ارتباط پيامبر(صلی الله علیه و آله) با مردم است گويا پاره اى از جان مردم واز روح جامعه در شكل پيامبر(صلی الله علیه و آله) ظاهر شده است.(1)

9. از عوامل تأثير كلام در ديگران، خيرخواهى، دلسوزى، مهربانى، بى توقّعى وتواضع است: عزيز عليه ... حريص عليكم ... رؤف رحيم .(2)

10. رنج وگرفتارى امت، مايه رنج وتأثر شديد پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود: رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم .

11. حرص چيزى نيست كه ذاتا مذموم باشد نظير كذب، مذمت حرص به لحاظ متعلق است، اگر كسى متعلق حرصش دنيا ولهو ولعب وامور دنيا باشد چنين حرصى مذموم است، اگر حريص باشد نسبت به هدايت مردم جامعه چنين حرصى مذموم نيست. در آيه حريص عليكم .

12. رهبران اسلامى بايد در سختى ها وگرفتارى ها با مردم همدل وهمراه باشند: عزيز عليه ما عنتم .(3)

13. گرچه حرص به ايمان تعلق مى گيرد نظير وما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين ولى چون ايمان بالاخره به ذات انسان سود مى رساند وهويت انسان را مى سازد، حرص بر ايمان به حرص بر ذات تعبير شده است. نفرمود حريص است بر ايمان شما فرمود حريص بر خود شماست: حريص عليكم .

14. دلجويى خداوند از پيامبر(صلی الله علیه و آله)، در قبال حق ستيزى ورويگردانى منافقان: فان تولوا فقل حسبى الله .

15. لزوم اتكاى مبلغان الهى بر خداوند ونگران نبودن بر حق ناپذيرى گمراهان، پس از اتمام حجت بر آنان: فان تولوا فقل حسبى الله ... عليه توكلت .(4)

ص: 129


1- . نمونه، ج 4، ص 206.
2- . نور، ج 5، ص 171.
3- . نور، ج 5، ص 171.
4- . راهنما، ج 7، ص 359.

ص: 130

سوره يونس

اشاره

ص: 131

ص: 132

آیه 1-4

اشاره

آيات 4 - 1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ (1)

أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ (2)

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (3)

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، اين آياتِ كتابِ استوار وحكمت آميز است.* آيا براى مردم، موجب شگفتى بود كه به مردى از آنها وحى فرستاديم كه: «مردم را (از عواقب كفر وگناه) بترسان، وبه كسانى كه ايمان آورده اند بشارت ده كه براى آنها، سابقه نيك (و پاداش هاى مسلم) نزد پروردگارشان است»؟! (اما) كافران گفتند: «اين مرد، ساحر آشكارى است!»* پروردگار شما، خداوندى است كه آسمانها وزمين را در شش روز [ \ شش دوران] آفريد؛ سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، وبه تدبير كار (جهان) پرداخت؛ هيچ شفاعت كننده اى جز با اذن او نيست؛ اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش كنيد. آيا متذكر نمى شويد؟!* بازگشت همه شما به سوى اوست، خداوند وعده حقى فرموده؛ او آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند به عدالت جزا دهد؛ وبراى كسانى كه كافر شدند، نوشيدنى از مايع سوزان است؛ وعذابى دردناك بخاطر آنكه كفر مى ورزيدند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به عظمت كتاب آسمانى خداوند، شگفتى كفار از نزول وحى بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)،

ص: 133

لزوم انذار به مردم وبشارت به مؤمنان، تهمت سحر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) خلقت نظام هستى در شش دوران، تسلط خداوند بر جهان، شفاعت، محتاج به اذن خداوند، ضرورت پرستش پروردگار، تحقق وعده قيامت وزنده شدن انسان ها براى رسيدن به پاداش وكيفر.

ب. تعبير به آن ها «تلك» به جاى اين ها «هذه» كه نظير آن در ابتداى سوره بقره نيز آمده است از تعبيرات لطيف قرآنى است وكنايه از عظمت ووالا بودن مفاهيم قرآن مى باشد.(1)

ج. توصيف قرآن به «حكيم» اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام ونظم وانسجامى است كه هر گونه باطل وخرافه وهَزل را از خود دور مى سازد؛ جز حق نمى گويد وجز به راه حق دعوت نمى كند.(2)

د. در مورد معناى قدم صدق وجوهى ذكر شده است از جمله:

الف. اشاره به مسأله معاد ونعمت هاى آخرتى باشد، در واقع قدم كنايه از مقام ومنزلت است؛ يعنى براى افراد باايمان در نزد پروردگار مقام ومنزلتى ثابت ومسلم مى باشد در اين صورت آيه شريفه با آيه فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (قمر، 55) از نظر معنا ومفهوم متحد است.

ب. قدم به معناى پيشوا ورهبر است؛ يعنى براى مؤمنان رهبرى صادق فرستاده شده است.(3)

روايات متعددى كه در تفاسير شيعه واهل سنت در ذيل اين آيه وارد شده و«قدم صدق» را به شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) يا ولايت امير المؤمنين(علیه السلام) تفسير كرده است نيز مؤيد همين معناست ودر برخى از روايات به شفاعت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) تفسير شده است.(4)

ه - . در مجمع البيان آمده است:

«قيل ان معنى قدم صدق شفاعة محمد(صلی الله علیه و آله) لهم يوم القيامة ... وهو المروى عن ابى عبدالله(علیه السلام)»؛ گفته شده كه معناى «قدم صدق» شفاعت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) براى مؤمنان در روز قيامت مى باشد ... واين معنا از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است.(5)

ص: 134


1- . نمونه، ج 8، ص 215.
2- . همان.
3- . نمونه، ج 8، ص 216.
4- . برهان، ج 2، ص 177؛ قرطبى، ج 5، ص 3145؛ مجمع الباين، ج 5، ص 134.
5- . راهنما، ج 7، ص 368.

و. كلمه «انَّ » و«لام تأكيد» وصفت «مبين» در ان هذا لساحر مبين همه نشانه تأكيدى است كه آن ها روى تهمتِ سحر داشتند وتعبير به «هذا» اسم اشاره به نزديك براى اين بود كه مقام پيامبر اكرم را تحقير كنند.(1)

ز. «آيه» يعنى علامت واين واژه بر معانى واعيان خارجى وگفتار ومانند آن اطلاق مى شود: 1. اطلاق آيه بر معانى مانند: أو لم يكن لهم ءايةً أن يعلَمه علماءُ بنى اسرائيل . (شعراء، 191)

2. اطلاق آيه بر عين خارجى مانند: وجعلناها وابنتها ءاية للعالمين . (انبياء، 91)

3. اطلاق آيه بر گفتار مانند: واذا بدّلنا ءاية مكان ءاية ... .(2)

ح. مقصود از استوى على العرش حكومت وسلطنت است مثل وقتى كه گفته مى شود پادشاه بر تخت سلطنت نشست با اين كه ممكن است اصلاً تختى وجود نداشته باشد. همچنين عده اى آن را كنايه از «استيلا وقدرت» پروردگار دانسته اند.(3)

ط . تدبّر از ماده تدبير واصل آن «دَبْر» است به معناى پشت سر وعاقبت چيزى. بنا بر اين تدبير به معناى بررسى عواقب كارها ومصالح را سنجيدن وبر طبق آن عمل نمودن است.(4)

ى. اليه مرجعكم جميعا ؛ مرجع برگشتن يا به معناى مرگ است يا برانگيختن در قيامت ويا هر دوى آن ها. مراد از محل برگشت هم مى تواند پاداش الهى باشد يا اين كه اشاره به سير تكامل انسان داشته باشد.(5)

ك. آيه چهارم هم اصل مسأله معاد را مطرح نموده اليه مرجعكم جميعا هم دليل واستدلال بر آن را انه يبدؤا الخلق ثم يعيده وهم هدف آن را اشاره فرموده ليجزى الذين ءامنوا وعملوا الصالحات .(6)

ص: 135


1- . نمونه، ج 8، ص 217.
2- . نحل، 101؛ الميزان، ج 10، ص 9.
3- . روح المعانى، ج 6، ص 62 ؛ تبيان، ج 5، ص 335.
4- . نمونه، ج 8، ص 20.
5- . فتح القدير، ج 2، ص 482؛ نمونه، ج 8، ص 22 - 23.
6- . نمونه، ج 8، ص 221؛ الميزان، ج 10، ص 11.
نكته ها

1. استفهام انكارى تعجب كفار را انكار مى كند أكان للناس عجبا ؛ يعنى اگر رهبر از جنس مردم بوده واز دردها ونيازهاى آنان مطلع باشد جاى تعجب نيست، تعجب در اين است كه خداوند رهبر وراهنمايى از غير جنس آن ها قرار دهد كه بر اثر ناآگاهى از وضعشان نتواند آن ها را رهبرى كند.(1)

2. تهمت سحر منحصر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نبوده بلكه به همه انبيا اين تهمت زده شده است: كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر (نازعات، 52)؛ تهمت سحر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): قال الكافرون هذا ساحر كذّاب (ص، 4)؛ تهمت سحر به عيسى (110 مائده)؛ تهمت سحر به موسى وهارون (48 قصص) وتهمت سحر به قرآن (احقاف، 7).

3. رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسالتى عام وجهانى است: أن انذر الناس .(2)

4. پيامبر عموم مردم را انذار مى كند: انذر الناس ، ليكن از بشارت او تنها مؤمنين بهره مند مى شوند: بشر الذين ءامنوا ... .

5. مردم مكه در واكنش به دعوت پيامبر دو دسته بودند؛ مؤمن وكافر: انذر الناس وبشّر الذين ءامنوا ... قال الكافرون .(3)

6. اسباب به تمليك خداوند متعال مالك سببيت هستند؛ يعنى مستقل در اثر نيستند واين همان معناى شفاعت واذن است.(4)

7. مشركين بت هاى خود را شفعا (شفيعان) خويش مى دانستند، از اين رو خداوند مى فرمايد: ما من شفيع الاّ باذنه يعنى وقتى بت ها داراى عقل وشعور نباشند چگونه مى توانند شفاعتى داشته باشند واذنى بگيرند.(5)

8. نظام هستى نيازمند تدبير پيوسته ومستمر خداوند است: يدبّر الامر ؛ فعل مضارع حاكى از استمرار است.(6)

ص: 136


1- . نمونه، ج 8، ص 216.
2- . راهنما، ج 7، ص 367.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 1، ص 79.
5- . مجمع البيان، ج 5، ص 136؛ تبيان، ج 5، ص 335؛ اطيب البيان، ج 6، ص 346.
6- . همان، ص 370.

9. توجه به خالقيت، حاكميت، ربوبيت ومدبر بودن خدا، زمينه پيدايش روح بندگى وپرستش است: الله الذى خلق ... ثم استوى ... يدبر الامر ... الله ربكم فاعبدوه أفلا تذكرون .(1)

10. هدف از اين بازگشت ومعاد آن است كه مؤمنانى كه عمل شايسته انجام داده اند به عدالت پاداش دهد وكفار را عذاب كند، پس چون مؤمن وكافر نزد خدا يكسان نيستند، از اين رو بايد روزى باشد كه در آن به حساب همه رسيدگى شود.(2)

11. استمرار وپافشارى بر كفر موجب گرفتار شدن به عذابِ دردناك دوزخ است: عذاب اليم بما كانوا يكفرون .(3)

12. معاد (رستاخيز انسان وجهان) مادى وجسمانى است: انه يبدؤا الخلق ثم يعيده . «اعادة» به معناى بازگرداندن خود شىء است.(4)

13. عمل صالح، شرط بهره مندى اهل ايمان از پاداش هاى اخروى است: ليجزى الذين ءامنوا وعملوا الصالحات .(5)

ص: 137


1- . همان، ص 372.
2- . الميزان، ج 10، ص 15.
3- . راهنما، ج 7، ص 375.
4- . راهنما، ج 7، ص 374.
5- . همان، ص 375.

آیه 5-10

اشاره

هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقّ ِ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5)

إِنَّ في اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6)

إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7)

أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ اْلأَنْهارُ في جَنّاتِ النَّعيمِ (9)

دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ أَللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمينَ (10)

ترجمه

او كسى است كه خورشيد را روشنايى، وماه را نور قرار داد وبراى آن منزلگاه هايى مقدّر كرد، تا عدد سالها وحساب (كارها) را بدانيد؛ خداوند اين را جز بحق نيافريده؛ او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى دهد.* مسلما در آمد وشد شب وروز، وآنچه خداوند در آسمانها وزمين آفريده، آيات (و نشانه هايى) است براى گروهى كه پرهيزگارند (و حقايق را مى بينند).* آنها كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخيز) ندارند، وبه زندگى دنيا خشنود شدند وبر آن تكيه كردند، وآنها كه از آيات ما غافلند،* (همه) آنها جايگاهشان آتش است، بخاطر كارهايى كه انجام مى دادند.* (ولى) كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، پروردگارشان آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند؛ از زير (قصرهاى) آنها در باغ هاى بهشت، نهرها جارى است.* گفتار (و دعاى) آنها در بهشت اين است كه: «خداوندا، منزّهى تو!» وتحيت آنها در آنجا: سلام؛ وآخرين سخنشان اين استكه: «حمد، مخصوصِ خدا پروردگار عالميان است.»

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خلقت شمس وقمر به منظور نورافشانى ودانستن شماره سال وحساب، تبيين آيات براى دانشمندان، رفت وآمد شب وروز وخلقت موجودات نشانه هايى براى پرهيزكاران،

ص: 138

جهنم كيفر منكران قيامت، بهره مندى مؤمنان صالح از نعمت هاى بهشتى وتسبيح وتحميد، نيايش بهشتيان.

ب. در باره هو الذى جعل الشمس ضياء ... از امام باقر(علیه السلام) چنين نقل شده است:

«أضائت الارض بنور محمد(صلی الله علیه و آله) كما تضىء الشمس فضرب الله مثل محمد(صلی الله علیه و آله) الشمس ومثل الوصى القمر»؛ خداوند صفحه زمين را به نور محمد(صلی الله علیه و آله) روشن ساخت همان گونه كه با نور آفتاب (زمين روشن مى شود) از اين رو حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به خورشيد تشبيه كرد ووصى او حضرت على(علیه السلام) را به ماه.(1)

ج. برخى «ضياء» و«نور» را مترادف دانسته وبعضى «ضياء» را به روشنايى شديد و«نور» را به روشنايى ضعيف تر معنا مى كنند. عده اى از مفسرين هم «ضياء» را روشنايى ذاتى دانسته كه خود نور دارد، ولى «نور» را مفهومى اعمّ از ذاتى وعرضى دانسته كه مى تواند نورش را از جاى ديگر اخذ كند.(2)

د. منظور از اختلاف «ليل» و«نهار» يا آن است كه شب وروز يكى پس از ديگرى مى آيند وبر اثر آن هفته ها وماه ها وسال ها رقم مى خورد، يا منظور آن است كه شب وروز بلند وكوتاه مى شود كه از آن فصول چهارگانه تشكيل مى شود ورزق وروزى مردم منظم مى گردد.(3)

ه - . تجرى من تحتهم يعنى از پيش روى آنان نهرها جاريست وآنان از بلندى آن نهرها را مى نگرند، احتمال ديگر آن كه قصرهاى بهشتيان بر روى نهرها بنا شده يا اين كه نهرهاى بهشتى در تحت قدرت آنان مى باشد.(4)

و. در باره ذكر سبحانك اللهم كه بهشتيان به آن مشغولند اين جمله به عنوان تكليف وعبادت نمى باشد چرا كه قيامت دار تكليف نمى باشد، بلكه بهشتيان تسبيح پروردگار را به جهت خشنودى مى گويند.(5)

ص: 139


1- . نور الثقلين، ج 1، ص 36؛ برهان، ج 1، ص 148.
2- . نمونه، ج 8، ص 226؛ مجمع البيان، ج 5، ص 138؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 19.
3- . الميزان، ج 10، ص 13 و18.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 140؛ تفسير كبير، ج 17، ص 214؛ نمونه، ج 8، ص 235.
5- . تفسير كبير، ج 17، ص 216؛ تبيان، ج 5، ص 343.

ز. در رابطه با تحيتهم فيها سلام چند قول است از جمله:

1. تحيت بهشتيان به يكديگر ذكر سلام است. 2. تحيت فرشتگان به بهشتيان سلام است؛ بدين معنا كه از آفات وبلياتى كه دوزخيان بدانها مبتلا گشته اند شما در سلامت هستيد.(1)

ح. وءاخر دعويهم نه به معناى آن است كه آخرين دعاى آنان چنين است، بلكه به معناى آن است كه دعاى ديگر آنان ذكر الحمد لله ربّ العالمين است، ليكن برخى گفته اند: جمله ءاخر دعويهم قرينه است بر اين كه مراد از دعويهم سبحانك اللهم اول دعواهم است يعنى آغاز نيايش اهل بهشت تسبيح خداوند وپايان بخش آن حمد وستايش اوست.(2)

ط . در اين كه منظور از «دعوى» چيست وجوهى بيان شده است: 1. دعا كردن. 2. عبادت. 3. ندا. 4. آرزو. ظاهرا وجه اول درست است ووجوه ديگر دليلى ندارد گرچه فخر رازى ذكر كرده است.(3)

ى. از امام باقر(علیه السلام) روايت شده است:

«... واذا اراد المؤمن شيئا او اشتهى انما دعواه فيها اذ اراد، أن يقول: سبحانك اللهم

فاذا قالها تبادرت اليه الخدم بما اشتهى من غير ان يكون طلبه منهم أو أمر به وذلك قول الله عز وجلّ : دعواهم فيها سبحانك اللهم »؛ ... هر گاه مؤمن (در بهشت) چيزى را اراده كرد يا بدان ميل پيدا كرد، دعا (و گفتار) او در آنجا اين است كه مى گويد: «سبحانك اللهم». پس وقتى اين ذكر را گفت، خادمان آنچه را او خواسته برايش حاضر مى كنند بدون اين كه آن را طلبيده يا دستور داده باشد واين است معناى سخن خدا دعواهم فيها سبحانك اللهم .(4)

نكته ها

1. به طور كلى اين آيات اشاره به نعمت بزرگى به نام سال وماه وروز وشب دارد كه در پى آن بندگان مى توانند عبادات ومعاملات وساير برنامه هاى زندگى خويش را مورد حساب وضبط قرار دهند.(5)

ص: 140


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 141؛ تفسير كبير، ج 17، ص 216.
2- . راهنما، ج 7، ص 384؛ اطيب البيان، ج 6، ص 356.
3- . تفسير كبير، ج 17، ص 215.
4- . راهنما، ج 7، ص 385 - 386.
5- . مراغى، ج 11، ص 68 .

2. در آيه هفتم سه ويژگى براى كفار ذكر فرموده است: لا يرجون لقائنا ، رضوا بالحيوة الدنيا و عن ءاياتنا غافلون وهر كدام از اين توصيفات با هم تلازم دارند؛ يعنى كسانى كه معاد را قبول ندارند لازمه اش آن است كه دل خوشى آن ها به زندگى دنيا باشد وكسى كه به زندگى دنيا مشغول شد، لازمه اش غفلت از آيات الهى است.(1)

3. كفار به حيات دنيا كه در معرض فنا وزوال است مطمئن مى شوند: ان الذين لايرجون لقائنا ورضوا بالحياة الدنيا واطمأنّوا بها ، ليكن اهل ايمان به ياد خدا اطمينان وآرامش پيدا مى كنند: ألا بذكرالله تطمئنّ القلوب . (رعد، 28)

4. نظير آيه 7 سوره يونس آيه سوم سوره نجم است كه مى فرمايد: فاعرض عمّن تولى عن ذكرنا ولم يرد الاّ الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم انّ ربّك هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله . اين دو آيه از نظر مضمون به يكديگر نزديك است به دليل اين كه آيه اخير دلالت دارد كه اعراض از ياد خداوند كه همان غفلت از ياد اوست باعث مى شود كه علم انسان منحصر به زندگى مادى شود وچيزى جز آن طلب نكند واين گمراهى از راه خداست كه در آيه ديگر بيان شده ان الذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب .(2)

5. خداوند در آيه 9 مؤمنان را توصيف مى كند به ايمان وعمل صالح وبعدا هدايت آنان را به سوى خودش تنها به ايمان نسبت مى دهد؛ زيرا تنها ايمان است كه بنده را به مقام قرب بالا مى برد وعمل صالح نقشى ندارد جز اين كه ايمان را كمك كند وكار آن رابه ثمر برساند. خداوند مى فرمايد: يرفع الله الذين ءامنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات (مجادله، 11)؛ در اين آيه براى ترفيع درجه تنها علم وايمان را ذكر كرده وعمل صالح را مسكوت گذاشته وآيه 10 سوره فاطر دلالت واضح ترى بر اين حقيقت دارد كه عمل صالح عامل رفعت عقيده است: اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه . هر چند در مورد نعمت هاى بهشت عمل صالح دخالت دارد همچنان كه اعمال زشت در انواع عذاب دخالت دارد.(3)

6. آيه دهم به سه حالت والتذاذ در مورد بهشتيان اشاره مى كند: الف. توجه به ذات

ص: 141


1- . الميزان، ج 10، ص 15؛ نمونه، ج 8، ص 333.
2- . ص، 26؛ الميزان، ج 10، ص 22.
3- . الميزان، ج 10، ص 23.

پروردگار وتسبيح وتقديس او. ب. لذتى كه در اثر ارتباط با ساير مؤمنين به آنان دست مى دهد. ج. لذتى كه از رسيدن به نعم بهشتى به آنان مى رسد وباز آن ها را متوجه خداوند كرده وستايش الهى را به جا مى آورند.(1)

آیه 11-14

اشاره

آيات 14 - 11

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11)

وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12)

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ (13)

ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي اْلأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14)

ترجمه

اگر همانگونه كه مردم در به دست آوردن خوبى ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى كرد، (بزودى) عمرشان به پايان مى رسيد (و همگى نابود مى شدند)؛ ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند.* هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال:) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مى خواند؛ اما هنگامى كه ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مى رود كه گويى هرگز ما را براى حلّ مشكلى كه به او رسيده بود نخوانده است. اينگونه براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمى كنند).* ما امتهاى پيش از شما را، هنگامى كه ظلم كردند، هلاك نموديم در حالى كه پيامبرانشان دلايل روشن براى آنها آوردند، ولى آنها ايمان نياوردند؛ اينگونه گروه مجرمان را كيفر مى دهيم!* سپس شما را جانشينان آنان در روى زمين - پس از ايشان - قرار داديم؛ تا ببينيم شما چگونه عمل مى كنيد.

ص: 142


1- . نمونه، ج 8، ص 236.
تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فرا رسيدن مرگ كفار در صورت عجله كردن خداوند در عذاب آنان، مهلت دادن خداوند به كفار، كم ظرفيتى بشر به هنگام گرفتارى، نابودى اقوام سابق به جهت ستمگرى وعدم ايمان به پيامبران وجانشين قرار دادن انسان هاى بعدى از جهت آزمايش.

ب. انسان طبعا عجول است وميل دارد آنچه را كه فكر مى كند نفع وخيرش در آن است سريع تحقق پيدا كند؛ يعنى او از نظام علل واسباب اين انتظار را دارد كه خواسته هايش را به سرعت عملى سازد، از طرف ديگر سنت الهى اين است كه حوادث واشيا به دنباله مجموعه علل واسبابش بيايد حال اگر خداوند مانند انسان عجول بود وهر چيزى را به دنبال سببش مى آورد مسلما عذاب وهلاكت به سراغ انسان ها مى آمد، ولى خداوند متعال عجله نفرموده وفرصت مى دهد، از اين رو كفار را به حال خود واگذارده تا همچنان در طغيان خود سرگردان بمانند.(1)

ج. لقضى اليهم أجلهم به معناى رسيدن مرگشان است واين كنايه از نزول عذاب است؛ يعنى اگر قرار بر عجله پروردگار بود خداوند جهت عذاب ايشان مرگشان را مى رساند.(2)

د. دعانا لجنبه او قاعدا او قائما بيان چند حالت براى دعا به منظور تعميم مى باشد ومى خواهد بفرمايد چه به پهلو وچه نشسته وچه ايستاده يا در حال ديگرى كه فرض شود، انسانى كه مبتلا به سختى وبلا گشته بر دعا كردن وخواندن ما اصرار مى ورزد ودر هيچ حالى ما را فراموش نمى كند.(3)

ه - . در برخى روايات آمده دعانا لجنبه مربوط به حال شخص بيمارى است كه قدرت برخواستن ندارد وجمله أو قاعدا مربوط به مريضى است كه نمى تواند بايستد وجمله اوقائما مربوط به افراد سالم است.(4)

و. ولو يعجّل الله للناس الشر با اين كه ناس عام بوده وهمه مردم را در بر مى گيرد، اما چون آيه در صدد ابطال شبهه مشركين بوده كه مستحق عذاب هم شدند، اولين گروهى كه

ص: 143


1- . الميزان، ج 10، ص 33.
2- . همان، ص 22.
3- . همان؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 33.
4- . الميزان، ج 10، ص 23.

متبادر به ذهن است مشركين مى باشند.(1)

ز. «قرون» جمع «قرن» معمولاً به معناى يك زمان طولانى استعمال مى شود، اما به معناى قوم وجمعيتى كه در عصر واحدى زندگى مى كنند نيز آمده است چرا كه ماده اصلى آن به معناى اقتران ونزديكى است.(2)

ح. وما كانوا ليؤمنوا يعنى اين چنين نبود كه ايمان بياورند، منظور اين است كه علت هلاكت آنان عدم ايمانشان در گذشته نبود چرا كه ممكن است بعدا ايمان آورند، بلكه اين تعبير مى رساند كه اين ها در آينده هم ايمان نخواهند آورد.(3)

ط . ثم جعلناكم خلائف فى الارض ؛ در اين جا تعبير به خليفه براى اين است كه روى زمين منازل ومساكن آن ها را تصرّف كرده وبه جاى آنان جايگزين شدند.(4)

ى. لننظر كيف تعلمون ؛ منظور از نگريستن نه با چشم، نه تفكر ونه انديشه با قلب است زيرا اسناد هيچ كدام از اين ها به خداوند صحيح نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند همانند كسى كه در مقام آزمايش است با بنده خود اين گونه رفتار مى كند.(5)

نكته ها

1. گرفتارى ها ومصايب، مايه بيدارى وتجلى فطرت توحيدى انسان: واذا مس الانسان الضرّ دعانا .(6)

2. نظير آيه 12 يونس آيات ديگر است: واذا مسّ الانسان ضرّ دعوا ربّهم منيبين (روم، 33)، واذا مس الانسان ضرّ دعا ربه منيبا (زمر، 8) و واذا مس الانسان ضرّ دعانا . (زمر، 49)

3. در آيات 11 و12 سخن از انسان وعجله كارى ونسيان وحق ناشناسى او به ميان آمده ودر آيات مشابه ديگر نيز چه بسا به مذمت انسان به خاطر اين اوصاف بر مى خوريم حال

ص: 144


1- . التحرير والتنوير، ج 11، ص 30.
2- . نمونه، ج 8، ص 344.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 144؛ صافى، ج 2، ص 396.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 358.
5- . مجمع البيان، ج 5، ص 145؛ نمونه، ج 8، ص 244.
6- . همان، ص 390.

سؤال اين است كه اين نوع آيات چگونه با خلقت احسن انسان (تين، 4) وتكريم او ولقد كرّمنا بنى ءادم (اسراء، 70) قابل جمع است ؟ در جواب مى توان گفت كه اين بحث ها همه مربوط به انسان هايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته، شهوتشان آزاد ودر هوس ها غوطه ور هستند، اما انسانى كه در مسير حركت وانديشه رهبران وپيامبران الهى قرار مى گيرد به جايى مى رسد كه به جز خدا نمى بيند.(1)

4. انسان در برابر نعمت هاى خدا ولطف ومهربانى هاى او، موجودى ناسپاس است: كأن لم يدعنا الى ضرّ مسّه .(2)

5. كسانى كه در گرفتارى ها به ياد خدا بوده ودر رفاه وآسايش از او غافل مى شوند، مردمى مسرف هستند: واذا مسّ الانسان الضرّ دعانا ... فلما كشفنا عنه ضرّه ... لم يدعنا ... كذلك زين للمسرفين .(3)

6. علت اين كه انسان بعد از رفع گرفتارى ديگر خداوند را نمى خواند اين است كه كارهايش در برابرش زينت داده شده است.(4)

7. نابودى اقوام گذشته بر اثر ظلم وستم در آيات مختلف مطرح شده است از جمله: وتلك القرى أهلكناهم لمّا ظلموا وجعنا لمهلكهم موعدا (كهف، 59)، فكاين من قرية أهلكناها وهى ظالمة فهى خاوية على عروشها (حج، 45)، 59 قصص، 52 نجم، 39 - 40 عنكبوت.

8. عبارت جعلناكم لننظر كيف تعلمون مخالف علم ازلى پروردگار به احوال بندگان نمى باشد، بلكه اين گونه رفتار الهى جهت مجازات آنان طبق عملى است كه از آنان سر مى زند.(5)

9. نابودى امت ها يا عذاب استيصال (ريشه كن كردن) اقوام مثل قوم نوح، عاد، ثمود و... همواره بعد از نااميدى كامل از ايمان آوردن آنان بوده است.(6)

10. هدف از استقرار جوامع انسان در زمين، آزمون آنان از سوى خداوند است: لننظر كيف تعملون .(7)

ص: 145


1- . نمونه، ج 8، ص 241.
2- . راهنما، ج 7، ص 391.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 10، ص 35.
5- . روح المعانى، ج 6، ص 79؛ مفاتيح الغيب، ج 7، ص 223.
6- . راهنما، ج 7، ص 393.
7- . راهنما، ج 7، ص 394.

آیه 15-20

اشاره

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (15)

قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (16)

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17)

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (18)

وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ (19)

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (20)

ترجمه

و هنگامى كه آياتِ روشنِ ما بر آنها خوانده مى شود، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مى گويند: «قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن. (و آيات نكوهش بتها را بردار)» بگو: «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود، پيروى مى كنم. من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روزِ بزرگ (قيامت) مى ترسم!»* بگو: «اگر خدا مى خواست، من اين آيات را بر شما نمى خواندم؛ و(خداوند) از آن آگاهتان نمى كرد؛ چه اينكه مدتها پيش از اين، در ميان شما زندگى نمودم؛ (و هرگز آيه اى نياوردم؛) آيا نمى فهميد؟!»* چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، يا آيات او را تكذيب مى كند؟! مسلما مجرمان رستگار نخواهند شد.* آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد؛ ومى گويند: «اينها شفيعان ما نزد خدا هستند.» بگو: «آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها وزمين سراغ ندارد؟!» منزه است او، وبرتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند!* (در آغاز) همه مردم امت واحدى بودند؛ سپس اختلاف كردند؛ واگر فرمانى از طرف پروردگارت (در باره عدم مجازات سريع آنان) از قبل صادر نشده بود، در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد (و سپس همگى به مجازات مى رسيدند).* مى گويند: «چرا معجزه اى از پروردگارش

ص: 146

بر او نازل نمى شود؟!» بگو: «غيب (و معجزات) تنها براى خدا (و به فرمان او) است. شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم! (شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد، ومن هم در انتظار مجازات شما!)»

شأن نزول

عده اى از بت پرستان نزد پيامبر آمدند وگفتند: در قرآن بعضى آيات در باره بت هاى ما وترك پرستش آنان آمده، اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم يا قرآن را عوض كن يا حداقل اين آيات را تغيير بده كه در جوابشان اين آيات نازل شد.(1)

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهانه جويى كفار وانتظار تبديل قرآن به كتابى ديگر، تبعيت پيامبر اكرم از وحى الهى، ترس پيامبر از عذاب در صورت عصيان، تلاوت قرآن بر كفار خواسته خداوند، عدم تعقل كفار نسبت به سابقه خوب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، افترا به خداوند ظلمى بزرگ وعدم رستگارى مجرمان، شفاعت خواهى بت پرستان از بت ها، منزه بودن خداوند از داشتن شريك، مهلت دادن خداوند به كفار، تقاضاى معجزه جديد از پيامبر وتهديد پيامبر اكرم نسبت به كفار.

ب. فقد لبثت فيكم عمرا ... ؛ اين قسمت از آيه دليل روشنى بر آن است كه قرآن زاييده فكر بشرى نيست وپيامبر آن را از پيش خود ايجاد ننموده است چرا كه مى فرمايد: پيامبر(صلی الله علیه و آله) چهل سال در ميان شما زندگى كرده، اگر قرآن تراوشات فكرى او بود مى بايست در اين مدت نمونه هاى ديگرى از افكارش بر زبانش جارى مى شد، ونيز دالّ بر عظمت واعجاز قرآن كريم مى باشد چرا كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در طول چهل سال قبل از بعثت كه بين مردم مى زيست به عنوان يك فرد امّى شناخته مى شد حال صدور يك چنين كتابى از زبان او خود دال بر اعجاز وصدق نبوتش مى باشد.(2)

ج. از آنجا كه قرآن كفار را دعوت به توحيد وپرهيز از شرك مى كرد، طبعا با هواى نفس

ص: 147


1- . نمونه، ج 8، ص 245.
2- . الميزان، ج 10، ص 45؛ همان، ص 193؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 41.

كفار سازگار نبود، از اين رو مى گفتند قرآنى بياور كه آنچه اين قرآن دارد، در بر نداشته باشد؛ يعنى مردم را به پرهيز از شرك دعوت نكند واگر مى گويند قرآن را تغيير بده مقصودشان اين است كه آيات مخالف با رأى آنان به آيات ديگرى كه موافق رأيشان است تبديل شود.

تفاوت اين دو پيشنهاد آن است كه نخست مى گفتند از اين قرآن صرف نظر كن وقرآنى ديگر بياور، بار دوم مى گفتند اصل اين قرآن را نگه دار ولى معارفى كه مخالف با هواى نفس آن هاست آن را تغيير بده. ادامه آيه شريفه قل ما يكون لن ان أبدّله من تلقاىء نفسى پاسخ به پيشنهاد كفار است. آيه بعدى فمن أظلم ... متمم دو آيه قبل است؛ يعنى اين تغيير به دست من نيست زيرا اگر تغيير مى دادم ستمكارترين ومجرم ترين مردم بودم ومجرم به رستگارى نمى رسد.(1)

د. قل اتنبّئون اللّه بما لا يعلم فى السموات والارض ؛ اين جمله استفهام انكارى است وكنايه از آن است كه اگر خداوند شفيعانى اينچنين مى داشت در هر نقطه از آسمان وزمين كه بودند از وجودشان آگاه بود مثل اين كه به كسى بگويند تو چنين نماينده اى دارى واو بگويد من از وجود چنين نماينده اى بى اطلاعم واين بهترين دليل بر نفى وجود آن نماينده است.(2)

ه - . بعضى از مفسرين اهل سنت زيارت اهل قبور وزوار حرم اولياى الهى را با استناد به آيه 18 همسان با شفيع قرار دادن بت ها توسط مشركين دانسته اند، در حاليكه به كلمه «يعبدون» در آيه توجه نكرده اند چرا كه زائرين قبور اولياى خدا هيچگاه آن ها را پرستش نمى كنند وخدا نمى دانند.(3)

و. در معناى آيه 19 اختلاف است؛ برخى مفسران مى گويند مردم در آغاز همگى بر دين حق بوده وسپس در اين دين همگانى اختلاف كردند، بعضى قائلند كه مردم همه بر حال شرك وكفر بوده سپس اختلاف كردند، برخى نيز اين گونه تفسير كرده اند كه مردم بر فطرت اسلام آفريده شده اند، سپس به اديان ديگر مى گروند. مرحوم علامه طباطبايى اين قول را پذيرفته ودلايلى بر ردّ ساير اقوال اقامه كرده است.(4)

ص: 148


1- . الميزان، ج 10، ص 41.
2- . الميزان، ج 10، ص 48؛ نمونه، ج 8، ص 251؛ تفسير كبير، ج 17، ص 227.
3- . مراغى، ج 11، ص 83؛ نور، ج 5، ص 194.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 149؛ تفسير كبير، ج 17، ص 227؛ الميزان، ج 10، ص 32.

ز. «امت» به هر جمعيتى كه امر واحدى آنان را گرد هم آورده باشد گفته مى شود. مراد از آن امر واحد - كه جوامع بشرى نخستين را گرد هم آورد واز ايشان يك امت تشكيل داد - به قرينه آيه قبل، توحيد ويكتاپرستى است.(1)

ح. مقصود از «كلمه» در آيه شريفه لولا كلمة سبقت آن سنت الهى مى باشد كه مبنى بر آفرينش انسان بر اساس آزادى واختيار وامتحان بوده چرا كه اگر مجازات عليه منحرفان بلافاصله مى بود ايمان موحدان جنبه اضطرارى پيدا مى كرد وفاقد ارزش بود.(2)

ط . در آيه بيستم مراد مشركين از گلايه بر عدم نزول معجزه، قطعا معجزات پيشنهادى خودشان بوده وگرنه بر اساس نص تاريخ، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) علاوه بر قرآن معجزات ديگرى داشته اند، ضمن اين كه از ساير آيات قرآن از آيه 94 سوره اسراء بر مى آيد كه بت پرستانِ لجوج طالب معجزه براى هدايت نبوده اند، از اين رو گاهى طلب چشمه اى از زمين يا مثلاً قصرى از طلا داشته اند، البته برخى از مفسرين مقصود آيه را نزول بلا دانسته اند كه چرا وعده ووعيدهاى تو در باره نزول بلا عملى نمى شود؟(3)

نكته ها

1. آيات الهى وقتى بر كفار تلاوت مى شد عكس العمل هاى مختلفى داشتند: گاهى مى گفتند آن را تغيير بده (آيه 15 يونس)، گاهى مى گفتند ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم: واذا تتلى عليهم ءاياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا (انفال، 31)، گاهى نزديك است به تلاوت كنندگان حمله كنند: واذا تتلى عليهم ءايتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم ءاياتنا (حج، 72) وگاهى از روى استكبار روى برمى گردانند: واذا تتلى عليه ءاياتنا ولى مستكبرا . (لقمان، 7)

2. در برابر عكس العمل زشت كفار وقتى آيات الهى بر مؤمنان تلاوت مى شد ايمان آنان افزوده مى شد: واذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا (انفال، 2) يا اينكه به سجده مى افتادند واشك مى ريختند: اذا تتلى عليهم ءايات الرحمن خرّوا سجدا وبكيا . (مريم، 58)

ص: 149


1- . راهنما، ج 7، ص 407.
2- . نمونه، ج 8، ص 253؛ تفسير كبير، ج 17، ص 229.
3- . نمونه، ج 8، ص 255؛ اطيب البيان، ج 6، ص 366.

3. تغيير وتبديل وكم وزياد كردن كلام خدا (قرآن) خارج از قلمرو اختيارات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است: قل ما يكون لى أن أبدّله من تلقاءى نفسى .(1)

4. مبلغان دينى موظفند معارف الهى را بدون كم وكاست ويا زيادى به مردم برسانند وتسليم خواسته هاى نفسانى آنان نشوند.(2)

5. قرآن كريم در موارد زيادى تعبير «أظلم» را نسبت به افراد واعمال خاصّى به كار برده حال سؤال اين است: با توجه به معناى اين واژه يعنى «ستمكارترين» آيا تضادّى بين موارد استعمال ايجاد نمى شود؟

در پاسخ بايد گفت: ريشه تمام اين عناوين به يك عنوان بازگشت مى كند وآن مسأله شرك وكفر وعناد است وافترا وتكذيب آيات الهى كه عنوان «أظلم» گرفته نيز از همين ريشه است.(3)

6. مشركين دو خواسته از پيامبر داشته اند: الف. تبديل قرآن. ب. تغيير برخى از آيات. اما قرآن در جواب فقط يك كلام مى فرمايد: بگو من قدرت تغيير قرآن را ندارم؛ يعنى در كوتاهترين جواب مى فهماند؛ وقتى تغيير آيات براى من ممكن نباشد قطعا تبديل اصل قرآن هم ممكن نخواهد بود.(4)

7. ما لا يضرّهم ولا ينفعهم ؛ تعبير به «ما» شامل هر موجودى «ذوى العقول وغير ذوى العقول» مى شود يعنى عبادت غير خدا شامل هر چيزى كه شود (سنگ، چوب، جن، ملك، ماه وخورشيد و...) هيچ سود وزيانى به شما نمى رسد.(5)

8. مشركان به گمان شفاعت، بت ها را پرستش مى كردند: ويعبدون من دون الله ... ويقولون هؤلاء شفعاؤنا ؛ قرآن كريم اين طرز تفكر را باطل مى داند، از اين رو در آيه 13 روم مى فرمايد: در قيامت به شركايى كه براى خداوند قائل بودند واميد شفاعت داشتند كفر مى ورزند؛ ولم يكن لهم من شركائهم شفعاء وكانوا بشركائهم كافرين .

ص: 150


1- . راهنما، ج 7، ص 396.
2- . راهنما، ج 7، ص 397.
3- . نمونه، ج 8، ص 148.
4- . همان.
5- . اطيب البيان، ج 6، ص 366.

9. يكى از سنت هاى خداوند مهلت دادن به كفار وتبهكاران است اين مطلب با تعبيرات مختلفى بيان شده است:

الف. ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم . (يونس، 19؛ هود، 110؛ فصلت، 45)

ب. ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم . (شورى، 21)

ج. واملى لهم انّ كيدى متين . (اعراف، 183؛ قلم، 45)

10. در آيه انما الغيب لله «لام» براى ملكيت است؛ يعنى امور غيبى جز در قدرت خداوند نيست.(1)

11. شرك پيشگان عصر بعثت، مردمانى بهانه جو بودند: ويقولون لولا انزل عليه ءاية من ربه . درخواست نزول معجزه از سوى مشركان - عليرغم نزول مستمر آيات قرآن - در واقع نوعى بهانه جويى براى فرار از پذيرش رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) است.(2)

ص: 151


1- . التحرير والتنوير، ج 11، ص 50.
2- . راهنما، ج 7، ص 409.

آیه 21-25

اشاره

وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ في آياتِنا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (21)

هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلّ ِ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ (22)

فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقّ ِ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23)

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ اْلأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ اْلأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهارًا فَجَعَلْناها حَصيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24)

وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (25)

ترجمه

هنگامى كه به مردم، پس از ناراحتى كه به آنها رسيده است، رحمتى بچشانيم، در آيات ما نيرنگ مى كنند (، وبراى آن نعمت ورحمت توجيهات ناروا مى كنند)؛ بگو: «خداوند سريعتر از شما مكر [ \ چاره جويى] مى كند؛ ورسولان [ \ فرشتگان] ما، آنچه نيرنگ مى كنيد (و نقشه مى كشيد)، مى نويسند.»* او كسى است كه شما در خشكى ودريا سير مى دهد؛ زمانى كه در كشتى ها قرار مى گيريد، وآنها با بادهاى موافق آنان را (به سوى مقصد) حركت مى دهند وخوشحال مى شوند، ناگهان طوفان شديدى مى وزد وامواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد؛ وگمان مى كنند هلاك خواهند شد در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مى خوانند كه: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتما از سپاسگزاران خواهيم بود.»* اما هنگامى كه خدا آنها را رهايى بخشيد، (باز) به ناحق، در زمين ستم مى كنند. اى مردم! ستم هاى شما به زيان خود شماست. از زندگى دنيا بهره (مى بريد)، سپس بازگشت شما به سوى ماست؛ وما شما را به آنچه عمل مى كرديد خبر مى دهيم.* مَثَل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم؛ كه در پى آن، گياهانِ (گوناگونِ ) زمين - كه مردم وچهارپايان از آن مى خورند - مى رويد؛ تا زمانى كه زمين، زيبايى خود را يافته وآراسته مى گردد واهلِ آن مطمئن مى شوند

ص: 152

كه مى توانند از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام يا در روز، (براى نابودى آن) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازيم؛) وآنچنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است! اينگونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم.* وخداوند به سراى صلح وسلامت دعوت مى كند؛ وهر كس را بخواهد (و شايسته ولايق ببيند)، به راه راست هدايت مى نمايد.

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرعت ورزى خداوند در كيفر نيرنگ ورزان، ثبت وضبط مكر دشمنان توسط فرشتگان، درخواست نجات به هنگام گرفتارى ووعده شكرگزارى، تخلف ورزى تبهكاران بعد از نجات وستمكارى آنان، بهره مندى آنان از نعمت دنيا وآگاهى از سرنوشت خود در قيامت، تمثيل از وضع دنيا وگمان باطل كفار از توانمندى خويش نسبت به استفاده از مواهب دنيا ونابودى برخى از نعمت ها به منظور عبرت گرفتن ودعوت خداوند از مردم به بهشت.

ب. مراد از «الناس» كفار ومشركين هستند كه بعد از ابتلاى به مصائب سخت، خداوند با لطف وعنايتش از آنان دفع بلا كرد.(1)

ج. در آيه 22 خداوند دست به اعماق فطرت بشر انداخته وتوحيد فطرى را براى آنان تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ وبه هنگام خطر همه چيز را به جز خدا فراموش مى نمايد، اما به محض رفع بلا وخاموشى آتش عذاب دگربار ستمگرى پيشه خود ساخته واز خداوند بيگانه مى شود. آرى تا كشتى زندگى آرام به سوى مقصد در حركت است شادمانند، اما آن گاه كه طوفان كوبنده حوادث وزيدن گرفت ومرگ را به چشم خود ديدند، دست از زندگانى شسته ودر اين حالت خالصانه او را فرياد مى زنند وقول به شكرگزارى مى دهند: دعوا الله مخلصين له الدين و لنكونن من الشاكرين .(2)

ص: 153


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 366.
2- . نمونه، ج 8، ص 259.

د. فلك به معناى كشتى وكشتى ها آمده ودر اين جا مراد جمع است؛ زيرا با فعل جمع «جرين بهم» تعبير فرموده است.(1)

ه - . كلمه «بغى» در اصل به معناى طلب كردن است نه به معناى ظلم زيرا اگر اين كلمه در اصل به معناى ظلم بود آوردن قيد بغيرالحق بيهوده وزايد بود چون ظلم هميشه بغير حق است.(2)

و. برخى از مفسران گفته اند تغيير لحن والتفات از خطاب يسيركم به غيبت جرين بهم در آيات مورد بحث ممكن است چند علت داشته باشد:

1. وضع وحال مشركان به هنگام بلا به عنوان درس عبرتى براى ديگران آمده به همين دليل آن ها را غايب فرض كرده وبقيه را در حضور.

2. نكته اين التفات بى اعتنايى وتحقير است گويى خداوند نخست آن ها را به حضور پذيرفته سپس آن ها را از خود دور كرده ورها مى نمايد.

3. آيه ترسيمى كلى از وضع طبيعى وچگونگى وضع مردم دارد كه تا زمانى كه در كشتى نشسته اند واز ساحل دور نشده اند در ميان جمعند، بنا بر اين مى توانند مخاطب باشند، اما وقتى كشتى آن ها از ساحل دور مى شود تدريجا پنهان مى شوند وبه صورت گروه غايبى به شمار مى آيند.(3)

ز. بعد از بيان دورنمايى از زندگى دنيا وناپايدارى آن در ضمن مثال جالبى به تشريح اين واقعيت پرداخته تا پرده هاى غرور وغفلت را از مقابل ديدگان غافلان وطاغيان كنار زند: انما مثل الحيوة الدنيا كماء ... آرى زندگى دنيا مانند آبى است كه باعث رويش سبزه ها وگياهان مى گردد اما چندى نمى گذرد كه اين زينت هاى ظاهرى ورنگارنگ آن چنان از ميان مى رود كه گويى هرگز وجود نداشته تا بفهماند كه زندگى فريبنده وپرزرق وبرق دنيايى از مقام وثروتش نه قابل دوام است ونه جاى امنيت وسلامت، از اين رو در آيه بعد با يك اشاره كوتاه نقطه مقابل اين زندگى را بيان فرموده كه: والله يدعوا الى دار السلام .(4)

ص: 154


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 368.
2- . الميزان، ج 10، ص 50.
3- . نمونه، ج 8، ص 261.
4- . نمونه، ج 8، ص 264.

ح. والله يدعوا ... ؛ دعا اگر به خداوند نسبت داده شود معنايش هم دعوت تشريعى است هم دعوت تكوينى است كه ايجاد كردن آن چيزى است كه اراده فرموده است مانند آيه يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده (اسراء، 52) يعنى خدا شما را كه در قبرهايتان آرميده ايد براى زندگى وحيات جاودانه در عالم آخرت دعوت مى كند وشما با قبول خود دعوت او را (ايجاد وخلقت مجدد براى حيات اخروى) اجابت مى كنيد.(1)

ط . سلام به معناى سلامت خواهى از آفات ظاهرى وباطنى ويكى از اسماى خداست ووجه آن اين است كه ذات خداى متعال نفس خير است بهشت هم كه دارالله ودارالسلام است مملوّ از خير است به همين جهت در بهشت ضررى متوجه ساكنان آن نيست چون خانه اوست كه منشأ خيرات واصل خير است، از طرفى در اين آيه وساير آيات هر جا از دار السلام سخن به ميان آمده مطلق آمده پس دارالسلام به طور مطلق دار سلامت وراحتى است وهمچنين مقيد به عند ربهم شده تا بگويد اهل دارالسلام داراى قرب حضورند.(2)

فى المعانى عن الباقر(علیه السلام) فى هذه الاية قال: «انّ السّلام هو الله عز وجل وداره التى خلقها لعباده واوليائه الجنة ويهدى من يشاء بالتوفيق الى صراط مستقيم».(3)

نكته ها

1. نعمت هايى كه انسان از آن ها استفاده مى كند گوشه اى از رحمت بيكران الهى است: اذقنا الناس رحمة .

2. لهم مكر فى ءاياتنا ؛ مكر كفار ومشركين واهل باطل بسيار است؛ گاهى اظهار ايمان مى كنند تا داخله مسلمين را به هم بزنند يا القاى شبهه در اذهان ضعفاى مردم مى كنند يا اين كه مانع گرايش مردم به دين حق مى گردند.(4)

3. كسى كه مكر كند به تدبير ومكر قهرآميز الهى گرفتار مى گردد: الله اسرع مكرا .

ص: 155


1- . الميزان، ج 10، ص 52.
2- . همان.
3- . صافى، ج 2، ص 399.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 366.

4. فرشتگان الهى حتى افكار وتدابير انسان را ثبت مى كنند: يكتبون ما تمكرون .(1)

5. در قرآن كريم تعبيرات مختلفى در زمينه از بين رفتن مكر دشمنان اسلام بيان شده است: الف) قل الله اسرع مكرا (آيه مورد بحث). ب) ومكروا ومكرالله والله خير الماكرين (آل عمران،54). ج) فللّه المكر جميعا (رعد، 42) د) ومكر اولئك هو يبور (فاطر، 10). ه -) وما يمكرون الا بانفسهم وما يشعرون . (انعام، 123)

6. قوانين حاكم بر طبيعت محكوم ومخلوق خداوند است: هو الذى يسيركم وآدمى هر چه پيشرفت كند باز هم از گزند اين قوانين وحوادث طبيعى در امان نيست: جاءتها ريح عاصف .

7. هنگام خطر فطرت انسان متوجه يك مبدأ نجات است: دعوا الله مخلصين .(2)

8. دريانوردى با كشتى هاى بادبانى، سفرى آميخته با بيم واميد است: ... وفرحوا بها ... وظنوا أنهم احيط بهم .(3)

9. انسان در هر بلايى به صورت موسمى نذورات ومعاهداتى با خداوند دارد: احيط بهم دعوا الله در حالى كه بايد ايمان واخلاص به صورت دائمى باشد.(4)

10. آلوسى ومراغى در تفاسير خود آورده اند كه شيعيان هنگام خطر ومصيبت امامان خود را صدا مى زنند در حالى كه مشركان در وقت خطر خدا را صدا مى زنند! غافل از آن كه توسل ما به امام معصوم شهيد كه به گفته قرآن زنده است با توسل به بت وپرستش آن فرق دارد.(5)

11. عمل از عامل جدا نيست؛ ضرر وزيان ظلم در دنيا متوجه خود انسان است نه ديگرى: انما بغيكم على انفسكم .

12. نظير آيه شريفه 23، دو آيه ديگر است كه از خلف وعده بشر به خداوند حكايت دارد:

ص: 156


1- . نور، ج 5، ص 197.
2- . همان، ص 199.
3- . راهنما، ج 7، ص 415.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 368.
5- . نور، ج 5، ص 199.

الف. لئن كشفت عنّا الرجز لنؤمنن لك ...* فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل بالغوه اذاهم ينكثون . (اعراف، 134 - 135)

ب. ومنهم من عاهدالله لئن ءاتانا من فضله لنصدقنّ ولنكوننّ من الصالحين* فلما ءاتاهم من فضله بخلوا به وتولوا وهم معرضون . (توبه، 75 - 76)

13. بهترين مثال ها آن است كه از طبيعت گرفته شود وزمين وزمان آن را كهنه نسازند.(1)

14. در بهره گيرى از مواهب مادى، طبيعت انسان وحيوان يكسانند تنها ارزش آدمى به بهره گيرى از معنويات وتقواست: يأكل الناس والانعام .

15. همان گونه كه روياندن گياهان به دست خداست، خشكاندن ونابود كردن آن ها نيز به دست اوست: فجعلناها حصيدا ، گاه چنان قهرش شديد است كه هيچ اثرى را باقى نمى گذارد: لم تغن بالامس .(2)

16. هدف از تفصيل وتبيين آيات، بهره مندى افراد خردمند است؛ اين معنا با تعبيرات مختلفى بيان شده است: كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون (يونس، 24)، كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون (اعراف، 32)، كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون (روم، 28) و قد فصلنا الايات لقوم يفقهون . (انعام، 98)

17. دارالسلام براى اهل تذكر

در آيه شريفه خداوند مردم را به دارالسلام دعوت ميكند: واللَّهُ يدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَ يهْدِى مَنْ يشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

در آيه ديگر مصداق ونمونه من يشاء را اهل تذكر معرفى مى كند: وهذَا صِرَاطُ رَبِّك مُسْتَقِيما قَدْ فَصَّلْنَا الاْياتِ لِقَوْمٍ يذَّكرُونَ . لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيهُمْ بِمَا كانُوا يعْمَلُونَ (الأنعام،126 و127)

قابل توجه اينكه دارالسلام براى افرادى است كه اهل تذكر وواجد قلب سليم باشند: يوْمَ لاَ ينْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ . إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (الشعراء، 88 و89)

وقتى افراد سالم به دارالسلام راه يافتند، قرآن كريم در باره آنها ميگويد جز گفتار سلام چيزى نمى شنوند: لاَ يسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوا وَ لاَ تَأْثِيما . إِلاَّ قِيلاً سَلاَما سَلاَما (الواقعة، 25 و26)

ص: 157


1- . همان.
2- . نور، ج 5، ص 199.

آیه 26-30

اشاره

آيات 30 - 26

لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (26)

وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِمًا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (27)

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ (28)

فَكَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ (29)

هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقّ ِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)

ترجمه

كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك وافزون بر آن دارند؛ وتاريكى وذلت، چهره هايشان را نمى پوشاند؛ آنها اهل بهشتند، وجاودانه در آن خواهند ماند.* اما كسانى كه مرتكب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند؛ وذلت وخوارى، چهره آنان را مى پوشاند وهيچ چيز نمى تواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد. (چهره هايشان آنچنان تاريك است كه) گويى با پاره هايى از شب تاريك، صورت آنها پوشيده شده! آنها اهل دوزخند؛ وجاودانه در آن خواهند ماند.* (به خاطر بياوريد) روزى را كه همه آنها را جمع مى كنيم؛ سپس به مشركان مى گوييم: «شما ومعبودهايتان در جاى خودتان باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود.)» سپس آنها را از هم جدا مى سازيم (و از هر يك جداگانه سؤال مى كنيم). ومعبودهايشان (به آنها) مى گويند: «شما (هرگز) ما را عبادت نمى كرديد!* همين بس كه خدا ميان ما وشما گواه باشد، بيقين ما از عبادت شما غافل بوديم.»* در آنجا، هر كس عملى را كه قبلاً انجام داده است مى آزمايد. وهمگى به سوى «الله» - مولا وسرپرستحقيقى خود - بازگردانده مى شوند؛ وچيزهايى را كه به دروغ همتاى خدا قرار داده بودند، گم ونابود مى شوند.

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره مندى مؤمنان از بهشت ونعمت هاى برتر وجاودانگى آنان در بهشت، عدم نگهبان براى كفار در قيامت وجاودانگى آنان در جهنم، قيامت روز جدايى مشركان از معبودان وروز تجسم عمل.

ص: 158

ب. منظور از زياده، فضلى از ناحيه خداوند متعال است كه عقل بشر از درك آن عاجز است. آيات زير نيز به اين معنا اشاره دارد: فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرّة أعين (سجده، 17) و ولهم ما يشاؤن فيها ولدينا مزيد (ق، 35). چون اين معنا معلوم است كه انسان هر چيز نيكويى را مى خواهد، پس مزيد از آنچه انسان مى خواهد چيزى است كه فهم، قاصر از درك آن است.(1)

با توجه به اين كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، زياده اشاره به پاداش هاى مضاعف وفراوانى است كه گاهى ده برابر وگاهى هزاران برابر (به نسبت اخلاص وپاكى وتقوا وارزش عمل) بر آن افزوده مى شود، در آيه 160 سوره انعام آمده: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ودر آيه ديگر آمده فأما الذين ءامنوا وعملوا الصالحات فيوفّيهم أجورهم ويزيدهم من فضله (نساء، 127)، در آيات مربوط به انفاق در سوره بقره آيه 261 نيز سخن از پاداش نيكوكاران تا هفتصد برابر يا چند مقابل آن به ميان آمده است. امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: منظور از پاداش نيكوتر (حسنى) بهشت است، ليكن زياده بر آن عطاى خداوند در دنياست؛ آنچه خداوند در دنيا به آن عنايت كرده در آخرت حساب آن را از ايشان نمى خواهد.(2)

ج. والذين كسبوا السيئات جزاء سيئه بمثلها ؛ در اينجا سخنى از زياده در كار نيست، چرا كه در پاداش، زياده فضل ورحمت است اما در كيفر، عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد.(3)

د. «سيئه» در مقابل «حسنه» واعظم سيئات شرك وكفريست كه مقابل ايمانند. ديگر اين كه سيئات اقسامى دارد: يك قسم سيئاتى است كه هر عقل سليمى به زشتى آن حكم مى كند كه تعبير به قبح عقلى مى شود مثل ظلم، كذب، فحشا وقاعده ايست مشهور كه «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» زيرا بعد از روشن شدن قبح عقلى ان الله ... ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى (نحل، 92) جا دارد وبالعكس «كلما حكم به الشرع حكم به العقل» زيرا تا مفسده وقبحى نباشد شارع نهى نمى فرمايد. قسم ديگر، معاصى شرعيه است كه عقول از درك

ص: 159


1- . الميزان، ج 10، ص 60.
2- . نمونه، ج 8، ص 268؛ تبيان، ج 5، ص 365؛ نور الثقلين، ج 2، ص 301.
3- . نمونه، ج 8، ص 269.

مفاسد ومعايب آن ها قاصر است فقط به طور اجمال مى فهمد كه تا داراى مفسده نباشد، شارع نهى نمى كند وقسم آخر قبايح عرفيه است كه در نظر نوع مردم زشت وقبيح وموجب سبكى وخفت مى شود كه از آن تعبير به منافيات مروّت مى شود كه ناقض عدالت است.(1)

ه - . جالب اين است كه در آيه 28 از بت ها تعبير به «شركائهم» شده يعنى شريك هاى شما در حالى كه مشركان بت ها را شريك خدا قرار داده بودند نه شريك خودشان. اين تعبير در حقيقت اشاره لطيفى به اين نكته است كه بت ها در واقع شريك خدا نبودند واين اوهام وخيال بت پرستان بود كه اين موقعيت را به آنان بخشيد؛ يعنى آن ها شريكان انتخابى شما هستند واين درست مثل اين است كه كسى معلم يا رئيس ناصالحى را براى مدرسه اى انتخاب كند وكارهاى نادرستى از او سر زند، ما به او مى گوييم: بيا ببين اين معلم تو واين رئيس تو چه كارى كه نكرده است در حالى كه نه معلم اوست نه رئيس او، بلكه معلم ورئيس مدرسه است ولى او انتخابش كرده است.(2)

و. در اين كه منظور از بت ها وشركا در آيه فوق چه معبودهايى است واين كه چگونه آن ها چنين سخن مى گويند، در ميان مفسران گفت وگو است. بعضى احتمال داده اند كه منظور معبودهاى انسانى وشيطانى يا از فرشتگان است كه داراى عقل وشعور وادراكند، ولى با اين حال خبر ندارند كه گروهى آن ها را پرستش مى كنند؛ به خاطر اين كه يا در غياب آن ها چنين عبادتى صورت گرفته يا پس از مرگ آن ها (مانند انسان هايى كه پس از مرگشان مورد پرستش قرار گرفته اند)، بنا بر اين سخن گفتن آن ها كاملاً طبيعى خواهد بود واين آيه نظير آيه 41 سبأ مى باشد كه مى فرمايد: ويوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكة أهؤلاء اياكم كانوا يعبدون ؛ آن روز خداوند همه را جمع ومحشور مى كند، سپس به فرشتگان مى گويد: آيا اين گروه شما را عبادت مى كردند؟

احتمال ديگرى كه بسيارى از مفسران ذكر كرده اند اين است كه در آن روز خداوند حيات وشعور در بت ها مى آفريند آنچنان كه بتوانند حقايق را بازگو كنند.(3)

ص: 160


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 374.
2- . نمونه، ج 8، ص 271.
3- . همان، ص 273.

ز. مراد شريكان از نفى عبادت، نفى حقيقت شركت است؛ مى گويند شما در حقيقت ما را نپرستيديد چون شما مشركان خدا را مى پرستيديد وما شركاى حقيقى خداى تعالى نبوديم. عبادت كه نوعى اتصال عابد به معبود از راه مملوكيت اوست، وقتى عبادت مى شود كه متصل به معبود شود تا بتوان گفت فلان عابد فلان معبود را پرستيد، واين ممكن نيست مگر وقتى كه معبود شعور وآگاهى از عبادت عابد داشته باشد واگر معبودى فرض كنيم كه هيچ اطلاعى از عبادت پرستندگان خود ندارد عبادت حقيقى تحقق نمى يابد، بلكه صورت عبادتى است كه عبادت خيال شده است.

پس از اين معنا روشن شد كه منظور از جمله ثمّ نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم وشركاؤكم فزيلنا بينهم اين است كه ما در آن روز اين حقيقت را كه هيچ رابطه اى حقيقى بين مشركين وشركا نبوده روشن مى كنيم كه در حقيقت مولويت وصاحب زمام تدبير امور بودن از آن خداى سبحان است وغير از خدا هيچ كس سهمى از مولويت وربوبيت ندارد تا صحيح باشد كسى پناهنده او شود، تا صحيح باشد كه بگوييم فلانى فلان مولا وفلان رب را مى پرستد. آيه ديگرى نيز به اين حقيقت اشاره نموده ومى فرمايد: واذا رأى الذين أشركوا شركاءهم قالوا ربّنا هؤلاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك فألقوا اليهم القول انّكم لكاذبون .(1)

نكته ها

1. در آيه 26 مى فرمايد: افراد مؤمن در قيامت هيچ نوع تاريكى صورت آنان را نمى پوشاند؛ ولا يرهق وجوههم قتر ودر آيه 27 مى فرمايد: افراد كافر ذلت وخوارى صورت آنها را مى پوشاند؛ وترهقهم ذلّة . نظير اين تعبير در آيه 38 - 42 عبس بيان شده است كه مردم بر دو قسم اند: وجوه يومئذ مسفرة* ضاحكة مستبشرة* ووجوه يومئذ عليها غبرة* ترهقها قترة* اولئك هم الكفرة الفجرة .

2. آنان كه به غير خدا رو كنند عذرى ندارند چون خداوند هم دعوت مى كند يدعوا الى دار السلام هم راهنمايى مى كند: يهدى من يشاء هم مزد مى دهد: «الحسنى» وهم اضافه مى دهد: «زيادة» وهم اضافه اش بسيار مهم است.(2)

ص: 161


1- . نحل، 86؛ الميزان، ج 10، ص 63.
2- . نور، ج 5، ص 203.

3. احسان عمل نيك كردن است؛ چه احسان به نفس اطاعت اوامر الهى وترك معاصى وچه احسان به بندگان خدا (فقرا، ضعفا، ارباب حاجت و...) كه بهترينش هدايت وارشاد آن هاست وچه احسان به دين از اعتلاى كلمه اسلام وترويج شعائر مذهبى وخداوند هم خوبى ها را به اين طايفه اختصاص مى دهد با الطاف وتفضلات وزياده (رحمت ومغفرت ونعم اخروى) شامل حال آن ها مى گردد.(1)

4. راه فرار ونجات وشفاعت به روى كافران بسته است: ما لهم من الله من عاصم .(2)

5. در قرآن، بارها به مسأله تنفّر وبرائت معبودها از مشركان وعمل آنها اشاره شده است. از جمله آيه 17 سوره فرقان وآيه 63 سوره قصص.(3)

آیه 31-36

اشاره

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيّ ِ وَ مَنْ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (31)

فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقّ ِ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنّى تُصْرَفُونَ (32)

كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33)

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ (34)

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقّ ِ قُلِ اللّهُ يَهْدي لِلْحَقّ ِ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقّ ِ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)

وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقّ ِ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه

بگو: «چه كسى شما را از آسمان وزمين روزى مى دهد؟ يا چه كسى مالك (و خالق) گوش وچشم هاست ؟ وچه كسى زنده را از مرده ومرده را از زنده بيرون مى آورد؟ وچه كسى امور (جهان) را تدبير مى كند؟» بزودى (در پاسخ) مى گويند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!* آن است خداوند، پروردگارِ حقّ شما (داراى همه

ص: 162


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 373.
2- . نور، ج 5، ص 205.
3- . راهنما، ج 7، ص 429.

اين صفات)! با اين حال، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) رويگردان مى شويد؟!»* اينچنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده كه آنها (پس از اين همه لجاجت وگناه)، ايمان نخواهند آورد.* بگود: «آيا هيچ يك از معبودهاى شما، آفرينش را ايجاد مى كند وسپس باز مى گرداند؟!» بگو: «تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده، سپس باز مى گرداند؛ با اين حال چرا از حق رويگردان مى شويد؟!»* بگو: «آيا هيچ يك از معبودهاى شما، به سوى حق هدايت مى كند؟!» بگو: «تنها خدا به حق هدايت مى كند. آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد؟!* وبيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بى اساس)، پيروى نمى كنند (در حالى كه) گمان، هرگز (انسان را) از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند). بيقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شناخت خداوند از طريق اوصاف كمالى او، حق بودن پروردگار متعال وانحراف كفار، عدم ايمان كفار معاند، عدم قدرت بت ها بر آفرينش موجودات وقدرت خداوند بر آفرينش مخلوقات وايجاد قيامت، عدم قابليت معبودان بر هدايت مردم، پيروى كفار از گمان وعدم سوددهى گمان.

ب. آيه 32 در حقيقت يك راه منطقى وروشن را براى شناخت باطل وترك آن پيشنهاد مى كند وآن اين كه نخست بايد از طريق وجدان وعقل براى شناخت حق گام برداشت، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن ومخالف آن است باطل وگمراهى است وبايد كنار گذاشته شود.(1)

ج. رزق گرچه به معناى عام است وهر چه خداوند اعطا فرمايد رزق است، ولى ظاهرا مراد همان مأكولات است به قرينه «الارض» كه روييدنى ها باشد، البته معلوم است كه تأمين رزق از قدرت بشر خارج است چه رسد به اصنام وحيوانات وجماد.

ص: 163


1- . نمونه، ج 8، ص 279.

أمّن يملك السّمع والابصار از باب مثال است وگرنه تمام حواس ظاهرى وباطنى وقواى نفسانى به دست قدرت حق است وتعبير «سمع» به صورت مفرد و«ابصار» به صورت جمع به دليل اين است كه سمع قوه شنيدن است ووسيله آن گوش است كه به جمع تعبير مى شود وهر كسى چه قوه سامعه داشته باشد يا نداشته باشد اذنين را دارد بر خلاف بصر كه ممكن است اصلاً چشم نداشته باشد.

د. در آيه شريفه ومن يخرج الحى من الميت ويخرج الميت من الحى چند قول است كه در ذيل ذكر مى شود:

1. مقصود اخراج انسان وحيوانات از نطفه واخراج نطفه از انسان وحيوان است.

2. مراد خروج مؤمن از كافر وكافر از مؤمن است.

3. ظاهرا مراد اخراج اشياى زنده از نباتات وحيوانات وانسان ها از تراب وخاك كه جماد صرف است به قرينه يا أيها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثمّ من نطفة (حج، 5)؛ پس از آن بعد از مردن بر مى گرديد به همان خاك: أيعدكم انكم اذا متّم وكنتم ترابا وعظاما أنكم مخرجون .(1)

ه - . يكى از امور فطرى بشر كه عقل وى بدان حكم مى كند اين است كه انسان بايد حق را پيروى كند حتى اگر احيانا در يكى از اعمالش از حق منحرف شود وبه خاطر اشتباه يا هوا وهوس غير حق را پيروى كند، در همان لحظه كه آن عمل غير حق را انجام مى دهد پيش خودش آن عمل را حق مى پندارد چون امر بر او مشتبه شده وبه همين جهت است كه مى بينيم بعد از آن كه غبار هوا وهوسش فرونشست اين گونه اعتذار مى جويد كه من خيال مى كردم آن عمل حق است، پس به حكم فطرت وبشر حق به طور مطلق وبدون هيچ قيد وشرطى واجب الاتباع است وبه همين دليل كسى هم كه انسان را به سوى حق راهنمايى مى كند نيز واجب الاتباع است؛

به دليل اين كه حق مى گويد به سوى حق دعوت مى نمايد وبايد چنين كسى را ترجيح داد بر كسى كه ما را به سوى غير حق مى خواند.

ص: 164


1- . مؤمنون، 27؛ اطيب البيان، ج 6، ص 379؛ الميزان، ج 10، ص 74..

از اين رو مى فرمايد: آيا شما مشركين در ميان شركاى خود هيچ معبودى سراغ داريد كه شما را به سوى حق هدايت كند؟ وبسيار واضح است كه مشركين غير از كلمه «نه» جوابى ندارند.(1)

و. گرچه مشركان به معاد جسمانى عقيده داشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست، بنا بر اين اعتقاد به مبدأ با كمى دقت معاد را اثبات مى كند واز اين جا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان پيامبر اعتراف به اين واقعيت مى كند؛ زيرا گرچه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدأ است، اما چون آن ها توجه به اين ملازمه نداشتند طرز تعبير عوض شده وپيامبر به جاى آنها اعتراف مى كند.(2)

نكته ها

1. در اينكه خداوند متعال تنها رازق موجودات است تعبيرات مختلفى در قرآن بيان شده است از جمله: قل من يرزقكم من السماء والارض فسيقولون الله (يونس، 31)، هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء والارض (فاطر، 3)، انّ الله هو الرزاق ذوالقوة المتين (ذاريات، 58)، قل انّ ربى يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر (سبأ، 36)، الله الذى خلقكم ثم رزقكم (روم، 40)، والله خير الرازقين . (جمعه، 8)

2. رزق دادن، آفريدن واداره كردن از سنت هاى دائمى الهى است: «يرزق»، «يملك»، «يخرج». (فعل مضارع دال بر استمرار است)

3. مشركان نيز در درون خود خدا را آفريدگار هستى مى دانند: فسيقولون الله .

4. منظور از هدايت به سوى حق، صرف ارائه طريق ونشان دادن راه راست نيست، بلكه منظور از آن ايصال به مطلوب است.(3)

5. جمله يبدأ الخلق ثم يعيده كه حكايت از اين حقيقت دارد؛ خداوندى كه قدرت بر

ص: 165


1- . الميزان، ج 10، ص 80.
2- . نمونه، ج 8، ص 282.
3- . الميزان، ج 10، ص 82.

ابداء وايجاد دارد قدرت بر اعاده دارد در آيات ديگر با اندك تفاوتى در تعبير بيان شده است. (نمل، 64؛ عنكبوت، 19؛ يونس، 4؛ روم 11 و27)

6. جمله فانّى تؤفكون كه در باره مشركان بيان شده است با تعبير ديگرى در باره يهود ونصارى ومنافقان نيز بيان شده است كه چرا اينها به بيراهه مى روند ومرتكب دروغ مى شوند: وقالت اليهود عزير ابن الله وقالت النصارى المسيح ابن الله ... قاتلهم الله انّى يؤفكون (توبه، 30)، هم العدوّ فاحذرهم قاتلهم الله انّى يؤفكون . (منافقون، 4)

7. آيه 35 به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان، هدايت آنان به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل وخرد ودادن درس هاى گوناگون از راه فطرت وارائه آيات ونشان ها در جهان آفرينش وهمچنين از طريق فرستادن پيامبران وكتب آسمانى صورت مى گيرد.(1)

8. قدرت بر هدايت ورهبرى به سوى حق، در انحصار خداوند است: قل هل من شركائكم ... قل الله يهدى للحق .(2)

9. غير خدا، ذاتا فاقد توانايى رهيابى به سوى حق بوده ونيازمند هدايت خداست: أفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدى الا أن يهدى .(3)

ص: 166


1- . نمونه، ج 8، ص 284.
2- . همان، ص 442.
3- . همان.

آیه 37-40

اشاره

آيات 40 - 37

وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبّ ِ الْعالَمينَ (37)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (38)

بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمينَ (39)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدينَ (40)

ترجمه

شايسته نبود (و امكان نداشت) كه اين قرآن، بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود، ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى)، وشرح وتفصيلى بر آنهاست؛ شكى در آن نيست، واز طرف پروردگار جهانيان است.* آيا آنها مى گويند: «اوقرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مى گوييد يك سوره همانند آن بياوريد؛ وغير از خدا، هر كس را مى توانيد (به يارى) طلبيد!»* (ولى آنها از روى علم ودانش قرآن را انكار نكردند؛) بلكه چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، وهنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است. پيشينيان آنها نيز همين گونه تكذيب كردند؛ پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود!* بعضى از آنها، به آن ايمان مى آورند؛ وبعضى ايمان نمى آورند؛ وپروردگارت به مفسدان آگاه تر است (و آنها را بهتر مى شناسد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اصالت قرآن در نزول از ناحيه خداوند متعال، تحدى قرآن نسبت به مخالفان، تكذيب كفار نسبت به كتاب الهى در زمان پيامبر وتكذيب اقوام ديگر نسبت به انبيا ودو گروه بودن مردم نسبت به پذيرش حق ومخالفت با آن.

ب. در اين آيات به ذكر دليل بر اصالت قرآن ووحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند؛ ولكن تصديق الذى بين يديه يعنى تمام بشارات ونشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن وآورنده قرآن كاملاً منطبق است، سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى فرمايد:

ص: 167

در اين قرآن شرح كتب اصيل انبياى پيشين وبيان احكام اساسى وعقايد اصولى آنهاست وبه همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است؛ وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من ربّ العالمين .

قرآن كريم آنچه را كه كتب آسمانى پيشين با جمال بيان كرده اند تفصيل داده است وبر همه سيطره دارد چنان كه مى فرمايد: وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ومهيمنا عليه تكامل آن تعليمات وبرنامه ها در قرآن ديده مى شود واگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف ومباين آنها مى شد.(1)

در آيه شريفه أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله نيز دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى فرمايد: آنها مى گويند اين قرآن را پيامبر(صلی الله علیه و آله) به دروغ به خدا نسبت داده به آنها بگو اگر راست مى گوييد شما هم مثل يك سوره از آن را بياوريد.(2)

ج. فرق است بين اين كه بگوييم «ما كان زيد ليقوم» چنين نبود كه بايستد وبين اين كه بگوييم «زيد لم يقم» زيد نايستاد. تعبير اول مى فهماند زيد استعداد ايستادن ندارد وشأن او چنين شأنى نيست به خلاف تعبير دوم كه تنها نفى قيام را مى رساند ومى فهماند او نايستاده ودر قرآن كريم نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد، آياتى مثل فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل (يونس، 74)، ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان (شورى، 54) و وما كان الله ليظلمهم (عنكبوت، 40) پس اين كه در آيات مورد بحث فرمود: وما كان هذا القرءان أن يفترى من دون الله خواسته است شأنيت افترا را از قرآن كريم نفى نموده همانگونه كه ديگران نيز گفته اند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افترا بست وگفت كه اين كتاب از ناحيه خداوند نيست.(3)

و اين كه فرموده قل فأتوا بسورة مثله ؛ بگو اگر چنين است سوره اى مثل قرآن بياوريد خود شاهد بر اين است كه كلمه قرآن همان گونه كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود، هم كثير آن قرآن است وهم قليلش ومعناى آيه اين

ص: 168


1- . نمونه، ج 8، ص 287 - 288؛ الميزان، ج 10، ص 91؛ تبيان، ج 5، ص 378.
2- . نمونه، ج 8، ص 289.
3- . الميزان، ج 10، ص 90.

است كه به كسانى كه مى گويند «افتراه» بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادقيد يك سوره مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده بياوريد، حتى اگر نتوانستيد خود به تنهايى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلايق تا آنجا كه دسترسى داريد كمك بگيريد چون اگر اين قرآن كلامى باشد «مفترى»، قهرا كلامى از كلام هاى بشرى خواهد بود وبايد بشر بتواند مثل آن را بياورد وآيه شريفه مشتمل بر تحدى روشنى است به آوردن يك سوره طولانى يا كوتاه قرآنى.(1)

د. ولما يأتهم تأويله ؛ در اصل لغت به معناى بازگشت دادن چيزى است، بنا بر اين هر كار يا سخنى به هدف نهايى برسد مى گوييم تأويل آن آمده است به همين دليل بيان هدف اصلى يك اقدام، يا تفسير واقعى يك سخن يا تفسير ونتيجه وپايان يك خواب يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب همه اين ها «تأويل» ناميده مى شود. در قرآن كريم معارفى حقيقى از قبيل علوم واقعى وجود دارد؛ كه هنوز واقعيت آن روشن نشده است، پس جمله ولمّا يأتهم تأويله اشاره به روز قيامت دارد وبه ما مى فهماند آن روز كه روز كشف حقايق از يك سو وباز شدن فهم بشر از سوى ديگر است تمام اين كفار تأويل حقايق وواقعيت معارف قرآن را مى فهمند، همچنان كه آيه زير نيز اين معنا را تأييد فرموده است: هل ينظرون الاّ تأويله يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا أو نردّ فنعمل غير الذى كنّا نعمل .(2)

ه - . در آيه ومنهم من يؤمن به ومنهم من لا يؤمن به وربّك أعلم بالمفسدين امت اسلامى را به دو گروه تقسيم كرده كه از تعبير مذكور اين معنا به دست مى آيد كسانى كه آنچه را در قرآن است تكذيب مى كنند، بدين جهت است كه مفسد هستند، بنا بر اين آيه شريفه در صدد بيان حال اين امت است كه بعضى از آنان ايمان مى آورند وبعضى كفر مى ورزند وهمچنين كفر آنان كه كفر مى ورزند ناشى از رذيله افساد است.(3)

ص: 169


1- . الميزان، ج 10، ص 90 و92.
2- . اعراف، ج 53؛ نمونه، ج 8، ص 295؛ الميزان، ج 10، ص 94.
3- . الميزان، ج 10، ص 96.
نكته ها

1. هيچ مخلوقى، توانايى آوردن كتابى همانند قرآن را ندارد: وما كان هذا القرءان أن يفترى من دون الله .(1)

2. وحدت ويگانگى معارف قرآن با معارف كتاب هاى آسمانى پيشين (تورات، انجيل و...): ولكن تصديق الذى بين يديه وتفصيل الكتاب .(2)

3. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: از دو آيه قرآن دو درس بزرگ مى آموزيم:

الف. تا علم نداريم حرفى نزنيم: ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله الاّ الحق (اعراف، 169)

ب. تا علم نداريم حرفى را رد نكنيم: بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه .(3)

4. تاريخ بشر، شاهد مخالفت ورويارويى بيدادگران با رسولان الهى است: كذلك كذب الذين من قبلهم .(4)

5. عبدالعظيم حسنى از امام جواد(علیه السلام) نقل مى كند كه حضرت على(علیه السلام) فرمود: چهار نكته گفتم كه خداوند آيات آن را نازل كرده است:

الف.

«المرء مخبوء تحت لسانه»؛ شخصيت انسان در زير زبانش پنهان است، آيه نازل شد: ولتعرفنّهم فى لحن القول (محمد، 30)؛ يعنى در گفتگو آنان را مى شناسى.

ب.

«من جهل شيئا عاداه»؛ هر كسى چيزى را نداند، با آن دشمنى مى كند، آيه نازل شد: بل كذّبوا بما لم يحيطوا .

ج.

«قيمة كل امرء ما يحسنه»؛ ارزش هر كس به لياقت وعملكرد اوست، آيه نازل شد: انّ الله اصطفاه عليكم وزاده بسطة فى العلم والجسم (بقره، 247)؛ يعنى خداوند طالوت را به خاطر توانايى هايش برگزيند.

د.

«القتل يقلّ القتل»؛ كشتن ستمگر جلو زياد شدن قتل را مى گيرد، آيه نازل شد: ولكم فى القصاص حياة .(5)

ص: 170


1- . راهنما، ج 7، ص 445.
2- . همان.
3- . همان؛ نور، ج 5، ص 215.
4- . راهنما، ج 7، ص 448.
5- . بقره، 179؛ كافى، ج 1، ص 166؛ نور، ج 5، ص 215.

6. رهبر نبايد توقع داشته باشد كه همه مردم به راه وآيين او ايمان آورند: ومنهم من لا يؤمن به .(1)

7. هرگز تمامى مردم روى زمين، به قرآن ايمان نخواهند آورد: ومنهم من يؤمن به ومنهم من لا يؤمن به .(2)

8. عن ابى جعفر(علیه السلام) فى قوله ومنهم من لا يؤمن به

فهم اعداء محمد(صلی الله علیه و آله) وآل محمد من بعده»؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده (از جمله) «كسانى كه به قرآن ايمان نمى آورند» دشمنان محمد وآل محمد هستند كه پس از او مى آيند.(3)

آیه 41-47

اشاره

وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ (41)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ (42)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ (43)

إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئًا وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44)

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (45)

وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ (46)

وَ لِكُلّ ِ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (47)

ترجمه

و اگر تو را تكذيب كردند، بگو: عمل من براى من، وعمل شما براى شماست. شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد ومن (نيز) از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم.* گروهى از آنان، به سوى تو گوش فرا مى دهند (؛ اما گويى هيچ نمى شنوند وكرند). آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى، هر چند نفهمند؟!* وگروهى از آنان، به سوى تو مى نگرند (اما گويى هيچ نمى بينند)! آيا تو مى توانى نابينايان را هدايت كنى، هر چند نبينند؟!* خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند؛ ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند.* (به ياد

ص: 171


1- . همان.
2- . راهنما، ج 7، ص 451.
3- . همان.

آور) روزى را كه (خداوند) آنها را جمع (و محشور) مى سازد؛ آنچنان كه (احساس مى كنند) گويى جز ساعتى از روز، (در دنيا) توقف نكردند؛ به آن مقدار كه يكديگر را (ببينند و) بشناسند. مسلما آنها كه لقاى خداوند (و روز رستاخيز) را تكذيب كردند، زيان بردند وهدايت نيافتند.* اگر ما، پاره اى از مجازات هايى را كه به آنها وعده داده ايم، (در حال حيات تو) به تو نشان دهيم ويا (پيش از آنكه گرفتار عذاب شوند،) تو را از دنيا ببريم، در هر حال، بازگشتشان به سوى ماست؛ سپس خداوند بر آنچه آنها انجام مى دادند گواه است.* براى هر امتى، رسولى است؛ هنگامى كهرسولشان به سوى آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داورى مى شود وستمى به آنها نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيزارى پيامبر اكرم از كفار در صورت تكذيب، عدم پذيرش سخنان پيامبر از ناحيه كفار به جهت عدم تعقل، اندك بودن زمان دنيا نسبت به قيامت، عدم هدايت يابى نابيناى واقعى، منزه بودن خداوند از ستم، خسارت كفار در قيامت، رسيدگى خداوند به اعمال تبهكاران در زمان حيات پيامبر يا بعد از آن وقضاوت به حق خداوند نسبت به كفار بعد از اتمام حجت.

ب. آيه وان كذبوك فقل لى عملى ولكم عملكم نظير آيه لكم دينكم ولى دين است؛ بعضى توهم كردند كه اين آيه با آيه جهاد منسوخ شده، ليكن توهم فاسدى است؛ محتواى اين گونه آيات هيچ گونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم، بلكه يك نوع مبارزه منطقى از طريق بى اعتنايى برابر افراد كينه توز است.(1)

ج. بيزارى جستن از كفار ومشركين منافى با جهاد وقلع وقمع آنها ندارد، مريض تا قابل معالجه است بايد معالجه شود وچون عضوى فاسد شد بايد قطع شود كه سرايت به بقيه اعضا نكند؛ كفار ومشركين مادامى كه پذيراى هدايت وارشاد باشند در سايه اسلامند وگرنه بايد آن ها را از بين برد تا فسادشان به ديگران سرايت نكند.

ص: 172


1- . نمونه، ج 8، ص 299.

د. گويا در آيه 45 فرموده اين كفار هر چند كه هنوز تأويل قرآن ودين برايشان نيامده با اين وجود نبايد مغرور به مظاهر اين زندگى مادى ودنيايى شوند ومدت آن را بسيار بپندارند براى اين كه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند وآن وقت به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا جز متاعى اندك نبود وماندنشان در دنيا نيز جز ساعتى كوتاه نبوده؛ پس در آن روز خسران وبدبختى كه در اثر تكذيب لقاء الله گريبانشان را گرفته بود برايشان آشكار مى شود، چون در آن روز تأويل دين مى آيد وحقيقت امر مكشوف مى گردد ونور توحيد آن گونه كه هست ظهور مى كند وهمه به وضوح مى فهمند ومى بينند كه ملك تنها از خداى قهار است.(1)

ه - . از حضرت نوح(علیه السلام) كه عمر شريفش دو هزار وپانصد سال بود موقعى كه ملك الموت آمد در ميان آفتاب بود اجازه گرفت برود طرف سايه وفرمود: اين عمر طولانى در نظر من به قدر آمدن از آفتاب به سايه است. اين احساس كم بودن مقدار اقامت در دنيا يا به خاطر آن است كه اصولاً در برابر زندگى جاويدان قيامت به مقدار ساعتى بيش نيست يا به دليل آن است كه اين دنياى ناپايدار آنچنان با سرعت بر آنها گذشته كه گويى يك ساعت بيش نبوده است. بعضى گفته اند منظور احساس كوتاهى زمان در عالم قبر ودوران برزخ است چنانچه از حضرت عزير پس از صد سال مردن وزنده شدن پرسيدند: كم لبثت قال لبثت يوما أو بعض يوم .(2)

و. عظمت روز قيامت چنان است كه زندگانى پيش از آن بسيار كوتاه جلوه مى كند؛ اين حقيقت در آيات ديگر هم مطرح شده است از جمله:

لم يلبثوا الاّ عشية أو ضحيها (نازعات، 46)؛ گويا در دنيا يا برزخ شبى بيشتر نبودند.

وتظنّون ان لبثتم الاّ قليلاً (اسراء، 52)؛ گمان مى كنيد جز مدّت كمى قبل از قيامت نبوده ايد. ان لبثتم الاّ عشرا (طه، 103)؛ فكر مى كنيد جز ده روزى ساكن نبوده ايد.

لبثنا يوما أو بعض يوم (مؤمنون، 112)؛ فكر مى كنيد يك روز يا پاره اى از روز در دنيا يا برزخ بوده ايد. ما لبثوا غير ساعة (روم، 54)؛ فكر مى كنيد يك ساعتى بيشتر نبوده ايد.(3)

ص: 173


1- . الميزان، ج 10، ص 98.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 395.
3- . نور، ج 5، ص 219.
نكته ها

1. سود وزيان اعمال وكردار هر شخص تنها عايد وگريبانگير خود آن شخص خواهد شد: لى عملى ولكم عملكم .(1)

2. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در برابر مشركان تكذيب كننده رسالت، موضع گيرى صريح وقاطعى داشت: وأنا برىء مما تعملون .(2)

3. در آيه 41 مى فرمايد: اگر تو را تكذيب كردند از آنها اعلام برائت كن. در آيات ديگر به پيامبر تسلّى خاطر مى دهد: فان كذبوك فقد كذب رسل من قبلك (آل عمران، 184)، وان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح وعاد وثمود . (حج، 42)

4. براى هدايت مردم، آمادگى پذيرش لازم است وتنها دلايل روشن ورهبر لايق كافى نيست: لا يعقلون .

5. هيچ كس حتى پيامبران بر هدايت كردن مردمى كه بصيرت دل را از دست داده اند، توانايى ندارد: أفأنت تهدى العمى ولو كانوا لا يبصرون .(3)

6. خداوند، مشركان را كرارا به عذاب استيصال تهديد كرده بود: واما نرينك بعض الذى نعدهم . «نعد» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار مى كند ونيز مشتق از «وعْده» است و«وعد» هم در خير استعمال مى شود وهم در شر. در اينجا چون ضمير «هم» به مشركان بر مى گردد براى شر وتهديد است.(4)

7. نظير آيه شريفه 46 يونس دو آيه ديگر هست: آيه 40 سوره رعد وآيه 77 سوره غافر.

8. دين وشريعت آسمانى براى تمامى امت ها در همه اعصار وجود داشته است: ولكل أمة رسول فاذا جاء رسولهم .(5)

9. نزول عذاب استيصال، همواره پس از تمام شدن حجت خدا بر مردم است: فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط .(6)

ص: 174


1- . راهنما، ج 7، ص 452.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 7، ص 455.
4- . همان، ص 459.
5- . همان، ص 461.
6- . همان، ص 462.

10. قضاوت به قسط از ناحيه پروردگار هم در دنيا تحقق مى پذيرد: فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط ، هم در قيامت: ولو انّ لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به واسرّوا الندامة لمّا رأوا العذاب وقضى بينهم بالقسط . (يونس، 54)

آیه 48-52

اشاره

آيات 52 - 48

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (48)

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي ضَرًّا وَ لا نَفْعًا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ لِكُلّ ِ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (49)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتًا أَوْ نَهارًا ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (50)

أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آْلآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51)

ثُمَّ قيلَ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52)

ترجمه

و مى گويند: «اگر راستى مى گويى، اين وعده (مجازات) كى خواهد بود؟»* بگو: «من(حتى) براى خودم زيان وسودى را مالك نيستم، (تا چه رسد براى شما؛) مگر آنچه خدا بخواهد. (اين مقدار مى دانم كه) براى هر قوم وملتى، سرآمدى است؛ هنگامى كه اجل آنها فرا رسد، (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود،) نه ساعتى تأخير مى كنند ونه پيشى مى گيرند.* بگو: «به من خبر بدهيد اگر مجازات او، شب هنگام يا در روز به سراغ شما آيد (،آيا مى توانيد آن را از خود دفع كنيد؟!)» پس مجرمان براى چه عجله مى كنند؟!* سپس آيا آنگاه كه واقع شد، به آن ايمان مى آوريد؟! (به شما گفته مى شود:) حالا؟! در حالى كه قبلاً براى آن عجله مى كرديد! (ولى اكنون چه سود؟!)* سپس به كسانى كه ستم كردند گفته مى شود: عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرسش كفار از وعده خداوند نسبت به عذاب، پاسخ پيامبر اكرم به آنان در عدم مالكيت نفع وضرر خويش، عدم نجات كفار به هنگام نزول عذاب وجاودانگى عذاب قيامت بر آنان.

ب. در آيه قل لا أملك لنفسى ضرا ولا نفعا الا ما شاء الله لكل أمة أجل ... مشركان

ص: 175

مى گفتند چه زمانى خداوند تهديدش را عملى مى سازد تا زمين يكسره در اختيار شما قرار بگيرد وشما از شر ما راحت شويد وچرا پروردگار تو در اين قضايش عجله نمى كند؟ از اين رو خدا به پيامبر خود تلقين مى كند تا در پاسخ آنها اين حقيقت را بيان كند كه خود آن جناب مالك نفع وضرر خودش نيست؛ نه مى تواند ضررى را از خودش دفع كند ونه مى تواند منافعش را به سوى خود جلب نمايد ونه در جلب آن عجله مى كند، مگر آن ضررهايى را كه خدا خواسته باشد از آن جناب دفع شود وآن منافعى كه خدا خواسته باشد به سوى آن جناب جلب شود. وقتى آن حضرت مالك نفع وضرر خود نيست، چگونه مى تواند پيشنهاد آنان را عملى ساخته در قضا وعذاب آوردن عجله كند، پس اين استعجال مشركين از جهالت آنان است.(1)

اين كه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه «نفى جواز توسل به پيامبر» را استفاده كنند، بسيار بى پايه است؛ زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر(صلی الله علیه و آله) را صاحب قدرت ومالك سود وزيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است وهيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد، اما اگر اين مالكيت از ناحيه خداوند باشد وتحت عنوان الا ما شاء الله باشد مانعى ندارد واين عين ايمان وتوحيد است.(2)

ج. بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل أمة أجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام استدلال كرده وچنين نتيجه گرفته اند كه هر دين ومذهبى سرانجام پايان مى گيرد وجاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد، در حالى كه «امت» به معناى گروه وجماعت است نه به معناى مذهب وخصوصا پيروان يك مذهب، هدف اين آيات آن است كه قانون حيات ومرگ مخصوص افراد نيست، بلكه ملت ها وگروه ها نيز مشمول اين قانون هستند وبه هنگامى كه در مسير ظلم وفساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.(3)

د.

عن ابى جعفر(علیه السلام) فى قوله: « قل أرأيتم ان اتيكم عذابه بياتا او نهارا ...

فهذا عذاب ينزل فى آخر الزمان على فسقة اهل القبلة وهم يجحدون نزول العذاب عليهم»؛ از امام باقر(علیه السلام) در باره

ص: 176


1- . الميزان، ج 10، ص 104.
2- . نمونه، ج 8، ص 308.
3- . همان، ص 311.

سخن خدا كه فرموده: «بگو اگر عذاب او، شب هنگام يا در روز به سراغ شما آيد ...» روايت شده: اين عذابى است كه بر فاسقان اهل قبله در آخرالزمان نازل مى شود در حالى كه آنان منكر نزول عذاب بر خودشان هستند.(1)

نكته ها

1. تمام حركات وتوانايى هاى انسان، در قلمرو مشيت خداوند وتحت اراده اوست: قل لا املك لنفسى ضرا ولا نفعا الا ما شاء الله .(2)

2. هر جامعه اى جدا از افرادش داراى حقيقتى مستقل واز مرگ وزندگى ويژه برخوردار است: لكل امة اجل .(3)

3. حكومت وقدرت دنيوى ابدى نيست به آن مغرور نشويم: لكلّ أمة أجل .(4)

4. توبه واظهار ايمان، به هنگام وقوع عذاب استيصال، سودى نداشته ومورد قبول خداوند نيست: اثم اذا ما وقع ءامنتم به ءالئن .(5)

5. كيفرها طبق عدل الهى است: هل تجزون الا بما كنتم تكسبون .(6)

6. انسان در عمل نيك وبد آزاد است نه مجبور: تكسبون .(7)

7. تكذيب وانكار قرآن، ظلم وموجب مخلد شدن مكذبان ومنكران در عذاب اخروى است: ... ثم قليل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد .(8)

ص: 177


1- . راهنما، ج 7، ص 466.
2- . راهنما، ج 7، ص 464.
3- . همان، ص 465.
4- . نور، ج 5، ص 222 - 223.
5- . راهنما، ج 7، ص 467.
6- . نور، ج 5، ص 225.
7- . همان.
8- . راهنما، ج 7، ص 469.

آیه 53-58

اشاره

آيات 58 - 53

وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إي وَ رَبّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ (53)

وَ لَوْ أَنَّ لِكُلّ ِ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي اْلأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (54)

أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (55)

هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)

يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (57)

قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (58)

ترجمه

از تو مى پرسند: «آيا آن (وعده مجازات الهى) حق است ؟» بگو: «آرى، به پروردگارم سوگند، قطعا حق است وشما نمى توانيد از آن جلوگيرى كنيد.»* وهر كس كه ستم كرده، اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد، (همه را از هول عذاب،) براى نجات خويش مى دهد وهنگامى كه عذاب را ببينند، (پشيمان مى شوند؛ اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (، مبادا رسواتر شوند). ودر ميان آنها به عدالت داورى مى شود؛ وستمى بر آنها نخواهد شد.* آگاه باشيد آنچه در آسمانها وزمين است، از آنِ خداست. آگاه باشيد وعده خدا حق است، ولى بيشتر آنها نمى دانند.* اوست كه زنده مى كند ومى ميراند، وبه سوى اوبازگردانده مى شويد.* اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است ودرمانى براى آنچه در سينه هاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) وهدايت ورحمتى است براى مؤمنان.* بگو: «به فضل ورحمتِ خدا بايد خوشحال شوند؛ كه اين، از تمام آنچه گردآورى كرده اند، بهتر است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرسش كفار از وقوع قيامت وپاسخ پيامبر در باره قطعيت آن، ندامت ستمگران در قيامت وعلاقه به فديه دادن براى نجات يافتن، حق بودن وعده الهى در قيامت، قدرت خداوند بر احيا واماته وايجاد قيامت، آمدن قرآن از ناحيه خداوند وبرخى از اوصاف قرآن.

ب. وما انتم بمعجزين ؛ در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى ومانع

ص: 178

است. در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است انه لحق ودر جمله دوم اضافه مى كند هيچ قدرتى نمى تواند جلوى آن را بگيرد، درست مانند آيات 8 و9 سوره طور: ان عذاب ربّك لواقع* ما له من دافع . تأكيدهايى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است؛ از يك طرف سوگند اى وربى واز سوى ديگر كلمه «ان ولام تأكيد» واز سوى سوم جمله وما انتم بمعجزين ، همه اينها تأكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرم هاى سنگين مجازات الهى حتمى است.(1)

ج.

عن حماد بن عيسى عمن رواه عن ابى عبدالله(علیه السلام) قال: سئل عن قول الله: (و اسروا الندامة...) قال: قيل له: وما ينفعهم اسرار الندامة وهم فى العذاب ؟ قال: «كرهوا شماتة الاعداء»؛ حماد بن عيسى از شخصى روايت مى كند كه از امام صادق(علیه السلام) در باره سخن خدا كه مى فرمايد: «پشيمانى خود را در دل نهان مى كنند...» سؤال شد: پنهان كردن پشيمانى براى آنان چه سودى دارد؟ در حالى كه در عذاب هستند؟ فرمود: سرزنش دشمنان را ناخوش دارند.(2)

د. آيه 55 و56 برهانى است بر حق بودن عذاب الهى كه واقع خواهد شد وهيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند وصورت برهان چنين است: آنچه در آسمان ها وزمين است از آنجا كه مملوك خداى يگانه وبى شريك است خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى كه فرض شود در آن بنمايد وهر تصرفى در آن ها به خداى تعالى منتهى مى شود وغير از خدا هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، پس هر گاه خداى سبحان اراده اى كند آن را به كرسى مى نشاند وانجام مى دهد بدون اين كه مددكارى او را كمك كند يا مانعى از كارش وانفاذ اراده اش جلوگيرى كند وچون وعده اى دهد، وعده اش حق است وتخلف ندارد.(3)

ه - . آيه شريفه 57 چهار مرحله از مراحل تربيت وتكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد: مرحله اول «موعظه واندرز» است، مرحله دوم «پاكسازى روح انسان از انواع رذايل اخلاقى» است، مرحله سوم «هدايت» است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد ومرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت ونعمت پروردگار

ص: 179


1- . نمونه، ج 8، ص 314؛ الميزان، ج 10، ص 109.
2- . همان، ص 473.
3- . الميزان، ج 10، ص 110.

شود وهر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد وجالب اين كه تمام آن ها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.(1)

و. در اين كه ميان فضل ورحمت كه در آيه 58 به آن اشاره شده چه تفاوتى است در ميان مفسران گفت وگو بسيار است:

1. فضل اشاره به نعمت هاى ظاهرى ورحمت اشاره به نعمت هاى باطنى.

2. فضل اشاره به آغاز نعمت ورحمت اشاره به دوام نعمت. اين كه در روايات متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر ونعمت نبوت ومنظور از رحمت پروردگار وجود امير المؤمنين(علیه السلام) ونعمت ولايت است، نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد؛ زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله) سرآغاز اسلام بود وعلى(علیه السلام) سبب بقا وادامه حيات آن شد.

3. فضل اشاره به نعمت هاى بهشتى ورحمت اشاره به آمرزش از گناه باشد.

4. فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست ودشمن ورحمت اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد باايمان است.

5. فضل پروردگار اشاره به مسأله ايمان ورحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.

البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند وممكن است همگى در مفهوم جامع فضل ورحمت جمع باشند.(2)

ز. امام صادق(علیه السلام) از پدرانش روايت كرده است:

«شكا رجل الى النبى(صلی الله علیه و آله) وجعا فى صدره فقال(صلی الله علیه و آله): استشف بالقرآن فان الله عز وجل يقول: وشفاء لما فى الصدور »؛ مردى خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از درد سينه شكايت كرد، حضرت فرمود: از قرآن شفا بگير؛ زيرا خداى عز وجل مى فرمايد: (قرآن) شفاست براى آنچه در سينه هاست.(3)

ح.

عن ابى حمزة عن ابى جعفر(علیه السلام) قال: قلت: قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون

فقال: «الاقرار بنبوة محمد(صلی الله علیه و آله) والايتام باميرالمؤمنين(علیه السلام) هو خير مما يجمع

ص: 180


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 409؛ الميزان، ج 10، ص 131؛ نمونه، ج 8، ص 319.
2- . نمونه، ج 8، ص 323.
3- . راهنما، ج 7، ص 477.

هؤلاء فى دنياهم»؛ از ابوحمزه نقل شده كه گفت: (در حضور امام باقر(علیه السلام) اين آيه را تلاوت كردم) امام فرمود: اقرار به نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) واقتدا به امير المؤمنين(علیه السلام) بهتر است از چيزهايى كه اينان در دنياى خود جمع مى كنند.(1)

نكته ها

1. تمامى عوامل وامكانات نجات آدمى از خطر مرگ، در برابر عذاب استيصال بى اثر بوده وكارساز نيست: ولو أن لكم نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به .(2)

2. حب نفس، قوى ترين غريزه در انسان است: ولو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به . اين كه شخص معذب، حاضر است تمامى آنچه را كه در زمين است - اگر در اختيارش مى بود - جهت نجات خود، نثار كند، مى تواند بيانگر اين حقيقت باشد.(3)

3. فديه دادن براى نجات از عذاب، در آيات ديگر هم مطرح شده است مانند آيه ما فى الارض جميعا ومثله معه لافتدوا به (رعد، 18)؛ يعنى حتى اگر دو برابر آنچه در زمين است بدهند، از عذاب خدا نجات نمى يابند، همچنين در سوره معارج مى فرمايد: مجرم دوست دارد آن روز، همه فرزندان، همسر، برادر وفاميل وآنچه را در زمين است فديه دهد تا نجات يابد، اما پذيرفته نمى شود. (معارج، 11 - 15)

4. در قيامت، برخى پشيمانى خود را با گفتنِ «اى كاش ...» آشكار مى كنند، برخى دست خود را مى گزند وبرخى هم با سكوت وكتمان آن را پنهان مى كنند.(4)

5. در آيه 57 خطاب به همه مردم مى فرمايد قرآن به عنوان موعظه است: يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم ، ليكن در آيه ديگر مى فرمايد تنها پرهيزگاران از موعظه قرآن بهره مند مى شوند: هذا بيان للناس وهدى وموعظة للمتقين . (آل عمران، 138)

6. تنها نعمتى كه برخوردارى از آن سبب شادمانى باشد، قرآن است: بفضل الله وبرحمته ... فليفرحوا . (تقدم «بفضل الله وبرحمته» نشانه انحصار است)

ص: 181


1- . همان، ص 479.
2- . همان، ص 472.
3- . همان.
4- . نور، ج 5، ص 277.

7. نعمت هاى معنوى، برتر از تمام نعمت هاى مادى است: خير مما يجمعون (كسى كه بهره اى از قرآن دارد، نبايد از تنگدستى خود ودارايى ديگران اندوهناك باشد)(1)

8. قرآن مظهر فضل خداوند وجلوه رحمت اوست: يا أيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم ... قل بفضل الله وبرحمته .(2)

9. نظير آيه شريفه 58 يونس كه فضل ورحمت الهى را بهتر از مواهب دنيوى مى داند، دو آيه ديگر است: ولئن قتلتم فى سبيل الله او متّم لمغفرة من الله ورحمة خير مما يجمعون (آل عمران، 157)، ورحمة ربك خير مما يجمعون . (زخرف، 32)

آیه 59-61

اشاره

آيات 61 - 59

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامًا وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ (59)

وَ ما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (60)

وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ (61)

ترجمه

بگو: «به من خبر بدهيد آيا روزى هايى را كه خداوند بر شما نازل كرده ديده ايد، كه بعضى از آن را حلال، وبعضى را حرام نموده ايد؟!» بگو: «آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مى بنديد (و از پيش خود، حلال وحرام مى كنيد؟!)»* آنها كه بر خدا افترا مى بندند، در باره (مجازات) روز رستاخيز، چه مى انديشند؟! خداوند نسبت به همه مردم فضل (و بخشش) دارد، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمى كنند.* در هيچ حال (و انديشه اى) نيست، وهيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، وهيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما گواه بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد. وهيچ چيز در زمين وآسمان، از پروردگار تو مخفى نمى ماند؛ حتى به اندازه سنگينى ذره اى ونه كوچكتر ونه بزرگتر از آن نيست، مگر اين كه (همه آنها) در كتابِ آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.

ص: 182


1- . نور، ج 5، ص 230.
2- . راهنما، ج 7، ص 478.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حلال ساختن وحرام ساختن رزق الهى از ناحيه كفار بدون هيچ دليل، كيفر افترا بر خداوند در قيامت، كفران ورزى مردم در برابر نعمت هاى الهى، عظمت تلاوت قرآن از ناحيه پيامبر وعلم وسيع الهى نسبت به تمام حالات واعمال پيامبر ومردم بلكه تمام جهان هستى.

ب. اگر در آيه شريفه قل أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجلعتم منه حراما ... رزق يعنى آنچه مايه امداد انسان در بقاست را به «انزال» منسوب كرده است با اين كه رزق آدمى از زمين پديد مى آيد واز آسمان نازل نمى شود، بر اساس اين معناست كه تمامى اشياى محدود كه در اختيار بشر قرار گرفته حقيقت نامحدودى دارند كه در خزينه الهى ونزد خداوند متعال است واز آن خزينه آن مقدارى بر زمين واين عالم طبيعت نازل مى شود كه خداوند مقدر كرده باشد. آيات ذيل حاكى از اين معناست: وان من شىء الاّ عندنا خزائنه وما ننزّله الاّ بقدر معلوم (حجر، 21)، وفى السماء رزقكم وما توعدون (ذاريات، 22)، وأنزل لكم من الانعام ثمانية أزواج و وانزلنا الحديد فيه بأس شديد . (حديد، 25)

اما اين كه بعضى گفته اند تعبير به انزال از اين جهت است كه ارزاق بندگان همه از باران است كه از سمت بالا يعنى از آسمان نازل مى شود سخن درستى نيست؛ زيرا صرف نظر از اين كه وجهى عوامانه است، شامل همه آن مواردى كه در باره اش تعبير به انزال شده مثلاً در مورد چهارپايان وآهن نمى گردد واتفاقا رزقى كه در آيه مورد بحث آمده وفرموده كه از ناحيه خدا نازل شده ومردم بعضى را حلال وبعضى را حرام كرده اند، عبارت است از چهارپايان از قبيل شتر وگوسفند مثل «وصيله»، «سائبه»، «حام» وامثال آن كه مشركين بر خود حرام كرده بودند.(1)

ج. حق قانون گذارى مخصوص خداست وهر كس بدون اذن وفرمان او اقدام به چنين كارى كند مرتكب تهمت وافترا بر خدا شده است؛ زيرا همه روزى ها ومواهب عالم از ناحيه او نازل گرديده ودر حقيقت مالك اصلى همه آن ها خداست، بنا بر اين اوست كه حق دارد

ص: 183


1- . الميزان، ج 10، ص 122.

بعضى را مجاز وبعضى را غير مجاز اعلام كند.(1)

د. وما ظنّ الذين يفترون على الله الكذب يوم القيامة ... ؛ با توجه به آن كه ذيل آيه به صدر آن بازگشت دارد، افترا بر خداى تعالى از مصاديق كفران نعمت خدا مى شود ومعناى آن چنين مى شود: خداى تعالى داراى فضل وعطا بر مردم است، ليكن بيشتر مردم كفران گر نعمت وفضل اويند.(2)

ه - . در جمله وما تتلوا منه من قرءان ، ضمير «منه» به خداوند برمى گردد؛ يعنى «و ما قرأت من الله من قرءان» در عبارت الاّ كنّا عليكم شهودا التفاتى از غيبت به متكلم مع الغير به كار رفته، در جمله قبلى در كلمه «منه» خداى تعالى غايب فرض شده بود ودر اينجا متكلم مع الغير به حساب آمده ونكته اين التفات اين است كه خواسته است اشاره كند به اين كه شهود وگواهان بر اعمال شما تنها خداوند متعال نيست، بلكه بسيارند؛ هم ملائكه شاهدند وهم مردم وخداى تعالى هم در ماوراى اينها محيط بر شماست ووقتى كه گوينده شخصى بزرگ وداراى اعوان وخدمه باشد، از سوى خود واعوانش سخن مى گويد وچه بزرگى بزرگتر از خداى تعالى.(3)

و. در آيه مورد بحث با اين كه جمله وما تكون فى شأن تمامى اعمال رسول خدا را شامل بود، با اين وجود تنها بر يكى از اعمال آن جناب انگشت گذاشته شده وآن مسأله «تلاوت قرآن» است، اين به منظور اشاره به اهميت اين عمل وعنايت بيشتر به آن است.(4)

نكته ها

1. در آيه 61 به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار روى سه نكته تكيه فرموده: در هيچ كار وحالى نيستيد، وهيچ آيه اى تلاوت نمى كنيد وهيچ عملى انجام نمى دهيد، مگر اين كه ما شاهد وناظر بر شماييم. تعبيرات سه گانه در واقع اشاره به افكار وگفتار واعمال انسان هاست؛ يعنى خداوند همان گونه كه اعمال ما را مى بيند، سخنان ما را مى شنود واز افكار

ص: 184


1- . نمونه، ج 8، ص 328.
2- . الميزان، ج 10، ص 126.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 179؛ همان، ص 127.
4- . همان، ص 128.

ونيات ما آگاه وباخبر است وچيزى از اين ها از محيط علم پروردگار بيرون نيست.(1)

2. در اينكه اكثر مردم شاكر نعمت هاى خداوند نيستند آيات مختلفى به آن اشاره دارد از جمله: 243 بقره، 38 يوسف، 73 نمل و17 اعراف. مشابه آيه 61 يونس با اندك تفاوتى در تعبير آيه 3 سبأ است.

3. علم خداوند به دور ونزديك، كوچك وبزرگ، ظاهر وباطن، يكسان است: «مثقال ذرّة»، «فى الارض»، «فى السماء»، «اصغر»، «اكبر».(2)

آیه 62-67

اشاره

آيات 67 - 62

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (63)

لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (64)

وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (65)

أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (66)

هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا إِنَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67)

ترجمه

آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى دارند ونه غمگين مى شوند.* همانها كه ايمان آوردند، و(از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند.* در زندگى دنيا ودر آخرت، شاد (و مسرور)اند؛ وعده هاى الهى تخلف ناپذير است. اين است آن رستگارى بزرگ!* سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزّت (و قدرت)، از آنِ خداست واو شنوا وداناست.* آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند، از آنِ خدا مى باشند. وآنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند، (از منطق ودليلى) پيروى نمى كنند؛ آنها فقط از پندار بى اساس پيروى مى كنند؛ وآنها فقط دروغ مى گويند.* او كسى است كه شب را براى شما آفريد، تا در آن آرامش بيابيد وروز را روشنى بخش (تا به تلاش زندگى پردازيد). در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه گوش شنوا دارند.

ص: 185


1- . نمونه، ج 8، ص 330.
2- . همان، ص 234.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم خوف وحزن براى اولياى خداوند، توصيف اولياى الهى بر دوام ايمان وتقوا، بهره مندى آنان در دنيا وآخرت، تسلى خاطر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، اختصاص عزت به خداوند متعال، انحصار ملكيت نظام هستى به خداوند، پيروى كردن كفار از گمان وهدف از خلقت شب وروز.

ب. اصل معناى «ولايت» برطرف شدن واسطه بين دو چيز است به گونه اى كه بين آن دو واسطه اى كه از جنس آنها نيست وجود نداشته باشد (كه در اين صورت هر يك ولى ديگرى محسوب مى شوند)، ليكن از باب استعاره در معناى ديگرى نيز استعمال شده وآن نزديگى چيزى به چيز ديگر است، حال اين نزديكى به هر وجهى كه باشد چه نزديكى به مكان باشد وچه به نسب وخويشاوندى وچه به مقام ومنزلت وچه به دوستى، پس وقتى مى گوييم خداى تعالى ولى بنده مؤمنش مى باشد معنايش اين است كه آنچنان وصل به بنده است وآنچنان متولى ومدبر امور بنده است كه هيچ كس ديگرى اين چنين ارتباطى را با آن بنده ندارد؛ اوست كه بنده را به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند، امر ونهى مى كند، به آنچه سزاوار است وا مى دارد، از آنچه نكوهيده است باز مى دارد واو را در زندگى دنيايى وآخرتى اش يارى مى رساند. چنان كه از اين طرف نيز مى گوييم مؤمن واقعى ولى خداست؛ زيرا آنچنان وصل به خداست كه متولى اطاعت او در همه اوامر ونواهى اوست وتمامى بركات معنوى از قبيل هدايت، توفيق، تأييد، تسديد وبه دنبالش اكرام به بهشت ورضوان را از خداوند مى گيرد.(1)

ج. منظور از ايمان، در آيه الذين ءامنوا وكانوا يتّقون درجه عالى از ايمان است؛ آن ايمانى كه با آن معناى عبوديت ومملوكيت صرف براى بنده به حد كمال مى رسد، وبنده غير از خداى واحد مالكى نمى بيند ومعتقد مى شود كه خودش چيزى ندارد تا از فوت آن بترسد يا به خاطر از دست دادن آن اندوهناك گردد.

ص: 186


1- . الميزان، ج 10، ص 130.

خوف واندوه به خاطر از دست دادن نفع يا برخورد با ضرر دست مى دهد، وتحقق اين خوف واندوه وقتى قابل تصور است كه آدمى براى خود ملك يا حقى نسبت به آن چيزى كه از آن خوف واندوه دارد قائل باشد. مثلاً خود را مالك فرزند يا جاه ومقام بداند وبر اين حساب اگر كسى را فرض كنيم كه معتقد است به اين كه تمامى عالم وتك تك موجودات آن وحتى وجود خودش ملك مطلق خداى سبحان است واحدى در اين ملكيت شريك او نيست، قهرا خود را نيز مالك هيچ چيز نمى داند وهيچ چيزى را متعلق حق خود به حساب نمى آورد تا در باره آن دچار خوف يا اندوه گردد واين حالت همان وضعى است كه خداى تعالى اولياى خود را به داشتن آن توصيف فرموده است: ألا انّ اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون .(1)

د. در كتاب كمال الدين از ابوبصير از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود:

«طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته، والمطيعين له فى ظهوره، اولئك اولياء الله الذين لاخوف عليهم ولا هم يحزنون»؛ خوشا به حال پيروان امام قائم كه در غيبتش (با خودسازى) انتظار ظهورش را مى كشند وبه هنگام ظهورش مطيع فرمان او هستند، آن ها اولياى خدا هستند همان ها كه نه ترسى دارند ونه غمى.(2)

ه - . على(علیه السلام) فرمودند:

«ان الله اخفى وليه فى عباده فلا تستصغرنّ عبدا من عبيد الله فربّما يكون وليه وانت لا تعلم»؛ خداوند، ولى خود را ميان مردم پنهان كرده است، پس هرگز مسلمانى را تحقير نكنيد شايد او از اولياى خدا باشد.

و. در اين كه بشارتى را كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا وآخرت ارزانى داشته چيست ؟ در ميان مفسران گفتگوست. بعضى آن را مخصوص بشارتى دانسته اند كه فرشتگان در آستانه مرگ وانتقال از اين جهان به مؤمنان مى دهند ومى گويند: وأبشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون (سجده، 30) وبعضى ديگر آن را اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار وغلبه بر دشمنان وحكومت در روى زمين مادامى كه مؤمن وصالح اند مى دانند ودر بعضى از روايات اين بشارت به خواب هاى خوش كه مؤمنان مى بينند تفسير شده ولى

ص: 187


1- . همان، ص 132.
2- . نمونه، ج 8، ص 339؛ نور الثقلين، ج 2، ص 309.

همان گونه كه گفتيم با توجه به مطلق بودن اين كلمه و«الف ولام جنس» در «البشرى» مفهوم وسيعى نهفته شده كه هر گونه بشارت وشادى پيروزى وموفقيت را شامل مى شود.(1)

ز. ولا يحزنك قولهم انّ العزّة لله جميعا هو السميع العليم ؛ اين آيه تسلى خاطر براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است نسبت به اذيت هايى كه مشركين به آن جناب مى كردند وپروردگارش را دشمنام داده به دين او طعنه مى زدند وبه خدايان دروغين خود افتخار مى كردند به حدى كه اى بسا آن جناب محزون مى گشت، از اين رو خداى تعالى او را از اين راه تسليت داده ومى فرمايد: خداى متعال با اين سخنان زشت كه مشركين در باره او دارند شكست نمى خورد تا ناراحت شوى، واو سخن مشركين را مى شنود وبه حال آن جناب وحال مشركين آگاه است وچون همه عزت ها از آن اوست، پس به اين افتخارها كه مشركين مى كنند واين عزت نمايى هايشان اعتنا مكن كه عزت آنان موهوم وسخنانشان هذيان است.(2)

ح. آنها كه بتها را شريك خدا ساخته بودند، تكيه گاهشان اوهامى بيش نبود؛ اوهامى كه حتى تصور آن امروز براى ما مشكل است كه چگونه ممكن است انسان اشكال ومجسمه هاى بى روحى بسازد وبعد مخلوق خود را ارباب وصاحب اختيار خويش بداند، مقدراتش را به دست آن بسپارد وحل مشكلاتش را از او بخواهد، آيا اين چيزى جز دروغ ودروغ پردازى مى تواند باشد؟(3)

ط . با توجه به اين كه ماده «ابصار» به معناى بينايى است، مفهوم جمله والنّهار مبصرا اين مى شود كه خدا روز را بينا قرار داد در حالى كه روز بيناكننده است نه بينا. اين يك تشبيه ومجاز زيبا از قبيل توصيف سبب به اوصاف مسبب است همان گونه كه در مورد شب نيز مى گويند «ليل نائم» يعنى شبى كه به خواب رفته در حالى كه شب به خواب نمى رود، بلكه شب سبب مى شود كه مردمان به خواب روند.

ى. آيات فوق يك بار ديگر ظن وگمان را محكوم كرده ومردود شناخته است، ولى با توجه به اين كه سخن از پندارهاى خرافى وبى پايه بت پرستان است، ظن در اينجا به معناى

ص: 188


1- . نمونه، ج 8، ص 388.
2- . الميزان، ج 10، ص 137.
3- . نمونه، ج 8، ص 342.

گمان هاى حساب شده عقلايى نيست كه در بعضى از موارد مانند شهادت شهود وظاهر الفاظ واقرارها ومكاتبه ها حجت است، بنا بر اين آيات فوق دليلى بر عدم حجيت ظن نمى تواند باشد.(1)

نكته ها

1. اولياى خدا برخوردار از اطمينان، سكون وآرامش نفس هستند: ألا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون .(2)

2. آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه وصف عدم ترس واندوه، صفت تمامى مؤمنين نيست، بلكه صفت طايفه خاصى از مؤمنين است وجمله الذين ءامنوا وكانوا يتّقون به آن اشاره دارد. كوتاه سخن اين كه نفى وبرداشتن خوف از غير خدا ونفى حزن از اولياى او، به اين معنا نيست كه براى اولياء الله خير وشر، نفع وضرر، نجات وهلاكت، راحت وخستگى، لذت ودرد ونعمت وبلا يكسان ودرك اولياى خدا در باره آن ها شبيه به هم باشد، چون عقل انسانى بلكه شعور عام حيوانى هم اين معنا را نمى پذيرد، بلكه معنايش اين است كه اولياى خدا براى غير خداى تعالى هيچ استقلالى در تأثير نمى بينند ومؤثر مستقل را تنها خدا مى دانند ومالكيت وحكم را منحصر در او دانسته در نتيجه از غير او نمى ترسند وجز از چيزى كه خدا دوست مى دارد ومى خواهد كه از آن برحذر باشند يا به خاطر آن اندوهگين شوند برحذر واندوهگين نمى شوند.(3)

3. رعايت مستمر تقواى الهى، زمينه ساز رسيدن به مقام ولى اللّهى است: ألا ان أولياء الله ... الذين ءامنوا وكانوا يتقون .(4)

4. توجه به انحصار عزت براى خداوند وشنوايى ودانايى مطلق او، برطرف كننده اندوه ايجاد شده از جنجال هاى تبليغاتى دشمنان است: ولا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم .(5)

ص: 189


1- . همان، ص 344.
2- . راهنما، ج 7، ص 485.
3- . الميزان، ج 10، ص 136.
4- . راهنما، ج 7، ص 487.
5- . راهنما، ج 7، ص 492.

5. لا يحزنك قولهم ؛ كفار به پيامبر نسبت شاعر، كاهن، ساحر ومجنون مى دادند، علاوه بر اينها گاهى مى گفتند: او بر ما امتيازى ندارد، بلكه انسانى مثل ماست؛ ان انتم الاّ بشر مثلنا (ابراهيم، 10)، گاهى مى گفتند: حرف هاى او را گروهى ساخته وپرداخته وبه او القا مى كنند؛ أعانه عليه قوم ءاخرون (فرقان، 4)، گاهى مى گفتند: ما نيز اگر بخواهيم مثل قرآن را مى آوريم؛ لو نشاء لقلنا مثل هذا (انفال، 31) وگاهى مى گفتند: حرف هاى او داستان هاى پيشينيان است؛ أساطير الاولين . (نحل، 24)

در باره پيروان او مى گفتند: آنان افراد فرومايه اى هستند؛ ما نراك اتّبعك الاّ الذين هم أراذلنا (هود، 27)، ولى اراده خداوند بر اين است كه در برابر آن همه تحقير، پيامبر ومؤمنان عزيز باشند.

6. انّ العزّة لله جميعا ؛ «عزت» به معناى نفوذناپذيرى است. هم خداوند چنين است هم پيامبرش، هم مؤمنان: لله العزّة ولرسوله وللمؤمنين (منافقون، 8) وهم قرآن كريم: وانّه لكتاب عزيز .(1)

7. انديشه شرك در ربوبيت خداوند، انديشه اى واهى ومبتنى بر ظن وگمان است: وما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء ان يتبعون الا الظن .(2)

ص: 190


1- . فصلت، 41؛ نور، ج 5، ص 237.
2- . راهنما، ج 7، ص 493.

آیه 68-73

اشاره

آيات 73 - 68

قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (68)

قُلْ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (69)

مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71)

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (72)

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ (73)

ترجمه

گفتند: «خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است». (از هر عيب ونقص واحتياجى) منزه است! او بى نياز است. از آنِ اوست آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است. شما هيچگونه دليلى بر اين ادعا نداريد. آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه نمى دانيد؟!* بگو: «آنها كه به خدا دروغ مى بندند، (هرگز) رستگار نمى شوند.* بهره اى (ناچيز) از دنيا دارند؛ سپس بازگشتشان به سوى ماست؛ وبعد به آنها مجازات شديد به سزاى كفرشان مى چشانيم!»* سرگذشت نوح را بر آنها بخوان؛ در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من اگر تذكرات من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين (و غير قابل تحمل) است، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد.) من بر خدا توكل كرده ام. فكر خود، وقدرت معبودهايتان را جمع كنيد؛ سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند؛ (تمام جوانب كارتان را بنگريد؛) سپس به حيات من پايان دهيد، و(لحظه اى) مهلتم ندهيد! (اما توانايى نداريد.)* واگر (از قبول دعوتم) روى بگردانيد، (كار نادرستى كرده ايد؛ چه اينكه) من از شما مزدى نمى خواهم، مزد من، تنها بر خداست ومن مأمورم كه از مسلمين [ \ تسليم شدگان در برابر فرمان خدا] باشم.»* اما آنها او را تكذيب كردند؛ وما، او وكسانى را كه با او در كشتى بودند، نجات داديم؛ وآنان را جانشين (ووارث كافران) قرار داديم؛ وكسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق نموديم. پس ببين عاقبت كارِ كسانى كهانذار شدند (و به انذار الهى اهميت ندادند)، چگونه بود!

ص: 191

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتقاد باطل كفار نسبت به خداوند در باره انتخاب فرزند، بى نيازى خداوند از احتياج به فرزند وعدم دليل كفار بر اين اعتقاد، عدم رستگارى كفار وبهره مندى آنان در دنيا وگرفتارى به عذاب در قيامت، بيان داستان حضرت نوح براى مردم وتوصيفاتى از آن پيامبر بزرگ، هلاكت مخالفان نوح ونجات مؤمنين.

ب. جالب اين كه در اين جا تعبير به «اتخذ» (انتخاب واختيار كردن) شده واين نشان دهنده آن است كه آنها معتقد بودند فرزندى از خداوند متولد نشده، بلكه مى گفتند خدا موجوداتى را به فرزندى خود برگزيده است درست همانند كسانى كه از آن ها فرزند وجود نمى گيرد وكودكى را از پرورشگاه ومانند آن براى خود انتخاب مى كنند.(1)

ج. مشركين ويهود ونصارى مى گفتند: اتّخذ الله ولدا)، اما مشركين ملائكه را دختران خدا مى خواندند كه در بسيارى از آيات بيان فرموده، اما يهود مى گفتند: نحن أبناء الله وأحبّاؤه (مائده، 18) ونصارى مسيح را ابن الله مى گفتند.(2)

د. آيه واتل عليهم نبأ نوح اذ قال لقومه ... اجمالى از داستان نوح(علیه السلام) ورسولان بعد از آن جناب - تا زمان موسى وهارون(عليهماالسلام) - را بيان نموده وبه ذكر معامله اى كه خدا با امت هايى كه رسولان خود را تكذيب كردند مى پردازد ومى فرمايد: آن امت ها را هلاك ومؤمنين به انبيا را نجات داد. غرض از بيان اين سرگذشت اين است كه اهل تكذيب از اين امت عبرت بگيرند.

«غمة» به معناى اندوه وسختى است ودر آن معناى پوشش نيز هست، گويا كربت واندوه روى قلب را مى پوشاند. اگر ابر آسمان را هم غمام مى گويند به همين جهت است كه ابر روى آسمان را مى پوشاند. اين امرى كه نوح(علیه السلام) به قوم خود فرموده امر ودستور معمولى نيست، بلكه امرى است تعجيزى كه منظور از آن عاجز كردن طرف مقابل است. نوح(علیه السلام) در اين آيه شريفه قوم خود را تهديد مى كند به اين كه هر بلايى كه مى توانند بر سر او بياورند

ص: 192


1- . نمونه، ج 8، ص 348.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 423.

واظهار مى كند كه پروردگارش قادر بر دفع آنان از وى است، هر چند كه دست به دست هم دهند وهمه توان خود وخدايان دروغين خود را به كار برند.(1)

نكته ها

1. آيه ثم اقضوا الى ولا تنظرون يك درس است براى همه رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند، بلكه با اتكا وتوكل بر پرورگار وبا قاطعيت هر چه بيشتر آن ها را به ميدان فراخوانند وقدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان وشكست روحيه دشمنان خواهد بود.(2)

2. مالكيت مطلق خداوند بر تمامى موجودات، دليل بى نيازى او از برگزيدن فرزند: هو الغنى له ما فى السموات وما فى الارض .(3)

3. معارف وعقايد بايد بر پايه استدلال وبرهان استوار باشد: ان عندكم من سلطان بهذا .(4)

4. خداوند نه از تنهايى وحشت دارد تا فرزندى براى انس بگيرد، نه نياز به مددكار دارد تا معاون بگيرد ونه براى بقاى نوع، نياز به فرزند دارد: سبحانه هو الغنى .(5)

5. بدعت گذارى در دين وافترا بر خداوند، مانع از رستگارى است: الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون .(6)

6. سؤال: اگر افترازنندگان رستگار نمى شوند، پس چرا در زندگى مادى آنان را در رفاه بيشترى مى بينيم ؟

پاسخ: اين رفاه وكاميابى موقّت است: متاع فى الدنيا ، ولى كيفر اصلى آنان در آخرت وزمانى است كه به سوى او باز گردند: ثم الينا مرجعهم .

7. دل اگر آمادگى نداشته باشد حتى تذكر ويادآورى انبيا هم بر او سنگين است: كبر عليكم مقامى وتذكيرى .(7)

ص: 193


1- . الميزان، ج 10، ص 149 و150.
2- . نمونه، ج 8، ص 352.
3- . راهنما، ج 7، ص 497.
4- . همان.
5- . نور، ج 5، ص 240.
6- . راهنما، ج 7، ص 498.
7- . نور، ج 5، ص 243.

8. برخورد حضرت نوح(علیه السلام) با قومش برخوردى عاطفى، ترحم آميز ومشفقانه بود: اذقال لقومه يا قوم .

9. توكل با خداوند سيره وسنت همه انبيا بوده است: الف. نوح(علیه السلام): واتل عليهم نبأ نوح ... فعلى الله توكلت . ب. ابراهيم(علیه السلام): ربنا عليك توكلنا (ممتحنه، 4).

ج. يعقوب(علیه السلام): عليه توكلت وعليه فليتوكل المتوكلون (يوسف، 67). د. شعيب(علیه السلام): وما توفيقى الاّ بالله عليه توكلت واليه انيب (هود، 88). ه - . پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): عليه توكلت واليه انيب . (شورى، 10)

10. حضرت نوح(علیه السلام) در راه دعوت به حق، آمادگى خود را براى تحمل انواع مشكلات تا مرز كشته شدن به مردم اعلام داشت واز شهادت نمى ترسيد: فاجمعوا أمركم ... ولا تنظرون .(1)

11. انبيا هيچ گونه پاداشى از مردم نمى خواستند؛ نه مال، نه خدمات وامثال آن: فما سألتكم من أجر . موضوع عدم درخواست مزد در برابر رسالت در آيات ديگر نيز مطرح شده مانند حضرت نوح، هود، صالح، شعيب، لوط وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) . (شعراء، 106 - 181؛ شورى، 23)

12. اگر همه مردم از دين اعراض كنند، در رهبر الهى تأثيرى ندارد، بلكه او تسليم دين خداست: ... وامرتُ ان أكون من المسلمين .

13. تنها ايمان كافى نيست، همراهى وهمگامى با رهبران الهى لازم است تا به نجات برسيم. من معه به جاى «ءامنوا به».

14. نظير آيه شريفه وامرت ان اكون من المسلمين كه در باره حضرت نوح(علیه السلام) است، آيه 91 نمل است؛ نظير همين تعبير در باره پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نيز شده است با اين تفاوت كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به عنوان اولين مسلمان معرفى شده است: قل انى امرت ان أعبد الله مخلصا له الدين وامرت لان اكون اوّل المسلمين (زمر، 11 - 12) كه منظور از اول بودن در رتبه ومقام ومنزلت است.

ص: 194


1- . همان، ص 502؛ نور، ج 5، ص 243.

آیه 74-82

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ (74)

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ (75)

فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبينٌ (76)

قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقّ ِ لَمّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ (77)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ (78)

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُوني بِكُلّ ِ ساحِرٍ عَليمٍ (79)

فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80)

فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ (81)

وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (82)

ترجمه

سپس بعد از نوح، رسولانى به سوى قومشان فرستاديم؛ آنان دلايل روشن برايشان آوردند؛ اما آنها به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند، ايمان نياوردند. اينچنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى نهيم (تا چيزى را درك نكنند).* بعد از آنها، موسى وهارون را با آيات خود به سوى فرعون واطرافيانش فرستاديم؛ اما آنها تكبر كردند (و زير بارِ حق نرفتند؛ چرا كه) آنها گروهى مجرم بودند.* وهنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد، گفتند: «اين، سحرى است آشكار!»* موسى گفت: «آيا درباره حق، هنگامى كه به سوى شما آمد، (چنين) مى گوييد؟! آيا اين سحر است ؟! در حالى كه ساحران (هرگز) رستگار (و پيروز) نمى شوند.»* گفتند: «آيا آمده اى كه ما را، از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم، منصرف سازى؛ وبزرگى (ورياست) در روى زمين، از آن شما دو تن باشد؟! ما (هرگز) به شما ايمان نمى آوريم!* فرعون گفت: «(برويد و) هر جادوگر (و ساحر) دانايى را نزد من آوريد.»* هنگامى كه ساحران (به ميدان مبارزه) آمدند، موسى به آنها گفت: «آنچه (از وسايل سحر) را مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد!»* هنگامى كه افكندند، موسى گفت: «آنچه شما آورديد، سحر است كه خداوند به زودى آن را باطل مى كند؛ چرا كه خداوند (هرگز) عملِ مفسدان رااصلاح نمى كند.* او حق را به وعده خويش، تحقق مى بخشد؛ هر چند مجرمان كراهت داشته باشند.»

ص: 195

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بعثت پيامبران بعد از نوح با معجزه به سوى مردم وتكذيب آنان، بعثت حضرت موسى وهارون براى هدايت فرعون واطرافيانش، تهمت سحر از ناحيه آنان وپاسخ حضرت موسى به آنان، تعصب فرعونيان نسبت به حق وعدم ايمان آنان، تقاضاى فرعون از حضرت موسى براى مبارزه، برخورد قاطع حضرت موسى نسبت به ساحران وپيروزى حق بر باطل.

ب. جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل اشاره به اين مى كند كه گروهى در ميان امت ها بوده اند كه در برابر دعوت هيچ پيامبر ومصلحى سر تسليم فرود نمى آوردند، وهمچنان بر سر حرف خود ايستاده بودند وتكرار دعوت انبيا در آنها كمترين اثرى نمى گذاشت، اين جمله مزبور اشاره به گروهى مى كند كه در دو زمان در برابر دعوت پيامبران مختلف قرار گرفتند اين احتمال نيز در معناى آيه داده شده كه اشاره به دو گروه مختلف مى كند: گروهى كه در زمان نوح بودند ودعوت او را تكذيب كردند وگروهى كه بعد از آن ها به وجود آمدند وبا انكار وتكذيب پيامبران راه آنان را پيمودند.(1)

ج. كذلك نطبع على قلوب المعتدين ؛ طبع عبارت است از قساوت قلب وسياهى دل وشقاوت وهواى نفس وحبّ دنيا كه تمام اين ها اسباب عدم ايمان است، ليكن به نحو اقتضا نه علت تامه كه سلب اختيار كند ومانع از تكليف باشد.(2)

د. «ملأ» به اشراف پرزرق وبرق گفته مى شود كه ظاهرشان چشم پر كن وحضورشان در اجتماع در همه جا ديده مى شود ومعمولاً در آياتى از قبيل آيات مورد بحث به معناى دار ودسته واطرافيان ومشاوران مى آيد واگر مى بينيم تنها سخن از بعثت موسى به سوى فرعون وملأ به ميان آمده در حالى كه موسى مبعوث به همه فرعونيان وبنى اسرائيل بود، به خاطر آن است كه نبض جامعه ها در دست هيئت هاى حاكمه ودار ودسته آنها است.

ه - . منظور از كلمه «حق» در آيه فلمّا جاءهم الحقّ من عندنا همان معجزات صادره از حضرت موسى مثل اژدها شدن عصا ويد بيضا است واطلاق حق به معناى ثابت ومحقق

ص: 196


1- . نمونه، ج 8، ص 354.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 432.

است در مقابل سحر كه باطل است وحقيقت ندارد. خداى تعالى آن دو را به حق آيت ودليل بر رسالت موسى(علیه السلام) قرار داد وجمله مورد بحث مى فرمايد: همين كه معجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اين كه شكر بيرون آمدن از حيرت را به جا آورند) با لحنى مؤكد گفتند: انّ هذا لسحر مبين . قطعا اين (اشاره به معجزه) سحرى است كه سحر بودنش واضح است علت اين كه آيت را حق خوانده در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كرده وآن را سحر خواندند.(1)

و. آيا به راستى فرعون در حقانيت دعوت موسى شك داشت ومى خواست از اين طريق او را بيازمايد؟ يا مى دانست او از سوى خداست ولى فكر مى كرد به وسيله غوغاى ساحران مى تواند مردم را آرام سازد وموقتا از خطر نفوذ موسى در افكار عمومى جلوگيرى كند.

احتمال دوم نزديك تر به نظر مى رسد وساير آيات مربوط به داستان موسى كه در سوره طه وامثال آن است اين نظر را تأييد مى كند كه او آگاهانه به مبارزه با موسى برخاست.

ز. تعبير به «سيبطله» (خداوند به زودى آن را باطل مى كند) دليل بر اين است كه سحر واقعيت دارد اما خدا مى تواند آن را ابطال كند يا اين كه منظور از اين جمله آن است كه خداوند باطل بودن آن را آشكار مى سازد؟ آيه 116 اعراف مى گويد سحر ساحران در چشم هاى مردم اثر گذاشت وآنها را به وحشت افكند: فلمّا ألقوا سحروا أعين الناس واسترهبوهم . قرآن در سوره طه آيه 66 مى فرمايد: فاذا حبالهم وعصيهم يخيل اليه من سحرهم أنها تسعى ؛ در آن هنگام طناب ها وعصاهاى جادوگران بر اثر سحر خيال مى شد كه موجودات زنده اى است ومى دود! بنا بر اين بخشى از تأثير سحر واقعيت دارد وبخشى وهم وخيال است.(2)

ح. ويحقّ الله الحقّ بكلماته ولو كره المجرمون ؛ بعد از آن كه خداى تعالى از آن حقيقتى كه قبلاً گفته شد از جانب منفى اش پرده بردارى كرد وفرمود: خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند: ان الله لايصلح عمل المفسدين ، اينك در اين آيه از جانب اثباتى اش نيز پرده برداشته مى فرمايد: خداى تعالى با كلماتش حق را به كرسى مى نشاند، ودر آيه وسوره اى ديگر بين

ص: 197


1- . الميزان، ج 10، ص 159.
2- . نمونه، ج 8، ص 361 و363.

نفى واثبات جمع نموده واز هر دو جنبه پرده بردارى كرده مى فرمايد: ليحقّ الحقّ ويبطل الباطل ولو كره المجرمون .(1)

ط . كلمات الهى چند قسم اند: يك نوع معجزات صادره به دست انبيا است كه دليل بر صدق دعوى نبوت آنهاست كه به مناسبت زمان ومصلحت وحالات بندگان مختلف مى شود. مثلاً در زمان موسى(علیه السلام) وكثرت ساحران، عصا ويد بيضا مى شود، در عصر عيسى(علیه السلام) اطبا بسيار بودند، احياى موتى وابراء اكمه وابرص تحقق مى پذيرد، زمان نبى اكرم(صلی الله علیه و آله) اشخاص فصيح وبليغ بسيار بودند، قرآن مجيد نازل مى شود.

نوع دوم آيات، احكام ودستورات الهى است كه توسط انبيا نازل فرموده، مثل تورات وزبور وانجيل وفرقان. نوع سوم انبيا واوصياى آنها هستند كه توسط آنها حقايق كشف وثابت مى شود. نوع چهارم آثار قدرت وعلم وحكمت پروردگار است كه در موجودات ومخلوقات قرار داده كه دليل بر قدرت وعلم وحكمت اوست.

نكته ها

1. خداوند، در فاصله زمانى بين حضرت نوح وحضرت موسى(عليهماالسلام)، پيامبران بزرگى را براى هدايت مردم مبعوث كرد: واتل عليهم نبأ نوح ... ثم بعثنا من بعده رسلاً ... ثم بعثنا من بعدهم موسى .(2)

2. تكذيب رسالت پيامبران جريانى مستمر در تاريخ بوده است: فكذبوه ... ثم بعثنا من بعده رسلاً ... فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل .(3)

3. آنجا كه بافت جامعه قومى وقبيله اى بوده، پيامبران سراغ اقوام مى رفتند، اما آنجا كه تشكيلات ونظام داشته سراغ ريشه ها مى رفتند: الى فرعون وملإيه .(4)

4. مردم سراغ حق نمى روند، طرفداران حق بايد سراغ مردم روند: جاءهم الحق .

ص: 198


1- . انفال، 88 ؛ الميزان، ج 10، ص 162.
2- . راهنما، ج 7، ص 507.
3- . همان، ص 508.
4- . نور، ج 5، ص 247.

5. مبلّغ ورهبر بايد بداند كه همواره در جامعه، گروهى با برنامه هاى آنها مخالفت مى كنند: قالوا أجئتنا... .(1)

6. ساحر به خاطر اغفال مردم وبه كار بردن ابزار نامشروع وشهرت طلبى، رستگار نمى شود: لا يفلح .(2)

7. حضرت موسى(علیه السلام) از پيش به پيروزى ودستيابى به هدف هاى خود وشكست فرعون، آگاهى داشت: ولايفلح الساحرون . «فلاح» به معناى ظفر ودست يافتن به هدف است.(3)

8. طاغوت ها همه توان خود را براى سركوب مخالفان به كار مى گيرند: ائتونى بكلّ ساحر عليم .(4)

9. فرعون براى مبارزه با موسى وهارون به سحر وجادو متوسل شد: قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم .(5)

10. موسى(علیه السلام) به حقانيت راه خويش ايمان داشت وتوانايى هاى دشمن را در مبارزه با خويش حقير وناچيز مى شمرد: فلما جاء السحرة قال موسى القوا ما انتم ملقون .(6)

11. سحر، عامل فساد است وساحران اهل فسادند: ما جئتم به السحر ... ان الله لايصلح عمل المفسدين .(7)

ص: 199


1- . همان.
2- . همان، ص 249.
3- . راهنما، ج 7، ص 514.
4- . نور، ج 5، ص 251.
5- . راهنما، ج 7، ص 517.
6- . راهنما، ج 7، ص 518.
7- . همان، ص 519..

آیه 83-86

اشاره

آيات 86 - 83

فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي اْلأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ (83)

وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ (84)

فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ (85)

وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرينَ (86)

ترجمه

(در آغاز،) هيچ كس به موسى ايمان نياورد، مگر گروهى از فرزندان قوم او؛ (آن هم) با ترس از فرعون واطرافيانش، مبادا آنها را شكنجه كنند؛ زيرا فرعون، برترى جويى در زمين داشت؛ واز اسرافكاران بود.* موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد.»* گفتند: «تنها بر خدا توكل داريم؛ پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده.* وما را با رحمتت از (دستِ ) قومِ كافر رهايى بخش.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ايمان آورندگان به موسى گروهى اندك، برترى جويى وفساد فرعون در زمين، دستور موسى به قوم خويش در باره توكل به خداوند وپاسخ مثبت آنان.

ب. ذريه اى كه به موسى ايمان آوردند چه گروهى بودند وضمير «من قومه» به چه كسى بازگشت مى كند؟ به موسى يا به فرعون ؟ در ميان مفسران گفتگوست:

1. اين گروه نفرات اندكى از قوم فرعون بودند، مانند مؤمن آل فرعون وهمسر فرعون وكنيزش.

2. اين گروه از بنى اسرائيل بودند وضمير به موسى بر مى گردد، زيرا قبل از آن نام موسى ذكر شده وطبق قواعد ادبى ضمير بايد به او باز گردد. شكى نيست كه معناى دوم با ظاهر آيه موافق تر است شاهدش آيه بعد است كه مى گويد: وقال موسى يا قوم ؛ موسى مؤمنان را به عنوان قوم من خطاب مى كند. تنها ايرادى كه ممكن است بر اين تفسير باشد اين است كه تمام بنى اسرائيل به موسى ايمان آوردند نه گروه كوچكى، ولى اين ايراد قابل دفع است؛ زيرا در هر انقلابى نخستين گروهى كه به آن جذب مى شوند، جوانان هستند، علاوه بر اين كه

ص: 200

قلب هايى پاك تر وافكارى دست نخورده دارند، شور وجوشش انقلابى آنها بيشتر است واز طرفى وابستگى هاى مادى كه بزرگترها را به محافظه كارى وملاحظات مختلف دعوت مى كند در آنها نيست؛ نه مال وثروتى دارند كه از ضايع شدن آن بترسند ونه پست ومقامى كه از به خطر افتادنش وحشت كنند.(1)

ج. وقال موسى يا قوم ان كنتم ءامنتم بالله ... ؛ ايمان به خدا، مؤمن را به مقام پروردگارش هر چند به طور اجمال آشنا مى سازد ومؤمن، عالم به اين معنا مى شود كه خداى تعالى سببى است فوق همه اسباب؛ سببى است كه سببيت همه اسباب به او منتهى مى شود ونيز او را آگاه مى كند به اين كه تدبير همه امور به دست خداست، از اين رو ايمان، مؤمن را وادار مى كند به اين كه امور را تسليم به خدا كند وهرگز به ظاهر چيزهايى كه از نظر ديگران سبب مستقل است اعتماد نكند؛ زيرا اعتماد به اين سبب هاى ظاهرى جهل محض است ولازمه اين كار آن است كه مؤمن همه امور را به خدا ارجاع داده وهمه توكلش بر خدا شود.(2)

نكته ها

1. مؤمنان به موسى(علیه السلام) از رؤسا واشراف قوم خود واز اذيت وشكنجه هاى فرعون در وحشت شديدى به سر مى برد: على خوف من فرعون وملإيهم أن يفتنهم . تنكير «خوف» دلالت بر شدت آن مى كند واز معانى فتنه، عذاب وشكنجه است.(3)

2. تسليم در برابر رضاى الهى، بالاتر از ايمان است: ان كنتم مسلمين بعد از ان كنتم ءامنتم .(4)

3. توكل بر خداوند وتسليم شدن به او، نجات دهنده انسان از دلهره وترس از دشمنان: على خوف من فرعون وملإيهم ان يفتنهم ... فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين .(5)

4. فرعونيان هم مسرفند (آل عمران، 159)، هم ظالم وهم كافر. اسراف زمينه ساز ظلم

ص: 201


1- . نمونه، ج 8، ص 367.
2- . الميزان، ج 10، ص 166.
3- . راهنما، ج 7، ص 522.
4- . نور، ج 5، ص 253.
5- . راهنما، ج 7، ص 525.

وظلم نيز زمينه كفر است: «المسرفين»، «الظالمين»، «الكافرين».(1)

5. در آيه 85 مى فرمايد: حضرت موسى(علیه السلام) از خداوند درخواست كرد گرفتار فتنه قوم ظالم نشود: ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين ؛ در آيه 5 ممتحنه نظير همين درخواست را از حضرت ابراهيم نقل مى كند كه او دعا كرد گرفتار قوم كافر نشود: ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا ... .

6. بنى اسرائيل در دعاى خود به صفت رحمت خداوند متوسل شدند: ونجنا برحمتك من القوم الكافرين .(2)

آیه 87-89

اشاره

آيات 89 - 87

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (87)

وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ (88)

قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ (89)

ترجمه

و به موسى وبرادرش وحى كرديم كه: «براى قوم خود، خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد؛ وخانه هايتان را مقابل يكديگر (و متمركز) قرار دهيد؛ ونماز را بر پا داريد؛ وبه مؤمنان بشارت ده (كه سرانجام پيروز مى شوند.)»* موسى گفت: «پروردگارا! تو فرعون واطرافيانش را زينت واموالى (سرشار) در زندگى دنيا داده اى، پروردگارا! در نتيجه (بندگانت را) از راه تو گمراه مى سازند. پروردگارا! اموالشان را نابود كن؛ و(به جرم گناهانشان،) دل هايشان را سخت وسنگين ساز، به گونه اى كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند* فرمود: «دعاى شما پذيرفته شد.استقامت به خرج دهيد؛ واز راه (و رسم) كسانى كه نمى دانند، تبعيت نكنيد.»

ص: 202


1- . نور، ج 5، ص 254.
2- . راهنما، ج 7، ص 528.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور خداوند به موسى وهارون در ساختن خانه هاى مقابل (يا رو به قبله) وبشارت دادن مؤمنان، نفرين حضرت موسى نسبت به فرعون، اجابت دعاى موسى وهارون ودستور الهى به مقاومت در برابر تبهكاران.

ب. «قبلة» مصدر به معناى فاعل است ومعناى جمله واجعلوا بيوتكم قبلة اين است كه خانه هاى خود را مقابل بسازيد به گونه اى كه بعضى رو به روى بعضى ديگر ودر جهتى واحد قرار بگيرند، ومنظور از اين فرمان اين بوده كه موسى وهارون بتوانند براى امر تبليغ دسترسى به آنان پيدا كنند وآنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند همچنان كه جمله بعدش كه مى فرمايد: وأقيموا الصلاة از آنجا كه به دنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت يا حداقل اشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن فرمان تمكن از نماز جماعت است.(1)

ج. ربّنا ليضلّوا عن سبيلك ؛ بعضى از مفسران گفته اند: لام در جمله لام عاقبت است ومعناى آيه اين است كه خدايا! تو به فرعون وفرعونيان زينت واموال دادى ونتيجه وعاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند، نه لام تعليل يا به عبارتى لام غرض، تا معنايش اين شود: تو به همين منظور مال وزينت به آنان داده اى. چون ما با ادله اى روشن مى دانيم كه خداى متعال چنين كارى نمى كند؛ يعنى به غرض گمراه كردن بندگانش به دشمنانش مال وزينت نمى دهد.(2)

د. از مجموع آيه 87 استفاده مى شود كه بنى اسرائيل در آن زمان به صورت گروهى پراكنده، شكست خورده، وابسته وطفيلى، آلوده وترسان بودند؛ نه خانه اى از خود داشتند، نه اجتماع وتمركزى، نه برنامه سازنده معنوى داشتند ونه شهامت وشجاعت لازم براى يك انقلاب كوبنده، از اين رو حضرت موسى(علیه السلام) وبرادرش هارون مأموريت يافتند كه براى بازسازى اجتماع بنى اسرائيل مخصوصا از نظر روحى برنامه اى را در چند ماه پياده كنند:

1. نخست به امر خانه سازى وجدا كردن مسكن خويش از فرعونيان همت بگمارند.

ص: 203


1- . الميزان، ج 10، ص 167.
2- . همان، ص 169.

2. خانه هايشان را مقابل يكديگر ونزديك به هم بسازند.

3. توجه به عبادت ومخصوصا نماز كه انسان را از بندگى بندگان جدا وبه خالق همه قدرت ها پيوند دهد.(1)

ه - . ربّنا اطمس على أموالهم واشدد على قلوبهم ؛ اين دعا از طرف موسى(علیه السلام) عليه فرعون ودرباريانش بود. بعد از آن كه به طور كامل از ايمان آوردن آنها مأيوس شد ويقين كرد كه از زنده بودنشان انتظارى جز گمراهى وگمراه كردن وجود ندارد، نظير دعايى كه نوح(علیه السلام) عليه قومش كرد وعرض كرد: ربّ لاتذر على الارض من الكافرين ديارا* انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولا يلدوا الاّ فاجرا كفّارا .(2)

و. قال قد أجيبت دعوتكما ؛ به گونه اى كه سياق دلالت مى كند، خطاب در اين آيه به موسى وهارون است مى فرمايد: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اين كه در آيه قبلى دعا را تنها از موسى حكايت كرد، واين خود مؤيد گفته مفسرين است كه گفته اند موسى هر زمان دعا مى كرد هارون آمين مى گفت؛ چون آمين هم خود دعا است، قهرا هر دو با هم دعا كرده اند، هر چند كه متن دعا را تنها موسى(علیه السلام) گفته است.(3)

نكته ها

1. ايمان واقامه نماز، در رهايى از فتنه گرى ستمگران نقشى بسزا دارد: ونجنا برحمتك من القوم الكافرين ... وأقيموا الصلوة وبشّر المؤمنين .(4)

2. رهبران دينى بايد به مسايل مادى ورفاهى امت هم توجه كنند: تبوّءا لقومكما .(5)

3. فرعون واطرافيانش از ثروت وامكانات عظيم اقتصادى خود در جهت مبارزه با دين خدا وگمراه كردن مردم استفاده مى كردند: انك ءاتيت فرعون وملأه زينة واموالاً فى الحياة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك .(6)

ص: 204


1- . نمونه، ج 8، ص 371.
2- . نوح، 27؛ الميزان، ج 10، ص 171.
3- . همان.
4- . راهنما، ج 7، ص 531.
5- . نور، ج 5، ص 257.
6- . راهنما، ج 7، ص 533.

4. درخواست از خداوند براى نابودى ثروت ها وامكاناتى كه سد راه خدا مى باشد، امرى پسنديده است: ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على أموالهم .(1)

5. آنجا كه استدلال ومعجزه كارساز نباشد، نوبت نفرين است: ربّنا اطمس .

6. سنگدلان تا اجبار وقهر الهى را نبينند، حق را باور نمى كنند: فلا يؤمنوا حتى يروا العذاب .

7. حتى پس از قبولى دعا هم صبر وپشتكار لازم است: فاستقم .(2)

8. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: «كان بين قول الله عز وجل: قد أجيبت دعوتكما وبين اخذ فرعون اربعين عاما»؛ بين سخن خداى عز وجل (به موسى وهارون) كه فرمود: خواسته شما اجابت شد تا زمانى كه فرعون را سرنگون كرد، چهل سال فاصله شد.(3)

آیه 90-93

اشاره

آيات 93 - 90

وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَ عَدْوًا حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ (90)

آْلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (91)

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92)

وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَني إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (93)

ترجمه

(سرانجام) بنى اسرائيل را از دريا [ \ رود عظيم نيل] عبور داديم؛ وفرعون ولشكرش از سرِ ظلم وتجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به ايمان آورده اند، وجود ندارد؛ ومن از مسلمين هستم.»* (اما به او خطاب شد:) الان ؟! در حالى كه قبلاً عصيان كردى، واز مفسدان بودى!* ولى امروز، بدنت را (از آب) نجات مى دهيم، تا عبرتى براى آيندگان باشى. وبسيارى از مردم، از آيات ما غافلند.* (سپس) بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (و راستى)

ص: 205


1- . همان، ص 534.
2- . نور، ج 5، ص 257.
3- . راهنما، ج 7، ص 538.

منزل داديم؛ واز روزى هاى پاكيزه به آنان عطا كرديم؛ (اما آنها به نزاع واختلاف برخاستند.) واختلاف نكردند، مگر بعد از آنكه علم وآگاهى به سراغشان آمد. پروردگار تو روز قيامت، در آنچه اختلاف مى كردند ميان آنها داورى مى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نجات بنى اسرائيل از دريا وهلاكت فرعون وپيروانش، عدم سوددهى ايمان فرعونيان به هنگام ديدن عذاب، نجات بدن فرعون به منظور عبرت گرفتن، بهره مندى بنى اسرائيل از نعمت هاى الهى در دنيا ورسيدگى خداوند نسبت به اعمال تبهكاران.

ب. ايمانى كه به هنگام نزول بلا وگرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود، در واقع يك نوع ايمان اضطرارى است كه هر جانى ومجرم وگناهكارى دم از آن مى زند، بدون آن كه ارزشى داشته باشد يا دليل بر تكامل وحسن نيت وصدق گفتار او گردد.

در آيه 18 سوره مباركه نساء مى فرمايد: وليست التّوبة للذين يعملون السّيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الان ؛ كسانى كه كارهاى سوء انجام دهند وبه هنگام فرا رسيدن مرگ توبه كنند، توبه اى نيست.(1)

ج. نجات بدن فرعون دلالت دارد بر اين كه فرعون غير از بدن چيز ديگرى داشته كه بدن بعد از نزول عذاب آن را از دست داده وآن همان نفسى است كه روح هم خوانده مى شود كه خداى تعالى در دم مرگ هر كس آن را مى گيرد، همچنان كه در آيه ذيل فرموده: الله يتوفّى الانفس حين موتها (نور، 42) واين نفس همان است كه آدمى در طول عمرش از او خبر مى دهد به «من». همين من است كه انسانيت انسان به وسيله آن تحقق مى يابد؛ همان است كه درك مى كند واراده مى نمايد وافعال انسانى را به وسيله بدن وقوا واعضاى مادى آن انجام مى دهد وبدن چيزى به جز ابزار كار نفس نيست، البته ابزار كار نفس در كارهاى مادى او.

اما در كارهاى معنوى، نفس بدون حاجت به بدن كارهاى خود را انجام مى دهد واز آنجا كه نفس وبدن با هم متحدند، نام نفس را به بدن هم اطلاق مى كنند.(2)

ص: 206


1- . نمونه، ج 8، ص 377.
2- . الميزان، ج 10، ص 174.

د. جمله مبوّأ صدق دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان بنى اسرائيل را در مسكنى سكنى داد كه در آن آنچه انسان از مسكن انتظار دارد موجود بوده است. يك انسان از مسكن مطلوب ومرغوب اين را مى خواهد كه آب وهواى خوب داشته باشد وسرزمينش پر از بركات وداراى وفور نعمت باشد وبتواند در آن استقرار يابد وآن مسكن عبارت بود از نواحى بيت المقدس وشام كه خداوند بنى اسرائيل را در آنجا سكنى داد وآن را سرزمين مقدس ونيز سرزمين مبارك نام نهاد. قرآن داستان داخل شدن بنى اسرائيل در آنجا را ذكر فرموده است.(1)

نكته ها

1. فرعون تا زمانى كه در آستانه مرگ قرار نگرفته بود، از كبر ونخوت دست برنداشت: فأتبعهم فرعون وجنوده بغيا وعدوا حتى اذا أدركه الغرق .(2)

2. دعاى پيامبران سرانجام مستجاب مى شود: أدركه الغرق .(3)

3. توبه فرعون در لحظه مرگ مورد پذيرش خداوند واقع نشد: حتى اذا ادركه الغرق قال ءامنت ... ءالئن وقد عصيت قبل .(4)

4. روايتى از امام رضا(علیه السلام) در تفسير صافى نقل شده است كه فرمود: سر تا پاى فرعون غرق در زره وسلاح بود وطبق قاعده مى بايست پس از غرق شدن به قعر دريا برود، ولى امواج، آن بدن سنگين را به ساحل بلندى افكند كه اين خود يك معجزه بود.

5. نظير آيه شريفه 92 يونس وان كثيرا من الناس عن ءاياتنا لغافلون آيات ديگر است مانند: اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون (اعراف، 179)، اولئك الذين طبع الله على قلوبهم وسمعهم وابصارهم واولئك هم الغافلون (نحل، 108) و7يونس، 7 روم، 146 و136 اعراف.

ص: 207


1- . همان، ص 177.
2- . راهنما، ج 7، ص 540.
3- . نور، ج 5، ص 258.
4- . راهنما، ج 7، ص 543.

6. در نهضت هاى انبيا، علاوه بر معنويت، ابعاد مادى زندگى مردم نيز مورد توجه است: «بوّأنا»، «رزقناهم».

7. علم به تنهايى نجات بخش نيست: اختلفوا ، جاءهم العلم .(1)

آیه 94-100

اشاره

آيات 100 - 94

فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرينَ (94)

وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ (95)

إِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96)

وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ (97)

فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حينٍ (98)

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (99)

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (100)

ترجمه

و اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم ترديدى دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب آسمانى را مى خواندند بپرس؛ به يقين، حق از طرف پروردگارت به تو رسيده است؛ بنا بر اين، هرگز از ترديدكنندگان مباش!* واز آنها مباش كه آيات خدا را تكذيب كردند، كه از زيانكاران خواهى بود.* (و بدان) آنها كه فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق يافته، (و به جرم اعمالشان، توفيق هدايت را از آنها گرفته هرگز) ايمان نمى آورند،* هر چند تمام آيات (و نشانه هاى الهى) به آنان برسد، تا زمانى كه عذاب دردناك را ببينند! (زيرا تاريكى گناه، قلب هايشان را فراگرفته، وراهى به روشنايى ندارند.)* چرا هيچ يك از شهرها وآبادى ها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد، و) به حالشان مفيد افتد؟! مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسواكننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم؛ وتا مدت معينى [ \ پايان زندگى واجلشان] آنها را بهره مند ساختيم.* واگر پروردگار تو مى خواست، تمام كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى

ص: 208


1- . همان، ص 261.

كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!)* (اما) هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا (و توفيق ويارى وهدايت او). وپليدى (كفر وگناه) را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند وعدم شك در آن، هشدار به انسان ها در صورت تكذيب قرآن، عدم ايمان آوردن معاندان مگر به هنگام ديدن عذاب خداوند، نجات قوم يونس از عذاب، عدم اجبار خداوند نسبت به ايمان آوردن مردم واضلال كيفرى خداوند نسبت به كفار.

ب. «خسران» به معناى زايل شدن سرمايه به سبب كم شدن يا از بين رفتن آن مى باشد، وسرمايه آدمى در سعادت زندگى دنيا وآخرتش ايمان به خدا وآيات اوست، چون در آيه بعد خسران را تعليل مى كند به اين كه خاسران ايمان نمى آورند.(1)

ج. تعبيراتى مانند 96 فوق به هيچ گونه دليل بر جبر نيست، بلكه اين ها از قبيل ذكر آثار عمل انسان است، منتها چون اثر هر چيز به فرمان خداست، گاهى اين امور به خدا نسبت داده مى شود. در چند آيه قبل در باره فرعون گفته شد كه او بعد از نزول عذاب وگرفتار شدن در چنگال طوفان، اظهار ايمان كرد، ولى اين گونه ايمان چون جنبه اضطرارى داشت، براى او سودى نداشت، اما در آيات مورد بحث مى گويد: اين تنها راه وروش فرعون نبود، بلكه همه افراد لجوج وخودخواه ومستكبر وسياه دل كه به اوج طغيان رسيده اند نيز همين حالت را دارند؛ آن ها ايمان نمى آورند مگر اين كه عذاب اليم را ببينند، همان ايمانى كه براى آنها بى اثر است.(2)

د. از آيات مذكور سه نكته روشن گرديد:

1. عناد ولجاجت با حق وتكذيب آيات خدا عذاب جاودانه را عليه انسان حتمى مى سازد.

ص: 209


1- . الميزان، ج 10، ص 184.
2- . نمونه، ج 8، ص 386.

2. سرمايه سعادت آدمى تنها ايمان است (هر انسانى چه از روى اختيار وچه به اضطرار ايمان مى آورد، ولى ايمان اضطرارى مقبول نيست).

3. هر انسانى خواه ناخواه داراى ايمان هست، چه ايمان اختيارى وچه اضطرارى با اين تفاوت كه ايمان اختيارى مقبول درگاه الهى است وآدمى را به سوى سعادت زندگى دنيا وآخرت سوق مى دهد، اما ايمان اضطرارى كه در هنگام ديدن عذاب است، نه در درگاه خداى تعالى مقبول است ونه دردى را دوا مى كند.(1)

ه - . كلمه «لولا» به عقيده بعضى از مفسران در اينجا به معناى نفى است، از اين رو به وسيله «الاّ» از آن استثنا شده، بنا بر اين معناى جمله چنين مى شود: هيچ قوم وملتى كه در شهرها وآبادى ها در گذشته زندگى داشتند - به طور دسته جمعى - در برابر پيامبران الهى ايمان نياوردند، مگر قوم حضرت يونس(علیه السلام)، اما بعضى ديگر معتقدند كه «لولا» به معناى نفى نيامده، بلكه همواره به معناى تحضيض است. (تحضيض سؤال توأم با توبيخ وتحريك را مى گويند) ولى لازمه مفهوم آن در چنين مواردى نفى مى باشد وبه همين دليل مى توان چيزى را به وسيله «الاّ» از آن استثنا كرد.

فلولا كانت قرية ءامنت فنفعها ايمانها الاّ قوم يونس لمّا ءامنوا كشفنا عنهم ... ؛ جاى شك نيست كه در اقوام ديگر نيز گروه هاى زيادى ايمان آوردند، آنچه قوم يونس را از ديگر اقوام ممتاز مى كند اين است كه آن ها همه به صورت دسته جمعى ايمان آوردند، آن هم پيش از فرا رسيدن مجازات قطعى پروردگار، برخلاف داستان فرعون كه اذا أدركه الغرق قال ءامنت أنّه لا اله الاّ الذى ؛ يعنى تا فهميد دارد غرق مى شود، گفت: ايمان مى آورم به ... . ايمان هنگام نزول عذاب يا احتضار به وقت مردن سودى نمى رساند. قوم حضرت يونس(علیه السلام) عذاب نشدند به محض اين كه گويا نشانه ها را ديدند، ايمان آوردند، از اين رو عذاب از آنها برداشته شد.(2)

و. ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه آيه 99 و100 با هم منافاتى دارند؛ زيرا آيه نخست مى گويد خداوند كسى را اجبار به ايمان نمى كند، در حالى كه آيه دوم مى گويد تا فرمان واراده پروردگار نباشد كسى ايمان نمى آورد ولى با توجه به يك نكته اين منافات

ص: 210


1- . الميزان، ج 10، ص 185.
2- . نمونه، ج 8، ص 387؛ تبيان، ج 5، ص 434.

ظاهرى وابتدايى برطرف مى شود وآن اين كه ما عقيده داريم كه نه جبر صحيح است نه تفويض وواگذارى مطلق؛ يعنى نه چنان است كه مردم در اعمال خود مجبور وبى اختيار باشند ونه چنان است كه به تمام معنى به حال خود واگذار شده باشند، بلكه در عين آزادى اراده باز نياز به امداد الهى دارند. آخرين جمله آيه يعنى ويجعل الرجس على الّذين لا يعقلون ، هرگز نبايد به معناى جبر تفسير شود، زيرا جمله «لا يعقلون» دليل بر اختيار آنهاست؛ يعنى نخست افرادى از تعقل وانديشه سرباز مى زنند، سرانجام به اين مجازات گرفتار مى شوند.(1)

نكته ها

1. نسخه هاى كتاب هاى آسمانى پيشين در عصر نزول قرآن، محدود وتنها در اختيار علماى اديان بود: فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرءون الكتاب من قبلك .(2)

2. سؤال: چگونه قرآن مى فرمايد: فان كنت فى شك ؛ اى پيامبر اگر در حقانيت قرآن شك دارى از اهل كتاب سؤال كن، با آنكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) هرگز در شك نبوده است وعقل نمى پذيرد كه پيامبر در وحى شك كند؟

پاسخ: الف) كلمه «ان» (اگر) فرض است ونشانه حتميت ووقوع نيست، مثل ان كان للرّحمن ولد (مريم، 91)؛ اگر خداوند فرزندى داشت، با آنكه آيه لم يلد ولم يولد ، فرزند داشتن را صريحا نفى مى كند.

ب) در آيه 104 اين سوره از قول پيامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به مردم آمده است: اگر در دين من شك داريد: ان كنتم فى شك من دينى ، پس خود آن حضرت شك نداشت وگرنه تحدى نمى كرد. همچنين قرآن مى فرمايد: ءامن الرسول بما أنزل اليه (بقره، 285)؛ پيامبر به آنچه به او وحى مى شد ايمان داشت.

ج) گاهى خطاب قرآن به پيامبر است، ولى مخاطب مورد نظر ديگرانند. مثل اين آيه: امّايبلغنّ عندك الكبر أحدهما أو كلاهما (اسراء، 23)؛ اگر پدر ومادرت نزد تو به سنّ پيرى رسيدند در حالى كه پدر حضرت رسول قبل از تولدش ومادر ايشان در سنّ كودكى آن

ص: 211


1- . نمونه، ج 8، ص 391.
2- . راهنما، ج 7، ص 551.

حضرت از دنيا رفتند ودر هنگام نزول اين آيه، پيامبر پدر ومادرى نداشت تا پير باشند. آيه از باب «اياك اعنى واسمعى يا جاره» است (به در بگو تا ديوار بشنود) در مسايل تربيتى هم گاهى خطاب به بزرگان وشخصيت ها مى كنند تا ديگران حساب كار خودشان را بكنند.

د) گاهى آيه اى خطاب به پيامبر است، ولى مسلمانان مورد خطابند چنانكه جمله بعدى آن نيز جمع است مانند: يا أيها النّبى اذا طلقتم ... (طلاق، 1) ونيامده «طلّقت» به علاوه مى دانيم كه پيامبر هرگز زنى را طلاق نداده است.

ه -) اگر بنا باشد با اين آيه، وحى زير سؤال وشك برود، بايد در حقانيت همين آيه هم كه مى گويد: «اگر شك دارى شك كرد».

و) براى اهل كتاب، شك وسؤالى مطرح بود واز پرسيدن خجالت مى كشيدند، خداوند با اين بيان راه سؤال را به رويشان گشوده است.

ز) ممكن است از باب مماشات با طرف در بحث باشد، مثل گفتار ابراهيم(علیه السلام) به ستاره پرستان: هذا ربى .

ح) رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) چون اين آيه را شنيد، فرمود: من شك ندارم. امام صادق(علیه السلام) نيز فرموده است: «و الله پيامبر شك نداشت».(1)

3. آيات واحاديث بسيارى از يقين پيامبر خبر مى دهند، پس مقصود ومخاطب اين نهى ها مردمند، نه شخص پيامبر؛ كسى كه از يقين او انسان هايى به يقين رسيده اند، چگونه ممكن است خودش دچار شك يا تكذيب گردد؟! پيامبر با آنكه معصوم است، اما بارها در قرآن مورد خطاب وهشدار قرار گرفته است تا بدين وسيله به مردم هشدار داده شود وآنان حساب كار خود را بكنند. از جمله: فلا تكوننّ من الممترين ، فلا تكوننّ ظهيرا للكافرين و لا يصدنّك عن ءايات الله بعد اذ أنزلت اليك .(2)

4. تكذيب قرآن، مايه خسران واز دست دادن سرمايه سعادت است: ولا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين .(3)

ص: 212


1- . نمونه، ج 8، ص 383؛ نور، ج 5، ص 263.
2- . همان، ص 264.
3- . راهنما، ج 7، ص 554.

5. انتظار ايمان از همه مردم نداشته باشيم: لا يؤمنون ولو جاءتهم كلّ ءاية .(1)

6. نظير آيه شريفه ولو شاء ربك لأمن من فى الارض ... دو آيه ديگر است: ولو شاء الله لجمعهم على الهدى (انعام، 35) و فلو شاء لهداكم اجمعين . (انعام، 149)

7. لطف الهى وتوفيق ايمان، شامل اهل خرد وتعقّل مى شود واگر با اختيار خود فكر وتعقّل نكند، مشمول قهر الهى مى شود: ويجعل الرّجس على الّذين لا يعقلون ، به موقع توبه كرده وايمان آوردند.(2)

8. ايمان مايه طهارت مؤمنان وپاكيزه كننده آنان از هر گونه رجس وپليدى است: وما كان لنفس أن تؤمن ... ويجعل الرجس على الذين لايعقلون .(3)

آیه 101-105

اشاره

قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما تُغْنِي اْلآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (101)

فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (102)

ثُمَّ نُنَجّي رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ (103)

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في شَكٍّ مِنْ ديني فَلا أَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (104)

وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (105)

ترجمه

بگو: «نگاه كنيد چه چيز (از آيات خدا ونشانه هاى توحيدش) در آسمان ها وزمين است ؟» اما اين آيات وانذارها به حال كسانى كه (به خاطر لجاجت) ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود.* آيا آنها (چيزى) جز همانند روزهاى پيشينيان (و بلاها ومجازات هايشان) را انتظار مى كشند؟! بگو: «شما انتظار بكشيد، من نيز با شما انتظار مى كشم!»* سپس (هنگام نزول بلا ومجازات،) فرستادگان خود وكسانى را كه (به آنان) ايمان مى آورند، نجات مى داديم وهمينگونه، بر ما حق است كه مؤمنان (به تو) را (نيز) رهايى بخشيم.* بگو: «اى مردم! اگر

ص: 213


1- . نور، ج 5، ص 267.
2- . نور، ج 5، ص 267.
3- . همان.

در عقيده من شك داريد، من آنهايى را كه جز خدا مى پرستيد، نمى پرستم؛ تنها خداوندى را پرستش مى كنم كه شما را مى ميراند؛ ومن مأمورم كه از مؤمنان باشم.* و(به من دستور داده شده كه:) روى خود را به آيينى متوجه ساز كه از هر گونه شرك، خالى است؛ واز مشركان مباش!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم دقت در نظام هستى براى ايمان آوردن، انتظار كفار براى تحقق عذاب الهى، قطعى بودن نجات پيامبران ومؤمنان، قاطعيت پيامبر در عبادت الهى ومأموريت او نسبت به ايمان به خداوند وعدم شرك به او.

ب. در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبه اختيارى داشته باشد نه اضطرارى واجبار، به همين مناسبت در نخستين آيه مورد بحث راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد وبه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: به آن ها بگو: درست بنگريد وببينيد در آسمان وزمين چه نظام حيرت انگيز وشگرفى است كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت وقدرت وعلم وحكمت آفريدگار است.(1)

ج. وأن أقم وجهك للدّين حنيفا ؛ در معناى آن دو قول گفته شده است:

1. امر به پايدارى واقامه نبوت وتحمل امر شريعت وهمچنين دعوت بندگان به سوى خدا با اهتمامى خالصانه.

2. اقم وجهك يعنى توجه به كعبه وقبله در نماز. در معناى «حنيف» هم دو قول گفته شده است: 1. استقامت كردن در راه حق. 2. ميل وتمايل داشتن به سوى حق، كه در ادامه هم مى فرمايد: (و لا تكوننّ من المشركين) كه نهى مى كند از شرك ورزيدن به خدا در عبادت كردن كه همان مفاد سابق را افاده مى كند.(2)

د. لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند كه ممكن است

ص: 214


1- . نمونه، ج 8، ص 393.
2- . تبيان، ج 5، ص 440.

پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بت ها نرمش وانعطافى به خرج دهد، ونوعى پذيرش براى آنها قايل گردد، وآنها را در كنار عقيده به خدا به گونه اى قبول كند. قرآن با قاطعيت هر چه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد وفكر آنها را براى هميشه تاريخ راحت مى كند كه هيچگونه سازش ونرمشى در برابر بت معنا ندارد وجز «الله» معبودى نيست. اين كه در ميان صفات خدا تنها در اينجا روى مسأله قبض روح وميراندن تكيه شده، به خاطر آن است كه انسان در هر چه شك كند در مرگ نمى تواند ترديد داشته باشد.(1)

نكته ها

1. جهان خلقت (آسمان ها وزمين وپديده هاى آنها) بسترى مناسب براى شناخت خداوند است: قل انظروا ماذا فى السموات والارض .(2)

2. مشركان مكه گروهى بودند كه زمينه ايمان به آيات الهى وهشدارهاى پيامبران را از دست داده بودند: أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين ... وما تغنى الايات والنذر عن قوم لا يؤمنون .(3)

3. نگاهى ارزشمند ومؤثر در تصميم گيرى است كه با اراده انسان باشد، نه صرف ديدن: انظروا ... .

4. انسان، در گزينش مكتب آزاد است، از اين رو گاهى در برابر انبيا وكتب آسمانى ونشانه هاى خدا در جهان مى ايستد وايمان نمى آورد: قوم لا يؤمنون .(4)

5. خداوند مشركان را به دليل از دست دادن زمينه ايمان، به عذاب استيصال تهديد فرمود: قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين .(5)

6. لجاجت مردم، گاهى انبيا را نيز مأيوس كرده به حدّى كه يأس خود را اعلام مى كردند: قل فانتظروا انّى معكم من المنتظرين .

ص: 215


1- . نمونه، ج 8، ص 397.
2- . راهنما، ج 7، ص 563.
3- . همان، ص 564.
4- . نور، ج 5، ص 268.
5- . راهنما، ج 7، ص 566.

7. سؤال: به تجربه مشاهده شده كه گاهى خوب وبد (خشك وتر) با هم مى سوزند؛ در آيه 25 سوره انفال نيز هشدار مى دهد كه بترسيد از فتنه اى كه تنها به ستمگران نمى رسد، بلكه به مؤمنين نيز مى رسد، بنا بر اين چگونه اين آيه مى فرمايد: مؤمنان را به هنگام نزول بلا نجات مى دهيم ؟

پاسخ: اهل ايمان اگر در ميان كفّار ومجرمان ساكت باشند، قهر خدا همه را فرا مى گيرد، ولى اگر به وظيفه الهى خود يعنى نهى از منكر عمل كنند، خداوند هنگام خطر آنان را نجات مى دهد.(1)

8. مؤمنان در پيشگاه الهى از جايگاه ويژه برخوردار بوده واز الطاف خاص او بهره مند هستند: ثم ننجى رسلنا والذين ءامنوا كذلك حقا علينا ننج المؤمنين .(2)

9. در آيه 103 مى فرمايد: خداوند پيامبران ومؤمنان را نجات مى دهد، در آيات ديگر به نمونه هايى از آن اشاره كرده است مانند: حضرت هود ومؤمنان: نجينا هودا والذين ءامنوا معه برحمة منا (هود،58)، حضرت صالح ومؤمنان: فلما جاء امرنا نجينا صالحا والذين ءامنوا معه ، حضرت شعيب ومؤمنان: ولما جاء امرنا نجينا شعيبا والذين ءامنوا معه برحمة منا (هود، 94)، حضرت لوط : فانجيناه واهله الاّ امرأته كانت من الغابرين . (اعراف، 83)

10. با آنكه مرگ وحيات هر دو تنها به دست خداست، اما آيه، مرگ را مطرح مى كند؛ زيرا مرگ بهترين وسيله هشدار است: الذى يتوفّاكم .(3)

11. در اينكه چرا بايد خداوند را عبادت كرد سه جهت در قرآن بيان شده است:

الف. خداوند خالق انسان هاست: اعبدوا ربكم الذى خلقكم .

ب. منعم ورازق انسان هاست: فليعبدوا ربّ هذا البيت* الذى اطعمهم من جوع* وءامنهم من خوف .

ج. مرگ انسان به دست اوست: ولكن اعبدالله الذى يتوفاكم . (يونس، 104)

12. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور يافت پايبندى وانعطاف ناپذيرى خود را در طرد شرك ودعوت به توحيد، صريح وبى پرده براى مشركان اعلان نمايد: قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله .(4)

ص: 216


1- . نور، ج 5، ص 269.
2- . راهنما، ج 7، ص 567.
3- . نور، ج 5، ص 270.
4- . راهنما، ج 7، ص 568.

آیه 106-109

اشاره

آيات 109 - 106

وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِنَ الظّالِمينَ (106)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (107)

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ (108)

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (109)

ترجمه

و جز خدا، چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند ونه زيانى، مخوان؛ كه اگر چنين كنى، از ستمكاران خواهى بود.* واگر خداوند، (براى امتحان يا كيفر گناه) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او آن را برطرف نمى سازد؛ واگر اراده خيرى براى تو كند، هيچ كس مانع فضل او نخواهد شد. آن را به هر كس از بندگانش بخواهد مى رساند واو آمرزنده ومهربان است.»* بگو: «اى مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده؛ هر كس (در پرتو آن) هدايت يابد، براى خود هدايت شده؛ وهر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى گردد؛ ومن مأمور (به اجبارِ) شما نيستم.»* واز آنچه بر تو وحى مى شود پيروى كن، وشكيبا باش (و استقامتنما)، تا خداوند فرمان (پيروزى) را صادر كند؛ واو بهترين حاكمان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم نفع رسانى وآسيب رسانى معبودان باطل، خداوند برطرف كننده گرفتارى ها وسودرسانى به انسان ها وعدم توانايى افراد نسبت به قدرت الهى، اختصاص عمل به عامل (هدايت يابى وگمراهى)، لزوم پيروى پيامبر از وحى خداوند وصبر در برابر مشكلات.

ب. ولا تدع من دون الله ما لا ينفعك ولا يضرّك ؛ در اين آيه تعبير به لفظ «ما» كرده تا اشاره كند به اين كه اين خدايان كه شما دست به دعايشان بر مى داريد، جماد هستند ودر حق جمادات كسى اين احتمال را نمى دهد كه روزى قصد واراده نفع رساندن يا ضرر زدن به كسى را داشته باشند.

وقتى عبادت غير خدا ولو از آن دسته كه قدرت سود وزيان رساندن را دارند قبيح است،

ص: 217

پس عبادت غير اينها كه توان دفع ضرر يا جلب سودى را ندارند بسيار زشت تر به حساب مى آيد: فان فعلت فانّك اذا من الظالمين . اين خطاب هر چند متوجه پيامبر است، اما مراد همه امتند كه در صورت مخالفت اين امر ظلم به نفس خود نموده اند وضرر وعقاب را به جان خريده اند.(1)

ج. وان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له الاّ هو ... ؛ قاهر وغالب تنها خداست ولاغير. اوست كه به مشيت واراده اش خير به بندگان مى رسد وبا اين حال غفور ورحيم نيز هست وگناهان بندگانش را مى آمرزد وبه آنان رحم مى كند ووقتى الله متصف به چنين اوصافى است وغير او از چنين اوصافى تهى هستند، همين خود اقتضا مى كند عبادت ودعا را به وى اختصاص دهند.(2)

د. آيه 108 علاوه بر اين كه بار ديگر مسأله اختيار وآزادى اراده را تأكيد مى كند دليل بر اين است كه پذيرش حق در درجه اول به سود خود انسان است همان گونه كه مخالفت با آن به زيان خود اوست.(3)

نكته ها

1. جلب منفعت ودفع ضرر، از انگيزه هاى عبادت وپرستش است: ولاتدع من دون الله ما لا ينفعك ولا يضرك .(4)

2. كسانى كه غير خداوند را نيايش وعبادت كنند، ظالم هستند: ولا تدع من دون الله ... فانك اذا من الظالمين .(5)

3. عاقلان، يا براى سود كار مى كنند يا براى رفع خطر ودفع ضرر. بت ها نه نفعى دارند ونه قدرت دفع ضرر، پس شرك نوعى ظلم است: لا تدع ... ، ما لا ينفعك ولا يضرّك و فانّك اذا من الظالمين .

ص: 218


1- . الميزان، ج 10، ص 197؛ تبيان، ج 5، ص 441.
2- . الميزان، ج 10، ص 197.
3- . نمونه، ج 8، ص 400.
4- . راهنما، ج 7، ص 573.
5- . همان.

4. قرآن، كتابى حق ومبرّا از هر گونه پندارها وتخيلات باطل است: قد جاءكم الحق من ربكم . حق، مقابل باطل وبه معناى داراى واقعيت است؛ به اين معنا كه معارفى كه در قرآن آمده، حقايقى است منطبق با واقعيت واز هر گونه پندار وتخيلات واهى خالى است.(1)

5. نظير آيه 108 يونس فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ومن ضل فانما يضل عليها ، آيات ديگر است: 15 اسراء، 92 نمل و41 زمر.

6. مسئوليت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) تنها رساندن وابلاغ پيام خداوند به مردم است نه اجبار آنان به پذيرش آن: يا ايها الناس قد جاءكم الحق من ربكم ... وما أنا عليكم بوكيل .(2)

7. پيروى از وحى، نياز به صبر دارد: واتّبع ... اصبر . نگران آينده نباشيم كه خدا بهترين داور است وصبر در راه خدا وسيله جلب حمايت اوست: خير الحاكمين .(3)

8. نزول وحى (قرآن) بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) تدريجى بود: واتبع ما يوحى اليك . فعل مضارع «يوحى» دلالت بر تجدد واستمرار دارد ولازمه تجدد واستمرار، تدريجى بودن است.(4)

ص: 219


1- . راهنما، ج 7، ص 576.
2- . همان، ص 577.
3- . همان، ص 579؛ نور، ج 5، ص 274.
4- . راهنما، ج 7، ص 579.

ص: 220

سوره هود

اشاره

ص: 221

ص: 222

آیه 1-4

اشاره

آيات 4 - 1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ(1)

أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنَّني لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ(2)

وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعًا حَسَنًا إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبيرٍ(3)

إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ قَديرٌ(4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، اين كتابى است كه آياتش استحكام يافته، سپس تشريح شده واز نزد خداوند حكيم وآگاه (نازل گرديده) است! *(دعوت من اين است) كه: جز «الله» را نپرستيد! من از سوى او براى شما بيم دهنده وبشارت دهنده ام!* واينكه: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد، سپس بسوى او بازگرديد؛ تا شما را تا مدت معينى، (از مواهب زندگى اين جهان،) به خوبى بهره مند سازد وبه هر صاحب فضيلتى، به مقدار فضيلتش ببخشد! واگر (از اين فرمان) روى گردان شويد، من بر شما از عذاب روز بزرگى بيمناكم!* (بدانيد) بازگشت شما بسوى «الله» است، واو بر هر چيز تواناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قرآن كتاب استوار وروشن شدن آن از ناحيه خداوند حكيم آگاه، لزوم پرستش خداوند متعال، رسالت پيامبر در انذار وتبشير، بهره مندى مردم از متاع دنيا در پرتو استغفار وتوبه وعطاى پروردگار به افراد شايسته، هشدار پيامبر به تبه كاران نسبت به عذاب قيامت.

ب. ظاهراً منظور از توبه در آيه شريفه، ايمان است، هم چنان كه در آيه زير نيز چنين است فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ . (مومنون: 7) وبنابراين، پاسخ از اينكه با ذكر استغفار ذكر توبه چه معنا دارد روشن مى شود وهمچنين پاسخ از اينكه چرا جمله تُوبُوا إِلَيْهِ با حرف «ثم» عطف به جمله وأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ گرديد معلوم شد، زيرا بنا بر اين تفسير معناى آيه چنين مى شود: بعد از اين ديگر پرستش بتها را ترك بگوييد، واز پروردگارتان نسبت به

ص: 223

نافرمانى هايى كه تا كنون داشتيد آمرزش بخواهيد، آن گاه به پروردگارتان ايمان بياوريد.(1)

ج. در اينكه فرق ميان «احكمت» و«فصلت» چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوان كرده اند از جمله: 1- منظور از احكام عدم نسخ آيات قرآن كريم است ومنظور از تفصيل تبيين حلال وحرام است. 2- آيات قرآن به وسيله امر ونهى محكم شده سپس به وسيله وعد ووعيد وثواب وعقاب تفصيل داده شده است. 3- قرآن يك مرتبه نازل شده وتفصيل يعنى قرآن به تفصيل احكامش بيان شده تا مكلف بتواند تدبر كند اما آنچه نزديكتر از همه، به مفهوم آيه فوق به نظر مى رسد اين است، كه در جمله اول اين واقعيت بيان شده است كه قرآن مجموعه واحد به هم پيوسته اى است، كه همچون يك بناى محكم واستوار پابرجا است ونشان مى دهد كه از سوى خداوند واحد يكتا نازل شده، وبه همين دليل هيچگونه تضاد واختلاف در ميان آياتش ديده نمى شود.

جمله دوم اشاره به اين حقيقت است كه اين كتاب در عين وحدت، آن چنان شاخه ها وشعب فراوان دارد كه تمام نيازهاى روحى وجسمى انسان ها را در زير پوشش خود قرار مى دهد، بنابراين در عين وحدت، كثير است ودر عين كثرت، واحد.(2)

د. در واقع چهار مرحله از مراحل مهم دعوت به سوى حق در ضمن چهار جمله بيان شده است كه دو قسمت آن جنبه عقيدتى وزير بنائى دارد، ودو قسمت جنبه عملى ورو بنائى: قبول اصل توحيد ومبارزه با شرك وقبول رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) دو اصل اعتقادى است.

شستشوى از گناه وتخلق به صفات الهى كه سازندگى را به تمام معنى از نظر عمل دربر دارد، دو دستور عملى قرآن است.(3)

ه -. مذهب پيش از آنكه سراى آخرت را آباد كند، آباد كننده سراى دنيا است، واصولاً تا مذهب در اين زندگى اثر نگذارد تاثيرى براى آن زندگى نخواهد داشت! قرآن با صراحت اين موضوع را در آيات بسيارى عنوان كرده است وحتى گاه دست روى جزئيات مسائل گذاشته چنان كه در سوره نوح از زبان اين پيامبر بزرگ خطاب به قومش مى خوانيم: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا

ص: 224


1- . الميزان، ج10، ص 209.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 214؛ تبيان، ج5،ص 446؛ نمونه، ج9، ص 9.
3- . نمونه، ج9، ص .10.

رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً».(1)

و. كبير وصف عذاب بوده واسناد آن به يوم مجاز عقليست ونشانگر شدت وبزرگى عذاب وهولناكى آن روز است.(2)

نكته ها

1. عظمت قرآن كريم

هر گاه اسم يا وصف به صورت نكره ذكر شود دلالت بر عظمت دارد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) علاوه بر عظمت خودش راه او وكتاب او نيز داراى عظمت است به اين آيات توجه كنيد:

عظمت رسالت او: ولَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ ... (البقرة، 101)

عظمت راه او: يس . وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ . إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ . عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (يس، 1-4)

عظمت كتاب او: الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ... (هود، 1)

2. چون خداوند حكيم است، كتابش محكم است وچون خبير است، تمام نيازها را تفصيل داده است. أُحْكِمَتْ ... ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ .(3)

3. يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَنا ، اين متاع وبهره حيات حسنه در مقابل عيش ضنك وتنگى است كه آيه شريفه ومَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً (طه: 124) از آن خبر داده، مى فرمايد: كسى كه از ياد من روى بگرداند معيشتى تنگ خواهد داشت. پس متاع حيات دنيا براى كسى كه از ذكر خدا اعراض مى كند گشايشى ندارد، هر چند كه مال فراوان وجاه ومقام بلند اجتماعى داشته باشد، وخيال كند كه به تمامى آرزوهايى كه يك انسان دارد رسيده است وليكن او از شادمانى كه مؤمنين حقيقى در سايه ولايت خدا دارند در غفلت است. پس مومنان داراى حيات طيب هستند كه از حرص وطمع در امانند.(4)

ص: 225


1- . همان ص11.
2- . التحرير والتنوير، ج1، ص 203.
3- . التحرير والتنوير ،ج11، ص 200؛ نور، ج5، ص 279.
4- . الميزان، ج10، ص 210.

4. همراهى استغفار وتوبه وآثار مترتب بر آن در آيات مختلفى از اين سوره بيان شده است؛ وأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكمُ ْ ثمُ َّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى 3، يَقَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىَ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِين 52، فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبىّ ِ قَرِيبٌ مجُّيِب 61، واسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبىّ ِ رَحِيمٌ وَدُود 90.

5. واقع شدن جمله ويُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ بعد از جمله يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اشعار به دو نكته دارد:

الف: مى فهماند منظور از متاع در جمله اولى متاع عمومى ومشترك بين همه افراد مجتمع است. وبه عبارتى ديگر منظور از متاع، زندگى اجتماعى حسن است، ومنظور از فضل در جمله دوم خصوص آن مزايايى است كه خداى تعالى به بعضى افراد در مقابل فضيلتى كه دارند مى دهد.

ب: جمله اولى به برخوردارى از زندگى دنيا اشاره دارد، وجمله دوم مربوط به ثواب آخرت است، ثوابى كه خداى تعالى در مقابل اعمال صالح مى دهد، اعمال صالحى كه قائم به تك تك افراد است.(1)

6. در بعضى اخبار «ذى فضل» به اميرالمومنين(علیه السلام) تفسير شده است. شايد بتوان گفت «كل ذى فضل فضله» عام بوده وهمه مستغفرين وتائبين را در بر مى گيرد وافضل مصاديق آن حضرت اميرالمومنين(علیه السلام) است.(2)

ص: 226


1- . مجمع البيان، ج5، ص 216؛ اطيب البيان، ج7، ص 7؛الميزان، ج10، ص 212.
2- . اطيب البيان، ج7، ص6.

آیه 5-7

اشاره

آيات 7 - 5

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(5)

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في كِتابٍ مُبينٍ (6)

وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (7)

ترجمه

آگاه باشيد، آنها (سرها را به هم نزديك ساخته، و) سينه هاشان را در كنار هم قرارمى دهند، تا خود (و سخنان خويش) را از او (پيامبر) پنهان دارند! آگاه باشيد، آنگاه كه آنها لباسهايشان را به خود مى پيچند وخويش را در آن پنهان مى كنند، (خداوند) مى داند آنچه را پنهان مى كنند وآنچه را آشكار مى سازند، چرا كه او، از اسرار درون سينه ها، آگاه است!* هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه ومحل نقل وانتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است! (در لوح محفوظ ، در كتاب علم خدا)* او كسى است كه آسمانها وزمين را در شش روز ( شش دوران) آفريد وعرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت، (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كداميك عملتان بهتر است! واگر (به آنها) بگويى: «شما بعد از مرگ، برانگيخته مى شويد! «مسلما» كافران مى گويند: «اين سحرى آشكار است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد متكبرانه كفار در برابر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، آگاهى خداوند از اعمال آشكار وپنهان آنان، تأمين رزق موجودات از ناحيه خداوند، آفرينش نظام هستى در شش دوران.

ب. «يثنون» از ماده «ثنى» بر وزن «سنگ» در اصل به معنى نزديك ساختن قسمتهاى مختلف چيزى به يكديگر است، مثلا در مورد تا كردن لباس وپارچه گفته مى شود: «ثنى ثوبه» واينكه به دو نفر «اثنان» گفته مى شود به خاطر آن است كه يكى را در كنار ديگر قرار مى دهيم، واگر به مداحى كردن «ثنا خوانى» گفته مى شود به خاطر آن است كه صفات

ص: 227

برجسته طرف را يكى پس از ديگرى مى شمرند.(1)

ج. منظور از جمله يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ اين است كه مشركين با سينه هاى خود به طرف عقب متمايل مى شوند وسرهايشان را زير مى اندازند تا خود را از شنيدن كتاب آسمانى پنهان بدارند، تا وقتى قرآن خوانده مى شود به گوششان نخورد. واين تعبير كنايه است از اينكه كفار خود را در هنگام تلاوت قرآن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ويارانى كه نزد آن جناب بودند پنهان مى كردند كه در آن محل ديده نشوند، وعلى الظاهر حجت بر آنان تمام نگردد.(2)

د. از امام باقر(علیه السلام) از جابربن عبدالله چنين نقل شده كه گروهى از مشركان هنگامى كه از برابر پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى گذشتند سر خود را به زير افكنده حتى سر را با لباس خويش مى پوشاندند تا پيامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را نبيند، اين آيه درباره آنان نازل گشت.(3)

ه -. «مستقر» در اصل به معنى « قرارگاه» است، زيرا ريشه اين لغت از ماده «قر» (بر وزن حر) به معنى سرماى شديد مى باشد كه انسان وموجودات زنده را خانه نشين مى كند، به همين جهت به معنى سكون وتوقف نيز آمده است.

و. «مستودع» و«وديعه» از يك ماده است، ودر اصل به معنى رها كردن چيزى است، واز آنجا كه امور ناپايدار رها مى شوند، وبه حالت اول باز مى گردند، به هر امر ناپايدار، «مستودع» گفته مى شود، وديعه را نيز به خاطر اينكه سرانجام بايد محل خود را رها كند وبه صاحب اصلى باز گردد وديعه گفته اند.(4)

ز. جمله ويَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها به منزله عطف تفسير است براى جمله عَلَى اللهِ رِزْقُها ، يعنى كل جنبنده هايى كه در زمين هستند رزقشان بر عهده خداى تعالى است- وهرگز بدون رزق نمى مانند- پس خداى تعالى دانا وبا خبر از احوال آنها است هر جا كه باشند، اگر در قرارگاهى معين باشند، قرارگاهى كه هرگز از آن خارج نمى شوند مانند دريا براى ماهى، ونظير صدف كه در گوشه اى از ته دريا زندگى مى كند، خداى تعالى رزقش را در همان دريا مى دهد، واگر قرارگاه معينى نداشته باشند مانند مرغان هوا ومسافران دور شده از

ص: 228


1- . مجمع البيان، ج5، ص215؛ تبيان، ج5، ص 449؛ نمونه، ج9، ص 14.
2- . الميزان، ج10، ص 219.
3- . نمونه، ج9، ص 13.
4- . تبيان، ج5، ص 45؛ مفاتيح الغيب، ج17، ص 318؛ نمونه، ج9، ص 16.

وطن، ويا آنجا كه هستند تا زمانى معين مى باشند وپس از مدتى بيرون مى آيند، مانند جنين در رحم مادر، خداى تعالى رزقشان را در همان جا مى دهد.(1)

ح. گرچه دابة از ماده «دبيب» به معنى آهسته راه رفتن، وقدمهاى كوتاه برداشتن است، ولى از نظر مفهوم لغوى هر گونه جنبنده اى را شامل مى شود اما گاهى به خصوص اسب ويا هر حيوان سوارى اطلاق مى گردد، وروشن است كه در آيه مورد بحث تمام موجودات زنده وهمه جنبندگان را شامل است. (2)

ط . «رزق» به معنى عطاء وبخشش مستمر است، واز آنجا كه روزى الهى عطاى مستمر او به موجودات است به آن رزق گفته مى شود وهرگونه عطاى مادى ومعنوى را شامل مى گردد، لذا مى گوييم: اللّهم ارزقنى علماً تامّاً : خداوندا علم كامل به من روزى كن ويا مى گوئيم: اللهم ارزقنى الشهادة فى سبيلك .(3)

ى. منظور از «روز» در اينجا روز معمولى بيست وچهار ساعته نيست زيرا آن زمان كه آسمان وزمين وجود نداشت، نه كره زمين بود ونه حركت بيست وچهار ساعته اش بدور خود، بلكه منظور از آن «دوران» است.(4)

ك. در تفسير جمله وكان عرشه على الماء وجوهى بيان شده، از جمله: امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم مى فرمايد: همه چيز آب بود، وعرش خدا بر آن قرار داشت، پس خداوند به آب امر كرد، پس آن آب آتشى برافروخته شد، سپس آتش را امر كرد، خاموش شود، بر اثر خاموشى از آتش دودى برخواست، آنگاه خداوند آسمان ها را از آن دود آفريد وزمين را از خاكستر آفريد.

«كان كل شىءٍ ماءً وكان عرشه على الماء فامرالله تعالى الماء فاضطرم ناراً ثم امر النار فخمدت فارتفعت من خمودها دخانٌ فخلق الله عز وجل السماوات من ذلك الدخان وخلق الله عز وجل الارض من الرماد»(5)

ص: 229


1- . الميزان، ج10، ص 220.
2- . نمونه، ج9، ص 16.
3- . نمونه، ج9، ص 16.
4- . همان ص 24.
5- . برهان، ج 2، ص 207.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ماده اصلى زندگى موجودات آب بود، از آيات قرآنى معلوم مى شود خلقت آسمان ها وزمين از عدم صرف نبوده بلكه زمين از يك ماده متراكم بوجود آمده، كه خداوند اجزاء اين ماده را از هم باز كرد وآسمان نيز به صورت دود يا بخار بوده كه خدا آن را هم از هم باز كرد ودر دو نوبت به صورت هفت آسمان در آورد، هدف اين آفرينش آن بوده كه شما را بيازمايد.(1)

ممكن است اين سخن علامه همان چيزى باشد كه در آيه 30 سوره انبياء نيز به آن اشاره شده است؛ أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ .(2)

مرحوم طيب گويد، منظور از عرش احاطه است ومنظور از آب، آب وجود است. يعنى خداوند بر نظام هستى احاطه دارد.(3)

زمخشرى در كشاف گويد: از آيه شريفه استفاده مى شود كه عرش وآب قبل از خلقت آسمان وزمين خلق شده اند.(4)

نكته قابل توجه اين كه اين سخن زمخشرى برگرفته از حديث حضرت رضا(علیه السلام) در پاسخ به مأمون است. كه آن حضرت اين مطلب را بيان كردند.(5)

نكته ها

1. علم الهى به سر وعلن

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: خداوند سه چيز را سر مى داند:

علن -سر- پنهان تر از سر َيعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ . فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى (طه، 7)

2. بر فرض اهداف شوم خود را از پيامبر مخفى بداريد، خداوند كه عالم به اسرار سينه هاست. يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ ... إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ .(6)

ص: 230


1- . الميزان،ج 1، ص 238.
2- . نمونه، ج9، ص 26.
3- . اطيب، ج 10، ص 11.
4- . كشاف، ج 2، ص 280.
5- . بحارالانوار، ج 57، ص 75.
6- . نور، ج5، ص 282.

3. لازمه ى رزق رسانى به همه ى موجودات، علم به مكان ونياز آنهاست.(1)

4. آيه 7 ارزش هر انسانى را به «حسن» عمل او مربوط مى داند، نه به كثرت وفزونى عمل او، واين نشان مى دهد كه اسلام در همه جا روى «كيفيت» عمل تكيه مى كند نه روى كثرت وكميت عمل.

در حديثى در همين زمينه از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل شده:

«ليس يعنى اكثر عملا ولكن اصوبكم عملا، وانما الاصابة خشية الله، والنية الصادقة، ثم قال الإبقاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل، والعمل الخالص، الذى لا تريد ان يحمدك عليه احد الا الله عز وجل».(2)

5. سؤال: اين آيه، هدف خلقت را آزمايش انسان مى داند، لِيَبْلُوَكُمْ ولى آيات ديگر امور ديگرى را بيان كرده اند، جمع ميان آيات چگونه است ؟

پاسخ: هدف ها در طول يكديگر وبه صورت مرحله اى است، چنان كه شخمِ زمين براى كشت است وكشت براى گندم وگندم براى نان ونان براى انسان. آيات قرآن نيز مراحلى را براى هدف خلقت انسان بيان كرده است:(3)

الف: آفرينش براى آزمايش است. لِيَبْلُوَكُمْ

ب: آزمايش، براى جدا كردن خوبان از بدان است. لِيَمِيزَ اللهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (انفال: 37)

ج: جدا كردن خوبان از بدان، براى جزا وكيفرِ متناسب است. لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (جاثيه: 22)

6. نظير آيه 7 هود كه خلقت آسمان وزمين را در 6 دوران بيان مى كند اين آيات شريفه است؛ 54 اعراف ، 3 يونس ، 59 فرقان، 4 سجده ، 38 ق، 4 حديد.

ص: 231


1- . همان ص 283.
2- . نمونه، ج9، ص 27.
3- . نور، ج5، ص 285.

آیه 8-11

اشاره

آيات 11 - 8

وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8)

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ(9)

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ(10)

إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ(11)

ترجمه

و اگر مجازات را تا زمان محدودى از آنها به تاخير اندازيم، (از روى استهزا مى گويند: «چه چيز مانع آن شده است ؟!» آگاه باشيد، آن روز كه (عذاب) به سراغشان آيد، از آنها بازگردانده نخواهد شد، (و هيچ قدرتى مانع آن نخواهد بود،) وآنچه را مسخره مى كردند، دامانشان را مى گيرد!* واگر از جانب خويش، نعمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد وناسپاس خواهد بود!* واگر بعد از شدت ورنجى كه به او رسيده، نعمتهايى به او بچشانيم، مى گويد: «مشكلات از من برطرف شد، وديگر باز نخواهد گشت!» وغرق شادى وغفلت وفخرفروشى مى شود...* مگر آنها كه (در سايه ايمان راستين،) صبر واستقامت ورزيدند وكارهاى شايسته انجام دادند، كه براى آنها، آمرزش واجر بزرگى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كم ظرفيتى انسان در برابر نعمت ها وسلب آن وتحليل نادرست انسان در برابر رسيدن به نعمت بعد از گرفتارى، آمرزش وپاداش خداوند نسبت به مؤمنان صالح صابر.

ب. عذابى كه خداى تعالى كفار را با آن تهديد كرده عذاب دنيوى بوده است.(1)

ج. كلمه «يؤس» بر وزن فعول، صيغه مبالغه از ماده «ياس: نوميدى» است، وياس عبارت از حالتى است كه يقين كنى آن چيزى كه اميد وانتظارش را دارى تحقق نخواهد يافت.(2)

ص: 232


1- . الميزان، ج10، ص 232.
2- . تبيان ،ج5، ص 454؛ الميزان، ج10، ص 232.

د. منظور از «سيئات» به قرينه مقام، مصائب وبلاهايى است كه نزول آن بر آدمى، انسان را بدحال ودردمند وپريشان كند(1).

ه -. در اين آيات به تناسب بحثى كه درباره افراد بى ايمان گذشت گوشه هايى از حالات روانى ونقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك وفساد مى كشاند. نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مى كند، مسخره نمودن حقايق ومسائل سرنوشت ساز است. با بى شرمى مخصوصى مى گويند چه چيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت ؟(2)

ديگر از نقطه هاى ضعف آنان، كم ظرفيتى در برابر مشكلات وناراحتى ها وقطع بركات الهى است.(3)

سومين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز ونعمت فرو مى روند، چنان خودباختگى وغرور وتكبر بر آنها چيره مى شود كه همه چيز را فراموش مى كنند.(4)

و. لَفَرِحٌ فَخُورٌ فرح لذت قلبى وروحى را گويند كه از لذات جسمى شديدتر است (در مقابل غم) وفخور صفت مشبهه بوده وبه كسى اطلاق مى گردد كه متكبر بوده ومنتظر تعريف وتمجيد ديگران باشد.(5)

ز. خداى عزوجل بعد از بيان اين دو طبيعت از انسان ها، طايفه اى از آنان را استثناء نموده (صبر وعمل صالح انسان را از آن دو طبيعت مذموم مى رهانند، وصبر وعمل صالح منفك از ايمان نيستند) مى فرمايد: إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ، سپس به اين طايفه وعده نيك داده مى فرمايد: أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ . خواهيد گفت: چرا افراد استثنايى را به عنوان الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ . استثناء كرده ؟ در پاسخ مى گوييم: وجهش اين است كه رهايى انسان از آن دو طبيعت مذموم، تنها براى كسانى امكان دارد كه صابر باشند وصفت نيك وخويشتن داريشان نگذارد در برابر مصائب، جزع وفزع نموده دچار نوميدى وكفر شوند.(6)

ص: 233


1- . الميزان ج 10، ص 232
2- . نمونه، ج9، ص 29.
3- . همان، ص 31.
4- . الميزان 234 10.
5- . تبيان، ج5، ص 454.
6- . الميزان،ص 235.
نكته ها

1. در اين آيه رحمت به جاى نعمت به كار رفته، با اينكه نعمت چشيدنى است نه رحمت، وجا داشت بفرمايد: ولئن اذقنا الانسان منا نعمة ، واگر اينطور نفرمود، براى اين است كه اشاره كند به اينكه هر نعمتى كه خداى تعالى به انسان مى دهد مصداقى از رحمت خدا است.(1)

2. در آيه 9 با اينكه موضوع مورد بحث، كفار بودند، از سرشت انسان سخن رانده، براى اينكه بفهماند صفتى كه ما براى انسان ذكر كرديم خاص كفار نيست، بلكه صفت نوع بشر است.(2)

3. تعبير به اذقنا (كه از ماده اذاقه بمعنى چشانيدن است) اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگر مختصر نعمتى به آنها داده شود وسپس آن را از آنها بگيريم داد وفرياد وناسپاسيشان بلند مى شود ونيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى شوند كه سر از پا نمى شناسند!با اين كه هيچكدام دوام ندارند (3)

4. وحَاقَ بهِِم مَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَْزِءُون ، مساله احاطه عذاب در قيامت به جهت استهزاء كفار در آيات مختلفى بيان شده است؛ نحل 34، زمر 48، غافر 83، جاثيه 33، احقاف 26، ودر سوره فاطر آيه 43 اين تعبير آمده است: ولَا يحَِيقُ الْمَكْرُ السَّيئّ ُِ إِلَّا بِأَهْلِهِ .

5. نظير آيه 9، آيه 48 شورى است: وإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْانسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بهَِا وَ إِن تُصِبهُْمْ سَيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْانسَنَ كَفُور .

6. طبق بعضى روايات، يكى از مصاديقِ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ زمان قيام حضرت مهدى(علیه السلام) است، يعنى خداوند تا آن زمان عذاب را از اين امّت برداشته است.(4)

7. به مهلت خداوند مغرور نشويم كه عذاب الهى دير وزود دارد، امّا سوخت وسوز ندارد. يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ .(5)

ص: 234


1- . همان ص 232.
2- . همان ص 234.
3- . نمونه، ج9، ص 34.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 24؛ نور، ج5، ص 287.
5- . نور، ج5، ص 287

8. شيوه ى برخورد كفّار، مسخره كردن عقايد دينى است. كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ .(1)

9. اگر مدّت كاميابى انسان طول كشيد، مغرور نشويم. أَذَقْنَا ... ثُمَّ نَزَعْناها («ثُمَّ » نشانه ى مدّتى طولانى است).(2)

10. تمام مواردى كه قرآن از عمل صالح سخن به ميان آورده، در كنار ايمان است، آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جز در اين آيه كه مى فرمايد: صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كه البتّه مراد از صابران در اين آيه نيز همان مؤمنان واقعى است، لكن چون در برابر افراد كم ظرفيت مطرح شده است، به جاى «آمنوا» تعبير به «صَبَرُوا» شده است.(3)

11. دفع خطر، مهم تر از جلب منفعت است. اوّل مَغْفِرَةٌ ، آن گاه أَجْرٌ كَبِيرٌ .(4)

12. پاداش الهى در قيامت با شش تعبير بيان شده است؛

اجر كبير؛ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (هود: 11)

اجر كريم؛ إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ . (يس: 11)

اجر عظيم؛ واعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ . (انفال: 28)

اجر غير ممنون؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ . (فصلت: 8)

اجر بى حساب؛ قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ . (زمر: 10)

اجر مطلق؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره: 62)

ص: 235


1- . همان.
2- . همان، ص 288.
3- . همان ص290؛ التحرير والتنوير ، ج11، ص 215.
4- . نور، ج5، ص 291.

آیه 12-14

اشاره

آيات 14 - 12

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ وَكيلٌ (12)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (13)

فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14)

ترجمه

شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود، (بخاطر عدم پذيرش آنها) ترك كنى (و به تاخير اندازى) وسينه ات از اين جهت تنگ (و ناراحت) شود كه مى گويند: «چرا گنجى بر او نازل نشده ؟! ويا چرا فرشته اى همراه او نيامده است ؟!» (ابلاغ كن، ونگران وناراحت مباش! چرا كه) تو فقط بيم دهنده اى وخداوند، نگاهبان وناظر بر همه چيز است (،و به حساب آنان مى رسد)!* آنها مى گويند: «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (وساختگى است)!» بگو: «اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد وتمام كسانى را كه مى توانيد -غير از خدا- (براى اين كار) دعوت كنيد!»* واگر آنها دعوت شما را نپذيرفتند، بدانيد (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده؛ وهيچ معبودى جز او نيست! آيا با اين حال، تسليم مى شويد؟

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ترك ابلاغ وحى به جهت عدم پذيرش كفار دلتنگى پيامبر به جهت انتظارات بى جاى كفار، تهمت كفار نسبت به قرآن، تحدّى خداوند در برابر كفار، حقانيت قرآن كريم به جهت ناتوانى كفار از آوردن همانند قرآن.

ب. براى آيات فوق دو شان نزول نقل شده كه ممكن است هر دو صحيح باشد: نخست اينكه گروهى از رؤساى كفار مكه نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله)آمدند وگفتند:اگر راست مى گويى كه پيامبر خدا هستى كوه هاى مكه را براى ما طلا كن! ويا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند! آيات فوق نازل شد وبه آنها پاسخ گفت.

ج. شان نزول ديگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده وآن اينكه پيامبر به على(علیه السلام) فرمود من از خدا خواسته ام كه ميان من وتو برادرى بر قرار سازد واين درخواست قبول شد ونيز

ص: 236

خواسته ام كه تو را وصى من كند اين درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد (از روى عداوت ودشمنى) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنچه محمد(صلی الله علیه و آله) از خداى خود خواسته بهتر است (اگر راست مى گويد) چرا از خدا نخواست فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد ويا گنجى كه او را از فقر نجات دهد، آيات فوق نازل شد وبه آنها پاسخ داد.(1)

د. نهى از ترك اداء رسالت

كلمه «لعلك» در آيه شريفه فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ ... (هود، 12) بر وجه شك نيست منظور از آن نهى از ترك اداء رسالت است اين آيه بايد به آيه شريفه 15 يونس تفسير شود كه مى فرمايد: ... إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ ... (يونس، 15)

ه -. از اين آيات چنين بر مى آيد كه گاهى پيامبر(صلی الله علیه و آله) بخاطر شدت مخالفت ولجاجت دشمنان ابلاغ بعضى از آيات را به آخرين فرصت موكول مى كرده است، لذا خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را با اين بيان، از اين كار نهى مى كند: «گويا ابلاغ بعضى از آياتى كه بر تو وحى مى شود ترك ميكنى وسينه تو از آن نظر تنگ وناراحت مى شود».(2)

و. فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا سؤال: چرا ضمير خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله) جمع آمده است ؟

پاسخ: مراد از ضمير خطاب ، پيامبر ومومنين بوده چرا كه ايشان هم مشركين را مورد تحدى قرار مى دهد.

جمع آمدن ضمير جهت تعظيم مقام واحترام پيامبر باشد.

ضمير «كم» خطاب به مشركين است. يعنى اى مشركين اگر معبودان سخن شما را اجابت نكردند، بدانيد قرآن از ناحيه خداوند است.(3)

ص: 237


1- . نمونه، ج9، ص 37.
2- . همان.
3- . تبيان، ج5، ص 458؛ كشاف ،ج2، ص 383.
نكته ها

1. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه: چگونه پيامبر(صلی الله علیه و آله) ممكن است ابلاغ آيات الهى را تاخير اندازد، ويا اصولا از ابلاغ آنها خوددارى كند؟ با اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) معصوم است وهيچگونه گناه وخطايى از او سر نمى زند.

پاسخ اين است كه هر گاه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مامور به ابلاغ فورى حكمى باشد مسلما بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد كرد، ولى گاه مى شود كه وقت ابلاغ وسيع است، وپيامبر روى ملاحظاتى آنهم نه ملاحظاتى كه به شخص خودش باز گردد، بلكه ملاحظاتى كه جنبه عمومى ودفاع از مكتب دارد، ابلاغ آن را به عقب مى اندازد واين مسلما گناه نيست.(1)

2. قرآن كريم در آيه 97 حجر خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ولَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُون ، در آيه 12 سوره هود آن گفتارى را كه باعث ضيق صدر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) شده بيان مى كند: فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوْ لَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلىَ كلُ ِّ شىَ ْءٍ وَكِيل .

3. آيات فوق بار ديگر اعجاز قرآن را تاكيد مى كند ومى گويد: اين يك سخن عادى نيست، تراوش مغز بشر نمى باشد بلكه وحى آسمانى است كه از علم وقدرت بى پايان خداوند سرچشمه گرفته، وبه همين جهت تحدى مى كند وتمام جهانيان را به مبارزه مى طلبد.(2)

4. در شيوه ى برخورد وارشاد بجاى آنكه بگوييم: تو چنين هستى، بگوييم:گويا، شايد، مبادا چنين باشى. «فَلَعَلَّكَ » بجاى «انك».(3)

5. ما ضامن وظيفه هستيم، نه نتيجه، تو به وظيفه ات عمل كن، باقى امور را به خداوند واگذار. إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكِيلٌ .(4)

جهات اعجاز قرآن بسيار است: حلاوت وشيرينى الفاظ آن در قرائت، يك نواخت بودن محتواى آن با آنكه در مدّت 23 سال نازل شده است، بيان علومى كه تا آن زمان خبرى از آنها

ص: 238


1- . نمونه، ج9، ص 40.
2- . تبيان، ج5، ص 456؛ نمونه، ج9، ص 42.
3- . نور، ج5، ص 292
4- . همان.

نبود، پيشگويى امورى كه بعداً به وقوع پيوست، اخبار از تاريخ اقوام گذشته كه نشانى از آنها باقى نمانده است، بيان قوانينى جامع وكامل در همه ى ابعاد فردى واجتماعى زندگى انسان، دور ماندن از هر گونه تحريف، تغيير، كهنه شدن وبه فراموشى سپرده شدن در طول قرن هاى متمادى.(1)

6. ضائِقٌ بِهِ صَدْرُك سؤال: چرا به جاى «ضيق» تعبير «ضائق» آورده است ؟ پاسخ: اولاً ضائق بر وزن «تارك» بوده وآمدن آن فصاحت كلام را به دنبال دارد. ثانيا صيغه فاعل دال بر حدوث است يعنى پيامبر داراى سعه صدر بوده واين ضيق صدر عارضى بوده است.(2)

7. حقانيت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

آيه شريفه ومَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (يونس، 37) پاسخ به اظهارات نا صواب منكران رسالت دارد أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ ... (هود، 13) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِى مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (الأحقاف، 8) ولَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ . لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (الحاقة، 44-45)

ص: 239


1- . همان، ص 293.
2- . كشاف؛ ج2، ص382؛ التحرير والتنوير ، ج11، ص 216.

آیه 15-17

اشاره

آيات 17 - 15

مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفّ ِ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ (15)

أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِمامًا وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ اْلأَحْزابِ فَالنّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17)

ترجمه

كسانى كه زندگى دنيا وزينت آن را بخواهند، (نتيجه) اعمالشان را در همين دنيا بطور كامل به آنها مى دهيم وچيزى كم وكاست از آنها نخواهد شد!* (ولى) آنها در آخرت، جز آتش، (سهمى) نخواهند داشت وآنچه را در دنيا (براى غير خدا) انجام دادند، بر باد مى رود وآنچه را عمل مى كردند، باطل وبى اثر مى شود!* آيا آن كس كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد، وبدنبال آن، شاهدى از سوى او مى باشد، وپيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا ورحمت بود (گواهى بر آن مى دهد، همچون كسى است كه چنين نباشد)؟! آنها (حق طلبان وحقيقت جويان) به او (كه داراى اين ويژگيهاست،) ايمان مى آورند! وهر كس از گروه هاى مختلف به او كافر شود، آتش وعده گاه اوست! پس، ترديدى در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت! ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مند شدن كفار از نعمت هاى دنيا ومحروم بودن از مواهب خداوند در آخرت، حبط اعمال كفار در قيامت، پيامبر اكرم داراى معجزه وشاهد بر رسالت خويش، ايمان گروهى به آن حضرت وكفر ورزى گروهى ديگر وسرنوشت آنان.

ب. «بخس» در لغت به معنى نقصان حق است، وجمله هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت.

ج. آيه 15بيان يك سنت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت ومؤثر نتايج، آن از ميان نمى رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن

ص: 240

چيزى جز آن نخواهد بود، واما اگر هدف خدا وجلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد وهم نتايج پر بارى براى جهان ديگر خواهد داشت.(1)

د. مرحوم طبرسى مى گويد: گفته شده منظور آيه شريفه مشركانى هستند كه داراى اعمال صالحى مانند صله رحم ورسيدگى به محرومين وفريادرسى از مظلوم ومانند آن است كه خداوند پاداش مثل آنان را در دنيا از قبيل سلامتى بدن وامكانات رفاهى عطا مى كند(2)

ه -. عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كلمه بينة صفت مشبهه است ومعنايش دليل ظاهر وواضح است، چيزى كه هست بسيارى از امور واضح وظاهر آن قدر ظهور دارند كه هر چه هم متعلق به آنها شود آن را نيز روشن مى سازند، مثل نور كه خودش ظاهر وواضح است وهر چه هم نزديكش شود ظاهر مى گردد، وبه همين خاطر كلمه بينة بسيار مى شود كه درباره چيزهايى استعمال مى شود كه به وسيله آن چيزهاى ديگر روشن وواضح مى گردد، نظير حجت وآيت كه از آن دو، تعبير به بينه مى شود. شاهدى را هم كه به نفع مدعى شهادت مى دهد از اين رو بينه مى نامند كه ادعاى او را روشن مى كند.

در قرآن كريم نيز در آيات زيادى حجت وآيت را بينه خوانده، از آن جمله: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ (انفال: 42). قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً (اعراف: 73)(3)

در حكايت كلام نوح(علیه السلام) بصيرت خاص الهى را كه خداى تعالى آن را به انبياء خود اختصاص داده بينه خوانده: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَ آتانِى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ (هود:28) نيز مطلق بصيرت الهى را بينه خوانده، هم چنان كه آيه زير ظهور در چنين بصيرتى دارد: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (محمد: 14)(4)

ز. آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد، وبه دنبال آن شاهد وگواهى از سوى خدا آمده وقبل از آن كتاب موسى (تورات) به عنوان پيشوا ورحمت وبيانگر عظمت او آمده است همانند كسى است كه داراى اين صفات ونشانه ها ودلائل

ص: 241


1- . نمونه، ج9، ص 46
2- . مجمع البيان، ج5، ص224
3- . الميزان، ج10، ص 271.
4- . الميزان، ج10، ص 271.

روشن نيست أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَرَحْمَةً .(1)

اين شخص همان پيامبر(صلی الله علیه و آله) است و«بينه» ودليل روشن او قرآن مجيد وشاهد وگواه صدق نبوتش مؤمنان راستينى همچون على(علیه السلام) مى باشند، پيش از او نشانه ها وصفاتش در تورات آمده است. به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است.(2)

ح. منظور از « شاهد» در آيه فوق چيست ؟ بعضى از مفسران گفته اند منظور جبرئيل پيك وحى خدا است، وبعضى منظور از آن را پيامبر(صلی الله علیه و آله) دانستند. ولى در بسيارى از احاديث به حضرت على(علیه السلام) تفسير شده است.(3)

ط . مخاطب در فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ كيست ؟ دو احتمال داده شده نخست اينكه مخاطب، پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، يعنى كمترين شك وترديدى در حقانيت قرآن يا آئين اسلام به خود راه مده.اين نخستين بار نيست كه قرآن خطابى را متوجه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى كند در حالى كه منظورش عموم مردم است، وبه تعبير معروف عرب اين گونه خطابها از قبيل «اياك اعنى واسمعى يا جاره» است كه ضرب المثل عاميانه آن در فارسى در به تو مى گويم ديوار تو گوش كن. احتمال ديگر اينكه مخاطب، هر مكلف عاقل بوده باشد.(4)

نكته ها

1. آيه 15 سوره هود كه مى فرمايد هركس اراده حيات دنيا وزينت آن كند ما اعمالشان را بى كم وكاست به آنها مى دهيم مَن كاَنَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتهََا نُوَفّ ِ إِلَيهِْمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُون منافاتى با آيه 20 شورى كه مى فرمايد هركس اراده حرث دنيا كند ما قسمتى از آن را به او مى دهيم ندارد مَن كاَنَ يُرِيدُ حَرْثَ الاَْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فىِ حَرْثِهِ وَ مَن كاَنَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنهَْا وَ مَا لَهُ فىِ الاَْخِرَةِ مِن نَّصِيب زيرا آيه سوره هود پيرامون نتيجه عمل است كه نتيجه عمل هر كسى بدون كم وكاست به او داده مى شود، وآيه سوره شورى

ص: 242


1- . تبيان، ج5، ص 461؛ نمونه، ج9، ص 51.
2- . الميزان، ج10، ص271؛ نمونه، ج9، ص 52
3- . مجمع البيان، ج5، ص 226؛ صافى ج 437/3؛ تبيان، ج5، ص 461؛ نمونه، ج9، ص 54.
4- . مجمع البيان، ج5، ص 227؛ تبيان، ج5، ص 461؛ التحرير والتنوير ، 11، ص 226؛ اطيب البيان، ج7، ص25؛ نمونه، ج9، ص 56.

درباره اراده وخواستن مواهب دنيوى است كه خداوند متعال به قسمتى از آرزوهاى دنيا طلبان پاسخ مى دهد نه به همه آرزوهاى آنها، يعنى اين طور نيست كه هر كس دنيا بخواهد وهرچه بخواهد به آن برسد، چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريد . (سراء: 18)

2. پيامد اراده زندگى دنيا براى كفار

نظير آيات 15 و16 هود: مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ . أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ آيات 7 و8 يونس است: إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ . أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ .

3. منظور از زينت حيات دنيا:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد:

مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ (هود، 15)

در آيات ديگر زينت حيات دنيا را بيان مى كند: الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (الكهف، 46)

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (الكهف، 7)

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (آل عمران، 14)

4. كسانى كه ايمان به معاد ندارند ويا براى خداوند كار نمى كنند، طلبى از پروردگار ندارند ودر برابر خدمات واختراعات واكتشافات خود در همين دنيا به نام ونانى مى رسند. كسى مى تواند به پاداش اخروى انتظار داشته باشد كه به آن ايمان داشته باشد والّا كسى كه نه خدا را قبول دارد ونه معاد را، چه توقّعى از خداوند دارد؟(1)

5. اطلاق امام ورحمت بر تورات حضر موسى(علیه السلام) در دو مورد بيان شده؛ هود 17 واحقاف 12.

ص: 243


1- . اطيب البيان، ج7، ص24؛ نور، ج5، ص 295.

6. كفر برخى از مردم سبب دلسردى وتزلزل مؤمنان نشود. ومَنْ يَكْفُرْ ... فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ .(1)

آیه 18-22

اشاره

آيات 22 - 18

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ اْلأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ (18)

الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19)

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20)

أُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اْلآخِرَةِ هُمُ اْلأَخْسَرُونَ (22)

ترجمه

چه كسى ستمكارتر است از كسانى كه بر خدا افترا مى بندند؟! آنان (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند، در حالى كه شاهدان (پيامبران وفرشتگان) مى گويند: «اينها همانها هستند كه به پروردگارشان دروغ بستند! اى لعنت خدا بر ظالمان باد»!* همانها كه (مردم را) از راه خدا بازمى دارند وراه حق را كج ومعوج نشان مى دهند وبه سراى آخرت كافرند!* آنها هيچ گاه توانايى فرار در زمين را ندارند وجز خدا، پشتيبانهايى نمى يابند! عذاب خدا براى آنها مضاعف خواهد بود، (چرا كه هم خودشان گمراه بودند، وهم ديگران را گمراه ساختند، ) آنها هرگز توانايى شنيدن (حق را) نداشتند و(حقيقت را) نمى ديدند!* آنان كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده اند وتمام معبودهاى دروغين از نظرشان گم شدند...* (به ناچار) آنها در سراى آخرت، قطعاً از همه زيانكارترند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرنوشت ستمگران ودروغ گويان بر خدا در قيامت، دور بودن رحمت الهى از ستمگران به جهت بازداشتن

ص: 244


1- . همان.

مردم از گرايش به راه خدا وكفرورزى نسبت به قيامت، عدم قدرت بر ناتوان ساختن خداوند، مضاعف بودن عذاب كفار وخسارت آنان در قيامت.

ب. در آيه 18 عين آن ادعايى كه مشركين عليه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كردند، عليه خود آنان ادعا شده. آنها عليه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ادعا كرده بودند كه وى قرآن را خودش ساخته وپرداخته وبه دروغ به خدا افتراء بسته، همين ادعا عليه خود آنان قلب شده، وفرموده: اين شما هستيد كه با عقايد خرافى خود به خدا افتراء مى بنديد، براى او بدون هيچ علم ومدركى شريك اثبات مى كنيد، با اينكه او «الله» است وهيچ معبودى جز او نيست وشما هستيد كه از راه خدا جلوگيرى مى كنيد.(1)

ج. در روز قيامت حجاب هاى مادّى كه در دنيا بين مشركين وپروردگارشان حائل شده بود، به وسيله ظهور آيات الهى كنار مى رود وانسانها براى فصل قضاء حاضر مى شوند وچون اين حضور، حضورى اضطرارى خواهد بود كه خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آيه مورد بحث از اين حضور تعبير به عرضه شدن انسانها به پروردگارشان كرد، هم چنان كه در آيه اى ديگر به خاطر نكته اى ديگر از اين حضور تعبير فرمود به بروز آنان براى پروردگارشان: يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ (مومنون: 15)، ونيز فرموده: وبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ . (ابراهيم: 48) پس اينكه فرمود: أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ معنايش اين شد كه در آن روز ملائكه موكل بر مشركين، آنان را مى آورند ودر موقفى قرار مى دهند كه بين آنان وپروردگارشان هيچ حجابى حايل نباشد تا خداى تعالى بين آنان داورى كند.(2)

د. در اينكه «شاهدان»، فرشتگان الهى هستند؟ يا ماموران ضبط اعمال ؟و يا پيامبران ؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى با توجه به اينكه در آيات ديگر قرآن، پيامبران خدا به عنوان شاهدان اعمال معرفى شده اند ظاهر اين است كه در اينجا نيز منظور همانها هستند.در سوره نساء آيه 41 مى فرمايد: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً .(3)

ه - . أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ .. اين جمله تتمه كلام گواهان

ص: 245


1- . الميزان، ج10، ص 279.
2- . تبيان، ج5، ص 463؛ الميزان، ج10، ص 279.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 227؛ نمونه، ج9، ص 60.

است، دليل بر اين معنا آيه زير است كه مى فرمايد: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ (اعراف: 45)(1)

و. هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ تكرار كلمه «هم» براى تاكيد است ورسوخ كفر در قلوب آنهاست.(2)

ز. لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزينَ فِى الْأَرْضِ يعنى آنان عاجز كننده خداوند نمى باشند از اينكه بخواهند در زمين از عذاب الهى فرار كرده وپناهگاهى بيابند.(3)

ح. آيه شريفه 20 ريشه اصلى بدبختى آنها را به اينگونه شرح مى دهد: آنها نه گوش شنوا داشتند ونه چشم بينا! ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ در حقيقت از كار انداختن اين دو وسيله مؤثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گمراهى بيفتند وهم ديگران را به گمراهى بكشانند چرا كه حق وحقيقت را جز با چشم باز وگوش شنوا نمى توان درك كرد.(4)

ط . ما كانُوا يَسْتَطيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ نه اين كه آنان توانايى ديدن يا شنيدن را ندارد چرا كه در اين صورت تكليف بر آنان معنا نداشت بلكه مراد آنست كه شنيدن يا ديدن حق براى ايشان سنگين مى باشد.

ى. وضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ در معناى آيه دو قول است ودومى مشهور است: اول: با دروغى كه بر خدا بستند منفعت ايشان از بين رفت. دوم: بت هايى كه ايشان آرزوى يارى آنها را داشتند از بين رفتند.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 18 و19 سوره هود أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الظَّالِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونهََا عِوَجًا وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ كَافِرُون ، آيه 44 و45 اعراف است كه اوصاف ظالمان را بيان

ص: 246


1- . التحرير والتنوير ، ج11، ص229؛ الميزان، ج10، ص 280.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 26؛ كشاف، ج2، ص 386.
3- . تبيان ،ج5، ص 465؛ كشاف، ج2، ص 386؛ التحرير والتنوير ، ج11، ص 230.
4- . نمونه، ج9، ص 62.
5- . تبيان، ج5، ص465.464

مى كند: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنهَُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهََا عِوَجًا وَ هُم بِالاَخِرَةِ كَافِرُون .

2. يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى كند واين مضاعف كردن عذاب براى اين است كه آنها فاسق شدند، وسپس بر اين فسق وتباهى خود لجاجت واصرار كردند. ويا براى اين است كه هم خودشان نافرمانى خدا را كردند وهم ديگران را به معصيت خدا واداشتند.(1)

3. بزرگى وزشتى ظلم، بستگى به متعلّق آن دارد. أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ .(2)

4. در قيامت گواهان بسيارى شهادت خواهند داد، پس مراقب كار خود باشيم. ويَقُولُ الْأَشْهادُ .(3)

5. الذين يصدون عن سبيل الله دشمنان با شيوه هاى مختلف از راه خداوند جلوگيرى مى كنند، از جمله: بدعت، تهمت، تفسير به رأى، جعل حديث، ايجاد شبهه، ركود مساجد، كنار زدن اهل بيتِ رسول خدا: ، نهى از معروف، بهانه تراشى، ايجاد سرگرمى هاى ناسالم، مطرح كردن مسائل فرعى، شخصيت تراشى، ترويج باطل، تحقير مؤمنان، تحريم مباحات، تشويق نابجا، تبليغ ناروا وبزرگ نشان دادن طاغوت ها و...(4)

6. گاهى مال ومساكن، يا مقام وقدرت ويا مدرك وعنوانِ انسان از بين مى رود، امّاگاهى انسان خودش را مى بازد وانسانيت خود را به هدر مى دهد كه اين بالاترين خسارت است.(5)

7. ظلم سه قسم است: الف) ظلم به نفس با ارتكاب معاصى؛ ب) ظلم به غير با آزار مردم ومنع حقوق آنان؛ ج) ظلم به دين با شرك وكفر به انبياء واين قسم اشد انواع ظلم است، چنانكه مى فرمايد: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم . (لقمان: 12)(6)

ص: 247


1- . مجمع البيان، ج5، ص228؛ اطيب البيان، ج7، ص29؛ الميزان، ج10، ص 282.
2- . همان، ص 301
3- . همان.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 28؛ نور، ج5، ص 301.
5- . نور، ج5، ص 303.
6- . اطيب البيان، ج12، ص 26.

8. نظير ايه 21 هود آيه 53 اعراف است كه مى فرمايد: قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنهُْم مَّا كَانُواْ يَفْترَُون .

9. نظير آيه 22 سوره هود، آيات ديگر است كه خاسرترين افراد معرفى شده اند؛ (نمل 5)، (103 كهف)، (انبياء 70).

آیه 23-28

اشاره

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (23)

مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَاْلأَعْمى وَ اْلأَصَمّ ِ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (24)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (25)

أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَليمٍ (26)

فَقالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاّ بَشَرًا مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ (27)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ آتاني رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ (28)

ترجمه

كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند ودر برابر پروردگارشان خضوع وخشوع كردند، آنها اهل بهشتند وجاودانه در آن خواهند ماند!* حال اين دو گروه (مؤمنان ومنكران)، حال «نابينا وكر» و«بينا وشنوا» است، آيا اين دو، همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيرند؟!* ما نوح را بسوى قومش فرستاديم (،نخستين بار به آنها گفت): «من براى شما بيم دهنده اى آشكارم!* جز «الله» (خداى يگانه يكتا) را نپرستيد، زيرا بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم!* اشراف كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم! وكسانى را كه از تو پيروى كرده اند، جز گروهى اراذل ساده لوح، مشاهده نمى كنيم وبراى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم، بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم!»* (نوح) گفت: «اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم، واز نزد خودش رحمتى به من داده باشد -و بر شما مخفى مانده- (آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد)؟! آيا ما مى توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور سازيم، با اينكه شما كراهت داريد؟!

ص: 248

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جاويدان بودن مؤمنان صالح متواضع در بهشت، عدم مساوات ميان مؤمنان وكافران در قيامت، رسالت حضرت نوح به قوم خويش ودعوت به پرستش خداوند متعال، برخورد زشت قوم نوح ونسبت هاى ناروا به آن حضرت، حضرت نوح داراى معجزه، نابينايى قوم نوح، عدم تحميل عقيده بر مردم.

ب. كلمه «خبت» به معناى زمين مطمئن ومحكم است، ووقتى گفته مى شود: «أخبت الرجل» معنايش اين است كه تصميم گرفت به زمينى محكم برود، ويا در آن زمين پياده شد، وبه تدريج در معناى نرمى وتواضع استعمال شده كه در آيه وأَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ به همين معنا آمده، ونيز در جمله وبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ به معناى تواضع آمده، مى فرمايد افراد متواضع را كه استكبارى از عبادت خدا ندارند بشارت بده، ونيز در جمله فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ يعنى دلهايشان براى او نرم وخاشع مى گردد.

ج. بنابراين، مقصود از اخبات مؤمنين به سوى خدا، آرامش يافتنشان به ياد اوست، به طورى كه دچار ترديد نگردند، همانطور كه زمين محكم اين چنين است، واشيايى را كه بر گرده خود دارد نمى لغزاند. بنابراين، وجهى نيست براى گفتار آن مفسر كه گفته: اصل جمله أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ ؛ اخبتوا لربهم بوده، زيرا نكته اى كه در معناى اطمينان هست نكته اى است كه بايد با حرف « الى» متعدى شود، نه با حرف «لام».(1)

د. «مثل» به معناى وصف است، ولى بيشتر در مثل هاى رايج در بين مردم استعمال مى شود وآن اين است كه معنايى از معانى پوشيده ومخفى از ذهن شنونده را با امرى محسوس ويا نزديك به محسوس برايش بيان كنى تا ذهنش با آن معناى پنهان ودقيق انس پيدا كند وفهمش از آن امر محسوس به آن امر معقول كه مقصود گوينده است منتقل گردد.

ه -. راغب در مفردات گويد: كلمه «رذل» به معناى هر چيز وهر كسى است كه به خاطر پستى اش مورد تنفر باشد، قرآن كريم مى فرمايد: مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ ونيز مى فرمايد إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ . ونيز مى فرمايد: قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ

ص: 249


1- . تبيان، ج5، ص466؛ الميزان، ج10، ص 287.

الْأَرْذَلُونَ ، وكلمه «ارذلون» جمع «ارذل» است.(1)

و. كلمه «بادِى » در آيه 27 را بعضى با همزه به معناى «ابتدا» وبعضى بدون همزه به معناى «ظاهر» قرائت كرده اند كه البته هر دو معنا نزديك هم هستند. يعنى كسى از تو اطاعت نمى كند الا اراذل ، آن هم ظاهر وابتداى رأى آنهاست واين تبعيت بدون فكر ودقت نظر از سوى اراذل مى باشد.(2)

ز. ظاهراً منظور از عذاب يوم اليم عذاب انقراض باشد، نه خصوص عذاب آخرت ونه مطلق عذاب،- أعم از عذاب آخرت وعذاب انقراض- دليل بر اين گفتار ما يكى از پاسخ هايى است كه در همين آيات، قوم نوح به آن جناب داده وگفتند: يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وظاهر اين گفت وشنود اين است كه منظور از عذاب، عذاب انقراض است.(3)

نكته ها

1. در تبليغ، با شيوه ى سؤال، وجدان افراد را به قضاوت بطلبيم. هَلْ يَسْتَوِيانِ .(4)

2. تكيه روى مساله «انذار وبيم دادن» با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند وهم بشارت دهنده، به خاطر آن است كه ضربه هاى نخستين انقلاب بايد از اعلام خطر وانذار شروع شود، چرا كه تاثير اين كار در بيدار ساختن خفتگان وغافلان از بشارت بيشتر است.(5)

به همين دليل در آيات زيادى از قرآن (مانند 49 حج- 115 شعراء- 50 عنكبوت- 42 فاطر- 70 ص- 9 احقاف- 50 ذاريات وآيات ديگر) همه روى كلمه «نذير» به هنگام بيان دعوت انبياء تكيه شده است.(6)

3. هشدار انبيا، به نفع مردم است. إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ انبيا، خيرخواه ودلسوز مردم بوده اند. إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ .(7)

ص: 250


1- . مجمع البيان، ج5، ص230؛ الميزان، ج10، ص 301.
2- . تبيان، ج5، ص 470؛ كشاف، ج2، ص 388؛ تحرير وتنوير ، ج11، ص 241.
3- . الميزان، ج10، ص 296.
4- . نور، ج5، ص 305.
5- . نمونه، ج9، ص 69.
6- . همان.
7- . اطيب البيان ،ج7، ص 35؛ نور، ج5، ص 306.

4. وظيفه ى مبلّغ ومربّى، بيان خطرات وعواقب سوء شرك به خداوند است أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ .(1)

5. نظير آيه 26 هود إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيم ، آيه 59 اعراف است كه هر دو از حضرت نوح (علیه السلام) نقل شده؛ إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيم .

و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: وإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكمُ ْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِير .

حضرت شعيب نيز مى فرمايد: وإِلىَ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا ... وَ إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ محُّ ِيط . (هود: 84)

حضرت هود (علیه السلام) نيز گويد: إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيم . (شعراء: 135)

از آيات فوق استفاده مى شود كه اصولا پيامبران از عذاب قيامت براى مردم ترس وهراس داشتند.

6. مخالفانِ حقّ ، گاهى رهبران الهى را تضعيف كرده ومى گفتند: شما انسان هايى مثل ما هستيد، نه برتر از ما، گاهى پيروان آنها را كوچك مى شمرند ومى گفتند: آنها افرادى بى سر وپا وبى شخصيت هستند، وگاهى مكتب را تضعيف مى كردند ومى گفتند: سخن شما دروغ وافترا يا سحر يا افسانه هاى پيشينيان است ويا سخنان شما حرف هاى عادّى است كه اگر بخواهيم ما نيز مثل آن را مى آوريم.(2)

7. در ديد دنياپرستان، مال وثروت ارزش است، نه حقّ وحقيقت. ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ .(3)

8. مخالفان انبيا، برهان ندارند وآنچه مى گويند بر اساس ظنّ وگمان ووهم است. بَلْ نَظُنُّكُمْ .(4)

9. برخورد مستكبران در برابر دين؛

به انبياء نسبت سحر وجنون دادند؛ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ .

به قرآن نسبت افسانه دادند؛ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ .

ص: 251


1- . نور، ج5، ص 306.
2- . نور، ج5، ص 306.
3- . كشاف ،ج2، ص 388؛ نور، ج5، ص 307.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 38؛ نور، ج5، ص 307.

به مؤمنان نسبت اراذل دادند؛ ومَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ .

10. انبيا تمام كمالات خود را از خدا مى دانند. مِنْ رَبِّى ، مِنْ عِنْدِهِ .(1)

12. كسى كه نتواند برهان، معنويت ونبوّت را درك كند، كور است. فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ .(2)

13. تعبير إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ : من با معجزه الهى آمده ام از سه پيامبر نقل شده است؛

نوح(علیه السلام): قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وآتَانِى رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ

هود(علیه السلام): قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ ِ وَ ءَاتَئنىِ مِنْهُ رَحْمَة . (هود: 63)

شعيب(علیه السلام): قَالَ يَاقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ ِ وَ رَزَقَنىِ مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا . (هود: 88)

ص: 252


1- . نور، ج5، ص 308.
2- . همان.

آیه 29-31

اشاره

آيات 31 - 29

وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (29)

وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30)

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِما في أَنْفُسِهِمْ إِنّي إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (31)

ترجمه

اى قوم! من به خاطر اين دعوت، اجر وپاداشى از شما نمى طلبم، اجر من، تنها بر خداست! ومن، آنها را كه ايمان آورده اند، (بخاطر شما) از خود طرد نمى كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد، (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت، خصم من خواهند بود،) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم!* اى قوم! چه كسى مرا در برابر (مجازات) خدا يارى مى دهد اگر آنان را طرد كنم ؟! آيا انديشه نمى كنيد؟!* من هرگز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است! وغيب هم نمى دانم! ونمى گويم من فرشته ام! و(نيز) نمى گويم كسانى كه در نظر شما خوار مى آيند، خداوند خيرى به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنان آگاهتر است! (با اين حال، اگر آنها را برانم،) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم درخواست مزد در برابر رسالت وطرد نكردن مؤمنان، جاهل بودن مردم از ديدگاه حضرت نوح، عدم نصرت خداوند در صورت طرد مؤمنان، حضرت نوح پيامبرى بدون ادّعا.

ب. ويا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده ودروغگويش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله وطريقه اى باشد براى جلب اموال مردم وربودن آنچه دارند به انگيزه طمع، ووقتى نوح(علیه السلام) در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، واعلام كند كه

ص: 253

چيزى از شما نمى خواهم، ديگر كفار نمى توانند او را متهم كنند.(1)

ج. پاسخ حضرت نوح(علیه السلام) از گفتار كفار مشتمل است بر سه حجت كه بر سر هر حجتى خطاب: يا قوم را آورده وفرموده است: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ ... ، و ويا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا... ، و ويا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ ... واين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.

پس اينكه فرمود: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى جواب از اين گفته كفار است كه گفتند: ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا منظور كفار اين بوده كه در نوح چيزى بجز بشريت نيست، وبشريت او نيز هيچ فرقى با بشريت ما ندارد، پس به چه ملاكى ادعا مى كند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت كاذب بوده، لذا لازم بود نوح(علیه السلام) آنان را متوجه به چيزى كند كه صدق گفتار وادعاى رسالتش را ظاهر سازد وآن چيز غير از معجزه اى كه بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمى توانست باشد.(2)

د. وما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّى أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند: وما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ ، ودر اين پاسخ، تعبير زشت كفار از مؤمنين را كه آنان را به عنوان تحقير وتنقيص، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه الَّذِينَ آمَنُوا تا در مقابل تحقير كفار، ايمان مؤمنين را تعظيم نموده، به ارتباطى كه مؤمنين با پروردگار خود دارند اشاره كرده باشد.(3)

ه -. ولا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ اين جمله پاسخى است از اين قسمت گفتار كفار كه گفتند: وما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ واين چنين گفتار آنان را رد مى كند كه شما گويا به خاطر اينكه من ادعاى رسالت كرده ام انتظار داريد من ادعاى فضيلتى بر شما بكنم، ومى پنداريد بر هر پيغمبرى لازم است كه خزائن رحمت الهى را مالك وكليددار باشد، ومستقيما ومستقلا هر فقيرى را كه خواست غنى كند.

و نيز مى پنداريد كه پيغمبر آن كسى است كه علم غيب داشته وبر هر چيزى كه از نظر

ص: 254


1- . الميزان، ج10، ص 306.
2- . همان.
3- . همان، ص 309.

ديگران پنهان است آگاه باشد، وبتواند آن چيزها را به طرف خود جلب كند، ونيز از هر شرى با خبر باشد، وآن را از خود دفع نمايد. وكوتاه سخن اينكه پيغمبر بايد داراى خيرات بوده واز شرور مصون باشد. وخلاصه كلام اينكه من ادعاى داشتن هيچ يك از آن چيزهايى كه به نظر شما فضل است را نكرده ام، تا شما تكذيبم كرده وبگوييد كه تو هيچ يك از اين فضل ها را ندارى ودر ادعايت دروغگويى.(1)

و. ميان «تفكر» و«تذكر» اين تفاوت وجود دارد كه «تفكر» در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هيچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم، ولى «تذكر» (ياد آورى) در موردى گفته مى شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنايى داشته است، هر چند از طريق آگاهى هاى فطرى باشد، واتفاقا مسائل مورد بحث نوح با قومش نيز همه از اين قبيل است.(2)

نكته ها

1. آگاهى از غيب به طور مطلق وبدون هيچگونه قيد وشرط از آن خدا است، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران واولياى خود مى گذارد همانطور كه در آيه 26 و27 سوره جن مى خوانيم: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است وهيچكس را از علم غيب خود آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).

بنابراين هيچگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى كند وآيات يا رواياتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان(علیه السلام) نسبت مى دهد وجود ندارد.آگاهى از اسرار غيب بالذات مخصوص خدا است وديگران هر چه دارند بالعرض واز طريق تعليم الهى مى باشد وبه همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى كند.(3)

2. صاحبان زر وزور ودنياپرستان مادى كه همه چيز را از دريچه افكار خود به همان رنگ مادى مى بينند تمام احترام وشخصيت را در داشتن ثروت ومقام وموقعيتهايى هموزن اين دو مى پندارند، بنابراين تعجب نيست كه مؤمنان راستينى كه دستشان از مال وثروت تهى

ص: 255


1- . كشاف، ج2، ص 390؛ تحرير واتنوير ،ج11، ص248؛ الميزان، ج10، ص 311.
2- . مجمع البيان، ج5، ص236؛ تبيان، ج5، ص475؛ نمونه، ج9، ص 76.
3- . اطيب البيان، ج7، ص 42؛ نمونه، ج9، ص 78.

بود در قاموس آنها به عنوان «اراذل» معرفى گردند وبا چشم حقارت وپستى به آنها بنگرند.(1)

3. اشراف براى ايمان آوردن خود شرط مى كردند كه فقرا رانده شوند، ولى انبيا قاطعانه با اين درخواست مخالفت مى كردند. ما أَنَا بِطارِدِ ... (جمله اسميه وحرف (باء) نشانه ى قاطعيت است).(2)

از نظر قرآن كريم نصرت دين خدا عامل نصرت خداوند به انسانها است؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ . (محمد: 7)

و متقابلا طرد مسلمانان وعصيان خداوند عامل سلب نصرت الهى است. حضرت نوح مى فرمايد: مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ . (هود: 30)

وحضرت صالح مى فرمايد: قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَ آتَانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ . (هود: 63)

4. قرآن كسانى كه مؤمنان را اراذل مى شمرند، جاهل ونادان معرّفى مى كند. قَوْماً تَجْهَلُونَ نه اشرافى گرى نشانه ى فهم است ونه فقر نشانه ى جهل.(3)

5. محدوديت علم وقدرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

گرچه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) علم وقدرت او مافوق علم وقدرت همه انسان ها بود . اما علم وقدرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در مقايسه با علم وقدرت الهى محدود خواهد بود. به اين آيات توجه كنيد:

محدوديت علم: يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى ... (الأعراف، 187)

قُلْ ... وَ مَا أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى وَ لاَ بِكُمْ ... (الأحقاف، 9) ... فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ ... (يونس،20) ... وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ... (هود، 31)

محدوديت قدرت: قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِى ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ ... (يونس، 49 )قُلْ إِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لاَ رَشَداً (الجن، 21)

ص: 256


1- . نمونه، ج9، ص 79.
2- . نور، ج5، ص 309.
3- . نور، ج5، ص 309.

6. نظير سخن حضرت نوح كه مى فرمايد: «وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ إِنىّ ِ مَلَك»)، از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در سوره انعام آيه 50 نقل شده است: قُل لَّا أَقُولُ لَكمُ ْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ إِنىّ ِ مَلَك .

آیه 32-35

اشاره

آيات 35 - 32

قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ 32 قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَآءَ وَمَآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ 33 وَلَا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِيٓ إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 34 أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيٓءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ 35

ترجمه

گفتند: «اى نوح! با ما جر وبحث كردى، وزياد هم جر وبحث كردى! (بس است!) اكنون اگر راستى مى گويى، آنچه را (از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بياور!» (نوح) گفت: اگر خدا اراده كند، خواهد آورد وشما قدرت فرار (از آن را) نخواهيد داشت!* (اما چه سود كه) هرگاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان) گمراه سازد، ومن بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودى به حالتان نخواهد داشت! او پروردگار شماست وبسوى او بازگشت داده مى شويد.* (مشركان) مى گويند: «او (محمد(صلی الله علیه و آله) اين سخنان را به دروغ به خدا نسبت داده است! بگو: «اگر من اينها را از پيش خود ساخته باشم وبه او نسبت دهم، گناهش بر عهده من است ولى من از گناهان شما بيزارم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ برخورد ناهنجار قوم نوح، درخواست عذاب از آن حضرت، پاسخ نوح به آمدن عذاب در صورت مشيت الهى وعدم تأثير نصيحت در آنان به جهت سوء اختيار، تهمت كفار به پيامبر اكرم نسبت به آوردن قرآن.

ب. تفاوت ميان «اضلال» و«اغوا» اين است كه اضلال عبارت است اينكه شخصى را گمراه سازد ولى هدف به ياد او باشد ولكن «اغوا» آن است كه شخص را به طورى از راه

ص: 257

خارج كنند كه مقصد وهدف از يادش برود.(1)

ج. منظور از جمله يريد ان يغويكم اين است كه اگر خداوند بخواهد كيفر اغواى شما را بدهد نصيحت من تأثير ندارد واين از باب مشاكله است مانند جزاء سيئة سيئة مثلها .(2)

د. در آيه مورد بحث جمله «جادلتنا» آمده است كه از ماده «مجادله» گرفته شده وآن در اصل از «جدل» به معنى تابيدن وپيچيدن شديد طناب است، وبه همين دليل به باز شكارى «اجدل» گفته مى شود چرا كه از همه پرندگان پرخاشگرتر وپيچنده تر است، سپس در مورد پيچانيدن طرف در بحث وگفتگو به كار رفته است.(3)

نكته ها

1. عجله در نزول عذاب

نظير آيه 32 هود آيات ديگر است: قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ (الأنعام، 57) وإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (الأنفال، 32)

2. جمله «ان شاء» از لطيف ترين قيود در اين مقام است كه حق تنزيه خداوند را ادا كرده وفهمانده است كه خداى سبحان محكوم به حكم هيچ كس ومقهور به قهر هيچ چيز نمى شود، او هر چه را بخواهد مى كند، وهيچ كس ديگرى غير او نيست كه هر چه بخواهد بكند، واين قيد نظير استثنايى است كه در اواخر همين سوره آمده آنجا كه خداى تعالى فرموده: خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ .(4)

3. إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ با مطالعه اين آيه فورا اين سؤال به نظر مى رسد -وبسيارى از مفسران هم به آن اشاره كرده اند - كه مگر ممكن است خداوند اراده گمراه ساختن كسى را بكند؟ آيا اين دليل بر جبر نخواهد بود؟

پاسخ: گاهى يك سلسله اعمال از انسان سر مى زند كه نتيجه آن گمراهى وانحراف

ص: 258


1- . الميزان، ج10، ص336.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 238.
3- . نمونه، ج9، ص 83.
4- . الميزان، ج10، ص 323.

هميشگى وعدم بازگشت به سوى حق است ؟ لجاجت مستمر واصرار بر گناهان ودشمنى مداوم با حق طلبان ورهبران راستين، آن چنان پرده ضخيمى بر فكر انسان مى افكند كه توانايى ديد كمترين شعاع آفتاب حق وحقيقت را پيدا نمى كند!(1)

4. بعضى احتمال داده اند كه آيه اخير درباره پيامبر اسلام نيست، بلكه مربوط به خود نوح است، ولى با توجه به اينكه اولا شبيه اين تعبير تقريبا با همين عبارت در سوره احقاف آيه 8 در مورد پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) آمده، ثانيا آنچه درباره نوح(علیه السلام) در اين آيات آمده است همه به صورت صيغه غايب است، در حالى كه آيه مورد بحث به صورت مخاطب مى باشد (و مساله « التفات» يعنى انتقال از غيبت به خطاب نيز بر خلاف ظاهر مى باشد) واگر بخواهيم آيه را درباره نوح بدانيم جمله «يقولون» كه به صورت فعل مضارع است وهمچنين «قل» كه به صورت فعل امر است همه احتياج به تقدير دارد، ثالثا در حديثى كه از امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام) در تفسير برهان ذيل همين آيه نقل شد آمده است كه آيه فوق در برابر كفار مكه نازل گرديده، از مجموع اين دلائل چنين به نظر مى رسد كه آيه مربوط به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) وتهمت هاى نارواى كفار وپاسخ پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آنهاست.(2)

5. مجادله اگر بر حقّ باشد، ارزش است، وجادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (نحل: 126) واگر بر باطل باشد، ضد ارزش. وجادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ . (مومنون: 5)

6. انبيا در دعوت خود پايدار وپيگير هستند. جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا .

7. دشمن به منطق وبرهان حق، عنوان جدال وستيز مى دهد. قَدْ جادَلْتَنا .

8. نوح پى در پى به كفّار وعده ى عذاب مى داد. تَعِدُنا به جاى وعدتنا .

9. اراده ى خداوند، غالب بر تمام اراده هاست. ولا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِى ... إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ (حتّى تأثير سوز وسخن ونصيحت پيامبر، به خواست اوست).(3)

10. منظور از اغواى خداوند نسبت به تبهكارن:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: ولاَ يَنْفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ

ص: 259


1- . نمونه، ج9، ص 84.
2- . همان، ص 86.
3- . نور، ج5، ص 312.313

ُيرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (هود، 34) در اين آيه اغوا نسبت به خداوند داده شده است با آنكه خداوند كسى را ابتدا اغوا نمى كند بنابراين منظور اغوا واضلال كيفرى است كه نسبت به ظالمين صورت مى گيرد چنان كه مى فرمايد: ... وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ (إبراهيم، 27)

آیه 36-39

اشاره

آيات 39 - 36

وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37)

وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مََلأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38)

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ (39)

ترجمه

به نوح وحى شد كه: «جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد! پس، از كارهايى كه مى كردند، غمگين مباش!* و(اكنون) در حضور ما وطبق وحى ما، كشتى بساز! ودرباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن، كه (همه) آنها غرق شدنى هستند!»* او مشغول ساختن كشتى بود، وهر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند، او را مسخره مى كردند، (ولى نوح) گفت: «اگر ما را مسخره مى كنيد، ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد!* بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده به سراغش خواهد آمد، ومجازات جاودان بر او وارد خواهد شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ وحى الهى به نوح پيرامون عدم ايمان مردم. تسلى خداوند به آن حضرت، دستور الهى به ساختن كشتى زير نظر خداوند، استهزاء مردم نسبت به ساختن كشتى، پاسخ خداوند نسبت به تبه كاران قوم نوح.

ب. «ابتئاس» مصدر باب افتعال از ماده «بؤس» است، و«بؤس» به معناى اندوهى توأم با ذلت وخضوع است. اين كه خداى تعالى به وى فرمود: لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْآمَنَ ، در واقع مى خواهد نوح(علیه السلام) را از ايمان آوردن كفار قومش مايوس كند وبفرمايد از

ص: 260

اين به بعد ديگر منتظر ايمان آوردن كسى مباش، وبه همين جهت فرمود فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ پس ديگر به خاطر كردار آنان اندوه مخور زيرا يك نفر دعوت كننده كه مردم را به چيزى دعوت مى كند، وقتى از مخالفت مدعوين غمناك مى شود كه اميدى به ايمان آوردن از ناحيه آنان داشته باشد، واما اگر به طور كلى از اجابت آنان مايوس شود، ديگر اهميتى به آنان نمى دهد وخود را به تعب نمى اندازد، واصرار نمى كند كه به وى رو آورند، وبر فرض هم كه بعد از آن نوميدى باز هم دعوتشان كند، حتما غرض ديگرى چون اتمام حجت دارد.(1)

پس نوح (علیه السلام) قبل از نفرين از طريق وحى آگاه شده كه نه خود كفار ايمان مى آورند ونه از نسلشان مؤمنى پديد مى آيد، پس در حقيقت در دعايش همان مطلبى را كه به وى وحى شده بود ذكر كرد، وعرضه داشت: پروردگارا! از اين كفار ونسلشان ديگر مؤمنى نخواهد آمد. ووقتى كه خداى تعالى نفرينش را مستجاب كرد وخواست تا كفار را هلاك كند، دستورش داد تا كشتى وسفينه اى بسازد وبه كفار خبر دهد كه به طور حتم غرق خواهند شد.(2)

د. در جمله مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ منظور از عذاب، عذاب دنيوى است كه موجب ريشه كن شدن مى شود، وآن همان عذاب غرق است كه سرانجام آن قوم كافر را منقرض نموده وخوار وذليل كرد، ومراد از عذاب مقيم در جمله ويَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ عذاب آتش در آخرت است كه عذابى است ثابت ودائمى، دليل بر اين سخن كه عذاب اول دنيوى وعذاب دوم اخروى است، مقابله اى است كه در اين دو واقع شده، وكلمه عذاب- به صورت نكره يعنى بدون الف ولام در عبارت- تكرار شده واولى توصيف به اخزاء ودومى به اقامه شده است.(3)

ص: 261


1- . الميزان، ج10، ص 333.
2- . الميزان، ج10، ص 335.
3- . همان، ص339؛ مجمع البيان، ج5، ص240.
نكته ها

1. خداوند اخبار آينده را در اختيار انبيا قرار مى دهد. أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ .(1)

2. رهبران ومبلّغان دينى نبايد انتظار داشته باشند همه ى مردم پاسخ مثبت به آنان بدهند. لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ .

3. نظير آيه 37 هود كه مى فرمايد: واصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لَا تخَُطِبْنىِ فىِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنهَّ ُم مُّغْرَقُون آيه 27 مومنون است: فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍ ّ زَوْجَينْ ِ اثْنَينْ ِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لَا تخَُاطِبْنىِ فىِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنهَّ ُم مُّغْرَقُون .

4. خداوند اراده ى خود را از طريق اسباب وعلل طبيعى محقّق مى سازد ونبايد هميشه منتظر امور غيبى باشيم. واصْنَعِ الْفُلْكَ .(2)

5. توجّه به حضور خداوند، به انسان نشاط ودلگرمى مى دهد واو را در برابر ناگوارى ها مقاوم مى كند. واصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا .(3)

6. شفاعت انبيا، درباره ى ظالمان كارساز نيست. ولا تُخاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا .(4)

7. آيه 38 دلالت دارد بر اينكه مردم زمان نوح(علیه السلام) براى مسخره كردن آن جناب دسته دسته مى آمدند، ونيز دلالت دارد بر اينكه آن جناب كشتى را پيش روى مردم مى ساخته، ومحل كارش سر راه عموم مردم بوده است.(5)

8. نوح نفرمود: ان تسخروا منى فانى اسخر منكم اگر شما مرا مسخره كنيد من (نيز) شما را مسخره مى كنم، بلكه فرمود: فإنّا نَسخرُ مِنكُم ؛ تا هم از خود دفاع كرده باشد وهم از مؤمنين وگروندگان به خود، وچه بسا از همين تعبير فهميده شود كه آن جناب در ساختن كشتى از اهل وگروندگان خود كمك مى گرفته ودر هنگام گفتن اين سخن، يارانش نيز حضور داشته اند.(6)

ص: 262


1- . نور، ج5، ص 316.
2- . نور، ج5، ص 316.
3- . همان، ص317؛ مجمع البيان، ج5، ص241؛ نمونه، ج5، ص316.
4- . نور، ج5، ص 317.
5- . الميزان، ج10، ص 337.
6- . همان، ص 338.

9. در اين آيه سؤالى به ذهن مى آيد، وآن اين است كه اگر سخريه عمل زشتى است چرا نوح(علیه السلام) به كفار فرموده ما شما را مسخره مى كنيم، واگر بد نيست چرا آيه كفار را ملامت مى كند بر اينكه نوح را مسخره مى كردند؟ جوابش اين است كه آنچه از سخريه زشت است ابتدايى آن است واما اگر جنبه مجازات وتلافى باشد آن هم در جايى كه فايده اى عقلايى از قبيل پيشبرد هدف واتمام حجت بر آن مترتب شود زشت نيست وبه همين جهت قرآن كريم در جاى ديگر نسبت سخريه را به خود خداى تعالى داده وفرموده: فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (توبه:79) نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث است اين است كه با آوردن جمله كَما تَسْخَرُونَ مماثلت وبه يك اندازه بودن سخريه را معتبر فرموده است.(1)

10. از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه عذابهاى الهى جنبه انتقامى ندارد، بلكه بخاطر تصفيه نوع بشر واز ميان رفتن آنها كه شايسته حيات نيستند وباقى ماندن صالحان صورت مى گيرد. به اين معنى كه يك قوم مستكبر وفاسد ومفسد كه هيچ اميد به ايمان آنها نيست از نظر نظام آفرينش حق حيات ندارد وبايد از ميان برود، وقوم نوح چنين بودند، چرا كه آيات فوق مى گويد، اكنون كه ديگر اميدى به ايمان بقيه نيست آماده ساختن كشتى شو، ودرباره ظالمان هيچگونه شفاعت وتقاضاى عفو منما.(2)

11. از تمسخر دشمنان، سستى به خود راه ندهيم كه پيامبران نيز مورد تمسخر آنها قرار مى گرفتند. وقتى حضرت نوح مشغول ساختن كشتى شد، يكى مى گفت: پيامبريش نگرفت، دست به نجّارى زد. ديگرى مى گفت: در وسط خشكى كشتى مى سازى، دريا از كجا خواهى آورد؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: نوح(علیه السلام) كشتى خود را در مدّت هشتاد سال ساخت ومحل ساخت كشتى، مسجد كوفه وطول كشتى حدود 400 متر وعرض آن حدود 40متر بوده است.(3)

12. نظير اين جمله فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخُْزِيهِ وَ يحَِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيم

ص: 263


1- . الميزان، ج10، ص 338.
2- . نمونه، ج9، ص 92.
3- . نمونه، ج9، ص 92.

كه حضرت نوح(علیه السلام) قوم خود را تهديد به عذاب كرد، از حضرت شعيب(علیه السلام) وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نيز نقل شده است؛

الف: شعيب(علیه السلام)؛ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخُْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَ ارْتَقِبُواْ إِنىّ ِ مَعَكُمْ رَقِيب . (هود: 93)

ب: پيامبر(صلی الله علیه و آله)؛ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّلِمُون . (انعام: 135)

آیه 40-43

اشاره

آيات 43 - 40

حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَليلٌ (40)

وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ (41)

وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ (42)

قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ (43)

ترجمه

(اين وضع همچنان ادامه يافت) تا آن زمان كه فرمان ما فرا رسيد، وتنور جوشيدن گرفت، (به نوح) گفتيم: «از هر جفتى از حيوانات (از نر وماده) يك زوج در آن (كشتى) حمل كن! همچنين خاندانت را (بر آن سوار كن) - مگر آنها كه قبلاً وعده هلاك آنان داده شده (همسر ويكى از فرزندانت)- وهمچنين مؤمنان را!» اما جز عده كمى همراه او ايمان نياوردند!* او گفت: «به نام خدا بر آن سوار شويد! وهنگام حركت وتوقف كشتى، ياد او كنيد، كه پروردگارم آمرزنده ومهربان است!»* وآن كشتى، آنها را از ميان امواجى همچون كوه ها حركت ميداد، (در اين هنگام،) نوح فرزندش را كه در گوشه اى بود صدا زد: «پسرم! همراه ما سوار شو، وبا كافران مباش!»* گفت: «بزودى به كوهى پناه ميبرم تا مرا از آب حفظ كند!» (نوح) گفت: «امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس را كه او رحم كند!» در اين هنگام، موج در ميان آن دو حايل شد واو در زمره غرق شدگان قرار گرفت!

ص: 264

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ جوشيدن آب از تنور به منظور نابودى قوم نوح ونجات يافتن گروه اندك، فرمان خداوند به نوح وپيروانش در ارتباط با سوار شدن كشتى وحركت ولنگر انداختن آن به نام خدا، درخواست نوح از فرزندش به ايمان آوردن وسوار شدن كشتى وپاسخ منفى فرزند وهلاكت او.

ب. آيه شريفه إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ (هود، 40) را بايد به وسيله آيه 16 اسراء تفسير كرد:كه منظور از سبقت قول نابودى اقوام مجرم است وإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً (الإسراء، 16)

ج. مصداق من سبق عليها القول

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد اهل خود را سوار كشتى كن إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ (هود،40) فرزندش در آيه 46 استثنا شده قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (هود، 46) وهمسرش در آيه 10 تحريم استثنا شده وقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (التحريم، 10) كه مورد عذاب واقع شدند.

د. «تنور» (با تشديد نون) در عربى به همان معناى «تنور» در فارسى متداول امروز است، يعنى محلى كه نان در آن پخت وپز مى شود. احتمال هم دارد كه در اصل فارسى بوده ودر عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد.(1)

ه -. در اينكه جوشيدن آب از تنور چه تناسبى با مساله نزديك شدن طوفان دارد مفسران در آن گفتگو بسيار كرده اند. بعضى گفته اند جوشيدن آب از درون تنور يك نشانه الهى بوده است براى نوح، تا او متوجه جريان شود وخود ويارانش با وسائل واسباب لازم بر كشتى سوار شوند.(2) برخى احتمال دادند تنور در اينجا معناى مجازى وكنايى دارد اشاره به اين است كه تنور خشم وغضب خداوند فوران پيدا كرد؛ ولكن اين احتمال قوى به نظر مى رسد كه منظور از تنور معناى حقيقى آن است كه مركز آتش است وقتى از آن آب بالا بيايد معلوم مى شود حادثه مهمى در پيش است.(3)

ص: 265


1- . الميزان، ج10، ص 340.
2- . همان؛ نمونه، ج9، ص 97.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 247.

و. آيا طوفان نوح(علیه السلام) عالمگير بود؟ از ظاهر بسيارى از آيات قرآن چنين بر مى آيد كه طوفان نوح(علیه السلام) جنبه منطقه اى نداشته است، بلكه حادثه اى بوده است براى سراسر روى زمين، زيرا كلمه ارض (زمين) به طور مطلق ذكر شده مانند رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (نوح: 26)؛ خداوندا بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست احدى را زنده مگذار وهمچنين آيه 44 سوره هود؛ وقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ ... اى زمين آبهاى خود را فرو بر...

از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت تمام نژادهاى كنونى را به يكى از سه فرزند نوح (حام، وسام ويافث) كه بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.(1)

ولى با اين حال احتمال منطقه اى بودن آن نيز بكلى منتفى نيست، زيرا اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان در قرآن مكرر آمده است چنان كه در سرگذشت بنى اسرائيل مى خوانيم: وأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا ؛ مشرقها ومغربهاى زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بنى اسرائيل) قرار داديم.

حمل حيوانات در كشتى نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه در آن قسمت از زمين، نسل حيوانات قطع نگردد، به خصوص اينكه در آن روز نقل وانتقال حيوانات از نقطه هاى دوردست كار آسانى نبود.(2)

نكته ها

1. منظور از بردن نام خدا اين بوده كه از نام مبارك پروردگار بركت گرفته وبه آن وسيله خير را در حركت وسكون كشتى جلب كند، چون وقتى انسان فعلى از افعال ويا امرى از امور را معلق بر نام خداى تعالى كرده وآن را با نام مبارك حضرتش مرتبط مى سازد، همين عمل باعث مى شود كه آن فعل ويا آن امر از هلاكت وفساد محفوظ گشته واز ضلالت وخسران مصون بماند.(3)

ص: 266


1- . نمونه، ج9، ص 102.
2- . نمونه، ج9، ص 103.
3- . الميزان، ج10، ص 342.

2. معناى آيه اين است كه نوح فرزند خود را كه در نقطه دورى كناره گيرى كرده بود از همان دور صدا زد (و در ندايش گفت: «يا بنى»، وكلمه «بنى» مصغر- كوچك شده- كلمه «ابنى» است، كه به معناى «پسرم» مى باشد، قهرا كلمه «بنى» معناى پسركم را مى دهد، واضافه كردن اين كلمه بر ياى متكلم براى اين است كه بر شفقت ومهربانى گوينده دلالت كند وبه پسر بفهماند كه پدرش او را دوست مى دارد وخير او را مى خواهد).(1)

3. نوح(علیه السلام) در اين گفتارش نفرمود ولا تكن من الكافرين ؛ از كافران مباش، براى اينكه خيال مى كرد مسلمان است، چون از نفاق دلش خبر نداشت ونمى دانست كه او تنها به زبان مسلمان ومؤمن است، بدين جهت بود كه او را صدا زد تا با مسلمانان باشد وسوار بر كشتى شود،- وخلاصه اگر از كفر درونى پسرش اطلاع مى داشت او را صدا نمى زد.(2)

4. طبق بعضى از اين روايات در اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند وحتى بعضى، عدد آنها را از اين هم كمتر نوشته اند. واين خود مى رساند كه اين پيامبر بزرگ تا چه حد استقامت وپايمردى داشت كه براى هدايت هر يك از آنها به سوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد! زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت ونجات فرزندشان تحمل نمى كنند.(3)

5. نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت وفرياد زد فرزندم! با ما سوار شو وبا كافران مباش كه فنا ونابودى دامنت را خواهد گرفت ونادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِى مَعْزِلٍ يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ نوح اين پيامبر بزرگ نه تنها به عنوان يك پدر، بلكه به عنوان يك مربى خستگى ناپذير وپراميد، حتى در آخرين لحظه دست از وظيفه خود بر نداشت به اين اميد كه سخنش در قلب سخت فرزند اثر كند.اما متاسفانه تاثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تاثير مطلوب خود را ببخشد.(4)

6. حضرت نوح به فرزندش فرمود در امروز هيچ نگهدارى از امر خدا نيست لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِم ، امر خداوند همان غرق شدن است كه با اراده او انجام گرفت

ص: 267


1- . همان،ص 345.
2- . الميزان، ج10، ص 345.
3- . مجمع البيان، ج5، ص242؛ نمونه، ج9، ص 99.
4- . نمونه، ج9، ص 100.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون .

7. خداوند هم سبب ساز است وهم سبب سوز، تنورِ آتش را محل فوران آب قرار مى دهد، چنان كه آتش را بر ابراهيم(علیه السلام) گلستان مى كند. آب كه مايه ى حيات است، سبب هلاكت وانقراض يك نسل مى شود. فارَ التَّنُّورُ .(1)

8. ابوذر، صحابى بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حالى كه حلقه ى در كعبه را گرفته بود، با صداى بلند مى گفت: اى مردم! با دو گوش خود شنيدم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى فرمود: مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح، مَن رَكبها نَجى ومَن تَخلّف عنها هلك اهل بيت من همچون كشتى نوح اند كه هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت وهر كه از آن دورى گزيد هلاك شد. البتّه اين حديثِ پيامبر(صلی الله علیه و آله) را ديگر بزرگان صدر اسلام همچون ابو سعيد خدرى، ابن عباس، عبد اللّه بن زبير وانس بن مالك نيز نقل كرده اند ودر كتب معروف اهل سنّت آمده است.

اگر اين حديثِ متواتر را در كنار حديث متواتر ديگرى بگذاريم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: مسلمانان 73 فرقه مى شوند وتنها يك فرقه از آنها اهل نجات مى باشد، فرقةٌ ناجية ، روشن مى شود كه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) مصداق فرقه ى ناجيه را اهل بيت خود معرّفى كرده وفرموده است: مَن ركبها نجى ، كه كلمه ى «نجى» مفسّر همان كلمه ى «ناجيه» است.

9. گرچه ياران نوح(علیه السلام) تنها مؤمنان در روى زمين در آن زمان بودند، امّا خالى از عيب وگناه نبودند وخداوند آنان را آمرزيد. إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ .(2)

10. والدين نسبت به سرنوشت فرزندان خود مسئولند. يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا .(3)

11. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: در ماجراى حضرت نوح(علیه السلام) ، به جز خانه خدا كعبه، آب تمام دنيا را فراگرفت.(4)

12. در كيفر الهى، روابط خانوادگى وخويشاوندى تأثيرى ندارد. پسرِ پيامبر خدا در مقابل پدر غرق مى شود وپدر بايد تسليم باشد. حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ .(5)

ص: 268


1- . نمونه، ج9، ص 100.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 254؛ نور، ج5، ص 322.
3- . نور، ج5، ص 322.
4- . همان،ص 324.
5- . همان، ص 325.

درس هاى تربيتى در طوفان نوح

1. پاكسازى روى زمين: درست است كه خداوند، رحيم ومهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال، حكيم نيز مى باشد، به مقتضاى حكمتش هر گاه قوم وملتى فاسد شوند ودعوت ناصحان ومربيان الهى در آنها اثر نكند، حق حيات براى آنها نيست.

2. نام خدا در هر حال ودر همه جا: نوح به يارانش دستور مى دهد كه نام خدا را به هنگام حركت وتوقف كشتى فراموش نكنند، همه چيز به نام او، وبه ياد او، هر حركتى، هر توقفى، در حال آرامش ودر حال طوفان، همه بايد با نام او آغاز شود چرا كه هر كار بى نام او شروع شود؛ بى عاقبت خواهد بود.

3. پناهگاههاى پوشالى: معمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گروهى به ثروتشان، گروهى به مقام ومنصبشان، عده اى به قدرت جسمانيشان، وجمعى به نيروى فكرى شان، ولى همانگونه كه آيات فوق به ما مى گويد، وتاريخ نشان داده، هيچ يك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد.

فرزند نادان وخيره پسر نوح پيامبر(علیه السلام) نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كرد كوه مى تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد.

4. كشتى نجات: رهايى از هيچ طوفانى بدون كشتى نجات ممكن نيست. لزومى ندارد كه اين كشتى حتما از چوب وآهن باشد، بلكه چه بسا اين كشتى نجات يك مكتب كار ساز حياتبخش مثبت است.

روى همين جهت در رواياتى كه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در كتب شيعه واهل تسنن آمده است خاندان او يعنى امامان اهل بيت وحاملان مكتب اسلام به عنوان « كشتى نجات» معرفى شده اند.(1)

در حديث آمده است كه وقتى خداوند خواست قوم نوح را عذاب كند، تا چهل سال زنان را عقيم كرد تا فرزندى تولّد پيدا نكند.(2)

ص: 269


1- . نمونه، ج9، ص 105.
2- . نور، ج5، ص 320.

آیه 44-47

اشاره

آيات 47 - 44

وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيّ ِ وَ قيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ (44)

وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبّ ِ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ (45)

قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (46)

قالَ رَبّ ِ إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّ تَغْفِرْ لي وَ تَرْحَمْني أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ (47)

ترجمه

و گفته شد: «اى زمين، آبت را فرو بر! واى آسمان، خوددارى كن!» وآب فرو نشست وكار پايان يافت و(كشتى) بر (دامنه كوه) جودى، پهلو گرفت و(در اين هنگام،) گفته شد: «دور باد قوم ستمگر (از سعادت ونجات ورحمت خدا!)»* نوح به پروردگارش عرض كرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است ووعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است وتو از همه حكم كنندگان برترى!»* فرمود: «اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است (فرد ناشايسته اى است)! پس، آنچه را از آن آگاه نيستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى!!»* عرض كرد: «پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم! واگر مرا نبخشى وبر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ فرمان الهى به زمين وآسمان جهت ممنوع ساختن مردم از آب ودورى ستمگران از رحمت خداوند، درخواست نوح براى نجات فرزند واقرار به حكمت الهى، پاسخ خداوند به نوح پيرامون عدم اهليت فرزند براى نجات، موعظه خداوند به نوح، درخواست آمرزش نوح از خداوند.

ب. وقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِى ندايى است كه از ساحت عظمت وكبريايى حق تعالى صادر شده، واگر نام حضرتش را نبرد ونفرمود: وقال اللَّه يا ارض ابلعى ... به منظور تعظيم بوده، ودو صيغه امرى كه در اين جمله است يعنى امر « ابلعى» وامر « اقلعى» امر تكوينى است، همان امرى كه كلمه «كن» حامل آن است، واز مصدر

ص: 270

صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود، وهمه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود بدون فاصله اى زمانى آن امر محقق مى شود، ودر مورد بلعيده شدن آب طوفان به وسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد.

ج. ودر اين آيه دلالتى است بر اينكه در داستان طوفان نوح به امر الهى، هم زمين در طغيان آب دخالت داشته وهم آسمان هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ . (قمر: 12)(1)

د. آيه فوق چگونگى اين فرمان وجزئيات ونتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه ومختصر ودر عين حال فوق العاده رسا وزيبا در ضمن شش جمله بيان مى كند ومى گويد: به زمين دستور داده شد، اى زمين آبت را در كام فرو بر! وقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وبه آسمان دستور داده شد اى آسمان دست نگهدار ويا سَماءُ أَقْلِعِى وآب فرو نشست وغِيضَ الْماءُ وكار پايان يافت وقُضِىَ الْأَمْرُ وكشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت واسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ در اين هنگام گفته شد: دور باد قوم ستمگر وقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ تعبيرات آيه فوق بقدرى رسا ودلنشين است ودر عين كوتاهى گويا وزنده، وبا تمام زيبايى آن قدر تكان دهنده وكوبنده است كه به گفته جمعى از دانشمندان عرب اين آيه فصيح ترين وبليغ ترين آيات قرآن محسوب مى شود، هر چند همه آيات قرآن در سر حد اعجاز از فصاحت وبلاغت است.(2)

ه -. «جودى» كجا است ؟ بسيارى از مفسران گفته اند جودى كه محل پهلو گرفتن كشتى نوح در آيه فوق معرفى شده كوه معروفى است در نزديكى موصل بعضى ديگر از مفسرين آن را كوهى در حدود شام ويا نزديك( آمُد) ويا در شمال عراق دانسته اند. ولى مشهور ومعروف همان معنى اول است.(3)

ص: 271


1- . الميزان، ج10، ص 346.
2- . نمونه، ج9، ص 110.
3- . نمونه، ج9، ص 111.
نكته ها

1. در روايات آمده است كه كشتى نوح شش ماه بر آب بود وسرزمين مكّه وحجاز را سِير كرد تا سرانجام به فرمان خداوند آب فرونشست. در روايت آمده: آغاز سير كشتى اول ماه رجب واز مسجد كوفه بوده است وامام صادق(علیه السلام) فرمود: روزى كه كشتى نوح بر كوه نشست، روز نوروز بود.(1)

2. اگر در آيه شريفه آمده كه: ونادى نُوحٌ رَبَّهُ ؛ نوح پروردگار خود را نداء كرد ونفرموده: «قال نوح»؛ نوح گفت. ويا «و دعا نوح»؛ نوح دعا كرد، براى اين است كه نوح(علیه السلام) در آن لحظه دچار اندوه شديدى از هلاكت فرزند خود بوده، واز اين تعبير مى فهميم كه آن جناب صداى خود را به استغاثه ودعا بلند كرده واين عكس العمل از كسى كه دچار اندوه شديد باشد امرى طبيعى است.(2)

3. نوح(علیه السلام) گفت: «رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ »، پس وعده پروردگارش را ياد كرد وبه ضميمه اين يادآورى گفت: پسرم اهل من است. واين خطاب را با كلمه «رب» ادا كرد تا رحمت پروردگارش را به سوى خود جلب كند، چون اين كلمه دلالت بر استرحام وطلب رحم وشفقت دارد.

و اين دو جمله يعنى جمله إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وجمله وإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وقتى به يكديگر منضم شوند نتيجه مى دهند كه بايد پسرش نجات يابد، وجا داشت خود آن جناب نتيجه گيرى نموده بگويد پس او را نجات ده، ليكن از اين دو جمله اش نتيجه گيرى نكرد، تا در مقام عبوديت، رعايت ادب را كرده باشد، وچون هيچ كس به جز خداى تعالى صاحب حكم نيست، حكم حق وقضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا در برابر حكم او تسليم باش ولذا در آخر كلامش گفت: وأَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ .(3)

5. إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ از ظاهر سياق بر مى آيد كه مرجع ضمير همان پسر نوح باشد، وخود او عمل غير صالح باشد، واگر خداى تعالى او را عمل غير صالح خوانده از باب مبالغه

ص: 272


1- . همان؛ نور، ج5، ص 325 به نقل از بحار ج11، ص 342.
2- . الميزان، ج10، ص 349.
3- . الميزان، ج10، ص 350.

است، همانطور كه وقتى بخواهى در عدالت زيد مبالغه كنى مى گويى زيد عدالت است، يعنى آن قدر داراى عدالت است كه مى توان گفت او خود عدالت است.(1)بعضى از مفسران معتقدند كه در اين آيه كلمه اى در تقدير است، ودر اصل مفهومش چنين است انه ذو عمل غير صالح: فرزند تو داراى عمل غير صالح است.(2)

6. نهى از عملى مستلزم اين نيست كه مخاطب به نهى، آن عمل را قبلا مرتكب شده باشد، هم چنان كه مى بينيم با اينكه پيامبر اسلام كمترين توجهى به متاع دنيوى نداشته با اين حال خداى تعالى او را نهى مى كند از اينكه دل به دنيا بدهد، ومى فرمايد: لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ (حجر:88) وحاشا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه حب دنيا را در دل خود جاى داده ومفتون زر وزيور آن شده باشد. تنها چيزى كه نهى در صحت تعلقش نياز دارد اين است كه آن فعلى كه نهى، متعلق به آن مى شود فعلى اختيارى باشد وممكن باشد كه مكلف انجامش دهد، وآنچه از اينگونه افعال كه انبياء از انجام آن نهى شده اند با اينكه معصوم از گناه هستند تنها جنبه تسديد از ناحيه غيب دارد، آرى عصمت وتسديد اين است كه خداى سبحان مراقب اعمال آن حضرات باشد هر گاه به صحنه اى نزديك شوند كه انسان در آن صحنه خطر لغزش دارد آنان را متوجه راه صحيح ووجه صواب آن صحنه بسازد، وبه سوى سداد والتزام طريق عبوديت بخواند، اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير، آن را به پيامبر اسلام خاطر نشان مى كند ومى فرمايد: ولَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً . (اسراء: 75)

دليل بر اينكه نهى مورد بحث يعنى جمله فلا تسئلن نهى از عملى است كه هنوز واقع نشده، سخن خود نوح(علیه السلام) است كه بعد از شنيدن اين نهى عرضه مى دارد رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ واگر آن جناب قبلا درخواست بيجاى مزبور را كرده بود جا داشت كه عرض كند: رب انى اعوذ بك من سؤالى هذا ؛ پروردگارا من از اين درخواستم به تو پناه مى برم تا مصدر مضاف به معمولش (درخواستم) تحقق ووقوع ارتكاب را برساند، نه اينكه بگويد: پروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چنين وچنان كنم.

ص: 273


1- . همان، ص 353.
2- . نمونه، ج9، ص 116.

و نيز دليل بر اينكه نوح(علیه السلام) آن درخواست بيجا را نكرده بوده اين است كه خداى تعالى بعد از نهى يعنى جمله فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فرموده إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ زيرا معناى اين جمله اين است كه من تو را نصيحت مى كنم وزنهارت مى دهم، كه با اين سؤالت از جاهلين مباشى. واگر نوح(علیه السلام) در سخن خود درخواست نجات فرزند را كرده بود از جاهلان شده بود، براى اينكه درخواستى كرده بود كه از حقيقت وواقعيت آن آگاه نبوده است.(1)

7. آنجا كه رابطه مكتبى وجود دارد، سلمان فارسى دور افتاده كه نه از خاندان پيغمبر(صلی الله علیه و آله) ونه از قريش، ونه حتى از اهل مكه بود، بلكه اصولا از نژاد عرب نبود، طبق حديث معروف «سلمان منا اهل البيت؛(2) سلمان از خانواده ما است» جزء خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) محسوب مى شود، ولى فرزند واقعى وبلا فصل پيامبرى همچون نوح بر اثر گسستن پيوند مكتبيش با پدر، آن چنان طرد مى شود كه با إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ روبرو مى گردد.(3)

8. اگر نوح مى دانست كه فرزندش كافر گشته است، براى او دعا نمى كرد، چنان كه براى همسرش دعا نكرد. مگر مى شود از يك سو نفرين كند وبگويد: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (نوح: 26) خداوندا! احدى از كفّار را بر زمين باقى مگذار وبعد بگويد: إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى يعنى فرزند كافر مرا باقى بگذار !

9. پيامبران نيز به موعظه الهى نياز دارند. إِنِّى أَعِظُكَ (خداوند پيامبران خود را در لحظه هاى حسّاس، هشدار داده وحفظ مى كند).

10. در برابر مواعظ الهى، ادب وتواضع كنيم. إِنِّى أَعِظُكَ ... رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ .

11. اوّل آمرزش وسپس دريافت رحمت. وإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَ تَرْحَمْنِى .(4)

ص: 274


1- . الميزان، ج10، ص 354.
2- . مجمع البيان، ج5، ص253.
3- . نمونه، ج9، ص 118.
4- . نور، ج5، ص 326.329

آیه 48-52

اشاره

قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَليمٌ (48)

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ (49)

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ (50)

يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51)

وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ (52)

ترجمه

(به نوح) گفته شد: «اى نوح! با سلامت وبركاتى از ناحيه ما بر تو وبر تمام امت هايى كه با تواند، فرود آى! وامت هايى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند خواهيم ساخت، سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد (،چرا كه اين نعمتها را كفران مى كنند!)»* اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم، نه تو ونه قومت، اينها را پيش از اين نمى دانستيد! بنابراين، صبر واستقامت كن، كه عاقبت از آن پرهيزگاران است!* (ما) به سوى (قوم) عاد، برادرشان «هود» را فرستاديم، (به آنها) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! شما فقط تهمت مى زنيد (و بتها را شريك او مى خوانيد)!* اى قوم من! من از شما براى اين (رسالت)، پاداشى نمى طلبم، پاداش من، تنها بر كسى است كه مرا آفريده است، آيا نمى فهميد؟!* واى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد ونيرويى بر نيرويتان بيفزايد! وگنهكارانه، روى (از حق) بر نتابيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ دستور خداوند به هبوط نوح همراه با سلامتى وبركت (نجات يافتن حضرت وقومش از غرق شدن)، آگاه ساختن خداوند پيامبر را از امور غيبى وفرمان به صبر ومقاومت، رسالت حضرت هود به قوم عاد ودعوت آنان به پرستش خداوند، عدم درخواست مزد از مردم در برابر رسالت، بهره مندى مردم از رحمت الهى در پرتو استغفار وتوبه.

ص: 275

ب. بعد از هلاكت قوم نوح بيم آن مى رفت كه نوح ويارانش از نظر «زندگى» و«تغذيه» در مضيقه شديد قرار گيرند، اما خداوند به اين گروه مؤمنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد واز نظر زندگى هيچگونه نگرانى به خود راه ندهند.

به علاوه ممكن بود نگرانى ديگرى از نظر سلامت براى نوح وپيروانش پيدا شود كه زندگى كردن در مجاورت اين باتلاقها ومرداب هاى باقيمانده از طوفان ممكن است سلامت آنها را به خطر افكند، لذا خداوند در اين زمينه نيز به آنها اطمينان داد كه هيچگونه خطرى شما را تهديد نمى كند.(1)

ج. كلمه «امم» جمع «امت» است، واين تعبير مى رساند كه همراه نوح امتهايى بودند، اين عبارت ممكن است به خاطر آن باشد كه افرادى كه با نوح بودند هر يك سرچشمه پيدايش قبيله وامتى گشتند ويا اينكه واقعا آنها كه با نوح بودند هر گروهى از قوم وقبيله اى بودند كه مجموعا امت هايى تشكيل مى دادند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «امم» اصناف حيوانى را كه با نوح بودند نيز شامل گردد، زيرا در قرآن مجيد كلمه «امت» بر آنها نيز اطلاق شده است، چنان كه در سوره انعام آيه 38 مى خوانيم: وما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُم .(2)

د. عَلَى الَّذِى فَطَرَنِى اشاره اى است از آن جناب به آن درك وارتكازى كه انسانها به آن درك آفريده شده اند وآن شناختن خدا است، و فطرة اللَّه عبارت است از آن نيرويى كه در انسان قرار داده شده تا با آن نيرو ايمان به خدا را تشخيص دهد، كه به همين معنا در آيه شريفه ولَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ اشاره شده وهمين درك فطرى است.(3)

ه -. مراد از كلمه «سماء» ابر آسمان است نه خود آن، واگر ابر را آسمان خوانده از اين بابت است كه كلمه «سماء» به معناى هر چيزى است كه بالاى سر ما قرار گرفته وبر ما سايه افكنده باشد. بعضى هم گفته اند: تقدير آيه: مطر السماء است ويا مراد از كلمه «سماء»، مطر (باران) است واين تعبير در استعمال شايع است.(4)

ص: 276


1- . نمونه، ج9، ص 121.
2- . مجمع البيان، ج5، ص255؛ نمونه، ج9، ص 122.
3- . الميزان، ج10، ص 443.
4- . همان، ص 444.

و. كلمه «مدرارا» مبالغه از مصدر «درّ؛ ريزش» است ومورد استعمال اصلى «درّ» خصوص شير پستان بود بعدها در مورد باران نيز به عنوان استعاره استعمال شده، چون هر دو، يعنى هم شير وهم باران نفع وفايده دارد پس ارسال سماء مدرارا به معناى فرستادن ابرى است كه چون پستان حيوانات، بارانهاى پى در پى ومفيد ببارد بارانى كه زمين به وسيله آن زنده شود وزراعت ها وگياهان برويند وباغها وبستانها سبز وخرم گردند.(1)

ز. منظور از يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ چيست ؟ ظاهر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه واستغفار، نيرويى بر نيروى شما مى افزايد بعضى اين جمله را اشاره به افزايش نيروى انسانى گرفته اند (چنان كه در آيات سوره نوح نيز به آن اشاره شده بود) وبعضى ديگر آن را اشاره به اضافه نيروهاى مادى بر نيروى معنوى دانسته اند، ولى تعبير آيه مطلق است وهر گونه افزايش نيروى مادى ومعنوى را شامل مى شود، وتمام اين تفاسير را در بر مى گيرد.(2)

نكته ها

1. در آيه 48 جهاتى از تعظيم گوينده هست كه بر خواننده پوشيده نيست، يكى اينكه نام گوينده را نبرد وفرمود: «قيل»، وديگر اينكه خطاب را متوجه شخص نوح كرد (و ديگران را قابل خطاب نشمرد) وديگر اينكه در دو جا از گوينده تعبير به « ما» كرد وفرمود: بِسَلامٍ مِنَّا ؛ سلامى از ما و سنمتّعهم ؛ به زودى ايشان را بهره مند مى كنيم وجهاتى ديگر نظير اينها.(3)

2. آنچه مؤمن از نعمت هاى الهى دريافت مى كند، سلامت وبركات است، ولى دريافت كافر از نعمت ها جنبه ى متاع بودن آن است، پس هر متاع وكاميابى، نعمت وبركات نيست، بلكه نعمت، آن دريافتى است كه عاقبت خوب هم داشته باشد. بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ .(4)

3. آيه 49 يك نوع دلدارى وتسلى خاطر وتقويت اراده وروحيه براى پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز هست. همان گونه كه نوح با آن همه گرفتاريهاى طاقت فرسا صبر واستقامت به خرج

ص: 277


1- . همان.
2- . نمونه، ج9، ص 133.
3- . الميزان، ج10، ص 361.
4- . نور، ج5، ص 330.

داد، وبه ايمان آوردن يك عده بسيار كم در عمر طولانى معروفش دلخوش بود، تو هم بايد صبر واستقامت را در هر حال از دست ندهى.(1)

4. در زمينه علم ودانش پيامبر اكرم دو دسته از آيات وجود دارد در برخى از آيات علم را از پيامبر نفى كرده مانند: ... مَا كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ ... (الشورى، 52) ومِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ... (التوبه، 101) در برخى از آيات علم را براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) اثبات كرده مانند: ... وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ... (النساء، 113) ... وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (طه، 114) جمع ميان اين دو دسته از آيات به اين است كه پيامبر مستقلا وبدون ارتباط با وحى هيچ علمى ندارد كه بتواند بشريت را هدايت كند بلكه خداوند بايد علم را به او افاضه كند چنان كه مى فرمايد معلم تو خداوند است: ... وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ... (النساء، 113) يا از خداوند بخواه علم تو افزون شود ... وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (طه، 114) از اين رو. در بسيارى از آيات مى فرمايد: ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ ... (آل عمران، 44) تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ ... (هود، 49) قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ ... (الجن، 1) .

5. صبر وتقوى هر دو لازم وشرط پيروزى است. فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ به جاى فاصبر انّ العاقبة للصابرين .(2)

6. در اينجا از «هود» تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند چرا كه در ريشه نسب با هم مشتركند، ويا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نه در شكل يك امير وفرمانده، ويا حتى يك پدر نسبت به فرزندان، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز وبرترى جويى. (3)

7. تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد ونفى شرك وهرگونه بت پرستى آغاز كردند، ودر واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر

ص: 278


1- . نمونه، ج9، ص 125.
2- . نور، ج5، ص 333.
3- . نمونه، ج9، ص 127.

نيست، چرا كه وحدت جامعه وهمكارى وتعاون وايثار وفداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.

اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى وتضاد وتعارض وخودكامگى وخودمحورى وانحصارطلبى است.(1)

8. يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام ودر نهايت آزادى به راه خود ادامه دهد وهرگونه انحراف وكجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى ونياز مادى به آنها نداشته باشد، وگرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست وپاى او، وقفل وبندى بر زبان وفكر او! ومنحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند.(2)

9. از آيه 52 دو نكته استفاده مى شود: يكى اينكه آيه شريفه اشعار وبلكه دلالت مى كند بر اينكه قوم هود گرفتار خشكسالى بوده اند.

دوم اينكه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است، حوادثى كه با زندگى انسان ها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود وبركات نازل گردد، واعمال زشت باعث مى شود بلاها ومحنت ها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آيد ونقمت وبدبختى وهلاكت به سوى او جلب شود، واين نكته از آيات ديگر نيز استفاده مى شود، چنانكه مى فرمايد: ولَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ . (اعراف: 96)(3)

10. نظير آيه وإِلىَ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُْهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْترَُون كه حضرت هود مردم را دعوت به عبادت خداوند يگانه كرده است، آيات ديگرى است كه انبياء بزرگوار الهى همين سخن را مطرح ساخته اند ومردم را به عبادت خداوند دعوت كرده اند؛ حضرت نوح - 59 اعراف، حضرت صالح - 73 اعراف و61 هود، حضرت

ص: 279


1- . همان، ص 129.
2- . همان، ص 130.
3- . الميزان، ج10، ص 445.

شعيب - 84 هود، تمام پيامبران - 36 نحل؛ ولَقَدْ بَعَثْنَا فىِ كُلّ ِ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّغُوت .

11. از جمله بركات استغفار وتوبه نزول باران فراوان از آسمان است

و اين مطلب از قول حضرت هود نقل شده است: وإِلىَ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا ... وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا .

چنانكه از قول حضرت نوح نيز نقل شده است: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كاَنَ غَفَّارًا* يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكمُ مِّدْرَارًا . (نوح: 10و1)

12. استغفار وتوبه ى فردى، سرنوشت جامعه را عوض نمى كند، بلكه جامعه بايد متحوّل شود تا امداد الهى سرازير گردد. يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا ... تُوبُوا ... يُرْسِلِ . (نور: 335/5)

13. سه چيز عامل آمدن باران

1و2. ايمان وتقوا: ولَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ... (الأعراف، 96)

3. استغفار: ويَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً ... (هود،52)

ص: 280

آیه 53-57

اشاره

آيات 57 - 53

قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ (53)

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنّي أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (54)

مِنْ دُونِهِ فَكيدُوني جَميعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (55)

إِنّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (56)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئًا إِنَّ رَبّي عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ حَفيظٌ (57)

ترجمه

گفتند: اى هود! تو دليل روشنى براى ما نياورده اى! وما خدايان خود را به جهت حرف تو، رها نخواهيم كرد! وما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم!* ما (درباره تو) فقط مى گوييم: بعضى از خدايان ما، به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده)اند! (هود) گفت: «من خدا را به شهادت مى طلبم، شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شريك (خدا) قرارمى دهيد...* از آنچه غير او (مى پرستيد)! حال كه چنين است، همگى براى من نقشه بكشيد ومرا مهلت ندهيد! (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست!)* من، بر «الله» كه پروردگار من وشماست، توكل كرده ام! هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او بر آن تسلط دارد، (اما سلطه اى با عدالت! چرا كه) پروردگار من بر راه راست است!* پس اگر روى برگردانيد، من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم وپروردگارم گروه ديگرى را جانشين شما مى كند وشما كمترين ضررى به او نمى رسايند، پروردگارم حافظ ونگاهبان هر چيز است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لجاجت قوم هود در برابر پيامبرشان وتهمت زدن به آسيب رسانى بت ها به آن حضرت، اظهار برائت هود(علیه السلام) از شرك ورزى آنان وتهديد نسبت به تبه كاران، توكل هود(علیه السلام) به خداوند متعال، زمام امور موجودات در اختيار خداوند، هشدار به مخالفان به از بين رفتن آنان به جهت عدم ايمان.

ب. كلمه «اعتراء» به معناى برخورد واصابه است يعنى گفتند: فكر ما درباره تو جز به اين نرسيده كه بعضى از خدايان ما تو را آسيب رسانده اند وبه خاطر اينكه تو به آنها توهين وبدگويى كرده اى بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى بر سرت آورده اند ودر نتيجه عقلت

ص: 281

را از دست داده اى، پس ديگر اعتنايى به سخنان تو نيست.(1)

ب. «ناصيه» در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد واخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر) كنايه از تسلط وقهر وغلبه بر چيزى است.اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور وبت پرستان از خود راضى، وسلطه جويان ستمكار، فكر نكنند اگر چند روزى ميدان به آنها داده شده است، دليل بر آنست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند.(2)

نكته ها

1. مخالفت قوم هود را با آن حضرت در آيه 53 بيان كرد.

قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ كيفر انها را در آيات 5 تا 7 احقاف بيان كرده است : فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ . وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ

2. هود(علیه السلام) در اين گفتار خود گفت: پروردگار من بر صراط مستقيم است ونگفت پروردگار من وشما با اينكه قبلا گفته بود: توكل من بر پروردگار من وشما است، علت اين آن است كه مقام آن سخن واين سخن تفاوت دارد. در اينجا هود(علیه السلام) در مقام دعا به جان خود وعليه قوم خويش است، در مقامى است كه توقع دارد خداى تعالى او را از شر آنان حفظ كند ولازم است خداى تعالى را به عنوان رب ومدبر امور خود ياد كند به خلاف قومش كه خدا را رب خود نمى دانستند، پس مناسب همين بود كه خداى تعالى را رب خود بشمارد وبه رابطه عبوديتى كه بين خود وربش برقرار است تمسك بجويد تا توقعش برآورده شود به خلاف آن مقامى كه در آن مقام مى گفت: تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُمْ كه در آنجا مى خواست عموميت سلطنت الهى واحاطه قدرتش را برساند.(3)

ص: 282


1- . مجمع البيان، ج5، ص259؛ الميزان، ج10، ص 446.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 295؛ نمونه، ج9، ص 138.
3- . الميزان، ج10، ص 449.

3. هر قدر دشمنان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد بر استقامت خود بيفزايد، قوم هود او را سخت از بتها ترساندند، او در مقابل، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد.(1)

4. اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطر سخنان تو، بتهاى خود را فراموش نمى كنيم بهترين دليل بر لجاجت آنها است، چرا كه انسان عاقل وحقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشد مى پذيرد.(2)

5. حضرت هود براى اثبات پوچى قدرت هاى خيالى بت پرستان، آنان را به مبارزه طلبيد، همان گونه كه حضرت نوح(علیه السلام) به مردم گفت: فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ، ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (يونس: 71) شما هر كارى مى خواهيد انجام دهيد، ولى بدانيد كه ضررى به من نخواهد رسيد، پيامبر اسلام نيز مى فرمود: قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (اعراف: 195)(3)

6. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ . اشاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است، من انجام وظيفه كردم، انجام وظيفه، پيروزى است، هر چند دعوتم مورد قبول واقع نشود، واين درسى است براى همه رهبران راستين وپيشوايان راه حق، كه هرگز از كار خود احساس خستگى ونگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنان را پذيرا نشوند.(4)

ص: 283


1- . نمونه، ج9، ص 139.
2- . همان، ص 136.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 259؛ نور، ج5، ص 338.
4- . همان.

آیه 58-60

اشاره

آيات 60 - 58

وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُودًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ (58)

وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلّ ِ جَبّارٍ عَنيدٍ(59)

وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ(60)

ترجمه

و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، «هود» وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم وآنها را از عذاب شديد، رهايى بخشيديم!* واين قوم «عاد» بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند وپيامبران او را معصيت نمودند واز فرمان هر ستمگر دشمن حق، پيروى كردند!* آنان، در اين دنيا وروز قيامت، لعنت (و نام ننگينى) بدنبال دارند! بدانيد «عاد» نسبت به پروردگارشان كفر ورزيدند! دور باد «عاد» -قوم هود- (از رحمت خدا، وخير وسعادت)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نجات يافتن حضرت هود ومؤمنان از عذاب الهى، انكار قوم عاد در برابر آيات پروردگار وعصيان در برابر پيامبران الهى وپيروى از ستمگران لجوج، دورى رحمت الهى از آنان در دنيا وآخرت.

ب. «جبار» به كسى مى گويند كه از روى خشم وغضب مى زند ومى كشد ونابود مى كند، وپيرو فرمان عقل نيست وبه تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند ويا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت وتكبر ظاهرا بر طرف سازد، و«عنيد» كسى است كه با حق وحقيقت، فوق العاده مخالف است وهيچگاه زير بار حق نمى رود.(1)

اين دو صفت، صفت بارز طاغوتها ومستكبران هر عصر وزمان است، كه هرگز گوششان بدهكار حرف حق نيست، وبا هر كس مخالف شدند با قساوت وبى رحمى، شكنجه مى كنند ومى كوبند واز ميان مى برند.

ص: 284


1- . مجمع البيان، ج5، ص260.

ج. در اينجا يك سؤال پيش مى آيد وآن اينكه اگر جبار معنايش اين است، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه 23 وساير منابع اسلامى «جبار» ذكر شده است ؟

پاسخ اينكه: جبار در اصل ريشه لغت، يا از ماده «جبر» به معنى قهر وغلبه وقدرت است ويا از ماده «جبران» به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است.

ولى «جبار» چه به معنى اول باشد يا دوم در دو شكل به كار مى رود، گاهى به صورت مذمت وآن در موردى است كه انسانى بخواهد كمبودها ونقائص خود را با خود برتربينى وتكبر وادعاهاى غلط جبران كند.

اما گاه «جبار» از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود وبه كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم ونقائص آنها را جبران مى كند، واستخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، ويا اينكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بخواهد بر كسى ستم كند ويا از قدرتش سوء استفاده نمايد وبه همين جهت، جبار به هنگامى كه به اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد، چنان كه در آيه 23 سوره حشر مى خوانيم الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّر .(1)

د. برخى از مورخان معتقدند قوم عاد داراى دو گروه عاد اولى وعاد ثانى بودند كه عاد اولى قبيله اى از انسان هاى قبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند وآيه 50 سوره نجم عادٍ الاولى اشاره به آنهاست وعاد ثانى، هفتصد سال قبل از حضرت مسيح(علیه السلام) در احقاف (منطقه اى در حجاز) يا يمن زندگى مى كردند.(2)

نكته ها

1. جالب اينكه: قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان وياغى وستمكار را بيان كند، نجات ورهايى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضرب المثل معروف تر وخشك با هم خواهند سوخت، چرا كه او حكيم است وعادل، ومحال است كه حتى يك فرد با ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان وگناهكار مجازات كند.

ص: 285


1- . نمونه، ج9، ص 143.
2- . همان، ص 146.

بلكه رحمت الهى اين گونه اشخاص را قبل از درگير شدن مجازات به محل امن وامانى منتقل مى سازد، چنان كه قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود وپيش از آنكه شهرهاى لوط درهم كوبيده شود، شب هنگام لوط وتعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.(1)

2. صرف ايمان به انبيا، كافى وكارساز نيست، بلكه همراه بودن وحمايت از آنان نيز لازم است. مَعَهُ (2)

3. نظير آيه 58 هود ولَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَ َّيْنَا هُودًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ نجَ َّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظ دو آيه ديگر است كه درباره حضرت صالح وشعيب بيان شده است: فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَ َّيْنَا صَالِحًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ... (هود: 66)، ولَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَ َّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ... . (هود: 94)

4. خداوند متعال 2 نوع نجات دارد؛

نجات عام؛ قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ . (انعام: 63)

نجات خاص كه شامل پيامبران ومؤمنان به آنان شده است؛

در مورد حضرت نوح(علیه السلام) مى فرمايد: فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ (اعراف: 65) ونيز در مورد حضرت يونس(علیه السلام) مى فرمايد: فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ . (انبياء: 88)

در مورد حضرت هود وصالح وشعيب نيز مى فرمايد: ما آنها ومرمنان به اين پيامبران را نجات داديم. (هود: 58، 66، 94)

و نيز قرآن كريم در مورد حضرت ابراهيم ولوط مى فرمايد: ونَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ (انبياء: 71) وبه طور كلى مى فرمايد: ما پيامبران واهل ايمان را نجات داديم؛ ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ . (يونس: 103)

5. در آيات قرآن در چهار مورد «عذاب» توصيف به «غليظ » شده است كه با دقت در آن

ص: 286


1- . نمونه، ج9، ص 141.
2- . نور، ج5، ص 341.

آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط به سراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت، حال دوزخيان را بيان مى دارد. وبايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف وكم اهميت است.(1)

6. اينكه «رسل» به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران به سوى يك واقعيت است (توحيد وشاخه هاى آن) بنابراين انكاريك پيامبر در حكم انكار همه پيامبران است، ويا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد وآنها انكار مى كردند.(2)

7. لعن ونفرين ابدى بر قوم عاد باد: أَلا بُعْداً لِعادٍ قَومَ هود اين تعبير ومشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد: أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (هود: 68)؛ أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (هود:89)؛ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (مومنون: 41)؛ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (مومنون:44)؛ وهمچنين درباره قوم نوح مى فرمايد: وقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ . (هود: 44)(3)

ص: 287


1- . مجمع البيان، ج5، ص260؛ نمونه، ج9، ص 142.
2- . نمونه، ج9، ص 142.
3- . نمونه، ج9، ص 147.

آیه 61-65

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبّي قَريبٌ مُجيبٌ (61)

قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ (62)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ آتاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزيدُونَني غَيْرَ تَخْسيرٍ(63)

وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ (64)

فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا في دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65)

ترجمه

و بسوى قوم «ثمود»، برادرشان «صالح» را (فرستاديم)، گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! اوست كه شما را از زمين آفريد، وآبادى آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، واجابت كننده (خواسته هاى آنها) است!»* گفتند: «اى صالح! تو پيش از اين، مايه اميد ما بودى! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند، نهى مى كنى ؟! در حالى كه ما، در مورد آنچه به سوى آن دعوتمان مى كنى، در شك وترديد هستيم!»* گفت: «اى قوم! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، ورحمتى از جانب خود به من داده باشد (،مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم)؟! اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟! پس، (سخنان) شما، جز اطمينان به زيانكار بودنتان، چيزى بر من نمى افزايد!* اى قوم من! اين «ناقه» خداوند است، كه براى شما نشانه اى است، بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود، هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد، كه بزودى عذاب خدا شما را خواهد گرفت!»* (اما) آنها آن (ناقه) را از پاى در آوردند! و(صالح به آنها) گفت: «(مهلت شما تمام شد!) سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد، (و بعد از آن، عذاب الهى فرا خواهد رسيد،) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود!»

ص: 288

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت صالح به قوم ثمود ودعوت آنان به پرستش خداوند، خلقت مردم از زمين ولزوم بهره مندى از مواهب آن، اجابت خداوند در پرتو استغفار وتوبه. ايمان نياوردن وشك قوم ثمود در دعوت آن حضرت، حضرت صالح داراى معجزه، پيامد نافرمانى خداوند، معجزه صالح خروج شتر از دل كوه، عذاب الهى در صورت آسيب رسانى به آن حيوان، كشته شدن شتر توسط برخى از مردم وآمدن عذاب خداوند بر آنان.

ب. از جمله كُنْتَ فِينا بر مى آيد كه آن جناب مورد اميد عموم مردم بوده است.پس اينكه گفتند: يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا معنايش اين است كه قوم ثمود از تو اميد داشتند كه از افراد صالح اين قوم باشى وبا خدمات خود به مجتمع ثمود سود رسانى واين امت را به راه ترقى وتعالى وادار سازى چون اين قوم از تو نشانه هاى رشد وكمال مشاهده كرده بود ولى امروز به جهت بدعتى كه با دعوت خود نهادى از تو مأيوس شدند.(1)

ج. ناقه صالح: «ناقه» در لغت به معنى شتر ماده است، در آيه فوق وبعضى ديگر از آيات قرآن، اضافه به «الله» شده است . واين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهايى داشته است.(2)

ولى در آيات قرآن اين مساله به طور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بوده است ؟ همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى ومعمولى نبوده است.

تنها چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خود اعلام كرد كه آب آن منطقه بايد سهم بندى شود، يك روز سهم ناقه ويك روز سهم مردم باشد هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (شعراء: 155) ودر سوره قمر نيز مى خوانيم ونَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (قمر: 28) در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است، آنجا كه مى فرمايد: فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها . (شمس: 13)

ولى كاملا مشخص نشده كه اين تقسيم آب چگونه خارق العاده بوده، يك احتمال اين

ص: 289


1- . الميزان، ج10، ص 464.
2- . نمونه، ج9، ص 155.

است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را به خود اختصاص مى داده، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مى شده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!(1)

د. منظور از «بينه»، معجزه حضرت صالح ومراد از «رحمت» نبوت او است.(2)

نكته ها

1. قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد ودر اختيار شما گذاشت، بلكه مى گويد عمران وآبادى زمين را به شما تفويض كرد، اشاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما بايد با كار وكوشش زمين را آباد سازيد ومنابع آن را بدست آوريد وبدون كار وكوشش سهمى نداريد.

در ضمن اين حقيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران وآبادى بايد به يك ملت مجال داد وكارهاى آنها را بدست آنان سپرد، ووسائل وابزار لازم را در اختيارشان گذارد.(3)

2. اسلام، دين جامع بين دنيا وآخرت است. (هم آباد كردن زمين، هم استغفار وتوبه) واسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ .(4)

3. در روايات اسلامى مى خوانيم آن كس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيش نبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد وبه صورت صيغه جمع مى گويد فَعَقَرُوها .

اين به خاطر آن است كه اسلام رضايت باطنى به يك امر وپيوند مكتبى با آن را به منزله شركت در آن مى داند. اميرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرمايد: وانما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللَّه بالعذاب لما عمّوه بالرضا .(5)

و نيز از على(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: الراضى بفعل قوم كالداخل معهم فيه وعلى كل داخل

ص: 290


1- . نمونه، ج9، ص 156.
2- . الميزان، ج10، ص 465.
3- . نمونه، ج9، ص 151.
4- . نور، ج5، ص 343.
5- . نمونه، ج9، ص 158.

فى باطل اثمان اثم العمل به واثم الرضا به .(1)

4. نظير آيه 62 هود وإِنَّنَا لَفِى شَكٍ ّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيب آيه 9 ابراهيم است كه نسبت شك در دعوت را به همه انبياء دادند: ... وَ إِنَّا لَفِى شَكٍ ّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيب .

5. تمجيد وستايش منحرفان، ما را در دعوت به حقّ سست نسازد. قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا (تعريف وتمجيد دشمنان، بى غرض نيست).(2)

6. پيامبران در صورت سهل انگارى در رسالت، گرفتار قهر الهى مى شوند. فَمَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ .(3) ناقه ى صالح، معجزه اى بزرگ بود؛ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً . آيه به صورت نكره آمده ودلالت بر عظمت دارد.

ص: 291


1- . همان، ص 159 به نقل از نهج البلاغه كلام 201 .
2- . نور، ج5، ص 344.
3- . همان،ص 346.

آیه 66-68

اشاره

آيات 68 - 66

فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ(66)

وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ (67)

كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِثَمُودَ(68)

ترجمه

و هنگامى كه فرمان (مجازات) ما فرا رسيد، صالح وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود (از آن عذاب) واز رسوايى آن روز، رهايى بخشيديم، چرا كه پروردگارت قوى وشكست ناپذير است!* وكسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فروگرفت ودر خانه هايشان به روى افتادند ومردند...* آنچنان كه گويى هرگز ساكن آن ديار نبودند! بدانيد قوم ثمود، پروردگارشان را انكار كردند! دور باد قوم ثمود (از رحمت پروردگار)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نجات يافتن حضرت صالح ومؤمنان به او از عذاب ورسوايى در دنيا، گرفتار شدن قوم معاند صالح به عذاب صيحه، شدت عذاب الهى ودور بودن تبه كاران از رحمت خداوند.

ب. منظور از صيحه چيست ؟ صيحه در لغت به معنى صداى عظيمى است كه معمولاً از دهان انسان يا حيوانى بيرون مى آيد ولى اختصاص به آن ندارد بلكه هر گونه صداى عظيم را شامل مى شود.

ج. در آيات قرآن مى خوانيم كه چند قوم گنهكار به وسيله صيحه آسمانى مجازات شدند، يكى همين قوم ثمود بودند وديگر قوم لوط ؛ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (حجر: 73) وديگر قوم شعيب؛ ولَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ . (هود: 94)

د. از آيات ديگر قرآن در مورد قوم ثمود استفاده مى شود كه مجازات آنها به وسيله صاعقه بود فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (فصلت: 13) واين نشان مى دهد كه منظور از «صيحه» صداى وحشتناك صاعقه است. آيا صداى وحشت انگيز صاعقه مى تواند جمعيتى را نابود كند؟ جواب اين سؤال مسلما مثبت است، زيرا مى دانم امواج صوتى

ص: 292

از حد معينى كه بگذرد، مى تواند شيشه ها را بشكند، حتى بعضى از عمارتها را ويران كند، طبعاً انسان ها را نيز مى تواند نابود كند.(1)

نكته ها

1. بلاهاى طبيعى همچون زلزله، سيل ويا امراض خطرناك، ممكن است هر دو قشر مؤمن وكافر را فرا گيرد، نظير بى احتياطى هايى كه از انسان ها صادر مى شود وآثارش به همه ى افراد سرايت مى كند. امّا آنجا كه قهر الهى باشد، مؤمنان در امان خواهند بود، مگر اينكه آنها نيز به واسطه ى سكوت در برابر ظلم ويا ترك نهى از منكر، مستحق عذاب شده باشند. نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ .(2)

2. خداوند به پيامبر اسلام تسلّى مى دهد كه من با مخالفان تو نيز مى توانم اين گونه رفتار كنم، زيرا كه من قوى وعزيزم. إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ .(3)

3. نظير آيه 68 هود كه درباره قوم صالح است: كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلَا إِنَّ ثَمُودَاْ كَفَرُواْ رَبهَّ ُمْ أَلَا بُعْدًا لِّثَمُود ، آيه 95 هود است: كه درباره قوم شعيب آمده است: كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلَا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُود .

ص: 293


1- . نمونه، ج9، ص 164.
2- . نور، ج5، ص 348.
3- . همان، ص 349.

آیه 69-73

اشاره

آيات 73 - 69

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذٍ(69)

فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ (70)

وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71)

قالَتْ يا وَيْلَتى ءَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلي شَيْخًا إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجيبٌ (72)

قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ(73)

ترجمه

فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند، گفتند: «سلام!» (او نيز) گفت: «سلام!» وطولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد.* (اما) هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمى رسد (و از آن نمى خورند، كار) آنها را زشت شمرد ودر دل احساس ترس نمود. به او گفتند: «نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم!»* وهمسرش ايستاده بود، (از خوشحالى) خنديد، پس او را بشارت به اسحاق، وبعد از او يعقوب داديم.* گفت: «اى واى بر من! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم، واين شوهرم پيرمردى است ؟! اين راستى چيز عجيبى است!»* گفتند: «آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى ؟! اين رحمت خدا وبركاتش بر شما خانواده است، چرا كه او ستوده ووالا است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آمدن فرشتگان نزد ابراهيم(علیه السلام) وسلام كردن آنها وپاسخ آن حضرت وپذيرايى از آنان، ترس ابراهيم از عدم غذا خوردن مهمانان، تسلى دادن به ابراهيم(علیه السلام)، مأموريت فرشتگان براى عذاب قوم لوط ، بشارت دادن به همسر ابراهيم به فرزنددار شدن، تعجب همسر ابراهيم از فرزنددار شدن در سن پيرى، پاسخ فرشتگان به او به عدم تعجب به جهت قدرت الهى.

ب. ايجاس به معناى خطور قلبى است، راغب در اين باره گفته است: ماده «وجس» به معناى صداى آهسته است، وكلمه «توجس» كه مصدر باب تفعل است به معناى آن است كه كوشش كنى تا صوت آهسته اى را بشنوى، وكلمه «ايجاس» كه مصدر باب افعال است

ص: 294

به معناى پديد آمدن چنين چيزى در نفس آدمى است.(1)

ج. شجاعت در مقابل رذيله جبن است، نه خوف وجبن به اين معناست كه تأثر نفس آنقدر سريع باشد كه عقل را از كار بيندازد ومستلزم تحير وسرانجام فرار از دشمن گردد. خوف به معناى مطلق تاثير از مشاهده مكروه است ونفس را وا مى دارد به اينكه وظيفه واجب دفاع را انجام دهد واگر خداى تعالى اين حالات نفسانى را آفريده حتما غرضى از آن داشته وآن عبارت است از جلب خير ونفع ودفع شر وضرر واين چيزى است كه همه انواع موجودات بى شمار بر آن خلق شده اند.(2)

د. خداى تعالى در آيات كريمه اش خوف وخشيت را براى انبياء ثابت كرده، از آن جمله فرموده: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ (احزاب: 39) كه دلالت دارد بر اينكه انبياء ترس دارند، چيزى كه هست تنها از خدا مى ترسند. ونيز در خطاب به موسى(علیه السلام) مى فرمايد: لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى . (طاها: 68) ونيز در حكايت از قول شعيب(علیه السلام) به موسى مى فرمايد: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ . (قصص: 25) ونيز در خطاب به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: وإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ . (انفال: 58)

آنچه ابراهيم خليل(علیه السلام) از آن منزه بود صفت زشت جبن بود، آرى او بود كه يك تنه از فرط شجاعت به دعوت حقه توحيد قيام كرد ودر مجتمعى قيام كرد كه حتى يك نفر خدا را به يكتايى نمى پرستيد، ويك تنه با وثنيت قوم خود در افتاد، حتى با پدرش (عمويش) آزر وبستگانش احتجاج كرد واز اين مهم تر با پادشاه جبار زمانش نمرود كه ادعاى الوهيت مى كرد بگو مگو كرد وبت هاى بتكده قوم را بشكست تا آنكه او را در آتش افكندند وخداى تعالى از آتش نجاتش داد، اين صحنه هاى هراس انگيز، آن جناب را به هول وهراس نينداخت ودر جهاد در راه خدا فرارى نداد ومثل چنين پيغمبرى بزرگوار با آن موقعيت روحى كه داشت اگر به تعبير آيه اى از قرآن از چيزى بترسد ويا به تعبير آيه اى ديگر از احدى بيمناك شود ويا به تعبير آيه اى ديگر چيزى او را دلواپس كند، در همه اينها خوفش خوف

ص: 295


1- . الميزان، ج10، ص 479.
2- . همان.

احتياط بوده است نه خوف جبن واگر از چيزى بر جان يا عرض يا مالش بترسد به خاطر خدا مى ترسد (به اين معنا كه مى ترسد اگر دفاع نكند مسئول باشد) نه به خاطر هواى نفسش.(1)

ه -. كلمه « ضحكت» از ماده ضحك- به فتح ضاء- است كه به معناى حيض شدن زنان است،(2) مؤيد اين معنا هم اين است كه بشارت را با حرف فاء متفرع بر آن كرده وفرموده: فبشرناها ... يعنى به مجرد اينكه حيض شد ما او را به اسحاق بشارت داديم واين حيض شدن نشانه اى بود كه باعث مى شد همسر ابراهيم(علیه السلام) زودتر بشارت را باور كند وبپذيرد وخود معجزه اى بود كه دل او را آماده مى كرد به اينكه به راستى ودرستى بشارت آنان اذعان كند واما اينكه چرا از ايستادن او خبر داد واينكه اين خبر چه دخالتى در مطلب داشته ؟

جوابش اين است كه قرآن با ذكر اين خبر خواسته است بفهماند كه او آن چنان مايوس از حامله شدن بود كه حتى تصورش را هم نمى كرد.

و معناى آيه اين است كه ابراهيم(علیه السلام) داشت با ميهمانان صحبت مى كرد وميهمانان راجع به خوردن ونخوردن غذا با آن جناب بگو مگو مى كردند در حالى كه همسر آن جناب ايستاده بود وآنچه را كه بين ابراهيم وميهمانان جريان مى يافت تماشا مى كرد وهرگز چيز ديگرى را تصور نمى كرد ودرباره چيز ديگرى نمى انديشيد، در همين حال ناگهان حالت حيض به او دست داد وبلا فاصله فرشتگان او را به فرزند دار شدن بشارت دادند.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين نظر ما بود ولى بيشتر مفسرين كلمه مورد بحث را به «كسره ضاد» وبه معناى خنده گرفته اند، آن گاه اختلاف كرده اند كه آوردن اين كلمه چه دخالتى در مطلب داشته وعلت خنده او چه بوده ؟ كه بهترين توجيه آنان اين است كه گفته اند: همسر ابراهيم(علیه السلام) در حين گفتگوى آن جناب با ميهمانان، آنجا ايستاده بود واز غذا نخوردن ميهمانان متوحش شد، چون، غذا نخوردن ميهمان از خيلى چيزها خبر مى دهد ولى همين كه برايش روشن شد كه ميهمانان فرشتگان خداى تعالى هستند كه به خانه او آمده اند وهيچ شرى متوجه اين خانواده نشده بلكه افتخارى به آنان روى آورده، لذا خوشحال شد

ص: 296


1- . الميزان، ج10، ص 481.
2- . مجمع البيان، ج5، ص273.

وخنديد، فرشتگان هم وقتى او را خندان ديده اند بشارتش داده اند به اسحاق واز نسل اسحاق، به يعقوب.

البته در اين ميان وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه هيچ دليلى بر آنها نيست مثل اينكه گفته اند: خنده او از غفلت قوم لوط بوده كه نمى دانستند چند صباح ديگر نابود مى شوند. ويا گفته اند: خنده او از جهت تعجب بوده، تعجب از غذا نخوردن ميهمانان، آن هم در حالى كه خود او خدمتشان مى كرده است.(1)

و. براى علّت ايستادن همسر ابراهيم قائِمَةٌ چند وجه ذكر شده است الف: براى عبادت، ب:براى خدمت به ميهمانان، ج: براى نظارت بر رفت وآمدها وگفتگوها.(2)

ز. جمله أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ استفهامى است انكارى، يعنى فرشتگان تعجب همسر ابراهيم را انكار كردند براى اينكه تعجب ناشى از بى خبرى از سبب حادثه وبعيد دانستن آن است وحادثه اى كه پديد آورنده اش خداى سبحان است، خدايى كه بر هر چيز قادر است، ديگر نبايد از آن تعجب كرد.

ح. علاوه بر اين، خاندان ابراهيم از اينگونه عنايات خاصه الهى در سابق ديده بودند. درست است كه عادتا از يك پير مرد وپير زن فرزند متولد نمى شود ولى به طور خارق العاده چرا نشود؟ از اين رو گفتند: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ واو را متوجه كردند به اينكه خداى عزوجل رحمت وبركات خود را بر اين اهل بيت نازل فرموده واين رحمت وبركت را از اين خاندان جدا ناشدنى كرده است، وبا اين حال ديگر چه بعدى دارد كه تولد اين مولود از يك پدر ومادرى در سنين غير عادى صورت بپذيرد.

نكته ها

1. ابراهيم(علیه السلام) بعد از آنكه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت، دست ميهمانان را ديد كه به غذا نمى رسد مثل اينكه نمى خواهند نان ونمك او را بخورند (و اين خود نشانه دشمنى وشر رسانى است) لذا در دل خود احساس ترس از آنها كرد، فرشتگان براى اينكه او را

ص: 297


1- . مجمع البيان، ج5، ص273؛ الميزان، ج10، ص 482.
2- . الميزان، ج10، ص352.

ايمنى ودلگرمى داده باشند گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم. آن هنگام ابراهيم(علیه السلام) فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگانند كه منزه از خوردن ونوشيدن وامثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است مى باشند وبراى امرى عظيم ارسال شده اند.(1)

2. در پذيرايى بايد تسريع نمود. فَما لَبِثَ .(2)

3. پذيرايى از ميهمان يك ارزش است، اگر چه ناشناس باشد. جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ .(3)

4. در پذيرايى، خودمان مباشر باشيم. جاءَ بِعِجْلٍ .(4)

5. غذا را نزد ميهمان ببريم، نه ميهمان را به طرف غذا. جاءَ بِعِجْلٍ .

6. روزى اميرالمؤمنين على(علیه السلام) به گروهى سلام كردند، آنها در جواب گفتند: عليك السلام ورحمة اللَّه وبركاته عليكم اهل البيت ومغفرته ورضوانه ، حضرت فرمودند: در پاسخ سلام، بيش از آنچه ملائكه به ابراهيم(علیه السلام) گفتند اضافه نكنيد، لذا جمله ى رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ كافى است.(5)

7. موضوع ترس ابراهيم از آمدن ملائكه عذاب وبشارت دادن او به فرزند دار شدن در 2 مورد بيان شده است، آيات 70 و71 سوره هود؛ فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهَُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنهُْمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تخََفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمِ لُوطٍ * وَ امْرَأَتُهُ قَائمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوب و28 ذاريات؛ فَأَوْجَسَ مِنهُْمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تخََفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيم .

8. سؤال: با توجّه به اينكه در آيه ى فوق، فرشتگان به همسر حضرت ابراهيم(علیه السلام)، اهل بيت خطاب كردند وطبعاً همسر هر فردى اهلِ خانه ى او بشمار مى آيد، چرا در آيه ى تطهير إِنَّمايُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: 33)، همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جزء اهل بيت او محسوب نمى شوند؟

پاسخ: اگر صرفاً به معناى لغوى كلمه تكيه كنيم، طبيعتاً كلمه ى «اهل بيت» به همسر انسان

ص: 298


1- . الميزان، ج10، ص 479.
2- . نور، ج5، ص 351.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص354؛ مجمع البيان، ج5، ص274.

اطلاق مى گردد، امّا گاهى دليل در دست داريم كه فردى را از اين معنا خارج مى كند، نظير آيه إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (هود: 46) كه فرزند نوح(علیه السلام) را از اهل او به حساب نمى آورد، يا گاهى دليلى پيدا مى شود كه فردى را در اين امر داخل مى سازد، مثل آنچه كه در مورد سلمان آمده كه حضرت رسول فرمودند:

«سلمان منّا اهل البيت»(1)در آيه ى تطهير نيز روايات بسيارى در دست است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) با بردن افراد خاصّى به زير عبا، فقط آنها را اهل بيت خود ناميدند واجازه نفرمودند كه حتّى همسرشان أمّ سلمه، وارد شود.(2)

ص: 299


1- . بحار، ج18، ص 19.
2- . نور، ج5، ص 355.

آیه 74-76

اشاره

آيات 76 - 74

فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوطٍ (74)

إِنَّ إِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوّاهٌ مُنيبٌ (75)

يا إِبْراهيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ(76)

ترجمه

هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست، وبشارت به او رسيد، درباره قوم لوط با ما مجادله مى كرد...* چرا كه ابراهيم، بردبار ودلسوز وبازگشت كننده (بسوى خدا) بود!* اى ابراهيم! از اين (درخواست) صرف نظر كن، كه فرمان پروردگارت فرا رسيده وبطور قطع عذاب (الهى) به سراغ آنها مى آيد وبرگشت ندارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شفاعت خواهى ابراهيم درباره قوم لوط پس از از بين رفتن ترس، توصيف ابراهيم به بردبارى وانابه به درگاه الهى، پاسخ خداوند به ابراهيم پيرامون عذاب قوم لوط وقطعيت عذاب.

ب. در اينجا ممكن است، اين سؤال پيش آيد كه چرا ابراهيم درباره يك قوم آلوده گنهكار به گفتگو برخاسته وبا رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خدا است به مجادله پرداخته است (و به همين دليل تعبير به يُجادِلُنا شده، يعنى با ما مجادله مى كرد) در حالى كه اين كار از شان يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.

لذا قرآن بلافاصله در آيه بعد مى گويد: ابراهيم بردبار، بسيار مهربان، ومتوكل بر خدا وبازگشت كننده به سوى او بود إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ .

درواقع با اين سه جمله پاسخ سربسته وكوتاهى به اين سؤال داده شده است.

توضيح اينكه: ذكر اين صفات براى ابراهيم به خوبى نشان مى دهد كه مجادله او مجادله ممدوحى بوده است، واين به خاطر آنست كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب به طور قطع از ناحيه خداوند صادر شده، بلكه اين احتمال را مى داد كه هنوز روزنه اميدى براى نجات اين قوم باقى است، واحتمال بيدار شدن درباره آنها مى رود، وبه همين دليل هنوز جايى براى شفاعت وجود دارد، لذا خواستار تاخير اين مجازات وكيفر بود، چرا كه او حليم

ص: 300

وبردبار بود، ونيز بسيار مهربان بود ونيز در همه جا به خدا رجوع مى كرد.(1)

شايد مجادله ى حضرت ابراهيم(علیه السلام) همان باشد كه در سوره ى عنكبوت، آيه 31 آمده است كه او به فرشتگان گفت: چگونه منطقه را زير ورو مى كنيد در حالى كه حضرت لوط (علیه السلام) پيامبر خدا، در ميان آنهاست. آنها جواب دادند: ما به احوال آنان شناخت كامل داريم ولوط ويارانش را نجات مى دهيم.(2)

نكته ها

1. انبيا به فكر افراد زير دست خود هستند. يُجادِلُنا فِى قَوْمِ لُوطٍ .(3)

2. جدال با فرشتگان ومأموران الهى، جدال با خداست. يُجادِلُنا .(4)

3. تعبير به «ربك» (پروردگارت) نشان مى دهد كه اين عذاب نه تنها جنبه انتقامى نداشته بلكه از صفت ربوبيت پروردگار كه نشانه تربيت وپرورش بندگان واصلاح مجتمع انسانى است، سرچشمه گرفته!(5)

ص: 301


1- . مجمع البيان، ج5، ص 275؛ نمونه، ج9، ص 175.
2- . نور، ج5، ص 356.
3- . همان.
4- . همان، ص 357.
5- . نمونه، ج9، ص 177.

آیه 77-80

اشاره

آيات 80 - 77

وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ (77)

وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ(78)

قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا في بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ(79)

قالَ لَوْ أَنَّ لي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إِلى رُكْنٍ شَديدٍ(80)

ترجمه

و هنگامى كه رسولان ما (فرشتگان عذاب) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد وقلبش پريشان گشت وگفت: «امروز روز سختى است!» (زيرا آنها را نشناخت وترسيد قوم تبهكار مزاحم آنها شوند.)* قوم او (به قصد مزاحمت ميهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند - وقبلاً كارهاى بد انجام مى دادند- گفت: «اى قوم من! اينها دختران منند، براى شما پاكيزه ترند! (با آنها ازدواج كنيد واز زشتكارى چشم بپوشيد!) از خدا بترسيد ومرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد! آيا در ميان شما يك مرد فهميده وآگاه وجود ندارد؟»* گفتند: «تو كه مى دانى ما تمايلى به دختران تو نداريم وخوب مى دانى ما چه مى خواهيم!»* گفت: «(افسوس!) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم، يا تكيه گاه وپشتيبان محكمى دراختيار من بود! (آنگاه مى دانستم با شما زشت سيرتان چه كنم».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شتاب گرى قوم لوط به عمل ناپسند، پيشنهاد حضرت لوط پيرامون ازدواج با دختران او ودستور به پرهيزكارى، اصرار قوم تبه كار بر آن عمل، تهديد حضرت لوط نسبت به آنان در صورت داشتن قدرت يا پناه بردن به تكيه گاهى استوار.

ب. مراد از آوردن صيغه اطهر، (أفعل، كه مخصوص برترى دادن چيزى بر چيز ديگر است مانند اكبر يعنى كبيرتر واصغر يعنى صغيرتر) كه به معناى پاكيزه تر است، اين نبوده كه عمل شرم آور لواط هم پاكيزه است ولى ازدواج با زنان پاكيزه تر است بلكه منظور اين است كه ازدواج با دختران من عملى است پاك وهيچ شائبه زشتى وپليدى در آن نيست، وخلاصه مراد اين است كه ازدواج، طهارت خالص است، واستعمال صيغه «أفعل» در غير مورد تفضيل

ص: 302

شايع است در قرآن نيز استعمال شده آنجا كه فرمود: ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ (جمعه: 14) با اينكه در لهو هيچ خيرى نيست، ونيز فرموده: والصُّلْحُ خَيْرٌ (نساء: 128) كه در همه اين موارد صيغه «أفعل» مى فهماند اگر اين كار را بكنى كارى كرده اى كه يقينا اشكالى در آن نيست واگر آن كارهاى ديگر را بكنى چنين يقينى برايت حاصل نمى شود يا يقين به نامشروع بودن آن پيدا مى كنى ويا حد اقل در مشروع بودن وپاكيزه بودن آن ترديد خواهى داشت.(1)

ج. اگر جمله هؤُلاءِ بَناتِى را مقيد كرد به قيد هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ براى اين بود كه بفهماند منظور لوط (علیه السلام) از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آنها ازدواج كنند نه اينكه از راه زنا شهوات خود را تسكين دهند، وحاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين پيشنهادى بكند براى اينكه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد هم چنان كه قرآن كريم فرموده: ولا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا (اسراء: 32) ونيز فرموده: ولا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ . (انعام: 151)(2)

د. اين كه گفته اند ما حق نداريم با دختران تو بياميزيم، براى اينكه آميزش با آنان مستلزم ازدواج است وما ازدواج نمى كنيم. پس منظورشان از نفى حق نفى سبب حق يعنى ازدواج است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از حق، بهره ونصيب است نه حق قانونى ويا عرفى، ومعنى گفتارشان اين است كه ما رغبتى به دختران تو نداريم چون آنها زن هستند وما اصلا ميلى به جنس زن براى شهوترانى نداريم.(3)

ه -. در جمله لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً باء حرف جر سببى است وجمله را چنين معنا مى دهد من به سبب شما يعنى به اينكه مردى رشيد از شما را منضم وهمكار خود كنم ندارم تا او به يارى من قيام كند وشر شما را از من دفع نمايد أَوْ آوِى إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ ويا بتوانم خود را به ركنى شديد بچسبانم وبه قوم وقبيله اى منضم كنم كه قدرتى منيع داشته باشند وآنان شما را از من دفع كنند، اين آن معنايى است كه با در نظر گرفتن زمينه گفتار، از آيه شريفه استفاده مى شود.(4)

ص: 303


1- . الميزان، ج10، ص 505.
2- . الميزان، ج10، ص 506.
3- . الميزان، ج10، ص 509.
4- . همان، ص 510.

و. «سيئ» از ماده «ساء» به معنى بد حال شدن وناراحت گشتن است. «ذرع» را بعضى به معنى قلب وبعضى به معنى خلق گرفته اند بنابراين ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى دلش به خاطر اين مهمان هاى ناخوانده در چنين شرائط سختى تنگ وناراحت شد.(1)

ز. به هر حال لوط ، راهى جز اين نداشت كه ميهمانهاى تازه وارد را به خانه خود بپذيرد واز آنها پذيرايى كند، اما براى اينكه آنها را اغفال نكرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گوشزد كرد، كه اين شهر مردم شرور ومنحرفى دارد، تا اگر مهمانها توانايى مقابله با آنان را ندارند، حساب كار خويش بكنند.

در روايتى مى خوانيم كه خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بار شهادت بر بدى وانحراف اين قوم ندهد، آنها را مجازات نكنند (يعنى حتى در اجراى فرمان خدا نسبت به يك قوم گناهكار بايد موازين يك دادگاه ومحاكمه عادلانه انجام گردد!) واين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند.(2)

در برخى از روايات آمده كه لوط آن قدر مهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور وآلوده بتواند با حفظ حيثيت وآبروى از آنان پذيرايى كند.ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد.

ح. همسر لوط كه زن بى ايمانى بود وبه اين قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اين ميهمانان جوان وزيبا آگاه شد بر فراز بام رفت. نخست از طريق كف زدن، وسپس با روشن كردن آتش وبرخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده! در اينجا قرآن مى گويد: قوم با سرعت وحرص وولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند وجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ (هود: 78) همان قوم وگروهى كه صفحات زندگانيشان سياه وآلوده به ننگ بود وقبلا اعمال زشت وبدى انجام مى دادند ومِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ . لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد واز شدت ناراحتى فرياد بكشد وبه آنها گفت من حتى حاضرم دختران خودم را به عقد شما در آورم، اينها براى شما پاكيزه ترند قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ .(3)

ص: 304


1- . نمونه، ج9، ص 179.
2- . مجمع البيان، ج5، ص279.
3- . نمونه، ج9، ص 180.

ط . در روايات وتفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كرد ناگهان، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند ومايلند مهمان او باشند، علاقه او به پذيرايى از مهمان از يك سو، وتوجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا، در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است، موجب انواع دردسر واحتمالا آبروريزى است، او را سخت در فشار قرار داد.اين مسائل به صورت افكارى جان فرسا از مغز او عبور كرد، وآهسته با خود گفت امروز روز سخت ووحشتناكى است وقالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ .(1)

ى. كلمه «ذرع» به معناى مقايسه طول اشياء است، واين كلمه از كلمه «ذراع» گرفته شده كه به معناى دست آدمى از نوك انگشتان تا آرنج است كه در قديم آن را مقياس طول مى گرفتند وفعلا اين كلمه بر خود آن آلتى كه به وسيله آن طولها اندازه گيرى مى شود نيز اطلاق مى گردد (مثلا بزاز، هم مى گويد فلان پارچه چند ذرع است، وهم مى گويد ذرع ما گم شده است) وتعبير: ضاق بالامر ذرعا تعبيرى است كنايه اى ومعنايش اين است كه راه چاره آن امر به رويش بسته شد ويا راهى براى خلاصى از فلان امر نيافت.(2)

نكته ها

1. مگر ازدواج دختر با ايمانى مانند دختران لوط با كفار بى ايمان جائز بود كه چنين پيشنهادى را كرد؟! پاسخ اين سؤال را از دو راه گفته اند: يكى اينكه در آئين لوط همانند آغاز اسلام تحريم چنين ازدواجى وجود نداشت، لذا پيامبر(صلی الله علیه و آله) دختر خود (زينب) را به ازدواج ابى العاص قبل از آنكه اسلام را بپذيرد در آورد، ولى بعدا اين حكم منسوخ گشت.

2. ديگر اينكه منظور لوط پيشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ايمان) يعنى اين دختران من است، بيائيد ايمان آوريد تا آنها را به ازدواج شما در آورم.(3)

3. نظير آيه 77 هود آيه 33 عنكبوت است: ولَمَّا أَن جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سىِ ءَ بهِِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قَالُواْ لَا تخََفْ وَ لَا تحَْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَبرِِين .

4. درخواست حضرت لوط از قوم خودش درباره رعايت تقوا ورسوايى به بار نياوردن

ص: 305


1- . نمونه، ج9، ص 179.
2- . الميزان، ج10، ص 503.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 280؛ الميزان، ج10، ص107؛ نمونه، ج9، ص 182.

ودستور به حركت شبانه ونجات اهل حضرت لوط جز همسرش وكيفيت عذاب قوم لوط چنانكه در آيات 78 تا 83 سوره هود بيان شده مشابه آن در سوره حجر از آيه 68 تا 75 نيز بيان شده است.

5. تعبير لوط كه در پايان سخنش گفت: «آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست ؟» اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم وقبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى اگر يك انسان عاقل وصاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.(1)

6. گاهى شفاعت انبيا هم پذيرفته نمى شود. زمانى كه فرمان حتمى خداوند صادر شد، هيچ مقامى نمى تواند مانع آن شود. يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا .(2)

7. براى جلوگيرى از منكرات بايد ابتدا راه هاى معروف را باز كرد وبه مردم نشان داد. هؤُلاءِ بَناتِى ، لا تُخْزُونِ .

8. پيشنهاد ازدواج از طرف پدر دختر، مانعى ندارد. هؤُلاءِ بَناتِى .

9. توهين وآزار ميهمان، اهانت واذيت به ميزبان محسوب مى شود. لا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى .

10. اگر مى توانيم، جلوى فساد را بگيريم، وگر نه خود را از محيط فاسد دور كنيم. لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى .(3)

ص: 306


1- . نمونه، ج9، ص 184.
2- . نور، ج5، ص 358.
3- . نور، ج5، ص 363.360

آیه 81-83

اشاره

آيات 83 - 81

قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ (81)

فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ(82)

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظّالِمينَ بِبَعيدٍ(83)

ترجمه

(فرشتگان عذاب) گفتند: «اى لوط ! ما فرستادگان پروردگار توايم! آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! در دل شب، خانواده ات را (از اين شهر) حركت ده! وهيچ يك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت، كه او هم به همان بلايى كه آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است، آيا صبح نزديك نيست ؟»* وهنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، آن (شهر وديار) را زير ورو كرديم وبارانى از سنگ (گلهاى متحجر) متراكم بر روى هم، بر آنها نازل نموديم...* (سنگهايى كه) نزد پروردگارت نشاندار بود وآن، (از ساير) ستمگران دور نيست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن فرشتگان به حضرت لوط پيرامون فرار شبانه با اهل وپيروانش وعدم توجه به تبه كاران ورسيدن عذاب به كفار وهمسر لوط ، زير ورو شدن شهر به جهت نزول باران سنگ.

ب. وما هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ بعضى گفته اند منظور از ظالمين، ستمكاران اهل مكه ويا مشركين از قوم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستند، وجمله مورد بحث مى خواهد آنان را تهديد كند ومعناى آن اين است كه باريدن چنين سنگهايى بر ستمكاران مكه بعيد نيست ويا معنايش اين است كه اين قريه هاى قوم لوط كه نابود شدند از ستمكاران مكه دور نيستند وفاصله زيادى ندارد چون در سر راه مكه به شام واقع است، هم چنان كه در جايى ديگر در همين باره فرموده: وإِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (حجر:76) وباز در جايى ديگر فرموده: وإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ . (صافات، 138)(1)

ص: 307


1- . الميزان، ج10، ص 516.

ج. جالب اينكه فرشتگان خدا نمى گويند به ما آسيبى نمى رسد بلكه مى گويند به تو اى لوط دست نمى يابند كه آسيب برسانند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه آنها خود را از لوط جدا نمى دانستند چون به هر حال ميهمان او بودند وهتك حرمت آنها هتك حرمت لوط بود، ويا به خاطر اين است كه مى خواهند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستيم وعدم دسترسى به ما مسلم است، حتى به تو هم كه انسانى همنوع آنان هستى به لطف پروردگار دست نخواهند يافت.

در آيه 37 سوره قمر مى فرمايد: ولَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ ؛ آنها قصد تجاوز به ميهمان لوط داشتند ولى ما چشمهاى آنها را نابينا ساختيم اين آيه نشان مى دهد كه در اين هنگام قوم مهاجم به اراده پروردگار بينايى خود را از دست دادند وقادر بر حمله نبودند. در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها پاشيد وآنها نابينا شدند.(1)

د. در تفسير جمله لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ مفسران چند احتمال داده اند:

نخست اينكه هيچكس به پشت سر نگاه نكند.

ديگر اينكه به فكر مال ووسائل زندگى خود در شهر نباشيد تنها خود را از اين مهلكه بيرون ببريد.

ديگر اينكه هيچيك از شما خانواده از اين قافله كوچك عقب نماند.

چهارم اينكه به هنگام خروج شما زمين لرزه ومقدمات عذاب شروع خواهد شد به پشت سر خود نگاه نكنيد وبه سرعت دور شويد. ولى هيچ مانعى ندارد كه همه اين احتمالات در مفهوم آيه جمع باشد.(2)

ه -. جمله ى إِلَّا امْرَأَتَكَ يا از «أهلك» استثنا شده است، به اين معنا كه تمام اهل خودت را شبانه كوچ بده مگر همسرت را، ويا از لا يَلْتَفِتْ استثنا گرديده، يعنى هيچ يك از شما به عقب التفاتى نكند، به جز همسرت كه او هنگام خارج شدن به همراه تو، چون نگران حال آن

ص: 308


1- . نمونه، ج9، ص 187.
2- . مجمع البيان، ج5، ص280؛ نمونه، ج9، ص 188.

قوم فاسد است، از قافله عقب افتاده ودر نتيجه گرفتار عذاب الهى مى گردد.(1)

و. جمله مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها از نزد خدا نشاندار بودند، ولى در اينكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى نيست، بلكه مخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است، تا با ريزش سنگهاى ديگر اشتباه نشود، وبه همين دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت، بلكه مشاهده وضع آنها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين به سوى زمين سرازير شده است!(2)

ز. «منضود» از ماده «نضد» به معنى رويهم قرار گفتن وپى در پى آمدن است يعنى اين باران سنگ آن چنان سريع وپى در پى بود كه گويى سنگ ها بر هم سوار مى شدند.(3)

نكته ها

1. از آنجا كه اين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها را زير ورو كرد واز آنجا كه- طبق روايات- بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر هم مى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت.(4)

2. حسابِ شخصيت هاى مذهبى را از حساب خانواده ونزديكان آنها جدا كنيم.(5)

3. كاربرد صحيح آيه قرآن كريم

به كار گرفتن جمله ... أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (هود، 81) كه درباره عذاب است درباره اميد به موفقيت وپيروزى صحيح نيست .

ص: 309


1- . نور، ج5، ص 364.
2- . نمونه، ج9، ص 192.
3- . همان،ص 189.
4- . همان،ص 191.
5- . همان.

آیه 84-86

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ إِنّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحيطٍ (84)

وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (85)

بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ (86)

ترجمه

و بسوى «مدين» برادرشان شعيب را (فرستاديم)، گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه جز او، معبود ديگرى براى شما نيست! پيمانه ووزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد)! من (هم اكنون) شما را در نعمت مى بينم، (ولى) از عذاب روز فراگير، بر شما بيمناكم!* واى قوم من! پيمانه ووزن را با عدالت، تمام دهيد! وبر اشياء (و اجناس) مردم، عيب نگذاريد واز حق آنان نكاهيد! ودر زمين به فساد نكوشيد!* آنچه خداوند براى شما باقى گذارده (از سرمايه هاى حلال)، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد! ومن، پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان) نيستم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت شعيب به قوم مدين ودعوت از آنان به پرستش خداوند، لزوم عدل وانصاف به هنگام سنجيدن پيمانه وترازو، كم نگذاشتن در معاملات با مردم وپرهيز از فساد در زمين، بهتر بودن سود حلال براى انسان ها در پرتو ايمان به خداوند.

ب. اگر نسبت ارسال شعيب را به مدين داده وحال آنكه آن جناب به سوى اهل مدين فرستاده شده بود نه به سوى مدين (چون خودش در آنجا زندگى مى كرد) از باب مجاز در اسناد است مثل اينكه مى گوييم: ناودان جارى شد (يعنى آب ناودان جارى شد).(1)

ج. ولا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ كلمه «مكيال» وهمچنين كلمه «ميزان» اسم ابزار است كه كالاها به وسيله آن، كيل ويا وزن مى شود واين دو ابزار نبايد به نقص توصيف

ص: 310


1- . الميزان، ج10، ص 540.

شوند ونبايد گفت قپان وترازوى ناقص بلكه آنچه به صفاتى از قبيل نقص وزيادت ومساوات توصيف مى شود كالاى كيل شده ووزن شده است نه ابزار كيل ووزن، پس اگر در آيه شريفه نسبت نقص به خود ابزار داده از باب مجاز عقلى است(1).

د. إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ يعنى من شما را در خير مشاهده مى كنم ومى بينم كه خداى تعالى به شما مال بسيار ورزقى وسيع وبازارى رواج داده، بارانهاى به موقع، محصولات زراعى شما را بسيار كرده وبا اين همه نعمت كه خدا به شما ارزانى داشته چه حاجتى به كم فروشى ونقص در مكيال وميزان داريد؟ وچرا بايد از اين راه در پى اختلاس مال مردم باشيد وبه مال اندك مردم طمع ببنديد ودر صدد به دست آوردن آن از راه نامشروع وبه ظلم وطغيان برآييد؟ بنابراين جمله إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ در اين صدد است كه جمله ولا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ را تعليل كند.

ممكن هم هست كه كلمه «خير» را عموميت داده، بگوييم: منظور اين است كه شما مردم مشمول عنايت الهى هستيد وخداى تعالى اراده كرده كه نعمت هاى خود را به شما ارزانى بدارد، عقل ورشد كافى ورزق وسيع بدهد، واين نعمت ها را به شما داده پس ديگر هيچ مجوزى نداريد كه خدايانى دروغين را به جاى خداى تعالى بپرستيد وغير او را شريك او بگيريد وبا كم فروشى در زمين فساد كنيد.(2)

ه -. جمله لا تَعْثَوْا به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر «مفسدين» بعد از آن به خاطر تاكيد هر چه بيشتر روى اين مساله است. (3)

و. در روايات متعددى مى خوانيم كه (بقية الله) تفسير به وجود حضرت مهدى(علیه السلام) يا بعضى از امامان ديگر شده است، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر(علیه السلام) چنين نقل شده:

«اول ما ينطق به القائم(علیه السلام) حين خرج هذه الاية بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،

ثم يقول انا بقية اللَّه وحجته وخليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه»؛ نخستين سخنى كه حضرت مهدى(علیه السلام) پس از قيام خود مى گويد اين آيه است بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ

ص: 311


1- . همان.
2- . الميزان، ج10، ص 541.
3- . نمونه، ج9، ص 203.

لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ سپس مى گويد منم بقية الله وحجت وخليفه او در ميان شما، سپس هيچكس بر او سلام نمى كند مگر اينكه مى گويد:

«السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه».(1)

نكته ها

1. اينكه از ميان همه گناهان قوم، خصوص كم فروشى ونقص در مكيال وميزان را نام برده، دلالت دارد بر اينكه اين گناه در بين آنان شيوع بيشترى داشته ودر آن افراط مى كرده اند به حدى كه فساد آن چشمگير وآثار سوء آن روشن شده بوده ولازم بوده كه داعى به سوى حق، قبل از هر دعوتى آنان را به ترك اين گناه دعوت كند واز ميان همه گناهانى كه داشته اند انگشت روى اين يك گناه مى گذارد.(2)

2. انفاق از مال طيب قرآن كريم دستور به انفاق از مال طيب مى دهد؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ . (بقره: 267) مال در صورتى طيب خواهد بود كه از ربا نباشد؛ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا (بقره: 275)، از مال يتيم نباشد؛ وآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَتَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ (نساء: 2)، از طريق باطل كسب نشود؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ (نساء: 29)، در بدست آوردن آن سنگ كم به ترازو نگذاريد؛ ولاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ . (هود: 84)

3. دو آيه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحيد، اقتصاد سالم ازاهميت ويژه اى برخوردار است ونيز نشان مى دهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.(3)

4. تعبير به «بقية الله» يا به خاطر آن است كه سود حلال اندك چون به فرمان خدا است « بقية الله» است. ويا اينكه تحصيل حلال باعث دوام نعمت الهى وبقاى بركات مى شود. ويا اينكه اشاره به پاداش وثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنيا وتمام آنچه در آن است فانى شود، والْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا (كهف: 46) نيز اشاره به همين است.

ص: 312


1- . همان.
2- . الميزان، ج10، ص 541.
3- . الميزان، ج10، ص 541.

5. تعبير به إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اگر ايمان داشته باشيد اشاره به اين است كه اين واقعيت را تنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا وحكمت او وفلسفه فرمانهايش داشته باشند.

6. براى نهى از منكر بايد به مردم شخصيت ودلگرمى داد. إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ .

7. دستور به رعايت قسط وعدل در كيل وميزان وكم نگذاشتن در اشياء در دو مورد از حضرت شعيب نقل شده: 85 هود و85 اعراف، ودر يك مورد از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده: 152 انعام، تعبيرات مشابهى نيز در آيه 35 و181 شعراء نيز بيان شده است.

8. در صورتى كه گناه در جامعه به حالت عادت در آيد، بايد با تكرار تذكّر وپيگيرى مداوم، آن را بر طرف كرد. در اين آيه، چند بار مسئله ى رعايت وزن وپيمانه تكرار گرديده است. أَوْفُوا ... لا تَبْخَسُوا .

9. بايد قسط وعدل را نسبت به همه ى مردم مراعات كرد، نه تنها در حقّ مؤمنين لا تَبْخَسُوا النَّاسَ .

10. كم گذاشتن حقّ مردم منحصر به امور وزنى ويا پيمانه اى نيست، بلكه شامل همه ى كارها مى شود؛ أَشْياءَهُمْ (1). بنابراين يك معلم در تدريس خود، يك مدير در اداره نيروهاى خود وساير اقشار مردم نسبت به كارى كه به عهده دارند نبايد حق مردم را كم بدهند.

ص: 313


1- . نمونه، ج9، ص 368 .203

آیه 87-90

اشاره

آيات 90 - 87

قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ َلأَنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ(87)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ رَزَقَني مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ اْلإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (88)

وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ(89)

وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبّي رَحيمٌ وَدُودٌ(90)

ترجمه

گفتند: «اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم، يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟! تو كه مرد بردبار وفهميده اى هستى!* گفت: «اى قوم! به من بگوييد، هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، ورزق (وموهبت) خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟!) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتكب شوم! من جز اصلاح - تا آنجا كه توانايى دارم- نمى خواهم! وتوفيق من، جز به خدا نيست! بر او توكل كردم وبه سوى اوبازمى گردم!* واى قوم من! دشمنى ومخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد! وقوم لوط از شما چندان دور نيست!* از پروردگار خود، آمرزش بطلبيد وبه سوى او بازگرديد، كه پروردگارم مهربان ودوستدار (بندگان توبه كار) است!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسخره كردن قوم شعيب نسبت به آن حضرت پيرامون عدم باز داشتن نماز آن حضرت نسبت به بت پرستيپ، آزاد بودن آنها در تصرف در اموال خويش، شعيب(علیه السلام) داراى معجزه وبهره مند بودن از رزق شايسته (نبوت)، حضرت شعيب عامل به سخنان خود، بيان برخى از اوصاف آن حضرت مانند اصلاح گرى وتوكل به خداوند، تهديد آن حضرت نسبت به قوم خويش پيرامون عذاب الهى، رحمت ومهربانى خداوند در پرتو استغفار وتوبه.

ص: 314

ب. سؤال: چرا آنها روى نماز شعيب تكيه كردند؟ در پاسخ بعضى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند وبه مردم مى گفت: نماز انسان را از كارهاى زشت ومنكرات باز مى دارد، ولى جمعيت نادان كه رابطه ميان نماز وترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد وحركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان وفرهنگ مذهبى خود را زير پا بگذاريم، ويا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم ؟!

بعضى نيز احتمال داده اند كه صلاة اشاره به دين مذهب است، زيرا از مهم ترين امور دينى نماز است.(1)

ج. آيا آنها جمله إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ؛ تو مرد عاقل وفهميده وبردبارى، را از روى واقعيت وايمان مى گفتند ويا به عنوان مسخره واستهزاء؟

مفسران هر دو احتمال را داده اند، ولى با توجه به تعبير استهزاءآميزى كه در جمله قبل خوانديم أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ چنين به نظر مى رسد كه اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم وبردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روى چيزى نكند وبه صحت آن اطمينان پيدا ننمايد، اظهار نمى نمايد، وآدم رشيد وعاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا نگذارد، وآزادى عمل را از صاحبان اموال، سلب نكند، پس معلوم مى شود، نه مطالعه كافى دارى ونه عقل درست ونه انديشه عميق، چرا كه عقل درست وانديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد وآزادى عمل را از كسى سلب نكند!(2)

د. مردم وقتى از جناب شعيب(علیه السلام) دعوت به ترك بت پرستى وترك كم فروشى را شنيده اند، اينطور دعوت او را رد كرده اند كه: اين دعوت تو مخالف با آزادى انسانها است، چون آزادى انسانيت حكم مى كند به اينكه انسانها هر چه بخواهند بپرستند ودر اموالشان هر جور كه خواستند تصرف كنند.

ه -. وما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ يعنى فاصله زيادى بين زمان شما وزمان قوم لوط نيست، چون فاصله بين دو زمان اين دو قوم كمتر از سه قرن بود، لوط معاصر با

ص: 315


1- . مجمع البيان، ج5، ص286؛ نمونه، ج9، ص 206.
2- . مجمع البيان، ج5، ص286؛ نمونه، ج9، ص 207.

ابراهيم(علیه السلام) وشعيب معاصر با موسى(علیه السلام) بود.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه «بعيد» بعد زمانى نيست بلكه بعد مكانى است، يعنى مى خواهد بفرمايد: سرزمين قوم لوط با سرزمين شما فاصله زيادى ندارد.(1)

«مدين» كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت، چرا كه هر دو از مناطق شامات بودند، واز نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها نيز آن چنان نبود كه تاريخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد.(2) مرحوم علامه طباطبايى مى فرماييد سياق آيه شريفه مساعد با اين معنا نيست.

و. «ودود» صيغه مبالغه از «ود» به معنى محبت است، ذكر اين كلمه بعد از كلمه «رحيم» اشاره به اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار توجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو (رحم ومحبت) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار وتوبه بندگان.(3)

نكته ها

1. نماز دعوت به توحيد وپاكى مى كند: شايد آنها فكر مى كردند اين حركات واذكار چه اثرى مى تواند در اين امور بگذارد، در حالى كه ما مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است، اگر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل ووسيله تربيت روح وجان وپاك كننده زنگار گناه از قلب او است.(4)

2. مالكيت بى قيد وشرط سرچشمه فساد است: اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد وبدبختى فرا خواهد گرفت.(5)

3. انبيا: همه چيز را از خدا مى دانند. رَبِّى ، رَزَقَنِى .(6)

ص: 316


1- .مجمع البيان، ج5، ص287؛ الميزان، ج10، ص 558.
2- . نمونه، ج9، ص 210.
3- . نمونه، ج9، ص 211.
4- . همان.
5- . همان، ص 221
6- . همان،ص 372.

4. آمر به معروف وناهى از منكر بايد قبل از ديگران، خودش اهل عمل باشد.

5. رزق بر دو قسم است: 1- (مادى) مانند: الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُم . (بقره: 22) 2- (معنوى) مانند: نبوت ورَزَقَنىِ مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا .

6. انبياء: نه تنها بر خلاف دستورهاى الهى عمل نمى كردند، بلكه حتّى به فكر خلاف هم نبودند. وما أُرِيدُ أَنْ ... .(1)

7. در آيه 88 براى آمر به معروف وناهى از منكر اين سفارش ها شده است:

الف: شخصاً اهل عمل باشد. ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ .

ب: هدف او اصلاح جامعه باشد. إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ .

ج: توفيق كارش را از خداوند بداند. وما تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ .

د: هميشه بر او توكّل نمايد. عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ .

ه: در مشكلات به او پناه ببرد. إِلَيْهِ أُنِيبُ .(2)

8. از نظر قرآن كريم انسان مؤمن در حال اختيار به سوى خداوند انابه دارد وبه همين جهت از هدايت خاص الهى برخوردار است ... ويَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (رعد: 27 و28) نمونه آن حضرت شعيب(علیه السلام) است؛ ومَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ . اما انسان كافر تنها در حال اضطرار ورسيدن سختى به سوى خدا انابه دارد؛ وإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِىَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَاداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ . (زمر: 8)

9. دست خدا براى قهر وعذاب باز است. او هر قومى را به هر شكل ودر هر منطقه ودر هر زمانى كه بخواهد مى تواند هلاك كند. همانطور كه قوم حضرت نوح(علیه السلام) را با غرق كردن، قوم حضرت هود را با طوفان، قوم حضرت صالح(علیه السلام) را با صيحه ى آسمانى وقوم حضرت لوط (علیه السلام) را با ويرانى به قهر خود مبتلا نمود. مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ .(3)

ص: 317


1- . نمونه، ج9، ص 372.
2- . نمونه، ج9، ص 372.
3- . همان، ص 373.

10. در آيه 90 نخست فرمود: اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ كه كلمه رب را به آنان منسوب كرده، آن گاه در مقام تعليل آن فرمود: براى اينكه رب من رحيم وودود است، بايد ديد چرا چنين كرده ؟ در آنجا گفته است رب شما ودر اينجا گفته است رب من ؟ شايد وجه آن اين باشد كه ربوبيت صفتى است كه عبادت بندگان كه استغفار وتوبه نيز نوعى از آن است با آن صفت ارتباط دارد واين ربوبيت خداى تعالى را به ضمير آنان اضافه كرد وگفت: «ربكم» رب شما تا ارتباط وعبادت آنان به ربوبيت خدا را تاكيد كرده باشد ونيز اشاره كرده باشد به اينكه رب آنان تنها خداى تعالى است نه آن ارباب هايى كه به جاى خدا براى خود گرفته اند.(1)

اضافه دومى معناى معرفت وخبرگى را مى رساند، يعنى او رب من است ومن او را به داشتن اين دو صفت مى شناسم. از اين جهت رب را به خود اضافه كرده است؛ «ربّى».(2)

آيات 95 - 91

ص: 318


1- . الميزان، ج10، ص 559.
2- . همان.

آیه 91-95

اشاره

قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقُولُ وَ إِنّا لَنَراكَ فينا ضَعيفًا وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ(91)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبّي بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ (92)

وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنّي مَعَكُمْ رَقيبٌ (93)

وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ (94)

كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا بُعْدًا لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ(95)

ترجمه

گفتند: «اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم! وما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم واگر (بخاطر) قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم وتو در برابر ما قدرتى ندارى!»* گفت: «اى قوم! آيا قبيله كوچك من، نزد شما عزيزتر از خداوند است ؟! در حالى كه (فرمان) او را پشت سر انداخته ايد! پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد، احاطه دارد (وآگاه است)!* اى قوم! هر كارى از دستتان ساخته است، انجام دهيد، من هم كار خود را خواهم كرد وبزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده به سراغش مى آيد، وچه كسى دروغگوست! شما انتظار بكشيد، من هم در انتظارم!»* وهنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم وآنها را كه ستم كردند، صيحه (آسمانى) فرو گرفت ودر ديار خود، به رو افتادند (و مردند)...* آنچنان كه گويى هرگز از ساكنان آن (ديار) نبودند! دور باد مدين (و اهل آن) از رحمت خدا، همان گونه كه قوم ثمود دور شدند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد واهانت قوم شعيب به آن حضرت، پاسخ شعيب به آنان پيرامون قدرت خداوند نسبت به كيفر آنان وتهديد قوم خويش نسبت به عذاب الهى، نجات يافتن هود(علیه السلام) ومؤمنان به او وعقوبت كفار ستمگر، دور بودن قوم صالح از رحمت حق.

ب. ولَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ يعنى اگر ملاحظه اين عده قليل از بستگانت نبود تو را

ص: 319

به طور يقين سنگسار مى كرديم، ولى ما ملاحظه جانب اين چند نفر خويشان تو را مى كنيم ومتعرض تو نمى شويم واگر تا كنون دست به چنين كارى نزده اند در حقيقت نوعى احترام به بستگان او كرده اند.(1)

ج. آنها از قبيله شعيب به عنوان «رهط » ياد كردند، كه در لغت عرب به يك جمعيت كم از سه تا هفت يا ده ويا حد اكثر به گفته بعضى به چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى ندارند.(2)

نكته ها

1. آنجا كه موعظه كارساز نيست، بايد تهديد را در پيش گرفت. سَوْفَ تَعْلَمُونَ .(3)

2. خود بينى رمز توقف است: قوم شعيب چنان كه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه وخودبين بودند، خود را فهميده وشعيب را نادان مى- پنداشتند، او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا وشخصش را ضعيف وناتوان مى خواندند، واين خود بينى وخود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت وآنها را به خاك سياه نشاند!(4)

ص: 320


1- . الميزان، ج10، ص 561
2- . نمونه، ج9، ص 213.
3- . نور، ج5، ص 376.
4- . نمونه 5، ص 219

آیه 96-99

اشاره

آيات 99 - 96

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ (96)

إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشيدٍ(97)

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ(98)

وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ(99)

ترجمه

ما، موسى را با آيات خود ودليل آشكارى فرستاديم...* بسوى فرعون واطرافيانش، اما آنها از فرمان فرعون پيروى كردند، در حالى كه فرمان فرعون، مايه رشد ونجات نبود!* روز قيامت، او در پيشاپيش قومش خواهد بود و(به جاى چشمه هاى زلال بهشت) آنها را وارد آتش مى كند! وچه بد آبشخورى است (آتش)، كه بر آن وارد مى شوند!* آنان در اين جهان وروز قيامت، لعنتى بدنبال دارند وچه بد عطايى است (لعن ودورى از رحمت خدا)، كه نصيب آنان مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت موسى(علیه السلام) همراه با معجزات، پيروى قوم فرعون از فرعون وناصواب بون كار او، رهبرى فرعون نسبت به قوش در ورود به جهنم ودور بودن آنان از رحمت الهى وگرفتار شدن آنان به عذاب قيامت.

ب. حرف «باء» در كلمه «بآياتنا» براى مصاحبت آمده وآيه شريفه به اين معناست: به تحقيق ما موسى را همراه با آيات خود فرستاديم، توضيح اينكه افرادى كه خداى تعالى به عنوان پيامبران مبعوث كرده وآنان را با آيات معجزه آسا تاييد نموده دو دسته اند: بعضى از آنان معجزه اى با خود نياوردند ولى هر زمان كه امتشان از آنان معجزه اى خواسته اند، آن معجزه را آورده اند مانند معجزه ناقه كه نبوت صالح را تاييد كرد، ودسته ديگر در همان آغاز بعثتشان با معجزه اى معين مبعوث شدند مانند موسى وعيسى ومحمد: كما اينكه خداى تعالى درباره موسى(علیه السلام) مى فرمايد: اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِى (طاها: 42) ودرباره عيسى(علیه السلام) مى فرمايد: ورَسُولًا إِلى بَنِى إِسْرائِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ... (آل عمران:49) ودرباره محمد(صلی الله علیه و آله) فرموده: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى . (الصف: 9)

ص: 321

و منظور از اين هدايت، قرآن است به دليل اينكه در اول قرآن كريم در آغاز سوره بقره فرموده: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ . (بقره: 3) ونيز فرموده: واتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ . (اعراف: 157)

بنابراين موسى(علیه السلام) رسولى است كه همراه با آيات وسلطانى (برهانى) روشنگر فرستاده شده بود، وروشن است كه مراد از اين آيات، امور خارق العاده اى است كه به دست وى جارى مى شود، دليل بر اين معنا هم داستانهايى است كه از آن جناب در قرآن كريم آمده است.(1)

ج. وظاهرا مراد از كلمه «امر» در جمله فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ امر فرعون را پيروى كردند معنايى باشد اعم از قول وفعل، هم چنان كه خداى تعالى از فرعون حكايت كرده كه گفت: ما أُرِيكُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ آيه مورد بحث كه مى فرمايد: وما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ ، مقابل گفتار فرعون است كه سوره مؤمن آن را حكايت كرد كه ادعا مى كرد من شما را به راه رشد هدايت مى كنم، وآيه مورد بحث مى خواهد اين ادعا را باطل وفرعون را در اين ادعا تكذيب كند.(2)

د. بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ ، كلمه «ورد» به معناى آبى است كه انسان وحيوانات تشنه به لب آن مى آيند واز آن مى نوشند، راغب در مفردات گفته: كلمه «ورد» در اصل لغت به معناى قصد رفتن به سوى آب است وبه تدريج در چيزهاى ديگر استعمال شده است.(3)

بنا به گفته وى در جمله مورد بحث مجازگويى لطيفى به كار رفته چون آن هدف نهايى كه انسان در تلاش هاى خود منظور دارد را تشبيه كرده به آبى كه انسانهاى لب تشنه به دنبالش مى چرخند ودر نتيجه گوارايى سعادت تشبيه شده به آن آبى كه پس از تلاش بسيار به گلوى لب تشنه مى رسد وسعادت نهايى انسان عبارت است از خشنودى خدا وبهشت او، وليكن پيروان فرعون راه رسيدن به سعادت حقيقى خود را گم كردند ونتيجه قهرى گم شدن راه اين شد كه به راهى افتادند كه منتهى به آتش دوزخ مى شد، پس آتش دوزخ همان وردى است كه

ص: 322


1- . الميزان، ج10، ص 570.
2- . الميزان، ج10، ص 571.
3- . همان، ص 573؛ مجمع البيان، ج5، ص291.

ورودشان به آن ورد خواهد بود كه چه بسيار بد مورودى است براى اينكه گوارايى ورد وشيرينى آن براى اين است كه حرارت جگر را خنك مى كند وچنين وردى آب گوارا است نه آتش، آن هم آتش دوزخ، پس اگر آب خنك وگوارا مبدل به عذاب آتش شود، مورود (راه ورودى به لب آب) وردى بسيار بد خواهد بود.(1)

ه -. ويَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ ، كلمه «رفد» به معناى عطيه (بخشش) است واصل در معناى «رفد» عون (ياور) بوده واگر عطيه را نيز رفد ومرفود خوانده اند به اين مناسبت بوده كه عطيه، گيرنده را در برآوردن حوائجش يارى مى دهد ومعناى جمله مورد بحث اين است كه آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است وآن آتش است كه اينان در آن افروخته مى شوند واين آيه نظير آيه ديگر است كه مى فرمايد: وأَتْبَعْناهُمْ فِى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ . (قصص:42)(2)

نكته ها

1. در اين جمله رسالت موسى(علیه السلام) را به خصوص فرعون وملاء او نسبت داده- وكلمه «ملاء» به معناى اشراف وبزرگان قوم است كه با هيبت خود دل مردم را پر مى كنند كه شايد به كار بردن اين كلمه براى اشاره به اين معنا باشد كه عامه مردم هميشه دنباله رو اشراف وبزرگانند واز خود هيچ رأيى ندارند، رأى آنها همان تصميمى است كه اشراف برايشان بگيرند.(3)

2. ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبرانى همچون شعيب وصالح وهود ولوط اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه، قيام كردند، ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.(4)

ص: 323


1- . الميزان، ج10، ص 573.
2- . الميزان، ج10، ص 574.
3- . همان، ص 580
4- . نمونه، ج،9، ص 223

آیه 100-104

اشاره

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ(100)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبيبٍ (101)

وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَليمٌ شَديدٌ(102)

إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ اْلآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ(103)

وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاّ ِلأَجَلٍ مَعْدُودٍ(104)

ترجمه

اين از اخبار شهرها وآبادى هاست كه ما براى تو بازگو مى كنيم، كه بعضى (هنوز) برپا هستند، وبعضى درو شده اند (و از ميان رفته اند)!* ما به آنها ستم نكرديم، بلكه آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند! وهنگامى كه فرمان مجازات الهى فرا رسيد، معبودانى را كه غير از خدا مى خواندند، آنها را يارى نكردند وجز بر هلاكت آنان نيفزودند!* واينچنين است مجازات پروردگار تو، هنگامى كه شهرها وآباديهاى ظالم را مجازات مى كند! (آرى،) مجازات او، دردناك وشديد است!* در اين، نشانه اى است براى كسى كه از عذاب آخرت مى ترسد، همان روزى است كه مردم در آن جمع مى شوند، وروزى كه همه آن را مشاهده مى كنند.* وما آن (مجازات) را، جز تا زمان محدودى، تاخير نمى اندازيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان كردن بخشى از اخبار شهرهاى نابود شده بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، عدم ظلم خداوند نسبت به تبه كاران وستمگر بودن آنها به خودشان وعدم سوددهى بت ها به بت پرستان به هنگام نزول عذاب، كيفر ستمكاران سنت الهى، نشانه بودن عذاب دنيا براى خائفان از قيامت، روز قيامت روز اجتماع مردم وروز مشاهده انس وجن وفرشتگان وتأخير نيانداختن قيامت مگر تا مدت معين.

ب. كلمه «حصيد» از ماده «حصد» است كه به معناى بريدن ودرو كردن زراعت است.داستانهاى امم گذشته را به زراعت تشبيه كرده چون گاهى ايستاده وگاهى درو شده است. ومعناى آن در صورتى كه مقصود از «قرى» خود دهكده ها باشد نه اهل آنها، اين است كه:برخى از دهكده ها كه ما برايت بيان كرديم دهكده هايى است كه به كلى از بين نرفته وهنوز

ص: 324

آثارى از آنها باقى است، مانند دهكده قوم لوط كه هنوز- يعنى در عصر نزول قرآن- آثارش باقى است، وبيننده را بياد آن قوم مى اندازد. آرى، از آيه ولَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (عنكبوت: 35) وآيه وإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (صافات: 138) برمى آيد كه در عصر نزول قرآن آثارى از قوم لوط باقى بوده است.

و اگر منظور از قرى، اهل قرى باشد معنايش اين مى شود: از اين امم واقوام، بعضى هنوز پابرجايند وبكلى منقرض نشده اند، مانند امت نوح وصالح، وبرخى ديگر به كلى منقرض شده اند، مانند قوم لوط كه احدى از ايشان نجات نيافت وهمه از بين رفتند مگر خانواده لوط - لوط نيز جزء قومش نبود.(1)

ج. ظلم به معنى وسيع كلمه شامل همه گناهان مى شود وتوصيف «قريه» وشهر وآبادى به ظالم بودن هِىَ ظالِمَةٌ با اينكه اين صفت مربوط به ساكنان شهر وآبادى است گويا اشاره به اين نكته لطيف است كه آنها آن قدر در ظلم وبيدادگرى فرو رفتند كه گويى شهر وآبادى يك پارچه ظلم وستم شده بود.و اين تعبير نزديك به تعبيرى است كه در فارسى داريم كه مى گوئيم ظلم وفساد از در وديوار فلان شهر مى بارد.(2)

د. جمع شدن مردم مستلزم مشاهده نيز هست، چيزى كه هست لفظ جمله مورد بحث مقيد به ناس (مردم) نشده، واطلاقش اشعار دارد بر اينكه آن روز براى هر كسى كه بتواند مشاهده كند مشهود است، چه مردم، چه ملائكه، وچه جن. وآيات بسيارى كه دلالت مى كنند به محشور شدن جن وشياطين وحاضر شدن ملائكه در قيامت همه اين اطلاق را تاييد مى كنند.(3)

نكته ها

1. بيان داستان در قرآن، داراى نقش واثرات مهمّى است، زيرا ؛

الف: هموار كننده ى راه نفوذ وتأثير بيشتر دلائل عقلى و برهانى است.

ب: دليلى ديگر بر اعجاز پيامبر(صلی الله علیه و آله) است كه چگونه فردى درس ناخوانده چنين اخبارى را مى داند.

ص: 325


1- . الميزان، ج11، ص 4.
2- . نمونه، ج9، ص 229.
3- . الميزان، ج11، ص 9.

ج: براى شنوندگان آن درس عبرت است.

2. تاريخ نوح، هود، صالح، لوط ، شعيب وموسى، از بخش هاى مهم تاريخ بشرى است. أَنْباءِ به معناى اخبار مهمّ است.

3. در برابر اراده ى الهى، هيچ كس وهيچ چيز را تاب مقاومت نيست. مِنْ شَىْ ءٍ .

4. عامل بدبختى ونزول قهر الهى، خود انسان ها هستند. أَخَذَ الْقُرى وَ هِىَ ظالِمَةٌ .

5. هلاكت تبهكاران

نظير آيه 102 هود: وكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ آيات ديگر است: وَ كَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَ أَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ (الأنبياء، 11؛ 45 حج؛ 8 طلاق).

6. اجتماع وحضور مردم در قيامت، امرى اجبارى است، نه اختيارى. مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ نه «يوم يجمع الناس».(1)

7. نظير آيه 101 هود ومَا ظَلَمْنَاهُمْ وَ لَكِن ظَلَمُواْ أَنفُسَهُم ، آيه 118 نحل و76 زخرف است. البته آيات ديگرى وجود دارد كه انسان به خودش ظلم مى كند نه به ديگرى، (بقره 57، آل عمران 117، اعراف 160، توبه 70، نحل 33، عنكبوت 40، روم 9) در همه اين آيات اين جمله ولَكِن كاَنُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُون بيان شده است.

ص: 326


1- . نور 5،ص 383.380

آیه 105-108

اشاره

آيات 108 - 105

يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعيدٌ(105)

فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ (106)

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ(107)

وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ(108)

ترجمه

آن روز كه (قيامت وزمان مجازات) فرا رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى گويد، گروهى بدبختند وگروهى خوشبخت!* اما آنها كه بدبخت شدند، در آتشند وبراى آنان در آنجا، «زفير» و«شهيق» (ناله هاى طولانى دم وبازدم) است...* جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها وزمين برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد! پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى دهد!* اما آنها كه خوشبخت وسعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها وزمين برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد! بخششى است قطع نشدنى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخى از ويژگى هاى قيامت مانند عدم سخن گفتن مردم مگر به اذن خداوند، عذاب دائمى براى شقاوتمندان در قيامت، بهره مندى دائمى سعادتمندان از مواهب الهى در بهشت.

ب. «خلود» در اصل لغت به معنى بقاى طولانى وهم به معنى ابديت آمده است، بنابراين كلمه خلود به تنهايى دليل بر ابديت نيست، زيرا هر نوع بقاء طولانى را شامل مى شود.

ولى در بسيارى از آيات قرآن با قيودى ذكر شده است كه از آن به وضوح مفهوم ابديت فهميده مى شود، مثلا در آيات 100 توبه 11 طلاق و9 تغابن در مورد بهشتيان تعبير به خالِدِينَ فِيها أَبَداً مى كند، كه اين تعبير مفهومش ابديت بهشت براى اين گروه ها است، ودر آيات ديگرى مانند 169 نساء و23 جن درباره گروهى از دوزخيان همين تعبير خالِدِينَ فِيها أَبَداً ديده مى شود كه دليل بر جاودانگى عذاب آنها است.

تعبيرات ديگرى مانند ماكثين فيها ابدا ؛ لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا (كهف، 108) ومانند اينها

ص: 327

نشان مى دهد كه به طور قطع گروهى از بهشتيان ودوزخيان جاودانه در نعمت يا در عذاب خواهند ماند.(1)

ج. در آيات فوق در مورد دوزخيان مى گويد: آنها در آن «زفير» و«شهيق» دارند.

«زفير» به معنى فرياد كشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس توام باشد، و«شهيق» ناله توام با فرو بردن نفس است.

بعضى ديگر «زفير» را به آغاز صداى الاغ و«شهيق» را به پايان آن تفسير كرده اند كه شايد با معنى اول زياد تفاوت نداشته باشد.و به هر حال اين هر دو صداى فرياد وناله كسانى است كه از غم واندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند ونشانه نهايت ناراحتى وشدت عذاب است.(2)

نكته ها

1. اين صفت را كه كسى تكلم نمى كند مگر به اذن او از خواص معرف روز قيامت شمرده وحال آنكه اختصاص به آن ندارد، هيچ نفسى از نفوس تكلم نمى كند وهيچ حادثى از حوادث در هيچ وقتى از اوقات اتفاق نمى افتد مگر به اذن او.

غالب معرف هايى كه خداوند در قرآن براى روز قيامت ذكر كرده، با اينكه در سياق اوصاف خاصه به آن آورده است معذلك شامل غير آن هم مى شود، مانند آيه يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ (مومنون، 17) وآيه يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ (مومنون، 33) وآيه يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (انفطار، 19) وهمچنين آياتى ديگر. وبه خوبى واضح است كه اين اوصاف مختص به روز قيامت نيست، چون هيچ وقت چيزى بر خدا پوشيده نيست وهيچ وقت چيزى كسى را از غضب او نگاه نمى دارد، وهيچ وقت كسى قدرتى ندارد تا براى كسى كارى صورت دهد مگر به اذن او وخلق وامر هم هميشه از آن اوست.

در روز قيامت حقايق براى همگان واضح شده، توهم استقلال اسباب ووسائط زائل

ص: 328


1- . نمونه، ج9، ص 239.
2- . مجمع البيان، ج5، ص296؛ نمونه، ج9، ص 248.

مى گرددو ليكن دقت وتدبر در امثال آيه لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ . (ق، 22)

اين معنا را به دست مى دهد كه روز قيامت روزى است كه حقايق به طور تام وكامل برايشان ظاهر مى گردد ودرك مى كنند كه خدا حق مبين است ومشاهده مى كنند كه تمام قدرتها براى اوست.(1)

2. هيچ ترديدى نيست در اينكه انسان مادام كه در دنيا است، نسبت به اعمال خود كه يكى از آنها سخن گفتن است مختار است، يعنى نسبت انجام هر عمل وترك آن برايش مساوى است.

نشاه آخرت نشاه جزا واثر اعمال است. در آنجا ديگر خبرى از اختيار نيست، آنجا انسان است وعملش در آنجا اگر دعوت به چيزى شود به طور قهر واضطرار استجابت مى كند، هم چنان كه فرموده يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ (طاه، 108) در حالى كه وقتى در دنيا بودند به حق دعوت مى شدند ولى استجابت نمى كردند.(2)

اگر به درخواستى تكلم كند، كلامش از سنخ سخن گفتن در دنيا اختيارى وكاشف از نهانيهاى درون نيست، چه خدا در آن روز بر دهان او مهر نهاده، نمى تواند به هر چه كه دلش وهر جور كه مى خواهد تكلم كند، هم چنان كه فرموده: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (يس، 56) ونيز فرموده: هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات، 36) چون عذرخواهى در موردى است كه انسان نسبت به عملى اختيار داشته باشدو اما گناهى كه شده واينك كيفر ضرورى وبى چون وچرايش فرا مى رسد عذر بردار نيست، هم چنان كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ .(3)

3. گاه چنين تصور مى شود اين آيه كه دليل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازه پروردگار است، با آياتى كه مطلقا نفى تكلم مى كند منافات دارد، مانند آيه 65 سوره يس:

ص: 329


1- . الميزان، ج11، ص 12.
2- . الميزان، ج11، ص 16.
3- . الميزان، ج11، ص 16.

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَة .

پاسخ اينكه: مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگى هايى دارد، در پاره اى از مراحل هيچگونه پرسش وسؤالى از آنها نمى شود وحتى مهر بر دهانشان مى نهند، فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند با زبان بى زبانى سخن مى گويند، اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مى شود وبه اذن خداوند به سخن مى آيند وبه گناهان خود اعتراف مى كنند وخطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند.(1)

4. بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت وشقاوت را اثبات كنند در حالى كه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثابت مى كند كه سعادت وشقاوت اكتسابى است، زيرا مى گويد: فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا آنها كه شقاوت مند شدند ويا مى گويد: أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا اما آنها كه سعادت مند شدند اگر شقاوت وسعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود اما الاشقياء واما السعداء ومانند آن. واز اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند وگروهى شقاوتمند، وكسانى را كه خداوند محكوم به چنين حكمى كرده ومى داند سرانجام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود محال است تغيير پيدا كنند، والا لازم مى آيد كه خبر دادن خداوند كذب، وعلمش جهل شود واين محال است! ... بكلى بى اساس است.(2)

5. اين اشتباه است كه بعضى خيال مى كنند كه مدت وزمان كيفر بايد به اندازه مدت وزمان گناه باشد، زيرا رابطه ميان گناه وكيفر رابطه زمانى نيست بلكه رابطه كيفى است يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن مثلا كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند وطبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد، در اينجا مى بينيم زمان گناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.(3)

ص: 330


1- . نمونه، ج9، ص 234.
2- . نمونه، ج9، ص 236.
3- . همان، ص 242.

6. مجازاتها وكيفرهاى رستاخيز اثر طبيعى عمل وخاصيت خود گناه است، در قرآن مى فرمايد: فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (يس، 54) امروز (روز رستاخيز) به هيچكس ستم نمى شود وجز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست!(1)

7. گرچه دست الهى در هر كارى باز است، حتّى براى بيرون كردن اهل بهشت از بهشت، إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ امّا با توجّه به فراز آخر اين آيه عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ووعده هايى كه در آيات ديگر داده شده، اين كار را انجام نخواهد داد ووقتى كسى وارد بهشت شد، براى هميشه در آنجا خواهد ماند.(2)

ص: 331


1- . همان.
2- . نور، ج5، ص 385.

آیه 109-112

اشاره

آيات 112 - 109

فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِمّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109)

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (110)

وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبيرٌ(111)

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ(112)

ترجمه

پس شك وترديدى (در باطل بودن) معبودهايى كه آنها مى پرستند، به خود راه مده! آنها همان گونه اين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان قبلاً مى پرستيدند وما نصيب آنان را بى كم وكاست خواهيم داد!* ما به موسى كتاب آسمانى داديم، سپس در آن اختلاف شد واگر فرمان قبلى خدا (در زمينه آزمايش واتمام حجت بر آنها) نبود، در ميان آنان داورى مى شد! وآنها (هنوز) در شك اند، شكى آميخته به بدگمانى!* وپروردگارت اعمال هر يك را بى كم وكاست به آنها خواهد داد، او به آنچه عمل مى كنند آگاه است!* پس همان گونه كه فرمان يافته اى، استقامت كن وهمچنين كسانى كه با تو بسوى خدا آمده اند (بايد استقامت كنند)! وطغيان نكنيد، كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور به پيامبر پيرامون عدم شك در نداشتن دليل بت پرستان بر شرك ورزى ورسيدن سهم عذاب آنان به جهت شرك وكفر، عقوبت اختلاف كنندگان در تورات حضرت موسى، دستور به استقامت به پيامبر اكرم وهمراهان او.

ب. جمله ومَنْ تابَ مَعَكَ عطف است بر ضميرى كه در «استقم» مستتر است در نتيجه معنا چنين مى شود: استقامت كن تو وهر آن كس كه با تو توبه كرد، يعنى همگيتان استقامت بورزيد. واگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام وتجليل از مقام نبوت است. آرى، سنت خداى تعالى در كلامش بر همين منوال جريان يافته، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ . (تحريم، 8)(1)

ص: 332


1- . الميزان، ج11، ص 64.

ج. در حديث معروفى از ابن عباس چنين مى خوانيم: ما نزل على رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) آية كانت اشد عليه ولا اشق من هذه الاية، ولذلك قال لاصحابه حين قالوا له اسرع اليك الشيب يا رسول اللَّه! شيبتنى هود والواقعه ؛ هيچ آيه اى شديد ومشكلتر از اين آيه بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل نشد ولذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده وآثار پيرى نمايان، گشته، فرمود مرا سوره هود وواقعه پير كرد!. ودر روايت ديگرى مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر فرمود: «شمروا، شمروا، فما رئى ضاحكا» دامن به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار وتلاش است) واز آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد! (1)

نكته ها

1. جالب اينكه مى گويد: اعمالشان را به آنها مى دهيم واين اشاره بر مساله تجسم اعمال است واينكه پاداش وكيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد وبه اومى رسد.(2)

2. يك رهبر بايد چنان در راه وهدف خود استوار وقاطع باشد كه انحراف امّت نتواند اورا دچار تزلزل وسستى كند. فَلا تَكُ .(3)

3. عمل بايد بر طبق فرمان الهى باشد، نه بر اساس قياس وآراء شخصى انسان. كَماأُمِرْتَ .(4)

4. استقامت پيامبر اكرم

در يك آيه پيامبر اكرم را فرمان به استقامت مى دهد فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَكَ ... (هود، 112) قرآن كريم در برخى از آيات پاداش اهل استقامت را عدم خوف وحزن در قيامت وبهشت الهى مى داند: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (فصلت، 30) إِنَّ الَّذِينَ

ص: 333


1- . مجمع البيان، ج5، ص304؛ نمونه، ج9، ص 257.
2- . نمونه، ج9، ص 256.
3- . نور، ج5، ص 386.
4- . همان، ص 388.

قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ . أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (الأحقاف، 13-14)

5. كمالات اخلاقى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم داراى كمالات اخلاقى فراوانى از جمله استقامت بود ، كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

حسن خلق: وإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (القلم، 4)

دلسوزى ومهربانى: ... حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (التوبة، 128)

تسليم: فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ ... (آل عمران، 20)

ياد خدا همراه با تضرع: واذْكُرْ رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً ... (الأعراف، 205)

صبر: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ... (الأحقاف، 35)

توكل: ... فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ... (آل عمران، 159)

استقامت: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ... (هود، 112)

امانتدارى: ومَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَنْ يَغُلَّ ... (آل عمران، 161)

انابه به سوى خدا: ... ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (الشورى، 10)

رحمت: ومِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ ...وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ... (التوبة، 61)

زهد: ولاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ ... (طه، 131)

عدالت: ... وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ ... (الشورى، 15)

عفو وبخشش: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (الأعراف، 199)

عزت: ... وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ... (المنافقون، 8)

عبوديت: فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (النجم، 10)

ص: 334

آیه 113-115

اشاره

آيات 115 - 113

وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113)

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرينَ (114)

وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (115)

ترجمه

و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مى شود آتش شما را فرا گيرد ودر آن حال، هيچ ولى وسرپرستى جز خدا نخواهيد داشت ويارى نمى شويد!* در دو طرف روز، واوايل شب، نماز را برپا دار، چرا كه حسنات، سيئات (و آثار آنها را) از بين مى برند، اين تذكرى است براى كسانى كه اهل تذكرند!* وشكيبايى كن، كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكيه نكردن به ستمگران وتهديد خداوند به عذاب در قيامت نسبت به اين عمل، لزوم به پا داشتن نماز پنج گانه وبيان اثر وفايده نماز، لزوم صبر ومقاومت وضايع نشدن پاداش نيكوكاران.

ب. ركون به معناى صرف اعتماد نيست، بلكه اعتمادى است كه توأم با ميل باشد، وبه همين جهت است كه با حرف «الى» متعدى مى شود، نه با «على».(1) بنابراين، ركون به سوى ستمكاران، يك نوع اعتمادى است كه ناشى از ميل ورغبت به آنان باشد، حال چه اين ركون در اصل دين باشد، مثل اينكه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد، واز آنچه كه به ضرر ايشان است دم فرو بندد وافشاء نكند، وچه اينكه در حيات دينى باشد مثل اينكه به ستمكاران اجازه دهد تا به نوعى كه دلخواه ايشان است در اداره امور مجتمع دينى مداخله كنند وولايت امور عامه را به دست گيرند.

ج. ظاهر تعبير طرفى النهار (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح ومغرب را بيان مى كند، كه در دو طرف روز قرار گرفته و«زلف» كه جمع «زلفه» به معنى نزديكى است به قسمت هاى آغاز شب كه نزديك به روز است گفته مى شود بنابراين منطبق بر نماز عشا مى گردد.

ص: 335


1- . الميزان، ج11، ص 67.

همين تفسير در روايات ائمه اهل بيت: نيز وارد شده كه آيه فوق اشاره به سه نماز (صبح ومغرب وعشا) است. (1)

د. جمله إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ امر أَقِمِ الصَّلاةَ را تعليل نموده، بيان مى كند كه نمازها حسناتى است كه در دلهاى مؤمنين وارد شده وآثار معصيت وتيرگى هايى كه دلهايشان از ناحيه سيئات كسب كرده از بين مى برد.(2)

ه -. واصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ پس از امر به نماز، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دستور مى دهد به صبر كردن، ودر موارد ديگرى مانند: واسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ (بقره: 45) ميان صبر ونماز جمع كرده. وسر آن اين است كه هر كدام از اين دو، در باب خودش مهم ترين اركان هستند. آرى، در ميان عبادات، نماز مهمترين عبادت ودر اخلاقيات صبر مهمترين خلق است، هم چنان كه درباره نماز فرموده: ولَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ (كهف:3) ودرباره صبر فرموده: إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (شورى:43) واجتماع اين دو، مهمترين وسيله اى است كه با آن مى توان بر مصائب وناملايمات فايق آمد، چون صبر، نفس را از قلق واضطراب وفرارى شدن نگه مى دارد، ونماز نفس را به سوى پروردگار توجه مى دهد ودر نتيجه ناملايمات را از ياد آدمى مى برد.(3)

و. از اينكه به طور مطلق امر به صبر كرده به دست مى آيد كه منظور از آن، اعم از صبر بر عبادت ويا صبر بر معصيت ويا صبر در مصيبت است، بلكه همه آنها را شامل مى شود وبنابراين، امر مزبور، امر به صبر است در امتثال تمامى اوامر ونواهى كه قبلا در سوره آمده، از قبيل فاستقم ، ولا تَطْغَوْا ، ولا تَرْكَنُوا ، وأَقِمِ الصَّلاةَ .(4)

نكته ها

1. در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟ بديهى است كه در درجه اول نبايد در ظلمها وستمگريهايشان شركت جست واز آنها كمك گرفت، ودر درجه بعد اتكاء بر آنها در آنچه

ص: 336


1- . نمونه، ج9، ص 265.
2- . الميزان، ج11، ص 78
3- . الميزان، ج11، ص 78.
4- . همان.

مايه ضعف وناتوانى جامعه اسلامى واز دست دادن استقلال است.

و اما اينكه: فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان، روابط تجارى يا علمى بر اساس حفظ منافع مسلمين واستقلال وثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است ونه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد ودر عصر خود پيامبر (صلی الله علیه و آله)و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است.(1)

2. در روايات مى خوانيم كه مودّت ومحبّت به ظالم واطاعت از او، از مصاديق ركون به ظالم محسوب مى شود. در روايتى مى فرمايد: به ستمگر اميدى نداشته باش، گرچه او فاميل ودوست تو باشد. وان كان حميما قريباً در كافى، نيز اين روايت آمده كه اگر به مقدار زمانِ دست به جيب كردن ستمگر براى بخشش، راضى به زنده بودن او باشى، ركون وتكيه بر ظالم كرده اى كه خدا از آن نهى نموده است.(2)

3. از آنجا كه اطاعت از اولى الامر، واجب واز سوى ديگر، ركون به ظالم حرام است، پس اولى الامر نمى تواند ظالم باشد، بلكه بايد معصوم نيز باشد، زيرا گناه از مصاديق ظلم به شمار مى رود.ركون وتكيه بر ظالم، آتش خداوند را در پى دارد، پس وضعيت خود ظالم چگونه خواهد بود؟(3)

4. آيه 114 همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تاثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند، در سوره نساء آيه 31 مى فرمايد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ اگر از گناهان بزرگ دورى كنيد گناهان كوچك شما را مى پوشانيم.

در آيه (7 عنكبوت) مى فرمايد: والَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ (4)ابو عثمان مى گويد: من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بودم، او شاخه خشكى را گرفت وتكان داد تا تمام برگهايش فرو رفت، سپس رو به من كرد وگفت سؤال نكردى چرا اين كار را كردم.

گفتم: بگو ببينم منظورت چه بود؟ گفت: اين همان كارى بود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) انجام داد

ص: 337


1- . الميزان، ج11، ص 78.
2- . نور، ج5، ص 389 به نقل از كافى ، ج 5، ص 108.
3- . همان.
4- . نمونه، ج9، ص 267.

هنگامى كه خدمتش زير درختى نشسته بودم، سپس پيامبر اين سؤال را از من كرد وگفت سلمان نمى پرسى چرا چنين كردم ؟ من عرض كردم بفرمائيد چرا؟ فرمود: ان المسلم اذا توضأ فاحسن الوضوء ثم صلى الصلوات الخمس تحاتت خطاياه كما تحات هذا الورق ثم قرء هذه الاية واقم الصلاة... هنگامى كه مسلمان وضو بگيرد وخوب وضو بگيرد، سپس نمازهاى پنجگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ريزد، همانگونه كه برگهاى اين شاخه فرو ريخت، سپس همين آيه اقم الصلاة ... را تلاوت فرمود.(1)

5. شخصى از اعمال زشت خويش ناراحت بود، لذا پس از نماز در مسجد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) خواست تا او را حدّ بزند، حضرت به او فرمود: چون بعد از آن عمل خلاف، در نماز جماعت شركت كرده اى، خداوند تو را بخشيد.(2)

6. نماز قوّت قلب مؤمنان است. چون در آيات گذشته، فرمان به استقامت وعدم اعتماد به ظالمان مطرح شد واين امور نياز به روحيه بالا دارد، لذا در اين آيه، خداوند امر به تقويت روح با اهرم نماز مى فرمايد. فَاسْتَقِمْ ... وأَقِمِ الصَّلاةَ .(3)

7. جمله فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين در قرآن كريم در سه مورد بيان شده:

درباره مجاهدان: ذَالِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَا نَصَبٌ وَ لَا مخَْمَصَةٌ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا يَطَُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين . (توبه: 120)

سخن حضرت يوسف نسبت به برادران: قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنين . (يوسف: 90)

و در يك مورد خطاب به پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است: وأَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىَ ِ النهَّ َارِ وَ زُلَفًا مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَْسَنَاتِ يُذْهِبنْ َ السَّىِّ َاتِ ذَالِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ * وَ اصْبرِْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين .

و جمله أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنين (آل عمران: 171) نيز در باره مجاهدان بيان شده است.

ص: 338


1- . همان، ص268؛ مجمع البيان، ج5، ص307.
2- . مجمع البيان، ج5، ص307؛ نور، ج5، ص 390 .
3- . تفسير نور، ج5، ص 392.

آیه 116-119

اشاره

آيات 119 - 116

فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ (116)

وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117)

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ (118)

إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ َلأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (119)

ترجمه

چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما، دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند؟! مگر اندكى از آنها، كه نجاتشان داديم! وآنان كه ستم مى كردند، از تنعم وكامجوئى پيروى كردند وگناهكار بودند (و نابود شدند!)* وچنين نبود كه پروردگارت آبادى ها را به ظلم وستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند!* واگر پروردگارت مى خواست، همه مردم را يك امت (بدون هيچ گونه اختلاف) قرار مى داد ولى آنها همواره مختلفند...* مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند! وبراى همين (پذيرش رحمت) آنها را آفريد! وفرمان پروردگارت قطعى شده كه: جهنم را از همه (سركشان وطاغيان) جن وانس پر خواهم كرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوال از شخصيت هاى سابق به جهت عدم نهى از منكر، عقوبت مردم تبه كار ونجات مؤمنان، عذاب نكردن خداوند از روى ظلم هيچ منطقه اى را در صورت بودن مصلحان، عدم اجبار خداوند نسبت به اتحاد فكرى مردم، رحمت الهى هدف از خلقت انسان ها، تحقق وعده الهى نسبت به كفار وعقوبت آنان در جهنم.

ب. كلمه ى بَقِيَّةٍ كه 3 بار در قرآن آمده، به معناى باقيمانده است، امّا معمولًا در لغت عرب، به فضل وقدرت گفته مى شود. شايد به خاطر آنكه انسان اجناس نفيس را نزد خود ذخيره مى كند وباقى نگه مى دارد، وشايد هم به جهت آنكه افرادى در صحنه باقى

ص: 339

مى مانند كه داراى قدرت وقوّت بيشترى هستند.(1)

ج. ولذلك خلقهم اشاره است به رحمتى كه جمله الا من رحمة ربك بر آن دلالت دارد واگر كلمه «رحمت» مؤنث لفظى است منافات ندارد كه اسم اشاره به آن مذكر آورده شود، زيرا در مصدر «رحمت» هر دو صورت جايز است، به شهادت اينكه مى بينيم در آيه إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (اعراف: 56) قريب را كه وصف رحمت است به صورت مذكر آورده است.(2)

نكته ها

1. در اين دو آيه يك اصل اساسى اجتماعى كه ضامن نجات جامعه ها از تباهى است مطرح شده است، وآن اينكه در هر جامعه اى تا زمانى كه گروهى از انديشمندان متعهد ومسئول وجود دارد كه در برابر مفاسد ساكت نمى نشينند، وبه مبارزه بر مى خيزند، ورهبرى فكرى ومكتبى مردم را در اختيار دارند اين جامعه به تباهى ونابودى كشيده نمى شود.

اما آن زمان كه بى تفاوتى وسكوت در تمام سطوح حكم فرما شد وجامعه در برابر عوامل فساد بى دفاع ماند، فساد وبه دنبال آن نابودى حتمى است. (3)

2. توجه به تفاوت «مصلح» و«صالح» اين نكته را روشن مى سازد كه تنها «صلاحيت» ضامن بقاء نيست بلكه اگر جامعه اى صالح نباشد ولى در مسير اصلاح گام بردارد او نيز باز حق بقاء وحيات دارد، ولى آن روز كه نه صالح بود ونه مصلح، از نظر سنت آفرينش حق حيات براى او نيست وبه زودى از ميان خواهد رفت.(4)

3. بيشترين مسئوليت در نهى از منكر، بر عهده ى صاحبان علم وقدرت است. أُولُوا بَقِيَّةٍ .(5)

4. آزادى اراده اساس آفرينش انسان ودعوت همه انبياء است، واصولا بدون آن انسان

ص: 340


1- . نور، ج5، ص 393.
2- .مجمع البيان، ج5، ص311؛ الميزان، ج11، ص 85.
3- . نمونه، ج9، ص 273.
4- . همان،ص 277.
5- . همان.

حتى يك گام در مسير تكامل (تكامل انسانى ومعنوى) پيش نخواهد رفت، به همين دليل در آيات متعددى از قرآن تاكيد شده است كه اگر خداوند مى خواست همه را به اجبار هدايت مى كرد، اما چنين نخواست.

كار خداوند تنها دعوت به مسير حق ونشان دادن راه است. قرآن مى گويد: إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (ليل: 125)، إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (غاشيه: 21).(1)

5. درباره هدف آفرينش در آيات قرآن بيانات مختلفى آمده است كه در حقيقت هر كدام به يكى از ابعاد اين هدف اشاره مى كند، از جمله وما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56)؛ من جن وانس را نيافريدم مگر اينكه مرا پرستش كنند يعنى به وسيله بندگى وعبادت «تكامل» يا بند.

در جاى ديگر مى فرمايد: الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (ملك:2) آن خدايى كه مرگ وزندگى را آفريد تا شما را بيازمايد تا كدامين بهتر عمل مى كنيد (يعنى آزمايشى آميخته با پرورش ودر نتيجه تكامل).

و در آيه مورد بحث مى فرمايد ولِذلِكَ خَلَقَهُمْ ؛ براى پذيرش رحمت، همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، همه اين خطوط به يك نقطه منتهى مى شود وآن پرورش وهدايت وپيشرفت وتكامل انسانها است كه هدف نهايى آفرينش محسوب مى شود.(2)

6. در هيچ زمان همه ى مردم يك دست نبوده اند. ولا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ .(3)

7. جمله لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِين در قرآن در دو مورد بيان شده است؛ (هود 119 وسجده 13).

ص: 341


1- . نمونه، ج9، ص 280.
2- . نمونه، ج9، ص 281.
3- . نور، ج5، ص 395.

آیه 120-123

اشاره

وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ في هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ (120)

وَ قُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّا عامِلُونَ (121)

وَ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ (122)

وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ اْلأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (123)

ترجمه

ما از هر يك از سرگذشت هاى انبيا براى تو بازگو كرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم واراده ات قوى گردد. ودر اين (اخبار وسرگذشتها،) براى تو حق، وبراى مؤمنان موعظه وتذكر آمده است.* وبه آنها كه ايمان نمى آورند، بگو: هر چه در قدرت داريد، انجام دهيد! ما هم انجام مى دهيم!* وانتظار بكشيد! ما هم منتظريم!* و(آگاهى از) غيب (و اسرار نهان) آسمانها وزمين، تنها از آن خداست وهمه كارها به سوى او بازمى گردد! پس او را پرستش كن! وبر او توكل نما! وپروردگارت از كارهايى كه مى كنيد، هرگز غافل نيست!

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان سرگذشت پيامبران به منظور تثبيت قلب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وپند وتذكر براى مؤمنان، تهديد كفار نسبت به اعمال آنان، اختصاص علم غيب به خداوند، بازگشت همه كارها به او، دستور به عبادت وتوكل به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله).

نكته ها

1. تثبيت قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) وتقويت اراده او كه در اين آيه به آن اشاره شده يك امر كاملا طبيعى است، زيرا مخالفتهاى سرسختانه دشمنان لجوج ، خواه وناخواه در قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) اثر مى گذاشت.

اما براى اينكه هرگز كمترين گرد وغبار نوميدى وياس بر قلب پاك او ننشيند، واراده آهنينش از اين مخالفت ها به ضعف نگرايد، خداوند داستانهاى انبياء ومشكلات كار آنها ومقاومتهايشان را در برابر اقوام لجوج وپيروزى آنها را يكى پس از ديگرى شرح مى دهد، تا روح ودل پيامبر(صلی الله علیه و آله) وهمچنين مؤمنانى كه دوشادوش او در اين پيكار بزرگ شركت دارند،

ص: 342

هر روز قويتر از روز قبل باشد.(1)

2. هدف از قصه هاى قرآن؛

تفكر مردم؛ ... فَاقصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ . (اعراف: 176)

عبرت آموزى؛ لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبَابِ ... . (يوسف: 111)

تثبيت قلب؛ وكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ . (هود: 120)

3. وانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ اين گونه تهديدها كه به صورت « امر» ذكر مى شود در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد مانند اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (فصلت: 40)؛ هر كار مى خواهيد بكنيد، خدا از اعمال شما آگاه است ودر مورد شيطان مى خوانيم واسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ (اسراء:64)؛ با صداى خود آنها را به حركت در آور ولشگر سواره وپياده خود را به سوى آنها بفرست. بديهى است هيچ يك از اين صيغه هاى امر براى وادار كردن به كار نيست بلكه همه آنها جنبه تهديد دارد.

4. جاى ترديد نيست كه آگاهى بر اسرار نهان واسرار گذشته وآينده مخصوص خداوند است، آيات مختلف قرآن نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد، او در اين صفت تنها است وهيچكس شبيه ومانند او نيست.

و اگر مى بينيم در پاره اى از آيات قرآن، بخشى از علم غيب به پيامبران نسبت داده شده ويا در آيات وروايات فراوانى درباره پيامبر(صلی الله علیه و آله) وعلى(علیه السلام) وائمه معصومين: مى خوانيم كه آنها گاهى از حوادث آينده واز اسرار نهان خبر مى دادند بايد دانست كه آن هم به تعليم الهى است.

5. در آيه فوق دليل لطيفى بر اختصاص پرستش به خدا بيان شده است، وآن اينكه اگر پرستش به خاطر عظمت وصفات جمال وجلال باشد، اين صفات بيش از همه در خدا است، وديگران در برابر او ناچيزند، بزرگترين نشانه عظمت، علم نامحدود وقدرت بى پايان است كه آيه فوق مى گويد هر دو مخصوص او است واگر پرستش به خاطر پناه بردن در حل

ص: 343


1- . نمونه، ج9، ص 284.

مشكلات به معبود باشد، چنين كارى در مورد كسى شايسته است كه از همه نيازها واحتياجهاى بندگان واز اسرار غيب ونهان آنها با خبر است وتوانايى بر اجابت دعوت وانجام خواسته ها دارد، وبه همين دليل توحيد صفات، سبب توحيد عبادت مى گردد.(1)

6. انبياء: نيز به تقويت روحيه نياز دارند. نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ .

7. در تبليغ بايد ابتدا آرامش خاطر، بعد كلام مستدلّ وسپس موعظه باشد فُؤادَكَ ، الْحَقُّ ، مَوْعِظَةٌ .(2)

ص: 344


1- . نمونه 9، ص 288.286
2- . نور 398 5.

جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 6

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره يوسف

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (1) إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده وبخشايشگر

الر، آن آيات كتاب آشكار است! * ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد شما درك كنيد (وبينديشيد)! * ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن -كه به تو وحى كرديم- بر تو بازگو مى كنيم ومسلما پيش از اين، از آن خبر نداشتى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت آيات قرآن كريم، نزول قرآن به صورت عربى به جهت انديشيدن، بيان بهترين داستان ها در قرآن.

ب. «قصص» به معناى قصه و أَحْسَنَ الْقَصَصِ بهترين قصه وحديث است وبعضى گفته اند مصدر وبه معناى قصه سرايى است(1) وهر كدام باشد صحيح است، چه اگر به معناى اسم مصدر (خود داستان) باشد، داستان يوسف بهترين داستان است، زيرا اخلاص او را بيان نموده وولايت خداى سبحان را نسبت به بنده اش مجسم مى سازد، كه چگونه او را در راه محبت وسلوك راهش تربيت نموده، از نهايت ذلت به اوج عزت كشانيد. با اينكه تمامى اسباب بر ذلت وخواريش اجتماع كرد واو را در مهلكه ها انداخت، وخداوند او را از همان راهى كه به سوى هلاكتش مى كشانيد به سوى زندگى وحياتش مى برد.(2)

و اگر به معناى مصدر (قصه سرايى) باشد باز هم سرائيدن قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سرائيدن است، زيرا با اينكه قصه ى عاشقانه است طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر وپوشيده تر از آن بسرايد.(3)

ص: 7


1- . كشاف، ج2، ص440؛ اطيب البيان، ج7، ص 51.
2- . الميزان، ج11، ص 98.
3- . همان، ص 102.

ج. علت نام گذارى قرآن براى اين داستان به «احسن القصص» (بهترين داستانها) اين است كه قرآن كه همه چيزش الگو واسوه است، در لابلاى اين داستان عاليترين درس هاى عفت وخويشتن دارى وتقوى وايمان وتسلط بر نفس را منعكس ساخته آن چنان كه هر انسانى هرچند، بارها آن را خوانده باشد باز به هنگام خواندنش بى اختيار تحت تاثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد.(1)

قبل از اسلام نيز داستان يوسف در ميان مردم مشهور ومعروف بوده است، چرا كه در تورات در چهارده فصل از سفر پيدايش(2) اين داستان مفصلا ذكر شده است؛ البته آميخته با خرافات شده است.(3)

د. آيه شريفه : وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (يوسف، 3) را هم مى توان بوسيله صدر آيه كه مى فرمايد: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ تفسير كرد وهم مى توان به آيه شريفه: تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلاَقَوْمُكَ (هود،49) تفسير كرد.

ه - .غفلت در قرآن به سه معنى مطرح شده است:

غفلت بد، نظير آيه ى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (يونس:92) همانا بسيارى مردم از آيات ما غافلند.

غفلت خوب، نظير آيه ى إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ . (نور: 23) كسانى كه بر زنان پاكدامن وغافل از فحشا، تهمت زنا مى زنند در دنيا وآخرت لعنت شده اند.

غفلتِ طبيعى به معناى بى اطلاعى، نظير همين آيه مورد بحث وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ كه خدا براى حفظ حرمت واحترام پيامبر نمى فرمايد: كنت من قبله لمن الجاهلين.(4)

ص: 8


1- . همان، ص 293
2- . از فصل 37 تا 50.
3- . نمونه، ج9، ص 294.
4- . نور، ج6، ص 23.
نكته ها

1. اشاره با «تلك» كه مخصوص اشاره به دور است به منظور تعظيم مشار اليه (آيات) آمده، وظاهرا مقصود از «كتاب مبين» قرآن كريم است.(1)

2.هدف از نزول قرآن تنها قرائت وتلاوت وتيمن وتبرك با خواندن آيات آن نيست، بلكه هدف نهايى درك وفهم است، دركى كه انسان را به سوى عمل دعوت كند.(2)

3. خداوند مجموعه قرآن كه زيباترين الفاظ را با عميقترين معانى آميخته واز نظر باطن بسيار پر محتوا است احسن القصص ناميده. در روايات متعددى نيز اين تعبير در باره مجموعه قرآن نيز به كار رفته است:

و احسن القصص هذا القرآن.(3)

4. از ويژگى هاى داستان يوسف اين است كه همه آن يك جا بيان شده، بخلاف سرگذشت ساير پيامبران كه بصورت بخش هاى جداگانه در سوره هاى مختلف قرآن پخش گرديده است. به اين دليل كه تفكيك فرازهاى اين داستان با توجه به وضع خاصى كه دارد پيوند اساسى آن را از هم مى برد، وبراى نتيجه گيرى كامل همه بايد يك جا ذكر شود.(4)

5. از ديگر ويژگى هاى اين سوره آنست كه داستان هاى ساير پيامبران كه در قرآن آمده معمولا بيان شرح مبارزاتشان با اقوام سركش وطغيانگر است كه سر انجام گروهى ايمان مى آوردند وگروه ديگرى به مخالفت خود تا سر حد نابودى به مجازات الهى ادامه مى دادند.اما در داستان يوسف، سخنى از اين موضوع به ميان نيامده است بلكه بيشتر بيانگر زندگانى خود يوسف وعبور او از كوران هاى سخت زندگى است كه سر انجام به حكومتى نيرومند تبديل مى شود كه در نوع خود نمونه بوده است.(5)

6. تعبير به «عربى بودن» كه در ده مورد از قرآن تكرار شده پاسخى است به آن ها كه پيامبر را متهم مى كردند كه او اين آيات را از يك فرد عجمى ياد گرفته واز نهاد وحى نجوشيده است. وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهذا لِسانٌ

ص: 9


1- . الميزان، ج11، ص 100؛روح المعانى، ج6، ص 363.
2- . نمونه، ج9، ص 299؛روح المعانى، ج6، ص 367.
3- . نمونه، ج9، ص 301.
4- . نمونه، ج9، ص 295.
5- . همان، ص 296.

عَرَبِىٌّ مُبينٌ (نحل: 103) ضمنا اين تعبيرات پى در پى اين وظيفه را براى همه مسلمانان به وجود مى آورد كه همگى بايد بكوشند وزبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بياموزند از اين نظر كه زبان وحى وكليد فهم حقايق اسلام است.(1)

آیه 4-6

اشاره

إِذْ قالَ يُوسُفُ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ إِنّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ (4) قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُءْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ (5) وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ (6)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره وخورشيد وماه در برابرم سجده مى كنند!» * گفت: «فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن، كه براى تو نقشه (خطرناكى) مى كشند، چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است! * واين گونه پروردگارت تو را برمى گزيند واز تعبير خوابها به تو مى آموزد ونعمتش را بر تو وبر خاندان يعقوب تمام وكامل مى كند، همان گونه كه پيش از اين، بر پدرانت ابراهيم واسحاق تمام كرد، به يقين، پروردگار تو دانا وحكيم است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان خواب يوسف براى پدر، برحذر داشتن از بيان خواب به جهت مكر برادران وعداوت شيطان نسبت به انسان، انتخاب يوسف براى پيامبرى وآگاهى او به علم تعبير خواب واتمام نعمت بر يوسف وآل يعقوب، درس عبرت در داستان يوسف وبرادرانش براى جويندگان.

ب. در آيه 4 يعقوب (پدر يوسف) را اسم نبرده، بلكه كنايتا از آن به «أب» (پدر) تعبير نموده تا به آن صفت رحمت ومهر وشفقتى كه ميان پدر نسبت به فرزند است اشاره كرده

ص: 10


1- . نمونه، ج9، ص 300؛ روح المعانى، ج6، ص 367.

باشد، وجمله قالَ يا بُنَىَّ لاتَقْصُصْ كه در آيه بعدى است كاملا اين معنا را مى رساند.(1)

ج. ضمير «هم» كه براى جمع مذكر عاقل است در مورد خورشيد وماه وستارگان به كار رفته، همچنين كلمه «ساجدين» اشاره به اينكه سجده آن ها يك امر تصادفى نبود بلكه پيدا بود روى حساب همچون افراد عاقل وهوشيار سجده مى كنند. البته روشن است كه منظور از سجده در اينجا خضوع وتواضع مى باشد وگرنه سجده به شكل سجده معمولى انسان ها در مورد خورشيد وماه وستارگان مفهوم ندارد.(2)

د. دليل اينكه دل هاى برادرانش سرشار از كينه ودشمنى با وى بود اين است كه يعقوب(علیه السلام) در جواب يوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بريزند ويا ايمن نيستم از اينكه نابودت كنند، بلكه فرمود: نقشه مى ريزند، وتازه همين بيان را هم با مصدر تاكيد نموده فرمود: فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً ، زيرا مصدر «كيدا» كه مفعول مطلق است خود يكى از وسائل تاكيد است. علاوه بر اين، كلام خود را با جمله إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ تعليل وتاكيد كرد.(3)

ه - . «اجتباء» از ماده جبايت است كه به معناى جمع آورى كردن است.بنابراين، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به اين است كه بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده ، وبه اين منظور او را از شر شيطان حفظ نموده واين هم وقتى صورت مى گيرد كه خود خداى سبحان متولى امور او شده او را خاص خود گرداند، بطورى كه ديگران از او بهره نداشته باشند، هم چنان كه درباره حضرت يوسف فرموده: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ . (يوسف: 24)(4)

و. خداوند در ابتداء وشروع به تربيت يوسف، رؤيايى به او نشان داد ودر داستانش هم ابتدا از آن رؤيا خبر مى دهد، واين بدان جهت بوده كه از همان آغاز تربيت دورنماى آينده درخشان او وولايت الهى را به وى نشان داده باشد، تا در نتيجه مصيبت هايى كه مى بيند وشدائدى كه با آن ها روبرو مى گردد به ياد آن دورنما بيفتد، ونفس را به خويشتن دارى وتحمل آن مشقات راضى كند.(5)

ص: 11


1- . الميزان، ج11، ص 104.
2- . نمونه، ج9، ص 308؛ كشاف، ج2، ص444.
3- . الميزان، ج11، ص 106.
4- . الميزان، ج11، ص 106.
5- . همان، ص 104.

ز. در اينكه يوسف به هنگام ديدن اين خواب چند سال داشت، بعضى نه سال، بعضى دوازده سال وبعضى هفت سال، نوشته اند، قدر مسلم اين است كه در آن هنگام بسيار كم سن وسال بود.(1)

ح. يعقوب علاوه بر اينكه فرزندش را از بازگو كردن خواب خود به برادران بر حذر داشت، خواب را بطور اجمال براى او تعبير كرد، وبه او گفت تو بر گزيده خدا خواهى شد وتعبير خواب به تو خواهد آموخت ونعمتش را بر تو وآل يعقوب تمام خواهد كرد.(2)

تمام شدن نعمت بر خود يوسف به همين بود كه او را حكمت ونبوت وملك وعزت بداد، واو را از مخلصين قرار داد وبه او تاويل احاديث بياموخت. وتمام شدن آن بر آل يعقوب به اين بود كه چشم يعقوب را با داشتن چنين فرزندى روشن گردانيده، او واهل بيتش را از بيابان وزندگى صحرانشينى به شهر بياورد، ودر آنجا در كاخ هاى سلطنتى زندگى مرفهى روزيشان گرداند.(3)

ط . حضرت يعقوب هم مانند يوسف از مخلصين بوده، وخدا وى را نيز تاويل احاديث آموخته، به دليل اينكه در اين آيه يعقوب خبر مى دهد به يوسف كه سرانجام كار تو چيست، وخوابت چه تاويلى دارد، وقطعا آنچه گفته از باب گمان وتخمين نبوده بلكه به تعليم خدايى بوده است.

علاوه، در آنجا كه به حكايت قرآن فرزندان خود را نصيحت كرده چنين فرموده: يابَنِىَّ لاتَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ... ودنبالش خداى تعالى در حقش فرموده: وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ واو به خاطر اينكه ما تعليمش كرده بوديم صاحب علمى بود وليكن بيشتر مردم نمى دانند.

دليل ديگر اين مدعى اين است كه يوسف بعد از آنكه خواب زندانى ها را تعبير كرد، گفت: لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى .

آيه شريفه وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِى الْأَيْدِى وَالْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ

ص: 12


1- . نمونه، ج9، ص 308.
2- . نمونه، ج9، ص 317.
3- . الميزان، ج11، ص 111.مجمع البيان 5، 321

بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص: 46) نيز مؤيد اين مدعى است، چون اين معنا را دست مى دهد كه مساله علم به تاويل احاديث از نتايج وفروع اخلاص براى خداى سبحان است.(1)

نكته ها

1. اگر كلمه «رأيت» را تكرار كرده براى اين است كه ميان «رأيت» و لِى ساجِدِينَ فاصله زياد شده، لذا بار ديگر فرموده: «رأيتهم». فايده ديگرى كه اين تكرار دارد افاده اين جهت است كه: من در خواب ديدم كه آن ها بطور دسته جمعى براى من سجده كردند، نه تك تك.

علاوه بر اينكه رؤيت يوسف(علیه السلام) دو جور رؤيت بوده، يكى رؤيت كواكب وآفتاب وماه كه خود رؤيتى صورى وعادى است، ويكى رؤيت سجده وخضوع وتعظيم آن ها كه اين رؤيت امرى معنوى است.(2)

2. جمله «رايت» به عنوان تاكيد وقاطعيت در اين آيه تكرار شده است اشاره به اينكه من چون بسيارى از افراد كه قسمتى از خواب خود را فراموش مى كنند وبا شك وترديد از آن سخن مى گويند نيستم، من با قطع ويقين ديدم كه يازده ستاره وخورشيد وماه در برابرم سجده كردند، در اين موضوع شك ترديدى ندارم.(3)

3. جالب اينكه يعقوب نگفت: «مى ترسم برادران قصد سويى در باره تو كنند» بلكه آن را بصورت يك امر قطعى ومخصوصا با تكرار «كيد» كه دليل بر تاكيد است بيان كرد، چرا كه از روحيات ساير فرزندانش با خبر بود، وحساسيت آن ها را نسبت به «يوسف» مى دانست، شايد برادران نيز از تعبير كردن خواب بى اطلاع نبودند(4)، به علاوه اين خواب خوابى بود كه تعبيرش چندان پيچيدگى نداشت.

4. كتمان بر دو قسم است، كتمان خوب وبد؛

الف. كتمان خوب، مانند پنهان كردن احسان به ديگران؛ إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِىَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ .

ص: 13


1- . الميزان، ج11، ص 112.
2- . همان، ص 104.
3- . نمونه، ج9، ص 308
4- . اطيب البيان، ج 7، ص153.

كتمان اسرار؛ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً .

ب. كتمان بد ، مانند كتمان حقيقت؛ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ .

5. اين خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهرى ومادى نبود، بلكه نشان مى داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد، چرا كه سجده آسمانيان دليل بر بالا گرفتن مقام آسمانى او است، ولذا پدرش يعقوب اضافه كرد: «و اينچنين پروردگارت تو را بر مى گزيند» وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ .

6. از درس هايى كه اين بخش از آيات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است، كه گاهى حتى در مقابل برادران نيز بايد عملى شود، هميشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد كه اگر فاش شود ممكن است آينده او يا جامعه اش را به خطر اندازد، خويشتن دارى در حفظ اين اسرار يكى از نشانه هاى وسعت روح وقدرت اراده است.(1)

7. فرزندان را با مهربانى مورد خطاب قرار دهيد؛ يا بُنَىَّ .(2)

8. خطر حسادت در محيط خانه وجامعه را به فرزندان گوشزد كنيم؛ يا بُنَىَّ لاتَقْصُصْ ... .

9. اگر گاهى رؤيا، قابل گفتن نيست، پس بسيارى از ديده ها در بيدارى، نبايد بازگو شود؛ لا تَقْصُصْ .(3)

10. در موارد مهم وحسّاس بايد خطر را قبل از وقوع آن گوشزد كرد؛ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً .(4)

11. مشورت متقابل پدر وفرزند؛

همانطورى كه فرزند در امور زندگى بايد با پدر ومادر خويش مشورت كند پدر ومادر نيز در برخى از مسائل با فرزند خود مشورت كنند وبراى او شخصيت قائل شوند.

از اين رو قرآن كريم مشورت متقابل فرزند وپدر هر دو را نقل كرده است.

ص: 14


1- . نمونه ج9، ص 318.309
2- . نور، ج6، ص 29.
3- . همان.
4- . نور، ج6، ص 30؛ روح المعانى، ج7، ص 181.

مشورت پسر با پدر: وقتى حضرت يوسف خواب ديد يازده ستاره وخورشيد وماه او را سجده مى كنند خوابش را براى پدرش يعقوب نقل كرد پدرش به خاطر دلسوزى وخدمت به پسر او را نصيحت كرد كه مبادا خوابش را براى برادران نقل كند كه موجب گرفتارى براى او مى شود؛ يا بنىّ لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً .

مشورت پدر با پسر: وقتى حضرت ابراهيم خواب ديد فرزندش را در راه خدا قربانى مى كند با او مشورت كرد وفرزندش نهايت تسليم خود را اظهار كرد: انى رأيت فى المنام انّى اذبحك فانظر ما ذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءاله من الصابرين .

12. ارزش انسان به سن وسال نيست، ممكن است كسى از نظر سنى كوچكتر ولى از نظر خصلت ها وارزش والاتر باشد. (يوسف از برادران كوچك تر بود)؛ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ .(1)

13. قرآن كريم در آيه 179 آل عمران مى فرمايد: و لكن الله يجتبى من رسله من يشاء ، در آيه 6 يوسف نمونه آن را حضرت يوسف معرفى مى كند؛ وَ كَذَالِكَ يجَْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيث .

14. حسادت در قرآن:

الف. حسات قابيل موجب قتل برادرش هابيل شد؛ فطوّعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين . (مائده: 30)

ب. حسادت فرزندان يعقوب عامل نسبت دادن گمراهى به پدر وموجب نقشه قتل برادر؛ انّا ابانا لفى ضلال مبين اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يحل لكم وجه ابيكم . (يوسف: 8-9)

ج. اختلاف دانشمندان يهود بخاطر حسادت؛ و ما تفرّقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم . (شورى: 14)

د. حسادت اهل كتاب بر مسلمانان؛ ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّاراً حسداً .(2)

ان تمسسكم حسنة تسؤهم وان تصبكم سيئة يفرحوابها . (آل عمران: 120)

ه - . حسادت يهود نسبت به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)؛

ص: 15


1- . نور، ج6، ص 32.
2- . نور، ج6، ص 32.

و لمّا جاءهم كتاب من عند الله مصدّق لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغياً ان ينزّل اللَّه من فضله . (بقره: 89-90)

امام صادق(علیه السلام) در ذيل آيه شريفه مى فرمايد:

فلما بعث الله نبيّه بهذه الصفة حسده وكفروا به كما قال الله وكانوا من قبل.(1)

و. حسادت يهود نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله) وامامان:

ام يحسدون الناس على ما اتيهم الله من فضله فقد اتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة واتيناهم ملكاً عظيماً . (نساء: 54)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

نحن المحسودون.(2)

ز. از شرّ حسود بايد به خداوند پناه برد؛

قل اعوذ بربّ الفلق ... ومن شرّ حاسد اذا حسد . (فلق: 1-5)

آیه 7-10

اشاره

لَقَدْ كانَ في يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسّائِلينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صالِحينَ (9) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبّ ِ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (10)

ترجمه

در (داستان) يوسف وبرادرانش، نشانه ها(ى هدايت) براى سؤال كنندگان بود! * هنگامى كه (برادران) گفتند: «يوسف وبرادرش (بنيامين) نزد پدر، از ما محبوبترند، در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است! * يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد، تا توجه پدر، فقط به شما باشد وبعد از آن، (از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود* يكى از آنها گفت: «يوسف را نكشيد! واگر

ص: 16


1- . تفسير قمى، ج 1، ص 33.
2- . تفسير برهان، ج 1، ص 376.

مى خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد، تا بعضى از قافله ها او را برگيرند (وبا خود به مكان دورى ببرند)!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بروز حسادت در برادران يوسف واهانت به يعقوب به جهت محبت بيشتر به يوسف، طرح قتل يوسف يا انداختن او در سرزمين دور دست به منظور جلب توجه يعقوب به آنان، طرح عدم قتل از ناحيه يكى از برادران وافكندن يوسف در نهانگاه چاه.

ب. «جب» به معنى چاهى است كه آن را سنگ چين نكرده اند(1)، وشايد غالب چاه هاى بيابانى همين طور است، و«غيابت» به معنى نهانگاه داخل چاه است كه از نظرها غيب وپنهان است، واين تعبير گويا اشاره به چيزى است كه در چاه هاى بيابانى معمول است وآن اينكه در قعر چاه، نزديك به سطح آب، در داخل بدنه چاه محل كوچك طاقچه مانندى درست مى كنند كه اگر كسى به قعر چاه برود بتواند روى آن بنشيند وظرفى را كه با خود برده پر از آب كند، بى آنكه خود وارد آب شود وطبعا از بالاى چاه كه نگاه كنند درست اين محل پيدا نيست وبه همين جهت از آن تعبير به «غيابت» شده است.(2)

ج. لَقَدْ كانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ در داستان يوسف وبرادرانش آيات الهى است كه دلالت بر توحيد او مى كند، خدايى كه غالب بر امر خويش است، اسباب را هر طورى كه بخواهد مى چيند، نه هر طورى كه غير او بخواهند.

برادران يوسف به وى حسد ورزيده، او را در قعر چاهى مى افكنند وسپس به عنوان برده او را به كاروانيان مى فروشند، خداوند با همين اسباب او را عزيز كرد. آن ها مى خواستند محبت يعقوب را از او به خود برگردانند، خداوند قضيه را به عكس كرد. آن ها كارى كردند كه پدرشان نابينا شد ودر اثر ديدن پيراهن خون آلود يوسف ديدگان را از دست بداد، خداوند به وسيله همان پيراهن چشم او را به او برگردانيد وبه همين معنا است اشاره يوسف كه در مقام

ص: 17


1- . مجمع البيان ج5 ص322 ؛ فتح الغدير ج3 ص8
2- . نمونه، ج9، ص 324.

معرفى خود براى برادرانش گفت: أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ». (يوسف،91)(1)

د. در اينكه منظور از آياتٌ لِلسَّائِلِينَ اين سؤال كنندگان چه اشخاصى هستند بعضى از مفسران گفته اند كه اين سؤال كنندگان جمعى از يهود مدينه بودند كه در اين زمينه پرسش هايى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى كردند ولى ظاهر آيه مطلق است ومى گويد: «براى همه افراد جستجوگر آيات ونشانه ها ودرس هايى در اين داستان نهفته است».(2)

ه - . إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ منظور برادران يوسف گمراهى دينى ومذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهد آن ها به بزرگى ونبوت پدر اعتقاد داشتند وتنها در زمينه طرز معاشرت به او ايراد مى گرفتند.(3)

به شهادت اينكه گفتند: وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ ، بعد براى جبران اين گناه توبه خواهيد كرد ونيز در آخر سوره گفتند: يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا (يوسف،97)و نيز به يوسف عرض كردند: تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا .

علاوه بر اينكه ايشان پدر خود را دوست مى داشته او را احترام وتعظيم مى كرده اند، واگر نسبت به يوسف دست به چنين اقدامى زدند باز براى اين بوده كه محبت پدر را متوجه خود كنند، ولذا به يكديگر گفتند: «يوسف را بكشيد ويا در زمينى دور دست بيندازيد تا توجه پدر خالص براى شما شود».(4)

و. برادران يوسف گفتند پس از دور ساختن يوسف، توجه پدر ونگاه او به سوى شما خواهد شد يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ ونگفتند قلب پدر در اختيار شما خواهد شد يخل لكم قلب ابيكم چرا كه اطمينان نداشتند پدر به زودى فرزندش يوسف را فراموش كند، همين اندازه كه توجه ظاهرى پدر به آن ها باشد كافى است. اين احتمال نيز وجود دارد كه صورت وچشم دريچه قلب است، هنگامى كه نگاه پدر متوجه آن ها شد تدريجا قلب او هم متوجه خواهد شد.(5)

ص: 18


1- . مجمع البيان ج5 ص323 ؛ الميزان ج11 ص 118؛ روح المعانى ج7 ص189؛ كشاف ج2 ص445.
2- . نمونه، ج9، ص 321؛ روح المعانى ج7، ص 190.
3- . نمونه، ج9، ص 322؛ روح المعانى ج7، ص 191؛ كشاف، ج2، 447.
4- . الميزان، ج11، ص 120.
5- .مجمع البيان 324،5 نمونه، ج9، ص 324؛ روح المعانى، ج7، ص 191.

ز. آيه 10 دليل خوبى است بر اينكه برادران پيشنهاد آن كس كه گفت: يوسف را مكشيد واو را در ته چاه بيندازيد پذيرفته وبر آن اتفاق كرده اند، وتصميم گرفته اند همين نقشه را پياده كنند. از اين رو لازم بود، اول پدر را كه نسبت به ايشان بدبين بود وبر يوسف امينشان نمى دانست درباره خود خوشبين سازند تا بتوانند يوسف را از او بگيرند. به همين منظور او را به اين كلمات مخاطب قرار دادند كه: « يا أَبانا ؛ اى پدر ما» وهمين عبارت خود در بر انگيختن عواطف پدرى ومهر نسبت به فرزند تاثير به سزايى داشته است.(1)

نكته ها

1. يعقوب دوازده پسر داشت، كه دو نفر از آن ها «يوسف» و«بنيامين» از يك مادر بودند، كه «راحيل» نام داشت، يعقوب نسبت به اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بيشترى نشان مى داد، زيرا اولا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند وطبعاً نياز به حمايت ومحبت بيشترى داشتند، ثانيا طبق بعضى از روايات مادر آن ها از دنيا رفته بود، وبه اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در يوسف، آثار نبوغ وفوق العادگى نمايان بود، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آن ها ابراز علاقه بيشترى كند.

2. درس مهم ديگرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد كشتن برادر ويا توليد درد سرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد وچگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود، هم ديگران را به آتش مى كشد وهم خود انسان را.

3. هنگامى كه نعمتى به ديگرى مى رسد وخود شخص از آن محروم مى ماند، چهار حالت مختلف در او پيدا مى شود؛

نخست اينكه آرزو مى كند همانگونه كه ديگران دارند، او هم داشته باشد، اين حالت را «غبطه» مى خوانند وحالتى است قابل ستايش.

ديگر اينكه آرزو مى كند آن نعمت از ديگران سلب شود اين همان حالت بسيار مذموم «حسد» است.

ص: 19


1- . الميزان، ج11، ص 130.

سوم اينكه آرزو مى كند خودش داراى آن نعمت شود وديگران از آن محروم بمانند، واين همان حالت «بخل» وانحصار طلبى است كه انسان همه چيز را براى خود بخواهد واز محروميت ديگران لذت ببرد.

چهارم اينكه دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محروميت بسر ببرد واين حالت والا را «ايثار» مى گويند كه يكى از مهمترين صفات برجسته انسانى است.

4. اين درس را نيز مى توان از داستان فراگرفت كه پدر ومادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهند.

5. در كنار اين نشانه ها، سؤال هايى قابل طرح است كه پاسخ هر كدام روشنگر راه زندگانى است؛

چگونه حسادت، انسان را به برادركشى مى كشاند؟!

چگونه ده نفر در يك خيانت، هم رأى وهم داستان مى شوند؟!

چگونه يوسف با بزرگوارى از مجازات برادران خيانتكار خود، صرف نظر مى كند؟!

چگونه انسان با ياد خدا، زندان را بر لذّت گناه ترجيح مى دهد؟

6. اين سوره در زمانى نازل شد كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در محاصره شديد اقتصادى واجتماعى قرار گرفته بود واين داستان براى حضرت، مايه ى دلدارى شد كه اى پيامبر! اگر بعضى از اقوام تو ايمان نياوردند ناراحت مباش، برادران يوسف او را به چاه انداختند.!(1)

7. افرادى در جامعه، به جاى آنكه خود را بالا ببرند، بزرگان را پايين مى آورند. چون خود محبوب نيستند، محبوب ها را مى شكنند.

8. گاهى علاقه زياد، سبب دردسر مى شود يعقوب، يوسف را خيلى دوست داشت وهمين امر موجب حسادت برادران وافكندن يوسف در چاه شد. چنان كه علاقه زليخا به يوسف، به زندانى شدن يوسف انجاميد.

9. زور وقدرت، محبّت نمى آورد. (برادران قدرت داشتند، ولى محبوب نبودند) لَيُوسُفُ ... أَحَبُّ ... وَنَحْنُ عُصْبَةٌ .(2)

ص: 20


1- . نمونه321. 9-327
2- . نور ج6، ص 36.35

10. امام باقر(علیه السلام) فرمودند: من گاهى به بعضى از فرزندانم محبّت مى كنم وآن ها را روى زانوانم مى نشانم در حالى كه استحقاق اين همه محبّت را ندارند، تا مبادا عليه ساير فرزندانم حسادت بورزند وماجراى يوسف تكرار شود.(1)

11. با اينكه قرآن راه كسب محبوبيّت را ايمان وعمل صالح معرّفى مى كند إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا، (مريم، 96) امّا شيطان، راه محبوب شدن را برادركشى ترسيم مى كند. اقْتُلُوا ... يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ .(2)

12. نهى از منكر داراى بركاتى است كه در آينده روشن مى شود. نهى لا تَقْتُلُوا يوسف يوسف را نجات داد ودر سال هاى بعد، او مملكت را از قحطى نجات داد. همان گونه كه آسيه، همسر فرعون با نهى لا تَقْتُلُوه (9 قصص)، جان موسى را نجات داد واو در سال هاى بعد، بنى اسرائيل را از شر فرعون نجات داد. اين نمونه روشن وعده الهى است كه مى فرمايد: وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً (مائده،32) هر كس يك نفر را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده است.(3)

13. مرعوب اكثريّت وهمرنگ جماعت نشويم. (يك نفر بود، ولى همرنگ جماعت نشد) قال قائل لاتقتلوا.(4)

14. اگر نمى توان جلو منكر را به كلى گرفت، هر مقدار كه ممكن است بايد آن را پايين آورد. لا تَقْتُلُوا ... وَأَلْقُوهُ .(5)

ص: 21


1- . نور، ج6، ص 37 به نقل از بحار الانوار، ج74، ص78.
2- . نور، ج6، ص 38.
3- . نور، ج6، ص 39.
4- . همان.
5- .همان.

آیه 11-14

اشاره

قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنّي لَيَحْزُنُني أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذًا لَخاسِرُونَ (14)

4 - 11

ترجمه

(وبراى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: «پدرجان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف، به ما اطمينان نمى كنى ؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! * فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى كافى بخورد وتفريح كند وما نگهبان او هستيم!» * (پدر) گفت: «من از بردن او غمگين مى شوم واز اين مى ترسم كه گرگ او را بخورد، وشما از او غافل باشيد!» * گفتند: «با اينكه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زيانكاران خواهيم بود (وهرگز چنين چيزى ممكن نيست!)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتراض برادران يوسف به يعقوب بر امين ندانستن آنها نسبت به يوسف، تأكيد بر خيرخواهى نسبت به برادر وحفاظت از او در بردن به بيابان به منظور تفريح، اظهار ناراحتى يعقوب به جهت از بين رفتن فرزند توسط گرگ، اظهار قدرت از ناحيه برادران بر نگهدارى يوسف.

ب. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا يعقوب از ميان تمام خطرها تنها انگشت روى خطر حمله گرگ گذاشت ؟بعضى مى گويند: بيابان كنعان بيابانى گرگ خيز بود(1)، وبه همين جهت خطر بيشتر از اين ناحيه احساس مى شد. بعضى ديگر گفته اند كه اين به خاطر خوابى بود كه يعقوب قبلا ديده بود كه گرگانى به فرزندش يوسف حمله مى كنند، اين احتمال نيز داده شده است كه يعقوب با زبان كنايه سخن گفت، ونظرش به انسان هاى گرگ صفت همچون بعضى از برادران يوسف بود.(2)

ج. در جمله وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ كلام را به چند وجه تاكيد كردند، يكى به «ان» ويكى به

ص: 22


1- . اطيب البيان، ج7، ص166.
2- . نمونه، ج9، ص 332؛ روح المعانى، ج7، ص 195.

«لام» ويكى هم به اينكه جمله را اسميه آوردند، همانطور كه در جمله وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ نيز همين تاكيدها را به كار بردند، ودر هر دو جمله به نوعى پدر را دلخوش ساختند، گويا گفتند: چرا ما را بر يوسف امين نمى دانى، اگر از ما بر جان او مى ترسى كه مثلا ما قصد سويى نسبت به او داشته باشيم كه ما يقينا وبطور مسلم خيرخواه او هستيم، واگر بر جان او از غير ما مى ترسى كه مثلا ما در محافظتش كوتاهى كنيم ودر نتيجه پيشامد سويى برايش بشود كه ما يقينا وبطور مسلم حافظ اوييم.(1)

نكته ها

1. همانطورى كه مصلح واقعى با مدعى مصلح بودن تفاوت دارد چون انبيائ مصلح واقعى اند حضرت شعيب گويد: ان اريد الا الاصلاح لكن منافقان ادعاى اصلاح گرى دارند ودر حقيقت مفسد هستند: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحَْنُ مُصْلِحُونَ * أَلَاإِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَاكِن لَّا يَشْعُرُون (بقره، 11و12)، ناصح واقعى نيز با مدعى نصيحت گرى تفاوت دارند. انبياء ناصح واقعى هستند، حضرت نوح گويد: و انصح لكم (اعراف، 62)، حضرت هود گويد: وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمين (اعراف، 68) حضرت شعيب وحضرت صالح نيز گويند: و نصحت لكم (اعراف، 79 و93) لكن برادران يوسف مدعى نصيحت وخيرخواهى بودند ودر واقع خير خواه يوسف نبودند: و انا له لناصحون (يوسف، 11) چه اينكه شيطان نيز مدعى نصيحت بود نه خيرخواه واقعى و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين .

2. معمولاً هرگز دشمنان با صراحت وبدون استتار براى ضربه زدن وارد ميدان نمى شوند، بلكه براى اينكه بتوانند طرف را غافلگير سازند، ومجال هر گونه دفاع را از او بگيرند، كارهاى خود را در لباس هاى فريبنده پنهان مى سازند،گاهى بنام كمك هاى اقتصادى، وزمانى تحت عنوان روابط فرهنگى، گاه در لباس حمايت از حقوق بشر، وزمانى تحت عنوان پيمان هاى دفاعى، بدترين قراردادهاى استعمارى ننگين را بر ملت هاى مستضعف واز جمله ما تحميل كردند.(2)

ص: 23


1- . الميزان، ج11، ص 131.
2- . نمونه، ج9، ص 333.

3. اينكه يعقوب پيامبر در برابر استدلال فرزندان نسبت به نياز يوسف به گردش وتفريح هيچ پاسخى نداد، وعملا آن را پذيرفت، اين خود دليل بر اين است كه هيچ عقل سالم نمى تواند اين نياز فطرى وطبيعى را انكار كند.(1)

4. محبت شديد پدر ومادر به فرزند ايجاب مى كند كه او را همواره در كنار خود نگه دارند ولى پيدا است كه فلسفه اين محبت از نظر قانون آفرينش همان حمايت بى دريغ از فرزند به هنگام نياز به آن است، روى همين جهت در سنين بالاتر بايد اين حمايت را كم كرد، شايد به همين دليل بود كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان با تمام علاقه اى كه به يوسف داشت حاضر شد او را از خود جدا كند، وبه خارج شهر بفرستد.(2)

5. در روايتى در ذيل آيات فوق از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه

لا تلقنوا الكذاب فتكذب فان بنى يعقوب لم يعلموا ان الذئب ياكل الانسان حتى لقنهم ابوهم به دروغگو تلقين نكنيد تا به شما دروغ گويد، چرا كه پسران يعقوب تا آن موقع نمى دانستند كه ممكن است گرگ به انسان حمله كند واو را بخورد وهنگامى كه پدر اين سخن را گفت از او آموختند»!(3)

6. نه تنها ديروز، بلكه امروز وحتّى آينده نيز به نام ورزش وبازى، جوانان را از هدف اصلى جدا ودر غفلت نگه خواهند داشت. بازى ها را جدّى مى گيرند تا جدّى ها بازى تلقّى شود.

7. اگر پدر ومربيان دلسوز براى اوقات فراغت وبازى كودكان ونوجوانان برنامه ريزى مناسب داشته باشند، ديگران نمى توانند از اين فرصت سوء استفاده كنند. (برادران يوسف از نياز يوسف به ورزش سوء استفاده كردند) يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ .

8. گاه اصرار زياد بر يك موضوع نشان دهنده نقشه وتوطئه است. در آيه قبل إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ ودر اين آيه إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ .

9. فراق وجدايى حتّى براى انبيا حزن آور است. لَيَحْزُنُنِى .

10. اگر كسى مسئوليّتى را بپذيرد وخوب انجام ندهد، سرمايه، شخصيّت، آبرو وو جدان خود را در معرض خطر قرار داده وزيانكار خواهد بود؛ لَخاسِرُونَ .(4)

ص: 24


1- . همان، ص 334.
2- . همان، ص 336.
3- . نمونه، ج9، ص 338؛ نور الثقلين،ج2 ص415؛ روح المعانى، ج7، ص 196.
4- . نور ج6، ص 44.41

آیه 15-18

اشاره

آيات 18 - 15

فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبّ ِ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (16) قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنّا صادِقينَ (17) وَ جاؤُ عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (18)

ترجمه

هنگامى كه او را با خود بردند، وتصميم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند،) وبه او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت، در حالى كه آنها نمى دانند! * (برادران يوسف) شب هنگام، گريان به سراغ پدر آمدند. * گفتند: «اى پدر! ما رفتيم ومشغول مسابقه شديم، ويوسف را نزد اثاث خود گذارديم وگرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهى كرد، هر چند راستگو باشيم!» * وپيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند، گفت: «هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (وشكيبائى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت ودر برابر آنچه مى گوييد، از خداوند يارى مى طلبم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عملى ساختن تصميم برادران نسبت به يوسف ووحى الهى نسبت به يوسف پيرامون عاقبت كار، گريه ظاهرى برادران ودروغ گفتن به پدر در رابطه از بين رفتن يوسف توسط گرگ وآوردن پيراهن خون آلود، سخن يعقوب به فرزندان پيرامون كار زشت آنان واظهار صبر واستمداد از خداوند.

ب. در روايت است كه امام صادق فرمود وقتى حضرت يوسف به چاه افتاد جبرئيل نازل شد وبه او گفت براى نجات خويش اين دعا را بخوان؛

«اللهم انى اسئلك بان لك الحمد لااله الا انت بديع السماوات والارض يا ذاالجلال والاكرام ان تصلى على محمد وآل محمد وان تجعل لى فى امرى فرجا ومخرجا وترزقنى من حيث احتسب ومن حيث لااحتسب».(1)

ص: 25


1- . مجمع البيان 5، 232

ب. در جمله فَصَبْرٌ جَمِيلٌ صبر را مدح كرده واين از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است، يعنى در جايى كه مى بايست بفرمايد «من بر آنچه كه بر سرم آمده صبر مى كنم، به سبب اينكه صبر خوب است» تنها سبب را آورده است.

واينكه كلمه صبر را نكره (بدون الف ولام) آورده، وآن را توصيف نكرده، بلكه به طور مبهم فرموده «صبر خوب است» اشاره به عظمت قضيه وتلخى ودشوارى تحمل آن است.(1)

ج. معناى صبر اين نيست كه انسان خود را آماده هر مصيبتى نموده صورت خود را بگيرد تا هر كس خواست سيليش بزند؛زيرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق كرده كه به حكم فطرتش هر مكروهى را از خود دفع نمايد، وخدا هم او را به وسائل وابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر تواناييش از آن ها استفاده كند، وچيزى كه اين غريزه را باطل سازد نمى توان فضيلت نام نهاد، پس صابران آن هايى هستند كه در مصائب استقامت به خرج داده واز پا درنمى آيند.

د. قرآن كريم در آيه 84 سوره يوسف مى فرمايد: وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم ؛ يعقوب آن قدر غصه خورد (واشك ريخت) كه چشمانش را از دست داد، آيا اين منافات با صبر جميل ندارد؟!

ه - . پاسخ اين سؤال يك جمله است وآن اينكه: قلب مردان خدا كانون عواطف است، جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشكهايشان همچون سيلاب جارى شود، اين يك امر عاطفى است، مهم آن است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند يعنى سخن وحركتى بر خلاف رضاى خدا نگويند ونكنند.

از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه اتفاقا همين ايراد را به هنگامى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بر مرگ فرزندش ابراهيم اشك مى ريخت مطرح كردند كه شما ما را از گريه كردن نهى كردى اما خود شما اشك مى ريزيد؟(2)

پيامبر در جواب فرمود: چشم مى گريد وقلب اندوهناك مى شود ولى چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى گويم

تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول ما يسخط الرب .(3)

ص: 26


1- . همان، ص 141.
2- . نمونه، ج9، ص 352.
3- . بحار الانوار، ج 22، ص 151-157.

و. روايت است كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مى ريخت ويا به هنگامى كه او را مى خواستند بچاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است، گويى برادر، مساله را به شوخى گرفته است، بى خبر از اينكه تيره روزى در انتظار او است، اما او پرده از راز اين خنده برداشت ودرس بزرگى به همه آموخت وگفت: «فراموش نمى كنم روزى به شما برادران نيرومند نظر افكندم وخوشحال شدم، با خود گفتم كسى كه اينهمه يار وياور نيرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت، آن روز بر شما تكيه كردم وبه بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او- حتى به برادران- تكيه نكنم».

نكته ها

1. آگاه ساختن برادران

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: يوسف برادران را به كار خودشان آگاه مى كند وحال اينكه برادران هيچ شعورى ندارند وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (يوسف، 15) در اين كه آن امر چيست كه برادران نسبت به آن هيچ شعورى ندارند در آيه 90 يوسف به بعد بيان شده است قَالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ . قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ .قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ .اذْهَبُوا بِقَمِيصِى هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (يوسف، 91.93(

2.ابو حمزه ثمالى از امام سجاد(علیه السلام) نقل مى كند كه من روز جمعه در مدينه بودم، نماز صبح را با امام سجاد(علیه السلام) خواندم، هنگامى كه امام از نماز وتسبيح، فراغت يافت به سوى منزل حركت كرد ومن با او بودم، زن خدمتكار را صدا زد، گفت: مواظب باش. هر سائل ونيازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهيد، زيرا امروز روز جمعه است. ابو حمزه مى گويد، گفتم هر كسى كه تقاضاى كمك مى كند، مستحق نيست!

امام فرمود: درست است، ولى من از اين مى ترسم كه در ميان آن ها افراد مستحقى باشند

ص: 27

وما به آن ها غذا ندهيم واز در خانه خود برانيم، وبر سر خانواده ما همان آيد كه بر سر يعقوب وآل يعقوب آمد!

3. جمله وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِى غَيابَتِ الْجُبِّ (اتفاق كردند كه او را در مخفيگاه چاه قرار بدهند) دليل بر اين است كه او را در چاه پرتاب نكردند، بلكه پائين بردند، ودر قعر چاه در آنجا كه سكو مانندى براى كسانى كه در چاه پائين ميروند، نزديك سطح آب، درست مى كنند قرار دادند، به اين ترتيب كه طناب را به كمر او بسته، او را به نزديك آب بردند ورها ساختند؛ پاره اى از روايات كه در تفسير آيات فوق نازل شده نيز اين مطلب را تاييد مى كند(1).

4. سرگذشت يوسف وداستان او با برادرانش بار ديگر اين اصل معروف را به ثبوت مى رساند كه دروغگو نمى تواند راز خود را براى هميشه مكتوم دارد.(2)

5. يعقوب بعد از آنكه فرمود: فَصَبْرٌ جَمِيلٌ دنبالش گفت: وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ وكلمه صبر را با كلمه توكل تمام كرد.(3)

حضرت يعقوب براى اينكه توحيد در فعل را تكميل نموده وبه بالاتر از اين برساند اصلا اسمى از خود نبرد، ونگفت: «بزودى صبر خواهم كرد» ونيز نگفت: «و من در آنچه شما مى گوييد به خدا استعانت مى جويم» بلكه خود را به كلى كنار گذاشت وفقط از خدا دم زد، تا برساند همه امور منوط به حكم خداست كه تنها حكم او حق است، واين كمال توحيد او را مى رساند.(4)

6. از آنجا كه خداوند اراده كرده يوسف را حاكم كند، بايد دوره هايى را ببيند. برده شود تا به بردگان رحم كند. به چاه وزندان افتد تا به زندانيان رحم كند. همانگونه كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: تو فقير ويتيم بودى تا فقير ويتيم را از خود نرانى أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً ... فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ... .

7. امداد الهى، در لحظه هاى حساس به سراغ اولياى خدا مى آيد. فِى غَيابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ .

ص: 28


1- . مجمع البيان 5، 324
2- . همان؛ نمونه، ج9، ص 341، 350.
3- . الميزان، ج11، ص 142.
4- . همان، ص 143.

8. آگاهى موجب آرامش است. (آنچه سبب آرامش يوسف در چاه شد، وحى الهى بود) أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا .(1)

9. در قرآن چهار نوع گريه واشك داريم:

اشك شوق: گروهى از مسيحيان با شنيدن آيات قرآن اشك مى ريختند. تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ . (مائده، 83)

اشك حزن وحسرت: مسلمانان فداكار همين كه از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) مى شنيدند كه امكانات براى جبهه رفتن نيست گريه مى كردند. تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ . (توبه، 92)

اشك خوف: همين كه آيات الهى براى مؤمنان تلاوت مى شد، گريه كنان به سجده مى افتادند، خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا (مريم، 58)، وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً . (اسراء، 109)

اشك ساختگى: آيه 16، كه برادران يوسف گريه كنان نزد يعقوب آمدند كه گرگ يوسف را دريد. يَبْكُونَ .(2)

10. دروغ، دروغ مى آورد. برادران براى توجيه خطاى خود، سه دروغ پى در پى گفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل گذاشتيم، گرگ او را خورد. «نستبق، تركنا، فأكله الذئب».

11. دروغگو فراموش كار است. با وجود اين كه برادران، يوسف را براى بازى بردند ولى در گزارش خود به پدر وى را مراقب اثاث خود اعلام كردند. تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا .

12. بهترين نوع صبر آن است كه على رغم آنكه دل مى سوزد واشك جارى مى شود، خدا فراموش نشود. وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ .(3)

13. نظير آيه 18 يوسف، آيه 83 همين سوره است: قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبرٌْ جَمِيل .

ص: 29


1- . نور، ج6، ص 44.
2- . نور، ج6، ص 46.
3- . همان، ص 47.

14. استعانت از خداوند؛

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ .

در آيه ديگر حضرت يعقوب(علیه السلام) را به عنوان نمونه معرفى مى كند كه از خداوند كمك خواست؛ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ ».

15. قرآن كريم در بعضى از آيات دستور به صبر جميل مى دهد؛ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً . (معارج، 5) در آيه ديگر حضرت يعقوب را نمونه صبر جميل معرفى مى كند؛ وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ». (يوسف، 18)

آیه 19-20

اشاره

وَ جاءَتْ سَيّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزّاهِدينَ (20)

20 - 19

ترجمه

و (در همين حال) كاروانى فرا رسيد ومامور آب را (به سراغ آب) فرستادند، او دلو خود را در چاه افكند، (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! اين كودكى است (زيبا ودوست داشتنى!)» واين امر را به عنوان يك سرمايه از ديگران مخفى داشتند. وخداوند به آنچه آنها انجام مى دادند، آگاه بود. * و(سرانجام،) او را به بهاى كمى - چند درهم- فروختند ونسبت به (فروختن) او، بى رغبت بودند (،چرا كه مى ترسيدند رازشان فاش شود).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد،: رسيدن كاروان ونجات يوسف از چاه واظهار شادمانى به جهت دست يافتن به نوجوان (بى نظير)، فروختن يوسف به بهاى اندك وبى رغبتى آنان در نگه داشتن او.

ب. گرچه در مورد فروشندگان يوسف واينكه چه كسانى بودند گفتگو است، بعضى آن ها را برادران يوسف دانسته اند، ولى ظاهر آيات اين است كه كاروانيان اقدام به چنين كارى كردند، زيرا در آيات قبل سخنى از برادران نيست وبا پايان آيه قبل كه گذشت بحث برادران

ص: 30

تمام شده است، وضميرهاى جمع در جمله «ارسلوا»، و«اسروه» و«شروه» همه به يك چيز باز مى گردد، يعنى كاروانيان.(1)

ج. در اينكه يوسف را به چند درهم فروختند وچگونه ميان خود تقسيم كردند، باز در ميان مفسران گفتگو است، بعضى 20 درهم وبعضى 22 درهم وبعضى 40 درهم وبعضى 18 درهم نوشته اند، وبا توجه به اينكه عدد فروشندگان را ده نفر دانسته اند، سهم هر كدام از اين مبلغ ناچيز روشن است.(2)

نكته ها

1. چرا برادران يوسف را كه حداقل غلام پر قيمتى محسوب مى شد به قيمت اندك وبه تعبير قرآن بثمن بخس فروختند. ولى اين معمول است كه هميشه دزدان ويا كسانى كه به سرمايه مهمى بدون زحمت دست مى يابند از ترس اينكه مبادا ديگران بفهمند آن را فورا مى فروشند، وطبيعى است كه با اين فوريت نمى توانند بهاى گزافى براى خود فراهم سازند.(3)

2. گاهى خودى ها انسان را در چاه مى اندازند، ولى خداوند از طريق بيگانگان، انسان را نجات مى دهد. جاءَتْ سَيَّارَةٌ .(4)

3. مالى كه آسان به دست آيد، آسان از دست مى رود. وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ .(5)

4. برادران چون معرفت نداشتند ، يوسف را به قيمت كم فروختند، شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ولى زنان مصر، او را به فرشته كريم توصيف نمودند. إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ .

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

رب امرأة أفقه من رجل(6)چه بسا زنى كه از مرد فهيم تر باشد.

ص: 31


1- . نمونه، ج9، ص 355؛ كشاف، ج2، ص 452.
2- .مجمع البيان 5، 337 نمونه، ج9، ص 356؛ كشاف، ج2، ص 453.
3- . نمونه، ج9، ص 355؛ كشاف، ج2، ص 453.
4- . نور، ج6، ص 49.
5- . همان، ص 50.
6- . كافى، ج6، ص 306.

آیه 21-22

اشاره

وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي اْلأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21) وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (22)

22 - 21

ترجمه

و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر)، به همسرش گفت: «مقام وى را گرامى دار، شايد براى ما سودمند باشد ويا او را بعنوان فرزند انتخاب كنيم!» واينچنين يوسف را در آن سرزمين متمكن ساختيم! (ما اين كار را كرديم، تا او را بزرگ داريم و) از علم تعبير خواب به او بياموزيم، خداوند بر كار خود پيروز است، ولى بيشتر مردم نمى دانند! * وهنگامى كه به بلوغ وقوت رسيد، ما «حكم» (نبوت) و«علم» به او داديم واينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن خريدار يوسف به همسر خويش پيرامون تكريم از يوسف، مكانت دادن خداوند به يوسف به جهت رساندن او به كمال وآگاه ساختن او به تعبير خواب ها، برخوردارى يوسف(علیه السلام) از حكمت وعلم (نبوت) بعد از بلوغ فكرى.

ب. منظور از حكم وعلم يا مقام وحى ونبوت است(1) چنان كه بعضى از مفسران گفته اند ويا اينكه منظور از «حكم»، عقل وفهم وقدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا پرستى واشتباه باشد ومنظور از «علم»، آگاهى ودانشى است كه جهلى با آن توام نباشد.(2)

ج. «اشد» به معنى استحكام وقوت جسمى وروحى است و«بلوغ اشد» به معنى رسيدن به اين مرحله است ولى اين عنوان در قرآن مجيد به مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است.

ص: 32


1- . اطيب البيان، ج7، ص175.
2- . مجمع البيان 5، 339 نمونه، ج9، ص 360؛ روح المعانى، ج7، ص 209.

گاهى به معنى سن بلوغ آمده مانند: وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ . (اسراء، 34)

گاهى به معنى رسيدن به چهل سالگى است مانند حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً . (احقاف، 15)

گاهى به معنى مرحله قبل از پيرى آمده مانند: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً . (غافر، 67)

اين تفاوت در تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان براى رسيدن به استحكام روح وجسم مراحلى را مى پيمايد كه بدون شك رسيدن به حد بلوغ يكى از آن ها است ورسيدن به چهل سالگى كه معمولا توام با يك نوع پختگى در فكر وعقل مى باشد مرحله ديگر است وهمچنين قبل از آنكه انسان قوس نزولى خود را سير كند وبه وهن وسستى گرايد.

ولى به هر حال در آيه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى وروحى است كه در يوسف در آغاز جوانى پيدا شد.(1)

در بلوغ اشد پنج قول وجود دارد 20 سالگى ، 18 تا 30 سالگى ، 33 سالگى ، 40سالگى ، 60سالگى.(2)

د. از سياق آيات استفاده مى شود كه قافله نامبرده يوسف را با خود به مصر بردند ودر آنجا به معرض فروش گذاشتند، ومردى از اهل مصر او را خريدارى نموده به خانه اش برد.

راستى آيات اين سوره به چه نحو شگفت آورى اين شخص را معرفى مى كند: اولا در كلمه «من مصر» مى فهماند خريدار يوسف، مردى از اهل خود مصر بوده، وثانيا در آيه وَأَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ مى فهماند كه او مردى بزرگ ومرجع حوائج مردم بوده، وثالثا در آيه وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ مى فهماند كه او عزيزى در مصر بوده كه مردم مصر براى او عزت ومقامى منيع قائل بوده اند. ونيز او را معرفى مى كند كه داراى زندان بوده، پس معلوم مى شود رياستى در بين مردم داشته، زيرا داشتن زندان از شؤون

ص: 33


1- . مجمع البيان 5، 339 الميزان ج11، ص150؛ نمونه، ج9، ص 363.؛ روح المعانى، ج7، ص 209.
2- . مجمع البيان 5، 339

رياست است، وخلاصه از همه اين آيات برمى آيد كه يوسف از همان اول به خانه عزت وكاخ سلطنتى رفته است.(1)

ه - . كلمه «مكان» به معناى قرارگاه هر چيز است از زمين، ومعناى امكان وتمكين قرار دادن در محل است. وچه بسا، كه كلمه مكان ومكانت به استقرارگاه امور معنوى اطلاق مى شود، مثل اينكه مى گوئيم «فلانى مكانتى در علم دارد»، ويا «مكانتى در نزد مردم دارد». ووقتى گفته مى شود «من فلانى را از فلان چيز امكان دادم واو تمكن يافت» معنايش اين است كه او را قدرت دادم ، ولى اين تعبير از باب كنايه است.

و شايد مراد از اينكه فرمود: ما يوسف را در زمين تمكين داديم اين باشد كه ما او را طورى در زمين جاى داديم كه بتواند در زمين از مزاياى حيات، با وسعت هر چه بيشتر تمتع ببرد، بر خلاف آنچه برادرانش مى خواستند كه او از ماندن در روى زمين محروم باشد.(2)

و. در جمله وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ ظاهر اين است كه منظور از «امر» شان باشد، وشان خدا همان رفتارى است كه در خلق خود دارد كه از مجموع آن نظام تدبير به دست مى آيد، هم چنان كه خودش فرموده: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ (يونس، 3) واگر امر را به خدا اضافه كرده وگفته «امره» براى اين است كه خدا مالك همه امور است، هم چنان كه خودش فرموده: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ . (اعراف، 54)

و معناى آيه اين است كه هر شانى از شؤون عالم صنع وايجاد از امر خداى تعالى است وخداى تعالى غالب وآن امور مغلوب ومقهور او هستند واو را در هر چه كه بخواهد مطيع ومنقاد مى باشند ونمى توانند از خواسته او استكبار وتمرد كنند، هم چنان كه فرموده: إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ». (طلاق، 3)(3)

از سوى ديگر اين معنا را مى دانيم كه اين موهبت هاى الهى كه احيانا به بعضى ها داده مى شود بطور گزاف ولغو وعبث نيست، بلكه نفوسى كه اين علم وحكم به آن ها داده مى شود با ساير نفوس تفاوت بسيار دارند، ولذا خداى تعالى مى فرمايد: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ

ص: 34


1- . الميزان، ج11، ص 146.
2- . همان، ص 148.
3- . الميزان، ج11، ص 150؛ روح المعانى، ج7، ص 208.

نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لايَخْرُجُ إِلَّا نَكِدا (اعراف، 58) جمله وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ هم اشاره به همين معنا است، چون دلالت مى كند بر اينكه اين حكم واين علم كه به يوسف داده شد موهبتى ابتدايى نبود، بلكه به عنوان پاداش به وى داده شد، زيرا او از نيكوكاران بود.(1)

ز. از اينكه به رفيق زندانيش گفت: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ (يوسف، 40) وبعدش گفت: قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (يوسف،41) فهميده مى شود كه اين حكمى كه خدا به وى داده بوده همان حكم الله بوده، وخلاصه حكم يوسف حكم الله است، واين همان حكمى است كه ابراهيم از پروردگار خود مسألت مى كرد ومى گفت: رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ . (شعراء،81)

و اينكه دنبال حكم فرمود: «و علما» چون علمى است كه خدا به او داده، قطعا ديگر با جهل آميخته نيست. حال چگونه علمى است وچه مقدار است كارى نداريم، هر چه باشد خالص علم است وديگر آميخته با هواى نفس ووسوسه هاى شيطانى نيست،چون به خدا نسبتش داده ودهنده آن علم وآن حكم را خدا دانسته است.(2)

نكته ها

1. وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ يكى از مظاهر عجيب قدرت خداوند وتسلطش بر كارها اين است كه در بسيارى از موارد وسائل پيروزى ونجات انسان را بدست دشمنانش فراهم مى سازد، چنان كه در مورد يوسف اگر نقشه برادران نبود او هرگز به چاه نمى رفت واگر به چاه نرفته بود، به مصر نمى آمد، واگر به مصر نيامده بود نه به زندان مى رفت ونه آن خواب عجيب فرعون ونه سرانجام عزيز مصر مى شد. در حقيقت خداوند يوسف را با دست برادران بر تخت قدرت نشاند، هر چند آن ها چنين تصور مى كردند كه او را در چاه بدبختى سرنگون ساختند.(3)

2. با اينكه عادت بر اين جريان دارد كه پادشاهان نسبت به امر بردگان خود اهميتى ندهند،

ص: 35


1- . الميزان، ج11، ص 159.
2- . الميزان، ج11، ص 159.
3- . نمونه، ج9، ص 359.

مگر در جايى كه از سيماى برده آثار اصالت ورشد را احساس كنند وبه نظرشان سيماى خير وسعادت بيايد، مخصوصا پادشاهان كه هر لحظه ده ها وبلكه صدها برده وكنيز مى گيرند، چنين اشخاصى عادتا نسبت به آن همه غلام وكنيز اشتياق نشان نمى دهند، با اين حال اين سفارشى كه عزيز مصر در باره يوسف كرده كه «او را احترام كنند، باشد كه از او انتفاع ببرند ويا فرزند خود بخوانند» حتما معناى عميقى دارد.

پس معلوم مى شود يوسف جمالى بديع وبى نظير داشته كه عقل هر بيننده را خيره ودل ها را واله مى ساخته، وبالاتر از زيبايى آب وگل، خلق زيبا داشته، صبور وبا وقار وداراى حركاتى سنگين بوده، لهجه اى مليح ومنطقى حكيمانه ونفسى كريم واصلى نجيب داشته، واين صفات وقتى در فردى وجود داشته باشد آثارش از همان كودكى در سيمايش ظاهر مى گردد.

اين ها بوده كه دل عزيز را به سوى يوسف- يك طفل صغير- جلب كرده، تا آنجا كه آرزومندش نموده كه اين كودك در خانه او نشو ونما كند واز خواص اهل بيتش شمرده شود.(1)

3. خداوند در خلال داستان يوسف دو جا قضيه تمكين دادن از زمين را يادآور شده، يكى بعد از آنكه بيرون آمدنش را از چاه وپنهانى به مصر آوردن وفروختنش را به عزيز بيان كرده، ويكى هم بعد از بيان بيرون شدنش از زندان عزيز ومنصوب شدنش بر خزينه هاى سرزمين مصر، كه در آنجا چنين فرموده: وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْ ها حَيْثُ يَشاءُ ». (يوسف، 56)(2)

4. جمله ى عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً در دو مورد در قرآن به كار رفته است: يكى در مورد حضرت موسى وقتى كه صندوق او را از آب گرفتند، همسر فرعون به او گفت: اين نوزاد را نكشيد، شايد در آينده به ما سودى رساند وديگرى در اينجاست كه عزيز مصر به همسرش مى گويد: احترام اين برده را بگير، شايد در آينده به درد ما بخورد. آرى، به اراده ى خداوندى، محبّتِ نوزاد چنان در قلب حاكمانِ مصر جاى مى گيرد كه

ص: 36


1- . الميزان، ج11، ص 146.
2- . الميزان، ج11، ص 148.

زمينه هاى حكومت آينده ى آنان را فراهم مى سازد.

5. پايان سختى ها، آسانى ورفاه است. شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ... مَكَّنَّا لِيُوسُفَ .

6. هر كس كه توان علمى وجسمى داشته باشد، مشمول لطف الهى نمى شود، بلكه محسن بودن نيز لازم است. نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ .(1)

7. رسيدن به مقام نبوت بعد از رسيدن به بلوغ جنسى وروحى درباره دو نفر آمده است: حضرت يوسف(علیه السلام)، حضرت موسى(علیه السلام). (قصص،14)

آیه 23-24

اشاره

وَ راوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اْلأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ (23) وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ (24)

ترجمه

و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمناى كامجويى كرد، درها را بست وگفت: «بيا (بسوى آنچه براى تو مهياست!)» (يوسف) گفت: «پناه مى برم به خدا! او (عزيز مصر) صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، (آيا ممكن است به او ظلم وخيانت كنم ؟!) مسلما ظالمان رستگار نمى شوند!» * آن زن قصد او كرد واو نيز -اگر برهان پروردگار را نمى ديد- قصد وى مى نمود! اينچنين كرديم تا بدى وفحشا را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن گفته است: بستن درها توسط زليخا به منظور انجام گناه، پناه بردن يوسف به خداوند از ارتكاب معصيت، قصد زليخا به يوسف ولطف خاص خداوند به يوسف در دورى جستن از گناه.

ب. جمله «راودته» از ماده «مراوده» در اصل به معنى جستجوى مرتع وچراگاه است وهمچنين به ميل سرمه دان كه آهسته سرمه را با آن به چشم مى كشند، «مرود» (بروزن منبر)

ص: 37


1- . نور، ج6، ص 51.54

گفته مى شود، وسپس به هر كارى كه با مدارا وملايمت طلب شود، اطلاق شده است. اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از طريق مسالمت آميز وخالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت واظهار محبت از يوسف دعوت كرد.(1)

ج. آوردن وصف «فى بيتها» براى دلالت بر اين معنا است كه همه اوضاع واحوال عليه يوسف وبه نفع همسر عزيز جريان داشته وكار بر يوسف بسيار شديد بوده، وهمچنين جمله وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ ، چون اين تعبير (باب تفعيل) مبالغه را مى رساند(2) ونشان مى دهد كه او همه درها را محكم بست، واين خود مى رساند كه يوسف را به محلى از قصر كشانده كه از اطاق هاى تو در تويى تشكيل شده بود، وبطورى كه در بعضى از روايات آمده است او هفت در را بست. تا يوسف هيچ راهى براى فرار نداشته باشد.(3)

د. مراد يوسف از رب در جمله: إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ خداى تعالى است در اين گفتار خود ادب عبوديت را به تمام معنا رعايت نموده، اول اسم جلاله را آورد وپس از آن صفت ربوبيت را، تا دلالت كند بر اينكه او عبدى است كه عبادت نمى كند مگر يك رب را واين يكتاپرستى آئين پدرانش ابراهيم، اسحاق ويعقوب بوده. بعضى از مفسرين گفته اند ضمير به عزيز برمى گردد ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا اگر اينطور بود جا داشت بفرمايد: انه لايفلح الخائنون علاوه، يوسف هرگز عزيز را رب خود نمى دانست، زيرا او خود را آزاد وغير مملوك مى دانست. مؤيد اين مطلب آيه بعدى است كه مى فرمايد: لَوْ لاأَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ .(4)

ه - . برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد هر چند كلام مجيد خداى تعالى كاملا روشنش نكرده كه چه بوده، ليكن به هر حال يكى از وسائل يقين بوده كه با آن، ديگر جهل وضلالتى باقى نمانده، كلام يوسف آنجا كه با خداى خود مناجات مى كند دلالت بر اين معنا دارد، چون در آنجا مى گويد: وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ ...

ص: 38


1- . مجمع البيان 5، 340 نمونه، ج9، ص 366.
2- . الميزان، ج11، ص 168.
3- . نمونه، ج9، ص 367.
4- . الميزان، ج11، ص 168؛ روح المعانى ج8 ص 477، كشاف ج2، ص 455.

(يوسف، 33) وهمين خود دليل بر اين نيز هست كه سبب مذكور از قبيل علم هاى متعارف يعنى علم به حسن وقبح ومصلحت ومفسده افعال نبوده، زيرا اينگونه علم ها گاهى با ضلالت ومعصيت جمع مى شود، هم چنان كه از آيه أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ (جاثيه،23) وآيه وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (نمل، 14) به خوبى استفاده مى شود.

پس يقينا آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد، همان برهانى است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مى دهد وآن نوعى از علم مكشوف ويقين مشهود وديدنى است، كه نفس آدمى با ديدن آن چنان مطيع وتسليم مى شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت نمى كند.(1)

نكته ها

1. قرآن مجيد نجات يوسف را از اين گرداب خطرناك كه همسر عزيز بر سر راه او ايجاد كرده بود به خدا نسبت مى دهد ومى گويد ما سوء وفحشاء را از يوسف بر طرف ساختيم.

ولى با توجه به جمله بعد كه مى گويد او از بندگان مخلص ما بود اين حقيقت روشن مى شود كه خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در اين لحظات بحرانى تنها نمى گذارد.(2)

2. قرآن در اينجا حتى تعبير امراة العزيز (يعنى همسر عزيز مصر) را به كار نمى برد بلكه مى گويد: الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِها (بانويى كه يوسف در خانه او بود) تا به پرده پوشى وعفت بيان نزديكتر باشد ضمنا با اين تعبير حس حقشناسى يوسف را نيز مجسم ساخته است.(3)

3. چون يوسف خود را در تحت ولايت الهى مى ديد، وايمان داشت كه رفتارهاى جميل خدا جز به خير او تمام نمى شود، ودر آينده جز با خير وجميل مواجه نمى گردد.آرى، اين خاطرات شيرين كافى بود كه تمامى مصائب وناملايمات را براى او آسان وگوارا كند.(4)

اين حقيقت براى كسى كه در آيات ذيل كه راجع به گفتگوهاى حضرت يوسف است،

ص: 39


1- . الميزان، ج11، ص 174.
2- . نمونه، ج9، ص 377.
3- . همان، ص 380
4- . الميزان، ج11، ص 162.

دقت وتدبر كند، روشن مى شود؛ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى و ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ و إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ و أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ .(1)

4. فرق بين اعوذ بالله ومعاذ الله اين است كه اعوذ بالله فعل عبد است يعنى من پناه مى برم به خدا ومعاذ الله فعل الهى است كه او مرا پناه مى دهد ومن در پناهگاه او هستم.(2)

5. يوسف در جوابش تهديد نكرد ونگفت من از عزيز مى ترسم، ويا من از خاندان نبوت وطهارتم، ويا عفت وعصمت من، مانع از فحشاى من است. نگفت من از عذاب خدا مى ترسم ويا ثواب خدا را اميد مى دارم. واگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى واعتماد داشت طبعا در چنين موقعيت خطرناكى از آن اسم مى برد، ولى مى بينيم كه به غير از مَعاذَ اللَّهِ چيز ديگرى نگفت، وبه غير از عروة الوثقاى توحيد به چيز ديگرى تمسك نجست. پس معلوم مى شود در دل او جز پروردگارش احدى نبوده.

و اين همان توحيد خالصى است كه محبت الهى وى را بدان راهنمايى نموده. وچقدر فرق است بين اين گفتار وگفتار مريم كه وقتى روح در برابرش به صورت بشرى ايستاد ومجسم شد گفت: إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا . (مريم،18)

خواهى گفت: اگر ياد خود را هم فراموش كرده بود چرا بعد از معاذ الله گفت: إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ واز خودش سخن گفت ؟ در جواب مى گوييم: پاسخ يوسف همان كلمه مَعاذَ اللَّهِ بود واما اين كلام كه بعد آورد بدين منظور بود كه توحيدى را كه مَعاذَ اللَّهِ افاده كرد توضيح دهد.(3)

6. يكى از اشارات لطيف كه در اين جمله، يعنى در جمله لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ به كار رفته اين است كه سوء وفحشاء را از يوسف برگردانيده، نه اينكه او را از فحشاء وقصد به آن برگردانيده باشد، چون اگر بطور دومى تعبير شده بود دلالت داشت بر اينكه در يوسف اقتضاى ارتكاب آن دو بود.(4)

7. آرى، اگر از يوسف كوچكترين لغزشى سرزده بود قرآن كريم از آن خبر مى داد واز

ص: 40


1- . همان، ص 163.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 177.
3- . الميزان، ج11، ص 165.
4- . همان، ص 175.

توبه واستغفارش يادى مى كرد، هم چنان كه لغزش آدم وداوود ونوح وايوب وذى النون وتوبه واستغفار ايشان را نقل كرده. در باره يوسف(علیه السلام) مى بينيم كه جز ثناومدح چيزى نگفته ودرمقام ثنايش اورا مخلص خوانده است.(1)

8. اولياى خدا، به خدا پناهنده مى شوند ونتيجه مى گيرند: موسى از شرّ فتنه هاى فرعون به خدا پناه مى برد، إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (غافر، 27) مادر مريم مى گويد: من مريم ونسل او را در پناه تو قرار مى دهم، إِنِّى أُعِيذُها بِكَ وَذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (آل عمران، 36) ودر اين آيه يوسف به خدا پناه مى برد، قالَ مَعاذَ اللَّهِ وخداوند به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور پناهندگى به خودش را مى دهد. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفلق .(2)

9. در كاخ حكومتى نيز مى توان پاك، عفيف، صادق وامين بود. قالَ مَعاذَ اللَّهِ .(3)

10. ياد كردن الطاف الهى . ياد عاقبت گناه، از عوامل ترك گناه است. إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ (4)، لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ .(5)

11. يوسف، معصوم وپاكدامن بود به دليل گفتار همه ى كسانى كه به نحوى با يوسف رابطه داشته اند، به نمونه هاى ذيل توجه كنيد؛

خداوند فرمود: لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ .

يوسف مى گفت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ پرودگارا! زندان براى من از گناهى كه مرا به آن دعوت مى كنند بهتر است. در جاى ديگر گفت: أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ من به صاحبخانه ام در غياب او خيانت نكردم.

زليخا گفت: لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ به تحقيق من با يوسف مراوده كردم واو معصوم بود.

عزيز مصر گفت: يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنْبِكِ اى يوسف تو اين ماجرا را مسكوت بگذار وبه زليخا گفت: از گناهت استغفار كن.

ص: 41


1- . الميزان، ج11، ص 179؛ كشاف، ج2، ص 457.
2- . نور، ج6، ص 55.
3- . همان.
4- . همان، ص 57.
5- . همان.

شاهدى كه گواهى داد وگفت: اگر پيراهن از عقب پاره شده معلوم مى شود كه يوسف پاكدامن است. إِنْ كانَ قَمِيصُهُ ...

زنان مصر كه گفتند: ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ ما هيچ گناه وبدى درباره ى او سراغ نداريم.

ابليس كه وعده ى فريب همه را داد، گفت: إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ من حريف برگزيدگان نمى شوم واين آيه يوسف را مخلص ناميده است.(1)

12. قرآن كريم فضايلى را براى مخلصين بيان مى كند از جمله:

دريافت پاداش بيش از عمل: وَ مَا تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين . (صافات، 39 و40)

عدم احضار براى محاسبه در قيامت: فَكَذَّبُوهُ فَإِنهَّ ُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين . (صافات، 127و128)

و مصونيت از اغوا وگمراهى شيطان: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين . (ص، 82)

13. قرآن كريم در برخى از آيات حضرت يوسف وحضرت موسى را به عنوان بنده مخلص معرفى مى كند:

يوسف(علیه السلام)؛ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِين . (يوسف، 24)

موسى(علیه السلام)؛ وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ مُوسىَ إِنَّهُ كاَنَ مخُْلَصًا وَكاَنَ رَسُولًا نَّبِيًّا . (مريم، 51)

14. در يك آيه مى فرمايد شيطان شما را به كارهاى زشت دعوت مى كند؛ وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ...إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (بقره، 169)، در آيه ديگر مى فرمايد: ما كارهاى زشت را از حضرت يوسف منصرف ساختيم؛ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ . (يوسف، 24) از اين دو آيه معناى اين آيه روشن مى شود كه مى فرمايد: شيطان بر بندگان من هيچ گونه سلطه اى ندارد؛ إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً . (اسراء، 65)

ص: 42


1- . مجمع البيان 5، 344.

آیه 25-29

اشاره

وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلاّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَليمٌ (25) قالَ هِيَ راوَدَتْني عَنْ نَفْسي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ (26) وَ إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقينَ (27) فَلَمّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئينَ (29)

ترجمه

و هر دو به سوى در، دويدند (در حالى كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب مى كرد) وپيراهن او را از پشت (كشيد و) پاره كرد. ودر اين هنگام، آقاى آن زن را دم در يافتند! آن زن گفت: «كيفر كسى كه بخواهد نسبت به اهل تو خيانت كند، جز زندان ويا عذاب دردناك، چه خواهد بود؟! * (يوسف) گفت: «او مرا با اصرار به سوى خود دعوت كرد!» ودر اين هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه: «اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده، آن راست مى گويد، واو از دروغگويان است. * واگر پيراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گويد، واو از راستگويان است» * هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده، گفت: «اين از مكر وحيله شما زنان است، كه مكر وحيله شما زنان، عظيم است! * يوسف از اين موضوع، صرف نظر كن! وتو اى زن نيز از گناهت استغفار كن، كه از خطاكاران بودى!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سبقت گرفتن زليخا ويوسف وپاره شدن پيراهن يوسف توسط زليخا ، تهمت زدن زليخا به يوسف در برابر همسر خود ، سخن گفتن يوسف پيرامون فرار خويش از قصد سوء زليخا ، گواهى دادن شاهدى از اهل زليخا به صداقت يوسف با بيان پاره شدن پيراهن از پشت سر، سخن همسر زليخا به يوسف پيرامون اعراض از اين كار واقرار به خطاكار بودن زليخا.

ب. مقاومت سرسختانه يوسف همسر عزيز را تقريبا مايوس كرد، ولى يوسف كه در برابر نفس، پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است

ص: 43

وبايد خود را از آن محل دور سازد ولذا «با سرعت به سوى در كاخ دويد تا در را باز كند وخارج شود، همسر عزيز نيز بى تفاوت نماند، او نيز به دنبال يوسف به سوى در دويد تا مانع خروج او شود، وبراى اين منظور، پيراهن او را از پشت سر گرفت وبه عقب كشيد، به طورى كه پشت پيراهن از طرف طول پاره شد» وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ .(1)

ج. «استباق» در لغت به معنى سبقت گرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است، و«قد» به معنى پاره شدن از طرف طول است، همانگونه كه «قط » به معنى پاره شدن از عرض است.(2)، لذا در حديث داريم:

كانت ضربات على بن ابى طالب(علیه السلام) ابكاراً كان اذا اعتلى قد، واذا اعترض قط . ضربه هاى على بن ابى طالب(علیه السلام) در نوع خود بى سابقه بود، هنگامى كه از بالا ضربه مى زد، تا به پائين مى شكافت وهنگامى كه از عرض ضربه مى زد، دو نيم مى كرد.(3)

د. آنچه جاى تامل ودقت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانى بود عقلى، ودليلى بود فكرى، كه نتيجه اى را مى دهد به نفع يكى از دو طرف وبه ضرر طرف ديگر وچنين چيزى را اصطلاحا شهادت نمى گويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به حس ويا نزديك به حس باشد وهيچ استنادى به فكر وعقل گوينده نداشته باشد. جوابش را ممكن است اينطور بدهيم كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده به اينكه شَهِدَ شاهِدٌ اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون فكر وتعقل از آن گوينده صادر شد، وچون مستند به تفكر وتعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است، نه قول، چون بيانى را قول مى گويند كه مبتنى بر تامل وتفكر باشد.

اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى گويد: «گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره» تاييد مى شود، چون كودك اگر از باب معجزه به زبان آيد، وخداوند به وسيله او ادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش فكر وتامل اعمال نمى كند، وچنين كلامى بيان شهادت است، نه قول.(4)

ه - . شاهد كه بود؟ بعضى گفته اند يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود وكلمه

ص: 44


1- . نمونه، ج9، ص 383.
2- . همان؛ الميزان؛ ج11؛ ص 221.
3- . مجمع البيان 5، 336 ؛ نمونه، ج9، ص 383؛ روح المعانى، ج 8، ص 484.
4- . الميزان، ج11، ص 194؛ روح المعانى، ج 8، ص 489.

من اهلها گواه بر اين است.تفسير ديگر اينكه بچه شير خوارى از بستگان همسر عزيز مصر، در آن نزديكى بود، ويوسف از عزيز مصر خواست، كه داورى را از اين كودك بطلبند. در رواياتى كه از طرق اهل بيت واهل تسنن وارد شده به اين تفسير اشاره شده است.(1)

نكته ها

1. اين زن خيانتكار تا خود را در آستانه رسوايى نديده بود فراموش كرده بود كه همسر عزيز مصر است، ولى در اين موقع با تعبير اهلك (خانواده تو) مى خواهد حس غيرت عزيز را برانگيزد كه من مخصوص توام نبايد ديگرى چشم طمع در من بدوزد.(2)

2. نكته قابل توجه ديگر اينكه همسر عزيز مصر، هرگز نگفت يوسف قصد سويى در باره من داشته بلكه درباره ميزان مجازات او با عزيز مصر صحبت كرد، آن چنان كه گويى اصل مساله مسلم است، وسخن از ميزان كيفر وچگونگى مجازات او است واين تعبير حساب شده در آن لحظه هاى كه مى بايست آن زن دست وپاى خود را گم كند نشانه شدت حيله گرى او است.(3)

3. قالَ هِىَ راوَدَتْنِى عَنْ نَفْسِى يوسف(علیه السلام) وقتى عزيز را پشت در ديد ابتداى به سخن نكرد، براى اينكه رعايت ادب را كرده باشد، ونيز جلو زليخا را از اينكه او را تقصير كار ومجرم قلمداد كند بگيرد، ولى وقتى ديد او وى را متهم به قصد سوء كرد ناچار شد حقيقت را بگويد كه: «او نسبت به من قصد سوء كرد» واين گفتار يوسف- كه هيچ تاكيدى از قبيل قسم وامثال قسم در آن به كار نبرده- دلالت مى كند بر سكون نفس واطمينان خاطر يوسف واز آن تهمتى هم كه به وى زده بود باكى نداشت، چون او در آغاز اين جريان با گفتن مَعاذَ اللَّهِ خود را به خدا سپرده بود واطمينان داشت كه خدا حفظش مى كند.(4)

4. در آيات فوق، اشاره به مكر زنان (البته زنانى همچون همسر عزيز كه بى بند وبار وهوسرانند) شده است، واين مكر وحيله گرى به عظمت توصيف گرديده إِنَّ كَيْدَكُنَّ

ص: 45


1- . مجمع البيان 5، 347 نمونه، ج9، ص 387؛ روح المعانى، ج8، ص485.
2- . نمونه، ج9، ص 384.
3- . همان.
4- . الميزان، ج11، ص 192.؛ روح المعانى، ج 8، ص 487.

عَظِيمٌ . در تاريخ مطالب زيادى در اين زمينه نقل شده، كه مطالعه مجموع آن ها نشان مى دهد، زنان هوسران براى رسيدن به مقصود خود، نقشه هايى مى كشند كه در نوع خود بى نظير است.(1)

5. گاهى ظاهر عمل يكى است، ولى هدف ها مختلف است. (يكى مى دود تا به گناه آلوده نشود، ديگرى مى دود تا آلوده بكند.) اسْتَبَقَا .

6. بهانه ى بسته بودن در براى تسليم شدن در برابر گناه كافى نيست، بايد به سوى درهاى بسته حركت كرد شايد باز شود. اسْتَبَقَا الْبابَ .

7. صاحبان قدرت معمولًا اگر مقصّر باشند، ديگران را متّهم مى كنند. مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً .

8. هركس پاكتر است، بيشتر در معرض تهمت است. در ميان زنان، پاكدامن تر از مريم نبود، امّا او را متّهم به ناپاكى كردند، در ميان مردان نيز كسى به پاكى يوسف يافت نمى شد، به او هم نسبت نارواى زنا دادند. امّا خداوند در هر دو مورد به بهترين وجه پاكى آنان را ثابت نمود.

9. در داستان يوسف، پيراهن او نقش آفرين است: در اينجا پارگى پيراهن از پشت، دليل بى گناهى او وكشف جرم همسر عزيز گرديد ودر جاى ديگر پاره نشدن پيراهن موجب كشف جرم برادران او گرديد. زيرا بعد از انداختن يوسف به چاه، وقتى برادران پيراهن او را آغشته به خون كرده وبه پدر نشان دادند وگفتند: يوسف را گرگ خورده است، پدر پرسيد: پس چرا پيراهن او پاره نشده است ؟! در پايان داستان نيز، پيراهنِ يوسف، وسيله ى بينا شدن چشم پدر گرديد.(2)

10. خداوند از راهى كه هيچ انتظارش نمى رود، افراد را حمايت مى كند. شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها .(3)

ص: 46


1- . نمونه، ج9، ص 389؛ روح المعانى، ج 8، ص 494.
2- . مجمع البيان 5، 333 .
3- . نور، ج6، ص 60.62

آیه 30-34

اشاره

آيات 34 - 30

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَةُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ (30) فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَرًا إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَريمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُونًا مِنَ الصّاغِرينَ (32) قالَ رَبّ ِ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (34)

ترجمه

(اين جريان در شهر منعكس شد،) گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزيز، جوانش (غلامش) را بسوى خود دعوت مى كند! عشق اين جوان، در اعماق قلبش نفوذ كرده، ما او را در گمراهى آشكارى مى بينيم!» * هنگامى كه (همسر عزيز) از فكر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (واز آنها دعوت كرد) وبراى آنها پشتى (گرانبها، ومجلس باشكوهى) فراهم ساخت وبه دست هر كدام، چاقويى (براى بريدن ميوه) داد ودر اين موقع (به يوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامى كه چشمشان به او افتاد، او را بسيار بزرگ (وزيبا) شمردند و(بى توجه) دستهاى خود را بريدند وگفتند: «منزه است خدا! اين بشر نيست، اين يك فرشته بزرگوار است!» * (همسر عزيز) گفت: «اين همان كسى است كه بخاطر (عشق) او مرا سرزنش كرديد! (آرى،) من او را به خويشتن دعوت كردم واو خوددارى كرد! واگر آنچه را دستور مى دهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد ومسلما خوار وذليل خواهد شد!» * (يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مى خوانند! واگر مكر ونيرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمايل خواهم شد واز جاهلان خواهم بود!» * پروردگارش دعاى او را اجابت كرد ومكر آنان را از او بگردانيد، چرا كه او شنوا وداناست!

ص: 47

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن زنان مصر درباره گمراه بودن زليخا به جهت قصد عمل زشت، نقشه كشيدن زليخا به منظور فريفته شدن آنان نسبت به يوسف، اقرار زنان به عظمت وزيبايى يوسف وسخن زليخا پيرامون ملامتگرى زنان نسبت به يوسف، تهديد زليخا به يوسف در رفتن به زندان در صورت عدم اجابت خواسته ى او، پاكدامنى يوسف ورفتن به زندان واجابت درخواست آن حضرت.

ب. از اينكه فرمود: تُراوِدُ فَتاها برمى آيد كه خواسته اند بگويند زليخا بطور استمرار يوسف را دنبال مى كند.(1)

ج. راغب در مفردات گويد: شَغَفها حُبًّا يعنى محبت يوسف تا شغاف قلب زليخا، يعنى باطن او راه يافته بود.(2)

د. اگر اين اعتراضات زنان مصر را مكر به زليخا خوانده است، براى اين است كه رقبا وحسودان زليخا با اشاعه اين حرف ها داشتند او را رسوا مى كردند وهتك حرمت مى نمودند، واگر كسى را به نزد ايشان فرستاد ودعوتشان كرد، براى اين بود كه يوسف را به آنان نشان بدهد، وايشان را هم مانند خود به عشق او مبتلا سازد، ودر نتيجه دست از بدگويى وملامت او بازداشته او را در عشقش معذور بدارند.(3)

ه - . زليخا در آخر، تصميم خود را براى زنان مصر بگفت كه از يوسف دست بردار نيست وهم به يوسف فهماند كه او را بر موافقت خود اجبار مى كند، واگر مخالفت كند سياستش خواهد كرد، واين گفتار خود را: وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ به وجوهى چند از اقسام تاكيد از قبيل: قسم، نون تاكيد، ولام وامثال آن مؤكد نمود، تا برساند كه بر اين تصميمش جازم است واين تهديد از آن صحنه سازى كه در روز مراوده كرد واز شوهرش تقاضا نمود كه يوسف را به زندان افكند شديدتر وهول انگيزتر است؛

اولا براى اينكه در آنجا كيفر را مردد كرد ميان زندان وعذاب اليم، ولى در اينجا جمع كرد ميان هر دو كه عبارت است از زندان وخوارى.

ص: 48


1- . الميزان، ج11، ص 200؛ روح المعانى، ج 8، ص 496.
2- . همان؛ همان 497؛ كشاف، ج2، 463.
3- . الميزان، ج11، ص 201.

و ثانيا براى اينكه در آنجا از شوهرش تقاضا كرد، ولى در اينجا گفت خودم اين كار را مى كنم، وطورى هم گفت كه جاى ترديد نگذاشت.(1)

ز. عادتاً محال به نظر مى رسد كه زنان مصر از يوسف جمالى را ببينندآن گاه به هيچ وجه متعرض او نشوند، وتنها خواهش كنند كه دل زليخا را بدست آورد وبعد برخاسته به خانه هاى خود بروند، چنين چيزى معمولا ممكن نيست. بلكه عادت حكم مى كند به اينكه از مجلس خارج نشده باشند مگر آنكه همان بلايى كه بر سر زليخا آمد بر سر ايشان هم آمده باشد، ودر علاقه به يوسف به حد عشق رسيده باشند. از ظاهر كلام يوسف بنا به حكايت قرآن نيز معانى مذكور استفاده مى شود، آنجا كه عرض كرد: «پروردگارا! زندان محبوبتر است نزد من از آنچه كه اينان مرا بدان مى خوانند، واگر كيد ايشان را از من نگردانى گرفتارشان مى شوم».(2)

ح. در اين مجلس به يوسف سخت تر گذشته تا آن مجلسى كه روز قبل با حركات تحريك آميز زليخا مواجه بود، چون آنجا او بود وكيد زليخا، ولى امروز در برابر كيد وقصد سوء جمعى قرار گرفته. بعلاوه، واقعه روز قبل واقعه اى بود كه در خلوت صورت گرفت، وخود زليخا هم در پنهان داشتن آن اصرار داشت، ولى امروز همه آن پرده پوشى ها كنار رفته در برابر جمع كثيرى از زنان قرار گرفته است.(3)

زنان مصر از حسن او چيزى نگفتند، بلكه او را فرشته كريم ناميدند، تا هم به حسن صورت او اشاره كرده باشند وهم به حسن سيرتش، وهم به جمال ظاهر وخلقتش وهم به جمال باطن وخلقش وخدا داناتر است.(4)

زليخا آن گاه ، اعتراف كرد به اينكه با يوسف مراوده داشته وگفت كه من او را دنبال كرده بودم، اما دست از عفت خود برنداشت، وخواستار عصمت وپاكى بود، واگر چنين اعترافى كرد براى اين بود كه ديد دل هاى همه مانند دل او شيداى يوسف است.(5)

ص: 49


1- . الميزان، ج11، ص 205؛ روح المعانى، ج 9، ص 7.
2- . مجمع البيان 5، 353، همان، ص 208.
3- . الميزان، ج11، ص 200؛ روح المعانى، ج 8، ص 496.
4- . الميزان، ج11، ص 204.
5- . همان، ص 205.
نكته ها

1. بستن درها براى انجام گناه نيز مانع رسوايى نمى شود. قالَ نِسْوَةٌ ... امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ .

2. همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود وبا مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند وآنان را غافلگير نمايد.

3. انسان به طور فطرى در برابر بزرگى وبزرگوارى، تواضع مى كند. أَكْبَرْنَهُ .

4. انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار گرفت، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مى دهد. فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ .

5. كيد يك زن بالاتر از كيد همه برادران يوسف(علیه السلام) بود. (همسر عزيز با اين مهمانى، عشق خود را براى تمام زنان توجيه كرد، ولى برادران يوسف توجيهى براى حسادت خود نداشتند).

6. جمال يوسف(علیه السلام) موجب گرفتارى او شد، ولى علم وتقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهم تر از جمال ظاهرى است).

7. دروغگو رسوا مى شود. كسى كه ديروز گفت: يوسف قصد سوء داشته أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً امروز مى گويد: لَقَدْ راوَدْتُهُ من قصد كام گرفتن از او را داشتم.

8. يوسف سراپا جوانمرد بود يك بار فداى حسادت برادران شد وخصومت نكرد. بار ديگر هدفِ عشقِ زليخا شد، ولى گناه نكرد. بار سوم به هنگام قدرت، از برادران انتقام نگرفت. بار چهارم همين كه كشور را در خطر ديد به جاى تقاضاى برگشت به وطن، تقاضاى تدبير امور اقتصادى ونجات كشور را داد

9. هر آزاد بودنى ارزش نيست وهر زندان بودنى عيب نيست. رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ .

10. خطر هواى نفس بسيار است براى رهائى از آن فقط بايد از خداوند كمك خواست در اين صورت است كه دعا مستجاب مى شود؛ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ ... فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ .

11. عدم ترس اولياى خدا از غير خدا؛

قرآن كريم مى فرمايد: اولياى خدا هيچ خوف وحزنى ندارند ودر برابر مصائب روزگار از پاى در نمى آيند واستقامت مى ورزند؛ الا انّ أولياء الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون . به عنوان نمونه:

ص: 50

دشمنان اسلام نقشه كشيدند حضرت ابراهيم(علیه السلام) را بسوزانند، اما ابراهيم(علیه السلام) هيچ نترسيد؛ قالوا حرّقوه وانصروا ءالهتكم ان كنتم فاعلين* قلنا يا نار كونى برداً وسلاماً على ابراهيم .

حضرت يوسف(علیه السلام) را وقتى به چاه انداختند هيچ نترسيد؛ و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجبّ .

و هنگامى كه زليخا گفت اگر فرمان من را اجرا نكند محكوم به زندان مى شود، حضرت يوسف از زندان رفتن استقبال كرد وهيچ نترسيد؛ و لئن لم يفعل ما أمره ليسجننّ وليكون من الصاغرين* قال ربّ السّجن أحبّ الى مما يدعوننى اليه .

آیه 35-38

اشاره

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا اْلآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حينٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنّي أَراني أَعْصِرُ خَمْرًا وَ قالَ اْلآخَرُ إِنّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (36) قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَني رَبّي إِنّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38)

ترجمه

و بعد از آنكه نشانه هاى (پاكى يوسف) را ديدند، تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند! * ودو جوان، همراه او وارد زندان شدند، يكى از آن دو گفت: «من در خواب ديدم كه (انگور براى) شراب مى فشارم!» وديگرى گفت: «من در خواب ديدم كه نان بر سرم حمل مى كنم وپرندگان از آن مى خورند، ما را از تعبير اين خواب آگاه كن كه تو را از نيكوكاران مى بينيم.» * (يوسف) گفت: پيش از آنكه جيره غذايى شما فرا رسد، شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت. اين، از دانشى است كه پروردگارم به من آموخته است. من آيين قومى را كه به خدا ايمان ندارند، وبه سراى ديگر كافرند، ترك گفتم (وشايسته چنين موهبتى شدم)! * من از آيين پدرانم ابراهيم واسحاق ويعقوب پيروى كردم! براى ما شايسته نبود چيزى را همتاى خدا قرار دهيم، اين از فضل خدا بر ما وبر مردم است ولى بيشتر مردم شكرگزارى نمى كنند!

ص: 51

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: زندانى ساختن يوسف تا مدتى ،آمدن دو جوان به نزد يوسف ودرخواست تعبير خواب از او واقرار به نيكوكار بودن يوسف، علم به تعبير خواب به جهت ايمان به خدا ورها كردن گروه بت پرست.

ب. قالَ لايَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما وقتى آن دو زندانى با حسن ظن ناشى از ديدن سيماى نيكوكاران در چهره يوسف(علیه السلام) به آن جناب روى آوردند، ودرخواست كردند كه وى خوابهايشان را تعبير كند، يوسف(علیه السلام) فرصت را براى اظهار اسرار توحيد كه در دل نهفته مى داشت غنيمت شمرده.

و در پاسخ آن دو چنين فرمود: هيچ طعامى- بعنوان جيره زندانيان- براى شما نمى آورند مگر آنكه من تاويل وحقيقت آن طعام براى شما بيان مى كنم. آرى من به اين اسرار آگاهى دارم، وهمين خود شاهد صدق دعوت من است به دين توحيد. البته اين معنا در صورتى است كه ضمير در «بتاويله» به طعام برگردد، كه در اين صورت يوسف(علیه السلام) خواسته است معجزه اى براى نبوت خود ارائه داده باشد، نظير گفتار مسيح(علیه السلام) به بنى اسرائيل كه فرمود: وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ . (آل عمران،49) مؤيد اين معنا، برخى از رواياتى است كه از طرق امامان اهل بيت: وارد شده است.

واما بنابر اينكه ضمير مذكور به رؤيايى كه ديده بودند برگردد معناى آيه چنين مى شود: من خيلى زود تاويل خواب شما را برايتان بيان مى كنم، حتى قبل از اينكه طعام شما را بياورند من خوابتان را تعبير مى كنم وليكن اين معنا كه در حقيقت وعده به تسريع در قضاى حاجت آنان است از نظر سياق آيات معناى بعيدى است.(1)

ج. در اين دو آيه اين معنا را گوشزد فرموده كه علم به تعبير خواب وخبر دادن از تاويل احاديث از علوم عادى واكتسابى نيست كه هر كس بتواند فرا گيرد، بلكه اين علمى است كه پروردگارم به من موهبت فرموده بدان سبب است كه من دين شرك را واگذاشته، دين توحيد را پيروى نموده ام.(2)

ص: 52


1- . الميزان، ج11، ص 234.
2- . همان، ص 235.

د. از مجموع اين جريانات روشن شد كه يوسف يك جوان عادى ومعمولى نيست، آن چنان پاك است كه هيچ قدرتى نمى تواند او را وادار به آلودگى كند ونشانه هاى اين پاكى از جهات مختلف آشكار شد، پاره شدن پيراهن يوسف از پشت سر، ومقاومت او در برابر وسوسه هاى زنان مصر، وآماده شدن او براى رفتن به زندان، وعدم تسليم در برابر تهديدهاى همسر عزيز به زندان وعذاب اليم، همه اين ها دليل بر پاكى او بود، دلائلى كه كسى نمى توانست آن را پرده پوشى يا انكار كند.

ه - . لازمه اين دلائل اثبات ناپاكى وجرم همسر عزيز مصر بود واز اين رو او را زندانى كرد تا رسوا نشود.(1)

و. در اينكه اين دو جوان از كجا دانستند كه يوسف از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى گفته اند: يوسف شخصا خود را در زندان براى زندانيان معرفى كرده بود كه از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، وبعضى گفته اند سيماى ملكوتى يوسف نشان مى داد كه او يك فرد عادى نيست، بلكه فرد آگاه وصاحب فكر وبينش است ولا بد چنين كسى مى تواند مشكل آن ها را در تعبير خواب حل كند.

بعضى ديگر گفته اند يوسف از آغاز ورودش به زندان، با اخلاق نيك وحسن خلق ودلدارى زندانيان وخدمت آن ها وعيادت از مريضان نشان داده بود كه يك فرد نيكوكار وگره گشا است به همين دليل در مشكلاتشان به او پناه مى بردند واز او كمك مى خواستند.(2)

نكته ها

1. حضرت يوسف گفت: «اين علم ودانش وآگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است» ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى وبراى اينكه تصور نكنند كه خداوند، بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد «من آئين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند ونسبت به سراى آخرت كافرند، ترك كردم واين نور ايمان وتقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است» إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بالآخرة هم كافرون . منظور از

ص: 53


1- . نمونه، ج9، ص 404؛ الميزان؛ ج 11؛268.
2- . مجمع البيان 5، 356؛ نمونه، ج9، ص 406؛ اطيب البيان، ج7، ص 193؛ روح المعانى، ج 11، ص240.

اين قوم وجمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است.(1)

2. اگر مردم اعتماد به كسى پيدا كنند، تمام رازهاى خود را با او در ميان مى گذارند؛ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ .(2)

3. سؤال: چرا حضرت يوسف(علیه السلام) خواب آنان را فورى تعبير نكرد وآن را به وقتى ديگر وساعتى بعد موكول كرد؟

پاسخ: فخر رازى در تفسير كبير، چند وجه براى آن بيان كرده است:

مى خواست آن ها را در انتظار قرار دهد تا كمى تبليغ وارشاد كند، شايد شخص اعدامى ايمان آورد وبا حسن عاقبت از دنيا برود.(3)

مى خواست با بيان نوع غذايى كه نيامده، اعتماد آنان را جلب كند.

چون تعبير خواب يكى از آن ها اعدام بود، كمى طفره رفت تا قالب تهى نكند.(4)

4. پرهيز از شرك وگرايش به توحيد، توفيق الهى مى خواهد. ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ .(5)

ص: 54


1- . نمونه، ج9، ص 408؛ روح المعانى، ج 11، ص 241.
2- . نور، ج6، ص 76؛ روح المعانى، ج 11، ص 239.
3- . كشاف؛ ج 2، ص 470.
4- . نور، ج6، ص 77.
5- . همان.

آیه 39-42

اشاره

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْرًا وَ أَمَّا اْلآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ اْلأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ (42)

ترجمه

اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟! * اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد، چيزى جز اسمهايى (بى مسما) كه شما وپدرانتان آنها را خدا ناميده ايد، نيست، خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده، حكم تنها از آن خداست، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولى بيشتر مردم نمى دانند! * اى دوستان زندانى من! اما يكى از شما (دو نفر، آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد واما ديگرى به دار آويخته مى شود وپرندگان از سر او مى خورند! ومطلبى كه درباره آن (از من) نظر خواستيد، قطعى وحتمى است!» * وبه آن يكى از آن دو نفر، كه مى دانست رهايى مى يابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآورى كن!» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد وبدنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقى ماند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: موعظه يوسف در زندان به آن دو نفر پيرامون توحيد وسرزنش از شرك ورزى، لزوم پرستش خداوند در پرتو داشتن دين استوار، سخن يوسف پيرامون تعبير خواب، آزاد شدن يكى وبه دار كشيده شدن ديگرى وحتميت اين كار درباره آنان ودرخواست يوسف از آنكه نجات مى يافت در نزد سرور خويش.

ب. دو آيه مورد بحث، يعنى آيه يا صاحِبَىِ السِّجْنِ - تا جمله- أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ مجموعا يك برهان است بر توحيد در عبادت، وحاصلش اين است: هر معبودى كه فرض شود،

ص: 55

پرستشش به خاطر الوهيتى است كه در ذات آن معبود است وبه خاطر وجوب ذاتى وجود اوست، وخداى سبحان در وجودش واحد وقهار است، ونه دومى برايش تصور مى شود، ونه با تاثيرش مؤثرى ديگر فرض دارد، پس ديگر هيچ معناى صحيحى براى تعدد آلهه تصور نمى شود.

ج. كلمه ى ظَنَّ به معناى اعتقاد وعلم نيز استعمال شده است. زيرا در آيه قبل، يوسف به صراحت وقاطعيّت از آزادى يكى واعدام ديگرى خبر داده است. بنابراين ظَنَّ در اينجا به معناى گمانِ همراه با شك وترديد نيست.(1)

د. كلمه ى بِضْعَ به عدد زير ده گفته مى شود واكثر مفسّران مدّت زندان حضرت يوسف را هفت سال گفته اند.(2)

ه - . در بعضى تفاسير، جمله ى فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ را اينگونه ترجمه كرده اند كه «شيطان ياد پروردگار را از ذهن يوسف برد واو به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجّه كرد» واين براى يوسف ترك اولى بود ولذا سال هاى ديگرى را نيز در زندان ماند. امّا صاحب الميزان مى نويسد: اينگونه روايات خلاف قرآن است، چون قرآن يوسف را از مخلصين دانسته وشيطان به مخلصين نفوذ ندارد. به علاوه در دو آيه بعد آمده كه قالَ الَّذِى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ فراموش كننده بعد از مدت ها يوسف را به خاطر آورد، از اين معلوم مى شود كه فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه يوسف.(3)

نكته ها

1. توجه به خداوند يگانه

نظير آيه 39 يوسف: ... أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ آيه 3 اعراف است: اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ

2. يوسف بالاترين درسى را كه به زندانيان داد درس توحيد ويگانه پرستى بود، همان درسى كه محصولش آزادى وآزادگى است.

ص: 56


1- . مجمع البيان 5، 359
2- . همان
3- . الميزان، ج11، ص 243.

او مى دانست أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ وهدف هاى پراكنده، ومعبودهاى مختلف، سرچشمه تفرقه وپراكندگى در اجتماعند وتا تفرقه وپراكندگى وجود دارد طاغوت ها وجباران بر مردم مسلط اند.(1)

3. در قرآن در جاهاى مختلف، از روش مقايسه وپرسش استفاده شده است كه به نمونه هايى از آن درباره خداوند اشاره مى كنيم:

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ (يونس، 34)

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ (يونس، 35)

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْ ءٍ (انعام، 164)

اللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (نمل، 59).(2)

4. از مكان ها وزمان هاى حسّاس براى تبليغ استفاده كنيد. يا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ ... (يوسف در زندان همين كه مى بيند به تعبير خواب او نياز دارند، فرصت را غنيمت شمرده وتبليغ مى كند).

5. حضرت يوسف(علیه السلام) وياد خداوند متعال

ياد خدا در مكان خلوت؛ و راودته الّتى هو فى بيتها عن نفسه وغلّقت الابواب وقالت هيت لك قال معاذ اللّه انّه ربّى احسن مثواى . (يوسف، 23)

ياد خدا در زندان؛ ءارباب متفرقون خير ام اللّه الواحد القهار . (يوسف، 39)

ياد خدا به هنگام نجات از زندان؛ و قد احسن بى اذ اخرجنى من السّجن . (يوسف، 100)

ياد خدا در ديدار برادران؛ قالوا اءنّك لأنت يوسف قال انا يوسف وهذا اخى قد منّ اللّه علينا انّه من يتّق ويصبر فان اللّه لايضيع اجر المحسنين . (يوسف، 90)

ياد خدا به هنگام پشيمانى برادران؛ قالوا تاللّه لقد اثرك اللّه علينا وان كنّا لخاطئين قالوا لاتثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين . (يوسف، 91-92)

ياد خدا به هنگام رسيدن به حكومت؛ ربّ قد اتيتنى من الملك وعلّمتنى من تأويل الاحاديث فاطر السموات والارض انت ولىّ فى الدنيا والآخرة توفّنى مسلماً والحقنى

ص: 57


1- . نمونه، ج9، ص 417.
2- . نور، ج6، ص 81؛ روح المعانى، ج 11، ص 244.

بالصالحين . (يوسف، 101)

6. نظير اين سخن يوسف كه بت پرستى فاقد دليل وبرهان است؛ مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَن ، از حضرت هود در آيه 71 اعراف نيز نقل شده است؛ مَّا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَن .

7. كرامت افراد را رعايت كنيد هرچند درخط فكرى شما نباشند؛ يا صاحِبَىِ .

آیه 43-49

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمََلأُ أَفْتُوني في رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ اْلأَحْلامِ بِعالِمينَ (44) وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلّي أَرْجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَبًا فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في سُنْبُلِهِ إِلاّ قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ (47) ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَليلاً مِمّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ (49)

ترجمه

پادشاه گفت: «من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند وهفت خوشه سبز وهفت خوشه خشكيده، (كه خشكيده ها بر سبزها پيچيدند وآنها را از بين بردند.) اى جمعيت اشراف! درباره خواب من نظر دهيد، اگر خواب را تعبير مى كنيد!» * گفتند: «خوابهاى پريشان وپراكنده اى است وما از تعبير اين گونه خوابها آگاه نيستيم!» * ويكى از آن دو كه نجات يافته بود -و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: «من تاويل آن را به شما خبر مى دهم، مرا (به سراغ آن جوان زندانى) بفرستيد!» * (او به زندان آمد، وچنين گفت:) يوسف، اى مرد بسيار راستگو! درباره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خورند وهفت خوشه تر، وهفت خوشه خشكيده، تا من بسوى مردم بازگردم، شايد (از تعبير اين خواب) آگاه شوند! * گفت: «هفت سال با جديت زراعت مى كنيد وآنچه را درو كرديد، جز كمى كه مى خوريد، در خوشه هاى خود باقى بگذاريد

ص: 58

(وذخيره نماييد). * پس از آن، هفت سال سخت (وخشكى وقحطى) مى آيد، كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كرده ايد، مى خورند، جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد. * سپس سالى فرامى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود ودر آن سال، مردم عصاره (ميوه ها ودانه هاى روغنى را) مى گيرند (وسال پر بركتى است.)».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خواب پادشاه وتعبير بزرگان نزد او به خواب هاى آشفته واظهار بى اطلاعى از چنين خواب هاى آشفته، تذكر آنكه نجات يافته بود به پادشاه پيرامون آگاهى يوسف(علیه السلام) از علم تعبير خواب ودرخواست پادشاه از يوسف واجابت او.

ب. اگر يوسف را صديق خوانده كه به معناى مرد كثير الصدق ومبالغه در راستگويى است براى اين است كه اين شخص، راستگويى يوسف را در تعبيرى كه از خواب او وخواب رفيقش كرد، وهمچنين در گفتار وكردارى كه از او در زندان مشاهده كرده بود بياد داشت.(1)

ج. مفسرين در باره كلمه «تزرعون» گفته اند كه: هر چند بصورت خبر است ولى در معنا امر وانشاء است وبسيار مى شود كه امر را بصورت خبر مى آورند تا در وجوب امتثال آن تاكيد ومبالغه كنند، وچنين جلوه دهند كه گويا اين ماموريت انجام شده واينك از آن خبر مى دهند، مانند آيه تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ (صف، 11) به خدا ورسولش ايمان مى آوريد ودر راه خدا جهاد مى كنيد.(2)

د. اينكه فرمود: فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ اگر از «غوث» باشد معنايش اين مى شود كه مردم در آن چند سال از ناحيه خدا يارى مى شوند، واز گرفتارى ومشقت گرانى رهايى مى يابند ونعمت وبركت بر ايشان نازل مى شود، واگر از ماده غيث باشد معنايش اين مى شود كه در آن سال باران مى آيد، وقحطى از بين ايشان برطرف مى گردد.

و اين معناى دوم از نظر جمله بعدى كه مى فرمايد: « وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ ؛ مناسب تر است.(3)

ص: 59


1- . مجمع البيان 5؛ 364؛ الميزان، ج11، ص 257.
2- . مجمع البيان5، 364 ؛ الميزان، ج11، ص 258.
3- . الميزان، ج11، ص 259.

ه - . قران كريم در آيه 45 مى فرمايد: در اينجا ساقى شاه كه سال ها قبل از زندان آزاد شده بود بياد خاطره زندان وتعبير خواب يوسف افتاد رو به سوى سلطان وحاشيه نشينان كرد وچنين گفت: من مى توانم شما را از تعبير اين خواب خبر دهم، مرا به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زندان است بفرستيد تا خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم». وَ قالَ الَّذِى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ .

آرى در گوشه اين زندان، مردى روشن ضمير وبا ايمان وپاكدل زندگى مى كند كه قلبش آئينه حوادث آينده است، او است كه مى تواند پرده از اين راز بردارد، وتعبير اين خواب را باز گو كند.

جمله «فارسلون» (مرا به سراغ او بفرستيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه يوسف در زندان ممنوع الملاقات بود واو مى خواست از شاه واطرافيان براى اين كار اجازه بگيرد.

اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت وهمگى چشم ها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين ماموريت برود ونتيجه را فورا گزارش دهد.

ساقى به زندان آمد به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد، همان دوستى كه در حق او بى وفايى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.

رو به يوسف كرد وچنين گفت: يوسف تو اى مرد بسيار راستگو، در باره اين خواب چه مى گويى كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، وهفت خوشه سبز وهفت خوشه خشكيده (كه دومى بر اولى پيچيده وآن را نابود كرده است). او چنين گفت: هفت سال پى در پى بايد با جديت زراعت كنيد چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است، ولى آنچه را درو مى كنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد، جز به مقدار كم وجيره بندى كه براى خوردن نياز داريد.اما بدانيد كه بعد از اين هفت سال هفت سال خشك وكم باران وسخت در پيش داريد كه تنها بايد از آنچه از سال هاى قبل ذخيره كرده ايد استفاده كنيد وگرنه هلاك خواهيد شدولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك وقحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد، بلكه بايد مقدار كمى براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائيد. اگر

ص: 60

با برنامه ونقشه حساب شده اين هفت سال خشك وسخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند، زيرا بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران كه مردم از اين موهبت آسمانى بهره مند مى شوند.

و. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آن ها چگونه جرئت كردند در مقابل سلطان مصر چنين اظهار نظر كنند واو را به ديدن خواب هاى پريشان متهم سازند، در حالى كه معمول اين حاشيه نشينان اين است كه براى هر حركت كوچك وبى معنى شاه، فلسفه ها مى چينند.

پاسخ اينكه اين اظهار نظر ممكن است بدين جهت باشد كه آن ها شاه را از ديدن اين خواب، پريشان حال ونگران يافتند.

لذا براى رفع كدورت خاطر شاه، خواب او را خواب پريشان قلمداد كردند، يعنى نگران نباش، مطلب مهمى نيست، اين قبيل خواب ها دليل بر چيزى نمى تواند باشد!

نكته ها

1. ماجراى خواب سلطان مصر:يوسف سال ها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كار او خودسازى، وارشاد وراهنمايى زندانيان، وعيادت وپرستارى بيماران، ودلدارى وتسلى دردمندان آن ها بود.

تا اينكه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر واطراف آن را دگرگون ساخت.

2. حاكمان نياز به مشورت افراد خبره در امور مختلف دارند. يا أَيُّها الْمَلَأُ أَفْتُونِى .

3. بعضى از كارشناسان در انزوا به سرمى برند از آنان غافل نشويد. فَأَرْسِلُونِ .

4. ما بايد به سراغ استاد برويم، نه آنكه استاد را احضار كنيم. فَأَرْسِلُونِ .(1)

5. وصف صديق براى سه نفر از پيامبران آمده است؛

ابراهيم(علیه السلام)؛ وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً .

يوسف(علیه السلام)؛ يُوسُفُ أَيها الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ .

ادريس؛ وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً .

ص: 61


1- . نمونه، ج9، ص 424.427

در ضمن وصف صديقه براى حضرت مريم نيز بيان شده است؛ مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ .

6. «صديق»، از القابى است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به حضرت على(علیه السلام) داده است.

7. قبل از درخواست، سزاوار است از كمالات شخص تجليل شود؛ يُوسُفُ أَيُّها الصِّدِّيقُ .

8. براى نجات جامعه بايستى از مشكلات شخصى چشم پوشيد. (يوسف سخنى از زندانى بودن خود كه مسئله ى شخصى است، چيزى نگفت، بلكه به فكر حلّ مشكل مردم بود) قالَ تَزْرَعُونَ ... .

9. مردم را به آينده اميدوار كنيم تا بتوانند سختى ها را تحمّل كنند؛ ثُمَّ يَأْتِى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ .(1)

آیه 50-53

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبّي بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيزِ اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّي إِنَّ رَبّي غَفُورٌ رَحيمٌ (53)

ترجمه

پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد!» ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى (يوسف) آمد گفت: سوى صاحبت بازگرد، واز او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بود؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است.»* (پادشاه آن زنان را طلبيد و) گفت: «به هنگامى كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد، جريان كار شما چه بود؟» گفتند: «منزه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم» (در اين هنگام) همسر عزيز گفت: «الآن حق آشكار گشت! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم واو از راستگويان است! * اين سخن را بخاطر آن گفتم

ص: 62


1- . نور، ج6، ص 89.

تا بداند من در غياب به او خيانت نكردم وخداوند مكر خائنان را هدايت نمى كند! * من هرگز خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مى كند، مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده ومهربان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه پادشاه نسبت به زندانى شدن يوسف وپرسش از زنان پيرامون بريدن دست خود، اقرار زنان به پاكدامنى يوسف واعتراف زليخا به پاكى يوسف وگناه خويش، تقاضاى دادرسى يوسف از پادشاه به منظور آگاهى او از خيانتكار نبودن او نسبت به همسر پادشاه، اقرار يوسف به لطف خداوند پيرامون نگهدارى او از گناه.

ب. تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد آن قدر حساب شده ومنطقى بود كه شاه واطرافيانش را مجذوب خود ساخت. او اجمالا فهميد كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العادهاى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد، دستور داد كه او را نزد من آوريد وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ يوسف گفت: من از زندان بيرون نمى آيم تا اينكه تو به سوى صاحب ومالكت باز گردى واز او بپرسى آن زنانى كه در قصر عزيز مصر (وزير تو) دست هاى خود را بريدند به چه دليل بود. او نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود وننگ عفو شاه را بپذيرد، او نمى خواست پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگى كند. او مى خواست نخست در باره علت زندانى شدنش تحقيق شود وبى گناهى وپاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد، وپس از تبرئه سر بلند آزاد گردد. ودر ضمن آلودگى سازمان حكومت مصر را نيز ثابت كند كه در دربار وزيرش چه مى گذرد؟

لذا فورا به سراغ زنانى كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد وآن ها را احضار كرد، رو به سوى آن ها كرد وگفت: بگوئيد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجويى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود؟! قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ .

راست بگوئيد، حقيقت را آشكار كنيد، آيا هيچ عيب وتقصير وگناهى در او سراغ داريد؟!

ص: 63

در اينجا وجدان هاى خفته آن ها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد وهمگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند وگفتند: منزه است خداوند ما هيچ عيب وگناهى در يوسف سراغ نداريم قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ .(1)

ج. همسر عزيز كه ريشه اين فتنه بود به سخن آمده به گناه خود اعتراف مى نمايد، يوسف را در ادعاى بى گناهيش تصديق مى كند ومى گويد: «الآن حق از پرده بيرون شد وروشن گرديد، وآن اين است كه من با او بناى مراوده ومعاشقه را گذاشتم، واو از راستگويان است» وبا اين جمله گناه را به گردن خود انداخت، وادعاى قبلى خود را كه يوسف را به مراوده متهم كرده بود تكذيب نمود.(2)

د. ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لايَهْدِى كَيْدَ الْخائِنِينَ بطورى كه از سياق برمى آيد اين جملات از كلام يوسف است، وگويا اين حرف را بعد از شهادت زنان به پاكى او واعتراف همسر عزيز به گناه خود وشهادتش به راستگويى او وداورى پادشاه به برائت او زده است.(3)

ه - . اشاره «ذلك» اشاره به برگردانيدن فرستاده است، يعنى اينكه من از زندان بيرون نيامدم وفرستاده شاه را نزد او برگردانيدم وبوسيله او درخواست كردم كه شاه در باره من وآن زنان داورى كند، براى اين بود كه عزيز بداند من به او در غيابش خيانت نكردم وبا همسرش مراوده ننمودم وبداند كه خداوند كيد خائنان را هدايت نمى كند. بنابراين، ضمير در «ليعلم- تا بداند» وهمچنين در « لَمْ أَخُنْهُ ؛ خيانتش نكردم» به عزيز برمى گردد.(4)

و. وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه تتمه گفتار يوسف(علیه السلام) است، وآن را بدين جهت اضافه كرد كه در كلام قبليش كه گفت: من او را در غيابش خيانت نكردم بويى از استقلال وادعاى حول وقوت مى آمد، اضافه كرد كه آنچه من كردم وآن قدرتى كه از خود نشان دادم بحول وقوه خودم نبود، بلكه هر عمل صالح وهر صفت پسنديده كه دارم رحمتى است از ناحيه پروردگارم.(5) وهيچ فرقى ميان نفس خود

ص: 64


1- . نمونه، ج9، ص .430
2- . الميزان، ج11، ص 267؛ روح المعانى، ج6، ص 450.
3- . مجمع البيان 5، 368 ؛ الميزان، ج11، ص 267؛ كشاف ج2، ص 479.
4- . الميزان، ج11، ص 268؛ روح المعانى، ج6، ص 451؛ كشاف، ج2، 479.
5- . كشاف، ج2، ص 480.

با ساير نفوس كه بحسب طبع، اماره بسوء ومايل به شهوات است نگذاشت.

پس در حقيقت اين كلام يوسف نظير كلام شعيب است كه گفت: إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ (هود، 88)؛ من جز اصلاح آنچه بتوانم منظور ديگرى ندارم، ودر اين كار غير خدا كسى را سبب ساز نمى دانم».(1)

آيه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ از آنجايى كه مشتمل بر معارف جليله اى از توحيد است، احتمال نمى رود كلام زنى بت پرست ومالامال از هوى وهوس بوده باشد.(2)

نكته ها

1. از جمله اشارات لطيفى كه در كلام يوسف(علیه السلام) آمده يكى اين است كه از خداى تعالى تعبير كرده به «ربى- پروردگارم» واين تعبير را در سه جاى كلام خود تكرار نموده، يك جا فرموده: إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ يك جا فرموده: إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّى در اينجا هم فرموده: إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ زيرا در اين سه جمله كه كلمه «ربى» بكار رفته هر كدام به نوعى متضمن انعامى از پروردگار متعال نسبت به يوسف بوده، وبه همين جهت در ثناى بر او، او را بخودش نسبت داده وگفت: «پروردگار من» تا مذهب خود را كه همان توحيد است تبليغ نموده بفهماند بر خلاف مردم بت پرست آن روز، خداى تعالى را رب ومعبود خود مى داند.

2. در اين فراز از داستان يوسف ديديم كه سرانجام دشمن سر سختش به پاكى او اعتراف كرد واعتراف به گنهكارى خويش وبى گناهى او نمود، اين است سرانجام تقوا وپاكدامنى وپرهيز از گناه، واين است مفهوم جمله و مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ .

3. حفظ شرف برتر از آزادى ظاهرى است؛ يوسف نه تنها به خاطر حفظ پاكدامنيش به زندان رفت بلكه پس از اعلام آزادى نيز حاضر به ترك زندان نشد تا اينكه فرستاده ملك باز گردد وتحقيقات كافى از زنان مصر در باره او بشود وبى گناهيش اثبات گردد تا سرفراز از زندان آزاد شود.(3)

ص: 65


1- . مجمع البيان 5؛ 368؛ الميزان، ج11، ص 269.
2- . الميزان، ج11، ص 272.
3- . مجمع البيان ج 5 ص 436.435

در حديث مى خوانيم: كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: از صبر يوسف در شگفتم كه وقتى عزيز مصر نياز به تعبير خواب پيدا كرد نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمى گويم، امّا زمانى كه خواستند او را آزاد كنند، بيرون نيامد تا رفع تهمت شود.

4. يوسف(علیه السلام)، پادشاه مصر را ارباب خود نمى دانست. ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ .

5. دفاع از آبرو وحيثيّت، واجب است. ما بالُ النِّسْوَةِ .

6. به دنبال تلخى ها شيرينى ها است. در برابر أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً ، ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ آمده است.

7. آن گاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيله ى نجات ورفع اتّهام مى شود. إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ .

8. خيانت، كارى ناپسند است، هر چند در حقّ كافر باشد. لَمْ أَخُنْهُ .

9. نشان ايمان واقعى، خيانت نكردن در پنهانى وخفاست. لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ .

10. خائن، به نتيجه نمى رسد وخوش عاقبت نيست. آرى! اگر ما پاك باشيم لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ خداوند اجازه نمى دهد، ناپاكان آبروى ما را بر باد دهند. أَنَّ اللَّهَ لايَهْدِى كَيْدَالْخائِنِينَ .

11. شرط كمال آن است كه حتّى اگر همه مردم او را كامل بدانند، او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه، شيطان، زندانيان همه گواهى به كمال او مى دهند، ولى خودش مى گويد: ما أُبَرِّئُ نَفْسِى .

12. خطر هواى نفس جدّى است، آن را ساده ننگريد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ در آيه، چهار نوع تأكيد بكار رفته است. (انّ ، لام تأكيد، صيغه ى مبالغه وجمله ى اسميه).(1)

ص: 66


1- . نور، ج6، ص 94.100

آیه 54-57

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسي فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ أَمينٌ (54) قالَ اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّي حَفيظٌ عَليمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي اْلأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (56) وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه

پادشاه گفت: «او (يوسف) را نزد من آوريد، تا وى را مخصوص خود گردانم!» هنگامى كه (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت كرد، (پادشاه به عقل ودرايت او پى برد و) گفت: «تو امروز نزد ما جايگاهى والا دارى، ومورد اعتماد هستى!» * (يوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگهدارنده وآگاهم». * واين گونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم، كه هرجا مى خواست در آن منزل مى گزيد (وتصرف مى كرد)! ما رحمت خود را به هركس بخواهيم (وشايسته بدانيم) مى بخشيم وپاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم! * (اما) پاداش آخرت، براى كسانى كه ايمان آورده وپرهيزگارى داشتند، بهتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: درخواست شاه درباره آوردن يوسف نزد او جهت واگذارى سمت به او واقرار به منزلت وامين بودن يوسف، سخن يوسف درباره واگذارى سمت امور خزانه دارى به جهت تخصص وتعهد در اين زمينه، قدرت دادن خداوند به يوسف به جهت دادن پاداش نيكوكاران، برتر بودن پاداش آخرتى براى مؤمنان با تقوا.

ب. اينكه پادشاه حكم خود را مقيد به امروز كرد براى اشاره به علت حكم بود، ومعنايش اين است كه تو از امروز كه من به مكارم اخلاق واجتناب از زشتى وفحشاء وخيانت وظلم، وصبرت بر هر مكروه پى بردم، وفهميدم يگانه مردى هستى كه بخاطر حفظ طهارت وپاكى نفست حاضر شدى ذليل شوى، ومردى هستى كه خداوند به تاييدات غيبى خود اختصاصت داده، وعلم به تاويل احاديث را به تو ارزانى داشته، داراى

ص: 67

مقام ومنزلت هستى، وما تو را امين خود مى دانيم.(1)

ج. كلمه «كذلك» اشاره است به داستانى كه تا رسيدن يوسف به مقام عزيزى مصر بيان كرد، وآن عبارت بود از زندانى شدنش كه با وجود اينكه غرض همسر عزيز از آن، تحقير يوسف بود مع ذلك خداوند همان را وسيله عزتش قرار داد، ونيز برادران بر وى حسد برده در چاهش انداختند، وبه بازرگانان فروختند تا بدين وسيله آن احترام پدر از يوسف را مبدل به ذلت كنند، خداى سبحان هم همين مكر وحيله آنان را وسيله عزت او در خانه عزيز مصر قرار داد.(2)

نكته ها

1. وصف امين؛

از جمله اوصاف ارزشمند امين بودن است كه در قرآن كريم وصف براى جبرئيل وشهر مكه ومقام بهشتى وپيامبران قرار گرفته است؛

جبرئيل: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ .(3)

شهر مكه: وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ . (تين، 3)

مقام بهشتى: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقَامٍ أَمِينٍ . (دخان، 51)

وصف براى پيامبران مانند نوح، هود، صالح، لوط ، شعيب، موسى قرار گرفته است؛ «انى لكم رسول امين». (شعراء، 178،162،143،125،107 - دخان، 18)

وصف براى يوسف نيز واقع شده است؛ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (يوسف،54) ووصف براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نيز مى باشد، زيرا مردم عرب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را به عنوان محمد امين مى شناختند.

2. تعبير يوسف كه مى گويد إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ دليل بر اهميت مديريت در كنار امانت است، ونشان مى دهد كه پاكى وامانت به تنهايى براى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى وتخصص ومديريت نيز لازم است.(4)

ص: 68


1- . الميزان، ج11، ص 273؛ روح المعانى، ج7، ص 6.
2- . الميزان، ج11، ص 274.
3- . شعرا 193.
4- . نمونه، ج10، ص 10.

3. در مسائل اقتصادى تنها موضوع «توليد بيشتر» مطرح نيست، گاهى «كنترل مصرف» از آن هم مهمتر است، وبه همين دليل در دوران حكومت خود، سعى كرد، در آن هفت سال وفور نعمت، مصرف را به شدت كنترل كند تا بتواند قسمت مهمى از توليدات كشاورزى را براى سال هاى سختى كه در پيش بود، ذخيره نمايد.(1)

4. بدون شك تعريف خويش كردن كار ناپسندى است، ولى با اين حال اين يك قانون كلى نيست، گاهى شرائط ايجاب مى كند كه انسان خود را به جامعه معرفى كند تا مردم او را بشناسند واز سرمايه هاى وجودش استفاده كنند.(2)

5. پادشاه وقتى پى به صداقت وامانت يوسف مى برد ودر او خيانتى نمى يابد، او را براى خود برمى گزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او را براى خود بر خواهد گزيد كه قرآن درباره ى حضرت موسى چنين تعبيرى دارد: وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (طه، 13)، وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى . (طه،41)

6. قدرت داشتن وامين بودن در كنار هم ارزشمند است، زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد واگر مكين باشد امّا امين نباشد، بيت المال را حيف وميل مى كند.

7. نجات جان پيامبران؛

اراده ى خداوند هميشه بر خواست بشر حاكم بوده وهست. دشمنان خواستند برخى از انبيا را به قتل برسانند، اما خداوند آنان را حفظ كرد. به عنوان نمونه:

فرعون خواست حضرت موسى(علیه السلام) را بكشد؛ قال فرعون ذرونى اقتل موسى . (غافر، 26) اما خودش به هلاكت رسيد؛ فاغرقناهم فى اليمّ . (اعراف، 135)

دشمنان خواستند عيسى(علیه السلام) را بكشند، اما خداوند او را به آسمان ها برد؛ و مكروا ومكر الله والله خير الماكرين* اذ قال الله يا عيسى انّى متوفّيك ورافعك الىّ ومطهّرك من الذين كفروا . (آل عمران، 54-55)

ص: 69


1- . همان.
2- . مجمع البيان 5، 371 نمونه، ج10، ص 12؛ روح المعانى، ج7، ص 7؛ كشاف، ج2، ص482.

برادران يوسف(علیه السلام) خواستند او را بكشند؛ اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم . (يوسف، 9)

اما خداوند به او قدرت وحكومت عنايت كرد؛ و كذلك مكّنّا ليوسف فى الارض . (يوسف، 56)

كفار قريش خواستند پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را بكشند، اما خداوند او را محافظت كرد؛ الّاتنصروه فقد نصره الله اذا خرجه الذين كفروا . (توبه، 40)

تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد؛ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ .

8. براى اعطاى مسئوليّت هاى بسيار مهم، گاه لازم است شخص اوّل مملكت، خود مصاحبه حضورى كند. فَلَمَّا كَلَّمَهُ .(1)

9. مراعات «قانون اهم ومهم» از نظر عقل وشرع يك اصل است.شركت در نظام حكومتى شرك، جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهم تر است. به همين دليل، يوسف(علیه السلام) مسئوليّت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليّت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقّى ريخته شود. فقط مسئوليّت اقتصادى آن هم براى نجات مردم را بر عهده گرفت. امام رضا(علیه السلام) فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. على بن يقطين نيز به سفارش امام كاظم(علیه السلام) در دستگاه بنى عباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مى تواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادق(علیه السلام) فرمود:

كفارة عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان كفاره ى كار حكومتى، بر آوردن نيازمندى برادران دينى است.(2)

10. از امام رضا(علیه السلام) پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفته ايد؟ در جواب فرمود: يوسف كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مى كند رفته ام، علاوه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسف(علیه السلام) با اختيار وبه خاطر اهميّت موضوع، آن مسئوليّت را پذيرفت.(3)

11. گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ ولى در

ص: 70


1- . نور، ج6، ص 101.102
2- . وسائل الشيعه، ج12، ص139.
3- . نور، ج6، ص 104؛ وسائل الشيعه، ج12، ص146.

واقع خداوند به يوسف مكنت داد. مَكَّنَّا .

12. قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگر نه زيانبخش خواهد بود. نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا .

13. رسيدن به حكومت وقدرت در دنيا، منافاتى با نيكوكارى وايمان وتقوا ندارد. مَكَّنَّا لِيُوسُفَ ... أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ .(1)

آیه 58-62

اشاره

وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُوني بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُوني بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنّا لَفاعِلُونَ (61) وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ في رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)

ترجمه

)سرزمين كنعان را قحطى فرا گرفت،) برادران يوسف (در پى مواد غذايى به مصر) آمدند وبر او وارد شدند. او آنان را شناخت ولى آنها او را نشناختند. * هنگامى كه (يوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: «(نوبت آينده) آن برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد! آيا نمى بينيد من حق پيمانه را ادا مى كنم، ومن بهترين ميزبانان هستم ؟! * واگر او را نزد من نياوريد، نه كيل (وپيمانه اى از غله) نزد من خواهيد داشت ونه (اصلا) به من نزديك شويد!» * گفتند: «ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد، (وسعى مى كنيم موافقتش را جلب نمائيم،) وما اين كار را خواهيم كرد!» * (سپس) به كارگزاران خود گفت: «آنچه را بعنوان قيمت پرداخته اند، در بارهايشان بگذاريد! شايد پس از بازگشت به خانواده خويش، آن را بشناسند وشايد برگردند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شناخت يوسف برادران خويش را به هنگام خريدن غلّه ونشناختن آنها، درخواست يوسف از برادران پيرامون آوردن

ص: 71


1- . نور، ج6، ص 109.

برادر خود به جهت كامل دادن پيمانه آنان وبهترين ميزبان بودن وتهديد در نياوردن برادر، وعده برادران به يوسف در آوردن برادر به همراه خود ونقشه يوسف پيرامون بازگشت آنان.

ب. وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ يعنى من بهتر از هر كس واردين به خود را اكرام وپذيرايى مى كنم واين خود تحريك ايشان به برگشتن است، وتشويق ايشان است تا در مراجعت، برادر پدرى خود را همراه بياورند.

و اين تشويق در برابر تهديدى است كه در آيه بعدى: فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِى وَلا تَقْرَبُونِ كرد، وگفت كه اگر او را نياوريد ديگر طعامى به شما نمى فروشم، وديگر مانند اين دفعه، شخصا از شما پذيرايى نمى كنم، اين را گفت تا هواى مخالفت وعصيان او را در سر نپرورانند، هم چنان كه از گفتار ايشان در آيه بعد كه گفتند: « سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَإِنَّا لَفاعِلُونَ - به زودى از پدرش اصرار مى كنيم وبهر نحو شده فرمان تو را انجام مى دهيم» برمى آيد كه برادران يوسف فرمان او را پذيرفتند وبا اين قول صريح خود، او را دلخوش ساختند.(1)

ج. چرا يوسف دستور داد وجهى را كه برادران در مقابل غله پرداخته بودند در بارهاى آن ها بگذارند؟ خود آيات فوق پاسخ اين سؤال را بيان كرده است، چرا كه مى گويد: لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ؛ هدف يوسف اين بود كه آنان پس از بازگشت به وطن آن وجه وپول غلّه را در لابلاى بارها ببينند، وبه كرامت وبزرگوارى عزيز مصر (يوسف) بيش از پيش پى ببرند، وهمان سبب شود كه بار ديگر به سوى او بازگردند، وحتى برادر كوچك خويش را با اطمينان خاطر همراه بياورند ونيز پدرشان يعقوب با توجه به اين وضع، اعتماد بيشترى به آن ها در زمينه فرستادن بنيامين به مصر پيدا كند.(2)

د. چگونه يوسف از اموال بيت المال به برادران داد؟ پاسخ اينكه در بيت المال مصر حقى براى مستضعفان وجود داشته (وهميشه وجود دارد) ومرزهاى كشورها نيز دخالتى در اين حق نمى تواند داشته باشد، به همين دليل يوسف از اين حق در مورد برادران خويش كه در آن هنگام مستضعف بودند استفاده كرد.(3)

ص: 72


1- . مجمع البيان 5، 375؛ الميزان، ج11، ص 285.
2- . نمونه، ج10، ص 21.
3- . همان.
نكته ها

1. آن ها حق داشتند يوسف را نشناسند، زيرا از يك سو سى تا چهل سال (از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند) گذشته بود، واز سويى ديگر، آن ها هرگز چنين احتمالى را نمى دادند كه برادرشان عزيز مصر شده باشد.(1)

2. چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد؟ پاسخ اينكه يوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت، زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته از جهات ديگر صحنه آزمايش وميدان امتحانى بود براى يعقوب ومى بايست دوران اين آزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد، تا ميزان مقاومت حضرت يعقوب در برابر از دست دادن فرزند دوم را نيز آزمايش كند، وقبل از آن يوسف مجاز به خبر دادن نبود.(2)

اگر در ابتداى امر، خود را معرفى نكرد براى اين بود كه مى خواست اول برادر مادريش را احضار نمايد تا در موقعى كه خود را به برادران پدريش معرفى مى كند او نيز حاضر باشد ودر نتيجه صنع خداى را نسبت به آن دو وپاداشى را كه خداوند به آن دو در اثر صبر وتقواشان ارزانى داشت مشاهده كنند.(3)

3. در زمان قحطى اگر منطقه هاى ديگر از شما كمك خواستند، كمك كنيد. وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ .

4. هم رازدارى لازم است وهم راستگويى. يوسف گفت: بِأَخٍ لَكُمْ ونگفت: برادر من، تا راستگويى ورازدارى با هم رعايت شود.

5. قدرت را وسيله ى انتقام قرار ندهيم. أُوفِى الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ .

6. يوسف كه ديروز برده وخدمتكار بود، امروز غلام وخدمتكار دارد. لِفِتْيانِهِ اما در هنگام ملاقات برادران، نه انتقام گرفت ونه گلايه اى نمود ونه كينه اى داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آن ها توجّه داد كه من شما را دوست مى دارم.

7. پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير وبرادران، با كرامت نفس سازگار نيست. اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِى رِحالِهِمْ .(4)

ص: 73


1- . همان، ص 17؛ روح المعانى، ج7، ص 9.
2- . نمونه، ج10، ص 20.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 385؛ الميزان، ج11، ص 284.
4- . نور، ج6، ص 111.115

آیه 63-66

اشاره

فَلَمّا رَجَعُوا إِلى أَبيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (63) قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ (64) وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَميرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسيرٌ(65) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ (66)

ترجمه

هنگامى كه به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: «اى پدر! دستور داده شده كه (بدون حضور برادرمان بنيامين) پيمانه اى (از غله) به ما ندهند، پس برادرمان را با ما بفرست، تا سهمى (ازغله) دريافت داريم وما او را محافظت خواهيم كرد!» * گفت: «آيا نسبت به او به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادرش (يوسف) اطمينان كردم (وديديد چه شد)؟! و(در هر حال،) خداوند بهترين حافظ ، ومهربانترين مهربانان است * وهنگامى كه متاع خود را گشودند، ديدند سرمايه آنها به آنها بازگردانده شده! گفتند: «پدر! ما ديگر چه مى خواهيم ؟! اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده است! (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى،) وما براى خانواده خويش مواد غذايى مى آوريم وبرادرمان را حفظ خواهيم كرد ويك بار شتر زيادتر دريافت خواهيم داشت، اين پيمانه (بار) كوچكى است!» * گفت: «من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، تا پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد! مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگر،) قدرت از شما سلب گردد. وهنگامى كه آنها پيمان استوار خود را در اختيار او گذاردند، گفت: «خداوند، نسبت به آنچه مى گوييم، ناظر ونگهبان است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاى برادران از پدر در فرستادن بنيامين، پرسش يعقوب از برادران نسبت به خلف وعده درباره يوسف (كه او را بردند ونياوردند)، مشاهده كرامت وسخاوت از يوسف (پيرامون بازگشت متاع خويش

ص: 74

وگرفتن غلّه)، سخن يعقوب پيرامون فرستادن بنيامين وگرفتن تعهد محكم از فرزندان.

ب. كلمه «احاطه» از ماده «حاط » به معناى حفظ است، وديوار را هم از جهت اينكه مكانى را محصور ومحفوظ مى كند حايط مى گويند، وخدا را از اين جهت محيط به كل شىء مى گويند كه بر هر چيز مسلط وآن را از هر جهت حافظ است، وهيچ موجودى وهيچ جزئى از موجودات از تحت قدرت او بيرون نيست.(1)

جمله إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ در اصل به اين معنى است كه «مگر اينكه حوادث به شما احاطه كند» يعنى مغلوب حوادث شويد، اين جمله ممكن است كنايه از مرگ ومير ويا حوادث ديگرى باشد كه انسان را به زانو درمى آورد، وقدرت را از او سلب مى كند. اين تعبير در مواردى از قرآن مجيد تنها به معنى هلاكت ونابودى آمده است، مانند: وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ (يونس، 22) وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ (كهف،42) ولى روشن است كه در آيه مورد بحث منظور خصوص هلاكت نيست، بلكه عذرى است كه قدرت را از انسان سلب مى كند.(2)

ج. كلمه «نَمِيرُ» از «مير» يعنى مواد غذايى و«نَمِيرُ أَهْلَنا» يعنى به خانواده خود غذا مى رسانيم.(3)

د. چگونه يعقوب حاضر شد بنيامين را به آن ها بسپارد با اينكه برادران به حكم رفتارى كه با يوسف كرده بودند افراد بدسابقه اى محسوب مى شدند. ولى توجه به اين نكته پاسخ اين سؤال را روشن مى كند كه سى الى چهل سال، از حادثه يوسف گذشته بود، وبرادران جوان يوسف به سن كهولت رسيده بودند، وطبعا نسبت به سابق پخته تر شده بودند. از همه اين ها گذشته مساله يك مساله حياتى بود، مساله تهيه آذوقه در قحط سالى براى يك خانواده بزرگ بود، نه مانند گردش وتفريح كه براى يوسف پيشنهاد كردند.(4)

ه - . معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خودش ويا به اسباب، قطع ويا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود واسباب را مستقل در تاثير ندانسته ومعتقد باشد كه استقلال واصالت منحصرا از آن خداى سبحان است، ودر عين حال سببيت غير مستقله را براى خود وبراى اسباب قائل باشد.

ص: 75


1- . الميزان ج 11، ص 339.
2- . نمونه، ج10، ص 26.
3- . نور، ج6، ص 118؛ روح المعانى، ج8، ص 18.
4- . نمونه، ج10، ص 27.

و لذا مى بينيم يعقوب(علیه السلام) بطورى كه آيات مورد بحث حكايت مى كند در عين توكلش بر خدا اسباب را لغو ومهمل ندانسته وبه اسباب عادى تمسك مى جويد، نخست با فرزندان در باره برادرشان گفتگو نموده سپس از ايشان پيمانى خدايى مى گيرد، آن گاه بر خدا توكل مى كند، وهمچنين در وصيتى كه در آيه بعدى آمده نخست سفارش مى كند از يك دروازه وارد مصر نشوند، بلكه از درهاى متعدد وارد شوند، وآن گاه بر پروردگارش خداى متعال توكل مى كند.(1)

و. فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه براى من مشكل است بنيامين را با شما بدسابقه ها بفرستم، واگر هم بفرستم به اطمينان حفظ خدا وارحم الراحمين بودن او است، نه به اطمينان شما!(2)

نكته ها

1. اطمينان به حفظ خداى سبحان بهتر است از اطمينان به حفظ غير او، براى اينكه او ارحم الراحمين است، وبه بنده خود، در آنچه كه او را امين در آن دانسته خيانت نمى كند، برخلاف مردم كه چه بسا رعايت عهد وامانت را ننموده به مؤتمنى كه متوسل به ايشان شده ترحم نكنند وبه وى خيانت بورزند.(3)

2. برادران به پدر گفتند: ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم ما وقتى به مصر مى رفتيم منظورمان خريدن طعام بود، نه تنها طعام را به سنگ تمام به ما دادند بلكه كالاى ما را هم به ما برگردانيدند، واين خود بهترين دليل است بر اينكه منظور عزيز احترام ما است، نه اينكه قصد سويى به ما داشته باشد.(4)

3. پدر، داراى حقّ امر ونهى به فرزند خود مى باشد. فَأَرْسِلْ .(5)

4. ياد خاطرات تلخ گذشته، انسان را در برابر حوادث آينده بيمه مى كند. هَلْ آمَنُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ .(6)

ص: 76


1- . الميزان، ج11، ص 296؛ روح المعانى، ج8، ص 22.
2- . نمونه، ج10، ص 24؛ روح المعانى، ج8، ص 17.
3- . الميزان، ج11، ص 293.
4- . الميزان، ج11، ص 294؛ روح المعانى، ج8، ص 18.
5- . همان.
6- . همان، ص 117.

5. از جمله نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ استفاده مى شود كه سهم هر نفر، يك بار شتر بوده كه بايد خود حاضر باشد ودريافت كند.

6. هنر يوسف، نه فقط انسان بودن كه انسان سازى است. وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ (به برادران حسود وجفاكار خود، مخفيانه هديه مى دهد تا زمينه را براى مراجعت آن ها فراهم سازد. قرآن مى فرمايد: ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ بدى را با خوبى دفع كنيد.

7. اگر از اوّل پول وبهاى كالا گرفته نشود، خريدار تحقير مى شود. اگر قصد هديه هست ابتدا پول اخذ شود، ولى به شكل عاقلانه برگردانده شود. رُدَّتْ إِلَيْهِمْ .

8. هرگاه از شخصى بدقولى وبدرفتارى ديديد، در نوبت بعد قرارداد را محكم تر كنيد. مَوْثِقاً .(1)

آیه 67-68

اشاره

وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67)

وَ لَمّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ حاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)

ترجمه

و (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)! و(من با اين دستور،) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است، از شما دفع كنم! حكم وفرمان، تنها از آن خداست! بر او توكل كرده ام وهمه متوكلان بايد بر او توكل كنند!» * وهنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد، جز حاجتى در دل يعقوب (كه از اين طريق) انجام شد (وخاطرش آرام گرفت) واو به خاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت ولى بيشتر مردم نمى دانند!

ص: 77


1- . نور، ج6، ص 118، 120.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سفارش يعقوب به فرزندان پيرامون عدم ورود از يك در به منظور حفاظت آنان از حوادث، توكل يعقوب بر خداوند واطاعت فرزندان از اين سفارش پدر، اجابت خواسته ى يعقوب وبهره مندى او از علم الهى.

ب. وَ ما أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ من با اين سفارشم به هيچ وجه نمى توانم شما را از دستگيرى خدا بى نياز كنم»، آن گاه همين معنا را تعليل نموده به اينكه إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يعنى من با اين سفارشم حاجتى را كه شما به خداوند سبحان داريد برنمى آورم، پس بطور مطلق حكم جز براى خداى سبحان نيست، واين اسباب، اسباب ظاهرى هستند كه اگر خدا اراده كند صاحب اثر مى شوند.

يعقوب(علیه السلام) به همين جهت دنبال گفتار خود اضافه كرد كه: عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ يعنى در عين اينكه دستورتان دادم كه به منظور دفع بلايى كه از آن بر شما مى ترسم متوسل به آن شويد، در عين حال توكلم به خداست، چه در اين سبب وچه در ساير اسبابى كه من در امورم اتخاذ مى كنم.(1)

ج. چرا يعقوب، سفارش كرد، فرزندانش از يك دروازه وارد نشوند، بلكه تقسيم به گروه هايى شوند وهر گروهى از يك دروازه وارد شود، دليل آن در آيه فوق ذكر نشده، گروهى از مفسران گفته اند: علت آن دستور اين بوده كه برادران يوسف، هم از جمال كافى بهره مند بودند (گرچه يوسف نبودند ولى بالاخره برادر يوسف بودند!) وهم قامت هاى رشيد داشتند، وپدر نگران بود كه جمعيت يازده نفرى كه قيافه هاى آن ها نشان مى داد از يك كشور ديگر به مصر آمده اند، توجه مردم را به خود جلب كنند، او نمى خواست از اين راه چشم زخمى به آن ها برسد.(2)

د. مراد از علم يعقوب علم اكتسابى ومدرسه اى نيست، بلكه علم موهبتى است، جمله وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ اين معنا را تاييد مى كند، زيرا اگر مقصود از علمى كه خداوند به يعقوب(علیه السلام) تعليم داده بود همين علوم اكتسابى بوده، ديگر صحيح نبود بفرمايد: وليكن بيشتر مردم نمى دانند، زيرا بيشتر مردم راه به سوى چنين علمى دارند.(3)

ص: 78


1- . الميزان، ج11، ص 298؛ روح المعانى، ج8، ص 28.
2- . نمونه، ج10، ص 29؛ روح المعانى،ج13،ص15؛ اطيب البيان، ج7، ص231؛ كشاف، ج2، ص488.
3- . الميزان، ج11، ص 301؛ روح المعانى، ج7، ص 22.
نكته ها

1. حضرت يعقوب(علیه السلام) به هنگام سفر برادران به مصر چهار نكته توحيدى مى گويد:

اوّل: ما أُغْنِى عَنْكُمْ ، يعنى من با اين سفارش ورود از چند در نمى توانم چيزى از مقدّرات خدا را از شما دور كنم.

دوّم: در آيه قبل فرمود: إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ ، يعنى مگر آنكه همه شما به گونه اى كه تصوّر نمى كرديد، گرفتار حادثه اى شويد.

سوّم: در آيه ى 64 فرمود: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً .

چهارم: در آيه 67 فرمود: عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ .

2. چاره انديشى وتدبير براى حفظ سلامت فرزندان، لازم است. يا بَنِىَّ لاتَدْخُلُوا... .

3. از بهترين زمان هاى موعظه، در آستانه سفر است. يعقوب در آستانه ى سفر فرزندان به آنان گفت: يا بَنِىَّ لاتَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ .

4. فقط بازدارنده ونهى كننده نباشيد، بلكه راه حل نيز ارائه دهيد. لا تَدْخُلُوا ...وَ ادْخُلُوا .

5. يعقوب، هم خود توكل كرد وهم ديگران را با امر به توكل تشويق نمود تَوَكَّلْتُ ... فَلْيَتَوَكَّلِ ... .(1)

6. توكل به خداوند، سيره انبياء

منظور از رسل، نوح وهود وصالح است؛ قالت لهم رسلهم إن نّحن إلّا بشرٌ مّثلكم ولكنّ اللّه يمنّ على من يشاء من عباده ... * وما لنا ألاّ نتوكّل على اللّه وقد هدانا سبلنا ولنصبرنّ على ما آذيتمونا... . (ابراهيم، 11-12)

قل هو ربّى لاإله إلّا هو عليه توكّلت وإليه متاب . (رعد، 30)

پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)؛ فإن تولّوا فقل حسبى اللّه لاإله إلّا هو عليه توكّلت وهو ربّ العرش العظيم . (توبه، 129)

حضرت نوح(علیه السلام)؛ واتل عليهم نبأ نوحٍ إذ قال لقومه ياقوم إن كان كبر عليكم مقامى وتذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت . (يونس، 71)

حضرت هود(علیه السلام)؛ قالوا يا هود ما جئتنا ببيّنةٍ *... قال إنّى أشهد اللّه واشهدوا أنّى برىءٌ ممّا

ص: 79


1- . نور ج6، ص 122.

تشركون * من دونه فكيدونى جميعاً ثمّ لاتنظرون * إنّى توكّلت على اللّه ربّى وربّكم... . (هود، 53-56)

حضرت شعيب(علیه السلام)؛ قالوا يا شعيب أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤنا... * ... وما توفيقى إلّا باللّه عليه توكّلت وإليه أنيب . (هود، 87-88)

حضرت يعقوب(علیه السلام)؛ وقال يا بنىّ لاتدخلوا من بابٍ واحدٍ وادخلوا من أبوابٍ مّتفرّقةٍ ... عليه توكّلت وعليه فليتوكّل المتوكّلون . (يوسف، 67)

قوم موسى(علیه السلام)؛ و قال موسى ياقوم إن كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا إن كنتم مسلمين * فقالوا على اللّه توكّلنا... . (يونس، 84-85)

حضرت ابراهيم(علیه السلام) وقوم او؛ قد كانت لكم أسوةٌ حسنةٌ فى إبراهيم والّذين معه ... ربّنا عليك توكّلناوإليك أنبنا وإليك المصير . (ممتحنه، 4)

آیه 69-76

اشاره

آيات 76 - 69

وَ لَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ في رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ (72) قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي اْلأَرْضِ وَ ما كُنّا سارِقينَ (73) قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في دينِ الْمَلِكِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلّ ِ ذي عِلْمٍ عَليمٌ (76)

ترجمه

هنگامى كه (برادران) بر يوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد وگفت: «من برادر تو هستم، ازآنچه آنها انجام مى دادند، غمگين وناراحت نباش!» * وهنگامى كه (مامور يوسف) بارهاى آنها را بست، ظرف آبخورى پادشاه را در بار برادرش گذاشت، سپس كسى صدا زد: «اى اهل قافله، شما دزد هستيد!»* آنها رو به سوى او كردند وگفتند: «چه چيز گم

ص: 80

كرده ايد؟» * گفتند: «پيمانه پادشاه را! وهر كس آن را بياورد، يك بار شتر (غله) به او داده مى شود، ومن ضامن اين (پاداش) هستم!» * گفتند: «به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم، وما (هرگز) دزد نبوده ايم!» * آنها گفتند: «اگر دروغگو باشيد، كيفرش چيست ؟» * گفتند: «هر كس (آن پيمانه) در بار او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود، (وبخاطر اين كار، برده شما خواهد شد) ما اين گونه ستمگران را كيفر مى دهيم!» * در اين هنگام، (يوسف) قبل از بار برادرش، به كاوش بارهاى آنها پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد؛ اين گونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (مصر) بگيرد، مگر آنكه خدا بخواهد! درجات هركس را بخواهيم بالا مى بريم، وبرتر از هر صاحب علمى، عالمى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: معرفى حضرت يوسف خود را به برادرش بنيامين وتسلى دادن به او، نقشه يوسف در قرار دادن جام شاه به طور مخفيانه در بار بنيامين به منظور نگه دارى او نزد خود، پرسش از برادران پيرامون سزاى دزديدن جام شاه درباره بنيامين وپاسخ آنان بر نگه دارى او نزد آنان.

ب. يوسف، آن ها را با احترام واكرام تمام پذيرفت؛ در اين هنگام بنيامين كه تنها مانده بود گريه را سر داد وگفت: اگر برادرم يوسف زنده بود، مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند، چرا كه از يك پدر ومادر بوديم، يوسف رو به آن ها كرد وگفت: مثل اينكه برادر كوچكتان تنها مانده است ؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم! اما ديد او بسيار ناراحت ونگران است ودائما به ياد برادر از دست رفته اش يوسف مى باشد، در اينجا پيمانه صبر يوسف لبريز شد وپرده از روى حقيقت برداشت، چنان كه قرآن مى گويد: «هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد وگفت: من همان برادرت يوسفم، غم مخور واندوه به خويش راه مده واز كارهايى كه اين ها مى كنند نگران مباش».(1)

طبق بعضى از روايات، يوسف به برادرش بنيامين گفت: آيا دوست دارى نزد من بمانى، او

ص: 81


1- . مجمع البيان 5، 384 نمونه، ج10، ص 33؛ روح المعانى، ج7، ص 29؛ كشاف، ج2، ص 489.

گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چرا كه به پدر قول داده اند وسوگند ياد كرده اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود بازگردانند.(1)

همين كه پيمانه دربار بنيامين پيدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گويى كوهى از غم واندوه بر آنان فرود آمد، وخود را در بن بست عجيبى ديدند.

از يك سو برادر آن ها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده ومايه سرشكستگى آنهاست، واز سوى ديگر موقعيت آن ها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد، وبراى آينده جلب حمايت او ممكن نيست، واز همه اين ها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟

بعضى از مفسران نوشته اند كه در اين هنگام برادرها رو به سوى بنيامين كردند، وگفتند: اى بى خبر؟ ما را رسوا كردى، صورت ما را سياه نمودى، اين چه كار غلطى بود كه انجام دادى ؟ (نه به خودت رحم كردى ونه به ما ونه به خاندان يعقوب كه خاندان نبوت است) آخر بگو كى تو اين پيمانه را برداشتى ودر بار خود گذاشتى ؟

بنيامين كه باطن قضيه را مى دانست با خونسردى جواب داد اين كار را همان كس كرده است كه وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت! ولى حادثه آن چنان براى برادران ناراحت كننده بود كه نفهميدند چه مى گويد.(2)

ج. چگونه بى گناهى را متهم به سرقت كرد؟ آيا جائز بود بى گناهى را متهم به سرقت كنند، اتهامى كه آثار شومش دامان بقيه برادران را هم كم وبيش مى گرفت ؟

پاسخ اين سؤال را نيز مى توان از اينجا يافت كه اين امر با توافق خود بنيامين بوده است چرا كه يوسف قبلا خود را به او معرفى كرده بود، واو مى دانست كه اين نقشه براى نگهدارى او چيده شده است، واما نسبت به برادران، تهمتى وارد نمى شد، تنها ايجاد نگرانى وناراحتى مى كرد، كه آن نيز در مورد يك آزمون مهم، مانعى نداشت.

نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟معمول است كه اگر چيزى در ميان گروهى كه متشكل هستند ربوده شود ورباينده اصلى شناخته نشود، همه را مخاطب مى سازند

ص: 82


1- . نمونه، ج10، ص34؛ روح المعانى، ج7، ص 23.
2- . نمونه، ج10، ص 37؛ مجمع البيان، ج5، ص 253.

ومى گويند شما اين كار را كرديد، يعنى يكى از شما يا جمعى از شما.(1)

د. كلمه ى «صُواعَ » و«سقاية» به يك معنى بكار رفته اند، پيمانه اى كه هم با آن آب مى خورند وهم گندم را كيل واندازه مى كنند كه نشانه صرفه جويى، بهره ورى واستفاده چند منظوره از يك وسيله است. «صُواعَ » ظرفى است كه گنجايش يك صاع (حدود 3 كيلو) گندم را دارد.(2)

ه - . به طورى كه از سياق برمى آيد، بنيامين از اول از اين نقشه با خبر بوده، وبهمين جهت از اول تا به آخر هيچ حرفى نزد، واين دزدى را انكار نكرد، وحتى اضطراب وناراحتى هم به خود راه نداد، زيرا برادرش يوسف خود را به او معرفى نموده واو را تسليت داده ودلخوش ساخته بود. وقطعا در ضمن معرفى وتسليت به او گفته كه من براى نگهدارى تو چنين كيد ونقش هاى را بكار مى برم، وغرضم از آن اين است كه تو را نزد خود نگهدارم، پس اگر او را دزد خواند در نظر برادران به او تهمت زده نه در نظر خود او، وخلاصه اين نامگذارى جدى وتهمت حقيقى نبوده، بلكه توصيفى صورى بوده كه مصلحت لازم وجازمى آن را اقتضا مى كرده.

با در نظر داشتن اين جهات، گفتار يوسف جزء افتراهاى مذموم عقلى وحرام شرعى نبوده (تا با عصمت انبياء منافات داشته باشد) بعلاوه، اينكه گوينده اين كلام خود او نبوده، بلكه اعلام كنندهاى بوده كه آن را اعلام كرده است.(3)

و. صواع همان صاع است، كه به معناى پيمانه ايست كه با آن اجناس را كيل مى كردند، وصواع پادشاه مصر در آن روز ظرفى بوده كه هم در آن آب مى خوردند، وهم به آن اجناس را پيمانه مى كردند.

ز. راغب گفته:(4) اثقالى كه در ظاهر حمل مى شود مانند بارهايى كه بدوش گرفته مى شود بنام «حمل»- به كسره حاء- خوانده مى شود، وبارهايى كه در باطن حمل مى شود مانند جنين در باطن مادر وآب در شكم ابر، وميوه كه در درون درخت است، «حمل»- به فتح حاء- ناميده مى شود.(5)

ص: 83


1- . نمونه، ج10، ص 39.
2- . نور، ج6، ص 127.
3- . الميزان، ج11، ص 304؛ روح المعانى، ج7، ص 24.
4- . مفردات راغب، ماده «حمل»؛ روح المعانى، ج7، ص 25.
5- . الميزان، ج11، ص 305؛ روح المعانى، ج7، ص 25.

ح. كلمه «كذلك» اشاره است به نقشه اى كه يوسف براى گرفتن ونگهداشتن برادر خود بكار برد، واگر آن را كيد ناميد براى اين بود كه برادران از آن نقشه سر در نياورند واگر مى فهميدند به هيچ وجه به دادن برادر خود بنيامين رضايت نمى دادند، واين خود كيد است، چيزى كه هست اين كيد به الهام خداى سبحان ويا وحى او بوده كه از چه راه برادر خود را باز داشت نمايد ونگهدارد وبهمين جهت خداى تعالى اين نقشه را، هم كيد ناميده وهم به خودنسبت داده وفرمود: كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ وچنين نيست كه هر كيدى را نتوان به خداوند نسبت داد، آرى او از كيدى منزه است كه ظلم باشد، وهمچنين مكر واضلال واستدراج وامثال آن را نيز در صورتى كه ظلم شمرده نشوند مى توان به خداوند نسبت داد.(1)

ط . ظاهر جمله «ذى علم» اينست كه مقصود از آن علمى است كه عارض بر عالم مى شود وزايد بر ذات او است، براى اينكه كلمه «ذى» دلالت بر مصاحبت ومقارنت دارد، نه علم خداى تعالى كه صفت ذات وعين ذات اوست، زيرا علم خداوند غير محدود است، آن چنان كه وجودش غير محدود است، وعلم او از حيطه اطلاقات كلامى خارج است.

علاوه بر اين جمله وَ فَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ وقتى صادق است كه بتوان فرض فوقيت كرد، وخداى سبحان عليمى است كه فوق وتحت ووراء براى وجودش نيست، وذاتش حد ونهايت ندارد.(2)

ى. سرانجام برادران وارد بر يوسف شدند، وبه او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم وبا اينكه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم، تا بدانى ما به گفته وعهد خود وفاداريم.

نكته ها

1. آيا حق داريم از اعمال كفار ناراحت شويم قرآن مى فرمايد خير از اين رو به حضرت نوح خطاب مى كند؛ وَ أُوحِىَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ . (هود، 36)

نظير اين سخن را حضرت يوسف درباره اعمال زشت برادران به برادرش بنيامين

ص: 84


1- . الميزان، ج11، ص 307؛ روح المعانى، ج7، ص 29.
2- . الميزان، ج11، ص 308؛ روح المعانى، ج7، ص 29.

مى گويد؛ وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ . (يوسف، 69)

2. حضرت يوسف(علیه السلام) در مرحله ى قبل بضاعت را توسط غلامان دربار برادران گذارد، اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِى رِحالِهِمْ ولى در سفر دوّم شخصاً سقايه را در بار بنيامين قرار داد (چون موضوع سرّى بود). جَعَلَ السِّقايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ .(1)

3. جمله ى لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ هر كس چنين كند من چنان پاداش مى دهم، در اصطلاح فقهى «جُعاله» ناميده مى شود كه داراى سابقه واعتبار قانونى است.

4. ضامن گرفتن براى جلب اطمينان، سابقه تاريخى دارد. أَنَا بِهِ زَعِيمٌ .

5. حُسن سابقه، نشانه اى براى برائت است. لَقَدْ عَلِمْتُمْ .

6. مجازات سرقت در ميان بعضى اقوام گذشته، بردگى سارق بوده است. فَهُوَ جَزاؤُهُ به گفته تفسير مجمع البيان، مجازات سرقت، بردگى به مدّت يك سال بوده است.

7. سرقت، نمونه ى بارز ستمكارى است. («ظالم» بجاى «سارق») نَجْزِى الظَّالِمِينَ .(2)

ص: 85


1- . نور، ج6، ص 126؛ روح المعانى، ج7، ص 23.
2- . نور، ج6، ص 126، 130.

آیه 77-79

اشاره

قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكانًا وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبيرًا فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (78) قالَ مَعاذَ اللّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنّا إِذًا لَظالِمُونَ (79)

ترجمه

)برادران) گفتند: «اگر او (بنيامين) دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش )يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد» يوسف (سخت ناراحت شد، و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، وبراى آنها آشكار نكرد، (همين اندازه) گفت: «شما (از ديدگاه من،) از نظر منزلت بدترين مردميد! وخدا از آنچه توصيف مى كنيد، آگاهتر است!» * گفتند: «اى عزيز! او پدر پيرى دارد (كه سخت ناراحت مى شود)، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم!» * گفت: «پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم، در آن صورت، از ظالمان خواهيم بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اقرار برادران به دزدى بنيامين وراز نگه دارى يوسف، درخواست برادران از يوسف پيرامون نگه داشتن يكى ازآنان وآزادسازى بنيامين واقرار به نيكوكارى يوسف ونپذيرفتن درخواست آنان.

ب. الفاظ آيه 78 طورى است كه ترقيق واسترحام والتماس را مى رساند، وطورى ادا شده كه حس فتوت واحسان عزيز را برانگيزد.(1)

ج. درست است كه برادران يوسف تهمت ناروايى به برادرشان يوسف زدند به گمان اينكه خود را در اين لحظات بحرانى تبرئه كنند، ولى بالآخره اين كار بهانه ودستاويزى مى خواهد كه چنين نسبتى را به او بدهند، به همين جهت مفسران در اين زمينه به كاوش پرداخته وسه روايت از تواريخ پيشين در اين زمينه نقل كرده اند:

نخست اينكه: يوسف بعد از وفات مادرش نزد عمه اش زندگى مى كرد واو سخت به

ص: 86


1- . الميزان، ج11، ص 310.

يوسف علاقه مند بود، هنگامى كه بزرگ شد ويعقوب خواست او را از عمه اش بازگيرد، عمه اش چاره اى انديشيد وآن اينكه كمربند يا شال مخصوصى كه از اسحاق در خاندان آن ها به يادگار مانده بود بر كمر يوسف بست، وادعا كرد كه او مى خواسته آن را از وى بربايد، وطبق قانون وسنتشان يوسف را در برابر آن كمر بند وشال مخصوص نزد خود نگهداشت.

ديگر اينكه يكى از خويشاوندان مادرى يوسف بتى داشت كه يوسف آن را برداشت وشكست وبر جاده افكند ولذا او را متهم به سرقت كردند در حالى كه هيچ يك از اين ها سرقت نبوده است.

و ديگر اينكه گاهى او مقدارى غذا از سفره برمى داشت وبه مسكين ها ومستمندان مى داد، وبه همين جهت برادران بهانه جو اين را دستاويزى براى متهم ساختن او به سرقت قرار دادند، در حالى كه هيچيك از آن ها گناهى نبود، آيا اگر كسى لباسى را در بر انسان كند واو نداند مال ديگرى است وبعد متهم به سرقتش كند، صحيح است ؟ وآيا برداشتن بت وشكستنش گناهى دارد؟ ونيز چه مانعى دارد كه انسان چيزى از سفره پدرش كه يقين دارد مورد رضايت اوست بردارد وبه مسكينان بدهد؟!(1)

نكته ها

1. گاهى براى حفظ آبروى خود، به ديگران تهمت مى زنند. سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ .

2. جوانمردى وسعه صدر، رمز رهبرى است. فَأَسَرَّها يُوسُفُ .

3. دقّت در كلمات يوسف(علیه السلام)، نشان از اين دارد كه نمى خواهد بنيامين را سارق معرّفى كند، لذا نمى گويد: وجدناه سارقا بلكه مى گويد: وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ متاع در بار او بود، نه آنكه قطعاً او سارق است.

4. قاضى نبايد تحت تأثير احساسات قرار گيرد. قالَ مَعاذَ اللَّهِ .

5. قضاوت كار حساسى است كه بايد در آن به خدا پناه برد. مَعاذَ اللَّهِ .

6. يوسف(علیه السلام) در دو مكان به خدا پناه برد: يكى در خلوت زليخا ويكى به هنگام قضاوت وحكم. قالَ مَعاذَ اللَّهِ .(2)

ص: 87


1- . نمونه، ج10، ص 43؛ روح المعانى، ج 8، ص 32؛ كشاف، ج2، ص492.
2- . نور، ج6، ص 132.133

آیه 80-82

اشاره

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ اْلأَرْضَ حَتّى يَأْذَنَ لي أَبي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (80) ارْجِعُوا إِلى أَبيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي كُنّا فيها وَ الْعيرَ الَّتي أَقْبَلْنا فيها وَ إِنّا لَصادِقُونَ (82)

ترجمه

هنگامى كه (برادران) از او مايوس شدند، به كنارى رفتند وبا هم به نجوا پرداختند، (برادر) بزرگشان گفت: «آيا نمى دانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته وپيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد؟! من از اين سرزمين حركت نمى كنم، تا پدرم به من اجازه دهد، يا خدا درباره من داورى كند، كه او بهترين حكم كنندگان است * شما به سوى پدرتان بازگرديد وبگوييد: پدر (جان)، پسرت دزدى كرد! وما جز به آنچه مى دانستيم گواهى نداديم، وما از غيب آگاه نبوديم! * (واگر اطمينان ندارى،) از آن شهر كه در آن بوديم سؤال كن، ونيز از آن قافله كه با آن آمديم (بپرس)! وما (در گفتار خود) صادق هستيم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تشكيل جلسه محرمانه برادران ومشورت با يكديگر بعد از نااميدى از بردن بنيامين، نرفتن برادر بزرگ به نزد يعقوب به جهت سپردن تعهد به آوردن بنيامين ودستور به بازگشت ساير برادران وبيان سرقت بنيامين ونگه داشتن او واظهار راستگويى نزد يعقوب وسؤال از اهل قريه در اين زمينه.

ب. «خَلَصُوا» يعنى گروه خود را از سايرين جدا كردند. «نَجِيًّا» يعنى به نجوى پرداختند. پس خَلَصُوا نَجِيًّا يعنى شوراى محرمانه تشكيل دادند كه چه بكنند.(1)

ج. برادران براى اينكه هر گونه سوء ظن را از پدر دور سازند واو را مطمئن كنند كه جريان امر همين بوده نه كم ونه زياد، گفتند: براى تحقيق بيشتر از شهرى كه ما در آن بوديم سؤال كن وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيها وهمچنين از قافله اى كه با آن قافله به سوى تو آمديم

ص: 88


1- . نور، ج6، ص 135.

وطبعا افرادى از سرزمين كنعان واز كسانى كه تو بشناسى در آن وجود دارد، مى توانى حقيقت حال را بپرسى وَ الْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنا فِيها وبه هر حال مطمئن باش كه ما در گفتار خود صادقيم وجز حقيقت چيزى نمى گوئيم وَ إِنَّا لَصادِقُونَ .(1)

نكته ها

1. در عدم حضور پدر مسئوليّت اعضاى خانواده با برادر بزرگتر است. قالَ كَبِيرُهُمْ .(2)

2. انسان، خودخواه است. در آنجا كه مى خواستند به گندم بيشتر برسند، گفتند: فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا (يوسف، 63) برادر ما را با ما روانه كن، ولى امروز كه تهمت در كار است، گفتند: «ابْنَكَ » پسر تو دزدى كرده ونگفتند: برادر ما.(3)

3. تحصّن، يكى از شيوه هاى قديمى براى رسيدن به مقصود است. فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ .(4)

4. برادران يوسف در گفتگو با پدر، در ماجراى كشته شدن يوسف توسط گرگ، دليل نداشتند، ولى در اينجا براى حرف خود دو دليل آوردند يكى سؤال از مردم مصر ويكى سؤال از كاروانيان كه ما در ميان آنان بوديم. علاوه بر آنكه در ماجراى قبل گفتند: لَوْ كُنَّا صادِقِينَ وكلمه «لَوْ» نشانه ترديد ودلهره وسستى است، ولى در اين صحنه با كلمه «إِنَّا» وحرف لام كه در جمله إِنَّا لَصادِقُونَ است نشان مى دهند كه قطعاً راست مى گويند.(5)

ص: 89


1- . نمونه، ج10، ص 48؛ روح المعانى، ج7، ص 37.
2- . همان.
3- . تفسير نور، ج6، ص 136.
4- . همان.
5- . همان، ص 137.

آیه 83-86

اشاره

قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَني بِهِمْ جَميعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (83) وَ تَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ (84) قالُوا تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكينَ (85) قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثّي وَ حُزْني إِلَى اللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86)

ترجمه

(يعقوب) گفت: «(هواى) نفس شما، مساله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مى كنم، صبرى زيبا (وخالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند، چرا كه او دانا وحكيم است! * واز آنها روى برگرداند وگفت: «وا اسفا بر يوسف!» وچشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مى برد (وهرگز كفران نمى كرد)! * گفتند: «به خدا تو آنقدر ياد يوسف مى كنى تا در آستانه مرگ قرار گيرى، يا هلاك گردى!» * گفت: من غم واندوهم را تنها به خدا مى گويم (وشكايت نزد او مى برم)! واز خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن يعقوب به فرزندان پيرامون تزيين عمل زشت نزد آنان واظهار صبر جميل، اميدوار بودن به بازگشت يوسف وبنيامين، اعراض يعقوب از فرزندان وسفيد شدن ونابينا شدن چشم به جهت گريه فراوان در فراق يوسف، اعتراض فرزندان به پدر، سخن يعقوب به فرزندان پيرامون شكايت به خداوند.

ب. صاحب مفردات درباره «كظم» مى گويد: كظم به معناى بيرون آمدن نفس است، وقتى مى گويند كظم خود را گرفت، يعنى جلو نفس خود را گرفت، و«كظوم» به معناى حبس كردن نفس است، كه خود كنايه از سكوت است، هم چنان كه در هنگام توصيف ومبالغه در باره سكوت مى گويند: فلانى نفسش بيرون نمى آيد، ودم نمى زند يعنى بسيار كم حرف است و«كظم فلان» يعنى نفس فلانى حبس شد.(1)

ص: 90


1- . الميزان، ج11، ص 317.

ج. كلمه «بث» به معناى اندوهى است كه صاحبش نتواند آن را كتمان كند وناگزير آن را مى پراكند، وهر چيزى را كه پراكنده ومتفرق كنى آن را بث كرده اى، وبهمين معنا است در آيه وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ .

حضرت يوسف فرمود: من اندوه فراوان وحزن خود را به شما وفرزندان وخانواده ام شكايت، نمى كنم واگر شكايت كنم در اندك زمانى تمام مى شود وبيش از يك يا دو بار نمى شود تكرار كرد هم چنان كه عادت مردم در شكايت از مصائب واندوه هاشان چنين است، بلكه من تنها وتنها اندوه وحزنم را به خداى سبحان شكايت مى كنم، كه از شنيدن ناله وشكايتم هرگز خسته وناتوان نمى شود.(1)

د. قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً ؛ يعنى درست همان جمله اى را در پاسخ آن ها گفت كه پس از حادثه يوسف به هنگامى كه آن طرح دروغين را بيان كردند، ذكر نمود. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا يعقوب تنها بخاطر سابقه سوء آن ها به آن ها سوء ظن برد ويقين كرد كه آن ها دروغ مى گويند وتوطئه اى در كار است در حالى كه اين كار نه تنها از پيامبرى چون يعقوب بعيد به نظر مى رسد، بلكه از افراد عادى نيز بعيد است كه تنها كسى را با يك سابقه سوء بطور قطع متهم سازند، با اينكه طرف مقابل شهودى نيز براى خود آورده است، وراه تحقيق نيز بسته نيست. يا اينكه هدف از اين جمله بيان نكته ديگرى بوده است، از جمله اينكه:

چرا شما به عزيز مصر گفتيد جزاى سارق اين است كه او را به بردگى بردارد در حالى كه اين يك قانون الهى نيست بلكه سنتى است نادرست در ميان مردم كنعان.

چرا شما در برابر اين ماجرا به سرعت تسليم شديد وهمچون برادر بزرگتر مقاومت به خرج نداديد، در حالى كه پيمان الهى مؤكد با من بسته بوديد؟(2)

ه - . شايد لا تَعْلَمُونَ همان رؤياى يوسف باشد كه يعقوب در آغاز آن را تعبير كرده بود.(3)

ص: 91


1- . مجمع البيان 5؛ 392 الميزان، ج11، ص 319؛ روح المعانى، ج7، ص 42.
2- . نمونه، ج10، ص 52.
3- . نور، ج6، ص 143؛ روح المعانى، ج7، ص 42.
نكته ها

1. صبر، شيوه ى مردان خداست وصبر جميل، صبرى است كه در آن سخنى بر خلاف تسليم ورضاى خداوند گفته نشود. فَصَبْرٌ جَمِيلٌ .

2. يعقوب به زنده بودن سه فرزندش (يوسف، بنيامين، برادر بزرگتر) يقين داشت وبه ملاقاتشان اميدوار بود. أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً .

3. يعقوب مى دانست كه بر فرزند ديگر ظلم نشده است، ظلم بر يوسف رفته است. ياأَسَفى عَلى يُوسُف .

4. گريه، غم واندوه در فراق عزيزان، جايز است ومنافاتى با صبر ندارد. وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ . فَصَبْرٌ جَمِيلٌ .

5. نمونه كظم غيظ حضرت يعقوب؛

قرآن كريم در وصف مؤمنان مى فرمايد: وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ . (شورى، 37)

نمونه آن را حضرت يعقوب معرفى مى كند، كه از گناه فرزندان خود پيرامون دور ساختن يوسف از نزد او بسيار ناراحت شد لكن غيظ وخشم خود را فرو برد وهمه فرزندان را بخشيد. وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ . (يوسف، 84)

6. اگر مى خواهيد ببينيد چقدر كسى را دوست داريد، ببينيد چقدر به ياد او هستيد. تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ .

7. مسايل روحى وروانى، در جسم اثر مى گذارد؛ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ ؛ فراق مى تواند انسان را بشكند ويا بكشد، تا چه رسد به داغ ومصيبت.(1)

ص: 92


1- . نور، ج6، ص 143.141

آیه 87-93

اشاره

يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87) فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ (88) قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ َلأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (90) قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنّا لَخاطِئينَ (91) قالَ لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ (92) اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيرًا وَ أْتُوني بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ (93)

ترجمه

پسرانم! برويد، واز يوسف وبرادرش جستجو كنيد، واز رحمت خدا مايوس نشويد، كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مايوس مى شوند!» * هنگامى كه آنها بر او (يوسف) وارد شدند، گفتند: «اى عزيز! ما وخاندان ما را ناراحتى فرا گرفته، ومتاع كمى (براى خريد مواد غذايى) با خود آورده ايم، پيمانه را براى ما كامل كن وبر ما تصدق وبخشش نما، كه خداوند بخشندگان را پاداش مى دهد!» * گفت: «آيا دانستيد با يوسف وبرادرش چه كرديد، آنگاه كه جاهل بوديد؟!» * گفتند: «آيا تو همان يوسفى ؟!» گفت: «(آرى،) من يوسفم، واين برادر من است * خداوند بر ما منت گذارد، هر كس تقوا پيشه كند، وشكيبايى واستقامت نمايد، (سرانجام پيروز مى شود،) چرا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند!» * گفتند: «به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيده وما خطاكار بوديم»! * (يوسف) گفت: «امروز ملامت وتوبيخى بر شما نيست! خداوند شما را مى بخشد واو مهربانترين مهربانان است! * اين پيراهن مرا ببريد، وبر صورت پدرم بيندازيد، بينا مى شود! وهمه نزديكان خود را نزد من بياوريد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور يعقوب به فرزندان پيرامون جستجو درباره يافتن يوسف ونااميد نبودن از رحمت خداوند؛ تقاضاى عاجزانه

ص: 93

برادران از عزيز درباره كمك به آنها، سخن يوسف به فرزندان يعقوب پيرامون برخورد نامناسب با برادرانشان، شناخت ناگهانى برادران از يوسف وتعجب آنان ومعرفى يوسف خود را به برادران، اقرار برادران به گناه خود وعفو وبخشش يوسف از آنان، دادن پيراهن به برادران براى شفاى پدر.

ب. هيچ صاحب ايمانى نمى تواند ونبايد از رحمت خدا مايوس ونااميد شود زيرا نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت خداوند،و در معناى كفر به سعه رحمت اوست، هم چنان كه در آنجا كه گفتار يعقوب(علیه السلام) را حكايت مى كند مى فرمايد: إِنَّهُ لايَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ . ودر آنجا كه كلام ابراهيم(علیه السلام) را حكايت مى كند از قول او مى فرمايد: وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ ».(حجر،56)(1)

ج. به طورى كه از سياق استفاده مى شود، در اين سفر دو تا خواهش از عزيز داشته اند كه برحسب ظاهر هيچ وسيله اى براى برآوردن آنها بنظرشان نمى رسيده:

يكى اينكه: مى خواسته اند با پولى كه وافى وكافى نبوده طعامى به آن ها بفروشد.

دوم اينكه: دست از برادرشان كه به جرم دزدى دستگير شده بردارد، واو را رها سازد.

به همين جهت وقتى به دربار يوسف رسيدند وبا او در خصوص طعام وآزادى برادر گفتگو كردند خود را در موقف تذلل وخضوع قرار داده ودر رقت كلام آن قدر كه مى توانستند سعى نمودند، تا شايد دل او را به رحم آورده، عواطفش را تحريك نمايند. لذا نخست بد حالى وگرسنگى خانواده خود را به يادش آوردند، سپس كمى بضاعت وسرمايه مالى خود را خاطر نشان ساختند، واما نسبت به آزادى برادرشان به صراحت چيزى نگفتند. تنها درخواست كردند كه نسبت به ايشان تصدق كند.(2)

د. يوسف در اينجا برادر خود را هم ضميمه خود كرد، وبا اينكه در باره برادرش سؤالى نكرده بودند وفرمود خداوند بر ما منت نهاد، ونفرمود بر من منت نهاد، براى اينكه هم منت خداى را به ايشان بفهماند وهم بفهماند كه ما همان دو تن برادرى بوديم كه مورد حسد شما قرار داشتيم، ولذا فرمود: قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا .

ص: 94


1- . الميزان، ج11، ص 320؛ روح المعانى، ج7، ص 43.
2- . الميزان، ج11، ص 321؛ روح المعانى، ج7، ص 47.

آن گاه سبب اين منت الهى را كه بر حسب ظاهر موجب آن گرديد بيان نموده فرمود: إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ واين جمله، هم بيان علت است وهم خود دعوت برادران است بسوى احسان.(1)

ه - . «تحسس» از ماده «حس» به معنى جستجوى چيزى از طريق حس است، ودر اينكه آيا با «تجسس» چه تفاوتى دارد؟ در ميان مفسران وارباب لغت گفتگو است: ابن عباس نقل شده كه «تحسس» در امور خير است و«تجسس» در امور شر.(2)

و. جالب اينكه برادران يوسف، با اينكه پدر تاكيد داشت در باره يوسف وبرادرش به جستجو بر خيزيد ومواد غذايى در درجه بعد قرار داشت، به اين گفتار چندان توجه نكردند، ونخست از عزيز مصر تقاضاى مواد غذايى نمودند، شايد به اين علت بود كه چندان اميدى به پيدا شدن يوسف نداشتند، ويا به اين علت كه آن ها فكر كردند بهتر اين است خود را در همان چهره خريداران مواد غذايى كه طبيعى تر است قرار دهند، وتقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تاثير بيشترى در عزيز مصر داشته باشد.(3)

ز. در روايات نيز مى خوانيم كه برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزيز مصر بودند كه در آن نامه، يعقوب، ضمن تمجيد از عدالت ودادگرى ومحبت هاى عزيز مصر، نسبت به خاندانش، وسپس معرفى خويش وخاندان نبوتش شرح ناراحتى هاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش يوسف وفرزند ديگرش بنيامين وگرفتارى هاى ناشى از خشكسالى را براى عزيز مصر كرده بود.

ودر پايان نامه از او خواسته بود كه بنيامين را آزاد كند وتاكيد نموده بود كه ما خاندانى هستيم كه هرگز سرقت ومانند آن در ما نبوده ونخواهد بود.

هنگامى كه برادرها نامه پدر را بدست عزيز مى دهند، نامه را گرفته ومى بوسد وبر چشمان خويش مى گذارد، وگريه مى كند، آن چنان كه قطرات اشك بر پيراهنش مى ريزد (وهمين امر برادران را به حيرت وفكر فرو مى برد كه عزيز مصر چه علاقه اى به پدرشان يعقوب دارد كه اين چنين نامه اش در او ايجاد هيجان مى نمايد، وشايد در همين جا بود كه

ص: 95


1- . الميزان، ج11، ص 323.
2- . مجمع البيان 5؛ 392 نمونه، ج10، ص 57.
3- . همان، ص 59.

برقى در دلشان زد كه نكند او خودش يوسف باشد، همچنين شايد همين نامه پدرشان يوسف را چنان بى قرار ساخت كه ديگر نتوانست بيش از آن در چهره ونقاب عزيز مصر پنهان بماند، وبه زودى چنان كه خواهيم ديد خويشتن را به عنوان همان برادر! به برادران معرفى كرد).(1)

نكته ها

1. اولياى خدا، هم خود مأيوس نمى شوند هم ديگران را از يأس باز مى دارند. لاتَيْأَسُوا .(2)

2. نصيحت دلسوزانه پدر نسبت به فرزند؛

قرآن كريم نام برخى از انبياء را مى برد كه دلسوزى خاصى نسبت به امور دينى فرزند خود داشتند از اين رو موعظه ونصيحت آنان را بيان مى كند؛

حضرت نوح(علیه السلام) به فرزندش گفت: همراه ما سوار كشتى شو واز جمله كافران نباش؛ يابنىّ اركب معنا ولا تكن مع الكافرين (هود، 42)

حضرت ابراهيم(علیه السلام) ويعقوب(علیه السلام) به فرزندانشان توصيه كردند مسلمان بميريد؛ و وصى بها ابراهيم بنيه ويعقوب يا بنىّ ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتنّ الّا وانتم مسلمون .

حضرت يعقوب(علیه السلام) در آستانه مرگ به فرزندانش فرمود: بعد از مرگ من چه كسى را مى پرستيد؟ آنها گفتند خداوند متعال را وما تسليم او هستيم؛ ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك واله ءابائك ابراهيم واسماعيل واسحاق الهاً واحداً ونحن له مسلمون . (بقره، 133و 132)

حضرت يعقوب(علیه السلام) به فرزندش فرمود: از رحمت حق نا اميد نشويد زيرا از رحمت خدا نا اميد نمى شود جز كافران؛ و لاتيأسوا من روح الله انه لاييأس الّا القوم الكافرون . (يوسف، 87)

حضرت لقمان(علیه السلام) به فرزندش گويد: به خدا شرك نورز زيرا شرك ظلم بزرگى است؛ لا تشرك بالله انّ الشرك لظلم عظيم . (لقمان، 13)

3. تحقير كنندگان، روزى تحقير مى شوند. فرزندانى كه با غرور مى گفتند: نَحْنُ عُصْبَةٌ ما

ص: 96


1- . مجمع البيان 5، 400 نمونه، ج10، ص 60، كشاف، ج2، ص 501.
2- . نور، ج6، ص 144.

قوى هستيم، سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ برادر ما دزد بود، إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ پدر ما در گمراهى آشكار است، امروز با حقارت مى گويند: مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ .(1)

4. اولياى خدا، همه ى نعمت ها را از او مى دانند. مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا .(2)

5. كسى لايق زمامدارى وحكومت است كه در برابر حوادث، حسادت ها، شهوت ها، تحقيرها، زندان ها، تبليغات سوء و... امتحان داده باشد. مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ... .(3)

6. احسان حضرت يوسف(علیه السلام)

در چهار مورد حضرت يوسف(علیه السلام) در قرآن كريم به عنوان محسن معرفى شده است؛

دو زندانى به او گفتند ما تو را محسن مى دانيم؛ نبّئنا بتأويله إنّا نراك من المحسنين . (يوسف، 36)

برادران نيز اقرار كردند تو محسن هستى؛ يا أيّها العزيز إنّ له أباً شيخاً كبيراً فخذ أحدنا مكانه إنّا نراك من المحسنين . (يوسف، 78)

خداوند هم او را محسن ناميد؛ و لمّا بلغ أشدّه آتيناه حكماً وعلماً وكذلك نجزى المحسنين . (يوسف، 22)

حضرت يوسف(علیه السلام) نيز اشاره به محسن بودن خويش كرد: قالوا أءنّك لأنت يوسف قال أنا يوسف وهذا أخى قد منّ اللّه علينا إنّه من يتّق ويصبر فإنّ اللّه لايضيع أجر المحسنين . (يوسف، 90)

7. اگر ملامت نكردن را مقيد به امروز كرده وفرموده امروز تثريبى بر شما نيست، (من گناهانتان را نمى شمارم كه چه كرديد) براى اين بوده كه عظمت گذشت واغماض خود را از انتقام برساند زيرا در چنين موقعيتى كه او عزيز مصر است ومقام نبوت وحكمت وعلم به احاديث به او داده شده وبرادر مادريش هم همراه است، وبرادران در كمال ذلت در برابرش ايستاده به خطاكارى خود اعتراف كردند با اينكه مى توانست انتقام بگيرد در عين حال آنان را مورد عفو قرار داد حضرت على(علیه السلام) مى فرمايند: اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا

ص: 97


1- . نور، ج6، ص 145.
2- . همان، ص 147.
3- . همان.

للقدرة عليه ؛ هر گاه بر دشمن خود پيروز شدى شكر آن را، عفو دشمن قرار بده.(1)

8. برادران يوسف كه با گناه ووعده دروغ برنامه خود را شروع كردند در عاقبت اعتراف به خطا وگناه خود كردند.

برادران به پدر خود هم وعده نصيحت وخيرخواهى كردند؛ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ . (يوسف، 11)

هم وعده حفاظت ونگهدارى يوسف را دادند؛ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ . (يوسف، 63)

لكن در عاقبت به گناه خود اعتراف كردند؛ وَ إِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ . (يوسف، 91)

برادرانى كه يك روز اجماع بر نابودى او داشتند؛ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَةِ الْجُبِّ . (يوسف، 15)

روز ديگر اجماع كردند كه براى او سجده وخضوع كنند؛ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً . (يوسف، 100)

9. بزرگوارى يوسف را ملاحظه كنيد كه اولا گناه آن ها را سر بسته بيان مى كند، ومى گويد ما فعلتم (آنچه انجام داديد) وثانيا راه عذر خواهى را به آن ها نشان مى دهد كه اين اعمال شما به خاطر جهل بود، وآن دوران جهل گذشته واكنون عاقل وفهميده ايد!(2)

هيچ كس نمى داند در اين لحظات حساس چه گذشت واين برادرها بعد از ده ها سال كه يكديگر را شناختند چه شور وغوغايى بر پا ساختند چگونه يكديگر را در آغوش فشردند، وچگونه اشك هاى شادى فرو ريختند، ولى با اين حال برادران كه خود را سخت شرمنده مى بينند نمى توانند درست به صورت يوسف نگاه كنند، آن ها در انتظار اين هستند كه ببينند آيا گناه بزرگشان قابل عفو واغماض وبخشش است يا نه گفت: امروز هيچگونه سرزنش وتوبيخى بر شما نخواهد بود قالَ لاتَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ .(3)

10. در حديث مى خوانيم: دل جوان رقيق تر است. سپس امام(علیه السلام) اين آيه را تلاوت فرمودند: يوسف چون نسبت به پدر وبرادران جوان تر بود، فورى برادران را بخشيد.(4)

11.جوانمردى را از يوسف بياموزيم كه هم حقّ خود را بخشيد وهم از خداوند طلب

ص: 98


1- . الميزان، ج11، ص 323.
2- . نمونه، ج10، ص 61.
3- . همان، ص 62.
4- . بحار، ج 12، ص 280.

آمرزش وعفو مى كند. لا تَثْرِيبَ ... يَغْفِرُ اللَّهُ .(1)

12. آنجا كه بنده مى بخشد از خداوند كه ارحم الراحمين است چه انتظارى جز عفو داريم. يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ .

13. اگر پيراهنى كه جوار يوسف است نابينا را بينا مى كند، پس در تبرك به مرقد وصحن وسرا ودرب وديوار وپارچه وهر چيز ديگرى كه در جوار اولياى خدا باشد، اميد شفا هست.

14. در روايت آمده است كه يوسف گفت: كسى پيراهن مرا براى پدر ببرد كه پيراهن خونى مرا پيش او برده بود تا همانگونه كه پدر را دل آزرده كرده با اين پيراهن دلشاد سازد.(2)

15. يوسف، علم غيب داشت وگر نه از كجا مى دانست كه پيراهن، پدر را بينا مى كند. يَأْتِ بَصِيراً .(3)

ص: 99


1- . نمونه، ج10، ص 61.
2- . همان، ص 151.
3- . همان.

آیه 94-98

اشاره

وَ لَمّا فَصَلَتِ الْعيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللّهِ إِنَّكَ لَفي ضَلالِكَ الْقَديمِ (95) فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيرًا قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (98)

ترجمه

هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان (يعقوب) گفت: «من بوى يوسف را احساس مى كنم، اگر مرا به نادانى وكم عقلى نسبت ندهيد!» * گفتند: «به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى!» * اما هنگامى كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد! گفت: «آيا به شما نگفتم من از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد؟!» * گفتند: «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم!» * گفت: «بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم، كه او آمرزنده ومهربان است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن يعقوب پيرامون استشمام بوى يوسف به هنگام فاصله گرفتن كاروان از مصر، اهانت فرزندان به پدر، بينا شدن چشم يعقوب توسط پيراهن، درخواست طلب آمرزش از خداوند وپاسخ يعقوب به آنان.

ب. هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن (پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد! برادران واطرافيان، اشك شوق وشادى ريختند ويعقوب با لحن قاطعى به آن ها گفت: نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد! اين معجزه شگفت انگيز برادران را سخت در فكر فرو برد، لحظه اى به گذشته تاريك خود انديشيدند، گذشته اى مملو از خطا وگناه واشتباه وتنگ چشمى ها، اما چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فورا به فكر اصلاح وجبران بيفتد، همانگونه كه فرزندان يعقوب افتادند دست به دامن پدر زدند و«گفتند پدرجان از خدا بخواه كه گناهان وخطاهاى ما را ببخشد» قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا «چرا كه ما گناهكار وخطاكار بوديم» إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ .(1)

ص: 100


1- . نمونه، ج10، ص 71.

ج. فرزندان آن جناب در اين داستان چه بهره زشتى داشته اند كه از همان اول داستان تا به آخر چه اسائه ادب ها به پدر نمودند، در اول داستان گفتند: إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ ودر آخر گفتند: إِنَّكَ لَفِى ضَلالِكَ الْقَدِيمِ .

و ظاهراً مرادشان از اين گمراهى كه در آخر گفتند، همان گمراهى است كه در اول به وى نسبت دادند، ومقصودشان از آن گمراهى محبت زياد يعقوب به يوسف است.(1)

نكته ها

1. يعقوب(علیه السلام) استغفار براى فرزندان را تاخير انداخت، شايد جهت آن اين باشد كه تا نعمت خدا با ديدار يوسف تكميل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، وقهرا تمامى آثار شوم فراق از دلش زايل شود، آن گاه استغفار كند، ودر بعضى اخبار هم آمده كه تاخير انداخت تا وقتى كه در آن وقت دعا مستجاب مى شود وآن سحر شب جمعه بود.(2)

2. از جمله «فصلت» استفاده مى شود كه اين احساس براى يعقوب به مجرد حركت كاروان از مصر دست داد.

3. تفاوت حالات پيامبران: اشكال در اينجاست كه در اشعار فارسى نيز منعكس شده است، كه كسى به يعقوب گفت:

ز مصرش بوى پيراهن شنيدى *** چرا در چاه كنعانش نديدى ؟

چگونه مى شود اين پيامبر بزرگ از آن همه راه كه بعضى هشتاد فرسخ وبعضى ده روز راه نوشته اند، بوى پيراهن يوسف را بشنود اما در بيخ گوش خودش در سرزمين كنعان به هنگامى كه او را در چاه انداخته بودند، از حوادثى كه مى گذرد، آگاه نشود.

پاسخ اين كه علم پيامبر وامامان نسبت به امور غيبى متكى به علم واراده پروردگار است، آنجا كه خدا بخواهد آن ها مى دانند وآنجا كه خداوند نخواهد نمى دانند.

4. مشكلات وحوادث هر قدر سخت ودردناك باشد هيچكدام از اين ها نمى تواند مانع از اميد به لطف پروردگار شود.

ص: 101


1- . الميزان، ج11، ص 335؛ روح المعانى، ج7، ص 51.
2- . مجمع البيان 5، 403؛ الميزان، ج11، ص 336؛ روح المعانى، ج7، ص 54.

5. فرزندان ناصالح باعث كورى پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مى شود. ابْيَضَّتْ عَيْناهُ ... فَارْتَدَّ بَصيراً .(1)

6. انبياء علمى دارند كه مردم فاقد آن هستند، چنانكه حضرت يعقوب به هنگام بينا شدن چشمش بوسيله پيراهن يوسف به فرزندانش فرمود: أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنىّ ِ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُون ، قرآن كريم مى فرمايد: خداوند به فرشتگان فرمود: إِنىّ ِ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون (بقره، 30) از اين دو آيه روشن مى شود كه حضرت يعقوب مظهر علم خدا است وعلم غيب را خداوند به او عنايت كرده است.

7. كسانى كه در اثر اشتباه به پدر گفتند: إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ بعد از توجّه به اشتباه مى گويند: إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ .(2)

8. براى آمرزش گناهان، توسّل به اولياى خداوند جايز است. يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا .(3)

9. به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنيد. هنگامى كه گفتند: إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ ما خطاكار بوديم. پدر گفت: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ .(4)

10. خداوند گاهى محبت را تبديل به عداوت مى كند وگاهى عداوت را تبديل به محبت مى كند؛

الف: تبديل محبت به عداوت: مانند ايجاد عداوت ميان يهود ونصارى وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ . (مائده، 64)

نمونه ديگر اين كه يك روزى ساحران به عزت فرعون سوگند ياد كردند كه آنها پيروز خواهند شد؛ فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (شعرا، 44)، اما بعد از پيروزى حضرت موسى وايمان آوردن آنان در برابر تهديد فرعون مقاومت كردند ... قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ . (شعرا، 50) در اينجا نيز محبت به فرعون تبديل به عداوت شد.

ب: تبديل عداوت به محبت:

ص: 102


1- . نمونه، ج10، ص 69.76.
2- . نور، ج6، ص 158.
3- . همان، ص 159.
4- . نور، ج6، ص 159.

يك روز فرزندان يعقوب به پدر نسبت گمراهى دادند وبا او عداوت ورزيدند؛ إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ (يوسف، 8) روز ديگر به خطاى خويش اقرار كردند وبه پدر علاقه مند شدند واز او تقاضاى طلب مغفرت از خداوند كردند؛ قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ .(1)

آیه 99-101

اشاره

آيات 101 - 99

فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي إِنَّ رَبّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (100) رَبّ ِ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ (101)

ترجمه

و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر ومادر خود را در آغوش گرفت، وگفت»: همگى داخل مصر شويد، كه انشاءالله در امن وامان خواهيد بود!» * وپدر ومادر خود را بر تخت نشاند وهمگى بخاطر او به سجده افتادند وگفت:» پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلا ديدم، پروردگارم آن را حق قرار داد! واو به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، وشما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنكه شيطان، ميان من وبرادرانم فساد كرد.پروردگارم نسبت به آنچه مى خواهد (وشايسته مى داند،) صاحب لطف است، چرا كه او دانا وحكيم است! * پروردگارا! بخشى (عظيم) از حكومت به من بخشيدى، ومرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختى! اى آفريننده آسمانها وزمين! تو ولى وسرپرست من در دنيا وآخرت هستى، مرا مسلمان بميران وبه صالحان ملحق فرما!»

ص: 103


1- . يوسف 97.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكريم يوسف از پدر ومادر به هنگام ورود آنان به مصر وتواضع برادران در برابر يوسف واظهار يوسف به تعبير خواب نزد پدر واقرار به لطف خداوند درباره آزاد شدن از زندان، توجه واقرار يوسف به مواهب الهى مانند رسيدن به سلطنت وآگاهى از تعبير خواب ودرخواست مسلمان مردن.

ب. اينكه فرمود: وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ ظاهر در اين است كه يوسف به منظور استقبال از ايشان، از مصر بيرون آمده ودر خارج مصر ايشان را در آغوش گرفته بوده، وآن گاه به منظور احترام ورعايت ادب گفته است: داخل مصر شويد.(1)

ظاهر اين سياق مى رساند كه خاندان يعقوب بدون داشتن جواز از ناحيه پادشاه نمى توانسته اند وارد مصر شوند، وبهمين جهت بوده كه يوسف در ابتداى امر به ايشان امنيت داد.(2)

ج. مقتضاى اعتبار وظاهر سياق اين است كه بالا بردن بر تخت، با امر ودستور يوسف، وبه دست خدمتكاران انجام شده باشد، نه اينكه خود يوسف ايشان را بالا برده باشد، چون مى فرمايد: براى او به سجده افتادند، كه ظاهر امر مى رساند سجده در اولين وقتى بوده كه چشمشان به يوسف افتاده است، پس گويا به دستور يوسف، در موقعى كه يوسف در آن مجلس نبوده ايشان را در كاخ اختصاصى وبر تخت سلطنتى نشانده اند، وچون يوسف وارد شده نور الهى كه از جمال بديع ودل آراى او متلألأ مى شده ايشان را خيره واز خود بى خود ساخته تا حدى كه عنان را از كف داده وبى اختيار به خاك افتاده اند.(3)

د. ضميرى كه در جمله وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً هست به طورى كه از سياق برمى آيد به يوسف برمى گردد، وخلاصه، «مسجود له» او بوده، واينكه بعضى(4) گفته اند: ضمير به خداى سبحان برمى گردد، چون سجده جز براى خدا صحيح نيست. تفسيرى است بى دليل واز ناحيه لفظ آيه هيچ دليلى بر آن نيست . ونظير اين حرف در قرآن كريم در داستان آدم وفرشتگان

ص: 104


1- . الميزان، ج11، ص 336.
2- . همان.
3- . همان، ص 337؛ روح المعانى، ج7، ص 56.
4- . تبيان، ج 6، ص 197.

آمده، آنجا كه فرموده: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ (1)وبايد دانست كه اين سجده براى عبادت يوسف نبوده، بدليل اينكه در ميان سجده كنندگان در داستان يوسف شخصى بوده كه در توحيد، مخلص (به فتح لام) بوده، وچيزى را شريك خدا نمى گرفته، واو يعقوب(علیه السلام) است.(2)

ه - . «آوى» چنان كه «راغب» در كتاب مفردات مى گويد در اصل به معنى انضمام چيزى به چيز ديگر است، وانضمام كردن يوسف، پدر ومادرش را به خود، كنايه از در آغوش گرفتن آن ها است.(3)

نكته ها

1. كارهاى پسنديده يوسف(علیه السلام)

پناه بردن به خدا؛ و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه وغلّقت الابواب وقالت هيت لك قال معاذ الله . (يوسف، 23)

اقرار به لطف پروردگار؛ و قد أحسن بى اذ اخرجنى من السجن . (يوسف، 100)

نصيحت به زندانيان؛ ءأرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهّار . (يوسف، 38)

تقاضاى حسن عاقبت؛ ربّ قد اتيتنى من الملك وعلّمتنى من تأويل الاحاديث توفّنى مسلماً وألحقنى بالصالحين . (يوسف، 101)

عفو وبخشش نسبت به برادران؛ لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم وهو أرحم الراحمين . (يوسف، 92)

تواضع نسبت به والدين؛ و رفع أبويه على العرش وخرّوا له سجّداً . (يوسف، 99)

2. در جمله إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ ادبى را رعايت كرده كه بى سابقه وبديع است، چون؛

به پدر وخاندانش امنيت داده است؛

رعايت سنت وروش پادشاهان را كه حكم صادر مى كنند نموده است؛

اينكه اين حكم را مقيد به مشيت خداى سبحان كرده تا بفهماند مشيت آدمى مانند ساير اسباب، اثر خود را نمى گذارد مگر وقتى كه مشيت الهى هم موافق آن باشد، واين خود

ص: 105


1- . طه 116.
2- . الميزان، ج11، ص 337.
3- . نمونه، ج10، ص 79؛ روح المعانى، ج7، ص 55.

مقتضاى توحيد خالص است.(1)

3. احسان پروردگار خود را در اينكه از زندان يعنى بلايى بزرگ نجاتش داد بياد آورد، آرى خداوند آن بلا را مبدل به نعمتى كرد كه هرگز احتمالش را نمى داد زيرا كسى احتمال نمى دهد كه زندان وسيله رسيدن به عزت وسلطنت شود. يوسف در اين موقف كه برادران ايستاده اند اسمى از بلاى بزرگ به چاه افتادن نياورد، آرى جوانمرديش به او اجازه نمى داد كه برادران را شرمنده سازد.(2)

4. بعد از آنكه يوسف(علیه السلام) خداى را ثنا گفت واحسان هاى او را در نجاتش از بلاها ودشواريها برشمرد، خواست تا نعمت هايى را هم كه خداوند بخصوص او ارزانى داشته برشمارد در حالى كه پيداست آن چنان محبت الهى در دلش هيجان يافته كه به كلى توجهش از غير خدا قطع شده، در نتيجه يكباره از خطاب وگفتگوى با پدر صرف نظر كرده متوجه پروردگار خود شده وخداى عز اسمه را مخاطب قرار داده مى گويد: «پروردگارا اين تو بودى كه از سلطنت، سهمى بسزا ارزانيم داشتى، واز تاويل احاديث تعليمم دادى».(3)

5. اين اسلامى كه يوسف درخواست كرد بالاترين درجات اسلام، وعالى ترين مراتب آنست، وآن عبارتست از تسليم محض بودن براى خداى سبحان به اينكه بنده براى خود وبراى آثار وجودى خود هيچ استقلالى نبيند ودر نتيجه هيچ چيز- چه خودش وچه صفات واعمالش- او را از پروردگارش مشغول نسازد.(4)

6. انسان در طول عمر خود، ممكن است دگرگونى هاى فراوانى پيدا كند ولى مسلما صفحات آخر زندگانى او از همه سرنوشت سازتر است، يوسف هم در اينجا از خدا همين را مى خواهد، مى گويد: تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِين .(5)

7. حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد

ص: 106


1- . الميزان، ج11، ص 336.
2- . همان، ص 339.
3- . الميزان، ج11، ص 340؛ اطيب البيان، ج7، ص 280.
4- . الميزان، ج11، ص 342.
5- . نمونه، ج10، ص 84.

توجّه به لطف خداوند داشته باشد. إِنْ شاءَ اللَّهُ زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنان كه گروهى از سنگ هاى كوه خانه ساختند تا در امان باشند، ولى قهر خداوند امنيّت آنان را به هم زد. وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ . (حجر ، 82-83)

8. در هر مقامى هستيد والدين خود را بر خود برتر بدانيد. رَفَعَ أَبَوَيْهِ آنكه رنج بيشتر داشته بايد عزيزتر باشد.

9. مخلَص همه چيز را از خدا مى بيند واز حوادث گله نمى كند. در اين آيه كلمات جَعَلَها رَبِّى، أَحْسَنَ بِى، أَخْرَجَنِى وَجاءَ بِكُمْ ، سخن از الطاف الهى است.

10. خود را برتر ندانيد. بَيْنِى وَبَيْنَ إِخْوَتِى يوسف نگفت شيطان آنان را فريب داد، مى گويد شيطان بين من وآن ها را ... يعنى خود را نيز در يك سمت قرار مى دهد.

11. حضرت يعقوب در آغاز داستان به يوسف گفت: إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ودر پايان نيز يوسف(علیه السلام) گفت: إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ كه قابل توجّه است.

12. خداوند حكومت مصر را به دو نفر داد، يكى فرعون كه آن را به خود نسبت داد وگفت: أَ لَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وديگر به يوسف داد كه آن را به خدا نسبت داد وگفت: آتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ .

13. يوسف كه خداوند همواره او را حفظ كرد، به او علم داد، به او حكومت داد وخطر را از او دور كرد، باز نگران عاقبت خود است. واى به حال كسانى كه قدرت، مال وعلم خود را با حيله به دست آورده اند، آنان چه عاقبتى خواهند داشت!

14. افتخار يوسف آن نيست كه حاكم بر مردم است، افتخارش آن است كه خداوند حاكم بر اوست. أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ .(1)

15. حضرت يوسف(علیه السلام) سلطنتش محدود بوده است؛ من الملك زيرا همه ملك وسلطنت از آن خداوند متعال است؛ قُل اللّهمّ مالك الملك... .

16. اثر ايمان وكفر

برخى از افراد به جهت ايمان داشتن در دنيا وآخرت تحت ولايت خداوند هستند مانند

ص: 107


1- . نور، ج6، ص 161.65

حضرت يوسف(علیه السلام) أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ

لكن برخى از افراد به جهت كفر ورزى گرفتار خزى دنيا وآخرت هستند

... أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْىٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ ... (البقرة، 85)

17. نمونه واجدان ملك عظيم

در يك آيه مى فرمايد: ... فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (النساء، 54) در آيات ديگر نمونه ها را بيان مى كند:

حضرت داود(علیه السلام): ... وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ... (البقرة، 251) يا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ... (ص، 26)

حضرت يوسف(علیه السلام): رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ ... (يوسف، 101)

حضرت سليمان(علیه السلام): وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ ... وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ ... (النمل، 16)

ص: 108

آیه 102-107

اشاره

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102) وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107)

ترجمه

اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى فرستيم! تو (هرگز) نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم مى گرفتند ونقشه مى كشيدند! * وبيشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ايمان نمى آورند! * وتو (هرگز) از آنها پاداشى نمى طلبى، آن نيست مگر تذكرى براى جهانيان! * وچه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها وزمين كه آنها از كنارش مى گذرند، واز آن رويگردانند! * وبيشتر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند! * آيا ايمن از آنند كه عذاب فراگيرى از سوى خدا به سراغ آنان بيايد، يا ساعت رستاخيز ناگهان فرارسد، در حالى كه متوجه نيستند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه ساختن خداوند پيامبر را از امور غيبى مانند داستان يوسف ونيرنگ برادران، دلسوزى پيامبر نسبت به هدايت مردم وايمان نياوردن بيشتر آنان، عدم درخواست مزد از ناحيه پيامبر، نشانه هاى قدرت الهى در زمين وآسمان ها، روى گردانى مردم از آيات الهى وايمان نياوردن بيشتر آنان.

ب. مراد از شرك در آيه 106 بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، ودر اصطلاح فن اخلاق آن را شرك خفى مى گويند.(1)

ج. منظور از شرك در آيه فوق كفر وانكار خدا وبت پرستى به صورت رسمى نيست؛ چنان كه از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده فرمود: «شرك لايبلغ به الكفر» .(2)

ص: 109


1- . الميزان، ج11، ص 377؛ اطيب البيان، ج7، ص 289؛ روح المعانى، ج8، ص 95.
2- . مجمع البيان 5؛ 410؛ نمونه، ج10، ص 92.

امام باقر(علیه السلام) نيز فرمودند: مردم در عبادت موحد هستند، ولى در اطاعت از غير خدا گرفتار شرك مى شوند(1) ودر روايات ديگرى مى خوانيم كه مراد از شرك در اين آيه، شرك نعمت است. مثل اينكه انسان بگويد فلانى كار مرا سرو سامان داد، اگر فلانى نبود نابود شده بودم وامثال آن.

د. «غاشية» به معنى «پوشنده» و«پوشش» است واز جمله به پارچه بزرگ كه روى زين اسب مى اندازند وآن را مى پوشاند، غاشيه گفته مى شود، ومنظور در اينجا بلا ومجازاتى است كه همه بدكاران را فرا مى گيرد (مؤنث بودن «غاشية» به خاطر آنست كه صفت براى كلمه «عقوبة» است كه در تقدير مى باشد).(2)

نكته ها

1. تعبير به «حرص» دليل بر علاقه شديد پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ايمان مردم بود، ولى چه سود، تنها اصرار وعلاقه او كافى نبود، قابليت زمينه ها نيز شرط است جايى كه فرزندان يعقوب كه در خانه وحى ونبوت بزرگ شدند اين چنين گرفتار طوفان هاى هوا وهوس مى شوند، تا آنجا كه مى خواهند برادر خويش را نابود كنند چگونه مى توان انتظار داشت كه همه مردم، بر هوى وهوس چيره شوند.(3)

2. قرآن ذكر است، زيرا: يادآور آيات، نعمات وصفات الهى است. يادآور گذشته وآينده انسان است.يادآور عوامل سقوط وعزّت جوامع است.يادآور صحنه هاى قيامت است. يادآور عظمت هستى است.يادآور تاريخ وزندگى شخصيّت هاى تاريخ ساز است.

3. آنچه زشت است درخواست پاداش است، نه دريافت آن. وما تسْئَلُهم .

4. تذكر بودن قرآن براى جهانيان إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمين در آيات مختلفى بيان شده؛ (تكوير 27، ص 87، يس 69، قلم 52، انعام 90).

5. جمله يَمُرُّونَ عَلَيْها را سه نوع معنى كرده اند:(4)

الف. منظور از مرور انسان ها بر آيات الهى، مشاهده آنهاست.

ص: 110


1- . اصول كافى، ج2، ص 292؛ روح المعانى، ج8، ص 95.
2- . مجمع البيان 5، 409؛ نمونه، ج10، ص 93؛ روح المعانى، ج8، ص 96.
3- . نمونه، ج10، ص 89؛ روح المعانى، ج8، ص 93.
4- . نور، ج6، ص 171؛ روح المعانى، ج8، ص 94.

ب. منظور از مرور انسان ها بر آيات، حركت زمين است، زيرا با حركت زمين، انسان بر اجرام آسمانى مرور مى كند.

ج. مرور بر آيات آسمانى، پيشگويى سوار شدن انسان بر وسايل فضايى وحركت آن ها در آسمان ها است.

آیه 108-111

اشاره

قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (108) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109) حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ (110) لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ ما كانَ حَديثًا يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلّ ِ شَيْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

ترجمه

بگو: «اين راه من است من وپيروانم، وبا بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم! منزه است خدا! ومن از مشركان نيستم!» * وما نفرستاديم پيش از تو، جز مردانى از اهل آباديها كه به آنها وحى مى كرديم! آيا (مخالفان دعوت تو،) در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! وسراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است! آيا فكر نمى كنيد؟ * (پيامبران به دعوت خود، ودشمنان آنها به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا آنگاه كه رسولان مايوس شدند، و(مردم) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است، در اين هنگام، يارى ما به سراغ آنها آمد، آنان را كه خواستيم نجات يافتند ومجازات وعذاب ما از قوم گنهكار بازگردانده نمى شود! * در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود، بلكه (وحى آسمانى است، و) هماهنگ است با آنچه پيش روى او (از كتب آسمانى پيشين) قرار دارد وشرح هر چيزى (كه پايه سعادت انسان است) وهدايت ورحمتى است براى گروهى كه ايمان مى آورند!

ص: 111

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دعوت پيامبر وپيروانش به سوى خداوند از روى بصيرت ونشان دادن راه خدا، فرستادن پيامبران پيش از پيامبر براى هدايت مردم وكفرورزى آنان ومشاهده عقوبت الهى، يارى رسانى خداوند به پيامبران به هنگام نااميدى ونجات پيامبران وعذاب كفار، عبرت گرفتن خردمندان از سرگذشت اقوام سابق، قرآن كريم تصديق كننده كتب آسمانى پيشين ومايه هدايت ورحمت براى مؤمنان.

ب. مايوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح آورده وفرموده: وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ (هود،36) ونيز فرموده: وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لايَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً (نوح،26-27) ونظير آن در داستان هود وصالح وشعيب وموسى(علیه السلام) نيز ديده مى شود.(1)

ج. در اينكه جمله ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا حال چه گروهى را بيان مى كند در ميان مفسران گفتگو است.

آنچه را كه بسيارى از بزرگان علماى تفسير آن را برگزيده اند خلاصه اش اين است كه كار پيامبران به جايى مى رسيد كه گمان مى كردند همه مردم بدون استثناء آن ها را تكذيب خواهند كرد، وحتى گروهى از مؤمنان كه اظهار ايمان مى كنند آن ها نيز در عقيده خود ثابت قدم نيستند!

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه فاعل «ظنوا»، مؤمنان است يعنى مشكلات وبحران ها بحدى بود كه ايمان آورندگان، چنين مى پنداشتند نكند وعده نصرت وپيروزى كه پيامبران داده اند خلاف باشد؟! واين سوء ظن وتزلزل ناشى از آن براى افرادى كه تازه ايمان آورده اند چندان بعيد نيست.(2)

د. اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤمنين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (روم، 47) مى باشد، وهمچنين در ضمن داستان هلاكت برخى از امت ها اين معنا

ص: 112


1- . الميزان، ج11، ص380.
2- . مجمع البيان 5، 413 نمونه، ج10، ص 99؛ روح المعانى، ج8، ص 99؛ كشاف، ج2، ص510.

را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده: نَجَّيْنا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (هود، 66) ودر داستان قوم صالح فرموده: نَجَّيْنا صالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (هود،66) ودر داستان قوم شعيب فرموده: نَجَّيْنا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (هود، 94) وهمچنين در داستان هاى ديگر.(1)

ه - . آيه 111 گويا مى خواهد به اين نكته مهم اشاره كند كه داستان هاى ساختگى زيبا ودل انگيز بسيار است وهميشه در ميان همه اقوام، افسانه هاى خيالى جالب فراوان بوده است، مبادا كسى تصور كند سرگذشت يوسف ويا سرگذشت پيامبران ديگر كه در قرآن آمده از اين قبيل است.(2)

نكته ها

1. عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى . اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر(صلی الله علیه و آله) است به نوبه خود دعوت كننده به سوى حق است وبايد با سخن وعملش ديگران را به راه الله دعوت كند. ونيز نشان مى دهد كه «رهبر» بايد داراى بصيرت وبينايى وآگاهى كافى باشد، وگرنه دعوتش به سوى حق نخواهد بود.(3)

2. دعوت رهبر بايد به سوى خدا باشد، نه به سوى خود. أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ .(4)

3. رهبر معصوم مانند پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بايد بصيرت كامل داشته باشد. عَلى بَصِيرَةٍ .

4. قرآن كريم در يك آيه خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد مردم را به سوى خداوند دعوت كن؛ وَ ادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ . (حج، 67)

در آيه ديگر امتثال پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را بيان مى كند: قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . (يوسف، 108)

5. سير وسفر بايد هدفدار باشد. أَ فَلَمْ يَسِيرُوا ... فَيَنْظُرُوا .(5)

6. قساوت ولجاجت در انسان، تا آنجا اوج مى گيرد كه انبياى بردبار را نيز مأيوس مى كند. إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ .(6)

ص: 113


1- . الميزان، ج11، ص 381.
2- . نمونه، ج10، ص 101.
3- . نمونه، ج10، ص 95.
4- . همان.
5- . نور، ج6، ص 177.
6- . تفسير نور، ج6، ص .179

7. اينكه فرمود: باس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى وخصوصى ذكر شده، در آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ (يونس، 47) وآيه وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (رعد،12).(1)

8. هم قهر وعذاب وهم لطف وامداد به دست خداست. نَصْرُنا ... بَأْسُنا .(2)

9. آنچه در داستان ها اهميت دارد، پندآموزى آنهاست. درابتداى سوره فرمود: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ ودر آخر فرمود: لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ .(3)

10. تنها اهل ايمان از هدايت ورحمت قرآن بهره مى برند. هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ .(4)

ص: 114


1- . الميزان، ج11، ص 381.
2- . همان.
3- . تفسير نور، ج6، ص 180.
4- . همان، ص 181؛ روح المعانى، ج8، ص 106.

سوره رعد

اشاره

ص: 115

ص: 116

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري ِلأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ الَّذي مَدَّ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ وَ أَنْهارًا وَ مِنْ كُلّ ِ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي اْلأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

المر، اينها آيات كتاب (آسمانى) است وآنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق است ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند! * خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استيلا يافت (وزمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت) وخورشيد وماه را مسخر ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند! كارها را او تدبير مى كند، آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد، شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد! * واو كسى است كه زمين را گسترد ودر آن كوه ها ونهرهايى قرار داد ودر آن از تمام ميوه ها دو جفت آفريد، (پرده سياه) شب را بر روز مى پوشاند، در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى كنند! * ودر روى زمين، قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و(نيز) باغهايى از انگور وزراعت ونخلها، (ودرختان ميوه گوناگون) كه گاه بر يك پايه مى رويند وگاه بر دو پايه، (وعجيب تر آنكه) همه آنها از يك آب سيراب مى شوند! وبا اين حال، بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم، در اينها نشانه هايى است براى گروهى كه عقل خويش را به كار مى گيرند!

ص: 117

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم ونزول آن از جانب پروردگار بر اساس حق، برافراشته شدن آسمان ها بدون ستون توسط خداوند بر عرش، نشانه هاى خداوند براى گروه متفكر در گسترش زمين وقرار دادن كوه ها ونهرها در آن، نشانه هاى خداوند براى خردمندان در باغ ها وميوه هاى مختلف.

ب. براى جمله بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها دو تفسير گفته اند: نخست اينكه «همانگونه كه مى بينيد آسمان، بى ستون است» (گويى در اصل چنين بوده، ترونها بغير عمد) كه در اين صورت (بغير عمد ) متعلق به (ترونها) است. چنانكه در تفسير اطيب البيان آمده است ايشان مى گويد: تمام اين كرات حتى كره زمين وآب در اين فضاء وسيع به حفظ الهى نگه داشته شده است وهيچ تكيه گاه وستونى ندارد. ديگر اينكه «ترونها»، صفت براى «عمد» بوده باشد كه معنيش چنين است، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد، برافراشته است، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است، اما ستونى نامرئى.!

و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) در حديث حسين بن خالد آمده است، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا(علیه السلام) پرسيدم، اينكه خداوند فرموده: وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (سوگند به آسمان كه داراى راههاست) يعنى چه، فرمود: اين آسمان راههايى به سوى زمين دارد ... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بى ستون است، امام فرمود:

«سبحان اللَّه، أ ليس اللَّه يقول بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؟ قلت بلى، فقال ثم عمد ولكن لاترونها» : عجيب است، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى، فرمود: پس ستونهايى هست وليكن شما آن را نمى بينيد(1).(2)

ج. در نخستين آيه مورد بحث، در ابتدا اشاره به اسرار آفرينش وتوحيد شده بود، ولى در پايان آيه مى خوانيم: يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ؛ خداوند آيات خويش را براى

ص: 118


1- . تبيان، ج6، ص 213؛ مجمع البيان، ج6، ص 421، اين حديث را در تفسير برهان از تفسير على بن ابراهيم وهمچنين از تفسير عياشى نقل كرده اند؛ برهان ج2، ص 278.
2- .اطيب البيان، ج 7، ص300؛ نمونه، ج10، ص 110.

شما تشريح مى كند تا به قيامت ومعاد يقين پيدا كنيد. اين سؤال پيش مى آيد كه چه رابطه اى بين مساله توحيد ومعاد است كه يكى به عنوان نتيجه ديگرى ذكر شده است ؟

پاسخ اين سؤال با توجه به اين نكته روشن مى شود كه اولا قدرت خداوند بر ايجاد اين جهان، دليل بر قدرت او بر اعاده آن است، در اواخر سوره يس مى خوانيم: «آيا خدايى كه آسمانها وزمين را آفريد قدرت ايجاد مثل آن را ندارد».

ثانيا اگر عالم آخرت نباشد، آفرينش اين جهان، بيهوده خواهد بود، چرا كه اين زندگى به تنهايى نمى تواند هدفى براى آفرينش اين جهان پهناور باشد قرآن مجيد ضمن آيات مربوط به معاد (سوره واقعه آيه 62) مى گويد: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لاتَذَكَّرُونَ ؛ شما كه اين جهان را ديده ايد چگونه متذكر نمى شويد كه حتما جهانى بعد از آن خواهد بود.(1)

د. تسخير خورشيد وماه: در آيات فوق خوانديم كه خداوند خورشيد وماه را مسخر كرده است، آيات فراوانى در قرآن مجيد داريم كه مى گويد كرات آسمانى وموجودات زمينى وشب وروز ومانند آن، همه مسخر انسانند، در يك مورد مى خوانيم: خداوند نهرها را مسخر شما كرد وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ . (ابراهيم، 32)

و در مورد ديگر مى فرمايد: كشتى را مسخر شما ساخت؛ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ (ابراهيم، 32) ودر جاى ديگر شب وروز را براى شما تسخير كرد؛ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ . (نحل ، 12)

و در جاى ديگر خورشيد وماه را مسخر شما ساخت وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ (ابراهيم، 33) ودر جاى ديگر دريا را به تسخير شما در آورد تا گوشت تازه از آن استفاده كنيد وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا . (نحل، 14)

و در جاى ديگر مى فرمايد: آيا نمى بينى خداوند همه آنچه را روى زمين است مسخر شما ساخت ؟ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى الْأَرْضِ . (حج، 56)

و بالآخره در جاى ديگر مى خوانيم: خداوند آنچه را در آسمان ها وزمين است، همگى را مسخر شما ساخت وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ . (جاثيه، 13)

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا انسان تكامل يافته ترين موجود اين جهان است، واز نظر جهان بينى اسلام آن قدر به او ارزش ومقام داده شده است كه همه

ص: 119


1- . نمونه، ج10، ص 118.

موجودات ديگر را مسخر اين انسان ساخته، انسانى كه خليفة اللَّه است وقلبش جايگاه نور خدا.

ثانيا روشن مى شود كه «تسخير» در اين آيات به اين معنى نيست كه انسان اين موجودات را همگى تحت فرمان خود در مى آورد، بلكه همين اندازه كه در مسير منافع وخدمت او حركت دارند وفى المثل كرات آسمانى براى او نور افشانى مى كنند يا فوائد ديگرى دارند در تسخير او هستند.(1)

ه - . مراد از آياتى كه كلمه «تلك» بدان اشاره مى كند همين موجودات عالم هستى، واشياى خارجى است كه در نظام عام الهى مسخر شده اند، ومراد از «كتاب» هم مجموع عالم هستى است كه مى توان گفت به وجهى همان لوح محفوظ است، ويا به نوعى از عنايت ومجاز مراد از آن، قرآن كريم است، به خاطر اينكه مشتمل بر آيات هستى است.

و.الف ولام در كلمه «الحق» حصر را مى رساند، ومفادش اين است كه آنچه بسوى تو نازل شده فقط وفقط حق است، نه اينكه باطل محض ويا آميخته به باطل باشد.

ز. راغب در مفردات مى گويد: «عمود» چيزى است كه خيمه به آن تكيه دارد ومى ايستد، وجمع آن، هم «عمد»- به ضم عين وميم- مى آيد.(2)

ح. يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ، از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از «آيات»، همان آيات تكوينى است، وبنابراين، مراد از «تفصيل آيات» اين است كه اشياء را از هم جدا وهر كدام را از ديگرى متمايز مى سازد، واز هر كدام، آنچه كه در ذات وباطنش نهفته است بيرون آورد، در نتيجه نور از ظلمت، وحق از باطل، وخير از شر، وصالح از طالح، ونيكوكار از مجرم متمايز گردد.

و لذا مى بينيم دنبال جمله مورد بحث فرمود: لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ، زيرا روز لقاى پروردگار، همان روز ساعت وقيامت است كه آن را «يوم الفصل» هم ناميده ووعده داده كه در آن متقين را از مجرمين وفجار جدا سازد، وفرموده: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ .(3)

ط . مشهور در نزد مفسران اين است كه مراد از آيات، آيات كتاب هايى است كه از ناحيه

ص: 120


1- . مجمع البيان، ج6، ص 421؛ نمونه، ج10، ص 120.
2- . الميزان، ج11، ص 389، 390.
3- . مجمع البيان، ج6، ص 421 .

خدا نازل شده، بنابراين، مقصود از تفصيل آيات به منظور جدا ساختن، عبارت مى شود از شرح آن وبيان وپرده بردارى از حقايق آن در كتاب هايى كه بر انبياء نازل شده، تا مردم در آنها تدبر وتفكر كنند وحقايق آنها را بفهمند، زيرا در اين صورتست كه اميد مى رود به لقاى پروردگار شان يقين پيدا نموده به سوى او بازگشت كنند.

اين نظريه مشهورتر است در بين مفسران، وليكن آن معنايى كه ما گذرانديم روشن تر وبا سياق آيات سازگارتر است.(1)

. كلمه «صِنْوانٌ » بر خلاف ظاهرش كه قالب تثنيه دارد، جمع «صنو» به معناى شاخه اى است كه از اصل درخت خارج مى شود، ودر اينجا به معناى مشابه ومانند است.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم كتاب بسيار با عظمتى است (تلك) اشاره به دور دلالت بر عظمت دارد.(3)

2. نزول كتب آسمانى، براى تربيت مردم است. أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ .

2. محور، حقانيّت است نه اكثريّت. بى توجّهى وايمان نياوردن اكثريّت مردم، دليل بر باطل بودن راه نيست. من ربك الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايُؤْمِنُونَ .(4)

3. آياتى در قرآن بر نگهدارى آسمان ها (وزمين) توسط خدا دلالت مى كند، از جمله: آيه فوق؛ اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها .

الف؛ إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ (فاطر، 41)؛ همانا خداوند آسمان ها وزمين را از سقوط حفظ مى كند واگر روى به سقوط نهند، هيچكس جز او نمى تواند آنها را نگهدارد.

ب؛ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ (حج، 65)؛ وخداوند از سقوط آسمان بر زمين جلوگيرى مى كند.(5)

4. خداوند متعال آيات قرآن را براى همه مردم روشن مى سازد وروشن شدن معارف آن

ص: 121


1- . الميزان، ج11، ص 395.
2- . نور، ج6، ص 190.
3- . صفوة التفاسير، ج2، ص 78.
4- . نور، ج6. ص 186 .190
5- . نور، ج6، ص 187

به منظور درك وفهميدن مردم است اين هدف با واژه هاى (يفصل، نبين، نصرف) در قرآن مطرح شده است؛ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ . (آل عمران، 118) كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ . (انعام، 65) وَ لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ . (اعراف، 52)

5. نظير آيه 2 سوره رعد درباره تسخير شمس وقمر وحركت آنها تا مدت مشخص، اين آيات است؛ لقمان 29، فاطر 13 وزمر 5.

6. نظام آفرينش بر اساس زوجيّت است؛(1)

الف: زوجيّت در نباتات وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ . (حج، 5)

ب: زوجيّت در حيوانات وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً . (شورى، 11)

ج: زوجيّت در انسان خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً . (روم، 21)

د: زوجيّت در همه چيز وَ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ . (ذاريات، 49)

7. از جمله قدرت نمايى خداوند اين است كه قطعات زمين با اينكه مجاور يكديگر است در عين حال با هم متفاوت است. قسمتى از زمين سفت است قسمتى نرم وقسمتى شوره زار است وقسمتى حاصل خيز وهر قسمتى استعداد پرورش ميوه خاصى دارد. وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ .(2)

8. تنوّع ميوه ها با رنگ، مزه، بو وشكل هاى مختلف، همه از نشانه هاى قدرت الهى است. لَآياتٍ .(3)

ص: 122


1- . همان، ص 189.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 304.
3- .مجمع البيان، ج6، ص 424؛ نور، ج6، ص 190.

آیه 5-6

اشاره

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُرابًا أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ اْلأَغْلالُ في أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (5) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقابِ (6)

ترجمه

و اگر (از چيزى) تعجب مى كنى، عجيب گفتار آنهاست كه مى گويند: «آيا هنگامى كه ما خاك شديم، (بار ديگر زنده مى شويم و) به خلقت جديدى بازمى گرديم ؟!» آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شده اند وآنان غل وزنجيرها در گردنشان است وآنها اهل دوزخند، وجاودانه در آن خواهند ماند! * آنها پيش از حسنه (ورحمت)، از تو تقاضاى شتاب در سيئه (وعذاب) مى كنند، با اينكه پيش از آنها بلاهاى عبرت انگيز نازل شده است! وپروردگار تو نسبت به مردم -با اينكه ظلم مى كنند- داراى مغفرت است و(در عين حال،) پروردگارت داراى عذاب شديد است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب كفار از خلقت جديد در قيامت، گرفتار بودن منكران قيامت در غل وزنجير، شتابزدگى كفار در طلب عقوبت.

ب. آيا خداوند ستمگران را مى بخشد؟در آيات فوق مى فرمايد كه پروردگار نسبت به مردم با ظلمى كه دارند، داراى مغفرت وآمرزش است، مسلما منظور اين نيست كه خداوند ظالمى را كه بر ظلمش اصرار دارد مشمول عفو مى كند، بلكه مى خواهد به ظالمان نيز امكان بازگشت واصلاح خويش را به اين وسيله بدهد، والا مشمول جمله دوم كه مى گويد پروردگار تو «شديد العقاب» است خواهد بود.

ج. ضمنا از آيه 6 استفاده مى شود كه گناهان كبيره از جمله ظلم قابل بخشش است (منتها با تمام شرائطش) اين آيه ومانند آن به گفتار نادرستى كه از قديم از «معتزله» نقل شده كه

ص: 123

مى گفتند گناهان كبيره هرگز بخشيده نخواهد شد پاسخ قاطع مى دهد.(1)

د. منظور از استعجال سيّئه، طلب عذاب است(2)

نكته ها

1. تعجب از آفرينش جديد چرا؟ از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از مشكلات پيامبران در مقابل اقوام مشرك اثبات مساله «معاد جسمانى» بوده است زيرا آنها هميشه از اين موضوع تعجب مى كردند كه چگونه انسان بعد از خاك شدن بار ديگر به حيات وزندگى باز مى گردد، وهمين تعبير كه در آيات مورد بحث ديديم أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ با مختصر تفاوتى در هفت مورد ديگر از آيات قرآن ديده مى شود. (مؤمنون، 35، مؤمنون، 82، نمل، 67، صافات، 16 و53، ق، 3، واقعه، 47)

و از اين روشن مى شود كه اين اشكال از نظر آنها بسيار مهم بوده است كه همه جا روى آن تكيه مى كردند، ولى قرآن مجيد در عبارات بسيار كوتاهى، جواب قاطع به آنها مى دهد، مثلا: در آيه 29 سوره اعراف با جمله كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ كه چند كلمه بيشتر نيست به اين موضوع پاسخ دندانشكن مى دهد.(3)

2. تغيير اشياء به سه صورت است؛

تغيير اوصاف مثل اينكه انسان سالم مريض شود يا جاهل عالم گردد، يا كافر مومن گردد.

تغيير نوع: با حفظ جنسيت چنانكه درباره اصحاب سبت مى فرمايد: فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (بقره، 65) كه ظاهر آنها انسان وباطنا حيوان شدند.

تغيير حقيقت: مثل اين كه نطفه علقه شود وعلقه مضغه گردد وخداوند كه قدرت دارد خاك را انسان كند قدرت دارد انسان را خاك كند ودر قيامت به صورت انسان در آورد.(4)

3. ذكر «مغفرت وسيع» پروردگار و«عقاب شديد» او در واقع براى قرار دادن همگان در خط ميانه «خوف» و«رجاء» است كه عامل مهم تربيت انسان است.(5)

ص: 124


1- . نمونه، ج10، ص 127.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 308.
3- . نمونه، ج10، ص 126.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 306.
5- . نمونه، ج10، ص 127.

4. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر عفو خدا نبود زندگى بر هيچ انسانى گورا نبود واگر عقاب او نبود همه افراد به كار خود تكيه مى كردند؛

لولا عفو الله وتجاوزه ما هنا احد العيش ولو لاوعيد الله لاتكّل كل واحد.(1)

5. شبهه اى است درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، وخداى سبحان در كلام خود از يك يك آن جهات ومناسب هر كدام جوابى داده كه ريشه شبهه را از بيخ وبن بركنده است.

يكى از آن جهات، اين استبعاد است كه خاك برگردد وانسانى تمام عيار شود، از اين شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟ ومگر غير اين بود كه مواد زمينى بصورت منى ونطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته وسپس بصورت بدن انسانى تمام عيار درآمده است ؟ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ ... . (حج، 5)(2)

يكى ديگر از موارد استبعاد اين است كه بطور كلى چيزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، واز اين، جواب داده شده به اينكه: خلقت نخست چطور ممكن بود، اين نيز به همان نحو ممكن است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَهِىَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ . (يس، 78-79)

جهت سوم اينكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، وديگر ذاتى ندارد تا با خلقت جديد لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص تصورى از او هست، وليكن انسان خارجى نيست، پس چه چيز اعاده وجود مى يابد؟(3)

خداوند در اين باره مى فرمايد: وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِى الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (سجده، 11) كه حاصلش اين است كه شما با مردن در زمين گم نمى شويد ومعدوم نمى گرديد، بلكه ملك الموت كه موكل بر مرگ است آن حقيقتى را كه لفظ «شما» و«ما» به آن دلالت مى كند، وعبارت از جانها است مى گيرد ودر قبضه او باقى مى ماند وگم نمى شود، آن گاه وقتى

ص: 125


1- . مجمع البيان، ج6، ص 427؛ صافى، ج 3، ص 58.
2- . الميزان، ج11، ص 406.
3- . الميزان، ج11، ص 406.

مبعوث شديد بسوى خدا برمى گرديد، ودوباره بدنهاى شما بجانهايتان ملحق مى شود، وباز شما شمائيد.(1)

6. از آيه شريفه 6 ، سه نكته استفاده مى شود؛

تعبير به كلمه «ربك» براى افاده اين جهت است كه ايشان چون مشرك وبت پرستند خداى تعالى را رب خود نمى دانند، ودر ميان ايشان تنها رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است كه خدا را رب خود مى داند.

مراد از مغفرت وعقاب، اعم از مغفرت وعقاب دنيوى واخروى است چون مشركين در سيئه وعقوبت دنيوى عجله مى كردند، هم چنان كه «مثلات» هم كه خدا در جوابشان فرمود: اقوام قبل از ايشان را از بين برد، عقوبت هاى دنيوى بوده، كه بر ايشان نازل مى شده.

علاوه بر اين، عفو ومغفرت اختصاص به بعد از مرگ ويا روز قيامت ندارد، وهمچنين آثار آن دو نيز تنها مختص به قيامت نيست.

خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده ودامنه اش را وسيع كند، وهر كه را بخواهد بيامرزد، حتى شامل ظالم هم در حين ظلمش بشود، ودر صورتى كه حكمت اقتضاء كرد او را نيز آمرزيده، مظلمه اش را جبران كند، هم چنان كه مى تواند عقاب نمايد، كما اينكه فرمود: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . (مائده، 118)

و به خاطر همين نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به «للناس» تعبير كرد ونفرمود: «للمؤمنين» ويا «للتائبين» ويا امثال آن.(2)

ص: 126


1- . الميزان، ج11، ص 407.
2- . الميزان، ج11، ص 410.

آیه 7

اشاره

آيه 7

وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ(7)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند مى گويند: «چرا آيه (ومعجزه اى) از پروردگارش بر او نازل نشده ؟!» تو فقط بيم دهنده اى! وبراى هر گروهى هدايت كننده اى است (،و اينها همه بهانه است، نه براى جستجوى حقيقت)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در دو محور سخن مى گويد: اعتراض كفار بر عدم نزول معجزه وتوصيف پيامبر به انذار مردم وهدايت گرى.

ب. در اينكه منظور از جمله لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ چيست ؟

برخى گفته اند منذر پيامبر است وهادى خداوند متعال است.

بعضى گفته اند منذر پيامبر است وهادى هر پيامبر هدايتگرى است.

جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت «منذر» و«هادى» به پيامبر بر مى گردد ودر واقع جمله چنين بوده است انت منذر وهاد لكل قوم: «تو بيم دهنده وهدايت كننده براى هر جمعيتى هستى».(1)

ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است، چرا كه «واو» جمله لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ را از إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ جدا كرده است، آرى اگر كلمه «هاد»، قبل از لِكُلِّ قَوْمٍ بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست.

ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است، وديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است. حتما سؤال خواهيد كرد كه ميان «انذار» و«هدايت» چه تفاوت است ؟ در پاسخ مى گوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، ودر متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.

در حقيقت «منذر» همچون «علت محدثه» وايجاد كننده است، وهادى به منزله «علت

ص: 127


1- . تبيان، ج 6، ص 323؛ مجمع البيان، ج6، ص 427.

مبقيه» ونگهدارنده وپيش برنده، واين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به «رسول» و«امام» مى كنيم.(1)

روايات متعددى كه از پيامبر(صلی الله علیه و آله) در كتب شيعه واهل تسنن نقل شده كه فرمود: «من منذرم وعلى هادى است» اين تفسير را كاملا تاييد مى كند.(2)

مرحوم شيخ طوسى وفخر رازى در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از «ابن عباس» چنين نقل مى كنند:

وضع رسول اللَّه يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على(علیه السلام) وقال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى؛ پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت وفرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد وفرمود تويى هادى! وبوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند.(3)

اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، وهمچنين علامه ابن صباغ مالكى در «فصول المهمه» وگنجى شافعى در «كفاية الطالب» وطبرى در تفسير خود وابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام «بحر المحيط » وهمچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش وگروه ديگرى نقل كرده اند.(4)

ج. در 26 حديث آمده كه مراد از «هاد» ائمه معصومين: هستند.(5)

نكته ها

1. از آيه شريفه استفاده مى شود كه زمين هيچ وقت از هدايت گرى كه مردم را بسوى حق هدايت كند خالى نمى شود، يا بايد پيغمبرى باشد ويا هادى ديگرى كه به امر خدا هدايت كند.(6)

2. كافران، توقّعات نابجا از خدا وپيامبرش دارند. (آنها خواستار نشانه ها ومعجزه هايى بر اساس هوا وهوس خود هستند.) لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ .(7)

ص: 128


1- . نمونه، ج10، ص 130.
2- . همان، ص 131.
3- . صافى، ج 3، ص 59؛ تبيان، ج 6، ص223؛ تفسير كبير،ج 19، ص 14.
4- . مجمع البيان، ج 6، ص 427؛ نمونه، ج10، ص 131.
5- . اطيب البيان، ج7، ص 310.
6- . الميزان، ج11، ص 416.
7- . نور، ج6، ص 195.

3. انسانِ بهانه جو، لايق خطاب الهى نيست. إِنَّما أَنْتَ خداوند گفتار كفّار را بى جواب گذارده وپيامبر را مخاطب قرار داده است.(1)

4. براى جامعه ى جاهل غافل، هشدار بيش از بشارت ضرورت دارد. إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ . حدود 120 مرتبه واژه «انذار» در قرآن آمده كه 100مرتبه آن در مكه نازل شده است.(2)

آیه 8-10

اشاره

اللّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغيضُ اْلأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ(8) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبيرُ الْمُتَعالِ (9) سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ(10)

ترجمه

خدا از جنين هايى كه هر (انسان يا حيوان) ماده اى حمل مى كند آگاه است ونيز از آنچه رحمها كم مى كنند (وپيش از موعد مقرر مى زايند)، وهم از آنچه افزون مى كنند (وبعد از موقع ميزايند) وهر چيز نزد او مقدار معينى دارد. * او از غيب وشهود آگاه، وبزرگ ومتعالى است! * براى او يكسان است كسانى از شما كه پنهانى سخن بگويند، يا آن را آشكار سازند، وكسانى كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند، يا در روشنايى روز.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاهى خداوند از اوضاع رحم زنان، آگاهى خدا به غيب وآشكار وبلندمرتبگى او، آگاهى پروردگار از سخنان پنهانى وآشكار وحالات او.

ب. در تفسير آيه 8 در ميان مفسران گفتگو بسيار است: بعضى آن را اشاره به صورت هاى سه گانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود وگاهى قبل از موقع (گويى زمان لازم را در خود فرو برده است) وگاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را مى داند واز تاريخ تولد جنين ولحظه آن بى كم وكاست آگاه است، واين از امورى

ص: 129


1- . نور، ج6، ص 195؛ الميزان ج11، ص469.
2- . نور، ج6، ص 195.

است كه هيچكس وهيچ دستگاهى دقيقا نمى تواند آن را مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است ودليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحم ها وجنين ها كاملا متفاوت مى باشد، وهيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست.

بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال «رحم» در ايام باردارى است: جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، وجمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد وجذب جنين مى گردد، وآن را مى مكد ودر خود فرو مى برد وجمله سوم اشاره به خون هاى اضافى است كه در ايام حمل، احيانا به خارج ريخته مى شود ويابه هنگام تولد وبعد از آن دفع مى گردد . در تفسير الميزان ضمن تأييد اين تفسير براى آيه فوق، مى فرمايد: بعضى از روايات ائمه اهل بيت: اين تفسير را تاييد مى كند وآنچه از ابن عباس نقل شده نيز برهمين معنى منطبق است، ولى دقت در رواياتى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل آيه از ائمه اهلبيت: نقل شده نشان مى دهد كه بيشتر اشاره به همان معناى اول دارد.(1)

ج. «سارب» از ماده «سرب» (بر وزن ضرر) در اصل به معنى آب جارى است، وسپس به انسانى كه دنبال كارى در حركت است گفته شده.(2)

د. راغب در مفردات مى گويد: ماده «غاض» هم لازم استعمال مى شود وهم متعدى، هم گفته مى شود «غاض الشىء- فلان چيز ناقص شد»، وهم گفته مى شود «غاضه غيره- فلان چيز را ناقص كردند»، در قرآن كريم هم بهر دو نحو آمده كه مى فرمايد: «و غيض الماء- آب ناقص شد»، « وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ - آنچه رحمها ناقص مى كند- يعنى آن را فاسد مى سازد، وبصورت آبى درمى آورد كه بزمين فرو ميرود» وكلمه «غيضة» به معناى محلى است كه آب در آنجا بايستد وزمين آن را ببلعد.(3)

ه - . آيه 10 نسبت به آيه 9 به منزله نتيجه است ومعناى مجموع آن دو چنين است كه: وقتى خداى سبحان عالم به غيب وشهادت است وعلمش نسبت به آن دو على السويه است، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد ويا بلند بگوييد

ص: 130


1- . تبيان، ج6، ص 224؛ صافى، ج3، ص 59؛ تفسير كبير، ج19، ص 15؛ نمونه، ج10، ص 134.
2- . مجمع البيان، ج6، ص 429؛ نمونه، ج10، ص 136.
3- . الميزان، ج11، ص 416.

چون خداى سبحان هر دو قسم را مى داند وگفتار هر دو را مى شنود بدون اينكه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد برايش مخفى بماند، ونيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد واز تاريكى شب استمداد مى كند تا ناظران پى بكارش نبرند، وآن كس كه در روز روشن وعلنى راه مى رود وخود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند.(1)

نكته ها

1. همه چيز اندازه دارد، يعنى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْراً خدا براى هر چيز مقدار واندازه اى قرار داده است ودر سوره حجر آيه 21 مى فرمايد وَ إِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍمَعْلُومٍ ؛ هر چيزى خزائنش نزد ما است وجز به مقدار معين آن را نازل نمى كنيم در آيات مورد بحث نيز مى فرمايد: وَ كُلُّ شَىْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ .(2)

2. آثار تربيتى توجه به علم خدا: هر گاه به اين حقيقت: راستى ايمان داشته باشيم ونظارت دائمى او را بر خود احساس كنيم دگرگونى عميقى در روح وفكر وگفتار وكردار ماپيدا مى شود.

در روايتى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده در پاسخ سؤال كسى كه مى پرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه:

علمت ان اللَّه مطّلع علّى فاستحييت يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه وبا خبر است ولذا از نافرمانى او حيا وشرم دارم.(3)

3. علم خداوند، به جزئيات هم تعلق مى گيرد. (او از نژاد، صفات، استعدادها، شكل وجنس جنين آگاهست.) يَعْلَمُ ... ما تَغِيضُ ... وَما تَزْدادُ .(4)

ص: 131


1- . همان، ص 420.
2- . نمونه، ج10، ص 137.
3- . همان، ص 139.
4- . نور، ج6، ص 196.

آیه 11

اشاره

لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

ترجمه

براى انسان، مامورانى است كه پى در پى، از پيش رو، واز پشت سرش او را از فرمان خدا (حوادث غير حتمى) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (وملتى) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند! وهنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان) كند، هيچ چيز مانع آن نخواهد شد وجز خدا، سرپرستى نخواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: حفاظت انسان به وسيله فرشتگان، تغيير سرنوشت ملت به جهت تغيير درونى، حتميت عقوبت مردم.

ب. بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات وبلاهاى زيادى است. مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است وهيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است، وگاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد وبزرگ مى شود.اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند وهمچون سپرى از پيش رو وپشت سر محافظ ونگهدار ما است.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: دو فرشته اند كه انسان را در شب حفظ مى كنند ودو فرشته اند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.(1)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

«ما من عبد الا ومعه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند اللَّه خليّا بينه وبين امر اللَّه»؛ هيچ بنده اى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند واو را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند.(2) (بنابراين

ص: 132


1- . برهان، ج2، ص 283.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار جمله201.

آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند).

ج. اين خداى سبحان است كه او وآثار حاضر وغائب او را حفظ مى كند، ودر عين اينكه فرموده: اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ ونيز فرموده: وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفِيظٌ در عين حال وسائطى را هم در اين حفظ كردن، اثبات نموده ومى فرمايد: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ ؛ پس اگر خداى تعالى آثار حاضر وغايب انسانى را بوسيله اين وسائط كه گاهى آنها را حافظين ناميده وگاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا ونابودى از هر جهت آنها را احاطه نموده وهلاكت از پيش رو وپشت سر بسويشان مى شتافت، چيزى كه هست همانطور كه حفظ آنها به امرى از ناحيه خداست همچنين فناى آنها وفساد وهلاكتشان به امر خداست، زيرا ملك هستى از آن اوست.(1)

د. جمله إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ ... ، چكيده اش اين است كه خداوند چنين حكم رانده وحكمش را حتمى كرده كه نعمتها وموهبت هايى كه به انسان مى دهد مربوط به حالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمت ها وموهبتها هم جريان داشته باشد، مثلا اگر مردمى بخاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده وعمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنيا وآخرت بسويشان سرازير شود، هم چنان كه فرمود: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا ومادامى كه آن حالت در دلهاى ايشان دوام داشته باشد اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد، وهر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند ونعمت را به نقمت مبدل سازد.(2)

اما اينكه اگر فساد در قومى شايع شود ويا از بعضى از ايشان سر بزند نقمت وعذاب هم برايشان نازل مى شود آيه شريفه از تلازم ميان آنها ساكت است، نهايت چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه: خداوند وقتى روش خود را تغيير مى دهد وعذاب مى فرستد كه مردم رفتار خود را عوض كرده باشند وبه همين جهت سياق را تغيير داده، مى فرمايد:

و إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ با اينكه اگر مى خواست سياق را تغيير ندهد بايد

ص: 133


1- . الميزان، ج11، ص 421.
2- . الميزان، ج11، ص423.

مى فرمود: حتى يغيروا ما بانفسهم فيريد اللَّه بهم من السوء ما لامرد له تا آنكه مردم رفتار خود را عوض كنند كه در اين صورت خداوند آن گونه بدى را براى ايشان خواسته است كه احدى نتواند آن را جلوگير شود.

مؤيد اين معنا هم آيه وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ است كه صريحا دلالت مى كند بر اينكه پاره اى از تغييرات خدا در هنگام پاره اى از تغييرات مردم، اجراء نمى گردد، وخدا مردم را در آن تغييرات عفو مى فرمايد.(1)

نكته ها

1. حفاظت فرشتگان هم از جان انسان هاست وهم از اعمال ورفتار آنها إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ ، يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً وهم از ايمان وفكر آنها در برابر انحرافات ووساوس شيطانى، زيرا يَحْفَظُونَهُ هم شامل روح مى شود وهم شامل جسم.(2)

2. اين آيه در مورد جوامع بشرى است، نه تك تك افراد انسانى. يعنى جامعه ى صالح، مشمول بركات خداوند وجامعه ى منحرف، گرفتار قهر الهى مى شود. امّا اين قاعده در مورد فرد صالح وانسان ناصالح صادق نيست، زيرا گاهى ممكن است شخصى صالح باشد، ولى بخاطر آزمايش الهى گرفتار مشكلات شود ويا اينكه فردى ناصالح باشد، ولى به جهت مهلت الهى، رها گردد.(3)

3. حفاظت فرشتگان از انسان

وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ... (الأنعام، 61)

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ... (الرعد، 11)

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَاماً كَاتِبِينَ (الانفطار، 10-11)

إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ (الطارق، 4)

ص: 134


1- . همان، ص 427.
2- . نور، ج6، ص 199.
3- . همان.

آیه 12-15

اشاره

هُوَ الَّذي يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللّهِ وَ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقّ ِ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلاّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاّ في ضَلالٍ (14) وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ (15)

ترجمه

او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد، كه هم مايه ترس است وهم مايه اميد وابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند! * ورعد، تسبيح وحمد او مى گويد و(نيز) فرشتگان از ترس او! وصاعقه ها را مى فرستد وهر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد، (در حالى كه آنها با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم) درباره خدا به مجادله مشغولند! واو قدرتى بى انتها (ومجازاتى دردناك) دارد! * دعوت حق از آن اوست! وكسانى را كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند، (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست) خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، وهرگز نخواهد رسيد! ودعاى كافران، جز در ضلال (وگمراهى) نيست! * تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند (از روى اطاعت يا اكراه) وهمچنين سايه هايشان، هر صبح وعصر براى خدا سجده مى كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند در نشان دادن برق آسمانى به منظور ايجاد خوف وطمع مردم وپديدار ساختن ابرهاى سنگين، تسبيح رعد همراه حمد خداوند وتسبيح فرشتگان عذاب جدالگران درباره خدا به وسيله صاعقه ها، اختصاص دعوت حق به خداوند، عدم توانايى پاسخگويى معبود مشركان، سجده موجودات نظام هستى براى خداوند.

ب. بركات رعد وبرق: مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت ومنفى) به هم نزديك مى شوند ودرست همانند سر دو سيم

ص: 135

برق كه به هنگام نزديكى جرقه مى زند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده وبه اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.

اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر وبالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه «رعد» را به وجود مى آورد.

و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين وابر ايجاد مى شود، كه آن را «صاعقه» مى گويند.(1)

ج. منظور از سجده موجودات چيست ؟ سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع ونهايت تواضع وتسليم است، يعنى همه فرشتگان وانسانها وهمه صاحبان عقل وانديشه براى خدا متواضعند ودر برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده وخضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى وآفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى نيز دارند يعنى با ميل واراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند.(2)

د. «ظلال» جمع «ظل» به معنى سايه است، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده واختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، وبنابراين سجده آنها، تكوينى، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است.(3)

ه - . لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ به دو طريق مى توان تفسير كرد؛

آنچه خداوند دعوت نموده به توحيد وتصديق انبياء وايمان به قيامت، حق است.

دعا وطلب حوايج بايد از جانب خدا باشد وبه غير او توجهى نباشد.(4)

و. لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَىْ ء ؛ «دعا» و«دعوت»، به معناى توجه دادن نظر مدعو است بسوى داعى كه غالبا با لفظ ، يا اشاره صورت ميگيرد،

ص: 136


1- . نمونه، ج10، ص 149.
2- . همان، ص 156؛ تفسير كبير، ج19، ص 30؛ اطيب البيان، ج7، ص 320.
3- . نمونه، ج10، ص 157.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 318.

و«استجابت» و«اجابت» به معناى پذيرفتن دعوت داعى، وروى آوردن بسوى اوست، واما درخواست حاجت در دعا، وبرآوردن حاجت در استجابت، جزء معنا نيست، بلكه غايت ومتمم معناى آن دو است.

بله، اين جهت در مفهوم دعا خوابيده كه بايد مدعو، صاحب توجه ونظرى باشد كه اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعى بكند، ونيز بايد صاحب قدرت وتمكنى باشد كه از استجابت دعا ناتوان وعاجز نگردد، واما دعا كردن وخواندن كسى كه درك وشعور نداشته، يا قدرت بر برآوردن حاجت را ندارد دعاى حقيقى نيست، هر چند صورت دعا را داشته باشد.

و چون در آيه شريفه ميان جمله لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وجمله وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ... مقابله افتاده ودر دومى مى گويد دعا وخواندن غير خدا خالى از استجابت، ودعاى كافران در ضلالت است، ناگزير مى فهميم كه مقصود از جمله اولى اين است كه دعوت حق با دعوت باطل اين فرق را دارد كه در دعوت حق مدعو دعوت را مى شنود، والبته استجابت هم مى كند (اما دعوت باطل چنين نيست).

و اين خود از صفات خداى تعالى است، چون او شنوا وقريب ومجيب، (جوابگوى دعا) وغنى وداراى رحمت است، هم چنان كه فرمود: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ ونيز فرمود: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ ودر گفته هاى خود هيچ شرطى در استجابت دعا نكرده، جز اينكه حقيقت دعا محقق شود وتنها او دعوت وخوانده شود نه غير او.(1)

ز. شخص عطشان وقتى بخواهد آب بياشامد، ناگزير بايد نزديك آب شده كف دست را باز كند وآب را برداشته بنوشد، يعنى به لب رسانده رفع عطش كند، اين راه حقيقى وصحيح رفع تشنگى است، واما لب تشنه اى كه از آب دور است ومى خواهد سيراب شود، واز اسباب مقدمات هيچ يك را عملى نمى كند جز همين كه كف دست را باز نموده نزديك دهان ببرد، كه چنين كسى هرگز آبى بدهانش نمى رسد، واز آب نوشيدن تنها صورت آن را نشان داده، وتقليد آن را درآورده است.و مثل كسى كه غير خدا را مى خواند مثل همين تقليد درآور است كه از دعا جز صورت خالى از معنا، واسم خالى از مسماى آن را نمى آورد. زيرا اين بتها

ص: 137


1- . الميزان، ج11، ص 434.

وخدايان دروغين در استجابت دعا وقضاى حوائج، همان اثر را دارند كه آن آقاى تقليد درآور در رفع عطش خود دارد.(1)

نكته ها

1. در فرهنگ قرآن، كلّ هستى در حال تسبيح خداوند، آن هم تسبيحى بر اساس علم وشعور به دليل؛ آوردن الفاظى مثل «سبح» و«يُسَبِّحُ » كه صراحت در اين معنا دارد.

تكرار اين مطلب در سوره هاى متعدّد.

آوردن كلماتى از قبيل: قنوت وخضوع همه هستى كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ، (بقره، 116) سجده ستارگان وگياهان وَ النَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدانِ ، (الرحمن، 6) اطاعت آسمان وزمين قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ ، (فصّلت، 11) آگاهى موجودات در نماز وتسبيح كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ . (نور، 41)

خطاب انسان به اينكه شما تسبيح آنان را درك نمى كنيد. لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ .

2. رعد نيز مثل فرشته، تسبيحى آگاهانه واز روى شعور دارد. يعنى تسبيح تشريعى است نه تكوينى زيرا كلمه رعد وفرشته در كنار هم آمده اند. علاوه مى فرمايد اين تسبيح به حمد از روى خوف است وتسبيح تكوينى از روى خوف نيست. يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ من خيفته .(2)

3. صاعقه وصاعقه گرفتگى يك امر تصادفى نيست، بلكه با خواست خدا ومطابق قوانين الهى است. يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ .(3)

4. براى انسان لجوج، چيز خطرناكى مثل صاعقه هم بازدارنده نيست. يُجادِلُونَ .(4)

5. سجده ى موجودات دائمى است. يَسْجُدُ ... بِالْغُدُوِّ وَالْآصالِ .(5)

6. تمام موجودات نظام هستى اعم از ذوى العقول وغير آن خداوند را سجده مى كنند، از اين رو در آيه 15 رعد تعبير به من فى السماوات والارض شده است، ودر آيه 49 نحل تعبير به ما فى السماوات والارض شده است، منتهى سجده هركدام تفاوت دارد.

ص: 138


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 436؛ الميزان، ج11، ص 435.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 317؛ نور، ج6، ص 202.
3- . نور، ج6، ص 202
4- . همان.
5- . همان، ص 205

آیه 16

اشاره

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلّ ِ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ(16)

ترجمه

بگو: «چه كسى پروردگار آسمانها وزمين است ؟» بگو: «الله!» (سپس) بگو: «آيا اوليا (وخدايانى) غير از او براى خود برگزيده ايد كه (حتى) مالك سود وزيان خود نيستند (تا چه رسد به شما؟!)، بگو: «آيا نابينا وبينا يكسانند؟! يا ظلمتها ونور برابرند؟! آيا آنها همتايانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند، واين آفرينش ها بر آنها مشتبه شده است ؟!» بگو: «خدا خالق همه چيز است واوست يكتا وپيروز!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد:خداوند پروردگار نظام هستى ،عدم مالكيت غير خدا نسبت به نفع وضرر خويش ،عدم مساوات نابينا وبينا وتاريكى وروشنائى، خداوند آفريدگار همه موجودات.

ب. چگونه سؤال وجواب را هر دو خودش مى گويد؟

با توجه به آيه فوق اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد از مشركان سؤال كند كه پروردگار زمين وآسمان كيست ؟ وبعدا بدون اينكه منتظر پاسخ آنها باشد، به پيامبرش دستور مى دهد، او جواب اين سؤال را بگويد؟ وباز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرا بتها را پرستش مى كنيد؟ اين چه رسم سؤال وجواب است ؟

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود وآن اينكه گاهى جواب يك سؤال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيم مثل اينكه از طرف مقابل سؤال مى كنيم الان شب است يا روز، وبلافاصله خودمان جواب مى گوئيم: مسلما شب است، واين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب به قدرى روشن است كه نياز به

ص: 139

انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد.(1)

ج. آيه 16 بخاطر اينكه رسول خدا را فرمان مى دهد به اينكه با مشركين احتجاج كند، در حقيقت به منزله خلاصه آيات سابق است.

زيرا آيات سابق با روشن ترين بيان اين معنا را خاطرنشان مى كردند كه: تدبير آسمان ها وزمين وآنچه در آنها است با خداست، هم چنان كه خلقت وپيدايش آنها از او مى باشد، واوست مالك آن چيزهايى كه خلايق بدان نيازمندند، وتدبير آنها هم ناشى از علم وقدرت ورحمت اوست، وهر چيز غير از او مخلوق ومدبر (به فتح با) است ومالك هيچ نفع وضررى براى خود نيست. واين بيان نتيجه مى دهد كه تنها او رب است وبس.

اينك بعد از آن بيان، به پيغمبرش دستور مى دهد كه نتيجه آن را بر مشركين مسجّل نموده، بعد از تلاوت آيات سابق وروشن شدن حق از ايشان بپرسد: مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ؛ كيست آنكه مالك ومدبر بر امر آسمانها وزمين وموجودات در آنها است ؟ آن گاه دستورش مى دهد كه خودش در جواب بگويد: «الله»، چون مشركين معاند ولجباز بودند وحاضر نبودند به آسانى به توحيد ويگانه بودن رب اقرار كنند.(2)

نكته ها

1. نه تنها بتها مالك نفع وضرر براى خودشان نيستند لَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا اصولا مالك هيچ چيز نيستند نه نفع نه ضرر نه حيات نه مرگ ونه قيامت لَّا يخَْلُقُونَ شَيًْا وَهُمْ يخُْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَوةً وَلَا نُشُورًا . (فرقان، 3)

2. خالقيت وربوبيت با معبوديت مرتبط است.از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آن كس كه خالق است، رب ومدبر است، چرا كه خلقت يك امر دائمى است، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند وكنار بنشيند، بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود وهر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد.(3)

ص: 140


1- . نمونه، ج10، ص 162.
2- . الميزان، ج11، ص 443.
3- . نمونه، ج10، ص 161؛ الميزان ج11، 501.

3. هم چشم بينا وهم نور آفتاب لازم است. ذكر دو مثال نابينا وبينا وظلمات ونور، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براى مشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا، وهم اشعه نور، كه با نفى هر يك از اين دو مشاهده صورت نمى گيرد، اكنون بايد فكر كردچگونه است حال كسانى كه از هر دو محرومند هم از بينايى هم از نور كه مشركان مصداق واقعى آنند، هم چشم عقلشان كور است وهم محيط زندگيشان را ظلمت كفر وبت پرستى فرا گرفته وبه همين دليل در بيراهه ها وپرتگاهها سرگردانند.(1)

4. طرح مسائل در قالب سؤال وجواب، يكى از شيوه هاى تبليغى، تربيتى وآموزشى است كه قرآن، بسيار به آن توجّه كرده است؛ قُلْ مَنْ ... . (2)

ص: 141


1- . نمونه، ج10، ص 162.
2- . نور، ج6، ص 205.

آیه 17

اشاره

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رابِيًا وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي اْلأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ (17)

ترجمه

خداوند از آسمان آبى فرستاد واز هر دره ورودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد واز آنچه (در كوره ها،) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجود مى آيد -خداوند، حق وباطل را چنين مثل مى زند!- اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند (آب يا فلز خالص) در زمين مى ماند، خداوند اينچنين مثال مى زند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه درباره تمثيل حق وباطل به آب زلال وكف روى آب در استقرار حق ومحو باطل سخن مى گويد.

ب. شناخت حق وباطل كه همان شناخت واقعيت ها از پندارها است، گاهى براى انسان چنان مشكل وپيچيده مى شود، كه حتما بايد سراغ نشانه رفت وازنشانه ها، حقايق را از اوهام، وحق را از باطل شناخت.

قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است: حق هميشه مفيد وسودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات وزندگى است، اما باطل بى فايده وبيهوده است.

حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد وسعى مى كند خود را به لباس او در آورد واز حيثيت او استفاده كند، همانگونه كه «هر دروغى از راست فروغ مى گيرد»، كه اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، واگر جنس خالصى در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد.(1)

ج. كلمه «احتمال» به معناى بدوش گرفتن چيزى است، البته بدوش گرفتنى كه با نيروى حامل صورت گيرد، واز جمله موارد استعمالش اين است كه گفته مى شود: فلانى بر روى

ص: 142


1- . نمونه، ج10، ص 167.

فلان شخص فرياد زد واو تحمل كرد وغضب نكرد.(1)

د. راغب گفته است: «باطل» نقيض حق وبه معناى چيزيست كه پس از وارسى كردن معلوم مى شود ثبات نداشته، وبدين معنا است در آيه ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ گاهى هم نسبت به عمل وگفتار به كار برده مى شود، چنانچه خداوند فرموده: وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ونيز فرموده: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ ، ومصدر آن «بطول»، «بطل» و«بطلان»، مى آيد.

بنابراين بطلان هر چيزى بدين معنا است كه انسان براى آن چيز يك نوع وجود وواقعيت فرض بكند، ولى وقتى با خارج تطبيقش مى كند آن طور كه فرض شده بود مطابق با خارج نباشد. وحق بر خلاف آنست وعبارتست از چيزى كه فرضش با خارج تطبيق كند.

بنابراين صفت حق وباطل دو صفتى است كه در اصل مختص به اعتقاد بوده، واگر غير اعتقاد را هم حق ويا باطل خوانده عنايتى بكار مى برند.

بنابراين، گفتن اينكه آسمان بالاى سر ما وزمين زير پاى ما است گفتارى است حق، چون واقع وخارج با آن تطبيق مى كند، بخلاف اينكه بگوييم آسمان زير پاى ما، وزمين بالاى سر ما است، كه چون در واقع آن ثباتى كه فرض مى شدند ندارند وباطل است.

همچنين موجودات خارجى وقتى حقند كه در خارج وجود داشته باشند، مانند وجود حق تعالى، واما اگر چيزى وجود ندارد، ومع ذلك معتقد بوجودش باشيم آن شىء باطل است.(2)

ه - . مقصود از زدن حق وباطل به همديگر يك نوع تثبيت است- وخدا داناتر است- واز قبيل اين است كه مى گوييم: من خيمه زدم، يعنى خيمه را برافراشتم. ويا اينكه قرآن مى فرمايد: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ ؛ يعنى خداوند ذلت ومسكنت را بر ايشان ثابت كرد ونيز مى فرمايد: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ ؛ بر ايشان راهى در دريا باز واثبات كن «ضرب المثل» را هم كه ضرب المثل مى گويند از همين باب است، زيرا در ضرب المثل نيز ممثل به وسيله مثل تثبيت مى شود، ودر تمام اين موارد در حقيقت ملزوم اطلاق شده واز آن لازم اراده شده است، زيرا ضرب (زدن) كه عبارت از گذاشتن چيزى روى چيزى ديگرى

ص: 143


1- . تبيان، ج6، ص239؛ مجمع البيان، ج6، ص440؛ الميزان، ج11، ص 457.
2- . الميزان، ج11، ص 458 .

بفشار وقوت است، عادتاً خالى از تثبيت نيست، مثلاً وقتى چكش را به روى ميخ مى كوبيم، ميخ را در محل تثبيت وپابرجا مى كنيم.(1)

و. در اين آيه دو مثال براى معرّفى باطل ذكر شده است، يكى مثال كفى كه بر روى آب ظاهر مى شود ودوّم كفى كه هنگام ذوب فلزات، روى آنها را مى پوشاند.

نكته ها

1. هميشه بهره ها به ميزان آمادگى ها ولياقت هاست. از اين آيه ضمناً استفاده مى شود كه در مبدأ فيض الهى هيچگونه بخل ومحدوديت وممنوعيت نيست، همانگونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد وشرط ، همه جا باران مى پاشند، واين قطعه هاى مختلف زمين ودره ها هستند كه هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچك تر بهره اش كمتر وزمين وسيع تر سهمش بيشتر است وهمين گونه است قلوب وارواح آدميان در برابر فيض خدا.(2)

2. مثال در مباحث مختلف علمى وتربيتى واجتماعى واخلاقى وغير آن، نقش هاى مؤثر زير را دارد:

مثال، مسائل را حسى مى كند.

مثال، راه را نزديك مى كند.

مثال، مسائل را همگانى مى سازد.

مثال، درجه اطمينان به مسائل را بالا مى برد.

مثال، لجوجان را خاموش مى سازد.(3)

3. اگر «اودية» را نكره آورده براى اين است كه بر اختلاف آن وادى ها، از نظر بزرگى وكوچكى، بلندى وكوتاهى، وكمى وزيادى ظرفيت آنها دلالت كند. واگر جريان را به خود واديها نسبت داده با اينكه آب جارى مى شود نه وادى، از باب مجاز در اسناد است، نظير اينكه مى گوييم ناودان جارى شد.(4)

ص: 144


1- . الميزان، ج11، ص 460
2- . نمونه، ج10، ص 168
3- . نمونه، ج10، ص 173.
4- . الميزان، ج11، ص 459.

4. اگر در اين جمله اسمى از «ماء: آب» نياورده وبه جاى آن فرموده: آنچه براى مردم سودمند است بدان جهت است كه دلالت كند بر اثر مختص بحق، وآن اين است كه مردم از آن منتفع گشته، وآن همان غايت وهدفى است كه همه در پى آنند.(1)

5. از اين مثلى كه در آيه شريفه زده شده چند مطلب از كليات معارف الهى روشن مى گردد.

الف. وجودى كه از ناحيه خداى تعالى به موجودات افاضه مى شود در حقيقت مانند بارانى كه از آسمان به زمين نازل مى شود رحمتى است كه از ناحيه خداوند به موجودات افاضه مى گردد. در اصل از هر صورت ومحدوديت واندازه خالى مى باشد، واز ناحيه خود موجودات است كه محدود به حدود وداراى اندازه مى شوند، مانند آب باران كه اگر داراى قدر معين وشكلى معين مى شود بخاطر آب گيرهاى مختلف است، كه هر كدام قالب يك اندازه معين وشكلى معين است، موجودات عالم هر كدام به مقدار ظرفيت وقابليت واستعداد خود، وجود را كه عطيه ايست الهى مى گيرند.

ب. متفرق شدن اين رحمت آسمانى در مسيل هاى عالم، وبه قالب درآمدنش در آن قالب هاى مختلف، بدون كثافات صورت نخواهد گرفت وخواه ناخواه فضولاتى بر بالاى آنها خواهد نشست، چيزى كه هست آن فضولات باطل واز بين رفتنى است.(2)

ج. از احكام حق يكى اين است كه با حق ديگر معارضه نمى كند، ومزاحم آن نمى شود، بلكه هر حقى ساير حقها را در طريق رسيدن به كمالشان كمك نموده وسود مى بخشد واينكه هيچ حقى معارض ومزاحم حق ديگر نيست مقصود نفى تعارض در بين موجودات اين عالم نيست، چه عالم مشهود ما عالم تنازع وتزاحم است، آتشش را آبى خاموش، وآبش را آتشى فانى وزمينش خوراك گياهان وگياهش طعمه حيوانات وحيواناتش صيد يكديگرند، ودوباره زمينش همه را در خود فرو مى برد. بلكه مراد اين است كه همين موجودات در عين افتراس يكديگر، در تحصيل اغراض الهى يك دل ويك جهتند وهر كدام براى رسيدن به غرض نوعى خود از ديگران استمداد مى كنند، مثل آنها مثل تيشه وچوب

ص: 145


1- . همان، ص 461.
2- . الميزان، ج11، ص 463.

است براى نجار، كه در عين تزاحم وتعارضشان در خدمت كردن به نجار وتحصيل غرض او كه همان ساختن درب وپنجره باشد يكديگر را كمك مى كنند، ومثل دو كفه ترازو است كه در عين ناسازگارى با هم در سنجيدن كالا مطيع صاحب خويشند.(1)

6. باطل همچون كف است، زيرا: 1.رفتنى است. 2.در سايه حقّ جلوه مى كند. 3.روى حقّ را مى پوشاند. 4.جلوه دارد ولى ارزش ندارد. نه تشنه اى را سيراب مى كند نه گياهى از آن مى رويد. 5.با آرام شدن شرايط محو مى شود. 6.بالانشين پر سر وصدا، امّا توخالى وبى محتوى است. چنان كه در آيات ديگر نيز بر اين امر تأكيد شده است:(2) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ ؛ (انبياء، 18) يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ ؛ (شورى، 24) وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَما يُعِيدُ ؛ (سبأ، 49) إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ؛ (اسراء ، 81) جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ . (اسراء ، 81)

7. آنچه از سوى خداوند نازل مى شود، همچون باران خالص وحقّ است، لكن همين كه با ماديات درآميخت، دچار ناخالصى وزمينه ى پيدايش كف وباطل مى شود. أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً .(3)

ص: 146


1- . همان، ص 463.
2- . نور، ج6، ص 207؛ الميزان ج11، 519.
3- . نور، ج6، ص 208.

آیه 18

اشاره

لِلَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذينَ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ(18)

ترجمه

براى آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند، (سرانجام و) نتيجه نيكوتر است وكسانى كه دعوت او را اجابت نكردند، (آنچنان در وحشت عذاب الهى فرو مى روند، كه) اگر تمام آنچه روى زمين است، وهمانندش، از آن آنها باشد، همه را براى رهايى از عذاب مى دهند! (ولى از آنها پذيرفته نخواهد شد!) براى آنها حساب بدى است وجايگاهشان جهنم، وچه بد جايگاهى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در دو موضوع سخن مى گويد: پاداش نيكوى اجابت كنندگان، دعوت خداوند وسختى عذاب جهنم براى منكران مبدأ ومعاد.

ب. در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق وبدون كمترين گذشت است، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم وستم درباره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد. حديثى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند. بعضى ديگر گفته اند كه منظور از «سوء الحساب» آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش وتوبيخ ومانند آن است، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد.

بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از «سوء الحساب»، سوء الجزاء است، يعنى پاداش بدى براى آنهاست.

ج. كلمه «مهاد» به معناى بستر وفراشى است كه براى صاحبش گسترده مى شود، و«مكان ممهد» به معناى محل فراهم شده وآماده است. وجهنم را بدين جهت مهاد خوانده، كه براى استقرار كفار آماده شده است، چون كفر ورزيدند وكارهاى زشت مرتكب شدند.(1)

ص: 147


1- . الميزان، ج11، ص 464.
نكته ها

1. نظير آيه 18 رعد آيه 47 زمر است: وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْاْ بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُواْ يحَْتَسِبُون .

2. از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى وسهولت رسيدگى مى كند وهيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (انشقاق، 8) وبه عكس كسانى هستند كه با «شدت» به حساب آنها رسيدگى مى شود وذره ومثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنان كه درباره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش وگنهكار بودند مى فرمايد: فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَعَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً (طلاق، 8) ويا در آيه مورد بحث كه تعبير به «سوء الحساب» شده.

اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا ورسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سخت گيرند وبه اصطلاح مو را از ماست مى كشند، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند، وبه هنگامى كه خطايى از ديگرى سر زده، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت، حتى در مورد زن وفرزند وبرادر ودوستان ندارند، واز آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب وانعكاس از زندگى اين جهان است، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى درباره آنها شود.

اما به عكس كسانى هستند آسانگير وپر گذشت وبزرگوار، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست وآشنا ويا كسانى كه بر آنها حق دارند ويا افراد ضعيف قرار مى گيرند، آن قدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند وگناهان بعضى را ناديده بگيرند، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد وآنها را مشمول عفو بى پايان ورحمت وسيع خود قرار مى دهد، وبا حساب يسير وآسان آنها را محاسبه مى كند واين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند وبا گروه زيادى سر وكار دارند.(1)

ص: 148


1- . نمونه، ج10، ص 180.

3. موضوع عدم نجات كفار ومشركان در قيامت در آيات ذيل بيان شده است:

36 مائده ، 91 ال عمران ، 18 رعد ، 47 زمر ، 14 معارج .

آیه 19-24

اشاره

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ (19) الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ (20) وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ(22) جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلّ ِ بابٍ (23) سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ(24)

ترجمه

آيا كسى كه مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابيناست ؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند... * آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند، وپيمان را نمى شكنند... * وآنها كه پيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده، برقرار ميدارند واز پروردگارشان مى ترسند واز بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند... * وآنها كه بخاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مى كنند ونماز را برپا مى دارند واز آنچه به آنها روزى داده ايم، در پنهان وآشكار، انفاق مى كنند وبا حسنات، سيئات را از ميان مى برند، پايان نيك سراى ديگر،از آن آنهاست... * (همان) باغهاى جاويدان بهشتى كه وارد آن مى شوند وهمچنين پدران وهمسران وفرزندان صالح آنها وفرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند... * (وبه آنان مى گويند:) سلام بر شما بخاطر صبر واستقامتتان! چه نيكوست سرانجام آن سرا(ى جاويدان)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف خردمندان به هشت وصف مانند وفاى به عهد، صله رحم، ترس از خداوند، ترس از قيامت، صبر، اقامه نماز، انفاق در پنهان وآشكار ودفع سيئه به حسنه، پاداش آنان در قيامت وتكريم فرشتگان از آنان.

ص: 149

ب. مرحوم طبرسى گويد «الباب» به معنى عقول ومفرد آن «لب» است. راغب گويد «لب» يعنى عقل خالص. مرحوم شيخ طوسى گويد لب انسان عقل اوست زيرا بزرگ ترين چيزى است كه در انسان است. واژه «اوالوالباب» 16 بار در قرآن كريم بيان شده است.(1)

ج. بِعَهْدِ اللَّهِ هم شامل پيمان هاى فطرى از قبيل عشق به حقّ وعدالت مى شود، هم پيمان هاى عقلى مثل درك حقايق عالم هستى ومبدأ ومعاد را در برمى گيرد، هم بر پيمان هاى شرعى همچون عمل به واجبات وترك محرّمات اطلاق مى گردد وهم بر پيمان هايى كه انسان ها با يكديگر مى بندند ومتعهّد مى شوند وخداوند مراعات آنها را واجب فرموده، صادق است.(2)

د. منظور از «امر» امر تشريعى است كه از ناحيه خداوند متعال نازل شده باشد، به شهادت ذيل آيه كه مى فرمايد: وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ .(3)

ه - . وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ تعبيرى از اين وسيعتر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران ورهبران، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست وهمسايه وخويشاوند وبرادران دينى وهمنوعان دارد، وارتباطى نيز با خودش، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، وكارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد. از آنچه بيان شد، ضمناً تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام وبستگان تفسير فرموده اند وگاهى به امام وپيشواى دين وگاهى به آل محمد وزمانى به همه افراد با ايمان! مثلا در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم كه از آن حضرت درباره تفسير الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ سؤال شد

فقال قرابتك فرمود: منظور خويشاوندان تو است.(4)

و نيز در حديث ديگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

نزلت فى رحم آل محمد وقد يكون فى قرابتك اين جمله درباره پيوند با آل محمد صادر شده است وگاهى

ص: 150


1- . تبيان، ج6، ص 242.
2- .مجمع البيان، ج 6، ص 443؛ نمونه، ج10 ص184؛ نور، ج6، ص 213
3- . الميزان، ج11، ص 468.
4- . نور الثقلين، ج2،ص 494.

در خويشاوندان وبستگان تو نيز هست.

جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود:

فلا تكونن ممن يقول للشىء انه فى شىء واحد از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى.(1)

و. اينكه فرمود: أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى ، استفهامى كه در آيه شريفه آمده، انكار است ومى خواهد تساوى ميان آن دو طائفه را نفى نموده، بفرمايد: كسى كه علم بحق در دلش جاى گرفته با كسى كه نسبت به حق جاهل است برابر نيستند. واگر جاهل بحق را به وصف كورى توصيف كرده براى اشاره به اين معنا است كه عالم به حق بينا است، هم چنان كه در آيه قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمى وَالْبَصِيرُ ... نيز آن دو را كور وبينا ناميده.(2)

ز. مقصود از انفاق در جمله وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَعَلانِيَةً مطلق انفاق اعم از واجب وغير واجب است، چون آيه شريفه در مكه نازل شده، كه هنوز آيات راجع به زكات واجب نازل نشده بود.(3)

ح. وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ ؛ ماده «درأ» به معناى دفع است، ومعناى آيه اين است: وقتى مرتكب گناهى مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكيش از بدى آن گناه بيشتر است، ويا حد اقل معادل آنست وآثار سوء آن را جبران مى كند، حال چه اينكه اين گناه را بوسيله كار نيك جبران نمايند ويا بوسيله توبه لكه آن را بشويند، چون فرموده اند: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات (هود، 114) حسنات گناهان را از بين مى برد. ونيز چه اينكه خود مرتكب شده باشند، ويا ديگران نسبت به ايشان انجام داده باشند مثل اينكه به ايشان ظلم كرده باشند، وايشان با عفو واحسان تلافى كنند، ويا به ايشان جفا كرده باشند ايشان به حسن خلق وگشاده رويى جبران نموده باشند. همه اينها درأ (دفع) سيئه به حسنه است، ودليلى از ناحيه لفظ آيه كه دلالت كند بخصوص يكى از اينها وجود ندارد.(4)

در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است.در حديثى از

ص: 151


1- . صافى، ج3، ص 66؛ نمونه، ج10، ص 185.
2- . الميزان، ج11، ص 467.
3- . همان، ص 471.
4- . الميزان، ج11، ص 471.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود:

اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آن را محو كند ودر نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن، وشر او را از طريق انعام واحسان به او برگردان»(1) ونيز قرآن مى فرمايد ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ .(2)

ط . كلمه «عدن» به معناى استقرار است، وقتى گفته مى شود فلان عدن بمكان كذا معنايش اين است كه فلانى در چنين مكانى استقرار يافت. گويا جواهرات زمينى وفلزات را هم بدين جهت «معدن» مى گويند كه جواهرات در آن استقرار دارند، پس جَنَّاتُ عَدْنٍ به معناى بهشتهايى است كه نوعى از استقرار وخلود وسلامتى وايمنى از هر جهت را دارد.(3)

نكته ها

1. در سوره رعد آيه 19 و20 خداوند مى فرمايد خردمندان پيمان شكنى نمى كنند وصله رحم انجام مى دهند إِنمَّ َا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ الْمِيثَاق وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَل ، در آيه 26 و27 سوره بقره مى فرمايد: فاسقان كسانى هستند كه علاوه بر پيمان شكنى قطع رحم مى كنند وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ * الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَل از اينجا معلوم مى شود خردمندان فاسق نيستند وفاسقان خردمند نيستند.

2. اين آيه به گفته مرحوم طبرسى با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم ومبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا واعمى شمرده است.(4)

3. مردم در برابر تذكرات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بر دو گروه هستند؛ فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ .(5) فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ . (ق، 45) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرَى . (اعلى، 9)

ص: 152


1- . نهج البلاغه كلمات قصار جمله 158.
2- . مجمع البيان، ج6، ص 444؛ تفسير كبير، ج 19، ص 43؛ نمونه، ج10، ص 191.
3- . الميزان، ج11، ص 474.
4- .تبيان، ج 6، ص242؛ مجمع البيان، ج6، ص 443؛ نمونه، ج10، ص 183.
5- . غاشيه 21.

گروه اول كه متذكر مى شوند كسانى هستند كه داراى عقل واهل خشيه وانابه هستند؛ أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ (رعد،19)، هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ آيَاتِهِ وَيُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقاً وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنِيبُ (غافر، 13)، سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشَى . (اعلى، 10)

گروه دوم كه متذكر نمى شوند كفار هستند كه قرآن درباره آنها مى فرمايد: وَ إِذَا ذُكِّرُوا لاَيَذْكُرُونَ . (صافات، 13)

4. چرا تنها صبر ذكر شده است ؟ جمله سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر واستقامتتان، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك وبرنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده وآن صبر است.

نكته اين موضوع را از بيان زنده وپر مغز حضرت على(علیه السلام) مى توان دريافت:

ان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد ولا خير فى جسد لارأس معه ولا فى ايمان لاصبر معه(1)صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن، تن بى سر بقايى ندارد وايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت.(2)

5. آيه مورد بحث از آنجايى كه مطلق است دلالت مى كند بر هر صله اى كه خدا به آن امر فرموده كه از معروف ترين مصاديق آن صله رحم است، كه بر وجود آن تاكيد نموده وفرموده: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ ونيز در تاكيد آن در ذيل آيه مورد بحث فرموده: وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ واين اشاره به آن است كه ترك صله رحم مخالفت امر خدا است، پس جا دارد مردم از خدا بترسند وآن را ترك نكنند كه ترك آن عمل زشتى است، ودر نامه اعمال آدمى ضبط مى شود، وباعث سوء حساب مى گردد.(3)

در روايت است كه امام صادق(علیه السلام)فرمود به حسن بن حسين بن على بن الحسين هفتاد دينار بدهند ، شخصى گفت آيا به كسى كمك مى كنيد كه اسلحه به روى شما كشيده است.

ص: 153


1- . نهج البلاغه كلمات قصار جمله 82.
2- . نمونه، ج10، ص 193.
3- . الميزان، ج11، ص 468.

حضرت آيه شريفه وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ را تلاوت كردند.(1)

6. اينكه صبر را مطلق آورده مى رساند كه اشخاص مورد نظر آيه همه اقسام صبر را دارند، يعنى هم صبر در موقع برخورد به مصيبت، وهم صبر بر اطاعت حق، وهم صبر در برابر معصيت را وليكن صبرشان را مقيد به قيد ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ نموده، يعنى اگر صبر مى كنند فقط وفقط به منظور رضاى پروردگارشان است. آرى، صبرى از نظر قرآن ممدوح است كه به خاطر خدا باشد، نه به خاطر جلوگيرى از عجز، ويا عجب به نفس، ويا تعريف اين وآن، ويا غير آن، زيرا بسيارى از خويشتن داران، خويشتن دارى شان به خاطر جلب افكار عمومى است.(2)

7. اگر «صلاة» و«انفاق» را بر صبر عطف نموده از باب عطف خاص بر عام است، تا به قول بعضى اهميت وعظمت آنها را برساند.(3)

8. در سوره ابراهيم آيه 31 خداوند به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد به بندگان مومن من بگو نماز را اقامه كنند ودر حال نهان وآشكار انفاق كنند؛ قُل لِّعِبَادِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَيُنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىِ َ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلَال در آيه 22 رعد از امتثال اين فرمان الهى درباره خردمندان سخن مى گويد: إِنمَّ َا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ ... وَأَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيه .

9. اگر انفاق را مقيد به قيد سِرًّا وَعَلانِيَةً نموده براى اين است كه بفهماند حق انفاق را استيفاء مى كنند، چون بعضى از انفاقات است كه بايد پنهانى صورت گيرد، وبعضى ديگر علنى دادنش بهتر است. پس كسى كه به خدا وبه آنچه خدا نازل كرده ايمان دارد لازم است امر تكليفى را ادا كند از آن جمله حق انفاق را ادا نموده آنجا كه مظنه رياء وسمعه يا توهين وآبروريزى در كار است پنهانى بدهد، وآنجا كه مايه تشويق مردم بر احسان ومعروف ودفع تهمت وامثال آنست علنى بپردازد.(4)

10. اقامه نماز يكى از مصاديق پيمان هاى الهى «عهد الله» است، كه در آيات سابق آمد،

ص: 154


1- . مجمع البيان، ج6، ص 444.
2- .تفسير كبير، ج 19، ص 42؛ الميزان، ج11، ص 470.
3- . تفسير كبير، ج19، ص 43؛ الميزان، ج11، ص 471.
4- . الميزان، ج11، ص 471.

چنان كه در روايت نيز آمده است

الصلاة عهد الله.(1)

11. از ميان 137 مرتبه اى كه كلمه «جَنَّة» و«جَنَّاتُ » در قرآن آمده، تنها 11 مورد از آن تعبير «جَنَّاتُ عَدْنٍ » دارد كه طبق حديثى از درّ المنثور، به معناى بهشت مخصوص است.

12. رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر كس مى خواهد زندگى ومرگش همچون زندگى ومرگ من باشد وبه جَنَّاتُ عَدْنٍ كه بهشت من است وارد شود، بايد علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) وذريّه ى او را، رهبر وامام خود قرار دهد كه آنها در علم وفهم، برترين انسان ها وهادى مردم به سوى سعادت اند.(2)

13. آنچه از آيات الهى بدست مى آيد اين است كه فرشتگان، در همه احوال در دنيا وآخرت (برزخ وقيامت) با انسان ارتباط دارند، گاهى بر او درود وصلوات مى فرستند، يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ (احزاب، 43) گاهى براى او استغفار وطلب بخشش مى كنند، وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا (غافر، 7) وزمانى هم براى او دست به دعا برمى دارند، رَبَّناوَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ (غافر ، 8) در هنگام مرگ وشروع عالم برزخ نيز با شعار وتلقين أَلَّا تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا (فصلت ، 30) وبا جمله سَلامٌ عَلَيْكُمْ جان آنها را مى گيرند. الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ (نحل ، 32) ودر آخرت نيز به آنان سلام مى كنند؛ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ . (رعد، 24)(3)

14. براى بهشت هشت درب ذكر شده كه با تعداد اوصافى كه براى خردمندان در آيات اخير شمرده شده مطابقت دارد. گويا هر كدام از اين صفت هاى هشت گانه، درى از درهاى بهشت وراهى بسوى سعادت ابدى را به سوى انسان باز مى كند.(4)

ص: 155


1- . نمونه، ج10، ص 217.
2- . همان، ص 219 .
3- . تفسير نور، ج6، ص 220.
4- . همان.

آیه 25-26

اشاره

وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ(25)

اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي اْلآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ (26)

ترجمه

آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند، وپيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده قطع مى كنند، ودر روى زمين فساد مى نمايند، لعنت براى آنهاست، وبدى (ومجازات) سراى آخرت! * خدا روزى را براى هر كس بخواهد (وشايسته بداند) وسيع، براى هر كس بخواهد (ومصلحت بداند،) تنگ قرارمى دهد ولى آنها (كافران) به زندگى دنيا، شاد (وخوشحال) شدند، در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دور بودن رحمت پروردگار از پيمان شكنان وقطع كنندگان فرمان الهى ومفسدان در زمين، گسترش رزق وتنگى آن در اختيار خداوند، شادمانى كفار به زندگى دنيا.

ب. مفسد فى الارض كيست ؟ فساد كه نقطه مقابل صلاح است، به هر گونه تخريب وويرانگرى گفته مى شود، وبه گفته راغب در مفردات فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است، كم باشد يا زياد، ونقطه مقابل آن صلاح است واين فساد در جان وبدن واشيايى كه از حد اعتدال خارج مى شوند، تصور مى شود.

بنابراين تمام نابسامانيهايى كه در كارها ايجاد مى گردد، وهمه افراط وتفريطها در كل مسائل فردى واجتماعى، مصداق فساد است در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد «فساد» و«صلاح» در برابر يكديگر قرار گرفته اند، در سوره شعراء آيه 152 مى فرمايد الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَلا يُصْلِحُونَ ؛ آنها كه در زمين فساد مى كنند واصلاح نمى كنند.

در سوره بقره آيه 220 مى فرمايد: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ ؛ خداوند مفسدان را از مصلحان مى شناسد.

ص: 156

و در سوره اعراف آيه 142 مى فرمايد: وَ أَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ؛ اصلاح كن وراه مفسدان را پيروى مكن.

در بعضى از موارد ايمان وعمل صالح را در برابر فساد قرار داده است، أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ (ص ، 27) آيا آنها را كه ايمان وعمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم.(1)

نكته ها

1. اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَيَقْدِرُ اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدايى را مى برند، وعهد الهى را مى شكنند تا در آمد وبهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى وكم وزياد آن بدست خدا است.(2)

2. ذكر «متاع» به صورت نكره براى بيان ناچيز بودن آنست، همانگونه كه در فارسى مى گوئيم فلان موضوع «متاعى» بيش نيست، يعنى متاعى بى ارزش.(3)

3. مسئله بسط رزق وتنگ گرفتن آن نسبت به بندگان در آيات مختلفى بيان شده ودر ذيل برخى از آيات سخن از علم خداوند وعدم علم اكثر مردم بيان شده است اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكلُ ِّ شىَ ْءٍ عَلِيم (عنكبوت، 63)، لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكلُ ِّ شىَ ْءٍ عَلِيم (شورى، 12)، قُلْ إِنَّ رَبىّ ِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلَكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون . (سبأ، 36)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود انسان آگاه نيست كه آيا رزق فراوان براى او خير است يا رزق اندك، ولكن تنها خداوند آگاه است، او مى داند بر اساس حكمت به چه كسى رزق فراوان دهد وبه چه كسى رزق اندك، واين حقيقت در برخى از آيات ديگر بيان شده است كه اگر خداوند وسعت رزق به بعضى بدهد در زمين ظلم وستم مى كنند: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ وَلكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصير . (شورى، 27)

ص: 157


1- . تفسير نمونه، ج10، ص 201.
2- . همان، ص 200.
3- . همان.

آیه 27-29

اشاره

وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (27) الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28) الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند مى گويند: «چرا آيه (ومعجزه)اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟! بگو: «خداوند هر كس را بخواهد گمراه، وهر كس را كه بازگردد، به سوى خودش هدايت مى كند! (كمبودى در معجزه ها نيست، لجاجت آنها مانع است»! * آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، ودلهايشان به ياد خدا مطمئن (وآرام) است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد! * آنها كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزه ترين (زندگى) نصيبشان است وبهترين سرانجام ها!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتراض كفار بر عدم نزول نشانه ومعجزه، هدايت پاداشى خداوند نسبت به انابه كنندگان، آرامش قلب ها در پرتو ياد خدا، سرانجام خوش براى مومنان صالح.

ب. بسيارى از مفسران بزرگ كلمه «طوبى» را مؤنث «اطيب» دانسته اند كه مفهومش بهتر وپاكيزه تر يا بهترين وپاكيزه ترين است، وبا توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع ونامحدود خواهد بود، از همه چيز بهترينش: بهترين زندگى، بهترين نعمت ها، بهترين آرامش، بنابراين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه مرحوم شيخ طوسى ومرحوم طبرسى ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيع اند.(1)

ج. در روايات متعددى نيز مى خوانيم «طوبى» درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على(علیه السلام) در بهشت مى باشد وشاخه هاى آن همه جا وبر سر همه مؤمنان وبر فراز همه خانه هايشان گسترده است.(2)

ص: 158


1- . تبيان،ج 6، ص 250؛ مجمع البيان، ج 6، ص 447.
2- . صافى، ج3، ص 70؛ تفسير نمونه، ج10، ص 209.

د. «طوبى» بر دو قسم است: 1. وصفى يعنى خوشا به حال. 2. اسمى كه نام شجره طوبى است كه در قصر اميرالمومنين(علیه السلام) وشاخه هاى در آن قصور مومنين است.(1)

ه - . اطمينان دو معنا دارد: 1. ظن قوى كه نزديك به علم است كه آن را علم عرفى گويند وملاك حجيت روايات بر اساس همين اطمينان است. 2. اطمينان كه بالاتر از علم وايمان است از اين رو موضوع اطمينان قلب بر اثر ذكر خدا بعد از ايمان ذكر شده است؛ الَّذينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ .(2)

و. استناد قضيه به مشيت پروردگار خود بر اساس سنتى است كه دائما جريان داشته، وبر طبق نظام متقنى است كه هرگز خلل نمى پذيرد. آرى، خداى تعالى هدايت كسى را مى خواهد كه خود او بسوى خدا بازگشت بكند، ومشيتش بر ضلالت كسى تعلق مى گيرد كه از خداى روى گردان باشد وبه سوى او بازگشت نكند.

پس كسى كه متصف به صفت انابه ورجوع بحق باشد وافكار وعقايدش مغلول به غلهاى اهواء نباشد، خداوند او را با اين دعوت حقه (قرآن) هدايت مى فرمايد، وكسى كه افكار وعقايدش آزاد از قيد اهواء نباشد گمراه مى شود هر چند آيات مستقيم وروشن باشد، واز آيات منتفع نمى گردد هر چند كه معجزه هم باشد، آرى: وَ ما تُغْنِى الْآياتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ .(3)

ز. ايمان به خدا به صرف اين نيست كه انسان بداند ودرك كند كه خدا حق است، زيرا مجرد دانستن ودرك كردن ملازم با ايمان نيست، بلكه با استكبار وانكار هم مى سازد، هم چنان كه خودش فرموده: وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ وچون مى دانيم ايمان با انكار نمى سازد، پس نتيجه مى گيريم كه ايمان صرف ادراك نيست، بلكه عبارتست از پذيرايى وقبول مخصوصى از ناحيه نفس، نسبت به آنچه كه درك كرده. قبولى كه باعث شود نفس در برابر آن ادراك وآثارى را كه اقتضاء دارد تسليم شود، وعلامت داشتن چنين قبولى اين است كه ساير قوا وجوارح آدمى نيز آن را قبول نموده، مانند خود نفس در برابرش تسليم شود.(4)

ص: 159


1- . اطيب البيان،ج 7، ص 336.
2- . اطيب البيان،ج 7، ص 335.
3- . الميزان، ج11، ص 483.
4- . همان، ص 484.
نكته ها

1. وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ جمله «يقول» فعل مضارع است ودليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند، وبا اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند (ووظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه مى گرفتند ومعجزات گذشته را ناديده گرفته وتقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند.(1)

2. آيه شريفه الا بذكر الله تطمئنّ القلوب با آيه سوره انفال كه مى فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ منافات ندارد، زيرا ترسى كه در اين آيه آمده ترسى نيست كه با اطمينان منافات داشته باشد، بلكه حالتى است قلبى كه طبعا قبل از آمدن اطمينان عارض قلب مى شود، هم چنان كه آيه اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشاءُ هم اين معنا را افاده مى كند.(2)

3. فخر رازى در جمع ميان دو آيه شريفه گويد: مومن چون علم به اعجاز قرآن دارد واز سويى قرآن ذكر است قلب او آرام مى شود وهر گاه به اعمال خود مى نگرد كه آيا وظيفه خود را درست وكامل انجام داده ترس براى او عارض مى شود.(3)

4. فخر رازى گويد موجودات بر سه قسم اند:

فقط موثر است نه متأثر همچون خداوند متعال.

فقط متأثر است نه موثر مانند جسم كه احوال مختلفه را مى پذيرد.

هم متأثر وهم موثر مانند موجودات روحانى وانسان از آنجا كه مى توانند در موجودات تصرف كند موثر است واز آنجا كه در برابر عظمت الهى متحول مى شود متأثر خواهد بود.(4)

ص: 160


1- . نمونه، ج10، ص 208.
2- . الميزان، ج11، ص 485.
3- . تفسير كبير، ج 19، ص 49.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 50.

آیه 30-32

اشاره

كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبّي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30) وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اْلأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلّهِ اْلأَمْرُ جَميعًا أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَميعًا وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريبًا مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ(31) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (32)

ترجمه

همان گونه (كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند ورفتند، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنان بخوانى، در حالى كه به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فراگرفته) كفر مى ورزند، بگو: «او پروردگار من است! معبودى جز او نيست! بر او توكل كردم وبازگشتم بسوى اوست!» * اگر به وسيله قرآن، كوه ها به حركت درآيند يا زمينها قطعه قطعه شوند، يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود، (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولى همه كارها در اختيار خداست! آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد)! وپيوسته بلاهاى كوبنده اى بر كافران بخاطر اعمالشان وارد مى شود، ويا بنزديكى خانه آنها فرود مى آيد، تا وعده (نهايى) خدا فرا رسد، به يقين خداوند در وعد، خود تخلف نمى كند! * (تنها تو را استهزا نكردند،) پيامبران پيش از تورا نيز مورد استهزا قرار دادند، من به كافران مهلت دادم، سپس آنها را گرفتم، ديدى مجازات من چگونه بود؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، كفرورزى تبه كاران به خداى رحمان، اعتقاد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به خداوند يگانه وتوكل بر او، عدم تأثير معجزات مختلف در معاندان، استهزاء پيامبران پيشين وعذاب الهى بر استهزاء كنندگان.

ب. چرا پيامبر تسليم درخواست معجزات نشد؟ پاسخ اينكه: اعجاز تنها براى نشان دادن

ص: 161

چهره حقيقت است، براى آنها كه حقيقت طلب مى باشند، نه اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) به صورت يك معجزه گر درآيد وهر كس هر عملى پيشنهاد كرد انجام دهد وتازه حاضر به قبول آن نباشند.

اينگونه درخواست معجزه (معجزات اقتراحى) تنها از ناحيه افراد لجوج انجام مى گرفت كه حاضر به قبول هيچ حقى نبودند.

و اتفاقاً نشانه هاى اين امر در آيات فوق به خوبى به چشم مى خورد، چرا كه در آخرين آيه مورد بحث سخن از استهزاى پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ميان آمده، يعنى آنها نمى خواستند چهره حق را ببينند، بلكه با اين پيشنهادها مى خواستند پيامبر(صلی الله علیه و آله) را استهزاء كنند.(1)

ج. جزاء «لو» حذف شده ومعناى آن اين است كه: اگر هم فرض كنيم كه قرآن چنين اثرى مى داشت كه كوه ها را از ريشه مى كند وزمين را پاره پاره مى نمود ومردگان را بزبان درمى آورد، مع ذلك با ديدن اين گونه آثار، هدايت شونده نيستند، مگر آنكه خدا بخواهد، يعنى اگر خدا بخواهد به صورت اجبار هدايت مى شوند ولكن ديگر هدايت اجبارى ارزشى ندارد زيرا منافات با تكليف دارد وغرض باطل مى شود وبنابراين آيه شريفه از نظر معنا شبيه مى شود به آيه وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَحَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ .(2)

د. مقصود از آنان كه مصيبت ها بر سرشان آمد كفار اطراف مكه است كه جنگ ها وقتل وغارتها از پايشان درآورد. ومقصود ازآنها كه مصائب در نزديكى هاى خانه هاشان فرود آمد اهل مكه اند كه حوادث ناگوار در پيرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، ودودش به چشم آنها نيز مى رفت ووحشت واندوه وساير آثار سوء آن خواب وخوراك را از ايشان سلب مى نمود. ومقصود از عذابى كه وعده شان داده عذاب شمشير است كه در روزهاى بدر واحد وساير غزوات با آن روبرو شدند.

نكته ها

1. اگر فرمود: «به رحمان» ونفرمود «به ما» با اينكه ظاهر سياق اقتضاء داشت بفرمايد: وبراى ايشان كه به ما كفر مى ورزند تبليغ نمايى بدان جهت بود كه اشاره كند به اينكه

ص: 162


1- . نمونه، ج10، ص 224.
2- . تبيان، ج6، ص 254؛ مجمع البيان، ج6، ص 451؛ الميزان، ج11، ص 491.

نپذيرفتن وحيى كه رسول الله(صلی الله علیه و آله) بر ايشان مى خواند كه همان قرآن باشد در حقيقت كفران رحمت عمومى الهى است، رحمتى كه اگر آن را بپذيرند وبدان عمل كنند متضمن سعادت دنيا وآخرت آنان است.

2. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) گويد متاب (توبه) من به سوى خداست من قُلْ هُوَ رَبِّى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَاب (رعد، 30)،و نيز مى فرمايد مئاب (پناه) من نيز به سوى خدا است: قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ . (رعد، 36) اگر انسان ها به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در ايمان وعمل صالح اقتدا كنند آنها نيز از حسن مآب برخوردار خواهند بود؛ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ . (رعد، 29)

3. اگر فرمود: فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا با اينكه جا داشت بفرمايد: فامليت للذين استهزءوا بدين منظور بوده كه بفهماند استهزاء كفر بوده است.(1)

4. معجزه، تحت اراده خداوند است. نه بر اساس پيشنهاد وهوس هاى افراد لجوج. بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً .(2)

5. همه جا موعظه واستدلال كافى وكارساز نيست، گاهى قهر وغضب لازم است. تُصِيبُهُمْ ... قارِعَةٌ .(3)

6. علت نزول بلاها، كردار خود ماست. بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ .(4)

7. فكيف كان عقاب عقاب الهى از لحظه جان دادن آغاز مى شود؛ و لو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون .. (انعام، 93) تا اينكه وارد دوزخ شوند. والله اشد باسا واشد تنكيلا . (نساء ، 84)(5)

ص: 163


1- . الميزان ج 11، ص 497.49.
2- . نور، ج6، ص 237.
3- . همان.
4- . همان.
5- . اطيب البيان، ج 7، ص 341.

آیه 33-34

اشاره

أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلّ ِ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي اْلأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(33) لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ (34)

ترجمه

آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده، (وحافظ ونگهبان ومراقب همه است،) واعمال همه را مى بييند (،همچون كسى است كه هيچ يك از اين صفات را ندارد)؟! آنان براى خدا همتايانى قرار دادند، بگو: «آنها را نام ببريد! آيا چيزى را به او خبر مى دهيد كه از وجود آن در روى زمين بى خبر است، يا سخنان ظاهرى (وتو خالى) مى گوييد؟!» (نه، شريكى براى خدا وجود ندارد،) بلكه در نظر كافران، دروغهايشان زينت داده شده، (وبر اثر ناپاكى درون، چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد،) وآنها از راه (خدا) بازداشته شده اند وهر كس را خدا گمراه كند، راهنمايى براى او وجود نخواهد داشت! * در دنيا، براى آنها عذابى (دردناك) است وعذاب آخرت سخت تر است، ودر برابر (عذاب) خدا، هيچ كس نمى تواند آنها را نگه دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاهى خداوند بر اعمال انسان ها وعدم تساوى خداوند با معبودان باطل در آگاهى، زينت داده شدن فريب ونيرنگ براى كفار، قطعيت عذاب دنيا وآخرت براى كفار.

ب. در حقيقت آيه 33 مشتمل بر مبتدا است وخبر آن محذوف مى باشد، در تقدير چنين بوده ا فمن هو قائم على كل نفس بما كسبت كمن ليس كذلك يعنى آيا كسى كه داراى اين صفت است همچون كسى است كه فاقد آن است.(1)

ج. قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لايَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ خداوند پيغمبر خود را دستور مى دهد به اينكه با مشركان احتجاج نموده،و به ايشان تكليف كند اين شركاء را توصيف كنيد، چون صفات است كه هر چيزى را متعين، وشؤون وآثار آن را مشخص مى كند. واگر اين بتها

ص: 164


1- . نمونه، ج10، ص 227.

شركاى خدا وشفعاى درگاه او باشند بايد صفاتى داشته باشند كه با داشتن آن صفات به چنين شان ومقامى رسيده باشند، همانطور كه خداى تعالى از اين نظر معبود است كه حى وعليم وقدير وخالق ومالك ومدبر است، وبهمين جهت رب هر چيزيست. وليكن بتها وقتى اسمشان برده مى شود ومعرفى مى شوند جز اسامى هبل ولات وعزى صفت وفضيلتى كه بخاطر آن شريك خدا شده باشند براى آنها شمرده نمى شود.

سپس دستور مى دهد از ايشان بپرسد أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لايَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ ، وكلمه «ام» در اينجا منقطعه، وبه معناى بل است. يعنى: بلكه معناى بت پرستى وشرك ورزى شما اين است كه خدا را خبر دهيد از چيزى كه خود او خبر ندارد، چون اگر او در زمين شريكى مى داشت حتما خودش اطلاع مى داشت. كوتاه، سخن، اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد: قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لايَعْلَمُ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْضِ آن گاه اضافه مى كند كه أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ ، بلكه اين خبرى كه مى دهيد كه براى خدا شركائى هست صرف گفتار، وخالى از حقيقت است. واين جمله نظير آيه ايست كه مى فرمايد: إِنْ هِىَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ .(1)

د. كلمه «بل» به معناى اعراض وآيه شريفه اعراض از دليل هاى ذكر شده ولوازم آنست، ومعنايش اين است كه اين دليلها را واگذار، زيرا اينان اگر براى خدا شريك قائل مى شوند بخاطر هيچ يك از اين وجوه كه گفتيم نيست، بلكه علتش تنها اين است كه شيطان شرك را در نظرشان جلوه داده وبدين وسيله از راه خدايشان باز داشته است.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 33 رعد وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد اين آيات است: (زمر 23 و36، غافر 23).

2.خداوند متعال در برخى از آيات دستور به نگهدارى خود وخانواده را از آتش جهنم بيان كرد؛ وَ مَرْيَمَ ابْنَةَ عِمْرَانَ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً . (تحريم، 6)

دعاى خردمندان نيز آن است خداوندا ما را از آتش جهنم نگه دار؛ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ

ص: 165


1- . الميزان، ج11، ص 498.
2- . الميزان، ج11، ص 499.

قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ . (آل عمران، 191)

در سوره طور آيه 27 مى فرمايد: خداوند كسانى كه فرمان الهى را امتثال كردند، آنها را از اآتش جهنم نگه دارى كرد؛ وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ . (طور، 27)

درباره متقين نيز مى فرمايد: خداوند آنها را از آتش جهنم نگه مى دارد؛ لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (دخان، 57)

درباره ابرار نيز مى فرمايد: خداوند آنها را نيز از شر روز قيامت (آتش جهنم) نگه مى دارد؛ فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً . (انسان، 11)

در آيه ديگر مى فرمايد: اگر انسان كفر ورزيد خداوند او را از عذاب جهنم نگه نمى دارد؛ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ لَهُمْ عَذَابٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ . (رعد، 34)

ص: 166

آیه 35

اشاره

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النّارُ(35)

ترجمه

توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، (اين است كه) نهرهاى آب از زير درختانش جارى است، ميوه آن هميشگى، وسايه اش دائمى است، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند وسرانجام كافران، آتش است!

تفسير

قرآن كريم در اين آيه به توصيف بهشت موعود براى پرهيزكاران واينكه سرانجام كفار عذاب جهنم است اشاره نموده است.

نكته ها

1. نظير آيه 35 رعد، آيه 15 سوره محمد(صلی الله علیه و آله) است: مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَْارٌ مِّن مَّاءٍ غَيرِْ ءَاسِنٍ وَأَنهَْارٌ مِّن لَّبنَ ٍ لَّمْ يَتَغَيرَّْ طَعْمُهُ وَأَنهَْارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ وَأَنهَْارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَلهَُمْ فِيهَا مِن كلُ ِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِّ ِم... .

2. تعبير به «مثل»، شايد اشاره به اين نكته باشد كه باغها وساير نعمتهاى سراى ديگر براى ساكنان اين جهان محدود كه در برابر عالم پس از مرگ فوق العاده كوچك است، قابل توصيف با هيچ بيانى نيست، تنها مثل وشبحى از آن را مى توان براى مردم اين جهان ترسيم كرد، همانگونه كه اگر بچه اى كه در عالم جنين است، عقل وهوش مى داشت، هرگز نمى شد نعمتهاى اين دنيا را براى او توضيح داد، جز با مثالهاى ناقص وكمرنگ!(1)

3. اگر در قبال كفار متقين را قرار داد، با اينكه مى بايست مؤمنين را قرار داده باشد، بدين منظور است كه اشاره كند بر اينكه كسانى به اين عاقبت حسنى نائل مى آيند كه علاوه بر ايمان، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ايمان به خدا داشته باشند وعمل صالح نكنند مؤمن به خدا وكافر به آيات او خواهند بود.(2)

ص: 167


1- . نمونه، ج10، ص 230.
2- . الميزان، ج11، ص 500.

آیه 36

اشاره

وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ اْلأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36)

ترجمه

كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم، از آنچه بر تو نازل شده، خوشحالند، وبعضى از احزاب (وگروه ها)، قسمتى از آن را انكار مى كنند، بگو: «من مامورم كه «الله» را بپرستم وشريكى براى او قائل نشوم! به سوى او دعوت مى كنم وبازگشت من بسوى اوست!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه به شادمانى مومنان به نزول كتاب آسمانى بر پيامبر وكفرورزى بعضى از احزاب ومأموريت پيامبر به عبادت خداوند اشاره نموده است.

ب. در آيه فوق خداوند از مؤمنان راستين يهود ونصارى تعبير به اهل كتاب كرده واز آنهايى كه تابع تعصبات وهوسهاى خويش بودند، تعبير به احزاب، اين منحصر به تاريخ صدر اسلام وقوم يهود ونصاراى معاصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، هميشه، تفاوت ميان مؤمنان حقيقى ومدعيان ايمان همين است كه مؤمنان راستين، تسليم محض در برابر فرمانهاى حقند، ودر ميان آنها تفاوت وتبعيضى قائل نمى شوند، يعنى ميل وخواست خود را تحت الشعاع آنها قرار مى دهند، ونام اهل كتاب واهل ايمان تنها شايسته آنها است.

اما آنها كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ هستند، يعنى هر چه را با خط فكرى واميال شخصى وهوسهايشان هماهنگ است مى پذيرند وهر چه را نيست انكار مى كنند، يا هر چه به سودشان است قبول دارند وهر چه بر خلاف منافع شخصى آنهاست انكار مى كنند.(1)

ص: 168


1- . نمونه، ج10، ص 235.

آیه 37-40

اشاره

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجًا وَ ذُرّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلّ ِ أَجَلٍ كِتابٌ (38) يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (39) وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (40)

ترجمه

همان گونه (كه به پيامبران پيشين كتاب آسمانى داديم،) بر تو نيز اين (قرآن) را بعنوان فرمان روشن وصريحى نازل كرديم واگر از هوسهاى آنان -بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده- پيروى كنى، هيچ كس در برابر خدا، از تو حمايت وجلوگيرى نخواهد كرد. * ما پيش از تو (نيز) رسولانى فرستاديم وبراى آنها همسران وفرزندانى قرار داديم وهيچ رسولى نمى توانست ا(ز پيش خود) معجزه اى بياورد، مگر بفرمان خدا! هر زمانى نوشته اى دارد (وبراى هر كارى، موعدى مقرر است)! * خداوند هر چه را بخواهد محو، وهر چه را بخواهد اثبات مى كند و«ام الكتاب» (لوح محفوظ ) نزد اوست! * واگر پاره اى از مجازاتها را كه به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم، يا (پيش از فرا رسيدن اين مجازاتها) تو را بميرانيم، در هر حال تو فقط مامور ابلاغ هستى وحساب (آنها) بر ماست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم حمايت ونگهدارى خداوند از پيامبر به هنگام پيروى از هواى نفس مردم، انبياء پيشين داراى همسر وفرزند، آوردن معجزه به اذن خداوند، ام الكتاب در نزد خداوند، وظيفه پيامبر ابلاغ وحى، اعم از زنده بودن پيامبر ومشاهده عقوبت كفار يا رحلت او از دنيا.

ب. آيه 37 اشاره «كذلك» به كتابيست كه در آيه قبلى بود، ومقصود از آن جنس وعموم كتاب هاى نازل شده بر انبياء گذشته است، مانند تورات وانجيل.

ومنظور از «حكم» قضاء وفرمان است، چون شان كتابى كه از آسمان نازل شود همين است. هم چنان كه در آيه ديگر فرموده: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا

ص: 169

اخْتَلَفُوا فِيهِ پس كتاب از يك نظر حكم الهى است، واز يك نظر حاكم ميان مردم است.(1)

ج. گر چه احتمال انحراف، مسلماً در پيامبر(صلی الله علیه و آله) با آن مقام عصمت ومعرفت وآگاهى وجود نداشته، اما اين تعبير اولا روشن مى سازد كه خدا با هيچكس ارتباط خصوصى وبه اصطلاح خويشاوندى ندارد، وحتى اگر پيامبر، مقامش والا است به خاطر تسليم وعبوديت وايمان واستقامت او است، ثانيا تاكيدى است براى ديگران، زيرا جايى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در صورت انحراف از مسير حق وگرايش به خط باطل، مصونيتى ازمجازات الهى نداشته باشد حساب ديگران آشكار است.

د. آيه 38 در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) داشتند: از جمله اينكه: گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد، وهمسر اختيار كند وفرزندانى داشته باشد، آيه فوق به آنها پاسخ مى گويد: اين امر تازه اى نيست ما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم وبراى آنها همسران وفرزندان قرار داديم وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَذُرِّيَّةً .

ديگر اينكه آنها انتظار دارند كه هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند وهر چه هوا وهوسشان اقتضا مى كند انجام دهى (چه ايمان بياورند يا نياورند) ولى آنها بايد بدانند: هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى جز به فرمان خداوند بياورد وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ .

سومين ايراد اين بود كه چرا پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)آمده واحكامى از تورات يا انجيل را دگرگون ساخته، مگر نه اين است كه اينها كتب آسمانى است واز طرف خدا نازل شده ؟ مگر ممكن است خداوند فرمان خود را نقض كند؟ (اين ايراد مخصوصا با آنچه از يهود معروف است كه معتقد به عدم امكان نسخ احكام بودند كاملا هماهنگ است). آيه فوق در آخرين جمله خود به آنها پاسخ مى گويد كه براى هر زمانى حكم وقانونى مقرر شده تا بشريت به مرحله بلوغ نهايى برسد وآخرين فرمان صادر شود لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ .

بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات را نازل كند، وروز ديگر انجيل را، وسپس قرآن را، چرا كه بشريت در زندگى متحول ومتكامل خود، نياز به برنامه هاى متفاوت وگوناگونى دارد.(2)

ص: 170


1- . الميزان، ج11، ص 511.
2- . نمونه، ج10، ص 239.

ه - . در آيه شريفه به طور اطلاق فرموده: خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند وهر چه را بخواهد اثبات مى نمايد، وصرف اينكه مورد آيه مساله نبوت است باعث نمى شود كه ما از اطلاق آن صرفنظر نموده، عموميت آن را تخصيص بزنيم، زيرا مورد مخصص نيست.(1)

و. لوح محو واثبات وام الكتاب. گرچه جمله يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ ... در آيات فوق در زمينه نزول معجزات يا كتب آسمانى به پيامبران وارد شده ولى يك قانون كلى وشامل را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است، وآن اينكه: تحقق موجودات وحوادث مختلف جهان دو مرحله دارد: يكى مرحله قطعيت كه هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد (ودر آيه فوق از آن اشاره به أُمُّ الْكِتابِ - كتاب مادر- شده است) وديگرى مرحله غير قطعى به تعبير ديگر «مشروط » است كه در اين مرحله دگرگونى در آن راه دارد، واز آن تعبير به مرحله محو واثبات مى شود.

گاهى نيز از اين دو، تعبير به «لوح محفوظ » و«لوح محو واثبات» مى شود، گويى در يكى از اين دو لوح، آنچه نوشته شده است به هيچوجه دگرگونى در آن راه ندارد وكاملا محفوظ است واما ديگرى ممكن است، چيزى در آن نوشته شود وسپس محو گردد وبجاى آن چيز ديگرى نوشته شود.

واما حقيقت امر اين است كه گاهى يك حادثه را با اسباب وعلل ناقصه آن در نظر مى گيريم مثلا سم كشنده اى را كه مقتضاى طبيعتش نابود كردن يك انسان است مورد توجه قرار مى دهيم ومى گوئيم هر كس آن را بخورد ميميرد، بى خبر از اينكه اين سم يك(ضد سم) هم دارد كه اگر پشت سر آن بخورند اثرش را خنثى مى كند (البته ممكن است بى خبر هم نباشيم اما نخواهيم يا موقعيت اقتضا نكند كه سخنى از ضد سم بگوئيم).

ملاحظه مى كنيد در اينجا اين حادثه يعنى(مرگ به خاطر خوردن سم) جنبه قطعى ندارد وبه اصطلاح جاى آن «لوح محو واثبات» است كه تغيير ودگرگونى با توجه به حوادث ديگر در آن راه دارد.

ولى اگر حادثه را با علت تامه اش، يعنى وجود مقتضى، واجتماع همه شرائط واز ميان رفتن همه موانع، در نظر

ص: 171


1- . الميزان، ج11، ص 516.

بگيريم (در مثال بالا، سم را با نخوردن ضد سم توأم در نظر بگيريم) در اينجا ديگر حادثه قطعى است وبه اصطلاح جايش در لوح محفوظ وام الكتاب است، وهيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد.

اين سخن را به نوع ديگر مى توان بيان كرد وآن اينكه علم خداوند داراى دو مرحله است «علم به مقتضيات وعلل ناقصه» و«علم به علل تامه» آنچه مربوط به مرحله دوم است، تعبير از آن ام الكتاب ولوح محفوظ مى شود وآنچه مربوط به مرحله اول است تعبير به لوح محو واثبات مى گردد (وگر نه لوحى در گوشه اى از آسمان گذارده نشده است كه چيزى روى آن بنويسند يا محو كنند وچيز ديگرى در آن ثبت نمايند). (1)

ز. فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: شيعه معتقدند كه «بدا» بر خدا جايز است وحقيقت بدا نزد آنها اين است كه شخص چيزى را معتقد باشد وسپس ظاهر شود كه واقع بر خلاف اعتقاد او است وبراى اثبات اين مطلب به آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ تمسك جسته اند. سپس فخر رازى اضافه مى كند اين عقيده باطل است زيرا علم خدا از لوازم ذات او است، وآنچه چنين است تغيير وتبدل در آن محال است.(2)

متاسفانه عدم آگاهى از عقيده شيعه در زمينه مساله بداء، سبب شده است كه بسيارى از برادران اهل تسنن اينگونه نسبتهاى ناروا را به شيعه بدهند.(3)

نكته ها

1. سنت خدا بر اين جريان يافته كه انبياء: از جنس خود بشر باشند، واصولا مساله ارسال رسل از طريق متعارف ومالوف صورت گيرد، نه اينكه انبياء مالك غيب عالم واختياردار چيزى از مختصات آن باشند، مثلا داراى يك قوه غيبيه باشند كه با داشتن آن هر چه بخواهند بكنند. قادر على الاطلاق باشند ودر نتيجه هر آيه ومعجزه اى كه بخواهند ويا از ايشان طلب كنند بياورند، بلكه ايشان مانند ساير مردم هستند وهيچ اختيارى از خود ندارند، وهمه امور بدست خداست.

ص: 172


1- . نمونه، ج10، ص 241.
2- . تفسير كبير، ج 19، ص 66.
3- . نمونه، ج10، ص 245.

او است كه اگر بخواهد آيه ومعجزه مى فرستد، والبته وقتى مى فرستد كه حكمت الهى اش اقتضاء بكند.(1)

2. آيه 40 وظيفه اى را كه به عهده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است روشن مى سازد، وآن اين است كه تنها سرگرم كار انذار وتبليغ باشد، وبه هيچ وجه توجهى به هواها وخواسته كفار نكند، ومانند ايشان آرزوى رسيدن آيتى كه اقتراح كرده اند نكند، حتى منتظر اثر تبليغات خود ويا نزول عذاب بر آنان نيز نباشد.

3. آيه 40 دلالت دارد بر اينكه حساب الهى همانطور كه در آخرت برقرار مى شود در دنيا نيز برقرار است.(2)

ص: 173


1- . الميزان، ج11، ص 512.
2- . همان، ص 518.

آیه 41-43

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعًا يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدّارِ(42) وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (43)

ترجمه

آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مى آييم واز اطراف (وجوانب) آن كم مى كنيم ؟! (وجامعه ها، تمدنها، ودانشمندان تدريجاً از ميان مى روند.) وخداوند حكومت مى كند وهيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست واو سريع الحساب است! * پيش از آنان نيز كسانى طرحها ونقشه ها كشيدند ولى تمام طرحها ونقشه ها از آن خداست! او از كار هر كس آگاه است وبزودى كفار مى دانند سرانجام (نيك وبد) در سراى ديگر از آن كيست! * آنها كه كافر شدند مى گويند: «تو پيامبر نيستى!» بگو: «كافى است كه خداوند، وكسى كه علم كتاب (وآگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من وشما گواه باشند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ناقص ساختن زمين از نواحى مختلف، عدم وجود بازدارنده اى از حكم خداوند، پاسخ خداوند به مكر ونيرنگ كفار، آگاهى كفار از فرجام نيك مومنان در قيامت، انكار رسالت پيامبر از ناحيه كفار، گواهى خداوند وحضرت على(علیه السلام) به قطعيت رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله).

ب. در اينكه منظور از نقص اطراف زمين چيست وجوهى ذكر شده از جمله اينكه اهل زمين به جهت مجازات الهى مى ميرند دوم: عمارت هاى زمين بعد از مدتى ويران مى شود. سوم: در روايات متعددى كه در تفسير برهان ونور الثقلين وساير تفاسير: ومنابع حديث آمده است آيه فوق به فقدان علما ودانشمندان تفسير شده است چرا كه فقدان آنها مايه نقصان زمين وكمبود جوامع انسانى است.

ج. مفسر بزرگ طبرسى در تفسير اين آيه از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل مى كند:

ننقصها بذهاب علمائها، وفقهائها وخيارها : ما از زمين مى كاهيم با از ميان رفتن علما وفقها

ص: 174

واخيار ونيكان.

د. مرحوم طيب گويد مفسران در تفسير آيه شريفه اقوالى دارند كه همه تفسير به راى است جز رواياتى كه گويد علماء وفقهاء از دنيا مى روند واين يك نوع عقوبت الهى است كه خداوند علماء را از مردم مى گيرد وجهال بر مردم مسلط شوند.(1)

ه - . و در حديث ديگرى مى خوانيم كه «عبد الله بن عمر» هنگامى كه امير مؤمنان على(علیه السلام) شهيد شد اين آيه را تلاوت كرد أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها ، سپس گفت

يا امير المؤمنين لقد كنت الطرف الاكبر فى العلم، اليوم نقص علم الاسلام ومضى ركن الايمان؛ يعنى اى امير مؤمنان تو جانب بزرگ علم در جهان بودى وبا شهادتت امروز علم اسلام بكاستى گرائيد وستون ايمان از ميان رفت(2)».(3)

و. ابو سعيد خدرى مى گويد از پيامبر درباره قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ (كه در داستان سليمان وارد شده است) سؤال كردم فرمود: ذاك وصى اخى سليمان بن داود: او وصى وجانشين برادرم سليمان بود. عرض كردم «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ » از چه كسى سخن مى گويد واشاره به كيست فرمود:

«ذاك اخى على بن ابى طالب». او برادرم على بن ابى طالب است(4).(5)

ز. اين كلام به منظور عبرت آمده. بعد از آنكه آنان را به هلاكت تهديد كرده بعبرت از سرنوشت گذشتگان وادار مى نمايد، واز آن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين وكم نمودن از اطراف آن، كنايه است از كشتن وهلاك كردن اهل آن، وبنابراين آيه شريفه از نظر مضمون، نظير آيه ايست كه مى فرمايد: بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَآباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ انبياء، 44 .(6)

ح. امام باقر وامام صادق: درباره من عنده علم الكتاب مى فرمايند منظور امامان آل محمد هستند.

هم ائمة آل محمد الذين عندهم علم الكتاب بجمل لايشهد عنهم شىء من

ص: 175


1- . اطيب البيان، ج7، ص 351.
2- . تبيان، ج6، ص 265؛ مجمع البيان، ج6، ص 461؛ تفسير برهان، ج 2، ص 301.
3- . نمونه، ج10، ص 251.
4- . الميزان، ج11،ص 427.
5- . نمونه، ج10، ص 254.
6- . الميزان، ج11، ص 518.

ذلك دون من ذكروه.(1)

ط . منظور از شهادت خداوند به رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) همين نزول قرآن كريم است كه معجزه پيامبر است ومنظور از من عنده علم كتاب امامان معصوم هستند كه عالم به قرآن هستند چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: و ما يعلم تأويله الا الله والراسخون فى العلم . (آل عمران، 7)(2)

نكته ها

1. نظير آيه 41 رعد، آيه 44 انبياء است: أَ فَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتىِ الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَ فَهُمُ الْغَلِبُون .

2. در سوره رعد آيه 42 مى فرمايد اقوام پيش از اين مكر وحيله كردند وتمام مكر (پاسخ مكر) براى خداوند است: وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَللهِ َِّ الْمَكْرُ جَمِيعًا در آيه 26 نحل نمونه اى از مكر خداوند را قرآن كريم در باره امم سابق بيان مى كند: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتىَ اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيهِْمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَئهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُون .

3. گواه بر رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

خداوند متعال: ... وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً (النساء، 79)

قرآن كريم: ... وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ ... (الأنعام، 19(

حضرت على(علیه السلام): وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (الرعد، 43(

4. پاسخ به كفار

در آيه 43 رعد مى فرمايد: وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (الرعد، 43) در دو آيه ديگر پاسخ سخن كفار را مى دهد تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (البقرة، 252) چنان كه در متن آيه 43 نيز پاسخ به قول كفار داده شده است كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً .

ص: 176


1- . تبيان، ج6، ص 268.
2- . الميزان، ج11، ص526؛ اطيب البيان، ج7، ص 354.

سوره ابراهيم

اشاره

ص: 177

ص: 178

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ(1) اللّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرينَ مِنْ عَذابٍ شَديدٍ(2) الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى اْلآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ(3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، (اين) كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكى ها(ى شرك وظلم وجهل،) به سوى روشنايى (ايمان وعدل وآگاهى،) بفرمان پروردگارشان در آورى، بسوى راه خداوند عزيز وحميد. * همان خدايى كه آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است، از آن اوست، واى بر كافران از مجازات شديد (الهى)! * همان ها كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و(مردم را) از راه خدا باز مى دارند ومى خواهند راه حق را منحرف سازند، آنها در گمراهى دورى هستند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول قرآن كريم هدايت مردم (خروج از ظلمت شرك به نور ايمان) ، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى، تهديد وانذار كافران، توصيف كفار به ترجيح دنيا به آخرت ومنع از راه خدا وبيراهه رفتن.

ب. در آيه يك ممكن است بپرسيد كه: اين آيه هدايت مردم را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داده، وحال آنكه آيه إِنَّكَ لاتَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ (قصص، 56) اين معنا را از آن جناب سلب مى كند، اين تناقض چگونه بر طرف مى شود؟

ج. در جواب مى گوييم آيه اى كه هدايت را از آن حضرت، سلب مى كند با آيه مورد بحث، منافات ندارد، چون آن آيه اصالت واستقلال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در هدايت خلق انكار مى كند نه مطلق هدايت وحتى هدايت به نحو وساطت وبه اذن خداى را، تا منافات داشته باشد. به شهادت اينكه آيه وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (شورى، 52) صريحاً هدايت را به او

ص: 179

نسبت مى دهد، ودر آيه مورد بحث هم كه جمله بِإِذْنِ رَبِّهِمْ را اضافه نموده اشاره به همين جهت است.(1)

احتمال ديگر آن است كه هدايتى كه از پيامبر سلب شده منظور رساندن به سوى مقصد است وهدايتى كه براى حضرت اثبات شده نشان دادن راه است.

د. با اينكه جا داشت بفرمايد: كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذننا ... اما فرمود: بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ونكته اش اين است كه خواسته با همين تغيير سياق وبدون آوردن كلامى اضافى بفهماند كه خداى تعالى پروردگار همين مشركين است، كه براى او شريك هايى گرفته اند، چون در حقيقت روى سخن با ايشان است هر چند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مخاطب قرار داده است. ونيز خواسته است در همين ابتداى سوره اسمى از ربوبيت او برده شود تا عنوان وآغاز بحث سوره قرار گيرد چون اين سوره درباره توحيد ربوبيت بحث مى كند.(2)

ه - . راغب گفته: عزت حالتى است در انسان كه نمى گذارد مغلوب كسى شود وشكست بخورد، واصل آن از «ارض عزاز: زمين سفت» گرفته شده است.

اگر خداى سبحان عزيز است (وبلكه همه عزتها از او است) براى اين است كه او ذاتى است كه هيچ چيز از هيچ جهت بر او قهر وغلبه ندارد، واو بر همه چيز واز هر جهت قهر وغلبه دارد واگر كس ديگرى از عزت سهمى دارد از او وبه اذن او گرفته است. مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً . (فاطر، 10)(3)

و. كلمه «حميد» كه در آيه مورد بحث آمده بر وزن «فعيل» وبه معناى مفعول از ماده «حمد» است، و«حمد» عبارت است از ثناى جميل ومدح بر خوبى هاى اختيارى، وچون تمام جمال ها وخوبى ها به او منتهى مى شوند در نتيجه تمام حمدها مخصوص او خواهد بود، هم چنان كه خودش فرموده: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ .(4)

ز. راغب در مفردات مى گويد: «استحباب كفر بر ايمان»، به معناى ترجيح دادن ومقدم

ص: 180


1- . الميزان، ج12، ص 6.
2- . همان، ص 11.
3- . الميزان، ج12، ص 12.
4- . همان.

داشتن است، وحقيقت معناى «استحباب» اين است كه آدمى جستجو كند تا چيزى را پيدا كند كه دوستش بدارد، وليكن به خاطر اينكه با كلمه «على» متعدى مى شود، معناى ايثار وترجيح را مى دهد ودر آيه وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى نيز به همين معنا است.

و معناى استحباب دنيا بر آخرت، اختيار دنيا وترك كامل آخرت است ودر مقابل آن، اختيار آخرت بر دنيا است.

پس هر كه آخرت را اختيار كند، ناگزير است دنيا را هم بگيرد واثبات كند ومنكر آن نگردد، چون در راه رسيدن واثبات آخرت، به آن نيازمند است. بر عكس، كسى كه دنيا را اختيار كند، چاره اى ندارد جز اينكه آخرت را انكار نمايد، چون اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود وفرض اين است كه اين شخص هدفى ندارد، پس آخرتى ندارد.(1)

نكته ها

1. در آيه اول بيرون كردن از ظلمت به سوى نور را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داده وفرموده است: تا تو مردم را بيرون آورى. اين بدان جهت است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) يكى از اسباب ظاهرى اين اخراج است، وايمان هر مؤمنى هر چند در هزاران سال بعد وبا واسطه هاى بسيار باشد بالأخره مستند به آن جناب مى شود.(2)

2. قرآن به تنهايى كافى نيست، براى هدايت مردم رهبر الهى نيز لازم است كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ (3)فخر رازى مى گويد معرفت الهى بدون تعليم پيامبر ممكن نيست.(4)

3. سرچشمه ى گمراهى ها عملكرد خود انسان است. «يَسْتَحِبُّونَ ، يَصُدُّونَ ، يَبْغُونَها».(5)

4. تعبير از جهل وكفر به صيغه جمع وتعبير از علم وايمان به صورت مفرد (نور) دلالت دارد كه راه حق يكى بيشتر نيست؛ اما راه هاى باطل متعدد است.(6)

ص: 181


1- . الميزان، ج12، ص 15.
2- . همان، ص 6.
3- . نور، ج6، ص 257.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 74.
5- . نور، ج6، ص 258.
6- . كبير، ج 19، ص 74.

5. از اينكه مى فرمايد هدف از نزول قرآن كريم خارج ساختن مردم از ظلمت به نور واز جهل وشرك به علم وتوحيد است روشن مى شود خداوند مردم را به حال خود رها نكرده است.(1)

6. سرّ اينكه دو وصف عزيز وحميد را بيان كرده، آن است كه خداوند داراى عزتى است كه مغلوب نمى شود ونزول قرآن برهانى بر حقانيت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه بر همه مخالفان غلبه دارد وحميد به معناى محمود است؛ زيرا نزول كتاب نعمتى است كه مردم را به حمد وستايش خداوند دعوت مى كند.(2)

7. ضلال بعيد در قرآن وصف براى مشركان ومنكران قيامت آمده است؛(3)

أَلا إِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفى ضَلالٍ بَعيدٍ . (شورى، 18)

بَلِ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِى الْعَذابِ وَالضَّلالِ الْبَعيدِ . (سبأ ، 8)

مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً . (نساء، 116)

8. صد عن سبيل الله وبه كج راهه رفتن وصف كفار وظالمين واهل كتاب بيان شده است:(4)

كفار: الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُون . (اعراف، 45)

ظالمين: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً .(5)

اهل كتاب: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَداءُ . (آل عمران، 99)

ص: 182


1- . التحرير والتنوير، ج 12، ص 215.
2- . همان، ص 216.
3- . همان، ص 219.
4- . التحرير والتنوير، ج 12، ص 218.
5- . همان .

آیه 4-7

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (4) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلّ ِ صَبّارٍ شَكُورٍ(5) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ(7)

ترجمه

ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد، سپس خدا هر كس را بخواهد (ومستحق بداند) گمراه، وهر كس را بخواهد (وشايسته بداند) هدايت مى كند واو توانا وحكيم است. * ما موسى را با آيات خود فرستاديم (ودستور داديم:) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! وايام الله را به آنان يادآورى كن! در اين، نشانه هايى است براى هر صبر كننده شكرگزار! * و(به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «نعمت خدا را بر خود به ياد داشته باشيد، زمانى كه شما را از (چنگال) آل فرعون رهايى بخشيد! همان ها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند، پسرانتان را سر مى بريدند، وزنانتان را (براى خدمتگارى) زنده مى گذاشتند ودر اين، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود!» * و(همچنين به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود واگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!»

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن پيامبران براى هدايت به وسيله زبان قوم خويش، هدايت وضلالت مردم بر طبق مشيت حكيمانه الهى، رسالت حضرت موسى براى هدايت مردم همراه با معجزات، يادآورى روزهاى خدا به منظور عبرت گرفتن، متذكر ساختن حضرت موسى مردم را نسبت به نعمت هاى الهى از جمله نعمت آزادى از ستمگران، اعلام پروردگار به فايده شكرگزارى وپيامد كفران نعمت.

ص: 183

ب. منظور از آيات

در يك آيه مى فرمايد وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا ... (إبراهيم، 5) در آيه ديگر به دو نمونه از آن آيات اشاره شده كه تبديل عصا به اژدها وخارج شدن نور از دست موسى است . فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ . وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (الأعراف، 107-108)

نكته ها

1. هدايت واضلال الهى

... فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشَاءُ ... (إبراهيم، 4) در آيات ديگر من يشاء را معرفى كرد.

درباره اضلال مى فرمايد: ... وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ... (إبراهيم، 27)

درباره هدايت مى فرمايد: ... وَيَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ (الرعد، 27)

2. از آنجايى كه گفتار در اين سوره، بر اساس مساله انذار مردم وترساندن از عزت خداى سبحان (استوار گشته) بود لذا مناسب بود كه خدا روشن ترين مصداق ومظهر عزت خود در ميان انبيا را شاهد مثال بياورد. وآن داستان رسالت موسى(علیه السلام) ومعجزات او براى هدايت مردمش بود.(1)

3. برخى از طايفه يهود به نام عيسويّه توهم كرده اند آيه شريفه و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه دلالت مى كند بر اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فقط بر عرب مبعوث شده است. پاسخ داده مى شود اولاً آيه شريفه قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا (158 اعراف) دلالت بر رسالت عمومى پيامبر(صلی الله علیه و آله) دارد، ثانياً آيات تحدّى انس وجن را تحدى كرده است. قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله .(2)

4. اوصاف افراد معاند:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ اسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (إبراهيم، 15) در

آيه ديگر اوصاف افراد معاند وسرنوشت آنان را بيان مى كند أَلْقِيَا فِى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ .الَّذِى جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فِى الْعَذَابِ الشَّدِيدِ (ق، 24-26)

ص: 184


1- . الميزان، ج12، ص 21.
2- . تفسير كبير، ج 19، ص 80؛ كشاف، ج 3، 362.

5. آيه شريفه 7 مطلق است ودليلى نيست كه ما آن را به وعده ووعيدهاى دنيوى اختصاص دهيم ويا مختص آخرتش بنماييم، وانگهى از آيات كريمه قرآن كاملا استفاده مى شود كه ايمان وكفر، وتقوى وفسق، هم در شؤون زندگى دنيا تاثير دارند، وهم در زندگى آخرت.(1)

6. «صبار» و«شكور» هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر واستقامت را مى رساند وديگرى فزونى شكرگزارى نعمت، اشاره به اينكه افراد با ايمان نه در مشكلات وروزهاى سخت دست وپاى خود را گم مى كنند، وتسليم حوادث مى شوند، ونه در روزهاى پيروزى ونعمت گرفتار غرور وغفلت مى گردند، وذكر اين دو بعد از اشاره به «ايام الله» گويا ناظر به همين مطلب است.(2)

7. از لطايف آيه مورد بحث اين است كه وعده زياد كردن نعمت را بطور صريح (آن هم با نون تاكيد) آورده وفرموده: «لأزيدنكم» حتما نعمت را برايتان زياد مى كنم ولى در تهديد عليه كفران كنندگان، به صراحت نفرموده كه عذابتان مى كنم، بلكه بطور تعريض واشاره فرموده: عذاب من سخت است، آرى اين، شيوه وروش كريمان است كه در وعيدشان غالباً تصريح به عذاب نمى كنند.(3)

8. زمخشرى وفخر رازى مى گويد مومن از دو حال خارج نيست يا حوادث بر طبق طبع اوست كه بايد شكرگزارى كند يا بر خلاف ميل وخواسته اوست كه بايد صبر كند.(4)

9. اين نكته قابل توجه است كه سر بريدن پسران وكنيزى زنان ودختران را بوسيله «واو» بر سُوءَ الْعَذابِ عطف مى كند، در حالى كه خود از مصداق هاى سوء العذاب است، واين به خاطر اهميت اين دو عذاب بوده است، ونشان مى دهد كه قوم جبار وستمگر فرعون شكنجه ها وتحميلات ديگرى نيز بر بنى اسرائيل داشته اند، اما از ميان همه اين دو شديدتر وسخت تر بوده است.(5) ودر سوره بقره همين مضمون بدون واو عاطفه بيان شده كه در آنجا به عنوان بدل بعض از كل است.

ص: 185


1- . همان.
2- . همان، ص 272.
3- . همان، ص 29.
4- 6 . تفسير كبير، ج 19، ص 84؛ كشاف، ج 3، 363.
5- . نمونه، ج10، ص 274؛ التحرير والتنوير، ج 12، ص 224.

10. اضافه «ايام» به «الله»، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز ومهم زندگى انسان ها است كه به خاطر عظمتش به نام «الله» اضافه شده است، ونيز به خاطر اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم وملتى شايسته ويا يك مجازات بزرگ ودردناك الهى دامنگير ملتى سركش وطغيانگر شده است، كه در هر دو صورت شايسته تذكر ويادآورى است. در رواياتى كه از ائمه معصومين به ما رسيده «ايام الله» به روزهاى گوناگونى تفسير شده است: در حديثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«ايام اللَّه، يوم يقوم القائم(علیه السلام) ويوم الكرة ويوم القيامه»؛ ايام الله روز قيام مهدى موعود وروز رجعت وروز قيامت است.(1) ودر تفسير على بن ابراهيم آمده كه «ايام الله» سه روز است، روز قيام مهدى(علیه السلام) وروز مرگ وروز رستاخيز.(2) در حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

ايام اللَّه نعمائه وبلائه ببلائه سبحانه ايام الله (روزهاى) نعمتهاى او وآزمايش هاى او به وسيله بلاهاى او است.(3)

11. آزادى برترين نعمت: جالب اينكه در آيات فوق پس از ذكر ايام الله، تنها روزى كه صريحا روى آن انگشت گذاشته شده است، روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان است إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ با اينكه در تاريخ بنى اسرائيل، روزهاى بزرگى كه خداوند در پرتو هدايت موسى به آنها نعمت هاى بزرگ بخشيد، فراوان بوده، ولى ذكر «روز نجات» در آيات مورد بحث دليل بر اهميت فوق العاده آزادى واستقلال در سرنوشت ملتها است.(4)

12. پيروزى ها را از خدا بدانيم نه از خود. نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ .

13. آزمايش وبلا در راستاى تربيت انسان واز شئون ربوبيّت الهى است. بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ .

14. خدا براى تربيت ما، شكر را لازم كرد نه آنكه خود محتاج شكر باشد. رَبُّكُمْ .

15. با شكر، نه تنها نعمت هاى خداوند بر ما زياد مى شود، بلكه خود ما نيز رشد پيدا مى كنيم،. لَأَزِيدَنَّكُمْ .(5)

16. آثار شكر

ص: 186


1- . نور الثقلين، ج 2، ص 526؛ صافى، ج3، ص 80.
2- 2 . صافى، ج3، ص 80.
3- . نور الثقلين، ج2، ص526؛ نمونه، ج10، ص 275.
4- . نمونه، ج10، ص 277.
5- . نمونه، ج10، ص 277.264

قرآن كريم در برخى از آيات دستور به شكر مى دهد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (البقرة، 172)

و به پيامبر اكرم نيز خطاب مى فرمايد: بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (الزمر، 66) در آيات ديگر آثار شكر را چنين بيان مى كند .

افزون شدن نعمت: ... لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ... (إبراهيم، 7)

رضايت خداوند از شكر: ... وَإِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ ... (الزمر، 7)

شكر به سود انسان: ... وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ... (لقمان، 12)

آیه 8-10

اشاره

وَقَالَ مُوسَىٰٓ إِنْ تَكْفُرُوٓا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ 8 أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوٓا أَيْدِيَهُمْ فِيٓ أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوٓا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَآ أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَآ إِلَيْهِ مُرِيبٍ 9 قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰٓ أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوٓا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ 10

ترجمه

و موسى (به بنى اسرائيل) گفت: «اگر شما وهمه مردم روى زمين كافر شويد، (به خدا زيانى نمى رسد، چرا كه) خداوند، بى نياز وشايسته ستايش است!» * آيا خبر كسانى كه پيش از شما بودند، به شما نرسيد؟! «قوم نوح» و«عاد» و«ثمود» وآنها كه پس از ايشان بودند، همانها كه جز خداوند از آنان آگاه نيست، پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، ولى آنها (از روى تعجب واستهزا) دست بر دهان گرفتند وگفتند: «ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد، كافريم! ونسبت به آنچه ما را به سوى آن مى خوانيد، شك وترديد داريم! * رسولان آنها گفتند: «آيا در خدا شك است ؟! خدايى كه آسمانها وزمين را آفريده، او شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد، وتا موعد مقررى شما را باقى گذارد!» آنها گفتند: «(ما اينها را نمى فهميم! همين اندازه مى دانيم كه) شما انسانهايى همانند ما هستيد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند بازداريد، شما دليل ومعجزه روشنى براى ما بياوريد!»

ص: 187

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گزارش خداوند از اعمال اقوام گذشته پيرامون برخورد غيرمعقول آنان با پيامبران وكفرورزى آنها وشك در دعوت پيامبران، استدلال انبياء بر عدم شك در خداوند متعال به جهت آفريدگار بودن او نسبت به نظام هستى، دعوت خداوند به توحيد به منظور آمرزش مردم، درخواست معجزه آشكار از ناحيه كفار.

ب. مراد از «نبا» در جمله أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ خبر هلاكت وانقراض آن اقوام است، چون كلمه «نبا» به معناى خبر مهم وقابل اعتناء است، پس ديگر منافات ندارد كه بعد از آن بفرمايد: لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ زيرا در اين جمله، اطلاع از جزئيات داستان اقوام گذشته را به خدا اختصاص مى دهد.(1)

ج. دو ضميرى كه در كلمه «ايديهم» وكلمه «افواههم» است هر دو، به «رسل» بر مى گردد، وجمله فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْواهِهِمْ دست هايشان را به دهانهايشان بردند كنايه است از اينكه ايشان را مجبور به سكوت ونگفتن حق مى كردند، گويا دست انبياء را مى گرفتند وبر دهانهايشان مى گذاشتند وبه اين وسيله اعلام مى كردند كه بايد از سخن حق، صرف نظر كنند.

د. جمله فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْواهِهِمْ را مى توان به چند صورت معنا كرد:

مخالفان با گذاشتن دست بر دهان پيامبران آنان را تكذيب مى كردند.

معجزات ودلايل انبيا به قدرى محكم بود كه گويا دست مردم را گرفته بر دهانشان گذاشتند، كنايه از اينكه زبان مردم در برابر حقّ ، بسته شد وحرفى براى گفتن نداشتند.

مخالفان انبيا از شدت خشم، انگشتان خود را گاز مى گرفتند.

مخالفان انبيا، در حضور پيامبر دستان خود را بر دهانشان قرار مى دادند. كنايه از اينكه ساكت شوند وموعظه اى نكنند.(2)

ه - . مقصود كفار اين است كه بر فرض هم بپذيريم كه مقتضاى عنايت الهى اين است كه ما را بسوى مغفرت ورحمت خود دعوت كند، ليكن اين را ديگر نمى پذيريم كه اين دعوت

ص: 188


1- . الميزان، ج12، ص 31.
2- . الميزان ج 12 ص 34؛ تبيان، ج6، ص278؛ مجمع البيان، ج6،ص 469؛ كشاف، ج3، ص 366؛ تفسير كبير، ج19، ص89؛ فتح القدير، ج3، ص 97.

را، به دست شخص شما انجام داده باشد، چون شما هم مثل ما يك فرد بشر هستيد وهيچ زيادى بر ما نداريد، واگر رسيدن به چنين مقامى از آثار وخواص بشريت است ما نيز بشر هستيم وبايد آنچه را كه شما مى يابيد ما هم بيابيم، پس اگر شما در دعوت خود راست مى گوييد، وقدرتى ما فوق قدرت بشرى داريد، بايد بتوانيد كه كارهايى ما فوق كارهاى بشرى انجام داده ومعجزه اى آشكار ودندان شكن بياوريد كه بر عقل هاى ما چيره شود، وما را به اذعان واعتراف بر نبوت شما مجبور سازد.(1)

و. به گفته شيخ طوسى در تفسير تبيان، شك با ريب فرق دارد. شك، ترديد طبيعى است ولى ريب، شكى است كه با سوء ظنّ وتهمت همراه باشد.(2)

نكته ها

1. اگر نتيجه اخروى دعوت را، مقدم بر نتيجه دنيوى آن ذكر كرده، براى اين است كه آخرت خانه دائمى است ومقصود اصلى دعوت است.(3)

2. به گفته ى زمخشرى وفخر رازى وعده هاى قرآن نسبت به مؤمنين بخشش تمام گناهان است؛ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ (احزاب، 71)، ولى نسبت به كفار، بخشش بعضى از گناهان است؛ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ (احقاف، 31) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ (نوح، 3-4) يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ . (احقاف، 131)(4)

3. در حقيقت شكر نعمت وايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما وتكامل وافتخار خودتان است وگر نه خداوند آن چنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند، بر دامان كبريايى او گردى نمى نشيند، چرا كه او از همگان بى نياز است، وحتى احتياج به تشكر وستايش ندارد چرا كه او ذاتا ستوده (حميد) است.(5)

4. دعوت به مغفرت در حقيقت دعوت به سبب مغفرت است. كه عبارت از ايمان است.

ص: 189


1- . الميزان 12، ص 41.
2- . نور، ج6، ص 265؛ تبيان، ج 6، ص 279.
3- . الميزان، ج12، ص 38.
4- . نور، ج6، ص 267؛ تفسير كبير، ج19، ص93؛ كشاف، ج 3، ص 367.
5- . نمونه، ج10، ص 285.

چنان كه حضرت نوح گويد: و انى كلما دعوتم لتغفرلهم . (نوح، 7)(1)

5. مومنان فقط بر خداوند توكل مى كنند انحصار از تقديم جار ومجرور استفاده مى شود و على الله فليتوكل المومنون .(2)

6. تمام بحث خداشناسى وتوحيد را در همين يك جمله كه به صورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است أَ فِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ جمله اى كه براى تجزيه وتحليل وبحث گسترده اش، هزاران كتاب كافى نيست. مطالعه اسرار هستى ونظام آفرينش، تنها ما را به اصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم وقدرت وحكمت وازليت وابديت او، از اين مطالعه نيز روشن مى شود.(3)

7. آمرزش الهى در صورت ايمان آوردن

نظير آيه 10 ابراهيم: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ آيه 38 انفال است: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ

آیه 11-12

اشاره

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12)

ترجمه

پيامبرانشان به آنها گفتند: «درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم، ولى خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد (وشايسته بداند)، نعمت مى بخشد (ومقام رسالت عطا مى كند)! وما هرگز نمى توانيم معجزه اى جز بفرمان خدا بياوريم! (واز تهديدهاى شما نمى هراسيم) افراد باايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند! * وچرا بر خدا توكل نكنيم، با اينكه ما را به راه هاى

ص: 190


1- . التحرير والتنوير، ج12، ص 231.
2- . همان، ص 233.
3- . نمونه، ج10، ص 288؛ تفسير كبير، ج 19، ص91.

(سعادت) رهبرى كرده است ؟! وما بطور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (ودست از رسالت خويش بر نمى داريم)! وتوكل كنندگان، بايد فقط بر خدا توكل كنند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن پيامبران به مردم در ارتباط همانندى آنان با مردم در بشر بودن وامتياز آنها بر مردم به جهت لطف ومنت خداوند بر آنان، مقيد بودن اعجاز آنان به اذن الهى، پيامبران داراى دو ويژگى برجسته توكل بر خداوند وصبر ومقاومت در برابر اذيت بيگانگان.

ب. بعد از آنكه مؤمنين معتقد شدند كه معبود آنها خدايى است كه تمام عالم از او نشأت گرفته وبه او منتهى مى شود، وقوام هر چيزى به وجود او است، بايد معتقد گردند كه تنها او رب تمام موجودات ومالك تدبير آنها است، وهيچ موجودى مالك چيزى بدون اذن وعنايت او نيست، پس او وكيل هر چيز، وقيوم بر آن است. پس مؤمنين، بايد رب خود را وكيل خود در همه امور مربوط به خود بدانند حتى در اعمالى كه به خودشان نسبت مى دهند چون گفتيم: حول وقوه همه از اوست، رسول او نيز بايد اعتراف كند كه خودش نمى تواند از پيش خود معجزه اى بياورد، مگر آنكه خدا اذنش بدهد.(1)

ج. در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند، ودر آيه دوم مى فرمايد متوكلان بايد بر خدا توكل كنند، گويا جمله دوم مرحله اى است وسيع تر وفراتر از مرحله اول يعنى مؤمنان كه سهل است- چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت وحمايت او وتوكل بر او جدا نمى تواند باشد- حتى غير مؤمنان وهمه كس تكيه گاهى جز خدا پيدا نمى كنند، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها وقدرتها وموهبتها به ذات پاك او بر مى گردد، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند واز او بخواهند كه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند.(2)

د. «توكل» در اصل از ماده «وكالت» به معنى انتخاب وكيل كردن است، واين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حد اقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى، امانت،

ص: 191


1- . الميزان، ج12، ص 43.
2- . نمونه، ج10، ص 294.

قدرت ودلسوزى.(1) بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات وحوادث زندگى ودشمنى ها وسرسختى هاى مخالفان وپيچيدگى ها واحيانا بن بست هايى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جايى كه توانايى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد، وبه او تكيه كند.(2)

نكته ها

1. فلسفه توكل؛ اولا: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت وتوانايى، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات وحوادث سخت زندگى است، به همين دليل هنگامى كه مسلمانان در جنگ «احد» ضربه سختى خوردند، ودشمنان پس از ترك ميدان جنگ بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهايى را به مسلمين بزنند، واين خبر به گوش مؤمنان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكه با تكيه بر «توكل» واستمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد ودشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد. (آل عمران، 173)

2. نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم مى خورد، از جمله در آيه 122 آل عمران قرآن مى گويد: توكل بر خدا جلوى سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت.و در آيه 12 سوره ابراهيم توكل ملازم با صبر واستقامت در برابر حملات وصدمات دشمن ذكر شده است.

و در آيه 159 آل عمران براى انجام كارهاى مهم، نخست دستور به مشورت وسپس تصميم راسخ، وبعد توكل بر خدا داده شده است.

حتى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند واز تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان وتوكل باشند إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ . (نحل، 99)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور از توكل اين است كه در برابر عظمت

ص: 192


1- . همان، ص 295.
2- . نمونه، ج10، ص 295.

مشكلات، انسان احساس حقارت وضعف نكند، بلكه با اتكاى بر قدرت بى پايان خداوند، خود را پيروز وفاتح بداند، وبه اين ترتيب توكل اميد آفرين نيرو بخش وتقويت كننده، وسبب فزونى پايدارى ومقاومت است.

اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن ودست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه درباره مجاهدان ومانند آنها پياده شود(1).

3. پيامبران، درباره خود غلوّ نمى كردند ومى گفتند: ما انسانى مثل شما هستيم؛ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ .(2)

4. مقام نبوّت، نعمت الهى است. يَمُنُّ .(3)

5. راه انبيا همان راه خداست. (به جاى «سبله» فرمود:) «سُبُلَنا» چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ . (يوسف، 108)(4)

6. لازمه پيمودن راه خدا، تحمّل سختى هاست. سُبُلَنا ولَنَصْبِرَنَّ .(5)

ص: 193


1- . نمونه، ج10، ص 296.
2- . نور، ج6، ص 269.
3- . همان.
4- . نور، ج6، ص 270.
5- . همان.

آیه 13-17

اشاره

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي وَ خافَ وَعيدِ(14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍ(15) مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَديدٍ(16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسيغُهُ وَ يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلّ ِ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَليظٌ (17)

ترجمه

(ولى) كافران به پيامبران خود گفتند: «ما قطعا شما را از سرزمين خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد!» در اين حال، پروردگارشان به آنها وحى فرستاد كه: «ما ظالمان را هلاك مى كنيم! * وشما را بعد از آنان در زمين سكونت خواهيم داد، اين (موفقيت)، براى كسى است كه از مقام (عدالت) من بترسد واز عذاب (من) بيمناك باشد!» * وآنها (از خدا) تقاضاى فتح وپيروزى (بر كفار) كردند و(سرانجام) هر گردنكش منحرفى نوميد ونابود شد! * به دنبال او جهنم خواهد بود واز آب بد بوى متعفنى نوشانده مى شود! * به زحمت جرعه جرعه آن را سرمى كشد وهرگز حاضر نيست به ميل خود آن را بياشامد ومرگ از هرجا به سراغ او مى آيد، ولى با اين همه نمى ميرد! وبه دنبال آن، عذاب شديدى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد كفار نسبت به پيامبران پيرامون تبعيد از شهر خود يا بازگشت به روش آنان ، بشارت خداوند به هلاك ساختن ستمگران، جايگزينى پيامبران به جاى كفار در زمين مشروط به ترس از مقام الهى قيامت، درخواست پيامبران از خداوند نسبت به گشايش وپيروزى بر كفار، نا اميد شدن زورگويان لجوج وتهديد به عذاب جهنم وويژگى هاى آن.

ب. همانطور كه زمخشرى كشاف هم اشاره كرده، آيه شريفه 14 بر كلام موسى(علیه السلام)منطبق مى شود كه به قوم خود فرموده: اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ . (اعراف، 128)

و معناى آن اين مى شود كه: پروردگار رسولان، به ايشان وحى فرستاد كه- صفت ربوبيت

ص: 194

خاصه خدا نسبت به انبياء را به خاطر توكلى كه ايشان كردند ودر نتيجه رحمت خدا وعنايت خاصه او را به خود جلب نمودند باعث مى شود كه اين مردم كافر را- كه شما را بظلم خود تهديد مى كنند- هلاك خواهم كرد، وزمين را (آرى همين سرزمينى كه آنها تهديد مى كنند شما را از آن بيرون كنند) در اختيار شما قرار خواهم داد، واين پاداش ترسى است كه از من واز تهديد من داشتيد، واين خواست ما است كه زمين را به بندگان پرهيزگار خود بدهيم.(1) نظير اين آيه شريفه آيه 105 انبياء است كه مى فرمايد: ان الارض يرثها عبادى الصالحون .

ج. ضمير در «استفتحوا» به رسولان بر مى گردد، يعنى رسولان وقتى دستشان از همه جا كوتاه شد وظلم ظالمان وتكذيب معاندين به نهايت رسيد، از خدا طلب فتح وپيروزى كردند، مانند حضرت نوح كه گفت: أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (قمر، 10) ممكن هم هست ضمير مذكور را به كفار برگردانيم، چون كفار هم اصرار داشتند كه انبياء آن نصرتى را كه براى خود پيشگويى كرده بودند نشان دهند ومكرر مى گفتند كه پس چه شد نصرتى كه مى گفتيد؟ مَتى هذَا الْفَتْحُ (سجده، 18) يا مَتى هذَا الْوَعْدُ . (يس، 48)(2)

د. كلمه «عنيد» در اصل از «عند» (بر وزن رند) به معنى سمت وناحيه است، ودر اينجا به معنى انحراف وگرايش به غير راه حق آمده است. مرحوم طبرسى گويد «عناد» به معناى امتناع از حق از روى علم است به جهت كبر وتجاوزگرى.(3)

ولذا در روايتى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه فرمود:

«كل جبار عنيد من ابى ان يقول لااله الا اللَّه»: جبار عنيد كسى است كه از گفتن لا اله الا اللَّه امتناع كند ودر حديثى امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد:

«العنيد المعرض عن الحق»؛ عنيد كسى است كه از حق روى گردان باشد(4).(5)

ه - . «اساغه» به معناى آشاميدن آب است با ميل ورغبت. جمله ى لا يَكادُ يُسِيغُهُ يعنى هرگز با ميل خود آن را نمى آشامد.(6)

ص: 195


1- . الميزان، ج12، ص 47؛ التحرير والتنوير، ج12، ص 238.
2- . الميزان، ج12، ص 47.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 472.
4- . نور الثقلين،ج2، ص 532.
5- . نمونه، ج10، ص 303؛ صافى، ج3، ص82.
6- . نور، ج6، ص 275؛ تبيان، ج6، ص 284.
نكته ها

1. در آيه 13 ابراهيم مى فرمايد كفار پيامبران را تهديد به خروج از وطن مى كردند وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا

نمونه ومصداق اين تهديد درباره حضرت شعيب آمده است قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ أَ وَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (الأعراف، 88)

2. اگر از ايشان به ظالمين تعبير كرده، براى اين بوده كه سبب هلاكت آنان همان ظلمشان بوده است، چون معروف است كه مى گويند: تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت وصف است، هم چنان كه در جمله ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِى وَخافَ وَعِيدِ مشعر بر اين است كه علت پيروز كردن مؤمنين واسكانشان در زمين، همان ترس از قيامت است.(1)

3. مغروران بيخبر، گويى همه سرزمينها را مال خود مى دانستند وبراى پيامبرانشان حتى به اندازه يك شهروند حق قائل نبودند ولذا مى گفتند: «ارضنا» (سرزمين ما)!(2)

4. كفّار نمى خواهند مؤمنان هويّت مستقلّى داشته باشند؛ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنا .(3)

5. تهديد را بايد با تهديد پاسخ داد؛ لَنُخْرِجَنَّكُمْ ... لَنُهْلِكَنَّ .(4)

6. نوشيدنى هاى دوزخيان در قيامت سوزنده است نه سيراب كننده؛ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (محمد، 15) از آب جوشانى نوشانده مى شوند كه درون آنها را قطعه قطعه مى كند.

يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ (كهف، 29) از آبى همچون مس گداخته پذيرايى مى شوند، كه حرارت آن صورت ها را بريان مى كند.(5)

ص: 196


1- . الميزان، ج12، ص 46.
2- . نمونه، ج10، ص 300.
3- . همان.
4- . همان.
5- . نور، ج6، ص 274.

آیه 18-20

اشاره

آيات 20 - 18

مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ في يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ(18) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقّ ِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ(19) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزيزٍ(20)

ترجمه

اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند، به دست آورند واين همان گمراهى دور ودراز است! * آيا نديدى خداوند، آسمانها وزمين را بحق آفريده است ؟! اگر بخواهد، شما را مى برد وخلق تازه اى مى آورد! * واين كار براى خدا دشوار نيست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف كفار به سود نبردن از اعمال خويش، دقت كردن در خالقيت خداوند نسبت به نظام هستى بر اساس حق، تهديد خداوند نسبت به كفار پيرامون نابودى آنان وخلق موجودات جديد وسخت نبودن اين كار بر خداوند.

ب. عمل حق كه در مقابل عمل باطل است، آن فعلى است كه فاعل آن نتيجه وهدفى را در نظر گرفته كه فعلش خودبخود به سوى آن نتيجه پيش مى رود ونيز مى بينيم كه بعضى از انواع موجودات هدف بعضى ديگر است، يعنى براى اينكه ديگرى از آن بهره مند شود به وجود آمده، مانند عناصر زمين كه گياهان از آن بهره مند مى شوند، ومانند گياهان كه حيوانات از آنها انتفاع مى برند واصلا براى حيوان به وجود آمده اند، وهمچنين حيوان كه براى انسان خلق شده است.(1)بنا بر اين، دائما خلقت عالم، از مرحله اى به مرحله اى واز هدفى به هدف شريف ترى پيش مى رود، تا آنكه به هدفى برسد كه هدفى بالاتر از آن نيست، وآن بازگشت به سوى خداى سبحان است، هم چنان كه خودش فرمود: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى . (نجم، 42)

ص: 197


1- . الميزان، ج12، ص 56

ج. حق، چنان كه راغب درمفردات گويد در اصل به معنى مطابقه وهماهنگى است.(1)

گاهى حق به كارى گفته مى شود كه بر وفق حكمت واز روى حساب ونظم آفريده شده است، همانگونه كه در قرآن مى خوانيم هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً ... ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ . (يونس، 5)(2)

نكته ها

1. تشبيه اعمال كفار به خاكستر نشان مى دهد كه اعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد اما فقط همان ظاهر است ومحتوايى ندارد.(3) چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلنا هباء منثورا . (فرقان،23)

2. آيا مخترعان ومكتشفان پاداش الهى دارند؟ از نظر جهان بينى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهايى كافى نيست، بلكه عمل به ضميمه، محرك وانگيزه آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كسانى بيمارستان يا مدرسه يا بناى خير ديگرى مى سازند وتظاهر به اين هم دارند كه هدفشان صد در صد خدمت انسانى است به جامعه اى كه به آن مديونند، در حالى كه زير اين پوشش مطلب ديگرى نهفته شده است وآن حفظ مقام ويا مال وثروت يا جلب توجه عوام، وتحكيم منافع مادى خود، ويا حتى دست زدن به خيانتهايى دور از چشم ديگران است. (4)

3. قدرت الهى

نظير آيه 19 و20 ابراهيم: ... إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ . وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ آيات ديگر است:

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى ذلِكَ قَدِيراً (النساء، 133) وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ (الأنعام، 133)

ص: 198


1- . نمونه، ج10، ص 318
2- . نمونه، ج10، ص 318
3- . نمونه، ج10، ص 309؛ تبيان، ج6، ص 285.
4- . نمونه، ج10، ص 312.

آیه 21-23

اشاره

وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَميعًا فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ (21) وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ اْلأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقّ ِ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (22) وَ أُدْخِلَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ (23)

ترجمه

و (در قيامت)، همه آنها در برابر خدا ظاهر مى شوند، در اين هنگام، ضعفا (دنباله روان نادان) به مستكبران (ورهبران گمراه) مى گويند: «ما پيروان شما بوديم! آيا (اكنون كه بخاطر پيروى از شما گرفتار مجازات الهى شده ايم،) شما حاضريد سهمى از عذاب الهى را بپذيريد واز ما برداريد؟» آنها مى گويند: «اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مى كرديم! (ولى كار از اينها گذشته است،) چه بيتابى كنيم وچه شكيبايى، تفاوتى براى ما ندارد، راه گريزى براى ما نيست!» * وشيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود، مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد ومن به شما وعده (باطل) دادم، وتخلف كردم! من بر شما تسلطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم وشما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابراين، مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، ونه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (واطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار وكافرم! «مسلماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند! * وكسانى را كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، به باغهاى بهشت وارد مى كنند، باغهايى كه نهرها از زير درختانش جارى است، به اذن پروردگارشان، جاودانه در آن مى مانند وتحيت آنها در آن، «سلام» است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قيامت روز ظهور مردم در پيشگاه خداوند، استمداد ناتوانان از كفار مستكبر پيرامون نجات دادن آنها از عذاب وپاسخ

ص: 199

منفى آنان به جهت گرفتار بودن خودشان، سخن شيطان (پس از تحقق داورى خداوند) نسبت به مردم پيرامون انجاز وعده الهى وتخلف وعده خويش، احتجاج او به مردم در زمينه دعوت مردم نسبت به خويش وعدم ملامت او به جهت سوء اختيار مردم وعدم تسلط او بر آنان، ورود مومنان صالح به بهشت به اذن پروردگار.

ب. معناى جمله وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً اين است كه: براى خدا طورى ظاهر مى شوند كه ميان او وآنان، هيچ حاجب ومانعى وجود نداشته باشد.(1)براى او هيچ مخلوقى در پرده نيست، نه در دنيا ونه در آخرت، هم چنان كه خودش فرمود: إِنَّ اللَّهَ لايَخْفى عَلَيْهِ شَىْ ءٌ فِى الْأَرْضِ وَلا فِى السَّماءِ . (آل عمران، 5)(2)

ج. كلمه «شيطان» هر چند به معناى شرير است،- چه شريرهاى جنى وچه انسى- هم چنان كه فرمود: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ . (انعام، 112) ليكن در خصوص اين آيه، مقصود از آن، همان شخص اولى است كه مصدر تمامى گمراهى ها وضلالت در بنى آدم شد، ونام شخصيش ابليس است.(3)

د. ظاهرا استثناى إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ استثناى منقطع است.(4) ومعناى آيه اين است كه من چنين سلطنتى نداشتم، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك وگناه دعوت كردم، وشما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من، دعوتم را پذيرفتيد.

خداى سبحان در آيه إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (نحل، 100) وهمچنين در آيه إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (حجر، 42) سلطنت شيطان را اثبات مى كند، واين آيات همانطور كه ملاحظه مى فرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم فرع پيروى خود مردم، وشرك ورزيدن ايشان است.

ه - . إِنِّى كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ؛ يعنى من از اينكه شما در دنيا مرا شريك خداوند گرفتيد بيزارى مى جويم. ومراد از «شريك گرفتن» شريك در پرستش نبوده بلكه مراد شرك در اطاعت است، هم چنان كه از خطابى كه خداى تعالى به اهل محشر كرده وفرموده:

ص: 200


1- . الميزان، ج12، ص 59
2- . الميزان، ج12، ص 60.
3- . الميزان، ج12، ص 62.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 111.

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (يس، 61) نيز استفاده مى شود.

و اين بيزارى جستن شيطان از شرك ورزيدن پيروان خود، مخصوص به شيطان نيست، بلكه خداى تعالى آن را از هر متبوع باطلى نسبت به تابع خود حكايت نموده كه در روز قيامت اظهار مى دارند كه شرك ورزيدن شما جز يك وهم سرابى بيش نبوده وما در اين بين تقصيرى نداريم، از آن جمله فرموده: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ (فاطر ، 14) ونيز فرموده: وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا(1)ونيز فرموده: قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُون . (قصص، 64)(2)

نكته ها

1. سئوال: مگر مردم در اين جهان در برابر علم خدا ظاهر وآشكار نيستند كه در آيه فوق مى فرمايد در قيامت همگى در پيشگاه خدا بارز وظاهر مى شوند؟ در پاسخ اين سؤال بسيارى از مفسران گفته اند منظور اين است كه افراد بشر در اين جهان احساس نمى كنند كه آنها وهمه اعمالشان در پيشگاه خدا ظاهر وبارز است، ولى اين حضور وظهور را در قيامت همگى احساس خواهند كرد.بعضى نيز گفته اند كه: منظور خارج شدن از قبرها وبروز وظهور در دادگاه عدل الهى براى حساب است. واين هر دو تفسير خوب است ومانعى ندارد كه هر دو در مفهوم آيه جمع باشند.(3)

2. از آيه 21 به خوبى روشن مى شود كه:

اولاً- كسانى كه چشم وگوش بسته دنبال اين وآن مى افتند وبه اصطلاح افسار خود را به دست هر كس مى سپارند افراد ناتوان وبى شخصيتى هستند كه قرآن از آنها تعبير به «ضعفاء» كرده است.

ثانياً- سرنوشت آنها وپيشوايانشان هر دو يكى است، واين بينوايان حتى در سختترين

ص: 201


1- . بقره، 167؛ كشاف، ج 3، 376.
2- . الميزان، ج12، ص 67.
3- . نمونه، ج10، ص 323.

حالات نمى توانند از حمايت اين رهبران گمراه بهره گيرند، وحتى ذره اى از مجازاتشان را تخفيف دهند.(1)

3. از آيه 22 به خوبى استفاده مى شود كه وسوسه هاى شيطان هرگز اختيار وآزادى اراده را از انسان نمى گيرد بلكه او دعوت كننده اى بيش نيست، واين انسانها هستند كه با اراده خودشان دعوت او را مى پذيرند.(2)

4. «همزه» و«ام» در آيه شريفه سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا براى تسويه است. نظير اين آيه شريفه؛ آيه ديگرى كه مى فرمايد: فاصبروا او لاتصبروا سواء عليكم . (طور، 16)(3)

5. شيطان با وعده هايش انسان را فريب مى دهد. وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ چنان كه در جاى ديگر آمده: يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً . (نساء ، 105)(4)

6. ملامت يكى از دلايل آزادى واختيار انسان است فَلا تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ زيرا انسان مجبور ملامت ندارد.(5)

7. بيزارى شيطان از پيروان خود در قيامت

نظير آيه 22 ابراهيم: ... فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ... إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ آيات ديگر است: كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِنْكَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (الحشر، 16) . ... وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّى جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِنْكُمْ إِنِّى أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (الأنفال، 48)

8. معناى اغواى شيطان:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (ص، 82)

اغواى شيطان در حد الزام واجبار نيست بلكه در حد دعوت ووسوسه است از اين رو در آيه مورد بحث از قول شيطان چنين نقل مى كند كه به تبهكاران مى گويد من هيچگونه

ص: 202


1- . همان، ص 324.
2- . همان، ص 327.
3- . كشاف، ج3، ص 374.
4- . نور، ج6، ص 280.
5- . همان.

سلطه اى بر شما نداشتم جز آن كه شما را به كار زشت دعوت كردم: وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ (إبراهيم، 22)

9. در بهشت، نهرهاى مختلفى وجود دارد:

نهر آب: أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ ؛

نهر شير: أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ ؛

نهر شراب بهشتى: أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ ؛

نهر عسل: وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى . (محمد، 15)(1)

آیه 24-27

اشاره

آيات 27 - 24

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ(24) تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ(26) يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ(27)

ترجمه

آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيبه» (وگفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت، وشاخه آن در آسمان است ؟! * هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد. وخداوند براى مردم مثلها مى زند، شايد متذكر شوند (وپند گيرند)! * (همچنين) «كلمه خبيثه» (وسخن آلوده) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده، وقرار وثباتى ندارد. * خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به خاطر گفتار واعتقاد ثابتشان، استوار مى دارد، هم در اين جهان، وهم در سراى ديگر! وستمگران را گمراه مى سازد، (ولطف خود را از آنها برمى گيرد)، خداوند هر كار را بخواهد (ومصلحت بداند) انجام مى دهد!

ص: 203


1- . نور، ج6، ص 282.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل اعتقاد طيب به شجره طيبه در پايدارى وبركت واعتقاد ناپاك به شجره خبيثه در عدم استقرار ،تثبيت خداوند نسبت به مومنان به سخن استوار در دنيا وآخرت.

ب. مراد از كلمه طيبه كه به درخت طيب تشبيه شده وصفاتى چنين وچنان دارد، عبارت است از عقايد حقى كه ريشه اش در اعماق قلب ودر نهاد بشر جاى دارد زيرا خداى تعالى در خلال همين آيات، به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد: يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ ... .

ومقصود از قول ثابت هم، بيان كلمه است، البته نه هر كلمه اى كه لفظ باشد، بلكه كلمه از اين جهت كه بر اساس اعتقاد وعزم راسخ استوار بوده وصاحبش پاى آن مى ايستد، وعملا از آن منحرف نمى گردد.

و خداى تعالى نزديك به اين معنا را در آيه ديگرى، در چند جاى از كلامش خاطر نشان ساخته است. از جمله فرموده إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ . (احقاف ، 13)(1)

ج. مقصود از كلمه خبيثه شرك به خدا است كه به درخت خبيثى تشبيه شده، كه از جاى كنده شده باشد، ودر نتيجه اصل ثابت وقرار وآرام وخلاصه جاى معينى نداشته است.(2) امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد نمونه شجره خبيثه بنى اميه مى باشد.

بعضى از مفسران كلمه طيبه را به كلمه توحيد وجمله لا اله الا اللَّه تفسير كرده اند. در حالى كه بعضى ديگر آن را اشاره به اوامر وفرمانهاى الهى مى دانند. وبعضى ديگر آن را ايمان مى دادند كه محتوا ومفهوم لا اله الا اللَّه است. وبعضى ديگر آن را به شخص «مؤمن» تفسير كرده اند. وبعضى روش وبرنامه هاى سازنده را در تفسير آن آورده اند.(3)

امام صادق(علیه السلام) در تفسير جمله كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ چنين نقل شده است:

«رسول اللَّه اصلها وامير المؤمنين فرعها، والأئمة من ذريتها اغصانها، وعلم

ص: 204


1- . الميزان، ج12، ص 72.
2- . الميزان، ج12، ص 74؛ مجمع البيان، ج 6، ص 481.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 480.

الأئمة ثمرها، وشيعتهم المؤمنون ورقها».(1)

ولى با توجه به وسعت مفهوم ومحتواى كلمه طيبه مى توان گفت همه اينها را شامل مى شود، زيرا «كلمه» به معنى وسيع همه موجودات را در بر مى گيرد، وبه همين دليل بر مخلوقات كلمة اللَّه گفته مى شود.(2)

د. آيا منظور از آخرت در آيه اخير قبر است ؟

در روايات متعددى مى خوانيم كه خداوند انسان را به هنگام ورود در قبرش در برابر سؤالاتى كه فرشتگان از هويت او مى كنند، بر خط ايمان ثابت نگاه مى دارد واين است معنى يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ .

فى الكافى عن امير المومنين فى حديث سئوال القبر «فيقولان له من ربك وما دينك وما نبيك فيقول الله ربى ودينى الاسلام ونببىّ محمد صلى الله عليه وآله فيقولان ثبتك الله فيما يجب ويرضى وهو قول الله يثبت الله الذين امنوا.... .(3)

ه - . در بعضى از اين روايات صريحا كلمه قبر آمده است.(4) در حالى كه در بعضى ديگر از روايات چنين مى خوانيم كه شيطان به هنگام مرگ به سراغ افراد با ايمان مى آيد واز چپ وراست براى گمراهى او، به وسوسه مى پردازد اما خداوند اجازه به او نمى دهد كه مؤمن را گمراه كند واين است معنى يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ...

قال الصادق(علیه السلام) ان الشيطان لياتى الرجل من اوليائنا عند موته عن يمينه وعن شماله ليضله عما هو عليه، فيأبى اللَّه عز وجل له ذلك قول اللَّه عز وجل يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ واكثر مفسران طبق نقل مفسر بزرگ مرحوم طبرسى، همين تفسير را پذيرفته اند.(5)

و. شايد به اين علت كه سراى آخرت نه جاى لغزش است، ونه جاى عمل، بلكه تنها محل برخورد با نتيجه ها است، ولى در لحظه فرا رسيدن موت وحتى در عالم برزخ (عالمى

ص: 205


1- . نور الثقلين، ج2، ص 535؛ صافى، ج3، ص85.
2- . نمونه، ج10، ص 331.
3- . تبيان، ج6، ص 293؛ صافى، ج3، ص 86؛ تفسير كبير، ج19، ص 122؛ كشاف، ج3، 379.
4- . نور الثقلين، ج 2،ص 540- 541.
5- . مجمع البيان، ج 6، ص 482؛ صافى، ج3، ص 86.

كه ميان اين عالم وعالم آخرت قرار دارد) امكان لغزش كم وبيش وجود دارد ودر همين جا است كه لطف خداوند بيارى انسان مى شتابد واو را حفظ كرده وثابت قدم مى دارد.(1)

نكته ها

1. در باب هدايت، نقطه شروع را به خود بندگان نسبت نداده بلكه ثبات بر هدايت فطرى (قول ثابت) را به ايشان نسبت مى دهد وسپس تثبيت خود را به عنوان پاداش ذكر مى كند ونويد مى دهد كه چنين افرادى را خداوند در خطرهاى زندگى دنيا وآخرت از لغزش وانحراف حفظ مى فرمايد. پس نتيجه اين شد كه هدايت اولى وفطرى بشر، مربوط به خود او نبوده، بلكه هدايت اول ودومش همه از خدا است، وتنها آنچه از ناحيه او وبه اختيار او است، ثبات بر هدايت اولى است. به خلاف ضلالت، كه نخست، از ناحيه خودش شروع مى شود فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ . (صف، 5)(2)

2. «طيب» به معناى هر گونه پاك وپاكيزه است، بنابراين هر دستور وبرنامه وروش وهر عمل وهر انسان وخلاصه هر موجود پاك وپربركتى را شامل مى شود، وهمه اينها همانند يك درخت پاكيزه است با ويژگى هاى زير:

موجودى است داراى رشد ونمو، نه بى روح، ونه جامد وبى حركت، بلكه پويا ورويا وسازنده ديگران وخويشتن (تعبير به شجره بيانگر اين حقيقت است).

اين درخت از هر نظر پاك است، ميوه اش پاكيزه، شكوفه وگلش پاكيزه، سايه اش پاكيزه، ونسيمى كه از آن برمى خيزد نيز پاكيزه است زيرا حذف متعلق مفيد عموم است.

اصل وريشه آن ثابت ومستحكم است به طورى كه طوفانها وتند بادها نمى تواند آن را از جا بركند.

شاخه هاى اين شجره طيبه در يك محيط پست ومحدود نيست بلكه بلنداى آسمان جايگاه او است، اين شاخه ها سينه هوا را شكافته ودر آن فرو رفته، آرى شاخه هايش در آسمان است وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ .

روشن است هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد وغبار زمين دورترند

ص: 206


1- . نمونه، ج10، ص 338.
2- . الميزان، ج12، ص 76.

وميوه هاى پاكترى خواهند داشت، واز نور آفتاب وهواى سالم بيشتر بهره مى گيرند، وآن را به ميوه هاى طيب خود بهتر منتقل مى كنند.

اين شجره طيبه شجره پربار است نه همچون درختانى كه ميوه وثمرى ندارند بنا بر اين مولد هست وميوه خود را مى دهد تُؤْتِى أُكُلَها .

اما نه در يك فصل يا دو فصل، بلكه در هر فصل، يعنى «هر زمان» كه دست به سوى شاخه هايش دراز كنى محروم بر نمى گردى كُلَّ حِينٍ .

ميوه دادن او نيز بى حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش است وطبق يك سنت الهى وبه اذن پروردگارش اين ميوه را به همگان ارزانى مى دارد بِإِذْنِ رَبِّها .

اكنون درست بينديشيم وببينيم اين ويژگى ها وبركات را در كجا پيدا مى كنيم ؟ مسلماً دركلمه توحيد ومحتواى آن ودر يك انسان موحد وبا معرفت.(1)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد آيه شريفه مثلى است كه خداوند براى اهل بيت ودشمنان آنان زده است.(2)

3. قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: ... وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ... (إبراهيم، 27) در آيه ديگرى مى فرمايد ...كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ (غافر، 74) در آيه سوم نمونه اضلال كيفرى را منافقان معرفى مى كند فَمَا لَكُمْ فِى الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ ... وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (النساء، 88) ونيز مى فرمايد: مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (النساء، 143)

ص: 207


1- . نمونه، ج10، ص 331-333.
2- . صافى، ج 3، ص85.

آیه 28-30

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ(28) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ(29) وَ جَعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكُمْ إِلَى النّارِ(30)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند، وقوم خود را به سراى نيستى ونابودى كشاندند؟! * (سراى نيستى ونابودى، همان) جهنم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند وبد قرارگاهى است! * آنها براى خدا همتايانى قرار داده اند، تا (مردم را) از راه او (منحرف و) گمراه سازند، بگو: (چند روزى از زندگى دنيا ولذات آن) بهره گيريد، اما عاقبت كار شما به سوى آتش (دوزخ) است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه به سرنوشت سران كفر نسبت به تبديل نعمت به كفر ونابود ساختن قوم خود ورفتن به جهنم، قرار دادن كفار مانندهايى براى خداوند به منظور گمراه ساختن مردم.

ب. وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ ، «انداد» جمع «ند» به معناى مثل است. ومقصود از آن، معبودهايى است كه كفار از ميان ملائكه وجن وانس به جاى خدا براى خود، اتخاذ كردند. اگر مشركين با اعتراف به اينكه آفريدگار همه جهان وجهانيان وحتى بتها وارباب ايشان خدا است با اين وصف بت را مانند خداوند قرار دادند، از اين جهت بوده است كه ايشان بتهاى خود را الهه خود مى خواندند، به اين معنا كه برخى از تدابير عالم را به آنها نسبت داده، آن گاه بخاطر طمع به خيرات وترس از شرشان آنها را پرستش مى نمودند (آرى اشتباه وانحرافشان از هدايت فطرى همين جا بود) با اينكه فطرت خود آنان، حكم مى كرد كه خلق عالم وامر آن، همه به دست خداست. علاوه بر حكم فطرت، خداوند اين فطرت را به وسيله انبياء وتذكرات ايشان تاييد وفطرتها را بيدار كرده بود، وانبيا: براى بيدار كردن فطرت، حجت هاى قاطع آورده بودند.(1)

ص: 208


1- . الميزان، ج12، ص 81.

ب. تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكُمْ إِلَى النَّارِ امر در آيه شريفه «تَمَتَّعُوا» به معناى تهديد است. مانند اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ 40 فصلت ومانند قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ .(1)

نكته ها

1. با اين كه قرآن كريم دستور داده براى خداوند شبيه ومماثل قائل نشويد فلاتجعلوا لله اندادا (بقره، 22) لكن گروهى با اين دستور مخالفت كردند وبراى خداوند شبيه قائل شدند؛ وجعلوا لله اندادا .

2. در تعبيرات معمولى گفته مى شود فلان شخص نعمت خدا را كفران كرد، ولى در آيه فوق مى خوانيم آنها نعمت خدا را تبديل به كفر وكفران كردند اين تعبير خاص ممكن است به خاطر يكى از دو مطلب باشد:

منظور تبديل شكر نعمت به كفران است، يعنى آنها لازم بود كه در برابر نعمتهاى پروردگار شكرگزار باشند، اما اين شكر را تبديل به كفران كردند (در حقيقت كلمه شكر در تقدير است ودر تقدير چنين بوده: الذين بدلوا شكر نعمت اللَّه كفرا .

منظور اين است كه آنها خود نعمت را تبديل به كفر كردند، در حقيقت نعمتهاى الهى وسائلى است كه طرز برداشت از آنها بستگى به اراده خود انسان دارد، همانگونه كه ممكن است از نعمتها در مسير ايمان وخوشبختى ونيكى بهره بردارى كرد، در مسير كفر وظلم وبدى هم مى توان آنها را به كار گرفت.(2)

3. امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

نحن والله نعمة الله التى انعمها على عباده وبنا يفوز من فاز به خدا سوگند نعمت هايى كه تبديل شدند، وجود ما امامان بود كه به وسيله ما مردم به سعادت رسيدند.(3)

4. سرنوشت كفار

نظير آيه 30 ابراهيم: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَاداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ آيات ديگر است: نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ (لقمان، 24) لاَ يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلاَدِ.مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (آل عمران، 196-197)

ص: 209


1- . تفسير كبير، ج 19، ص 124.
2- . نمونه، ج10، ص 344؛ الميزان ج 12، ص 81؛ تفسير كبير، ج19، ص 123.
3- . مجمع البيان، ج6، ص 483؛ صافى، ج3، ص88.

آیه 31-34

اشاره

قُلْ لِعِبادِيَ الَّذينَ آمَنُوا يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اْلأَنْهارَ(32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ(33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلّ ِ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اْلإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ(34)

ترجمه

به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند واز آنچه به آنها روزى داده ايم، پنهان وآشكار، انفاق كنند، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد وفروش است، ونه دوستى! (نه با مال مى توانند از كيفر خدا رهايى يابند، ونه با پيوندهاى مادى!) * خداوند همان كسى است كه آسمانها وزمين را آفريد واز آسمان، آبى نازل كرد وبا آن، ميوه ها(ى مختلف) را براى روزى شما (از زمين) بيرون آورد وكشتى ها را مسخر شما گردانيد، تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند ونهرها را (نيز) مسخر شما نمود * وخورشيد وماه را -كه با برنامه منظمى دركارند- به تسخير شما درآورد وشب وروز را (نيز) مسخر شما ساخت * واز هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد واگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد! انسان، ستمگر وناسپاس است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ابلاغ پيام خداوند به مردم توسط پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) پيرامون اقامه نماز وانفاق در آشكار وپنهان پيش از فرا رسيدن قيامت، خداوند آفريدگار نظام هستى ونازل كننده باران به منظور تأمين رزق مردم ومسخر ساختن كشتى ونهرها وخورشيد وماه وشب وروز براى مردم. پاسخ خداوند به نيازهاى مردم. ناتوانى انسان از شمارش نعمت ها.

ب. در آيه 32 و33 خداوند متعال به ده نعمت از نعمت هاى بزرگ خدا كه هر كدام دليل ونشانه مخصوصى بر قدرت اوست اشاره كرده است.(1)

ص: 210


1- . تفسير كبير، ج19، ص126.

ج. كفار به فتح كاف به معناى كثير الكفران است يعنى كسى كه بسيار كفران مى ورزد بخود ستم مى كند وشكر نعمت هاى خدا را بجا نمى آورد وهم چنان كفران مى كند تا آنكه كفران، كار او را به هلاكت وخسران منتهى مى سازد.(1)

د. چون بر آورنده حاجت هر محتاجى خداى سبحان است وهيچ موجودى در ذات ووجود وبقائش قائم به خود نيست وهر چه دارد از جود وكرم او دارد حال چه به اين معنا اقرار داشته باشد يا نداشته باشد. جز خدا هر كسى گداى در خانه او است، سائلى است كه حوائج خود را درخواست مى كند، حال چه خداوند تمام آنچه را كه مى خواهد بدهد ويا ندهد وبعضى را دريغ دارد.

اين حق سؤال وحقيقت آن است كه مختص به ذات بارى تعالى است واز غير او چنين سؤالى تصور وتحقق ندارد. نوع ديگر سؤال زبانى است كه گاهى به آن وسيله از خداى سبحان سؤال مى شود، وگاهى از غير خداى سبحان.

اين نسبت به سؤال، واما نسبت به پاسخ خدا واعطاى او كه به طور مطلق وبدون هيچ قيد واستثنايى آورده واو را معطى على الاطلاق معرفى نموده كه خود مى تواند دليل بر اين باشد كه هيچ سؤالى نيست مگر آنكه خداوند در آنجا عطائى دارد، وهمين قرينه است بر اينكه در جمله وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ خطاب به نوع است.

در نتيجه معناى آيه اينگونه مى شود كه: هيچ انسانى در رابطه با انسانيتش به هيچ نعمتى محتاج نمى شود مگر آنكه خداوند آن را بر آورده مى كند حال يا همه آن را، ويا بعضى از آن را.(2)

نكته ها

1. نماز مظهرى است براى هر گونه رابطه با خدا چرا كه اين رابطه در نماز از هر عمل ديگرى بهتر مشخص مى شود، وانفاق از آنچه خدا روزى داده با توجه به مفهوم وسيعش كه هر گونه نعمت مادى ومعنوى را شامل مى شود رمزى است براى پيوند با خلق.(3)

ص: 211


1- . كشاف، ج 3، ص 382؛ الميزان، ج12، ص 88.
2- . الميزان، ج12، ص 85.
3- . نمونه، ج10، ص 352.

2. اگر در اين آيه مى فرمايد كه در روز قيامت دوستى وخلت نيست، منافات با آيه الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ (زخرف، 67) كه براى آن روز دوستى را اثبات مى كند ندارد، زيرا نسبت ميان اين دو آيه به اصطلاح علم منطق نسبت عموم وخصوص مطلق است، وحاصل مقصود از آن دو اين مى شود كه: خلت ودوستى كه جهت تقوى ورنگ آن را نداشته باشد در قيامت منتفى است، واما خلت ودوستى كه رنگ تقوى داشته باشد، يعنى بخاطر خدا بوده باشد، البته در قيامت ثابت ونافع است. پس انكار دوستى بطور مطلق، وسپس اثبات بعضى از اقسام آن در اين آيه، نظير انكار شفاعت بطور مطلق در آيه وَلاخُلَّةٌ وَلا شَفاعَةٌ (بقره ، 256) وسپس اثبات بعضى از اقسام آن كه شفاعت به اذن خدا باشد در آيه إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (زخرف، 86) مى باشد.(1)

3. آيه 32 از سه زاويه به مسأله ى آب اشاره كرده است:

آب باران، كه وسيله ى آبيارى گياهان ومايه ى حيات آنها وسبب سالم سازى هوا وتغيير وتلطيف آن است.

آب دريا، كه تأمين كننده ى زندگى حيوانات دريايى وبهترين وارزان ترين مسير براى عبور كشتى ها وسرچشمه ى ابر وباران است.

آب نهرها، كه وسيله ى آب رسانى به مناطق بى آب است.(2)

4. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ تسخير كشتيها براى مردم به معناى آن است كه آن را وسيله نفع بردن مردم در مقاصدشان قرار دهد، به اين صورت خود آنان وبارهايشان را از جايى بجاى ديگر حمل كند بدون اينكه متوقف شوند، ويا در آب فرو روند. (3)

5. اگر جريان كشتى در دريا را به امر خدا نسبت داده با اينكه ظاهرا علتهاى طبيعى، از قبيل باد وبخار وساير عوامل طبيعى آن را به جريان در مى آورند به اين منظور بوده كه بفهماند خداى تعالى يگانه سببى است كه هر سبب ديگرى به او منتهى مى گردد.(4)

ص: 212


1- . تفسير كبير، ج 19، ص 125؛ التحرير والتنوير، ج 12، 257؛ الميزان، ج12، ص 82.
2- . همان.
3- . الميزان، ج12، ص 84.
4- . همان.

6. چگونه مى توان نعمتهاى خدا را شمرد وحال آنكه عالم وجود با تمامى اجزاء واوصاف واحوالش كه همه به هم مرتبط وپيوسته اند وهر يك در ديگرى اثر دارد ووجود يكى متوقف بر وجود ديگرى است، نعمتهاى خدا هستند، واين معنا قابل احصاء نيست.(1)

7. فخر رازى گويد يك لقمه غذايى كه انسان مى خورد اگر دقت كند تمام نظام هستى بايد به كمك يكديگر باشد مانند زمين وآسمان، شمس وقمر، آب وباد وآتش وخاك وآهن وهريك به شكل خاصى بايد تنظيم شود تا انسان بتواند بهره مند شود.(2)

8. گاهى انفاق پنهانى مؤثرتر وآبرومندانه تر است به علاوه انسان از ريا كردن مصمون مى ماند، وگاهى اگر آشكارا باشد سبب تشويق ديگران والگويى براى نشان دادن برنامه هاى اسلامى وبزرگداشتى براى شعائر دين محسوب مى شود.(3)

9. آيا هر چه را از خدا مى خواهيم به ما مى دهد؟

در آيات فوق خوانديم كه خداوند، به شما لطف كرد وقسمتى از آنچه را از او تقاضا كرديد به شما داد (توجه داشته باشيد «من» در جمله مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ تبعيضيه است).

و اين به خاطر آن است كه بسيار مى شود انسان از خدا چيزى مى خواهد كه قطعا ضرر وزيان ويا حتى هلاك او در آن است وخود نمى داند، اما خداوند عالم وحكيم ورحيم، هرگز به چنين تقاضايى پاسخ نمى دهد.

و در عوض شايد در بسيارى از اوقات انسان با زبانش چيزى را از خدا نخواهد ولى با زبان حالش وفطرت وطبيعت وهستيش آن را تمنا مى كند، وخدا به او مى دهد وهيچ مانعى ندارد كه سؤال در جمله ما سَأَلْتُمُوهُ هم سؤال به زبان قال را شامل شود هم زبان حال را.(4)

انسان قدرت ندارد نعمت هاى خدا را بشمارد، چه رسد به اين كه بخواهد شكر آنها را به جاى آورد. لا تُحْصُوها .(5)

10. مورد انفاق، تنها مال نيست، از هر چه داريم بايد انفاق كنيم. (چه علم وثروت، چه آبرو وقدرت) مِمَّا رَزَقْناهُمْ .(6)

ص: 213


1- . الميزان، ج12، ص 88.
2- . تفسيركبير، ج 19، ص130.
3- . التحرير التنوير، ج 12، ص256؛ نمونه، ج10، ص 352.
4- . نمونه، ج10، ص 357.
5- . همان، ص 292.
6- . نور، ج6، ص 289.

آیه 35-41

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبّ ِ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَ اجْنُبْني وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ (35) رَبّ ِ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيرًا مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنّي وَ مَنْ عَصاني فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ (36) رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ(38) الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي وَهَبَ لي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبّي لَسَميعُ الدُّعاءِ(39) رَبّ ِ اجْعَلْني مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ(40) رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)

ترجمه

(به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر امنى قرار ده! ومن وفرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار! * پروردگارا! آنها (بتها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروى كند از من است وهر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده ومهربانى! * پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب وعلفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز واز ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را بجاى آورند! * پروردگارا! تو مى دانى آنچه را ما پنهان ويا آشكار مى كنيم وچيزى در زمين وآسمان بر خدا پنهان نيست! * حمد خداى را كه در پيرى، اسماعيل واسحاق را به من بخشيد، مسلما پروردگار من، شنونده (واجابت كننده) دعاست. * پروردگارا: مرا برپا كننده نماز قرار ده، واز فرزندانم (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاى مرا بپذير! * پروردگارا! من وپدر ومادرم وهمه مؤمنان را، در آن روز كه حساب برپا مى شود، بيامرز!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: يادآورى درخواست حضرت ابراهيم(علیه السلام) پيرامون امنيت مكه ودورى او وفرزندانش از بت پرستى، سخن ابراهيم پيرامون گمراه ساختن بت ها نسبت به مردم وسخن ديگر او نسبت به پيروان ومخالفانش، هدف از اسكان همسر وفرزند در مكه برپا ساختن نماز، درخواست حضرت ابراهيم نسبت به

ص: 214

علاقمند شدن مردم نسبت به شهر مكه وتأمين رزق آنان، اقرار ابراهيم نسبت به علم پروردگار درباره موجودات واعمال آشكار وپنهان، شكرگزارى ابراهيم نسبت به فرزنددار شدن در سن پيرى، درخواست توفيق اقامه نماز درباره خويش وفرزندانش، طلب مغفرت براى خود وپدر ومادر وتمام مومنان تا دامنه قيامت.

ب. خداوند در اين آيات 35-41 هفت نوع دعا وخواسته از ابراهيم را بيان مى كند.(1)

خداى تعالى نظير اين دعا را بطور مختصر در جاى ديگر حكايت كرده وفرموده: وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا . (بقره، 126)(2)

ج. پر واضح است كه دور كردن فرزندان از عبادت بت ها هر جور وهر وقت كه باشد بالأخره مستلزم اين است كه خداى تعالى در بنده اش به نحوى از انحاء تصرف بكند. چيزى كه هست اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بى اختيار ومجبور سازد واختيار را از بنده سلب نمايد، چون اگر دور كردن به اين حد باشد ديگر چنين دور بودنى كمالى نيست كه شخصى مثل ابراهيم(علیه السلام) آن را از خدا مسألت نمايد.(3)

د. مقصود از پيروى او، پيروى از دين ودستورات شرع او است- چه دستورات مربوط به اعتقادات وچه مربوط به اعمال- هم چنان كه مقصود از عصيان او، ترك سيره وشريعت ودستورات اعتقادى وعملى اوست.

گويا خواسته است بگويد: هر كه در عمل به شريعت من ومشى بر طبق سيره من، مرا پيروى كند او به من ملحق است وبه منزله فرزندان من خواهد بود، ومن اى خدا از تو مسألت مى دارم مرا وايشان را از اينكه بت بپرستيم دور بدار. قرآن كريم هم اين معنا را در جاى ديگر گوشزد كرده ومى فرمايد: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا . (آل عمران، 68)(4)

ه - . اگر خانه را به خدا نسبت داده از اين باب است كه اولا مالك خانه خداوند متعال است وديگران مالك نيستند، ثانيا خانه مزبور براى منظورى ساخته شده كه جز براى خدا

ص: 215


1- . تفسير كبير، ج19، 135.
2- . الميزان، ج12، ص 97.
3- . الميزان، ج12، ص 99.
4- . الميزان، ج12، ص 103.

صلاحيت ندارد، وآن عبادت است.(1)

و. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعاءِ . اين جمله به منزله جمله معترضه است كه در وسط دعاى آن جناب قرار گرفته است. وباعث گفتن آن در وسط دعا اين بوده كه در ضمن خواسته هايش ناگهان به ياد عظمت نعمتى كه خدا به وى ارزانى داشته افتاده كه بعد از آنكه همه اسباب عادى فرزنددار شدنش را منتفى نموده بود دو فرزند صالح چون اسماعيل واسحاق به وى داده واگر چنين عنايتى به وى فرمود، به خاطر استجابت دعايش بود رَبِّ هَبْ لى مِنَ الصَّالِحينَ . (صافات، 100)

ابراهيم(علیه السلام) در بين دعايش وقتى به ياد اين نعمت مى افتد ناگهان رشته دعا را رها نموده به شكر خدا مى پردازد وخداى را بر استجابت دعايش ثنا مى گويد.(2).(3)

ز. مقصود از امنيتى كه آن جناب درخواست كرده امنيت تشريعى است، نه تكوينى ومقصود اين است كه قانونى امنيت اين شهر را تضمين كند، نه اينكه هر كه خواست امنيت آن را بر هم زند مثلا دستش بخشكد، وهمين امنيت بر خلاف آنچه شايد بعضى توهم كرده باشند نعمت بسيار بزرگى وبلكه از بزرگترين نعمتهايى است كه خداوند بر بندگان خود انعام كرده است.

چون اگر قدرى در همين حكم حرمت وامنيت قانونى كه ابراهيم به اذن پروردگارش براى اين شهر تشريع نموده دقت كنيم، واعتقادى كه مردم در طول چهار هزار سال به قداست اين بيت عتيق داشته وتا امروز هم دارند ارزيابى كنيم، آن وقت مى فهميم كه چه خيرات وبركات دينى ودنيوى نصيب مردم آن ونصيب ساير اهل حق كه هواخواه اين شهر ومردم اين شهر بوده وهستند شده است. اگر به تاريخ هم كه قطعا آنچه را ضبط نكرده بيش از آنى است كه ضبط نموده مراجعه كنيم خواهيم ديد كه اهل اين شهر از چه بلاهايى كه ديگر شهرها ديده اند مصون مانده اند، آن وقت مى فهميم كه همين امنيت تشريعى مكه چه نعمت بزرگى بوده كه خدا نصيب بندگان خود كرده است.(4)

ص: 216


1- . تبيان، ج6، ص300؛ الميزان، ج12، ص 111.
2- . كشاف، ج3، ص 387؛ الميزان، ج12، ص 112.
3- . الميزان، ج12، ص 114
4- . الميزان، ج12، ص 99.

ه - . رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى ، منظور ابراهيم(علیه السلام) از ذريه اش همان اسماعيل وفرزندانى است كه از وى پديد مى آيند، نه اسماعيل به تنهايى، براى اينكه دنبالش گفته است. رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ پروردگارا تا نماز بپاى دارند، واگر اسماعيل به تنهايى مقصود بود نمى بايست لفظ جمع بكار برد.(1)

ط . چگونه ابراهيم گفت: پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند، در حالى كه سنگ وچوبى بيش نبودند وقدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند.

پاسخ اين سؤال را اينجا مى توان دريافت كه اولا: بتها هميشه از سنگ وچوب نبودند بلكه گاهى فرعونها ونمرودها مردم را به پرستش خود دعوت مى كردند، وخود را رب اعلى، وزنده كننده وميراننده مى ناميدند.

ثانيا گاه بتهاى سنگ وچوبى را متوليان وكارگردانان آن چنان مى آراستند وتشريفات براى آنها قائل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند.(2)

نكته ها

1. ممكن است از اختلافى كه ميان اين دو نقل ودو حكايت هست كه از يكى تعبير كرده به اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً اين را شهر امنى قرار ده واز ديگرى تعبير كرده به اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً اين شهر را ايمن كن چنين استفاده شود كه ابراهيم خليل(علیه السلام) دو نوبت اين دعا را كرده، يكى موقعى كه مكه صورت شهر به خود نگرفته بوده وبار ديگر موقعى كه به صورت شهر در آمده بود، چون ابراهيم(علیه السلام) مكرر به مكه وبه سركشى هاجر واسماعيل رفته بود. وآن وقت كه اسماعيل ومادرش را در آنجا اسكان داد وبه سرزمين فلسطين برگشت، وبراى نوبت دوم به ديدن آنها رفت ديد كه قوم «جرهم» دور فرزندش را گرفته وبه وى روى آورده اند، در اين موقع از خداى تعالى خواسته است كه اين محل را شهرى امن قرار دهد چون شهر نبود ومؤمنين از اهلش را از ثمرات روزى فرمايد. وآن وقت كه سرزمين مزبور را به صورت شهرى ديده از خداى خواسته است كه اين شهر را محل امنى قرار دهد(3).

ص: 217


1- . همان، ص 110.
2- . نمونه، ج10، ص 367.
3- . صفوة التفاسير، ج2، ص103؛ الميزان، ج12، ص 98.

2. جهت اينكه طلب امنيت در دعا مقدم شده آن است كه اگر امنيت نباشد فراغتى براى بهره مندى از نعمت هاى ديگر حاصل نمى شود.(1)

3. جهت اينكه فرمود ليقيموا الصلوة غير از موضوع نماز ساير عبادات را بيان نكرد به جهت اهميت نماز وتكرار ندا «ربنا» براى اهتمام كامل به موضوع نماز است.(2)

4. از جمله لطائف كه در دعاى آن حضرت به چشم مى خورد، اختلاف تعبير در نداء است كه يك جا «رب» آمده وجاى ديگر «ربنا». در اولى بخاطر آن موهبت هايى كه خداوند فقط به او ارزانى داشته است از قبيل سبقت در اسلام وامامت او را به خود نسبت داده. ودر دومى پروردگار را به خودش وديگران نسبت داده، بخاطر آن نعمت هايى كه خداوند هم به او وهم به غير او ارزانى داشته است.(3)

5. اين تعبير مؤدبانه وبسيار محبت آميز ابراهيم نيز قابل توجه است، نمى گويد هر كس نافرمانى من كند از من نيست، واو را چنين وچنان كيفر كن، بلكه مى گويد هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده ومهربانى!(4)

6. سؤال: با اين كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) قهرمان توحيد بود، پس چرا دعا كرد كه خدايا! مرا از شرك دور كن ؟

پاسخ: پيامبر اسلام نيز همواره در صراط مستقيم گام برمى داشت، با اين حال در هر نماز مى گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ يعنى اگر كسى يقين هم دارد در راه راست قدم برمى دارد، باز بايد از خطر انحراف بترسد واز خداوند استمداد كند.(5)

7. دعاى انبيا مستجاب است. وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ ، حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ (قصص، 57) حرمى امن كه همه گونه ثمرات در آن فراهم مى شود. امام باقر(علیه السلام) فرمود: هر ميوه اى كه در شرق وغرب عالم هست در مكّه يافت مى شود.

8. ديندارى، گاهى با آوارگى، هجرت، دورى از خانواده ومحروميّت از امكانات رفاهى همراه است؛ أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ .

ص: 218


1- . فتح القدير، ج3، ص112.
2- . همان.
3- . فتح القدير، ج3، ص115.
4- . تبيان، ج6، ص299؛ التحريرو التنوير،ج12،ص262؛ نمونه، ج10، ص 362.
5- . نور، ج6، ص 293.

9. كعبه واطراف آن در زمان حضرت ابراهيم نيز محترم وداراى محدوديّت وممنوعيّت بوده است؛ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .

10. محور ومقصد حركت ابراهيم(علیه السلام) ودعاى او نماز است؛ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلاةِ .

11. هنگام تشكّر از خداوند، نعمت ها را جداگانه ذكر كنيد؛ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ .(1)

12. مرحوم شيخ طوسى وطبرسى مى گويند اصحاب ما استدلال كردند به اين جمله رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَّ بر اين كه پدر ومادر ابراهيم كافر نبودند زيرا اگر كافر بودند حق نداشت براى آنان طلب مغفرت كند از اين رو وقتى روشن شد عمويش مشرك است از او بيزارى جست.(2)

13. طلب مغفرت ابراهيم براى پدر

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً (مريم، 47) رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ (إبراهيم، 41) در آيه سوم مى فرمايد استغفار ابراهيم به جهت وعده اى بود كه به پدر داده بود وقتى روشن شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست وَ مَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (التوبة، 114) جمع ميان آيات فوق چنين است كه وعده طلب مغفرت وبيزارى از پدر مربوط به عموى او آزر است كه در قرآن به عنوان كلمه (اب) از او ياد شده است زيرا (اب) شامل عمو نيز مى شود اما در خواست مغفرت تنها مربوط به والد است كه فقط شامل پدر مى شود رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ .

ص: 219


1- . نور، ج6، ص 296، 298.
2- .تبيان، ج6، 302؛ مجمع البيان، ج6، ص491.

آیه 42-45

اشاره

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ اْلأَبْصارُ(42) مُهْطِعينَ مُقْنِعي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ(43) وَ أَنْذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ اْلأَمْثالَ (45)

ترجمه

گمان مبر كه خدا، از آنچه ظالمان انجام مى دهند، غافل است! (نه، بلكه كيفر) آنها را براى روزى تاخير انداخته است كه چشمها در آن (به خاطر ترس ووحشت) از حركت بازمى ايستد... * گردنها را كشيده، سرها را به آسمان بلند كرده، حتى پلك چشمهايشان از حركت بازمى ماند، زيرا به هر طرف نگاه كنند، آثار عذاب آشكار است!) و(در اين حال) دلهايشان (فرومى ريزد واز انديشه واميد،) خالى مى گردد!* ومردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد، بترسان! آن روز كه ظالمان مى گويند: پروردگارا! مدت كوتاهى ما را مهلت ده، تا دعوت تو را بپذيريم واز پيامبران پيروى كنيم!» (اما پاسخ مى شنوند كه:) مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه زوال وفنايى براى شما نيست ؟! * (آرى شما بوديد كه) در منازل (وكاخهاى) كسانى كه به خويشتن ستم كردند، ساكن شديد وبراى شما آشكار شد چگونه با آنان رفتار كرديم وبراى شما، مثلها (از سرگذشت پيشينيان) زديم (باز هم بيدار نشديد)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد خداوند نسبت به كفار ستمگر پيرامون مهلت دادن آنان در دنيا، سرنوشت كفار در قيامت، انذار پيامبر درباره نزول عذاب، درخواست مهلت از ناحيه ستمگران پيرامون اجابت دعوت پيامبران وعدم اجابت تقاضاى آنان.

ب. «مهطعين» از ماده «اهطاع» به معنى گردن كشيدن است، وبعضى آن را به معنى سرعت گرفتن وبعضى به معنى نگاه كردن با ذلت وخشوع دانسته اند، ولى با توجه به جمله هاى ديگر آيه همان معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.(1)

ص: 220


1- . مجمع البيان، ج6، ص492؛ نمونه، ج10، ص 375.

ج. بيان اين پنج صفت: خيره شدن چشمها، كشيدن گردنها، بلند كردن سرها، از حركت افتادن پلك چشمها، وفراموش كردن همه فكرها، ترسيم بسيار گويايى است از هول ووحشت فوق العاده شديدى كه در آن روز به ظالمان دست مى دهد.(1)

د. يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ چه روزى است ؟ در آيات فوق خوانديم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مامور مى شود مردم را از آن روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد انذار كند.در اينكه منظور از اين روز كدام روز است، مفسران سه احتمال داده اند؛

نخست اينكه روز قيامت ورستاخيز است.

دوم اينكه روز فرا رسيدن مرگ است كه مقدمه مجازاتهاى الهى به سراغ ظالمان از همان روز مى آيد.

سوم اينكه منظور روز نزول پاره اى از بلاها ومجازاتهاى دنيوى است، همانند عذاب هايى كه بر قوم لوط وقوم عاد وثمود وقوم نوح وفرعونيان نازل گرديد كه در ميان طوفان وامواج خروشان دريا، يا در زمين لرزه ها يا به وسيله تندبادهاى سخت وويرانگر از ميان رفتند.

گرچه بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى احتمال اول را ترجيح داده اند، ولى جمله هايى كه به دنبال آن آمده است به خوبى احتمال سوم را تقويت مى كند، ونشان مى دهد كه منظور مجازات هاى نابود كننده دنيوى است.

تعبير به «اخرنا» (ما را به تاخير انداز) قرينه روشنى است بر تقاضاى ادامه حيات در دنيا.

نكته ها

1. عدم غفلت خداوند از اعمال

نظير آيه 42 ابراهيم: وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ آيه 132 انعام است: وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ .

2. مشركان هم سوگند ياد مى كردند كه هميشه در دنيا مى مانند وزوالى ندارد؛ أَ وَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (ابراهيم، 44) هم سوگند ياد كردند كه مرده ها زنده

ص: 221


1- . تبيان، ج6، ص 303؛ نمونه، ج10، ص 375.

نمى شوند. وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لايَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ . (نحل، 38)

3. با اينكه روز قيامت روز آمدن عذاب وثواب هر دو است لكن به جهت اينكه آيات شريفه در مقام تهديد كفار است فقط آمدن عذاب را ذكر كرد.(1)

4. سرنوشت كفار در قيامت؛

با چهره سياه محشور مى شوند؛ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ ... . (آل عمران، 106)

با چهره درهم كشيده محشور مى شوند؛ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ * تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ . (قيامت، 24-25)

سرهايشان پائين وشرمنده هستند؛ وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ... * مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ . (ابراهيم، 42-43)

كور ولال وكر محشور مى شوند؛ ... وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً . (اسراء، 97)

و قدرت بر سخن گفتن ندارند، به آنها اجازه عذرخواهى هم نمى دهند: هذَا يَوْمُ لاَ يَنْطِقُونَ وَلاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ . (مرسلات، 35و36)

در غل وزنجير محشور مى شوند؛ لباس هاى آنها از ماده چسبنده ى بدبوى قابل اشتعال است؛ صورت هايشان از آتش پوشيده مى شود؛

وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ سَرَابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ . (ابراهيم، 49-50)

غذاى آنها از خار خشك وتلخ وبدبو است؛ لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ . (غاشيه، 6)

قلب آنها مملو از ترس ولرز است؛ قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ . (نازعات، 8و9)

از يكديگر فرار مى كنند؛ يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ . (عبس، 34-36)

گرچه راه فرارى وجود ندارد؛ يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ . (قيامت، 10)

5. سرنوشت مؤمنان در قيامت؛

سفيد رو محشور مى شوند: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ . (آل عمران، 106)

ص: 222


1- . فتح القدير، ج3، ص114.

با صورت شاداب وخورسند محشور مى شوند؛ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ . (قيامت، 23)

نامه عمل آنان به دست راستشان داده مى شود وبه آسانى محاسبه مى شوند؛ فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً . (انشقاق، 7-8)

با نور ايمان حركت مى كنند؛ يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (حديد، 12)

از زندگى خود راضى هستند؛ فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ . (قارعه، 6و7)

آیه 46-52

اشاره

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46) فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ(48) وَ تَرَى الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ(49) سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النّارُ(50) لِيَجْزِيَ اللّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (51) هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا اْلأَلْبابِ (52)

ترجمه

آنها نهايت مكر (ونيرنگ) خود را به كار زدند وهمه مكرها (وتوطئه هايشان) نزد خدا آشكار است، هر چند مكرشان چنان باشد كه كوه ها را از جا بركند! * پس گمان مبر كه خدا وعده اى را كه به پيامبرانش داده، تخلف كند! چرا كه خداوند قادر وانتقام گيرنده است. * در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، وآسمانها (به آسمانهاى ديگرى) مبدل مى شود، وآنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند! * ودر آن روز، مجرمان را با هم در غل وزنجير مى بينى! (كه دستها وگردنهايشان را به هم بسته است!) * لباسهايشان از قطران (ماده چسبنده بد بوى قابل اشتعال) است وصورت هايشان را آتش مى پوشاند... * تا خداوند هر كس را، هر آنچه انجام داده، جزا دهد! به يقين، خداوند سريع الحساب است!* اين (قرآن،) پيام (وابلاغى) براى (عموم) مردم است، تا همه به وسيله آن انذار شوند، وبدانند او خدا يكتاست وتا صاحبان مغز (وانديشه) پند گيرند!

ص: 223

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پاسخ خداوند نسبت به مكر ونيرنگ كفار، تهديد خداوند نسبت به انتقام گرفتن از آنان در روز قيامت، تبيين برخى از ويژگى هاى قيامت، سريع الحساب بودن خداوند، بيان آيات الهى به منظور آگاهى مردم ويادآورى خردمندان.

ب. مقصود از اينكه فرمود: ونزد خداست مكر ايشان اين است كه خداى تعالى به علم وقدرت بر مكر ايشان احاطه دارد. ومعلوم است كه مكر وقتى مكر است كه از اطلاع طرف پنهان باشد واز آن خبر نداشته باشد، واما اگر زير نظر او انجام بگيرد واو هم بتواند در يك چشم بهم زدن نقشه وى را به راحتى خنثى نمايد ديگر مكر عليه او نيست، بلكه مكر عليه خود مكر كننده است، (زيرا تنها كارى كه كرده مقدار دشمنى خود را به او فهمانده است) هم چنان كه در قرآن كريم فرموده: وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَما يَشْعُرُونَ . (انعام،123)(1)

ج. منظور از عدم خلف وعده به رسولان نصرت آنان است كه در آيات ديگر بيان كرده است إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ؛ (غافر، 51) كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلى . (مجادله، 21)(2)

د. كلمه سرابيل جمع سربال است كه به معناى پيراهن مى باشد. وكلمه «قطران» چيزى سياه رنگ وبدبو است كه به شتران مى مالند، ودر قيامت آن قدر بر بدن مجرمين مى مالند كه مانند پيراهن بدنشان را بپوشاند.(3)

ه - . اصفاد جمع صفد (بر وزن نمد) وصفاد (بر وزن معاد) در اصل به معنى غل مى باشد وبعضى گفته اند خصوص آن غل وزنجيرى را گويند كه دست وگردن را به هم مى بندد.(4)

و. «مقرنين» از ماده قرن واقتران است هنگامى كه به باب تفعيل برده شود، از آن «تكثير» استفاده مى شود، بنا بر اين روى هم رفته كلمه مقرنين به معنى كسانى است كه بسيار به يكديگر نزديك شده اند.

در اينكه منظور از اين كلمه در آيه فوق كيست، مفسران سه تفسير ذكر كرده اند:

ص: 224


1- . الميزان، ج12، ص 123.
2- . فتح القدير، ج3، ص 118.
3- . مجمع البيان، ج6، ص 499؛ تبيان، ج6، ص310؛ الميزان، ج12، ص 130.
4- . مجمع البيان، ج6، ص496؛ تبيان،ج6، 310.

نخست اينكه مجرمان را در آن روز با غل وزنجير در يك سلسله طولانى به هم مى بندند، وبه اين صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند، اين غل وزنجير، تجسمى است از پيوند عملى وفكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند، وبه كمك هم مى شتافتند ودر طريق ظلم وفساد با يكديگر رابطه وپيوند وهمكارى داشتند واين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهايى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد.

ديگر اينكه مجرمان در آن روز به وسيله زنجيرهايى با شياطين قرين مى شوند وپيوند باطنيشان در دنيا، به صورت همزنجير بودنشان در جهان ديگر، آشكار مى گردد.

سوم اينكه دستهاى آنها را به وسيله زنجيرها به گردنشان قرين مى سازند.

و مانعى ندارد كه همه اين معانى در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آيه بيشتر معنى اول را مى رساند.(1)

نكته ها

1. خداوند وعمل به وعده

قرآن كريم در يك آيه وعده مى دهد كه ما رسولان خود واهل ايمان را يارى مى كنيم إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ (غافر، 51) در آيه ديگر مى فرمايد خداوند خلف وعده نمى كند: فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ (إبراهيم، 47) در آيه سوم وعده نسبت به مؤمنان را بيان مى كند: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ (النور، 55)

2. تبديل بر دو قسم است: 1- تبديل در ذات مانند آيه شريفه بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها (نساء،56) 2- تبديل در اوصاف مانند فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ (فرقان،70) ودر تبديل آسمان وزمين به آسمان وزمين ديگر در قيامت هر دو وجه محتمل است.(2)

3.از آنجا كه ظهور مردم در قيامت براى خداوند در آينده قطعى است به صورت فعل ماضى تعبير شده است «برزوا».(3)

ص: 225


1- . نمونه، ج10، ص 386.
2- . التحريرو التنوير، ج12، ص272؛ كشاف، ج3، ص393.
3- . صافى، ج3، ص84؛ فتح القدير، ج3، ص 118؛ صفوة التفاسير، ج2، ص103؛ مجمع البيان، ج6،ص 476؛ تفسير كبير، ج19، ص107.

4. عدول از ضمير به اسم ظاهر الذين ظلموا براى آن است كه بفهماند علت عذاب كفار ظلم آنها است.(1)

5. مجرمان با تلبس به لباس گناه در اين جهان هم خويشتن را در پيشگاه خدا رو سياه مى كنند وتعفن گناه آنها جامعه را آلوده مى سازد، وهم اعمال آنها باعث شعله ور شدن آتش فساد است در خودشان ودر جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند، واين قطران كه در جهان ديگر لباس آنها را تشكيل مى دهد گويى تجسمى است از اعمال آنان در اين جهان.(2)

6. عاقبت كسانى كه نعمت ها را تبديل به كفر كردند. هلاكت ونابودى خواهد بود. لام «ليضلوا» براى عاقبت است نه غرض.(3)

7. يكى از عذاب هاى قيامت، بسته شدن مجرمان با غل وزنجير است واين معنا در چندين آيه ذكر شده است. از جمله: وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ ... فِى الْأَصْفادِ و خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (حاقه، 30) و إِذِ الْأَغْلالُ فِى أَعْناقِهِمْ غافر، 71 .(4)

8. بسته بودن دست وپا در قيامت

نظير آيه 49 ابراهيم: وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ آيات ديگر است: وَ إِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً (الفرقان، 13) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ (الأعراف، 41)

9. بهره مندى از تذكر

نظير آيه 52 ابراهيم: هذَا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنْذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ آيه 37 ق است: إِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ

ص: 226


1- . فتح القدير، ج3، 116.
2- . نمونه، ج10، ص 388.
3- . تبيان، ج6، ص293.
4- . نور، ج6، ص 305.

سوره حجر

اشاره

ص: 227

ص: 228

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، اين آيات كتاب، وقرآن مبين است. كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال خود را ببينند،) چه بسا آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند! بگذار آنها بخورند، وبهره گيرند، وآرزوها آنان را غافل سازد، ولى بزودى خواهند فهميد! ما اهل هيچ شهر وديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه اجل معين (وزمان تغيير ناپذيرى) داشتند! هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى گيرد، واز آن عقب نخواهد افتاد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قران كريم آرزوى كفار در قيامت. رها ساختن آنان بعد از اتمام حجت. نابودى كفار در زمان معيَن.

ب. اول اين سوره با بزرگداشت قرآن شروع شده است. مى دانيم «تلك» اسم اشاره به دور است، در حالى كه قاعدتا بايد در اينجا «هذه» (اسم اشاره به نزديك) به كار رود، ولى در ادبيات عرب گاهى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره به دور استفاده مى شود، يعنى آن چنان عظمت دارد كه گويى در آسمانها در يك فاصله دور دست، از ما قرار گرفته واين درست به آن مى ماند كه گاهى در حضور شخص بزرگى مى گوئيم «اگر آن سرور اجازه دهند ما دست به چنين اقدامى مى زنيم» كلمه «آن» در اينجا براى بيان عظمت مقام او است، همانگونه كه ذكر «قرآن» به صورت «نكره» نيز براى بيان عظمت است.

ج. رُبَما يوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ دلالت مى كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى- يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود- از كفر خود پشيمان شده آرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم. بنابراين منظور از «يود» (دوست مى دارند)-

ص: 229

همانگونه كه در تفسير «الميزان» بيان شده(1)دوست داشتن به معنى «تمنى» وآرزو كردن است، وذكر كلمه «لو» دليل بر آنست كه آنها آرزوى اسلام را در زمانى مى كنند كه قدرت بازگشت به سوى آن را ندارند، واين خود قرينه اى خواهد بود بر اينكه اين تمنى وآرزو در جهان ديگر وپس از مشاهده نتائج اعمالشان است.

د. آيه (4 و5) دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب واجل وسرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان مى سازد. ودر آيه وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يلْقاهُ مَنْشُوراً (اسرا: 13) كتاب افراد را متذكر است.(2)

نكته ها

بدون شك اميد وآرزو ويا به تعبير عرب «امل» عامل حركت چرخهاى زندگى انسانها است، كه حتى اگر يك روز از دلهاى مردم جهان برداشته شود، نظام زندگى به هم مى ريزد، وكمتر كسى دليلى بر فعاليت وتلاش وجنب وجوش خود پيدا مى كند.

پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

الامل رحمة لامتى ولو لاالامل ما رضعت والدة ولدها ولاغرس غارس شجرا.

«اميد مايه رحمت امت من است، اگر نور اميد نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد، وهيچ باغبانى نهالى نمى كاشت(3)» اشاره به همين واقعيت است. ولى همين عامل حيات وحركت اگر از حد بگذرد وبه صورت «آرزوى دور ودراز» در آيد بدترين عامل انحراف وبدبختى است، ودرست همانند آب باران است كه مايه حيات است اما اين آب اگر از حد گذشت مايه غرق شدن ونابودى خواهد شد.

قال أمير المؤمنين(علیه السلام): «انما أخاف عليكم اثنتين: اتباع الهوى وطول الأمل، اما اتباع الهوى فانه يصد عن الحق، وأما طول الأمل فينسى الاخرة».(4)

يَأْكُلُوا وَيتَمَتَّعُوا علت تقديم ياكلوا (خوردن) به اين خاطر است كه بگويد تمتع ايشان

ص: 230


1- . الميزان، ج12، ص 139.
2- . ترجمة ة ة الميزان، ج12، ص 141.
3- . سفينه البحار، ج1، ص 30، مادة ة ة «امل»
4- . نور الثقلين، ج3، ص: 3

از دنيا مانند بهائم است كه خوردن ظاهرترين وجه تمتع آنها است.(1)

در قيامت كفّار به مسلمين گرفتارِ جهنم، مى گويند: شما نيز مثل ما دوزخى شديد واسلام شما را نجات نداد. در حالى كه مسلمانان گنهكار بعد از مدّتى تنبيه، نجات مى يابند، ولى كفّار براى هميشه در دوزخ وآتش جهنم ماندنى مى شوند ومى گويند: اى كاش ما هم مسلمان بوديم.

رها كردن كفّار به حال خود، كه از جمله ى ذَرْهُمْ استفاده مى شود، به خاطر سركشى خود آنان است وگرنه خداوند ابتدا براى هدايت همه ى انسانها، پيامبر فرستاده وكسى را به حال خود رها نكرده است. چنان كه اين مطلب بارها در قرآن مطرح شده است. از جمله: وَنَذَرُهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يعْمَهُونَ (انعام: 110)، آنان را رها مى كنيم تا در سركشى خود سردرگم شوند ودر جاى ديگر مى فرمايد: وَ يمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ (بقره: 15) آنان را در سركشى كردن مهلت مى دهيم.(2)

آرزو اگر انسان را غافل كند، نابجاست. وَ يلْهِهِمُ الْأَمَلُ ولى اگر انسان را به كار وتلاش وادار كند خوب است زيرا در قرآن مى خوانيم: وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيرٌ أَمَلًا . (كهف: 46)(3)

قرآن كريم وقتى موضوع بهره مندى كفار را از مواهب طبيعى مطرح مى كند آنها را تشبيه به حيوان مى كند وَالَّذِينَ كَفَرُوا يتَمَتَّعُونَ وَيأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ (محمد: 12) وهرگاه انسانها استغفار كنند وتوبه كنند آنها را از مواهب طبيعى بهره مند مى سازد وبهره مندى آنان را متاع حسن مى نامد. وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيهِ يمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا . (هود: 3)

1. بهره ورى كفار در دنيا:

نظير آيه 3 حجر آيات ديگر است كه بهره ورى كفار را تنها در دنيا بيان مى كند ودر آخرت گرفتار عذاب الهى هستند: ... قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ (الزمر، 8) لِيكْفُرُوا بِمَا آتَينَاهُمْ وَلِيتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يعْلَمُونَ (العنكبوت، 66) و(محمد، 12) (النحل، 55) (الروم، 34) (المرسلات، 46)

ص: 231


1- . روح المعانى، ج7، ص: 257
2- . نور، ج6، ص: 313
3- . نور، ج6، ص: 314

اگر بخواهيم مى توانيم كفّار را فوراً نابود كنيم، امّا برنامه وسنّت ما فرصت دادن وتأخير است. لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ .(1)

بقا وثبات افراد وأُمّت ها بدست خداست وانسان در جلو وعقب انداختن برنامه هاى حتمى الهى، نقشى ندارد. ما تَسْبِقُ . . . وَما يسْتَأْخِرُونَ .(2)

نظير آيه 5 حجر آيه 43 مومنون است مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يسْتَأْخِرُونَ كه هر دو تعبير حكايت از هلاكت كفار در زمان معين مى كند كه هيچ تقديم وتاخيرى در آن نيست.

آیه 6-9

اشاره

آيات 9 - 6

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاّ بِالْحَقّ ِ وَ ما كانُوا إِذًا مُنْظَرينَ (8) إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (9)

ترجمه

و گفتند: «اى كسى كه «ذكر» (قرآن) بر او نازل شده، مسلما تو ديوانه اى! * اگر راست مى گويى، چرا فرشتگان را نزد ما نمى آورى ؟!» * (اما اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را، جز بحق، نازل نمى كنيم، ،و هرگاه نازل شوند، ديگر به اينها مهلت داده نمى شود (،و در صورت انكار، به عذاب الهى نابود مى گردند)!* ما قرآن را نازل كرديم، وما بطور قطع نگهدار آنيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اهانت كفار به پيامبر واعتراض آنان . عدم مهلت به كفار به هنگام نزول فرشتگان . قطعى بودن حفظ قران از تحريف وآسيب رسانى.

ب. وَ قالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ . اين جمله سخنى است كه كفار از در تمسخر واستهزاء به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وكتاب نازل بر او گفته اند وبه همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب وذكر بر او نازل شده خطابش كردند، ونيز

ص: 232


1- . نور، ج6، ص: 314
2- . همان، ص: 315

اسم خداى نازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى دانيم خدا كجا است واز كجا اين كتاب را براى تو فرستاده ووثوق واعتمادى به گفته تو كه ادعا مى كنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم، ولذا به صيغه مجهول تعبير كرده وگفتند: «اى كسى كه ذكر بر او نازل شده». علاوه بر اين، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينها از باب استهزاء واز همه بدتر جمله إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ است كه تهمت وتكذيب صريح است.(1)

ج. در تفسير جمله ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ مفسران، بيانات مختلفى دارند، از جمله:

1- بعضى گفته اند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنها براى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جويى كه ببينند وباز هم ايمان نياورند.

2- منظور از «حق»، همان مجازات نهايى دنيوى وبلاى نابود كننده وبه تعبير ديگر «عذاب استيصال» است، يعنى اگر فرشتگان نازل شوند وآنها هم ايمان نياورند توأم با نابودى آنها خواهد بود.

د. در آيه قبل كفّار با جمله لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ از پيامبر عزيز تقاضاى فرود آمدن فرشتگان بر خودشان را داشتند. اين آيه پاسخ مى دهد: كه نزول فرشتگان براست وحقّ آن است كه فرشته بر افراد لايق نازل شود ونزول فرشته بر افراد نااهل باطل است وما جز حقّ انجام نمى دهيم. ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ .(2)

ه - . الف ولام «الذكر» الف ولام عهد ذكرى است (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) ومراد از وصف «الحافظون» حفظ در آينده است، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. واين را بدين جهت تذكر مى دهيم تا كسى ايراد نكند- هم چنان كه چه بسا ايراد كرده اند- كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف به خاطر اينكه ذكر است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات وانجيل، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، وحال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات وانجيل محفوظ نمانده اند، بلكه تحريف شده اند. جوابش اين است كه الف ولام در «الذكر» الف ولام عهد است، وذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد

ص: 233


1- . الميزان، ج12، ص: 141
2- . نور، ج6، ص: 316.

بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است مى دهد.(1)

و. دليل بر عدم تحريف قرآن: قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده ودر آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده، اگر بخواهد محفوظ نباشد ودر يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى وزياده ونقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند وحال آنكه ما مى بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين وبهترين طرز ممكن داراست. از همين جا مى فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است، وقرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده است.

پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده ويا از نظر اعراب وزير وزبر كلمات ويا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونى اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف، هدايت، نوريت، ذكريت، هيمنه وقهاريت بر ساير كتب آسمانى و. . . ندارد.(2)

ز. در اينكه منظور از محافظت وپاسدارى قرآن در برابر چه امورى است، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند در برابر تحريف وتغيير وزياده ونقصان است.

بعضى ديگر گفته اند در برابر فنا ونابودى تا آخر جهان.

بعضى ديگر گفته اند در برابر منطقهاى گمراه كننده ضد قرآنى.

ولى اين تفاسير نه تنها باهم تضادى ندارند بلكه درمفهوم عام إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ داخلند پس چرا اين محافظت وپاسدارى را كه به صورت مطلق وبه اصطلاح با حذف متعلق آمده است در يك بعد خاص محصور ومحدودش كنيم.(3)

ح. معروف ومشهور در ميان همه دانشمندان شيعه واهل تسنن اينست كه هيچگونه تحريفى در قرآن روى نداده است، وقرآنى كه امروز در دست ماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نازل شده، وحتى كلمه وحرفى از آن كم وزياد نگرديده است.

ص: 234


1- . الميزان، ج12، ص: 147.
2- . همان، ص 154.
3- . نمونه، ج11، ص17.

از جمله كسانى را كه به اين حقيقت تصريح كرده اند دانشمندان زير را مى توان نام برد:

1- مرحوم شيخ طوسى كه به شيخ الطائفه معروف است، او در اول تفسير معروفش (تبيان) بحث روشن وصريح وقاطعى در اين زمينه دارد. 2- سيد مرتضى علم الهدى 3-مرحوم شيخ صدوق 4- مرحوم طبرسى 5- مرحوم كاشف الغطاء 6- مرحوم محقق يزدى 7- ونيز اين عقيده از بسيارى از بزرگانى ديگر مانند «شيخ مفيد»، «شيخ بهايى»، «قاضى نور الله» وساير محققين شيعه نقل شده است.

بزرگان ومحققين اهل سنت نيز غالبا بر همين عقيده اند.

هر چند وقوع تحريف در قرآن از بعضى از محدثين شيعه واهل سنت كه اطلاعات ناقصى درباره قرآن داشته اند نقل شده كه با روشنگرى بزرگان دانشمندان دو مذهب اين عقيده ابطال وبه دست فراموشى سپرده شده است. (1)

نكته ها

وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند ونشان شان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى وفرو رفته در آلودگى هاى شهوت وغضب واو با اين تيرگيش نمى تواند با عالم بالا كه نور محض وطهارت خالص است تماس داشته باشد، وميان اين وآن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال وارتباط با آن را مى كند بايد بعضى از سكنه واهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق ويارى كند.(2)

عجب اينكه اين نابخردان وصله هايى به رهبران الهى مى چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد ونقيض بود، گاهى آنها را «ديوانه» مى خواندند وگاهى «ساحر»، با اينكه ساحر كسى است كه بايد از زيركى وهوشيارى خاصى برخوردار باشد ودرست در نقطه ضد ديوانه است.(3)

1. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وتحمل سختى ها

ص: 235


1- . نمونه ج 11، ص 18.
2- . الميزان، ج12، ص 142
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 14

الف. در تبليغ: يا أَيهَا الْمُدَّثِّرُ . قُمْ فَأَنْذِرْ ... وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (المدثر، 7-1)

ب. در عبادت: مَا أَنْزَلْنَا عَلَيكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (طه، 2)

ج. در ميدان جنگ: فَقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ ... (النساء، 84)

د. در برابر اهانت كفار: وَ قَالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

2. نسبت جنون به موسى وپيامبر اكرم

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: به حضرت موسى گفتند: قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيكُمْ لَمَجْنُونٌ (الشعراء، 27) به پيامبر اكرم گفتند: وَ قَالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

در اين آيه كوتاه ده نوع تأكيد بكار رفته است پنج تأكيد براى نزول قرآن كه در كلمات «إِنَّ نا، نَحْنُ ، نَزَّلْنَا، الذِّكْرَ» نهفته شده وپنج تأكيد براى حفظ قرآن از هر نوع تغيير وتحولى كه در كلمات «ان، نا، له، ل، حافظون» است كه در اصطلاح ادبيات عرب براى اهل فن روشن است.(1)

به گواهى ووعده خدا در اين آيه، هيچگونه تغيير وتحريفى در قرآن رخ نداده، چنان كه در آيات ديگر نيز اين مطلب آمده است، از جمله آيه 42 فصلت: لا يأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يدَيه وَلا مِنْ خَلْفِهِ هيچگونه باطلى از هيچ طريقى به قرآن راه ندارد. واگر رواياتى را ديديم كه در آن به تحريف قرآن اشاره اى دارد يا جعلى است كه بايد بر ديوار زد ويا مراد تحريف در معنا وعمل، تفسير به رأى وسليقه وكنارزدن قرآن شناسان اصلى يعنى اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى باشد. (2)

قرآن ذكر است، نَزَّلْنَا الذِّكْرَ واعراض از ذكر وقرآن، انسان را به بدبختى مى كشاند. وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً (طه: 124) قرآن ذكر است وتنها با ذكر خدا دل ها آرام مى گيرد. أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (رعد: 28)(3)

تهمت ها وتحقيرهاى ناروا، بايد محكم وهمانند خودشان پاسخ داده شود. نُزِّلَ عَلَيهِ

ص: 236


1- . نور، ج6، ص: 317
2- . نور، ج6، ص: 317
3- . نور، ج6، ص: 318

الذِّكْرُ را بايد با آيه نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ پاسخ داد. (1)

3. ذكر بودن قرآن كريم براى پيامبر اكرم وقوم او

خداوند متعال قرآن كريم را ذكر ناميده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (الحجر، 9) در اينكه قرآن براى چه كسانى ذكر است در آيه ديگر آنرا بيان كرده است . مى فرمايد قرآن براى پيامبر وبراى قوم او مايه ذكر است وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (الزخرف، 44)

4. حفاظت پيامبر وپيام او

آياتى از قرآن دلالت دارد كه خداوند پيامبر وپيام او را از شرّ دشمنان حفظ كرد .

حفظ پيام: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (الحجر، 9)

حفظ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): ... وَاللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ... (المائدة، 67)

إِنَّا كَفَينَاكَ الْمُسْتَهْزِءِينَ (الحجر، 95) وَ إِذْ يمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيثْبِتُوكَ أَوْ يقْتُلُوكَ أَوْ يخْرِجُوكَ ... (الأنفال، 30)

آیه 10-15

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلينَ (10) وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)

ترجمه

ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم. هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اينكه او را مسخره مى كردند. ما اينچنين (واز هر طريق ممكن) قرآن را به درون دلهاى مجرمان راه مى دهيم! (اما با اين حال،) آنها به آن ايمان نمى آورند، روش اقوام پيشين نيز چنين بود! واگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم، وآنها پيوسته در آن بالا روند. . . باز مى گويند: «ما را چشم بندى كرده اند، بلكه ما (سر تا پا) سحر شده ايم!»

ص: 237


1- . همان، ص: 319
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن انبياءبراى هدايت پيش از پيامبر اكرم. استهزاء مردم نسبت به پيامبران اتمام حجت بر تبه كاران . نسبت سحر به معجزات الهى از ناحيه كفار.

ب. كلمه «شِيعِ » به معناى امّت وگروهى است كه داراى نوعى پيوند وهمبستگى مى باشند خواه پيوند در خط حقّ باشد، نظير آيه وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (صافات: 83) وخواه در خط انحراف. فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكانُوا شِيعاً . (انعام: 159) (1)

ج. اين آيات به لجاجت وانكار محسوسات توسط مشركان، اشاره مى كند. آنها چنان لجوج وسرسخت بودند كه هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزاء وسخريه مى گرفتند علاوه اگر درى از آسمان به روى آنها باز كنيم وبه آسمان بالا روند گويند ما سحر شده ايم.

مرجع ضمير در «نسلكه»: اين جمله اشاره به آن مى كند كه خداوند آيات خود را از طرق مختلف آن چنان به مجرمان ومخالفان تفهيم مى كند كه گويى در دل آنها وارد شده است اما متاسفانه عدم قابليت ، سبب بيرون راندن آن وجذب نشدن در درون جانشان مى گردد.

بنابراين ضمير «نسلكه» به «ذكر» (قرآن) كه در آيات قبل آمده باز مى گردد، وهمچنين ضمير «به» در جمله بعد، جمله لا يؤمنون به نيز به همين معنى باز مى گردد، يعنى با اينهمه آنها ايمان به اين آيات نمى آورند. بنابراين هماهنگى در ميان دو ضمير كاملا برقرار است، نظير همين تعبير با همين معنى در سوره شعراء آيه 200 و201 ديده مى شود). كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين لايؤمنون به حتى يروا العذاب الاليم .

د. سنت پيشينيان! منظور از سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى مى كرد، پس سنت سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار، كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.(2)

ه - . موضع گيريهاى طرفداران باطل در برابر پيامبران، وطرح نقشه هاى همه جانبه

ص: 238


1- . نور، ج6، ص: 319
2- . الميزان، ج12، ص: 197.

براى تحميق مردم، وپراكندن آنها از اطراف مردان الهى نه چيز تازه اى است ونه منحصر به زمان ومكان خاصى بوده است. وبه همين دليل هرگز نبايد از آن وحشت كرد ويا نوميدى وياس به خود راه داد، ويا از انبوه مشكلاتى كه بدست دشمنان فراهم مى شود هراسيد، اين يك دلدارى مؤثر براى همه رهروان راه حق است. (1)

و. معنى جمله «سكرت ابصارنا» «سكرت» از ماده «سكر» به معنى پوشاندن است، يعنى اگر، فرضا اين مشركان را به آسمان ببريم، نخست مى گويند چشم بندى شده ايم بعد كه متوجه مى شوند كه اين حالت با غير چشم هم قابل احساس است مى گويند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است.(2)

نكته ها

نظير آيه 11 حجر دو آيه ديگر است مَا يأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ (يس: 30) وَ مَا يأْتِيهِمْ مِنْ نَبِى إِلَّا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ (زخرف: 7). قرآن كريم در اين آيات استهزاء كفار را بيان كرد در آيات ديگر عذاب الهى را درباره آنان بيان مى كند از جمله وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ (3)

اين استهزاء وسخريه به خاطر امورى بود:

براى شكستن ابهت پيامبران ومتفرق ساختن افراد حقجو وحق طلب از گرد آنان.

براى ضعف وناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى.

براى اينكه پيامبران سنت شكن بودند وبا وضع نابسامان محيط به مبارزه برمى خاستند، اما جاهلان متعصب كه اين سنتهاى غلط را جاودانى وابدى مى پنداشتند از اين كار تعجب مى كردند وبه استهزاء برمى خاستند.

براى اينكه بسيارى از پيامبران دستشان از مال دنيا تهى وزندگانيشان بسيار ساده بود، آنها كه شخصيت را بر اثر كوردلى در لباس نو، ومركب زيبا، وزندگانى مجلل، مى دانستند، تعجب مى كردند كه آيا يك انسان فقير وتهيدست ممكن است رهبر وراهنماى اين همه

ص: 239


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 37.
2- . همان، ص38و 39.
3- . انعام: 10 انبياء: 41.

جمعيت ثروتمند ومرفه گردد؟! وبه دنبال آن به استهزاء برمى خاستند.

و سرانجام براى اينكه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد وآزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند وبراى آنها وظائف ومسئوليتهايى ايجاد مى نمايد به استهزاء برمى خاستند تا خود را از اين وظائف راحت كنند!(1)

خداوند اتمام حجّت مى كند ومطالب حقّ را به دل وعمق جان مردم مى رساند، تا نگويند ما حقيقت را نفهميديم. فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ .(2)

لجاجت، درد بى درمان ورو به گسترش است. انسان لجوج با ديدن هرگونه نشانه اى ابتدا مى گويد چشم من سحر شده، إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا امّا بعد مى گويد تمام وجودم سحر شده است. بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ .(3)

آیه 16-18

اشاره

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلّ ِ شَيْطانٍ رَجيمٍ (17) إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ (18)

ترجمه

ما در آسمان برجهايى قرار داديم، وآن را براى بينندگان آراستيم. وآن را از هر شيطان رانده شده اى حفظ كرديم. مگر آن كس كه استراق سمع كند (ودزدانه گوش فرا دهد) كه «شهاب مبين» او را تعقيب مى كند (ومى راند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: زينت دادن آسمان به وسيله ستارگان نگهدارى آسمان از رفت وآمد شيطان. پيامد استراق سمع.

ب. «بروج» جمع «برج» در اصل به معنى «ظهور» است، وبه همين جهت آن قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز وظهور خاصى دارد، برج

ص: 240


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 34و33.
2- . همان، ص: 321
3- . همان.

ناميده مى شود، ونيز به همين جهت هنگامى كه زن، زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرأة مى گويند.

به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به منزلگاههاى خورشيد وماه است، وبه تعبير دقيقتر هنگامى كه ما از كره زمين به ماه وخورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل وموقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى (صورتهاى فلكى مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند) مى بينيم ومى گوئيم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان وعقرب وقوس است.(1)

ج. ستارگان زينت آسمان:

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَزَينَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ (الحجر، 16) در آيه ديگر بروج به ستارگان تفسير شده است كه مايه زينت آسمان ها است إِنَّا زَينَّا السَّمَاءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (الصافات، 6)

د . «استراق سمع» به معناى خبرگيرى پنهانى است، مانند كسى كه در گوشه اى پنهان شده گفتگوى محرمانه ديگران را گوش مى دهد.

و استراق سمع شيطانها- بطورى كه از آيات سوره صافات بر مى آيد- عبارت از اين است كه در صدد بر آيند از گفتگوى ملائكه خبردار شوند.(2)

ه - . كلمه «شهاب» به معناى شعله ايست كه از آتش بيرون مى آيد. به اجرام روشنى هم كه در جو ديده مى شوند از اين جهت شهاب گفته اند كه گويا ستاره ايست كه ناگهان از يك نقطه آسمان بيرون آمده به سرعت مى رود وپس از لحظه اى خاموش مى گردد.(3)

سپس مى افزايد: ما آسمان واين صورتهاى فلكى را براى بينندگان زينت بخشيديم ودر ادامه مى فرمايد: ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم وشوم وملعون محفوظ داشته ايم.

و. در مورد آية ة ة 18 چندين نظريه وجود دارد؛ اول: كسانى كه فهم اين گونه از آيات را غير ممكن وعلم به آن را از امور غيبى والاهى مى دانند. دوم: جمع قابل توجهى از مفسران، كه اصرار دارند معنى ظاهرى آيات را كاملا حفظ كنند.

ص: 241


1- . نمونه، ج11، ص: 40.
2- . الميزان، ج12، ص: 202.
3- . الميزان، ج12، ص: 202.

سوم: گروهى مانند مولف عاليقدر الميزان وطنطاوى در «الجواهر»، تعبيرات آيات فوق را از قبيل تشبيه وكنايه وذكر امثال وبه اصطلاح بيان «سمبوليك» دانسته، واين تشبيه وكنايه را به صورتهاى گوناگونى بيان داشته اند. (1)بنابراين به نظر علامه طباطبايى، منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است، يك عالم ملكوتى وما وراء طبيعى است، كه از اين جهان محسوس، برتر وبالاتر است، ومنظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع وپرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت وحوادث آينده آگاهى يابند، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مى رانند.(2)

نتيجة ة ة بحث: از مجموعه آنچه گفته شد چنين مى توان حدس زد كه «سماء» در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مى كند وكنايه از آسمان حق وايمان ومعنويت است وهمواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند واز طريق انواع وسوسه ها در دل مؤمنان راستين وحاميان حق نفوذ كنند. اما مردان الهى ورهبران راه حق از پيامبران وامامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نيرومند علم وتقوايشان بر آنها هجوم مى برند وآنان را از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند.(3)

نكته ها

استراق سمع وجاسوسى كار شيطان است. مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ .(4)

پاسخ وسوسه ها وشيطنت ها بايد بسيار صريح، علنى وفورى باشد. فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ در سوره صافّات آيه 8 مى فرمايد: يقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ طرد شيطان بايد از همه اطراف باشد وگر نه به شكل ديگر واز راه ديگرى جلوه مى كند.(5)

ص: 242


1- . با استفاده از تفسير نمونه، ج11، ص 43و 44.
2- . الميزان، ج 17، ص 130، ذيل آيات سوره صافات.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 49
4- . همان، ص: 323
5- . همان.

آیه 19-21

اشاره

وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلّ ِ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)

ترجمه

و زمين را گسترديم، ودر آن كوه هاى ثابتى افكنديم، واز هر گياه موزون، در آن رويانديم* وبراى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم، همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد!* وخزائن همه چيز، تنها نزد ماست، ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گسترش زمين وقرار دادن كوهها در آن وتامين رزق مردم بوسيله روياندن گياهان. خزائن اشياء در نزد پروردگار.

ب. «رواسى» صفتى است، كه موصوف آن حذف شده، وتقدير آن القينا فيها جبالا رواسى است، يعنى انداختيم در زمين كوه هاى رواسى. «رواسى» كه جمع «راسيه» است به معناى ثابت است، واشاره است به مطلبى كه در جاى ديگر قرآن بيان نموده وآن اين است كه كوه ها مانع از حركت واضطراب زمين مى شوند، وفرموده: وَ أَلْقى فِى الْأَرْضِ رَواسِى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ . (نحل:15)(1)

ج. «مد» در اصل به معنى گسترده ساختن وبسط دادن است، وبه احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است، زيرا مى دانيم:

در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر باران هاى سيلابى زير آب پنهان بود، وساليان درازى بر اين منوال گذشت، باران هاى سيلابى فرو نشستند، آبها در گودال هاى زمين جاى گرفتند، وخشكى ها تدريجاً از زير آب نمايان گشتند، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان «دحو الارض» معروف شده است.(2)

ص: 243


1- . الميزان، ج12، ص: 202
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 52

منظور از انبات روئيدن معادن مختلف در كوه ها مى باشد زيرا عرب كلمه «انبات» را درباره معدن نيز به كار مى برد.

در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است، در روايتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم: كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند، فرمود: «منظور اين است كه خداوند در كوه ها معادن طلا ونقره وجواهرات وساير فلزات آفريده است».(1)

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات (روياندن) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است، فرا مى گيرد، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم كه به مردم مى گفت: وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (نوح: 17): خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد.

و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده اى داشته باشد كه گياهان وانسانها ومعادن ومانند آن را شامل شود.(2)

د. مفسران در جمله مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ دو تفسير گفته اند: نخست اينكه خداوند مى خواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها وهم درباره حيوانات وموجودات زنده اى كه انسان توانايى تغذيه آنها را ندارد بيان كند.

ديگر اينكه خداوند مى خواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم وهم موجودات زنده اى در اختيارتان گذارديم (مانند چهار پايان) كه شما توانايى بر روزى دادن آنها را نداريد، خداوند آنها را روزى مى دهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد . تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تاييدى براى اين تفسير مى يابيم آنجا كه در معنى جمله مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ مى گويد:

لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا(3): «براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم».(4)

ه - . «خزائن» جمع «خزانه» به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن

ص: 244


1- . تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 6
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 54
3- . تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 9.
4- . تفسير نمونه، ج11، ص: 55

جمع آورى مى كند ودر اصل از ماده خزن (بر وزن وزن) به معنى حفظ ونگاهدارى چيزى است، بديهى است، كسى اقدام به جمع آورى واندوختن وحفظ چيزى مى كند كه قدرتش محدود باشد ونتواند در هر عصر وزمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانايى، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد ودر خزانه گردآورى مى كند.

ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلما نه، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان، وفخر رازى در تفسير كبير، وراغب در مفردات، خزائن الله را به معنى «مقدورات الهى» تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است وهر مقدار از آن را لازم وصلاح بداند ايجاد مى كند.(1)

و ان من شى الا خزائنه ، خزائن همه چيز وهرنوع موجودى نزد ماست اما ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم. مراد از خزائن، مجموع عناصر واسباب مادى خلقت است مثلا يك گياه از خزينه نور، خزينه آب وساير خزائن به اندازه معلوم بهره مى برد وآن مقدار كه نياز دارد به آن داده ميشود تا موجود گردد اين خزائن به هيچ وجه پايان نميگيرد چون گياه يا حيوان پس از مردن وفاسد شدن مجددا به عناصر اصلى خود يا به خزائن خود باز مى گردند وامكان خلق موجودات جديدتر فراهم مى گردد مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد ممكن است بگوئيم خدا هر موجودى را كه خلق مى كند مانند يك اسب اولا وجودش محدود است وقدر معينى دارد كه به واسطه اين قدر وحد از ساير موجودات مشخص ميگردد ومثلا از گاو متمايز ميگردد به علاوه اثار وجودى اش نيز معين ومحدود به حد خاصى است مانند اين كه با چشمش هر چيزى را نمى تواند ببيند وبا گوشش هر صدائى را نمى شنود قبل از اينكه اين موجود با اين حد وقدر خلق شود در نزد خدا حد وقدرش مشخص ومعلوم است وخداوند متعال اسب را در يك حد واندازه معينى خلق مى كند كه با ساير موجودات ديگر متمايز است.

بعد مى فرمايد نظير آيه شريفه و ما ننزله الا بقدر معلوم آيه 3 طلاق است كه مى فرمايد: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىءٍ قَدْراً (طلاق: 3) يعنى خدا براى هر چيزى قدرى قرار داده كه از آن

ص: 245


1- . همان، ص: 58

تجاوز نمى كند، وبا آن قدر معين ومعلوم مى شود واز ابهام ومجهول بودن در مى آيد.(1)

و. نكته ديگر اينكه اين خزائن تمامش ما فوق عالم مشهود ما است، چون خداى تعالى آنها را به وصف «عنده- نزد خدا» وصف نموده واين وصف در جاى ديگر توضيح داده شده وآن آيه ما عِنْدَكُمْ ينْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ (نحل: 96) مى باشد كه مى فرمايد هر چه كه نزد خداست ثابت است، پس خزائن خدا هر چه باشند امور ثابتى هستند كه دستخوش زوال وتغير نمى شوند، وچون مى دانيم كه اشياء در اين عالم مادى محسوس، متغير وفانى هستند وثبات وبقايى ندارند، مى فهميم كه خزائن الهى ما فوق اين عالم مشهودند.(2)

نكته ها

قرار دادن كوهها در زمين به منظور حفظ زمين از لرزش واضطراب است كه اين معنا در 9 آيه بيان شده است: وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ . (3 رعد. 19 حجر. 15 نحل. 31 انبياء. 61 نمل. 10 لقمان. 10 فصلت. 7 ق. 27 مرسلات.)

الف. كاربرد واژه انبات

واژه (انبات ) درباره گياهان به كار رفته است ... وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَىءٍ مَوْزُونٍ (الحجر، 19) ودرباره انسان ها نيز به كار رفته است وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً (نوح، 17)

ب. نقش كوه ها در تغذيه انسان

اين مطلب مسلم است كه گردش دائمى آب در طبيعت از طريق رودخانه ها وچشمه هاى بزرگ وكوه ها عامل اصلى تغذيه انسان هستند: اين معنا در آيات مختلفى به آن اشاره شده است

1. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا .أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا .وَ الْجِبَالَ أَرْسَاهَا (النازعات، 30-32)

2. وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَينَا فِيهَا رَوَاسِى وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَىءٍ مَوْزُونٍ .وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ (الحجر، 19-20)

ص: 246


1- . الميزان، ج12، ص: 211
2- . الميزان، ج12، ص: 212

3. وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِى مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ (فصلت، 10)

4. وَ جَعَلْنَا فِيهَا رَوَاسِى شَامِخَاتٍ وَأَسْقَينَاكُمْ مَاءً فُرَاتاً المرسلات، 27 وَأَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (النحل، 15)

آیه 22-25

اشاره

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22) وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ (25)

ترجمه

ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها وگياهان) فرستاديم، واز آسمان آبى نازل كرديم، وشما را با آن سيراب ساختيم، در حالى كه شما توانايى حفظ ونگهدارى آن را نداشتيد! * ماييم كه زنده مى كنيم ومى ميرانيم، وماييم وارث (همه جهان)! * ما، هم پيشينيان شما را دانستيم، وهم متاخران را! * پروردگار تو، قطعا آنها را (در قيامت) جمع ومحشور مى كند، چرا كه او حكيم وداناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت بادها ونزول باران از آسمان براى سيراب ساختن . قدرت خداوند در احياء واماته مردم.

خداوند وارث همگان. علم الهى نسبت به پيشينيان وآيندگان خداوند جمع كننده مردم در قيامت.

ب. «لواقح» جمع «لاقح» به معنى بارور كننده است، ودر اينجا اشاره به بادهايى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مى دهد، وآنها را آماده باران مى سازد.

گرچه بعضى از مفسران مانند مرحوم علامه طبابائى خواسته اند اين آيه را اشاره به تلقيح گياهان بوسيله بادها وگردافشانى بگيرند: واز اين راه به يكى از مسائلى علمى كه در عصر نزول قرآن مورد توجه جوامع بشرى نبود تفسير كنند، واز دلائل اعجاز علمى قرآن بشمارند،

ص: 247

ولى در عين قبول اين واقعيت كه وزش بادها اثر عميقى در جابجا كردن گرده هاى نطفه نر وبارور ساختن گياهان دارند نمى توان آيه فوق را اشاره به آن دانست.

چرا كه بعد از اين كلمه بلافاصله، نازل شدن باران از آسمان (آن هم با فاء تفريع) آمده است، كه نشان مى دهد تلقيح كردن بادها مقدمه اى براى نزول باران است.(1)

ج. وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ . آيات سابق كه نعمت هاى الهى را مى شمرد وتدبير او را وصف مى نمود در سياق بيان وحدانيت خدا در ربوبيت بود واز سوى خداى تعالى محيط به مرگ وحيات انسانهاست لذا به دنبال مساله مرگ وزندگى مى فرمايد: ما مى دانيم كه كداميك از شما زودتر به وجود مى آيد وكدام ديرتر، وخلاصه مقدم ومؤخر شما را مى شناسيم. اين معنايى است كه سياق آن را افاده مى كند.

بعضى(2)هم گفته اند: منظور از «مستقدمين» مستقدمين در خيرند. بعضى(3)ديگر گفته اند مستقدمين در جنگ عده اى(4)هم گفته اند: آنها كه صف اول نماز جماعت را تشكيل مى دهند ومستاخرين در همه اين اقوال نقطه متقابلند. وليكن همه آنها اقوال ناپسندى است.(5)

د. إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «حكمت» او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده وبى محتوا مى شد، واز خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد.

ولى هنگامى كه اين آفرينش مقدمه اى براى آمادگى جهت يك سير دائمى به سوى بى نهايت، ويا به تعبير ديگر مقدمه اى براى زندگانى ابدى وجاويدان باشد كاملا مفهوم ومعنى پيدا مى كند، وهماهنگ با حكمت او است. زيرا حكيم بى حساب كارى نمى كند.

و عليم بودنش سبب مى شود كه در امر معاد وحشر، مشكلى ايجاد نشود، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند وحيات جديد به آن مى بخشد، واز سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت وهم در درون جان انسانها ثبت است. واو از همه اينها آگاه است.(6)

ص: 248


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 61
2- . روح المعانى، ج 14، ص 32.
3- . همان.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 178.
5- . الميزان، ج12، ص: 214
6- . همان، ص213 .تفسير نمونه، ج11، ص: 63
نكته ها

كارگردان ومدبّر هستى اوست. «أَرْسَلْنَا، فَأَنْزَلْنا، فَأَسْقَيناكُمُوهُ »

نعمت آب غير از نعمت سيراب شدن است. فَأَسْقَيناكُمُوهُ (اينكه انسان آب بنوشد وسيراب شود، خود نعمتى علاوه بر نعمت آب است، زيرا مى شد كه انسان تشنه آب بنوشد ولى سيراب نشود.)

1. وارث بودن خداوند

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيى وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ (الحجر، 23) در اينكه خداوند چه چيز را به ارث مى برد در آيات ديگر بيان شده است إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيهَا وَإِلَينَا يرْجَعُونَ (مريم، 40) وَ نَرِثُهُ مَا يقُولُ وَيأْتِينَا فَرْداً (مريم، 80) وَ لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (آل عمران، 180)

برپايى رستاخيز، كيفر وپاداش دادن از شئون ربوبيت الهى است. رَبَّكَ هُوَ يحْشُرُهُمْ .(1)

ص: 249


1- . تفسير نور، ج6، ص: 328.327

آیه 26-44

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30) إِلاّ إِبْليسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31) قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ ِلأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35) قالَ رَبّ ِ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ (37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبّ ِ بِما أَغْوَيْتَني َلأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (39) إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (40) قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ (41) إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلّ ِ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

ترجمه

ما انسان را از گل خشكيده اى (همچون سفال) كه از گل بد بوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم! * وجن را پيش از آن، از آتش گرم وسوزان خلق كرديم! * و(به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده، مى آفرينم.* هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، ودر او از روح خود (يك روح شايسته وبزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد!» * همه فرشتگان، بى استثنا، سجده كردند. * جز ابليس، كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد. * (خداوند) فرمود: «اى ابليس! چرا با سجده كنندگان نيستى ؟!» * گفت: «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده اى، سجده نخواهم كرد!» * فرمود: «از صف آنها (فرشتگان) بيرون رو، كه رانده شده اى (از درگاه ما!). * ولعنت (ودورى از رحمت حق) تا روز قيامت بر تو خواهد بود!» * گفت: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (وزنده بگذار!)» * فرمود: «تو از مهلت يافتگانى! * (اما نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز وقت معينى.» * گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادى را) در زمين در نظر آنها زينت مى دهم، وهمگى را گمراه خواهم ساخت، * مگر بندگان مخلصت را.» * فرمود: «اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است (وسنت هميشگيم). . . * كه بر بندگانم

ص: 250

تسلط نخواهى يافت، مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند، * ودوزخ، ميعادگاه همه آنهاست! * هفت در دارد، وبراى هر درى، گروه معينى از آنها تقسيم شده اند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خلقت انسان از گل خشك وآفرينش جن از آتش سوزان. فرمان خداوند به فرشتگان پيرامون سجده بر آدم واستكبار ابليس . دور بودن رحمت خدا از ابليس. مهلت خواستن ابليس از خداوند واجابت تقاضاى او . عدم تسلط شيطان بر بندگان مخلص وتسلط او بر پيروانش. جهنم ميعادگاه آنان .

ب. آفرينش انسان: به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند ونظام هستى را بيان مى كرد، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته وطى آيات متعدد وپرمحتوايى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند.(1)

ج. «سموم» در لغت به معنى باد سوزانى است كه گويى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى كند زيرا عرب به سوراخ هاى بسيار ريز پوست بدن، مسام، مى گويد وسموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى شود وماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده وانسان را مى كشد يا بيمار مى سازد.(2)

د. اگر در آيه مورد بحث مبدأ خلقت جن از نار سموم دانسته شده، با آيه سوره الرحمن كه آن را «مارجى از نار» ناميده وفرموده: وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ منافات ندارد، زيرا مارج از آتش، شعله ايست كه همراه دود باشد، پس دو آيه در مجموع مبدأ خلقت جن را باد سمومى معرفى مى كند كه مشتعل گشته وبه صورت مارجى از آتش در آمده.

پس معناى دو آيه اين مى شود: سوگند مى خوريم كه ما خلقت نوع آدمى را از گلى خشكيده كه قبلا گلى روان ومتغير ومتعفن بود آغاز كرديم، ونوع جن را از بادى بسيار داغ خلق كرديم كه از شدت داغى مشتعل گشته وآتش شده بود.(3)

ه - . مقصود از اينكه فرمود: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ ابتداى خلقت انسان است، به دليل اينكه

ص: 251


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 68
2- . همان
3- . الميزان، ج12، ص: 225

در جاى ديگر درباره خلقت آدمى از گل مى فرمايد: وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (سجده: 7 و8) بنابراين، آيه شريفه خلقت نوع انسان را بيان مى كند، زيرا خلق كردن اولين موجودى كه بقيه افرادش از آن منشعب مى شوند در حقيقت خلق كردن همه آنها است.(1)

و. مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: اصل آدم از خاك بوده، چون قرآن مى فرمايد: « خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ - آدم را از خاك خلق كرد» چيزى كه هست خاك مذكور را گل كرد، هم چنان كه فرموده: وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ تو آدم را از گل آفريدى،آن گاه آن گل را گذاشت تا متعفن شد، هم چنان كه فرموده: «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ - آدمى را از گل گنديده خلق كردم» آن گاه آن گل را گذاشت تا خشك شد: «من صلصال- از گل خشكيده» بنابراين تناقضى در اين تعبيرهاى مختلف قرآن نيست، زيرا حالات مختلف مبدأ خلقت آدمى را بيان مى كند.(2)

ز. «جن» طايفه اى از موجوداتند كه بالطبع از حواس ما پنهانند، ومانند خود ما شعور واراده دارند، ودر قرآن كريم بسيار اسمشان برده شده، وكارهاى عجيب وغريب وحركات سريع از قبيل كارهايى كه در داستانهاى سليمان انجام دادند به ايشان نسبت داده شده، ونيز مانند ما مكلف به تكاليفند، وهمچون ما زندگى ومرگ وحشر دارند وهمه اينها از بسيارى از آيات متفرق قرآنى استفاده مى شود.(3)

ح. جان چيست ؟ كلمه «جن» در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مى گوئيم جنه الليل - يا -فَلَمَّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ ، يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند وبه همين جهت «مجنون» به كسى كه عقلش پوشيده و«جنين» به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و«جنت» به باغى كه زمينش را درختان پوشانده اند، و«جنان» به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و«جنة» به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند، آمده است. البته از آيات قرآن استفاده مى شود كه «جن» يك نوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده، وآفرينش آن در اصل از آتش يا شعله هاى صاف

ص: 252


1- . الميزان، ج12، ص: 222
2- . همان، ص: 223 . مجمع البيان، ج 6، ص 335.
3- . الميزان، ج12، ص: 223

آتش است، وابليس نيز از همين گروه است.(1)

در آيات فوق كلمه «جان» آمده است كه از همان ماده «جن» است. آيا اين دو كلمه (جن وجان) هر دو به يك معنى است، ويا چنان كه بعضى از مفسران گفته اند جان نوع خاصى از جن است.

اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى شود كه هر دو به يك معنى مى باشد، چرا كه در قرآن گاهى «جن» در مقابل انسان قرار داده شده وگاهى «جان» در مقابل انسان.

مثلا در آيه 88 سوره اسراء مى خوانيم: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ ويا در آيه 56 سوره ذاريات مى خوانيم: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ .

در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مى خوانيم: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ وباز در همين سوره آيه 39 مى خوانيم: فَيوْمَئِذٍ لايسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جَانٌّ .

از مجموع آيات فوق وآيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه جان وجن هر دو به يك معنى است، ولذا در آيات فوق گاهى «جن» در برابر انسان قرار گرفته گاهى «جان».(2)

ط . فَإِذا سَوَّيتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ . «تسوية» به معناى اين است كه چيزى را به گونه اى معتدل ومستقيم كنى كه خود قائم به امر خود باشد، به طورى كه هر جزء آن در جايى وبه نحوى باشد كه بايد باشد. وتسويه انسان نيز اين است كه هر عضو آن در جايى قرار گيرد كه بايد قرار بگيرد، ودر غير آنجا غلط است وبه حالى ووصفى هم قرار بگيرد كه غير آن سزاوار نيست.(3)

ى. در جمله وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى نفخ به معناى دميدن هوا در داخل جسمى است بوسيله دهان يا وسيله اى ديگر- اين معناى لغوى نفخ است، ولى آن را به طور كنايه در تاثير گذاشتن در چيزى ويا القاء امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مى كنند، ودر آيه شريفه مقصود از آن ايجاد روح در آدمى است. البته اينكه مى گوييم در آدمى، معنايش اين نيست كه

ص: 253


1- . همان، ص: 79
2- . الميزان، ج12، ص: 80
3- . همان، ص: 227

روح مانند باد كه در جسم باد كرده داخل است در بدن آدمى داخل باشد، بلكه معنايش ارتباط دادن وبر قرار كردن رابطه ميان بدن وروح است، هم چنان كه در آيه ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ ، خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ (مؤمنون: 13 و14)، وآيه قُلْ يتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ (سجده: 11) به اين معنا اشاره شد.

چون در آيه اول همانطور كه ملاحظه مى كنيد، مى فرمايد: روح انسانى همان بدنى است كه خلقت ديگر به خود گرفته، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه شده باشد. ودر آيه دوم مى فرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مى شود در حالى كه بدن به حال خود باقى است، وچيزى از آن كم نمى گردد.

پس روح، امر وجودى است كه فى نفسه يك نوع اتحاد با بدن دارد وآن اين است كه متعلق به بدن است، ودر عين حال يك نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى شود.(1)

ك. فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ . لفظ اجمعون تاكيد بعد از تاكيد است تا تاكيد اول را تشديد كند، ومنظور اين است كه ملائكه همه سجده كردند، به طورى كه حتى يك نفر هم باقى نماند. واگر ابليس را از ملائكه استثناء نموده، با اينكه از ملائكه نبود- به شهادت آيه كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ (كهف: 50) سؤالى است كه بعضى(2)در جوابش گفته اند: طائفه اى از ملائكه نامشان جن بوده، وابليس از آنها بوده است.(3)ويا جن به معناى لغوى، يعنى پنهان وناديدنى است كه شامل ملائكه وغير ملائكه نيز مى شود. وليكن هيچ يك صحيح وقابل اعتناء نيست.(4)

ل. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ . خداى سبحان در هيچ جاى كلام خود، بيان ننموده كه مراد از اين «ابواب: درها» چيست. آيا مانند درهاى خانه وچهار ديوارى است كه در آنجا داخل مى شوند وهمه واردين را در يك عرصه جمع مى كند؟ ويا طبقات

ص: 254


1- . الميزان، ج12، ص: 227
2- . تفسير روح المعانى، ج 1، ص 229.
3- . تفسير فخر رازى، ج 2، . 213 وتفسير روح المعانى، ج 1، ص 229.
4- . الميزان، ج12، ص: 228

ودركات مختلفى است كه از نظر نوع عذاب، وشدت آن با هم تفاوت دارند. مؤيد اين احتمال فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ از ايشان براى هر درى قسمتى است تقسيم شده چون ظاهر آن اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است، واين وقتى معناى صحيح مى دهد كه «باب» به معناى طبقه باشد نه در ورودى.

بنابراين، معناى «هفت در داشتن جهنم» اين مى شود كه هفت نوع عذاب دارد، وهر نوع آن به مقتضاى واردين براى خود چند قسم دارد. واين مطلب خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه گناهانى كه مستوجب آتش است هفت قسم، وطرقى كه آدمى را به هر يك از آن گناهان مى كشاند نيز چند قسم است، ودر صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشته باشد مؤيد رواياتى خواهد بود كه درباره طبقه بندى عذابهاى دوزخ آمده.(1)

قابل توجه اينكه در حديث امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم «بهشت، هشت در دارد»(2)در حالى كه آيات فوق مى گويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى وعذاب فراوان باشد، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت وخوشبختى از آن افزونتر است.(3)

م. «يوم وقت معلوم» غير از يوم يبعثون است. ومعلوم مى شود خداى تعالى دريغ ورزيده از اينكه او را تا قيامت مهلت دهد، وتا روز ديگرى مهلت داده كه قبل از روز قيامت است.

ابليس براى بار دوم گفت: «همه آنان را اغواء مى كنم» واين خود شاهد است بر اينكه او مى دانسته كه تا آخرين فردى كه از بشر زنده است واو دسترسى به اغوايشان دارد زنده مى ماند پس معلوم مى شود كه او از جمله «تا روز وقت معلوم» فهميده كه مقصود آخرين روز عمر بشر، وآخرين روز زندگيش در زمين، وآخرين فرصتى است كه او مى تواند به كار اغواى خود ادامه دهد.

به ابن عباس هم نسبت داده اند كه او گفته منظور از «يوم» در آيه، آخرين روز تكليف است كه همان روز نفخ اول است كه تمامى خلائق مى ميرند وبيشتر مفسرين نيز اين سخن را پذيرفته اند.(4)

ص: 255


1- . الميزان، ج12، ص: 250
2- . خصال صدوق ابواب الثمانيه.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 77
4- . مجمع البيان، ج 6، ص 337.

و گويا ابن عباس از اينجا استفاده كرده كه ابليس تا آن روز به كار خود مشغول است، زيرا تا تكليف است مخالفت ومعصيت تصور دارد، وقهراً چنين روزى با روز نفخ اول تطبيق مى گردد.(1)

اين وجه خوبى است، اما عيبى كه دارد اين است كه ادعاى اينكه «تا تكليف هست مخالفت ومعصيت تصور دارد» مقدمه ايست كه نه در حد خود روشن است، ونه دليلى بر آن است، براى اينكه بيشتر اعتماد مفسرين در اين دعوى به آيات ورواياتى است كه هر كفر وفسق موجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابليس ووسوسه او مى داند، مانند آيه أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ . (يس: 60)(2)

ليكن در اينكه استناد معصيت آدميان به اغواى شيطان تا اندازه اى مستفاد از آيات وروايات است حرفى نيست، چيزى كه هست اين آيات وروايات تنها اقتضاء دارند كه تا معصيت وگمراهى در زمين باشد ابليس هم هست، نه اينكه تا تكليف هست ابليس هم باشد، چون دليلى نداريم كه ملازمه ميان وجود معصيت ووجود تكليف را اثبات كند. بلكه دليل عقلى ونقلى قائم است بر اينكه بشر به سوى سعادت سير نموده واين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى رسد ومجتمع انسانى از گناه وشر رهايى يافته، به خير وصلاح خالص مى رسد، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش نمى شود وبساط كفر وفسوق برچيده مى گردد، وزندگى نيكو گشته مرض هاى درونى ووساوس قلبى از ميان مى رود. (3)

نكته ها

نظير آيات 26 تا 40 سوره حجر آيات 71 تا 85 سوره ص است. با اين تفاوت كه در سوره ص علت امتناع ابليس از سجده در برابر آدم استكبار وكفر او بيان شده است . إِلَّاإِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ علاوه اغواء شيطان كه در هر دو سوره بيان شده چگونگى اغواء در سوره حجر بيان شده است وآن زينت دادن مواهب طبيعى ومادى است. رَبِّ بِمَا أَغْوَيتَنِى لَأُزَينَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ تفاوت سوم اينكه خداوند در آيه

ص: 256


1- . الميزان، ج12، ص: 234
2- . الميزان، ج12، ص: 236
3- . الميزان، ج12، ص: 236

85 سوره (صلی الله علیه و آله) تهديد مى كند كه جهنم از شيطان وپيروانش پر خواهد شد؛ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ .

آفرينش فرشتگان، قبل از انسان بوده است. (زيرا خداوند قبل از آفرينش انسان مسئله را با فرشتگان در ميان گذاشت) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ .(1)

ملائكه مامور شده بودند بر نوع بشر سجده كنند، نه بر شخص آدم وخلاصه خصوصيات فردى آدم دخالتى در اين امر نداشته، بلكه خصوصيات نوعى اش باعث شده، واين سجده هم صرفا از باب تشريفات اجتماعى نبوده، بلكه نتيجه اى حقيقى وواقعى باعث آن شده است وآن عبارتست از خضوع به حسب خلقت. پس ملائكه بر حسب غرضى كه در خلقشان بوده خاضع براى انسانند آن هم بر حسب غرضى كه در خلقت او بوده، (يعنى نتيجه خلقت بشر اشرف از نتيجه خلقت ملائكه است) وملائكه مسخر براى بشر ودر راه سعادت زندگى او است. وبه عبارت ديگر انسان منزلتى از قرب ومرحله اى از كمال دارد كه ما فوق قرب وكمال ملائكه است.

پس اينكه مى بينيم همه ملائكه مامور به سجده بر آدم شدند، مى فهميم همه آنان مسخر در راه به كمال رساندن سعادت بشرند وبراى فوز وفلاح او كار مى كنند. يك طائفه از ايشان مامور حيات، طائفه اى ديگر مامور مرگ وطائفه سوم دست در كار رزق وطائفه چهارم مشغول رساندن وحى اند. طائفه اى معقباتند، گروهى حفظه، گروهى نويسنده وهمچنين ما بقى ملائكه هر كدام مشغول يكى از كارهاى بشرند، واين معنا از آيات متفرقه قرآنى هر كدامش از يك گوشه قرآن به چشم مى خورد. پس ملائكه اسبابى الهى واعوانى براى انسانند كه او را در راه رساندنش به سعادت وكمال يارى مى كنند.

اينجاست كه براى كسانى كه متدبر وفطن باشند روشن مى گردد كه امتناع ابليس از سجده به خاطر استنكافى بوده كه از خضوع در برابر نوع بشر داشت واو نمى خواست مانند ملائكه در راه سعادت بشر قدم بردارد.(2)

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى

ص: 257


1- . الميزان، ج12، ص: 330
2- . الميزان، ج12، ص: 233

در حد اعلاى عظمت، وديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش.

جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن) تشكيل مى دهد، وجنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است.

البته خدا نه جسم دارد ونه روح، واضافه روح به خدا به اصطلاح «اضافه تشريفى» است ودليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش «بيت الله» مى خوانند، وماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش «شهر الله» (ماه خدا) مى نامند.

و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آن قدر بالا است كه بجايى مى رسد كه جز خدا نبيند، وقوس نزوليش آن قدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد بَلْ هُمْ أَضَلُّ واين فاصله زياد ميان «قوس صعودى» و«نزولى» خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است.(1)

قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . اگر گفت: لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ ونگفت: «لا اسجد»، ويا «لست اسجد» براى اين است كه دلالت كند بر اينكه سرپيچى اش ازسجده به مقتضاى ذاتش بوده، اگر خودش از جوهره ذاتش خبر مى داشت مى دانست كه غير اين از او انتظار نمى رفت، پس آيه به كنايه آن نكته اى را افاده مى كند كه آيه أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (ص: 76) آن را تصريح مى نمايد.(2)

بدتر از سجده نكردن، غرور وتكبّر در برابر فرمان خداست. لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ .

تكبر، بزرگى نمى آورد، بلكه سبب تحقير مى شود. فَاخْرُجْ سبب نابودى ومحو عبادات قبل مى شود. فَإِنَّكَ رَجِيمٌ .

يك لحظه نافرمانى وتكبّر، سبب خروج ابدى شد. إِلى يوْمِ الدِّينِ .

دورى شيطان از رحمت الهى

نظير آيه 35 حجر: وَ إِنَّ عَلَيكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يوْمِ الدِّينِ آيات 77 و78 سوره ص است: قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ .وَ إِنَّ عَلَيكَ لَعْنَتِى إِلَى يوْمِ الدِّينِ

ص: 258


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 78
2- . الميزان، ج12، ص: 229

دعا ودرخواست گنهكاران نيز اگر مصلحت باشد، مستجاب مى شود. شيطان گفت: فَأَنْظِرْنِى پاسخ آمد: فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ .

ابليس وابليس صفتان عيب خود را به خدا نسبت مى دهند. أَغْوَيتَنِى .(1)

اما اينكه در اين آيه مطلق لعنت را بر او قرار داده وفرموده: عَلَيكَ اللَّعْنَةَ براى اين است كه لعن در جايى به كار مى رود كه معصيتى باشد، وچون هيچ معصيتى از هيچ كس سر نمى زند مگر آنكه دست اغواء ووسوسه شيطان در آن دخالت داشته باشد پس در حقيقت ريشه فسادى است كه برگشت هر معصيتى به او است، در نتيجه همه لعنتها ووبالها حتى همان مقدارى كه به خود گنهكاران متوجه مى شود، متوجه او نيز مى گردد.(2)

اما اينكه لعنت را مقيد به يوْمِ الدِّينِ نمود براى اين است كه لعنت عنوان ونشانى گناه ووبال است كه از ناحيه معصيت عايد نفس مى گردد ونفس را نشاندار مى كند، وچون دنيا جاى عمل است نه جزاء، وآخرت محل جزاء است نه عمل، پس آثار معصيت محدود به روز جزا خواهد بود، واگر خواستى مى توانى بگويى دنيا جاى نوشتن اعمال وضبط آنهاست وروز قيامت جاى حساب وجزاء است.

و اما اينكه بعضى(3)گفته اند «تقييد لعنت به روز جزاء دليل بر اين است كه مدت لعنت تا آن روز است وآن روز خداوند لعنت را از او بر مى دارد» سخنى است كه همه آيات عذاب آن را دفع مى كنند، چون روز قيامت روز عذاب است وهمه پاداشها وكيفرها آنجا شروع مى شود.

مؤيد اين معنا تعبير آيه مورد بحث از قيامت به يوم الدين است كه اشعار دارد بر اينكه شيطان تا آن روز ملعون است وآن روز مجزى به لعن است، يعنى عذاب لعنتهاى تا آن روز را مى چشد، واگر عذاب با آمدن قيامت بر طرف شود بايد اسم قيامت را يوم انقطاع الدين بنامند، نه يوم الدين .(4)

نعمت هاى بهشتى بسيار متنوع است، وتعبير به جنات (باغها) كه در آيات فوق وبسيارى

ص: 259


1- . همان، ص: 334.229
2- . همان، ص: 230
3- . تفسير فخر رازى، ج 19، ص 183.
4- . الميزان، ج12، ص: 231

ديگر از آيات ديگر آمده وهمچنين تعبير به عيون (چشمه ها) گواه اين حقيقت است.(1)

شيطان موجودى خودبين وخود محور است از اين رو اغواء را به خداوند نسبت مى دهد. رَبِّ بِمَا أَغْوَيتَنى لكن حضرت آدم(علیه السلام) خدابين است وبه هنگام ترك اولى ظلم را به خود نسبت مى دهد؛ ربنا ظلمنا انفسنا .

در آيه 40 حجر مى فرمايد: مخلصان از آسيب اغواء شيطان در امان هستند. إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ در آيات ديگر حضرت موسى وحضرت يوسف را به عنوان نمونه بندگان مخلص معرفى كرد؛ إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا . (مريم: 51) كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ . (يوسف: 24)

إِنَّ عِبادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ اين آيه اشاره اى است به آزادى اراده انسانها، واينكه ابليس ولشكر او هرگز نمى توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسان ها هستند كه دعوت او را لبيك گفته ودريچه هاى قلب خويش را به روى او مى گشايند، وبه او اذن دخول مى دهند! (2)

1. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مسلط بر صراط مستقيم

شيطان مى گويد من سر راه مى نشينم وافراد را اغوا مى كنم قَالَ فَبِمَا أَغْوَيتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (الأعراف، 16) حال اگر كسى مانند پيامبر عين صراط مستقيم است ديگر فرض ندارد شيطان او را به بيراهه بكشد وخداوند به پيامبر اكرم فرمود: «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ » كسى كه مسلط بر صراط مستقيم است وبلكه خود صراط مستقيم است وبه مرز مخلصان بار يافته كه از اغواى شيطان مصون خواهد بود ... وَلَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ . إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (الحجر، 40)

2. عدم سلطه شيطان بر مؤمنان متوكل:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد:

إِنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ (الحجر، 42) در آيه ديگر آن عباد را معرفى مى كند إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ

ص: 260


1- . همان، ص: 94
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 73

(النحل، 99) ونيز درآيه ديگر مى فرمايد شيطان بر مخلصان سلطه اى ندارد: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ . إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (ص، 82.83) لازم به ذكر است كه شيطان بر انسان هاى ديگر نيز سلطه اى ندارد مگر در حد دعوت به دليل( آيه 22) ابراهيم كه مى فرمايد: وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ (إبراهيم، 22) بنابراين از جمع بين آيات استفاده مى شود كه مخلصان ومؤمنان متوكل از اغواى شيطان محفوظ هستند وغير آنان به دعوت شيطان ترتيب اثر مى دهند .

مهم ترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس وآفرينش آدم كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده استفاده مى شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام والايى كه داشت به خاطر كبر وغرور است! مى دانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى شود) وآن چنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتى بعضى مى گويند معلم فرشتگان بود، وطبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.(1)

على(علیه السلام) در همان خطبه قاصعه(2)از ابليس به عنوان عدو الله (دشمن خدا) وامام المتعصبين وسلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج، وسر سلسله مستكبران) نام برده ومى گويد «به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، ولباس مذلت بر سر او افكند» سپس اضافه مى كند: آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟

و به خاطر برترى جوئيش پست ساخت ؟ در دنيا رانده شد وعذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت الا ترون كيف صغره اللَّه بتكبره، ووضعه بترفعه، فجعله فى الدنيا مدحورا وأعد له فى الآخرة سعيرا .

ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايه گذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كه بر خلاف وجدان هر انسانى است ويكى از دلائل مهم پيدايش آن، تبرئه كردن انسانهاى گنه كار در برابر اعمالشان است.(3)

ص: 261


1- . همان، ص: 74
2- . خطبه 192 نهج البلاغه.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 76

آیه 45-50

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (45) ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ (46) وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوانًا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجينَ (48) نَبِّئْ عِبادي أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ (49) وَ أَنَّ عَذابي هُوَ الْعَذابُ اْلأَليمُ (50)

ترجمه

به يقين، پرهيزگاران در باغها (ى سرسبز بهشت) ودر كنار چشمه ها هستند. * (فرشتگان به آنها مى گويند:) داخل اين باغها شويد با سلامت وامنيت! * هرگونه غل (حسد وكينه ودشمنى) را از سينه آنها برمى كنيم (وروحشان را پاك مى سازيم)، در حالى كه همه برابرند، وبر تختها روبه روى يكديگر قرار دارند. * هيچ خستگى وتعبى در آنجا به آنها نمى رسد، وهيچ گاه از آن اخراج نمى گردند! * بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم! * و(اينكه) عذاب وكيفر من، همان عذاب دردناك است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهشت سرنوشت پرهيزكاران تكريم فرشتگان از آنان بوسيله سلام كردن . كندن كينه از قلب بهشتيان. نشستن بهشتيان مقابل يكديگر. ايجاد خوف ورجاء در مردم به جهت غفران وعذاب الهى.

ب. فخر رازى در تفسير جمله مورد بحث گفته: منظور از متقين در آيه شريفه كسانى اند كه از شرك بپرهيزند، واين معنا را از معظم صحابه وتابعين نقل كرده وگفته كه در اين معنا رواياتى آمده است. آن گاه اضافه كرده است كه: حق صحيح هم همين است، به دليل اينكه متقى كسى است كه يك بار از خود تقوى نشان دهد هم چنان كه كسى را كه يك نوبت زده باشد مى گويند ضارب، چون شرط صادق بودن وصف اين نيست كه همه انواع تقوى را انجام داده باشد، بلكه همين كه ماهيت تقوى را انجام داده باشد، وصف متقى بر او صادق خواهد بود.(1)

پس با اين بيان ثابت مى شود كه حكم جنات عيون براى تمامى گويندگان «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» ثابت است، هر چند كه اهل معصيت باشند، واين خود بيانى روشن است.(2)

ص: 262


1- . الميزان، ج12، ص: 252
2- . تفسير فخر رازى، ج 19، ص 191 و192.

و مقتضاى كلامش اين است كه آيه شريفه شامل مرتكبين گناهان كبيره، كه كتاب عزيز (قرآن) تصريح به استحقاق آتش بر مرتكب آن دارد بشود، به شرطى كه از شرك پرهيز كند. وهمچنين شامل كسانى كه غير از دو شهادت مذكور تمامى واجبات الهى را ترك كرده اند بگردد. وحال آنكه هر كس كه با كلام خداى تعالى انسى داشته ودر آن تدبر نمايد شك نمى كند در اينكه قرآن كريم چنين كسانى را متقى نمى داند، وجزء متقيان نمى شمارد، مخصوصا عنوان متقين از عناوينى است كه در قرآن كريم زياد به چشم مى خورد كه آنان را صريحا به بهشت بشارت مى دهد وشايد قريب بيست جا آنان را به اجتناب از محرمات وصف مى كند، ودر احاديث هم متقين به چنين كسانى تفسير شده است.(1)

نكته ها

1. بهره مندى متفقين از نعمت هاى بهشتى در آيات مختلفى بيان شده است كه در هر آيه اى به گوشه اى از نعمت ها اشاره شد كه در 5 آيه مى فرمايد: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيونٍ (2). در برخى آيات مى فرمايد: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ (طور: 17) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (قمر: 54و55) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى ظِلَالٍ وَعُيونٍ وَفَوَاكِهَ مِمَّا يشْتَهُونَ . (مرسلات: 41و42)

2. نعمت هاى مادى ومعنوى؛

بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند، قرآن در همه جا مردم را به نعمت هاى مادى بهشت بشارت نداده، بلكه از نعمتهاى معنوى نيز كرارا سخن به ميان آورده است، كه آيات فوق نمونه روشنى از آنهاست، بطورى كه نخستين خوش آمد وبشارتى را كه فرشتگان به بهشتيان در هنگام ورود به اين كانون بزرگ نعمت، مى گويند بشارت سلامت وامنيت، است.(3)

3. جالب اينكه: بعد از ذكر نعمت سلامت وامنيت در آيات فوق وقبل از بيان نعمت اخوت وبرادرى، مساله ريشه كن شدن انواع صفات مزاحم، همچون كينه وحسد وغرور وخيانت ذكر شده وبا كلمه «غل» كه مفهوم وسيعى دارد، به همه آنها اشاره گرديده است.

ص: 263


1- . الميزان، ج12، ص: 253
2- . حجر: 45 وذاريات: 51 وشعراء: 134 وشعراء: 147 ودخان: 52.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 94

4. در حقيقت اگر قلب انسان از اين «غل» شستشو نشود، نه نعمت سلامت وامنيت فراهم خواهد شد ونه برادرى واخوت، بلكه هميشه جنگ است وستيز، وهميشه دعوا وكشمكش، وبه دنبال آن بريدن رشته هاى اخوت وسلب سلامت وامنيت.(1)

5. مسئله نزع غل وكنده شدن كينه از سينه افراد بهشتى در 2 آيه بيان شده؛ يكى درباره متقين؛ إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيونٍ وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين (حجر: 47). دوم درباره مومنان صالح؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ * وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ ... . (اعراف: 42و43) از اين 2آيه استفاده مى شود كه متقين كسانى هستند كه داراى ايمان وعمل صالح باشند وهركس داراى ايمان وعمل صالح است متقى است.

6. پاداش كامل؛ به گفته بعضى از مفسران پاداش وثواب در صورتى كامل مى شود كه چهار شرط در آن جمع گردد:

منفعت قابل ملاحظه اى باشد- با احترام مقرون باشد- از هر گونه ناراحتى خالى باشد- وجاودانى وهميشگى باشد.

در آيات فوق، در زمينه نعمتهاى بهشتى به هر چهار قسمت اشاره شده است.

جمله إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيونٍ اشاره به قسمت اول است.

جمله ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ دليل بر احترام وتعظيم است.

جمله وَ نَزَعْنا ما فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ ، اشاره به نفى هر گونه ناراحتى وضررهاى روحانى، وجمله لا يمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ اشاره به نفى زيانهاى جسمانى است.

اما جمله وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ بيانگر آخرين شرط ، يعنى دوام وبقاء اين نعمتهاست وبه اين ترتيب، اين پاداش از هر نظر كامل خواهد بود.(2)

7. آنچه مهم است جمع شدن همه ى نعمت ها در يك جاست، زيرا در دنيا يك جا باغ هست، چشمه نيست وگاهى چشمه هست، باغ نيست وگاهى هر دو هست، سلامتى نيست

ص: 264


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 95
2- . تفسير نمونه، ج11، ص 95، تفسير كبير فخر رازى، ج19 ص 193

وگاهى هرسه هست، امنيت نيست وگاهى همه هست ولى صفا وصميميت نيست وگاهى همراه با انواع سختى ها ورنج هاست وگاهى كه انواع نعمت ها يك جا جمع مى شود بايد همه را رها كرد ورفت. لكن در قيامت انواع نعمت هاى مادى ومعنوى واجتماعى وروانى همراه با ابديت است.(1)

8. بشارت، در كنار آيات تهديد كننده ى قبل، يك ضرورت تربيتى است. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ . . . إِنَّ الْمُتَّقِينَ

9. كينه توزى با برادرى سازگار نيست. اول بايد كينه ها برطرف شود بعد برادرى محقق مى شود. وَ نَزَعْنا . . . إِخْواناً .

10. قرآن در اين آيات مردم را به چهار دسته تقسيم كرد: 1. مخلصين (انبيا واوليا) كه ابليس برآنان سلطه ندارد. 2. متّقين كه اهل بهشت هستند. 3. گناهكارانِ توبه كننده كه پيامبر در اين آيه خبر از عفو آنان مى دهد. 4. گناهكاران ياغى كه به عذاب دردناك بيم داده شده اند.

11. رحمت الهى، بزرگ ترين وبهترين پيام است. «نَبِّئْ » («نبأ» به خبر مهم گفته مى شود).

12. لطف ورحمت الهى برغضبش مقدّم است؛ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَأَنَّ عَذابِى .(2)

13. اگر هر دو جمله را اسميه آورد وبر سرشان «انّ » در آورد- كه دلالت بر تاكيد دارد- ونيز ضمير فصل آورد، يعنى در اول فرمود: أَنَا الْغَفُورُ . . . ودر دومى فرمود: «هُوَ الْعَذابُ »، واگر بر سر خبر «الغفور» و«العذاب» الف ولام آورد، همه براى اين است كه صفات مذكور در آيه را تاكيد كند وبفهماند مغفرت ورحمت، واليم بودن عذاب، به آخرين درجه ونهايت حد خود رسيده اند، بطورى كه ديگر نمى توان با هيچ مقياسى آنها را اندازه گيرى نمود، وچيزى را با آنها قياس كرد.

آرى، هيچ مغفرت ورحمتى نيست مگر اينكه ممكن است فرض شود كه مانعى نگذارد آن مغفرت ورحمت به ما برسد، ويا اندازه گيرى بتواند آن را اندازه بگيرد، ويا حدى برايش معين نمايد. ولى خداى تعالى چنين نيست كه كسى بتواند جلو مغفرت او را بگيرد لا معقب لحكمه ويا بدون مشيت او، امرى آن را تحديد نمايد.

ص: 265


1- . تفسير نور، ج6، ص: 337
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 339.337

تنها چيزى كه مايه وحشت است وبايد هم باشد ترس از خود خداى تعالى است. هم چنان كه بعد از آيه مربوط به مغفرت ورحمت كه دارد: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر: 53) دنبالش فرموده وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ . (زمر: 54)

و نيز كسى نيست كه عذاب او را سبك شمرده، يا احتمال دهد كه روزى خداى تعالى نتواند عذاب كند ويا از مكر او ايمن شود، چون خدا غالب بر امر خويش است وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ (يوسف: 21) وكسى نمى تواند از مكر او ايمن شود مگر مردم زيانكار: فَلا يأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ . (اعراف: 99)(1)

ص: 266


1- . الميزان، ج12، ص: 265

آیه 51-60

اشاره

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُوني عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقّ ِ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ (55) قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمينَ (58) إِلاّ آلَ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعينَ (59) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرينَ (60)

ترجمه

و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده! * هنگامى كه بر او وارد شدند وسلام كردند، (ابراهيم) گفت: «ما از شما بيمناكيم!» * گفتند: «نترس، ما تو را به پسرى دانا بشارت مى دهيم!»* گفت: «آيا به من (چنين) بشارت مى دهيد با اينكه پير شده ام ؟! به چه چيز بشارت مى دهيد؟! * گفتند: «تو را به حق بشارت داديم، از مايوسان مباش!» * گفت: «جز گمراهان، چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود؟!» * (سپس) گفت: «ماموريت شما چيست اى فرستادگان خدا؟» * گفتند: «ما به سوى قومى گنهكار ماموريت يافته ايم (تا آنها را هلاك كنيم)! * مگر خاندان لوط ، كه همگى آنها را نجات خواهيم داد * بجز همسرش، كه مقدر داشتيم از بازماندگان (در شهر، وهلاك شوندگان) باشد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: باخبر ساختن مردم از ضيافت ابراهيم. سلام فرشتگان به ابراهيم. وبشارت دادن او به فرزند دانا. تعجب ابراهيم از فرزنددار شدن در سن پيرى. نهى او از نااميدى.

رسالت فرشتگان پيرامون عذاب قوم لوط .

ب. گرچه «ضيف» در اينجا به صورت مفرد است، ولى همان گونه كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند «ضيف» هم معنى مفرد دارد وهم معنى جمع (مهمان ومهمانان) اين مهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه (به هنگام وارد شدن بر ابراهيم، به صورت ناشناس، نخست بر او سلام گفتند) إِذْ دَخَلُوا عَلَيهِ فَقالُوا سَلاماً .

ابراهيم آن گونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار ومهربان است براى پذيرايى آنها آماده شد

ص: 267

وغذاى مناسبى فورا فراهم ساخت، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند، او از اين امر وحشت كرد ووحشت خود را كتمان ننمود، با صراحت به آنان «گفت ما از شما ترسانيم» قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ .

اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان وزمانهاى بعد وحتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هر گاه كسى نان ونمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند وخود را مديون او مى داند وبه همين دليل دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء وكينه وعداوت است.

ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند، و«به او گفتند ترسان مباش، ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى دهيم» قالُوا لاتَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ .(1)

ج. در اينكه منظور از غلام عليم (پسر دانا) كيست ؟ با توجه به آيات ديگر قرآن شك نيست كه منظور، «اسحاق» است چرا كه هنگامى كه فرشتگان اين بشارت را به ابراهيم دادند، همسر ابراهيم «ساره كه ظاهرا زن عقيمى بود حاضربود واين بشارت به او نيز داده شد، چنان كه در آيه 71 سوره هود مى خوانيم: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ » همسر او ايستاده بود، خنديد وما او را بشارت به اسحاق داديم».(2)

فرشتگان با صراحت وقاطعيت به او «گفتند كه ما تورا به حق بشارت داديم» قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ .

و به دنبال آن براى تاكيد- به گمان اينكه مبادا ياس ونااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد- گفتند «اكنون كه چنين است از مايوسان مباش» فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ . ولى ابراهيم بزودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس ونوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد، بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است، لذا با صراحت «گفت: چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود جز گمراهان ؟!» قالَ وَمَنْ يقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ .(3)

ابراهيم(علیه السلام) پس از شنيدن اين بشارت، در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرائط خاص، تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند، حتما ماموريت مهمترى دارند واين

ص: 268


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 98
2- . همان، ص: 99
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 101

بشارت تنها گوشه اى از آن را تشكيل مى دهد، لذا در مقام سؤال بر آمد «و از آنها پرسيد شما اى رسولان خداوند بگوئيد ببينم براى چه ماموريت مهمى فرستاده شده ايد: قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيهَا الْمُرْسَلُونَ . «گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم» قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ .(1)

إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ . ولى از آنجا كه تعبير به آلَ لُوطٍ آن هم با تاكيد به اجمعين شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود مى شد، وشايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود، بلافاصله او را استثناء كردند وگفتند: «بجز همسرش كه ما مقدر ساخته ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد» ونجات نيابد إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ .(2)

نكته ها

بشارت فرزند در سن پيرى درباره دو پيامبر بيان شده است. حضرت ابراهيم(علیه السلام) كه خداوند بشارت اسحق را به او داد به عنوان (غلام عليم). إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ (حجر: 53) و وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ (ذاريات: 28) وبشارت اسماعيل را داده به عنوان (غلام حليم) رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ * فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ (صافات: 100و101). درباره حضرت زكريا(علیه السلام) قران مى فرمايد يا زَكَرِيا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيا (مريم: 7) وجالب اينكه هردو پيامبر تعجب كردند وسن پيرى خود را مطرح كردند. حضرت ابراهيم گفت: قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِى عَلَى أَنْ مَسَّنِى الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ . (حجر: 54) خطاب آمد: فلا تكن من القانطين حضرت زكريا گفت: قَالَ رَبِّ أَنَّى يكُونُ لِى غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيا خداوند فرمود اين كار بر پروردگار تو آسان است. قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَى هَينٌ . (مريم: 9)

1. سرنوشت قوم لوط

نظير آيات51 تا 77 حجر ، آيات 69 تا 83 هود وآيات 24 تا 36 سوره ذاريات است كه درباره سرنوشت قوم لوط واعمال زشت وكيفر آنها است .

ص: 269


1- . همان، ص: 102
2- . همان، ص 101

يكى از نمونه هاى رحمت وغضب الهى، داستان ميهمانان حضرت ابراهيم(علیه السلام) است كه فرشتگان از يك سو بشارت فرزند به او دادند، واز سوى ديگر خبر هلاكت قوم لوط را.(1)

خبرهاى تلخ را همراه با خبرهاى شيرين بيان كنيم. بَشَّرْناكَ (به فرموده ى امام باقر(علیه السلام) شيرينى خبر فرزند براى جبران تلخى خبر هلاكت قوم لوط بود).(2)

فرشتگان ماموران خدا هستند. همان گونه كه براى مومنين دعا مى كنند وَ يسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا (غافر: 7) نسبت به مجرمان حامل قهر الهى مى شوند. أُرْسِلْنا .(3)

سلسله مراتب بايد حفظ شود. با اينكه مسئله مربوط به قوم لوط است، امّا فرشتگان ابتدا حضرت ابراهيم را در جريان قرار دادند، سپس حضرت لوط را، زيرا حضرت لوط تحت ولايت حضرت ابراهيم بوده است. إِنَّا أُرْسِلْنا .(4)

ص: 270


1- . تفسير نور، ج6، ص: 340.
2- . همان.
3- . تفسير نور، ج6، ص: 341
4- . همان

آیه 61-77

اشاره

آيات 77 - 61

فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقّ ِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65) وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ اْلأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ (70) قالَ هؤُلاءِ بَناتي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ (75) وَ إِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ (76) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ (77)

ترجمه

هنگامى كه فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند * (لوط ) گفت: «شما گروه ناشناسى هستيد!» * گفتند: «ما همان چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها (كافران) در آن ترديد داشتند (آرى،) ما مامور عذابيم)! * ما واقعيت مسلمى را براى تو آورده ايم، وراست مى گوييم! * پس، خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار، واز اينجا ببر، وخودت به دنبال آنها حركت كن، وكسى از شما به پشت سر خويش ننگرد، مامور هستيد برويد!» * وما به لوط اين موضوع را وحى فرستاديم كه صبحگاهان، همه آنها ريشه كن خواهند شد. * (از سوى ديگر،) اهل شهر (از ورود ميهمانان با خبر شدند، وبه طرف خانه لوط آمدند در حالى كه شادمان بودند. * (لوط ) گفت: «اينها ميهمانان من هستند، آبروى مرا نريزيد! * واز خدا بترسيد، ومرا شرمنده نسازيد!» * گفتند: «مگر ما تو را از جهانيان نهى نكرديم (ونگفتيم كسى را به ميهمانى نپذير؟!» * گفت: «دختران من حاضرند، اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد، واز گناه وآلودگى بپرهيزيد!)» * به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند (وعقل وشعور خود را از دست داده اند)! * سرانجام، هنگام طلوع آفتاب، صيحه (مرگبار -بصورت صاعقه يا زمين لرزه-) آنها را فراگرفت! * سپس (شهر وآبادى آنها را زير ورو كرديم،) بالاى آن را پايين قرار داديم، وبارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم!* در اين

ص: 271

(سرگذشت عبرت انگيز)، نشانه هايى است براى هوشياران! * وويرانه هاى سرزمين آنها، بر سر راه (كاروانها)، همواره ثابت وبرقرار است، * در اين، نشانه اى است براى مؤمنان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آمدن فرشتگان نزد خاندان لوط وعدم شناخت او نسبت به فرشتگان . آمدن آنها براى عذاب قوم لوط ودستور به حركت در شب براى نجات از عذاب . اقبال مردم از ديدن فرشتگان . دستور لوط به تقوا وپرهيز از عمل ناپسند با مهمانان. پيشنهاد لوط به ازدواج با دختران. سوگند خداوند به جان پيامبر پيرامون مستى وحيران بودن كفار. نزول عذاب وباريدن سنگ بر قوم لوط . عبرت بودن اين عذاب براى هوشياران. باقى بودن آثار عذاب بر سر راه.

ب. مراد از اينكه فرمود: « اتيناك بالحق - حق را آورده ايم» قضاء حقى است كه خدا درباره قوم لوط رانده بود وديگر مفرى از آن باقى نبود هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيرُ مَرْدُودٍ .(1)

ج. در آيات گذشته داستان ملاقات فرشتگان مامور عذاب قوم لوط را با ابراهيم خوانديم، ودر اين آيات داستان خارج شدن آنها از نزد ابراهيم وآمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم.

نخست مى گويد: «هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند» فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ... لوط «به آنها گفت شما افرادى ناشناخته ايد» قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ .

ولى فرشتگان زياد او را در انتظار نگذاردند، با صراحت «گفتند: ما چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند» قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يمْتَرُونَ . يعنى مامور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده اى ولى هرگز آن را جدى تلقى نكردند؟(2)

د. از آنجا كه بايد گروه اندك مؤمنان (خانواده لوط بجز همسرش) از اين مهلكه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنين دادند: «تو شبانه هنگامى كه چشم مردم گنهكار

ص: 272


1- . الميزان، ج12، ص: 269
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 106

در خواب است ويا مست شراب وشهوت، خانواده ات را بر دار واز شهر بيرون شو» فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيلِ .

ولى «تو پشت سر آنها باش» تا مراقب آنان باشى وكسى عقب نماند وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ .

ضمنا «هيچ يك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند» وَ لايلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ .

و به همان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است (يعنى سرزمين شام يا نقطه ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند) برويد؛ وَ امْضُوا حَيثُ تُؤْمَرُونَ .

ه - . سپس لحن كلام تغيير مى يابد وخداوند مى فرمايد «ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد، به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند» وَ قَضَينا إِلَيهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ .(1)

«مردم شهر از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند وبه سوى خانه او حركت كردند، ودر راه به يكديگر بشارت مى دادند» وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يسْتَبْشِرُونَ . آنها در آن وادى گمراهى وننگين خود فكر مى كردند طعمه لذيذى به چنگ آورده اند، جوانانى زيبا وخوشرو، آنهم در خانه لوط ! تعبير به أَهْلُ الْمَدِينَةِ نشان مى دهد كه حد اقل گروه زيادى از مردم شهر به سوى خانه لوط حركت كردند واين امر روشن مى سازد كه آنها تا چه حد وقيح ورسوا وجسور شده بودند.(2)

و. لوط كه سر وصداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت لذا در مقابل آنها ايستاد وگفت: اينها ميهمانان من هستند، آبروى مرا نريزيد قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيفِى فَلا تَفْضَحُونِ .(3)

سپس افزود «از خدا بترسيد ومرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد» وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَلاتُخْزُونِ ولى آنها چنان جسور وبه اصلاح پر رو بودند كه نه تنها احساس شرمندگى در خويش نمى كردند بلكه از لوط پيامبر، چيزى هم طلبكار شده بودند، گويى جنايتى انجام داده، زبان به اعتراض گشودند و«گفتند: مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به مهمانى نپذيرى وبه خانه خود راه ندهى» قالُوا أَ وَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ .

ز. مى گويند آنها براى اينكه كسى در آنجا توقف نكند، اين عمل شنيع را با بعضى از

ص: 273


1- . الميزان، ج12، ص270 . تفسير نمونه، ج11، ص: 108
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 109
3- . همان؛ الميزان، ج12، ص271.

واردين انجام داده بودند، وكم كم براى آنها عادتى شده بود، لذا گويا هر گاه لوط پيامبر با خبر مى شد كه شخص غريبى به آن ديار گام نهاده براى اينكه گرفتار چنگال آنها نشود وى را به خانه خود دعوت مى كرد اما آنها پس از آنكه از اين جريان آگاه شدند خشمگين گشتند وبه او صريحا گفتند حق ندارى بعد از اين ميهمانى به خانه خود راه دهى!(1)

به هر حال لوط كه اين جسارت ووقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد، شايد بتواند آنها را از خواب غفلت ومستى انحراف وننگ، بيدار سازد، رو به آنها كرده گفت: چرا شما راه انحرافى مى پوئيد، اگر منظورتان اشباع غريزه جنسى است چرا از طريق مشروع وازدواج صحيح وارد نمى شويد «اين ها دختران من هستند (آماده ام آنها را به ازدواجتان در آورم) اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد راه اين است» قالَ هؤُلاءِ بَناتِى إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ .(2)

ح. بدون شك دختران لوط تعداد محدودى بودند، وآن جمعيت افراد زيادى، ولى هدف لوط اين بود كه به آنها اتمام حجت كند وبگويد من تا اين حد نيز آماده فداكارى براى حفظ حيثيت مهمانان خويش، ونجات شما از منجلاب فساد هستم.

بعضى نيز گفته اند منظور از هؤُلاءِ بَناتِى اشاره به دختران شهر است، كه به عنوان يك پدر روحانى ومعنوى همه را دختر خويش مى خواند (ولى تفسير اول به معنى آيه نزديكتر است)

ناگفته پيدا است كه لوط نمى خواست دختران خود را به ازدواج مشركان گمراه در آورد بلكه هدفش اين بود كه بيائيد وايمان بياوريد وبعد هم دختران خودم را به ازدواج شما در مى آورم.

اما قوم لوط نه تنها منفعل نشدند، بلكه بر جسارت خود افزودند وخواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند!! اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام كرده، مى گويد: «قسم به جان وحيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند»! لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يعْمَهُونَ .

ط . در اينجا سخن الهى درباره اين قوم اوج مى گيرد ودر دو آيه فشرده وكوتاه سرنوشت

ص: 274


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 110
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 111.

شوم آنها را به صورتى قاطع وكوبنده وبسيار عبرت انگيز بيان مى كند، ومى گويد: «سرانجام فرياد تكان صيحه وحشتناكى به هنگام طلوع آفتاب، همه را فرا گرفت» فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيحَةُ مُشْرِقِينَ . اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقه عظيم ويا صداى يك زلزله وحشتناك بوده باشد، وبه هر حال فريادى بود كه از وحشت آن همگى بيهوش شدند ويا جان خويش را از دست دادند.

ولى به اين اكتفاء ننموديم بلكه شهر آنها را به كلى زير ورو كرديم «بالاى آن را پائين وپائين را بالا قرار داديم!» فَجَعَلْنا عالِيها سافِلَها . اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود «به دنبال آن بارانى از سجيل (گلهاى متحجر شده) بر سر آنان فرو ريختيم»! وَ أَمْطَرْنا عَلَيهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ .

قرآن به نتيجه گيرى تربيتى واخلاقى پرداخته مى گويد «در اين داستان نشانه هايى است براى افراد با هوش»! إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ .

اما تصور نكنيد كه آثار آنها به كلى از ميان رفته، نه «بر سر راه كاروانيان وگذر كنندگان همواره ثابت وبرقرار است» وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ .(1)

ى. در روايتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم: كه تفسير إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ را از آن حضرت سؤال كردند، فرمود: «منظور امت اسلام است» سپس اضافه كرد:

قال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله): «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور اللَّه عزوجل»؛ از فراست مؤمن بپرهيزيد چرا كه به نور خدا مى بيند!

در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: متوسمين، امامانند.

و از امير مؤمنان على(علیه السلام)نقل شده كه فرمود: متوسم، پيامبر بود، ومن بعد از او وسپس امامان از دودمان من .(2)

الْغابِرِينَ جمع «غابر» به معناى بازماندگان است وبه باقيمانده خاك، غبار گويند.(3)

ك. كلمه «متوسم» از «وسم» به معنى اثر گذاردن، به كسى گفته مى شود كه از كمترين اثر به واقعيت ها پى ببرد، يعنى با فراست وهوشيار باشد.

ص: 275


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 114- 111
2- . نور الثقلين ج 3 ص 23
3- . تفسير نور، ج6، ص: 342

شخصى به امام صادق(علیه السلام) گفت: مسئله اى دارم، حضرت فرمودند: آيا مى خواهى قبل از آنكه سؤال كنى بگويم سؤالت چيست ؟ آن شخص با تعجب پرسيد: از كجا مى دانيد كه در ذهنم چيست ؟ حضرت فرمودند: «بالتوسم - وآن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند».(1)

نكته ها

1. وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يسْتَبْشِرُونَ . . . إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ . از اينكه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كه مى شده گفته شود اهل شهر آمدند.(2)

در آيات فوق گاهى مى گويد «در سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط ، نشانه هايى براى متوسمين است» وگاه مى گويد «براى مؤمنين است» جمع ميان اين دو تعبير به ما مى فهماند كه مؤمنان راستين، متوسم هستند يعنى با فراست، سريع الانتقال وكاملا هوشيار.(3)

2. مخالفت همسر لوط با او، بهترين دليل بر اختيار انسان است واينكه انسان محكوم ومجبور محيط نيست؛ إِلَّا امْرَأَتَهُ .

3. در مكتب انبيا، اصل ضابطه است. نه رابطه. لذا همسر پيامبر نيز به قهر الهى گرفتار مى شود. إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (پيوندهاى خانوادگى نبايد مانع اجراى اهداف الهى باشد)

4. انبيا، از پيش خود علم غيب ندارند. (حضرت لوط ، فرشتگان را نشناخت)؛ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ .

5. به هنگام جنگ وهجرت، رهبر بايد هم پاى ضعيف ترين مردم حركت كند تا مومنى جا نماند ودشمن وكافرى ملحق نشود؛ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ .

6. آبرو بسيار ارزش دارد. اهانت به ميهمان، اهانت به ميزبان است؛ فَلا تَفْضَحُونِ .

7. براى بازداشتن از گناه، ابتدا راههاى قانونى وحلال را ارائه دهيد؛ هؤُلاءِ بَناتِى .

8. مكتب انبيا، حرام كردن لذّت ها وسركوب غرائز نيست، بلكه هدايت كنترل آنهاست؛ هؤُلاءِ بَناتِى إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ .(4)

ص: 276


1- . همان.
2- . الميزان، ج12، ص: 271
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 116
4- . همان.

آیه 78-84

اشاره

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ لَظالِمينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ (80) وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا آمِنينَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ (83) فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84)

ترجمه

اصحاب الايكه (صاحبان سرزمينهاى پردرخت قوم شعيب) مسلما قوم ستمگرى بودند!* ما از آنها انتقام گرفتيم، و(شهرهاى ويران شده) اين دو (قوم لوط واصحاب الايكه) بر سر راه (شما در سفرهاى شام)، آشكار است! * و«اصحاب حجر» (قوم ثمود) پيامبران را تكذيب كردند! * ما آيات خود را به آنان داديم، ولى آنها از آن روى گرداندند! * آنها خانه هاى امن در دل كوه ها مى تراشيدند. * اما سرانجام صيحه (مرگبار)، صبحگاهان آنان را فرا گرفت، * وآنچه را به دست آورده بودند، آنها را از عذاب الهى نجات نداد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ستمگر بودن قوم شعيب وانتقام خداوند از آنان، آشكار بودن سرزمين لوط وشعيب بر سر راه مسلمانان. تكذيب قوم صالح نسبت به پيامبرشان واعراض آنها از معجزات الهى. ساختن كوهها براى در امان بودن از عذاب ونزول عذاب الهى بر آنان.

ب. أَصْحابُ الْأَيكَةِ كيانند؟ بسيارى از مفسران وارباب لغت گفته اند كه «ايكه» به معنى درختان در هم پيچيده ويا بيشه است و أَصْحابُ الْأَيكَةِ همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب ومشجر در ميان حجاز وشام زندگى مى كردند.

آنها زندگى مرفه وثروت فراوانى داشتند وبه همين جهت، غرور وغفلت آنها را فرا گرفته بود ومخصوصا دست به كم فروشى وفساد در زمين زده بودند.

شعيب آن پيامبر بزرگ، آنها را از اين كارشان بر حذر داشت ودعوت به توحيد وراه حق نمود، اما همانگونه در آيات سوره هود ديديم، آنها تسليم حق نشدند وسرانجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند.(1)

ص: 277


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 120

جمله فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ (آنها را مجازات كرديم) ممكن است اشاره هم به قوم لوط باشد وهم اصحاب الايكه، زيرا بلافاصله بعد از اين جمله مى خوانيم، وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ : «سرزمينهاى اين دو بر سر راه شما آشكار است».

تفسير جمله إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ مشهور ومعروف همين است كه اشاره به شهر قوم لوط وشهر اصحاب الايكه مى باشد، وكلمه «امام» به معنى راه وجاده است.

ج. اما در مورد أَصْحابُ الْحِجْرِ ، همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام «حجر»، زندگى مرفهى داشتند وپيامبر بزرگشان «صالح» براى هدايت آنها مبعوث شد، چنين مى گويد: «اصحاب حجر، فرستادگان خدا را تكذيب كردند» وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ! در اينكه اين شهر در كجا واقع شده بود، بعضى از مفسران ومورخان چنين نگاشته اند كه شهرى بود در مسير كاروان مدينه وشام در يك منزلى وادى القرى ودر جنوب «تيمه» وامروز تقريبا اثرى از آن نيست.

به هر حال قرآن درباره «أَصْحابُ الْحِجْرِ» چنين ادامه مى دهد: «ما آيات خود را براى آنها فرستاديم ولى آنها از آن روى گرداندند» وَ آتَيناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ . تعبير به اعراض (روى گرداندن) نشان مى دهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند ويا به آن نظر بيفكنند.

اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه: «براى خود خانه هاى امن وامانى در دل كوه ها مى تراشيدند» وَ كانُوا ينْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيوتاً آمِنِينَ .

و اين نشان مى دهد كه اولا منطقه آنها كوهستانى بوده، وثانيا تمدن مادى پيشرفته اى داشتند كه به آنها امكان مى داد در درون كوه ها خانه هاى امن تهيه كنند كه در برابر طوفانها وسيل وحتى زلزله ها كاملا، مقاومت داشته باشد.

عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اينهمه محكم كارى مى كند، ولى براى زندگى جاويدان وابديش آن چنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا ونظر افكندن در آيات او نيست.(1)

ص: 278


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 123.121
نكته ها

1. حضرت شعيب پيامبر اصحاب ايكه:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ إِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيكَةِ لَظَالِمِينَ .فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ (الحجر، 78.79) در اين كه پيامبر اصحاب ايكه كيست در آيه 176و177 شعراء كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيكَةِ الْمُرْسَلِينَ . إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيبٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ ، حضرت شعيب معرفى شده است.

2. نظير آيه 80- 82 حجر آيه 141 - 149 شعراء است. كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ . . . وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا فَارِهِين .

3. در روايتى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) آمده كه اصحاب مدين و اصحاب الايكة دو امّت بودند كه شعيب پيامبر هردوى آنان بود وهردو كفر ورزيدند، ولى به دو نوع عذاب گرفتار شدند يكى به عذاب يوْمِ الظُّلَّةِ وديگرى به عذاب الصَّيحَةُ .(1)

4. به خانه هاى سنگى ومحكم مغرور نشويد، كه در برابر اراده الهى متلاشى مى شوند. ينْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيوتاً . . . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيحَةُ .(2)

5. حجر اسم شهرى بوده كه قوم ثمود در آن زندگى مى كرده اند، وقرآن ايشان را جزو جمعيت هايى شمرده كه همه پيغمبران را تكذيب مى كرده اند، با اينكه خود معاصر صالح بوده اند. جهتش هم اين است كه دعوت همه انبياء به يك چيز بوده، پس اگر كسى يكى از ايشان را تكذيب كند گويا همه را تكذيب كرده است.(3)

ص: 279


1- . الميزان، ج12، ص273.
2- . تفسير نور، ج6، ص: 351
3- . الميزان، ج12، ص: 273

آیه 85-91

اشاره

آيات 91 - 85

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقّ ِ وَ إِنَّ السّاعَةَ َلآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَليمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ (87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ (88) وَ قُلْ إِنّي أَنَا النَّذيرُ الْمُبينُ (89) كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمينَ (90) الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ (91)

ترجمه

ما آسمانها وزمين وآنچه را ميان آن دو است، جز بحق نيافريديم، وساعت موعود (قيامت) قطعا فرا خواهد رسيد (وجزاى هر كس به او مى رسد)! پس، از آنها به طرز شايسته اى صرف نظر كن (وآنها را بر نادانيهايشان ملامت ننما)! * به يقين، پروردگار تو، آفريننده آگاه است! * ما به تو سوره حمد وقرآن عظيم داديم! * (بنابراين،) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى)، كه به گروه هايى از آنها (كفار) داديم، ميفكن! وبخاطر آنچه آنها دارند، غمگين مباش! وبال (عطوفت) خود را براى مؤمنين فرود آر! * وبگو: «من انذاركننده آشكارم!» * (ما بر آنها عذابى مى فرستيم) همان گونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى) فرستاديم!* همانها كه قرآن را تقسيم كردند (،آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، وآنچه را بر خلاف هوسهايشان بود رها نمودند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدفمند بودن خلقت نظام هستى . قطعى بودن قيامت. لزوم برخورد زيبا با كفار. خداوند آفريدگار دانا. نزول قران وسوره حمد بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله). چشم ندوختن به مواهب مادى ثروتمندان . لزوم تواضع براى مومنان نزول عذاب بر كفر پيشه گان.

ب. از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايدئولوژى وعقيده صحيح وخلاصه پاى بند نبودن به مبدء ومعاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط وقوم شعيب وصالح كه گرفتار آن همه بلا شدند، به مساله «توحيد» و«معاد» باز مى گردد ودر يك آيه به هر دو اشاره مى كند «ما آسمانها وزمين وآنچه ميان آن دو است جز به حق

ص: 280

نيافريديم» وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ .(1)

به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت، آنها صرف نظر كن، وآنها را ببخش، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد؛ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ .(2)

ج. وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيةٌ حرف «باء» در كلمه «بالحق»، باء مصاحبت است، وبه آيه چنين معنا مى دهد كه: خلقت آسمانها وزمين منفك از حق نيست، بلكه تمامى آنها ملازم با حقند، پس براى خلقت غايتى است كه به زودى به همان غايت بازگشت مى كند، هم چنان كه فرموده: إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (علق: 8) زيرا اگر غايتى در خلقت وجود نداشت، لعب وبازيچه مى بود، چنان كه فرموده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ . (دخان: 38و39)(3)

د. فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ . در مفردات گفته است: «صفح هر چيزى» پهنا وكناره آن است مانند صفحه صورت، صفحه شمشير وصفحه سنگ، ونيز صفح به معناى ترك مؤاخذه است، مانند عفو، وليكن از عفو بليغ تر ورساتر است، ولذا در قرآن كريم هر دو، پهلوى هم آمده وفرموده: فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يأْتِى اللَّهُ بِأَمْرِهِ ، چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند ولى صفح نمى كند، واين كلمه در چند جاى قرآن آمده، مانند: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلامٌ و فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ و أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً .

و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست، عبارتست از: روى خوش نشان دادن، پس معناى صفحت عنه اين است كه علاوه بر اينكه او را عفو كردم روى خوش هم به او نشان دادم، ويا اين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود نياوردم.(4)

در روايتى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العفو من غير عتاب ؛ «منظور، عفو كردن خالى از مؤاخذه وسرزنش است» نظير اين حديث از امام زين العابدين(علیه السلام) نيز نقل شده است.(5)

ص: 281


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 126
2- . همان، ص: 127
3- . الميزان، ج12، ص: 278
4- . الميزان، ج12، ص: 280
5- . تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 27.

ه - . در آيه 87 به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان وانبوه جمعيت آنها وامكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: «ما به تو سوره حمد وقرآن عظيم داديم»! وَ لَقَدْ آتَيناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ .(1)

و. «سبع» در لغت به معنى «هفت» و«مثانى» به معنى «دو تاها» است، وبيشتر مفسران وروايات، سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى را كنايه از سوره «حمد» گرفته اند، زيرا سوره حمد بنا بر معروف، هفت آيه است واز اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره وعظمت محتوايش دو بار بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل گرديده ويا اينكه از دو بخش تشكيل شده (نيمى از آن حمد وثناى خدا است ونيمى از آن تقاضاهاى بندگان است) ويا اينكه دو بار در هر نماز خوانده مى شود، به اين جهات، كلمه مثانى يعنى دو تاها بر آن اطلاق شده است ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد به خصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهل بيت نقل شده است.(2)

ز. ظاهرا «مثانى» جمع «مثنيه»- به فتح ميم- يعنى اسم مفعول از ماده «ثنى» باشد كه به معناى عطف وبرگرداندن باشد، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن آمده: يثْنُونَ صُدُورَهُمْ (هود: 5) وآيات قرآنى را از اين رو مثانى ناميده كه بعضى مفسر بعضى ديگر است ووضع آن ديگرى را روشن مى كند، وهر يك به بقيه نظر وانعطاف دارد، هم چنان كه جمله كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِى اشاره به اين معنا دارد، براى اينكه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى ديگر است، وهم مثانى ناميده.

و در كلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز آمده كه در صفت قرآن فرموده: «بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق مى كند». وهمچنين از حضرت على(علیه السلام) نقل شده كه فرموده است: «قرآن بعضى آياتش ناطق به حال بعضى ديگر، وبعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است».(3)

ح. به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد، نخست مى گويد، «هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروه هايى از كفار داده ايم ميفكن»

ص: 282


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 129
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 129
3- . الميزان، ج12، ص: 282

لاتَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ .

سپس اضافه مى كند «هرگز به خاطر اين مال وثروت ونعمتهاى مادى كه در دست آنهاست، غمگين مباش» وَ لاتَحْزَنْ عَلَيهِمْ . به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه 131 به طور واضح تر آمده است: وَ لاتَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَأَبْقى .

دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع وفروتنى ونرمش در برابر مؤمنان است مى فرمايد: «بالهاى خود را براى مؤمنان بگستر وپائين بياور» وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ .

سرانجام دستور چهارم را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد ومى فرمايد در برابر اين افراد بى ايمان وثروتمند محكم بايست «و صريحاً بگو من انذار كننده آشكارم» وَ قُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُالْمُبِينُ .(1)

ط . وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ - مفسرين(2)گفته اند: اين جمله كنايه است از تواضع ونرمخويى وبدين جهت تواضع را «خفض جناح» ناميده اند كه مرغ وقتى مى خواهد جوجه هايش را در آغوش بگيرد پر وبال خود را باز مى كند وبر سر جوجه ها مى گستراند، وخود را تسليم آنها مى كند.

ليكن هر چند اين معنا كه مفسرين كرده اند با آياتى ديگر تاييد مى شود، چنان كه در وصف رسول خدا مى فرمايد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ (آل عمران: 159) ونيز مى فرمايد: بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (توبه: 128) الا اينكه آنچه كه در نظير اين آيه آمده ومى توان خفض جناح را بر آن حمل كرد عبارتست از صبر وخويشتندارى وسازگارى با مؤمنين، واين صبر با اين معنا مناسبت دارد كه كنايه باشد از زير بال گرفتن مؤمنين، وهمه همّ خود را مصروف ومنحصر در معاشرت وتربيت وتاديب ايشان به آداب الهى نمودن، ويا كنايه باشد از ملازمت با آنان وتنها نگذاشتن وجدا نشدن از ايشان، هم چنان كه مرغ وقتى خفض جناح مى كند ديگر پرواز را تعطيل كرده از جوجه هايش جدا نمى شود وخداى تعالى در اين باره فرموده: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِى يرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيناكَ

ص: 283


1- . تفسير نمونه، ج11، ص:132.131
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 345؛ روح المعانى، ج 14، ص 80.

عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا (كهف: 28)(1)

ى. كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ سياق كلام بى اشاره به اين معنا نيست كه اين جمله متعلق است به جمله مقدر كه جمله وَ قُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ بدان اشاره دارد، پس معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه من ترساننده اى هستم كه شما را از آن عذابى كه قبلا بر مقتسمين نازل شده بود مى ترسانم ومقصود از مقتسمين همانهايند كه خداى تعالى در جمله الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ وصفشان كرده، وبه طورى كه در روايات آمده طائفه اى از قريش بودند كه قرآن را پاره پاره كرده عده اى گفتند سحر است، عده اى ديگر گفتند. افسانه هاى گذشتگان است، جمعى گفتند ساختگى است، ونيز راه ورودى به مكه را قسمت قسمت كردند، در موسم حج هر چند نفرى سر راهى را گرفتند تا نگذارند مردم نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بروند.(2)

نكته ها

1. چگونگى صفح جميل

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ ، در آيه ديگر صفح جميل را بيان كرده است وآن وداع ورها كردن آنها است فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يعْلَمُونَ (الزخرف، 89) اين معنا جز اوصاف عباد الرحمان نيز بيان شده است وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (الفرقان، 63) در آيه ديگر نيز اين معنا از لسان اهل كتاب كه به پيامبر وقرآن ايمان آورده بودند بيان شده است: الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يؤْمِنُونَ ...وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيكُمْ لاَ نَبْتَغِى الْجَاهِلِينَ (القصص، 55-52)

2. هدفمند بودن نظام هستى

نظير آيه 85 حجر آيات ديگر است: أَ وَلَمْ يتَفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ (الروم، 8) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَينَا لاَتُرْجَعُونَ (المؤمنون، 115)

ص: 284


1- . الميزان، ج12، ص: 284
2- . همان، ص: 285

3. دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به «جبر» وديگرى قائل به «تفويض» هستند ودر اين آيه شريفه، مشاجره دارند، هر يك مى خواهد آيه را به نفع خود تفسير نموده ودليل بر نظريه خود بگيرد، جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه افعال بندگان، مخلوق خداست، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميان زمين وآسمانها قرار دارد وآنچه هم كه ما بين زمين وآسمان است مخلوق خدا است پس آن افعال بندگان نيز مخلوق خدا است.

4. تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اينكه: افعال بندگان، مخلوق خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است، براى اينكه گناهان وكارهاى زشت، جزء باطلند واگر آنها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم را به حق وباطل خلق كرده باشد، وحال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حق خلق كرده است.

و ليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطل هاى عالم است، زيرا جهات زشتى كه در اعمال بندگان وگناهان ايشان هست، جهات وحيثياتى است عدمى، كه متعلق خلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم ومشاجره كنيم كه خالق آنها خداست يا خود بندگان، زيرا اطاعت ومعصيت مانند زنا وازدواج وخوردن مال حلال ومال حرام وامثال اينها عمل خارجى آنها يكى است، منتهى چيزى كه هست، آنجا كه موافق امر ودستور خداست، اطاعت، وآنجا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، ومخالفت جهت عدمى است.

حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم: فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از جهت وجود است واين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى وگناه بودن هم مستند به خلقت بدانيم وبگوييم گناه وكار زشت را هم خدا آفريده، زيرا اين جهت عدمى است، وفعل از جهت عدم نمى تواند ما بين آسمانها وزمين باشد تا آيه شريفه شامل آن بشود، واز لحاظ وجوديش هم جزء باطل نيست تا خلقت خود عمل، خلقت باطل باشد.(1)

5. قران كريم در برخورد با افراد منحرف سه دستور ميدهد كه به گونه اى زيبا برخورد كند. 1. صبر. 2. صفح. 3. هجر؛ فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا (معارج: 5). فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (حجر: 85). وَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا . (مزمل: 10)

در اينكه فرمود: سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ تعظيمى از سوره فاتحه وهمه قرآن

ص: 285


1- . الميزان، ج12، ص: 278

كرده كه بر كسى مخفى نيست، اما تعظيم قرآن است، براى اينكه از ناحيه ساحت عظمت وكبرياى خداى عز وجل به وصف عظيم توصيف شده، واما تعظيم فاتحه است براى اينكه نكره آوردن كلمه «سبع» وبدون وصف آوردن آن خود دليل عظمت قدر وجلالت شان است، واين معنا بر اهل ادب پوشيده نيست، علاوه بر اين، يك سوره در قبال قرآن قرار گرفته وحال آنكه خودش سوره اى از قرآن است.(1)

6. چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است: بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين وآن هستند كه اينها چه دارند وآنها چه دارند؟ ومرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، واز كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى برنداين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى واحساس حقارت درونى وكمبود همت مى باشد، در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم؛

«من رمى ببصره ما فى يد غيره كثر همه ولم يشف غيضه»: «كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين وغمناك خواهد بود وهرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند»!(2)

7. نهى، همه جا بعد ارتكاب عمل نيست، بلكه گاهى نيز براى هشدار وپيش گيرى است. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هرگز رغبتى به دنياى كفّار نداشت، لذا نهى خداوند، به معناى هشدار است كه ديگر مؤمنان چشم به دنياى كفّار ندوزند. (3)

8. به نعمت هاى دنيوى خيره ووابسته نشويد. «لا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ » (زيرا دنيا هم كم است «قَلِيلٌ » هم زودگذر است «عَرَضَ » هم غنچه اى است كه براى كسى بطور كامل باز نمى شود «زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» .(4)

9. نظير آيه 88 حجر آيه131 طه است كه مى فرمايد وَ لَا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَأَبْقَى. در اين دو آيه مى فرمايد: به ثروتمندان چشم ندوز . لكن در آيه ديگرى مى فرمايد: از تهيدستان چشم بر ندار. (وَلَا تَعْدُ عَينَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا)(5). از مجموع اين آيات استفاده ميشود كه انسان در

ص: 286


1- . الميزان، ج12، ص: 283
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 135 . تفسير صافى ذيل آيات مورد بحث.
3- . الميزان، ج12، ص: 283
4- . تفسير نور، ج6، ص: 354
5- . همان، ص: 355

زندگى بايد از نظر مالى به زير دستان خود بنگرد نه به افراد مرفه وثروتمند تا زندگى بر او رنج آور نشود.

10. همان گونه كه نرمى وعطوفت با مؤمنين ودوستان لازم است، وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ قاطعيت در برابر مخالفان نيز ضرورى است. قُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُ . (كهف: 28)

آیه 92-99

اشاره

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (92) عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ (94) إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ (95) الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ (99)

ترجمه

به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد. . . * از آنچه عمل مى كردند! * آنچه را ماموريت دارى، آشكارا بيان كن! واز مشركان روى گردان (وبه آنها اعتنا نكن)! * ما شر استهزاكنندگان را از تو دفع خواهيم كرد، * همانها كه معبود ديگرى با خدا قرار دادند، اما بزودى مى فهمند! * ما مى دانيم سينه ات از آنچه آنها مى گويند تنگ مى شود (وتو را سخت ناراحت مى كنند). * (براى دفع ناراحتى آنان) پروردگارت را تسبيح وحمد گو! واز سجده كنندگان باش! * وپروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ) تو فرا رسد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قطعى بودن سئوال از كفار در قيامت. دستور به دعوت آشكار از مردم واعراض از مشركان. نگه دارى پيامبر از شرَ كفَار. آگاهى خداوند از دلتنگى پيامبر ولزوم تسبيح وسجده براى خداوند. راه برطرف شدن دلتنگى. لزوم عبادت براى رسيدن به يقين.

ب. در اين آيات كه آخرين آيات سوره «حجر» است نخست به سرنوشت «مقتسمين» (تجزيه گران) كه در آيات قبل از آنها سخن به ميان آمده بود مى پردازد ومى گويد: «سوگند به

ص: 287

پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤال خواهيم كرد» فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ... .(1)

سپس فرمان قاطعى به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد ومى گويد: در برابر هياهوى مشركان ساكت مباش، بلكه «آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن» وحقايق دين را با صراحت برملا ساز فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ .

«و از مشركان، روى گردان ونسبت به آنها بى اعتنايى كن» وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ . «فاصدع» از ماده «صدع» در لغت به معنى شكافتن به طور مطلق، ويا شكافتن اجسام محكم است، واز آنجا كه با شكافتن چيزى درونش آشكار مى شود، اين كلمه به معنى اظهار وافشا وآشكار كردن آمده است، وبه درد سر شديد هم «صداع» مى گويند، به خاطر اينكه گويى مى خواهد سر را از هم بشكافد!.

سپس «مستهزءين» را چنين وصف مى كند: «آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار مى دهند، ولى به زودى از نتيجه شوم كار خود آگاه خواهند شد» الَّذِينَ يجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يعْلَمُونَ .

ج. بار ديگر به عنوان دلدارى وتقويت هر چه بيشتر روحيه پيامبر(صلی الله علیه و آله) اضافه مى كند: «ما مى دانيم كه سخنان آنها سينه تو را تنگ وناراحت مى سازد» وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يضِيقُ صَدْرُكَ بِما يقُولُونَ .

ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت وناهنجارشان «به تسبيح پروردگارت بپرداز ودر برابر ذات پاكش سجده كن» فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ .(2)

مراد از ساجدين در آيه مورد بحث، نمازگزاران است، ودستور، دستور به نماز خواندن است نه تنها سجده، واگر نماز را سجده ناميده به خاطر اين است كه سجده افضل اجزاى نماز است.

سرانجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت پروردگارت در تمام عمر بر مدار «و همواره او را بندگى كن تا يقين فرا رسد» وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يأْتِيكَ الْيقِينُ .(3)

د. معروف ومشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از «يقين» در اينجا همان مرگ

ص: 288


1- . نمونه، ج11، ص: 139
2- . همان، ص: 141.142
3- . الميزان، ج12، ص: 288

است وبه اين جهت مرگ، يقين ناميده شده كه يك امر مسلم است، وانسان در هر چيز شك كند در مرگ نمى تواند ترديد به خود راه دهد. ويا اينكه به هنگام مرگ پرده ها كنار مى رود وحقايق در برابر چشم انسان آشكار مى شود، وحالت يقين براى او پيدا مى گردد. در سوره مدثر آيه 46 و47 از قول دوزخيان مى خوانيم: وَ كُنَّا نُكَذِّب بِيوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتانَا الْيقِينُ ؛ ما همواره روز رستاخيز را تكذيب مى كرديم تا اينكه يقين (مرگ ما) فرا رسيد.(1)

ه - . اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقين عمومى ما وراء حجاب است، نه اينكه مراد از يقين آن يقينى باشد كه با تفكر، ويا رياضت وعبادت به دست مى آيد. اين را گفتيم تا معلوم شود اينكه بعضى پنداشته اند كه: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشد، وهمين كه انسان يقين پيدا كرد ديگر نماز وروزه واجب نيست. پندار ورأى فاسدى است، براى اينكه اگر مقصود از يقين، آن يقين معمولى باشد كه گفتيم از راه تفكر يا عبادت، در نفس پديد مى آيد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در هر حال آن يقين را داشته، وآيه شريفه كه خطابش به شخص رسول اكرم است مى فرمايد: عبادت كن تا يقين برايت بيايد، چطور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) يقين نداشته با اينكه آيات بسيارى از كتاب خدا او را از موقنين وهمواره بر بصيرت وبر بينه اى از پروردگارش، ومعصوم ومهتدى به هدايت الهى وامثال اين اوصاف دانسته است.(2)

نكته ها

1. عذاب دنيوى كفّار، عذاب اخروى آنان را برطرف نمى كند. أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ . . . فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ .(3)

2. در قيامت چنانكه از همه اعمال ناپسند سئوال مى شود. الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ * فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كَانُوا يعْمَلُونَ . (حجر: 91-93) از همه افراد تبه كار نيز سئوال مى شود. وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ . (صافات: 24)

3. هرگاه فرمان ومسئوليت سختى به كسى مى دهيد، بايد او را حمايت وتامين كنيد.

ص: 289


1- . همان.
2- . الميزان، ج12، ص: 289
3- . تفسير نور، ج6، ص: 356

فَاصْدَعْ ، إِنَّا كَفَيناكَ

4. اگر اينها تو را مسخره مى كنند نگران ودل آزرده مباش، زيرا اينها حرمت خدا را هم نگاه نداشته اند. يجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ

5. چگونه در آيه فوق خداوند تاكيد بر مساله سؤال مى كند در حالى كه در سوره الرحمن آيه 39 مى خوانيم فَيوْمَئِذٍ لايسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جَانٌّ در آن روز از هيچكس نه انسان ونه جن سؤالى نمى شود. پاسخ اينكه: در قيامت مراحلى است، در بعضى از مراحل، از مردم سؤال مى شود، ودر بعضى از مراحل سؤال وجوابى در كار نيست.(1)

6. در خصوص عبادت وتكامل، علامه طباطبائى گويند: همه موجودات اين جهان به سوى تكامل مى روند، ونوع انسان تكاملش در دل اجتماع صورت مى گيرد، به همين دليل ذاتا اجتماعى آفريده شده است.

از طرفى اجتماع در صورتى مى تواند پرورش وتكامل انسان را تضمين كند كه داراى احكام وقوانين منظمى باشد، اين احكام وقوانين، اعم از قوانين اجتماعى ويا عبادى، در صورتى مؤثر خواهد بود كه از طريق نبوت ووحى آسمانى گرفته شود.

اين را نيز مى دانيم كه احكام عبادى بخشى از اين تكامل فردى واجتماعى را تشكيل مى دهد: واز اينجا روشن مى شود، تا جامعه انسانى بر پا است وزندگى او در اين جهان ادامه دارد تكاليف الهى هم ادامه خواهد داشت اين نكته نيز قابل توجه است كه اعمال نيك وعبادات سرچشمه حصول ملكات فاضله نفسانى است، وهنگامى كه اين اعمال به حد كافى انجام گرفت وآن ملكات فاضله در نفس انسان قوت يافت، آن ملكات نيز به نوبه خود سرچشمه اعمال نيك بيشتر واطاعت وبندگى خدا خواهد شد.

و از اينجا روشن مى شود آنها كه گمان كرده اند هدف از تكليف، تكميل انسان است بنابراين هنگامى كه انسان به كمال خود رسيد، بقاء تكليف معنى ندارد مغالطه اى بيش نيست چرا كه اگر انسان دست از انجام تكاليف بردارد فورا جامعه رو به فساد خواهد گذاشت، ودر چنان جامعه اى چگونه يك فرد كامل مى تواند زندگى كند واگر با داشتن ملكات فاضله دست

ص: 290


1- . تفسير نور، ج6، ص: 140.57

از عبادت وبندگى خدا بردارد مفهومش تخلف اين ملكات از آثار قطعى آنها است.(1)

7. اعراض پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

از نظر قرآن كريم موظف بود نسبت به كسانى كه معاند ولجوج بودند وسخن حق درآنها تاثير نداشت اعراض كند . مانند:

مشركان: ... لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (الأنعام، 106)

استهزاء كنندگان: وَ إِذَا رَأَيتَ الَّذِينَ يخُوضُونَ فِى آياتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيرِهِ ... (الأنعام، 68)

اشخاص جاهل: خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (الأعراف، 199)

افراد دنيا طلب: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (النجم، 29)

طغيان گران: أَ تَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ . فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنْتَ بِمَلُومٍ (الذاريات، 53-54)

كفار: رُبَمَا يوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ . ذَرْهُمْ يأْكُلُوا وَيتَمَتَّعُوا وَيلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يعْلَمُونَ (الحجر، 2-3)

ممكن است برخى از اين گروه ها از نظر مصداق متحد باشند يعنى كسى كه مشرك است استهزاء گر به آيات خدا ودنيا طلب نيز هست .

گاهى لجاجت وياوه گويى، سعه صدردارترين افراد را در فشار قرار مى دهد. يضِيقُ صَدْرُكَ با آنكه خداوند فرموده: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ

سينه پيامبر در جنگ ها تنگ نشد، ولى از حرف ها دلگير شد. يضِيقُ صَدْرُكَ بِما يقُولُونَ .(2)

8. علت ضيق نفس صدر پيامبر اكرم

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يقُولُونَ (الحجر، 97)

و در آيه ديگر مى فرمايد: فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يوحَى إِلَيكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يقُولُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ (هود، 12)

9. برخى از اوصاف پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

هم رحيم است وهم كريم: ... بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (التوبة، 128) هم ذاكر است هم

ص: 291


1- . تفسير نور، ج6، ص: 144 . تفسير الميزان ج12 ص210.
2- . همان، ص: 359

صابر: وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْينِنَا ... (الطور، 48) ... وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ ... (الكهف، 24)

هم مصطفى است هم مجتبى وهم مرتضى: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (آل عمران، 33) پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) از آل ابراهيم بود . ... وَلكِنَّ اللَّهَ يجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يشَاءُ ... (آل عمران، 179) عَالِمُ الْغَيبِ فَلاَ يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَداً . إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ ... (الجن، 27-26)

هم معصوم است هم منصور: وَ مَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى . إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْى يوحَى (النجم، 3-4) ... هُوَ الَّذِى أَيدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ (الأنفال، 62) وَ ينْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (الفتح، 3)

هم متعبد است هم متهجد: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يأْتِيكَ الْيقِينُ (الحجر، 99) وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ ... (الإسراء، 79)

لازم به تذكر است كه تهجد پيامبر مصداقى از تعبد او است .

ص: 292

سوره نحل

اشاره

ص: 293

ص: 294

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقّ ِ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (4) وَ اْلأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاّ بِشِقّ ِ اْلأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (7) وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

فرمان خدا (براى مجازات مشركان ومجرمان،) فرا رسيده است، براى آن عجله نكنيد! منزه وبرتر است خداوند از آنچه همتاى او قرارمى دهند! * فرشتگان را با روح (الهى) بفرمانش بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل مى كند، (وبه آنها دستور مى دهد) كه مردم را انذار كنيد، (وبگوييد:) معبودى جز من نيست، از (مخالفت دستور) من، بپرهيزيد! * آسمانها وزمين را بحق آفريد، او برتر است از اينكه همتايى براى او قرار مى دهند! * انسان را از نطفه بى ارزشى آفريد، وسرانجام (او موجودى فصيح، و) مدافع آشكار از خويشتن گرديد! * وچهارپايان را آفريد، در حالى كه در آنها، براى شما وسيله پوشش، ومنافع ديگرى است، واز گوشت آنها مى خوريد! * ودر آنها براى شما زينت وشكوه است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان بازمى گردانيد، وهنگامى كه (صبحگاهان) به صحرا مى فرستيد! * آنها بارهاى سنگين شما را به شهرى حمل مى كنند كه جز با مشقت زياد، به آن نمى رسيديد، پروردگارتان رؤوف ورحيم است (كه اين وسايل حيات را در اختيارتان قرار داده)! * همچنين اسبها واسترهاو الاغها را آفريد، تا بر آنها سوار شويد وزينت شما باشد، وچيزهايى مى آفريند كه نمى دانيد.

ص: 295

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عجله نكردن در امر وعذاب خداوند، منزه بودن خداوند از داشتن شريك، رسالت پيامبران، انذار مردم، خداوند خالق آسمانها وزمين بر اساس حق، خلقت بشر از نطفه وستيزه جويى او با خداوند، آفريدن چهارپايان براى بهره مندى انسان، خلقت مركبهاى مختلف براى انسان.

ب. أتى امر الله فلا تستعجلوه . . .

از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اين آيه به مشركين است ومقصود از امر الله همان وعده ايست كه خدا به رسول گرامى خود وبه مومنين داده بود وهمان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركين داده وفرموده بود: به زودى مومنين را يارى مى كنيم وبه زودى كفار را خوار وعذابشان مى كنيم.

ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد.(1)

ج. ينزل الملائكة بالروح من امره . . .

در اينكه منظور از روح چيست، اقوالى ذكر شده است، ولى در آيه شريفه منظور از روح وحى وقرآن ونبوت است كه مايه حيات وزندگى انسانهاست.(2)

د. در معناى خصيم دو احتمال است:

1- به معناى جدال است واين آيه مى خواهد پررويى ووقاحت بشر را برساند واو را بر اين بى شرميش توبيخ كند، يعنى خداوند با قدرت كامله اش انسان را از نطفه آفريد، ولى اين انسان ناسپاس به مجادله ومخاصمه آشكار در برابر خداوند برخاست.

2- به معناى مدافع وبيانگر درون خويش، در اين صورت خداوند مى خواهد عظمت قدرت خويش را بيان كند كه از يك قطره آب بى ارزش چه آفرينش عجيبى كرده است كه به جايى رسيده است كه موجودى متفكر وفصيح وبليغ ومدافع از خويشتن وسخن گوى آشكار شده است. (3)

ص: 296


1- . الميزان ج12 ص201 . نمونه ج11 ص152
2- . نمونه ج11 ص153
3- . الميزان ج12 ص310؛ نمونه ج11 ص 157

ه - . مراد از دفء گرما است، گرمائى كه بوسيله پوست وپشم وكرك اين حيوانات بدن را با آن گرم مى كنند واز سرما نگه مى دارند.

نكته ها

1. فعل ماضى به معناى مضارع

گاهى چون يك امرى قطعى است مانند مجازات مشركان از وجود آن بوسيله فعل ماضى تعبيير مى شود مانند: أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ ... (النحل، 1) يا مانند وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيامٌ ينْظُرُونَ (الزمر، 68)

2. خداوند به وعده هاى خود عمل مى كند. أَتى أَمْرُ اللَّهِ در آيه 109 سوره بقره و24 سوره توبه، خداوند وعده داده بود كه حَتَّى يأْتِى اللَّهُ بِأَمْرِهِ اكنون مى فرمايد: أَتى أَمْرُ اللَّهِ .(1)

3. تعبير در جمله سبحانه وتعالى عما يشركون از باب التفات از خطاب به غيبت است (چون قبلا مى فرمود عجله نكنيد، اما حالا مى فرمايد منزه از آنچه درباره اش شرك مى ورزيد) واين التفات اشاره است به اينكه مرتكبين شرك آنقدر ساقطند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند واستعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم ناشى از شرك ايشان واز باب سخريه واستهزاء به دعوت انبياء است.(2)

4. نزول فرشتگان همراه وحى

نظير آيه 2 نحل آيه 15 غافر است: رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِينْذِرَ يوْمَ التَّلاَقِ .

5. اگر نخستين فرمان الهى به پيامبران به مقتضاى جمله أن انذروا بيم دادن است به خاطر اين استكه براى بيدار كردن يك قوم گمراه وآلوده به شرك هيچ چيز موثرتر از انذار نيست.(3)

6. جمله لا اله الا انا فاتقون اشاره به آن است كه پيامبر مامور به انذار از دو نوع انحراف

ص: 297


1- . تفسير نور ج6 ص365
2- . الميزان ج12 ص301
3- . نمونه ج11 ص154

بوده است، انحراف عقيدتى كه با جمله لا اله الا انا فهميده مى شود، وانحراف از عمل كه با جمله (فاتقون) به آن اشاره دارد.(1)

7. از آيه خلق السماوات والارض بالحق وآيات بعد از آن مى توان بر وحدانيت خدا در الوهيت احتجاج كرد، هم از راه خلق كردن وهم از راه تدبير واين دو جهت با هم فرق دارند زيرا خلقت وايجاد آيت ودليل بر الوهيت خداست اما نعمت بودن بعضى از اين مخلوقات براى بعضى ديگر نشانه ربوبيت اوست، چون يك موجود نعمت براى موجود ديگر نمى شود مگر وقتى كه ميان آن دو ارتباط باشد ارتباطى كه باعث برقرارى نظامى ميان آن دو گردد وحكايت از تدبير واحد كند، ووحدت تدبير نشانه وحدت مدبر است. پس نعمت بودن همه موجودات كه در آسمان وزمين است براى انسان خود دليل است براى اينكه خداوند به تنهايى رب انسان ورب هرچيزى است.(2)

8. نظير آيه 4 نحل خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ آيه 77 سوره يس است. أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ با اين تفاوت كه جهت خصومت انسان را در سوره يس بيان مى كند وآن انكار معاد است. وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِى خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يحْيى الْعِظَامَ وَهِى رَمِيمٌ قران پاسخ مى دهد همان قدرتى كه در دنيا انسان را آفريد قادر بر خلقت دوباره است.

9. غرور وتكبّرِ انسان تا بدان حدّ است كه در برابر خالق خود به خصومت واظهار دشمنى مى پردازد. خَصِيمٌ مُبِينٌ .(3)

10. در ميان اين همه فوايد قبل از هرچيز مساله پوشش ومسكن را مطرح مى كند، زيرا بسيارى از مردم بخصوص باديه نشينان هم لباسشان از پشم ومو يا پوست تهيه مى شود وهم خيمه هايشان كه آنها را از سرما وگرما حفظ مى كند وبه هر حال اين دليل بر اهميت پوشش ومسكن ومقدم بودن آن بر هرچيز ديگر است.(4)

11. منافع حيوانات براى انسان بسيار است. شير وگوشت آن براى خوراك، پوست

ص: 298


1- . الميزان ج12 ص309
2- . همان
3- . الميزان ج12 ص367
4- . نمونه ج11 ص158

وپشم آن براى كفش ولباس، پُشتِ آن براى بار، پاى آن براى شخم وفضولات آن براى كود، وبا اين همه بركات، زحمت آن براى انسان بسيار اندك است.(1)

12. پوشش را قبل از منافع ذكر كرده اشاره به اينكه پوشش درواقع براى دفع ضرر است ودفع ضرر مقدم بر جلب منفعت است.(2)

13. در آيه و لكم فيها جمال نخست به بازگشت آنها از صحرا اشاره مى كند چرا كه در هنگام بازگشت پستانهايشان پر شير، شكمهايشان سير ودر چهره هايشان نشانه هاى رضايتمندى ديده مى شود، به همين دليل آن حرص وعجله اى كه صبح به هنگام حركت به صحرا دارند در برگشت از آن خبرى نيست.

14. جمال تنها اشاره به يك مساله ظاهرى وتشريفاتى نيست بلكه بيانگر واقعيتى است ودر اعماق جامعه گوياى اين حقيقت است كه چنين جامعه اى خودكفا است فقير ومستمند ووابسته به اين وآن نمى باشد خودش توليد مى كند وآنچه را خود دارد مصرف مى كند.

جمالِ جامعه، در حركت وتلاش است، نه ركود وخمود، آنهم حركتِ جمعى نه تك روى! فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ .(3)

جمال، در خدمتِ مردم بودن است، نه فقط فكر سير كردنِ شكم خود. جمال، تحتِ امرِ چوپان عاقل بودن است، نه رها ويله بودن. جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ... .(4)

15. جمال وزيبائى بر دو قسم است؛

جمال مادى؛ وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ . (نحل: 6)

جمال معنوى؛ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً . (معارج: 5)

16. با آنكه چهارپايان قوى ترند، امّا به قدرت الهى، رام انسان هستند. وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ .(5)

17. مَركب بايد در درجه اوّل براى سوارى باشد ودر مرحله دوم مايه زينت. لِتَرْكَبُوها وَزِينَةً (بر خلاف برخى افراد، كه فقط براى تجمّل وتشريفات، در فكر تهيه وسيله نقليه هستند، نه آنكه واقعاً نيازى به آن داشته باشند).(6)

ص: 299


1- . تفسير نور ج6 ص367
2- . نمونه ج11 ص158
3- . نمونه ج11 ص158.
4- . الميزان ج12 ص10؛ نمونه ج11 ص157؛ تفسير نور ج6 ص368.
5- . نمونه ج11 ص158.
6- . تفسير نور ج6 ص369

وسايل نقليه امروزى، چه ماشين، چه قطار وچه هواپيما، در واقع مخلوقِ خدا هستند نه بشر. وَ يخْلُقُ ما لاتَعْلَمُونَ .(1)

18. فائده حيوانات باربر

نظير آيه 7 نحل: وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ... آيه 142 انعام است: وَ مِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً ...

آیه 9-13

اشاره

وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ (9) هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخيلَ وَ اْلأَعْنابَ وَ مِنْ كُلّ ِ الثَّمَراتِ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوانُهُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13)

آيا

ترجمه

و بر خداست كه راه راست را (به بندگان) نشان دهد، اما بعضى از راه ها بيراهه است! واگر خدا بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت مى كند (،ولى اجبار سودى ندارد). * او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد، كه نوشيدن شما از آن است، و(همچنين) گياهان ودرختانى كه حيوانات خود را در آن به چرا مى بريد، نيز از آن است. * خداوند با آن (آب باران)، براى شما زراعت وزيتون ونخل وانگور، واز همه ميوه ها مى روياند، مسلما در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است. * او شب وروز وخورشيد وماه را مسخر شما ساخت، وستارگان نيز به فرمان او مسخر شمايند، در اين، نشانه هايى است (از عظمت خدا،) براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند! * (علاوه بر اين،) مخلوقاتى را كه در زمين به رنگهاى گوناگون آفريده نيز مسخر (فرمان شما) ساخت، در اين، نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكر مى شوند!

ص: 300


1- . همان.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدايت انسانها به عهده خداوند، عدم اجبار در هدايت كردن، نشانه هاى خداشناسى در روياندن كشت وزيتون ودرختان خرما وانگور براى اهل انديشه، وتسخير شب وروز وشمس وقمر براى اهل تعقل ونعمتهاى متنوع ورنگارنگ براى اهل تذكر، نزول باران از آسمان از ناحيه خداوند بمنظور بهره ورى خود وحيوانات.

ب. قصد به معناى صاف بودن راه است بنابراين قصد السبيل يعنى راه راست كه به دور از انحراف وگمراهى است.(1)

مقصود از اينكه فرمود بر خدا است قصد السبيل اين است كه بر خدا واجب است كه راه مستقيم را براى بندگانش معين كند تا آن راه ايشان را به سعادت برساند وچون حاكمى غير از خدا نيست كه او را محكوم به اين واجب كند پس او خودش بر خود واجب كرده است كه راهى براى بندگان خود قرار دهد وايشان را به سوى خود هدايت كند.(2)

ج. و سخر لكم الليل مفهوم واقعى تسخير موجودات براى انسان اين است كه در خدمت منافع او باشد وبه او امكان بهره گيرى دهد وبه همين جهت شب وروز وخورشيد وماه وستارگان كه هركدام در زندگى انسان نوعى منفعت دارند در تسخير انسان هستند.(3)

د. تسيمون از واژه اسامه به معناى چرانيدن حيوانات است وروشن است كه حيوانات هم از گياهان استفاده مى كنند هم از برگهاى درختان، وشجر در لغت معناى وسيعى دارد كه هم به درخت اطلاق مى شود وهم به گياه.(4)

نكته ها

1. هدايت خداوند به صراط مستقيم

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد هدايت به صراط مستقيم مخصوص خداوند

ص: 301


1- . نمونه ج11 ص167
2- . الميزان ج12 ص312
3- . نمونه ج11 ص171
4- . همان.

است: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (النحل، 9) إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (الإنسان، 3) إِنَّ عَلَينَا لَلْهُدَى (الليل، 12) نمونه هدايت را در آيه وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ .وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (الأنعام، 152-153) بيان كرده است.

2. اگر خداى سبحان جمله و على الله قصد السبيل را در مقدم بر نعمتهاى مادى مانند انعام وبغال وحمير ذكر كرد، به اين منظور بود كه از اين نعمتها در در راه رفتن وسوار شدن مركب استفاده مى شود، از اين رو مناسب بود كه راههاى معنوى كه انسان را به كمال حقيقى مى رساند خاطر نشان سازد.(1)

3. در اين آيه خداوند قصد السبيل را به خودش نسبت داده ولى سبيل جائر را به خودش نسبت نداده جهتش اين است كه جائر راه ضلالت وگمراهى است واز ناحيه خدا جعل نشده است، ودر حقيقت راه جائر راه نيست بلكه بيراه است.(2)

4. از امورى كه خداوند بر خود لازم دانسته، ارشاد وهدايت مردم است. چنان كه مى فرمايد: إِنَّ عَلَينا لَلْهُدى (ليل: 12) ودر اين آيه مى فرمايد: عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ .(3)

5. جمله و لو شاء لهداكم اجمعين به اين واقعيت اشاره مى كند گام نهادن گروهى از انسانها در طريق جائر ومنحرف نبايد اين توهم را ايجاد كند كه خداوند مغلوب شده است بلكه اين خواست اوست ومقتضاى حكمت است كه انسانها آزاد باشند.(4)

6. نزول باران بر اساس بهره مندى انسان ها است؛ لَكُمْ .(5)

7. اگر از ميان همه ميوه ها تنها به اسامى اين چند ميوه زيتون خرما انگور تصريح نموده وبقيه را به آنها عطف كرده شايد از اين جهت بوده است كه غالبا به عنوان غذا مصرف مى شود.(6)

ص: 302


1- . الميزان ج12 ص313
2- . همان
3- . تفسير نور ج6 ص370
4- . نمونه ج11 ص169
5- . تفسير نور ج6 ص371
6- . الميزان ج12 ص316

8. تنوّع رنگ ها در هستى، نشانه قدرت وحكمتِ خداوند است. لَآيةً محصولات كارخانه هرچه متنوّع تر باشد، نشانه ابتكار وخلّاقيتِ سازنده آن است.(1)

9. قران كريم بعد از شمردن برخى از نعمت ها مى فرمايد اينها نشانه هايى است براى اهل تفكر. جمله إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ چهار بار در قران بيان شده است. (رعد: 4؛ نحل: 11؛ زمر: 43؛ جاثيه: 13) در اينكه چه كسانى اهل تفكر هستند قران كريم خردمندان را معرفى مى كند. لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار . (آل عمران: 191)

10. در آيات 11 تا 13 با سه تعبير آيات را خاتمه داد، تفكر ، تعقل، تذكر، واين اختلاف در تعبير جنبه تفنن ندارد بلكه هريك اشاره به نكته ايست وشايد نكته اين تفاوت آن باشد كه در مورد اختلاف الوان ورنگهاى نعمت ها در روى زمين آنقدر مساله روشن است كه تنها با تذكر ويادآورى كافى است، ولى در مورد زراعت وزيتون ونخل وانگور، وبه طور كلى ميوه ها، كمى بيشتر انديشه لازم است تا به خواص غذايى ودرمانى آنها آشنا شويم لذا تفكر را به كار برد، اما در مورد تسخير خورشيد وماه وستارگان وشب وروز انديشه بيشترى لازم است، لذا تعبير به تعقل كرده است.(2)

11. نمونه اى از تسخير نجوم

در يك آيه مى فرمايد ليل ونهار ، شمس وقمر ونجوم مسخر شما است يعنى در مسير منفعت وبهره ورى شما است وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ... (النحل، 12) در آيه ديگر منفعت نجوم را بيان مى كند: وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِى ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ... (الأنعام، 97)

ص: 303


1- . تفسير نور ج6 ص373.
2- . الميزان ج12 ص316؛ نمونه ج11 ص176.

آیه 14-22

اشاره

آيات 22 - 14

وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14) وَ أَلْقى فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَ أَنْهارًا وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَحيمٌ (18) وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22)

ترجمه

او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن، گوشت تازه بخوريد، وزيورى براى پوشيدن (مانند مرواريد) از آن استخراج كنيد، وكشتيها را مى بينى كه سينه دريا را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد و) از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد! * ودر زمين، كوه هاى ثابت ومحكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد، ونهرها وراه هايى ايجاد كرد، تا هدايت شويد. * و(نيز) علاماتى قرار داد، و(شب هنگام) به وسيله ستارگان هدايت مى شوند. * آيا كسى كه (اين گونه مخلوقات را) مى آفريند، همچون كسى است كه نمى آفريند؟! آيا متذكر نمى شويد؟! * واگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز نمى توانيد آنها را احصا كنيد، خداوند بخشنده ومهربان است! * خداوند آنچه را پنهان مى داريد وآنچه را آشكار مى سازيد، مى داند. * معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانند، چيزى را خلق نمى كنند، بلكه خودشان هم مخلوقند! * آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، ونمى دانند (عبادت كنندگانشان) در چه زمانى محشور مى شوند! * معبود شما خداوند يگانه است، اما كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، دلهايشان (حق را) انكار مى كند ومستكبرند.

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسخير دريا براى استفاده انسان از گوشت تازه ونعمت هاى ديگر بمنظور شكرگزارى بشر، استوار قرار دادن كوه ها

ص: 304

وزمين وقرار دادن نهرها وراه ها وستاره ها بمنظور هدايت يابى، عدم يكسان بودن خالق وغير خالق، ناتوانى بشر از شمردن نعمت ها، علم الهى به نهان وآشكار انسان، عدم قدرت بت ها بر آفرينش، خداوند تنها معبود يگانه انسان، استكبار عامل كفرورزى.

ب . (مواخر) جمع (ماخره) از واژه (مخر) به معناى شكافتن آب از چپ وراست است وبه صداى وزش بادهاى شديد نيز گفته مى شود وازآنجا كه كشتى ها به هنگام حركت آب ها را با سينه خود مى شكافند به آنها (مواخر) گفته مى شود.

ج . مقصود از خوردن گوشت تازه از دريا، خوردن گوشت ماهى است كه از دريا صيد مى شود ومقصود از استخراج زينت براى پوشاندن، لؤلؤ ومرجانى است كه از دريا گرفته مى شود وزنان خود را با آن مى آرايند.(1)

د. خداوند در آيه افمن يخلق كمن لايخلق به مساله خلقت وانعام اكتفا نكرد بلكه مساله تدبير را هم دخيل دانست وجمله و الله يعلم ما تسرون وما تعلنون را هم ضميمه فرمود تا بفهماند كه خالق ومنعمى را بايد پرستيد كه عالم هم باشد تا بدينوسيله مدبر مخلوق خود بوده وهر مخلوقى را بسوى كمال مطلوبش راهنمايى كند وراه سعادتى را كه برايش مقدر كرده به او بنماياند ومعلوم است كه عبادت وقتى عبادت وپرستش واقعى است كه معبود عالم به عبادت عابد خود باشد وخضوع وخشوع او را ببيند.(2)

ه - . از ابتداى سوره نحل تا اينجا در پانزده آيه، نعمت هاى الهى را برمى شمرد ودر اين آيه، يك نتيجه كلّى گرفته وبصورت سؤال، اين مطلب را بيان مى دارد كه: آيا كسى كه خلق مى كند، همانند بت ها يا طاغوت هايى است كه قدرت خلق ندارند؟ چرا بجاى خداوند متعال سراغ آنها مى رويد؟(3)

نكته ها

1. نمونه اى از تسخير دريا

نظير آيه 14 نحل آيات ديگر است: اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِى الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ

ص: 305


1- . الميزان ج12 ص 318.
2- . همان ص321.
3- . تفسير نور ج6 ص377.

وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (الجاثية، 12) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِى الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (الروم، 46) و(فاطر، 12)

2. دريا، مهم ترين منبع تأمين گوشتِ تازه وسالم است؛ لَحْماً طَرِيا .

3. قانون كلى در مورد حيوانات دريايى، حلال بودن است، مگر آنكه دليل خاصى بر حرمت باشد؛ لِتَأْكُلُوا .

4. خداوند نه فقط نيازهاى اوليه چون آب وغذا بلكه حتى زينت انسان را نيز تامين نموده است؛ حلية تلبسونها(1).

5. همان گونه كه اضطرابِ زمين، نياز به كوه هاى عميق واستوار دارد، اضطرابِ ساكنان زمين نيز، نياز به انسان هاى استوار وخدايى دارد، تا مايه آرامش جامعه شوند. چنان كه در روايات آمده:

جعلهم الله اركان الارض ان تميد باهلها؛ خداوند اهل بيت پيامبر را اركانِ زمين قرار داد تا اهل زمين را از اضطراب نجات دهند.(2)

6. گرچه شمردنِ نعمت هاى الهى ممكن نيست، امّا ذكر وياد آنها لازم است. چنان كه در آيه 11 سوره ضُحى مى فرمايد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ودر زيارت امين الله مى خوانيم: ذاكرة لسوابغ آلائك .(3)

7. خالقيت پروردگار متعال

نظير آيه 17 نحل: أَ فَمَنْ يخْلُقُ كَمَنْ لاَ يخْلُقُ أَ فَلاَ تَذَكَّرُونَ آيات ديگر است: هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَا ذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ (لقمان، 11) قُلْ أَ رَأَيتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ (الأحقاف، 4) ... إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يخْلُقُوا ذُبَاباً (الحج، 73)

8. خداشناسى وخداپرستى در نهاد تمام انسان ها هست، فقط تذكّر لازم دارد؛ أَفَلاتَذَكَّرُونَ .(4)

ص: 306


1- . تفسير نور، ج6، ص374.
2- . تفسير نور ج6 ص375.
3- . همان ص378.
4- . همان.

نظير آيه 18نحل وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (النحل، 18) آيه 34 سوره ابراهيم است؛ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ .

9. خداوند ستارگان را براى سه چيز آفريد: 1- زينت آسمان. 2- راه شناخت راه ها. 3- رجم شياطين.(1)

10. جمله لا تحصوها اشاره به اين دارد كه ماوراء اين نعمت ها نعمت هايى است كه قابل شمارش نيست، ثانيا شما كه نمى توانيد اين نعمت ها را بشماريد چگونه طاقت داريد كه حق اين نعمت ها وشكر آن را بجا آوريد.(2)

11. در آيه 15 تا 17 قرآن كريم اين حقيقت را بيان كرد كه بتها خالق ومنعم نيستند وبه همين دليل لايق پرستش نيستند ودر آيه 20 و21 اضافه مى فرمايد كه آنها خود مخلوق اند ونيازمند با اين حال چگونه مى توانند تكيه گاه انسانها باشند وگره گشايى كنند از اين گذشته موجودات مرده اى هستند كه نمى دانند چه زمانى مبعوث مى شوند آنگاه چگونه اينها را مى پرستيد؟

12. اينكه فرمود: و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها اشاره است به زيادى نعمتهاى الهى، وكثرتى كه از حيطه شمارش بيرون است چون در حقيقت هيچ موجودى نيست مگر آنكه در مقايسه با نظام كلى عالم، نعمت است هرچند كه بعضى از موجودات نست به بعضى ديگر نعمت نباشد.(3)

13. نه فقط براى شناخت راه از بيراهه در بيابانها نياز به علامت داريم، بلكه براى شناخت حق از باطل به نشانه هاى روشن نيازمنديم وآنها امامان معصوم هستند.(4)

14. انكار معاد در حقيقت انكار مبدأ است مبدأ ومعاد به هم پيوند دارند الهكم اله واحد فالذين لايومنون .(5)

15. در قران كريم علل مختلفى براى عدم صلاحيت مخلوقات براى عبادت وپرستش

ص: 307


1- . مراغى ج14 ص63.
2- . كشاف ج2 ص600
3- . الميزان ج12 ص 322.
4- . نور ج6 ص376.
5- . نور ج6 ص380.

بيان شده است. از جمله:

بتها خالق نيستند بلكه مخلوقند؛ وَالَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يخْلُقُونَ شَيئًا وَهُمْ يخْلَقُون . (نحل: 20)

مالك نفع وضرر براى خودشان نيستند چه برسد به ديگران.

مالك مرگ وحيات وحشر نيستند؛ وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَا يخْلُقُونَ شَيئًا وَهُمْ يخْلَقُونَ وَلَا يمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَياةً وَلَا نُشُورًا . (فرقان: 3)

موجوداتى مثل خود شما هستند وقادر به اجابت خواسته هاى شما نيستند؛ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ . (اعراف: 194)

مالك رزق شما نيستند؛ لَا يمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا . (عنكبوت: 17)

بت ها قادر بر آفريدن مگسى نيستند؛ لَنْ يخْلُقُوا ذُبَاب . (حج: 73)

نشان بدهيد تا به حال چه چيزى خلق كردند؛ أَرُونِى مَاذَا خَلَقُوا . (فاطر: 4)

ص: 308

آیه 23-29

اشاره

آيات 29 - 23

لا جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ (23) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (24) لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فيهِمْ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرينَ (27) الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ (29)

ترجمه

قطعاً خداوند از آنچه پنهان مى دارند وآنچه آشكار مى سازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمى دارد! * وهنگامى كه به آنها گفته شود: «پروردگار شما چه نازل كرده است ؟» مى گويند: «اينها (وحى الهى نيست،) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است!» * آنها بايد روز قيامت، (هم) بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند، وهم سهمى از گناهان كسانى كه بخاطر جهل، گمراهشان مى سازند! بدانيد آنها بار سنگين بدى بر دوش مى كشند! * كسانى كه قبل از ايشان بودند (نيز) از اين توطئه ها داشتند، ولى خداوند به سراغ شالوده (زندگى) آنها رفت، وآن را از اساس ويران كرد، وسقف از بالا بر سرشان فرو ريخت، وعذاب (الهى) از آن جايى كه نمى دانستند به سراغشان آمد! * سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا مى سازد، ومى گويد: «شريكانى كه شما براى من ساختيد، وبه خاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد، كجا هستيد؟!» (در اين هنگام،) كسانى كه به آنها علم داده شده مى گويند: «رسوايى وبدبختى، امروز بر كافران است!» * همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلم كرده بودند! در اين موقع آنها تسليم مى شوند (وبدروغ مى گويند:) ما كار بدى انجام نمى داديم! آرى، خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است! * (به آنها گفته مى شود:) اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود! چه جاى بدى است جايگاه مستكبران!

ص: 309

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند آگاه به نهان وآشكار اعمال كفار، تفكر انحرافى كفار پيرامون نزول كتاب آسمانى، بار گناه گمراهى وگمراه كردن ديگران به عهده كفار در قيامت، از بين بردن مكر كفار پيشين ونابودى آنها بوسيله عذاب خداوند، رسوايى كفار در قيامت، انكار ستمگران از اعمال زشت خود در قيامت وآگاهى خداوند از اعمال آنان، جاويد بودن كفار در جهنم.

ب. ريشه كن كردن ساختمان وفرود آمدن سقف ممكن است اشاره به ساختمان وسقف ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله ها وصاعقه ها درهم كوبيده شده بر سر آنان فرود آمد وممكن است كنايه از سازمان وتشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بركنده شد ونابود گشت ومانعى ندارد كه آيه به هر دو معنى باشد.(1)

ج. جمله فاتى الله بنيانهم كنايه است از ابطال كيد وافساد مكر ايشان از راهى كه خود آنان انتظارش را نداشتند مثل كسى كه مى ترسد از جلو او را بزنند وهمه حواسش پيش رو است ناگهان دشمن از پشت سر به او حمله مى كند.(2)

قرآن بعد از ذكر كلمه سقف تعبير من فوقهم مى كند با اينكه مسلما سقف هميشه در طرف بالا است اين ممكن است به خاط تاكيد باشد وهم به جهت بيان اين نكته كه گاهى ممكن است سقف فرود آيد ولى صاحب خانه در آنجا نباشد امام در مورد اين تبه كاران سقف فرود آمد وآنها در زير آن بودند ونابود شدند.(3)

د. قال الذين اوتوا العلم منظور از كسانى كه خدا به داشتن علم وصفشان كرده وخبر داده كه در قيامت چنين وچنان مى گويند همان كسانى اند كه به وحدانيت خدا علم يافته وحقيقت توحيد برايشان روشن شده است.(4)

ص: 310


1- . نمونه ج11 ص203.
2- . الميزان ج12 ص339.
3- . نمونه ج11 ص203.
4- . الميزان ج12 ص340.
نكته ها

جمله قالوا اساطير الاولين مى رساند كه با اين تعبير موذيانه دو مطلب را بيان مى داشتند، نخست اينكه سطح فكر ما از اين مسائل بسيار برتر است، اينها افسانه اى بيش نيست كه براى سرگرمى عوام الناس ساخته شده است واز اين گذشته تازگى ندارد زيرا اولين بار نيست كه انسانى چنين سخنانى را اظهار مى دارد حتى (محمد) از خود ابتكارى به خرج نداده همان اسطوره هاى گذشتگان را تكرار مى كند.(1)علاوه بايد مى گفتند: اساطيرَ الاولين (به فتح) ليكن با گفتن اساطيرُ الاولين (به رفع) مى خواستند بفهمانند كه ما اصلا قرآن را انكار مى كنيم كه از طرف خداوند باشد.

پيروان گمراه دو حالت دارند گاهى آگاهانه به دنبال رهبران منحرف حركت مى كنند كه در اين صورت عامل گناه هم دستور آن رهبران گمراه است وهم تصميم خودشان، در اينجا است كه يك سهم از مسوليت گناه به عهده رهبران است اما گاه مى شود كه پيروان بدون اينكه مايل باشند تحت تاثير وسوسه آنها قرار مى گيرند در اين صورت همه بار گناهانشان بر دوش پيشوايان گمراه است، وخودشان اگر در تحقيق كوتاهى نكرده باشند مسوليتى ندارند.(2)

ريشه بسيارى از انحرافها جهل است ودشمن از جهل مردم براى انحراف آنها استفاده مى كند؛ يضلونهم بغير علم .

1. عذاب دو برابر

نظير آيه 25 نحل آيه 38 اعراف است: ... دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ

زمان ومكان قهر خدا، قابل پيش بينى نيست. مِنْ حَيثُ لايشْعُرُونَ

منظور از سوال وجواب كه ميان مشركان وعالمان رد وبدل مى شود كشف مطلب مكتومى نمى باشد بلكه اين خود يك نوع مجازات وكيفر روانى است به خصوص اينكه مومنان آگاه در اين جهان همواره مورد سرزنش اين مشركان مغرور بودند.(3)

ص: 311


1- . نمونه ج11 ص198 . روح البيان ج5 ص26.
2- . نمونه ج11 ص201.
3- . نور ج6 ص384.383.

جمله ان الله يعلم ما يسرون به منظور تهديد به كار رفته است تا بدانند خداوند به همه احوال آنها آگاه است وآنها را برگفتار وكردارشان كيفر مى دهد.(1)

ريشه اصلى كفر، روحيه تكبرّ است؛ الْكافِرِينَ . . . الْمُتَكَبِّرِينَ .(2)

آیه 30-37

اشاره

آيات 37 - 30

وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْرًا لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقينَ (30) جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُتَّقينَ (31) الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (34) وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلّ ِ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (37)

ترجمه

(ولى هنگامى كه) به پرهيزگاران گفته مى شد: «پروردگار شما چه چيز نازل كرده است ؟» مى گفتند: «خير (وسعادت)» (آرى،) براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است، وسراى آخرت از آن هم بهتر است، وچه خوب است سراى پرهيزگاران! * باغهايى از بهشت جاويدان است كه همگى وارد آن مى شوند، نهرها از زير درختانش مى گذرد، هر چه بخواهند در آنجا هست، خداوند پرهيزگاران را چنين پاداش مى دهد! * همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك وپاكيزه اند، به آنها مى گويند: «سلام بر شما! وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد!» * آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه

ص: 312


1- . مجمع البيان ج13 ص242.
2- . نور ج6 ص386.

فرشتگان (قبض ارواح) به سراغشان بيايند، يا فرمان پروردگارت (براى مجازاتشان) فرا رسد (آنگاه توبه كنند؟! ولى توبه آنها در آن زمان بى اثر است! آرى،) كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند! خداوند به آنها ستم نكرد، ولى آنان به خويشتن ستم مى نمودند! * وسرانجام بديهاى اعمالشان به آنها رسيد، وآنچه را (از وعده هاى عذاب) استهزا مى كردند، بر آنان وارد شد. * مشركان گفتند: «اگر خدا مى خواست، نه ما ونه پدران ما، غير او را پرستش نمى كرديم، وچيزى را بدون اجازه او حرام نمى ساختيم!» (آرى،) كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند، ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟! * ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد، واز طاغوت اجتناب كنيد!» خداوند گروهى را هدايت كرد، وگروهى ضلالت وگمراهى دامانشان را گرفت، پس در روى زمين بگرديد وببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود! * هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى، (سودى ندارد، چرا) كه خداوند كسى را كه گمراه ساخت، هدايت نمى كند، وآنها ياورانى نخواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تفكر صحيح پرهيز كاران پيرامون نزول قرآن وبهره مندى آنها از حسنه دنيا ونعمت هاى برتر آخرت، تحيت وسلام فرشتگان به پرهيز كاران به هنگام مرگ، وبشارت به بهشت، انتظار كفار درباره عذاب الهى مانند كفار پيشين، ستمگرى كفار نسبت به خود، عقوبت كفار به جهت استهزاء آيات الهى، تفكر باطل كفار پيرامون بت پرستى، هدف از بعثت پيامبران دورى از طاغوت وعبادت خداوند متعال، عدم هدايت پذيرى كفار معاند.

ب. معناى طيب بودن متقين در حال مرگ خالص بودن آنان از خبث ظلم است در مقابل مستكبرين كه ايشان را به ظلم در حال مرگ توصيف كرده است.(1)

ج. مراد از آمدن ملائكه نازل شدن آنان براى عذاب استيصال وريشه كن ساختن آنهااست.(2)

ص: 313


1- . الميزان ج12 ص345.
2- . همان
نكته ها

1. در اينكه متقين گفتند (خيرا) اعتراف به دو چيز است يكى اينكه قرآن از طرف خدا نازل شده است دوم اينكه متضمن سعادت دنيا وآخرت بشر است ودر ضمن به مخالفان خود كه قرآن را اساطير دانسته اند پاسخ داده اند.(1)

2. مطلق بودن حسنة دلالت بر انواع حسنات ونعمت هاى اين جهان مى كند.(2)

3. آنكه در دعا از خدا حسنه مى خواهد، رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً بايد خود اهل احسان باشد، زيرا لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ .(3)

4. بهره مندى از بهشت الهى وجنات عدن براى كسانى است كه داراى اوصاف ذيل باشند؛

تقوا؛ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ جَنَّاتُ عَدْنٍ يدْخُلُونَهَا تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يشَاءُونَ كَذَلِكَ يجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ .

ايمان وعمل صالح؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا أُولَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ . (كهف: 31)

تزكيه نفس: وَ مَنْ يأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى . (طه: 76؛ حج: 23؛ بينه: 8)

سبقت گرفتن به خيرات. فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ جَنَّاتُ عَدْنٍ يدْخُلُونَهَا . (فاطر: 33)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود جنات عدن براى مومنان صالح پرهيزكارى است كه تزكيه نفس كرده اند ودر خيرات سبقت جسته اند.

5. مقدم بودن لهم فيها بر ما يشاون انحصار را مى رساند يعنى تنها در آنجا است كه انسان هرچه را بخواهد مى يابد وگرنه چنين امرى در دنيا غير ممكن است.

6. تعبير به تتوفاهم درباره مرگ اشاره به اينكه مرگ به معناى فنا ونيستى وپايان هرچيز نيست بلكه انتقالى است از يك مرحله به مرحله بالاتر است.

7. كيفر وپاداش بعضى، از همان لحظه مرگ آغاز مى شود. تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيبِينَ . . .

ص: 314


1- . همان ص343 . التحرير والتنوير ج13 ص114.
2- . نمونه ج11 ص212.
3- . تفسير نور ج6 ص386.

ادْخُلُوا الْجَنَّةَ در روايات نيز آمده: قبر يا باغى از بهشت است يا گودالى از دوزخ.

8. فرشتگان در لحظه احتضار مؤمن وكافر

احتضار مؤمن: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيبِينَ يقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيكُمْ ... (النحل، 32)

احتضار كافر: فَكَيفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ (محمد، 27) و(الأنفال، 50)

9. نظير آيه 33 نحل، آيه 158 انعام است با اين تفاوت كه در سوره انعام مى فرمايد: أَوْيأْتِى رَبُّكَ در سوره نحل مى فرمايد: أَوْ يأْتِى أَمْرُ رَبِّكَ كه اين جمله امر ربك در سوره نحل مفسر ومبين براى جمله أَوْ يأْتِى رَبُّكَ در سوره انعام است.

10. اگر كلمه رب را بر كاف خطاب اضافه كرد وفرمود: امر ربك ونفرمود امرالله يا امر ربهم براى اشاره به اين معنا بود كه آمدن امر خدا نصرتى براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وعقوبتى بر دشمنان بود.(1)

11. كيفر مسخره ديگران، در همين دنيا به انسان مى رسد. حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يسْتَهْزِؤُنَ .(2)

12. جمله كذلك فعل الذين من قبلهم يك نوع دلدارى براى پيامبر است كه بداند اين كارهايى كه آنها مى كنند همان است كه بر سر همه پيامبران آورده اند از اين رو نبايد محزون باشد.(3)

13. مسأله جبر، يكى از توجيهات نابجاى مشركان است كه مى گفتند: خدا خواسته كه ما غير او را پرستش كنيم واگر او مى خواست، ما مشرك نبوديم. اين مطلب در آيه 148 سوره انعام وآيه 20 سوره زخرف نيز از قول مشركان مطرح شده است.(4)

14. سؤال: آيا همين كه خداوند جلوى انحراف مردم را نمى گيرد، نشانه رضايت اونيست ؟

پاسخ: خير، زيرا خداوند اسباب هدايت مردم را فراهم كرده است، پيامبران وكتاب ها

ص: 315


1- . الميزان ج12 ص346 . روح المعانى ج7 ص374.
2- . نور ج6 ص390.
3- . نمونه ج11 ص221
4- . نور ج6 ص391.

فرستاده است، پس نمى خواسته كسى منحرف شود، ولى كسى را هم بر ايمان آوردن مجبور نكرده است زيرا ايمانِ اجبارى ارزش ندارد.

15. منطق باطل مشركان

نظير آيه 35 نحل: وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَىءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا ... آيه 148 انعام است: سَيقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَىءٍ ... كه مشركان مى گفتند اگر خدا نمى خواست ما مشرك نمى شديم پس شرك ما خواسته او است .

پاسخ اينكه خداوند تكوينا خواسته است كه به سوء اختيار مشرك شوند اما تشريعا نخواسته است زيرا از شرك نهى كرده است لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ .

16.تفاوت تعبير در جمله فمنهم من هدى الله وجمله حقت عليهم الضلاله اين است كه ممكن است اشاره به واقعيتى باشد وآن اينكه در رابطه با مساله هدايت بيشترين سهم مربوط به مقدماتى است كه خدا آفريده عقل وفطرت داده واز سويى پيامبران را فرستاده ولى در مساله گمراهى تمام سهم را بندگان گمراه دارند زيرا بر ضد مسير حوادث تكوين وتشريع حركت مى كنند.

17. اينكه فرموده است لقد بعثنا فى كل امة رسولا اشاره است به اينكه بعثت رسول امرى است كه اختصاص به امتى ندارد بلكه سنت الهى است كه در همه اقوام وملل جريان دارد.(1)

18. جمله فسيروا فى الارض دليل زنده ايست بر آزادى اراده انسان چراكه اگر هدايت وضلالت اجبارى بود سير در ارض ومطالعه حالات تكذيب كنندگان بيهوده بود.(2)

19. قران كريم در شش آيه دستور به سير زمين مى دهد تا انسان عاقبت تبه كاران را مشاهده مى كند؛ (137 آل عمران - 11 انعام - 69 نمل 20 عنكبوت - 42 روم) ودر هفت آيه از كسانى كه سير در زمين نمى كنند انتقاد كرده وآنها را سرزنش مى كند؛ أَوَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً .(3)109يوسف، 46 حج، 9 روم، 44 فاطر، 21 غافر، 82 غافر، 10 محمد.

ص: 316


1- . نور ج6 ص391.
2- . نمونه ج11 ص225.
3- . يوسف: 109 حج: 46 روم: 9 فاطر: 44 غافر: 21 غافر: 82 محمد: 10.

20. گاهى اشكال در قابليت مردم است، نه مبلّغ. پيامبر معصوم است ونقطه ضعفى ندارد، بهترين اخلاق را دارد، دلسوز هم هست، امّا باز هم مردم قبول نمى كنند.(1)

21. جمله ان تحرص على هداهم فان الله لايهدى من يضل پيامبر را تسكين خاطر مى دهد تا بداند كه او در تبليغ خود قصورى نكرده بلكه آنان چنان در كفر غوطه ور شده اند كه هرگز ايمان نمى آورند وكسى كه چنين باشد لطف الهى شاملش نمى شود.(2)

22. جمله ان تحرص على هداهم در حق همه منحرفان نيست زيرا وظيفه پيامبر هدايت است، وتاريخ گواهى مى دهد كه هدايت پيامبر در مورد بسيارى از گمراهان اثر گذاشته است، بنا بر اين جمله ان تحرص مخصوص گروهى است كه لجوج ومعاند هستند.(3)

23. تعبير به (ناصرين) به صورت جمع شايد اشاره به آن است كه گروه مومنان بر عكس اين گروه نه يك يار بلكه ياران وياوران متعدد دارند خدا يار آنها است وپيامبران وفرشتگان رحمت نيز ياوران آنها هستند.(4)

24. محروميت از هدايت خاص

نظير آيه 37 نحل: إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يهْدِى مَنْ يضِلُّ ... آيه 186 اعراف است: مَنْ يضْلِلِ اللَّهُ فَلاَ هَادِى لَهُ ...

ص: 317


1- . نور ج6 ص394.
2- . مجمع البيان ج13 ص257.
3- . نمونه ج11 ص226.
4- . همان؛ الميزان ج12 ص359.

آیه 38-40

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذي يَخْتَلِفُونَ فيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبينَ (39) إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

ترجمه

آنها سوگندهاى شديد به خدا ياد كردند كه: «هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد، برنمى انگيزد! آرى، اين وعده قطعى خداست (كه همه مردگان را براى جزا بازمى گرداند)، ولى بيشتر مردم نمى دانند! * هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند، براى آنها روشن سازد، وكسانى كه منكر شدند، بدانند دروغ مى گفتند! * (رستاخيز مردگان براى ما مشكل نيست، زيرا) وقتى چيزى را اراده مى كنيم، فقط به آن مى گوييم: «موجود باش!» بلافاصله موجود مى شود.

شان نزول

مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت وقتى از او مطالبه كرد از پرداخت دين خود تعلل ورزيد، مرد مسلمان ناراحت شد وچنين سوگند ياد كرد قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظارش هستم وهدفش قيامت وحساب خدا بود مرد مشرك زنده شدن مردگان را در قيامت انكار كرد اين آيه در پاسخ او وهمفكرانش نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوگند كفار پيرامون عدم زنده شدن در قيامت، قطعى بودن قيامت وعدم آگاهى آنان، قيامت روز ظهور دروغ كفار، تحقق قيامت در پرتو اراده خداوند.

ب. انما قولنا لشىء اذا... مقصود اين است كه خداوند بر زنده كردن مردگان قادر است واين كار بر او دشوار نيست.(2)

ص: 318


1- . نمونه ج11 ص220.
2- . مجمع البيان ج13 ص260.

ج. جمله لا يبعث الله من يموت از ناحيه كفار، انكار حشر وقيامت بوده وكنايه از اين است كه مرگ نابودى وفنا است وبعد از مرگ خلقت جديدى نيست.(1)

نكته ها

1. پاسخ به سخن باطل كفار

كفار سوگند ياد مى كردند كه خداوند آنها را در قيامت زنده نمى كند وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيمَانِهِمْ لاَ يبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيهِ حَقّاً ... (النحل، 38) پاسخ اين سخن باطل را در آيه 79 يس مى دهد كه قطعا خداوند انها را زنده خواهد كرد : ... قَالَ مَنْ يحْيى الْعِظَامَ وَهِى رَمِيمٌ . قُلْ يحْييهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس، 78-79) ونيز: زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ ... (التغابن، 7)

2. سوگندهاى باطل كفار

نظير آيه 38 نحل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيمَانِهِمْ لاَ يبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يعْلَمُونَ آيه 44 ابراهيم است: أَ وَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ

3. تعبير به بلى وسپس ذكر وعده آن هم وعده اى كه بر خدا است همگى نشانه تاكيد وقطعيت مساله معاد است.(2)

4. بدتر از جهل وكفر، پافشارى واصرار بر آن است؛ جَهْدَ أَيمانِهِمْ .(3)

5. ريشه انكار معاد، جهل است؛ لا يعْلَمُونَ .(4)

6. در اين آيه، إِنَّما قَوْلُنا فرموده است ودر آيه 82 سوره يس تعبير، إِنَّما أَمْرُهُ آمده است ودر مورد آفريدن حضرت عيسى در آيه 59 آل عمران مى فرمايد: قالَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ پس امر وقول خداوند، همان اراده اوست.(5)

ص: 319


1- . الميزان ج12 ص360.
2- . الميزان ج12 ص360.
3- . نور ج6 ص395.
4- . همان.
5- . همان ص396.

آیه 41-47

اشاره

وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَ فَأَمِنَ الَّذينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ اْلأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ في تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (47)

ترجمه

آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه (ومقام) خوبى به آنها مى دهيم، وپاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند! * آنها كسانى هستند كه صبر واستقامت پيشه كردند، وتنها بر پروردگارشان توكل مى كنند. * وپيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، نفرستاديم! اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد (تا تعجب نكنيد از اينكه پيامبر اسلام از ميان همين مردان برانگيخته شده است)! * (از آنها بپرسيد كه) از دلايل روشن وكتب (پيامبران پيشين آگاهند!) وما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى، وشايد انديشه كنند! * آيا توطئه گران از اين ايمن گشتند كه ممكن است خدا آنها را در زمين فروبرد، ويا مجازات (الهى)، از آن جا كه انتظارش را ندارند، به سراغشان آيد؟! * يا به هنگامى (كه براى كسب مال وثروت افزونتر) در رفت وآمدند، دامانشان را بگيرد در حالى كه قادر به فرار نيستند؟! * يا بطور تدريجى، با هشدارهاى خوف انگيز آنان را گرفتار سازد؟! چرا كه پروردگار شما، رؤوف ورحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مندى مهاجران در راه خدا از نعمت هاى دنيا وپاداش بزرگ آخرت، مهاجران داراى دو وصف صبر وتوكل به خداوند، وحى الهى به رسولان خود، فراگيرى معارف اسلام از پيامبران با سئوال از آنها، انبياء همراه با معجزات آشكار ونوشته ها، پيامبر اكرم مبيّن قرآن كريم، عدم ايمنى كفار از عذاب

ص: 320

آسمانى وزمينى ومؤاخذه الهى از آنها در حال رفت وآمد يا در حال ترس.

ب. هجرت در راه خدا

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يعْلَمُونَ ، در اين كه هجرت در خدا به چه معنا است در آيه ديگر آن را بيان كرده است كه منظور هجرت در راه خدا است: الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (التوبة، 20)

ج . منظور از مهاجرت در خدا اين است كه مهاجرت براى كسب رضاى او باشد ومراد هجرت از مكه به مدينه است.(1)

د. بينات اشاره به معجزات وساير دلايل اثبات حقانيت پيامبران است.(2)

ه - . مراد از اخذ ايشان در تقلبشان اين است كه خدا (ويا عذاب) ايشان را در عين سرگرمى وتقلب در گناهان ومكر با خدا ورسول بگيرد ويا اينكه خدا ايشان را با خود همان نعمتهايى كه در آن بسر مى برند عذابشان كند يعنى نعمت آنان را بر ايشان نقمت سازد.(3)

و. او ياخذهم على تخوف به معناى عذابى است كه با سابقه ترس فرا رسد خلاصه قبلا نشانه هايش برسد تا هركه خواهد به وسيله توبه وندامت وامثال آن از فرا رسيدن آن جلو گيرى كند.(4)

ز. در اينكه اهل الذكر چه كسانى هستند سه قول است:

كسانى كه به تاريخ گذشتگان آگاهند.

منظور اهل كتاب است.

مقصود اهل قرآن است، زيرا ذكر يعنى قرآن.(5)

ح. در بعضى از روايات وارد شده است كه امامان معصوم (علیه السلام) فرموده اند:

نحن والله أهل الذكر المسئولون.(6)

ص: 321


1- . الميزان ج12 ص370.
2- . نمونه ج11 ص242.
3- . الميزان ج12 ص382.
4- . همان.
5- . مجمع البيان ج13 ص263.
6- . بحارالانوار ج23 ص172.
نكته ها

1. پاداش مهاجران در راه خدا به صورت هاى مختلفى بيان شده از جمله: 1.غفران ورحمت خداوند؛ (218 بقره 110 نحل) 2. تكفير سيئات؛ (195 آل عمران) 3. مغفرت ورزق كريم؛ (74 انفال) 5. بزرگترين درجه نزد خدا ورستگارى؛ (20توبه) 6. بهره مندى از حسنه؛ (41 نحل) 7. رزق حسن: (58 حج).

2. جمله الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ وصف براى دو گروه بيان شده است؛ 1- مهاجران (41 و42 نحل) 2- مومنان صالح؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ ؛ (58 و59 عنكبوت).

3. تعبير به هاجروا فى الله كه حتى كلمه سبيل هم در آن ذكر نشده اشاره به نهايت اخلاص اين مهاجران است كه تنها براى خدا ودر مسير الله وبه خاطر رضاى او وحمايت ودفاع از آئينش دست به چنين هجرتى زدند.

4. جمله من بعد ما ظلموا نشان مى دهد كه نبايد فورا ميدان را خالى كرد بلكه بايد تا آنجا كه ممكن است ايستاد وتحمل نمود، اما هنگامى كه تحمل آزار دشمن جز جرأت جسارت او وتضعيف مومنان ثمرى نداشته باشد در اينجا بايد دست به هجرت زد.

5. جمله لنبوئنهم فى الدنيا حسنة نشان مى دهد كه مهاجران راستين اگرچه در آغاز كار امكانات مادى خود را از دست مى دهند ولى سرانجام حتى از نظر زندگى دنيا پيروزى با آنها است.(1)

6. اگر خداوند مهاجران را به اين دو صفت (صبر وتوكل) وصف فرموده به اين جهت است كه اين دو صفت در رسيدن به آن پاداش الهى كه خداوند وعده داده كمال دخالت را دارد.(2)

7. آيه شريفه فاسئلوا أهل الذكر... ارشاد به يكى از اصول عقلايى واحكام عام عقل است وآن عبارتست از وجوب رجوع جاهل به عالم آن فنّ ومعلوم است كه اين دستور

ص: 322


1- . نمونه ج11 ص238
2- . الميزان ج12 ص372، نمونه ج11 ص239.

تعبدى نيست وامرش هم امر مولوى نيست.(1)

8. مسائل دين را بايد از كارشناس دين پرسيد، نه هر كس اندك آشنايى با دين دارد. فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ .(2)

9. اگر پرسش از اهل ذكر لازم باشد، پس پذيرش پاسخ او نيز لازم است، وگر نه سؤال لغو است. فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ .(3)

10. پيامبران هم معجزه داشته اند، هم كتاب، تا مردم در تشخيص حقّ وباطل دچار اشتباه نشوند. بِالْبَيناتِ وَالزُّبُرِ .(4)

11. آيه و أنزلنا إليك الذكر لتبين . . . دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا در بيان آيات قرآن وتفسير آن چه آن آياتى كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند وچه آنهايى كه ظهور دارند وچه آنهايى كه متشابهند.(5)

12. معلم بودن پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم هم معلم كتاب الهى است هم مبلغ وهم مبين

معلم كتاب ... وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ... (البقرة، 129)

مبلغ كتاب: ... وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (العنكبوت، 18)

مبين كتاب: ... وَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ ... (النحل، 44)

قهر وتنبيه الهى نيز بر اساس تربيت ورحمت اوست. يأْخُذَهُمْ . . . فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ .(6)

13. تدريجى بودن عذاب ومجازات در آيات (45 تا 47) براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد ورحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود، زيرا پروردگار شما رؤوف ورحيم است فإنّ ربكم لرؤوف رحيم .(7)

ص: 323


1- . همان، روح البيان ج5 ص38.
2- . الميزان ج12 ص399.
3- . همان.
4- . نور ج6 ص400.
5- . الميزان ج11 ص380.
6- . همان ص402.
7- . نمونه ج11 ص249.

آیه 48-55

اشاره

ت 55 - 48

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّدًا لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (48) وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50) وَ قالَ اللّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيّايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِبًا أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ (52) وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَريقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

ترجمه

آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند، و با خضوع براى خدا سجده مى كنند؟! * (نه تنها سايه ها، بلكه) تمام آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان وجود دارد، و همچنين فرشتگان، براى خدا سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند. * آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، كه حاكم بر آنهاست، مى ترسند، و آنچه را ماموريت دارند انجام مى دهند. * خداوند فرمان داده: «دو معبود (براى خود) انتخاب نكنيد، معبود (شما) همان خداى يگانه است، تنها از (كيفر) من بترسيد!» * آنچه در آسمانها و زمين است، از آن اوست، و دين خالص (نيز) همواره از آن او مى باشد، آيا از غير او مى ترسيد؟! * آنچه از نعمتها داريد، همه از سوى خداست! و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد، فقط او را مى خوانيد!* (اما) هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف مى سازد، ناگاه گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قائل مى شوند. * (بگذار) تا نعمتهايى را كه به آنها داده ايم كفران كنند! (اكنون) چند روزى (از متاع دنيا) بهره گيريد، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد كشيد)!

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش از كفار پيرامون عدم دقت در تحول سايه هاى خويش، خضوع تمام مخلوقات آسمان و زمين در برابر خداوند، خوف فرشتگان از مقام پروردگار، لزوم پرستش خداوند يگانه و ترس از او،

ص: 324

مالكيت خداوند نسبت به موجودات نظام هستى، تمام نعمت ها از ناحيه خداوند، ناله وزارى انسان به سوى خداوند به هنگام مشكلات و شرك ورزى پس از نجات، تهديد خداوند نسبت به كفار.

ب . «يتفيؤ» از ماده «فىء» به معنى بازگشت و رجوع است.

بعضى گفته اند عرب سايه موجودات را به هنگام صبحگاهان، «ظل» مى نامد و در عصرگاهان «فىء»، و اگر مى بينيم به قسمتى از غنائم و اموال فىء گفته مى شود، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بهترين غنائم دنيا همچون سايه عصر گاه است كه بزودى زائل وفانى مى شود.

ولى با توجه به اينكه در آيه فوق به سايه هاى راست و چپ اشياء اشاره شده و كلمه «فىء» براى همه آنها به كار رفته استفاده مى شود كه فىء در اينجا معنى وسيعى دارد و هر گونه سايه را شامل مى شود.

هنگامى كه انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بايستد مى بيند قرص خورشيد از سمت چپ، از افق مشرق، سر بر مى آورد، و سايه همه اجسام به طرف راست او مى افتند كه همان طرف غرب است، اين امر هم چنان ادامه دارد و سايه ها مرتبا به طرف راست جابجا مى شوند، تا زوال ظهر در اين هنگام، سايه ها به طرف چپ تغيير مكان مى دهند تا هنگام غروب آفتاب كه سايه هاى بزرگ و طولانى اجسام در طرف مشرق گسترده مى شوند و با غروب آفتاب، همه آنها پنهان مى گردند.

در اينجا خداوند حركت سايه هاى اجسام را در راست و چپ به عنوان نشانه اى از عظمتش معرفى مى كند و آنها را در حال سجده براى پروردگار و خاضع مى داند.

ج . نكته ديگر اينكه يمين (راست) در آيه فوق به صورت مفرد و شمائل (چپ) به صورت جمع آمده است.

اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه سايه در آغاز صبح (براى كسانى كه متوجه نقطه جنوب هستند) در طرف راست مى افتد سپس دائما به طرف چپ حركت مى كند تا به هنگام غروب كه در افق مشرق محو مى گردد.

اين احتمال را نيز مفسران داده اند كه يمين گرچه مفرد است ولى گاهى از آن اراده جمع

ص: 325

مى شود و در اينجا منظور جمع است.

د . دابه به معنى موجودات جنبنده است، و از آن مفهوم حيات و زندگى نيز استفاده مى شود، و اينكه آيه فوق مى گويد تمام جنبندگانى كه در آسمان و زمين هستند براى خدا سجده مى كنند از آن استفاده مى كنيم كه موجودات زنده مخصوص به كره زمين نيست، بلكه در كرات آسمانى نيز موجودات زنده و جنبنده اى وجود دارد.

ه - . مسلما كلمه مِنْ فَوْقِهِمْ اشاره به بالا بودن حسى و مكانى نيست بلكه به برترى مقامى اشاره مى كند، چرا كه خدا از همه برتر و بالاتر است.

در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ : «او بر فراز بندگان قاهر است» وحتى فرعون هنگامى كه مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ : «من بر فراز آنها قاهرم».

در تمام اين موارد، «فوق» همان برترى مقامى را بيان مى كند.

و . «واصب» در اصل از ماده «وصوب» به معنى دوام گرفته شده است، و بعضى آن را به معنى «خالص» تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد.

ز . «تجئرون» در اصل از ماده جؤار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هايى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمان جز «الله» را مى خوانيد؟! پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟!

ح . در آيه 55، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد: «نعمتهايى را كه به شما داده ايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهره مند شويد ولى بزودى خواهيد دانست» نتيجه و پايان كارتان چيست لِيكْفُرُوا بِما آتَيناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ .

اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف،

ص: 326

نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را به زودى خواهى ديد.

بنابراين «لام» در «ليكفروا» لام امر است، امرى كه براى تهديد بيان شده، همانند «تمتعوا» كه آنهم امر است به عنوان تهديد. در واقع اين آيه شبيه به آيه 30 سوره ابراهيم است: قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ: بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است.(1)

نكته ها

1. نه فقط خود اشياء، بلكه آثار و خواص اشياء، همچون سايه آنها در برابر خداوند خاضعند ضلاله . . . سجدا .(2)

2. آيه و لله يسجد ما فى السماوات... دلالت دارد بر اينكه در غير كره زمين از كرات آسمان نيز جنبندگانى هستند كه در آنجا مسكن داشته و زندگى مى كنند.(3)

3. استكبار هميشه مذموم است چرا كه يا استكبار به خلق است يا خالق. استكبار به خلق از اين جهت مذموم است كه هر دو در فقر و احتياج مساويند و هيچ يك از آن دو مالك نفع و ضرر خويش نيستند اما استكبار مخلوق به خالق از اين جهت مذموم است كه جز با فرض استقلال و غناى ذاتى تحقق نمى پذيرد و چنين فرضى همانا غفلت ورزيدن از مقام پروردگار است زيرا نسبت ميان عبد و پروردگارش نسبت ذلت و عزت و فقر و غنا است. فرشتگان چون غافل از اين نسبت نيستند در برابر خداوند استكبار نمى ورزند.(4)

4. لا يعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يفْعَلُونَ ما يؤْمَرُونَ از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است: ترس در برابر مسئوليت ها، و انجام فرمان هاى خدا بدون چون و چرا كه يكى اشاره به وضع روانى افراد غير مستكبر دارد، و ديگرى اشاره به طرز

ص: 327


1- . نمونه ج11 ص252.264.
2- . نور ج6 ص402.
3- . الميزان ج12 ص385، نمونه ج11 ص387.
4- . الميزان ج12 ص386.

عمل آنها و برخوردشان با قوانين و دستورات، و دومى انعكاسى است از اولى و تحقق عينى آن است.(1)

5. ترس ما از خدا، بخاطر گناهانمان است، امّا ترس فرشتگان از خدا، ناشى از مقام وعظمت پروردگار است. يخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ (چنان كه در مورد مؤمنان نيز قرآن مى فرمايد: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ (نازعات، 40).(2)

6. جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد:

الف. آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حد اقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤكدترى نفى شوند، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم.

ب. در اينجا همه معبودهاى باطل، يكى محسوب شده، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل) را نپرستيد.

ج. عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها.

د- ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده «ثنويين» (دوگانه پرستان) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند.

مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماء نقل مى كند و آن اينكه «پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست، اما تو آن همه معبود براى خود ساختى، نفس سركش تو بتى است، و هوى و هوست بت ديگر، و دنيا و هدفهاى

ص: 328


1- . نمونه ج11 ص256.
2- . نور ج6 ص404.

ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى»؟!(1)

7. در برابر مشركان كه در چند آيه قبل مى گفتند: اگر خدا مى خواست ما مشرك نمى شديم، اين آيه مى گويد: خداوند شما را از شرك نهى كرده است. پس چگونه مى خواسته كه شما مشرك شويد!؟.(2)

8. اگر كفران نعمت را غرض و نتيجه شرك ايشان قرار داد بدين جهت است كه اينان در مسير زندگى جز كفران، هدف ديگرى ندارند و تنها هدفشان كفران نعمتهاى خدا و ترك شكر اوست.(3)

9. از اينكه نفرمود: سرگرم چه باشيد (فتمتعوا)، براى اين بود كه اطلاق كلام شامل همه ماديات شده و بفهماند كه بطور كلى به هر چيزى كه دل ببنديد بزودى در قيامت بر آن مؤاخذه خواهيد شد.(4)

10. در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست، ولى در حال عادى، پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را مى پوشاند.(5)

11. نعمت هاى الهى را، نتيجه تلاش و تحصيل و مديريت خود، يا شانس و تصادف نپنداريد. ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ .(6)

12. نعمت ها از اوست، امّا سختى ها و ضررها از ماست. نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ، مَسَّكُمُ الضُّرُّ.

13. سيرى در آيات گذشته تا اينجا، شيوه دعوت و تربيت الهى را نشان مى دهد: او خداوند يگانه است إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ ، مالك همه چيز است لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ، مربّى است لَهُ الدِّينُ ، منعم است ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ، فريادرس است إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيهِ تَجْئَرُونَ ، پس آيا باز هم به سراغِ ديگران برويم ؟(7)

ص: 329


1- . نمونه ج11 ص259و260.
2- . نور ج6 ص404.
3- . الميزان ج12 ص395.
4- . همان.
5- . نمونه ج11 ص262.
6- . الميزان ج12 ص407.
7- . الميزان ج12 ص408.

14. خداوند تنها نجات دهنده

نظير آيه 53 نحل آيات ديگر است: وَ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِياهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كَانَ الْإِنْسَانُ كَفُوراً (الإسراء، 67) قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ . قُلِ اللهُ ينَجِّيكُمْ مِنْهَا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ (الأنعام، 63-64)

15. نظير آيه55 نحل لِيكْفُرُوا بِمَا آتَينَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ 2 آيه ديگر است؛ (34 روم و 66عنكبوت)

ص: 330

آیه 56-60

اشاره

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصيبًا مِمّا رَزَقْناهُمْ تَاللّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (58) يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ اْلأَعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (60)

ترجمه

آنان براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرارمى دهند، به خدا سوگند، (در دادگاه قيامت،) از اين افتراها كه مى بنديد، بازپرسى خواهيد شد! * آنها (در پندار خود،) براى خداوند دختران قرارمى دهند، -منزه است (از اينكه فرزندى داشته باشد)- ولى براى خودشان، آنچه را ميل دارند قائل مى شوند. . . * در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از ناراحتى) سياه مى شود، و به شدت خشمگين مى گردد... * به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد، (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند! * براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفات زشت است، و براى خدا، صفات عالى است، و او قدرتمند و حكيم است.

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قطعى بودن سئوال از كفار به جهت افتراء به خداوند، منزه بودن خداوند از داشتن دختر، ناراحتى شديد كفار به هنگام بشارت آنها به دختردار شدن و تحير آنها درباره نگه دارى دختر با خوارى، يا زنده به گور كردن، اختصاص وصف برتر از خداوند.

ب . اين آيات به سه قسمت از بدعتها و عادات شوم مشركان اشاره مى كند.

نخست مى گويد:

«اين مشركان براى بتهايى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى داده ايم قرار مى دهند» وَ يجْعَلُونَ لِما لا يعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ اين سهم،

ص: 331

قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانه ترين معامله اى بود كه آنها انجام مى دادند.

سپس اضافه مى كند «به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمت ها بازپرسى خواهيد شد»! تَاللهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ .

دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هرگونه آلايش جسمانى پاك است، دخترانى قائل مى شدند و «معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند» وَ يجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ .

ولى نوبت خودشان كه مى رسد «آنچه را ميل دارند براى خود قائل مى شوند» وَ لَهُمْ ما يشْتَهُونَ .

يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند.

ج . آيه بعد اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد «هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آن چنان از فرط ناراحتى چهره اش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود»! وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا .

و مملو از خشم و غضب مى گردد؛ وَ هُوَ كَظِيمٌ .

او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش، دامنش را گرفته «از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد» يتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ .

باز هم، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطه ور است كه «آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آن را زنده در زير خاك پنهان سازد»! أَ يمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يدُسُّهُ فِى التُّرابِ .

د . أَلا ساءَ ما يحْكُمُونَ منظور همان حكمى بود كه مى گفتند: دختران، مال خدا و پسران مال خود ما، يعنى هر چه به عقيده خودشان دوست نمى دارند مال خدا، و هر چه دوست مى دارند مال خودشان.(1)

ص: 332


1- . الميزان ج12 ص401.
نكته ها

1. مشركان، ملائكه را دختران خدا مى دانستند، چنان كه در آيه 19 سوره زخرف مى فرمايد: وَجَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در اين عقيده آنها، سه انحراف بود:

براى خدا فرزند قائل مى شوند، در حالى كه لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يولَدْ.

ملائكه را دختر مى پنداشتند، در حالى كه آنها دختر و پسر ندارند.

آنها كه خود دختر را مايه ننگ مى دانستند، آن را به خدا نسبت مى دادند! أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً (اسراء، 40).(1)

2. پرسش: چرا مشركان فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟

پاسخ: اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت.(2)

3. دليل تنفر اعراب جاهل از دختر، امور زير بوده است:

دختر نقش اقتصادى و توليدى نداشته وبار زندگى بوده است.

در جنگ كه سرنوشت قبيله به آن بوده، دختر قدرت جنگيدن و دفاع نداشته است.

در جنگ ها، دختران به اسارت رفته و مورد تجاوز دشمن قرار مى گرفتند.

4. فرو بردن خشم و غضبى كه همراه آن سياه شدن و برافروخته شدن چهره باشد، چه ارزشى دارد؟ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (آن هم خشمى كه بر اثر يك عقيده خرافى باشد).

5. گاهى بزرگ ترين جنايت ها، زير پوشش مقدّس ترين شعارها صورت مى گيرد. أَيمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يدُسُّهُ فِى التُّرابِ (به نام حفظ آبرو، فرزندش را زنده به گور مى كند).(3)

ص: 333


1- . نور ج6 ص409.
2- . نمونه ج11 ص269.
3- . نور ج6 ص410.

آیه 61-64

اشاره

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (63) وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64)

ترجمه

و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نمى گذارد، ولى آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد. و هنگامى كه اجلشان فرا رسد، نه ساعتى تاخير مى كنند، و نه ساعتى پيشى مى گيرند. * آنها براى خدا چيزهايى قرارمى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند (فرزندان دختر)، با اين حال زبانشان به دروغ مى گويد سرانجام نيكى دارند! از اين رو براى آنان آتش است، و آنها از پيشگامان (دوزخ)اند. * به خدا سوگند، به سوى امت هاى پيش از تو پيامبرانى فرستاديم، اما شيطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولى و سرپرستشان است، و مجازات دردناكى براى آنهاست! * ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند، براى آنها روشن كنى و(اين قرآن) مايه هدايت ورحمت است براى قومى كه ايمان مى آورند!

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نابودى جنبندگان در صورت مؤاخذه در دنيا به جهت ظلم، مهلت خداوند به ستمگران، قرار دادن كفار دختر را براى خدا با اكراه خود از آن و دروغگويى آنان و معذب بودن كفار، شيطان زينت دهنده اعمال كفار وسرپرستى شيطان در قيامت و عذاب دردناك براى آنان.

ب. دابه به معنى هر گونه موجود زنده و جنبنده است، در اينجا ممكن است به قرينه على ظلمهم كنايه از انسانها باشد. يعنى اگر خداوند، انسانها را به خاطر ظلمشان مؤاخذه كند انسانى بر صفحه كره خاك باقى نخواهد ماند.

ص: 334

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه جنبندگان باشد، زيرا مى دانيم جنبندگان روى زمين معمولا براى انسان آفريده شده اند چنان كه قرآن مى گويد:

هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً او خدايى است كه آنچه را در روى زمين است به خاطر شما آفريد. (بقره، 29)

هنگامى كه انسان ها از ميان بروند، فلسفه وجود جنبندگان ديگر، نيز از ميان خواهد رفت ونسل آنها قطع مى شود.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر ما به عموميت و وسعت مفهوم آيه بنگريم نتيجه اش آن خواهد بود كه هيچ انسانى در روى زمين، غير ظالم وجود ندارد، و هر كسى به سهم خود مرتكب ستمى شده است، كه اگر بنا بر مجازات سريع و فورى باشد، دامان همه را خواهد گرفت، با اينكه مى دانيم نه تنها پيامبران و امامان كه معصومند مصداق چنين ظلمى نيستند.

پاسخ اين سؤال را چنين مى توان گفت كه آيه يك حكم نوعى را بيان مى كند، نه عمومى و همگانى.

شاهد اين استثناء آيه 32 سوره فاطر است كه مى فرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَينا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيراتِ بِإِذْنِ اللهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِير .

ج . اجل مسمى چيست ؟

در اينكه منظور از أَجَلٍ مُسَمًّى چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند، ولى با توجه به ساير آيات قرآن از جمله آيه 2 سوره انعام و آيه 34 سوره اعراف به نظر مى رسد كه منظور همان فرا رسيدن مرگ است، يعنى خداوند مردم را براى اتمام حجت تا پايان عمرشان مهلت مى دهد، شايد ظالمان به فكر اصلاح خويش بيفتند، در برنامه زندگى خود تجديد نظر به عمل آورند، و به سوى خدا و حق و عدالت باز گردند.

هنگامى كه اين مهلت پايان گرفت، فرمان مرگشان فرا مى رسد و از همان لحظه مرگ مجازاتها و كيفرها شروع مى شود.

د . بار ديگر با بيان تازه اى بدعت هاى زشت و خرافاتى را كه عرب هاى جاهلى داشتند (در زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اينكه فرشتگان دختران خدايند) محكوم كرده

ص: 335

مى گويد: «آنها از يك سو از فرزندان دختر كراهت دارند ولى از سوى ديگر آن را براى خدا قائل مى شوند»! وَ يجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يكْرَهُونَ .

اين تناقض عجيبى است و همانگونه كه در سوره نجم آيه 22 آمده است «اين يك تقسيم ناهنجار است»! اگر فرشتگان دختران خدايند، پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟

«و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنها است» وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى.

با كدام عمل، انتظار چنين پاداشى را دارند؟ با زنده بگور كردن دختران معصوم و بى گناه و بى دفاع ؟ و يا با تهمت و افتراء به ساحت مقدس پروردگار؟

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه «حسنى» همان نعمت حسنى يعنى پسران است، چرا كه دختران را شوم و بد مى دانستند، ولى پسران را خوب و نعمت عالى مى دانستند.

ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد، لذا بلافاصله مى گويد: «ناچار براى آنها آتش دوزخ است» لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ.

يعنى نه تنها عاقبت نيكى ندارند، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست.

«و آنها از پيشگامان در آتشند» وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ .

«مفرط » از ماده «فرط » (بر وزن فقط ) معنى پيشگام و متقدم است.(1)

نكته ها

1. عدم تغيير در زمان مرگ

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد اجل انسان ها تقديم و تاخيرى در آن نيست: ... فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يسْتَقْدِمُونَ ، در آيه ديگر نمونه آنرا بيان مى كند: ... يقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُيوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ ... (آل عمران، 154)

2. مهلت دادن به كفار

ص: 336


1- . نمونه ج11 ص280.

نظير آيه 61 نحل : وَ لَوْ يؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيهَا مِنْ دَابَّةٍ آيه 45 فاطر است: وَ لَوْ يؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ...

3. عدم تقديم و تاخير در قرآن هم درباره به پايان رسيدن مدت زندگانى امت ها (اعراف، 34؛ يونس، 49؛ نحل، 61) و هم درباره قيامت بيان شده است؛ قُلْ لَكُمْ مِيعَادُ يوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ . (سبأ، 30)

4. كيفر الهى، بر اساس ظلم خود ماست؛ يؤاخِذُ اللهُ . . . بِظُلْمِهِمْ .

5. سنّت خداوند برمهلت دادن و تأخير كيفر است. يؤَخِّرُهُمْ در كار خداوند، امهال هست، امّااهمال نيست. كيفر الهى ديرو زود دارد، امّا سوخت وسوز ندارد.

6. رها بودن و آزاد بودنِ ستمگران در اعمالشان، نشانه اى بر حقانيت آنها نيست. يؤَخِّرُهُمْ .(1)

7. انسان گاه چنان دچار خيالات مى شود كه تصور مى كند، برتر از ديگران است و عاقبتش بهتر از ديگران مى باشد؛ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى. اين افراد در آيات ديگر نيز چنين معرّفى شده اند؛ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يحْسِنُونَ صُنْعاً (كهف، 104) و لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّى إِنَّ لِى عِنْدَهُ لَلْحُسْنى. (فصلت، 50)

8. پذيرفتن جلوه هاى شيطان، مقدّمه سلطه اوست؛ فَزَينَ . . . فَهُوَ وَلِيهُمُ .

9. خداوند به واسطه انبيا اتمام حجّت مى كند؛ لِتُبَينَ لَهُمُ .

10. قرآن هم كتاب قضاوت بين حقّ و باطل، هم وسيله ارشاد و هم وسيله دريافت رحمت الهى است. لِتُبَينَ ، هُدىً ، رَحْمَةً .(2)

11. همان طورى كه پيامبر موظف است معارف دين را براى مردم بيان كند بر دانشمندان نيز لازم است معارف دين را به مردم بياموزند چنانكه بر دانشمندان اهل كتاب لازم بود. وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَينُنَّهُ لِلنَّاسِ . (آل عمران، 187)

12. اهداف نزول قرآن كريم؛

ص: 337


1- . نور ج6 ص413.
2- . نور ج6 ص414.416

يادآورى فراموش شده ها: ان هو الّا ذكر للعالمين. (تكوير، 27)

تبيين مسائل مورد اختلاف: و ما انزلنا عليك الكتاب الّا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه . (نحل، 64)

تدبّر: كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته. (ص، 29)

تفكر: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكّرون. (نحل، 44)

تعقل: انا انزلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون. (يوسف، 2)

درمان بيماريهاى روحى: يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور . (يونس، 57)

خروج از ظلمتها به نور: كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور . (ابراهيم، 2)

هدايت به راههاى امن و صراط مستقيم: قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام . . . و يهديهم الى صراط مستقيم. (مائده، 15)

حاكميت قوانين الهى: انا انزلنا اليك الكتاب بالحقّ لتحكم بين الناس بما اريك الله. (نساء، 105)

تقوى و پرهيزكارى: قرأناً عربياً غير ذى عوج لعلّهم يتقون. (زمر، 28)

ص: 338

آیه 65-69

اشاره

آيات 69 - 65

وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمّا في بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنًا خالِصًا سائِغًا لِلشّارِبينَ (66) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخيلِ وَ اْلأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلي مِنْ كُلّ ِ الثَّمَراتِ فَاسْلُكي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69)

ترجمه

خداوند از آسمان، آبى فرستاد، و زمين را، پس از آنكه مرده بود، حيات بخشيد! در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند! * و در وجود چهارپايان، براى شما (درسهاى) عبرتى است: از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص وگوارا به شما مى نوشانيم! * و از ميوه هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد، در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند! * وپروردگار تو به زنبور عسل «وحى» (و الهام غريزى) نمود كه: از كوه ها و درختان وداربستهايى كه مردم مى سازند، خانه هايى برگزين! * سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راه هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما! از درون شكم آنها، نوشيدنى با رنگهاى مختلف خارج مى شود كه در آن، شفا براى مردم است، به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه مى انديشند.

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: زنده شدن زمين بوسيله باران نشانه اى براى افراد شنوا، عبرت بودن دام ها براى انسان ها و بهره مندى از شير خالص آنها، نشانه خداشناسى در ميوه درختان خرما و انگور براى خرد ورزان، الهام پروردگار به زنبور براى خانه سازى و بهره مندى زنبور از ميوه ها و ساختن عسل، مايه درمان بودن عسل براى مردم.

ب . «فرث» در لغت به معنى غذاهاى هضم شده درون معده است كه به مجرد رسيدن به روده ها ماده حياتى آن جذب بدن مى گردد، و تفاله هاى آن به خارج فرستاده مى شود، در آن

ص: 339

حال كه اين غذاى هضم شده در درون معده است به آن «فرث» مى گويند و هنگامى كه تفاله هاى آن خارج شد «روث» (سرگين) گفته مى شود.

ج . «سكر» گرچه در لغت معانى مختلفى دارد، ولى در اينجا به معنى مسكرات و مشروبات الكلى است، و معنى مشهور آن همين است.

روشن است كه قرآن در اين آيه هرگز اجازه شرابسازى از خرما و انگور نداده بلكه با توجه به اينكه «مسكرات» را در مقابل «رزق حسن» قرار داده اشاره كوتاهى به تحريم خمر ونامطلوب بودن آن نموده است، بنابراين نياز به اين نداريم كه بگوئيم اين آيه قبل از نزول تحريم شراب نازل شده و اشاره اى به حلال بودن آن است، بلكه به عكس آيه، اشاره به حرام بودن آن مى كند و شايد اولين اخطار در زمينه تحريم خمر باشد.

د . كلمه وحى در اصل چنان كه راغب در مفردات مى گويد: به معنى اشاره سريع است، سپس به معنى القا كردن مخفيانه سخنى آمده است، ولى در قرآن مجيد وحى در معانى مختلفى به كار رفته، كه همه بازگشت به همان معنى اصلى مى كند:

از آن جمله وحى نبوت است كه در قرآن، فراوان از آن ياد شده است، در آيه 51 سوره شورى مى فرمايد: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللهُ إِلَّا وَحْياً... : «خداوند با هيچ انسانى جز از طريق وحى سخن نمى گويد...».

و نيز وحى به معنى الهام است، خواه الهام خود آگاه باشد (در مورد انسان ها) مانند: وَأَوْحَينا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيمِّ . (قصص، 7) و نيز وحى به معنى اشاره است چنان كه در داستان زكريا مى فرمايد: فَأَوْحى إِلَيهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيا : «زكريا به مردم با اشاره گفت صبح و شام، تسبيح خدا گوئيد». (مريم، 11)

و نيز به معنى رساندن مخفيانه پيام و خبر آمده است، چنان كه در آيه 112 سوره انعام مى فرمايد: يوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً: «شياطين انسانى و غير انسانى مطالب فريبنده و گمراه كننده را بطور مرموز به يكديگر مى رسانند».(1)

ص: 340


1- . نمونه ج11 ص289 .296
نكته ها

1. در آيه قبل، نزول كتاب كه مايه زنده شدن دلهاست، مطرح شد، در اين آيه، نزول باران كه سبب زنده شدن زمين است، مطرح گرديده است.

2. زمين همچون انسان مرگ و حيات دارد؛ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها.

3. شير، يك غذاى كامل است كه هم به جاى آب است و هم به جاى غذا و تمام نيازهاى بدن را تأمين مى كند. در روايات مى خوانيم: شير، عقل را زياد، ذهن را صفا، چشم را روشنى، قلب را تقويت، پشت را محكم، و فراموشى را كم مى كند.

4. گوارا بودن، بايد براى همه مصرف كنندگان باشد، نه تنها انسان ها، و لذا نفرموده: «سائغا لكم» بلكه فرمود: سائِغاً لِلشَّارِبِينَ .

5. در دو آيه قبل سخن از آب و شير بود كه دو نوشيدنى طبيعى و مستقيم است. اين آيه سخن از نوشيدنى هايى است كه ما از طريق فشردن ميوه ها بدست مى آوريم. آنجا كه دست خدا در كار است، همه لطف و صفاست، آب باران و شير خالص، ولى آنجا كه دستِ بشر دخالت مى كند، گاهى رزق نيكو حاصل مى شود و گاهى شراب كه مايه فساد و تباهى است.(1)

6. نخستين ماموريت زنبوران در اين آيه ماموريت خانه سازى ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه مساله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود، و يا به خاطر آنكه ساختمان خانه هاى شش ضلعى زنبوران عسل كه شايد مليونها سال است به همين شكل در شرق و غرب جهان ادامه دارد از عجيبترين برنامه هاى زندگى آنها است. (2)

7. اضافه (سبل) به كلمه (رب) در جمله (ربك) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه تمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مى گيرد.(3)

ص: 341


1- . همان، ص416 .419
2- . نمونه ج11 ص298.
3- . الميزان ج12 ص424، روح المعانى ج7 ص421، التحرير ج13 ص167.

آیه 70-74

اشاره

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ(70) وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (71)وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ شَيْئًا وَ لا يَسْتَطيعُونَ (73) فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ اْلأَمْثالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

ترجمه

خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به نامطلوب ترين سنين بالاى عمر مى رسند، تا بعد از علم و آگاهى، چيزى ندانند (و همه چيز را فراموش كنند)، خداوند دانا و تواناست! * خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است)! اما آنها كه برترى داده شده اند، حاضر نيستند از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى در آن مساوى گردند، آيا آنان نعمت خدا را انكار مى نمايند (كه شكر او را ادا نمى كنند)؟! * خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد، و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه هايى به وجود آورد، و از پاكيزه ها به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند، و نعمت خدا را انكار مى كنند؟! * آنها غير از خدا، موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند، و توان اين كار را نيز ندارند. * پس، براى خدا امثال (و شبيه ها) قائل نشويد! خدا مى داند، و شما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند خالق و متوفى انسان، رسيدن برخى از انسان ها به دوران پيرى و فراموشى همه چيز، فضيلت دادن خداوند برخى را بر بعض ديگر در روزى، و ناسپاسى انسان در رزق خدا به جهت عدم بخشش به ناتوان ها، بهره مند ساختن انسان ها از نعمت همسران و پسران و نواده ها ورزق پاكيزه، و ناسپاسى بشر، سرزنش از پرستش بت ها و معبودان باطل.

ب . «حفدة» جمع «حافد» در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش، با سرعت

ص: 342

همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران، منظور نوه ها است وبعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.

بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفدة به فرزندان بزرگ كه مى توانند كمك و همكارى كنند. و بعضى هرگونه معاون و كمك كار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته اند.(1)

ج . «طيبات» در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه روزى پاكيزه را شامل مى شود، خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى.(2)

د . آيه 73 و 74 به مساله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد: «آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيستند و كمترين نقشى در اين زمينه ندارند» وَ يعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيئاً .

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه «توانايى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند» وَ لا يسْتَطِيعُونَ

ه - . بعضى از مفسران گفته اند جمله فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (و شبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت.

اينگونه منطق هاى زشت و غلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد، يكى از خطرناك ترين منطق ها است.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «براى خداوند مثال نزنيد» يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات «ممكن» و مملو از نقائص است.(3)

ص: 343


1- . نمونه ج11 ص315.
2- . همان، ص316.
3- . نمونه ج11 ص322.
نكته ها

1. نظير آيه 70 نحل آيه 5 سوره حج است؛ وَ مِنْكُمْ مَنْ يرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَى لَا يعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيئًا .

2. تغيير و تحولات كه در انسان پديد مى آيد، از قدرت و ضعف، علم و جهل، آگاهى و نسيان، همه بر اساس قدرت و علم خداوند است؛ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(1)

3. آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟

در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت:

الف. بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره هاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى كند.

البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را مى توان امور استثنايى شمرد، آنچه پايه وضابطه اصلى در غالب موارد است، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاش ها است.

ب. اگر از «شعارهاى» كاذب و خالى از «شعور» بگذريم، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل و هم قواره و هم ذوق و هم فكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهايى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم.

آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسان ها خواهد شد؟ مسلما نه، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يك سو حركت مى كنند، همه يك چيز

ص: 344


1- . نور ج6 ص423.

مى خواهند، همه يك پست مى طلبند، همه يك نوع غذا را دوست دارند و همه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.

بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح و يكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى بامرگ ندارد.(1)

4. رزق انسان، با زرنگى نيست. وَ اللهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ چنان كه در جاى ديگر آمده: نَحْنُ قَسَمْنا بَينَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ

5. خداوند، هم نيازهاى روحى و روانى را تأمين مى كند؛ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً... بَنِينَ وَحَفَدَةً و هم نيازهاى مادى را؛ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيباتِ .

6. معبودهاى خيالى شما، نه قدرت ريزش باران از آسمان دارند و نه قدرت روياندن گياه در زمين؛ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ .

7. معبودهاى ساختگى، نه تنها قادر بر كارهاى بزرگ نيستند، حتّى قادر به كوچك ترين كارها هم نيستند؛ رِزْقاً . . . شَيئاً.(2)

ص: 345


1- . نمونه ج11 ص313.312
2- . نور ج6 ص426 .425

آیه 75-78

اشاره

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (76) وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ قَديرٌ(77) وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78)

ترجمه

خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، و انسان (با ايمانى) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟! شكر مخصوص خداست، ولى اكثر آنها نمى دانند! * خداوند مثالى (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است، و قادر بر هيچ كارى نيست، و سربار صاحبش مى باشد، او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است ؟!* غيب آسمانها و زمين، مخصوص خداست (و او همه را مى داند)، و امر قيامت (بقدرى نزديك و آسان است) درست همانند چشم برهم زدن، و يا از آن هم نزديكتر، چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست! * و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد، و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل عدم تساوى، بنده زر خريد ناتوان با انسان انفاق گر در نهان و آشكار، و تمثيل به عدم تساوى انسان لال كه داراى هيچ خيرى نيست با انسانى كه به عدالت فرمان مى دهد و بر صراط مستقيم است، اختصاص غيب آسمان ها و زمين به خداوند و قدرت الهى به ايجاد قيامت در يك لحظه، نادانى بشر به هنگام تولد و آگاهى او بوسيله نعمت چشم و گوش از طرف خداوند بمنظور شكر گزارى.

ص: 346

ب . دو مثال زنده براى مؤمن و كافر!

در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال، «مشركان» را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و «مؤمنان» را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند، و مى گويد: «خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هيچ چيز نيست»! ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن و انواع روزى ها و مواهب پاكيزه بخشيده است» وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً.

اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان «پنهان و آشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند» فَهُوَ ينْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً.

« آيا اين دو نفر يكسانند»؟! هَلْ يسْتَوُونَ .

مسلماً نه، بنابراين «همه حمد و ستايش مخصوص خداست» الْحَمْدُ لِلَّهِ .

خداوندى كه بنده اش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است، نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! «ولى اكثر آنها (مشركان) نمى دانند» بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يعْلَمُونَ .

ج . دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت، و مؤمنان راستين مى زند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت مى كند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:

«خداوند دو مرد را مثل زده است، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست» وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلَينِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش» وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ .

به همين دليل «او را به دنبال هر برنامه اى بفرستد توانايى بر انجام كار خوبى ندارد» أَينَما يوَجِّهْهُ لا يأْتِ بِخَيرٍ .

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى

ص: 347

مطلق، سربار صاحبش بودن، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى برنخواهد داشت.

اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان، صد در صد منفى است، كه وجودش، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است.

آيا چنين كسى با آن كس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف، و راه راست قرار دارد، مساوى است ؟(1)

د. كلمه «امهات» جمع «ام» است و بجاى «امات»، «امهات» گفته مى شود، يعنى حرفِ «ها» در جمع زايد است.(2)

نكته ها

1. التفات از اسم غائب به ضمير متكلم مع الغير در ضرب الله مثلاً... من رزقناه منّا... به خاطر عظمت دادن رزق است، يعنى خداوند امر رزق رساندن را تعظيم كرده است و اين تعظيم را با كلمه (منّا) تأكيد كرده است.

2. شما كه دو انسان (مولى و عبد) را يكسان نمى دانيد، چگونه خالق و مخلوق را مساوى مى دانيد؛ هَلْ يسْتَوِى .

3. انفاق سرّى از انفاق عَلَنى بهتر است. (كلمه «سر» قبل از «جهر» آمده است).(3)

4. در آيات 75 و 76 از ميان تمام برنامه هاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است، و اين نشان مى دهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است: داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آن هم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه يك برنامه مستمر و هميشگى باشد.(4)

ص: 348


1- . نمونه ج11 ص326 .328
2- . نور ج6 ص430.
3- . روح المعانى ج7 ص429 .432.
4- . نمونه ج11 ص332.

5. جمله وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ براى اين آورده نشده كه اصل قيامت و امكان آن را اثبات كند، بلكه براى نفى و انكار دشوارى و مشقت در اقامه آن آورده شده تا بفهماند اقامه قيامت بر خدا دشوار نيست، و بلكه بسيار آسان است.(1)

6. قيامت، شدنى است، زيرا خداوند هم علم به همه چيز دارد و هم قدرت بر دوباره آفريدن؛ لِلَّهِ غَيبُ ، السموات ... عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ.(2)

7. جمله لا تَعْلَمُونَ شَيئاً نظريه علماء نفس كه مى گويند: لوح نفس بشر در ابتداى تكونش از هر نقشى خالى است- به طورى كه گفته شد- و بعدا به تدريج چيزهايى در آن نقش مى بندد را تاييد مى كند.(3)

اگر نخست از «گوش» نام مى برد و سپس از «چشم»، با اينكه چشم ظاهراً دايره فعاليت وسيع ترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند.(4)

8. تشكر از هر نعمت، به كارگيرى صحيح آن است. زيرا قرآن از گروهى انتقاد مى كند كه چشم دارند ولى حقايق را نمى بينند، گوش دارند ولى حاضر به شنيدن حقّ نيستند؛ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ ... لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .(5)

9. در آيه 78 نحل مى فرمايد: ما نعمت سمع و بصر و افئده را به شما عنايت كرديم. شايد شكرگزار باشيد؛ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ، لكن در سه آيه ديگر گلايه ميكند كه شكرگزارى شما اندك خواهد بود. جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ . (ملك، 23؛ سجده، 9؛ مومنون، 78)

10. علم بر دو قسم است؛

كسبى؛ وَ اللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ . (نحل، 78)

ص: 349


1- . الميزان ج12 ص441.
2- . نور ج6 ص430.
3- . الميزان ج12 ص451.
4- . نمونه ج11 ص337.
5- . نور ج6 ص431.

لدنى؛ درباره خضر مى فرمايد: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. (كهف، 65)

درباره داوود و سليمان نيز مى فرمايد: وَ لَقَدْ آتَينَا دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ عِلْماً وَ قَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ . (نمل، 15)

ص: 350

جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 7

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

ادامه تفسير سورۀ نحل

آیه 70-74

اشاره

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ (70)

وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (71)

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72)

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ شَيْئًا وَ لا يَسْتَطيعُونَ (73)

فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ اْلأَمْثالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

آيات 74-70

ترجمه

خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به نامطلوب ترين سنين بالاى عمر مى رسند، تا بعد از علم وآگاهى، چيزى ندانند (وهمه چيز را فراموش كنند)، خداوند دانا وتواناست! * خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها وتلاشهايتان متفاوت است)! اما آنها كه برترى داده شده اند، حاضر نيستند از روزى خود به بردگانشان بدهند وهمگى در آن مساوى گردند، آيا آنان نعمت خدا را انكار مى نمايند (كه شكر او را ادا نمى كنند)؟! * خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد، واز همسرانتان براى شما فرزندان ونوه هايى به وجود آورد، واز پاكيزه ها به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند، ونعمت خدا را انكار مى كنند؟! * آنها غير از خدا، موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها وزمين در اختيار ندارند، وتوان اين كار را نيز ندارند. * پس، براى خدا امثال (وشبيه ها) قائل نشويد! خدا مى داند، وشما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند خالق ومتوفى انسان، رسيدن برخى از انسان ها به دوران پيرى وفراموشى همه چيز، فضيلت دادن خداوند برخى را بر بعض ديگر در روزى، وناسپاسى انسان در رزق خدا به جهت عدم بخشش به ناتوان ها، بهره مند ساختن انسان ها از نعمت همسران وپسران ونواده ها

ص: 5

ورزق پاكيزه، وناسپاسى بشر، سرزنش از پرستش بت ها ومعبودان باطل.

ب. «حفدة» جمع «حافد» در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش، با سرعت همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران، منظور نوه ها است وبعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.

بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفدة به فرزندان بزرگ كه مى توانند كمك وهمكارى كنند. وبعضى هرگونه معاون وكمك كار را اعم از فرزندان وغير فرزندان دانسته اند.(1)

ج. «طيبات» در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه روزى پاكيزه را شامل مى شود، خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى.(2)

د. آيه 73 و 74 به مساله شرك پرداخته وبا لحنى پر از سرزنش وملامت وتوبيخ مى گويد: «آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان وزمين نيستند وكمترين نقشى در اين زمينه ندارند» وَيعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ شَيئاً.

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه «توانايى بر خلق وايجاد ودسترسى به آنها نيز ندارند» وَلا يسْتَطِيعُونَ

ه -. بعضى از مفسران گفته اند جمله فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (وشبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء وخاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى وخاصان ومقربانش خواهند رفت.

اينگونه منطق هاى زشت وغلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد، يكى از خطرناك ترين منطق ها است.

ص: 6


1- . نمونه ج 11 ص 315.
2- . همان، ص 316.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «براى خداوند مثال نزنيد» يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود وموجودات «ممكن» ومملو از نقائص است.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 70 نحل آيه 5 سوره حج است؛ وَمِنْكُمْ مَنْ يرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَى لَا يعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيئًا.

2. تغيير وتحولات كه در انسان پديد مى آيد، از قدرت وضعف، علم وجهل، آگاهى ونسيان، همه بر اساس قدرت وعلم خداوند است؛ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(2)

3. آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت واختلاف از نظر رزق وروزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار ومساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟

در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت:

الف. بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره هاى مادى ودرآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى وروحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت وكيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر ودر آمد بعضى را كمتر مى كند.

البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را مى توان امور استثنايى شمرد، آنچه پايه وضابطه اصلى در غالب موارد است، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاش ها است.

ب. اگر از «شعارهاى» كاذب وخالى از «شعور» بگذريم، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى وخيالى از هر نظر بسازيم وكره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل وهم قواره وهم ذوق وهم فكر وهمسان از هر نظر، درست مانند سيگارهايى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم.

ص: 7


1- . نمونه ج 11 ص 322.
2- . نور ج 6 ص 423.

آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسان ها خواهد شد؟ مسلما نه، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يك سو حركت مى كنند، همه يك چيز مى خواهند، همه يك پست مى طلبند، همه يك نوع غذا را دوست دارند وهمه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.

بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد وبفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح ويكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى بامرگ ندارد.(1)

4. رزق انسان، با زرنگى نيست. وَاللهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ چنان كه در جاى ديگر آمده: نَحْنُ قَسَمْنا بَينَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ

5. خداوند، هم نيازهاى روحى وروانى را تأمين مى كند؛ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً... بَنِينَ وَحَفَدَةً وهم نيازهاى مادى را؛ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيباتِ.

6. معبودهاى خيالى شما، نه قدرت ريزش باران از آسمان دارند ونه قدرت روياندن گياه در زمين؛ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ.

7. معبودهاى ساختگى، نه تنها قادر بر كارهاى بزرگ نيستند، حتّى قادر به كوچك ترين كارها هم نيستند؛ رِزْقاً... شَيئاً.(2)

ص: 8


1- . نمونه ج 11 ص 313.312
2- . نور ج 6 ص 425.426

آیه 75-78

اشاره

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75)

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (76)

وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (77)

وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78)

ترجمه

خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، وانسان (با ايمانى) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، واو پنهان وآشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟! شكر مخصوص خداست، ولى اكثر آنها نمى دانند! * خداوند مثالى (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است، وقادر بر هيچ كارى نيست، وسربار صاحبش مى باشد، او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل وداد مى كند، وبر راهى راست قرار دارد، برابر است ؟! * غيب آسمانها وزمين، مخصوص خداست (واو همه را مى داند)، وامر قيامت (بقدرى نزديك وآسان است) درست همانند چشم برهم زدن، ويا از آن هم نزديكتر، چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست! * وخداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد، وبراى شما، گوش وچشم وعقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل عدم تساوى، بنده زر خريد ناتوان با انسان انفاق گر در نهان وآشكار، وتمثيل به عدم تساوى انسان لال كه داراى هيچ خيرى نيست با انسانى كه به عدالت فرمان مى دهد وبر صراط مستقيم است، اختصاص غيب آسمان ها وزمين به خداوند وقدرت الهى به ايجاد قيامت در يك لحظه، نادانى بشر به هنگام تولد وآگاهى او بوسيله نعمت چشم وگوش از طرف خداوند بمنظور شكر گزارى.

ب. دو مثال زنده براى مؤمن وكافر!

ص: 9

در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان وكفر ومؤمنان ومشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده وروشن، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال، «مشركان» را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و «مؤمنان» را به انسان غنى وبى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند، ومى گويد: «خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هيچ چيز نيست»! ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن وانواع روزى ها ومواهب پاكيزه بخشيده است» وَمَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً.

اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان «پنهان وآشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند» فَهُوَ ينْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْراً.

«آيا اين دو نفر يكسانند»؟! هَلْ يسْتَوُونَ.

مسلماً نه، بنابراين «همه حمد وستايش مخصوص خداست» الْحَمْدُ لِلَّهِ.

خداوندى كه بنده اش آزاده وپر قدرت وپر بخشش است، نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان ومحدود وبى قدرت واسيرند! «ولى اكثر آنها (مشركان) نمى دانند» بَلْأَكْثَرُهُمْ لا يعْلَمُونَ.

ج. دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت، ومؤمنان راستين مى زند وآنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده وناتوان است، ويك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل وداد دعوت مى كند وبر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:

«خداوند دو مرد را مثل زده است، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است وقادر بر هيچ كارى نيست» وَضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلَينِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«او در عين برده بودن سربارى است براى مولا وصاحبش» وَهُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ.

به همين دليل «او را به دنبال هر برنامه اى بفرستد توانايى بر انجام كار خوبى ندارد» أَينَما يوَجِّهْهُ لا يأْتِ بِخَيرٍ.

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن، وهنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

ص: 10

اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت ومعلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان، صد در صد منفى است، كه وجودش، منشا هيچ خير وبركتى نمى باشد، وسربار جامعه ويا خانواده خويش است.

آيا چنين كسى با آن كس كه زبان گويا وفصيح دارد، ومرتبا به عدل وداد دعوت مى كند، وبر جاده صاف، وراه راست قرار دارد، مساوى است ؟(1)

د. كلمه «امهات» جمع «ام» است وبجاى «امات»، «امهات» گفته مى شود، يعنى حرفِ «ها» در جمع زايد است.(2)

نكته ها

1. التفات از اسم غائب به ضمير متكلم مع الغير در ضرب الله مثلاً... من رزقناه منّا... به خاطر عظمت دادن رزق است، يعنى خداوند امر رزق رساندن را تعظيم كرده است واين تعظيم را با كلمه (منّا) تأكيد كرده است.

2. شما كه دو انسان (مولى وعبد) را يكسان نمى دانيد، چگونه خالق ومخلوق را مساوى مى دانيد؛ هَلْ يسْتَوِى.

3. انفاق سرّى از انفاق عَلَنى بهتر است. (كلمه «سر» قبل از «جهر» آمده است).(3)

4. در آيات 75 و 76 از ميان تمام برنامه هاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل وگام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است، واين نشان مى دهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است: داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد ونه غربى وسپس دعوت به اجراى اصول عدالت آن هم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه يك برنامه مستمر وهميشگى باشد.(4)

5. جمله وَما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ براى اين آورده نشده كه اصل قيامت وامكان آن را اثبات كند، بلكه براى نفى وانكار دشوارى ومشقت در اقامه آن آورده

ص: 11


1- . نمونه ج 11 ص 328.326
2- . نور ج 6 ص 430.
3- . روح المعانى ج 7 ص 432.429.
4- . نمونه ج 11 ص 332.

شده تا بفهماند اقامه قيامت بر خدا دشوار نيست، وبلكه بسيار آسان است.(1)

6. قيامت، شدنى است، زيرا خداوند هم علم به همه چيز دارد وهم قدرت بر دوباره آفريدن؛ لِلَّهِ غَيبُ، السموات... عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ.(2)

7. جمله لاتَعْلَمُونَ شَيئاً نظريه علماء نفس كه مى گويند: لوح نفس بشر در ابتداى تكونش از هر نقشى خالى است - به طورى كه گفته شد - وبعدا به تدريج چيزهايى در آن نقش مى بندد را تاييد مى كند.(3)

اگر نخست از «گوش» نام مى برد وسپس از «چشم»، با اينكه چشم ظاهراً دايره فعاليت وسيع ترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود وبعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند.(4)

8. تشكر از هر نعمت، به كارگيرى صحيح آن است. زيرا قرآن از گروهى انتقاد مى كند كه چشم دارند ولى حقايق را نمى بينند، گوش دارند ولى حاضر به شنيدن حقّ نيستند؛ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصارَ... لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.(5)

9. در آيه 78 نحل مى فرمايد: ما نعمت سمع وبصر وافئده را به شما عنايت كرديم. شايد شكرگزار باشيد؛ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، لكن در سه آيه ديگر گلايه ميكند كه شكرگزارى شما اندك خواهد بود. جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ. (ملك، 23؛ سجده، 9؛ مومنون، 78)

10. علم بر دو قسم است؛

كسبى؛ وَاللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. (نحل، 78)

لدنى؛ درباره خضر مى فرمايد: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. (كهف، 65)

ص: 12


1- . الميزان ج 12 ص 441.
2- . نور ج 6 ص 430.
3- . الميزان ج 12 ص 451.
4- . نمونه ج 11 ص 337.
5- . نور ج 6 ص 431.

درباره داوود وسليمان نيز مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَينَا دَاوُدَ وَسُلَيمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ. (نمل، 15)

آیه 79-83

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ في جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79)

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ اْلأَنْعامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثًا وَ مَتاعًا إِلى حينٍ (80)

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْنانًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبينُ (82)

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83)

ترجمه

آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمانها نگه داشته شده، نظر نيفكندند؟ هيچ كس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين امر، نشانه هايى (از عظمت وقدرت خدا) است براى كسانى كه ايمان مى آورند! * وخدا براى شما از خانه هايتان محل سكونت (وآرامش) قرار داد، واز پوست چهارپايان نيز براى شما خانه هايى قرار داد كه روز كوچ كردن وروز اقامتتان، به آسانى مى توانيد آنها را جا به جا كنيد، واز پشم وكرك وموى آنها، براى شما اثاث ومتاع (ووسايل مختلف زندگى) تا زمان معينى قرار داد. * و (نيز) خداوند از آنچه آفريده است سايه هايى براى شما قرار داده، واز كوه ها پناهگاه هايى، وبراى شما پيراهنهايى آفريده، كه شما را از گرما (وسرما) حفظ مى كند، وپيراهنهايى كه به هنگام جنگ، حافظ شماست، اين گونه نعمتهايش را بر شما كامل مى كند، شايد تسليم فرمان او شويد! * (با اين همه،) اگر روى برتابند، (نگران مباش،) تو فقط وظيفه ابلاغ آشكار دارى. * آنها نعمت خدا را مى شناسند، سپس آن را انكار مى كنند، واكثرشان كافرند!

ص: 13

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش از كفار به جهت عدم تفكر در قدرت الهى در نگه داشتن پرندگان در فضاى آسمان، تبيين برخى از نعمت ها مانند منزل براى آرامش، استفاده از پوست حيوانات در جهات مختلف، نعمت سايه، پناه قرار دادن كوه ها وآفرينش لباس براى حفظ گرما وسرما، اتمام نعمت ها بمنظور تسليم بشر، لزوم ابلاغ وحى توسط پيامبر، شناخت كفار نسبت به نعمت هاى الهى، وكفر ورزى آنان.

ب. مى دانيم موهايى كه بر بدن چهار پايان مى رويد بعضى كاملا خشن است، مانند موهاى بز كه عرب آن را «شعر» مى گويد (وجمع آن اشعار است) وگاهى كمى نرمتر است كه آن را پشم مى گوئيم وعرب آن را صوف مى نامد (وجمع آن اصواف است) وگاهى از آن هم نرمتر است كه آن را «كرك» مى ناميم كه عرب آن را «وبر» (بر وزن ظفر) جمع آن اوبار مى گويد بديهى است اين تفاوت ساختمان موها سبب مى شود كه از هر كدام براى مصرف خاصى استفاده شود، از يكى فرش درست كنند، از ديگرى لباس، از ديگرى خيمه ومانند آن.

ج. در اينكه منظور از «اثاث» و «متاع» در اين آيه چيست مفسران احتمالاتى داده اند:

روى هم رفته «اثاث» به معنى وسائل خانه است ودر اصل از ماده «اث» به معنى كثرت ودرهم پيچيدگى گرفته شده واز آنجا كه وسائل خانه معمولا زياد است به آن اثاث گفته اند.

«متاع» به هرگونه چيزى مى گويند كه انسان از آن متمتع وبهره مند مى شود.

د. «سرابيل» جمع «سربال» (بر وزن مثقال) به گفته «راغب» در مفردات به معنى پيراهن است، از هر جنسى كه باشد، ساير مفسرين نيز همين معنى را تاييد كرده اند، ولى بعضى آن را به معنى هر گونه لباس وپوشش دانسته اند، اما مشهور همان معنى اول است.

ه -. در اينكه منظور از نِعْمَتَ اللهِ در اين آيه چيست ؟ با تفسيرهاى متعددى در كلمات مفسران برخورد مى كنيم كه غالبا از قبيل تفسير به مصداق است، در حالى كه مفهوم «نعمت الله» آن چنان وسيع وگسترده است كه همه نعمتهاى مادى ومعنوى را شامل مى شود وحتى وجود شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) را.

در روايات اهل بيت (عليهم السلام) مى خوانيم كه منظور از نعمت الله همان نعمت وجود ائمه ورهبران معصوم است.

ص: 14

در روايتى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم

:نحن والله نعمة الله التى انعم بها على عباده وبنا فاز من فاز: به خدا سوگند نعمت الله كه خداوند به وسيله آن بندگانش را مشمول لطف خود قرار داده مائيم، وسعادتمندان بوسيله ما سعادتمند مى شوند.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 79 نحل آيه 19 ملك است؛ أَوَلَمْ يرَوْا إِلَى الطَّيرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيقْبِضْنَ مَا يمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىءٍ بَصِيرٌ.

2. از آنجا كه طبيعت اجسام، جذب شدن به سوى زمين است، حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات (تسخير شده ها) بيان كرده است، يعنى خداوند نيرويى در بال وپر آنها وخاصيتى در هوا قرار داده است كه به آنها اين امكان را مى دهد كه بر خلاف قانون جاذبه به هوا پرواز كنند.

3. قيد (الى حين) اشاره است به اينكه همه اين نعمت ها فانى واز بين رفتنى است، پس عاقل نبايد به خاطر اينها نعمت آخرت را از دست بدهد.(2)

4. هماهنگى نعمت ها با نيازهاى بشر وتناسب ساختمان انسان با پوست وپشم وكرك ومو يكى از تدبيرهاى الهى است؛ جَعَلَ لَكُمْ جَعَلَ لَكُمْ.(3)

قرآن نمى گويد: خانه شما را محل سكونتتان قرار داد بلكه با ذكر كلمه «من» كه براى تبعيض است مى گويد: قسمتى از خانه واطاقهاى شما را محل سكونت قرار داد واين تعبير كاملا دقيقى است چرا كه يك خانه كامل خانه اى است كه داراى مكانهاى مختلف باشد از محل سكونت گرفته تا محل توقف مركب وانبار براى ذخيره هاى لازم، وساير نيازمندى ها.(4)

5. اگر فرمود شما را از گرما حفظ كند ونفرمود از سرما، براى اين بود كه هر چيزى كه آدمى را از گرما حفظ كند از سرما هم حفظ مى كند واگر خصوص گرما را ذكر كرد با اينكه همان چيز آدمى را از سرما بيشتر حفظ مى كند براى اين بود كه مخاطبين به اين

ص: 15


1- . نمونه ج 11 ص 350.344
2- . الميزان ج 12 ص 455.
3- . همان ص 433.
4- . نمونه ج 11 ص 343.

خطاب اهالى گرمسير حجاز بودند كه احتياجشان به حفظ گرما بيشتر از چيزى بود كه از سرما حفظشان كند.(1)

و يا بدين علت كه بشر اولى در مناطق گرم زندگى مى كرده وبا شدت گرما بيشتر سر وكار داشته تا شدت سرما.(2)

6. در ميان انواع لباس ها، نام «سَرابِيلَ» به معناى پيراهن، برده شده كه لباس دائمى براى زن ومرد، كودك وبزرگ، در همه حال وهمه جاست وتمام بدن را مى پوشاند.(3)

7. ذكر نعمت «سايه ها» و «پناهگاه هاى كوهستانى» پس از ذكر نعمت «خانه ها» و «خيمه ها» اشاره به اين است كه انسان ها از سه گروه خارج نيستند: گروهى در شهرها وآباديها زندگى مى كنند واز خانه ها بهره مى گيرند، گروهى ديگر كه در سفرند وخيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند، اما خداوند گروه سوم يعنى مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند، محروم نگذاشته ودر مسير راه پناه گاههايى براى آنها تهيه ديده است.

8. تبليغ بايد روشن وبدون ابهام وشك باشد؛ الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

9. اگر انسان روح سالم نداشته باشد، روشن ترين تبليغ ها الْبَلاغُ الْمُبِينُ، از پاك ترين افراد يعنى انبياء، در او كارساز نيست؛ فَإِنْ تَوَلَّوْا.(4)

10. اينكه به جاى (اكثرهم كافرون) فرمود و اكثرهم الكافرون ولام بر سر كافر آورد دليل بر اين است كه كافران نامبرده كفران نعمت ها يا كفران به توحيد را به حد كمال رسانيدند.(5)

11. اينكه فرمود (اكثرهم) اشاره به اينكه اكثريت اين كفار كافران لجوج ومعاند ومتعصبند وكسانى كه در اشتباه باشند اقليتى را تشكيل مى دهند، احتمال نيز مى رود كه منظور از (اكثرهم) آنهايى هستند كه اتمام حجت در حقشان شده است ودر برابر آنها اقليتى بوده اند كه هنوز اتمام حجت بر آنها نشده بود.(6)

ص: 16


1- . مجمع البيان ج 14 ص 27، التحرير والتنوير ج 13 ص 193.
2- . الميزان ج 12 ص 456.
3- . همان.
4- . نمونه ج 11 ص 346.
5- . الميزان ج 12 ص 457.
6- . نمونه ج 11 ص 349.

12. آيه فان تولوا فإنما... به جهت تسليت ودلدارى پيامبر مى باشد كه بر عدم اجابتشان ناراحت مباش.(1)

13. قرآن درباره انكار عالمانه ولجاجت با حق، بارها سخن گفته است گاهى مى فرمايد: با آنكه از درون، يقين دارند، انكار مى كنند، وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (نمل، 14) گاهى مى فرمايد: پيامبر را مثل فرزندان خود مى شناختند، ولى انكارش مى كردند، يَعرِفُونَهُ كَما يعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ (بقره، 146) گاهى مى فرمايد: حقّ را مى دانند ولى آگاهانه كتمان مى كنند، لَيكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يعْلَمُونَ(2) وگاهى مى فرمايد: حق را درك مى كنند ولى روى آن را مى پوشانند، فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ (بقره، 89).(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: وقتى على بن ابى طالب (علیه السلام) در مسجد پيامبر ودر حال ركوع، انگشتر خود را به فقير داد وآيه 55 سوره مائده نازل شد كه ولىّ شما فقط خدا ورسول وكسى است كه در ركوع انفاق مى كند، گروهى ولّى خود را شناختند وانكار كردند، در اين هنگام اين آيه نازل شد يعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللهِ ثُمَّ ينْكِرُونَها(4).(5)

ص: 17


1- . التحرير والتنوير ج 13 ص 194.
2- . التحرير والتنوير ج 13 ص 194.
3- . نور ج 6 ص 435.
4- . تفسير كنز الدقائق.
5- . نور ج 6 ص 435.

آیه 84-89

اشاره

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيدًا ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84)

وَ إِذا رَأَى الَّذينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85)

وَ إِذا رَأَى الَّذينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذينَ كُنّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86)

وَ أَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87)

الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ زِدْناهُمْ عَذابًا فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ (88)

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في كُلِّ أُمَّةٍ شَهيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيدًا عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ (89)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) روزى را كه از هر امتى گواهى بر آنان برمى انگيزيم، سپس به آنان كه كفر ورزيدند، اجازه (سخن گفتن) داده نمى شود، (بلكه دست وپا وگوش وچشم، حتى پوست تن آنها گواهى مى دهند!) و (نيز) اجازه عذرخواهى وتقاضاى عفو به آنان نمى دهند! * وهنگامى كه ظالمان عذاب را ببينند، نه به آنها تخفيف داده مى شود، ونه مهلت! * وهنگامى كه مشركان معبودهايى را كه همتاى خدا قرار دادند مى بينند، مى گويند: «پروردگارا! اينها همتايانى هستند كه ما به جاى تو، آنها را مى خوانديم! «در اين هنگام، معبودان به آنها مى گويند: «شما دروغگو هستيد! (شما هواى نفس خود را پرستش مى كرديد!)» * ودر آن روز، همگى (ناگزير) در پيشگاه خدا تسليم مى شوند، وتمام آنچه را (نسبت به خدا) دروغ مى بستند، گم ونابود مى شود! * كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، بخاطر فسادى كه مى كردند، عذابى بر عذابشان مى افزاييم! * (به ياد آوريد) روزى را كه از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم، وتو را گواه بر آنان قرار مى دهيم! وما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، ومايه هدايت ورحمت وبشارت براى مسلمانان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بر انگيختن گواه در قيامت از هر امت، عدم مهلت وعدم بخشش نسبت به كفار، وعدم تخفيف عذاب نسبت به ستمگران،

ص: 18

تكذيب معبودان نسبت به بت پرستان در قيامت، عذاب خداوند براى كفار به جهت فسادگرى، روز قيامت روز برانگيختن گواهان بر امت ها وگواه بودن پيامبران، برخى از اوصاف قرآن.

ب. مراد از (هؤلاء) امت پيامبر ونيز تمامى افراد بشر كه آن جناب مبعوث به ايشان شده، از زمان خود تا روز قيامت كه به ايشان مبعوث شده، چه معاصرينش وچه آيندگان، چه حاضرين در زمان حضرتش وچه غايبين، همه وهمه امت اويند، واو شاهد بر همه آنان است.(1)

نكته ها

1. با وجود شاهد وحجّت، ديگر عذرتراشى وتوجيه، يا رضايت طلبى معنا ندارد. لايؤْذَنُ... لا هُمْ يسْتَعْتَبُونَ.(2)

2. نكته جالب توجه اينكه در اين دو آيه به چهار مرحله از حالات مجرمان اشاره شده كه مشابه آن را در اين جهان نيز با چشم خود مى بينيم:

نخستين مرحله اينكه مجرم مى كوشد با پشت هم اندازى خود را تبرئه كند.

هنگامى كه به اين هدف نائل نشد در مرحله دوم تلاش مى كند كه طرف را بر سر مهر آورد، سرزنش هاى او را به جان بخرد ورضايت او را حاصل كند.

اگر اين مرحله نيز كارگر نشد، در مرحله سوم تقاضاى تخفيف عذاب مى كند، مى گويد مجازات بكن اما كمتر؟

اگر آن هم به خاطر عظمت گناهش مؤثر نيفتاد، تقاضاى مهلت مى كند واين آخرين تلاش براى نجات از مجازات است.

ولى قرآن مى گويد: اعمال اين ستمكاران آن قدر زشت وبار گناهانشان سنگين است كه نه اجازه دفاع مى يابند، نه موفق به جلب رضايت مى شوند، نه تخفيفى در كارشان است، ونه مهلتى!.

3. بت ها لياقت خود را براى پرستش تكذيب مى كنند وبه بت پرستان مى گويند: شما در واقع خيالات خود را پرستش مى كرديد؛ فَأَلْقَوْا إِلَيهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ.

ص: 19


1- . الميزان ج 12 ص 465.
2- . نور ج 6 ص 438.

4. تعبير به شُرَكاءَهُمْ (شركاى بت پرستان) به جاى «شركاء الله» (شريكان خدا) به خاطر اين است كه بت ها هرگز شريك پروردگار نبودند، بلكه اين شركاء تخيلى وپندارى وكاذب را بت پرستان براى خود ساخته بودند وچه بهتر كه به خود آنها نسبت داده شود نه به خدا.(1)

5. حساب رهبران كفر كه با قلم وبيان وامكانات، راه خدا را مى بندند، از حساب افراد عادّى جداست. زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ.(2)

6. مردود شدن سخن مشركان در قيامت

نظير آيه 86 نحل آيات ديگر است: وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيانَا تَعْبُدُونَ (يونس، 28) معبودان به مشركان گويند شما ما را عبادت نمى كرديد (مصلحت خود را در عبادت ما مى دانستيد) وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيكُونُوا لَهُمْ عِزّاً. كَلاَّ سَيكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِدّاً (مريم، 81-82) و (البقرة، 167)

7. مفسد فى الأرض تنها كسانى كه امنيت جامعه را به هم مى زنند نيستند، بلكه هر فرد يا گروهى كه به هر شكلى، مانع رشد معنوى جامعه شود، مفسد است. الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا... بِما كانُوا يفْسِدُونَ.(3)

8. وَيوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ دلالت مى كند بر اينكه خداوند در هر امتى يك نفر را مبعوث مى كند تا درباره عمل امت شهادت دهد، واين بعث، غير بعث، به معناى زنده كردن مردگان براى حساب است، بلكه بعثى است بعد از آن بعث، واگر مبعوث هر امتى را از خود آن امت قرار داد براى اين است كه حجت تمام تر وقاطع تر باشد وعذرى باقى نگذارد.(4)

9. از آيه وَيوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ بر مى آيد كه هيچ عصرى نبايد خالى از فردى عادل باشد كه سخنش بر مردم آن عصر حجت واز جانب خداوند مأمور باشد.(5)

10. چهار مرحله هدايت:

ص: 20


1- . نمونه ج 11 ص 355.356
2- . نور ج 6 ص 441.
3- . همان.
4- . الميزان ج 12 ص 464.
5- . مجمع البيان ج 14 ص 33.

جالب اينكه در آيه فوق، چهار تعبير براى هدف نزول قرآن ذكر شده است:

تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ: «قرآن بيانگر همه چيز است».

مايه هدايت است؛ (هدى). اسباب رحمت است؛ وَرَحْمَةً.

در آخرين مرحله مى گويد موجب بشارت براى عموم مسلمانان است؛ وَبُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ.

اگر درست بينديشيم پيوند منطقى روشنى در ميان اين چهار مرحله وجود دارد، زيرا در مسير هدايت وراهنمايى انسانها، نخستين مرحله، بيان وآگاهى است ومسلم است كه بعد از آگاهى، هدايت وراهيابى قرار دارد وبه دنبال آن عملكردها است كه مايه رحمت خواهد بود وسرانجام كه انسان عمل مثبت وصالح انجام داد خود را در برابر پاداش بى پايان خدا مى بيند كه مايه بشارت وسرور همه رهروان اين راه است.

11. در تفسير صافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت فرمود: بخدا قسم ما هر چه را در آسمان ها وزمين وآنچه را ميان آنهاست وهر چه در بهشت ودوزخ است، مى دانيم. سپس امام اين آيه را سه بار پى در پى تلاوت فرمودند.(1)

12. قرآن كتابى جامع براى بيان همه نيازهاى جامعه است؛ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ.(2)

13. اوصاف مشترك قرآن وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

خداوند هر دو را از شر دشمنان حفظ كرده است؛ و ما يضرونك من شىء (نساء، 113)، و الله يعصمك من الناس (مائده، 67)، انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون. (حجر، 9)

هر دو داراى كرامت هستند؛ انه لقرءان كريم فى كتاب مكنون (واقعه، 77) و انّه لقول رسول كريم وما هو بقول شاعر قليلًا ما تؤمنون. (حاقه، 40 و 41)

هردو مايه ى رحمت هستند؛ و ننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين(3) و لقدجاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم. (توبه، 128)

ص: 21


1- . نور ج 6 ص 442.
2- . نور ج 6 ص 443.
3- . اسراء، 82

هر دو مايه ى هدايت انسان ها هستند؛ هدى للنّاس (بقره، 2) و هدى للمتّقين (بقره، 185) و انّك لتهدى الى صراط مستقيم. (شورى، 52)

14. قرآن كريم بشارت براى چهار گروه بيان شده است؛

مسلمين: نَزَّلْنَا عَلَيكَ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ. (نحل، 89)

مؤمنين: قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللهِ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يدَيهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ. (بقره، 97)

محسنين:... وَهذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَاناً عَرَبِياً لِينْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ. (احقاف، 12)

متقين: فَإِنَّمَا يسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً. (مريم، 97)

گرچه اين چهار گروه از نظر مصداق متحد هستند يعنى كسى كه اهل تقوا واحسان وتسليم است چنين كسى مؤمن واقعى است.

آیه 90-94

اشاره

إنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90)

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (92)

وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93)

وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (94)

ترجمه

خداوند به عدل واحسان وبخشش به نزديكان فرمان مى دهد، واز فحشا ومنكر وستم، نهى مى كند، خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكر شويد! * وهنگامى كه با خدا عهد

ص: 22

بستيد، به عهد او وفا كنيد! وسوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد، در حالى كه خدا را كفيل وضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، به يقين خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است! * همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را، پس از استحكام، وامى تابيد! در حالى كه (سوگند وپيمان) خود را وسيله خيانت وفساد قرار مى دهيد، بخاطر اينكه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (وكثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد)! خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى كند، وبه يقين روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى سازد! * واگر خدا مى خواست، همه شما را امت واحدى قرارمى داد، (وهمه را به اجبار وادار به ايمان مى كرد، اما ايمان اجبارى فايده اى ندارد!) ولى خدا هر كس را بخواهد (وشايسته بداند) گمراه، وهر كس را بخواهد (ولايق بداند) هدايت مى كند! (به گروهى توفيق هدايت داده، واز گروهى سلب مى كند!) ويقينا شما از آنچه انجام مى داديد، بازپرسى خواهيد شد! * سوگندهايتان را وسيله تقلب وخيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامى بعد از ثابت گشتن (بر ايمان) متزلزل شود، وبه خاطر بازداشتن (مردم) از راه خدا، آثار سوء آن را بچشيد! وبراى شما، عذاب عظيمى خواهد بود!

شان نزول

مفسر بزرگ، طبرسى، در «مجمع البيان» در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، ودشمنان فراوان بودند، وامكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت واحساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر (صلی الله علیه و آله) بشكنند واز حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد وبه آنها در اين زمينه هشدار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: موعظه خداوند در پرتو سه امر وسه نهى، پرهيز از كار بى هدف، عدم خواست الهى بر امت واحد قرار دادن همه مردم،

ص: 23


1- . نمونه ج 11 ص 376.

مسئول بودن انسان ها از اعمال خويش، پرهيز از سوگند بمنظور دستاويز.

ب. مراد از ايتاء، دادن خمس است كه خداى تعالى آن را واجب كرده است.(1)

ج. فحشا اشاره به گناهان پنهانى، ومنكر اشاره به گناهان آشكار، وبغى هرگونه تجاوز از حق خويش وظلم وخود برتر بينى نسبت به ديگران است.

د. گرچه مفسران در معنى «عهد الله»، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين است كه منظور از آن پيمانهايى است كه مردم با خدا مى بندند (وبديهى است كه پيمان با پيامبر او نيز پيمان با او است) بنابراين هر گونه عهد الهى وبيعت در طريق ايمان وجهاد وغير آن را شامل مى شود.

ه -. وَلا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً (اشاره به داستان زنى است از قريش بنام «رايطه» در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود وكنيزانش، پشمها وموهايى را كه در اختيار داشتند مى تابيدند، وپس از آن دستور مى داد همه آنها را واتابند وبه همين جهت به عنوان «حمقاء» (زن احمق) در ميان عرب، معروف شده بود.

و. دخل (بر وزن دغل) به معنى فساد ودشمنى نهانى وتقلب است، واز همان ماده «داخل» به معنى درون گرفته شده است.(2)

ز. مراد از امة واحدة يك امت قرار دادن آنها رفع اختلاف از آنها است، ومقصود اين است كه همه ايشان را از نظر هدايت وسعادت يك جور خلق مى كرد.(3)

نكته ها

1. در عظمت امر به معروف ونهى از منكر همين بس كه خداوند امر به معروف ونهى از منكر مى كند؛ إِنَّ اللهَ يأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَينْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْى يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (نحل، 90)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز امر به معروف ونهى از منكر مى كند؛ الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِى الْأُمِّى الَّذِى يجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ. (اعراف، 157)

ص: 24


1- . الميزان ج 12 ص 479.
2- . نمونه ج 11 ص 370.379.
3- . الميزان ج 12 ص 484.

بر مؤمنان نيز لازم است كه امر به معروف ونهى از منكر كنند؛ وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (آل عمران، 104)

2. اگر خصوص ايتاء ذى القربى را بعد از عموم احسان ذكر نمود براى اهميت آن است، زيرا تشكيل صحيح اين مجتمع كوچك است كه باعث اصلاح مجتمع مدنى بزرگ مى شود.(1)

3. اين آيه منشور جهانى اسلام است كه امام باقر (علیه السلام) آن را در خطبه هاى نماز جمعه مى خواندند وبه گفته فيض كاشانى در تفسير صافى اگر در قرآن همين يك آيه بود، كافى بود كه بگوييم: قرآن، تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ است، اوامر ونواهى اين آيه در همه اديان بوده وهرگز نسخ نشده است.

4. اوّلين آمر به معروف وناهى از منكر، خود خداوند است؛ إِنَّ اللهَ يأْمُرُ... وَينْهى.

5. آمرين به معروف نبايد از مردم انتظار پذيرش صددرصد داشته باشند؛ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(2)

6. اينكه عهد را به سوى الله اضافه كرده وفرموده: عهد الله اين است كه مراد از آن، عهدى باشد كه شخص آن را با خدا بسته باشد، نه هر عهدى.(3)

7. اگر هدايت وگمراه شدن انسان اختيارى نبود، در پايان آيه خداوند نمى فرمود: شما بازخواست مى شويد! پس سؤال خداوند نشانه آزادى ماست. زيرا انسان مجبور مورد بازخواست قرار نمى گيرد.(4)

ص: 25


1- . الميزان ج 12 ص 479، نمونه ج 11 ص 369، التحرير والتنوير ج 13 ص 206.
2- . نور ج 6 ص 444.445
3- الميزان ج 12 ص 481، نمونه ج 11 ص 377.
4- . نور ج 6 ص 448.

آیه 95-97

اشاره

آيات 97-95

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95)

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96)

مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97)

ترجمه

و (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (وهر بهايى در برابر آن ناچيز است!) آنچه نزد خداست، براى شما بهتر است اگر مى دانستيد. * آنچه نزد شماست فانى مى شود، اما آنچه نزد خداست باقى است، وبه كسانى كه صبر واستقامت پيشه كنند، مطابق بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش خواهيم داد. * هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم، وپاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.

شان نزول

مرحوم «طبرسى» مفسر بزرگ، از «ابن عباس» چنين نقل مى كند كه مردى از اهالى «حضرموت» خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد عرض كرد: اى رسول خدا! همسايه اى بنام «امرؤ القيس» دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است ومردم گواه صدق من هستند، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند حاضر به حمايت من نيستند.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) امرؤ القيس را خواست واز او در اين زمينه سؤال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او پيشنهاد سوگند كرد، ولى مرد شاكى عرض كرد: يا رسول الله! اين مرد بى بندوبارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود به هر حال چاره اى نيست، يا بايد شهود بياورى ويا بايد تسليم سوگند او شوى، به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او مهلت داد (وفرمود در اين باره بينديش وبعدا سوگند ياد كن).

آن دو باز گشتند ودر اين حال، آيه اول ودوم مورد بحث نازل شد (وآنها را از سوگند دروغ وعواقب آن بر حذر داشت).

ص: 26

هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين دو آيه را براى آنها خواند، امرؤ القيس گفت حق است، آنچه نزد من است سرانجام فانى مى شود واين مرد راست مى گويد من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام، ولى نمى دانم چه مقدار بوده است ؟ اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد (ومى داند حق او است) بر گيرد، ومعادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (وبه كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت «حيات طيبه» داد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: باقى بودن آنچه در نزد خداوند است، وفانى بودن آنچه در نزد بشر است، بهره مند ساختن صابران از بهترين پاداش، بهره مندى مومنان صالح از زندگى طيب واز نعمت هاى آخرت.

ب. حيات طيبه چيست ؟

مفسران در معنى «حيات طيبه» (زندگى پاكيزه) تفسيرهاى متعددى آورده اند:

بعضى آن را به معنى روزى حلال تفسير كرده اند. بعضى به قناعت ورضا دادن به نصيب.

بعضى به رزق روزانه. بعضى به عبادت توام با روزى حلال.

و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا ومانند آن.

ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه، مفهومش آن چنان وسيع وگسترده است كه همه اينها وغير اينها را در بر مى گيرد، جالب اينكه در روايتى كه در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (علیه السلام) نقل شده مى خوانيم:

و سئل عن قوله تعالى فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً

فقال هى القناعة، از امام پرسيدند منظور از جمله فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً چيست ؟ فرمود: «قناعت است».(1)

نكته ها

1. انگيزه پيمان شكنى، رسيدن به دنياست؛ لاتَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللهِ ثَمَناً قَلِيلًا.(2)

ص: 27


1- . نمونه ج 11 ص 395
2- . نور ج 6 ص 450.

2. دل كندن از ماديات وپايدارى بر تعهدات ووفاى به عهد، نياز به صبر ومخالفت با هواى نفس دارد؛ وَلَنَجْزِينَّ الَّذِينَ صَبَرُوا.(1)

3. تعبير به «احسن» دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست، بعضى خوبست وبعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى گذارد، وپاداش خوبتر را به آنها مى دهد واين نهايت بزرگوارى است كه فى المثل شخصى چند نوع كالا براى فروش عرضه كند، عالى وخوب ومتوسط وخريدار همه را به قيمت عالى بخرد.(2)

4. چرا اين عمل صالح مقيد به قيد ايمان شده است در حالى كه انجام آن بدون ايمان نيز امكان دارد، ودر مواردى ديده شده است.

پاسخ اين سؤال يك نكته است وآن اينكه اگر انگيزه ايمان در كار نباشد غالبا عمل آلوده مى شود واگر آلوده نشود بسيار استثنايى است، واما اگر ريشه هاى درخت عمل صالح از آب توحيد وايمان به «الله» سيراب گردد، كمتر ممكن است آفاتى همچون عجب وريا وتظاهر وخودبينى وتقلب ومنت گذارى وامثال آن در آن راه يابد، وبه همين دليل قرآن مجيد غالبا اين دو را با هم پيوند مى دهد چرا كه پيوندشان يك واقعيت عينى وناگسستنى است.(3)

5. زن ومرد در كسب كمالات معنوى يكسانند. مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى.(4)

6. كار خوب به تنهايى كافى نيست، خود انسان هم بايد خوب باشد. مَنْ عَمِلَ صالِحاً... وَهُوَ مُؤْمِنٌ.(5)

ص: 28


1- . همان ص 451.
2- . نمونه ج 11 ص 388.
3- . نمونه ج 11 ص 392 و 393.
4- . نور ج 6 ص 451.
5- . همان ص 452.

آیه 98-100

اشاره

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (98)

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99)

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100)

ترجمه

هنگامى كه قرآن مى خوانى، از شر شيطان مطرود، به خدا پناه بر! * چرا كه او، بر كسانى كه ايمان دارند وبر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى ندارد. * تسلط او تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند، وآنها كه نسبت به او (خدا) شرك مى ورزند (وفرمان شيطان را به جاى فرمان خدا، گردن مى نهند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم پناه بردن به خداوند به هنگام قرائت قرآن، عدم سلطه شيطان بر مؤمنان متوكل، تسلط شيطان بر پيروانش.

ب. آداب تلاوت قرآن؛

منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» قناعت كنيم، بلكه بايد اين «ذكر» را تبديل به «فكر» وفكر را تبديل به «يك حالت درونى» كنيم، وبه هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما وكلام حياتبخش او گردد.(1)

1 - نخست مى گويد: لايمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ: «قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند» اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت ووضو باشد، وهم اشاره به اينكه درك مفاهيم ومحتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند

2 - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم ورانده شده درگاه حق، به خدا پناه برد، چنان كه در آيات فوق خوانديم فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيمِ.

ص: 29


1- . نمونه ج 11 ص 399.

3 - قرآن را بايد به صورت «ترتيل» تلاوت كرد، يعنى شمرده، وتوام با تفكر؛ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا. (مزمل، 4)

در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

ان القرآن لا يقرأ هذرمة، ولكن يرتل ترتيلا، اذا مررت بآية فيها ذكر النار وقفت عندها وتعوذت بالله من النار: قرآن را تند ودست وپا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى (و مى انديشى) وبه خدا از آتش دوزخ پناه مى برى!

4 - علاوه بر ترتيل، دستور به «تدبر وتفكر» در آيات قرآن داده است آنجا كه مى گويد: أَفَلا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ: «آيا آنها در قرآن نمى انديشند»؟ (نساء، 82)

در حديثى مى خوانيم كه اصحاب وياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آموختند، وده آيه دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم وعمل بدانند.

نكته ها

1. از آيه فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم دو نكته استفاده مى شود:

اول اينكه: استعاذه به خدا، توكل بر خدا است، زيرا خداى سبحان در تعليل لزوم استعاذه، به جاى استعاذه توكل را آورده وسلطنت شيطان را از متوكلين نفى كرده.

دوم اينكه: ايمان وتوكل، دو ملاك صدق عبوديت اند، كه ادعاى عبوديت با نداشتن آن دو، ادعايى كاذب است.(1)

2. هر كار خوبى ممكن است آفاتى داشته باشد، همان گونه كه عزّت، آفتى دارد مثل تكبّر وخدمت به مردم، آفتى دارد مثل منت گذاشتن، قرائت قرآن نيز ممكن است آفاتى از قبيل خودنمايى، كسب درآمد، رقابت هاى منفى، فريب مردم، فهم غلط، تفسير به راى و... داشته باشد كه انسان بايد هنگام تلاوت قرآن از شرّ همه آفات، به خداوند پناه ببرد.

3. قرآن گويا با تعبير «رجيم» مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه به هنگام تلاوت

ص: 30


1- . الميزان ج 12 ص 495.

قرآن، استكبار وغرور وتعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتى همچون شيطان رجيم پيدا نكنيد وبه جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر وبى ايمانى سقوط ننمائيد.

4. سلطه شيطان بر انسان ها اجبارى نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را به محيط جان خود فراهم مى سازند وبه اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند.(1)

5. تقديم على ربهم بر يتوكلون به جهت افاده حصر است، وعلت اينكه فعل را به صورت مضارع بيان كرد ارشاد به اين معنا است كه اينها در اعتماد به خدا وتوكل به او استمرار دارند.(2)

6. چهار دستور به پيامبر اكرم در ارتباط با قرآن كريم:

الف) اصل تلاوت قرآن كريم: إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَىءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ واَنْ اتْلُوَا القُران (النمل، 91 و 92)

ب) منظم ومرتب خواندن (به تعبير ديگر شمرده شمرده خواندن):... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (المزمل، 4)

ج) پناه بردن به خدا هنگام تلاوت: فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيمِ (النحل، 98)

د) تمسك به قرآن وعمل به آن: فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِى إِلَيكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (الزخرف، 43)

بر امّت پيامبر نيز لازم است به اين دستورات عمل كنند:

اصل قرائت:... فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنْهُ... (المزمل، 20)

ترتيل:... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (المزمل، 4)

تدبر: كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيكَ مُبَارَكٌ لِيدَّبَّرُوا آياتِهِ... (ص، 29)

ص: 31


1- . نور ج 6 ص 452.
2- . التحرير والتنوير ج 13 ص 224.

آیه 101-105

اشاره

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ (102)

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (103)

إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ لا يَهْديهِمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (104)

إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105)

ترجمه

و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدل كنيم (حكمى را نسخ نماييم) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند: «تو افترا مى بندى!» اما بيشترشان (حقيقت را) نمى دانند! * بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحق نازل كرده، تا افراد باايمان را ثابت قدم گرداند، وهدايت وبشارتى است براى عموم مسلمانان! * ما مى دانيم كه آنها مى گويند: «اين آيات را انسانى به او تعليم مى دهد!» در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است، ولى اين (قرآن)، زبان عربى آشكار است! * به يقين، كسانى كه به آيات الهى ايمان نمى آورند، خدا آنها را هدايت نمى كند، وبراى آنان عذاب دردناكى است. * تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند، (آرى،) دروغگويان واقعى آنها هستند!

شان نزول

ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد ودستور سختى در آن بود وسپس آيه ديگرى مى آمد ودستور سهلترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند ودست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد وفردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخست نازل شد وبه آنها پاسخ گفت.(1)

ص: 32


1- . نمونه ج 11 ص 405.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نسبت افتراء از ناحيه كفار به هنگام بيان تدريجى احكام، نزول وحى از طرف جبرئيل بر اساس حق بمنظور تثبيت ايمان مؤمنان وبشارت براى مسلمانان، آگاهى خداوند از تهمت زنندگان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، حتمى بودن عذاب براى كفار، افتراء ودروغگويى از ناحيه منكران قيامت.

ب. اگر منظورشان از اين تهمت وافترا اين است كه معلم پيامبر (صلی الله علیه و آله) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوايى است، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح وبليغ بياورد!.

و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است، باز اين سؤال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ وعبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب ويا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى «الله»؟!.(1)

ج. در آيه يلحدون اليه اعجمى نفرمود عجمى، زيرا اين كلمه منسوب است به عجم وعجم يعنى غير عرب، لكن اعجمى منسوب است به اعجم واو كسى است كه زبان فصيح ندارد خواه عربى باشد يا عجمى.(2)

گويا در مكّه شخص غير عربى زندگى مى كرده وكفّار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تهمت مى زدند كه معارف قرآن را از او مى آموزد وبه خدا نسبت مى دهد، در حالى كه:

چگونه دو نفر كه زبان يكديگر را نمى دانند بهم آموزش مى دهند؟

چگونه در آن زمان هيچ كس ادّعا نكرد كه من معلّم پيامبر هستم ؟

چگونه خود معلّم ادّعاى پيامبرى نكرد؟

چگونه كتابى را كه آن همه عرب هاى مخالف يك سوره اش را نياوردند، يك غير عرب همه آن را آورد وآموزش داد؟

ص: 33


1- . همان ص 409.
2- . مجمع البيان ص 14 ص 53
نكته ها

1. دين دو نوع قانون دارد ثابت ومتغير وتغيير آن بدست خداست؛ بَدَّلْنا.

2. تغيير قانون الهى، نشانه شك، پشيمانى، رشد علمى وتجربى يا ضعف قانون گذارى نيست، بلكه نشانه تدبير، حكمت وتوجّه به شرايط است؛ إِذا بَدَّلْنا... وَاللهُ أَعْلَمُ.

3. شرط دريافت هدايت ها وبشارت ها، سلامت روحيه وتسليم بودن است؛ لِلْمُسْلِمِينَ.(1)

4. طبع كلام آن بود كه به جاى من ربك گفته شود من ربى، ولكن به جهت كمال عنايت ورحمت خدا در حق پيغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود من ربك گويا خداوند راضى نمى شود كه خطاب از آن حضرت قطع شود.(2)

5. جمله و اولئك هم الكاذبون اشاره به اين است كه صفت كذب در اين كفار ثابت وراسخ گشته است.(3)

6. زشتى دروغ از ديدگاه اسلام؛

آيه 105 از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد ودروغگويان را در سر حد كافران ومنكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه، دروغ وافترا بر خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) است، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالاً در اين آيه مجسم شده است.

نكوهش دروغ در روايات؛

راستگويى واداء امانت دو نشانه بارز ايمان وشخصيت انسان است، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر وبيشتر است.

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

لاتنظروا الى طول ركوع الرجل وسجوده، فان ذلك شىء قد اعتاده ولو تركه استوحش لذلك، ولكن انظروا الى صدق حديثه واداء امانته: نگاه به ركوع وسجود طولانى افراد نكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آن را ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگويى وامانت آنها كنيد.»

ص: 34


1- . نور ج 6 ص 457.455
2- . احسن الحديث ج 5 ص 503.
3- . تفسير كبير ج 20 ص 273.

دروغ، سرچشمه همه گناهان؛

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم:

ان الله عز وجل جعل للشر اقفالا، وجعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب، والكذب شر من الشراب: خداوند متعال براى شر وبدى، قفلهايى قرار داده وكليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتى ها وبدى ها عقل است ومشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است.

امام عسكرى (علیه السلام) مى فرمايد:

جعلت الخبائث كلها فى بيت وجعل مفتاحها الكذب: تمام پليدى ها در اطاقى قرار داده شده وكليد آن دروغ است.

رابطه دروغ وگناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگويى موجب رسوايى او است وبراى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود.

شخصى به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، عرض كرد نماز مى خوانم وعمل منافى عفت انجام مى دهم، دروغ هم مى گويم! كدام را اول ترك گويم ؟! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دروغ، او در محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد: هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت، كه اگر فردا پيامبر (صلی الله علیه و آله) از او در اين باره سؤال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است، اينكه دروغ است واگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، وهمين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر وسپس خود دارى واجتناب براى او پيدا شد وبه اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.

دروغ با ايمان سازگار نيست؛

اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است: در حديثى چنين مى خوانيم: سئل رسول الله (صلی الله علیه و آله) يكون المؤمن جبانا؟ قال نعم، قيل ويكون بخيلا؟ قال نعم، قيل يكون كذابا؟ قال لا!» از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى) ترسو باشد فرمود: آرى، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى، پرسيدند آيا ممكن است كذاب ودروغگو باشد؟ فرمود نه»!

دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است؛

ص: 35

مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل واطمينان عمومى است، ومهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ وخيانت وتقلب است، ويك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگويى وترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است.

در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند.

حضرت على (علیه السلام) در كلمات قصارش مى فرمايد:

اياك ومصادقة الكذاب فانه كالسراب، يقرب عليك البعيد، ويبعد عليك القريب: از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است، دور را در نظر تو نزديك ونزديك را دور مى سازد.(1)

آیه 106-111

اشاره

مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (106)

ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى اْلآخِرَةِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (107)

أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اْلآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (109)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (110)

يَوْمَ تَأْتي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (111)

ترجمه

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام وبا ايمان است - آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست، وعذاب عظيمى در انتظارشان! * اين به خاطر آن است كه زندگى دنيا (وپست را) بر آخرت ترجيح دادند، وخداوند افراد بى ايمان (لجوج) را هدايت نمى كند. * آنها كسانى هستند كه (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر قلب وگوش وچشمانشان مهر نهاده، (به همين دليل نمى فهمند،) وغافلان واقعى همانها هستند! * وناچار آنها در آخرت زيانكارند. *

ص: 36


1- . نمونه ج 11 ص 412 تا 415.

اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن، (به ايمان بازگشتند و) هجرت كردند، سپس جهاد كردند ودر راه خدا استقامت نمودند، پروردگارت، بعد از انجام اين كارها، بخشنده ومهربان است (وآنها را مشمول رحمت خود مى سازد). * (به ياد آوريد) روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است، وتنها) به دفاع از خود برمى خيزد، ونتيجه اعمال هر كسى، بى كم وكاست، به او داده مى شود، وبه آنها ظلم نخواهد شد!

شان نزول

بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنين نقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند وآنها را مجبور به بازگشت از اسلام واظهار كلمات كفر وشرك كردند.

آنها «عمار» وپدرش «ياسر» ومادرش «سميه» و «صهيب» و «بلال» و «خباب» بودند، پدر ومادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند وكشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند وگفتند: عمار از اسلام بيرون رفته وكافر شده، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چنين نيست؛

ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه واختلط الايمان بلحمه ودمه: چنين نيست (من عمار را به خوبى مى شناسم) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است وايمان با گوشت وخون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت وبه مشركان نخواهد پيوست).

چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: مگر چه شده است ؟

عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم وبتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر (صلی الله علیه و آله) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمود ومى گفت:

اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (وجان خود را از خطر رهايى بخش).

ص: 37

در اين هنگام آيه مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ... نازل گرديد ومسائل را در اين رابطه روشن ساخت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عذاب بزرگ براى كفار مگر بر افراد مجبور به كفر، عذاب الهى به جهت انتخاب دنيا بر آخرت، طبع ومهر شدن قلب وگوش وديدگان كفار، حتمى بودن زيان كفار در قيامت، غفران ورحمت الهى نسبت به مهاجران مجاهد صابر، يادآورى از روز قيامت، روز دفاع هر انسانى از خودش وروز پاداش اعمال.

ب. «طبع» كه در اينجا به معنى «مهر نهادن» است، اشاره به اين است كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند ودر آن را نگشايد، آن را محكم مى بندند وبعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند، وروى آن مهر مى زنند كه اگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرى مطلق است.(2)

نكته ها

1. وظيفه انسان در حال اكراه تغيير مى كند؛ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ.(3)

2. اقرار واعتراف، در حال اكراه (فشار وشكنجه) ارزشى ندارد؛ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ....(4)

3. در قرآن كريم 21 امر وصف به عظمت شده است مانند:

خداوند متعال: إِنَّهُ كَانَ لاَ يؤْمِنُ بِاللهِ الْعَظِيمِ. (حاقه، 4)

قرآن كريم: وَلَقَدْ آتَينَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. (حجر، 87)

اخلاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (قلم، 4)

عرش الهى: وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ. (توبه، 129)

قيامت: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَينِهِمْ فَوَيلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يوْمٍ عَظِيمٍ. (مريم، 37)

پاداش الهى: وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ. (آل عمران، 179)

ص: 38


1- . نمونه ج 11 ص 418.
2- . نمونه ج 11 ص 421.
3- . نور ج 6 ص 460.
4- . همان.

فضل الهى: آل عمران 74. فوز: نساء 13. عذاب قيامت: نحل 106. ملك: نساء 54.. حظ: فصلت 35. بلا:. بقره 49. بهتان: نور 16. سحر:. اعراف 16. اثم: نساء 48. خزى: توبه 63. كرب: انبياء 76. ذبح: صافات 107. ميل: نساء 27. كوه: شعراء 63. قريه: زخرف 21

4. در قرآن كريم 19 بار عذاب قيامت وصف به عظمت شده از جمله: خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (بقره، 7)، وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَينَاتُ وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (آل عمران، 105)، قُلْ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيتُ رَبِّى عَذَابَ يوْمٍ عَظِيمٍ (انعام، 15)،

5. آيه تاتى كل نفس به دو نكته اشاره دارد:

هيچ كس در قيامت از شخص ديگر دفاع نمى كند بلكه تنها وتنها به دفاع از خود اشتغال دارد ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد وغم وغصه ديگرى را بخورد.

دفاعى كه هركس از خودش مى كند سودى ندارد وآنچه را كه سزاوار اوست از او دور نمى كند زيرا كيفرى كه به او مى دهند عمل خود اوست.(1)

6. همراهى صبر با كمالات ديگر؛

صبر با عمل صالح؛ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. (هود، 11)

صبر با نماز؛ وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيةً وَيدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ. (رعد، 22)

صبر با توكل؛ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ. (نحل، 42)

صبر وجهاد؛ ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا. (نحل، 110)

صبر واستغفار؛ فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ. (غافر، 55)

صبر وتقوا؛ وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لاَ يضُرُّكُمْ كَيدُهُمْ شَيئاً. (آل عمران، 120)

صبر وتسبيح خداوند؛ فَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ. (طه، 130)

ص: 39


1- . الميزان ج 12 ص 514.

آیه 112-114

اشاره

آيات 114-112

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112)

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113)

فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبًا وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (114)

ترجمه

خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند،) مثلى زده است: منطقه آبادى كه امن وآرام ومطمئن بود، وهمواره روزيش از هر جا مى رسيد، اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى كردند، وخداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى وترس را بر اندامشان پوشانيد! * پيامبرى از خودشان به سراغ آنها آمد، او را تكذيب كردند، از اين رو عذاب الهى آنها را فراگرفت در حالى كه ظالم بودند! * پس، از آنچه خدا روزيتان كرده است، حلال وپاكيزه بخوريد، وشكر نعمت خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل خداوند به شهر امن وامان ومتنعم از مواهب الهى، وعذاب الهى نسبت به كفر ورزندگان نعمت هاى الهى، عذاب الهى نسبت به تكذيب كنندگان پيامبر، بهره مندى انسان از نعمت هاى حلال وپاكيزه ولزوم شكرگزارى.

ب. در آيات فوق سخن از يك منطقه آباد وپر نعمت به ميان آمده كه بر اثر كفران نعمت گرفتار ناامنى وگرسنگى وبدبختى شد در آيه شريفه، تعبير به «مثلا» نموده، واز سوى ديگر فعلهايى كه در اين آيه ذكر شده بصورت فعل ماضى است كه بيانگر وقوع چنين حادثه اى در خارج است.

در ميان مفسران گفتگو واقع شده كه آيا هدف بيان يك مثال كلى بوده يا بيان يك واقعيت عينى خارجى است ؟.

طرفداران احتمال دوم در اينكه اين منطقه كجا بوده است باز گفتگو دارند: گروهى معتقدند اشاره به سرزمين مكه است وشايد تعبير يأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ (روزى

ص: 40

آن منطقه به طور فراوان از هر مكانى فرا مى رسيد) باعث تقويت اين احتمال شده است چرا كه اين تعبير دليل بر اين است كه آن منطقه يك منطقه توليد كننده مواد مورد نياز نبوده، بلكه از خارج به آن حمل مى شده، واز اين گذشته با جمله يجْبى إِلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىءٍ (ثمرات همه چيز به سوى آن آورده مى شود) كه در سوره قصص آيه 57 آمده وقطعا اشاره به سرزمين «مكه» است بسيار سازگار است.

ولى مشكل آن است كه از نظر تاريخى چنين حادثه اى به طور آشكار در مورد مكه ديده نمى شود كه روزى بسيار پر نعمت وامن وامان باشد، وروز ديگر قحطى وناامنى آن را به شدت فرا گيرد.

بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند وبر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى وناامنى شدند.

شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند وگاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند، اما سرانجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذايى آلوده را بخورند واين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا قَرْيةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً....

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به داستان قوم «سبا» باشد كه در سر زمين آباد «يمن» مى زيستند وچنان كه قرآن در سوره سبا آيات 15-19 داستان زندگى آنها را بازگو كرده سرزمين بسيار آباد وپر ميوه وامن وامان وپاك وپاكيزه داشته اند كه بر اثر غرور وطغيان واستكبار وكفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمينشان ويران وجمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت.

نكته ها

1. كيفر كردار زشت

نظير آيه 112 نحل آيات ديگر است: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ وَيعْفُو عَنْ كَثِيرٍ (الشورى، 30) ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ لَمْ يكُ مُغَيراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يغَيرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... (الأنفال، 53)

ص: 41

2. از بيان مثال هاى قرآنى در مورد تاريخ واقوام گذشته، عبرت بگيريم. ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا.(1)

3. تعبير فاذاقها الله لباس الجوع والخوف اشاره به آن است كه اولا آن چنان قحطى وناامنى آنها را فرا گرفت كه گويى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود، وبدنشان را لمس مى كرد، واز سوى ديگر اين قحطى وناامنى آن چنان براى آنها ملموس شد كه گويى با زبان خود آن را مى چشيدند، واين دليل بر نهايت فقر وفلاكت وفقدان امنيت است كه سراسر وجود وزندگى انسان را پر كند.(2)

4. خداوند گاهى به وسيله گرسنگى وترس مردم را امتحان مى كند؛ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (بقره، 155) وگاهى به وسيله گرسنگى وترس مردم كافر وگنهكار را عذاب مى كند؛ وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْيةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يصْنَعُونَ. (نحل، 112)

5. آيه فكلوا ممّا رزقكم الله حلالاً طيّباً دربردارنده چند نكته است:

الف: در مقام اين است كه هر رزق طيبى را حلال كند.

ب: مراد از حليت وطيب بودن اين است كه رزق طورى باشد كه طبع بشر از آن محروم نباشد يعنى طبع آدمى آنرا پاكيزه بداند واز آن خوشش آيد.

ج: جمله و كلوا امرى است مقدمى براى جمله و اشكروا نعمة الله ويادآورى نعمت اشاره به سبب حكم است چون نعمت بودن هرچيزى سبب لزوم شكر آن است.(3)

6. دينِ جامع، دستوراتش نيز جامعيت دارد. هم طهارت ظاهرى را شرط مصرف مى داند، طَيباً هم طهارت باطنى وحقوقى را؛ حَلالاً.(4)

7. روزى را نعمت وهديه الهى بدانيم، نه محصولِ زرنگى خود؛ رَزَقَكُمُ اللهُ... نِعْمَتَ اللهِ.(5)

ص: 42


1- . نور ج 6 ص 464.
2- . نمونه ج 11 ص 434.
3- . الميزان ج 12 ص 524.
4- . نور ج 6 ص 466.
5- . همان.

آیه 115-119

اشاره

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (115)

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116)

مَتاعٌ قَليلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (117)

وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (119)

ترجمه

خداوند، تنها مردار، خون، گوشت خوك وآنچه را با نام غير خدا سر بريده اند، بر شما حرام كرده است، اما كسانى كه ناچار شوند، در حالى كه تجاوز وتعدى از حد ننمايند، (خدا آنها را مى بخشد، چرا كه) خدا بخشنده ومهربان است. * به خاطر دروغى كه بر زبانتان جارى مى شود (وچيزى را مجاز وچيزى را ممنوع مى كنيد،) نگوييد: «اين حلال است وآن حرام»، تا بر خدا افترا ببنديد به يقين كسانى كه به خدا دروغ مى بندند، رستگار نخواهند شد! * بهره كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى شود)، وعذاب دردناكى در انتظار آنان است! * چيزهايى را كه پيش از اين براى تو شرح داديم، بر يهود حرام كرديم، ما به آنها ستم نكرديم، اما آنها به خودشان ظلم وستم مى كردند! * اما پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت، بدى كرده اند، سپس توبه كرده ودر مقام جبران برآمده اند، پروردگارت بعد از آن آمرزنده ومهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حرام بودن استفاده از برخى امور مانند مردار وخون وگوشت خوك، مگر در صورت ضرورت، افتراء نزدن بر خداوند در مورد حلال وحرام وعدم رستگارى افترا زنندگان، اختصاص عذاب دردناك براى كفار وبهره مندى اندك در دنيا، تحريم برخى از امور بر يهودى ها، وستم كردن آنان به خويش، غفران ورحمت خداوند نسبت به تائبان واقعى.

ب. كلمه «اهلال» از «هلال» به معناى بلند كردن صدا هنگام ديدن هلال ماه است

ص: 43

وچون مشركان هنگام ذبح حيوانات، نام بت ها را با صداى بلند مى بردند، از اين كار تعبير به «اهلال» شده است.(1)

ج. پاسخ به يك سؤال؛

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه آيه فوق، حيوانات حرام يا اجزاى محرم حيوان را منحصر در چهار قسمت كرده است، در حالى كه ما مى دانيم محرمات فراوان ديگرى مانند گوشت حيوانات درنده، وانواع حيوانات دريايى جز ماهيان فلس دار وجود دارد، وحتى در بعضى از سوره هاى ديگر قرآن تعداد محرمات بيش از چهار ذكر شده است (سوره مائده آيه 3) بنابراين محدود بودن در چهار چيز براى چيست ؟

پاسخ: اينكه حصر در اينجا به اصطلاح «حصر اضافى» است، يعنى هدف از گفتن «انما» كه براى منحصر ساختن است نفى بدعتهايى است كه مشركان در زمينه تحريم پاره اى از حيوانات داشتند، در واقع قرآن مى گويد: «اينها حرام است نه آنها كه شما مى گوئيد.»

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين چهار موضوع كه در قرآن ذكر شده محرمات اصلى وبنيادى وريشه اى است (حتى «منخنقه» يعنى حيواناتى را كه خفه كرده اند ومانند آن كه در آيه 3 سوره مائده آمده نيز در اين چهار داخل است چون مردار محسوب مى شود) اما محرمات ديگر از اجزاى حيوانات ويا انواع حيوانات مانند درندگان در درجه بعد قرار دارد ولذا در سنت پيامبر حكم تحريم آنها آمده است وبه اين ترتيب حصر در آيه، حصر حقيقى مى تواند باشد.(2)

د. «باغ» يا «باغى» از ماده «بغى» به معنى «طلب» است، ودر اينجا به معنى طلب لذت ويا حلال شمردن حرام الهى تفسير شده.

«عاد» يا «عادى» از ماده «عدو» به معنى تجاوز است ودر اينجا منظور كسى است كه بيش از حد لازم، به هنگام ضرورت از اين گوشتها استفاده كند.(3)

ص: 44


1- . نور 6 ص 467.
2- . نمونه ج 11 ص 440.
3- . همان ص 441.
نكته ها

1. دليل وفلسفه تحريم بعضى خوردنى ها، تنها مسائل بهداشتى ومادى نيست، بلكه دورى از پليدى هاى معنوى، همچون شرك نيز يك معيار است. حَرَّمَ عَلَيكُمُ الْمَيتَةَ... وَما أُهِلَّ لِغَيرِ اللهِ.(1)

2. آيات 116 و 117 هرگونه تحليل يا تحريمى را كه بر مبناى قانون الهى نباشد، محكوم نموده وآن را دروغ بستن به خدا، براى رسيدن به متاع بى ارزش دنيوى مى شمرد.(2)

3. قرآن كريم در آيه 115 فرمود: إِنَّما حَرَّمَ، يعنى تنها چهار چيز بر شما حرام است مردار، خون، گوشت خوك، حيوانى كه به نام وبراى غير خدا ذبح شده باشد. در اينجا سؤالى به ذهن مى رسد كه اگر غذاهاى حرام منحصر در چهار چيز است پس چرا در سوره انعام آيه 146 آمده: وَعَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيناهُمْ بِبَغْيهِمْ وَإِنَّا لَصادِقُونَ؛ كه قبل از نحل نازل شده، حيوانات ناخن دار وپيه گاو وگوسفند بر يهوديان حرام شد؟! گويا اين آيه در پاسخ مى فرمايد: آنچه بر يهوديان حرام شد به عنوان محاصره اقتصادى وبراى تنبيه وگوشمالى آنها بوده نه آنكه واقعاً حرام بوده است.(3)

از اين رو در سوره نساء آيه 160 و 161 مى فرمايد: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيهِمْ طَيباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللهِ كَثِيراً وَأَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِل.

4. پذيرفتن توبه از جانب پروردگار قطعى است. (إِنَّ، لَغَفُورٌ، جمله اسميه).(4)

5. براى پذيرفته شدن توبه نياز به چند امر است اصلاح كارهاى گذشته. بيان حقيقت بعد از كتمان واعتصام به خداوند به اين آيات بنگريد. تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا. (نحل، 119) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا. (آل عمران، 89؛ انعام، 54؛ مائده، 39) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَينُوا. (بقره، 160) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللهِ. (نساء، 146)

آيات 128-120

ص: 45


1- . نور ج 6 ص 467.
2- . نور ج 6 ص 468.
3- . نمونه ج 11 ص 444 و 445.
4- . همان ص 470.

آیه 120-128

اشاره

إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتًا لِلّهِ حَنيفًا وَ لَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (120)

شاكِرًا ِلأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (121)

وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (122)

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (123)

إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (125)

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ (126)

وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ (127)

إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

ترجمه

ابراهيم (به تنهايى) امتى بود مطيع فرمان خدا، خالى از هر گونه انحراف، واز مشركان نبود، * شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود، خدا او را برگزيد، وبه راهى راست هدايت نمود! * ما در دنيا به او زندگى نيكويى داديم، ودر آخرت از نيكان است! * سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم - كه ايمانى خالص داشت واز مشركان نبود - پيروى كن! * (تحريمهاى) روز شنبه (براى يهود) فقط به عنوان يك مجازات بود، كه در آن هم اختلاف كردند، وپروردگارت روز قيامت، در آنچه اختلاف داشتند، ميان آنها داورى مى كند! * با حكمت واندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! وبا آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال ومناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است، واو به هدايت يافتگان داناتر است. * وهر گاه خواستيد مجازات كنيد، تنها بمقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد! واگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است. * صبر كن، وصبر تو فقط براى خدا وبه توفيق خدا باشد! وبخاطر (كارهاى) آنها، اندوهگين ودلسرد مشو! واز توطئه هاى آنها، در تنگنا قرار مگير! * خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كرده اند، وكسانى كه نيكوكارند.

ص: 46

تفسير

الف) قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پنج ويژگى حضرت ابراهيم (علیه السلام) و مواهب پنج گانه به او، داورى خداوند نسبت به اختلاف كنندگان در مورد روز شنبه، دعوت به راه خدا از سه طريق، لزوم عدالت در قصاص، وبهتر بودن صبر، توفيق صبر از خدا وبراى خدا صبر كردن، ناراحت نبودن از مكر دشمنان، معيت خاصه خداوند با پرهيزكاران اهل احسان.

ب) معناى ملت ابراهيم

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: ثُمَّ أَوْحَينَا إِلَيكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. ملت ابراهيم در آيه ديگر به صراط مستقيم تفسير شده است: قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (الأنعام، 161)

نكته ها

1. تجليل از مردان خدا ومعرّفى الگوها وقهرمانان توحيد يك شيوه تربيتى است؛ إِنَّإِبْراهِيمَ.(1)

2. در اينكه چرا نام «امت» بر ابراهيم گذارده شده، مفسران نكات مختلفى ذكر كرده اند كه چهار نكته از آن قابل ملاحظه است:

ابراهيم آن قدر شخصيت داشت كه به تنهايى يك امت بود، چرا كه گاهى شعاع شخصيت انسان آن قدر افزايش مى يابد كه از يك فرد ودو فرد ويك گروه فراتر مى رود وشخصيتش معادل يك امت بزرگ مى شود. ابراهيم رهبر ومقتدا ومعلم بزرگ انسانيت بود وبه همين جهت به او «امت» گفته شده، زيرا امت به معنى اسم مفعولى به كسى گفته مى شود كه مردم به او اقتدا كنند ورهبريش را بپذيرند.

البته ميان اين معنى ومعنى اول پيوند معنوى خاصى برقرار است زيرا كسى كه پيشواى صدق وراستى براى ملتى شد در اعمال همه آنها شريك وسهيم است وگويى خود، امتى است. ابراهيم در آن زمان كه هيچ خدا پرستى در محيطش نبود وهمگى در منجلاب شرك

ص: 47


1- . نور، ج 6، ص 471.

وبت پرستى غوطه ور بودند تنها موحد ويكتاپرست بود، پس او به تنهايى امتى ومشركان محيطش امت ديگر بودند. ابراهيم سرچشمه پيدايش امتى بود وبه همين سبب نام امت بر او گذارده شده.

و هيچ اشكالى ندارد كه اين كلمه كوچك يعنى «امت» تمام اين معانى بزرگ را در خود جمع كند.(1)

3. تعداد وكميت مهم نيست، بلكه كيفيت وحركت آفرينى مهم است. أُمَّةً.(2)

4. ويژگى هاى حضرت ابراهيم (علیه السلام)؛

بردبارى؛ انّ ابراهيم لاوّاه حليم. (توبه، 114)

منيب؛ ان ابراهيم لحليم أوّاه منيب. (هود، 75)

صدّيق؛ انه كان صدّيقاً نبياً. (مريم، 41)

عابد؛ و كانوا لنا عابدين.(3)

سلامت قلب؛ و ان من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربّه بقلب سليم. (صافات، 83)

پذيرايى از مهمان؛ فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين. (ذاريات، 26)

شكرگزار؛ الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق انّ ربّى لسميع الدعاء. (ابراهيم، 39)

تواضع در برابر خدا؛ انّ ابراهيم كان امّة قانتاً للّه حنيفاً ولم يك من المشركين. (نحل، 120)

اخلاص وياد قيامت؛ انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار وانّهم عندنا لمن المصطفين الاخيار. (ص، 46-47)

دوست خدا؛ و اتخذ الله ابراهيم خليلًا. (نساء، 125)

ادب در برابر خدا؛ فانهم عدو لى الا ربّ العالمين * الذى خلقنى فهو يهدين * والذى هو يطعمنى ويسقين * واذا مرضت فهو يشفين. (شعراء، 77-80)

حضرت ابراهيم (علیه السلام) نعمت خلقت، هدايت، اطعام ومانند آن را به خداوند نسبت داد،

ص: 48


1- . نمونه ج 11 ص 449.
2- . نور ج 6 ص 471.
3- . انبياء 73.

اما مرض را كه نقص در سلامت است به خداوند نسبت نداد، بلكه به خودش نسبت داد واين يك نوع ادب در گفتار است.

5. حضرت ابراهيم (علیه السلام) الگوى كمالات؛

قرآن كريم برخى از امور را نام مى برد كه جزء كمالات انسان است. در آيات ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) را الگو ونمونه آن كمال معرفى مى كند؛

در برخى از آيات دستور به شكر نعمت مى دهد؛ واشكروا نعمة الله

در آيه ى ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) را شاكر نعمت هاى خداوند معرفى مى كند؛ شاكراً لأنعمه.

در برخى از آيات، ايمان به خدا ومسئلت از درگاه الهى را عامل رشد مى داند؛ و اذا سألك عبادى عنى فإنّى قريب اجيب دعوة الدّاع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤمنوا بى لعلهم يرشدون.

در آيه ى ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) را بعنوان شخص داراى رشد معرفى مى كند؛ و لقد اتينا ابراهيم رشده من قبل.

در برخى از آيات مى فرمايد: مؤمنان، از خداوند حسنه دنيا وآخرت را درخواست مى كنند؛ و منهم من يقول ربّنا اتنا فى الدنيا حسنة وفى الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار

در آيه ى ديگر مى فرمايد: حضرت ابراهيم (علیه السلام) از حسنه در دنيا وآخرت بهره مند است؛ واتيناه فى الدّنيا حسنة وانّه فى الآخرة لمن الصالحين.

6. سؤال: اگر آئين اسلام آئين ابراهيم است ومسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى كنند از جمله احترام روز جمعه، پس چرا يهود شنبه را عيد مى دانند وتعطيل مى كنند؟

آيه 123 به اين سؤال پاسخ مى دهد ومى گويد: «شنبه (وتحريمهاى روز شنبه) براى يهود به عنوان يك مجازات قرار داده شد، وتازه در آن هم اختلاف كردند» بعضى آن را پذيرفتند وبه كلى دست از كار كشيدند وبعضى هم نسبت به آن بى اعتنايى كردند؛ إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ.

7. حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احياء حق مورد نظر است، وحسن اثر وقتى است كه واعظ خودش به آنچه وعظ مى كند متعظ باشد، واز آن گذشته در وعظ خود آن قدر حسن خلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد، قلب با مشاهده آن خلق

ص: 49

وخوى، رقت يابد وپوست بدنش جمع شود وگوشش آن را گرفته وچشم در برابرش خاضع شود.

8. ترتيب در حكمت وموعظه وجدال ترتيب به حسب افراد است يعنى از آنجايى كه تمامى مصاديق وافراد حكمت خوب است لذا اول آن را آورد چون موعظه دونوع بود يكى خوب ويكى بد وآنكه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است لذا موعظه حسنه را آورد وچون جدال سه قسم بود يكى بد يكى خوب وديگرى خوبتر واز اين سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذكر كرد.

9. قرآن كريم همانطورى كه موعظه خداوند را به خوبى وصف كرده است إِنَّ اللهَ يأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَينَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ نِعِمَّا يعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللهَ كَانَ سَمِيعاً بَصِيراً (نساء، 58)، به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز دستور مى دهد كه مردم را به موعظه خوب آنان را به سوى خداوند دعوت كند؛ ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.(1)

10. از تعبير ان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون استفاده مى شود كه تقوا واحسان هر يك سبب مستقلى براى موهبت نصرت الهى وابطال مكر دشمنان دين ودفع كيد آنان دارد.(2)

11. دعوت بايد جهت الهى داشته باشد ادع الى سبيل ربك.(3)

12. در اين آيات، خداوند پنج كمال براى ابراهيم (علیه السلام) برمى شمرد وسپس پنج مقام به او مى دهد امّا پنج كمال: (أُمَّةً - قانِتاً - لَمْ يكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - حَنِيفاً - شاكِراً) امّا پنج مقام ولطف از طرف خداوند: (اجْتَباهُ الى صراط مستقيم - فِى الدُّنْيا حَسَنَةً فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ) كه در آيه بعد است.(4)

13. ادب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر فرد بسيار مؤدبى بود چنان كه خود فرمود:

ادبنى ربى فقال خذ العفو وامر بالعرف...

ص: 50


1- . نحل 125.
2- . الميزان ج 12 ص 535-539.
3- . نور ج 6 ص 474.
4- . همان ص 472، نمونه ج 11 ص 449 و 450.

ادب به وسيله سلام بر مردم: وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِآياتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيكُمْ... (الأنعام، 54)

ادب به وسيله صلوات بر متمكنان: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيهِمْ... (التوبة، 103)

ادب به هنگام مناظره با مخالفان:... وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ... (النحل، 125)

14. پيامبر اكرم معلم حكمت

بهره مندى پيامبر اكرم از حكمت: ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ... (الإسراء، 39)

دعوت پيامبر اكرم به حكمت: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ... (النحل، 125)

پيامبر اكرم معلم حكمت:... وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ... (البقرة، 129)

15. جمله (وان عاقبتم) مخاطبين را بر مى انگيزد كه عفو بهتر است چرا كه ان شرطيه دلالت بر عدم جزم مى كند بوقوع آنچه كه بعد از ان آمده است گويا خداوند مى فرمايد: لاتعاقبوا وان عاقبتم.(1)

16. حتّى نسبت به دشمنان وشكنجه كنندگان، عدل وانصاف را مراعات بكنيد. بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ.(2)

17. قانون به تنهايى كارساز نيست، اخلاق لازم است. بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ قانون است و لَئِنْ صَبَرْتُمْ اخلاق است.

18. مبلّغ بايد صبور باشد. ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ... وَاصْبِرْ.(3)

19. نظير آيه 127 نحل، آيه 70 نمل است؛ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيهِمْ وَلَا تَكُ فِى ضَيقٍ مِمَّا يمْكُرُونَ.

20. توفيق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

همان طورى كه حضرت شعيب توفيق خويش را از ناحيه خداوند مى داند وَمَا تَوْفِيقِى إِلاَّ بِاللهِ پيامبر نيز توفيق صبر واستقامت او در برابر شدائد ومشكلات نيز از ناحيه خداوند متعال بود. وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللهِ... (النحل، 127)

21. معيت خداوند با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: إِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (النحل، 128)

ص: 51


1- . روح المعانى ج 7 ص 491، مفاتيح الغيب ج 20 ص 289.
2- . نور ج 6 ص 476.
3- . نور ج 6 ص 478.

در آيه ديگر نمونه آن را پيامبر اكرم معرفى مى كند كه مورد معيت الهى است... إِنَّ اللهَ مَعَنَا... (التوبة، 40) در آيه ديگر درباره موسى مى فرمايد قَالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِى رَبِّى سَيهْدِينِ (الشعراء، 6).

22. در اين سوره چهل نعمت براى تحريك روحيه شكرگزارى بيان شده است، 1. آسمان: خَلَقَ السَّماواتِ 2. زمين: وَالْأَرْضَ 3. چهارپايان: وَالْأَنْعامَ 4. پوشش: لَكُمْ فِيها دِفْءٌ 5. منافع حيوانات: وَمَنافِعُ 6. گوشت: مِنْها تَأْكُلُونَ 7. جمال وزيبايى: فِيها جَمالٌ 8. حمل ونقل: تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ 9. هدايت: عَلَى اللهِ قَصْدُ السَّبِيلِ 10. آب: مِنْهُ شَرابٌ 11. مراتع: فِيهِ تُسِيمُونَ 12. ميوه ها: وَمِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ 13. شب وروز: سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ وَالنَّهارَ 14. خورشيد وماه: وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ 15. ستاره: وَالنُّجُومُ 16. نعمت ها وموجودات رنگارنگ زمينى: ما ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ 17. دريا وجواهرات دريايى: سَخَّرَ الْبَحْرَ... تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيةً 18. حركت كشتى: تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ 19. كوه ها: وَأَلْقى فِى الْأَرْضِ رَواسِى 20. نهرها: وَأَنْهاراً 21. راه ها: وَسُبُلًا 22. علائم طبيعى: وَعَلاماتٍ 23. راهيابى از طريق ستارگان: وَبِالنَّجْمِ هُمْ يهْتَدُونَ 24. سرسبزى زمين: فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها 25. شير خالص: لَبَناً خالِصاً 26. فرآورده هاى ميوه ها: تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً 27. عسل: فِيهِ شِفاءٌ 28. همسر: مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً 29. فرزندان ونوه ها: مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَحَفَدَةً 30. رزق: رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيباتِ 31. گوش: جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ 32. چشم: وَالْأَبْصارَ 33. عقل وروح: وَالْأَفْئِدَةَ 34. مسكن ثابت: مِنْ بُيوتِكُمْ سَكَناً 35. مسكن سيار: جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيوتاً 36. انواع پوشاك: مِنْ أَصْوافِها وَأَوْبارِها وَأَشْعارِها أَثاثاً وَمَتاعاً 37. نعمت سايه: جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا 38. پناهگاه مطمئن در كوه ها: مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً 39. نعمت لباسى كه انسان از گرما وسرما حفظ كند: سَرابِيلَ تَقِيكُمُ... 40. نعمت زره ولباس رزم: تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ.

ناگفته پيداست كه هدف خداوند از نام بردن، منّت گذاشتن يا كسب وجهه يا تأمين غرائز نيست كه او منزه است، بلكه براى ايجاد روحيه شكر وتفكّر وتسليم وتذكّر است. لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ آيه، 14. لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ آيه، 15. لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ آيه، 44. لَعَلَّكُمْتُسْلِمُونَ آيه، 81. لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ آيه، 90.(1)

ص: 52


1- . نمونه ج 11 ص 463 تا 465، نور ج 6 ص 477 تا 479.

سوره اسراء

اشاره

ص: 53

ص: 54

آیه 1

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

پاك ومنزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى - كه گرداگردش را پربركت ساخته ايم - برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، چرا كه او شنوا وبيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم دراين آيه در چند محور سخن مى گويد: سير پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از مسجد الحرام به مسجد الاقصى، مبارك بودن مسجدالاقصى. هدف از اين سير شبانه.

ب. اين سوره پيرامون مساله توحيد وتنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود مى باشد، وبا اينكه در اين مورد بحث مى كند، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد وثناى او غلبه داده، وبيشتر به قسم دوم پرداخته است، هم چنان كه ابتداى آن را با جمله سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ... شروع كرده ودر خلال سوره هم پى در پى تسبيح او را تكرار نموده، يك جا فرموده: سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يقُولُونَ (اسراء، 43) وجايى ديگر فرموده: قُلْ سُبْحانَ رَبِّى (اسراء، 93) ويا فرموده: وَيقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا... (اسراء، 108)، وحتى در آيه اى كه سوره به آن ختم مى شود نيز معناى تسبيح خداى را متذكر گرديده واو را بر تنزهش از داشتن شريك وولى واتخاذ فرزند ستوده وفرموده است: وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ يتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَلَمْ يكُنْ لَهُ وَلِى مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً.(1)

ج. مراد از «مسجد اقصى» به قرينه جمله الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ بيت المقدس است وكلمه «اقصى» از ماده «قصو» واين ماده به معناى دورى است، واگر مسجد بيت المقدس را مسجد الاقصى ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

ص: 55


1- . الميزان، ج 13، ص: 4.

ومخاطبينى كه با اويند از مسجد الحرام خيلى دور است، زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است كه مسجد الحرام در همانجا است. وجمله لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنا نتيجه اين سير دادن را بيان مى كند وآن اين است كه پاره اى از آيات ونشانه هاى خود را به وى نشان دهد.(1)

د. اين آيه در عين فشردگى بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان مى كند:

1 - جمله «اسرى» نشان مى دهد كه اين سفر، شب هنگام واقع شد، زيرا «اسراء» در لغت عرب به معنى سفر شبانه است، در حالى كه كلمه «سير» به مسافرت در روز گفته مى شود.

2 - كلمه «ليلا» در عين اينكه تاكيدى است براى آنچه از جمله «اسراء» فهميده مى شود، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اين سفر، بطور كامل در يك شب واقع شد، ومهم نيز همين است كه فاصله ميان مسجد الحرام وبيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است ودر شرائط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها به طول بيانجامد، تنها در يك شب رخ داد.

3 - كلمه «عبد» نشان مى دهد كه اين افتخار واكرام به خاطر مقام عبوديت وبندگى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بود.(2)

ه -. آغاز اين سير كه مقدمه اى بر مساله معراج به آسمانها بوده مسجد الحرام در مكه وانتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است.

نكته ها

1. كلمه «من» در مِنْ آياتِنا نشان مى دهد كه آيات عظمت خداوند آن قدر زياد است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آن را مشاهده كرده است.

2. انسان اگر هم به معراج برود، باز «عبد» است. پس درباره ى اولياى خدا غلوّ نكنيم.

أَسْرى بِعَبْدِهِ.

3. معراج در قسمتى از شب بوده است «لَيلًا» نكره آمده است، ودلالت برتقليل دارد.

4. اگر استعداد وشايستگى باشد، پرواز يك شبه انجام مى گيرد. أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيلًا.

5. حشر انسان مطمئن به ياد خدا با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

قرآن كريم در برخى از آيات حشر انسان مطمئن به ياد خدا را با بندگان خود دانسته است

ص: 56


1- همان ص 4، مجمع البيان، ج 6، ص 610. فتح القدير، ج 3، ص 206.
2- فتح القدير، ج 3، ص 206. تبيان، ج 6، ص 445. نمونه، ج 12، ص: 8.

يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيةً مَرْضِيةً. فَادْخُلِى فِى عِبَادِى (الفجر، 29-27) در آيات ديگر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نمونه عبد كامل خود دانسته است سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ... (الإسراء، 1) فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (النجم، 10) از انضمام اين آيات روشن مى شود انسان مطمئن به ياد خدا در قيامت با پيامبر اكرم محشور خواهد شد كه آيه مَنْ يطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ... نيز اين معنا را بيان مى كند.

6. آثار عبوديت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

در قرآن كريم هرجا واژه ى «عبده» به طور مطلق بيان شده منظور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است وبه همين جهت عبوديت پيامبر مشمول بركات الهى شده است از جمله:

- نزول قرآن كريم؛ تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده.

- صعود پيامبر به معراج؛ سبحان الذى أسرى بعبده ليلًا من المسجد الحرام.

- سخن گفتن خداوند با او؛ فأوحى الىّ عبده ما أوحى.

- كفايت الهى از او؛ أليس الله بكاف عبده.

7. مسجد بايد محور كارهاى ما باشد؛ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى.(1)

بر اساس روايات، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) يك سال قبل از هجرت، پس از نماز مغرب در مسجد الحرام، از طريق مسجد الاقصى به وسيله ى «بُراق» به آسمان ها رفت وچون بازگشت، نماز صبح را در مسجد الحرام خواند.(2)

8. معراج پيامبر، جسمانى ودر بيدارى بوده، نه در خواب وبا روح! چنانكه از كلمه (عبد) استفاده مى شود. واصل آن از ضروريات دين ومورد اتّفاق همه ى فرقه هاى اسلامى است. روايات متواتر وبرخى دعاها وزيارتنامه ها هم به اين مسأله اشاره دارد ودر برخى احاديث، منكر آن كافر معرّفى شده است.(3)

در اين سفر، حضرت رسول، بهشت وجهنّم را ديد، وضعيت بهشتيان ونعمت هايشان ودوزخيان وعذاب هايشان از مشاهدات ديگر پيامبر بود.(4)

ص: 57


1- . نمونه، ج 12، ص: 9.17
2- . بحار، ج 18، ص 389. نور، ج 7، ص: 14.
3- نور، ج 7، ص: 15.
4- . همان.

9. ويژگى هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حريص بر هدايت مردم؛ لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنّتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم. (توبه، 128)

عدم نزول عذاب الهى با وجود پيامبر؛ ما كان الله ليعذّبهم وانت فيهم. (انفال، 3)

پيامبر (صلی الله علیه و آله) دارى خلق عظيم؛ انكّ لعلى خلق عظيم. (قلم، 4)

نعمت بزرگ در پرتو بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ لقد منّ الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولًا. (آل عمران، 164)

صلوات خداوند وفرشتگان بر پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ ان الله وملئكته يصلّون على النّبى. (احزاب، 56)

جهانى بودن رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ و ما ارسلناك الّا كافّة للناس بشيراً ونذيراً. (سبأ، 28)

پيامبر (صلی الله علیه و آله) گواه بر پيامبران؛ فكيف اذا جئنا من كلّ امه بشهيد وجئنا بك على هولاء شهيداً. (نساء، 41)

عظمت شهر مكهّ در پرتو وجود پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ لااقسم بهذا البلد وانت حلّ بهذا البلد. (بلد، 1)

رفعت مقام ومنزلت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ الم نشرح لك صدرك ورفعنا لك ذكرك.

جلب رضايت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ و لسوف يعطيك ربّك فترضى. (ضحى، 5)

سفر معراج پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ سبحان الذى اسرى بعبده ليلًا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى. (اسراء، 1)

ص: 58

آیه 2-8

اشاره

آيات 8-2

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَني إِسْرائيلَ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني وَكيلاً (2)

ذُرّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْدًا شَكُورًا (3)

وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي اْلأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيرًا (4)

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِبادًا لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْدًا مَفْعُولاً (5)

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيرًا (6)

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ اْلآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيرًا (7)

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرًا (8)

ترجمه

ما به موسى كتاب آسمانى داديم، وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل ساختيم، (وگفتيم:) غير ما را تكيه گاه خود قرار ندهيد! * اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى) سوار كرديم! او بنده شكرگزارى بود. (شما هم مانند او باشيد، تا نجات يابيد!) * ما به بنى اسرائيل در كتاب (تورات) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، وبرترى جويى بزرگى خواهيد نمود. * هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد، گروهى از بندگان پيكارجوى خود را بر ضد شما مى انگيزيم (تا شما را سخت در هم كوبند، حتى براى به دست آوردن مجرمان)، خانه ها را جستجو مى كنند، واين وعده اى است قطعى! * سپس شما را بر آنها چيره مى كنيم، وشما را به وسيله داراييها وفرزندانى كمك خواهيم كرد، ونفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرارمى دهيم. * اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى مى كنيد، واگر بدى كنيد باز هم به خود مى كنيد. وهنگامى كه وعده دوم فرا رسد، (آنچنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه) آثار غم واندوه در صورتهايتان ظاهر مى شود، وداخل مسجد (الاقصى) مى شوند همان گونه كه بار اول وارد شدند، وآنچه را زير سلطه خود مى گيرند، در هم مى كوبند. * اميد است پروردگارتان به شما رحم كند! هرگاه برگرديد، ما هم بازمى گرديم، وجهنم را براى كافران، زندان سختى قرار داديم.

ص: 59

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدايت بودن تورات براى بنى اسرائيل. شريك نگرفتن براى خدا، مدد رسانى خداوند به ذريه وهمراهان نوح، وصف نوح به عبد شكور. اعلام خداوند به بنى اسرائيل در دوبار فساد آنان وانتقام الهى بوسيله بسيج كردن نيروهاى جنگى. وامداد خداوند به آنها به مال وفرزند.

شكست وپيروزى معلول اعمال خود آنان اختصاص عمل نيك وبد به خود انسان. تحقق وعده الهى در سياه ساختن چهره آنان به جهت سركشى آنان. رحمت وعذاب الهى در پرتو اعمال بشر. اختصاص جهنم براى كفَار.

ب. آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده اى شكور بود پاداش داديم ودعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با او بودند اجرا نموده، مثلا بر يكى از ذريه اش موسى كتاب نازل كرديم وآن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.(1)

ج. راغب در مفردات در معناى «قضاء» گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است، چه با گفتار باشد وچه با عمل وهر كدام بر دو وجه است يكى الهى وديگرى بشرى، ازجمله قضاء الهى اين است كه فرموده: وَقَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِياهُ.

و اما قضاء فعلى وعملى الهى اين است كه مى فرمايد: وَاللهُ يقْضِى بِالْحَق.

و اما «قضاء» در قول بشرى اين است كه مى گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مى كند از مقوله كلام است ودر قضاء فعلى بشرى، آيه شريفه مى فرمايد: فَإِذا قَضَيتُمْ مَناسِكَكُمْ.

د. راغب در مفردات در معناى كلمه «باس» مى گويد: «بؤس» و «باس» و «باساء» به معناى شدت ومكروه است، با اين تفاوت كه بؤس بيشتر در فقر وجنگ وباس وباساء بيشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آيه شريفه: وَاللهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا.(2)

ه -. «شكور» صيغه مبالغه وبه معنى بسيار شكرگزار است، واينكه بنى اسرائيل را به عنوان

ص: 60


1- . الميزان، ج 13، ص: 48.
2- . همان ص 49.50

فرزندان همراهان نوح شمرده، شايد به خاطر آنست كه طبق تواريخ معروف، نوح داراى سه فرزند بنامهاى «سام» و «حام» و «يافث» بود كه مردم روى زمين پس از طوفان نوح از آنها گسترش يافتند.(1)

و. دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل: در آيات فوق، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فسادو برترى جويى مى گردد به ميان آمده است، كه به دنبال هر يك از اين دو، خداوند مردانى نيرومند وپيكار جو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند وبه كيفر اعمالشان برسانند.

گر چه تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل، فراز ونشيب بسيار دارد، وپيروزيها وشكستها در آن فراوان ديده مى شود اما در اينكه قرآن به كداميك از اين حوادث اشاره مى كند در ميان مفسران گفتگو بسيار زياد است، آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد وبيت المقدس را ويران كرد، بخت النصر پادشاه بابل بود، وهفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند وآن را نوسازى نمودند، دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش طرطوز را مامور اين كار كرد، او به تخريب بيت المقدس وتضعيف وقتل بنى اسرائيل كمر بست، واين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.

بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است، زيرا حوادث ديگر در تاريخ بنى اسرائيل آن چنان شديد نبود كه حكومت آنها را به كلى از هم متلاشى كند، ولى حمله بخت النصر، قدرت وشوكت آنها را به كلى درهم كوبيد، اين تا زمان كورش ادامه داشت، وپس از آن بنى اسرائيل مجددا به قدرت رسيدند واين وضع ادامه داشت تا بار ديگر قيصر روم بر آنها هجوم برد وحكومتشان را متلاشى كرد واين دربدرى هم چنان ادامه يافت (تا در اين اواخر كه به كمك قدرتهاى جهانخوار واستعمارگر حكومتى براى خود دست وپا كردند)(2).(3)

ز. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها. اين يك سنت هميشگى است نيكى ها

ص: 61


1- . نمونه، ج 12، ص: 24.
2- . الميزان، ج 13، ص 46.
3- . نمونه، ج 12، ص: 27.

وبديها سرانجام به خود انسان باز مى گردد، هر ضربه اى كه انسان مى زند بر پيكر خويشتن زده است، وهر خدمتى به ديگرى مى كند در حقيقت به خود خدمت كرده است، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند ونه اين نعمت ورحمت.(1)

ح. لام در «لانفسكم» ونيز لام در «فلها» لام اختصاص است.(2)

ط. حصر به معناى احاطه است كه تمام اطراف بسته مى شود وراه فرار ندارد چنانچه در جاى ديگر مى فرمايد إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ (توبه، 49)(3)

نكته ها

1. حضرت نوح در ميان پيامبران، بيش از همه عمر كرد وهمواره گرفتار اذيت وآزار كفّار ولجوجان بود، ولى بنده اى بسيار شاكر بود. خداوند نيز براى حضرت نوح، حساب ويژه اى باز كرده وسلام مخصوص به او داده است.(4)

2. پرسش: بنى اسرائيل ذريه نوح بودند زيرا اولاد اسحاق ويعقوب بودند بنابراين بايد بفرمايد (ذرية نوح) چرا مى فرمايد: ذريّة من حملنا مع نوح؟ پاسخ: پسران نوح بعد از طوفان با خواهران خود ازدواج نكردند بلكه با دختران كسانى كه در كشتى بودند ازدواج كردند.(5)

3. تجليل از مردان والا واسوه، از عوامل تربيت است؛ كانَ عَبْداً شَكُوراً.

4. قرآن كريم در برخى از آيات ميفرمايد: بندگان شكور اندك هستند و قليل من عبادى الشكور در آيه 3 اسراء نمونه بنده شكور را حضرت نوح (علیه السلام) معرفى مى كند: إِنَّهُكَانَ عَبْدًا شَكُورًا.

5. اوصاف حضرت نوح (علیه السلام)؛

صالح؛... ونوحاً هدينا من قبل... كل من الصالحين....

توكل؛ يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى وتذكيرى بايات الله فعلى الله توكلت.

پناه بردن به خدا؛ قال رب انى أعوذ بك ان أسئلك ما ليس لى به علم.

ص: 62


1- . همان ص 26، الميزان، ج 13، ص 52.
2- . فتح القدير، ج 3، ص 210.
3- . اطيب البيان، ج 8، ص 225.
4- . نور، ج 7، ص: 19.
5- . اطيب البيان، ج 8، ص 220.

شكور؛ انّه كان عبداً شكوراً.

عبد؛ انه من عبادنا المؤمنين.

دلسوزى؛ ربّ اغفر لى ولوالدى ولمن دخل بيتى مؤمنا وللمؤمنين والمؤمنات....

تواضع؛ و ما أنا بطارد المؤمنين.

صبر در برابر تهمت ها؛ قال الملأ من قومه انا لنريك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من ربّ العالمين

6. جهاد ومبارزه با مستكبران، مخصوص اسلام نيست؛ بَعَثْنا... أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ.

7. دست بالاى دست بسيار است. بنى اسرائيل طغيان كردند، خدا هم برتر از آنان را برايشان مسلّط مى سازد؛ بَعَثْنا... أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ.(1)

8. ناراحتى را به وجه نسبت داد زيرا اثر ناراحتى در وجه وچهره انسان ظاهر مى شود.(2)

9. اوّل بايد از نيكى ها سخن گفت، سپس از بدى ها؛ إِنْ أَحْسَنْتُمْ... إِنْ أَسَأْتُمْ.

10. در شيوه ى تربيت، ابتدا از رحم ومهربانى بگوييم، سپس از هشدار وتهديداستفاده كنيم؛ يرْحَمَكُمْ... عُدْنا.

11. قهر الهى وابسته به عملكرد خود ماست؛ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا.(3)

12. جهنم مكان تنگ

نظير آيه 8 اسراء:... وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً آيه 13 فرقان است: وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً

ص: 63


1- . نور، ج 7، ص: 19.21.
2- . تبيان، ج 6، ص 450.
3- نور، ج 7، ص: 24.25.

آیه 9-12

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبيرًا (9)

وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (10)

وَ يَدْعُ اْلإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ اْلإِنْسانُ عَجُولاً (11)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)

ترجمه

اين قرآن، به راهى كه استوارترين راه هاست، هدايت مى كند، وبه مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مى دهند، بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است. * واينكه آنها كه به قيامت ايمان نمى آورند، عذاب دردناكى براى آنان آماده ساخته ايم. * انسان (بر اثر شتابزدگى)، بديها را طلب مى كند آن گونه كه نيكيها را مى طلبد، وانسان، هميشه عجول بوده است! * ما شب وروز را دو نشانه توحيد وعظمت خود قرار داديم، سپس نشانه شب را محو كرده، ونشانه روز را روشنى بخش ساختيم تا (در پرتو آن،) فضل پروردگارتان را بطلبيد (وبه تلاش زندگى برخيزيد)، وعدد سالها وحساب را بدانيد، وهر چيزى را بطور مشخص وآشكار، بيان كرديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدايت قرآن به آئين استوارتر وبشارت قرآن به مومنين به اجر بزرگ. آماده بودن عذاب الهى براى كفَار. شتابگرى انسان در خواسته ها. شب وروز دو نشانه توحيد وفوائد شب وروز.

ب. اقوم افعل تفضيل از قيام است ومعناى اصلى قيام، ضد قعود است كه اين خود يكى از معتدل ترين حالات آدمى است وانسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلطتر است به خلاف قعود.(1)

ج. در آيه 9 عنايت دارد پاداش منجز وتثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، چنان كه در آيه 10 عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است، وآن عبارت از عذاب كسانى است كه

ص: 64


1- الميزان، ج 13، ص: 62.

نسبت به آخرت ومعاد كفر ورزيده باشند واما خداوند در اين دو آيه متعرض حال كسانى كه ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده باشند نشده، پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش ونه كيفر، بلكه وضع او منوط به توبه ويا شفاعت است، تا به وسيله يكى از اين دو به گروه صالحان از مؤمنين ملحق شود، ودر جاى ديگر در حق اين طايفه فرموده: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَيئاً عَسَى اللهُ أَنْ يتُوبَ عَلَيهِمْ (توبه، 104) وبعضى ديگر آنها به گناه نفاق خود اعتراف كردند كه عمل صالح وفعل قبيح را هر دو بجاى آوردند، اميد باشد كه خدا توبه آنان را بپذيرد. ونيز فرموده: وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللهِ إِمَّا يعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يتُوبُ عَلَيهِمْ. (1) برخى ديگر از گناهكاران آنهايى هستند كه كارشان بر مشيت خدا موقوف است، يا به عدل آنان را عذاب كند ويا به لطف وكرم از گناهشان درگذرد.(2)

د. مراد از «انسان» جنس آدمى است نه افراد معينى از انسانها، از قبيل كفار ومشركين، چنان كه بعضى گفته اند ومراد از «دعا» هم مطلق طلب است نه دعاى اصطلاحى كه بعضى خيال كرده اند، ومقصود از خير وشر هر آن چيزى است كه در حقيقت مايه سعادت ويا شقاوت آدمى است.(3)

ه -. منظور از عجول بودن انسان آن است. وقتى چيزى را طلب مى كند صبر وحوصله به خرج نمى دهد، در جهات صلاح وفساد خود نمى انديشد تا در آنچه طلب مى كند راه خير برايش مشخص گردد، واز آن راه به طلبش اقدام كند بلكه به محض اينكه چيزى را برايش تعريف كردند ومطابق ميلش ديد با عجله وشتابزدگى به سويش مى رود ودر نتيجه گاهى آن امر، شرى از آب در مى آيد كه مايه خسارت وزحمتش مى شود، وگاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مى برد.(4)

و. اينكه فرمود: شب وروز را دو آيت قرار داد؛ مقصود اين است كه آنها را دو آيت خلق كرد، نه اينكه در آغاز خلقتشان آيت نبودند وبعدا آنها را آيت خود قرار داد وآنها را به عنوان دليل مقرر داشت، زيرا تمامى موجودات از همان اصل وجود، آياتى هستند كه بر مكون خود دلالت دارند.

ص: 65


1- . همان: 108.
2- . الميزان، ج 13، ص: 64.
3- . الميزان، ج 13، ص: 68.
4- . همان، ص: 66.

بنابراين به خوبى روشن مى شود كه مراد از آيت شب وآيت روز خود شب وروز است، ودر حقيقت اضافه آيت به ليل ونهار در عبارت آية الليل وآية النهار اضافه بيانيه است نه اضافه لاميه.(1)

نكته ها

1. آيه 9 اسراء نظير آيه 2 كهف است؛ وَيبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا

2. با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى «اقوم» ثابت تر وپابرجاتر است، وبا در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عبارت ذكر نشده وبه اصطلاح «حذف متعلق دليل بر عموم است» روشن مى شود كه اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خاتميت اسلام وپيامبر نيز دارد، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر وپابرجاتر است.(2)

3. در قرآن كريم نسبت به مومنان صالح وافراد صابر وافراد محسن واشخاص متواضع پيامبر اكرم بشارت مى دهد. وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ (بقره، 25)، وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (بقره، 155)، وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (حج، 37)، وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (حج، 34)، اما نسبت به مومنان مهاجر مجاهد خداوند بشارت مى دهد. الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ. يبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ

4. دريافت اجر به ايمان وعمل نياز دارد، الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ ولى براى دوزخى شدن، كفر به تنهايى كافى است. الَّذِينَ لا يؤْمِنُونَ... لَهُمْ عَذاباً.

5. عذاب الهى از هم اكنون آماده است. أَعْتَدْنا.

6. بيم واميد در كنار هم بايد باشد. أَجْراً كَبِيراً... عَذاباً أَلِيماً.(3)

7. قرآن كريم براى عذاب كفار چند تعبير دارد، 1. عذاب اليم. وَأَنَّ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (اسراء، 10) 2. عذاب مهين. أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا

ص: 66


1- . همان ص 69، مجمع البيان، ج 6، ص 619 _ كشاف، ج 2، ص 652.
2- نمونه، ج 12، ص: 38
3- نور، ج 7، ص: 25

وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا (نساء، 151) 3. عذاب شديد. الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ (فاطر، 7) 4. عذاب عظيم. وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نحل، 106) 5. عذاب حريق. وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيق (حج، 22) 6. عذاب سعير. نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِير. (سبأ، 12)

8. از جمله اوصاف انسان عجله وشتاب زدگى در كارها است. قرآن كريم مى فرمايد: انسان همان گونه كه خير ونيكى را طلب مى كند، شر وبدى را نيز درخواست مى كند؛ وَيدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً. (اسراء، 11) در آيه ديگر مى فرمايد اگر خداوند دعاى بشر را در اين جهت مستجاب كند، بشر به هلاكت خواهد رسيد؛ وَلَوْ يعَجِّلُ اللهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُمْ بِالْخَيرِ لَقُضِى إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْ. (يونس، 11)

9. روزى، از سوى خداست، به زرنگى خود مغرور نشويم. فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ.(1)

10. شب وروز، تقويمى طبيعى، دائمى، همگانى، آسان وقابل فهم، ووسيله اى براى نظم وبرنامه ريزى مى باشد. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسابَ.(2)

11. نظير آيه 12 اسراء آيه 5 يونس است: هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ (يونس، 5)

ص: 67


1- . نور، ج 7، ص: 27.
2- . نور، ج 7، ص: 27.

آیه 13-15

اشاره

آيات 15-13

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا (13)

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا (14)

مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)

ترجمه

و هر انسانى، اعمالش را بر گردنش آويخته ايم، وروز قيامت، كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود، گشوده مى بيند! (اين همان نامه اعمال اوست!) * (وبه او مى گوييم:) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى! * هر كس هدايت شود، براى خود هدايت يافته، وآن كس كه گمراه گردد، به زيان خود گمراه شده است، وهيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، وما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم (تا وظايفشان را بيان كند.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مشاهده انسان اعمال خود را در كارنامه اى مخصوص. حسابگرى انسان در قيامت نسبت به اعمال خويش. سود هدايت مخصوص انسان هدايت پذير وضرر گمراهى مخصوص شخص منحرف. عدم تحمل انسان نسبت به بار وگناه ديگرى عذاب الهى بعد از اتمام حجت.

ب. «طائر» به معنى پرنده است، ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيله پرندگان، فال نيك وبد مى زدند، واز چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.

مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حركت مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند، واگر از طرف چپ حركت مى كرد آن را به فال بد مى گرفتند.

لذا غالبا اين كلمه به معنى فال بد زدن به كار مى رود، در حالى كه «تفال» بيشتر به فال نيك زدن گفته مى شود.

ج. در آيات قرآن نيز كرارا «تطير» به معنى فال بد آمده است مانند: وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيئَةٌ يطَّيرُوا بِمُوسى وَمَنْ مَعَهُ. (اعراف، 131) هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آن را از شوم

ص: 68

بودن وجود موسى وهمراهانش مى دانستند! ودر سوره نمل آيه 47 مى خوانيم: قالُوا اطَّيرْنا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ: مشركان قوم صالح (علیه السلام) به اين پيامبر بزرگ گفتند ما تو ويارانت را شوم مى دانيم وبه فال بد مى گيريم! در احاديث اسلامى مى خوانيم كه از «تطير» نهى شده است وراه مبارزه با آن توكل بر خدا معرفى گرديده است.

به هر حال، «طائر» در آيه مورد بحث، نيز اشاره به همين معنى است، يا به معنى «بخت وطالع» كه قريب الافق با مساله فال نيك وبد است مى باشد.

قرآن در حقيقت مى گويد: فال نيك وبد، وطالع سعد ونحس، چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است!(1)

د. اينكه فرمود: ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم معنايش اينست كه آن را لازم لا ينفك وجدايى ناپذير او قرار داده ايم كه به هيچ وجه از او جدا نگردد. واگر فرمود: طائر او را در گردنش...، براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى شود وانسان از آن جدا نمى گردد گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست وپا كه زندگى انسان بدون داشتن آنها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمى ماند، چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى كند، وگردن عضوى است كه هر چه بر آن آويخته باشد چه زيور وچه غل اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى خورد.(2)

ه -. مقصود از كتابى كه در قيامت براى افراد انسان بيرون آورده مى شود: وَنُخْرِجُ لَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يلْقاهُ مَنْشُوراً. وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جمله بعدى يعنى اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيوْمَ عَلَيكَ حَسِيباً روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اينكه:

اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند كتاب خود او است، وهيچ ربطى به غير او ندارد.

و ثانيا اين كتاب حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اينكه كوچك ترين عمل او را از قلم انداخته باشد، هم چنان كه در آيه ديگرى همين معنا را آورده وفرموده است: وَيقُولُونَ يا وَيلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها. (كهف، 49)

ص: 69


1- نمونه، ج 12، ص: 48.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 621. الميزان، ج 13، ص: 73.

و سوم اينكه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده سعادت باشد يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر جلوه گر مى سازد، جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته وجاى هيچگونه عذرى باقى نمى گذارد، هم چنان كه فرموده: لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيوْمَ حَدِيدٌ. (ق، 22)

و از آيه يوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ. (آل عمران، 30) برمى آيد كه كتاب مزبور دربردارنده حقيقت اعمال ونتايج خير وشر آنها است، نه اينكه مانند كتابهاى معمولى عبارت از خطوط ورسمها بوده باشد، پس آن كتاب عبارتست از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد كه ديگر جاى حاشا وتكذيب نماند، چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده وديدن نيست.(1)

و. حرف «باء» در جمله كَفى بِنَفْسِكَ زائده است، واصل آن «كفت نفسك»؛ نفس تو كافى است بوده واگر به جاى «كفت»، «كفى» آورده وبا اينكه كلمه «نفس» مؤنث است فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه نفس مؤنث مجازى است ودر هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد هم مى توان فعلش را مذكر آورد وهم مؤنث.(2)

ز. آيه 15، چهار حكم اساسى واصولى را در رابطه با مساله حساب وجزاى اعمال او بيان مى كند.

1 - نخست مى گويد: هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته، ونتيجه اش عائد خود او مى شود مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يهْتَدِى لِنَفْسِهِ.

2 - وهر كس گمراهى را بپذيرد، به زيان خود گمراه شده است، عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد؛ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يضِلُّ عَلَيها.

نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم.

3 - هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد وكسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند؛ وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.

4 - سرانجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص وقومى را مجازات نخواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا

ص: 70


1- . الميزان، ج 13، ص: 75.
2- همان، ص: 76.

تشريح واتمام حجت كند وَما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.

ح. در اينكه منظور از عذاب در اينجا هر نوع عذاب دنيا وآخرت است يا خصوص عذاب استيصال (يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح) در ميان مفسران گفتگو است، ولى بدون شك ظاهر آيه مطلق است وهر نوع عذاب را شامل مى شود.(1)

نكته ها

1. كتابت اعمال

نظير آيه 13 اسراء آيات ذيل است: البته تفاوتى ميان آيات وجود دارد ولكن در اصل كتابت اعمال مشترك است.

أَمْ يحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيهِمْ يكْتُبُونَ (الزخرف، 80)

هذَا كِتَابُنَا ينْطِقُ عَلَيكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (الجاثية، 29)

مَا يلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (ق، 18) و (الكهف، 49)

2. در قرآن بارها به مسأله نامه ى عمل اشاره شده ودر آيات مختلف نكاتى مطرح گرديده است، از جمله:

نامه ى عمل براى همه است. كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ.

در آن نامه چيزى فروگذار نشده است. لايغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً

مجرمان از آن مى ترسند. فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ. (كهف، 49)

خود انسان با خواندن نامه ى عملش، حاكم وداور است. اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيوْمَ عَلَيكَ حَسِيباً. (اسراء، 14)

رستگاران، كتابشان به دست راست داده مى شود ودوزخيان به دست چپ. أُوتِى كِتابَهُ بِيمِينِهِ... بِشِمالِهِ. (الحاقّة، 19)

3. قيامت، تنها دادگاهى است كه مجرم عليه خودش حكم مى كند؛ كَفى بِنَفْسِكَ الْيوْمَ عَلَيكَ حَسِيباً.

4. اوّل بايد از مثبت ها سخن گفت، بعد از منفى ها. مَنِ اهْتَدى قبل از مَنْ ضَلَّ آمده است.

ص: 71


1- تبيان، ج 6، ص 458؛ نمونه، ج 12، ص: 51.

5. عقل، به تنهايى براى سعادت بشر كافى نيست، هدايت انبيا لازم است؛ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.(1)

6. عذاب بعد از اتمام حجت

نظير آيه 15 اسراء... وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً آيات ذيل است:

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْ لاَ أَرْسَلْتَ إِلَينَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى (طه، 134)

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً (النساء، 165)

ذلِكَ أَنْ لَمْ يكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ (الأنعام، 131)

آیه 16-17

اشاره

آيات 17-16

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميرًا (16)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا (17)

ترجمه

و هنگامى كه بخواهيم شهر وديارى را هلاك كنيم، نخست اوامر خود را براى «مترفين» (وثروتمندان مست شهوت) آنجا، بيان مى داريم، سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند واستحقاق مجازات يافتند، آنها را به شدت درهم مى كوبيم. * چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح، زندگى مى كردند، (وطبق همين سنت،) آنها را هلاك كرديم! وكافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه، ونسبت به آن بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: افزايش نعمت بر افراد مست ومغرور بمنظور عذاب آنان. نابودى اقوام بسيار بعد از نوح وآگاهى خداوند به گناهان بندگان.

ب. معناى جمله: وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيةً اين است كه وقتى زمان هلاك كردن قومى

ص: 72


1- . نور، ج 7، ص: 28.31

نزديك شد چنين وچنان مى كنيم، واين تعبير از قبيل اين است كه مى گويند: وقتى فلانى مى خواست بميرد چنين وچنان گفت، وآسمان وقتى مى خواست ببارد فلان جور شد، كه در همه اينها معنا اين است كه وقتى نزديك شد بميرد ويا ببارد، چون پر واضح است كه هيچكس به حقيقت معناى اراده، اراده مردن نمى كند وآسمان هم اراده باريدن ندارد، در قرآن هم آمده: فَوَجَدا فِيها جِداراً يرِيدُ أَنْ ينْقَضَّ پس در همه اين موارد، اراده به معناى نزديك شدن وقت عمل است.(1)

و اينكه فرمود: ما به مترفين آن قوم دستور داديم تا در آن قريه ها فسق وفجور كنند با اينكه از كلام خداى تعالى اين معنا را مى دانيم كه هرگز امر تشريعى به فسق وفجور نكرده وبلكه صريحاً فرموده: قُلْ إِنَّ اللهَ لا يأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ (اعراف، 28)، لذا مى فهميم كه اين امر، امر تشريعى نبوده. واما تعلق نگرفتن امر تكوينى، به معصيت، از آن جهت كه معصيت است نيز واضح است بلكه واضح تر از امر تشريعى است، زيرا اگر خداوند امر تكوينى به عملى كند، آن عمل، ضرورى شده وديگر متعلق به اختيار كسى نمى شود، ووقتى عملى اختيارى انسان نشد انجامش معصيت نيست، هم چنان كه قرآن كريم در معناى امر تكوينى خداوند فرموده است: إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ. (يس، 82)(2)

ج. زمخشرى در توجيه اين امر گفته است: امر در اينجا حتما امرى است مجازى، زيرا وقتى امر حقيقى مى بود كه به ايشان فرموده باشد: «افسقوا»، فسق بورزيد وچون چنين امرى معقول وممكن نيست، لا جرم امر مجازى خواهد بود، واما وجه مجازيت آن اين است كه از آنجايى كه خداوند نعمت را بر آنان بسيار كرده ووسيله پيروى شهوات را بر ايشان فراهم نموده پس گويى كه ايشان ماموريت داشته اند كه نعمت هاى خدا را در اينكار صرف كنند. ولى حقيقتش اين است كه خداوند نعمت را براى اين ارزانيشان داشت كه شكرگزارى نموده ودر راه خير صرف كنند، ولى ايشان فسق وفجور را مقدم داشتند.(3)

مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد همانطور كه آن وجه محتمل است بيان ما نيز محتمل است، چرا صحيح نباشد كه بگوئيم در جمله امرش كردم پس نافرمانى كرد به قرينه اينكه

ص: 73


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 627. الميزان، ج 13، ص: 81.
2- الميزان، ج 13، ص: 82.
3- . همان ص 83، تبيان، ج 6، ص 458. كشاف، ج 2، ص 654.

«عصيان» منافى با «امر» است، مامور به «اطاعت» بوده وتقدير چنين باشد كه من او را به اطاعت امر كردم ولى او فسق ورزيد چون فسق همان عصيان وخروج از زى بندگى است، ويا چرا صحيح نباشد بگوئيم كه فعل «امرنا» در آيه شريفه در لازمه معناى خود استعمال شده، ومعناى آن اين است كه امر ما متوجه مترفين شد، وايشان در آن فسق ورزيدند.

بنابراين انصاف اين است كه هم توجيه ما محتمل است، وهم توجيه زمخشرى، وهيچيك هم اشكالى ندارد، جز اينكه توجيه ما صرف احتمال نيست، بلكه بهره اى از ظهور نيز دارد.(1)

د. خداوند هرگز قبل از اتمام حجت وبيان دستوراتش كسى را مؤاخذه ومجازات نمى كند.(2)

اگر درست در آيه دقت كنيم، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است:

مرحله اوامر (ونواهى). مرحله فسق ومخالفت. مرحله استحقاق مجازات. مرحله هلاكت.

و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.(3)

نكته ها

1. هلاكت تبهكاران

نظير آيه 16 اسراء آيه 117 هود است: وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ (هود، 117) كه خداوند متعال تنها افراد فاسق را هلاك مى كند نه افراد صالح را.

. 2 همه چيز وهمه كار با قدرت الهى انجام مى شود؛ «أَرَدْنا، نُهْلِكَ، أَمَرْنا، فَدَمَّرْناها».(4) 3. سرّ اينكه مترفين را مخصوص به ذكر قرار داد با اينكه ديگران نيز مرتكب فسق شدند آن است كه آنها منشأ اين كار زشت بودند وديگران تابع بودند.(5) ملّت هايى كه در طول تاريخ، به دليل نافرمانى، گرفتار قهر وغضب خدا شده اند بسيارند؛ كَمْ أَهْلَكْنا.(6)

ص: 74


1- . الميزان، ج 13، ص: 84.
2- . نمونه، ج 12، ص: 59.
3- . همان.
4- . نور، ج 7، ص: 33.
5- . تبيان، ج 6، ص 460.
6- . همان، ص 462. نور، ج 7، ص: 33.

4. براى عذاب ومجازات مجرمان، آگاهى خداوند كافى است ونيازى به شاهد وبينه ندارد؛ كَفى بِرَبِّكَ.(1)

5. هلاكت ظالمان

نظير آيه 17 اسراء آيات ذيل است: وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ (الأنبياء، 11) فَكَأَينْ مِنْ قَرْيةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِى ظَالِمَةٌ فَهِى خَاوِيةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ (الحج، 45)

وَكَأَينْ مِنْ قَرْيةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً وَعَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُكْراً (الطلاق، 8)

آیه 18-21

اشاره

مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا (18)

وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا (19)

كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا (20)

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَْلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً (21)

ترجمه

آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنيا) را مى طلبد، آن مقدار از آن را كه بخواهيم - و به هر كس اراده كنيم - مى دهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد، كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه نكوهيده ورانده (درگاه خدا) است. * وآن كس كه سراى آخرت را بطلبد، وبراى آن سعى وكوشش كند - در حالى كه ايمان داشته باشد - سعى وتلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. * هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره وكمك مى دهيم، وعطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است. * ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضى ديگر برترى بخشيده ايم، درجات آخرت وبرتريهايش، از اين هم بيشتر است!

ص: 75


1- نور، ج 7، ص: 33.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن نعمت مادى به دنيا طلبان وقرار دادن عذاب جهنم براى آنان، تشكر خداوند بوسيله نعمتهاى بهشتى از آخرت طلبان. كمك رسانى خداوند در دنيا به دنيا خواهان وآخرت جويان. برترى دادن به برخى افراد در نعمتها در قيامت همانند برترى دادن به برخى در دنيا.

ب. اينكه فرمود عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ معنايش اين است كه ما هم آنچه را كه او مى خواهد فورا به او مى دهيم، البته نه هر قدر كه او مى خواهد، بلكه هر قدر كه ما بخواهيم، پس امر به دست ما است نه به اختيار او، واثر هر چه هست در اراده ما است نه در اراده او، تازه اين روش را درباره همه دنياطلبان اعمال نمى كنيم، بلكه در حق هر كس كه خواستيم به كار مى بنديم، پس اراده اشخاص از هيچ جهت حاكم بر اراده ما نيست، واين تنها اراده ما است كه در ايشان حكومت مى كند.

و چون اراده فعلى خداى عز وجل نسبت به هر چيز عبارتست از فراهم شدن اسباب خارجى ورسيدن آن به حد عليت تامه، لذا بايد گفت كه آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هر انسان دنيا طلب از دنيا آن مقدارى كه اسباب اقتضاء كند، وعواملى كه خداوند در عالم به جريان انداخته وبه تقدير خود هر كدام را اثرى داده، مساعدت نمايد رزق مى خورد، پس دنيا طلب جز به قسمتى از خواسته هايش نمى رسد وفقط به پاره اى از آنچه كه مى خواهد وبه زبان تكوين مسئلت مى نمايد نائل مى شود، ليكن جز آن مقدار كه خداوند اسباب را به سويش جريان بيندازد نائل نمى گردد.(1)

ج. راغب مى گويد: «سعى» به معناى راه رفتن به سرعت است، البته نه به آن حدى كه دويدن شمرده شود.

حرف «لام» در جمله وَسَعى لَها سَعْيها براى اختصاص است وهمچنين اضافه «سعى» به ضمير آخرت اختصاص را مى رساند وچنين معنا مى دهد كه هر كه كوشش كند ومجدانه كوشش كند وكوششى كند كه مختص به آخرت است واز اين معنا چنين استفاده مى شود كه سعى براى آخرت بايد طورى باشد كه لايق به آن باشد، مثل اينكه كمال جديت را در حسن عمل به خرج دهد وحسن عمل را هم از عقل قطعى ويا حجت شرعى گرفته باشد.

ص: 76


1- كشاف، ج 2، ص 655. فتح القدير، ج 3، ص 216. الميزان، ج 13، ص: 87.
نكته ها

1. اعمال آدمى اسباب اخروى هستند وبر خلاف اسباب دنيوى تخلف ناپذيرند: اين دو آيه دلالت بر اين دارند كه اسباب اخروى عبارتند از اعمال وبس، واعمال سبب هايى هستند كه هرگز از غايات ونتايج خود تخلف ندارند، به خلاف اسباب دنيوى كه تخلف پذيرند زيرا درباره اسباب اخروى فرموده است: فَأُولئِكَ كانَ سَعْيهُمْ مَشْكُوراً ودرباره اسباب دنيوى فرموده: عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ، پس هر قدر مى خواهيم وبراى هر كس كه بخواهيم.

2. از ديدگاه قرآن، دنياطلبى ودنياگرايى اگر سبب غفلت از آخرت وانحصار خواسته ها در دنيا باشد، نكوهيده است. اين نكته در آيات فراوانى مطرح شده است، ازجمله: يعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (روم، 7)، فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا (نجم، 29) و أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا (توبه: 38).(1)

3. دنياطلبان، هم در آتش مى سوزند (عذاب جسمى)، هم تحقير مى شوند (عذاب روحى). يصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً.(2)

4. سعى انسان زمانى مشكور است كه داراى سه شرط باشد:

5. اراده آخرت كند. - سعى وتلاش جدى كند. - مومن باشد.(3)

6. اگر مدد به هر دو را از عطاء پروردگار خواند وفرمود: مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ براى اين بود كه هر دو گروه در تمامى آنچه كه در عمل خود از آنها استفاده مى كنند از عطاء پروردگار برخوردارند، واز خود آنان نيست، آرى نه خود آنان در وجود آنها دخالت دارند ونه مخلوقى ديگر، بلكه تنها خداى سبحان است كه مالك وايجاد كننده آنها است، پس همه آنها از عطاى او است.

7. در اينكه سياق را از تكلم با غير (نمد) به غيبت تغيير داده وفرمود «عطاء ربك» ونفرمود: «من عطاءنا» وكلمه «ربك» را هم تكرار نمود، اين نكته استفاده مى شود كه امداد ايشان از شؤون ربوبيت است، وهر چند جز خداى سبحان براى كسى ربى نيست وليكن از

ص: 77


1- . نور، ج 7، ص: 34.
2- . همان، ص: 35.
3- . تبيان، ج 6، ص 463. كشاف، ج 2، ص 656. فتح القدير، ج 3، ص 217.

آنجايى كه بت پرستان براى بتهاى خود ربوبيت قائل بودند لذا ربوبيت خداى سبحان را به پيغمبر گراميش نسبت داده فرمود: «ربك».(1)

8. تلاش مؤمنان مورد تقدير وسپاس است، چه به نتيجه برسد يا نرسد. كانَ سَعْيهُمْ مَشْكُوراً.(2)

9. دنياطلبى يا آخرت طلبى؛

از نظر قرآن كريم برخى از مردم دنياطلبند وبرخى آخرت طلب:

و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها ومن يرد ثواب الاخرة نؤته منها وسنجزى الشاكرين. (آل عمران، 145)

من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها ما يشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً * ومن أراد الاخرة وسعى لها سعيها وهو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكوراً. (اسراء، 18 و 19)

من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها وما له فى الاخرة من نصيب. (شورى، 20)

فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا. (نجم، 29)

... قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون.... (قصص، 79)

نقطه اشتراك دنياطلبى وآخرت طلبى تنها در اين است كه هر كدام را انسان بخواهد ودر باره ى آن تلاش وكوشش كند، خداوند به او عنايت مى كند. جمله ى نؤته منها در باره ى دنيا وآخرت هر دو به كار رفته است تفاوت اين دو گروه عبارت است از:

از آخرت طلبان تشكر مى كند وبه آن ها پاداش مى دهد؛ سنجزى الشاكرين.

دنياطلبان در آخرت هيچ بهره اى نخواهند داشت؛ و ما له فى الاخرة من نصيب.

نسبت به دنياطلبان هر مقدارى كه خداوند بخواهد وهر كس را خداوند اراده كند دنيا به او مى دهد؛ ما نشاء لمن نريد.

اگر كسى دنياطلب بود، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به او توجهى ندارد؛ فأعرض عمّن تولّى عن ذكرنا ولم يرد الّا الحياة الدنيا.

ص: 78


1- الميزان، ج 13، ص: 89.92
2- . نور، ج 7، ص: 35.

دنياطلبان زندگى قارونى را طلب مى كنند؛ قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم.

دنياطلبان وارد جهنم مى شوند؛ ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً.

10. خداوند متعال دو نوع امداد دارد؛

عام؛ كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً. (اسراء، 20)

خاص؛ إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ. (انفال، 9)

11. گاهى گوييم: چرا خداوند به ما كمك نمى كند وبه ما لطف خاص ندارد؟ پاسخ اينكه خداوند همگان را در زندگى مادى كمك مى كند؛ كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (اسراء، 20) ولكن سعى وتلاش انسان نيز لازم است؛ وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى (نجم، 39) ولطف خاص خداوند زمانى شامل حال انسان مى شود كه انسان اهل تقوا وصبر واحسان واقامه نماز وساير فرائض دينى باشد؛ إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (بقره، 153)، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (توبه، 36)، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (عنكبوت، 69)،... وَ قَالَ اللهُ إِنِّى مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِى.... (مائده، 12)

ص: 79

آیه 22-25

اشاره

لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولاً (22)

وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريمًا (23)

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيرًا (24)

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَإِنَّهُ كانَ لِْلأَوّابينَ غَفُورًا (25)

ترجمه

هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده، كه نكوهيده وبى يار وياور خواهى نشست! * وپروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! وبه پدر ومادر نيكى كنيد! هرگاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! وبر آنها فرياد مزن! وگفتار لطيف وسنجيده وبزرگوارانه به آنها بگو! * وبالهاى تواضع خويش را از محبت ولطف، در برابر آنان فرود آر! وبگو: «پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!» * پروردگار شما از درون دلهايتان آگاهتر است، (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد) هرگاه صالح باشيد (وجبران كنيد) او بازگشت كنندگان را مى بخشد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد شرك لزوم پرستش خداوند يگانه واحسان به والدين. اف نگفتن به آنها در سن پيرى وكريمانه سخن گفتن وتواضع براى آنان. آمرزش الهى براى مقصَران در خدمت به والدين در صورت شايسته بودن.

ب. گرچه مخاطب آيه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، ولى مقصود تمام مردم مى باشد. نظير اينگونه خطاب در آيات قرآن كريم فراوان است، از جمله آيه ى بعد كه مى فرمايد: إِمَّا يبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ يعنى هر گاه يكى از پدر ومادر يا هر دوى آنان، نزد تو به پيرى رسيدند، به آنان افّ مگو، با آنكه پيامبر پدر ومادر خود را در كودكى از دست داده بود. در اين آيه نيز مراد از لاتَجْعَلْ مردم هستند كه به دليل رهبرى پيامبر، آن حضرت مورد خطاب واقع شده است.

ج. از آيه 22 استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:

ص: 80

1 - شرك مايه ضعف وناتوانى وزبونى وذلت است در حالى كه توحيد عامل قيام وحركت وسرفرازى است.

2 - شرك، مايه مذمت ونكوهش است، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل وكفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، وآن كس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است.

3 - شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد ودست از حمايتش بردارد.

«اواب» از ماده «اوب» (بر وزن قوم) به معناى بازگشت توأم با اراده است، در حالى كه رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود وهم بى اراده، به همين دليل به «توبه»، «اوبه» گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توأم با اراده به سوى خداست. واز آنجا كه «اواب» صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطايى سر زند به سوى پروردگار بازمى گردد.(1)

د. اينكه فرمود: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِى نُفُوسِكُمْ معنايش اين است كه پروردگار شما از خود شما بهتر مى داند كه چه حركتى كرديد واين مقدمه است براى بعدش كه مى فرمايد: إِنْتَكُونُوا صالِحينَ ومجموعا معنايش اين مى شود كه اگر شما صالح باشيد وخداوند هم اين صلاح را در نفوس وارواح شما ببيند، او نسبت به توبه كاران آمرزنده است.(2)

ه -. انتخاب كلمه «قعود» (نشستن) در اينجا اشاره به ضعف وناتوانى است، زيرا در ادبيات عرب، اين كلمه كنايه از ضعف است همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال: ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند.(3)

نكته ها

1. اخلاص در عبادت از واجب ترين واجبات شرعى است، هم چنان كه در مقابل، شرك ورزيدن به خداى عز وجل بزرگترين گناه است وبه همين جهت فرمود: خدا

ص: 81


1- نور، ج 7، ص: 38.77.
2- الميزان، ج 13، ص: 111.
3- نمونه، ج 12، ص: 72.

نمى آمرزد اين گناه را كه بدو شرك بورزند وپائين تر از آن را از هر كه بخواهد مى آمرزد وما اگر يك يك معاصى را تحليل وتجزيه كنيم خواهيم ديد كه برگشت تمامى گناهان به شرك است، زيرا اگر انسان غير خدا يعنى شيطان هاى جنى وانسى ويا هواى نفس ويا جهل را اطاعت نكند هرگز اقدام به هيچ معصيتى نمى كند وهيچ امر ونهى اى را از خدا نافرمانى نمى كند، پس هر گناهى اطاعت از غير خدا است، واطاعت هم خود يك نوع عبادت است، هم چنان كه در آيات زير اطاعت شيطان را پرستش وى خوانده وفرمود: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيطانَ (يس، 60) ونيز فرمود: أَ فَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. (جاثيه، 23)(1)

2. مرحوم طبرسى مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه دعاى فرزند براى پدر ومادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است، زيرا اگر مسموع نبود وبراى آنها اثرى نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند. ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاى فرزند در مظنه اجابت است وچنين دعايى بى خاصيت نيست.(2)

3. در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر ومادر احترام قائل است.

در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم: لاتَعْبُدُونَ إِلَّا اللهَ وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً؛

و در سوره نساء آيه 36 و اعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيئاً وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد: أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيئاً وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

و در آيات مورد بحث نيز اين دو را قرين با هم قرار داده است؛ وَقَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِياهُ وَبِالْوالِدَينِ إِحْسانا.(3)

4. برخى گفته اند خداوند به فرزندان سفارش پدر ومادر را كرده زيرا مهربانى فرزندان نسبت به پدر ومادر كمتر است، اما به پدر ومادر سفارش نكرده به فرزندان مهربانى كنند،

ص: 82


1- الميزان، ج 13، ص: 108.
2- همان، ص 110. مجمع البيان، ج 6، ص 632.
3- نمونه، ج 12، ص: 78.

چون به اندازه كافى مهربانى وشفقت نسبت به فرزندان دارند.(1)

5. در احسان به والدين، مسلمان بودن آنها شرط نيست؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

6. در احسان به پدر ومادر، فرقى ميان آن دو نيست؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

7. نيكى به پدر ومادر را بى واسطه وبه دست خود انجام دهيم؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

8. احسان، بالاتر از انفاق است وشامل محبّت، ادب، آموزش، مشورت، اطاعت، تشكّر، مراقبت وامثال اينها مى شود؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

9. احسان به والدين، حدّ ومرز ندارد؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً (نه مثل فقير، كه تا سير شود، وجهاد كه تا رفع فتنه باشد وروزه كه تا افطار باشد.)

10. در احسان به والدين وقول كريمانه، شرط مقابله نيامده است. يعنى اگر آنان هم با تو كريمانه برخورد نكردند، تو كريمانه سخن بگو؛ وَقُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً.(2)

11. قرآن كريم درباره مومنان مى فرمايد خفض جناح كن وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين (حجر، 88) لكن نسبت به پدر ومادر مى فرمايد ذليلانه خفض جناح كن وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ من الرحمة واين تعبير به منظور مبالغه در تواضع است.(3)

12. تواضع در برابر والدين، بايد از روى مهر ومحبت باشد، نه ظاهرى وساختگى، يا براى گرفتن اموال آنان. وَاخْفِضْ لَهُما... مِنَ الرَّحْمَةِ(4).

13. اگر حكم را اختصاص به دوران پيرى پدر ومادر داده از اين جهت بوده كه پدر ومادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، وبيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند، زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند، پس آيه شريفه نمى خواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر ومادر كند، بلكه مى خواهد وجوب احترام پدر ومادر ورعايت احترام تام در معاشرت وسخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدت فرزند وچه در هر حال ديگر.(5)

ص: 83


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 632.
2- . همان.
3- . كشاف، ج 2، ص 658.
4- . نور، ج 7، ص: 42.
5- تبيان، ج 6، ص 466. مجمع البيان، ج 6، ص 631. كشاف، ج 2، ص 657. الميزان، ج 13، ص: 110.

14. در اينكه فرمود: وبگو پروردگارا ايشان را رحم كن آن چنان كه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند دوران كوچكى وناتوانى فرزند را به يادش مى آورد، وبه او خاطرنشان مى سازد، در اين دوره كه پدر ومادر ناتوان شده تو بياد دوره ناتوانى خود باش واز خدا بخواه كه خداى سبحان ايشان را رحم كند، آن چنان كه ايشان تو را رحم نموده ودر كوچكى ات تربيت كردند.(1)

15. هيچ انسانى از باطن انسان ديگر خبر ندارد جز خداوند وخود انسان؛(2) الف) خداوند: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فى نُفُوسِكُمْ. ب) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ وَلَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ.(3)

16. گاهى از افراد صالح نيز لغزشى سر مى زند، كه البتّه بايد اين كوتاهى ها را با توبه جبران كرد. إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ... لِلْأَوَّابِينَ.(4)

آیه 26-30

اشاره

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا (26)

إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا (27)

وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا (28)

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (29)

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا (30)

ترجمه

و حق نزديكان را بپرداز، و (همچنين حق) مستمند ووامانده در راه را! وهرگز اسراف وتبذير مكن * چرا كه تبذيركنندگان، برادران شياطينند، وشيطان در برابر پروردگارش، بسيار ناسپاس بود! * وهرگاه از آنان (مستمندان) روى برتابى، وانتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد وبه آنها كمك كنى)، با گفتار نرم وآميخته با لطف با آنها سخن بگو! * هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن، (وترك انفاق وبخشش منما) وبيش از حد (نيز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گيرى واز كار

ص: 84


1- الميزان، ج 13، ص: 110.
2- . اطيب البيان، ج 8، ص 239.
3- . قيامت: 15.14.
4- . نور، ج 7، ص: 43.

فرومانى! * به يقين، پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد، گشاده يا تنگ مى دارد، او نسبت به بندگانش، آگاه وبيناست.

شان نزول

زنى پسر خود را نزد - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرستاد واز آن حضرت پيراهنش را به عنوان تبرّك درخواست كرد. پيامبر تنها پيراهن خود را داد وچون لباس ديگرى نداشت، براى نماز از خانه بيرون نيامد. اين آيه نازل شد تا پيام دهد كه سخاوت، آن نيست كه يكتا پيراهن خود را بدهى. در روايتى ديگر آمده است: مقدارى طلا، نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آوردند، پيامبر در همان زمان همه را انفاق كرد، روز بعد فقيرى از حضرت درخواستى كرد، حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اينكه چيزى نداشت تا به او كمك كند اندوهناك شد كه اين آيه نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم دادن حق خويشاوندان وتهى دستان وممنوع بودن تبذير. برادر بودن مبذران با شياطين در كفرورزى نعمتها. سخن گفتن به نرمى با تهى دستان در صورت مال نداشتن. رعايت اعتدال در انفاق، تنگى وتوسعه رزق در اختيار خداوند.

ب. در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) (زيرا مخاطب در آيه او است) در ميان مفسران گفتگو است.

در احاديث متعددى اين آيه به ذوى القرباى پيامبر (صلی الله علیه و آله) تفسير شده، وحتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) نظر دارد.(2)

مفسّران شيعه وسنّى مانند طبرى، با الهام از روايات، مى نويسند: امام سجاد (علیه السلام) در دوران اسارت وقتى همراه قافله اسرا به شام رسيد، در مقام محاجّه با آنان كه اسراى اهل بيت را بى دين وخارجى مى خواندند، با استناد به اين آيه فرمودند: مراد از ذَا الْقُرْبى ما هستيم!(3)

ج. تبذير در اصل از ماده «بذر» وبه معنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمه مخصوص

ص: 85


1- مجمع البيان، ج 6، ص 635. نور، ج 7، ص: 48.
2- تبيان، ج 6، ص 468. مجمع البيان، ج 6، ص 634. نمونه، ج 12، ص: 87.
3- . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 33. نور، ج 7، ص: 44.

مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى وفساد، مصرف مى كند، ومعادل آن در فارسى امروز «ريخت وپاش» است.

بنابراين تبذير عبارت است صرف كردن مال در غير مورد صحيح آن، ولى اگر مال در موردى بيش از اندازه صرف شود اسراف است.

چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كننده اى فرمود:

من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر ومن انفق فى سبيل الله فهو مقتصد كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است وكسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو است.(1)

د. جمله إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ تعليلى است بر نهى از تبذير، ومعنايش اين است كه اسراف مكن زيرا كه اگر اسراف كنى از مبذرين - كه برادران شيطانند - خواهى شد.(2)

ه -. كلمه شيطان در جمله وَكانَ الشَّيطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً همان ابليس است كه پدر شيطانها است، وشيطانها ذريه وقوم وقبيله او هستند.(3)

و. مراد از جمله إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ اين است كه پيامبر دستش تهى است ونمى تواند مساعدتى به مستمند بكند، ولى مايوس هم نيست، احتمال مى دهد كه بعدا پولدار شود، ووى را كمك كند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها يعنى اينكه تو از ايشان اعراض مى كنى نه از اين بابست كه مال دارى ونمى خواهى بدهى، ونه از اين باب كه ندارى واز به دست آمدن آن هم مايوسى، بلكه از اين بابست كه الآن ندارى ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد، وبه ايشان بدهى.(4)

ز. «ميسور» از ماده «يسر» به معنى راحت وآسان است، ودر اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك وبرخورد توأم با احترام ومحبت را شامل مى شود. بنابراين اگر بعضى آن را به عبارت خاصى تفسير كرده اند، ويا به معنى وعده دادن براى آينده، همه از قبيل ذكر مصداق است.

ص: 86


1- نمونه، ج 12، ص: 86.
2- الميزان، ج 13، ص: 112.
3- . الميزان، ج 13، ص: 112.
4- . همان، ص: 113.

بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواست وحضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود:

يرزقنا الله واياكم من فضله اميدوارم خدا ما وتو را از فضلش روزى دهد.(1)

ح. «محسور» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس وبرهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت «حاسر» به جنگجويى مى گويند كه زره در تن وكلاه خود بر سر نداشته باشد. وبعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته ووامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است «محسور» يا «حسير» و «حاسر» گفته مى شود. «حسرت» به معنى غم واندوه نيز از همين ماده گرفته شده است.(2)

ط. إِنَّ رَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشاءُ وَيقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً. از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط وتفريط در انفاق نهى مى كرد.

و معنايش اين است كه اين دأب وسنت پروردگار است كه بر هر كس بخواهد روزى دهد فراخ وگشايش دهد وبراى هر كه نخواهد، تنگ بگيرد وسنت او چنين نيست كه بى حساب وبى اندازه فراخ سازد ويا بكلى قطع كند، آرى او مصلحت بندگان را رعايت مى كند، چرا كه او به حال بندگان خود خبير وبينا است، تو نيز سزاوار است چنين كنى ومتخلق به اخلاق خدا گردى وراه وسط واعتدال را پيش گرفته از افراط وتفريط بپرهيزى.(3)

ص: 87


1- مجمع البيان، ج 6، ص 634. نمونه، ج 12، ص: 89.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 633. تبيان، ج 6، ص 471. فتح القدير، ج 3، ص 222. نمونه، ج 12، ص: 91.
3- كشاف، ج 2، ص 663. الميزان، ج 13، ص: 114.
نكته ها

1. نظير آيه 26 اسراء آيه 38 روم است؛ فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيرٌ لِلَّذِينَ يرِيدُونَ وَجْهَ اللهِ وَ أُولئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ، با اين تفاوت كه دادن حقوق مستمندان را عامل رستگارى دانسته است.

2. در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم، محروم ونيازمند ومسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم ؟ آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هرچه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم ؟ آخرين آيه مورد بحث گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مى فرمايد: خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد وبر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه وبينا است؛ إِنَّ رَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشاءُ وَيقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً.

اين يك آزمون براى شما است وگرنه براى او همه چيز ممكن است، او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، وروح سخاوت وفداكارى واز خود گذشتگى را در شما پرورش دهد.

به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان وسركشى پيش مى گيرند، وصلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان. در حديث قدسى است:

«انّ من عبادى من لا يصلحه الاّ الفقر فان اغنيته لافسده ذلك وانّ من عبادى من لا يصلحه الاّ الغنى فان افقرته لا فسده ذلك».

از همه اينها گذشته وسعت وتنگى رزق در افراد انسان (به جز موارد استثنايى يعنى از كار افتادگان ومعلولين) بستگى به ميزان تلاش وكوشش آنها دارد واينكه مى فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ ويا گشاده مى دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است وحكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر وهر كس كمتر باشد محروم تر گردد.(1)

3. در انفاق، بايد اولويت ها را در نظر گرفت. اوّل والدين، سپس فاميل، بعداً فقرا وابن السبيل. آتِ ذَا الْقُرْبى....(2)

ص: 88


1- . اطيب البيان، ج 8، ص 244. نمونه، ج 12، ص: 92.
2- . نور، ج 7، ص: 45

4. خويشاوندان، به گردن ما حقّ دارند وما منّتى بر آنان نداريم. آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ.(1)

5. هم نشينان شيطان

نظير 27 اسراء آيه 36 زخرف است: وَمَنْ يعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيضْ لَهُ شَيطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ

6. پيامبران نيز گاهى دستشان براى كمك به ديگران خالى است؛ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها.

7. ما از خدا طلبكار نيستيم، آنچه هم بدهد از رحمت اوست؛ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ.

8. تلاش واميد بايد در كنار هم باشد وهيچكدام به تنهايى كافى نيست؛ ابْتِغاءَ... تَرْجُوها.

9. اگر نياز مالى كسى را برطرف نكرديم، لا اقل دل او را با سخن شايسته به دست آوريم؛ فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيسُوراً.(2)

10. احترام متقابل در سخن گفتن

همان طورى كه بر مردم لازم است در محضر پيامبر رعايت ادب را در سخن گفتن داشته باشند وصداى خود را بلند نكنند يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِى... (الحجرات، 2) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز با ملايمت ونرمى با مردم سخن مى گويد وبا ملايمت رفتار مى كند: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ... (آل عمران، 159) در آيه ديگر به پيامبر اكرم دستور مى دهد با تهى دستان آسان سخن بگو وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيسُوراً (الإسراء، 28)

11. سخن گفتن نيكو با محرومان

نظير آيه 28 اسراء:... فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيسُوراً آيه 263 بقره است: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يتْبَعُهَا أَذًى وَاللهُ غَنِى حَلِيمٌ

12. كيفيت انفاق در راه خدا

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَأَنْفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (البقرة، 195) در آيات ديگر كيفيت آن را بيان مى كند كه

ص: 89


1- . نور، ج 7، ص: 45.
2- . نور، ج 7، ص: 48.47

انفاق بايد در حد اعتدال وميانه روى باشد. وَلاَ تَجْعَلْ يدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ (الإسراء، 29) وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يسْرِفُوا وَلَمْ يقْتُرُوا وَكَانَ بَينَ ذلِكَ قَوَاماً (الفرقان، 67)

13. در قرآن به طور گسترده درباره ى رزق وروزى بحث شده است. برخى از نكاتِ آن آيات عبارت است از:

رزق هر جنبنده اى بر عهده خداست؛ ما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللهِ رِزْقُها. (هود، 6)

سرچشمه ى روزى، در آسمان است؛ وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ. (ذاريات، 22)

اگر همه ى مردم رزق گسترده داشته باشند، فساد گسترش مى يابد؛ وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ. (شورى، 27)

مردم بايد تلاش كنند وبه دنبال رزق بروند؛ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ. (عنكبوت، 17)

تقوا از عوامل گشايش وموجب توسعه در رزق است؛ وَمَنْ يتَّقِ اللهَ يجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لا يحْتَسِبُ (طلاق: 2).(1)

حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: «قدر الأرزاق فكثرها وقللها وقسمها على الضيق والسعة فعدل فيها ليبتلى من اراد بميسورها ومعسورها وليختبر بذلك الشكر والصبر من غنيها وفقيرها»(2) خداوند، روزى مردم را با كم وزياد كردن، تقدير كرد تا هر كه را بخواهد در تنگناها وگشايش ها بيازمايد وغنى وفقير را با شكر وصبرى كه از خود بروز مى دهد، امتحان وگزينش كند.

14. وسعت يا تنگى رزق، از شئون ربوبيت خدا وبراى رشد وتربيت انسان هاست. إِنَّرَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ... وَيقْدِرُ

15. از ترس فقرِ خود، بخل نورزيد وبراى نفى فقر ديگران تمام اموال خود را يك جا نبخشيد، كه روزى بدست خداست وفقر برخى حكيمانه است. لا تَجْعَلْ يدَكَ... إِنَّ رَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ.(3)

ص: 90


1- . نور، ج 7، ص: 49.
2- . نهج البلاغه، خطبه 91.
3- . نور، ج 7، ص: 50.

آیه 31-35

اشاره

آيات 35-31

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرًا (31)

وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً (32)

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُورًا (33)

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34)

وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (35)

ترجمه

و فرزندانتان را از ترس فقر، نكشيد! ما آنها وشما را روزى مى دهيم، مسلما كشتن آنها گناه بزرگى است! * ونزديك زنا نشويد، كه كار بسيار زشت، وبد راهى است! * وكسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد، جز بحق! وآن كس كه مظلوم كشته شده، براى وليش سلطه (وحق قصاص) قرار داديم، اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است! * وبه مال يتيم، جز به بهترين راه نزديك نشويد، تا به سر حد بلوغ رسد! وبه عهد (خود) وفا كنيد، كه از عهد سؤال مى شود! * وهنگامى كه پيمانه مى كنيد، حق پيمانه را ادا نماييد، وبا ترازوى درست وزن كنيد! اين براى شما بهتر، وعاقبتش نيكوتر است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حرمت كشتن انسان مگر در صورت حق مانند قصاص. سلطه ولى مقتول بر قاتل. حرمت تصرف مال يتيم مگردر صورت رفتار نيكوتر. لزوم وفاى به عهد ولزوم وفاى به كيل ووزن.

ب. در مفردات گفته است كه «خطا» به معناى انحراف از جهت است واين دو قسم تصور مى شود:

1 - تصميم به كارى بگيرد كه اراده وانجامش شايسته نيست وبلكه زشت مى باشد، خلاصه تصميم واراده خطاء باشد، واين بارزترين مصداق خطاء است كه آدمى بدان مرتكب شده ودچار مى گردد. ودر تعبير چنين خطايى گفته مى شود: «خطأ يخطا وخطا» وآيات زير به همين معنا است إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً و وَإِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

2 - قسم ديگر خطاء اين است كه: آدمى كارى را اراده كند كه انجامش خوبست،

ص: 91

وليكن آن طور كه مى خواسته انجام نشده باشد، وبر خلاف اراده اش از آب درآيد، در تعبير اينگونه خطاء مى گويند: «اخطا اخطاءَ» وآن شخص را مى گويند «مخطئ»، پس چنين كسى در اراده اش اشتباه نكرده عملش هم خطاء نبوده، ليكن خطاء از آب در آمده، در آيه شريفه وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ اين معنى مقصود است.

ج. اين آيه از كشتن نفس محترمه نهى مى كند، مگر در صورتى كه بحق باشد، به اين معنا كه طرف مستحق كشته شدن باشد، مثل اينكه كسى را كشته باشد يا مرتد شده باشد (وحرمت دينى را در جامعه بشكند) وامثال اينها كه در قوانين شرع مضبوط است. وشايد از اينكه نفس را وصف كرد به حَرَّمَ اللهُ ونفرمود: حرم الله فى الاسلام اشاره به اين باشد كه حرمت قتل نفس مختص به اسلام نيست، در همه شرايع آسمانى حرام بوده واين حكم از شرايع عمومى است.

د. مقصود از اينكه فرمود: ما براى ولى مقتول سلطانى قرار داديم همين است كه او را در قصاص از قاتل سلطنت واختيار داده ايم، وضميرى كه در فَلا يسْرِفْ ودر «انه» هست به ولى برمى گردد ومقصود از منصور بودن او همان مسلط بودن قانونى بر كشتن قاتل است. ومعناى آيه اين است كه كسى كه مظلوم كشته شده باشد ما به حسب شرع براى صاحب خون او سلطنت قرار داديم، تا اگر خواست قاتل را قصاص كند، واگر خواست خونبها بگيرد، واگر هم خواست عفو كند، حال صاحب خون هم بايد در كشتن اسراف نكند، وغير قاتل را نكشد ويا بيش از يك نفر را به قتل نرساند وبداند كه ما ياريش كرده ايم.(1)

ه -. وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْيتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ. اين آيه از خوردن مال يتيم نهى مى كند كه خود يكى از كبائرى است كه خداوند وعده آتش به مرتكبين آن داده وفرموده است: إِنَّ الَّذِينَ يأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيتامى ظُلْماً إِنَّما يأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيصْلَوْنَ سَعِيراً (نساء، 10) واگر به جاى نهى از خوردن آن، از نزديك شدن به آن نهى كرد براى اين بود كه شدت حرمت آن را بفهماند.(2)

و. «اشد» از ماده «شد» (بر وزن جد) به معنى «گره محكم» است، سپس توسعه يافته وبه هر

ص: 92


1- . الميزان، ج 13، ص: 115.123
2- . الميزان، ج 13، ص: 124.

گونه استحكام جسمانى وروحانى گفته شده است، ومنظور از «اشد» در اينجا رسيدن به حد بلوغ است، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست، بلكه بايد بلوغ فكرى واقتصادى نيز باشد، به گونه اى كه يتيم بتواند اموال خود را حفظ ونگهدارى كند وانتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.(1)

ز. كلمه «قسطاس» (به كسر قاف وهم به ضم آن) به معنايترازو وميزان است، بعضى گفته اند كلمه اى است رومى كه داخل زبان عرب شده وبعضى ديگر گفته اند كه عربى است، وبعضى آن را مركب از «قسط» كه به معناى عدالت است و «طاس» كه به معناى كفه ترازو دانسته اند و «قسطاس مستقيم» به معناى ترازوى عدل است كه هرگز در وزن خيانت نمى كند.

ح. كلمه «خير» به معناى آن چيزى است كه وقتى امر داير شد بين آن ويك چيز ديگر آدمى بايد آن را اختيار كند وكلمه «تاويل» هر چيز به معناى حقيقتى است كه امر آن چيز بدان منتهى گردد.

ط. أَحْسَنُ تَأْوِيلًا بودن اين دو عمل از اين جهت است كه مردم اين دو وظيفه را عمل كنند، كم نفروشند وزياد نخرند. اگر كيل ووزن به طور عادلانه جريان يابد زندگى واقتصادشان رشد واستقامت يافته وهر كس هر چه را احتياج دارد، همان را به مقدار نيازش به دست مى آورد، وعلاوه بر آن، نسبت به همه سوداگران وثوق پيدا كرده وامنيت عمومى برقرار مى شود.(2)

نكته ها

1. پنج دستور كه در سوره اسراء بيان شده مانند حرمت قتل فرزند حرمت قتل نفس محترمه. حرمت عمل منافى با عفت نزديك نشدن به مال يتيم. لزوم وفاء كيل ووزن (آيات 31 تا 35). در سوره انعام آيه 151 و 152 نيز به همين صورت با اندك تفاوتى در تعبير بيان شده است. عمل به اين دستورات در سوره اسراء نشانه حكمت ودر سوره انعام نشانه تعقل وتذكر دانسته شده است.

ص: 93


1- . نمونه، ج 12، ص: 109.
2- . الميزان، ج 13، ص: 125

2. وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِيلًا. در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده است؛

نمى گويد زنا نكنيد، بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد.

جمله إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً كه مشتمل بر سه تاكيد است (ان) و (استفاده از فعل ماضى) وتعبير به (فاحشه) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.

جمله ساءَ سَبِيلًا (راه زنا بد راهى است) بيانگر اين واقعيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.(1)

3. سرّ اينكه از نزديكى وتصرف در مال يتيم نهى شده با اينكه تصرف در مال ساير مردم بدون اجازه نيز ممنوع است آن است كه يتيم به حفظ مال محتاج تر است وطمع مردم به مال اوبيشتر است.(2)

4. احترام خون انسانها وحرمت قتل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى وقوانين بشرى در آن متفقند، وآن را يكى از بزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده است: مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً. (مائده، 32)

5. در روايات يكى از مصاديق «ولى»، حضرت مهدى (علیه السلام) شمرده شده كه انتقام جدّ عزيزش امام حسين (علیه السلام) را خواهد گرفت؛ فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيهِ سُلْطاناً.(3)

6. رزق به دست خداست وزيادى نفرات وجمعيت بى اثر است، پس فرزند عامل فقر نيست. نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِياكُمْ.(4)

7. از نظر اسلام، كشتن افراد، در مواردِ حق (همچون قصاص، دفاع، ارتداد، لواط يا زناى محصنه) جايز است. إِلَّا بِالْحَقِّ.(5)

8. مظلوم، هر كه باشد بايد مورد حمايت قرار گيرد. مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً... مَنْصُوراً

ص: 94


1- . نمونه، ج 12، ص: 103.
2- . تبيان، ج 6، ص 476.
3- . نور، ج 7، ص: 55.
4- . نور، ج 7، ص: 55.
5- . كشاف، ج 2، ص 664. نور، ج 7، ص: 55.

قراردادن حقّ قصاص، براى حمايت از مظلوم است. جَعَلْنا لِوَلِيهِ سُلْطاناً.(1)

9. قرآن درباره ى حفظ حقوق يتيم ومراعات حال او ورسيدگى وتكفّل امور يتيمان سفارش فراوان كرده است. ولى چون احتمال لغزش مالى وسوء استفاده كردن از اموال يتيمان بسيار است، لذا هشدار بيشترى لازم است، به گونه اى كه از نزديك شدن به آن نيز نهى شده وتصرّف ظالمانه در اموال يتيمان، خوردن آتش شمرده شده است.(2)

10. وقتى اين آيه نازل شد، مسلمانان از حضور بر سر سفره ى ايتام كناره گرفتند وآنان را منزوى ساختند. آيه ى ديگرى نازل شد كه مراد از نزديك نشدن، سوء استفاده است، والّا افراد مصلح نبايد به بهانه ى تقوا، يتيمان را رها كنند. وَإِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَاللهُ يعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ. (بقره، 220)(3)

11. خطر برخى گناهان به اندازه اى زياد است كه نمى فرمايد انجام ندهيد بلكه مى فرمايد نزديك آنها نشويد، مانند تصرف در مال يتيم به غير وجه احسن؛ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلَّابِالَّتِى هِى أَحْسَنُ (انعام، 152؛ اسراء، 34) ومانند زنا؛ وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا ومانند فواحش؛ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ.

12. قرآن كريم گاهى از بى اعتنائى به يتيم سرزنش مى كند؛ كَلاَّ بَلْ لاَ تُكْرِمُونَ الْيتِيمَ (فجر، 17) وگاهى از توجه به يتيم ستايش مى كند؛ وَيطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيتِيماً وَأَسِيراً (انسان، 8) وبه طور كلى نسبت به اموال يتيم سه دستور مى دهد.

در اموال آنها خيانت نكنيد (اموال بد خود را با اموال خوب آنها عوض نكنيد)؛ وَآتُوا الْيتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً. (نساء، 2)

اگر خواستيد تصرف كنيد به نحو نيكو برخورد كنيد؛ وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً. (اسراء، 34)

به هنگام رسيدن به سن رشد وبلوغ اموالشان را به آنها تحويل دهيد؛ وَابْتَلُوا الْيتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيهِمْ أَمْوَالَهُمْ. (نساء، 6)

ص: 95


1- . نور، ج 7، ص: 55.
2- . نساء: 10. همان، ص 56.
3- . نور، ج 7، ص: 56.

13. قرآن كريم در برخى آيات مى فرمايد: از بهترين دستورات نازل شده پيروى مى كنيد؛ وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ گرچه تمام قرآن كريم احسن است؛ الله نزل احسن الحديث ولكن به عنوان نمونه به برخى از امور اشاره مى كند. به گونه احسن رفتار شود:

سخن گفتن به گونه احسن؛ وَقُلْ لِعِبَادِى يقُولُوا الَّتِى هِى أَحْسَنُ. (اسراء، 53)

دفع بدى به گونه بهتر؛ ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ السَّيئَةَ. (مومنون، 96)

تصرف در مال يتيم به نوع بهتر؛ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ. (اسراء، 34)

جدال با دشمنان به طرز نيكوتر؛ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ. (نحل، 125)

14. كيفر تصرف ظالمانه در مال يتيم

در يك آيه تصرف در مال يتيم را خداوند حرام كرد مگر اين كه انسان به نحو درست تصرف كند: وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً (الإسراء، 34) در آيه ديگر كيفر تصرف ظالمانه در مال يتيم را بيان مى كند:

إِنَّ الَّذِينَ يأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيصْلَوْنَ سَعِيراً (النساء، 10)

15. مسائل داد وستد ورعايت حقوق مردم در معاملات، چنان مهم است كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده وبزرگ ترين آيه قرآن (بقره، 282) مربوط به آن وسوره اى به نام «مطفّفين» (كم فروشان) نام نهاده شده است. اوّلين دعوت بعضى پيامبران، همچون حضرت شعيب نيز ترك كم فروشى بوده است.(1)

16. ايفاى كيل وپيمانه ى صحيح، از نمونه هاى وفاى به پيمان است كه در آيه ى قبل گذشت، زيرا معامله، نوعى تعهّد است. أَوْفُوا بِالْعَهْدِ... أَوْفُوا الْكَيلَ(2) اشيايى كه مورد معامله واقع مى شود. اقسام زيادى دارد؛ بعضى مكيل ويا موزون است برخى ديگر معدود ومانند آن، بنابراين مكيل وموزون از باب مثال است نه انحصار. منظور آن است كه حق مردم را كم نگذاريد.(3)

17. گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى وكوتاهى

ص: 96


1- . شعراء: 181.183. نور، ج 7، ص: 58.
2- . نور، ج 7، ص: 58.
3- . اطيب البيان، ج 8، ص 251.

در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كار خود كم مى گذارد، آموزگار واستادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى شود ودلسوزى لازم را نمى كند، همه مشمول اين حكمند ودر عواقب آن سهيمند.(1)

آیه 36-40

اشاره

آيات 40-36

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36)

وَ لا تَمْشِ فِي اْلأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37)

كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا (38)

ذلِكَ مِمّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا (39)

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيمًا (40)

ترجمه

از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش وچشم ودل، همه مسؤولند. * وروى زمين، با تكبر راه مرو! تو نمى توانى زمين را بشكافى، وطول قامتت هرگز به كوه ها نمى رسد! * همه اينها گناهش نزد پروردگار تو ناپسند است. * اين (احكام)، از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده، وهرگز معبودى با خدا قرار مده، كه در جهنم افكنده مى شوى، در حالى كه سرزنش شده، ورانده (درگاه خدا) خواهى بود! * آيا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، وخودش دخترانى از فرشتگان برگزيده است ؟! شما سخن بزرگ (وبسيار زشتى) مى گوييد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيروى نكردن از ندانسته ها. مسئوليت انسان در قيامت، پرهيز از راه رفتن متكبرانه. ناپسند بودن اعمال زشت نزد خداوند. حكمت در پرتو رعايت وظائف شرعى. پيامد ناگوار در پنداشتن فرزند براى خدا.

ب. معناى صحيح آيه 36 اين است كه: دنبال روى از چيزهايى كه علم به آنها ندارى نكن، زيرا خداى سبحان به زودى از گوش وچشم وفؤاد كه وسائل تحصيل علمند بازخواست مى فرمايد.(2)

ص: 97


1- . الميزان، ج 13، ص: 113.
2- . الميزان، ج 13، ص: 129

مثلا از گوش مى پرسند آيا آنچه شنيدى از معلومها ويقينها بود يا هر كس هر چه گفت گوش دادى ؟ واز چشم مى پرسند آيا آنچه تماشا مى كردى واضح ويقينى بود يا خير؟ واز قلب مى پرسند آنچه كه انديشيدى ويا بدان حكم كردى به آن يقين داشتى يا نه ؟ گوش وچشم وقلب ناگزيرند كه حق را اعتراف نمايند، واين اعضاء هم ناگزيرند حق را بگويند، وبه آنچه كه واقع شده گواهى دهند، بنابراين بر هر فردى لازم است كه از پيروى كردن غير علم بپرهيزد، زيرا اعضاء وابزارى كه وسيله تحصيل علمند به زودى عليه آدمى گواهى مى دهند.(1)

ج. «مرح» در چهار معنا استعمال شده است:

غرور وتكبر - به خود باليدن در راه رفتن - تجاوز از اندازه - شدت شادمانى وخوشحالى.(2)

د. أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً. اين آيه خطاب به آن دسته از مشركين است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، ويا بعضى از ملائكه دختران اويند، استفهامى كه در آن شده استفهام انكارى است، واگر به جاى (بنات؛ دختران) كلمه (اناث - زنان) را آورد از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مى دانستند.(3)

نكته ها

1. مسئوليت انسان

نظير آيه 36 اسراء آيه 12 حجرات است: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً...

2. نهى پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى وگفتار وشهادت وقضاوت وعمل را شامل مى شود، واينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از اين امور محدود كرده اند دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به معنى دنباله روى

ص: 98


1- . همان، ص: 130
2- . تبيان، ج 6، ص 479.
3- مجمع البيان، ج 6، ص 642. كشاف، ج 2، ص 668. الميزان، ج 13، ص: 144.

از چيزى است، ومى دانيم دنباله روى از غير علم، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.(1)

3. پيروى از گمان وحدس وتخمين وشايعات وهر آنچه غير از علم ويقين است، خطرات بزرگى براى فرد وجامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهايى ضايعات بزرگى دارد از جمله:

تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد ويا دادن حق به غير مستحق است.

پيروى از غير علم، آبروى افراد آبرومند را به خطر مى اندازد وخدمتگزاران را دلسرد مى كند.

اعتماد بر غير علم، بازار شايعات وشايعه سازان را داغ وپر رونق مى كند.

پيروى از غير علم، روحيه تحقيق وكنجكاوى را از انسان گرفته واو را فردى زود باور وساده انديش بار مى آورد.

پيروى از غير علم، روابط گرم ودوستانه را در خانه وبازار ومركز كار وهمه جا به هم زده ومردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.

پيروى از غير علم، استقلال فكرى ما را از بين مى برد وروح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.

پيروى از غير علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه وانتخابهاى فورى، در مورد همه كس وهمه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها وپشيمانيها است.(2)

4. امامان معصوم (عليهم السلام)، اصحاب خود را از شنيدن وگفتن هر سخنى باز مى داشتند وبه آنان توصيه مى كردند كه دربانِ دل وگوش خود باشيد. ودر اين امر، به اين آيه لاتَقْفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ استناد مى كردند. چنان كه امام صادق (علیه السلام) براى متنبّه كردن شخصى كه هنگام رفتن به دستشويى، توقّف خود را در آنجا طول مى داد تا صداى ساز وآواز همسايه را بشنود، اين آيه را تلاوت كرد وفرمود: گوش از شنيده ها، چشم از ديده ها ودل از خاطرات مؤاخذه مى شود. امام سجاد (علیه السلام) نيز فرمود: انسان حقّ ندارد هر چه مى خواهد بگويد.(3)

ص: 99


1- مجمع البيان، ج 6، ص 641. نمونه، ج 12، ص: 116.
2- نمونه، ج 12، ص: 120.
3- . همان.

5. در قيامت، از باطن ونيات هم بازخواست مى شود. الْفُؤادَ.(1)

6. سمع وبصر وفواد كه در آيه ذكر شده از باب مثال است وگرنه همه اعضاء وجوارح مسئوليت دارند.(2)

7. نكته قابل توجه اينكه در حقيقت انسان مسئول است واعضا وجوارح مسئول عنه هستند يعنى از انسان مى پرسند كه با اعضاء وجوارح خود چه عملى انجام دادى ؟(3)

8. متكبرانه راه نرفتن

نظير آيه 37 اسراء آيه 18 لقمان است:

وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ يحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

9. ولا تمش فى الارض مرحا. حضرت على (علیه السلام) در خطبه همام درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع(4): آنها متواضعانه راه مى روند نه تنها در كوچه وبازار كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى وحتى در مطالعات فكرى وخط سير انديشه ها توأم با تواضع است.

10. خصلت هاى درونى در رفتار انسان اثرگذار است. وَلا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً.(5)

11. برخى مفسّران مى گويند: مراد از «حكمت»، احكام ثابتى است كه در آيات قبل گفته شده ودر اديان ديگر هم بوده ونسخ شدنى نيست. در آيه ى 22 فرمان نهى از شرك اوّلين حكمت بود ودر آيه 39 نيز نهى از شرك، پايان حكمت هاست.(6) زيرا در رأس همه حكمت ها توحيد مطرح است وملاك ومعيار كارها نيز توحيد است.

12. شرك به خداوند آثارى به دنبال دارد، از جمله؛

عدم قرب به مسجدالحرام؛ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ. (توبه، 28)

ترس واضطراب؛ سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللهِ. (آل عمران، 151)

ص: 100


1- . همان، ص: 61
2- . اطيب البيان، ج 8، ص 252.
3- . فتح القدير، ج 3، ص 226.
4- . نهج البلاغه خطبه 193.
5- . نور، ج 7، ص: 62.
6- . همان، ص 63. كشاف، ج 2، ص 668.

سقوط از انسانيت؛ وَمَنْ يشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ. (حج، 31)

ممنوع بودن ورود به بهشت؛ مَنْ يشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ. (مائده، 72)

حبط عمل وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يعْمَلُونَ. (انعام، 88)

تحقير در جهنم؛ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً. (اسراء، 39)

آیه 41-44

اشاره

آيات 44-41

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزيدُهُمْ إِلاّ نُفُورًا (41)

قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذًا لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً (42)

سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا (43)

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ اْلأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليمًا غَفُورًا (44)

ترجمه

ما در اين قرآن، انواع بيانات مؤثر را آورديم تا متذكر شوند! ولى (گروهى از كوردلان،) جز بر نفرتشان نمى افزايد. * بگو: «اگر آنچنان كه آنها مى گويند با او خدايانى بود، در اين صورت، (خدايان) سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.» * او پاك وبرتر است از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر ومنزه تر! * آسمان هاى هفتگانه وزمين وكسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى گويند، وهر موجودى، تسبيح وحمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد، او بردبار وآمرزنده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان توحيد ومعارف دين با دلائل مختلف در قرآن.

(ومحال بودن) رفتن مشركان به سوى عرش براى گرفتن قدرت در صورت شريك داشتن خدا. منزه بودن خداوند از شريك. تسبيح موجودات نظام هستى براى خدا وعدم درك بشر از حقيقت تسبيح آنان.

ب. «صرف» از ماده «تصريف» به معنى تغيير دادن ودگرگون ساختن است، ومخصوصا با

ص: 101

توجه به اينكه از باب «تفعيل» است، معنى كثرت را نيز در بردارد.

و از آنجا كه بيانات قرآن در زمينه اثبات توحيد ونفى شرك، گاهى در لباس استدلال منطقى، گاهى فطرى، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق، وخلاصه از انواع طرق وفنون مختلف كلام براى آگاه ساختن وبيدار كردن مشركان استفاده شده است، تعبير به «صرفنا» در مورد آن بسيار مناسب است.

قرآن با اين تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم، واز هر راهى استفاده كرديم تا چراغ توحيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم، اما گروهى از آنها آن قدر لجوج ومتعصب وسرسختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت ودورى آنها مى افزايد!(1)

ج. در اينجا اين سؤال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟! پاسخ اين سؤال روشن است وآن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعه انسانى است، ومسلما همه انسانها اين گونه نيستند، بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند وراه حق را بازمى يابند، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند وبيدار مى شوند، وهمين اثر، براى نزول اين آيات، كافى است، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.(2)

گر چه جمله إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلًا مفهومش اين است كه آنها راهى به سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به ذِى الْعَرْشِ به جاى «الله» اشاره به همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند «مالك عرش اعلا» شوند وبر پهنه جهان هستى حكومت كنند وبه همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند.

به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر وقلمرو حكومت خويش را بيشتر كند واگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع وتمانع بر سر

ص: 102


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 663. الميزان، ج 13، ص 144. نمونه، ج 12، ص: 128.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 643. نمونه، ج 12، ص: 129.

قدرت وگسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت.(1)

د. سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً. در واقع در اين جمله كوتاه با چهار تعبير مختلف، پاكى دامان كبريائيش ازاينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است:

1 - خداوند از اين نقائص ونسبتهاى ناروا منزه است سبحانه.

2 - او برتر از آنست كه اينها مى گويند وَتَعالى عَمَّا يقُولُونَ.

3 - با ذكر كلمه «علو» كه مفعول مطلق است وبراى تاكيد آمده اين گفتار را تاكيد نموده است.

4 - سرانجام با تعبير به «كبيرا» تاكيد جديدى بر آن مى افزايد.

قابل توجه اينكه جمله عَمَّا يقُولُونَ (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه همه نسبتهاى نارواى آنان ولوازمى را كه در بردارد شامل مى شود.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 41 اسراء، آيات ديگر است، 89 اسراء، 54 كهف، 58 روم و 27 زمر.

2. از آيه 41 اين درس را در زمينه مسائل تربيتى وتبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طرق گوناگون ووسائل مختلف بهره گرفت، كه مردم ذوقها واستعدادهاى مختلفى دارند وبراى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد ويكى از فنون بلاغت نيز همين است.(3)

3. همه ى هستى براى خداوند تسبيح وسجده وقنوت دارند. برخى مفسّران اين تسبيح را تسبيح تكوينى دانسته اند، يعنى ساختار وجودىِ هر ذرّه اى از عالم، نشان از اراده، حكمت، علم وعدل خدا دارد. بعضى ديگر معتقدند كه هستى، شعور وعلم دارد وهمه در حال تسبيح اند، ولى گوش ما صداى آنها را نمى شنود. اين نظر با ظاهر آيات سازگارتر است. نطق داشتن اشيا محال نيست، چون در قيامت تحقّق مى يابد، أَنْطَقَ كُلَّ شَىءٍ (فصّلت، 21) حتّى سنگ هم علم وخشيت دارد واز خوف خدا از كوه سقوط مى كند، وَإِنَّ مِنْها لَما يهْبِطُ مِنْ خَشْيةِ اللهِ (بقره، 74) حضرت سليمان سخن مورچه را مى فهميد ومنطق الطير مى دانست. هدهد

ص: 103


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 644. كشاف، ج 2، ص 669. فتح القدير، ج 3، ص 230. الميزان، ج 13، ص 180. نمونه، ج 12، ص: 130
2- . نمونه، ج 12، ص: 132.
3- . نمونه، ج 12، ص: 130

انحراف مردم را تشخيص مى داد كه نزد سليمان آمد وگزارش داد. خداوند كوه ها را مخاطب قرار داده: يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ (سبأ، 10) اى كوه ها! همراه با داود نيايش كنيد. در قرآن علاوه بر اين موارد از تسبيحِ ديگر موجودات نيز سخن به ميان آمده است. علاوه در آيه 18 حج سجده را به همه موجودات از جمله به كثير من الناس نسبت مى دهد واگر منظور سجده تكوينى بود مى بايست بفرمايد جميع الناس نه كثير. از اينكه در آيه به كثير من الناس تعبير نموده معلوم مى شود سجده تشريعى است نه تكوينى.(1)

جمله ذرات زمين وآسمان *** با تو مى گويند روزان وشبان

ما سميعيم وبصيريم وهُشيم با شما نامحرمان، ما خامشيم(2)

نطق آب ونطق خاك ونطق گل هست محسوس حواس اهل دل

4. يگانگى پروردگار

آياتى از قرآن دلالت بر يگانگى پروردگار دارد: قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً (الإسراء، 42)

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يصِفُونَ (الأنبياء، 22)

مَا اتَّخَذَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يصِفُونَ (المؤمنون، 91)

ص: 104


1- . اطيب البيان، ج 8، ص 260.
2- . فتح القدير، ج 3، ص 231. نور، ج 7، ص: 66.

آیه 45-48

اشاره

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ حِجابًا مَسْتُورًا (45)

وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُورًا (46)

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (47)

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اْلأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (48)

ترجمه

و هنگامى كه قرآن مى خوانى، ميان تو وآنها كه به آخرت ايمان نمى آورند، حجاب ناپيدايى قرارمى دهيم، * وبر دلهايشان پوششهايى، تا آن را نفهمند، ودر گوشهايشان سنگينى، وهنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند واز تو روى بر مى گردانند. * هنگامى كه به سخنان تو گوش فرامى دهند، ما بهتر مى دانيم براى چه گوش فرا مى دهند، (وهمچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند، آنگاه كه ستمگران مى گويند: «شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد!» * ببين چگونه براى تو مثلها زدند! در نتيجه گمراه شدند، ونمى توانند راه حق را پيدا كنند.

شان نزول:

جمعى از مفسران مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان وفخر رازى در تفسير كبير در شان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد ودر كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، واو را با سنگ مى زدند ومانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.

خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (وشايد اين از طريق رعب ووحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند).

در روايت ديگرى مى خوانيم هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرآن مى خواند دو نفر از مشركان در طرف راست ودو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند وكف مى زدند وسوت مى كشيدند وبا صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلی الله علیه و آله) به گوش مردم نرسد.

ابن عباس مى گويد: ابو سفيان وابو جهل وغير آنها گاهى نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آمدند وبه

ص: 105

سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت: اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند!

ولى ابو سفيان گفت: فكر مى كنم بعضى از سخنانش حق است، ابو جهل اظهار داشت او ديوانه است وابو لهب اضافه كرد او كاهن است، ديگرى گفت او شاعر است وبه دنبال اين سخنان ناموزون ونسبتهاى ناروا آيات فوق نازل گشت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اضلال كيفرى خداوند نسبت به كفَار به هنگام قرائت قرآن پيامبر اكرم. پشت كردن كفَار به هنگام ياد پروردگار. آگاهى خداوند از شنوايى وگفتار آنها ونسبت مسحور دادن به پيامبر.

ب. «أَكِنَّةً» جمع «كنان»، يا «كن»، به معناى وسيله ى پوشاندن است. «وَقْراً»، به معناى سنگينى در گوش است. شبيه اين آيه در سوره هاى ديگر(2) هم آمده است.(3)

ج. كلمه «نجوى» مصدر است، وبه همين جهت با آن مفرد وتثنيه وجمع ومذكر ومؤنث را وصف مى كنند.(4)

د. آيه 47 به منزله دليلى است براى مضمون آيه 46 كه مى فرمود: بر دلهايشان پرده مى افكنيم تا نفهمند ودر گوشهايشان كرى ايجاد مى كنيم تا نشنوند، وجمله نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يسْتَمِعُونَ ناظر ودليل كر كردن است. وجمله وَإِذْ هُمْ نَجْوى ناظر به پرده افكندن بر دلها است.

و معناى مجموع آن دو چنين مى شود: ما به گوشهاى ايشان كه با آن به تو گوش مى دهند داناتريم، وبه دلهاى ايشان كه با آن به كار تو مى نگرند عالم تريم، وچگونه عالم تر نباشيم وحال آنكه آفريدگار ومدبر آنها مائيم.(5)

ه -. نسبت مسحور به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين بوده است كه

ص: 106


1- . تبيان، ج 6، ص 483. مجمع البيان، ج 6، ص 645.656. نمونه، ج 12، ص: 142.
2- . فصّلت، 44. انعام، 25. كهف، 57.
3- . نور، ج 7، ص: 69.
4- . الميزان، ج 13، ص: 157.
5- . فتح القدير، ج 3، ص 231. الميزان، ج 13، ص: 157.

مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دهند، وبگويند ساحران در فكر وعقل او نفوذ كرده وبه وسيله ساحران - العياذ بالله - اختلال حواس يافته.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد (زيرا اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در دلهاى آماده مردم حق طلب، به سحر نسبت مى دادند كه خود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او.(1)

و. در آيه 48 باز روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده، ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد ومى گويد: بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن وديگرى مجنون) واز همين رو اولا آنها گمراه شده اند وقدرت پيدا كردن راه حق را ندارند انْظُرْ كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا.

ديگر اينكه منهاى كينه ها وحسادتى كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند، اصولا بر دلهاى آنها پرده جهل وتقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچ كس بشنوند.

بالآخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان، مانند گوشها گويى از سخن حق نفرت داشت وآن را از خود بيرون مى افكند و «كر» مى شد، به عكس، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود ولذتبخش، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد. نتيجه اين موانع سه گانه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند. ثانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره پيامبر (صلی الله علیه و آله) وسخنانش پرداخته، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون وديوانه!

نكته ها

1. قرآن كريم در 3 آيه مى فرمايد: وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْرًا. (اسراء، 46؛ كهف، 57؛ انعام، 25) با اندك تفاوتى كه در تعبيرات است. لكن در يك مورد از قول خود كفار نقل مى كند كه اينها اقرار به حجاب درونى وقلبى خود داشتند؛ وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَينِنَا وَبَينِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ. (فصلت، 5)

ص: 107


1- نمونه، ج 12، ص: 149.

2. اگر قرآن كريم مى فرمايد: إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لاَ يؤْمِنُونَ (اعراف، 27)، در آيه 30 اعراف اين معنا را به جهت سوء اختيار افراد بى ايمان بيان مى كند: إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللهِ وَيحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (اعراف، 30) چه اينكه مى فرمايد: وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً. (1) در آيه ديگر، سوء اختيار افراد بى ايمان را بيان كرده: وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَينِنَا وَبَينِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ. (صف، 5) بنابراين اضلال كيفرى خداوند به جهت سوء اختيار خود بشر است؛ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ (بقره، 10)، فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً.

3. مبلّغِ حق، نبايد با فرار يا تهمت مردم عقب نشينى كند، بلكه بايد بداند كه زير نظر خداست ودلگرم باشد؛ نَحْنُ أَعْلَمُ....

4. دشمنان، چون توجّه مردم را به رهبران الهى مى بينند، با تهمت ودروغ به آنان ضربه مى زنند؛ رَجُلًا مَسْحُوراً.

5. آيه 47 و 48 اسراء نظير آيه 8 و 9 فرقان است؛ وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا * انْظُرْ كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا؛ كفار هم نسبت ساحر به پيامبر دارند هم نسبت مسحور. نسبت ساحر مانند: وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ. نسبت مسحور مانند آيه مورد بحث.

6. توهين به رهبران الهى، عامل گمراهى است؛ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا.

7. گمراهى انسان ها به تدريج حاصل مى شود، اوّل گرفتار توهين وضرب المثل نابجا مى شود، آن گاه به انحراف، سپس به بن بست مى رسد؛ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ، فَضَلُّوا، فَلايسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا.(2)

ص: 108


1- فصلت 5.
2- . نمونه، ج 12، ص: 149

آیه 49-52

اشاره

وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظامًا وَ رُفاتًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَديدًا (49)

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديدًا (50)

أَوْ خَلْقًا مِمّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريبًا (51)

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَليلاً (52)

ترجمه

و گفتند: «آيا هنگامى كه ما، استخوانهاى پوسيده وپراكنده اى شديم، دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟!» * بگو: «شما سنگ باشيد يا آهن * يا هر مخلوقى كه در نظر شما، از آن هم سخت تر است (واز حيات وزندگى دورتر مى باشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدد بازگرداند). آنها بزودى مى گويند: «چه كسى ما را بازمى گرداند؟!» بگو: «همان كسى كه نخستين بار شما را آفريد.» آنان سر خود را (از روى تعجب وانكار،) به سوى تو خم مى كنند ومى گويند: «در چه زمانى خواهد بود؟!» بگو: «شايد نزديك باشد! * همان روز كه شما را (از قبرهايتان) فرامى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او را مى گوييد، مى پنداريد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ) درنگ كرده ايد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب كفار از زنده شدن در قيامت. قدرت الهى نسبت به زنده ساختن كفَار حركت دادن سرها به منظور استهزاء از ناحيه كفَار. اجابت آنها به هنگام دعوت به زنده شدن.

ب. در اين آيات به سه سؤال ويا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است: نخست مى گويد: آنها گفتند هنگامى كه ما به استخوان هايى تبديل شديم واين استخوان ها نيز پوسيده ومتفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد؟! وَقالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَرُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً.

شكسته وپوسيده هر چيزى را «رفات» مى گويند واين صيغه، يعنى صيغه فعال بيشتر در هر چيزى كه شكسته وخرد شده باشد به كار مى رود، گفته مى شود حطام ودقاق وتراب.(1)

ص: 109


1- تبيان، ج 6، ص 486. مجمع البيان، ج 6،. 647. الميزان، ج 13، ص: 158.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بگو استخوان پوسيده وخاك شده كه سهل است شما سنگ وآهن هم كه باشيد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند؛ قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً.

حتى اگر مخلوقى از سنگ وآهن سختتر واز حيات واز زندگى دورتر، واز اين جهت در نظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند؛ أَوْ خَلْقاً مِمَّا يكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ.

دومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده ومتلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده ومشكل مى دانستند آنها مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟ فَسَيقُولُونَ مَنْ يعِيدُنا. پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مى گويد: به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول آفريد؛ قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.(1)

سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد ومى گويد: آنها سر خود را از روى تعجب وانكار تكان مى دهند ومى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟ فَسَينْغِضُونَ إِلَيكَ رُؤُسَهُمْ وَيقُولُونَ مَتى هُوَ.(2)

قرآن در پاسخشان مى گويد: به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد؛ قُلْ عَسى أَنْ يكُونَ قَرِيباً.(3)

ضمنا تعبير به «عسى» شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نمى داند حتى شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) واين از علومى است كه مخصوص ذات پروردگار است وجز او كسى از آن آگاه نيست.(4)

ج. راغب در مفردات مى گويد «انغاض» به اين معنا است كه كسى سر خود را با حالت غرور وخودخواهى در مقابل ديگرى تكان دهد، پس بنا به گفته راغب معنا چنين مى شود: وچون حجت خود را به گوششان برسانى وقدرت خداى را بر هر چيز وهمچنين بر

ص: 110


1- نمونه، ج 12، ص: 154.
2- همان.
3- . همان. تبيان، ج 6، ص 487. مجمع البيان، ج 6، ص 648.
4- . نمونه، ج 12، ص: 155.

خلقت اولشان يادآورى كنى تازه سرهاشان را از باب مسخره كردن تكان خواهند داد وخواهند گفت: اين قيامت كى است ؟! بگو شايد نزديك باشد، چون امرى است كه بر همه پوشيده است وراهى به سوى علم بدان نيست واز غيب هايى است كه جز خدا كسى نمى داند، وليكن اوصافش معلوم است، چون خداوند آن اوصاف را بيان كرده، ولذا در آيه بعدى به جاى آنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان مى فرمايد وچنين ادامه مى دهد: يوْمَ يدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ....(1)

نكته ها

1. در آيات قرآن، هيچ جا دليلى از سوى منكران معاد بيان نشده است. هر چه هست، تعجّب وسؤال واستبعاد است وبا طرح سؤال ها ايجاد شبهه مى كنند. قرآن نيز در پاسخ آنان، تكيه بر علم وقدرت وحكمت خدا در آفرينش وذكر نمونه هايى در طبيعت وتاريخ وخود انسان دارد كه اوّل نبوده وسپس پديد آمده است. پس خداوند مى تواند بار ديگر موجودات را پس از مرگ، زنده كند.(2)

2. بسيارى از چيزها، تنها در ذهن ودل ما بزرگ مى نمايد، ولى در واقع بزرگ نيست. يكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ.(3)

3. پاسخ به منكران معاد

نظير آيه 51 و 49 اسراء آيات 79 و 81 يس است:

قُلْ يحْييهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ. أَ وَلَيسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ.

ص: 111


1- الميزان، ج 13، ص: 160.
2- . نور، ج 7، ص: 72.
3- . همان، ص: 74.

آیه 53-57

اشاره

آيات 57-53

وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبينًا (53)

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (54)

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا (55)

قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْويلاً (56)

أُولئِكَ الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُورًا (57)

ترجمه

به بندگانم بگو: «سخنى بگويند كه بهترين باشد! چرا كه (شيطان بوسيله سخنان ناموزون)، ميان آنها فتنه وفساد مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است! * پروردگار شما، از (نيات واعمال) شما آگاهتر است، اگر بخواهد (وشايسته بداند)، شما را مشمول رحمت خود مى سازد، واگر بخواهد، مجازات مى كند، وما تو را به عنوان مامور بر آنان نفرستاده ايم (كه آنان را مجبور به ايمان كنى!) * پروردگار تو، از حال همه كسانى كه در آسمانها وزمين هستند، آگاهتر است، و (اگر تو را بر ديگران برترى داديم، بخاطر شايستگى توست،) ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم، وبه داوود، زبور بخشيديم. * بگو: «كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد! آنها نه مى توانند مشكلى را از شما برطرف سازند، ونه تغييرى در آن ايجاد كنند.» * كسانى را كه آنان مى خوانند، خودشان وسيله اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى جويند، وسيله اى هر چه نزديكتر، وبه رحمت او اميدوارند، وازعذاب او مى ترسند، چرا كه عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهيز ووحشت است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم سخن نيكو با كفَار. فتنه انگيزى شيطان با سخنان ناشايسته. آگاهى خداوند وقدرت او بر رحمت يا عذاب. داناتر بودن خداوند به موجودات در آسمان وزمين. برترى بخشيدن برخى از پيامبران بر پيامبران ديگر ودادن زبور به داود (علیه السلام). عدم قدرت معبودان برحل مشكلات نياز معبودان به وسائل براى رسيدن به مقاصد.

ص: 112

ب. در اينكه منظور از «عباد» در اين آيه چه كسانى هستند؟ دو عقيده متفاوت در ميان مفسران وجود دارد كه هر يك با قرائنى تاييد مى شود: منظور از «عباد» بندگان مشركند، گر چه آنها راه خطا را پيش گرفته اند اما خداوند براى تحريك عواطف انسانى آنها با تعبير به «عبادى» (بندگانم) از آنها ياد كرده وآنان را دعوت مى كند كه به سراغ «احسن» يعنى كلمه توحيد ونفى شرك بروند.(1)

كلمه «عبادى» اشاره به مؤمنان است، وروش بحث با دشمنان را به آنها مى آموزد چرا كه گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مى پرداختند، وآنها را صريحا اهل جهنم وعذاب وشقى وگمراه مى خواندند، وخود را اهل نجات، واين سبب مى شد كه مخالفان يك حالت منفى در برابر دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خود بگيرند. ولى با توجه به مجموع قرائن، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چرا كه در قرآن كلمه «عبادى» معمولا براى مؤمنان ذكر مى شود.(2)

ج. رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يشَأْ يرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يشَأْ يعَذِّبْكُمْ. در ارتباط به دو تفسير آيه قبل، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد:

نخست اينكه: اى مشركان واى افراد بى ايمان، خداى شما هم رحمت واسعه دارد وهم مجازات دردناك وشما را شايسته هر يك ببيند، مشمول آن مى سازد، چه بهتر كه دست به دامن رحمت واسعه او بزنيد واز عذابش بپرهيزيد.

اما طبق تفسير دوم مفهومش چنين است: گمان نكنيد كه شما مؤمنان تنها اهل نجاتيد وديگران اهل دوزخند، خدا از اعمال شما ودلهاى شما آگاهتر است، اگر بخواهد به گناهانتان شما را مجازات مى كند واگر بخواهد مشمول رحمت مى سازد، كمى به حال خود بينديشيد ودرباره خود وديگران عادلانه تر قضاوت كنيد.

د. اينكه چرا از ميان همه پيامبران، سخن از داود وزبور به ميان آمده، ممكن است به خاطر جهات زير باشد:

1 - زبور داود از ميان كتب پيامبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات ونيايش

ص: 113


1- نمونه، ج 12، ص: 158.
2- . همان. مجمع البيان، ج 6، ص 650. الميزان، ج 13، ص 198.

واندرز است وبا قول احسن وگفتار نيكو كه در آيات قبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر مى باشد.

2 - در زبور داود خبر از حكومت صالحان ونيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست وفقير ويتيم باشند واين با دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان راستين كه غالبا در زمره تهى دستان بودند كاملا هماهنگ است، وپاسخى است به ايراد مشركان.

3 - با اينكه داود داراى حكومت عظيم وكشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نمى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال وثروت وداشتن قدرت وحكومت ظاهرى نيست ويتيم وبى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.

4 - بعضى از يهود مى گفتند: بعد از موسى نزول كتاب ديگرى ممكن نيست، قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم، چرا شما از نزول قرآن تعجب مى كنيد؟

به هر حال هيچ مانعى ندارد كه تمام جهات چهارگانه فوق دليل بر انتخاب داود وزبور در اين جمله از ميان همه پيامبران وهمه كتب آسمانى باشد.

ه -. در آيه 56 باز سخن از مشركان است ودر تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى گويد: به آنها بگو معبودهايى را كه غير خدا شايسته پرستش مى پنداريد بخوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات وگرفتارى ها را از شما بر طرف سازند ونه دگرگونى در آن ايجاد كنند؛ قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَلا تَحْوِيلًا ذكر جمله وَلا تَحْوِيلًا بعد از فَلا يمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ اشاره به اين است كه آنها نه توانايى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند ونه تاثير ناقص در دگرگونى آنها.

و. «زعمتم» از ماده «زعم»، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود، لذا از ابن عباس نقل شده كه هر جا كلمه «زعم» در قرآن به كار رفته به معنى دروغ وكذب (وعقيده بى اساس) است.(1)

ز. آيه 57 در حقيقت دليلى است براى آنچه در آيه 56 گفته شد، اين آيه مى گويد: مى دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند، براى اينكه خودشان براى حل مشكلات به در خانه خدا مى روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او

ص: 114


1- . نمونه، ج 12، ص: 159.163

تقرب جويند وهر چه مى خواهند از او بخواهند: آنها كسانى هستند كه خدا را مى خوانند وبراى تقرب به او به اطاعتش متوسل مى شوند أُولئِكَ الَّذِينَ يدْعُونَ يبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ونزديكترين وسيله را مى طلبند؛ أَيهُمْ أَقْرَبُ وبه رحمت او اميدوارند وَيرْجُونَ رَحْمَتَهُ. واز عذاب او مى ترسند وَيخافُونَ عَذابَهُ. چرا كه عذاب پروردگارت چنان شديد است كه محذور است وبايد از آن دورى جست.(1)

ح. مساله توسل به بعضى از مقربين درگاه خدا به طورى كه از آيه يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ. (مائده، 35) برمى آيد عمل صحيحى است وغير از آن عملى است كه مشركين بت پرست مى كنند، چرا كه بت پرستان تقرب وعبادت را نسبت به ملائكه وجن واولياى انس انجام مى دهند، وعبادت خداى را ترك مى كنند، ولذا تنها وسيله را عبادت مى كنند، واميدوار رحمت وسيله وبيمناك از عذاب آن هستند آن گاه براى تقرب به آن وسيله، كه به زعم ايشان يا ملائكه است ويا جن ويا انس متوسل به بتها ومجسمه ها مى شوند.(2)

ط. آيه شريفه أُولئِكَ الَّذينَ يدْعُونَ يبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَة را دو گونه مى توان تفسير كرد:

منظور مشركان هستند كه ملائكه وعيسى را مقرب درگاه خدا مى دانند.

«اولئك» اشاره به انبياء باشد كه خداوند را مى خوانند ومى پرستند وهر وسيله اى كه آنها را به خدا نزديك مى كند طلب مى كنند وداراى خوف ورجا هستند.(3)

نكته ها

1. پناه بردن به خدا از تحريك شيطان

نظير آيه 53 اسراء آيه 36 فصلت است: وَإِمَّا ينْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

2. كلام وگفتار خوب، زمينه ساز محبّت وسخن ناروا، زمينه ساز انواع وسوسه هاى شيطانى است. آرى سخن نيكو، زمينه ى وسوسه را مى زدايد؛ يقُولُوا الَّتِى هِى أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيطانَ ينْزَغُ.

ص: 115


1- . الميزان، ج 13، ص 179. نمونه، ج 12، ص: 164.
2- الميزان، ج 13، ص: 179.
3- . تبيان، ج 6، ص 491. اطيب البيان، ج 8، ص 272.

3. انسان ها در انتخاب عقيده آزادند، حتّى پيامبران هم مأمور اجبار مردم بر ايمان نيستند. ما أَرْسَلْناكَ عَلَيهِمْ وَكِيلًا.

4. در آيه ى 54، علم خدا به انسان ها مطرح شده، در آيه 55 علم او به همه ى موجودات آسمانى وزمينى بيان شده است.

5. در ميان پيامبران نيز سلسله مراتب وبرترى وجود دارد. حتى بهترين افراد ومتّقين با هم يكسان نيستند. فَضَّلْنا(1) يكى خليل خداوند است واتخذ الله ابراهيم خليلا يكى كليم خداوند است؛ و كلّم الله موسى تكليما يكى مانند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سيد وسرور فرزندان آدم است.(2)

6. انگيزه ى پرستش، پناهجويى به يك قدرت است وبت ها اين توان را ندارند؛ فَلايمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ.(3)

7. آيه 56 بر نفى الوهيت خدايان مشركين از اين راه استدلال مى كند كه آن ربى كه مستحق پرستش است ربى است كه قادر بر رساندن منفعت ودفع ضرر باشد، چون داشتن چنين قدرتى لازمه ربوبيت است. زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع ودفع ضرر نيستند، پس الوهيت ندارند. چطور مى توانند از پيش خود ومستقلا خاصيت بلاگردانى را داشته وحاجت برآورند ورفع پريشانى كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند. علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزى نيستند كه قابل پرستش باشند، هم چنان كه فرمود: إِنْ هِى إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ اينها جز اسمايى كه پدرانتان ويا خودتان ناميده اند چيز ديگرى نيستند. واما آنهايى كه از چوب ويا فلزى ساخته شده اند كه جز جماد بى جان چيز ديگرى نيستند، وبا ساير جمادات فرقى ندارند.

8. رحمت الهى بر غضبش سبقت دارد. (اميد به رحمت، پيش از خوف از عذاب آمده است.) يرْجُونَ... يخافُونَ.(4)

ص: 116


1- . نور، ج 7، ص: 75.77
2- . فتح القدير، ج 3، ص 235.
3- . همان، ص 237. نور، ج 7، ص: 78.
4- . همان، ص: 176.

آیه 58-60

اشاره

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذابًا شَديدًا كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُورًا (58)

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِاْلآياتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا اْلأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِاْلآياتِ إِلاّ تَخْويفًا (59)

وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاّ طُغْيانًا كَبيرًا (60)

ترجمه

هيچ شهر وآبادى نيست مگر اينكه آن را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم، يا (اگر گناهكارند،) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت، اين، در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است. * هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان) را بفرستيم جز اينكه پيشينيان (كه همين درخواستها را داشتند، وبا ايشان هماهنگ بودند)، آن را تكذيب كردند، (از جمله،) ما به (قوم) ثمود، ناقه داديم، (معجزه اى) كه روشنگر بود، اما بر آن ستم كردند (وناقه را كشتند). ما معجزات را فقط براى بيم دادن (واتمام حجت) مى فرستيم. * (به ياد آور) زمانى را كه به تو گفتيم: «پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد، (واز وضعشان كاملا آگاه است.) وما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه (درخت نفرين شده) را كه در قرآن ذكر كرده ايم. ما آنها را بيم داده (وانذار) مى كنيم، اما جز طغيان عظيم، چيزى بر آنها نمى افزايد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حتمى بودن هلاكت ستمگران در دنيا. تكذيب معجزات عامل باز داشتن معجزات بعدى. ستم كردن قوم صالح نسبت به شتر وكشتن آن. احاطه خداوند بر مردم.

ب. وَإِنْ مِنْ قَرْيةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها؛ سنت الهى در اقوام گذشته: دعوت به حق، به سعادت رساندن مؤمنان وهلاكت يا عذاب شديد منكران وطاغيان؛ ولى ظاهرا اين آيه معطوف ومربوط به جلوتر از آيات مورد بحث است، يعنى آيه شانزدهم كه مى فرمود: وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها... چون آيات اين سوره همواره بعضى به بعضى نظر داشته

ص: 117

وعطف مى شود، وغرض عمومى از سراپاى اين سوره، بيان سنتى است كه خداى تعالى در اقوام وملل داشته كه نخست ايشان را به سوى حق دعوت مى كرده، آن گاه يك عده را كه پذيراى دعوتش گشته واطاعت كرده اند سعادتمند، وديگران را كه از در استكبار مخالفت وطغيان نمودند عقوبت مى نموده است، وبنابراين مراد از هلاك در اين آيه همان تدمير به عذاب استيصال در آن آيه است چنانچه از ابى مسلم مفسر هم نقل شده ومراد از عذاب نسبت به هلاكت شديد عذاب آسان تر است از قبيل عذاب قحطى يا گرانى كه باعث جلاى وطن ويا خرابى عمارتهاى آن قريه شده، ويا بلاها ومحنت هاى ديگر است.(1)

ج. وَإِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَما جَعَلْنَا الرُّؤْيا الَّتِى أَرَيناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما يزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً.

مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: فقرات اين آيه كه چهار فقره است معانى روشنى دارد وليكن از نظر ارتباط ووجه اتصالى كه با هم دارند خالى از اجمال نيست وسبب اصلى اين اجمال دو فقره دومى وسومى است، زيرا خداى سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا كه به پيغمبر خود ارائه داده چه بوده، ودر ساير آيات قرآنش هم چيزى كه آن را تفسير كند نيامده. ورؤياهايى كه در آيه: إِذْ يرِيكَهُمُ اللهُ فِى مَنامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ (انفال، 43) وآيه لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ (فتح، 27) آمده هيچيك با رؤياى در آيه مورد بحث تطبيق نمى كند چون آيه مورد بحث در مكه نازل شده ومربوط به قبل از هجرت است، وآن دو آيه مربوط به حوادث بعد از هجرت هستند.(2)

شجره ملعونه معلوم نيست كه چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده، ودر قرآن كريم شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش را برده سپس آن را لعنت كرده باشد. آرى، از شجره اى اسم برده به نام شجره زقوم وآن را به فتنه وصف مى كند، ومى فرمايد: أَمْشَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (صافات، 62) ولى ديگر آن را نه در اينجا ونه در جاى ديگر لعنت نكرده.

آرى چه بسا بتوان از سياق آيات پاره اى از جزئيات اين دو داستان را استفاده كرد، آيات

ص: 118


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 653. الميزان، ج 13، ص: 182.
2- الميزان، ج 13، ص: 188.

قبلى در اين مقام بود كه بفرمايد: بشريت آخرش مانند اول وصدرش در بى اعتنايى به آيات خدا وتكذيب آن الگوى آيندگان مى باشد، ومجتمعات بشرى به تدريج ونسلى بعد از نسل ديگر وقريه اى بعد از قريه اى ديگر عذاب خداى را مى چشند كه يا آن عذاب هلاكت است ويا عذابى كمتر از آن.

و آيات بعدى كه از آيه وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَم شروع مى شود وداستان ابليس وتسلط عجيب او را بر اغواى بنى آدم بيان مى كند ونيز همان سياق آيات قبل را دنبال مى كند.

و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان رؤيا وشجره ملعونه دو امر مهمى است كه يا به زودى در بشريت پيدا مى شود ويا آنكه در ايام نزول آيات پيدا شده ومردم را دچار فتنه نموده وفساد را در آنان شايع ساخته، وطغيان واستكبار را در آنان پرورش داده.

با در نظر گرفتن آنچه گفته شد اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى تعالى شجره نامبرده را به ملعونه در قرآن وصف كرده است، واز اين به خوبى بر مى آيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن هست، ولعن آن شجره هم الآن در ميان لعنت هاى قرآن موجود است، چون ظاهر جمله وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ همين است.

در قرآن كريم، ابليس ويهود ومشركين ومنافقين ومردمى ديگر به عناوينى ديگر لعنت شده اند مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند ويا آيات خدا را كتمان كنند، ويا خدا ورسول را آزار نمايند وامثال اين عناوين.

و اگر در اين مساله كمال دقت را به كار ببريم، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند، يعنى از يك ريشه منشعب شده ونشو ونما نموده وشاخه هايى شده اند، ومانند درخت، بقايى يافته وميوه اى داده اند، دودمانى هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده ومى شوند. وچنين صفاتى جز بر يكى از سه دسته از آنها كه شمرديم تطبيق نمى كند، يا مشركين، ويا منافقين ويا اهل كتاب.(1)

وقتى بنا شد شجره ملعونه بطور مسلم يكى از اين سه فرقه باشد حال بايد ببينيم از اوضاع

ص: 119


1- . الميزان، ج 13، ص: 188.190.

واحوال زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وزمان نزول آيه چه مى فهميم ؟.

به طور مسلم در آن زمان از مشركين واهل كتاب يعنى يهود ونصارى قومى كه چنين صفاتى داشته باشند ظهور نكرد (نه قبل از هجرت ونه بعد از آن) زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند مسلمانان را از شر اين دو طائفه ايمن كرده وايشان را استقلال داده بود وبا امثال آيه الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ (مائده، 3)، استقلالشان را اعلام فرموده بود.

وقتى اوضاع واحوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين واهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم، يعنى منافقين كه در ظاهر مسلمان بودند، وتظاهر به اسلام مى كردند، ودر ميان مسلمانان يا از راه فاميلى ويا از راه پيروزى عقيده ومسلك بقا ودوام يافته ودر اعصار بعدى هم فتنه مسلمانان شدند.(1)

د. رؤياى پيامبر (صلی الله علیه و آله) وشجره ملعونه؛ در تفسير اين «رؤيا» ميان مفسران گفتگو بسيار است:

جمعى از مفسران گفته اند كه رؤيا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است وآن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند.(2)

قرآن طبق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است كه صبحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر وصدا پيرامون آن برخاست، دشمنان آن را به باد مسخره گرفتند، افراد ضعيف الايمان با شك وترديد به آن نگريستند، ومؤمنان راستين آن را به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خدا همه اين مسائل، سهل است.

تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رؤيا معمولا به معنى خواب است نه مشاهده در بيدارى.

از ابن عباس نقل شده كه رؤيا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در سال حديبيه (سال ششم هجرت) در مدينه ديد وبه مردم بشارت داد كه شما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد ودر نهايت آرامش وارد مسجد الحرام مى شويد، ولى مى دانيم اين خواب در آن سال تحقق نيافت بلكه دو سال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت، ولى همين

ص: 120


1- . الميزان، ج 13، ص: 190.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 454.

مقدار تاخير سبب شد كه مؤمنان در بوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك وشبهه شدند، در حالى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) صريحا به آنها مى گفت: من به شما نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم درآينده نزديك چنين خواهد شد (وچنين هم شد).(1)

ايرادى كه به اين تفسير متوجه مى شود آنست كه سوره بنى اسرائيل از سوره هاى مكى است وماجراى حديبيه، در سال ششم هجرت واقع شده است!

جمعى از مفسران شيعه واهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در خواب ديد ميمونهايى از منبر او بالا مى روند وپائين مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آن چنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اين ميمون ها را به بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى كردند وافرادى فاقد شخصيت بودند وحكومت اسلامى وخلافت رسول الله را به فساد كشيدند).

اين روايت را فخر رازى در تفسير كبير، وقرطبى مفسر معروف اهل تسنن در تفسير الجامع، شيخ طوسى در تبيان وطبرسى در مجمع البيان وجمعى ديگر نقل كرده اند، ومرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از روايات معروف در ميان عامه وخاصه است.

البته اين سه تفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست.(2)

در بسيارى از تفسيرهاى شيعه واهل تسنن نقل شده كه شجره ملعونه، بنى اميه هستند.(3)

نكته ها

1. شتر يك حيوان است، ولى خداوند درباره ى شتر صالح مى فرمايد: ناقَةُ اللهِ، چون هر چه به خدا منسوب شود قداست دارد.

2. پيامبران با داشتن معجزه هاى گوناگون، پيوسته گرفتار افراد لجوج بودند؛ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ.

ص: 121


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 654.
2- نمونه، ج 12، ص: 171.
3- همان. تبيان، ج 6، ص 494. مجمع البيان، ج 6، ص 654. اطيب البيان، ج 8، ص 276.

3. معجزات، وسيله ى شناخت وبينش وهشدار مردم است؛ مُبْصِرَةً، تَخْوِيفاً.(1)

4. كيفر كشتن ناقه حضرت صالح (علیه السلام)

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد ما به قوم ثمود گفتيم كارى به شتر حضرت صالح نداشته باشيد واو را نكشيد كه عذاب بر شما نازل مى شود.... هذِهِ نَاقَةُ اللهِ لَكُمْ آيةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

لكن قوم ثمود اين امر الهى را مخالفت كردند وبه جهت كشتن ناقه مرتكب ظلم شدند:... وَ آتَينَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (الإسراء، 59) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ... (الأعراف، 77) قرآن كريم كيفر آن مردم ستمگر را در آيات ديگر بيان كرده است:

فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ. فَكَيفَ كَانَ عَذَابِى وَنُذُرِ (القمر، 29-30)

فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا (الشمس، 14)

آیه 61-65

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ قالَ ءَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينًا (61)

قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ َلأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ إِلاّ قَليلاً (62)

قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُورًا (63)

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا (64)

إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً (65)

ترجمه

(به ياد آوريد) زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند، جز ابليس كه گفت: «آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى ؟!» * (سپس) گفت: «به من بگو، اين كسى را كه بر من برترى داده اى (به چه دليل بوده است ؟) اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عده كمى، گمراه وريشه كن خواهم ساخت!» * فرمود: «برو! هر كس از آنان از تو تبعيت كند، جهنم كيفر شماست، كيفرى است

ص: 122


1- نور، ج 7، ص: 80.81.

فراوان! * هر كدام از آنها را مى توانى با صدايت تحريك كن! ولشكر سواره وپياده ات را بر آنها گسيل دار! ودر ثروت وفرزندانشان شركت جوى! وآنان را با وعده ها سرگرم كن! - ولى شيطان، جز فريب ودروغ، وعده اى به آنها نمى دهد -* (اما بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من، نخواهى يافت (وآنها هيچ گاه به دام تو گرفتار نمى شوند)! همين قدر كافى است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان خدا به سجده فرشتگان براى آدم. استكبار ابليس از سجده - منحرف ساختن شيطان نسبت به ذريه آدم مگر گروه اندك. دوزخ كيفر شيطان وپيروانش، انواع دعوت شيطان فريبنده بودن وعده شيطان. عدم تسلط شيطان بر بندگان خاص خداوند.

ب. كاف در كلمه «ا رايتك» زائده است، وهيچ محلى از اعراب ندارد، فقط معناى خطاب را مى رساند چنانچه در اسماء اشاره اين كار را مى كند، ومراد شيطان از اينكه گفت: الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَى آدم (علیه السلام) است، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند، وچون نكرد از درگاه خودش براند.(1)

ج. «استفزز» به معناى هل دادن به آرامى وبه سرعت است، «استفزاز با آواز» كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل وخالى از حقيقت است، واينكه وضع شيطان وپيروانش وضع چوپان ورمه را دارد كه با يك صدا به راه مى افتند، وبا صدايى ديگر مى ايستند ومعلوم است كه اين صداها آوازهايى بى معنى است.(2)

د. وَشارِكْهُمْ فِى الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ. شركت جز در ملكيت واختصاص تصور نمى شود، ولازمه اش اين است كه شريك در استفاده از آن ملك سهيم باشد. پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال وفرزند سهم بردن از منفعت واختصاص است، مثل اينكه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده از راه حرام، زيرا در اين صورت هم آدمى از آن مال منتفع شده به غرض طبيعى خود نائل

ص: 123


1- تبيان، ج 6، ص 496. الميزان، ج 13، ص: 199.
2- الميزان، ج 13، ص: 200.

مى شود، وهم شيطان به غرض خود رسيده است. ويا آنكه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، ويا از راه حلال به دنيا آيند وليكن به تربيت دينى وصالح تربيتش نكند وبه آداب خدايى مؤدبش نسازد، در نتيجه سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده وسهمى را براى خودش.(1)

ه -. «احتنكن» از ماده «احتناك» به معنى از ريشه كندن چيزى است، لذا هنگامى كه ملخ زراعت را به كلى بخورد عرب مى گويد: احتنك الجراد الزرع، بنابراين گفتار مزبور اشاره به اين است كه من كل بنى آدم را جز عده كمى از جاده اطاعت تو برمى كنم.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «احتنكن» از ماده «حنك» به معنى زير گلو بوده باشد، هنگامى كه طناب وافسار به گردن حيوان مى افكنند عرب تعبير به «حنتك الدابه» مى كند در واقع شيطان مى خواهد بگويد من به گردن همه آنها ريسمان وسوسه مى افكنم وبه جاده خطا مى كشانم.(2)

و. «اجلب» از ماده «اجلاب» در اصل از «جلبه» به معنى فرياد شديد است، واجلاب به معنى راندن وحركت دادن با نهيب وفرياد مى باشد.(3)

ز. «خيل» به دو معنى آمده است به معنى «اسبها» وبه معنى اسب سواران اما در اينجا به معنى دوم است واشاره به لشكر سواره مى كند. و «رجل» به عكس آن به معنى لشكر پياده است، البته شيطان لشكر سواره وپياده اى به آن معنى كه در ارتش است ندارد، ولى مى دانيم دستياران فراوانى از جنس خود واز جنس آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند، بعضى سريع تر ونيرومندتر همچون لشكر سواره اند وبعضى آرام تر وضعيف تر همچون لشكر پياده!(4)

ح. وسائل متنوع وسوسه گرى شيطان: گر چه در آيات فوق، مخاطب شيطان است وخداوند به عنوان يك فرمان تهديدآميز به او مى گويد هر چه از دستت ساخته است بكن وبا وسائل گوناگون به اغواى بنى آدم برخيز، ولى در واقع هشدارى است به همه انسان ها كه

ص: 124


1- . كشاف، ج 2، ص 678. فتح القدير، ج 3، ص 242. الميزان، ج 13، ص: 201.
2- . تبيان، ج 6، ص 497. مجمع البيان، ج 6، ص 657. كشاف، ج 2، ص 677. فتح القدير، ج 3، ص 241. نمونه، ج 12، ص: 181.
3- نمونه، ج 12، ص: 183.
4- . همان. مجمع البيان، ج 6، ص 657. كشاف، ج 2، ص 677.

طرق نفوذ شيطان را دريابند واز تنوع وسائل وسوسه هاى او آگاه شوند.

جالب اينكه قرآن در آيه فوق به چهار بخش مهم واصولى از اين وسائل، اشاره مى كند وبه انسان ها مى گويد كه از چهار طرف مراقب خويش باشند:

1 - برنامه هاى تبليغاتى - جمله وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ كه بعضى از مفسران آن را تنها به معنى نغمه هاى هوس انگيز موسيقى وخوانندگى تفسير كرده اند معنى وسيعى دارد كه هر گونه تبليغات گمراه كننده را كه در آن از وسائل صوتى وسمعى استفاده مى شود شامل مى گردد.

2 - استفاده از نيروى نظامى.

3 - برنامه هاى اقتصادى وظاهرا انسانى - يكى ديگر از وسائل مؤثر نفوذ شيطان از طريق شركت در اموال ونفوس است، باز در اينجا مى بينيم بعضى از مفسران شركت در اموال را منحصرا به معنى «ربا»، وشركت در اولاد را فقط به معنى فرزندان نامشروع دانسته اند در حالى كه اين دو كلمه معنى بسيار وسيعترى دارد كه همه اموال حرام وفرزندان نامشروع وغير آن را شامل مى شود.(1)

4 - برنامه هاى مخرب روانى - استفاده از وعده هاى مغرور كننده وانواع فريبها ونيرنگها يكى ديگر از برنامه هاى شيطانها است(2)

ط. وَاسْتَفْزِزْ در ظاهر امر است ومنظور از آن تهديد است. مانند آيه شريفه اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ (فصلت، 40).(3)

نكته ها

1. ابليس براى فريب انسان از يك راه وارد نمى شود، بلكه با وعده ها، آرزوها، وسوسه ها، همراهى ومشاركت، انسان را محاصره مى كند ودر اين ميان عدّه اى همراه او مى شوند. در روايات مى خوانيم: كسى كه باكى ندارد كه چه مى گويد ويا درباره او چه گفته مى شود ودست به هر كارى مى زند وعلناً گناه يا غيبت مى كند، شريك شيطان است. وهمچنين

ص: 125


1- نمونه، ج 12، ص: 185.
2- . همان، ص: 186
3- . تبيان، ج 6، ص 498.

لقمه ى حرام، حرام خوارى، زنا وبه وجود آوردن نسلى فاسد ومنحرف، از موارد شريك شدن شيطان است.(1) وكسى كه اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) را دشمن بدارد، شيطان در نسل او شريك شده است.(2)

2. حسد ابليس، چشم حقيقت بين او را بست، خاك وگل بودن آدم را ديد، ولى روح الهى نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى (حجر، 29) او را نديد. أَ أَسْجُدُ... طِيناً.

3. ابليس هم ازقيامت آگاه بود وهم به آن ايمان داشت. أَخَّرْتَنِ إِلى يوْمِ الْقِيامَةِ.

4. تهاجم تبليغاتى وفرهنگى دشمن، مقدّم بر تهاجم نظامى است. «صوت» قبل از «خيل» آمده است؛ بِصَوْتِكَ، وَأَجْلِبْ عَلَيهِمْ بِخَيلِكَ شيطان ابتدا با تبليغات، انگيزه ى توحيدى انسان را مى گيرد، سپس با تسليحات ولشكريانش بر او هجوم مى آورد.(3)

5. خود برتر بينى شيطان

نظير آيه 62 اسراء: قَالَ أَ رَأَيتَكَ هذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَى لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً آيات ديگر است: كه شيطان خود را برتر از حضرت آدم (علیه السلام) مى دانست قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (الأعراف، 12 (

قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (الحجر، 33)

6. معرفى افراد اندك

در آيه 62 اسراء از قول شيطان چنين نقل مى كند كه به جز بر افراد اندكى او مهار مى زند:... لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً در آيه 65 همين سوره إِنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً ونيز آيه شريفه 39 و 40 حجر آن افراد اندك را معرفى كرد كه آنان بندگان مخلص خداوند هستند: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيتَنِى لَأُزَينَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخلصين

7. نظير آيه 64 اسراء آيه 35 و 36 اعراف است؛ قالَ فَبِما أَغْوَيتَنى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم ثُمَّ لَآتِينَّهُمْ مِنْ بَينِ أَيديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرين.(4)

ص: 126


1- . بحار، ج 101، ص 136.
2- . كافى، ج 5، ص 502.. نور، ج 7، ص: 87.
3- . نور، ج 7، ص: 85.88.
4- . اطيب البيان، ج 8، ص 279.

8. با آنكه همه ى مردم بندگان خدايند، ولى خداوند بعضى را از روى احترام وتكريم به خود نسبت داده است. «عِبادِى» همان گونه كه در مورد خانه كعبه مى فرمايد: «بَيتِى».(1)

9. عِباد خدا، در آيه ديگرى با ويژگى هاى ايمان وتوكّل، معرّفى شده اند كه شيطان را بر آنان تسلّطى نيست. إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ (نحل، 99).(2)

10. پيامبر تحت حفاظت خاصّ الهى است واز نفوذ شيطان در امان است؛ إِنَّ عِبادِى... كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا.(3)

11. مصونيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر هواى نفس وشيطان

مهم ترين عامل گناه وعمل زشت هوى نفس وشيطان است... إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى... (يوسف، 53)

وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر هر دو عامل مصون خواهد بود:

هوى نفس: وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى (النجم، 3)

شيطان: إِنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ... (الإسراء، 65)

و اين مصونيت وعصمت به جهت فضل الهى وتثبيت خداوند متعال است.

قرآن كريم مى فرمايد: وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللهِ عَلَيكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يضِلُّوكَ... (النساء، 113) وَلَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيهِمْ شَيئاً قَلِيلاً (الإسراء، 74)

ص: 127


1- . نور، ج 7، ص: 88.
2- . بحار، ج 63، ص 268 وج 53، ص 182. نور، ج 7، ص: 89.
3- . همان.

آیه 66-69

اشاره

رَبُّكُمُ الَّذي يُزْجي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحيمًا (66)

وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ اْلإِنْسانُ كَفُورًا (67)

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكيلاً (68)

أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعيدَكُمْ فيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفًا مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبيعًا (69)

ترجمه

پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت درمى آورد، تا از نعمت او بهره مند شويد، او نسبت به شما مهربان است. * وهنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد، جز او، تمام كسانى را كه (براى حل مشكلات خود) مى خوانيد، فراموش مى كنيد، اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد، روى مى گردانيد، وانسان، بسيار ناسپاس است! * آيا از اين ايمن هستيد كه در خشكى (با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو ببرد، يا طوفانى از سنگريزه بر شما بفرستد (ودر آن مدفونتان كند)، سپس حافظ (وياورى) براى خود نيابيد؟! * يا اينكه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند وتندباد كوبنده اى بر شما بفرستد، وشما را بخاطر كفرتان غرق كند، سپس دادخواه وخونخواهى در برابر ما پيدا نكنيد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: روان ساختن كشتى ها در دريا بمنظور طلب رزق. توجه انسان به خداوند به هنگام مواجه شدن با مشكلات در دريا وشرك ورزى او به هنگام نجات. ايمن نبودن انسان از انواع عذاب ها.

ب. اين يك قانون عمومى است كه تقريباً هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتارى ها هنگامى كه كارد به استخوان مى رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند وكمك هاى مادى ناتوان مى گردند، انسان به ياد مبدء بزرگى از علم وقدرت مى افتد كه او قادر بر حل سخت ترين مشكلات است.

كار نداريم كه نام اين مبدء را چه بگذارند همين قدر مى دانيم روزنه اميدى به قلب گشوده مى شود ونور لطيف ونيرومندى در دل مى پاشد، اين يكى از نزديك ترين راهها به

ص: 128

سوى خدا است، راهى از درون جان وسويداى قلب.(1)

ج. كلمه «حاصب» به طورى كه در مجمع البيان آمده به معناى بادى است كه از شدت، سنگ ريزه ها را از جاى بكند وبعضى گفته اند: «حاصب» به معناى باد كشنده اى است كه در بيابان برخيزد، به خلاف (قاصف) كه به معناى باد كشنده در دريا (يعنى طوفان) است.

د. «تبيع» به معناى تابع است، وضمير «فيه» به «بحر» (دريا) وضمير «به» به «غرق» يا به ارسال ويا به اعتبار ما وقع به هر دو بر مى گردد.(2)

نكته ها

1. راه هاى دريايى از نظرِ ارزانى، هميشگى وعمومى بودن، نقش خوبى در نقل وانتقال اشخاص واجناس دارد وبركات كشتيرانى در حمل ونقل بار ومسافر وماهى گيرى، فراوان است. سهم دريا در، توليد بخار وابر وباران، پرورش ماهى وتغذيه وشگفتى هاى جمادى وگياهى وحيوانى آن بسيار است.(3)

2. امكانات وفضل از سوى خداست وكار وتلاش از انسان است؛ يزْجِى... لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ.(4)

3. سرّ اينكه نجات را در مورد دريا ذكر كرد آن است كه در دريا وقتى انسان گرفتار مى شود اميدش از همه جا قطع مى شود جز خدواند كه او را نجات دهد.(5)

4. يكى از دلايل فطرى بودن توحيد، اين است كه انسان در حالت درماندگى ونااميدى از همه وسايل مادّى، متوجّه يك نقطه غيبى مى شود كه او را نجات دهد. شخصى منكر خدا، از امام صادق (علیه السلام) دليلى بر اثبات خدا مى خواست. حضرت پرسيد: آيا تا كنون سوار كشتى شده اى كه دچار حادثه شود؟ گفت: آرى، يك بار در سفرى دريايى كشتى ما متلاشى شد ومن بر تخته پاره اى سوار شدم. امام پرسيد: آيا در آن هنگام، دل تو متوجّه قدرتى بود كه تو را نجات دهد؟ گفت: آرى. فرمود: همان قدرت غيبى، خداست.(6)

ص: 129


1- . نمونه، ج 12، ص: 191.
2- . الميزان، ج 13، ص: 213.
3- نور، ج 7، ص: 90.
4- . همان.
5- . تبيان، ج 6، ص 501.
6- . نور، ج 7، ص: 91.

5. انسان ها نوعا به هنگام گرفتارى وشدائد زندگى، خداوند را خالصانه مى خوانند وبعد از نجات از گرفتارى به خداوند توجهى ندارند. به اين آيات توجه كنيد:

وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِياهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كَانَ الْإِنْسَانُ كَفُورًا. (اسراء، 67)

وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيهِ تَجْأَرُونَ. (نحل، 53)

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ. (يونس، 12)

فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يشْرِكُونَ. (عنكبوت، 65)

قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْيةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * قُلِ اللهُ ينَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ. (انعام، 63 و 64) و (يونس، 22 و 23)

6. انسان در هر لحظه وهر جا كه باشد، در دست قدرت خداست وخشكى ودريا براى قهر خدا فرق نمى كند؛ يخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ.(1)

7. در برابر قهر خدا، هيچ قدرت وتكيه گاهى نيست؛ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا.(2)

ص: 130


1- . نور، ج 7، ص: 92.
2- . همان.

آیه 70-72

اشاره

آيات 72-70

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً (70)

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (71)

وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً (72)

ترجمه

ما آدميزادگان را گرامى داشتيم، وآنها را در خشكى ودريا، (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم، واز انواع روزيهاى پاكيزه به آنان روزى داديم، وآنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم، برترى بخشيديم. * (به ياد آوريد) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم! كسانى كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را (با شادى وسرور) مى خوانند، وبقدر رشته شكاف هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود! * اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا وگمراهتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكريم خداوند از بشر وبهره مند ساختن او از رزق پاكيزه وبرترى بخشيدن بر موجودات ديگر. دعوت انسانها با رهبر خويش در قيامت. عدم ستم بر افراد مومن در قيامت. تجسَم كورى در قيامت براى منحرفان.

ب. اينكه فرمود: وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ مقصود از تكريم شرافت دادن به خصوصيتى است كه در ديگران نباشد، وبا همين خصوصيت است كه معناى تكريم با تفضيل فرق پيدا مى كند، چون تكريم معنايى است نفسى ودر تكريم كارى به غير نيست، بلكه تنها شخص مورد تكريم مورد نظر است كه داراى شرافتى وكرامتى بشود، به خلاف تفضيل كه منظور از آن اين است كه شخص مورد تفضيل از ديگران برترى يابد، در حالى كه او با ديگران در اصل آن عطيه شركت دارد.(1)

ج. تفاوت «كرمنا» و «فضلنا». در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است. بعضى گفته اند «كرمنا» اشاره به مواهبى است كه خدا ذاتا به انسان داده است،

ص: 131


1- الميزان، ج 13، ص: 214.

و «فضلنا» اشاره به فضائلى است كه انسان به توفيق الهى، اكتساب مى كند. اين احتمال نيز بسيار نزديك به نظر مى رسد كه جمله «كرمنا» به جنبه هاى مادى اشاره مى كند و «فضلنا» به مواهب معنوى، زيرا كلمه «فضلنا» غالبا در قرآن به همين معنى آمده است.(1)

د. وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا بعيد نيست كه مراد از «من خلقنا» كسانى كه خلق كرديم انواع حيوانات داراى شعور وهمچنين جن باشد كه قرآن آن را اثبات كرده، آرى قرآن كريم انواع حيوانات را هم امت هايى زمينى خوانده، مانند انسان كه يك امت زمينى است وآنها را به منزله صاحبان عقل شمرده وفرمود: وَما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلا طائِرٍ يطِيرُ بِجَناحَيهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يحْشَرُونَ واين احتمال با معناى آيه مناسب تر است، چون مى دانيم كه غرض از آيه مورد بحث بيان آن جهاتى است كه خداوند با آن جهات آدمى را تكريم كرده، وبر بسيارى از موجودات اين عالم برترى داده، واين موجودات - تا آنجا كه ما سراغ داريم - حيوان وجن هستند واما ملائكه از آن جايى كه موجودات مادى ودر تحت نظام حاكم بر عالم ماده قرار ندارند نمى توانيم آنها را نيز مشمول آيه بگيريم.(2)

ه -. در اينكه منظور از امام در آيه شريفه يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم چيست ؟ وجوهى ذكر شده است، 1. پيامبر 2. امام 3. عالم وپيشوا 4. نامه عمل. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: يدعى كل اناس بامام زمانهم وكتاب ربهم وسنة نبيّهم.(3)

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود:

«من لم يدله خلق السماوات والارض، واختلاف الليل والنهار، ودوران الفلك والشمس والقمر والآيات العجيبات على ان وراء ذلك امر اعظم منه، فهو فى الآخرة اعمى واضل سبيلا»؛ كسى كه آفرينش آسمانها وزمين وآمد وشد شب وروز وگردش ستارگان وخورشيد وماه ونشانه هاى شگفت انگيز او را از حقيقت بزرگترى كه وراى آن نهفته است آگاه نسازد او در آخرت اعمى و گمراه تر است.(4) ونيز در روايات متعددى اين آيه به كسى تفسير شده است كه

ص: 132


1- فتح القدير، ج 3، ص 244. نمونه، ج 12، ص: 198.
2- . نمونه، ج 12، ص: 216.
3- . كشاف، ج 2، ص 682. فتح القدير، ج 3، ص 246.
4- . نور الثقلين، ج 3، ص 196.

استطاعت بر حج دارد ولى تا پايان عمر انجام نمى دهد.(1)

بدون شك اين يكى از مصاديق اين آيه است، نه تمام آن، وشايد ذكر اين مصداق به خاطر آن باشد كه با شركت در مراسم حج ومشاهده آن كنگره عظيم اسلامى واسرار عبادى وسياسى كه در آن نهفته است چشم انسان بينا مى شود وحقايق بسيارى به او مى آموزد.(2)

نكته ها

1. بنى آدم در ميان ساير موجودات عالم، از يك ويژگى برخوردار است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته وآن عقلى است كه به وسيله آن حق را از باطل وخير را از شر ونافع را از مضر تميز مى دهد.

و اما اينكه مفسرين گفته اند ويا روايتى هم بر طبقش رسيده كه مقصود از آن خصيصه مساله نطق وگويايى است، ويا بر دو پا راه رفتن، ويا انگشت داشتن است كه با آنها به دلخواه خود كار كند، ويا عبارت از خوردن با دست ويا قدرت بر نوشتن ويا خوش تركيبى وحسن صورت، ويا تسلط بر ساير مخلوقات وتسخير آنها است ويا آنكه خداوند پدر ايشان - آدم - را به دست خود خلق كرده، ويا هم چون خاتم انبيا محمد - صلى الله عليه وآله، پيغمبرى را براى آنان برانگيخته ويا آنكه به خاطر همه اينها يى است كه گفته شد هيچ يك صحيح نيست، بلكه روايات اينها را به عنوان مثل ذكر كرده نه اينكه مراد از آن خصيصه اينها باشد.

چون بعضى از آنها كه شمرده شد بعد از داشتن عقل، پيدا مى شود يعنى ابتدا بايد عقل وجود پيدا كند وسپس خط ونطق وتسلط بر ساير مخلوقات، وبعضى ديگرش از مصاديق تفضيل است نه تكريم چون در ساير مخلوقات هم مقدار كمترش وجود دارد، وبعضى ديگر از آنها اصلا از مدلول آيه خارج است، مانند آفريده شدن پدر آدميان به دست خدا، ويا قرار گرفتن خاتم انبياء (صلی الله علیه و آله) در ميان آنان، چرا كه اينها همه جزو تكريم هاى معنوى وآخرتى است، وآيه شريفه پيرامون خصيصه هاى مادى ودنيوى سخن مى گويد.

2. قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل واعمال فرشته خالص تر وخدايى تر از

ص: 133


1- . نور الثقلين، ج 3، ص 196.197.
2- . نمونه، ج 12، ص: 206.

اعمال انسان است، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان واعمال آدمى همرنگ ذات او است، وكمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده ودر پرتو اطاعت خدا جستجويش مى كند، اين كمال را ملائكه در ابتداى وجودشان دارا هستند.

البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يا به سرعت ويا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى كند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب وبه حدى از كمال برسد كه ما فوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداى وجودش رسيده، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تاييد مى كند.

براى اينكه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده وفرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد.

3. ابو بصير به امام صادق (علیه السلام) گفت: «أشهد أنك امامى»، گواهى مى دهم كه تو امام من هستى. امام فرمود: در قيامت، هر گروهى با امامشان محشور مى شوند، خورشيدپرستان با خورشيد وماه پرستان با ماه.

4. آثار مسأله انتخاب رهبرى واطاعت از او، تا دامنه ى قيامت ادامه دارد؛ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ.

امامت وولايت، در متن زندگى مطرح است، نه آنكه صرفاً موضوعى اعتقادى ودر حاشيه ى زندگى باشد. رهبر، زمينه ساز سعادت يا شقاوت مردم مى باشد؛ كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ.(1)

در قيامت، نيكان از خواندن نامه ى عمل خود شاد مى شوند؛ يقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ ويكديگر را صدا مى زنند كه بياييد نامه ى مرا بخوانيد؛ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيهْ. (. حاقّه، 9)(2)

كور دلى بدتر از كورى چشم است، چنان كه حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«شر العمى عمى القلب»؛ بدترين كورى، كورى دل است. وهمچنين فرمودند:

«أشد العمى من عمى عن فضلنا»؛ بدترين وسخت ترين كورى، كورى كسى است كه چشم ديدن فضايل ما را ندارد.(3)

ص: 134


1- . الميزان، ج 13، ص: 215.216
2- . نور، ج 7، ص: 96.
3- . همان، ص: 97.

كورى دنيا وآخرت

نظير آيه 72 اسراء آيات ديگر است: أَ فَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ (حج، 46)

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى (طه، 124) قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيوْمَ تُنْسَى (طه، 126)

آیه 73-76

اشاره

آيات 76-73

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوكَ خَليلاً (73)

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً (74)

إِذًا َلأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيرًا (75)

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اْلأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذًا لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَليلاً (76)

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً (77)

ترجمه

نزديك بود آنها تو را (با وسوسه هاى خود) از آنچه بر تو وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى، ودر آن صورت، تو را به دوستى خود برمى گزينند! * واگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم (ودر پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى)، نزديك بود به آنان تمايل كنى. * اگر چنين مى كردى، ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا، ودو برابر (مجازات) آنها را بعد از مرگ، به تو مى چشانديم، سپس در برابر ما، ياورى براى خود نمى يافتى! * ونزديك بود (با نيرنگ وتوطئه) تو را از اين سرزمين بلغزانند، تا از آن بيرونت كنند! و هرگاه چنين مى كردند، (گرفتار مجازات سخت الهى شده،) وپس از تو، جز مدت كمى باقى نمى ماندند! * اين سنت (ما در مورد) پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم، وهرگز براى سنت ما تغيير ودگرگونى نخواهى يافت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لطف خاص الهى نسبت به پيامبر در مصونيت از لغزش. عذاب دو چندان در صورت تمايل به كفَار وعدم نصرت به او.

ص: 135

نابود شدن كفَار در صورت اخراج پيامبر از مكَه. هلاكت كفَار سنت الهى. نسبت به آزار پيامبران. عدم تغيير سنَت خداوند.

ب. آيه اول ودوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلی الله علیه و آله) است: حالت اول كه حالت بشرى وانسان عادى است ودر آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسوسه هاى دشمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف به چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف، ويا پيشگيرى از خونريزى ودرگيريهاى بيشتر، وهر بشر عادى هر قدر قوى باشد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد.

ولى آيه دوم جنبه روحانى وعصمت الهى ولطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شامل حال پيامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود.

نتيجه اينكه: پيامبر با طبع بشرى تا لب پرتگاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد ونجات داد.

اين تعبير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحظات برهان الهى به سراغ او آمد واگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد؛ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ. (يوسف، 24)

ج. وَلَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيهِمْ شَيئاً قَلِيلًا. «تثبيت» در اينجا به طورى كه از سياق برمى آيد به معناى عصمت وحفظ الهى است واگر جواب «لولا» را خود ركون قرار نداده ونفرمود «تركن» بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده فرمود: لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ براى اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركون به معناى كمترين ميل است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ميل به كفار كه نكرد سهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد.(1)

د. آيات فوق، نه تنها دليل بر نفى عصمت نيست، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر وعواطف وتثبيت از نظر گامهاى عملى) منحصر به اين مورد نبوده است.(2)

ص: 136


1- الميزان، ج 13، ص: 238.
2- فتح القدير، ج 3، ص 247. نمونه، ج 12، ص: 212.

ه -. با توجه به اينكه «يستفزونك» از ماده «استفزاز» است كه گاهى به معنى ريشه كن كردن آمده وگاه به معنى تحريك نمودن توأم با سرعت ومهارت، معلوم مى شود كه مشركان، توطئه حساب شده اى چيده بودند كه محيط را آن چنان غير قابل تحمل براى پيغمبر كنند ويا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف وناتوانند.(1)

و. سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا. كلمه «تحويل» به معناى نقل چيزى است از حالى به حال ديگر، وكلمه «سنة من» در تقدير (لسنة من) است، يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم واين جار ومجرور متعلق به جمله «لا يلبثون» است يعنى ديرى نمى پائيد كه مردم مكه مانند سنت كسى كه قبل از تو فرستاديم مى شدند. واين سنت يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداى سبحان است ودر جاى ديگر فرموده: وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ.(2)

نكته ها

1. مرحوم طيب گويد: آيه 73 راجع به موضوع ولايت اميرالمومنين (علیه السلام) است كه منافقان مى خواستند فتنه گرى كنند تا پيامبر (صلی الله علیه و آله) موضوع ولايت را مطرح نكند؛ لكن پيامبر به دستور الهى در غدير خم جريان ولايت آن حضرت را متذكر شد.(3)

2. روشن است كه هر قدر مقام انسان از نظر علم وآگاهى ومعرفت وايمان بالاتر رود، اعمال نيك او به همان نسبت عمق وارزش بيشتر، وطبعا ثواب فزون ترى خواهد داشت، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم:

«ان الثواب على قدر العقل»؛ ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود.(4) كيفرها ومجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت، يك انسان بى سواد

ص: 137


1- . نمونه، ج 12، ص: 218.
2- . ابراهيم: 13. الميزان، ج 13، ص: 240.
3- . اطيب البيان، ج 8، ص 289.
4- . اصول كافى، ج 1، ص 9.

وضعيف الايمان اگر گناه كبيره اى مرتكب شود، چندان غير منتظره نيست وبه همين دليل مجازات كمترى دارد، اما يك فرد با ايمان وعالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نيز انجام دهد جاى تعجب خواهد بود، وچه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد وسنگين تر باشد!. به همين دليل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم: يا نِساءَ النَّبِى مَنْ يأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَينَةٍ يضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَينِ....(1)

در روايات نيز مى خوانيم خداوند از هفتاد گناه جاهل مى گذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد!

«يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد».(2)

3. برخى از مفسران گفته اند: وقتى آيه لولا ان ثبتناك... نازل شد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين دعا را مى كرد:

«اللهم لَا تَكِلْنِى إِلَى نَفْسِى طَرْفَةَ عَينٍ أَبَداً».(3)

4. در برابر قهر الهى حتّى براى پيامبر نيز هيچ قدرت ومقامى نمى تواند مانع ايجاد كند. لاتَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصِيراً.

5. دشمنان مكتب، هدفشان قلع وقمع كردن اساس دين است ودر اين راه، به احدى حتى پيامبر رحم نمى كنند. لَيسْتَفِزُّونَكَ.(4)

ص: 138


1- . نمونه، ج 12، ص: 213.
2- . همان، ص: 214. اصول كافى، ج 1، ص 37.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 666. كشاف، ج 2، ص 685. تبيان، ج 6، ص 507.
4- . نور، ج 7، ص: 101 و 102

آیه 77-81

اشاره

آيات 81-77

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودًا (78)

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا (79)

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطانًا نَصيرًا (80)

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا (81)

ترجمه

نماز را از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب) برپا دار، وهمچنين قرآن فجر (نماز صبح) را، چرا كه قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب وروز) است! * وپاسى از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن (ونماز) بخوان! اين يك وظيفه اضافى براى توست، اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد! * وبگو: «پروردگارا! مرا (در هر كار،) با صداقت وارد كن، وبا صداقت خارج ساز! واز سوى خود، حجتى يارى كننده برايم قرار ده!» * وبگو: «حق آمد، وباطل نابود شد، يقينا باطل نابود شدنى است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اوقات نمازهاى پنج گانه. لزوم نماز شب بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). درخواست ورود وخروج صادقانه در كارها وطلب كمك وتسلَط بر امور زندگى پيروزى حق بر باطل.

ب. مرحوم طبرسى گويد: «دلوك» به معناى زوال آفتاب ورسيدن به حد ظهر است. واصل كلمه از «دلك» است كه به معناى ماليدن است، واگر ظهر را دلوك گفته اند بدين جهت است كه از شدت روشنايى هر كس به آن نگاه كند چشم خود را مى مالد، واگر غروب آفتاب را دلوك شمس خوانده اند باز براى اين است كه بيننده چشم خود را مى مالد تا درست درك كند.(1)

ج. از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، ونمازهاى واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهار نماز است، ظهر وعصر ومغرب وعشاء، وبا انضمام نماز صبح كه جمله:

ص: 139


1- مجمع البيان، ج 6، ص 668. تبيان، ج 6، ص 508. كشاف، ج 2، ص 686. الميزان، ج 13، ص: 240.

و قُرْآنَ الْفَجْرِ دلالت بر آن دارد نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.(1)

د. آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كند؛ البته توجه به اين نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده، مانند حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى (بقره، 238) كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است وگاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده، مانند وَأَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَى النَّهارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيلِ (هود، 114) كه «طرف النهار» اشاره به نماز صبح ومغرب و زُلَفاً مِنَ اللَّيلِ اشاره به نماز عشا است. وگاهى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند، مانند آيه مورد بحث.(2)

آيه فوق مى گويد: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً نماز صبح مورد مشاهده است، اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟

رواياتى كه در تفسير اين آيه به ما رسيده مى گويد: مشهود ملائكه شب وروز است، زيرا در آغاز صبح فرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مى دهند، وچون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آن را مشاهده كرده وبر آن گواهى مى دهند.

اين روايات را دانشمندان شيعه واهل تسنن هر دو نقل كرده اند.

از جمله (طبق نقل تفسير روح المعانى) احمد ونسايى وابن ماجه وترمذى وحاكم از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود:

«تشهده ملائكة الليل وملائكة النهار».(3)

محدث معروف اهل سنت بخارى ومسلم نيز همين معنى را در صحيح خود نقل كرده اند.(4)

ه -. كلمه «مدخل» (به ضم ميم وفتح خاء) مصدر ميمى به معناى داخل كردن است، وهمين طور «مخرج» كه آن نيز هم وزن همان صيغه است وبه معناى خارج كردن است واگر ادخال واخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول وخروج در هر امرى دخول وخروجى باشد كه متصف به صدق وداراى حقيقت باشد، نه اينكه ظاهرش

ص: 140


1- . الميزان، ج 13، ص: 241
2- . نمونه، ج 12، ص: 222.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 670. كشاف، ج 2، ص 687. روح المعانى ج 15، ص 126.
4- نمونه، ج 12، ص: 223.

مخالف با واقع وباطنش باشد، ويا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد، مثل اينكه اگر داخل دعا مى شود به زبانش خداى را بخواند ولى منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم وهمگان موجه گشته از اين راه وجهه اى كسب كند، ويا در يك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، ودر قسمت ديگر غير خداى را هم شركت دهد.(1)

و. «هجود»، به معناى خوابيدن است و «فَتَهَجَّدْ»، به معناى برطرف كردن خواب با عبادت مى باشد.(2)

ز. در بعضى از روايات جمله جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ به قيام حضرت مهدى تفسير شده است هنگامى امام باقر (علیه السلام) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه:

«اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل»: هنگامى كه امام قائم (علیه السلام) قيام كند دولت باطل برچيده مى شود.

در روايت ديگرى مى خوانيم حضرت مهدى (علیه السلام) به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.(3)

نكته ها

1. در آيه شريفه محمود بودن مقام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را مطلق آورده وهيچ قيدى به آن نزده است، واين خود مى فهماند كه مقام مذكور مقامى است كه هركس آن را مى پسندد ومعلوم است كه همه وقتى مقامى را حمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، وهمه كس از آن منتفع گردد، وبه همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، وآن مقام شفاعت كبراى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مى گيرد وروايات وارده در تفسير اين آيه از طرق شيعه وسنى همه بر اين معنا متفقند.(4)

2. نماز شب فقط بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) واجب بوده است واز اختصاصات آن حضرت است «نافلة لك» «لام» مفيد اختصاص است وامر «فتهجد» دلالت بر وجوب دارد.(5)

3. وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافله شب كه در

ص: 141


1- مجمع البيان، ج 6، ص 670. فتح القدير، ج 3، ص 250. الميزان، ج 13، ص: 242
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 668. نور، ج 7، ص: 104.
3- . نور الثقلين، ج 3، ص 212 و 213.
4- . تبيان، ج 6، ص 509. كشاف، ج 2، 687. فتح القدير، ج 3، ص 251. الميزان، ج 13، ص: 242.
5- . اطيب البيان، ج 8، ص 295.

فضيلت آن روايات بى شمارى وارد شده است دانسته اند، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد.(1)

مسلماً مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام حضرت مهدى از روشن ترين مصداق هاى آن است كه نتيجه اش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر جهان مى باشد.

در حالات پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه در روز فتح مكه وارد مسجد الحرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر يك را پس از ديگرى با عصاى خود سرنگون مى ساخت وپيوسته مى فرمود: جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.(2)

4. زمانى از خداوند درخواست ورود صادقانه وخروج صادقانه داشته باشيم. كه پيش از آن نماز شب وتهجد داشته باشيم؛ وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ... * وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ....

5. آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمى يابد، هم چنان كه در جاى ديگر راجع به اين معنا فرموده: وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ. (ابراهيم، 26)(3)

6. معيار شناخت اوقات در اسلام، طبيعى است به نحوى كه قابل فهم ودرك همه كس در همه جا وهميشه باشد؛ «لِدُلُوكِ الشَّمْسِ، غَسَقِ اللَّيلِ، الْفَجْرِ».

7. نماز تنها عبادتى است كه به نام «قرآن» وصف شده است؛ قُرْآنَ الْفَجْرِ.

8. در ميان نمازها، نماز صبح جايگاه ويژه اى دارد؛ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً.(4)

9. خداوند به تمام قطعات زمان سوگند ياد كرده است. مثلًا: وَالْفَجْرِ (فجر، 1)، وَالصُّبْحِ (مدّثر، 34)، وَالنَّهارِ (شمس، 3)، وَالْعَصْرِ اما به سحر سه بار سوگند ياد شده است: وَاللَّيلِ إِذا يسْرِ (فجر، 4)، وَاللَّيلِ إِذا عَسْعَسَ (تكوير، 17)، وَاللَّيلِ إِذْ أَدْبَرَ (مدّثر، 33) يعنى سوگند به شب هنگام تمام شدنش. ودر باره ى استغفار در سحر دو آيه آمده

ص: 142


1- نمونه، ج 12، ص: 224
2- همان، ص 234. تبيان، ج 6، ص 512. كشاف، ج 2، ص 688. فتح القدير، ج 3، ص 256.
3- . الميزان، ج 13، ص: 244.
4- . نور، ج 7، ص: 104.

است؛ وَبِالْأَسْحارِ هُمْ يسْتَغْفِرُونَ (ذاريات، 18)، الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (آل عمران: 17).(1)

10. نماز شب بر پيامبر اسلام واجب بود؛ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ. آرى مقام رهبرى، مستلزم تكاليف سنگين ترى است.(2)

11. مقامات پسنديده معنوى، در سايه ى عبادت وعبوديت پيدا مى شود؛ فَتَهَجَّدْ، مَقاماً مَحْمُوداً.

12. تا كسى خود گامى به سوى كمال برندارد، خداوند او را به مقامى نمى رساند؛ فَتَهَجَّدْ... يبْعَثَكَ رَبُّكَ.

13. شكايت وشفاعت پيامبر در قيامت

در قيامت پيامبر اكرم هم از قوم خود شكايت مى كند وهم شفاعت:

شكايت: وَقَالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (الفرقان، 30) وَقِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ لاَ يؤْمِنُونَ (الزخرف، 88)

شفاعت: وَلَسَوْفَ يعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (الضحى، 5) وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً (الإسراء، 79)

14. منظور از افراد با رفعت

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: ما بعضى از انبيا را رفعت درجه داديم تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَينَا عِيسَى ابْنَ مَرْيمَ الْبَينَاتِ وَأَيدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ (البقرة، 253) در اين آيه تنها نام حضرت عيسى برده شده است در آيات ديگر به انبياء ديگر نيز اشاره شده است مانند پيامبر اكرم كه خداوند مى فرمايد ما به او مقام محمود (شفاعت) عنايت مى كنيم وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً (الإسراء، 79) ونيز درباره ابراهيم مى فرمايد خداوند او را خليل خود قرار داد: واتَّخَذَ اللهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً (النساء، 125) ودر مورد موسى (علیه السلام) مى فرمايد خداوند او را كليم خود قرار داد: وَكَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَكْلِيماً (النساء، 164)

15. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هر گاه براى ورود به كارى، ترس ووحشت داشتى اين آيه وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ... (الإسراء، 80) را بخوان

ص: 143


1- . نور، ج 7، ص: 105.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 671. نور، ج 7، ص: 106.

واقدام كن.

16. دعاهاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

طلب مغفرت: وَقُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيرُ الرَّاحِمِينَ (المؤمنون، 118)

افزون شدن علم:... وَقُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (طه، 114)

طلب سلطه وقدرت:... وَ اجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً (الإسراء، 80)

ورود وخروج صادقانه در كارها: وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ... (الإسراء، 80 (

طلب مغفرت براى خويش ومؤمنان:... وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ... (محمد، 19)

طلب كمك ونصرت براى پيروزى:... رَبَّنَا... أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (البقرة، 285-286)

دعا براى پرداخت كنندگان وجوهات شرعى: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً... وَصَلِّ عَلَيهِمْ... (التوبة، 103)

17. براى آيه و قل جاء الحق... مصاديقى همچون ظهور اسلام، ورود به مدينه، فتح مكّه وشكستن بت ها را گفته اند كه در همه ى آنها باطل شكست خورده است. ولى آيه داراى مفهوم گسترده اى است وفناى باطل وبقاى حق را نويد مى دهد.

ص: 144

آیه 82

اشاره

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا (82)

ترجمه

و از قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم، وستمگران را جز خسران (وزيان) نمى افزايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: شفا ورحمت بودن قرآن براى مومنان ومايه خسارت براى ستمگران كافر.

ب. كلمه «من» در «من القرآن» بيانيه است كه موصول «ما» در ما هُوَ شِفاءٌ را معنا مى كند ومعنايش اين است كه ما نازل مى كنيم آنچه را كه شفا ورحمت است، وآن قرآن است.

و اگر قرآن را شفا ناميده با در نظر داشتن اينكه شفا بايد حتما مسبوق به مرضى باشد، خود افاده مى كند كه دلهاى بشر احوال وكيفياتى دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم خواهيم ديد كه همان نسبتى را دارد كه يك داروى معالج با مرض دارد.(1)

نكته ها

1. قرآن كريم از آن جهت شفا است كه اول صفحه دل را از انواع مرض ها وانحرافات مانند جهل وشك وغرور وحسد ونفاق پاك مى كند وزمينه را براى جاى دادن فضائل آماده مى سازد واز آن جهت رحمت است كه صحت واستقامت اصلى وفطرى آن را به وى باز مى گرداند وبرخى گفته اند شفا بودن قرآن شامل امراض جسمى نيز مى شود.(2)

2. بدون شك بيماريهاى روحى واخلاقى انسان، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد، هر دو كشنده است، هر دو نياز به طبيب ودرمان وپرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت به ديگران مى شود، هر دو بايد ريشه يابى شوند وپس از شناخت ريشه اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت. هر دو گاهى به مرحله اى مى رسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد مى توان آنها را درمان كرد.(3)

ص: 145


1- الميزان، ج 13، ص: 252.
2- تبيان، ج 6، ص 513. مجمع البيان، ج 6، ص 673. الميزان، ج 13، ص: 254.
3- نمونه، ج 12، ص: 238.

در آيه 57 سوره يونس مى خوانيم: قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفاءٌ لِما فِى الصُّدُورِ: از سوى پروردگارتان اندرز وشفا دهنده دلها نازل شد.

در آيه 44 سوره فصلت نيز مى خوانيم: قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَشِفاءٌ به اين لجوجان تيره دل بگو اين قرآن براى مؤمنان مايه هدايت وشفاء است.

على (علیه السلام) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترين عبارات بيان فرموده است:

«فاستشفوه من ادوائكم واستعينوا به على لاوائكم، فان فيه شفاء من اكبر الداء، وهو الكفر والنفاق والغى والضلال» از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا بخواهيد وبراى حل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است: درد كفر ونفاق وگمراهى وضلالت(1).(2)

3. شفاى قرآن با شفاى داروهاى مادّى تفاوت هاى زيادى دارد. داروى قرآن، ضررى را به دنبال ندارد، كهنه نمى شود وتاريخ مصرف ندارد. شفا يافته ى قرآن عامل شفاى ديگران مى شود. در نسخه ى شفاى قرآن اشتباه نيست، هميشه ودر اختيار همه است، علاوه مشابه هم ندارد.(3)

4. شفا بودن قرآن براى مؤمنان

نظير آيه 82 اسراء: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً آيات ديگر است:... قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيهِمْ عَمًى أُولئِكَ ينَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ (فصلت، 44) وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يقُولُ أَيكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يسْتَبْشِرُونَ. وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ (التوبة، 124-125)

5. خداوند رحمت را بر خود لازم نموده است: كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام، 12) وپيامبرش را براى جهانيان، رحمت قرار داده است، رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (انبياء، 107) هم امّتش نسبت به هم رحمت دارند، رُحَماءُ بَينَهُمْ (فتح، 29) وهم كتابش رحمت است؛ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ.(4)

ص: 146


1- . نهج البلاغه خطبه 176.
2- نمونه، ج 12، ص: 239.
3- . نور، ج 7، ص: 110.
4- . نور، ج 7، ص: 110.

6. اوصاف مشترك قرآن وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

خداوند هر دو را از شر دشمنان حفظ كرده است؛ و ما يضرونك من شىء (نساء، 13)، و الله يعصمك من الناس (مائده، 67)، انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون. (حجر، 9)

هر دو داراى كرامت هستند؛ انه لقرءان كريم فى كتاب مكنون (واقعه، 77) و انّه لقول رسول كريم وما هو بقول شاعر قليلًا ما تؤمنون. (حاقه، 40 و 41)

هر دو مايه ى رحمت هستند؛ و ننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين (اسراء، 82) و لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم. (توبه، 128)

هر دو مايه ى هدايت انسان ها هستند؛ هدى للنّاس (بقره، 2) و هدى للمتّقين (بقره، 185) و انّك لتهدى الى صراط مستقيم. (شورى، 52)

7. نمونه هايى از شفابخشى قرآن كريم؛

قرآن كريم تنها نسخه شفابخش خداوند متعال است كه هم درد ومرض را بيان مى كند وهم راه معالجه ودرمان را تبيين مى كند؛ و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ ورحمةٌ للمؤمنين ولايزيد الظّالمين إلّا خساراً. (اسراء، 82)

الف) مرض ترديد به هنگام انتخاب دنيا يا آخرت؛ و إذا رأوا تجارةً أو لهواً انفضّوا إليها وتركوك قائماً.

راه درمان؛ قل ما عند اللّه خيرٌ من اللّهو ومن التّجارة واللّه خير الرّازقين. (جمعه، 11)

ب) مرض بخل؛ وأحضرت الأنفس الشّحّ. (نساء، 128)

راه درمان، انفاق است؛ ومن يوق شحّ نفسه فأولئك هم المفلحون. (حشر، 9)

ج) مرض نفاق؛ أم حسب الّذين فى قلوبهم مرضٌ.

راه درمان، تأثير تهديد پروردگار؛ أن لن يخرج اللّه أضغانهم. (محمد، 29) قل استهزءوا إنّ اللّه مخرجٌ ماتحذرون. (توبه، 64)

د) مرض كراهت از جنگ وجهاد؛ كتب عليكم القتال وهو كرهٌ لكم. (بقره، 216)

راه درمان، فروختن زندگى دنيا ودانستن اينكه جهاد به خير انسان است؛ عسى أن تكرهوا شيئاً وهو خيرٌ لكم. (بقره، 216) فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون الحياة الدّنيا بالآخرة. (نساء، 74)

ص: 147

ه -) مرض گرايش به نامحرم؛ فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرضٌ. (احزاب، 32)

راه درمان، نرم سخن نگفتن.

و) مرض گرايش به كفار به جهت قدرت آنان؛ فترى الّذين فى قلوبهم مرضٌ يسارعون فيهم يقولون نخشى أن تصيبنا دائرةٌ....

راه درمان، اميد به پيروزى مسلمانان؛ فعسى اللّه أن يأتى بالفتح أو أمرٍ من عنده فيصبحوا على ما أسرّوا فى أنفسهم نادمين. (مائده، 52)

ز) مرض اضطراب وتزلزل فكرى؛

راه درمان، ياد خدا؛ ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب. (رعد، 28)

8. قرآن كريم گرچه كتاب موعظه وهدايت ورحمت ونور وذكر معرفى شده است؛ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ (انعام، 157)، قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ (مائده، 15)، يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (يونس، 57)، إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. (حجر، 9)

لكن تنها كسانى كه داراى ايمان وتقوا باشند از هدايت وموعظه وهدايت ورحمت ونور وتذكر آن بهره مند مى شوند؛ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (بقره، 2)، هذَا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (آل عمران، 138)، وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (هود، 120)، وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً. (اسراء، 82)

ص: 148

آیه 83-84

اشاره

آيات 84-83

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى اْلإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُسًا (83)

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً (84)

ترجمه

هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم، (از حق) روى مى گرداند ومتكبرانه دور مى شود وهنگامى كه (كمترين) بدى به او مى رسد، (از همه چيز) مايوس مى گردد! * بگو: «هر كس طبق روش (وخلق وخوى) خود عمل مى كند وپروردگارتان كسانى را كه راهشان نيكوتر است، بهتر مى شناسد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رويگردانى انسان به هنگام نعمت دادن خدا به او ونااميدى به هنگام رسيدن آسيب به او. عمل هر انسان بر طبق ساختار روانى وفكرى داناتر بودن خداوند به هدايت شدگان

ب. «نا» از ماده «ناى» (بر وزن رأى) به معنى دور شدن است وبا اضافه كلمه «بجانبه» معنى تكبر وغرور وموضع گيرى خصمانه را مى رساند وتاكيد براى اعراض است.

از مجموع اين جمله استفاده مى شود كه انسانهاى بى ايمان ويا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مى شوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سپارند، نه تنها فراموشش مى كنند بلكه يك حالت بى اعتنايى واعتراض واستكبار در برابر او به خود مى گيرند.(1)

ج. كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ؛ اين جمله به هر معناى كه حمل شود معناى محكمى دارد، جز اينكه اتصالش به آيه وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً اين احتمال را به ذهن نزديك مى كند كه شايد مراد از شاكله همان شخصيت روحى است.(2)

گويى كه خداى تعالى بعد از آنكه فرمود مؤمنين از كلام او شفا ورحمت استفاده نموده

ص: 149


1- . كشاف، ج 2، ص 690. فتح القدير، ج 3، ص 254. نمونه، ج 12، ص: 244.
2- الميزان، ج 13، ص: 266.

وظالمين از آن محرومند، وبلكه استفاده شان از قرآن بيشتر شدن خسران ايشان است، كسى اعتراض كرده است كه چرا بايد ميان بندگانش فرق بگذارد، اعتراض ديگر اينكه اگر اين تفاوت را قائل نمى شد وقرآن را بر هر دو فرقه شفا ورحمت قرار مى داد غرض رسالت بهتر حاصل مى شد وبه حال دعوت نافع تر بود وچرا چنين تفاوتى قائل شد، لذا در آيه مورد بحث رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه ايشان را پاسخ دهد.

به وى مى فرمايد تا به ايشان بگويد: كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ يعنى ما تفاوت قائل نشده ايم اين خود مردمند كه اعمالشان بر طبق شاكله وفعاليت هاى موجودشان صادر مى شود، آن كس كه داراى شاكله معتدل است راه يافتنش به سوى كلمه حق وعمل صالح وبرخوردارى از دين قدرى آسانتر است، وآن كس كه شاكله ظالم وسركشى دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق ودين راه يابد اما براى او قدرى دشوارتر است، وبيشتر به آن راه نمى آيد ودر نتيجه از شنيدن دعوت دين حق، جز خسران عايدش نمى شود.(1)

د. «شاكلة» چيست ؟! «شاكلة» در اصل از ماده «شكل» به معنى مهار كردن حيوان است، و «شكال» به خود مهار مى گويند، واز آنجا كه روحيات وسجايا وعادات هر انسانى او را مقيد به رويه اى مى كند به آن «شاكله» مى گويند وكلمه «اشكال» به سؤالها ونيازها وكليه مسائلى گفته مى شود كه به نوعى انسان را مقيد مى سازد.

به اين ترتيب مفهوم «شاكله» هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا دو معنى براى آن ذكر شده است، طبيعت وخلقت ونيز طريقه ومذهب وسنت (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد مى سازد).(2)

در بعضى از روايات «شاكله» به نيت تفسير شده است، در اصول كافى از امام صادق (علیه السلام) چنين نقل شده:

«النية افضل من العمل الا وان النية هى العمل، ثم تلا قوله عز وجل قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ يعنى على نيته»؛ نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ را قرائت فرمود واضافه كرد منظور از «شاكله» نيت است.(3)

اين تفسير، نكته جالبى در بر دارد. وآن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به

ص: 150


1- الميزان، ج 13، ص: 266.
2- . تبيان، ج 6، ص 514. نمونه، ج 12، ص: 246.
3- . نور الثقلين ج 3 ص 114.

عمل او شكل مى دهد، واصولا خود نيت يك نوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است، لذا گاهى نيت را به خود عمل، تفسير فرموده وگاه آن را برتر از عمل شناخته، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است.(1)

نكته

بى ظرفيتى انسان

نظير آيه 83 اسراء آيات ديگر است:

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ... (يونس، 12)

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيئُوسٌ كَفُورٌ. وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (هود، 9-10) و (الروم، 36) و (الزمر، 8)

آیه 85-87

اشاره

آيات 87-85

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً (85)

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً (86)

إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيرًا (87)

ترجمه

و از تو درباره «روح» سؤال مى كنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است، وجز اندكى از دانش، به شما داده نشده است!» * واگر بخواهيم، آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم، از تو مى گيريم، سپس كسى را نمى يابى كه در برابر ما، از تو دفاع كند... * مگر رحمت پروردگارت (شامل حالت گردد،) كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش مردم از حقيقت روح. بهره مندى مردم از علم اندك. قدرت الهى بر از بين بردن واسطه وحى وفضل بزرگ خداوند بر پيامبر به سبب وحى او.

ص: 151


1- . نمونه، ج 12، ص: 248.

ب. خداى سبحان براى روشن كردن وواضح نمودن حقيقت روح فرموده: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وظاهر از كلمه «من» اين است كه حقيقت جنس را معنا مى كند هم چنان كه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب بيانيه است، مانند آيه يلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ (مومنون، 15) وآيه ينَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ وآيه أَوْحَينا إِلَيكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا وآيه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ كه در همه اينها كلمه من مى فهماند روح از جنس وسنخ امر است. آن گاه امر را بيان كرده ومى فرمايد: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِى بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىءٍ.(1)

ج. منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است كه جمعى كنجكاو از آن سؤال كردند وپيامبر (صلی الله علیه و آله) در پاسخ آنها فرمود: روح از امر پروردگار من است وشما جز دانش كمى نداريد؟! از مجموع قرائن موجود در آيه وخارج آن چنين استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد وبرترين شرف ما است، وتمام قدرت وفعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد وبه كمكش زمين وآسمان را جولانگاه خود قرار مى دهيم، اسرار علوم را مى شكافيم وبه اعماق موجودات راه مى يابيم، مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست ؟(2)

د. كلمه ى «روح»، 21 مرتبه در قرآن آمده ودر موارد زير به كار رفته است؛

روحى كه در كالبد انسان دميده شده است. نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ. (سجده، 9)

وحى. يلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يشاءُ مِنْ عِبادِهِ. (غافر، 15)

قرآن. كَذلِكَ أَوْحَينا إِلَيكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا. (شورى، 52)

روح القدس. أَيدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. (بقره، 87)

بزرگ فرشتگان. تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ (قدر، 4) ولى به هر حال روح بشر، امرى پيچيده، ناشناخته ونفخه اى الهى وداراى بعد آسمانى است وتنها خداوند آن را مى شناسد.(3)

ه -. جمله استثنائيه فوق با آنچه در آيه قبل آمده است ارتباط دارد، ومفهوم مستثنى ومستثنى منه چنين است اگر ما بخواهيم مى توانيم اين وحى را كه بر تو فرستاده ايم بگيريم

ص: 152


1- الميزان، ج 13، ص: 272.
2- نمونه، ج 12، ص: 252.
3- . تبيان، ج 6، ص 515. مجمع البيان، ج 6، ص 675. كشاف، ج 2، ص 690. فتح القدير، ج 3، ص 254. نور، ج 7، ص 112.

ولى چنين نمى كنيم چرا كه رحمت الهى شامل حال تو ومردم است.

روشن است كه اين گونه استثناها دليل بر اين نيست كه ممكن است خداوند عملا روزى اين رحمت را از پيامبرش بگيرد، بلكه دليل بر آنست كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز چيزى از خود ندارد، علم ودانش ووحى آسمانى او همه از ناحيه خدا وبسته به مشيت او است.(1)

نكته ها

1. اندك بودن علم بشر با دو تعبير بيان شده است؛

الف. وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً. (اسراء، 85)

ب. وَفَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ. (يوسف، 76)

2. فضل كبير وعظيم نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

الف.... إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيكَ كَبِيراً (الإسراء، 87)

ب.... وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيكَ عَظِيماً (النساء، 113)

آیه 88-89

اشاره

آيات 89-88

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا (88)

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُورًا (89)

ترجمه

بگو: اگر انسانها وپريان (جن وانس) اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند. * ما در اين قرآن، براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم (وهمه معارف در آن جمع است)، اما بيشتر مردم (در برابر آن، از هر كارى) جز انكار، ابا داشتند!

ص: 153


1- . نمونه، ج 12، ص: 272.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ناتوانى بشر از آوردن همانند قرآن. بيانات گوناگون در قرآن براى هدايت. امتناع بيشتر مردم از ايمان آوردن.

ب. آيه شريفه، پاسخى است به سخن كفّار كه مى گفتند: لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا (انفال، 31) ما هم اگر بخواهيم، مى توانيم مثل قرآن را بياوريم. واين دعوت قرآن به مبارزه وآوردن نمونه اى مثل خود (تحدّى)، قرن هاست كه بى جواب مانده است.(1)

نكته ها

1. در اين آيه به روشنى وصراحت تحدى شده است، وظهور در اين دارد كه به تمامى خصوصيات قرآن وصفات كمالى كه از نظر لفظ ومعنا دارد تحدى شده، نه تنها به فصاحت وبلاغت لفظ آن، زيرا اگر منظور معجزه بودن لفظ آن بود ديگر معنا نداشت كه همه جن وانس را دخالت دهد، بلكه بايد مى فرمود: اگر همه عرب جمع شوند نمى توانند به مثل آن بياورند.

علاوه بر اين ظاهر آيه مى رساند كه تحدى مزبور مدت معينى ندارد، به شهادت اينكه مى بينيم در اين عصر هم كه اثرى از فصحا وبلغاى آن روز عرب نمانده قرآن بر اعجاز باقى مانده وبه بانگ بلند تحدى مى كند.(2)

2. تعبير به بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ تعبير جامعى است كه شباهت وهمانندى را در تمام زمينه ها مى رساند، يعنى مثل آن از نظر فصاحت، مثل آن از نظر محتوى ومثل آن از نظر انسان سازى، بحثهاى علمى، قانونهاى حياتبخش اجتماعى، تاريخ خالى از خرافات، پيشگويى هاى مربوط به آينده وامثال آن.(3)

مردم متفاوتند ومثال هاى متنوّع، هر كدام مى تواند براى گروهى روشنگر باشد؛ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ... مِنْ كُلِّ مَثَلٍ.(4)

آيات 95-90

ص: 154


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 676. نور، ج 7، ص: 115.
2- الميزان، ج 13، ص: 279.
3- . نمونه، ج 12، ص: 275.
4- . نور، ج 7، ص: 116.

آیه 90-95

اشاره

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ اْلأَرْضِ يَنْبُوعًا (90)

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اْلأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيرًا (91)

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً (92)

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولاً (93)

وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي اْلأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكًا رَسُولاً (95)

ترجمه

و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك وسوزان) براى ما خارج سازى... * يا باغى از نخل وانگور از آن تو باشد، ونهرها در لابه لاى آن جارى كنى... * يا قطعات (سنگهاى) آسمان را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرود آرى، يا خداوند وفرشتگان را در برابر ما بياورى... * يا براى تو خانه اى پر نقش ونگار از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى، حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم! «بگو:» منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم ؟! * تنها چيزى كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود (كه از روى نادانى وبى خبرى) گفتند: «آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است ؟!» * بگو: «(حتى) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مى كردند، و) با آرامش گام برمى داشتند، ما فرشته اى را به عنوان رسول، بر آنها مى فرستاديم!» (چرا كه رهنماى هر گروهى بايد از جنس خودشان باشد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاهاى غير معقول از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مانند احداث چشمه آب يا داشتن بوستانى از درخت خرما وانگور يا تكه تكه شدن آسمان وفرود آن بر سر آنها يا مشاهده فرشتگان يا داشتن خانه اى پراز طلا و... علت ايمان نياوردن كفَار. بودن پيامبر از جنس بشر. نزول فرشته به عنوان رهبر براى فرشتگان در امر هدايت.

ص: 155

ب. پس از بيان عظمت واعجاز قرآن در آيات گذشته، در آيات مورد بحث به قسمتى از بهانه جويى هايى كه نشان مى دهد موضع اين دسته از كفار در برابر دعوت حيات آفرين پيامبر (صلی الله علیه و آله) جز لجاجت وعناد وطغيان واستكبار نبوده چرا كه در برابر پيشنهاد منطقى پيغمبر وسند زنده اى كه همراه داشته چه درخواست هاى نامعقولى كه نمى كردند. اين درخواست ها در آيات فوق در شش قسمت بيان شده است:(1)

ولى پيامبر دو جواب منطقى وروشن در يك عبارت كوتاه به آنها داد؛

نخست اينكه پروردگار منزه از اينگونه امور است، منزه است از اينكه تحت فرمان اين وآن قرار گيرد وتسليم پيشنهادهاى واهى وبى اساس سبك مغزان گردد سُبْحانَ رَبِّى.

ديگر اينكه: قطع نظر از آنچه گذشت اصولا آوردن معجزات كار من نيست، من بشرى هستم همچون شما، با اين تفاوت كه رسول خدايم، ارسال معجزات كار او است.(2)

ج. بعضى از اين درخواستهاى ششگانه اصولا درخواستى مضحك ونامعقول بوده است، مانند احضار كردن خداوند وفرشتگان. ويا نامه مخصوص از آسمان لا بد به نام ونشان آنها آوردن! بعضى ديگر اقتراحى بوده كه اگر عملى مى شد اثرى از تقاضاكنندگان باقى نمى ماند تا ايمان بياورند يا نياورند (مانند نازل شدن سنگ هاى آسمانى بر سر آنها).

بقيه پيشنهادهاى آنان در داشتن يك زندگى مرفه وكاملا تجملاتى با مال وثروت فراوان خلاصه مى شده است در حالى كه مى دانيم پيامبران براى چنين كارى نيامده اند.(3)

د. منظور از جمله لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين اين است اگر ملائكه در زمين به صورت بشرى درآيند وبا شما رفت وآمد كنند اگر اطمينان داشتند شما آنها را تصديق مى كنيد وبه آنها اذيت وآزار نمى رسانيد ما از آسمان آنها را نازل مى كرديم؛ لكن چنين نيست.(4)

ص: 156


1- نمونه، ج 12، ص: 281.
2- تبيان، ج 6، ص 520. فتح القدير، ج 3، ص 258. نمونه، ج 12، ص: 284.
3- نمونه، ج 12، ص: 286.
4- . اطيب البيان، ج 8، ص 308.
نكته ها

1. هر كس به اندازه محدوده فكر خود سخن مى گويد، وبه همين دليل سخنان هر كس نشانه ميزان سطح فكر او است. افرادى كه جز به فكر مال ومقام نيستند چنين مى پندارند هر كس سخنى مى گويد نيز در همين رابطه است. به همين جهت اشراف كوته فكر قريش گاه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پيشنهاد مال مى كردند وگاه مقام، تا دست از دعوتش بردارد، آنها روح پهناور پيامبر را با پيمانه بسيار كوچك انديشه خود اندازه گيرى مى كردند.(1)

2. همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها وفرشته براى فرشتگان. دليل اين همگونى رهبر وپيروان نيز روشن است، زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش تبليغى عملى او است. همان الگو بودن واسوه بودن، واين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز واحساسات، وهمان ساختمان جسمى وروحى باشد، وگرنه پاكى فرشته اى كه نه شهوت جنسى دارد ونه نياز به مسكن ولباس وغذا ونه ساير غرائز انسانى در آن موجود است، هيچگاه نمى تواند سرمشقى براى انسانها باشد، بلكه مردم مى گويند او از دل ما خبر ندارد ونمى داند چه طوفانهايى بر اثر شهوت وغضب در روح ما جريان دارد.(2)

3. پيامبران براى هدايت وتربيت مردم، به سراغ آنان مى رفتند. جاءَهُمُ الْهُدى.(3)

4. شخصيت وكرامت انسان، چون براى انسان جاهلى ناشناخته بود، مى پنداشت كه انسان لايق نبوّت نيست. بَشَراً رَسُولًا.(4)

5. پاسخ به كفار

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: كفار مى گفتند علت عدم ايمان آوردن ما آن است كه بر ما كتاب آسمانى نازل نمى شود أَوْ يكُونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (الإسراء، 93) پاسخ اين ها علاوه بر اينكه در خود آيه فوق بيان شده كه پيامبر سهمى در نزول كتاب ندارد

ص: 157


1- نمونه، ج 12، ص: 285.
2- همان، ص: 291.
3- . نور، ج 7، ص: 119.
4- . همان.

واو به عنوان پيامبر مبعوث شده است در آيه 7 انعام پاسخ ديگرى به انتظار بى جاى كفار داده شده است وآن اينكه اگر كتاب بر آنان نازل شود تهمت سحر به آن مى زنند: وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيكَ كِتَاباً فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (الأنعام، 7)

6. تقاضاى نزول كتاب

يسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّمَاءِ... (النساء، 153)... وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقْرَؤُهُ... (الإسراء، 93)

7. پيامبر از جنس بشر

نظير آيه 94 اسراء آيات ذيل است:

وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ (المؤمنون، 34)

فَقَالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَينِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ (المؤمنون، 47) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ. فَقَالُوا أَ بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِى ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ (القمر، 24-23)

پاسخ تصور جاهلانه كفار را در مورد بشر بودن پيامبران در آيات ديگر بيان كرد كه اصولا بايد پيامبر از جنس بشر باشد: وَقَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِى الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ ينْظَرُونَ. وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيهِمْ مَا يلْبِسُونَ (الأنعام، 9-8) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِى إِلَيهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (النحل، 43)

ص: 158

آیه 96-97

اشاره

آيات 97-96

قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا (96)

وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا (97)

ترجمه

بگو: همين كافى است كه خداوند، ميان من وشما گواه باشد، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه وبيناست! * هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست، وهر كس را (بخاطر اعمالش) گمراه سازد، هاديان وسرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت، وروز قيامت، آنها را بر صورتهايشان محشور مى كنيم، در حالى كه نابينا وگنگ وكرند، جايگاهشان دوزخ است، هر زمان آتش آن فرونشيند، شعله تازه اى بر آنان مى افزاييم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كفايت خداوند در گواه بودن ميان پيامبر وكفَار. خبير وبصير بودن خداوند. هدايت واقعى در پرتو هدايت خداوند. ياور نداشتن گمراهان. سرنوشت كفَار در قيامت.

ب. قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِيداً بَينِى وَبَينَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است: نخست اينكه:

مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه وبينا، شاهد وگواه اعمال ما وشما است، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، ويا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند.

ديگر اينكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود، اثر عميق روانى در شنونده دارد.(1)

ص: 159


1- نمونه، ج 12، ص: 295.
نكته ها

1. شاهد ومشهود بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

از نظر قرآن كريم، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هم شاهد است وهم مشهود؛ يعنى خداوند به رسالت او شهادت مى دهد واز سويى شاهد پيامبران واعمال امت خواهد بود.

شاهد بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): فَكَيفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هؤُلاَءِ شَهِيداً (النساء، 41)

مشهود بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيداً بَينِى وَبَينَكُمْ... (الإسراء، 96)

2. هدايت وضلالت الهى هرگز جنبه جبرى ندارد، بلكه اثر مستقيم اعمال وصفات خود انسان است: آنها كه در راه او به جهاد برمى خيزند وبراى رسيدن به حق همه گونه فداكارى مى كنند، مسلما شايسته آنند كه مشمول هدايت او شوند وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا (عنكبوت، 69) واما آنها كه با پيمودن راه عناد ولجاج وآلوده شدن به هر گونه ظلم وفساد وگناه شايستگى را در خود كشته، ومستحق سلب توفيق وگمراهى شده اند مسلما اين افراد را گمراه مى سازد، چنان كه مى فرمايد وَيضِلُّ اللهُ الظَّالِمِينَ (ابراهيم، 27) وَما يضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ (بقره، 26) كَذلِكَ يضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (غافر، 34).(1)

3. سؤال: اگر گمراهان در قيامت، كر وكور ولالند، پس چگونه در آيات ديگر، از ديدن آتش رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ (كهف، 53)، يا شنيدن صداى دوزخ سَمِعُوا لَها تَغَيظاً وَزَفِيراً (فرقان، 12)، يا فرياد وشيون آنان دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً (فرقان، 13) سخن به ميان آمده است ؟

پاسخ: مراحل ومواقف قيامت متفاوت ومتعدّد است. در هر موقفى ممكن است حالتى باشد كه در مرحله ى بعد از آن نباشد.(2) يا اينكه گفته شود آنها از ديدن وشنيدن آنچه به نفع وسود آنها است نابينا وكر هستند ونسبت به آنچه براى آنها عقوبت وعذاب است بينا وشنوا هستند.

ص: 160


1- نمونه، ج 12، ص: 296.
2- . تبيان، ج 6، ص 523.524. نور، ج 7، ص: 121.

آیه 98-100

اشاره

آيات 100-98

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظامًا وَ رُفاتًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَديدًا (98)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظّالِمُونَ إِلاّ كُفُورًا (99)

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّي إِذًا َلأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ اْلإِنْفاقِ وَ كانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا (100)

ترجمه

اين كيفر آنهاست، بخاطر اينكه نسبت به آيات ما كافر شدند وگفتند: «آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده وخاكهاى پراكنده اى شديم، بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟! * آيا نمى دانند خدايى كه آسمانها وزمين را آفريده، قادر است مثل آنان را بيافريند (وبه زندگى جديد بازشان گرداند)؟! وبراى آنان سرآمدى قطعى - كه شكى در آن نيست - قرار داده، اما ظالمان، جز كفر وانكار را پذيرا نيستند! * بگو: «اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد. در آن صورت، (بخاطر تنگ نظرى) امساك مى كرديد، مبادا انفاق، مايه تنگدستى شما شود» وانسان تنگ نظر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دوزخ كيفر كفَار به جهت انكار قيامت. قدرت الهى بر خلقت آسمان وزمين دليل بر وجود قيامت. بخيل بودن انسان.

ب. منظور از تعبير به «مثل» در آيه فوق همان اعاده وتجديد حيات است، زيرا خلقت دوم مسلما عين خلقت اول نيست چرا كه حد اقل در زمان ديگر وشرائط ديگرى تحقق پذيرفته وصورت تازه اى است هر چند ماده همان ماده قديم بوده باشد، فى المثل اگر ما خشت پوسيده ومتلاشى شده اى را مجددا در قالب تازه اى همانند قالب بريزيم نمى توان گفت عين همان خشت است هر چند غير آن هم نيست، بلكه مثل آنست.(1)

ج. اجل يعنى سرآمد عمر چيزى، ولى آيا اجل در آيات فوق اشاره بپايان عمر آدمى است ؟ ويا سرآمد عمر دنيا وآغاز رستاخيز؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد است تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد.

ص: 161


1- نمونه، ج 12، ص: 302.

د. با مطالعه آيات فوق اين سؤال پيش مى آيد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه مورد بحث مطرح شده، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد؟ قرآن در پاسخ آنها مى گويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك وبخل برنخواهيد داشت. آنها بخاطر بخل وتنگ نظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى داده شود تعجب مى كردند واين آيه در واقع به آنها پاسخ مى گويد كه تنگ نظرى شما آن چنان است كه اگر مالك تمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت وناپسند خود برنخواهيد داشت.(1)

نكته ها

1. آيه 99 احتجاجى است از خداى سبحان بر مساله قيامت وزنده شدن بعد از مرگ، عليه كسانى كه آن را بعيد مى شمردند.(2)

2. خداى تعالى در پاسخشان مى فرمايد خلقت بدن در نخستين بار دليل بر اين است كه چنين چيزى ممكن است، ووقتى ممكن شد ديگر فرقى ميان بار اول وبار دوم نيست، وخلاصه همين كه خود شما در اين دنيا هستيد وبدنى زنده داريد دليل بر اين است كه چنين خلقتى محال نيست، ووقتى محال نشد ديگر چه فرقى ميان اين بار وبار ديگر است.(3)

3. در اينجا ممكن است به ذهن برسد كه خداوند خلقت بعدى را مثل خلقت قبلى دانسته نه عين آن پس يك فرد بشر در قيامت مثل آن فردى است كه در دنيا بوده، نه خود او، در جواب مى گوييم تشبيه ومانند بودن تنها در بدن است كه مورد انكار منكرين بود، نه جان آدمى كه حافظ وحدت وشخصيت انسان هم در اين دنيا وهم در آخرت است، وبدان جهت انسان آخرتى عين انسان دنيوى است، نه مانند آن، آرى ملاك يكى بودن حسين فرزند تقى در دنيا وآخرت همان نفس انسانى او است كه آن هم نزد خداى سبحان محفوظ است وبا مردن معدوم وباطل نمى گردد، ووقتى آن نفس به بدن جديد در آخرت تعلق گرفت باز اين بدن همان بدن حسين در دنيا خواهد شد هم چنان كه در خود دنيا هم چند بار بدنش با همه اجزايش عوض شد واو هم چنان حسين پسر تقى بود. خواهى پرسيد كه چه دليل

ص: 162


1- . نمونه، ج 12، ص: 304.
2- . الميزان، ج 13، ص: 290.
3- همان. تبيان، ج 6، ص 524. مجمع البيان، ج 6، ص 683.

قرآنى بر اين معنا داريد؟ در جواب مى گوييم آيه شريفه وَقالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِى الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ اين آيه دليل بر اين است كه حقيقت آدمى همان نفس او است كه آن هم نزد خدا محفوظ است.(1)

4. آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده وخاك شده را بار ديگر به لباس حيات وزندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى گويد: خداوندى كه آسمانها وزمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.(2)

5. ترس از تهى دستى يكى ازريشه هاى بخل است؛ لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيةَ الْإِنْفاقِ.(3)

6. خود دارى از انفاق

در يك آيه مى فرمايد: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُوراً (الإسراء، 100) نمونه اين خوددارى در انفاق برخى از يهوديها هستند أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لاَ يؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (النساء، 53)

ص: 163


1- الميزان، ج 13، ص: 291.
2- نمونه، ج 12، ص: 301.
3- . نور، ج 7، ص: 124.

آیه 101-104

اشاره

آيات 104-101

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَني إِسْرائيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنّي َلأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُورًا (101)

قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنّي َلأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا (102)

فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ اْلأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَميعًا (103)

وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَني إِسْرائيلَ اسْكُنُوا اْلأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ اْلآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفيفًا (104)

ترجمه

ما به موسى نه معجزه روشن داديم، پس از بنى اسرائيل سؤال كن آن زمان كه اين (معجزات نه گانه) به سراغ آنها آمد (چگونه بودند)؟! فرعون به او گفت: «اى موسى! گمان مى كنم تو ديوانه (يا ساحرى)!» * (موسى) گفت: «تو مى دانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها وزمين - براى روشنى دلها - نفرستاده، ومن گمان مى كنم اى فرعون، تو (بزودى) هلاك خواهى شد!» * پس (فرعون) تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد، ولى ما، او وتمام كسانى را كه با او بودند، غرق كرديم. * وبعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم: «در اين سرزمين (مصر وشام) ساكن شويد! اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد، همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مى آوريم»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعطاء 9 معجزه به حضرت موسى. نسبت مسحور بودن به آن حضرت از ناحيه فرعون. آگاهى فرعون به نزول معجزات از ناحيه خداوند. هلاك شدن فرعون از نظر حضرت موسى (علیه السلام). توطئه اخراج موسى از ناحيه فرعون وهلاكت او وپيروانش. سخن خداوند به بنى اسرائيل بر ساكن شدن سرزمين قدس بعد از هلاكت فرعون وكيفر الهى در اخراج بنى اسرائيل از آن سرزمين.

ب. مقصود از معجزات نه گانه موسى (علیه السلام) در آيه: وَلَقَدْ آتَينا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيناتٍ...؛ معجزاتى كه موسى بن عمران (علیه السلام) آورده به طورى كه قرآن حكايت مى كند بيش از نه معجزه است، واگر در آيه مورد بحث، آنها را نه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون ودعوت او آورده، وآن عبارت است از عصا ويد بيضاء وطوفان وملخ وقورباغه وسوسمار وخون وقحطى وكمبود ميوه ها، وظاهرا مقصود از معجزات نه گانه در آيه

ص: 164

همين ها باشد واما ساير معجزاتى كه آن جناب داشته، مانند شكافتن دريا وجريان آب از سنگ وزنده كردن كشته اى به وسيله گاو وزنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند وسايه كردن كوه بر بالاى سر ايشان وامثال آن، همه خارج از معجزات نه گانه است، ومعجزاتى است كه براى امت خود آورده نه براى فرعون.(1)

ج. مقصود از زمينى كه مامور شدند در آنجا سكونت نمايند سرزمين مصر وشام است.(2)

آيا كلمه وعد الآخرة در آيات فوق به معنى سراى آخرت است ؟ پاسخ اين سؤال ظاهرا مثبت مى باشد، زيرا جمله جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً ما همه شما را يك جا وبهم پيچيده از عالم قبر به عرصه قيامت خواهيم آورد قرينه بر اين موضوع است.

ولى بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه تعبير وعد الآخره اشاره به همان چيزى است كه در آغاز اين سوره خوانديم كه خداوند وعده دو پيروزى وشكست را به بنى اسرائيل داده بود واز يكى به «وعد اولى» واز ديگرى به «وعد الآخرة» تعبير نموده، ولى اين احتمال با توجه به جمله جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً بسيار بعيد به نظر مى رسد.(3)

د. در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب وغريبى از پيامبر داشتند واز آنجا كه انگيزه آنها به گواهى اظهارات خودشان حقجويى نبود بلكه هدفشان بهانه گيرى ولجاجت بود پيامبر (صلی الله علیه و آله) پاسخ منفى به آنها داد.

در آيات مورد بحث در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه چگونه انواع خارق عادات ومعجزات را ديدند وباز هم بهانه گرفتند وراه انكار را هم چنان ادامه دادند.(4)

«لفيف» از ماده «لف» به معنى پيچيدن است، ودر اينجا منظور گروهى است كه كاملا در هم آميخته وبهم پيچيده شده اند بطورى كه شخص وقبيله آنها شناخته نمى شود.(5)

ص: 165


1- . تبيان، ج 6، ص 527. مجمع البيان، ج 6، ص 685. الميزان، ج 13، ص: 302.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 686.
3- . فتح القدير، ج 3، ص 263. نمونه، ج 12، ص: 313.
4- نمونه، ج 12، ص: 307.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 686. نمونه، ج 12، ص: 309.
نكته ها

1. آيا سؤال كننده پيامبر (صلی الله علیه و آله) است ؟ ظاهر آيات فوق اين است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مامور بود از بنى اسرائيل در زمينه آيات نه گانه كه بر موسى نازل شد سؤال كند كه چگونه فرعونيان با بهانه جوئيهاى مختلف از پذيرش حقانيت موسى (علیه السلام) با اينهمه آيات سر باز زدند، ولى از آنجا كه شخصى همانند پيامبر (صلی الله علیه و آله) با آن علم وعقل نيازى به چنين سؤالى نداشته، بعضى از مفسران مامور سؤال را مخاطبين ديگر دانسته اند، اما با توجه به اينكه سؤال پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى خودش نبود بلكه براى پذيرش مشركان بوده است هيچ مانعى ندارد كه سؤال كننده شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) باشد تا مشركان بدانند اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) تسليم پيشنهادهاى جوراجور آنها نمى شود بخاطر آن است كه اين پيشنهادها انگيزه حقجويى ندارد، بلكه از سر لجاجت وتعصب وعناد است، همانگونه كه در داستان موسى (علیه السلام) و فرعون نظير آن را مى خوانيم.(1)

2. آنان كه سرسخت ترند، نياز به استدلال ومعجزه ى بيشترى دارند؛ تِسْعَ آياتٍ.

3. معجزه، بايد روشن وبى ترديد باشد؛ بَيناتٍ.

4. معجزات موسى به قدرى روشن بود كه فرعون هم به آن علم داشت؛ عَلِمْتَ.

5. معجزات براى بصيرت مردم است، ولى در سحر وجادو بصيرت نيست؛ بَصائِرَ.

6. در نظام هاى حكومتى فاسد، براى هدايت مردم بايد به سراغ رئيس حكومت رفت؛ يا فِرْعَوْنُ.

7. هركه حقّ را بفهمد، امّا لجاجت وكبر ورزد، هلاك مى شود؛ عَلِمْتَ... مَثْبُوراً.

8. «استفزاز» به معناى بيرون كردن با زور است. قرآن بارها به اين شيوه ى ظالمان نسبت به اولياى الهى وناكام ماندنشان اشاره كرده است. ابراهيم (علیه السلام) را در آتش افكندند، خدا آتش را سرد كرد، يوسف را به چاه انداختند، عزيز مصرش كرد. پيامبر را از مكّه بيرون كردند، خداوند حكومتِ جهان اسلام را به او عطا كرد. اين سنّت وقانون الهى است كه در برابر مكر اهل باطل، تدبير مناسب دارد.(2)

آيات 109-105

ص: 166


1- نمونه، ج 12، ص: 312
2- . نور، ج 7، ص: 125.127

آیه 105-109

اشاره

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (105)

وَ قُرْآنًا فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً (106)

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ سُجَّدًا (107)

وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108)

وَ يَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعًا (109)

ترجمه

و ما قرآن را بحق نازل كرديم، وبحق نازل شد، وتو را، جز به عنوان بشارت دهنده وبيم دهنده، نفرستاديم! * وقرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى، وآن را به تدريج نازل كرديم. * بگو: «خواه به آن ايمان بياوريد، وخواه ايمان نياوريد، كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند... * ومى گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده هايش به يقين انجام شدنى است!» * آنها (بى اختيار) به زمين مى افتند وگريه مى كنند، و (تلاوت اين آيات، همواره) بر خشوعشان مى افزايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول قرآن بر اساس حق، رسالت پيامبر در پرتو انذار وبشارت. نزول تدريجى قرآن. عدم تاثير ايمان آوردن مردم وايمان نياوردن در حقانَيت قرآن وصف اهل علم واقعى به سجده وگريه وخشوع در برابر خداوند.

ب. نزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، وآن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود.(1)

ج. در اينكه فرق ميان جمله اول وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وجمله دوم وَبِالْحَقِّ نَزَلَ چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند از جمله:

1 - منظور از جمله اول اين است كه ما مقدر ساختيم قرآن به حق نازل شود وجمله

ص: 167


1- فتح القدير، ج 3، ص 264. الميزان، ج 13، ص: 305.

دوم اضافه مى كند اين تقدير تحقق يافت، بنابراين يكى اشاره به تقدير است، وديگرى به مرحله فعليت.(1)

2 - منظور از جمله اول اين است كه معارف ودستورات اخلاقى آن قرآن حق است، وجمله دوم اشاره به اين است كه از ناحيه خدا بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.

3 - منظور از جمله اول اين است كه ما قرآن را به حق نازل كرديم، وجمله دوم مى گويد چون پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خود حق دخل وتصرفى نداشت به حق نازل شد.

ولى احتمال ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه از تفاسير گذشته روشن تر مى باشد وآن اينكه گاه انسان شروع به كارى ميكند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است، وبر همه چيز تواناست، هم آغاز را صحيح شروع مى كند وهم انجام را بطور كامل تحقق مى بخشد.

قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است ودر تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده، وچه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ وحراست فرمود، وحتى با گذشت زمان به مقتضاى إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم در آيات مختلفى از حق بودن پيام وپيامبر سخن به ميان آورده است

حق بودن پيام: نَزَّلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ... (آل عمران، 3) وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ... (الإسراء، 105 (

حق بودن پيامبر: يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ... (النساء، 170)

و به حق بودن اين دو امر مخالفان اسلام گواهى داده اند. كَيفَ يهْدِى اللهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَينَاتُ (آل عمران، 86)

2. «يخرون» يعنى بى اختيار به زمين مى افتند، به كار بردن اين تعبير به جاى «يسجدون» (سجده مى كنند) اشاره به نكته لطيفى دارد وآن اينكه آگاهان بيداردل به هنگام شنيدن آيات

ص: 168


1- . تفسير قرطبى، ج 6، ص 3955.
2- . كشاف، ج 2، ص 698. نمونه، ج 12، ص: 316.

قرآن آن چنان مجذوب وشيفته سخنان الهى مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند ودل وجان را در راه آن از دست مى دهند.

3. «اذقان» جمع «ذقن» به معنى چانه است ومى دانيم به هنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نمى گذارد، اما تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر زمين مى افتند، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه به هنگام سجده ممكن است به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد واين كار نهايت خضوع را مى رساند.(1)

4. رابطه علم وايمان: درس ديگرى كه از آيات فوق به وضوح مى توان فرا گرفت، رابطه علم وايمان است، مى گويد: شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چه نياوريد، «عالمان» نه تنها به آن ايمان مى آورند بلكه آن چنان عشق به «الله» در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار در برابر آن به سجده مى افتند وسيلاب اشك بر رخسارشان جارى مى شود.(2)

5. بعلاوه اين تاكيد مجددى است بر ابطال فرضيه پوچ آنها كه خيال مى كنند دين رابطه اى با جهل بشر دارد، قرآن مجيد بر ضد اين ادعا در موارد مختلف تاكيد مى كند كه علم وايمان همه جا با هم هستند، ايمان عميق وپابرجا جز در سايه علم ممكن نيست، وعلم نيز در مراحل عاليتر وبالاتر از ايمان كمك مى گيرد.(3)

6. بشارت وانذار در كنار هم مؤثّر است؛ مُبَشِّراً وَنَذِيراً.

7. گرچه روح بزرگ پيامبر (صلی الله علیه و آله) ظرفيت دريافت همه ى وحى را يك جا دارد، امّا مردم كم ظرفيتند وبايد به تدريج آن را دريابند؛ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ.

8. علم واقعى آن است كه انسان را در برابر حق، به خضوع وادار كند؛ أُوتُوا الْعِلْمَ، يخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً.

9. در قرآن كريم براى صاحبان علم (اوتوالعلم) فضائلى بيان شده است از جمله:

تعظيم براى خداوند؛ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا وگريه در حال عبادت؛ وَيخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يبْكُونَ وَيزِيدُهُمْ خُشُوعًا.

ص: 169


1- . فتح القدير، ج 3، ص 264. نمونه، ج 12، ص: 320.
2- نمونه، ج 12، ص: 322.
3- . همان، ص: 323.

روشن بودن آيات قرآن براى آنان؛ بَلْ هُوَ آياتٌ بَينَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ. (عنكبوت، 49)

اعتقاد به حقانيت قرآن؛ وَيرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقّ. (سبأ، 6)

ترفيع درجات نزد خداوند؛ يرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ. (مجادله، 11)

تلاوت قرآن، انسان مومن را دائماً بالا مى برد؛ إِذا يتْلى، يزِيدُهُمْ خُشُوعاً.

10. تفاوت مؤمن با مؤمن عالم علاوه بر اين كه درجات آنها متفاوت است يرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ(1)، اين است كه مؤمن در نماز خشوع دارد؛ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ (مومنون، 1 و 2)، لكن مؤمن عالم به هنگامى كه آيات الهى بر او تلاوت مى شود خشوع او زياد مى شود؛ قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً وَيقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً وَيخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يبْكُونَ وَيزِيدُهُمْ خُشُوعاً. (اسراء 107-109) از تعبير وَيزِيدُهُمْ خُشُوعاً روشن مى شود كه خشوع براى مؤمن عالم امرى است قطعى ولكن به هنگام تلاوت آيات الهى بر او خشوع او زياد مى گردد.

ص: 170


1- . همان.

آیه 110-111

اشاره

آيات 111-110

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيرًا (111)

ترجمه

بگو: ««الله» را بخوانيد يا «رحمان» را، هر كدام را بخوانيد، (ذات پاكش يكى است، و) براى او بهترين نامهاست!» ونمازت را زياد بلند، يا خيلى آهسته نخوان، ودر ميان آن دو، راهى (معتدل) انتخاب كن! * وبگو: «ستايش براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده، ونه شريكى در حكومت دارد، ونه بخاطر ضعف وذلت، (حامى و) سرپرستى براى اوست!» واو را بسيار بزرگ بشمار!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برابرى خواندن نام خدا به الله يا رحمن، نيكوترين نام ها براى خداوند. رعايت اعتدال در صوت نماز. اختصاص حمد به خداوند ومنزه بودن خداوند از داشتن فرزند وشريك وياور ولزوم ياد كردن خداوند به عظمت.

ب. در بعضى تفاسير آمده است: پيامبر در مسجد الحرام دعا مى خواند ومى گفت: «يا الله، يا رحمن» عدّه اى پنداشتند كه او دو خدا را مى خواند كه يكى «الله» است وديگرى «رحمان». آيه نازل شد واين شبهه را زدود.(1)

ج. در نماز صدايت را خيلى بلند مكن وخيلى هم آهسته مخوان، حد وسط را رعايت نما واگر اين حد وسط را سبيل خوانده از اين رو بوده كه مى خواسته اينطور نماز خواندن در ميان همه مسلمين رسم وسنت شود تا همه گروندگان به دين اسلام اين گونه نماز بخوانند. البته اين در صورتى است كه مراد از «بصلاتك» تك تك نمازها بطور استغراق باشد واما اگر مراد از آن مجموع نمازها (وشايد هم اين ظاهرتر است) باشد در اين صورت معناى آيه اين خواهد شد كه در همه نمازها جهر مخوان ودر همه آنها اخفات مكن، بلكه راه ميانه را اتخاذ

ص: 171


1- نور، ج 7، ص: 128.132.

كن، كه در بعضى جهر ودر بعضى اخفات كنى. واين احتمال با آنچه در سنت اثبات شده، كه نماز صبح ومغرب وعشاء بلند وظهر وعصر آهسته خوانده شود، مناسب تر است.(1)

د. برخى گفته اند آيه شريفه 111 ردّ بر اعتقاد يهود ونصارى است كه مى گفتند خداوند داراى فرزند است ونيز ردّ بر مشركان كه معتقد بودند خداوند داراى شريك است وردّ بر صائبين وردّ بر مجوس است كه مى گفتند اگر خداوند ولى نداشته باشد ذليل مى شود. قرآن پاسخ مى دهد: لم يتخذ ولدا ولم يكن له شريك فى الملك ولم يكن ولى من الذل.(2)

ه -. خداى سبحان آيه را با جمله: وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً ختم كرده، واين تكبير (بزرگ تر دانستن) را مطلق آورده ونفرموده: از چه چيز بزرگتر است، واين بدان جهت است كه بعد از وصف وتنزيه قبلى، متذكر شود به اينكه: خدا از هر وصفى كه شما بكنيد واز هر حمد وثنائى كه بگوئيد بزرگتر است. ولذا جمله معروف: «الله اكبر» را اين طور تفسير كرده اند كه: خدا بزرگتر از آن است كه در وصف كسى بگنجد

الله اكبر من ان يوصف وهمين تفسير از امام صادق (علیه السلام) روايت شده واگر به معناى بزرگتر از هر چيز باشد خالى از شرك نخواهد بود، براى اينكه ساير موجودات را در بزرگى شريك او ولى خدا را بزرگتر از آنها دانسته ايم.(3)

و. به دنبال ايرادهاى سست وبى اساسى كه در آيات گذشته از زبان مشركان مطرح وپاسخ داده شد، در اين سلسله آيات به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم، وآن اينكه: آنها مى گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اينكه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بگو شما او را به نام «الله» بخوانيد ويا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى كند براى او نامهاى متعدد نيك است؛ قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.

اين كوردلان حتى از زندگى روزمره خود غافل بودند كه گاه براى يك شخص، يا يك مكان ومانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرف از زواياى وجود او بود.

آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است ومنبع وسرچشمه همه كمالات، همه نعمتها وتمام نيكيها است وگرداننده اصلى همه چرخهاى اين

ص: 172


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 689. الميزان، ج 13، ص: 312.
2- . تبيان، ج 6، ص 535. مجمع البيان، ج 6، ص 689. فتح القدير، ج 3، ص 266.
3- الميزان، ج 13، ص: 313.

جهان مى باشد به تناسب هر كارى كه انجام مى دهد وهر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟!

اين حكم اسلامى يعنى اعتدال در جهر واخفات از دو نظر به ما ديد ودرك مى بخشد:

نخست از اين نظر كه مى گويد: عبادات خود را آن چنان انجام ندهيد كه بهانه به دست دشمنان بدهد، آنها را به استهزاء وايرادگيرى وادارد، چه بهتر كه توأم با متانت وآرامش وادب باشد كه نه تنها نتوانند بر آن خرده گيرى كنند بلكه نمونه اى از شكوه وادب اسلامى وابهت وعظمت عبادات گردد.

آنها كه سعى دارند در مواقعى كه مردم استراحت كرده اند با صداهاى گوشخراشى كه از بلندگوهاى پرغوغا راه مى اندازند موجوديت جلسات خود را نشان دهند وبه پندار خود با اين عمل صداى اسلام را به گوش ديگران برسانند، اين نه تنها صداى اسلام نيست، بلكه باعث پراكندگى مردم از اسلام ودر نتيجه ضربه اى است به تبليغات دينى.

ديگر اينكه: اين بايد الگويى باشد براى همه اعمال ما وتمام برنامه هاى اجتماعى وسياسى واقتصادى، بايد همه اينها دور از افراط كاريها وتندرويها، وتفريط كارى ومسامحه وسهل انگارى باشد، واصل اساسى وَابْتَغِ بَينَ ذلِكَ سَبِيلًا كه در آيه فوق آمده همه جا رعايت گردد.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحا ذكر نكرده چنين نقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسيحيان ويهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، وديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند ولذا در مراسم حجّ مى گفتند: لبيك لا شريك لك، الا شريكا هو لك! وديگر ستاره پرستان ومجوس، چرا كه آنها براى خدا ولى وحامى قائل بودند.(1)

ص: 173


1- . نمونه، ج 12، ص: 325.331.
نكته ها

1. هرگاه پيامبر بلند نماز مى خواند، كفّار با شعر خواندن بلند، مزاحم مى شدند وهرگاه آهسته مى خواند، اصحاب نمى شنيدند. جهت نزول اين آيه، دستور به قرائتى بين بلند وآهسته بود.

2. در روايات شيعه وسنّى آمده است: خداوند 99 اسم دارد كه هر كه در دعا خداوند را به آنها بخواند، رستگار وپيروز مى شود.

3. اسماء حُسنى وبرترين صفات، مخصوص خداوند است؛ فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.

4. اسلام، غير از نيت وعمل، به شيوه وكيفيت عمل هم نظر دارد. نماز بايد روى آداب خاصّ خوانده شود؛ لاتَجْهَرْ، لا تُخافِتْ، ابْتَغِ بَينَ ذلِكَ.

5. عظمت وبزرگى خدا را عظمتى ويژه بدانيم؛ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً.(1)

6. برخى از نامهاى نيكوتر خداوند

قرآن كريم مى فرمايد به هر نامى خدا را بخوانيد همه نامهاى نيكوتر مخصوص اوست: قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَياً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى... (الإسراء، 110)

برخى از نامهاى نيكوتر خداوند در سوره حشر بيان شده است: هُوَ اللهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَيبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ. هُوَ اللهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يشْرِكُونَ. هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (الحشر، 24-22)

ص: 174


1- . نمونه، ج 12، ص: 134.133

سوره كهف

اشاره

ص: 175

ص: 176

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا (1)

قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَديدًا مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2)

ماكِثينَ فيهِ أَبَدًا (3)

وَ يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا (4)

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا ِلآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِبًا (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حمد مخصوص خدايى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر بنده (برگزيده) اش نازل كرد وهيچ گونه كژى در آن قرار نداد * در حالى كه ثابت ومستقيم ونگاهبان كتابهاى (آسمانى) ديگر است؛ تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند؛ ومؤمنانى را كه كارهاى شايسته انجام مى دهند، بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست * (همان بهشت برين) كه جاودانه در آن خواهند ماند! * و (نيز) آنها را كه گفتند: «خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب كرده است»، انذار كند. * نه آنها به اين سخن يقين دارند ونه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص حمد وستايش به خداوند به جهت نزول قرآن بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

وصف قرآن به راستى ودرستى به منظور انذار از عذاب سخت وبشارت براى مومنان، پاداش نيكو براى مومنان صالح وجاويدان بودن در بهشت، انذار قرآن براى مشركان دروغگو.

ب. «عوج» به فتح عين كجى هايى را گويند كه با چشم به آسانى ديده مى شوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد ولى «عوج» به كسر عين در كجى هايى است كه با فكر وبصيرت تشخيص داده مى شوند، مانند انحراف وانحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مى توانند آن را تشخيص دهند ونيز مانند انحراف در دين وزندگى.(1)

ص: 177


1- . مجمع البيان ج 6 ص 692 - تبيان، ج 7 ص 5 - الميزان ج 13 ص 327.

ج. بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده، بلكه به عنوان احترام وتشريف وبراى اينكه قرب به خدا وخصوصيت آن شخص مورد علاقه شان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او مى كرده اند، مانند يهود كه - به طورى كه قرآن از ايشان حكايت كرده - عزير را پسر خدا مى دانسته اند ويا مى گفته اند: نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَأَحِبَّاؤُه ليكن هر دو از نظر شرع ممنوع است. نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است، نه صحيح است بگوييم فلان موجود آن قدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند او نمى بود.

د. كلمه «عوج» كه نكره است ودر سياق نفى قرار گرفته افاده عموميت مى كند، پس قرآن كريم در تمامى احوال واز همه جهات مستقيم وبدون اعوجاج است ودر لفظش فصيح ودر معنايش بليغ ودر هدايت نمودنش.(1)

ه -. «قيم» (بر وزن سيد) از ماده «قيام» گرفته شده ودر اينجا به معنى پابرجا وثابت واستوار است. قيم به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تامين كند مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است وقرآن كه قيم است يعنى مصالح بشر را تضمين مى كند. برخى گفته اند قرآن قيم ومصدّق كتب ديگر است.

قابل توجه اينكه وصف به «قيم» در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است وحتى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم وصاف ومستقيم سازد فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ(2).(3)

نكته ها

1. آغاز سوره با «حمد» خدا: پنج سوره از سوره هاى قرآن با الْحَمْدُ لِلَّهِ شروع شده ودر اين پنج سوره پس از ستايش خداوند مسئله آفرينش آسمانها وزمين (يا مالكيت آسمانها وزمين) ويا تربيت جهانيان آمده است، جز در سوره مورد بحث كه نزول قرآن بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است.

ص: 178


1- . الميزان ج 13 ص 328-331.
2- . روم: 43.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 693 - تبيان، ج 7 ص 5 - الميزان، ج 13 ص 329 - كشاف، ج 2 ص 702 - نمونه ج 12 ص 343.

در حقيقت در آن چهار سوره (انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب «تكوين» به ميان آمده ولى در سوره كهف كه مورد بحث است سخن از كتاب «تدوين» است ومى دانيم هر يك از اين دو كتاب يعنى قرآن وجهان آفرينش مكمل ديگرى است واين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش ونعمتى است همسان نعمت جهان هستى! واصولا مساله تربيت جهانيان كه در جمله الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست.

2. در آيات فوق پس از ذكر مسئله انذار به طور وسيع ومطلق، انذار نسبت به كسانى بيان شده كه براى خدا فرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد.

در سوره يونس آيه 68 مى فرمايد: قالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ در سوره مريم آيه 88 تا 91 مى فرمايد: وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا، تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً.

3. آيه 30 توبه وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ مصداق ونمونه اى براى آيه 4 سوره كهف است: وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً

4. بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بى دليل سرچشمه گرفته ويا به صورت سنت نياكان از نسلى به نسل ديگر انتقال مى يافت، قرآن ضمناً به ما مى آموزد كه در همه حال از ادعاهاى بى دليل جداً بپرهيزيم، از هركس ومربوط به هركس باشد.

5. در آيات فوق خداوند چنين كارى را بزرگ ووحشتناك شمرده وآن را سرچشمه كذب ودروغ معرفى كرده است.

اين اصلى است كه اگر مسلمانان در همه زندگى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليل چيزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند واعتنايى به شايعات وادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانى هايشان سامان مى يابد.

در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤمنان مى گويد عمل صالح را به عنوان يك برنامه مستمر آنها بيان مى كند، زيرا جمله يعملون الصالحات فعل مضارع است ومى دانيم فعل مضارع دليل بر استمرار است.

ص: 179

در حقيقت بايد چنين باشد، زيرا انجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به علل خاصى از هر كس صورت گيرد وهرگز دليل بر ايمان راستين نيست، آنچه دليل ايمان راستين است استمرار در عمل صالح است.(1)

6. كلمه ى عَبْدِهِ در قرآن هر جا به طور مطلق آمده، مراد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، مثل نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ (فرقان، 1)، فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ (نجم، 10) يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ (حديد، 9)، أَ لَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ. (زمر، 36)

7. دفع ضرر، مهم تر از جلب منفعت است. لذا انذار قبل از بشارت آمده است؛ لِيُنْذِرَ، يُبَشِّرَ.

8. عقايد بايد بر اساس علم باشد واز عقيده بدون علم انتقاد شده است؛ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ.(2)

آیه 6-8

اشاره

آيات 8-6

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا (6)

إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى اْلأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7)

وَ إِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعيدًا جُرُزًا (8)

ترجمه

گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان، خود را از غم واندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند! * ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى كنند! * (ولى) اين زرق وبرقها پايدار نيست وما (سرانجام) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم!

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حرص شديد پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر عدم ايمان كفار. مزين ساختن زمين به منظور آزمايش الهى. قدرت الهى بر نابودى زينت هاى زمين

ص: 180


1- . نمونه ج 12 ص 342-345.
2- . نور ج 7 ص 139-141.
نكته ها

1. تعبير به «حديث» در مورد قرآن، اشاره به نوآورى هاى اين كتاب بزرگ آسمانى است، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كه داشت مورد بررسى قرار دهند.

2. از آيات قرآن وتواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند.

گاه اين حالت اندوه به قدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خطر مى افتاد وخدا او را دلدارى مى داد. در سوره شعراء آيه 3 و 4 مى خوانيم: لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ، گويى مى خواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم واگر بخواهيم آيه اى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد.(1)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) علاقه شديدى به هدايت مردم داشت واز اينكه ايمان نمى آوردند، رنج مى برد وغصه مى خورد ازاين رو خداوند در آيه ديگر به او مى فرمايد هدايت در اختيار تو نيست بلكه در اختيار خداوند است، وظيفه تو رسالت وتبليغ است وبس؛ إِنَّكَ لا تَهْدى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (قصص، 56).(2)

حرص پيامبر بر هدايت مردم

نظير آيه 6 كهف آيات ذيل است:

فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (المائدة، 68)

فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (فاطر، 8)

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (يوسف، 103)

مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (طه، 2)

3. تعبير به أَحْسَنُ عَمَلًا شده، نه «اكثر عملا»، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل وكيفيت عالى آن است، نه فزونى وكثرت وكميت وتعداد آن.(3)

ص: 181


1- . نمونه ج 12 ص 348-349.
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 327.
3- . نمونه ج 12 ص 350.

4. خداوند، كلمه ى لِنَبْلُوَهُمْ مربوط به مسئله ى آزمايش مردم را در ميان دو كلمه ى جَعَلْنا و لَجاعِلُونَ قرارداد كه يكى مربوط به سرسبزى زمين است وديگرى مربوط به بى گياهى آن، تا اشاره باشد به اينكه آزمايش وامتحان مردم در لابلاى سبزى وشادابى وخشكى وغم ها مى باشد، امّا آنچه مهم است عملكرد انسان وپيروزى اوست.(1)

5. همه ى آنچه روى زمين است، باغها، گل ها، ميوه ها، حيوانات، آبها، معادن، رنگ ها، بوها، زينت زمين است. زِينَةً لَها امّا براى انسان هاى رشد يافته، ايمان، زينت وآرايش است.(2)

آیه 9-12

اشاره

آيات 12-9

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا (9)

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدًا (10)

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَدًا (11)

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَدًا (12)

ترجمه

آيا گمان كردى اصحاب كهف ورقيم از آيات عجيب ما بودند؟! * «زمانى را به خاطر بياور كه آن جوانان به غار پناه بردند وگفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن وراه نجاتى براى ما فراهم ساز!» * ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم وسالها در خواب فرو رفتند. * سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (واين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اصحاب كهف ورقيم از نشانه هاى قدرت پروردگار. پناه بردن آنان به غار ودرخواست رحمت وهدايت در كار از خداوند. به خواب رفتن اصحاب كهف به قدرت الهى.

ب. معناى آيه اين است كه تو گمان كرده اى داستان اصحاب كهف ورقيم كه خدا صدها سال به خوابشان برد وسپس بيدارشان نموده وگمان كردند يك روز ويا پاره اى از يك روز

ص: 182


1- . نور ج 7 ص 142.
2- . نور ج 7 ص 142.

خوابيدند - آيت عجيبى از آيات ما است ؟ نه هيچ عجيب وغريب نيست، زيرا آنچه كه بر عامه خلق مى گذرد، كه سالها فريفته زندگى مادى وزرق وبرق آن شده غافل وبى خبر از معاد به سرمى برند وناگهان به عرصه قيامت در آمده زندگى چند ساله دنياى خود را يك روز ويا ساعتى از يك روز مى پندارند، دست كمى از سرگذشت اصحاب كهف ندارند.(1) چنانچه از اصحاب كهف سؤال شد كَمْ لَبِثْتُمْ وآنها گفتند: لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ از همه انسان ها نيز در روز موعود سؤال مى شود: كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم. (مومنون، 113)(2)

ج. ام حسبت گرچه خطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است لكن مخاطب افرادى هستند كه از امور بر خلاف عادت تعجب مى كنند؛ مانند معراج وشق القمر وبقاء حضرت بقيت الله وزنده ماندن در غار به مدت 309 سال.(3)

د. سِنِينَ عَدَداً عدد مانند عد مصدر به معناى معدود است وچه بسا عنايت در اين وصف به اين بوده كه كمى مقدار سالها را برساند، چون هر چيزى وقتى زياد شد ديگر قابل شمردن نيست وعادتا آن را نمى شمارند، پس اينكه فرموده سالهايى معدود، يعنى اندك وقابل شمار.(4) زمخشرى مى گويد محتمل است منظور كثرت باشد يعنى سال هاى طولانى.

ه -. مراد از اينكه فرمود «لنعلم» تا بدانيم، آن معناى معروف اين كلمه نيست تا كسى بگويد مگر خدا هم جاهل است، بلكه به معناى علم فعلى است وعلم فعلى عبارت است تحقق معلوم الهى. يعنى ما آنها را از خواب بيدار كرديم تا اين معنا تحقق يابد كه آنها درباره ميزان خوابشان از هم سئوال كنند ودر قرآن كريم علم به اين معنا زياد آمده، مانند آيه لِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ (حديد، 25) وآيه لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ. (ص، 28)(5)

و. مراد از دو حزب دو طائفه از اصحاب كهف است كه با هم اختلاف كردند يكى پرسيد كَمْ لَبِثْتُمْ ديگرى پاسخ داد: لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ.(6)

ص: 183


1- . الميزان ج 13 ص 342.
2- . الميزان ج 13 ص 339.
3- . اطيب البيان، ج 8 ص 330.
4- . تبيان، ج 7 ص 13 - كشاف، ج 2 ص 705 - الميزان ج 13 ص 345.
5- . الميزان ج 13 ص 346.
6- . همان.

ز. معناى آيات سه گانه 10-12 اين است: وقتى جوانان در غار جا گرفتند از پروردگار خود در همان موقع درخواست كردند كه پروردگارا به ما از ناحيه خودت رحمتى عطا كن كه ما را به سوى راه نجاتمان هدايت كند. پس سال هاى معدودى ايشان را در غار خوابانديم وآن گاه بيدارشان كرديم تا معلوم شود كداميك از دو طائفه مدت خواب خود را مى داند وآن را شمرده است.

و اين آيات سه گانه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اجمال داستان اصحاب كهف را يادآورى نموده وتنها جهت آيت بودن آن را وغرابت امر ايشان را بيان مى كند. آيه اولى اشاره مى كند كه چگونه به غار درآمدند ودرخواست راه نجات كردند ودر دومى به خواب رفتن آنان را در سالهايى معدود بيان نموده در آيه سوم به بيدار شدن واختلافشان در مقدار زمانى كه خوابيدند اشاره شده است.

پس اجمال قصه سه ركن دارد كه هر يك از اين آيات سه گانه يكى را بيان نموده است وبر همين منوال است آيات بعدى كه تفصيل داستان را بيان مى كند.(1)

ح. از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال ويا مثالها ويا نمونه هايى از تاريخ گذشته مجسم مى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته واز آنها به عنوان يك الگو واسوه ياد مى كند.

گروهى از جوانان با هوش وبا ايمان كه در يك زندگى پر زرق وبرق در ميان انواع ناز ونعمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود ومبارزه با طاغوت عصر خويش به همه اينها پشت پا زدند وبه غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند واز اين راه استقامت وپايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.

ط. اينكه نام اين گروه، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند.

ى. ما آيات عجيب ترى در آسمان وزمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت وبزرگى آفرينش ونيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هريك نشانه اى

ص: 184


1- . نمونه ج 12 ص 348-347

است از حقانيت دعوتت وهمچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ومسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست.(1)

ك. «رقيم» در اصل از ماده «رقم» به معنى نوشتن است وبه عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است، براى اصحاب كهف، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحه اى نوشته وبر در غار نصب كردند. بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود وبعضى آن را نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده وبعضى نام شهر وديارى كه اصحاب كهف از آن بيرون آمدند، نويسنده تفسير نمونه گويد: معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد؛ لكن مرحوم طيب در تفسيرش گويد ما مدركى براى هيچ كدام از اين اقوال نداريم.

اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند ودر بعضى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست، چرا كه ظاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف ورقيم يك گروه بودند ولذا بعد از ذكر اين دو عنوان تنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد ومطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد واين خود دليل وحدت است.

در روايات معروفى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده، كه هر يك خدا را به عمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند وازآن تنگنا رهايى يافتند به هيچ وجه سخنى ازعنوان اصحاب رقيم در آن نيست، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است.

به هر حال ترديد نبايد كرد كه اين دو (اصحاب كهف ورقيم) اشاره به يك گروه است وشان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند.(2)

ل. در حديثى آمده است كه مراد از فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ زدن بر گوشهاى آنان، خواب سيصد ونه ساله وزنده شدن مجدّد آنان است.(3)

ص: 185


1- . همان ص 354-355
2- . مجمع البيان ج 6 ص 697 - تبيان، ج 7 ص 11 - اطيب البيان، ج 8 ص 330 - كشاف ج 2 ص 704 - نمونه ج 12 ص 355.
3- . تفسير نور ج 7 ص 145.
نكته ها

1. هجرت از محيط فاسد براى حفظ ايمان وارزشها، كارى جوانمردانه است أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ.(1)

2. تعبير به مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً (رحمتى از ناحيه خودت) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غار پناه بردند دست خود را از همه جا كوتاه مى ديدند وتمام اسباب ووسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود وتنها به رحمت خدا اميدوار بودند.(2)

3. جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم) در لغت عرب كنايه ظريفى است از خواباندن، گويى پرده وحجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود واين پرده همان پرده خواب است.

به همين دليل، خواب حقيقى، خوابى است كه گوشهاى انسان را از كار بيندازد ونيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن ونفوذ در شنوايى او بيدارش مى كنند.(3)

آيه 25 كهف وَلَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً

شارح آيه 11 همين سوره است: فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً

4. تعبير به «بعثناهم» در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود وبيدارى آنها همچون رستاخيز وزندگى پس از مرگ.(4)

5. «رشد» به معناى رُشد، نجات ورضاى الهى آمده است ودر اين سوره سه مورد كلمه ى رشد به كار رفته است: در داستان اصحاب كهف، داستان موسى وخضر (آيه 66) وپيامبر اسلام (آيه 23).(5)

6. دعا همراه با تلاش وحركت مؤثّر است. أَوَى... رَبَّنا.(6)

آيات 16-13

ص: 186


1- . همان.
2- . الميزان، ج 13 ص 343 - نمونه ج 12 ص 357.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 698 - نمونه ج 12 ص 357.
4- . نمونه ج 12 ص 358.
5- . نور ج 7 ص 145.
6- . همان.

آیه 13-16

اشاره

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًى (13)

وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهًا لَقَدْ قُلْنا إِذًا شَطَطًا (14)

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا (15)

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقًا (16)

ترجمه

ما داستان آنان را بحق براى تو بازگو مى كنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند وما بر هدايتشان افزوديم. * ودلهايشان را محكم ساختيم در آن موقع كه قيام كردند وگفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمانها وزمين است؛ هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم؛ كه اگر چنين كنيم، سخنى بگزاف گفته ايم. * اين قوم ما هستند كه معبودهايى جز خدا انتخاب كرده اند؛ چرا دليل آشكارى (بر اين كار) نمى آورند؟! وچه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!» * و (به آنها گفتيم:) هنگامى كه از آنان وآنچه جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، به غار پناه بريد؛ كه پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مى گستراند؛ ودر اين امر، آرامشى براى شما فراهم مى سازد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بازگو كردن داستان اصحاب كهف براى پيامبر، اصحاب كهف جوانمردانى مومن به خدا ومشمول هدايت افزون، استوار ساختن قلب آنان واظهار ايمان به ربوبيت خداوند نسبت به نظام هستى ومعرفى قوم خود به شرك ورزى ونداشتن دليل بر شرك، دستور خداوند به پناه بردن به غار ووعده به گسترش رحمت وآسانى كار.

ب. «فتية» جمع «فتى» در اصل به معنى جوان نوخاسته وشاداب است ولى گاهى به افراد صاحب سن وسالى كه روحى جوان وشاداب دارند نيز گفته مى شود.(1) منظور از «فتية» جوانانى بودند كه به خاطر ترس از پادشاه زمان خود كه دقيانوس نام داشت ايمان خود را مخفى مى كردند.

ص: 187


1- . نمونه ج 12 ص 357.

شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: امام (علیه السلام) از يكى از ياران خود پرسيد «فتى» به چه كسى مى گويند؟ او در پاسخ عرضكرد: «فتى» را به جوان مى گوئيم، امام (علیه السلام) فرمود:

ا ما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم؛ آيا تو نميدانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان «فتيه» نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند.

سپس اضافه فرمود:

من آمن بالله واتقى فهو الفتى؛ هر كس به خدا ايمان داشته باشد وتقوا پيشه كند جوانمرد است(1)».(2)

ج. از قيد إِذْ قامُوا فَقالُوا استفاده مى شود كه اين عده از جوانان ابتداى مخالفتشان در مجلسى بوده كه دستور به پرستش بتها از آنجا صادر مى شده واعضاى آن محفل مردم را مجبور به بت پرستى نموده از عبادت خدا باز مى داشتند وحتى استفاده مى شود كه خداپرستان را شكنجه وآزار هم مى كردند ومى كشتند، حال اين مجلس يا مجلس سلطان بوده يا مجلس وزراء ويا مجلس عمومى بوده است، على اى حال اين چند جوان برمى خيزند وعلناً مخالفت خود را اعلام داشته از آن مجلس بيرون مى آيند واز مردم شهر كناره گيرى مى كنند ودر حالى اين قيام را كردند كه در خطر عظيمى بودند، از هر سو مردم به ايشان حمله ور شدند، چون در آيه شريفه دارد كه به غار پناهنده شدند وفرموده: وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْف(3) بعضى از اصحاب كهف به سايرين از هم مسلك خود گفتند چون شما از قوم والهه آنها جدا شديد پس در غار جايگير شويد؛ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ.(4)

اين خود مؤيد رواياتى است كه در داستان اصحاب كهف آمده كه اصلا شش نفر از آنان جزء خواص سلطان بوده اند وشاه در امور خود با آنان مشورت مى كرده، همان ها بودند كه از مجلسش برخاسته اعلان اعتقاد به توحيد نموده هر شريكى را از خدا نفى كردند.(5) در ضمن آيه شريفه بر عظمت موضوع هجرت در راه دين دلالت دارد واينكه اقامت در دار كفر جايز نيست.

ص: 188


1- . صافى ج 3 ص 234 - نور الثقلين ج 3 ص 244 -.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 698 - نمونه ج 12 ص 357.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 700 - تبيان ج 7 ص 15 - كشاف ج 2 ص 707 - الميزان ج 13 ص 350.
4- . اطيب البيان ج 8 ص 335 - كشاف؛ ج 2 ص 707.
5- . تبيان، ج 7 ص 16 _ الميزان ج 13 ص 350.

د. هؤُلاءِ قَوْمُنَا هولاء اشاره است به اهل ديار اصحاب كهف، از سلطان آنها دقيانوس گرفته تا ساير مردم كه بت پرست بودند.(1)

ه -. اصحاب كهف در اين جمله به طور جزم گفتند: پروردگارتان از رحمتش براى شما مى گستراند ونگفتند: اميد است پروردگارتان چنين كند ونيز نگفتند: شايد پروردگارتان چنين كند واين دو مژده، يعنى نشر رحمت وتهيه مرفق، كه خداوند به آنها الهام كرد. همان دو خواهشى بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداى خود نموده - وبه حكايت قرآن كريم - گفتند: رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدا.(2)

نكته ها

1. از جمله رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ استفاده مى شود كه نخست فكر توحيد در دل آنها پيدا شد ولى توانايى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد وبه آنها قدرت وشهامت داد تا بپاخيزند وآشكارا نداى توحيد سر دهند. در موقعيتى مى گفتند كه دل شير در آن آب مى شد واز وحشت دلها به لرزه درمى آمده، پوست بدنها جمع مى شده، در ميان جمعى از دشمنان اظهار مى داشتند كه مى دانستند دنبال اظهاراتشان خونريزى وعذاب وشكنجه وتطميع در كار است.(3)

2. در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد ونفى (آلهه) به دليل روشنى دست زدند وآن اينكه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان وزمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى او است، ما هم بخشى از اين مجموعه هستى مى باشيم، بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها وزمين است.(4)

3. داستان اصحاب كهف مهم ومفيد است. «نبأ»، خبر مهم ومفيد است.

4. حركت وتلاش انسان، سبب رشد وهدايت اوست. آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدىً.

5. در برابر انحرافات جامعه، نشستن جايز نيست، بايد قيام كرد؛ إِذْ قامُوا.

ص: 189


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 334.
2- . الميزان ج 13 ص 351.
3- . الميزان ج 13 ص 350 - نمونه ج 12 ص 361.
4- . نمونه ج 12 ص 362.

6. امدادهاى الهى، در سايه ى ايمان، وحدت، قيام وتوكّل بر اوست. رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا.(1)

7. محكم كردن قلب: نظير آيه 14 كهف وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... دو آيه ديگر است:... وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (الأنفال، 11)

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْ لاَ أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (القصص، 10)

8. «كهف» كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدايى ترين نوع زندگى بشر را به خاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور وروشنايى نيست وشبهاى تاريك وسردش يادآور دردهاى جانكاه انسانهاى محروم است، نه از زرق وبرق دنياى مادى در آن خبرى است، نه از بستر نرم وزندگى مرفه!

مخصوصا با توجه به آنچه در تواريخ نقل شده كه اصحاب كهف وزيران وصاحب منصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او وآئينش قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز ونعمت وترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت وگذشت وهمت ووسعت روح مى خواهد؟!

درست همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش همسر زيباى عزيز مصر نشوى، زندان تاريك ووحشتناك در انتظار تو است، او بر استقامتش افزود وسرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ.(2)

ناتوانى معبودان باطل:

نظير آيه 15 كهف آيات ذيل است:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَاوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً فَهُمْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً (فاطر، 40)

ص: 190


1- . نور ج 7 ص 146-147
2- . همان ص 366.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَاوَاتِ ائْتُونِى بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (الأحقاف، 4)

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (الأحقاف، 5)

9. در مفهوم افتراء معناى كذب نيز وجود دارد بنابراين كلمه «كذبا» به عنوان تاكيد بيان شده است، گويا آن بت پرستان خود را در اين افتراء صادق مى دانستند.(1)

10. مردم نسبت به فساد وجامعه ى فاسد سه دسته اند: الف: گروهى در فساد جامعه هضم مى شوند. (آنان كه هجرت نكنند وايمان كامل نداشته باشند.) كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ ب: گروهى كه در جامعه ى فاسد، خود را حفظ مى كنند. (مثل اصحاب كهف) إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ ج: گروهى كه جامعه ى فاسد را تغيير مى دهند واصلاح مى كنند. (مثل انبيا واوليا) يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ.(2)

11. آنكه براى خدا قيام كند وبا هجرت، دست از مسكن وجامعه ى خود بكشد، مشمول الطاف الهى مى شود؛ يَنْشُرْ لَكُمْ.(3)

12. ثمره توكل بر خدا: نظير آيه 16 كهف وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً آيه 33 و 34 يوسف است كه ثمره ونتيجه توكل بر خدا را بيان مى كند: قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ. فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

ص: 191


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 335.
2- . نور ج 7 ص 146.
3- . همان.

آیه 17-18

اشاره

آيات 18-17

وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ في فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا (17)

وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (18)

ترجمه

و (اگر در آنجا بودى) خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع، به سمت راست غارشان متمايل مى گردد؛ وبه هنگام غروب، به سمت چپ؛ وآنها در محل وسيعى از آن (غار) قرار داشتند؛ اين از آيات خداست! هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست؛ وهر كس را گمراه نمايد، هرگز ولى وراهنمايى براى او نخواهى يافت! * و (اگر به آنها نگاه مى كردى) مى پنداشتى بيدارند؛ در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! وما آنها را به سمت راست وچپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) وسگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (ونگهبانى مى كرد). اگر نگاهشان مى كردى، از آنان مى گريختى؛ وسر تا پاى تو از ترس ووحشت پر مى شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وصف غار اصحاب كهف ودر وسعت بودن آنان در غار، بيان هدايت يافتگان واقعى وعدم ياور براى گمراهان، وصف اصحاب كهف به بيدار بودن ظاهرى ودر خواب بودن واقعى، وغلطاندن آنان به سمت راست وچپ ونگهبانى سگ بر در غار.

ب. تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِم يعنى خورشيد ميل مى كند به طرف راست كهف وتقرضهم ذات الشمال قرض به معناى قطع است ولذا قيچى را مقراض گويند ودر آيه شريفه به معناى فرو رفتن خورشيد وغروب اوست.(1)

ج. وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَهُمْ رُقُودٌ؛ كلمه «ايقاظ» جمع «يقظ» و «يقظان» (بيدار) وكلمه

ص: 192


1- . كشاف، ج 2 ص 707 - اطيب البيان، ج 8 ص 336.

«رقود» جمع «راقد» (خواب رفته) است ودر كلام اشاره است به اينكه در حال خواب چشمهايشان باز بوده است، زيرا مى فرمايد: تو آنان را بيدار خيال مى كنى ولى خوابند.(1)

د. در آيه 17 و 18 به شش خصوصيت اشاره شده است:

دهانه غار رو به شمال گشوده مى شد وچون قطعاً در نيمكره شمالى زمين بوده است، نور آفتاب به درون آن مستقيماً نمى تابيد چنان كه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كردى مى ديدى كه به هنگام طلوع، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد وبه هنگام غروب در طرف چپ به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى وفرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت.

آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِنْهُ.

خواب آنها يك خواب عادى ومعمولى نبود، اگر به آنها نگاه مى كردى، خيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَهُمْ رُقُودٌ.

و اين نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند ويا به خاطر اينكه منظره رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود واين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.

براى اينكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست وچپ مى گردانديم؛ وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَذاتَ الشِّمالِ.

تا خون بدنشان در يك جا متمركز نشود وفشار وسنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.

مرحوم علامه طباطبائى گويد: مقصود اين است كه آنان را يك بار از طرف شانه چپ به راست وبارى ديگر از راست به چپ مى گردانيم تا بدنهايشان كه به زمين چسبيده نپوسد وزمين لباسها وبدنهايشان را نخورد وقواى بدنيشان در اثر ركود وخمود وبى حركتى در مدتى طولانى از كار نيفتد.

در اين ميان سگى كه همراه آنها بود بر دهانه غار دستها را گشوده وبه حالت نگهبانى

ص: 193


1- . الميزان ج 13 ص 355.

خوابيده بود وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ.(1)

منظره آنها چنان رعب انگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى وسر تا پاى تو از ترس ووحشت پر مى شد؛ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً.

اين اولين وآخرين بار نيست كه خداوند به وسيله رعب وترس يك سپر حفاظتى به دور بندگان با ايمانش ايجاد مى كند، در آيات سوره آل عمران آيه 151 نيز به صحنه اى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد: سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ؛ ما به زودى در دلهاى كافران ترس ووحشت مى افكنيم. در دعاى ندبه نيز درباره پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: ثم نصرته بالرعب.(2)

نكته ها

1. آيه 17 كهف نظير آيه 178 اعراف مَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَنْ يُضْلِلْ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ونظير آيه 97 اسراء است؛ وَمَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِهِ.

2. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد خداوند هركس را گمراه كند راه به جايى نمى برد وهدايت گرى ندارد؛ وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (نساء، 88) وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (زمر 23-36)

در اين كه چه كسانى گمراه هستند در آيات ديگر معرفى شده اند وآنها كافران وفاسقان ومسرفان هستند؛ يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ (بقره، 26)، الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ... كَذلِكَ يُضِلُّ اللهُ الْكَافِرِينَ (غافر، 70-74)، كَذلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ. (غافر، 34)

در مورد مكان غار اختلاف است، بعضى مى گويند در كوه هاى اطراف دمشق بوده كه به غار اصحاب كهف مشهور است. برخى هم آن را در اطراف شهر عمان پايتخت اردن مى دانند كه تعدادى قبر در آنجاست ونقش يك سگ نيز بر ديوار آن است وبالاى غار صومعه اى

ص: 194


1- . نمونه ج 12 ص 368.370.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 703 - كشاف، ج 2 ص 708 - تبيان، ج 7 ص 21 - نمونه ج 12 ص 371.

قديمى است ومسلمانان نيز مسجدى ساخته اند. به هر حال ويژگى هاى غار، نمونه اى از رحمت الهى است كه در آيه قبل به آن وعده داده شده بود.(1)

آرى، اگر خدا اراده كند، در يك غار، با تار عنكبوتى پيامبرش را حفاظت وكافران را مأيوس وپشيمان مى كند ودر غار ديگر، با نشستن ونگهبانى سگى، مؤمنانى را از دست ظالمى حفظ مى كند.(2)

آیه 19-20

اشاره

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا (19)

إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ في مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (20)

ترجمه

اين گونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند؛ يكى از آنها گفت: «چه مدت خوابيديد؟!» گفتند: «يك روز، يا بخشى از يك روز!» (وچون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است! اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكه اى كه داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد كدام يك از آنها غذاى پاكيزه ترى دارند ومقدارى از آن براى روزى شما بياورد. اما بايد دقت كند وهيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد... * چرا كه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مى كنند؛ يا شما را به آيين خويش بازمى گردانند؛ ودر آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيدار ساختن اصحاب كهف بعد از مدت طولانى، پرسش يكى از آنان در مدت اقامت در غار وپاسخ برخى به يك روز يا قسمتى از روز، پيشنهاد برخى ديگر به تهيه وتدارك غذا در شهر ومراقبت بر عدم آگاهى

ص: 195


1- . نور ج 7 ص 150.
2- . همان، ص 151.

مردم از حال آنان به جهت محفوظ ماندن از شر مشركان.

ب. وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ؛ كلمه «وصيد» به معناى درگاه خانه است وبعضى(1) گفته اند به معناى آستانه خانه است ومعناى آيه اين است كه: اصحاب كهف كه وضعشان را گفتيم، در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان ذراع دست خود را روى زمين پهن كرده بود، اين جمله در ضمن از اين معنا هم خبر مى دهد كه سگ اصحاب كهف همراه ايشان بوده وما دام كه آنان در كهف بوده اند (309 سال) آن حيوان نيز با ايشان بوده است.(2)

ج. قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ در جواب وى مردد شده گفتند: يا يك روز يا بعضى از يك روز وگويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده، مثلا اگر صبح به خواب رفته بودندوقتى بيدار شدند ديده اند آفتاب در اواسط آسمان ويا اواخر آن است آن گاه شك كردند در اينكه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد ويا چنين نبوده ودر نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند، بدين جهت جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم ويا پاره اى از يك روز.

د. قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ عبارت مذكور صرفا براى رعايت ادب نسبت به خداى تعالى نبوده - آن طور كه بعضى از مفسرين پنداشته اند - بلكه براى بيان حقيقتى از حقايق معارف توحيد بوده است وآن اين است كه اصولا علم - به معناى حقيقى كلمه - جز علم خدا نيست. اصحاب كهف هفت نفر يا بيشتر بوده اند، نه كمتر، زيرا در حكايت گفتگوى ايشان يك جا تعبير به «قال» آمده ودو جا: «قالوا» وچون كمترين عدد جمع سه است نتيجتا عددشان از هفت نفر كمتر نبوده وحداقل سه نفر سؤال كرده اند وحداقل سه نفر جواب داده اند ويك نفر هم صاحب كلامى است كه كلمه «قال» در آغازش آمده.

ه -. اينكه فرمود: «يرجموكم» معنايش كشتن با سنگ است كه بدترين كشتن ها است، زيرا علاوه بر كشتن منفوريت ومطروديت كشته را هم همراه دارد ودر اين كه خصوص رجم را از ميان همه اقسام قتل اختيار نمود خود مشعر بر اين است كه اهل شهر عموما با اصحاب

ص: 196


1- . روح المعانى ج 15 ص 226.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 704 - الميزان ج 13 ص 355.

كهف دشمنى داشته اند، زيرا اينان از دين آنان بيرون آمده بودند، با حرصى عجيب مى خواستند با ريختن خون ايشان دين خود را يارى كنند، بنابراين اگر دستشان به ايشان برسد بى درنگ خونشان را مى ريزند وچون همه افراد مى خواهند در اينكار شركت جويند لا جرم جز با سنگسار ميسر نمى شود.

و. چرا برگشتن به كفر ملتشان را هلاكت ابدى خوانده ؟ پاسخ: اين است كه اگر خود را بر مردم عرضه مى كردند ويا ايشان را به نحوى به مخفى گاه خود راهنمايى مى نمودند خود را به اختيار گرفتار كفر وشرك نموده وعذرشان موجه نمى شد. آرى ناچارى واضطرار به اختيار منافاتى با اختيار ندارد مثلا كسى كه خود را به اختيار از هواپيما پرتاب مى كند ديگر در بين زمين وآسمان اختيارى ندارد، نه مى تواند برگردد ونه مى تواند از سقوط ومتلاشى شدن خود جلوگيرى كند ولى اين نتوانستن، رفع ملامت از او نمى كند.(1)

ز. أَوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِم مشركان اگر غلبه پيدا كنند يا شما را رجم وسنگسار مى كنند يا شما را به ملت وكفر خود بر مى گردانند. در اينجا اين سوال مطرح است. آيا توبه مرتد قبول است يا خير؟ پاسخ اينكه مسئله اختلافى است ولكن مشهور قائل اند به عدم قبول توبه مرتد ولكن تحقيق آن است كه توبه مرتد پذيرفته مى شود ونفع آخرتى دارد ولكن احكام اسلام بايد بر او جارى شود يعنى قتل او جايز است واموالش به وارثان منتقل مى شود وهمسرش بايد از او جدا گردد.(2)

نكته ها

1. از حشر وبرانگيخته شدن در قيامت تعجّب نكنيد، هر بيدار شدن از خواب، نوعى بعث ونشور است؛ بَعَثْناهُمْ.(3)

2. بيدار شدن از خواب نيز به اراده ى الهى است. بَعَثْناهُمْ.(4)

3. سياق محاوره اى كه از ايشان حكايت شده يعنى از جمله قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ - تا

ص: 197


1- . الميزان ج 13 ص 358-364
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 340.
3- . نور ج 7 ص 153.
4- . همان.

آخر دو آيه - سياق عجيبى است كه از كمال محبتشان به يكديگر در راه خداى تعالى وبرادريشان در دين ومساواتشان در بين يكديگر وخيرخواهى واشفاق نسبت به هم خبر مى دهد.(1)

برادرى ومواساتشان از اينجا فهميده مى شود كه يكى از ايشان وقتى مى خواهد پيشنهاد كند كه كسى را بفرستيم شهر به يكى از رفقايش نمى گويد تو برخيز برو، مى گويد يكى را بفرستيد ونيز نگفت فلانى را بفرستيد ووقتى هم خواست اسم پول را ببرد نگفت پولمان را ويا از پولمان به او بدهيد برود، بلكه گفت: پولتان را بدهيد به يك نفرتان و (ورق) را به همه نسبت داد، همه اينها مراتب برادرى ومواسات وادب آنان را مى رساند.(2)

4. پاكترين طعام. جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند وذخيره بدن آنها در اين مدت طولانى مصرف شده بود ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كنند هر غذايى را نخرد، بلكه بنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاك تر است آن را انتخاب كند.

بعضى از مفسران گفته اند اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است، زيرا آنها مى دانستند در آن شهر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده واحيانا مردار مى فروشند ويا بعضى از آنها كسب وكارشان اصولا آلوده به حرام بوده، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود. ولى ظاهرا اين جمله مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه پاكى ظاهرى وباطنى را شامل مى شود.(3)

5. تقيه سازنده: از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصرار داشتند در آن محيط كسى از جايگاه آنها آگاه نشود، مبادا آنها را مجبور به قبول آئين بت پرستى كنند.(4)

6. وارستگان مؤمن هر غذايى را نمى خورند، نوع غذا ومقدار برايشان مطرح نيست، پاك وحلال بودن مهم است أَزْكى طَعاماً، بِرِزْقٍ مِنْهُ.(5)

7.

ص: 198


1- . الميزان ج 13 ص 365.
2- . همان.
3- . نمونه ج 12 ص 374.
4- . همان ص 376.
5- . نور ج 7 ص 154.

جمله و ليتلطف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص ومعنى بسيار لطيفى است، زيرا از ماده «لطف ولطافت» گرفته شده كه در اينجا به معنى دقت وظرافت به خرج دادن است، يعنى مامور تهيه غذا آن چنان برود وبازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها آگاه نشود. بعضى از مفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند ونزاع وجنجالى به راه نيندازد وجنس بهترين را انتخاب كند واين خود لطفى است كه جمله وسط قرآن را لطف وتلطف تشكيل مى دهد.(1)

8. كسى كه در حفاظت از خود وايمانش كوتاهى كند ومنحرف شود، هرگز رستگار نمى شود؛ لَنْ تُفْلِحُوا.(2)

آیه 21-24

اشاره

آيات 24-21

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا (21)

سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِرًا وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (22)

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا (23)

إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبّي ِلأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدًا (24)

ترجمه

و اينچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است؛ ودر پايان جهان وقيام قيامت شكى نيست! در آن هنگام كه ميان خود درباره كار خويش نزاع داشتند، گروهى مى گفتند: «بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند! واز آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (وآن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما مسجدى بر روى (مدفن)

ص: 199


1- . مجمع البيان ج 6 ص 706 - الميزان، ج 13 ص 362 - نمونه ج 12 ص 376.
2- . نور ج 7 ص 154.

آنها مى سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)» * گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود!» وگروهى مى گويند: آنها پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بى دليل است - وگروهى مى گويند: «آنها هفت نفر بودند وهشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو؛ واز هيچ كس درباره آنها سؤال مكن! * وهرگز در مورد كارى نگو: «من فردا آن را انجام مى دهم»... * مگر اينكه خدا بخواهد! وهرگاه فراموش كردى، (جبران كن) وپروردگارت را به خاطر بياور؛ وبگو: «اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه ساختن مردم از وضع اصحاب كهف جهت دانستن حقانيت وعده الهى (قيامت)، تصميم بر ساختن مسجدى به منظور تجليل از اصحاب كهف، گفتگوى مردم در زمينه تعداد اصحاب كهف، جدال نكردن با مشركان ونخواستن نظر آنها درباره اصحاب كهف، مقيد ساختن اعمال به مشيت الهى وياد خداوند بعد از فراموشى وتوجه دائم به او.

ب. منظور از جمله وَلا تَقُولَنَّ لِشَىْءٍ إِنِّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اين نيست كه شما كارهاى خودتان را به خود نسبت ندهيد واين كارها مال شما نيست، قطعا منظور اين نيست، براى اينكه ما مى بينيم بسيارى از موارد خدا كارهاى پيغمبرش وغير پيغمبرش را به خود آنان نسبت داده واصلا امر مى كند كه كارهايى را به خودش نسبت دهد: فَقُلْ لِى عَمَلِى وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ (يونس، 41) ويا لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُمْ (شورى، 15) پس قرآن كريم اصل نسبت دادن افعال به فاعل را انكار نمى كند آن چيزى را كه انكار كرده اين است كه كسى براى خود ويا براى كسى ويا چيزى ادعاى استقلال در عمل وبى نيازى از مشيت خدا واذن او كند، اين است آن نكته اى كه جمله استثنايى: إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللهُ در مقام افاده آن است.(1)

ج. داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد واز نسلى به نسل ديگر انتقال

ص: 200


1- . الميزان ج 13 ص 377.

يافت وصدها سال بر اين منوال گذشت....

اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم وببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده، قيافه ها همه ناشناس، لباس ها طرز جديدى پيدا كرده وحتى طرز سخن گفتن وآداب ورسوم مردم عوض شده است ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها وقصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده. تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل وبيشتر تعلق داشت وشايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامى كه توضيح خواست، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام!

كم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تاريخ 300 سال قبل خوانده اند ودر بسيارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است وخود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق وطولانى او ويارانش فرو رفته بودند. اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد وزبان به زبان در همه جا پيچيد. بعضى از مورخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح وموحدى بر آنها حكومت مى كرد ولى هضم مساله معاد جسمانى وزنده شدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مشكل بود جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.

لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد: همان گونه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق وطولانى بيدار كرديم ومردم را متوجه حالشان نموديم، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است وَكَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ ودر پايان جهان وقيام قيامت شكى نيست وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها.(1)

بعضى از مؤرخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت ودوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عميق فرو رفتند واز آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان وبرادران ودوستان را از دست داده اند وهيچكس از ياران سابق آنها زنده

ص: 201


1- . صافى ج 3 ص 233 - نمونه ج 12 ص 381.

نمانده، تحمل اين زندگى براى آنها سخت وناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند وبه جوار رحمت حق منتقل شوند وچنين شد. آنها چشم از جهان پوشيدند وجسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند. در اينجا نزاع وكشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى ومخالفان آنها در گرفت. مخالفان سعى داشتند كه مساله خواب وبيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود واين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهاد كردند در غار گرفته شود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً.

در حالى كه مؤمنان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند وآن را سند زنده اى براى اثبات رستاخيز به مفهوم حقيقيش مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نشود ولذا گفتند: ما در كنار مدفن آنها مسجد ومعبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خاطره ها هرگز نبرند، به علاوه از روح پاك آنها استمداد طلبند وبه بركت آنان خداوند را عبادت كنند؛ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.(1)

د. آيه 22 به پاره اى از اختلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد، از جمله: درباره تعداد آنها مى گويد:

گروهى از مردم خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود؛ سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ.

و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود؛ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ.

همه اينها سخنانى بدون دليل وتير در تاريكى است؛ رجما بالغيب.

وگروهى مى گويند آنها هفت نفر بودند وهشتمين آنها سگ آنها بود؛ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ.

بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاه تر است؛ قُلْ رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ.

تنها گروه كمى تعداد آنها را مى دانند؛ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ.

گر چه در جمله هاى فوق قرآن با صراحت تعداد آنها را بيان نكرده است ولى از اشاراتى

ص: 202


1- . مجمع البيان ج 6 ص 710 - كشاف، ج 2 ص 711 - نمونه ج 12 ص 382.

كه در آيه وجود دارد مى توان فهميد كه قول سوم همان قول صحيح ومطابق واقع است، چرا كه به دنبال قول اول ودوم كلمه رجماً بالغيب (تير در تاريكى) كه اشاره به بى اساس بودن آنها است آمده ولى در مورد قول سوم نه تنها چنين تعبيرى نيست، بلكه تعبير بگو پروردگارم از تعداد آنها آگاهتر است وهمچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكر شده است كه اين خود دليلى است بر تاييد اين قول ودرهر حال در پايان آيه اضافه مى كند كه در مورد آنها بحث مكن جز بحث مستدل وتوأم با دليل ومنطق فلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً.(1)

ه -. در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جمله و ثامنهم كلبهم با «واو» شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكته اى است مفسران در معنى اين «واو» سخن فراوان گفته اند؛

شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين «واو» اشاره به آخرين سخن وآخرين حرف است، چنان كه در ادبيات امروز نيز اخيرا اين تعبير معمول شده كه هنگام بر شمردن چيزى، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اما آخرين آنها حتما با واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم؛ زيد، عمر، حسن ومحمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام وبيان آخرين مصداق وموضوع است.

اين سخن از مفسر معروف ابن عباس نقل شده وبعضى از مفسران ديگر آن را تاييد كرده وضمناً خواسته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس، ديگران، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است.(2)

نكته ها

1. اگر كسى بپرسد كه از خواب بيدار شدن اصحاب كهف چه دلالتى دارد بر اينكه قيامت حق است ؟ در جواب مى گوئيم: از اين جهت كه اصحاب كهف در عالم خواب جانشان از بدنهايشان كنده شد ودر اين مدت طولانى مشاعرشان به كلى تعطيل گشته بود وحواس از كار باز ايستاده وآثار زندگى وقواى بدنى همه از كار افتاد، يعنى بدنها ديگر نشو ونما نكرد،

ص: 203


1- . نمونه ج 12 ص 383.
2- . همان ص 386 - الميزان ج 13 ص 454.

موى سر ورويشان وناخن هايشان ديگر بلند نشد شكل وقيافه شان عوض نگرديد اگر جوان بودند پير نشدند واگر سالم بودند مريض نگشتند، ظاهر بدنها ولباسهايشان پوسيده نشد، آن وقت پس از روزگارى بس طولانى يك بار ديگر كه داخل غار شده بودند برگشتند واين خود بعينه نظير قيامت است ونظير مردن ودوباره زنده شدن است وهر دو در اينكه خارق العاده اند شريكند، كسى كه آن را قبول داشته باشد نمى تواند اين را قبول نكند وهيچ دليلى بر نفى آن جز استبعاد ندارد.(1)

2. مسجد بر روى آرامگاه: ظاهر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند وبه خاك سپرده شدند وكلمه «عليهم» شاهد اين مدعا است، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است واين نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست آن چنان كه وهابى ها مى پندارند - بلكه كار خوب وشايسته اى است.(2)

3. در داستان اصحاب كهف، مسأله قدرت واراده ى الهى، شجاعت، دل كندن از دنيا، هجرت، تقيّه، امدادهاى الهى وتغذيه ى حلال مطرح است.(3)

4. در روايت است كه ازجمله اصحاب حضرت مهدى (علیه السلام) اصحاب كهف هستند ودر روايت است كه اميرالمومنين گروهى از اصحاب خود را به وسيله باد فرستاد نزد اصحاب كهف. فرمود: سلام كنيد، سلام كردند جواب نشنيدند؛ لكن خود حضرت سلام كرد جواب شنيدند وبر ولايت آن حضرت گواهى دادند.(4)

5. هيچ يك از كارهاى خدا عبث وبيهوده نيست؛ أَعْثَرْنا... لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ.(5)

6. از هر فرصتى براى ترويج دين استفاده كنيم؛ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (اگر بناست ساختمانى به عنوان يادبود ساخته شود، مسجد بسازيم كه آثار معنوى ومادى زيادى دارد).(6)

7. گفتنِ «ان شاء الله» كه اعتقاد به قدرت ومشيّت الهى را مى رساند، تكيه كلام اولياى

ص: 204


1- . الميزان ج 13 ص 369.
2- . نمونه ج 12 ص 388.
3- . نور ج 7 ص 155.
4- . اطيب البيان، ج 8، ص 345.
5- . نور ج 7 ص 155.
6- . همان ص 156.

الهى است. چنان كه در قرآن نيز از زبان پيامبران نقل شده است يعقوب به فرزندانش مى گويد: ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللهُ آمِنِينَ (يوسف، 99) وارد مصر شويد، إن شاءالله در امانيد، خضر به موسى مى گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً (كهف، 69) اگر خدا بخواهد مرا شكيبا خواهى يافت. حضرت شعيب به حضرت موسى مى گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص، 27) وحضرت اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم مى گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (صافّات، 102) مرا ذبح كن كه به خواست خدا مرا از شكيبايان خواهى يافت.

البتّه مراد از گفتن إِنْ شاءَ اللهُ و أَعُوذُ بِاللهِ وامثال آن، لقلقه ى زبان نيست، بلكه داشتن چنين بينشى در تمام ابعاد زندگى ودر باور ودل انسان است.(1)

آیه 25-27

اشاره

آيات 27-25

وَ لَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعًا (25)

قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ في حُكْمِهِ أَحَدًا (26)

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (27)

ترجمه

آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند ونه سال (نيز) بر آن افزودند. * بگو: «خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است؛ غيب آسمانها وزمين از آن اوست! راستى چه بينا وشنواست! آنها هيچ ولى وسرپرستى جز او ندارند! واو هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد!» * آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت كن! هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد؛ وهرگز پناهگاهى جز او نمى يابى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد، 300 سال مدت اقامت اصحاب كهف در غار، اختصاص غيب آسمانها وزمين به خداوند به جهت بينايى وشنوايى

ص: 205


1- . نور ج 7 ص 158.

خداوند، خداوند تنها ياور اصحاب كهف به جهت عدم شرك ورزيدن آنان، لزوم تلاوت وحى آسمانى بر پيامبر براى هدايت مردم.

ب. «ملتحد» از ماده «لحد» (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طرف مايل شده باشد (همانند لحدى كه براى قبر مى سازند) وبه همين جهت «ملتحد» به جايى گفته مى شود كه انسان تمايل به آن پيدا مى كند وسپس به معنى ملجا وپناهگاه آمده است.(1)

نكته ها

از آنجا كه نظام تكوين وتشريع احسن آفريده شده هيچ يك تبديل وتغيير پذير نخواهد بود. به اين 4 آيه توجه كنيد:

الف) احسن بودن نظام تكوين؛ الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُ (سجده، 7)

ب) احسن بودن نظام تشريع؛ اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (زمر، 23)

ج) تبديل نيافتن نظام تكوين؛ فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ (روم، 30)

د) تبديل نيافتن نظام تشريع؛ وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (كهف، 27)

مرحوم طبرسى گويد: يهوديان در مورد مقدار توقّف اصحاب كهف در غار، از حضرت على (علیه السلام) سؤال كردند. حضرت فرمود، 309 سال. گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است! آن حضرت فرمود: نه سال به خاطر تفاوت سال شمسى وقمرى است. در تفسير مراغى اين تفاوت نه سال را، نشانه ى معجزه بودن قرآن دانسته كه چه اندازه دقيق است وتفاوت سال هاى قمرى وشمسى را هم در نظر گرفته است.(2)

از بهانه هاى مخالفان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين بود كه از آن حضرت تقاضاى تغيير وتبديل قرآن را داشتند ومى گفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قرآن ديگرى بياور يا آن را عوض كن. پيامبر در جواب آنان مى فرمود: اين در اختيار من نيست، تبديل آيات تنها كار خداوند است.(3)

ص: 206


1- . نمونه ج 12 ص 394.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 715 - اطيب البيان، ج 8 ص 343 - نور ج 7 ص 160.
3- . نور ج 7 ص 162.

آیه 28-31

اشاره

وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (28)

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ نارًا أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقًا (29)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30)

أُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ اْلأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِيابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئينَ فيها عَلَى اْلأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (31)

ترجمه

با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح وعصر مى خوانند وتنها رضاى او را مى طلبند! وهرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! واز كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند وكارهايشان افراطى است. * بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مى خواهد ايمان بياورد (واين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپرده اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! واگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان مياورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مى كند! چه بد نوشيدنى وچه بد محل اجتماعى است! * مسلماً كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد! * آنها كسانى هستند كه بهشت جاودان براى آنان است؛ باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختان وقصرهايش جارى است؛ در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته مى شوند؛ ولباسهايى (فاخر) به رنگ سبز، از حرير نازك وضخيم، دربر مى كنند؛ در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند. چه پاداش خوبى وچه جمع نيكويى!

شان نزول

مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر واشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند ودر حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان، ابوذر صهيب وخباب ومانند آنها مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو

ص: 207

در صدر مجلس بنشينى واين گونه افراد كه بوى آنها مشام انسان را آزار مى دهد ولباسهاى خشن وپشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (وخلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف وشخصيت ها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مجلست خواهيم نشست واز سخنانت بهره مى گيريم ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيات فوق نازل شد وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبنده تو خالى نشود.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم صبر وشكيبايى پيامبر با مردم خالص، چشم بر نداشتن از محرومان به جهت اراده زينت دنيا، عدم پيروى از هوا پرستان غافل، بيان حق از پروردگار به مردم، وآزادى مردم در ايمان آوردن وكفر ورزى، آماده ساختن عذاب براى كفار، ضايع نساختن پاداش مومنان صالح، وبهره مندى آنان از نعمت هاى بهشتى.

ب. راغب در مفردات گفته: كلمه «صبر» به معناى امساك وخوددارى در تنگنا است. وقتى كسى مى گويد: «صبرت الدابة» معنايش اين است كه من فلان حيوان را در جايى بدون علف حبس كردم. وكلمه «صبر» به طور كلى به معناى حبس ونگهدارى نفس است در برابر عمل به مقرراتى كه عقل وشرع معتبر مى شمارند ويا ترك چيزهايى كه عقل وشرع اقتضاء مى كنند.(2)

ج. كلمه «وجه» از هر چيز به معناى آن رويى است كه به طرف ماست وما به سويش مى رويم واصل در معناى وجه همان وجه آدمى وصورت او است كه يكى از اعضاى وى است ووجه خداى تعالى همان اسماء حسنى وصفات عليايى است كه متوجهين به درگاهش با آنها متوجه مى شوند وبه وسيله آنها خدا را مى خوانند وعبادت مى كنند، هم چنان كه خودش فرمود: وَلِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها. (اعراف، 18)(3)

د. اينكه فرمود: پروردگارشان را صبح وشام مى خوانند مقصود از خواندن به صبح وشام

ص: 208


1- . مجمع البيان ج 6 ص 717-718 - تبيان، ج 7 ص 35 - نمونه ج 12 ص 414.
2- . الميزان ج 13 ص 417.
3- . الميزان ج 13 ص 417.

استمرار بر دعا وعادت كردن به آن است به طورى كه دائما به ياد خدايند واو را مى خوانند، چون دوام هر چيزى، به تكرر صبح بعد از شام وشام بعد از صبح آن چيز است، پس در حقيقت جمله مورد بحث بر طريق كنايه آمده است.

بعضى(1) گفته اند: مراد از دعاى صبح وشام، نماز صبح وشام است وبعضى ديگر گفته اند: فرائض يوميه است وليكن هيچ يك به نظر درست نمى آيد.

ه -. مراد از اغفال قلب، مسلط كردن غفلت بر قلب است، به اينكه ياد خداى سبحان را فراموش كند، كه البته اين اغفال بر سبيل مجازات است، چون ايشان با حق در افتادند وعناد ورزيدند ولذا خداى تعالى چنين كيفرشان داد كه ياد خود را از دلشان ببرد. نظير بيانى كه مى فرمايد: إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِى آذانِهِمْ وَقْراً وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.

بنابراين، ديگر جايى براى اين حرف نمى ماند كه بعضى گفته اند: آيه شريفه از ادله مساله جبر است ومى فهماند اين خدا است كه بندگان را مجبور به كفر ومعصيت مى كند، براى اينكه مجبور كردن به عنوان مجازات اجبار به اختيار است كه با اختيار منافات ندارد ونظير اجبارى است كه شخص سقوط كننده از هواپيما نسبت به افتادن دارد در آغاز به اختيار خود را انداخت ولى در وسط راه ديگر مجبور به افتادن است واين جبر منافات با اين كه ما معتقد به اختيار باشيم ندارد، آن جبرى منافى با اختيار است كه ابتدايى باشد.(2)

و. وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ. اين جمله عطف بر مطلبى است كه جمله وَاتْلُ ما أُوحِىَ إِلَيْكَ وجمله وَاصْبِرْ نَفْسَكَ عطف به آن شده است. پس سياق سياق شمردن وظائف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در قبال كفر كفار نسبت به قرآن واصرارشان بر كفر است ومعنايش چنين است: بر وضع كفار تاسف مخور وآنچه كه بر تو وحى شده تلاوت كن ونفس خويش را بردبار ساز تا با اين مؤمنين فقير بسازد وبه كفار بگو حق از ناحيه پروردگارتان است وبيش از اين كارى صورت مده، هركه خواست ايمان آورد بياورد وهركس خواست كافر شود بشود.

ص: 209


1- . روح المعانى ج 15 ص 262.
2- . الميزان ج 13 ص 419.

از همين جا روشن مى شود كه جمله فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ تتمه كلام خداى تعالى در خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، نه اينكه داخل در مقول قول باشد ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) مامور باشد اين را هم بگويد.(1)

ز. أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.... كلمه «عدن» به معناى اقامت است وجنات عدن يعنى بهشت هاى اقامت وزندگى. بعضى گفته اند: كلمه «اساور» جمع «اسورة» است و «اسورة» هم جمع «سوار» - به كسر سين - است كه دستبند زنان را گويند. ولى راغب گفته اين كلمه فارسى است واصل آن دستواره است، «سندس» به معناى پارچه ابريشمى نازك است و «استبرق» پارچه ابريشمى ضخيم را گويند و «ارائك» جمع «اريكه» به معناى تخت است.(2)

وَكانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِه در مرجع ضمير «له» سه قول است:

خود آن شخص باشد؛

جنت. اين دو قول را اگرچه مفسران گفته اند ولكن بعيد به نظر مى رسد.

ضمير به نهر برگردد كه در كنار آن نهر اشجار مثمره بوده است.(3)

نكته ها

1. همراهى باتهيدستان خداجو آنقدر مهم است كه گاهى خداوند مى فرمايد: در همراهى با آنها صبر پيشه كن. وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (كهف، 28) گاهى از طرد ودور ساختن آنها نهى مى كند. وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ (انعام، 52)

2. تعبير به و اصبر نفسك خود را شكيبا دار اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله) از ناحيه دشمنان مستكبر واشراف آلوده در فشار بود كه گروه مؤمنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار فزاينده صبر واستقامت پيشه كن وهرگز تسليم آنها مشو.

3.

ص: 210


1- . همان ص 418-420
2- . همان ص 422. مجمع البيان ج 6 ص 720 - تبيان ج 7 ص 39-40 - كشاف ج 2 ص 717 - اطيب البيان ج 8 ص 351.
3- . اطيب البيان، ج 8 ص 353.

تعبير به يريدون وجهه (ذات اورا مى طلبند) دليل بر اخلاص آنها است.

روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها: نه تنها آيات فوق، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف وفقراء مبارزه مى كند، بلكه در بسيارى از آيات قرآن روى اين مطلب تاكيد شده است.

اصولا جامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعاً اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى را داشته باشند، در ناز ونعمت غوطه ور ودر اسراف وتبذير غرق باشند وبه موازات آن آلوده انواع مفاسد گردند، در حالى كه گروه ديگرى كه اكثريت را تشكيل مى دهند از ابتدايى ترين وساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند. چنين مجتمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد.

اختيار انسان: نظير آيه 29 كهف وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ... آيات ذيل است كه اختيار انسان را بيان مى كند: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (الإنسان، 3 (

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ (لقمان، 12)

4. تجسم اعمال يكى از مهمترين مسائل مربوط به رستاخيز است، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع وگسترده وتكامل يافته اى از اين جهان است، اعمال، افكار، روشهاى اجتماعى ما وخوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند وهميشه با ما خواهند بود.

آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است، ثروتمندان ستم پيشه وانحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند. در آنجا هم «سرادق» وسراپرده اى دارند اما از آتش سوزان!

5. حق مدارى؛

از نظر قرآن كريم، خداوند حق است؛ ذلك بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وآنچه از او صادر مى شود در نظام تكوين وتشريع نيز حق است؛

نظام تكوين؛ خَلَقَ اللهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ.

نظام تشريع؛ مانند رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ونزول قرآن كريم، هر دو بر اساس حق است؛ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ، نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ.

ص: 211

و راه حق يكى بيش نيست؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ.

و وظيفه ما انسان ها آن است كه اولاً حق را به باطل مشتبه نسازيم؛ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ.

ثانياً حق گو باشيم؛ وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ.

6. رابطه هواپرستى وغفلت از خدا: روح آدمى را يا خدا پر مى كند ويا هوا، كه جمع ميان اين دو ممكن نيست، هواپرستى سرچشمه غفلت از خدا وخلق خدا است، هواپرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است.(1)

7. خطر دنياطلبى تا حدّى است كه خداوند، به پيامبران هم هشدار مى دهد؛ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا.

8. پيامبر مسئول ابلاغ است وانسان ها در پذيرش ايمان وكفر آزادند؛ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ.

9. ملاك در ارزش عمل، كيفيّت است، نه كمّيت؛ أَحْسَنَ عَمَلًا نه «اكثر عملا».

10. ضايع نشدن عمل: نظير آيه 30 كهف آيات ذيل است: يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران، 171) هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاَّ الْإِحْسَانُ (الرحمن، 60)

11. در دو آيه ى قبل، درباره ى دوزخيان خوانديم: بِئْسَ الشَّرابُ وَساءَتْ مُرْتَفَقاً چه بد نوشيدنى وچه بد جايگاهى واين آيه درباره ى بهشتيان مى فرمايد: نِعْمَ الثَّوابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً چه نيكو پاداشى وچه خوش جايگاهى.(2)

12. نهرهاى بهشتى هم از زير درختان جارى است، تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (بقره، 25) هم از زير قصرهاى بهشتى. مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.(3)

13. معاد، روحانى وجسمانى است، چون اگر روحانى بود، نيازى به طلا وحرير وتخت نبود. يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ.(4)

ص: 212


1- . نمونه ج 12 ص 416-423
2- . نور ج 7 ص 163-167.
3- . نور ج 7 ص 167.
4- . همان.

آیه 32-36

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا ِلأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعًا (32)

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرًا (33)

وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا (34)

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَدًا (35)

وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبّي َلأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْها مُنْقَلَبًا (36)

ترجمه

(اى پيامبر!) براى آنان مثالى بزن: آن دو مرد، كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم؛ وگرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشانديم؛ ودر ميانشان زراعت پر بركتى قرارداديم. * هر دو باغ، ميوه آورده بود، (ميوه هاى فراوان،) وچيزى فروگذار نكرده بود؛ وميان آن دو، نهر بزرگى جارى ساخته بوديم. * صاحب اين باغ، درآمد فراوانى داشت؛ به همين جهت، به دوستش - در حالى كه با او گفتگو مى كرد - چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر واز نظر نفرات نيرومندترم!» * ودر حالى كه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خويش گام نهاد وگفت: «من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود! * وباور نمى كنم قيامت برپا گردد! واگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (وقيامتى در كار باشد)، جايگاهى بهتر از اين جا خواهم يافت!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وصف دو باغ انگور وخرما كه از آن دو نفر بود وغرور يكى از آن دو نفر به همنشين خود به جهت ثروت بيشتر ونيرومندى از حيث افراد، عدم گمان ثروتمند مغرور به نابودى باغ خويش وبهتر دانستن جايگاه خود در قيامت بر فرض تحقق قيامت.

ب. بعضى(1) از مفسرين گفته اند: مطلبى كه اين مَثَل متضمن است تنها يك مَثَل است كه ممكن است صرف فرض باشد ودلالت ندارد بر اينكه مَثَل مزبور يك واقعيت خارجى بوده است. ولى ديگران گفته اند كه مَثَل مذكور يك قضيه واقعى است كه در خارج اتفاق افتاده،

ص: 213


1- . روح المعانى، ج 15 ص 273.

چون اصولا هر مَثَلى بايد واقعيتى خارجى داشته باشد ودر خصوص اين مَثَل قصه هاى مختلفى روايت شده كه متاسفانه به هيچ يك نمى توان اعتماد نمود، آنچه كه تدبر در سياق قصه دست مى دهد اين است كه دو باغ بوده ومنحصرا درختان آن دو انگور وخرما بوده ودر بين آن دو، زراعت بوده وشواهد ديگر تاييد مى كند كه قضيه يك قضيه خارجى بوده نه صرف فرض.

ج. اينكه فرمود: جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ يعنى از درخت انگور، چون بسيار مى شود كه ميوه را بر درختش اطلاق مى كنند (مثلاً مى گويند من يك باغ زردآلو دارم ومقصود درخت زردآلو است).

د. كلمه «نفر» به معناى اشخاصى است كه به نوعى ملازم با كسى باشند واگر نفرشان ناميده اند، چون اگر آن شخص كوچ كند اينها نيز كوچ مى كنند (چون كلمه «نفر» به معناى كوچ كردن است) وبه همين جهت بعضى از مفسرين كلمه مذكور را در آيه به معناى خدم واولاد گرفته اند بعضى ديگر به قوم وعشيره معنا كرده اند. ولى معناى اولى با مطلبى كه خداى تعالى از رفيق صاحب باغ حكايت مى كند كه گفت: إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَوَلَداً سازگارتر است.

نكته ها

1. شخص مذكور جز خودش كسى را نمى ديده واين همانند درك وفهمى است كه قارون را واداشت تا به كسى كه نصيحتش مى كرد (كه از داشتن مال زياد خرسندى مكن وبا آن به ديگران احسان كن) بگويد: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ (قصص: 78).(1)

پاسخ منطق باطل برخى از افراد كه به مال وثروت افتخار مى كردند وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً (الكهف، 34) در آيات ذيل آمده است:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (آل عمران، 116)

أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِينَ. نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَلْ لاَ يَشْعُرُونَ (المؤمنون، 56-55)

2.

ص: 214


1- . الميزان ج 13 ص 430.

غفلت از خدا، خودبرتربينى، تحقير ديگران وفريفته شدن به جلوه هاى مادّى دنيا ظلم به خويشتن است. ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.(1)

3. زمخشرى مى گويد: اين جمله كه گمان نمى كنم اين باغ وبوستان من از بين برود ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً را اكثر ثروتمندان مسلمان به زبان حال مى گويند گر چه به زبان قال نگويند.(2)

4. منكران قيامت، دليلى بر نفى آن ندارند. ما أَظُنُّ.(3)

5. انسان فطرتاً گرايش به خدا ومعنويات دارد. إِلى رَبِّى.(4)

آیه 37-41

اشاره

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاكَ رَجُلاً (37)

لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبّي أَحَدًا (38)

وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَدًا (39)

فَعَسى رَبّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا (40)

أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَبًا (41)

ترجمه

دوست (با ايمان) وى - در حالى كه با او گفتگو مى كرد - گفت: «آيا به خدايى كه تو را از خاك وسپس از نطفه آفريد وپس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى ؟! * ولى من كسى هستم كه «الله» پروردگار من است؛ وهيچ كس را شريك پروردگارم قرارنمى دهم! * چرا هنگامى كه وارد باغت شدى، نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است ؟! قوت (ونيرويى) جز از ناحيه خدا نيست! واگر مى بينى من از نظر مال وفرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست)! * شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد؛ ومجازات حساب شده اى از آسمان بر باغ تو فروفرستد، بگونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدل كند! * ويا آب آن در اعمال زمين فرو رود، آن گونه كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى!»

ص: 215


1- . نور ج 7 ص 170.
2- . كشاف، ج 2 ص 722.
3- . تفسير نور ج 7 ص 171.
4- . همان.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نصيحت همنشين مومن به آن شخص كافر پيرامون خلقت او از ناحيه خداوند متعال از خاك ومراحل بعدى، اظهار ايمان به خداوند واعتراض به همنشين خود درباره مشيت خداوند، اميد به پروردگار جهت باغ بهتر كه به او عنايت كند ونابود شدن باغ همنشين.

ب. آيه 37 تا 40 پاسخ دوست با ايمان را نسبت به رفيق مغرور خود بيان مى كند كه يك جا گفته بود: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَأَعَزُّ نَفَراً وجاى ديگر هنگامى كه وارد باغش شده بود گفته بود ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً.

رفيق او سخن وى را تجزيه وتحليل نموده واز دو جهت مورد اشكال قرار داده است، جهت اول اينكه بر خداى سبحان استعلاء ورزيده وبراى خود وآنچه كه از اموال ونفرات دارد دعوى استقلال نموده وخود را با داشتن قدرت وقوت از قدرت ونيروى خدا بى نياز دانسته است.

جهت دوم استعلاء وتكبرى كه نسبت به خود او ورزيده واو را به خاطر كم پولى اش خوار شمرده است.(1)

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد وآن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى شد، در حالى كه ظاهر پاسخى كه مرد موحد به او مى دهد ونخستين مطلبى كه به خاطر آن وى را سرزنش مى كند مساله انكار خدا است. لذا او را از طريق مساله آفرينش انسان كه يكى ازبارزترين دلائل توحيد است متوجه خداوند عالم وقادر مى كند.(2)

در پاسخ اين سؤال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند: گروهى گفته اند از آنجا كه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد ويا مورد ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدا بودند.

بعضى ديگر گفته اند كه شرك وكفر او به خاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در

ص: 216


1- . الميزان ج 13 ص 433.
2- . نمونه ج 12 ص 431.

مالكيت قائل شد ومالكيت خود را جاودانى پنداشت. احتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه آن را بازگو نكرده است به انكار خدا برخاسته بود، كه به قرينه سخنان آن مرد با ايمان روشن مى شود، لذا در آيه بعد مشاهده مى كنيم كه آن مرد با ايمان مى گويد تو اگر خداوند را انكار مى كنى من هرگز شرك نمى ورزم. (1)لكنا هو الله ربى يعنى لكن من معتقد به اين كه كسى كه مرا خلق كرده خداوند متعال است «لكنا» در اصل «لكن انا» بوده همزه «انا» ساقط شده است.(2)

ج. «حسبان» (بر وزن لقمان) در اصل از ماده حساب گرفته شده است، سپس به معنى تيرهايى كه به هنگام پرتاب كردن آن را شماره مى كنند آمده ونيز به معنى مجازاتى است كه روى حساب دامنگير اشخاص مى گردد ودر آيه فوق منظور همين است.(3)

د. «صعيد» به معنى قشر روى زمين است و «زلق» به معنى سرزمينى است صاف وبدون هيچگونه گياه آن چنان كه پاى انسان بر آن بلغزد.(4)

نكته ها

1. در مقابل ثروتمندان وقدرتمندان، بدون احساس حقارت وبا كمال عزّت، به ارشاد بپردازيد؛ قالَ لَهُ صاحِبُهُ... أَ كَفَرْتَ.

2. گاهى علاقه به مال وثروت، زمينه ى كفر انسان به خدا وقيامت است؛ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ... أَ كَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ.

3. آنكه به مال وخويشاوندان خود مى بالد، علاجش يادآورى اصل خاكى اوست؛ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ... خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ.(5)

4. هنگامى كه شخصى به جهت اندك بودن مال يا فرزند انسان را تحقير مى كند بايد اعتماد وتوكل به خداوند را مطرح كرد؛ فَعَسى رَبِّى أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ.

ص: 217


1- . همان ص 432 - مجمع البيان ج 6 ص 727 - تبيان، ج 7 ص 47.
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 355.
3- . تفسير نمونه ج 12 ص 434.
4- . مجمع البيان ج 6 ص 727 - تبيان، ج 7 ص 48 - نمونه ج 12 ص 434.
5- . نور ج 7 ص 172.

آیه 42-44

اشاره

وَ أُحيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُشْرِكْ بِرَبّي أَحَدًا (42)

وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِرًا (43)

هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا (44)

ترجمه

(به هرحال عذاب الهى فرا رسيد،) وتمام ميوه هاى آن نابود شد؛ واو به خاطر هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود، پيوسته دست هاى خود را به هم مى ماليد - در حالى كه تمام باغ بر داربستهايش فرو ريخته بود - ومى گفت: اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم! * وگروهى نداشت كه او را در برابر (عذاب) خداوند يارى دهند؛ واز خودش (نيز) نمى توانست يارى گيرد. * در آنجا ثابت شد كه ولايت (وقدرت) از آن خداوند بر حق است! اوست كه برترين ثواب وبهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نابودى باغ همنشين شخص مومن وسقوط داربست ها وپشيمانى آن شخص به جهت شرك ورزى به خدا، نبودن هيچ ياورى براى او به منظور دفع عذاب، اختصاص يارى خداوند در آنجا وبهتر بودن پاداش الهى، «احيط» از ماده «احاطه» است ودر اين گونه موارد به معنى عذاب فراگير است كه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سركشى وبهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت. گويى در آنجا هرگز باغ خرم وزمين هاى سرسبزى وجود نداشته ورنگ از چهره اش پريد، او مرتباً دستها را به هم مى ماليد ودر فكر هزينه هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده ودر آن خرج كرده بود، در حالى كه همه بر باد رفته است فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها. (1) تقليب ودست را روى هم ماليدن كنايه از پشيمانى واندوه است.

ص: 218


1- . كشاف، ج 2 ص 724 - نمونه ج 12 ص 437.

ب. هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَق ممكن است حق صفت «الله» باشد زيرا يكى از اسماء خداوند حق است وممكن است حق صفت ولايت باشد؛ يعنى ولايت حقيقى مختص به خداوند است.(1)

نكته ها

1. خداوند اگر بخواهد به مال يا جان يك ستمگر آسيب برساند هيچ كسى نمى تواند او را كمك كند. به 2 نمونه آن اشاره مى شود:

الف) آسيب رسانى به مال؛ وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ رجلين... وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا (كهف، 43)

ب) آسيب رسانى به مال وجان؛ (درباره قارون مى گويد): فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ (قصص، 81)

2. انسان هاى كم ظرفيت هنگامى كه به جايى رسيدند وبرترى مختصرى از نظر مقام وثروت بر ديگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى كنند امكانات خود را به رخ ديگران بكشند وآن را وسيله برترى جويى قرار دهند.

3. اين سرگذشت عبرت انگيز علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز به ما مى آموزد.

الف) نعمت هاى دنياى مادى هر قدر وسيع وگسترده باشد نامطمئن وناپايدار است، برق صاعقه اى مى تواند در يك شب ويا حتى چند لحظه كوتاه باغها وزراعتهايى كه محصول سال هاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك وخاكستر وزمين خشك ولغزنده تبديل كند.

ب) دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آن چنان بى اعتبار وبيوفا هستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمت ها از انسان جدا مى شوند با او وداع مى گويند، گويى تصميم آن را از قبل گرفته بودند: وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ.

4. در آيات فوق هنگامى كه وصف آن باغ هاى پربركت را مى خوانيم مى گويد: وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً آن باغها هيچگونه ستمى در تقديم ثمرات خود به جهان انسانيت نداشتند ولى

5.

ص: 219


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 360.

درباره صاحب آن باغ مى گويد: وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.(1)

6. نااميدى ها وحالات درونى، در ظاهر وكردار انسان اثر مى گذارد. يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ.(2)

آیه 45-46

اشاره

7. وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيمًا تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا (45)

8. الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46)

ترجمه

(اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم؛ وبه وسيله آن، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرومى رود. اما بعد از مدتى مى خشكد؛ وبادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ وخداوند بر همه چيز تواناست! * مال وفرزند، زينت زندگى دنياست؛ وباقيات صالحات (ارزشهاى پايدار وشايسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر واميدبخش تر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وصف زندگى ناپايدار دنيا براى مردم، ثروت وفرزند زينت زندگى دنيا، پاداش بهتر نزد خدا براى كارهاى شايسته ماندگار.

ب. الْمالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا.... آيه 46 به منزله نتيجه گيرى از مثلى است كه در آيه 45 ذكر كرد وحاصلش اين است كه: هر چند كه دل هاى بشر علاقه به مال وفرزند دارد وانتظار انتفاع از آن را دارند وآرزوهايشان بر اساس آن دور مى زند وليكن زينتى زودگذر وفريبنده هستند كه آن منافع وخيراتى كه از آنها انتظار مى رود ندارند وهمه آرزوهايى را كه آدمى از آنها دارد برآورده نمى سازند.(3)

ج. مراد از «باقيات الصالحات» در جمله وَالْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ

ص: 220


1- . نمونه ج 12 ص 439-442
2- . نور ج 7 ص 175.
3- . الميزان ج 13 ص 442.

أَمَلًا اعمال صالح است، زيرا اعمال انسان، براى انسان نزد خدا محفوظ است واين را نص صريح قرآن فرموده. پس اعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد «باقيات الصالحات» خواهد بود واين گونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد، چون خداى تعالى در قبال آن به هر كس كه آن را انجام دهد جزاى خير مى دهد ونيز نزد خدا بهترين آرزو را متضمن است، چون آنچه از رحمت وكرامت خدا در برابر آن عمل انتظار مى رود وآن ثواب واجرى كه از آن توقع دارند بودن كم وكاست وبلكه صد در صد به آدمى مى رسد.(1)

د. از طرق شيعه(2) وسنى(3) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) واز طرق شيعه(4) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده كه منظور از «باقيات الصالحات» تسبيحات چهارگانه يعنى «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر» است ودر بعضى ديگر(5) آمده كه مراد از آن نماز شب است ودر بعضى(6) ديگر آمده كه مقصود از آن مودت اهل بيت است، چنانكه امام صادق (علیه السلام) به حصين فرمودند: «يا حصين لا تستصغر مودّتنا فانّها من الباقيات الصالحات. قال يابن رسول الله ما استصغرها ولكن احمدالله عليها» وهمه اينها از باب ذكر مصاديق آيه است كه جامعش اين مى شود كه منظور از «باقيات الصالحات» اعمال صالح است.(7)

نكته ها

1. نظير آيه 46 كهف، الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلً آيه شريف 76 مريم است؛ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا.

2. خداوند به نوع انسان ها سه چيز عنايت كرده، 1 - مال 2 - فرزند 3 - اعمال شايسته. دو امر اول از باب مثال است زيرا مال شامل جاه ومقام ورياست نيز مى شود وبنون نيز از باب مثال است شامل دختران ونوه ها واقوام هم مى شود. اين دو امر تا به هنگام مرگ به انسان تعلق دارد اما در قيامت ديگر ارتباط قطع مى شود؛ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُون (شورى، 88)

ص: 221


1- . الميزان ج 13 ص 443.
2- . نور الثقلين، ج 3 ص 264 ح، 98.
3- . الدر المنثور، ج 4 ص 225 - تفسير طبرى، ج 15 ص 166.
4- . تفسير برهان، ج 2 ص 270.
5- . همان ص 470 - منهج الصادقين، ج 5 ص 357.
6- . منهج الصادقين، ج 5 ص 358.
7- . مجمع البيان ج 6 ص 731 - تبيان ج 7 ص 52 - صافى ج 3 ص 244 - كشاف ج 2 ص 725 - الميزان ج 13 ص 443.

لكن اعمال شايسته براى انسان باقى مى ماند وموجب ثواب مى شود وَالْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً.

3. آنان كه در دنيا بى خيال وبى تفاوت بوده وبه هر كارى دست مى زنند، در آخرت هراس ودلهره خواهند داشت، «مُشْفِقِينَ» ولى مؤمنان كه در دنيا اهل تعهّد وخداترسى بودند در آنجا آسوده اند. إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنا مُشْفِقِينَ. (طور، 26)(1)

آیه 47-49

اشاره

وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى اْلأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (47)

وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِدًا (48)

وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِ هذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49)

ترجمه

و روزى را به خاطر بياور كه كوه ها را به حركت درآوريم؛ وزمين را آشكار (ومسطح) مى بينى؛ وهمه آنان (انسانها) را برمى انگيزيم واحدى از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد! * آنها همه در يك صف به (پيشگاه) پروردگارت عرضه مى شوند؛ (وبه آنان گفته مى شود:) همگى نزد ما آمديد، همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم! اما شما گمان مى كرديد ما هرگز موعدى برايتان قرار نخواهيم داد! * وكتاب (كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست) در آن جا گذارده مى شود، پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است، ترسان وهراسانند؛ ومى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك وبزرگى را فرونگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است ؟! و (اين در حالى است كه) همه اعمال خود را حاضر مى بينند؛ وپروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد آورى روز قيامت ووصف آن به روان شدن كوهها ونمايان شدن زمين وگردآورى همه مردم، عرضه شدن

ص: 222


1- . نور ج 7 ص 182.

كفار بر پروردگار، آمدن كفار تنها به سوى خدا مانند خلقت نخستين، گمان بر عدم موعد مقرر براى آنان در قيامت، نهاده شدن نامه اعمال وپشيمانى آنان از اعمال خويش.

ب. كلمه «ويل» به معناى هلاكت است و - به طورى كه گفته شده - اينكه در هنگام مصيبت «ويل» را «يا ويلاه» ندا مى كنند ويا مى گويند «يا ويلتاه» از اين باب است كه به طور كنايه برسانند كه مصيبت وارده آن قدر سخت است كه از هلاكت دشوارتر است، لذا در برابر آن «ويل» را مى خواهد وصدا مى زند واز آن استغاثه مى كند كه او وى را از مصيبت وارده نجات دهد. هم چنان كه گاهى در هنگام مصيبت، آدمى آرزوى مرگ مى كند، چون آن را از مصيبت وارده آسان تر مى بيند، مانند گفتار مريم كه گفت: يا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذا. (مريم، 23)(1)

ج. وَوَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً از ظاهر سياق برمى آيد كه آنچه را حاضر نزد خود مى يابند خود اعمال است، كه هر يك به صورت مناسب خود مجسم مى شود نه كتاب اعمال ونوشته شده آنها، هم چنان كه از امثال آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (تحريم، 7) نيز همين معنا استفاده مى شود.(2)

د. «نغادر» از ماده «غدر» به معنى ترك گفتن چيزى است، به همين - جهت كسى كه پيمان وعهد خود را بشكند وترك كند مى گويند غدر كرده است واينكه به گودال هاى آب «غدير» مى گويند به خاطر آن است كه مقدارى از آب باران در آنها، رها وترك شده است».(3)

ه -. در حديثى امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«اذا كان يوم القيامة دفع للانسان كتاب ثم قيل له اقرء - قلت فيعرف ما فيه - فقال انه يذكره فما من لحظة ولا كلمة ولا نقل قدم ولا شىء فعله الا ذكره، كانه فعله تلك الساعة ولذلك قالوا يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها»؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود، نامه اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شود بخوان - راوى اين خبر مى گويد از امام پرسيدم آيا آنچه را كه در اين نامه است مى شناسد وبه خاطر مى آورد؟ - امام فرمود: همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى، كلمه اى، جابجا كردن قدمى وخلاصه هر كارى را كه انجام داده است آن چنان به خاطر مى آورد كه گويى همان ساعت انجام داده است! ولذا فريادشان بلند مى شود ومى گويند:

ص: 223


1- . الميزان ج 13 ص 450.
2- . الميزان ج 13 ص 452.
3- . كشاف، ج 2 ص 726 - نمونه ج 12 ص 453.

اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك وبزرگى نيست مگر آنكه آن را احصا وشماره كرده است.(1)

نكته ها

حضور در قيامت: نظير آيه 48 كهف وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً... آيه 18 حاقه است: يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لاَ تَخْفَى مِنْكُمْ خَافِيَةٌ

1. جملهَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا اشاره به سه نكته است، اول اينكه خلائق ناگزير از حشر به سوى پروردگار خويشند وبه حكم اجبار، بدون اينكه خود اختيارى داشته باشند عرضه بر پروردگار خود مى شوند وثانياً اينكه كفار در آن روز ودر آن لقاء كرامت وحرمتى نخواهند داشت كه تعبير جمله على رَبِّكَ نيز اشعار به اين معنا دارد وگرنه مى فرمود: على ربهم هم چنان كه درباره مؤمنين فرموده: جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ. (بينه، 8)

سوم اينكه انواع تفاضل وبرترى ها واحترامات دنيوى كه خود مردم به اوهام وافكار كوتاه مادى خود تراشيده اند ومثلا يكى را به خاطر دودمانش ويكى را به خاطر ثروتش ويكى را به خاطر مقامش از ديگران برتر مى شمرند، همه از بين مى رود. امتياز تنها بر ملاك عمل است ودر اين هنگام است كه مى فهمند در زندگى دنيا خطا كردند وبه بيراهه رفتند.(2)

2. «صَف» نشانه ى نظم وساماندهى ورمز ادب وتواضع است. در قرآن، براى بيان اوصاف مجاهدان وهمچنين فرشتگان، تعبير «صف» آمده است ودو سوره ى از قرآن نيز به نام «صف» و «صافات» مى باشد.(3)

3. جمله بلْ زَعَمْتُمْ لَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً از نظر معنا نظير آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون، 115) مى باشد.(4)

4. چرا اول صغيره را گفتند بعد كبيره را با اينكه جا داشت بگويند: هيچ گناه بزرگ وهيچ گناه كوچكى را هم فروگذار نكرده چون در كلام مثبت وقتى مطلب را ترقى مى دهند از

ص: 224


1- . نمونه ج 12 ص 458 - نور الثقلين، ج 3، ص 267.
2- . الميزان ج 13 ص 448.
3- . نورج 7، ص 180.
4- . الميزان ج 13 ص 449.

بزرگ گرفته به كوچك ختم مى كنند ووجه آن اين مى باشد - وخدا داناتر است - كه هيچ گناه كوچكى را به خاطر اينكه كوچك است ومهم نيست، از قلم نينداخته وهيچ گناه بزرگى را به خاطر اينكه واضح است وهمه مى دانند فروگذار نكرده وچون مقام، مقام تعجب است مناسب اين است كه از كوچكتر شروع شود.(1)

5. در آستانه رستاخيز نظام جهان ماده بهم مى ريزد، از جمله كوه ها از هم متلاشى مى شوند ولى در زمينه متلاشى شدن كوه ها در قرآن تعبيرات مختلفى ديده مى شود: در آيات مورد بحث قرآن مى فرمايد: كوه ها را به حركت در مى آوريم «نسير الجبال» همين تعبير در سوره (نبا) آيه 20 وسوره (تكوير) آيه 3 ديده مى شود.

در سوره مرسلات آيه 10 مى فرمايد: وَإِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ كوه ها بر اثر طوفان شديد از جا كنده خواهد شد.

در سوره حاقه آيه 14 مى فرمايد: وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً؛ زمين وكوه ها از جا كنده مى شوند ويك مرتبه در هم كوبيده خواهند شد.

در سوره مزمل آيه 14 مى فرمايد: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا؛ روزى كه زمين وكوه ها به لرزه درمى آيد وكوه ها تبديل به تلى از شن متراكم خواهند شد!

و آيه 5 سوره واقعه مى فرمايد: وَبُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا؛ كوه ها از هم متلاشى وخرد وسپس به گرد وغبار پراكنده تبديل مى شوند.

و بالاخره آيه 5 سوره قارعه مى فرمايد: وَتَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ؛ كوه ها همچون پشم رنگين وزده شده اى خواهند بود (كه به هرسو پراكنده مى شوند).

واضح است ميان اين آيات هيچگونه منافاتى وجود ندارد، بلكه مراحل مختلف در هم ريختن كوه هاى جهان كه محكمترين وپابرجاترين اجزاء زمين هستند، مى باشد، از حركت كوه ها شروع مى شود وتا تبديل شدنشان به گرد وغبارى كه تنها رنگ آن در فضا به چشم مى خورد ادامه مى يابد.(2)

6. در عالم قيامت سه نوع كتاب (نامه اعمال) براى انسان ها وجود دارد: نخست كتاب

ص: 225


1- . همان ص 452.
2- . نمونه ج 12 ص 454.

واحدى است كه براى حساب اعمال همگان گذارده مى شود ودر واقع همه اعمال اولين وآخرين در آن ثبت است، همان گونه كه در آيات فوق خوانديم و وضع الكتاب كه ظاهر آن اينست كتاب واحدى براى حساب همه انسان ها قرار داده مى شود.

دوم كتابى است كه هر امتى دارد يعنى اعمال يك امت در آن درج است همان گونه كه در سوره جاثيه آيه 28 آمده است؛ كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا؛ هر امتى به كتاب ونامه اعمالش خوانده مى شود.

سوم كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه وجود دارد، آن چنان كه در سوره اسراء آيه 13 مى خوانيم وَكُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً... هر انسانى مسئوليت اعمالش را به گردن خودش افكنده ايم وبراى او در روز قيامت كتاب ونامه عملى بيرون مى آوريم.(1)

بديهى است هيچگونه منافاتى در ميان اين آيات نيست چرا كه هيچ مانعى ندارد كه اعمال آدمى در كتب مختلف ثبت گردد، همان گونه كه در برنامه هاى دنيا امروز نيز نظير آن را مى بينيم، كه براى سازماندهى دقيق به تشكيلات يك كشور، براى هر واحد، نظام وحساب وسپس آن واحدها در واحدهاى بزرگتر، حساب جديدى پيدا مى كنند.(2)

ص: 226


1- . الميزان ج 13 ص 348.
2- . نمونه ج 12 ص 455.

آیه 50-53

اشاره

آيات 53-50

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً (50)

ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا (51)

وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقًا (52)

وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفًا (53)

ترجمه

به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس - كه از جن بود - واز فرمان پروردگارش بيرون شد آيا (با اين حال،) او وفرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد، در حالى كه آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبردارى از شيطان وفرزندانش به جاى اطاعت خدا،) چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران! * من هرگز آنها (ابليس وفرزندانش) را به هنگام آفرينش آسمانها وزمين ونه به هنگام آفرينش خودشان، حاضر نساختم! ومن هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم! * به خاطر بياوريد روزى را كه (خداوند) مى گويد: «همتايانى را كه براى من مى پنداشتيد، بخوانيد (تا به كمك شما بشتابند!)» ولى هر چه آنها را مى خوانند، جوابشان نمى دهند؛ ودر ميان اين دو گروه، كانون هلاكتى قرارداده ايم! * وگنهكاران، آتش (دوزخ) را مى بينند؛ ويقين مى كنند كه با آن درمى آميزند وهيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان خدا به فرشتگان در زمينه سجود به آدم وامتثال آنان ونافرمانى ابليس، دشمنى شيطان ونسل او نسبت به انسان، توبيخ انسان به جهت سرپرست قرار دادن شيطان، شاهد نگرفتن خداوند شياطين را به هنگام آفريدن نظام هستى وآفريدن خود آنان وكمك نگرفتن از گمراهان، عدم اجابت معبودان باطل به بت پرستان در قيامت. ديدن مجرمان عذاب جهنم را در قيامت وعدم گريز از آن.

ب. نتيجه اى كه مى توانيد از داستان آدم وابليس بگيريد اين است كه نبايد ابليس وذريه او را اولياى خود بگيريد، چون آنها دشمنان شما بنى نوع بشرند وبنابراين مراد از ولايت، اطاعت

ص: 227

خواهد بود، چون كفار شيطانها را در آنچه كه به سويش دعوت مى كنند اطاعت مى كنند وخدا را در آنچه به سويش مى خواند اطاعت نمى كنند. همه مفسرين نيز آيه را اينطور تفسير كرده اند.

ج. آيه 51 در مقام در نفى ولايت ابليس وذريه اش مى باشد به اين صورت كه ولايت تدبير امور هر چيزى موقوف است بر اينكه دارنده ولايت احاطه علمى به آن امور داشته باشد. اينان يعنى ابليس وذريه اش از مبدأ خلقت آسمان ها وزمين وبلكه از مبدأ پيدايش خودشان خبرى نداشتند. پس چگونه مى توانند مدبّر امور جهان باشند.

د. شيطان ها اشرارى هستند مفسد وگمراه كننده واگر خداوند تدبير به شيطان ها بدهد، سنت خود را در خصوص عموميت هدايت نقض كرده وبراى اصلاح امر انسان ها وهدايت آنان به كسى متوسل شده كه كارش درست ضد اصلاح وهدايت است يعنى افساد واضلال است وچنين فرضى محال است.(1) ضمير «اشهدتهم» به شياطين ومعبودان مشركان بر مى گردد.

ه -. در كتاب عيون الاخبار از امام على ابن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانيم: فرشتگان همگى معصومند ومحفوظ از كفر وزشتيها به لطف پروردگار، راوى حديث مى گويد: به امام عرض كردم مگر ابليس فرشته نبود؟ فرمود: نه، او از جن بود، آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه مى فرمايد: وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ.(2)

در حديث ديگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه يكى از ياران خاصش مى گويد: از امام درباره ابليس سؤال كردم كه آيا از فرشتگان بود فرمود نه از جن بودولى همراه فرشتگان بود، آن چنان كه آنها فكر مى كردند از جنس آنان است (بخاطر عبادت وقربش نسبت به پروردگار) ولى خدا مى دانست از آنها نيست، هنگامى كه فرمان سجود صادر شد آنچه مى دانيم تحقق يافت (پرده ها كنار رفت وماهيت ابليس آشكار گرديد).(3)

و. نادُوا شُرَكائِى اين آيه خطاب به مشركان است كه شريكان مرا صدا بزنيد اعم از ذوى العقول وغير آنها ذوى العقول مانند فرشتگان وحضرت عيسى (علیه السلام) كه برائت مى جويند؛ ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ * قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ. (سبأ 40-41)

ص: 228


1- . الميزان ج 13 ص 453.455.
2- . نور الثقلين، ج 3 ص 267.
3- . نمونه ج 12 ص 467.

وَإِذْ قالَ اللهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونى وَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قالَ سُبْحانَكَ يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنى بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّى وَرَبَّكُمْ. (مائده، 116)

شيطان هم كه گويد إِنِّى بَرىءٌ مِنْكُم (انفال، 48) غير ذوى العقول را هم كه با بت پرستان به جهنم مى برند؛ إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ. (انبياء، 98)(1)

نكته ها

1. نبايد به سابقه ى خود مغرور شد. ابليس با سابقه ى طولانى عبادت، فاسق شد؛ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ.(2)

2. رها كردن خدا وپيروى از شيطان، انتخاب بدترين جايگزين است؛ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا.(3)

3. به حضرت على (علیه السلام) گفتند: تا استقرار يافتن حكومتت، معاويه را بر امارت ثابت نگهدار وپس از قدرت يافتن، او را كنار بگذار! حضرت در جواب آنان فرمود: ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.(4)

4. كسى كه آفريده، حقّ ولايت دارد؛ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ... ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ.

5. آنان كه در راه وخط خدايند، نبايد از منحرفان كمك بگيرند وبايد استقلال سياسى واقتصادى خود را حفظ كنند؛ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.(5)

6. بيزارى معبودان باطل از مشركان: نظير آيه 52 كهف آيات ذيل است:

وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِىَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (القصص، 63-62)

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً. كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً (مريم، 82-81)

آيات 56-54

ص: 229


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 369.
2- . نور ج 7 ص 184.
3- . همان.
4- . همان ص 185 - نور الثقلين، ج 3 ص 268.
5- . نور ج 7 ص 185.

آیه 54-56

اشاره

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ اْلإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً (54)

وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55)

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُوًا (56)

ترجمه

و در اين قرآن، از هرگونه مثلى براى مردم بيان كرده ايم؛ ولى انسان بيش از هر چيز، به مجادله مى پردازد! * وچيزى مردم را بازنداشت از اينكه - وقتى هدايت به سراغشان آمد - ايمان بياورند واز پروردگارشان طلب آمرزش كنند، جز اينكه (خيره سرى كردند؛ گويى مى خواستند) سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد، يا عذاب (الهى) در برابرشان قرار گيرد! * ما پيامبران را، جز بعنوان بشارت دهنده وانذار كننده، نمى فرستيم؛ اما كافران همواره مجادله به باطل مى كنند، تا (به گمان خود،) حق را به وسيله آن از ميان بردارند! وآيات ماو مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آوردن هرگونه مثل در قرآن به منظور هدايت مردم، عدم ايمان آوردن كفار مگر به هنگام عذاب، فرستادن همه پيامبران به عنوان منذر ومبشر، جدال گرى كفار به باطل براى نابودى حق واستهزاء نسبت به آيات الهى.

ب. «صرفنا» از ماده «تصريف» به معنى تغيير ودگرگون ساختن واز حالى به حال ديگر درآوردن است، هدف از اين تعبير در آيه فوق آن است كه ما در لباس هاى گوناگون وچهره هاى مختلف وبه هر زبانى كه امكان تاثير در آن بوده با مردم سخن گفته ايم.(1)

در حقيقت، اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج ومغرور با ميل واراده خود هرگز ايمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ايمان مى آورند: نخست زمانى كه عذاب هاى دردناكى كه اقوام پيشين را دربرگرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه لا اقل عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند، كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود.(2)

ص: 230


1- . مجمع البيان ج 6 ص 736 - تبيان، ج 7 ص 60 - نمونه ج 12 ص 470.
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 371 - نمونه ج 12 ص 471 - الميزان ج 13 ص 564.
نكته ها

تمثيل در قرآن كريم: در 54 كهف مى فرمايد ما در قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرديم وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَىْءٍ جَدَلاً به نمونه اى از مثل هاى قرآن توجه كنيد: مثل انفاق در راه خدا مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (البقرة، 261 (

مثل شرك: مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (العنكبوت، 41)

مثل عالم بى عمل: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً... (الجمعة، 5)

مثل حيات دنيا: (يونس، 24)

آیه 57-59

اشاره

آيات 59-57

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (57)

وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58)

وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِدًا (59)

ترجمه

چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده واز آن روى گرداندو آنچه را با دستهاى خود پيش فرستاد فراموش كرد؟! ما بر دلهاى اينها پرده هايى افكنده ايم تا نفهمند؛ ودر گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم (تا صداى حق را نشنوند)! واز اين رو اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمى شوند! * وپروردگارت، آمرزنده وصاحب رحمت است؛ اگر مى خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات كند، عذاب را هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد؛ ولى براى آنان موعدى است كه هرگز از آن راه فرارى نخواهند داشت! * اين شهرها وآباديهايى است كه ما آنها را هنگامى كه ستم كردند هلاك نموديم؛ وبراى هلاكتشان موعدى قرار داديم! (آنها ويرانه هايش را با چشم مى بينند وعبرت نمى گيرند!)

ص: 231

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ستمكارترين افراد اعراض كنندگان از آيات الهى، اضلال كيفرى تبه كاران وعدم هدايت آنان، مهلت دادن به كفار به جهت رحمت وعذاب كفار در موعد مقرر ونابود ساختن ستمگران پيشين.

ب. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَنَسِىَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ...؛ در اين آيه ظلم كفار را بزرگ جلوه مى دهد، چون ظلم بر حسب متعلقش بزرگ وكوچك مى شود وچون متعلق ظلم مشركين خداى سبحان وآيات او است پس از هر ظلم ديگر بزرگتر خواهد بود.

و مقصود از نسيان پيش فرستاده ها؛ بى مبالاتى در اعمالى - از قبيل اعراض از حق واستهزاء به آن - است كه مى دانند حق است.(1)

ج. وَتِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُم اشاره به محل عاد وثمود وقوم نوح وقوم لوط وفرعونيان است. در اينكه ضمير راجع به اهل قريه است يا به خود قريه دو نظر است واگر راجع به قريه باشد منظور اهل قريه است.

نكته ها

1. نظير آيه 57 كهف وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا، آيه 22 سجده است با اين تفاوت كه قطعى بودن انتقام از آنها را در اين سوره بيان كرده است. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ.

2. «غفور» صيغه مبالغه است كه بر كثرت مغفرت دلالت مى كند والف ولام در «الرحمة» الف ولام جنس است، يعنى همه قسم رحمت را دارد و غفور ذو الرحمة معنايش اين است كه رحمت خدا شامل هر چيز هست. بنابراين، كلمه ذو الرحمة عموميتش از دو كلمه «رحمان» و «رحيم» بيشتر است با اينكه اين دو نيز دلالت بر كثرت ويا ثبوت واستمرار دارد.(2)

3. تعبير به تذكر (يادآورى) گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل يادآورى حقائقى است كه به طور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد وكار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.

ص: 232


1- . الميزان ج 13 ص 462.
2- . الميزان ج 13 ص 464.

اين معنى در خطبه اول نهج البلاغه نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد:

ليستأدوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسّى نعمته ويحتجوا اليهم بالتبليغ ويثيروا لهم دفائن العقول؛ هدف از بعثت پيامبران آن بوده كه انسان ها را وادار به وفا كردن به پيمان فطرت كنند ونعمت هاى فراموش شده خدا را به ياد آنها بياورند واز طريق تبليغ بر آنها اتمام حجت كنند وگنجينه هاى پنهانى عقل ها را آشكار سازند(1)!

5. خداوند اگر حس تشخيص وقدرت درك وشنيدن را از آنها گرفته به خاطر همان «ما قدمت يداه» واعمالى است كه قبلا انجام داده اند واين كيفر اثر مستقيم اعمال خود آنهاست واين حقيقتى است كه بسيارى از آيات قرآن از آن سخن مى گويد مثلا در آيه 155 سوره نساء مى فرمايد بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ خداوند به خاطر كفرشان بر دل هاى آنها مهر نهاده، لذا جز گروه اندكى ايمان نمى آورند.(2)

6. رحمت وسيع خداوند: نظير آيه 58 كهف وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ... 156 اعراف است:... وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ

7. هلاكت ستمگران

نظير آيه 59 كهف: وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً آيه 74 مريم است: وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِئْياً

8. غفّاريت الهى؛

يكى از اوصاف الهى خداوند متعال، صفت غفّار است وقرآن كريم با تعبيرهاى مختلفى از آن ياد كرده است: «غافر»، «غفور»، «غفّار»، «غفران»، «مغفرة»، وبه صورت فعل ماضى ومستقبل وامر نيز از آن تعبير شده است. در اين زمينه به آيات زير توجه كنيد:

غافر الذّنب، و ربّك الغفور ذوالرّحمة، و أنّى لغفّار لمن تاب، غفرانك ربّنا، وانّ ربّك لذو مغفرة للنّاس.

فعل ماضى: فغفرنا له ذلك فعل مستقبل: و يغفر مادون ذلك لمن يشاء، انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً

ص: 233


1- . نمونه ج 12 ص 475.
2- . الميزان ج 13 ص 476.

فعل امر: ربّنا اغفرلنا ولإخواننا.

9. ارزش طلب مغفرت؛

در عظمت وارزش طلب مغفرت همين بس كه تمام انبياى الهى از خداوند اين تقاضا را كردند؛ گرچه آن ها از گناه ومعصيت منزّه بودند؛

حضرت آدم (علیه السلام): و إن لم تغفرلنا وترحمنا لنكوننّ من الخاسرين.

حضرت نوح (علیه السلام): و الّا تغفرلى وترحمنى أكن من الخاسرين.

حضرت ابراهيم (علیه السلام): و الّذى أطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الدّين.

حضرت موسى (علیه السلام): ربّ اغفرلى ولأخى.

حضرت داود (علیه السلام): فاستغفر ربّه.

حضرت سليمان (علیه السلام): ربّ اغفرلى وهب لى ملكاً.

حضرت عيسى (علیه السلام): و إن تغفر لهم فإنّك أنت العزيز الحكيم.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): و استغفر لذنبك وللمؤمنين والمؤمنات.

10. در قرآن نسبت ظلم هم به انسان ها داده شده هم به قريه ها؛ فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا (نمل، 52) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَهِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشيدٍ. (حج، 45)(1)

ص: 234


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 59.

آیه 60-64

اشاره

آيات 64-60

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا (60)

فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا (61)

فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبًا (62)

قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا (63)

قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصًا (64)

ترجمه

به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم؛ هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم! * (ولى) هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند؛ وماهى راه خود را در دريا پيش گرفت (وروان شد). * هنگامى كه از آن جا گذشتند، (موسى) به يار همسفرش گفت: «غذاى ما را بياور، كه سخت از اين سفر خسته شده ايم!» * گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم - و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد - وماهى به طرز شگفت آورى راه خود را در دريا پيش گرفت!» * (موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مى خواستيم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى كه پى جويى مى كردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: يادآورى حركت موسى براى رسيدن محل برخورد دو دريا، وفراموشى از ماهى خود، سخن موسى به خدمتكار خود پيرامون آوردن غذا وتحمل سختى فراوان در سفر وبازگشت به همان محل اجتماع دو دريا.

ب. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: حضرت موسى بعد از نزول تورات بر او با خودش گفت خداوند عالم تر از من خلق نكرده است خداوند به جبريل وحى كرد به موسى بگو به منطقه مجمع البحرين برو در آنجا مردى را مى بينى كه عالم تر از تو مى باشد وموسى به وصى خود نوشع بن نون گفت من مامورم تا به مجمع البحرين برسم ومرد عالم تر از خود را ملاقات

ص: 235

كنم. (1)وَإِذْ قَالَ مُوسَى... به ياد آور آن زمان را كه موسى به جوان همراه خود گفت من دست از طلب بر نميدارم وآن قدر راه مى پيمايم تا به مجمع البحرين برسم هر چند مجبور باشم مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. احتمال زياد آنست كه مجمع البحرين محل اتصال خليخ عقبه به خليج سوئز باشد.

فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا... هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى اى را كه براى تغذيه همراه داشتند، فراموش كردند وماهى راه خود را در پيش گرفت. در واقع آنها به هنگام توقف ماهى را روى سنگى جا گذاشتند وامواج آنرا به سمت خود كشيد تا ناپديد شد. اين موضوع را آن جوان ديد اما فراموش كرد به موسى بگويد وموسى نيز فراموش كرد از جوان سؤالى كند.

«فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ... قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى...»

وقتى از مجمع البحرين گذشتند موسى به جوان همراه خود فرمود غذاى ما را بياور كه از اين سفر، سخت خسته شده ومحتاج تجديد نيرو هستيم. جوان گفت به خاطر دارى هنگامى را كه كنار آن صخره پناه برديم واستراحت مى كرديم، من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم چون ماهى به طور شگفت انگيزى راه خود را در دريا پيش گرفت واكنون غذائى نداريم كه بخوريم، اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من برد.

ج. منظور از «فتاه» در اينجا طبق گفته بسيارى از مفسران وبسيارى از روايات، «يوشع بن نون» مرد رشيد وشجاع وبا ايمان بنى اسرائيل است وتعبير به «فتى» (جوان) ممكن است به خاطر همين صفات برجسته ويا به خاطر خدمت به موسى وهمراهى وهمگامى با او بوده باشد.(2)

د. كلمه «حقب» به معنى مدت طولانى است كه بعضى آن را به هشتاد سال تفسير كرده اند چنانكه از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است ومنظور موسى از ذكر اين كلمه اين بوده است كه من دست از تلاش وكوشش خود براى پيدا كردن گم شده ام برنخواهم داشت، هر چند سالها به اين سير خود ادامه دهم.(3)

ص: 236


1- . نور الثقلين ج 3 ص 270.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 741 - تبيان ج 7 ص 65 - اطيب البيان ج 8 ص 378 - كشاف ج 2 ص 731 - نمونه ج 12 ص 480.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 741 - تبيان ج 7 ص 66 - صافى ج 3 ص 248 كشاف ج 2 ص 731 - نمونه ج 12 ص 481.

ه -. در اينكه آيا اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى بريان يا نمك زده يا ماهى تازه بوده كه معجزه آسا زنده شد ودر آب پريد وحركت كرد، در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

و. در پاره اى از كتب تفاسير نيز سخن از وجود چشمه آب حيات در آن منطقه وپاشيده شدن مقدارى از آن بر ماهى وجان گرفتن ماهى، به ميان آمده ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه ماهى هنوز كاملاً نمرده بود زيرا هستند ماهى هايى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند واگر در اين مدت درآب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.(1)

ز. بايد دانست كه آيات مورد بحث صريح نيست در اينكه ماهى مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از (ظاهر فراموش كردند ماهيشان را) واز ظاهر كلام رفيق موسى كه گفت: (من ماهى را فراموش كردم)، اين معنا استفاده مى شود كه ماهى را روى سنگى لب دريا گذاشته بوده اند وبه دريا افتاده ويا موج دريا آن را به طرف خود كشيده است ودر اعماق دريا فرو رفته وناپديد شده است. اين معنا را روايات تاييد مى كند، زيرا در آنها آمده كه قضيه گم شدن ماهى علامت ديدار با خضر بوده نه زنده شدن آن - وخدا داناتر است.(2)

نكته ها

1. اگر مساله فراموشى را به شيطان وتصرفات او نسبت داده عيبى واشكالى ندارد وبا عصمت انبياء از تصرف شيطان منافات ندارد، زيرا انبياء از آنچه برگشتش به نافرمانى خدا باشد (از آن جمله سهل انگارى در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ايذاء وآزار شيطان حتى آنهايى كه مربوط به معصيت نيست، زيرا در نفى اين گونه تصرفات دليلى در دست نيست، بلكه قرآن كريم اين گونه تصرفات را براى شيطان در انبياء اثبات نموده است. آنجا كه مى فرمايد: وَاذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَعَذابٍ. (ص، 41)(3)

2. در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ويوشع ممكن است

ص: 237


1- . مجمع البيان ج 6 ص 742 - تبيان، ج 7 ص 66 - كشاف، ج 2 ص 733 - نمونه ج 12 ص 482.
2- . الميزان ج 13 ص 471.
3- . الميزان ج 13 ص 472.

گرفتار نسيان وفراموشى شود كه قرآن مى گويد «نسيا حوتهما» (ماهى شان را فراموش كردند) به علاوه چرا همسفر موسى نسيان شخص خودش را به شيطان نسبت مى دهد؟

پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى وامور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود. مرحوم طيب گويد نسيان به معناى واگذارى است يعنى ماهى را رها كردند.(1)

اما نسبت دادن نسيان همسفرش به شيطان ممكن است به اين دليل باشد كه ماجراى ماهى ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت واز آنجا كه شيطان اغواگر است خواسته است با اين كار آنها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند وشايد مقدمات آن از خود او (يوشع) نيز آغاز گرديده كه دقت واهتمام لازم را در اين رابطه به خرج نداده است.(2)

3. در راه تحصيل علم ومعرفت ورسيدن به آرمان ها، پيامبران نيز سختى ها را متحمّل شده اند؛ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.(3)

4. در روايت است وقتى با خضر ملاقات كرد خضر از او پرسيد چه حاجتى دارى گفت آمده ام از دانش تو چيزى بياموزم خضر گفت طاقت ندارى. پس مصائب اهل بيت (عليهم السلام) را بيان كرد كه هر دو بزرگوار گريه كردند بعد موسى گفت: اى كاش من از آل محمد (صلی الله علیه و آله) بودم.

«يا ليتنى كنت من آل محمد (صلی الله علیه و آله)».(4)

ص: 238


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 379 - نمونه ج 12 ص 484.
2- . نمونه ج 12 ص 484.
3- . نور ج 7 ص 198.
4- . صافى ج 3 ص 251.

آیه 65-70

اشاره

آيات 70-65

فَوَجَدا عَبْدًا مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا (65)

قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَني مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدًا (66)

قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا (67)

وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا (68)

قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ صابِرًا وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْرًا (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا (70)

ترجمه

(در آن جا) بنده اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (وموهبت عظيمى) از سوى خود به او داده وعلم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم. * موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده ومايه رشد وصلاح است، به من بياموزى ؟» * گفت: «تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى! * وچگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؟! * (موسى) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت؛ ودر هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!» * (خضر) گفت: «پس اگر مى خواهى بدنبال من بيايى، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براى تو بازگو كنم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: يافتن موسى وخدمتگزار بنده اى از بندگان ما را در محل اجتماع دو دريا، بهره مند بودن حضرت خضر از علم لدنى، اجازه خواستن موسى از خضر براى يادگيرى برخى از علوم، سخن خضر به موسى پيرامون عدم صبر او در حوادث واصرار موسى بر همراهى خضر.

ب. وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛ اين علم نيز مانند رحمت علمى است كه غير خدا كسى در آن صنعى ودخالتى ندارد وچيزى از قبيل حس وفكر در آن واسطه نيست وخلاصه، از راه اكتساب واستدلال به دست نمى آيد. دليل بر اين معنا جمله «من لدنا» است كه مى رساند منظور از آن علم، علم لدنى وغير اكتسابى ومختص به اولياء است واز آخر آيات استفاده مى شود كه مقصود از آن، علم به تاويل حوادث است.(1)

ج. از آنجايى كه ولايت مختص به ذات بارى تعالى است هم چنان كه خودش فرموده

ص: 239


1- . الميزان ج 13 ص 474.

فَاللهُ هُوَ الْوَلِىُّ (شورى، 9) ولى نبوت چنين نيست، زيرا غير خدا از قبيل ملائكه كرام نيز در آن دخالت داشته وحى وامثال آن را انجام مى دهند، لذا مى توان گفت منظور از جمله رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا؛ كه با نون عظمت من عندنا آورده شده ونفرموده «من عندى»؛ از ناحيه من، همان نبوت است، نه ولايت وبه همين بيان تفسير آن كسى كه كلمه مذكور را به نبوت معنا كرده تاييد مى شود.(1)

د. در اينكه منظور از رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا در آيه فوق چيست مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند: بعضى آن را به مقام نبوت وبعضى به عمر طولانى تفسير كرده اند ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور استعداد شايان وروح وسيع وشرح صدرى است كه خدا به آن مرد داده بود تا پذيراى علم الهى گردد.(2)

ه -. قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً؛ در اين جمله خويشتن دارى وصبر موسى را در برابر آنچه از او مى بيند با تاكيد نفى مى كند وخلاصه مى گويد: تو نمى توانى آنچه را كه در طريق تعليم از من مى بينى تحمل كنى ودليل بر اين تاكيد چند چيز است، اول كلمه «ان». دوم آوردن كلمه صبر است به صورت نكره در سياق نفى، چون نكره در سياق نفى، افاده عموميت مى كند. سوم اينكه گفت: تو استطاعت وتوانايى صبر را ندارى ونفرمود: نسبت به آنچه كه تو را تعليم دهم صبر ندارى.(3)

نكته ها

1. تعبير به «وجدا» نشان مى دهد كه آنها در جستجوى همين مرد عالم بودند وسرانجام گمشده خود را يافتند.

2. تعبير به عَبْداً مِنْ عِبادِنا... (بنده اى از بندگان ما) نشان مى دهد كه برترين افتخار يك انسان آن است كه بنده راستين خدا باشد واين مقام عبوديت است كه انسان را مشمول رحمت الهى مى سازد ودريچه هاى علوم را به قلبش مى گشايد.

3. تعبير به «علما» كه نكره است ودر اين گونه موارد معمولا براى تعظيم مى آيد، نشان

ص: 240


1- . الميزان ج 13 ص 474.
2- . نمونه ج 12 ص 486.
3- . الميزان ج 13 ص 474.

مى دهد كه آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه اى از اين علم يافته بود.

4. قالَ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً وَلا أَعْصِى لَكَ أَمْراً؛ باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد، تكيه بر خواست خدا مى كند، به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد ان شاء الله مرا صابر خواهى يافت.(1)

مرحوم طبرسى معتقد است كه حضرت خضر از پيامبران است مرحوم فيض كاشانى نيز روايتى را از امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند بر اينكه حضرت خضر از پيامبران مرسل بوده است وجهت اينكه او را خضر ناميدند آن است كه در هر مكان خشكى مى نشست آنجا سر سبز مى شد.(2)

5. دريافت رحمت وعلم الهى، در سايه ى عبوديّت است. عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً... وعَلَّمْناهُ.

6. بالاتر از هر دانايى، داناترى است، پس به علم خود مغرور نشويم. عَبْداً... عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

7. رشد علمى بدون صبر، ميسّر نيست. رُشْداً... وكَيْفَ تَصْبِرُ.(3)

8. اگر انسان امرى را بر خلاف ظاهر مشاهده كرد گر چه بداند بدون مصلحت وحكمت نيست لكن سؤال از مصلحت آن مانعى ندارد. البته اگر آن شخص مطلع از مصلحت صلاح دانست بيان مى كند واگر صلاح ندانست بيان نمى كند وموسى (علیه السلام) بر طبق تكليف ظاهرى خود عمل كرد؛ زيرا از سويى مشاهده كرد كشتى را خراب مى كند كه اين يك نوع ضرر زدن به مالكين آن است علاوه موجب تلف شدن مردم مى شود ويك جوان بى گناهى را كشت وديوارى را ترميم كرد كه مردم آن منطقه از آنها پذيرايى نكردند وهر سه كار عجيب بود.(4)

ص: 241


1- . نمونه ج 12 ص 486-488
2- . مجمع البيان ج 6 ص 754 - صافى ج 3 ص 251.
3- . نور ج 7 ص 199.
4- . اطيب البيان، ج 8 ص 384.

آیه 71-78

اشاره

فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا (71)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا (72)

قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْرًا (73)

فَانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِيا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا (75)

قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنّي عُذْرًا (76)

فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا (77)

قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (78)

ترجمه

آن دو به راه افتادند؛ تا آن كه سوار كشتى شدند، (خضر) كشتى را سوراخ كرد. (موسى) گفت: آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى ؟! راستى كه چه كار بدى انجام دادى!» * گفت: «آيا نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ؟!» * (موسى) گفت: «مرا به خاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن واز اين كارم بر من سخت مگير! * باز به راه خود ادامه دادند، تا اينكه نوجوانى را ديدند؛ واو آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت: آيا انسان پاكى را، بى آنكه قتلى كرده باشد، كشتى ؟! براستى كار زشتى انجام دادى! * (باز آن مرد عالم) گفت: «آيا به تو نگفتم كه تو هرگز نمى توانى با من صبر كنى ؟!» * (موسى) گفت: «بعد از اين اگر درباره چيزى از تو سؤال كردم، ديگر با من همراهى نكن؛ (زيرا) از سوى من معذور خواهى بود!» * باز به راه خود ادامه دادند تا به مردم قريه اى رسيدند؛ از آنان خواستند كه به ايشان غذا دهند؛ ولى آنان از مهمان كردنشان خوددارى نمودند؛ (با اين حال) در آن جا ديوارى يافتند كه مى خواست فرو ريزد؛ و (آن مرد عالم) آن را برپا داشت. (موسى) گفت: «(لااقل) مى خواستى در مقابل اين كار مزدى بگيرى!» * او گفت: اينك زمان جدايى من وتو فرا رسيده؛ اما بزودى راز آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى، به تو خبر مى دهم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوراخ كردن كشتى توسط خضر واعتراض موسى وسخن خضر پيرامون عدم صبر او، كشتن نوجوان توسط خضر

ص: 242

واعتراض موسى به او، وساختن ديوار خراب شده توسط خضر وموسى واعتراض موسى به خضر ومفارقت اين دو نفر.

ب. «رهق» به معناى احاطه وتسلط يافتن به زور است و «ارهاق» به معناى تكليف كردن است ومعناى جمله اين است كه مرا به خاطر نسيانى كه كردم واز وعده اى كه دادم غفلت نمودم مؤاخذه مكن ودر كار من تكليف را سخت مگير.(1)

ج. اينكه فرموده: مى خواست سقوط كند معنايش اين است كه در شرف سقوط بود واينكه فرموده: «فاقامه» معنايش اين است كه خضر آن را درست كرد ولى ديگر نفرمود: چگونه درستش كرد، آيا به طور معجزه وخرق عادت بوده يا از طريق معمولى خرابش كرده واز نو بنيانش نهاده، چيزى كه هست از اينكه موسى به وى گفت: چرا مزد از ايشان نگرفتى شايد استفاده شود كه از راه ساختمان آن را اصلاح كرده اند، نه از راه معجزه، چون معهود از مزد گرفتن در صورت عمل كردن معمولى است.(2)

د. «امر» (به كسر) به كار مهم شگفت آور ويا بسيار زشت گفته مى شود وبراستى ظاهر اين كار شگفت آور وبسيار بد بود، چه كارى از اين خطرناكتر مى تواند باشد كه يك كشتى را با داشتن سرنشين هاى متعدد سوراخ كنند؟!.

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اهل كشتى به زودى متوجه خطر شدند وشكاف موجود را موقتاً با وسيله اى پر كردند ولى ديگر آن كشتى يك كشتى سالم نبود.(3)

ه -. در اينكه اين شهر كدام شهر ودر كجا بوده است ؟ در ميان مفسران گفتگو است: از ابن عباس نقل شده كه منظور انطاكيه است.

بعضى ديگر گفته اند منظور ايله است كه امروز به نام بندر ايلات معروف است ودر كنار درياى احمر نزديك خليج عقبه واقع شده است.

بعضى ديگر معتقدند كه منظور شهر «ناصره» است كه در شمال فلسطين قرار دارد ومحل تولد حضرت مسيح (علیه السلام) بوده است.

مرحوم طبرسى در اينجا حديثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند كه تاييدى بر احتمال اخير است.(4)

ص: 243


1- . مجمع البيان ج 6 ص 747 - كشاف، ج 2 ص 737 - الميزان ج 13 ص 477.
2- . الميزان ج 13 ص 480.
3- . نمونه ج 12 ص 492.
4- . مجمع البيان ج 6 ص 751 - كشاف، ج 2 ص 737 - نمونه ج 12 ص 495.
نكته ها

1. لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً؛ يعنى كارى بس منكر وزشت كردى، كه طبع آن را ناشناس مى داند وجامعه بشرى آن را نمى شناسد واگر سوراخ كردن كشتى را «امر» يعنى كارى خطرناك خواند كه مستعقب مصائبى است وكشتن جوانى بى گناه را كارى منكر خواند بدين جهت است كه آدم كشى در نظر مردم كارى زشت تر وخطرناكتر از سوراخ كردن كشتى است. گو اينكه سوراخ كردن كشتى مستلزم غرق شدن عده زيادى است وليكن در عين حال چون به مباشرت نيست وآدم كشى به مباشرت است، لذا آدم كشى را «نكر» خواند.(1)

2. مفسر معروف ابو الفتوح رازى مى گويد در خبرى است كه از موسى پرسيدند از مشكلات دوران زندگيت از همه سخت تر را بگو، گفت: سختى هاى بسيارى ديدم (اشاره به ناراحتى هاى دوران فرعون وگرفتارى هاى طاقت فرساى دوران حكومت بنى اسرائيل) ولى هيچ يك همانند گفتار خضر كه خبر از فراق وجدايى داد بر قلب من اثر نكرد.(2)

3. اگر علم وحكمتِ كسى را پذيرفتيم بايد در برابر كارهايش، حتّى اگر به نظر ما عجيب آيد، سكوت كنيم.

4. در تعليم وتربيت نبايد كار را بر شاگردان سخت گرفت؛ لاتُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْراً.

5. گاهى آنچه نزد كسى «معروف» است، نزد ديگرى «منكر» جلوه مى كند؛ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

6. اگر با كسى تضادّ فكرى داريم ويكديگر را درك نمى كنيم، بى آنكه مقاومت كنيم از هم جدا شويم؛ فَلا تُصاحِبْنِى.

7. انبيا گاهى در شدّت نياز به سر مى بردند؛ اسْتَطْعَما.

8. اولياى الهى اهل كينه وانتقام نيستند. گرچه آنان را مهمان نكردندولى خضر به آنان خدمت كرد؛ فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَأَقامَهُ.(3)

ص: 244


1- . الميزان ج 13 ص 479.
2- . نمونه ج 12 ص 497.
3- . نور ج 7 ص 204-208

آیه 79-82

اشاره

أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْبًا (79)

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْيانًا وَ كُفْرًا (80)

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْرًا مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا (81)

وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحًا فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِكَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (82)

ترجمه

اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى كردند؛ ومن خواستم آن را معيوب كنم؛ (چرا كه) پشت سرشان پادشاهى (ستمگر) بود كه هر كشتى (سالمى) را بزور مى گرفت! * واما آن نوجوان، پدر ومادرش با ايمان بودند؛ وبيم داشتيم كه آنان را به طغيان وكفر وادارد! * از اين رو، خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر وبا محبت تر به آن دو بدهد! * واما آن ديوار، از آن دو نوجوان يتيم در آن شهر بود؛ وزير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ وپدرشان مرد صالحى بود؛ وپروردگار تو مى خواست آنها به حد بلوغ برسند وگنجشان را استخراج كنند؛ اين رحمتى از پروردگارت بود؛ ومن آن (كارها) را خودسرانه انجام ندادم؛ اين بود رازكارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى به خرج دهى!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه شدن موسى توسط خضر پيرامون حكمت سه عمل، سوراخ كردن كشتى به جهت حفظ آن از دستبرد شاه غاصب، كشتن نوجوان به منظور حفظ پدر ومادر او، ترميم ديوار خراب شده به منظور حفظ مال يتيم.

ب. فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً. مقصود از اينكه فرمود ما خواستيم خدا به جاى اين فرزند فرزندى ديگر به آن دو بدهد كه از جهت زكات (طهارت) بهتر از او باشد اين است كه از جهت صلاح وايمان بهتر از او باشد.(1) در حديث است كه

ص: 245


1- . مجمع البيان ج 6 ص 753 - كشاف، ج 2 ص 741 - نمونه ج 12 ص 504؛ الميزان ج 13 ص 482.

خداوند متعال به جاى آن پسر كه كشته شد دخترى به آنها داد كه هفتاد پيامبر از او به وجود آمدند.

مراد از اينكه فرمود نزديك تر از او از نظر رحم باشد اين است كه از او بيشتر صله رحم كندو بيشتر فاميل دوست باشد وبه همين جهت پدر ومادر را وادار به طغيان وكفر نكند.(1)

ج. از تعبير «مساكين» در اين مورد استفاده مى شود كه مسكين كسى نيست كه مطلقا مالك چيزى نباشد، بلكه به كسانى نيز گفته مى شود كه داراى مال وثروتى هستند ولى جوابگوى نيازهاى آنها نمى باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اطلاق مسكين بر آنها نه از نظر فقر مالى بوده است بلكه از نظر فقر قدرت بوده واين تعبير در زبان عرب وجود دارد وبا ريشه اصلى لغت مسكين كه سكون وضعف وناتوانى است نيز سازگار است.

در نهج البلاغه مى خوانيم

«مسكين ابن آدم... تؤلمه البقة وتقتله الشرقة وتنتنه العرقة»(2): بيچاره فرزند آدم...! پشه اى او را آزار مى دهد، مختصرى آب او را گلوگير مى شود وعرق او را متعفن مى سازد.(3)

نكته ها

1. بعضى از مفسرين(4) گفته اند: خضر (علیه السلام) در كلام خود ادبى زيبا نسبت به پروردگار خود رعايت كرده وآن قسمت از كارها را كه خالى از نقص نبوده به خود نسبت داده مثلا گفته است: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وآنچه انتسابش هم به خود وهم به خدا جائز بوده با صيغه متكلم مع الغير تعبير كرده ومثلا گفته است: فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما ويا فرموده: «فخشينا» وآنچه كه مربوط به ربوبيت وتدبير خداى تعالى بوده به ساحت مقدس او اختصاص داده وفرموده: فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما. زيرا بلوغ ورشد جسمى از اختيار بشر خارج است.(5)

2. تعبير به «خشينا» (ما ترسيديم كه در آينده چنين شود...) تعبير پر معنايى است، اين

ص: 246


1- . مجمع البيان ج 6 ص 753 - تبيان، ج 7 ص 81 - الميزان ج 13 ص 482.
2- . نهج البلاغه كلمات قصار جمله 419.
3- . نمونه ج 12 ص 501.
4- . تفسير كبير، ج 21 ص 162.
5- . اطيب البيان، ج 8 ص 390 - الميزان ج 13 ص 485.

تعبير نشان مى دهد كه اين مرد عالم خود را مسئول آينده مردم نيز مى دانست وحاضر نبود پدر ومادر با ايمانى به خاطر انحراف نوجوانشان دچار بدبختى شوند.

3. ماموريت خضر در نظام تشريع بود يا تكوين ؟! مهمترين مساله اى كه دانشمندان بزرگ را در اين داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى سه گانه اى است كه اين مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود ولى بعدا كه توضيحات استاد را شنيد قانع شد.

سؤال اين است كه آيا واقعا مى توان اموال كسى را بدون اجازه او معيوب كرد به خاطر آنكه غاصبى آن را از بين نبرد؟ وآيا مى توان نوجوانى را به خاطر كارى كه در آينده انجام مى دهد مجازات كرد؟! وآيا لزومى دارد كه براى حفظ مال كسى ما مجاناً زحمت بكشيم وبيگارى كنيم ؟! در برابر اين سؤالها دو راه در پيش داريم:

نخست آنكه اينها را با موازين فقهى وقوانين شرع تطبيق دهيم، همان گونه كه گروهى از مفسران اين راه را پيمودند.

نخستين ماجرا را منطبق بر قانون اهم ومهم دانسته اند وگفته اند حفظ مجموعه كشتى مسلما كار اهمى بوده، در حالى كه حفظ آن از آسيب جزئى، چيز زيادى نبوده، يا به تعبير ديگر خضر در اينجا دفع افسد به فاسد كرده، به خصوص اينكه رضايت باطنى صاحبان كشتى را در صورتى كه از اين ماجرا آگاه مى شدند ممكن بود پيش بينى كرد (وبه تعبير فقهى، خضر در اين كار اذن فحوى داشت).

در مورد آن نوجوان، اين گروه از مفسران اصرار دارند كه او حتما بالغ بوده ومرتد ويا حتى مفسد وبه اين ترتيب به خاطر اعمال فعليش جايز القتل بوده است.

اما درمورد سوم هيچكس نمى تواند به كسى ايراد كند كه چرا فداكارى وايثار در حق ديگرى مى كنى واموال او را از ضايع شدن با بيگارى خود حفظ مى كنى ؟

راه دوم: ما در اين جهان داراى دو نظام هستيم: نظام تكوين ونظام تشريع گر چه اين دو نظام در اصول كلى هماهنگند ولى گاه مى شود كه در جزئيات از هم جدا مى شوند.

مثلا خداوند براى آزمايش بندگان آنها را مبتلا به «خوف» (ناامنى) ونقص اموال وثمرات از بين رفتن نفوس وعزيزان مى كند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر اين حوادث صابر وشكيبا هستند.

ص: 247

آيا هيچ فقيهى ويا حتى پيامبرى مى تواند اقدام به چنين كارى بكند يعنى اموال ونفوس وثمرات وامنيت را از بين ببرد تا مردم آزمايش شوند.

فى المثل طبيب مى تواند انگشت انسانى را به خاطر اينكه زهر به قلب او سرايت نكند قطع نمايدولى آيا هيچكس مى تواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر وشكيبايى در او ويا به خاطر كفران نعمت قطع نمايد؟! (در حالى كه مسلما خدا مى تواند چنين كارى را بكند چرا كه موافق نظام احسن است).

حال كه ثابت شد ما دو نظام داريم وخداوند حاكم بر هر دو نظام است، هيچ مانعى ندارد كه خداوند گروهى را مامور پياده كردن نظام تشريع كندو گروهى از فرشتگان يا بعضى از انسان ها (همچون خضر) را مامور پياده كردن نظام تكوين نماند.

از نظر نظام تكوين الهى هيچ مانعى ندارد كه خداوند حتى كودك نابالغى را گرفتار حادثه اى كند ودر آن حادثه جان بسپارد چرا كه وجودش در آينده ممكن است خطرات بزرگى به بار آورد، همان گونه كه گاهى ماندن اين اشخاص داراى مصالحى مانند آزمايش وامتحان وامثال اينها است.

4. در قرآن مجيد صريحا نامى از خضر برده نشده واز رفيق يا استاد موسى تنها به عنوان عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً كه بيانگر مقام عبوديت وعلم ودانش خاص او است، ياد شده است لذا ما هم غالبا از وى به عنوان مرد عالم ياد كرديم. ولى در روايات متعددى اين مرد عالم بنام «خضر» معرفى شده است.

5. پيدا كردن رهبر دانشمند واستفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولو العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مى رود واين سرمشقى است براى همه انسان ها در هر حد وپايه اى از علم ودر هر شرائط وسن وسال.

6. همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنان كه موسى به دوست عالمش مى گويد: مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً.

7. در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد الامور مرهونة باوقاتها به خصوص در مسائل پراهميت وبه همين دليل اين مرد عالم رمز

ص: 248

كارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى بيان كرد.(1)

8. افراد متعهّد، بايد حافظ حقوق واموال محرومان باشند؛ فَكانَتْ لِمَساكِينَ.

9. اگر خداوند چيزى را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او مى دهد؛ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ.

10. وقتى بعضى به امام مجتبى (علیه السلام) به خاطر صلح با معاويه اعتراض كردند، فرمود: مگر نمى دانيد خضر براى مصلحت، كشتى را سوراخ كرد ونوجوانى را كشت وكارهاى او مورد غضب موسى قرار گرفت ؟ اى مردم! اگر صلح را نمى پذيرفتم همه ى شيعيان روى زمين نابود مى شدند؛

«لو لا ما اتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل».(2)

11. ادب شاگرد واستاد

در گفتگوهايى كه ميان موسى وآن مرد عالم الهى رد وبدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد واستاد به چشم مى خورد مانند:

موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند أَتَّبِعُكَ.

موسى بيان تابعيت را به صورت تقاضاى اجازه از او ذكر مى كند هَلْ أَتَّبِعُكَ.

او اقرار به نيازش به تعلم مى كند واستادش را به داشتن علم عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ.

در مقام تواضع، علم استاد را بسيار معرفى مى كند وخود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او «مما».

از علم استاد به عنوان يك علم الهى ياد مى كند «علمت».

از او طلب ارشاد وهدايت مى نمايد «رشدا».

به او مى گويد همان گونه كه خدا به تو لطف كرده وتعليمت نموده، تو نيز اين لطف را در حق من كن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ.

جمله «هل اتبعك» اين واقعيت را نيز مى رساند كه شاگرد بايد به دنبال استاد برود، اين وظيفه استاد نيست كه بدنبال شاگرد راه بيفتد (مگر در موارد خاص).

موسى با آن مقام بزرگى كه داشت (پيامبر اولوا العزم وصاحب رسالت وكتاب بود) اينهمه تواضع مى كند يعنى هر كه هستى وهر مقامى دارى در مقام كسب دانش بايد فروتن باشى.

ص: 249


1- . نمونه ج 12 ص 502-517.
2- . نور ج 7 ص 211-215.

او در مقام تعهد خود در برابر استاد، تعبير قاطعى نكرد بلكه گفت: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً؛ ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت كه هم ادبى است در برابر پروردگار وهم در مقابل استاد كه اگر تخلفى رخ دهد هتك احترامى نسبت به استاد نشده باشد.(1)

آیه 83-91

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرًا (83)

إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي اْلأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا (84)

فَأَتْبَعَ سَبَبًا (85)

حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْمًا قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْنًا (86)

قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذابًا نُكْرًا (87)

وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْرًا (88)

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (89)

حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْرًا (90)

كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْرًا (91)

ترجمه

و از تو درباره «ذو القرنين» مى پرسند؛ بگو: «بزودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم كرد.» * ما به او در روى زمين، قدرت وحكومت داديم؛ واسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم. * او از اين اسباب، (پيروى واستفاده) كرد... * تا به غروبگاه آفتاب رسيد؛ (در آن جا) احساس كرد (ودر نظرش مجسم شد) كه خورشيد در چشمه تيره وگل آلودى فرو مى رود؛ ودر آن جا قومى را يافت؛ گفتيم: «اى ذو القرنين! آيا مى خواهى (آنان) را مجازات كنى ويا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب نمايى ؟» * گفت: «اما كسى را كه ستم كرده است، مجازات خواهيم كرد؛ سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد وخدا او را مجازات شديدى خواهد كرد! * واما كسى كه ايمان آورد وعمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت؛ وما دستور آسانى به او خواهيم داد.» * سپس (بار ديگر) از اسبابى (كه در اختيار داشت) بهره گرفت... * تا به خاستگاه خورشيد رسيد؛ (در آن جا) ديد خورشيد بر جمعيتى طلوع مى كند كه در برابر (تابش) آفتاب، پوششى براى آنها قرار نداده بوديم (وهيچ

ص: 250


1- . تفسير كبير، ج 21 ص 151 - الميزان ج 13 ص 852 - نمونه ج 12 ص 521.

گونه سايبانى نداشتند). * (آرى) اينچنين بود (كار ذو القرنين)! وما بخوبى از امكاناتى كه نزد او بود آگاه بوديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سؤال از پيامبر پيرامون ذوالقرنين وپاسخ خداوند به پيامبر ودر جريان قرار دادن مردم، تمكن دادن خداوند به ذوالقرنين در زمين، رسيدن او به مردمى فسادگر، پيشنهاد خداوند به ذوالقرنين پيرامون عذاب كردن آنها يا پيش گرفتن شيوه اى نيكو، پاسخ ذوالقرنين به عذاب كردن ستمگران ودادن پاداش نيكو به مومنان صالح، رسيدن ذوالقرنين به قومى محروم ومستضعف.

ب. كلمه «سبب» به معناى وسيله است. پس معناى ايتاء سبب از هر چيز اين مى شود كه از هر چيزى كه معمولا مردم به وسيله آن متوسل به مقاصد مهم زندگى خود مى شوند، از قبيل عقل وعلم ودين ونيروى جسم وكثرت مال ولشگر ووسعت ملك وحسن تدبير وغير آن.(1)

ج. در اينكه ذو القرنين پيامبر بوده يا انسان صالحى بوده به جهت اختلاف روايات دو قول نقل شده است. روايت اول مى گويد:

«ان الله لم يبعث انبياء ملوكا فى الارض الا اربعة بعد نوح اولهم ذو القرنين واسمه عياش وداود وسليمان ويوسف». روايت دوم. امام باقر (علیه السلام) فرمودند:

«انّ ذا القرنين لم يكن نبيا ولكنه كان عبدا صالحا احبّ الله فاحبّه وناصح لله فنصحه لله...».(2)

د. قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً؛ قول منسوب به خداى عزوجل در قرآن كريم، در وحى نبوى ودر ابلاغ به وسيله وحى استعمال مى شود، مانند آيه وَقُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ (بقره، 35) وآيه وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ (بقره، 58) وگاهى در الهام هم كه از نبوت نيست به كار مى رود، مانند آيه وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ (قصص، 7) وبا اين بيان روشن مى شود كه جمله قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ... دلالت ندارد بر اينكه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مى شده است.(3)

ص: 251


1- . الميزان ج 13 ص 499.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 756 - صافى ج 3 ص 359 - كشاف، ج 2 ص 743.
3- . الميزان ج 13 ص 499.

ه -. قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً تعبير به «ساتلوا» با توجه به اينكه «سين» معمولا براى آينده نزديك است، در حالى كه در اين مورد پيامبر (صلی الله علیه و آله) بلا فاصله از ذوالقرنين سخن مى گويد ممكن است براى رعايت ادب در سخن بوده باشد، ادبى كه مفهومش دريافت سخن از خدا وسپس بيان براى مردم است.

و به هر حال آغاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذوالقرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فراگرفته بود، به همين دليل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.(1)

و. حمئة در اصل به معنى گل سياه بدبو ويا به تعبير ديگر «لجن» است واين نشان مى دهد كه سرزمينى را كه ذوالقرنين به آن رسيده بود داراى لجنزارهاى فراوان بود، بطورى كه ذوالقرنين به هنگام غروب آفتاب احساس مى كرد خورشيد در آن لجنزارها فرو مى رود، همان گونه كه همه مسافران دريا وساحل نشينان چنين احساسى را درباره خورشيد دارند كه در دريا غروب مى كند ويا از دريا سر برمى آورد.(2)

ز. وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى گويا هدف ذوالقرنين از اين بيان اشاره به اين است كه مردم در برابر دعوت من به توحيد وايمان ومبارزه با ظلم وشرك وفساد، به دو گروه تقسيم خواهند شد: كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند مطمئناً پاداش نيك خواهند داشت ودر امنيت وآسودگى خاطر زندگى خواهند كرد. اما آنها كه در برابر اين دعوت موضع گيرى خصمانه داشته باشند وبه شرك وظلم وفساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.(3)

اين جمعيت در مرحله اى بسيار پائين از زندگى انسانى بودند، تا آنجا كه برهنه زندگى مى كردند ويا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد، داشتند.

بعضى از مفسران اين احتمال را نيز بعيد ندانسته اند كه آنها خانه ومسكنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.(4)

ص: 252


1- . نمونه ج 12 ص 526.
2- . مجمع البيان، ج 6 ص 757 - نمونه ج 12 ص 527 - الميزان ج 13 ص 611.
3- . نمونه ج 12 ص 528.
4- . نور الثقلين، ج 3 ص 306.

احتمال ديگرى كه در تفسير اين جمله گفته اند اين است كه سرزمين آنها يك بيابان فاقد كوه ودرخت وپناهگاه بود وچيزى كه آنها را از آفتاب بپوشاند وسايه دهد در آن بيابان وجود نداشت.(1)

نكته ها

1. ذوالقرنين وسليمان، دو مؤمن بودند كه حاكم زمين شدند وبخت النصر ونمرود دو كافر كه حاكم زمين شدند.(2)

2. قدرتى را كه خداوند به اولياى خويش مى دهد، (همچون حضرت سليمان ويوسف وبرخى مؤمنان) براى استفاده در راه خداست. قرآن درباره بندگان خوب خدا مى فرمايد: الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ... (حج، 41) آنان كسانى هستند كه اگر تمكّن وقدرت به آنان دهيم به اقامه ى نماز وپرداخت زكات واحياى امر به معروف ونهى از منكر مى پردازند واز كسانى كه از قدرت خود در مسير ناحق استفاده كنند، انتقاد كرده ومى فرمايد: كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ (انعام، 6) چه بسيار كسانى را كه پيش از شما هلاك كرديم، زيرا از قدرت وحكومت خود سوء استفاده مى كردند.

3. مهم تر از داشتن امكانات وقدرت، خوب استفاده كردن است؛ آتَيْناهُ... سَبَباً فَأَتْبَعَسَبَباً.

4. در تشويق وپاداش سرعت بگيريد ولى در كيفر وعذاب عجله نكنيد. حرف «سين» در «سَنَقُولُ» نشانه تسريع وحرف «سوف» نشانه تأخير است.(3)

آيات 98-92

ص: 253


1- . تبيان، ج 7 ص 88 - مجمع البيان ج 6 ص 758 - نمونه ج 12 ص 529.
2- . نور ج 7 ص 218.
3- . نور ج 7 ص 218-221

آیه 92-98

اشاره

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (92)

حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْمًا لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93)

قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94)

قالَ ما مَكَّنِّي فيهِ رَبّي خَيْرٌ فَأَعينُوني بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْمًا (95)

آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ نارًا قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا (96)

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبًا (97)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبّي جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبّي حَقًّا (98)

ترجمه

(باز) از اسباب مهمى (كه در اختيار داشت) استفاده كرد... * (وهمچنان به راه خود ادامه داد) تا به ميان دو كوه رسيد؛ ودر كنار آن دو (كوه) قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند (وزبانشان مخصوص خودشان بود)! * (آن گروه به او) گفتند: «اى ذو القرنين ياجوج وماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛ آيا ممكن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم، كه ميان ما وآنها سدى ايجاد كنى ؟!» * (ذو القرنين) گفت: «آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد)! مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما وآنها سد محكمى قرار دهم! * قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (وآنها را روى هم بچينيد)!» تا وقتى كه كاملا ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: «(در اطراف آن آتش بيفروزيد و) در آن بدميد!» (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ وگداخته كرد وگفت: «(اكنون) مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم!» * (سرانجام چنان سد نيرومندى ساخت) كه آنها (طايفه ياجوج وماجوج) قادر نبودند از آن بالا روند ونمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند. * (آنگاه) گفت: «اين از رحمت پروردگار من است! اما هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى كوبد؛ ووعده پروردگارم حق است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دنبال كردن ذوالقرنين راهى را براى سفر ورسيدن به قومى كه قادر به فهم سخن نبودند، درخواست قوم محروم از ذوالقرنين پيرامون ساختن سدى ميان آنان ويأجوج ومأجوج به جهت ظلم آنان، پذيرفته

ص: 254

شدن درخواست آنان، كمك خواستن ذوالقرنين از مردم درباره ساختن سد به آوردن قطعات بزرگ آهن ومس گداخته براى استحكام سد، ممنوع شدن يأجوج ومأجوج از بالا رفتن كوه وسوراخ كردن آن.

ب. سد ذوالقرنين چگونه ساخته شد؟ آيات فوق به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده مى گويد: بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت؛ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً.

هم چنان به راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد ودر آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند؛ حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا.

اشاره به اينكه او به يك منطقه كوهستانى رسيد ودر آنجا جمعيتى (غير از دو جمعيتى كه در شرق وغرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشن ترين نشانه هاى تمدن انسانى، سخن گفتن است.

بعضى نيز اين احتمال را داده اند كه منظور از جمله لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا اين نيست كه آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.

در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار وسرسختى بنام ياجوج وماجوج در عذاب بودند، مقدم ذوالقرنين را كه داراى قدرت وامكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند وگفتند: اى ذوالقرنين! ياجوج وماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما وآنها سدى ايجاد كنى قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا.(1)

در روايتى از امير مؤمنان على (علیه السلام) مى خوانيم: ذوالقرنين قومى را يافت كه به او گفتند: قوم يأجوج ومأجوج پشت اين كوه هستند وهنگام برداشت محصول وميوه ها هجوم آورده وهمه را غارت يا نابود مى كنند، آيا ما براى تو ساليانه هزينه اى را قرار دهيم تا براى ما سدّى بسازى.

ص: 255


1- . نمونه ج 12 ص 533.

اولياى خدا بهترين كسانى اند كه مى توانند ايجاد امنيّت كنند وگره گشاى مردم باشند؛ يا ذَا الْقَرْنَيْنِ... تَجْعَلَ بَيْنَنا... سَدًّا.(1)

اما ذوالقرنين در پاسخ آنها چنين اظهار داشت كه آنچه را خدا در اختيار من گذارده (ازآنچه شما مى خواهيد بگذاريد) بهتر است ونيازى به كمك مالى شما ندارم؛ قالَ ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ

مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما واين دو قوم مفسد، سد نيرومندى ايجاد كنم؛ فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً.(2)

ج. سؤال: در آيه 93 مى فرمايد: آن مردم هيچ سخنى را نمى فهمند لايكادون يفقهون قولا پس چگونه با ذو القرنين سخن گفتند واين مطلب را بيان كردند كه ياجوج وماجوج مفسد فى الارض هستند؟ پاسخ: ممكن است ذى القرنين به تعليم الهى حرف آنها را مى فهميد چنانكه سليمان زبان پرندگان را مى فهميد وممكن است تفاهم ميان آنها به الهام الهى بوده باشد يا اينكه از طريق علامت واشاره تفاهم صورت گرفته باشد.(3)

د. «ردم» (بر وزن مرد) در اصل به معنى پركردن شكاف به وسيله سنگ است ولى بعدا به معنى وسيعترى كه شامل هرگونه سد وحتى شامل وصله كردن لباس مى شود گفته شده است. جمعى از مفسران معتقدند كه «ردم» به سد محكم ونيرومند گفته مى شود وطبق اين تفسير ذوالقرنين به آنها قول داد كه بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.

ه -. سپس چنين دستور داد: قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد آتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ؛ «زبر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ وضخيم آهن است.

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند؛ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ.

«صدف» در اينجا به معنى كناره كوه است واز اين تعبير روشن مى شود كه ميان دو كناره كوه شكافى بوده كه ياجوج وماجوج از آن وارد مى شدند، ذوالقرنين تصميم داشت آن را پر كند.

ص: 256


1- . نور ج 7 ص 224.
2- . نمونه ج 12 ص 534.
3- . همان ص 331 - اطيب البيان، ج 8 ص 399.

به هر حال سومين دستور ذوالقرنين اين بود كه به آنها گفت مواد آتشزا (هيزم ومانند آن) بياوريد وآن را در دو طرف اين سد قرار دهيدو با وسائلى كه در اختيار داريد در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ وگداخته كرد؛ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً.

و. سرانجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: گفت مس ذوب شده براى من بياوريد تا به روى اين سد بريزم قالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً وبه اين ترتيب مجموعه آن سد آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد وآن را از نفوذ هوا وپوسيدن حفظ كرد!.(1)

اين سد به قدرى نيرومند ومستحكم شد كه آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند ونه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند؛ فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.(2)

در اينجا ذوالقرنين با اينكه كار بسيار مهمى انجام داده بود وطبق روش مستكبران مى بايست به آن مباهات كند وبر خود ببالد ويا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهايت ادب چنين اظهار داشت كه اين از رحمت پروردگار من است؛ قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى.(3)

نكته ها

1. اگر تنها آهن را از ميان مصالح سد سازى ذكر كرده ومثلا اسمى از سنگ نياورده بدين جهت بوده كه ركن سد سازى واستحكام بناى آن موقوف بر آهن است.(4)

2. در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد، لذا خدا براى پيشرفت كار ذوالقرنين اسباب پيشرفت وپيروزى را به او داد وَآتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً واو هم به خوبى از اين اسباب بهره گرفت (فاتبع سببا) بنابراين، آنها كه انتظار دارند بدون تهيه اسباب لازم به پيروزى برسند به جايى نخواهند رسيد حتى اگر ذوالقرنين باشند!(5)

3. هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان ومجازات وكيفر خطاكاران به پيروزى برسد، اين همان اصلى است كه ذوالقرنين از آن بخوبى استفاده كرد وگفت: آنها را كه ظلم

ص: 257


1- . نمونه ج 12 ص 534 و 535.
2- . همان ص 536 - مجمع البيان ج 6 ص 764 - تبيان، ج 7 ص 92 - كشاف، ج 2 ص 747.
3- . نمونه ج 12 ص 536.
4- . الميزان ج 13 ص 504.
5- . نمونه ج 12 ص 537.

وستم كرده اند مجازات خواهيم كرد وآنها را كه ايمان وعمل صالح دارند به نحوى شايسته ونيكويى پاداش خواهيم داد.

على (علیه السلام) در فرمان معروفش به مالك اشتر كه يك دستورالعمل جامع كشوردارى است مى فرمايد: «و لا يكون المحسن والمسىء عندك بمنزلة سواء».(1)

4. ذوالقرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمى فهميدند لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلا. از نظر دور نداشت وبا هر وسيله ممكن بود به درد دل آنها گوش فرا داد ونيازشان را بر طرف ساخت وميان آنها ودشمنان سرسختشان سد محكمى ساخت وبا اينكه به نظر نمى رسد يك چنين جمعيت عقب افتاده اى هيچگونه نفعى براى حكومت داشته باشند، بدون هرگونه چشم داشت به اصلاح كارشان پرداخت.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: «اسماع الاصم من غير تضجر صدقة هنيئة»؛(2) بلند سخن گفتن آن چنان كه شخص ناشنوا بشنود مشروط بر اينكه توأم با اظهار ناراحتى نباشد همچون صدقه گوارايى است.

5. يك رهبر الهى بايد بى اعتنا به مال وماديات باشد؛ ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ.

6. محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است، ذوالقرنين در بناى سد از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد. وبراى اينكه عمر سد طولانى باشد ودر برابر تصرف هوا ورطوبت وباران مقاومت كند آن را با لايه اى از مس پوشاند تا از پوسيدگى آهن جلوگيرى كند.

7. انسان هر قدر قوى ونيرومند ومتمكن وصاحب قدرت شود واز عهده انجام كارهاى بزرگ برآيد باز هرگز نبايد بخود ببالد ومغرور گردد.

8. او در همه جا به قدرت پروردگار تكيه مى كرد، بعد از اتمام سد گفت هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى وبه هنگامى كه پيشنهاد كمك مالى به او مى كنند مى گويد: ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ وبالآخره هنگامى كه از فناى اين سد محكم سخن مى گويد باز تكيه گاه او وعده پروردگارش مى باشد.

9. همه چيز زائل شدنى است ومحكمترين بناهاى اين جهان سرانجام خلل خواهد يافت،

ص: 258


1- . همان ص 538.
2- . سفينه، ج 2، لفظ «صمم».

هر چند از آهن وپولاد يك پارچه باشد. اين آخرين درس در اين ماجرا است درسى است براى همه آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند.(1)

10. در اين سوره، سه ماجرا نقل شده است كه در هر سه، حركت وهجرت وجود دارد: هجرت اصحاب كهف، هجرت موسى براى ديدار خضر، هجرت ذوالقرنين اوّلى هجرت براى حفظ ايمان است، دوّمى براى تحصيل دانش وسوّمى براى نجات محرومان مى باشد.

11. نياز به امنيّت بيش از مسكن ولباس است؛ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ... سَدًّا.

12. گاهى به جاى كمك هاى مالى بايد نيروى انسانى را به كمك طلبيد؛ فَأَعِينُونِى.

13. سدّ ذوالقرنين، نه ديوار چين است ونه موارد ديگر كه گفته اند، چون اينها از آهن ومس ساخته نشده اند. در سرزمين قفقاز در تنگه ى داريال، سدّى آهنين پيدا شده كه نزديك آن نيز نهرى به نام سائوس (به معناى كورش) است، اينكه اين همان سدّ باشد، بيشتر قابل پذيرش است.

همه ى تلاش ها وتغيير وتحوّل ها براى پرورش ورشد انسان هاست. «رَبِّى» سه بار در آيه تكرار شده است.

14. ايجاد امنيّت، رحمت الهى است. رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى. ساخت سد براى امنيّت بود.

15. محكم ترين دژهاى بشر، در برابر اراده وقدرت خداوند متعال ناپايدار است؛ جَعَلَهُ دَكَّاءَ.

16. محكم كارى را بايد از اولياى خدا آموخت، سدى مى سازند كه تا آستانه ى قيامت پابرجاست؛ فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ.

ص: 259


1- . نمونه ج 12 ص 538-541

آیه 99-102

اشاره

آيات 102-99

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعًا (99)

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرينَ عَرْضًا (100)

الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري وَ كانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعًا (101)

أَ فَحَسِبَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادي مِنْ دُوني أَوْلِياءَ إِنّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ نُزُلاً (102)

ترجمه

و در آن روز (كه جهان پايان مى گيرد)، ما آنان را چنان رها مى كنيم كه درهم موج مى زنند ودر صور (شيپور) دميده مى شود؛ وما همه را جمع مى كنيم! * در آن روز، جهنم را بر كافران عرضه مى داريم! * همانها كه پرده اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود وقدرت شنوايى نداشتند! * آيا كافران پنداشتند مى توانند بندگانم را به جاى من اولياى خود انتخاب كنند؟! ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گردآورى مردم در قيامت به منظور حسابرسى وعرضه كردن جهنم براى كفار، در پرده بودن چشم كفار از ديدن حقيقت، پندار باطل كفار در سرپرست قرار دادن غير خدا، آماده ساختن جهنم براى پذيرايى كفار.

ب. منظور از جمله بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِى بَعْضٍ اين است كه: در روز قيامت از شدت ترس واضطراب آن چنان آشفته مى شوند كه دريا در هنگام طوفان آشفته مى شود ومانند آب دريا به روى هم مى ريزند ويكديگر را از خود مى رانند، در نتيجه نظم وآرامش جاى خود را به هرج ومرج مى دهدو پروردگارشان از ايشان اعراض نموده رحمتش شامل حالشان نمى شود وديگر به اصلاح وضعشان عنايتى نمى كند.

پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذوالقرنين در كلام خود اشاره كرده وگفته بود: فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ ونظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه: حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِىَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (انبياء، 96-97) وبه هر تقدير اين جمله از ملاحم يعنى پيشگويى هاى قرآن است.(1)

ص: 260


1- . الميزان ج 13 ص 506.

لازم به تذكر است كه مرحوم شيخ طوسى ومرحوم طبرسى جمله بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فى بَعْض را ناظر به اضطراب يأجوج ومأجوج در دنيا مى دانند نه در قيامت كه پس از ساختن سدّ چنين اضطراب فكرى براى آنها پيش آمد.(1)

ج. أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِى مِنْ دُونِى أَوْلِياءَ.... استفهامى است انكارى. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: معناى آيه اين است كه آيا كسانى كه توحيد خداى را انكار مى كنند خيال مى كنند اگر غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ كنند ايشان را يارى خواهند نمود وعقاب مرا از ايشان دفع توانند كرد؟ آن گاه بر گفته خود استدلال نموده مى گويد: جمله إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا، بر اين حذف دلالت مى كند.(2)

د. از امام رضا (علیه السلام) در تفسير آيه ى أَعْيُنُهُمْ فِى غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِى نقل شده كه به مأمون فرمود: مراد از «ذكر» در اين آيه ولايت على بن ابى طالب است.(3)

نكته ها

1. از مجموع آيات قرآن بخوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان وآغاز جهان ديگر، دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد: نخستين تحول، فناى موجودات وانسان ها در يك برنامه ضربتى است ودومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد. برانگيخته شدن مردگان آنهم با يك برنامه ضربتى ديگر است، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان «نفخ صور» (دميدن در شيپور) تعبير شده است.(4)

2. راه شناخت، بيشتر به وسيله ى چشم وگوش است. آنان چشمشان در پرده بود وگوششان قدرت شنيدن حقّ را نداشت وحقّ را نمى فهميدند والّا ذكر كه ديدنى نيست! أَعْيُنُهُمْ فِى غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِى.

3. دليل عرضه ى جهنّم بر كافران، عملكرد وقساوت خودشان در دنياست. عَرَضْنا جَهَنَّمَ... الَّذِينَ كانَتْ.

آيات 108-103

ص: 261


1- . تبيان، ج 7 ص 99 - مجمع البيان ج 6 ص 766.
2- . الميزان ج 13 ص 507 - مجمع البيان ج 4 ص 213.
3- . صافى ج 3 ص 266.
4- . نمونه ج 12 ص 554.

آیه 103-108

اشاره

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرينَ أَعْمالاً (103)

الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (104)

أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا (105)

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ رُسُلي هُزُوًا (106)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107)

خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108)

ترجمه

بگو: «آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ * آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (ونابود) شده؛ با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند!» * آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان ولقاى او كافر شدند؛ به همين جهت، اعمالشان حبط ونابود شد! از اين رو روز قيامت، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد! * (آرى،) اين گونه است! كيفرشان دوزخ است، به خاطر آنكه كافر شدند وآيات من وپيامبرانم را به سخريه گرفتند! * اما كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، باغهاى بهشت برين محل پذيرايى آنان خواهد بود. * آنها جاودانه در آن خواهند ماند؛ وهرگز تقاضاى نقل مكان از آن جا نمى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه كردن پيامبر بر زيانكار ترين مردم، حبط اعمال كفار در قيامت وعدم وجود ميزان براى آنان وجهنم كيفر آنان به جهت كفر ورزيدن، بهشت فردوس پاداش مومنان صالح وجاودان بودن آنان.

ب. در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى «اخسرين اعمالا» آمده است كه هر يك از آنها اشاره به مصداق روشنى از اين مفهوم وسيع است، بى آنكه آن را محدود كند، در حديثى از «اصبغ بن نباته» مى خوانيم كه شخصى از امير مؤمنان على (علیه السلام) از تفسير اين آيه سؤال كرد، امام فرمود: منظور يهود ونصارى هستند، اينها در آغاز بر حق بودند سپس بدعتهايى در دين خود گذاردند ودر حالى كه اين بدعتها آنها را به راه انحراف كشانيد گمان مى كردند كار نيكى انجام مى دهند در حديث ديگرى از همان امام (علیه السلام) مى خوانيم: كه پس از ذكر گفتار فوق

ص: 262

فرمود: خوارج نهروان نيز چندان از آنها فاصله نداشتند! در حديث ديگر مخصوصا اشاره به «رهبانها» (مردان وزنان تارك دنيا) وگروه هاى بدعت گذار از مسلمين شده است(1) ودر بعضى از روايات به منكران ولايت امير مؤمنان على (علیه السلام) تفسير گرديده است.(2)

نكته ها

1. چه بسيار مى شود كه انسان در كسب وكارش خاسر مى شود وبه خاطر استاد نبودن در كسب ويا در راه آن ويا به خاطر عواملى ديگر كه احيانا اتفاق مى افتد از نتيجه بى بهره مى شود واين خسرانى است كه اميد زوالش هست، چون معمولا پس از يكى دو بار اشتباه، تجربه مى آموزد وگذشته را جبران مى كند.

اما اگر راه خطا رفت وهمان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است زيرا اين خسرانى است كه زايل نمى شود واميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت شود وبه همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.(3)

2. مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه خسران واقعى آنست كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه اى برتر وبالاتر از عقل وهوش ونيروهاى خداداد وعمر وجوانى وسلامت است.(4) مرحوم طيب گويد: الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا به منزله علت است شامل غير كفار هم مى شود.(5)

3. در اينجا تعبير به اخسرين اعمالا شده در حالى كه بايد «اخسرين عملاً» باشد (چون تميز به اصطلاح ادبيات عرب معمولا مفرد است) اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بازار عمل گرفتار زيان وخسران نشده اند بلكه جهل مركبشان، سبب خسران در همه برنامه هاى زندگى وتمام اعمال وكارهايشان شده است.(6)

4.

ص: 263


1- . نور الثقلين، ج 3 ص 312.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 767 - صافى ج 3 ص 267 - نمونه ج 12 ص 564.
3- . الميزان ج 13 ص 547.
4- . نمونه ج 12 ص 559.
5- . اطيب البيان، ج 8 ص 407.
6- . نمونه ج 12 ص 560 - الميزان ج 13 ص 670.

جالب اينكه در آيات بالا در مورد گروه اخسرين اعمالا مى گويد: براى آنها در قيامت اصلا ترازوى سنجش برپا نمى سازيم آيا اين با آياتى كه مى گويد وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ (اعراف، 8) (وزن در آن روز حق است) منافات دارد؟! مسلما نه، زيرا توزين در مورد كسانى است كه كار قابل سنجشى انجام داده اند، اما كسى كه تمام وجودش وافكار واعمالش حتى به اندازه بال يك مگس وزن ندارد چه نيازى به سنجش دارد؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة»؛ در روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نيست چرا كه در اين جهان اعمالشان، افكارشان وشخصيتشان همه تو خالى بود.

و از اينجا روشن مى شود كه مردم در آنجا چند دسته اند:

گروهى به قدرى از نظر حسنات واعمال صالح پربارند كه نيازى به توزين وحساب در كارشان نيست وبى حساب وارد بهشت مى شوند.

گروهى ديگر آن چنان اعمالشان حبط وباطل شده ويا به كلى فاقد عمل صالح هستند كه باز نيازى به توزين ندارند، آنها نيز بى حساب وارد دوزخ مى شوند!.

اما گروه سوم آنهايى هستند كه داراى حسنات وسيئات مى باشند، كارشان به وزن وحساب كشيده مى شود وشايد اكثر مردم داخل در اين قسم سوم هستند.(1)

«فردوس»، باغى از بهشت است كه بهترين نعمتها ومواهب الهى در آن جمع است وبه همين دليل بهترين نقاط آن جهان مى باشد ولذا ساكنان آن هرگز تمناى نقل مكان از آن را نمى كنند.(2)

5. در روايات، آيه 104 و 105 به منكران ولايت امير مؤمنان على (علیه السلام) وكسانى كه در انجام حج، امروز وفردا مى كنند تفسير شده است.(3)

6. نابودى عمل كفار: نظير آيه 105 كهف 2 آيه ديگر است: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً (الفرقان، 23) وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (النور، 39)

7.

ص: 264


1- . مجمع البيان ج 6 ص 767 - نمونه ج 12 ص 567.
2- . نمونه ج 12 ص 568.
3- . نور ج 7 ص 231.

همان گونه كه بهره مندى ها متفاوت وداراى درجاتى است دو برابر، چند برابر، ده برابر: «ضعف، اضعاف»، عَشْرُ أَمْثالِها» وگاهى هفت صد برابر، فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (بقره، 261) وگاهى فوق تصوّر، فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِىَ لَهُمْ (سجده، 17)، ضرر وزيان ها نيز داراى مراحل وتفاوت هايى است: الف: گاهى معامله ى بدى است. بِئْسَمَا اشْتَرَوْا (بقره، 90) ب: گاهى سودى ندارد. فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ (بقره، 16) ج: گاهى غرق در زيان است. لَفِى خُسْرٍ (عصر، 2) د: گاهى خسارت بزرگ وآشكار است. خُسْراناً مُبِيناً (نساء، 119) ه -: گاهى خسارت در تمام ابعاد است. بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا. (كهف، 103)

8. «حبط» در لغت آن است كه شكم حيوان به خاطر خوردن گياه سمّى باد كند وآن را در معرض مرگ قرار دهد كه هر كس مى بيند، مى پندارد حيوانى سالم وپرگوشت است، در حالى كه در شكم آن باد وخودش مسموم است. تباه شدن اعمال انسان را نيز از اين رو حبط مى گويند كه آنان توسط گناهان، مسموم وتوخالى ودر معرض نابودى قرار گرفته اند.

9. سرنوشت انسان در گرو اعمال خودش است؛ جَزاؤُهُمْ... بِما كَفَرُوا.

10. در تربيت، هشدار در كنار بشارت وپاداش در مقابل عذاب لازم است. در چند آيه ى قبل وسيله ى پذيرايى از كافران دوزخ بيان شد، أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا ودر اينجا فردوس وسيله ى پذيرايى از مؤمنان است؛ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا.

11. انسان در هرجا به مدّت طولانى ساكن شود، خسته مى شود واگر جاى بهترى ببيند، آرزوى انتقال به آنجا را دارد ولى با وجود جاودانگى بهشت، هرگز بهشتيان آرزوى انتقال از آن را ندارند. لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا.(1)

آیه 109-110

اشاره

آيات 110-109

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِدادًا لِكَلِماتِ رَبّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (109)

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (110)

ترجمه

بگو: «اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مى گيرد. پيش

ص: 265


1- . نور ج 7 ص 232-235.

از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن (درياها) را كمك آن قرار دهيم!» * بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما؛ (امتيازم اين است كه) به من وحى مى شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است؛ پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد وهيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!

شان نزول

در شان نزول اين آيه از ابن عباس چنين آمده است: يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شنيدند كه ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا؛ شما جز بهره كمى از دانش نداريد گفتند: چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد؟ در حالى كه به ما تورات داده شده است وهر كس تورات به او داده شده است صاحب خير كثير است، در اين هنگام نخستين آيه فوق نازل شد (وترسيمى از علم بى نهايت خدا وناچيز بودن علم ما در برابر علم او نمود).

بعضى مى گويند يهود به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند، خداوند به تو حكمت داده است وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً؛ وهر كس به او حكمت داده شده داراى خير كثير است اما هنگامى كه درباره روح از تو سؤال مى كنيم جواب سربسته مى گويى ؟! آيه فوق نازل شد (ونشان داد كه انسان هر قدر دانش داشته باشد در برابر علم بى پايان خدا بسيار ناچيز است).(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پايان نپذيرفتن كلمات الهى، همانندى پيامبر با مردم در امور ظاهرى، امتياز پيامبر از مردم به وحى الهى به او ودعوت مردم به خداوند يگانه، شرط رسيدن به لقاى پروردگار انجام دادن عمل شايسته وشرك نورزيدن به خداوند متعال.

ب. از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: جندب بن زهير را عادت چنين بود كه وقتى نماز مى خواند يا روزه مى گرفت يا صدقه مى داد ومردم تعريفش مى كردند خيلى خوشحال مى شد

ص: 266


1- . نمونه ج 12 ص 571 - جامع الاحكام، ج 6 ص 4107-4108 - صافى، ج 3 ص 215.

وبه همين جهت اين كارها را بيشتر مى كرد تا مردم بيشتر تعريفش كنند. خداى تعالى در مذمتش اين آيه را فرستاد: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.(1)

ج. «مداد» به معنى مركب ويا ماده رنگينى كه به كمك آن مى نويسند مى باشد ودر اصل از «مد» به معنى كشش گرفته شده است، زيرا با كشش آن خطوط آشكار مى شود.(2)

د. «كلمات» جمع كلمه در اصل به معنى الفاظى است كه با آن سخن گفته مى شود ويا به تعبير ديگر لفظى است كه دلالت بر معنى دارد، اما از آنجا كه هر يك از موجودات اين جهان دليل بر علم وقدرت پروردگار است گاهى به هر موجودى «كلمة الله» اطلاق مى شود، مخصوصا اين تعبير در مورد موجودات مهم وبا عظمت بيشتر آمده است: قرآن مجيد در مورد عيسى مسيح (علیه السلام) مى گويد: إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ (نساء، 171)؛ عيسى كلمه خداوند بود كه آن را به مريم القا نمود.

در آيه مورد بحث كلمه نيز به همين معنى است يعنى اشاره به موجودات جهان هستى است كه هر كدام حكايت از صفات گوناگون پروردگار مى كند.

در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد، بلكه آن قدر عظمت وگسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند وبخواهند نام آن وصفات وويژگى هاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آنكه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 110 كهف، قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِله وَاحِدٌ، آيه 6 فصلت وآيه 108 انبياء است.

2. در خواست رحمت از نزد خدا درقرآن كريم از دو گروه بيان شده است:

الف) خردمندان؛ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ... رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (آل عمران، 7-8)

ص: 267


1- . الميزان ج 13 ص 558 - الدر المنثور، ج 4 ص 255.
2- . نمونه ج 12 ص 572.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 769 - نمونه ج 12 ص 572.

ب) اصحاب كهف؛ رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (كهف، 10)

3. قرآن كريم در سوره مريم آيه 76 مى فرمايد: خداوند به عنوان پاداش بر هدايت هدايت يافتگان مى افزايد: وَيَزِيدُ اللهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى؛ يكى از نمونه هاى آن اصحاب كهف هستند؛ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (كهف، 13)

4. جمله فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ... مشتمل بر اجمال دعوت دينى است كه همان عمل صالح براى رضاى خداى واحد بى شريك است وآن گاه اين معنا را متفرع كرده بر رجاء لقاء پروردگار متعال وبازگشت به سوى او چون اگر حساب وجزائى در كار نباشد هيچ داعى وملزمى نيست كه افراد را به پيروى از دين وبه دست آوردن اعتقاد وعمل صحيح وادار سازد هم چنان كه خود خداى تعالى فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ. (ص: 26)

5. اگر عمل صالح وشرك نورزيدن در عبادت خداوند را متفرع بر اعتقاد به معاد نموده بدين جهت است كه اعتقاد به وحدانيت خدا با شرك در عمل جمع نمى شوند وبا هم متناقضند. پس اگر اله واحد باشد در همه صفاتش كه يكى هم معبوديت است واحد است ودر آن نيز شريك ندارد.

6. اگر پيروى از دين را متفرع بر رجاء معاد كرد نه بر يقين به معاد بدين جهت بوده كه تنها احتمال بودن معاد كافى است كه آدمى را به پيروى از دين وادار سازد چون دفع ضرر محتمل واجب است.(1)

7. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هر كس هنگام خوابيدن اين آيه را بخواند، هر ساعتى كه بخواهد از خواب بيدار مى شود.(2)

8. اميد در انسان بايد به صورت يك حالت دائمى وپيوسته باشد، نه لحظه اى؛ فَمَنْكانَ يَرْجُوا.

9. اميد بدون عمل، كارساز نيست. يَرْجُوا، فَلْيَعْمَلْ.(3)

ص: 268


1- . الميزان ج 13 ص 557.
2- . صافى ج 3 ص 270؛ مجمع البيان ج 6 ص 771.
3- . نور ج 7 ص 237.238.

سوره مريم

اشاره

ص: 269

ص: 270

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

كهيعص (1)

ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا (2)

إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3)

قالَ رَبِّ إِنّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِرًا فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5)

يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

كهيعص * (اين) يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا * در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت) پنهان خواند * گفت: «پروردگارا! استخوانم سست شده؛ وشعله پيرى تمام سرم را فراگرفته؛ ومن هرگز در دعاى تو، از اجابت محروم نبوده ام! * ومن از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا وعقيم است؛ تو از نزد خود جانشينى به من ببخش * كه وارث من ودودمان يعقوب باشد؛ واو را مورد رضايتت قرار ده!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خواندن حضرت زكرياء خداوند را در نهان وخلوت. شرح وضعيت دوران پيرى ونااميد نبودن از درخواست فرزند مورد رضايت از نظر عقيده وعمل.

ب. بعد از ذكر حروف مقطعه، نخستين سخن از داستان زكريا (علیه السلام) شروع مى شود ومى فرمايد: «اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا» ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا. در حقيقت كلمه «ذكر» خبر است از براى مبتداى محذوف ودر تقدير چنين بوده «هذا ذكر رحمة ربك».

در آن هنگام كه از نداشتن فرزندى، سخت ناراحت وغمناك بود، رو به درگاه خدا آورد «آن گاه در خلوتگاه وآنجا كه صدايش را ديگرى نمى شنيد، پروردگارش را خواند»؛ إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا.

ص: 271

«گفت: پروردگارا! استخوان هاى من كه ستون پيكر من ومحكمترين اعضاى تن من است سستى گرفته» قالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى.

«و شعله هاى پيرى تمام موهاى سر مرا فراگرفته است» وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً.

سپس مى افزايد: «پروردگارا من هرگز در دعاهايى كه كرده ام از درگاه تو محروم باز نگشتم» وَلَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا.

«شقاوت» در اينجا به معنى تعب ورنج است(1) ، يعنى من هرگز درخواسته هايم از تو به زحمت ومشقت نمى افتادم چرا كه به سرعت مورد قبول تو واقع مى گشت.

سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد: «پروردگارا! من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (ممكن است دست به فساد بزنند) وهمسرم نازا است، از نزد خودت ولى وجانشينى به من ببخش» وَإِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِى وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا.(2)

ج. گروهى معتقدند «ارث» در اينجا ارث در اموال است وگروهى آن را اشاره به مقام نبوت دانسته اند.

كسانى كه آن را منحصر به ارث مال دانسته اند به ظهور كلمه «ارث» در اين معنى استناد كرده اند،(3) زيرا اين كلمه هنگامى كه مجرد از قرائن ديگر بوده باشد به معنى ارث مال است واگر مى بينيم در پاره اى از آيات قرآن در امور معنوى به كار رفته مانند آيه 32 سوره فاطر ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا. به خاطر قرائنى است كه در اين گونه موارد وجود دارد.

به علاوه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه در آن زمان بنى اسرائيل هدايا ونذور فراوانى براى «احبار» (علماى يهود) مى آوردند وزكريا رئيس احبار بود.

روايت معروفى كه از فاطمه زهرا (عليهاالسلام) نقل شده كه براى گرفتن فدك در برابر خليفه اول به آيه فوق استدلال كرد خود شاهد ديگرى بر اين مدعى است.

اما كسانى كه معتقدند «ارث» در اينجا همان ارث معنوى است به قرائنى كه در خود آيه، يا خارج از آن است تمسك جسته اند مانند:

ص: 272


1- مجمع البيان ج 6 ص 776
2- نمونه ج 13 ص 9
3- مجمع البيان ج 6 ص 776

1. بعيد به نظر مى رسد كه پيامبر بزرگى همچون زكريا در آن سن وسال، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد؛

2. در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم از جمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.

3. در پاره اى از احاديث از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مطلبى نقل شده كه تاييد ميكند ارث در اينجا اشاره به جنبه معنوى است، خلاصه حديث چنين است: امام صادق از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل مى كند عيسى بن مريم (علیه السلام) از كنار قبرى گذشت كه صاحب آن در عذاب بود، سال آينده نيز عبورش از آنجا افتاد ملاحظه كرد كه صاحب قبر در عذاب نيست، از پروردگارش در اين زمينه سؤال كردوحى الهى به او فرستاده شد كه صاحب اين قبر فرزند صالحى داشته است جاده اى را اصلاح كرده ويتيمى را پناه داده، خداوند او را به خاطر عمل فرزندش بخشيده است، سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ميراث خداوند بزرگ به بنده مؤمنش اين است كه فرزندى به او بدهد كه بعد از وى مطيع فرمان خدا باشد، سپس امام صادق (علیه السلام) به هنگام نقل اين حديث آيه مربوط به زكريا را تلاوت فرمود: فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.

مى توان گفت «ارث» در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود وهم ارث مقامات معموى را. براى هر طرف قرائنى وجود دارد.

اما جمله إِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِى (من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم) با هر دو معنى سازگار است چرا كه اگر افراد فاسدى صاحب اختيار آن اموال مى شدند براستى نگران كننده بود ونيز اگر رهبرى معنوى مردم بدست افراد ناصالح مى افتاد آن نيز بسيار مايه نگرانى بود بنابراين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است.(1)

د. «مناداة» به معناى صدا زدن به آواز بلند است، در مقابل «مناجات» كه به معناى آهسته صدا زدن است.

ه -. كلمه «وهن» به معناى ضعف ونقصان نيرو است واگر اين ضعف خود را به استخوانهايش اختصاص داد براى اين است كه آدمى در تمامى حركتها وسكونهايش بر آن قرار مى گيرد.

ص: 273


1- نمونه ج 13 ص 14

و. مقصود از اينكه گفت «از موالى مى ترسم» اين است كه از عمل موالى مى ترسم ومقصود از «من ورائى» بعد از مرگ است وخلاصه اينكه حضرت زكريا مى ترسيده از اينكه از دنيا برود ونسلى كه وارث او باشند، نداشته باشد واگر از خدا وليى درخواست كرد بدين جهت بود كه ولى هر كس عبارت است از آن شخصى كه متولى وعهده دار كار او باشد وولى ميت آن كسى است كه به امر او قيام مى كند وجانشين او در ارثيه اش مى شود.

ز. بعضى گفته اند (آل) در جمله (من آل يعقوب) در اصل اهل بوده ومنظور از «يعقوب» - به طورى كه گفته شده - فرزند اسحاق بن ابراهيم (علیه السلام) است وبعضى گفته اند مراد يعقوب بن ماثان برادر عمران بن ماثان پدر مريم است وهمسر زكريا خواهر مريم بوده وبنابراين معناى يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ اين مى شود كه: ازمن وازهمسرم كه يكى ازافراد خاندان يعقوب است ارث ببرد.

ح. هر كس در آيه 5 و 6 دقت كند جاى شكى برايش باقى نمى ماند كه تنها چيزى كه زكريا را به دعاء وادار كرد وآن دعاى مذكور را نمود همان كرامتى بود كه از خدا نسبت به مريم مشاهده كرد وعبوديت وخلوصى بود كه مريم نسبت به خدايش داشت. از مشاهده اين وضع لذت برد ودوست داشت كه اى كاش بعد از او هم فرزندى داراى قرب وكرامتى اين چنين مى داشت.

از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مراد از جمله وَلِيًّا يَرِثُنِى فرزند پسر است.

نكته ها

1. حضرت زكريا از خداوند درخواست مى كند فرزند مرا پسنديده گردان؛ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا. (مريم، 6) لكن خداوند درباره حضرت اسماعيل گويد. او در نزد پروردگارش پسنديده است. وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا. (مريم، 55)

2. اين سوره همانطور كه ملاحظه مى فرماييد با ذكر چند مثال آغاز وبا گرفتن نتيجه اى كلى از آن مثلها، كه مورد نظر بوده، خاتمه يافته است واين نتيجه گيرى از جمله أُولئِكَالَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ شروع شده وتا چند آيه بعد ادامه مى يابد.

پس اين سوره مردم را به سه طائفه تقسيم مى كند:

ص: 274

الف) آنهايى كه خدا انعامشان كرد كه يا انبياء بودند ويا اهل اجتباء وهدايت

ب) اهل غى، يعنى آنهايى كه مايه واستعداد رشد خود را از دست دادند

ج) آن كسانى كه توبه نموده ايمان آوردند وعمل صالح كردند كه به زودى به اهل نعمت ورشد مى پيوندند.(1)

3. نام مريم 34 بار در قرآن آمده است وخداوند نام هيچ زنى را با اسم خاص در قرآن ذكر نكرده، جز مريم وتنها سوره اى كه به نام يك زن در قرآن ناميده شده، همين سوره مريم است.

در حديث آمده است:

«خير الدعا الخفى» بهترين دعا، دعايى است كه پنهانى باشد.(2) دعاى پنهانى با ارزش تر است، چون به اخلاص نزديك تر است. نِداءً خَفِيًّا

4. از نقش دعا در تحوّلات زندگى بشر غافل نشويم. إِذْ نادى پيامبران نيز براى حل مشكلات خويش به دعا روى مى آورند.

5. اگر خداوند بخواهد نداى مخفى بندگان خالص را براى تاريخ علنى مى كند. نِداءً خَفِيًّا

6. دعاى مخفيانه: در آيه 55 اعراف مى فرمايد: ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ در آيه 3 مريم نمونه اى از دعاى مخفى را از حضرت زكريا بيان مى كند إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً.

7. فرزند، هبه ى آسمانى از جانب خداوند است. فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ.(3)

8. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: ميان بشارت به فرزند وتولّد حضرت يحيى، پنج سال فاصله شد.(4)

قداست نبوّت با خواسته هاى فطرى وغريزى، همچون فرزندخواهى منافاتى ندارد. يَرِثُنِى

آيات 11-7

ص: 275


1- الميزان ج 14 ص 15
2- مجمع البيان ج 6 ص 777
3- نور ج 7 ص 245 - راهنما ج 7 ص 245.
4- مجمع البيان ج 6 ص 780

آیه 7-11

اشاره

يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7)

قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِرًا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8)

قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئًا (9)

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10)

فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11)

ترجمه

اى زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش «يحيى» است؛ وپيش از اين، همنامى براى او قرار نداده ايم! * گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود؟! در حالى كه همسرم نازا وعقيم است ومن نيز از شدّت پيرى افتاده شده ام!» * فرمود: «پروردگارت اين گونه گفته (واراده كرده)! اين بر من آسان است؛ وقبلاً تو را آفريدم در حالى كه چيزى نبودى!» * عرض كرد: «پروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده!» فرمود: «نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم (با مردم) نخواهى داشت؛ در حالى كه زبانت سالم است!» * او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد؛ وبا اشاره به آنها گفت: «(بشكرانه اين موهبت،) صبح وشام خدا را تسبيح گوييد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات درچند محور سخن مى گويد: بشارت خداوند به زكريا به فرزندى به نام يحيى. تعجَب زكريا به جهت سن پيرى ونازا بودن همسرش. آسان بودن اين كار بر خداوند. درخواست نشانه براى فرزنددار شدن.

ب. «عاقر» در اصل از واژه «عقر» به معنى ريشه واساس يا به معنى «حبس» است واينكه به زنان نازا «عاقر» مى گويند به خاطر آن است كه كار آنها از نظر فرزند به پايان رسيده، يا اينكه تولد فرزند در آنها محبوس شده است.

«عتى» به معناى كسى است كه بر اثر طول زمان، اندامش خشكيده شده همان حالتى كه در سنين بسيار بالا براى انسان پيدا مى شود.(1)

ص: 276


1- مجمع البيان ج 6 ص 778

ج. اين آيات استجابت دعاى زكريا را در پيشگاه پروردگار، بيان مى كند وبا اين جمله شروع مى شود «اى زكريا ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى كه همنام او پيش از اين نبوده است» يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.

جمله لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا گرچه ظاهرا به اين معنى است كه كسى تا كنون هم نام او نبوده است ولى از آنجا كه نام به تنهايى دليل بر شخصيت كسى نيست، معلوم مى شود كه اين اسم، اشاره به مسمى است، يعنى كسى كه داراى امتيازاتى همچون او باشد قبلا نبوده است، چنان كه راغب در كتاب مفردات صريحا همين معنى را انتخاب كرده است.

بدون شك قبل از يحيى پيامبران بزرگى بودند حتى بالاتر از او، ولى هيچ مانعى ندارد كه يحيى ويژگيهايى داشته است مخصوص خودش.

د. يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.

آيه مورد بحث دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى خودش فرزند زكريا را به نام يحيى نام نهاده چون مى فرمايد: «اسمش يحيى است وما قبل از او احدى را بدين نام نناميده ايم وكسى در اين نام شريك او نيست.»(1)

و بعيد نيست مقصود از كلمه «سمى» همنام نباشد بلكه مثل ومانند باشد، هم چنان كه در آيه فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا.

سوره انبياء آيه 90 چنين مى باشد. شاهدش هم اين است كه اوصافى كه خداى تعالى در كلامش براى يحيى شمرده اوصافى است كه در هيچ پيغمبرى قبل از او نظيرش نيست، مثل دارا شدن حكم را در كودكى وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (در سوره مورد بحث) وسيادت وترك ازدواج و سَيِّداً وَحَصُوراً (آل عمران، 39) وسلام كردن خدا بر او در روز ولادت وروز مرگ وروز قيامتش وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.(2)

ه -. زكريا كه اسباب ظاهر را براى رسيدن به چنين مطلوبى مساعد نمى ديد از پيشگاه پروردگار تقاضاى توضيح كرد و «گفت: پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى نصيب من

ص: 277


1- همان ص 780
2- الميزان ج 14 ص 19

شود در حالى كه همسر من نازا است ومن نيز از نظر سن وسال به حدى رسيده ام كه فرتوت وافتاده شده ام» قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا.

به زودى زكريا در پاسخ سؤالش اين پيام را از درگاه خداوند دريافت داشت: «فرمود: مطلب همين گونه است كه پروردگار تو گفته واين بر من آسان است» قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ معروف در ميان مفسران اين است كه جمله «كذلك» در تقدير «الامر كذلك» بوده يعنى مطلب همين گونه است.

اين مساله عجيبى نيست كه از پيرمردى همچون تو وهمسرى ظاهرا نازا فرزندى متولد شود «من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى» وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً.

و. در اينكه گوينده سخن در آيه سوم قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ كيست ؟ بعضى آن را سخن فرشتگان مى دانند وآيه 39 سوره آل عمران را مى توان گواه بر آن دانست: فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرابِ أَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى، ولى ظاهر اين است كه گوينده تمام اين جمله ها خداوند است(1) واگر فرشتگان واسطه بشارت بوده اند هيچ مانعى ندارد كه خداوند اصل پيام را به خود نسبت دهد، بخصوص كه در آيه 40 همان سوره آل عمران مى فرمايد: قالَ كَذلِكَ اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ: «خدا اين گونه هر چه را بخواهد انجام مى دهد».

ز. خدا به او فرمود: نشانه تو آنست كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت به ذكر خدا ومناجات با او گردش مى كند) قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا:

اين نشانه آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم وقدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار در برابر مردم توانايى سخن گفتن را نداشته باشد.

بعد از اين بشارت واين آيت روشن «زكريا» از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد وبا اشاره به آنها چنين گفت: صبح وشام تسبيح پروردگار بگوييد: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا.

اين موهبت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دل هاى افراد محكم كند.

ص: 278


1- مجمع البيان ج 6 ص 780

ح. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه زكريا (علیه السلام) با اينكه خودش در دعايش اعتراف به پيرى خود ونازايى همسرش كرد وبا اين حال خدا را تواناى بر استجابت دعايش ديده ودعا كرد، چرا در آيه مورد بحث وقتى اين بشارت را مى شنود كه خدا دعايش را مستجاب نموده وفرزندى به نام يحيى به او مى دهد، از روى تعجب مى پرسد: مگر ممكن است سر پيرى آن هم از زنى نازا فرزنددار شوم ؟

جواب اين سؤال اين است كه اين تعجب خاصيت بشريت است وبا ايمان به قدرت خدا منافات ندارد ودر حقيقت استفسار از خصوصيات آن است، كه چطور صورت مى گيرد، نه انكار.

اين استفهام وجواب در لحن داستان در سوره آل عمران به اين تعبير آمده: قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِى عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ كه جمله قالَرَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ در آيه مورد بحث مانند اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ است وهمين اختلاف تعبير، معنايى را كه ما كرديم تاييد مى كند وجمله وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً بيان بعضى از مصاديق خلقت است، كه استعجاب را بر طرف مى سازد.

ط. حضرت زكريا در اين سه شبانه روز سرگرم عبادت وذكر خدا بودولى نمى توانست با مردم حرف بزند مگر با رمز واشاره. خواهى گفت: رمز واشاره را از كجاى آيه استفاده كردى ؟ مى گوييم از آيه سوره آل عمران كه صريحا مى فرمايد: قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَالْإِبْكارِ.

ك. گاهى مراد از شب در عرف عرب، شبانه روز است. لذا در آيه ى 41 آل عمران مى خوانيم: ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ودر اينجا مى فرمايد: ثَلاثَ لَيالٍ واين به خاطر آن است كه گاهى شب وروز به جاى يكديگر ذكر مى شوند.

ل. «محراب» محل خاصى است كه در عبادتگاه براى امام يا افراد برجسته در نظر گرفته مى شود ودر علت نامگذارى آن، دو جهت ذكر كرده اند:

نخست اينكه از ماده «حرب» به معنى جنگ گرفته شده، چون محراب در حقيقت محل مبارزه با شيطان وهواى نفس است.(1)

بعضى مى گويند: «محراب» در ميان بنى اسرائيل به عكس آنچه در ميان ما معمول است در

ص: 279


1- مجمع البيان ج 6 ص 779

نقطه اى بالاتر از سطح زمين قرار داشته وچند پله مى خورده واطراف آن را ديوار مى كشيده اند به طورى كه كسانى كه داخل محراب بودند كمتر از خارج ديده مى شدند جمله فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ كه در آيات فوق خوانديم با توجه به كلمه «على» كه معمولاً براى جهت فوق به كار مى رود اين معنى را تاييد مى كند.

م. «بُكْرَةً» به زمان ميان طلوع فجر تا طلوع خورشيد گفته مى شود و «عَشِيًّا» يا به فاصله ظهر تا غروب ويا به آخر روز گفته مى شود.

نكته ها

1. نظير آيات 7 تا 10 سوره مريم، آيات 39 تا 41 سوره ال عمران است با اين تفاوت كه اوصاف حضرت يحيى در آنجا بيان شده است؛ أَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ.

2. همانطورى كه خداوند به حضرت زكريا در سن پيرى وعقيم بودن همسرش فرزند عنايت كرد وتعجب آنها را برطرف ساخت. به حضرت مريم (عليهاالسلام) نيز با اينكه همسر نداشت فرزند عنايت كرد وتعجب او را برطرف ساخت. در سوره ال عمران آيه 40 درباره زكريا مى فرمايد: قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِى عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.

در سوره مريم در آيه 8 نيز درباره زكريا مى فرمايد: قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا... قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا.

در سوره مريم در آيه 20 و 21 درباره حضرت مريم مى فرمايد: قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا... قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا.

3. نام «يحيى» در سوره هاى آل عمران، انعام، مريم وانبياء مجموعا پنج بار آمده است، او يكى از پيامبران بزرگ الهى است واز جمله امتيازاتش اين بود كه در كودكى به مقام نبوت رسيد.

4.

ص: 280

از ويژگيهايى كه اين پيامبر داشته وقرآن در سوره آل عمران آيه 39 به آن اشاره كرده، وصف او به «حصور» است، «حصور» از ماده «حصر» به معنى كسى است كه از جهتى در «محاصره» قرار گيرد ودر اينجا طبق بعضى از روايات به معنى خوددارى كننده از ازدواج است.

اين كار از اين نظر امتياز براى او بوده است كه بيانگر نهايت عفت وپاكى است ويا بر اثر شرائط خاص زندگى مجبور به سفرهاى متعدد براى تبليغ آئين الهى بوده وهمچون عيسى مسيح ناچار به مجرد زيستن گرديده است.

اين تفسير نيز نزديك به نظر مى رسد كه منظور از «حصور» در آيه فوق كسى است كه شهوات وهوس هاى دنيا را ترك گفته ودر واقع يك مرحله عالى از زهد بوده است.

به هر حال از منابع اسلامى ومنابع مسيحى استفاده مى شود كه «يحيى» پسر خاله «عيسى» بوده است.

5. انبيا در فكر رسيدن به مراحل بالاترى از يقين بودند. ابراهيم از خدا نشانه مى خواهد كه لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى زكريّا نيز از خداوند نشانه اى خاص درخواست مى كند؛ اجْعَلْ لِى آيَةً.

6. نظير آيه 10 مريم: قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً آيه 41 ال عمران است: قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَالْإِبْكَارِ

ص: 281

آیه 12-15

اشاره

آيات 15-12

يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12)

وَ حَنانًا مِنْ لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13)

وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّارًا عَصِيًّا (14)

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

ترجمه

اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! وما فرمان نبوّت (وعقل كافى) در كودكى به او داديم! * ورحمت ومحبتّى از ناحيه خود به او بخشيديم وپاكى (دل وجان)! واو پرهيزگار بود! * او نسبت به پدر ومادرش نيكوكار بود؛ وجبّار (ومتكّبر) وعصيانگر نبود! * سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت وآن روز كه مى ميرد وآن روز كه زنده برانگيخته مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن گفتن با اشاره با مردم پيرامون تسبيح خداوند. اعطاى يحيى به زكريا ودستور گرفتن كتاب آسمانى از روى جدَ وجهد وعمل به آن. وصف يحيى به تقوا ونيكى به والدين وسلامت او به هنگام ولادت ومرگ وقيامت.

ب. در اين آيات نخست فرمان مهم الهى خطاب به «يحيى» شده است: «اى يحيى! كتاب خدا را با قوت وقدرت بگير!» يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ.

مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از «كتاب» در آيه شريفه «تورات» است،(1) حتى ادعاى اجماع واتفاق در اين زمينه كرده اند.

ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه او كتابى ويژه خود داشت (همانند زبور داود). ولى احتمال اول قويتر به نظر مى رسد.

بعد از اين دستور، به مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود ويا او به توفيق الهى كسب كرد، اشاره مى كند.

1 - «ما فرمان نبوت وعقل وهوش ودرايت را در كودكى به او داديم» وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

2 - «به او رحمت ومحبت نسبت به بندگان از سوى خود بخشيديم» وَحَناناً مِنْ لَدُنَّا.

ص: 282


1- مجمع البيان ج 6 ص 781

«حنان» در اصل به معنى رحمت وشفقت ومحبت وابراز علاقه وتمايل است.

3 - «به او پاكى روح وجان وپاكى عمل داديم» وَزَكاةً.

4 - «او پرهيزگار بود» وَكانَ تَقِيًّا.

5 - «او را نسبت به پدر ومادرش نيكوكار وپر محبت قرار داديم» وَبَرًّا بِوالِدَيْهِ.

6 - «او مردى ستمگر ومتكبر در برابر خلق خدا نبود» وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً.

7 - «او معصيت كار وآلوده به گناه نبود» عَصِيًّا.

8 و 9 و 10 - وچون او جامع اين صفات برجسته وافتخارات بزرگ بود «درود ما بر او به هنگام ولادتش ودرود ما بر او به هنگامى كه مرگش ودرود بر او در آن روز كه زنده وبرانگيخته خواهد شد» وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.(1)

ج. كلمه «قوت» معنى كاملا وسيعى دارد وتمام قدرت هاى مادى ومعنوى، روحى وجسمى در آن جمع است واين خود بيانگر اين حقيقت است كه نگهدارى آئين الهى واسلام وقرآن با ضعف وسستى امكان پذير نيست.

ودر آيه 63 و 93 بقره همين خطاب نسبت به تمام بنى اسرائيل ديده مى شود خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ كه نشان مى دهد اين يك حكم عام براى همگان است، نه شخص يا اشخاص معينى.

د. تعبير به سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا نشان مى دهد كه در تاريخ زندگى انسان وانتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد، روز گام نهادن به اين دنيا يَوْمَ وُلِدَ وروز مرگ وانتقال به جهان برزخ يَوْمَ يَمُوتُ وروز برانگيخته شدن در جهان ديگر وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.

و از آنجا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهايى روبرو است خداوند سلامت وعافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد وآنها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

در روايتى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانيم: ان اوحش ما يقوم على هذا الخلق فى ثلاث مواطن: يوم يلد ويخرج من بطن امه فيرى الدنيا ويوم يموت فيعاين الآخرة واهلهاو

ص: 283


1- تفسير نمونه ج 13 ص 25.

يوم يبعث حيا، فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا وقد سلم الله على يحيى فى هذه المواطن الثلاث وآمن روعته فقال وسلام عليه.(1)

ه -. درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان معمولاً حد ومرز خاصى دارد ولى مى دانيم هميشه در انسان ها افراد استثنايى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براى بعضى از بندگانش به خاطر مصالحى فشرده تر كند ودر سال هاى كمترى خلاصه نمايد، همان گونه كه براى سخن گفتن معمولا گذشتن يكى دو سال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح (علیه السلام) در همان روزهاى نخستين زبان به سخن گشود، آنهم سخنى بسيار پر محتوا كه طبق روال عادى در شان انسان هاى بزرگسال بود.

از اينجا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اند كه چرا بعضى از آنها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است.

ضمناً اين آيه پاسخ دندان شكنى است براى خرده گيرانى كه مى گويند على (علیه السلام) نخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود وايمان كودك ده ساله پذيرفته نيست.

و. جمله: وَحَناناً مِنْ لَدُنَّا عطف است بر حكم، يعنى ما او را حنانى از نزد خود داديم ودر آيه شريفه حنان به رحمت تفسير شده وشايد مراد به آن نبوت ويا ولايت باشد نظير قول نوح (علیه السلام) كه فرمود: وَآتانِى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ وقول صالح كه فرمود: وَآتانِى مِنْهُ رَحْمَةً كه در هر دو جا مقصود از رحمت نبوت است.

بعضى «حنان» را به محبت تفسير كرده اند وشايد منظور از آن محبت مردم نسبت به او است.

بعضى ديگر حنان را به رقت ودلسوزى نسبت به مردم تفسير كرده اند.

و بعضى ديگر آن را تفسير كرده اند به اينكه مورد حنان خدا بوده، يعنى خدا نسبت به او محبت داشته است.(2)

و ليكن آنچه از سياق بر مى آيد مخصوصا از نظر اينكه «حنان» را مقيد به قيد «من لدنا» نموده مراد از «حنان» يك نوع عطف الهى وانجذاب مخصوصى است بين يحيى وبين

ص: 284


1- تفسير نمونه ج 13 ص 28 - برهان ج 3 ص 7 نورالثقلين ج 3 ص 327
2- مجمع البيان ج 6 ص 781

پروردگارش، كه در غير او سابقه ومانند ندارد.

ز. كلمه «تقى» صفت مشبهه از تقوى است، كلمه: «بر» به فتح باء نيز صفت مشبهه از ماده «بر» (به كسر باء) به معناى احسان است، كلمه «جبار» به معناى كسى است كه براى احدى حقى قائل نبوده، ودچار جبريت وجبروت شده باشد،

از اينجا روشن مى شود كه سياق جملات سه گانه مورد بحث سياق بيان كليات احوال آن جناب نسبت به خالق ومخلوق است، جمله وَكانَ تَقِيًّا حال او را نسبت به پروردگارش بيان مى كند وجمله: وَبَرًّا بِوالِدَيْهِ وضع او را نسبت به پدر ومادر حكايت مى نمايد وجمله: وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا رفتار او را نسبت به ساير مردم شرح مى دهد.

ح. كلمه سلام (در معنا) نزديك با كلمه «امن» است وآنچه از موارد استعمال آن به دست مى آيد اين است كه فرق ميان آن دو اين است كه «امن» عبارت است از خالى بودن مكان از هر چه مايه كراهت وترس آدمى است ولى سلام عبارت است از اينكه محل طورى باشد كه هر چه آدمى در آن مى بيند ملايم طبعش باشد، نه از آن كراهت داشته باشد ونه ترس.(1)

ط. در تفسير نعمانى به سند خود از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود:

امام اميرالمؤمنين (علیه السلام) در پاسخ مردمى كه از او از معناى وحى سؤال كرده بودند فرمود يك قسم از وحى وحى نبوت است وقسم ديگر وحى الهام وقسم سوم وحى اشاره است آن گاه كلام را هم چنان ادامه داد تا آنجا كه فرمود: واما وحى اشاره، كلام خداى عزوجل است كه مى فرمايد: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا چون زكريا (علیه السلام) موظف شده بود كه سه روز با مردم سخن نگويد مگر با رمز واشاره أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً.(2)

نكته ها

1. داستان زكريا در قرآن؛

خداوند متعال حضرت زكريا را در كلام خود به نبوت ووحى وصف كرده ودر آغاز سوره مريم او را به عبوديت ودر سوره انعام او را از صالحين ومجتبين ومخلصين شمرده

ص: 285


1- . الميزان ج 14 ص 26
2- . همان ص 33

ودر سوره آل عمران آيه 37 41 فرموده كه او متكفل حضرت مريم شده است وقرآن كريم درباره سرانجام وچگونگى درگذشتش چيزى نفرموده ولى در اخبار بسيارى از طرق شيعه وسنى آمده كه قومش او را به قتل رساندند، بدين صورت كه وقتى تصميم گرفتند او را بكشند او فرار كرده وبه درخت پناهنده شد، درخت شكافته شد واو در داخل درخت قرار گرفته درخت به حال اولش برگشت، شيطان ايشان را به نهانگاه وى خبر داد وگفت كه بايد درخت را اره كنيد، ايشان همين كار را كردند وآن جناب را با اره دو نيم نمودند وبه اين وسيله از دنيا رفت.

2. داستان يحيى (علیه السلام) در قرآن؛

خداى عزوجل آن جناب را در چند جاى قرآن ياد كرده واو را به ثناى جميلى ستوده، از آن جمله او را تصديق كننده كلمه اى از خدا (يعنى نبوت مسيح) خوانده واو را سيد ومايه آبروى قومش وحصور (بى زن) خوانده وپيغمبرى از صالحين ناميده است. (آل عمران، 39)

و نيز از مجتبين يعنى مخلصين وراه يافتگان خوانده (انعام، 85-87) ونام او را خودش نهاده واو را يحيى ناميده، كه قبل از وى هيچ كس بدين نام مسمى نشده واو را مامور به اخذ كتاب به قوت نموده واو را در كودكى حكم داده وبر او در سه روز زندگيش سلام فرستاده است.

3. تقوايى ارزش دارد كه هميشگى وخصلت انسان باشد؛ كانَ تَقِيًّا.(1)

4. تقوا زمينه دريافت الطاف الهى رشد ومحبوبيّت است؛ حَناناً... زَكاةً... كانَ تَقِيًّا.(2)

5. سلام ودرود فرستادن بر اولياى خدا مخصوص زمان حيات آنان نيست؛ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا

6. نشانه سالم زندگى كردن وسالم مردن وسلامتى در قيامت، تقوا، نيكى به والدين وپرهيز از گناه وطغيان است؛ كانَ تَقِيًّا وَبَرًّا بِوالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ.(3)...

آيات 21-16

ص: 286


1- راهنما ج 10 ص 578
2- همان
3- نور ج 7، ص 251 و 252.

آیه 16-21

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانًا شَرْقِيًّا (16)

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابًا فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا (17)

قالَتْ إِنّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18)

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ ِلأَهَبَ لَكِ غُلامًا زَكِيًّا (19)

قالَتْ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ وَ رَحْمَةً مِنّا وَ كانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا (21)

ترجمه

و در اين كتاب (آسمانى)، مريم را ياد كن، آن هنگام كه از خانواده اش جدا شد ودر ناحيه شرقى (بيت المقدس) قرار گرفت؛ * وميان خود وآنان حجابى افكند (تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد). در اين هنگام، ما روح خود را بسوى او فرستاديم؛ واو در شكل انسانى بى عيب ونقص، بر مريم ظاهر شد! * او (سخت ترسيد و) گفت: «من از شرّ تو، به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزگارى! * گفت: «من فرستاده پروردگار توام؛ (آمده ام) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم!» * گفت: «چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد؟! در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته وزن آلوده اى هم نبوده ام!» * گفت: «مطلب همين است! پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است! (ما او را مى آفرينيم، تا قدرت خويش را آشكار سازيم؛) واو را براى مردم نشانه اى قرار دهيم؛ ورحمتى باشد از سوى ما! واين امرى است پايان يافته (وجاى گفتگو ندارد)!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن از حضرت مريم در قرآن به هنگام كناره گيرى او از مردم براى عبادت ونمايان شدن جبرئيل براى او. پناه بردن مريم به خداوند وبشارت جبرئيل به او به بخشيدن فرزند از طرف خدا. تعجَب مريم از فرزند دار شدن وآسان بودن اين كار بر خداوند.

ب. بعد از بيان سرگذشت يحيى (علیه السلام) رشته سخن را به داستان تولد عيسى (علیه السلام) وسرگذشت مادرش مريم مى كشاند، چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو داستان است.

اگر تولد يحيى از پدرى پير وفرتوت ومادرى نازا عجيب بود، تولد عيسى از مادر

ص: 287

بدون پدر عجيب تر است.

اگر رسيدن به مقام عقل ونبوت در كودكى، شگفت انگيز است، سخن گفتن در گهواره آن هم از كتاب ونبوت، شگفت انگيزتر است.

نخستين آيه مورد بحث مى گويد، ياد كن در كتاب آسمانى (قرآن) از مريم آن گاه كه از خانواده خود، جدا شده ودر يك منطقه شرقى قرار گرفت وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا.

او در حقيقت مى خواست مكان خلوتى پيدا كند كه به راز ونياز با خداى خود بپردازد به همين جهت طرف شرق بيت المقدس (آن معبد بزرگ) را كه شايد محلى آرام تر ومناسب تر بود برگزيد.(1)

ج. كلمه «انتبذت» از ماده «نبذ» به گفته «راغب» به معنى دور انداختن اشياء غير قابل ملاحظه است واين تعبير در آيه فوق شايد اشاره به آن باشد كه مريم به صورت متواضعانه وگمنام وخالى از هرگونه كارى كه جلب توجه كند، از جمع، كناره گيرى كرد وآن مكان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.

در اين هنگام، مريم «حجابى ميان خود وديگران افكند» تا خلوتگاه او از هر نظر كامل شود؛ فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً.

در اين هنگام ما روح خود (يكى از فرشتگان بزرگ) را به سوى او فرستاديم واو در شكل انسان كامل بى عيب ونقص وخوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد؛ فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا.

مريمى كه همواره پاكدامن زيسته، در دامان پاكان پرورش يافته ودر ميان جمعيت مردم ضرب المثل عفت وتقوا است، از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانه زيبايى به خلوتگاه او راه يافته چه ترس ووحشتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله «صدا زد: من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى» قالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا.

مريم با گفتن اين سخن در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود، كه يك مرتبه آن فرد ناشناس زبان به سخن گشود ورسالت عظيم خويش را چنين بيان كرد و «گفت من

ص: 288


1- تفسير نمونه ج 13 ص 33 مجمع البيان ج 6 ص 783

فرستاده پروردگار توام»! قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ.

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.(1)

ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود «من آمده ام تا پسر پاكيزه اى از نظر خلق وخوى وجسم وجان به تو ببخشم!» لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا.

از شنيدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت وبار ديگر او در نگرانى عميقى فرو رفت و «گفت: چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم، در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته وهرگز زن آلوده اى نبوده ام ؟!» قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا.

اما به زودى طوفان اين نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نشست او با صراحت به مريم «گفت: مطلب همين است كه پروردگارت فرموده، اين كار بر من سهل وآسان است» قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ.

تو كه خوب از قدرت من آگاهى، تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى، تو كه آواى فرشتگان را كه شهادت به پاكيت مى دادند شنيده اى، تو كه ميدانى جدت آدم از خاك آفريده شد، اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى ؟! سپس افزود: «ما مى خواهيم او را آيه واعجازى براى مردم قرار دهيم» وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ.

«و ما مى خواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم» وَرَحْمَةً مِنَّا.

و به هر حال «اين امرى است پايان يافته» وجاى گفتگو ندارد وَكانَ أَمْراً مَقْضِيًّا.

د. تقريبا همه مفسران معروف، روح را در اينجا به جبرئيل فرشته بزرگ خدا تفسير كرده اند وتعبير «روح» از او به خاطر آنست كه روحانى است وهم وجودى است حياتبخش، چرا كه حامل رسالت الهى به پيامبران است كه احياء كننده همه انسان هاى لايق مى باشد.(2)

ه -. معناى تمثل جبرئيل براى مريم به صورت بشر، اين است كه در حاسه وادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اينكه واقعا هم به آن صورت در آمده باشد، بلكه در خارج از

ص: 289


1- تفسير نمونه ج 13 ص 34
2- تفسير نمونه ج 13 ص 35

ادراك وى صورتى غير صورت بشر داشت.

و اين معنايى كه براى تمثل كرديم با همان معناى لغوى كلمه منطبق مى شود، چون وقتى مى گوئيم: «تمثل شىء لشىء فى صورة كذا» معنايش اين است كه چيزى براى چيز ديگرى به فلان صورت در آمد، يعنى او آن را به صورت فلان چيز تصور كرد، نه اينكه واقعا هم به آن صورت در آمده وچيز ديگرى شده باشد، پس تمثل ملك به صورت بشر، ظهور او براى بيننده به صورت بشر است، نه اينكه ملك بشر بشود.

نكته ها

1 - از لطافت هايى كه در اين سوره در نقل داستان هاى زكريا ومريم وابراهيم وموسى به كار برده تعبير واحدى است كه همه جا فرمود: «وهب» يعنى يحيى را به زكريا وعيسى را به مريم واسحاق ويعقوب را به ابراهيم وهارون را به موسى بخشيد.

و سياق اين معنا را مى رساند كه مريم از كلام جبرئيل كه گفت: «تا پسرى به تو ببخشم...» فهميده كه اين پسر را در همين حال مى بخشدو لذا گفت: «هيچ بشرى با من تماس نگرفته وزناكار هم نبوده ام» ودر اين جمله فهماند كه فرزنددار شدن من الآن منوط به اين است كه چند ماه قبل نكاح ويا زنايى صورت گرفته باشد وحال آنكه صورت نگرفته است.

2 - در آيه 19 مريم به حضرت مريم خطاب شد ما فرزند پارسا به تو مى بخشيم قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً در آيه 45 و 46 آل عمران اوصاف آن فرزند بيان شده است: إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ. وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران، 46-45 (

3 - عبادت، زمينه ى نزول الطاف الهى است. فَاتَّخَذَتْ.... فَأَرْسَلْنا.

4 - بهترين پناهگاه، رحمت الهى است. أَعُوذُ بِالرَّحمن.

5 - وجود عيسى رحمت است. كسى كه وجودش ايمان به خدا را در انسان ها زنده كند وكارش ارشاد وهدايت مردم باشد، قطعاً رحمت است. رَحْمَةً مِنَّا.

6 - هيچ كس نمى تواند مانع كار خداوند شود. وَكانَ أَمْراً مَقْضِيًّا.(1)

آيات 26-22

ص: 290


1- نور ج 7، ص 253-255.

آیه 22-26

اشاره

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكانًا قَصِيًّا (22)

فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا (23)

فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَني قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24)

وَ هُزّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا (25)

فَكُلي وَ اشْرَبي وَ قَرّي عَيْنًا فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولي إِنّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26)

ترجمه

سرانجام (مريم) به او باردار شد؛ واو را به نقطه دور دستى برد (وخلوت گزيد) * درد زايمان او را به كنار تنه درخت خرمايى كشاند؛ (آنقدر ناراحت شد كه) گفت: «اى كاش پيش از اين مرده بودم وبكلّى فراموش مى شدم!» * ناگهان از طرف پايين پايش او را صدا زد كه: «غمگين مباش! پروردگارت زير پاى تو چشمه آبى (گوارا) قرار داده است! * واين تنه نخل را به طرف خود تكان ده، رطب تازه اى بر تو فرو مى ريزد! * (از اين غذاى لذيذ) بخور؛ و (از آن آب گوارا) بنوش؛ وچشمت را (به اين مولود جديد) روشن دار! وهرگاه كسى از انسان ها را ديدى، (با اشاره) بگو: من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام؛ بنابراين امروز با هيچ انسانى هيچ سخن نمى گويم! (وبدان كه اين نوزاد، خودش از تو دفاع خواهد كرد!)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: باردار شدن مريم ودور شدن او از مردم. فرا گرفتن درد زايمان ورفتن زير درخت خرما وتقاضاى مرگ. سخن گفتن عيسى با مادرش بر اندوهناك نبودن به جهت پديد آوردن پروردگار آب را به زير پاى او وبهره مند شدن از خرما در صورت تكان دادن درخت وسخن نگفتن با مردم به جهت نذر روزه سكوت.

ب. «سرانجام مريم باردار شد» وآن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت فَحَمَلَتْهُ.

اين امر سبب شد كه او از بيت المقدس به مكان دوردستى برود؛ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا.

و در اين حالت در ميان يك بيم واميد، يك حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى برد، گاهى به اين مى انديشيد كه اين حمل سرانجام فاش خواهد شد، گيرم چند روز يا چند ماهى از آنها كه مرا مى شناسند دور بمانم ودر اين نقطه به صورت ناشناس زندگى كنم آخر چه خواهد شد؟!

ص: 291

و راستى براى دخترى كه سالها سنبل پاكى وعفت ونمونه اى در عبادت وبندگى خدا بوده، بسيار دردناك است كه يك روز احساس كند همه اين سرمايه معنويش به خطر افتاده است.

اما از سوى ديگر، احساس مى كرد خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده وبا چنين كيفيت معجزه آسايى او را آفريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت ؟ آيا ممكن است در برابر چنين اتهامى از من دفاع نكند؟

ج. در اينكه اين مكان «قصى» (دوردست) كجا بوده بسيارى معتقدند شهر «ناصره» بوده است وشايد در آن شهر نيز پيوسته در خانه ميماند وكمتر قدم بيرون مى گذاشت.

لحظات طوفانى زندگى مريم شروع شد، درد سخت زائيدن به او دست داد آن چنان كه او را از آبادى به بيابان كشاند.

چون وضع مريم يك وضع استثنايى بود وهرگز نمى خواست كسى وضع حمل او را ببيند، با آغاز درد زائيدن، راه بيابان را پيش گرفت قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد درد وضع حمل او را به كنار درخت خرمائى كشاند از بس ناراحت بود بى اختيار «گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم وبه كلى فراموش مى شدم!»؛ قالَتْ يا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذا وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا.

د. تنها ترس تهمت هاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد، هر چند مشغله فكرى مريم بيش از همه همين موضوع بود ولى مشكلات ومصائب ديگر مانند وضع حمل بدون قابله ودوست وياور، در بيابانى تنهاى تنها، نبودن محلى براى استراحت، آبى براى نوشيدن وغذا براى خوردن وسيله براى نگاهدارى مولود جديد، اينها امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.

اما اين حالت زياد به طول نيانجاميد «ناگهان صدايى به گوشش رسيد كه از طرف پائين پا بلند است وآشكار مى گويد غمگين مباش درست بنگر پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارايى را جارى ساخته است» فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.

و نظرى به بالاى سرت بيفكن بنگر چگونه ساقه خشكيده به درخت نخل بارورى تبديل شده كه ميوه ها، شاخه هايش را زينت بخشيده اند «تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا.

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: زن داراى نفاس چيزى همانند رطب مايه شفاى او نيست ولذا خداوند حضرت مريم را به رطب اطعام كرد؛ «از اين غذاى لذيذ ونيروبخش بخور واز

ص: 292

آن آب گوارا بنوش» فَكُلِى وَاشْرَبِى.(1)

«و چشمت را به اين مولود جديد روشن دار» وَقَرِّى عَيْناً.

«و اگر از آينده نگرانى آسوده خاطر باش، هر گاه بشرى ديدى واز تو در اين زمينه توضيح خواست با اشاره بگو من براى خداى رحمان روزه گرفته ام روزه سكوت وبه همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم» فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا.(2)

ه -. كلمه «اجائة» باب افعال از «جاء» است چه بگويى «جاء به» وچه بگويى «اجاءه» هر دو به معناى «او را آورد» است، كه در آيه شريفه كنايه از دفع والجاء است، يعنى درد زائيدن او را مجبور به آمدن كرد وكلمه «مخاض» به معناى درد زائيدن است.

و. جمله أَلَّا تَحْزَنِى تسليت ودلدارى است به مادرش از آن اندوه وغم شديدى كه به وى دست داده بود، آرى براى زنى عابد وزاهد هيچ مصيبتى تلخ تر وسخت تر از اين نيست كه او را در عرض وناموسش متهم كنند، آن هم زنى باكره، آنهم از خاندانى كه در گذشته وحال معروف به عفت وپاكى بوده اند.(3)

نكته ها

1. مريم در لابلاى مشكلات ورزيده شد ومسير حوادث او را تا آخرين مرحله مشكلات پيش برد آن چنان كه ميان خود وپايان زندگى يك گام بيشتر نمى ديد، اما ناگهان ورق بر مى گشت، همه چيز به كمك او مى شتافتند ودر محيطى آرام ومطمئن از هر نظر گام مى نهاد.

2. جمله هُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ كه به مريم دستور مى دهد درخت خرما را تكان دهد تا از ميوه آن بهره گيرد اين درس آموزنده را به او وبه همه انسان ها داد كه حتى در سخت ترين لحظات زندگى دست از تلاش وكوشش نبايد برداشت.

آرى اين دستور الهى به مريم نشان مى دهد تا حركتى از ما نباشد بركتى نخواهد بود.

3. بدون شك تقاضاى مرگ از خدا كار درستى نيست ولى گاه در زندگى انسان حوادث

ص: 293


1- مجمع البيان ج 6 ص 790
2- نمونه ج 13 ص 39-41
3- الميزان ج 14 ص 57

سختى روى مى دهد كه طعم حيات كاملا تلخ وناگوار مى شود.

4. مريم نيز چون در لحظات نخستين در فكرش اين تصور پديد آمد كه تمام آبرو وحيثيت او در برابر مردم بيخرد با تولد اين فرزند به خطر خواهد افتاد، اينجا بود كه آرزوى مرگ وفراموش شدن كرد واين خود دليل بر آن است كه او عفت وپاكدامنى را حتى از جانش بيشتر دوست مى داشت وبراى آبروى خود ارزشى بيش از حيات خود قائل بود.(1)

5. بعضى مى پرسند اگر معجزه مخصوص انبياء وامامان است پس ظهور اين گونه معجزات براى مريم چگونه بود؟

بعضى از مفسران براى حل اين مشكل آن را جزء معجزات عيسى گرفته اند كه به عنوان مقدمه تحقق يافت واز آن تعبير به «ارهاص» مى كنند. (ارهاص به معنى معجزه مقدماتى است).

ولى هيچ نيازى به اين گونه پاسخها نيست، چرا كه ظهور خارق عادات براى غير پيامبران وامامان هيچگونه مانعى ندارد اين همان چيزى است كه نامش را «كرامت» مى گذاريم.

معجزه آن است كه توأم با «تحدى» (دعوت به مبارزه) وتوأم با دعوى نبوت ويا امامت بوده باشد.

6. از تعبير آيه چنين برمى آيد كه نذر سكوت براى آن قوم وجمعيت، كار شناخته شده اى بود، به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.

ولى اين نوع روزه در شرع اسلام، مشروع نيست.

امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد:

«صوم السكوت حرام»؛ «روزه سكوت حرام است» واين به خاطر تفاوت شرائط در آن زمان با زمان ظهور اسلام است.

7. آرامش، بر تغذيه مقدم است. أَلَّا تَحْزَنِى، رُطَباً جَنِيًّا زيرا انسان مضطرب، بهترين غذاها را نيز ميل ندارد.

آيات 33-27

ص: 294


1- تفسير نمونه ج 13 ص 44

آیه 27-33

اشاره

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا (27)

يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28)

فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29)

قالَ إِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا (30)

وَ جَعَلَني مُبارَكًا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31)

وَ بَرًّا بِوالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْني جَبّارًا شَقِيًّا (32)

وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33)

ترجمه

(مريم) در حالى كه او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد؛ گفتند: «اى مريم! كار بسيار عجيب وبدى انجام دادى! * اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود ونه مادرت زن بد كاره اى!!» * (مريم) به او اشاره كرد؛ گفتند: «چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم ؟!» * (ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده؛ ومرا پيامبر قرار داده است! * ومرا - هر جا كه باشم - وجودى پربركت قرار داده؛ وتا زمانى كه زنده ام، مرا به نماز وزكات توصيه كرده است! * ومرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده؛ وجبّار وشقى قرار نداده است! * وسلام (خدا) بر من، در آن روز كه متولّد شدم ودر آن روز كه مى ميرم وآن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استبعاد مردم از فرزند دار شدن مريم. اشاره مريم به سخن گفتن عيسى به جهت رفع استبعاد ورفع تهمت از او. تعجَب مردم از سخن گفتن كودك. معرفى كودك در گهواره خود را به نبوت واوصاف پسنديده.

ب. سرانجام مريم در حالى كه كودكش را در آغوش داشت از بيابان به آبادى بازگشت وبه سراغ بستگان واقوام خود آمد فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ.

هنگامى كه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند، دهانشان از تعجب باز ماند، آنها كه سابقه پاكدامنى مريم را داشتند وآوازه تقوا وكرامت او را شنيده بودند سخت نگران شدند، گفتند: اى مريم! تو مسلما كار بسيار عجيب وبدى انجام دادى! قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ

ص: 295

شَيْئاً فَرِيًّا(1) بعضى به او رو كردند وگفتند: «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت» يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا.

ج. اينكه آنها به مريم گفتند: «اى خواهر هارون» موجب تفسيرهاى مختلفى در ميان مفسران شده است، اما آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه هارون مردپاك وصالحى بود، آن چنان كه درميان بنى اسرائيل ضرب المثل شده بود، هركس را مى خواستند به پاكى معرفى كنند مى گفتند: او برادر يا خواهر هارون است، مرحوم طبرسى اين معنى را در حديث كوتاهى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده است.(2)

در اين هنگام، مريم به فرمان خدا سكوت كرد، تنها كارى كه انجام داد اين بود كه اشاره به نوزادش عيسى كرد، فَأَشارَتْ إِلَيْهِ. اما اين كار بيشتر تعجب آنها را برانگيخت.

به هر حال «به او گفتند ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوئيم ؟!» قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا.

ولى اين حالت چندان به طول نيانجاميد چرا كه آن كودك نوزاد زبان به سخن گشود و «گفت: من بنده خدايم» قالَ إِنِّى عَبْدُ اللهِ واوصافى را براى خويش بيان كرد.

نكته ها

1 - بهتان به حضرت مريم (علیه السلام)

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: به حضرت مريم تهمت زدند: وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً (النساء، 156) در آيه ديگر بهتان را بيان كرده است. فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً. يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً (مريم، 27-28)

2 - در قرآن كريم چند امر به مبارك بودن وصف شده است:

خداوند متعال. ذَلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ. (غافر، 64)

خانه كعبه. إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا. (آل عمران، 96)

قرآن كريم. وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ. (انعام، 92) وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ. (انبياء، 50)

ص: 296


1- نمونه ج 13 ص 54
2- مجمع البيان ج 6 ص 791

حضرت عيسى (علیه السلام) وَجَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ. (مريم، 31)

شب قدر. إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ. (دخان، 3)

باران. وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا. (ق، 9)

قابل توجه اينكه اصل بركت مربوط به خداوند متعال است وامور ديگر مانند قرآن وشب قدر وباران وحضرت مسيح (علیه السلام) مظاهر بركت خداوند هستند.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: معنى مبارك، «نفاع» است (يعنى بسيار پر منفعت).

2 - در قرآن كريم 4 پيامبر به مبارك بودن وصف شده اند؛

نوح؛ قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ.... (هود، 48)

ابراهيم واسحاق؛ سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ * كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِّنَ الصَّالِحِينَ * وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ. (صافات، 109-113)

عيسى (علیه السلام)؛ قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً * وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً. (مريم، 30-31)

3 - از ميان تمام برنامه ها روى توصيه پروردگار به نماز وزكات تكيه مى كند واين به خاطر اهميت فوق العاده اين دو برنامه است كه اين دو رمز ارتباط با خالق وخلق است واز يك نظر مى توان همه برنامه هاى مذهبى را در آن خلاصه كرد چرا كه بخشى از آنها پيوند انسان را با خلق وبخشى با خالق مشخص مى كند. قالَ إِنِّى عَبْدُ اللهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيًّا.

از اينجا پاسخ عيسى (علیه السلام)، شروع مى شود وآن جناب اصلا متعرض مساله ولادتش نشد، با اينكه همه مشكل مردم از آن بود واين بدان جهت است كه سخن گفتن كودك مولود معجزه اى است كه هر چه بگويد جاى ترديدى نمى گذارد در اينكه حق است، چون معجزه اى است، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه در آخر گفتارش بر خود سلام كرد.

4 - در جمله آتانِىَ الْكِتابَ از دادن خدا كتاب را به او خبر داد وظاهرا مقصود از آن همان انجيل است،

5 - عيسى (علیه السلام) در آن روز تنها نبى بوده وبعدها خداوند او را به رسالت برگزيده واز

ص: 297

ظاهر كلامش بر مى آيد كه در همان روز كتاب ونبوت داده شده، نه اينكه بخواهد از آينده خبر دهد.(1)

6 - قضاوت مردم، عجولانه وبراساس قرائن ظاهرى است، نه واقعيّات. لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (آنان به محض ديدن نوزادى همراه مريم، حكم به بدى او كردند).(2)

8 - در نبوّت (وامامت) سن خاصى شرط نيست. فِى الْمَهْدِ... جَعَلَنِى نَبِيًّا.(3)

9 - ارتباط پيامبران با پدر ومادر در قرآن كريم به سه گونه بيان شده؛

احترام مانند حضرت يوسف؛ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ. (يوسف، 99)

نيكوكارى مانند حضرت يحيى؛ وَبَرّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيّاً. (مريم، 14)

مانند حضرت سليمان؛... وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ... (نمل، 19) ومانند حضرت عيسى كه به مادرش نيكى كرد؛ وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً. (مريم، 32)

طلب مغفرت، مانند نوح؛ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ. (نوح، 28)

و مانند حضرت ابراهيم؛ رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ. (ابراهيم، 41)

10 - اوصاف وبرخى از ويژگى هاى حضرت عيسى (علیه السلام)

خلقت بدون پدر؛ ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون.

آبرومند در دنيا وآخرت - بنده مقرب الهى؛ وجيهاً فى الدنيا والاخرة ومن المقربين.

سخن گفتن در گهواره صالح؛ و يكلّم الناس فى المهد وكهلًا ومن الصالحين.

عبوديت - مبارك - نيكوكار به مادر؛ قال انّى عبدالله ءاتانى الكتاب وجعلنى نبيّاً * وجعلنى مباركاً أينما كنت وأوصانى بالصلوة والزّكوة ما دمت حياً * وبرّاً بوالدتى ولم يجعلنى جبّاراً شقيّاً.

مورد تأييد روح القدس؛ و أيّدناه بروح القدس.

آيت خاص خدا؛ و لنجعله ءاية للناس.

ص: 298


1- الميزان ج 14 ص 45
2- نور ج 7 ص 260
3- همان ص 262

از پيامبران اولوالعزم؛ شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحاً والذى أوحينا اليك وما وصّينا به ابراهيم وموسى وعيسى.

مصداق تورات - مبشر به رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول الله اليكم مصدّقاً لما بين يدى من التوراة ومبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد.

آیه 34-35

اشاره

آيات 35-34

ذلِكَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذي فيهِ يَمْتَرُونَ (34)

ما كانَ لِلّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35)

ترجمه

اين است عيسى پسر مريم؛ گفتار حقّى كه در آن ترديد مى كنند! * هرگز براى خدا شايسته نبود كه فرزندى اختيار كند! منزّه است او! هرگاه چيزى را فرمان دهد، مى گويد: «موجود باش!» همان دم موجود مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: روشن شدن حقيقت بر مردم بواسطه سخن گفتن عيسى. منزه بودن خداوند از داشتن فرزند. عدم جدايى اراده خداوند از مراد پيرامون خلقت.

ب. در جمله ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ كلمه «ذلك» اشاره به سراپاى داستانى است كه قرآن كريم از سر گذشت واوصاف عيسى آورده ومعنايش اين است كه اين شخصى كه ما، درباره ولادتش سخن گفتيم واو خود را به عبوديت ونبوت وكتاب معرفى كرد همان عيسى بن مريم است.

و كلمه قَوْلَ الْحَقِّ كه منصوب است عامل نصبش مقدر است وتقدير كلام اقول قول الحق مى باشد وجمله الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ يعنى آنكه در باره اش شك ونزاع مى كنند وصف عيسى است ومعنايش اين است كه اين همان عيسى بن مريم است كه درباره اش شك ونزاع مى كنند.(1)

ص: 299


1- الميزان ج 14 ص 63

ج. در آيه بعد با صراحت مى گويد: «هرگز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند او منزه وپاك از چنين چيزى است» ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ.

بلكه او هر گاه چيزى را اراده كند وفرمان دهد به آن مى گويد: موجود باش آن نيز موجود مى شود؛ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

اشاره به اينكه: دارا بودن فرزند - آن چنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند - با قداست مقام پروردگار سازگار نيست، از يك سو لازمه آن جسم بودن واز سوى ديگر محدوديت واز سوى سوم نياز واو را در سرحد يك موجود ضعيف ومحدود مادى قرار دادن است.

تعبير كُنْ فَيَكُونُ كه در هشت مورد از آيات قرآن آمده است ترسيم بسيار زنده اى از وسعت قدرت خدا وتسلط وحاكميت او در امر خلقت است، تعبيرى از فرمان «كن» كوتاهتر تصور نمى شود ونتيجه اى از «فيكون» وسيعتر وجامعتر به نظر نمى رسد، مخصوصا با توجه به «فاء تفريع» كه فوريت را در اينجا مى رساند، حتى فاء تفريع در اينجا به تعبير فلاسفه دليل بر تاخر زمانى نيست، بلكه همان تاخر رتبى يعنى ترتب معلول بر علت را بيان مى كند.(1)

نكته ها

آيه 35 مريم؛ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ نظير آيه 117 بقره است؛ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

ص: 300


1- تفسير نمونه ج 13 ص 62

آیه 36-40

اشاره

آيات 40-36

وَ إِنَّ اللّهَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (36)

فَاخْتَلَفَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظيمٍ (37)

أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظّالِمُونَ الْيَوْمَ في ضَلالٍ مُبينٍ (38)

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39)

إِنّا نَحْنُ نَرِثُ اْلأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40)

ترجمه

و خداوند، پروردگار من وشماست! او را پرستش كنيد؛ اين است راه راست! * ولى (بعد از او) گروه هايى از ميان پيروانش اختلاف كردند؛ واى به حال كافران از مشاهده روز بزرگ (رستاخيز)! * در آن روز كه نزد ما مى آيند، چه گوشهاى شنوا وچه چشمهاى بينايى پيدا مى كنند! ولى اين ستمگران امروز در گمراهى آشكارند! * آنان را از روز حسرت [= روز رستاخيز كه براى همه مايه تأسف است] بترسان، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد! وآنها در غفلتند وايمان نمى آورند! * ما، زمين وتمام كسانى را كه بر آن هستند، به ارث مى بريم؛ وهمگى بسوى ما بازگردانده مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: صراط مستقيم در پرتو عبادت پروردگار متعال. اختلاف مردم درباره عيسى وتهديد به عذاب براى كفَار. شنوا وبينا شدن كفار در قيامت وعدم سود آن. بيم دادن مردم از روز حسرت. (قيامت)

ب. كلمه «ويل» كلمه اى است تهديدى كه شدت عذاب را افاده مى كند وكلمه «مشهد» مصدر ميمى وبه معناى شهود است.

ج. آيه (38) وضع آنها را در صحنه رستاخيز بيان مى كند ومى گويد: «آنها در آن روز كه نزد ما مى آيند چه گوشهاى شنوا وچه چشمهايى بينا پيدا مى كنند؟»

ولى اين ستمگران امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند:

أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ.

بعضى از مفسران كلمه «اليوم» در جمله لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ را به معنى روز قيامت گرفته اند كه مفهوم آيه اين مى شود: در آنجا بينا وشنوا خواهند شد اما اين بينايى

ص: 301

وشنوايى در آن روز سودى به حالشان نخواهد داشت ودر ضلال مبين خواهند بود. ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.(1)

د. از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ بيان جمله يَوْمَ الْحَسْرَةِ باشد، در نتيجه اشاره به اين مى شود كه اين حسرتى كه به آن دچار مى شوند از ناحيه قضاى امر مى آيد وقضاء وقتى باعث حسرت مى شود كه فوت گردد وسعادتى كه او مى توانست به آن نائل شود از بين ببرد.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم در آيه 39 مريم مى فرمايد: كفار را از روز حسرت انذار كن. در اينكه حسرت آنان درباره چه امورى است در آيات ديگر بيان شده است:

مجسم شدن اعمال ناپسند. كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ. (بقره، 167)

كوتاهى در انجام وظيفه در برابر خداوند. يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ. (زمر، 56)

حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا. (انعام، 31)

2. اگر قرآن مى فرمايد: روز قيامت روز حسرت است وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (مريم، 39)، اين حسرت براى همه انسان ها نيست، بلكه مخصوص كفار است؛ وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ (حاقه، 50)،

3. آيه 36 مريم نظير آيه 51 آل عمران است؛ إِنَّ اللهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ كه اين سخن حضرت عيسى تثليث را دفع مى كند.

4. كليد همه ى بدبختى ها، غفلت است. غفلت از خداوند، غفلت از معاد، غفلت از آثار وپيامدهاى گناه، غفلت از توطئه ها، غفلت از محرومان، غفلت از تاريخ وسنّت هاى آن وغفلت از جوانى واستعدادها وزمينه هاى رشد.

آيات 46-41

ص: 302


1- تفسير نمونه ج 13 ص 72
2- الميزان ج 14 ص 64

آیه 41-46

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (41)

إِذْ قالَ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني عَنْكَ شَيْئًا (42)

يا أَبَتِ إِنّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطًا سَوِيًّا (43)

يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44)

يا أَبَتِ إِنّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45)

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا (46)

ترجمه

در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو وپيامبر (خدا) بود! * هنگامى كه به پدرش گفت: «اى پدر! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود ونه مى بيند ونه هيچ مشكلى را از تو حلّ مى كند؟! * اى پدر! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است؛ بنابر اين از من پيروى كن، تا تو را به راه راست هدايت كنم! * اى پدر! شيطان را پرستش مكن، كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، عصيانگر بود! * اى پدر! من از اين مى ترسم كه از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد، در نتيجه از دوستان شيطان باشى!» * گفت: «اى ابراهيم! آيا تو از معبودهاى من روى گردانى ؟! اگر (از اين كار) دست برندارى، تو را سنگسار مى كنم! وبراى مدّتى طولانى از من دور شو!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن سرگذشت ابراهيم در قرآن. احتجاج ابراهيم با عموى بت پرست خود. نهى كردن از پرستش بت به جهت خوف از عذاب خداوند. برخورد زشت آزر با ابراهيم وتهديد او.

ب. كلمه «صديق» صيغه مبالغه از صدق وبه معنى كسى است كه بسيار راستگو است، بعضى گفته اند به معنى كسى است كه هرگز دروغ نمى گويد.

به هر حال اين صفت به قدرى اهميت دارد كه در آيه فوق حتى قبل از صفت «نبوت» بيان شده، گويى زمينه ساز شايستگى براى پذيرش نبوت است واز اين گذشته بارزترين صفتى كه در پيامبران وحاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم وكاست به بندگان خدا برسانند.

ص: 303

ج. «اب» در لغت عرب گاهى به معنى پدر وگاه به معنى عمو آمده است قرآن كريم مى فرمايد ياد كن از ابراهيم بسيار با صداقت: «در آن هنگام كه به پدرش گفت: اى پدر چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود ونمى بيند ونمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند» إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً.

اين بيان كوتاه وكوبنده يكى از بهترين دلائل نفى شرك وبت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزه سود وزيان است كه علماى عقائد از آن تعبير به مساله «دفع ضرر محتمل» كرده اند.

او مى گويد: چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوايى وبينايى ندارد.(1)

د. منظور از عبادت در اينجا عبادت به معنى سجده كردن ونماز وروزه براى شيطان بجا آوردن نيست، بلكه به معنى اطاعت وپيروى فرمان است كه اين خود يك نوع از عبادت محسوب مى شود.

از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده است:

«من اصغى الى ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن الله عزوجل فقد عبد الله وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس!»: كسى كه به سخن سخنگويى گوش فرا دهد (گوش دادن از روى تسليم ورضا) او را پرستش كرده، اگر اين سخنگو از سوى خدا سخن مى گويد خدا را پرستيده است واگر از سوى ابليس سخن مى گويد ابليس را عبادت كرده.

بعد ابراهيم (علیه السلام)، آزر را به پيروى از خود دعوت مى كند ومى گويد از من پيروى كن تا تو را به راه درست راهنمائى كنم با اينكه قاعدتا عمويش از نظر سن از او بسيار بزرگتر بوده ودر آن جامعه سرشناس تر ودليل آن را اين ذكر مى كند «كه من علومى دارم كه نزد تو نيست» قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ.

اين يك قانون كلى است درباره همه كه در آنچه آگاه نيستند از آنها كه آگاهند پيروى كنند واين در واقع برنامه رجوع به متخصصان هر فن واز جمله مساله تقليد از مجتهد را

ص: 304


1- تفسير نمونه ج 13 ص 78

در فروع احكام اسلامى مشخص مى سازد.(1)

بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك وبت پرستى كرده مى گويد «اى پدر! من از اين مى ترسم كه با اين شرك وبت پرستى كه دارى عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو برسد وتو از اولياى شيطان باشى» يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا.

ه -. قرآن مى گويد: نه تنها دلسوزى هاى ابراهيم وبيان پربارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان، سخت برآشفت و «گفت: اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانى ؟!» قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يا إِبْراهِيمُ. «اگر از اين كار خوددارى نكنى به طور قطع تو را سنگسار خواهم كرد» لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ. «و اكنون از من دور شو ديگر تو را نبينم» وَاهْجُرْنِى مَلِيًّا.

كلمه (مليّا) به گفته «راغب» در «مفردات» از ماده املاء به معنى مهلت دادن طولانى آمده است ودر اينجا مفهومش آنست كه براى مدت طولانى يا هميشه از من دور شو.

منظور ابراهيم (علیه السلام) از طلب مغفرت براى عمويش آزر آن است كه در صورتى كه عبادت بت ها را ترك كنى وخداوند را خالصانه پرستش كنى، براى تو طلب آمرزش مى كنم.(2)

و. كلمه «رغبت» به طورى كه در مجمع آمده از كلمات اضداد است، يعنى اگر با لفظ «عن» متعدى شود به معناى اعراض از چيزى است واگر با لفظ «فى» متعدى شود به معناى ميل در آن است.(3)

نكته ها

صداقت پيامبران:

1. حضرت ابراهيم (علیه السلام): وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً (مريم، 41)

2. حضرت ادريس (علیه السلام): وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً (مريم، 56)

3. حضرت اسماعيل (علیه السلام): وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَبِيّاً (مريم، 54)

4.

ص: 305


1- تفسير نمونه ج 13 ص 79
2- مجمع البيان ج 6 ص 798
3- ترجمه الميزان ج 14 ص 76

حضرت موسى (علیه السلام): حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَ أَقُولَ عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ... (الأعراف، 105)

5. حضرت يوسف (علیه السلام):... وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (يوسف، 51)

6. لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ... (الفتح، 27)

1. تعبير ابراهيم در برابر عمويش آزر در اينجا بسيار جالب است:

از يك سو مرتباً او را با خطاب يا ابت (پدرم) كه نشانه ادب واحترام است مخاطب مى سازد.

از سوى ديگر جمله ان يمسك نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت ونگران است.

از سوى سوم تعبير به عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ اشاره به اين نكته مى كند كار تو به واسطه اين شرك وبت پرستى به جايى رسيده كه خداوندى كه رحمت عام او همگان را در برگرفته به تو خشم مى گيرد ومجازاتت مى كند، ببين چه كار وحشتناكى انجام مى دهى.

و از سوى چهارم اين كار تو كارى است كه سرانجامش، قرار گرفتن زير چتر ولايت شيطان است.

2. توجّه به كمالات ديگران وتجليل از بزرگان، يكى از شيوه هاى تربيت است وَاذْكُرْ.(1)

3. در اين سوره پنج بار هنگام شروع در داستان پيامبران بزرگ ومريم، جمله اذكر (يادآورى كن) آمده است.

4. وصف خداوند به عنوان «رحمان» شانزده بار در اين سوره آمده است چرا كه سوره از آغازش با رحمت شروع مى شود، رحمت خدا به زكريا، رحمت خدا به مريم ومسيح وپايان آن نيز باهمين رحمت است كه در اواخر آن مى گويد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا: «كسانى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنها را در دل بندگانش قرار مى دهد». (مريم، 96)

5. در اين آيات ابراهيم (علیه السلام) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مى سازد، اول اينكه طريقه ومسلك او در پرستش بتها طريقه اى لغو وباطل است، دوم اينكه نزد او علم

ص: 306


1- راهنما ج 10 ص 640

ومعرفتى است كه نزد پدرش نيست وبر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد.

جهت دوم اينكه عبادت ودعا ودست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد ودعا كننده شود ويا ضررى از او دفع گرددو اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است وبتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد ودفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجه دردى از او دوا نمى كنند.

6. در نهى از منكر از خويشان خود شروع كنيم.

7. علم انبيا نيز محدود است. مِنَ الْعِلْمِ.(1)

8. در دعوت وتبليغ، با استفاده از عواطف، زمينه ى پذيرش را فراهم كنيم. (در اين آيات، چهار مرتبه يا أَبَتِ آمده است)

9. در اين آيات، روحيّات مؤمن وكافر در گفتگوها به خوبى به چشم مى خورد:

الف: ابراهيم عاطفى حرف مى زند وعمويش با خشونت، ابراهيم چهار بار مى گويد: «يا أَبَتِ» ولى عموى بت پرستش حتّى يك بار نگفت: «يا بنى»

ب: ابراهيم، دلسوزانه حرف مى زند، امّا آزر با تهديد جواب مى دهد.

ج: ابراهيم، سلام مى كند، امّا آزر دستور فاصله گرفتن مى دهد. وَاهْجُرْنِى.(2)

10. ادب در برخورد در سيره انبياء

الف. به حضرت نوح (علیه السلام) گفتند تو گمراه هستى! در پاسخ فرمود من گمراه نيستم، بلكه پيامبر خدا هستم؛ قال الملأ من قومه انا لنراك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من ربّ العالمين. (اعراف، 60-61)

ب. به حضرت هود (علیه السلام) گفتند: تو سفيه هستى! در پاسخ فرمود: من سفيه نيستم بلكه پيامبر خدا هستم؛ قال الملأ الذين كفروا من قومه انّا لنريك فى سفاهة وانّا لنظنّك من الكاذبين * قال يا قوم ليس بى سفاهة ولكنّى رسول من رب العالمين. (اعراف، 66-67)

ج. حضرت ابراهيم (علیه السلام) به عموى خود گويد: دانشى به من رسيده كه به تو نرسيده است؛

ص: 307


1- راهنما ج 10 ص 645
2- نور ج 7 ص 271-275

قد جاءنى من العلم ما لم يأتك (مريم، 43)؛ به او نگفت من دانشمند هستم وتو جاهلى.

د. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مردم مى گفت: ما يا شما بر هدايت يا در گمراهى آشكار هستيم نفرمود قطعاً ما بر هدايت وشما بر گمراهى هستيد؛ و انّا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين. (سبأ، 24)

آیه 47-50

اشاره

آيات 50-47

قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا (47)

وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبّي عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبّي شَقِيًّا (48)

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49)

وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)

ترجمه

(ابراهيم) گفت: «سلام بر تو! من بزودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مى كنم؛ چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است! * واز شما وآنچه غير خدا مى خوانيد، كناره گيرى مى كنم؛ وپروردگارم را مى خوانم؛ واميدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم!» * هنگامى كه از آنان وآنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد، ما اسحاق ويعقوب را به او بخشيديم؛ وهر يك را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم! * واز رحمت خود به آنان عطا كرديم؛ وبراى آنها نام نيك ومقام برجسته اى (در ميان همه امّتها) قرار داديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد نرم وسالم ابراهيم با عمويش آزر ودرخواست آمرزش براى او. دورى جستن ابراهيم از بت پرستان وموهبت الهى به او به جهت مبارزه وكناره گيرى از بت پرستان.

ب. ابراهيم همانند همه پيامبران ورهبران آسمانى، تسلط بر اعصاب خويش را هم چنان حفظ كرد ودر برابر اين تندى وخشونت شديد، با نهايت بزرگوارى «گفت: سلام بر تو» قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ.

ص: 308

اين سلام ممكن است توديع وخداحافظى باشد كه با گفتن آن وچند جمله بعد، ابراهيم، «آزر» را ترك گفت.

سپس اضافه كرد: «من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى كنم چرا كه او نسبت به من، رحيم ولطيف ومهربان است» سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كانَ بِى حَفِيًّا.(1)

سپس چنين گفت: «من از شما (از تو واين قوم بت پرست) كناره گيرى مى كنم وهمچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد» يعنى از بتها وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ.

«و تنها پروردگارم را مى خوانم واميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند» وَأَدْعُوا رَبِّى عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيًّا.

ج. قرآن در اين زمينه مى گويد: «هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان واز آنچه غير از الله مى پرستيدند كناره گيرى كرد، اسحاق وبعد از اسحاق، فرزندش يعقوب را به او بخشيديم وهر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم» فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا.

علاوه بر اين، «ما به آنها از رحمت خود بخشيديم» وَوَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا.

رحمت خاصى كه ويژه خالصين ومخلصين ومردان مجاهد ومبارز راه خدا است.

و سرانجام «براى اين پدر وفرزندانش، نام نيك وزبان خير ومقام برجسته در ميان همه امتها قرار داديم» وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا.

د. «لسان» در اين گونه موارد به معنى يادى است كه از انسان در ميان مردم مى شود وهنگامى كه آن را اضافه «صدق» كنيم ولسان الصدق بگوئيم معنى ياد خير ونام نيك وخاطره خوب در ميان مردم است وهنگامى كه با كلمه «عليا» كه به معنى عالى وبرجسته است ضميمه شود مفهومش اين خواهد بود كه خاطره بسيار خوب از كسى در ميان مردم بماند.(2)

نكته ها

1. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چگونه در اين آيه موهبت وجود اسماعيل، نخستين فرزند بزرگوار ابراهيم اصلا مطرح نشده، با اينكه نام يعقوب كه نوه ابراهيم است صريحا آمده است ؟

ص: 309


1- مجمع البيان ج 6 ص 798
2- نمونه ج 13 ص 85

و در جاى ديگر از قرآن وجود اسماعيل، ضمن مواهب ابراهيم بيان شده آنجا كه از زبان ابراهيم مى گويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ: «شكر خدايى را كه در پيرى اسماعيل واسحاق را به من بخشيد». (ابراهيم، 39)

پاسخ اين سؤال چنين است كه: علاوه بر اينكه در دو سه آيه بعد نام اسماعيل وبخشى از صفات برجسته او مستقلا آمده است، منظور از آيه فوق آنست كه ادامه وتسلسل نبوت را در دودمان ابراهيم بيان كند ومى دانيم كه بسيارى پيامبران از دودمان اسحاق ويعقوب در طول اعصار وقرون به وجود آمده اند، هر چند از دودمان اسماعيل نيز بزرگترين پيامبران يعنى پيامبر اسلام قدم به عرصه هستى گذارد، ولى تسلسل وتداوم در فرزندان اسحاق بود.

لذا در آيه 27 سوره عنكبوت مى خوانيم: وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فِى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ: «ما به او اسحاق ويعقوب را بخشيديم ودر دودمان او نبوت وكتاب آسمانى قرار داديم».(1)

2. اما اينكه گفت: برايت از پروردگارم طلب مغفرت مى كنم با اينكه پدرش مشرك بوده جهتش به طورى كه از ظاهر آيه يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا بر مى آيد اين بوده كه ابراهيم در آن لحظه يقين به كفر او واينكه از اولياى شيطان است ودلش يك باره مطبوع بر كفر وانكار وعناد حق شده، نداشته، چون اگر به اين معانى يقين مى داشت به مثل إِنِّى أَخافُ تعبير نمى كرد.(2)

3. از مراحل نهايى نهى از منكر، قطع رابطه است. وَأَعْتَزِلُكُمْ (اگر نمى توانيم محيط فاسد را عوض كنيم، لا اقل آن را ترك كنيم.)

4. هجرت وترك سرزمين شرك وبت پرستى، زمينه ساز بهره ورى از پاداش ها وموهبت هاى الهى است. فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ... وَهَبْنا.(3)

5. محبوبيّت وخوشنامى، از الطاف الهى است. جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ (مقام ابراهيم به جايى رسيد كه همه ى مشركان ويهوديان ومسيحيان مى گفتند: ابراهيم از ماست).(4)

6.

ص: 310


1- نمونه ج 13 ص 88
2- الميزان ج 14 ص 79
3- راهنما ج 10 ص 664
4- نور ج 7 ص 277-279

آيه 49 مريم: فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيّاً اجابت دعاى حضرت ابراهيم است رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ. فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ (الصافات، 101-100)

آیه 51-53

اشاره

آيات 53-51

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصًا وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51)

وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ اْلأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (52)

وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53)

ترجمه

و در اين كتاب (آسمانى) از موسى ياد كن، كه او مخلص بود ورسول وپيامبرى والا مقام! * ما او را از طرف راست (كوه) طور فراخوانديم؛ ونجواكنان او را (به خود) نزديك ساختيم؛ * وما از رحمت خود، برادرش هارون را - كه پيامبر بود - به او بخشيديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن موسى در قرآن وموسى (علیه السلام) انسان مخلص وپيامبر خدا. سخن گفتن خدا در كوه طور با موسى ومقرب بودن او در نزد خداوند. انتخاب هارون به عنوان پيامبر وبخشش به موسى به جهت كمك به او.

ب. نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: از موسى در كتاب آسمانيت ياد كن وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى.

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه خداوند به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى كند:

1 - او به خاطر اطاعت وبندگى خدا به جايى رسيد كه «پروردگار او را خالص وپاك ساخت» إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً.

3 - «او پيامبر ورسول والا مقامى بود» وَكانَ رَسُولًا نَبِيًّا.

3 - آيه بعد اشاره به آغاز رسالت موسى كرده مى گويد: «ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم» وَنادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ.

در آن شب تاريك وپر وحشتى كه با همسرش از بيابانهاى «مدين» گذشته وبه سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد وگرفتار سرماى شديدى شد

ص: 311

وبه دنبال شعله آتشى در حركت بود، ناگهان برقى از دور درخشيد وندايى برخاست وبه موسى (علیه السلام) فرمان رسالت داده شد واين بزرگترين افتخار وشيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4 - علاوه براين «ما او رانزديك ساختيم وبا او سخن گفتيم» وَقَرَّبْناهُ نَجِيًّا.

نداى الهى موهبتى بود وتكلم با او موهبت ديگر.

5 - وسرانجام «از رحمت خود، برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم» تا پشتيبان ويار وهمكار او باشد وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا.(1)

ج. از نظر تعبيرات قرآنى ولسان روايات بعضى معتقدند كه «رسول» كسى است كه صاحب آئين ومامور ابلاغ باشد، يعنى وحى الهى را دريافت كند وبه مردم ابلاغ نمايد، اما «نبى» دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ آن نيست، بلكه تنها براى انجام وظيفه خود او است ويا اگر از او سؤال كنند پاسخ مى گويد.

به تعبير ديگر «نبى» همانند طبيب آگاهى است كه در محل خود آماده پذيرايى بيماران است، او به دنبال بيماران نمى رود ولى اگر بيمارى به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمى كند.

از رواياتى كه در اين زمينه به ما رسيده ومرحوم كلينى در كتاب «اصول كافى» در باب «طبقات الانبياء والرسل» وباب «الفرق بين النبى والرسل» آورده چنين استفاده مى شود كه «نبى» كسى است كه تنها حقايق وحى را در حال خواب مى بيند (همانند رؤياى ابراهيم) ويا علاوه بر خواب در بيدارى هم صداى فرشته وحى را مى شنود.

اما «رسول» كسى است كه علاوه بر دريافت وحى در خواب وشنيدن صداى فرشته، خود او را هم مشاهده مى كند.

البته آنچه در اين روايات وارد شده با تفسيرى كه گفتيم منافات ندارد چرا كه ممكن است ماموريتهاى متفاوت پيامبر ورسول تاثير در نحوه دريافت آنها از وحى داشته باشد وبه تعبير ديگر هر مرحله اى از ماموريت همراه با مرحله ويژه اى از وحى است.

د. كلمه «مخلص» - به فتح لام - عبارت است از كسى كه خداوند او را خالص براى خود قرار داده وغير خدا كسى در او نصيبى نداشته باشد،

ه -. آيه وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا اشاره است به اجابت دعايى كه موسى (علیه السلام)

ص: 312


1- تفسير نمونه ج 13 ص 90

در اولين بار كه در طور به او وحى شد كرده وگفته بود وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى هارُونَ أَخِى اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى.

نكته ها

سخن خدا با موسى در كوه طور: در آيه 52 مريم: وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً مى فرمايد ما با موسى در كوه طور سخن گفتيم درآيات ديگر سخن پروردگار بيان شده است:

إِنِّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

إِنَّنِى أَنَا اللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى (طه، 14-12)

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِىَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِى الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّى أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (القصص، 30)

1. يكى از اوصاف خداوند متعال وهاب است. إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (ص، 35) در قرآن كريم امور مختلفى به عنوان هبه معرفى شده است:

رحمت خدا. رَبّنا لا تُزغ قلوبَنا بَعد اذ هَدَيتنا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (آل عمران، 8)

نعمت دختر وپسر. يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ. (شورى، 49)

حكمت. رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ. (شعراء، 83)

برادر. وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا. (مريم، 53)

سلطنت به سليمان (علیه السلام). وَهَبْ لِى مُلْكًا لَا يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (ص، 35)

ذريه طيبه. هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً. (آل عمران، 38)

در آغاز آيه، ندا ودر پايانش مناجات مطرح شده واين نشانه ى مهربانى خداوند است، مثل اينكه مولايى عزيز، برده اش را بلند صدا زند كه «بيا نزد من بنشين تا با هم خصوصى صحبت كنيم».

2. خداوند متعال با لطف ومهربانى، انبيا را گام به گام به خود نزديك مى كند؛ نادَيْناهُ... قَرَّبْناهُ.

ص: 313

آیه 54-55

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54)

وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55)

ترجمه

و در اين كتاب (آسمانى) از اسماعيل (نيز) ياد كن، كه او در وعده هايش صادق ورسول وپيامبرى (بزرگ) بود! * او همواره خانواده اش را به نماز وزكات فرمان مى داد؛ وهمواره مورد رضايت پروردگارش بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن اسماعيل در قرآن. وفادار بودن او به وعده خود وپيامبرى اسماعيل. فرمان دادن پيوسته او به خانواده اش پيرامون نمازو زكات ومرضى بودن او.

ب. در آيات فوق روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «در كتاب آسمانيت از اسماعيل ياد كن» وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِسْماعِيلَ.

«كه او در وعده هايش صادق بود» إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ.

«و پيامبر عالى مقامى بود» وَكانَ رَسُولًا نَبِيًّا.

«او همواره خانواده خود را به نماز وزكات، امر مى كرد» وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ.

«و همواره مورد رضايت پروردگارش بود» وَكانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا.

ج. مراد از «اهل او» به طورى كه از ظاهر لفظ بر مى آيد خواص از عترت وعشيره وقوم او است.(1)

د. مراد از «مرضى» بودن نزد پروردگارش اين است كه نفس او مرضى است نه عملش، هم چنان كه بعضى از مفسرين به همين معنا تفسيرش كرده اند.(2)

ص: 314


1- مجمع البيان ج 6 ص 800
2- الميزان ج 14 ص 70
نكته ها

1 - تكيه روى وفاى به عهد وتوجه به تربيت خانواده، به اهميت فوق العاده اين دو وظيفه الهى اشاره مى كند كه يكى قبل از مقام نبوت او ذكر شده وديگرى بلافاصله بعد از مقام نبوت.

2 - نخستين مرحله براى تبليغ رسالت، شروع از خانواده خويشتن است، كه از همه به انسان نزديكتر مى باشند، به همين دليل پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز نخست دعوت خود را از خديجه همسر گراميش وعلى (علیه السلام) پسر عمويش شروع كرد وسپس طبق فرمان وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ به بستگان نزديكش پرداخت.

3 - وصف اسماعيل به «مرضى» بودن، در واقع اشاره به اين حقيقت شده است كه او در كل برنامه هايش رضايت خدا را جلب كرده بود، اصولا نعمتى از اين بالاتر نيست كه معبود ومولا وخالق انسان از او راضى وخشنود باشد.(1)

پيامبران، علاوه بر مسئوليّت اجتماعى، مسئوليّت خانوادگى هم دارند. وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ.(2)

نماز وزكات وانفاق داراى اهميت ويژه اى در آئين حضرت اسماعيل بوده است؛ و كان يأمر اهله بالصّلوة والزّكاة.(3)

4 - آثار نماز

ناهى از فحشا ومنكر؛ ان الصلاة تنهى ان الفحشا والمنكر. (عنكبوت، 45)

ذكر خدا؛ اقم الصلاه لذكرى. (طه، 14)

از بين رفتن گناهان؛ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ. (هود، 114)

رستگارى؛ قد أفلح من تزكّى * وذكر اسم ربّه فصلّى. (اعلى، 14-15)

خشنودى خداوند؛ خداوند درباره ى اسماعيل (علیه السلام) مى فرمايد: و كان يأمر اهله بالصلوة والزكوة وكان عند ربّه مرضيّاً. (مريم، 55)

ص: 315


1- نمونه ج 13 ص 98
2- نور ج 7 ص 284
3- راهنما ج 10 ص 674

5 - آثار زكات

جلب رحمت الهى؛ و رحمتى وسعت كلّ شىء فسأكتبها للّذين يتقون ويؤتون الزكوة. (اعراف، 156)

تكفير گناهان؛ لئن أقمتم الصلوة واتيتم الزكوة... لاكفرنّ عنكم سيّئاتكم. (مائده، 12)

تزكيه ى مال وجان؛ خذ من أموالهم صدقة تطهرهم وتزكّيهم بها. (توبه، 103)

افزايش وبركت؛ يمحق الله الربا ويربى الصدقات. (بقره، 276)

مشمول لطف خاص خدا شدن؛ انّى معكم لئن أقمتم الصلوة واتيتم الزكوة. (مائده، 12)

اخوت در دين؛ فان تابوا واقاموا الصلوة واتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين. (توبه، 11)

خشنودى خداوند؛ و كان يأمر اهله بالصلوة والزكوة وكان عند ربّه مرضيّاً. (مريم، 55)

بهره مندى در آخرت؛ و أقيموا الصلوة واتوا الزكوة وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله. (بقره، 110)

ص: 316

آیه 56-60

اشاره

آيات 60-56

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (56)

وَ رَفَعْناهُ مَكانًا عَلِيًّا (57)

أُولئِكَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرّيَّةِ إِبْراهيمَ وَ إِسْرائيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيًّا (58)

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59)

إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئًا (60)

ترجمه

و در اين كتاب، از ادريس (نيز) ياد كن، او بسيار راستگو وپيامبر (بزرگى) بود. * وما او را به مقام والايى رسانديم. * آنها پيامبرانى بودند كه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم واز كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم واز دودمان ابراهيم ويعقوب واز كسانى كه هدايت كرديم وبرگزيديم. آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند، در حالى كه سجده مى كردند وگريان بودند. * امّا پس از آنان، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند واز شهوات پيروى نمودند؛ وبزودى (مجازات) گمراهى خود را خواهند ديد! * مگر آنان كه توبه كنند وايمان بياورند وكار شايسته انجام دهند؛ چنين كسانى داخل بهشت مى شوند وكمترين ستمى به آنان نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن ادريس در قرآن. به جهت صداقت بسيار ورسالت ورفعت مقام او. نعمت خاصَ خداوند بر پيامبران به جهت خضوع آنان به هنگام تلاوت آيات الهى.

جانشين شدن مردم تبه كار بعد از پيامبران وضايع ساختن نماز وپيروى از شهوات عامل سقوط در جهنَم جز تائبان حقيقى.

ب. نخست مى گويد: «در كتاب آسمانيت (قرآن) از ادريس ياد كن كه او صديق وپيامبر بود» وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا.

ص: 317

«صديق» به معنى شخص بسيار راستگو وتصديق كننده آيات خداوند وتسليم در برابر حق وحقيقت است.(1)

ج. مراد از «مكان على» كه خدا وى را بدان مكان رفعت داده يكى از درجات قرب باشد. زيرا رفعت مكانى وصعود دادن به جايى بلند هر چند كه بلندترين مكان هاى متصور باشد مزيتى به شمار نمى رود.

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ....

كلمه «اولئك» اشاره به نامبردگان در آيات قبل است، يعنى به زكريا، يحيى، مريم، عيسى، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى، هارون، اسماعيل وادريس (علیه السلام).

د. با اينكه همه اين پيامبران از فرزندان آدم بودندولى با توجه به نزديكى آنها به يكى از پيامبران بزرگ از آنان به عنوان «ذريه ابراهيم واسرائيل» ياد شده است سپس آنان را چنين وصف مى كند.

«از كسانى كه هدايت كرديم وبرگزيديم افرادى هستند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند وسجده مى كنند.

وسيلاب اشكشان سرازير مى شود؛ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا.

سپس از گروهى كه از مكتب انسان ساز انبياء جدا شدند وپيروانى ناخلف از آب در آمدند سخن مى گويد وقسمتى از اعمال زشت آنها را بر مى شمرد ومى گويد: «بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند واز شهوات پيروى نمودند كه به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد» فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا.

و. طبق نقل بسيارى از مفسران، «ادريس» جد پدر نوح است. نام او در تورات «اخنوخ» ودر عربى «ادريس» مى باشد كه بعضى آن را از ماده «درس» مى دانند، زيرا او اولين كسى بود كه با قلم خط نوشت، او علاوه بر مقام نبوت، به علم نجوم وحساب وهيئت احاطه داشت

ص: 318


1- مجمع البيان ج 6 ص 797

ونخستين كسى بود كه طرز دوختن لباس را به انسان ها آموخت.(1)

ز. جمله وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا عطف است بر «من النبيين» و اين نبيين غير آن كسانى است كه خدا بر آنان انعام نمود زيرا اين نعمت مخصوص به نبيين ومنحصر در ايشان نيست تا بگوئيم الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ همان نبيين هستند، به دليل اينكه آيه وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً صريحاً فرموده كه الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ هم نبيين هستند وهم صديقين وشهداء وصالحين.

ح. اهل لغت گفته اند: كلمه «خلف» در صورتى كه با سكون لام خوانده شود به معناى بدل زشت است(2) ودرصورتى كه با فتحه لام خوانده شود ضدآن است، يعنى به معناى بدل خوب است، گاهى هم مى شود كه به عكس استعمال شود.

ى. آيه 60 استثنايى از آيه سابق است ومى فرمايد: كسانى كه از اين راه شيطانى برگردند وايمان آورده عمل صالح كنند داخل بهشت گشته وبه هيچ وجه ظلم نمى شوند بلكه به همان گروه گذشته كه مورد انعام خدا بودند ملحق مى گردند.

نكته ها

تجليل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

1.... وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (ص، 17)

2. وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ (ص، 41)

3. وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِى الْأَيْدِى وَالْأَبْصَارِ (ص، 45)

4. وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ (ص، 48)

در سوره «ص» خداوند نام هشت پيامبر را ذكر مى كند وبه پيامبر دستور مى دهد كه از آنها ياد كند ودر سوره مريم نام موسى وادريس ومريم را ذكر مى كند: وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَبِيّاً (مريم، 51) وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ

ص: 319


1- تفسير نمونه ج 13 ص 103 مجمع البيان ج 6 ص 801-802
2- مجمع البيان ج 6 ص 802

إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً (مريم، 56) وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً (مريم، 16)

1 - هدف همه ى انبيا يكى است. (خداوند پيامبران را در كنار هم قرار مى دهد وهمه را با يك وصف وصف مى كند) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ.

2 - خضوع وخشوع وسجده وگريه به هنگام استماع آيات الهى نشانه برخوردارى از نعمت ويژه الهى است.(1)

3 - نماز، سدّى است ميان انسان وشهوت ها واگر اين سدّ شكسته شود، پيروى از شهوت ها براى انسان آسان مى شود. أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ.(2)

ص: 320


1- راهنما ج 10 ص 681
2- نور ج 7 ص 286

آیه 61-63

اشاره

آيات 63-61

جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61)

لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا إِلاّ سَلامًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62)

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63)

ترجمه

وارد باغهايى جاودانى مى شوند كه خداوند رحمان بندگانش را به آن وعده داده است؛ هر چند آن را نديده اند؛ مسلماً وعده خدا تحقق يافتنى است! * در آن جا هرگز گفتار لغو وبيهوده اى نمى شنوند؛ وجز سلام در آن جا سخنى نيست؛ وهر صبح وشام، روزى آنان در بهشت مقرّر است. * اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزگار خود، به ارث مى دهيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهشت پاداش اهل ايمان وعمل صالح. نشنيدن سخن لغو در بهشت وپيوسته بودن رزق آنان، ارث دادن بهشت به پرهيزكاران.

ب. در اين آيات، توصيف بهشت ونعمتهاى بهشتى شده است كه در آيات گذشته از آن ياد شده بود.

باغ هايى است جاودانى كه خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است وآنها آن را نديده اند (ولى به آن ايمان دارند) جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ.

«وعده خدا حتما تحقق يافتنى است» إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا.

قابل توجه اينكه: در آيات گذشته كه سخن از توبه وايمان وعمل صالح بود وبه دنبال آن وعده بهشت، «جنت» به صورت مفرد آمده، اما در اينجا به صورت جمع است (جنات) زيرا بهشت در حقيقت مركب از باغهاى متعدد وفوق العاده پر نعمتى است كه در اختيار مؤمنان صالح قرار دارد.

ج. توصيف به «عدن» كه به معنى هميشگى وجاودانى است دليل بر اين است كه بهشت همچون باغها ونعمتهاى اين جهان نيست كه زائل شدنى باشد.(1)

د. كلمه «عباده» به معنى بندگان مؤمن خداوند است نه همه بندگان وتعبير (بالغيب) كه

ص: 321


1- تفسير نمونه ج 13 ص 105

بعد از آن گفته شده است يعنى از ديده هاى آنها پنهان است وبه آن ايمان دارند.

پس از آن به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده مى گويد: «آنها هرگز در آنجا سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند» لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً.

«تنها چيزى كه در آنجا مرتبا به گوش مى خورد سلام است» إِلَّا سَلاماً.

سلام به معنى وسيع كلمه كه دلالت بر سلامت روح وفكر وزبان ورفتار وكردار بهشتيان دارد.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره مى كند مى گويد «هر صبح وشام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است» وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

اين جمله دو سؤال را برمى انگيزد:

نخست اينكه: مگر در بهشت صبح وشامى وجود دارد؟

پاسخ اين سؤال در روايات اسلامى چنين آمده است: گرچه در بهشت همواره نور وروشنايى است اما بهشتيان از كم وزياد شدن نور ونوسان آن شب وروز را تشخيص مى دهند.(1)

سؤال ديگر اينكه: از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان هر چه بخواهند از مواهب وروزيها در اختيارشان هميشه ودر هر ساعت وجود دارد، اين چه رزقى است كه فقط صبح وشام به سراغ آنها مى آيد؟

پاسخ اين سؤال را از حديث لطيفى كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده مى توان دريافت آنجا كه مى فرمايد:

«و تعطيهم طرف الهدايا من الله لمواقيت الصلاة التى كانوا يصلون فيها فى الدنيا»

«هداياى جالب ونخبه از سوى خداوند بزرگ در اوقاتى كه در اين دنيا نماز مى خواندند به آنها در بهشت مى رسد.»

نكته ها

1. انسان پرهيزكار كه داراى ايمان وعمل صالح است. در دنيا وارث زمين است در آخرت وارث بهشت.

الف) وارث زمين در دنيا؛ وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ

ص: 322


1- تفسير نمونه ج 13 ص 107

الصَّالِحُونَ. (انبياء، 105)

ب) وارث بهشت در آخرت. تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيًّا. (مريم، 63)

2. نظير آيه 62 مريم لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا، آيه 25 واقعه لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا وآيه 35 نبا لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا كِذَّابًا است.

3. در جمله ى نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا هم به تقوا اشاره شده است كه كليد بهشت است وهم تعبير ارث آمده كه به معناى رسيدن به مال ونعمت بدون رنج وزحمت است. گرچه تقوا كليد بهشت است، امّا آن همه پاداش، ارث خدا به ماست واعمال ما به اين اندازه پاداش ندارد ودر حقيقت پاداشهاى ما ارثى است كه از طرف خداوند بدون رنج به ما مى رسد.

4. شخصى به امام صادق (علیه السلام) از درد معده اش شكايت كرد. حضرت به او فرمودند: دو نوبت غذا بخور صبح وغروب وبين آن دو غذا نخور كه موجب فساد بدن مى شود. آن گاه اين آيه را رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا تلاوت كردند.(1)

5. كلام رايج بهشتيان، سلام است. لا يَسْمَعُونَ... إِلَّا سَلاماً محيط بهشت، محيطى امن وسالم است وبهشتيان، هم از فرشتگان سلام مى شنوند، سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ (زمر، 73) وهم از دوستان خود. فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ.(2)

6 - لطف خاص خداوند به بندگان

نعمت هاى پاكيزه را براى آنان قرار داده است؛ قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق. (اعراف، 32)

به درخواست آنان پاسخ مى دهد؛ و اذا سألك عبادى عنّى فانّى قريب أجيب دعوة الداع. (بقره، 186)

توبه آن ها را مى پذيرد؛ و هو الذى يقبل التوبة عن عباده. (شورى، 25)

گناهان آنان را مورد آمرزش قرار مى دهد؛ نبّىء عبادى انّى انا الغفور الرحيم. (حجر، 49)

بهشت را به عنوان ارث به بندگان با تقوا عنايت مى كند؛ تلك الجنة نورث من عبادنا من كان تقياً. (مريم، 63)

آيات 65-64

ص: 323


1- نور ج 7 ص 291
2- نور ج 7 ص 292

آیه 64-65

اشاره

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64)

رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

ترجمه

(پس از تأخير وحى، جبرئيل به پيامبر عرض كرد:) ما جز به فرمان پروردگار تو، نازل نمى شويم؛ آنچه پيش روى ما وپشت سر ما وآنچه ميان اين دو مى باشد، همه از آن اوست؛ وپروردگارت هرگز فراموشكار نبوده (و نيست)! * همان پروردگار آسمانها وزمين وآنچه ميان آن دو قرار دارد! او را پرستش كن؛ ودر راه عبادتش شكيبا باش! آيا مثل ومانندى براى او مى يابى ؟!

شان نزول

جمعى از مفسران در شان نزول آيات فوق چنين آورده اند كه چند روزى وحى قطع شد وجبرئيل پيك وحى الهى به سراغ پيامبر نيامد. هنگامى كه اين مدت سپرى گشت وجبرئيل بر پيامبر نازل شد، به او فرمود: چرا دير كردى ؟ من بسيار مشتاق تو بودم، جبرئيل گفت، من به تو مشتاقترم! ولى من بنده اى مامورم هنگامى كه مامور شوم مى آيم وهنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول فرشتگان بر پيامبر به فرمان خداوند. احاطه خداوند بر فرشتگان ومحال بودن نسيان بر خداوند در تأخير وحى. (تأخير وحى به جهت مشيَت خداوند) خداوند پروردگار نظام هستى. لزوم عبادت خدا وشكيبايى در پرستش.

ب. اين دو آيه نسبت به آيات قبل وبعد از آن به منزله جمله معترضه اند وسياق اين دو شهادت مى دهد كه كلام در آن، كلام فرشته وحى است واما به وحى قرآنى واز ناحيه خداى سبحان، چون نظم آن بدون شك نظمى است قرآنى وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ...

ج. كلمه «سمى» گرچه به معنى «همنام» است ولى روشن است كه منظور در اينجا تنها نام

ص: 324

نيست بلكه محتواى نام است، يعنى آيا كسى غير از خدا، خالق رازق، محيى، مميت، عالم وقادر به همه چيز وبر همه چيز پيدا خواهى كرد؟

د. جمله فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ تفريع بر صدر آيه است ومعنايش اين است كه وقتى ما نازل نشويم جز به امر پروردگار تو، پس او را به يگانگى بپرست ودر برابر عبادتش خويشتن دارى كن كه در اين ميان شخص ديگرى نيست كه غير پروردگار تو پروردگار باشد، تا تو در برابر عبادت پروردگارت پايدارى نكنى وبه عبادت غير او بپردازى وعبادت او كافى از عبادت پروردگارت باشد ويا او را با پروردگارت شريك در عبادت خود كنى.(1)

نكته ها

1. از نظر قرآن كريم هم صبر بر عبادت خود انسان لازم است. فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ. (مريم، 65) وهم صبر بر عبادت خانواده لازم است. وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا. (طه، 132)

2. عبادت صبر لازم دارد. فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ (عبادت، يك نوع مبارزه با هوس ها وطاغوت هاست كه صبر مى خواهد).(2)

3. خداوند تورا فراموش نكرده است، پس تو نيز او را فراموش نكن. وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا... فَاعْبُدْهُ.(3)

4. انحصار كمالات به خداوند؛

هر گاه خداوند كمالى را براى ديگران ذكر كرد، در آيه ى ديگر آن كمال را منحصر به خود دانست تا روشن شود آنها مظهر كمال حق هستند مانند:

عزّت؛ و للّه العزّة ولرسوله وللمؤمنين (منافقون، 8) و فانّ العزّة للّه جميعاً. (نساء، 139)

قوّت؛ و اعدوا لهم ما استطعتم من قوّة (انفال، 60) و انّ القوة لله جميعاً. (بقره، 165)

شهادت به وحدانيت؛ شهد الله انّه لا اله الا هو والملئكة واولوا العلم قائماً بالقسط (آل عمران، 18) و قلّ اىّ شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى وبينكم. (انعام، 19)

ص: 325


1- الميزان ج 14 ص 112
2- نور ج 7 ص 294
3- نور ج 7 ص 294

عدم نسيان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ سنقرئك فلا تنسى (اعلى، 16) و و ما كان ربّك نسياً. (مريم، 64)

ملك وحكومت؛ ربّ قداتيتنى من الملك (يوسف، 101) و قل اللهمّ مالك الملك تؤتى الملك من تشاء. (آل عمران، 26)

عبادت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) همراه با فضائل اخلاقى

الف) عبادت همراه با اخلاص: قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (الأنعام، 162)

ب) عبادت همراه با شكر: بَلِ اللهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (الزمر، 66)

ج) عبادت همراه با صبر:... فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ... (مريم، 65)

د) عبادت همراه با توكل:... فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ... (هود، 123)

ه -) عبادت همراه با اعتدال: طه. مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى. إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (طه، 3-1)

ص: 326

آیه 66-70

اشاره

آيات 70-66

وَ يَقُولُ اْلإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66)

أَ وَ لا يَذْكُرُ اْلإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا (67)

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68)

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69)

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا (70)

ترجمه

انسان مى گويد: «آيا پس از مردن، زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد؟!» * آيا انسان به خاطر نمى آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالى كه چيزى نبود؟! * سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شياطين در قيامت جمع مى كنيم؛ سپس همه را - در حالى كه به زانو درآمده اند - گرداگرد جهنم حاضر مى سازيم. * سپس از هر گروه وجمعيّتى، كسانى را كه در برابر خداوند رحمان از همه سركش تر بوده اند، جدا مى كنيم. * بعد از آن، ما بخوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش سزاوارترند، آگاهتريم!

شان نزول

آيات نخست طبق گفته جمعى از مفسران در مورد «ابى بن خلف» يا «وليد بن مغيره» نازل شده كه قطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند وآن را با دست خود نرم مى كردند ودر برابر باد مى پاشيدند، تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد ومى گفتند، محمد را بنگريد كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن وپوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان، بار ديگر زنده مى كند، چنين چيزى ابدا ممكن نيست!.

اين آيات نازل شد وپاسخ دندان شكنى به آنها گفت، پاسخى كه براى همه انسان ها در همه قرون واعصار، مفيد وآموزنده است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استبعاد انسان از زنده شدن در قيامت. پاسخ خداوند به خلقت نخستين او در دنيا. سوگند الهى پيرامون حشر وزنده شدن

ص: 327


1- تفسير نمونه ج 13 ص 113 مجمع البيان ج 6 ص 808 صافى ج 3 ص 288

انسان ها با شياطين وورود به جهنَم وجدا ساختن هر گروه نافرمان تر. براى عذاب بيشتر.

ب. در آيه نخست گفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند «انسان مى گويد:

آيا هنگامى كه من مردم، در آينده زنده مى شوم وسر از قبر برمى دارم»؟! وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَإِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا.

بلافاصله با همان لحن وتعبير به آن پاسخ مى گويد كه: «آيا انسان اين واقعيت را به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم واو ابدا چيزى نبود»؟! أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً.

ج. در آيه بعد با لحن بسيار قاطع، منكران معاد وگنهكاران بى ايمان را تهديد مى كند ومى گويد: «قسم به پروردگارت كه ما همه آنها را با شياطينى كه آنان را وسوسه مى كردند ويا معبودشان بودند، همه را محشور مى كنيم» فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ.

«سپس همه آنها را گرداگرد جهنم در حالى كه به زانو درآمده اند حاضر مى كنيم» ثُمَّلَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا.

در آيه بعد مى گويد: ما اول به سراغ سركشترين وياغى ترين افراد مى رويم، «ما از هر گروه وجمعيتى افرادى را كه از همه در برابر خداوند رحمان سركش تر بودند جدا مى كنيم» ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا.(1)

د. كلمه «جثى» جمع جاثى به شخصى گويند كه بر دو زانو نشسته است،

ه -. كلمه «نزع» به معناى استخراج است وكلمه «شيعه» به معناى جماعتى است كه يكديگر را بر امرى يارى دهند ويا همه پيرو يك عقيده باشند وكلمه «عتى» به معناى تمرد وعصيان است ومعناى آن اين است كه به زودى از هر جماعتى كه متشكل شدند، متمردترين آنها نسبت به خداى رحمان را بيرون مى آوريم، يعنى رؤسا وامامان ضلالت را بيرون مى آوريم.

ص: 328


1- تفسير نمونه ج 13 ص 116
نكته ها

1. تعبير به «الانسان» در اينجا نيز ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه انسان با آن استعداد وهوش خداداد نبايد در برابر چنين سؤالى خاموش بنشيند، بايد خودش با يادآورى خلقت نخستين به آن پاسخ گويد وگرنه حقيقت «انسانيت» خود را به كار نگرفته است.

2. شايد تعبيرى كه صيغه «مضارع - آينده» در جمله «َيقُولُ الْإِنْسانُ - انسان مى گويد» اشاره اى به اين باشد كه اين سخن واين استبعاد از اين به بعد هم در انسان ها خواهد آمد.

3. منكران معاد، براى عقيده ى خود دليلى ندارند وتنها قيامت را بعيد مى دانند ولى قرآن با دليل سخن مى گويد؛ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ.

4. حضور در كنار جهنّم، نوعى ترس وشكنجه ووقوع در آن، كيفر ديگرى است؛ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ.(1)

5. گردآوردن خفّت بار كافران وشياطين در اطراف جهنم، مرحله اى پس از حشر است؛ لنحشرنّهم... ثمّ لنحضرنّهم.(2)

ص: 329


1- نور ج 7 ص 295
2- راهنما ج 10 ص 704

آیه 71-72

اشاره

آيات 72-71

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا (71)

ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيًّا (72)

ترجمه

و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنم مى شويد؛ اين امرى است حتمى وقطعى بر پروردگارت! * سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى بخشيم؛ وظالمان را - در حالى كه (ازضعف وذلّت) به زانو درآمده اند - در آن رها مى سازيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: ورود همه انسان ها به جهنَم (جمع شدن گرداگرد دوزخ) قطعى بودن اين كار ونجات دادن پرهيزكاران از عذاب ورها ساختن ستمگران براى عذاب.

ب. بعضى از مفسران معتقدند كه «ورود» در اينجا به معنى نزديك شدن واشراف پيدا كردن است، يعنى همه مردم، خوبان وبدان، بدون استثنا براى حسابرسى يا براى مشاهده سرنوشت نهايى بدكاران، به كنار جهنم مى آيند.

تفسير دومى كه اكثر مفسران آن را انتخاب كرده اند اين است كه «ورود» در اينجا به معنى دخول است(1) وبه اين ترتيب همه انسان ها بدون استثناء، نيك وبد وارد جهنم مى شوند، منتها دوزخ بر نيكان سرد وسالم خواهد بود همان گونه كه آتش نمرود بر ابراهيم يا نارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ چرا كه آتش با آنها سنخيت ندارد گويى از آنان دور مى شود وفرار مى كند وهر جا آنها قرار مى گيرند خاموش مى گردد ولى دوزخيان كه تناسب با آتش دوزخ دارند همچون ماده قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعله ور مى شوند.

بدون شك ظاهر آيه فوق با تفسير دوم هماهنگ است، زيرا معنى اصلى ورود، دخول است وغير آن نياز به قرينه دارد.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه فلسفه اين كار از نظر حكمت پروردگار چيست ؟ به علاوه آيا مؤمنان از اين كار آزار وعذابى نمى بينند؟

ص: 330


1- مجمع البيان ج 6 ص 812

در حقيقت مشاهده دوزخ وعذاب هاى آن، مقدمه اى خواهد بود كه مؤمنان از نعمتهاى خداداد بهشت حد اكثر لذت را ببرند، چرا كه «قدر عافيت را كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد».(1)

آیه 73-76

اشاره

آيات 76-73

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَريقَيْنِ خَيْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثًا وَ رِءْيًا (74)

قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضْعَفُ جُنْدًا (75)

وَ يَزيدُ اللّهُ الَّذينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76)

ترجمه

و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، كافران به مؤمنان مى گويند: «كدام يك از دو گروه [= ما وشما] جايگاهش بهتر وجلسات انس ومشورتش زيباتر وبخشش او بيشتر است ؟!» * چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال وثروتشان از آنها بهتر بود وهم ظاهرشان آراسته تر! * بگو: «كسى كه در گمراهى است، بايد خداوند به او مهلت دهد تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود ببينند: يا عذاب (اين دنيا)، يا (عذاب) قيامت! (آن روز) خواهند دانست چه كسى جايش بدتر ولشكرش ناتوانتر است!» * (امّا) كسانى كه در راه هدايت گام نهادند، خداوند بر هدايتشان مى افزايد؛ وآثار شايسته اى كه (ازانسان) باقى مى ماند، ثوابش درپيشگاه پروردگارت بهتر وعاقبتش خوبتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن كفَار با مؤمنان درباره جايگاه برتر هر گروه به هنگام تلاوت آيات حق. قدرت الهى بر نابودى اقوام متمكن تر از آنان اضلال كيفرى خداوند نسبت به كفَار وهدايت كيفرى خداوند نسبت به مؤمنان.

ص: 331


1- تفسير نمونه ج 13 ص 120

ب. «ندى» در اصل از «ندى» به معنى رطوبت گرفته شده است وسپس به معنى افراد فصيح وسخنگو آمده.

چرا كه يكى از شرائط قدرت بر تكلم داشتن آب دهان به قدر كافى است واز آن پس «ندا» به معنى مجالست وسخن گفتن وحتى مجلسى را كه جمعى در آن براى انس جمع مى شوند يا به مشورت مى نشينند «نادى» گفته مى شود و «دار الندوه» كه محلى بود در مكه وسران در آنجا جمع مى شدند ومشورت مى كردند از همين معنى گرفته شده است.

ج. «قرن» به معنى يك زمان طولانى است ولى چون از ماده «اقتران» به معنى نزديكى گرفته شده است به قوم وجمعيتى كه در يك زمان جمعند نيز گفته مى شود.

د. كلمه «مقام» اسم مكان از قيام است ودر نتيجه مقام به معناى مسكن است.

ه -. كلمه «اى» براى استفهام است ومراد از «فريقين» دو فريق كافر ومؤمن است وگويا مراد كفار اين بوده كه بگويند مقام ومجلس ما از مقام ومجلس مؤمنين كه بيشتر فقرا وبردگانند، شكوهمندتر است.

نكته ها

1 - تاريخ سقوط طاغوتيان وكافران، عبرت آموز است؛ وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ.(1)

2 - مهلت وامداد، برخاسته از رحمت الهى است؛ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ.(2)

3 - هلاكت اقوام قدرتمند ومرفّه؛ قرآن كريم مى فرمايد: ما اقوامى را نابود كرديم كه از شما قدرتمندتر ومرفه تر وثروتمندتر بودند؛

الف. قدرت؛ فأهلكنا أشدّ منهم بطشاً. (زخرف، 8) بطش \ قدرت.

أولم يعلم أنّ اللّه قد أهلك من قبله من القرون من هو أشدّ منه قوّةً وأكثر جمعاً. (قصص، 78)

ب. ثروت؛ وكم أهلكنا قبلهم من قرنٍ هم أحسن أثاثاً ورءياً؛ كسانى را هلاك كرديم كه متاع واثاث زندگى آنها بهتر بود وهم منظره وظاهرشان آراسته تر. (مريم، 74) علت هلاكت در آيات ديگر بيان شده است؛ فأهلكناهم بذنوبهم (انعام، 6) وتلك القرى أهلكناهم لمّا

ص: 332


1- راهنما ج 10 ص 717
2- نور ج 7 ص 301-303 راهنما ج 10 ص 719

ظلموا (كهف، 59) و كم أهلكنا من قريةٍ بطرت معيشتها (قصص، 58) أهلكناهم إنّهم كانوا مجرمين. (دخان، 37)

آیه 77-82

اشاره

آيات 82-77

أَ فَرَأَيْتَ الَّذي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ َلأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَدًا (77)

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا (78)

كَلاّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79)

وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتينا فَرْدًا (80)

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81)

كَلاّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82)

ترجمه

آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد وگفت: «اموال وفرزندان فراوانى به من داده خواهد شد»؟! * آيا او از غيب آگاه گشته، يا نزد خدا عهد وپيمانى گرفته است ؟! * هرگز چنين نيست! ما به زودى آنچه را مى گويد مى نويسيم وعذاب را بر او مستمرّ خواهيم داشت! * آنچه را او مى گويد (از اموال وفرزندان)، از او به ارث مى بريم وبه صورت تنها نزد ما خواهد آمد! * وآنان غير از خدا، معبودانى را براى خود برگزيدند تا مايه عزّتشان باشد! (چه پندار خامى!) * هرگز چنين نيست! به زودى (معبودها) منكر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلكه) بر ضدّشان قيام مى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كفرورزى برخى از افراد وغرور آنان به جهت داده شدن مال وفرزند. سئوال خداوند از چنين افراد پيرامون تفكَر باطل. عذاب الهى براى افراد مغرور وكافر. حشر به تنهايى در قيامت وكفرورزى آنها به معبودان باطل.

ب. در آيه 77 مى فرمايد: «آيا نديدى كسى را كه آيات ما را انكار كرد وبه آن كفر ورزيد وگفت: مسلما اموال وفرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد!» أَ فَرَأَيْتَ الَّذِى كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً.

سپس قرآن به او چنين پاسخ مى گويد: «آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد

ص: 333

وپيمانى در اين زمينه گرفته است ؟!» أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً.

بعد با لحن قاطع اضافه مى كند: «اين چنين نيست (هرگز كفر وبى ايمانى مايه فزونى مال وفرزند كسى نخواهد شد)» ما به زودى آنچه را مى گويد، مى نويسيم؛ كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ.

وما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت؛ (عذاب هايى پى درپى ويكى بالاى ديگر) وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا.

آنچه را او مى گويد (از اموال وفرزندان) از او به ارث مى بريم وروز قيامت تك وتنها نزد ما خواهد آمد؛ وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً.

آيه بعد به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده مى گويد: «آنها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايه عزتشان باشد» وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا.

هرگز آن چنان كه آنها پنداشتند نيست، نه تنها بتها مايه عزتشان نخواهند بود، بلكه سرچشمه ذلت وعذابند وبه همين جهت «به زودى يعنى در روز رستاخيز معبودها منكر عبادت عابدان مى شوند واز آنها بيزارى مى جويند بلكه بر ضدشان خواهند بود» كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا.

از حديثى كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده نيز همين تفسير را مى توان استفاده كرد زيرا امام در تفسير آيه فوق مى فرمايد:

يكون هؤلاء الذين اتخذوهم آلهة من دون الله ضدا يوم القيامة ويتبرءون منهم ومن عبادتهم الى يوم القيامه.

ج. سياق اين آيات چهارگانه كه با كلمه تعجب آغاز شده اين معنا را به دست مى دهد كه بعضى از كسانى كه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند ويا در معرض اين كار بوده اند، بعد از شنيدن كلام كفار متمايل بدان شده وملحق به كفار شدند وگفتند: «لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً؛ حتما در دنيا با پيروى كيش بت پرستى صاحب مال واولاد مى شوم» چون مثل اينكه در ايمان به خدا نحوستى ودر شرك ميمنتى است، لذا خداى تعالى در رد آنان فرمود: أَطَّلَعَ الْغَيْبَ....(1)

ص: 334


1- الميزان ج 14 ص 154
نكته ها

1. هدف مشركان از بت پرستى كسب عزت ونصرت آنها بود اما به هيچ يك از اهداف خود نرسيدند.

2. براى هر گفتار وعملى تا مدّتى مهلت است، شايد پشيمان شده وتوبه كند ولى اگر آن مدّت سرآمد وپشيمان نشد، ثبت مى شود. حرف «سين» در «سَنَكْتُبُ» نشانه ى مهلت است.(1)

3. عزّت خواهى در فطرت انسان هست ولى او در مصداق اشتباه مى كند وسراغ منبع حقيقى عزّت نمى رود. اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ.(2)

ص: 335


1- نور ج 7 ص 305
2- همان ص 307

آیه 83-87

اشاره

آيات 87-83

أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83)

فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84)

يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْدًا (85)

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْدًا (86)

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا (87)

ترجمه

آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنان را شديداً تحريك كنند؟! * پس درباره آنان شتاب مكن؛ ما آنها (و اعمالشان) را به دقت شماره مى كنيم! * در آن روز كه پرهيزگاران را دسته جمعى بسوى خداوند رحمان (و پاداشهاى او) محشور مى كنيم... * ومجرمان را (همچون شتران تشنه كامى كه به سوى آبگاه مى روند) به جهنّم مى رانيم... * آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد وپيمانى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن شياطين (معبودان باطل) بر بت پرستان به منظور رساندن شر به آنان. عجله نكردن در عذاب كفَار. معيَن بودن زمان عذاب آنها ياد كردن از روز حشر پرهيزكاران در بهشت وراندن تبه كاران به دوزخ ناتوان بودن معبودان از شفاعت كردن براى مشركان.

ب. نخست مى گويد: «آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غلطشان تحريك بلكه زير ورو مى كند» أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا.

«ازّ» چنان كه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى جوشش ديك وزير ورو شدن محتواى آن به هنگام شدت غليان است ودر اينجا كنايه از آنست كه شياطين آن چنان بر آنها مسلط مى شوند كه در هر مسير وبه هر شكلى بخواهند آنان را به حركت در مى آورند وزير ورو مى كنند!.

ج. سپس روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «درباره آنها عجله مكن ما تمام اعمال آنها را دقيقا شماره واحصا مى كنيم» فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا.

در روايتى از امام صادق (علیه السلام) در تفسير إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا چنين مى خوانيم:

ص: 336

از يكى از دوستان خود سؤال فرمود: به عقيده تو منظور پروردگار از اين آيه شمردن چه چيز است ؟ او در پاسخ عرض كرد: عدد روزها، امام فرمود: پدران ومادران هم حساب روزهاى عمر فرزندان را دارند.

و لكنه عدد الانفاس :«منظور شمارش عدد نفسهاست!»(1)

د. «وفد» (بر وزن وعد) در اصل به معنى هيئت يا گروهى است كه براى حل مشكلاتشان نزد بزرگان مى روند ومورد احترام وتكريم قرار مى گيرند، بنابراين به طور ضمنى مفهوم احترام را در بردارد وشايد به همين جهت است كه در بعضى از روايات مى خوانيم پرهيزگاران بر مركبهاى راهوارى سوار مى شوند وبا احترام فراوان به بهشت مى روند.

ه -. سپس مى گويد در مقابل «مجرمان را در حالى كه تشنه كامند به سوى جهنم مى رانيم» وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً.

بايد توجه داشت كه كلمه «ورد» به معنى گروه انسان ها يا حيواناتى است كه وارد آبگاه مى شوند واز آنجا كه چنين گروهى حتما تشنه اند مفسران اين تعبير را در اينجا به معنى تشنه كامان گرفته اند.

و اگر تصور كنند كه در آنجا از طريق شفاعت مى توانند به جايى برسند، بايد بدانند كه «آنها هرگز مالك شفاعت در آنجا نيستند» لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ.

تنها كسانى مالك شفاعتند كه در نزد خداوند رحمان عهد وپيمانى دارند إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً.

و. فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا كلمه «عد» به معناى شمردن است وچون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند ونابود مى كند، به اين عنايت، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم وتا آخرين نفس مى شماريم.

شمردن عمر در حقيقت شمردن اعمالى است كه در نامه عمر نوشته مى شود.

ز. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه شريفه اين است كه بفرمايد: كسانى مالك شفاعتند كه نزد خدا عهدى داشته باشند وآن عهد ايمان به خدا وتصديق به نبوت است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از عهد همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخبار بر

ص: 337


1- تفسير نمونه ج 13 ص 132

مى آيد به امثال انبياء وامامان ومؤمنين وملائكه داده. بعضى ديگر گفته اند: عهد عبارت است از شهادت لا اله الا الله وتبرى از حول وقوه غير خدا واميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر همان وجه اول است كه با سياق مناسب تر است.(1)

نكته ها

1. جالب توجه اينكه در آيه فوق مى خوانيم: پرهيزگاران را به سوى خداى رحمان مى برد، در حالى كه در آيه بعد سخن از «راندن» مجرمان به جهنم است آيا مناسبتر اين نبود كه به جاى رحمان در اينجا «جنت» گفته شود؟ ولى اين تعبير در حقيقت اشاره به نكته مهمى دارد وآن اينكه پرهيزكاران بالاتر از بهشت را در آنجا مى يابند، به مقام قرب خدا وجلوه هاى خاص او نزديك مى شوند.(2)

2. پرهيزكاران مهمان خدايند، «وَفْداً» ولى مجرمان به ذلّت روانه مى شوند. «نَسُوقُ» متّقين با تشريفات ويژه وبا استقبال ملائكه وارد بهشت مى شوند.(3)

3. «نسوق» و «ورداً» در آيه 86 در برابر «نحشر» و «وفداً» در آيه 85 است. تعبيرات مختلف در دو آيه حكايت از تجليل از پرهيزكاران وذليل ساختن كفار است.

4. مهلت دادن به كفار: نظير آيه 84 مريم: فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً آيات ذيل است:

وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (آل عمران، 178)

وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (هود، 104)

وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ (إبراهيم، 42)

5. نظير آيه 85 مريم: َيوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً آيه 73 زمر است: وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ

ص: 338


1- الميزان ج 14 ص 130
2- نمونه ج 13 ص 134
3- نور ج 7 ص 309 راهنما ج 10 ص 740

6. قرآن، براى شفاعت شرايطى قائل است وچنين نيست كه هر كس هر چه را خواست شفيع خود قرار دهد.(1)

7. نظير آيه 86 مريم: وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً آيه 71 زمر است وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً.

آیه 88-95

اشاره

آيات 95-88

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا (88)

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا (89)

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اْلأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90)

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَدًا (91)

وَ ما يَنْبَغي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا (92)

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْدًا (93)

لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94)

وَ كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْدًا (95)

ترجمه

و گفتند: «خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده است». * راستى مطلب زشت وزننده اى گفتيد! * نزديك است به خاطر اين سخن آسمانها از هم متلاشى گردد وزمين شكافته شود وكوه ها بشدّت فرو ريزد... * از اين رو كه براى خداوند رحمان فرزندى قائل شدند! * در حالى كه هرگز براى خداوند رحمان سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند! * تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند، بنده اويند! * خداوند همه آنها را احصا كرده وبه دقّت شمرده است! * وهمگى روز رستاخيز، تك وتنها نزد او حاضر مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتقاد باطل مشركان پيرامون فرزند گرفتن خداوند. اعتقاد به فرزند داشتن اعتقادى بس زشت. پاره پاره شدن آسمان وشكافته شدن زمين ونابودى كوهها از اين سخن واعتقاد باطل - سزاوار نبودن فرزند براى خدا - خضوع همه موجودات نظام هستى در برابر خداوند وحضور آنان در قيامت در پيشگاه او.

ب. در اين آيات به يكى از شاخه هاى شرك يعنى اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده وزشتى اين سخن را با قاطعترين بيان بازگو مى كند:

ص: 339


1- نور ج 7 ص 310

«آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده!!» وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً.

آن گاه با لحنى كوبنده مى گويد: «چه سخن زشت وبزرگى آورديد» لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا.

نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد وزمين شكافته شود وكوه ها به شدت فرو ريزد! تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا.

اينها در حقيقت خدا را به هيچ وجه نشناخته اند وگرنه مى دانستند» هرگز براى خداوند رحمان، سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند» وَ ما يَنْبَغِى لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً.

هيچ يك از اين مفاهيم درباره خدا معنى ندارد، نه قدرتش محدود است، نه حيات او پايان مى گيرد، نه ضعف وسستى در وجود او راه دارد ونه احساس تنهايى ونه نياز.

از اين گذشته داشتن فرزند، نشانه جسم بودن وهمسر داشتن است وهمه اين معانى از ذات پاك او دور است.

«تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند بنده اويند وسر بر فرمانش» إِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً.

ج. اينكه در آيات فوق مى فرمايد: «نزديك است آسمان ها از اين نسبت ناروا متلاشى شوند وزمين ها از هم بشكافند وكوه ها فرو ريزند» يا اشاره به اين است كه بر اساس تعبيرات قرآن مجيد مجموعه عالم هستى داراى يك نوع حيات ودرك وشعور است.

يا كنايه از زشتى فوق العاده آنست ونظير اين كنايه در زبان عرب وزبان فارسى كم نيست كه مى گوييم كارى كردى كه گويى آسمان وزمين را بر سر من كوبيدند.(1)

ص: 340


1- تفسير نمونه ج 13 ص 141

آیه 96-98

اشاره

آيات 98-96

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96)

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا (97)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزًا (98)

ترجمه

مسلّماً كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى دهد! * وما فقط آن [= قرآن] را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزگاران را به وسيله آن بشارت دهى ودشمنان سرسخت را با آنان انذار كنى. * چه بسيار اقوام (بى ايمان وگنهكارى) را كه پيش از آنان هلاك كرديم؛ آيا احدى از آنها را احساس مى كنى ؟! يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قرار دادن محبت مؤمنان صالح در قلب مردم. آسان ساختن قرآن بر لسان پيامبر به منظور انذار وتبشير. هلاكت اقوام كافر در سابق.

ب. كلمه «ود» و «مودت» به معناى محبت است ودر اين آيه شريفه وعده جميلى از ناحيه خداى تعالى آمده كه به زودى براى كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح مى كنند، مودتى در دلها قرار مى دهد، ديگر مقيد نكرده كدام دلها، آيا دلهاى خودشان يا دلهاى ديگران ؟ آيا در دنيا ويا در آخرت ويا بهشت ؟ وچون مقيد نكرده وجهى ندارد آن را مانند بعضى ها مقيد به بهشت كنيم وبه قول بعضى ديگر مقيد به قلوب همه مردم در دنيا كنيم ويا مقيد به قيودى ديگر بسازيم.

ج. منظور از تيسير وآسان كردن آن، اين است كه آن را به لسان عربى، كه لسان مادرى آن حضرت است، بر زبانش جارى كرد، پس آيه مورد بحث از اين حقيقت خبر مى دهد كه خداى تعالى قرآن را به زبان او جارى كرد، يعنى آسان كرد تا تبشير وانذار مردم آسان باشد.

وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا؛ مراد از قوم، قوم رسول خدا است كه دشمنانى خطرناك بودند، «لد» (با ضم لام وتشديد دال) جمع «الد» (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد

ص: 341

دارد وبه كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب، لجوج وبى منطقند.

د. آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان (مخصوصا با توجه به اين نكته كه اين سوره درمكه نازل شده ودرآن روز مسلمانان، سخت تحت فشار بودند) ونيز به عنوان تهديد وهشدار به همه دشمنان عنود ولجوج مى گويد:

«چه بسيار اقوام بى ايمان وگنهكارى را كه قبل از اينها هلاك ونابود كرديم آن چنان محو ونابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند، آيا تو اى پيامبر! احدى از آنها را احساس مى كنى ؟ يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى ؟» وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً.

ه -. «ركز» به معنى صداى آهسته است وبه چيزهايى كه در زير زمين پنهان مى كنند «ركاز» گفته مى شود، يعنى اين اقوام ستمگر ودشمنان سرسخت حق وحقيقت آن چنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

نكته ها

1 - هدف از آسان ساختن قرآن، تذكر وپند گرفتن وبشارت به پرهيزكاران است؛

الف) فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. (دخان، 58) ب) فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا. (مريم، 97)

2 - محبت على (علیه السلام) در دلهاى مؤمنان؛

در بسيارى از كتب حديث وتفسير اهل تسنن (علاوه بر شيعه) روايات متعددى در شان نزول آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است كه نشان مى دهد اين آيه شريفه در مورد حضرت على (علیه السلام) نازل گرديده است.(1)

در كتاب «صواعق» از «محمد بن حنفيه» در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند: لا يبقى مؤمن الا وفى قلبه ود لعلى ولأهل بيته: هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش، محبت على وخاندان او است.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آخر نماز خود با صداى بلند به

ص: 342


1- تفسير نمونه ج 13 ص 147 مجمع البيان ج 6 ص 822 صافى ج 3 ص 297

طورى كه مردم مى شنيدند در حق امير مؤمنان على (علیه السلام) چنين دعا مى كرد:

اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤمنين والهيبة والعظمة فى صدور المنافقين فانزل الله إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا...

«خداوندا! محبت على (علیه السلام) را در دلهاى مؤمنان بيفكن وهمچنين هيبت وعظمت او را در دلهاى منافقان، در اين هنگام آيه فوق وآيه بعد از آن نازل شد.»

3 - ايمان وكار شايسته، كليد محبوبيّت نزد مردم است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ... وُدًّا هرگاه ديديم محبوبيّت ما كم شده، عقيده يا عملكرد خود را تجزيه وتحليل كنيم. زيرا كه وعده ى خداوند تخلّف ندارد.

4 - محبوب شدن، رحمتى الهى است كه نصيب مؤمنان وصالحان مى شود؛ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ

5 - آسان گويى، شيوه اى قرآنى براى ارشاد است. يَسَّرْناهُ البتّه آسان گويى غير از سست گويى است، سخن بايد محكم ولى روان باشد؛ أُحْكِمَتْ آياتُهُ.(1)

6 - آسان ساختن قرآن به لسان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله):

خداوند متعال هم خود پيامبر را آسان مى سازد: وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى (الأعلى، 8) تا بتواند مشكلات را تحمل كند. هم قرآن كريم را كه كتاب ثقيل وسنگين است: إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً (المزمل، 5) بر لسان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آسان مى سازد تا بتواند به پرهيزكاران بشارت دهد ومردم لجوج را انذار كنند: فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً (مريم، 97)

ص: 343


1- نور ج 7، ص 314 و 315.

جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 8

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره طه

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طه (1) ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (2) إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (3) تَنْزيلاً مِمَّنْ خَلَقَ اْلأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى (4) الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (5) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى (7) اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طه * ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى! * آن را فقط براى يادآورى كسانى كه (از خدا) مى ترسند نازل ساختيم. * (اين قرآن) از سوى كسى نازل شده كه زمين وآسمانهاى بلند را آفريده است. * همان بخشنده اى كه بر عرش مسلّط است. * از آن اوست آنچه در آسمانها وآنچه در زمين وآنچه ميان آن دو وآنچه در زير خاك (پنهان) است! * اگر سخن آشكارا بگويى (يا مخفى كنى)، او اسرار - و حتى پنهان تر از آن - را نيز مى داند! * او خداوندى است كه معبودى جز او نيست؛ ونامهاى نيكوتر از آن اوست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول قرآن تذكَر براى اهل ترس. نزول قرآن از ناحيه خالق آسمان وزمين. تسلَط خداوند رحمن بر جهان هستى واختصاص آن به او. آگاه بودن خدا بر پنهان وپنهان تر از پنهان. خداوند شايسته ترين معبود به جهت دارا بودن نيكوترين نام ها.

ب. اين آيات - به طورى كه از سياقش بر مى آيد - با نوعى تسليت از رسول خدا شروع مى شود، تا جان شريف خود را در واداشتن مردم به قبول دعوتش به تعب نيندازد، زيرا قرآن نازل نشده براى اينكه آن جناب خود را به زحمت بيندازد، بلكه آن تنزيلى است الهى كه مردم را به خدا وآيات او تذكر مى دهد تا شايد بيدار شوند وغريزه خشيت آنان هوشيار گردد، آن گاه متذكر شده به وى ايمان بياورند وتقوى پيشه كنند، پس او غير از تبليغ وظيفه ديگرى ندارد، اگر مردم به ترس آمدند ومتذكر شدند كه هيچ، وگرنه يا

ص: 7

عذاب استيصال وخانمان برانداز منقرضشان مى كند.(1)

ج. منظور از مشقت اين است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) خود را در عبادت ونماز به تعب ورنج مى انداخت ومشقت ديگر اينكه از ايمان نياوردن كفار رنج مى برد ودعا مى كرد اللهم اهد قومى فإنهم لا يعلمون ودر اين جهت آياتى نازل شد، مانند: أ فأنت تسمع الصم وتهدى العمى ومن كان فى ضلال مبين (زخرف، 39)، فلعلك باخع نفسك على آثارهم إن لم يومنوا بهذا الحديث اسفا (كهف، 6).(2)

د. «تشقى» از ماده «شقاوت» بر ضد «سعادت» است ولى همان گونه كه راغب در مفردات مى گويد: گاه مى شود كه اين ماده به معنى رنج وتعب مى آيد ودر آيه فوق، منظور همين معنى است.(3)

ه -. استثناء در جمله إِلَّا تَذْكِرَةً به طورى كه گفته اند استثناء منقطع است ومعنايش اين است كه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به تعب اندازى وليكن براى اين بود كه ياد آورنده اى باشد تا هر كس طبع او خضوع وخشوع در برابر حق است متذكر شود.(4)

و. خداى سبحان يگانه كسى است كه اهليت پرستش را دارد، چون اهليت اينكه ديگران براى كسى خاضع شوند جز به خاطر كمالى كه در آن كس هست نمى باشد پس تنها وتنها كمال است كه نقص در برابرش خاضع مى شود وآن كمال يا عبارت است از جمالى كه نفس به سوى آن مجذوب مى شود ويا جلالى است كه عقل در برابرش خضوع مى كند هر كدام را كه در نظر بگيريم حد اعلايش در خدا است، بلكه تمامى جمالها از او است، چون هيچ جمالى در هيچ موجودى نيست مگر آنكه آيتى از جمال او است ونيز هيچ جلالى نيست مگر آنكه قطره اى از درياى بيكران جلال او است، پس خداى سبحان معبودى است كه لااله الا هو ولا معبود سواه، چون همه اسماء حسنى مال او است.(5)

ز. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم «طه» از اسامى پيامبر است واز حضرت

ص: 8


1- . الميزان ج 14 ص 163.
2- . اطيب البيان ج 9 ص 3 - فتح القدير ج 3 ص 356.
3- . نمونه ج 13 ص 158.
4- . الميزان ج 14 ص 165 - تفسير كبير ج 22 ص 4.
5- . الميزان ج 14 ص 170

مهدى (علیه السلام) در دعاى ندبه «يا بن طه» تعبير شده است.(1)

«عرش» در لغت به چيزى مى گويند كه داراى سقف است وگاهى به خود سقف ويا تختهاى پايه بلند مانند تختهاى سلاطين نيز عرش اطلاق مى شود.

«ثرى» در اصل به معنى خاك مرطوب است واز آنجا كه تنها قشر روى زمين بر اثر تابش آفتاب ووزش باد مى خشكد ولى طبقه زيرين غالبا مرطوب است به اين طبقه، «ثرى» گفته مى شود وبه اين ترتيب ما تَحْتَ الثَّرى به معنى اعماق زمين وجوف آنست كه همه آنها مملوك خالق نظام هستى است.(2)

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: سرّ آنست كه در دل پنهان نموده اى واخفى آنست كه به خاطرت آمده اما فراموش كرده اى.(3)

ح. «اسماء حسنى» در اصل به معنى نامهاى نيك است، بديهى است كه همه نامهاى پروردگار نيك است ولى از آنجا كه در ميان اسماء وصفات خدا بعضى داراى اهميت بيشترى است، به عنوان «اسماء حسنى» ناميده شده است.

نكته ها

1. تعبير به تذكرة از يك سو، ومن يخشى از سوى ديگر، اشاره به واقعيت انكارناپذيرى دارد: تذكره ويادآورى نشان مى دهد كه خمير مايه همه تعليمات الهى در درون جان انسان وسرشت او وجود دارد وتعليمات انبياء آن را بارور مى سازد آن چنان كه گويى مطلبى را يادآورى مى كند.(4)

2. با اينكه قرآن كريم مايه تذكر براى همه انسان ها است لكن اهل خشيت از تذكر وپند آن بهره مند مى شوند چناچه در آيه ديگر مى فرمايد مومنان از تذكر استفاده مى كنند: فذكر انّ الذكرى تنفع المومنين.(5)

ص: 9


1- . نمونه ج 13 ص 157.
2- . نمونه ج 13 ص 161، فتح القدير 357/3.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 6 - نمونه ج 13 ص 162 - اطيب البيان ج 9 ص 9.
4- . نمونه ج 13 ص 162.158.
5- . تفسير كبير ج 4/22.

3. وظيفه ى پيامبر تذكّر است، نه اجبار مردم بر پذيرش. إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى.(1)

نظير آيه 2 و 3 طه: مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى آيه 11 يس است: إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ كه اهل خشيت از انذار وتذكر قرآن بهره مند مى شوند.

4. در اين چند آيه، چهار صفت از صفات بارز خداوند مطرح شده است؛

الف) خالقيت؛ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماواتِ .

ب) حاكميت؛ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.

ج) مالكيت؛ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَما....

د) عالميت؛ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفى.(2)

5. معمولًا همراه با عبارت اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وشبه آن، جمله اى مى آيد كه به منزله ى تفسير آن است، مانند: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهارَ (اعراف: 54) او بر عرش سلطه دارد وشب وروز را مى پوشاند ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ (يونس: 3) او بر هستى احاطه دارد وامور را تدبير مى كند ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَما... (حديد: 4) او بر هستى تسلّط دارد وهمه چيز را مى داند ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ (سجده: 4) او بر عرش سلطه دارد وجز او سرپرستى نيست ودر اين آيه: عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الْأَرْضِ .(3)

6. خداوند بر همه چيز آگاه است، يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفى غيب آسمان ها وزمين را مى داند، أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ (بقره: 33)، حمل ماده ى باردار را مى داند، يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى (رعد: 8)، هدف ومعناى نگاه ها را مى داند، يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ (غافر: 11)، خطورات قلبى را مى داند، يَعْلَمُ ما فِى قُلُوبِكُمْ (احزاب: 51) وهيچ برگى از درخت نمى افتد مگر اينكه او مى داند. وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها (انعام: 59).(4)

7. تسلّط خداوند بر هستى، رحيمانه است، نه جبّارانه. الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى.

ص: 10


1- . نور ج 7 ص 322.
2- . همان ص 323.
3- . نور ج 7 ص 324.
4- . نور ج 7 ص 325.

آیه 9-16

اشاره

وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (9) إِذْ رَأى نارًا فَقالَ ِلأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نارًا لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النّارِ هُدًى (10) فَلَمّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى (11) إِنّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (13) إِنَّني أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري (14) إِنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (15) فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى (16)

ترجمه

و آيا خبر موسى به تو رسيده است ؟ * هنگامى كه (از دور) آتشى مشاهده كرد وبه خانواده خود گفت: «(اندكى) درنگ كنيد كه من آتشى ديدم! شايد شعله اى از آن براى شما بياورم؛ يا به وسيله اين آتش راه را پيدا كنم!» * هنگامى كه نزد آتش آمد، ندا داده شد كه: «اى موسى! * من پروردگار توام! كفشهايت را بيرون آر، كه تو در سرزمين مقدّس «طوى» هستى! * ومن تو را (براى مقام رسالت) برگزيدم؛ اكنون به آنچه بر تو وحى مى شود، گوش فراده! * «همانا من الله هستم معبودى جز من نيست! مرا بپرست ونماز را براى ياد من بپادار! * به طور قطع رستاخيز خواهد آمد! مى خواهم آن را پنهان كنم، تا هر كس در برابر سعى وكوشش خود، جزا داده شود! * پس مبادا كسى كه به آن ايمان ندارد واز هوسهاى خويش پيروى مى كند، تو را از آن بازدارد؛ كه هلاك خواهى شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تبيين داستان موسى بر پيامبر. آوردن آتش براى خانواده خويش. ندا ووحى الهى به موسى در كوه طور. انتخاب موسى براى وحى. امر به عبادت ونماز. حتمى بودن قيامت. برحذر داشتن پيامبر از پيروى منحرفان.

ب. در اين آيات داستان موسى (علیه السلام) را شروع كرده، در اين سوره چهار فصل از اين داستان ذكر شده:

اول: چگونگى برگزيدن موسى به رسالت در كوه طور، كه در وادى طوى واقع است ومامور كردنش به دعوت فرعون.

دوم: با شركت برادرش او را به دين توحيد دعوت كردن وبنى اسرائيل را نجات دادن

ص: 11

واقامه حجت وآوردن معجزه عليه او.

سوم: بيرون شدنش با بنى اسرائيل از مصر وتعقيب فرعون وغرق شدنش ونجات يافتن بنى اسرائيل.

چهارم: گوساله پرستى بنى اسرائيل وسرانجام كار ايشان وكار سامرى وگوساله اش.(1)

ج. وَهَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى استفهام در اين جمله براى تقرير است(2) ومقصود از «حديث» داستان است. إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّى آنَسْتُ ناراً.... «مكث» به معناى «لبث» است و «آنست» از ايناس، به معناى ديدن ويا يافتن چيزى است كه در اصل از انس گرفته شده كه ضد نفرت است وبه همين جهت در معناى ايناس گفته اند ديدن چيزى است كه با آن انس بگيرند، كه قهرا ديدن چنين چيزى ديدنى است قوى.(3)

د. كلمه «قبس» - با دو فتحه - به معناى شعله است كه به وسيله نوك چوب يا مانند آن از آتش بزرگى گرفته شود.(4)

ه -. ظاهر آيه وآيات بعديش شهادت مى دهد بر اينكه اين جريان در مراجعت موسى از مدين به سوى مصر اتفاق افتاده واهلش نيز با او بوده واين واقعه نزديكى هاى وادى طوى، در طور سينا، در شبى سرد وتاريك اتفاق افتاده، در حالى كه راه را گم كرده بودند، چون آتش از دور ديده به نظرش رسيده كه كنار آن كسى هست كه از او راه را بپرسد واگر نبود حداقل از آن آتش قدرى بياورد، تا گرم شوند.(5)

و. كلمه «طوى» اسم وادى است كه خداى سبحان آن را وادى مقدس ناميده واين توصيف دليل بر اين است كه علت اينكه به موسى دستور داد كفشش را بكند، احترام آن سرزمين بوده واگر كندن كفش را متفرع بر جمله إِنِّى أَنَا رَبُّكَ كرده دليل بر اين است كه تقديس واحترام وادى به خاطر اين بوده كه محل قرب به خدا ومحل حضور ومناجات به درگاه او است وبه همين ملاك هر مكان وزمان مقدسى تقدس مى يابد، مانند كعبه مشرفه

ص: 12


1- . الميزان ج 14 ص 189.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 9.
3- . الميزان ج 14 ص 189.
4- . مجمع البيان ج 7 ص 9 - الميزان ج 14 ص 190.
5- . الميزان ج 14 ص 190.

ومسجد الحرام وساير مساجد ومشاهد محترمه در اسلام ونيز مانند اعياد وايام متبركه اى كه قداست را از راه انتساب واقعه اى شريف كه در آن واقع شده، يا عبادتى كه در آن انجام شده كسب نموده وگرنه بين اجزاى مكان وزمان تفاوتى نيست.(1)

ز. منظور از فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ چيست ؟ ظاهر آيه اين است كه به موسى دستور داده شد به احترام آن سرزمين مقدس، كفشهاى خود را از پا بيرون آورد وبا خضوع وتواضع در آن وادى گام نهد، بعضى ديگر از روايات كه اشاره به تاويل آيه وبطون آن دارد مى گويد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اى خوفيك: خوفك من ضياع اهلك وخوفك من فرعون منظور از فاخلع نعليك اين است كه دو ترس ووحشت را از خود دور كن، خوف از اينكه خانواده ات كه مورد علاقه تو است در اين بيابان از بين برود وخوف از فرعون!

فخر رازى مى گويد: مقصود آن است كه توجه به دنيا را ترك كن.(2)

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: كن لما لا ترجو ارجى منك لما ترجو، فان موسى بن عمران خرج ليقبس لاهله نارا فرجع اليهم وهو رسول نبى! نسبت به چيزهايى كه اميد ندارى بيش از چيزهايى كه اميد دارى، اميدوار باش! چرا كه موسى بن عمران به دنبال يك شعله آتش رفت، اما با مقام نبوت ورسالت بازگشت!(3)

ح. موسى وقتى نداى يا مُوسى إِنِّى أَنَا رَبُّكَ را شنيد از آن به طور يقين فهميد كه صاحب ندا پروردگار او وكلام، كلام او است، چون كلام مذكور وحيى از خدا بود به او، كه خود خداى تعالى تصريح كرده بر اينكه خدا با احدى جز به وحى ويا از وراى حجاب ويا به ارسال رسول تكلم نمى كند، هر چه بخواهد به اذن خود وحى مى كند وفرموده وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ (شورى: 51) كه از آن فهميده مى شود كه ميان خدا وكسى كه خدا با او تكلم مى كند در صورتى كه به وسيله رسول ويا حجاب نباشد وتنها به وسيله وحى تحقق مى پذيرد.(4)

اين حال، حال هر نبى وپيغمبر است، در اولين وحيى كه به او مى شود ونبوت ورسالت

ص: 13


1- . همان
2- . تفسير كبير ج 22 ص 17، فتح القدير ج 3 ص 358.
3- . نور الثقلين ج 3 ص 374 - مجمع البيان ج 7 ص 16 - اطيب البيان ج 9 ص 27 - نمونه ج 13 ص 172.
4- . الميزان ج 14 ص 191.

او را به او اعلام مى دارد، هيچ شكى نمى كند، در اينكه صاحب اين وحى خداى سبحان است ودر درك اين معنا هيچ احتياجى به اعمال نظر، يا درخواست دليل، نيست، زيرا اگر محتاج به يكى از آنها شود باز هم يقين پيدا نمى كند كه راستى پيغمبر شده است، چون ممكن است اطمينانى كه به دست آورده اثر وخاصيت دليل واستفاده قوه تعقل از آن دليل باشد، نه تلقى از غيب بدون واسطه.(1)

ط. در اين آيه پس از بيان مهمترين اصل دعوت انبياء كه مساله توحيد است موضوع عبادت خداوند يگانه بيان شده وبه دنبال آن دستور به نماز، يعنى بزرگترين عبادت ومهمترين پيوند خلق با خالق ومؤثرترين راه براى فراموش نكردن ذات پاك او داده شده.

اين سه دستور با فرمان رسالت كه در آيه قبل بود ومساله معاد كه در آيه بعد است يك مجموعه كامل وفشرده از اصول وفروع دين را بازگو مى كند.(2)

در معناى «ذكر»، بعضى گفته اند: مراد از آن، ذكر لفظى است كه نماز هم مشتمل بر آن است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ذكر قلبى است كه مقارن نماز است وبا نماز تحقق يافته، يا مترتب بر آن مى شود، همانطور كه مسبب از سبب پديد مى آيد. بعضى ديگر احتمال داده اند كه مراد از آن، ذكر قبل از نماز باشد. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن اعم از ذكر قلبى وقالبى است.(3)

اختلاف ديگرى در اضافه ذكر به ياى متكلم دارند كه چه نحوه اضافه اى است ؟ بعضى گفته اند: اضافه مصدر به مفعول خودش است. بعضى ديگر گفته اند: اضافه مصدر به فاعل خودش است ومراد اين است كه نماز بخوان تا با ثنا وثواب خود، تو را ياد كنيم ويا اين است كه نماز بخوان براى اينكه من نماز را در كتب آسمانيم ذكر كرده وبدان دستور داده ام.(4)

ى. در جمله أَكادُ أُخْفِيها ظاهر اينكه اخفاء را مطلق آورد اين است كه مراد اخفاء به تمام معنا باشد، يعنى آن را پنهان بدارم وبه هيچ وجه احدى را از آن آگاه نكنم، تا وقتى واقع مى شود ناگهانى، هم چنان كه قرآن كريم صريحا فرموده: لاتَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً . (اعراف: 187)

ص: 14


1- . الميزان ج 14 ص 191.
2- . نمونه ج 13 ص 169.
3- . الميزان ج 14 ص 195.
4- . الميزان ج 14 ص 195.

ممكن هم هست معناى جمله نزديك است پنهانش بدارم، اين باشد كه نزديك است از آن خبر ندهم، تا مخلصين از غير مخلصين جدا شده وشناخته شوند.

چون بيشتر مردم خداى را به اميد ثواب وترس از عقاب عبادت مى كنند، در حالى كه درست ترين عمل آن عملى است كه صرفاً براى رضاى خدا انجام شود، نه به طمع بهشت وترس از جهنم وبا پنهان داشتن روز قيامت اين تميز به خوبى صورت مى گيرد ومعلوم مى شود چه كسى خداى را به حقيقت بندگى مى كند وچه كسى در پى بازرگانى خويش است.(1)

مرحوم طبرسى مى فرمايد: تعبير فوق، يك نوع مبالغه است ومفهومش اين است كه تاريخ شروع رستاخيز آن قدر مخفى وپنهان است كه حتى نزديك است من نيز از خودم پنهان دارم، در اين زمينه روايتى هم وارد شده است.

تفسير ديگر اين است كه مشتقات «كاد» همواره به معنى نزديك شدن نيست، بلكه گاهى به معنى تاكيد مى آيد، بى آنكه معنى نزديك شدن را داشته باشد ولذا بعضى از مفسران «اكاد» را به معنى «اريد» (مى خواهم) تفسير كرده اند ودر بعضى از متون لغت نيز همين معنى صريحا آمده است.(2)

ك. جمله (فلا يصدنك) در ظاهر خطاب به حضرت موسى ودر حقيقت خطاب به همه مكلفين است واز باب اياك اعنى واسمعى يا جاره است.(3)

نكته ها

1. در نقل حقايق تاريخى، ابتدا مخاطبان خود را تشنه ى شنيدن كنيم، سپس ماجرا را براى آنها بيان نماييم. هَلْ أَتاكَ .

2. از حوادث تلخ نهراسيد، چرا كه گاهى از دل حوادث به ظاهر ناگوار، لطف خداوند ظاهر مى شود. إِذْ رَأى ناراً.

3. نام حضرت موسى در بيست سوره و 136 مرتبه در قرآن آمده وداستان ايشان از بزرگ ترين داستان هاى قرآن است.(4)

ص: 15


1- . مجمع البيان ج 7 ص 11 - الميزان ج 14 ص 196.
2- . نمونه ج 13 ص 170.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 17.
4- . نور ج 7 ص 327.

سخن خداوند با حضرت موسى (علیه السلام): قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَكَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَكْلِيماً (النساء، 164) شرح گفتگوهاى خداوند با موسى (علیه السلام) در آيه 12 تا 46 سوره طه آمده است.

4. اختيار وانتخاب انسان براى نبوت با خداوند متعال است ومردم در اين زمينه حق انتخاب ندارند، انا اخترتك.

5. در سه آيه مذكور كه نبوت آن جناب را اعلام مى كند دو ركن ايمان را كه ركن اعتقاد وركن عمل است با هم ذكر كرده ولى از اصول اعتقاد كه توحيد ونبوت ومعاد است تنها دو اصل را يعنى توحيد ومعاد را ذكر كرده واز نبوت اسمى نبرده وجهتش اين بوده كه روى سخن با شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده واما ركن عمل را با اينكه تفصيل زيادى دارد در يك كلمه خلاصه كرده وآن كلمه «فاعبدنى» است وبا آن اصول وفروع دين را در سه آيه تكميل كرده است.(1)

6. جمله انى انا ربك مانند اننى انا الله با سه تاكيد بيان شده (نون تاكيد ثقيله - انا - جمله اسميه) تا اينكه موسى (علیه السلام) در اين جهت كه سخن خدا را مى شنود ترديدى در خود راه ندهد.(2)

7. اينكه فرمود إِنَّنِى أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا مسمى را با خود اسم معرفى كرد وفرمود «بدرستى كه من الله ام» ونفرمود «الله منم» براى اينكه مقتضاى حضور اين است كه با مشاهده ذات به وصف ذات آشنا گشت، نه به وسيله وصف به ذات آشنا گرديد، هم چنان كه برادران يوسف وقتى او را شناختند گفتند: به درستى كه هر آينه تو يوسفى، يوسف هم گفت من يوسفم واين برادر من است (كه اگر مقام مقام حضور نبود جا داشت بگويند يوسف تويى).

8. جمله لاإِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى كلمه توحيد است كه از نظر عبارت ولفظ مترتب بر جمله إِنَّنِى أَنَا اللهُ شده، چون حقيقتاً هم مترتب بر آن است، چون وقتى خداى تعالى كسى باشد كه هر چيزى از او آغاز شده وبه وجود او قائم وبه او منتهى است پس ديگر جا ندارد كه كسى جز براى او خضوع عبادتى بكند، پس او است الله معبود به حق واله ديگرى غير او

ص: 16


1- . الميزان ج 14 ص 194.
2- . اطيب البيان ج 9 ص 13-15.

نيست ولذا امر به عبادت را متفرع بر اين حقيقت نموده، فرمود فاعبدنى.

9. اگر در جمله وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى، از انواع واقسام عبادت خصوص نماز را ذكر كرد، با اينكه قبلا در جمله فاعبدنى عبادت را به طور عموم ذكر كرده بود وخلاصه اگر بعد از آن عام، خصوص اين خاص را ذكر كرد، بدين جهت بود كه هم اهميت نماز را برساند وهم بفهماند كه نماز از هر عملى كه خضوع عبوديت را ممثل كند وذكر خداى را به قالب در آورد، آن چنان كه روح در كالبد قرار مى گيرد، بهتر است.(1)

10. همين كه اراده ى خداوند بر تحقّق چيزى تعلّق گرفت، تمام وسايل به خدمت آن هدف درمى آيند. (تاريكى شب، باردارى همسر، گم كردن راه، ديدن آتش، همه مقدّمه جذب موسى (علیه السلام) وارائه وحى ونبوّت به او در ميعادگاه الهى شد).

11. شناخت اصول دين، بر انجام فروع دين مقدّم است. لاإِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى توحيد نظرى مقدّم بر توحيد عملى است. إِنَّنِى أَنَا اللهُ فَاعْبُدْنِى

12. زمان وقوع قيامت تنها بر مردم پوشيده وپنهان است نه بر خداوند اكاد اخفيها زيرا قرآن در آيه ديگر مى فرمايد: ان الله عنده علم الساعه (لقمان، 34)

13. پاداش بر اساس سعى وتلاش است، خواه به انجام برسد، يا نرسد؛ لِتُجْزى بِما تَسْعى.(2)

14. نظير آيات 10 تا 14 طه با اندك تفاوتى در تعبيرات آيه 29 و 30 سوره قصص و 7 تا 10 سوره نمل است.

18. ياد خداوند متعال در قرآن

اهميت ياد خداوند

فرمان خدا به ياد خداوند در آيات مختلف؛ يا أيها الذين ءامنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً. (احزاب، 41)

عوامل ياد خداوند

نماز؛ فاعبدنى واقم الصلوة لذكرى. (طه، 14)

قرآن كريم؛ إنّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون. (حجر، 9)

ص: 17


1- . الميزان ج 14 ص 194.
2- . نور ج 7 ص 331.

اقسام ياد خداوند

ياد خداوند؛ اذكرونى اذكركم. (بقره، 152)

ياد قيامت؛ انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار. (ص، 46)

ياد نعمت هاى خداوند؛ يا ايها الناس اذكروا نعمة الله عليكم هل من خالق غير الله. (فاطر، 3)

آثار ياد خداوند

دورى از گناه؛ ان الذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون. (اعراف، 201)

آرامش قلب؛ ألا بذكر الله تطمئن القلوب. (رعد، 28)

ياد خداوند از بنده؛ فاذكرونى أذكركم واشكروا لى ولا تكفرون. (بقره، 152)

رستگارى؛ واذكروا الله كثيراً لعلكم تفلحون (انفال، 45) و فاذكروا ءالاء الله لعلكم تفلحون. (اعراف، 69)

آثار ترك ياد خداوند

اعراض پيامبر از انسان؛ فأعرض عن من تولى عن ذكرنا ولم يرد الّا الحيوة الدنيا. (نجم، 29)

زندگى سخت؛ ومن أعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكاً. (طه، 124)

همنشينى با شيطان؛ ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين. (زخرف، 36)

كورى در قيامت وعذاب سخت؛... ونحشره يوم القيامة اعمى * قال لم حشرتنى اعمى وقد كنت بصيراً * قال كذلك اتتك ءاياتنا فنسيتها كذلك اليوم تنسى. (طه، 124-126)

موانع ياد خداوند

ثروت - فرزند؛ يا أيها الذين ءامنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولادكم عن ذكر الله. (منافقون، 1)

شيطان؛ انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغضاء فى الخمر والميسر

ص: 18

ويصدكم عن ذكر الله. (مائده، 91)

دوست بد؛... يا ويلتى ليتنى لم اتّخذ فلاناً خليلًا... لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جائنى. (فرقان، 27-29)

الگوى ياد خداوند

اولياء خدا؛ رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ. (نور، 37)

آیه 17-23

اشاره

وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى (17) قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى (18) قالَ أَلْقِها يا مُوسى (19) فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى (20) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَا اْلأُولى (21) وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى (23)

ترجمه

و آن چيست در دست راست تو، اى موسى ؟! * گفت: «اين عصاى من است؛ بر آن تكيه مى كنم، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرومى ريزم؛ ومرا با آن كارها ونيازهاى ديگرى است. * گفت: «اى موسى! آن را بيفكن» * پس موسى آن (عصا) را افكند، كه ناگهان اژدهايى شد كه به هر سو مى شتافت. * گفت: آن را بگير ونترس، ما آن را به صورت اولش بازمى گردانيم. * ودستت را به گريبانت ببر، تا سفيد وبى عيب بيرون آيد؛ اين نشانه ديگرى (از سوى خداوند) است. * تا از نشانه هاى بزرگ خويش به تو نشان دهيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش خداوند از موسى پيرامون عصا وپاسخ او. دستور الهى به افكندن عصا وتبديل شدن به اژدها. نهى از ترس به جهت بازگرداندن به حالت نخستين. دستور به زير بغل بردن دست وسفيدى آن به هنگام بيرون آوردن به منظور ارائه معجزه الهى.

ب. گرچه مساله ترس موسى در اينجا براى جمعى از مفسران سؤال انگيز شده است كه اين

ص: 19

حالت با شجاعتى كه در موسى سراغ داريم وعملا در طول عمر خود به هنگام مبارزه با فرعونيان به ثبوت رسانيد، بعلاوه از شرائط كلى انبياء است چگونه سازگار است ؟ ولى با توجه به يك نكته پاسخ آن روشن مى شود، زيرا طبيعى هر انسانى است - هر قدر هم شجاع ونترس باشد - كه اگر ببيند ناگهان قطعه چوبى تبديل به مار عظيمى شود وسريعاً به حركت درآيد، موقتا متوحش مى شود وخود را كنار مى كشد، مگر آنكه در برابر او اين صحنه بارها تكرار شود، اين عكس العمل طبيعى هيچگونه ايرادى بر موسى نخواهد بود وبا آيه 39 احزاب كه مى گويد: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللهَ ؛ كسانى كه ابلاغ رسالتهاى الهى مى كنند واز او مى ترسند واز هيچكس جز او ترسى ندارند منافاتى ندارد، اين يك وحشت طبيعى زودگذر وموقتى در برابر يك حادثه كاملا بى سابقه وخارق عادت است.(1)

ج. در آيه 20 از مار تعبير به (حيه) شده، براى اينكه موسى اين معجزه را مشاهده كند، اما در برابر فرعون تعبير به (ثعبان) شده كه منظور مار بسيار بزرگى بوده تا فرعونيان بترسند وبه اعجاز آن پى ببرند.(2)

د. گرچه در تفسير جمله وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ ... مفسران عبارات گوناگونى دارند ولى با توجه به آيه 32 سوره قصص كه مى گويد: اسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ وآيه 12 سوره نمل كه مى گويد: وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ به خوبى استفاده مى شود كه موسى مامور بوده است دست خود را در گريبانش فرو برد وتا زير بغل يا پهلو ادامه دهد (چرا كه جناح در اصل به معنى بال پرندگان است ودر اينجا مى تواند كنايه از زير بغل بوده باشد).

ه -. «بيضاء» به معنى سفيد است وجمله مِنْ غَيْرِ سُوءٍ اشاره به اين است كه سفيدى دست تو بر اثر بيمارى پيسى ومانند آن نخواهد بود، به دليل اينكه درخشندگى خاصى دارد، در يك لحظه ظاهر ودر لحظه ديگرى از بين مى رود. ولى از بعضى روايات استفاده مى شود كه دست موسى در آن حالت، نورانيت فوق العاده اى پيدا كرد بدون عيب، نه چشم را آزار مى رساند ونه لكه تاريكى در ميان آن ديده مى شود ونه غير آن.(3)

ص: 20


1- . نمونه ج 13 ص 179.
2- . اطيب البيان ج 9 ص 19.
3- . الميزان ج 14 ص 200 - نمونه ج 13 ص 180.
نكته ها

1. لنريك من آياتنا الكبرى من مفيد تبعيض است، يعنى برخى از معجزات بزرگ را به تو نشان مى دهيم ومعجزه تو منحصر به تبديل عصا به اژدها ويد بيضا نيست، بلكه معجزات ديگرى هم به تو عنايت مى كنيم كه بر فرعونيان غالب شوى.(1)

2. استفهام در اين جمله استفهام تقرير است، از آن جناب سؤال شده كه در دست راست چه دارى ؟ ومنظور اين است كه خودش نام آن را ببرد ومتوجه اوصاف آن كه چوب خشكى است بى جان، بشود، تا وقتى مبدل به اژدهايى مى شود آن طور كه بايد در دلش عظيم بنمايد.(2)

3. اگر موسى در پاسخ خداى تعالى به ذكر اوصاف وخواص عصايش پرداخت، مى گويند بدين جهت بود كه مقام اقتضاى آن را داشت، چون مقام خلوت وراز دل گفتن با محبوب است وبا محبوب سخن گفتن لذيذ است، لذا نخست جواب داد كه اين عصاى من است، سپس منافع عمومى آن را بر آن مترتب كرد.(3)

4. خداى سبحان در اين آيه به موسى دستور مى دهد عصاى خود را از دست خود بيندازد واو چون عصا را مى اندازد مى بيند مارى بزرگ شد، كه با چابكى وچالاكى هر چه بيشتر به راه افتاد وچون امر غير مترقب ديد كه جماد ناگهان داراى حيات شد سخت تعجب كرد، خداى تعالى حركت آن را در آيات مورد بحث سعى ناميد وفرمود فَأَلْقاها فَإِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى ولى در جاى ديگر آن را اهتزاز خوانده وفرموده رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ (قصص: 31) ونيز در آيات مورد بحث آن حيوان را مار خوانده ودر جاى ديگر اژدها وفرموده فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (اعراف: 107) چون ثعبان به معناى مار بسيار بزرگ است.(4)

5. در همين ابتداى كار براى موسى دو معجزه صورت گرفت، يكى اينكه عصا به اژدها تبديل شد، فَإِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى وديگر اينكه اژدها به صورت عصاى اوّليه در آمد. سِيرَتَهَا الْأُولى.(5)

6. نظير آيه 22 طه، آيه 12 نمل وآيه 32 قصص است.

ص: 21


1- . اطيب البيان ج 9 ص 22 - فتح القدير ج 3 ص 362.
2- . الميزان ج 14 ص 198.
3- . همان ص 199.
4- . الميزان ج 14 ص 199.
5- . نور ج 7 ص 333.

آیه 24-36

اشاره

اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (24) قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري (25) وَ يَسِّرْ لي أَمْري (26) وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني (27) يَفْقَهُوا قَوْلي (28) وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي (29) هارُونَ أَخي (30) اشْدُدْ بِهِ أَزْري (31) وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثيرًا (33) وَ نَذْكُرَكَ كَثيرًا (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيرًا (35) قالَ قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى (36)

ترجمه

اينك به سوى فرعون برو، كه او طغيان كرده است. * (موسى) گفت: «پروردگارا! سينه ام را گشاده كن؛ * وكارم را برايم آسان گردان! * وگره از زبانم بگشاى؛ * تا سخنان مرا بفهمند! * ووزيرى از خاندانم براى من قرار ده... * برادرم هارون را! * با او پشتم را محكم كن؛ * واو را در كارم شريك ساز؛ * تا تو را بسيار تسبيح گوييم؛ * وتو را بسيار ياد كنيم؛ * چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى!» * فرمود: «اى موسى! آنچه را خواستى به تو داده شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور خداوند به موسى در رفتن نزد فرعون به جهت طغيانگرى فرعون. تقاضاى چهارگانه موسى از خداوند. همراهى هارون به منظور كمك كردن در ابلاغ رسالت وتسبيح وياد فراوان خداوند.

ب. موسى (علیه السلام) رسالتى را كه خدا براى او قرار داد بزرگ شمرد، چون از قدرت مخالفان آگاه بود، مخصوصا از اين جهت كه فرعون طاغى در رأس آنان قرار داشت، فرعونى كه مى گفت أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى و نيز از ضعف واسارت بنى اسرائيل در ميان آل فرعون با خبر بود ومى دانست چقدر جاهل وكوتاه فكرند وگويا خبر داشت كه دعوتش چه شدائد ومصائبى به بار مى آورد.

به همين جهات عديده از پروردگارش درخواست كرد كه براى حل اين مشكلات اولاً سعه صدر به او بدهد تا تحملش زياد شود ومحنت هايى كه رسالت برايش به بار مى آورد وشدائدى كه در پيش رويش ودر مسير دعوتش دارد آسان گردد، لذا عرضه داشت رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى. آن گاه گفت «وَ يَسِّرْ لِى أَمْرِى - امرم را آسان ساز» كه مقصود همان امر رسالت است ونگفت: رسالتم را تخفيف بده، بلكه گفت

ص: 22

همان امر خطير وعظيم را با همه دشوارى وخطرش بر من آسان گردان.(1)

ج. ذكر وتسبيحى كه با وزارت هارون ارتباط داشته باشد ذكر وتسبيح علنى ودر بين مردم است نه در خلوت ونه در دل، زيرا ذكر وتسبيح در خلوت ودر قلب، هيچ ارتباطى با وزارت هارون ندارد، پس مراد اين است كه آن دو در بين مردم ومجامع عمومى ومجالس آنان، هر وقت كه شركت كنند، ذكر خداى را بگويند، يعنى مردم را به سوى ايمان به وى دعوت نموده ونيز او را تسبيح گويند، يعنى خداى را از شركاء منزه بدارند.

با اين بيان، ذيل آيات با صدرش مرتبط مى شود، گويا مى گويد: امر رسالت بس خطير است واين فرعون طغيانگر ودرباريانش ونيز امتش مغرور عزت وسلطنت خود شده اند.

در نتيجه امر رسالت، در پيروزيش محتاج به تسبيح وياد تو مى باشد تا در اثر كثرت اين دو، ياد تو در دلهاشان رخنه كرده، رفته رفته به خود آيند وايمان آورند واين ذكر وتسبيح بسيار، كارى نيست كه از من به تنهايى بر آيد، پس هارون را وزيرم كن ومرا با او تاييد نموده شريكش در كارهايم قرار ده، تا به اتفاق او بسيار تسبيحت گفته، بسيار ذكرت گوييم، بلكه به اين وسيله امر دعوت موفقيتى به دست آورد وسودى ببخشد.(2)

د. براى اصلاح يك محيط فاسد وايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از رهبران كفر شروع كرد از آنها كه در تمام اركان جامعه نقش دارند، جالب اينكه: دليل لزوم آغاز كردن از فرعون، در يك جمله كوتاه إِنَّهُ طَغى؛ او طغيان كرده است. بيان شده كه در اين كلمه «طغيان» همه چيز جمع است، آرى طغيان وتجاوز از حد ومرز در تمام ابعاد زندگى وبه همين جهت به اين گونه افراد «طاغوت» گفته مى شود كه از همين ماده گرفته شده است.(3)

ه -. «وزير» از ماده «وزر» در اصل به معنى بار سنگين است واز آنجا كه وزيران بسيارى از بارهاى سنگين را در كشوردارى بر دوش دارند اين نام بر آنها گذارده شده است ونيز كلمه وزير به معاون وياور اطلاق مى شود. اما اينكه موسى (علیه السلام) تقاضا مى كند كه اين وزير از خانواده

ص: 23


1- . الميزان ج 14 ص 202.
2- . الميزان ج 14 ص 204.
3- . نمونه ج 13 ص 185.

او باشد دليلش روشن است، چرا كه هم شناخت بيشترى نسبت به او خواهد داشت.(1)

و. هارون: طبق نقل بعضى از مفسران، برادر بزرگتر موسى بود وسه سال با او فاصله سنى داشت، قامتى بلند ورسا وزبانى گويا ودرك عالى داشت سه سال قبل از وفات موسى، دنيا را ترك گفت. او از پيامبران مرسل بود چنان كه در آيه 45 سوره مؤمنون مى فرمايد: ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَأَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَسُلْطانٍ مُبِينٍ ؛ ونيز در آيه 48 سوره انبياء مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَهارُونَ الْفُرْقانَ وَضِياءً . بالآخره او پيامبرى بود كه خداوند از باب رحمتش به موسى بخشيد؛ وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (مريم: 53).(2)

ز. «ازر» در اصل، از ماده «ازار» بمعنى لباس گرفته شده است، مخصوصا به لباسى گفته مى شود كه بند آن را بر كمر گره مى زنند، به همين جهت گاهى اين كلمه به كمر، يا قوت وقدرت نيز اطلاق شده است.(3)

نكته ها

1. در سوره طه آيه 24 خداوند به حضرت موسى دستور مى دهد به نزد فرعون برود چون او طغيان كرده است: اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى طغيان او در آيه ديگر بيان شده است: اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى... فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى (النازعات، 24-17)

در آيه ديگرى خداوند روش برخورد با فرعون را بيان مى كند: اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (طه، 43) فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى (طه، 44)

2. براى هر كار برنامه ووسيله لازم است؛ پيامبران با داشتن آن همه معجزات براى پيشرفت كار خود، از وسائل عادى، كمك مى گرفتند، از بيان رسا ومؤثر از نيروى فكرى وجسمى معاونان. بنا نيست كه ما در زندگى هميشه در انتظار معجزه ها باشيم!(4)

3. هارون (علیه السلام) نسبت به موسى (علیه السلام) چند مقام داشت وزارت، اهل بودن، اخوت، پشتيبان، همين امور را حضرت على (علیه السلام) نيز نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) داشت، از اهل او بود وبرادر پيامبر بودو در مشكلات او را كمك وپشتيبانى مى كردو لذا پيامبر كرم (صلی الله علیه و آله)

ص: 24


1- . مجمع البيان ج 7 ص 16، نمونه ج 13 ص 188.
2- . نمونه ج 13 ص 188.
3- . همان ص 189.
4- . نمونه ج 13 ص 192.

به حضرت على (علیه السلام) فرمود.(1)

4. هميشه نبايد منتظر آمدن مردم بود، گاهى لازم است حتّى پيامبران براى هدايتِ حاكمان حركت كنند؛ اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى.(2)

5. طغيان تجاوز از حد است وفرعون در كفر ورزى وشرك طغيان كرد از اين رو گفت: انا ربكم الاعلى ما علمت لكم من اله غيرى لان اتخذت الها غيرى لاجعلنك من المسجونين.(3)

6. براى اصلاح جامعه، بايد به سراغ سرچشمه وريشه ى فتنه وفساد رفت؛ اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ .

7. پرسش: با توجه به اينكه حضرت موسى به مقام نبوت رسيده است چگونه درخواست شرح صدر مى كند به تعبير ديگر اگر شرح صدر دارد اين درخواست تحصيل حاصل است واگر شرح صدر ندارد چگونه به مقام نبوت رسيده است ؟ پاسخ: حضرت موسى قطعا داراى شرح صدر بوده ولكن براى مقابله با فرعون شرح صدر زيادترى را طلب مى كند.(4)

تذكر: نظير اين پرسش وپاسخ درباره حضرت ابراهيم (علیه السلام) است كه از موضوع معاد سوال كرد وخداوند به او پاسخ داد ا ولم تومن حضرت ابراهيم عرضه داشت ولكن ليطمئن قلبى.

8. اصل، فهميدن مردم است، نه اصطلاحات زيبا. يَفْقَهُوا قَوْلِى شرط موفقيت در تبليغ آن است كه مردم حرف مبلغ را خوب بفهمند.(5)

9. آنچه را حضرت موسى از خداوند درخواست كرد مانند شرح صدر وآسان شدن كار خداوند متعال به پيامبر اكرم بدون درخواست عنايت كرد: ا لم نشرح لك صدرك.

10. استمداد از مردم، منافاتى با توكّل وكمك از خداوند نداشته وشرك نيست. در قرآن بارها به مسئله ى استمداد وتعاون اشاره شده است، از جمله: تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوى

ص: 25


1- . اطيب البيان ج 9 ص 25.
2- . نور ج 7 ص 335.
3- . اطيب البيان ج 26/9.
4- . تفسير كبير ج 31/22-37.
5- . نور ج 7 ص 338.

(مائده: 2) يكديگر را در كار خير يارى كنيد. چنان كه حضرت عيسى (علیه السلام) فرمود: مَنْ أَنْصارِى إِلَى اللهِ (آل عمران: 52)، ياور من به سوى خدا كيست ؟ يا خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: حَسْبُكَ اللهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (انفال: 64)، خداوند ومؤمنان پيرو، براى تو كافى هستند. يا ذوالقرنين از مردم براى ساختن سد كمك درخواست كرد وفرمود: فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ (كهف: 95) با نيروى خود مرا كمك كنيد ودر اين ماجرا نيز حضرت موسى از خداوند انسانى شايسته را به كمك مى طلبد تا او را در امر تبليغ دين يارى نمايد.(1)

حضرت موسى از خداوند در خواست كرد برادرش هارون وزير او باشد وَ اجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى (طه، 29) هَارُونَ أَخِى (طه، 30) اجابت دعاى او در سوره مريم آيه 53 بيان شده است: وَ وَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً

11. مسئوليت زياد، تسبيح زياد لازم دارد؛ نُسَبِّحَكَ ، كَثِيراً.

12. اگر درخواست صحيح وبجا ودعا خالصانه باشد، استجابت قطعى است؛ قَدْ أُوتِيتَ .

13. نظير آيه 23 طه، آيه 43 طه است با اين تفاوت كه در آيه نخست خطاب به حضرت موسى ودر آيه بعد خطاب به موسى وهارون است.

آیه 37-41

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى (38) أَنِ اقْذِفيهِ فِي التّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْني (39) إِذْ تَمْشي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنينَ في أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى (40) وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي (41)

ترجمه

و ما بار ديگر تو را مشمول نعمت خود ساختيم *... آن زمان كه به مادرت آنچه لازم بود الهام كرديم * كه: «او را در صندوقى بيفكن وآن صندوق را به دريا بينداز، تا دريا آن را به ساحل افكند؛ ودشمن من ودشمن او، آن را برگيرد!» ومن محبّتى از خودم بر تو افكندم، تا

ص: 26


1- . نور ج 7 ص 339 - تفسير كبير ج 22 ص 48.

در برابر ديدگان [= علم] من، ساخته شوى (وپرورش يابى)! * در آن هنگام كه خواهرت (در نزديكى كاخ فرعون) راه مى رفت ومى گفت: «آيا كسى را به شما نشان دهم كه اين نوزاد را كفالت مى كند (ودايه خوبى براى او خواهد بود)!» پس تو را به مادرت بازگردانديم، تا چشمش به تو روشن شود؛ وغمگين نگردد! وتو يكى (از فرعونيان) را كشتى؛ اما ما تو را از اندوه نجات داديم! وبارها تو را آزموديم! پس از آن، ساليانى در ميان مردم «مدين» توقف نمودى؛ سپس در زمان مقدّر (براى فرمان رسالت) به اين جا آمدى، اى موسى! * ومن تو را براى خودم ساختم (وپرورش دادم)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اجابت تقاضاى موسى از ناحيه خداوند ودادن نعمتى پيش از اين مانند وحى كردن به مادرش. انداختن موسى به دريا ونجات او توسط فرعون وهمسرش وراهنمايى كردن خواهر موسى فرعون را به سرپرست براى موسى ونجات آن حضرت از گرفتاريها ولطف خاص خداوند به موسى.

ب. در جمله إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى مراد از وحى، الهام است كه نوعى احساس ناخودآگاه است، كه يا در بيدارى ويا در خواب دست مى دهد وكلمه وحى در كلام خداى تعالى منحصر در وحى نبوت نيست، چنانچه مى بينيم آنچه را خدا به زنبور عسل الهام كرده وحى خوانده وفرموده وَأَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ . (نحل: 68) واز سوى ديگر مى دانيم كه زنان از وحى نبوت بهره اى ندارند، يعنى هيچ وقت خداى تعالى يك زن را پيغمبر نكرده، چون فرموده: وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِى إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى (يوسف: 109).(1)

ج. كلمه «قذف» به معناى نهادن وسپس انداختن است، گويا قذف اول در آيه به معناى نهادن وقذف دوم به معناى انداختن است ومعنا اين است كه او را در صندوق بگذار وبه دريا بينداز، ممكن هم هست هر دو با هم به معناى دوم باشد، به اين عنايت كه بچه را در صندوق نهادن وبه دريا افكندن، او را طرح كردن ونسبت به او بى اعتنايى نمودن است.

د. جمله فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ دريا بايد او را بيرون افكند. به صورت امر است، تا به تحقق وقوع

ص: 27


1- . الميزان ج 14 ص 207 - تفسير كبير ج 22 ص 51.

آن اشاره كند ومفادش اين است كه ما به دريا امر كرده ايم امرى تكوينى، پس اين قضيه حتما واقع خواهد شد.

ه -. معناى القاى محبت بر او، اين است كه خداوند او را طورى قرار داده بود كه هر كس او را مى ديد دوستش مى داشت وقلبش را به سوى موسى جذب مى كرد واگر محبت را نكره آورد وفرمود: محبتى بر تو افكندم، براى اين بود كه به عظمت آن اشاره كند.(1)

و. در اين آيات خداوند به يكى ديگر از فصول زندگانى موسى (علیه السلام) اشاره مى كند كه مربوط به دوران كودكى او ونجات اعجازآميزش از چنگال خشم فرعونيان است، اين فصل گرچه از نظر تسلسل تاريخى قبل از فصل رسالت ونبوت بوده، اما چون به عنوان شاهد براى مشمول نعمت هاى خداوند، نسبت به موسى (علیه السلام) از آغاز عمر، ذكر شده، در درجه دوم اهميت نسبت به موضوع رسالت مى باشد.

ز. فرعون براى جلوگيرى از به وجود آمدن فرزندى كه پيش بينى كرده بودند از بنى اسرائيل برمى خيزد ودستگاه فرعون را درهم مى كوبد، دستور داده بود پسران آنها را به قتل برسانند ودختران را براى كنيزى وخدمتگزارى زنده نگهدارند.

به هر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است ومخفى نگاه داشتن موقتى او مشكل را حل نخواهد كرد، در اين هنگام خدايى كه اين كودك را براى قيامى بزرگ نامزد كرده است، به قلب اين مادر الهام مى كند كه او را از اين بعد به ما بسپار وببين چگونه او را حفظ خواهيم كرد وبه تو باز خواهيم گرداند.

سپس اضافه مى كند: دريا مامور است كه آن را به ساحل بيفكند، تا سرانجام دشمن من ودشمن او وى را برگيرد (ودر دامان خويش پرورش دهد!) فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِى وَعَدُوٌّ لَهُ .

به قلب مادر موسى چنين الهام كرد: او را در صندوقى بيفكن وآن صندوق را به دريا بينداز! أَنِ اقْذِفِيهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِى الْيَمِّ .(2)

از آنجا كه موسى (علیه السلام) بايد در اين راه پر نشيب وفراز كه در پيش دارد در يك سپر

ص: 28


1- . الميزان ج 14 ص 207-208.
2- . نمونه ج 13 ص 199-197

حفاظتى قرار گيرد، خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّى. در اين زمينه در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم: هنگامى كه موسى (علیه السلام) متولد شد ومادر ديد نوزادش پسر است رنگ از صورتش پريد، قابله پرسيد چرا اين گونه رنگت زرد شد؟ گفت: از اين مى ترسم كه سر پسرم را ببرندولى قابله گفت: هرگز چنين ترسى به خود راه مده وكان موسى لا يراه احد الا احبه!؛ موسى چنان بود كه هر كس او را مى ديد دوستش مى داشت.(1)

در پايان اين آيه مى فرمايد: هدف اين بود كه در پيشگاه من ودر برابر ديدگان (علم) من پرورش يابى وَلِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِى.(2)

ح. وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً يعنى تو را آزموديم، آزمودنى، راغب در مفردات مى گويد كلمه «فتن» در اصل به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند وخوبى وبدى جنس آن را معلوم سازند ودر داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده، از آن جمله قرآن كريم فرموده يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ روزى كه در آتش در مى آيند ونيز فرموده «ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ - بچشيد عذابتان را» وآن گاه گفته است: گاهى وسيله عذاب را هم فتنه مى گويند وكلمه فتنه را نيز در آن استعمال مى كنند، مانند آيه أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا آگاه باش كه در فتنه افتاده اند وگاهى در آزمايش به كار مى رود، مانند وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً.(3)

ط. كلمه «قدر» به گفته بسيارى از مفسران به معنى زمانى است كه مقدر شده بود موسى به رسالت برگزيده شودولى بعضى ديگر آن را به معنى «مقدار» گرفته اند، همان گونه كه در بعضى از آيات قرآن (حجر: 21) نيز به همين معنى آمده است طبق اين تفسير معنى جمله چنين خواهد بود: اى موسى بعد از اين فراز ونشيبها وامتحانات گوناگون وزندگى ممتد در جوار پيامبر بزرگى همچون شعيب پرورش يافتى، سرانجام داراى قدر ومقام وشخصيتى شدى كه آماده پذيرش وحى گشتى.(4)

ى. وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى كلمه «اصطناع» افتعال از «صنع» وبه معناى احسان است

ص: 29


1- . همان ص 200؛ نور الثقلين/ج 3 /ص 378
2- . نمونه ج 13 ص 200.
3- . نمونه ج 13 ص 210.
4- . نمونه ج 13 ص 204.

- به طورى كه گفته اند - وقتى گفته مى شود «صنع فلانا - فلانى را صنع كرد» معنايش اين است كه به او احسان نمود.(1)

از نظر سياق مناسب تر آن است كه بگوييم «اصطناع» متضمن معناى اخلاص است وبه هر حال معناى آن اين است كه من تو را خالص براى خودم قرار دادم وهمه نعمت هايى كه در اختيار تو است همه اينها از من واحسان من است ودر آن غير من كسى شركت ندارد، پس تو خالص براى منى، آن وقت مضمون آيه مورد بحث با آيه وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً (مريم: 51) روشن مى شود.(2)

نكته ها

1. بر خلاف امروزه كه صنعت تنها به ساخت كالاها گفته مى شود، قرآن صنعت را هم به كالا گفته اصْنَعِ الْفُلْكَ وهم به تربيت انسانى؛ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِى.(3)

2. نكته لطيف فخر رازى گويد حضرت موسى وقتى تقاضاى شرح صدر كرد خداوند به او مى فرمايد پيش از آنكه تو از ما درخواستى داشته باشى ما به تو لطف وعنايتهاى زيادى داشتيم چه برسد به زمانى كه از ما درخواستى كنى، از اين رو خداوند مى گويد: ما به مادرت الهام كرديم تو را در صندوق قرار دهد وبه دريا بياندازد وتو را سالم به ساحل رسانديم وفرعون وهمسرش را مامور كرديم تا صندوق را بگيرند ومحبت تو را در دل آنها قرار داديم علاوه بر اينكه شخصى را كشتى واز اين جهت ناراحت بودى ما تو را از غم نجات داديم.(4)

3. در حركت ونهضت انبيا، زنان نيز ايفاى نقش كرده اند؛ أُمِّكَ .(5)

4. اولياى خدا، تحت نظر وتربيت ويژه ى پروردگار قرار دارند. عَلى عَيْنِى.(6)

5. كار خداوند از استحكام واتقان خاصى برخوردار است ازاين رو موسى (علیه السلام) را در سن كودكى حفاظت كرد ولتصنع على عينى در آيه ديگر مى فرمايد صنع الله الذى اتقن كل شىء (نمل، 90)

ص: 30


1- . الميزان ج 14 ص 211.
2- . الميزان ج 14 ص 212.
3- . نور ج 7 ص 342.
4- . تفسير كبير ج 51/22.
5- . نور ج 7 ص 343.
6- . نور ج 7 ص 344.

6. فرعون كه صندوق را از آب گرفت، در آغاز تصميم كشتن طفل را داشت ولى همسرش او را از اين كار بازداشت. لذا دايه ها را براى شيردادن كودك دعوت كردند، امّا موسى سينه ى هيچ يك از آنان را قبول نكرد ونظام فرعونى در تغذيه كودك عاجز شد. خواهر موسى كه ماجرا را دنبال مى كرد، جلو آمد وبا حالت عادى گفت: من شما را به كسى معرّفى مى كنم كه اين كودك را كفالت وسرپرستى كند. بدين گونه موسى به دامان مادر بازگشت.

7. اسرار را فاش نكنيم. مَنْ يَكْفُلُهُ ونگفت: «الى امه».

8. نظير آيه 39 طه آيات 8 و 9 قصص است: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِى وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

9. مردان خدا آزمايشات سختى را در پيش روى دارند؛ فَتَنَّاكَ فُتُوناً انبيا نيز بايد مزه ى حوادث سخت را بچشند لذا بعد از سال ها زندگانى در كاخ، اينك چوپانى در بيابان شروع مى شود؛ فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِى أَهْلِ مَدْيَنَ .

10. مسئوليت ها، توفيقات والطاف الهى، داراى زمان بندى وحساب شده است؛ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى.(1)

11. نظير آيه 40 طه آيه 26 و 25 قصص است: كه موضوع نجات حضرت موسى از غم وغصه وكار كردن در خدمت حضرت شعيب را بيان مى كند.

ص: 31


1- . نور ج 7 ص 344-346.

آیه 42-48

اشاره

اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتي وَ لا تَنِيا في ذِكْري (42) اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (43) فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى (44) قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى (45) قالَ لا تَخافا إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى (46) فَأْتِياهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى (47) إِنّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى (48)

ترجمه

(اكنون) تو وبرادرت با آيات من برويد ودر ياد من كوتاهى نكنيد! * بسوى فرعون برويد؛ كه طغيان كرده است! * اما بنرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد! * (موسى وهارون) گفتند: «پروردگارا! از اين مى ترسيم كه بر ما پيشى گيرد (وقبل از بيان حق، ما را آزار دهد)؛ يا طغيان كند (ونپذيرد)!» * فرمود: «نترسيد! من با شما هستم؛ (همه چيز را) مى شنوم ومى بينم! * به سراغ او برويد وبگوييد: «ما فرستادگان پروردگار توئيم! بنى اسرائيل را با ما بفرست؛ وآنان را شكنجه وآزار مكن! ما نشانه روشنى از سوى پروردگارت براى تو آورده ايم! ودرود بر آن كس باد كه از هدايت پيروى مى كند! * به ما وحى شده كه عذاب بر كسى است كه (آيات الهى را) تكذيب كند وسرپيچى نمايد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور به موسى وهارون در رفتن به نزد فرعون وسست نشدن در تبليغ توحيد. نرم سخن گفتن با فرعون به اميد تذكر يا ترس از خداوند. ترس موسى وهارون از طغيان وپيش دستى فرعون در ستم كردن، آرام كردن اين دو پيامبر به جهت معيت خاصه خداوند. لزوم معرفى خويش در امر رسالت ونشان دادن معجزه وحتمى بودن عذاب الهى براى تكذيب كنندگان.

ب. اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآياتِى وَلا تَنِيا فِى ذِكْرِى در اين جمله امر سابق تجديد مى شود ودر آن خطاب تنها متوجه موسى (علیه السلام) شده بود ومى فرمود اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى ولى در اين جمله برادرش را هم به وى ملحق كرده، چون خود موسى قبلا درخواست كرده بود

ص: 32

كه برادرش را در كار او شركت دهد، به همين جهت در خطاب دوم او را هم مخاطب نمود.(1)

ج. اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى خداوند به موسى وهارون دستور مى دهد نزد فرعون برويد زيرا كه او طغيان گر است وعامل تمام بدبختى هاى اين سرزمين پهناور او است وتا او اصلاح نشود هيچ كارى ساخته نيست، سپس طرز برخورد مؤثر با فرعون را در آغاز كار به اين شرح، بيان مى فرمايد براى اينكه بتوانيد در او نفوذ كنيد واثر بگذاريد با سخن نرم با او سخن بگوئيد، شايد متذكر شود يا از خدا بترسد فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى.

اما با اين حال موسى وهارون از اين معنى نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر وزورمند مستكبر كه آوازه خشونت وسرسختى او همه جا پيچيده بود قبل از آنكه موسى (علیه السلام) وهارون (علیه السلام) ابلاغ دعوت كنند، پيش دستى كرده، آنها را از بين ببرد، لذا عرضه داشتند پروردگارا! ما از اين مى ترسيم كه او قبل از آنكه به سخنان ما گوش فرا دهد، فرمان مجازات صادر كند وپيام تو به گوش او واطرافيانش نرسد ويا بعد از شنيدن طغيانگرى آغاز نمايد قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى.

اما خداوند به آنها به طور قاطع فرمود: شما هرگز نترسيد، من خود با شما هستم مى شنوم ومى بينم قالَ لا تَخافا إِنَّنِى مَعَكُما أَسْمَعُ وَأَرى.(2)

نكته ها

1. مبلغ بايد شجاع ومصمم ونفوذناپذير باشد. وَلا تَنِيا فِى ذِكْرِى تا مبادا كاخ وقدرت وهيبت طاغوت، او را در انجام مأموريت مرعوب كند واز ياد خدا غافل شده ودست از صراحت لازم بردارد.(3)

2. اگر كلمه «آيت» را نكره آورد، خواست تا از عدد آيت سكوت كرده باشد ونيز به عظمت امر آن آيت ووضوح دلالتش بر رسالت اشاره كرده باشد.

بيان نرم در تبليغ: نظير آيه 44 طه فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى (طه، 44) آيه 18 و 19 نازعات است: فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى أَنْ تَزَكَّى وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى

ص: 33


1- . الميزان ج 14 ص 212.
2- . نمونه ج 13 ص 207.
3- . همان.

3. جمله وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى به منزله تحيت خداحافظى است كه در عين حال اشاره به اين است كه ديگر حرفى نداريم، رسالت ما همين است كه گفتيم ونيز خلاصه محتواى دعوت دينى را بيان مى كند كه دامنه سلامت تمامى افرادى را كه هدايت وسعادت را پيروى مى كنند شامل مى شود وچنين افرادى در مسير زندگى به هيچ مكروهى بر نمى خورند نه در دنيا ونه در عقبى.

4. فقولا ونفرمود: فقولا له به او بگوييد: چون خواست او را داخل انسان حساب نكند واعتنايى به شان وى ننمايد ونيز فرمود: إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ و بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ ودو بار به گوشش نواختند كه تو آن طور كه ادعا مى كردى أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نيستى، بلكه بنده ومربوب ربى هستى.(1)

5. جالب اينكه بجاى پروردگار ما مى گويد پروردگار تو، تا عواطف فرعون را متوجه اين نكته سازند كه او پروردگارى دارد واينها نمايندگان پروردگار اويند، ضمناً به طور كنايه به او فهمانده باشند كه ادعاى ربوبيت از هيچكس صحيح نيست ومخصوص خدا است.(2)

6. برخورد ملايم ومحبت آميز با دشمنان براى نفوذ در قلوب مردم (هر چند افراد گمراه وبسيار آلوده باشند) نخستين دستور قرآن برخورد ملايم وتوأم با مهر وعواطف انسانى است وتوسل به خشونت مربوط به مراحل بعد است كه برخوردهاى دوستانه اثر نگذارد. هدف آنست كه مردم جذب شوند، متذكر شوند وراه را پيدا كنند يا از عواقب شوم كار بد خود بترسند لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى. هر مكتبى بايد جاذبه داشته باشد وبى دليل، افراد را از خود دفع نكند.(3)

7. فخر رازى گويد با فرعون مستبد ومستكبر كه نمى توان با خشونت سخن گفت زيرا با خشونت سخن گفتن بر استكبار او مى افزايد.(4)

8. خداوند درباره ى حضرت موسى (علیه السلام) تعبيرات خاصى بيان فرموده است:

الف: قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (مريم: 52) ما او را به هم رازى خود نزديك كرديم.

ص: 34


1- . الميزان ج 14 ص 218.
2- . نمونه ج 13 ص 210.
3- . همان ص 212.
4- . تفسير كبير ج 58/22.

ب: أَنَا اخْتَرْتُكَ (طه: 13) من تو را برگزيده ام.

ج: وَلِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِى (طه، 39) زير نظر من پرورش يابى.

د: اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى تو را براى خود ساختم.(1)

ه -: يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى وكلامى.

9. هرگز از هدايت ديگران مأيوس نشويد. لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ.

10. چون ارشاد وتبليغ سران ستمگر وهدايت آنان كار بسيار سخت ومهمى بوده است، لذا خداوند فرمان حركت به سوى فرعون را تكرار مى فرمايد: اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ ، اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ ، اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ ، فَأْتِياهُ .

11. در طول تاريخ بسيار ديده ايم افرادى قلدر وزورمند به مبارزه در برابر قدرت حق برخاسته اند ولى جالب اينكه در هيچ مورد خداوند لشكريان زمين وآسمان را براى كوبيدن آنها بسيج نمى كند، بلكه آن چنان ساده وآسان، آنها را مغلوب مى كند كه هيچكس تصور آن را هم نمى كرد. مخصوصا بسيار مى شود كه خود آنها را دنبال وسائل مرگشان مى فرستد وماموريت اعدامشان را به خودشان مى سپارد!(2)

ص: 35


1- . نور ج 7 ص 347.
2- . نمونه ج 13 ص 212.

آیه 49-55

اشاره

قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى (49) قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50) قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ اْلأُولى (51) قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسى (52) الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَكَ لَكُمْ فيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّى (53) كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ ِلأُولِي النُّهى (54) مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى (55)

ترجمه

(فرعون) گفت: «پروردگار شما كيست، اى موسى ؟!» * گفت: «پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده؛ سپس هدايت كرده است!» * گفت: «پس تكليف نسلهاى گذشته (كه به اينها ايمان نداشتند) چه خواهد شد؟! * گفت: «آگاهى مربوط به آنها، نزد پروردگارم در كتابى ثبت است؛ پروردگارم هرگز گمراه نمى شود وفراموش نمى كند (وآنچه شايسته آنهاست به ايشان مى دهد)! * همان خداوندى كه زمين را براى شما محل آسايش قرار داد؛ وراه هايى در آن ايجاد كرد؛ واز آسمان، آبى فرستاد!» كه با آن، انواع گوناگون گياهان را (از خاك تيره) برآورديم. * هم خودتان بخوريد؛ وهم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد! مسلّماً در اينها نشانه هاى روشنى براى خردمندان است! * ما شما را از آن [= زمين] آفريديم؛ ودر آن بازمى گردانيم؛ وبار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش فرعون از موسى وهارون پيرامون پروردگار موسى وپاسخ آن حضرت. سئوال فرعون از اوضاع مردمان نخستين پاسخ موسى به آگاهى خداوند از اوضاع آنان. نشانه هاى خداوند در نعمتهاى مختلف براى خردمندان. آفرينش بشر از زمين وبرگرداندن بشر به آن وحشر او از زمين در قيامت.

ب. هنگامى كه فرعون سخنان موسى را شنيد نخستين عكس العملش اين بود گفت: بگوئيد ببينم پروردگار شما كيست اى موسى ؟ قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى عجيب اينكه فرعون مغرور واز خود راضى حتى حاضر نشد بگويد پروردگار من كه شما مدعى

ص: 36

هستيد كيست ؟ بلكه گفت: پروردگار شما كيست ؟(1)

ج. موسى بلافاصله معرفى بسيار جامع ودر عين حال كوتاهى از پروردگار كرد: گفت: پروردگار ما همان كس است كه به هر موجودى آنچه لازمه آفرينش او بوده است داده وسپس او را در مراحل هستى رهبرى وهدايت فرموده است؛ قالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى.

د. فرعون با شنيدن اين جواب جامع وجالب، سؤال ديگرى مطرح كرد، گفت: اگر چنين است، پس تكليف پيشينيان ما چه خواهد شد؟ قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى. در اينكه منظور فرعون از اين جمله چه بوده است ؟ مفسران نظرات گوناگونى اظهار داشته اند؛

بعضى گفته اند: چون موسى در آخرين جمله خود، مخالفان توحيد را مشمول عذاب الهى دانست، فرعون سؤال كرد پس چرا آن همه اقوام مشركى كه در گذشته بوده اند به چنان عذابى مبتلا نشده اند؟!

بعضى گفته اند، چون موسى، خداوند عالم را رب ومعبود همگان معرفى كرد، فرعون سؤال كرد پس چرا نياكان ما واينهمه اقوام گذشته، مشرك بودند اين نشان مى دهد كه شرك وبت پرستى كار نادرستى نيست!

بعضى ديگر گفته اند: چون مفهوم سخن موسى اين بود كه سرانجام همه به نتيجه اعمال خود ميرسند وآنها كه از فرمان الهى سرپيچى كرده اند مجازات خواهند شد، فرعون پرسيد پس تكليف اينها كه فانى شدند وديگر بازگشتى به اين زندگى ندارند چه خواهد شد؟ به هر حال موسى در جواب گفت: تمام مشخصات اقوام گذشته، نزد پروردگار من در كتابى ثبت است، هيچگاه پروردگار من براى حفظ آنها گمراه نمى شود ونه فراموش مى كند؛ قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى فِى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّى وَلا يَنْسى.(2)

ه -. قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى فِى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّى وَلا يَنْسى موسى (علیه السلام) در پاسخ از سؤال فرعون، علمى مطلق وبه تمام تفاصيل وجزئيات قرون گذشته را براى خدا اثبات مى كند ومى گويد: علم آن نزد پروردگار من است، علم را مطلق آورد تا حتى يك نفر ويك عمل

ص: 37


1- . نمونه ج 13 ص 218 - فتح القدير ج 3 ص 368.
2- . نمونه ج 13 ص 220.

مستثنا نباشد وعلم مذكور را نزد خدا قرار داد تا بفهماند كه علمى آميخته با جهل وقابل فنا نيست، هم چنان كه خود خداى تعالى فرمود وَما عِنْدَ اللهِ باقٍ از سوى ديگر علم مذكور را مقيد به كتاب كرد وگفت «فى كتاب» وگويا اين جمله حال از علم است - تا ثبوت ومحفوظيت آن را تاكيد كند وبفهماند كه حال آن علم تغيير نمى كند وكلمه كتاب را نكره آورد تا به عظمت آن اشاره كرده باشد كه هيچ كوچك وبزرگى نيست مگر آنكه آن را شمرده وبدان احاطه دارد.

بنابراين برگشت معناى كلام به اين مى شود كه پاداش وكيفر قرون اولى براى كسى مشكل است كه به آن علم نداشته باشد، اما براى پروردگار من كه عالم به حال ايشان است وخطا وتغيير در علمش راه ندارد وغيبت وزوال نمى پذيرد، اشكال واستبعادى ندارد.

اگر گفت: «پروردگارم» ونگفت: «پروردگارمان» هم چنان كه در آيه سابق گفت براى اين بود كه در آيه قبلى از پروردگار آن دو بزرگوار سؤال كرده بود، كه وى را به سوى او دعوت مى كردند، لذا در پاسخ فرعون جوابى آمده كه مطابق سؤال باشد ومعنايش - با در نظر گرفتن نكته مزبور - اين بود كه آن ربى كه من وبرادرم، تو وهمه را به سويش مى خوانيم او چنين وچنان است واما در اين آيه سؤال از مطلبى مربوط به قرون اولى است وكسى كه در برابر اين سؤال قرار گرفته تنها موسى است، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: آن پروردگارى كه من توصيفش مى كنم، داناى به وضع قرون اولى است.

و. از آنجا كه بخشى از سخن موسى (علیه السلام) پيرامون مساله توحيد وشناسايى خدا بود قرآن در اينجا فصل ديگرى در همين زمينه بيان مى دارد: همان خداوندى كه زمين را براى شما مهد آسايش قرار داد وراههايى در آن ايجاد كرد واز آسمان، آبى فرستاد الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً . ما به وسيله اين آب، انواع گوناگون از گياهان مختلف را از خاك تيره برآورديم فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى. در مجموع اين آيه به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ خدا اشاره شده است.

ز. حرف «باء» در «به» باء سببيت است، كه نظام سببيت ومسببيت ميان امور اين عالم را تصديق مى كند ومراد از ازواج بودن نباتات، انواع واصناف داشتن آن است، انواع واصناف نزديك به هم، همانطور كه مفسرين آن را چنين تفسير كرده اند ويا مراد از آن حقيقت معناى

ص: 38

زوجيت است كه دلالت كند بر اينكه نر ومادگى ميان گياهان نيز هست، هم چنان كه علم روز نيز همين را مى گويد ودر حقيقت قرآن كريم در چندين قرن قبل از پيدايش علوم امروز از اين حقيقت خبر داده.

ح. «نهى» جمع «نهيه» (بضم) در اصل از ماده «نهى» (نقطه مقابل امر) گرفته شده وبه معنى عقل ودانشى است كه انسان را از زشتيها نهى مى كند، اشاره به اينكه: هر گونه فكر وانديشه براى پى بردن به اهميت اين آيات كافى نيست، بلكه عقل وانديشه هاى مسئول مى تواند به اين واقعيت پى ببرد.(1)

ط. در تفسير «اولوا النهى» پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ان خياركم اولوا النهى، قيل يا رسول الله ومن اولوا النهى ؟ قال هم اولوا الاخلاق الحسنة والاحلام الرزينة وصلة الارحام والبررة بالامهات والآباء والمتعاهدين للفقراء والجيران واليتامى ويطعمون الطعام ويفشون السلام فى العالم ويصلون والناس نيام غافلون»؛ بهترين شما اولوا النهى (صاحبان انديشه هاى مسئول) است. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند اولوا النهى كيانند؟ فرمود: آنها كه داراى اخلاق حسنه وعقلهاى پر وزن هستند، داراى صله رحم ونيكى به مادران وپدران كمك كننده به فقيران وهمسايگان نيازمند ويتيمان، آنها كه گرسنگان را سير مى كنند صلح در جهان مى گسترانند، همانها كه نماز مى خوانند در حالى كه مردم خوابند، در برخى از روايات اولى النهى به امامان معصوم (عليهم السلام) تفسير شده است.(2)

نكته ها

1. همه ى انبيا مردم را دعوت به توحيد كرده وتنها راه كمال وهدايت را از جانب خدا دانسته اند: حضرت ابراهيم (علیه السلام) فرمود: الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ (طه، 50)، موسى (علیه السلام) فرمود: أَعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (شعراء: 78) وحضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) فرمود: الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى والَّذِى قَدَّرَ فَهَدى (اعلى: 2-3).(3)

2. اگر علم را براى خدا اثبات وجهل را از او به عنوان رب نفى كرد، براى اين بود كه

ص: 39


1- . الميزان ج 14 ص 235-221
2- . اصول كافى ج 2 ح 23 - نمونه ج 13 ص 224 - اطيب البيان ج 9 ص 45.
3- . نور ج 7 ص 352، تفسير كبير ج 64/22.

در آن اشاره اى به برهان مدعا نيز بوده است، چون وقتى فرض ربوبيت به ميان آمد، ديگر با جهل به مربوب جمع نمى شود، چون فرض ربوبيت او مطلق است پس شامل تمامى موجودات هست.(1)

3. خداى سبحان آدميان را چون كودكى كه در گهواره اش مى گذراند وبراى زندگى دنيا پرورشش مى دهند، در گهواره زمين قرار داد تا او را براى زندگى شريف تر وكاملترى به نام آخرت تربيت كند.(2)

4. علم انسان دو آفت دارد يا از ابتدا اشتباه مى فهمد وحقيقت را گم مى كند ويا بعد از فهميدن فراموش مى كند، امّا علم خداوند از اين آفات مبرّاست.(3)

5. در جمله وَاَنزلَ مِنَ السَماء ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى التفات از غيبت انزل به تكلم مع الغير فاخرجنا به كاررفته بعضى گفته اند: وجه آن اين است كه مى خواهد به بديع بودن اين صنع عجيب وصور گوناگون وازواج مختلفه آن اشاره كند كه هر كدام براى خود يك نوع حيات دارد، در حالى كه همه از يك آب ارتزاق مى كنند ومعلوم است كه صنع عظيم، جز از صانعى عظيم سر نمى زند واين نيز معمول است كه وقتى عظيمى درباره خود سخن مى گويد به «ما» تعبير مى آورد واز خودش واعوان وخدم خود صحبت مى كند واين التفات در آيه اى ديگر به كار رفته است، مانند آيه أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها (فاطر، 27).(4)

6. توجّه به قانون زوجيت در گياهان، از معجزات علمى قرآن است. أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ .(5)

ص: 40


1- . الميزان ج 14 ص 236.
2- . همان ص 238.
3- . نور ج 7 ص 354.
4- . الميزان ج 14 ص 238.
5- . نور ج 7 ص 356.

آیه 56-64

اشاره

وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى (56) قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِدًا لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكانًا سُوًى (58) قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النّاسُ ضُحًى (59) فَتَوَلّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى (60) قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى (61) فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى (62) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلى (63) فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى (64)

ترجمه

ما همه آيات خود را به او نشان داديم؛ اما او تكذيب كرد وسرباز زد! * گفت: «اى موسى! آيا آمده اى كه با سحر خود، ما را از سرزمينمان بيرون كنى ؟! * قطعاً ما هم سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد! هم اكنون (تاريخش را تعيين كن و) موعدى ميان ما وخودت قرار ده كه نه ما ونه تو، از آن تخلّف نكنيم؛ آن هم در مكانى كه نسبت به همه يكسان باشد!» * گفت: «ميعاد ما وشما روز زينت [= روز عيد] است؛ به شرط اينكه همه مردم، هنگامى كه روز، بالا مى آيد، جمع شوند!» * فرعون آن مجلس را ترك گفت؛ وتمام مكر وفريب خود را جمع كرد؛ وسپس همه را (در روز موعود) آورد. * موسى به آنان گفت: «واى بر شما! دروغ بر خدا نبنديد، كه شما را با عذابى نابود مى سازد! وهر كس كه (بر خدا) دروغ ببندد، نوميد (وشكست خورده) مى شود!» * آنها در ميان خود، در مورد ادامه راهشان به نزاع برخاستند؛ ومخفيانه ودرگوشى با هم سخن گفتند. * گفتند: اين دو (نفر) مسلّماً ساحرند! مى خواهند با سحرشان شما را از سرزمينتان بيرون كنند وراه ورسم نمونه شما را از بين ببرند! * اكنون كه چنين است، تمام نيرو ونقشه خود را جمع كنيد ودر يك صف (به ميدان مبارزه) بياييد؛ امروز رستگارى از آن كسى است كه برترى خود را اثبات كند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب فرعون نسبت به دعوت موسى (علیه السلام). تهمت سحر به آن حضرت. تهديد به آوردن سحر همانند سحر موسى (علیه السلام)

ص: 41

ووعده مبارزه در زمان خاص. جمع كردن فرعون ساحران را براى مبارزه با موسى (علیه السلام). نصيحت موسى به ساحران پيرامون عذاب افتراء به خداوند. نسبت سحر دادن به موسى وهارون، ترغيب ساحران از ناحيه فرعون براى پيروزى بر موسى (علیه السلام).

ب. در اين بخش از آيات، مرحله ديگرى از درگيرى موسى (علیه السلام) وفرعون منعكس شده است، قرآن مجيد، اين قسمت را با اين جمله شروع مى كند: ما همه آيات خود را به فرعون نشان داديم، اما هيچيك از آنها در دل تيره او اثر نگذاشت، همه را تكذيب كرد واز پذيرش آنها امتناع ورزيد وَلَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَأَبى.(1)

گفت اى موسى! آيا آمده اى كه ما را از سرزمين ووطنمان با سحرت بيرون كنى ؟! قالَ أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى در همين عبارت كوتاه، فرعون، موسى را متهم به سحر كرد، همان اتهامى كه به همه پيامبران در برابر معجزات روشنشان زدند.

فرعون سپس اضافه كرد يقينا بدان به همين زودى سحرى همانند آن براى تو خواهيم آورد فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ وبراى اينكه قاطعيت بيشترى نشان دهد گفت: هم اكنون تاريخش را معين كن، بايد ميان ما وتو وعده اى باشد كه نه ما از آن تخلف كنيم ونه تو از آن، آنهم در مكانى كه نسبت به همگان يكسان باشد فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلا أَنْتَ مَكاناً سُوىً .(2) تعيين موعد را به موسى واگذار كرد تا قدرت خويش را نشان دهد.

ج. در تفسير مَكاناً سُوىً بعضى گفته اند: منظور آن بوده كه فاصله آن از ما وتو يكسان باشد وبعضى گفته اند فاصله اش نسبت به مردم شهر يكسان باشد، يعنى محلى درست در مركز شهر وبعضى گفته اند منظور يك سرزمين مسطح است كه همگان بر آن اشراف داشته وعالى ودانى در آن يكسان باشد ومى توان همه اين معانى را در آن جمع دانست.(3)

د. ولى موسى بى آنكه خونسردى خود را از دست بدهد با قاطعيت گفت: من هم آماده ام، هم اكنون روز وساعت آن را تعيين كنم، ميعاد ما وشما روز زينت (روز عيد) است، مشروط بر اينكه مردم همگى به هنگامى كه روز بالا مى آيد در محل جمع شوند؛ قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى.

ص: 42


1- . نمونه ج 13 ص 227.
2- . همان ص 229 - فتح القدير ج 3 ص 370.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 29 - نمونه ج 13 ص 230 - تفسير كبير ج 22 ص 72.

تعبير به يَوْمُ الزِّينَةِ (روز زينت) مسلما اشاره به يك روز عيد بوده كه نمى توانيم دقيقا آن را تعيين كنيم ولى مهم آنست كه مردم در آن روز كسب وكار خود را تعطيل مى كردند وطبعا آماده شركت در چنين برنامه اى بودند وخود را در آن روز زينت مى كردند.

ه -. فرعون بعد از مشاهده معجزات شگفت آور موسى تصميم گرفت با كمك ساحران به مبارزه با او برخيزد، لذا قرار لازم را با موسى گذارد، آن مجلس را ترك گفت وتمام مكر وفريب خود را جمع كرد وسپس همه را در روز موعود آورد فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى.(1)

و. موسى در اينجا رو به ساحران ويا فرعونيان وساحران كرد وبه آنان چنين گفت واى بر شما، دروغ بر خدا نبنديد كه شما را با مجازات خود، نابود وريشه كن خواهد ساخت قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وشكست ونوميدى وخسران از آن آنهاست كه بر خدا دروغ مى بندند وبه او نسبت باطل مى دهند وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَرى.(2)

ز. آنها در ميان خود درباره كارهايشان به نزاع برخاستند ومخفيانه ودرگوشى با هم سخن گفتند فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوى ممكن است اين پنهان گويى ونجوى در برابر موسى بوده باشد، اين احتمال نيز دارد كه در برابر فرعون باشد واحتمال ديگر اينكه: گردانندگان اين صحنه در خفاى از توده مردم به چنين نجوى وتنازعى برخاستند.(3)

ولى به هر حال به تحريك مبارزه كنندگان با موسى پرداختند. نخست: گفتند اين دو مسلما ساحرند! قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ .

ديگر اينكه آنها مى خواهند شما را از سرزمينتان با سحرشان بيرون كنند سرزمينى كه همچون جان شما عزيز است وبه آن تعلق داريد آن هم به شما تعلق دارد يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما. بعلاوه اينها تنها به بيرون كردن شما از وطنتان قانع نيستند، اينها مى خواهند مقدسات شما را هم بازيچه قرار دهند وآئين عالى ومذهب حق شما را از

ص: 43


1- . نمونه ج 13، ص 230 و 231.
2- . همان ص 232.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 31 - نمونه ج 13 ص 233 - تفسير كبير ج 22 ص 80.

ميان ببرند! وَيَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى. مثلى افعل تفضيل ومونث امثل است يعنى بهترين طريقه وروش.(1)

فرعون اين سه تهمت را زد تا يك نوع كراهت وانزجارى در مردم نسبت به حضرت موسى ايجاد كند، از اين رو به آنها گفت: به هيچ وجه به خود ترديد راه ندهيد وتمام نيرو ونقشه ومهارت وتوانتان را جمع كنيد وبه كار گيريد فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ . سپس همگى متحد در صف واحدى به ميدان مبارزه، گام نهيد ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا. چرا كه وحدت واتحاد رمز پيروزى شما در اين مبارزه سرنوشت ساز است وبالآخره فلاح ورستگارى، امروز، از آن كسى است كه بتواند برترى خود را بر حريفش اثبات نمايد وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى.(2)

ح. داستان اجتماع ساحران وپيروزى حضرت موسى (علیه السلام) بر آنها وفرعونيان در سوره شعراء آيات 32 تا 51 نيز بيان شده است.

نكته ها

1. براى بعضى از منكرين يك معجزه كافى است، امّا براى طاغوتى مثل فرعون بايد معجزات متعدّدى را ارائه كرد؛ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها.

2. انسان لجوج به منزله ى ابليس است؛ فَكَذَّبَ وَأَبى چنان كه خداوند در آيه 34 سوره بقره در مورد شيطان مى فرمايد: أَبى وَاسْتَكْبَرَ.

3. حضرت موسى (علیه السلام) تعبير به يوم الزينة كرد ونفرمود يوم العيد زيرا گرچه فرعونيان آن روز را عيد مى گرفتند ولى حقيقتا عيد نبود.(3)

نظير آيه 60 طه: فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى آيه 79 يونس است: وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِى بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ .

4. قرآن كريم فلاح وسعادت را در تزكيه نفس مى داند قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (اعلى: 14) ولكن فرعون فلاح وسعادت را در برترى جوئى وسلطه طلبى مى داند قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى.

نظير آيات 61 تا 75 طه: آيات 108 تا 126 اعراف است.

ص: 44


1- . اطيب البيان ج 9 ص 54 - فتح القدير ج 3 ص 374.
2- . نمونه ج 13 ص 233.
3- - اطيب البيان ج 9 ص 49.

آیه 65-69

اشاره

قالُوا يا مُوسى إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى (65) قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى (66) فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسى (67) قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اْلأَعْلى (68) وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى (69)

ترجمه

(ساحران) گفتند: «اى موسى! آيا تو اول (عصاى خود را) مى افكنى، يا ما كسانى باشيم كه اول بيفكنيم ؟!» * گفت: «شما اول بيفكنيد!» در اين هنگام طنابها وعصاهاى آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر مى رسيد كه حركت مى كند! * موسى ترس خفيفى در دل احساس كرد (مبادا مردم گمراه شوند)! * گفتيم: «نترس! تو مسلّماً (پيروز و) برترى! * وآنچه را در دست راست دارى بيفكن، تمام آنچه را ساخته اند مى بلعد! آنچه ساخته اند تنها مكر ساحر است؛ وساحر هر جا رود رستگار نخواهد شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سئوال ساحران از موسى در تقدم انداختن عصا. پاسخ آن حضرت به آنان در مقدم بودن ساحران در افكندن عصا. پيروزى قطعى حضرت موسى ونابودى سحر ساحران.

ب. ساحران ظاهرا متحد شدند وعزم را جزم كردند كه با موسى به مبارزه برخيزند، هنگامى كه گام به ميدان نهادندگفتند اى موسى اول تو وسائل سحرت را مى افكنى يا ما نخستين باشيم ؟! قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِىَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى. ولى موسى بى آنكه عجله اى نشان بدهد، چرا كه به پيروزى نهايى خود كاملا اطمينان داشت، لذا به آنها گفت: شما اول بيفكنيد! قالَ بَلْ أَلْقُوا.

ساحران نيز پذيرفتند وآنچه عصا وطناب براى سحر كردن با خود آورده بودند يكباره به ميان ميدان افكندند، چنان به نظر مى رسيد كه دارند حركت مى كنند! فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى.(1)

ص: 45


1- . نمونه ج 13 ص 236.

آرى به صورت مارهايى كوچك وبزرگ، رنگارنگ در اشكال مختلف به جنب وجوش درآمدند، آيات ديگر قرآن در اين زمينه مى خوانيم كه آنها چشم مردم را سحر كردند وآنها را در وحشت فرو بردند وسحر عظيمى به وجود آوردند سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (اعراف: 116) وبه تعبير آيه 44 سوره شعراء، ساحران صدا زدند كه به عزت فرعون ما پيروزيم وَقالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ .(1)

در اين هنگام موسى احساس ترس خفيفى در دل كرد فَأَوْجَسَ فِى نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى، «اوجس» از ماده «ايجاس» در اصل از «وجس» (بر وزن حبس) به معنى صداى پنهان گرفته شده است، بنابراين «ايجاس» به معنى يك احساس پنهانى ودرونى است، از اين بيم داشت كه نكند مردم تحت تاثير اين صحنه واقع شوند، آن چنان كه بازگرداندن آنها آسان نباشد. يا اينكه پيش از آنكه موسى مجال نشان دادن معجزه خود را داشته باشد جمعى صحنه را ترك گويند يا از صحنه بيرونشان كنند وحق آشكار نگردد.

چنان كه در خطبه شش نهج البلاغه مى خوانيم:

«لم يوجس موسى (علیه السلام) خيفة على نفسه بل اشفق من غلبة الجهال ودول الضلال»؛ موسى (علیه السلام) هرگز به خاطر خودش در درون دل احساس ترس نكرد، بلكه از آن ترسيد كه جاهلان غلبه كنند ودولتهاى ضلال، پيروز شوند.(2)

ج. به هر حال در اين موقع، نصرت ويارى الهى به سراغ موسى آمد وفرمان وحى وظيفه او را مشخص كرد، چنان كه قرآن مى گويد: به او گفتيم ترس به خود راه مده تو مسلما برترى! قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى. اين جمله با قاطعيت تمام، موسى را در پيروزيش دلگرم مى سازد (كلمه «ان» وتكرار «ضمير» هر يك تاكيد مستقلى است بر اين معنى وهمچنين اسميه بودن اين جمله) وبه اين گونه موسى، قوت قلبش را كه لحظات كوتاهى متزلزل شده بود باز يافت.

د. قلنا لا تخف يعنى ما به طريق وحى گفتيم، افعال الهى اگر بدون واسطه باشد به صورت متكلم وحده بيان مى كند مانند انى انا ربك وانا اخترتك واگر به واسطه فرشته باشد به صورت متكلم مع الغير ذكر مى كند.(3)

ص: 46


1- . نمونه ج 13 ص 237.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 33-34 - الميزان ج 14 ص 19 - نمونه ج 13 ص 238.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 58.

ه -. مجددا به او خطاب شد كه: آنچه را در دست راست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه آنها ساخته اند مى بلعد! وَأَلْقِ ما فِى يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا. چرا كه كار آنها تنها مكر ساحر است إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وساحر هر كجا برود پيروز نخواهد شد وَلا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى.(1)

و. «تلقف» از ماده «لقف» (بر وزن وقف) به معنى بلعيدن است ولى راغب در مفردات مى گويد: اين كلمه در اصل به معنى برگرفتن چيزى است با مهارت، خواه به وسيله دهان بوده باشد يا با دست وبعضى از ارباب لغت آن را به معنى برگرفتن به سرعت دانسته اند كه در فارسى به جاى آن «ربودن» به كار مى رود.(2)

نكته ها

1. با اينكه سحر حرام است چگونه حضرت موسى امر به انداختن چوب ها كرد وسحر آنها را تجويز كرد؟ پاسخ اينكه چه موسى اين را مى گفت يا نمى گفت آنها اين كار را مى كردند، حضرت موسى براى اثبات معجزه خود اين دستور را داد وپيش از آن هم آنها را از اينكار برحذر داشته بود؛ ويلكم لا تفتروا على الله كذبا.(3)

2. اگر عصا را به آنچه در دست دارى، تعبير فرمود براى اين است كه اين تعبير لطيف تر وعميق تر است، چون اشاره به اين دارد كه هيچ چيزى حقيقت ندارد مگر آنچه خدا مى خواهد واگر خواست آنچه با دست موسى است عصا باشد عصا مى گردد واگر خواست مار باشد مار مى شود وموسى از خود چيزى ندارد.(4)

3. اما اينكه چرا از اژدها ومارهاى آنان تعبير «بما صَنَعُوا - آنچه ساختند» كرد براى اين بود كه جنگ ميان قدرت مطلق - وميان اين جادوها كه ساخته وپرداخته بشر عاجز وناتوان است قرار گرفته بود ومعلوم است كه كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا ونيز معلوم است كه وَاللهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ پس ديگر چه جاى اينكه ترس به خود راه دهد!.(5)

ص: 47


1- . نمونه ج 13 ص 239.
2- . همان.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 56.
4- . الميزان ج 14 ص 249.
5- . همان ص 249.

4. وَلا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى اين جمله به منزله قضيه كلى است براى مصداق إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ واثبات مى كند كه آنچه از سحر ساحر عايد او مى شود خيالى است از تماشاگران، خيالى باطل وخالى از حقيقت ومعلوم است كه در امر موهوم وخالى از واقعيت، فلاح ورستگارى حقيقى نيست.

5. جمله وَلا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى نظير آيه إِنَّ اللهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (انعام: 144) وآيه وَاللهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (مائده: 108) وامثال آنها است وهمه آنها از فروعات جمله إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (اسراء: 82) است.(1)

6. نظير آيات 65 تا 73 طه با اندك تفاوتى در تعبيرات آيات 115 تا 126 سوره اعراف است.

7. خداوند در بعضى از آيات مى فرمايد پيامبران خود را يارى مى كنيم ولشگر ما پيروز هستند وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (الصافات، 172-173) در آيات 69-78 طه، پيروزى حضرت موسى را بر فرعون بيان مى كند: وَ أَلْقِ مَا فِى يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا...

8. آيه 69 طه پاسخ به كلام فرعون است وَأَلْقِ مَا فِى يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى كه در آيه 64 طه مطرح شده است: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى.

ص: 48


1- . الميزان ج 14 ص 249.

آیه 70-76

اشاره

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قالُوا آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى (70) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فََلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ َلأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذابًا وَ أَبْقى (71) قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72) إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (73) إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى (74) وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (75) جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكّى (76)

ترجمه

(موسى عصاى خود را افكند وآنچه را كه آنها ساخته بودند بلعيد.) ساحران همگى به سجده افتادند وگفتند: «ما به پروردگار هارون وموسى ايمان آورديم!» * (فرعون) گفت: «آيا پيش از آنكه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلّماً او بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است! به يقين دستها وپاهايتان را به طور مخالف قطع مى كنم؛ وشما را از تنه هاى نخل به دار مى آويزم؛ وخواهيد دانست مجازات كدام يك از ما دردناكتر وپايدارتر است!» * گفتند: «سوگند به آن كسى كه ما را آفريده، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه براى ما آمده، مقدّم نخواهيم داشت! هر حكمى مى خواهى بكن؛ تو تنها در اين زندگى دنيا مى توانى حكم كنى! * ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهانمان وآنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشايد؛ وخدا بهتر وپايدارتر است!» * هر كس در محضر پروردگارش خطاكار حاضر شود، آتش دوزخ براى اوست؛ در آن جا، نه مى ميرد ونه زندگى مى كند! * وهر كس با ايمان نزد او آيدو اعمال صالح انجام داده باشد، چنين كسانى درجات عالى دارند... * باغهاى جاويدان بهشت، كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه هميشه در آن خواهند بود؛ اين است پاداش كسى كه خود را پاك نمايد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ايمان آوردن ساحران بعد از مشاهده اعجاز موسى. تهديد فرعون نسبت به شكنجه گران وقاطعيت آنان در برابر

ص: 49

فرعون وايمان آوردن ساحران به پروردگار متعال وبيان سرنوشت مؤمنان وكافران ازناحيه مؤمنان به موسى.

ب. ساحران كه تا آن زمان با چنين صحنه اى روبرو نشده بودند وبه خوبى سحر را از غير سحر مى شناختند، يقين كردند كه اين امر، چيزى جز معجزه الهى نيست همگى به سجده افتادند وگفتند: ما به پروردگار هارون وموسى ايمان آورديم فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسى.(1) منظور از اين سجده سجده تعظيم است نسبت به موسى وهارون. وقتى فرعون، تحول آنها را مشاهده كرد خطاب به آنان گفت:

آيا پيش از آنكه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ .(2) وآنها را متهم كرد وگفت: او بزرگ شما است، او كسى است كه سحر به شما آموخته، إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ. تازه به اين نيز قناعت نكرد وساحران را با شديدترين لحنى، تهديد به مرگ نمود. آنها نه تنها مرعوب نشدند، بلكه حضور خود را در صحنه به طور قاطعترى ثابت كردند.

ج. در اينكه آيا فرعون واقعا دست وپاى آنها را قطع كرد يا خير ظاهرا چنين كارى واقع نشده است وساحران كه ايمان آورده اند با جماعتى از بنى اسرائيل از دريا عبور كردند.(3)

د. ساحران كه مومن شدند سه جمله كوبنده در برابر فرعون بيان كردند: نخست اينكه مطمئن باش ما آن هدايتى را كه يافته ايم با هيچ چيز معاوضه نخواهيم كرد ديگر اينكه از تهديدهايت ابدا هراسى نداريم وسوم اينكه قلمرو حكومت وفعاليت تو همين چهار روز دنيا است.(4)

سپس افزودند: اگر مى بينى ما به پروردگارمان ايمان آورده ايم براى آنست كه گناهان ما را ببخشد (ما با سحر وساحرى مرتكب گناهان بسيارى شده ايم) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وهمچنين ما را در برابر اين گناه بزرگ كه تو بر ما تحميل كردى (سحر در برابر پيامبر خدا) مشمول رحمتش گرداند وخدا از همه چيز بهتر وباقى تر است وَما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللهُ خَيْرٌ وَأَبْقى.

ص: 50


1- . نمونه ج 13 ص 246.
2- . همان ص 247.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 62.
4- . نمونه ج 13 ص 247.

ه -. خَيْرٌ وَأَبْقى افعل تفضيل نيست زيرا در روش باطل خيرى نيست كه خداوند بهتر وپايدارتر باشد بلكه افعل تعيين است يعنى تنها خداوند خير وباقى است.

و. ساحران سپس چنين ادامه دادند اگر ما ايمان آورده ايم دليلش روشن است چرا كه هر كس بى ايمان وگنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى او است إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ ؛ لايَمُوتُ فِيها وَلا يَحْيى.(1)

ز. مجرم كيست ؟ با توجه به اينكه در آيه بعد كه نقطه مقابل آن را بيان مى كند كلمه «مؤمن» آمده است روشن مى شود كه منظور از «مجرم» در اينجا، كافر است، به علاوه استعمال اين كلمه به معنى كافر در بسيارى از آيات قرآن نيز ديده مى شود. مثلا در مورد قوم لوط كه هرگز به پيامبرشان ايمان نياوردند مى خوانيم: وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (اعراف: 84) ودر سوره فرقان (فرقان: 31) مى خوانيم: وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ .(2)

ح. قد عمل الصالحات منظور اين نيست كه جميع اعمال صالحه را بجا آورد زيرا ممكن نيست انسانى بتواند همه كارهاى صالح را انجام دهد.(3)

نكته ها

1. تعبير به (سحره به سجده انداخته شدند) كرد كه به اصطلاح ادبى صيغه مجهول است وبه معلوم تعبير نكرد ونفرمود: (به سجده افتادند)، به منظور اشاره به اين نكته بوده كه: قدرت الهى آنان را ذليل كرد، به طورى كه گويى از خود اراده اى نداشتند وشخصى ديگر ايشان را به سجده انداخت، بدون اينكه بشناسند او چه كسى بود.(4)

2. فرعون تا چه اندازه جهالت داشت كه گفت: چرا قبل از اينكه از من اذن بگيريد ايمان آورديد، با اينكه ايمان آوردن بعد از اقامه دليل يك امر قهرى است واختيارى نيست، علاوه ايمان مشروط به اجازه ديگرى نيست.(5)

ص: 51


1- . نمونه ج 13 ص 251.
2- . نمونه ج 13 ص 254.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 66.
4- . الميزان ج 14 ص 250.
5- . اطيب البيان ج 61/9.

3. قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالَّذِى فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِى هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا اين آيه شريفه كلامى است كه در لفظ بليغ ودر مفهوم وزين ودر معنا بعيد ودر منزلت رفيع است، كلامى است كه علم وحكمت از آن مى جوشد، آرى وضع مردمى را حكايت مى كند كه تا يك ساعت قبل دلهايى آكنده از هيبت وابهت فرعون داشتند،

4. وبه او سوگند مى خوردند، هم چنان كه هنگام انداختن طنابها وچوبدستى ها گفتند: بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ وبعد از يك ساعت كه حق برايشان روشن گشت، ديدگانشان باز گرديد ناگهان آنچه از فرعون در دل داشتند وآن عزت وسلطنتى كه برايش قائل بودند يكباره فراموش گشت، ايمان به خدا در عرض يك ساعت آن چنان تحولى در دلها به وجود آورد.

5. ديگر جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند وديگر جز از خدا اميدى نداشته وجز از او نمى ترسند. همه اينها از محاوره اى كه ميان فرعون وايشان رد وبدل شده واز مقايسه كلام او وپاسخ ساحران به وى فهميده مى شود.

6. در نوبت نخست از خداى تعالى تعبير كردند به الَّذِى فَطَرَنا آن كس كه ما را آفريد ودر نوبت دوم به «ربنا» پروردگار ما ودر نوبت سوم به «الله» واين اختلاف تعبيرها به خاطر اختلاف مقامات است، زيرا در نوبت اول خواستند بفهمانند اينكه خداى تعالى فاطر وخالق ما است، يعنى ما را از كتم عدم به عالم وجود آورده، قهرا تمامى خيراتى كه در اين عالم است مانند هستى خود ما منتهى به او مى گردد.

اما نوبت دوم كه گفتند: «ربنا» نكته اش اين بوده كه در اين مقام خواسته اند از ايمان خود به او خبر دهند ودر ميان صفات خداى تعالى آن صفتى كه ارتباطش با ايمان خلق بيشتر است صفت ربوبيت است كه در بر دارنده معناى ملك وتدبير است.

و اما نوبت سوم كه به كلمه جلاله «الله» تعبير كردند، بدين جهت بود كه مى خواستند بگويند خدا بهتر وباقى تر از هر چيزى است وچون ملاك خوبى وخوبترى، كمال است وكلمه «الله» به معناى ذات داراى جميع صفات كمال است، در نتيجه خير مطلق است، لذا مقام مناسبت داشت كه اسم جلاله را تعبير كنند.

7. تبه كاران وقتى از سخن گفتن منطقى عاجز باشند ونتوانند در برابر حق استدلال

ص: 52

كنند متوسل به زور مى شوند؛ لاقطعن ايديكم.

8. سرگذشت ساحران در آيات فوق نشان داد كه مساله جبر محيط يك دروغ بيش نيست، انسان فاعل مختار است وصاحب آزادى اراده، هر زمان تصميم بگيرد مى تواند مسير خود را از باطل به سوى حق تغيير دهد، هر چند تمام مردم محيط او غرق در گناه وگرفتار انحراف باشند، به گفته مرحوم طبرسى: «كانوا اول النهار كفارا سحرة وآخر النهار شهداء بررة»! صبحگاهان كافر بودند وساحر، اما شامگاهان شهيدان نيكوكار راه حق!(1)

9. نه تنها ساحران زمان حضرت موسى كه تمام ساحران تاريخ تيره بخت هستند. لايُفْلِحُ السَّاحِرُ.(2)

10. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: هر كس خود را از ديگران برتر بداند مستكبر است. پرسيدند: آيا افراد پاك كه خود را بهتر از گناهكاران مى دانند مستكبرند؟ امام ماجراى ايمان آوردن ساحران را بيان فرمود كه انسان گاهى در چند لحظه تغيير فكر مى دهد، بنابراين خود را بهتر ندانيد چون خبر از سرانجام وعاقبت نداريد.(3)

11. سحر، گناه است وبايد از آن توبه كرد. لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا... مِنَ السِّحْرِ.

12. بهشت داراى سلسله مراتب است. الدَّرَجاتُ الْعُلى.(4)

13. مؤمن، اهل خودسازى وتزكيه است. مُؤْمِناً... لَهُمُ الدَّرَجاتُ ... جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى.

14. اگر ايمان قوى باشد انسان در برابر دشمن مقاومت مى كند وبه ثواب باقى الهى دل مى بندد. جمله والله خير وابقى پاسخ براى كلام فرعون است كه گفت: ولتعلمن اينا اشد عذابا وابقى

15. تزكيه مراتبى دارد تزكيه روح از عقايد فاسد تزكيه عمل از كارهاى ناپسند تزكيه نفس از رذائل اخلاقى.(5)

ص: 53


1- . الميزان ج 14 ص 251-254.
2- . نور ج 7 ص 364.
3- . كافى ج 8 ص 328؛ نور ج 7 ص 367.
4- . نور ج 7 ص 368-369
5- . اطيب البيان ج 68/9.

آیه 77-79

اشاره

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لا تَخافُ دَرَكًا وَ لا تَخْشى (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى (79)

ترجمه

ما به موسى وحى فرستاديم كه: «شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر؛ وبراى آنها راهى خشك در دريا بگشا؛ كه نه از تعقيب (فرعونيان) خواهى ترسيد ونه از غرق شدن در دريا!» * (به اين ترتيب) فرعون با لشكريانش آنها را دنبال كردند؛ ودريا آنان را (در ميان امواج خروشان خود) به طور كامل پوشانيد! * فرعون قوم خود را گمراه ساخت؛ وهرگز هدايت نكرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وحى خداوند به موسى پيرامون حركت شبانه با بنى اسرائيل از مصر وزدن عصا به دريا وفراهم شدن خشكى به منظور نجات آنان وهلاكت فرعونيان در كام دريا.

ب. آيات مورد بحث به خروج بنى اسرائيل از مصر، اشاره كرده مى فرمايد: ما به موسى وحى فرستاديم كه بندگانم را شبانه از مصر بيرون ببر وَلَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِى. بنى اسرائيل آماده حركت به سوى سرزمين موعود (فلسطين) شدند، اما هنگامى كه به نزديك رود نيل رسيدند فرعونيان، آگاه گشتند وفرعون با لشگرى عظيم آنها را تعقيب كرد، آنها خود را در محاصره دريا ودشمن ديدند، از يك سو رود عظيم نيل، از سوى ديگر دشمن نيرومند اما خدا كه مى خواست اين جمعيت ستم كشيده محروم وبا ايمان را از چنگال ظالمان رهايى بخشد وستمگران را به ديار فنا بفرستد. به موسى چنين دستور داد: راهى خشك براى آنها، در دريا بگشا! فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً. راهى كه هر گاه در آن گام بگذارى نه از تعقيب فرعونيان مى ترسى، نه از غرق شدن در دريا لاتَخافُ دَرَكاً وَلا تَخْشى.(1)

ص: 54


1- . نمونه ج 13 ص 257.

ج. فرعون لشكريان خود را به دنبال بنى اسرائيل فرستاد وخود نيز وارد همان جاده ها شد؛ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ .

و دريا آنها را در ميان امواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ وبه اين ترتيب، يك قدرت جبار ستمگر با لشكر نيرومند وقهارش در ميان امواج آب غوطه ور شدند وطعمه آماده اى براى ماهيان دريا!(1)

نكته ها

1. اگر نمى توانيم در محيطى اثر بگذاريم، لا اقل آن محيط را ترك واز آنجا هجرت كنيم؛ أَسْرِ بِعِبادِى.(2)

2. دريا نيز همچون همه ى طبيعت، مأمور قهر يا مهر خداست؛ فَغَشِيَهُمْ .(3)

3. شعارهاى انحرافى را بى پاسخ نگذاريد. فرعون مى گفت: ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ (غافر: 29) امّا خداوند مى فرمايد: وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَما هَدى فرعون نه تنها مردم را هدايت نكرد بلكه گمراه كرد.(4)

4. در برابر هدايت رهبران دينى كه مردم را به راه حق هدايت مى كردند، رهبران كفر مردم را به ضلالت مى كشانند؛

هدايت رهبران دينى؛ إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ (مائده، 44)، وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ (مائده، 46)، فَقَدْ جَاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ (انعام، 157)، إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (رعد، 7)، وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا.... (انبياء، 73)

اضلال رهبران كفر؛ وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى. (طه، 79) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى آدَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ . (يس، 60-62)

نظير آيه 77 و 79 طه آيات 61 و 66 شعراء است.

ص: 55


1- . همان.
2- . نور ج 7 ص 371.
3- . همان.
4- . نور ج 7 ص 371.

آیه 80-82

اشاره

يا بَني إِسْرائيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ اْلأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى (80) كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى (81) وَ إِنّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا ثُمَّ اهْتَدى (82)

ترجمه

اى بنى اسرائيل! ما شما را از چنگال دشمنتان نجات داديم؛ ودر طرف راست كوه طور، با شما وعده گذارديم؛ و «منّ » و «سلوى» بر شما نازل كرديم! * بخوريد از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم؛ ودر آن طغيان نكنيد، كه غضب من بر شما وارد شود وهر كس غضبم بر او وارد شود، سقوط مى كند! * ومن هر كه را توبه كند وايمان آورد وعمل صالح انجام دهد، سپس هدايت شود، مى آمرزم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نعمت خداوند به بنى اسرائيل در پرتو نجات آنان از شر فرعون ونزول من وسلوى بر آنان براى تأمين رزق. دستور به بهره مندى از رزق پاكيزه وعدم طغيان. پيامد كفران نعمت، آمرزش الهى درباره تائبان واقعى.

ب. در سه آيه فوق، روى سخن به بنى اسرائيل به طور كلى ودر هر عصر وزمان كرده ونعمت هاى بزرگى را كه خداوند به آنان بخشيده است يادآور مى شود وراه نجات را به آنان نشان مى دهد.

نخست مى گويد: اى بنى اسرائيل ما شما را از چنگال دشمنانتان رهايى بخشيديم؛ يا بَنِى إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ .

سپس به يكى از نعمت هاى مهم معنوى اشاره كرده مى گويد: ما شما را به ميعادگاه مقدسى دعوت كرديم، در طرف راست طور، آن مركز وحى الهى وَواعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ .

اين اشاره به جريان رفتن موسى (علیه السلام) به اتفاق جمعى از بنى اسرائيل به ميعادگاه طور است، كه در سوره اعراف آيه 142 مى فرمايد: وواعدنا موسى ثلاثين ليله واتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليله، در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را بر موسى نازل كرد وبا او سخن گفت وجلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند.

ص: 56

و سرانجام به يك نعمت مهم مادى كه از الطاف خاص خداوند نسبت به بنى اسرائيل سرچشمه مى گرفت اشاره كرده مى فرمايد: ما «من» و «سلوى» بر شما نازل كرديم وَنَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى.(1)

ج. وَلا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى - ضمير در «فيه» به اكل بر مى گردد، آنجا كه فرمود: كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ وطغيان در خوردن به اين است كه نعمت خدا كفران شود وشكرش به جاى نيايد، هم چنان كه به جا نياوردند وگفتند: يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها (بقره: 61).(2)

د. توبه به معناى برگشتن است، همانطور كه برگشتن از معصيت خدا به اطاعت او توبه است وهمچنين برگشتن از شرك به توحيد نيز توبه است وجهى نيست كه كلام را از ظاهر اطلاقش كه هم توبه از شرك را مى گيرد وهم توبه از معصيت را، هم ايمان به خدا را شامل است وهم ايمان به آيات او را ونيز ظاهر اطلاقش كه هم تائبين ومؤمنين از بنى اسرائيل را شامل است وهم غير بنى اسرائيل را - هر چند بنى اسرائيل مورد خطابند - برگردانيم، چون صفات الهى از قبيل مغفرت وغير آن، اختصاص به قوم معينى ندارد.(3)

ه -. قيد ثُمَّ اهْتَدى حكم مغفرت را تقييد مى كند وحكم مغفرت وقتى شامل حال مؤمن مى شود كه اعمال صالح را از طريقش انجام دهد واز باب آن وارد شود.

و. مراد از «اهتداء» در آيه شريفه همان شرطى است كه ساير آيات قرآنى نيز بدان راهنمايى فرموده وآن عبارت است از پيروى پيغمبر در امر دين ودنيا وبه عبارت ديگر اهتداء به ولايت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.(4)

ز. در اينكه منظور از «من» و «سلوى» چيست ؟ بعيد نيست «من» يك نوع عسل طبيعى بوده كه در كوه هاى مجاور آن بيابان وجود داشته ويا شيره هاى نيروبخش مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه وكنار آن بيابان مى روئيده آشكار مى گرديد و «سلوى» نوعى

ص: 57


1- . نمونه ج 13 ص 260.
2- . الميزان ج 14 ص 261.
3- . نمونه ج 13 ص 261.
4- . همان ص 264.

پرنده حلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است.(1)

ح. «هوى» در اصل به معنى سقوط كردن از بلندى است، كه معمولا نتيجه آن، نابودى است، به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى ودورى از قرب پروردگار ورانده شدن از درگاهش نيز مى باشد.(2)

ط. مرحوم طبرسى ذيل آيه 82 از امام باقر (علیه السلام) چنين نقل مى كند كه فرمود: منظور از جمله ثُمَّ اهْتَدى هدايت به ولايت ما اهل بيت است ثم اهتدى الى ولايتنا اهل البيت، سپس اضافه كرد:

«فو الله لو ان رجلا عبد الله عمره ما بين الركن والمقام ثم مات ولم يجىء بولايتنا لاكبه الله فى النار على وجهه»؛ به خدا سوگند اگر كسى تمام عمر خود را در ميان ركن ومقام (نزديك خانه كعبه) عبادت كند وسپس از دنيا برود در حالى كه ولايت ما را نپذيرفته باشد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد افكند. اين روايت را محدث معروف اهل تسنن حاكم ابو القاسم حسكانى نيز نقل كرده است.(3)

نكته ها

1. وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى در اين آيه وعده رحمت مؤكد دنبال وعيد سخت آمده ولذا خود را به كثرت مغفرت توصيف كرده وفرموده: «من بسيار آمرزنده ام» ونفرمود: «من آمرزنده ام» ويا «من به زودى مى آمرزم».(4)

2. از آنجا كه هميشه بايد هشدار وتهديد با تشويق وبشارت، همراه باشد تا نيروى خوف ورجا را كه عامل اصلى تكامل است يكسان برانگيزد.(5)

3. پس از سقوط طاغوت وتشكيل حكومت، مهم ترين نياز، قانون است. أَنْجَيْناكُمْ ... واعَدْناكُمْ (وعده ى خدا اعطاى تورات وقانون الهى بود).(6)

مسئله نجات حضرت موسى وقوم او از فرعونيان كه در آيه 80 طه بيان شده است

ص: 58


1- . همان ص 261.
2- . همان ص 262.
3- . مجمع البيان ج 39/7، نمونه ج 13 ص 263.
4- . الميزان ج 14 ص 261.
5- . نمونه ج 13 ص 262.
6- . نور ج 7 ص 372.

يَابَنِى إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ در سوره بقره آيه 49 روشن تر بيان شده است: وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِى ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ

4. همه ى الطاف از جانب خداوند است. أَنْجَيْناكُمْ - واعَدْناكُمْ - نَزَّلْنا.(1)

5. نعمت معنوى بر نعمت مادّى مقدم است. ابتدا فرمود: واعَدْناكُمْ كه مربوط به نزول تورات است، سپس فرمود: الْمَنَّ وَالسَّلْوى كه غذاى جسم است.(2)

6. طغيان در مصرف از گناهان كبيره است، چون عذاب الهى را در پى دارد. لاتَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى.(3)

7. توبه از هر گناه وخلاف بايد متناسب با همان گناه وخلاف باشد. مثلًا توبه كسى كه نماز نخوانده، قضاى نماز است، توبه ى مردم آزارى، عذرخواهى است، توبه ى كتمانِ حقايق، بيان آن است، توبه ى شرك، ايمان به خداست، توبه ى مال مردم خوارى، ردّ اموال به صاحبان آن است.(4)

8. عوامل پذيرش توبه:

تقوى؛ واتقوا الله ان الله هو التواب الرحيم. (حجرات، 12)

تسبيح واستغفار؛ فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان تواباً. (نصر، 3)

استغفار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً. (نساء، 64)

فضل ورحمت الهى؛ ولولا فضل الله عليكم ورحمته وان الله توّاب حكيم. (نور، 10)

9. آثار توبه؛

غفران ورحمت خداوند؛ انه من عمل منكم سوءً بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم. (انعام، 54)

تبديل سيئات به حسنات؛ الا من تاب وآمن وعمل صالحاً فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات. (فرقان، 70)

ص: 59


1- . نور ج 7 ص 372.
2- . تفسير كبير ج 22 ص 95 - نور ج 7 ص 372.
3- . نور ج 7 ص 373.
4- . همان

ورود به بهشت؛ الا من تاب وآمن وعمل صالحاً فاولئك يدخلون الجنة ولايظلمون شيئاً. (مريم، 60)

محبوب خداوند شدن؛ انّ الله يحب التوابين ويحب المتطهرين. (بقره، 222)

10. نمونه توبه پذيرفته شدگان؛

حضرت آدم (از ترك اولى)؛ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره، 37)، ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى. (طه، 122)

توبه بنى اسرائيل؛ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ . (بقره، 54)

متخلفان غزوه تبوك؛ وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لاَ مَلْجَأَ مِنَ اللهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ . (توبه، 118)

ابو لبابه؛ وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ . (توبه، 102)

ص: 60

آیه 83-90

اشاره

وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى (83) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى (84) قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفًا قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي (86) قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزارًا مِنْ زينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السّامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ (88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا (89) وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَ أَطيعُوا أَمْري (90)

ترجمه

اى موسى! چه چيز سبب شد كه از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به كوه طور) عجله كنى ؟! * عرض كرد: «پروردگارا! آنان در پى منند؛ ومن به سوى تو شتاب كردم، تا از من خشنود شوى!» * فرمود: «ما قوم تو را بعد از تو، آزموديم وسامرى آنها را گمراه ساخت!» * موسى خشمگين واندوهناك به سوى قوم خود بازگشت وگفت: «اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نيكويى به شما نداد؟! آيا مدّت جدايى من از شما به طول انجاميد، يا مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟!» * گفتند: «ما به ميل واراده خود از وعده تو تخلّف نكرديم؛ بلكه مقدارى از زيورهاى قوم را كه با خود داشتيم افكنديم!» وسامرى اينچنين القا كرد... * وبراى آنان مجسّمه گوساله اى كه صدايى همچون صداى گوساله (واقعى) داشت پديد آورد؛ و (به يكديگر) گفتند: «اين خداى شما وخداى موسى است!» واو فراموش كرد (پيمانى را كه با خدا بسته بود)! * آيا نمى بينند كه (اين گوساله) هيچ پاسخى به آنان نمى دهد ومالك هيچ گونه سود وزيانى براى آنها نيست ؟! * وپيش از آن، هارون به آنها گفته بود: «اى قوم من! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفته ايد! پروردگار شما خداوند رحمان است! پس، از من پيروى كنيد وفرمانم را اطاعت نماييد!»

ص: 61

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش خداوند از موسى پيرامون شتابزدگى به آمدن به كوه طور وپاسخ آن حضرت. آزمايش خداوند از قوم موسى واضلال سامرى نسبت به آنان خشم موسى نسبت به گوساله پرستان وتوجيه آنان - راهنمايى هارون به مردم پيرامون تبعيت از فرمان خود ولجاجت آنان.

ب. در اين آيات به رفتن موسى (علیه السلام) به اتفاق نمايندگان بنى اسرائيل به ميعادگاه طور وسپس گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب آنها اشاره مى كند.

از آنجا كه شوق مناجات با پروردگار در دل موسى شعله ور بود، آن چنان كه سر از پا نمى شناخت وهمه چيز حتى خوردن وآشاميدن واستراحت را طبق روايات در اين راه فراموش كرده بود، با سرعت اين راه را پيمود وقبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد. در اينجا وحى بر او نازل شد: اى موسى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجا بيايى ودر اين راه عجله كنى ؟! وَما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى وموسى بلافاصله عرض كرد: پروردگارا! آنها به دنبال منند ومن براى رسيدن به ميعادگاه ومحضر وحى تو، شتاب كردم تا از من خشنود شوى قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى.

خداوند به موسى (علیه السلام) در همان ميعادگاه فرمود ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند وسامرى آنها را گمراه كرد قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ .

لذا بلا فاصله موسى خشمگين واندوهناك به سوى قوم خود بازگشت فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفا، هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوساله پرستى افتاد، فرياد برآورد اى قوم من! مگر پروردگار شما وعده نيكويى به شما نداد أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً. اين وعده نيكو يا وعده اى بوده كه در زمينه نزول تورات، به بنى اسرائيل داده شده بود، يا وعده پيروزى بر فرعونيان ويا وعده آمرزش براى كسانى كه توبه كنند وايمان وعمل صالح داشته باشند ويا همه اين امور. سپس افزود: آيا مدت جدايى من از شما به طول انجاميده ؟! أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ. اشاره به اينكه: گيرم مدت وعده بازگشت من از سى روز به چهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان را حفظ كنيد.

ص: 62

يا با اين عمل زشت خود مى خواستيد غضب پروردگارتان بر شما نازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِى.

ج. بنى اسرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (علیه السلام) ديدند ومتوجه شدند براستى كار بسيار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمدند وگفتند ما وعده تو را به ميل واراده خود تخلف نكرديم قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا. در واقع اين ما نبوديم كه به اراده خود گرايش به گوساله پرستى كرديم لكن مبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم وسامرى نيز آن را افكند وَلكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِىُّ .(1)

د. در هر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان مجسمه گوساله اى را براى آنها تهيه كرد جسد بى جانى كه صدايى همچون گوساله داشت فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ. بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دست فراموشى سپردند وبه يكديگر گفتند اين است خداى شما وخداى موسى فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسى. اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى ودستياران ومؤمنان نخستين او بوده اند وبه اين ترتيب، سامرى عهد وپيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموش كرد ومردم را به گمراهى كشاند فَنَسِىَ .(2)

ه -. در اينجا خداوند به عنوان توبيخ وسرزنش اين بت پرستان مى گويد: آيا آنها نمى بينند كه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد وهيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند ومنفعتى براى آنها فراهم نمى سازد؟ أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَلا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعاً.

يك معبود واقعى حداقل بايد بتواند سؤالات بندگانش را پاسخ گويد هارون قبل از آمدن موسى از ميعادگاه به بنى اسرائيل اين سخن را گفته بود كه شما مورد آزمايش سختى قرار گرفته ايد فريب نخوريد واز راه توحيد منحرف نشويد وَلَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ . سپس اضافه كرد: پروردگار شما مسلما همان خداوند بخشنده اى است كه اين همه نعمت به شما مرحمت كرده وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ . اكنون كه چنين است شما از من

ص: 63


1- . نمونه ج 13 ص 267-270.
2- . نمونه ج 13 ص 271 - اطيب البيان ج 9 ص 83.

پيروى كنيد واطاعت فرمان من نمائيد فَاتَّبِعُونِى وَأَطِيعُوا أَمْرِى. ولى بنى اسرائيل گفتند ما هم چنان به پرستش اين گوساله ادامه مى دهيم تا موسى به سوى ما بازگردد قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى.(1) حضرت موسى (علیه السلام) به هارون خطاب كرد چرا مانع گمراهى اينها نشدى ؟ آيا فرمان مرا عصيان كردى ؟.

نكته ها

1. (پاسخ به يك اشكال) مفسر معروف فخر رازى در اينجا ايرادى مطرح كرده ودر پاسخ آن مانده است وآن اينكه مى گويد، شيعه به گفته معروف پيامبر (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام)

«انت منى بمنزلة هارون من موسى» (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى) براى ولايت على (علیه السلام) استدلال كرده اند، در حالى كه هارون در برابر انبوه عظيم بت پرستان هرگز به خود اجازه تقيه نداد وبا صراحت مردم را به پيروى خود وترك متابعت ديگران دعوت نمود. اگر براستى امت محمد (صلی الله علیه و آله) بعد از رحلت او راه خطا پيمودند بر على (علیه السلام) واجب بود كه همان برنامه هارون را عملى كند، بر فراز منبر برود وبدون هيچگونه ترس وتقيه فَاتَّبِعُونِى وَأَطِيعُوا أَمْرِى بگويد، چون چنين كارى را نكرد ما مى فهميم كه راه ورسم امت در آن زمان حق وصواب بوده است.(2)

ولى گويا فخر رازى از اين نكته اساسى در اين زمينه غفلت كرده است. اينكه مى گويد على (علیه السلام) چيزى در زمينه خلافت بلافصلى خود اظهار نداشت اشتباه است، زيرا ما مدارك فراوانى در دست داريم كه امام در موارد مختلف اين موضوع را بيان فرمود، گاهى صريح وگاه در پرده، در كتاب نهج البلاغه فرازهاى مختلفى به چشم مى خورد مانند خطبه شقشقيه (خطبه سوم وخطبه 87 وخطبه 97 وخطبه 94 وخطبه 154 وخطبه 147 كه همگى در اين زمينه سخن مى گويد.(3)

2. با حضور رهبر در جامعه، از دشمنان كارى ساخته نيست. منحرفان، از غيبت ونبود رهبر الهى سوء استفاده مى كنند. مِنْ بَعْدِكَ .(4)

ص: 64


1- . نمونه ج 13 ص 272.
2- . تفسير كبير ج 22 ص 106.
3- . نمونه ج 13 ص 278.
4- . همان.

3. تخلّف از وصىّ ونماينده پيامبر، تخلّف از خود اوست. فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِى (تخلّف از پيروى هارون، تخلّف از موسى مى باشد.)(1)

4. گناهكاران براى فرار از مجازات، به بهانه هايى چون اجبار واكراه وفشار خارجى پناه مى برند. ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا.(2)

5. مسئله گمراه كردن سامرى مردم را كه در آيه 85 طه مطرح شده وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِىُ در سوره بقره آيه 51 بيان شده است كه مسئله گوساله پرستى است: وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ .

ص: 65


1- . نور ج 7 ص 377.
2- . همان ص 378.

آیه 91-98

اشاره

قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى (91) قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْري (93) قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي إِنّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي (94) قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لي نَفْسي (96) قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْمًا (98)

ترجمه

ولى آنها گفتند:) ما همچنان گرد آن مى گرديم (وبه پرستش گوساله ادامه مى دهيم) تا موسى به سوى ما بازگردد!) * (موسى) گفت: «اى هارون! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند... * از من پيروى نكردى ؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودى ؟!» * (هارون) گفت: «اى فرزند مادرم! [= اى برادر!] ريش وسر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى وسفارش مرا به كار نبستى!» * (موسى رو به سامرى كرد و) گفت: «تو چرا اين كار را كردى، اى سامرى ؟!» * گفت: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول (وفرستاده خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم واينچنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد!» * (موسى) گفت: «برو، كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه (هر كس با تو نزديك شود) بگوئى «با من تماس نگير!» وتو ميعادى (از عذاب خدا) دارى، كه هرگز تخلّف نخواهد شد! (اكنون) بنگر به اين معبودت كه پيوسته آن را پرستش مى كردى! وببين ما آن را نخست مى سوزانيم؛ سپس ذرّات آن را به دريا مى پاشيم! * معبود شما تنها خداوندى است كه جز او معبودى نيست؛ وعلم او همه چيز را فرا گرفته است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مؤاخذه موسى از برادرش هارون پيرامون گوساله پرستى مردم، پاسخ هارون به موسى. سئوال موسى از سامرى درباره منحرف كردن مردم وپاسخ او درباره تسويل نفس. قاطعيت موسى در برابر گوساله پرستى

ص: 66

ومنهدم ساختن آن ومعرفى خداوند به عنوان معبود يگانه.

ب. آيات مورد بحث نخست گفتگوى موسى (علیه السلام) را با برادرش هارون (علیه السلام) وسپس با سامرى را منعكس مى كند.

نخست رو به برادرش هارون كرده گفت: اى هارون! چرا هنگامى كه مشاهده كردى اين قوم گمراه شدند، از من پيروى ننمودى ؟! قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ .

مگر هنگامى كه مى خواستم به ميعادگاه بروم نگفتم جانشين من باش ودر ميان اين جمعيت به اصلاح بپرداز وراه مفسدان را در پيش مگير. تو چرا با اين بت پرستان به مبارزه برنخاستى ؟ بنابراين منظور از جمله أَلَّا تَتَّبِعَنِ اين است كه چرا از روش وسنت من در شدت عمل نسبت به بت پرستى پيروى نكردى. سپس موسى اضافه كرد: آيا تو در برابر فرمان من عصيان كردى ؟! أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِى. موسى با شدت وعصبانيت هر چه تمام تر اين سخنان را با برادرش مى گفت وبر او فرياد مى زد، در حالى كه ريش وسر او را گرفته بود ومى كشيد.

هارون كه ناراحتى شديد برادر را ديد، براى اينكه او را بر سر لطف آورد واز التهاب او بكاهد وضمناً عذر موجه خويش را در اين ماجرا بيان كند گفت: فرزند مادرم! ريش وسر مرا مگير، من فكر كردم كه اگر به مبارزه برخيزم ودرگيرى پيدا كنم تفرقه شديدى در ميان بنى اسرائيل مى افتد.(1)

ج. قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَلا بِرَأْسِى... كلمه ا بْنَ أُمَّ در اصل «يا بن امى» بوده واين تعبيرى است كه براى به رحم آوردن طرف براى تحريك كردن ورأفت او آورده مى شود، هارون آن را گفت تا شايد غضب موسى را فرو بنشاند واز اينكه گفت: سر وريش مرا مگير، معلوم مى شود كه موسى از شدت غضب سر وريش هارون را گرفت واو را مى كشاند، هم چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر نيز فرموده: وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ (اعراف، 150).(2)

د. راغب در مفردات مى گويد: «بصر» نام عضوى است كه مى بيند ودر قرآن در مواردى استعمال شده مانند كَلَمْحِ الْبَصَرِ و إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ ودر نيرويى كه در باصره هست

ص: 67


1- . نمونه ج 13 ص 282.
2- . الميزان ج 14 ص 270 - اطيب البيان ج 9 ص 90.

ونيز در نيروى دراكه قلب استعمال مى شود، مانند آيه شريفه فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ ونيز آيه شريفه ما زاغَ الْبَصَرُ وَما طَغى وجمع «بصر»، «الأبصار» وجمع «بصيرة»، «بصائر» مى آيد، مانند آيه شريفه فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلا أَبْصارُهُمْ وهرگز به عضو بينايى، بصيرت نمى گويند.(1)

ه -. كلمه «رسول» به معناى كسى است كه حامل پيامى باشد ودر قرآن كريم، هم بر رسول بشرى كه حامل رسالت خدا به سوى خلق است اطلاق مى شود وهم بر جبرئيل كه حامل وحى الهى است، هم چنان كه فرموده: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (الحاقه، 40) وهم همه ملائكه، رسل خوانده شده اند مانند آيه بَلى وَرُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (زخرف، 80) ونيز مانند: جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِى أَجْنِحَةٍ (فاطر، 1).(2)

و. بيشتر مفسرين بر طبق روايات وارده در اين داستان گفته اند: سامرى جبرئيل را در هنگامى كه به موسى (علیه السلام) نازل مى شد، تا به او وحى برساند ديد ويا ديد كه بر اسبى بهشتى سوار است ونازل شد تا فرعون ولشكريانش را براى غرق شدن به دريا راهنمايى كند، در آن موقع مشتى از خاك زير پاى اسب او يا زير پاى خود جبرئيل برداشته، با خود نگه داشت.

و از خاصيت هاى اين خاك اين بوده كه به هر چيز مى ريختند جان مى گرفت وزنده مى شد، سامرى خاك را هم چنان داشت، تا روزى كه آن گوساله را ساخت وخاك را در آن ريخت ودر دم جان گرفت وحركت كرد وبه صدا در آمد.

پس مراد از اينكه فرمود: بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا به من چيزى ديدم كه مردم نديدند، ديدن جبرئيل است در هنگامى كه يا پياده ويا سواره نازل مى شد، خلاصه مفادش اين است كه من او را شناختم ومردم نشناختند ومراد از اينكه گفت: فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها اين است كه من مشتى از خاك زير پاى جبرئيل ويا خاك زير پاى اسب جبرئيل گرفتم ومقصود از «رسول» جبرئيل است ومراد از «نبذتها» اين است كه آن را بر طلاهايى كه آب كرده وبه صورت گوساله در آورده بودم ريختم، زنده شد وصداى گوساله در آورد.

و بزرگترين اشكالى كه به اين روايات وارد مى شود اين است كه مخالف با ظاهر كتاب

ص: 68


1- . الميزان ج 14 ص 271.
2- . الميزان ج 14 ص 272.

است، براى اينكه كلام خداى تعالى تصريح دارد بر اينكه گوساله مذكور جسدى بوده كه صداى گوساله داشته وكلمه جسد به معناى جثه اى است كه روح نداشته باشد وبر جسم جاندار وزنده اطلاق نمى شود.(1)

فخر رازى گويد: وجه ديگر آن است كه منظور از رسول خود حضرت موسى است كه سامرى مقدارى از سنت وسيره او بهره برده وبعد از اين طريق سوء استفاده كرده ومردم را گمراه كرده است.(2)

ز. پرسش: موسى (علیه السلام) وهارون (علیه السلام) بدون شك هر دو پيامبر بودند ومعصوم، اين جر وبحث وعتاب وخطاب شديد، از ناحيه موسى ودفاعى كه هارون از خودش مى كند چگونه قابل توجيه است ؟

پاسخ: موسى يقين داشت برادرش بى گناه است، اما با اين عمل دو مطلب را مى خواست اثبات كند: نخست به بنى اسرائيل بفهماند كه گناه بسيار عظيمى مرتكب شده اند، ديگر اينكه بى گناهى هارون با توضيحاتى كه مى دهد بر همگان ثابت شود وبعداً او را متهم به مسامحه در اداء رسالتش نمى كنند علاوه از عذر او سوال مى كنند كه سبب اين كار چه بوده است لذا مى گويد: چه مانعى داشتى وهارون پاسخ مى دهد: ترسيدم ميان اين افراد تفرقه حاصل شود.(3)

ح. روشن است كه پاسخ وعذر سامرى در برابر سؤال موسى (علیه السلام) به هيچوجه قابل قبول نبود، لذا موسى فرمان محكوميت او را در اين دادگاه صادر كرد وسه دستور درباره او وگوساله اش داد:

نخست اينكه به او گفت: بايد از ميان مردم دور شوى با كسى تماس نگيرى وبهره تو در باقيمانده عمرت اين است كه هر كس به تو نزديك مى شود خواهى گفت: با من تماس نگير! قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِى الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ .

مجازات دوم سامرى اين بود كه موسى (علیه السلام) كيفر او را در قيامت به او گوشزد كرد وگفت تو وعده گاهى در پيش دارى - وعده عذاب دردناك الهى - كه هرگز از آن تخلف نخواهد شد؛ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ .

ص: 69


1- . الميزان ج 14 ص 273.
2- . تفسير كبير ج 22 ص 110.
3- . الميزان ج 14 ص 284 - اطيب البيان ج 9 ص 87.

سومين برنامه اين بود كه موسى به سامرى گفت: به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى نگاه كن وببين ما آن را مى سوزانيم وسپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم (تا براى هميشه محو ونابود گردد) وَانْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً.(1)

ط. بعضى از مفسران گفته اند كه جمله «لا مِساس» اشاره به يكى از قوانين جزائى شريعت موسى (علیه السلام) است كه درباره بعضى افراد كه گناه سنگينى داشتند صادر مى شد، آن فرد به منزله موجودى كه از نظر پليد ونجس وناپاك بود درمى آمد، احدى با او تماس نمى گرفت واو هم حق نداشت با كسى تماس بگيرد.(2)

بعضى از مفسران نيز گفته اند كه بعد از ثبوت جرم وخطاى بزرگ سامرى موسى درباره او نفرين كرد وخداوند او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود كسى نمى توانست با او تماس بگيرد واگر كسى تماس مى گرفت، گرفتار بيمارى مى شد.

يا اينكه سامرى گرفتار يك نوع بيمارى روانى به صورت وسواس شديد ووحشت از هر انسانى شد، به طورى كه هر كس نزديك او مى شد فرياد مى زد لامِساسَ (با من تماس نگيريد(3)».(4)

برخى گفته اند اگر سامرى با مردم تماس مى گرفت بر آنها تب عارض مى شد از اين جهت لازم بود با او معاشرت نكنند.(5)

نكته ها

1. آيا ريختن اين همه طلا به دريا، اسراف محسوب نمى شود؟

پاسخ اينكه: گاهى براى يك هدف عالى ومهم تر مانند كوبيدن فكر بت پرستى لازم مى شود كه با بتى اين چنين معامله شود مبادا ماده فساد در ميان مردم بماند وباز هم براى بعضى وسوسه انگيز باشد. بعبارت روشن تر اگر موسى (علیه السلام) طلاهايى كه در ساختن گوساله به

ص: 70


1- . نمونه ج 13 ص 287.
2- . تفسير فى ظلال ج 5 ص 494.
3- . جامع الاحكام ج 6 ص 281.
4- . نمونه ج 13 ص 287.
5- . اطيب البيان ج 9 ص 91.

كار رفته بود، باقى مى گذارد ويا فى المثل در ميان مردم تقسيم مى كرد، باز ممكن بود روزى افراد جاهل ونادان به نظر قداست به آن نگاه كنند وخاطره گوساله پرستى از نو در آنها زنده شود، در اينجا مى بايست اين ماده گرانقيمت را فداى حفظ اعتقاد مردم نمود.(1)

2. هنگامى كه حضرت موسى (علیه السلام) از كوه طور بازگشت وقوم خود را منحرف ديد، سه گروه را زير سؤال برد: الف: مردم يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ ، ب: هارون (علیه السلام) يا هارُونُ ما مَنَعَكَ ...، ج: سامرى فَما خَطْبُكَ يا سامِرِىُّ .

3. وظيفه رهبر وپيروانش هنگام بروز بدعت، فرياد واتمام حجّت است؛ وَلَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ .

4. يادآورى لطف ورحمت الهى مى تواند زمينه ى ارشاد وتوبه را براى انسان ها فراهم نمايد؛ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ .

به گفته ى تفسير أطيب البيان، چون هارون (علیه السلام) پيامبر ومعصوم است وبه وظيفه ى نهى از منكر خود نيز عمل كرده است، مى توان مؤاخذه موسى (علیه السلام) را به اصطلاح يك جنگ زرگرى دانست كه به در مى گويد تا ديوار بشنود. به هارون مى گويد كه مردم حساب كار خود را بكنند.(2)

در تفسير صافى به نقل از امام صادق (علیه السلام) آمده است كه توبيخ موسى (علیه السلام) براى آن بود كه چرا هارون (علیه السلام) به محض ديدن آن وضع، آن را فوراً به موسى اطلاع نداد.

5. براى خاموش كردن غضب ديگران، از كلمات عاطفى استفاده كنيم؛ يا بْنَ أُمَّ .

6. در كتاب «احتجاج طبرسى» آمده است كه وقتى حضرت على (علیه السلام) بصره را فتح كرد، مردم دور آن حضرت را گرفتند تا سخنان او را بشنوند، چشم حضرت در ميان مردم به حسن بصرى افتاد كه چيزى را يادداشت مى كرد.

امام (علیه السلام) با صداى بلند او را مخاطب قرار داده وفرمودند: چه مى كنى ؟ عرض كرد سخنان شما را مى نويسم تا براى ديگران بازگو نمايم. امام (علیه السلام) فرمودند: آگاه باشيد كه هر قوم وجمعيتى يك سامرى دارد وتو اى حسن! سامرى اين امّت هستى، تو از من آثار رسول خدا را مى گيرى وبا هواى نفس وتفسير به رأى خودت، مكتب تازه اى مى سازى ومردم را به آن فرا مى خوانى.

ص: 71


1- . نمونه ج 13 ص 289.
2- . نور ج 7، ص 381، 382.

7. گاهى منحرفين، دريافت هايى دارند كه متدينين از آن بى خبرند؛ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا.

8. سردمداران باطل براى انحراف مردم، حتّى از مقدّسات نيز سوء استفاده مى كنند. مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ (سياستِ مذهب عليه مذهب).(1)

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: كه حضرت موسى (علیه السلام) قصد داشت تا سامرى را به قتل برساند، امّا خداوند به او وحى فرمود كه چون سامرى مرد سخاوتمندى است از كشتن او صرف نظر نما، از اين روى موسى (علیه السلام) با جمله فَاذْهَبْ او را از ميان قوم بنى اسرائيل طرد كرد.(2)

9. مفسدين فرهنگى را بايد از ميان جامعه طرد كرد. آزادى فكر به معناى باز گذاشتن دست منحرفان در گمراه كردن ديگران نيست؛ فَاذْهَبْ .(3)

10. هر گاه باطلى را محو كرديد به جاى آن حقّ را مطرح كنيد؛ إِنَّما إِلهُكُمُ اللهُ .(4)

ص: 72


1- . نور ج 7 ص 384-382
2- . مجمع البيان ج 47/7 - نور ج 7 ص 385.
3- . نور ج 7 ص 386.
4- . همان ص 387.

آیه 99-104

اشاره

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْرًا (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْرًا (100) خالِدينَ فيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً (101) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقًا (102) يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ عَشْرًا (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَريقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ يَوْمًا (104)

ترجمه

اين گونه بخشى از اخبار پيشين را براى تو بازگو مى كنيم؛ وما از نزد خود، ذكر (وقرآنى) به تو داديم! * هر كس از آن روى گردان شود، روز قيامت بار سنگينى (از گناه ومسؤوليت) بر دوش خواهد داشت! * در حالى كه جاودانه در آن خواهند ماند؛ وبد بارى است براى آنها در روز قيامت! * همان روزى كه در «صور» دميده مى شود؛ ومجرمان را با بدنهاى كبود، در آن روز جمع مى كنيم! * آنها آهسته با هم گفتگو مى كنند؛ (بعضى مى گويند:) شما فقط ده (شبانه روز در عالم برزخ) توقّف كرديد! (ونمى دانند چقدر طولانى بوده است!) * ما به آنچه آنها مى گويند آگاهتريم، هنگامى كه نيكوروش ترين آنها مى گويد: «شما تنها يك روز درنگ كرديد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حكايت اخبار گذشته بر موسى واعطاى تورات به او. پيامد اعراض از كتاب آسمانى (تورات) حشر گنه كاران با چشمهاى فاقد بينايى وسخن گفتن آهسته آنها پيرامون ماندن در دنيا.

ب. در آيات گذشته كه پيرامون تاريخ پر ماجراى موسى وبنى اسرائيل وفرعونيان وسامرى سخن مى گفت، يك نتيجه گيرى كلى نيز قرآن روى آن مى نمايد ومى گويد: اينچنين اخبار گذشته را براى تو يكى بعد از ديگرى بازگو مى كنيم كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ . سپس اضافه مى كند: ما از ناحيه خود قرآنى به تو داديم وَقَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً. قرآنى كه مملو است از درسهاى عبرت، دلائل عقلى، اخبار آموزنده گذشتگان ومسائل بيداركننده آيندگان.

به همين جهت آيه بعد از كسانى سخن مى گويد كه حقايق قرآن ودرسهاى عبرت تاريخ

ص: 73

را فراموش كنند، مى گويد: كسى كه از قرآن روى بگرداند در قيامت بار سنگينى از گناه ومسئوليت بر دوش خواهد كشيد مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْرا. سپس اضافه مى كند: آنها در ميان اين اعمالشان جاودانه خواهند ماند خالِدِينَ فِيهِ واين بار سنگين گناه، بد بارى است براى آنها در روز قيامت؛ وَساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلًا.

جالب توجه اينكه: ضمير «فيه» در اين آيه به «وزر» باز مى گردد يعنى آنها در همان وزر ومسئوليت وبار سنگينشان، هميشه خواهند ماند.

سپس به توصيف روز قيامت وآغاز آن پرداخته چنين مى گويد: همان روزى كه در صور دميده مى شود وگنهكاران را با بدنهاى كبود وتيره در آن روز جمع مى كنيم يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً.

كلمه «زرق» جمع «ازرق» است كه به معناى كبود است كه يكى از رنگها است واز فراء نقل شده كه گفته است: مراد از زرق كور بودن ايشان است چون چشم وقتى بينائيش از بين مى رود كبود مى شود واين معناى خوبى است وآيه وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً (اسراء: 97) آن را تاييد مى كند.(1)

در اين حال مجرمان در ميان خود، درباره مقدار توقفشان در عالم برزخ آهسته به گفتگوى مى پردازند، بعضى مى گويند: شما تنها ده شب (يا ده شبانه روز) در عالم برزخ بوديد يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً.(2)

سپس اضافه مى كند ما به آنچه مى گويند كاملا آگاهيم نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ . خواه آهسته بگويند يا بلند ودر اين هنگام كسى كه از همه آنها راه وروشى بهتر وعقل ودرايتى بيشتر دارد مى گويد تنها شما يك روز درنگ كرديد! إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً.(3)

د. نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً؛ اگر گوينده اين حرف را معتدل وراستگوترين مردم دانسته، براى اين است كه ماندن محدود در دنيا وعمر ناچيز آن در قبال ماندن تا ابد وعمر جاودانه قابل مقايسه نيست واصلا قدر واندازه اى ندارد، پس اگر كسى آن را يك روز بداند نسبت به كسانى كه ده روز دانسته اند به واقع نزديك تر وراستگوتر است.

ص: 74


1- . مجمع البيان ج 7 w48 - الميزان ج 14 ص 293 - تفسير كبير ج 22 ص 114 - فتح القدير ج 3 ص 386.
2- . نمونه ج 13 ص 298.
3- . همان ص 294.
نكته ها

پيامبر واجد علم لدنى

آياتى از قرآن دلالت بر علم لدنى پيامبر اكرم دارد از جمله:

1. وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (النمل، 6)

2. كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (طه، 99)

3. از آيه شريفه:... وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ (طه، 114) نيز استفاده مى شود كه پيامبر مجموعه آيات قرآن را مى دانسته وان را پيش خوانى مى كرده است واين خود دليل روشنى است بر اينكه قرآن كريم دو بار بر آن حضرت نازل شده است يك بار به صورت دفعى در شب قدر ويك بار به صورت تدريجى در مدت 23 سال.

4. اگر «وزر» را نكره وبدون الف ولام آورد براى اين بود كه بزرگى خطر آن را برساند ومعناى آيه اين است كه: كسى كه از ذكر (قرآن) اعراض كند او در روز قيامت ثقلى بسيار عظيم الخطر وصاحب اثرى تلخ را حمل خواهد كرد. در اين آيه گناه را از آن جهت كه قائم به ايشان است تشبيه به ثقلى كرد كه آدمى با همه سنگينى ومشقت كه دارد به دوش خود بكشد آن وقت به طور استعاره همان گناه را وزر وسنگينى ناميد.

5. آيه شريفه مورد بحث از روشن ترين آيات قرآنى است در اينكه دلالت مى كند بر تجسم اعمال واينكه آدمى در قيامت با عمل خودش معذب مى شود وهمواره وجاودانه با آن است.(1)

6. قرآن ياد ويادآور مهمّى است. («ذِكْراً» با تنوين نشانه ى عظمت است.)(2)

7. در قرآن مجيد به دو نفخه اشاره شده است كه در نفخه ى اوّل، همه موجودات مى ميرند ودر نفخه ى دوّم انسان ها براى حساب زنده مى شوند. وَنُفِخَ فِى الصُّورِ، فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللهُ ، ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ (زمر: 68) ومنظور از يُنْفَخُ فِى الصُّورِ در اين آيه، به قرينه جمله ى وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ ، نفخه ى دوّم در روز قيامت است.(3)

ص: 75


1- . الميزان ج 14 ص 294-292.
2- . نور ج 7 ص 388.
3- . نور ج 7 ص 389.

آیه 105-112

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّي نَسْفًا (105) فَيَذَرُها قاعًا صَفْصَفًا (106) لا تَرى فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا (107) يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ اْلأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْسًا (108) يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْمًا (110) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْمًا وَ لا هَضْمًا (112)

ترجمه

و از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند؛ بگو: «پروردگارم آنها را (متلاشى كرده) برباد مى دهد! * سپس زمين را صاف وهموار وبى آب وگياه رها مى سازد... * به گونه اى كه در آن، هيچ پستى وبلندى نمى بينى!» * در آن روز، همه از دعوت كننده الهى پيروى نموده وقدرت بر مخالفت او نخواهند داشت (وهمگى از قبرها برمى خيزند)؛ وهمه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان، خاضع مى شود؛ وجز صداى آهسته چيزى نمى شنوى! * در آن روز، شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده وبه گفتار او راضى است. * آنچه را پيش رو دارند وآنچه را (در دنيا) پشت سرگذاشته اند مى داند؛ ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند! * و (در آن روز) همه چهره ها در برابر خداوند حى قيوم، خاضع مى شود؛ ومأيوس (وزيانكار) است آن كه بار ستمى بر دوش دارد! * (امّا) آن كس كه كارهاى شايسته انجام دهد، در حالى كه مؤمن باشد، نه از ظلمى مى ترسد ونه از نقصان حقش.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش كفار از پيامبر پيرامون كوهها در قيامت وپاسخ خداوند متعال. روز قيامت روز خشوع صداها در برابر خداوند رحمان. حق شفاعت براى افراد خاص. آگاهى خداوند از اوضاع مجرمان. درمانده شدن چهره ها در قيامت براى خداوند وناكام ماندن ستمگران. عدم ترس براى مؤمنان صالح.

ب. از نخستين آيه چنين برمى آيد كه مردم از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره سرنوشت كوه ها به هنگام

ص: 76

پايان گرفتن دنيا سؤال كرده بودند، شايد از اين جهت كه باور نمى كردند، چنين موجودات با عظمتى كه ريشه هاى آن در اعماق زمين فرو رفته وسر به آسمان كشيده قابل تزلزل بوده باشدو تازه اگر بخواهد از جا كنده شود كدام باد وطوفان است كه چنين قدرتى دارد. لذا مى گويد: از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند وَيَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ . در پاسخ: بگو پروردگار من آنها را از هم متلاشى وتبديل به سنگريزه كرده سپس بر باد مى دهد! فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّى نَسْفاً.(1)

ج. يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً. در اين آيه كه مى فرمايد: «عوج ندارد» دو احتمال هست يكى اينكه مربوط به پيروى داعى باشد ودر نتيجه لاعِوَجَ لَهُ حال از ضمير جمع وعامل آن «يتبعون» باشد كه در اين صورت معناى آيه چنين مى شود كه، مردم در آن روز جز پيروى محض چاره اى ندارند، نه مى توانند كمترين توقفى كنند ونه كمترين استنكاف وتنبلى ومسامحه اى، براى اينكه همه اينها فرع توانستن است وآن روز نه تنها مردم توانايى ندارند بلكه توهم آن را هم نمى كنند چون آن روز به عيان مى بينند كه ملك وقدرت تنها از خداى سبحان است وكسى شريك او نيست هم چنان كه فرمود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (مومنون: 16) ونيز فرموده: وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً. (بقره: 165)

احتمال دوم اينكه متعلق به داعى باشد آن وقت معناى آيه اين مى شود كه: داعى روز قيامت احدى را ترك نمى كند مگر آنكه بدون استثناء دعوت مى كند وخلاصه درباره احدى دچار اشتباه وفراموشى نگشته در دعوت هيچ كس سهل انگارى نمى كند.

و ليكن تعقيب جمله به جمله وَخَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ ... با احتمال اول مناسب تر است براى اينكه اگر كسى را دعوت ويا احضار كنند وقتى صدايش بلند مى شود كه در مقام تمرد واستكبار از اطاعت وپيروى باشد.(2)

در حديثى امام كاظم (علیه السلام) مى فرمايد منظور از داعى اميرالمومنين است.(3)

د. آن روز سخن گفتن منوط به اجازه است، هم چنان كه مى فرمايد: يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ

ص: 77


1- . نمونه ج 13 ص 301.
2- . الميزان ج 14 ص 295.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 99.

إِلَّا بِإِذْنِهِ (هود: 105) ونيز مى فرمايد: لايَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقالَ صَواباً. (نباء، 38) اما اينكه فرمود: وَرَضِىَ لَهُ قَوْلًا معنايش اين است كه قول او آميخته با چيزى كه مايه سخط خدا است از قبيل خطا وخطيئه نباشد، چون اطلاق جمله اقتضا دارد به عموم حمل شود وچنين كلامى جز از كسى كه خدا سريره اش را خالص از خطاى در اعتقاد وخطيئه در عمل كرده باشد نمى تواند سر زند.(1)

ه -. وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ كلمه فعل ماضى مؤنث از ماده «عنوة» است و «عنوة» به معناى ذلت در قبال قهر قاهر است وحالتى است كه در قيامت هر موجودى در برابر خداى سبحان ودر قبال ظهور سلطنت الهى او به خود مى گيرد، هم چنان كه فرمود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (مومنون، 16) وبه حكم اين آيه در آن روز هيچ چيز مالك چيزى نيست ومالك نبودنش به تمام معناى كلمه است وهمين خود ذلت ومسكنت على الاطلاق است واگر «عنوة» وذلت را به وجوه نسبت داده، از اين باب بوده كه وجوه اولين عضوى است كه آثار ذلت در آن نمودار مى شود ولازمه اين «عنوة» اين است كه نتواند مانع حكم خدا ونفوذ آن در خلق گردد وميان اراده خدا وايشان حائل شود، پس هر اراده اى كه درباره ايشان بكند ممضى ونافذ است.(2)

و. از آنجا كه ممكن است بعضى گرفتار اين اشتباه شوند كه ممكن است غرق گناه باشند وبه وسيله شفيعانى شفاعت شوند بلافاصله اضافه مى كند: در آن روز شفاعت هيچكس سودى نمى دهد مگر كسانى كه خداوند رحمان به آنها اجازه شفاعت داده واز گفتار آنها در اين زمينه راضى است يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلًا. اشاره به اينكه: شفاعت در آنجا بى حساب نيست، بلكه برنامه دقيقى دارد هم در مورد شفاعت كننده وهم در مورد شفاعت شونده وتا استحقاق وشايستگى در افراد براى شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنى ندارد.(3)

ز. در مورد تفاوت ظلم وهضم، بعضى از مفسران گفته اند ظلم اشاره به اين است كه آنها در آن دادگاه عدل هرگز از اين بيم ندارند كه ستمى بر آنها بشود وبه خاطر گناهى كه انجام

ص: 78


1- . الميزان ج 14 ص 296.
2- . الميزان ج 14 ص 297.
3- . الميزان ج 14 ص 304.

نداده اند مؤاخذه گردند وهضم اشاره به آن است كه از نقصان ثوابشان نيز وحشتى ندارند، چرا كه مى دانند پاداش آنها بى كم وكاست داده مى شود.

بعضى ديگر احتمال داده اند كه اولى اشاره به آن است از نابود شدن كل حسناتشان بيم ندارند ودومى اشاره به آنست كه حتى از نقصان مقدار كمى از آن نيز وحشتى به خود راه نمى دهند، چرا كه حساب الهى دقيق است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين مؤمنان صالح احتمالا لغزش هايى نيز داشته اند، يقين دارند اين لغزشها را بيش از آنچه هست درباره آنها نمى نويسند واز ثواب اعمال صالحشان نيز چيزى نمى كاهند.

نكته ها

1. متلاشى كردن كوه ها وبه وجود آوردن قيامت، جلوه اى از ربوبيت خداست؛ يَنْسِفُها رَبِّى نَسْفاً.(1)

2. مراحل رستاخيز در آيات 102-112 به يك سلسله از حوادث كه در آستانه رستاخيز وبعد از آن تحقق مى يابد اشاره شده است:

مردگان به حيات بازمى گردند يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ.

گنهكاران جمع ومحشور مى شوند نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ .

كوه هاى زمين متلاشى وسپس همه جا پراكنده مى شوند وصفحه زمين صاف وكاملا مستوى مى گردد يَنْسِفُها رَبِّى نَسْفاً.

همگان به فرمان دعوت كننده الهى گوش فرا مى دهند وهمه صداها خاموش وآهسته مى گردد يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ ....

در آن روز شفاعت بى اذن خدا مؤثر نيست يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ ....

خداوند با علم بى پايانش همه را براى حساب آماده مى كند يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ ....

همگى دربرابر حكم او سر تسليم فرود مى آورند وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ .

ظالمان مايوس مى گردند؛ وَقَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً.

ص: 79


1- . نور ج 7 ص 391.

و مؤمنان به لطف پروردگار اميدوار وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ ....(1)

3. اگر در ميان همه اسماء خدا دو اسم «حى» و «قيوم» انتخاب شد، بدين جهت بوده كه مورد كلام مردگانى هستند كه بار دوم زنده شدند ووقتى زنده شدند كه تمامى آن اسباب ووسايل كه در دنيا در اختيارشان بود از كف داده اند ودر چنين مورد وظرفى، مناسب همان حيات مطلقه وقيمومت او نسبت به هر چيز است.(2)

4. از مجموع آيات قرآن در مورد سرنوشت كوه ها چنين استفاده مى شود كه آنها در آستانه رستاخيز مراحل مختلفى را طى مى كنند:

نخست به لرزه در مى آيند يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ . (مزمل: 14)

سپس به حركت درمى آيند وَتَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً (طور، 10) در سومين مرحله از هم متلاشى مى شوند وبه صورت انبوهى از شن درمى آيند وَكانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا. (مزمل: 14)

و در آخرين مرحله آن چنان طوفان وباد آنها را از جا حركت مى دهد ودر فضا مى پاشد كه همچون پشمهاى زده شده به نظر مى رسد وَتَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه، 5).(3)

5. قيامت، روز تجلّى وظهور رحمانيت خداوند است ورحمانيت او، اميد وملجأ تمام مردم است. خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ .(4)

6. وعنت الوجوه الوجوه جمع با الف ولام مفيد عموم است، يعنى تمام وجوه ممكنات در پيشگاه الهى خاضع وذليل هستند.(5)

7. بسيارى از ظلم ها را مى توان در دنيا با توبه وعذرخواهى از مردم، جبران ومحو كرد، بدبخت آن كه ظلم خود را تا قيامت حمل كند. خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً.(6)

8. تعبير به مِنَ الصَّالِحاتِ اشاره به اين است كه اگر نتوانند همه اعمال صالح را انجام

ص: 80


1- . الميزان 298/14 - نمونه ج 13 ص 308.
2- . الميزان ج 14 ص 297.
3- . نمونه ج 13 ص 302 - فتح القدير 386/3.
4- . نور 7 ص 391.
5- . اطيب البيان ج 103/9.
6- . نور ج 7 ص 394.

دهند لا اقل بخشى از آن را بجا مى آورند، چرا كه ايمان بدون عمل صالح، درختى است بى ميوه همان گونه كه عمل صالح بدون ايمان درختى است بى ريشه كه ممكن است چند روزى سر پا بماند اما سرانجام مى خشكد، به همين دليل بعد از ذكر عمل صالح در آيه فوق، قيد «و هو مؤمن» آمده است.(1)

9. در قيامت، نه اصل عمل وپاداش از بين مى رود تا ظلمى صورت گيرد فَلا يَخافُ ظُلْماً ونه آنكه از پاداش كم گذاشته مى شود. وَلا هَضْماً.(2)

10. مومنان صالح مطمئن باشند كه در قيامت در كمال امنيت هستند وهيچ نوع ظلمى به آنها نمى شود، نكره در سياق نفى مفيد عموم است فلا يخاف ظلما.

11. عوامل محروميت از خير

آلوده ساختن نفس به گناه؛ قد أفلح من زكّاها * وقد خاب من دسّاها. (شمس 9-10)

زورگويى ولجاجت؛ وخاب كلّ جبّارٍ عنيدٍ. (ابراهيم، 15)

افترا ودروغگويى؛ وقد خاب من افترى. (طه، 61)

ظلم وستم؛ وقد خاب من حمل ظلماً. (طه، 111)

تذكر: روشن است كه منشأ اصلى محروميت از خير، آلوده ساختن نفس به گناه است وموارد ديگر مصاديق آن است.

ص: 81


1- . نمونه ج 13 ص 307.
2- . نور ج 7 ص 396.

آیه 113-114

اشاره

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فيهِ مِنَ الْوَعيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا (113) فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْمًا (114)

ترجمه

و اين گونه آن را قرآنى عربى [= فصيح وگويا] نازل كرديم وانواع وعيدها وانذارها را در آن بازگو نموديم، شايد تقوا پيشه كنند؛ يا براى آنان تذكّرى پديد آورد! * پس بلندمرتبه است خداوندى كه سلطان حقّ است! پس نسبت به (تلاوت) قرآن عجله مكن، پيش از آنكه وحى آن بر تو تمام شود؛ وبگو: «پروردگارا! علم مرا افزون كن!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول قرآن با بيانى رسا وگوناگون بودن هشدارهاى آن به جهت ترس مردم يا ايجاد ياد حق در قلب آنان. بلند مرتبگى خداوند وفرمانرواى جهان هستى. شتاب نكردن در قرائت قرآن پيش از نزول وحى. تقاضاى علم زياد از خداوند.

ب. جمله لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً از نظر مطلب نظير جمله: لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى است چيزى كه هست در آن جمله، «ذكر» در برابر «خشيت» قرار گرفته بود ودر اين جمله ذكر در مقابل «تقوى» قرار گرفته واز همين جا روشن مى شود مراد از تقوى در اين جا پرهيز از عناد ولجاج با خدا است كه لازمه خوف وخشيت واحتمال ضرر است نه آن تقوايى كه مترتب بر ايمان است وعبارت است از عمل به طاعات واجتناب از سيئات ومراد از احداث ذكر براى آنان حصول تذكر است در ايشان ومعناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه ما اين چنين كتاب را خواندنى وعربى نازل كرديم ودر آن به عبارات گوناگون وعيدهايى به كار برديم تا شايد تقوى كنند ويا ذكرى برايشان حادث شود يعنى شايد احتمال خطرى در دلهايشان راه يابد.(1)

ج. آيه 114 از جمله مداركى است كه مضمون روايات را تاييد مى كند، كه: قرآن كريم دو

ص: 82


1- . الميزان ج 14 ص 299.

بار نازل شده، يك بار اول كه همه اش از اول تا به آخر دفعتا نازل شده است ويك بار هم آيه وچند روز يك بار ووجه تاييد آن اين است كه اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبل از تمام شدن آيه ويا چند آيه اى كه مثلا الآن جبرئيل آورده، علمى به بقيه آن نمى داشت، معنا نداشت بفرمايد: قبل از تمام شدن وحيش در خواندنش عجله مكن، پس معلوم مى شود قبل از تمام شدن وحى هم آن جناب آيه را مى دانسته. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه اين است كه در خواندن قرآن براى اصحابت واملاى آن عجله مكن، بگذار معانى آن برايت معلوم بشود، بعدا املا كن تا بنويسندولى روشن است لفظ آيه هيچ ارتباطى با اين معنا ندارد.(1)

د. آيات فوق در واقع اشاره اى است به مجموع آنچه در آيات قبل پيرامون مسائل تربيتى مربوط به قيامت ووعد ووعيد آمده است. مى فرمايد: اين گونه ما آن را به صورت قرآنى عربى (فصيح وگويا) نازل كرديم وانواع تهديدها را به عبارات وبيانات مختلف بيان نموديم، شايد آنها تقوى پيشه كنند يا لااقل تذكرى براى آنها گردد ودرست به اين مى ماند كه انسان مطالب بيدار كننده وعبرت انگيزى براى ديگرى بگويد وبعد اضافه كند: اينچنين بايد پند داد.(2)

نكته ها

1. جهت اينكه مى فرمايد: فتعالى الله الملك الحق خداوند را به علو ورفعت ومالكيت حق توصيف مى كند، آن است كه بفهماند نزول قرآن براى كمال انسان است وخداوند متعال منزه از اين است كه به وسيله اطاعت بندگان كمال يابد.(3)

2. حتى در گرفتن وحى عجله مكن قطعاً كار پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خاطر داشتن مقام عصمت از خطا واشتباه مصون بود ولى او بايد در همه چيز سرمشق والگوى مردم باشد تا مردم حساب كنند جايى كه براى دريافت وحى نبايد شتابزدگى به خرج داد تكليف بقيه كارها روشن است.(4)

3. در علم افزون طلب باش، از آنجا كه نهى از عجله به هنگام دريافت وحى ممكن است اين توهم را ايجاد كند كه از كسب علم بيشتر، نهى شده بلافاصله با جمله قُلْ رَبِّ زِدْنِى

ص: 83


1- . همان ص 300 - اطيب البيان ج 108/9.
2- . نمونه ج 13 ص 310.
3- . تفسير كبير ج 22 ص 121.
4- . نمونه ج 13 ص 313.

عِلْما بگو پروردگارا علم مرا زياد كن، جلو اين پندار گرفته شده است، يعنى شتابزدگى درست نيست ولى تلاش براى افزايش علم لازم است.(1)

4. خداوند، حضرت موسى (علیه السلام) را براى آموزش در اختيار حضرت خضر گذاشت، لذا موسى (علیه السلام) از او كسب اجازه كرد كه هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (كهف: 66) آيا اجازه مى دهى كه من همراه وپيرو تو باشم تا از آنچه آموخته اى به من نيز بياموزى ؟ امّا تعليم وآموزش پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را ذات مقدّس الهى بر عهده گرفت وبه او فرمود: قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً بگو: پروردگارا! علم مرا زياد كن.(2)

5. علم را از عالم حقيقى طلب كنيم. رَبِّ زِدْنِى عِلْماً.

6. براى علم ودانش نهايتى نيست وفارغ التحصيل معنا ندارد. زِدْنِى عِلْماً.

علمى داراى ارزش واعتبار است كه همراه با فراگيرى آن، ظرفيت انسان نيز زياد شود ورشد كند. زِدْنِى عِلْماً، نه، «زد علمى».

7. اگر چه خداوند مى تواند بدون دعا هم لطف كند ولى از پيامبرش مى خواهد كه دعا نمايد. قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً.(3)

8. نشانه هاى علوّ همّت؛

يكى ازويژگى هاى بندگان خدا علوّ همت است ومهم ترين عامل تكامل انسان هاى ارزشمند، داشتن روحيه بلند همتى است. علوّ همت نشانه هايى دارد ازجمله:

درخواست افزون شدن علم ومعرفت؛ وقل ربّ زدنى علماً. (طه، 114)

در تحصيل ايمان؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللهِ . (نساء، 136)

در جهاد در راه خدا؛ وَجَاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ . (حج، 78)

در ياد خدا؛ فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً. (بقره، 200)

در انفاق؛ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ . (آل عمران، 92)

سبقت ورزيدن در انفاق وجهاد پيش از پيروزى؛ لايستوى منكم من انفق قبل الفتح وقاتل. (حديد، 10)

ص: 84


1- . همان ص 314.
2- . نور ج 7 ص 398.
3- . نور ج 7 ص 399.

درخواست پيشوايى براى پرهيزكاران؛ واجعلنا للمتّقين اماماً. (فرقان، 74)

تلاش وكوشش در راه خدا؛ والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا.... (عنكبوت، 69)

سرعت ورزيدن در كارهاى خوب؛ انّهم كانوا يسارعون فى الخيرات ويدعوننا رغباً ورهباً. (انبياء، 90)

طلب آمرزش براى برادران دينى؛ ربّنا اغفر لنا ولإخواننا الذين سبقونا بالايمان. (حشر، 10)

عفو وبخشش از خطاى ديگران؛ والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحب المحسنين. (آل عمران، 134)

حضرت يوسف از گناه برادران گذشت وفرمود: لاتثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين. (يوسف، 92)

9. نظير آيه 114 طه وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً آيات 16 و 19 قيامت است: لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ

آیه 115-122

اشاره

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا (115) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ أَبى (116) فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى (117) إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى (118) وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحى (119) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى (120) فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (121) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى (122)

ترجمه

پيش از اين، از آدم پيمان گرفته بوديم؛ امّا او فراموش كرد؛ وعزم استوارى براى او نيافتيم! * وبه ياد آور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» همگى سجده كردند؛ جز ابليس كه سرباز زد (وسجده نكرد)! * پس گفتيم: «اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست! مبادا شما را از بهشت بيرون كند؛ كه به زحمت ورنج خواهى افتاد! * (امّا تو در بهشت راحت هستى! ومزيتش) براى تو اين است كه در آن گرسنه وبرهنه

ص: 85

نخواهى شد؛ * ودر آن تشنه نمى شوى وحرارت آفتاب آزارت نمى دهد!» * ولى شيطان او را وسوسه كرد وگفت: «اى آدم! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد وملكى بى زوال راهنمايى كنم ؟!» * سرانجام هر دو از آن خوردند، (ولباس بهشتيشان فرو ريخت،) وعورتشان آشكار گشت وبراى پوشاندن خود، (بعضى از) برگهاى (درختان) بهشتى را بر بدن خود قرار دادند! (آرى) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد واز پاداش او محروم شد! * سپس پروردگارش او را برگزيد وتوبه اش را پذيرفت وهدايتش نمود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان الهى به سجده در برابر آدم وامتناع ابليس. هشدار خداوند به عداوت شيطان نسبت به آنان وپيامد بيرون آمدن از بهشت. وسوسه شيطان به آدم وحوا وتأثير پذيرى آنها. دستور به هبوط از بهشت به آدم وحوا وابليس.

ب. در آيات مورد بحث وآيات بعد، سخن از داستان آدم وحوا ومبارزه ودشمنى ابليس با آنان مى گويد. شايد اشاره به اين نكته كه مبارزه حق وباطل منحصر به امروز وديروز وموسى (علیه السلام) وفرعون نيست، از آغاز آفرينش آدم بوده وهم چنان ادامه دارد.(1)

ج. مراد از «عهد» وصيت وسفارش است وفرمان ها ودستورات را نيز از اين روى عهد وعهد نامه مى گويند.(2)

در اينكه منظور از اين عهد، كدام عهد است، بعضى گفته اند فرمان خدا دائر به نزديك نشدن به درخت ممنوع است وحضرت آدم فراموش كرد وبه درخت نزديك شد، چنانكه در آيه 19 اعراف بيان شده است: وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ روايات متعددى نيز اين تفسير را تاييد مى كند. در حالى كه بعضى از مفسران احتمالات ديگرى داده اند كه آنها را نيز شاخ وبرگ اين معنى مى توان شمرد، مانند اخطار خداوند به آدم كه شيطان دشمن سرسخت او است واز او نبايد پيروى كند.(3)

ص: 86


1- . نمونه ج 13 ص 317.
2- . الميزان ج 14 ص 306.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 52 - نمونه ج 13 ص 318 - تفسير كبير ج 22 ص 124 - فتح القدير ج 3 ص 389.

د. مراد از شقاوت تعب ورنج است، يعنى زنهار، چنين مكن وخود را به تعب نيفكن، چون زندگى در غير بهشت كه ناگزير همان زمين خواهد بود، زندگى آميخته با رنج وتعب است چون در آنجا احتياجات فراوان است وبراى رفع آن فعاليت بسيار لازم است، در آنجا احتياج به طعام ونوشيدنى ولباس ومسكن وغير آن هست.(1)

ه -. منظور از «عزم» در اينجا تصميم واراده محكمى است كه انسان را در برابر وسوسه هاى نيرومند شيطان حفظ كند. به هر حال بدون شك آدم، مرتكب گناهى نشد بلكه تنها ترك اولايى از او سر زد، يا به تعبير ديگر دوران سكونت آدم در بهشت دوران تكليف نبود، بلكه يك دوران آزمايشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنيا وپذيرش مسئوليت تكاليف بود، بخصوص اينكه نهى خداوند در اينجا جنبه ارشادى داشته، زيرا به او فرموده بود كه اگر از درخت ممنوع بخورى حتما گرفتار زحمت فراوان خواهى شد.

و. «وسوسه» در اصل به معنى صداى بسيار آهسته است، سپس به خطور مطالب بد وافكار بى اساس به ذهن گفته شده، اعم اينكه از درون خود انسان بجوشد ويا كسى از بيرون عامل آن شود.

نكته ها

1. از آيه 116 به خوبى مقام با عظمت آدم روشن مى شود، آدمى كه مسجود فرشتگان بود ومورد احترام اين مخلوقات بزرگ پروردگار، ضمناً عداوت ابليس با او از نخستين گام آشكار مى گردد، كه او هرگز سر تعظيم در برابر عظمت آدم فرود نياورد.

2. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چرا خداوند نخست روى سخن را به هر دو يعنى آدم وحوا كرده وفرمود: فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ (شيطان شما دو نفر را از بهشت بيرون نكند) ولى نتيجه بيرون آمدن را به صورت مفرد در مورد آدم گفته، مى گويد: «فتشقى»: تو اى آدم به درد ورنج خواهى افتاد. اين اختلاف تعبير ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه درد ورنجها در درجه اول متوجه آدم بود وحتى او وظيفه داشت كه مشكلات همسرش حوا را نيز به دوش كشد وچنين بوده مسئوليت مردان از همان آغاز كار! يا اينكه: چون عهد وپيمان

ص: 87


1- . الميزان ج 14 ص 308.

از آغاز متوجه آدم بوده، نقطه پايان نيز متوجه او شده است.

3. در آيه 118 و 119 به چهار نياز اصلى وابتدايى انسان يعنى نياز به غذا وآب ولباس ومسكن (پوشش در مقابل آفتاب) اشاره شده است، تامين اين نيازمنديها در بهشت به خاطر وفور نعمت بوده است ودر واقع ذكر اين امور توضيحى است براى آنچه درجمله «فتشقى» (به زحمت خواهى افتاد) آمده است.

4. آيا آدم مرتكب معصيتى شد؟ پاسخ گاهى «امر ونهى» جنبه ارشادى دارد، همانند امر ونهى طبيب كه به بيمار دستور مى دهد فلان دوا را بخور واز فلان غذاى نامناسب پرهيز كن، شك نيست كه اگر بيمار مخالفت دستور طبيب كند تنها به خود ضرر مى زند چرا كه ارشاد وراهنمايى طبيب را ناديده گرفته است. خداوند نيز به آدم فرموده بود از ميوه درخت ممنوع مخور كه اگر بخورى از بهشت بيرون خواهى رفت ودر زمين گرفتار درد ورنج فراوان خواهى شد، او مخالفت اين فرمان ارشادى كردو نتيجه اش را نيز ديد.(1)

5. امام كاظم (علیه السلام) فرمود: فرمان سجده ونافرمانى ابليس، نوعى تسلّى ودلدارى پيامبر اسلام است كه اگر به فرمان تو عمل نشد نگران نباش كه ابليس فرمان مرا نيز اطاعت نكرد.(2)

6. گرچه شيطان در اينجا، تنها دشمن آدم وحوا معرّفى شده است ولى در جاى ديگر به دشمنى او با همه ى انسان ها هشدار داده شده است. عَدُوٍّ لَكُمْ (نساء: 92).(3)

7. شيطان درباره آدم وحوا گفت آيا شما را راهنمايى كنم هل ادلكما لكن آنها را فريب داد فدلاهما بغرور (اعراف، 22)، لكن درباره انسان ها سوگند ياد كرده تا آنها را گمراه كند فبعزتك لاغوينهم اجمعين (ص، 82)، بنابراين بايد مراقب بود تا گمراه نشويم.

ص: 88


1- . نمونه ج 13 ص 318-323
2- . كافى ج 1 ص 412 - نور ج 7 ص 400.
3- . نور ج 7 ص 401.

آیه 123-127

اشاره

قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (124) قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا (125) قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى (126) وَ كَذلِكَ نَجْزي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى (127)

ترجمه

(خداوند) فرمود: «هر دو از آن (بهشت) فرود آييد، در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود! ولى هرگاه هدايت من به سراغ شما آيد، هر كس از هدايت من پيروى كند، نه گمراه مى شود ونه در رنج خواهد بود! * وهر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت؛ وروز قيامت، او را نابينا محشور مى كنيم!» * مى گويد: «پروردگارا! چرا نابينا محشورم كردى ؟! من كه بينا بودم!» * مى فرمايد: «آن گونه كه آيات من براى تو آمد وتو آنها را فراموش كردى؛ امروز نيز تو فراموش خواهى شد!» * واين گونه جزا مى دهيم كسى را كه اسراف كند وبه آيات پروردگارش ايمان نياورد! وعذاب آخرت، شديدتر وپايدارتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد اعراض از ذكر (قرآن كريم) اعتراض كافر در قيامت به جهت كور محشور شدن پاسخ الهى به او به جهت اعراض او در دنيا از آيات الهى. عذاب سخت الهى براى كافران مسرف.

ب. با اينكه توبه آدم پذيرفته شد، اما كارى كرده بود كه بازگشت به حال نخستين امكان پذير نبود ولذا خداوند به او وحوا دستور داد هر دو - وهمچنين شيطان همراه - شما - از بهشت به زمين هبوط كنيد قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً، در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ. اما به شما اخطار مى كنم، راه سعادت ونجات به رويتان گشوده است هر گاه هدايت من به سراغ شما بيايد هر يك از شما از اين هدايت پيروى كند نه گمراه مى شود ونه شقاوتمند فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى.

ص: 89

و براى اينكه تكليف آنها كه فرمان حق را فراموش مى كنند نيز روشن گردد اضافه مى كند وكسى كه از ياد من روى گردان شود، زندگى سخت وتنگى خواهد داشت وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً ودر قيامت او را نابينا محشور مى كنيم وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى. در آنجا عرض مى كند پروردگارا! چرا مرا نابينا محشور كردى در حالى كه قبلا بينا بودم ؟! قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيراً. بلافاصله پاسخ مى شنود: اين به خاطر آنست كه آيات ما به سراغ تو آمد همه را بدست فراموشى سپردى.(1)

ج. «هبوط» در لغت به معنى پائين آمدن اجبارى است، مانند سقوط سنگ از بلندى وهنگامى كه در مورد انسان به كار رود به معنى پائين رانده شدن به عنوان مجازات است. با توجه به اينكه آدم براى زندگى در روى زمين آفريده شده بود وبهشت نيز منطقه سرسبز وپر نعمتى از همين جهان بود، هبوط ونزول آدم در اينجا به معنى نزول مقامى است نه مكانى، يعنى خداوند مقام او را به خاطر ترك اولى تنزل داد واز آن همه نعمت هاى بهشتى محروم ساخت وگرفتار رنج هاى اين جهان كرد.(2)

د. قابل توجه اينكه مخاطب در اينجا به صورت تثنيه ذكر شد (اهبطا) يعنى شما هر دو هبوط كنيد، ممكن است منظور آدم وحوا بوده باشد واگر در بعضى ديگر از آيات قرآن «اهبطوا» به صورت جمع ذكر شده به خاطر آن است كه شيطان هم در اين خطاب شركت داشته چون او هم از بهشت بيرون رانده شد.(3)

نكته ها

1. جمله وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى در مقابل جمله فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ كه در آيه قبلى بود قرار گرفته ومقتضاى مقابله اين بود كه بفرمايد «ومن لم يتبع هداى - وهر كه هدايت مرا پيروى نكند» واگر اينطور نفرمود وبه جاى آن اعراض از ذكر را مقابل قرار داد، براى اين بود كه به علت حكم اشاره كند وبفرمايد: علت تنگى معيشت در دنيا وكورى در روز قيامت، فراموش كردن خدا واعراض از ياد او است.(4)

ص: 90


1- . نمونه ج 13 ص 326.
2- . نمونه ج 13 ص 332.
3- . همان ص 326-332
4- . الميزان ج 14 ص 314.

2. اگر فرمود: كسى كه از ذكر من اعراض كند «معيشتى» تنگ دارد، براى اين است كه كسى كه خدا را فراموش كند وبا او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غير دنيا نمى ماند كه وى به آن دل ببندد واين معيشت، او را آرام نمى كند، چه كم باشد وچه زياد، براى اينكه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته وبه آن راضى نمى شود ودائما چشم به اضافه تر از آن مى دوزد، بدون اينكه اين حرص وتشنگيش به جايى منتهى شود، پس چنين كسى دائماً در فقر وتنگى بسر مى برد وهميشه دلش علاقه مند به چيزى است كه ندارد صرفنظر از غم واندوه وترسى كه از نزول آفات وروى آوردن ناملايمات وفرا رسيدن مرگ وبيمارى دارد وصرفنظر از اضطرابى كه از شر حسودان وكيد دشمنان دارد، پس او على الدوام در ميان آرزوهاى بر آورده نشده وترس از فراق آنچه بر آورده شده به سر مى برد.

در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت وبه ياد او بود واو را فراموش نمى كرد، يقين مى كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست وملكى دارد كه زوال پذير نيست وعزتى دارد كه مشوب با ذلت نيست.

3. از امام صادق (علیه السلام) پرسيدند منظور از آيه مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً چيست ؟ فرمود: اعراض از ولايت امير مؤمنان (علیه السلام) است.(1)

4. امام سجاد (علیه السلام) پس از تلاوت آيه ى مَنْ أَعْرَضَ ... ضَنْكاً فرمودند: قسم به خداوند! همانا قبر، باغى از باغ هاى بهشت يا گودالى از گودال هاى جهنّم است.(2) بنابراين دامنه معيشت تنگ تا برزخ نيز ادامه دارد.(3)

5. امام صادق (علیه السلام) درباره ى جمله أَتَتْكَ آياتُنا فرمود: امامان معصوم آيات خدا هستند وكسى كه آنان را ترك كند، روز قيامت در آتش رها خواهد شد.(4)

6. فخر رازى گويد: ممكن است معيشت ضنك گرفتارى در دنيا يا در برزخ يا در قيامت يا در هر سه مورد باشد.(5)

ص: 91


1- . نور الثقلين ج 3 ص 405 - نمونه ج 13 ص 329.
2- . بحار ج 7 ص 104.
3- . نور ج 7 ص 407.
4- . همان ص 409 - كافى ج 1 ص 436.
5- . تفسير كبير ج 22 ص 130.

7. براى كسانى كه از ياد خدا روى مى گردانند دو مجازات در آيات فوق تعيين شده يكى معيشت ضنك در اين جهان است كه در نكته قبل به آن اشاره شد وديگرى نابينايى در جهان ديگر. عالم آخرت تجسم وسيع وگسترده اى از عالم دنيا است وهمه حقايق اين جهان در آنجا به صورت متناسبى مجسم مى گردد.(1)

8. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه ظاهر بعضى از آيات قرآن آنست كه همه مردم در قيامت «بينا» هستند وبه آنها گفته مى شود نامه اعمالتان را بخوانيد اقْرَأْ كِتابَكَ ... (اسراء: 14) يا اينكه گنهكاران آتش جهنم را با چشم خود مى بينند وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ... (كهف: 53) اين تعبيرات با نابينا بودن گروهى چگونه سازگار است ؟

بعضى از مفسران بزرگ گفته اند وضع آن جهان با اين جهان متفاوت است چه بسا افرادى نسبت به مشاهده بعضى از امور بينا هستند واز مشاهده بعضى ديگر نابينا! وبه نقل مرحوم طبرسى از بعضى از مفسران «انهم اعمى عن جهات الخير لا يهتدى لشىء منها»؛ آنها در برابر آنچه خير وسعادت ونعمت است نابينا هستند وآنچه عذاب وشر ومايه حسرت وبدبختى است بينا مى باشند؛ چرا كه نظام آن جهان با نظام اين جهان متفاوت است. اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها در پاره اى از منازل ومواقف نابينا هستند ودر پاره اى بينا مى شوند.(2)

9. در گزينش افراد به سرشت پاك آنها توجّه كنيد ويكى دو لغزش را ملاك ردّ انتخاب قرار ندهيد؛ ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ .

10. آمدن انبيا وهدايت الهى قطعى است؛ (يَأْتِيَنَّكُمْ نون تأكيد دارد).

11. خوشبختى ونجات انسان، در سايه ى پيروى از اوامر الهى است. فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى.(3)

نظير آيات 125 و 126 طه آيات ذيل است:

وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (الجاثية، 34)

الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هذَا

ص: 92


1- . نمونه ج 13 ص 330.
2- . نمونه ج 13 ص 330.
3- . نور ج 7 ص 405.406

وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ (الأعراف، 51)

فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (السجده، 14) وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (الحشر، 19)

آیه 128-130

اشاره

أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ في مَساكِنِهِمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ ِلأُولِي النُّهى (128) وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزامًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى (130)

ترجمه

آيا براى هدايت آنان كافى نيست كه بسيارى از نسلهاى پيشين را (كه طغيان وفساد كردند) هلاك نموديم واينها در مسكنهاى (ويران شده) آنان راه مى روند! مسلّماً در اين امر، نشانه هاى روشنى براى خردمندان است. * واگر سنّت وتقدير پروردگارت وملاحظه زمان مقرّر نبود، عذاب الهى بزودى دامان آنان را مى گرفت! * پس در برابر آنچه مى گويند صبر كن! وپيش از طلوع آفتاب وقبل از غروب آن؛ تسبيح وحمد پروردگارت را بجا آور؛ وهمچنين (برخى) از ساعات شب واطراف روز (پروردگارت را) تسبيح گوى؛ باشد كه (از الطاف الهى) خشنود شوى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اتمام حجت براى كافران زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در نابود ساختن كفار سابق وعبرت براى خردمندان. مهلت دادن خداوند به كفار در دنيا براى برگشت به توحيد. لزوم صبر در برابر سخنان كفار وضرورت تسبيح پروردگار در اوقات مختلف چشم ندوختن به امكانات افراد ثروتمند.

ب. در نخستين آيات مورد بحث به يكى از بهترين ومؤثرترين طرق بيدارى كه مطالعه تاريخ پيشينيان است اشاره كرده چنين مى گويد: آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون پيشين زندگى مى كردند هلاك كرديم أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ

ص: 93

كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ . همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند واينها در مساكن ويران شده آنان رفت وآمد دارند يَمْشُونَ فِى مَساكِنِهِمْ .

اينها در مسير رفت وآمد خود، به خانه هاى قوم عاد (در سفرهاى يمن) ومساكن ويران شده قوم ثمود (در سفر شام) ومنازل زير ورو گشته قوم لوط (در سفر فلسطين) مى گذرند، آثار آنها را مى بينند ولى درس عبرت نمى گيرند. آرى در اينها دلائل روشن وآيات فراوانى است براى صاحبان عقل وانديشه بيدار إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِى النُّهى.(1)

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال»؛ غافلترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد(2) واز ورق گردانى ليل ونهار انديشه نكند.(3)

آيه بعد در حقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود وآن اينكه چرا خداوند همان برنامه اى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد، قرآن مى گويد: اگر سنت وتقدير پروردگارت وزمان مقرر نبود، به زودى عذاب الهى دامان آنها را مى گرفت وَلَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَأَجَلٌ مُسَمًّى.(4)

ج. اين سنت الهى كه در قرآن در موارد متعدد به عنوان «كلمه» از آن ياد شده، اشاره اى به فرمان آفرينش دائر به آزادى انسان ها است، زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله وبدون هيچگونه مهلت مجازات شود، ايمان وعمل صالح، تقريبا جنبه اضطرارى واجبارى پيدا مى كند وبيشتر به خاطر ترس ووحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراين وسيله تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد. بعلاوه اگر حكم شود كه همه مجرمان فورا مجازات شوند، كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند وَلَوْ يُؤاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ . (نحل، 61)

بنابراين بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند وراه اصلاح در پيش گيرند وهم فرصتى براى خودسازى، به همه پويندگان راه حق داده شود. تعبير به أَجَلٌ مُسَمًّى به طورى كه از مجموعه آيات قرآن استفاده مى شود اشاره به زمان حتمى پايان زندگى انسان است.(5)

ص: 94


1- . نمونه ج 13 ص 334.
2- . سفينه البحار ج 2 ص 146.
3- . نمونه ج 13 ص 336.
4- . نمونه ج 13 ص 336.
5- . نمونه ج 13 ص 336.

د. فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِها... در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا در برابر گفته هاى كفار صبر كند واين دستور خود را متفرع بر مطالب قبل كرده، گويا فرموده است: وقتى يكى از قضاهاى رانده شده خدايى باشد كه عذاب كفار را تاخير بيندازد واز آنان در برابر سخنان كفرآميزى كه مى گويند انتقام نگيرد، ديگر جز صبر راهى براى تو نمى ماند، بايد به قضاى خدا راضى شوى واو را از آنچه در باره اش از كلمات شرك مى گويند منزه بدارى.(1)

ه -. در اينكه منظور حمد وتسبيح مطلق است ويا اشاره به خصوص نمازهاى پنجگانه روزانه، در ميان مفسران گفتگو است،، به اين ترتيب كه:

قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ اشاره به نماز صبح و قَبْلَ غُرُوبِها اشاره به نماز عصر (يا اشاره به نماز ظهر وعصر است كه وقت آنها تا غروب ادامه دارد). مِنْ آناءِ اللَّيْلِ اشاره به نماز مغرب وعشاء وهمچنين نماز شب است. اما تعبير به أَطْرافَ النَّهارِ يا اشاره به نماز ظهر است، زيرا «اطراف» جمع «طرف» به معنى جانب است واگر روز را دو نيم كنيم نماز ظهر در يك طرف نيمه دوم قرار گرفته است.

از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه أَطْرافَ النَّهارِ اشاره به نمازهاى مستحبى است كه انسان در اوقات مختلف روز مى تواند انجام دهد، زيرا أَطْرافَ النَّهارِ در اينجا در مقابل آناءِ اللَّيْلِ قرار گرفته وتمام ساعات روز را در بر مى گيرد.(2)

احتمال سومى نيز در تفسير آيه وجود دارد كه اشاره به اذكار خاصى باشد كه در روايات اسلامى در اين ساعات مخصوص وارد شده است، مثلا در حديثى از امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه فوق مى فرمايد: بر هر مسلمانى لازم است قبل از طلوع آفتاب وقبل از غروب آن ده بار اين ذكر را بگويد؛ لااله الا الله وحده لا شريك له، له الملك وله الحمد يحيى ويميت وهو حى لا يموت بيده الخير وهو على كل شىء قدير.(3)

ص: 95


1- . الميزان ج 14 ص 328.
2- . نمونه ج 13 ص 337 - اطيب البيان ج 9 ص 125 - فتح القدير ج 3 ص 393.
3- . نمونه ج 13 ص 338.
نكته ها

1. وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ يعنى او را در حالى منزه بدار كه مشغول به حمد ونيايش باشى، چون اين حوادث كه تحملش مشكل وصبر بر آن دشوار است، نسبتى با عوامل خود دارد كه البته از اين نظر حوادثى است بد وزشت، كه بايد خداى را از آن منزه بدارى ونسبت ديگرى به خداى تعالى دارد كه همان اذن خدا است، كه به اين نسبت همه حوادثى است جميل وجز مصالحى عمومى كه باعث اصلاح نظام هستى است بر آن مترتب نمى شود واز اين نظر بايد خداى را حمد وثنا گويى.

2. پيرايش از بدى ها بر آرايش به خوبى ها مقدم است. تسبيح بر تحميد تقدم دارد؛ سَبِّحْ بِحَمْدِ.

3. شب، تنها براى استراحت وخواب نيست، بايد بخشى از آن را به عبادت اختصاص داد؛ وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ .(1)

4. نظير آيه 130 طه، آيه 39 ق است؛ فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِ .

5. بركات تسبيح خداوند متعال؛

منزه دانستن خداوند از ظلم وگفتن تسبيح سبحان الله بركات فراوانى دارد از جمله:

رفع دلتنگى (برطرف شدن ناراحتى)؛ ولقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فسبح بحمد ربّك وكن من الساجدين. (حجر 97-98)

نجات از گرفتارى ومشكلات: حضرت يونس (علیه السلام) وقتى تسبيح گفت نجات يافت؛ وذاالنّون اذ ذهب مغاضباً فظنّ ان لن نقدر عليه فنادى فى الظّلمات ان لا اله الاّ انت سبحانك انى كنت من الظّالمين فاستجبنا له ونجّيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين. (انبياء، 87-88)

رسيدن به مقام رضا؛ فاصبر على ما يقولون وسبح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها ومن ءاناء الليل فسبح وأطراف النهار لعلّك ترضى. (طه، 130)

6. آثار صبر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

بهره مندى از پاداش محسنان: وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (هود، 115)

ص: 96


1- . الميزان ج 14 ص 329.412

نيل (راضى شدن به مقدرات خداوند): فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ ... لَعَلَّكَ تَرْضَى (طه، 130)

نصرت الهى: وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا... (الأنعام، 34)

امداد غيبى: وَ اصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللهِ ... إِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (النحل، 128)

آیه 131-135

اشاره

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى (131) وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (132) وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ اْلأُولى (133) وَ لَوْ أَنّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى (135)

ترجمه

و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادّى، كه به گروه هايى از آنان داده ايم، ميفكن! اينها شكوفه هاى زندگى دنياست؛ تا آنان را در آن بيازماييم؛ وروزى پروردگارت بهتر وپايدارتر است! * خانواده خود را به نماز فرمان ده؛ وبر انجام آن شكيبا باش! از تو روزى نمى خواهيم؛ (بلكه) ما به تو روزى مى دهيم؛ وعاقبت نيك براى تقواست! * گفتند: «چرا (پيامبر) معجزه ونشانه اى از سوى پروردگارش براى ما نمى آورد؟! (بگو:) آيا خبرهاى روشنى كه در كتابهاى (آسمانى) نخستين بوده، براى آنها نيامد؟! * اگر ما آنان را پيش از آن (كه قرآن نازل شود) با عذابى هلاك مى كرديم، (در قيامت) مى گفتند: «پروردگارا! چرا پيامبرى براى ما نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم، پيش از آنكه ذليل ورسوا شويم!» * بگو: همه (ما وشما) در انتظاريم! (ما در انتظار وعده پيروزى وشما در انتظار شكست ما!) حال كه چنين است، انتظار بكشيد! امّا بزودى مى دانيد چه كسى از اصحاب صراط مستقيم وچه كسى هدايت يافته است!

ص: 97

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم فرمان خانواده به نماز وصبر بر آن، تأمين رزق انسان از ناحيه خداوند. اعتراض كفار بر نياوردن معجزه از طرف خداوند، پاسخ خداوند به آنها در آمدن قرآن به عنوان معجزه. آمدن معجزه براى آنها قبل از هلاكت، به عنوان اتمام حجت. تهديد كفار به انتظار روز قيامت (براى پاداش مؤمنان وعذاب كفار).

ب. در آيه 131 و 132 دستوراتى به پيامبر داده شده كه در حقيقت منظور از آن عموم مسلمانان است، نخست مى گويد هرگز چشم خود را به نعمت هاى مادى كه به گروه هايى از آنها (كفار ومخالفان) داده ايم ميفكن وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ . آرى اين نعمتهاى ناپايدار كه شكوفه هاى زندگى دنيا است زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا. شكوفه هايى كه زود مى شكفد وپژمرده مى شود وپرپر مى گردد وبر روى زمين مى ريزد وچند صباحى بيشتر پايدار نمى ماند. در عين حال اينها همه براى آن است كه ما آنان را با آن بيازمائيم لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وبه هر حال آنچه پروردگارت به تو روزى داده بهتر وپايدارتر است؛ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقى.(1)

مراد از كلمه «ازواج» - به طورى كه گفته شده - اصناف كفار ويا جفت هاى زن وشوهرى از كفار است، (كه همان معناى خانواده مى باشد) واگر ازواج را نكره آورد براى اندك نشان دادن آنان است واظهار اينكه اينان آن قدر ناچيزند كه قابل اعتناء نيستند.

جمله زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا به منزله تفسير است بر جمله «ما متعنا به» وكلمه «زهرة» منصوب به فعل مقدر است وتقدير آن «نعنى به - ويا جعلنا لهم - زهرة الحياة الدنيا» است ومقصود از «زهره حيات دنيا» زينت وبهجت آن است.

ج. در آيه بعد براى تلطيف روح پيامبر (صلی الله علیه و آله) وتقويت قلب او مى فرمايد: خانواده خود را به نماز دستور ده وخود نيز بر انجام آن شكيبا وپر استقامت باش وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْها.

د. جمله «اهلك» بر حسب انطباقش با هنگام نزول، خديجه همسر آن جناب وعلى (علیه السلام)

ص: 98


1- . نمونه ج 13 ص 341.

هستند چون على (علیه السلام) هم اهل آن جناب ودر خانه آن جناب بود ويا آن دو بزرگوار به ضميمه بعضى از دختران رسول خدايند.

ه -. آيه 133 به يكى از بهانه جويى هاى كفار اشاره كرده مى گويد: آنها گفتند چرا پيامبر معجزه اى از سوى پروردگارش - آن چنان كه ما مى خواهيم - نمى آورد وَقالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ . بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد: آيا خبرهاى روشن اقوام پيشين كه در كتب آسمانى گذشته بوده است براى آنها نيامده است.(1)

به هر حال اين بهانه جويان مردمى حق طلب نيستند بلكه دائما در فكر بهانه گيرى تازه اى مى باشند حتى اگر ما آنها را قبل از نزول اين قرآن وآمدن پيامبر اسلام مجازات وهلاك مى كرديم در قيامت مى گفتند پروردگارا چرا پيامبرى براى ما نفرستادى، تا از آيات تو پيروى كنيم پيش از آنكه ذليل ورسوا شويم ؟! وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزى.

ولى اكنون كه اين پيامبر بزرگ با اين كتاب با عظمت به سراغ آنها آمده به آنها اتمام حجت شده است در روز قيامت وقتى از آنها سوال مى شود الم ياتكم نذير آيا براى شما نذير نيامد گويند چرا آمد ولكن ما او را تكذيب كرديم بلى قد جائنا نذير فكذبنا. در اينجا است كه خداوند به پيغمبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد به آنها اخطار كن وبگو همه ما وشما در انتظاريم قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ . ما انتظار وعده هاى الهى را در مورد شما داريم، شما هم در انتظار اين هستيد كه مشكلات ومصائب دامان ما را بگيرد. اكنون كه چنين است در انتظار باشيد فَتَرَبَّصُوا.

اما به زودى خواهيد دانست چه كسانى اهل راه مستقيم وآئين حقند وچه كسانى به منزلگاه حق ونعمت جاودان الهى هدايت يافتند فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِىِّ وَمَنِ اهْتَدى.(2)

ص: 99


1- . الميزان ج 14 ص 333-343.
2- . همان ص 336 - نمونه ج 13 ص 344 - فتح القدير ج 3 ص 395.
نكته ها

1. در اينكه چطور تسبيح وتحميد خدا رضا مى آورد؟ وجهش اين است كه تسبيح وتحميد خداوند او را به ثناى جميل ياد كردن است ومداومت در اين كار باعث مى شود انسان انس قلبى به خدا پيدا كند وقتى انس به زيبايى وجمال فعل خدا ونزاهت او زياد شد رفته رفته اين انس در قلب رسوخ پيدا مى كند وآن گاه آثارش در نظر نفس هويدا گشته خطورهايى كه مايه تشويش در درك وفكر است از نفس زايل مى گردد وچون طبيعت نفس اين است كه به آنچه دوست دارد راضى وخوشنود باشد وآنچه غير جميل وداراى نقص وعيب است دوست ندارد لذا ادامه ياد خدا با تسبيح وتحميد باعث مى شود كه به قضاى خدا راضى گردد.(1)

2. لانَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ در حقيقت اين تعبير شبيه همان چيزى است كه در سوره ذاريات آيه 56-58 وارد شده است وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ ؛ من جن وانس را نيافريدم مگر به خاطر اينكه عبادتم كنند، من از آنها روزى نمى طلبم ونمى خواهم طعامم دهند، خداوند روزى دهنده همگان است وصاحب قدرت مستحكم وبه اين ترتيب نتيجه عبادات مستقيما به خود عبادت كنندگان باز مى گردد.(2)

3. تضمين رزق پيامبر در دنيا وآخرت

الف) در دنيا: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ ... (طه، 132)

ب) در آخرت: وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى (طه، 131)

4. گرچه قرآن كريم، مال دنيا را خير (بقره: 180)، فضل (جمعه: 10) وزينت (كهف: 46) مى داند وبهره مندى از آن را حلال ومجاز مى شمارد، ليكن دلبستگى شديد به آن را مذمّت مى كند. چرا كه زندگى دنيا مثل يك غنچه، عمرى كوتاه دارد وبا يك نسيم از بين مى رود.(3)

ص: 100


1- . الميزان ج 14 ص 333.
2- . نمونه ج 13 ص 343.
3- . نور ج 7 ص 413.

5. لاتمدن عينيك از قبيل اياك اعنى واسمعى يا جاره است يعنى خطاب در ظاهر به پيامبر است ودر واقع مخاطب امت اوست زيرا پيامبر هرگز به امور دنيوى مردم چشم نمى دوخت.(1)

6. جلوه هاى زندگى دنيا، ابزار آزمايش انسان هاست. لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ .

7. در روايات متعدّدى آمده است كه پس از نزول آيه 132، پيامبر (صلی الله علیه و آله) تا چندين ماه دَرب خانه حضرت على (علیه السلام) وفاطمه را مى زدند ودر آستانه در مى فرمودند: الصلاة آن گاه به قرائت آيه تطهير مى پرداختند.(2)

8. موضوع نماز در خانواده داراى اهميت خاصى است، بايد والدين بر آن اصرار كنند. وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْها.

9. نماز، زمينه ساز پاكدامنى وتقواست. وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ ... والْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى.

10. تا قانون ابلاغ نشود، جريمه وكيفر عادلانه نخواهد بود. لَوْ لا أَرْسَلْتَ .(3)

11. نظير آيه 134 طه آيه 47 قصص است؛ رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ .

12. جلوه هاى صبر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

1) در برابر حكم خداوند: وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ ... (الطور، 48) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ ... (القلم، 48)

2) سخنان نارواى دشمنان: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ ... (طه، 130)

3) عبادت خداوند:... فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ ... (مريم، 65)

4) عبادت خانواده: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا... (طه، 132)

5) تكذيب دشمنان: وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا... (الأنعام، 34)

6) تبليغ معارف قرآن: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلاً. فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ ... (الإنسان، 23-24)

ص: 101


1- . اطيب البيان ج 9 ص 127.
2- . همان ص 415 - مجمع البيان ج 7 ص 59 - اطيب البيان ج 9 ص 128.
3- . نور ج 7 ص 416-417.

7) بى منطقى دشمن: سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ... فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً (المعارج، 1-5)

8) عفو از دشمن: وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ . وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللهِ ... (النحل، 127-126)

9) همراهى با محرومان: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا... (الكهف، 28)

ص: 102

سوره انبياء

اشاره

ص: 103

ص: 104

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قالَ رَبّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (4) بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ اْلأَوَّلُونَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر * حساب مردم به آنان نزديك شده، در حالى كه در غفلتند وروى گردانند! * هيچ يادآورى تازه اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى آيد، مگر آنكه با بازى (وشوخى) به آن گوش مى دهند! * اين در حالى است كه دلهايشان در لهو وبى خبرى فرو رفته است! وستمگران پنهانى نجوا كردند (وگفتند): «آيا جز اين است كه او بشرى همانند شماست ؟! آيا به سراغ سحر مى رويد، با اينكه (چشم داريد و) مى بينيد؟! * (پيامبر) گفت: «پروردگارم همه سخنان را، چه در آسمان باشد وچه در زمين، مى داند؛ واو شنوا وداناست!» * آنها گفتند: «(آنچه محمّد (صلی الله علیه و آله) آورده وحى نيست؛) بلكه خواب هايى آشفته است! اصلاً آن را بدروغ به خدا بسته؛ نه، بلكه او يك شاعر است! (اگر راست مى گويد) بايد معجزه اى براى ما بياورد؛ همان گونه كه پيامبران پيشين (با معجزات) فرستاده شدند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: غفلت واعراض مشركان از روز حساب. برخورد بازيگرانه آنان با ذكر خداوند. تهمت سحربه پيامبر اكرم. آگاهى خداوند به تمام گفتارها در آسمان وزمين. تهمت افتراء وشاعر بودن به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. سوال: چگونه ممكن است ميان «غفلت» و «اعراض» جمع شود؟ در پاسخ زمخشرى گويد: خداى تعالى مردم را به دو امر، وصف كرده، يكى غفلت، يكى هم اعراض، (با اينكه اين دو وصف با هم تباين دارند) ولى تباينش از اين راه بر طرف مى شود كه زمان اين دو با هم مختلف است، زمان غفلت قبل از زمان اعراض است، به اين معنا كه مادامى كه انبيا ايشان

ص: 105

را متوجه نكرده اند غافلند، چون از آنچه عقول آنان اقتضا دارد كه بايد كيفرى براى بدكاران وپاداشى براى نيكوكاران باشد در غفلتند ووقتى انبيا ايشان را به شنيدن نداى وجدان وعقل دعوت نموده متوجهشان مى كنند، آن وقت اعراض مى نمايند وگوش خود گرفته فرار مى كنند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: فرق ميان پاسخ زمخشرى وپاسخ ما اين است كه: او اعراض را در طول غفلت گرفته نه در عرض آن وما هر دو را در عرض هم ودر يك زمان تصوير كرديم وانصاف هم همين است كه ظاهر آيه مى رساند زمان اعراض وغفلت يك زمان است، نه اينكه يكى بعد از ديگرى باشد.

ج. مراد از كلمه «ذكر» هر چيزى از قبيل وحى هاى الهى، مانند كتب آسمانى است كه خدا را به ياد آدمى بيندازد، كه يكى از آنها قرآن كريم است ومراد از آمدن «ذكر»، نازل شدن آن براى ايشان است، به اينكه بر پيغمبر نازل شود واو به گوش ايشان برساند.

د. كلمه «لعب» به معناى فعلى است كه منظم انجام بشود ولى غايت وهدفى جز خيال در آن نباشد، مانند بازى بچه ها وكلمه «لهو» به معناى سرگرم شدن به چيزى وباز ماندن از امرى مهم است، مثلا وقتى مى گويند: «ألهاه كذا»، معنايش اين است كه فلان كار بيهوده او را از مهمش باز داشت واگر آلات طرب را هم آلات لهو مى نامند به همين جهت است ولهو ازصفات قلب است، لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ .

خلاصه معنا اين است كه: احداث ذكر وتجديد آن هيچ اثرى در آنان نمى گذارد واز اشتغال به لعب دنيا بازشان نداشته، متوجه ما وراى آن نمى كند واين تعبير كنايه است از اينكه ذكر در هيچ حالى در آنان مؤثر نمى افتد، نه اينكه بخواهد بگويد ذكر جديد در آنان اثر ندارد ولى ذكر قديم وكهنه اثر مى گذارد.(1)

ه -. كلمه «اسرار» در مقابل «اعلان» است، كه آن به معناى نهفتن واين به معناى بر ملا كردن است، پس «اسرار نجوى» به معناى مبالغه در كتمان قول ونهان داشتن آن است، چون اسرار به تنهايى معناى نجوى را مى دهد، در نتيجه اسرار نجوى مبالغه را مى فهماند.

ضمير فاعلى در فعل «اسروا»، به «ناس» بر مى گردد، چيزى كه هست از آنجايى كه فعل مذكور فعل همه مردم ويا بيشتر مردم نبود، چون افراد مستضعف وافراد بى طرف نيز در ميان

ص: 106


1- . الميزان ج 14 ص 344-346.

مردم هستند، مطلب را با قيد الَّذِينَ ظَلَمُوا بيان فرمود، پس فعل مذكور «نجوى» از خصوص كسانى سر زده كه ستمكار بودند واما اينكه آنچه بيخ گوش هم مى گفته اند چه بوده ؟ جمله هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ حكايت آن است.(1)

و. كلمه «اقترب» تاكيد بيشترى از «قرب» دارد واشاره به اين است كه اين حساب بسيار نزديك شده. تعبير به «ناس» گر چه ظاهرا عموم مردم را شامل مى شود ودليل بر آن است كه همگى در غفلتند ولى بدون شك هميشه موقعى كه سخن از توده مردم گفته مى شود استثناهايى وجود دارد ودر اينجا گروه بيدار دلى را كه هميشه در فكر حسابند وبراى آن آماده مى شوند بايد از اين حكم مستثنى دانست. جالب اين كه مى گويد حساب به مردم نزديك شده، نه مردم به حساب، گويى حساب با سرعت به استقبال مردم مى دود!(2)

ز. نزديك شدن حساب وقيامت به چه معنى است ؟

بعضى گفته اند: منظور آن است كه باقيمانده دنيا در برابر آنچه گذشته كم است وبه همين دليل رستاخيز نزديك خواهد بود (نزديك نسبى) به خصوص اينكه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرمود:

«بعثت انا والساعة كهاتين»! بعثت من وروز قيامت مانند اين دو است! (اشاره به انگشت «سبابه» و «وسطى» كه در كنار هم قرار دارند فرمود).

بعضى ديگر گفته اند: اين تعبير به خاطر بودن رستاخيز است، همانگونه كه در ضرب المثل معروف عرب مى خوانيم: «كل ما هو آت قريب»؛ (هرچه قطعاً مى آيد نزديك است).

در عين حال اين دو تفسير منافاتى با هم ندارند وممكن است آيه اشاره به هر دو نكته باشد.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 1 انبياء اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ آيه 1 قمر است اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ

2. آيه 2 انبياء مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ با اندك

ص: 107


1- . همان ص 351.
2- . نمونه ج 13 ص 352.
3- . همان ص 353 - مجمع البيان ج 7 ص 62.

تفاوتى در ذيل نظير آيه 5 شعراء است؛ وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ .

3. استماع ظاهرى

نظير آيه 2 انبياء آيه 42 يونس است: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لاَ يَعْقِلُونَ .

4. اصولاً يكى از بدبختى هاى افراد جاهل ومتكبر وخودخواه اين است كه هميشه نصائح واندرزهاى خيرانديشان را به شوخى وبازى مى گيرند وهمين سبب مى شود كه هرگز از خواب غفلت بيدار نشوند، در حالى كه اگر حتى يك بار به صورت جدى با آن برخورد كنند چه بسا مسير زندگانى آنها در همان لحظه تغيير پيدا مى كند.(1)

5. بررسى هاى اين نسبت هاى ضد ونقيض به پيامبر (صلی الله علیه و آله) خود بهترين دليل بر آن است كه آنها حق طلب نبودند، بلكه هدفشان بهانه جويى وبه اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت وبه هر صورت بوده است. گاه ساحرش مى خواندند، زمانى شاعر، گاه مفترى وگاه (العياذ بالله) يك آدم خيالاتى كه خوابهاى پريشانش را وحى به حساب آورده! گاه مى گويند چرا تو انسانى ؟! وگاه با ديدن آن همه معجزات باز بهانه معجزه ديگر مى گيرند. اگر ما دليلى بر بطلان سخنانشان جز اين پراكنده گويى نداشتيم به تنهايى كافى بود.(2)

6. حسابرسى مردم قطعى است. «اقْتَرَبَ » (بكار رفتن فعل ماضى به جاى مضارع، نشانه ى قطعى بودن است).(3)

7. زندگى به دور از وحى وياد الهى، بازيچه اى بيش نيست. وَهُمْ يَلْعَبُونَ .(4)

ص: 108


1- . نمونه ج 13 ص 354.
2- . همان ص 357.
3- . همان ص 423.
4- . نور ج 7 ص 425 - راهنما ج 11 ص 292.

آیه 6-10

اشاره

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدينَ (8) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفينَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتابًا فيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10)

ترجمه

تمام آبادى هايى كه پيش از اينها هلاك كرديم (تقاضاى معجزات گوناگون كردند وخواسته آنان عملى شد، ولى) هرگز ايمان نياوردند؛ آيا اينها ايمان مى آورند؟! * ما پيش از تو، جز مردانى كه به آنان وحى مى كرديم، نفرستاديم! (همه انسان بودند واز جنس بشر!) اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد. * آنان را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم! عمر جاويدان هم نداشتند! * سپس وعده اى را كه به آنان داده بوديم، وفا كرديم! آنها وهر كس را كه مى خواستيم (از چنگ دشمنانشان) نجات داديم؛ ومسرفان را هلاك نموديم! * ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكّر (وبيدارى) شما در آن است! آيا نمى فهميد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامبران از نوع بشر ولزوم سئوال از آنان. پيامبران نيازمند به غذا وجاويد نماندن در در دنيا. صداقت در وعده پيرامون نجات انبياء وهلاكت مسرفان. نزول قرآن به منظور بيدارى وتذكر مردم.

ب. نخستين آيه مورد بحث اشاره به معجزات اقتراحى آنان كرده (منظور از معجزات اقتراحى، پيشنهاد معجزات دلبخواه به عنوان بهانه گيرى است) ومى گويد: تمام شهرها وآبادى هايى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم، تقاضاى اين گونه معجزات را كردند، ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد هرگز ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟! ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ در ضمن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود وايمان نياوريد، نابودى شما حتمى است!(1)

آيه بعد به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلی الله علیه و آله) بالخصوص پرداخته

ص: 109


1- . نمونه ج 13 ص 360 - فتح القدير ج 3 ص 398.

مى گويد: تنها تو نيستى كه پيامبرى ودر عين حال انسان، تمام پيامبرانى كه پيش از تو آمدند، مردانى بودند كه وحى به آنها مى فرستاديم وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِى إِلَيْهِمْ .(1)

اهل ذكر كيانند؟ بدون شك «اهل ذكر» از نظر مفهوم لغوى، تمام آگاهان ومطلعان را در بر مى گيرد وآيه فوق بيانگر يك قانون كلى عقلايى در مورد رجوع جاهل به عالم است، هر چند مورد ومصداق آيه، دانشمندان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست.

به همين دليل دانشمندان وفقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند واگر مى بينيم در رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) به ما رسيده، اهل ذكر به على (علیه السلام) يا ساير امامان اهل بيت (عليهم السلام) تفسير شده به معنى انحصار نيست، بلكه بيان واضحترين مصداق هاى اين قانون كلى است.(2)

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه عالم اهل سكوت وكتمان باشد ونه جاهل خاموش

؛ «لا ينبغى للعالم أن يسكت على علمه ولا ينبغى للجاهل أن يسكت على جهله وقد قال الله تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ...».(3)

ج. وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ؛ اين آيه پاسخى از احتجاجى است كه بر نفى نبوت كرده وگفتند: هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وحاصلش اين است كه مگر انبياى گذشته غير بشر بودند، كه انتظار داريد پيامبر شما بشر نباشد؟

بشريت كه با نبوت منافات ندارد واگر كلمه «رجالا» را با جمله نُوحِى إِلَيْهِمْ وصف فرموده، براى اشاره به فرق ميان انبيا وغير انبيا است ومحصلش اين است كه يگانه فرق بين اين دو طائفه تنها اين است كه ما به انبيا وحى مى فرستيم وبه ديگران نمى فرستيم.

و وحى موهبت ومنتى است خاص كه بر خدا واجب نيست همه افراد را به آن موهبت نائل سازد كه اگر بنا شد به كسى بدهد به همه بدهد واگر بنا شد ندهد به هيچ كس ندهد، تا شما تحكم كنيد كه چرا نبوت جز در يك نفر پيدا نمى شود؟ وبگوييد چون در ما نيست پس در هيچ كس ديگر هم نيست.(4)

ص: 110


1- . نمونه ج 13 ص 360.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 64 - نمونه ج 13 ص 361.
3- . نور ج 7 ص 428 - راهنما 11 ص 304 - الدر المنثور 5 ص 133.
4- . الميزان ج 14 ص 355.

پس آيه از اين نظر مانند آيه قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا... قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ (ابراهيم، 11)؛ است، يعنى اگر اين معنا را مى دانيد، كه هيچ واگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد وبپرسيد، آيا انبياى گذشته غير بشر بودند؟(1)

د. مراد از «وعد» در جمله ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ وعده نصرتى است كه به مسلمين داده وفرموده بود كه: دين ايشان را يارى خواهد كرد وكلمه ايشان را كه كلمه حق است بلند آوازه خواهد نمود، هم چنان كه در آيه وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ ، إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (صافات، 173) بيان شده است.(2)

ه -. در اينكه كلمه «ذكركم» در آيه فوق به چه معنى است، مفسران بيانات گوناگونى دارند: بعضى گفته اند: منظور اين است كه آيات قرآن، مايه تذكر وبيدارى انديشه هاى شما است، چنان كه در جاى ديگر مى گويد: فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ (ق، 45) به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده.

گروهى گفته اند: منظور اين است كه اين قرآن، نام وآوازه شما را در دنيا بلند مى كند، يعنى مايه عز وشرف شما است، شما مؤمنان ومسلمانان ويا شما قوم عرب، كه قرآن به زبان شما نازل شده واگر از شما گرفته شود، نام ونشانى در جهان نخواهيد داشت.

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين ودنيا است ويا در زمينه مكارم اخلاق است، يادآورى شده است.(3)

نكته ها

1. رهبر انسان ها بايد از جنس خودشان باشد، با همان غرائز ونيازها،، تا دردهاى آنها را لمس كند وبهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد، تا الگو واسوه اى براى همه انسانها باشد وحجت را بر همه تمام كند.(4)

2. همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما

ص: 111


1- . الميزان ج 14 ص 355.
2- . الميزان ج 14 ص 356.
3- . نمونه ج 13 ص 364. تبيان ج 7 ص 233. فتح القدير ج 3 ص 400.
4- . نمونه ج 13 ص 362.

بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم واگر اندرزهاى پى در پى در آنها مؤثر نيفتاد، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم.(1)

3. عالم بايد در دسترس باشد تا سؤال از او ممكن باشد؛ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ.(2)

4. اهل علم بودن كافى نيست، اهل ذكر بودن با ارزش است. (بسيارند افراد دانشمندى كه از خدا غافلند)؛ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ.(3)

5. قرآن، داراى موقعيت والا وجايگاه بلندى است. كِتاباً.

6. تاريخ گذشته ى انسان وسرنوشت وآينده ى او در قرآن ترسيم شده است. فِيهِذِكْرُكُمْ .(4)

ص: 112


1- . همان.
2- . نور ج 7 ص 428.
3- . همان - راهنما 11 ص 308.
4- . نور ج 7 ص 431.

آیه 11-15

اشاره

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْمًا آخَرينَ (11) فَلَمّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمينَ (14) فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتّى جَعَلْناهُمْ حَصيدًا خامِدينَ (15)

ترجمه

چه بسيار آبادى هاى ستمگرى را در هم شكستيم؛ وبعد از آنها، قوم ديگرى روى كار آورديم! * هنگامى كه عذاب ما را احساس كردند، ناگهان پا به فرار گذاشتند! * (گفتيم:) فرار نكنيد؛ وبه زندگى پر ناز ونعمت وبه مسكن هاى پر زرق وبرقتان بازگرديد! شايد (سائلان بيايند و) از شما تقاضا كنند (شما هم آنان را محروم بازگردانيد)! * گفتند: «اى واى بر ما! به يقين ما ستمگر بوديم!» * وهمچنان اين سخن را تكرار مى كردند، تا آنها را درو كرده وخاموش ساختيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: درهم شكستن شهرهاى مردم ستمگر وپديد آوردن اقوام جديد فرار تبه كاران از عذاب وعدم فايده فراراز عذاب الهى. اقرار به ظلم از ناحيه ستمكاران ودرو شدن آنان به وسيله عذاب الهى.

ب. در آيات مورد بحث به دنبال گفتگوهايى كه درباره مشركان وكافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين، مشخص مى كند.

نخست مى گويد: «چه بسيار شهرها وآباديهاى ظالم وستمگرى را كه درهم شكستيم» وَكَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً . «و بعد از آنها قوم وجمعيت ديگرى را به روى كار وبه ميدان آزمايش آورديم» وَأَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ .

با توجه به اينكه «قصم» به معنى شكستن توأم با شدت است وحتى گاهى به معنى خرد كردن آمده وبا توجه به اينكه تكيه روى ظلم وستمگرى اين اقوام شده، نشان مى دهد كه خداوند شديدترين انتقام ومجازات را در مورد اقوام ظالم وستمگر قائل است.

ج. آن گاه وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى بيان مى كند، مى گويد: «هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد، پا به فرار گذاردند» فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ .

ص: 113

اما به عنوان توبيخ وسرزنش به آنها گفته مى شود: فرار نكنيد وبازگرديد به سوى زندگانى پرناز ونعمتتان! وبه سوى كاخ ها وقصرها ومسكن هاى پرزر وزيورتان، شايد سائلان بيايند واز شما تقاضا كنند.

لاتَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز ونعمتى كه داشتند سائلان وتقاضاكنندگان بر در خانه هايشان رفت وآمد داشتند، با اميد مى آمدند ومحروم بازمى گشتند به آنها مى گويد: بازگرديد وهمان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد واين در حقيقت يك نوع استهزاء وسرزنش است.

د. به هر حال آنها در اين هنگام بيدار مى شوند، آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جدى ترين صورت در برابر خويش مى بينند وفريادشان بلند مى شود «مى گويند: اى واى بر ما كه ظالم وستمگر بوديم»! قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ .

اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است واثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضافه مى كند: «و هم چنان اين سخن را (واى بر ما ظالم وستمگر بوديم) تكرار مى كردند تا آنها را از ريشه، قطع كرديم وآنها را خاموش ساختيم» فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ . همچون زراعتى درو شده (حصيد) بر زمين مى ريزند وشهر پر جوش وخروش وآبادشان به قبرستان ويران وخاموشى مبدل مى گردد (خامدين).

نكته ها

1. جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمت هاى مادى بالخصوص روى «مسكن» انگشت گذارده شده، شايد به خاطر اينكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است ويا اينكه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى كند ونيز بيشترين علاقه او به آن است.(1)

2. هر كس قانون الهى را بشكند، شكسته مى شود. قَصَمْنا (كلمه ى قصم به معناى شكستن شديد است).

ص: 114


1- . نمونه ج 13 ص 368-366

3. عاقبت، وجدان هاى خفته، بيدار ومنكران حقيقت، بر آن اقرار خواهند كرد. إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ .(1)

4. در قرآن كريم «ويل» براى گروه هاى مختلفى بيان شده است؛

كفار؛ وَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ. (ابراهيم، 2)

دروغگويان؛ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ . (بقره، 79)

ظالمان؛ قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ . (انبياء، 14)

كسانى كه سنگ كم به ترازو مى گذارند؛ وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ . (مطففين، 1 و 2)

كسانى كه عيب جو هستند؛ وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ (همزه، 1-4)

كسانى كه نماز را با بى توجهى مى خوانند؛ فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ . (ماعون، 4 و 5)

ص: 115


1- . نور ج 7 ص 433. راهنما 11 ص 316.

آیه 16-18

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (16) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ كُنّا فاعِلينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ (18)

ترجمه

ما آسمان وزمين وآنچه را در ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم! * (به فرض محال) اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم! * بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ واين گونه، باطل محو ونابود مى شود! امّا واى بر شما از وصفى كه (درباره خدا وهدف آفرينش) به كار مى گيريد!

تفسير

الف. قرآن كريم دراين آيات در چند محور سخن مى گويد: خلقت آفرينش بر اساس حق، محال بودن هدف خلقت از سرگرمى خداوند، پيروزى حق از باطل.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش ونوش قائل نبودند ودر واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند، قرآن مجيد در آيات مورد بحث براى ابطال اين طرز فكر واثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد: ما آسمان وزمين وآنچه ميان آن دو است بيهوده نيافريديم وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبِينَ .

آيه مورد بحث بازگوى دو حقيقت است: نخست با توجه به كلمه «لو» كه در لغت عرب براى امتناع است، اشاره به اين مى كند كه محال است هدف پروردگار سرگرمى خويشتن باشد. سپس مى گويد: به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد، از عالم مجردات ومانند آن، نه عالم محدود ماده.(1)

ج. لعب چيزى است كه نفس آدمى را به سوى خود جذب نموده واز كارهاى عقلايى وواقعى وداراى اثر باز مى دارد، در نتيجه همين لعب يكى از مصاديق لهو هم خواهد بود.

اما اينكه آيا لهو از خدا سر مى زند يا نه ؟ مى گوييم: لهو كردن خدا با چيزى از مخلوقات

ص: 116


1- . نمونه ج 13 ص 370-369

خود محال است، زيرا لهو صورت نمى بندد مگر از كسى كه لهو حاجتى از او را بر طرف كند، (هر چند رفع خستگى وملال باشد)، يا نقيصه اى از نقائص او را دفع كند. پس لهو از جمله چيزهايى است كه در غير اثر مى گذارد ومؤثر است ومعنا ندارد كه چيزى در خداى تعالى مؤثر باشد وخداى تعالى به چيزى محتاج شود، كه آن چيز از هر جهت محتاج او است.

د. اگر براى نفى احتمال لهو لعب با لفظ «لو» تعبير كرد، براى اين بود كه امتناع را برساند ودنبالش هم فرمود: إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ ، تا آن را تاكيد كند.(1)

ه -. جمله «نقذف» از ماده «قذف» به معنى پرتاب كردن است، مخصوصا پرتاب كردن از راه دور واز آنجا كه پرتاب از راه دور، شتاب وسرعت وقوت بيشترى دارد، اين تعبير بيانگر قدرت پيروزى حق بر باطل است، كلمه «على» نيز مؤيد اين معنى است، زيرا اين كلمه معمولاً در موارد «علو» به كار مى رود.

جمله «يدمغه» كه به گفته راغب به معنى شكستن جمجمه ومغز سر است كه حساسترين نقطه بدن انسان محسوب مى شود، تعبير رسايى است براى غالب بودن لشگر حق، غلبه اى چشمگير وقاطع. تعبير به «اذا» نشان مى دهد كه حتى در آنجايى كه انتظار نمى رود حق پيروز شود ما اين برنامه را انجام مى دهيم. تعبير به «زاهق» كه به معنى چيزى است كه به كلى مضمحل شده نيز تاكيد ديگرى است بر اين منظور واينكه جمله «نقذف» و «يدمغ» به صورت فعل مضارع آمده دليل بر استمرار اين برنامه است.(2)

نكته ها

1. قرآن مجيد با اشارات كوتاه وبسيار پر معنى در آيات مختلف از يك سو به اصل وجود هدف در آفرينش اشاره مى كند واز سوى ديگر اين هدف را مشخص مى سازد؛

در قسمت اول مى گويد: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (قيامت، 36)؛ آيا انسان گمان مى كند بيهوده رها مى شود؛ أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ؛ (مومنون، 115) آيا چنين پنداشتيد كه ما بيهوده شما را آفريديم وبه سوى ما بازگشت نمى كنيد. وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا. (ص، 27)

ص: 117


1- . الميزان ج 14 ص 365-364
2- . نمونه ج 13 ص 371.

ما آسمان وزمين وما بين آندو را خلق نكرديم مگر براساس حق

مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ . (احقاف، 3)

ما آسمان وزمين وما بين آن دو را به بازيچه نيافريديم

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ . (انبياء، 16)

و در قسمت دوم گاه در آيات قرآن، هدف آفرينش، عبوديت وبندگى خدا قرار داده شده، وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ . (ذاريات، 56)

و گاه مى گويد: هدف آفرينش آگاهى وبيدارى وتقويت ايمان واعتقاد شما است اللهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ. (طلاق، 12)

و گاه مى گويد: هدف آفرينش آزمايش حسن عمل شما است؛ الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. (ملك، 2)

2. آيات سه گانه فوق هر كدام به يكى از ابعاد سه گانه وجود انسان (بعد آگاهى وايمان، بعد اخلاق وبعد عمل) اشاره مى كند بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسان ها باز مى گردد.(1)

3. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد، كامل نيافريد تا نيازى به پيمودن مراحل تكامل نبوده باشد؟

سرچشمه اين ايراد غفلت از اين نكته است كه شاخه اصلى تكامل، تكامل اختيارى است وبه تعبير ديگر تكامل آنست كه انسان راه را با پاى خود واراده وتصميم خويش بپيمايد، اگر دست او را بگيرند وبه زور ببرند نه افتخار است ونه تكامل، فى المثل اگر انسان، مبلغ اندكى از مال خود را با تصميم واراده خويش انفاق كند به همان نسبت راه كمال اخلاقى پيموده، در حالى كه اگر مليون ها تومان از ثروت او را به اجبار بردارند وانفاق كنند، حتى يك گام هم در اين راه پيش نرفته است ولذا در آيات مختلف قرآن مجيد به اين واقعيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم به اجبار ايمان مى آوردند ولى اين ايمان براى آنها سودى نداشت وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً (يونس، 99).(2)

ص: 118


1- . نمونه ج 13 ص 374.
2- . نمونه ج 13 ص 375.

4. شناخت حقايق به دو صورت است؛

درونى: كه اين امر خود بر چهار قسم است؛

شناخت فطرى مانند خداشناسى؛ فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ . (روم، 30)

شناخت از طريق وحى الهى؛ ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (نحل، 123)،

شناخت از طريق الهام؛ وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِى وَلاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ . (قصص، 7)

شناخت به جهت رعايت تقوى؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً. (انفال، 29)

شناخت بيرونى: كه اين امر از دو طريق به دست مى آيد؛

پرسش كردن؛ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ . (نحل، 43)

پيروى از عالم؛ قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً (كهف، 66)،

و ابزار شناخت بيرونى ودرونى كه عبارت است از سمع وبصر وقلب ودر آيه شريفه 9 سجده بيان شده است؛ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ .

ص: 119

آیه 19-25

اشاره

آيات 25-19

وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ (20) أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ نُوحي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

ترجمه

از آن اوست آنان كه در آسمانها وزمينند! وآنها كه نزد اويند [= فرشتگان] هيچ گاه از عبادتش استكبار نمى ورزند وهرگز خسته نمى شوند. * (تمام) شب وروز را تسبيح مى گويند؛ وسست نمى گردند. * آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند كه (خلق مى كنند و) منتشر مى سازند؟! * اگر در آسمان وزمين، جز «اللّه» خدايان ديگرى بود، فاسد مى شدند (ونظام جهان به هم مى خورد)! منزه است خداوند پروردگار عرش، از توصيفى كه آنها مى كنند! * هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد؛ ولى در كارهاى آنها، جاى سؤال وايراد است! * آيا آنها معبودانى جز خدا برگزيدند؟! بگو: «دليلتان را بياوريد! اين سخن كسانى است كه با من هستند وسخن كسانى [= پيامبرانى] است كه پيش از من بودند! «امّا بيشتر آنها حق را نمى دانند؛ وبه همين دليل (از آن) روى گردانند. * ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه: «معبودى جز من نيست؛ پس تنها مرا پرستش كنيد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص نظام هستى به خداوند، عدم استكبار فرشتگان از عبادت الهى، تسبيح پيوسته فرشتگان، عدم قدرت معبودان باطل بر آفرينش، عدم فساد در نظام هستى دليل بر يگانگى خداوند، منزه بودن خداوند از وصف، عدم دليل مشركان بر اتخاذ معبودان باطل، لزوم پرستش خداوند سخن همه پيامبران.

ب. وَلَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ در اين جمله يكى از احتمالاتى كه فى الجمله منافى با معاد است دفع شده وآن اين است كه خداى تعالى بر بعضى از مردم ويا همه آنان مسلط

ص: 120

نباشد ودر نتيجه مردم بتوانند از گير بازگشت به او وحساب وكتاب وكيفرش فرار كنند كه در اين جمله آن را دفع نموده مى فرمايد ملك خداى تعالى عام است وشامل تمامى موجوداتى كه در آسمان وزمينند هست.(1)

ج. خداى تعالى در آيه 19 حال بندگان مقرب وملائكه مكرم خود را بيان مى كند كه مستغرق در عبوديت وسرگرم در عبادت او هستند، هيچ كار ديگرى آنان را از عبادت او باز نمى دارد وبه هيچ چيز جز عبادت او توجه نمى كنند.

به اين بيان كه سنت جاريه ميان موالى وبردگان در ملك هاى اعتبارى اين است كه برده هر قدر به درگاه مولايش مقرب تر شود، مولايش از بسيارى تكاليف ورسوم ووظائف او اغماض مى كند وآنچه از ساير بردگان مى خواهد از او نمى خواهد ولى در خداى تعالى چنين نيست، براى اينكه او خدا ومالك حقيقى بندگان وبندگان ملك حقيقى او هستند، هر قدر بنده او تقرب بيشترى پيدا كند بيشتر به عظمت وكبريا وعزت وبهاى مولايش پى مى برد وبيشتر ذلت ومسكنت وحاجت خود را احساس مى كند، پس در نتيجه كارش به جايى مى رسد كه به غير عبوديت وخضوع، كار ديگرى نكند.(2)

د. در خطبه ى اوّل نهج البلاغه درباره ى ملائكه آمده است:

«لا يغشاهم نوم العيون ولا سهو العقول ولا فترة الأبدان ولا غفلة النسيان» يعنى خواب، فراموشى، خستگى وغفلت در ملائكه نيست.(3)

ه -. أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد، مخصوصا خالق حيات وزندگى كه روشنترين چهره هاى خلقت است، اين در حقيقت شبيه به همان چيزى است كه در آيه 73 سوره حج مى خوانيم: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ .(4)

ص: 121


1- . الميزان ج 14 ص 371.
2- . نمونه ج 13 ص 372.
3- . نور ج 7 ص 437.
4- . نمونه ج 13 ص 379.
نكته ها

1. قرآن كريم در برخى آيات مى فرمايد: كسانى كه از عبادت من استكبار ورزند ذليلانه وارد جهنم مى شوند. إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ .

در دو آيه ديگر مى فرمايد: فرشتگان از عبادت خداوند استكبار نمى ورزند. بنابراين آنها وارد جهنم نمى شوند؛ وَمَنْ عِنْدَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ . (انبياء، 19 و 206)

2. برهان تمانع: دليلى كه براى توحيد ونفى آلهه در آيه فوق، آمده است، در عين سادگى وروشنى، يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن، به عنوان برهان تمانع ياد مى كنند، خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد: ما بدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم، نظامى كه در همه جهات هماهنگ است. اين هماهنگى قوانين ونظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبدأها متعدد بود واراده ها مختلف، اين هماهنگى هرگز وجود نداشت وهمان چيزى كه قرآن از آن تعبير به فساد مى كند در عالم به وضوح ديده مى شد.(1)

3. هشام بن حكم از امام صادق (علیه السلام) پرسيد: ما الدليل على ان الله واحد؟ قال: اتصال التدبير وتمام الصنع، كما قال الله عزوجل: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا. هشام مى گويد: عرض كردم چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟ فرمود: پيوستگى وانسجام تدبير جهان وكامل بودن آفرينش، آن گونه كه خداوند متعال فرموده: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا اگر در آسمان وزمين، خدايانى جزاو بودند جهان به فساد كشانده مى شد).(2)

4. ريشه ى ترك عبادت، تكبّر است. لايَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ .

5. تعدّد پروردگار، امرى محال است. لَوْ كانَ (كلمه «لَوْ» در جايى بكار مى رود كه انجام شدنى نباشد).(3)

6. كسى مى تواند سؤال كند كه طلبى ويا حقّى داشته باشد وهيچ كس از خداوندطلبى ويا بر او حقّى ندارد. لايُسْئَلُ .(4)

ص: 122


1- . مجمع البيان ج 7 ص 70 - نمونه ج 13 ص 381.
2- . نمونه ج 13 ص 384 - نور الثقلين ج 3 ص 417-418.
3- . نور ج 7 ص 439-438
4- . همان، ص 440، راهنما 11 ص 331.

7. سؤال ومؤاخذه، بهترين نشانه بر مسئوليت ومهم ترين علامت بر آزادى واختيار انسان هاست. وَهُمْ يُسْئَلُونَ (آرى انسان مجبور بازخواست نمى شود).

8. توحيد، داراى دليل است، لَوْ كانَ فِيهِما؛ امّا شرك هيچ دليلى ندارد. هاتُوا بُرْهانَكُمْ .(1)

آیه 26-29

اشاره

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (26) لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ (29)

ترجمه

ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه: «معبودى جز من نيست؛ پس تنها مرا پرستش كنيد.» * آنها گفتند: «خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است»! او منزه است (از اين عيب ونقص)؛ آنها [= فرشتگان] بندگان شايسته اويند. * هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند؛ و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند. * او اعمال امروز وآينده واعمال گذشته آنها را مى داند؛ وآنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند؛ واز ترس او بيمناكند. * وهر كس از آنها بگويد: «من جز خدا، معبودى ديگرم»، كيفر او را جهنم مى دهيم! وستمگران را اين گونه كيفر خواهيم داد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: منزه بودن خداوند از اتخاذ فرزند، وصف فرشتگان به كرامت وعصمت، عدم شفاعت فرشتگان جز درباره افراد مورد رضايت، كيفر سخت براى مدعيان الوهيت.

ب. بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان، فرزندان خدا هستند وبه همين دليل گاه آنها را پرستش مى كردند، قرآن صريحا در آيات فوق، اين عقيده خرافى وبى اساس

ص: 123


1- . نور ج 7 ص 442-441

را محكوم كرده وبطلان آن را با دلائل مختلف بيان مى كند.(1)

سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:

1. آنها بندگان خدا هستند بَلْ عِبادٌ

2. بندگانى شايسته وگرامى داشته مُكْرَمُونَ .

3. آنها آن قدر مؤدب وتسليم وسر بر فرمان خدا هستند كه هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ .

4. واز نظر عمل نيز آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ

5. بدون شك آنها كه بندگان گرامى وشايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از او خشنود است واجازه شفاعت او را داده است وَلا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى.

6. به خاطر همين معرفت وآگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند وتنها ترس او را به دل راه مى دهند وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ .(2)

ج. در جمله وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ظرف «بامره» متعلق است به جمله «يعملون» واگر از متعلق خود جلو افتاده براى افاده حصر است، تا برساند تنها به امر او عمل مى كنند نه بدون امر او، و به عبارتى ديگر اراده وعمل ملائكه تابع اراده او است، چون منظور از «قول» در آيه شريفه همان اراده خداى تعالى است، پس ملائكه نمى خواهند مگر آنچه را كه او مى خواهد واين كمال بندگى را مى رساند، چون عبوديت عبد اين اقتضا را دارد كه اراده وعمل خود را ملك مولا بداند.(3)

د. جمله وَلا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى، مساله شفاعت ملائكه براى غير ملائكه را متعرض است واين مساله اى است كه خيلى مورد توجه واعتقاد بت پرستان است، كه مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ ويا مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى خداى تعالى در جمله مورد بحث اعتقاد آنان را رد نموده، مى فرمايد: ملائكه هر كسى را شفاعت نمى كنند، تنها

ص: 124


1- . نمونه ج 13 ص 389.
2- . الميزان ج 14 ص 389.
3- . همان ص 387.

كسانى را شفاعت مى كنند كه داراى ارتضاء باشند وارتضاء به معناى داشتن دينى صحيح ومورد رضاى خدا است.(1)

نكته ها

1. منزه بودن خداوند از فرزند گرفتن در آيات مختلفى بيان شده از جمله:

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِباد مُكرمون. (انبياء، 26)

بَل له مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلّ لَهُ قَانِتُونَ . (بقره، 116)

قَالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِىّ . (يونس، 68)

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا * لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا. (مريم 35، 88 و 89؛ نساء، 17؛ نحل، 57)

از جمع آيات استفاده مى شود فرشتگان افرادى با متانت وخاضع وعباد مكرم خداوند هستند وخداوند بى نياز از فرزند است. بنابراين چنين نسبتى به خداوند امر عجيب وشگفتى است.

2. تسليم فرمان خدا بودن، رمز كرامت بنده است. مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ (آرى كسانى مورد كرامت واقع مى شوند كه نه در قول ونه در عمل، از دستور خدا پيشى نگيرند).

3. بندگى وتسليم در برابر خداوند، سببِ داشتن مقام شفاعت است. عِبادٌ مُكْرَمُونَ ، لا يَسْبِقُونَهُ ، يَشْفَعُونَ .

ص: 125


1- . الميزان ج 14 ص 389.

آیه 30-33

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنا فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فيها فِجاجًا سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33)

ترجمه

آيا كافران نديدند كه آسمانها وزمين به هم پيوسته بودند وما آنها را از يكديگر باز كرديم؛ وهر چيز زنده اى را از آب قرار داديم ؟! آيا ايمان نمى آورند؟! * ودر زمين، كوه هاى ثابت وپابرجايى قرار داديم، مبادا آنها را بلرزاند! ودر آن، درّه ها وراه هايى قرار داديم تا هدايت شوند! * وآسمان را سقف محفوظى قرار داديم؛ ولى آنها از آيات آن روى گردانند. * او كسى است كه شب وروز وخورشيد وماه را آفريد؛ هر يك در مدارى در حركتند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جداسازى آسمان وزمين كار خداوند متعال. پديد آوردن هر موجود زنده از آب. مصونيت زمين از لرزش به جهت قرار دادن كوهها در آن قرار دادن راهها ودره ها ميان كوهها براى رسيدن به مقصد. قرار دادن آسمان به عنوان سقف محفوظ، خداوند خالق شب وروز وخورشيد وماه وشناور بودن خورشيد وماه.

ب. اين آيات برهان بر توحيد خداى تعالى در ربوبيت وتدبير عالم است پاره اى از موجودات را بر شمرده، كه خلقت آنها آميخته با تدبير است ونتيجه گرفته كه پس تدبير از خلقت منفك شدنى نيست، پس بالضروره آن كسى كه اين موجودات را آفريده، خود او مدبر آنها است، مانند آسمانها وزمين وهر موجود جاندار ونيز مانند كوه ها ودره ها وشب وروز وآفتاب وماه، كه وجودشان توأم با تدبير است.(1)

ج. در اينكه مراد از بسته بودن رَتْقاً وسپس باز شدن آسمان ها وزمين فَفَتَقْناهُما چيست، اقوالى ذكر شده است:

ص: 126


1- . الميزان 14 ص 390.

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايند: مراد از بسته بودن آسمان، نباريدن ومنظور از بسته بودن زمين، گياه نداشتن است، خداوند آنها را گشود، از آسمان باران نازل كرد واز زمين گياهان را روياند.(1)

موادّ اصلى آسمان وزمين در ابتدا يكى بوده است، ولى با گذشت زمان، شكل جديدى پيدا كرده اند.

زمين وآسمان در آغاز خلقت، يك چيز بودند وآن، توده ى عظيمى از گازها بود، سپس بر اثر انفجارات درونى وحركت ها، تدريجاً از هم جدا شدند.(2)

وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ . گويا مراد از اين كه فرمود آسمان را سقفى محفوظ كرديم اين باشد كه آن را از شيطانها حفظ كرديم هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: وَحَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (حجر، 17) ومراد از اينكه فرمود مردم از آيات آن رو مى گردانند اين است كه حوادث جوى را مى بينند وبا اينكه دليل روشنى بر مدبر واحد وايجاد كننده واحد است باز متوجه نمى شوند وبه شرك خود ادامه مى دهند.(3)

د. در حديثى مى خوانيم كه: شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسيد: آب چه طعمى دارد؟ امام نخست فرمود:

«سل تفقها ولا تسئل تعنتا»: به منظور ياد گرفتن سؤال كن نه به منظور بهانه جويى! سپس اضافه فرمود:

«طعم الماء طعم الحياة! قال الله سبحانه» وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ طعم آب، طعم حيات وزندگى است! خداوند مى گويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم.(4)

مخصوصا هنگامى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى وممتد در آن هواى سوزان به آب گوارايى مى رسد، موقعى كه نخستين جرعه هاى آب را فرو مى برد، احساس مى كند كه روح وجان به كالبدش دميده مى شود، در واقع امام مى خواهد ارتباط وپيوستگى زندگى وآب را با اين تعبير زيبا مشخص كند.(5)

ص: 127


1- صافى 3 ص 337.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 72، فتح القدير ج 3 ص 405، نور ج 7 ص 446.
3- . الميزان ج 14 ص 393.
4- . مجمع البيان ج 7 ص 72.
5- . نمونه ج 13 ص 396 - صافى ج 3 ص 338.

آیه 34-35

اشاره

وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ (35)

ترجمه

پيش از تو (نيز) براى هيچ انسانى جاودانگى قرار نداديم؛ (وانگهى آنها كه انتظار مرگ تو را مى كشند،) آيا اگر تو بميرى، آنان جاويد خواهند بود؟! * هر انسانى طعم مرگ را مى چشد! وشما را با بديها وخوبيها آزمايش مى كنيم؛ وسرانجام بهسوى ما بازگردانده مى شويد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جاويد نماندن هيچ بشرى در دنيا، سنت مرگ براى همه انسانها وآزمايش انسان به وسيله حوادث خوب وبد.

ب. آيات مورد بحث اشاره اى به بعضى ديگر از ايرادات آنها است: گاه آنها مى گفتند سر وصدايى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) وبه گفته آنها اين شاعر به راه انداخته دوامى ندارد وبا مرگش همه چيز پايان مى يابد چنان كه در آيه 30 سوره طور مى خوانيم أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ وگاه چنين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نميرد تا حافظ آئين خويش باشد، بنا بر اين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلان ادعاى او!

قرآن در نخستين آيات فوق در جمله كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد ومى گويد: ما براى هيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم وَما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچكس زندگى جاويدان ندارد. وانگهى اينها كه از مرگ تو هم اكنون شادى مى كنند اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويدان دارند؟! أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ .(1)

ج. كلمه «نفس» - آن طور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - در اصل به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود پس «نفس الانسان» به معناى خود انسان و «نفس الشىء» به معناى خود شىء است و «نفس الحجر» به معناى همان حجر (سنگ)

ص: 128


1- . نمونه ج 13 ص 402.

است. بنا بر اين اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود هيچ معنايى ندارد ونيز با اين بيان هر جا استعمال بشود منظور از آن تاكيد لفظى خواهد بود مثل اينكه مى گوييم «جاءنى زيد نفسه - زيد خودش نزد من آمد» ويا منظور از آن تاكيد معنا است مثل اينكه مى گوييم: «جاءنى نفس زيد - خود زيد نزد من آمد» ودر همه موارد استعمالش حتى در مورد خداى تعالى به همين منظور استعمال مى شود هم چنان كه فرمود: كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام، 12) ونيز فرموده: وَيُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ (آل عمران، 28) ونيز فرمود: تَعْلَمُ ما فِى نَفْسِى وَلا أَعْلَمُ ما فِى نَفْسِكَ (مائده، 116) ليكن بعد از معناى اصلى استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح وبدن است شايع گشته است.(1)

د. شر در اينجا به معنى شر مطلق نيست، زيرا فرض اين است شرى كه وسيله آزمايش وتكامل مى باشد، بنا بر اين منظور شر نسبى است واصولا در مجموع عالم هستى با بينش صحيح توحيدى شر مطلق وجود ندارد!(2)

در حديثى از امير مؤمنان على (علیه السلام) چنين مى خوانيم كه امام بيمار شده بود جمعى از برادران (وياران) به عيادتش آمدند عرض كردند:

كيف نجدك يا امير المؤمنين ؟ قال: «بالشر»؛ حالتان چطور است اى امير مؤمنان ؟ فرمود: شر است

!! قالوا ما هذا كلام مثلك. گفتند: اين سخن شايسته مثل شما نيست. امام فرمود:

«ان الله تعالى يقول وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً

فالخير الصحة والغناء والشر المرض والفقر»؛ خداوند متعال مى گويد ما شما را با شر وخير آزمايش مى كنيم، خير تندرستى است وبى نيازى وشر بيمارى وفقر است.(3)

نكته ها

1. جمله كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ در سه مورد در قرآن بيان شده است: 35 انبياء، 185 آل عمران و 57 عنكبوت.

2. اينكه آنها خيال مى كنند با درگذشت پيامبر (صلی الله علیه و آله) همه چيز پايان مى يابد در حقيقت كور خوانده اند، زيرا اين سخن در مورد مسائلى صحيح است كه قائم به شخص باشد، اسلام نه

ص: 129


1- . الميزان ج 14 ص 402.
2- . نمونه ج 13 ص 405.
3- . نمونه ج 13 ص 405، تبيان ج 7 ص 246، مجمع البيان ج 7 ص 74، صافى 3 ص 339.

قائم به شخص پيامبر بود ونه اصحاب ويارانش، آئينى است زنده ومرزهاى زمان ومكان را مى شكافد وبه سير خود ادامه مى دهد.(1)

3. گرچه خير وشر، هر دو ابزار آزمايش اند، ولى آزمايش با تلخى ها مناسب تر است. نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ (شايد تقدّم «شرّ» نيز به همين مناسبت باشد).(2)

آیه 36-40

اشاره

وَ إِذا رَآكَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَ هذَا الَّذي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (36) خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُريكُمْ آياتي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذينَ كَفَرُوا حينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (40)

ترجمه

هنگامى كه كافران تو را مى بينند، كارى جز استهزا كردن تو ندارند؛ (ومى گويند:) آيا اين همان كسى است كه سخن از خدايان شما مى گويد؟! در حالى كه خودشان ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند. * (آرى،) انسان از عجله آفريده شده؛ ولى عجله نكنيد؛ بزودى آياتم را به شما نشان خواهم داد! * آنها مى گويند: «اگر راست مى گوييد، اين وعده (قيامت) كى فرا مى رسد؟!» * ولى اگر كافران مى دانستند زمانى كه (فرا مى رسد) نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت واز پشت هاى خود دور كنند وهيچ كس آنان را يارى نمى كند (اين قدر درباره قيامت شتاب نمى كردند)! * (آرى، اين مجازات الهى) بطور ناگهانى به سراغشان مى آيد ومبهوتشان مى كند؛ آنچنان كه توانايى دفع آن را ندارند وبه آنها مهلت داده نمى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمسخر كفار نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). كفرورزى آنها نسبت به ذكر الهى. خلقت بشر از شتاب وعده الهى نسبت به عذاب

ص: 130


1- . نمونه ج 13 ص 403.
2- . نور ج 7 ص 451.

كفار استهزاء كفار نسبت عذاب خداوند. عدم نصرت به كفار به هنگام عذاب ناگهانى.

ب. كلمه «ان» در آيه شريفه نافيه است ومراد از اينكه فرمود: إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً، اين است كه منظور مشركين از معاشرت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را منحصر در استهزاى به آن جناب كند وخلاصه معنا اين است كه ايشان جز مسخره كردن تو منظور ديگرى از آمد وشد با تو ندارند.(1)

ج. منظور از «عجل» شتاب وشتابزدگى است، همانگونه كه آيات بعد نيز شاهد گوياى اين مطلب است ودر جاى ديگر قرآن مى خوانيم وَكانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً (اسراء، 11): انسان، عجول است. در حقيقت تعبير خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ يك نوع تاكيد است، يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از «عجله» آفريده شده وتار وپود وجودش از آن تشكيل يافته! وبه راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند وهم در شر، حتى وقتى به آنها گفته مى شود اگر آلوده كفر وگناه شويد، عذاب الهى دامنتان را مى گيرد مى گويند پس چرا اين عذاب زودتر نمى آيد؟! ودر پايان آيه اضافه مى كند: عجله نكنيد من آيات خود را به زودى به شما نشان مى دهم سَأُرِيكُمْ آياتِى فَلا تَسْتَعْجِلُونِ . تعبير «آياتى» در اينجا ممكن است اشاره به آيات ونشانه هاى عذاب وبلاها ومجازاتهايى باشد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مخالفان را با آن تهديد مى كرد.

د. وَيَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آنها با بى صبرى تمام، در انتظار قيام قيامت بودند، غافل از اينكه فرا رسيدن قيامت همان وبيچارگى وبدبختى تمام عيار آنها همان، ولى چه مى توان كرد، انسان عجول حتى در راه بدبختى ونابودى خود نيز عجله مى كند.

تعبير به إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ به صورت جمع (اگر راست مى گوئيد) با اينكه مخاطب پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود به خاطر آنست كه پيروان راستين او را نيز در اين خطاب شركت داده شده اند وضمنا مى خواستند بگويند، فرا نرسيدن قيامت دليل بر اين است كه همه شما دروغگو هستيد!

آيه بعد به آنها پاسخ مى دهد ومى گويد: اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورت وپشت خود دور سازند وهيچكس به يارى آنها نخواهد

ص: 131


1- . الميزان ج 14 ص 406.

شتافت، هرگز تعجيل در عذاب نمى كردند ونمى گفتند: قيامت كى فرا مى رسد لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ .

نكته ها

1. اگر انسان طبيعتاً عجول است پس چرا به دنبال آن نهى از عجله مى كند ومى گويد: فَلا تَسْتَعْجِلُونِ ؟ آيا اين دو با هم متضاد نيست ؟ در پاسخ مى گوئيم با توجه به اصل اختيار وآزادى اراده انسان وقابل تغيير بودن صفات وروحيات وويژگيهاى اخلاقى، هيچگونه تضادى در كار نيست، چرا كه با تربيت وتزكيه نفس مى توان اين حالت را دگرگون ساخت.(1)

2. احاطه آتش جهنم:

نظير آيه 39 انبياء آيات ذيل است:

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ (الأعراف، 41)

سَرَابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ (إبراهيم، 50)

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ (المؤمنون، 104)

آیه 41-45

اشاره

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ (45)

ترجمه

(اگر تو را استهزا كنند نگران نباش،) پيامبران پيش از تو را (نيز) استهزا كردند؛ امّا سرانجام، آنچه را استهزا مى كردند دامان مسخره كنندگان را گرفت (ومجازات الهى آنها را در هم كوبيد)! * بگو: «چه كسى شما را در شب وروز از (مجازات) خداوند بخشنده نگاه

ص: 132


1- نمونه، ج 13 ص 408.410.

مى دارد؟!» ولى آنان از ياد پروردگارشان روى گردانند! * آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند در برابر ما از آنان دفاع كنند؟! (اين خدايان ساختگى، حتّى) نمى توانند خودشان را يارى دهند (تا چه رسد به ديگران)؛ ونه از ناحيه ما با نيرويى يارى مى شوند! * ما آنها وپدرانشان را (ازنعمتها) بهره مند ساختيم، تا آنجا كه عمر طولانى پيدا كردند (ومايه غرور وطغيانشان شد)؛ آيا نمى بينند كه ما پيوسته به سراغ زمين آمده واز آن (واهلش) مى كاهيم ؟! آيا آنها غالبند (ياما)؟! * بگو: «من تنها به وسيله وحى شما را انذار مى كنم!» ولى آنها كه گوشهايشان كر است، هنگامى كه انذار مى شوند، سخنان را نمى شنوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استهزاء كفار نسبت به پيامبران قبل از پيامبر. فراگرفتن عذاب نسبت به كفار. اعراض كفار از ياد پروردگار. نبودن خدايانى به عنوان حمايتگر براى مشركان عذاب الهى در پرتو برخوردارى از نعمت هاى ظاهرى وطول عمر. انذار وپيامبر به وسيله وحى وعدم تاثير انذار او در معاندان.

ب. مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: فرق ميان «سخريه» و «هزء»، اين است كه سخريه در معناى ذلت خواهى است، چون تسخير به معناى ذليل ورام كردن است واما هزء، به معناى پائين آوردن قدر شخص است به وسيله زبان وكلمه «حيق» به معناى حلول است ومراد از ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ عذاب است.(1)

ج. در نخستين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر (صلی الله علیه و آله) وتسلى خاطر او مى گويد: اين تنها تو نيستى كه مورد استهزاء واقع شده اى پيامبران قبل از تو را نيز استهزا كردند؛ وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ .(2) در آيه بعد مى گويد: نه تنها در برابر عذاب خدا در قيامت، كسى از شما دفاع نمى كند، در اين دنيا نيز همين است بگو چه كسى شما را در شب وروز در برابر مجازات خداوند رحمان حفظ ونگهدارى مى كند؟ قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ در واقع اگر خداوند آسمان جو زمين را سقف محفوظى قرار نداده بود (آن گونه كه در آيات قبل گذشت) همين به تنهايى كافى بود كه شما را شب وروز در

ص: 133


1- . الميزان ج 14 ص 409، تبيان ج 7 ص 251، مجمع البيان ج 7 ص 78، فتح القدير ج 3 ص 408.
2- . نمونه ج 13 ص 413، اطيب البيان ج 9 ص 179.

معرض بمباران سنگ هاى آسمانى قرار دهد.

د. باز به عنوان سؤال مى پرسد: اين كافران ظالم وگنهكار در برابر كيفرهاى الهى به چه چيز دل بسته اند؟ آيا آنها خدايانى دارند كه مى تواند از آنان در برابر ما دفاع كند؟! أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا اين خدايان ساختگى آنها حتى نمى توانند خودشان را يارى دهند واز خويشتن دفاع كنند لايَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ ونه از ناحيه ما به وسيله رحمت ونيروى معنوى يارى وهمراهى مى شوند. وَلا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ .

ه -. آيه بعد اشاره به يكى از علل مهم سركشى وطغيان افراد بى ايمان كرده مى گويد: ما به اين گروه وپدرانشان انواع نعمتها بخشيديم تا آنجا كه عمرهاى طولانى پيدا كردند بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَآباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ اما به جاى اينكه اين عمر طولانى ونعمت فراوان حس شكرگزارى را در آنها تحريك كرده وسر بر آستان عبوديت حق بگذارند مايه غرور وطغيانشان شد.

ولى آيا آنها نمى بينند كه اين جهان ونعمتهايش پايدار نيست آيا نمى بينند كه ما مرتبا از زمين ومردم زمين مى كاهيم ؟! أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها آيا با اين حال آنها غالبند يا ما غالبيم ؟! أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ .(1)

و. منظور از زمين مردم سرزمينهاى مختلف جهان است، اقوام وافراد گوناگونى كه تدريجا ودائما به سوى ديار عدم مى شتابند وبا زندگى دنيا وداع مى گويند وبه اين ترتيب دائما از اطراف زمين كاسته مى شود. در بعضى از روايات كه از امامان اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده اين آيه به مرگ علما ودانشمندان تفسير گرديده است، امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«نقصانها ذهاب عالمها»؛ نقصان زمين به معنى فقدان دانشمندان است.(2)

نكته ها

1. آگاهى از رنجهاى ديگران، رنجهاى انسان را تسكين مى بخشد. اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْقَبْلِكَ .(3)

ص: 134


1- . نمونه ج 13 ص 415-413
2- . همان ص 416، مجمع البيان ج 7 ص 79، نور الثقلين ج 3 ص 429.
3- . نور ج 7 ص 455، راهنما 11 ص 363.

2. انسان دائماً نياز به حفاظت وحمايت الهى دارد. مَنْ يَكْلَؤُكُمْ .(1)

3. كردار ما به نحوى است كه حتّى سرچشمه ى رحمت را به غضب مى آورد. مِنَ الرَّحْمنِ (حفاظت او بر اساس مهر ورحمت است) يَكْلَؤُكُمْ ... مِنَ الرَّحْمنِ .(2)

4. حفاظت خداوند

نظير آيه 42 انبياء آيه 17 احزاب است

قُلْ مَنْ ذَا الَّذِى يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً

5. به هر طول عمرى نبايد دل خوش داشت. حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ خداوند، طول عمر كافران را مهلتى براى ازدياد گناهانشان قرار داده است. در آيه ديگر مى فرمايد: إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً (آل عمران، 178).(3)

6. گاهى بى اثر بودن تبليغ به خاطر قابليت نداشتن مردم است، نه آنكه در تبليغ كننده يا روش او كمبودى است. أُنْذِرُكُمْ ... لا يَسْمَعُ .(4)

ص: 135


1- . همان، راهنما 11 ص 365.
2- . همان.
3- . نور ج 7 ص 457، راهنما 11 ص 372.
4- . همان.

آیه 46-50

اشاره

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا ظالِمينَ (46) وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبينَ (47) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْرًا لِلْمُتَّقينَ (48) الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)

ترجمه

اگر كمترين عذاب پروردگارت به آنان برسد، فريادشان بلند مى شود كه: «اى واى بر ما! ما همگى ستمگر بوديم!» * ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى كنيم؛ پس به هيچ كس كمترين ستمى نمى شود؛ واگر بمقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك وبدى) باشد، ما آن را حاضر مى كنيم؛ وكافى است كه ما حساب كننده باشيم * ما به موسى وهارون، «فرقان» [= وسيله جدا كردن حق از باطل] ونور وآنچه مايه يادآورى براى پرهيزگاران است، داديم. * همانان كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند واز قيامت بيم دارند! * واين (قرآن) ذكر مباركى است كه (بر شما) نازل كرديم؛ آيا شما آن را انكار مى كنيد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اقرار كفار به ظلم هنگام رسيدن شمه اى از عذاب. نهادن ترازوى عدل براى ارزيابى افراد، عدم ظلم به هيچ فردى، حسابگرى دقيق خداوند. بهره مندى موسى وهارون از نعمت فرقان وروشنايى توصيف پرهيزكاران به خشيت از پروردگار وترس از قيامت. نزول قرآن پر بركت بر مردم.

ب. به دنبال آيات گذشته كه حالت غرور وبيخبرى افراد بى ايمان را منعكس مى كرد در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: اين بيخبران مغرور كه در حالت نعمت وآرامش هرگز خدا را بنده نيستند اگر گوشه كوچك وناچيزى از عذاب پروردگارت دامنشان را بگيرد چنان متوحش مى شوند كه فرياد مى زنند اى واى بر ما! ما همگى ظالم وستمگر بوديم! وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ به گفته مفسران وارباب لغت، واژه «نفحه» به معنى چيز كم، يا نسيم ملايم مى باشد، گرچه اين كلمه غالبا در نسيمهاى رحمت

ص: 136

ونعمت به كار مى رود، ولى در مورد عذاب نيز استعمال مى شود.

در آيه بعدى، اشاره به حساب وجزاى دقيق وعادلانه قيامت مى كند تا افراد بى ايمان وستمگر بدانند به فرض كه عذاب اين دنيا دامانشان را نگيرد مجازات آخرت حتمى است ودقيقا تمام اعمالشان مورد محاسبه قرار مى گيرد. مى فرمايد: ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم وَنَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ .

ج. در احاديث اسلامى مى خوانيم: كه ميزانهاى سنجش در قيامت، پيامبران وامامان وپاكان ونيكانى هستند كه در پرونده اعمالشان نقطه تاريكى وجود ندارد. السلام على ميزان الاعمال.

ذكر «موازين» به صورت «جمع» (جمع ميزان) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد چرا كه مردان حق هر يك ميزان سنجشى هستند براى اعمال انسانها، بعلاوه گرچه همه ممتازند ولى هر يك از آنها امتياز ويژه اى دارند كه در همان قسمت، الگو ومقياس سنجش محسوب مى شوند.(1)

د. اگر تورات را فرقان خوانده يا براى اين است كه تورات فرق گذارنده ميان حق وباطل است ويا بدين جهت است كه وسيله فرق ميان حق وباطل در اعمال واعتقادات است، اين آيه نظير آيه وَإِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَالْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (بقره، 53) است واگر تورات را ضياء خوانده بدين جهت است كه مسير بنى اسرائيل را به سوى سعادت ورستگارى دنيا وآخرت روشن مى كرد واگر ذكر ناميده بدين جهت است كه تورات مشتمل بر مطالبى از حكمت ها وموعظه ها وعبرتها است كه خداى را به ياد آدمى مى اندازد نكته ديگر اينكه تورات فرقان براى همه است ولى ضياء وذكر براى خصوص متقين است غير از متقين كسى از نور وذكر آن بهره مند نمى شوند وبه همين جهت ضياء وذكر را نكره آورد تا تقييدش به متقين ممكن باشد به خلاف فرقان.(2)

ه -. ذكر اين سه تعبير پشت سر هم گويا اشاره به اين است كه انسان براى رسيدن به مقصد، نخست احتياج به «فرقان» دارد يعنى بر سر دوراهى ها وچندراهى ها راه اصلى را

ص: 137


1- . نمونه ج 13 ص 421-418
2- . الميزان ج 14 ص 417، مجمع البيان ج 7 ص 81، فتح القدير ج 3 ص 411.

پيدا كند، هنگامى كه راه خود را يافت، نور وروشنايى وضياء مى خواهد تا مشغول حركت گردد، سپس در ادامه راه، گاه موانعى پيش مى آيد كه از همه مهمتر غفلت است، نياز به وسيله اى دارد كه مرتبا به او هشدار دهد ويادآور وذكر باشد.

نكته ها

1. در حقيقت در آيه فوق، با شش تعبير مختلف، تاكيدى بر مساله حساب وكتاب دقيق روز قيامت شده است. كلمه «موازين» آنهم به صورت جمع وسپس ذكر وصف «قسط» وبه دنبال آن، تاكيدى بر نفى ظلم فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ وپس از آن ذكر كلمه «شيئا» (هيچ چيز) وبعد مثال زدن به «دانه خردل» وسرانجام جمله كَفى بِنا حاسِبِينَ (كافى است كه ما حسابگر باشيم). همه اينها دليل بر اين است كه حساب روز قيامت فوق العاده دقيق وخالى از هر گونه ظلم وستم مى باشد.(1)

2. سؤال: اگر واقعاً محاسبات خداوند، اينچنين دقيق است، پس ديگر عفو وكرم الهى چه جايگاه وتوجيهى دارد؟! پاسخ: حسابرسى يك اصل است ولطف وبخشش اصل ديگر كه هر كدام در جاى خود محفوظ است ومنافاتى با ديگرى ندارد.

3. خدا، هم عالم است «أَتَيْنا بِها»، هم عادل «الْقِسْطَ»، وهم حسابرس «حاسِبِينَ ».(2)

4. در برابر خداوند تعبير به «خشيت» ودر مورد قيامت تعبير به «اشفاق» شده، اين دو واژه گرچه هر دو به معنى ترس است، ولى به گفته راغب در كتاب مفردات «خشيت» در جايى گفته مى شود كه ترس آميخته با احترام وتعظيم باشد، همانند ترسى كه يك فرزند، از پدر بزرگوارش دارد، بنابراين پرهيزكاران، ترسشان از خدا توأم است با معرفت: واما واژه «اشفاق» به معنى توجه وعلاقه توأم با بيم است، مثلا اين تعبير گاه در مورد فرزندان يا دوستان به كار مى رود كه انسان به آنها علاقه دارد ولى در عين حال از اينكه در معرض آفات وگزند هستند بيمناك است.(3)

5. كلمه «هذا» اشاره است به قرآن واگر آن را ذكر مبارك خواند بدين جهت بود كه قرآن

ص: 138


1- . نمونه ج 13 ص 420-423
2- . نور ج 7 ص 460.
3- . نمونه ج 13 ص 425.

ذكرى است ثابت ودائم وداراى بركت فراوان، هم مؤمن از آن بهره مند مى شود وهم آسايش كافر را در جامعه بشرى تامين نموده است.(1)

6. ذكر بودن قرآن؛

قرآن كريم به ذكر وتذكره توصيف شده است؛ ذكر بودن قرآن با سه وصف بيان شده است؛

ذكر حكيم؛ ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ . (آل عمران، 57)

ذكر رحمن؛ وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ . (زخرف، 36)

ذكر مبارك؛ وَهذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ . (انبياء، 50)

قابل توجه اينكه گرچه قرآن كريم براى همه مردم جهان است؛ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ . (انعام، 90)

اما اكثريت مردم از اين ذكر اعراض كردند؛ بَلْ أَتَيْنَاهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ . (مومنون، 71)

فقط اهل ايمان وخشيت از ذكر وتذكر بودن بهره مند مى شوند؛ وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ . (ذاريات، 55) مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى * إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى. (طه، 2 و 3)

7. در قرآن هم امور مادى وصف به بركت شده مانند آب؛ وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكاً فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ (ق، 9)، هم امور معنوى وصف به بركت شده است، مانند قرآن كريم؛ وَهذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ . (انبياء، 50)

ص: 139


1- . الميزان ج 14 ص 418.

آیه 51-58

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمينَ (51) إِذْ قالَ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّعِبينَ (55) قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ (56) وَ تَاللّهِ َلأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ كَبيرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58)

ترجمه

ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم؛ واز (شايستگى) او آگاه بوديم. * آن هنگام كه به پدرش (آزر) وقوم او گفت: «اين مجسمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟!» * گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند.» * گفت: «مسلّماً هم شما وهم پدرانتان، در گمراهى آشكارى بوده ايد!» * گفتند: «آيا مطلب حقّى براى ما آورده اى، يا شوخى مى كنى ؟!» * گفت: «(كاملاً حقّ آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها وزمين است كه آنها را ايجاد كرده؛ ومن بر اين امر، از گواهانم! * وبه خدا سوگند، در غياب شما، نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم!» * سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب)، همه آنها - جز بت بزرگشان - را قطعه قطعه كرد؛ شايد سراغ او بيايند (واو حقايق را بازگو كند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن رشد فكرى به ابراهيم پيش از موسى وهارون وعلم الهى به شايستگى ابراهيم (علیه السلام) اعتراض ابراهيم به عموى خود. آزروقوم او پيرامون بت برستى. منطق بت پرستان تقليد از نياكان. بت پرستان در گمراهى آشكار از نظر ابراهيم پرسش قوم بت پرست از ابراهيم پاسخ قاطع ابراهيم (علیه السلام) پيرامون ربوبيت خداوند ومبارزه او با بت پرستى واز بين بردن آنها.

ب. در آيات مورد بحث وقسمتى از آيات آينده بخش مهمى از زندگى ومبارزات ابراهيم (علیه السلام) با بت پرستان انعكاس يافته، نخست مى فرمايد: ما وسيله رشد وهدايت را از قبل در اختيار ابراهيم

ص: 140

گذارديم وبه شايستگى او آگاه بوديم؛ وَلَقَد آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عالِمِينَ .

«رشد» در اصل به معنى راه يافتن به مقصد است ودر اينجا ممكن است اشاره به حقيقت توحيد باشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود وممكن است اشاره به هر گونه خير وصلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد.

ج. اضافه رشد به ضميرى كه به ابراهيم بر مى گردد، اختصاص رشد را به وى مى رساند ومى فهماند كه ابراهيم خود لايق چنان رشدى بود، مؤيد اين معنا جمله «وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ » ما هم او را مى شناختيم» است.(1)

د. تعبير به مِنْ قَبْلُ اشاره به قبل از موسى وهارون است. جمله كُنَّا بِهِ عالِمِينَ اشاره به شايستگى هاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است، در حقيقت خدا هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد.

سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (علیه السلام) اشاره كرده، مى گويد: إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ . ابراهيم با اين تعبير بتهايى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديدا تحقير كرد. اولا: با تعبير «ما هذه» اينها چيست ؟ ثانيا: با تعبير به «تماثيل» زيرا «تماثيل» جمع «تمثال» به معنى عكس يا مجسمه بى روح است.(2)

ه -. وجه اينكه در ضلال مبين بوده اند، همان است كه به زودى در محاجه با قوم وبعد از شكستن بتها، خاطر نشان مى كند ومى فرمايد: أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ آيا به جاى خدا چيزى را مى پرستيد كه نه منفعتى برايتان دارد ونه ضررى ؟(3)

و. الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها وزمين وهمه موجودات است، اما قطعات سنگ وچوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزش پرستش را ندارند، مخصوصا با جمله وَأَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ اثبات كرد تنها من نيستم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان وفهميده ها همانها كه رشته هاى تقليد كوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند.(4)

ص: 141


1- . الميزان ج 14 ص 418.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 83، نمونه ج 13 ص 428.
3- . الميزان ج 14 ص 419.
4- . نمونه ج 13 ص 431.

ز. قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْض در اين تعبير مقابله كاملى در برابر مشركان است، چون مشركين معتقدند كه يك ويا چند اله دارند، غير آن اله كه آسمان وزمين دارد وهمه آن آلهه غير الله سبحان است، آنها معتقدند كه الله تعالى اله آلهه ورب ارباب وخالق همه است. اينكه فرمود: بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ ، مذهب مشركين را در الوهيت از همه جهاتش رد كرده واثبات نموده كه هيچ معبودى نيست جز الله تعالى واين همان توحيد است.(1)

ح. ابراهيم در يك روز كه بتخانه خلوت بود وهيچكس از بت پرستان در آنجا حضور نداشت، طرح خود را عملى كرد. طبق نقل بعضى از مفسران بت پرستان در هر سال روز خاصى را براى بتها عيد مى گرفتند، غذاهايى در بتخانه حاضر كرده سپس دسته جمعى به بيرون شهر حركت مى كردند ودر پايان روز بازمى گشتند وبه بت خانه مى آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند. به ابراهيم نيز پيشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولى او به عذر بيمارى با آنها نرفت.

به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد ويا از طوفانى كه پشت سر اين عمل به وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد وبا يك دنيا قهرمانى به جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آن همه علاقمند متعصب ونادان داشتند، بطورى كه قرآن مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگى كه داشتند! فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ وهدفش اين بود شايد بت پرستان به سراغ او بيايند واو هم تمام گفتنى ها را بگويد لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ .(2)

نكته ها

1. از نظر قرآن كريم حضرت ابراهيم داراى رشد وكمال است. وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ اما مخالفان انبياء داراى رشد نيستند. ازاين رو درباره فرعون مى فرمايد: وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ (هود، 97) وتنها عامل رشد ايمان. خدا وكراهت از كفر وفسق وعصيان است. وَلَكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ

ص: 142


1- . الميزان ج 14 ص 420.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 83، نمونه ج 13 ص 432.

وَالْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ . (حجرات، 7)

2. اعتراض حضرت ابراهيم (علیه السلام) به عمويش آزر وقوم بت پرست او در موارد مختلفى بيان شده از جمله آيه 52 انبياء وآيه 70 تا 74 شعراء؛ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ * أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ ، وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَة إِنِّى أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِى ضَلَالٍ مُبِين.

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ * إِلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ . (زخرف، 27)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه استدلال ابراهيم اين بوده كه بايد خدايى را عبادت كرد. كه خالق انسان وسميع وبصير وقادر بر جلب منفعت ودفع ضرر باشد وبتها فاقد اين كمال هستند. از اين رو آنها را در گمراهى دانست واز آنها برائت ودورى جست وپاسخ بت پرستان صرفاً تقليد از نياكان بوده است.

3. (بت پرستى در اشكال گوناگون) درست است كه ما از لفظ «بت پرستى» بيشتر متوجه بتهاى سنگى وچوبى مى شويم، ولى از يك نظر بت وبت پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را، در هر شكل وصورت شامل مى شود وطبق حديث معروف هر چه انسان را به خود مشغول واز خدا دور سازد بت او است

«كلما شغلك عن الله فهو صنمك»! در حديثى از «اصبغ بن نباته» كه يكى از ياران معروف على (علیه السلام) است مى خوانيم:

«ان عليا مر بقوم يلعبون الشطرنج، فقال: ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ؟ لقد عصيتم الله ورسوله!».(1)

4. گفتار بت پرستان وپاسخ ابراهيم؛ جالب اينكه بت پرستان در جواب ابراهيم، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند وهم طول زمان، گفتند: ما پدران خود را بر اين آئين ورسم يافتيم. او هم در هر دو قسمت به آنها پاسخ گفت، كه هم شما وهم پدرانتان، هميشه در ضلال مبين بوديد!(2)

5. در نهى از منكر، تعداد ملاك نيست، گاه مى بايست يك نفر در مقابل يك گروه قرار گيرد. قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ .(3)

ص: 143


1- . مجمع البيان ج 7 ص 83، نمونه ج 13 ص 433.
2- . نمونه ج 13 ص 433.
3- . نور ج 7 ص 463.

6. مبارزه حضرت ابراهيم با بت ها كاملًا جدّى بود وقصد ارعاب نداشت. لَأَكِيدَنَّ (حرف «لام» ونون مشدّد، نشانه ى حتمى بودن است).(1)

7. قاطعيت چهار رهبر اسلام

حضرت ابراهيم (علیه السلام) به بت پرستان گفت: قسم به خدا بت هاى شما را مى شكنم؛ وتاللّه لأكيدنّ أصنامكم بعد أن تولّوا مدبرين. (انبياء، 57)

حضرت موسى (علیه السلام) وقتى ديد مردم گوساله پرست شدند، به سامرى گفت: بنگر به اين معبودت كه پيوسته او را عبادت مى كردى، ما آن را مى سوزانيم وسپس ذرات آن را به دريا مى پاشيم، كه با تأكيد خاص بيان شده است؛ وانظر إلى إلهك الّذى ظلت عليه عاكفاً لّنحرّقنّه ثمّ لننسفنّه فى اليمّ نسفاً. (طه، 97)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ قل ياأيّها الكافرون * لا أعبد ماتعبدون * لكم دينكم ولى دين. (كافرون، 1-6)

وإن كذّبوك فقل لى عملى ولكم عملكم أنتم بريئون ممّا أعمل وأنا برىءٌ ممّا تعملون. (يونس، 41)

حضرت هود (علیه السلام)؛ إنّى أشهد اللّه واشهدوا أنّى برىءٌ ممّا تشركون * من دونه فكيدونى جميعاً ثمّ لا تنظرون. (هود، 54 و 55)

ص: 144


1- . همان ص 467، راهنما 11 ص 392.

آیه 59-67

اشاره

قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ (60) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قالُوا ءَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَ لا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67)

ترجمه

(هنگامى كه منظره بتها را ديدند،) گفتند: «هر كس با خدايان ما چنين كرده، قطعاً از ستمگران است (وبايد كيفر سخت ببيند)!» * (جمعيت) گفتند: «او را در برابر ديدگان مردم بياوريد، تا گواهى دهند!» * (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند،) گفتند: «تو اين كار را با خدايان ما كرده اى، اى ابراهيم ؟!» * گفت: «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است! از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند!» * آنها به وجدان خويش بازگشتند؛ و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد!» * سپس بر سرهايشان واژگونه شدند؛ (وحكم وجدان را بكلّى فراموش كردند وگفتند:) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند! * (ابراهيم) گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد ونه زيانى به شما مى رساند! (نه اميدى به سودشان داريد ونه ترسى از زيانشان!) * اف بر شما وبر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد (وعقل نداريد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش بت پرستان از ابراهيم درباره شكستن بتها واقرار گرفتن از او، پاسخ ابراهيم بطور مشروط. شرمندگى بت پرستان از عدم سخن گفتن بت ها. توبيخ ابراهيم از پرستش موجودات بى اثر. وسرزنش آنان به جهت عدم تعقل.

ب. سرانجام آن روز عيد به پايان رسيد وبت پرستان شادى كنان به شهر بازگشتند ويكسر به سراغ بتخانه آمدند، تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند وهم از غذاهايى كه به زعم

ص: 145

آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند. همين كه وارد بتخانه شدند با صحنه اى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد، به جاى آن بتخانه آباد با تلى از بتهاى دست وپا شكسته وبهم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است ؟! قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا. مسلماً هر كس بوده از ظالمان وستمگران است إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ .

گفتند: ما شنيديم جوانى سخن از بتها مى گفت واز آنها به بدى ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ ولذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه مى شناسند وخبر دارند گواهى دهند؛ قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ .

ج. سرانجام محكمه ودادگاه تشكيل شد وزعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت. نخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود گفتند: تويى كه اين كار را با خدايان ما كرده اى ؟ اى ابراهيم! قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ .

ابراهيم آن چنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصره اى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم گفت: بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند! قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ .

در يك لحظه كوتاه وزودگذر از اين خواب عميق ومرگزا بيدار شدند، چنان كه قرآن مى گويد: آنها به وجدان وفطرتشان بازگشتند وبه خود گفتند حقا كه شما ظالم وستمگريد فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ .(1)

د. افسوس كه اين بيدارى چندان به طول نيانجاميد، قرآن كريم مى فرمايد سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند؛ ثمّ نكسوا على رؤسهم.

و براى اينكه از طرف خدايان گنگ وبسته دهانشان عذرى بياورند گفتند: «تو ميدانى اينها هرگز سخن نمى گويند»! لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ .

اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا

ص: 146


1- . نمونه ج 13 ص 440-435

شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند.

«فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را مى پرستيد كه نه كمترين سودى به حال شما دارند ونه كوچكترين ضررى» قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ .

باز اين معلم توحيد، سخن را از اين هم فراتر برد وبا تازيانه هاى سرزنش بر روح بى دردشان كوبيد وگفت: «اف بر شما وبر اين معبودهايى كه غير از الله انتخاب كرده ايد»! أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ

«آيا هيچ انديشه نمى كنيد وعقل در سر نداريد»؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ .

نكته ها

1. براى بيدار كردن افكار عمومى ومحو شرك، نابود كردنِ برخى اشيا واموال لازم است. فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً.

2. كفّار، ابتدا حضرت ابراهيم (علیه السلام) را ظالم معرفى كردند تا بتوانند به راحتى او را محاكمه كنند. إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ .(1)

3. پرسش: آيا اين جمله ى حضرت ابراهيم كه فرمود: «بت بزرگ چنين كرده است» دروغ نيست ؟

پاسخ: اين خبر، مشروط به نطق بت هاست، يعنى اگر بت ها سخن گويند، بت بزرگ نيز اين كار را كرده است واگر بتها سخن نگويند پس بت بزرگ اين كار را نكرده است.(2)

4. بزرگى كار ابراهيم (علیه السلام) به اندازه اى بود كه بت پرستان نيز ناچار به تعظيم شدند. به جاى عبارت يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ در آيه ى گذشته كه حاكى از گمنامى وحقارت بود، در اين آيه او را رسماً با اسم خودش كه نشان از بزرگى وشناخت داشت خطاب كردند. يا إِبْراهِيمُ .

5. تاريخ، فطرت وو جدان، از جمله عوامل روشن كننده ى حقايق اند. فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ كسانى كه تا ديروز، ابراهيم را ظالم مى دانستند، مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ امروز با مراجعه به وجدان هاى خود، خويشتن را ظالم مى دانند. إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ .(3)

ص: 147


1- . نور ج 7 ص 469-468
2- . تبيان ج 7 ص 259، نور ج 7 ص 469، مجمع البيان ج 7 ص 85، اطيب البيان ج 9 ص 203، صافى 3 ص 343.
3- . نور ج 7 ص 471-470

6. اعتراف به ستم كارى:

نظير آيه 64 انبياء: فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ آيات ذيل است:

قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ . فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلاَوَمُونَ . قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ (القلم، 31-29)

آیه 68-70

اشاره

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْدًا وَ سَلامًا عَلى إِبْراهيمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْناهُمُ اْلأَخْسَرينَ (70)

ترجمه

گفتند: «او را بسوزانيد وخدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است!» * (سرانجام او را به آتش افكندند؛ ولى ما) گفتيم: «اى آتش! بر ابراهيم سرد وسالم باش!» * آنها مى خواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند؛ ولى ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد نمروديان درباره سوزاندن ابراهيم. نگه دارى ابراهيم از سوخته شدن در پرتو اعجاز ولطف خداوند خسارت افراد نيرنگ باز.

ب. گرچه با استدلالات عملى ومنطقى ابراهيم، همه بت پرستان محكوم شدند وخودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولى لجاجت وتعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، به همين دليل جاى تعجب نيست كه تصميم بسيار شديد وخطرناكى در باره ابراهيم گرفتند وآن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن وخاكستر كردن بود!.(1)

ج. در رواياتى كه از طرق شيعه واهل تسنن نقل شده مى خوانيم: هنگامى كه ابراهيم را بالاى منجنيق گذاشتند ومى خواستند در آتش بيفكنند، آسمان وزمين وفرشتگان فرياد بركشيدند واز پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد ورهبر آزاد مردان را حفظ كند.

و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد وبه او گفت: أ لك حاجة ؟ آيا نيازى

ص: 148


1- . نمونه ج 13 ص 443.

دارى تا به تو كمك كنم ؟ ابراهيم (علیه السلام) در يك عبارت كوتاه گفت: اما اليك فلا: اما به تو، نه! (به آن كسى نياز دارم كه از همگان بى نياز وبر همه مشفق است). در اين هنگام جبرئيل به او پيشنهاد كرد وگفت: (فاسئل ربك) پس نيازت را از خدا بخواه واو در پاسخ گفت: (حسبى من سؤالى علمه بحالى): همين اندازه كه او از حال من آگاه است كافى است!

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم: در اين هنگام ابراهيم با خدا چنين راز ونياز كرد:

«يا احد يا احد يا صمد يا صمد يا من لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد توكلت على الله»(1)، امام صادق (علیه السلام) از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل مى كند: وقتى ابراهيم (علیه السلام) به آتش افكنده شد خداوند را به حق پيغمبر واهل بيت او سوگند داد تا او را نجات دهد.(2)

د. خدايى كه همه چيز سر بر فرمان او است، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده ورمز محبت را او به مادران آموخته، اراده كرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياى آتش سالم بماند، تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنان كه قرآن در اينجا مى گويد: به آتش گفتيم اى آتش سرد وسالم بر ابراهيم باش قُلْنا يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ .(3)

ه -. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: وقتى خداوند به آتش امر كرد: كُونِى بَرْداً دندان هاى ابراهيم از شدّت سرما (در ميان آتش نمروديان) به هم مى خورد، تا آنكه گفته شد: وَسَلاماً.(4)

و. قُلْنا يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ اين جمله حكايت خطابى تكوينى است كه خداى تعالى به آتش كرد وبا همين خطاب خاصيت آتش را كه سوزانندگى ونابودكنندگى است از آن گرفت وآن را از راه معجزه براى ابراهيم (علیه السلام) خنك وسالم گردانيد وبه همين جهت كه معجزه بوده ديگر راهى براى ما باقى نمى ماند كه براى فهم حقيقت آن پافشارى كنيم، چون ما آنچه از مباحث عقلى داريم تنها در سلسله علل ومعلولات، آنهم علل ومعلولاتى كه تا كنون بدان وقوف يافته ايم وهمه روزه برايمان تكرار مى شود جريان دارند واما خوارق عادات كه هيچ اطلاعى از روابط در آنها نداريم از حيطه آن ابحاث خارج است. بله اينقدر مى دانيم كه همه نفوس در آن معجزات دخالت دارد.(5)

ص: 149


1- . مجمع البيان ج 7 ص 87، اطيب البيان ج 9 ص 207، نمونه ج 13 ص 445.
2- صافى 3 ص 344.
3- . نمونه ج 13 ص 446.
4- . كافى ج 8 ص 318، نور ج 7 ص 473.
5- . الميزان ج 14 ص 427.
نكته ها

1. قرآن كريم درباره مكر ونيرنگ بت پرستان زمان ابراهيم 2 تعبير دارد:

وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ (انبياء، 70) فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ . (صافات، 98)

2. تعصّبات نابجا، انسان را تا مرز سوزاندن پيامبر به پيش مى برد؛ حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ .

3. خداوند، هم سبب ساز است وهم سبب سوز. يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً سبب ساز است، زيرا نفسِ حضرت عيسى (علیه السلام) را سبب زنده شدن مردگان قرار مى دهد وسبب سوز است، زيرا سوزندگى را از آتش مى گيرد وآن را بر ابراهيم سرد وسلامت مى كند.(1)

4. هستى شعور دارد ومخاطب قرار مى گيرد. يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً ونفرمود: «فجعلنا النار بردا وسلاما».(2)

5. در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولى اجمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى هيچ سببى بى فرمان خدا كارى از او ساخته نيست، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر! وروز ديگر به آتش مى گويد مسوزان! ويك روز هم به آبى كه مايه حيات است فرمان مى دهد فرعون وفرعونيان را غرق كن.(3)

6. نوجوان قهرمان در بعضى از كتب تفسير آمده ابراهيم به هنگامى كه در آتش افكنده شد شانزده سال بيشتر نداشت وبعضى ديگر سن او را در آن هنگام 26 سال ذكر كرده اند.(4)

به هر حال او در سنين جوانى بوده است وبا آنكه ظاهرا يار وياورى نداشت با طاغوت بزرگ زمان خود كه حامى طاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند واز خشم وانتقام مردم كمترين وحشتى به خود راه نداد، چرا كه قلبش از عشق خدا پر بود وتوكل وتكيه اش بر ذات پاك او بود.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

«ان المؤمن اشد من زبر الحديد ان زبر الحديد اذا دخل النار تغير وان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه(5)».(6)

ص: 150


1- . نور ج 7 ص 474.
2- . نور ج 7 ص 474، راهنما 11 ص 410.
3- . نمونه ج 13 ص 447.
4- . تفسير قرطبى ج 6 ص 4344.
5- . سفينه البحار ج 1 ص 37.
6- . نمونه ج 13 ص 448.

آیه 71-73

اشاره

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطًا إِلَى اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ (73)

ترجمه

و او ولوط را به سرزمين (شام) - كه آن را براى همه جهانيان پربركت ساختيم - نجات داديم! * واسحاق وعلاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم؛ وهمه آنان را مردانى صالح قرار داديم! * وآنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند؛ وانجام كارهاى نيك وبرپاداشتن نماز واداى زكات را به آنها وحى كرديم؛ وتنها ما را عبادت مى كردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نجات ابراهيم ولوط در رفتن به سرزمين شام هبه الهى به ابراهيم در دادن فرزندان صالح. قراردادن فرزندان ابراهيم به عنوان رهبر با داشتن ويژگى هاى خاص.

ب. قرآن در آيات مورد بحث مى گويد: ما ابراهيم ولوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات ورهايى بخشيديم وَنَجَّيْناهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ . گرچه نام اين سرزمين صريحا در قرآن نيامده ولى با توجه به آيه اول سوره اسراء سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ . معلوم مى شود همان سرزمين شام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت وحاصلخيز وسرسبز وهم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است.(1)

ج. در اينكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد ويا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند ويا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير وروايات آمده است كه جمع ميان همه آنها همين است كه از يك سو نمرود واطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى براى خود مى ديدند واو را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند واز سوى ديگر ابراهيم رسالت

ص: 151


1- . الميزان 14 ص 428، نمونه ج 13 ص 452، فتح القدير ج 3 ص 416.

خود را در آن سرزمين تقريبا پايان يافته مى ديد وخواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت توحيد را در آن نيز گسترش دهد، به خصوص كه ماندن در بابل ممكن بود به قيمت جان او وناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود.

د. آيه بعد به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح ونسلى برومند وشايسته است اشاره كرده مى فرمايد: ما به او اسحاق را بخشيديم ويعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزوديم وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ نافِلَةً وهمه آنها را مردانى صالح وشايسته قرار داديم وَكُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ .

ساليان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق وانتظار فرزند صالحى به سر مى برد وآيه 100 سوره صافات گوياى اين خواسته درونى او است: رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ ؛ پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن. سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل وسپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ وبا شخصيت بودند.(1)

ه -. اين هدايت كه خدا آن را از شؤون امامت قرار داده، هدايت به معناى راهنمايى نيست، چون مى دانيم كه خداى تعالى ابراهيم را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود، ومعلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمايى نيست، پس هدايتى كه منصب امام است معنايى نمى تواند غير از رساندن به مقصد داشته باشد واين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است، كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال وانتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى سازد وچون تصرفى است تكوينى وعملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مى گيرد نيز امرى تكوينى خواهد بود نه تشريعى، كه صرف اعتبار است، بلكه همان حقيقتى است كه آيه شريفه إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ (يس، 83) آن را تفسير مى كند.

و. وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ ... كه مصدر مضاف در آن به كار رفته، دلالت دارد بر اينكه فعل خيرات تحقق يافته، اين يعنى عمل خيرات كه از ايشان صادر مى شده، به وحى ودلالتى باطنى والهى بوده كه مقارن آن صورت مى گرفته واين وحى غير وحى مشروعى

ص: 152


1- . نمونه ج 13 ص 454-453

است كه اولا فعل را تشريع مى كند وسپس انجام آن را بر طبق آنچه تشريع شده بر آن مترتب مى سازد.

مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: وَكانُوا لَنا عابِدِينَ ، زيرا اين جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ائمه قبل از وحى هم خداى را عبادت مى كرده اند ووحى، ايشان را تاييد نموده است وعبادتشان با اعمالى بوده كه وحى تشريعى قبلا برايشان تشريع كرده بود، پس اين وحى كه متعلق به فعل خيرات شده، وحى تسديد (تاييد) است، نه وحى تشريع.(1)

ز. تعبير به «كانوا» كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره به اين باشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت وامامت، مردانى صالح وموحد وشايسته بوده اند ودر پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازه اى به آنها بخشيده.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 71 و 72 انبياء آيه 26 و 27 عنكبوت است:

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّى مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ

2. آيه 72 انبياء اجابت دعاى حضرت ابراهيم وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ در آيه ديگر است:

رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ . فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ (الصافات، 100-101)

3. نظير آيه 73 انبياء وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ، آيه 24 سجده است؛ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ .

4. دشمن مى خواست ابراهيم را نابود كند أَرادُوا بِهِ كَيْداً امّا ما نه تنها او را نجات داديم نَجَّيْناهُ بلكه به او نسل با بركتى بخشيده وَوَهَبْنا لَهُ وهمه آنها را نيز از صالحان وشايستگان قرار داديم. وَكُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ .

ص: 153


1- . الميزان ج 14 ص 430.428
2- . نمونه ج 13 ص 456.

5. اينكه نام اسحاق (علیه السلام) در اين آيه ذكر شد، ولى از اسماعيل (علیه السلام) كه فرزند اوّل حضرت ابراهيم است، نامى به ميان نيامد، شايد بخاطر توجّه دادن به تولّد عجيب وفوق العاده ى اسحاق باشد كه با اراده ى الهى از مادرى نازا يعنى ساره، آن هم در سن پيرى بدنيا آمده است.(1)

آیه 74-75

اشاره

وَ لُوطًا آتَيْناهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقينَ (74) وَ أَدْخَلْناهُ في رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصّالِحينَ (75)

ترجمه

و لوط را (به ياد آور) كه به او حكومت وعلم داديم؛ واز شهرى كه اعمال زشت وكثيف انجام مى دادند، رهايى بخشيديم؛ چرا كه آنها مردم بد وفاسقى بودند! * واو را در رحمت خود داخل كرديم؛ واو از صالحان بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن علم وحكمت (نبوت) به لوط (علیه السلام) ونجات او از قوم تبه كار. وارد ساختن لوط در رحمت خاص به جهت شايستگى.

ب. در آيه 73 و 74، خداوند به چهار نعمت مهمى كه به حضرت لوط داده شده، اشاره مى فرمايد كه عبارتند از: حكم، علم، نجات ودخول در رحمت.(2)

ج. از آنجا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم واز نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پس از داستان ابراهيم، به بخشى از تلاش وكوشش او در راه ابلاغ رسالت ومواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند: ولوط را به يادآر كه ما به او حكم وعلم داديم وَلُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَعِلْماً.

د. واژه «حكم» در پاره اى از موارد به معنى فرمان نبوت ورسالت آمده ودر موارد ديگرى به معنى قضاوت وگاهى نيز به معنى عقل وخرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا

ص: 154


1- . نور ج 7 ص 475.
2- . نور ج 7 ص 477.

مناسبتر به نظر مى رسد، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد ومنظور از «علم» هر گونه دانشى است كه در سعادت وسرنوشت انسان اثر دارد.(1)

ه -. لوط از پيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود وهمراه او از سرزمين بابل به فلسطين مهاجرت كرد وبعدا از ابراهيم جدا شد وبه شهر «سدوم» آمده چرا كه مردم آن منطقه غرق فساد وگناه، مخصوصا انحرافات وآلودگيهاى جنسى بودند، او بسيار براى هدايت اين قوم منحرف تلاش وكوشش كرد ودر اين راه خون دل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.(2)

و. منظور از عمل خبيث در آيه شريفه... كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ (الأنبياء، 74) در آيه 55 نمل بيان شده است: أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

ز. مراد از «فاسِقِينَ » در اينجا، كفّار است، نظير آيه ى: أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً (سجده، 18).(3)

نكته ها

1. داستان حضرت لوط (علیه السلام) در 9 سوره قرآن بيان شده است وقرآن كريم به آنها به آن قوم منحرف 9 لقب داده است؛ اعراف 80 تا 84، هود 77 تا 83، حجر 61 تا 77، انبياء 74 و 75، شعراء 160 تا 175، نمل 54 تا 58، عنكبوت 26 تا 35، صافات 133 تا 138 وقمر 33 تا 39.

قرآن كريم در مجموع اين آيات مى فرمايد: قوم لوط مرتكب عمل زشت لواط مى شدند. از اين رو به آنها اين لقب ها را داده است: مسرف، مجرم، ظالم، منكر، متجاوز، جاهل، فاسق، مفسد وكوردل. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ . (اعراف، 81) فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ . (اعراف، 84) وَمَا هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ. (هود، 83) قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُون. (حجر، 62) بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ . (شعراء، 166) بل انتم قوم تجهلون. (شعراء، 55) إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ . (انبياء، 74) ربّ انصرنى على القوم المفسدين. (عنكبوت، 30)

ص: 155


1- . نمونه ج 13 ص 458.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 89، نمونه ج 13 ص 459.
3- . نور ج 7 ص 478.

قوم مست وكوردل. لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ . (حجر، 72)

2. بدتر از گناه، اصرار بر گناه واستمرار آن است. كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ .(1)

3. اگر ما صالح باشيم، خداوند ما را از رحمت خويش سرشار مى سازد. أَدْخَلْناهُ فِى رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ .(2)

آیه 76-77

اشاره

وَ نُوحًا إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ (76) وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعينَ (77)

ترجمه

و نوح را (به ياد آور) هنگامى كه پيش از آن (زمان، پروردگار خود را) خواند! ما دعاى او را مستجاب كرديم؛ واو وخاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم؛ * واو را در برابر جمعيتى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند يارى داديم؛ چرا كه قوم بدى بودند؛ از اين رو همه آنها را غرق كرديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استجابت دعاى نوح ونجات او از منكران مبداء ومعاد. هلاكت قوم نوح.

ب. اين نداى نوح ظاهرا اشاره به نفرينى است كه در سوره نوح در قرآن مجيد نقل شده است آنجا كه مى گويد: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً (نوح، 26 و 27)؛ پروردگارا! احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين مگذار! چرا كه اگر بمانند بندگان تو را گمراه مى كنند ونسل آينده آنها نيز جز كافر وفاجر نخواهد بود ويا اشاره به جمله اى است كه در آيه 10 سوره قمر آمده فَدَعا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ.(3)

ص: 156


1- . اطيب البيان ج 9 ص 215، نور ج 7 ص 478.
2- . نور ج 7 ص 478.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 91، اطيب البيان ج 9 ص 216، نمونه ج 13 ص 461.

ج. در اينكه منظور از كلمه «اهل» در اينجا كيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است، زيرا اگر منظور خانواده او باشد، تنها بعضى از فرزندان نوح را شامل مى شود، زيرا مى دانيم يكى از فرزندانش با بدان بنشست وخاندان نبوتش گم شد. همسرش نيز در خط او نبود واگر منظور از اهل، پيروان خاص وياران با ايمانش باشد، بر خلاف معنى مشهورى است كه اهل دارد.

اما مى توان گفت كه «اهل» در اينجا معنى وسيعى دارد، هم بستگان مؤمن او را شامل مى شود وهم دوستان خاص او را، چرا كه در مورد فرزند نااهلش مى خوانيم إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (هود، 46)؛ او از خاندان تو نيست چراكه مكتبش را از تو جدا كرده، به اين ترتيب آنها كه پيوند مكتبى با نوح داشتند در حقيقت از خانواده او محسوب مى شوند.(1)

د. منظور از كرب عظيم در آيه شريفه 76 انبياء وَ نُوحاً إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ اهانت هايى بود كه به حضرت نوح مى شد كه در آيات ديگر بيان شده است:

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ (هود، 27)

قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (هود، 32)

وَى َصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ (هود، 38)

نكته ها

1. نجات از كرب عظيم در قرآن كريم درباره سه پيامبر بيان شده است: حضرت نوح، حضرت موسى وهارون ومومنان به آنان.

وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ . (انبياء، 76)

وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُون وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيم. (صافات، 76)

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ * وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ . (صافات، 115)

ص: 157


1- . نمونه ج 13 ص 462، فتح القدير ج 3 ص 417.

2. اگر قرآن مى فرمايد دعا كنيد اجابت مى كنم؛ ادعونى استجب لكم، نمونه هاى اجابت دعا را در اين سوره انبيا بيان كرد؛ حضرت ابراهيم وحضرت لوط آيه 71، حضرت ايوب آيه 84. حضرت يونس آيه 88، حضرت زكريا آيه 89.

3. در سرگذشت ابراهيم ولوط همچنين ايوب ويونس كه در آيات بعد خواهد آمد همانند نوح، تكيه بر مساله نجات ورهايى آنها از چنگال محنت ها ورنجها ودشمنان جبار شده است. گويى برنامه اين است كه خداوند در اين سوره انبياء حمايت بى دريغش از پيامبران ونجاتشان را از چنگال مشكلات بازگو كند، تا مايه دلدارى براى پيامبر اسلام واميدوارى براى مؤمنان باشد.(1)

آیه 78-80

اشاره

وَ داوُودَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدينَ (78) فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُودَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنّا فاعِلينَ (79) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (80)

ترجمه

و داوود وسليمان را (به خاطر بياور) هنگامى كه درباره كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم، شبانگاه در آن چريده (وآن را تباه كرده) بودند، داورى مى كردند؛ وما بر حكم آنان شاهد بوديم. * ما (حكم واقعى) آن را به سليمان فهمانديم؛ وبه هر يك از آنان (شايستگى) داورى وعلم فراوانى داديم؛ وكوه ها وپرندگان را با داوود مسخّر ساختيم، كه (همراه او) تسبيح (خدا) مى گفتند؛ وما اين كار را انجام داديم! * وساختن زره را بخاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند؛ آيا شكرگزار (اين نعمت هاى خدا) هستيد؟

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: داورى داود سليمان درباره چريدن گوسفندان در كشتزار. نعمت دادن فهم ودرك خاص به سليمان. مسخر بودن كوه ها

ص: 158


1- . نمونه ج 13 ص 464.

وپرندگان براى سليمان تعليم صفت زره بافى به داود.

ب. «نفش» - به فتح فاء وهم به سكون آن - اين است كه شتران وگوسفندان را در شب رها كنند تا بدون چوپان بچرند.(1)

ج. در معناى جمله وَداوُدَ وَسُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِى الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ ، از سياق استفاده مى شود كه در باره يك داستان است وواقعه اى بوده كه ميان دو نفر رخ داده وبه شكايت ومرافعه نزد داوود آمده اند، چون داوود (علیه السلام) در بنى اسرائيل سمت پادشاهى داشته وخدا او را در زمين خليفه كرده بود: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ (ص، 26) واگر هم سليمان در اين قضيه مداخله اى داشته حتما به اذن پدرش وبه خاطر يك علتى بوده وآن اينكه به اجتماع بفهماند فرزندش لياقت جانشينى او را دارد وگر نه معلوم است كه در يك واقعه معنا ندارد دو حاكم حكم كنند وحكم هر يك هم مستقل از ديگرى باشد.

از اينجا معلوم مى شود كه مقصود از اينكه فرمود: إِذْ يَحْكُمانِ ، معناى مطابقى كلمه نيست، بلكه معنايش اين است كه در باره آن پيشامد مشورت مى كردند ويا مناظره وبحث مى نمودند، نه اينكه هر دو حكم صادر مى كردند.(2)

در روايتى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:

«لم يحكما انما كانا يتناظران»(3) آنها حكم نهايى نكردند بلكه به مناظره (ومشورت) پرداختند. از روايت ديگرى كه در اصول كافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده نيز استفاده مى شود كه اين ماجرا به عنوان تعيين وصى وجانشين داود وآزمودن آنها صورت گرفته است.(4)

داستان بدين قرار بوده كه: گله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مى شوند وبرگها وخوشه هاى انگور را خورده وضايع مى كنند، صاحب باغ شكايت نزد داود مى برد، داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.

سليمان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد: اى پيامبر بزرگ خدا! اين حكم را تغيير ده وتعديل كن! پدر مى گويد چگونه ؟ در پاسخ مى گويد:

ص: 159


1- . الميزان ج 14 ص 438، تبيان ج 7 ص 267، مجمع البيان ج 7 ص 90.
2- . الميزان ج 14 ص 438.
3- . نور الثقلين ج 3 ص 443.
4- . نمونه ج 13 ص 469.

گوسفندان بايد به صاحب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها وشير وپشمشان استفاده كند وباغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد هنگامى كه باغ به حال اول بازگشت تحويل به صاحبش داده مى شود وگوسفندان نيز به صاحبش بر مى گردد (وخداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد).

اين مضمون در روايتى از امام باقر وامام صادق (علیه السلام) نقل شده است.

د. به هر حال در آيه بعد حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند: ما اين داورى وحكومت را به سليمان تفهيم كرديم وبا تاييد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ . اما مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه ونادرست بوده، چرا كه بلافاصله اضافه مى كند: ما به هر يك از اين دو، آگاهى وشايستگى داورى وعلم بخشيديم وَكُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً. سپس به يكى ديگر از مواهب وافتخاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده مى فرمايد: ما كوه ها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح مى گفتند وهمچنين پرندگان را وَسَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ.(1)

ه -. «لبوس» بطورى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد هر گونه اسلحه دفاعى وتهاجمى را مانند زره، شمشير ونيزه شامل مى شود ولى قرائنى كه در آيات قرآن است نشان مى دهد كه «لبوس» در اينجا به معنى زره مى باشد كه جنبه حفاظت در جنگها داشته است.(2)

نكته ها

1. انبيا مراجع اصلى وواقعى حل اختلافات مردم هستند. إِذْ يَحْكُمانِ .(3)

2. همه موجودات از جمله كوه ها وپرندگان بهره اى از شعور دارند وبه تسبيح خداوند مشغولند. يُسَبِّحْنَ .(4)

3. انبيا نيز اهل كار وفن وحرفه بوده اند. صَنْعَةَ لَبُوسٍ .

4. صنعت بايد در خدمت به مردم باشد، نه در سلطه ى مستكبرين وافراد خاص. لِتُحْصِنَكُمْ .(5)

ص: 160


1- . نمونه ج 13 ص 469.
2- . مجمع البيان ج 7 ص 90، فتح القدير ج 3 ص 419، تبيان ج 7 ص 269، نمونه ج 13 ص 471.
3- . نور ج 7 ص 481.
4- . نور ج 7 ص 481، راهنما 11 ص 431.
5- . نور ج 7 ص 483-482

آیه 81-82

اشاره

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلى اْلأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها وَ كُنّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمينَ (81) وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنّا لَهُمْ حافِظينَ (82)

ترجمه

و تندباد را مسخّر سليمان ساختيم، كه بفرمان او بسوى سرزمينى كه آن را پربركت كرده بوديم جريان مى يافت؛ وما از همه چيز آگاه بوده ايم. * وگروهى از شياطين (را نيز مسخّر او قرار داديم، كه در دريا) برايش غوّاصى مى كردند؛ وكارهايى غير از اين (نيز) براى او انجام مى دادند؛ وما آنها را (از سركشى) حفظ مى كرديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسخر ساختن باد براى سليمان. غواصى جنيان براى سليمان وكمك كردن در كارهاى ديگر. وحفاظت خداوند آنها از آسيب رساندن به حكومت سليمان.

ب. در آيه 81 به يكى از مواهب كه خداوند به حضرت سليمان عنايت كرده وآن مسخر بودن باد براى اوست اشاره مى كند در اينكه باد چگونه در اختيار او قرار داشت ؟ با چه سرعتى حركت مى كرد؟ سليمان ويارانش بر چه وسيله اى مى نشستند وحركت مى كردند؟ به هنگام حركت چه عاملى آنها را از سقوط ويا فشار هوا ومشكلات ديگر حفظ مى كرد؟ اينها مسائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست، همين اندازه مى دانيم كه اين يك موهبت الهى وخارق عادت بود كه در اختيار اين پيامبر بزرگ گذارده شده بود وما از جزئيات آن آگاه نيستيم.

ج. واژه «عاصفة» به معنى تندباد يا طوفان است، در حالى كه از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه بادهاى ملايم نيز به فرمان سليمان بود، چنان كه در سوره ص آيه 36 مى خوانيم؛ فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ ؛ ما باد را به فرمان او قرار داديم كه نرم وآهسته وهر جا كه مى خواست حركت مى كرد. البته تصريح به «عاصفه» (تندباد) در اينجا ممكن است به عنوان بيان فرد مهمتر باشد، يعنى نه تنها بادهاى ملايم، بلكه طوفان هاى

ص: 161

سخت نيز در فرمان او بودند، چرا كه دومى عجيب تر واعجاب انگيزتر است.

د. آيه بعد يكى ديگر از مواهب انحصارى سليمان (علیه السلام) را بازگو مى كند: ما بعضى از شياطين را مسخر او قرار داديم كه براى او در درياها غوص مى كردند (وجواهرات ومواد پرارزش بيرون مى آوردند) وكارهايى غير از اين نيز براى او انجام مى دادند وَمِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ . وما آنها را از تمرد وسركشى در برابر فرمان او نگاه مى داشتيم وَكُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ . آنچه در آيه فوق به عنوان شياطين آمده، در آيات سوره سبا به عنوان «جن» مطرح شده است (آيه 12 و 13 سبا) وروشن است كه اين دو با هم منافات ندارد، زيرا مى دانيم «شياطين» نيز از تيره جن مى باشند.(1)

ه -. جمله يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ (كارهايى جز اين براى او انجام دادند) اجمالى است از آنچه مشروحش در سوره سبا آمده است: يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَتَماثِيلَ وَجِفانٍ كَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِياتٍ كه نشان مى دهد محرابها ومعابد بسيار عالى وزيبا ووسائل زندگى مختلف از جمله ديگها وسينى هاى بسيار بزرگ ومانند آن براى او مى ساختند.

از پاره اى ديگر از آيات مربوط به سليمان استفاده مى شود كه گروهى از شياطين سركش نيز وجود داشتند كه او آنها را در بند كرده بود، وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفادِ (ص، 38) وشايد جمله وَكُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ نيز اشاره به اين باشد كه ما آن گروه خدمتگزار سليمان را از تمرد وسركشى بازمى داشتيم.(2)

نكته ها

1. در اينكه حضرت سليمان (علیه السلام) چه مسافتى را در چه زمانى با باد طى مى كرده است، در آيه 12 سوره ى سبأ مى خوانيم: وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ وبراى سليمان بود (حركت با) باد در صبحگاهان (به اندازه ى مسافت) يك ماه ودر غروب (نيز به مقدار سفر در) يك ماه.

2. بادها نيز شعور دارند وفرمان خداوند واولياى او را درك واجرا مى كنند. تَجْرِى بِأَمْرِهِ .(3)

ص: 162


1- . نمونه ج 13 ص 475-473
2- . نمونه ج 13 ص 475.
3- . نور ج 7 ص 483.482

آیه 83-84

اشاره

وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ (83) فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدينَ (84)

ترجمه

و ايوب را (به ياد آور) هنگامى كه پروردگارش را خواند (وعرضه داشت): «بدحالى ومشكلات به من روى آورده؛ وتو مهربانترين مهربانانى!» * ما دعاى او را مستجاب كرديم؛ وناراحتى هايى را كه داشت برطرف ساختيم؛ وخاندانش را به او بازگردانديم؛ وهمانندشان را بر آنها افزوديم؛ تا رحمتى از سوى ما وتذكّرى براى عبادت كنندگان باشد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گرفتارى حضرت ايوب واستجابت دعاى او رحمت خاص الهى به ايوب در باز گرداندن اهل او واعطاى همانند آنها.

ب. وَأَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ كلمه «ضر» - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهايى است كه مستقيما به جان آدمى مى رسد، مانند مرض ولاغرى وامثال آن وكلمه «ضر» - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مى شود.

ايوب (علیه السلام) مورد هجوم انواع بلاها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت واولادش همه مردند. مرض شديدى بر بدنش مسلط شد ومدتها او را رنج مى داد تا آنكه دست به دعا بلند كرد وحال خود را به درگاه او شكايت كرد. خداى تعالى دعايش را مستجاب نمود واز مرض نجاتش داد واموال واولادش را با چيزى اضافه تر به او برگردانيد. در آيه بعدى در اين باره مى فرمايد: فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ يعنى او را از مرضش نجات وبهبودى داديم. وَآتَيْناهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ يعنى آنچه از اولادش مردند به اضافه مثل آن به او برگردانديم. رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَذِكْرى لِلْعابِدِينَ تا هم به او رحمتى كرده باشيم وهم بندگان عابد ما متذكر شوند وبدانند كه خداى تعالى اولياى خود را به منظور آزمايش مبتلا مى كند آن گاه اجرشان مى دهد.(1)

ج. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: كسى پرسيد بلائى كه دامنگير ايوب شد براى

ص: 163


1- . الميزان ج 14 ص 443.

چه بود؟ امام (علیه السلام) پاسخى فرمود كه خلاصه اش چنين است: بلائى كه بر ايوب وارد شد به خاطر اين نبود كه كفران نعمتى كرده باشد، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود كه ابليس بر او حسد برد وبه پيشگاه خدا عرضه داشت اگر او اينهمه شكر نعمت تو را بجا آورد، به خاطر آنست كه زندگى وسيع ومرفهى به او داده اى واگر مواهب مادى دنيا را از او بگيرى هرگز شكر تو را بجا نخواهد آورد.

مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است. خداوند براى اينكه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، او آمد واموال وفرزندان ايوب را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب نكاست بلكه شكر او افزون شد! شيطان از خدا خواست بر زراعت وگوسفندان او مسلط شود، اين اجازه به او داده شد واو تمامى آن زراعت را آتش زد وگوسفندان را از بين برد، باز هم حمد وشكر ايوب افزون شد.

سرانجام شيطان از خدا خواست كه بر بدن ايوب مسلط گردد وسبب بيمارى شديد او شود واين چنين شد، به طورى كه از شدت بيمارى وجراحت قادر به حركت نبود، بى آنكه كمترين خللى در عقل ودرك او پيدا شود. خلاصه، نعمت ها يكى بعد از ديگرى از ايوب گرفته مى شد، ولى به موازات آن مقام شكر او بالا مى رفت. تا اينكه جمعى از رهبانها به ديدن او آمدند وگفتند: بگو ببينيم تو چه گناه بزرگى كرده اى كه اين چنين مبتلا شده اى ؟ (وبه اين ترتيب شماتت اين وآن آغاز شد واين امر بر ايوب سخت گران آمد) ايوب گفت: به عزت پروردگارم سوگند كه من هيچ لقمه غذايى نخوردم مگر اينكه يتيم وضعيفى بر سر سفره با من نشسته بود وهيچ طاعت الهى پيش نيامد مگر اينكه سخت ترين برنامه آن را انتخاب نمودم.

در اين هنگام بود كه ايوب از عهده تمامى امتحانات در مقام شكيبايى وشكرگزارى برآمده بود، زبان به مناجات ودعا گشود وحل مشكلات خود را با تعبيرى بسيار مؤدبانه وخالى از هر گونه شكايت از خدا خواست تعبيرى كه در آيات فوق گذشت، رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ . در اين هنگام درهاى رحمت الهى گشوده شد، مشكلات به سرعت برطرف گشت ونعمتهاى الهى افزونتر از آنچه بود به او رو آورد.(1)

ص: 164


1- . نمونه ج 13 ص 479.

د. در تفسير جمله آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ ، معروف ميان مفسرين اين است كه خداوند، فرزندان او را به حيات نخست بازگردانيد وعلاوه بر آن فرزندان ديگرى نيز به او داد (در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه خداوند هم فرزندانى را كه در اين ماجرا از بين رفته بودند به او مرحمت كرد وهم فرزندانى را كه از قبل از بين رفته بودند به او برگرداند).(1)

ه -. خداوند، هم اهل جود است وهم جبروت. آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ در قنوت نماز عيد فطر وقربان مى خوانيم:

«اللهم... اهل الجود والجبروت». در اينجا خداوند، هر چه را كه از ايوب گرفته شده بود به او بازگرداند وبه علاوه آن را دو برابر هم كرد، هم گذشته اش را جبران كرد وهم نسبت به آينده اش جود وكرم نمود.

نكته ها

1. نظير آيه 83 انبياء، آيه 41 سوره ص است؛ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ .

2. شكايت از مشكلات وگرفتارى هاى زندگى به دو صورت انجام مى شود؛

به طريق مؤدبانه؛ مانند شكايت حضرت يعقوب (علیه السلام) به خداوند؛ قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ . (يوسف، 86)

و مانند شكايت حضرت ايوب (علیه السلام) كه رحمت الهى را يادآور مى شود؛ وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ . (انبياء، 83)

به طريق غير مؤدبانه؛ مانند شكايت قوم موسى (علیه السلام) به آن حضرت، كه گفتند ما بر يك طعام صبر نمى كنيم، از پروردگار خود بخواه براى ما طعام هاى ديگرى فراهم كند؛ وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا. (بقره، 61) از جمله فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ استفاده مى شود كه گويا آنها خداوند متعال را پروردگار خود نمى دانستند.

3. بلاها داراى ابعاد گوناگونى است، گاهى براى آزمايش است، گاهى براى رشد فكرى وعلمى وزمانى براى عبرت آموزى به ديگران. ذِكْرى لِلْعابِدِينَ .(2)

ص: 165


1- . نور الثقلين ج 3 ص 448، نمونه ج 13 ص 481.
2- . نور ج 7 ص 486.

آیه 85-86

اشاره

وَ إِسْماعيلَ وَ إِدْريسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرينَ (85) وَ أَدْخَلْناهُمْ في رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحينَ (86)

ترجمه

و اسماعيل وادريس وذاالكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند. * وما آنان را در رحمت خود وارد ساختيم؛ چرا كه آنها از صالحان بودند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: صبرو مقاومت اسماعيل وادريس وذالكفل ورود آنان به رحمت الهى در پرتو شايستگى.

ب. «ادريس» پيامبر بزرگ الهى طبق نقل بسيارى از مفسران جد پدر نوح بوده است، نام او در تورات، «اخنوخ» ودر عربى، ادريس است كه بعضى آن را از ماده «درس» مى دانند، زيرا او نخستين كسى بود كه بوسيله قلم، نويسندگى كرد، او علاوه بر مقام نبوت، به علم نجوم وحساب وهيئت، احاطه داشت ومى گويند نخستين كسى است كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت.(1)

گفته اند كه سى صحيفه بر او نازل شد وسرانجام به آسمان ها بالا رفت واكنون نيز زنده است. وَرَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (مريم، 57).(2)

ج. اما «ذا الكفل» مشهور اين است كه از پيامبران بوده است هر چند بعضى معتقدند كه او يكى از صالحان بود، ظاهر آيات قرآن كه او را در رديف پيامبران بزرگ مى شمرد نيز اين است كه او از انبياء است وبيشتر به نظر مى رسد كه او از پيامبران بنى اسرائيل بوده است.(3)

در علت نامگذارى او به اين نام با توجه به اينكه «كفل» (بر وزن فكر) هم به معنى نصيب وهم به معنى كفالت وعهده دارى آمده است، احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند چون خداوند نصيب وافرى از ثواب ورحمتش در برابر اعمال وعبادات فراوانى كه انجام مى داد به

ص: 166


1- . نمونه ج 13 ص 483.
2- . نور ج 7 ص 487.
3- . فى ظلال ج 5 ص 556.

او مرحمت فرمود ذا الكفل ناميده شد (يعنى صاحب بهره وافى) وبعضى گفته اند چون تعهد كرده بود شبها را به عبادت برخيزد وروزها روزه بدارد وهنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد وتا آخر به وعده خود وفا كرد، ذا الكفل ناميده شد.(1)

نكته

حضرت ذو الكفل (علیه السلام) يكى از پيامبران الهى است كه بعد از حضرت سليمان وقبل از حضرت عيسى زندگى مى كرده است. چنان كه مشهور است قبر او در مسير كربلا به نجف قرار دارد.(2)

بعضى نيز همچون فخر رازى معتقدند كه ذَا الْكِفْلِ لقب حضرت الياس پيامبر است ومشهور به اين نام ويكى از صالحان بوده است، ولى با توجه به روايتى كه در تفسير مجمع البيان از عبد العظيم حسنى از امام جواد (علیه السلام) نقل شده كه خداوند براى هدايت انسان ها يكصد وبيست چهار هزار پيامبر مبعوث فرمود كه از اين ميان، سيصد وسيزده نفر آنان مرسل هستند وذى الكفل يكى از آن مرسلين است، بنابراين ذى الكفل لقب حضرت الياس نيست، بلكه يكى از انبيا ومرسلين است.(3)

ص: 167


1- . نمونه ج 13 ص 483.
2- . نور ج 7 ص 487.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 95، نور ج 7 ص 487.

آیه 87-88

اشاره

آيات 88-87

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ (88)

ترجمه

و ذاالنون [= يونس] را (به ياد آور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت؛ وچنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراكم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم!» * ما دعاى او را به اجابت رسانديم؛ واز آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ واين گونه مؤمنان را نجات مى دهيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيرون رفتن يونس از ميان قوم وگرفتارى در شكم ماهى وتسبيح خداوند واقرار به ترك اولى عامل نجات تسبيح واقرار به وحدانيت خداوند عامل نجات يونس وبيان سنت الهى در نجات مومنان.

ب. وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ ... كلمه «نون» به معناى ماهى است وذو النون (صاحب ماهى) يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان ماهى است واز طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوا شد وايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد واز خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند وايمان آوردند. پس خدا عذاب را از ايشان برداشت ويونس از ميانشان بيرون شد وخداوند صحنه اى به وجودآورد كه درنتيجه يونس به شكم يك ماهى بزرگ فرو رفت ودرآنجا زندانى شد تا آنكه خدا آن مصيبت را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.(1)

ج. سرگذشت حضرت يونس (علیه السلام): او سال ها در ميان قومش (در سرزمين نينوا در عراق) به دعوت وتبليغ مشغول بود، ولى هر چه كوشش كرد، ارشادهايش در دل آنها مؤثر نيفتاد، خشمگين شد وآن محل را ترك كرد وبه سوى دريا رفت، در آنجا بر كشتى سوار شد، در

ص: 168


1- . الميزان ج 14 ص 444، تبيان ج 7 ص 273.

ميان راه دريا متلاطم گشت، چيزى نمانده بود كه همه اهل كشتى غرق شوند.

ناخداى كشتى گفت: من فكر مى كنم در ميان شما بنده فرارى وجود دارد كه بايد به دريا افكنده شود (ويا گفت: كشتى زياد سنگين است وبايد يك نفر را به قيد قرعه به دريا بيافكنيم) به هر حال چند بار قرعه كشيدند ودر هر بار به نام يونس درآمد! او فهميد در اين كار سرى نهفته است وتسليم حوادث شد. هنگامى كه او را به دريا افكندند، نهنگ عظيمى او را در كام خود فرو برد وخدا او را به صورت اعجازآميز زنده نگه داشت. سرانجام او متوجه شد ترك اولايى انجام داده، به درگاه خدا روى آورد وبه تقصير خود اعتراف نمود، خدا نيز دعاى او را استجابت فرمود واز تنگنا نجاتش داد.(1)

د. ظلمات در اينجا چه معنى دارد؟ ممكن است اين تعبير اشاره به ظلمت دريا واعماق آب وظلمت شكم ماهى عظيم وظلمت شب، بوده باشد وروايتى كه از امام باقر (علیه السلام) نقل شده آن را تاييد مى كند.(2)

نكته ها

1. جمله پر معنى كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ نشان مى دهد آنچه بر سر يونس آمد از گرفتارى ونجات يك حكم خصوصى نبود بلكه با حفظ سلسله مراتب، جنبه عمومى وهمگانى دارد.(3)

2. هر گاه انسان در اين موقع به همان سه نكته اى كه يونس توجه كرد توجه پيدا كند نجات ورهايى حتمى خواهد بود:

3. توجه به حقيقت توحيد واينكه هيچ معبود وهيچ تكيه گاهى جز «الله» نيست.

4. پاك شمردن وتنزيه خدا از هر عيب ونقص وظلم وستم وهر گونه گمان سوء در باره ذات پاك او.

5. اعتراف به گناه وتقصير خويش. شاهد اين سخن، حديثى است كه در «در المنثور» از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده است كه فرمود: يكى از نامهاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند

ص: 169


1- . نمونه ج 13 ص 486.
2- . همان ص 487، مجمع البيان ج 7 ص 96، تبيان ج 7 ص 274، نورالثقلين ج 4 ص 336، راهنما 11 ص 452، فتح القدير ج 3 ص 421.
3- . نمونه ج 13 ص 488.

به اجابت مى رسد وهر گاه با آن چيزى را طلب كند به او مى دهد، دعاى يونس است.

6. شخصى عرض كرد: اى رسول خدا آيا او مخصوص يونس بود يا شامل جماعت مسلمانان نيز مى شود؟ فرمود: هم مربوط به يونس بود وهم همه مؤمنان، هنگامى كه خدا را به آن مى خوانند، آيا گفتار خداوند را در قرآن نشنيده اى وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ اين دليل بر آنست كه هر كس چنين دعائى كند خداوند اجابت آن را تضمين فرموده است.(1)

7. شرايط اجابت دعا

اخلاص؛ فادعوا الله مخلصين له الدين. (مومن، 14)

وفاى به عهد الهى؛ اوفوا بعهدى اوف بعهدكم. (بقره، 40)

ايمان وعمل صالح؛ ويستجيب الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات ويزيدهم من فضله. (شورى، 26)

خوف ورجا؛ وادعوه خوفاً وطمعاً ان رحمة الله قريب من المحسنين. (اعراف، 56)

از خداوند خواستن؛ ادعونى أستجب لكم. (غافر، 60)

توحيد، تنزيه واقرار به گناه؛ فنادى فى الظلمات ان لا إله الّا أنت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجّيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين. (انبياء، 87-88)

اضطرار؛ أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه ويكشف السّوء. (نمل، 62)

توجه به ربوبيت خداوند؛ ربّ اغفر لى ولوالدىّ (نوح، 28) و ربّنا أنزل علينا مائدة من السماء. (مائده، 114) (مائده/ 114) و ادعوا ربكم تضرّعاً وخفية. (اعراف، 55)

8. نمونه هايى از اجابت دعا در قرآن؛

حضرت نوح؛ وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ . (صافات، 75)

حضرت ابراهيم ابتدا دعا كرد؛ رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ . قرآن كريم مى فرمايد دعاى ابراهيم مستجاب شد، منتهى در پرتو دورى از بت پرستان؛ فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيّاً درمرحله سوم ابراهيم به جهت اجابت دعا خداوند را حمد وستايش مى كند؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ . (ابراهيم، 39)

ص: 170


1- . نمونه ج 13 ص 488.

حضرت زكريا؛ هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى. (آل عمران، 39)

حضرت موسى وهارون؛ قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيمَا وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ . (يونس، 89)

حضرت يوسف؛ قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى... فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ . (يوسف، 14)

حضرت لوط؛ رَبِّ نَجِّنِى وَأَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ . (شعراء، 170)

حضرت سليمان؛ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لاَ يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ . (ص، 36)

حضرت عيسى؛ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونُ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنْكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ . (مائده، 114)

حضرت يونس؛ وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ . (انبياء، 87)

حضرت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً. (طه، 114)

حضرت ايوب؛ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ . (انبياء، 84)

جمله فاستجبنا له 4 بار در سوره انبيا آمده؛ 1. يونس 2. ايوب 3. نوح 4. زكريا.

مجاهدان جنگ بدر؛ إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ . (انفال، 9)

ص: 171

آیه 89-91

اشاره

وَ زَكَرِيّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْني فَرْدًا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَبًا وَ رَهَبًا وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ (90) وَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ (91)

ترجمه

و زكريا را (به ياد آور) در آن هنگام كه پروردگارش را خواند (وعرض كرد): «پروردگار من! مرا تنها مگذار (وفرزند برومندى به من عطا كن)؛ وتو بهترين وارثانى!» * ما هم دعاى او را پذيرفتيم ويحيى را به او بخشيديم؛ وهمسرش را (كه نازا بود) برايش آماده (باردارى) كرديم؛ چرا كه آنان (خاندانى بودند كه) همواره در كارهاى خير بسرعت اقدام مى كردند؛ ودر حال بيم واميد ما را مى خواندند؛ وپيوسته براى ما (خاضع و) خاشع بودند. * وبه ياد آور زنى را كه دامان خود را پاك نگه داشت؛ وما از روح خود در او دميديم؛ واو وفرزندش [= مسيح] را نشانه بزرگى براى جهانيان قرار داديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاى زكريا پيرامون فرزند دار شدن واجابت دعاى او. توصيف انبياء به سرعت در خيرات وخواندن خدا از روى اميد وترس وخشوع در برابر خداوند ياد كردن از حضرت مريم وآيت ومعجزه بودن او وپسرش براى جهانيان.

ب. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَأَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ ... ظاهر كلام مى رساند كه منظور از اصلاح همسر زكريا اين باشد كه او را شايسته براى فرزنددار شدن كرده بعد از آنكه مدتها اين شايستگى را نداشت وزنى عقيم ونازا بود. هم چنان كه خودش در دعايش به اين نكته تصريح كرده وگفته بود: وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً (مريم، 8).(1)

ج. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هنگام جنگ خندق به درگاه خداوند چنين عرضه داشت: خدايا! تو عبيدة بن الحارث را روز بدر از من گرفتى وحمزه را روز احد واين علىّ است. آن گاه اين

ص: 172


1- . الميزان ج 14 ص 446.

آيه را تلاوت فرمودند: رَبِّ لا تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ .(1)

د. إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَيَدْعُونَنا رَغَباً وَرَهَباً وَكانُوا لَنا خاشِعِينَ ؛ از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه ضمير جمع به خاندان زكريا برگردد وگويا تعليلى است براى جمله مقدرى كه از كلام سابق فهميده مى شود وتقدير كلام نظير اين است كه فرموده باشد: اگر ما به ايشان انعام كرديم بدين جهت بوده كه آنها به سوى خيرات مى شتافتند.(2)

ه -. وَجَعَلْناها وَابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ ؛ در اين جمله عيسى ومادرش يك آيت به شمار آمده اند، چون منظور از آيت در اينجا تولد اينطورى است واين آيت قائم به هر دو است وچون مريم در اقامه اين آيت مقدم بر عيسى است لذا اول نام مريم را برده فرموده: ما او وفرزندش را ونفرموده ما فرزندش را وخودش را آيت قرار داديم وهمين افتخار براى مريم بس است كه در قرآن نامش در زمره ودر رديف انبيا (عليهم السلام) آمده وحال آنكه خودش از انبيا نبوده است.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 91 انبياء، با اندك تفاوتى در ذيل آيه 12 تحريم است؛ وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ .

2. ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها وغرورهايى كه دامن افراد كم ظرفيت وضعيف الايمان را به هنگام وصول به نعمت مى گيرد نمى شدند، آنها در همه حال نيازمندان را فراموش نمى كردند ودر خيرات، سرعت داشتند، آنها در حال نياز وبى نيازى، فقر وغنا، بيمارى وسلامت، همواره متوجه خدا بودند وبالآخره آنها به خاطر اقبال نعمت گرفتار كبر وغرور نمى شدند، بلكه همواره خاشع وخاضع بودند.(4)

3. در هنگام دعا، خداوند را با آن صفتى كه با خواسته ما تناسب بيشترى دارد ياد كنيم. لاتَذَرْنِى فَرْداً وَأَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ .(5)

ص: 173


1- . بحار ج 38 ص 309.
2- . الميزان ج 14 ص 446.
3- . الميزان ج 14 ص 447.
4- . نمونه ج 13 ص 492.
5- . نور ج 7 ص 492، راهنما 11 ص 454.

4. خداوند به اولياى خود نظر خاص دارد. سه بار كلمه «له» تكرار شده است. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنا لَهُ أَصْلَحْنا لَهُ .(1)

5. كمالات انسانى زمانى با ارزش است كه دائمى باشد نه زودگذر وموقت. كانُوايُسارِعُونَ ، يَدْعُونَنا وكانُوا لَنا خاشِعِينَ .(2)

آیه 92-94

اشاره

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنّا لَهُ كاتِبُونَ (94)

ترجمه

اين (پيامبران بزرگ وپيروانشان) همه امّت واحدى بودند (وپيرو يك هدف)؛ ومن پروردگار شما هستم؛ پس مرا پرستش كنيد! * (گروهى از پيروان ناآگاه آنها) كار خود را به تفرقه در ميان خود كشاندند؛ (ولى سرانجام) همگى بسوى ما بازمى گردند! * وهر كس چيزى از اعمال شايسته بجا آورد، در حالى كه ايمان داشته باشد، كوشش او ناسپاسى نخواهد شد؛ وما تمام اعمال او را (براى پاداش) مى نويسيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم دين واحد وپرستش خداى يگانه تهديد خداوند نسبت به قطعه قطعه كنندگان دين الهى، پاداش نسبت به مومنان صالح.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته نام گروهى از پيامبران الهى وهمچنين مريم آن بانوى نمونه وبخشى از سرگذشت آنها آمده، در آيات مورد بحث به عنوان يك جمع بندى ونتيجه گيرى كلى چنين مى گويد: اين پيامبران بزرگى كه به آنها اشاره شد همه يك امت واحد بودند إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً .

ص: 174


1- . نور ج 7 ص 492.
2- . نور ج 7 ص 493، راهنما 11 ص 458.

برنامه آنها يكى وهدف ومقصد آنها نيز يكى بوده است، هر چند با اختلاف زمان ومحيط، داراى ويژگيها وروشها وبه اصطلاح تاكتيكهاى متفاوت بودند ولذا بلافاصله مى گويد: ومن پروردگار همه شما هستم، تنها مرا پرستش كنيد وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ . اين سخن شبيه گفتارى است كه على (علیه السلام) در وصيتش به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) دارد:

«و اعلم يا بنى انه لو كان لربك شريك لاتتك رسله ولعرفت افعاله وصفاته».(1)

ج. در آيه بعد اشاره به انحراف گروه عظيمى از مردم از اين اصل واحد توحيدى كرده چنين مى گويد: آنها كار خود را در ميان خود به تفرقه وتجزيه كشاندند وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ودر آخر آيه اضافه مى كند اما همه آنها سرانجام به سوى ما باز مى گردند كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ .(2)

نكته ها

1. اين آيه شريفه از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولى اعمال صالح، مشروط به اينكه توأم با ايمان باشد ونيز دلالت مى كند بر اينكه مؤمنى كه بعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد اهل نجات است.(3)

2. ذكر جمله فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ در مقام بيان پاداش اين گونه افراد، تعبيرى است توأم با نهايت لطف ومحبت وبزرگوارى چرا كه خداوند در اينجا در مقام تشكر وسپاسگزارى از بندگانش بر مى آيد واز سعى وتلاش آنها تشكر مى كند اين تعبير شبيه تعبيرى است كه در آيه 19 سوره اسراء آمده است: وَمَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْيَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً.(4)

3. وعده ى پاداش واجر وثواب با تعابير گوناگونى در قرآن بيان شده است. در يك جا مى فرمايد: ما اجر نيكوكاران را ضايع نمى كنيم، وَلا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (يوسف، 56) در جاى ديگر مى فرمايد: سعى وتلاش مردم مورد تشكّر وسپاس است، كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (اسراء، 19) ونيز مى فرمايد: وخداوند، شاكر است، فَإِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ در جاى ديگر نيز

ص: 175


1- . نهج البلاغه نامه 31.
2- . نمونه ج 13 ص 498.496
3- . الميزان ج 14 ص 458.
4- . نمونه ج 13 ص 500.

مى فرمايد: خداوند، ذرّه اى از پاداش شما را كم نمى كند؛ لايَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً (حجرات، 14) واگر ذرّه اى كار نيك انجام دهيد، آن را خواهيد ديد، فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ . (زلزال، 7)

4. آنچه مهم است، سعى وتلاش براى انجام كار نيك است، هر چند جامه ى عمل نپوشد. لِسَعْيِهِ .(1)

آیه 95-97

اشاره

وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95) حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا في غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنّا ظالِمينَ (97)

ترجمه

و حرام است بر شهرها وآبادى هايى كه (بر اثر گناه) نابودشان كرديم (كه به دنيا بازگردند؛) آنها هرگز باز نخواهند گشت! * تا آن زمان كه «يأجوج» و «مأجوج» گشوده شوند؛ وآنها از هر محلّ مرتفعى به سرعت عبور مى كنند. * ووعده حقّ [= قيامت] نزديك مى شود؛ در آن هنگام چشم هاى كافران از وحشت از حركت بازمى ماند؛ (مى گويند:) اى واى بر ما كه از اين (جريان) در غفلت بوديم؛ بلكه ما ستمكار بوديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: محال بودن بازگشت مردم هلاك شده به دنيا. ادامه اين سنت تا گشوده شدن راه بسته ياجوج وماجوج. نزديك شدن وعده الهى نسبت به تبهكاران واقرار كردن آنها به ظلم خويشتن.

ب. در آخرين آيات بحث گذشته سخن از «مؤمنان نيكوكار وصالح العمل» بود ودر نخستين آيه مورد بحث به افرادى اشاره مى كند كه در نقطه مقابل آنها قرار دارند، آنها كه تا آخرين نفس به ضلالت وفساد ادامه مى دهند.

مى فرمايد: «و حرام است بر شهرهايى كه آنها را به جرم گناهانشان نابود كرديم به دنيا

ص: 176


1- . نور ج 7 ص 495.

بازگردند آنها هرگز باز نخواهند گشت» وَحَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ َهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ . (انبياء، 95)

ج. در حقيقت آنها كسانى هستند كه بعد از مشاهده عذاب الهى، يا بعد از نابودى ورفتن به جهان برزخ، پرده هاى غرور وغفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود آرزو مى كنند اى كاش براى جبران اينهمه خطاها بار ديگر به دنيا بازمى گشتند ولى قرآن با صراحت مى گويد: بازگشت آنها به كلى حرام يعنى ممنوع است وراهى براى جبران باقى نمانده است.

به هر حال اين بى خبران دائما در غرور وغفلتند واين بدبختى تا پايان جهان هم چنان ادامه دارد، چنان كه قرآن مى فرمايد:

«اين تا زمانى ادامه دارد كه راه بر ياجوج وماجوج گشوده شود وآنها در سراسر زمين پخش شوند واز هر بلندى وارتفاعى با سرعت بگذرند» حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ . (انبياء، 96)

د. آيا منظور از گشوده شدن اين دو طايفه، شكسته شدن سد آنها ونفوذشان از اين طريق در مناطق ديگر جهان است ؟ ويا منظور نفوذ آنها به طور كلى در كره زمين از هر سو وهر ناحيه مى باشد؟ آيه فوق صريحا در اين باره سخن نگفته، تنها از انتشار وپراكندگى آنها در كره زمين به عنوان يك نشانه پايان جهان ومقدمه رستاخيز وقيامت ياد كرده است.

و بلافاصله مى گويد: «در اين هنگام وعده حق خداوند نزديك مى شود» وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ .

«و آن چنان وحشتى سراسر وجود كافران را فرا مى گيرد كه چشمهايشان از حركت باز مى ايستد وخيره خيره به آن صحنه نگاه مى كنند» فَإِذا هِىَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا.

در اين هنگام پرده هاى غرور وغفلت از برابر ديدگانشان كنار مى رود وفريادشان بلند مى شود «اى واى بر ما، ما از اين صحنه در غفلت بوديم» يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا.

و چون نمى توانند با اين عذر، گناه خويش را بپوشانند وخود را تبرئه كنند با صراحت مى گويند: «نه، ما ظالم وستمگر بوديم»! بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ .(1)

ص: 177


1- تفسير نمونه ج 13 ص 501-503
نكته ها

1. عدم رجوع به دنيا

نظير آيه 95 انبياء وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ آيات 99 و 100 مؤمنون است: حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ . لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ...

2. قيامت، روز بيدارى وتأسف وجدان هاى خفته است. يا وَيْلَنا.

3. خيره شدن چشم ها در قيامت

نظير آيه 97 انبياء آيه 42 ابراهيم است: وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ.

آیه 98-103

اشاره

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98) لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فيها خالِدُونَ (99) لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ هُمْ فيها لا يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101) لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ في مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (102) لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ اْلأَكْبَرُ وَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103)

ترجمه

شما وآنچه غير خدا مى پرستيد، هيزم جهنّم خواهيد بود؛ وهمگى در آن وارد مى شويد. * اگر اينها خدايانى بودند، هرگز وارد آن نمى شدند! در حالى كه همگى در آن جاودانه خواهند بود. * براى آنان در آن [= دوزخ] ناله هاى دردناكى است وچيزى نمى شنوند. * (امّا) كسانى كه از قبل، وعده نيك از سوى ما به آنها داده شده [= مؤمنان صالح] از آن دور نگاهداشته مى شوند. * آنها صداى آتش دوزخ را نمى شوند؛ ودر آنچه دلشان بخواهد، جاودانه متنعّم هستند. * وحشت بزرگ، آنها را اندوهگين نمى كند؛ وفرشتگان به استقبالشان مى آيند، (ومى گويند:) اين همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد!

ص: 178

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بت پرستان ومعبودان باطل هيزم جهنم در قيامت. عدم ورود بتها به جهنم در صورت لياقت پرستش ودفاع از خود. فرياد بلند جهنمى ها در دوزخ، دور بودن بهشتيان از عذاب الهى. مخلد بودن بهشتيان در بهشت. مصونيت آنان از فزع بزرگ قيامت.

ب. در تعقيب آيات گذشته كه از سرنوشت مشركان ستمگر بحث مى كرد در اين آيات روى سخن را به آنها كرده وآينده آنها ومعبودهايشان را چنين ترسيم مى كند: شما وآنچه را غير از خدا مى پرستيد آتشگيره جهنميد! إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ . «حصب» در اصل به معنى پرتاب كردن است، مخصوصا به قطعات هيزم كه در تنور پرتاب مى كنند حصب گفته مى شود.

به هر حال آيه فوق به مشركان مى گويد: آتشگيره جهنم وهيزمى كه شعله هاى آن را تشكيل مى دهد خود شما وخدايان ساختگى شما است وهمچون قطعه هاى هيزم بى ارزش يكى پس از ديگرى در جهنم پرتاب مى شويد! سپس اضافه مى كند: شما وارد بر آن مى شويد أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ .

سپس به عنوان نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: اگر اين بتها، خدايانى بودند هرگز وارد آتش دوزخ نمى شدند لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها. ولى بدانيد نه تنها وارد دوزخ مى شوند بلكه جاودانه در آن خواهند بود وَكُلٌّ فِيها خالِدُونَ .

ج. براى توضيح بيشتر پيرامون وضع دردناك، اين عابدان گمراه، در برابر آن معبودان بى ارزش مى گويد: آنها در دوزخ، فريادها وناله هاى دردناك دارند لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ. جمله بعد، يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها را بازگو مى كند وآن اينكه آنها در دوزخ چيزى نمى شنوند وَهُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ .(1)

د. لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَهُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ ؛ «زفير» صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود وبه همين جهت در لغت آن را به صداى الاغ تفسير كرده اند واگر فرموده: صداى آن را نمى شنوند، به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را

ص: 179


1- . نمونه ج 13 ص 508-506

نمى شنيدند. هم چنان كه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن ونظر افكندن به آيات خدا است.(1)

ه -. آيه بعد حالات مؤمنان راستين ومردان وزنان با ايمان را بازگو مى كند تا در مقايسه با يكديگر وضع هر دو مشخص تر شود. نخست مى گويد: كسانى كه به خاطر ايمان واعمال صالحشان وعده نيك به آنها از قبل داده ايم از اين آتش هولناك ووحشتناك دورند إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ .

و. در آخرين آيات مورد بحث، چهار نعمت بزرگ الهى را كه شامل حال اهل بهشت است برمى شمرد:

نخست اينكه آنها صداى آتش را نمى شنوند لايَسْمَعُونَ حَسِيسَها.

دوم اينكه آنها در آنچه بخواهند ومايل باشند به طور جاودان متنعمند وَهُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ .

سوم اينكه فزع اكبر آنها را غمگين نمى كند لايَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ.

بالآخره آخرين لطف خدا در باره كسانى كه در اين آيات به آنها اشاره شده اين است كه فرشتگان رحمت به استقبال آنها مى شتابند وبه آنها تبريك وشادباش مى گويند وبشارت مى دهند اين همان روزى است كه به شما وعده داده مى شد وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ .(2)

ز. پيامبر اكرم به حضرت على (علیه السلام) فرمودند: در روز قيامت تو وشيعيانت بر سر حوض هستيد وهركه را بخواهيد سيراب مى كنيد وهركه را بخواهيد ممنوع مى سازيد وشما در قيامت از فزع اكبر در امان هستيد.(3)

نكته ها

1. پرسش: اين آيه مى فرمايد: هم بت پرستان وهم معبودهاى آنان، هيزم وآتشگيره ى دوزخ خواهند بود، آيا افرادى همچون حضرت عيسى (علیه السلام) نيز كه معبود قرار گرفته اند،

ص: 180


1- . الميزان ج 14 ص 462، مجمع البيان ج 7 ص 102.
2- . نمونه ج 13 ص 509.
3- . صافى 3 ص 356.

شامل اين قاعده مى شوند ويا اينكه مستثنى هستند؟

پاسخ: اين گونه معبودها استثنا شده اند، زيرا اوّلًا، قرآن از آن معبودها به وَما تَعْبُدُونَ تعبير آورده كه وجود كلمه «ما» در اين عبارت، به موجودات غير ذوى العقول اشاره دارد، ثانياً، مخاطبين اين آيه، بت پرستان مكّه بودند كه بت هاى سنگى وچوبى و... را مى پرستيدند، ثالثاً در آيات بعدى همين سوره آمده است كه: آن كسانى كه (مثل حضرت عيسى) از طرف خداوند به آنان وعده نيكو داده شده، از دوزخ دور هستند.(1)

2. در روايات آمده است كه عدّه اى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: اگر قرآن جايگاه عابد ومعبودِ غير خدا را آتش دوزخ قرار داده است، (انبياء، 98) پس حال عيسى (علیه السلام) ومريم كه ناخواسته معبود ديگران واقع شده اند چگونه است ؟ حضرت (صلی الله علیه و آله) در پاسخ آنان، همين آيه ى شريفه 101 را تلاوت فرمودند.(2)

3. انسان در دنيا، هر چند هم در رفاه وكاميابى باشد، ولى خواسته يا ناخواسته ممكن است خبرهاى ناگوار وحوادث تلخ به گوشش برسد واز لذّت وعيش او بكاهد، امّا در قيامت، اهل بهشت به دور از هر خبر بد وسر وصداى ناهنجار وناله وفرياد گرفتاران، با عيش كامل به كامروايى مشغولند.(3)

4. نجات پرهيزكاران از جهنم

نظير آيه 101 انبياء إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ آيه 71 و 72 مريم است:

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً. ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً

5. دربهشت، نه محدوديت در نعمت هاست فِى مَا اشْتَهَتْ ونه محدوديت در زمان بهره مندى. خالِدُونَ .(4)

6. دفع شرّ، مهم تر از جلب منفعت است. لذا اوّل سخن از دورى از غم هاست، بعد

ص: 181


1- . نور ج 7 ص 498.
2- . نور ج 7 ص 500.
3- . اطيب البيان ج 9 ص 250، نور ج 7 ص 500.
4- . نور ج 7 ص 501.

دريافت بشارت ها. لايَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ .(1)

7. مصداق ونمونه آيه 101 انبياء إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ . كه اهل نجات از جهنم هستند در آيه 89 نمل بيان شده است: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ

8. برخورد فرشتگان با مؤمنان به هنگام مرگ وآخرت

به هنگام مرگ: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (النحل، 32)

در آخرت: لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (الأنبياء، 103)

آیه 104-106

اشاره

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنا إِنّا كُنّا فاعِلينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ (105) إِنَّ في هذا لَبَلاغًا لِقَوْمٍ عابِدينَ (106)

ترجمه

در آن روز كه آسمان را چون طومارى در هم مى پيچيم، (سپس) همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم، آن را بازمى گردانيم؛ اين وعده اى است بر ما وقطعاً آن را انجام خواهيم داد. * در «زبور» بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: «بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد!» * در اين، ابلاغ روشنى است براى جمعيت عبادت كنندگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جمع شدن طومار آسمان در قيامت وزنده شدن مجدد مردم، حاكميت بندگان صالح، بيان معارف اين سوره وسيله براى وصول هدف عابدان.

ب. آيه 104 توصيفى از آن روز وحشت بزرگ است ودر حقيقت علت عظمت

ص: 182


1- . همان ص: 502.

اين وحشت را مجسم مى سازد، مى گويد: اين امر، روزى تحقق مى يابد كه ما آسمان را درهم مى پيچيم همانگونه كه طومار نامه ها درهم پيچيده مى شود! يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ .

«سجل» (بر وزن سطل) به معنى دلو بزرگ وپر آب است و «سجل» (با كسر سين وجيم وتشديد لام) به معنى قطعه سنگهايى است كه روى آن مى نوشتند سپس به تمام اوراقى كه مطالب را روى آن مى نگارند گفته شده است (مفردات راغب وقاموس) بايد توجه داشت كه در تركيب جمله كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ احتمالاتى داده شده است اما مناسبتر از همه آنست «طى» كه مصدر است به «سجل» كه مفعول آن است اضافه شده ولام در «للكتب» يا براى اضافه است يا براى بيان علت.

ج. البته پيچيدن جهان به معنى فنا ونابودى آن نيست چنان كه بعضى پنداشته اند بلكه به معنى درهم كوبيده شدن وجمع وجور شدن آن است وبه تعبير ديگر شكل جهان به هم مى خورد اما مواد آن نابود نمى شود، اين حقيقتى است كه از تعبيرات مختلف در آيات معاد (مخصوصا بازگشت انسان از استخوان پوسيده واز قبرها) به خوبى مشاهده مى شود. سپس اضافه مى كند همانگونه كه ما در آغاز آن را ايجاد كرديم باز هم برمى گردانيم واين كار مشكل وسختى در برابر قدرت عظيم ما نيست كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ .(1)

د. مراد از آسمان در اين آيه، تمام آسمان هاست، زيرا در جاى ديگرى فرموده است: وَالسَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ (زمر، 67).(2)

ه -. «ارض» به مجموع كره زمين گفته مى شود وسراسر جهان را شامل مى گردد مگر اينكه قرينه خاصى در كار باشد، گرچه بعضى احتمال داده اند كه مراد وارث شدن سراسر زمين در قيامت است، ولى ظاهر كلمه «ارض» هنگامى كه بطور مطلق گفته مى شود، زمين اين جهان است.(3)

و. با توجه به تعبيراتى كه در آيه به كار رفته، ظاهر اين است كه منظور از زبور، كتاب داود است چنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: وآتينا داود زبورا وذكر به معنى تورات است وبا

ص: 183


1- . نمونه ج 13 ص 513-512
2- . نور ج 7 ص 503.
3- . نمونه ج 13 ص 515.

توجه به اينكه زبور بعد از تورات بوده، تعبير «من بعد» نيز حقيقى است وبه اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود، ما، در زبور، بعد از تورات، چنين نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد.(1)

ز. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در ميان كتب آسمانى، تنها از اين دو كتاب نام، برده شده است ؟ اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه: داود، يكى از بزرگترين پيامبرانى بود كه تشكيل حكومت حق وعدالت داد وبنى اسرائيل نيز مصداق روشن قوم مستضعفى بودند كه بر ضد مستكبران قيام كردند ودستگاه آنها را بهم پيچيدند ووارث حكومت وسرزمين آنها شدند.(2)

در بعضى از روايات صريحاً اين آيه تفسير به ياران مهدى (علیه السلام) شده است: چنان كه در مجمع البيان ذيل همين آيه از امام باقر (علیه السلام) چنين مى خوانيم:

«هم اصحاب المهدى فى آخر الزمان»: بندگان صالحى را كه خداوند در اين آيه به عنوان وارثان زمين ياد مى كند ياران مهدى (علیه السلام) در آخر الزمان هستند.(3) در تفسير قمى نيز در ذيل اين آيه چنين آمده است: أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ ، قال القائم واصحابه.(4)

ح. واژه «ارث» به معنى چيزى است كه بدون معامله ودادوستد به كسى انتقال مى يابد وگاهى در قرآن كريم «ارث» به تسلط وپيروزى يك قوم صالح بر قوم ناصالح ودر اختيار گرفتن مواهب وامكانات آنها گفته شده است، چنان كه در آيه 137 سوره اعراف در باره بنى اسرائيل وپيروزيشان بر فرعونيان چنين مى خوانيم: وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَهَا ما شرق وغرب زمين را به ارث به آن قوم مستضعف داديم.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 104 انبياء: كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ آيات ذيل است:

أَ وَلَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ (العنكبوت، 19)

ص: 184


1- . الميزان ج 14 ص 465، نمونه ج 13 ص 517، فتح القدير ج 3 ص 430.
2- . نمونه ج 13 ص 517.
3- . مجمع البيان ج 7 ص 106، صافى 3 ص 357.
4- . نمونه ج 13 ص 518.
5- . نمونه ج 13 ص 515.

قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس، 79)

2. حضرت على (علیه السلام) فرمودند: انسان در قيامت عريان محشور مى شود، سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ .(1)

3. قدرت خداوند نسبت به درهم پيچيدن آسمان ها، به آسانى پيچيدن يك طومار است. كَطَىِّ السِّجِلِّ

4. عبادت تنها كافى نيست، صلاحيت وعمل صالح نيز لازم است. عِبادِىَ الصَّالِحُونَ .(2)

5. نظير آيه 105 انبياء وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ آيه 55 نور است:

وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ

6. در آيه 105 انبياء مى فرمايد ما در زبور بعد از تورات مقرر داشتيم كه زمين ارث بندگان صالح خواهد بود: وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ (الأنبياء، 105) در اين كه كتاب زبور به كدام پيامبر داده شده در آيه 55 اسراء نام حضرت داود بيان شده است:

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً

ص: 185


1- . نهج البلاغه: خطبه 111.
2- . نور ج 7 ص 505.503

آیه 107-112

اشاره

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ (107) قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ أَمْ بَعيدٌ ما تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْري لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ (111) قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (112)

ترجمه

ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم. * بگو: «تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه معبود شما خداى يگانه است؛ آيا (با اين حال) تسليم (حقّ ) مى شويد؟ (وبتها را كنار مى گذاريد؟)» * اگر باز (روى گردان شوند، بگو: «من به همه شما يكسان اعلام خطر مى كنم؛ ونمى دانم آيا وعده (عذاب خدا) كه به شما داده مى شود نزديك است يا دور! * او سخنان آشكار را مى داند وآنچه را كتمان مى كنيد (نيز) مى داند (وچيزى بر او پوشيده نيست)! * ومن نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست؛ ومايه بهره گيرى تا مدّتى (معين)! * (وپيامبر) گفت: «پروردگارا! به حق داورى فرما (واين طغيانگران را كيفر ده)! وپروردگار ما (خداوند) رحمان است كه دربرابر نسبت هاى نارواى شما، ازاو استمداد مى طلبم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى جهانيان، وحى خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيرامون يگانكى او. اعلام خطر شرك براى مشركان. علم خداوند به آشكار ونهان مردم، تقاضاى پيامبر پيرامون داورى ميان او ومردم.

ب. وَما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ يعنى تو رحمتى هستى كه به سوى همه جماعت هاى بشرى فرستاده شده اى. دليل اين مطلب جمع با الف ولام در (العالمين) است، علاوه بر اينكه مقتضاى رسالت هم همين است واما اينكه چطور رحمت براى همه اهل دنيا است ؟ جهتش اين است كه دينى آورده كه در اخذ به آن سعادت اهل دنيا در دنيا وآخرتشان تامين است. آرى آن جناب (صلی الله علیه و آله) رحمت براى اهل دنيا است از جهت آثار حسنه اى كه از قيام او به دعوت حقه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد كه اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اينكه آن جناب مبعوث شود در نظر بگيريم وبا وضعى كه

ص: 186

پس از قيام او به خود گرفت مقايسه كنيم كاملا روشن مى گردد.(1)

ج. وَما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ . عموم مردم دنيا اعم از مؤمن وكافر همه مرهون رحمت تو هستند، چرا كه نشر آئينى را به عهده گرفتى كه سبب نجات همگان است، حال اگر گروهى از آن استفاده كردند وگروهى نكردند اين مربوط به خودشان است وتاثيرى بر عمومى بودن رحمت نمى گذارد.

اين درست به آن مى ماند كه بيمارستان مجهزى براى درمان همه دردها با پزشكان ماهر وانواع داروها تاسيس كنند ودرهاى آن را به روى همه مردم بدون تفاوت بگشايند، آيا اين وسيله رحمت براى همه افراد آن اجتماع نيست ؟ حال اگر بعضى از بيماران لجوج خودشان از قبول اين فيض عام امتناع كنند تاثيرى در عمومى بودن آن نخواهد داشت.

د. از آنجا كه مهمترين مظهر رحمت ومحكمترين پايه واساس آن مساله توحيد وجلوه هاى آن است در آيه بعد چنين مى گويد: به آنها بگو تنها چيزى كه بر من وحى مى شود اين است كه معبود شما معبود واحدى است قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَىَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ. آيا شما حاضر هستيد در برابر همين اصل اساسى توحيد تسليم شويد وبتها را كنار بگذاريد؟! فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ .

ه -. تعبير عَلى سَواءٍ يا اشاره به اين است كه من نسبت به مجازات الهى به همه شما بطور يكسان اعلام خطر مى كنم، مبادا چنين تصور كنند كه اهل مكه يا قريش با ديگران تفاوت دارند ودر پيشگاه خدا براى آنها مزيت وبرترى است ويا اشاره به اين است كه من ندايم را به گوش همه شما بدون استثناء رساندم. سپس اين تهديد را به صورت آشكارترى بيان مى كند ومى گويد: من نمى دانم آيا وعده عذاب كه به شما داده شده است نزديك است يا دور؟! وَإِنْ أَدْرِى أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ .

اين تصور را نيز به مغز خود راه مدهيد كه اگر تاخيرى در مجازات شما شود به خاطر اين است كه خدا از اعمال وسخنان شما آگاه نيست، نه، او همه را مى داند او هم سخنان آشكارتان را وهم آنچه را كتمان مى كنيد مى داند إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ .

و. نيز اگر مى بينيد مجازات الهى فورا دامن شما را نمى گيرد، به واسطه آن نيست كه او از كار شما آگاه نباشد، من چه مى دانم شايد اين آزمونى براى شما باشد وَإِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ

ص: 187


1- . الميزان ج 14 ص 467.

فِتْنَةٌ لَكُمْ ومى خواهد شما را تا مدتى از لذائذ اين جهان بهره مند سازد سپس با شدت هر چه تمامتر شما را بگيرد ومجازات كند وَمَتاعٌ إِلى حِينٍ .

پيامبر بعد از مشاهده اينهمه اعراض ورويگردانى عرض كرد پروردگار من! به حق داورى فرما واين گروه طغيانگر را طبق قانون عدالتت كيفر ده! قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ دردومين جمله روى سخن رابه مخالفان كرده ومى گويد: پروردگار همه ما خداوند رحمان است وما از پيشگاه مقدسش در برابر نسبت هاى ناروايى كه شما به او مى دهيد استمداد مى طلبيم وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ .(1)

نكته ها

1. رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) حتّى براى ملائكه مقرب الهى نيز رحمت است. رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ در حديثى مى خوانيم كه جبرئيل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) اظهار داشت كه رحمت تو مرا نيز شامل شد.(2)

2. سؤال: از آيات وروايات بسيارى استفاده مى شود كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) علم غيب گسترده اى داشته اند، همانگونه كه در دعاى ندبه مى خوانيم:

«و علمته علم ما كان وما يكون الى انقضاء خلقه» يعنى خدايا! تو به پيامبرت، علم گذشته وعلم آينده جهان را تعليم دادى. امّا در آياتى نظير آيه ى فوق به عباراتى برمى خوريم كه نشانى از عدم علم پيامبر (صلی الله علیه و آله) است، آيا اين آيات وروايات با يكديگر متناقضند ويا وجه جمعى ميان آنها وجود دارد؟

پاسخ: علم غيب دو گونه است، بخشى از آن به ذات احديت اختصاص دارد وكسى را بر آن راهى نيست، از جمله زمان وقوع قيامت، چنان كه در دعا نيز مى خوانيم:

«و بحق علمك الذى استأثرت به لنفسك» خدايا! تو را بحقّ علمى كه آن را مخصوص خودت قرار دادى، امّا بخش ديگرى از آن را خداوند به انبيا واوليا وهر كه بخواهد عنايت مى فرمايد، آن چنان كه در اين آيه مى بينيم: ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ (آل عمران، 44) همان طور كه بسيارى از مسائل قرآن را امورى غيبى تشكيل مى دهد.

3. در مقابل لجاجت واعراض مردم، مسئوليت خود را از دست ندهيم. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ .

4. هر چه را نمى دانيم، با صراحت بگوييم، نمى دانم. إِنْ أَدْرِى.(3)

ص: 188


1- . نمونه، 13 ص: 531-526
2- . همان ص 507.
3- . نور ج 7 ص 509-508

سوره حج

اشاره

ص: 189

ص: 190

آیه 1-2

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَديدٌ (2)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى مردم! از (عذاب) پروردگارتان بترسيد، كه زلزله رستاخيز امر عظيمى است! * روزى كه آن را مى بينيد، (آنچنان وحشت سراپاى همه را فرامى گيرد كه) هر مادر شيردهى، كودك شيرخوارش را فراموش مى كند؛ وهر باردارى جنين خود را بر زمين مى نهد؛ ومردم را مست مى بينى، در حالى كه مست نيستند؛ ولى عذاب خدا شديد است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم تقوا وپرهيزكارى از پروردگار عظمت زلزله قيامت توصيف شدت قيامت وعذاب آن.

ب. اين آيات اشاره به زلزله روز قيامت است (به قرينه جمله لكِنَّ عَذابَ اللهِ شَدِيدٌ) در اين صورت ذكر جمله هاى فوق جنبه مثال پيدا مى كند، يعنى آن قدر، صحنه وحشتناك است كه اگر زنان باردارى وجود داشته باشند همگى سقط جنين مى كنند واگر كودكان شيرخوارى باشند مادرها آنها را به كلى فراموش خواهند كرد.(1)

ج. كلمه «حمل» - به فتح حاء - به معناى سنگينى وثقلى است كه آدمى در باطن حمل كند، مانند فرزند در شكم و «حمل» - به كسر حاء - به معناى سنگينى وثقلى است كه در ظاهر بدن حمل شود، مانند بار شتر.(2)

ص: 191


1- . تفسير تبيان 7 ص 289، تفسير المبين ص 553، تفسير صافي 3 ص 361، تفسير نمونه 14 ص 8،
2- . الميزان 14 ص 478، مفردات راغب، ماده «حمل»، مجمع البيان 7 ص 111،
نكته ها

1. اگر زلزله را اضافه به ساعت كرد وفرموده: زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ بدين جهت است كه زلزله از علامتهاى قيامت است.(1)

2. با غافلان بايد صريح سخن گفت وبه آنان هشدار داد؛ اتَّقُوا... إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ .(2)

3. در زلزله هاى دنيا وحوادث وحشتناك نيز گاهى اين پديده ها به صورت جزئى پيدا مى شود، ولى جنبه عمومى وهمگانى ندارد اما زلزله رستاخيز چنانست كه از مشاهده آن همه مردم به اين حالات گرفتار مى شوند.(3)

4. نظير آيه 1 حج َيا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظِيمٌ آيه 4 واقعه است:

إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجّاً.

5. زمخشرى گويد: اگر كسى بپرسد چرا در آيه شريفه فرموده «مرضعة» ونفرموده «مرضع»؟ در پاسخ مى گوييم: براى اينكه «مرضعة» با «مرضع» در معنا فرق دارد، «مرضعة» آن زنى است كه در حال شير دادن باشد وپستان را به دهان كودك گذاشته باشد وكودكش در حال مكيدن باشد واما «مرضع» آن زنى است كه شانيت اين كار را داشته باشد، هر چند كه الآن مشغول شير دادن نباشد(4). در آيه شريفه كلمه «مرضعة» را به كار برده تا دلالت كند بر اينكه ترس وهول قيامت، آن چنان سخت است كه وقتى ناگهانى مى رسد، مادرى كه پستان در دهان بچه اش گذاشته آن را از دهان او بيرون مى كشد.(5)

6. علاقه ى مادر به فرزند، قوى ترين علاقه هاست، لذا خداوند در بيان سختى قيامت، به قطع رابطه ى مادر شيرده ومادر باردار با فرزندش مثال زده است وگر نه در قيامت، هيچ مادر باردار يا شيردهى وجود ندارد.(6)

7. جمله تَرَى النَّاسَ سُكارى (مردم را به صورت مستان مى بينى) اشاره به اين است كه

ص: 192


1- . الميزان 14 ص 478، تفسير تبيان 7 ص 288، مجمع البيان 7 ص 113، تفسير صافى 3 ص 361، تفسير بيضاوى 4 ص 49، فتح القدير 3 ص 435.
2- . تفسير نور 8 ص 14.
3- . تفسير نمونه 14 ص 8
4- . الوجيز فى تفسير القرآن العزيز 2 ص 331، تفسير تبيان 7 ص 288.
5- . الميزان 14 ص 478، تفسير كشاف 3 ص 143، أضواء البيان فى إيضاح القرآن بالقرآن 4 ص 255.
6- . تفسير نور 8 ص 14، راهنما 11 ص 503.

پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كه مخاطب به اين جمله مى باشد (واحتمالا مؤمنان بسيار قوى الايمان كه قدم جاى قدم هاى او نهاده اند) از اين وحشت عظيم در امانند، زيرا مى گويد مردم را به اين حالت مى بينى، يعنى خودت چنين نيستى.(1)

8. آيه 2 حج كه سخن از مستى مردم را به جهت شدت عذاب در قيامت بيان مى كند:... وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللهِ شَدِيدٌ شامل پرهيزكاران نمى شود چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (النمل، 89)

آیه 3-4

اشاره

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَريدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْديهِ إِلى عَذابِ السَّعيرِ (4)

ترجمه

گروهى از مردم، بدون هيچ علم ودانشى، به مجادله درباره خدا برمى خيزند؛ واز هر شيطان سركشى پيروى مى كنند. * بر او نوشته شده كه هر كس ولايتش را بر گردن نهد، به طور مسلّم گمراهش مى سازد وبه آتش سوزان راهنماييش مى كند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مجادله برخى كفار درباره خدا. معلول پيروى از شيطان. حتمى بودن عذاب الهى براى پيروان شيطان.

ب. بعضى از مفسران بزرگ معتقدند كه جمله يُجادِلُ فِى اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ اشاره به گفتگوهاى بى اساس مشركان است وجمله وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ اشاره به برنامه هاى عملى نادرست آنها است. بعضى ديگر جمله اول را اشاره به اعتقادات فاسد وخرافى آنها دانسته وجمله دوم را به برنامه هاى عملى غلط وانحرافى آنان.(2)

ج. واژه «مريد» از ماده «مرد» (بر وزن سرد) در اصل به معنى سرزمين بلندى است كه

ص: 193


1- . تفسير نمونه 14 ص 9، الوجيز فى تفسير القرآن العزيز 2 ص 331.
2- . تفسير نمونه 14 ص 13.

خالى از هر گونه گياه باشد وبه درختى كه از برگ خالى شود «امرد» مى گويند وروى همين جهت به نوجوانانى كه مو در صورتشان نروئيده نيز امرد گفته مى شود(1). در اينجا منظور از «مريد» كسى است كه عارى از هر گونه خير وسعادت(2) ونقطه قوت است وطبعا چنين كسى سركش ومتمرد وظالم وعصيانگر خواهد بود.(3)

د. مراد از اينكه فرمود «بر او نوشته شده كه...» اين است كه قضاى الهى در حق شيطان چنين رانده شده كه اولا پيروان خود را گمراه كند وثانيا ايشان را داخل آتش سازد واين دو قضا كه در حق وى رانده شده همان است كه آيه إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ آن را بيان مى كند.(4)

نكته ها

1. گرچه در واژه «مجادله» در عرف، مفهوم جر وبحث بى اساس وغير منطقى افتاده است، ولى در اصل لغت چنين نيست بلكه به معنى هر گونه بحث وگفتگو است كه گاه به حق وگاه به ناحق است ولذا قرآن به پيامبر دستور مى دهد: وَجادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ : «با مخالفان خود با روشى كه بهتر است مجادله كن» (نحل، 125).(5)

2. اگر فرمود: وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ ونفرمود «و يتبع الشيطان المريد» كه همان ابليس باشد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه شيطان انواع واقسامى دارد، چون ابواب باطل مختلف است وبر هر بابى شيطانى، از قبيل ابليس وذريه اش وشيطان هايى از آدميان هستند كه به سوى ضلالت دعوت مى كنند واولياى گمراهشان از ايشان تقليد وپيروى مى كنند(6)، هر چند كه تمامى تسويلات ووسوسه هاى آنان منتهى به استاد همه شان ابليس ملعون مى شود.(7)

3. پيروى ازشيطان، پذيرفتن ولايت اوست؛ ويَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ ... مَنْ تَوَلَّاهُ .(8)

ص: 194


1- . تفسير تبيان 7 ص 290، مجمع البيان 7 ص 111، تفسير نور 8 ص 16.
2- . تفسير نور 8 ص 17، فتح القدير 3 ص 436.
3- . تفسير نمونه 14 ص 12.
4- . تفسير الميزان 14 ص 484.
5- . تفسير نمونه 14 ص 13.
6- . مجمع البيان 7 ص 113، أضواء البيان 4 ص 261 و 264، أطيب البيان 9 ص 264 و 265.
7- . الميزان 14 ص 484، تفسير نمونه 14 ص 12 و 14.
8- . تفسير نور 8 ص 17، جوامع الجامع 3 ص 36.

4. شيطان تنها كسانى را گمراه مى كند كه از او پيروى كنند، نه هر كه را بخواهد. مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ .(1)

آیه 5-7

اشاره

يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي اْلأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَ تَرَى اْلأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ (5) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ (6) وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (7)

ترجمه

اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد، (به اين نكته توجّه كنيد كه:) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه وبعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه» [= چيزى شبيه گوشت جويده شده]، كه بعضى داراى شكل وخلقت است وبعضى بدون شكل؛ تا براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم)! وجنين هايى را كه بخواهيم تا مدّت معينى در رحم (مادران) قرارمى دهيم؛ (وآنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم؛) بعد شما را بصورت طفل بيرون مى آوريم؛ سپس هدف اين است كه به حدّ رشد وبلوغ خويش برسيد. در اين ميان بعضى از شما مى ميرند؛ وبعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى (وپيرى) مى رسند؛ آنچنان كه بعد از علم وآگاهى، چيزى نمى دانند! (از سوى ديگر،) زمين را (در فصل زمستان) خشك ومرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد ومى رويد؛ واز هر نوع گياهان زيبا مى روياند! * اين بخاطر آن است كه (بدانيد) خداوند حق است؛ واوست كه مردگان را زنده مى كند؛ وبر هر چيزى تواناست. * واينكه رستاخيز آمدنى است وشكّى در آن نيست؛ وخداوند تمام كسانى را كه در قبرها هستند زنده مى كند.

ص: 195


1- . تفسير نور 8 ص 17، تفسير الميزان 14 ص 343.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خلقت انسان نشانه بر وقوع معاد مراحل مختلف آفرينش انسان. احياء زمين مرده نشانه ديگر ديگر براى وقوع معاد وقدرت الهى.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته گفتگو از ترديد مخالفان در «مبدأ» و «معاد» بود در آيات مورد بحث به دو دليل محكم ومنطقى براى اثبات معاد جسمانى استدلال شده است(1)، يكى از طريق توجه به تحولات دوران جنينى وديگرى از طريق تحولات زمين به هنگام نمو گياهان.(2) در حقيقت قرآن مى خواهد صحنه هاى معاد را كه مردم در همين زندگى دنيا با آن سر وكار دارند وپيوسته با چشم خود مى بينند واز آن غافلند براى آنها تشريح كند تا بدانند زندگى بعد از مرگ نه تنها امر غير ممكنى نيست، بلكه دائما صحنه هاى مشابه آن را در زندگى روزمره با چشم خود مشاهده مى كنند.(3)

ج. كلمه ى «يتوفّى» كه از ريشه ى «وفاة» است، به معناى گرفتن كامل روح از وجود انسان(4) وبيانگر بقاى روح بشر پس از مرگ است.(5)

د. لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً: يعنى تا به حدى برسند كه بعد از يك دوره دانايى ديگر چيزى ندانند(6). لام «لكيلا» لام غايت است، يعنى امر بشر منتهى مى شود به ضعف قوا ومشاعر، به طورى كه از علم كه نفيس ترين محصول زندگى است، چيز قابل اعتنايى برايش نماند.(7)

ه -. در دو آيه بعد به عنوان جمع بندى ونتيجه گيرى كلى، هدف اصلى از بيان اين دو دليل را ضمن بازگويى پنج نكته تشريح مى كند:

1 - نخست مى گويد: «آنچه در آيات قبل از مراحل مختلف حيات در مورد انسان ها

ص: 196


1- . مجمع البيان 7 ص 113.
2- . همان ص 114، أضواء البيان 4 ص 278، أطيب البيان 9 ص 268، فتح القدير 3 ص 437.
3- . تفسير نمونه 14 ص 17 و 18، تفسير الميزان 14 ص 344، أطيب البيان 9 ص 266.
4- . مجمع البيان 7 ص 114.
5- . تفسير نور 8 ص 18، راهنما 11 ص 511.
6- . تفسير صافى 3 ص 364، مجمع البيان 7 ص 114، جوامع الجامع 3 ص 37، تفسير تبيان 7 ص 292.
7- . الميزان 14 ص 486.

وجهان گياهان بازگو شد(1) براى اين است كه بدانيد خداوند حق است» ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَالْحَقُّ .

2 - اين نظام حاكم بر جهان حيات به ما مى گويد: «او است كه مردگان را زنده مى كند» وَأَنَّهُ يُحْىِ الْمَوْتى.

3 - هدف ديگر اين است كه بدانيد «خدا بر هر چيز توانا است» وچيزى در برابر قدرت او غير ممكن نيست وَأَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ.

4 - وباز همه اينها براى اين است كه بدانيد «ساعت پايان اين جهان وآغاز جهان ديگر جاى شك وترديد ندارد» وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها.

5 - واينها همه مقدمه اى است براى آخرين نتيجه وآن اينكه «خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند» وَأَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.(2)

البته اين نتايج پنجگانه كه بعضى مقدمه وبعضى، ذى المقدمه، بعضى اشاره به امكان وبعضى اشاره به وقوع است، مكمل يكديگرند وهمگى به يك نقطه منتهى مى شوند وآن اينكه رستاخيز وبعث مردگان نه تنها امكان پذير است بلكه قطعاً تحقق خواهد يافت.(3)

و. مراد از «حق»، خداوند متعال است، حقى كه هر موجودى را تحقق مى دهد(4) ودر همه چيز نظام، حق جارى مى كند. پس همين كه خداى تعالى حق است وهر چيزى تحققش به او است، سبب شده كه اين موجودات ونظام هاى حقه جارى در آن به وجود آيد وهمه اينها كشف مى كند از اينكه او حق است.(5)

ز. در اينجا سؤالى پيش مى آيد وآن اين است كه چرا از خلقت انسان ونبات تنها پنج نتيجه اى كه در آيه شريفه آمده گرفته شده ؟ ونتايج ديگرى، از قبيل ربوبيت خدا ونداشتن شريك وعليم ومنعم وجواد بودن او و...، كه همه در باب توحيد اهميت دارند را ذكر نكرده ؟

ص: 197


1- . تفسير صافى 3 ص 364.
2- . تفسير نمونه 14 ص 20 و 21.
3- . همان، فى ظلال القرآن 4 ص 2411.
4- . تفسير صافى 3 ص 364، تفسير نمونه 14 ص 20.
5- . الميزان 14 ص 487 و 488.

جواب اين سؤال اين است: اين آيه مى خواهد مساله بعث را از طريق اثبات حقيت خدا اثبات كند، البته حقيت على الاطلاق، زيرا از حق محض جز فعل حق خالى از باطل سر نمى زند واگر عالم ديگرى نباشد كه آدمى در آن يا قرين با سعادتش ويا شقاوتش زندگى كند وبه همين خلقت وايجاد وسپس نابودى اكتفاء نموده، يكسره انسان هايى را خلق كند وبميراند، كارى لعب وبيهوده انجام داده وبيهوده كارى باطل است. پس همين كه مى دانيم او حق است وجز حق عمل نمى كند، مى فهميم كه نشانه اى ديگر هست واين ملازمه بسيار روشن است، براى اينكه اين زندگى دنيايى با مرگ تمام مى شود، پس بايد يك زندگى ديگرى باشد كه باقى باشد ودستخوش مرگ نگردد.(1)

بنابراين آيه شريفه، يعنى جمله فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ... ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ نظير آيه 39 سوره دخان وَما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وآيه 27 سوره ص وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا است.

تنها فرقى كه ميان آيه مورد بحث وآن آيات هست، اين است كه گفتيم: آيه مورد بحث مطلب را از راه حق مطلق بودن خدا اثبات مى كند وآن آيات از راه حقيت فعل خدا، هر چند كه حقيت خدا مستلزم حقيت فعل او نيز هست.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 5 حج كه مراحل مختلف خلقت را از نطفه علقه مضغه طفل را بيان مى كند با اندك تفاوتى در تعبيرات، آيه 67 غافر است؛ هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

2. نظير آيه 6 حج آيه 59 غافر است؛ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ .

3. آياتى همچون آيه فوق با صراحت سخن از معاد جسمانى مى گويد وگر نه معاد

ص: 198


1- . همان، فى ظلال القرآن 4 ص 2411.
2- . الميزان 14 ص 488 و 489.

روحانى چه شباهتى به دوران جنينى وزنده شدن زمينهاى مرده به وسيله نمو گياهان دارد؟(1)

4. سرچشمه ى شك غفلت از قدرت خداوند است. إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ .(2)

5. انسان، پيش از مرگ، هفت مرحله را طى مى كند. (تراب، نطفه، علقه، مضغه، طفوليت، بلوغ، پيرى) خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ....(3)

6. تمام مراحل خلقت، از استقرار نطفه تا تولد طفل، به دست خداست؛ خَلَقْناكُمْ - نُقِرُّ فِى الْأَرْحامِ - نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا.(4) وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ (8) ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَريقِ (9) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (10)

ترجمه

و گروهى از مردم، بدون هيچ دانش وهيچ هدايت وكتاب روشنى بخشى، درباره خدا مجادله مى كنند! * آنها با تكبّر وبى اعتنايى (نسبت به سخنان الهى)، مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند! براى آنان در دنيا رسوايى است؛ ودر قيامت، عذاب سوزان به آنها مى چشانيم! * (وبه آنان مى گوييم:) اين در برابر چيزى است كه دستهايتان از پيش براى شما فرستاده؛ وخداوند هرگز به بندگان ظلم نمى كند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مجادله برخى از رهبران گمراه درباره خدا بدون هيچ دليل. عذاب قيامت معلول اعمال زشت. منزه بودن خداوند از ستم كردن.

ب. جمله ومِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ درست همان تعبيرى است كه در آيه 3

ص: 199


1- . تفسير نمونه 14 ص 25.
2- . تفسير نور 8 ص 19، راهنما 11 ص 508.
3- . تفسير نور 8 ص 19، تفسير صافى 3 ص 363.
4- . تفسير نور 8 ص 19.

گذشت وتكرار آن نشان مى دهد كه جمله اول اشاره به گروهى است وجمله دوم اشاره به گروهى ديگر.

جمعى از مفسران فرق اين دو گروه را در اين دانسته اند كه آيه گذشته ناظر به حال پيروان گمراه وبيخبر است در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.(1) به دليل اينكه مى فرمايد: ليضل عن سبيل الله.

ج. آنچه ممكن است در باره آيه 8 بيان شود اين است كه: مراد از علم، علم حاصل از حجت عقلى است ومراد از هدايت، علم حاصل از هدايت الهى است، كه تنها نصيب كسانى مى شود كه در بندگى وعبادت خدا خلوص به خرج داده، دل به نور معرفت او روشن كرده باشند(2) ويا به عكس، يعنى مراد از علم، هدايت الهى ومراد از هدايت، علم از طريق حجت عقلى است(3) ومراد از كتاب منير، وحى الهى(4) واز طريق نبوت است واين طرق سه گانه به سوى مطلق علم است كه يكى از راه عقل ودومى از راه چشم وسومى از راه گوش به دست مى آيد واين همان است كه در آيه شريفه وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا بدان اشاره مى كند وبه هرحال خدا داناتر است.(5)

د. «ثانى» از ماده «ثنى» به معنى پيچيدن است و «عطف» به معنى پهلو است وپيچيدن پهلو(6)، كنايه از از تكبّر وغرور، بى اعتنايى واعراض از چيزى است.(7)

نكته ها

نظير آيه 8 حج، آيه 20 لقمان است. وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِى اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ.

نظير آيه 9 و 10 حج؛ آيه 181 و 182 آل عمران است؛ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ * ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ، با اين تفاوت كه سوره حج درباره جدال كنندگان

ص: 200


1- . الميزان 14 ص 520، تفسير نمونه 14 ص 29، أضواء البيان 4 ص 280، فتح القدير 3 ص 439.
2- . تفسير الميزان 14 ص 492، تفسير نمونه 14 ص 29، تفسير نور 8 ص 21، تفسير كشاف 3 ص 147،
3- . جوامع الجامع 3 ص 38، أضواء البيان 4 ص 280.
4- . همان، تفسير كشاف 3 ص 147
5- . تفسير الميزان 14 ص 492.
6- . فتح القدير 3 ص 439.
7- . تفسير نمونه 14 ص 30، تفسير صافى 3 ص 365، الميزان 14 ص 493، مجمع البيان 7 ص 116.

درباره خداوند است وآيه سوره ال عمران درباره قاتلان وپيامبران وكسانى كه گفتند خدا فقير است وما غنى هستيم.

ديگران را عامل گناه وخلاف خودمان ندانيم، كه هر چه هست از خود ماست قَدَّمَتْيَداكَ .(1)

مشركان كبر ورزيدند وخداوند در مقابل آنها را ذليل كرد؛ لَهُ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ .(2)

آیه 11-14

اشاره

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ (12) يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ (13) إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ (14)

ترجمه

بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند (وايمان قلبيشان بسيار ضعيف است)؛ همين كه (دنيا به آنها رو كند ونفع و) خيرى به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند؛ اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد، دگرگون مى شوند (وبه كفر رومى آورند)! (به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده اند وهم آخرت را؛ واين همان خسران وزيان آشكار است! * او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى به او مى رساند ونه سودى؛ اين همان گمراهى بسيار عميق است. * او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است؛ چه بد مولا وياورى وچه بد مونس ومعاشرى! * خداوند كسانى را كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها زير درختانش جارى است؛ (آرى،) خدا هر چه را اراده كند انجام مى دهد!

ص: 201


1- . تفسير نور 8 ص 22.
2- . فى ظلال القرآن 4 ص 2412، أضواء البيان 4 ص 281 و 282، تفسير نور 8 ص 22.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خسارت حتمى براى عبادت كنندگان ظاهرى. گمراهى دور براى درخواست كنندگان از غير خدا. بهره مند شدن مومنان صالح از نعمت هاى بهشتى.

ب. اين آيه صنف ديگرى از اصناف مردم بى ايمان وغير صالح را بر مى شمارد وآنها كسانى هستند كه خداى سبحان را مى پرستند اما يك طرفى نه از هر طرف(1)، به تعبيرى: به يك فرض وتقدير مى پرستند واما بر ساير تقادير نمى پرستند وآن فرضى كه بر آن فرض خدا را مى پرستند در صورتى است كه پرستش او خير دنيا برايشان داشته باشد(2) ومعلوم است كه لازمه اين طور پرستش اين است كه دين را براى دنيا استخدام كنند، اگر سودى مادى داشت پرستش خدا را استمرار دهند وبدان دل ببندد واطمينان يابند واما اگر دچار فتنه وامتحان شوند روى گردانيده به عقب برگردند به طورى كه حتى به چپ وراست هم ننگرند واز دين خدا مرتد شوند وآن را شوم بدانند ويا اگر شوم هم ندانند به اميد نجات از آن آزمايش ومهلكه از دين خدا روى بگردانند واين روش عادت آنان در پرستش بتها نيز هست يعنى بت را مى پرستند تا به خير مورد آرزوى خود برسند ويا به شفاعت آنها از شر دنيايى رهايى ونجات يابند واينكه گفتيم از شر دنيايى بدان جهت است كه بت پرستان معتقد به آخرت نيستند.(3)

ج. در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود گروه پيروان گمراه ورهبران گمراه كننده، اما در آيات مورد بحث سخن از گروه سومى است كه همان افراد ضعيف الايمان هستند.(4)

تعبير به «على حرف» ممكن است اشاره به اين باشد كه ايمان آنها بيشتر بر زبانشان است(5) ودر قلبشان جز نور ضعيف بسيار كمرنگى از ايمان نتابيده است وممكن است اشاره به اين باشد كه آنها در متن ايمان واسلام قرار ندارند بلكه در كنار ولبه آنند، زيرا يكى از معانى

ص: 202


1- . تفسير صافى 3 ص 365، مجمع البيان 7 ص 119، جوامع الجامع 3 ص 39، تفسير كشاف 3 ص 147
2- . تفسير صافى 3 ص 365
3- . تفسير الميزان 14 ص 494.
4- . تفسير نمونه 14 ص 33، مجمع البيان 7 ص 119، أطيب البيان 9 ص 272.
5- . فتح القدير 3 ص 440.

«حرف» لبه كوه وكناره اشياء است(1) ومى دانيم كسانى كه در لبه چيزى قرار گرفته اند مستقر وپا بر جا نيستند.(2)

د. سپس قرآن به تشريح تزلزل ايمان آنها پرداخته مى گويد: «آنها چنانند كه اگر دنيا به آنها رو كند ونفع وخيرى به آنان برسد حالت اطمينان پيدا مى كنند! وآن را دليل بر حقانيت اسلام مى گيرند، اما اگر به وسيله گرفتاريها وپريشانى وسلب نعمت مورد آزمايش قرار گيرند دگرگون مى شوند وبه كفر رو مى آورند»! فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ .(3)

آيه بعد به عقيده شرك آلود اين گروه مخصوصا بعد از انحراف از توحيد وايمان به خدا اشاره كرده مى گويد: «او جز خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى مى تواند به او برساند ونه سودى» يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُ وَما لا يَنْفَعُهُ .(4)

باز مطلب را از اين فراتر برده مى گويد: «او كسى را مى خواند كه زيانش از نفعش نزديكتر است»! يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ .(5)

تذكر: آيه شريفه داراى دو احتمال است: 1 - اين آيه در باره مردم بى ايمان است به دليل جمله يدعوا من دون الله كه نظريه نويسنده الميزان است. 2 - اين آيه درباره مردم ضعيف الايمان است به دليل جمله من يعبد الله على حرف اين نظريه نويسندگان تفسير نمونه است.

نكته ها

1. قابل توجه اينكه قرآن در مورد روى آوردن دنيا به اين اشخاص تعبير به خير مى كند ودر مورد پشت كردن دنيا تعبير به «فتنه» (وسيله آزمايش) نه «شر» اشاره به اينكه اين حوادث ناگوار شر وبدى نيست، بلكه وسيله اى است براى آزمايش.(6)

ص: 203


1- . همان، تفسير الميزان 14 ص 350، مجمع البيان 7 ص 119، تفسير تبيان 7 ص 296.
2- . تفسير نمونه 14 ص 33، تفسير صافى 3 ص 365.
3- . تفسير نمونه 14 ص 33 و 34، الميزان 14 ص 350، مجمع البيان 7 ص 119، تفسير تبيان 7 ص 296.
4- . تفسير نمونه 14 ص 35.
5- . همان ص 36.
6- . تفسير نمونه 14 ص 36.

2. انسان در معرض هجوم حوادث تلخ وشيرين است. أَصابَهُ ... أَصابَتْهُ .(1)

3. صيغه «افعل تفضيل» (كلمه اقرب) الزاما به معنى وجود صفتى در طرفين مورد مقايسه نيست واى بسا طرف ضعيف تر اصلاً فاقد آن باشد(2)، مثلاً مى گوييم: يك ساعت صبر وشكيبايى در برابر گناه بهتر از آتش دوزخ است (هرگز مفهوم اين سخن آن نيست كه آتش دوزخ خوب است، ولى صبر وشكيبايى از آن بهتر است، بلكه آتش دوزخ اصلا فاقد هر گونه خوبى است).(3)

4. ايمان همراه با عمل، كليد نجات است وهيچ يك به تنهايى كارساز نيست. آمَنُواوَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ .(4)

5. خداوند، قادر مطلق است ودر انجام كارهايى كه اراده مى كند، به هيچ مانع وبن بستى نمى رسد.(5)يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (همين قدرت سبب تضمين عمل به وعده هاى اوست).(6)

6. انواع ايمان؛

برخى ايمان آنها بر اساس منافع مادى است؛ ومن النّاس من يعبد اللّه على حرفٍ فإن أصابه خيرٌ اطمأنّ به. (حج، 11)

برخى ايمان آنها براى منحرف ساختن ديگران است؛ وقالت طائفةٌ من أهل الكتاب آمنوا بالّذى أنزل على الّذين آمنوا وجه النّهار واكفروا آخره لعلّهم يرجعون. (آل عمران، 72)

برخى ايمان آنها بر اساس علم ومعرفت است؛ فأمّا الّذين آمنوا فيعلمون أنّه الحقّ من ربّهم. (بقره، 26)

ص: 204


1- . تفسير نور 8 ص 23.
2- . مجمع البيان 7 ص 120، أضواء البيان 4 ص 285، فتح القدير 3 ص 440.
3- . تفسير نمونه 14 ص 36 و 37.
4- . تفسير نور 8 ص 24، راهنما 11 ص 531.
5- . مجمع البيان 7 ص 120، تفسير صافى 3 ص 366، تفسير نور 8 ص 24 و 25، فتح القدير 3 ص 441.
6- . فتح القدير 3 ص 441، تفسير نور 8 ص 24 و 25.

آیه 15-17

اشاره

مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغيظُ (15) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يُريدُ (16) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصّابِئينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهيدٌ (17)

ترجمه

هر كس گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا وآخرت يارى نخواهد كرد (واز اين نظر عصبانى است، هر كارى از دستش ساخته است بكند)، ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد وخود را حلق آويز ونفس خود را قطع كند (وتا لبه پرتگاه مرگ پيش رود)؛ ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند؟! * اين گونه ما آن [= قرآن] را به صورت آيات روشنى نازل كرديم؛ وخداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند. * مسلّماً كسانى كه ايمان آورده اند ويهود وصابئان ونصارى ومجوس ومشركان، خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى كند؛ (وحق را ازباطل جدا مى سازد؛) خداوند بر هر چيز گواه (واز همه چيز آگاه) است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: از بين نرفتن خشم مخالفان پيامبر. نزول آيات روشنگر الهى براى هدايت مردم داورى خدا ميان گروه هاى مختلف در قيامت.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از گروه ضعيف الايمان بود در آيات مورد بحث نيز چهره ديگرى از آنها را ترسيم كرده مى گويد: «كسى كه گمان مى كند خدا پيامبرش را در دنيا وآخرت يارى نخواهد كرد ودر خشم وغيظ فرو رفته هر كارى از دستش ساخته است انجام دهد، ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد وخود را از آن آويزان كند ونفس خود را قطع نمايد وتا سر حد مرگ پيش رود ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند».(1)

ص: 205


1- . تفسير تبيان 7 ص 298، تفسير الميزان 14 ص 483 و 496، تفسير نمونه 14 ص 40.

اين تفسير را گروه كثيرى از مفسران برگزيده، يا به عنوان يك احتمال قابل ملاحظه ذكر كرده اند.(1)

طبق اين تفسير، ضمير لَنْ يَنْصُرَهُ اللهُ به پيامبر (صلی الله علیه و آله) باز مى گردد و «سماء» به معنى سقف خانه است(2)، (چون «سماء» به هر چيزى كه در جهت فوق قرار داشته باشد اطلاق مى گردد).(3)

ج. احتمالات مختلف ديگر: 1 - منظور از «سماء» همان «آسمان» است(4)، يعنى: «اينگونه اشخاصى كه تصور مى كنند خدا پيامبرش را يارى نخواهد كرد به آسمان بروند وطنابى به آن آويزان كنند وخود را در ميان زمين وآسمان به دار كشند تا نفسشان بريده شود». 2 - ضمير مذكور، به خود اين اشخاص باز گردد (نه پيامبر (صلی الله علیه و آله)(5)، يعنى: كسانى كه فكر مى كنند خدا آنها را يارى نمى كند وروزيشان بر اثر ايمان آوردن قطع مى گردد، هر كارى از دستشان ساخته است انجام دهند.(6)

د. مطلب قابل توجه اينكه تمام اين تفسيرها به يك نكته روانى در ارتباط با افراد كم حوصله وعصبانى وضعيف الايمان اشاره مى كند كه آنها وقتى كارشان ظاهراً به بن بست مى رسد فورا دستپاچه مى شوند وتصميم هاى جنون آميز مى گيرند: گاه مشت بر در وديوار مى كوبند. گاه مى خواهند زمين را بشكافند وزير آن پنهان شوند وسر انجام براى خاموش كردن آتش خشم خويش تصميم به انتحار وخود كشى مى گيرند، در حالى كه هيچيك از اين اعمال جنون آميز مشكل آنها را حل نمى كند.(7)

ه -. صابئان چه كسانى هستند؟

از آيه فوق اجمالا استفاده مى شود كه آنها نيز پيرو بعضى از مذاهب آسمانى بوده اند، بخصوص كه در آيه در ميان طائفه يهود ونصارا قرار گرفته اند(8)، بعضى آنها را از پيروان

ص: 206


1- . مجمع البيان 7 ص 120، الميزان 14 ص 496، تفسير صافى 3 ص 367، قرطبى 17 ص 87.
2- . تفسير تبيان 7 ص 298، تفسير الميزان 14 ص 496، تفسير صافى 3 ص 367، نور الثقلين 3 ص 475.
3- . أضواء البيان 4 ص 287، تفسير نمونه 14 ص 41.
4- . مجمع البيان 7 ص 120، جوامع الجامع 3 ص 40، تفسير كشاف 3 ص 148.
5- . مجمع البيان 7 ص 121، تفسير صافى 3 ص 367، نور الثقلين 3 ص 474،
6- . تفسير تبيان 7 ص 298، مجمع البيان 7 ص 117 و 121، تفسير الميزان 14 ص 497.
7- . تفسير نمونه 14 ص 41 و 42، أطيب البيان 9 ص 276، فى ظلال القرآن 4 ص 2413.
8- . تفسير الميزان 14 ص 505، تفسير نمونه 14 ص 46.

«يحيى بن زكريا» مى دانند كه مسيحيان او را «يحيى تعميد دهنده» مى نامند وبعضى معتقدند آنها برخى از عقائد يهود وبرخى از عقائد مسيحيان(1) را گرفته وبه هم آميخته اند ولذا مذهب آنها را برزخى ميان اين دو مذهب مى دانند.(2)

«صابئان» براى آب جارى اهميت زيادى قائلند ولذا بسيارى از آنها در كنار نهرهاى بزرگ زندگى مى كنند، مى گويند به بعضى از ستارگان نيز احترام مى گذارند وبه همين جهت متهم به «ستاره پرستى» شده اند(3)، هر چند ظاهر آيه فوق اين است كه آنها در صف مشركان نيستند.(4) زيرا جمله الذين اشركوا به طور جداگانه مطرح شده است.

و. واژه «مجوس» فقط يك بار در قرآن مجيد در همين آيات مطرح شده وبا توجه به اينكه در برابر مشركان ودر صف اديان آسمانى قرار گرفته اند چنين بر مى آيد كه آنها داراى دين وكتاب وپيامبرى بوده اند. ترديدى نيست كه امروز مجوس به پيروان زردشت گفته مى شود(5) ويا لا اقل پيروان زردشت بخش مهمى از آنان را تشكيل مى دهند، ولى تاريخ خود زردشت نيز به هيچ وجه روشن نمى باشد(6)، تا آنجا كه بعضى ظهور او را در قرن يازدهم قبل از ميلاد دانسته اند وبعضى در قرن ششم يا هفتم!(7).(8)

در روايات اسلامى آنها از پيروان يكى از انبياى بر حق شمرده شده اند (كه بعدا از اصل توحيد منحرف گشته وبه افكار وعقائد شرك آلود روى آورده اند).

در بعضى از روايات مى خوانيم مشركان مكه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) تقاضا كردند از آنها جزيه بگيرد واجازه بت پرستى به آنها بدهد! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من جز از اهل كتاب جزيه نمى گيرم، آنها در پاسخ نوشتند تو چگونه چنين مى گويى در حالى كه از مجوس منطقه «هجر» جزيه گرفته اى ؟! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ان المجوس كان لهم نبى فقتلوه وكتاب احرقوه»: «مجوس پيامبرى داشتند وكتاب آسمانى، پيامبرشان را به قتل رساندند وكتاب او را آتش زدند»!(9),(10)

ص: 207


1- . تفسير كشاف 3 ص 149.
2- . تفسير الميزان 14 ص 505، تفسير نمونه 14 ص 46.
3- . أطيب البيان 9 ص 279، فتح القدير 3 ص 443.
4- . تفسير نمونه 14 ص 46.
5- . تفسير الميزان 14 ص 505.
6- . همان.
7- . اعلام قرآن ص 550.
8- تفسير نمونه 14 ص 44.
9- . وسائل الشيعه 11 ص 96، تفسير الميزان 14 ص 511.
10- تفسير نمونه 14 ص 45.
نكته ها

1. آيه 17 سوره حج، نظير آيه 62 بقره است با اين تفاوت كه در سوره بقره چهار گروه را بيان كرده ودر سوره حج شش گروه را بيان كرده است.

در اين آيه ميان گروه ها با كلمه ى «الَّذِينَ » فيصله داده شده است، در قيامت نيز حساب مؤمنان بر حقّ ، از حساب مشركان منحرف وهر دو از حساب پيروان اديان آسمانى ديگر جداست. كلمه ى «الَّذِينَ » سه مرتبه بكار رفته است: درباره مؤمنان، اديان ديگر ومشركان.(1)

2. در قيامت، خداوند هم قاضى است وهم شاهد. إِنَّ اللهَ يَفْصِلُ ... إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهِيدٌ.(2)

آیه 18

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (18)

ترجمه

آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمانها وكسانى كه در زمينند براى خدا سجده مى كنند؟! و (همچنين) خورشيد وماه وستارگان وكوه ها ودرختان وجنبندگان وبسيارى از مردم! امّا بسيارى (ابا دارند، و) فرمان عذاب درباره آنان حتمى است؛ وهر كس را خدا خوار كند، كسى او را گرامى نخواهد داشت! خداوند هر كار را بخواهد (وصلاح بداند) انجام مى دهد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سجده موجودات نظام هستى براى خداوند، حتميت عذاب براى بسيارى از مردم، قدرت مطلقه الهى بر كارها.

ب. موجودات عالم داراى دو گونه سجودند، «سجود تكوينى» و «سجود تشريعى».

ص: 208


1- . تفسير نور 8 ص 27.
2- . همان، تفسير الميزان 14 ص 504.

خضوع(1) وتسليم بى قيد وشرط آنها در برابر اراده حق(2) وقوانين آفرينش ونظام حاكم بر اين جهان همان سجود تكوينى آنها است كه تمام ذرات موجودات را شامل مى شود، حتى سلولهاى مغز فرعونها ونمرودها ومنكران لجوج وتمام ذرات وجود آنها مشمول اين سجود تكوينى هستند.(3)

اما «سجود تشريعى» همان نهايت خضوعى است كه از صاحبان عقل وشعور ودرك ومعرفت در برابر پروردگار تحقق مى يابد.(4)

آيا سجود فرشتگان تشريعى است ؟

بى شك در جمله يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ فرشتگان داخلند، ولى آيا سجده آنها تكوينى است يا تشريعى ؟

با توجه به اينكه آنها داراى عقل وشعور ومعرفت واراده اند، سجود آنها جنبه تشريعى دارد يعنى عبادت وخضوعى است كه با اراده واختيار انجام مى گيرد قرآن در باره فرشتگان مى گويد: لايَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ .(5)

ج. اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد وماه وستارگان وكوه ها نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مراد از آن، سجده تكوينى است، نه سجده تشريعى وتكليفى وسجده تكوينى عبارت است از تذلل واظهار كوچكى در مقابل عزت وكبريايى خداى عز وجل ودر تحت قهر وسلطنت او ولازمه آن اين است كه كلمه «من» در جمله مَنْ فِى الْأَرْضِ شامل نوع انسان، از مؤمن وكافر، بشود چون در سجده تكوينى وتذلل وجودى، استثنايى نيست.(6)

د. جمله: وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ عطف است بر جمله مَنْ فِى السَّماواتِ ... ومعنايش اين است كه: سجده مى كند براى او هر كس كه در آسمانها وزمين است ونيز سجده مى كند براى او بسيارى از مردم(7) واگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است

ص: 209


1- . تفسير تبيان 7 ص 302، نهج البيان 3 ص 289.
2- . تفسير تبيان 7 ص 301، مجمع البيان 7 ص 122، تفسير كشاف 3 ص 149، فتح القدير 3 ص 443.
3- . تفسير نمونه 14 ص 49.
4- . همان ص 50.
5- . أطيب البيان 9 ص 280، تفسير نمونه 14 ص 50، فتح القدير 3 ص 443، تحريم 6.
6- . تفسير الميزان 14 ص 507.
7- . جوامع الجامع 3 ص 41.

بر اينكه منظور از اين سجده نوع ديگرى از سجده وغير از سجده سابق است، چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده همان سجده تشريعى واختيارى وبه رو افتادن به زمين براى تجسم تذلل است، تا آن تذلل وعبوديت تكوينى وذاتى را اظهار كنند.(1)

آیه 19-24

اشاره

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا في رَبِّهِمْ فَالَّذينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ ما في بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ (21) كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ (22) إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا وَ لِباسُهُمْ فيها حَريرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَميدِ (24)

ترجمه

اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه وجدال پرداختند؛ كسانى كه كافر شدند، لباس هايى از آتش براى آنها بريده شده ومايع سوزان وجوشان بر سرشان ريخته مى شود؛ * آنچنان كه هم درونشان با آن آب مى شود وهم پوستهايشان. * وبراى آنان گرزهايى از آهن (سوزان) است. * هر گاه بخواهند از غم واندوه هاى دوزخ خارج شوند، آنها را به آن بازمى گردانند؛ و (به آنان گفته مى شود:) بچشيد عذاب سوزان را! * خداوند كسانى را كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، در باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است؛ آنان با دستبندهايى از طلا ومرواريد زينت مى شوند؛ ودر آنجا لباسهايشان از حرير است. * وبسوى سخنان پاكيزه هدايت مى شوند وبه راه خداوند شايسته ستايش، راهنمايى مى گردند.

ص: 210


1- . تفسير الميزان 14 ص 507.

شان نزول

جمعى از مفسران شيعه واهل تسنن شان نزولى براى نخستين آيه از آيات فوق نقل كرده اند كه فشرده اش اين است: روز جنگ بدر، سه نفر از مسلمانان (على (علیه السلام) وحمزه وعبيدة بن حارث بن عبد المطلب) به ميدان نبرد آمدند وبه ترتيب «وليد بن عتبه» و «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» را از پاى در آوردند، آيه فوق نازل شد وسرنوشت اين مبارزان را بيان كرد.

و نيز نقل كرده اند كه «ابو ذر» سوگند ياد مى كرد كه اين آيه در باره مردان فوق نازل شده.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزاع دو گروه مسلمان وكافر وقطعى بودن عذاب، براى كفار. تبيين كيفيت عذاب محال بودن خروج از جهنم. متنعم شدن مومنان صالح از بهشت جاويد. هدايت شدن بهشتيان به بهترين سخن وراه.

ب. دو گروه متخاصم در برابر هم!

در آيات گذشته به گروه مؤمنان وطوائف مختلفى از كفار اشاره شده بود(2) ومخصوصا آنها را به صورت شش گروه بيان كرد(3)، در اينجا مى فرمايد: «اين دو دسته - مؤمنان وغير مؤمنان - در باره پروردگارشان به مخاصمه وجدال پرداختند» هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ (4),(5)

سپس چهار نوع مجازات براى كافرانى را كه آگاهانه حق را انكار كردند بيان مى كند.(6)

در آيات بعد با استفاده از «روش مقابله» حال مؤمنان صالح را بيان مى كند تا از طريق مقايسه، وضع هر دو گروه كاملا مشخص شود(7) ودر اينجا پنج نوع پاداش آنها را بازگو مى كند.(8)

ص: 211


1- . تفسير تبيان 7 ص 302، مجمع البيان 7 ص 123، جوامع الجامع 3 ص 42، تفسير الميزان 14 ص 513.
2- . مجمع البيان 7 ص 124.
3- . مجمع البيان 7 ص 124.
4- . كلمه «خصمان» تثنيه است در حالى كه «اختصموا» كه فعل آن است به صورت جمع آمده، اين به خاطر آن است كه اين دو خصم، دو نفر نيستند، بلكه دو گروهند، بعلاوه اين دو گروه در دو صف قرار ندارند بلكه در صفوف مختلف قرار گرفته وهر گروه به مبارزه با سايرين برمى خيزد.
5- . تفسير تبيان 7 ص 302، تفسير صافى 3 ص 368، أطيب البيان 9 ص 282، تفسير نمونه 14 ص 55.
6- . مجمع البيان 7 ص 124، تفسير نمونه 14 ص 55.
7- . تفسير تبيان 7 ص 304، تفسير الميزان 14 ص 510، فى ظلال القرآن 4 ص 2415.
8- . تفسير نمونه 14 ص 56، فتح القدير 3 ص 444.

ج. در حديثى كه «على بن ابراهيم» مفسر معروف، در تفسير خود آورده است چنين مى خوانيم كه منظور از «طيب من القول» توحيد واخلاص است ومنظور از «صراط الحميد» ولايت وقبول رهبرى رهبران الهى است (البته اين يكى از مصاديق روشن آيه است).(1)

د. وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ «قول طيب» كلامى است كه در آن خبائث نباشد و «كلام خبيث» به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد وخداى تعالى قول طيب مؤمنين را يك جا جمع نموده وفرموده: دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَآخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (يونس، 10).(2)

نكته ها

1. نظير آيه 22 حج كه كيفر كفار را بيان مى كند، آيات ذيل است؛ وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (20 سجده). ُيرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ (المائدة، 37) (المؤمنون، 108-107)

2. از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان ومذاهبشان بسيار است، منحصر در دو طايفه كرده فهميده مى شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است، يكى حق ويكى باطل وآن گاه خصومتشان را در باره پروردگارشان دانسته وفهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده ودر نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زياد باشند در يك مساله است وآن وصف ربوبيت خدا است.

برخى رب خود را به اسماء وصفاتى وصف مى كنند كه او مستحق وسزاوار آنها است وهم افعالى به او نسبت مى دهند كه لايق ساحت اوست.(3) اينها اهل حقند ودر نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست.

برخى ديگر او را به آنچه از اسماء وصفات كه مستحق وسزاوار است وصف نمى كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى شوند ودر نتيجه وحدانيت او را منكر مى گردند(4) ويا

ص: 212


1- . تفسير قمى 2 ص 83، تفسير الميزان 14 ص 514، تفسير صافى 3 ص 369، نور الثقلين 3 ص 480.
2- . تفسير الميزان 14 ص 510.
3- . تفسير تبيان 7 ص 302، أطيب البيان 9 ص 282.
4- . تفسير تبيان 7 ص 302، أطيب البيان 9 ص 282.

صنع وايجاد عالم را به طبيعت ويا دهر نسبت مى دهند ويا منكر رسالت ونبوت ويا رسالت بعضى از رسل ويا منكر يكى از ضروريات دين حق مى شوند ودر نتيجه به حق كفر مى ورزند.(1)

3. آتش دوزخ، درون وبرون را مى سوزاند. بُطُونِهِمْ - وَالْجُلُودُ.(2)

4. دوزخيان براى نجات خود دست وپا مى زنند، امّا تلاش آنان بى نتيجه است. أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها.(3)

5. در كنار تهديد، اميد وبشارت لازم است، در آيه ى قبل فرمود: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ ودر اين آيه فرمود: لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ.(4)

آیه 25

اشاره

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذي جَعَلْناهُ لِلنّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (25)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند ومؤمنان را از راه خدا بازداشتند و (همچنين) از مسجد الحرام، كه آن را براى همه مردم، برابر قرار داديم، چه كسانى كه در آنجا زندگى مى كنند يا از نقاط دور وارد مى شوند (، مستحقّ عذابى دردناكند)؛ وهر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد ودست به ستم زند، ما از عذابى دردناك به او مى چشانيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برابر بودن مردم در بهره مندى از مسجد الحرام. قطعيت عذاب براى بازدارندگان از راه خدا ومسجد الحرام.

ب. در آيات گذشته سخن از كفار به طور مطلق در ميان بود، ولى در آيه مورد بحث، اشاره به گروه خاصى از آنان شده است كه داراى تخلفات وگناهان سنگين مخصوصا در

ص: 213


1- . تفسير الميزان 14 ص 508 و 509.
2- . تفسير نور 8 ص 29، تفسير كشاف 3 ص 151.
3- . تفسير نور 8 ص 29.
4- . همان ص 30.

رابطه با «مسجد الحرام» و «مراسم پرشكوه حج» هستند.(1)

خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد افرادى كه كافر شدند ومردم را از راه خدا كه همان دين اسلام است(2) بازداشته ومؤمنان را از ورود به مسجد الحرام كه ما آن را معبدى براى مردم قرار داديم چه مردمى كه در آنجا زندگى مى كنند وچه مردمى كه از نقاط دور وارد مى شوند جلوگيرى مى كنند وهمواره مانع عبادت مؤمنان مى شوند، مستحق عذاب دردناكند چون حق مردم اين است كه در مسجد الحرام عبادت كنند وكسى نمى تواند ونبايد مانع آنها شود. اگر از عبادت مؤمنين جلوگيرى كند در واقع ظلم به حق خداست وهركس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق منحرف گردد ودست به ظلم بزند، عذاب دردناكى به او مى چشانيم. خداوند اين گروه را كه مستحق عذاب اليم اند كيفر مى دهد.(3)

ج. در اينكه منظور از (الحاد بظلم) چيست ؟ بايد گفت كه الحاد به معنى انحراف از حد اعتدال است.(4) بنابراين كسانى كه با توسل به ظلم از حد اعتدال خارج مى شوند ودر آن سرزمين مرتكب خلاف مى گردند الحاد به ظلم كرده اند وتفسير آن به شرك وحلال شمردن محرمات وارتكاب حرام حتى دشنام به زيردستان واحتكار وداخل شدن در منطقه حرم بدون احرام، همه اينها از قبيل بيان مصداق است.(5)

امام صادق (علیه السلام) در معناى الحاد فرمودند: هرنوع ستمى كه انسان در مكه به خويش بكند، خواه دزدى يا ستم به ديگرى، آن را الحاد مى بينم(6) ودر بيان ديگر فرمودند: كسى كه در مكه غير از خداوند را عبادت كند، يا ولايت غير اولياى الهى را بپذيرد، الحاد به ظلم كرده است.(7)

نكته ها

1. عطف فعل مضارع «يصدون» بر فعل ماضى «كفروا» شايد اشاره به اين نكته باشد كه كفر آنان قديمى وديرينه است ولى منع از پيمودن راه خدا وطريق طاعت، امرى است كه در

ص: 214


1- . تفسير نمونه 14 ص 60، فى ظلال القرآن 4 ص 2416
2- . تفسير الميزان 14 ص 517.
3- . تفسير نمونه 14 ص 61
4- . جوامع الجامع 3 ص 44، تفسير صافى 3 ص 371، أطيب البيان 9 ص 289، أضواء البيان 4 ص 294.
5- . تفسير تبيان 7 ص 307، أطيب البيان فى تفسير القرآن 9 ص 289، تفسير نمونه 14 ص 64.
6- . الكافى 4 ص 227، بحار الأنوار 96 ص 80، تفسير صافى 3 ص 372، تفسير الميزان 14 ص 377.
7- . تفسير صافى 3 ص 372، نورالثقلين 3 ص 483

حال وآينده استمرار دارد، نظير: الّذين امنوا وتطمئنّ قلوبهم بذكر الله... (رعد، 28).(1) ناگفته نماند كه در جاى ديگر هردو به صورت ماضى به يكديگر عطف شده اند: انّ الّذين كفروا وصدّوا عن سبيل الله قد ضلّوا ضلالًا بعيداً (نساء، 167).(2)

2. مسجد الحرام متعلق به همه مردم است وهيچ فردى حق مزاحمت براى عبادت مردم را ندارد.(3)

3. مسلمانان نسبت به مسجدالحرام از حقوق مساوى برخوردارند وكسى را بر ديگرى امتيازى نخواهد بود. سواء به معناى مستوى، عاكف به معناى مقيم، منظور اهل مكه هستند، بادى يعنى اهل باديه، مقصود انسان هايى هستند كه در خارج از سرزمين مكه زندگى مى كنند.(4)

4. هر انسانى چه در زمان كنونى چه در آينده، اراده تجاوز وتعدى به مسجدالحرام داشته باشد وبخواهد مردم را از عبادت خدا بازدارد، مشمول عذاب الهى است. مفعول (من يرد) حذف شده ودلالت بر عموم دارد.(5)

ص: 215


1- . تفسير تبيان 7 ص 306، تفسير الميزان 14 ص 517، أطيب البيان 9 ص 288، تفسير نمونه 14 ص 61،.
2- . مجمع البيان 7 ص 127، تفسير نمونه 14 ص 61
3- . مجمع البيان 7 ص 127
4- . مجمع البيان 7 ص 126 و 127، تفسير صافى 3 ص 371، تفسير الميزان 14 ص 366 و 367.
5- . الميزان 14 ص 518، جوامع الجامع 3 ص 44، تفسير كشاف 3 ص 152، فى ظلال القرآن 5 ص 591.

آیه 26-28

اشاره

وَ إِذْ بَوَّأْنا ِلإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بي شَيْئًا وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ وَ الْقائِمينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ في أَيّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ اْلأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ (28)

ترجمه

(به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه (كعبه) را براى ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا كند؛ وبه او گفتيم:) چيزى را همتاى من قرار مده! وخانه ام را براى طواف كنندگان وقيام كنندگان وركوع كنندگان وسجودكنندگان (از آلودگى بتها واز هر گونه آلودگى) پاك ساز! * ومردم را دعوت عمومى به حج كن؛ تا پياده وسواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى بسوى تو بيايند * تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه حياتبخش) باشند؛ ودر ايام معينى نام خدا را، بر چهارپايانى كه به آنان داده است، (به هنگام قربانى كردن) ببرند؛ پس از گوشت آنها بخوريد؛ وبينواى فقير را نيز اطعام نماييد!

تفسير

الف. قرآن كريم در آيات در چند محور سخن مى گويد: آماده ساختن خانه خدا براى ابراهيم (علیه السلام) به منظور عبادت خدا وعدم شرك ورزى. دستور به تطهير خانه كعبه براى طواف كنندگان وعبادت كنندگان. اعلام حج توسط ابراهيم. هدف از آمدن به حج مشاهده منافع وياد خداوند.

ب. آيه شريفه داستان معبد شدن كعبه را براى مردم بيان مى كند تا همه بهتر بفهمند كه چگونه جلوگيرى از عبادت مردم در آن مكان خروج ظالمانه از راه حق است. مى فرمايد به ياد آور آن زمانى را كه خانه الهى را براى ابراهيم آماده كرديم وبه او وحى كرديم كه چيزى را در عبادت شريك من مساز وبعد دستور داديم اين خانه را براى طواف كنندگان ونمازگزاران وراكعان وساجدان پاك وپاكيزه سازد.

به او (ابراهيم) گفتيم مردم را دعوت عمومى به حج كن تا پياده وسواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى قصد خانه خدا كنند (چه رسد به راه نزديك). مردم به حج بيايند تا

ص: 216

شاهد منافع گوناگون خويش باشند از آنجا كه ذكرى از منافع دنيوى يا اخروى نمى شود، پس هردو را در بر مى گيرد.

ج. منظور از جمله واذ بوّأنا در آيه فوق طبق روايات مفسران اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود ودر طوفان نوح ويران وآثارش محو گشته بود به ابراهيم (علیه السلام) نشان داد. طوفانى وزيد وخاك ها را به عقب برد وپايه هاى خانه خدا آشكار گشت يا قطعه ابرى آمد ودر آنجا سايه افكند ويا به هر وسيله ديگر خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم معلوم وآماده ساخت واو با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.(1)

د. اوّلين وظيفه زائران كعبه بعد از پوشيدن لباس احرام ونيت گفتن

«لبّيك اللّهمّ لبيك لبيك لا شريك لك لبّيك» است(2)، راوى گويد از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم چرا در حج لبيك واجب شده است ؟ فرمود: همانا خداوند به ابراهيم وحى كرد «و اذّن فى النّاس بالحجّ » مردم را به حج دعوت كن، اين جملات پاسخ دعوت ابراهيم (علیه السلام) است.(3)

در روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم آمده مى خوانيم هنگامى كه ابراهيم چنين دستورى را دريافت داشت، عرض كرد: خداوندا صداى من به گوش مردم نمى رسد. اما خدا به او فرمود: «عليك بالاذان وعلىّ البلاغ» تو اعلام كن ومن به گوش آنها مى رسانم. ابراهيم بر محل (مقام) برآمد وانگشت در گوش گذارد ورو بسوى شرق وغرب كرد وصدا زد «ايّها النّاس كتب عليكم الحجّ البيت العتيق فاجيبوا ربّكم» اى مردم حج خانه كعبه بر شما نوشته شده، دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد.(4)

و خداوند صداى او را به گوش همگان حتى كسانى كه در پشت پدران ورحم مادران بودند رسانيد وآنها در پاسخ گفتند:

«لبيك اللّهمّ لبيك» وتمام كسانى كه از آن روز تا روز قيامت در مراسم شركت مى كنند از كسانى هستند كه در آن روز دعوت ابراهيم را اجابت كرده اند.(5)

ص: 217


1- . تفسير تبيان 7 ص 308، نمونه 14 ص 67، أطيب البيان 9 ص 290، أضواء البيان 4 ص 296.
2- . مجمع البيان 7 ص 128، فى ظلال القرآن 4 ص 2418.
3- . نور الثقلين 3 ص 486، جوامع الجامع 3 ص 44، تفسير قمى 2 ص 83، أطيب البيان 9 ص 292.
4- . تفسير قمى 2 ص 83، نور الثقلين 3 ص 487، أضواء البيان 4 ص 299، فتح القدير 3 ص 448.
5- . تفسير فرات الكوفى ص 273، مجمع البيان 7 ص 128. نمونه 14 ص 69، روح المعانى 17 ص 143.

ه -. سپس مى فرمايد مردم علاوه بر مشاهده منافع، نام خدا را در ايام معينى به ياد آورند يعنى روز دهم تا سيزدهم ذى الحجه كه گوسفند وگاو وشتر را قربانى مى كنند، به عبارت ديگر به هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خدا وبراى او باشد، همانطورى كه در طول مراسم حج بايد اينچنين باشد. بعد دو حكم را بيان مى كند: اولًا از گوشت حيوانات قربانى خودتان بخوريد، ثانياً فقرا را نيز اطعام نماييد.

و. اينكه در آيه تعبير به «ضامر» «حيوان لاغر» شده دو احتمال دارد:

1 - آن حيوانى كه به عنوان مركب مورد استفاده قرار مى گيرد هر قدر چاق باشد بر اثر سختى راه وحرارت شديد آفتاب سوزان منطقه ودور ودراز بودن مسير در هنگام رسيدن به مكه لاغر مى شود. اين بيان حجاج را براى تحمل مشقت هاى سفر آماده مى سازد.

2 - مراد از لاغر بودن مركب چابكى آن است زيرا حيوانى كه براى كشتار پروار شده توان لازم را براى پيمودن چنين مسير سختى ندارد ودر ميانه راه از ادامه حركت باز مى ماند. پس بايد مركبى قوى وچابك براى اين سفر انتخاب كرد كه بتواند همه سختى ها را تحمل كند وبه مقصد برسد.

ز. «بهيمه» در لغت به معناى سنگ سخت است ولذا هرچه فهمش دشوار باشد مبهم گويند.(1) راغب گويد بهيمه به معنى حيوان بى زبان است ووجه نامگذارى آن اين است كه در صوت آن ابهام وجود دارد وكسى نمى داند كه از اين صدا چه منظورى دارد، هرچند در اصل لغت عام است ولكن در متعارف تنها به معنى حيوانات بى زبان غيردرنده به كار مى رود ودر قرآن هم به همين معنى آمده است.(2)

ح. آيه شريفه فكلوا منها واطعموا البائس الفقير مشتمل بر دو نوع حكم است، يكى ترخيصى كه همان امر به خوردن قربانى است ويكى الزامى كه وجوب اطعام به فقير است.

ط. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: منظور از يذكروا اسم الله گفتن الله اكبر وجملات بعد از آن است كه در دعاى معروفى بعد از پانزده نماز كه اول آن نماز ظهر روز عيد قربان است خوانده مى شود.(3)

ص: 218


1- . جوامع الجامع 3 ص 45.
2- . تفسير الميزان 14 ص 550، تفسير كشاف 3 ص 154.
3- . تفسير تبيان 7 ص 310، مجمع البيان 7 ص 129، جوامع الجامع 3 ص 45، أطيب البيان 9 ص 293.
نكته ها

1. انجام تكاليف قربانى موقوف به زمان خاص ومعين است. بر طبق روايات منظور از ايام معلومات، ايام تشريق دهم تا سيزدهم ذى الحجة است.(1)

2. قربانى كردن به هر يك از شتر وگاو وگوسفند جايز است. انعام جمع نعم به معناى شتر است وجهت اينكه شتر را به اين نام ناميده اند آن است كه اين حيوان در نزد اعراب از بزرگترين نعمت ها است لكن گاهى به هر سه حيوان اطلاق مى شود ومقصود در آيه همين معناست.(2)

3. نظير آيه 26 حج آيه 125 بقره است. وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.

4. هيچ گونه شركى براى خدا مجاز نيست؛ لاتُشْرِكْ بِى شَيْئاً(3) نكره در سياق نفى مفيد عموم است.

5. كعبه مرجع عبادت براى ابراهيم وتمام عبادت كنندگان است بوّأ له مكاناً كذا يعنى براى او فلان مكان را آماده ساخت تا مرجع او باشد وهمواره به آنجا برگردد (مكان) بمعناى محل استقرار هرچيزى است.(4)

6. تنها خودسازى كافى نيست، خدمت به خلق نيز لازم است. لاتُشْرِكْ بِى... طَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ....(5)

7. «بيت» گاهى به «الله» اضافه شده «بيت الله» ولو به صورت ضمير مانند همين آيه وطهّر بيتى وگاهى به مردم نسبت داده شده: اوّل بيت وضع للنّاس واين حاكى از آن است كه خانه خدا خانه مردم است. به تعبير ديگر آنچه به نام خدا وبراى خدا انجام مى گيرد بايد در جهت تأمين مصالح ومنافع عامه مردم وبويژه مسلمين باشد وبالعكس آنچه در خدمت مردم ومصالح عمومى است، رنگ خدايى دارد.

ص: 219


1- . معانى الاخبار 297، نور الثقلين 3 ص 490 و 491، تفسير تبيان 7 ص 310، مجمع البيان 7 ص 129.
2- . مجمع البيان 7 ص 129. الميزان 14 ص 550
3- . تفسير نور 8 ص 32، أضواء البيان 4 ص 297
4- . تفسير تبيان 7 ص 308، جوامع الجامع 3 ص 44، تفسير الميزان 14 ص 546، أطيب البيان 9 ص 290
5- . تفسير نور 8 ص 32.

8. كعبه خانه بسيار مقدس وداراى حرمتى بس والا درپيشگاه خداوند متعال است. اضافه بيت به ياى متكلم اضافه تشريفيه است؛ وطهّر بيتى.(1)

9. مركز عبادت انسان ها بايد از هر نوع آلودگى پاك وپاكيزه باشد، طهّر بيتى. منظور از تطهير اعم از تطهير ظاهرى ومعنوى است گرچه تطهير معنوى يعنى پاك ساختن از هرگونه شرك با سياق آيه تناسب بيشترى دارد.(2)

10. حق مسجد الحرام طواف ونماز است، طواف ثواب بيشترى دارد، از اين رو طائفين پيش از ركّع السجود آمده است.(3)

11. تقديم حجاج پياده بر سواره نشانه فضيلت آنان در پيشگاه الهى است، زيرا آنها بيشتر از ديگران رنج سفر را تحمل كرده(4) ولذا به مصداق افضل الاعمال احمزها برترين اعمال سخت ترين آنها است. پياده حج آوردن فضيلتى بسيار دارد. چنانكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز به آن اشاره مى فرمايد:

«لِلْحَاجِّ الرَّاكِبِ بِكُلِّ خُطْوَةٍ تَخْطُوهَا رَاحِلَتُهُ سَبْعُونَ حَسَنَةً وَلِلْحَاجِّ الْمَاشِى بِكُلِّ خُطْوَةٍ يَخْطُوهَا سَبْعُمِائَةِ حَسَنَةٍ مِنْ حَسَنَاتِ الْحَرَمِ ، قِيلَ : مَا حَسَنَاتُ الْحَرَمِ؟ قَالَ ص: الْحَسَنَةُ بِمِائَةِ أَلْفٍ ».(5)

كسى كه سواره حج كند در هر گام هفتاد حسنه برايش منظور مى شود، در حالى كه اگر پياده به حج آيد، در هر گام هفتاد حسنه از حسنات حرم برايش محسوب مى گردد. سؤال شد حسنات حرم چيست ؟ فرمود يك حسنه در حرم معادل صد هزار حسنه در غير آن مى باشد.(6)

شايد به خاطر همين فضيلت باشد كه ائمه (عليهم السلام) اهتمام داشتند حتى الامكان اين راه سخت را با پاى پياده طى كنند تا جايى كه مشهور است امام مجتبى (علیه السلام) 25 سفر پياده از مدينه به مكه براى حج رفته است. فاصله مدينه تا مكه تقريباً 80 فرسخ است.

12. حج رفتن به محضر اولياى خدا رسيدن است، از اينكه مى فرمايد يأتوك ونمى فرمايد (يأتوه) اين معنا استفاده مى شود كه مردم بايد ابتدا به زيارت رهبر الهى

ص: 220


1- . تفسير الميزان 14 ص 546، تفسير نور 8 ص 33، تفسير كشاف 3 ص 152
2- . مجمع البيان 7 ص 128، تفسير الميزان 14 ص 547، فتح القدير 3 ص 448، روح المعانى 17 ص 143،
3- . تفسير راهنما 11 ص 555، تفسير نور 8 ص 33، تفسير كبير 23 ص 28.
4- . أضواء البيان 4 ص 300 تا 302.
5- . مستدرك الوسائل 8 ص 30، مجمع البيان 4 ص 81، أطيب البيان 9 ص 291، تفسير كبير 23 ص 28
6- . مجمع البيان 7 ص 129

بشتابند وبا محوريت او حج را انجام دهند.(1)

13. حج داراى منافع فراوانى براى مردم است، تعبير منافع بصورت جمع بيانگر فراوانى بركات حج است(2) وآوردن آن بصورت نكره حاكى از عظمت آن است.(3)

14. دستيابى به بركات حج در گرو حضور مردم در مراسم حج وانجام مناسك آن است ليشهدوا.(4)

15. منافع حج به قدرى مهم است كه اگر مردم از دورترين نقاط دنيا هم بيايند نيز ارزش دارد فجّ عميق... ليشهدوا.(5)

16. نظير آيه 28 حج با اندك تفاوتى در تعبير آيه 36 حج است.

17. حج، تنها مقصدى است كه هميشه واز همه ى مناطق جهان مسافر دارد. مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ .(6)

18. فلسفه ى عبادات، ياد خداست. وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ (درباره ى فلسفه ى نماز نيز مى خوانيم: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى يعنى براى ياد خدا، نماز به پادار).(7)

19. استفاده از گوشت قربانى براى خود زائران جايز است فكلوا(8) بر خلاف عادت هاى زمان جاهليت كه مصرفش را براى حاجى حرام مى دانستند.(9)

20. استفاده از تمام گوشت قربانى براى زائر خانه خداوند جايز نيست بلكه بايد به مستمندان تنگدست اطعام شود، (من) در (منها) مفيد تبعيض است.

21. حضور در حج ورسيدن به منافع آن بايد با فقرزدايى همراه باشد واجتماع اغنيا در حج نبايد آنان را از تهيدستان غافل كند.(10)

ص: 221


1- . تفسير نور 8 ص 34، راهنما 11 ص 558.
2- . تفسير تبيان 7 ص 310.
3- . تفسير كبير 23 ص 30
4- . نور 34، راهنما 11 ص 560.
5- . نور 8 ص 35
6- . تفسير نور 8 ص 33.
7- . همان ص 35.
8- . تفسير تبيان 7 ص 310.
9- . جوامع الجامع 3 ص 45، تفسير نور 8 ص 35، تفسير كشاف 3 ص 154.
10- . تفسير نمونه 14 ص 82، تفسير راهنما 11 ص 560 563، تفسير نور 8 ص 35.

22. مقدم آمدن (ذكر الله) بر ذبايح وقربانى ها بهيمة الانعام از اين جهت است كه هدف اصلى به ياد خدا بودن است، منظور اصلى از قربانى هم تقرب الى الله است.(1)

23. قربانى كردن پس از حضور در عرفات ومشعر از مناسك واجب حج است؛ على ما رزقهم من بهيمة الانعام.

24. فلسفه واسرار عميق حج: مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات وآثار فراوانى در فرد وجامعه اسلامى دارد.

بعد اخلاقى حج:

مهم ترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسان ها به وجود مى آورد، مراسم «احرام» انسان را به كلى از تعينات مادى وامتيازات ظاهرى ولباس هاى رنگارنگ وزروزيور بيرون مى برد وبا تحريم لذائذ وپرداختن به خودسازى كه از وظايف محرم است او را از جهان ماده جدا كرده ودر عالمى از نور وروحانيت وصفا فرو مى برد.

بعد سياسى حج:

حج وسيله اى است براى انتقال اخبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديگر وبالاخره حج عامل مؤثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت واستعمار وآزاد ساختن مسلمين.

بعد فرهنگى حج:

ارتباط قشرهاى مسلمان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله فرهنگى وانتقال فكرها درآيد.

بعد اقتصادى حج:

برخلاف آنچه فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح حج منافات ندارد، بلكه طبق روايات اسلامى يكى از فلسفه هاى آن را تشكيل مى دهد.(2)

25. بهره مندى مادى ومعنوى در حج؛ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ . (حج، 28)

ص: 222


1- . فى ظلال 5 ص 595
2- . نمونه 14 ص 74

الف. مادى لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ . (بقره، 198)

ب. معنوى؛ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِى الْأَلْبَابِ . (بقره، 197)

26. پنج حكم پيرامون فقير؛

قرآن كريم پنج حكم را پيرامون فقير وتهى دست بيان كرده است؛

يكى ازمصارف، زكات است؛ إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ ... (توبه، 60)

از مهمترين مصارف، انفاق مستحبى است؛ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ ... لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِى سَبِيلِ اللهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِى الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ . (بقره، 272 و 273)

از جمله مصارف، غنيمت جنگى است؛ مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ ... لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً وَيَنْصُرُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ . (حشر، 7 و 8)

گوشت قربانى حج به او مى رسد؛ لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ. (حج، 28)

در صورتى كه وصى باشد مى تواند از مال يتيم به گونه معروف بهره مند شود؛ وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَنْ يَكْبَرُوا وَمَنْ كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَنْ كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللهِ حَسِيباً. (نساء، 6)

ص: 223

آیه 29

اشاره

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيقِ (29)

ترجمه

سپس، بايد آلودگيهايشان را برطرف سازند؛ وبه نذرهاى خود وفا كنند؛ وبر گرد خانه گرامى كعبه، طواف كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم تطهير بدن وپاك ساختن از آلودگى ووفاكردن به نذر وطواف در اطراف بيت عتيق.

ب. اين آيه به بخش ديگرى از مناسك حج اشاره مى كند: بعد از آن، آلودگى ها را از خود برطرف سازند وهرچيزى را كه به خاطر احرام در بدن پيدا شده مانند مو وناخن وامثال آن بايد زايل شود واين كنايه از بيرون شدن از احرام است وبه نذرهاى خود وفا كنند مانند نذرهايى كه حاجى براى رفتن به حج مى كند وبر گرد خانه عتيق طواف نمايند يعنى طواف نساء را بجا آورند كه آخرين عمل حج است وبعد از آن تمام محرمات حلال مى شود.

ج. اينكه فرمود خانه عتيق، براى آن است كه كعبه قديمى ترين خانه اى است كه براى عبادت بنا شده است.

د. تفث به گفته بسيارى از مفسران به معناى چرك وكثافت وزوائد بدن همچون ناخن وموهاى اضافى است.(1) در روايات نيز به گرفتن ناخن وپاكيزه كردن بدن وتراشيدن سر تفسير شده است.(2)

در حديثى امام صادق (علیه السلام) جمله ليقضوا تفثهم را تفسير به ملاقات امام كرد وهنگامى كه راوى از اين مسئله توضيح خواست واشاره به تفسير اين آيه در مورد گرفتن ناخن ومانند آن كرد، امام فرمود: قرآن ظاهر وباطنى دارد، يعنى مسئله ملاقات با امام در اينجا مربوط به باطن آيه است.(3)

ص: 224


1- . مجمع البيان 7 ص 130، جوامع الجامع 3 ص 45، أطيب البيان 9 ص 294، تفسير كبير 23 ص 31.
2- . مجمع البيان 7 ص 130. تفسير نمونه 14 ص 86، تفسير صافى 3 ص 375 و 376.
3- . نورالثقلين 3 ص 492، تفسير صافى 3 ص 376.

ه -. مفسرين در تسميه كعبه به عتيق وجوهى ذكر كرده اند:

1 - خانه كعبه از قيد تملّك مردم آزاد مى باشد وقابل تملك براى احدى نيست(1)، چنانكه امام محمد باقر (علیه السلام) در وجه تسميه كعبه به عتيق مى فرمايد:

«لانّه بيت حر عتيق من النّاس ولم يملكه احد».(2)

2 - اين خانه از تسلّط جبارين آزاد است وهيچ جبارى قصد تخريب آن را نكرد مگر اينكه هلاك شد.(3) چنانكه در داستان ابرهه وسوره فيل به آن اشاره شده است. در حديثى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

انّما سمى البيت العتيق لانّه لم يظهر عليه جبّار.(4) اين بيت عتيق ناميده شد به خاطر آنكه هيچ جبارى بر آن غلبه واستيلا نمى يابد.

3 - از طوفان نوح آزاد شده زيرا اين طوفان بنا بر قولى تمام روى زمين را فرا گرفت وتنها مكان كعبه در زير آب فرو نرفت.(5) روايتى از امام صادق (علیه السلام) اين وجه را تأييد مى كند:

«سمى البيت العتيق لأنّه اعتق من الغرق».(6)

4 - به خاطر قدمت آن است، زيرا كعبه اولين خانه اى مى باشد كه براى عبادت خدا ساخته شده است: انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركاً (آل عمران، 96).(7)

و. مقصود از وفاى به نذر آن است كه بسيارى از مردم نذر مى كردند كه در صورت توفيق براى حج علاوه بر مناسك حج قربانى هاى اضافى وصدقات وكارهاى خيرى انجام دهند وگاه مى شد كه بعد از رسيدن به مقصد نذرهاى خود را به دست فراموشى مى سپردند. قرآن تأكيد مى كند كه در وفاى به نذر كوتاهى نكنند.(8)

ز. در اينكه منظور از طواف واجب آيا طواف اول وطواف زيارت است يا طواف نساء دو قول ذكر شده است ولكن تفسير آن به طواف نساء قوى تر به نظر مى رسد(9) چنانكه اين معنا در حديثى از امام صادق (علیه السلام) بيان شده است.(10)

ص: 225


1- . مجمع البيان 7 ص 130، تفسير كشاف 3 ص 154.
2- . برهان 3 ص 90 ص 25، تفسير صافى 3 ص 377، نور الثقلين 3 ص 495.
3- . تفسير تبيان 7 ص 311، مجمع البيان 7 ص 130، فى ظلال القرآن 4 ص 2420.
4- . تفسير ابن كثير 3 ص 189
5- . تفسير تبيان 7 ص 311، مجمع البيان 7 ص 130، جوامع الجامع 3 ص 46، تفسير كشاف 3 ص 155.
6- . برهان 3 ص 90 ص 27، تفسير صافى 3 ص 377، نور الثقلين 3 ص 495، تفسير قمى 2 ص 84.
7- . تفسير تبيان 7 ص 311، مجمع البيان 7 ص 130، جوامع الجامع 3 ص 45، أطيب البيان 9 ص 294،
8- . روح المعانى 17 ص 146. فتح القدير 3 ص 449. مجمع البيان 7 ص 130. نمونه 14 ص 87
9- . تفسير تبيان 7 ص 311، مجمع البيان 7 ص 130، جوامع الجامع 3 ص 45، نمونه 14 ص 87.
10- . تفسير صافى 3 ص 377، نور الثقلين 3 ص 493.
نكته ها

1. در روز عيد قربان در سرزمين منا سه عمل واجب است:

الف - پرتاب هفت سنگ ريزه به جمره عقبه.

ب - قربانى كه در آيه 28 به آن اشاره شد.

ج - تراشيدن سر ويا كوتاه كردن مو وناخن كه در اين آيه بيان شده است.(1)

2. براى طواف دور خانه مقدّس وآزاد، بايد از آلودگى ها وتعهدها آزاد شويد. ثُمَّ لْيَقْضُوا وَلْيُوفُوا وَلْيَطَّوَّفُوا.(2)

آیه 30-31

اشاره

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اْلأَنْعامُ إِلاّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ اْلأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30) حُنَفاءَ لِلّهِ غَيْرَ مُشْرِكينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في مَكانٍ سَحيقٍ (31)

ترجمه

(مناسك حج) اين است! وهر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است! وچهارپايان براى شما حلال شده، مگر آنچه (ممنوع بودنش) بر شما خوانده مى شود. از پليديهاى بتها اجتناب كنيد! واز سخن باطل بپرهيزيد! * (برنامه ومناسك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى خالص براى خدا باشد! هيچ گونه همتايى براى او قائل نشويد! وهر كس همتايى براى خدا قرار دهد، گويى از آسمان سقوط كرده وپرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند؛ ويا تندباد او را به جاى دوردستى پرتاب مى كند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پاداش خير براى تعظيم كنندگان حرمت هاى خداوند. حلال بودن چهارپايان مگر موارد خاص. لزوم دورى از بت

ص: 226


1- . تفسير نور 8 ص 37
2- . همان

پرستى وغناء. خطر شرك ورزى وپيامد آن.

ب. آنچه ما براى ابراهيم ومردم بعد از وى بعنوان مناسك حج تشريع كرديم همين است كه گفته شد وهركس برنامه هاى الهى را بزرگ شمارد واحترام آن را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است وچهارپايان براى شما حلال شده مگر آنچه دستور منعش براى شما خوانده مى شود كه ممكن است منظور تحريم قربانيانى باشد كه براى غير خدا ذبح مى شوند (آنطور كه عادت مشركين بود) وممكن است منظور اين باشد كه براى محرم صيد كردن حرام است.

ج. نظير آيه 30 حج آيه 1 مائده است: َيا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّى الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ

و محرمات الهى إِلاَّ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ در مورد حيوانات در آيه 145 انعام بيان شده است:

قُلْ لاَ أَجِدُ فِى مَا أُوحِىَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

د. تعظيم شعائر الهى به اين است كه محرمات يعنى دستورات الهى اعم از واجبات ومحرمات در مورد حج را انسان رعايت كند واز آن تعدى نكند.(1)

ه -. در پايان آيه 30 دو دستور از مراسم حج را بيان مى كند كه مبارزه اى با سنن جاهلى است، اولًا از بت ها اجتناب كنيد چون آنها پليد هستند، ثانياً از سخنان باطل وبيهوده بپرهيزيد.

و. پرهيز از هرگونه بت پرستى وهرگونه گفتار باطل لازم است. تفسير اوثان به شطرنج وتفسير قول زور به تلبيه مشركان

«لبيك لا شريك الّا شريكاً هو لك تملكه وما ملك» يا دروغ يا شهادت باطل از قبيل بيان مصداق است.(2)

مراسم حج وگفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد وبرنامه شما خالص وبراى خدا باشد وهيچگونه شركى در آن راه نيابد، به عبارت ديگر اخلاص وقصد قربت محرّك اصلى در حج وساير عبادات باشد.

ص: 227


1- . مجمع البيان 7 ص 131، تفسير الميزان 552، تفسير صافى 3 ص 377، تفسير نمونه 14 ص 89،.
2- . نمونه 14 ص 91. روح المعانى 17 ص 148

هركس شريكى براى خدا قائل شود مانند كسى است كه از آسمان سقوط كرده وپرندگان در وسط هوا او را مى ربايند ويا تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند.(1)

نكته ها

1. استفاده از گوشت چهارپايان مانند شتر وگاو وگوسفند مانعى ندارد(2)، جز آنچه را خداوند حرام كرده است مانند ذبح حيوان بدون بسم الله گفتن يا رو به قبله نبودن يا صيد در حال احرام ومنخنقه وموقوذه كه در سوره مائده بيان شده است الّا ما يتلى عليكم.(3)

2. جهت اينكه حكم اجتناب را معلق بر رجس كرده بعد كلمه من الاوثان را ذكر كرده آن است كه به علت حكم نيز اشاره كند يعنى علت وجوب اجتناب اين است كه اوثان رجس وپليد هستند وجهت اينكه اجتناب را معلّق به اوثان كرده، نه به عبادت آن است كه مبالغه در اجتناب را برساند.(4)

3. اعمال حج بايد به دور از هرگونه شركى انجام شود. حنفاء جمع حنيف به معنى كسى كه از انحراف وگمراهى به استقامت واعتدال تمايل پيدا كند ودر صراط مستقيم گام بردارد.(5)

4. حنيف به معناى دين حق وفطرت توحيدى است، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد: فأقم وجهك للدّين حنيفاً فطرة الله التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق الله (روم، 29).(6)

5. ودرباره ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: ما كان ابراهيم يهودياً ولا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً وما كان من المشركين(7) واين معنا در حديثى از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است.

ص: 228


1- . تفسير تبيان 7 ص 313، فى ظلال القرآن 4 ص 2421، تفسير كشاف 3 ص 157.
2- . مجمع البيان 7 ص 131.
3- . همان، تفسير تبيان 7 ص 311، اطيب البيان 9 ص 296، تفسير كشاف 3 ص 155.
4- . الميزان 14 ص 553. كشاف 3 ص 154
5- . تفسير تبيان 7 ص 312، مجمع البيان 7 ص 132، جوامع الجامع 3 ص 46، تفسير نمونه 14 ص 94.
6- . تفسير صافى 3 ص 377، نور الثقلين 3 ص 496، أطيب البيان 9 ص 296.
7- . آل عمران 60، صافى 3 ص 377، أطيب البيان 9 ص 297، تفسير كبير 23 ص 33.

آیه 32-33

اشاره

آيات 33-32

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتيقِ (33)

ترجمه

اين است (مناسك حج)! وهر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست. * در آن (حيوانات قربانى)، منافعى براى شماست تا زمان معينى [= روز ذبح آنها] سپس محل آن، خانه قديمى وگرامى (كعبه) است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: تعظيم شعائر خداوند نشانه تقواى دل ها. بهره مندى از منافع قربانى تا مدت معين. زمان قربانى كردن شتر هنگام رسيدن به خانه كعبه.

ب. مناسك حج اينگونه است وكسى شعائر ونشانه هاى خدا را بزرگ مى شمارد وبه آنها احترام مى گذارد كه اعمالش برخاسته از تقواى دل باشد. يعنى حقيقت تقوا امرى معنوى ومربوط به دل است.

يكى از شعائر خدا در مناسك حج مربوط به شتر (يا گاو وگوسفند) قربانى است. گروهى از مسلمين عقيده داشتند كه از شتر قربانى هيچ بهره اى نبايد گرفت تا موقع ذبحش برسد اما آيه مى فرمايد براى شما در اين شتران منافعى است مانند سوار شدن يا نوشيدن شير آنها تا زمانى كه بايد قربانى شوند، پس وقتى اين زمان سر رسيد، محل آن، خانه كعبه آن خانه قديمى وگرامى است. يعنى اگر قربانى مربوط به حج باشد بايد در منا ذبح شود واگر براى عمره مفرده است بايد در مكه قربانى شود كه آيه با بيان بيت عتيق به هر دو نوع اشاره مى كند.(1)

ج. بهره بردارى مادى از شتر مانند سوار شدن، حمل بار ودوشيدن شير تا زمانى است كه شتر به قربانگاه برسد (محلّ ) اسم زمان به معناى وقت حلول وسررسيد مدت است.(2)

ص: 229


1- . الميزان 14 ص 556.
2- . تفسير تبيان 7 ص 314، مجمع البيان 7 ص 133، جوامع الجامع 3 ص 47، تفسير الميزان 14 ص 556.
نكته ها

1. وجه تسميه قربانى به شعيره آن است كه معمولًا كوهان شتر را از طرف راست مى شكافتند وبه اين وسيله آن را نشانه گذارى مى كردند تا معلوم شود كداميك از شتران براى قربانى تعيين شده اند وسپس آن را از ميقات به قربانگاه سوق مى دادند.(1)

2. اضافه تقوى به قلوب اشاره به اين است كه حقيقت تقوى امرى است معنوى وقائم به قلب است(2)، پس تقوا قائم به اعمال كه عبارت از حركات وسكنات بدنى نيست زيرا حركات وسكنات بدنى در طاعت ومعصيت مشترك است مانند دست زدن به بدن جنس مخالف در نكاح وزنا يا بى جان كردن در جنايت وقصاص يا نماز براى خدا وريا.

پس اگر يكى حلال است وديگرى حرام، يكى زشت ويكى معروف، بخاطر همان امر معنوى ودرونى است.(3)

3. جهت اينكه تعظيم شعائر را نشانه تقواى قلب دانست، آن است كه منافق اظهار تقوا مى كند ولكن قلب او خالى از تقوا است وبه همين دليل تلاشى در انجام طاعت الهى ندارد، اما انسانى كه تقوا در قلب او راسخ شده، خالصانه تلاش در انجام طاعت الهى دارد.(4)

4. عناوين قصديه: براى تبيين رابطه تعظيم شعائر وتقواى دل بايد گفت: عناوين بر دو قسم است:

عناوين غير قصديه عبارت است از: آن عناوينى كه در تحقق آنها نيازى به قصد نيست مانند طهارت كه با ازاله نجاست وشستن محل بدون قصد تطهير حاصل مى شود ويا عناوين ديگر مانند قيام وقعود.

عناوين قصديه: صرف عمل بدون قصد موجب صدق عنوان نمى شود، بلكه تحقق عنوان متوقف بر قصد است، مانند ركوع، هر خم شدنى ركوع نيست بلكه تحقق آن نياز به قصد دارد. با توجه به اين نكته به خوبى دانسته مى شود تعظيم از عناوين قصديه است پس حركت هاى معمول ومتعارف هنگامى نشانه تعظيم واحترام خواهد بود كه توأم با قصد باشد،

ص: 230


1- . تفسير تبيان 7 ص 313، مجمع البيان 7 ص 133، فتح القدير 3 ص 452.
2- . مجمع البيان 7 ص 133، جوامع الجامع 3 ص 47، أطيب البيان 9 ص 297 و 298.
3- . الميزان 14 ص 556
4- . تفسير كبير 23 ص 35

مثلًا دست بر سينه گذاشتن اگر به قصد تواضع وتعظيم باشد عنوان تواضع بر آن صدق مى كند ولى اگر بخاطر درد قفسه سينه باشد مسلّماً عنوان تعظيم ندارد.

بنابراين آنان كه به تعظيم شعائر الهى تظاهر مى كنند ولى در باطن چنين قصدى ندارند در حقيقت تعظيم شعائر نكرده اند، زيرا تعظيم شعائر رابطه مستقيم با تقواى دل دارد يعنى تعظيم شعائر الهى نشانه وجود تقواى دل ها است وآنكه باتقوا باشد آنچه را نشانى از خدا دارد بزرگ داشته وحرمت او را نگه مى دارد. به تعبير ديگر تقواى دل منشأ تقواى اعضا است وتعظيم شعائر ناشى از تقواى دلها مى باشد.(1)

آیه 34-35

اشاره

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكًا لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ اْلأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ (34) الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصّابِرينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقيمِي الصَّلاةِ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35)

ترجمه

براى هر امّتى قربانگاهى قرار داديم، تا نام خدا را (به هنگام قربانى) بر چهارپايانى كه به آنان روزى داده ايم ببرند وخداى شما معبود واحدى است؛ در برابر (فرمان) او تسليم شويد وبشارت ده متواضعان وتسليم شوندگان را * همانها كه چون نام خدا برده مى شود، دلهايشان پر از خوف (پروردگار) مى گردد؛ وشكيبايان در برابر مصيبت هايى كه به آنان مى رسد؛ وآنها كه نماز را برپا مى دارند واز آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: مقرر داشتن قربانى براى همه امتها. خداوند معبود يگانه همه امتها. لزوم تسليم در برابر خداوند توصيف اهل تواضع به ترس از خدا وصبر واقامه نماز وانفاق.

ب. راغب در مفردات مى گويد: «نسك» به معناى عبادت است و «ناسك» به معناى عابد

ص: 231


1- . تفسير سوره حج نوشته آقاى محمد امين

است ومناسك حج يعنى مواقعى كه اين عبادت در آنجا جمع مى شود يا به معناى خود اين اعمال است.

«منسك» به معناى مصدر ميمى(1) واسم زمان ومكان هرسه مى آيد.

مرحوم علامه طباطبايى قدس سره مى فرمايد: «منسك» در آيه شريفه مصدر ميمى وبه معناى عبادت است، عبادتى كه مشتمل بر قربانى وذبح نيز هست(2) ولكن نويسندگان تفسيرنمونه برآنند كه «منسك» به معناى خصوص قربانى است.(3)

ج. اين منحصر به پيروان ابراهيم نيست كه مراسم قربانى براى خدا دارند، بلكه براى قبل از آنها نيز مقرر شده بود، امت هايى كه ايمان داشتند اجازه داشتند تا آنان نيز مانند شما نام خدا را بر چهارپايانى كه به آنها روزى داديم ببرند. اساساً قربانى كردن يك عمل خرافى نيست بلكه وقتى به نام خدا صورت بگيرد سمبلى از آمادگى انسان براى فداكارى وقربانى شدن در راه او واز دست دادن سرمايه هايش است، بعلاوه اينكه طريقه اى براى اطعام فقرا نيز هست. حال كه خداى شما همان خدايى است كه براى امت هاى گذشته نيز احكام شما را تشريع كرد، پس بدانيد معبود شما وآن امت ها يكى است، لذا اسلام بياوريد وتسليم او شويد واعمالتان را فقط براى تقرب جستن به او انجام دهيد كه در اين صورت از «مخبتين» خواهيد بود.

د. آيه 35 چهار صفت براى مخبتين ذكر مى كند، اولًا وقتى نام خدا برده مى شود دل هايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد، البته اين خوف نه به واسطه ترديد در رحمت خدا يا ترس بى مورد از غضب الهى است بلكه به جهت مسؤوليت هايى است كه احتمالًا در انجام آن كوتاهى كرده اند. با درك مقام وعظمت الهى دچار خوف مى شوند. ثانياً در برابر حوادث ومصائب صابرند وبه واسطه مشكلات هيچگاه از طريق حق منحرف نشده ودچار يأس وكفران وفرار از مسؤوليت نمى شوند. ثالثاً نماز را برپا مى دارند، لذا ارتباطشان با خالق جهان محكم است. رابعاً از روزى هاى خدا انفاق مى كنند ودر نتيجه پيوندشان با خلق خدا نيز مستحكم است.

ص: 232


1- . جوامع الجامع 3 ص 48، تفسير كشاف 3 ص 158.
2- . تفسير تبيان 7 ص 314، تفسير الميزان 14 ص 556، أطيب البيان 9 ص 300، فتح القدير 3 ص 452.
3- . تفسير نمونه 14 ص 102. روح المعانى 17 ص 153
نكته ها

1. خداى ما پروردگار يكتاست فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، همان خدايى كه هم دين ما را تأمين مى كند، جَعَلْنا مَنْسَكاً وهم دنياى ما را رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ .(1)

2. مراسم قربانى عبادت خدا وسپاسگزارى در برابر نعمت هاى اوست جعلنا منسكاً... على ما رزقهم الله من بهيمة الانعام.(2)

3. نظير آيه 34 حج با اندك تفاوتى در تعبير، آيه 67 حج است.

4. نام خداوند به قدرى داراى ارزش است كه اگر هنگام ذبح حيوان بر زبان جارى شود، گوشت آن حيوان حلال وگرنه حرام خواهد بود.(3)

5. اوصافى كه در آيه شريفه در تفسير (مخبتين) آمده مانند ترس از خدا وصبر وبپا داشتن نماز وانفاق، همه اينها در حج وجود دارد.(4)

6. بشارت دو طرفه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

هم به وجود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ناحيه حضرت عيسى بشارت داده شده است: وَ إِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ... إِنِّى... وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ... (الصف، 6) هم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به گروه هايى بشارت مى دهد.

كسانى كه مورد بشارت پيامبر اكرم واقع شدند عبارت اند از:

مؤمنان:... وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (البقرة، 223)

محسنان:... وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (الحج، 37)

صابران:... وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (البقرة، 155)

مخبتين:... وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (الحج، 34)

بندگان خدا:... فَبَشِّرْ عِبَادِ. الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ... (الزمر، 17-18)

7. نظير آيه 34 و 35 حج آيه 2 و 3 انفال است؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ .

ص: 233


1- . تفسير نور 8 ص 42.
2- . أطيب البيان 9 ص 300.
3- . تفسير كبير 23 ص 35
4- . همان ص 36. روح المعانى 17 ص 155. الميزان 14 ص 557. جامع الاحكام 12 ص 60

با اين تفاوت كه صبر را از اوصاف مخبتين وافزايش ايمان وتوكل را از اوصاف مومنان برشمرده ودر سه صفت مشترك هستند. ترس قلبى به هنگام ياد خدا. اقامه نماز. انفاق در راه خدا.

8. جز براى خداوند نبايد تسليم بود(1)، تقديم (له) بر (اسلموا) مفيد حصر است.(2)

9. كسى كه صابر است يا مخبت ومتواضع است پيامبر به او بشارت مى دهد؛ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (بقره، 155)، وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (3) وكسى كه مجاهد ومهاجر است خداوند به او بشارت مى دهد؛ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ . (توبه، 20 و 21)

10. اقامه نماز نشانه ى بسيارى از كمالات

الف. نماز نشانه ى ايمان حقيقى؛ الّذين يقيمون الصلوة وممّا رزقناهم ينفقون * أولئك هم المؤمنون حقاً. (انفال، 3-4)

ب - نماز نشانه ى توبه ى واقعى؛ فان تابوا واقاموا الصلوة وءاتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين. (توبه، 5)

ج - نماز نشانه ى تقواى حقيقى؛ هدى للمتّقين * الّذين يؤمنون بالغيب ويقيمون الصلوة. (بقره، 3)

د - نماز نشانه ى تواضع؛.. وبشّر المخبتين * والمقيمى الصلوة (حج، 34-35)

ه - نماز نشانه ى نيكى ونيكان؛ ولكن البرّ من ءامن باللّه * واقام الصّلوة. (بقره، 177)

و - نماز نشانه ى احسان؛ تلك ءايات الكتاب الحكيم هدى ورحمة للمحسنين * الّذين يقيمون الصلوة. (لقمان، 3-4)

ز - نماز نشانه ى هدايت؛... قل انّ هدى اللّه هو الهدى وأقيموا الصلوة. (انعام، 72)

ص: 234


1- . جوامع الجامع 3 ص 48، تفسير كشاف 3 ص 158.
2- . تفسير نور 8 ص 42، فتح القدير 3 ص 452.
3- . حج 34.

آیه 36-38

اشاره

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنينَ (37) إِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوّانٍ كَفُورٍ (38)

ترجمه

و شترهاى چاق وفربه را (در مراسم حج) براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ در آنها براى شما خير وبركت است؛ نام خدا را (هنگام قربانى كردن) در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد؛ وهنگامى كه پهلوهايشان آرام گرفت (وجان دادند)، از گوشت آنها بخوريد ومستمندان قانع وفقيران را نيز از آن اطعام كنيد! اين گونه ما آنها را مسخّرتان ساختيم، تا شكر خدا را بجا آوريد. * نه گوشتها ونه خونهاى آنها، هرگز به خدا نمى رسد. آنچه به او مى رسد، تقوا وپرهيزگارى شماست. اين گونه خداوند آنها را مسخّر شما ساخته، تا او را بخاطر آنكه شما را هدايت كرده است بزرگ بشمريد؛ وبشارت ده نيكوكاران را! * خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند؛ خداوند هيچ خيانتكار ناسپاسى را دوست ندارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شتران فربه براى قربانى از جمله شعائر الهى، لزوم ياد خدا به هنگام نحر شتران. استفاده از گوشت قربانى واطعام به مستمندان قانع وغير قانع.. تقديم قربانى عامل تقرب به سوى خدا. لزوم ياد خدا به عظمت به جهت هدايت شما، حمايت خداوند از مومنان.

ب. شترهاى چاق را براى شما از شعائر الهى قرار داديم، در آنها براى شما خير وبركت است. اگر شتر چاق ودرشت از شعائر الهى خوانده شده به اعتبار اين است كه براى خدا قربانى شده لذا ادامه مى دهد، نام خدا را هنگام قربانى كردن آنها، در حالى كه به صف ايستاده اند، ببريد وهنگامى كه با پهلو به زمين افتادند وآرام گرفتند وجان دادند از گوشت آنها بخوريد ومستمندان قانع وفقيران معتر را نيز از آن اطعام كنيد. در انتهاى آيه 36

ص: 235

مى فرمايد خدا اينچنين حيوانى با آن بزرگى وقدرت را تسليم شما مى كند تا بتوانيد او را به راحتى مسخر كنيد، آيا نبايد شكر اين را بجا آوريد؟

ج. تا روح در بدن حيوان وجود دارد، استفاده از آن حرام است (وجوب) مصدر (وجبت) به معناى سقوط وافتادن است(1) و (جنوب) نيز جمع (جنب) وبه معناى پهلو است يعنى وقتى شتران افتادند وبه پهلو غلطيدند (جان دادند) از گوشت آن استفاده كنيد.(2) گفتنى است كه عرب جاهلى گمان مى كرد كه قربانى مال خدايان است واستفاده از آن ممنوع است، خداوند دراين آيه براين گمان خط بطلان كشيده است.(3)

د. قانع، فقيرى است كه به آنچه به او برسد راضى وقانع باشد وشكر خداى را بجا آورد وسؤال نكند.(4)

معتر، آن فقيرى است كه بر خلاف قانع خود را طلبكار مى داند واز مردم سؤال مى كند وزمانى كه به او كمكى مى شود قانع نيست وتقاضاى بيشتر دارد.(5)

ه -. ممكن است كسى توهم كند كه اگر بهره اى از اين گوشت ها به خدا نمى رسد پس چرا امر به قربانى كردن مى كند؟ جواب مى دهد كه اين درست است كه هرگز از گوشت ها وخون هاى آنها چيزى به خدا نمى رسد، ليكن اين قربانى ها تقوا وآثار معنوى براى آورنده اش دارد واين صفات وآثار معنوى است كه به سوى خدا صعود مى كند وصاحبش را به خدا نزديك مى كند، آنقدر نزديك كه ديگر حجابى بين او وخدا نماند. خدا آن حيوان را اينچنين براى شما مسخر نمود تا همان تسخير وسيله هدايت شما به سوى اطاعت وتقرب به او شود وبتوانيد با قربانى كردن آن ودر هنگام ذبح به ياد عظمت او وكبريايى خدا بيفتيد واو را در برابر هدايت به چنين عبادتى وكسب رضاى او وثوابش تكبير گوييد. در آخر مى فرمايد نيكوكاران را بشارت ده، همانهايى را كه چنين اعمال نيكى انجام مى دهند ودر راه خدا انفاق مى كنند واز هيچ احسانى دريغ ندارند.

ص: 236


1- . مجمع البيان 7 ص 136، جوامع الجامع 3 ص 49، فتح القدير 3 ص 454.
2- . تفسير صافى 3 ص 379، نور الثقلين 3 ص 497 و 498، تفسير قمى 2 ص 84.
3- . كشاف 3 ص 158. الميزان 14 ص 557
4- . تفسير تبيان 7 ص 319، مجمع البيان 7 ص 137، جوامع الجامع 3 ص 49، نورالثقلين 3 ص 498.
5- . تفسير تبيان 7 ص 319، مجمع البيان 7 ص 137، جوامع الجامع 3 ص 49، تفسير برهان 3 ص 92.

و. كلمه «يدافع» از مدافعه است ومبالغه در دفع را افاده مى كند(1) وكلمه «خوان» اسم مبالغه از خيانت است(2) وهمچنين كلمه «كفور» كه مبالغه كفران نعمت است ومراد از جمله الَّذِينَ آمَنُوا مؤمنين از امت است، هر چند كه بر حسب مورد با مؤمنين آن روز اسلام منطبق است، چون آيات در مقام تشريع حكم جهاد است وحكم جهاد مختص به يك طايفه واهل يك عصر نيست ومورد نمى تواند مخصص باشد.(3)

نكته ها

1. بزرگداشت خداوند در هدايت انسان هم درباره هدف از روزه بيان شده هم درباره هدف قربانى در مراسم حج.

فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ . الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ . * كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ .

2. در بزرگداشت شعائر الهى، شتر چاق وسالم انتخاب كنيد. (والبدن) (بدن) جمع بدنه به معناى شتر سالم وچاق است.(4)

3. بهترين روش قربانى شتر، نحر آن در حال ايستاده است.(5) (صواف) حيوانى است كه زانوى خود را صاف نگهداشته است.(6)

4. رام بودن ومسخّر بودن حيوانات، خوردن گوشت قربانى واطعام به ديگران از جمله نعمت هاى الهى است كه بايد سپاسگزارى شود؛ لعلّكم تشكرون.(7)

5. ضمير لحومها ودماؤها به (بدن) برمى گردد، يعنى هرگز گوشت ها وخون هاى شتران قربانى به خدا نخواهد رسيد، آيه هشدارى است به همه مؤمنان كه خداوند به پيكر

ص: 237


1- . تفسير كشاف 3 ص 161.
2- . أضواء البيان 5 ص 262، أطيب البيان 9 ص 305، فتح القدير 3 ص 456.
3- . الميزان 14 ص 542
4- . مجمع البيان 7 ص 136، تفسير الميزان 14 ص 557، تفسير نور 8 ص 45، أطيب البيان 9 ص 302.
5- . نور الثقلين 3 ص 497، تفسير قمى 2 ص 84، فى ظلال القرآن 4 ص 2423.
6- . تفسير تبيان 7 ص 318، مجمع البيان 7 ص 137، جوامع الجامع 3 ص 49، تفسير الميزان 14 ص 557
7- . كشاف 3 ص 159

وظاهر عمل نمى نگرد بلكه به نيت وباطن عمل مى نگرد.

6. مظهر اوصاف حق شدن

اطعام دادن از جمله اوصاف خداوند است؛ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ (انعام، 14)، لذا شايسته است كه انسان مظهر اوصاف حق شود؛

الف. اطعام دادن اهل بيت؛ إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ . (دهر، 9)

ب. اطعام دادن مؤمنان به مستمند؛ وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ.

7. تقديم قانع بر معتر بدان لحاظ است كه معتر هيچگاه گرسنه نمى ماند چون بدون هيچ پروايى دست نياز بسوى مردم دراز كرده وحتى گاهى بيش از حد نياز مطالبه مى كند. ولى قانع بخاطر آبرومندى وخويشتندارى از كسى سؤال نمى كند ونياز خويش را اظهار نمى دارد ولذا انسان بايد در مرحله اول به اينگونه افراد برسد وآنان را تأمين نمايد.

8. مفسرين اختلاف نظر دارند در اينكه امر در فكلوا منها دلالت بر وجوب دارد يا استحباب ويا اباحه ؟ بعضى گفته اند امر در «كلوا» براى اباحه وامر در «اطعموا» براى وجوب است.(1) شيخ طبرسى مى گويد اين امر به معنى اذن وجواز است نه وجوب، زيرا مردم جاهليت خوردن گوشت قربانى را بر خود حرام مى دانستند.(2)الامر عقيب الحظر يدلّ على الاباحه امر پس از منع دلالت بر اباحه مى كند.

9. نكته ظريفى در اينجا هست وآن اينكه امر در كلوا منها بنا بر مشهور ظهور در استحباب دارد، يعنى بايسته وشايسته است حاجى مقدارى از قربانى بخورد وشايد اين امر بدان جهت باشد كه فقرا در اين رابطه احساس حقارت نكنند واز سوى ديگر بيانگر نوعى مساوات بين طبقات متمكن ومستمند جامعه باشد. در هر حال مشهور آن است كه قربانى بايد سه قسمت شود: يك قسمت آن اطعام به اهل وعيال، قسمت دوم به فقرا (قانع ومعتر) اعطا شود وقسمت سوم به دوستان ونزديكان اهدا گردد.(3)

10. همه ى مردم در برابر خداوند يكسانند، كُلَّ خَوَّانٍ وخيانت از هيچ كس بخشيده نيست.(4)

ص: 238


1- . تفسير تبيان 7 ص 319، فتح القدير 3 ص 454.
2- . مجمع البيان 7 ص 137، جوامع الجامع 3 ص 49.
3- . برهان 3 ص 92. مجمع البيان 4 ص 86.
4- . تفسير نور 8 ص 47.

11. نظير آيه 38 حج إِنَّ اللهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ آيه 11 محمد است: ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لاَ مَوْلَى لَهُمْ

آیه 39-41

اشاره

أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ (39) الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللّهِ كَثيرًا وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ (40) الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ (41)

ترجمه

به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند؛ وخدا بر يارى آنها تواناست. * همان ها كه از خانه وشهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اينكه مى گفتند: «پروردگار ما، خداى يكتاست!» واگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها وصومعه ها ومعابد يهود ونصارا ومساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى گردد! وخداوند كسانى را كه يارى او كنند (واز آيينش دفاع نمايند) يارى مى كند؛ خداوند قوى وشكست ناپذير است. * همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را برپا مى دارند وزكات مى دهند وامر به معروف ونهى از منكر مى كنند وپايان همه كارها از آن خداست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رخصت خداوند به مومنان مظلوم براى جهاد، ثمره دفاع نگه دارى معابد از شر بيگانگان، وظيفه مسئولين اسلامى در احياء فرائض دينى.

ب. در بعضى از روايات مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مى دادند ومرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى رسيدند وشكايت مى كردند (وتقاضاى اذن جهاد داشتند) اما پيامبر (صلی الله علیه و آله) به آنها مى فرمود: صبر كنيد،

ص: 239

هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اينكه هجرت شروع شد ومسلمين از مكه به مدينه آمدند، خداوند آيه فوق را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد واين نخستين آيه اى است كه در باره جهاد نازل شده.(1)

ج. گر چه در ميان مفسران در اينكه اين آيه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است، بعضى آن را نخستين آيه جهاد مى دانند(2) در حالى كه بعضى ديگر آيه قاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ . (بقره، 190) را نخستين آيه مى دانند وبعضى ديگر إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ . (توبه، 111) را نخستين مى شمرند.(3)

ولى لحن آيه، تناسب بيشترى براى اين موضوع دارد، چرا كه تعبير «اذن» صريحا در آن آمده ودر آن دو آيه ديگر نيامده است وبه عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است.(4)

د. حرف «باء» در جمله بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا براى سببيت است(5) وهمين خود علت اذن را مى فهماند ومى رساند اگر مسلمانان را اجازه قتال داديم، به خاطر همين است كه به آنها ستم مى شد(6) واما اينكه چگونه ستم مى شد جمله الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ ... آن را تفسير مى كند واما اينكه فاعل اين اذن را - كه چه كسى اجازه داده - ذكر نكرد (ونفرمود: خدا اجازه داد)؟ به منظور تعظيم وبزرگداشت خدا بوده است.(7)

ه -. الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ ... اين آيه مظلوميت مؤمنين را بيان مى كند وآن اين است كه كفار بدون هيچ گونه حق ومجوزى ايشان را از ديار ووطنشان مكه بيرون كردند. آن هم نه اين طور كه دست ايشان را بگيرند واز خانه وشهرشان بيرون كنند، بلكه آن قدر شكنجه وآزار كردند وآن قدر براى آنان صحنه سازى نمودند، تا ناگزير شدند با پاى خود شهر وزندگى را رها نموده در ديار غربت منزل كنند واز اموال وهستى خود چشم پوشيده، با فقر وتنگدستى گرفتار شوند. عده اى به حبشه رفتند

ص: 240


1- . مجمع البيان 7 ص 138، تفسير نمونه 14 ص 113، تفسير صافي 3 ص 380، نور الثقلين 3 ص 501.
2- . تفسير تبيان 7 ص 321، مجمع البيان 7 ص 138، جوامع الجامع 3 ص 50، تفسير صافى 3 ص 380.
3- . الميزان جلد 14 صفحه 419، تفسير نمونه 14 ص 113
4- . تفسير الميزان 14 ص 568، تفسير نمونه 14 ص 113
5- . تفسير تبيان 7 ص 320، مجمع البيان 7 ص 138، جوامع الجامع 3 ص 50، تفسير صافى 3 ص 380، أضواء البيان 5 ص 263، تفسير كشاف 3 ص 161، فتح القدير 3 ص 456.
6- . مجمع البيان 7 ص 138.
7- . تفسير الميزان 14 ص 543.

وجمعى بعد از هجرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مدينه. پس معناى «اخراج» در اينجا اين است كه آنها را مجبور به خروج كردند.(1)

و. جمله إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ استثناى منقطع است كه معناى «لكن» را مى دهد يعنى: وليكن به اين جهت اخراج شدند كه مى گفتند پروردگار ما الله است نه بت(2) واين تعبير اشاره مى كند به اينكه مشركين آن قدر نفهم ومنحرف از حق بودند كه اين كلمه حق را از مسلمانان جرم مى دانستند وهمان را مجوز اين دانستند كه آنها را از وطن مالوف خود بيرون كنند.(3)

ز. صوامع جمع «صومعه» به معنى مكانى است كه معمولاً در بيرون شهرها ودور از جمعيت براى تاركان دنيا وزهاد وعباد ساخته مى شد كه در فارسى به آن «دير» گويند.

ح. بيع جمع «بيعة» به معنى «معبد نصارا» است كه «كنيسه» يا «كليسا» نيز به آن گفته مى شود.

ط. صلوات، جمع «صلاة» به معنى «معبد يهود» است. و «مساجد» جمع «مسجد» معبد مسلمين است.(4)

ى. در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است:

نخست جهاد «مظلوم» در برابر «ظالم وستمگر» كه حق مسلم طبيعى وفطرى وعقلى او است كه تن به ظلم ندهد، برخيزد وفرياد كند ودست به اسلحه برد، ظالم را بر سر جاى خود بنشاند ودست آلوده او را از حقوق خود كوتاه سازد.

ديگر جهاد در برابر طاغوت هايى است كه قصد محو نام خدا را از دلها وويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند.(5)

ك. وآخرين آيه كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيه قبل وعده يارى به آنها داده شده است چنين مى گويد: «آنها كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند وزكات را ادا مى كنند وامر به معروف ونهى از منكر مى نمايند».(6)

ص: 241


1- . تفسير الميزان 14 ص 543.
2- . تفسير صافى 3 ص 381.
3- . تفسير الميزان 14 ص 543 و 544.
4- . تفسير تبيان 7 ص 321، مجمع البيان 7 ص 139، جوامع الجامع 3 ص 51، تفسير نمونه 14 ص 116.
5- . تفسير نمونه 14 ص 119.
6- . تفسير نمونه 14 ص 117.

در بعضى از روايات اسلامى آيه فوق به حضرت مهدى (علیه السلام) ويارانش، يا آل محمد (صلی الله علیه و آله) به طور عموم تفسير شده است(1)، چنان كه از حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ ... فرمود: اين آيه تا آخر از آن «آل محمد ومهدى وياران او» است.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 40 حج وَلَوْلَا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ ، آيه 251 بقره است؛ وَلَوْلَا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ با اين تفاوت كه اين دو آيه در طول يكديگر است. يعنى اگر دشمن بخواهد در زمين فساد كند از راه منهدم ونابود ساختن مراكز مذهبى پيش مى رود.

2. ويران كردن معابد ومساجد، تنها به اين نيست كه با وسائل تخريب به جان آنها بيفتند وآنها را در هم بكوبند، بلكه ممكن است از طرق غير مستقيم وارد شوند وآن قدر سرگرمى هاى ناسالم فراهم سازند ويا تبليغات سوء كنند كه توده مردم را از معابد ومساجد، منحرف نمايند وبه اين ترتيب آنها را عملا به ويرانه اى تبديل كنند.(3)

3. آيه 40 هرچند كه در مقام تعليل، نسبت به تشريع قتال وجهاد قرار دارد وحاصلش اين است كه تشريع قتال به منظور حفظ مجتمع دينى از شر دشمنان دين است كه مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، زيرا اگر جهاد نباشد همه معابد دينى ومشاعر الهى ويران گشته عبادات ومناسك از ميان مى رود وليكن در عين حال مراد از دفع خدا مردم را به دست يكديگر، اعم از مساله جهاد است، چون دفاع مردم از منافع حياتى خود وحفظ استقامت وضع زندگى، سنتى است فطرى كه (چه اين آيه بفرمايد وچه نفرمايد) در ميان مردم جريان دارد، هر چند كه اين سنت فطرى هم منتهى به خداى تعالى مى شود. اوست كه آدمى را به چنين روشى هدايت كرده، چون مى بينيم كه انسان را مانند ساير موجودات مجهز به جهاز وادوات دفاع نموده، تا به آسانى بتواند دشمن مزاحم را دفع كند ونيز او را مجهز به فكر كرده، تا با آن به فكر درست كردن

ص: 242


1- . مجمع البيان 7 ص 140.
2- . تفسير نمونه 14 ص 121، تفسير صافى 3 ص 382، نور الثقلين 3 ص 506.
3- . تفسير نمونه 14 ص 119.

وسايل دفع وسلاحهاى دفاعى بيفتد، تا از خودش وهر شانى از شؤون زندگى اش كه مايه حيات ويا تكميل حيات وتماميت سعادت او است دفاع كند.(1)

4. در آيه شريفه به اين نكته اشاره شده است كه قتال در اسلام از فروعات همان سنتى است فطرى، كه در بشر جارى است. چيزى كه هست وقتى همين قتال ودفاع را به خدا نسبت دهيم آن وقت دَفْعُ اللهِ مى شود ومى گوييم:

خداوند به خاطر حفظ دينش از خطر انقراض بعضى از مردم را به دست بعضى دفع مى كند.(2)

5. وَلَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ لامى كه بر سر جمله «لينصرن» در آمده لام قسم است وعلاوه بر اينكه سوگند ياد كرده، وعده خود را با نون تاكيد ثقيله تاكيد هم كرده است وآن وعده اين است كه هر كس او را با جهاد وقتال با دشمنان يارى كند، او ياريش مى كند وخداى تعالى به اين وعده خود در حق مسلمانان وفا كرد ودر جنگها وغزوات بر دشمنان پيروزيشان داد، البته اين تا وقتى بود كه مسلمانان دين خدا را يارى مى كردند.(3)

6. امداد ونصرت الهى، بعد از حركت وتلاش ماست. لَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ .(4)

7. الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ ... اين آيه توصيف ديگرى است از مؤمنين كه در اول آيات نامشان را برد(5)، البته اين توصيف مجموع است از جهت مجموعيت وبه عبارت ساده تر: توصيف نوع مؤمنين است وكار به فرد فرد آنان ندارد چون ممكن است فردى از آنان واجد اين اوصاف نباشد.(6)

8. اگر از ميان همه جهات عبادى، نماز واز ميان همه جهات مالى، زكات را نام برد، بدين جهت است كه اين دو در باب خود (عبادات) عمده هستند.(7)

9. جامعه اى تحت حمايت خداوند است كه اين چهار ارزش محورى را داشته باشد: نماز، زكات، امر به معروف ونهى از منكر. وَلَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ... الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ أَقامُوا الصَّلاةَ ....(8)

ص: 243


1- . تفسير الميزان 14 ص 545
2- . تفسير الميزان 14 ص 545
3- . همان ص 545 و 546
4- . تفسير نور 8 ص 50.
5- . مجمع البيان 7 ص 140.
6- . تفسير الميزان 14 ص 546
7- . تفسير الميزان 14 ص 546.
8- . تفسير نور 8 ص 52.

آیه 42-45

اشاره

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْراهيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشيدٍ (45)

ترجمه

اگر تو را تكذيب كنند، (امر تازه اى نيست؛) پيش از آنها قوم نوح وعاد وثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند. * وهمچنين قوم ابراهيم وقوم لوط؛ * واصحاب مدين (قوم شعيب)؛ ونيز موسى (از سوى فرعونيان) تكذيب شد؛ امّا من به كافران مهلت دادم، سپس آنها را مجازات كردم. ديدى چگونه (عمل آنها را) انكار نمودم (وچگونه به آنان پاسخ گفتم)؟! * چه بسيار شهرها وآبادى هايى كه آنها را نابود وهلاك كرديم در حالى كه (مردمش) ستمگر بودند، بگونه اى كه بر سقفهاى خود فروريخت! (نخست سقفها ويران گشت؛ وبعد ديوارها بر روى سقفها!) وچه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند؛ وچه بسيار قصرهاى محكم ومرتفع!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسلى خاطر به پيامبر اكرم. مواخذه اقوام ستمگر. در فرو ريختن ديوار خانه ها بر سقف ها ومتروك شدن چاه ها وقصرهاى گچ كارى شده به جهت نابودى صاحبان آن.

ب. در آيات مورد بحث از يك سو دلدارى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان مى دهد واز سوى ديگر عاقبت شوم كافران را روشن مى سازد.(1)

نخست مى گويد: «اگر تو را تكذيب كنند غمگين مباش، چرا كه پيش از آنها قوم نوح وعاد وثمود، پيامبرانشان را تكذيب كردند» وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعادٌ وَثَمُودُ.

«و همچنين قوم ابراهيم وقوم لوط، اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند» وَقَوْمُ إِبْراهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ.

ص: 244


1- . تفسير تبيان 7 ص 323، مجمع البيان 7 ص 140، تفسير نمونه 14 ص 124، تفسير صافى 3 ص 382.

و نيز «مردم سرزمين مدين، به تكذيب شعيب برخاستند وموسى از سوى فرعون وفرعونيان تكذيب شد» وَأَصْحابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسى.(1)

همانگونه كه اين تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ در دعوتشان به سوى توحيد نگشت، مسلما در روح تو نيز اثر نخواهد گذارد.

ج. پيامبر اصحاب مدين، حضرت شعيب است كه در آيه 58 اعراف معرفى شده است: وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ

د. ولى اين كافران كور دل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى ننگين ادامه دهند: «من در گذشته به كافران مهلت دادم، تا بر آنها اتمام حجت شود، سپس آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ .

«ديدى چگونه من شديداً عملشان را انكار كردم وزشتى آن را نشان دادم» فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ، «نكير» به معنى «انكار» ودر اينجا اشاره به مجازات است.(2)

ه -. در آخرين آيه مورد بحث، چگونگى مجازات خدا بيان شده است، مى فرمايد: «چه بسيار شهرها وآبادى ها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه ظالم وستمگر بودند» فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَهِىَ ظالِمَةٌ .

«آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند» فَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها.

«و چه بسيار چاههاى پر آبى كه صاحبانش نابود وآبهايش در زمين فرو رفته بود ومعطل وبى مصرف ماندند» وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ .

و چه بسيار قصرهاى پرشكوه وصاحبانش به ديار عدم شتافتند؛ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ.(3)

و. در رواياتى كه از طرق اهل بيت (علیه السلام) به ما رسيده جمله وبئر معطلة به علما ودانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند وكسى از علومشان بهره نمى گيرد تفسير شده است!.(4)

ص: 245


1- . تفسير نمونه 14 ص 124.
2- . تفسير نمونه 14 ص 124 و 125.
3- . همان ص 125.
4- . تفسير تبيان 7 ص 325، مجمع البيان 7 ص 141، تفسير صافى 3 ص 382، نور الثقلين 3 ص 506.

از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) در تفسير جمله وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ مى خوانيم: الْبِئْرُ الْمُعَطَّلَةُ الْإِمَامُ الصَّامِتُ وَالْقَصْرُ الْمَشِيدُ الْإِمَامُ النَّاطِقُ : «چاه معطل كه از آن بهره نمى گيرند، امام خاموش وقصر محكم سر برافراشته امام ناطق است».(1)

نكته ها

1. نظير آيه 42 و 44 حج، آيه 25 و 26 فاطر؛ وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ * ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ وآيه 4 فاطر است؛ وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَإِلَى اللهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

2. تكذيب دشمنان، نبايد مانع ادامه ى راه شود. وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ ....(2)

3. بعضى گفته اند: اگر نفرمود «قوم موسى»، بدين خاطر است كه قوم موسى بنى اسرائيل بود كه به وى ايمان آوردند وتكذيب كنندگان موسى فرعون وقوم او بودند.(3)

4. هلاكت ستمگران

نظير آيه 45 حج دو آيه ذيل است:

وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ (هود، 102)

وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (الإسراء، 17)

ص: 246


1- . اصول كافى ج 1 ص 427، تفسير صافى 3 ص 382، أطيب البيان 9 ص 312.
2- . تفسير نور 8 ص 53.
3- . تفسير تبيان 7 ص 323، مجمع البيان 7 ص 140، تفسير الميزان 14 ص 548.

آیه 46-48

اشاره

أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ (47) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصيرُ (48)

ترجمه

آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دل هايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند؛ يا گوشهاى شنوايى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دل هايى كه در سينه هاست كور مى شود. * آنان از تو تقاضاى شتاب در عذاب مى كنند؛ در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نخواهد كرد! ويك روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال هايى است كه شما مى شمريد! * وچه بسيار شهرها وآبادى هايى كه به آنها مهلت دادم، در حالى كه ستمگر بودند؛ (امّا از اين مهلت براى اصلاح خويش استفاده نكردند). سپس آنها را مجازات كردم؛ وبازگشت، تنها بسوى من است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عبرت نگرفتن تكذيب كنندگان از نابودى اقوام گذشته، عدم تعقل آنها با داشتن سرمايه براى انديشيدن. شتابگرى كفار نسبت به عذاب. مهلت دادن به آنان براى بازگشت از كفر وشرك ومؤاخذه ستمگران.

ب. در آيات گذشته، سخن از اقوام ظالم وستمگرى بود كه خداوند آنها را به كيفر اعمالشان رسانيد، در نخستين آيه مورد بحث به عنوان تاكيد روى اين مساله مى گويد: «آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق را بشنوند؟»(1)

سپس براى اينكه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد، قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانى كه ظاهرا چشم بينا وگوش شنوا دارند اما در واقع كوران وكرانند، «چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد، بينايى را از دست مى دهد» فَإِنَّها لا تَعْمَى

ص: 247


1- . تفسير نمونه 14 ص 129.

الْأَبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ.(1)

در روايتى از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«شَرَّ الْعَمَى عَمَى الْقَلْبِ »: «بدترين نابينايى، نابينايى دل است».(2)

ج. دومين آيه مورد بحث، چهره ديگرى از جهالت وبيخبرى كوردلان بى ايمان را ترسيم مى كند، مى گويد: «آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند ومى گويند اگر راست مى گويى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد»؟! وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ .

در پاسخ به آنها بگو زياد عجله نكنيد: «خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد»! وَلَنْ يُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ .(3)

عجله كسى مى كند كه بترسد فرصت از دستش برود وامكاناتش پايان گيرد، اما خدايى كه از ازل تا ابد بر همه چيز قادر بوده وهست، عجله براى او مطرح نيست. براى او يك ساعت ويك روز ويك سال، فرق نمى كند: «چرا كه يك روز در نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد» وَإِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ .(4)

در آخرين آيه به كافران لجوج اينچنين هشدار مى دهد: «چه بسيار شهرها وآباديها كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند اما ناگهان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم» وَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَهِىَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها.(5) آرى، «همه به سوى من باز مى گردند».

نكته

در اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه از سرگذشت اين شهرها كه هلاك وويران شدند عبرت گيرند. در زمين سير كنند كه سير در زمين چه بسا آدمى را وادار به تفكر كند كه چه شد كه اين امم نابود شدند ودر جستجوى دليل آن متوجه اين دليل شوند كه هلاكت آنان به خاطر شرك به خدا واعراض از آيات او بوده، آن وقت است كه صاحب قلبى مى شوند كه با آن تعقل مى كنند وهمان عقل وقلب ايشان را مانع از شرك وكفر شود.

ص: 248


1- . همان ص 130.
2- . من لا يحضره الفقيه 4 ص 403، بحار الأنوار 74 ص 117، همان.
3- . تفسير نمونه 14 ص 131.
4- . تفسير الميزان 14 ص 579، همان ص 132.
5- . تفسير نمونه 14 ص 133.

اين در صورتى است كه سير در زمين ايشان را به تعقل وتفكر وا بدارد واگر اين مقدار در ايشان اثر نگذارد حد اقل عبرت گيرى وادارشان مى كند كه به سخن مشفقى خيرخواه گوش دهند وهيچ مشفق وواعظى چون كتاب خدا وهيچ ناصحى چون فرستاده او نيست. با اين بيان روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث هيچ متعرض «چشم» نشد، چون آيه در اين مقام است كه مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند يكى آنهايى كه خودشان مستقل در تعقلند وخودشان خير را از شر ونافع را از ضار تميز مى دهند ودوم آنهايى كه از راه پيروى پيشوايانى كه پيرويشان جايز است خير وشرشان را مشخص مى كنند واين دو قسم اعتبار كار قلب وگوش است وربطى به چشم ندارد.(1)

آیه 49-51

اشاره

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (49) فَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (50) وَ الَّذينَ سَعَوْا في آياتِنا مُعاجِزينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (51)

ترجمه

بگو: «اى مردم! من براى شما بيم دهنده آشكارى هستم! * آنها كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، آمرزش وروزى پر ارزشى براى آنهاست! * وآنها كه در (محو) آيات ما تلاش كردند وچنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى ما غالب شوند، اصحاب دوزخند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامبر به عنوان هشدار دهنده آشكار. بهره مندى مومنان صالح ازآمرزش ورزق ارزشمند خداوند، قطعيت عذاب خداوند براى تلاش كنندگان در نابودى آيات الهى.

ب. بدون شك پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم انذار كننده است وهم بشارت دهند، ولى تكيه كردن بر روى «انذار» در اينجا وعدم ذكر بشارت به خاطر تناسب با مخاطبين مورد بحث است كه آنها افراد بى ايمان ولجوجى بودند كه حتى مجازات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند.

ص: 249


1- . تفسير الميزان 14 ص 549.

اما در دو آيه بعد چهره اى از مساله بشارت وچهره اى از انذار را ترسيم مى كند واز آنجا كه همواره رحمت واسعه خدا بر عذاب وكيفرش پيشى دارد نخست از بشارت، سخن مى گويد: «كسانى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند آمرزش خدا وروزى پر ارزشى در انتظار آنها است».

و در آيه بعد اضافه مى كند: «اما كسانى كه براى تخريب ومحو آيات الهى كوشش كردند وچنين مى پنداشتند كه مى توانند بر اراده حتمى پروردگار غالب شوند، آنها اصحاب دوزخند» وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ .

ج. جحيم از ماده «جحم» (بر وزن شرم) به معنى شدت برافروختگى آتش است وبه شدت غضب نيز گفته مى شود، بنابراين جحيم به معنى جايى است كه آتش شعله ور وبرافروخته اى دارد واشاره به دوزخ است.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 50 حج فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ آيه 2-4 سوره انفال است كه 5 وصف را براى مومنان ذكر كرده است ودر پايان مى فرمايد: لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ .

2. نياز مردم به انذار، بيش از تبشير است. أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ.(2)

3. رزقى ارزش دارد كه با كرامت وتكريم باشد. رِزْقٌ كَرِيمٌ .(3)

ص: 250


1- . تفسير نمونه 14 ص 135-136
2- . تفسير نور 8 ص 56.
3- . همان ص 57.

آیه 52-54

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاّ إِذا تَمَنّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آياتِهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (52) لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظّالِمينَ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (53) وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (54)

ترجمه

هيچ پيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هرگاه آرزو مى كرد (وطرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى ريخت)، شيطان القائاتى در آن مى كرد؛ امّا خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد، سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد؛ وخداوند عليم وحكيم است. * هدف اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى قرار دهد براى آنها كه در دلهايشان بيمارى است وآنها كه سنگدلند؛ وظالمان در عداوت شديد دور از حقّ قرار گرفته اند! * و (نيز) هدف اين بود كه آگاهان بدانند اين حقّى است از سوى پروردگارت ودر نتيجه به آن ايمان بياورند ودلهايشان در برابر آن خاضع گردد؛ وخداوند كسانى را كه ايمان آوردند، بسوى صراط مستقيم هدايت مى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مخالفت شيطان با برنامه هاى پيامبران وخنثى شدن نقشه شوم شيطان. وپيروزى انبياءالهى. هدف از فرصت دادن به شيطان آزمايش انسانها وروشن حق براى دانشمندان وتواضع قلب مومنان.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از تلاش مشركان براى محو آئين الهى واستهزاء وسخريه آنها نسبت به آن در ميان بود، در آيات مورد بحث هشدار مى دهد كه اين توطئه هاى مخالفان برنامه تازه اى نيست، هميشه اين القائات شيطانى در برابر انبياء بوده وهست.

نخست چنين مى گويد: «ما هيچ رسول وپيامبرى را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مى كرد وطرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى كشيد شيطان، القائاتى در آن طرح مى كرد» وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِىٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ .

ص: 251

اما خداوند پيامبر خود را در برابر هجوم اين القائات شيطانى تنها نمى گذاشت «خداوند القائات شيطان را از ميان مى برد، سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد» فَيَنْسَخُ اللهُ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللهُ آياتِهِ .

و اين كار براى خدا آسان است چرا كه «خداوند عليم وحكيم مى باشد» واز همه اين توطئه ها ونقشه هاى شوم با خبر است وطرز خنثى كردن آنها را به خوبى مى داند وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ .(1)

ج. افسانه ساختگى غرانيق!

در بعضى از كتب اهل سنت روايات عجيبى در اينجا از ابن عباس نقل شده كه: پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در مكه مشغول خواندن سوره «النجم» بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت: تلك الغرانيق العلى وان شفاعتهن لترتجى! (اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند واز آنها اميد شفاعت است!).(2)

در اين هنگام مشركان خوشحال شدند وگفتند محمد (صلی الله علیه و آله) تا كنون نام خدايان مارا به نيكى نبرده بود، در اين هنگام پيامبر (صلی الله علیه و آله) سجده كرد وآنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِىٍّ ... نازل گرديد وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان هشدار داد.(3)

ولى قرائن فراوان نشان مى دهد كه اين يك حديث مجعول وساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن وكلمات پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به وسيله شيطان صفتان جعل شده است(4) زيرا:

اولاً - به گفته محققان، راويان اين حديث افراد ضعيف وغير موثقند وصدور آن از ابن عباس نيز به هيچ وجه معلوم نيست وبه گفته «محمد بن اسحاق» اين حديث از مجعولات زنادقه مى باشد واو كتابى در اين باره نگاشته است.(5)

ص: 252


1- . تفسير نمونه 14 ص 138.
2- . غرانيق جمع غرنوق يك نوع پرنده آبى سفيد يا سياه رنگ است وبه معانى ديگر نيز آمده (قاموس اللغه).
3- . تفسير تبيان 7 ص 329 و 330، مجمع البيان 7 ص 144، تفسير نمونه 14 ص 141 و 142.
4- . أطيب البيان 9 ص 319، أضواء البيان 5 ص 285.
5- . تفسير تبيان 7 ص 330، مجمع البيان 7 ص 145، تفسير كبير فخر رازى 23 ص 50، فى ظلال القرآن 4 ص 2431 و 2432، أضواء البيان 5 ص 286، فتح القدير 3 ص 462.

ثانياً - احاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم وسپس سجده كردن پيامبر ومسلمانان در كتب مختلف نقل شده ودر هيچيك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست واين نشان مى دهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است.(1)

ثالثاً - آيات آغاز سوره نجم صريحا اين خرافات را ابطال مى كند آنجا كه مى گويد وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحى: «پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد آنچه مى گويد تنها وحى الهى است» اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است ؟(2)

نكته ها

1. نظير آيه 51 حج آيه 5 سبا و 35 سبا است.

الف) وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

ب) وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ

ج) وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَئِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

2. شيطان در انبيا اثرى ندارد ولى در اهداف آنان وسوسه مى كند. «أُمْنِيتِهِ ».

3. نظير آيه 52 حج آيه 112 انعام است:

وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ

4. در تضادّ ميان حقّ وباطل، خداوند باطل را محو وحقّ را تثبيت مى كند.(3)

5. اهل علم نبايد سنگدل وبيمار دل باشند. زيرا در اين آيه أُوتُوا الْعِلْمَ در برابر فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ كه در آيه ى قبل آمده قرار گرفته است.(4)

6. علم از اوست أُوتُوا الْعِلْمَ ، حقّ از اوست الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ، هدايت هم از اوست. إِنَّ اللهَ لَهادِ الَّذِينَ .(5)

ص: 253


1- . تفسير كبير فخر رازى 23 ص 50، أضواء البيان 5 ص 287.
2- . تفسير نمونه 14 ص 142، فى ظلال القرآن 4 ص 2432، أضواء البيان 5 ص 286.
3- . تفسير نور 8 ص 58.
4- . همان ص 60، راهنما 11 ص 622.
5- . تفسير نور 8 ص 60.

آیه 55-59

اشاره

وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا في مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّى تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقيمٍ (55) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ في جَنّاتِ النَّعيمِ (56) وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (57) وَ الَّذينَ هاجَرُوا في سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّازِقينَ (58) لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَعَليمٌ حَليمٌ (59)

ترجمه

كافران همواره در باره قرآن در شكّ هستند، تا آنكه روز قيامت بطور ناگهانى فرارسد، يا عذاب روز عقيم [= روزى كه قادر بر جبران گذشته نيستند] به سراغشان آيد! * حكومت وفرمانروايى در آن روز از آن خداست؛ وميان آنها داورى مى كند: كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، در باغهاى پرنعمت بهشتند؛ * وكسانى كه كافر شدند وآيات ما را تكذيب كردند، عذاب خواركننده اى براى آنهاست! * وكسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنها روزى نيكويى مى دهد؛ كه او بهترين روزى دهندگان است! * خداوند آنان را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند بود؛ وخداوند دانا وبردبار است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استمرار شك كافران تا آمدن عذاب ناگهانى، اختصاص مالكيت قيامت براى خداوند. وسرنوشت بهشتيان ودوزخيان، بهره مندى مجاهدان مهاجر از نعمتهاى بهشت.

ب. در تعقيب آيات گذشته كه سخن از تلاش وكوشش مخالفان براى محو آيات الهى مى گفت در آيات مورد بحث، اشاره به ادامه اين تلاشها از ناحيه افراد متعصب سرسخت مى كند.

نخست مى گويد: «كافران همواره درباره قرآن وآئين توحيدى تو در شك هستند، (تاروز قيامت) ناگهان فرا رسد، يا عذاب روز عقيم روزى كه قادر بر جبران نيستند، به سراغشان بيايد».(1)

ص: 254


1- . تفسير نمونه 14 ص 147.

ج. مقصود از الَّذِينَ كَفَرُوا همه كفار نيستند، چون مى دانيم ومى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس مى فهميم كه مراد از كفار نامبرده در آيه، همان عده اى از صناديد وسردمداران قريشند كه تا آخر عمر موفق به ايمان نشدند، هم چنان كه درآيه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (بقره، 6) نيز منظور اينگونه كفارند، كه در حقيقت ريشه فتنه هستند.(1)

د. واژه «مريه» كه به معنى شك وترديد است(2)، نشان مى دهد كه آنها هرگز يقين به خلاف قرآن واسلام نداشتند هر چند در الفاظشان چنين اظهار مى كردند بلكه حد اقل به مرحله شك تنزل كرده بودند، اما تعصبها به آنها اجازه مطالعه بيشتر ويافتن حقيقت را نمى داد.(3)

ه -. منظور از عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ مجازات روز قيامت است.(4) معناى «عقيم بودن روز» اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود وآن، روز هلاكت ويا روز قيامت است ومراد در آيه به طورى كه سياق آيه سوم مى رساند روز قيامت مى باشد.(5)

و. سپس به حاكميت مطلقه پروردگار در روز رستاخيز اشاره كرده مى گويد: «حكومت وفرمانروايى در آن روز مخصوص خدا است» الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ .

چون مالك حقيقى او است، حاكم حقيقى هم او خواهد بود، لذا او در ميان همه انسانها اعم از مؤمن وكافر حكومت وداورى مى كند(6) وسرنوشت هريك از دو گروه را بيان مى كند.

نكته ها

1. چرا در يك آيه روز قيامت را يك بار به قيد ناگهانى بودن مقيد كرد وبارى ديگر به قيد نازا بودن، چون مى خواست دو چيز را بفهماند، يكى اينكه در آن روز هيچ چاره اى يافت نمى شود وديگر اينكه فردايى ندارد كه جبران ما فات را كنند.

اگر هجرت را مقيد به قيد فِى سَبِيلِ اللهِ كرد براى اين است كه اگر هجرت براى خدا

ص: 255


1- . تفسير الميزان 14 ص 556 و 557
2- . نور الثقلين 3 ص 517، تفسير قمى 2 ص 86، فى ظلال القرآن 4 ص 2436.
3- . تفسير نمونه 14 ص 147.
4- . همان ص 148، فتح القدير 3 ص 463.
5- . تفسير تبيان 7 ص 332، جوامع الجامع 3 ص 56، تفسير الميزان 14 ص 557.
6- . تفسير نمونه 14 ص 148.

نبوده باشد مثوبتى بر آن مترتب نمى شود، چون مثوبت متعلق به عمل صالح مى شود وعمل صالح وقتى عمل صالح مى شود كه با خلوص نيت باشد ودر راه خدا انجام شود نه در راه غير خدا، از قبيل به دست آوردن مال وجاه وامثال آنها از مقاصد دنيوى.(1)

2. نظير آيه 58 حج آيه 100 نساء است: وَ مَنْ يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللهِ يَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً ...

3. اين آيات (58 تا 66 كه خواهد آمد) خصوصيتى دارند كه در هيچ جاى قرآن كريم اين خصوصيت نيست وآن اين است كه اين هشت آيه كه پشت سر هم قرار دارند هر يك با دو اسم از اسماى حسناى الهى ختم مى شوند مگر اسم جلاله كه آن نيامده است ودر نتيجه اگر ضمير «هو» را هم اسم بدانيم، شانزده اسم در اين هشت آيه آمده است: 1 - هو 2 - خير الرازقين 3 - عفو 4 - غفور 5 - سميع 6 - بصير 7 - على 8 - كبير 9 - لطيف 10 - خبير 11 - غنى 12 - حميد 13 - رؤوف 14 - رحيم 15 - عليم 16 - حليم ودر آيه نهم آمده كه او زنده مى كند ومى ميراند ونيز او حق است وملك آسمان وزمين از او است واين در معناى چهار اسم است: «محيى»، «مميت»، «حق» و «مالك» يا «ملك» كه با اين چهار اسم بيست اسم از اسماى خداى تعالى كه با لطيف ترين وبى سابقه ترين وجهى در اين 9 آيه به كار رفته است.(2)

4. برخورد مثبت مومنان نسبت به جهاد؛

براى رفتن به جهاد هجرت مى كنند؛ والّذين هاجروا فى سبيل اللّه ثمّ قتلوا أو ماتوا ليرزقنّهم اللّه رزقاً حسناً. (حج، 58)

و از اين كه توفيق حضور در صحنه را پيدا نكردند، ناراحت هستند؛ وأعينهم تفيض من الدّمع حزناً ألّا يجدوا ما ينفقون. (توبه، 92)

5. برخورد منافقان نسبت به جهاد؛

هنگام شنيدن مسائل جهاد، مجلس را ترك مى كنند؛ وإذا ما أنزلت سورة نظر بعضهم إلى بعض هل يريكم من أحد ثمّ انصرفوا. (توبه، 127)

رفتن به جنگ وجهاد را امر سنگينى مى دانند؛ يا أيّها الّذين ءامنوا مالكم إذا قيل لكم انفروا

ص: 256


1- . تفسير الميزان 14 ص 565-557
2- . تفسير الميزان 14 ص 564.

فى سبيل اللّه اثّاقلتم إلى الأرض أرضيتم بالحيوة الدّنيا. (توبه، 38)

از نرفتن به جنگ وجهاد خوشحال هستند؛ فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول اللّه. (توبه، 81)

از رفتن به جنگ وجهاد مى ترسند؛ فلمّا كتب عليهم القتال إذا فريق منهم يخشون النّاس كخشية اللّه. (نساء، 77)

تبليغ منفى نسبت به جهاد دارند؛ قالوا لاتنفروا فى الحرّ قل نار جهنّم أشدّ حرّاً لو كانوا يفقهون. (توبه، 81)

طاقت جنگ ندارند، فوراً مرخصى طلب مى كنند؛ إنّما يستأذنك الّذين لا يؤمنون باللّه واليوم الاخر وارتابت قلوبهم. (توبه، 45)

از جبهه وجنگ فرار مى كنند؛ قل لن ينفعكم الفرار إن فررتم من الموت أو القتل. (احزاب، 16)

درباره ى جبهه رفته ها نيش مى زنند ومى گويند: رزمندگان اگر به جبهه نرفته بودند، به شهادت نمى رسيدند؛ لو كانوا عندنا ما ماتوا وما قتلوا. (آل عمران، 156)

منافقان براى فرار از جنگ بهانه هاى مختلفى مى آوردند. گاهى مى گفتند، ثروت وخانواده ما را سرگرم كرده واز جنگ باز داشته است؛ شغلتنا اموالنا واهلوها. (فتح، 11) قرآن پاسخ مى دهد: قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا. گاهى مى گفتند، هوا گرم است؛ وقالوا لا تنفروا فى الحر. قرآن پاسخ مى دهد: قل نار جهنم اشد حراً لو كانوا يفقهون. (توبه، 81)

گاهى مى گفتند خانه هاى ما خالى است؛ ان بيوتنا عور. قرآن پاسخ مى دهد؛ وما هى بعور ان يريدون الا فرارا.

6. در اينكه اين مدخل را كه همان بهشت است توصيف كرده به اينكه «يرضونه، مايه خشنودى ايشان است»، «رضا» را هم مطلق آورده تا منتها درجه آنچه آدمى آرزويش مى كند مشمول آن شود، هم چنان كه فرموده: لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ . (فرقان، 16) واينكه ايشان را به مدخلى داخل مى كند كه مايه خشنوديشان باشد واز آن كراهتى نداشته باشند تلافى اخراج

ص: 257

مشركين است كه ايشان را از ديارشان اخراج كردند، اخراجى كه مايه كراهتشان شد.(1)

7. تحقق وعده هاى الهى قطعى است. لَيَرْزُقَنَّهُمُ (حرف لام وحرف نون).(2)

آیه 60-62

اشاره

ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (61) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ (62)

ترجمه

(آرى،) مطلب چنين است! وهر كس به همان مقدار كه به او ستم شده مجازات كند، سپس مورد تعدّى قرار گيرد، خدا او را يارى خواهد كرد؛ يقيناً خداوند بخشنده وآمرزنده است! * اين (وعده نصرت الهى) بخاطر آن است (كه او بر هر چيز قادر است؛ خداوندى) كه شب را در روز وروز را در شب داخل مى كند؛ وخداوند شنوا وبيناست! * اين بخاطر آن است كه خداوند حقّ است؛ وآنچه را غير از او مى خوانند باطل است؛ وخداوند بلند مقام وبزرگ است!

شأن نزول

در بعضى از روايات آمده است كه جمعى از مشركان مكه با مسلمانان روبرو شدند در حالى كه فقط دو شب به پايان ماه محرم باقى مانده بود، مشركان به يكديگر گفتند ياران محمد (صلی الله علیه و آله) در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند وجنگ را حرام مى دانند وبه همين دليل حمله را آغاز كردند، مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند كه در اين ماه حرام جنگ را آغاز نكنند، ولى آنها گوش ندادند، ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند ومردانه جنگيدند وخداوند آنها را پيروز كرد (نخستين آيه فوق در اينجا نازل گشت).(3)

ص: 258


1- . تفسير الميزان 14 ص 565.
2- . تفسير نور 8 ص 62، فى ظلال القرآن 4 ص 2438.
3- . مجمع البيان 7 ص 148، تفسير نمونه 14 ص 152، نور الثقلين 3 ص 518.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عقوبت الهى نسبت به تبه كاران (قانون مقابله به مثل سنت الهى در آفرينش) قدرت الهى بر ايجاد شب وروز وآگاهى او از وضع ستمگران. پايدارى خداوند وبى ثبات بودن معبودان باطل.

ب. در آيات گذشته سخن از مهاجران فى سبيل الله بود ووعده هاى پاداش بزرگى كه خداوند در قيامت به آنها داده است.

براى اينكه تصور نشود كه وعده الهى، مخصوص آخرت است در نخستين آيه مورد بحث سخن از پيروزى آنها - در سايه لطف الهى - در اين جهان مى گويد مى فرمايد: «مساله چنين است وهر كس در برابر ستمى كه به او شده به همان اندازه دست به مجازات زند، سپس بر او ظلم شود، خداوند او را يارى خواهد كرد» ذلِكَ وَمَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللهُ .

اشاره به اينكه دفاع در مقابل ظلم وستم، يك حق طبيعى است وهر كس مجاز است به آن اقدام كند.

ولى تعبير به «مثل» تاكيدى بر اين حقيقت است كه نبايد از حد تجاوز كند.(1)

در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند بخشنده وآمرزنده است» إِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ.(2)

و از آنجا كه وعده نصرت ويارى هنگامى دلگرم كننده ومؤثر است كه از شخص قادر وتوانايى بوده باشد، لذا در آيه بعد گوشه اى از قدرت بى پايان خدا را در پهنه عالم هستى چنين بازگو مى كند: «اين بخاطر آن است كه خداوند شب را در روز وروز را در شب داخل مى كند».(3)

آخرين آيه مورد بحث در واقع دليلى است براى آنچه قبلا گذشت، مى گويد: «اين به خاطر آن است كه خداوند حق است وآنچه را غير از او مى خوانند باطل است وخداوند بلند مقام وبزرگ است».(4)

ص: 259


1- . تفسير نمونه 14 ص 152، فتح القدير 3 ص 465.
2- . تفسير نمونه 14 ص 153.
3- . همان، تفسير تبيان 7 ص 335، أطيب البيان 9 ص 329، أضواء البيان 5 ص 293.
4- . تفسير نمونه 14 ص 154.

ج. وَأَنَّ اللهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ، «علو» خداى تعالى به گونه اى است كه او علو دارد وهيچ چيز بر او علو ندارد وكبرش طورى است كه در برابر هيچ چيز كوچك نمى شود وذليل وخوار نمى گردد واين علو واين كبر از فروعات حق بودن يعنى ثابت وزوال ناپذير بودن او است.(1)

نكته ها

1. در ارزش وعظمت عفو همين بس كه خداوند خود را توصيف به عفو وبخشش كرد؛ إِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ. (حج، 60) از اين رو به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هم دستور عفو وبخشش داد؛ فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ . (آل عمران، 159)

به مردم نيز دستور داد گناه ديگران را ببخشند وعفو كنند؛ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَ لاَ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ . (نور، 22)

2. نظير آيه 62 حج، آيه 30 لقمان است: ذَلِكَ بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ.

ص: 260


1- . تفسير الميزان 14 ص 569.

آیه 63-66

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ اْلأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ (63) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى اْلأَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (65) وَ هُوَ الَّذي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَكَفُورٌ (66)

ترجمه

آيا نديدى خداوند از آسمان، آبى فرستاد وزمين (بر اثر آن) سرسبز وخرّم مى گردد؟! وخداوند لطيف وآگاه است. * آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است از آن اوست؛ وخداوند بى نياز وشايسته هر گونه ستايش است! * آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخّر شما كرد؛ و (نيز) كشتى هايى را كه به فرمان او بر صفحه اقيانوسها حركت مى كنند؛ وآسمان [= كرات وسنگهاى آسمانى] را نگه مى دارد، تا جز بفرمان او، بر زمين فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم ومهربان است! * واو كسى است كه شما را زنده كرد، سپس مى ميراند، بار ديگر زنده مى كند، امّا اين انسان بسيار ناسپاس است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند بر خرّم ساختن زمين به وسيله باران، نشانه هاى او در مسخر ساختن مواهب در زمين وكشتى براى بشر، نگه دارى آسمان از سقوط بر زمين. قدرت خداوند بر احياء واماته مردم.

ب. در آيات گذشته، سخن از قدرت بى پايان خداوند وحقانيت او بود، در آيات مورد بحث نشانه هاى مختلفى از اين قدرت گسترده وحقانيت مطلقه را بيان مى كند.(1)

مراد از آسمان جهت بالا وموجودات بالا است پس خدا نمى گذارد كه آن موجودات فرو ريزند وبه زمين بيفتند، مگر به اذن خودش كه با اذن او احيانا سنگهاى آسمانى وصاعقه وامثال آن به زمين مى افتد.(2)

ص: 261


1- . تفسير نمونه 14 ص 157، أطيب البيان 9 ص 331، فتح القدير 3 ص 465.
2- . تفسير الميزان 14 ص 570.
نكته ها

1. تسخير اين امور براى انسان از اين نظر است كه خدا آنها را خدمتگزار انسان قرار داده ودر مسير منافع او مى باشند(1) واگر مى بينيم در ميان نعمتهاى زمينى، حركت كشتيها بر صحنه اقيانوسها بالخصوص ذكر شده به خاطر آن است كه اين كشتيها در گذشته وحال مهمترين وسيله ارتباطى وانتقال انسانها وكالاها از نقطه اى به نقطه ديگر بوده وهستند وهيچ وسيله نقليه اى تا كنون نتوانسته است جاى كشتيها را در اين زمينه بگيرد.

اهميت اين نعمت بزرگ الهى آشكارتر مى شود، چرا كه گاهى كار يك كشتى نفت كش غول پيكر را «ده هزار اتومبيل هم» نمى تواند انجام دهد! وانتقال نفت از طريق خطوط لوله نيز براى نقاط محدودى از دنيا امكان پذير است.(2)

2. برپايى نظام آفرينش ومصونيت آن از فروپاشى به حفظ دائمى خداوند نيازمند است. يُمْسِكُ .(3)

3. با اينكه مرگ وحيات وگذشته وحال وآينده انسان بدست خداوند است، ولى باز انسان سركشى وناسپاسى مى كند. أَحْياكُمْ ... إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ(4)

ص: 262


1- . تفسير صافى 3 ص 389.
2- . تفسير نمونه 14 ص 162.
3- . تفسير نور 8 ص 66، راهنما 11 ص 641.
4- . تفسير تبيان 7 ص 338، مجمع البيان 7 ص 150، تفسير نور 8 ص 66، أضواء البيان 5 ص 297.

آیه 67-70

اشاره

لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكًا هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي اْلأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدًى مُسْتَقيمٍ (67) وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (68) اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ في كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (70)

ترجمه

براى هر امّتى عبادتى قرار داديم، تا آن عبادت را (در پيشگاه خدا) انجام دهند؛ پس نبايد در اين امر با تو به نزاع برخيزند! بسوى پروردگارت دعوت كن، كه بر هدايت مستقيم قرار دارى (وراه راست همين است كه تو مى پويى) * واگر آنان با تو به جدال برخيزند، بگو: «خدا از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است! * وخداوند در روز قيامت، ميان شما در آنچه اختلاف مى كرديد، داورى مى كند!» * آيا نمى دانستى خداوند آنچه را در آسمان وزمين است مى داند؟! همه اينها در كتابى ثبت است (همان كتاب علم بى پايان پروردگار)؛ واين بر خداوند آسان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قرار دادن عبادت براى هر امتى فراخور درك آنان، پرهيز از نزاع با پيامبر در آوردن عبادت خاص براى خداوند. تسلط پيامبر بر صراط مستقيم. برخورد قاطع با جدال كنندگان. داورى خداوند بين پيامبر ومخالفان او وآگاهى خداوند از اعمال آنان.

ب. از آنجا كه مشركان به طور خصوص ومخالفان اسلام به طور عموم، جر وبحثهايى با پيامبر (صلی الله علیه و آله) پيرامون مسائل واحكام تازه اسلام داشتند ونسخ ودگرگونى قسمتهايى از احكام شرايع پيشين را نقطه ضعفى براى شريعت اسلام مى پنداشتند در حالى كه اين دگرگونى ها نه تنها ضعف نبود بلكه يكى از برنامه هاى تكامل اديان محسوب مى شد، لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «براى هر امتى عبادتى قرار داديم تا خدا را با آن پرستش كنند» لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ .(1)

ص: 263


1- . تفسير نمونه 14 ص 164، فتح القدير 3 ص 467.

ج. كلمه «منسك» مصدر ميمى از «نسك» به معناى عبادت است، مؤيد اين مطلب جمله «هُمْ ناسِكُوهُ » است يعنى همان عبادت را انجام مى دادند واگر مصدر ميمى نبود واسم مكان مى بود - هم چنان كه بعضى احتمال داده اند -(1) آن وقت برگشت ضمير «هاء» به منسك معناى درستى نداشت.(2)

لذا به دنبال اين سخن اضافه مى كند: «بنا بر اين نبايد آنها در اين امر با تو به نزاع برخيزند» فَلا يُنازِعُنَّكَ فِى الْأَمْرِ.

و تو به سوى پروردگارت دعوت كن كه راه راست همين است كه تو مى پويى وَادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ .

نكته

كسى كه مسئول ارشاد ديگران است بايد تسلّط بر راه حقّ ومستقيم داشته باشد. لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ ، إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (يس، 3 و 4) (كلمه «عَلى» رمز تسلّط است).(3)

ص: 264


1- . مجمع البيان 7 ص 150
2- . تفسير الميزان 14 ص 574.
3- . تفسير نور 8 ص 67.

آیه 71-74

اشاره

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ (71) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ في وُجُوهِ الَّذينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النّارُ وَعَدَهَا اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (72) يا أَيُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (73) ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ (74)

ترجمه

آنها غير از خداوند، چيزهايى را مى پرستند كه او هيچ گونه دليلى بر آن نازل نكرده است وچيزهايى را كه علم وآگاهى به آن ندارند! وبراى ستمگران، ياور وراهنمايى نيست! * وهنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، در چهره كافران آثار انكار مشاهده مى كنى، آنچنان كه نزديك است برخيزند وبا مشت به كسانى كه آيات ما را بر آنها ميخوانند حمله كنند! بگو: «آيا شما را به بدتر از اين خبر دهم ؟ همان آتش سوزنده [= دوزخ] كه خدا به كافران وعده داده؛ وبد سرانجامى است!» * اى مردم! مثلى زده شده است، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند! وهرگاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آن را باز پس گيرند! هم اين طلب كنندگان ناتوانند وهم آن مطلوبان (هم اين عابدان وهم آن معبودان)! * خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند؛ خداوند قوّى وشكست ناپذير است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بى دليل بودن عبادت مشركان حمله ور شدن كفار به هنگام تلاوت آيات حق بر تلاوت كنندگان. وعده خدا به عذاب براى كفار مهاجم ومغرور، تمثيل براى عبادت غير خدا. عدم شناخت واقعى مشركان نسبت به خداوند متعال.

ب. در اين آيات - به تناسب بحثهايى كه قبلا پيرامون توحيد وشرك بود - باز سخن از مشركان وبرنامه هاى غلط آنها مى گويد:

ص: 265

و از آنجا كه يكى از روشنترين دلائل بطلان شرك وبت پرستى اين است كه هيچگونه دليل عقلى ونقلى بر جواز اين عمل دلالت نمى كند، در آيه نخست مى فرمايد: «آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه هيچگونه دليلى خداوند براى آن نازل نكرده است» وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً.

«آنها معبودهايى را مى پرستند كه علم ودانشى به حقانيت آنها ندارند» وَما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ .

در پايان آيه مى گويد: «براى ستمكاران ياور وراهنمايى نيست» وَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.

سپس به عكس العمل بت پرستان در برابر آيات خدا وشدت لجاجت وتعصب آنها در يك جمله كوتاه اشاره كرده مى گويد: «و هنگامى كه آيات روشن ما كه بهره گيرى از آن براى هر صاحب عقلى آسان است بر آنها خوانده مى شود، در چهره كافران آثار انكار را به خوبى مشاهده مى كنى».(1)

ج. كلمه «منكر» مصدر ميمى به معناى انكار است ومراد از «شناختن انكار در روى كفار» شناختن اثر انكار وكراهت است.(2)

نه تنها بى اختيار آثار آن در چهره هاشان نمايان مى شود، بلكه بر اثر شدت تعصب ولجاج «نزديك است برخيزند وبا مشتهاى گره كرده خود به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند»! يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا.(3)

د. «يسطون» از ماده «سطوت» به معنى بلند كردن دست وحمله كردن به طرف مقابل است(4) ودر اصل - به گفته راغب در مفردات - به معنى بلند شدن اسب، بر سر پاها وبلند كردن دستها است، سپس به معنى حمله كردن آمده است.(5)

و معناى آيه اين است كه: چون آيات مرا برايشان تلاوت كنى، در حالى كه آيات ما واضح الدلاله است در عين حال آثار انكار را در چهره هاى كفار مشاهده مى كنى، آن قدر كه گويى از شدت خشم نزديك است بر خوانندگان قرآن بشورند.(6)

ص: 266


1- . تفسير نمونه 14 ص 169.168
2- . مجمع البيان 7 ص 151، تفسير الميزان 14 ص 577.
3- . تفسير نمونه 14 ص 170.
4- . تفسير كشاف 3 ص 172.
5- . تفسير تبيان 7 ص 340، مجمع البيان 7 ص 151، تفسير الميزان 14 ص 577، تفسير صافي 3 ص 390.
6- . تفسير الميزان 14 ص 577.

قرآن در برابر اين بى منطقان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: «به آنها بگو: آيا مى خواهيد من شما را به بدتر از اين خبر دهم ؟! بدتر از اين همان آتش سوزنده دوزخ است»! قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ.

ه -. در آيه بعد ترسيم جالب وگويايى از وضع بتها ومعبودهاى ساختگى وضعف وناتوانى آنها، بيان مى كند وبطلان اعتقاد مشركان را به روشنترين وجهى آشكار مى سازد.(1)

در روايات مى خوانيم: بت پرستان قريش، بتهايى را كه در اطراف كعبه گرد آورى كرده بودند آنها را با مشك وعنبر وگاه با زعفران يا عسل مى آلودند واطراف آنها نداى

«لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك، الا شريك هو لك تملكه وما ملك» كه بيانگر شرك وبت پرستى آنها وتحريف لبيك موحدان بود سر در مى دادند واين موجودات پست وبى ارزش را شريك خدا مى پنداشتند، ولى مگسها مى آمدند وبر آنها مى نشستند وآن عسل وزعفران ومشك وعنبر را مى ربودند وآنها قدرت بر باز پس گرفتن آن نداشتند! قرآن مجيد همين صحنه را عنوان قرار داده وبراى بيان ضعف وناتوانى بتها وسستى منطق مشركان از آن بهره گيرى مى كند.(2)

و. قرآن بعد از بيان مثال زنده فوق، نتيجه گيرى مى كند كه «آنها خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند» ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ .(3)

قدر هر چيزى، اندازه تعيين مقدار آن است وبه طور كنايه در مقام ومنزلتى كه اشياء بر حسب اوصاف وخصوصيات دارند استعمال مى شود.(4)

«و قدر خدا حق قدر» اين است كه ملتزم شود به آنچه كه صفات علياى او اقتضاء دارد وبا او آن طور كه مستحق است معامله كند به اينكه او را رب خود بگيرد وبس وغير او را ربوبيت ندهد واو را به تنهايى بپرستد، به طورى كه هيچ سهمى از عبوديت به غير او ندهد.(5) ولى مشركين، خدا را اين چنين نشناختند چون اصلا او را نپرستيدند واو را رب خود نگرفتند

ص: 267


1- . تفسير نمونه 14 ص 171.170
2- . مجمع البيان 7 ص 152، تفسير نمونه 14 ص 172، تفسير صافي 3 ص 390، نور الثقلين 3 ص 519.
3- . تفسير نمونه 14 ص 173.
4- . تفسير الميزان 14 ص 578.
5- . تفسير تبيان 7 ص 342.

بلكه اصنام را ارباب گرفته وپرستيدند، با اينكه اقرار دارند كه بتها قادر به خلقت يك مگس نيستند وحتى ممكن است يك مگس آنها را ذليل كند واين نهايت درجه ضعف وذلت است وخداى سبحان قوى عزيزى است كه تمامى خلايق وتدبير همه عالم به او منتهى مى شود.(1)

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند قوى وعزيز است» إِنَّ اللهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ.

نكته ها

1. در مبارزه ميان كفر وايمان، لبه تيز حمله هاى كافران، روى مراكز وشخصيت هاى معنوى وفرهنگى متمركز است، آنان گاهى مراكز عبادت را هدف قرار مى دهند كه در آيه ى 40 همين سوره خوانديم: لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَبِيَعٌ وگاهى بدنبال حمله به مبلّغان ومروّجان دين يا مستمعين آنان هستند. يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ .

2. كسى كه برهان ندارد، به حمله ويورش تمسّك مى جويد. يَسْطُونَ (توسّل به زور نشانه ى عجز در منطق است)

3. نظير آيه 72 حج دو آيه ذيل است:

وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِى أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (لقمان، 7)

َيسْمَعُ آيَاتِ اللهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (الجاثية، 8)

4. كسى كه در برابر يك مگس عاجز است، لايق نيست پرستش شود. لايَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ .(2)

ص: 268


1- . تفسير الميزان 14 ص 578.
2- . تفسير نور 8 ص 70-72

آیه 75-78

اشاره

اللّهُ يَصْطَفي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (75) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (76) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيدًا عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصيرُ (78 )

ترجمه

خداوند از فرشتگان رسولانى برمى گزيند وهمچنين از مردم؛ خداوند شنوا وبيناست! * آنچه را در پيش روى آنها وپشت سر آنهاست مى داند؛ وهمه امور بسوى خدا بازمى گردد. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ركوع كنيد وسجود بجا آوريد وپروردگارتان را عبادت كنيد وكار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد! * ودر راه خدا جهاد كنيد وحقّ جهادش را ادا نماييد! او شما را برگزيد ودر دين (اسلام) كار سنگين وسختى بر شما قرار ندارد؛ از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد؛ خداوند شما را در كتابهاى پيشين ودر اين كتاب آسمانى «مسلمان» ناميد، تا پيامبر گواه بر شما باشد وشما گواهان بر مردم! پس نماز را برپا داريد وزكات را بدهيد وبه خدا تمسّك جوييد، كه او مولا وسرپرست شماست! چه مولاى خوب وچه ياور شايسته اى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: انتخاب فرشتگان شايسته وپيامبران براى رسالت. علم فراگير خداوند نسبت به آنان، عبادت وكار خير عامل رستگارى،. لزوم جهاد واقعى در راه خدا. آئين ابراهيم (علیه السلام) دين همه مسلمانان. دشوار نبودن معارف دينى، خداوند بهترين سرپرست وياور مسلمانان.

ب. با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از توحيد وشرك ومعبودهاى پندارى مشركان در ميان بود وبا توجه به اينكه جمعى از مردم، فرشتگان يا بعضى از پيامبران را براى عبادت برگزيدند، قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: همه رسولان الهى،

ص: 269

بندگان سر بر فرمان او هستند «خداوند از فرشتگان، رسولانى بر مى گزيند وهمچنين از انسانها» اللهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ .(1)

اين آيه وآيه بعدش دو حقيقت را بيان مى كنند: يكى اينكه مساله قرار دادن رسولان براى بشر بر خدا واجب است، علاوه اينكه واجب است كه اين رسولان معصوم باشند.(2)

و در پايان آيه اضافه مى كند: «خداوند شنوا وبينا است» إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.

سپس اشاره به مسئوليت پيامبران در ابلاغ رسالت از يك سو ومراقبتهاى الهى نسبت به آنها از سوى ديگر كرده، مى گويد: «خداوند آنچه را در پيش روى آنها وپشت سر آنها است مى داند» يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ .

هم از آينده آنها آگاه است وهم از گذشته وآنچه را پشت سر نهاده اند. «و همه كارها به خدا باز مى گردد وهمه در برابر او مسئولند» وَإِلَى اللهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.(3)

ج. اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد به بانگ بلند مى فهماند كه منظور از اينكه فرمود: «عالم به ما بين ايدى وما خلف ايشان است» دلالت بر اين نكته است كه خداى تعالى مراقب روش انبياى خويش است كه مبادا دچار اختلالى گردند نه فى نفسه دچار فراموشى يا تغيير ويا به وسيله كيدهاى شيطانى وتسويلات او دستخوش فساد شوند ونه ميان وحى ومردم اختلالى رخ دهد. همه اينها بدين جهت است كه حاملين وحى از رسولان در برابر چشم وعلم او هستند. مى داند آنچه پيش روى آنها است وآنچه خلف آنها است وآنان همه در گذر كمين گاه خدا قرار دارند.(4)

پس وحى از روزى كه از ساحت عظمت وكبريايى حق صادر مى شود در مأمنى محكم است تا روزى كه به مردم برسد ولازمه آن اين است كه پيغمبران نيز مانند ملائكه معصوم باشند، معصوم در گرفتن وحى ومعصوم در حفظ آن ومعصوم در ابلاغ آن به مردم.(5)

در دو آيه بعد كه آيات پايان سوره حج را تشكيل مى دهد، روى سخن را به افراد با ايمان

ص: 270


1- . تفسير نمونه 14 ص 179.
2- . أطيب البيان 9 ص 346.
3- . تفسير نمونه 14 ص 179.
4- . مجمع البيان 7 ص 153، تفسير الميزان 14 ص 580.
5- . تفسير الميزان 14 ص 581.

كرده ويك سلسله دستورات كلى وجامع را كه حافظ دين ودنيا وپيروزى آنها در تمام صحنه ها است بيان مى دارد وبا اين دستورات، «سوره حج» پايان مى گيرد.

نخست به چهار دستور مهم اشاره كرده مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع كنيد وسجده بجا آوريد وپروردگارتان را عبادت كنيد وكار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد».

سپس پنجمين دستور را در زمينه جهاد - به معنى وسيع كلمه - صادر مى كند ومى گويد: «در راه خدا جهاد كنيد وحق جهادش را ادا نمائيد» وَجاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ .(1)

د. كلمه «جهاد» به معناى بذل جهد وكوشش در دفع دشمن است وبيشتر بر مدافعه به جنگ اطلاق مى شود وليكن گاهى به طور مجاز توسعه داده مى شود به طورى كه شامل دفع هر چيزى كه ممكن است شرى به آدمى برساند مى شود. مانند شيطان كه آدمى را گمراه مى سازد ونفس اماره كه آن نيز آدمى را به بديها امر مى كند وامثال اينها. در نتيجه جهاد شامل مخالفت با شيطان در وسوسه هايش ومخالفت با نفس در خواسته هايش مى شود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اين قسم جهاد را «جهاد اكبر» ناميد(2) وظاهرا مراد از جهاد در آيه مورد بحث معناى اعم از آن واز اين باشد وهمه را شامل شود،(3) مخصوصا وقتى مى بينيم كه آن را مقيد به قيد (در راه خدا) كرده به خوبى اين عموميت را مى فهميم. باز مؤيد اين احتمال آيه وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا است.(4)

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از اكثر مفسران چنين نقل مى كند كه منظور از «حق جهاد» خلوص نيت وانجام دادن اعمال براى خدا است.(5)

ه -. از آنجا كه اين تصور ممكن است پيدا شود، اينهمه دستورات سنگين كه هر يك از ديگرى جامعتر ووسيعتر است چگونه بر دوش ما بندگان ضعيف قرار داده شده است، در جمله هاى بعد تعبيرات گوناگونى دارد كه نشان مى دهد اينها دليل لطف الهى نسبت به شما است ونشانه عظمت ومقام شخصيت شما مؤمنان در پيشگاه او است.

ص: 271


1- . تفسير نمونه 14 ص 181.
2- . تفسير صافى 3 ص 391، تفسير كشاف 3 ص 174.
3- . مجمع البيان 7 ص 154، تفسير صافى 3 ص 391.
4- . تفسير الميزان 14 ص 582، أطيب البيان 9 ص 351.
5- . مجمع البيان 7 ص 154، فتح القدير 3 ص 470.

در نخستين تعبير مى فرمايد: «او شما را برگزيد» هُوَ اجْتَباكُمْ ، اگر برگزيدگان خدا نبوديد اين مسئوليتها بر دوش شما گذارده نمى شد.

و در تعبير بعد مى فرمايد: «او كار سنگين وشاقى در دين بر شما نگذارده است» وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ .

در سومين تعبير مى گويد: از اين گذشته «اين همان آئين پدر شما ابراهيم است» مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ .

و. در اينكه: مرجع ضمير «هو» (او) چه كسى است در ميان مفسران گفتگو است بعضى گفته اند به «خدا» بر مى گردد، يعنى خدا هم در كتب پيشين وهم در قرآن شما را به اين نام افتخار آميز ناميده است، ولى بعضى ديگر آن را اشاره به «ابراهيم» مى دانند، چرا كه در آيه 128 سوره بقره مى خوانيم ابراهيم پس از پايان بناى كعبه از خداوند تقاضاهايى كرد، از جمله اين بود: رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ .(1)

ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد زيرا با ذيل آيه سازگارتر است، كه مى گويد: «او شما را در كتب پيشين ودر اين كتاب (قرآن) مسلمان ناميد» واين تعبير درباره ابراهيم، تناسب ندارد بلكه مناسب خداوند است.(2)

ز. حقيقت معناى اجتباء اين است كه خدا، بنده خود را مخلص - به فتح لام - كند واو را مخصوص خود سازد به طورى كه غير خدا در او بهره اى نداشته باشد واين صفت صفت همه مسلمانان آن روز وتمامى افراد امت نيست وهم چنين كلمه اسلام واعتصام، معنايش آن طور نيست كه همه مسلمين را شامل شود وبه طور قطع، معناى حقيقى اين كلمات مورد نظر است.

و بنابراين، نسبت اجتباء واسلام وشهادت به همه امت دادن، مجاز وتوسع واز اين باب است كه در ميان امت افرادى كه داراى اين صفات باشند وجود دارد ودر قرآن از اين گونه تعابير مجازى بسيار است هم چنان كه همه بنى اسرائيل را پادشاه خوانده، فرموده: وَجَعَلَكُمْ مُلُوكاً (مائده، 20) وهمه ايشان را بر عالميان برترى داده است فرموده: وَفَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (جاثيه، 16).(3)

ص: 272


1- . نمونه 14 ص 183.182
2- . همان ص 183 و 184، تفسير تبيان 7 ص 344، أضواء البيان 5 ص 302 و 303، تفسير كشاف 3 ص 175.
3- . الميزان 14 ص 584.

ح. «شهيد» به معنى شاهد از ماده شهود به معنى آگاهى توأم با حضور است مفهوم اين سخن آن است كه شاهد بودن پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر همه مسلمانها به معنى آگاهى او از اعمال امت خويش است واين با روايات «عرض اعمال» وبعضى از آيات قرآن كه به آن اشاره مى كند كاملا سازگار مى باشد، چرا كه طبق اين روايات اعمال همه امت را در عرض هفته به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرضه مى دارند وروح پاك او از همه اينها آگاه وبا خبر مى شود، بنا بر اين او شاهد وگواه اين امت است. اما شاهد وگواه بودن اين امت، طبق بعضى از روايات به معنى معصومين اين امت وامامان است كه آنها نيز گواهان بر اعمال مردمند.(1)

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانيم: كه فرمود: نحن حجج الله فى خلقه ونحن شهداء الله واعلامه فى بريته.(2)

نكته ها

1. ابوذر از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى كند كه تعداد انبيا يكصد وبيست وچهار هزار نفرند كه سيصد وسيزده نفرشان رسول بودند(3),(4)

2. بيان دو ركن ركوع وسجود از ميان تمام اركان نماز به خاطر اهميت فوق العاده آنها در اين عبادت بزرگ است.(5)

3. حتّى با ركوع وسجود وتعبد وكار خير، رستگارى خود را قطعى ندانيد، زيرا آفت غرور وحبط عمل در كار است. لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ .(6)

4. اگر ابراهيم را پدر مسلمين خوانده بدين جهت است كه او اولين كسى است كه براى خدا اسلام آورد، هم چنان كه قرآن فرموده: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (بقره، 131) ونيز از آن جناب حكايت كرده كه گفت: فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى (ابراهيم، 36) كه از تركيب اين دو آيه به دست مى آيد: تمامى مسلمانان دنيا از هر جا كه

ص: 273


1- . صافى ج 3 ص 391 و 392، نمونه 14 ص 184.
2- . «كمال الدين» صدوق، طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 526
3- . تفسير برهان، ج 3، ص 104 وج 4، ص 452.
4- . تفسير نور 8 ص 73، أطيب البيان 9 ص 347.
5- . تفسير نمونه 14 ص 181، تفسير صافى 3 ص 391.
6- . تفسير نور 8 ص 74.

باشند فرزندان ابراهيم واز اويند.(1)

5. قرآن كريم در آيه 78 سوره حج دستور به جهاد مى دهد: وَ جَاهِدُوا فِى اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ ... در سوره صف آيه 10 و 11 موضوع جهاد را تجارت با خداوند مى داند

َيا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ . تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ . در سوره توبه آيه 111 مشترى تجارت را خداوند وفروشنده را انسان از جان گذشته معرفى مى كند:

إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ .

6. عدم سختى در دين

نظير آيه 78 حج: وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ...

آيه 185 و 286 بقره است:... يُرِيدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ... لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا...

ص: 274


1- . تفسير الميزان 14 ص 582 و 583

سوره مؤمنون

اشاره

ص: 275

ص: 276

آیه 1-11

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ (4) وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ (6) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذينَ هُمْ ِلأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ (9) أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فيها خالِدُونَ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

مؤمنان رستگار شدند؛ * آنها كه در نمازشان خشوع دارند؛ * وآنها كه از لغو وبيهودگى روى گردانند؛ * وآنها كه زكات را انجام مى دهند؛ * وآنها كه دامان خود را (از آلوده شدن به بى عفتى) حفظ مى كنند؛ * تنها آميزش جنسى با همسران وكنيزانشان دارند، كه در بهره گيرى از آنان ملامت نمى شوند؛ * وكسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند، تجاوزگرند! * وآنها كه امانتها وعهد خود را رعايت مى كنند؛ * وآنها كه بر نمازهايشان مواظبت مى نمايند؛ * (آرى،) آنها وارثانند! * (وارثانى) كه بهشت برين را ارث مى برند وجاودانه در آن خواهند ماند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رستگارى قطعى مومنان. توصيف مومنان به هفت خصلت پسنديده. مومنان وارث بهشت فردوس وجاويد بودن آن.

ب. «ايمان» به معناى تصديق به چيزى والتزام به لوازم آن است، مثلا ايمان به خدا در قرآن به معناى تصديق به يگانگى او وپيغمبرانش وتصديق به روز جزا وبازگشت به سوى او وتصديق به هر حكمى است كه فرستادگان او آورده اند. البته تا اندازه اى با پيروى عملى، نه اينكه هيچ پيروى نداشته باشد ولذا در قرآن هرجا كه صفات نيك مؤمنين را مى شمارد ويا از پاداش جميل آنان سخن مى گويد به دنبال ايمان، عمل صالح را هم ذكر مى كند، مثلا مى فرمايد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً (نحل، 97) ويا مى فرمايد: الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ (رعد، 29) وآيات بسيار

ص: 277

زياد ديگر. پس صرف اعتقاد، ايمان نيست مگر آنكه به لوازم آن چيزى كه بدان معتقد شده ايم ملتزم شويم وآثار آن را بپذيريم، چون ايمان همان علم به هر چيزى است، اما علمى توأم با سكون واطمينان به آن واينچنين سكون واطمينان ممكن نيست كه منفك از التزام به لوازم باشد.(1)

ج. «خشوع» به معناى تاثير خاصى است كه به افراد مقهور دست مى دهد، افرادى كه در برابر سلطانى قاهر قرار گرفته اند، به طورى كه تمام توجه آنان معطوف او گشته واز جاى ديگر قطع مى شود وظاهراً اين حالت حالتى است درونى كه با نوعى عنايت، به اعضاء وجوارح نيز نسبت داده مى شود، مانند كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: وَخَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ كه خشوع را به صوت نسبت داده.(2)

د. وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ كار «لغو» آن كارى است كه فايده نداشته باشد وبر حسب اختلاف امورى كه فايده عايد آنها مى شود مختلف مى گردد. چه بسا فعلى كه نسبت به امرى لغو ونسبت به امرى ديگر مفيد باشد. پس كارهاى لغو در نظر دين، آن اعمال مباح وحلالى است كه صاحبش در آخرت ويا در دنيا از آن سودى نبرد وسر انجام آن، منتهى به سود آخرت نگردد مانند خوردن وآشاميدن به انگيزه شهوت در غذا كه لغو است، چون غرض از خوردن ونوشيدن گرفتن نيرو براى اطاعت وعبادت خدا است. بنابراين اگر فعل هيچ سودى براى آخرت نداشته باشد وسود دنيايى اش هم سر انجام منتهى به آخرت نشود، چنين فعلى لغو است وبه نظرى دقيق تر، «لغو» عبارت است از غير واجب وغير مستحبّ .

اگر بعضى از مفسران لغو را به باطل تفسير كرده اند(3) وبعضى به معنى همه معاصى وبعضى به معنى دروغ وبعضى به معنى دشنام يا مقابله دشنام به دشنام وبعضى به معنى غنا ولهو ولعب.

و بالآخره بعضى به معنى شرك، تفسير كرده اند همه اينها مصداق هاى آن مفهوم جامع وكلى است.(4)

ص: 278


1- . تفسير الميزان 15 ص 4 و 5
2- . تفسير الميزان 15 ص 5 و 6
3- . تفسير نمونه 14 ص 195
4- . مجمع البيان ج 7 ص 158، تفسير نمونه 14 ص 196

ه -. از آنجا كه اين سوره در مكه نازل شده ودر آن هنگام حكم زكات معمولى نازل نگرديده بود، مفسران در تفسير اين آيه گفتگوهاى مختلفى دارند. آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه زكات منحصرا به معنى زكات واجب نيست، بلكه زكات هاى مستحبّ در شرع اسلام فراوان است، آنچه در مدينه نازل شد زكات واجب بود ولى زكات مستحبّ قبلا نيز بوده است.

اما اينكه بعضى از مفسران مانند فخر رازى وآلوسى در روح المعانى وراغب در مفردات نقل كرده كه زكات در اينجا به معنى هرگونه كار نيك ويا تزكيه وپاكسازى روح وجان است بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا در قرآن مجيد هر جا نماز وزكات همراه با هم ذكر مى شود زكات به همان معنى انفاق مالى است واستفاده معنى ديگر نياز به قرينه روشنى دارد كه در اينجا نيست.(1)

و. در مفهوم وسيع امانت، امانت هاى خدا وپيامبران الهى وهمچنين امانت هاى مردم جمع است، نعمت هاى مختلف خدا هر يك امانتى از امانات او هستند، آئين حق، كتب آسمانى، دستورالعمل هاى پيشوايان راه حق وهمچنين اموال وفرزندان وپست ها ومقام ها، همه امانت هاى اويند كه مؤمنان در حفظ واداى حق آنها مى كوشند.(2)

همچنين دليل عموميت عهد وپيمان، تعبيراتى است كه در ساير آيات قرآن آمده از جمله و أَوْفُوا بِعَهْدِ اللهِ إِذا عاهَدْتُمْ : «به عهد خداوند وفا كنيد هنگامى كه عهد وپيمان بستيد» (نحل، 91).(3)

نكته ها

1. انتخاب فعل ماضى «افلح» در مورد رستگارى مؤمنان براى تاكيد هر چه بيشتر است، يعنى رستگارى آنها آن قدر مسلم است كه گويى قبلا تحقق يافته وذكر كلمه «قد» قبل از آن نيز تاكيد ديگرى براى موضوع است.

2. برترين وآخرين هدف تمام برنامه هاى اسلام، فلاح ورستگارى است. در بسيارى

ص: 279


1- . تفسير نمونه 14 ص 197.196
2- . مجمع البيان ج 7 ص 158، تفسير نمونه 14 ص 199
3- . تفسير نمونه 14 ص 200

از آيات قرآن از تقوا سخن گفته شده وهدف از احكام دين هم رسيدن به تقواست: لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (بقره، 21) وآخرين هدف تقوا نيز فلاح است: وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (بقره، 189) جالب است كه مهم ترين وآخرين هدف دين اسلام در اوّلين شعار آن آمده است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا به يگانگى خداوند ايمان آوريد ولااله الا الله بگوييد تا رستگار شويد.(1)

3. شرط شفاعت؛ لَّا يمْلِكُونَ الشَّفَاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً.

در احاديث معصومين «عهد» به چهار امر تفسير شده است؛ 1. اقرار محتضر به هنگام مرگ، به وحدانيت خداوند وحقانيت دين. 2. ولايت اميرالمؤمنين. 3. ادخال سرور در قلب مؤمن. 4. محافظت بر نمازهاى پنج گانه.

قال الصادق (علیه السلام): «من دان بولايه اميرالمؤمنين والائمه من بعده فهو العهد عند الله».

قال النبى (صلی الله علیه و آله): «من أدخل على مؤمن سروراً فقد سرنى ومن سرّنى فقد اتخذ عند الله عهداً».

4. در اينجا قرآن اقامه صلاة (خواندن نماز) را نشانه مؤمنان نمى شمارد بلكه خشوع در نماز را از ويژگيهاى آنان مى شمرد، اشاره به اينكه نماز آنها الفاظ وحركاتى بى روح وفاقد معنى نيست، بلكه به هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار در آنها پيدا مى شود كه از غير او جدا مى گردند وبه او مى پيوندند.(2)

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كند فرمود:

أما أنّه لَو خَشَعَ قَلبُهُ لَخَشَعَت جَوارِحُهُ ! «اگر او در قلبش خشوع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد».

اشاره به اينكه خشوع يك حالت درونى است كه در برون اثر مى گذارد.(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: مراد از خشوع در نماز، فرونهادن چشم است.(4)

5. زينت مادى ومعنوى در نماز؛

انسان در نماز لازم است دو نوع زينت داشته باشد:

ص: 280


1- . تفسير نور 8 ص 80
2- . تفسير نمونه 14 ص 194
3- . همان ص 195
4- . بحار الانوار 81 ص 264

الف - زينت ظاهرى؛ در روايت است كه امام سجاد (علیه السلام) به هنگام نماز زيباترين لباس خود را مى پوشيد؛

«لبس اجود ثيابه» وبعد اين آيه را تلاوت مى فرمود: خذوا زينتكم عند كلّ مسجد. (اعراف، 31)

ب - زينت معنوى؛ كه عبارت از حالت خشوع در نماز است. در حديث است كه امام (علیه السلام) مى فرمايد:

«الخشوع زينة الصلوة».(1)

و قرآن كريم در وصف مؤمنان مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه در نماز خويش خشوع دارند؛ قد أفلح المؤمنون * الّذين هم فى صلوتهم خاشعون. (مومنون، 1 و 2)

6. دورى وپرهيز از لغو، مخصوص مسلمانان نيست، قرآن درباره ى خوبان اهل كتاب نيز مى فرمايد: وَإِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ ... (قصص، 52-55) اهل كتاب با ايمان، از لغو گريزانند.(2)

7. اعراض از لغو، نبايد با بدگويى وتندخويى همراه باشد، زيرا در آيه ى ديگر مى فرمايد: وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً (فرقان، 72).(3)

8. تعبير به محافظت «فروج» گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر وپى گير در اين زمينه نباشد، بيم آلودگى فراوان است وتعبير به «همسران» شامل همسران دائم وموقت هر دو مى شود.(4)

9. در ارضاى غريزه ى جنسى، محدوديت لازم است ولى ممنوعيت خلاف فطرت است.

إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ .(5)

10. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در آخرين لحظه هاى عمر خود به حضرت على (علیه السلام) فرمود

: أدِّ الأمانةَ إلَى البَرِّ والفاجرِ فيما قَلَّ وجَلَّ ، حتّى فى الخَيطِ والمِخْيَطِ امانت را به صاحبش برگردان، چه نيكوكار باشد وچه گناهكار، ارزشمند باشد يا ناچيز، اگر چه مقدارى نخ باشد ويا پارچه ولباسى دوخته شده.(6)

ص: 281


1- . بحار الانوار 77 ص 133
2- . تفسير نور 8 ص 83
3- . همان.
4- . تفسير نمونه 14 ص 198
5- . تفسير نور 8 ص 84
6- . بحار الأنوار 74 ص 276

11. تعبير به «ارث بردن» ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان بدون زحمت به آن مى رسند همانند ارث كه انسان زحمتى براى آن نكشيده است، درست است كه نائل شدن به مقامات عالى بهشت، بسيار تلاش وكوشش وپاكى وخودسازى مى خواهد ولى آن پاداش عظيم در مقابل اين اعمال ناچيز بقدرى زياد است كه گويى انسان بى زحمت به آن رسيده است.(1)

12. توجه به اين نكته نيز لازم است كه در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده:

«ما منكم من احد الا وله منزلان: منزل فى الجنة ومنزل فى النار، فان مات ودخل النار ورث اهل الجنة منزله»: «هر يك از شما بدون استثنا داراى دو منزل است: منزلى در بهشت ومنزلى در دوزخ، اگر دوزخى شود ووارد جهنم گردد اهل بهشت منزلگاه او را به ارث مى برند».(2)

13. تعبيراتى همچون «خاشعون» «معرضون» «راعون» و «يحافظون»... (به صورت اسم فاعل يا فعل مضارع) همه دليل بر آن است كه برنامه هاى مؤمنان راستين در اين اوصاف برجسته موقتى ومحدود نيست بلكه مستمر ودائمى است.(3)

14. قرآن كريم در سوره بقره آيه 238 دستور بر محافظت نماز مى دهد در سه آيه ديگر مى فرمايد مؤمنان ومصلين به اين دستور عمل مى كنند؛ الف. مؤمنان به آخرت؛ وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (انعام، 92)

ب. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ... وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ . ج. إِلَّا الْمُصَلِّينَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ .

15. برخى از اوصاف مومنان مانند رعايت عفت رعايت عهد وامانت ومحافظت بر نماز (درسوره معارج آيات 22 تا 34) براى نماز گزاران واقعى نيز بيان شده است. إِلَّا الْمُصَلِّينَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ .

16. راه خودسازى؛

ص: 282


1- . تفسير نمونه 14 ص 202
2- . بحار الأنوار ج 8 ص 91، مجمع البيان ج 7 ص 159، صافى 3 ص 395.
3- . تفسير نمونه 14 ص 203

قرآن كريم راه خودسازى وتحصيل سعادت را تزكيه نفس مى داند؛ قد أفلح من زكّاها. (شمس، 9)

حال در اينكه چه جور بايد تزكيه نفس كرد، راه هاى آن را به طور تفصيل در سوره مؤمنون بيان كرده است: 1. ايمان به خداوند 2. خشوع در نماز 3. پرداخت زكات 4. اعراض از كار لغو وبيهوده 5. رعايت امانت 6. عفت داشتن.

قد أفلح المؤمنون * الّذين هم فى صلاتهم خاشعون * والّذين هم عن اللّغو معرضون... (مومنون، 1-3)

آیه 12-16

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ (16)

ترجمه

و ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم؛ * سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن [= رحم] قرار داديم؛ * سپس نطفه را بصورت علقه [= خون بسته] وعلقه را بصورت مضغه [= چيزى شبيه گوشت جويده شده] ومضغه را بصورت استخوان هايى درآورديم؛ وبر استخوانها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است! * سپس شما بعد از آن مى ميريد؛ * سپس در روز قيامت برانگيخته مى شويد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آفرينش انسان از عصاره گل. مراحل آفرينش انسان ها، ظهور بركت خداوند در آفرينش انسان، حتمى بودن مرگ وقطعى بودن زنده شدن انسان ها در قيامت.

ب. نخستين آيه به آغاز وجود همه انسانها اعم از آدم وفرزندان او اشاره مى كند كه همه به

ص: 283

خاك باز مى گردند واز گل برخاسته اند، اما در دومين آيه به تداوم نسل آدم از طريق تركيب نطفه نر وماده وقرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى دهد.(1)

و اين بحث شبيه تعبيرى است كه در آيات 7 و 8 سوره سجده آمده است: وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ «آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد ونسل او را از چكيده اى از آب بى ارزش».(2)

ج. ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِينٍ «نطفه» به معناى آبى اندك است كه بسيار اطلاق مى شود بر مطلق آب وكلمه «قرار» مصدر است كه از آن معناى قرارگاه اراده شده تا مبالغه را برساند ومنظور از «قرارگاه مكين» رحم زنان است كه نطفه در آن قرار مى گيرد وكلمه «مكين» صفت رحم است وتوصيف رحم به مكين يا از اين جهت است كه تمكن نگهدارى وحفظ نطفه را از فساد وهدر رفتن دارد ويا از اين باب است كه نطفه در آن، تمكن زيست دارد.(3)

د. ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ كلمه «انشاء» به طورى كه راغب مى گويد به معناى ايجاد چيزى وتربيت آن است، از همين جهت به جوان نورس مى گويند: «ناشئ»(4). در اين جمله سياق را از خلقت، به انشاء تغيير داده وفرموده: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ با اينكه ممكن بود بفرمايد: «ثم خلقناه...» واين به خاطر آن است كه دلالت كند بر اينكه آنچه به وجود آورديم حقيقت ديگرى است غير از آنچه در مراحل قبلى بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف وخواص ورنگ با نطفه فرق دارد الا اينكه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد واوصافى همجنس آن را به خود گرفت.

به خلاف اوصافى كه خدا در مرحله اخير به آن داده وآن را انسان كرده كه نه عين آن اوصاف در مراحل قبلى بودند ونه همجنس آن، مثلا در «انشاء» اخير، او را صاحب حيات وقدرت وعلم كرد. آرى، به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن تعبير مى كنيم به «من») كه نسخه آن در مراحل قبلى يعنى در نطفه وعلقه ومضغه وعظام پوشيده به لحم، نبود هم چنان كه در

ص: 284


1- . تفسير نمونه 14 ص 207
2- . تفسير الميزان 15 ص 25، همان
3- . همان.
4- . مفردات راغب، ماده «نشا».

آن مراحل، اوصاف علم وقدرت وحيات نبود، پس در مرحله اخير چيزى به وجود آمده كه كاملا مسبوق به عدم بود يعنى هيچ سابقه اى نداشت.(1)

ه -. فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ راغب مى گويد: اصل ماده «برك» - با فتح باء وسكون راء وكاف - به معناى سينه شتر است. وقتى مى گويند «برك البعير» معنايش اين است كه شتر، زانو به زمين زد واز همين معنا، معناى لزوم را اعتبار كرده اند ونيز مى گويد: آب انبار را هم از اين جهت «بركه» به كسر باء وسكون راء، مى گويند كه آب در آن توقف مى كند. بركت را هم كه به معناى خير الهى است از اين جهت كه نحوه ثبوتى دارد بركت گفته اند و «مبارك» به چيزى مى گويند كه خير الهى در آن باشد.(2)

و. تعبير به أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (بهترين آفرينندگان) اين سؤال را به وجود مى آورد كه مگر غير از خدا آفريدگار ديگرى وجود دارد؟! بعضى از مفسران توجيهات گوناگونى براى آيه كرده اند، در حالى كه نيازى به اين توجيهات نيست وكلمه خلق به معنى اندازه گيرى وصنعت درباره غير خداوند نيز صادق است، ولى البته خلق خدا با خلق غير او از جهات گوناگونى متفاوت است:

خداوند ماده وصورت اشياء را مى آفريند، در حالى كه اگر انسان بخواهد چيزى ايجاد كند تنها مى تواند با استفاده از مواد موجود اين جهان صورت تازه اى به آن ببخشد مثلا از مصالح ساختمانى خانه اى بسازد، يا از آهن وفولاد، اتومبيل يا كارخانه اى اختراع كند.

از سويى ديگر خلقت وآفرينش خداوند، نامحدود است واو آفريدگار همه چيز است؛ اللهُ خالِقُ كُلِّ شَىْ ءٍ (3)(سوره رعد آيه 16) در حالى كه انسان موجودات بسيار محدودى را مى تواند ابداع كند وگاه توأم با انواع ضعفها ونقصها است كه در جريان عمل بايد آنها را تكميل كند، اما خلق وابداع پروردگار خالى از هر گونه عيب ونقص است.

از سوى سوم در آنجا كه انسان توانايى بر اين امر پيدا مى كند، آن نيز به اذن وفرمان خدا است كه بى اذن او در عالم حتى برگى بر درختى نمى جنبد چنان كه در باره حضرت

ص: 285


1- . تفسير الميزان 15 ص 25.
2- . همان ص 26، مجمع البيان ج 7 ص 161.
3- . تفسير الميزان 15 ص 25. مجمع البيان ج 7 ص 161.

مسيح (علیه السلام) در سوره مائده آيه 110 مى خوانيم: وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى: «در آن هنگام كه تو از گل، صورتى همچون صورت پرنده به اذن من خلق مى كردى».(1)

نكته ها

1. با اين كه مادر انواع حركت ها را دارد، ولى رحم او براى فرزند، جايگاهى مطمئن است. قَرارٍ مَكِينٍ .(2)

2. كسوت ولباس مقاوم براى استخوان ها: اصولاً اينكه از عضلات تعبير به «كسوت» مى كند خود گوياى اين واقعيت است كه اگر اين كسوت وپوشش بر استخوان ها نبود بسيار اندام انسان زشت ونازيبا بود (درست همانند اسكلت هايى كه همه ما خود آن يا لااقل عكس آن را ديده ايم). از اين گذشته لباس حافظ بدن است، عضلات نيز حافظ استخوانها هستند كه اگر آنها نبودند، ضربه هايى كه بر بدن وارد مى شد استخوان ها را مرتبا صدمه مى زد يا مى شكست، همچنين كارى را كه لباس در حفاظت انسان از گرما وسرما مى كند گوشت ها در نگهدارى استخوان ها كه ستون اصلى بدن هستند انجام مى دهند.(3)

3. خودشناسى، مقدّمه ى خداشناسى است.

«نُطْفَةً ، عَلَقَةً ، مُضْغَةً فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ».

4. انتخاب بهترين ها؛

خداوند متعال داراى بهترين اوصاف وبرنامه هاست؛

آفرينش او بهترين آفرينش است؛ فتبارك الله أحسن الخالقين. (14 مؤمنون)

كتاب او بهترين كتاب است؛ اللّه نزّل أحسن الحديث. (23 زمر)

قصه هاى او بهترين قصه هاست؛ نحن نقص عليك أحسن القصص. (3 يوسف)

حكم او بهترين حكم است؛ ومن أحسن من الله حكماً. (50 مائده)

بهترين سرپرست وياور است؛ نعم المولى ونعم النصير. (40 انفال)

بهترين اجابت كننده است؛ فلنعم المجيبون. (75 صافات)

بهترين قادر وتقديركننده است؛ فقدرنا نعم القادرون. (23 مرسلات)

ص: 286


1- . تفسير نمونه 14 ص 209 و 210.
2- . تفسير نور 8 ص 87
3- . تفسير نمونه 14 ص 213

بهترين پاداش دهنده است؛ نعم أجر العاملين. (136 آل عمران)

با توجه به اينكه در احاديث است

تخلقوا باخلاق الله شايسته است مانيز كارهاى خويش را به بهترين وجه انجام دهيم از اين رو قرآن كريم دستوراتى در اين زمينه ميدهد ازجمله

بهترين برخورد با مال يتيم وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (34 اسراء)

بهترين سخن گفتن با بندگان وَقُلْ لِعِبَادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (53 اسراء)

بهترين برخورد با بديها ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ (96 مومنون)

بهترين بحث با مخالف ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (125 نحل)

بهترين پاسخ به محبت ديگران وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا (86 نساء)

پيروى از بهترين سخن فَبَشِّرْ عِبَادِ. الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ (17 و 18 زمر)

انجام بهترين عمل الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (2 ملك)

آیه 17-22

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلينَ (17) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّاهُ فِي اْلأَرْضِ وَ إِنّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنّاتٍ مِنْ نَخيلٍ وَ أَعْنابٍ لَكُمْ فيها فَواكِهُ كَثيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِْلآكِلينَ (20) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمّا في بُطُونِها وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ كَثيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (21) وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22)

ترجمه

ما بر بالاى سر شما هفت راه [= طبقات هفتگانه آسمان] قرار داديم؛ وما (هرگز) از خلق (خود) غافل نبوده ايم! * واز آسمان، آبى به اندازه معين نازل كرديم؛ وآن را در زمين (در جايگاه مخصوصى) ساكن نموديم؛ وما بر از بين بردن آن كاملاً قادريم! * سپس به وسيله آن باغ هايى از درختان نخل وانگور براى شما ايجاد كرديم؛ باغ هايى كه در آن ميوه هاى بسيار است؛ واز آن مى خوريد! * و (نيز) درختى را كه از طور سينا مى رويد [= درخت زيتون] واز آن روغن و «نان خورش» براى خورندگان فراهم مى گردد (آفريديم)! * وبراى شما

ص: 287

در چهارپايان عبرتى است؛ از آنچه در درون آنهاست [= از شير] شما را سيراب مى كنيم؛ وبراى شما در آنها منافع بسيارى است؛ واز گوشت آنها مى خوريد؛ * وبر آنها وبر كشتى ها سوار مى شويد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: راه فرود وصعود فرشتگان، غافل نبودن خداوند از اعمال بشر. قدرت الهى در از بين بردن آب در دل زمين.. پديد آوردن باغ وبوستان به وسيله آب باران نشانه خدا در وجود چهارپايان استفاده هاى متنوع انسان از آب.

ب. قرآن پس از ذكر صفات مؤمنان به طرق تحصيل ايمان پرداخته ودر آيات گذشته از آيات انفسى ونشانه هاى عظمت پروردگار در وجود خود ما سخن گفت، اكنون به جهان برون وآيات آفاقى مى پردازد وعظمت آفرينش را در آسمان وزمين منعكس مى كند.(1)

ج. وَلَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ مراد از «طرائق هفتگانه» به قرينه كلمه «فوقكم» آسمان هاى هفتگانه است واگر آسمان ها را «طرائق» (جمع طريقه، يعنى راه هاى عبور ومرور) ناميده از اين باب است كه آسمان ها محل نازل شدن امر از ناحيه خدا به سوى زمين است، هم چنان كه فرموده: يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ (طلاق، 12) ونيز فرموده: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ (سجده، 5).(2)

و نيز راه هايى است كه اعمال ما در صعودش به سوى خداى سبحان وملائكه در هبوطشان وعروجشان طى مى كنند، هم چنان كه درباره عمل فرموده: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ (فاطر، 10) ودرباره ملائكه فرموده: وَما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ (مريم، 64)

با اين بيان روشن شد كه چطور ذيل آيه، يعنى جمله وَما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ مربوط ومتصل به صدر آن است، چون معنا چنين شد كه: شما از ما منقطع وبى ارتباط با ما نيستيد واز تحت مراقبت ما بيرون نمى باشيد، بلكه اين راههاى هفتگانه ميان ما وشما نصب شده تا فرستادگان ملكى ما دائما در نزول وصعود باشند وامر ما را به سوى

ص: 288


1- . تفسير نمونه 14 ص 215
2- . تفسير الميزان 15 ص 27.

شما واعمال شما را به سوى ما بياورند.(1)

د. معناى آيه 18 اين است كه: ما آبى به اندازه كه همان آب باران باشد از جهت بالا نازل مى كنيم ودر زمين ساكنش مى سازيم، يعنى در انبارهاى زير زمينى ذخيره اش مى كنيم وبه صورت چشمه سارها ونهرها وچاه ها، از كوه ها وزمينهاى هموار بيرونش مى دهيم، در حالى كه ما مى توانستيم آن را از بين ببريم، به طورى كه شما نفهميد.(2)

ه -. فَأَسْكَنَّاهُ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ مى دانيم قشر روئين زمين از دو طبقه كاملا مختلف تشكيل يافته: طبقه نفوذ پذير وطبقه نفوذ ناپذير، اگر تمام قشر زمين نفوذ پذير بود آبهاى باران فورا در اعماق زمين فرو مى رفتند وبعد از يك باران ممتد وطولانى همه جا خشك مى شد وقطره اى آب پيدا نبود! واگر تمام قشر زمينى طبقه نفوذ ناپذير همچون گل رس بود، تمام آب هاى باران در سطح زمين مى ماندند، آلوده ومتعفن مى شدند وعرصه زمين را بر انسان تنگ مى كردند واين آبى كه مايه حيات است مايه مرگ انسان مى شد. ولى خداوند بزرگ ومنان قشر بالا را نفوذ پذير وقشر زيرين را نفوذ ناپذير قرار داده تا آب ها در زمين فرو روند ودر منطقه نفوذ ناپذير مهار شوند وذخيره گردند وبعداً از طريق چشمه ها، چاه ها وقنات ها مورد استفاده واقع شوند، بى آنكه بگندند وتوليد مزاحمت كنند يا آلودگى پيدا كنند.(3)

و. جمله وَمِنْها تَأْكُلُونَ (از آن مى خوريد) ممكن است اشاره به اين باشد كه محصول اين باغ هاى پر بركت تنها ميوه هاى آنها نيست، بلكه خوردنى بخشى از آن است.

اين باغ ها (از جمله نخلستان ها) استفاده هاى فراوان ديگرى براى زندگى انسان دارد، از برگ هاى آنها، فرش وگاهى لباس درست مى كنند، از چوب هاى آنها خانه مى سازند، از ريشه ها وبرگ ها وميوه هاى بعضى از اين درختان مواد دارويى مى گيرند ونيز از بسيارى از آنها علوفه براى دام ها واز چوب آنها براى سوخت استفاده مى كنند.

فخر رازى در تفسير خود اين احتمال را نيز داده است كه منظور از مِنْها تَأْكُلُونَ اين است كه زندگى وروزى شما از اين باغها اداره مى شود، درست همانند اينكه در فارسى

ص: 289


1- . تفسير الميزان 15 ص 28.
2- . همان ص 29.
3- . تفسير نمونه 14 ص 217 و 218.

مى گوئيم: فلان كس از فلان كسب وكار نان مى خورد (يعنى گذران زندگى او از آن است).(1)

ز. در اينكه منظور از طور سيناء چيست، مفسران دو احتمال عمده داده اند:

نخست اينكه اشاره به همان «كوه طور» معروف است كه در صحراى سينا قرار دارد واگر مى بينيم كه قرآن در اينجا درخت زيتون را به عنوان درختى كه از كوه طور مى رويد توصيف كرده به خاطر آن است كه عربهاى حجاز هنگامى كه از بيابان هاى خشك اين منطقه مى گذشتند وبه شمال رو مى آوردند نخستين منطقه اى كه در آن به درختهاى پربار زيتون برخورد مى كردند، منطقه طور در جنوب صحراى سيناء بوده است، مشاهده نقشه جغرافيايى اين مطلب را به خوبى روشن مى كند.

احتمال ديگر اينكه طور سيناء جنبه توصيفى دارد وبه معنى «كوه پر بركت» يا «كوه پر درخت» يا «كوه زيبا» است (چون «طور» به معنى كوه و «سيناء» به معنى پر بركت وزيبا ومشجر است).(2)

ح. واژه «صبغ» در اصل به معنى رنگ است، ولى از آنجا كه انسان به هنگام خوردن غذا معمولا نان خود را با خورشى كه مى خورد رنگين مى كند به تمام انواع نان خورشها، «صبغ» گفته شده است، به هر حال كلمه صبغ، ممكن است اشاره به همان روغن زيتون باشد كه با نان مى خوردند ويا انواع نان خورشها كه از درختان ديگر استفاده مى كردند.(3)

ط. مراد از اينكه فرمود: «شما را از آنچه در بطون چهار پايان است سيراب مى كنيم» اين است كه شير آن حيوانات را به انسانها مى نوشاند ومراد از «منافع بسيار»، انتفاعى است كه بشر از پشم ومو وكرك وپوست وساير منافع آنها مى برد واز گوشت آنها مى خورد.(4)

ى. عَلَيْها وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ ضمير در «عليها» به انعام بر مى گردد وحمل بر انعام شدن همان شترسوارى است كه در خشكى انجام مى شود ومقابل آن حمل در دريا است كه با «فلك» يعنى كشتى انجام مى شود وبنا بر اين، آيه شريفه همان مضمون آيه وَحَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ (اسراء، 70) را مى دهد.(5)

ص: 290


1- . همان ص 219
2- . مجمع البيان ج 7 ص 164-165، همان ص 220
3- . مجمع البيان ج 7 ص 164-165، تفسير نمونه ج 14 ص 220
4- . تفسير الميزان 15 ص 29.
5- . تفسير الميزان 15 ص 29.
نكته ها

1. وَما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ تكيه بر روى عنوان «خلق» در اينجا اشاره به اين است كه مساله آفرينش وخلقت به خودى خود دليل علم آفريدگار وتوجه او به آنها است، مگر مى شود «آفريننده» از «آفريده» خود غافل باشد؟!.(1)

2. فكر نكنيم نعمت ها هميشگى است. عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ .(2)

3. «بقدر» اشاره است به اينكه آنچه آب باران مى بارد، بر مقتضاى تدبير تام الهى است كه هر چيزى را اندازه گيرى مى كند، حتى يك قطره كم وبيش از آنچه تدبير اقتضا مى كند نمى بارد ونيز در آن اشاره است به آيه وَإِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (حجر، 21).(3)

4. درختان وگياهان، براى استفاده ى انسان ها آفريده شده اند. (كلمه «لَكُمْ » دو بار در آيه ى 19 به كار رفته است).

5. چهارپايان نيز براى انسان آفريده شده اند. (در آيه 21 دو بار كلمه «لَكُمْ » آمده است).

6. حتّى حيوانات را ساده ننگريم. «لَعِبْرَةً » استخراج آهن از خاك نياز به صدها كارشناس، متخصّص وابزار دارد، ولى خداوند شير را از دل علف بيرون مى كشد وبا همين قدرت در قيامت انسان ها را از دل خاك بيرون خواهد كشيد.(4)

7. نظير آيه 22 و 23 مومنون، آيه 59 و 60 سوره اعراف است؛ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ .. إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى ضَلَالٍ مُبِينٍ

كه در سوره مومنون نسبت برترى طلبى وجنون ودر سوره اعراف نسبت ضلالت وگمراهى به آن پيامبر دادند.

ص: 291


1- . تفسير نمونه 14 ص 217
2- . تفسير نور 8 ص 90
3- . تفسير الميزان 15 ص 28.
4- . تفسير نور 8 ص 90

آیه 23-25

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23) فَقالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ َلأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّى حينٍ (25)

ترجمه

و ما نوح را بسوى قومش فرستاديم؛ او به آنها گفت: «اى قوم من! خداوند يكتا را بپرستيد، كه جز او معبودى براى شما نيست! آيا (از پرستش بتها) پرهيز نمى كنيد؟! * جمعيت اشرافى (ومغرور) از قوم نوح كه كافر بودند گفتند: «اين مرد جز بشرى همچون شما نيست، كه مى خواهد بر شما برترى جويد! اگر خدا مى خواست (پيامبرى بفرستد) فرشتگانى نازل مى كرد؛ ما چنين چيزى را هرگز در نياكان خود نشنيده ايم! * او فقط مردى است كه به نوعى جنون مبتلاست! پس مدّتى درباره او صبر كنيد (تا مرگش فرا رسد، يا از اين بيمارى رهايى يابد!)».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عبادت خداوند يگانه سرلوحه دعوت نوح (علیه السلام). تهمت برترى جويى به نوح از ناحيه كافران قوم او. ونيز تهمت جنون به آن حضرت وانتظار مرگ او.

ب. قرآن كريم از آيه 23 تا 50 رسالت انبياءالهى را از زمان نوح تا عيسى بن مريم نقل كرده، ولى نام يك يك آنان را نبرده، تنها نام نوح كه اولين دعوت كننده به توحيد است ونام موسى وعيسى (علیه السلام) را كه آخرين ايشانند برده ونام بقيه را مبهم گذاشته. چيزى كه هست خاطرنشان كرده كه دعوت انبيا متصل به هم بوده وپشت سر هم قرار داشته ونيز فرموده كه مردم جز به كفر اجابت نكردند وجز به انكار آيات خدا وكفران نعمت هاى او عكس العمل نشان ندادند.(1)

ص: 292


1- . تفسير الميزان 15 ص 35.

ج. آنها در سخنان خود سه نوع اتهام واهى وضد ونقيض براى نوح قائل شدند وهر يك را دليل بر نفى رسالت او گرفتند:

نخست اينكه اصولاً ادعاى رسالت از ناحيه بشر دروغ است! چنين چيزى سابقه نداشت اگر خدا مى خواست بايد فرشتگانى بفرستد.

ديگر اينكه او مرد سلطه جويى است واين ادعا را وسيله اى براى رسيدن به اين هدف قرار داده است.

سوم اينكه او عقل درستى ندارد وآنچه مى گويد: از اين رهگذر است!

و از آنجا كه پاسخ اين ايرادها واتهامات بى اساس وپريشان همه روشن بود ودر آيات ديگر قرآن نيز آمده، قرآن در اينجا سخنى در اين زمينه نمى گويد.

زيرا از يك سو مسلم است رهبر انسان بايد از جنس خود او باشد تا با نيازها ودردها ومسائل انسان آشنايى داشته باشد، بعلاوه هميشه پيامبران از جنس بشر بوده اند.

از سوى ديگر از زندگى پيامبران به خوبى روشن مى شود كه مساله برادرى وتواضع ونفى هر گونه سلطه جويى از بارزترين صفاتشان بوده وعقل وهوش ودرايتشان نيز حتى بر دشمنانشان آشكار بوده ودر لابلاى گفته هاشان به آن اعتراف مى كردند.(1)

نكته ها

1. خداوند در آيات قبل، از آفرينش انسان وآنچه در زمينه ى تأمين منافع مادّى اوست سخن گفت ودر اين آيات به تأمين غذاى فكرى وعقيدتى او مى پردازد.

2. روح پرستش در باطن انسان وجود دارد، انبيا مورد پرستش را بيان مى كنند؛ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ .

3. انسان متكبّر، براى خدا هم تكليف معين مى كند؛ لَوْ شاءَ اللهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً .

4. شنيدن تاريخ گذشتگان، مايه ى تسلّى آيندگان است. (اى پيامبر! به انبياى قبل نيز نسبت جنون مى دادند)؛ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ

5. غرور ولجاجت، سبب مى شود كه به عاقل ترين مردم نسبت جنون داده شود؛ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ .(2)

ص: 293


1- . نمونه 14 ص 226.
2- . تفسير نور 8 ص 93-91.

آیه 26-30

اشاره

قالَ رَبِّ انْصُرْني بِما كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي نَجّانا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْني مُنْزَلاً مُبارَكًا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ (29) إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلينَ (30)

ترجمه

(نوح) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هاى آنان يارى كن!» * ما به نوح وحى كرديم كه: «كشتى را در حضور ما ومطابق وحى ما بساز وهنگامى كه فرمان ما (براى غرق آنان) فرا رسد وآب از تنور بجوشد (كه نشانه فرا رسيدن طوفان است)، از هر يك از انواع حيوانات يك جفت در كشتى سوار كن؛ وهمچنين خانواده ات را، مگر آنانى كه قبلاً وعده هلاكشان داده شده [= همسر وفرزند كافرت]؛ وديگر درباره ستمگران با من سخن مگو، كه آنان همگى هلاك خواهند شد. * وهنگامى كه تو وهمه كسانى كه با تو هستند بر كشتى سوار شديد، بگو: «ستايش براى خدايى است كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد!» * وبگو: «پروردگارا! ما را در منزلگاهى پربركت فرود آر وتو بهترين فرودآورندگانى!» * (آرى،) در اين ماجرا (براى صاحبان عقل وانديشه) آيات ونشانه هايى است؛ وما مسلّماً همگان را آزمايش مى كنيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نوح (علیه السلام) ودرخواست از خداوند. ساختن كشتى زير نظر خداوند. جوشيدن آب از تنور نشانه عذاب. نهى خداوند از سخن گفتن نوح درباره ستمگران ولزوم حمد وستايش نسبت به نجات مومنان آزمايش خداوند از قوم نوح.

ب. هنگامى كه حضرت نوح از تلاش هاى خود در هدايت مردم مايوس شد وجز گروه اندكى ايمان نياوردند از خدا تقاضاى كمك كرد چنان كه در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد:

ص: 294

«گفت: پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هايى كه كردند يارى كن» قالَ رَبِّ انْصُرْنِى بِماكَذَّبُونِ .

در اينجا فرمان پروردگار فرا رسيد ومقدمات نجات نوح وياران اندكش ونابودى مشركان لجوج فراهم شد.(1)

ج. فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَوَحْيِنا.... اين جمله متفرع است بر درخواست نصرت، (يعنى وچون درخواست نصرت كرد پس به او وحى كرديم) ومعناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا اين است كه كشتى ساختنش تحت مراقبت ومحافظت خداى تعالى باشد ومعناى «كشتى ساختن به وحى خدا» اين است كه با تعليم او ودستورات غيبى كه به تدريج مى رسد باشد.

د. فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَفارَ التَّنُّورُ مراد از «امر» به طورى كه گفته شده حكم قطعى است كه خدا بين او وقومش راند وآن غرق شدن قوم او بود وبه طورى كه از سياق برمى آيد «فوران تنور» كه خود محل آتش است علامت ونشانه آمدن عذاب بوده واين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره، آب به طرف بالا فوران كند.(2)

ه -. وَلا تُخاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ در اين جمله نوح (علیه السلام) را نهى مى كند از سخن گفتن با خدا واين كنايه است از نهى شديد از وساطت وشفاعت، چون مخاطبه را معلق بر الذين ظلموا كرده ونهى را هم تعليل كرده به اينكه انهم مغرقون پس كانه فرموده: من تو را نهى مى كنم از اينكه با من درباره اين كفار حرفى بزنى، تا چه رسد به اينكه وساطت كنى، چون غضب من شامل آنان شده، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند.(3)

و. واژه «منزل» ممكن است «اسم مكان» باشد، يعنى بعد از پايان گرفتن طوفان كشتى ما را در سرزمينى فرود آور كه داراى بركات فراوانى باشد وما بتوانيم با آسودگى خاطر به زندگى خود ادامه دهيم.

و نيز ممكن است «مصدر ميمى» باشد، يعنى ما را به طرز شايسته اى فرود آر چرا كه بعد از پايان گرفتن طوفان به هنگام نشستن كشتى بر زمين، خطرات زيادى اين سرنشينان را تهديد

ص: 295


1- . تفسير نمونه 14 ص 229
2- . تفسير الميزان 15 ص 39.
3- . همان ص 40.

مى كرد، نبودن جاى مناسب براى زندگى، كمبود غذا، انواع بيماريها، نوح از خدا مى خواهد كه او را به نحوى سالم وشايسته بر زمين فرود آورد.(1)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) فرمودند: اى على هرگاه در منزلى فرود آمدى بگو:

«اللهم انزلنى منزلاً مباركاً وانت خير المنزلين»، كه خير آن منزل به تو مى رسد وشر آن از تو دفع مى شود.(2)

نكته ها

1. درخواست كمك از خداوند براى پيروزى ايمان بر كفر است، نه پيروزى فرد بر فرد. انْصُرْنِى بِما كَذَّبُونِ نفرمود: «انصرنى عليهم».(3)

2. در آيات فوق، تنها به مساله ساختن كشتى وسوار شدن نوح ويارانش بر آن اكتفاء شده واما اينكه سرانجام گنهكاران به كجا رسيد پيرامون آن سخنى به ميان نيامده چرا كه با وعده الهى إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ مسلم مى شود چنين سرنوشتى دامان آنها را گرفته، چرا كه وعده اش تخلف ناپذير است.(4)

3. تقاضاى نصرت الهى، با تلاش انسان منافاتى ندارد. اصْنَعِ الْفُلْكَ انبيا در كنار دعاهاى خود كار هم مى كردند.

4. حتّى همسر وفرزند پيامبر هم اگر نااهل باشند، مورد قهر الهى قرار مى گيرند. إِلَّامَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ .

5. گاهى، آبى كه مايه ى حيات است، مايه ى هلاك مى شود. مُغْرَقُونَ

6. دورى از ستمگران ونجات از سلطه ى آنان، يكى از نعمت هاى الهى است. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى نَجَّانا.

7. توصيف خداوند متناسب با درخواست؛

انبياى الهى وقتى درخواستى را از خداوند داشتند، وصفى از اوصاف الهى را كه متناسب

ص: 296


1- . مجمع البيان ج 7 ص 166، تفسير نمونه 14 ص 231
2- . صاف 3 ص 399.
3- . تفسير نور 8 ص 93
4- . تفسير نمونه 14 ص 232

با درخواست بود مطرح مى كردند، مثلًا:

حضرت عيسى (علیه السلام) كه درخواست غذا ومائده مى كند چنين مى گويد: اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَهً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَهً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ .

حضرت نوح (علیه السلام) براى پياده شدن در جايگاه مناسب اين گونه دعا مى كند: وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلًا مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ .

حضرت زكريا وقتى از خداوند فرزند طلب مى كند مى گويد: رَبِّ لَا تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ .

8. ابتدا خداوند را بر نعمت هاى گذشته شكر كنيم، سپس از او نعمت جديدى بخواهيم؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى... رَبِّ أَنْزِلْنِى.(1)

9. نظير آيه 27 مومنون، آيه 37 و 40 سوره هود است؛ وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ .

10. آزمايش خداوند

نظير آيه 30 مؤمنون إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ آيات ذيل است:

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (الأنبياء، 35)

وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (البقرة، 155)

ص: 297


1- . تفسير نور 8 ص 96.94

آیه 31-41

اشاره

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ (31) فَأَرْسَلْنا فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32) وَ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اْلآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُرابًا وَ عِظامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ (37) إِنْ هُوَ إِلاّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنينَ (38) قالَ رَبِّ انْصُرْني بِما كَذَّبُونِ (39) قالَ عَمّا قَليلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمينَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ (41)

ترجمه

سپس جمعيت ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم. * ودر ميان آنان رسولى از خودشان فرستاديم كه: «خدا را بپرستيد؛ جز او معبودى براى شما نيست؛ آيا (با اين همه، از شرك وبت پرستى) پرهيز نمى كنيد؟!» * ولى اشرافيان (خودخواه) از قوم او كه كافر بودند وديدار آخرت را تكذيب مى كردند ودر زندگى دنيا به آنان ناز ونعمت داده بوديم، گفتند: «اين بشرى است مثل شما؛ از آنچه مى خوريد مى خورد؛ واز آنچه مى نوشيد مى نوشد! (پس چگونه مى تواند پيامبر باشد؟!) * واگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد، مسلّماً زيانكاريد. * آيا او به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد وخاك واستخوان هايى (پوسيده) شديد، بار ديگر (از قبرها) بيرون آورده مى شويد؟! * هيهات، هيهات از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود! * مسلّماً غير از اين زندگى دنياى ما، چيزى در كار نيست؛ پيوسته گروهى از ما مى ميريم ونسل ديگرى جاى ما را مى گيرد؛ وما هرگز برانگيخته نخواهيم شد! * اوفقط مردى دروغگوست كه بر خدا افترا بسته؛ وما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد!» * (پيامبرشان) گفت: «پروردگارا! مرا در برابر تكذيب هاى آنان يارى كن!» * (خداوند) فرمود: «بزودى از كار خود پشيمان خواهند شد! (امّا زمانى كه ديگر سودى به حالشان ندارد).» * سرانجام صيحه آسمانى آنها را به حق فرو گرفت؛ وما آنها را همچون خاشاكى بر سيلاب قرار داديم؛ دور باد قوم ستمگر (از رحمت خدا)!

ص: 298

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پديدآوردن قوم ثمود بعد از هلاكت قوم نوح. فرستادن پيامبرى از قوم خودشان براى دعوت به عبادت خدا تكذيب قوم ثمود نسبت به آخرت.. برحذر داشتن مردم از پيروى حضرت صالح (علیه السلام) واستبعاد از زنده شدن در قيامت. تهمت افتراء به آن حضرت. تقاضاى نصرت ونجات صالح واجابت دعاى او.

ب. در اينكه اين قوم كداميك از اقوام بودند؟ وپيامبرشان چه نام داشت ؟ مفسران با بررسى آيات مشابه آن در قرآن دو احتمال داده اند؛

نخست اينكه منظور «قوم ثمود است» كه در سرزمينى در شمال حجاز زندگى مى كردند وپيامبر بزرگ الهى «صالح» براى هدايت آنها مبعوث شد، آنها كفر ورزيدند وراه طغيان پيش گرفتند، سرانجام به وسيله صيحه آسمانى (صاعقه اى مرگبار) از ميان رفتند. شاهد اين تفسير مجازات «صيحه» است كه در پايان آيات مورد بحث براى آنها ذكر شده ودر سوره هود آيه 67 نيز صريحاً درباره «قوم صالح» آمده است.(1)

ديگر اينكه منظور «قوم عاد» است كه پيامبرشان «هود» بود ودر بعضى از آيات قرآن سرگذشت آنها بلافاصله بعد از سرگذشت نوح آمده واين خود قرينه اى بر اين تفسير است.

اما با توجه به اينكه مجازات اين قوم طبق آيات 6 و 7 سوره «الحاقه» تندباد شديدى بود كه هفت شب وهشت روز آنها را در هم مى كوبيد روشن مى شود تفسير اول صحيح تر است.(2)

ج. از استدلالى كه كردند كه او مانند ساير مردم است چون مثل انسان مى خورد ومى نوشد، معلوم مى شود كه براى انسان غير از خوردن ونوشيدن كه خاصيت حيوانيت است كمال وفضيلت ديگرى سراغ نداشته اند وغير از خوردن ونوشيدن كه كمال وفضيلت حيوانات است سعادتى نمى ديدند، تنها خوشبختى بشر را در اين مى دانسته اند كه چون حيوانات در چريدن ولذت بردن آزاد باشد، هم چنان كه قرآن كريم در وصف اين گونه مردم فرموده: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ . (اعراف، 179)

ص: 299


1- . تفسير الميزان 15 ص 44، تفسير نمونه 14 ص 236 و 237
2- . مجمع البيان ج 7 ص 170، تفسير نمونه 14 ص 236 و 237

بار ديگر گفتند: وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ پيروى او با اينكه بشرى مانند شما است وهيچ فضيلتى بر شما ندارد مايه خسران زندگى شما است، چون جز حيات دنيا حيات ديگرى نيست واگر بخواهيد از كسى اطاعت كنيد كه بر شما فضيلتى ندارد حريتتان از دست مى رود واين مساوى با خسران شما است.(1)

د. اين كوردلان توجه به اين نكته نداشتند كه خودشان انتظار داشتند مردم در اين وسوسه هاى شيطانى از آنان پيروى كنند اما با اين حال پيروى از كسى را كه از كانون وحى كمك مى گيرد وقلبش به نور علم پروردگار روشن است عيب مى شمردند ومخالف آزادى وحريت انسان!(2)

بار سوم گفتند: أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُراباً وَعِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ يعنى او شما را وعده مى دهد كه بعد از آنكه مرديد وخاك واستخوان شديد مجددا از خاك بيرون مى شويد، يعنى براى حساب وجزا مبعوث مى شويد. هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ كلمه «هيهات» در مورد استبعاد به كار مى رود وتكرار آن مبالغه را مى رساند، يعنى به هيچ وجه اين وعده اى كه مى دهد شدنى نيست.

بار چهارم گفتند: إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِباً وَما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ ومقصودشان از اين جمله تكذيب آن حضرت در دعوى رسالت بود.(3)

ه -. «باء» در كلمه «بالحق» براى مصاحبت ومعيت است واين جار ومجرور متعلق است به جمله «فاخذتهم» يعنى: صيحه ايشان را گرفت در حالى كه مصاحب با حق بود وممكن هم هست براى سببيت باشد وكلمه «حق» وصفى باشد كه در جاى موصوف خود نشسته است وموصوف آن حذف شده وتقدير آن

«فاخذتهم الصيحة بسبب الأمر الحق» ويا

«قضاء الحق» باشد. يعنى: صيحه ايشان را گرفت به سبب امر حق ويا قضاء حق. هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللهِ قُضِىَ بِالْحَقِّ (مؤمن، 78).(4)

و. غثاء در اصل به معنى گياهان خشكيده اى است كه به صورت بسيار در هم ريخته بر

ص: 300


1- . تفسير الميزان 15 ص 42.
2- . تفسير نمونه 14 ص 238
3- . تفسير الميزان 15 ص 43.42
4- . تفسير الميزان 15 ص 44.

روى سيلاب قرار دارد، همچنين به كفهايى كه روى ديگ در حال جوشيدن پيدا مى شود نيز غثاء مى گويند. تشبيه اجساد بى جان آنها به «غثاء» اشاره به نهايت ضعف وناتوانى ودر هم شكستگى وبى ارزش بودن آنها است، چرا كه خاشاك روى سيلاب از هر چيز بى ارزش تر وسبك تر است نه از خود اراده اى دارد ونه بعد از گذشتن وفرو نشستن سيلاب اثرى از آن باقى مى ماند.(1)

نكته ها

1. در آيات فوق رابطه اى ميان «اتراف» (زندگى اشرافى وپرناز ونعمت) و «كفر وتكذيب لقاى پروردگار» ديده مى شود وبه راستى چنين است، چرا كه صاحبان اين گونه زندگانى معمولا تمايل به آزادى بى قيد وشرط براى هر گونه كامجويى وبهره گيرى از لذائذ حيوانى دارند وپر واضح است كه قبول مراقبت الهى وهمچنين دادگاه بزرگ رستاخيز مانع مهمى در اين راه است، لذا اين گونه افراد راه انكار مبدء ومعاد را پيش مى گيرند.(2)

2. اشراف ازمسائل معنوى وعلمى غافلند، يَأْكُلُ يَشْرَبُ . (اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: حسادت آنان سبب گفتن اين كلمات شد.)(3)

3. شعارهاى كفّار: پيامبر يك انسان معمولى است. «بَشَراً»، بر ديگران امتيازى ندارد. «مِثْلَكُمْ »، پيروى از پيامبران خسارت است. «لَخاسِرُونَ »، قيامت وزندگى دوباره دور است. «هَيْهاتَ هَيْهاتَ » (چون انبيا مكرّر وهميشه وعده ى قيامت مى دادند، «تُوعَدُونَ » مخالفان هم كلمه «هَيْهاتَ » را تكرار كردند).(4)

4. نظير آيه 35 مؤمنون أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ آيه 47 و 50 واقعه است: با اين تفاوت كه در سوره واقعه پاسخ ان هم بيان شده است:

وَكَانُوا يَقُولُونَ أَ إِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ... لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ

ص: 301


1- . مجمع البيان ج 7 ص 171، تفسير نمونه 14 ص 242
2- . تفسير نمونه 14 ص 240
3- . بحار الانوار 32 ص 97.
4- . تفسير نور 8 ص 99-97

5. آيه 37 مومنون إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ ، نظير آيه 29 انعام است؛ وَقَالُوا إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ با اين تفاوت كه در سوره مومنون عذاب دنيوى آنها را بيان مى كند. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ودر سوره انعام عذاب اخروى آنها را بيان مى كند؛ فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون.

آیه 42-44

اشاره

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرينَ (42) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضًا وَ جَعَلْناهُمْ أَحاديثَ فَبُعْدًا لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44)

ترجمه

سپس اقوام ديگرى را پس از آنها پديد آورديم. * هيچ امتى از اجل وسر رسيد حتمى خود پيشى نمى گيرد واز آن تأخير نيز نمى كند. * سپس رسولان خود را يكى پس از ديگرى فرستاديم؛ هر زمان رسولى براى (هدايت) قومى مى آمد، او را تكذيب مى كردند؛ ولى ما اين امّتهاى سركش را يكى پس از ديگرى هلاك نموديم وآنها را احاديثى قرار داديم (چنان محو شدند كه تنها نام وگفتگويى از آنان باقى ماند). دور باد (از رحمت خدا) قومى كه ايمان نمى آورند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پديد آوردن قوم ديگر بعد از نابودى قوم ثمود. معين بودن زمان زندگى هرامتى. رسالت پيوسته انبياء براى امتها وانقراض آنها بعد از مخالفت وسركشى.

ب. پس از پايان داستان قوم ثمود، قرآن در آيات مورد بحث اشاره به اقوام ديگرى كه بعد از آنها وقبل از موسى (علیه السلام) روى كار آمدند كرده، مى گويد: «بعد از آنان جمعيت هاى ديگرى را روى كار آورديم» ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ .

چرا كه اين قانون وسنت خداوند بزرگ است كه فيض خود را قطع نمى كند واگر

ص: 302

گروهى مانعى بر سر راه تكامل نوع بشر شدند آنها را كنار زده واين قافله را در مسيرش هم چنان پيش مى برد.(1)

ج. «احاديث» جمع «حديث» است، ولكن بعضى در آيه شريفه احتمال داده اند كه جمع «احدوثه» باشد كه به معنى اخبار عجيبى است كه مردم پيرامون آن با يكديگر گفتگو مى كنند.(2)

وَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ اشاره به اينكه گاه امتى منقرض مى شود اما نفرات وآثار چشمگيرى از آنها در گوشه وكنار به صورت پراكنده باقى مى ماند، ولى گاه چنان نابود مى شود كه جز اسمى از آنها بر صفحات تاريخ يا در گفتگوهاى مردم باقى نمى ماند واين امتهاى سركش وطغيانگر از دسته دوم بودند.(3)

نكته ها

1. اين آيات دلالت مى كند بر اينكه يكى از سنت هاى خداى تعالى اين بوده كه همواره امتى را بعد از امت ديگر انشاء وايجاد نموده وبه سوى حق هدايتشان كند وبه اين منظور رسولانى پى در پى بفرستد كه اين سنت امتحان وابتلاى او است. سنتى هم كه امت ها داشته اند اين بوده كه پيغمبران را يكى پس از ديگرى تكذيب مى كرده اند. سنت دوم خدا اين است كه تكذيب كنندگان را يكى پس از ديگران هلاك كند واين سنت مجازات او است.(4)

2. قهر خدا بر اساس عدل است.

الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ .(5)

3. آيه 43 مومنون، نظير آيه 5 سوره حجر است؛ مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ .

ص: 303


1- . تفسير نمونه 14 ص 244.243
2- . مجمع البيان ج 7 ص 172، همان ص 245.
3- . همان ص 245
4- . تفسير الميزان 15 ص 45.
5- . همان

آیه 45-49

اشاره

ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ (45) إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا عالينَ (46) فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49)

ترجمه

سپس موسى وبرادرش هارون را با آيات خود ودليلى روشن فرستاديم. * به سوى فرعون واطرافيان اشرافى او؛ امّا آنها تكبّر كردند وآنها مردمى برترى جوى بودند. * آنها گفتند: «آيا ما به دو انسان همانند خودمان ايمان بياوريم، در حالى كه قوم آنها بردگان ما هستند؟!» * (آرى،) آنها اين دو را تكذيب كردند؛ وسرانجام همگى هلاك شدند. * وما به موسى كتاب (آسمانى) داديم؛ شايد آنان [= بنى اسرائيل] هدايت شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت موسى وهارون همراه با معجزه. استكبار فرعون وقوم اشرافى او وسلطه گرى آنان. زيربار نرفتن فرعونيان نسبت به دعوت موسى (علیه السلام) وهارون. هلاكت آنان به جهت تكذيب، دادن كتاب تورات به موسى به جهت هدايتگرى.

ب. ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَأَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَسُلْطانٍ مُبِينٍ مقصود از اين آيات همان عصاويد بيضاء وساير معجزاتى است كه موسى به فرعون وقومش نشان داد ومقصود از «سلطان مبين» حجتهاى واضح است واينكه بعضى از مفسرين آن را به معجزه عصا تفسير كرده اند(1)، صحيح نيست.(2)

ج. منظور از «عالين» اين است كه نسبت به ديگران علو وبرترى داشته، ديگران را بنده وفرمانبر خود كرده بودند، هم چنان كه بنى اسرائيل را هم عبد خود قرار داده بودند، پس علو در زمين كنايه است از طغيان بر اهل زمين واهل زمين را به اطاعت خود در آوردن.(3)

ص: 304


1- . روح المعانى 18 ص 35.
2- . تفسير الميزان 15 ص 45.
3- . تفسير الميزان 15 ص 46.

د. فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ مراد از بشر بودن آن دو (موسى وهارون) وهمانند بودنشان با آنان اين است كه اين دو فضيلتى بر ما ندارند وچطور مى توانند فضيلتى داشته باشند وحال آنكه دودمانشان بردگان مايند؟ پس ما همانطور كه بر قوم آن دو برترى داريم، بر خود آن دو نيز برترى داريم وچون برترى داريم، آن دو نيز بايد ما را بپرستند، همانطور كه قومشان ما را مى پرستند، نه اينكه ما به آن دو ايمان بياوريم، هم چنان كه خود فرعون به موسى گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ اگر معبودى غير من بگيرى تو را از زندانيان قرار مى دهم (شعراء، 29).(1)

نكته ها

1. براى اصلاح مردم ونظام اجتماعى، اوّل بايد به سراغ افراد مطرح وشاخص جامعه رفت. إِلى فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِ .(2)

2. برترى ظاهرى فرعونيان را كه در آيه 46 مؤمنون ذكر شده است إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ در آيه 127 اعراف به طور روشن تر بيان كرده است:

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِى نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ

3. نظير كلام فرعون در آيه 47 مؤمنون فَقَالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ كلام قوم ثمود به حضرت صالح است.

فَقَالُوا أَ بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِى ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ (قمر 24)

4. وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ در آيات گذشته در مرحله مبارزه با فرعونيان سخن از موسى وبرادرش هارون در ميان بود وتمام ضميرها به صورت تثنيه آمده، ولى در اينجا كه سخن از نزول كتاب آسمانى است تنها از موسى بحث شده، زيرا او پيامبر اولوا العزم وصاحب كتاب وشريعت تازه بود، بعلاوه هنگام نزول تورات او در كوه طور بود وبرادرش هارون در ميان جمعيت بنى اسرائيل باقى ماند.(3)

ص: 305


1- . تفسير الميزان 15 ص 46.
2- . تفسير نور 8 ص 103
3- . تفسير نمونه 14 ص 250

آیه 50

اشاره

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعينٍ (50)

ترجمه

و ما فرزند مريم [= عيسى] ومادرش را آيت ونشانه اى قرار داديم؛ وآنها را در سرزمين مرتفعى كه داراى امنيت وآب جارى بود جاى داديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: نشانه قراردادن عيسى ومادرش بر ربوبيت الهى. سكونت دادن آن دو نفر در مكانى رفيع وداراى آب جارى.

ب. در آخرين مرحله از شرح سرگذشت پيامبران اشاره كوتاه ومختصرى به حضرت مسيح (علیه السلام) وهمچنين مادرش مريم كرده مى گويد: «ما فرزند مريم ومادرش را نشانه اى از عظمت وقدرت خود قرار داديم» وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً .

تعبير به «ابن مريم» به جاى «عيسى» براى توجه دادن به اين حقيقت است كه او تنها از مادر وبدون دخالت پدرى به فرمان پروردگار متولد شد واين تولد خود از آيات بزرگ قدرت پروردگار بود.

سپس به بخشى از نعمتها ومواهب بزرگى كه به اين مادر وفرزند عطا فرموده اشاره كرده مى گويد: «ما آنها را در سرزمين بلندى كه داراى آرامش وامنيت وآب جارى بود جاى داديم» وَآوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَمَعِينٍ .

ج. «ربوه» از ماده «ربا» به معنى زيادى وافزايش است ودر اينجا به معنى سرزمين بلنداست.(1)

«معين» از ماده «معن» (بر وزن شان) به معنى جريان آب است، بنا بر اين ماء معين به معنى آب جارى است، بعضى نيز آن را از ماده «عين» يعنى آبى كه ظاهر است وبا چشم ديده مى شود دانسته اند.(2)

به هر حال اين جمله اشاره سربسته اى است به محل امن وامان وپر بركتى كه خداوند در

ص: 306


1- . تفسير نمونه 14 ص 251
2- . مجمع البيان ج 7 ص 172، همان ص 252

اختيار اين مادر وفرزند قرار داد، تا از شر دشمنان در امان باشند وبا آسودگى خاطر به انجام وظائف خويش بپردازند.

د. اما اينكه اين محل كدام نقطه بوده است ؟ بعضى آن را ناصره (از شهرهاى شامات) زادگاه حضرت مسيح (علیه السلام) مى دانند، بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين مصر مى دانند چرا كه عيسى ومادرش مريم مدتى از عمر خود را براى نجات از چنگال دشمنان به سرزمين مصر پناه بردند. بعضى ديگر آن را به سرزمين «دمشق» وبعضى سرزمين «رملة» (يكى از شهرهاى شمال شرقى بيت المقدس) تفسير كرده اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله فوق اشاره به محل تولد مسيح (علیه السلام) در بيابان بيت المقدس باشد.

و در هر صورت آيه دليلى است بر حمايت مستمر ودائم خداوند نسبت به رسولان خود وكسانى كه از آنها حمايت مى كردند ونشان مى دهد كه اگر تمام تيغهاى جهان از جا حركت كنند تا رگى را ببرند تا خدا نخواهد توانايى نخواهند داشت وهرگز تنهايى وياران اندك آنها سبب شكستشان نخواهد شد.(1)

نكته ها

1. خداوند در اين سوره از عيسى ومريم به عنوان يك آيه ياد كرده است، ولى درباره ى شب وروز مى فرمايد: جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهارَ آيَتَيْنِ (اسراء، 12) شب وروز دو آيه هستند واين به خاطر آن است كه تولّد عيسى بدون پدر، همان زايمان مريم بدون شوهر است.

2. مقام نبوّت، برترين مقام هاست. (نام عيسى به خاطر مقام نبوّت قبل از مادرش برده شده است). ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً .(2)

ص: 307


1- . تفسير نمونه 14 ص 253-252
2- . تفسير نور 8 ص 105-104

آیه 51-54

اشاره

يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحًا إِنّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ (51) وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ في غَمْرَتِهِمْ حَتّى حينٍ (54)

ترجمه

اى پيامبران! از غذاهاى پاكيزه بخوريد وعمل صالح انجام دهيد، كه من به آنچه انجام مى دهيد آگاهم. * واين امّت شما امّت واحدى است؛ ومن پروردگار شما هستم؛ پس، از مخالفت فرمان من بپرهيزيد! * امّا آنها كارهاى خود را در ميان خويش به پراكندگى كشاندند وهر گروهى به راهى رفتند؛ (وعجب اينكه) هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند! * آنها را در جهل وغفلتشان بگذار تا زمانى (كه مرگشان فرا رسد يا گرفتار عذاب الهى شوند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور به پيامبران در استفاده از غذاى حلال وپاكيزه وانجام عمل صالح. امت واحد بودن مردم مسلمان ولزوم پرهيزكارى نسبت به خداوند. تفرقه مردم به جهت قطعه قطعه ساختن كتاب آسمانى. لزوم رها ساختن مشركان به جهت نادانى آنان.

ب. پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند طيب است وجز طيب را نمى پذيرد، از اينرو همان دستورى كه به پيامبران داده به مومنان نيز داده است؛ إن الله طيب لا يقبل الا طيب وإنه امر المومنين بما امر به المرسلين.(1)

ج. آيه شريفه 51 در خطاب به پيامبران الهى مى فرمايد: فرق ميان شما وديگر انسان ها اين نيست كه شما صفات بشرى همانند نياز به تغذيه نداريد، تفاوت اين است كه شما حتى تغذيه را نيز به عنوان يك وسيله تكامل پذيرفته ايد وبه همين دليل برنامه شما خوردن از طيبات وپاكيزه ها است در حالى كه مردمى كه خوردن را هدف نهايى خود قرار داده اند به هيچ وجه مقيد به اين برنامه نيستند، به دنبال چيزى مى روند كه هوس حيوانى آنها را اشباع كند خواه خبيث باشد يا طيب وبا توجه به اينكه نوع تغذيه در روحيات انسان مسلما مؤثر

ص: 308


1- . صافى 3 ص 401.

است وغذاهاى مختلف، آثار اخلاقى متفاوتى دارد ارتباط اين دو جمله روشن مى شود كه مى فرمايد: «از غذاهاى پاكيزه بخوريد» و «عمل صالح انجام دهيد».(1)

د. كلمه «تقطع» وكلمه «تقطيع» هر دو به معناى پاره پاره شدن است(2) وكلمه «زبر» به ضم زاء وباء، جمع «زبور» وبه معناى كتاب ها است(3)، آيه مورد بحث متفرع بر مطالب قبل است ومعنايش اين است كه: خداوند رسولان خود را يكى پس از ديگرى به سوى ايشان فرستاد وهمه آنها امتى واحد وداراى ربى واحد هستند پيامبران مردم را به سوى تقوى دعوت كردند وليكن آنان به امر پيامبران عمل نكردند، در نتيجه امر آنان بين ايشان پاره پاره شد آيه شريفه اشاره به تجزيه امت ها به گروهاى مختلف است.

ه -. فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ در مفردات مى گويد: «غمرة» آب زياد است كه بستر آن پيدا نباشد واين چنين آبى مثل شده براى جهالتى كه صاحبش را فرا گرفته باشد(4). در اين آيه تهديدى است به عذاب واگر كلمه «حين» را نكره آورده براى اشاره به اين است كه عذاب موعود ناگهانى وبى خبر مى رسد.(5)

نكته ها

1. استفاده از نعمت هاى پاكيزه منحصر به افراد خاصى نيست همه انسان ها بايد از آن بهره مند شوند وبه همين جهت در استفاده از طيبات ونعمت هاى پاكيزه سه نوع خطاب در قرآن وجود دارد؛

عام؛ يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ . (بقره، 168)

خاص؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ . (بقره، 172)

ص: 309


1- . تفسير نمونه 14 ص 255
2- . مجمع البيان ج 7 ص 62
3- . همان ص 109
4- . مفردات راغب، ماده «غمر»
5- . تفسير الميزان 15 ص 48

خاص الخاص؛ يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ . (مومنون، 51)

2. قابل توجه اينكه عامل محروميت يهوديان از طيبات، ظلم وستم آنان بوده است؛ فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً. (نساء، 160)

3. كفار تنها از نعمت هاى پاكيزه فقط در دنيا بهره مند مى شوند؛ وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ . (احقاف، 20)

لكن مؤمنان در دنيا وآخرت از نعمت هاى پاكيزه بهره مند مى شوند؛ وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (توبه، 72)

4. در آيه 51 از سه جهت براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است: از جهت تاثير غذاى پاك بر صفاى قلب واز جهت تحريك حس شكر گزارى واز جهت توجه دادن به اينكه خدا شاهد وناظر اعمال آدمى است.(1)

5. تغذيه ى طيب وسالم وعمل صالح، مورد توجّه تمام اديان الهى است.

6. در جهان بينى دينى واز ديدگاه الهى تمام امّت ها در حقيقت يك امّت هستند، أُمَّةً واحِدَةً زيرا: اصول دعوت همه ى پيامبران الهى يكى است. نيازهاى فطرى وروحى وجسمى مردم يكى است. خالق وپروردگار همه يكى است.(2)

7. نظير آيه 52 مومنون وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ، آيه 92 انبياء است؛ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ .

ص: 310


1- . تفسير نمونه 14 ص 256
2- . راهنما 12 ص 84؛ تفسير نور 8 ص 107-106

آیه 55-61

اشاره

أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ (55) نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56) إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ (59) وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60) أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (61)

ترجمه

آنها گمان مى كنند اموال وفرزندانى كه بعنوان كمك به آنان مى دهيم. * براى اين است كه درهاى خيرات را با شتاب به روى آنها بگشاييم!! (چنين نيست) بلكه آنها نمى فهمند (كه اين وسيله امتحانشان است). * مسلّماً كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناكند * وآنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند * وآنها كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند * وآنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات به خرج مى دهند وبا اين حال، دلهايشان هراسناك است از اينكه سرانجام بسوى پروردگارشان بازمى گردند * (آرى) چنين كسانى در خيرات سرعت مى كنند واز ديگران پيشى مى گيرند (ومشمول عنايات ما هستند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گمان باطل مشركان نسبت به امداد الهى به وسيله فرزندو ثروت. منحصر بودن خير در ايمان به خدا وعدم شرك به او وخشيت از خداوند.

ب. در آيات مورد بحث به بعضى ديگر از پندارهاى باطل افراد خودبين اشاره كرده مى گويد: آيا آنها گمان مى كنند اموال وفرزندانى را كه به آنان داده ايم. «براى اين است كه درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشائيم»؟! أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَبَنِينَ (1)، نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ نه، هرگز چنين نيست «بلكه آنها نمى فهمند» بَلْ لا يَشْعُرُونَ .

حقيقت امر اين است كه ما ايشان را املاء واستدراج كرده ايم، يعنى اگر از مال وفرزند بيشتر به ايشان مى دهيم، مى خواهيم در طغيان بيشترى فرو روند واين همان مضمونى است كه خداى تعالى در سوره اعراف آورده ومى فرمايد: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ

ص: 311


1- . تفسير نمونه 14 ص 262

وأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ (اعراف، 183).(1) در آيه بعد اوصاف سبقت گيرندگان در كارهاى خير را بيان مى كند.

ج. «خشيت» به معنى هرگونه ترس نيست، بلكه ترسى است كه توام با تعظيم واحترام باشد، همچنين «مشفق» كه از ماده «اشفاق» واز ريشه «شفق» به معنى روشنايى آميخته با تاريكى گرفته شده به معنى خوف وترسى است كه آميخته با محبت واحترام است واز آنجا كه «خشيت» بيشتر جنبه قلبى دارد و «اشفاق» جنبه عملى را شامل مى شود، ذكر اين دو به صورت علت ومعلول در آيه روشن مى گردد، در حقيقت مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه ترس آميخته با عظمت خدا در دلهايشان جاى كرده است وآثار آن در عملشان ومراقبتهايشان نسبت به دستورات الهى نمايان است.(2)

نكته ها

1. خير نبودن سه چيز براى كفار

امداد به مال وفرزند: أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِينَ . نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَلْ لاَ يَشْعُرُونَ (المؤمنون، 56)

مهلت دادن در زندگى: وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (آل عمران، 178)

2. ايمان آوردن به هر قانونى كه خداوند مى فرستد ودور شدن از انواع شرك ها، وظيفه ى دائمى ماست. (كلمه ى «يُؤْمِنُونَ » فعل مضارع ونشانه ى دوام واستمرار است).

3. تكامل معنوى انسان در چند مرحله صورت مى پذيرد كه در اين آيات مطرح شده است: مرحله ى اوّل علم وشناختى كه مايه ى خشيت شود. «مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ » مرحله ى دوّم ايمان عميق ودائمى به آنچه درك كرده است؛ «يُؤْمِنُونَ ». مرحله ى سوّم دورى از انواع شرك ها، مخفى وآشكار؛ «لا يُشْرِكُونَ ». مرحله ى چهارم انفاق از آنچه خدا عطا نموده است؛ «يُؤْتُونَ ...». مرحله ى پنجم مغرور نشدن ودغدغه داشتن كه مبادا كارم ناقص يا عملم مردود

ص: 312


1- . تفسير الميزان 15 ص 53.
2- . تفسير نمونه 14 ص 263 و 264

يا وظيفه ام چيزى ديگرى باشد ودر قيامت پاسخ گو نباشم؛ «قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ ».(1)

4. تعبير به «يسارعون» كه از باب «مفاعله» وبه معنى سرعت براى پيشى گرفتن از يكديگر است، تعبير جالبى است كه وضع حال مؤمنان را در يك مسابقه كه به سوى مقصدى بزرگ وپر ارزش انجام مى شود، مشخص مى كند ونشان مى دهد آنها چگونه در برنامه اعمال صالح با يكديگر رقابت سازنده ومسابقه بى وقفه دارند.(2)

آیه 62-67

اشاره

وَ لا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ في غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ (63) حَتّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّا لا تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كانَتْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66) مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِرًا تَهْجُرُونَ (67)

ترجمه

و ما هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمى كنيم؛ ونزد ما كتابى است كه (تمام اعمال بندگان را ثبت كرده و) بحق سخن مى گويد؛ وبه آنان هيچ ستمى نمى شود. * ولى دلهاى آنها از اين نامه اعمال (وروز حساب وآيات قرآن) در بى خبرى فرورفته؛ واعمال (زشت) ديگرى جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند. * تا زمانى كه متنعّمان مغرور آنها را در چنگال عذاب گرفتار سازيم؛ در اين هنگام، ناله هاى دردناك واستغاثه آميز سرمى دهند! * (امّا به آنها گفته مى شود:) امروز فرياد نكنيد، زيرا از سوى ما يارى نخواهيد شد! * (آيا فراموش كرده ايد كه) در گذشته آيات من پيوسته بر شما خوانده مى شد؛ امّا شما اعراض كرده به عقب بازمى گشتيد؟! * در حالى كه در برابر او [= پيامبر] استكبار مى كرديد وشبها در جلسات خود به بدگويى مى پرداختيد؟!

ص: 313


1- . تفسير نور 8 ص 109-110.
2- . تفسير نمونه 14 ص 265
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم تكليف فوق طاقت، وجود نامه اعمال در قيامت، بى خبرى تبهكاران از سرنوشت كفر خود، فرياد آنان به هنگام عذاب الهى، توبيخ خداوند نسبت به اعراض آنان از آيات حق در دنيا.

ب. وَلا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها وَلَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ .

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: آنچه از سياق برمى آيد اين است كه آيه شريفه مى خواهد مردم را به سوى آن صفاتى كه براى مؤمنين ذكر فرموده ترغيب وتشويق نمايد ودر ضمن شبهه وتوهمى را كه ممكن است به ذهن كسى بيايد دفع فرمايد واين توهم را به دو وجه دفع فرموده:

اول اينكه دارا شدن آن صفات آن طور كه شهوت پرستان وانمود مى كنند دشوار نيست، بلكه امرى است آسان ودر خور طاقت نفوس ودوم اينكه هر چه باشد چه دشوار وچه آسان پاداش دارد وخدا عمل صالح بندگان را ضايع واجر جزيلشان را فراموش نمى كند.

پس اينكه فرموده: وَلا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها تكليف حرجى وخارج از وسع نفوس را نفى مى كند وحاصلش اين است كه اين تكليف يا در اعتقادات است كه خداى تعالى حجت هاى روشن وواضحى قرار داده كه هم آدمى را به سوى ايمان ولوازم آن كه معارفى حقيقى است دلالت مى كند وهم انسان را مجهز به قوا وغرائزى كرده كه مى تواند آن حقايق را درك كند وآنها را تصديق نمايد وآن عبارت است از عقل، آن گاه از آنجايى كه عقول مردم در قوت ادراك وضعف آن مختلف است، رعايت آن را نيز كرده، از هر عقلى به مقدار توانايى دركش وطاقت تحملش تكليف خواسته وعامه مردم را به آنچه كه از خواص مى خواهد تكليف نمى كند واز خواص هم - كه نيكان وابرار خلقند - آنچه را كه از مقربين مى خواهد طلب نمى كند وآن طور كه مخلصين را سوق مى دهد، مستضعفين را نمى دهد. اين در اعتقاد واما در عمل، انسان را به اعمالى دعوت كرده كه خير او در زندگى اجتماعى وفردى اش وسعادت دنيا وآخرتش را تامين مى كند، چون قابل انكار نيست كه سعادت بشر با هر عملى چه نيك وچه بد تامين نمى شود، هم چنان كه در هر موجودى غير انسانى نيز چنين است وخداى تعالى بشر را به نيرويى كه بتواند آن عمل را به جا بياورد مجهز فرموده،

ص: 314

پس عملى كه وضعش چنين است هرگز حرج وطاقت فرسا نيست.(1)

ج. بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَلَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ مناسب با سياق آيات اين است كه كلمه «هذا» اشاره به اوصافى باشد كه خداى سبحان در آيات قبل براى مؤمنين آورد كه يكى از آنها مسارعت در خيرات بود. ولى ممكن هم هست بگوييم اشاره به قرآن كريم است واين احتمال را جمله بعدى اش: قَدْ كانَتْ آياتِى تُتْلى عَلَيْكُمْ تاييد مى كند.

د. كلمه «غمرة» به معناى غفلت شديد ويا جهل شديدى است كه صاحبش را فرا گرفته باشد وجمله وَلَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ بيان حال كفار است كه در عمل واوصاف نقطه مقابل مؤمنين هستند ومعنايش به طور كنايه اين است كه: كفار شاغلى دارند كه ايشان را از خيرات واعمال صالح باز داشته نمى گذارد موفق به آن شوند وآن شاغل عبارت است از اعمال زشت خبيث وحاصل معناى آن اين است كه: كفار نسبت به اين اوصافى كه براى مؤمنين برشمرديم در غفلت شديد - و يا در جهل شديد - هستند ودر مقابل، اعمال زشت وخبيثى دارند كه همواره مرتكب مى شوند وآن اعمال شاغل ومانع ايشان است از اينكه عمل خير كنند.(2)

ه -. «تنكصون» از ماده «نكوص» به معنى عقب عقب بر گشتن است و «اعقاب» جمع «عقب» (بر وزن جهش) به معنى پاشنه پا است ومجموع اين جمله كنايه از كسى است كه سخن نامطلوبى را مى شنود وبقدرى نگران ووحشت زده مى شود كه بر پاشنه پايش به عقب باز مى گردد.

نكته ها

1. وَلا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف واحكام الهى در حدود توانايى انسانها است ودر هر مورد بيش از ميزان قدرت وتوانايى باشد ساقط مى شود وبه تعبير علماى اصول، اين قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد وبر آنها مقدم است.(3)

2. تكليف همه انسان ها يكسان نيست. هر كس به مقدار توانِ جسمى، فكرى وماليش

ص: 315


1- . تفسير الميزان 15 ص 57 و 58.
2- . تفسير الميزان 15 ص 60.
3- . تفسير نمونه 14 ص 267-270.

مكلّف است وخداوند تكليف غنى را از فقير نمى خواهد. لانُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.(1)

3. فخر رازى در تفسير كبير گفته: اگر كسى بگويد: فايده اين كتاب چيست ؟ اگر عرضه بر كسى شود كه دروغ را بر خدا محال مى داند كه حاجت به كتاب ندارد، هر چه خدا بگويد قبول مى كند چه كتابى در ميان باشد وچه نباشد واگر بر كسى عرضه شود كه دروغ گفتن را از خدا ممكن وجايز مى داند، چنين كسى آنچه را كه خدا بگويد تكذيب مى كند، چه در كتابى نوشته شده باشد وچه نشده باشد، چون براى دروغگو همان طور كه دروغ گفتن ممكن است همچنين دروغ نوشتن هم جايز است، پس به هر دو تقدير نوشتن اعمال فايده اى ندارد. در جواب مى گوييم: خدا هر چه بخواهد مى كند، ولى آنچه ممكن است گفته شود: اين است كه شايد در اين كار مصلحتى براى ملائكه باشد.(2)

مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: پاسخى كه فخر رازى داده مبتنى بر مسلكى است كه در فعل خداى تعالى دارد، چون او معتقد است كه افعال خدا از روى غرض ومصلحت نيست وعمل خرافى را از خداى تعالى جايز مى داند واين اشكال تنها در مساله نوشتن اعمال نيست، بلكه در تمامى شؤون قيامت كه خداى تعالى از آن خبر داده وارد است مانند: حشر، جمع، اشهاد شهود، نشر كتب وديوانها، صراط، ميزان وحساب.

و جواب صحيح از همه اينها اين است كه: خداى تعالى آنچه را كه ما در قيامت با آن روبرو مى شويم براى ما ممثل كرده وبه صورت يك صحنه دادگاهى ودادخواهى ودادرسى، مجسم نموده است ومعلوم است كه در يك صحنه دادگاه از آن جهت كه دادگاه است پاى احتجاج ودفاع وشاهد وپرونده وبرگه هاى جرم وروبرو كردن دو طرف متخاصم به ميان مى آيد وبدون اينها صحنه پايان نمى پذيرد. بله اگر از اين معنا چشم پوشى كنيم، براى ظاهر شدن اعمال آدمى در روز رجوعش به خداى سبحان تنها اذن او كافى است وبه هيچ يك از مطالب مذكور حاجت نيست.(3)

4. ابتدا روح منحرف مى شود، سپس رفتار تغيير مى كند. قُلُوبُهُمْ فى غمره من هذا ولَهُمْ أَعْمالٌ (4)

ص: 316


1- . تفسير نور 8 ص 111
2- . تفسير كبير فخر رازى ج 23 ص 108.
3- . تفسير الميزان 15 ص 59 و 60.
4- . تفسير نور 8 ص 112

5. ذكر خصوص «مترفين» در اينجا با اينكه گنهكاران منحصر به آنها نيستند يا به خاطر اين است كه آنها سردمداران گمراهى وضلالتند ويا براى اين است كه مجازات در مورد آنها دردناكتر خواهد بود.

6. منظور از عذاب در اينجا ممكن است عذاب دنيا يا عذاب آخرت يا هردو باشد، يعنى هنگامى كه عذاب دردناك الهى در اين جهان يا آن جهان دامانشان را فرا مى گيرد، نعره وفرياد بر مى آورند واستغاثه مى كنند، اما بديهى است در آن هنگام كار از كار گذشته وراه بازگشت وجود ندارد.(1)

7. جمله وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا در دو آيه بيان شده است 62 مومنون و 152 انعام، كه در اين سوره (واو) ندارد.

آیه 68-74

اشاره

أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ اْلأَوَّلينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (70) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71) أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقينَ (72) وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (73) وَ إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (74)

ترجمه

آيا آنها در اين گفتار نينديشيدند، يا اينكه چيزى براى آنان آمده كه براى نياكانشان نيامده است ؟! * يا اينكه پيامبرشان را نشناختند (واز سوابق او آگاه نيستند)، از اين رو او را انكار مى كنند؟! * يا مى گويند او ديوانه است ؟! ولى او حق را براى آنان آورده؛ امّا بيشترشان از حق كراهت دارند (وگريزانند). * واگر حق از هوس هاى آنها پيروى كند، آسمان ها وزمين وهمه كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند! ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى (وعزّت وشرف) براى آنهاست، امّا آنان از (آنچه مايه) يادآوريشان (است) رويگردانند! * يا اينكه تو از آنها مزد وهزينه اى (در برابر دعوتت) مى خواهى ؟ با اينكه مزد پروردگارت بهتر

ص: 317


1- . تفسير نمونه 14 ص 270

واو بهترين روزى دهندگان است! * بطور قطع ويقين، تو آنان را به راه راست دعوت مى كنى. * امّا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين راه منحرفند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش خداوند نسبت به عدم تدبر در قرآن. پرسش از آنها پيرامون نشناختن پيامبر يا انكار آگاهانه آنان. تهمت جنون به پيامبر، آمدن حق به سوى آنان وكراهت ورزى آنها، فساد زمين وآسمان در صورت پيروى از هوس دشمنان. ماليات نخواستن پيامبر از آنها در برابر تبليغ. دعوت پيامبر به صراط مستقيم.

ب. «ناكب» از ماده «نكب» و «نكوب» به معنى انحراف از مسير است و «نكبت دنيا» درمقابل روى آوردن دنيا به معنى انحراف وپشت كردن دنيا است.(1)

ج. در اين آيات چهار عذر براى اعراض كنندگان از دعوت حق آمده: اولين آنها جمله أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ بود كه مربوط به فهم قرآن بود. دومى آنها جمله أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ بود، كه مربوط به شريعت اسلام است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به سوى آن دعوت مى كرد. سومى جمله أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بود كه مربوط به شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. چهارمى جمله أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً است كه راجع به سيره ورفتار آن جناب مى باشد.(2)

د. روشن است كه منظور از «صراط» در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است.(3)

ه -. كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد در جهان ديگر هم از صراط بهشت، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه مستقيم كارهاى اينجا است.

نكته ها

1. هيچ لزومى ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد، زيرا هوى وهوس هاى مردم معيار وضابطه اى ندارد، بلكه علاوه بر اين در بسيارى از موارد به سوى زشتى ها

ص: 318


1- . تفسير نمونه 14 ص 278
2- . تفسير الميزان 15 ص 67.
3- . تفسير نمونه 14 ص 278

مى گرايد، اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مى شد هرج ومرج وفساد سراسر جهان را فرا مى گرفت!.(1)

2. خداوند در تمام دوران ها نداى خود را به مردم رسانده واساس اديان آسمانى يكى است. أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ .

3. در تبليغ ودعوت، تمام راه هاى بهانه جويى را براى مخالفان حقّ مسدود كنيد. أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ ، أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا.(2)

4. از آيات فوق بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد:

آنها هميشه مردمى بودند شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته اى بودند به حكم أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه آنها را به جهت ناشناخته بودن انكار كنند.

ديگر اينكه آنها هرگز در مسير خود تسليم هوس هاى مردم نمى شوند.

علاوه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند.

با انواع محروميت ها مى سازند ووابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز ووابستگى زنجيرى خواهد شد بر دست وپاى آنها وقفل محكمى بر زبان وفكرشان!.(3)

5. در بسيارى از آيات قرآن همچون آيه فوق «اكثريت» مورد مذمت ونكوهش قرار گرفته اند، در حالى كه مى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت وسنجش خوب وبد اكثريت جامعه ها محسوب مى شود واين امر بسيار سؤال انگيز است.

در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه «اكثر»، ضمير «هم» را ذكر مى كند وغالبا به كافران ومشركان وامثال آنها اشاره مى كند: وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ . (بقره، 243). ولكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ . (اعراف، 187). وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ . (هود، 17). وَما أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ . (يوسف، 103). فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً. (اسراء، 89). وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ . (انعام، 116)

پاسخ اينكه اگر اكثريت، مؤمن وآگاه ودر مسير حق باشند نظرات آنها محترم وغالبا

ص: 319


1- . همان.
2- . تفسير نور 8 ص 115
3- . تفسير نمونه 14 ص 280

مطابق واقع است وبايد از آن پيروى كرد. ولى اگر اكثريت ناآگاه وجاهل وبى خبر، يا آگاه اما تسليم هوا وهوس باشند، نظرات آنها غالباً جنبه انحرافى دارد وپيروى از آن چنان كه قرآن مى گويد انسان رابه ضلالت وگمراهى مى كشد.(1)

6. حقّ بايد مطرح شود، اگر چه اكثريت ناراحت شوند. بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ .(2)

7. واگر از ميان همه صفاتى كه كفار دارند تنها مساله بى ايمانى به آخرت را ياد آور شده وبه همان يكى اكتفاء نموده، بدين جهت است كه اصل اساسى دين حق، بر اين مساله استوار است كه آدمى داراى حياتى جاودانه است وزندگى او با مرگ خاتمه نمى پذيرد ودر آن حيات جاويد، سعادتى دارد كه بايد آن سعادت را با اعتقاد حق وعمل حق به دست آورد، هم چنان كه در آن حيات جاويد شقاوتى دارد كه بايستى از آن بپرهيزد ومعلوم است كه وقتى مردمى به اين چنين حياتى معتقد نباشند، ديگر گفتگوى با آنان از ساير اصول دين وفروع عملى آن، اثرى ندارد.(3)

8. نظم موجود در جهان، نشانه حقّانيت وحكمت خداوند يكتاست. وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ ... لَفَسَدَتِ .(4)

9. امام صادق (علیه السلام) از حضرت على (علیه السلام) نقل مى كند: اگر خداوند مى خواست خودش را به بندگان معرفى مى كرد، ولكن ما را راهى به سوى خود قرار داده از اين رو هركس از ولايت ما عدول كند از صراط منحرف شده است.(5)

ص: 320


1- . تفسير نمونه 14 ص 281-283.
2- . تفسير نور 8 ص 116
3- . تفسير الميزان 15 ص 67 و 68.
4- . تفسير نور 8 ص 116
5- . صاف 3 ص 406.

آیه 75-80

اشاره

وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ (76) حَتّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا ذا عَذابٍ شَديدٍ إِذا هُمْ فيهِ مُبْلِسُونَ (77) وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ الَّذي ذَرَأَكُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (80)

ترجمه

و اگر به آنان رحم كنيد وگرفتاريها ومشكلاتشان را برطرف سازيم، (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه) در طغيانشان لجاجت مى ورزند و (در اين وادى) سرگردان مى مانند! * ما آنها را به عذاب وبلا گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند)، امّا آنان نه در برابر پروردگارشان تواضع كردند ونه به درگاهش تضرّع مى كنند! * (اين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنان بگشاييم، (وچنان گرفتار مى شوند كه) ناگهان بكلّى مأيوس گردند. * واو كسى است كه براى شما گوش وچشم وقلب [= عقل] ايجاد كرد؛ امّا كمتر شكر او را بجا مى آوريد. * واو كسى است كه شما را در زمين آفريد؛ وبه سوى او محشور مى شويد! * واو كسى است كه زنده مى كند ومى ميراند؛ ورفت وآمد شب وروز از آن اوست؛ آيا انديشه نمى كنيد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پافشارى تبه كاران در ظلم در صورت رفع گرفتارى از آنها. مواخذه وعقوبت خداوند از مشركان به جهت خاضع نشدن در برابر حق. سراسيمه شدن آنها به هنگام عذاب. اندك بودن شاكران در برابر نعمتها. آفرينش بشر وحشر او از زمين. قدرت خداوند نسبت به احياء واماته واختلاف شب وروز.

ب. در اينكه منظور از باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ (درى از عذاب دردناك) چيست در ميان مفسران گفتگو است:

بسيارى آن را مرگ وسپس عذاب وكيفر قيامت دانسته اند.

ص: 321

بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر (صلی الله علیه و آله) چند سال دامان مشركان را گرفت.

بعضى ديگر آن را اشاره به كيفر دردناكى مى دانند كه در زير ضربات شمشير رزمندگان اسلام در ميدان «بدر» بر سر آنان فرود آمد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلى وهمگانى را درباره كيفرهاى الهى بازگو مى كند كه آغازش رحمت است وسپس گوشمالى ها وكيفرهاى تربيتى وسر انجام عذاب استيصال ومجازات نابود كننده.(1)

تكيه بر اين سه موضوع (گوش وچشم وعقل) به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انسان اين سه مى باشد، مسائل حسى را غالبا از طريق چشم وگوش درك مى كند ومسائل غير حسى را به وسيله نيروى عقل.

نكته ها

1. خداوند دو نوع مجازات دارد «مجازات هاى تربيتى» و «مجازات هاى پاكسازى واستيصال» هدف در مجازات هاى قسم اول آن است كه در سختى ورنج قرار گيرند وضعف وناتوانى خود را دريابند واز مركب غرور پياده شوند. ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيرد اين است كه به حكم فرمان آفرينش ريشه كن شوند، چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقى نمانده واين خارهاى راه تكامل انسان ها بايد كنار زده شوند.

2. آفرينش «مرگ» و «حيات» را در كنار آفرينش «شب» و «روز» قرار مى دهد چرا كه نور وظلمت در پهنه عالم هستى همانند مرگ وحيات در جهان جانداران است همانگونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب وجوش وحركت پيدا مى كند وزير پرده هاى ظلمت به خاموشى مى گرايد، همين گونه موجودات زنده با نور حيات حركت خود را آغاز مى كنند وبا ظلمت مرگ خاموش مى گردند وهر دو جنبه تدريجى دارند.(2)

ص: 322


1- . مجمع البيان ج 7 ص 181، تفسير نمونه 14 ص 288
2- . تفسير نمونه 14 ص 291-289.

3. درهاى عذاب، ابتدا به روى ما بسته است امّا سرسختى ولجاجت ما در برابر حقّ ، سبب مى شود كه خداوند آن درها را باز كند. «فَتَحْنا»

4. شكر مُنعم واجب است وكسى كه از نعمت ها درست استفاده نكند، ناسپاس ومورد توبيخ است. «قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ ».(1)

آیه 81-90

اشاره

بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ اْلأَوَّلُونَ (81) قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ (82) لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (83) قُلْ لِمَنِ اْلأَرْضُ وَ مَنْ فيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (87) قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ فَأَنّى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (90)

ترجمه

(نه،) بلكه آنان نيز مثل آنچه پيشينيان گفته بودند گفتند. * آنها گفتند: «آيا هنگامى كه مرديم وخاك واستخوان هايى (پوسيده) شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! * اين وعده به ما وپدرانمان از قبل داده شده؛ اين فقط افسانه هاى پيشينيان است!» * بگو: «زمين وكسانى كه در آن هستند از آن كيست، اگر شما مى دانيد؟!» * به زودى (در پاسخ تو) مى گويند: «همه از آن خداست!» بگو: «آيا متذكّر نمى شويد؟!» * بگو: «چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه وپروردگار عرش عظيم است ؟» * به زودى خواهند گفت: «همه اينها از آن خداست!» بگو: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد (واز خدا نمى ترسيد ودست از شرك برنمى داريد)؟!» * بگو: «اگر مى دانيد، چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد وبه بى پناهان پناه مى دهد ونياز به پناه دادن ندارد؟!» * خواهند گفت: «(همه اينها) از آن خداست» بگو: «با اين حال چگونه مى گوييد سحر شده ايد (واين سخنان سحر وافسون است)؟!» * نه، (واقع اين است كه) ما حقّ را براى آنها آورديم؛ وآنان دروغ مى گويند!

ص: 323


1- . تفسير نور 8 ص 121-120.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب مشركان از معاد. تهمت افسانه نسبت به زنده شدن در قيامت. پاسخ پيامبر به مشركان در پرتو سه پرسش از آنان پيرامون مالكيت خداوند وربوبيت ومالكيت او واقرار آنان به اين سه اصل.

ب. از آنجا كه كفار ومشركان بيش از همه از مساله معاد وحشت داشتند وبه همين دليل با انواع بهانه ها مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا وبه طور مؤكد از معاد سخن مى گويد.

لذا در دنباله آيات مورد بحث از سه راه، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راه مالكيت خداوند بر پهنه عالم هستى، سپس ربوبيت او وسر انجام حاكميتش بر مجموعه جهان واز تمام اين بحثها چنين نتيجه مى گيرد كه او از هر نظر قدرت وتوانايى بر مساله معاد را دارد وعدالت وحكمتش ايجاب مى كند كه اين جهان، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد.

و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيرد وسخن آنها را به خودشان باز مى گرداند.(1)

ج. «اساطير» جمع «اسطوره» به گفته ارباب لغت از ماده «سطر» در اصل به معنى «صف» مى باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند وبه اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند.

به اين ترتيب اسطوره به معنى نوشته ها وسطورى است كه از ديگران به يادگار مانده واز آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها وخرافات وجود دارد، اين كلمه معمولاً به حكايات وداستانهاى خرافى ودروغين گفته مى شود.(2)

واژه «اساطير» در قرآن نه بار تكرار شده وهمه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان با آنها است.(3)

د. معناى آيه 83 اين است كه: وعده بعث يك وعده قديمى است وحرف تازه اى نيست،

ص: 324


1- . تفسير نمونه 14 ص 294
2- . مجمع البيان ج 7 ص 183.
3- . تفسير نمونه 14 ص 297

همين وعده را قبلا نيز به ما وبه پدران ما دادند واين وعده جز يك مساله خرافى چيز ديگرى نيست وبرهان عقلى بر آن قائم نمى باشد. بلكه برهان بر خرافى بودن آن هست وآن اين است كه پيغمبران از قديم الأيام همواره اين حرف را به ما مى زدند وما را از به پا شدن قيامت مى ترساندند، در حالى كه سال هاى سال از اين وعده خرافى مى گذرد وقيامتى قائم نشده. اگر اين حرف صحيح است پس چرا واقع نشده است ؟ در آيات بعدى به كفار پاسخ مى دهد كه مالك نظام هستى همان كسى است كه جهان را آفريده ومى تواند دوباره ايجاد كند.(1)

نكته ها

1. در اينكه سخن كفار عصر قرآن را به سخن كفار گذشته تشبيه كرد اشاره به اين است كه تقليد از پدران، ايشان را از پيروى حق باز مى دارد وبه وضعى دچار مى كند كه ديگر با آن وضع، دين اثر خود را نمى بخشد وآن عبارت از انكار معاد وركون به زندگى مادى وفرورفتگى به ماديات است، كه سنتى جارى در گذشتگان ايشان بوده ودر خود ايشان نيز جريان دارد.(2)

2. كفّار، منطق واستدلال ندارند وتنها حربه آنان در برابر حقّ ، تعجب همراه با انكار است. أَ إِذا.(3)

3. پس از ذكر سؤال وجواب اول جمله «أَ فَلا تَذَكَّرُونَ » (آيا متذكر نمى شويد) وپس از سؤال وجواب دوم «أَ فَلا تَتَّقُونَ » (آيا از خدا نمى ترسيد) وپس از سؤال وجواب سوم «فَأَنَّى تُسْحَرُونَ » (چگونه مى گوئيد اغفال ومسحور شده ايد) آمده است. در حقيقت اينها توبيخها وسرزنش هايى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى شود ويكى از روش هاى معمول در تعليم وتربيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليل محكوم كنند نخست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعدا شديد وسرانجام شديدتر!(4)

4. هر انسان آگاهى مى داند كه زمين وهمه كسانى كه در آن هستند، بى صاحب وبى حساب نيست؛ «سَيَقُولُونَ لِلَّهِ ».(5)

ص: 325


1- . الميزان 15 ص 80.
2- . تفسير الميزان 15 ص 78.
3- . تفسير نور 8 ص 122
4- . تفسير نمونه 14 ص 299
5- . تفسير نور 8 ص 123

5. خداوند متعال، مالك همه امور؛

هم خير به دست خدا است؛ قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ. (آل عمران، 26)

هم فضل به دست خداست؛ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ . (آل عمران، 73)

هم ملك به دست خداست؛ تَبَارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ. (ملك، 1)

هم ملكوت به دست خداست؛ قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ ءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ . (مومنون، 88)

6. كلمات «يُجِيرُ» و «يُجارُ» از ريشه «جوار» به معناى همسايگى است. از آنجا كه يكى از حقوق همسايگى، حمايت از همسايه در برابر سوء قصد ديگران است، لذا اين كلمه به معناى پناه دادن وحمايت كردن به كار مى رود.(1)

7. پناه دادن خداوند، دائمى، مطلق وانحصارى است؛ وَهُوَ يُجِيرُ.(2)

آیه 91-92

اشاره

مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذًا لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ (91) عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (92)

ترجمه

خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نكرده؛ ومعبود ديگرى با او نيست؛ كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير واداره مى كردند وبعضى بر بعضى ديگر برترى مى جستند (وجهان هستى به تباهى كشيده مى شد)؛ منزّه است خدا از آنچه آنان توصيف مى كنند! * او داناى نهان وآشكار است؛ پس برتر است از آنچه براى او همتا قرار مى دهند!

ص: 326


1- . تفسير الميزان، تفسير نور 8 ص 124
2- . همان
تفسير

الف. قرآن كريم دراين آيات در چند محور سخن مى گويد: منزه بودن خداوند از شريك. پيامد شريك داشتن از هم گسيختگى جهان. خداوند عالم به نهان وآشكار. برترى او از داشتن شريك.

ب. آيات مورد بحث به مساله نفى شرك پرداخته، قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده وبه آن پاسخ مى گويد: نخست مى فرمايد: «خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است ومعبود ديگرى با او نيست» مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ .

سپس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: «اگر خداوند شريكى مى داشت وآلهه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد هر يك از اين خدايان مخلوقات خاص خود را در پنجه تدبير واداره خويش قرار مى داد» (وطبعاً هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مى شد واين با وحدت نظامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست) إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ .

«بعلاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرى تفوق جويند» واين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ .

ج. آيه بعد پاسخ ديگرى به اين مشركان بيهوده گو است مى گويد: «خداوند از غيب وشهود (پنهان وآشكار) آگاه است» او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ .

و سرانجام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: «خداوند برتر است از آنچه آنها مى گويند وبراى او شريك قائل مى شوند» فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ .(1)

نكته ها

1. الوهيت وخالقيت دو امر متلازم وانفكاك ناپذير هستند.(2)

2. نظام هماهنگ وسامان يافته، نشانه يكتايى خداوند است؛ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ

3. علم خداوند نسبت به غيب وشهود يكسان است؛ عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ (3)

ص: 327


1- . تفسير نمونه 14 ص 300-303
2- . راهنما 12 ص 138.
3- . تفسير نور 8 ص 126-125.

آیه 93-98

اشاره

قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِيَنّي ما يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلا تَجْعَلْني فِي الْقَوْمِ الظّالِمينَ (94) وَ إِنّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (95) ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ (97) وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98)

ترجمه

بگو: «پروردگار من! اگر عذاب هايى را كه به آنان وعده داده مى شود به من نشان دهى (ودر زندگيم آن را ببينم). * پروردگار من! مرا (در اين عذاب ها) با گروه ستمگران قرار مده!» * وما تواناييم كه آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم! * بدى را به بهترين راه وروش دفع كن (وپاسخ بدى را به نيكى ده)! ما به آنچه توصيف مى كنند آگاهتريم! * وبگو: «پروردگارا! از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم! * واز اينكه آنان نزد من حاضر شوند (نيز) - اى پروردگار من - به تو پناه مى برم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند بر عذاب كفار ونجات پيامبر اكرم. دستور به برخورد كريمانه نسبت به تبهكاران. دستور به پناه بردن به خدا از اغواگرى شياطين وحضور آنان.

ب. گرچه در اين آيات روى سخن به پيامبر (صلی الله علیه و آله) است، ولى هدف آيات گذشته را كه تهديد كفار ومشركان لجوج به عذاب هاى الهى است، تعقيب مى كند.

نخست مى گويد: «اى پيامبر بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذاب هايى را كه به اين گروه سركش وعده مى دهى به من نشان دهى...» قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّى ما يُوعَدُونَ . «پروردگارا! مرا در اين عذابها با قوم ستمگر همراه مگردان» رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِى فِى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ .

بدون شك عمل وبرنامه پيامبر (صلی الله علیه و آله) چيزى نبود كه او را مشمول مجازات الهى كند ونيز بدون شك در قانون عدل الهى هرگز خشك وتر با هم نمى سوزند وحتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفر خداپرست وظيفه شناس باشد وديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند خدا آن يك نفر را نجات خواهد داد.(1)

ص: 328


1- . تفسير نمونه 14 ص 305-304.

ج. باز براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع ونفى هرگونه شك وترديد از دشمنان ودلدارى وتسلى خاطر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان در آيه بعد اضافه مى كند «ما حتما قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم» وَإِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ .

سپس به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و «بدى هاى آنها را با عفو وگذشت ونيكى دفع كن وسخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو» ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ .

در اين راه عجله وشتابى نداشته باش وبدان «ما به آنچه آنها مى گويند وتوصيف مى كنند آگاه تريم» نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ .

ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار «و بگو پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم» وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ .

نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه «به تو پناه مى برم از اينكه آنها نزد من حاضر شوند» وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ .

نكته ها

1. يكى از مؤثرترين طرق مبارزه با دشمنان سرسخت ولجوج آن است كه بديها را به نيكى پاسخ دهند، اينجاست كه شور وغوغايى از درون وجدان آنها برمى خيزد وشخص بدكار را سخت تحت ضربات سرزنش وملامت قرار مى دهد ودر مقايسه او با طرف مقابل حق را به طرف مى دهد وهمين امر در بسيارى از موارد سبب تجديد نظر دشمن در برنامه هايش مى گردد.

2. در سيره پيشوايان وروش عملى پيامبر (صلی الله علیه و آله) وائمه هدى (عليهم السلام) بسيار ديده ايم كه افراد يا جمعيت هايى را كه مرتكب بدترين جنايات شده اند به نيكى پاسخ گفته ومشمول محبتشان ساخته اند وهمين سبب انقلاب ودگرگونى روحى وبازگشت آنها به طريق حق گرديده است.(1)

ص: 329


1- . همان، ص 306-308.

3. خداوند دراين آيه پيامبرش را دلدارى داده است كه قدرت دارد گمراهان وكافران را عذاب كند امّا به دلايلى عذاب آنان را به تأخير مى اندازد از جمله:

به آنان مهلت مى دهد تا توبه كنند.

با آنان اتمام حجّت كند.

در آينده افراد مؤمنى از نسل آنان به وجود مى آيد.

به خاطر وجود پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه مايه رحمت وبركت است.

4. بدى را مى توان با بدى پاسخ داد ولى اين، براى رهبر شايسته نيست. ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ .

5. پناه بردن به خداوند بايد مكرر وجدى باشد. (تكرار أَعُوذُ)

6. شياطين، متعدّد ووسوسه هاى آنان نيز گوناگون است. هَمَزاتِ الشَّياطِينِ .(1)

7. نظير آيه 96 مؤمنون ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ دو آيه ذيل است:

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (القصص، 54)

وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ (فصلت، 34)

8. استعانت از قدرت مطلق خداوند؛

از آن جا كه انسان ضعيف است خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً (نساء، 28)، واز سويى خداوند قوىّ مطلق است أَنَ الْقُوَّهَ لِلّهِ جَمِيعاً (بقره، 165)، پس بايد از او كمك گرفت؛ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا (اعراف، 128).

راه كمك گرفتن، نماز خواندن وصبر كردن است؛ وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ (بقره، 45)، از اين جهت در نماز نيز از خداوند كمك مى خواهيم؛ إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ وشاهد بر اين كه تنها بايد از خداوند كمك گرفت، آيه شريفه وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ (يوسف، 18) است كه دلالت بر حصر دارد، مانند: إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ .

9. از امور ذيل بايد به خداوند پناه برد؛

ص: 330


1- . تفسير نور 8 ص 127-128

از وسوسه هاى شيطان؛ وقل ربّ أعوذ بك من همزات الشّياطين. (مومنون، 97)

از افراد حسود؛ قل أعوذ بربّ الفلق... ومن شرّ حاسدٍ إذا حسد. (فلق، 1 و 5)

از زنان جادوگر؛ ومن شرّ النّفاثات فى العقد. (فلق، 4)

از جهل ونادانى؛ قال أعوذ باللّه أن أكون من الجاهلين. (بقره، 67)

از سؤال جاهلانه؛ أعوذ بك أن أسألك ما ليس لى به علمٌ . (هود، 47)

آیه 99-100

اشاره

حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلّي أَعْمَلُ صالِحًا فيما تَرَكْتُ كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)

ترجمه

(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد! * شايد در آنچه ترك كردم (وكوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (واگر بازگردد، كارش همچون گذشته است)! وپشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استمرار كفر كافران تا به هنگام مرگ وتقاضاى برگشت در عالم برزخ، پاسخ رد به آنان. بودن آنان در برزخ تا قيامت.

ب. مخاطب در جمله رَبِّ ارْجِعُونِ كيست ؟

با توجه به اينكه كلمه «رب» مخفف «ربى» به معنى «پروردگار من» مى باشد، آغاز اين جمله نشان مى دهد مخاطب خداوند متعال است، ولى از آنجا كه «ارجعون» (باز گردانيد مرا) به صيغه «جمع» آمده، مخاطب نمى تواند خدا باشد وجمع اين دو تعبير در جمله فوق سؤال انگيز شده است.

جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است وذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام وتعظيم است، كه در زبان فارسى ما نيز معمول است به مخاطب واحد، هنگام احترام

ص: 331

«شما» مى گوئيم، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى، مخصوصا در اعصار گذشته، رائج نبوده ودر قرآن نيز نمونه اى براى آن ديده نمى شود، ضعف اين تفسير روشن است.

جمع ديگرى از مفسران گفته اند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ وقبض ارواحند وگفتن كلمه «رب» يك نوع استغاثه به درگاه خدا مى باشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراوان است كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى گيرد نخست به درگاه خدا استغاثه مى كند وبعد از مردم يارى مى طلبد وفرياد مى زند: «اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد».

اين تفسير صحيح تر به نظر مى رسد.(1)

ج. بعضى معتقدند فِيما تَرَكْتُ در اينجا اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگار مى ماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به «تركه ميت» تعبير مى شود.

حديثى كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است شاهدى بر اين معنى است، آنجا كه فرمود:

«مَنْ مَنَعَ قِيرَاطاً مِنَ الزَّكَاةِ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَلَا مُسْلِمٍ وَهُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ : رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ »: «كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤمن است ونه مسلمان وسخن خداوند» رَبِّ ارْجِعُونِ ... «نيز همين را مى گويد».(2)

در حالى كه بعضى ديگر معنى وسيعترى براى آن قائلند و «ما تركت» را اشاره به تمام اعمال صالحى كه ترك گفته مى دانند، يعنى: خداوندا! مرا باز گردان تااعمال صالحى را كه ترك كرده ام جبران كنم وحديثى كه دربالا نقل شد چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد منافاتى با اين تفسير وسيع وجامع ندارد.(3)

د.

لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها، كلمه «لعل» براى اميدوارى است ودر اينجا وقتى عذاب خداى را مى بينند كه مشرف بر ايشان شده اظهار چنين اميدى مى كنند كه اگر برگردند عمل صالح كنند، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن وعده صريح به عمل صالح مى دهند ومى گويند: فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً (سجده، 12) ودر جاى ديگر همين معنا را با تعبير تمنى ذكر كرده، كه مى گويند: يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا (انعام، 27).(4)

ص: 332


1- . مجمع البيان ج 7 ص 187، تفسير نمونه 14 ص 312
2- . اصول كافى 3 ص 503 و 505، مجمع البيان ج 7 ص 187.
3- . تفسير نمونه 14 ص 313
4- . تفسير الميزان 15 ص 96.

ه -. وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ .... كلمه «برزخ» به معناى حائل در ميان دو چيز است، هم چنان كه در آيه بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (الرحمن، 20) به اين معنا آمده ومراد از اينكه فرمود: برزخ در ما وراى ايشان است، اين است كه اين برزخ در پيش روى ايشان قرار دارد ومحيط به ايشان است واگر آينده ايشان را وراى ايشان خوانده، به اين عنايت است كه برزخ در طلب ايشان است، همان طور كه زمان آينده امام وپيش روى انسان است ودر عين حال گفته مى شود: وراءك يوم كذا معنايش اين است كه «چنين روزى به دنبال تو است» واين تعبير به اين عنايت است كه زمان طالب آدمى است، يعنى منتظر است كه آدمى از آن عبور كند.

و مراد از «برزخ» عالم قبر است كه عالم مثال باشد ومردم در آن عالم كه بعد از مرگ است زندگى مى كنند تا قيامت برسد اين آن معنايى است كه سياق آيه وآياتى ديگر وروايات بسيار از طرق شيعه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وائمه اهل بيت (عليهم السلام) ونيز از طرق اهل سنت بر آن دلالت دارد.(1)

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هنگامى كه كافرى از دنيا مى رود، هفتاد هزار فرشته عذاب او را به سوى قبرش مى برند وآن كافر با صداى بلند كه تمام موجودات غير از انس وجن مى شنوند، آن كافر تشييع كنندگان را قسم مى دهد ومى گويد مرا برگردانيد رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ .(2)

نكته ها

1. غرور وغفلت براى گروهى دائمى است. حَتَّى إِذا.

2. عمل صالح، زاد وتوشه بعد از مرگ است. ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً.(3)

3. تضييع عمر واز دست دادن فرصت هاى زندگى باعث حسرت انسان در عالم برزخ است.(4)

ص: 333


1- . تفسير الميزان 15 ص 97.
2- . نور الثقلين 3 ص 522؛ راهنما 12 ص 148.
3- . تفسير نور 8 ص 129
4- . راهنما 12، ص 149.

آیه 101-104

اشاره

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ في جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ وَ هُمْ فيها كالِحُونَ (104)

ترجمه

هنگامى كه در «صور» دميده شود، هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود؛ واز يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند (چون كارى از كسى ساخته نيست)! * وكسانى كه وزنه اعمالشان سنگين است، همان رستگارانند! * و آنان كه وزنه اعمالشان سبك باشد، كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند شعله هاى سوزان آتش همچون شمشير به صورت هايشان نواخته مى شود؛ و در دوزخ چهره اى عبوس دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: انقطاع نسب در قيامت وعدم پرسش مردم از يكديگر. رستگارى در پرتو سنگين بودن اعمال صالح. عذاب الهى در پرتو كفروگناه وسبك بودن اعمال. كيفيت عذاب نسبت به سر وصورت تبه كاران.

ب. «لفح» به معناى سوزاندن است. مرحوم طبرسى گويد: كلمه «لفح» وهمچنين «نفح» به يك معنا است، با اين تفاوت كه لفح تاثير بيشتر دارد، كه عبارت است از مسموميت جلدى كه پوست صورت را خراب مى كند، ولى نفح به معناى باد شديدى است كه پوست صورت را اذيت كند وكلمه «كالح» از «كلوح» است كه به معناى جمع شدن وخشكيدن لبها است، به طورى كه ديگر نتواند دندانها را بپوشاند(1) ومعناى آيه اين است كه لهيب وهرم آتش آن چنان به صورتهايشان مى خورد كه لبهايشان را مى خشكاند، به طورى كه دندانهايشان نمايان مى شود، مانند: سر گوسفندى كه روى آتش گرفته باشند.(2)

ص: 334


1- . مجمع البيان 7 ص 189.
2- . تفسير الميزان 15 ص 99.
نكته ها

1. در اينجا سؤال معروفى در كلمات مفسران مطرح شده وآن اينكه از پاره اى از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه در روز قيامت مردم از يكديگر سؤال مى كنند، مانند آيه 27 سوره صافات كه در مورد مجرمان به هنگامى كه در آستانه دوزخ قرار مى گيرند مى گويد: وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ : «آنها رو به يكديگر نموده وسؤال هاى (سرزنش آميز) از يكديگر مى كنند» ودر همان سوره آيه 50 از بهشتيان سخن مى گويد كه به هنگام استقرار در بهشت رو به سوى يكديگر مى كنند واز هم (درباره يارانى كه در دنيا داشتند وبر اثر انحراف از جاده حق به دوزخ رفتند) سؤال مى كنند فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ . نظير اين معنى در آيه 25 سوره طور نيز آمده، اكنون سؤال اين است كه اين آيات چگونه با آيه مورد بحث كه مى گويد در قيامت سؤال از يكديگر نمى كنند سازگار مى باشد؟.

ولى كمى دقت در مضمون آيات فوق پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد، زيرا آيات مربوط به اثبات سؤال از يكديگر بعد از استقرار در بهشت يا در آستانه جهنم است، در حالى كه نفى سؤال از يكديگر مربوط به مراحل نخستين رستاخيز است كه هول واضطراب ووحشت آن قدر آنها را پريشان مى كند كه يكديگر را به كلى فراموش مى كنند وبه تعبير ديگر قيامت مواقفى دارد ودر هر موقف برنامه اى است وگاه عدم توجه به تعدد مواقف منشا سؤالاتى از قبيل آنچه در بالا گذشت مى گردد.(1)

3. بزرگ ترين خسارت انسان، هدر دادن عمر واستعدادهاى خويش است. خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ .(2)

4. آتش هر لحظه وپيوسته صورت هاى دوزخيان را مى سوزاند. («تَلْفَحُ » فعل مضارع ونشانه استمرار است).(3)

5. نظير آيه 102.103 مومنون آيه 8.9 سوره اعراف است. با اين تفاوت كه علت خسران كه ظلم به آيات الهى در اين سوره بيان شده است. وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ

ص: 335


1- . تفسير الميزان 15 ص 100، تفسير نمونه 14 ص 327 و 328، مجمع البيان 7 ص 190، تفسير نور 8 ص 130.
2- . تفسير نور 8 ص 130
3- . راهنما 12 ص 154.

آیه 105-111

اشاره

أَ لَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (105) قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوْمًا ضالِّينَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ كانَ فَريقٌ مِنْ عِبادي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْري وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110) إِنّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (111)

ترجمه

(به آنها گفته مى شود:) آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد، پس آن را تكذيب مى كرديد؟! * مى گويند: «پروردگارا! بدبختى ما بر ما چيره شد وما قوم گمراهى بوديم! * پروردگارا! ما را از اين (دوزخ) بيرون آر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعاً ستمگريم (ومستحق عذاب)!» * (خداوند) مى گويد: «دور شويد در دوزخ وبا من سخن مگوييد! * (فراموش كرده ايد) گروهى از بندگانم مى گفتند: پروردگارا! ما ايمان آورديم؛ ما را ببخش وبر ما رحم كن؛ وتو بهترين رحم كنندگانى! * امّا شما آنها را به باد مسخره گرفتيد تا شما را از ياد من غافل كردند؛ وشما به آنان مى خنديديد! * ولى من امروز آنها را به خاطر صبر واستقامتشان پاداش دادم؛ آنها پيروز ورستگارند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش كفار به جهت تكذيب آيات حق. اقرار آنها به شقاوتمندى خود، تقاضاى برگشت به دنيا، پاسخ توهين آميز به آنان به جهت تمسخر آنان نسبت به مومنان در دنيا وفراموشى ياد خداوند. رستگارى مومنان در پرتو صبر.

ب. در آيات گذشته سخن از مجازات دردناك دوزخيان بود ودر تعقيب آن آيات مورد بحث گوشه اى از گفتگوى پروردگار را با آنها بازگو مى كند نخست اينكه خداوند آنها را با اين سخن عتاب آميز مخاطب ساخته مى گويد: «آيا آيات من بر شما خوانده نمى شد وشما آن را تكذيب مى كرديد»؟ أَ لَمْ تَكُنْ آياتِى تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ .

آنها در پاسخ اين سؤال اعتراف مى كنند و «مى گويند: آرى چنين است اى پروردگار ما!

ص: 336

ولى شقاوت وبدبختى ما، بر ما چيره شد وما قوم گمراهى بوديم» قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَكُنَّا قَوْماً ضالِّينَ (1) وبا اين جمله اعتراف خود را تاكيد كردند واين اعتراف مؤكد را بدان جهت كردند كه به اين وسيله از عذاب خلاصى يافته به دنيا بر گردند تا براى خود سعادت كسب كنند.(2)

شايد با اين اعترافات مى خواهند جلب رحمت پروردگار كنند لذا بلافاصله اضافه مى كنند: «پروردگارا! ما را از اين آتش بيرون ببر» وبه دنيا باز گردان تا عمل صالح انجام دهيم رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها.

«هر گاه بار ديگر برنامه هاى سابق را تكرار كرديم ما قطعاً ستمگريم» وشايسته عفو تو نخواهيم بود فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ .

به همين دليل با قاطعيت تمام به آنها پاسخ داده «خداوند مى گويد: دور شويد وهم چنان در دوزخ بمانيد، خاموش شويد وبا من سخن مگوييد»! قالَ اخْسَؤُا فِيها وَلا تُكَلِّمُونِ .

ج. سپس دليل اين سخن را چنين بيان مى كند: «آيا فراموش كرده ايد كه گروهى از بندگان خاص من مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورديم، ما را ببخش بر ما رحم كن وتو بهترين رحم كنندگانى»؟! إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِى يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ .

«اما شما آنها را به باد مسخره گرفتيد وآن قدر در اين كار اصرار كرديد كه استهزا كردن آنها شما را به كلى از ياد من غافل كرد» فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِى.

«و شما پيوسته از آنها مى خنديديد» وبر سخنان وعقائد ورفتار وكردارشان پوزخند مى زديد وَكُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ .

«ولى امروز به خاطر آن صبر واستقامت وپايمردى در مقابل آن همه استهزا وعدم تزلزل در برنامه هاى الهيشان آنها را پاداش دادم، آنها پيروز ورستگارند» إِنِّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ .(3)

د. اين آيات چهارگانه قالَ اخْسَؤُا... هُمُ الْفائِزُونَ در مقام مايوس كردن كفار است كه به طور قطع از رستگارى خود مايوس شوند، به خاطر آن اعترافى كه كردند ودنبالش تقاضاى

ص: 337


1- . تفسير نمونه 14 ص 337.
2- . تفسير الميزان 15 ص 100.
3- . تفسير نمونه 14 ص 338 و 339

بازگشت به دنيا نمودند، زيرا اين طلب خود نوعى عمل است، كه آنهم ظرفش دنيا است، هم چنان كه بندگان مؤمن من دنيا را وسيله رستگارى خود كرده وعمل مى كردند وشما ايشان را مسخره مى كرديد، تا امروز رسيد، كه روز جزا است وديگر عمل ممكن نيست، در نتيجه آنان با رسيدن به پاداش عمل خود رستگار شدند وشما تهيدست مانديد وچون خود را تهيدست يافتيد، در تلاش بر آمديد كه براى خود كارى كنيد وحال آنكه امروز روز كار وعمل نيست، تنها روز جزا است.(1)

نكته ها

1. عذاب خداوند بعد از اتمام حجّت است. تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ ... أَ لَمْ تَكُنْ آياتِى تُتْلى.(2)

2. غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا، يعنى پروردگارا شقاوت ما بر ما غلبه كرد واگر شقاوت را به خود نسبت دادند، اشاره است به اينكه خودشان نيز در غلبه شقاوتشان مؤثر ودخيل بوده اند وآن را به سوء اختيار خود براى خود انتخاب كردند، به دليل اينكه دنبال اين آيه گفتند: «پروردگارا ما را از دوزخ در آور كه اگر اين دفعه همان خطاها را تكرار كنيم ستمكار خواهيم بود»، چون در اين جمله وعده حسنات مى دهند واگر سعادت وشقاوت اختيارى واكتسابى نباشد، وعده معنا ندارد.(3)

3. ايمان مقدّمه مغفرت ومغفرت، مقدّمه دريافت رحمت الهى است. آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا.(4)

4. بين «سِخْرِيًّا» و «سُخْرِيًّا» تفاوت بسيارى است. اگر در جامعه روابط انسان ها بر اساس همدلى، تعاون وخدمت باشد وهمه افراد از هنر وابتكار يكديگر بهره مند شوند، جامعه رشد مى يابد، تقويت مى شود وهمه كارها سامان مى يابد كه آيه شريفه لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا (زخرف، 32) اين پيام را دارد. امّا اگر روابط افراد بر اساس تحقير، تضعيف ودشنام ودلسردى باشد، چنين جامعه اى فراموشى خدا وسقوط را در پى خواهد داشت وآيه مورد

ص: 338


1- . تفسير الميزان 15 ص 102 و 103
2- . تفسير نور 8 ص 131
3- . تفسير الميزان 15 ص 100.
4- . راهنما 12 ص 161؛ تفسير نور 8 ص 133

بحث اين معنا را بازگو مى كند. فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا.

5. كيفر توهين كردن، توهين شدن است. (خداوند از مؤمنين حمايت مى كند واهانت به آنان را پاسخ مى دهد) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا اخْسَؤُا فِيها.

6. مؤمنين همواره در معرض تمسخر كفّار هستند. وَكُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ .(1)

7. نظير آيه 109 و 110 مؤمنون آيات ذيل است:

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (المطففين، 29)

وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ (المطففين، 30)

زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (البقرة، 212)

8. آثار صبر

الف. ايمنى از دشمنان؛ وان تصبروا وتتقوا لا يضركم كيدهم شيئاً. (آل عمران، 120)

ب. پيروزى بر دشمن؛ ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين. (انفال، 65)

ج. امداد غيبى؛ بلى ان تصبروا وتتقوا ويأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة ءالاف من الملائكة مسوّمين. (آل عمران، 125)

د. تكريم فرشتگان؛ سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار. (رعد، 24)

ه -. رسيدن به نعمت هاى بهشتى؛ ولنجزين الّذين صبروا اجرهم بأحسن ما كانوا يعملون (نحل، 96) و انّى جزيتهم اليوم بما صبروا أنهم هم الفائزون.

ص: 339


1- . تفسير نور 8، ص 133 و 134.

آیه 112-116

اشاره

قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي اْلأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ (112) قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (113) قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَليلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثًا وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (115) فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ (116)

ترجمه

(خداوند) مى گويد: «چند سال در روى زمين توقّف كرديد؟» * (در پاسخ) مى گويند: «تنها به اندازه يك روز، يا قسمتى از يك روز! از آنها كه مى توانند بشمارند بپرس!» * مى گويد: «(آرى،) شما مقدار كمى توقّف نموديد اگر مى دانستيد!» * آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم وبسوى ما باز نمى گرديد؟ * پس برتر است خداوندى كه فرمانرواى حقّ است (از اينكه شما را بى هدف آفريده باشد)! معبودى جز او نيست؛ واو پروردگار عرش كريم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سئوال خداوند از مشركان نسبت به مدت اقامت آنها در قبر. عدم آگاهى آنها از زمان اقامت، سخن گفتن فرشتگان با آنها درباره داشتن فاصله اندك ميان دنيا وآخرت. بيهوده نبودن خلقت انسان، والاتر بودن خداوند از خلقت عبث.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از مجازات دردناك دوزخيان آمده بود در تعقيب آن در اين قسمت از آيات نوعى ديگر از مجازاتهاى روانى آنها كه به صورت سرزنشهاى الهى است مطرح شده است.

نكته ها

1. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ اين جمله كوتاه وپر معنى يكى از زنده ترين دلائل رستاخيز وحساب وجزاى اعمال را بيان مى كند وآن اينكه اگر راستى قيامت ومعادى در كار نباشد زندگى دنيا عبث وبيهوده خواهد بود، زيرا زندگى اين جهان با تمام مشكلاتى كه دارد وبا اينهمه تشكيلات ومقدمات وبرنامه هايى كه خدا براى آن چيده است

ص: 340

اگر صرفا براى همين چند روز باشد بسيار پوچ وبى معنى مى باشد.

2. توبيخ كفار به جهت بيهوده دانستن خلقت انسان وانكار معاد. همزه استفهام (افحسبتم) براى انكار توبيخى است.(1)

3. در اين آيه علاوه بر ذكر كلمه «الله» كه خود اشاره اجمالى به تمام صفات كماليه خدا است بر چهار صفت به طور صريح تكيه شده: مالكيت وحاكميت خدا، سپس حقانيت وجود او وديگر عدم وجود شريك براى او وسرانجام مقام ربوبيت واينها همه دليلى است بر اينكه او كارى بى هدف انجام نمى دهد ودنيا وانسان ها را عبث نيافريده است.(2)

4. در قيامت از مردم سؤال مى شود: شما چه مدّتى در دنيا اقامت داشتيد؟ كَمْ لَبِثْتُمْ اين سؤال چندين بار در قرآن مطرح شده وهركس طبق پندار خود پاسخى مى دهد از جمله:

ما به مقدار ساعتى از يك روز، در دنيا مانديم. ساعَةً مِنْ نَهارٍ. (احقاف، 35)

يك شامگاه، يا يك صبح. عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها. (نازعات، 46)

يك روز يا قسمتى از يك روز. يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ .(3)

5. هستى، تحت تربيت ومديريت الهى است. رَبُّ الْعَرْشِ ودر جاى ديگر مى خوانيم: بِرَبِّ النَّاسِ ، رَبِّ الْعالَمِينَ و رَبُّ كُلِّ شَىْ ءٍ .(4)

ص: 341


1- . راهنما 12 ص 169.
2- . تفسير نمونه 14 ص 341 تا 345
3- . تفسير نور 8 ص 135
4- . تفسير نور 8 ص 138

آیه 117-118

اشاره

وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ (118)

ترجمه

و هر كس معبود ديگرى را با خدا بخواند - و مسلّماً هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت - حساب او نزد پروردگارش خواهد بود؛ يقيناً كافران رستگار نخواهند شد! * وبگو: «پروردگارا! مرا ببخش ورحمت كن؛ وتو بهترين رحم كنندگانى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: عدم دليل بر شرك ورزى، كيفر شرك ورزى به خداوند در قيامت، عدم رستگارى كافران. تقاضاى مغفرت ورحمت از خداوند. داراى بهترين رحمت.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مساله «معاد» بود وتكيه بر صفات پروردگار، در نخستين آيه مورد بحث اشاره به توحيد ونفى هر گونه شرك كرده وبحث «مبدء ومعاد» را به اين وسيله تكميل كرده مى فرمايد: «هر كس با خدا معبود ديگرى را بخواند - و مسلماً هيچ دليلى بر مدعاى خود نخواهد داشت - حساب او نزد پروردگارش خواهد بود» وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ .

و در پايان آيه مى فرمايد «كافران رستگار نخواهند شد» ونتيجه كارشان در اين حساب رسى الهى روشن است إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ .

نكته ها

1. شرك وبت پرستى فاقد دليل وبرهان است متقابلاً توحيد ويكتا پرستى مبتنى بر دليل وبرهان است.(1)

2. قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد شرك نورزيد: وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (القصص، 88) در آيه ديگر مى فرمايد

ص: 342


1- . راهنما 12 ص 172.

كسى كه شرك بورزد هيچ دليلى بر شرك خود ندارد وحساب او با خداوند است

وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ (المؤمنون، 117) در آيه 48 نساء مى فرمايد خداوند شرك را نمى آمرزد:

إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً

البته اگر مشرك دست از شرك بردارد خدا او را مى امرزد.

3. اين سوره با قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ آغاز شد وبا لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ بحثهايش به پايان مى رسد واين است دورنماى زندگى مؤمنان وكافران از آغاز تا انجام.(1)

4. قرآن كريم گروه هايى را نام مى برد كه در قيامت به فلاح وسعادت نمى رسند؛

ستمگران. لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ . (انعام، 135)

گنهكاران. لايُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ . (يونس، 17)

جادوگران. لايُفْلِحُ السَّاحِرُونَ . (يونس، 77)

كافران. لايُفْلِحُ الْكافِرُونَ

آنها كه به خداوند دروغ مى بندند. إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ . (يونس، 69)

5. پاكسازى روح از گناه زمينه بهره ورى از رحمت الهى است. تقديم «اغفر» بر «ارحم» اين معنا را مى رساند.(2)

ص: 343


1- . تفسير نمونه 14، ص 348 و 349.
2- . راهنما 12، ص 174.

جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 9

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره نور

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (2) الزّاني لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(اين) سوره اى است كه آن را فرو فرستاديم و (عمل به آن را) واجب نموديم ودر آن آيات روشنى نازل كرديم، شايد شما متذكّر شويد! * هر يك از زن ومرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ ونبايد رأفت (ومحبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا وروز جزا ايمان داريد! وبايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند! * مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند؛ وزن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك، به ازدواج خود در نمى آورد؛ واين كار بر مؤمنان حرام شده است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول سوره نور ونزول احكام آن متذكر شدن انسانها، لزوم اجراى حد الهى بر مردوزن تبه كار، ضرورت مشاهده برخى از مومنان به هنگام اجراى حد. حرمت ازدواج مومنان با افراد تبه كار.

ب. «سوره» از ماده «سور» به معنى ارتفاع وبلندى بنا است، سپس به ديوارهاى بلندى كه در گذشته اطراف شهرها براى حفظ از هجوم دشمنان مى كشيدند، سور اطلاق كرده اند واز آنجا كه اين ديوارها شهر را از منطقه بيرون جدا مى كرد، تدريجا اين كلمه به قطعه وبخش از چيزى - از جمله قطعه وبخشى از قرآن كه از بقيه جدا شده است - اطلاق گرديده است.(1)

تعبير سورة انزلناها، اشاره به اين حقيقت است كه تمام احكام ومطالب اين سوره اعم از عقائد وآداب ودستورات همه داراى اهميت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف

ص: 7


1- مجمع البيان ج 7 ص 196، الميزان ج 15 ص 113.

خداوند نازل شده است.(1)

ج. تعبير به آياتٍ بَيِّناتٍ ممكن است اشاره به حقايقى از توحيد ومبدء ومعاد ونبوت باشد كه در آن مطرح شده، در برابر «فرضنا» كه اشاره به احكام ودستوراتى است كه در اين سوره، بيان گرديده وبه عبارت ديگر يكى اشاره به «عقائد» است وديگرى اشاره به «احكام». اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «آيات بينات»، دلائلى است كه براى احكام مفروض در اين سوره آمده است.(2)

د. در واقع آيه 2 مشتمل بر سه دستور است:

1. حكم مجازات زنان ومردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آميزش جنسى مرد وزن غير همسر وبدون مجوز شرعى است).

2. تاكيد بر اين كه در اجراى اين حد الهى گرفتار محبتها واحساسات بى مورد نشويد.

3. دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنه مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گنهكار عبرت گيرد، بلكه هدف آنست كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم شود.(3)

ه -. از آنجا كه در آيه مورد بحث سخن از مجازات زن ومرد زناكار در ميان است، به همين مناسبت سؤالى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟ آيه سوم اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد: «مرد زناكار جز با زن آلوده دامان يا مشرك وبى ايمان ازدواج نمى كند، همان گونه كه زن آلوده دامان جز با مرد زانى يا مشرك پيمان همسرى نمى بندد» الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ. «و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است» وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ. در اينكه اين آيه بيان يك حكم الهى است، يا خبر از يك قضيه خارجى وطبيعى ؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى معتقدند آيه تنها يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند وهمجنس با همجنس پرواز مى كند، اما افراد پاك وبا ايمان هرگز تن به چنين آلودگى ها وانتخاب همسران آلوده نمى دهند وآن را بر خويشتن تحريم مى كنند، شاهد اين تفسير همان ظاهر آيه است كه به صورت «جمله خبريه» بيان شده. ولى گروه ديگر مانند علامه طباطبايى

ص: 8


1- نمونه ج 14 ص 357.
2- مجمع البيان ج 7 ص 196، نمونه ج 14 ص 358.
3- نمونه ج 14 ص 359.

معتقدند كه اين جمله بيان يك حكم شرعى والهى است مخصوصاً مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناكار باز دارد، چرا كه بيمارى هاى اخلاقى همچون بيمارى هاى جسمى غالبا واگيردار است.(1)

شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) وساير پيشوايان معصوم عليه السلام در اين زمينه به ما رسيده وآن را به صورت يك حكم تفسير كرده اند. حتى بعضى از مفسران بزرگ در شان نزول آيه چنين نوشته اند: مردى از مسلمانان از پيامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه خواست كه با «ام مهزول» - زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود وحتى پرچمى براى شناسايى بر در خانه خود نصب كرده بود! - ازدواج كند، آيه فوق نازل شد وبه آنها پاسخ گفت.(2)

و. الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى... جَلْدَة - مراد مرد وزنى است كه اين عمل شنيع از آن دو سر زده، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند وصد تازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه، چيزى كه هست در چند صورت تخصيص خورده، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد وزن زناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كس كه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد.(3)

نكته ها

1. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده، براى اين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر وزشت تر است ونيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قوى تر وبيشتر است.(4)

2. از آيه 15 و 16 سوره نساء چنين بر مى آيد كه قبل از نزول حكم سوره نور درباره زناكاران وزنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات

ص: 9


1- مجمع البيان ج 7 ص 197. فتح القدير ج 4 ص 5، نمونه ج 14 ص 361، الميزان ج 15 ص 115.
2- مجمع البيان ج 7 ص 197، نمونه ج 14 ص 362.
3- مجمع البيان ج 7 ص 197، الميزان ج 15 ص 113.
4- مجمع البيان ج 7 ص 197، فتح القدير ج 4 ص 5، كشاف ج 3 ص 212، الميزان ج 15 ص 113.

آنها زندان ابد تعيين شده است؛ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ ودر صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات آنها ايذاء وآزار بوده است فَآذُوهُما، ولى مقدار اين آزار معين نشده است. اما آيه مورد بحث آن را در يكصد تازيانه محدود ومعين نموده، بنابراين حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد وحكم يكصد تازيانه حد وحدودى براى حكم آزار است.(1)

3. در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فقيه معروف «زراره» از آن حضرت پرسيد تفسير آيه الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً... چيست ؟ امام فرمود: هن نساء مشهورات بالزنا ورجال مشهورون بالزنا، قد شهروا بالزنا وعرفوا به والناس اليوم بذلك المنزل، فمن اقيم عليه حد الزنا، او شهر بالزنا، لم ينبغ لا حد ان يناكحه حتى يعرف منه توبته: «اين آيه اشاره به زنان ومردانى است كه مشهور به زنا بوده وبه اين عمل زشت شناخته شده بودند وامروز نيز چنين است، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود يا مشهور به اين عمل شنيع گردد سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند، تا توبه او ظاهر وشناخته شود».(2)

4. معارف قرآن در فطرت انسان ريشه دارد وبا تذكّر پرده ى غفلت برداشته مى شود؛ تَذَكَّرُونَ.(3)

5. قرآن، زنا را كارى زشت مى داند واز آن نهى مى كند؛ وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى (اسراء، 32)، ترك زنا را نشانه ى بندگان راستين خداوند مى شمرد؛ وَعِبادُ الرَّحْمنِ * ولا يَزْنُونَ (فرقان، 63-68) ودورى از اين گناه را شرط بيعت با پيامبر مى داند؛ إِذا جاءَكَ... ولايَزْنِينَ (ممتحنه، 12).(4)

6. برخى از مفاسد زنا، در يكى از سخنان حضرت رضا عليه السلام عنوان شده، از جمله: ارتكاب قتل به وسيله ى سقط جنين. بر هم خوردن نظام خانوادگى وخويشاوندى. ترك تربيت فرزندان. از بين رفتن موازين ارث.(5)

7. حدود كيفر بايد از طرف خداوند معين شود. مِائَةَ جَلْدَةٍ.

8. دين، تنها نماز وروزه نيست حدود الهى نيز از اركان دين است. فِى دِينِ اللَّهِ.

ص: 10


1- نمونه ج 14 ص 365.
2- وسائل الشيعه ج 14 ص 325، صافى 3 ص 416.
3- نور ج 8 ص 143.
4- نور ج 8 ص 143.
5- بحار الانوار ج 79 ص 24.

9. صلابت وقاطعيت در اجراى قوانين، در سايه ى ايمان به مبدأ ومعاد به دست مى آيد. إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ.(1)

زناكار، علاوه بر شلاق وشكنجه ى جسمى، از نظر روحى نيز بايد زجر ببيند؛ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ.

10. امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند زناكار را در برابر مؤمن نام برده واين نشان مى دهد كه زناكار مؤمن نيست.(2)

ص: 11


1- راهنما 12 ص 182؛ نور ج 8 ص 145.
2- كافى ج 2 ص 32؛ راهنما 12 ص 186.

آیه 4-5

اشاره

وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدًا وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (4) إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

ترجمه

و كسانى كه زنان پاكدامن را متهمّ مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد وشهادتشان را هرگز نپذيريد؛ وآنها همان فاسقانند! * مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند وجبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده ومهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مجازات تهمت زنندگان به افراد پاك. عدم پذيرش شهادت تهمت زنندگان مگر در صورت توبه واصلاح.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن ومرد زناكار بيان شده بود وممكن است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض وبى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند، بلافاصله مجازات شديد تهمت زنندگان را كه در صدد سوء استفاده از اين حكم هستند بيان مى كند.(1)

ج. إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِك در اينكه اين استثناء تنها از جمله أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ است ويا به جمله وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً نيز باز مى گردد، در ميان مفسران ودانشمندان گفتگو است، اگر به هر دو جمله باز گردد نتيجه اش اين است كه به وسيله توبه هم شهادت آنها در آينده مقبول است وهم حكم فسق در تمام زمينه ها واحكام اسلامى از آنها بر داشته مى شود. اما اگر تنها به جمله اخير باز گردد، حكم فسق در ساير احكام از آنها برداشته خواهد شد، ولى شهادتشان تا پايان عمر بى اعتبار است.

البته طبق قواعدى كه در «اصول فقه» پذيرفته شده استثناهايى كه بعد از دو يا چند جمله مى آيند به جمله آخر مى خورد مگر اينكه قرائنى در دست باشد كه جمله هاى قبل نيز

ص: 12


1- نمونه ج 14 ص 369.

مشمول استثناء است واتفاقا در محل بحث چنين قرينه اى موجود است، زيرا هنگامى كه به وسيله توبه حكم فسق برداشته شود دليلى ندارد كه شهادت پذيرفته نشود، چرا كه عدم قبول شهادت به خاطر فسق است، كسى كه توبه كرده ومجددا تحصيل ملكه عدالت را نموده از آن بر كنار مى باشد. در روايات متعددى كه از منابع اهل بيتعليهم السلام رسيده نيز روى اين معنى تاكيد شده است.(1)

د. «رمى» در اصل به معنى انداختن تير يا سنگ ومانند آن است وطبيعى است كه در بسيارى از موارد آسيب هايى مى رساند، سپس اين كلمه به عنوان كنايه در متهم ساختن افراد ودشنام دادن ونسبتهاى ناروا به كار رفته است، چرا كه گويى اين سخنان همچون تيرى برپيكر طرف مى نشيند واو را مجروح مى سازد.(2)

نكته ها

1. براى اثبات حقوق وجرمها در اسلام دو شاهد عادل كافى است حتى در مساله قتل نفس ولى در مساله اتهام به زنا مخصوصا چهار شاهد الزامى است، ممكن است سنگينى وزنه شاهد در اينجا به خاطر آن باشد كه زبان بسيارى از مردم در زمينه اين اتهامات باز است، اسلام در اين زمينه سختگيرى كرده تا حافظ اعراض مردم باشد، از اين گذشته قتل نفس در واقع يك طرف دارد، يعنى مجرم يكى است، در حالى كه در مساله زنا براى دو نفر اثبات جرم مى شود واگر براى هر كدام دو شاهد بطلبيم چهار شاهد مى شود. اين سخن مضمون حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

2. توبه تنها استغفار يا ندامت از گذشته وحتى تصميم نسبت به ترك در آينده نيست، بلكه علاوه بر همه اينها شخص گنهكار بايد در مقام جبران بر آيد. اگر واقعا حيثيت زن يا مرد پاكدامن را لكه دار ساخته براى قبولى توبه خود بايد سخنان خويش را در برابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كنند وبه اصطلاح اعاده حيثيت نمايند. جمله «وَأَصْلَحُوا» بعد از ذكر جمله «تابوا» اشاره به همين حقيقت است، كه بايد اين گونه اشخاص

ص: 13


1- نمونه ج 14 ص 371، مجمع البيان ج 7 ص 199، فتح القدير ج 4 ص 9، كشاف ج 3 ص 214، الميزان ج 15 ص 118، صافى ج 3، ص 419.
2- نمونه ج 14 ص 372، الميزان ج 15 ص 118.

از گناه خود توبه كنند ودر مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند بر آيند. اين صحيح نيست كه يك نفر در ملاء عام (يا از طريق مطبوعات ووسائل ارتباط جمعى) ديگرى را به دروغ متهم كند وبعد در خانه خلوت استغفار نموده از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، هرگز خداوند چنين توبه اى را قبول نخواهد كرد.

3. در كتاب «حدود» بابى تحت عنوان «حد قذف» داريم. «قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است، ولى در اين گونه موارد - مانند كلمه رمى - كنايه از متهم ساختن كسى به يك اتهام ناموسى است وبه تعبير ديگر عبارت از فحش ودشنامى است كه به اين امور مربوط مى شود. هر گاه قذف با لفظ صريح انجام گيرد، به هر زبان وبه هر شكل بوده باشد حد آن هشتاد تازيانه است واگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم «تعزير» است. تعزير مجازات گناهانى است كه حد معينى در شرع براى آن نيامده بلكه به اختيار حاكم گذارده شده كه با توجه به خصوصيات مجرم وكيفيت جرم وشرايط ديگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصميم مى گيرد.(1)

4. تهمت به قدرى مهم است كه در مجازات مجرم، فاصله ى تهمت زنا با خود زنا بيست ضربه شلاق است؛ مِائَةَ جَلْدَةٍ ثَمانِينَ جَلْدَةً.(2)

5. شرط گواه وشاهد بودن، عدالت است وگواهى فاسق قبول نيست؛ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً... هُمُ الْفاسِقُونَ.(3)

ص: 14


1- نمونه ج 14 ص 375-373.
2- نور ج 8 ص 147.
3- همان؛ راهنما 12 ص 188.

آیه 6-10

اشاره

وَ الَّذينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقينَ (6) وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبينَ (8) وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقينَ (9) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكيمٌ (10)

ترجمه

و كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفّت) متهمّ مى كنند وگواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است؛ * ودر پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد. * آن زن نيز مى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند، به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (در اين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است. * وبار پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد. * واگر فضل ورحمت خدا شامل حال شما نبود واينكه او توبه پذير وحكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استثناء از حكم قذف در مورد زن وشوهر، نشان دادن راه حل براى مردى كه زن خود را متهم به تبهكارى كرده وشاهدى ندارد. موضوع لعان نمونه اى از فضل الهى.

ب. اين آيات در حكم استثناء وتبصره اى بر حكم حد قذف است، به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند وبگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قذف (هشتاد تازيانه) در مورد او اجرا نمى شود واز سوى ديگر ادعاى او بدون دليل وشاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد، چرا كه ممكن است راست بگويد ونيز ممكن است دروغ بگويد.

در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مساله به بهترين صورت وعادلانه ترين طريق حل مى گردد وآن اينكه نخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است.

ص: 15

چنان كه قرآن مى فرمايد: «كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند وگواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه او از راستگويان است».

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد» وَالْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ. به اين ترتيب شوهر براى اثبات مدعاى خود از يك سو ودفع حد قذف از سوى ديگر، چهار بار اين جمله را تكرار مى كند: اشهد باللَّه انى لمن الصادقين فيما رميتها به من الزنا (من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم).

و در مرتبه پنجم مى گويد: لعنت اللَّه علّى ان كنت من الكاذبين (لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم). در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند ويا حاضر به نفى اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات وحد زنا در مورد او ثابت مى گردد. اما «او نيز مى تواند مجازات (زنا) را از خود به اين ترتيب دفع كند كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است» وَيَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ «و در مرتبه پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت راستگو است» وَالْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ وبه اين ترتيب زن در برابر پنج بار گواهى مرد، دائر به آلودگى او، پنج بار گواهى بر نفى اين اتهام مى دهد چهار بار با اين عبارت: اشهد باللَّه انه لمن الكاذبين فيما رمانى به من الزنا (خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد) ودر پنجمين بار مى گويد: ان غضب اللَّه على ان كان من الصادقين (غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد).

انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمه «لعن» در عبارات فوق «لعان» ناميده شده، چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت: نخست اينكه بدون نياز به صيغه طلاق فورا از هم جدا مى شوند. ديگر اينكه براى هميشه اين زن ومرد بر هم حرام مى گردند، يعنى امكان بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد. سوم اينكه حد قذف از مرد وحد زنا از زن برداشته مى شود (اما اگر يكى از اين دو از اجراى اين برنامه سر

ص: 16

باز زند اگر مرد باشد حد قذف واگر زن باشد حد زنا در مورد او اجرا مى گردد). چهارم اينكه فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى به او نسبتى نخواهد داشت، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.(1)

ج. وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ جواب كلمه «لو لا» در اين آيه حذف شده وقيودى كه در فعل شرط اخذ شده آن جواب را مى فهماند تقدير آيه چنين است لو لا ما انعم اللَّه عليكم من نعمة الذين وتوبة لمذنبيكم وتشريعه الشرائع لنظم امور حياتكم، لزمتكم الشقوة واهلكتكم المعصية والخطيئة واختل نظام حياتكم بالجهالة يعنى اگر نعمت دين وتوبه بر گنهكارانتان وتشريع شرايع براى نظم امور زندگيتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت، هرگز از شقاوت رهايى نداشتيد وهميشه به معصيت وخطا دچار بوديد وبه خاطر جهالت، نظام امورتان مختل مى گشت.(2)

نكته ها

1. مردى كه همسرش را قذف كند (نسبت زنا) بدهد براى اثبات ادعاى خود نخست بايد چهار شاهد مرد ارائه كند، (با توجه به آيه قبل كه مربوط به قذف است وبه قرينه ذيل آيه كه در صورت عجز از ارائه شهود بايد چهار سوگند ياد كند).(3) واگر نتواند شاهد اقامه كند حد قذف بر آن مرد جارى مى شود.

2. زن متهم به زنا از سوى شوهرش در صورتى كه براى تكذيب اين اتهام چهار بار سوگند ياد كند حد زنا از وى برداشته مى شود. (الف ولام) العذاب اشاره به «مأة جلدة» صد تازيانه است.(4)

3. پزيرش توبه بندگان از سوى خداوند توأم با حكمت است.(5)

4. اسلام، حامى حقوق زن است. زن نيز با چهار سوگند مى تواند اتّهامى را كه مرد با چهار سوگند اثبات كرده، از خود دفع كند. أَرْبَعُ شَهاداتٍ... أَرْبَعُ شَهاداتٍ.(6)

ص: 17


1- نمونه ج 14 ص 380.
2- الميزان ج 15 ص 118.
3- . راهنما 12 ص 192 و 193.
4- . راهنما 12 ص 196.
5- . راهما 12 ص 198.
6- نور ج 8 ص 151.

آیه 11-16

اشاره

إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِاْلإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ اْلإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ (11) لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ (12) لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فيما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظيمٌ (15) وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ (16)

ترجمه

مسلّماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى (متشكّل وتوطئه گر) از شما بودند؛ امّا گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است، بلكه خير شما در آن است؛ آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند؛ واز آنان كسى كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست! * چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان وزنان با ايمان نسبت به خود (وكسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند ونگفتند اين دروغى بزرگ وآشكار است ؟! * چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند! * واگر فضل ورحمت الهى در دنيا وآخرت شامل شما نمى شد، به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد! * به خاطر بياوريد زمانى را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد وبا دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد؛ وآن را كوچك مى پنداشتيد در حالى كه نزد خدا بزرگ است! * چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم؛ خداوندا منزّهى تو، اين بهتان بزرگى است»؟!

شان نزول

جمعى از مفسّران با استفاده از روايات متعدّد ومستند نقل مى كنند كه اين آيه درباره ى «ماريه قبطيه» است، كه خداوند به او فرزندى به نام «ابراهيم» داد ولى پس از 18 ماه از دنيا رفت. عايشه وحَفصِه گفتند: اى رسول خدا! چرا گريه مى كنى ؟ ابراهيم فرزند تو نبود، بلكه

ص: 18

شخص ديگرى غير از تو با ماريه همبستر شده وابراهيم متولد شده است. خليفه اوّل ودوّم نيز سخن دخترانشان را تأييد كردند واينجا بود كه اين آيه نازل شد. اصل ماجرا تهمتى ناروا بود واين زمانى روشن شد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضرت على عليه السلام را براى تحقيق به سوى آن مرد فرستاد، او با ديدن على عليه السلام فرار كرد وبالاى درختى رفت. همين كه روى درخت، جان خود را در خطر ديد پايين آمد ودر آن حال لباسش كنار رفت وبدنش نمايان شد وروشن شد كه او آلت مردى ندارد. على عليه السلام ماجرا را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گفت ودر اينجا بود كه اين آيه نازل شد وعايشه، حفصه وشيخين شرمنده شدند وپاكدامنى آن بانوى محترمه ثابت شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسلى خاطر خداوند به مومنانى كه از بروز اتهام به فرد پاكدامنى ناراحت شده بودند، مجازات تهمت زنندگان، لزوم گمان خوب به هنگام شنيدن تهمت، دروغگو بودن تهمت زنندگان بدون چهار شاهد. اعتراض به مومنان به جهت سهل انگارى در شنيدن شايعه ونشر آن بدون تحقيق.

ب. واژه «افك» (بر وزن فكر) بنا به گفته «راغب» به هر چيزى گفته مى شود كه از حالت اصلى وطبيعيش دگرگون شود، مثلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انحراف يافته «مؤتفكه» مى نامند، سپس به هرسخنى كه انحراف از حق پيدا كند ومتمايل به خلاف واقع گردد واز جمله دروغ وتهمت «افك» گفته مى شود. مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» معتقد است كه «افك» به هر دروغ ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مساله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سازد وبنابراين كلمه «افك» خود بيانگر اهميت اين حادثه ودروغ وتهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.(2)

ج. واژه «عصبه» (بر وزن غصه) در اصل از ماده «عصب» به معنى رشته هاى مخصوصى است كه عضلات انسان را به هم پيوند داده ومجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعيتى كه با هم متحدند وپيوند وارتباط وهمكارى وهمفكرى دارند «عصبه» گفته شده است.(3)

ص: 19


1- نمونه 14 ص 391؛ نور ج 8 ص 153.
2- نمونه ج 14 ص 394.
3- الميزان ج 15 ص 28، بيضاوى ج 4 ص 176، كشاف ج 3 ص 217، نمونه ج 14 ص 394.

د. جمله ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِم از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است واصل آن ولو لا ظننتم بانفسكم بوده واگر اينطور نفرمود وآن طور فرمود براى اين بود كه بر علت حكم دلالت كند وبفهماند كه صفت ايمان طبعا مؤمن را از فحشاء ومنكرات عملى وزبانى رادع ومانع است پس كسى كه متصف به ايمان است بايد به افراد ديگرى كه چون او متصف به ايمان هستند ظن خير داشته باشد ودرباره آنان بدون علم سخنى نگويد، زيرا همه اهل ايمان همچون شخص واحدى هستند كه متصف به ايمان ولوازم وآثار آن است. بنابراين، معناى آيه چنين مى شود كه چرا وقتى افك را شنيديد به جاى اينكه نسبت به مؤمنين متهم، حسن ظن داشته باشيد، به تراشنده افك، حسن ظن پيدا كرديد وبدون علم در باره اهل ايمان سخنى گفتيد؟(1)

ه -. در آيه 12 روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند وتحت تاثير واقع شدند كرده وآنها را شديداً طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:

«چرا هنگامى كه اين تهمت را شنيديد مردان وزنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند؟!» لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً.

يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزله نفس خود شما هستند بر خورد نكرديد.

«و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ وآشكار است» وَقالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ.

شما كه به توطئه هايى كه بر ضد پيامبر (صلی الله علیه و آله) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت واقف بوديد.

ازاين رو جاى ملامت وسرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد وسكوت اختيار كنيد، تا چه رسد به اينكه خود آگاهانه يا ناآگاه عامل نشر آن شويد!.(2)

و. اينكه فرمود: قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ معنايش اين است كه شما مؤمنين ومؤمنات كه شنونده افك بوديد نگفتيد كه اين مطلب افك ودروغى است آشكار، با اينكه بر حسب قاعده دينى خبرى كه مخبر آن علمى بدان ندارد وادعايى كه مدعى آن شاهدى بر آن ندارد، محكوم به كذب است، چه اينكه در واقع هم دروغ باشد، يا آنكه در واقع راست باشد، دليل بر اين

ص: 20


1- الميزان ج 15 ص 130.
2- تفسير نمونه ج 14 ص 396.

معنا جمله فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ است.(1)

ز. كلمه «بهتان» به معناى افتراء است واگر آن را بهتان ناميده اند، چون شخص مورد افتراء را مبهوت مى كند كه يا للعجب من كى چنين حرفى را زده ويا چنين كارى را كرده ام ؟ واگر آن را بهتانى عظيم خوانده، بدين جهت بوده كه تهمت مربوط به ناموس، آن هم ناموس متعلق به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده وبهتان بودنش بدين سبب بوده كه اخبارى بدون علم وادعايى بدون شاهد بوده است.(2)

نكته ها

1. گاهى در پيش آمدها وتهمت هاى ناروا منافعى وجود دارد. (مانند روشن شدن چهره ى مخالفان، پيدا شدن هوشيارى، امدادهاى الهى براى مظلوم) لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ.

2. انسان زمانى مجرم ومقصّر است كه با علم وقصد گناه كند. اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ.

3. مجازات كسى كه مسئوليت ونقش اصلى را دارد بزرگ تر است. وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ... عَذابٌ عَظِيمٌ.(3)

4. قرآن گاهى به جاى كلمه ى «ديگران» كلمه ى «شما» را به كار برده است تا به مسلمانان بگويد همه ى شما يكى هستيد. مثلًا به جاى اين كه بگويد: به ديگران نيش وطعنه نزنيد مى فرمايد: لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ (حجرات، 11) به خودتان نيش نزنيد وبه جاى اين كه بگويد: وقتى كه وارد خانه اى شديد به ديگران سلام كنيد، مى فرمايد: فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ (نور، 61) به خودتان سلام كنيد. در اين آيه نيز به جاى اين كه بگويد: به ديگران حسن ظن داشته باشيد مى فرمايد: بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً به خودتان حسن ظن داشته باشيد.(4)

5. هيچ كس از خدا طلبى ندارد. رحمت ولطف او از فضل اوست نه از استحقاق ما. فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ.

6. همه ى اصحاب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عادل نبودند، بلكه گروهى از آنان مرتكب گناه بزرگ

ص: 21


1- الميزان ج 15 ص 130.
2- مجمع البيان ج 7 ص 208 الميزان ج 15 ص 132.
3- راهنما 202 12؛ نور ج 8 ص 154-153.
4- مجمع البيان ج 7 ص 207، فتح القدير ج 4 ص 13، نور ج 8 ص 154.

(تهمت به همسر پيامبر) شدند. تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ * وهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ.

7. در سه آيه پى در پى كلمه ى عظيم آمده است يك بار عَذابٌ عَظِيمٌ ودو بار (با دو بيان) بُهْتانٌ عَظِيمٌ تا بگويد گناه بزرگ كيفر بزرگ دارد.(1)

آیه 17-20

اشاره

يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (18) إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (20)

ترجمه

خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد! * وخداوند آيات را براى شما بيان مى كند وخدا دانا وحكيم است. * كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنيا وآخرت است؛ وخداوند مى داند وشما نمى دانيد! * واگر فضل ورحمت الهى شامل حال شما نبود واينكه خدا مهربان ورحيم است (مجازات سختى دامانتان را مى گرفت)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: موعظه الهى پيرامون عدم بازگشت به گناه (اشاعه فحشا) كيفر شديد الهى در دنيا وآخرت نسبت به علاقه رواج فاحشه در مورد مومنان. فضل ورحمت الهى مانع عقوبت انسان.

ب. براى محكم كارى، سخن را از شكل يك حادثه شخصى به صورت بيان يك قانون كلى وجامع تغيير داده ومى گويد: كسانى كه دوست مى دارند زشتيها وگناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا وآخرت دارند إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ. قابل توجه اينكه نمى گويد كسانى كه اشاعه فحشاء دهند، بلكه مى گويد «دوست دارند كه چنين كارى را

ص: 22


1- نور ج 8 ص 158-157.

انجام دهند» واين نهايت تاكيد در اين زمينه است.(1)

ج. كلمه «فاحشه» يا «فحشاء» در قرآن مجيد غالبا در موارد انحرافات جنسى وآلودگيهاى ناموسى به كار رفته، ولى از نظر مفهوم لغوى چنان كه «راغب» در «مفردات» گويد: «فحش» و «فحشاء» و «فاحشه» به معنى هر گونه رفتار وگفتارى است كه زشتى آن بزرگ باشد ودر قرآن مجيد نيز گاهى در همين معنى وسيع استعمال شده مانند وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَواحِشَ: (شورى، 37) «كسانى كه از گناهان بزرگ واز اعمال زشت وقبيح اجتناب مى كنند...» وبه اين ترتيب وسعت مفهوم آيه كاملا روشن مى شود.(2)

د. جواب (لولا) محذوف است، تقدير آيه چنين است: ولو لا فضل الله عليكم ورحمته لعاجلكم بالعقوبه ولكنه برحمته امهلكم لتتوبوا وتندموا على ما قلتم.(3)

نكته ها

1. ايمان بازدارندۀ انسان از تكرار گناه است. تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.(4)

2. گناهكاران را به توبه از گناه موعظه كنيد. يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ.

3. حضرت على عليه السلام فرمود: كسى كه آن چه را درباره ى مؤمنى ببيند يا بشنود، براى ديگران بگويد وبخواهد آبروى او را از بين ببرد، جزء مصاديق اين آيه است. «من قال فى مؤمن ما رأت عيناه وسمعت اذناه ما يشينه ويهدم مروته فهو من الذين قال الله عزوجل ان الذين يحبون...».(5)

4. در حديث است: كسى كه كار زشتى را شايع كند مانند كسى است كه آن را مرتكب شده است.(6)

5. كسانى كه دنبال بى آبرو كردن ديگران هستند، نظام اسلامى بايد آنها را تنبيه كند. عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيا.(7)

ص: 23


1- نمونه ج 14 ص 403.
2- نمونه ج 14 ص 403.
3- 1. مجمع البيان ج 7 ص 208 بيضاوى ج 4 ص 176.
4- . راهنما 12 ص 211.
5- . بحارالانوار ج 72 ص 375.
6- نور ج 8 ص 160-159.
7- نور ج 8 ص 160.

آیه 21-25

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (21) وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكينَ وَ الْمُهاجِرينَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (22) إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ (25)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از گامهاى شيطان پيروى نكنيد! هر كس پيرو شيطان شود (گمراهش مى سازد، زيرا) او به فحشا ومنكر فرمان مى دهد! واگر فضل ورحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمى شد؛ ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند وخدا شنوا وداناست! * آنها كه از ميان شما داراى برترى (مالى) ووسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان ومستمندان ومهاجران در راه خدا دريغ نمايند؛ آنها بايد عفو كنند وچشم بپوشند؛ آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟! وخداوند آمرزنده ومهربان است! * كسانى كه زنان پاكدامن وبى خبر (از هرگونه آلودگى) ومؤمن را متهم مى سازند، در دنيا وآخرت از رحمت الهى بدورند وعذاب بزرگى براى آنهاست. * در آن روز زبانها ودستها وپاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهد! * آن روز، خداوند جزاى واقعى آنان را بى كم وكاست مى دهد؛ ومى دانند كه خداوند حق آشكار است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم پرهيز از پيروى گامهاى شيطان وپيامد آن. تزكيه نفس در پرتو فضل ورحمت خداوند. پرهيز از سوگند ياد كردن در انفاق نكردن به خويشاوندان. بخشش مردم از گناه عامل براى عفو وبخشش الهى، دور بودن رحمت الهى از تهمت زنندگان به زنان پاكدامن بى خبر وبى اطلاع. روز قيامت روز گواهى

ص: 24

دست وپا بر كردار زشت وروز جزا بدون كم وكاست به تبه كاران.

ب. در اين آيه كه براى بار سوم امتنان به فضل ورحمت يادآورى مى شود، جواب (لولا) را آورده وفرموده اگر فضل ورحمت خدا به شما نبود هيچ يك از شما ابدا تزكيه وپاك نمى شد واين معنايى است كه عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه كننده خير وسعادت تنها خداى سبحان است وتعليم قرآنى نيز آن را افاده مى كند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: «بِيَدِكَ الْخَيْرُ (عمران، 26) - خير تنها به دست تو است» ونيز فرموده: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ (نساء، 79) - آنچه خير به تو مى رسد ازخداست» واينكه فرموده: وَلكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

اعراض از مطالب قبلى است وحاصلش اين است كه خداى تعالى هر كه را بخواهد تزكيه مى كند. پس امر منوط به مشيت او است ومشيت او تنها به تزكيه كسى تعلق مى گيرد كه استعداد آن را داشته وبه زبان استعداد آن را درخواست كند، كه جمله وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ اشاره به همين درخواست به زبان استعداد است.(1)

ج. جمله مَنْ يَشاءُ به معنى اراده ومشيت بى دليل نيست، بلكه تا تلاشى از ناحيه بندگان نباشد هدايت وموهبتى از ناحيه خدا صورت نمى گيرد، آن كس كه طالب اين راه است ودر آن گام مى نهد وجهاد مى كند، دستش را مى گيرد، از وسوسه شياطين حفظش مى كند وبه سر منزل مقصود مى رساند.(2)

د. جمله لا يَأْتَلِ از ماده «الية» (بر وزن عطيه) به معنى سوگند ياد كردن ويا از ماده «الو» (بر وزن دلو) به معنى كوتاهى كردن وترك نمودن است، بنابراين آيه طبق معنى اول آيه شريفه مى گويد سوگند ياد نكنيد كه به محرومان كمك نكنيد وبنا بر معنى دوم نهى از كوتاهى وترك اين عمل مى نمايد.(3)

ه -. بار ديگر به مساله «قذف» ومتهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى بازگشته وبطور مؤكد وقاطع مى گويد: «كسانى كه زنان پاكدامن وبى خبر از هرگونه آلودگى ومؤمن را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا وآخرت از رحمت الهى دورند وعذاب

ص: 25


1- الميزان ج 15 ص 133.
2- نمونه ج 14 ص 413.
3- مجمع البيان ج 7 ص 210، بيضاوى ج 4 ص 179، نمونه ج 14 ص 415، الميزان ج 15 ص 136.

عظيمى در انتظار آنها است» إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.(1)

آيه بعد چگونگى حال اين گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص كرده مى گويد: «آنها عذاب عظيمى دارند، در آن روز كه زبان هاى آنها ودستها وپاهايشان بر ضد آنان به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند» يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.(2)

و. آيه 25 از آيات برجسته قرآنى است، كه معرفت خداى را تفسير مى كند، چون جمله وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ خبر مى دهد كه حق به هيچ وجه از وجوه خفاء ندارد وبديهى ترين بديهيات است كه جهل به آن تعلق نمى گيرد، ولى بسيار مى شود كه يك امر بديهى مورد غفلت قرار مى گيرد، پس علم به خداى تعالى معنايش دانستن امرى مجهول نيست، بلكه معنايش ارتفاع غفلت از درك او است، كه بسا از اين ارتفاع غفلت به علم ومعرفت تعبير مى شود ومى گويند فلانى معرفت به خدا دارد وخداشناس است كه معناى واقعى اش اين است كه فلانى از خدا غافل نيست وهمين معنايى است كه روز قيامت براى همه دست مى دهد ومى فهمند كه خدا حق مبين وآشكار است، (چون در قيامت ديگر عواملى براى غفلت نيست).

نكته ها

1. اينكه از مؤمنات سه صفت را بر شمرده، به منظور دلالت بر عظمت معصيت بوده، چون صفت شوهر داشتن وعفت وغفلت وايمان هر يك سبب تامى هستند براى اينكه نسبت زنا را ظلم ونسبت دهنده را ظالم ومتهم بى گناه را مظلوم جلوه دهند، تا چه رسد به اينكه همه آن صفات با هم جمع باشند، يعنى زن متهم به زنا، هم شوهردار باشد، هم عفيف، هم با ايمان وهم غافل از چنين نسبت كه در اين صورت نسبت زنا به او دادن ظلمى بزرگتر وگناهى عظيم تر خواهد بود وكيفرش لعنت در دنيا وآخرت وعذاب عظيم خواهد بود.(3)

ص: 26


1- نمونه ج 14 ص 417.
2- همان ص 419.
3- الميزان ج 15 ص 134-136.

2. در آيات 14، 20 و 21 سه بار سخن از فضل ورحمت خداوند آمده است تا بگويد اگر فضل او نبود، وضع شما چگونه بود!(1)

3. در قرآن چند مرتبه از خُطُواتِ الشَّيْطانِ سخن به ميان آمده است در مورد اتحاد ووحدت كلمه داشتن مى فرمايد: ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشيطان (بقره، 208) ودر مصرف غذا مى فرمايد: كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشيطان (بقره، 168) از چيزهاى حلال ودلپسند بخوريد ومواظب گام هاى شيطان باشيد واز آن پيروى نكنيد ودر اين آيه نيز پيرامون اشاعه ى فحشا نسبت به مؤمنين مى فرمايد: از گام هاى شيطان پيروى نكنيد.

4. سياست شيطان نفوذ تدريجى وگام به گام است. خُطُواتِ (از همان گام اوّل مواظب باشيم).

5. كار شيطان، با اثر نماز در تضادّ است. شيطان به انسان دستور گناه مى دهد فانه يامر بالفحشاء والمنكر. نماز انسان را از گناه باز مى دارد؛ ان الصلوه تنهى عن الفحشاء والمنكر. (عنكبوت، 45)

6. تاثير نفوذ شيطان در انسان:

از نظر قرآن كريم شيطان بر همه ى انسان ها مسلّط نيست، بلكه نحوه ى اغوا ووسوسه وتسلّط او نسبت به افراد مختلف تفاوت دارد:

اغوا ووسوسه نسبت به عموم مردم؛ الّذى يوسوس فى صدور النّاس. (ناس، 5) و فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. (ص، 82)

امر به فحشا نسبت به كسى كه به وسوسه ى او ترتيب اثر دهد؛ ومن يتبع خطوات الشّيطان فانّه يأمر بالفحشاء والمنكر. (نور، 21)

عدم تسلط شيطان نسبت به بندگان صالح؛ انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان. (حجر، 42) و فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين الّا عبادك منهم المخلصين. (ص، 82)

ولايت شيطان نسبت به پيروانش؛ انا جعلنا الشياطين أولياء للّذين لا يؤمنون. (اعراف، 27) و انما سلطانه على الّذين يتولّونه. (نحل، 100) و الّا من اتّبعك من الغاوين. (حجر، 42)

ص: 27


1- نور ج 8 ص 161.

7. پيامدهاى عدم فضل الهى

عدم تزكيه نفس؛ ولولا فضل الله عليكم ورحمته ما زكى منكم من احد ابداً. (نور، 21)

تبعيت از شيطان؛ ولو لا فضل الله لاتّبعتم الشيطان الّا قليلًا. (نساء، 83)

خسران وزيان؛ فلولا فضل الله عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين. (بقره، 64)

8. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مزكى نفوس

قرآن كريم فلاح وسعادت را در پرتو تزكيه نفس مى داند قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا (الشمس، 9) از سويى تزكيه نفس را به فضل ورحمت حق استناد داده است... وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً... از سوى سوم پيامبر اكرم را مزكى نفوس معرفى كرده است... وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ... (آل عمران، 164) از جمع آيات استفاده مى شود كه فضل ورحمت خداوند در پيامبر اكرم تجلى پيدا مى كند كه بواسطه راهنمايى آن حضرت انسان قادر بر تزكيه نفس مى شود.

9. در پيمودن مراحل تكامل، بلند همّت باشيد وبه حد اقل رشد اكتفاء نكنيد. ابتدا كلمه ى «عفو» آمده، بعد مرحله ى بالاتر «صفح» آمده است. وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا.

10. كسى كه ديگران را ببخشد به بخشش الهى نزديكتر است. (عفو وگذشت وسيله ى جلب مغفرت الهى است) أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ.(1)

11. امام صادق عليه السلام آيه 23 را گواه بر آن دانستند كه نسبت ناروا به زنان پاكدامن وعفيف از گناهان كبيره است.(2)

12. مسأله ى گواهى دادن اعضاى بدن بارها در قرآن مطرح شده است. در سوره ى فصّلت مى خوانيم: حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (فصلت، 20) هنگامى كه به دوزخ رسند، گوش وچشم وپوست بدن آنان به گناهانى كه انجام داده اند، گواهى دهند ودر سوره ى يس مى خوانيم: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (يس، 65) در آن روز بر دهان كافران مهر خموشى زنيم ودست هايشان با ما سخن گويند وپاهايشان به آنچه كرده اند گواهى دهند.(3)

ص: 28


1- نور ج 8 ص 164-161.
2- بحار ج 76 ص 9.
3- نور ج 8 ص 166.

13. گواهى دادن، به علم وشعور وحافظه وصداقت نياز دارد بنابراين اعضاى بدن از اين مزايا برخوردارند، گرچه ما نفهميم. تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ.(1)

آيه 26

آیه 26

اشاره

الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (26)

ترجمه

زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند ومردان ناپاك نيز به زنان ناپاك تعلّق دارند؛ وزنان پاك از آن مردان پاك ومردان پاك از آن زنان پاكند! اينان از نسبتهاى ناروايى كه (ناپاكان) به آنان مى دهند مبرّا هستند؛ وبراى آنان آمرزش (الهى) وروزى پرارزشى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان سنت طبيعى. تعلق داشتن زنان آلوده به مردان آلوده وبالعكس وتعلق داشتن زنان پاكدامن به مردان پاكدامن وبالعكس، منزه بودن افراد پاك از نسبت هاى ناروا.

ب. در اينكه منظور از «خبيثات» و «خبيثين» وهمچنين «طيبات» و «طيبين» در آيه مورد بحث كيست ؟ مفسران بيانات مختلفى دارند:

1. گاه گفته شده منظور سخنان ناپاك وتهمت وافترا ودروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد وبه عكس سخنان پاك از آن مردان پاك وبا تقوا است، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است».(2)

2. گاه گفته مى شود «خبيثات» به معنى «سيئات» ومطلق اعمال بد وكارهاى ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است وبه عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد.

3. «خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان ومردان آلوده دامان است، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان ومردان پاكدامن اشاره مى كند وظاهرا منظور از آيه همين است، زيرا

ص: 29


1- همان.
2- كشاف ج 3 ص 225.

قرائنى در دست است كه معنى اخير را تاييد مى كند:

الف - اين آيات به دنبال آيات افك وهمچنين آيه الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ آمده واين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است.

ب - جمله أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ: «آنها (زنان ومردان پاكدامن) از نسبت هاى ناروايى كه به آنان داده مى شود منزه وپاكند» قرينه ديگرى بر اين تفسير مى باشد.

ج - اصولا قرينه مقابله خود نشانه اين است كه منظور از خبيثات جمع مؤنث حقيقى است واشاره به زنان ناپاك است در مقابل «خبيثون» كه جمع مذكر حقيقى است.

د - از همه اينها گذشته در حديثى از امام باقر عليه السلام وامام صادق عليه السلام نقل شده كه اين آيه همانند الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً مى باشد، زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد واين عمل را ناپسند شمرد».(1)

نكته ها

1. در اينجا سؤالى مطرح است وآن اينكه در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود گاه مواردى را مى بينيم كه با اين قانون هماهنگ نيست، به عنوان مثال در خود قرآن آمده است كه همسر نوح وهمسر لوط زنان بدى بودند وبه آنها خيانت كردند، (تحريم، 10) ودر مقابل، همسر فرعون از زنان با ايمان وپاكدامنى بود كه گرفتار چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود. (تحريم، 11) در مورد پيشوايان بزرگ اسلام نيز كم وبيش نمونه هايى از اين قبيل ديده شده است كه تاريخ اسلام گواه آن مى باشد. در پاسخ علاوه بر اينكه هر قانون كلى استثناهايى دارد بايد به دو نكته توجه داشت:

الف. منظور اصلى از «خباثت» همان آلودگى به اعمال منافى عفت است و «طيب» بودن نقطه مقابل آن مى باشد، به اين ترتيب پاسخ سؤال روشن مى شود، زيرا هيچ يك از همسران پيامبران وامامان به طور قطع انحراف وآلودگى جنسى نداشتند ومنظور از خيانت در داستان نوح ولوط جاسوسى كردن به نفع كفار است نه خيانت ناموسى.

ص: 30


1- مجمع البيان ج 7 ص 212، فتح القدير ج 4 ص 18، بيضاوى ج 4 ص 181، نمونه ج 14 ص 422، صافى 3 ص 427.

ب. از اين گذشته همسران پيامبران وامامان در آغاز كار حتى كافر وبى ايمان هم نبودند وگاه بعد از نبوت به گمراهى كشيده مى شدند كه مسلماً آنها نيز روابط خود را مانند سابق با آنها ادامه نمى دادند، همانگونه كه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كرد به موسى ايمان نياورده بود، اصولاً موسى هنوز متولد نشده بود، بعدا كه موسى مبعوث شد ايمان آورد وچاره اى جز ادامه زندگى توام با مبارزه نداشت مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن با ايمان بود.(1)

2. كلمه ى «طيب» به معناى دلپسند ومطلوب است ودر قرآن در توصيف مال، ذرّيه، فرزند، كلام، شهر، همسر، غذا ورزق، باد، مسكن، فرشته، درخت وتحيت آمده است ودر مقابل آن كلمه ى «خبيث» است كه آن هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل وشجره به عنوان وصف مطرح شده است.

3. معنويات بر ماديات مقدّم است. (در قرآن هر جا جمله ى رِزْقٌ كَرِيمٌ آمده، قبلش جمله ى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ آمده است).(2)

ص: 31


1- نمونه ج 14 ص 424.
2- نور ج 8 ص 169.168.

آیه 27-29

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فيها أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (29)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد وبر اهل آن خانه سلام كنيد؛ اين براى شما بهتر است؛ شايد متذكّر شويد! * واگر كسى را در آن نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود؛ واگر گفته شد: «بازگرديد!» بازگرديد؛ اين براى شما پاكيزه تر است؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است! * (ولى) گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آن متاعى متعلّق به شما وجود دارد؛ وخدا آنچه را آشكار مى كنيد وآنچه را پنهان مى داريد، مى داند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آداب ورود به منزل ديگران. مانند انس واجازه گرفتن وسلام كردن. وعدم ورود مگر در صورت اذن. وپذيرفتن عذر آنان. مجاز بودن ورود به خانه هاى غير مسكونى مانند كاروانسراها ولزوم حفظ چشم از نگاه به نامحرم. ومجاز نبودن ظاهر ساختن زينت مگر براى محارم.

ب. انس به هر چيز وبه سوى هر چيز به معناى الفت گرفتن به آن وآرامش يافتن قلب به آن است وكلمه «استيناس» به معناى عملى است كه به اين منظور انجام شود، مانند: استيناس براى داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن ويا، يا الله گفتن وامثال آن، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصى مى خواهد وارد شود وخود را براى ورود او آماده كند، ابو ايوب انصارى گويد از معناى استيناس سوال كردم. فرمود: مانند سبحان الله گفتن الحمد لله گفتن الله اكبر گفتن.(1)

شخصى مى گويد از پيامبر پرسيدم آيا اگر در منزل غير از مادرم كسى نيست بايد اجازه بگيرم ؟ فرمودند: آرى.(2)

ص: 32


1- صافى 3 ص 428، مجمع البيان ج 7 ص 213.
2- مجمع البيان ج 7 ص 213، كشاف ج 3 ص 226، صافى 3 ص 428.

چه بسا مى شود كه صاحب خانه در حالى قرار دارد كه نمى خواهد كسى او را به آن حال ببيند ويا از وضعى كه دارد با خبر شود ومعلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده يعنى اجازه گرفتن به هنگام ورود به منزل ديگران، مايه استحكام اخوت والفت وتعاون عمومى بر اظهار جميل وستر قبيح است وجمله ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ هم اشاره به همين فوايد است.(1)

ج. در اين آيات بخشى از آداب معاشرت ودستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است وآن طرز ورود به خانه هاى مردم وچگونگى اجازه ورود گرفتن است. جالب اينكه در اينجا جمله «تستانسوا» به كار رفته است نه «تستاذنوا» زيرا جمله دوم فقط اجازه گرفتن را بيان مى كند، در حالى كه جمله اول كه از ماده «انس» گرفته شده اجازه اى توام با محبت ولطف وآشنايى وصداقت را مى رساند ونشان مى دهد كه حتى اجازه گرفتن بايد كاملا مؤدبانه ودوستانه وخالى از هر گونه خشونت باشد.(2)

د. فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ. ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شما اذن دهد وصاحب اختيار وصاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اينصورت حق ورود نخواهيد داشت ويا اينكه اصلا كسى در خانه نيست، اما ممكن است صاحب خانه در منزل همسايگان ويا نزديك آن محل باشد وبه هنگامى كه صداى در زدن ويا صداى شما را بشنود بيايد واذن ورود دهد در اين موقع حق ورود داريد، به هر حال آنچه مطرح است اين است كه بدون اذن داخل نشويد. وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ. اشاره به اينكه هرگز جواب رد شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود.(3)

ه -. منظور از «بيوت غير مسكونه» ساختمان هايى است كه شخص خاصى در آن ساكن نيست، بلكه جنبه عمومى وهمگانى دارد، مانند كاروانسراها، مهمانخانه ها وهمچنين حمام ها ومانند آن - اين مضمون در حديثى از امام صادق عليه السلام صريحاً آمده است.(4)

ص: 33


1- الميزان ج 15 ص 153.
2- نمونه ج 14 ص 427.
3- نمونه ج 14 ص 428.
4- مجمع البيان ج 7 ص 214، كشاف ج 3 ص 228، وسائل ج 14 ص 161، الميزان ج 15 ص 157،.
نكته ها

1. مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند در كتب فقهى وحديث آمده است كه اگر كسى عمدا به داخل خانه مردم نگاه كند وبه صورت يا تن برهنه زنان بنگرد آنها مى توانند در مرتبه اول او را نهى كنند، اگر خود دارى نكرد مى توانند با سنگ او را دور كنند، اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود ونواميس خود دفاع كنند واگر در اين درگيرى شخص مزاحم ومهاجم كشته شود خونش هدر است، البته بايد به هنگام جلوگيرى از اين كار سلسله مراتب را رعايت كنند يعنى تا آنجا كه از طريق آسانتر اين امر امكان پذير است از طريق خشن تر وارد نشوند.(1)

2. عذر صاحب خانه را بپذيريم وخود را به صاحب خانه تحميل نكنيم. فَارْجِعُوا.

3. راه خودسازى وتزكيه، عمل به آداب اسلامى ومراعات حقوق مردم است. ارْجِعُوا أَزْكى لَكُمْ.

4. در ورود به مراكز عمومى، خدا را در نظر بگيريم وبدانيم خداوند افكار ورفتار ما را زير نظر دارد. وَاللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما تَكْتُمُونَ.

5. حفظ آبرو؛

انسان نه حق دارد آبروى خود را از بين ببرد ونه حق دارد آبروى ديگران را بريزد، اما اينكه حق ندارد آبروى خود را از بين ببرد، زيرا مجاز نيست سخنانى را بگويد كه بدينوسيله آبروى او ريخته شود، ازاين رو حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: لا تجعل عرضك غرضاً لنبال القول؛ آبروى خود را نشانه تيرهاى گفتار قرار نده.(2)

اما اينكه حق ندارد آبروى ديگران را بريزد به خاطر اين است كه دستوراتى در قرآن كريم وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود كه بايد آبروى مسلمان ها حفظ شود؛

سائل را محروم نكنيد؛ وامّا السائل فلا تنهر. (ضحى، 10)

به شخص نيازمند قرض الحسنه بدهيد؛ واقرضوا اللَّه قرضاً حسناً. (مزمل، 20)

به افراد تهيدست انفاق كنيد؛ للفقراء الذين احصروا فى سبيل اللَّه. (بقره، 273)

ص: 34


1- نمونه ج 14 ص 433.
2- نهج البلاغه نامه 69.

به افراد بدهكار كه در سختى به سر مى برند مهلت دهيد؛ وان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة. (بقره، 280)

به هنگام ورود به منزل ديگران اجازه بگيريد؛ يا ايّها الّذين امنوا لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتى تستأنسوا وتسلّموا على اهلها. (نور، 27)

اختلاف ميان زن وشوهر را اقوام نزديك حل كنند؛ وان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من اهله وحكماً من اهلها.... (نساء، 35)

حرمت بسيارى از گناهان مانند بدگمانى، تجسّس، غيبت، تمسخر، بدزبانى، فاش كردن عيوب مردم وتهمت، بهخاطر حفظ آبروى مردم است.

6. آبرومندان در دنيا وآخرت؛

تمام پيامبران واولياء الهى نزد خداوند آبرومند هستند منتهى از آنجا كه برخى از انبيا مانند حضرت موسى وحضرت عيسى عليهماالسلام مورد تهمت واقع شدند، قرآن كريم از آنها به عنوان (وجيه) آبرومند ياد كرده است:

حضرت موسى عليه السلام؛ فبرأه اللَّه ممّا قالوا وكان عند اللَّه وجيهاً. (احزاب، 69)

حضرت عيسى عليه السلام؛ المسيح عيسى بن مريم وجيهاً فى الدنيا والاخرة. (آل عمران، 45)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان؛ يوم لا يخزى اللَّه النبى والذين امنوا معه. (تحريم، 6)

امامان معصومعليهم السلام؛ در دعاى توسل مى خوانيم: يا وجيهاً عند اللَّه اشفع لنا عند اللَّه.

7. عوامل از بين رفتن آبرو؛

در قرآن كريم عواملى براى از بين رفتن آبروى انسان در دنيا وآخرت بيان شده از جمله؛

استكبار؛ فأما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق لنذيقنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا ولعذاب الآخرة اخزى. (فصلت، 15-16)

سرعت ورزيدن در كفر؛ يا ايّها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر... لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الآخرة عذاب عظيم. (مائده، 41)

مجادله با حق وبدون علم؛ ومن الناس من يجادل فى اللَّه بغير علم ولا هدى ولا كتاب منير - ثانى عطفه ليضل عن سبيل اللَّه له فى الدنيا خزى ونذيقه يوم القيمة عذاب الحريق. (حج، 8-9)

ص: 35

ممانعت از ذكر خدا در مساجد؛ ومن اظلم ممن منع مساجد اللَّه أن يذكر فيها اسمه وسعى فى خرابها... لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الآخرة عذاب عظيم. (بقره، 114)

آیه 30-31

اشاره

قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التّابِعينَ غَيْرِ أُولِي اْلإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَميعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)

ترجمه

به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگيرند وعفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزه تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است! * وبه زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگيرند ودامان خويش را حفظ كنند وزينت خود را - جز آن مقدار كه نمايان است - آشكار ننمايند و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن وسينه با آن پوشانده شود) وزينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدر شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران همسرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان، يا بردگانشان [= كنيزانشان]، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند؛ وهنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود (وصداى خلخال كه برپا دارند به گوش رسد) وهمگى بسوى خدا بازگرديد اى مؤمنان، تا رستگار شويد!

ص: 36

شأن نزول

جوانى در بين راه، زنى را ديد وبه او چشم دوخت ودنبال او راه افتاد. طورى غرق نگاه بود كه صورتش به ديوار برخورد كرد ومجروح شد، نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد وماجراى خود را نقل كرد. اين آيه نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در آيات در چند محور سخن مى گويد: نگهدارى چشم از نگاه به نامحرم، ظاهر نساختن زنان زينت خود را براى نامحرمان، لزوم حفظ حجاب مگر در موارد خاص.

ب. آيات مورد بحث احكام نگاه كردن وچشم چرانى وحجاب را بيان مى دارد نخست مى گويد: «به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم وآنچه نظر افكندن بر آن حرام است) فرو گيرند ودامان خود را حفظ كنند» قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.(2)

دومين دستور در آيه فوق همان مساله حفظ «فروج» است. «فرج» در اصل به معنى «شكاف» وفاصله ميان دو چيز است، ولى در اينگونه موارد كنايه از عورت مى باشد وما براى حفظ معنى كنايى آن در فارسى كلمه «دامان» را به جاى آن مى گذاريم. منظور از «حفظ فرج» به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن آن از نگاه كردن ديگران است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «كل آية فى القرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر»: هر آيه اى كه در قرآن سخن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است.(3) در پايان آيه مى فرمايد: «اين براى آنها بهتر وپاكيزه تر است» ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ. خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلماً آگاه است؛ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ.

ج. در آيه بعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده مى گويد: «و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند (واز

ص: 37


1- نور ج 8 ص 173.171.
2- نمونه ج 14 ص 436.
3- الميزان ج 15 ص 158، صافى 3 ص 429.

نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) ودامان خود را حفظ نمايند» وَقُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ.

سپس به مساله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

«آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتاً ظاهر است» وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها.

«آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند» وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ. «خمر» جمع «خمار» (بر وزن حجاب) در اصل به معنى پوشش است، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى). «جيوب» جمع «جيب» (بر وزن غيب) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گريبان مى شود وگاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.

در سومين حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند وزينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد: آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ مگر (در دوازده مورد):

1 - براى شوهرانشان إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ 2 - يا پدرانشان أَوْ آبائِهِنَّ 3 - يا پدران شوهرانشان أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ 4 - يا پسرانشان أَوْ أَبْنائِهِنَّ 5 - يا پسران همسرانشان أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ 6 - يا برادرانشان أَوْ إِخْوانِهِنَّ 7 - يا پسران برادرانشان أَوْ بَنِى إِخْوانِهِنَّ 8 - يا پسران خواهرانشان أَوْ بَنِى أَخَواتِهِنَّ 9 - يا زنان هم كيششان أَوْ نِسائِهِنَّ 10 - يا بردگانشان (كنيزانشان) أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ 11 - يا افراد سفيه وابلهى كه ميل جنسى در آنها وجود ندارد أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ 12 - يا كودكانى كه از عورات زنان (امور جنسى) آگاه نيستند أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ.

و بالآخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند: «آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود» (وصداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ.(1)

د. منظور از نسائهن چيست ؟ با توجه به تعبير «نسائهم» (زنان خودشان) چنين استفاده

ص: 38


1- نمونه ج 14 ص 437.

مى شود كه زنهاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنان مسلمان حجاب را بر گيرند، ولى در برابر زنان غير مسلمان بايد با حجاب اسلامى باشند وفلسفه اين موضوع چنان كه در روايات آمده اين است كه ممكن است آنها بروند وآنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند واين براى زنان مسلمانان صحيح نيست. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا ينبغى للمرأة ان تنكشف بين يدى اليهودية والنصرانية، فانهن يصفن ذلك لازواجهن».(1)

ه -. اطلاق جمله أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ هم شامل غلامان مى شود وهم كنيزان واز روايات نيز اين اطلاق استفاده مى شود واين جمله يكى از مواردى است كه كلمه «ما» در صاحبان عقل استعمال شده است.(2)

و. «اربة» در اصل از ماده «ارب» (بر وزن عرب) - چنان كه راغب در مفردات مى گويد - به معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جويى مى كند، گاهى نيز به معنى حاجت به طور مطلق استعمال مى شود ومنظور از أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ در اينجا كسانى هستند كه ميل جنسى دارند ونياز به همسر بنابراين غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ كسانى را شامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست. در چند حديث معتبر از امام باقر وامام صادق عليه السلام نقل شده اين است كه منظور از اين تعبير مردان ابلهى است كه به هيچ وجه احساس جنسى ندارند ومعمولا از آنها در كارهاى ساده وخدمتكارى استفاده مى كنند.

ز. چرا عمو ودايى جزء محارم نيامده اند؟ از مطالب سؤال انگيز اينكه در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچوجه سخنى از عمو ودايى در ميان نيست، با اينكه به طور مسلم محرمند وحجاب در برابر آنها لازم نمى باشد. ممكن است نكته آن اين باشد كه قرآن مى خواهد نهايت فصاحت وبلاغت را در بيان مطالب به كار گيرد وحتى يك كلمه اضافى نيز نگويد، از آنجا كه استثناى «پسر برادر» و «پسر خواهر» نشان مى دهد كه «عمه» و «خاله» انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود كه عمو ودايى يك زن نيز بر او محرم مى باشند وبه تعبير روشنتر محرميت دو جانبه است، هنگامى كه از يك سو فرزندان خواهر وبرادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوى ديگر ودر طرف مقابل عمو ودايى نيز محرم باشند.(3)

ص: 39


1- من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 593 - نمونه ج 14 ص 451.
2- الميزان ج 15 ص 156.
3- نمونه ج 14 ص 454.452.

امام صادق عليه السلام درباره ى نگاه مجاز به زن نامحرم فرمود: «الوجه والكفين والقدمين» يعنى نگاه به صورت وكف دست ها وروى پاها جايز است، (لكن بدون شهوت).(1)

نكته ها

1. گناه را از سرچشمه جلوگيرى كنيم وتقوا را از چشم شروع كنيم. مِنْ أَبْصارِهِمْ.

2. خداوند در اين آيه بيست وپنج مرتبه با آوردن ضمير مونث به زنان توجّه كرده است.

3. حفظ حجاب وترك جلوه گرى ثمرات بسيارى دارد كه برخى از آنها عبارت است از: آرامش روحى، استحكام پيوند خانواده، حفظ نسل، جلوگيرى از سوء قصد وتجاوز، پيشگيرى از امراض مقاربتى وروانى، پائين آمدن آمار طلاق، خودكشى، فرزندان نامشروع وسقط جنين، از بين رفتن رقابت هاى منفى، حفظ شخصيت وانسانيت زن ونجات او از چشم ها ودلهاى هوسبازى كه امروز دنياى غرب وشرق را در لجن فرو برده است.

4. در لزوم عفّت وپاكدامنى وترك نگاه حرام بين زن ومرد، فرقى نيست. يَغُضُّوا - يَغْضُضْنَ - يَحْفَظُوا - يَحْفَظْنَ.

5. ظاهر بودن قسمت هايى از بدن كه به طور طبيعى پيداست، (صورت، دست يا پا) مانعى ندارد. إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها.

6. در ميان انواع پوشش ها، نام مقنعه وروسرى بزرگ آمده واين دليل بر اهميت حجاب است. بِخُمُرِهِنَّ.(2)

7. چشم، نعمت الهى؛

يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند چشم است؛ أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ. (بلد، 8) اين نعمت، هم كارهاى خوب دارد وهم كارهاى ناپسند؛

كارهاى خوب چشم؛

ص: 40


1- نور ج 8 ص 174.
2- راهنما 12 ص 252؛ نور ج 8 ص 174-177.

اشك ريختن از خوف خدا؛ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً.

چشم فروبستن از نامحرم؛ وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ.

كارهاى زشت چشم؛

خيانت نگاه بد به مردم؛ يَعْلَمُ خَائِنَهَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِى الصُّدُورُ. (غافر، 19)

چشم دوختن به اموال مردم؛ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ. (حجر، 88)

آیه 32-34

اشاره

وَ أَنْكِحُوا اْلأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحًا حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْرًا وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (34)

ترجمه

مردان وزنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان وكنيزان صالح ودرستكارتان را؛ اگر فقير وتنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده وآگاه است! * وكسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند! وآن بردگانتان كه خواستار مكاتبه [= قرار داد مخصوص براى آزاد شدن] هستند، با آنان قرار داد ببنديد اگر رشد وصلاح در آنان احساس مى كنيد (كه بعد از آزادى، توانايى زندگى مستقل را دارند)؛ وچيزى از مال خدا را كه به شما داده است به آنان بدهيد! وكنيزان خود را براى دستيابى متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد اگر خودشان مى خواهند پاك بمانند! وهر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند، (سپس پشيمان گردد،) خداوند بعد از اين اجبار آنها غفور ورحيم است! (توبه كنيد وبازگرديد، تا خدا شما را ببخشد!) * ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند واخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند وموعظه واندرزى براى پرهيزگاران!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم به ازدواج درآوردن افراد بى همسر. نترسيدن از تهيدستى به هنگام ازدواج به جهت بى نياز ساختن خداوند زن وشوهر

ص: 41

را از فضل خويش. لزوم عفت ورزى براى افرادى كه وسيله ازدواج ندارند. لزوم دادن زكات براى آزاد ساختن بردگان. مجبور نساختن زنان باعفت را به گناه به جهت امور مالى.

ب. در آيات مورد بحث به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده وآسان است، اشاره شده، لذا در نخستين آيه مى فرمايد: «مردان وزنان بى همسر را همسر دهيد وهمچنين غلامان وكنيزان صالح ودرستكارتان را» وَأَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإِمائِكُمْ. «ايامى» جمع «ايم» (بر وزن قيم) در اصل به معنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده است وبه اين ترتيب تمام زنان ومردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر باشند يا بيوه.

تعبير «انكحوا» (آنها را همسر دهيد) با اينكه ازدواج يك امر اختيارى وبسته به ميل طرفين است، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازيد، از طريق كمك هاى مالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به مساله ازدواج وبالآخره پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولا در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست، خلاصه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هرگونه قدمى وسخنى در اين راه را شامل مى شود.

و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى براى فرار از زير بار ازدواج مساله فقر ونداشتن امكانات مالى است، قرآن به پاسخ آن پرداخته مى فرمايد: از فقر وتنگدستى آنها نگران نباشيد ودر ازدواجشان بكوشيد چرا كه «اگر فقير وتنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد» إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وخداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه «خداوند واسع وعليم است» وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.(1)

ولى از آنجا كه گاه با تمام تلاش وكوشش كه خود انسان وديگران مى كنند وسيله ازدواج فراهم نمى گردد وخواه وناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت بگذراند، مبادا كسانى در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى آنها مجاز است وضرورت چنين ايجاب مى كند، لذا بلافاصله در آيه بعد دستور پارسايى را هر چند مشكل باشد به آنها داده مى گويد: «و آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد» وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

ص: 42


1- نمونه ج 14 ص 458-456.

ج. سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت وتوجه خاصى به آزادى آنها نشان مى دهد، از بحث ازدواج، به بحث آزادى بردگان از طريق «مكاتبه» (بستن قرارداد براى كار كردن غلامان وپرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود وآزاد شدن) پرداخته مى گويد: «بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مى كنند با آنها قرار داد ببنديد، اگر رشد وصلاح در آنان احساس مى كنيد» وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً. منظور از جمله عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً اين است كه رشد وصلاحيت كافى براى عقد اين قرار داد وسپس توانايى براى انجام آن داشته باشند وبتوانند بعد از پرداختن مال الكتابه (مبلغى را كه قرار داد بسته اند) زندگى مستقلى را شروع كنند سپس براى اينكه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد كه «چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد» وَآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِى آتاكُمْ.

در اينكه منظور از اين مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ در ميان مفسران گفتگو است: جمع كثيرى گفته اند: منظور اين است كه سهمى از زكات، همانگونه كه در آيه 60 سوره توبه آمده است، به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند وآزاد شوند.(1)

حضرت على عليه السلام فرمودند: يك چهارم قيمت قرارداد را رها كنند(2) وامام صادق عليه السلام فرمودند: چيزى از بهاى قرارداد را كم كنند.(3)

د. در دنباله آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده مى فرمايد: «كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زودگذر دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد، اگر آنها مى خواهند پاك بمانند»! وَلا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا.(4)

ه -. وَلا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً كلمه «فتيات» به معناى كنيزان وفرزندان ايشان است وكلمه «بغاء» به معناى زنا است واين كلمه مفاعله از بغى است،

ص: 43


1- مجمع البيان ج 7 ص 221، الميزان 15 ص 157، نمونه ج 14 ص 458.
2- نور ج 8 ص 182.
3- من لا يحضر ج 3 ص 78.
4- نمونه ج 14 ص 461.

و «تحصن» به معناى تعفف وازدواج كردن است، و «ابتغاء عرض حيات دنيا» به معناى طلب مالى است ومعناى آيه روشن است واگر نهى از اكراه را مشروط كرده به اينكه: (اگر خودشان خواستند تعفف كنند)، بدان جهت است كه اكراه در غير اين صورت تحقق پيدا نمى كند.(1)

نكته ها

1. بهترين واسطه گرى ها، شفاعت وواسطه گرى در امر ازدواج است. چنان كه در روايت آمده است: كسى كه ديگرى را داماد يا عروس كند، در سايه ى عرش خداست.

2. تنها سفارش به ترك نگاه حرام، كافى نيست، مسأله ى ازدواج را بايد حل كنيم. «يغُضُّوا، يغْضُضْنَ، أَنْكِحُوا».

3. ابتدا بايدبه توانمندان ومسئولان سفارش اقدام كرد، سپس به غير متأهّلين سفارش عفت وپاكدامنى. (آيه وَأَنْكِحُوا قبل از آيه وَلْيَسْتَعْفِفِ آمده است).

4. در حفظ عفّت وپاكدامنى عمومى، هم جوانان خود را حفظ كنند، وَلْيَسْتَعْفِفِ، هم حكومت قيام كند وَأَنْكِحُوا الْأَيامى وهم ثروتمندان جامعه به پاخيزند. وَآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ.

آيه 34 نور با آيه 46 نور نظير يكديگرند با اين تفاوت كه در اين آيه 46 هدف از نزول آيات بين بيان شده وآن هدايت به صراط مستقيم است. وَاللَّهُ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم.

فلسفه برخى از احكام؛

احكام الهى به منظور حفظ مصالح بشر تشريع شده است، يكى از مصالح آن حفظ جان وعقل ونسل ودين وآبروى انسان است كه به قسمتى از آن اشاره مى شود:

1. براى حفظ جان، دين قصاص را واجب كرد؛ ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب. (بقره، 279)

2. براى حفظ عقل، دين خمر وقمار را حرام كرد؛ يا ايّها الذين امنوا انّما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. (مائده، 91)

ص: 44


1- الميزان ج 15 ص 158.

3. براى حفظ نسل، ازدواج را لازم كرد وزنا را حرام نمود؛ وانكحوا الايامى منكم والصالحين من امائكم نور، 32 و ولا تقربوا الزنا انه كان فاحشة وساء سبيلًا. (اسراء، 32)

4. براى حفظ آبرو، غيبت وتهمت را حرام كرد؛ ولا يغتب بعضكم بعضاً ايحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه حجرات، 12 و والذين يرمون المحصنات ثمّ لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة. (نور، 4)

5. براى حفظ مال، دزدى را حرام كرد وقطع دست دزد را واجب نمود؛ والسّارق والسّارقة فاقطعوا ايديهما جزاءاً بما كسبا نكالًا من اللّه. (مائده، 38)

6. براى حفظ دين، جهاد ودفاع را واجب كرد؛ وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة ويكون الدين للّه. (بقره، 193)

آیه 35-38

اشاره

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (35) في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ (36) رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (38)

ترجمه

خداوند نور آسمانها وزمين است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف ودرخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است ونه غربى؛ (روغنش آنچنان صاف وخالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ وخدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند وخداوند به هر چيزى داناست. * (اين چراغ پرفروغ) در خانه هايى قرار دارد

ص: 45

كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين وهوسبازان در امان باشد)؛ خانه هايى كه نام خدا در آنها برده مى شود وصبح وشام در آنها تسبيح او مى گويند. * مردانى كه نه تجارت ونه معامله اى آنان را از ياد خدا وبرپاداشتن نماز واداى زكات غافل نمى كند؛ آنها از روزى مى ترسند كه در آن، دلها وچشمها زير ورو مى شود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند متعال نور آسمان وزمين وبيان مَثَل نور الهى، هدايت الهى مردم را به نور ايمان، استقرار نور خداوند در خانه هاى خاص، اوصاف مردان خدا وپاداش الهى نسبت به آنان.

ب. اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفى مى كند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته وبه نورى از ناحيه پروردگارشان راه يافته اند كه ثمره اش معرفت خداى سبحان وسلوك وراه يابى به بهترين پاداش ونيز به فضل خداى تعالى است، در روزى كه پرده از روى دلها وديده هايشان كنار مى رود.

به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايى بدون حقيقت راه نمى نمايد ودر ظلماتى چند طبقه وبعضى روى بعض قرار دارند وخدا براى آنان نورى قرار نداده، نور ديگرى هم نيست كه با آن روشن شوند. اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداى تعالى داراى نورى است عمومى، كه با آن آسمان وزمين نورانى شده ودر نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقى ظهور نموده كه ظاهر نبود.

در اين ميان نور خاصى هست كه تنها مؤمنين با آن روشن مى شوند وبه وسيله آن به سوى اعمال صالح راه مى يابند وآن نور معرفت است كه دلها وديده هاى مؤمنين در روزى كه دلها وديده ها زير ورو مى شود، به آن روشن مى گردد ودر نتيجه به سوى سعادت جاودانه خود هدايت مى شوند وآنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مى شود. خداى تعالى اين نور را به چراغى مثل زده كه در شيشه اى قرار داشته باشد وبا روغن زيتونى در غايت صفا بسوزد وچون شيشه چراغ نيز صاف است، مانند كوكب درى

ص: 46

بدرخشد وصفاى اين با صفاى آن، نور على نور تشكيل دهد واين چراغ در خانه هاى عبادت آويخته باشد، خانه هايى كه در آنها مردانى مؤمن، خداى را تسبيح كنند، مردانى كه تجارت وبيع ايشان را از ياد پروردگارشان واز عبادت خدا باز نمى دارد.

ج. «مثل نوره» - اين آيه شريفه، نور خدا را توصيف مى كند واگر كلمه «نور» را اضافه به ضمير خدا كرده وفرموده «نور او» - با در نظر گرفتن اينكه اضافه مذكور، لاميه است ومعنايش «نورى كه مال اوست» مى باشد - خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست، بلكه مراد وصف آن نورى است كه خدا آن را افاضه مى كند، البته باز مراد از آن، نور عامى كه افاضه اش كرده وبه وسيله آن هر چيزى ظهور يافته وعبارت است از وجودى كه هر چيزى به آن وصف مى گردد نيست به دليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق، فرموده: «خدا هر كه را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى كند» واگر مقصود «وجود» بود كه همه موجودات به آن رسيده اند، ديگر به موجود خاصى اختصاص نداشت، بلكه مراد از آن نور، نورى است خاص كه خداى تعالى آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده وآن به طورى كه از كلام استفاده مى شود حقيقت ايمان است.(1)

و مراد از آن قرآن نيست، هم چنان كه بعضى پنداشته اند(2) ، براى اينكه آيه، در مقام توصيف عموم مؤمنين است كه قبل از نزول قرآن چه وضعى داشتند وبعد از آن چه وضعى به خود گرفتند، علاوه بر اين در چند جاى قرآن صريحاً اين نور را وصف مؤمنين خوانده از آن جمله فرموده: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ (حديد، 19) ونيز فرموده يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا ومعنا ندارد كه قرآن وصف مؤمنين باشد.(3)

د. در كتاب «توحيد» از «امام على بن موسى الرضا عليه السلام» چنين آمده: از آن حضرت تفسير آيه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ را خواستند فرمود: هاد لاهل السماوات وهاد لاهل الارض: «او هدايت كننده اهل آسمانها وهدايت كننده اهل زمين است».(4)

ه -. رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ - كلمه «تجارة» وقتى در مقابل كلمه «بيع» استعمال

ص: 47


1- الميزان ج 15 ص 170-167.
2- مجمع البيان ج 7 ص 224.
3- الميزان ج 15 ص 171-170.
4- مجمع البيان ج 7 ص 224، نمونه ج 14 ص 474، صافى 3 ص 434.

شود، از نظر عرف استمرار در كسب از آن فهميده مى شود، ولى از بيع، فروختن براى يك بار فهميده مى شود. پس فرق بين اين دو كلمه فرق بين يك دفعه واستمرار است. بنابراين معناى نفى بيع بعد از نفى تجارت با اينكه با نفى تجارت بيع هم نفى مى شود اين است كه اهل اين خانه ها نه تنها تجارت استمرارى از خدا بى خبرشان نمى كند، بلكه تك تك معاملات هم ايشان را بى خبر نمى كند. پس مقابله مذكور اين معنا را مى رساند كه مراد از جمله عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِيتاءِ الزَّكاةِ اين است كه اهل اين خانه ها از ياد مستمر خدا در دلهايشان وذكر موقت به اعمالشان از نماز وزكات منصرف نشده وبه هيچ چيز ديگرى نمى پردازند، اينجا است كه خواننده درك مى كند كه تقابل بين تجارت وبيع وبين ذكر خدا واقامه نماز ودادن زكات چقدر زيبا است، چون اين تقابل اين معنا را مى رساند كه اهل اين خانه را داد وستد مستمر وموقت از ياد مستمر وموقت خداوند باز نمى دارد.

و. فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، «اذن» در هر چيز، به معناى اعلام اين معنا است كه مانعى از انجام آن نيست ومراد از «رفع بيوت» رفع قدر ومنزلت وتعظيم آنهاست وچون عظمت وعلو خاص خداى تعالى است واحدى شريك او نيست، مگر آنكه باز منتسب به او باشد كه به مقدار انتسابش به او، از آن بهره مند مى شود، پس اذن خدا به اينكه اين بيوت رفيع المقام باشند به خاطر اين است كه اين بيوت منتسب به خود اويند. از اينجا معلوم مى گردد كه علت رفعت اين خانه ها همان يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ است، يعنى همين است كه در آن بيوت نام خدا برده مى شود وچون از سياق بر مى آيد كه اين ذكر نام خدا استمرارى است ويا حداقل آماده آن هست، لذا برگشت معنا به اين مى شود كه: اهل اين خانه ها همواره نام خدا را مى برند ودر نتيجه قدر ومنزلت آن خانه ها بزرگ ورفيع مى شود.(1)

ز. اينكه بعضى از مفسران آن را منحصرا به مساجد ويا بيوت انبياء(2) ومانند آن تفسير كرده اند دليلى بر اين انحصار نيست واگر مشاهده مى كنيم در بعضى از روايات مانند روايتى كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «هى بيوت الانبياء وبيت على منها»: «اين آيه اشاره به خانه پيامبران است وخانه على نيز از اين زمره محسوب مى شود».(3)

ص: 48


1- الميزان ج 15 ص 174.176.
2- كشاف ج 3 ص 242، فتح القدير ج 4 ص 34.
3- نور الثقلين ج 3 ص 607، صافى ج 3 ص 435.

يا در حديث ديگرى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه به هنگام تلاوت اين آيه از آن حضرت پرسيدند منظور چه بيوتى است ؟ فرمود «بيوت الانبياء» است. ابوبكر پرسيد اين خانه (اشاره به خانه فاطمه وعلى كرد) نيز از آن جمله است ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نعم من افاضلها»: آرى اين از برترين آنها است. همه اينها اشاره به مصداق هاى روشن است، زيرا مى دانيم معمول روايات اين است كه به هنگام تفسير، مصاديق روشن را بيان مى كند.(1)

ح. در حديث ديگرى كه در «توحيد صدوق» آمده است چنين مى خوانيم: امام باقر عليه السلام فرمود: «ان المشكاة نور العلم فى صدر النبى (صلی الله علیه و آله) والزجاجة صدر على... ونُورٌ عَلى نُورٍ امام مؤيد بنور العلم والحكمة فى اثر الامام من آل محمد وذلك من لدن آدم الى ان تقوم الساعة، فهؤلاء الاوصياء الذين جعلهم اللَّه عز وجل خلفاء فى ارضه وحججه على خلقه، لا تخلو الارض فى كل عصر من واحد منهم»: «مشكات» نور علم در سينه پيامبر (صلی الله علیه و آله) است و «زجاجه» سينه على عليه السلام است، و «نور على نور» امامانى از آل محمد (صلی الله علیه و آله) هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند وبا نور علم وحكمت مؤيدند واين رشته از آغاز خلقت آدم تا پايان جهان ادامه داشته ودارد، اينها همان اوصيايى هستند كه خداوند آنان را خلفاى در زمين قرار داده وحجت خويش بر بندگانش ودر هيچ عصر وزمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است ونخواهد بود.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام «مشكات» به فاطمه و «مصباح» به حسن عليه السلام و «زجاجه» به حسين عليه السلام تفسير شده است.(2)

نكته ها

1. كلمه فضل در جمله وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ به معناى عطاء است واين نص در اين است كه خداى تعالى از فضل خودش آن قدر مى دهد كه در برابر اعمال صالح قرار نمى گيرد، بلكه بيشتر از آن است، از اين آيه روشن تر آيه ديگرى است كه در جاى ديگر آمده ومى فرمايد: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَلَدَيْنا مَزِيدٌ (ق، 35) چون ظاهر آن اين است كه آن بيشترى امرى است ماوراى خواسته آنان وما فوق آنچه كه ايشان هوس آن كنند.

ص: 49


1- مجمع البيان ج 7 ص 227، نمونه ج 14 ص 482.
2- مجمع البيان ج 7 ص 226، نور الثقلين ج 3 ص 602، نمونه ج 14 ص 485.

2. در قرآن كريم در موارد متعددى اجر صالحان را منوط به خواسته خود آنان كرده، از آن جمله مثلا مى فرمايد: أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ، لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (زمر، 34) ونيز فرموده: أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَمَصِيراً، لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ (فرقان، 16) ونيز فرموده: لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ. (نحل، 31) پس اين پاداش زيادى غير از پاداش اعمال است واز آن عالى تر وعظيم تر است، چون چيزى نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد ويا با سعى وكوشش به دستش آورد واين عجيب ترين وعده اى است كه خدا به مؤمنين داده وايشان را به آن بشارت مى دهد.

3. راهيابى به نور خدا در هر كجا نيست، بلكه در مكان ها واز راه هاى خاصّى است. اللَّهُ نُورُ... فِى بُيُوتٍ.

4. بلند ساختن مساجد وكانون هاى عبادت مانعى ندارد. أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ.

5. مكان ها يكسان نيستند وبعضى از آنها، بر بعضى ديگر برترى دارند. فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ.

6. اصل در استفاده از مساجد، ذكر خداست، نه مراسم ديگر. يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.

7. در حديث مى خوانيم: مراد از كسانى كه در اين آيه از آنها ياد شده است، تجارى هستند كه با شنيدن صداى اذان، تجارت را رها مى كنند وبه سوى نماز مى روند.

8. مسجد مركز ياد خداوند؛

از نظر قرآن كريم ياد خداوند آثار وبركاتى به همراه دارد از جمله:

دورى از گناه إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ. (اعراف، 201)

آرامش روح... أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.

ياد خداوند از انسان فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ.... (بقره، 152)

رستگارى... فَاذْكُرُو ا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (اعراف، 69)

از مهمترين مراكز ياد خداوند مسجد است:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.... (بقره، 114)

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.... (نور، 36)

ص: 50

9. قرآن كريم پيامبران ومؤمنان ودانشمندان را رفعت مقام بخشيده، مراكز مذهبى مانند مسجد را نيز رفعت عنايت كرده است.

رفعت پيامبران تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.... (بقره، 256)

رفعت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ. (انشراح، 4)

رفعت مؤمن دانشمند... يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ.... (مجادله، 11)

رفعت مسجد فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.... (نور، 36)

10. كسانى كه تجارت آنان را غافل نكند، مردان بزرگى هستند. (كلمه «رِجالٌ» با تنوين آمده كه علامت بزرگى وعظمت است).

11. از نظر اسلام، حتّى كارهاى حلال ومباح نبايد انسان را از ياد خدا غافل كند، چه رسد به كارهاى مكروه وحرام. لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ.

12. با اين كه نماز ذكر خداست، ولى به خاطر اهميت آن در كنار ذكر الله جداگانه مطرح شده است. ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ.

13. مردان خدا همواره در حال رشد مى باشند وابعاد وجودى آنان افزايش مى يابد. («يزِيدَهُمْ...» ونفرمود: «يزيد لهم...»).

14. پاداش را بيش از عمل بدهيد. وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ (در اسلام سفارش شده است كه مزد را معين كنيد، ولى هنگام پرداخت بيش از آن مقدار بدهيد).

15. اگر از سود تجارت دنيا بگذريد به سود بى حساب آخرت مى رسيد. لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ بِغَيْرِ حِسابٍ (مراد از بى حساب، پاداشى فراوان وفوق انتظار است).(1)

16. در آيه 35 نور مى فرمايد: وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَال نظير اين معنا در سوره ابراهيم آيه 25 آمده است. با اين تفاوت كه هدف از بيان مثل نيز ذكر شده است؛ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

ص: 51


1- نور ج 8 ص 186-189.

آیه 39-40

اشاره

وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ (39) أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (40)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد؛ امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد وخدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را بطور كامل مى دهد؛ وخداوند سريع الحساب است! * يا همچون ظلماتى در يك درياى عميق وپهناور كه موج آن را پوشانده وبر فراز آن موج ديگرى وبر فراز آن ابرى تاريك است؛ ظلمت هايى است يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! وكسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تشبيه اعمال كفار به سراب وتشبيه اعمال آنان به تاريكى هاى دريا. نرسيدن به مقصود.

ب. اينكه فرمود: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ... اعمال ايشان را تشبيه كرده به سرابى در زمين هموار كه انسان آن را آب مى پندارد، ولى حقيقتى ندارد وآثارى كه بر آب مترتب است بر آن مترتب نيست، رفع عطش نمى كند وآثار ديگر آب را ندارد، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها مى كنند واذكار واورادى كه مى خوانند وعبادتى كه در برابر بتها مى كنند، حقيقت ندارد وآثار عبادت بر آن مترتب نيست.(1)

ج. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نور خدا، نور ايمان وهدايت، بود، براى تكميل اين بحث وروشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران، در آيات مورد بحث سخن از ظلمت كفر وجهل وبى ايمانى وكافران تاريكدل ومنافقان گمراه مى گويد، سخن از كسانى مى گويد كه به عكس مؤمنان كه زندگى وافكارشان نُورٌ عَلى نُورٍ بود، وجود آنها ظُلُماتٌ بَعْضُها

ص: 52


1- الميزان ج 15 ص 181.

فَوْقَ بَعْضٍ است! سخن از كسانى است كه در بيابان خشك وسوزان زندگى بجاى آب به دنبال سراب مى روند واز تشنگى جان مى دهند، در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمه زلال هدايت را يافته ودر كنار آن آرميده اند. نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد» وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً. «اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد» حتى اذا جاءه لم يجده شيئا. «اما خدا را نزد اعمال خود مى يابد وحساب او را كامل مى دهد»! وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ «و خداوند سريع الحساب است»! وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

سپس به مثال دوم مى پردازد ومى گويد: «و يا اعمال اين كافران همانند ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده وبر فراز موج موج ديگرى است وبر فراز آن ابر تاريكى قرار گرفته است» أَوْ كَظُلُماتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ وبه اين ترتيب «ظلمت هايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته»! ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ. «آن چنان كه هركس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك وظلمانى است كه اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند»! إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها. آرى نور حقيقى در زندگى انسان ها فقط نور ايمان است وبدون آن فضاى حيات تيره وتار وظلمانى خواهد بود، اما اين نور ايمان تنها از سوى خدا است «و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست» وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.(1)

نكته ها

1. ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ - مراد از «ظلمات» ظلمت هاى روى هم قرار گرفته است، نه چند ظلمت از هم جدا وبراى تاكيد همين مطلب فرموده: إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها آن قدر ظلمت ها روى هم متراكم است كه اگر فرضاً دست خود را از ظلمت اولى در آورد آن را نمى بيند ووجه اين تاكيد اين است كه هيچ چيزى به انسان نزديك تر از دست خود انسان نيست واو اگر بتواند چيزى را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش مى تواند ببيند، چون

ص: 53


1- نمونه ج 14 ص 491-490.

هر عضو ديگرى را بخواهد ببيند بايد خم شود، ولى دست را تا برابر چشم بلند مى كند، مى بيند، با اين حال اگر كسى در ظلمتى قرار داشته باشد كه حتى دست خود را نبيند، معلوم مى شود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است.(1)

2. علاوه بر عقيده، اعمال انسان در سرنوشت او مؤثّر است. لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا... أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ.

3. همه ى مردم، روزى خدا را باور خواهند كرد. وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ

4. به هنگام معرّفى الگوها بايد از الگوهاى مثبت ومنفى سخن گفت. (الگوى مثبت رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ والگوى منفى در آيه ى قبل واين آيه وَالَّذِينَ كَفَرُوا... أَوْ كَظُلُماتٍ.

5. علم وعقل، انسان را از نور وحى الهى بى نياز نمى كنند. اگر نور الهى نباشد، هيچ نورى انسان را نجات نمى دهد. فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.(2)

ص: 54


1- الميزان ج 15 ص 184.
2- نور ج 8 ص 192-190.

آیه 41-42

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ (42)

ترجمه

آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها وزمينند براى خدا تسبيح مى كنند وهمچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هر يك از آنها نماز وتسبيح خود را مى داند؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهند داناست! * واز براى خداست حكومت ومالكيت آسمانها وزمين؛ وبازگشت (تمامى موجودات) به سوى اوست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسبيح موجودات آسمان وزمين وپرندگان نسبت به خداوند. آگاه بودن موجودات نسبت به نماز وتسبيح خود. خالقيت پروردگار دليل بر مالكيت او نسبت به جهان هستى.

ب. از آنجا كه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است وخالقيت او دليل بر مالكيت او نسبت به مجموعه جهان هستى است ونيز دليل بر آن است كه همه موجودات به سوى او باز مى گردند، اضافه مى كند: «و از براى خدا است مالكيت آسمانها وزمين وبازگشت تمامى موجودات به سوى او است» وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.(1)

ج. جمله «أَ لَمْ تَرَ» (آيا نديدى) به گفته بسيارى از مفسران به معنى «ا لم تعلم» (آيا نمى دانى) است، زيرا تسبيح عمومى موجودات جهان چيزى نيست كه با چشم ديده شود، بلكه به هر معنى كه باشد با قلب وعقل، درك مى گردد، اما از آنجا كه اين مساله آن قدر واضح است كه گويى با چشم ديده مى شود، تعبير به «أَ لَمْ تَرَ» شده است. اين نكته نيز قابل توجه است كه مخاطب در اين آيه گرچه شخص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى باشد اما به گفته جمعى از مفسران منظور از آن عموم مردم است.(2)

ص: 55


1- نمونه ج 14 ص 496.
2- نمونه ج 14 ص 496.

د. آيات مختلف قرآن سخن از چهار عبادت در مورد همه موجودات اين جهان بزرگ مى گويد: تسبيح، حمد، سجده ونماز، در آيه مورد بحث سخن از «نماز» و «تسبيح» بود ودر آيه 15 سوره رعد سخن از «سجود» عمومى است وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ودر آيه 44 سوره اسراء سخن از «تسبيح» و «حمد» تمامى موجودات عالم هستى است وَإِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ. درباره حقيقت «حمد» و «تسبيح» عمومى موجودات جهان، در اينجا دو تفسير قابل توجه وجود دارد:

تمامى ذرات اين عالم اعم از آنچه آن را عاقل مى شماريم يا بى جان يا غير عاقل همه داراى نوعى درك وشعورند ودر عالم خود تسبيح وحمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر به درك آن نيستيم، شواهدى از آيات قرآن نيز براى اين تفسير اقامه شده است.

منظور از تسبيح وحمد همان چيزى است كه ما آن را «زبان حال» مى ناميم، يعنى مجموعه نظام جهان هستى واسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است، با زبان بى زبانى، با صراحت وبه طور آشكار از قدرت وعظمت خالق خود وعلم وحكمت بى انتهاى او سخن مى گويند.(1)

نكته ها

1. نظام هستى، هم فرمانروا دارد وَلِلَّهِ مُلْكُ... وهم هدفدار است. وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.(2)

2. نماز، در صورتى ارزش دارد كه نمازگزار بداند چه مى گويد وچه مى كند كل قد علم صلاته.(3)

3. نظير آيه 41 نور كه دلالت بر تسبح موجودات نظام هستى دارد آيات ذيل است

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاَتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً (الإسراء، 44)

وَلَهُ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ.

ص: 56


1- همان ص 497.
2- نور ج 8 ص 193.
3- همان.

ُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ (الأنبياء، 19-20)

24 حشر، 1 جمعه، 13 رعد، 1 تغابن، 79 انبياء، 18 ص، 75 زم، 7 غافر، 38 فصلت، 5 شورى، 206 اعراف.

آیه 43-45

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجي سَحابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِاْلأَبْصارِ (43) يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً ِلأُولِي اْلأَبْصارِ (44) وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (45)

ترجمه

آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند، سپس ميان آنها پيوند مى دهد وبعد آن را متراكم مى سازد؟! در اين حال، دانه هاى باران را مى بينى كه از لابه لاى آن خارج مى شود؛ واز آسمان - از كوه هايى كه در آن است [= ابرهايى كه همچون كوه ها انباشته شده اند] - دانه هاى تگرگ نازل مى كند وهر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند واز هر كس بخواهد اين زيان را برطرف مى كند؛ نزديك است درخشندگى برق آن (ابرها) چشمها را ببرد! * خداوند شب وروز را دگرگون مى سازد؛ در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت! * وخداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد؛ گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند وگروهى بر دو پاى خود وگروهى بر چهار پا راه مى روند؛ خداوند هر چه را بخواهد مى آفريند، زيرا خدا بر همه چيز تواناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دقت كردن در نشانه هاى عظمت الهى مانند راندن ابرها وبه هم پيوند دادن ومتراكم ساختن آنها ونزول تگرگ از آسمان ودگرگون ساختن شب وروز به منظور عبرت براى صاحبان بصيرت.

ب. در اين آيات به گوشه ديگرى از شگفتيهاى آفرينش وعلم وحكمت وعظمتى كه ما

ص: 57

وراى آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه دلائل توحيد ذات پاك اويند. در آيه نخست روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى ميراند، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد وبعد متراكم مى سازد»؟! أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً. «و در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند» وبر كوه ودشت وباغ وصحرا فرو مى بارند فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ. «يزجى» از ماده «ازجاء» به معنى راندن با ملايمت است، راندنى كه براى رديف كردن موجودات پراكنده مى باشد واين تعبير دقيقا در مورد ابرها صادق است كه هر قطعه اى از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم مى راند وپيوند مى دهد ومتراكم مى سازد.(1)

«ركام» (بر وزن غلام) به معنى اشيايى است كه روى هم متراكم شده اند واما «ودق» (بر وزن شرق) به عقيده بسيارى از مفسران به معنى دانه هاى باران است كه از خلال ابرها بيرون مى آيد.(2)

ج. سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان وابرها اشاره كرده مى گويد: «وخدا از آسمان، از كوه هايى كه در آسمان است، دانه هاى تگرگ نازل مى كند» وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ. تگرگ هايى كه هركس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند شكوفه هاى درختان، ميوه ها وزراعت ها وحتى گاه حيوان ها وانسان ها از آسيب آن در امان نيستند؛ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ. واز هر كس بخواهد اين عذاب وزيان را بر طرف مى سازد وَيَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ ودر پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده مى گويد: «نزديك است درخشندگى برق ابرها، چشمهاى انسان را ببرد» يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ.

د. در آيه بعد به يكى ديگر از آيات خلقت ونشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب وروز وويژگى هاى آنها است اشاره كرده مى فرمايد: «خداوند شب وروز را دگرگون مى سازد ودر اين، عبرتى است براى صاحبان بصيرت» يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ إِنَّ فِى ذلِكَ

ص: 58


1- نمونه ج 14 ص 502.
2- همان ص 503، مجمع البيان ج 7 ص 233، فتح القدير ج 4 ص 41، كشاف ج 3 ص 245.

لَعِبْرَةً لِأُولِى الْأَبْصارِ. در اينكه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند: بعضى آن را به معنى آمد وشد شب وروز گرفته اند كه يكى مى آيد وديگرى را محو مى كند وبعضى آن را به معنى كوتاه شدن يكى وطولانى شدن ديگرى كه به صورت تدريجى انجام مى يابد دانسته اند كه پيدايش فصول نيز با آن مربوط است وبالاخره بعضى آن را به معنى دگرگونى هايى از قبيل گرما وسرما وحوادث ديگرى كه در شب وروز صورت مى گيرد دانسته اند. ولى ناگفته پيدا است كه اين تفسيرها هيچ گونه منافاتى با هم ندارند وممكن است همه آنها در مفهوم جمله «يقلب» جمع باشد.

آخرين آيه مورد بحث به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل توحيد، يعنى مساله حيات در صورتهاى متنوعش اشاره كرده مى گويد: «خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد» وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ.(1)

ه -. در آيه 45، خداوند به اصناف حيوانات اشاره فرموده است: خزندگان، چرندگان وپرندگان.(2)

و اين آيه بدنبال آيه قبل است يعنى همان گونه كه جابجايى شب وروز براى اهل بصيرت عبرت آموز است، آفرينش آن همه موجودات گوناگون از آب نيز وسيله ى عبرت است.

نكته ها

1. حركت ابرها وپيوستگى آنها ومتراكم شدن آن ونزول باران، با قدرت واراده ى الهى وبراى هدفى حكيمانه انجام مى گيرد. يُزْجِى، يُؤَلِّفُ، يَجْعَلُهُ.

2. اگر انسان در حركت ورشد معنوى نباشد، در حركت ظاهرى همچون حيوانات خواهد بود. وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ.

3. مادّه ى اصلى همه ى جنبنده ها آب است، «ماءٍ» ولى قدرت نمايى خدا به گونه اى است كه از اين مادّه ى ساده، اين همه موجودات متنوّع خلق مى كند. وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ.(3)

ص: 59


1- نمونه ج 14 ص 507-503.
2- نور ج 8 ص 196.
3- همان؛ راهنما 12 ص 297.

آیه 46-50

اشاره

لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (46) وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنينَ (49) أَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (50)

ترجمه

ما آيات روشنگرى نازل كرديم؛ وخدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند! * آنها مى گويند: «به خدا وپيامبر ايمان داريم واطاعت مى كنيم!» ولى بعد از اين ادّعا، گروهى از آنان رويگردان مى شوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند! * وهنگامى كه از آنان دعوت شود كه بسوى خدا وپيامبرش بيايند تا در ميانشان داورى كند، ناگهان گروهى از آنان رويگردان مى شوند! * ولى اگر حق داشته باشند (وداورى به نفع آنان شود) با سرعت وتسليم بسوى او مى آيند! * آيا در دلهاى آنان بيمارى است، يا شكّ وترديد دارند، يا مى ترسند خدا ورسولش بر آنان ستم كنند؟! نه، بلكه آنها خودشان ستمگرند!

شان نزول

يكى از منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت، مرد يهودى، منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) خواند، اما منافق زير بار نرفت واو را به داورى «كعب بن اشرف يهودى»! دعوت كرد (وحتى طبق بعضى از روايات صريحاً گفت ممكن است «محمد» در مورد ما عدالت را رعايت نكند!) آيات فوق نازل شد وسخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش ومذمت قرار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول آيات روشن از طرف خداوند. وهدايت انسانها به صراط مستقيم در پرتو مشيت خداوند. بيان سيره برخى از منافقان

ص: 60


1- مجمع البيان ج 7 ص 236، فتح القدير ج 3 ص 248، فتح القدير ج 4 ص 45، نمونه ج 14 ص 513.

مانند اقرار زبانى به ايمان وعدم اعتقاد قلبى ورويگردانى در زمان دعوت از آنان به هنگام قضاوت پيامبر اكرم، توجه به قضاوت در صورت منفعت داشتن براى آنها. بيان علت اصلى تسليم نبودن منافقان ستمگرى آنان.

ب. در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان وبازتابهاى توحيد در زندگى انسان وتسليم او در برابر حق وحقيقت است. نخست مى گويد: «ما آيات روشن وروشنگرى نازل كرديم» لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ. البته وجود اين «آيات مبينات» زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد، ولى نقش اصلى را هدايت الهى دارد، چرا كه «خدا هركس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند» وَاللَّهُ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. سپس به عنوان مذمت از گروه منافقان مى فرمايد: آنها مى گويند: به خدا وپيامبر ايمان داريم واطاعت مى كنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند. بعد به عنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد: «هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا وپيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند، گروهى از آنها روى گردان مى شوند» وَإِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.

براى تاكيد بيشتر وروشن شدن شرك ودنياپرستيشان اضافه مى كند: «اما اگر اين داورى به نفع آنها بوده باشد با نهايت تسليم به سوى او مى آيند» وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.

ج. در آيات فوق اين تخلف واعراض از داورى پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده است، شايد به دليل اينكه گروه ديگر تا اين حد بى حيا وجسور نبودند، چرا كه نفاق هم مانند ايمان داراى درجات مختلفى است.(1)

وَإِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ. سياق آيه شهادت مى دهد بر اينكه آيات درباره بعضى از منافقين نازل شده كه با بعضى ديگر مرافعه اى داشته اند وآن طرف پيشنهاد كرده كه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روند وهر چه او در ميان آن دو حكم كرد قبول كنند ومنافق مزبور زير بار نرفته واين آيات در اين خصوص نازل شده. با اينكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ميان مردم به حكم خدا حكم مى كرد، هم چنان كه قرآن كريم دراين باره فرموده:

ص: 61


1- نمونه ج 14، ص 514 و 515.

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ. (نساء، 105) پس حكم، يك نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارد كه نسبت مباشرت است ونسبتى هم به خداى سبحان دارد كه جزء شريعت او است واو است كه پيغمبر را براى حكم وقضاء منصوب نموده.

جمله بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ اعراض از ترديد سابق با همه شقوق سه گانه آن است ومعنايش اين است كه: اگر براى داورى نزد رسول خدا نيامدند نه به خاطر شك بود ونه به خاطر جابرانه بودن احكام دين ونه ترس از خيانت رسول، چون اگر علت يكى از اينها مى بود در صورتى هم كه حق با آنها بود با اذعان پيش نمى آمدند وآيه شريفه مى فرمايد اگر حق با آنها بود مى آمدند پس مى فهميم كه علت يكى از آن سه وجه مذكور نبوده بلكه همان ظلم وستم پيشگى ولا ابالى گرى آنان بوده است.(1)

د. ظاهر سياق آيات اين است كه مراد از مرض قلوب ضعف ايمان مى باشد، هم چنان كه در آيه فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ (احزاب، 32) وآيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ والْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ (احزاب، 60) وآياتى ديگر كه به همين معنا است واما اينكه مراد از مرض قلب نفاق باشد، هم چنان كه به همين معنا تفسير شده(2) ، باطل است، به دليل صدر آيه كه مى فرمايد: وما اولئك بالمؤمنين وحكم به نفاقشان كرده، ديگر معنا ندارد كه از نفاق آنان سؤال كند وسپس خودش جواب دهد كه: «نه، بلكه ايشان از ستمكاران هستند».(3)

نكته ها

1. به شعارهاى زيبا وفريبنده تكيه نكنيم، ايمان وثبات قدم لازم است. يَقُولُونَ... يَتَوَلَّى.(4)

2. حكم پيامبر همان حكم خداوند است. («لِيحْكُمَ» مفرد آمده، نه تثنيه).(5)

3. در انتقاد، انصاف داشته باشيد وهمه را نكوبيد. فَرِيقٌ مِنْهُمْ.

4. قضاوت عادلانه، خوشايند گروهى از مردم نيست. فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.(6)

ص: 62


1- الميزان ج 15، ص 212-214.
2- مجمع البيان ج 7 ص 236، فتح القدير ج 4 ص 45.
3- الميزان ج 15 ص 203.
4- نور ج 8 ص 197.
5- همان ص 198، بيضاوى 4 ص 196.
6- نور ج 8 ص 198.

منافق، فرصت طلب است ونان را به نرخ روز مى خورد. وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا.(1)

تفاوت اوصاف مؤمن با غير مؤمن

1. مؤمن در خوبى ها سرعت مى ورزد؛ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ. (انبياء، 90) غيرمؤمن در گناه سرعت مى ورزد؛ يُسَارِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ. (مائده، 62)

2. مؤمن علاقه به طهارت نفس دارد؛ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا. (توبه، 108) غيرمؤمن علاقه به اشاعه گناه دارد؛ إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَهُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. (نور، 19)

3. مؤمن به محرومين رسيدگى مى كند؛ وَالَّذِينَ فِى أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ. (معارج، 24-25) غير مؤمن اموال خويش را ذخيره مى كند؛ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّهَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ. (توبه، 34)

4. مؤمن از نماز محافظت مى كند؛ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ. (معارج، 34) غير مؤمن نماز را به مسخره مى گيرد؛ وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاهِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً. (مائده، 58)

5. مؤمن به فكر اصلاح جامعه است؛ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْاءِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ. (هود، 88) غيرمؤمن به فكر فساد در جامعه است؛ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الارْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ. (بقره، 205)

6. مؤمن از سخن لغو پرهيز مى كند؛ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ... وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. (مومنون، 1-3) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ. (قصص، 55) غيرمؤمن سخن لغو وبيهوده مى زند؛ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. (انعام، 112)

7. مؤمن نجات مى يابد؛ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً. غير مؤمن نجات نمى يابد؛ فَلَا تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَهٍ مِنَ الْعَذَابِ.

8. اعمال مؤمن پذيرفته مى شود؛ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. اعمال غير مؤمن پذيرفته نيست؛ لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ.

9. مؤمن در نور به سر مى برد؛ نُّورٌ عَلَى نُورٍ. (نور، 35) غير مؤمن در ظلمت به سر مى برد؛ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ. (نور، 40)

ص: 63


1- همان ص 199.

10. مؤمن اهل انفاق است وانفاق را مايه تقرّب مى داند؛ وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ. (توبه، 99) غير مؤمن انفاق را مايه خسارت مى داند؛ وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً. (توبه، 98)

11. مؤمن از نرفتن به جبهه ناراحت است؛ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ. (توبه، 92)

غيرمؤمن از نرفتن به جبهه وجهاد خوشحال است؛ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ. (توبه، 81)

12. مؤمن صله رحم مى كند؛ وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ. (رعد، 21) غيرمؤمن قطع رحم مى كند؛ وَالَّذِينَ... يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ. (رعد، 25)

13. مؤمن اهل وفاء به عهد است؛ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ. (بقره، 177) غيرمؤمن اهل پيمان شكنى است؛ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ. (بقره، 27)

14. مؤمن گفتار ورفتارش هماهنگ است؛ وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا. (نور، 47) غير مؤمن رفتار وگفتارش هماهنگ نيست؛ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ. يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ. (فتح، 11)

15. مؤمن وقتى ياد خدا مطرح مى شود قلبش آرام تر مى شود؛ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد، 28) غير مؤمن وقتى ياد خدا مطرح مى شود قلبش گريزان است؛ وَإِذَا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ. (زمر، 45)

ص: 64

آیه 51-54

اشاره

إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51) وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (52) وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ (54)

ترجمه

سخن مؤمنان، هنگامى كه بسوى خدا ورسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند، تنها اين است كه مى گويند: «شنيديم واطاعت كرديم!» واينها همان رستگاران واقعى هستند. * وهر كس خدا وپيامبرش را اطاعت كند واز خدا بترسد واز مخالفت فرمانش بپرهيزد، چنين كسانى همان پيروزمندان واقعى هستند! * آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى، (از خانه واموال خود) بيرون مى روند (وجان را در طبق اخلاص گذارده تقديم مى كنند)؛ بگو: «سوگند ياد نكنيد؛ شما طاعت خالصانه نشان دهيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!» * بگو: «خدا را اطاعت كنيد واز پيامبرش فرمان بريد! واگر سرپيچى نماييد، پيامبر مسؤول اعمال خويش است وشما مسؤول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد؛ وبر پيامبر چيزى جز رساندن آشكار نيست!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: معرفى رستگاران واقعى در پرتو اطاعت خدا وپيامبر اكرم، سوگند موكد منافقان پيرامون اطاعت از دستور پيامبر اكرم وباطل ساختن ادعاى آنان به جهت عدم عمل، پيامد سرپيچى از دستور پيامبر اكرم.

ب. در آيات گذشته عكس العمل منافقان تاريك دل را در برابر داورى خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) بيان كرد آيات مورد بحث نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح مى كند ومى گويد: «هنگامى كه مؤمنان براى داورى به سوى خدا ورسولش فرا خوانده شوند يك سخن بيشتر ندارند وآن اين است كه مى گويند شنيديم واطاعت كرديم» إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا.

ص: 65

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «رستگاران واقعى آنها هستند» وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. دومين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد: «كسانى كه اطاعت خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) كنند واز خدا بترسند وتقوى پيشه نمايند آنها نجات يافتگان وپيروزمندانند» وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.(1)

ج. قابل توجه اينكه: در آيه اخير براى «فائزون»، سه وصف ذكر شده است: اطاعت خدا وپيامبر، خشيت وتقوى، بعضى از مفسران گفته اند كه اطاعت يك معنى كلى است وخشيت شاخه درونى آن وتقوى شاخه بيرونى آن است. ذكر اين نكته نيز لازم است كه در روايتى در تفسير جمله وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ از امام باقر عليه السلام چنين نقل شده: مقصود از اين آيه على عليه السلام است.(2) بدون شك آن حضرت بارزترين مصداق آيه است وهرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود.(3)

د. لحن آيه بعد - وهمچنين شان نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده - نشان مى دهد كه جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل وملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند وخدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند وشديدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده وبا قاطعيت به آنها گفت: آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى از خانه واموال خود بيرون مى روند (يا جان خود را بر كف گرفته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند) بگو سوگند لازم نيست، شما عملا طاعت خالصانه وصادقانه نشان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. بسيارى از مفسران، منظور از خروج را در جمله (ليخرجن) خارج شدن براى جهاد دانسته اند در حالى كه بعضى ديگر به معنى خارج شدن از اموال وزندگى ويا همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هر جا رفتن ودر خدمت او بودن تفسير كرده اند.(4)

سپس اضافه مى كند در برابر اين فرمان از دو حال خارج نيست اگر سرپيچى كنيد وروى

ص: 66


1- نمونه ج 14 ص 522-521.
2- نور الثقلين ج 3 ص 616.
3- نمونه ج 14 ص 523.
4- نمونه ج 14 ص 523، مجمع البيان ج 7 ص 238، فتح القدير ج 4 ص 46.

گردان شويد پيغمبر (صلی الله علیه و آله) مسئول اعمال خويش است (ووظيفه خود را انجام داده) وشما هم مسئول اعمال خود (ووظيفه شما اطاعت صادقانه است) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ. اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد وَإِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا وحق وصواب دعوت نمى كند ودر هر حال بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست؛ وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.(1)

نكته ها

1. پذيرفتن قضاوت پيامبر نشانه ايمان

قرآن كريم نشانه ايمان واقعى را پذيرفتن قضاوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى داند: فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ... (النساء، 65) مردم در برابر قضاوت وحكميت پيامبر دو گروه شده اند:

مسلمانان حقيقى حكميت او را پذيرفتند إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا... (النور، 51)

گروهى مانند منافقان ويهوديان حكميت پيامبر اكرم را نپذيرفتند: وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (النور، 48) گروه ديگرى مانند يهوديان نيز از پذيرفتن قضاوت پيامبر اعراض كردند: وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (المائدة، 43)

2. اطاعت مؤمنين واقعى از پيامبر بر اساس آگاهى است. (تقديم «سَمِعْنا» بر «أَطَعْنا»).

3. تكرار جمله «أَطِيعُوا» نشان آن است كه پيامبر دو شأن دارد: يكى بيان وحى الهى أَطِيعُوا اللَّهَ وديگرى دستورات حكومتى أَطِيعُوا الرَّسُولَ.(2)

4. در قرآن به مواردى برمى خوريم كه دو دستور از طرف خدا در كنار يكديگر ذكر شده است وبايد هر دو دستور اجرا شود وعمل كردن به يكى از آن دو كافى وقابل قبول نيست، از جمله: ايمان وعمل. آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ (بقره، 25) نماز وزكات. أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ (بقره، 43) تشكّر از خداوند ووالدين. أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوالِدَيْكَ (لقمان، 14)

ص: 67


1- نمونه ج 14 ص 525.
2- نور ج 8 ص 202-200.

اطاعت از خدا ورسول. أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ كه در اين آيه آمده است.(1)

5. آيه 52 نور وآيه 71 احزاب وآيه 17 سوره فتح نظير يكديگرند.

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ. (نور، 52)

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا. (احزاب، 71)

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ. (فتح، 17)

از جمع ميان آيات استفاده مى شود كه سعادت انسان كه رسيدن به بهشت است. در پرتو اطاعت خدا وپيامبر اكرم است واين سعادت بزرگى است.

آیه 55

اشاره

وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (55)

ترجمه

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد؛ ودين وآيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا وريشه دار خواهد ساخت؛ وترسشان را به امنيت وآرامش مبدّل مى كند، آنچنان كه تنها مرا مى پرستند وچيزى را شريك من نخواهند ساخت وكسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقانند.

شان نزول

هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومسلمانان به مدينه هجرت كردند وانصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند وآن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند، شب را با سلاح بخوابند وصبح با سلاح بر خيزند (وحالت آماده باش دائم داشته باشند) ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد، بعضى اين مطلب را آشكارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت ؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با

ص: 68


1- نور ج 8 ص 202.

خيال آسوده، شب استراحت كنيم واطمينان وآرامش بر ما حكم فرما گردد وجز از خدا از هيچكس نترسيم ؟ آيه فوق نازل شد وبه آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در اين محور سخن مى گويد: وعده الهى نسبت به مومنان صالح پيرامون حاكميت بر زمين وبر پايى دين مورد پسند آنان وتبديل خوف به امنيت وپرستش خداى يگانه....

ب. از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اطاعت وتسليم در برابر فرمان خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده ونتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند وبه صورت مؤكد مى گويد: «خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند واعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت هستند «ايمان» و «عمل صالح» سه نويد داده است: 1 - استخلاف وحكومت روى زمين. 2 - نشر آئين حق به طور اساسى وريشه دار در همه جا (كه از كلمه «تمكين» استفاده مى شود). 3 - از ميان رفتن تمام اسباب خوف وترس ووحشت وناامنى ونتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند وفرمان هاى او را گردن نهند وهيچ شريك وشبيهى براى او قائل نشوند وتوحيد خالص را در همه جا بگسترانند.

ج. كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ در اينكه اين جمله اشاره به چه اشخاصى است كه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى آن را اشاره به آدم وداود وسليمان دانسته اند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بقره درباره «آدم» مى فرمايد: إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً: «من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم».(2)

و در آيه 26 سوره ص درباره «داود» مى فرمايد: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ:

ص: 69


1- مجمع البيان ج 7 ص 239، نمونه ج 14 ص 526، اسباب النزول ص 163، فتح القدير ج 4 ص 49.
2- نمونه ج 14 ص 529-527.

«اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم» واز آنجا كه «سليمان» به مقتضاى آيه 16 سوره نمل وارث حكومت داود بود، خليفه در روى زمين شد.

اما بعضى ديگر مانند مفسر عاليقدر «علامه طباطبائى» در «الميزان» اين معنى را بعيد شمرده است، زيرا تعبير الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ را متناسب انبياء ندانسته، چرا كه در قرآن اين تعبير در مورد پيامبران به كار نرفته است، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه داراى ايمان وعمل صالح بودند وحكومت در روى زمين پيدا كردند مى داند. اما جمعى ديگر معتقدند كه اين آيه اشاره به «بنى اسرائيل» است، زيرا آنها با ظهور موسى عليه السلام ودر هم شكسته شدن قدرت فرعون وفرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند، چنان كه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد: وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتِى بارَكْنا فِيها: «ما آن جمعيت مستضعف (مؤمنان بنى اسرائيل) را وارث مشارق ومغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم».(1)

د. اين وعده الهى از آن كيست ؟ بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) صاحب حكومت در زمين شدند (البته منظور از «ارض» تمام روى زمين نيست بلكه مفهومى است كه بر جزء وكل صدق مى كند). بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهارگانه نخستين وبعضى مفهوم آن را چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند وگروهى آن را اشاره به حكومت مهدى عليه السلام مى دانند. بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود وبدون شك حكومت مهدى عليه السلام كه طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه واهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل وداد مى كند بعد از آنكه ظلم وجور همه جا را گرفته باشد مصداق كامل اين آيه است، ولى با اين حال مانع از عموميت وگستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نتيجه اينكه در هر عصر وزمان پايه هاى ايمان وعمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار وپر نفوذ خواهند شد.

و اينكه بعضى مى گويند: كلمه «ارض» مطلق است وتمام روى زمين را شامل مى شود واين منحصرا مربوط به حكومت مهدى عليه السلام است بعلاوه شان نزول آيه نيز نشان مى دهد كه

ص: 70


1- نمونه ج 14 ص 529.

حداقل نمونه اى از اين حكومت در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آن حضرت) حاصل شده است.(1)

ه -. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل كرده اند: «لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول اللَّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى، اسمه اسمى، يملأ الارض عدلا وقسطا كما ملئت ظلما وجورا»: «اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آن قدر طولانى مى كند تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم بر زمين شود وصفحه زمين را پر از عدل وداد كند، آن گونه كه از ظلم وجور پر شده باشد» مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد: از اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين حديث نقل شده است: «انها فى المهدى من آل محمد»: «اين آيه درباره مهدى آل محمد (صلی الله علیه و آله) مى باشد»(2). در تفسير «روح المعانى» وبسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد عليه السلام چنين نقل شده است كه در تفسير آيه فرمود: «هم واللَّه شيعتنا اهل البيت، يفعل اللَّه ذلك بهم على يدى رجل منا وهو مهدى هذه الامة، يملأ الارض عدلا وقسطا كما ملئت ظلما وجورا وهو الذى قال رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) لو لم يبق من الدنيا الا يوم...».(3)

نكته ها

1. در قرآن جمله فَإِنْ تَوَلَّوْا زياد بكار رفته است كه در تمام موارد به پيامبر دلدارى مى دهد كه از بى اعتنايى مردم نسبت به تبليغ خود دلسرد نشود.

2. «قُرطبى» در تفسير جامع الاحكام، درباره ى پيروزى كامل اسلام چند حديث نقل مى كند ومى گويد: در زمين خانه اى نخواهد بود مگر آن كه اسلام در آن خانه وارد خواهد شد.(4)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در آخرين حج خود در مسير برگشت از مكّه (روز هيجدهم ذى الحجه) در غدير خم به فرمان خداوند حضرت على عليه السلام را جانشين خود قرار داد، آيه نازل شد امروز من اسلام را براى شما پسنديدم رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً (مائده، 3) در اين آيه نيز مورد

ص: 71


1- مجمع البيان ج 7 ص 239، نمونه ج 14 ص 530.
2- مجمع البيان ج 7 ص 239.
3- مجمع البيان ج 7 ص 240، نمونه ج 14 ص 531، صافى 3 ص 444.
4- نور ج 8 ص 204-203.

وعده ى خداوند پيروزى آن دينى است كه خدا پسنديده است دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ ودينى كه خدا پسنديده واعلام كرده، همان مكتب غدير خم است.

3. كليد ورمز لياقت براى بدست گرفتن حكومت گسترده حقّ، تنها ايمان وعمل صالح است. الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ به كسانى كه اهل ايمان وعمل باشند وعده ى پيروزى داده شده، نه به آنان كه تنها اهل ايمان باشند.

4. دين، از سياست جدا نيست، بلكه سياست وحكومت براى حفظ دين است. لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ... يَعْبُدُونَنِى

5. در تبليغ وارشاد مردم، براى باور كردن آنان، بيان نمونه هايى از تاريخ گذشته مفيد است. كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.(1)

ص: 72


1- نور ج 8 ص 205-204.

آیه 57-60

اشاره

وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56) لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصيرُ (57) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (58) وَ إِذا بَلَغَ اْلأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (59) وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتي لا يَرْجُونَ نِكاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (60)

ترجمه

و نماز را برپا داريد وزكات را بدهيد ورسول (خدا) را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت (او) شويد. * گمان مبر كافران مى توانند از چنگال مجازات الهى در زمين فرار كنند! جايگاه آنان آتش است وچه بد جايگاهى است! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بردگان شما وهمچنين كودكانتان كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح ونيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد وبعد از نماز عشا؛ اين سه وقت خصوصى براى شماست؛ امّا بعد از اين سه وقت، گناهى بر شما وبر آنان نيست (كه بدون اذن وارد شوند) وبر گرد يكديگر بگرديد (وبا صفا وصميميت به يكديگر خدمت نماييد). اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى كند وخداوند دانا وحكيم است! * وهنگامى كه اطفال شما به سنّ بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنان بودند اجازه مى گرفتند؛ اينچنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند وخدا دانا وحكيم است! * وزنان از كارافتاده اى كه اميد به ازدواج ندارند، گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى (رويين) خود را بر زمين بگذارند، بشرط اينكه در برابر مردم خودآرايى نكنند؛ واگر خود را بپوشانند براى آنان بهتر است؛ وخداوند شنوا وداناست.

ص: 73

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اقامه نماز وپرداختن زكات واطاعت پيامبر عامل جذب رحمت الهى، عدم توانايى كفار برفرار از مجازات خداوند وبيان جايگاه آنان (دوزخ)، آداب ورود به جايگاه اختصاصى والدين مانند اجازه گرفتن فرزندان غيربالغ در سه وقت: 1. قبل از نماز فجر. 2. در نيمروز (هنگامى كه لباس هاى معمولى خود را بيرون مى آوريد) 3. بعد از نماز عشاء. لزوم اجازه گرفتن فرزندان بالغ از پدر ومادر مانند فرزندان نابالغ. عدم منع رفع حجاب براى زنان سالخورده كه اميد به ازدواج ندارند.

ب. در آيه 55 وعده خلافت روى زمين به مؤمنان صالح داده شده بود واين در آيه 56 مردم را براى فراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند مانند اقامه نماز وپرداخت زكات واطاعت پيامبر اكرم واگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند ومانع تحقق وعده الهى شوند، چنين امرى امكان پذير نيست، چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچيز است، بنابراين «گمان نبر كه افراد كافر مى توانند از چنگال مجازات الهى در پهنه زمين فرار كنند» لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ.(1)

ج. مهمترين مساله اى كه در اين سوره، تعقيب شده مساله عفت عمومى ومبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته، آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مساله ارتباط دارد پرداخته وخصوصيات آن را تشريح مى كند وآن مساله اذن گرفتن كودكان بالغ ونابالغ به هنگام ورود به اطاقهايى است كه مردان وهمسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند. نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد مملوكهاى شما (بردگانتان) وهمچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ. «قبل از نماز فجر ودر نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد وبعد از نماز عشاء» مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ.(2)

ص: 74


1- نمونه ج 14 ص 535.
2- همان ص 538، مجمع البيان ج 7 ص 243، فتح القدير ج 4 ص 51.

د. «ظهيرة» چنان كه راغب در مفردات وفيروزآبادى در قاموس مى گويند: به معنى نيمروز وحدود ظهر است كه مردم در اين موقع معمولا لباسهاى رويى خود را در مى آورند. «اين سه وقت، سه وقت پنهانى وخصوصى براى شما است» ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ.(1)

كلمه عورت به معناى عيب است واگر آن را عورت ناميده اند، چون هر كس عار دارد از اينكه آن را هويدا كند وشايد مراد از آن در آيه شريفه هر چيزى باشد كه سزاوار است پوشانده شود.(2)

در پايان آيه مى فرمايد: «بر شما وبر آنها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بدون اذن وارد شوند وبعضى به ديگرى خدمت كنند وگرد هم (با صفا وصميميت) بگردند» لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ. آرى «اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند وخدا عالم وحكيم است» كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.(3)

ه -. در آيه بعد حكم بالغان را بيان كرده، مى گويد: «هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كه قبل از آنها بودند اجازه مى گرفتند» وَإِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

واژه «حلم» (بر وزن «كتب») به معنى عقل آمده است وكنايه از بلوغ است كه معمولا با يك جهش عقلى وفكرى توام است وگاه گفته اند «حلم» به معنى رؤيا وخواب ديدن است وچون جوانان، مقارن بلوغ، صحنه هايى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آنها مى شود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است. اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر ومادر در آنجا استراحت مى كنند وگرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند وهيچگونه مانع ورادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.

و. در آخرين آيه مورد بحث استثنايى براى حكم حجاب زنان بيان مى كند وزنان پير وسالخورده را از اين حكم مستثنى مى شمرد ومى گويد: «زنان از كار افتاده اى كه اميدى به

ص: 75


1- نمونه ج 14 ص 538.
2- مجمع البيان ج 7 ص 242، الميزان ج 15 ص 226.
3- فتح القدير ج 4 ص 52، نمونه ج 14 ص 540.

ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباس هاى (روئين) خود را بر زمين بگذارند در حالى كه در برابر مردم خود آرايى نكنند» وَالْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِى لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَة. در واقع براى اين استثناء دو شرط وجود دارد: نخست اينكه به سن وسالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند وبه تعبير ديگر جاذبه جنسى را كاملا از دست داده اند. ديگر اينكه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند.(1)

ز. كلمه «تبرج» به معناى اين است كه زن محاسن وزيبايى هاى خود را كه بايد بپوشاند اظهار كند واين كلمه در اصل به معناى ظهور بوده، برج را هم به همين جهت، كه بنايى است ظاهر وپيدا برج ناميده اند.(2)

ح. مراد از جمله ى يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ اين نيست كه زنان سالخورده مجازند عريان شوند، زيرا در آيه قبل نيز مراد از تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ در آوردن لباس هاى بيرون بود، نه تمام لباسها، به علاوه امام صادق عليه السلام درباره ى اين آيه فرمودند: مراد كنار گذاشتن روسرى وروپوش است.(3)

در پايان آيه اضافه مى كند كه با همه احوال «اگر آنها تعفف كنند وخويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است» وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ.(4)

نكته ها

1. امام صادق عليه السلام با تلاوت آيه 56 فرمود: زكات فطره مصداق زكات در آيه وواجب است.(5)

2. شايد آيه 57 پاسخ سؤالى باشد كه بعد از آيه قبل مطرح مى شود كه با آن همه كفر ونفاق وامكاناتى كه مخالفين دارند، چگونه خداوند به مؤمنين وعده حاكميت بر زمين را مى دهد؟ اين آيه مى فرمايد: لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ ترديد نكن، زيرا مخالفين نمى توانند در هيچ كجاى زمين اراده وراه خداوند را مختل وعاجز نمايند. بر خلاف ميل وپندار نادرست دشمنان، روزى حكومت امام زمان عليه السلام محقّق خواهد شد.

ص: 76


1- نمونه ج 14 ص 542-541.
2- الميزان ج 15 ص 227، مجمع البيان ج 7 ص 154.
3- نور ج 8 ص 210، فتح القدير ج 4 ص 52.
4- نمونه ج 14 ص 543.
5- بحار الانوار ج 93 ص 104.

تربيت وآموختن آداب اسلامى را قبل از بلوغ كودكان شروع كنيم. الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ.

3. دوخت لباس ونوع ورنگ آن، هر چه به عفت نزديك تر باشد، بهتر است. وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ.(1)

در آيه 58 نور مى فرمايد: كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

در سوره بقره آيه 219 هدف تبيين آيات را تفكر مردم مى داند. كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ.

آیه 61

اشاره

لَيْسَ عَلَى اْلأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى اْلأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَميعًا أَوْ أَشْتاتًا فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61)

ترجمه

بر نابينا وافراد لنگ وبيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند) وبر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان [= خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانه خود شما محسوب مى شود بدون اجازه خاصّى] غذا بخوريد؛ وهمچنين خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرانتان، ياخانه هاى عموهايتان، يا خانه هاى عمّه هايتان، يا خانه هاى داييهايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا خانه اى كه كليدش در اختيار شماست، يا خانه هاى دوستانتان، بر شما گناهى نيست كه بطور دسته جمعى يا جداگانه غذا بخوريد؛ وهنگامى كه داخل خانه اى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام وتحيتى از سوى خداوند، سلامى پربركت وپاكيزه! اين گونه خداوند آيات را براى شما روشن مى كند، باشد كه بينديشيد!

ص: 77


1- نور ج 8 ص 211.206.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: مجاز بودن استفاده از غذاى منزل افراد خاص (11 گروه) لزوم سلام كردن به هنگام ورود به منزل، تبيين آيات الهى به منظور تعقل مردم.

ب. لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ... أَوْ صَدِيقِكُمْ ظاهر آيه اين است كه در آن براى مؤمنين حقى قائل شده وآن اين است كه مى توانند در خانه خويشاوندان ويا كسانى كه ايشان را امين مى دانند ويا خانه دوستان خود چيزى بخورند، البته به مقدارى كه بدان احتياج دارند، نه به حد اسراف وافساد. لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ * ولا عَلى أَنْفُسِكُمْ - در عطف عَلى أَنْفُسِكُمْ كه عطف به ما قبل خود شده، دلالت است بر اينكه شمردن نامبردگان از اين باب نبوده كه خصوصيتى داشته باشند، بلكه از باب اين بوده كه به خاطر عيب ونقصى كه در اعضاء دارند احيانا نمى توانند رزق خود را كسب كنند، لذا جايز است كه از خانه هاى نامبردگان رفع حاجت كنند والا فرقى ميان كور وچلاق ومريض وغير ايشان نيست.(1)

ج. مقصود از «سلام كردن بر خود»، سلام كردن بر هر كسى است كه در خانه باشد، در اينجا نيز اگر نفرمود: «بر اهل آن سلام كنيد»، خواست يگانگى مسلمانان با يكديگر را برساند، چون همه انسانند وخدا همه را از يك مرد وزن خلق كرده، علاوه بر اين همه مؤمنند وايمان ايشان را جمع كرده، چون ايمان قوى تر از رحم وهر عامل ديگرى براى يگانگى است وبعيد هم نيست كه مراد از جمله فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ اين باشد كه وقتى كسى داخل بر اهل خانه اى شد، بر آنان سلام كند وايشان جواب سلامش را بدهند.(2)

د. از آنجا كه در آيات سابق سخن از اذن ورود در اوقات معين يا به طور مطلق به هنگام داخل شدن درمنزل اختصاصى پدر ومادر بود، آيه مورد بحث در واقع استثنايى براين حكم است كه گروهى مى توانند در شرائط معينى بدون اجازه وارد منزل خويشاوندان ومانند آن شوند وحتى بدون استيذان غذا بخورند.(3)

ص: 78


1- الميزان ج 15 ص 228.
2- همان ص 229، فتح القدير ج 4 ص 54.
3- نمونه ج 14 ص 549.

نخست مى فرمايد: «بر نابينا وافراد شل وبيمار گناهى نيست كه با شما هم غذا شود» لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: اهل مدينه پيش از آنكه اسلام را پذيرا شوند افراد نابينا وشل وبيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مى كردند وبا آنها هم غذا نمى شدند واز اين كار نفرت داشتند وبه عكس بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند نه به اين علت كه از هم غذا شدن با آنها تنفر داشتند، بلكه به اين دليل كه شايد اعمى، غذاى خوب را نبيند وآنها ببينند وبخورند واين بر خلاف اخلاق است وهمچنين در مورد افراد لنگ وبيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند وافراد سالم پيشى بگيرند. به هر دليل كه بود با آنها هم غذا نمى شدند وروى همين جهت افراد اعمى ولنگ وبيمار نيز خود را كنار مى كشيدند، چرا كه ممكن بود مايه ناراحتى ديگران شوند واين عمل را براى خود گناه مى دانستند. اين موضوع را از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) كه سؤال كردند آيه فوق نازل شد وگفت: هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند.(1)

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند: بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گرفتن اجازه غذا بخوريد كه نام يازده گره را ذكر مى كند.

ه -. سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام وتحيتى از نزد خداوند، سلام وتحيتى پر بركت وپاكيزه» وسر انجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: «اين گونه خداوند آيات خويش را براى شما تبيين مى كند، شايد انديشه وتفكر كنيد».

در اينكه منظور از اين «بيوت» (خانه ها) چه خانه هايى است ؟ بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانه فوق مى دانند وبعضى ديگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند. ولى پيدا است كه آيه مطلق است وهمه خانه ها را شامل مى شود، اعم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شود ويا غير آن از خانه هاى دوستان وخويشاوندان يا غير آنها، زيرا هيچ دليلى بر تقييد مفهوم وسيع آيه نيست.(2)

ص: 79


1- كشاف ج 3 ص 256، نمونه ج 14 ص 549، صافى 3 ص 448.
2- نمونه ج 14 ص 551-550.

ولى آيا احراز رضايت باطنى (به اصطلاح از طريق شاهد حال) به خاطر خصوصيت ونزديكى كه ميان طرفين است شرط است ؟ ظاهر اطلاق آيه اين شرط را نيز نفى مى كند، همين اندازه كه احتمال رضايت او باشد (وغالبا رضايت حاصل است) كافى مى شمرد. ولى اگر وضع طرفين به صورتى در آمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گر چه ظاهر آيه نيز از اين نظر اطلاق دارد اما بعيد نيست كه آيه از چنين صورتى منصرف باشد، به خصوص اينكه اينگونه افراد، نادرند ومعمولاً اطلاقات شامل اين گونه افراد نادر نمى شود.(1)

نكته ها

1. آيه 61 تنها درباره ى غذا خوردن است، ولى تصرّفات ديگر در مال ديگران مشروط به گرفتن اجازه است. امام صادق عليه السلام فرمودند: مراد از خوردن در آيه خوردن خرما، نان وخورشت است نه غير آن وخوردن غذا از خانه هاى يازده گانه، بايد طبيعى ودور از اسراف وتبذير باشد.(2)

2. مرحوم طبرسى مى فرمايد: يكى از محتملات آيه شريفه اين است كه بخش اوّل آيه مربوط به معاف بودن نابينا ولنگ وبيمار از شركت در جهاد است وقسمت بعدى آيه مربوط به غذا خوردن است.(3)

خانه همسر وفرزند خانه خود شماست. «بُيوتِكُمْ» (خانه فرزند در آيه نيست شايد به خاطر اين كه اين مورد، روشن ومسلم است. در حديث مى خوانيم: «انت ومالك لابيك» تو ومالت از آن پدرت مى باشيد).(4)

3. جهت اينكه جمله كذلك يبين الله لكم الآيات با تفاوتى در تعبير سه بار در آيه 58، 59 و 61 تكرار شده براى زيادى تأكيد وبيان عظمت احكام الهى است.(5)

ص: 80


1- همان ص 554.
2- نور ج 8 ص 213.
3- همان، مجمع البيان ج 7 ص 245.
4- نور ج 8 ص 214.
5- بيضاوى 4 ص 202.

آیه 62-64

اشاره

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (62) لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (63) أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (64)

ترجمه

مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده اند وهنگامى كه در كار مهمّى با او باشند، بى اجازه او جايى نمى روند؛ كسانى كه از تو اجازه مى گيرند، براستى به خدا وپيامبرش ايمان آورده اند! در اين صورت، هر گاه براى بعضى كارهاى مهمّ خود از تو اجازه بخواهند، به هر يك از آنان كه مى خواهى (وصلاح مى بينى) اجازه ده وبرايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده ومهربان است! * صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهى؛ خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند ويكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند! پس آنان كه فرمان او را مخالفت مى كنند، بايد بترسند از اينكه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد! * آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمانها وزمين است؛ او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد و (مى داند) روزى را كه بسوى او بازمى گردند؛ و (در آن روز) آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد؛ وخداوند به هر چيزى داناست!

شان نزول

درباره آيه 62 شان نزول هاى گوناگونى نقل كرده اند: در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش» نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) با اصحاب وياران مشغول به مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد وعرضه داشت كه اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او

ص: 81

اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او اجازه داد. صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد وسرانجام به شهادت رسيد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره او فرمود: «فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان آسمان وزمين غسل مى دهند»!، لذا بعد از آن حنظله به عنوان «غسيل الملائكه» ناميده شد.(1)

شأن نزول آيه 63: وقتى اين آيه نازل شد حضرت فاطمه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به عنوان يا رسول الله صدا مى زد، حضرت به فرزندش فرمود: اى فاطمه اين آيه درباره تو نازل نشده است (بلكه درباره ساير مردم است) تو بگو: (يا أبه) كه باعث احياء بيشتر قلب من ورضايت بيشتر خداوند است، (فإنها أحيى للقلب وأرضى للرب).(2)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف مومنان حقيقى. به همراهى با پيامبر وتنها نگذاشتن او، لزوم صدا زدن پيامبر بطور مودبانه، پرهيز از مخالفت با پيامبر اكرم به جهت نزول عذاب. اختصاص جهان هستى به پروردگار متعال وآگاهى او از اعمال.

ب. منظور از «امر جامع» هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است وتعاون وهمكاريشان ضرورت دارد، خواه مساله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد ومبارزه با دشمن وخواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده ومانند آن.(3)

ج. منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجازه صورى بگيرد وبه دنبال كار خود برود، بلكه براستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مى دهد ودر غير اين صورت بايد بماند وگاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند. لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند: «كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها براستى ايمان به خدا ورسولش آورده اند» ايمانشان تنها با زبان نيست، بلكه با روح وجان

ص: 82


1- نور الثقلين ج 3 ص 628، نمونه ج 14 ص 561.
2- صافى 3 ص 451.
3- نمونه ج 14 ص 563.

مطيع فرمان تواند إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ. «در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كس از آنها مى خواهى (وصلاح مى بينى) اجازه ده» فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.(1)

د. سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بيان كرده مى گويد: «دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد» لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً. او هنگامى كه شما را براى مساله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى ودينى است، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد وبه طور جدى روى آن بايستيد، دعوتهاى او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خدا ودعوتش دعوت پروردگار است. سپس ادامه مى دهد: «خداوند كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر (صلی الله علیه و آله) پشت سر ديگران پنهان مى شوند ويكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند» ومى بيند قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً. «اما آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد» فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.(2)

ه -. «يتسللون» از ماده «تسلل» در اصل به معنى بر كندن چيزى است (مثلا گفته مى شود «سل السيف من الغمد» يعنى شمشير را از غلاف كشيد) ومعمولا به كسانى كه مخفيانه وبه طور قاچاقى از جايى مى گريزند، «متسللون» گفته مى شود.(3)

و. در اينكه منظور از «فتنه» در اينجا چيست ؟ بعضى از مفسران آن را به معنى قتل وبعضى به معنى گمراهى وبعضى به معنى تسلط سلطان ظالم وسر انجام بعضى به معنى بلاى نفاق كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه، فتنه هاى اجتماعى ونابسامانى ها وهرج ومرج وشكست وساير آفت هايى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامنگير جامعه مى شود.(4)

ز. لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً... «دعاء رسول» به معناى اين است

ص: 83


1- همان.
2- نمونه ج 14 ص 566.
3- مجمع البيان ج 7 ص 247، نمونه ج 14 ص 566، فتح القدير ج 4 ص 58.
4- نمونه ج 14 ص 567، فتح القدير ج 4 ص 58.

كه آن جناب مردم را براى كارى از كارها دعوت كند، مانند دعوتشان به سوى ايمان وعمل صالح وبه سوى مشورت در امرى اجتماعى وبه سوى نماز جماعت وامر فرمودنش به چيزى از امور دنيا وآخرتشان، همه اينها دعا ودعوت او است. شاهد اين معنا جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً ونيز تهديدى كه دنبال آيه درباره مخالفت امر آن جناب آمده وشهادت اين دو فقره بر مدعاى ما روشن است واين معنا با آيه قبلى هم مناسب تر است، زيرا در آن آيه مدح مى كرد كسانى را كه دعوت آن حضرت را اجابت مى كردند ونزدش حضور مى يافتند واز او بدون اجازه اش مفارقت نمى كردند واين آيه مذمت مى كند كسانى را كه وقتى آن جناب دعوتشان مى كند سر خود را مى خارانند واعتنايى به دعوت آن جناب نمى كنند. از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند(1): «مراد از دعاى رسول، خطاب كردن او وصدا زدن او است، كه مردم آن جناب را مثل ساير مردم صدا نزنند، بلكه با مردم فرق گذاشته او را محترمانه صدا بزنند، مثلا، نگويند يا محمد ويا ابن عبد الله، بلكه بگويند يا رسول الله» معناى درستى نيست وهمچنين تفسير ديگرى كه بعضى كرده اند كه: مراد از دعاء، نفرين كردن آن جناب است، كه نفرين او را مثل نفرين سايرين ندانند، كه در حقيقت آيه شريفه مردم را نهى مى كند از اينكه خود را در معرض نفرين آن جناب قرار دهند، يعنى او را به خشم در نياورند، چون خدا نفرين او را بى اثر نمى گذارد ووجه ضعف ونادرستى اين دو معنا اين است كه ذيل آيه با آنها سازگارى ندارد.(2)

ح. روشن است كه اينگونه افراد با ايمان با توجه به اينكه براى امر مهمى اجتماع كرده اند هرگز براى يك كار جزئى اجازه نمى طلبند ومنظور از «شانهم» در آيه كارهاى ضرورى وقابل اهميت است واز سوى ديگر، خواست پيامبر (صلی الله علیه و آله) مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر واثرات حضور وغياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آنست كه دست رهبر باز باشد ودر هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مى كند به آنها اجازه رفتن را ندهد. شاهد اين سخن اينكه در آيه 43 سوره توبه، پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به خاطر اجازه دادن به بعضى از افراد مؤاخذه مى كند ومى گويد: فَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ

ص: 84


1- كشاف ج 3 ص 260.
2- الميزان ج 15 ص 230.

صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبِينَ: «خداوند تو را عفو كرد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند؟!». اين آيه نشان مى دهد كه حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اجازه دادن افراد بايد دقت كند وتمام جوانب كار را در نظر گيرد ودر اين امر مسئوليت الهى دارد.(1)

نكته ها

1. اجازه گرفتن از رهبر، نشانه ى ادب، تسليم، قانونمندى، عشق به رهبر ونظم ونظام است. (با توجّه به كل آيه)

2. تصميم گيرى نهايى با رهبر است. لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ (پيامبر در مسائل عمومى جامعه، بر مردم ولايت دارد).

3. ساده گرفتن پيام هاى رهبرى وبى توجّهى به آنها، فتنه وعذاب به دنبال دارد. فِتْنَةٌ أَوْ... عَذابٌ أَلِيمٌ.(2)

اهميت اطاعت از پيامبر

امورى كه در قرآن بسيار مورد اهميت است علاوه بر امر به آن از خلاف آن نيز نهى شده است مانند: اتحاد

قرآن كريم هم امر به وحدت واتحاد مى كند هم از تفرقه نهى مى كند: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا... (آل عمران، 103) اطاعت پيامبر اكرم نيز چنين است هم به آن امر شده:... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ... (النساء، 59)... وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا... (الحشر، 7) هم از خلاف آن نهى شده است:... فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (النور، 63)

4. قابل توجه اينكه در آيه 64 سه بار بر روى علم خدا نسبت به اعمال انسانها تكيه شده است واين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند، كسى به طور دائم مراقب او است وذره اى از پنهان وآشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعتقاد وباور اثر تربيتى فوق العاده

ص: 85


1- نمونه ج 14 ص 564.
2- نور ج 8 ص 218.216.

5. روى او مى گذارد وضامن كنترل انسان در برابر انحرافات وگناهان است.(1)

6. نظير آيه 64 نور: أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ... آيه 61 يونس است:

وَمَا تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ...

ص: 86


1- نمونه ج 14 ص 569.

سوره فرقان

اشاره

ص: 87

ص: 88

آیه 1-2

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا (1) الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْديرًا (2)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

زوال ناپذير وپر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد. * خداوندى كه حكومت آسمانها وزمين از آن اوست وفرزندى براى خود انتخاب نكرد وهمتايى در حكومت ومالكيت ندارد وهمه چيز را آفريد وبه دقّت اندازه گيرى نمود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول قرآن كريم بر پيامبر به جهت انذار جهانيان. اختصاص مالكيت آسمان وزمين به خداوند. عدم وجود فرزند وشريك براى خداوند. خداوند خالق تمام اشياء وتعيين كننده اندازه براى آنها.

ب. كلمه «تبارك» از ماده «بركة» - به دو فتحه - است كه به معناى ثبوت خير در هر چيز است. مانند ثبوت آب در بركه (آب انبار) واين معنا از واژه «برك البعير» گرفته شده، كه به معناى آن است كه شتر سينه به زمين بگذارد وبخوابد، كلمه تبارك هم از همان ريشه اشتقاق يافته ومعنايش ثبوت خير است در هر چيزى كه مى گوييم مبارك است، چيزى كه هست صيغه تبارك علاوه بر افاده معناى مزبور، - به طورى كه گفته اند - مبالغه در آن را نيز مى رساند واين صيغه تقريبا مى توان گفت از كلماتى است كه جز در مواردى نادر بر غير خدا اطلاق نمى شود.(1)

ج. كلمه «فرقان» به معناى فرق است واگر قرآن كريم را فرقان ناميد از آن جهت بوده كه آياتش بين حق وباطل جدايى مى اندازد ويا از اين جهت بوده كه آياتش جدا جدا نازل شده. مؤيد معناى اول اين است كه اين كلمه در قرآن كريم بر تورات هم اطلاق شده، با اينكه تورات يكباره نازل شد.(2)

ص: 89


1- الميزان ج 15 ص 238.
2- همان، مجمع البيان ج 7 ص 252.

د. اينكه فرمود: الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ - با در نظر داشتن اينكه لام اختصاص را مى رساند - اين معنا را افاده مى كند كه آسمان ها وزمين مملوك خدايند وحكم در آن واداره وگرداندن آسياى آن مختص به خداى تعالى است، پس تنها خدا مليك ومتصرف به حكم در آن است، آنهم متصرف على الاطلاق.

با اين بيان، ترتب جمله وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً بر ما قبل، روشن مى شود، چون داشتن ملك على الاطلاق حاجتى باقى نمى گذارد براى اتخاذ فرزند، چون اتخاذ فرزند براى يكى از دو حاجت است، يا براى اين است كه فرزند به قسمتى از امورش برسد، چون خودش به تنهايى نمى تواند امور خود را اداره كند وخداى سبحان كه تواناى بر هر كارى است كه بخواهد انجام دهد چنين فرضى درباره اش نمى شود ويا براى اين است كه هستى اش محدود وبقايش تا زمانى معين است وهر چه را مالك است تا مدتى معين مالك است، لذا فرزند مى گيرد تا بعد از خود جانشينش شود وبعد از خودش به امورش قيام نمايد وخداى سبحان كه مالك هر چيز است وفنا در او راه ندارد، به هيچ وجه حاجتى به اتخاذ فرزند ندارد. اين بيان، هم رد بر مشركين است وهم رد بر نصارى وهمچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ چون احتياج به شريك در جايى كه ملك شامل همه امور نباشد تصور مى شود وملك خدا عام وشامل تمامى موجودات عالم با همه جهات آنها است وهيچ چيز از تحت ملكيت او بيرون نيست، اين جمله نيز رد بر مشركين است.

نكته ها

1. اگر در آيه شريفه نزول قرآن را از ناحيه خدا ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) را فرستاده او ونذير براى عالميان خوانده ونيز قرآن را فرقان وجدا كننده حق از باطل ناميده ورسول را بنده خداوند، بر عالميان معرفى كرده، اشعار دارد بر اينكه مملوك خدا است وهيچ اختيارى از خود ندارد، همه به منظور زمينه چينى براى مطالبى است كه بعدا از مشركين حكايت مى كند، كه به قرآن طعنه زدند كه اين افتراء بر خدا است.(1)

2. تعبير «للعالمين» روشنگر اين است كه آئين اسلام جنبه جهانى دارد ومخصوص به

ص: 90


1- الميزان ج 15 ص 240-241.

منطقه ونژاد وقوم معينى نيست، بلكه بعضى از آن استفاده خاتميت پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده اند، چرا كه «عالمين» نه فقط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد وهمه آيندگان را نيز شامل مى شود.(1)

3. هم نظام تكوينى انسان (آفرينش او كه به قدرت خدا انجام گرفته) سزاوار تحسين است، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (مومنون، 14) وهم نظام تشريعى او (نزول قرآن وتدوين احكام دين). تَبارَكَ الَّذِى نَزَّلَ.(2)

آیه 3-6

اشاره

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لا حَياةً وَ لا نُشُورًا (3) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْمًا وَ زُورًا (4) وَ قالُوا أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (6)

ترجمه

آنان غير از خداوند معبودانى براى خود برگزيدند؛ معبودانى كه چيزى را نمى آفرينند، بلكه خودشان مخلوقند ومالك زيان وسود خويش نيستند ونه مالك مرگ وحيات ورستاخيز خويشند. * وكافران گفتند: «اين فقط دروغى است كه او ساخته وگروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده اند.» آنها (با اين سخن،) ظلم ودروغ بزرگى را مرتكب شدند. * وگفتند: «اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده وهر صبح وشام بر او املا مى شود.» * بگو: «كسى آن را نازل كرده كه اسرار آسمانها وزمين را مى داند؛ او (هميشه) آمرزنده ومهربان بوده است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ناتوان بودن بت ها از آفريدن

ص: 91


1- نمونه ج 15 ص 8.
2- نور ج 8 ص 222.

چيزى ومخلوق بودن خود بت ها. عدم مالكيت بت ها بر نفع وضرر خويش وعدم مالكيت آنها بر مرگ وزندگى ورستاخيز. تهمت كفار به پيامبر پيرامون آوردن قرآن در كمك ديگران به او، پاسخ خداوند به كفار. خداوند نازل كننده قرآن.

ب. مشار اليه «هذا» قرآن كريم است واگر به اشاره اكتفاء نموده، نام ويا اوصاف آن را ذكر نكردند، منظورشان اهانت وپايين آوردن قدر ومنزلت قرآن بوده. كلمه «افك» به معناى كلامى است كه از وجهه اصلى اش منحرف شده باشد ومراد كفار از افك بودن قرآن، اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را از پيش خود درست كرده وآن را به خدا نسبت داده وسياق آيات خالى از اشاره به اين معنا نيست كه مراد از قَوْمٌ آخَرُونَ بعضى از اهل كتاب است.(1)

نكته ها

1. اگر فرمود: «آن را خدايى نازل كرده كه اسرار در آسمانها وزمين را مى داند» معنايش اين است كه خدا امور خفيه وبواطن امور آسمانها وزمين را مى داند، تا بدين وسيله اعلام كند كه اين كتابى كه او نازل كرد مشتمل بر اسرارى است كه از عقول بشر پنهان است ودر اين بيان تعريض وتهديدى است به اينكه در مقابل جنايت هايشان كه يكى نسبت افتراء وخرافات به قرآن دادن است، مجازات دارند واينكه فرمود: إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً تعليل اين معنا است كه چرا فوراً عقوبتشان نمى كند ودر مقابل جنايت وتكذيب حق وجرأت بر خداى سبحان هنوز مهلتشان مى دهد؟ مى فرمايد: چون خدا آمرزنده ورحيم است.(2)

2. اصولى كه براى انسان اهميت دارد پنج امر است: مساله سود وزيان ومرگ وزندگى ورستاخيز. براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش است، اما آيا اين بتها هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به اينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند؟

اين چه منطق رسوايى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد وسر بر آستان آن بگذارد كه هيچ گونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران ؟! اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كنند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست.

ص: 92


1- مجمع البيان ج 7 ص 253، الميزان ج 15 ص 248.
2- الميزان ج 15 ص 250.

3. اگر مى بينيم مساله «ضرر» در آيه قبل از «نفع» قرار گرفته براى اين است كه انسان در درجه اول از زيان وحشت دارد وجمله «دفع ضرر اولى از جلب منفعت» است، به صورت يك قانون عقلايى درآمده است ونيز اگر «ضرر» و «نفع» و «موت» و «حيات» و «نشور» به صورت نكره آمده، براى بيان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود وزيان ومرگ وزندگى ورستاخيز نيستند. تا چه رسد نسبت به همگان.(1)

4. با مشركين نيز مستدل سخن بگوييد. لا يَخْلُقُونَ... لا يَمْلِكُونَ حيوان، نفعى را به خود مى رساند وشرّى را از خود دور مى كند، امّا بت ها بر هيچ يك از اين دو قدرت ندارند واز حيوان هم كمترند.

5. كار انسان، يا بايد با هدف دنيوى همراه باشد، يا با هدف اخروى وبت ها در هيچ يك كارايى ندارد. لا حيا ولا نشورا.

6. عوام فريبى از طريق تحقير وتهمت ومانع هدايت ديگران شدن، از بدترين گناهان است. ظُلْماً وَزُوراً.(2)

7. پاسخ تهمت افسانه بودن قرآن وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (الفرقان، 5) در آيات ذيل بيان شده است:

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (العنكبوت، 48)

أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً (النساء، 82)

8. نظير آيه 3 فرقان آيات ذيل است:

إِنْ هِىَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (23 نجم). وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ. (20 نحل)

ص: 93


1- نمونه ج 15 ص 18-17.
2- نور ج 8 ص 225-224.

آیه 7-10

اشاره

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا (7) أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (8) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اْلأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (9) تَبارَكَ الَّذي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِنْ ذلِكَ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُورًا (10)

ترجمه

و گفتند: «چرا اين پيامبر غذا مى خورد ودر بازارها راه مى رود؟! (نه سنّت فرشتگان را دارد ونه روش شاهان را!) چرا فرشته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند (وگواه صدق دعوى او باشد)؟! * يا گنجى (از آسمان) براى او فرستاده شود، يا باغى داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد (وامرار معاش كند)؟!» وستمگران گفتند: «شما تنها از مردى مجنون پيروى مى كنيد!» * ببين چگونه براى تو مثلها زدند وگمراه شدند، آن گونه كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند! * زوال ناپذير وبزرگ است خدايى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين قرار مى دهد: باغ هايى كه نهرها از زير درختانش جارى است و (اگر بخواهد) براى تو كاخ هايى مجلّل قرار مى دهد.

شان نزول

در روايتى از امام حسن عسكرى عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: از پدرم امام دهم سؤال كردم: آيا پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با يهود ومشركان در برابر سرزنشها و بهانه گيريهايشان به بحث وگفتگو واستدلال مى پرداخت ؟ پدرم فرمود: آرى، بارها چنين شد، از جمله اينكه روزى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در كنار خانه خدا نشسته بود، «عبدالله بن ابى اميه مخزومى» در برابر او قرار گرفت وگفت: اى محمد تو ادعاى بزرگى كرده اى وسخنان وحشتناكى مى گويى! تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى، اما پروردگار جهانيان وخالق همه مخلوقات شايسته نيست، رسولى مثل تو - انسانى همانند ما - داشته باشد، تو همانند ما غذا مى خورى وهمچون ما در بازارها راه مى روى! پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرضه داشت: بار پروردگارا تو همه سخنان را مى شنوى وبه هر چيز

ص: 94

عالمى، آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى (خودت پاسخ آنها را بيان فرما) در اين هنگام آيات فوق نازل شد وبه بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهانه جويى كفار نسبت به پيامبر اكرم درباره غذا خوردن وراه رفتن در بازار وعدم نازل شدن فرشته بر او يا نفرستادن گنج بر او يا داشتن باغ. تهمت كفار وستمگران به تاثير سحردرباره پيامبر اكرم. بيان گمراهى كفار. قدرت خداوند بر اعطاء نعمت هاى برتر به پيامبر اكرم. علت بهانه جويى كفار انكار وتكذيب قيامت.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار درباره قرآن مجيد مطرح گرديد وبه آن پاسخ داده شد، در آيات مورد بحث بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده وپاسخ مى گويد. آيه بعد پاسخ همه اينها را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: «ببين چگونه براى تو مثلها زدند وبه دنبال آن گمراه شدند، آن چنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند» انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا.

اولا: چرا پيامبر از جنس فرشتگان باشد؟ بلكه به عكس عقل ودانش مى گويد بايد انسان رهبر انسان باشد، تا همه دردها، خواستها، نيازها، مشكلات ومسائل زندگى او را كاملا درك كند، تا يك سرمشق عملى براى او در همه زمينه ها باشد، تا مردم بتوانند از او در همه برنامه ها الهام گيرند، اگر فرشته اى نازل مى شد مسلماً اين هدفها تامين نمى گشت، مردم مى گفتند: اگر او سخن از زهد وبى اعتنايى به دنيا مى گويد فرشته است ونيازى ندارد، اگر دعوت به پاكدامنى وعفت مى كند از طوفان غريزه جنسى خبر ندارد ودهها «اگر» همانند آن.

ثانيا: چه لزومى دارد همراه بشر فرشته اى براى تصديق او بيايد؟ مگر معجزات، مخصوصا معجزه بزرگى همچون قرآن براى درك اين واقعيت كافى نيست ؟!

ثالثا: غذا خوردن همانند ساير انسانها وراه رفتن در بازارها، سبب مى شود كه بيشتر با مردم بياميزد ودر اعماق زندگى آنها فرو برود ورسالت خود را بهتر انجام دهد، اين ضررى ندارد بلكه كمك او است.

ص: 95


1- صافى ج 4 ص 6، نمونه ج 15 ص 25.

رابعا: عظمت وشخصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به گنج وگنجينه نيست وبه باغهاى خرم وسرسبز ميوه نمى باشد، با علم وايمان وتقواست.

ج. آخرين آيه مورد بحث همانند آيه قبل روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده - به عنوان تحقير سخنان آنها واينكه قابل جوابگويى نيست - مى فرمايد: «بزرگ وپر بركت است خدايى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از آنچه اينها مى گويند قرار مى دهد، باغهايى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد ونيز اگر بخواهد براى تو قصرهاى مجللى قرار مى دهد» تَبارَكَ الَّذِى إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَيَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً.(1)

نكته ها

1. مستكبر وستيزه جو، هر لحظه بهانه اى مى گيرد وهمين كه از آن مأيوس شد، بهانه ى ديگرى را جايگزين مى كند. يَأْكُلُ يَمْشِى - لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ ملك - أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ.(2)

2. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: اگر خداوند مى خواست هنگام مبعوث شدن پيامبران، درهاى گنج ها ومعادن طلا وباغ هاى سرسبز وخرم را به روى آنان بگشايد، چنين مى كرد، ولى اگر اين كار را مى كرد مسأله ى آزمايش مردم از ميان مى رفت وهمه ى آنان به عشق مال ورفاه گرد انبيا جمع مى شدند ونيت ها خالص نبود.(3)

زهد وسادگى براى انبيا، شايسته است وزندگى تجملاتى دور از شأن وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ.(4)

3. پاسخ به كفار

قرآن كريم مى فرمايدكفار مى گفتند چرا بر پيامبر فرشته نازل نمى شود: لَوْ لاَ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (الفرقان، 7) نظير همين اعتراض را كفار درباره حضرت موسى نيز داشتند: فَلَوْ لاَ أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (الزخرف، 53)

ص: 96


1- نمونه ج 15 ص 30-26.
2- نور ج 8 ص 228.
3- نهج البلاغه، خطبه 192.
4- نور ج 8 ص 229.

در آيه 8 انعام همين معنا را با پاسخ به آن اعتراض بيان مى كند وآن اينكه اگر فرشته نازل شود وآنان فرشته را ببينند به زندگى آنها پايان داده مى شود وَقَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ (الأنعام، 8)

در آيه 21 فرقان نيز همين اعتراض كفار را به طرز ديگرى مطرح مى كند وآن اين كه چرا بر ما ملك نازل نمى شود:

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً كَبِيراً (الفرقان، 21) ودر آيه (111 انعام) پاسخ ديگرى را مطرح مى كند: بر فرض ما فرشتگان را نازل كنيم كفار ايمان نمى آورند وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (الأنعام، 111)

4. زهد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم شخص بسيار زاهد وبى اعتنائى به تشريفات زندگى بود از اين رو كفار به او اعتراض كردند چرا باغ وبوستانى از درخت خرما وانگور ندارد يا چرا خانه او از طلا ساخته نشده است أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً... أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ... (الإسراء، 91-93) در آيه ديگر مى فرمايد اعتراض مى كردند چرا به او گنجى داده نشده است: أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ... (الفرقان، 8)

ص: 97

آیه 11-16

اشاره

بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعيرًا (11) إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا (12) وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكانًا ضَيِّقًا مُقَرَّنينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُورًا (13) لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُورًا واحِدًا وَ ادْعُوا ثُبُورًا كَثيرًا (14) قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصيرًا (15) لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ خالِدينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْدًا مَسْؤُلاً (16)

ترجمه

(اينها همه بهانه است) بلكه آنان قيامت را تكذيب كرده اند؛ وما براى كسى كه قيامت را تكذيب كند، آتشى شعله ور وسوزان فراهم كرده ايم! * هنگامى كه اين آتش آنان را از مكانى دور ببيند، صداى وحشتناك وخشم آلودش را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند. * وهنگامى كه در جاى تنگ ومحدودى از آن افكنده شوند در حالى كه در غل وزنجيرند، فرياد واويلاى آنان بلند مى شود! * (به آنان گفته مى شود:) امروز يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار واويلا بگوييد! * (اى پيامبر!) بگو: «آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده ؟! بهشتى كه پاداش اعمال آنها وقرارگاهشان است.» * هر چه بخواهند در آنجا برايشان فراهم است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ اين وعده اى است مسلّم كه پروردگارت بر عهده گرفته است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آماده بودن جهنم براى تكذيب كنندگان، فهم وشعور جهنم واظهارصداى وحشتناك به هنگام ديدن جهنمى ها وبلند شدن فرياد زياد جهنمى ها به واويلا به هنگام افكنده شدن در مكان تنگ، بى فايده بودن اين فرياد. سخن پيامبر پيرامون قضاوت آنان درباره بهتر بودن بهشت وجهنم، رسيدن بهشتى ها به خواسته هاى خويش.

ب. در جمله وَأَعْتَدْنا با اينكه جا داشت ضمير كفار را بياورد وبفرمايد: «و اعتدنا لهم سعيرا» به جاى ضمير، صله (من) وموصول (كذب بالساعة) را آورد، تا دلالت كند بر اينكه اين عذاب سعير اختصاص به كفار مورد بحث ندارد، بلكه كيفر هر كسى است كه معاد را

ص: 98

انكار كند، چه اين كفار وچه غير ايشان ونيز دلالت كند بر اينكه سبب مهيا كردن جهنم تكذيب ايشان به قيامت است واگر كلمه «ساعت» را دوباره آورد، با اينكه ممكن بود ضمير آن را بياورد براى اين بود كه صريح تر وپوست كنده تر سخن گفته باشد، كه مناسب با مقام تهديد هم همين است.(1)

ج. امام عليه السلام مى فرمايد: جهنمى ها در جهنم در مكان تنگ ودر فشار وسختى هستند (بااينكه جهنم مكان وسيعى است)، چنانكه ميخ در ديوار در سختى وفشار قرار دارد (با اينكه ديوار وسيع است)، (والذى نفسى بيده انهم يستكرهون فى النار كما يستكره الوتد فى الحائط).(2)

د. ذكر كلمه «بل» كه در اصطلاح ادبى براى «اضراب» است به اين معنى است كه آنها آنچه در زمينه نفى توحيد ونبوت مى گويند بهانه هايى است كه در حقيقت از انكار معاد سرچشمه گرفته است.(3)

ه -. لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً استغاثه كردن با «ويل وثبور»، خود نوعى چاره براى نجات از شدايد است وچون روز قيامت روز جزاست وبس (نه روز عمل واعمال حيله)، لذا هيچ چاره اى در آن روز بيچارگى وشدت را رفع نمى كند، يكى از چاره ها وحيله ها هم كه صدا كردن به ويل وثبور است به هيچ وجه مؤثر نمى افتد ولذا در اين آيه مى فرمايد يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار بگوييد، كنايه از اينكه هر چه بگوييد چه كم وچه زياد در بى نتيجه بودن يكسان است. بنابراين آيه مورد بحث از نظر مظمون نظير آيه اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ (طور، 16) وآيه سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ (ابراهيم، 21) است.

و. در آيه 15 رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از ايشان بپرسد، كدام يك از آتش وبهشت جاودان بهتر است واين سؤال، سؤالى است از امرى بديهى، كه هيچ عاقلى در پاسخ از آن توقف نمى كند واينگونه سؤالات در مناظره ومخاصمه داير است، كه يك طرف دعوى طرف ديگر را در ميان دو امر، يكى بديهى البطلان وديگرى بديهى الصحه، مردد نموده وتكليف مى كند كه يكى از اين دو را بايد اختيار كنى، اگر طرف بديهى الصحه

ص: 99


1- الميزان ج 15 ص 258.
2- مجمع البيان ج 7 ص 257.
3- نمونه ج 15 ص 35، الميزان ج 15، 264.

را اختيار كند، به چيزى اعتراف كرده كه منكر آن بوده واگر طرف بديهى البطلان را اختيار كند رسوا مى شود.(1)

نكته ها

1. متقين در بهشت دوست نمى دارند، مگر چيزى را كه واقعا دوست داشتنى باشد وآن چيزى كه واقعا بايد آن را دوست داشت همان چيزى است كه خدا براى آنان دوست بدارد وآن عبارت است از همان خير وسعادتى كه مستحق آن شده اند وبا آن به كمال مى رسند ونه خود ونه ديگران از آن متضرر نمى گردند. هرچند به حكم آيه مورد بحث اهل بهشت داراى مشيت مطلقند، هر چه بخواهند به ايشان داده مى شود وليكن در عين حال نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا وخوشنودى پروردگارشان باشد.

و با اين بيان اشكالى كه به طور كلى به آياتى كه دلالت بر مشيت مطلقه دارد ناطقه به اطلاق مشيت شده - مانند آيه مورد بحث - جواب داده مى شود وآن اشكال اين است كه ممكن است اهل بهشت معصيت وعمل زشت وكار لغو را دوست بدارند ويا كارى وچيزى را دوست بدارند كه باعث آزار سايرين باشد ويا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند ويا بخواهند به مقامات انبياء ومخلصين از اولياء وهر كس كه ما فوق ايشان است برسند وجوابش اين شد كه چگونه چنين اطلاقى از اينگونه آيات به دست مى آيد با اينكه خود خداى تعالى در خطاب به متقين فرموده: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى. (فجر، 27-30) زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى وعلاقمند مى شوند كه خدا نيز بدان راضى باشد.(2)

2. اگر وعده خود را با وصف «مسئولا - درخواست شده» توصيف كرد، به اين جهت بود كه متقين از پروردگار خود با زبان حال واستعداد، آن را خواسته بودند ويا با زبان قال ودعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسألت نموده بودند ويا بدين جهت بود كه ملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند، هم چنان كه قرآن كريم درخواست ملائكه را چنين

ص: 100


1- الميزان ج 15 ص 260-259.
2- الميزان ج 15 ص 260.

حكايت مى كند: رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ (مومن، 8.) ويا آنكه جهت آن، همه اين درخواستها بوده است.(1)

إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَزَفِيراً. در اين آيه تعبيرات متعدد گويايى است كه از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد: الف. نمى گويد آنها آتش دوزخ را از دور مى بينند، بلكه مى گويد آتش آنها را مى بيند، گويى چشم وگوش دارد، چشم بر راه دوخته وانتظار اين گنهكاران را مى كشد! ب. نياز به اين ندارد كه آنها نزديك آن شوند تا به هيجان درآيد، بلكه از فاصله دور - كه طبق بعضى از روايات يك سال راه است - از خشم فرياد مى زند.

ج. از اين آتش سوزان توصيف به «تغيظ» شده است وآن عبارت از حالتى است كه انسان خشم خود را با نعره وفرياد آشكار مى سازد. د. براى آتش دوزخ، «زفير» قائل شده يعنى شبيه آن حالتى كه انسان نفس را در سينه فرو مى برد، آن چنان كه دنده ها به طرف بالا رانده مى شوند واين معمولاً در حالى است كه انسان بسيار خشمگين مى گردد. مجموع اين حالات نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ همچون حيوان درنده گرسنه اى كه در انتظار طعمه خويش است انتظار اين گروه را مى كشد (پناه بر خدا).

3. نظير آيه 14 فرقان: لاَ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً آيه 16 طور است: اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ در اين كه فرياد وجزع در جهنم وصبر وبى صبرى تفاوتى ندارد.

4. در آيات فوق در يك جا «خلد» وجاودانگى را به عنوان صفتى براى بهشت بيان كرده ودر جاى ديگر «خالد بودن» را حال براى بهشتيان، تا تاكيدى باشد بر اين حقيقت كه هم بهشت جاودانى است وهم ساكنان آن.

5. جمله لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ (هر چه بخواهند در بهشت هست) نقطه مقابل چيزى است كه در مورد دوزخيان در آيه 54 سوره سبا آمده است وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ما يَشْتَهُونَ (ميان آنها وآنچه مى خواهند مانع وحائلى قرار داده شده).(2)

6. بهشت ودوزخ، از قبل آفريده وآماده شده است. «أَعْتَدْنا».(3)

ص: 101


1- الميزان ج 15 ص 262.
2- نمونه ج 15 ص 39-36.
3- راهنما ج 12 ص 384، نور ج 8 ص 230.

7. دوزخ نوعى ادراك واحساس دارد. «رَأَتْهُمْ».(1)

8. دوزخيان با تحقير به دوزخ پرتاب مى شوند. «أُلْقُوا» ونفرمود: «ادخلوا».(2)

9. آيه 16 فرقان لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْئُولاً نقطه مقابل آيه 54 سبا است.

وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِى شَكٍّ مُرِيبٍ دراين كه بهشتيان به خواسته هاى خويش مى رسند ولكن اهل دوزخ به خواسته هاى خويش نمى رسند.

10. آيه 16 فرقان: لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْئُولاً اجابت دعاى خردمندان در آيه 194 آل عمران است: رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ

ص: 102


1- نور ج 8 ص 231.
2- همان.

آیه 17-19

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَقُولُ ءَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبيلَ (17) قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْمًا بُورًا (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطيعُونَ صَرْفًا وَ لا نَصْرًا وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذابًا كَبيرًا (19)

ترجمه

(به خاطر بياور) روزى را كه همه آنان ومعبودهايى را كه غير از خدا مى پرستند جمع مى كند، آنگاه به آنها مى گويد: «آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنان راه را گم كردند؟!» * (در پاسخ) مى گويند: «منزّهى تو! براى ما شايسته نبود كه غير از تو اوليايى برگزينيم، ولى آنان وپدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اينكه (به جاى شكر نعمت) ياد تو را فراموش كردند وتباه وهلاك شدند.» * (خداوند به آنان مى گويد: ببينيد) اين معبودان، شما را در آنچه مى گوييد تكذيب كردند! اكنون نمى توانيد عذاب الهى را برطرف بسازيد، يا از كسى يارى بطلبيد! وهر كس از شما ستم كند، عذاب شديدى به او مى چشانيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: محشور شدن معبودان وعابدان در قيامت وپرسش از آنان نسبت به عبادت غير خداوند. پاسخ معبودان به منزه بودن خداوند سزاوار نبودن توجه به غير خداوند براى آنان علت پرستش سود استفاده از نعمتها تكذيب معبودان نسبت به عابدان وعدم توانايى عابدان گمراه بر فرار از عذاب الهى.

ب. در نخستين آيه مى فرمايد به خاطر بياور روزى را كه خداوند بت پرستان ومعبودان باطل آنها را محشور مى كند واز آنها مى پرسد آيا شما بت پرستان را گمراه كرديد يا خود راه را گم كردند معبودان در پاسخ مى گويند خداوندا تو منزه اى از شريك داشتن قالوا سبحانك واين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك ويا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود ومعناى اينكه گفتند: «براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم» اين است كه اين كار صحيح وعقلايى نبود، كه پرستش را از تو، به غير تو تعدى

ص: 103

دهيم وغير از تو اوليايى بگيريم، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده وپرستيدند.(1)

ج. معبودان، عامل اصلى انحراف اين گروه مشرك را «زندگى مرفه» آنها مى شمرند ومى گويند: خداوندا آنها وپدرانشان را از نعمتهاى اين زندگى برخوردار ساختى وهمين باعث فراموشكارى آنها شد، بجاى اينكه بخشنده اين نعمتها را بشناسند وبه شكر وطاعتش پردازند در گرداب غفلت وغرور فرو رفتند وتو وروز قيامت را به دست فراموشى سپردند وبه راستى زندگى مرفه براى جمعيتى كه ظرفيت كافى ندارند وپايه هاى ايمانشان سست است از يك سو «غرور آفرين» است، چرا كه وقتى به نعمت فراوان رسيدند خود را گم مى كنند وخدا را فراموش مى نمايند واز سويى ديگر اين گونه افراد مايلند هر چه بيشتر آزاد باشند وهيچ محدوديتى در كامجويى از لذائذ در كارشان نباشد.(2)

نكته ها

1. در قيامت از مشركان ومعبودهاى آنان بازخواست مى شود. يَحْشُرُهُمْ وَما يَعْبُدُونَفَيَقُولُ.(3)

2. در قرآن، عوامل گمراهى وانحراف چنين معرّفى شده اند:

رفيق بد. لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ (فرقان، 29)، دوست بد مرا گمراه كرد.

هوى وهوس. وَلا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ. (ص، 26)

دانشمندان منحرف. يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ (بقره، 79)، مطالبى را با دست خود مى نويسند ومى گويند اين از طرف خداوند است.

رهبران گمراه. وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ. (طه، 79)

شيطان. إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ. (ص، 25)

اكثريت گمراه. وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (انعام، 116)، اگر از اكثريت كسانى كه در زمين هستند پيروى نمايى، تو را از راه خدا منحرف مى كنند.

ص: 104


1- الميزان ج 15 ص 262.
2- نمونه ج 15 ص 46.
3- نور ج 8 ص 234.

3. خطر مال در جايى است كه سبب فراموشى خدا شود، نه اين كه مال مطلقاً بد وخطرناك باشد. مَتَّعْتَهُمْ... حَتَّى نَسُوا.(1)

4. آيه 18 فرقان. وَلَكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا نظير آيه 12 فتح است كه درباره متخلفان از دستور پيامبر اكرم است. وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا. (فتح، 12)

5. آثار ظلم

1. خداوند توطئه هاى ستمگران را به جايى نمى رساند. ان الله لا يهدى القوم الظالمين.

2. محروميت از الطاف الهى. أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ. (هود، 18)

3. عذاب. أَلا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِى عَذابٍ مُقِيمٍ (شورى، 45) ونيز آيه ى مورد بحث نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً.

4. نپذيرفتن جايگزين براى عذاب. وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ. (زمر، 47)

5. نپذيرفتن عذر. لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ. (روم، 57) ولى بدتر از بى فايده بودن عذر، اجازه ندادن براى عذرخواهى است. وَلا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات، 36).(2)

ص: 105


1- نور ج 8 ص 236.
2- نور ج 8 ص 236.

آیه 20-24

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي اْلأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصيرًا (20) وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا في أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبيرًا (21) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا (22) وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورًا (23) أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقيلاً (24)

ترجمه

ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مى خوردند ودر بازارها راه مى رفتند؛ وبعضى از شما را وسيله امتحان بعضى ديگر قرارداديم، آيا صبر وشكيبايى مى كنيد (واز عهده امتحان برمى آييد)؟! وپروردگار تو همواره بصير وبينا بوده است. * وكسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (ورستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند ويا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم ؟!» آنها درباره خود تكبّر ورزيدند وطغيان بزرگى كردند! * (آنها به آرزوى خود مى رسند،) امّا روزى كه فرشتگان را مى بينند، روز بشارت براى مجرمان نخواهد بود (بلكه روز مجازات وكيفر آنان است)! ومى گويند: «ما را امان دهيد، ما را معاف داريد!» (امّا سودى ندارد!) * وما به سراغ اعمالى كه انجام داده اند مى رويم وهمه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مى دهيم! * بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر واستراحتگاهشان نيكوتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پاسخ صريح خداوند به بهانه جويان نسبت به پيامبر اكرم درباره خوردن غذا وراه رفتن در بازار. آزمايش خداوند برخى را به بعضى ديگر. مطرح كردن دو بهانه ديگر از كفار: استكبار وطغيان بزرگ عامل بهانه جويى وتهديد كفار در مورد ديدن فرشتگان. اعمال كفار در قيامت به صورت گردوغبار پراكنده، بهتر بودن قرارگاه بهشتيان در قيامت.

ب. وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَيَمْشُونَ فِى الْأَسْواقِ... در اين آيه خداى تعالى از آن سؤالى كه مشركين در چند آيه قبل كرده بودند، كه: «اين چه

ص: 106

رسولى است كه غذا مى خورد ودر بازارها راه مى رود؟» پاسخ مى دهد ودر واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آيه تَبارَكَ الَّذِى إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ...

پس آيه شريفه در معناى آيه قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَما أَدْرِى ما يُفْعَلُ بِى وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَىَّ (احقاف، 9) وقريب المعنا با آيه قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَىَّ (كهف، 110) مى باشد حال اگر كسى بگويد: اين جواب در حقيقت پاسخى است از اعتراضى كه به خصوص رسول خدا كردند واگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان كرد، كفار نيز مى توانند اعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان كنند، در پاسخ مى گوييم: جواب مطابق اعتراض است، زيرا آنها بدون اشكال درباره خصوص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اعتراض كردند، كه اين چه رسولى است كه طعام مى خورد وراه مى رود؟ واما اينكه گفتيد اگر جواب را تعميم مى داد آنها نيز اعتراضشان را تعميم مى دادند جمله بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وآيه اى كه قبل از آن است يعنى قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ اين اشكال را دفع مى كند.(1)

ج. آيات مورد بحث دو قسمت ديگر از بهانه هاى آنها را مطرح كرده پاسخ مى گويد، نخست مى فرمايد: «آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند (ورستاخيز را انكار مى كنند)، مى گويند چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند ويا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم» وَقالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا.

د. مهم اين است كه قرآن اين بهانه جويان را به عنوان لا يَرْجُونَ لِقاءَنا توصيف مى كند كه نشان مى دهد سرچشمه اين گفتارهاى بى اساس، عدم ايمان به آخرت وعدم قبول مسئوليت در برابر خدا است. در آيه 7 سوره «حجر» نيز شبيه اين سخن را مى خوانيم كه آنها مى گفتند: «لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: اگر راست مى گويى چرا فرشتگان را براى ما نمى آورى تا تو را تصديق كنند»؟! در آغاز همين سوره فرقان نيز خوانديم كه مشركان مى گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً: «چرا فرشته اى همراه او مامور انذار انسانها نشده است ؟»

لذا قرآن در پاسخ اين تقاضاها ذيل آيه مورد بحث مى گويد: «آنها در مورد خود تكبر ورزيدند وگرفتار غرور وكبر وخود بينى شدند» لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ. «و طغيان

ص: 107


1- الميزان ج 15 ص 266.

كردند، چه طغيان بزرگى»؟ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً.

ه -. سپس به عنوان تهديد مى گويد اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را به بينند سرانجام خواهند ديد «اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روزى است كه در آن روز بشارتى براى مجرمان نخواهد بود» (چرا كه روز مجازات وكيفرهاى دردناك اعمال آنها است) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ. «و مى گويند ما را امان دهيد، ما را معاف داريد» وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً.(1)

و. در اينكه اين روزى كه آيه يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است وليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ وبعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است. مثلا يكى از آيات راجع به مرگ آيه وَلَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ (انعام، 93) مى باشد ويكى ديگر آيه إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ، قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها (نساء، 97) وآياتى ديگر وهمين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ وقبل از قيامت ملائكه را مى بينند وبا آنان گفتگو مى كنند.(2)

ز. واژه «حجر» (بر وزن قشر) در اصل به منطقه اى گفته مى شود كه آن را سنگچين (تحجير) كرده وممنوع الورود مى ساختند واگر مى بينيم «حجر اسماعيل» را «حجر» مى گويند به خاطر ديوارى است كه اطراف آن كشيده شده وجدا گرديده است، عقل را نيز «حجر» مى گويند، چون انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، لذا در آيه 5 سوره فجر مى فرمايد: هَلْ فِى ذلِكَ قَسَمٌ لِذِى حِجْرٍ (آيا در اين سخن، سوگند قانع كننده اى براى صاحبان عقل وجود دارد؟) ونيز «اصحاب حجر»، كه در قرآن نامشان آمده (آيه 80 سوره حجر) به قوم صالح گفته شده است كه خانه هاى سنگى محكمى در دل كوه ها براى خود مى تراشيدند ودر حفاظت آن قرار مى گرفتند.(3)

ص: 108


1- نمونه ج 15 ص 56-54.
2- الميزان ج 15 ص 276.
3- مجمع البيان ج 7 ص 260، نمونه ج 15 ص 57.

ح. يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً در مفردات مى گويد: كلمه «حجر» به معناى هر چيزى است كه با تحريم ممنوع شده باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده: قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ (انعام، 138) - گفتند اينها چهارپايان وزراعتى حرامند» ونيز فرموده: وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وكلمه حِجْراً مَحْجُوراً اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند وقرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آن وقت هم اين كلمه را مى گويند وخيال مى كنند گفتن آن فايده اى برايشان دارد واز خليل نقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر در ماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت: حِجْراً مَحْجُوراً يعنى بر تو حرام است كه متعرض من شوى، چون ماه، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد.(1)

ط. وَقَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً راغب در مفردات مى گويد: «عمل»، عبارت از هر فعلى است كه از جاندارى با قصد انجام شود، پس «عمل» اخص از «فعل» است، چون فعل به كارهايى هم كه از حيوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود وحتى گاهى در جمادات نيز اطلاق مى شود، ولى كلمه «عمل» كمتر در اينگونه موارد اطلاق مى گردد وعمل در حيوانات به كار نمى رود، مگر در گاو كه به گاوهاى كارى مى گويند «بقر العوامل» ونيز درباره كلمه «هباء» مى گويد: به معناى خاك بسيار نرم وغبارى است كه در هوا پراكنده مى شود وجز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره ديده نمى شود وكلمه «نثر» به معناى پاشيدن است.

و معناى آيه اين است كه ما به يك يك اعمالى كه كرده اند مى پردازيم - وعمل چيزى است كه در نشاه بعد از مرگ مايه معيشت آدمى است - پس آن را طورى از هم مى پاشيم، كه چون غبار نابود شود وديگر از آن بهره مند نشوند واين طرز سخن بر اساس تمثيل است، مى خواهد قهر الهى را بر جميع اعمال كفار كه به منظور سعادت حيات انجام داده اند برساند.

ى. كلمه «مستقر» و «مقيل» دو اسم مكان از «استقرار» و «قيلوله» هستند، اما استقرار كه روشن است واما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است، چه

ص: 109


1- مجمع البيان ج 7 ص 262، الميزان ج 15 ص 274.

اينكه همراه با خواب باشد وچه نباشد وبايد هم همين طور باشد، چون در بهشت خواب نيست ودو كلمه «خير» و «احسن» - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى) منسلخ شده اند.(1)

نكته ها

1. وَجَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً. اين آزمايش ممكن است از اين طريق باشد كه انتخاب پيامبران از جنس بشر آن هم از انسانهايى كه از ميان توده هاى جمعيت محروم برمى خيزند خود آزمايش بزرگى است، چرا كه گروهى ابا دارند زير بار هم نوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مادى در سطح پائينى قرار داشته باشد وآنها از اين نظر در سطح بالا ويا سن وسالشان بيشتر ودر جامعه سرشناستر باشند.(2)

2. آزمايش مردم به وسيله افراد برتر:

نظير آيه 20 فرقان آيه 165 انعام است: وَهُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِى مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ با اين تفاوت كه آيه نخست مربوط به پيامبران است وآيه دوم مربوط به عموم مردم است.

3. اولياء خدا مورد بشارت الهى

قرآن كريم مى فرمايد: أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ. الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِى الْآخِرَةِ... (يونس، 62-64)

نقطه مقابل اينها مجرمان هستند: يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (الفرقان، 22)

4. يكى از وسايل آزمايش مردم، خود مردم اند. جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً گاهى كسى ثروتمند است تا معلوم شود شكر مى كند يا طغيان وكسى فقير است تا آزمايش شود كه آيا صبر مى كند يا بر ثروتمند حسد مى ورزد.(3)

ص: 110


1- الميزان ج 15 ص 278.277.
2- نمونه ج 15 ص 50.
3- نور ج 8 ص 238.

5. (او نرى ربنا..). تعبير از خداى تعالى به كلمه «رب» نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند، چون مشركين خداى تعالى را رب خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان ارباب كه پرستش مى شوند، ملائكه وروحانيات از كواكب وامثال آن است وخداى سبحان رب الارباب است، پس در حقيقت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفته اند: تو معتقدى كه خدا رب تو است وبه تو علاقمند است وبه همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلم با خود اختصاص داده وخدا پروردگار ما نيز هست پس چرا با ما حرف نمى زند؟ وچرا خود را به ما نشان نمى دهد.(1)

6. حبط عمل

آيات ذيل دلالت بر حبط عمل كفار دارد:... وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (البقرة، 217) مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَىْءٍ... (إبراهيم، 18) وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً (الفرقان، 23) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً... (النور، 39)

7. استقرار موقت ودائم

استقرار موقت ومحدود؛ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ.

استقرار دائم وغيرمحدود؛ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً، إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.

«مستقر» در آيه اول ودوم اسم مكان ودر آيه سوم مصدر ميمى است زيرا خداوند منزه از قرب وبعد مكانى است.

ص: 111


1- الميزان ج 15 ص 274.

آیه 25-26

اشاره

وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزيلاً (25) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْمًا عَلَى الْكافِرينَ عَسيرًا (26)

ترجمه

و (بخاطر آور) روزى را كه آسمان با ابرها شكافته مى شود وفرشتگان نازل مى گردند. * حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است؛ وآن روز، روز سختى براى كافران خواهد بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: به ياد آوردن روز شكافته شدن آسمان با ابرها (در آستانه قيامت) ومالكيت خداوند در آن روز. روز سخت بر كافران.

ب. كلمه «تشقق» در اصل «تتشقق» واز باب تفعل، از ماده «شق» بوده، كه به معناى قطع است وتشقق به معناى باز شدن است، و «غمام» نام ابر است واگر ابر را غمام خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند، زيرا غمام از ماده غم به معناى پرده است.(1)

ج. آيه 25 در حقيقت پاسخى است به درخواست مشركان ويكى ديگر از بهانه جويى هاى آنها زيرا آنها انتظار داشتند خداوند وفرشتگان، طبق اساطير وافسانه هاى آنان، در ميان ابرها به سراغشان بيايند وآنها را به سوى حق دعوت كنند، در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: آرى فرشتگان (ونه خدا) روزى به سراغ آنها مى آيند، اما كدام روز؟ روزى كه مجازات وكيفر اين بدكاران فرا مى رسد وبيهوده گويى هاى آنها را پايان مى دهد.(2)

د. منظور از شكافته شدن آسمان با ابرها چيست ؟ با اينكه مى دانيم اطراف ما چيزى به نام آسمان كه قابل شكافته شدن باشد وجود ندارد. بعضى از مفسران مانند «علامه طباطبائى;» در تفسير «الميزان» فرموده اند: منظور شكافته شدن آسمان عالم شهود وكنار رفتن حجاب جهل ونادانى ونمايان گشتن عالم غيب است، يعنى انسان در آن روز درك وديدى پيدا مى كند كه با امروز بسيار متفاوت است، پرده ها كنار مى رود وفرشتگان را كه در حال نزول

ص: 112


1- الميزان ج 15 ص 279.
2- نمونه ج 15 ص 64.

از عالم بالا هستند مى بيند. تفسير ديگر اين است كه منظور از سماء، كرات آسمانى است كه بر اثر انفجارات پى در پى از هم متلاشى مى شود وابرى كه حاصل از اين انفجارات ومتلاشى شدن كوه ها است صفحه آسمانها را فرا مى گيرد، بنابراين كرات آسمانى شكافته مى شود، در حالى كه همراه با ابرهاى حاصل از آن است.(1)

ه -. مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده وبس وهيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.(2)

و. وَكانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً. در حديثى از ابو سعيد خدرى نقل شده كه وقتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آيه فِى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ را كه نشان مى دهد روز قيامت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود، عرض كردم چه روز طولانى وعجيبى است ؟! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «والذى نفسى بيده انه ليخفف عن المؤمن حتى يكون اخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا»: «سوگند به آن كسى كه جانم به دست او است كه آن روز براى مؤمن سبك مى شود به مقدار مدت يك نماز فريضه كه در دنيا انجام مى دهد) كنايه از اينكه روز قيامت براى مؤمن طولانى نخواهد بود وبه سرعت وارد بهشت خواهد شد)»!(3)

نكته ها

1. آسمان در ابتدا دود بوده ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَهِىَ دُخانٌ (فصلت، 11) ودر آينده نيز متلاشى خواهد شد. تَشَقَّقُ السَّماءُ.(4)

2. قرآن كريم در سوره مدثر آيه 8 و 9 مى فرمايد: روز قيامت روز سختى است. فَإِذَا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ * فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ در آيه (26 فرقان) سخت بودن قيامت را درباره كفار مى داند. الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا.

دقت در ساير آيات قرآن، دلائل سخت بودن آن روز را بر كافران روشن مى سازد، چرا

ص: 113


1- همان.
2- الميزان ج 15 ص 280.
3- نمونه ج 15 ص 66، قرطبى ج 7 ص 4739.
4- نور ج 8 ص 243.

كه از يك سو مى فرمايد: «در آن روز تمام پيوندها ووسائل عالم اسباب، گسسته مى شود» وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ. (بقره، 11)

از سويى ديگر «نه مال ونه آنچه را اكتساب كردند، آنان را سودى نمى دهد» ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ. (تبت، 2) واز سوى سوم «هيچكس در آنجا به داد هيچكس نمى رسد» يَوْمَ لا يُغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً. (دخان، 41) حتى شفاعت كه تنها راه نجات است در اختيار گنهكارانى است كه پيوندى با خدا ودوستان خدا داشته اند مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ. (بقره، 255) ونيز «در آن روز به آنها اجازه عذر خواهى داده نمى شود» تاچه رسد به قبول عذرهاى غيرموجه وَلا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات، 36).(1)

آیه 27-29

اشاره

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً (27) يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَليلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني وَ كانَ الشَّيْطانُ لِْلإِنْسانِ خَذُولاً (29)

ترجمه

و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد ومى گويد: «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! * اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! * او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» وشيطان هميشه خواركننده انسان بوده است!

شان نزول

در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام عقبه وابّى بودند هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد واشراف قومش را دعوت مى كرد ودر عين حال دوست مى داشت به محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود. روزى از سفر آمد وطبق معمول ترتيب غذا داد ودوستان را دعوت كرد، در ضمن از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز دعوت نمود. هنگامى كه سفره را گستردند وغذا حاضر شد پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من از غذاى تو نمى خورم تا

ص: 114


1- نمونه ج 15 ص 66.

شهادت به وحدانيت خدا ورسالت من دهى، «عقبه» شهادتين بر زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش «ابّى» رسيد، گفت اى عقبه از آئينت منحرف شدى ؟ او گفت نه به خدا سوگند من منحرف نشدم ولكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم! ابى گفت من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اينكه در برابر او بايستى وسخت توهين كنى!، عقبه اين كار را كرد ومرتد شد وسرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد ورفيقش «ابى» نيز در روز جنگ احد كشته شد. آيات فوق نازل گرديد وسرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود واو را به گمراهى مى كشاند شرح داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: به ياد آوردن روز پشيمانى ستمگر كه از شدت اندوه دو دست خود را گاز ميگيرد وروز تقاضاى ستمگر بر پيروى از پيامبر وعدم دوستى با شخص منحرف به جهت گمراه ساختن او بعد از اتمام حجت.

ب. «يعضّ» از ماده «عضّ» (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است ومعمولا اين تعبير در مورد كسانى كه از شدت حسرت وتاسف ناراحتند به كار مى رود.(2)

ج. در آيه شريفه 27 نهايت حسرت واندوه شخص ستمگر را بيان مى كند زيرا ستمگر انگشت يا يك دست خود را گاز نمى گيرد بلكه دو دست خود را گاز مى گيرد يعض على يديه ومى گويد اى كاش از پيغمبر پيروى مى كردم، اى كاش فلانى را به عنوان دوست انتخاب نمى كردم.

نكته ها

آرزوى ستمگران در قيامت:

نظير آيه 27 فرقان آيه 54 يونس است: وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِى الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ

ص: 115


1- مجمع البيان ج 7 ص 260، نمونه ج 15 ص 68.
2- الميزان ج 15 ص 289.

بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

1. به گفته ى روايات، رهبر الهى، مصداق ذكر است وگمراه كردن از ذكر لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ يعنى گمراه شدن از رهبر حقّ.

پشيمانى، دليل بر اختيار انسان است واگر كسى مجبور بود، پشيمانى معنا نداشت. يالَيْتَنِى.(1)

2. پيامد مخالفت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

ندامت وپشيمانى در قيامت: يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ... (النساء، 42) وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (الفرقان، 27)

عذاب الهى: وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً (النساء، 115)

محروميت از محبت خداوند: قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ (آل عمران، 32)

3. در آيه 29 فرقان كه شيطان به عنوان (خذول) معرفى شده است: وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولاً در آيه 22 ابراهيم اين حقيقت به طور روشن بيان شده است: وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ.

4. آرزوى مجرمان در قيامت؛

از نظر قرآن كريم روز قيامت روزى است كه مجرمان وتبهكاران آرزوهاى فراوانى را دارند كه به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم:

داشتن فاصله زياد با شيطان؛ حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين. (زخرف، 38)

برگشت به دنيا وايمان آوردن؛ ولو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربنا ونكون من المؤمنين. (انعام، 27)

ص: 116


1- نور ج 8 ص 245-244.

پيروى كردن از راه پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلًا. (فرقان، 27)

نرسيدن پرونده به دستش؛ فاما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه. (حاقه، 25)

خاك بودن در دنيا؛ ويقول الكافر ياليتنى كنت تراباً. (نبأ، 40)

انجام كار خير در دنيا؛ يقول يا ليتنى قدّمت لحياتى. (فجر، 24)

فرا رسيدن مرگ ونابود شدن؛ يا ليتها كانت القاضيه. (حاقه، 37)

فديه دادن ونجات از عذاب الهى؛ يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه وصاحبته واخيه وفصيلته التى تؤيه ومن فى الارض جميعاً ثم ينجيه. (معارج، 11)

آیه 30-34

اشاره

وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا (31) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيرًا (33) الَّذينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضَلُّ سَبيلاً (34)

ترجمه

و پيامبر عرضه داشت: «پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند». * (آرى،) اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم؛ امّا (براى تو) همين بس كه پروردگارت هادى وياور (تو) باشد! * وكافران گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود؟!» اين بخاطر آن است كه قلب تو را به وسيله آن محكم داريم و (از اين رو) آن را به تدريج بر تو خوانديم. * آنان هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم وتفسيرى بهتر (وپاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند)! * (تو گمراه نيستى،) آنان كه بر صورتهايشان بسوى جهنم محشور مى شوند، بدترين محل را دارند وگمراه ترين افرادند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: روز قيامت روز شكايت پيامبر از مردم به جهت رها ساختن قرآن كريم. تسلى خاطر به پيامبر اكرم پيرامون وجود دشمن

ص: 117

نسبت به هر پيامبرى، هدايت ونصرت خداوند درباره پيامبر. بهانه جويى كفار پيرامون عدم نزول قرآن به طور يكدفعه، پاسخ خداوند به آنان وسرنوشت كفار در قيامت.

ب. اين سخن يا رب ان قومى اتخذوا... از جمله سخنانى است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه وشكايت مى گويد: بنابراين تعبير به فعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده) به عنايت اين است كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده ومراد از قوم آن جناب عموم عرب بلكه عموم امت او است، البته به اعتبار عاصيان امت.(1)

اين سخن واين شكايت پيامبر (صلی الله علیه و آله) امروز نيز هم چنان ادامه دارد، كه از گروه عظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند، قرآنى كه رمز حيات است ووسيله نجات، قرآنى كه عامل پيروزى وحركت وترقى است، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، اين قرآن را رها ساختند وحتى براى قوانين مدنى وجزائيشان دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند!(2)

ج. وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَنَصِيراً يعنى همان طور كه اين مجرمين را دشمن تو كرديم، براى هر پيغمبرى دشمنى از قومش قرار داديم، يعنى اين از سنت جارى در ميان انبياء وامتها است، پس تو خيلى ناراحت نباش ودشمنى هاى اينان بر تو گران نيايد. پس اين آيه در مقام تسليت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ومعناى قرار دادن دشمن از مجرمين اين است كه خداوند گناهكاران را به جرم گناهشان، بر دلهايشان مهر مى زند، در نتيجه دشمن حق مى شوند وداعى به سوى حق را دشمن مى دارند.(3)

د. جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سوى ما قرار داده شده ولازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است ونه با اصل آزادى اراده انسان ها. مفسران جواب هاى متعددى از اين سؤال داده اند. از جمله اينكه تمام اعمال انسان ها از يك نظر منتسب به خدا است، زيرا همه چيز ما،

ص: 118


1- الميزان ج 15 ص 283.
2- نمونه ج 15 ص 76.
3- الميزان ج 15 ص 283.

قدرت ما، نيروى ما، عقل وفكر ما وحتى آزادى واختيار ما نيز از ناحيه او است، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مستلزم جبر وسلب اختيار گردد وبه مسئوليت آنها در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود. علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت ومخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤمنان در كار خود ورزيده تر وثابت قدم تر شوند وآزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.(1)

ه -. لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرق ميان «انزال» و «تنزيل» اين است كه انزال، نازل شدن به يك دفعه ويكباره هر چيز است، به خلاف تنزيل كه به معناى نازل شدن آن به تدريج است. ليكن بعضى از مفسرين گفته اند: در خصوص اين آيه معناى تدريج از آن گرفته شده، چون اگر معناى اصلى آن محفوظ باشد، صدر وذيل جمله با هم تناقض پيدا مى كند، زيرا در ذيل جمله فرموده «چرا جملۀ واحده ويكباره نازل نشده». پس كلمه «تنزيل» در اينجا همان معناى انزال را مى دهد وگرنه معنايش اين مى شود كه چرا قرآن يكباره تدريجا نازل نشد ومعلوم است كه تدريج با يكبارگى نمى سازد. بنابراين معنايش اين است كه: چرا قرآن يكباره وغير متفرق نازل نشد؟ همانطور كه تورات وانجيل وزبور يكباره نازل شدند.(2)

و. اينكه فرمود: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ بيان تامى است براى علت به تدريج نازل شدن. توضيح اينكه: به طور كلى تعليم هر علمى ومخصوصا علمى كه مربوط به عمل باشد از اين راه صورت مى گيرد كه معلم مسائل آن علم را يكى يكى به شاگرد القاء كند، تا همه فصول وابوابش تمام شود. در چنين صورت است كه بعد از تمام شدن تعليم وتعلم، يك صورت اجمالى از مسائل در ذهن شاگرد نقش مى بندد. - البته همانطور كه گفتيم صورت اجمالى نه تفصيلى - ودر نتيجه در مواقع احتياج بايد دوباره به مسائلى كه خوانده مراجعه نمايد تا به طور مفصل آن را درك كند، چون با صرف تلقى از معلم، در نفس مستقر نمى شود به طورى كه نفس بر آن معلومات نشو ونماء نموده وآثار مطلوب بر آن مترتب شود بلكه محتاج است به اينكه وقت احتياج به آن فرا رسد وآن معلومات را عملا پياده كند.

ص: 119


1- نمونه ج 15 ص 80.
2- الميزان ج 15 ص 288.

با اين بيان روشن مى گردد كه تعليم، غير از تثبيت در فؤاد است. آرى، فرق است بين اينكه طبيب يك مساله بهداشتى را به شاگرد خود (بطور نظرى) ياد دهد وبين اينكه همين مساله را در بالين مريضى (بطور عملى) به او بياموزد واز مريض نشانه هاى مرض را بپرسد واو پاسخ دهد واين پاسخ وپرسش را با قواعدى كه به شاگرد درس داده تطبيق كند كه در اين صورت آنچه مى گويد با آنچه مى كند تطبيق كرده است. از اينجا معلوم مى شود كه القاى يك نظريه علمى در هنگام احتياج ورسيدن هنگام عمل در دل شاگردى كه مى خواهد آن را بياموزد بهتر ثبت مى گردد ودر قلب مى نشيند.(1)

ز. ابن عباس مى گويد پرسيدم: ترتيل چيست ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «بينه تبيينا ولا تنثره نثر الدغل (الرمل) ولا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه وحرّكوا به القلوب ولا يكوننّ همّ احدكم آخر السورة»: «حروف وكلمات آن را كاملا روشن ادا كن، نه همچون خرماى خشكيده (ياذرات شن) آن را پراكنده كن ونه همچون شعر آن را با سرعت پشت سر هم بخوان، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد وبينديشيد ودلها را با آن تكان دهيد وهرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد» (بلكه مهم انديشه وتدبر وبهره گيرى از قرآن است).(2)

از امام صادق عليه السلام نيز چنين نقل شده است: «الترتيل ان تتمكث به وتحسن به صوتك واذا مررت بآية فيها ذكر النار فتعوذ باللَّه من النار واذا مررت بآية فيها ذكر الجنة فاسئل اللَّه الجنة».(3)

ح. وَلا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً كلمه «مثل» به معناى «وصف» است ومعناى آيه اين است كه: اينان هيچ وصفى خالى از حقيقت درباره تو يا غير تو نمى كنند ودر اين باره از حق منحرف نمى شوند مگر آنكه ما در آن باره آنچه را كه حق است برايت مى آوريم وبهترين تفسير از آن مساله را در اختيارت مى گذاريم، چون آنچه آنان مى گويند يا باطل محض است كه حق آن را دفع مى كند ويا حق است وآنان از جاى خود منحرفش كرده اند كه تفسير احسن ما آن را رد نموده به جاى خود بر مى گرداند واستوارش مى كند.

ص: 120


1- الميزان ج 15 ص 290.
2- مجمع البيان ج 7 ص 266، اصول كافى ج 2 ص 449.
3- نمونه ج 15 ص 84.

ط. الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَأَضَلُّ سَبِيلًا اتصال اين آيه با آيات سابق وسياقى كه داشتند، اين معنا را مى رساند كه افرادى كه به قرآن طعنه زده اند خواسته اند از طعنه خود نتيجه اى بگيرند كه لايق به مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبوده، مثلا، او را به سوء مكانت وگمراهى متهم كنند، ولى قرآن كريم به منظور حفظ احترام وصيانت مقام نبوت، آن را حكايت نكرده، تنها فرموده است كسانى كه بر صورت به سوى جهنم سرازير مى شوند داراى سوء مكانتى بيشتر وگمراهى شديدترند وبا همين تعبير فهمانده كه آنها چه گفته بودند.(1)

نكته ها

1. اثرات عميق نزول تدريجى قرآن اگر مطالب به طور تدريجى وطبق نيازها پياده شود وبراى هر مطلبى شاهد ومصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤثرتر خواهد بود. بسيارى از آيات قرآن به مناسبتهاى تاريخى مانند جنگ «بدر» و «احد» و «احزاب» و «حنين» نازل شده ودستورالعمل ها يا نتيجه گيرى هايى از اين حوادث بوده است، آيا معنى دارد كه اينها يك جا نوشته شود وبه مردم عرضه گردد. از سويى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت وسفارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) است وجايى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت!، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خوانيم كه به هنگام تاخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين زمزمه پيدا شد وسوره «و الضحى» براى نفى آن نازل گرديد. بدون شك اگر بنا بود برنامه هاى اسلام همه يك جا نازل شود، لازم بود يك جا نيز اجرا گرددرعايت تمام واجبات وپرهيز از تمام محرمات يك جا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.(2)

جمع آورى وتدوين قرآن، در زمان شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) انجام شده ولذا مورد اشاره وخطاب قرار گرفته است. هذَا الْقُرْآنَ.

نداى حق خواهى وحق گويى، هميشه مخالف داشته است. لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا.

انسان در درگيرى هاى حقّ وباطل، به دو چيز نياز دارد: يكى هدايت وديگرى

ص: 121


1- الميزان ج 15 ص 296-292.
2- نمونه ج 15 ص 81.

قدرت. هادِياً وَنَصِيراً.(1)

2. خداوند از انبيا دفاع مى كند ودر برابر سخنان باطل كفّار، كلام حقّ را مطرح مى كند. وَلا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ ونفرمود: «جئت».(2)

3. اوصاف احسن قرآن؛

قرآن كريم هم احسن الحديث است هم احسن القصص هم احسن التفسير؛

وَالَّذِى جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ. (زمر، 33)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ. (يوسف، 3)

وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً. (فرقان، 33)

4. همانطورى كه نزول تدريجى قرآن عامل تثبيت قلب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ وا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ. (فرقان، 32) بيان داستان انبياء سابق نيز عامل تثبيت قلب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ. (هود، 120)

5. نظير آيه 34 فرقان آيه 48 قمر است: يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ

ص: 122


1- نور ج 8 ص 249.248.
2- همان ص 252، راهنما ج 12 ص 419.

آیه 35-40

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزيرًا (35) فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْميرًا (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ عَذابًا أَليمًا (37) وَ عادًا وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُونًا بَيْنَ ذلِكَ كَثيرًا (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ اْلأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبيرًا (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُورًا (40)

ترجمه

و ما به موسى كتاب (آسمانى) داديم؛ وبرادرش هارون را ياور او قرار داديم؛ * وگفتيم: «به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد!» (امّا آن مردم به مخالفت برخاستند) وما به شدّت آنان را درهم كوبيديم! * وقوم نوح را هنگامى كه رسولان (ما) را تكذيب كردند غرق نموديم وآنان را درس عبرتى براى مردم قرار داديم؛ وبراى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساخته ايم! * (همچنين) قوم عاد وثمود واصحاب الرّس [= گروهى كه درختان صنوبر را مى پرستيدند] واقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند، هلاك كرديم! * وبراى هر يك از آنها مثلها زديم؛ و (چون سودى نداد،) همگى را نابود كرديم! * آنها [= مشركان مكّه] از كنار شهرى كه باران شرّ [= بارانى از سنگهاى آسمانى] بر آن باريده بود [= ديار قوم لوط] گذشتند؛ آيا آن را نمى ديدند؟! (آرى، مى ديدند) ولى به رستاخيز ايمان نداشتند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن تورات به حضرت موسى وهمراه ساختن برادرش هارون به عنوان كمك كار، رسالت موسى وهارون نسبت به تكذيب كنندگان، هلاكت آنان واقوام ديگر به جهت مخالفت با دستورات الهى.

ب. در اين آيات، قرآن كريم براى دلدارى پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان از يك سو وتهديد مشركان بهانه جو كه نمونه سخنانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته وسرگذشت شوم آنها اشاره كرده ومخصوصا روى شش قوم (فرعونيان، قوم نوح، قوم عاد، ثمود، اصحاب الرس وقوم لوط) تكيه مى كند ودرس هاى عبرت آميزى را

ص: 123

از سرگذشت اين اقوام براى مردم بيان مى كند.(1)

ج. وَكُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ. ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم، بلكه براى هر يك از آنها مثلها زديم به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم، همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند، احكام الهى را براى آنها روشن ساختيم وحقايق دين را تبيين نموديم. اخطار كرديم، انذار نموديم وسرنوشت وداستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم. اما هنگامى كه هيچيك از اينها سودى نداد «هر يك از آنها را در هم شكستيم وهلاك كرديم» وَكُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً.(2)

د. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: كلمه «رس» به معناى چاهى است كه طوقه چينى شده باشد ومى گويند «اصحاب رس» مردمى بودند كه بعد از قوم ثمود روى كار آمدند وبر لب چاهى زندگى مى كردند وخداوند پيغمبرى به سويشان گسيل داشت، ولى ايشان او را تكذيب كردند وخدا هلاكشان كرد. بعضى ديگر گفته اند: «رس» نام رودخانه اى بود كه قوم رس در كنار آن منزل داشتند وروايات شيعه نيز مؤيد اين احتمال است. اين قريه اى كه باران بلا، بر آن باريد قريه قوم لوط است كه خداى تعالى بارانى از سنگ سجيل بر آن بباريد.(3)

بسيارى عقيده دارند كه «اصحاب رس» طايفه اى بودند كه در «يمامه» مى زيستند وپيامبرى به نام «حنظله» بر آنها مبعوث شد وآنان وى را تكذيب كردند ودر چاهش افكندند، حتى بعضى نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند ودهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستند تا آن پيامبر شهيد شد.(4)

ه -. امام رضا عليه السلام فرمود: شخصى از حضرت على عليه السلام درباره ى «اصحاب رسّ» پرسيد، امام عليه السلام پاسخ داد: بعد از طوفان نوح، درختى به نام «شاه درخت» غرس شد. مردم (اين درخت را مقدّس مى دانستند و) در اطرافش دوازده قريه بنا كردند. نام قريه ها به نام ماه هاى ايرانى بود: فروردين، ارديبهشت، خرداد تا دوازده ماه، آنان هر ماه در يكى از قريه ها جشن وعيد مى گرفتند، البتّه در قريه ى اسفند، عيدشان با شكوه تر بود وجمعيت بيشترى جمع مى شدند. در آن مراسم جشن، درختى را آتش مى زدند وهمين كه دودش بالا مى رفت به گريه وزارى مى افتادند.

ص: 124


1- نمونه ج 15 ص 88.
2- نمونه ج 15 ص 90.
3- مجمع البيان ج 7 ص 266، الميزان ج 15 ص 300.
4- همان.

خداوند پيامبرى براى آنان فرستاد وآنان را ارشاد كرد، او را تكذيب كردند، پيامبرشان نفرين كرد وآن درخت مقدّسشان خشك شد. پس از آن چاه عميقى حفر كردند وپيامبر خدا را در آن افكندند واو را اين گونه به شهادت رساندند.(1) ودر نهج البلاغه مى فرمايد: «أين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا الانبياء».(2)

نكته ها

در مسئوليت هاى بزرگ، به وجود وزير وهمكار نياز است؛ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً.(3)

در برخى از دوره ها، انبيا متعدّد بودند، ولى رهبر يكى بود؛ هارُونَ وَزِيراً.

1. سنّت الهى فرستادن رسولان براى هدايت مردم وهلاكت تكذيب كنندگان آنان بوده است. كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ * وعاداً وَثَمُودَ.(4)

ص: 125


1- الميزان ج 15 ص 312، نمونه ج 15 ص 93، صافى 4 ص 13-15.
2- نور ج 8 ص 255.
3- راهنما ج 12 ص 421، نور ج 8 ص 253.
4- نور ج 8 ص 255.

آیه 41-44

اشاره

وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَ هذَا الَّذي بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً (41) إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً (44)

ترجمه

و هنگامى كه تو را مى بينند، تنها به باد استهزايت مى گيرند (ومى گويند:) آيا اين همان كسى است كه خدا او را بعنوان پيامبر برانگيخته است ؟! * اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم، بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد! امّا هنگامى كه عذاب الهى را ببينند، بزودى مى فهمند چه كسى گمراهتر بوده است! * آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟! آيا تو مى توانى او را هدايت كنى (يا به دفاع از او برخيزى)؟! * آيا گمان مى برى بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراهترند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استهزاء كفار نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، تهمت گمراه ساختن به پيامبر، عدم قدرت بر هدايت كفار معاند، تشبيه كفار به چهارپايان جهت عدم تعقل يا شنيدن سخن حق.

ب. آيات مورد بحث بازگو كننده نمونه ديگرى از منطق مشركان وكيفيت برخورد آنها با پيامبر اسلام ودعوت راستين او است. نخست مى گويد: «آنها هنگامى كه تو را مى بينند، تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه به باد مسخره ات گرفته مى گويند آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است» وَإِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا.(1)

«اگر ما استقامت وپايدارى بر پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما را گمراه سازد» وارتباطمان را با آنها قطع كند إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل

ص: 126


1- نمونه ج 15 ص 98.

منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: «هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است»؟! وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا. اين عذاب ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنان كه بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان گفته اند ويا عذاب دنيا همچون شكست دردناك روز «بدر» وامثال آن، چنان كه قرطبى در تفسير معروف خود گفته است ونيز ممكن است اشاره به هر دو باشد.

دومين پاسخى كه قرآن از سخنان آنها مى گويد در آيه بعد آمده است، روى سخن را به پيامبر كرده به عنوان دلدارى وتسلى خاطر وهم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد: «آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده»؟! أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. «آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او ودفاع از او هستى ؟!» أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا.

بالآخره سومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى گويد: «آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند، يا مى فهمند»؟! أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ. «نه آنها تنها مانند چهارپايانند، بلكه گمراهتر»! إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.(1)

ج. أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا كلمه «هوى» به معناى ميل نفس به سوى شهوت است، بدون اينكه آن شهوات را با عقل خود تعديل كرده باشد ومراد از «معبود گرفتن هواى نفس» اطاعت وپيروى كردن آن است، بدون اينكه خدا را رعايت كند وخداى تعالى در كلام خود مكرر پيروى هوى را مذمت كرده واطاعت از هر چيزى را عبادت آن چيز خوانده وفرموده: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِى. (يس، 61)

و جمله أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا استفهامى است انكارى ودر همين معنا فرموده: إِنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ. (قصص، 56) ونيز فرموده: وَما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ (فاطر، 22) واين آيه به منزله اجمالى است براى تفصيلى كه در آيه أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ (جاثيه، 23) آمده است.(2)

ص: 127


1- نمونه ج 15 ص 102-99.
2- الميزان ج 15 ص 308.
نكته ها

برخوردهاى ناپسند كفار ومنافقان با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

1. تكذيب: وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ (الحج، 42)

2. استهزاء: وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (الفرقان، 41)

3. عيب جوئى: وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ... (التوبة، 58)

4. ترديد ميان گوش وعقل از اين نظر است كه وسيله آدمى به سوى سعادت يكى از اين دو طريق است، يا اينكه خودش تعقل كند وحق را تشخيص داده پيرويش نمايد، يا از كسى كه مى تواند تعقل كند وخيرخواه هم هست بشنود وپيروى كند، در نتيجه پس طريق به سوى رشد يا سمع است ويا عقل ودليل اين راه يا عقل است يا نقل. پس آيه شريفه در معناى آيه وقالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِى أَصْحابِ السَّعِيرِ است.(1)

كسانى كه يك خداى با شعور را نپذيرند، چندين بت بى شعور را به عنوان خدا خواهند پذيرفت. «آلِهَتِنا»

5. صبر ومقاومت در همه جا ارزش نيست، گاهى لجاجت است، همچون صبر ومقاومت در گمراهى وانحراف. «صَبَرْنا»(2)

6. هوى پرستى از نظر قرآن: هواپرستى، سرچشمه غفلت است. وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ (كهف، 28) هواپرستى، سرچشمه ى كفر است. مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَاتَّبَعَ هَواهُ (طه، 16) هواپرستى، بدترين انحراف است. وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ (قصص، 50) هواپرستى، مانع قضاوت عادلانه است. فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوى (ص، 26) هواپرستى، سرچشمه ى فساد است. لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ. (مومنون، 71)

7. انبيا مسئوليتى در هدايت اجبارى هواپرستان ندارند. أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا.(3)

آيه 43 فرقان أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا نظير آيه 23 جاثيه است؛ أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ.

ص: 128


1- الميزان ج 15 ص 309.
2- نور ج 8 ص 257.
3- نور ج 8 ص 258.

8. بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا - يعنى اينها از چارپايان هم گمراه ترند براى اينكه چارپايان هرگز به ضرر خود اقدام نمى كنند ولى اينها ضرر خود را بر نفع خود ترجيح مى دهند، علاوه بر اين، چارپايان اگر راه را گم كنند، مجهز به اسبابى نيستند كه به سوى راه حق هدايتشان كند واگر گمراه شدند تقصيرى ندارند به خلاف اين انسانها كه مجهز به اسباب هدايت هستند ودرعين حال باز گمراهند.(1)

9. سؤال: چرا انسان منحرف از چهارپايان بدتر است ؟

پاسخ: الف: حيوان نمى تواند بيش از آنچه كه هست رشد كند، ولى انسان مى تواند وزمينه وامكانات رشد كاملًا براى او فراهم است.

ب: حيوان عقل ندارد تا خوب وبد را بفهمد وحقّ وباطل را بشناسد، ولى انسان هاى منحرف با داشتن عقل، آن را زير پا گذارده وبر اساس هوس عمل مى كنند.

ج: حيوان از يك غريزه ى ثابت پيروى مى كند، ولى انسان منحرف از صدها هوى وهوس.

د: انسان منحرف، هم كج مى رود وهم انحراف خود را توجيه مى كند.

ه -: حيوان، نسبت به كسى كه به او محبّت كند رام است، ولى انسان منحرف نسبت به خداى مهربان كفر مى ورزد وبسيار ناسپاس است.(2)

10. دشمنان اسلام امور مختلفى را مسخره مى كردند. از جمله:

آيات الهى. وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ. (جاثيه، 9)

پيامبران. وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ. (انعام، 10)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا. (فرقان، 41)

دين اسلام. لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ. (مائده، 57)

نماز. وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِباً. (مائده، 58)

كيفر استهزاء آنها در قيامت عذاب الهى است كه در سوره جاثيه آيه 9 ودر سوره بقره آيه

ص: 129


1- الميزان ج 15 ص 310.
2- مجمع البيان ج 7 ص 269، نور ج 8 ص 259، نمونه ج 105 ص 107.

15 بيان شده است؛ اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

11. نظير آيه 44 فرقان: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً آيه 171 بقره است: وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ

آیه 45-50

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً (45) ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا (46) وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباسًا وَ النَّوْمَ سُباتًا وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُورًا (47) وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورًا (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا وَ نُسْقِيَهُ مِمّا خَلَقْنا أَنْعامًا وَ أَناسِيَّ كَثيرًا (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُورًا (50)

ترجمه

آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ساخت ؟! واگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد؛ سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم! * سپس آن را آهسته جمع مى كنيم (ونظام سايه وآفتاب را حاكم مى سازيم) * او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد وخواب را مايه استراحت وروز را وسيله حركت وحيات! * او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد واز آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم. * تابه وسيله آن، سرزمين مرده اى را زنده كنيم؛ وآن را به مخلوقاتى كه آفريده ايم - چهارپايان وانسانهاى بسيار - مى نوشانيم. * ما اين آيات را بصورتهاى گوناگون براى آنان بيان كرديم تا متذكّر شوند، ولى بيشتر مردم از هر كارى جز انكار وكفر ابا دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه به نعمتهاى خداوند مانند حركت سايه ها وآسان بودن جمع سايه، نعمت آرامش در شب وحركت وحيات در روز، نعمت بشارت دهى بادها ونزول باران به وسيله آنها، زنده شدن زمين به وسيله نزول باران وسيراب شدن انسان ها وچهارپايان. قرار دادن اين نعمت ها به صورت هاى

ص: 130

گوناگون به جهت تذكر مردم.

ب. در اين آيات سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد وخداشناسى است، سخن از نعمت «سايه ها» وسپس اثرات وبركات «شب» و «خواب واستراحت» و «روشنايى» روز و «وزش بادها» و «نزول باران» و «زنده شدن زمينهاى مرده» و «سيراب شدن» چهارپايان وانسان ها است. نخست مى گويد: «آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده است»؟ أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ. «و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد» (سايه اى هميشگى وجاودانى) وَلَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً.

بدون شك اين قسمت از آيه اشاره اى است به اهميت نعمت سايه هاى گسترده ومتحرك، سايه هايى كه يك نواخت باقى نمى ماند بلكه در حركت است ونقل مكان مى دهد، ولى در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران گفتگو است:

جمعى مى گويند اين سايه كشيده وگسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر وقبل از طلوع آفتاب بر زمين حكم فرما است ولذت بخش ترين سايه ها وساعات همان است، اين نور كم رنگ وسايه گستر، از لحظه طلوع فجر شروع مى شود وبه هنگام طلوع آفتاب روشنايى جايگزين آن مى گردد. بعضى ديگر گفته اند منظور تمام سايه شب است بعضى نيز گفته اند منظور سايه اى است كه بعد از ظهر براى اجسام پيدا مى شود.

از اين كه به دنبال آن مى فرمايد: «سپس خورشيد را بر وجود اين سايه گسترده دليل قرار داديم» ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. اشاره به اينكه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد تفسير اول از همه مناسبتر است.

ج. بعد از ذكر نعمت سايه ها، به شرح دو نعمت ديگر مى پردازد مى فرمايد: «او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً.

بعد اشاره به نعمت خواب مى كند: «او خواب را براى شما مايه راحت قرار داد» وَالنَّوْمَ سُباتاً.(1)

«سبات» در لغت از ماده «سبت» (بر وزن وقت) به معنى قطع نمودن است، سپس به معنى تعطيل كردن كار به منظور استراحت آمده واينكه «روز شنبه» را در لغت عرب «يوم السبت»

ص: 131


1- نمونه ج 15 ص 114-110.

مى نامند به خاطر آنست كه نامگذارى آن از برنامه يهود گرفته شده چرا كه روز شنبه، روز تعطيلى آنها بود. در حقيقت اين تعبير اشاره اى به تعطيل تمام فعاليت هاى جسمانى به هنگام خواب است.(1)

در پايان آيه به نعمت «روز» اشاره كرده، مى فرمايد: «و خداوند روز را مايه حركت وحيات قرار داد» وَجَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً. واژه «نشور» در اصل از نشر به معنى گستردن، در مقابل پيچيدن است اين تعبير ممكن است اشاره به گسترش روح به هنگام بيدارى در سراسر بدن باشد كه بى شباهت به زنده شدن بعد از مرگ نيست ويا اشاره به گسترش انسان ها در صحنه اجتماع وحركت براى كارهاى مختلف زندگى در روى زمين.

د. بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسيار مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد: «او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد واز آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم» وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً.

اما اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده، لذا در آيه بعد اضافه مى كند «هدف ما از نزول باران اين است كه سرزمين مرده را به وسيله آن زنده كنيم» لِنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً ونيز «اين آب حياتبخش را براى نوشيدن در اختيار مخلوقانى كه آفريده ايم: چهارپايان وانسانهاى بسيار، بگذاريم» وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَأَناسِىَّ كَثِيراً.

ه -. در آخرين آيه مورد بحث اشاره به «قرآن» كرده، مى گويد: «ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون ومؤثر در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند واز آن به قدرت پروردگار پى برند، اما بسيارى از مردم جز انكار وكفر كارى در برابر آن نشان ندادند» وَلَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً.(2)

گرچه بسيارى از مفسران، مانند مرحوم طبرسى وشيخ طوسى در تبيان وعلامه طباطبائى در الميزان وبعضى ديگر، ضمير در جمله «صرفناه» را به باران بازگردانده اند كه مفهومش چنين مى شود ما قطرات باران را در جهات مختلف روى زمين ومناطق

ص: 132


1- نمونه ج 15 ص 114، الميزان ج 15 ص 325.
2- نمونه ج 15 ص 118-114.

گوناگون مى فرستيم وآن را در ميان انسانها تقسيم مى كنيم تا متذكر اين نعمت بزرگ خدا بشوند، ولى حق اين است كه اين ضمير به قرآن وآيات آن باز مى گردد چرا كه اين تعبير (به صورت فعل ماضى ومضارع) در ده مورد از قرآن مجيد آمده كه در 9 مورد صريحا به آيات قرآن وبيانات آن باز مى گردد ودر موارد متعددى جمله «ليذكروا» يا مانند آن، پشت سر آن قرار گرفته، بنابراين بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در اين يك مورد، اين تعبير، مفهوم ديگرى داشته باشد. اصولا ماده «تصريف» كه به معنى تغيير دادن ودگرگون ساختن است تناسب چندانى با نزول آب باران ندارد، در حالى كه با آيات قرآن كه در لباسهاى مختلف، گاه به صورت وعد وگاهى به صورت وعيد، گاه به صورت امر وگاهى به صورت نهى وگاه به صورت سرگذشت پيشينيان مى آيد مناسبتر است.(1)

نكته ها

1. تعبير به (يسيرا) اشاره به جمع شدن تدريجى سايه است ويا اشاره به اينكه نظام ويژه نور وظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده وآسانى است وكلمه «الينا» نيز تاكيد بر همين قدرت الهى است.

2. در آيه 49، نخست سخن از زمين هاى مرده به ميان آمده، بعد چهارپايان وبعد انسان ها، اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه تا زمين ها به وسيله باران زنده نشوند چهارپايان غذايى نخواهند داشت وتا چهارپايان جان نگيرند انسان نمى تواند از آنها تغذيه كند.(2)

3. شناخت سايه با وجود خورشيد ونور ممكن است، زيرا هر چيزى با وجود ضدش شناخته مى شود. ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.(3)

4. در قرآن كريم از چند چيز به عنوان «لباس» ياد شده است: شب، جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً (فرقان، 47)، همسر هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ (بقره، 187) وتقوا وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ. (اعراف، 26)

5. بادها فوايد بسيارى دارند از جمله: هوا را لطيف مى كنند، ابرها را انتقال مى دهند،

ص: 133


1- همان ص 118، الميزان ج 15 ص 326.
2- نمونه ج 15 ص 118-112.
3- نور ج 8 ص 262.

حرارت را كم مى كنند وگياهان را بارور مى سازند.

6. كارهاى خدا از طريق اسباب طبيعى صورت مى گيرد. «أَرْسَلَ الرِّياحَ - أَنْزَلْنا - لِنُحْيى».(1)

7. آيه 48 فرقان، نظير آيه 57 اعراف است؛ وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ.

آیه 51-55

اشاره

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيرًا (51) فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهادًا كَبيرًا (52) وَ هُوَ الَّذي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخًا وَ حِجْرًا مَحْجُورًا (53) وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ كانَ رَبُّكَ قَديرًا (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهيرًا (55)

ترجمه

و اگر مى خواستيم، در هر شهر وديارى بيم دهنده اى برمى انگيختيم (ولى اين كار لزومى نداشت). * بنابر اين از كافران اطاعت مكن وبه وسيله آن [= قرآن] با آنان جهاد بزرگى بنما! * او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد؛ يكى گوارا وشيرين وديگر شور وتلخ؛ ودر ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گويى هر يك به ديگرى مى گويد:) دور باش ونزديك نيا! * او كسى است كه از آب، انسانى را آفريد؛ سپس او را نسب وسبب قرار داد (ونسل او را از اين دو طريق گسترش داد)؛ وپروردگار تو همواره توانا بوده است. * آنان جز خدا چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان سودى مى رساند ونه زيانى؛ وكافران هميشه در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) پشتيبان يكديگرند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت الهى بر فرستادن پيامبردر هر شهر وديارى. اطاعت نكردن از كفار ولزوم مبارزه بزرگ با آنان. قدرت الهى در نزديك قراردادن دو درياى شيرين وشور وعدم تاثير هريك بر ديگرى. خلقت انسان از نطفه وپيدايش نسل بشر از نسب وسبب توبيخ كفار در بت پرستى.

ب. وَلَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً يعنى اگر مى خواستيم به هر قريه اى رسول

ص: 134


1- نور ج 8 ص 264-262.

ونذيرى بفرستيم كه هر يك، مردم قريه خود را انذار نموده، رسالت ما را ابلاغ كند مى فرستاديم ليكن اين كار را نكرديم وبه خاطر مقام ارجمند ومنزلت عظيمى كه تو نزد ما دارى تو را به سوى تمامى قريه هاى عالم، نذير ورسول فرستاديم - مفسرين اين جمله را اين طور تفسير كرده اند وآيه بعدى هم فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَجاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً خالى از تاييد آن نيست، اين جمله متفرع است بر معناى آيه قبلى وضمير «به» به شهادت سياق آيات، به قرآن بر مى گردد وكلمه «مجاهده» ونيز «جهاد» به معناى جد وجهد وبه كار بردن نهايت نيرو در دفع دشمن است وچون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اين مى شود كه: با قرآن با دشمنان جهاد كن، يعنى قرآن را بر آنان بخوان ومعارف وحقايق آن را بر ايشان بيان كن وحجت را بر ايشان تمام نما.(1)

ج. در آيه 53 به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمت هاى او در نظام آفرينش مى پردازد وبه تناسب بيان نزول قطرات حياتبخش باران كه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آب هاى شيرين وشور كرده مى فرمايد: «او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكى گوارا وشيرين وديگرى شور وتلخ ودر ميان آنها برزخى قرار داد، گويى هر يك از آنها به ديگرى مى گويد: دور باش ونزديك شدن تو به من حرام است»! وَهُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَهذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَحِجْراً مَحْجُوراً.

د. در آيه بعد سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده مى گويد: «او كسى است كه از آب انسانى را آفريد» وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً. در حقيقت در آيات گذشته سخن از پرورش گياهان به وسيله باران در ميان بود ودر اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينش انسان از آب در ميان است.(2)

مراد از آب در اين آيه، نطفه ى انسان است(3) ، به دليل آيات ذيل: أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (مرسلات، 20) وآيه ى: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (طارق، 6).(4)

وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى. مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى (النجم، 45-46)

ص: 135


1- الميزان ج 15 ص 315.
2- نمونه ج 15 ص 125-123.
3- مجمع البيان ج 7 ص 273.
4- نور ج 8 ص 268.

أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنَى... فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى (القيامة، 37-39)

ه -. قابل توجه اينكه حديث معروفى در اينجا داريم كه در كتب شيعه واهل تسنن نقل شده است، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلی الله علیه و آله) وعلى عليه السلام نازل شده، چرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) دخترش فاطمه را به همسرى على عليه السلام درآورد وبه اين ترتيب على عليه السلام هم پسر عموى پيامبر (صلی الله علیه و آله) وهم همسر دخترش بود واين است معنى «نسبا وصهرا». اين گونه روايات بيان مصداق هاى روشن است ومانع از عموميت مفهوم آيه نيست.(1)

و. در آخرين آيه مورد بحث، انحراف مشركان را از اصل توحيد، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قبل گذشت روشن مى سازد، مى گويد: «آنها معبودهايى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند ونه زيانى» وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَلا يَضُرُّهُمْ.(2)

و در پايان آيه اضافه مى كند: «كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) به يكديگر كمك مى كنند» وَكانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً.(3)

ز. فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً. منظور از «نسب» پيوندى است كه در ميان انسان ها از طريق زاد وولد به وجود مى آيد، مانند ارتباط پدر وفرزند يا برادران به يكديگر، اما منظور از «صهر» كه در اصل به معنى «داماد» است، پيوندهايى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش واين دو، همان چيزى است كه فقهاء در مباحث نكاح از آن تعبير به «نسب» و «سبب» مى كنند. در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشاره شده (مادر، دختر، خواهر، عمه، خاله، دختر برادر ودختر خواهر) وبه چهار مورد از موارد سبب وصهر (دختر همسر، مادر همسر همسر فرزند وهمسر پدر).(4)

ص: 136


1- نمونه ج 15 ص 128.
2- همان، صافى 4 ص 19.
3- نمونه ج 15 ص 128.
4- همان ص 127، مجمع البيان ج 7 ص 273.
نكته ها

1. نياز امت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

خداوند مى فرمايد هيچ امتى بدون پيامبر ونذير نخواهد بود: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ (فاطر، 24) ولكن لازم نيست در ميان هر قريه اى (شهر يا روستا) پيامبرى وجود داشته باشد: وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (الفرقان، 51) چه بسا قريه ها به يكديگر نزديك باشد يا جمعيت آن كم باشد نيازى به فرستادن پيامبر نيست هر گاه جمعيت آنها به عنوان يك امت شد خداوند متعال براى آنها پيامبرى را مبعوث مى كند.

2. به گفته مرحوم «طبرسى» در مجمع البيان اين آيه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى وتبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان ودشمنان حق از بزرگترين جهادها است وحتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلی الله علیه و آله): «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر»: «ما از جهاد كوچك به سوى جهاد بزرگ بازگشتيم» اشاره به همين جهاد وعظمت كار دانشمندان وعلما درتبليغ دين باشد.(1)

3. سازش با كفّار ممنوع است. فَلا تُطِعِ (هرگونه تقاضاى انحرافى كفّار را با قاطعيت رد كنيد).(2)

4. پيروى نكردن از كفّار كافى نيست، جهاد لازم است، آن هم جهادى بزرگ وهمه جانبه. فَلا تُطِعِ * وجاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً.(3)

5. هم انسان از آب است، خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً هم حيوان، وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّة مِنْ ماءٍ (نور، 45) وهم ساير موجودات زنده. وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ (انبيا، 30).(4)

6. نفع وضرر تنها به دست خداست، نه ديگران. لا يَنْفَعُهُمْ وَلا يَضُرُّهُمْ.(5)

7. آيه 53 فرقان نظير آيه 12 فاطر است؛ وَمَا يَسْتَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ

ص: 137


1- نمونه ج 15 ص 122.
2- نور ج 8 ص 266.
3- همان.
4- مجمع البيان ج 7 ص 273، نور ج 8 ص 268.
5- نور ج 8 ص 269.

وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّاَ.

8. نظير آيه 55 فرقان؛ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ، آيه 18 يونس است؛ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه.

آیه 56-59

اشاره

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (56) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيرًا (58) الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبيرًا (59)

ترجمه

(اى پيامبر!) ما تو را جز بعنوان بشارت دهنده وانذار كننده نفرستاديم! * بگو: «من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم؛ مگر كسى كه بخواهد راهى بسوى پروردگارش برگزيند (اين پاداش من است). * وتوكّل كن بر آن زنده اى كه هرگز نمى ميرد؛ وتسبيح وحمد او را بجا آور؛ وهمين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است! * همان (خدايى) كه آسمانها وزمين وآنچه را ميان اين دو وجود دارد، در شش روز [= شش دوران] آفريد؛ سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت (وبه تدبير جهان پرداخت، او خداوند) رحمان است؛ از او بخواه كه از همه چيز آگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت پيامبر در پرتو انذار وبشارت. عدم درخواست مزد از ناحيه پيامبر لزوم توكل بر خداوند زنده عالم قادر.

ب. در نخستين آيات مورد بحث اشاره به وظيفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در برابر اين متعصبان لجوج كرده مى گويد: «ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده وانذار كننده نفرستاديم» وَما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً. سپس به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد كه به آنها «بگو من از شما در برابر اين قرآن وابلاغ اين آئين آسمانى هيچ گونه اجر وپاداشى مطالبه نمى كنم» قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ. إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا. يعنى تنها اجر وپاداش من هدايت شما است،

ص: 138

آن هم از روى اراده واختيار نه اكراه واجبار واين تعبير جالبى است كه نهايت لطف ومحبت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نسبت به پيروانش روشن مى سازد، چرا كه اجر ومزد خود را سعادت وخوشبختى آنان مى شمرد.

آيه بعد تكيه گاه اصلى پيامبر را روشن مى سازد ومى فرمايد: «توكل بر خداوندى كن كه زنده است وهرگز نمى ميرد» وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِى لا يَمُوتُ. آيه بعد بيان قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى است وتوصيف ديگرى است از اين تكيه گاه مطمئن، مى فرمايد: «او كسى است كه آسمانها وزمين وآنچه را در ميان اين دو است در شش روز (شش دوران) آفريد» الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ. «سپس بر عرش قدرت قرار گرفت» وبه تدبير عالم پرداخت ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.(1)

ج. آنچه از سياق ونظم كلام بر مى آيد اين است كه كلمه «الرحمن» خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده وتقدير كلام «هو الرحمن» مى باشد وجمله «فسئل» متفرع بر آن است ومعناى جمله اين است كه: او رحمان است، همان رحمانى كه مسلط بر اريكه ملك است وهمان كسى كه خلق وامر عالم قائم به رحمت وافاضه او است، تمامى موجودات از ناحيه او آغاز نموده به سوى او بر مى گردند، پس حقيقت حال را از چنين كسى بپرس كه او خبير است.(2)

د. مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ همان تسلّط وتدبير الهى است، به دليل آيه ى 3 سوره يونس كه مى فرمايد: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ.(3)

ص: 139


1- نمونه ج 15 ص 132.
2- الميزان ج 15 ص 322.
3- نور ج 8 ص 272.
نكته ها

1. در اين آيه ى كوتاه، هم به توحيد اشاره شده است، «أَرْسَلْناكَ» هم به نبوّت، «ك» وهم به معاد، مُبَشِّراً وَنَذِيراً.(1)

2. در ارشاد وتبليغ وروشهاى تربيتى، هشدار ومژده در كنار هم كارساز است. مُبَشِّراً وَنَذِيراً.(2)

3. اگر نفرمود: «و توكل على اللَّه» بلكه فرمود: «عَلَى الْحَى الَّذِى لا يمُوتُ» براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد وبفهماند خدايى كه حى است وهرگز نمى ميرد از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند وكيل باشد.(3)

4. در مورد پيامبر اسلام سه تعبير مختلف ديده مى شود؛

تعبيرى كه در آيات فوق آمده كه مى گويد: «اجر وپاداش من تنها اين است كه شما هدايت شويد»!

تعبيرى كه در آيه 23 سوره شورى آمده است؛ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى.

تعبيرى كه در آيه 47 سوره سبا آمده است؛ قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ: بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شما است اجر وپاداش من تنها بر خداوند مى باشد. از ضميمه كردن اين سه تعبير بهم چنين نتيجه مى گيريم كه: اگر در مورد پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) اجر رسالت مودت ذى القربى شمرده شده است، اين مودت از يك سو به سود خود مؤمنان است، نه به سود پيامبر واز سوى ديگر اين محبت وسيله اى است براى هدايت يافتن به راه خدا.(4)

5. واژه ى «تَوَكَّلْ» با مشتقّاتش هفتاد بار در قرآن آمده است. توكّل به معناى تكيه كردن بر خدا ووكيل گرفتن او در كارها است.(5)

ص: 140


1- همان ص 269.
2- همان، راهنما ج 12 ص 456.
3- الميزان ج 15 ص 321.
4- نمونه ج 15 ص 137.
5- نور ج 8 ص 271.

6. در آيه ى قبل به پيامبر فرمود: به مردم بگو: من مزدى از شما نمى خواهم، گويا در اين آيه مى فرمايد: رهبران دينى كه به مال مردم چشم داشتى ندارند، براى زندگى خود بايد تنها به خداوند توكّل نمايند.(1)

7. آگاهى خداوند بر گناهان مردم، علاوه بر اينكه تهديدى براى كفّار است، براى پيامبر نيز تسلّى ودلدارى مى باشد كه نگران نباش، ما از كارشكنى هاى آنان آگاهيم وبه حساب كفّار لجوج مى رسيم. وَكَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً.(2)

8. رحمت الهى بر همه چيز گسترده است: 1. نظام تكوين وآفرينش جهان، بر اساس رحمت است. خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ... الرَّحْمنُ 2. نظام آفرينش انسان، بر اساس رحمت است. إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ (هود، 119) 3. نظام تشريع وقانون گذارى، بر اساس رحمت است. الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ الرحمن، 1-42. نظام قيامت وحسابرسى، بر اساس رحمت است. كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ (انعام، 12).(3)

9. نظير آيه 58 فرقان آيات ديگرى است كه خلقت زمين وآسمان را در شش دوران بيان مى كند مانند: (54 اعراف. 3 يونس. 7 هود. 4 سجده. 38 ق. 4 حديد).

ص: 141


1- همان، راهنما ج 12 ص 460 459.
2- نور ج 8 ص 272.
3- نور ج 8 ص 273.

آیه 60-62

اشاره

وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُورًا (60) تَبارَكَ الَّذي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ جَعَلَ فيها سِراجًا وَ قَمَرًا مُنيرًا (61) وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُورًا (62)

ترجمه

و هنگامى كه به آنان گفته شود: «براى خداوند رحمان سجده كنيد!» مى گويند: «رحمان چيست ؟! (ما اصلاً رحمان را نمى شناسيم!) آيا براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى ؟!» (اين سخن را مى گويند) وبر نفرتشان افزوده مى شود! * جاودان وپربركت است آن (خدايى) كه در آسمان منزلگاه هائى براى ستارگان قرار داد؛ ودر ميان آن، چراغ روشن وماه تابانى آفريد! * واو همان كسى است كه شب وروز را جانشين يكديگر قرار داد براى كسى كه بخواهد متذكّر شود يا شكرگزارى كند (وآنچه را در روز كوتاهى كرده در شب انجام دهد وبه عكس).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: غرور كفار نسبت به سجده كردن در برابر خداوند رحمن، ظهور بركت الهى در قرار دادن منزلگاه ها براى خورشيد وماه در آسمان، بركت الهى در جانشين قرار دادن شب وروز. براى اهل تذكر وسپاسگذارى.

ب. از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عظمت وقدرت خدا بود وهم وسعت رحمت او در نخستين آيه مورد بحث مى افزايد: «هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان كه سراسر وجود شما غرق رحمت او است سجده كنيد آنها از روى كبر وغرور ويا از سر استهزاء مى گويند: رحمان چيست»؟! وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَمَا الرَّحْمنُ. «آيا ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى»؟! أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا. «اين سخن را مى گويند وبر نفرت ودوريشان از خدا افزوده مى شود» وَزادَهُمْ نُفُوراً.(1)

آيه بعد در حقيقت پاسخى است به سؤال آنها كه مى گفتند رحمان چيست ؟ - هرچند آنها اين سخن را از روى سخريه مى گفتند اما قرآن پاسخ جدى به آنها مى گويد - مى فرمايد: «پر

ص: 142


1- نمونه ج 15 ص 140.

بركت وبا عظمت است آن خدايى كه در آسمان برجهايى قرار داد» تَبارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّماءِ بُرُوجاً.

آيه اشاره به منزلگاه هاى آسمانى خورشيد وماه كرده وبه دنبال آن اضافه مى كند: «و در اين برجها چراغ روشن وماه نور بخشى قرار داد» وَجَعَلَ فِيها سِراجاً وَقَمَراً مُنِيراً.

منظور از سراج در آيه 61 فرقان: تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً خورشيد است كه در آيه 16 نوح بيان شده است: وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً.

در آخرين آيه مورد بحث باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده وبخش ديگرى از نظام هستى را بازگو مى كند مى گويد: «او كسى است كه شب وروز را جانشين يكديگر قرار داد، براى آنها كه بخواهند متذكر شوند ويا شكرگزارى كنند» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً.(1)

ج. ظاهرا مراد از «بروج» منازل آفتاب وماه در آسمان است ويا مراد ستارگانى است كه در آن منازل قرار دارند، هم چنان كه در آيه وَلَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (حجر، 16-17) نيز بروج به معناى ستارگان واقع در آن منازل آمده، تا مساله حفظ ورجم را بيان كند، چنانكه در روايتى از امام باقر عليه السلام رسيده است.(2)

د. در بعضى از روايات كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) ويا ائمه معصومينعليهم السلام در تفسير آيه نقل شده چنين مى خوانيم: جانشين شدن شب وروز نسبت به يكديگر براى آن است كه اگر انسان در يكى از وظائف خويشتن در عبادت پروردگار كوتاهى كرده در ديگرى جبران يا قضا كند اين معنى ممكن است تفسير دومى براى آيه باشد واز آنجا كه آيات قرآن داراى بطون است منافات با معنى اول نيز ندارد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: هر عبادت واطاعتى كه در شب از تو فوت شد در روز قضا كن، خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد: وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً: «يعنى انسان وظائف فوت شده در شب را در روز

ص: 143


1- همان ص 144-142.
2- مجمع البيان ج 7 ص 279، الميزان ج 15 ص 325.

ووظائف فوت شده در روز را در شب قضا كند.»

نظير همين معنى را «فخر رازى» از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده است.(1)

نكته ها

1. و در جمله قالُوا وَمَا الرَّحْمنُ سؤالى از كفار حكايت شده كه هويت وحقيقت رحمان چيست واگر نپرسيدند رحمان كيست (بلكه گفتند رحمان چيست) براى اين بوده كه مبالغه در تجاهل نسبت به خدا را افاده كند وبفهماند اصلا ما نمى دانيم رحمان چيست، هم چنان كه فرعون نيز در پاسخ موسى كه وى را به سوى رب العالمين دعوت مى كرد گفت: وَما رَبُّ الْعالَمِينَ (شعراء، 23) ونيز ابراهيم به همين منظور از قوم خود مى پرسد: ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (انبياء، 52).(2)

2. در اين آيه دو بار كلمه ى «مَا» مطرح شده است كه براى جمادات به كار مى رود. هدف كفّار از اين تعبير، تحقير ذات مقدّس الهى بود. لذا به جاى «و من الرحمن» گفتند: «مَا الرَّحْمنُ» وبه جاى «لمن تأمرنا» گفتند: «لِما تَأْمُرُنا».(3)

3. در جمله أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا باز كلمه «ما» را تكرار كردند واين براى اين است كه بفهمانند بر استكبار خود پافشارى دارند واگر گفتند: «آيا سجده كنيم به چيزى كه تو به ما دستور مى دهى ؟» منظورشان ريشخند واستهزاء به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده وخواسته اند بگويند مگر تو كيستى كه ما دستوراتت را اطاعت كنيم ؟!(4)

4. امام صادق عليه السلام فرمود: هر چه از نمازهاى نافله ى شب از تو فوت شد، مى توانى در روز جبران كنى. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ.(5)

5. هم شناخت، اراده مى خواهد وهم عمل وشكر. («أَرادَ» تكرار شده است).(6)

6. دو نوع سراج در جهان

ص: 144


1- نمونه ج 15 ص 145.
2- الميزان ج 15 ص 324.
3- نور ج 8 ص 273.
4- الميزان ج 15 ص 324.
5- نور ج 8 ص 275، صافى 4 ص 22.
6- نور ج 8 ص 276.

همان طورى كه خداوند شمس را در نظام مادى به عنوان سراج ومايه روشنى قرار داد تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً (الفرقان، 61) پيامبر اكرم را در نظام معنوى براى هدايت مردم به عنوان سراج ومايه روشنى قرار داد: وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُنِيراً (الأحزاب، 46)

7. معناى اختلاف شب وروز

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ... لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (البقرة، 164) معناى اختلاف در آيه وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً (الفرقان، 62) بيان شده است.

آیه 63-67

اشاره

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى اْلأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا (63) وَ الَّذينَ يَبيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَ قِيامًا (64) وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَرامًا (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقامًا (66) وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوامًا (67)

ترجمه

بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش وبى تكبّر بر زمين راه مى روند؛ وهنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (وسخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (وبا بى اعتنايى وبزرگوارى مى گذرند)؛ * كسانى كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده وقيام مى كنند؛ * وكسانى كه مى گويند: «پروردگارا! عذاب جهنم را از ما برطرف گردان، كه عذابش سخت وپر دوام است! * مسلّماً آن (جهنم)، بد جايگاه وبد محلّ اقامتى است!» * وكسانى كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف مى نمايند ونه سخت گيرى؛ بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف عبادالرحمن به تواضع وفروتنى ومناجات شبانه ودعاى آنان نسبت به مصونيت از عذاب قيامت واعتدال در انفاق.

ص: 145

ب. مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء وغرور مى گفتند: رحمان چيست ؟ قرآن ضمن دو آيه خداوند «رحمان» را به آنها معرفى كرد اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند وبرخى اخلاقى وپاره اى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد وبخش ديگرى جمعى است ورويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى.

نخستين توصيفى كه از عِبادُ الرَّحْمنِ شده است، نفى كبر وغرور وخودخواهى است كه در تمام اعمال انسان وحتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود.(1)

ج. «هون» به طورى كه راغب گفته به معناى تذلل وتواضع است بنابراين، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم ومعاشرتشان با آنان باشد. پس مؤمنين، هم نسبت به خداى تعالى تواضع وتذلل دارند وهم نسبت به مردم چنينند.(2)

دومين وصف آنها حلم وبردبارى است چنان كه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد: وهنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند وبه جهل وجدال وسخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها «سلام» مى گويند؛ وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.

د. در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته مى گويد «آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده وقيام مى كنند»

ص: 146


1- نمونه ج 15 ص 147.
2- الميزان ج 15 ص 331.

وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِياماً.(1)

دو كلمه «سجد» و «قيام» جمع ساجد وقائم است ومراد از اين بيتوته در شب در حال سجده وحال ايستاده اين است كه: شب را به عبادت خدا به آخر مى رسانند، كه يكى از مصاديق عبادتشان همان نماز است كه هم افتادن به خاك جزء آن است وهم به پا ايستادن ومعناى آيه اين است كه: بندگان رحمان كسانى هستند كه شب را درك مى كنند در حالى كه براى پروردگار خود سجده كنندگان ويا به پا ايستادگانند - يعنى پشت سر هم سجده مى كنند وبرمى خيزند -، ممكن هم هست كه مراد تهجد به نوافل شب باشد.(2)

ه -. چهارمين صفت ويژه آنان خوف وترس از مجازات وكيفر الهى است: «آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت وشديد وپر دوام است» وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً. «چرا كه جهنم بد جايگاه وبد محل اقامتى است» إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاماً.(3)

و. واژه «غرام» در اصل به معنى مصيبت وناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد واگر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است، به عشق وعلاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى فرستد نيز «غرام» گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پى گير وپر دوام است.(4)

ز. در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز «عباد الرحمن» كه اعتدال ودورى از هرگونه افراط وتفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند ونه سخت گيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى كنند» وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً.(5)

امام صادق عليه السلام مقدارى ريگ از زمين برداشتند ودست خود را باز گذاشتند، تا اينكه همه آن ريخت، بار ديگر ريگ برداشتند ودست خود را جمع كردند، كه هيچ ريگى به زمين نيفتاد، بار سوم ريگ از زمين برداشتند مقدارى دست خود را باز كردند تا اينكه مقدارى از ريگ به زمين ريخت، فرمودند: اين معناى اعتدال وقوام در انفاق است.(6)

نكته ها

1. با جاهلان مقابله به مثل نكنيد. إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.

2. تواضع بايد هم در عمل باشد، يَمْشُونَ... هَوْناً، هم در كلام، قالُوا سَلاماً وهم در

ص: 147


1- نمونه ج 15 ص 149.
2- الميزان ج 15 ص 332.
3- نمونه ج 15 ص 150.
4- همان ص 151.
5- همان.
6- صافى 4 ص 24.

عبادت. سُجَّداً وَقِياماً.

3. شب زنده دارى واستمرار وتداوم عبادت، نشانه ى بندگان خاصّ خداوند است. (فعل مضارع «يبِيتُونَ» نشانه ى استمرار است).

4. نماز شب وترس از جهنّم وخوف الهى، بايد در كنار رسيدگى به محرومان جامعه باشد؛ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ أَنْفَقُوا.

5. نظير آيه 64 فرقان: وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً آيات ذيل است:

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (السجده، 16)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ. كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ. وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (الذاريات، 15-18)

6. انسان مالك است، ولى در خرج كردن محدوديت دارد؛ لَمْ يُسْرِفُوا.

7. اسراف جايز نيست، حتّى در انفاق؛ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا.(1)

در آيه 63 فرقان مى فرمايد: عبادالرحمن به هنگام برخورد با جاهلان با سلام برخورد مى كنند؛ وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا نمونه عباد الرحمن حضرت ابراهيم است كه با عمويش اين چنين برخورد كرد؛ قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيًّا. (مريم، 47)

ص: 148


1- نور ج 8 ص 280-278.

آیه 68-71

اشاره

وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثامًا (68) يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهانًا (69) إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحًا فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (70) وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ مَتابًا (71)

ترجمه

و كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند؛ وانسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمى كشند؛ وزنا نمى كنند؛ وهر كس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد! * عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد وهميشه با خوارى در آن خواهد ماند! * مگر كسانى كه توبه كنند وايمان آورند وعمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ وخداوند همواره آمرزنده ومهربان بوده است! * وكسى كه توبه كند وعمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (وپاداش خود را از او مى گيرد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف ديگرى از عباد الرحمن به عدم شرك ورزى وعدم قتل نفس محترم مگر در صورت حق. (مانندقصاص) وعدم تبه كارى وتهديد به عذاب قيامت در صورت ارتكاب عمل زشت. پذيرفته شدن توبه در صورت ايمان وعمل صالح.

ب. ششمين ويژگى «عباد الرحمن» كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك ودوگانه ويا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند» وَالَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ. هفتمين صفت، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است: «آنها هرگز انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق، به قتل نمى رسانند» وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ. از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند وريختن خون آنها ممنوع است، مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد ومجوز ريختن خون گردد.

ص: 149

اينكه فرمود: وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ معنايش اين است كه: در هيچ حالى از احوال، نفس انسانى را كه خدا كشتن او را حرام كرده نمى كشند، مگر در يك حال وآن حالى است كه كشتن وى حق باشد، مثلا به عنوان قصاص وحد بوده باشد.(1)

هشتمين وصف آنها اين است كه: دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود «و زنا نمى كنند» وَلا يَزْنُونَ ودر پايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند: وهر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت ومجازاتش را خواهد ديد؛ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً. «اثم» و «اثام» در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است، ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است.

از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد: «كسانى كه مرتكب اين امور شوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد وبا خوارى، جاودانه در عذاب خواهد ماند»؛ يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً.

ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد وگنهكاران را تشويق ودعوت به توبه مى كند، در آيه بعد چنين مى گويد: «مگر كسى كه توبه كند وايمان آورد وعمل صالح انجام دهد كه خداوند گناهانشان را مى بخشد وسيئات اعمال آنها را تبديل به حسنات مى كند وخداوند آمرزنده ومهربان است» إِلَّا مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.(2)

ج. درباره تبديل سيئات به حسنات چند تفسير است كه همه مى تواند قابل قبول باشد:

هنگامى كه انسان توبه مى كند وايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سراسر وجودش پيدا مى شود وبه خاطر همين تحول وانقلاب درونى سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود، اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان ومبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد واگر زناكار بود بعدا عفيف وپاكدامن مى شود واين توفيق الهى را در سايه ايمان وتوبه پيدا مى كند.

ديگر اينكه خداوند به لطف وكرمش وفضل وانعامش بعد از توبه كردن سيئات اعمال او

ص: 150


1- الميزان ج 15 ص 333.
2- نمونه ج 15 ص 159-156.

را محو مى كند وبه جاى آن حسنات مى نشاند.(1)

سومين تفسير اينكه منظور از سيئات نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست، بلكه آثار سويى است كه از آن بر روح وجان انسان نشسته، هنگامى كه توبه كند وايمان آورد آن آثار سوء از روح وجانش برچيده مى شود وتبديل به آثار خير مى گردد واين است معنى تبديل سيئات به حسنات.(2)

د. مساله خلود در عذاب، براى كسى كه شرك ورزيده مسلم است وهيچ حرفى در آن نيست واما خلود در عذاب، براى كسى كه قتل نفس محترمه كرده ويا مرتكب زنا شده باشد كه دو تا از گناهان كبيره است وهمچنين براى كسى كه مرتكب رباخوارى شده باشد، كه قرآن كريم نسبت به آنها تصريح به خلود كرده وممكن است به يكى از وجوه زير توجيه شود:

اول اينكه: بگوييم خصوص اين سه گناه طبعى دارند كه اقتضاى خلود در آتش را دارد، هم چنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ نيز استفاده شود، چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمى شود واما پايين تر از شرك را خدا از هر كس بخواهد مى آمرزد، يعنى از بعضى اشخاص مانند مرتكب قتل وزنا وربا نمى آمرزد.

دوم اينكه: بگوييم مراد از خلود در همه جا به معناى مكث طولانى است ولى چيزى كه هست اين است كه در شرك اين مكث طولانى، ابدى است ودر غير آن بالأخره پايان پذير است.

سوم اينكه: بگوييم كلمه: «ذلك» در جمله وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ اشاره به همه اين سه گناه است، چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنين است، مؤمنين را چنين معرفى مى كند: اينان كسانى هستند كه مرتكب شرك وقتل نفس وزنا نمى شوند، پس اگر كسى هر سه اين گناهان را مرتكب شود مخلد در آتش است، مانند كفار كه به همه آنها مبتلا بودند. در نتيجه اگر كسى به بعضى از اين سه گناه آلوده باشد ديگر از آيه شريفه خلود وى در آتش بر نمى آيد.(3)

ص: 151


1- همان ص 160.
2- همان ص 161، مجمع البيان ج 7 ص 281.
3- الميزان ج 15 ص 334.

ه -. مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: اين وجوه در يك اشكال مشتركند وآن اين است كه: كلام خداى را از ظاهرش برگردانده اند، آن هم بدون هيچ دليلى كه در دست داشته باشند. زيرا ظاهر جمله: يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه در ذيلش فرموده: «و خدا غفور ورحيم است»، اين است كه: هر يك از گناهان ايشان خودش مبدل به حسنه مى شود، نه عقابش ونه ملكه اش ونه اعمال آينده اش، بلكه يك يك گناهان گذشته اش مبدل به حسنه مى شود، اين ظاهر آيه است، پس بايد با حفظ اين ظاهر چاره اى انديشيد.

و آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه بايد ببينيم گناه چيست ؟ آيا نفس ومتن عمل ناشايست گناه است ودر مقابل نفس فعلى ديگر حسنه است ويا آنكه نفس فعل وحركات وسكناتى كه فعل از آن تشكيل شده در گناه وثواب يكى است واگر يكى است - كه همين طور هم هست - پس گناه شدن گناه از كجا وثواب شدن عمل ثواب از كجا است ؟

مثلاً عمل زنا ونكاح چه فرقى با هم دارند كه يكى گناه شده وديگرى ثواب، با اينكه حركات وسكناتى كه عمل، از آن تشكيل يافته در هر دو يكى است ؟ وهمچنين خوردن كه در حلال وحرام يكى است ؟ اگر دقتى كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت ومخالفت خدا است، مخالفت وموافقتى كه در انسان اثر گذاشته ودر نامه اعمالش نوشته مى شود، نه خود نفس فعل، چون نفس وحركات وسكنات كه يا آن را زنا مى گوييم ويا نكاح، به هر حال فانى شده از بين مى رود وتا يك جزئش فانى نشود نوبت به جزء بعدى اش نمى رسد وپر واضح است كه وقتى خود فعل از بين رفت عنوانى هم كه ما به آن بدهيم چه خوب وچه بد فانى مى شود.

و حال آنكه ما مى گوييم: عمل انسان چون سايه دنبالش هست، پس مقصود آثار عمل است كه يا مستتبع عقاب است ويا ثواب وهمواره با آدمى هست تا در روز تُبْلَى السَّرائِرُ خود را نمايان كند. اين را نيز مى دانيم كه اگر ذات كسى شقى ويا آميخته به شقاوت نباشد، هرگز مرتكب عمل زشت وگناه نمى شود، (همان حركات وسكناتى را كه در يك فرد شقى به صورت زنا در مى آيد، انجام مى دهد، بدون اينكه زنا وكار زشت بوده باشد) پس اعمال زشت از آثار شقاوت وخباثت ذات آدمى است، چه آن ذاتى كه به تمام معنا شقى است ويا ذاتى كه آميخته با شقاوت وخباثت است.

ص: 152

حال كه چنين شد، اگر فرض كنيم چنين ذاتى از راه توبه وايمان وعمل صالح مبدل به ذاتى طيب وطاهر وخالى از شقاوت وخباثت شد وآن ذات مبدل به ذاتى گشت كه هيچ شائبه شقاوت در آن نبود، لازمه اين تبدل اين است كه آثارى هم كه در سابق داشت وما نام گناه بر آن نهاده بوديم، با مغفرت ورحمت خدا مبدل به آثارى شود كه با نفس سعيد وطيب وطاهر مناسب باشد وآن اين است كه: عنوان گناه از آن برداشته شود وعنوان حسنه وثواب به خود بگيرد وچه بسا ذكر رحمت ومغفرت در ذيل آيه اشاره به همين معنا باشد.(1)

نكته ها

1. خطرناك ترين غريزه اى كه انسان را به گناه وادار مى كند، غريزه غضب وشهوت است ومؤمن بايد بر غرائز خود مسلط باشد. لا يَقْتُلُونَ لا يَزْنُونَ.(2)

2. خداوند در برخى از موارد به قتل وكشته شدن بعضى از انسان ها راضى است. إِلَّابِالْحَقِّ ولى به هيچ عنوان ودر هيچ شرايطى رضايت نمى دهد كه فردى به شرك وزنا آلوده شود. لا يَزْنُونَ.(3)

3. گناه شرك بزرگ تر از گناه آدم كشى وگناه آدم كشى بزرگ تر از گناه زنا است.

ممكن است ترتيب ذكرى در آيه شريفه بيان گر ترتيب رتبى باشد.(4)

4. هركس توبه كند وكار نيك انجام دهد در حقيقت به سوى خدا باز گشته است. (متاب) مصدر ميمى، به معناى توبه وبازگشت است.(5)

ص: 153


1- الميزان ج 15 ص 336.
2- نور ج 8 ص 281.
3- همان.
4- . راهنما 12 ص 481.
5- . راهنما 12 ص 486.

آیه 72-76

اشاره

وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا (72) وَ الَّذينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْيانًا (73) وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِمامًا (74) أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فيها تَحِيَّةً وَ سَلامًا (75) خالِدينَ فيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقامًا (76)

ترجمه

و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (ودر مجالس باطل شركت نمى كنند)؛ وهنگامى كه با لغو وبيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند. * وكسانى كه هرگاه آيات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، كر وكور روى آن نمى افتند. * وكسانى كه مى گويند: «پروردگارا! از همسران وفرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرارده وما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!» * (آرى،) آنها هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيباييشان به آنان پاداش داده مى شود؛ ودر آن، با تحيت وسلام روبه رو مى شوند. * در حالى كه جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه قرارگاه ومحلّ اقامت خوبى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف ديگرى از عبادالرحمن شهادت به باطل ندادن. برخورد كريمانه با افراد جاهل، عكس العمل صحيح نسبت به تذكر آيات الهى، علو همت در دعا ونيايش، پاداش عبادالرحمن به جهت صبر ومقاومت در راه خداوند.

ب. نهمين صفت برجسته آنان احترام وحفظ حقوق ديگران است «آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند» وَالَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ. مفسران بزرگ اين آيه را دو گونه تفسير كرده اند: بعضى شهادت «زور» را به معنى «شهادت به باطل» دانسته، زيرا «زور» در لغت به معنى تمايل وانحراف است واز آنجا كه دروغ وباطل وظلم از امور انحرافى است، به آن «زور» گفته مى شود. تفسير ديگر اينكه: منظور از «شهود» همان «حضور» است، يعنى بندگان خاص خداوند در مجالس باطل، حضور پيدا نمى كنند ودر بعضى از روايات كه از طرق ائمه اهل بيتعليهم السلام رسيده است به مجلس «غناء» تفسير شده، همان مجالسى كه در

ص: 154

آنها خوانندگى لهوى توأم با نواختن آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى گيرد.(1)

ج. سپس در ذيل آيه به همين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده مى گويد: «آنها هنگامى كه با لغو وبيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند» وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً.

و با توجه به اينكه «لغو» شامل هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد، نشان مى دهد كه آنها در زندگى هميشه هدف معقول ومفيد وسازنده اى را تعقيب مى كنند واز بيهوده گرايان وبيهوده كاران متنفرند.

د. دهمين توصيف اين گروه از بندگان خاص خدا، داشتن چشم بينا وگوش شنوا به هنگام برخورد با آيات پروردگار است، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها ياد آورى شود كر وكور روى آن نمى افتند!» وَالَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَعُمْياناً.

يازدهمين ويژگى اين مؤمنان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند وخانواده خويش دارند وبراى خود در برابر آنها مسئوليت فوق العاده اى قائلند «آنها پيوسته از درگاه خدا مى خواهند ومى گويند پروردگارا از همسران وفرزندان ما كسانى قرار ده كه مايه روشنى چشم ما گردد»! وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ.

ه -. در پايان آيه مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه مى گويند: «پروردگارا ما را امام وپيشواى پرهيزگاران قرار ده» وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً.(2)

در برخى از روايات آيه شريفه واجعلنا للمتقين اماما به معصومينعليهم السلام تطبيق شده است.(3)

بعد از تكميل اين اوصاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويژگيها كرده ودر يك جمع بندى كوتاه پاداش الهى آنان را چنين بيان مى كند: «آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر واستقامتشان به آنها پاداش داده مى شود» أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا.(4)

ص: 155


1- نمونه ج 15 ص 164؛ نورالثقلين ج 4 ص 41.
2- نمونه ج 15 ص 168-165.
3- صافى 4 ص 27.
4- نمونه ج 15 ص 169.

و. كلمه «غرفة» به طورى كه گفته اند به معناى بنايى است كه بالاى بناى ديگر واقع شده باشد واز كف خانه بلندتر باشد ودر آيه شريفه، كنايه است از درجه عالى تر بهشت(1) ومراد از «صبر»، صبر بر طاعت خدا وبر ترك معصيت او است واين دو قسم صبر همان است كه در آيات سابق نيز ذكر شده بود وليكن اين دو صبر عادتا جداى از صبر قسم سوم، يعنى صبر در هنگام شدائد ومصائب نيست وقهراً كسى كه بر طاعت خدا وبر ترك معصيت او صبر مى كند ممكن نيست در هنگام شدائد صبر نكند.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 72 فرقان:... وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً آيه 55 قصص است: وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ

2. نه تنها انجام گناه حرام است، بلكه شركت در جلسه ى گناه وشاهد بودن بر گناه نيز ممنوع است. لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ.(3)

3. در شيوه ى نهى از منكر، همه جا خشونت لازم نيست. لا يَشْهَدُونَ... مَرُّوا.(4)

4. در دعا به حد اقل اكتفاء نكنيد، بلند همّت باشيد. وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً (خدايا ما را در رسيدن به كمال، رهبر متّقين قرار ده، نه آنكه تنها از متّقين باشيم).(5)

5. پاداش صابران كه در آيه 75 فرقان بيان شده است أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً در مرحله اى بالاتر در آيه 20 زمر بيان شده است: لكِنِالَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِهَا غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ.

6. صبر مهم ترين فضيلت اخلاقى

مهم ترين فضيلت از فضائل اخلاقى صبر است ازاين رو درسوره فرقان خداوند 12 صفت براى عبادالرحمن بيان كرده وبعد مى فرمايد: أولئك يجزون الغرفة بما صبروا. (فرقان، 75)

ص: 156


1- مجمع البيان ج 7 ص 284.
2- الميزان ج 15 ص 339.
3- راهنما ج 12 ص 487، نور ج 8 ص 285.
4- نور ج 8 ص 285.
5- همان ص 286.

در سوره رعد 8 صفت براى خردمندان بيان مى كند، در پايان مى فرمايد: سلامٌ عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار. (رعد، 24)

با اينكه پيامبران صفات ارزشمند زيادى داشتند اما مهم ترين عامل رسيدن به رهبرى وامامت آنها صبر ويقين است؛ وجعلنا منهم أئمّةً يهدون بأمرنا لمّا صبروا وكانوا بآياتنا يوقنون. (سجده، 24)

آیه 77

اشاره

قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزامًا (77)

ترجمه

بگو: «پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد؛ شما (آيات خدا وپيامبران را) تكذيب كرديد و (اين عمل) دامان شما را خواهد گرفت واز شما جدا نخواهد شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: ارزش انسان در پرتو دعا، پيامد تكذيب آيات الهى.

ب. بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «دعاؤكم» از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است(1) ، لولا دعاؤه اياكم الى الدين يعنى اگر دعوت پروردگارم شما را نبوده باشد، بنابراين تفسير، جمله فقد كذبتم از باب تفريع سبب بر مسبب است ومعنايش اين است كه: بايد از همين تكذيب خود پى ببريد كه ديگر خدا شما را به سوى خود نمى خواند ودر نتيجه اعتنايى به شما ندارد وجمله فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً معنايش اين است كه به زودى اين تكذيب شما، طوق لعنتى به گردنتان خواهد شد كه به هيچ وجه از شما جدا نشود تا با شقاوتى لازم وعذابى دائم كيفر شويد.

و معناى آيه چنين مى شود كه: اى رسول من! به ايشان بگو نزد پروردگار من قدر ومنزلتى نداريد ووجود وعدمتان نزد او يكسان است، براى اينكه شما او را تكذيب كرديد، پس ديگر

ص: 157


1- مجمع البيان ج 7 ص 284.

هيچ خيرى در شما اميد نمى رود وبه زودى اين تكذيب به شديدترين وجه، ملازم شما خواهد شد واگر باز هم خدا شما را مى خواند تنها به منظور اتمام حجت بر شما است ويا براى اين است كه شايد شما از تكذيب دست برداريد واين تفسير، تفسير خوبى است.

بعضى ديگر گفته اند: جمله «دعاؤكم» از باب اضافه مصدر به فاعل است ومراد از دعا هم عبادت خداى سبحان است ومعنا اين است كه: بگو پروردگار من اعتنا واهتمامى به كار شما ندارد ويا شما را باقى نمى گذارد اگر او را عبادت نكنيد.

ولى اين تفسير با تفريع بعدى يعنى جمله فَقَدْ كَذَّبْتُمْ نمى سازد وبه وجه روشنى نتيجه جمله مورد بحث قرار نمى گيرد واگر جمله مورد بحث از باب اضافه مصدر به فاعل خودش ومراد از «دعاؤكم» «دعايتان» بود، جا داشت ديگر تفريع نكند وبدون «فا» ى تفريع بفرمايد: وقد كذبتم.(1)

ج. اين آيه روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: بگو پروردگار من براى شما ارج ووزنى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد. «يعبؤا» از ماده «عبا» (بر وزن عبد) به معنى سنگينى است، بنابراين جمله «لا يعبأ» يعنى وزنى قائل نيست وبه تعبير ديگر اعتنايى نمى كند. گرچه درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل بازمى گردد. بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است. بعضى ديگر آن را به معنى ايمان وبعضى به معنى عبادت وتوحيد وبعضى به معنى شكر وبعضى به معنى خواندن خدا در سختى ها وشدائد، تفسير كرده اند اما ريشه همه اينها همان ايمان وتوجه به پروردگار است.

بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: آنچه به شما وزن وارزش وقيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان وتوجه به پروردگار وبندگى او است. سپس مى افزايد: «شما تكذيب آيات پروردگار وپيامبران خدا كرديد واين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت واز شما جدا نخواهد شد» فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً.(2)

از جمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند حديثى است كه امام باقر عليه السلام نقل

ص: 158


1- الميزان ج 15 ص 340.
2- نمونه ج 15 ص 172.

شده: از آن حضرت سؤال كردند: «كثرة القراءة افضل او كثرة الدعاء؟»، «آيا بسيار تلاوت قرآن كردن افضل است يا بسيار دعا نمودن»؟ امام در پاسخ فرمود: «كثرة الدعا افضل وقرء هذه الاية»، «بسيار دعا كردن افضل است وسپس آيه فوق را تلاوت فرمود».(1)

نكته ها

1. خداوند در يك جا مى فرمايد: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات، 56) بشر را براى عبادت آفريدم ودر اين آيه مى فرمايد: اگر دعاى انسان نبود، او ارزشى نداشت، بنابراين دعا روح ومغز عبادت است. چنان كه در روايت مى خوانيم: الدعاء مخ العبادة.

2. دعا وسيله ى تحصيل ارزش هاست. ما يَعْبَؤُا بِكُمْ... لَوْ لا دُعاؤُكُمْ.

3. دعوت به حقّ، از شئون ربوبيت خداوند است. رَبِّى لَوْ لا دُعاؤُكُمْ.(2)

ص: 159


1- همان ص 173، مجمع البيان ج 7 ص 285، صافى 4 ص 27.
2- نور ج 8 ص 288.

ص: 160

سوره شعراء

اشاره

ص: 161

ص: 162

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ (4) وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طسم * اين آيات كتاب روشنگر است. * گويى مى خواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند! * اگر ما اراده كنيم، از آسمان بر آنان آيه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد! * وهيچ ذكر تازه اى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمى آيد مگر اينكه از آن روى گردان مى شوند! * آنان تكذيب كردند؛ امّا به زودى اخبار (كيفر) آنچه را استهزا مى كردند به آنان مى رسد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، تسلى خاطر به پيامبر اكرم، قدرت الهى بر نزول معجزه. اعراض كفار از تذكرات خداوند. تكذيب كفار نسبت به آيات حق ومشاهده كيفر استهزاء. دقت در قدرت خداوند نسبت به زوجيت گياهان.

ب. اين آيات علاوه بر تسليت خاطر آن جناب، مشركين را تهديد مى كند به سرنوشت اقوام گذشته وبه اين منظور چند داستان از اقوام انبياى گذشته يعنى موسى وابراهيم ونوح وهود وصالح ولوط وشعيب عليه السلام وسرنوشتى كه با آن روبرو شدند وكيفرى كه در برابر تكذيب خود ديدند نقل كرده است تا آن جناب از تكذيب قوم خود دل سرد وغمناك نگردد ونيز قوم آن جناب از شنيدن سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگيرند.(1)

ج. «تلك» از نظر ادبيات عرب اشاره به دور است براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره دور استفاده مى شود. اين آيه به همين صورت بى كم وكاست در آغاز سوره

ص: 163


1- مجمع البيان ج 7 ص 288، الميزان ج 15 ص 346.

«يوسف» و «قصص» نيز آمده است ودر همه اين موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده، كه نشان دهنده ارتباط اين «حروف» با «عظمت قرآن» است.(1)

د. «باخع» از ماده «بخع» (بر وزن بخش) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم واندوه است. اين تعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نسبت به مردم دلسوز ودر انجام رسالت خويش اصرار وپافشارى داشت.(2)

ه -. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ. اشاره به اينكه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده، يا عذاب شديد ووحشتناكى بر آنها فرو بفرستيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند وتسليم شوند، ولى اين ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم آنست كه آنها از روى اراده وتصميم ودرك وانديشه در برابر حق خاضع گردند.

و. مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مى فرمايد: اگر فرمود: گردنهايشان خاضع مى شود ونسبت خضوع را به گردنهاى مشركين داده با اينكه خضوع وصف خود ايشان است از اين باب است كه در حال خضوع اولين عضو از انسان كه حالت درونى خضوع را نشان مى دهد گردن است كه سر را زير مى افكند، پس اين نسبت از باب مجاز عقلى است.(3)

ز. تعبير به «محدث» (تازه وجديد) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد وهر كدام محتواى تازه اى دارد، اما چه سود كه اينها با اين حقايق تازه ناسازگارند.

ح. اينها تنها به «اعراض» قناعت نمى كنند، بلكه به مرحله «تكذيب» واز آن بدتر «استهزاء» مى رسند، مى فرمايد: «آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد» واز مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ. «انباء» جمع «نبا» به معنى خبر مهم است ومنظور در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان وجهان ديگر دامنگير آنها مى شود، گرچه بعضى از مفسران مانند «شيخ طوسى» در «تبيان» اين كيفرها را منحصر به كيفر آخرت دانسته اند.(4)

ص: 164


1- نمونه ج 15 ص 184.
2- همان.
3- الميزان ج 15 ص 347.
4- نمونه ج 15 ص 187-186.
نكته ها

1. مشركين از هر ذكرى گريزان وروى گردانند، نه اينكه بخواهد بفرمايد: از ذكرهاى جديد روى گردانند واز قديم آن روى گردان نيستند واگر به جاى «خدا» كلمه «رحمان» را به كار برده، اشاره به اين نكته است كه منشا اينكه خداى تعالى ذكر را براى بشر فرستاده صفت رحمت عام او است كه صلاح دنيا وآخرت بشر را تامين مى كند.(1)

2. دلدارى افراد غمگين، كارى است الهى. تِلْكَ آياتُ... لَعَلَّكَ باخِعٌ.(2)

3. آيه 2 شعراء تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِين با آيه 2 قصص، نظير يكديگرند.

آيه 3 شعراء لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ نظير آيه 6 كهف است؛ فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا.

4. نظير آيه 5 شعراء آيه 4 انعام است

وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ.

آیه 7-9

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اْلأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريمٍ (7) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (9)

ترجمه

آيا آنان به زمين نگاه نكردند كه چقدر از انواع گياهان پرارزش در آن رويانديم ؟! * دراين، نشانه روشنى است (بر وجود خدا)؛ ولى بيشترشان هرگز مؤمن نبوده اند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه هاى الهى در خلقت گياهان، ايمان نياوردن اكثر مردم، توصيف پروردگار به عزت ورحمت.

ب. كلمه «ذلك» اشاره است به داستان روياندن هر جفتى كريم واز اين جهت آيت است

ص: 165


1- الميزان ج 15 ص 348.
2- نور ج 8 ص 293.

كه هر يك از اين جفتها را ايجاد كرده ونواقص هر يك از دو طرف زوج را با ديگرى بر طرف نموده است وهر دو طرف را به سوى آن هدفى كه بدان منظور ايجاد شده اند هدايت نموده است. خدايى كه چنين سنتى در همه كائنات دارد، چطور ممكن است امر انسانها را مهمل بگذارد وبه سوى سعادتش وآن راهى كه خير دنيا وآخرتش در آن است هدايت نكند؟(1)

ج. در آيات گذشته سخن از اعراض كافران، از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود ودر آيات مورد بحث سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى ونشانه هاى خدا در پهنه آفرينش است.(2)

د. در اينجا تعبير به «زوج» در مورد گياهان قابل دقت است، گرچه غالب مفسران زوج را به معنى نوع وصنف وازواج را به معنى انواع واصناف گرفته اند، ولى چه مانعى دارد اشاره به زوجيت در جهان گياهان باشد؟(3)

ه -. واژه «كريم» در اصل به معنى هر چيز پر ارزش است، گاه در مورد انسان به كار مى رود وگاه گياهان وگاهى حتى نامه توصيف به «كريم» مى شود مانند سخن ملكه سبا در مورد نامه سليمان: إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (نمل، 29) ومنظور از گياه كريم گياهان پرفايده است والبته هر گياهى داراى فوائدى است كه با پيشرفت علم اين حقيقت روز به روز آشكارتر مى شود.

نكته ها

1. ممكن است مقدم داشتن صفت «عزيز» بر «رحيم» در اينجا به خاطر اين باشد كه اگر رحيم را مقدم مى داشت ممكن بود از آن احساس ضعف شود، اما عزيز را مقدم مى دارد تا روشن گردد كه در نهايت قدرت، بسيار مهربان است.(4)

2. در اين سوره، هفت بار اين جمله تكرار شده است: أَ لا تَتَّقُونَ، أَ لا يَتَّقُونَ آرى،

ص: 166


1- الميزان ج 15 ص 349.
2- نمونه ج 15 ص 190.
3- همان ص 191.
4- نمونه ج 15 ص 193-191.

اگر تقوا نباشد، سخن پيامبران مؤثّر نيست.(1)

3. مبارزه با طاغوت، در رأس برنامه هاى انبيا قرار دارد. ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.(2)

آیه 10-15

اشاره

وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ (11) قالَ رَبِّ إِنّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14) قالَ كَلاّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سراغ قوم ستمگر برو. * قوم فرعون، آيا آنان (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهيز نمى كنند؟! * (موسى) عرض كرد: «پروردگارا! از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند. * وسينه ام تنگ شود وزبانم بقدر كافى گويا نيست؛ (برادرم) هارون را نيز رسالت ده (تا مرا يارى كند)! * وآنان (به اعتقاد خودشان) بر گردن من گناهى دارند؛ مى ترسم مرا بكشند (واين رسالت به پايان نرسد)! * فرمود: «چنين نيست، (آنان كارى نمى توانند انجام دهند)! شما هر دو با آيات ما (براى هدايتشان) برويد؛ ما با شما هستيم و (سخنانتان را) مى شنويم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت موسى نسبت به هدايت قوم ستمگر (فرعونيان) ترس آن حضرت از تكذيب آنان. درخواست موسى در همراهى هارون با او وعده خداوند به همراهى وكمك به آن دو پيامبر.

ب. بيشتر موارد اطلاق خوف در مورد احساس شر است، مواردى كه آدمى را وادار مى كند به اينكه برخيزد وبراى جلوگيرى از آن شر، ابتكارى كند، هر چند كه در دل اضطرابى پيدا نشود، به خلاف «خشيت» كه آن مخصوص مواردى است. كه نفس آدمى از احساس شر، دچار اضطراب وتشويش گردد وبه همين جهت است كه خداى تعالى خشيت از غير خود

ص: 167


1- نور ج 8 ص 296.
2- راهنما ج 13 ص 23.

را از انبيايش نفى كرده وفرموده است: لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وليكن نفرمود كه: از غير خدا خوف ندارند وچه بسا خوف را اثبات هم كرده باشد، چون فرموده: وَإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً.(1)

ج. در آيه 10 خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو» وَإِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. «همان قوم فرعون، آيا آنها از ظلم وستم ومخالفت فرمان پروردگار پرهيز نمى كنند» قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ.

در اين هنگام موسى چهار مشكل بزرگ بر سر راه اين ماموريت بزرگ مى ديد واز خدا تقاضاى حل آنها را كرد (مشكل تكذيب - مشكل ضيق صدر - مشكل عدم فصاحت كافى - ومشكل قصاص). ضمنا روشن شد كه موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قبل از رسيدن به مقصد از پاى درآيد، لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى كند.(2)

د. خداوند اين تقاضاى صادقانه موسى را اجابت كرد، فرمود: «اين چنين نيست كه بتوانند تو را به قتل برسانند ويا سينه ات تنگى كند وزبانت گره داشته باشد وگويا نگردد» قالَ كَلَّا دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم وبه او هم ماموريت دادم «شما» هر دو با آيات ما برويد (وفرعون وقوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد) فَاذْهَبا بِآياتِنا وفكر نكنيد من از شما دورم وجريان امر شما بر ما مخفى است، بلكه «ما با شما هستيم وبه خوبى مطالب را مى شنويم» إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ. هرگز شما را تنها نخواهم گذارد ودر حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد ومحكم در اين راه گام برداريد.(3)

ه -. وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ راغب در مفردات مى گويد: كلمه «ذنب» در اصل به معناى گرفتن دنباله چيزى است، مثلا گفته مى شود: «ذنبته»، يعنى رسيدم به دم آن وآن را گرفتم. ولى در هر عملى كه دنباله وخيمى دارد نيز استعمال مى شود، به اين اعتبار كه عمل مذكور نيز دم ودنباله اى دارد ودر آيه شريفه اشاره است به داستان قتل موسى واگر فرمود:

ص: 168


1- الميزان ج 15 ص 359.
2- نمونه ج 15 ص 197-196.
3- همان ص 198، مجمع البيان ج 7 ص 292.

براى ايشان گناهى است به گردن من، براى اين است كه موسى خود را گناهكار نمى دانست، بلكه به اعتقاد فرعونيان گناهكار بود ويا آنكه اصلا ذنب در اينجا معناى گناه ندارد، بلكه به همان معناى لغوى خود استعمال شده، يعنى من كارى كرده ام كه از نظر آنها عاقبت وخيمى دارد.(1)

و. منظور از گناه در آيه شريفه 14 شعراء وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ در سوره قصص آيه 15 و 33 به طور روشن تر بيان شده است:

وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ.... قَالَ رَبِّ إِنِّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.

نكته ها

1. خداوند سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان مى كند تا مسلمانان بدانند اين قدرت عظيم دشمن وضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد، وبر استقامت وپافشارى خود بيفزايند وجالب اينكه: بعد از سرگذشت هر يك از اين پيامبران هفتگانه جمله وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ اكثر آنها ايمان نياوردند وپروردگار تو توانا ورحيم است تكرار شده است.(2)

2. تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است ومى دانيم ظلم معنى جامع وگسترده اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان، 13) واستثمار واستعباد بنى اسرائيل با آن همه زجر وشكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى باشد، از اين گذشته آنها با اعمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى كردند وبه اين ترتيب مى توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم وستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!.(3)

آيه 12 شعراء قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ نظير آيه 34 قصص است؛ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ كه حضرت موسى در هر دو آيه تقاضاى همراهى هارون را مى كند.. وَ أَخِي

ص: 169


1- الميزان ج 15 ص 361، صافى 4 ص 31.
2- نمونه ج 15 ص 195، الميزان ج 15 ص 376.
3- نمونه ج 15 ص 196.

هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ... * إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ.

3. نظير آيه 12 و 13 شعراء: قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ. وَيَضِيقُ صَدْرِى وَلاَ يَنْطَلِقُ لِسَانِى فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ آيات 29 تا 32 طه است:

وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى. هَارُونَ أَخِى. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى. وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى

آیه 16-22

اشاره

فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدًا وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ (19) قالَ فَعَلْتُها إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لي رَبّي حُكْمًا وَ جَعَلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ (22)

ترجمه

به سراغ فرعون برويد وبگوييد: ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم؛ * بنى اسرائيل را با ما بفرست!» (آنها به سراغ فرعون آمدند)؛ * (فرعون) گفت: «آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم وسال هايى از زندگيت را در ميان ما نبودى ؟! * وسرانجام، آن كارت را (كه نمى بايست انجام دهى) انجام دادى (ويك نفر از ما را كشتى) وتو از ناسپاسانى!» * (موسى) گفت: «من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم! * پس هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم؛ وپروردگارم به من حكمت ودانش بخشيد ومرا از پيامبران قرار داد! * آيا اين منتّى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان خداوند موسى وهارون پيرامون رفتن نزد فرعون. منت گذارى فرعون در پرورش موسى در سن كودكى، اعتراض نسبت به قتل، پاسخ آن حضرت به فرعون.

ب. در آيه 16 خداوند به موسى وهارون خطاب مى كند ومى فرمايد: وبه دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و «بگوئيد ما ماموريم از تو بخواهيم كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى» أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِى إِسْرائِيلَ. بديهى است منظور اين بوده كه زنجير

ص: 170

اسارت وبردگى از آنها بردار تا آزاد شوند وبتوانند با آنها بيايند، نه اينكه تقاضاى فرستادن آنها به وسيله فرعون شده باشد.(1)

در اينجا فرعون زبان به سخن گشود وبا جمله هايى حساب شده ودر عين حال شيطنت آميز، براى نفى رسالت آنها كوشيد. نخست رو به موسى كرد وچنين گفت: «آيا ما تو را در كودكى در دامان مهر خود پرورش نداديم»؟! قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً. تو را از آن امواج خروشان نيل كه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گرفتيم، دايه ها برايت دعوت كرديم واز قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم، در محيطى امن وامان در ناز ونعمت پرورش يافتى! وبعد از آن نيز «سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى»! وَلَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ.

سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته ومى گويد: «تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان وطرفداران فرعون) را انجام دادى» وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ. اشاره به اينكه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى واز همه اينها گذشته «تو كفران نعمتهاى ما مى كنى» وَأَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ. سالها بر سر سفره ما بودى، نمك خوردى ونمكدان را شكستى!، با چنين كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى ؟(2)

ج. موسى عليه السلام بعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايراد پرداخت، ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد (ويا اصولا ايراد اول را درخور پاسخ نمى دانست، چرا كه پرورش دادن كسى هرگز دليل آن نمى شود كه اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند). به هر حال چنين «گفت: من اين كار را انجام دادم در حالى كه از بيخبران بودم» قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ.(3)

د. منظور از پرورش موسى نزد فرعون در آيه 18 شعراء: قَالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ. در آيه 7 و 9 سوره قصص بيان شده است:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِى وَلاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ... وَ قَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِى وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ

ص: 171


1- نمونه ج 15 ص 202.
2- نمونه ج 15 ص 202.
3- همان ص 203، الميزان ج 15 ص 384.

َنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ.

ه -. جمله وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ پاسخ از اعتراض اول فرعون است، كه از رسالت موسى عليه السلام تعجب واستبعاد مى كرد، چون او ودرباريانش وى را مى شناختند وناظر احوال او در ايامى كه تربيتش مى كردند بودند وحاصل جواب اين است كه: استبعاد ايشان از رسالت وى مربوط به سوابقى است كه از حال وى داشتند واين استبعاد وقتى بجاست كه رسالت، امرى اكتسابى باشد وبه دست آمدنش با حصول مقدمات اختيارى اش ممكن وقابل حدس باشد، تا فرعون تعجب كند كه چطور ممكن است تو پيامبر شوى ؟ لذا در پاسخش گفت خدا او را رسول كرده ومساله رسالت اكتسابى نيست بلكه موهبتى است خدايى، هم چنان كه حكم نيز چنين است وخدا او را بدون هيچ اكتسابى رسالت وحكم داده.(1)

و. جمعى از مفسران معتقدند كه منظور از «ضال» در اينجا خطاى در موضوع است، يعنى من ضربه اى را كه به آن مرد قبطى زدم به قصد قتل نبود بلكه به عنوان حمايت از مظلوم بود ونمى دانستم منجر به قتل او مى شود، بنابراين «ضال» در اينجا به معنى «غافل» ومنظور غفلت از عاقبت كار است. بعضى ديگر گفته اند موسى عليه السلام در اينجا يك نوع توريه به كار برده است، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد ومقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته وآن اينكه من نمى دانستم كه اين كار مايه اين همه دردسر مى شود وگرنه اصل كار حق بود ومطابق قانون عدالت (ويا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم وبه آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد).(2)

ز. در اينكه منظور از «حكم» در اين آيه چيست ؟ آيا همان مقام نبوت است يا مقام علم ودانش وآگاهى ؟ در ميان مفسران گفتگو است، اما با توجه به ذيل خود اين آيه كه مقام «رسالت» را در برابر مقام «حكم» قرار داده روشن مى شود چيزى غير از رسالت ونبوت است. شاهد ديگر اين موضوع آيه 79 سوره آل عمران است كه مى گويد: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِى مِنْ دُونِ اللَّهِ.(3)

ص: 172


1- الميزان ج 15 ص 369.
2- مجمع البيان ج 7 ص 292، نمونه ج 15 ص 204، صافى 4 ص 31.
3- مجمع البيان ج 7 ص 293، نمونه ج 15 ص 205.

ح. سپس «موسى» به پاسخ منتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت ونوجوانى بر او گذارد پرداخته وبا لحن قاطع واعتراض آميزى مى گويد: «آيا اين منتى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده وبرده خود ساختى ؟!» وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَىَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِى إِسْرائِيلَ. درست است كه دست حوادث مرا در كودكى به كاخ تو كشانيد وبه ناچار در دامان تو پرورش يافتم ودر اين امر قدرت نمايى خدا بود، اما ببين عامل اين ماجرا چه بود؟ چرا من در خانه پدرم ودر آغوش مادرم پرورش نيافتم، آيا جز اين بود كه تو بنى اسرائيل را به زنجير اسارت كشيدى، تا آنجا كه به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى ودختران را براى كنيزى وخدمت زنده بگذارى ؟ اين ظلم بى حساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد وبه امواج نيل بسپارد وخواست الهى اين بود كه آن كشتى كوچك در كنار كاخ تو لنگر بيندازد، آرى ظلم بى اندازه تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت ومرا از خانه پاك پدرم محروم ساخت ودر كاخ آلوده تو قرار داد!(1)

نكته ها

1. اگر كلمه «رسول» را مفرد آورد، با اينكه دو نفر بودند، يا به اين اعتبار است كه هر يك از آن دو رسول بودند ويا به اين اعتبار كه رسالتشان يكى بوده وآن اين بوده كه أَنْأَرْسِلْ... - بنى اسرائيل را با ما بفرستى ويا به اين اعتبار كه كلمه رسول در اصل مصدر بوده ومصدر در مفرد وجمع يكسان مى آيد.(2)

2. ظرفيت افراد حتّى پيامبران محدود است. (جز خداوند، همه كس وهمه چيز محدودند). يَضِيقُ صَدْرِى.(3)

3. به هنگام پذيرش مسئوليت لازم است انسان نقاط ضعف خود را بيان كند. يَضِيقُصَدْرِى.(4)

ص: 173


1- مجمع البيان ج 7 ص 293، صافى 4 ص 32، نمونه ج 15 ص 206، بيضاوى 4 ص 235.
2- مجمع البيان ج 7 ص 292، الميزان ج 15 ص 363، صافى 4 ص 31، بيضاوى 4 ص 233.
3- نور ج 8 ص 298.
4- راهنما ج 13 ص 27، نور ج 8 ص 298.

4. در نهى از منكر ومبارزه، گاهى بايد چند نفرى حركت كرد. فَاذْهَبا.(1)

5. در برابر كسى كه مى گويد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (نازعات، 24)، بايد گفت: رَبِّالْعالَمِينَ. اگر كسى را بزرگ كرديم، يا حرفه اى به او آموختيم، يا در امر ازدواج ومسكن وامثال آن به او كمكى كرديم، نبايد با اين دليل وبهانه، سخن حقّ او را نپذيريم. أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً.

6. فرار از طاغوت، مقدّمه ى دريافت الطاف الهى است. فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ... فَوَهَبَ.(2)

آیه 23-29

اشاره

قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ (23) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ (24) قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25) قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ اْلأَوَّلينَ (26) قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهًَا غَيْري َلأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ (29)

ترجمه

فرعون گفت: «پروردگار عالميان چيست ؟!» * (موسى) گفت: «پروردگار آسمانها وزمين وآنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقين هستيد!». * (فرعون) به اطرافيانش گفت: «آيا نمى شنويد (اين مرد چه مى گويد)؟!» * (موسى) گفت: «او پروردگار شما وپروردگار نياكان شماست!» * (فرعون) گفت: «پيامبرى كه بسوى شما فرستاده شده مسلّماً ديوانه است!» * (موسى) گفت: «او پروردگار مشرق ومغرب وآنچه ميان آن دو است مى باشد، اگر شما عقل وانديشه خود را به كار مى گرفتيد!» * (فرعون خشمگين شد و) گفت: «اگر معبودى غير از من برگزينى، تو را از زندانيان قرار خواهم داد!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوال فرعون از رب العالمين وپاسخ حضرت موسى به او. پرسش فرعون از اطرافيان نسبت به سخنان حضرت موسى،

ص: 174


1- نور ج 8 ص 298.
2- نور ج 8 ص 302-300.

تهمت جنون به ايشان، تهديد فرعون نسبت به آن پيامبر.

ب. هنگامى كه موسى با لحن قاطع وكوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت وفرعون از اين نظر در مانده شد، مسير كلام را تغيير داد وموسى را كه گفته بود «من رسول وفرستاده رب العالمينم» مورد سؤال قرار داد و «گفت: پروردگار عالميان چيست»؟ قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمِينَ.

از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است، دست به دامان آثار او در پهنه آفرينش زد واز آيات آفاقى سخن به ميان آورد قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ.

ج. اما فرعون با اين بيان محكم معلم بزرگ آسمانى، از خواب غفلت بيدار نشد، باز به استهزاء وسخريه ادامه داد واز روش ديرينه مستكبران مغرور پيروى كرد «رو به اطرافيان خود كرده گفت: آيا نمى شنويد اين مرد چه مى گويد»؟! قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ.

د. ولى باز موسى عليه السلام به سخنان منطقى وحساب شده خود بدون هيچگونه ترس وواهمه ادامه دادو «گفت: او پروردگار شما وپدران نخستين شما است» قالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ. در حقيقت موسى كه در مرحله نخست از «آيات آفاقى» شروع كرده بود در مرحله دوم به «آيات انفسى» اشاره كرد. ولى فرعون به خيره سرى هم چنان ادامه داد واز مرحله استهزاء وسخريه پا را فراتر نهاده نسبت جنون وديوانگى به موسى دادو «گفت: پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعاً مجنون است»! قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ. اما اين نسبت ناروا در روح بلند موسى عليه السلام اثرى نگذاشت وهم چنان خط اصلى توحيد را از طريق آثار خدا در پهنه آفرينش، در آفاق وانفس، ادامه داد و «گفت: او پروردگار مشرق ومغرب وآنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل وانديشه خود را به كار مى گرفتيد» قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.(1)

اين منطق نيرومند، فرعون را سخت خشمگين ساخت وسرانجام به حربه اى متوسل شد كه همه زورمندان بى منطق به هنگام شكست به آن متوسل مى شوند وچنين گفت: اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِى

ص: 175


1- نمونه ج 15 ص 211-209.

لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ. من اين سخنان تو را نمى فهمم، همين مى دانم كه يك اله ومعبود بزرگ وجود دارد وآن منم! وهركس غير از اين بگويد محكوم به مرگ، يا زندان مرگ آفرين است!. بعضى از مفسران معتقدند كه الف ولام در «المسجونين» الف ولام عهد است واشاره به زندان مخصوصى است كه هر كس را به آن مى افكندند، براى هميشه در آن مى ماند تا جنازه او را از زندان بيرون آورند.(1)

نكته ها

1. قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ - در اين آيه فرعون موسى را تهديد مى كند كه اگر بار ديگر از ربوبيت رب العالمين ورسالت خودش از طرف او سخن به ميان آورد، او را به زندان خواهد انداخت واين داب وروش همه جاهلان است، كه وقتى حرف حسابى نداشته باشند، متوسل به زور شده، تهديد مى كنند ووعيد مى دهند.(2)

2. از قرآن استفاده مى شود كه فرعون در درون خود، خدا را مى شناخت قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ (اسراء، 102) ولى به ظاهر خود را ربّ اعلاى مردم مى دانست، مثل مديرى كه بر افرادى تسلّط دارد، ولى در عين حال خود را تحت امر ديگرى مى داند.

3. سؤال مستكبرين، مغرورانه وهمراه با تحقير ديگران است. فرعون گفت: وَما رَبُّ الْعالَمِينَ ونگفت: ومن رب العالمين (حرف «ما» در زبان عرب براى جمادات به كار مى رود).(3)

4. ذات خداوند قابل شناسايى نيست، بايد او را از راه آفريده هايش شناخت ومعرّفى كرد. رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ (فرعون از چيستى وچگونگى خداوند سؤال كرد، ولى موسى از آفريده هاى او پاسخ داد چون ذات قابل شناخت نيست).(4)

5. در سوره حمد مى گوييم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ در اينكه رَبِّ الْعَالَمِينَ كيست.

ص: 176


1- همان ص 213، مجمع البيان ج 7 ص 294، بيضاوى 4 ص 236.
2- الميزان ج 15 ص 380، بيضاوى 4 ص 236.
3- نور ج 8 ص 303.
4- راهنما ج 13 ص 41، نور ج 8 ص 305.

توصيف آن در لسان حضرت ابراهيم عليه السلام وموسى عليه السلام چنين آمده است:

حضرت موسى در پاسخ به فرعون كه از رب العالمين پرسش كرد چنين فرمود: قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ. (شعراء، 23-24)

حضرت ابراهيم عليه السلام در برابر بت پرستان فرمود: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ.. وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ. (شعراء، 77-82)

ساحران هم وقتى معجزه موسى را ديدند رب العالمين را ربً موسى وهارون معرفى كردند. فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ. (شعراء، 48)

آیه 30-37

اشاره

قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (31) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ (33) قالَ لِلْمََلإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ (34) يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ (35) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحّارٍ عَليمٍ (37)

ترجمه

(موسى) گفت: «حتّى اگر نشانه آشكارى براى تو بياورم (باز ايمان نمى آورى)؟!» * گفت: «اگر راست مى گويى آن را بياور!» * در اين هنگام موسى عصاى خود را افكند وناگهان مار عظيم وآشكارى شد؛ * ودست خود را (در گريبان فرو برد و) بيرون آورد ودر برابر بينندگان سفيد وروشن بود. * (فرعون) به گروهى كه اطراف او بودند گفت: «اين ساحر آگاه وماهرى است! * او مى خواهد با سحرش شما را از سرزمينتان بيرون كند! شما چه نظر مى دهيد؟» * گفتند: «او وبرادرش را مهلت ده؛ ومأموران را براى بسيج به تمام شهرها اعزام كن. * تا هر ساحر ماهر ودانايى را نزد تو آورند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن حضرت موسى پيرامون آوردن معجزه وباورنكردن فرعون. تحقق معجزه تبديل عصا به اژدها وسفيدى دست براى

ص: 177

تماشاچيان، تهمت سحر به حضرت موسى وتهمت آواره ساختن مردم از شهر خود. دستور فرعون به جمع كردن ساحران در روز معين واطاعت آنان.

ب. هنگامى كه فرعون در برابر منطق حضرت موسى ناتوان شد تكيه بر قدرت وتهديد به زندان ومرگ نمود موسى عليه السلام نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشمگير سرچشمه مى گيرد، رو به سوى فرعون كرد وگفت: «آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم ارائه دهم باز مرا زندان خواهى كرد»؟! قالَ أَ وَلَوْ جِئْتُكَ بِشَىْءٍ مُبِينٍ. فرعون در اينجا سخت در بن بست واقع شد.

ناچار «گفت اگر راست مى گويى آن را بياور»! قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. «در اين هنگام موسى عليه السلام عصائى را كه به دست داشت افكند و (به فرمان پروردگار) مار عظيم وآشكارى شد» فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ. «سپس دست خود را در گريبان فرو برد وبيرون آورد ناگهان در برابر بينندگان سفيد وروشن بود»! وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.(1)

ج. فرعون از مشاهده اين صحنه، سخت جا خورد براى حفظ اعتقاد اطرافيان وروحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى برآمد، نخست «به اطرافيان خود چنين گفت: اين مرد ساحر آگاه وماهرى است»! قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ. همان كسى را كه تا چند لحظه قبل مجنونش مى خواند اكنون به عنوان «عليم» از او نام مى برد! سپس براى اينكه جمعيت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد: «او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند»!؛ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ. «شما چه مى انديشيد وچه دستور مى دهيد»؟! فَما ذا تَأْمُرُونَ.(2)

د. فَما ذا تَأْمُرُونَ شايد مراد از امر كه گفت «پس چه امرى مى دهيد» اظهار نظر وراى باشد واز اين جهت اظهار نظر را امر خواند كه بالآخره وقتى اشخاص مى خواهند نظريه بدهند به لفظ امر (چنين وچنان كن) مى دهند. بنابراين، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه: پس چه نظريه اى مى دهيد ومن با اين شخص چه معامله اى بكنم، بگوييد تا انجام دهم.(3)

ص: 178


1- نمونه ج 15 ص 215.
2- نمونه ج 15 ص 217.
3- الميزان ج 15 ص 382.

ه -. بعد از مشورتها سرانجام اطرافيان به فرعون «گفتند: موسى وبرادرش را مهلتى ده ودر كار آنها عجله مكن وبه تمام شهرهاى مصر ماموران براى بسيج اعزام كن» قالُوا أَرْجِهْ وَأَخاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدائِنِ حاشِرِينَ «تا هر ساحر ماهر وكهنه كارى را نزد تو آورند» يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ.(1)

نكته ها

1. موسى عليه السلام وقتى آن دو معجزه را آورد وفرعون ديد هيچ چاره اى ندارد، ناچار متوسل به تهمت شد وآن جناب را ساحرى دانا خواند.(2)

2. اگر تعبير كردند به سحار، نه به ساحر، براى اين بود كه به موسى گوشه اى زده باشند كه در شهرستانها ساحرانى هست كه از وى داناتر به فنون سحر هستند وبيشتر كار كرده اند.(3)

3. مستكبر هرگز حقّ را نمى پذيرد وخود را از مردم جدا مى داند. رَسُولَكُمُ - أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ يعنى پيامبر شما، نه من. از قوى ترين حربه هاى مخالفان انبيا، نسبت نارواى جنون است. لَمَجْنُونٌ آرى كسى كه از استدلال عاجز باشد، دست به تهمت وناسزاگويى مى زند.

4. مبلّغ ومربّى نبايد از بحث خسته شود، بايد استدلال خود را تكرار كند وسعه صدر داشته باشد. رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ، رَب الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ.

5. در اوّلين مرحله اى كه موسى عصا را رها كرد به صورت مار كوچكى درآمد، چنان كه در سوره نمل آيه ى 10 آمده: جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً، ولى در برابر طاغوتِ گردنكش، به صورت اژدها در آمد واين شايد به خاطر آن باشد كه براى هر مخاطبى بايد حرفى زد وعملى انجام داد.(4)

6. نظير آيات 32 تا 57 شعراء، آيات 106 تا 125 سوره اعراف است، با اندك اختلافى كه در برخى از تعبيرات وجود دارد.

ص: 179


1- نمونه ج 15 ص 219.
2- الميزان ج 15 ص 381.
3- الميزان ج 15 ص 383، بيضاوى 4 ص 237.
4- نور ج 8 ص 308-306.

آیه 38-42

اشاره

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قيلَ لِلنّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبينَ (40) فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ (41) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ (42)

ترجمه

سرانجام ساحران براى وعده گاه روز معينى جمع آورى شدند. * وبه مردم گفته شد: «آيا شما نيز (در اين صحنه) اجتماع مى كنيد. * تا اگر ساحران پيروز شوند، از آنان پيروى كنيم ؟!» * هنگامى كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: «آيا اگر ما پيروز شويم، پاداش مهمّى خواهيم داشت ؟» * گفت: «(آرى،) ودر آن صورت شما از مقرّبان خواهيد بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش از مردم در جمع شدن براى تماشاى مبارزه حضرت موسى با ساحران وپيروى از ساحران در صورت پيروزى آنان. سوال ساحران از برخوردار شدن مزد در صورت غلبه بر موسى وپاسخ فرعون به اعطاى مقام ومسئوليت.

ب. به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از ماموران به شهرهاى مختلف مصر روان شدند ودر هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند، «سرانجام جمعيت ساحران براى وعده گاه روز معين جمع آورى شدند» فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

منظور از يوم معلوم فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (الشعراء، 38) همان روز عيد ملى است كه به عنوان روز زينت در آيه 59 طه بيان شده است: قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى

از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد: «و به مردم گفته شد آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد»؟! وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ.

و به مردم گفته شد «هدف اين است كه اگر ساحران پيروز شوند كه پيروزى آنها پيروزى خدايان ما است ما از آنان پيروى كنيم»، لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ.

ج. اينها همه از يك سو، از سوى ديگر «هنگامى كه ساحران نزد فرعون آمدند واو را

ص: 180

سخت در تنگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده وامتيازهاى مهمى از او بگيرند، به فرعون گفتند: آيا براى ما پاداش قابل ملاحظه اى خواهد بود اگر پيروز شويم» فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار ودرمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آنها بدهد، بلافاصله «گفت: آرى هر چه بخواهيد مى دهم، بعلاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود»! قالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.(1)

نكته ها

1. پرسش ساحران از اينكه آيا پاداشى هم داريم، در معناى طلب مزد است واگر گفتند: «ان كنا» ونگفتند: اذا كنا نحن الغالبين، براى اين بود كه به فرعون قول قطعى بر غلبه ندهند، لكن در كلام بعديشان گفتند: بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ - به عزت فرعون سوگند كه ما به طور قطع غلبه خواهيم كرد»، ولى در اينجا قول قطعى ندادند، تا فرعون را در حال دو دلى وشك بيفكنند، تا در دادن اجر حريص تر شود واتفاقا هم مؤثر واقع شد، چون هم مزد برايشان قرار داد وهم اينكه وعده داد از مقربين خود قرارشان دهد.(2)

2. فرعون با موسى چند نوع برخورد كرد:

الف: تحقير: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً آيا ما تو را بزرگ نكرديم.

ب: استهزا: لَمَجْنُونٌ تو ديوانه هستى.

ج: تهديد: مِنَ الْمَسْجُونِينَ تورا زندانى مى كنم.

د: تهمت سحر: لَساحِرٌ عَلِيمٌ تو ساحر هستى.

ه -: تهمت توطئه: يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ تو قصد شورش دارى.

3. در آيات مربوط به گفتگوى موسى با فرعون، حرفى از هارون نيست واين به خاطر آن است كه موضع رسمى بايد از طرف رهبر تعيين شود.

4. جمله هاى لَساحِرٌ عَلِيمٌ و يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ در اين دو آيه از زبان فرعون است، ولى در سوره ى اعراف آيات 109 و 110، همين كلمات از زبان اطرافيان اوست.

ص: 181


1- نمونه ج 15 ص 222-221.
2- الميزان ج 15 ص 383.

5. طاغوت ها تبليغات شيطانى خود را با تأكيد وقاطعيت بيان مى كنند. إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ («إِنَّ»، حرف «لام» وجمله ى اسميه همه نشانه ى تأكيد است).(1)

6. دروغگو كم حافظه است ودچار تناقض گويى مى شود. فرعونيانى كه به موسى نسبت جنون مى دادند «لَمَجْنُونٌ» اكنون او را ساحرى ماهر وآگاه مى خوانند: «لَساحِرٌ عَلِيمٌ».(2)

7. ساحران به فكر خودشان هستند كه مزدى بگيرند وكارى به حقّ وباطل بودن آن ندارند. أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً شعار انبيا در تمام كارهايشان ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ بود، ولى ساحران حتّى براى يك حركت توقّع اجر داشتند. ء ان لَنا لَأَجْراً.

8. گاهى مقام واعتبار از مال مهم تر است. إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.(3)

ص: 182


1- نور ج 8 ص 310-309.
2- همان، راهنما ج 13 ص 52.
3- نور ج 8 ص 312-310.

آیه 43-51

اشاره

قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (44) فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ (46) قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ (47) رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (48) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ َلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ َلأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ (49) قالُوا لا ضَيْرَ إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ (51)

ترجمه

(روز موعود فرا رسيد وهمگى جمع شدند؛) موسى به ساحران گفت: «آنچه را مى خواهيد بيفكنيد، بيفكنيد!» * آنها طنابها وعصاهاى خود را افكندند وگفتند: «به عزّت فرعون، ما قطعاً پيروزيم!» * سپس موسى عصايش را افكند، ناگهان تمام وسايل دروغين آنها را بلعيد! * فوراً همه ساحران به سجده افتادند. * گفتند: «ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم. * پروردگار موسى وهارون!» * (فرعون) گفت: «آيا پيش از اينكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! مسلّماً او بزرگ واستاد شماست كه به شما سحر آموخته (واين يك توطئه است)! امّا بزودى خواهيد دانست! دستها وپاهاى شما را بعكس يكديگر قطع مى كنم وهمه شما را به دار مى آويزم!» * گفتند: «مهّم نيست، (هر كارى از دستت ساخته است بكن)! ما بسوى پروردگارمان بازمى گرديم! * ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوگند ساحران نسبت به پيروزى خود. به سجده در آمدن ساحران وايمان آوردن آنها به هنگام پيروزى حضرت موسى عليه السلام، تهديد فرعون نسبت به ساحران پيرامون شكنجه آنان وپاسخ قاطع مومنان به فرعون.

ب. قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ. از آيه 115 سوره اعراف استفاده مى شود اين سخن را موسى هنگامى گفت كه ساحران به او گفتند آيا تو پيشقدم مى شوى ومى افكنى يا

ص: 183

ما؟! اين پيشنهاد موسى عليه السلام كه از اطمينان خاطر او به پيروزى سرچشمه مى گرفت ودليل خونسردى او در برابر انبوه عظيم دشمنان وحاميان سرسخت فرعون بود، نخستين ضربه را بر پيكر ساحران وارد ساخت.

ساحران كه به پيروزى خود اميدوار بودند «طناب ها وعصاهاى خود را افكندند وگفتند: به عزت فرعون ما قطعاً پيروزيم!» فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ.(1)

اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد، جلو آمد «و عصاى خود را افكند، ناگهان ثعبان ومار عظيمى شد وبا سرعت شروع به بلعيدن وسائل دروغين ساحران كرد! وآنها را يكى بعد از ديگرى در كام خود فرو برد»! فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِىَ تَلْقَفُ مايَأْفِكُونَ.(2)

ج. «يافكون» از افك است كه به معناى برگرداندن هر چيزى است از وجهه اصلى اش ونشاندادن آن بر خلاف آنچه كه هست واگر سحر را افك خواند، به همين جهت است كه سحر هر چيزى را از صورت واقعى اش برمى گرداند وصورتى خيالى به آن مى دهد.(3)

د. در اينجا همه چيز عوض شد، ساحران چون از تمام ريزه كارى ها وفوت وفن سحر با خبر بودند، يقين پيدا كردند كه اين مساله قطعاً سحر نيست، اين يك معجزه بزرگ الهى است «ناگهان همه آنها به سجده افتادند» فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ.

همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنها بود با زبان نيز «گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم!» قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ وبراى اينكه جاى هيچ ابهام وترديد باقى نماند وفرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند «به پروردگار موسى وهارون» رَبِّ مُوسى وَهارُونَ.

ه -. در اين هنگام فرعون كه از يك سو روحيه خود را پاك باخته بود واز سوى ديگر تمام قدرت وموجوديت خويش را در خطر مى ديد، دست به ابتكار تازه اى زد رو به ساحران كرد وگفت: «آيا به او ايمان آورديد پيش از آنكه من به شما اجازه دهم» قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ.

ص: 184


1- نمونه ج 15 ص 226.
2- همان ص 227.
3- الميزان ج 15 ص 384.

و. نخست ساحران را متهم ساخت كه اين يك تبانى وتوطئه قبلى است كه ميان شما وموسى صورت گرفته، توطئه اى است بر ضد تمام مردم مصر! گفت: «او بزرگ واستاد شما است كه به شما سحر آموخته وشما همگى سحر را از مكتب او فرا گرفته ايد»! إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ.

«به زودى خواهيد دانست شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد، دستها وپاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم (دست راست وپاى چپ يا دست چپ وپاى راست) وهمگى را بدون استثناء به دار مى آويزم!» فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ.

ز. «گفتند: هيچ مانعى ندارد وهيچگونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى خواهى بكن ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم» قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

سپس افزودند ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم اما «ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم» إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ.(1)

ح. إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ اين جمله، تعليل آن مطلبى است كه از كلام سابقشان استفاده مى شد وآن اين است كه ما نه تنها از مرگ وكشته شدن باك نداريم، بلكه مشتاق آن نيز هستيم تا پروردگار خود را ديدار كنيم، چرا كه با مردن وكشته شدن به سوى پروردگار خود بر مى گرديم واز اين برگشتن هم خوفى نداريم، براى اينكه ما اميدواريم پروردگارمان خطاهاى ما را بيامرزد وبراى اينكه ما اولين كسى هستيم كه به موسى وهارون، فرستادگان پروردگارمان ايمان آورديم واين تعليل تعليلى است صحيح، براى اينكه فتح باب در هر امر خيرى اثرى از خيرات دارد كه هيچ عقل سالمى در آن شك نمى كند، پس اگر خداى سبحان بنا داشته باشد. مؤمنى را به علت اينكه به رحمت ومغفرت او ايمان دارد بيامرزد، قطعاً رحمت ومغفرت او اولين كسى را كه فتح باب ايمان كرده وراه را براى ديگران هموار ساخته شامل مى شود.(2)

ص: 185


1- نمونه ج 15 ص 231-227.
2- الميزان ج 15 ص 385.

ط. ساحران به فرعون گفتند در صورت كشته شدن ما به پروردگار بر مى گرديم واميدواريم خداوند گناه ما را ببخشد: قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (الشعراء، 50) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (الشعراء، 51) دنباله كلام ساحرانى كه به حضرت موسى ايمان آوردند در آيات ديگر بيان شده است: قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِى فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِى هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا (طه، 72) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى (طه، 73)

نكته ها

1. جالب اينكه قرآن تعبير به «القى» مى كند كه مفهومش «افكنده شدند» مى باشد، اشاره به اينكه آن چنان تحت تاثير جاذبه معجزه موسى عليه السلام قرار گرفتند كه گويى بى اختيار بر زمين افتاده وسجده كردند.(1) قابل توجه اينكه همانطورى كه در مورد عصا تعبير به القا شده درمورد ساحران نيز تعبير به القا شده واين مشاكلت در تعبير حكايت از بى اختيار بودن دارد.(2)

2. ساحران، به اصول دين اقرار كردند، توحيد: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ نبوّت: رَبِّ مُوسى وَهارُونَ معاد: إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.(3)

3. به طاغوت ها اطمينان نكنيد، آنان همه را براى خودشان مى خواهند. (فرعون ساعتى پيش وعده داده بود كه شما از مقرّبين خواهيد بود واكنون همه را به قتل تهديد مى كند).

4. پيروزى حضرت موسى بر ساحران

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد ساحران به عزت فرعون سوگند ياد كردند كه حتما پيروز مى شوند: فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (الشعراء، 44)

لكن در آيات ديگر شكست ساحران را بيان مى كند: فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (يونس، 81) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (الشعراء، 45)

ص: 186


1- همان ص 408، نمونه ج 15 ص 228.
2- صافى 4 ص 34، بيضاوى 4 ص 238.
3- راهنما ج 13 ص 65 و 67 و 70، نور ج 8 ص 314.

5. حسن عاقبت، بزرگ ترين سعادت است. كسانى كه تمام عمرشان در انحراف بودند، با جرقّه اى در يك لحظه دگرگون شده إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ واز اوّلين مؤمنان شدند. كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ.(1)

6. بندگان صالح خدا

1. بندگان صالح وشايسته خداوند داراى اوصافى هستند از جمله:

2. به هنگام نماز خشوع دارند؛ قد أفلح المؤمنون * الّذينهم فى صلاتهم خاشعون. (مومنون، 1-2)

3. به هنگام تلاوت قرآن ايمان آن ها زياد مى شود؛ واذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايماناً. (انفال، 4)

4. در مشكلات زندگى صبر وبر خداوند توكل دارند؛ ولنصبرنّ على ما ءاذيتمونا وعلى الله فليتوكل المتوكّلون. (ابراهيم، 12)

5. در برابر دشمنان مقاوم اند واز كسى جز خدا نمى ترسند؛ الذين يبلغون رسالات الله ويخشونه ولا يخشون أحداً الّا الله. (احزاب، 39)

6. هيچ گاه ازتنهايى هراس ندارند؛ انّ اللّه معنا. (توبه، 40)

7. به هنگام عبادت قصد قربت دارند؛ انّ صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى لله ربّ العالمين.

8. هنگام خشم براى رضاى خدا خود را كنترل مى كنند؛ والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين. (آل عمران، 134)

9. در برابر تهديد ستمگران تا پاى جان مقاومت مى كنند؛ قالوا لا ضير انّا الى ربّنا منقلبون. (شعراء، 50)

ص: 187


1- نور ج 8 ص 316.

آیه 52-59

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ (53) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَليلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (55) وَ إِنّا لَجَميعٌ حاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (57) وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ (58) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَني إِسْرائيلَ (59)

ترجمه

و به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را (از مصر) كوچ ده، زيرا شما مورد تعقيب هستيد!» * فرعون (از اين ماجرا آگاه شد و) مأموران بسيج نيرو را به شهرها فرستاد. * (وگفت:) اينها مسلّماً گروهى اندكند؛ * واينها ما را به خشم آورده اند؛ * وما همگى آماده پيكاريم!» * (سرانجام فرعونيان مغلوب شدند،) وما آنها را از باغها وچشمه ها بيرون رانديم. * واز گنجها وقصرهاى مجلّل! * (آرى،) اينچنين كرديم! وبنى اسرائيل را وارث آنها ساختيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وحى خداوند به موسى پيرامون حركت شبانه، فرستادن فرعون ماموران خود را به شهرها، خشم فرعون از پيروزى گروه اندك، خارج ساختن خداوند فرعونيان را از باغ وبوستان هاى خود.

ب. هنگامى كه موسى عليه السلام حجت را بر آنها تمام كرد وصفوف مؤمنان ومنكران مشخص شد، دستور كوچ كردن بنى اسرائيل به موسى داده شد، آيات مورد بحث اين صحنه را مجسم مى سازد. نخست مى گويد: «ما به موسى وحى فرستاديم كه شبانه بندگان مرا كوچ ده و (از مصر) خارج كن وآنها شما را تعقيب خواهند كرد» وَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِى إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ. اين يك برنامه الهى است كه شما شبانه حركت كنيد وآنها نيز آگاه شوند وبه تعقيب شما بپردازند وآنچه بايد در اين ميان بشود، بشود.

ج. بديهى است حركت يك گروه با اين عظمت، چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيادى پنهان نگه داشت، به زودى جاسوسان فرعون، مطلب را به او گزارش دادند وچنان كه قرآن مى گويد: «فرعون ماموران به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كنند» فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِى الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

ص: 188

ضمنا براى اينكه زمينه روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كنند «اينها گروه اندكى هستند» (اندك از نظر تعداد در مقابل فرعونيان واندك از نظر قدرت) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ.

سپس افزود: اينها ما را به خشم وغضب آورده اند وَإِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ.

بعلاوه «ما از توطئه اين گروه (چه در اينجا باشند وچه بروند) بيمناكيم وبراى مقابله با آنها آمادگى كامل وهوشيارى لازم داريم» وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ.(1)

د. سپس قرآن به ذكر نتيجه كار فرعونيان مى پردازد وبه طور اجمال زوال حكومت آنها وزمامدارى بنى اسرائيل را بيان مى كند، مى گويد: «ما آنها را از باغهاى سرسبز وچشمه هاى پر آب بيرون رانديم» فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. «و از گنج ها وقصرهاى زيبا ومساكن مرفه خارج ساختيم» وَكُنُوزٍ وَمَقامٍ كَرِيمٍ. آرى «اين چنين كرديم وآنها را بدون زحمت به بنى اسرائيل داديم وآنها را وارث فرعونيان ساختيم» كَذلِكَ وَأَوْرَثْناها بَنِى إِسْرائِيلَ.(2)

نكته ها

1. خداوند بندگان خود را از مهلكه نجات ومورد لطف خويش قرار مى دهد. «أَسْرِ بِعِبادِى».(3)

2. تعبير «عبادى» (بندگان من) براى بيان نهايت محبت خدا به بندگان با ايمان است.(4)

3. آيا بنى اسرائيل در مصر حكومت كردند؟ بر اساس تعبيرى كه در آيات بالا گذشت كه خداوند مى فرمايد: «ما بنى اسرائيل را وارث فرعونيان ساختيم» جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه آنها به مصر بازگشتند وزمام حكومت را در دست گرفتند ومدتى بر آن سرزمين حكمرانى كردند. البته ظاهر آيات فوق با اين تفسير مناسب است. بعضى ديگر احتمال داده اند كه بنى اسرائيل دو گروه شدند، گروهى از آنان در مصر باقى ماندند وحكومت كردند وگروهى همراه موسى عليه السلام به سوى سرزمين هاى مقدس روانه شدند.

ص: 189


1- نمونه ج 15 ص 237-236.
2- همان ص 238، مجمع البيان ج 7 ص 300.
3- راهنما ج 13 ص 74، نور ج 8 ص 317.
4- نمونه ج 15 ص 236.

4. قرآن در آيات بعد چگونگى غرق فرعونيان را شرح مى دهد، اين امر سبب اين سؤال مى شود كه چرا قرآن، نخست بيرون راندن فرعونيان را از قصرها وكاخها واملاكشان ووارث شدن بنى اسرائيل را ذكر كرده، سپس چگونگى غرق فرعونيان را، در حالى كه ترتيب طبيعى غير از آن است. اين امر ممكن است از قبيل بيان «اجمال» و «تفصيل» باشد، يعنى نخست مطلب را به طور سربسته بازگو كرده وبعد به شرح آن در آيات بعد پرداخته است ونيز ممكن است از قبيل ذكر نتيجه وسپس شرح مقدمات بوده باشد.(1)

ص: 190


1- همان ص 240-239.

آیه 60-68

اشاره

فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقينَ (60) فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنّا لَمُدْرَكُونَ (61) قالَ كَلاّ إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ (62) فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ (63) وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ اْلآخَرينَ (64) وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اْلآخَرينَ (66) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (67) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (68)

ترجمه

آنان به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند وبه هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند. * هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: «ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم!» * (موسى) گفت: «چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، بزودى مرا هدايت خواهد كرد!» * وبدنبال آن به موسى وحى كرديم: «عصايت را به دريا بزن!» (عصايش را به دريا زد،) ودريا از هم شكافته شد وهر بخشى همچون كوه عظيمى بود! * ودر آنجا ديگران [= لشكر فرعون] را نيز (به دريا) نزديك ساختيم! * وموسى وتمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم! * سپس ديگران را غرق كرديم! * در اين جريان، نشانه روشنى است ولى بيشترشان ايمان نياوردند! (چرا كه طالب حق نبودند) * وپروردگارت شكست ناپذير ومهربان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعقيب فرعونيان نسبت به حضرت موسى وياران او. ترس ياران موسى از مشاهده فرعونيان وتسلى خاطر موسى به آنان به لطف وكمك خداوند. دستور خداوند به موسى پيرامون عبور از دريا ونجات آنها وغرق شدن فرعونيان.

ب. در اين آيات آخرين صحنه از اين بخش از داستان موسى وفرعون مطرح است وآن چگونگى نابودى فرعونيان وپيروزى ونجات بنى اسرائيل است.

شب را با سرعت به دنبال آنها حركت كردند وبه هنگام طلوع آفتاب به لشكر موسى رسيدند چنان كه نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «فرعونيان آنها را تعقيب كردند وبه هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند» فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ. «هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: به طور قطع ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم وراه نجاتى وجود

ص: 191

ندارد»! فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ.(1)

ج. در اينجا لحظات دردناكى بر بنى اسرائيل گذشت وسخت روحيه خود را باخته بودند. اما موسى عليه السلام هم چنان آرام ومطمئن بود ومى دانست وعده هاى خدا تخلف ناپذير است. لذا با يك دنيا اطمينان «گفت: چنين نيست آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چرا كه پروردگار من با من است وبه زودى مرا هدايت خواهد كرد» قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِينِ. اين تعبير ممكن است اشاره به همان وعده اى بوده باشد كه خداوند به هنگام ماموريت دادن به موسى وهارون فرمود: إِنَّنِى مَعَكُما أَسْمَعُ وَأَرى (طه، 46): «من همه جا با شما هستم مى شنوم ومى بينم».

د. در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند وهم چنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهايى صادر شد، چنان كه قرآن مى گويد: «ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا زن»! فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ. ناگهان دريا شكافته شد، آبها قطعه قطعه شدند وهر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت! ودر ميان آنها جاده ها نمايان شد فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.(2)

ه -. فرعون وفرعونيان كه از ديدن اين صحنه، مبهوت شده بودند وچنين معجزه آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، باز هم به تعقيب موسى وبنى اسرائيل پرداختند وبه سوى سرنوشت نهايى خود پيش رفتند، چنان كه قرآن مى گويد: «و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم» وَأَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ. آيه بعد مى گويد «ما موسى وتمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم» وَأَنْجَيْنا مُوسى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد وآخرين نفر از فرعونيان داخل دريا شد فرمان داديم آبها به حال اول بازگردند وفرعون ولشكرش را نابود كردند. قرآن در يك عبارت كوتاه مى گويد: «سپس ديگران را غرق كرديم» ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ. آرى «در اين شكافته شدن دريا ونجات موسى وقومش وهلاكت فرعونيان نشانه روشن ودرس عبرت

ص: 192


1- نمونه ج 15 ص 242.
2- نمونه ج 15 ص 244-243.

بزرگى است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه وپر معنى به قدرت ورحمت بى پايان خدا اشاره كرده مى گويد «پروردگار تو هم عزيز است وهم رحيم» وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.(1)

نكته ها

1. طاغوت ها حركت هاى مردمى را ناچيز مى انگارند. لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ.(2)

2. هنگام برخورد با دشمن، (حتّى زمانى كه در يك طرف دريا ودر طرف ديگر سپاه دشمن است،) مأيوس نشويد وبه خدا توكّل كنيد. إِنَّ مَعِى رَبِّى.(3)

معيت خداوند با حضرت موسى در دو مورد

خداوند متعال هميشه يار ومدد كار حضرت موسى بود كه به دو مورد ان قرآن كريم اشاره مى كند:

به هنگام رفتن نزد فرعون: قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى (طه، 46)

به هنگام تعقيب فرعونيان: قَالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِىَ رَبِّى سَيَهْدِينِ (الشعراء، 62)

3. با اراده ى خداوند، يك عصا روزى اژدها مى شود وسبب ترس دشمنان مى گردد ويك روز كليد رحمت وباز شدن راه براى مؤمنان مى شود.(4)

4. نجات ورستگارى در سايه ى همراهى با انبياست. أَنْجَيْنا مُوسى وَمَنْ مَعَهُ.(5)

5. مهلتى كه خداوند به كفّار مى دهد از ضعف وناتوانى نيست، بر اساس مهر ورحمت است تا شايد توبه كنند. الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.(6)

حضرت موسى گاهى با عصا به دريا مى زند دريا را خشك مى كند أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ. در سوره طه مى فرمايد: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِى الْبَحْرِ يَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى وگاهى هم با عصا به سنگ مى زند. واز آن 12 چشمه مى جوشد؛ فقلنا اضرب بعصاك

ص: 193


1- همان ص 245، مجمع البيان ج 7 ص 301.
2- راهنما ج 13 ص 77، نور ج 8 ص 319.
3- همان.
4- نور ج 8 ص 321.
5- راهنما ج 13 ص 87، نور ج 8 ص 322.
6- راهنما ج 13 ص 90، همان.

الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا.

جمله ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ هم درباره هلاكت فرعونيان (صافات، 66) وهم درباره هلاكت قوم نوح آمده است؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِين. (صافات، 82)

6. كيفيت نجات از دشمن

در آيه 50 بقره مى فرمايد ما موسى وپيروانش را نجات داديم وفرعونيان را هلاك كرديم: وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. در آيه 63 شعراء كيفيت نجات از دشمن واعجاز حضرت موسى را بيان مى كند: فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.

ص: 194

آیه 69-82

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهيمَ (69) إِذْ قالَ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ (70) قالُوا نَعْبُدُ أَصْنامًا فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ (71) قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73) قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ اْلأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لي إِلاّ رَبَّ الْعالَمينَ (77) الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ (78) وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ (79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ (80) وَ الَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحْيينِ (81) وَ الَّذي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لي خَطيئَتي يَوْمَ الدِّينِ (82)

ترجمه

و بر آنان خبر ابراهيم را بخوان. * هنگامى كه به پدر وقومش گفت: «چه چيز را مى پرستيد؟!» * گفتند: «بت هايى را مى پرستيم وهمه روز ملازم عبادت آنهاييم.» * گفت: «آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟! * يا سود وزيانى به شما مى رسانند؟!» * گفتند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند.» * گفت: آيا ديديد (اين) چيزهايى را كه پيوسته پرستش مى كرديد. * شما وپدران پيشين شما * همه آنها دشمن من هستند (ومن دشمن آنها)، مگر پروردگار عالميان! * همان كسى كه مرا آفريد وپيوسته راهنمائيم مى كند * وكسى كه مرا غذا مى دهد وسيراب مى نمايد * وهنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد * وكسى كه مرا مى ميراند وسپس زنده مى كند * وكسى كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوال ابراهيم از عموى خود درباره پرستش غيرخدا وتوبيخ از پرستش معبودان باطل، سخن آنان در تقليد از نياكان، توصيف پروردگار متعال توسط ابراهيم به خالقيت وهدايتگرى.

ب. وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ در اين جمله، سياق را از آنچه در اول داستان بود تغيير داد، به اين معنا كه در اول داستان فرمود: وَإِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى...؛ به ياد آر آن روز را كه پروردگارت به موسى ندا كرد...» ودر اينجا پاى مردم معاصر پيغمبر اسلام را به ميان كشيده مى فرمايد داستان ابراهيم را براى اينان بخوان واين براى اين است كه مى خواهد اين

ص: 195

داستان به گوش مشركين عرب كه عمده آنان قريش است وابراهيم هم پدر بزرگ قريش بود برسد تا بدانند كه آن جناب مانند پدر بزرگشان به نشر دين توحيد ودين حق قيام نموده، آن روز احدى گوينده لا اله الا اللَّه نبود وخدا ابراهيم را يارى كرد، چون ابراهيم دين خدا را يارى كرد.(1)

ج. به دنبال داستان عبرت انگيز موسى وفرعون به سرگذشت الهام بخش ابراهيم عليه السلام ومبارزاتش با مشركان مى پردازد واين مطلب را از گفتگوى ابراهيم به عمويش آذر وقوم گمراه آغاز مى كند. نخست مى گويد: «خبر ابراهيم را بر آنها بخوان» وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ واز ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند: «هنگامى كه از روى انكار به پدر وقومش گفت: چه چيز را شما مى پرستيد»؟! إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ.(2)

د. آنها بلافاصله در پاسخ «گفتند: ما بتهايى را مى پرستيم وهمه روز به آنها توجه داريم وبا نهايت احترام ملازم عبادت آنانيم» قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ. اين تعبير نشان مى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى كردند كه بعد از جمله نعبد اصناما (ما بتهايى را مى پرستيم) كه براى بيان مقصودشان كافى بود اضافه كردند: فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ؛ (ما همه روز سر بر آستان آنها مى سائيم).(3)

ه -. كلمه «صنم» به معناى جثه ومجسمه اى است كه آن را فلز ويا چوب يا غير آن به شكل مخصوصى بسازند، تا به خيال بت پرستان صفاتى كه در معبود معينى هست در اين مجسمه كه نمايانگر آن معبود است نشان داده باشند واين بت پرستان، ملائكه وجن را مى پرستيدند وآنها را موجوداتى روحانى وخارجى از عالم اجسام ومنزه از خواص ماده وآثار آن مى دانستند وچون در هنگام عبادت توجه به اين موجودات روحانى برايشان دشوار بود ونمى توانستند آنها را در ذهن خود مجسم سازند لذا دست به اين ابتكار زدند كه براى هر يك مجسمه اى نمايانگر آن موجود روحانى بسازند وهنگام عبادت متوجه آن مجسمه شوند. مثلاً «زهره» به زعم ايشان ايجاد طرب وسرور ونشاط مى كند، اين آثار را در صنم زهره

ص: 196


1- الميزان ج 15 ص 391.
2- مجمع البيان ج 7 ص 303، نمونه ج 15 ص 253.
3- نمونه ج 15 ص 253.

نمايش مى دادند، يعنى صنم زهره را به شكل دخترى زيبا مى ساختند وچون مريخ را منشا فتنه وخونريزى مى دانستند، صنم آن را به صورتى ديگر وعطارد را كه سمبل علم ومعرفت مى پنداشتند صنم آن را نمايانگر آثار وخواص آن مى ساختند.(1)

و. جمله «نظل» معمولا به كارهايى كه در روز انجام مى شود اطلاق مى گردد وذكر آن به صورت صيغه مضارع اشاره به استمرار ودوام است. «عاكف» از ماده «عكوف» است كه به معنى توجه به چيزى وملازمت آميخته با احترام نسبت به آن است وتاكيد بيشترى بر معنى سابق است.

ز. ابراهيم عليه السلام با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد وبا دو جمله كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت. «گفت: آيا آنها سخن شما را مى شوند هنگامى كه آنها را مى خوانيد»؟! قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ. «يا اينكه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى ؟!» أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ.

ولى بت پرستان متعصب در برابر اين سؤال منطقى به همان پاسخ قديمى وتكرارى خود پرداختندو «گفتند: اين مسائل مطرح نيست، مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند»! قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.

ابراهيم براى مشخص ساختن معبود حقيقى، نخست به سراغ «خالقيت» پروردگار مى رود، سپس مقام ربوبيت او را در همه مراحل روشن مى سازد. نخست مرحله هدايت است، سپس مرحله «نعمت هاى مادى» - اعم از ايجاد شرائط ودفع موانع - وسرانجام مرحله «زندگى جاودانى» در سراى ديگر كه در آنجا نيز ربوبيتش در چهره بخشش مواهب وآمرزش گناه جلوه گر مى شود وبه اين ترتيب بر پندار خرافى خدايان متعدد وارباب انواع خط بطلان مى كشد وسر تعظيم بر آستان پروردگار فرود مى آورد.(2)

نكته ها

1. در نهى از منكر، از تنهايى نترسيد ومراعات اقوام را نكنيد. قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ.

ص: 197


1- الميزان ج 15 ص 392.
2- نمونه ج 15 ص 258-254.

3. انسان، موجودى است پرستش گر، اگر حقّ را پرستش نكند به باطل رو خواهد كرد. نَعْبُدُ أَصْناماً.(1)

4. آفريدن يك بار است، ولى هدايت در هر لحظه وهميشه است. («خَلَقَنِى» به صورت ماضى و «يهْدِينِ» به صورت مضارع واستمرار آمده است).(2)

5. ظاهر جمله فَهُوَ يَهْدِينِ - كه به هدايت قيدى نزده - اين است كه مراد از آن مطلق هدايت است، چه هدايت به سوى منافع دنيوى وچه اخروى وتعبير به لفظ مضارع (هدايت مى كند) به منظور افاده استمرار است. در نتيجه آيه شريفه از نظر معنا نظير كلامى است كه خداى سبحان از موسى عليه السلام حكايت فرموده، كه به فرعون گفت: رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى پس بنابراين، جمله وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وجملات بعديش كه به زودى مى آيد در حقيقت از باب ذكر خاص بعد از عام است، چون همه اين جملات مصداق هايى از هدايت عامه الهى را بيان مى كند، كه بعضى از آنها مربوط به هدايت به سوى منافع دنيوى است وبعضى ديگرش راجع به هدايت به سوى منافعى است كه به زندگى آخرت مربوط مى شود واگر بعد از نعمت خلقت، خصوص نعمت هدايت را آورد وآن را بر ساير نعمتها مقدم داشت، براى اين است كه نعمت هدايت بعد از نعمت هستى از هر نعمت ديگر بهتر ومهمتر است.

6. وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ - «يوم الدين» يعنى روز جزاء كه همان روز قيامت است ومساله آمرزش را مثل ساير نعمتهاى مذكور به طور قطعى ذكر نكرد ونگفت: «و كسى كه مرا مى آمرزد» بلكه گفت: «و كسى كه اميدوارم مرا بيامرزد»، دليلش اين است كه مساله آمرزش به استحقاق نيست، تا اگر كسى خود را مستحق آن بداند قطع به آن پيدا كند، بلكه فضلى است از ناحيه خدا وبطور كلى هيچ كس از خدا هيچ چيز طلبكار نيست، بلكه چيزى كه هست اين خداى سبحان است كه بر خود واجب كرده كه خلق را هدايت كند ورزق دهد وبميراند وزنده كند، ولى بر خود واجب نكرده كه هر گنه كارى را بيامرزد.(3)

ص: 198


1- نور ج 8 ص 325-324.
2- نور ج 8 ص 327.
3- الميزان ج 15 ص 398-396.

6. در جمله مورد بحث، ابراهيم عليه السلام به خود نسبت خطا وگناه داده با اينكه آن جناب از گناه معصوم بود واين خود دليل بر آن است كه مرادش از خطيئه، مخالفت اوامر مولوى الهى نبوده، چون خطيئه وگناه مراتبى دارد وهر كس به حسب مرتبه اى كه از عبوديت خدا دارد، در همان مرتبه خطيئه اى دارد، هم چنان كه فرموده اند: «حسنات الأبرار سيئات المقربين؛ خوبى هاى نيكان براى مقربين درگاه حق، بدى وگناه بشمار مى رود» وبه همين جهت است كه خداى تعالى به رسول گرامى خود (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ. (يوسف، 29) آرى خطيئه از مثل ابراهيم عليه السلام عبارت است از اينكه به خاطر ضروريات زندگى از قبيل خواب وخوراك وآب وامثال آن نتواند در تمامى دقائق زندگى به ياد خدا باشد هر چند كه همين خواب وخوراك وساير ضروريات زندگى اطاعتى است وچگونه ممكن است خطيئه غير اين معنا را داشته باشد؟ وحال آنكه خداى تعالى تصريح كرده به اينكه آن جناب مخلص خداست وغير خدا احدى از آن جناب سهم ندارد وشريك نيست ودر اين باره فرموده: إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص، 46).(1)

7. قابل توجه اينكه ابراهيم مى گويد: «آنها با من دشمنند» هر چند لازمه آن اين است كه من نيز با آنها عداوت دارم، ولى اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عبادت بتها مايه بدبختى وگمراهى وعذاب دنيا وآخرت انسان است واين در حكم عداوت آنها محسوب مى شود.(2)

8. بر اساس روايات مراد از كلمه ى «أب» در اين آيه، آذر عموى ابراهيم است. زيرا امكان ندارد كه پدرِ پيامبرى همچون ابراهيم كافر باشد. از نظر لغت نيز به مربّى وجدّ وپدر زن نيز «أَب» گفته مى شود. در آيه 133 سوره بقره مى فرمايد كه فرزندان يعقوب به پدرشان گفتند: نَعْبُدُ إِلهَكَ وَإِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ با اينكه يعقوب فرزند اسحاق است، در اين آيه هم به جدّ (ابراهيم) وهم به عمو (اسماعيل)، أَب گفته است.

9. توجّه به نعمت هاى معنوى، بر توجّه به نعمت هاى مادّى مقدّم است. ابتدا فرمود: فَهُوَ يَهْدِينِ...، آن گاه فرمود: يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ.(3)

ص: 199


1- الميزان ج 15 ص 398.
2- نمونه ج 15 ص 256.
3- نور ج 8 ص 327-323.

10. حضرت ابراهيم عليه السلام خلقت، هدايت، اطعام وسقى را به خدا نسبت داد، لكن به جهت رعايت ادب مرض را به خود نسبت داد نه به خداوند (وإذا مرضت)، نظير سخن خضر كه ناقص كردن كشتى را به خود نسبت داد (أردت أن أعيبها).(1)

11. هر كجا زمينه شرك وجود دارد، شرك زدايى لازم است. (در نعمت هدايت، اطعام وشفا، سه بار كلمه ى «هُوَ» به كار رفته است، ولى در خلقت ومرگ وحيات، اين كلمه به كار نرفته، شايد به اين خاطر كه خلقت ومرگ را همه به خدا نسبت مى دهند وجاى شرك نيست، ولى ارشاد واطعام وشفا به مردم، دارو، پزشك وغذا نسبت داده مى شود. لذا قرآن براى زنده نگاه داشتن روحيه توحيد، كلمه ى «هو» را بكار برد، يعنى همه ى كارها بدست اوست).(2)

12. هيچ كس از الطاف الهى بى نياز نيست. أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ. در جايى كه حضرت ابراهيم خليل اللّه خود را نيازمند مغفرت الهى بداند، تكليف ما روشن است.(3)

ص: 200


1- مجمع البيان ج 7 ص 304، بيضاوى 4 ص 242.
2- نور ج 8 ص 328.
3- نور ج 8 ص 328.

آیه 83-87

اشاره

رَبِّ هَبْ لي حُكْمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ (83) وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ (84) وَ اجْعَلْني مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ (85) وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ (86) وَ لا تُخْزِني يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87)

ترجمه

پروردگارا! به من علم ودانش ببخش ومرا به صالحان ملحق كن! * وبراى من در ميان امّتهاى آينده، زبان صدق (وذكر خيرى) قرار ده! * ومرا وارثان بهشت پرنعمت گردان! * وپدرم [= عمويم] را بيامرز، كه او از گمراهان بود! * ودر آن روز كه مردم برانگيخته مى شوند، مرا شرمنده ورسوا مكن!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاهاى ابراهيم از خداوند. پيرامون اعطاى حكمت وملحق شدن به صالحان وداشتن آوازه نيكو در آيندگان ووراثت بهشت پر نعمت (آمرزش براى پدر وعموى خود).

ب. در اينجا تقاضاهاى ابراهيم از پيشگاه خدا شروع مى شود، نخستين تقاضايى كه مى كند اين است: «پروردگارا! به من علم ودانش وحق بينى مرحمت فرما ومرا به صالحان ملحق كن» رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ.(1)

ج. «حكم» و «حكمت» از يك ريشه است، يعنى معرفت ارزش ها ومعيارهايى كه انسان به وسيله آن بتواند، حق را هر كجا هست بشناسد وباطل را در هر لباس تشخيص دهد، اين همان حقيقتى است كه «لقمان» از ناحيه خدا دريافت داشته بود: وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ (لقمان، 12) وبه عنوان «خير كثير» در آيه 269 سوره بقره از آن ياد شده است: وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً.(2)

د. بعد از اين دو تقاضا، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند: «خداوندا براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق وذكر خير قرار ده» وَاجْعَلْ لِى لِسانَ صِدْقٍ فِى الْآخِرِينَ. آن چنان كن كه ياد من در خاطره ها بماند وخط وبرنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد،

ص: 201


1- نمونه ج 15 ص 260.
2- نمونه ج 15 ص 261.

خداوند اين دعاى ابراهيم را نيز به اجابت رساند همانگونه كه قرآن مى گويد: وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (مريم، 50)».(1)

ه -. سپس به دعاى چهارمى پرداخته چنين مى گويد: «خداوندا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده» وَاجْعَلْنِى مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ. در پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده وطبق وعده اى كه به او قبلا داده بود كه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد: «خداوندا! پدرم (عمويم) را بيامرز كه او از گمراهان بود» وَاغْفِرْ لِأَبِى إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ. اين وعده را ابراهيم طبق صريح آيه 114 سوره توبه وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ قبلا به او داده بود وهدفش اين بود كه از اين طريق بتواند در قلب او نفوذ كند واو را به سوى ايمان بكشاند، سرانجام ششمين وآخرين دعاى خود را اين چنين به پيشگاه خدا عرضه مى دارد: «خداوندا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند رسوا مكن» وَلا تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ.(2)

نكته ها

1. بدون شك ابراهيم عليه السلام هم داراى مقام «حكم» بود وهم در زمره «صالحان» پس چرا چنين تقاضايى از خدا مى كند؟ پاسخ اين است كه نه حكمت داراى حد معينى است ونه صالح بودن، او تقاضا مى كند روز به روز به مراتب بالاتر ووالاتر از علم وعمل برسد، حتى به موقعيت يك پيامبر اولواالعزم در اين جنبه ها قانع نيست! بعلاوه او مى داند همه اينها از ناحيه خدا است وهر لحظه امكان لغزش وسلب اين مواهب وجود دارد، لذا ادامه آن را علاوه بر تكامل از خدا مى طلبد.(3)

2. اجابت دعاى ابراهيم

حضرت ابراهيم از خداوند تقاضا مى كند به صالحان ملحق شود: رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ (الشعراء، 83)

در آيه ديگر اجابت دعاى او را مطرح مى كند: وَآتَيْنَاهُ فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِى

ص: 202


1- مجمع البيان ج 7 ص 304، نمونه ج 15 ص 262.
2- نمونه ج 15 ص 263.
3- همان ص 261، مجمع البيان ج 7 ص 304.

الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (النحل، 122)

3. قبل از درخواست از خداوند ستايش كنيدو نعمت هاى او را نام ببريد. خَلَقَنِى يَهْدِينِ - يَشْفِينِ يَسْقِينِ وَ... رَبِّ هَبْ لِى.

4. حكمت نظرى، به تنهايى مفيد ونجات بخش نيست. حكمت بايد با عمل همراه باشد. هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ.

5. بهترين دعا را از بهترين افراد بياموزيم. (بهترين افراد، انبيا هستند ويكى از بزرگ ترين انبيا حضرت ابراهيم عليه السلام است كه در دعا از خداوند مغفرت، حكمت، نام نيك وحسن عاقبت مى خواهد ودر آيات ديگر از خداوند، فرزندان خوب وپيروان مسلمان درخواست مى كند).(1)

ص: 203


1- نور ج 8 ص 330.

آیه 88-104

اشاره

يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (88) إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ (90) وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ (91) وَ قيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93) فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْليسَ أَجْمَعُونَ (95) قالُوا وَ هُمْ فيها يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللّهِ إِنْ كُنّا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ (98) وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ (99) فَما لَنا مِنْ شافِعينَ (100) وَ لا صَديقٍ حَميمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (102) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (103) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (104)

ترجمه

در آن روز كه مال وفرزندان سودى نمى بخشد * مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد!» * (در آن روز،) بهشت براى پرهيزكاران نزديك مى شود. * ودوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد. * وبه آنان گفته مى شود: «كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد. * معبودهايى غير از خدا؟! آيا آنها شما را يارى مى كنند، يا كسى به يارى آنها مى آيد؟!» * در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند؛ * وهمچنين همگى لشكريان ابليس! * آنها در آنجا در حالى كه به مخاصمه برخاسته اند مى گويند: * «به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكارى بوديم. * چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم! * امّا كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد! * (افسوس كه امروز) شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد. * ونه دوست گرم وپرمحبّتى! * اى كاش بار ديگر (به دنيا) بازگرديم واز مؤمنان باشيم!» * در اين ماجرا، نشانه (وعبرتى) است؛ ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاى ابراهيم نسبت به عدم رسوايى در قيامت. نزديك شدن بهشت به پرهيزكاران ونمودار شدن جهنم براى تبه كاران، سوال از دوزخيان نسبت به يارى كردن معبودان باطل از آنها؟ افكنده شدن مشركان وهمه گمراهان وسپاه ابليس به جهنم وگفتگوى آنها با يكديگر وتقاضاى برگشت به دنيا وايمان آوردن.

ص: 204

ب. ظاهر آيات يوم لا ينفع مال ولا بنون نشان مى دهد كه اين توصيف وتوضيح از كلام ابراهيم عليه السلام ودنباله آخرين دعاى او است وغالب مفسران نيز چنين گفته اند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيب سخنان ابراهيم وبراى توضيح وتكميل آن آمده است ولى اين احتمال ضعيف است.(1)

پس مراد از سود نداشتن مال وفرزندان در روز قيامت، اين است كه در قيامت آن طور كه در دنيا ودر اجتماع بشرى معتبر بود اعتبار ندارد، آرى در دنيا در مجتمع بشرى مال بهترين وسيله است براى رسيدن به مقاصد زندگى وهمچنين فرزندان بهترين وسيله اند براى رسيدن به شوكت ونيرو وغلبه، پس مال وفرزندان، عمده چيزى است كه آدمى در دنيا به آن اعتماد مى كند ودل بدان مى بندد، در نتيجه سود نداشتن اين دو در قيامت كنايه مى شود از سود نداشتن هيچ سببى از اسباب اعتبارى وقراردادى دنيا.

ج. در آيه شريفه استثناء الا من اتى الله بقلب سليم استثناء منقطع است وكلمه «الا» به معناى ليكن است، يعنى در آن روز مال واولاد سودى نمى دهد وليكن هر كس با قلب سليم نزد خدا آيد از سلامت قلب سود مى برد بعد مى فرمايد بهشت به سوى پرهيزكاران نزديك مى شود وجهنم براى گمراهان آشكار مى گردد.(2)

د. در چند حديث قلب سليم به خوبى معرفى شده: امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط؛ هر قلبى كه در آن شرك وشكى است آن قلب سقوط مى كند وبى ارزش است» ودر حديث ديگرى در ذيل همين آيه فرمود: «هو القلب الذى سلم من حب الدنيا»؛ اين قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد ونيز در پاسخ سؤالى پيرامون اين آيه فرمود: «القلب السليم الذى يلقى ربه وليس فيه احد سواه»: «قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد».(3)

ه -. سپس به گفتگوهاى سرزنش بار وعتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد: «و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودهايى را كه پيوسته عبادت مى كرديد»؟ وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ. «معبودهايى كه غير از خدا بودند»

ص: 205


1- نمونه ج 15 ص 267.
2- الميزان ج 15 ص 404.
3- مجمع البيان ج 7 ص 305، صافى ج 4 ص 41، نمونه ج 15 ص 273.

مِنْ دُونِ اللَّهِ. «آيا آنها در برابر اين شدائد وسختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مى كنند؟!» هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ. يا مى توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند ويا حتى كسى به يارى خود آنها مى آيد؟! أَوْ يَنْتَصِرُونَ. ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند وكسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد. «در اين هنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند» فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ.(1)

و. فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ وقتى گفته مى شود «كبه فانكب» معنايش اين است كه او را با روى به زمين افكند ومعناى «كبكبه» اين است كه او را چند بار پشت سر هم با رو به زمين افكند. بنابراين، اين وزن تكرار كب را افاده مى كند.(2)

ز. ضمير جمعى كه در فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ است به اصنام بر مى گردد، به دليل آيه إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (زخرف، 39) كه بت پرستان وبتهاى ايشان را هيزم جهنم خوانده است واينان يكى از سه طايفه اى هستند كه آيه شريفه درباره آنان فرموده كه به رو در جهنم مى افتد، طايفه دوم، غاوون هستند كه در سوره حجر آيه 42 درباره شان سخن گفت الا من اتبعك من الغاوين وطايفه سوم جنود ابليسند كه همان اقرباى شيطان اند كه قرآن كريم درباره شان مى فرمايد: هيچ وقت از اهل غوايت جدا نمى شوند، تا داخل دوزخشان كنند، وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ.(3)

ح. در آيه 96 به بعد صحنه اى از نزاع وجدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد: «آنها در جهنم به مخاصمه وجدال پرداخته، مى گويند» قالُوا وَهُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ. آرى عابدان گمراه مى گويند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم» تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ «زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم»! إِذْنُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ. «اما هيچكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان» وَما أَضَلَّنا إِلَّاالْمُجْرِمُونَ.

ولى افسوس كه امروز «شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد» فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ. «و نه دوست گرم وپر محبتى» كه بتواند ما را يارى كند وَلا صَدِيقٍ حَمِيمٍ.(4)

ص: 206


1- نمونه ج 15 ص 269.
2- الميزان ج 15 ص 406، بيضاوى ج 4 ص 244.
3- الميزان ج 15 ص 406.
4- نمونه ج 15 ص 271-270.
نكته ها

1. نظير آيه 91 شعراء وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ آيه 23 فجر است:

وَجِىءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى.

2. از بين صفات دو طائفه، دو صفت تقوى وغوايت را نام برد، تا اشاره كند به آن دو قضايى كه خداى تعالى در روز راندن ابليس به خاطر امتناعش از سجده بر آدم نمود ودر سوره حجر آن دو قضاء را نام برده فرمود: إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ... إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (حجر، 42-45).(1)

3. يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ در حقيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال ونيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت وبه طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه در رتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد.

4. روز قيامت روزى است كه تنها دو چيز براى انسان سودمند است؛

قلب سليم؛ يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (شعراء، 89)

صداقت؛ قَالَ اللَّهُ هذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. (مائده، 119)

5. جالب اينكه نمى گويد: پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى سازند واين اشاره به مقام بسيار با عظمت وپرارزش آنها است.(2)

6. بيم واميد بايد در كنار هم باشند. أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى - لا تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ.

7. در قيامت، ديگران نيز از عيوب ما آگاه مى شوند. «لا تُخْزِنِى» زيرا رسوايى در جايى است كه ديگران از خصوصيات رفتار وافكار ما آگاه شوند.(3)

8. خوارى ورسوايى، از سخت ترين حالات در قيامت است. «لا تُخْزِنِى» حضرت ابراهيم از ميان همه ى مشكلات روز قيامت، رسوا نشدن را مطرح مى كند.(4)

نظير آيه 92 و 93 شعراء آيه 25 عنكبوت است: وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً

ص: 207


1- الميزان ج 15 ص 406.
2- نمونه ج 15 ص 268-267.
3- نور ج 8 ص 334.
4- راهنما ج 13 ص 110، نور ج 8 ص 334.

مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

9. امام باقر وامام صادق عليه السلامفرمودند: كسانى كه از عدل سخن مى گويند، ولى در عمل عادل نيستند، مصداق اين آيه هستند: فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ.

10. در قيامت، هر كسى تقصير را به گردن ديگرى مى اندازد. وَما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ.(1)

11. امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم، روز قيامت ما شيعيان گنهكار خود را حتما شفاعت مى كنيم تا اينكه دشمنان ما مى گويند: فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَلا صَدِيقٍ حَمِيمٍ(2) والله لنشفعن فى المذنبين من شيعتنا حتى يقول اعدائنا إذا رأوا ذلك فما لنا من شافعين.(3)

حضرت ابراهيم در وصف قيامت گويد: روز قيامت تنها قلب سليم براى انسان سودمند است: يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (شعراء، 88-89)

در آيه ديگر خداوند متعال مى فرمايد: ابراهيم عليه السلام از سلامت قلب برخوردار است. وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (صافات، 82)

قطعا كسى كه در دنيا از قلب سليم بهره مند باشد در آخرت با همان قلب سليم محشور مى شود.

12. آيه 90 شعراء نظير آيه 31 ق است. وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ.

13. آيه 91 شعراء وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ نظير آيه 36 نازعات است. وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرَى با اندك تفاوتى كه در تعبير است.

14. نظير آيه 101 شعراء وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ آيه 67 زخرف است: الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ

15. تقاضاى برگشت در برزخ وقيامت

تبهكاران در برزخ وقيامت تقاضاى برگشت مى كنند كه با پاسخ منفى مواجه مى شوند

در برزخ: حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (المؤمنون، 100-99)

ص: 208


1- نور ج 8 ص 337-335.
2- همان ص 338، راهنما ج 13 ص 121.
3- مجمع البيان ج 7 ص 305، صافى 4 ص 43.

در قيامت: فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (الشعراء، 102)

16. تفاوت وتقابل قلب مؤمن با غير مؤمن؛

1) قلب مؤمن سالم؛ يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سليم.

قلب غير مؤمن مريض؛ فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً. (بقره، 10)

2) قلب مؤمن متّقى وپرهيزكار؛ اولئك الّذين امتحن الله قلوبهم للتقوى (حجرات، 3)، وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. (حج، 32)

قلب غير مؤمن، معصيت كار؛ ومن يكتمها فانه اثم قلبه. (بقره، 283)

3) قلب مؤمن با طهارت؛ ذلكم اطهر لقلوبكم وقلوبهنّ. (احزاب، 53)

قلب غير مؤمن، غير طاهر وپليد وچركين؛ كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون. (انعام، 125) كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون. (مطففين، 14)

4) قلب مؤمن، رؤوف ومهربان؛ وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفه ورحمة. (حديد، 27)

قلب غير مؤمن سخت؛ فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله. (زمر، 22)

5) قلب مؤمن آرام؛ الا بذكر الله تطمئن القلوب. (رعد، 28)

قلب غير مؤمن مضطرب وترسناك؛ سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرُّعب بما اشركوا بالله. (آل عمران، 151)

6) قلب مؤمن باز؛ افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربّه. (زمر، 22)

قلب غير مؤمن بسته؛ افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها. (محمد، 24)

7) قلب مؤمن متواضع؛ فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم. (حج، 54)

قلب غير مؤمن متكبّر؛ كذلك يطبع الله على كلّ قلب متكبّر جبّار. (غافر، 35)

8) قلب مؤمن با الفت واتّحاد؛ واذكروا نعمة الله اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم. (آل عمران، 103)

قلب غير مؤمن با تفرقه واختلاف؛ تحسبهم جميعاً وقلوبهم شتّى. (حشر، 14)

9) قلب مؤمن متذّكر؛ انّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب. (ق، 37)

قلب غير مؤمن غافل؛ ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا. (كهف، 28)

ص: 209

10) قلب مؤمن بينا وبصير؛ اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون. (اعراف، 201)

قلب غير مؤمن نابينا؛ ولكن تعمى القلوب الّتى فى الصدور. (حج، 46)

در قرآن كريم اوصاف ديگرى براى قلب مؤمن بيان شده است، از جمله:

1) انابه؛ مَنْ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ. (ق، 33)

2) بهره مندى از هدايت الهى؛ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ. (تغابن، 11)

3) ترس از خدا؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. (انفال، 2)

4) تثبيت ايمان؛ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ. (مجادله، 22)

5) استحكام؛ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ. (انفال، 11)

و نيز اوصاف ديگرى براى قلب غير مؤمن بيان شده از جمله:

1. انكار؛ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ. (نحل، 22)

2. تعصب؛ إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ. (فتح، 26)

3. طبع؛ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً. (نساء، 155)

4. جهالت وبى خبرى؛ بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ. (مومنون، 63)

5. سرگرمى؛ لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ. (انبياء، 3)

6. نفاق؛ فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ. (توبه، 77)

7. شك وترديد؛ إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ. (توبه، 45)

8. پوشش؛ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً. (انعام، 25)

وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَا يُؤْمِنُونَ. (بقره، 88)

9. عدم ايمان؛ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا

ص: 210

آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ. (مائده، 41)

10. غفلت؛ وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً. (كهف، 28)

11. عدم فهم؛ وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. (اعراف، 179)

آیه 105-115

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلينَ (105) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (106) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (107) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (108) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (109) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ اْلأَرْذَلُونَ (111) قالَ وَ ما عِلْمي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاّ عَلى رَبّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ (114) إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ (115)

ترجمه

قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان نوح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * مسلّماً من براى شما پيامبرى امين هستم! * تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من براى اين دعوت، هيچ مزدى از شما نمى طلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! * پس، تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد!» * گفتند: «آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست وبى ارزش از تو پيروى كرده اند؟!» * قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان نوح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * (نوح) گفت: «من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند! * حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميديد! * ومن هرگز مؤمنان را طرد نخواهم كرد. * من تنها انذاركننده اى آشكارم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب قوم نوح عليه السلام نسبت به پيامبر خود، دعوت حضرت نوح به پرهيز از شرك واطاعت خود وعدم درخواست مزد از آنان. توهين آنها نسبت به نوح عليه السلام. پاسخ نوح عليه السلام به آنها پيرامون عدم طرد مومنان

ص: 211

ومعرفى خود به عنوان منذر.

ب. در مفردات گفته: كلمه «قوم» در اصل به معناى جماعتى از مردان است، نه زنان وبه همين جهت فرموده: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ * ولا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ وشاعر نيز گفته «ا قوم آل حصن ام نساء - آيا آل حصن قومند ويا زنانند» وليكن در قرآن كريم هر جا آمده اعم از زن ومرد را شامل است ولفظ قوم به قول بعضى از علماء مذكر است واگر گاهى ضمير مؤنث به آن بر مى گردانند به اعتبار جماعت مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: مؤنث است ودر مصباح گفته هم در مؤنث به كار مى رود وهم در مذكر.(1)

قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم وگفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد ولجاجت وبى شرمى آنها را با عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند. نخست مى گويد: «قوم نوح، رسولان را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ.

دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد، مى گويد: «من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم» وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ. «اجر وپاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

ج. اما مشركان لجوج ومستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جويى را به روى خود مسدود ديدند، به اين مساله چسبيدند «و گفتند كه آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست وبى ارزش از تو پيروى كرده اند»؟! قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ.(2)

د. قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ كلمه «ارذلون» جمع مصحح «أرذل» است وارذل اسم تفضيل از رذالت است ورذالت به معناى پستى ودنائت است. مقصود مردم از اينكه به نوح عليه السلام گفتند: پيروان تو افراد پستند، اين بوده كه شغل پست وكارهاى كوچك دارند ولذا آن جناب پاسخشان داد به اينكه: وَما عِلْمِى بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وظاهرا قوم نوح عليه السلام ملاك شرافت واحترام را اموال وفرزندان وپيروان بيشتر مى دانستند، هم چنان كه از دعاى نوح عليه السلام

ص: 212


1- الميزان ج 15 ص 413.
2- نمونه ج 15 ص 281-279.

كه عرضه داشت: رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِى وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَساراً (نوح، 21) اين معنا به خوبى بر مى آيد، يعنى استفاده مى شود كه مرادشان از ارذلين، بردگان وفقراء وصاحبان مشاغل پست هستند.(1)

ه -. حضرت نوح در برابر اهانت قومش آنها را فورا خلع سلاح كرد و «گفت: وظيفه من دعوت همگان به سوى حق واصلاح جامعه است، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند»؟! قالَ وَما عِلْمِى بِما كانُوا يَعْمَلُونَ. گذشته آنها هر چه بوده گذشته، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را «لبيك» گفته اند ودر مقام خودسازى برآمده وقلب ودل خود را در اختيار حق گذاشته اند. اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند «حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد» ودرك وتشخيص مى داشتيد إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّى لَوْ تَشْعُرُونَ.(2)

و. إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّى لَوْ تَشْعُرُونَ از نظر حصرى كه در صدر آيه بود، معناى جمله مورد بحث چنين مى شود: من اطلاعى از اعمال سابق ايشان ندارم وحسابشان هم بر من نيست، تا به آن خاطر تجسس كنم كه تاكنون چه مى كرده اند، زيرا حسابشان تنها وتنها بر پروردگار من است، اگر شعورى داشته باشيد، پس خداوند بر حسب اعمالشان مجازاتشان مى كند.(3)

ز. وَما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ جمله دومى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ به منزله تعليل جمله اولى وَما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ است وهر دو جمله متمم بيان سابق است ومعنايش اين است كه: من هيچ پست وماموريتى ندارم مگر انذار ودعوت، در نتيجه كسى را كه رو به من بياورد ودعوتم را بپذيرد هرگز طردش نمى كنم ونيز از اعمال گذشته اش تجسس نمى نمايم، تا به حساب كرده هايشان برسم، چون حسابشان بر پروردگار من است، كه پروردگار همه عالم است، نه بر من.(4)

ص: 213


1- مجمع البيان ج 7 ص 307، الميزان ج 15 ص 415.
2- نمونه ج 15 ص 282.
3- الميزان ج 15 ص 415.
4- همان ص 416، بيضاوى 4 ص 247.
نكته ها

1. و اگر در جمله مورد بحث قوم نوح را تكذيب كننده همه مرسلين خوانده، با اينكه ايشان به غير از نوح پيغمبر ديگرى را تكذيب نكردند، از اين باب بوده كه دعوت انبياء ومرسلين يكى است وهمه در دعوت به توحيد متفقند، پس اگر مردمى يكى از ايشان را تكذيب كند در حقيقت همه را تكذيب كرده وبه همين جهت خداى سبحان ايمان به بعضى از ايشان بدون بعض ديگر را كفر به همه آنان خوانده وفرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا (نساء، 150-151).(1)

2. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ. تعبير به «برادر» تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات وبرابرى مشخص مى كند، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا وصميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد. تعبير به اخوت وبرادرى كه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر از پيامبران (مانند هود وصالح ولوط) آمده است.

3. مقدم داشتن «تقوا» بر «اطاعت» به خاطر اين است كه تا ايمان واعتقادى نسبت به «الله» وترس از او در ميان نباشد، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت.(2)

4. بيان كمالات خود، در مواردى لازم است. إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ

5. دعوت به خود، براى احياى فرمان خدا مانعى ندارد. «أَطِيعُونِ» در كنار فَاتَّقُوا اللَّهَ آمده است.

6. وظيفه ى انبيا، اصلاح مردم ودعوت به توحيد است. آنان متولّى حساب وكتاب افراد نيستند. إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّى.(3)

7. سخن همه انبياء دعوت به تقوا وپيروى از امر نبوت خود بوده از اين رو همه آنان خود را به عنوان رسول امين معرفى كردند. جمله أَلَا تَتَّقُونَ إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِين فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ از نوح وهود ولوط وصالح وشعيب تكرار شده است. (شعراء، 106 و 179)

ص: 214


1- مجمع البيان ج 7 ص 307، الميزان ج 15 ص 414.
2- نمونه ج 15 ص 281-280.
3- همان ص 242-240.

8. نظير آيه 114 شعراء در رابطه با حضرت نوح: وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ آيه 52 انعام در رابطه با پيامبر اكرم است كه هر دو بزرگوار با محرومين زندگى مى كردند وانها را از خود طرد نمى كردند:

وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَىْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ.

آیه 116-122

اشاره

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومينَ (116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْني وَ بَيْنَهُمْ فَتْحًا وَ نَجِّني وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (118) فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقينَ (120) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (122)

ترجمه

گفتند: «اى نوح! اگر (از حرفهايت) دست برندارى، سنگباران خواهى شد!» * گفت: «پروردگارا! قوم من، مرا تكذيب كردند! * اكنون ميان من وآنها جدايى بيفكن؛ ومرا ومؤمنانى را كه با من هستند رهايى بخش!» * ما، او وكسانى را كه با او بودند، در آن كشتى كه پر (از انسان وانواع حيوانات) بود، رهايى بخشيديم! * سپس بقيه را غرق كرديم! * در اين ماجرا نشانه روشنى است؛ امّا بيشتر آنان مؤمن نبودند. * وپروردگار تو عزيز ورحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد قوم نوح نسبت به پيامبر خود. تقاضاى نجات نوح واستجابت دعاى او وغرق شدن قوم منحرف. درس عبرت در نابودى قوم نوح.

ب. عكس العمل اين قوم گمراه ولجوج در برابر نوح همان بود كه همه زورگويان در طول تاريخ داشتند وآن تكيه بر قدرت وزور وتهديد به نابودى بود «گفتند: اى نوح بس است اگر از اين سخنان خوددارى نكنى وفضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ وتاريك

ص: 215

سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد!» قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ.

«نوح» كه مى بيند اين دعوت مستمر با آن همه صبر جز در عده قليلى تاثير نگذارده، تقاضاى جدايى ونجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند. ميان من واينها جدايى بيفكن «و ميان ما خودت داورى كن فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً. ومن ومؤمنانى را كه با من هستند نجات ده» وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. در اينجا رحمت الهى به يارى نوح آمد ومجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان، چنان كه مى فرمايد: «ما او وتمام كسانى را كه با او همراه بودند در كشتى كه مملو از انسان وانواع حيوانات بود رهايى بخشيديم» فَأَنْجَيْناهُ وَمَنْ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ. «سپس بقيه را غرق ونابود كرديم» ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ.

در پايان مى فرمايد: «در ماجراى نوح ودعوت پيگير او وسرانجام نابودى مخالفانش، آيت ونشانه اى است براى همگان إنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً. هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند» وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.(1)

نكته ها

1. طلب فتح ونجات از سوى نوح عليه السلام اين معنا را مى رساند كه ديگر كار از كار گذشته وتكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به تصديق وايمان در آنان نمانده، نظير آيه رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّارا. گويا نوح وپيروانش وكفار از قومش، در يك جا جمع شده وبهم در آميخته اند، به طورى كه از يكديگر تشخيص داده نمى شوند ناگزير از پروردگار خود درخواست كرده كه فتح وقضاى وسيعى در ميان آنان ايجاد كند، تا يك طايفه از طايفه ديگر دور شود واين كنايه است از نزول عذاب كه قهرا جز كفار وفاسقين را نمى گيرد ووقتى گرفت، پيروان او متمايز مى شوند.(2)

2. ملاك ارزش نزد پيامبران، ايمان است، نه جايگاه اجتماعى. وَما أَنَا بِطارِدِ.(3)

3. ايمان به تنهايى كافى نيست، پيروى وهمراهى لازم است. وَمَنْ مَعِىَ چنان كه در

ص: 216


1- نمونه ج 15 ص 288-286.
2- الميزان ج 15 ص 417.
3- راهنما ج 13 ص 138، نور ج 8 ص 343.

موارد ديگر نيز قرآن مى فرمايد: وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ.(1)

4. نظير آيه 119 شعراء آيه 40 هود است:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ.

5. خداوند متعال اگر به كفّار مهلتى مى دهد، به خاطر رحمت است نه ناتوانى. الْعَزِيزُالرَّحِيمُ.(2)

آیه 123-135

اشاره

آيات 135-123

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (125) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (127) أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّارينَ (130) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132) أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنينَ (133) وَ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (135)

ترجمه

قوم عاد (نيز) رسولان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان هود گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * مسلماً من براى شما پيامبرى امين هستم. * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، هيچ اجر وپاداشى از شما نمى طلبم؛ اجر وپاداش من تنها بر پروردگار عالميان است. * آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوا وهوس مى سازيد؟! * وقصرها وقلعه هاى زيبا ومحكم بنا مى كنيد شايد در دنيا جاودانه بمانيد؟! * وهنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد همچون جبّاران كيفر مى دهيد! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * واز (نافرمانى) خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمت هايى كه مى دانيد امداد كرده؛ * شما را به چهارپايان ونيز پسران (لايق وبرومند) امداد فرموده؛ * همچنين به باغها وچشمه ها! * (اگر كفران كنيد،) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم!»

ص: 217


1- نور ج 8 ص 344.
2- همان ص 345، راهنما ج 13 ص 147.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دعوت حضرت هود به پرهيز از شرك وتكذيب قوم او. عدم درخواست مزد از آنان. اعتراض حضرت هود به ساختن ساختمانها به منظور جاودانه ماندن، حمله ور شدن به مومنان، يادآورى به ايمان آوردن به خداوند منعم. ترس حضرت هود نسبت به نزول عذاب بر آنها.

ب. قوم «عاد» جمعيتى بودند كه در سرزمين «احقاف» در ناحيه «حضرموت»، از نواحى «يمن»، در جنوب جزيره «عربستان» زندگى داشتند. «قوم سركش عاد - چنان كه قرآن مى گويد - فرستادگان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ.

بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى گويد: «در آن هنگام كه برادرشان هود گفت: آيا تقوى پيشه نمى كنيد»؟ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ. او در نهايت دلسوزى ومهربانى همچون يك «برادر» آنها را به توحيد وتقوى دعوت كرد وبه همين دليل كلمه «اخ» بر او اطلاق شده. سپس افزود «من براى شما فرستاده امينى هستم» إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ.

سپس به انتقاد از اعمال نادرست آنها پرداخته وسه موضوع را به آنها يادآورى مى كند ودر لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى وهوس مى سازيد؟!» أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ.

«شما قصرها وقلعه هاى زيبا ومحكم مى سازيد، آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند» وَتَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ.

«مصانع» جمع «مصنع» به معنى مكان وساختمان مجلل ومحكم است.

سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع وجدال پرداخته مى گويد: «شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده وهمچون جباران كيفر مى دهيد» وَإِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ.(1)

ج. أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ كلمه «ريع» به معناى نقطه بلندى است از زمين وكلمه «آيت» به معناى علامت ونشانه است وكلمه «عبث» به معناى آن كارى است كه هيچ نتيجه وغايتى بر آن مترتب نمى شود. گويا قوم هود عليه السلام در بالاى كوه ها ونقاط بلند، ساختمانهايى

ص: 218


1- نمونه ج 15 ص 294-291.

مى ساختند، آن هم به بلندى كوه، تا براى گردش وتفريح بدانجا روند، بدون اينكه غرض ديگرى در كار داشته باشند، بلكه صرفا به منظور فخر نمودن به ديگران وپيروى هوى وهوس، كه در اين آيه ايشان را بر اين كارشان توبيخ مى كند.(1)

د. وَتَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ «مصانع» - به طورى كه گفته اند - به معناى قلعه هاى محكم وقصرهاى استوار وساختمان هاى عالى است، كه مفرد آن مصنع مى باشد واينكه فرمود: لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ در مقام تعليل مطلب قبل است، يعنى شما اين قصرها را بدين جهت مى سازيد كه اميد داريد جاودانه زنده بمانيد والا اگر چنين اميدى نمى داشتيد هرگز دست به چنين كارهايى نمى زديد وحاصل معناى آيات سه گانه مورد بحث اين است كه: در دو سوى شهوت وغضب از حد مى گذريد واسراف مى كنيد واز حد اعتدال واز هيئت عبوديت خارج مى شويد.(2)

ه -. در اين زمينه از روش اجمال وتفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى كند، نخست مى گويد: «از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى دانيد امداد كرد» وبه طور مداوم ومنظم آنها را در اختيار شما نهاد وَاتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح وتفصيل آن پرداخته مى گويد: «شما را به چهارپايان وپسران (لايق وبرومند) امداد كرد» أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَبَنِينَ.

بعد مى افزايد: «باغهاى خرم وسرسبز وچشمه هاى آب جارى در اختيارتان قرار داديم» وَجَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. ولى چه شد كه بخشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب وروز بر سر سفره او نشستيد واو را نشناختيد. سپس آنها را تهديد وانذار به كيفر الهى مى كند ومى گويد: اگر كفران كنيد «من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم» إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.(3)

و. بيشتر موارد استعمال امداد در محبوب است، به خلاف كلمه «مد» كه بيشتر در مكروه استعمال مى شود، هم چنان كه هر دو كلمه در قرآن كريم آمده، يك جا فرموده: وَأَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ - ايشان را با ميوه مدد داديم، جاى ديگر مى فرمايد: وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا.

ص: 219


1- مجمع البيان ج 7 ص 310، الميزان ج 15 ص 421، بيضاوى 4 ص 247.
2- مجمع البيان ج 7 ص 310، الميزان ج 15 ص 422.
3- نمونه ج 15 ص 297-296.

ز. ظاهرا مراد به روز عظيم همان روز قيامت است، هر چند كه بعضى ممكن دانسته اند مراد به آن روز استيصال وهلاكت باشد.

ح. بعضى از مفسرين گفته اند كه: اگر داستان اين پنج نفر از انبياء را با ذكر مساله امانت رسولان ومزد نخواستن آنان ودستورشان به تقوا واطاعت آغاز كرده براى اين بوده كه بفهماند مبناى مساله بعثت همانا دعوت به معرفت حق واطاعت دستوراتى است كه اگر مردم در آن دستورات پيغمبر خود را اطاعت كنند به ثواب نزديك واز عقاب دور مى شوند وانبياء همگى بر اين معنا متفقند، هر چند كه از نظر بعضى از فروع دين، آن هم به خاطر اختلافى كه در اعصار هست مختلف بوده باشند وهمگى يك هدف را دنبال مى كنند وهمگى از طمع مال دنياى مردم منزهند.(1)

نكته ها

1. جمله وَاتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكُمْ... در معناى تعليق حكم به وصف است، كه خود عليت آن وصف را مى رساند ومعنايش اين است كه بپرهيزيد از خدايى كه شما را با نعمت هاى خود مدد مى دهد، چرا بپرهيزيد؟ براى همين كه شما را مدد مى دهد، پس بر شما واجب است كه شكرش را به جاى آريد ونعمتهايش را در آنجا كه بايد مصرف كنيد، مصرف نماييد.(2)

2. دعوت به تقوا، لازمه ى اخوّت وبرادرى است. أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ.(3)

3. رسالت انبيا براى رشد وخير خواهى مردم است. لَكُمْ.

4. آنچه در چشم دنياپرستان جلوه دارد، در نظر اولياى خدا خوار است ومردم را به خاطر آن سرزنش مى كنند. أَ تَبْنُونَ... تَعْبَثُونَ.(4)

ص: 220


1- الميزان ج 15 ص 421-423.
2- همان ص، 423.
3- نور ج 8 ص 346.
4- همان ص 346-348، راهنما ج 13 ص 154.

آیه 136-140

اشاره

قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ (136) إِنْ هذا إِلاّ خُلُقُ اْلأَوَّلينَ (137) وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (140)

ترجمه

آنها [= قوم عاد] گفتند: «براى ما تفاوت نمى كند، چه ما را انذار كنى يا نكنى؛ (بيهوده خود را خسته مكن)! * اين همان روش (وافسانه هاى) پيشينيان است! و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!» * آنان هود را تكذيب كردند، ما هم نابودشان كرديم؛ ودر اين، آيت ونشانه اى است (براى آگاهان)؛ ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لجاجت قوم حضرت هود نسبت به عدم تاثير موعظه. لجاجت ورزى سيره وسنت پيشينيان. تكذيب قوم هود وهلاكت آنها.

ب. در آيات پيشين گفتگوهاى حضرت «هود» با قوم سركش «عاد» بيان شد، اكنون پاسخهاى نامعقول آن قوم را ذكر مى كند قرآن مى گويد: «آنها در پاسخ گفتند: زياد خود را خسته مكن، براى ما هيچ تفاوت نمى كند چه موعظه واندرز بدهى وچه ندهى، در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد!» قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ. اما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست «اين روش واخلاق پيشينيان است» إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ وبر خلاف گفته تو «ما هرگز مجازات نخواهيم شد، نه در اين جهان ونه در جهان ديگر»! وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.(1)

ج. در اين كه كلمه ى «هذا» به چه چيز اشاره دارد، احتمالاتى است:

اين ادّعاى پيامبرى تو، چيزى جز تقليد از مدّعيان قبلى نبوّت نيست.

اين خانه هاى بلند بر روى تپه ها وساير كارهاى ما، شيوه ى نياكان ماست.

اين تكذيب وبت پرستى ما، همان تكذيب وبت پرستى نياكان ماست.(2)

ص: 221


1- نمونه ج 15 ص 299.
2- راهنما ج 13 ص 162 و 163، نور ج 8 ص 351.
نكته ها

1. حضرت هود مردم را هم به خدا متوجّه كرد: فَاتَّقُوا اللَّهَ هم به نبوّت: وَأَطِيعُونِ وهم به معاد: إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.(1)

2. اگر قابليت نباشد، موعظه ى انبيا نيز اثرى ندارد. سَواءٌ عَلَيْنا.(2)

3. بت پرستان، انحراف خود را با شيوه ى نياكان توجيه واز خود سلب مسئوليت مى كردند. وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.(3)

آیه 141-152

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ (141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (142) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (143) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (144) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (145) أَ تُتْرَكُونَ في ما هاهُنا آمِنينَ (146) في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا فارِهينَ (149) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (150) وَ لا تُطيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفينَ (151) الَّذينَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152)

ترجمه

قوم ثمود رسولان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه صالح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * من براى شما پيامبرى امين هستم! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، اجر وپاداشى از شما نمى طلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! * آيا شما تصوّر مى كنيد هميشه در نهايت امنيت در نعمت هايى كه اينجاست مى مانيد. * در اين باغها وچشمه ها. * در اين زراعتها ونخل هايى كه ميوه هايش شيرين ورسيده است ؟! * واز كوه ها خانه هايى مى تراشيد ودر آن به عيش ونوش مى پردازيد! * پس از خدا بترسيد ومرا اطاعت كنيد! * وفرمان مسرفان را اطاعت نكنيد! * همانها كه در زمين فساد مى كنند واصلاح نمى كنند!».

ص: 222


1- نور ج 8 ص 350.
2- راهنما ج 13 ص 161، نور ج 8 ص 350.
3- نور ج 8 ص 351.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب قوم ثمود نسبت به حضرت صالح. دعوت آن حضرت به پرهيز از شرك. عدم درخواست مزد از مردم. دعوت به تقواى الهى واطاعت از خويش وعدم اطاعت از مسرفان مفسد در زمين.

ب. سرگذشت قوم «ثمود» وپيامبرشان «صالح» كاملا شبيه داستان «قوم عاد» و «نوح» است ونشان مى دهد چگونه تاريخ تكرار مى گردد، مى فرمايد: «قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ.

در آن هنگام كه برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد؟! إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ. سپس براى معرفى خويش مى گويد: «من براى شما فرستاده اى امينم» وسوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعا است إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ. «بنابراين تقوا پيشه كنيد واز خدا بترسيد ومرا اطاعت كنيد» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. من مزد پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم وچشم داشتى از شما ندارم وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ.

ج. سپس به وضع زندگى آنها اعتراض كرده ومى گويد: «آيا شما چنين تصور مى كنيد كه هميشه در نهايت امنيت در اين ناز ونعمت خواهيد ماند؟!» أَ تُتْرَكُونَ فِى ما هاهُنا آمِنِينَ.

بعد مى گويد: «شما گمان مى كنيد در اين باغها وچشمه ها...» فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. «در اين زراعتها ونخلها كه ميوه هاى شيرين وشاداب ورسيده دارند» براى هميشه خواهيد ماند؟ وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ.(1)

د. سپس به خانه هاى محكم ومرفه آنها پرداخته مى گويد: «شما از كوه ها خانه هايى مى تراشيد ودر آن به عيش ونوش مى پردازيد» وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ. «فاره» از ماده «فره» (بر وزن فرح) در اصل به معنى شادى توأم با بى خبرى وهواپرستى است، گاهى نيز به معنى مهارت در انجام كارى آمده است، يعنى با مهارت خانه هاى را از كوه مى تراشيديد، گرچه هر دو معنى با آيه فوق متناسب است، اما با توجه به ملامت وسرزنش

ص: 223


1- نمونه ج 15 ص 305-303.

حضرت صالح، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

حضرت صالح بعد از ذكر اين انتقادها مى فرمايد «از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد ومرا اطاعت كنيد» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. «و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد» وَلاتُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ.(2)

نكته ها

1. اسرافكار، صلاحيت رهبرى جامعه را ندارد. لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ.

2. تولّى وتبرّى بايد با هم باشد. أَطِيعُونِ لا تُطِيعُوا.

3. دست قدرت خداوند در ارائه ى معجزه باز است، از شكافتن ماه انْشَقَّ الْقَمَرُ، تا شكافتن آب فَانْفَلَقَ تا شكافتن كوه وبيرون آوردن شتر براى او يكسان است.(3)

ص: 224


1- همان ص 306، مجمع البيان ج 7 ص 313.
2- نمونه ج 15 ص 306.
3- نور ج 8 ص 356-355.

آیه 153-159

اشاره

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ (153) ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (154) قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155) وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظيمٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (159)

ترجمه

گفتند: «(اى صالح!) تو از افسون شدگانى (وعقل خود را از دست داده اى!) * تو فقط بشرى همچون مائى؛ اگر راست مى گويى آيت ونشانه اى بياور!» * گفت: «اين ناقه اى است (كه آيت الهى است) براى او سهمى (از آب قريه) وبراى شما سهم روز معينّى است! * كمترين آزارى به آن نرسانيد، كه عذاب روزى بزرگ شما را فرا خواهد گرفت!» * سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده آن را «پى» كردند؛ (وهلاك نمودند) سپس از كرده خود پشيمان شدند! * وعذاب الهى آنان را فرا گرفت؛ در اين، آيت ونشانه اى است؛ ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نسبت تاثير سحر در حضرت هود، تقاضاى معجزه در صورت صداقت در رسالت. آوردن معجزه توسط حضرت صالح وبر حذر داشتن قوم از كشتن شتر. مخالفت آن قوم ونزول عذاب الهى بر آنها.

ب. قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ يعنى تو از كسانى هستى كه نه يك بار ودو بار، بلكه پى در پى جادو مى شوند وتو را آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده. بعضى گفته اند مسحر به معناى كسى است كه داراى سحر يعنى ريه باشد، آن وقت معنا چنين مى شود كه تو نيز مانند ما نفس مى كشى.(1) از اين گذشته «تو فقط بشرى همچون مايى» وهيچ عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم! ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا. «اگر راست مى گويى آيت ونشانه اى بياور تا ما به تو ايمان بياوريم» فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.(2)

ص: 225


1- الميزان ج 15 ص 432.
2- نمونه ج 15 ص 311.

لكن اين گروه سركش، نه به خاطر حق طلبى كه به خاطر بهانه جويى تقاضاى معجزه كردند وبايد به آنها اتمام حجت مى شد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: اين ناقه اى است كه براى او سهمى از آب قريه است وبراى شما سهم روز معينى» قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

«ناقة» به معنى شتر ماده است وقرآن درباره خصوصيات اين شتر كه وضع اعجاز آميزى داشته سربسته سخن گفته است وويژگيهاى آن را نشمرده، ولى مى دانيم يك شتر عادى ومعمولى نبوده است، به گفته جمعى از مفسرين اين ناقه به طرز معجزه آسايى از دل كوه برآمد واز ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى داد ومى نوشيد، چنان كه در آيه فوق وآيه 28 سوره قمر به آن اشاره شده است.(1)

ج. به هر حال صالح مامور بود كه به آنها اعلام كند اين شتر خارق العاده را كه نشانه اى از قدرت بى پايان خدا است به حال خود رها كنند ودستور داد: «كمترين آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت» وَلا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ. البته آن قوم متجاوز كه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند. سرانجام بر آن شتر حمله نموده وبا يك يا چند ضربه آن را از پاى درآوردند وسپس از كرده خود نادم وپشيمان شدند «چراكه عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى كردند» فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ.(2)

امير المومنين عليه السلام مى فرمايد يك نفر ناقه صالح را كشت، ولكن نسبت كشتن به همه افراد داده شده، زيرا آنها به اين عمل راضى بودند.(3)

د. در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت؛ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وبه طورى كه در سوره اعراف آيه 78 وسوره هود آيه 67 اجمالا آمده است نخست زلزله شديدى سرزمين آنها را تكان داد، هنگامى كه از خواب بيدار شدند وبر سر زانو نشستند حادثه آنها را مهلت نداد، صاعقه اى مرگبار كه با زلزله همراه بود ديوارها را بر سرشان فرود آورد ودر همان حال جان خود را در ميان وحشتى عجيب از دست دادند.(4)

ص: 226


1- همان ص 312.
2- همان ص 313-312.
3- صافى 4 ص 48.
4- نمونه ج 15 ص 313.
نكته ها

1. توهين به مقدّسات ومعجزه الهى، كيفر بزرگ وسختى را به همراه دارد. لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ خداوند در سوره اعراف اين شتر را به خود نسبت داده است ناقَةُ اللَّهِ.(1)

2. توهين به مقدّسات الهى به حدّى مهم است كه گروهى به خاطر كشتن يك حيوان، نابود مى شوند. فَعَقَرُوها... فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ.(2)

3. نظير آيه 155 و 156 شعراء آيه 73 اعراف است:

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ َ.

4. دشمنان تهمت تاثير سحر را به حضرت صالح وحضرت شعيب حضرت موسى وحضرت پيامبر اكرم داده اند.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا. (اسراء، 47)

صالح عليه السلام. قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ. (شعراء، 153)

شعيب عليه السلام. قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِين. (شعراء، 184)

موسى عليه السلام. فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّى لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُورًا. (اسراء، 101)

ص: 227


1- راهنما ج 13 ص 185، نور ج 8 ص 356.
2- نور ج 8 ص 357.

آیه 160-175

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ (160) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (161) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (162) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (163) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (164) أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ (165) وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (166) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ (167) قالَ إِنّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ (168) رَبِّ نَجِّني وَ أَهْلي مِمّا يَعْمَلُونَ (169) فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ (170) إِلاّ عَجُوزًا فِي الْغابِرينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرينَ (172) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ (173) إِنَّ في ذلِكَ لآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (174) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (175)

ترجمه

قوم لوط فرستادگان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان لوط به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * من براى شما پيامبرى امين هستم! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، اجرى از شما نمى طلبم، اجر من فقط بر پروردگار عالميان است! * آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس ذكور مى رويد (وهمجنس بازى مى كنيد، آيا اين زشت وننگين نيست ؟!) * وهمسرانى را كه پروردگارتان براى شما آفريده است رها مى كنيد؟! (حقّاً) شما قوم تجاوزگرى هستيد!» * گفتند: «اى لوط! اگر (از اين سخنان) دست برندارى، به يقين از اخراج شدگان خواهى بود!» * گفت: «من دشمن سرسخت اعمال شما هستم! * پروردگارا! من وخاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش!» * ما او وتمامى خاندانش را نجات داديم. * جز پيرزنى كه در ميان بازماندگان بود! * سپس ديگران را هلاك كرديم! * وبارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم؛ چه باران بدى بود باران انذارشدگان! * در اين (ماجراى قوم لوط وسرنوشت شوم آنها) آيتى است؛ امّا بيشترشان مؤمن نبودند. * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب قوم لوط نسبت به آن حضرت، دعوت حضرت لوط از پرهيز از شرك، دعوت به تقوا واطاعت از خود، عدم درخواست مزد. سرزنش حضرت لوط نسبت به عمل ناپسند. تهديدقوم او، تقاضاى نجات

ص: 228

واستجابت دعاى او وهلاكت قوم لوط به وسيله سنگباران.

ب. ششمين پيامبرى كه گوشه اى از زندگى او وقوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط عليه السلام است، با اينكه او در عصر ابراهيم عليه السلام مى زيست، ولى بيان ماجراى زندگى او بعد از ابراهيم نيامده، چرا كه قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه حوادث را به ترتيب وقوع بيان كند، نخست مى گويد: «قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ. سپس اشاره اى به دعوت حضرت لوط مى كند كه هماهنگ با كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است مى گويد: «در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنها گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟! إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ. سپس افزود: «من براى شما رسول امينى هستم» إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ. «اكنون كه چنين است: پرهيزكارى پيشه كنيد واز خدا بترسيد ومرا اطاعت نمائيد» كه رهبر راه سعادت شما هستم فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. من كمترين پاداشى از شما نمى خواهم، اجر وپاداشم تنها بر پروردگار عالميان است وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

سپس به انتقاد از اعمال ناشايست آنها مى پردازد واز آنجا كه مهمترين نقطه انحراف آنها، همجنس گرايى بود چنين گفت: «آيا شما در ميان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى رويد؟!» أَتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ. يعنى با اينكه خداوند اينهمه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده ومى توانيد با ازدواج صحيح وسالم با آنان زندگى پاك وآرامبخشى داشته باشيد، سپس افزود: «شما همسرانى را كه خدا برايتان آفريده است رها مى كنيد؟» وَتَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ. «شما قوم تجاوزگرى هستيد»! بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ.(1)

ج. قوم لوط بجاى اينكه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان ودل پذيرا شوند، به مبارزه با او برخاستند و «گفتند: اى لوط! اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان اين شهر وديار خواهى بود» قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ.

در جاى ديگر از آيات قرآن مى خوانيم كه اين تهديد را در آستانه عمل قرار دادند ودستور دادند خاندان لوط را از شهر بيرون كنيد، چرا كه آنها افرادى پاكند وگناه نمى كنند! «أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ. كار مردم گمراه وآلوده به جايى مى رسد كه

ص: 229


1- نمونه ج 15 ص 316.

پاكى وتقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است وناپاكى وآلودگى افتخار. اما لوط بى آنكه به تهديدهاى آنها اعتنا كند گفت: من دشمن اعمال شما هستم» قالَ إِنِّى لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ.

د. حضرت لوط عليه السلام در مقام نيايش وتقاضا به پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد: «پروردگارا! من وخاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش» رَبِّ نَجِّنِى وَأَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ.

خداوند اين دعا را اجابت كرد، چنان كه مى فرمايد: «ما لوط وخاندانش را همگى نجات داديم» فَنَجَّيْناهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ. «جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند» إِلَّا عَجُوزاً فِى الْغابِرِينَ اين پير زن كسى جز همسر لوط نبود كه از نظر عقيده ومذهب، هماهنگ با آن قوم گمراه بود وهرگز به لوط ايمان نياورد وسرانجام به همان سرنوشت گرفتار شد.(1)

ه -. چنان كه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد «سپس ما آن جمعيت را هلاك ونابود كرديم» ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ. «و بارانى بر آنها فرستاديم» (اما چه بارانى، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد!) وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً. «چه باران بدى بود اين باران كه اين گروه تهديد شدگان را فرو گرفت» فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ. باران هاى معمولى حياتبخش است وزنده كننده، اما اين باران، وحشتناك ونابود كننده بود وويرانگر.(2)

در پايان مى فرمايد: «در ماجراى اين قوم ستمگر وعاقبت شوم آنان، نشانه ودرس عبرتى است» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً. «اما اكثر آنها ايمان نياوردند» وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. «و پروردگار تو عزيز ورحيم است» وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

نكته ها

1. تعبير «من القالين» نشان مى دهد كه جمع ديگرى از مؤمنان نيز با لوط هم صدا شده وزبان به اعتراض شديد گشوده بودند، هر چند قوم سركش آنها را سرانجام از صحنه بيرون كردند.

2. جالب اينكه لوط عليه السلام مى گويد: من دشمن اعمال شما هستم، يعنى عداوت وخرده

ص: 230


1- نمونه ج 15 ص 325-323.
2- نور ج 8 ص 326، مجمع البيان ج 7 ص 315.

حسابى با شخص شما ندارم، عملتان ننگين است، اگر اين اعمال را از خود دور كنيد من دوست صميميتان خواهم بود. سرانجام آن همه اندرزها ونصيحت ها اثر نگذارد.(1)

3. نظير آيه 169 و 171 شعراء رَبِّ نَجِّنِى وَأَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ... إِلاَّ عَجُوزاً فِى الْغَابِرِينَ. آيات ذيل است:

فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (الأعراف، 83)

فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (الذاريات، 35-36)

4. طبيعت، در اختيار قدرت الهى است. (همان قدرتى كه از آسمان باران نازل مى كند، مى تواند سنگ نازل كند) وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً.(2)

5. جمله ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ كه بيانگر هلاكت قوم لوط در دو مورد بيان شده است؛ 172 شعراء و 136 صافات.

6. نظير آيه 173 شعراء: وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ آيه 82 هود است:

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ.

ص: 231


1- نمونه ج 15 ص 324-327.
2- نور ج 8 ص 362، راهنما ج 13 ص 202.

آیه 176-184

اشاره

كَذَّبَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ الْمُرْسَلينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ (177) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (178) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (180) أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ اْلأَوَّلينَ (184)

ترجمه

اصحاب ايكه [= شهرى نزديك مدين] رسولان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه شعيب به آنها گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * مسلّماً من براى شما پيامبرى امين هستم! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، پاداشى از شما نمى طلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! * حق پيمانه را ادا كنيد (وكم فروشى نكنيد) وديگران را به خسارت نيفكنيد! * وبا ترازوى صحيح وزن كنيد! * وحق مردم را كم نگذاريد ودر زمين تلاش براى فساد نكنيد! * واز (نافرمانى) كسى كه شما واقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دعوت حضرت شعيب به پرهيز ازشرك وتكذيب قوم او، دعوت شعيب به تقوا. معرفى صالح عليه السلام خودرا به عنوان رسول امين وعدم درخواست مزد.. دستور به رعايت كامل دادن پيمانه وعدالت در ترازو وكم نگذاشتن در هيچ كارى نسبت به عموم افراد.

ب. شعيب پيامبر در سرزمين «مدين» (شهرى در جنوب شامات) و «ايكه» (آبادى معروفى نزديك مدين) زندگى داشت. آيه 79 سوره حجر گواه بر اين است كه سرزمين «ايكه» در مسير راه مردم حجاز به سوى شام بوده است. نخست مى گويد: «اصحاب ايكه رسولان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ.(1)

«ايكه» در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه در فارسى از آن به «بيشه» تعبير مى شود، آن محل به جهت داشتن آب ودرختان زياد «ايكه» نام گرفت، قرائن

ص: 232


1- نمونه ج 15 ص 330.

نشان مى دهد كه آنها زندگى مرفه وثروت فراوان داشتند وشايد به همين دليل غرق غرور وغفلت بودند! سپس به شرح اين اجمال پرداخته، مى گويد: «هنگامى كه شعيب به آنها گفت: آيا تقوا را پيشه نمى كنيد»؟ إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ.(1)

ج. «شعيب» بعد از دعوت كلى خود به تقوى واطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انحرافات اخلاقى واجتماعى آنها تكيه كرد وفرمود: (2)«حق پيمانه را ادا كنيد» (كم فروشى ننمائيد). أَوْفُوا الْكَيْلَ. «و مردم را به خسارت وزيان ميفكنيد» وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ. «با ترازوى مستقيم وصحيح، وزن كنيد» وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ «حق مردم را كم نگذاريد وبر اشياء واجناس مردم، عيب ننهيد» وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ ودر روى زمين فساد مكنيد وَلا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. در اين سه آيه اخير، شعيب «پنج دستور» در عباراتى كوتاه وحساب شده به اين قوم گمراه مى دهد.(3)

د. كلمه «قسطاس» به معناى ترازويى است كه متاع را از نظر وزن با آن مى سنجند، و «استقامت قسطاس» به اين است كه آن را عادلانه به كار بزنند واين دو آيه دستور مى دهد به اينكه كم فروشى نكنند ودر دادن وگرفتن كالا كيل وترازو را درست به كار ببرند.(4)

سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مى كند ومى گويد: «از خدايى بپرهيزيد كه شما واقوام پيشين را آفريد» وَاتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ.(5)

نكته ها

1. از جمله پيامبرانى كه به سوى قوم مدين مبعوث شده شعيب عليه السلام بوده، وى اهل آن محل نبوده است وبا مردمش بيگانه بوده، به دليل اينكه در اين داستان مانند داستانهاى قبل، پيغمبر مورد بحث را برادر آن قوم نخوانده ونفرموده «اخوهم شعيب» به خلاف هود وصالح كه هم وطن با قوم خود بوده اند.(6)

ص: 233


1- همان، بيضاوى ج 4 ص 251.
2- نمونه ج 15 ص 332.
3- نمونه ج 15 ص 330.
4- مجمع البيان ج 7 ص 317، الميزان ج 15 ص 441.
5- نمونه ج 15 ص 335.
6- الميزان ج 15 ص 440.

2. در اين آيات دو امر ودو نهى مشاهده مى كنيم كه مكمّل يكديگرند. أَوْفُوا وَلا تَكُونُوا و زِنُوا لا تَبْخَسُوا.(1)

3. انبيا، بر اصلاح نظام اقتصادى جامعه توجه داشتند. أَوْفُوا الْكَيْلَ.(2)

4. مراعات حقوق همه ى انسان ها لازم است، نه تنها مؤمنين. لا تَبْخَسُوا النَّاسَ.

5. كم فروشى، منحصر به پيمانه وترازو نيست، بلكه شامل هر امرى مى شود كه از آن كم گذاشته شود. لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ.

آیه 185-191

اشاره

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ (185) وَ ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفًا مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (187) قالَ رَبّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (189) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (190) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (191)

ترجمه

آنها گفتند: «تو فقط از افسون شدگانى! * تو بشرى همچون مائى، تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه از دروغگويانى! * اگر راست مى گويى، سنگ هايى از آسمان بر سر ما بباران!» * (شعيب) گفت: «پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد داناتر است!» * سرانجام او را تكذيب كردند وعذاب روز سايبان (سايبانى از ابر صاعقه خيز) آنها را فراگرفت؛ يقيناً آن عذاب روز بزرگى بود! * در اين ماجرا، آيت ونشانه اى است؛ ولى بيشتر آنها مؤمن نبودند. * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نسبت تاثير سحر به حضرت شعيب، نسبت دروغگويى به آن حضرت، تقاضاى نزول عذاب از پيامبر خود. گرفتارشدن به عذاب بزرگ خداوند.

ص: 234


1- نور ج 8 ص 364.
2- همان ص 365، راهنما ج 13 ص 215.

ب. جمعيت ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اينكه به خودكامگى خود ادامه دهند، سيل تهمت ودروغ را متوجه او ساختند. نخست همان برچسب هميشگى را كه جباران به پيامبران مى زدند به او زدند وگفتند: «تو فقط ديوانه اى!» قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ. تو اصلا يك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، اصلا چه فضيلت وبرترى بر ما دارى ؟ وَما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا. «ما تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگويى هستى»! وَإِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ.(1)

اگر راست مى گويى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز ما از اين تهديدها نمى ترسيم! فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. «كسف» (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه) وبه معنى قطعه است ومنظور از قطعه هاى آسمان، قطعه هاى سنگهايى است كه از آسمان فرود مى آيد.(2)

ج. «شعيب» در برابر اين سخنان زشت وزننده وتقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى كه داد اين بود «گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» قالَ رَبِّى أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ.(3)

ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد، وچنان كه قرآن در آيه بعد مى گويد: «آنها شعيب را تكذيب كردند وبه دنبال آن عذاب روز» ابر سايه افكن «آنها را فرو گرفت!» فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ و «اين عذاب، عذاب روز بزرگى بود» إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.(4)

د. «ظله» در اصل به معنى قطعه ابرى است كه سايه مى افكند، بسيارى از مفسرين در ذيل آيه چنين نقل كرده اند كه هفت روز، گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ومطلقا نسيمى نمى وزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد ونسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند واز شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند. در اين هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه اى با صداى گوش خراش وبه دنبال آن آتش بر سر

ص: 235


1- نمونه ج 15 ص 338.
2- همان ص 339، بيضاوى 4 ص 252.
3- نمونه ج 15 ص 339.
4- همان.

آنها فرو ريخت ولرزه اى بر زمين افتاد وهمگى هلاك ونابود شدند.(1)

ه -. كلمه ى «جبل» به معناى امّت وجماعت است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: وَلَقَد أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً (يس، 62) شيطان گروه زيادى از شما را گمراه كرد. چون كلمه ى «جِبِلًّا» به معناى كوه و «جبلى» به معناى فطرى است، به اقوام ونسل هايى كه قديمى هستند يا خلق وخوى فطرى دارند ومثل كوه استوارند، «جبلى» گفته مى شود.(2)

و. كلمه ى «كِسَفاً» كه چهار بار در قرآن آمده، جمع «كسفة» به معناى قطعه است ودر اينجا مراد پاره اى از ابر است ومراد از عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ، يا عذاب در روزى است كه مردم از شدّت گرما زير سايبان ها پناه برده بودند، يا روزى كه ابرى بر سرشان سايه افكنده بود.(3)

نكته ها

1. (هماهنگى كامل در دعوت انبيا) سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است، ولى در هيچ موردى به اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت وپايان آن نيز هماهنگ بيان شده باشد. در پنج قسمت از اين داستانها محتواى دعوت، تقوى است وسپس روى امانت پيامبر وعدم مطالبه اجر وپاداش تكيه شده است وبعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى دوستانه ومنطقى انتقاد شده وبعد عكس العمل زشت اقوام منحرف مطرح گرديده وسرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است ودر پايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت وعبرت بودن آن وعدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه، اشاره شده است وباز در پايان همه اينها روى «قدرت» و «رحمت» خدا تكيه گرديده است. اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس «توحيد» را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراى برنامه واحدى بودند.

2. قسمت مهمى از همين داستان هاى انبياء در سوره هود واعراف آمده اما در آغاز آنها معمولا دعوت به توحيد ويگانگى خدا است وبا جمله يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ: «اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» آغاز شده. ولى در اين

ص: 236


1- مجمع البيان ج 7 ص 317، نمونه ج 15 ص 340، بيضاوى ج 4 ص 252.
2- نور ج 8 ص 365.
3- همان ص 367، راهنما ج 13 ص 223.

سوره (شعراء) همانگونه كه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود أَ لا تَتَّقُونَ اما در حقيقت هر دو به يك نتيجه بازمى گردد، زيرا تا حد اقل تقوا يعنى حق طلبى وحق جويى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤثر است ونه چيز ديگر، لذا در آغاز سوره بقره خوانديم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ: «اين كتاب آسمانى شك وترديدى در آن نيست ومايه هدايت پرهيزگاران است».(1)

3. اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بر انحراف از اصل توحيد به سوى شرك وبت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى واجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد. بعضى اهل تفاخر وتكبر بودند (قوم هود). بعضى اهل اسراف وعيش ونوش (قوم صالح). بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط). بعضى مال پرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند (قوم شعيب) وبعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح). ولى مجازات همه آنها كم وبيش شباهت به يكديگر داشت، جمعى به وسيله صاعقه وزلزله نابود شدند (قوم شعيب ولوط وصالح وهود) وبعضى بوسيله طوفان وسيلاب (قوم نوح).(2)

4. حبّ دنيا ورسيدن به مال، انسان را به سركشى در برابر انبيا وادار مى كند. لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ فَكَذَّبُوهُ.(3)

5. همان خداوندى كه شعيب را حمايت ومخالفان او را هلاك كرد، پروردگار تو نيز هست. إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (بيان تاريخ امثال حضرت شعيب، هم مايه ى دلدارى وتسلّى پيامبر است وهم تهديدى براى كفّار ودشمنان).(4)

ص: 237


1- نمونه ج 15 ص 343.
2- نمونه ج 15 ص 343.
3- نور ج 8 ص 368.
4- همان، راهنما ج 13 ص 226.

آیه 192-197

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ (193) عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفي زُبُرِ اْلأَوَّلينَ (196) أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَني إِسْرائيلَ (197)

ترجمه

مسلّماً اين (قرآن) از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است! * روح الامين آن را نازل كرده است. * بر قلب (پاك) تو، تا از انذار كنندگان باشى! * آن را به زبان عربى آشكار (نازل كرد)! * وتوصيف آن در كتابهاى پيشينيان نيز آمده است! * آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل بخوبى از آن آگاهند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول قرآن كريم از ناحيه پروردگار متعال. نزول قرآن به واسطه جبرييل بر قلب پيامبر اكرم. بشارت قرآن توسط كتب آسمانى. آگاه بودن دانشمندان بنى اسراييل از اين بشارت.

ب. بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين ودرسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن وحقانيت اين كلام مبين الهى، مى گويد: «اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. لذا اضافه مى كند: «آن را روح الامين از سوى خداوند آورده است» نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. آرى اين «روح الامين» قرآن را «بر قلب تو از سوى پروردگار نازل كرد، تا مردم را انذار كنى» عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ.(1)

براى اينكه جاى هيچگونه عذر وبهانه اى براى كسى باقى نماند «آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد» بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ. سپس به يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: «وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است واز ظهور آن در آينده بشارت داده اند» وَإِنَّهُ لَفِى زُبُرِ الْأَوَّلِينَ لذا قرآن در اينجا اضافه مى كند: «آيا همين نشانه براى آنها

ص: 238


1- نمونه ج 15 ص 345.

كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند؟!» أَ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِى إِسْرائِيلَ.(1)

ج. اصل نزول در اجسام به اين است كه جسمى از مكانى بلند به پايين آن مكان فرود آيد ودر غير اجسام نيز به معنايى است كه مناسب با اين معنا باشد وتنزيل خداى تعالى به اين است كه چيزى را كه نزدش مى باشد به موطن وعالم خلق وتقدير فرود آورد، چون همواره خود را در مقامى بلند دانسته وبه اوصافى چون على وعظيم وكبير ومتعال ورفيع الدرجات وقاهر فوق بندگان ستوده، در نتيجه وقتى او موجودى را ايجاد مى كند وبه عالم خلق وتقدير در مى آورد ويا به عبارت ديگر از عالم غيب به عالم شهادت مى آورد، در حقيقت تنزيلى از ناحيه او محسوب مى شود. اين دو كلمه، يعنى تنزيل وانزال در كلام خداى تعالى به همين عنايت در اشيايى به كار رفته، مثلا درباره لباس فرموده: يا بَنِى آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِى سَوْآتِكُمْ (اعراف، 26) ودرباره چارپايان فرموده: وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ (زمر، 6) ودرباره آهن فرموده: وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ (حديد، 25).(2)

د. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ مراد از «روح الامين» جبرئيل عليه السلام است، كه فرشته وحى مى باشد، به دليل آيه مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ (بقره، 97) ودرجاى ديگر او را روح القدس خوانده، فرموده: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ (نحل، 102) واگر جبرئيل را امين خواند، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه او مورد اعتماد خداى تعالى وامين در رساندن رسالت او به پيامبر او است، نه چيزى از پيام او را تغيير مى دهد ونه جابجا وتحريف مى كند، نه عمدا ونه سهوا ونه دچار فراموشى مى گردد، هم چنان كه وصف او در جاى ديگر به روح قدس نيز به اين معانى اشاره دارد، چون او را منزه از اين گونه منقصت ها معرفى مى كند.(3)

ه -. مراد از قلب در كلام خداى تعالى هر جا كه به كار رفته آن حقيقتى است از انسان كه ادراك وشعور را به آن نسبت مى دهند، نه قلب صنوبرى شكل، كه در سمت چپ سينه قرار گرفته است ويكى از اعضاى رئيسه بدن آدمى است، در سوره احزاب قلب را عبارت دانسته

ص: 239


1- همان ص 347، مجمع البيان ج 7 ص 320.
2- الميزان ج 15 ص 447.
3- مجمع البيان ج 7 ص 320، الميزان ج 15 ص 448، بيضاوى 4 ص 253.

از آن چيزى كه در هنگام مرگ به گلوگاه مى رسد ومى فرمايد: وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ (احزاب، 10) كه معلوم است مراد از آن، جان آدمى است ودر سوره بقره آن را عبارت دانسته از چيزى كه متصف به گناه وثواب مى شود وفرموده: فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (بقره، 283) ومعلوم است كه عضو صنوبرى شكل گناه نمى كند، پس مراد از آن همان جان ونفس آدمى است.(1)

و. شايد وجه اينكه در جمله نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ پاى قلب را به ميان آورد ونفرمود: «روح الامين آن را بر تو نازل كرد» اشاره به اين باشد كه: رسول خدا چگونه وحى وقرآن نازل را تلقى مى كرده ؟ واز آن جناب آن چيزى كه وحى را از روح مى گرفته نفس او بوده، نه مثلا دست او، يا ساير حواس ظاهرى اش، كه در امور جزئى به كار بسته مى شود. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حينى كه به وى وحى مى شد، هم مى ديد وهم مى شنيد، اما بدون اينكه دو حس بينايى وشنوايى اش به كار بيفتد، هم چنان كه در روايت آمده، كه حالتى شبيه به بيهوشى به آن جناب دست مى داد، كه آن را به «رخاء الوحى» نام نهاده بودند. پس آن جناب همانطور كه ما شخصى را مى بينيم وصدايش را مى شنويم، فرشته وحى را مى ديد وصدايش را مى شنيد، اما بدون اينكه دو حاسه بينايى وشنوايى مادى خود را چون ما به كار بگيرد واگر رؤيت او وشنيدنش در حال وحى عين ديدن وشنيدن ما مى بود، بايستى آنچه مى ديده ومى شنيده ميان او وساير مردم مشترك باشد وخلاصه اصحابش هم فرشته وحى را ببينند وصدايش را بشنوند وحال آنكه نقل قطعى اين معنا را تكذيب كرده وحالت وحى بسيارى از آن جناب سراغ داده كه در بين جمعيت به وى دست داده وجمعيتى كه پيرامونش بوده اند هيچ چيزى احساس نمى كرده اند، نه صداى پايى، نه شخصى ونه صداى سخنى كه به وى القاء مى شده است. اين را هم نمى توانيم بگوييم كه ممكن است خداى تعالى در آن حال در حاسه جمعيت تصرف مى كرده ونمى گذاشته كه آنچه را او مى ديده ايشان ببينند وآنچه را او مى شنيده بشنوند.(2)

ص: 240


1- الميزان ج 15 ص 449.
2- الميزان ج 15 ص 449.
نكته ها

1. كسى كه وحى مى فرستد، همانى است كه تمام هستى را اداره وتربيت مى كند. (قوانين آسمانى با نظام آفرينش هماهنگ است) لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ.(1)

بشارتِ قرآن، در كتب آسمانى پيشين آمده است. زُبُرِ الْأَوَّلِينَ چنان كه بشارت آمدن پيامبر اسلام در تورات وانجيل بوده است. يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ (اعراف، 175).(2)

آیه 198-203

اشاره

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ اْلأَعْجَمينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ (201) فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203)

ترجمه

هرگاه ما آن را بر بعضى از عجم [= غير عرب] ها نازل مى كرديم. * واو آن را بر ايشان مى خواند، به آن ايمان نمى آورند! * (آرى،) اين گونه (با بيانى رسا) قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم! * (امّا) به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند! * ناگهان به سراغشان مى آيد، در حالى كه توجّه ندارند! * و (در آن هنگام) مى گويند: «آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب مشركان از مهلت دادن خداوند. شتابگرى آنها در نزول عذاب. بى فايده بودن رفاه زندگى در برطرف شدن عذاب. اتمام حجت نسبت به تبهكاران محروميت شياطين از دسترسى به وحى. ايمان نياوردن برخى از عربها در صورت نزول قرآن به غير عرب. اتمام حجت نسبت به مردم منحرف. نزول عذاب الهى بهطور ناگهانى.

ص: 241


1- راهنما ج 13 ص 228، نور ج 8 ص 369.
2- راهنما ج 13 ص 333، نور ج 8 ص 370.

ب. در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار وپيشگيرى از آن پرداخته وبحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى كند. مى فرمايد: «اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غير عرب وغير فصيح) نازل مى كرديم»... وَلَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ. «و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند» فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ.

يعنى نژادپرستى وتعصب هاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه بر مردى شريف از خانواده اصيل عربى وبا بيانى رسا وگويا، نازل شده ودر كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده وعلماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت.

ج. سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: «اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم» كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ. خلاصه آن را با تمام شرائطى كه پذيرش آن را سهل وآسان ومطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن، امتناع مى كنند.

لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج «به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند» لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

آرى آنها ايمان نمى آورند «تا عذاب الهى ناگهانى وبه طور غافلگيرانه ودر حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد» فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ

در اين حال آنها به خود مى آيند واز گذشته ننگين خود پشيمان و «مى گويند آيا به ما مهلت داده مى شود» تا ايمان بياوريم وگذشته خراب خود را آباد سازيم ؟! فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ.

نكته ها

1. نظير آيه 198 و 199 شعراء: وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ. فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ آيه 44 فصلت است:

ص: 242

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْ لاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَ أَعْجَمِىٌّ وَعَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ.

2. از لحظه مرگ، آه وحسرت افراد مجرم شروع مى شود وآرزوى بازگشت در روح آدمى شعله ور مى گردد، آه وفريادهاى بى فايده ودعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مى دهند. در آيات قرآن نمونه هاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آيات مورد بحث بيان شد: هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ: «آيا به ما مهلتى داده خواهد شد»؟! در سوره انعام آيه 27 مى فرمايد: يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا.

در سوره احزاب آيه 66 مى فرمايد: يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا: «اى كاش ما خدا وپيامبرش را اطاعت كرده بوديم». در سوره مؤمنون آيه 99 و 100 آمده است: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ: در سوره انعام آيه 27 مى فرمايد: وَلَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

3. در حديثى از امام صادق عليه السلام كه در تفسير على بن ابراهيم ذيل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم: «لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب وقد نزل على العرب فامنت به العجم، فهذه فضيلة العجم»: اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب به آن ايمان نمى آورد، ولى قرآن بر عرب نازل شد وعجم به آن ايمان آورد واين فضيلتى است براى عجم.

4. نظير آيه 201 و 202 شعراء لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ آيه 84 و 85 غافر است:

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ. فَلَمْ يكُ ينْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ.

ص: 243

آیه 205-212

اشاره

أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206) ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرى وَ ما كُنّا ظالِمينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطينُ (210) وَ ما يَنْبَغي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطيعُونَ (211) إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)

ترجمه

آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟! * به ما خبر ده، اگر (باز هم) ساليانى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم. * سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد. * اين تمتع وبهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت! * ما هيچ شهر وديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذاركنندگانى (از پيامبران الهى) داشتند. * تا متذكّر شوند؛ وما هرگز ستمكار نبوديم! (كه بدون اتمام حجّت مجازات كنيم) * شياطين وجنيان (هرگز) اين آيات را نازل نكردند! * وبراى آنها سزاوار نيست؛ وقدرت ندارند! * آنها از استراق سمع (وشنيدن اخبار آسمانها) بركنارند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد شرك به خداوند. لزوم انذار نسبت به اقوام نزديك وضرورت تواضع نسبت به مومنان پيرو. اظهار براءت نسبت به عصيانگران ولزوم توكل بر خداوند بينا وآگاه وشنوا.

ب. از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان وگنهكاران، بعد از مشاهده عذاب الهى وهنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت وبازگشت براى جبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد: نخست اينكه: «آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند» أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ. اين جمله توبيخ وتهديد ايشان است جمله أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ متصل است به جمله فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ حاصل معنا اين است آرزوى اين كه به آنها مهلتى دهيم آرزوئى است خام وسودى به حال آنها ندارد زيرا «اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم»... أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ. «سپس عذابى را كه به آنها وعده داده مى شد دامانشان فرا گيرد». ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ.

ص: 244

«اين تمتع وبهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت» ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ يعنى بر فرض مهلت دهيم تا از زندگى راحتى برخوردار باشند اما عذاب ابدى را چه مى كنند؟ كه حكم آن رانده شده است.

قرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است «ما هيچ شهر وديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود» وپيامبرانى به اتمام حجت وموعظه واندرز كافى برخاستند وَما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ. تا متذكر شوند وبيدار گردند وامكان براى بازگشت داشته باشند ذِكْرى.(1)

ج. ظالم نبودن خدا به چه معنا است ؟ از لوازم متساوى ظلم اين است كه ظالم تصرفى بكند كه حق او نيست ومالك چنين فعل وچنين تصرفى نمى باشد، در مقابل ظلم عدل است، كه لازمه مساوى آن اين است كه شخص عادل كسى باشد كه تصرفى بكند كه مالك آن باشد وخداى سبحان مالك عالم است، يعنى داراى ملكيتى است مطلق، كه بر تمامى موجودات عالم گسترده است، آن هم از جميع جهات وجودشان، براى اينكه وجود اشياء از جميع جهات قائم به خداى تعالى است.(2)

د. سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مى گفتند: محمد با فردى از جن! مربوط است واو اين آيات را تعليمش مى دهد! در حالى كه قرآن تاكيد مى كند اين آيات تنزيل من رب العالمين است. در اينجا اضافه مى كند: «شياطين وجنيان اين آيات را نازل نكردند» وَما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ. سپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد: «براى جنيان وشياطين، هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند» وَما يَنْبَغِى لَهُمْ. بعلاوه «آنها توانايى بر چنين كارى ندارند» وَما يَسْتَطِيعُونَ.(3)

بعلاوه «كاهنان» خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلی الله علیه و آله)، رابطه شياطينى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد «و آنها از شنيدن (اخبار آسمان) معزول وبركنارند» إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ.(4)

ص: 245


1- الميزان 15 ص 494، نمونه ج 15 ص 362-350.
2- الميزان ج 15 ص 460.
3- نمونه ج 15 ص 363.
4- نمونه ج 15 ص 363.
نكته ها

1. به مهلت دادن خداوند مغرور نشويم، زيرا مرگ وعذاب الهى به صورت ناگهانى مى آيد. فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً.(1)

2. كسانى كه در ديدن عذاب الهى عجله دارند، روزى براى در امان بودن ازعذاب، مهلت خواهند خواست. «مُنْظَرُونَ - يسْتَعْجِلُونَ».(2)

3. خداوند، هر فرد وقوم گمراهى را زمانى هلاك مى كند كه از قبل به آنان هشدار داده باشد وگر نه عقوبت بدون هشدار ظلم است وظلم در شأن خداوند نيست. قرآن، اين حقيقت را در آيات مختلف بيان كرده است(3): وَما ظَلَمْناهُمْ (نحل، 118)، وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً (غافر، 31)، ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ (عنكبوت، 40)، لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً (نساء، 124)، لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (مريم، 60)، لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (نساء، 49)، لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ. (نساء، 40)

ص: 246


1- نور ج 8 ص 372.
2- همان، راهنما ج 13 ص 240.
3- نور ج 8 ص 373.

آیه 213-220

اشاره

فَلا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنّي بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزيزِ الرَّحيمِ (217) الَّذي يَراكَ حينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (220)

ترجمه

(اى پيامبر!) هيچ معبودى را با خداوند مخوان، كه از معذّبين خواهى بود! * وخويشاوندان نزديكت را انذار كن! * وبال وپر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر! * اگر تو را نافرمانى كنند بگو: «من از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم!» * وبر خداوند عزيز ورحيم توكّل كن! * همان كسى كه تو را به هنگامى كه (براى عبادت) برمى خيزى مى بيند؛ * و (نيز) حركت تو را در ميان سجده كنندگان! * اوست خداى شنوا ودانا.

شأن نزول

مرحوم طبرسى مى فرمايد: عامه وخاصه نقل كرده اند: وقتى آيه شريفه فانذر عشيرتك الاقربين نازل شد پيامبر چهل نفر از نزديكان خود را به مهمانى دعوت كرد وفرمود: من از طرف خدا ماموريت دارم شما را انذار كنم وبه مومنان بشارت دهم، بنابراين از من اطاعت كنيد تا هدايت شويد، سپس فرمود: چه كسى است مرا يارى كند؟ همه سكوت كردند، سه با اميرالمومنين عليه السلام پاسخ مثبت داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد شرك به خداوند. لزوم انذار نسبت به اقوام نزديك وضرورت تواضع نسبت به مومنان پيرو. اظهار براءت نسبت به عصيانگران ولزوم توكل بر خداوند بينا وآگاه وشنوا.

ب. خداوند در آيات مورد بحث، برنامه وخط مشى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را در ضمن بيان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مى كند. مى گويد: «هيچ معبود ديگرى را با خداوند مخوان كه

ص: 247


1- مجمع البيان ج 7 ص 322، صافى 4 ص 53.

مجازات خواهى شد!» فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ. دوم مى فرمايد: وخويشاوندان نزديك خود را انذار كن. وانذر عشيرتك الاقربين.

در مرحله سوم دايره وسيع ترى مورد توجه قرار گرفته، مى فرمايد: با محبت وتواضع از مؤمنانى كه پيروى تو مى كنند استقبال كن، «و بال وپر خود را براى آنها بگستر» وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

سپس به چهارمين دستور پرداخته مى گويد: «اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند وبه مخالفت برخاستند نگران نباش ولى به آنها بگو من از كار شما بيزارم» وبه اين ترتيب موضع خويش را در برابر آنان آشكار كن فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ.

سرانجام در پنجمين دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين گويد: «و بر خداوند عزيز ورحيم توكل نما» وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ.

«همان خدايى كه تو را به هنگامى كه برمى خيزى مى بيند» الَّذِى يَراكَ حِينَ تَقُومُ. «وحركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند» وَتَقَلُّبَكَ فِى السَّاجِدِينَ. آرى «اواست خداى شنوا ودانا» إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.(1)

ج. فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، او را از شرك به خدا نهى مى كند. در اينجا ممكن است به ذهن خواننده برسد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با داشتن عصمت الهى ديگر ممكن نيست كه معصيت از او سر بزند وچنين چيزى از او محال است وليكن عصمت الهى منافات با نهى از شرك ندارد وباعث نمى شود كه به طور كلى امر ونهى به معصوم باطل شود وتكليف از او برداشته شود، زيرا معصوم نيز بشرى است مختار در فعل وترك وطاعت ومعصيت از ناحيه شخص او متصور است، هر چند كه از ناحيه خدا داراى عصمت است. آيات بسيارى از قرآن كريم نيز بر مكلف بودن انبياء عليه السلام دلالت دارد، مانند آيه وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (انعام، 88) كه درباره عموم انبياء است.(2)

درباره خصوص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرموده: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (زمر، 65) واين

ص: 248


1- نمونه ج 15 ص 369-367.
2- الميزان ج 15 ص 465.

دو آيه هر چند انبياء را از شرك نهى نكرده وليكن تعبيرى كه در آن ديديد، در معناى نهى است واينكه بعضى از مفسرين گفته اند: «تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مى كند براى اين است كه آنان را به حد كمال برساند ودر نتيجه اگر بنده اى به حد كمال رسيد، ديگر تكليف از او برداشته مى شود، زيرا در آن صورت تكليف، تحصيل حاصل است، كه آن نيز عملى لغو است وبه همين جهت انبياء مورد تكليف قرار نمى گيرند» صحيح نيست، براى اينكه اعمال صالح كه تكليف بدان تعلق مى گيرد، همانطور كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است ومعقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد. پس همانطور كه واجب است براى به كمال رساندن نفس، آثار كمال را كه همان اعمال صالح است بياوريم ودر آن تمرين وممارست داشته، همواره با آن رياضت وجهاد با نفس كنيم، همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار، مداومت داشته باشيم، تا دوباره نفس ما از كمال، رو به نقص نگذارد. پس ما دامى كه انسان وابسته به زندگى زمينى است چاره اى ندارد جز اينكه زحمت تكليف را تحمل نمايد.(1)

نكته ها

1. با اينكه مسلما پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) منادى توحيد بود وهرگز انحراف از اين اصل درباره او متصور نبود، ولى اهميت اين مساله بقدرى است كه قبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد، تا ديگران حساب خويش را برسند، بعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود. سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد: «خويشاوندان نزديكت را انذار كن واز شرك ومخالفت فرمان پروردگار بترسان» وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.(2)

2. قرآن از استحكام ومقامى والا واز قداست وحفاظتى خاصّ برخوردار است، زيرا آورنده آن روح الامين است، از هرگونه دستبردى محفوظ است، لَمَعْزُولُونَ گيرنده آن معصوم است، وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (نجم، 3) وتضمين شده است. إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. (حجر، 9)

ص: 249


1- الميزان ج 15 ص 465.
2- نمونه ج 15 ص 366.

3. خداوند پيامبر را از شرك نهى مى كند، تا ما بياموزيم وگرنه پيامبر لحظه اى به سراغ غير خدا نرفت. (به در مى گويند تا ديوار بشنود). فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ.

4. در تبليغ ونهى از منكر، اوّل از خود شروع كنيد فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ سپس نزديكان؛ وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ.

5. با مؤمنين تواضع، از مشركين برائت؛ وَاخْفِضْ فَقُلْ إِنِّى بَرِىءٌ.(1)

6. مؤمنان، به قدرى مقام دارند كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) مأمور به فروتنى در برابر آنان مى شود. وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.(2)

7. فلسفه توكل به خدا

او بهترين وكيل وتكيه گاه است؛ حسبنا اللّه ونعم الوكيل. (آل عمران، 173)

او تكيه گاه همه ى موجودات است؛ واللّه على كلّ شىء وكيل. (هود، 12)

او كفايت از ديگران مى كند؛ ومن يتوكّل على اللّه فهو حسبه. (طلاق، 3)

او براى هميشه زنده است

به همه چيز آگاه است.

بر همه چيز حاكميت دارد؛ وتوكّل على الحىّ الّذى لا يموت وسبّح بحمده وكفى به بذنوب عباده خبيراً * الّذى خلق السّموات والأرض وما بينهما فى ستّة أيّام ثمّ استوى على العرش الرّحمن فاسئل به خبيراً. (فرقان، 58-59)

او شكست ناپذير وحكيم است؛ وتوكّل على العزيز الحكيم. (شعراء، 217)

او هدايتگر انسان هاست؛ ومالنا ألّا نتوكّل على اللّه وقد هدانا سبلنا. (ابراهيم، 12)

رحمت او همگانى وجهان شمول است؛ قل هو الرّحمن ءامنّا به وعليه توكّلنا. (ملك، 29)

ص: 250


1- نور ج 8 ص 378-375.
2- نور ج 8 ص 378.

آیه 221-227

اشاره

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ (221) تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفّاكٍ أَثيمٍ (222) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223) وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللّهَ كَثيرًا وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

ترجمه

آيا به شما خبر دهم كه شياطين بر چه كسى نازل مى شوند؟! * آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند؛ * آنچه را مى شنوند (به ديگران) القا مى كنند؛ وبيشترشان دروغگو هستند! * (پيامبر اسلام شاعر نيست؛) شاعران كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند. * آيا نمى بينى آنها در هر وادى سرگردانند؟ * وسخنانى مى گويند كه (به آنها) عمل نمى كنند؟! * مگر كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام مى دهند وخدا را بسيار ياد مى كنند وبه هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (ومؤمنان) برمى خيزند (واز شعر در اين راه كمك مى گيرند)؛ آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول شياطين بر دروغگويان گنه كار پيروى گمراهان از شعراى دروغگو. فاصله ميان سخن وعمل شاعران منحرف. تمجيد از برخى ازشعراى مومن صالح، تهديد ستمگران.

ب. آيات فوق كه آخرين آيات سوره شعراء است، بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره اينكه قرآن القائات شياطين است بازمى گردد وبا بيانى رسا وكوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد. مى گويد: «آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى شوند؟!» هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ. «آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند؟» تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ. «شياطين آنچه را مى شنوند توأم با دروغهاى بسيار به دوستان خود القاء مى كردند واكثرشان دروغگو هستند» يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ.

ج. در چهارمين آيه مورد بحث به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كه

ص: 251

او را شاعر مى خواندند مى پردازد، زيرا همانگونه كه در آيه 5 سوره انبياء آمده است، گاه مى گفتند: بَلْ هُوَ شاعِرٌ (او شاعر است) وحتى گاهى «شاعر مجنونش» مى خواندند، چنان كه در آيه 36 سوره صافات آمده: وَيَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ: قرآن در آيه مورد بحث با بيانى بسيار منطقى مى گويد: خط مشى پيامبر از خط شعرا جدا است.

به همين دليل «شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند» وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ. سپس به دنبال آن اين جمله را اضافه مى كنند: «آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند»؟! أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِى كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ

بعلاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: «آيا نمى بينى كه آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند» وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ.

د. ولى از آنجا كه در ميان شاعران افراد پاك وهدفدارى پيدا مى شوند كه اهل عمل وحقيقتند، قرآن براى اينكه حق اين هنرمندان با ايمان ضايع نگردد، با يك استثناء صف آنها را از ديگران جدا كرده، مى گويد: «مگر كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح انجام داده اند» إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ.

خدا را بسيار ياد مى كنند «و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد» وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً. «و به هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند، از اين ذوق خويش، براى دفاع از خويشتن ومؤمنان به پا مى خيزند» وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا.

از آنجا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است مى گويد: «به زودى آنها كه ستم كردند مى دانند كه بازگشتشان به كجا است وسرنوشتشان چگونه است ؟!» وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.(1)

ه -. حجتى كه آيات سه گانه اقامه كرده اين است كه: شيطان ها از آنجا كه طبيعتشان شرارت است، نازل نمى شوند مگر بر هر كسى كه كذاب وفاجر باشد وخودشان هم بيشتر در آنچه خبر مى آورند كاذبند وبر عكس، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نه افاك است ونه اثيم ونه آنچه به او وحى مى شود دروغ است ونه پراكنده، پس او از آن كسان نيست كه شيطان ها بر آنان

ص: 252


1- نمونه ج 15 ص 380-375.

نازل مى شوند ونه آن كسى كه بر او نازل مى شود شيطان است ونه آن قرآنى كه بر او نازل مى شود از القاء شيطان ها است.(1)

و. وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا - كلمه «انتصار» به معناى انتقام است، بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از شعرايى كه بعد از مظلوميت انتقام مى گيرند، آن شعرايى مى باشند كه با اشعار خود، اشعارى را كه مشركين سروده اند ودر آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را هجو كرده يا در دين او طعن زده واز اسلام ومسلمين بدگويى كرده اند، پاسخ داده اند ورد كرده اند واين تفسير خوبى است كه مقام آيه آن را تاييد مى كند.(2)

ز. كلمه «منقلب» اسم مكان ويا مصدر ميمى از انقلاب است ومعناى جمله اين است كه كسانى كه ستم كرده اند - بطورى كه از سياق بر مى آيد مراد مشركين هستند - به زودى خواهند فهميد كه به چه بازگشتگاهى بر مى گردند وآن بازگشتگاه همان آتش است ويا اين است كه به زودى خواهند فهميد كه به چه نحو برمى گردند.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 221 و 222 شعراء هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ. تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ آيه 83 مريم است: أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً

2. بدتر از گناه، تكرار وعجين شدن آن با خُلق وخوى آدمى است. أَفَّاكٍ أَثِيمٍ.(4)

3. كلمه ى «غاوون» از «غى»، ضد رشد است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ (بقره، 256).(5)

4. از اينكه نام شعراى بى هدف در كنار دروغ سازانى كه شياطين بر آنان نازل مى شوند، آمده است، شايد بتوان ارتباطى ميان شيطان دروغ ساز وشاعر بى هدف هرزه گو كشف نمود.

5. در حديث آمده است: ذكر خدا تنها با زبان نيست، بلكه ياد خداست به هنگام ترك گناه وانجام عبادت. ذَكَرُوا اللَّهَ در حديث مى خوانيم: سر مبارك امام حسين عليه السلام بالاى

ص: 253


1- الميزان ج 15 ص 469.
2- همان ص 471.
3- الميزان ج 15 ص 471.
4- نور ج 8 ص 380.
5- نور ج 8 ص 381.

نيزه اين آيه را تلاوت فرمود: وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا وامام صادق عليه السلام فرمود: مصداق روشن ظلم، ظلم در حقّ آل محمّدعليهم السلام است.(1)

6. امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس براى حقّانيت ما يك بيت شعر بسرايد، خداوند در بهشت خانه اى به او عطا مى كند.(2)

7. امام صادق عليه السلام فرمود: خواندن شعر براى روزه دار وكسى كه در حال احرام يا در منطقه حَرَم است، مكروه مى باشد ونيز خواندن شعر در روز يا شب جمعه كراهت دارد.(3)

در آيه 222 شعراء مى فرمايد شياطين بر أَفَّاكٍ أَثِيمٍ نازل مى شوند. أَفَّاكٍ أَثِيمٍ را در آيه 8 سوره جاثيه معرفى كرد. وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ.

8. عامل تحير ورفع آن؛

مهمترين عامل تحير وسرگردانى بشر عدم اعتقاد به مبدا ومعاد است واگر بخواهد از اين بيمارى نجات يابد عامل رفع آن اعتقاد به مبدا ومعاد وانجام عمل صالح است.

عوامل تحير

عدم اعتقاد به مبدأ؛ ونقلّب افئدتهم وأبصارهم كما لم يؤمنوا به اوّل مرّة ونذرهم فى طغيانهم يعمهون. (انعام، 110)

عدم اعتقاد به معاد؛ انّ الذين لا يؤمنون بالاخرة زيّنا لهم أعمالهم فهم يعمهون. (نمل، 4)

استهزاء مؤمنان؛ منافقان وقتى با دوستان خود خلوت مى كردند، مى گفتند: ما مؤمنان را مسخره مى كنيم؛ انّما نحن مستهزؤن * الله يستهزىء بهم ويمدّهم فى طغيانهم يعمهون. (بقره، 14-15)

انكار قرآن كريم؛ فبأىّ حديث بعده يؤمنون * من يضلل الله فلا هادى له ويذرهم فى طغيانهم يعمهون. (مرسلات، 50)

عوامل رفع تحير

ايمان به خدا - عمل صالح - ياد خدا - دفاع از خويش در برابر ظلم؛

ص: 254


1- همان.
2- بحار ج 79 ص 291.
3- وسائل ج 7 ص 121.

قرآن كريم مى فرمايد: شاعرانى كه از حق وحقيقت دورند، گمراهان پيرو آنان هستند واين شاعران در تحير به سر مى برند... مگر كسانى كه مؤمن به خدا واهل عمل شايسته هستند وهنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند براى دفاع از خويشتن ومؤمنان به پا مى خيزند؛

والشعراء يتبعهم الغاون * ألم تر انّهم فى كل واد يهيمون * وانهم يقولون ما لا يفعلون * الّا الذين ءامنوا وعملوا الصالحات وذكروا الله كثيراً وانتصروا من بعد ماظلموا وسيعلم الذين ظلموا أىّ منقلب ينقلبون.

ص: 255

ص: 256

سوره نمل

اشاره

ص: 257

ص: 258

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبينٍ (1) هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (2) الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4) أُوْلئِكَ الَّذينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي اْلآخِرَةِ هُمُ اْلأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طس - اين آيات قرآن وكتاب مبين است * وسيله هدايت وبشارت براى مؤمنان است؛ * همان كسانى كه نماز را برپا مى دارند وزكات را ادا مى كنند وآنان به آخرت يقين دارند. * كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى دهيم بطورى كه سرگردان مى شوند. * آنان كسانى هستند كه عذاب بد (ودردناك) براى آنهاست؛ وآنها در آخرت، زيانكارترين مردمند! * به يقين اين قرآن از سوى حكيم ودانايى بر تو القا مى شود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، كتاب الهى عامل هدايت وبشارت براى مومنان، اوصاف مومنان. زينت دادن اعمال براى منكران قيامت. اختصاص سوءالعذاب براى منكران معاد. دريافت قرآن از ناحيه خداوند حكيم آگاه.

ب. در آيه نخست مى فرمايد: اين آيات قرآن وكتاب مبين است؛ تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَكِتابٍ مُبِينٍ. تعبير به «مبين» تاكيدى است بر اينكه قرآن، هم آشكار است وهم آشكار كننده حقايق.

در دومين آيه، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده: «قرآنى كه مايه هدايت ووسيله بشارت براى مؤمنان است» هُدىً وَبُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ؛ همان كسانى كه نماز را بر پا مى دارند وزكات را ادا مى كنند وبه آخرت يقين دارند الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.

ج. سپس به بيان حال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته ويكى از

ص: 259

خطرناكترين حالاتشان را چنين بازگو مى كند: «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مى دهيم ودر طريق زندگى حيران وسرگردان مى شوند» إِنَّالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.

سپس به نتيجه «تزيين اعمال» پرداخته وسرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند: «آنها كسانى هستند كه عذابى بد وشديد ودردناك دارند» أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ. در دنيا سرگردان ومايوس وپريشان خواهند بود ودر آخرت گرفتار مجازاتى هولناك. «و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند» وَهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ. دليل بر اينكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در «سوره كهف آيه 103» آمده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً:

در آخرين آيه در زمينه عظمت محتواى قرآن ومقدمه اى براى داستانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد: «به طور مسلم اين قرآن از سوى حكيم ودانايى بر تو القا مى شود» وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ.(1)

نكته ها

1. تعبير به لفظ «تلك» كه مخصوص اشاره به دور است براى اين است كه به رفعت قدر وبلندى مرتبه آن آيات نيز اشاره كرده باشد. كلمه «قرآن» اسم كتاب است واگر آن را قرآن ناميده بدين جهت است كه خواندنى است وكلمه «مبين» از إبانه به معناى اظهار است واگر كلمه كتاب را نكره آورد ونفرمود «و الكتاب المبين» براى اين بوده كه عظمت آن را برساند.

2. مقصود از ذكر نماز وزكات، ذكر نمونه اى از اعمال صالح است واگر از ميان اعمال صالحه اين دو را نام مى برد، چون اين دو هر يك در باب خود ركن هستند.

3. كسانى كه ايمان به آخرت ندارند از آنجايى كه آن روز را كه غايت مسير انسان است قبول ندارند، بناچار آنان مى مانند ودنيا ومعلوم است كه دنيا هم نمى تواند غايت اعمال قرار گيرد، پس اين بى نوايان كه دست به دامان اعمال خود مى زنند، در راه زندگى متحير وسرگردانند، زيرا هدفى ندارند تا با اعمال خود به سوى آن هدف بروند.

ص: 260


1- نمونه ج 15 ص 399-395.

4. دو وصف «حكيم» و «عليم» را نكره آورد، تا دلالت بر عظمت كند.

5. سؤال اگر اين گروه از مؤمنان، هم از نظر مبانى اعتقادى وهم عملى راه صاف را برگزيده اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد. ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله اى مقدمه اى است براى بالاتر وبالاتر، پاسخ اين سؤال، روشن مى شود. بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است وهمان چيزى است كه ما شب وروز در نمازهاى خود با گفتن اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ از خدا مى خواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد.(1)

6. در آيه 4 مى فرمايد: «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم وسرگردان مى شوند». نمونه آشكار وعينى اين معنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم. آنها به مسائلى افتخار مى كنند وجزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ ورسوايى نيست. بى بندوبارى را نشانه «آزادى». برهنگى وآلودگى زنان را دليل بر «تمدن». مسابقه در تجمل پرستى را نشانه «شخصيت». غرق شدن در انواع فساد را، مظهر «حريت». آدم كشى وجنايت وويرانگرى را دليل بر «قدرت».(2)

7. رابطه با خداوند بر رابطه با مردم مقدّم است. يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ (نماز، قبل از زكات آمده است).

8. در اين آيه وآيه ى 108 سوره ى انعام، خوب پنداشتن كارهاى زشت، به خداوند نسبت داده شده است. در حالى كه قرآن كريم در چند مورد ديگر، اين كار را كار شيطان دانسته است. اين به جهت آن است كه خداوند نظام هستى را بر اساس علل واسباب قرار داده است وكارهايى را كه انجام مى شود به هر يك از علل مى توان نسبت داد.(3)

9. زيانكاران چند نوع هستند؛

خاسر؛ كسى كه عمرش تباه شده است. قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ. (زمر، 15)

لفى خسر؛ كسى كه اهل ايمان وعمل صالح نباشد. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا. (عصر، 2)

ص: 261


1- الميزان ج 15 ص 396-481.
2- نمونه ج 15 ص 401.
3- نور ج 8 ص 391-390.

خسران مبين؛ كسى كه با تزلزل بندگى خدا مى كند. فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ. (حج، 11)

اخسرون؛ كسانى كه منحرفند وگمان مى كنند راه درست مى روند. الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (كهف، 104).(1)

10. كسى كه به قيامت اعتقاد ندارد، دنياى متغير، هر لحظه او را متحير وسردرگم مى كند. لا يُؤْمِنُونَ - يَعْمَهُونَ.(2)

11. قرآن كريم جلوه حكمت وعلم خداوند متعال است.(3)

ص: 262


1- نور ج 8 ص 391.
2- همان ص، 392.
3- راهنما ج 13 ص 273.

آیه 7-14

اشاره

إِذْ قالَ مُوسى ِلأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نارًا سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (8) يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (9) وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلاّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنّي غَفُورٌ رَحيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ في تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ (12) فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (14)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: «من آتشى از دور ديدم؛ (همين جا توقف كنيد؛) بزودى خبرى از آن براى شما مى آورم، يا شعله آتشى تا گرم شويد.» * هنگامى كه نزد آتش آمد، ندايى برخاست كه: «مبارك باد آن كس كه در آتش است وكسى كه در اطراف آن است [= فرشتگان وموسى] ومنزّه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است! * اى موسى! من خداوند عزيز وحكيمم! * وعصايت را بيفكن! - هنگامى كه (موسى) به آن نگاه كرد، ديد (با سرعت) همچون مارى به هر سو مى دود (ترسيد و) به عقب برگشت وحتى پشت سر خود را نگاه نكرد - اى موسى! نترس، كه رسولان در نزد من نمى ترسند! * مگر كسى كه ستم كند؛ سپس بدى را به نيكى تبديل نمايد، كه (توبه او را مى پذيرم، و) من غفور ورحيمم! * ودستت را در گريبانت داخل كن؛ هنگامى كه خارج مى شود، سفيد ودرخشنده است بى آنكه عيبى در آن باشد؛ اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها بسوى فرعون وقومش فرستاده مى شوى؛ آنان قومى فاسق وطغيانگرند!» * وهنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند: «اين سحرى است آشكار!» * وآن را از روى ظلم وسركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهكاران (ومفسدان) چگونه بود!

ص: 263

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن حضرت موسى براى اهل خود در آوردن آتش در شب سرد وظلمانى. نداى وحى از درون آتش به موسى (سخن گفتن خدا با موسى) پيرامون انداختن عصا وتبديل شدن به اژدها. عدم ترس رسولان الهى. تهمت سحر به موسى با آوردن معجزات روشن. انكار فرعون واطرافيانش نسبت به معجزات الهى با يقين قلبى به حق بودن آن.

ب. در اين سوره، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بزرگ وقوم آنها به ميان آمده است ووعده پيروزى مؤمنان ومجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده. نخست از پيامبر اولوا العزم موسى عليه السلام شروع مى كند. مى گويد: به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: «من آتشى از دور ديدم»! إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّى آنَسْتُ ناراً. «همين جا توقف كنيد، من به زودى خبرى براى شما مى آورم ويا شعله اى از آتش، تا گرم شويد» سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ واين در همين شبى بود كه موسى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك وظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد وباد وطوفان وزيدن گرفت ودر همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش واستفاده از گرماى آن مى كرد، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود. همين كه شعله آتشى را از دور ديد خوشحال شد وآن را دليل بر وجود انسان يا انسانهايى گرفت وگفت مى روم، يا براى شما خبرى مى آورم ويا شعله آتشى كه با آن گرم شويد.

ج. موسى خانواده اش را در همانجا گذاشت واز آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد «هنگامى كه نزد آتش رسيد، ندايى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است وكسى كه در اطراف آن است ومنزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است» فَلَمَّا جاءَها نُودِىَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِى النَّارِ وَمَنْ حَوْلَها وَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

د. به هر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى عليه السلام به نزديكى آتش رسيد ايستاد ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد نه حرارت آتش درخت را مى سوزاند ونه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند! تعجب كرد، با شاخه كوچكى كه در

ص: 264

دست داشت، خم شد تا كمى از آن بگيرد، آتش به سوى او آمد، او وحشت كرد وعقب رفت، گاه او به سوى آتش مى آمد وگاه آتش به سوى او، كه ناگهان ندايى برخاست وبشارت وحى به او داده شد.

بار ديگر ندايى برخاست وموسى را مخاطب ساخته گفت: «اى موسى من خداوند عزيز وحكيمم» يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

ه -. اين سؤال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقين پيدا كرد كه اين ندا، نداى الهى است ونه غير آن. در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه توأم بودن اين صدا با يك اعجاز روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز، گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است. بعلاوه چنان كه در آيه بعد مى فرمايد به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كه معجزه عصا ويد بيضاء را در برداشت واين دو گواه صادق ديگر بر واقعيت اين ندا بود. از همه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى وخصوصيتى دارد كه آن را از هر نداى ديگر ممتاز مى كند.

و. از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم وجبارى همچون فرعون نياز به قدرت وقوت ظاهرى وباطنى وسند حقانيت محكم دارد، در اينجا به موسى عليه السلام دستور داده شد «عصايت را بيفكن» وَأَلْقِ عَصاكَ. موسى عصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد «هنگامى كه موسى نظر به آن افكند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود وحركت مى كند، ترسيد وبه عقب برگشت وحتى پشت سر خود را نگاه نكرد» فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ در اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد «اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس ووحشتى ندارند» يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّى لا يَخافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ.(1)

مرحوم طبرسى گويد: اين جمله لا يخاف لدى المرسلون تسكين خاطر براى حضرت موسى است زيرا مى فرمايد: تو رسول من هستى ورسول من نبايد بترسد (پس تو نبايد بترسى).(2)

ص: 265


1- نمونه ج 15 ص 408-404.
2- مجمع البيان ج 7 ص 331.

ز. إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - وخدا داناتر است - اين است كه بعد از آنكه در آيه قبلى خبر داد كه مرسلين ايمنند وترسى ندارند، از اين خبر فهميده شد كه غير مرسلين همه اهل ظلمند وايمن از عذاب نيستند وبايد بترسند وچون اين مفهوم به كليتش درست نبود، لذا در اين آيه اهل توبه را از بين غير مرسلين، يعنى از اهل ظلم استثناء كرده، فهماند كه اهل توبه به خاطر اينكه توبه كردند وظلم خود را - كه همان سوء بوده باشد - به حسن مبدل كردند، مغفور ومرحومند وآنها هم مانند مرسلين خوفى ندارند. بنابراين، استثناء اهل توبه از بين مرسلين، با اينكه داخل آنان نبودند، استثناء منقطع است.(1)

ح. سپس دومين معجزه موسى عليه السلام را به او ارائه كرد وفرمود: «دستت را در گريبانت داخل كن وهنگامى كه خارج مى شود، نورانى ودرخشنده است بى آنكه عيبى در آن، وجود داشته باشد» وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ. اشاره به اينكه اين سفيدى، سفيدى ناشى از بيمارى برص نيست، بلكه نورانيت ودرخشندگى وسفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه وامر خارق عادت است. باز براى اينكه به موسى عليه السلام لطف بيشترى كند وبه منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد، مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست، بلكه «اين دو معجزه در زمره نه معجزه قرار گرفته كه تو همراه با آنها به سوى فرعون وقومش فرستاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى وفاسقى بوده اند» ونياز به راهنمايى دارند مجهز با معجزات بزرگ فراوان فِى تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِين.(2)

ط. در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند، اين اتهامها به خاطر آن نبود كه راستى در شك وترديد باشند، بلكه آنها «معجزات را از روى ظلم وبرترى جويى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين واطمينان داشتند» وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا واز اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم ويقين دارد وممكن است كفر از روى جحود وانكار در عين علم وآگاهى سر زند.(3)

ص: 266


1- الميزان ج 15 ص 490.
2- نمونه ج 15 ص 410.
3- نمونه ج 15 ص 412.

ى. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: اينكه خطاب را به صيغه جمع آورده وفرموده است: «اتيكم - برايتان بياورم»، بدين سبب بوده كه همسر او با اينكه يك نفر بوده، اما قائم مقام چند نفر بوده است، چون در مواقع حساس وجاهاى وحشت انگيز يك نفر در ايجاد انس در دل آدمى كار چند نفر را مى كند. احتمال هم دارد كه در آن روز به غير همسرش شخص ويا اشخاص ديگرى از قبيل: خادم، يا مكارى (كرايه دهنده)، يا غير آن همراهش بوده باشند.(1)

ك. از سياق بر مى آيد كه آتش مذكور تنها براى آن جناب هويدا شده وغير او كسى آن را نديده است وگر نه بطور نكره نمى گفت: من آتشى مى بينم، بلكه آن را نشان مى داد وبه آن اشاره مى كرد.

ل. اما اينكه مراد از «مَنْ فِى النَّارِ - آنكه در آتش است» كيست ؟ بعضى گفته اند: خداست ومعنايش اين است كه: مبارك است آن كسى كه سلطان وقدرتش در آتش ظهور كرده، چون صداى گفتگو از درخت برمى خاست، درختى كه به شهادت آيات سوره قصص، آتش اطرافش را احاطه كرده بود وبنا به گفته اين مفسر معناى آيه اين مى شود كه: مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد وخير كثير به تو داد، آن وقت جمله وَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تنزيه خداست از اينكه جسم يا جسمانى باشد ومكان بدو احاطه يابد ويا در دسترس حوادث قرار گيرد، نه اينكه منظور از آن به شگفت درآوردن موسى باشد، كه بعضى ها گفته اند. بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از مَنْ فِى النَّارِ ملائكه اى است كه در آتش حاضر بوده اند، هم چنان كه مراد از من حولها موسى عليه السلام است. بعضى ديگر به عكس گفته اند، يعنى گفته اند: مراد از جمله اولى موسى عليه السلام ومراد از دومى ملائكه است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از مَنْ فِى النَّارِ نور خداى تعالى ومراد از من حولها، موسى عليه السلام است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از مَنْ فِى النَّارِ درخت است كه در احاطه آتش قرار داشت ومراد از من حولها ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند. ليكن بيشتر اين وجوه تفسير به رأى است كه از نظر خواننده مخفى نمى باشد.

م. جمله لا تخف نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى دهد ومى رساند مادامى كه در حضور پروردگار ومقام قرب او است هيچ

ص: 267


1- الميزان ج 15 ص 485، مجمع البيان ج 7 ص 330.

مكروهى به او نمى رسد، نه از ناحيه عصا ونه از غير آن.(1)

ن. امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از مِنْ غَيْرِ سُوءٍ يعنى اين سفيدى دست به خاطر بيمارى برص وپيسى نبود.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 7 و 9 نمل آيه 10 تا 15 طه است:

2. با توجه به اينكه حضرت موسى كه از بزرگان ومرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتى هول انگيز، يعنى مارى پر جست وخيز در آمده بود ترسيد؟ جوابش اين است كه: اين اثر طبيعت وجبلت آدمى است كه وقتى به منظره اى هول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمى رسد مگر فرار كردن، قهرا پا به فرار مى گذارد، مخصوصا كسى كه هيچ سلاحى براى دفاع ندارد، عصايى هم كه تنها سلاح او بوده خود به آن صورت هول انگيز در آمده، قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد فرار مكن ودر جاى خود بايست.(3)

3. از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه معروف موسى بوده است. هفت معجزه ديگر عبارتند از: «طوفان»، «آفات گياهان»، «ملخ خوراكى»، «فزونى قورباغه»، «دگرگون شدن رنگ رود نيل به شكل خون» كه هر يك از اين پنج حادثه، به عنوان يك هشدار، دامن فرعونيان را مى گرفت، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند تا رفع بلا كند ودو معجزه ديگر «خشكسالى» و «كمبود انواع ميوه ها» بود كه در آيه 130 سوره اعراف به آن اشاره شده است: وَلَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: در آيه بعد مى گويد: «هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است»؛ فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ.(4)

ص: 268


1- الميزان ج 15 ص 489-486.
2- نور ج 8 ص 397.
3- الميزان ج 15 ص 490.
4- نمونه ج 15 ص 410.

4. در قرآن 136 مرتبه نام حضرت موسى ودر 34 سوره داستان او ذكر شده وحدود 900 آيه درباره ى ماجراى بنى اسرائيل است.

5. ترس دو نوع است: غريزى ومعنوى. جمله ى لا تَخَفْ درباره ى خوف غريزى است، ولى خوف معنوى كه خوف از مقام الهى است، در آيات ديگر عنوان شده است. نداى آسمانى بايد با نشانه اى همراه باشد تا اثر كند. نُودِىَ... أَلْقِ عَصاكَ.

6. بسيارى از كفّار در دل ايمان دارند وانگيزه ى انكارشان جهل نيست، بلكه ظلم وبرترى جويى است؛ ظُلْماً وَعُلُوًّا.(1)

7. آيه 10 نمل با اندك تفاوتى در تعبير نظير آيه 31 قصص است.

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ.

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ.

8. آيه 12 نمل؛ وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِى تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ، با اندك تفاوتى در تعبير، نظير آيه 22 و 23 طه است؛ وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى * لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى.

ص: 269


1- نور ج 8 ص 398-393.

آیه 15-16

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُودَ وَ سُلَيْمانَ عِلْمًا وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ (16)

ترجمه

و ما به داوود وسليمان، دانشى عظيم داديم؛ وآنان گفتند: «ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.» * وسليمان وارث داوود شد وگفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده واز هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشكارى است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخوردارى داوود وسليمان از نعمت علم وسپاسگذارى آنها. ارث برى سليمان از داوود. آگاه بودن سليمان از زبان پرندگان.

ب. مقصود از كلمه «هر چيز» تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا كلمه «كُلِّ شَىءٍ» در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمت هايى مانند: علم ونبوت وملك وحكم، قدرت بر داورى صحيح وساير نعمت هاى مادى ومعنوى.(1)

ج. ذكر گوشه اى از داستان اين دو پيامبر، بعد از داستان موسى عليه السلام به خاطر آن است كه اينها نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند وتفاوتى كه تاريخ آنها با تواريخ پيامبران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى واجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند وآئين الهى را با استفاده از نيروى حكومت، گسترش دهند.

د. قرآن سخن را از مساله «موهبت علم» كه زير بناى يك حكومت صالح ونيرومند است شروع كرده مى گويد: «ما به داود وسليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم» وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً.

ه -. به دنبال اين جمله از زبان داود وسليمان چنين نقل مى كند: «و آنها گفتند حمد

ص: 270


1- الميزان ج 15 ص 500.

وستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد» الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.(1)

و. وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ... يعنى سليمان مال وملك را از داوود ارث برد. مرحوم طبرسى مى گويد اين آيه دلالت دارد كه انبياء مانند ديگران مال وثروت را به ارث مى برند(2) واينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين ارث، ارث بردن نبوت وعلم است، صحيح نيست، براى اينكه نبوت ارثى نيست، چون قابل انتقال نيست واما علم، هر چند با نوعى عنايت ومجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتاً - براى اينكه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد وگرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد.(3)

ز. سپس قرآن مى افزايد: «سليمان گفت: اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده» وَقالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ. «و از همه چيز به ما داده شده است واين فضيلت آشكارى است» وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ. گرچه بعضى مدعى هستند كه تعبير نطق وسخن گفتن در مورد غير انسانها جز به عنوان مجاز ممكن نيست، ولى اگر غير انسان نيز اصوات والفاظى از دهان بيرون بفرستد كه بيانگر مطالبى باشد دليل ندارد كه آن را نطق نگوئيم، چرا كه «نطق» هر لفظى است كه بيانگر حقيقتى ومفهومى باشد. نطق در معنى وسيعى در قرآن به كار رفته است كه در حقيقت روح ونتيجه «نطق» را بيان مى كند وآن «بيان ما فى الضمير» است، خواه از طريق الفاظ وسخن باشد وخواه از طريق حالات ديگر، مانند آيه هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ (جاثيه، 29) اين كتاب ما است كه به حق براى شما سخن مى گويد.(4)

نكته ها

1. وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً... اينكه علم را نكره آورد وفرمود: «به داوود وسليمان علمى داديم» اشاره است به عظمت واهميت امر آن ودر جاء ديگر قرآن علم

ص: 271


1- نمونه ج 15 ص 416-414.
2- مجمع البيان ج 7 ص 334.
3- الميزان ج 15 ص 496.
4- نمونه ج 15 ص 418.

داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، در باره علم داوود فرموده: وَآتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطابِ واز آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً.(1)

2. وَقالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان عليه السلام مى خواهد در اين جمله از خودش وپدرش، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند واين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مامور مى فرمايد: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.(2)

3. اميرالمومنين عليه السلام به ابن عباس فرمودند: ان الله علّمنا منطق الطير كما علّم سليمان... وقد والله علّمنا منطق الطير وعلم كل شىء.(3)

4. إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ - اين شكرى است از سليمان عليه السلام كه بدون عجب وكبر وغرور، همان حديث به نعمت قبل را تاكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدا نسبت داد، در يك جا گفت: «علمنا» (علم منطق طير را به ما داده اند) يك جا گفت «اوتينا» (واز هر چيز به ما داده اند)، اينجا هم آن دو جمله را تاكيد نموده مى گويد: «همه اينها فضلى است آشكارا از خدا».(4)

5. بعد از بيان موهبت بزرگ «علم» سخن از «شكر» به ميان آمده، تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است وحقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود واين دو پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حد اكثر بهره را گرفتند.

6. در رواياتى كه از منابع اهل بيتعليهم السلام به ما رسيده نيز به اين آيه در برابر كسانى كه مى گفتند پيامبران ارثى نمى گذارند وبه حديث «نحن معاشر الانبياء لا نورث» «ما پيامبران ارثى نمى گذاريم»، تكيه مى كردند استدلال شده ودليل بر اين گرفته شده كه حديث مزبور چون

ص: 272


1- الميزان ج 15 ص 495.
2- الميزان ج 15 ص 497.
3- صافى 4 ص 61.
4- الميزان ج 15 ص 500.

مخالف كتاب الله است از درجه اعتبار ساقط است. حضرت فاطمه به ابى بكر فرمود: «ا فى كتاب اللَّه ان ترث اباك ولا ارث ابى، لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا، فعلى عمد تركتم كتاب اللَّه ونبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول: وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».(1)

7. احترام وشئون افراد را حفظ كنيم. (اوّل نام پدر آمده است بعد نام پسر) داوُدَوَسُلَيْمانَ.(2)

8. برخى از بندگان خداوند از داوود وسليمان هم برترند، چنانكه خود اعتراف كردند. فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ.(3)

9. در هيچ مقامى خود را برتر از همگان ندانيم. عَلى كَثِيرٍ.(4)

10. علم بر تمام نعمت ها مقدّم است. اوّل عُلِّمْنا، بعد أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ.(5)

ص: 273


1- نمونه ج 15 ص 417-416.
2- نور ج 8 ص 400.
3- همان، راهنما ج 13 ص 288.
4- نور ج 8 ص 401.
5- همان.

آیه 17-19

اشاره

وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكًا مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحًا تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْني بِرَحْمَتِكَ في عِبادِكَ الصّالِحينَ (19)

ترجمه

لشكريان سليمان، از جنّ وانس وپرندگان، نزد او جمع شدند؛ آنقدر زياد بودند كه بايد توقّف مى كردند تا به هم ملحق شوند! * (آنها حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند؛ مورچه اى گفت: «به لانه هاى خود برويد تا سليمان ولشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!» * سليمان از سخن او تبسّمى كرد وخنديد وگفت: «پروردگارا! شكر نعمت هايى را كه بر من وپدر ومادرم ارزانى داشته اى به من الهام كن وتوفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم ومرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسخر بودن نيروهاى مختلف جن وانس وپرندگان وتقسيم شدن آنها براى سليمان به طور منظم. ورود سليمان در منطقه ووادى مورچگان وبر حذر داشتن يك مورچه مورچگان ديگر را از پايمال شدن توسط لشگر سليمان. تبسم سليمان از سخن مورچه وسپاسگذارى در برابر نعمتهاى الهى.

ب. از آيات اين سوره وهمچنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت، بلكه توأم با خارق عادات ومعجزات مختلفى بود كه قسمتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن وپرندگان ودرك كلام مورچگان وگفتگوى با هدهد) در اين سوره وبخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است. در آيات مورد بحث نخست مى گويد: «لشكريان سليمان از جن وانس وپرندگان نزد او جمع شدند» وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ. تا همه به هم برسند «(فَهُمْ يوزَعُونَ). يوزعون» از ماده «وزع» (بر وزن جمع) به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد

ص: 274

لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد واز پراكندگى وتشتت آنها جلوگيرى شود.(1)

ج. به هر حال، سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد «تا به سرزمين مورچگان رسيدند» حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ. در اينجا مورچه اى از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت وگفت: «اى مورچگان داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان ولشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند»! قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ.

د. سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد وخنديد؛ فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها: در اينكه چه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر اين است كه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را از لشكر عظيم سليمان بر حذر دارد وآنها را به عدم توجه نسبت دهد، اين امر عجيب سبب خنده سليمان شد.(2)

فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها... از گفتار او لب هاى سليمان به خنده باز شد. بعضى گفته اند: تبسم، كمترين حد خنده وضحك خنده معمولى است واگر در جمله مورد بحث هر دو كلمه را به كار برده، استعمالى است مجازى، كه مى فهماند تبسم آن جناب نزديك به خنده بوده است.(3)

ه -. به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد وچند تقاضا نمود. نخست اينكه «عرضه داشت پروردگارا راه ورسم شكر نعمتهايى را كه بر من وپدر ومادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما» وَقالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى والِدَىَّ ديگر اينكه «مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى» وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وبالآخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا! «مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان» وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصَّالِحِينَ.(4)

ص: 275


1- الميزان 15 ص 500، نمونه ج 15 ص 431.
2- نمونه ج 15 ص 433.
3- الميزان ج 15 ص 502.
4- نمونه ج 15 ص 434.
نكته ها

1. از آيه شريفه بر مى آيد كه گويا سليمان عليه السلام لشكرهايى از جن وطير داشته، كه مانند لشكريان انسى او با او حركت مى كردند وكلمه «حشر» وهمچنين وصف محشورين به اينكه لشكريان او بودند وهمچنين سياق آيات بعدى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها واز جن وطير، بوده اند، براى اينكه در آيه شريفه فرموده: «براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى كه از جن وانس وطير داشت» وكلمه «من» تبعيض ويا بيان را مى رساند.(1)

2. اگر در آيه مورد بحث جن را جلوتر از انس وطير ذكر كرد از اين جهت است كه مسخر شدن جن وبه فرمان در آمدن او براى يك انسان، عجيب تر از آن دو تاى ديگر است واگر بعد از جن، انس را آورد، نه طير را، باز براى همين است كه مسخر شدن انسانها براى يك انسان عجيب تر از مسخر شدن طير است وعلاوه بر اين، رعايت مقابله بين جن وانس هم شده.

3. حضرت سليمان عليه السلام وقتى سخن مورچه را شنيد، از شدت سرور وابتهاج تبسمى كرد، كه خدا تا چه حد به او إنعام فرموده وكارش را به كجا كشانيده ؟ نبوت وعلم منطق طير وساير حيوانات وملك وسلطنت ولشكريانى از جن وانس وطير، به او ارزانى داشته، لذا از خدا در خواست مى كند كه شكر نعمتهايش را به وى الهام فرمايد وموفقش كند به كارهايى كه مايه رضاى او باشد وبه اين حد اكتفاء نكرد، بلكه در درخواست خود، شكر نعمت هايى را هم كه به پدر ومادرش ارزانى داشته اضافه كرد، چون إنعام به پدر ومادر او به يك معنا إنعام به او نيز هست، زيرا وجود فرزند از آن پدر ومادر است.(2)

4. وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصَّالِحِينَ - يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خود قرار ده واين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس مستعد شود براى قبول هر نوع كرامت الهى ومعلوم است كه صلاح ذات، قدر ومنزلتش بالاتر از

ص: 276


1- الميزان ج 15 ص 500.
2- الميزان ج 15 ص 503-501.

صلاح عمل است وچون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود وسپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد واز پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت.

5. در درخواست عمل صالح گفت: «اينكه من عمل صالح كنم» وخود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات، نامى از خود نبرد واين بدان جهت است كه هر كسى در عمل خود دخالت دارد، گو اينكه اعمال ما هم مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات، كه هيچ چيز آن به دست خود ما نيست ولذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست، ولى صلاح عمل را از او نخواست ونگفت: واوزعنى العمل الصالح بلكه گفت: «أَوْزِعْنِى... أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً - اينكه عمل صالح كنم».(1)

6. صلاح ذات را ممكن بود به طور صريح سؤال كند وبگويد: «و مرا صالح گردان»، ولى چنين نكرد بلكه درخواست كرد كه «از زمره عباد صالح قرارش دهد»، تا اشاره كرده باشد به اينكه من هر چند همه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه: آنان را عباد خود قرار دادى ومقام عبوديتشان، ارزانى داشتى وبه همين جهت است كه خداى تعالى همين سليمان عليه السلام را به وصف عبوديت ستوده وفرموده است: نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (ص، 30).(2)

7. جنّ وپرنده كه در اين آيه ذكر شده، از باب مثال است وگر نه باد وابر وچيزهاى ديگر نيز تحت فرمان سليمان بود.

8. ولايت انبيا تنها بر انسان ها نيست. مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ.(3)

9. نظم، در همه جا ارزشمند است ولى در لشكر وسپاه يك ضرورت وارزش ويژه است چنانكه در سپاه سليمان نظم حاكم بود. فَهُمْ يُوزَعُونَ.(4)

10. حيوانات شعور دارند ومفاسد وضررها را مى شناسند وبه يكديگر هشدار مى دهند. ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ.

ص: 277


1- الميزان ج 15 ص 504.
2- الميزان ج 15 ص 504.
3- نور ج 8 ص 403-402.
4- همان ص 403، راهنما ج 13 ص 291.

11. غريزه دفع ضرر احتمالى، در حيوانات نيز وجود دارد. ادْخُلُوا... لا يَحْطِمَنَّكُمْ.

12. در آيه ى 16 ذكر شد كه حضرت سليمان عليه السلام گفت: زبان پرندگان را مى دانيم، از اين آيه معلوم مى شود كه دانستن زبان پرندگان از باب نمونه بوده است. زيرا آن حضرت كلام وگفتگوى مورچه را هم مى دانست.

13. يكى از اصول وشرايط رهبرى ومديريت، سعه ى صدر است. حضرت سليمان جمله ى لا يَشْعُرُونَ را آن هم از مورچه اى مى شنود، ولى به روى خود نمى آورد ولبخند مى زند. فَتَبَسَّمَ.

14. انتقاد وحرف حقّ را از هر كس بشنويد واز آن استقبال كنيد. (سليمان سخن مورچه را پسنديد) فَتَبَسَّمَ انتقادپذيرى، يك ارزش است.

15. دعا، مخصوص هنگام اضطرار نيست انبيا در اوج عظمت وقدرت دعا مى كردند. رَبِّ.

16. كار نيكى ارزش دارد كه رضاى خدا را جلب كند، نه فقط رضاى مردم را. صالِحاًتَرْضاهُ.(1)

17. آيه 19 نمل با اندك تفاوتى در تعبير نظير آيه 15 احقاف است؛ حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

ص: 278


1- نور ج 8 ص 407-404.

آیه 20-26

اشاره

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ (20) لأُعَذِّبَنَّهُ عَذابًا شَديدًا أَوْ َلأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنّي بِسُلْطانٍ مُبينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ (22) إِنّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24) أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (26)

ترجمه

(سليمان) در جستجوى آن پرنده [= هدهد] برآمد وگفت: چرا هدهد را نمى بينم، يا اينكه او از غايبان است ؟! * قطعاً او را كيفر شديدى خواهم داد، يا او را ذبح مى كنم، يا بايد دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد! * چندان درنگ نكرد (كه هدهد آمد و) گفت: «من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى؛ من از سرزمين «سبا» يك خبر قطعى براى تو آورده ام! * من زنى را ديدم كه بر آنان حكومت مى كند وهمه چيز در اختيار دارد و (به خصوص) تخت عظيمى دارد! * او وقومش را ديدم كه براى غير خدا - خورشيد - سجده مى كنند؛ وشيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده وآنها را از راه بازداشته؛ واز اين رو هدايت نمى شوند!» * چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه را در آسمانها وزمين پنهان است خارج (وآشكار) مى سازد وآنچه را پنهان مى داريد يا آشكار مى كنيد مى داند؟! * خداوندى كه معبودى جز او نيست وپروردگار عرش عظيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جويا شدن سليمان از حال هدهد، به جهت پنهان شدن. تهديد سليمان نسبت به هدهد آگاهى هدهد از برخى امور مانند اطلاع از ملكه سبآ وقوم خورشيد پرست او، لزوم پرستش نسبت به خداوند قادر وعالم..

ب. در اين قسمت از آيات به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده وماجراى هدهد وملكه سبا را بازگو مى كند. نخست مى گويد: «سليمان هدهد را نديد ودر جستجوى او برآمد» وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ. اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به

ص: 279

دقت مراقب وضع كشور واوضاع حكومت خود بود وحتى غيبت يك حيوان از چشم او پنهان نمى ماند!. سليمان «گفت: چه شده است كه هدهد را نمى بينم» فَقالَ ما لِىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ. «يا اينكه او از غائبان است» أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ. در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست ؟

بعضى گفته اند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند واو از وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد. «سليمان» براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد ودر ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان، تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: «من او را قطعاً كيفر شديدى خواهم داد»! لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً. «و يا او را ذبح مى كنم»! أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ. «يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد» أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ. ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ. بازگشت ورو به سليمان كرد وچنين «گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى، من از سرزمين سبأ يك خبر قطعى (ودست اول) براى تو آورده ام»؟ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.(1)

ج. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ اين سه «لامى» كه بر سر سه كلمه در آيه آمده لام قسم است و بِسُلْطانٍ مُبِينٍ به معناى دليل قانع كننده وروشن است، سليمان عليه السلام در اين گفتار خود، هدهد را محكوم مى كند به يكى از سه كار، يا عذاب شديد ويا ذبح شدن، - كه در هر يك از آن دو بدبخت وبيچاره مى شود - ويا آوردن دليلى قانع كننده تا خلاصى يابد.(2)

د. ضمير در «مكث» به سليمان برمى گردد، كه در اين صورت معنا اين مى شود كه: سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد(3) ، احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خود هدهد برگردد ومعنا اين باشد كه: هدهد مختصرى مكث كرد. مؤيد احتمال اول، سياق سابق ومؤيد احتمال دوم، سياق لاحق است.(4)

ص: 280


1- نمونه ج 15 ص 440.
2- الميزان ج 15 ص 505.
3- مجمع البيان ج 7 ص 340.
4- الميزان ج 15 ص 505.

ه -. به هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت: «من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند وهمه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت»! إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ. «هدهد» با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا وطرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد. نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب وامكانات. ديگر اينكه يك زن بر آن حكومت مى كند ودربارى بسيار مجلل دارد حتى شايد مجلل تر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان «عرش عظيم» ياد مى كند!.(1)

و. مشاهده كردم آن زن وقوم وملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله - سجده مى كنند! وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ. «شيطان بر آنها تسلط يافته واعمالشان را در نظرشان زينت داده» (وافتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند!) وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وبه اين ترتيب «شيطان آنها را از راه حق باز داشته» فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ. آنها چنان در بت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند «آنها هدايت نخواهند شد» فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ.

ز. سپس افزود «آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها وزمين پنهان است خارج مى كند وآنچه را مخفى مى داريد وآشكار مى سازيد مى داند» أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ واژه «خبا» (بر وزن صبر) به معنى هر چيز پنهانى وپوشيده است ودر اينجا اشاره به احاطه علم پروردگار به غيب آسمان وزمين است، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان وزمين واسرار نهفته آن را مى داند.

ح. منظور از «كل شىء» در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنها است، مانند احتياط وعزم وتصميم راسخ وسطوت وشوكت وآب وخاك بسيار وخزينه سرشار ولشكر وارتشى نيرومند ورعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنها نام عرش عظيم را برد.(2)

ص: 281


1- نمونه ج 15 ص 443.
2- الميزان ج 15 ص 506-444.

ط. عبارت يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، استعاره است، گويا موجودات در پس پرده عدم وزير طبقات نيستى قرار داشتند وخدا آنها را يكى پس از ديگرى از آنجا به عالم وجود درآورد.(1)

ى. اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ اين جمله تتمه كلام هدهد وبه منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابق گرفته مى شود وبى پرده اظهار كردن حق است، در مقابل باطل وثنى ها وبه همين جهت نخست كلمه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ را كه كلمه توحيد است وتوحيد در عبادت خدا را مى رساند آورده، آن گاه جمله رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ را ضميمه كرده تا دلالت كند بر اينكه همه تدبيرهاى عالم، منتهى به خداى سبحان مى شود، چون عرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند واز آنجا احكام جاريه در ملك صادر مى شود.

نكته ها

1. اگر سبيل را مطلق آورد ونگفت: سبيل الله، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه براى انسان بر حسب فطرتش وبلكه براى هر چيزى بر حسب خلقت عمومى، راه، تنها وتنها يكى است وآن راه خدا است، راه ديگرى نيست، تا براى تعيين راه خدا محتاج باشد به اينكه كلمه خدا را نيز بياورد.(2)

2. در جمله رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ محاذات ومقابله ديگرى نيز به كار رفته وآن محاذات با كلام هدهد در توصيف ملكه سبأ است، كه گفت: وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ وچه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خود دستور داد تا عرش او را نزدش حاضر كنند، اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضع گردد.(3)

3. رئيس حكومت يا يك مدير بايد آن چنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى وكوچك را احساس وپى گيرى كند.

4. در محيط جامعه بايد آن قدر صراحت وآزادى حكم فرما گردد حتى يك فرد عادى

ص: 282


1- همان ص 507، مجمع البيان ج 7 ص 342.
2- الميزان ج 15 ص 506-508.
3- همان ص 508.

بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد: «من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى»! ممكن است كوچكترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگترين دانشمندان وقدرتمندان از آن بى خبر باشند تا انسان هرگز به علم ودانش خود مغرور نگردد.(1)

5. تفقّد از زيردست، بازديد از كار آنان وجست وجو از احوالشان، از اصول اسلامى، اخلاقى، اجتماعى، تربيتى ومديريتى است. «تَفَقَّدَ».(2)

6. براى مجازات متخلفان، بايد كيفرهاى متعدّدى قرار داد تا در اجراى قانون، به بن بست نرسيم. لَأُعَذِّبَنَّهُ أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ.(3)

7. اعطاى فرصت به متخلف براى دفاع از خود لازم است أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ.(4)

8. انبيا نيز تحت تربيت الهى هستند. سليمانى كه مى گفت: أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ به من همه چيز داده شده، پرنده اى به او مى گويد: من چيزى مى دانم كه تو هم نمى دانى. أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ.

9. در گزارش ها، اخبار قطعى وتأييد شده را بگوييد. بِنَبَإٍ يَقِينٍ.

10. برخى حيوانات شناخت بالايى دارند. إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً هدهد مفاهيمى چون زن ومرد، تاج وتخت، حكومت ومالكيت، توحيد وشرك، خورشيد وسجده، شيطان وتزيين هاى او، حقّ وباطل، هدايت وضلالت را مى شناسد.

11. گوش دادن به سخنان ديگران، نشانه ى ادب ويكى از شرايط مديريت است گرچه گوينده ى سخن، حيوان باشد. إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً برخوردارى از نعمت هاى الهى، نشانه ى قُرب يا بُعد نيست. (خداوند هم به سليمان نعمت را مى دهد وهم به زنى كافر. در آيات قبل سليمان گفت: أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ به ما همه چيز داده شده درباره ى بلقيس نيز مى خوانيم: وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ به او نيز همه چيز داده شده است).(5)

12. سابقه ى خورشيدپرستى، هم در زمان ابراهيم عليه السلام بوده است هذا رَبِّى هذا أَكْبَرُ

ص: 283


1- نمونه ج 15 ص 446.
2- راهنما ج 13 ص 298، نور ج 8 ص 408.
3- نور ج 8 ص 409.
4- راهنما ج 13 ص 300.
5- نور ج 8 ص 412-410.

(انعام، 78) وهم در زمان سليمان عليه السلام؛ يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ.(1)

13. كلمه ى «خبء» به معناى پوشيده وپنهان است. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «المرء مخبوء تحت لسانه».(2)

14. كسى كه در برابر خدا سجده نكند، حيوان هم از او انتقاد مى كند. أَلَّا يَسْجُدُوا.(3)

15. دليل سجده ى ما، قدرت او، يُخْرِجُ الْخَبْءَ علم او، يَعْلَمُ يكتايى او، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وربوبيت وعظمت اوست. رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.(4)

آیه 27-35

اشاره

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمََلأُ إِنّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (30) أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُوني مُسْلِمينَ (31) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمََلأُ أَفْتُوني في أَمْري ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْرًا حَتّى تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديدٍ وَ اْلأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُري ما ذا تَأْمُرينَ (33) قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35)

ترجمه

(سليمان) گفت: «ما تحقيق مى كنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟ * اين نامه مرا ببر وبر آنان بيفكن؛ سپس برگرد (ودر گوشه اى توقّف كن) ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند! * (ملكه سبا) گفت: «اى اشراف! نامه پرارزشى به سوى من افكنده شده! * اين نامه از سليمان است وچنين مى باشد: به نام خداوند بخشنده مهربان * توصيه من اين است كه نسبت به من برترى جويى نكنيد وبسوى من آييد در حالى كه تسليم حقّ هستيد!» * (سپس) گفت: «اى اشراف (واى بزرگان)! نظر خود را در اين امر مهمّ به من

ص: 284


1- نور ج 8 ص 412.
2- نهج البلاغه، حكمت، 140.
3- نور ج 8 ص 413.
4- همان ص 414، راهنما ج 13 ص 305.

بازگو كنيد، كه من هيچ كار مهمّى را بدون حضور (ومشورت) شما انجام نداده ام! * گفتند: «ما داراى نيروى كافى وقدرت جنگى فراوان هستيم، ولى تصميم نهايى با توست؛ ببين چه دستور مى دهى!» * گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد وتباهى مى كشند وعزيزان آنجا را ذليل مى كنند؛ (آرى) كار آنان همين گونه است! * ومن (اكنون جنگ را صلاح نمى بينم،) هديه گرانبهايى براى آنان مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند (واز اين طريق آنها را بيازمايم)!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بررسى سليمان نسبت به صدق وكذب هدهد. فرستادن نامه توسط او براى ملكه سبا. مشورت پادشاه كشور سبا با اطرافيان نسبت به نامه سليمان وخواندن نامه براى آنها. آغاز نامه به نام خداوند وتقاضاى تسليم در برابر فرمان سليمان. اظهار قدرت وتوانمندى اطرافيان نسبت به پادشاه. فرستادن ملكه سبا هديه اى را براى سليمان به منظور آزمايش.

ب. سليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، اما از آنجا كه مساله ساده اى نبود وبا سرنوشت يك كشور ويك ملت بزرگ گره مى خورد، مى بايست تنها به گفتار يك مخبر اكتفاء نكند، بلكه بايد تحقيقات بيشترى در زمينه اين موضوع حساس به عمل آورد. لذا چنين «گفت: ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟!» قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ. به هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه وپر محتوى نوشت وبه هدهد داد وگفت: «اين نامه مرا ببر ونزد آنها بيفكن، سپس برگرد ودر گوشه اى توقف كن ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند»؟ اذْهَبْ بِكِتابِى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ ملكه سبا نامه را گشود واز مضمون آن آگاهى يافت وچون قبلا اسم وآوازه سليمان را شنيده بود ومحتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره سرزمين سبا گرفته، سخت در فكر فرو رفت وچون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف وبزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است» قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ.

ص: 285

سپس «ملكه سبأ» به ذكر مضمون نامه پرداخت وگفت: «اين نامه از سوى سليمان است ومحتوايش چنين است: به نام خداوند بخشنده مهربان». إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. «توصيه ام به شما اين است برترى جويى در برابر من نكنيد وبه سوى من آئيد وتسليم حق شويد» أَلَّا تَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ.

ج. مضمون اين نامه در واقع سه جمله بيش نبود: يك جمله نام خدا وبيان وصف رحمانيت ورحيميت او. جمله دوم توصيه به كنترل هواى نفس وترك برترى جويى كه سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى واجتماعى است وسوم تسليم در برابر حق شدن! واگر دقت كنيم چيز ديگرى وجود نداشت كه نياز به ذكر داشته باشد.

د. بعد از ذكر محتواى نامه سليمان، براى ملت خود رو به سوى آنها كرده چنين «گفت اى اشراف وصاحب نظران! رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما وبدون نظر شما انجام نداده ام»! قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ. او مى خواست با اين نظر خواهى موقعيت خود را در ميان آنها تثبيت كرده ونظر آنها را به سوى خويش جلب نمايد، ضمنا ميزان هماهنگيشان را با تصميمات خود مورد مطالعه وبررسى قرار دهد. «اشراف قوم» در پاسخ او چنين «گفتند: ما قدرت كافى داريم ومرد جنگيم اما تصميم نهايى با تو است، ببين چه فرمان مى دهى»؟ قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِى ما ذا تَأْمُرِينَ. به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند وهم تمايل خود را به تكيه بر قدرت وحضور در ميدان جنگ! ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد، در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرونشاندن اين عطش وهم براى اينكه حساب شده با اين جريان برخورد كند، چنين «گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد وويرانى مى كشانند»! قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وعزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند؛ وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً. جمعى را مى كشند، عده اى را اسير مى كنند وگروهى را آواره وبى خانمان وتا آنجا كه مى توانند دست به غارت وچپاول مى زنند. سپس براى تاكيد بيشتر گفت: «آرى اين چنين مى كنند» وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ.(1)

ص: 286


1- نمونه ج 15 ص 454-450.

ه -. از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند وچون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر رأى خود را ارائه داد، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، اقدام به جنگ نكنيم، مگر اينكه راه، منحصر به جنگ باشد ونظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم.(1) اگر هديه را پذيرفت معلوم مى شود او پادشاه است، زيرا پادشاهان علاقه به هديه دارند واگر نپذيرفت معلوم مى شود كه او پيامبر است.(2)

نكته ها

1. وقتى سخنى را شنيديم نه فورا تصديق كنيد، نه تكذيب كنيد، بلكه تحقيق كنيد. سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ.(3)

2. براى رسيدن به اهداف الهى، نامه نوشتن مرد به زن مانعى ندارد. «بِكِتابِى».(4)

3. در اين كه چرا بلقيس به نامه سليمان، كِتابٌ كَرِيمٌ گفته است، دلايلى نقل شده از جمله: الف: به خاطر جمله ى مباركه ى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. ب: ممهور بودن نامه به مهر سليمان. ج: محتواى ارشادى نامه. د: به دليل مقام سليمان وشايد هم به خاطر همه ى اين موارد باشد.(5)

4. حتّى در نوشتن چند كلمه، جمله ى بسم اللَّه الرحمن الرحيم را به صورت كامل بنويسيم، نه خلاصه. إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.

5. اعتراف به روحيات وخصلت هاى پادشاهان، نشانه ى شهامتِ بلقيس است. قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ.(6)

ص: 287


1- الميزان ج 15 ص 513.
2- صافى 4 ص 66.
3- الميزان 15 ص 509، نور ج 8 ص 415.
4- نور ج 8 ص 415.
5- راهنما ج 13 ص 311، نور ج 8 ص 416.
6- نور ج 8 ص 418-416.

آیه 36-37

اشاره

فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37)

ترجمه

هنگامى كه (فرستاده ملكه سبا) نزد سليمان آمد، گفت: «مى خواهيد مرا با مال كمك كنيد (وفريب دهيد)؟! آنچه خدا به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است؛ بلكه شما هستيد كه به هديه هايتان خوشحال مى شويد! * بسوى آنان بازگرد (واعلام كن) با لشكريانى به سراغ آنان مى آييم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛ وآنان را از آن (سرزمين آباد) با ذلّت وخوارى بيرون مى رانيم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نپذيرفتن سليمان هديه را از سوى ملكه سبا واظهار شادمانى به جهت لطف الهى نه به مال وتهديد سليمان نسبت به ملكه سبا با لشگركشى به سوى آنها.

ب. فرستادگان ملكه سبا با كاروان هدايا، از يمن به سوى شام ومقر سليمان حركت كردند، به گمان اينكه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال مى شود وبه آنها شاد باش مى گويد. اما همين كه با سليمان روبرو شدند، سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه گفت: «آيا شما مى خواهيد مرا با مال (خود) كمك كنيد؟ در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است، آنچه خداوند به من بخشيده، از آنچه به شما داده است بهتر وپرارزشتر است» أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ. مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت وعلم ودانش وهدايت وتقوا دارد؟ «شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد» بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ. (1) يعنى من به وسيله هدايا خوشحال نمى شوم.

سپس براى اينكه قاطعيت خود را در مساله «حق وباطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت: «به سوى آنان بازگرد (واين هدايا را نيز با خود ببر) اما بدان ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند» ارْجِعْ

ص: 288


1- نمونه ج 15 ص 461.

إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها. «و ما آنها را از آن سرزمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك وحقير خواهند بود» وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ.(1)

نكته ها

1. مردان خدا نعمت ها را از او مى دانند. فَما آتانِىَ اللَّهُ.(2)

2. افتخار سليمان به مقام رسالت الهى است نه به ثروت وقدرت مادى.(3)

آیه 38-40

اشاره

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ (38) قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ (39) قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي لِيَبْلُوَني ءَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبّي غَنِيٌّ كَريمٌ (40)

ترجمه

(سليمان) گفت: «اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او را براى من مى آورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟» * عفريتى از جنّ گفت: «من آن را نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى ومن نسبت به اين امر، توانا وامينم!» * (امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!» وهنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت وپابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟! وهر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى كند؛ وهر كس كفران نمايد (بزيان خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنى وكريم است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش سليمان از اطرافيان

ص: 289


1- همان ص 462.
2- نور ج 8 ص 420.
3- راهنما ج 13 ص 319.

پيرامون قدرت آنها نسبت به آوردن تخت بلقيس. پاسخ يكى از جنيان بر حاضر ساختن تخت پيش از برخاستن سليمان از جاى خود وپاسخ عاصف بن برخيا به حاضر ساختن تخت كمتر از يك چشم به هم زدن. بهره مندى سليمان از فضل خاص خداوندوآزمايش الهى نسبت به او.

ب. سرانجام فرستادگان ملكه سبا با هداياى خود به سوى كشورشان بازگشتند وعظمت سلطنت سليمان را بيان داشتند كه هر يك از اينها دليلى بود بر اينكه او يك فرد عادى وپادشاه نيست، او به راستى فرستاده خدا است. لذا ملكه سبا با عده اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند وشخصا اين مساله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آئينى دارد؟

اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد وسليمان تصميم گرفت در حالى كه ملكه ويارانش در راهند قدرت خود را نشان دهد تا آنها را در مقابل دعوتش تسليم سازد. لذا رو به اطرافيان خود كرد وگفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما توانايى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند وتسليم شوند براى من بياوريد؟ قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ.(1)

در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب وديگرى عجيبتر بود. نخست «عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد وگفت من تخت او را پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد واز جاى برخيزى نزد تو مى آورم» قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ «من نسبت به آن توانا وامينم»! وَإِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ.(2)

ج. دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از «كتاب الهى» داشت، چنان كه قرآن در حق او مى گويد: «كسى كه علم ودانشى از كتاب داشت گفت من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»!! «هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد زبان به شكر پروردگار گشود وگفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم»؟! سپس افزود: «هر كس شكر كند به سود

ص: 290


1- الميزان ج 15 ص 562 - نمونه ج 15 ص 467.
2- نمونه ج 15 ص 468.

خويش شكر كرده است وهر كسى كفران كند پروردگار من غنى وكريم است» وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ.(1)

د. قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ در اين جمله، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته واين مقابله دلالت مى كند بر اينكه صاحب علم كتاب، از جن نبوده، بلكه از انس بوده است، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت در اين باره رسيده آن را تاييد مى كند ونام او را آصف بن برخيا وزير سليمان ووصى او معرفى كرده است، بعضى هم گفته اند: او خضر بوده وبعضى گفته اند: مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود اجابت مى كند - بعضى ديگر گفته اند: جبرئيل بوده. بعضى ديگر او را خود سليمان دانسته اند واين وجوهى است كه بر هيچ يك از آنها دليلى نيست.(2)

ه -. كلمه «علم» را نكره آورده، فرمود: علمى از كتاب، يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفيش كرد ومراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانى است ويا لوح محفوظ وعلمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است مفسرين در اينكه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد، از قبيل الفاظ ويا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد وچنين آثارى در آن باشد لا بد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه: آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است.(3)

نكته ها

1. سؤال: چرا سليمان شخصا اقدام به اين كار خارق العاده نكرد؟ او كه پيامبر بزرگ خدا بود وداراى اعجاز، چرا اين ماموريت را به «آصف بن برخيا» داد؟ ممكن است به خاطر اين بوده كه «آصف» وصى او بوده است وسليمان مى خواسته در اين لحظه حساس موقعيت او را به همگان معرفى كند.

ص: 291


1- مجمع البيان ج 7 ص 349، نمونه ج 15 ص 469.
2- الميزان ج 15 ص 517.
3- الميزان ج 15 ص 517.

2. سؤال: سليمان چگونه تخت ملكه سبا را بدون اجازه او نزد خود آورد؟ ممكن است به دليل هدف بزرگترى مانند مساله هدايت وراهنمايى آنها ونشاندادن يك معجزه بزرگ بوده است.

3. در حديثى از «ابو سعيد خدرى» از پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين آمده است كه ابو سعيد مى گويد: من از معنى ***** «الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» (كه در داستان سليمان آمده) از محضرش سؤال كردم فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، عرض كردم «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» از چه كسى سخن مى گويد، فرمود: «ذاك اخى على بن ابى طالب»: «او برادرم على بن ابى طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الكتاب» كه علم جزئى را مى گويد و «علم الكتاب» كه «علم كلى» را بيان مى كند روشن مى سازد كه ميان «آصف» و «على عليه السلام» چه اندازه تفاوت بوده است ؟!(1)

4. حضرت سليمان علم غيب داشت. يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ.

5. لياقت هاى خود را به ديگران اعلام كنيد. أَنَا آتِيكَ.(2)

سخن حضرت سليمان پيرامون شكر الهى با سخن خداوند درباره حضرت لقمان يكى است. وقتى تخت بلقيس نزد حضرت سليمان حاضر شد. فرمود: هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ. خداوند متعال درباره لقمان مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ. (لقمان، 12) تفاوت اين 2 آيه در ذيل آيه است. فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ در آيه دوم نمى فرمايد (ان ربى) زيرا اين جمله سخن خداوند است وخداوند كه رب ندارد اما آيه اول چون سخن سليمان است، گويد: (ان ربى).

غنى بودن خداوند متعال؛

خداوند متعال غنى بالذّات است وانسان ها اولاً فقير بالذات اند، ثانياً غنى بالعرض. قابل توجه اينكه:

برخى از انسان ها كه غنى هستند، حليم نيستند، لكن خداوند غنى حليم است؛ واللّه غنىٌّ حليمٌ. (بقره، 263)

ص: 292


1- نمونه ج 15 ص 473-471.
2- نور ج 8 ص 422.

برخى غنى هستند، ستوده نيستند. خداوند غنى ستوده است؛ واعلموا أنّ اللّه غنىٌّ حميدٌ. (بقره، 267)

برخى غنى هستند، داراى رحم نيستند. خداوند غنى صاحب رحمت است؛ وربّك الغنىّ ذو الرّحمة. (انعام، 133)

برخى غنى هستند، لكن كريم نيستند. خداوند غنى كريم است؛ ومن كفر فإنّ ربّى غنىٌّ كريمٌ. (نمل، 40)

برخى غنى هستند، لكن از جهات مختلف به افرادى نيازمندند. خداوند غنى از همه افراد است وبه هيچ كس محتاج نيست؛ فإنّ اللّه غنىٌّ عن العالمين. (آل عمران، 97)

ص: 293

آیه 41-44

اشاره

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمّا جاءَتْ قيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرينَ (43) قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواريرَ قالَتْ رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (44)

ترجمه

(سليمان) گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد؛ ببينم آيا متوجّه مى شود يا از كسانى است كه هدايت نخواهند شد؟! * هنگامى كه آمد، به او گفته شد: «آيا تخت تو اين گونه است ؟» گفت: گويا خود آن است! وما پيش از اين هم آگاه بوديم واسلام آورده بوديم!» * واو را از آنچه غير از خدا ميپرستيد بازداشت، كه او [= ملكه سبا] از قوم كافران بود. * به او گفته شد: «داخل حياط (قصر) شو!» هنگامى كه نظر به آن افكند، پنداشت نهر آبى است وساق پاهاى خود را برهنه كرد (تا از آب بگذرد؛ امّا سليمان) گفت: «(اين آب نيست،) بلكه قصرى است از بلور صاف!» (ملكه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم كردم؛ و (اينك) با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور سليمان به تغيير دادن تخت بلقيس به منظور آزمايش بلقيس. پرسش سليمان از او پيرامون تخت وپاسخ ملكه سبا. اقرار ملكه سبا به تسليم در برابر سليمان. ورود بلقيس به كاخ سليمان ومشاهده صحنه اى عجيب وايمان آوردن او به خداوند متعال.

ب. سليمان براى اينكه ميزان عقل ودرايت ملكه سبا را بيازمايد ونيز زمينه اى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون وناشناس سازند «گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند» قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ. گرچه آمدن تخت ملكه از كشور سبأ به شام، كافى بود كه به آسانى نتواند آن را بشناسد، ولى

ص: 294

با اين حال سليمان دستور داد تغييراتى در آن نيز ايجاد كنند، اين تغييرات ممكن است از نظر جابجا كردن بعضى از نشانه ها وجواهرات ويا تغيير بعضى از رنگها ومانند آن بوده است.(1) به هر حال هنگامى كه ملكه سبا وارد شد، كسى اشاره اى به تخت كرد وگفت: «آيا تخت تو اين گونه است»؟ فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ. اما به هر صورت «ملكه سبا» زيركانه ترين وحساب شده ترين جوابها را دادو «گفت گويا خود آن تخت است»! قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وبلافاصله افزود: «و ما پيش از اين هم آگاه بوديم واسلام آورده بوديم»! وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَكُنَّا مُسْلِمِينَ.

مرحوم طبرسى گويد ملكه سبا وقتى تخت را ديد نه آن را اثبات كرد زيرا در آن تغييراتى مشاهده كرد، نه آن را نفى كرد زيرا شباهتى به تخت خودش نداشت واينطور سخن گفتن دلالت بر كمال عقل او دارد(2) وبه اين ترتيب سليمان «او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد بازداشت» وَصَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ. هر چند «قبل از آن از قوم كافر بود» إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ.

ج. در آخرين آيه مورد بحث صحنه ديگرى از اين ماجرا بازگو مى شود وآن ماجراى داخل شدن ملكه سبأ در قصر مخصوص سليمان است. سليمان دستور داده بود، صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند ودر زير آن، آب جارى قرار دهند. هنگامى كه ملكه سبا به آنجا رسيد «به او گفته شد داخل حياط قصر شو» قيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ ملكه آن صحنه را كه ديد، گمان كرد نهر آبى است، ساق پاهاى خود را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد (در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند؟) فلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها. اما «سليمان به او گفت: كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده» (اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند واز آن بگذرد) قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ.(3)

د. قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ - گوينده اين سخن سليمان است، كه به آن زن، مى گويد: اين صرح، لجه نيست. بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده، پس ملكه سبا

ص: 295


1- نمونه ج 15 ص 478.
2- مجمع البيان ج 7 ص 350.
3- نمونه ج 15 ص 481-479.

وقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد ونيز آن داستان را كه از جريان هدهد وبرگرداندن هدايا ونيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش نماند كه اينها همه معجزات وآيات نبوت او است وكار حزم وتدبير نيست، لذا در اين هنگام گفت ربِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى....

ه -. أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ واين اسلامش، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد وگفت: وَكُنَّا مُسْلِمِينَ اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام، تسليم سليمان شدنش بود واين اسلام، تسليم خدا شدن است.(1)

نكته ها

1. در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد وآن اينكه: سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم ودستگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟ درست است كه او سلطان بود، ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟ اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت وعظمت خود را در تخت وتاج زيبا وكاخ باشكوه وتشكيلات پر زرق وبرق مى دانست صحنه اى به او نشان دهد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير وكوچك شود واين نقطه عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها ومعيار شخصيت گردد؟! ولذا هنگامى كه ملكه سبأ، اين صحنه را ديد «چنين گفت: پروردگارا! من بر خويشتن ستم كردم»! قالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى. «و با سليمان در پيشگاه الله، پروردگار عالميان، اسلام آوردم» أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.(2)

2. امام باقر عليه السلام فرمودند: اسم اعظم الهى هفتاد وسه حرف است كه آصف بن برخيا تنها با دانستن يك حرف چنين قدرت نمايى كرد و 72 حرف آن نزد ما اهل بيت است.(3)

3. در روايات مى خوانيم: امام صادق عليه السلام به سينه ى مباركش اشاره كرد وفرمود: «و عندنا والله علم الكتاب كله» به خدا سوگند تمام علم كتاب نزد ما موجود است.

ص: 296


1- الميزان ج 15 ص 522.
2- نمونه ج 15 ص 481.
3- كافى ج 1 ص 230، صافى ج 4 ص 67.

5. انسان مى تواند بر طبيعت وقوانين طبيعى حاكم شود. أَنَا آتِيكَ.

6. اولياى خدا نعمت را از او مى دانند. هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى.

7. نعمت هاى الهى وسيله ى بندگى وآزمايشند، نه كاميابى ولذّت جويى. لِيَبْلُوَنِى أَ أَشْكُرُ.

8. سؤال: بلقيس كه از حقانيت سليمان اطلاع پيدا كرده بود، چرا زودتر تسليم نشد؟ پاسخ: جامعه ومحيطِ شرك مانع تسليم او شده بود، چنان كه قرآن فرمود: وَصَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ.

9. سوء سابقه، دليل داشتن آينده ى بد نيست. إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ.

10. در ارشاد وتبليغ، هر كس را بايد به شيوه اى هدايت كرد. قِيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ با مرفّهان، جورى برخورد نكنيم كه خيال كنند ايمان به معناى فقر است.(1)

11. امكانات مادّى بايد در خدمت تبليغ دين قرار گيرد. قِيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ با اهداف سليمان گونه مى توان از صنعت وامكانات مادّى، براى ارشاد وهدايت ديگران كمك گرفت.(2)

12. ايمان به تنهايى كافى نيست، با اوليا وانبيا همراه بودن انسان را بيمه مى كند. اَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ.(3)

ص: 297


1- نور ج 8 ص 428-426.
2- همان ص 428، راهنما ج 13 ص 326.
3- نور ج 8 ص 429.

آیه 45-47

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ فَإِذا هُمْ فَريقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47)

ترجمه

ما به سوى «ثمود»، برادرشان «صالح» را فرستاديم كه: خداى يگانه را بپرستيد! امّا آنان به دو گروه تقسيم شدند كه به مخاصمه پرداختند. * (صالح) گفت: «اى قوم من! چرا براى بدى قبل از نيكى عجله مى كنيد (وعذاب الهى را مى طلبيد نه رحمت او را)؟! چرا از خداوند تقاضاى آمرزش نمى كنيد تا شايد مشمول رحمت (او) شويد؟!» * آنها گفتند: «ما تو را وكسانى كه با تو هستند به فال بد گرفتيم!» (صالح) گفت: «فال (نيك و) بد شما نزد خداست (وهمه مقدّرات به قدرت او تعيين مى گردد)؛ بلكه شما گروهى هستيد فريب خورده!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن حضرت صالح براى قوم ثمود ودو گروه شدن آنها به قوم مومن وكافر وشتابزدگى قوم كافر نسبت به عذاب الهى به جهت كشتن شتر. دستور صالح به طلب آمرزش، اظهار گرفتارى در برابر حضرت صالح وپاسخ آن حضرت به آنان.

ب. چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او وقومش در اين سوره مطرح مى گردد حضرت «صالح» وقوم ثمود است. نخست مى فرمايد: «ما به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم وبه او دستور داديم كه آنها را به عبادت الله دعوت كند» وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ.(1)

سپس مى افزايد «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند وبه مخاصمه برخاستند» (مؤمنان از يك سو ومنكران لجوج از سوى ديگر) فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: گروهى حضرت صالح را تصديق وگروهى تكذيب كردند.(2) در سوره

ص: 298


1- نمونه ج 15 ص 488.
2- نورالثقلين ج 4 ص 93.

اعراف آيه 75 از اين دو گروه به عنوان «مستكبرين» و «مستضعفين» ياد شده: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِى آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (اعراف، 75 و 76).(1)

ج. صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت اما آنها نه تنها پند نگرفتند وبيدار نشدند، بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته وبا اصرار از او خواستند كه اگر راست مى گويى چرا مجازات الهى به ما نمى رسد (اين مطلب در آيه 77 سوره اعراف صريحا آمده است). ولى صالح به آنها «گفت اى قوم من! چرا پيش از تلاش براى جلب نيكيها عجله براى عذاب وبديها داريد»؟ چرا استغفار نمى كنيد تا شايد مشمول رحمت خداوند شويد.(2)

د. به هر حال اين قوم سركش به جاى اينكه اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند به مبارزه با او برخاستند، از جمله اينكه «گفتند ما هم خودت وهم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم» قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ. گويا آن سال خشكسالى وكمبود محصول ومواد غذايى بود، آنها گفتند شما مردم شومى هستيد وبراى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده ايد اما او در پاسخ «گفت: فال بد (وبخت وطالع شما) در نزد خدا است» قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ. او است كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته واعمال شما است كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده. اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شما است آرى «شما گروهى هستيد كه آزمايش مى شويد» بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ.(3)

ه -. تطير به معناى فال بد زدن به چيزى وشوم دانستن آن است، خواهى پرسيد، ثلاثى مجرد آن «طير» است كه به معناى مرغ است، پس چرا در باب تفعل معناى فال بد زدن را مى دهد؟ در جواب مى گوييم: چون مردم غالبا با مرغ فال مى زدند ولذا شوم دانستن چيزى را تطير خواندند وهمچنين به طورى كه گفته اند بهره هر كسى را از شر، طائر او ناميدند.(4)

ص: 299


1- الميزان ج 15 ص 579 - نمونه ج 15 ص 488.
2- نمونه ج 15 ص 489.
3- مجمع البيان ج 7 ص 354، نمونه ج 15 ص 490.
4- الميزان ج 15 ص 532.
نكته ها

1. انتظار نداشته باشيد همه ى مردم منطق شما را بپذيرند؛ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ.(1)

2. دو گروه تصديق كننده وتكذيب كنندۀ حضرت صالح خصومت آن ها مستمر ودائم بود. فعل مضارع يختصمون دلالت بر استمرار دارد.(2)

2. قرار گرفتن انسانها در مشكلات به جهت گناهان است؛ لو لا تستغفرون.(3)

3. عوامل جلب رحمت خاص خداوند

پيروى از قرآن كريم: وهذا كتاب انزلناه مبارك فاتّبعوه واتّقوا لعلّكم ترحمون. (انعام، 155)

سكوت وادب به هنگام تلاوت قرآن: واذا قرئ القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلّكم ترحمون. (اعراف، 204)

اصلاح بين برادران ورعايت تقوى: فاصلحوا بين اخويكم واتّقوا الله لعلّكم ترحمون. (حجرات، 10)

صبر وپايدارى در برابر مصائب: وبشّر الصابرين... اولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة. (بقره، 155)

استغفار لولا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

4. نظير آيه 45 نمل، آيه 73 اعراف است؛ وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

5. فال بد زدن به انبيا، در قرآن مكرّر آمده است: فرعونيان بدبختى ها را از موسى مى دانستند يَطَّيَّرُوا بِمُوسى. (اعراف، 131) به حضرت عيسى مى گفتند: إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ. (يس، 18) در اين آيه نيز مى فرمايد: به صالح گفتند: طَّيَّرْنا بِكَ.(4)

6. از جمله عوامل نشاط وشادابى در زندگى، اميد به رحمت خداوند ونااميدى از مردم است، از اين رو در قرآن كريم دو بار از نااميدى نهى شده است؛ وَلاَ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ

ص: 300


1- نور ج 8 ص 430.
2- راهنما ج 13 ص 339.
3- راهنما ج 13 ص 340.
4- نور ج 8 ص 431.

لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (يوسف، 87)، قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. (زمر، 53)

7. شش نوع اميد در قرآن؛

اميد به حل مشكلات؛ لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لاَيُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً. (طلاق، 7)

اميد به اجابت دعا؛ گاهى امر مى كند: وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (اعراف، 56)، گاهى نمونه معرفى مى كند: وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً (انبياء، 90)، تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً (سجده، 16)، عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ. (تحريم، 8)

اميد به مغفرت ورحمت؛ لَوْ لاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (نمل، 46)، لاَ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ. (يوسف، 87)

اميد به رسيدن رستگارى؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (آل عمران، 200)، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (مائده، 35)

اميد به آينده درخشان؛ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ. (قصص، 5)

اميد به ثواب الهى؛ وَلاَ تَهِنُوا فِى ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً. (نساء، 104)

8. نمونه هاى اميدواران

حضرت ابراهيم عليه السلام؛ وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ. (شعراء، 82)

حضرت زكريا عليه السلام؛ ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا.... وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً (مريم، 2 و 4)

حضرت ايوب عليه السلام؛ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. (يوسف، 83)

حضرت موسى عليه السلام؛ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيلِ. (قصص، 22)

ص: 301

شب زنده داران؛ أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ. (زمر، 9)

مهاجران مجاهد؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (بقره، 218)

آیه 48-53

اشاره

وَ كانَ فِي الْمَدينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ (49) وَ مَكَرُوا مَكْرًا وَ مَكَرْنا مَكْرًا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53)

ترجمه

و در آن شهر، نه گروهك بودند كه در زمين فساد مى كردند واصلاح نمى كردند. * آنها گفتند: «بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او [= صالح] وخانواده اش شبيخون مى زنيم (وآنها را به قتل مى رسانيم؛) سپس به ولى دم او مى گوييم: ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم ودر اين گفتار خود صادق هستيم!» * آنها نقشه مهمّى كشيدند وما هم نقشه مهمّى؛ در حالى كه آنها درك نمى كردند! * بنگر عاقبت توطئه آنها چه شد، كه ما آنها وقومشان همگى را نابود كرديم؛ * اين خانه هاى آنهاست كه بخاطر ظلم وستمشان ساقط شده وخالى مانده؛ ودر اين نشانه روشنى است براى كسانى كه آگاهند! * وكسانى را كه ايمان آورده وتقوا پيشه كرده بودند نجات داديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وجود 9 گروه مفسد در زمان حضرت شعيب وهم سوگند شدن با يكديگر در شبيخون زدن به آن حضرت، اظهار بى اطلاعى در برابر ولى دم. نيرنگ قوم شعيب وهلاكت آنان به جهت ظلم وستم ونجات مومنان پرهيزكار.

ص: 302

ب. آيات فوق مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه 9 گروهك كافر ومنافق وخنثى شدن توطئه آنها است. مى گويد «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهك بودند كه فساد در زمين مى كردند واصلاح نمى كردند» جمله لا يصلحون تاكيدى بر اين امر است چرا كه گاه انسان فسادى مى كند وبعد پشيمان مى شود ودر صدد اصلاح برمى آيد ولى مفسدان واقعى چنين نيستند، هرگز در صدد اصلاح نيستند.

ج. مسلماً با ظهور حضرت صالح وآئين پاك او، عرصه بر اين گروهكها تنگ شد، اينجا بود كه طبق آيه بعد «گفتند: بيائيد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او وخانواده اش شبيخون مى زنيم وآنها را بقتل مى رسانيم، سپس به ولى دم آنها مى گوئيم كه ما هرگز از هلاكت خانواده آنها خبر نداشتيم ودر اين گفتار خود صادق هستيم»! قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصادِقُونَ.

لذا قرآن در آيه بعد مى گويد: «آنها نقشه مهمى كشيدند وما هم نقشه مهمى كشيديم، در حالى كه آنها خبر نداشتند»! وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنا مَكْراً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ. سپس مى افزايد: «بنگر كه عاقبت توطئه ومكر آنها چگونه بود كه ما همه آنها وتمام قوم وطرفداران آنها را نابود كرديم»؟! فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ.

د. سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت وسرانجام آنها چنين مى گويد: «ببين اين خانه هاى آنها است كه به خاطر ظلم وستمشان خالى مانده»! فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا. «در اين ماجرا درس عبرت ونشانه روشنى است از پايان كار ظالمان وقدرت پروردگار براى كسانى كه مى دانند» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.(1)

نكته ها

1. مجرم ترين افراد كه قاتلان انبيا هستند در دل، خدا را قبول دارند وبا نام او شرارت هاى خود را سر وسامان مى دهند. تَقاسَمُوا بِاللَّهِ

2. قصاص، قانون عقلى ودر تمام اديان آسمانى نيز بوده است. لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ.(2)

3. سرنوشت انسان، در گرو اعمال اوست. اين آيه دلالت دارد كه ظلم گاهى ويرانى خانه ها

ص: 303


1- نمونه ج 15 ص 498-495.
2- نور ج 8 ص 433.

را به دنبال دارد خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا.(1)

4. مخالفان صالح براى رسيدن به مقصد خود متوسل به دروغ مى شدند.... مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ(2)

5. آثار ظلم وستم

نزول عذاب در دنيا: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا.

عدم هدايت: واللّه لا يهدى القوم الظالمين. (توبه، 19)

عدم رستگارى: انّه لا يفلح الظالمون. (انعام، 135)

دور بودن از رحمت الهى: الا لعنة الله على الظالمين. (هود، 18)

عدم پذيرش عذرخواهى در قيامت: فيومئذٍ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم. (روم، 57)

عدم پذيرش فديه در قيامت: ولو انّ للّذين ظلموا ما فى الارض جميعاً ومثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة وبدالهم من اللَّه ما لم يكونوا يحتسبون. (زمر، 47)

خلود در عذاب الهى: الا انّ الظالمين فى عذاب مقيم. (شورى، 45)

6. آثار ايمان وتقوا، مخصوص آخرت نيست اهل تقوا، در دنيا نيز نتيجه ى كار خود را مى بينند. وَأَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ.(3)

ص: 304


1- راهنما ج 13 ص 350، نور ج 8 ص 436.
2- راهنما ج 13 ص 346.
3- مجمع البيان ج 7 ص 355، نور ج 8 ص 436.

آیه 54-58

اشاره

وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ (58)

ترجمه

و لوط را (به ياد آور) هنگامى كه به قومش گفت: «آيا شما به سراغ كار بسيار زشتى مى رويد در حالى كه (نتايج شوم آن را) مى بينيد؟! * آيا شما بجاى زنان، از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد؟! شما قومى نادانيد!» * آنها پاسخى جز اين نداشتند كه (به يكديگر) گفتند: «خاندان لوط را از شهر وديار خود بيرون كنيد، كه اينها افرادى پاكدامن هستند!» * ما او وخانواده اش را نجات داديم، بجز همسرش كه مقدّر كرديم جزء باقى ماندگان (در آن شهر) باشد! * سپس بارانى (از سنگ) بر سر آنها بارانديم (وهمگى زير آن مدفون شدند)؛ وچه بد است باران انذارشدگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بر حذر داشتن حضرت لوط قوم خود را از اعمال زشت، جهل ونادانى عامل ارتكاب اعمال ناپسند. پاسخ قوم لوط درباره خارج ساختن خاندان لوط وتمسخر آنها به جهت پاك بودنشان. نجات لوط واهل او از عذاب جز همسرش. نزول عذاب بر قوم لوط.

ب. پنجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى او اشاره شده است، پيامبر بزرگ خدا حضرت لوط عليه السلام است.

ج. در آيات مورد بحث نخست مى گويد: لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت: آيا شما به سراغ كار بسيار زشت وقبيح مى رويد در حالى كه (زشتى ونتائج شوم آن را) مى بينيد وَلُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُون.(1)

د. سپس مى افزايد: «آيا شما بجاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى رويد»

ص: 305


1- نمونه ج 15 ص 503-502.

أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ. در حقيقت نخست به عنوان «فاحشه» (كار زشت) از اين عمل ياد كرده، سپس آن را روشن تر بيان مى كند تا جاى هيچ ابهامى باقى نماند واين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم است وبراى اينكه روشن سازد انگيزه اين عمل جهالت ونادانى است مى افزايد: «بلكه شما قومى جاهل ونادان هستيد» بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.(1)

ه -. بعد مى فرمايد: «آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از شهر وديار خود بيرون كنيد، چرا كه اينها افرادى پاكند» وحاضر نيستند خود را با ما هماهنگ كنند!! فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ. جوابى كه بيانگر انحطاط فكر وسقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.

و. در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنها را تبليغ كرد ولى جز خانواده اش (آنهم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد) به او ايمان نياوردند. بديهى است چنين گروهى كه اميد اصلاحشان نيست جايى در عالم حيات ندارند وبايد طومار زندگانيشان در هم پيچيده شود، لذا در آيه بعد مى گويد: «ما لوط وخاندانش را رهايى بخشيديم بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقيماندگان باشد» فَأَنْجَيْناهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ.

پس از آنكه صبحگاهان فرا رسيد «بارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم» (كه همگى زير آن مدفون شدند واين بعد از آن بود كه زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را به كلى زير ورو كرد) وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً. «و چه بد است باران انذار شدگان» فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ.(2)

ز. اين كه گفتند: «مى خواهند منزه باشند» به عنوان مسخره گفتند وگر نه عمل خود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.(3)

ص: 306


1- همان ص 504، الميزان ج 15 ص 586.
2- نمونه ج 15 ص 508-506.
3- الميزان ج 15 ص 538.
نكته ها

1. يكى از وظايف انبيا، مبارزه با منكرات است. أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ.(1)

2. نظير آيات 54 تا 63 نمل، آيات 80 تا 84 اعراف است.

3. نمونه هاى جهل در قرآن؛

در قرآن كريم به برخى از كارها جهل اطلاق شده است كه به نمونه هايى اشاره مى شود؛

عمل ناپسند؛ أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. (نمل، 55)

مسخره كردن؛ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. (بقره، 67)

ظلم به برادر؛ قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ. (يوسف، 89)

عدم درك حكمت امور؛ قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. (هود، 46)

طلب امر غير معقول؛ وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. (اعراف، 138)

4. در جامعه فاسد ومنحرف ارزش ها از بين رفته، از اين رو افراد پاكدامن مانند لوط وخاندانش به جرم طهارت بايد تبعيد شوند (اخرجوا)(2)

5. كلمه ى «غابرين» به معناى بازماندگان وهلاك شدگان است، اين كلمه هفت بار در قرآن به كار رفته وتمام هفت مورد درباره ى همسر لوط است. (83 اعراف، 60 حجر، 171 شعرا، 57 نمل، 32 و 33 عنكبوت، 135 صافات)

6. در برخوردها، حساب هر كسى را جداگانه بررسى كنيم انحراف همسر، به پاكى شوهر ضررى نمى زند. فَأَنْجَيْناهُ... إِلَّا امْرَأَتَهُ (همسر پيامبر مى تواند دوزخى باشد).(3)

7. باران سنگ بر قوم لوط بسيار با عظمت بود مطرا به صورت نكره ذكر شده كه دلالت بر عظمت دارد.(4)

ص: 307


1- راهنما ج 13 ص 353، نور ج 8 ص 437.
2- راهنما ج 13 ص 357.
3- نور ج 8 ص 440-438.
4- الميزان 15 ص 538.

آیه 59-64

اشاره

قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ اْلأَرْضَ قَرارًا وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهارًا وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزًا أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْديكُمْ في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ تَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ (63) أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (64)

ترجمه

بگو: «حمد مخصوص خداست؛ وسلام بر بندگان برگزيده اش!» آيا خداوند بهتر است يا بت هايى كه همتاى او قرارمى دهند؟! * (آيا بت هايى كه معبود شما هستند بهترند) يا كسى كه آسمانها وزمين را آفريده ؟! وبراى شما از آسمان، آبى فرستاد كه با آن، باغ هايى زيبا وسرورانگيز رويانديم؛ شما هرگز قدرت نداشتيد درختان آن را برويانيد! آيا معبود ديگرى با خداست ؟! نه، بلكه آنها گروهى هستند كه (از روى نادانى، مخلوقات را) همطراز (پروردگارشان) قرار مى دهند! * يا كسى كه زمين را مستقرّ وآرام قرار داد وميان آن نهرهايى روان ساخت وبراى آن كوه هاى ثابت وپابرجا ايجاد كرد وميان دو دريا مانعى قرار داد (تا با هم مخلوط نشوند؛ با اين حال) آيا معبودى با خداست ؟! نه، بلكه بيشتر آنان نمى دانند (وجاهلند)! * يا كسى كه دعاى مضطرّ را اجابت مى كند وگرفتارى را برطرف مى سازد وشما را خلفاى زمين قرارمى دهد؛ آيا معبودى با خداست ؟! كمتر متذكّر مى شويد! * يا كسى كه شما را در تاريكيهاى صحرا ودريا هدايت مى كند وكسى كه بادها را بعنوان بشارت پيش از نزول رحمتش مى فرستد؛ آيا معبودى با خداست ؟! خداوند برتر است از آنچه براى او شريك قرارمى دهند! * يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، سپس آن را تجديد مى كند وكسى كه شما را از آسمان وزمين روزى مى دهد؛ آيا معبودى با خداست ؟! بگو: «دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد!»

ص: 308

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور خدا به پيامبر پيرامون حمدوستايش او وسلام بر بندگان برگزيده او. قدرت الهى نسبت به خلقت آسمان وزمين وايجاد باغ وبوستان وناتوانى معبودان باطل، خداوند اجابت كننده درخواست مضطر. خداوند نجات دهنده مردم از ظلمتهاى در خشكى ودريا. قدرت خداوند نسبت به خلقت موجودات واعاده آنها در قيامت وتأمين رزق مردم از آسمان وزمين.

ب. در آيه 59 روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) كرده چنين مى فرمايد: «بگو حمد وستايش مخصوص خدا است» قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ. سپس مى افزايد: «و سلام ودرود بر بندگان برگزيده اش» وَسَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى. سلام بر موسى وصالح ولوط وسليمان وداود وسلام بر همه انبياء وپيروان راستينشان.(1) دربرخى ازروايات آمده منظور از بندگان برگزيده خدا آل محمدعليهم السلام هستند.(2)

ج. «آلله» در اصل «أ الله» بوده كه يكى از دو همزه آن تبديل به الف ونتيجتا به صورت مد در آمده است وجمله أَمَّا يُشْرِكُونَ در اصل ام ما يشركون بوده كه «ام» براى استفهام و «ما» موصوله است كه در هم ادغام گرديده است.

د. در آيه 59 بعد از ذكر بخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ سؤال مى كند آيا خداوند با اينهمه قدرت وتوانايى بهتر است يا بت هاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند. در آيات بعدى به شرح آن پرداخته وضمن پنج آيه كه با پنج سؤال حساب شده شروع مى شود مشركان را تحت بازپرسى ومحاكمه قرار مى دهد وروشنترين دلائل توحيد را در پنج آيه ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى كند.(3)

ه -. «حدائق» جمع «حديقه» به طورى كه بسيارى از مفسران گفته اند به معنى باغى است كه اطراف آن ديوار كشيده باشند واز هر نظر محفوظ باشد، همچون «حدقه» چشم كه در ميان پلكها محصور شده استو «راغب» در «مفردات» مى گويد: «حديقه در اصل به زمينى مى گويند كه آب در آن جمع شده است، همچون حدقه چشم كه هميشه آب در آن قرار دارد». از

ص: 309


1- نمونه ج 15 ص 509.
2- صافى 4 ص 71.
3- نمونه ج 15 ص 512-509.

مجموع اين دو سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه حديقه باغى است كه هم ديوار دارد وهم آب كافى.(1)

و. مراد از «اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند» اين است كه خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب وحوائج شان را بر مى آورد واگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است وديگر گزاف وبيهوده نيست، اين است كه فرموده: اذا دعاه - وقتى او را بخواند» واين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند ودل به اسباب ظاهرى ببندد. چنان كه در جاى ديگر فرموده: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ (مومن، 60) كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاى ديگر فرموده: وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ (بقره، 186) بطورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند.(2)

ز. وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ - آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه: مراد از «خلافت»، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسانها قرار داده، تا با آن خلافت در زمين وهر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواستند تصرف كنند هم چنان كه درباره اين خلافت فرمود: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره، 30). توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين ومخلوقات زمين مى كند، امورى است كه با زندگى ومعاشش ارتباط دارد وگاهى ناگواريها وعوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر وبيچاره نموده واز خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى را كه گفتيم بكند، يا تصرفات او را محدود مى سازد واز بعضى از آنها جلو گيرى مى كند ودرب زندگى وبقاء وهمچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بود تكميل كرده است.(3)

ص: 310


1- نمونه ج 15 ص 513، مجمع البيان ج 7 ص 357.
2- الميزان ج 15 ص 545.
3- الميزان ج 15 ص 548.
نكته ها

1. اولياى خدا زنده اند وسلام ما را دريافت مى كنند. سَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ.

2. بندگى انسان، معيار گزينش الهى است. سَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى.(1)

3. زنده نگه داشتن ياد پيامبران وارج نهادن بر تلاش هاى آنها لازم است. از سلام كردن بر آن ها اين معنا استفاده مى شود.(2)

4. نظير آيه 58 و 59 نمل: وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ. قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ آيه 45 انعام است:

فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

5. در بعضى از روايات آيه 62 تفسير به قيام حضرت مهدى عليه السلام شده. امام باقر عليه السلام وامام صادق عليه السلام مى فرمايند: واللَّه لكأنى انظر الى القائم وقد اسند ظهره الى الحجر ثم ينشد اللَّه حقه... قال هو واللَّه المضطر فى كتاب اللَّه فى قوله: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ.(3)

6. جمله هاتُوا بُرْهانَكُمْ: «دليل خود را بياوريد» در چهار مورد از قرآن مجيد آمده است (بقره 111 وانبياء 24 ونمل 64 وقصص 75) اين منطق «برهان طلبى» اسلام حكايت از محتواى قوى وغنى آن مى كند چرا كه سعى دارد با مخالفان خود نيز برخورد منطقى داشته باشد، چگونه ممكن است از ديگران مطالبه برهان كند وخود نسبت به آن بى اعتنا باشد؟ آيات قرآن مجيد مملو است از استدلالات منطقى وبراهين علمى در سطوح مختلف براى مسائل گوناگون.

7. مواهب دوازده گانه در طى پنج آيه وتحت پنج سؤال بيان شد كه به ترتيب مسائل پنجگانه زير را بيان مى كرد: خلقت، آرامش، حل مشكلات، هدايت وبازگشت به حيات مجدد ودر ذيل هر يك از اين سؤالهاى پنجگانه اين جمله تكرار مى شد أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ. «آيا معبودى با خدا وجود دارد»؟ وبه دنبال اين سؤال در آيه اول اشاره به انحراف آنها از حق ودر آيه دوم جهل آنها ودر آيه سوم عدم انديشه كردن آنان ودر آيه چهارم انحطاط فكرى

ص: 311


1- راهنما ج 13 ص 361؛ نور ج 8 ص 441-444.
2- راهنما ج 13 ص 36.
3- صافى 4 ص 71، نمونه ج 15 ص 521.

آنها ودر آيه پنجم مطالبه استدلال از آنها آمده است كه روى هم رفته مجموعه جامع ومنسجمى را ارائه مى كند.(1)

8. وقتى به قدرت خدا پى مى بريم كه به نا توانى خود حتى براى روياندن يك درخت پى ببريم. مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا.(2)

9. جلوى شبهات را بگيريد. آفرينش آسمان ها وزمين، مدعى ندارد، ولى كشت وزرع، مدعى دارد. بعضى مى گويند ما منطقه را سبز وآباد كرديم ولذا خدا مى فرمايد: مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا ودر جاى ديگر مى فرمايد: أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (واقعه، 64) آيا شما كشت وزراعت مى كنيد يا ما؟

10. اجابت مضطرّ، كار الهى است ولى سنت الهى را تغيير نمى دهد. مثلا سنت خداوند آن است كه مردم به نحوى بايد از دنيا بروند وهمه ى انسان ها در لحظه ى احتضار، مضطرند واگر خداوند به همه جواب مثبت دهد، بايد قانون مرگ را لغو كند.

11. ريشه ى ايمان به خدا عقل وفطرت است؛ لكن ماديون مى گويند: ريشه ى ايمان به خدا ترس است. يعنى انسان چون خود را در برابر حوادث عاجز مى بيند، هنگام بروز حادثه اى تلخ، قدرتى را در ذهن خود تصور مى كند وبه آن پناه مى برد. پاسخ اينكه اگر سر چشمه ايمان ترس باشد، بايد هر كس ترسوتر است، مومن تر باشد. در حالى كه مومنان واقعى، شجاع ترين افراد زمان خود بوده اند وبايد انسان در لحظاتى كه احساس ترس ندارد، ايمانى هم نداشته باشد، در حالى كه ما در لحظه هايى كه ترس نداريم خدا را به دليل عقل وفطرت قبول داريم.

12. حيات ومرگ وبهار وخزان دائمى در عرصۀ زمين نشانۀ تدبير خداوند متعال است.(3)

ص: 312


1- نمونه ج 15 ص 524-522.
2- نور ج 8 ص 442.
3- راهنما ج 13 ص 372.

آیه 65-68

اشاره

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي اْلآخِرَةِ بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنّا تُرابًا وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (68)

ترجمه

بگو: «كسانى كه در آسمانها وزمين هستند غيب نمى دانند جز خدا ونمى دانند كى برانگيخته مى شوند!» * آنها [= مشركان] اطلاع صحيحى درباره آخرت ندارند؛ بلكه در اصل آن شكّ دارند؛ بلكه نسبت به آن نابينايند! * وكافران گفتند: «آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم، (زنده مى شويم و) از دل خاك بيرون مى آييم ؟! * اين وعده اى است كه به ما وپدرانمان از پيش داده شده؛ اينها همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص علم غيب به خداوند، بى اطلاعى منكران معاد از زمان قيامت. در شك وترديد بودن منكران قيامت وكوردلى آنها. تعجب كفار از زنده شدن در قيامت وتهمت افسانه زدن به آن.

ب. از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته سخن از قيامت ورستاخيز به ميان آمد آيات مورد بحث اين مساله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى دهد. نخست به پاسخ سؤالى مى پردازد كه مشركان بارها آن را مطرح كرده بودند ومى گفتند قيامت كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد: «هيچ كس از كسانى كه در آسمان وزمين هستند از غيب آگاه نيستند ونمى دانند كى برانگيخته مى شوند» قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ. سپس درباره عدم آگاهى مشركان از قيامت وشك وترديد وبيخبريشان مى فرمايد: «آنها اطلاع صحيحى از عالم پس از مرگ ندارند بلكه در اصل آن در شكند، بلكه نابينا واعمى هستند»! بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ. چرا كه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است: بازگشت زمين مرده به حيات در

ص: 313

فصل بهار، بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود.(1)

ج. كلمه «ادارك» در اصل «تدارك» بوده وتدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزى يكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود وچيزى از آن باقى نماند ودر اينجا معناى «تدارك علمشان در آخرت» اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش در باره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد وديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند بنابراين، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا، ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (نجم، 30).(2)

د. آيه بعد منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند: «كافران گفتند آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم باز هم از دل خاك بيرون فرستاده خواهيم شد»؟ وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَآباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ. سپس آنها مى افزايند: «اين وعده بى پايه اى است كه به ما وپدرانمان از پيش داده شده» وهرگز اثرى از آن نمايان نبوده ونيست لَقَدْوُعِدْنا هذا نَحْنُ وَآباؤُنا مِنْ قَبْلُ. «اينها همان افسانه هاى پيشينيان است»، اينها اوهام وخرافاتى بيش نيست إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.(3)

نكته ها

1. همۀ انبياء وعدۀ معاد را داده اند لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ(4)

2. مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است وآيه شريفه آن مراتب را مى فهماند ومى فرمايد كه مشركين در اعلا مرتبه آن محروميتند، پس معناى جمله بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الْآخِرَةِ اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده ومعناى جمله بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْها اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده وبه دلهاشان وارد شده، ليكن يقين بدان نيافته اند ودرباره آن در شكند وتصديقش نكرده اند ومعناى اينكه فرمود: بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند

ص: 314


1- نمونه ج 15 ص 527-526.
2- الميزان ج 15 ص 553.
3- نمونه ج 15 ص 528.
4- نور ج 8 ص 488.

واصولا مربوط به آنان نيست، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده ودر نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.(1)

3. كفار هم قرآن را افسانه مى دانند وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ هم قيامت را افسانه مى دانند. لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

آیه 69-75

اشاره

قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ في ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ (70) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (71) قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ (75)

ترجمه

بگو: «در روى زمين سير كنيد وببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد!» * از (تكذيب وانكار) آنان غمگين مباش وسينه ات از توطئه آنان تنگ نشود! * آنها مى گويند: «اين وعده (عذاب كه به ما مى دهيد) كى خواهد آمد اگر راست مى گوييد؟!» * بگو: «شايد پاره اى از آنچه درباره آن شتاب مى كنيد، نزديك ودر كنار شما باشد!» * مسلماًً پروردگار تو نسبت به مردم، فضل (ورحمت) دارد؛ ولى بيشترشان شكرگزار نيستند! * وپروردگارت آنچه را در سينه هايشان پنهان مى دارند وآنچه را آشكار مى كنند بخوبى مى داند! * وهيچ موجود پنهانى در آسمان وزمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين (در لوح محفوظ وعلم بى پايان پروردگار) ثبت است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم سير در زمين ودرس عبرت گرفتن از عاقبت مجرمان. محزون نبودن نسبت به كافران ودلتنگ نبودن به جهت

ص: 315


1- الميزان ج 15 ص 553.

نيرنگ آنها. تمسخر كفار نسبت به وعده عذاب در دنيا وقيامت. اميد پيامبر اكرم به بخشى از عذاب خداوند درباره آنان ومهلت دادن به گروه ديگر به جهت فضل الهى. آگاه بودن خداوند از كفر آنها در درون سينه هاشان.

ب. از آنجا كه بحث منطقى با چنين قوم لجوجى بيهوده بوده است، بعلاوه دلائل فراوانى براى معاد در آيات ديگر قرآن اقامه شده، بجاى اينكه دليلى براى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد وانذار مى كند. روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «بگو در روى زمين سير كنيد وآثار گذشتگان را ببينيد وبنگريد عاقبت كار مجرمان وگنهكاران به كجا رسيد»؟ قُلْ سِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

ج. آيه بعد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) را دلدارى داده مى گويد: از تكذيب آنها غمگين مباش وَلا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ واز توطئه هاى آنها نگران مباش، وسينه ات بخاطر آن تنگى نكند كه ما يار وياور توايم وَلا تَكُنْ فِى ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ. ولى اين منكران لجوج بجاى اينكه از اين هشدار پيامبر دلسوز ومهربان پند واندرز گيرند، باز در مقام استهزاء برآمده مى گويند اگر راست مى گوئيد اين وعده عذاب الهى، كى واقع خواهد شد؟! وَيَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. با اينكه مخاطب، پيامبر بود ولى مطلب را به صورت جمع مى آورند، بخاطر اينكه مؤمنان راستين نيز با پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين سخن همصدا بودند وطبعا آنها نيز مخاطبند.

در اينجا قرآن به پاسخ اين گفتار سخريه آميز آنها با لحنى كاملا واقع بينانه پرداخته مى گويد: «به آنها بگو شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك ودر كنار شما باشد»! قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِى تَسْتَعْجِلُونَ.(1)

د. در اينكه منظور از اين عذاب چه بوده ؟ بعضى مى گويند همان ضربه شديدى است كه بر پيكر اين مجرمان لجوج در جنگ بدر، نخستين پيكار مسلمانان با كفار وارد شد، هفتاد نفر از سردمداران آنها به خاك افتادند وهفتاد نفر اسير شدند.(2)

ه -. سپس به بيان اين واقعيت مى پردازد كه اگر خداوند در مجازات شما عجله نمى كند، به خاطر فضل ورحمتش بر شما است واگر تصور مى كنند تاخير مجازات آنها به خاطر آنست

ص: 316


1- نمونه ج 15 ص 532-530.
2- همان ص 532، مجمع البيان ج 7 ص 363.

كه خداوند از نيات سوء وانديشه هاى زشتى كه در سر مى پرورانند بى خبر است، اشتباه بزرگى است چرا كه «پروردگار تو آنچه را در سينه هاشان پنهان مى دارند وآنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند» وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَما يُعْلِنُونَ.

و. سپس مى افزايد: نه تنها خداوند، اسرار درون وبرون آنها را مى داند، بلكه علم او بقدرى وسيع وگسترده است كه «هيچ موجودى در آسمان وزمين، پنهان ومكتوم نيست مگر آنكه در كتاب آشكار (علم پروردگار) ثبت است» وَما مِنْ غائِبَةٍ فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتابٍ مُبِينٍ روشن است كه «غائبة» معنى وسيعى دارد كه هر آنچه را از حس ما پنهان است در بر مى گيرد، اعم از اعمال مخفى بندگان ونيات باطنى آنها ونيز اسرارى كه در پهنه آسمان وزمين نهفته است.(1)

ز. منظور از «كِتابٍ مُبِينٍ»، لوح محفوظ، همان صفحه علم بى پايان خدا است.(2)

نكته ها

1. دشمنان اسلام، دائما مشغول حيله وتوطئه هستند. يمكرون.(3)

2. جرم وتبهكارى عامل هلاكت جوامع پيشين است.(4)

3. عبرت گرفتن از سرنوشت مجرمان پيشين هشدار خداوند به منكران معاد است.(5)

4. علت حزن واندوه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله):

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد:

وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ (النمل، 70) ودر آيه ديگرى علت حزن پيامبر اكرم را بيان مى كند وآن كفر كفار بود مى فرمايد: وَمَنْ كَفَرَ فَلاَ يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ (لقمان، 23)

5. آنچه در سينه هاست؛ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ قبل از كارهاى علنى؛ مَا يُعْلِنُونَ آمده واين مى تواند به چند دليل باشد:

افكار ونيت هاى درونى، انگيزه كارهاى بيرونى است ولذا مقدم شده است.

ص: 317


1- نمونه ج 15 ص 534-533.
2- همان ص 534، مجمع البيان ج 7 ص 363.
3- همان ص 450، راهنما ج 13 ص 383.
4- راهنما ج 13 ص 381.
5- همان.

دانستن باطن افراد مهم تر از دانستن ظاهر آنان است.

علم خداوند به اهداف وافكار باطنى، براى منكران معاد تهديد بيشترى دارد.(1)

6. دنيا جاى كيفر كامل نيست. بَعْضُ الَّذِى تَسْتَعْجِلُونَ.

7. حرف (تاء) در كلمه «غائبة»، يا براى مبالغه است، نظير «علامة»، يعنى چيزهايى كه خيلى سرى ومخفى است ويا براى تانيث است به اعتبار آن كه كلمه ى «غائبة» صفت براى كلمه «اشياء» است كه محذوف است.(2)

8. نظير آيه 73 نمل، آيات ديگر است؛ 61 غافر، 38 يوسف، 6 يونس و 243 بقره.

9. آيه 74 نمل، نظير آيه 69 قصص است.

آیه 76-81

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَني إِسْرائيلَ أَكْثَرَ الَّذي هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْعَليمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ (80) وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81)

ترجمه

اين قرآن اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنان بيان مى كند؛ * ومايه هدايت ورحمت براى مؤمنان است! * پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داورى مى كند؛ واوست قادر دانا. * پس بر خدا توكّل كن، كه تو بر حقّ آشكار هستى! * مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ونمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند وپشت مى كنند فراخوانى! * ونيز نمى توانى كوران را از گمراهيشان برهانى؛ تو فقط ميتوانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند ودر برابر حق تسليمند!

ص: 318


1- نور ج 8 ص 450.
2- همان ص 452، راهنما ج 13 ص 390.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان قرآن پيرامون اختلاف بنى اسراييل قرآن عامل هدايت ورحمت براى مومنان، داورى خداوند ميان بنى اسراييل. لزوم توكل برخداوند عدم توانايى پيامبر بر هدايت كفار لجوج.

ب. در آيات گذشته روى سخن با مشركان بود ودر اينجا از كفار ديگر همچون يهود واختلافات آنها سخن مى گويد. نخست مى فرمايد «اين قرآن، اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند» إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِى إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ. بنى اسرائيل در مسائل زيادى با هم اختلاف داشتند، در مورد «مريم» و «عيسى» ودر مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده واينكه او چه كسى است ؟ قرآن آمد ودر اين زمينه حق مطلب را ادا كرد وگفت: مسيح عليه السلام خودش با صراحت خود را معرفى كرده كه من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده ومرا پيامبر قرار داده است: قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيًّا. (مريم، 30) ونيز روشن ساخت كه مسيح، تنها از مادر وبدون پدر تولد يافته واين امر محالى نيست، چرا كه خداوند آدم را بدون پدر ومادر وتنها از خاك آفريد إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ. (عمران، 59)

ج. از آنجا كه مبارزه با هر گونه اختلاف، مايه هدايت ورحمت است در آيه بعد به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: «قرآن، هدايت ورحمت است براى مؤمنان» وَإِنَّهُ لَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. در آيه بعد مى افزايد: «پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت به حكم خود داورى مى كند واو توانا ودانا است» إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ. در آيه بعد مى افزايد «بنابراين بر خداوند تكيه كن» فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ. «چرا كه تو بر حق آشكار هستى» إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ. در اينجا اين سؤال مطرح مى شود اگر قرآن حق آشكار است، پس چرا اينهمه با آن مخالفت مى كنند، آيات بعد در واقع جوابگوى اين سؤال است. مى گويد: اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند وسخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى كند جاى تعجب نيست «چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى»! إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى.(1)

ص: 319


1- نمونه ج 15 ص 538-537.
نكته ها

1. حل اختلافات فكرى وريشه دار، آن هم به دست پيامبرى كه درس نخوانده ومكتب نرفته، نشانه ى اعجاز وحقانيت قرآن است. إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ(1)

2. بيان حق از سوى خداوند براى رفع اختلافات فكرى هدايت ورحمتى است بزرگ. نكره بودن هداً ورحمةً دلالت بر عظمت دارد.(2)

3. در قضاوت، علاوه بر عدالت، علم وقدرت هم شرط است. يَقْضِى بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ.(3)

4. تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر چهار امر:

كلمه (على) به معناى استيلاء وتسلط است.

از اين رو در آياتى كه كلمه (على) بكار رفته اين معنا قابل استفاده است.

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر صراط مستقيم:... إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (الزخرف، 43)

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر حق:... إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (النمل، 79)

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر اخلاق عظيم: وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (القلم، 4)

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر بينه الهى: قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى... (الأنعام، 57)

5. مرگ وحيات در فرهنگ قرآن، هم به مرگ وحيات طبيعى ومادى گفته مى شودو هم به مرگ وحيات معنوى. قرآن، كسانى را كه تحت تاثير كلام حق قرار نمى گيرند، مرده مى داند إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى چنان كه مكرر مى فرمايد: شهدا را مرده ندانيد، آنان زنده وشادمانند وبه يكديگر نويد مى دهند واز رزق الهى كاميابند. بنابراين، زنده هاى سنگدل ولجوج، مرده اند وشهيدان كه از دنيا رفته اند زنده اند.

6. اگر شنونده سنگدل باشد، سخن حق از گوينده پاك وشايسته نيز در او اثرى ندارد. آرى، لامپ سوخته با اتصال به هيچ برقى روشن نمى شود. عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ - إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى.(4)

ص: 320


1- راهنما ج 13 ص 391، نور ج 8 ص 453.
2- راهنما ج 13 ص 394.
3- همان.
4- نور ج 8 ص 457-455.

آيه 80 و 81 نمل، نظير آيه 52 و 53 روم فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ و 40 زخرف است؛ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِى الْعُمْىَ وَمَنْ كَانَ فِى ضَلَالٍ مُبِينٍ.

آیه 82-85

اشاره

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتي وَ لَمْ تُحيطُوا بِها عِلْمًا أَمّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85)

ترجمه

و هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (ودر آستانه رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده اى را از زمين براى آنها خارج مى كنيم كه با آنان تكلّم مى كند (ومى گويد) كه مردم به آيات ما ايمان نمى آوردند. * (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امّتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم؛ وآنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند! * تا زمانى كه (به پاى حساب) مى آيند، (به آنان) مى گويد: «آيا آيات مرا تكذيب كرديد ودر صدد تحقيق برنيامديد؟! شما چه اعمالى انجام مى داديد؟!» * در اين هنگام، فرمان عذاب به خاطر ظلمشان بر آنها واقع مى شود وآنها سخنى ندارند كه بگويند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ظهور آيتى از خداوند وسخن گفتن اوبا مشركان. روزقيامت روز بازداشتن منكران قيامت از پراكنده شدن ومحاكمه خداوند نسبت به تكذيب كنندگان وسخن نگفتن آنان به جهت ظالم بودنشان.

ب. در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده وسرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد. مى گويد: «هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد وآنها در آستانه رستاخيز قرار مى گيرند، جنبنده اى را از زمين، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد وسخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان

ص: 321

نمى آورند» وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ.

ج. دابة الارض چيست ؟ در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد: 1 - گروهى آن را يك موجود جاندار وجنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند وبراى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات ومعجزات انبياء است. اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مى شود واز كفر وايمان سخن مى گويد ومنافقين را رسوا مى سازد وبر آنها علامت مى نهد. 2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانند، يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك وجنبنده وفعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين وعلامت گذارى آنها است، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى وخاتم سليمان با او است ومى دانيم عصاى موسى، رمز قدرت واعجاز وخاتم سليمان، رمز حكومت وسلطه الهى است وبه اين ترتيب او يك انسان قدرتمند وافشاگر است! ودر روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على عليه السلام تطبيق شده است.(1)

د. سپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: «به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم وآنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند» وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ.(2)

بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت وبازگشت گروهى از بدكاران ونيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز وقيامت باشد، تعبير به مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً (از هر جمعيتى، گروهى) صحيح نيست، زيرا در قيامت، همه محشور مى شوند، چنان كه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد: وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: «ما آنها را محشور مى كنيم واحدى را ترك نخواهيم كرد». شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات

ص: 322


1- نمونه ج 15 ص 551-547.
2- همان ص 548.

آينده نيز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى رسد كه آيات قبل وبعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مى كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد.(1)

«سرانجام، اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند وخداوند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد ودر صدد تحقيق از آن برنيامديد»؟! حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِى وَلَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً «و چه اعمالى انجام مى داديد» أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(2)

نكته ها

1. در قرآن براى زنده شدن در دنيا، نمونه هايى آمده است، از جمله در سوره بقره مى خوانيم: خداوند به گروهى فرمان مردن داد، سپس آنان را زنده كرد؛ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ (بقره، 243) يا در جاى ديگر مى فرمايد: ما شما را بعد از مرگ در همين دنيا زنده كرديم؛ ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ (بقره، 56) وبه حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: تو با اذن من مرده ها را زنده از قبر خارج مى كنى؛ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى (مائده، 110) ودرباره ى يكى از اولياى خدا مى فرمايد: او را براى صد سال ميرانديم وبعد از اين مدت او را زنده كرديم؛ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ. (بقره، 259) همچنين در روايات بسيارى وارد شده است كه قبل از قيامت، افرادى كه در ايمان يا كفر برجستگى دارند، به اراده ى خداوند زنده مى شوند وبا حاكميت اهل حق، براى مدتى زندگى مى كنند وسردمداران كفر، كيفر مى شوند.(3)

2. كفار در قيامت هم به جهت عقايدشان محاكمه مى شوند وهم به جهت اعمالشان.(4)

3. ظلم وگناه انسان باعث گرفتارى به عذاب الهى است. «با» در بما ظلمو مفيد سببيت است.(5)

ص: 323


1- الميزان ج 15 ص 623 - نمونه ج 15 ص 549.
2- نمونه ج 15 ص 549.
3- نور ج 8 ص 460.
4- راهنما ج 13 ص 409.
5- همان.

آیه 86-88

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86) وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ (87) وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88)

ترجمه

آيا نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم وروز را روشنى بخش ؟! در اين امور نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه ايمان مى آورند (وآماده قبول حقند). * و (به خاطر آوريد) روزى را كه در «صور» دميده مى شود وتمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند در وحشت فرو مى روند، جز كسانى كه خدا خواسته؛ وهمگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند! * كوه ها را مى بينى وآنها را ساكن وجامد مى پندارى، در حالى كه مانند ابر در حركتند؛ اين صنع وآفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده؛ او از كارهايى كه شما انجام مى دهيد مسلّماً آگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه هاى الهى در پديد آوردن شب به منظور استراحت وروشن قراردادن روز. (به منظور كار وتلاش) مردن مردم در نفخ صور اول وزنده شدن آنها با نفخ صور دوم. حركت كوهها در قيامت به طور آرام. متقن واستوار بودن مخلوقات.

ب. در اين آيات به مساله مبدء ومعاد ونشانه هاى قدرت وعظمت خداوند در عالم هستى وهمچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: «آيا آنها نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم» أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ. «و روز را روشنى بخش» وَالنَّهارَ مُبْصِراً. «در اين امور نشانه ها ودلائل روشنى است از قدرت وحكمت پروردگار براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

ج. آيه 87 به رستاخيز ومقدمات آن مى پردازد ومى گويد: «به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود وتمام كسانى كه در آسمان ها ودر زمين هستند در وحشت فرو

ص: 324

مى روند، جز كسانى كه خدا بخواهد وهمگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند» وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ.(1)

جمله إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ كه به صورت استثناء از اين ترس ووحشت عمومى ذكر شده اشاره به نيكان وپاكان، اعم از فرشتگان ومؤمنانى است كه در آسمانها وزمينند آنها در پرتو ايمان، آرامش مخصوصى دارند، نه نفخه اول صور آنها را متوحش مى سازد ونه نفخه آخر ودر آيات بعد نيز مى خوانيم كسانى كه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت وفزع آن روز در امن وامانند.(2)

د. آيه بعد اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده مى گويد: «كوه ها را مى بينى وآنها را ساكن وجامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند» وَتَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ. «اين صنع وآفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده» صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ «مسلّماً از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است» إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ.

نكته ها

1. اين تفاوت تعبير كه در بيان فائده شب وروز در آيه مشاهده مى شود كه در يك جا لِيَسْكُنُوا فِيهِ مى گويد ودر جاى ديگر «مبصرا»، ممكن است اشاره به اين باشد كه هدف اصلى شب سكونت وآرامش است، ولى هدف روشنايى روز ديدن نيست، بلكه ديدن ابزارى است براى رسيدن به مواهب حيات وبهره گيرى از آن. به هر حال اين آيه گرچه مستقيما سخن از توحيد وتدبير عالم هستى مى گويد ولى مى تواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد، چرا كه خواب همچون مرگ است وبيدارى همچون زندگى پس از مرگ.(3)

2. در روايات مى خوانيم: مسئول دميدن در صور، فرشته اى به نام اسرافيل است. در دعاى

ص: 325


1- نمونه ج 15 ص 565-563.
2- مجمع البيان ج 7 ص 370، نمونه ج 15 ص 566.
3- نمونه ج 15 ص 565-567.

ام داوود مى خوانيم: «اللهم صل على اسرافيل حامل عرشك وصاحب الصور».(1)

3. در آسمان ها همچون زمين موجوداتى با شعور وبا احساس زندگى مى كنند. تعبير (فزع) و (من) اين معنا را مى رساند.(2)

4. همۀ موجودات در برابر خداوند در قيامت ذليل وخاضع هستند. (دخور) به معناى ذلت وكوچكى است.(3)

5. در بينش الهى، هر چيزى در جاى خود متقن ومحكم است. أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ.(4)

آیه 89-93

اشاره

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرينَ (92) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ سَيُريكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (93)

ترجمه

كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت؛ وآنان از وحشت آن روز درامانند! * وآنها كه اعمال بدى انجام دهند، به صورت در آتش افكنده مى شوند؛ آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت ؟! * (بگو:) من مأمورم پروردگار اين شهر (مقدّس مكّه) را عبادت كنم، همان كسى كه اين شهر را حرمت بخشيده؛ در حالى كه همه چيز از آن اوست! ومن مأمورم كه از مسلمين باشم؛ * واينكه قرآن را تلاوت كنم! هر كس هدايت شود بسود خود هدايت شده؛ وهر كس گمراه گردد (زيانش متوجّه خود اوست؛) بگو: «من فقط از انذاركنندگانم!» * بگو: «حمد وستايش مخصوص ذات خداست؛ بزودى آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد؛ وپروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست!

ص: 326


1- نور ج 8 ص 464.
2- راهنما ج 13 ص 415.
3- همان.
4- راهنما ج 13 ص 417، نور ج 8 ص 466.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: در امان بودن مومنان واقعى در قيامت، عذاب براى تبه كاران، ماموريت پيامبر به پرستش پروردگار شهر مكه، تسليم بودن وتلاوت قرآن، اختصاص سود هدايت نسبت به هدايت يافتگان وزيان گمراهى نسبت به گمراهان. لزوم شكر الهى. نشان دادن خداوند آيات خود را به منكران وغافل نبودن او از اعمال آنان.

ب. در آيات گذشته سخنى از اعمال بندگان وآگاهى خداوند نسبت به آن در ميان بود ودر نخستين آيات مورد بحث سخن از پاداش عمل وايمنى آنها از فزع روز قيامت است. مى فرمايد: «كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت واز وحشت آن روز در امان خواهند بود» مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ. در اينكه منظور از «حسنه» چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند: بعضى آن را به كلمه توحيد و لا اله الا اللَّه وايمان به خدا تفسير كرده اند وبعضى آن را اشاره به ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام وائمه معصومين مى دانند.(1) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «الحسنة حبّنا اهل البيت والسيّئة بغضنا».(2)

ج. سپس به نقطه مقابل اين گروه پرداخته، مى گويد: كسانى كه «سيئه» وكار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند! وَمَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ وجز اين توقعى نمى توانند داشته باشند «آيا جزائى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت»؟! هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

د. «كبّت» از ماده «كبّ» در اصل به معنى افكندن چيزى به صورت بر زمين است وبنابراين ذكر «وجوه» (صورتها) در آيه فوق از باب تاكيد است.

ه -. سپس در سه آيه آخر اين سوره، روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) كرده وحقايقى را بازگو مى كند كه در واقع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو من وظائف خودم را انجام مى دهم، چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد وچه نياوريد. نخست

ص: 327


1- مجمع البيان ج 7 ص 371، نمونه ج 15 ص 572.
2- صافى 4 ص 78.

مى فرمايد: «من مامورم پروردگار اين شهر مقدس (شهر مكه) را عبادت كنم»! إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ.

و. آرى من مامورم «پروردگارى را عبادت كنم كه اين شهر را حرمت نهاده» الَّذِى حَرَّمَها. اما تصور نكنيد كه فقط اين سرزمين ملك خدا است بلكه «همه چيز در عالم هستى به او تعلق دارد» وَلَهُ كُلُّ شَىْءٍ ودومين دستور كه به من داده شده اين است: «من مامورم كه از مسلمين باشم» تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار ونه غير او وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. سپس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند: «من مامورم قرآن را تلاوت كنم» وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ وبه دنبال آن اضافه مى كند: تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من ويا از آن بالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد، نه «هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده» فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ. «و هر كس گمراه شود، وزر ووبالش به گردن خود او است، بگو من فقط از انذار كنندگان وبيم دهندگانم» وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ.

ز. سرانجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اينهمه نعمت هاى بزرگ مخصوصا نعمت هدايت حمد وستايش كند مى فرمايد: «بگو حمد براى خدا است» وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ. «به زودى خداوند آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد» سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها. اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان وپيشرفت علم ودانش وخرد آدمى، هر روز پرده از آيات جديد واسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود وروز به روز به عظمت قدرت وعمق حكمت پروردگار آشناتر مى شويد واين ارائه آيات هرگز قطع نمى شود ودر طول عمر بشر هم چنان ادامه دارد. بدانيد «پروردگار شما هرگز از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست» وَما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. جمله وَما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ كه عينا - يا با كمى تفاوت - در نه مورد از قرآن مجيد تكرار شده جمله اى است كوتاه وتهديدى است پر معنا وهشدارى است به همه انسان ها.(1)

ص: 328


1- نمونه ج 15 ص 576-573.
نكته ها

1. در آيه 87 فرمود بعد از نفخه ى صور همه در هراسند، جز آن كس را كه خداوند بخواهد. در آيه 89 مى فرمايد: خداوند كسانى را از هراس وفزع در امان قرار مى دهد كه نيكى را با خود به صحنه قيامت بياورد.

2. نيكى ها را قبل از منكرات مطرح كنيم. مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ سپس مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ.

3. تشويق وتهديد، در كنار هم موثرند. مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ - مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ.(1)

4. پاداش الهى برتر از كار ماست. پاداش بعضى از كارها دو برابر است، الضعف (سبأ، 37) وبعضى چند برابر اضعافا (بقره، 245) بعضى ده برابر فله عشر (انعام، 160) تا هفتصد برابر وبيشتر، كه «خير منها» همه ى آنها را شامل مى شود.

5. روزى كه مكه به دست مسلمين فتح شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد كعبه شدند وبت ها را شكستند وآنگاه در آستانه ى در كعبه فرمودند: ان الله قد حرم مكه خداوند از روز اول تا قيامت مكه را محترم شمرده است.

6. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بايد صلابت وقاطعيت خود را به مردم اعلام كند وبگويد: شما ايمان بياوريد يا نياوريد، من راه خود را ادامه خواهم داد. «اُمرتُ - واُمرتُ».(2)

7. نظير آيه 92 نمل آيه 15 اسراء است:

مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً

البته آيه 15 اسراء توضيح بيشترى دارد.

8. چرا بايد خداوند متعال را حمد وستايش كرد پاسخ: براى اين كه:

خداوند آفريدگار زمين وآسمان است؛ الحمد لله الذى خلق السموات والارض. (انعام، 1)

او آفريدگار ظلمت ونور است؛ وجعل الظلمات والنور. (انعام، 1)

خداوند براى هدايت بشر قرآن را نازل فرمود؛ الحمد لله الذى أنزل على عبده الكتاب. (كهف، 1)

ص: 329


1- نور ج 8 ص 467.
2- همان.

خداوند ما را از دست ستمگران نجات داد؛ الحمد لله الذى نجّانا من القوم الظالمين. (مومنون، 28)

خداوند ستمگران را ريشه كن ساخت؛ فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله ربّ العالمين. (انعام، 45)

خداوند جهان هستى را تربيت مى كند وهر موجودى را به كمال لايق خود مى رساند؛ الحمد لله ربّ العالمين.

خداوند نشانه هاى خود را به مردم نشان داد؛ وقل الحمد لله سيريكم ءاياته فتعرفونها. (نمل، 93)

9. نظير آيه 93 نمل: وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ آيه 53 فصلت است:

سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الْآفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ با اين تفاوت كه آيه نخست به صورت اجمال وآيه دوم به صورت تفصيل بيان شده است.

10. نظير آيه 93 نمل: وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ آيه 42 ابراهيم است:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ

ص: 330

سوره قصص

اشاره

ص: 331

ص: 332

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (4) وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طسم! * اينها از آيات كتاب مبين است! * ما از داستان موسى وفرعون بحقّ بر تو مى خوانيم، براى گروهى كه (طالب حقّند و) ايمان مى آورند! * فرعون در زمين برترى جويى كرد واهل آن را به گروه هاى مختلفى تقسيم نمود؛ گروهى را به ضعف وناتوانى مى كشاند، پسرانشان را سر مى بريد وزنانشان را (براى كنيزى وخدمت) زنده نگه مى داشت؛ او به يقين از مفسدان بود! * ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم وآنان را پيشوايان ووارثان روى زمين قرار دهيم! * وحكومتشان را در زمين پابرجا سازيم؛ وبه فرعون وهامان ولشكريانشان، آنچه را از آنها [= بنى اسرائيل] بيم داشتند نشان دهيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، تلاوت بخشى از گزارش موسى عليه السلام وفرعون براى مومنان، برترى جويى فرعون در زمين وفساد او، اراده خداوند بر حاكميت مستضعفان ونشان دادن قدرت خود بر فرعونيان.

ب. خداوند متعال در اين سوره به مومنان وعده مى دهد كه به زودى بر آنان منت نهاده وپيشوايان مردم قرارشان مى دهد ودر زمين مكنتشان مى دهد. به همين منظور براى اين مؤمنين اين قسمت از داستان موسى وفرعون را خاطرنشان مى سازد كه موسى را در شرايطى خلق كرد كه فرعون در اوج قدرت بود وپسر بچه هايشان را مى كشت وزنانشان را زنده مى گذاشت، آرى خداوند در چنين شرايطى موسى را آفريد ومهم تر آنكه او را در دامن

ص: 333

دشمنش يعنى خود فرعون پرورش داد، تا وقتى كه به حد رشد رسيد، آن گاه او را از شر فرعون نجات داد واز بين فرعونيان به سوى مدين روانه اش نمود وپس از مدتى به عنوان رسالت دوباره به سوى ايشان بر گردانيد، با معجزاتى آشكار تا آنكه فرعون ولشكريانش تا آخرين نفر را غرق كرده وبنى اسرائيل را وارث آنان نمود وتورات را بر موسى نازل فرمود وعين همين سنت را در ميان مؤمنين به اسلام جارى خواهد كرد وايشان را به ملك وعزت وسلطنت خواهد رسانيد ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دوباره به وطن باز خواهد گردانيد.(1)

ج. گويا مراد از اينكه فرمود: «فرعون اهل زمين را شيعه شيعه كرد»، اين باشد كه اهل زمين را - كه گويا منظور از آنان اهل مصر باشد والف ولام در «الارض» براى عهد بوده باشد - از راه القاى اختلاف وتفرقه افكنى دسته دسته كرد، تا كلمه آنان متفق نشود ويك دل ويك جهت نباشند، تا نتوانند بر او بشورند وعليه او قيام نموده وامور را بر او دگرگون سازند، آن طور كه عادت همه ملوك است، كه چون مى خواهند قدرت خود را گسترش داده وسلطنت خود را تقويت كنند، اين نقشه را به كار مى برند.(2)

د. كلمه «مّن» - به طورى كه از كلام راغب استفاده مى شود - در اصل به معناى ثقل وسنگينى بوده واز همين جهت واحد وزن را هم در سابق «من» مى گفتند ومنت به معناى نعمت سنگين است وفلانى بر فلانى منت نهاد معنايش اين است كه: او را از نعمت، گرانبار كرد واين كلمه به دو نحو استعمال مى شود، يكى منت عملى مانند آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا ودوم منت زبانى، مانند آيه يمُنُّونَ عَلَيك أَنْ أَسْلَمُوا بر تو منت مى نهند كه مسلمان شده اند واين از جمله كارهاى زشت است، مگر در صورت كفران نعمت.(3)

ه -. آيه شريفه 4 نقشه اى را كه فرعون براى بنى اسرائيل در سر مى پروراند تصوير نموده است وآن نقشه اين بود كه از بنى اسرائيل حتى يك نفر را در روى زمين باقى نگذارد، البته اين ظاهر امر بود واما در باطن امر اراده الهى به اين تعلق گرفته بود كه آنان را از ظلم وى نجات دهد، آرى اراده الهى چنين بود كه تمامى آن اسباب ونقشه هايى را كه عليه بنى اسرائيل

ص: 334


1- الميزان ج 16 ص 6.
2- همان، ص 9.
3- همان، ص 10.

جريان مى يافت، همه را به نفع آنان گرداند وآنچه به نفع آل فرعون جريان مى يافت به ضرر آنان تمامش كند، آرى خدا حكم مى كند وكسى هم نيست كه حكمش را به تاخير اندازد.(1)

و. «كتاب مبين» در بعضى از آيات قرآن مانند آيه 61 سوره يونس وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِك وَلا أَكبَرَ إِلَّا فِى كتابٍ مُبِينٍ وآيه 6 سوره هود كلٌّ فِى كتابٍ مُبِينٍ به معنى «لوح محفوظ» تفسير شده، ولى در آيه مورد بحث به قرينه ذكر «آيات» وهمچنين جمله نَتْلُوا عَلَيك كه در آيه بعد مى آيد به معنى قرآن است.(2)

ز. وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيعاً، فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد: «قبطيان» كه بوميان آن سرزمين بودند وتمام وسائل رفاهى وكاخها وثروتها وپستهاى حكومت در اختيار آنان بود. و «سبطيان» يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان وغلامان وكنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.(3)

ح. يسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيسْتَحْيى نِساءَهُمْ. او دستور داده بود كه درست بنگرند فرزندانى كه از بنى اسرائيل متولد مى شوند اگر پسر باشند آنها را از دم تيغ بگذرانند! واگر دختر باشند براى خدمتكارى وكنيزى زنده نگه دارند! راستى او با اين عملش چه مى خواست انجام بدهد؟ معروف اين است كه او در خواب ديده بود شعله آتشى از سوى بيت المقدس برخاسته وتمام خانه هاى مصر را فرا گرفت، خانه هاى قبطيان را سوخت ولى خانه هاى بنى اسرائيل سالم ماند! او از آگاهان ومعبران خواب توضيح خواست، گفتند: از اين سرزمين بيت المقدس مردى خروج مى كند كه هلاكت مصر وحكومت فراعنه به دست او است! ونيز نقل كرده اند كه بعضى از كاهنان به او گفتند پسرى در بنى اسرائيل متولد مى شود كه حكومت تو را بر باد خواهد داد! وسرانجام همين امر سبب شد كه فرعون تصميم به كشتن نوزادان پسر از بنى اسرائيل را بگيرد. اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه پيامبران پيشين بشارت ظهور موسى وويژگيهاى او را داده بودند وفرعونيان با آگاهى از اين امر بيمناك بودند ودر مقام مبارزه برآمدند.

ص: 335


1- همان، ص 12.
2- نمونه ج 16 ص 9
3- نمونه ج 16 ص 11

ط. در اين آيه 4 و 5 خداوند پرده از روى اراده ومشيت خود در مورد مستضعفان برداشته وپنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند وارتباط نزديك دارند. نخست اينكه ما مى خواهيم آنها را مشمول نعمتهاى خود كنيم وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ.... ديگر اينكه ما مى خواهيم آنها را پيشوايان نمائيم نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً. سوم اينكه ما مى خواهيم آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهيم وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. چهارم اينكه ما حكومت قوى وپا بر جا به آنها مى دهيم وَنُمَكنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وبالآخره پنجم اينكه آنچه را دشمنانشان از آن بيم داشتند وتمام نيروهاى خود را بر ضد آن بسيج كرده بودند به آنها نشان دهيم؛ وَنُرِى فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يحْذَرُونَ.(1)

ى. مرحوم طبرسى در ذيل جمله ما كانوا يحذرون گويد: فرعون 400 سال زندگى كرد لكن سلطنت او از بين رفت وبه هلاكت رسيد.(2)

ك. واژه «مستضعف» از ماده «ضعف» است، اما چون به باب استفعال برده شده به معنى كسى است كه او را به ضعف كشانده اند ودر بند وزنجير كرده اند. به تعبير ديگر «مستضعف» كسى نيست كه ضعيف وناتوان وفاقد قدرت ونيرو باشد، مستضعف كسى است كه نيروهاى بالفعل وبالقوه دارد، اما از ناحيه ظالمان وجباران سخت در فشار قرار گرفته، ولى با اين حال در برابر بند وزنجير كه بر دست وپاى او نهاده اند ساكت وتسليم نيست، پيوسته تلاش مى كند، تا زنجيرها را بشكند وآزاد شود، خداوند به چنين گروهى وعده يارى وحكومت در زمين داده است، نه افراد بى دست وپا وجبان وترسو كه حتى حاضر نيستند فريادى بكشند، تا چه رسد به اينكه پا در ميدان مبارزه بگذارند وقربانى دهند.

نكته ها

1. تعبير به «من» كه به اصطلاح «تبعيضيه» است اشاره به اين نكته مى باشد كه آنچه در اينجا آمده گوشه اى از اين داستان پرماجرا است كه بيان آن تناسب وضرورت داشته است.(3)

2. تعبير «بالحق» اشاره به اين است كه آنچه در اينجا آمده خالى از هر گونه خرافات

ص: 336


1- نمونه ج 16 ص 16-12
2- مجمع البيان ج 7 ص 375.
3- نمونه ج 16 ص 10.

واباطيل واساطير ومطالب غير واقعى است.(1)

3. تعبير «يذبح» كه از ماده «ذبح» است نشان مى دهد رفتار فرعونيان با بنى اسرائيل همچون رفتار با گوسفندان وچهارپايان بود واين انسانهاى بى گناه را همچون حيوانات سر مى بريدند.(2)

4. آيات فوق، هرگز سخن از يك برنامه موضعى وخصوصى مربوط به بنى اسرائيل نمى گويد، بلكه بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار وقرون وهمه اقوام وجمعيتها. اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل وايمان بر كفر. فعل مضارع (نريد) مفيد استمرار است. نمونه اى از تحقق اين مشيت الهى، حكومت بنى اسرائيل وزوال حكومت فرعونيان بود ونمونه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ويارانش بعد از ظهور اسلام بود ونمونه «گسترده تر» آن ظهور حكومت حق وعدالت در تمام كره زمين بوسيله «مهدى» ارواحنا له الفداء است. اميرالمومنين مى فرمايند: لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها وتلى عقيب ذلك و نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ؛ (3) دنيا پس از چموشى وسركشى - همچون شترى كه از دادن شير به دوشنده اش خوددارى مى كند وبراى بچه اش نگه مى دارد - به ما روى مى آورد؛ سپس آيه وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ را تلاوت فرمود.(4)

5. تفرقه، مقدّمه ى ذلّت پذيرى است. ابتدا مردم گروه گروه ومتفرّق مى شوند سپس به استضعاف كشيده مى شوند؛ «شِيعاً - يسْتَضْعِفُ».

6. اعمال خلاف كارگزاران، به پاى حاكم نيز حساب مى شود. در اين آيات تمام جنايات ياران فرعون، به شخص او نيز نسبت داده شد؛ «جَعَلَ... يسْتَضْعِفُ... يذَبِّحُ».(5)

7. مسئله حاكميت مستضعفان بر زمين، با عبارات وبيان هاى مختلفى در قرآن آمده است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ. (نور، 55)

وَلَقَدْ أَهْلَكنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكمْ لَمَّا ظَلَمُوا... ثُمَّ جَعَلْناكمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ. (نور، 55)

ص: 337


1- همان.
2- همان.
3- مجمع البيان ج 7 ص 375، صافى 4 ص 80، نمونه ج 16 ص 17؛ نهج البلاغه، كلمات قصار، 209
4- صافى 4 ص 81، نمونه ج 16 ص 17
5- نور ج 9 ص 16

أَنَّ الْأَرْضَ يرِثُها عِبادِى الصَّالِحُونَ. (انبياء، 105)

وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَهَا. (اعراف، 137)

لَنُهْلِكنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكنَنَّكمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ (ابراهيم، 13-14).(1)

8. آيه 6 قصص وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَنُرِى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يحْذَرُونَ به طور روشن تر در آيه 90 يونس بيان شده است:

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ

آیه 7-9

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9)

ترجمه

ما به مادر موسى الهام كرديم كه: «او را شير ده؛ وهنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن؛ ونترس وغمگين مباش، كه ما او را به تو باز مى گردانيم واو را از رسولان قرار مى دهيم!» * (هنگامى كه مادر بفرمان خدا او را به دريا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان ومايه اندوهشان گردد! مسلّماً فرعون وهامان ولشكريانشان خطاكار بودند.! * همسر فرعون (چون ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت: «نور چشم من وتوست! او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد، يا او را بعنوان پسر خود برگزينيم!» وآنها نمى فهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مى پرورانند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وحى الهى به مادر موسى پيرامون انداختن فرزندش به دريا وبشارت برگرداندن آن ورسالت او. اشتباه فرعون وهامان

ص: 338


1- نور ج 9 ص 17

ولشگريان او وبرحذر داشتن همسر فرعون شوهرش را از قتل كودك.

ب. وَقالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَينٍ لِى وَلَك لا تَقْتُلُوه اين آيه شريفه شفاعت همسر فرعون را حكايت مى كند كه - در هنگام گرفتن موسى از آب مى گويد: قُرَّتُ عَينٍ لِى وَلَك يعنى اين كودك نور چشم من وتو است. «لا تقتلوه - او را نكشيد» در اين جمله خطاب به عموم مى كند، چون افرادى كه در كشتن اطفال به عنوان سبب، مباشر، آمر ومامور شركت داشته اند، بسيار بوده اند وهمانا همسر فرعون كلام مزبور را، به خاطر اين كه خداوند محبت موسى را در قلب وى افكنده بود، گفت ولذا ديگر اختيارى در كف او نماند وچاره اى نيافت جز اينكه نخست بلا وكشتن را از او بگرداند وسپس پيشنهاد فرزندى او را بكند، كه خداى تعالى در جاى ديگر اين جريان را يكى از منت هايى دانسته كه به موسى كرده است، فرموده: وَأَلْقَيتُ عَلَيك مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلى عَينِى (طه، 39).(1)

ج. تعبير به آل فرعون نشان مى دهد كه نه يك نفر بلكه گروهى از فرعونيان براى گرفتن صندوق از آب شركت كردند واين شاهد بر آن است كه چنين انتظارى را داشتند ودر پايان آيه اضافه مى كند: «مسلما فرعون وهامان ولشكريان آن دو خطاكار بودند» إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ. آنها در همه چيز خطاكار بودند، چه خطايى از اين برتر كه راه حق وعدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم وجور وشرك بنا نموده بودند؟ وچه خطايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا كليم الله را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد وگفت: بگيريد واين دشمنتان را پرورش دهيد وبزرگ كنيد!(2)

د. داستان ولادت حضرت موسى عليه السلام

دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن «نوزادان پسر» از بنى اسرائيل ترتيب داده بود وحتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائيل بودند. در اين ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى دوستى داشت (حمل موسى مخفيانه صورت گرفت وچندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوستش

ص: 339


1- الميزان ج 16 ص 12
2- همان، نمونه ج 16 ص 28

فرستاد وگفت: ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم وامروز به محبت ودوستى تو نيازمندم. هنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد ومحبت موسى در اعماق قلب او فرو نشست.

زن قابله به مادر موسى گفت: من در نظر داشتم قضيه تولد اين نوزاد را به دستگاه حكومت خبر دهم، تا جلادان بيايند واين پسر را به قتل رسانند (و من جايزه خود را بگيرم) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم! حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن، من فكر مى كنم دشمن نهايى ما سرانجام او باشد!.

قابله از خانه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند وتصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آن چنان كه نمى دانست چه كند؟ در ميان اين وحشت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد ودر تنور انداخت، مامورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت: او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند وبيرون رفتند. مادر موسى به هوش آمد وبه خواهر موسى گفت نوزاد كجا است ؟ او اظهار بى اطلاعى كرد، ناگهان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خداوند آتش را براى او برد وسلام كرده است (همان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد وسالم ساخت) دست كرد ونوزادش را سالم بيرون آورد. اما باز مادر در امان نبود، چرا كه ماموران چپ وراست در حركت وجستجو بودند وشنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود.

در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد. اين يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود وتصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند ونوزاد خويش را به نيل بسپارد!.

به سراغ يك نجار مصرى آمد (نجارى كه نيز او از قبطيان وفرعونيان بود!) از او

ص: 340

درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد. نجار گفت: با اين اوصاف كه مى گويى صندوق را براى چه مى خواهى ؟! مادرى كه زبانش عادت به دروغ نداشت نتوانست در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم، نوزاد پسرى دارم ومى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم.

اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحشتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد(1) ، تنها با دست اشاره مى كرد ومى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك نحو سخريه واستهزاء برداشت كردند او را زدند وبيرون كردند.

هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت، اين ماجرا تكرار شد ودر نتيجه فهميد در اينجا يك سر الهى نهفته است، صندوق را ساخت وبه مادر موسى تحويل داد. شايد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت وآخرين شير را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت وآن را روى امواج نهاد. امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده، مادر در كنار ايستاده بود واين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده وروى امواج حركت مى كند، اگر لطف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد وهمه چيز فاش مى شد!.

هيچكس نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى آن شاعره فارسى زبان تا حدودى اين صحنه را در اشعار زيبا وبا روحش مجسم ساخته است، مى گويد:

مادر موسى چو موسى را به نيل *** در فكند از گفته رب جليل

خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه گفت كاى فرزند خرد بى گناه!

گر فراموشت كند لطف خداى چون رهى زين كشتى بى ناخداى!

وحى آمد كاين چه فكر باطل است! رهرو ما اينك اندر منزل است!

ص: 341


1- مجمع البيان ج 7 ص 378.

ما گرفتيم آنچه را انداختى! *** دست حق را ديدى و نشناختى!

سطح آب از گاهوارش خوشتر است دايه اش سيلاب و موجش مادر است!

رودها از خود نه طغيان مى كنند آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند!

ما به دريا حكم طوفان مى دهيم ما به سيل و موج فرمان مى دهيم!

نقش هستى نقشى از ايوان ما است خاك و باد و آب سرگردان ما است

به كه برگردى به ما بسپاريش كى تو از ما دوستر مى داريش ؟!

نكته ها

1. قدرت نمايى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند وجبارى را نابود كند لشكريان آسمان وزمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد. قدرت نمايى اين است كه خود آن جباران مستكبر را مامور نابودى خودشان سازد.(1)

2. در اين آيه نسبت به مادر حضرت موسى، دو امر، دو نهى ودو بشارت آمده است: دو امر: أَرْضِعِيهِ... فَأَلْقِيهِ، دو نهى: لا تَخافِى... لا تَحْزَنِى، دو بشارت: رَادُّوهُ... جاعِلُوهُ.

3. مادر موسى عليه السلام هيچ چيزى از وسائل مادى نداشت فقط تكيه گاه او خداوند بود از اين رو خداوند به او فرمود تو ناراحت نباش لا تحزنى اما فرعون از همه ى امكانات مادى برخوردار بود ولكن به خداوند اعتماد نكرد ودر برابر او به مبارزه بر خواست خداوند به او فرمود تو ناراحت باش؛ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيكونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً.

4. مادر موسى از مقام بالاى معنوى برخوردار بود وبه همين جهت خداوند به وسيلۀ وحى او را دربارۀ فرزندش راهنمايى كرد.(2)

5. آنچه در راه خداوند داده شود، به بهترين وجه باز مى گردد؛ فَأَلْقِيهِ... رَادُّوهُ... جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (مادر موسى به فرمان خداوند فرزندش را رها كرد، خداوند هم او را برگرداند

وهم به مقام نبوّت رساند).

ص: 342


1- نمونه ج 16 ص 30-23
2- راهنما ج 16 ص 444.

6. فرعون واسطه نجات موسى از دريا شد وسرانجام به دست او در همان دريا غرق گرديد؛ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيكونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَناً (آرى، خدا مى تواند نوزاد بى دست وپا را در دريا حفظ كند، ولى انسان صاحب دست وپا را غرق سازد).

7. از نهى از منكر زبانى، غفلت نورزيم كه بسيار كارساز است. لا تَقْتُلُوهُ (زن فرعون با گفتن لا تَقْتُلُوهُ از كشته شدن موسى جلوگيرى كرد، چنان كه يكى از برادران يوسف با گفتن لا تَقْتُلُوا يوسُفَ از كشته شدن يوسف جلوگيرى كرد).(1)

آیه 10-13

اشاره

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغًا إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ ِلأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)

ترجمه

(سرانجام) قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش) تهى گشت؛ واگر دل او را (بوسيله ايمان واميد) محكم نكرده بوديم، نزديك بود مطلب را افشا كند * و (مادر موسى) به خواهر او گفت: «وضع حال او را پيگيرى كن!» او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد در حالى كه آنان بى خبر بودند * ما همه زنان شيرده را از پيش بر او حرام كرديم (تا تنها به آغوش مادر بازگردد)؛ وخواهرش (كه بيتابى مأموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت: «آيا شما را به خانواده اى راهنمايى كنم كه مى توانند اين نوزاد را براى شما كفالت كنند وخيرخواه او باشند؟!» * ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود وغمگين نباشد وبداند كه وعده الهى حق است؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند.

ص: 343


1- نور ج 9 ص 22-19
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهى شدن قلب مادر موسى جز ياد فرزندش. لطف خاص خداوند به مادر موسى در محكم ساختن قلب او. خواهر موسى در تعقيب برادرش وراهنمايى وخيرخواهى براى سرپرستى برادرش. بازگرداندن موسى به مادرش وتحقق وعده الهى.

ب. كلمه «حرمنا» از تحريم است، كه در اين آيه به معناى حرام شرعى نيست، بلكه به معناى تحريم تكوينى است ومعنايش اين است كه: ما او را طورى كرديم كه از احدى پستان قبول نكرد واز مكيدن پستان زنان امتناع ورزيد.(1)

ج. در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان مجسم شده است: مادر موسى عليه السلام فرزندش را به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت، جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود. نزديك بود فرياد كشد واسرار درون دل خود را برون افكند. اما لطف الهى به سراغ او آمد وچنان كه قرآن گويد: «قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فرزندش تهى گشت واگر ما قلب او را با نور ايمان واميد محكم نكرده بوديم، نزديك بود اين مطلب را افشا كند.»

د. «فارغ» به معنى خالى است ودر اينجا منظور خالى از همه چيز جز از ياد موسى است اين كاملا طبيعى است كه مادرى كه نوزاد خود را با اين صورت از خود جدا كند، همه چيز را جز نوزادش فراموش نمايد وآن چنان هوش از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خطراتى كه خود وفرزندش را تهديد مى كند فرياد كشد واسرار درون دل را فاش سازد. اما خداوندى كه اين ماموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را آن چنان استحكام مى بخشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد وبداند كودكش در دست خدا است، سرانجام به او باز مى گردد وپيامبر مى شود!

ه -. «ربطنا» از ماده «ربط» در اصل به معنى بستن حيوان يا مانند آن به جايى است تا مطمئنا در جاى خود محفوظ بماند ولذا محل اين گونه حيوانات را «رباط» مى گويند وسپس به معنى وسيعترى كه همان حفظ وتقويت واستحكام بخشيدن است آمده است.(2)

ص: 344


1- الميزان ج 16 ص 15
2- نمونه ج 16 ص 33-32

و. «قصيه» از ماده «قص» (بر وزن نص) به معنى جستجو از آثار چيزى است واينكه «قصه» را قصه مى گويند به خاطر اين است كه پى گيرى از اخبار وحوادث گوناگون در آن مى شود(1) وپى گيرى از جنايتكار را در مواخذه كردن قصاص گويند. خواهر موسى دستور مادر را انجام داد واز فاصله قابل ملاحظه اى به جستجو پرداخت «و او را از دور ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب مى گيرند وموسى را از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند» فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ. «اما آنها از وضع اين خواهر بيخبر بودند» وَهُمْ لا يشْعُرُونَ.(2)

ز. در بعضى از روايات آمده است كه وقتى موسى پستان اين مادر را قبول كرد هامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى! چرا در ميان اينهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت ؟ گفت اى پادشاه! به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم وشيرم بسيار شيرين است، تا كنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگر اينكه پستان مرا پذيرفته است! حاضران اين سخن را تصديق كردند وهر كدام هديه وتحفه گرانقيمتى به او دادند!.(3) در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «سه روز بيشتر طول نكشيد كه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند»! بعضى گفته اند اين تحريم تكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نمى خواست از شيرهايى كه آلوده به حرام، آلوده به اموال دزدى وجنايت ورشوه وغصب حقوق ديگران است اين پيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكى ها قيام كند وبا ناپاكان بستيزد.

ح. در اينجا سؤالى مطرح است وآن اينكه: آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه او را شير دهد ودر خلال اين كار، همه روز يا گاه بگاه، كودك را به دربار فرعون بياورد تا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند ويا كودك را در دربار نگه داشتند ومادر موسى در فواصل معين مى آمد وبه او شير مى داد؟ دليل روشنى بر هيچيك از اين دو احتمال نداريم اما احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.(4)

ص: 345


1- مجمع البيان ج 7 ص 379
2- نمونه ج 16 ص 33
3- تفسير كبير ج 24 ص 231.
4- نور الثقلين، ج 4 ص 116؛ نمونه ج 16 ص 36-35
نكته ها

1. تعبير لِتَكونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ در مورد مادر موسى در صورتى كه بايد بفرمايد: من المؤمنات شايد بدين جهت باشد كه مادر موسى به جهت ايمان قوى وفداكارى جزء مردان روزگار است، نظير اين تعبير درباره مريم آمده است: كانت من القانتين وشايد هم اين تعبير از باب تغليب باشد.

2. دايگان به كاخ فرعون براى شيردادن به موسى احضار شدند. ليكن موسى به ارادۀ الهى از شير خوردن آنها ممنوع شده بود.(1)

3. در برابر دشمن بايد زيرك بود. (خواهر موسى، نامى از مادر به ميان نياورد ونگفت: على امه، بلكه آن را به صورت ناشناس ذكر كرد). عَلى أَهْلِ بَيتٍ.

4. مادر به واسطه ارتباط عميق با فرزند، بيشترين نقش را در زندگى او دارد. إِلى أُمِّهِ (در اينجا نامى از پدر موسى به ميان نيامده است).(2)

ص: 346


1- راهنما ج 13 ص 452.
2- نور ج 9 ص 27-24

آیه 14-17

اشاره

وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيرًا لِلْمُجْرِمينَ (17)

ترجمه

و هنگامى كه (موسى) نيرومند وكامل شد، حكمت ودانش به او داديم؛ واين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم! * او به هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ ونزاع مشغولند؛ يكى از پيروان او بود (و از بنى اسرائيل) وديگرى از دشمنانش، آن كه از پيروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود؛ موسى مشت محكمى بر سينه او زد وكار او را ساخت (و بر زمين افتاد ومرد)؛ موسى گفت: «اين (نزاع شما) از عمل شيطان بود، كه او دشمن وگمراه كننده آشكارى است» * (سپس) عرض كرد: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم؛ مرا ببخش!» خداوند او را بخشيد، كه او غفور ورحيم است! * عرض كرد: «پروردگارا! بشكرانه نعمتى كه به من دادى، هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعطاء حكمت ودانش به موسى عليه السلام بعد از رسيدن به سن كمال ورشد. ورود موسى به شهر ونجات پيرو خويش، طلب آمرزش موسى به خاطر ترك اولى، حمايت نكردن از مجرمان، به جهت نعمت الهى بر او.

ب. در اينجا با سومين بخش از سرگذشت پر ماجراى موسى عليه السلام روبرو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او وپيش از آنكه از «مصر» به «مدين» برود. نخست مى گويد: «هنگامى كه موسى نيرومند وكامل شد، حكمت ودانش به او داديم واين گونه نيكوكاران را جزا وپاداش مى دهيم» وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوى آتَيناهُ حُكماً وَعِلْماً وَكذلِك نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ.

ص: 347

ج. «اشد» از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است، و «استوى» از ماده «استواء» به معنى كمال خلقت واعتدال آن است. در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند «بلوغ اشد» آن است كه انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد كمال برسد كه غالبا در سن 18 سالگى است و «استواء» همان اعتدال واستقرار در امر حيات وزندگى است كه غالبا بعد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى شود. بعضى ديگر «بلوغ اشد» را به معنى كمال جسمى و «استواء» را به معنى كمال عقلى وفكرى دانسته اند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بلوغ اشد سن 18 سالگى است واستواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد.

د. فرق ميان «حكم» و «علم» ممكن است اين باشد كه «حكم» اشاره به عقل وفهم وقدرت بر داورى صحيح است و «علم» به معنى آگاهى ودانشى است كه جهل با آن همراه نباشد.

ه -. تعبير كذلِك نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ به خوبى نشان مى دهد كه موسى عليه السلام به خاطر تقواى الهيش وبه خاطر اعمال نيك وپاكش، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم وحكمت به او بدهد وروشن است كه منظور از اين علم وحكمت، وحى ونبوت نيست، زيرا موسى آن روز با زمان وحى ونبوت فاصله زيادى داشت. بلكه منظور همان آگاهى وروشن بينى وقدرت بر قضاوت صحيح است.

و. حضرت موسى عليه السلام در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها. اين شهر كدام شهر بوده ؟ روشن نيست، اما به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است.(1) ترديدى نيست در اينكه آن شهرى كه موسى بى خبر اهل آن وارد آن شد همان شهر مصر بوده وتا آن روز داخل مصر نشده بود، چون نزد فرعون زندگى مى كرده واز آن استفاده مى شود كه قصر فرعون در خارج شهر مصر بوده وموسى از آن قصر بيرون شده وبدون اطلاع مردم شهر به شهر وارد شده ومنظور از هنگام غفلت مردم شهر، وقتى است كه مردم دكان ها وبازارها را تعطيل مى كردند وبه خانه ها مى رفتند وخيابانها وكوچه ها خلوت مى شد، مانند هنگام ظهر ووسطهاى شب.

ز. فَوَجَدَ فِيها رَجُلَينِ يقْتَتِلانِ - يعنى در شهر دو مرد را ديد كه يكديگر را كتك مى زدند

ص: 348


1- مجمع البيان ج 7 ص 381؛ نمونه ج 16 ص 40-39

جلد 10

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 10

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

ادامه تفسير سوره قصص

آیه 18-22

اشاره

آيات 22-18

فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِاْلأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبينٌ ( 18)

فَلَمّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني كَما قَتَلْتَ نَفْسًا بِاْلأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاّ أَنْ تَكُونَ جَبّارًا فِي اْلأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ ( 19)

وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمََلأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ ( 20)

فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ ( 21)

وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيلِ ( 22)

ترجمه

موسى در شهر ترسان بود وهر لحظه در انتظار حادثه اى (و در جستجوى اخبار)؛ ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى زند واز او كمك مى خواهد، موسى به او گفت: «تو آشكارا انسان (ماجراجو و) گمراهى هستى!» * وهنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود وبا قدرت مانع او گردد، (فريادش بلند شد،) گفت: «اى موسى مى خواهى! مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى ؟! تو فقط مى خواهى جبّارى در روى زمين باشى ونمى خواهى از مصلحان باشى!» * (در اين هنگام) مردى با سرعت از دورترين نقطه شهر [= مركز فرعونيان] آمد وگفت: «اى موسى! اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند؛ فوراً از شهر خارج شو، كه من از خيرخواهان توام!» * موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود وهر لحظه در انتظار حادثه اى؛ عرض كرد: «پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش!» * وهنگامى كه متوجّه جانب مدين شد گفت: «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كمك خواهى پيرو موسى از آن حضرت وپاسخ او. اعتراض شخصى به موسى به جهت كمك به فرد مورد ستم، خيرخواهى مومن آل فرعون نسبت به فرار موسى از شهر به منظور حفظ جان او، نجات

ص: 5

حضرت موسى از قوم ستمگر واميد او به هدايت الهى.

ب. در اين آيات به چهارمين صحنه اين سرگذشت پرماجرا روبرو مى شويم. مساله كشته شدن يكى از فرعونيان به سرعت در مصر منعكس شد وشايد كم وبيش از قرائن معلوم بود كه قاتل او يك مرد بنى اسرائيلى است وشايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود. لذا در نخستين آيه مى خوانيم: «به دنبال اين ماجرا، موسى در شهر، ترسان بود وهر لحظه در انتظار حادثه اى ودر جستجوى اخبار» فَأَصْبَحَ فِى الْمَدِينَةِ خائِفاً يتَرَقَّبُ ناگهان با صحنه تازه اى روبرو شد «و ديد همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى كشد واز او كمك مى خواهد» (و با قبطى ديگرى گلاويز شده است) فَإِذَا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يسْتَصْرِخُهُ اما «موسى به او گفت: تو به وضوح، انسان جاهل وگمراهى هستى»! قالَ لَهُ مُوسى إِنَّك لَغَوِى مُبِينٌ. هر روز با كسى گلاويز مى شوى ودردسر مى آفرينى.

ج. ولى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود (خواه در مقدمات تقصير كرده باشد يا نه) مى بايست موسى به يارى او بشتابد وتنهايش نگذارد «اما هنگامى كه موسى خواست آن مرد قبطى را كه با هر دو نفر آنها دشمن بود با قدرت بگيرد فريادش بلند شد وگفت: اى موسى تو مى خواهى مرا بكشى همانگونه كه انسانى را ديروز كشتى»؟! از قرار معلوم «تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ونمى خواهى از مصلحان باشى»! إِنْتُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكونَ جَبَّاراً فِى الْأَرْضِ وَما تُرِيدُ أَنْ تَكونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ.(1)

د. ماجرا به فرعون واطرافيان او رسيد وتكرار اين عمل را تهديدى بر وضع خود گرفتند، جلسه مشورتى تشكيل دادند وحكم قتل موسى صادر شد. در اين هنگام يك حادثه غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهايى بخشيد وآن اينكه «مردى از نقطه دور دست شهر (ازمركز فرعونيان وكاخ فرعون) به سرعت خود را به موسى رساند وگفت اى موسى اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند، فورا از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان توام» وَجاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِك لِيقْتُلُوك فَاخْرُجْ إِنِّى لَك مِنَ النَّاصِحِينَ. اين مرد ظاهرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان «مؤمن آل فرعون» معروف شد، مى گويند نامش «حزقيل» بود واز خويشاوندان نزديك فرعون محسوب مى شد

ص: 6


1- نمونه ج 16 ص 50-49

وآن چنان با آنها رابطه داشت كه در اين گونه جلسات شركت مى كرد.(1)

ه -. موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت، به خيرخواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد وبه توصيه او «از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود وهر لحظه در انتظار حادثه اى»! فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يتَرَقَّبُ و «گفت: پروردگار من مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش» قالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.(2)

ولى در اين راه يك سرمايه بزرگ همراه داشت، سرمايه ايمان وتوكل بر خدا! لذا «هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند» وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْينَ قالَ عَسى رَبِّى أَنْ يهْدِينِى سَواءَ السَّبِيلِ(3)

نكته ها

1. ناراحتى وخشم حضرت موسى (علیه السلام) با مشاهدۀ مرد اسرائيلى در حال درگيرى مجدد با يكى ديگر از قبطيان.(4)

2. هجرت به منظور حفظ جان كارى حكيمانه است. (فخرج)(5)

3. براى كمك به كار خير، گاهى حركت از دورترين نقطه شهر لازم است. اين معنا در دو مورد در قرآن آمده است؛

الف) حزقيل (مؤمن آل فرعون) براى نجات جان حضرت موسى (علیه السلام)؛ وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يسْعَى قَالَ يا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يأْتَمِرُونَ بِك لِيقْتُلُوك فَاخْرُجْ إِنِّى لَك مِنَ النَّاصِحِينَ. (قصص، 20)

ب) حبيب نجار؛ وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يسْعَى قَالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ. (يس، 20)

4. اميد حضرت موسى به هدايت خداوند در يافتن راهى بى خطر ورسانندۀ به مدين سواء السبيل(راه وسط) كنايه از راهى است كه خطر گمشدن در آن نباشد وبه راحتى انسان را به مقصد برساند.(6)

ص: 7


1- مجمع البيان ج 7 ص 384، صافى 4 ص 85، نمونه ج 16 ص 51
2- نمونه ج 16 ص 52
3- همان ص 53
4- راهنما ج 13 ص 465
5- راهنما ج 13 ص 468
6- راهنما ج 13 ص 470

آیه 23-25

اشاره

وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقي حَتّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبيرٌ ( 23)

فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ ( 24)

فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ ( 25)

ترجمه

و هنگامى كه به (چاه) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مى كنند؛ ودر كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند (و به چاه نزديك نمى شوند؛ موسى) به آن دو گفت: «كار شما چيست ؟ (چرا گوسفندان خود را آب نمى دهيد؟!)» گفتند: «ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند؛ وپدر ما پيرمرد كهنسالى است (و قادر بر اين كارها نيست).!» * موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد؛ سپس رو به سايه آورد وعرض كرد: «پروردگارا! هر خير ونيكى بر من فرستى، به آن نيازمندم!» * ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.» هنگامى كه موسى نزد او [= شعيب] آمد وسرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ظالم نجات يافتى!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ورود موسى به شهر مدين وكمك كردن به دختران شعيب در فراهم كردن آب از چاه ورساندن به منزل واظهار نياز به خداوند. پيام رسانى دختر شعيب در دادن مزد آبرسانى.

ب. در اينجا در برابر «پنجمين صحنه» از اين داستان قرار مى گيريم وآن صحنه ورود موسى به شهر مدين است... اين جوان چندين روز در راه بود، راهى كه هرگز از آن نرفته بود وبا آن آشنايى نداشت، حتى به گفته بعضى ناچار بود با پاى برهنه اين راه را طى كند، گفته اند هشت روز در راه بود، آن قدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد.

ص: 8

ج. «هنگامى كه موسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چارپايان خود را از آب چاه سيراب مى كنند» وَلَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْينَ وَجَدَ عَلَيهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يسْقُونَ. «و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند اما به چاه نزديك نمى شوند» وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَينِ تَذُودانِ. وضع اين دختران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند وكسى به داد آنها نمى رسد ويك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند ونوبت به ديگرى نمى دهند، نظر موسى را جلب كرد، نزديك آن دو آمد و «گفت كار شما چيست»؟! قالَ ما خَطْبُكما. چرا پيش نمى رويد وگوسفندان را سيراب نمى كنيد.(1)

دختران در پاسخ او «گفتند: ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند وخارج شوند» وما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم قالَتا لا نَسْقِى حَتَّى يصْدِرَ الرِّعاءُ وبراى اينكه اين سؤال براى موسى بى جواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را به دنبال اين كار بفرستد؟ افزودند: «پدر ما پير مرد مسنى است» پير مردى شكسته وسالخورده؛ وَأَبُونا شَيخٌ كبِيرٌ.(2)

د. موسى از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد، چه بى انصاف مردمى هستند كه تمام در فكر خويشند وكمترين حمايتى از مظلوم نمى كنند؟! جلو آمد دلو سنگين را گرفت ودر چاه افكند، با قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آن را از چاه بيرون آورد، و «گوسفندان آن دو را سيراب كرد» فَسَقى لَهُما.

«سپس به سايه روى آورد وبه درگاه خدا عرض كرد خدايا هر خير ونيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم» ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّى لِما أَنْزَلْتَ إِلَى مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ. آرى او خسته وگرسنه بود، او در آن شهر غريب وتنها بود وپناهگاهى نداشت، اما در عين حال بيتابى نمى كند، آن قدر مؤدب است كه حتى به هنگام دعا كردن صريحا نمى گويد خدايا چنين وچنان كن، بلكه مى گويد: «هر خيرى كه بر من فرستى به آن نيازمندم» يعنى تنها احتياج ونياز خود را بازگو مى كند وبقيه را به لطف پروردگار وامى گذارد.(3)

ه -. بيشتر مفسرين اين دعا را حمل بر درخواست طعام كرده اند، تا سد جوعش شود، بنا

ص: 9


1- نمونه ج 16 ص 55
2- نمونه ج 16 ص 56، الميزان 16 ص 33
3- نمونه ج 16 ص 57

بر اين بهتر آن است كه بگوييم مراد از «ما» در جمله لِما أَنْزَلْتَ إِلَى. نيروى بدنى است، كه بتواند با آن اعمال صالح وكارهايى كه موجب رضاى خداست انجام دهد، مانند دفاع از اسرائيلى وفرار از فرعون به قصد مدين وآب دادن به گوسفندان شعيب، و «لام» بر سر كلمه «ما» به معناى «الى» است.

نكته ها

1. اگر كلمه «استحياء» را نكره، بدون الف ولام - آورد، براى رساندن عظمت آن حالت است ومراد از اينكه راه رفتنش بر «استحياء» بوده، اين است كه: عفت ونجابت از طرز راه رفتنش پيدا بود.

2. آن سه دعايى را كه قبلا موسى (علیه السلام) كرده بود، به اجابت رسيد، چون يكى از درخواستهايش اين بود كه خدا او را از مصر واز شر مردم ستمگر نجاتش دهد، كه شعيب در اين آيه به وى مژده داد كه نجات يافتى، دوم از درخواستهايش اين بود كه اميدوار بود خدا به راه راست ودرست راهنمايى اش كند، كه اين خود به منزله دعايى بود ووارد «مدين» شد درخواست سومش رزق بود، كه در اينجا شعيب او را دعوت كرد كه مزد آب كشيدنش را به او بدهد وعلاوه بر اين خداوند رزق ده سال او را تامين كرد وهمسرى به او داد، كه مايه سكونت وآرامش خاطرش باشد.(1)

3. پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند، موسى چه در زمانى كه در مصر بود وچه وقتى كه به مدين آمده، هر جا صحنه ظلم وستمى را كه مى ديد ناراحت مى شد وبه يارى مظلوم مى شتافت واصولا چرا كه يكى از اهداف بعثت انبياء همين حمايت از مظلومان است.

4. انجام يك كار كوچك براى خدا چه پر بركت است ؟ موسى يك دلو آب از چاه كشيد وانگيزه اى جز جلب رضاى خالق نداشت، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود؟ زيرا همان سبب شد كه به خانه شعيب پيامبر بزرگ خدا راه پيدا كند، از غربت رهايى يابد، پناهگاهى مطمئن پيدا كند، غذا ولباس وهمسرى پاكدامن نصيب او شود واز همه مهمتر اينكه مكتب انسانساز شعيب آن پير روشن ضمير را در مدت ده سال ببيند وآماده رهبرى خلق شود.

ص: 10


1- الميزان ج 16 ص 35-34

5. مردان خدا هيچ خدمتى - مخصوصا خدمت زحمتكشان - را بى اجر ومزد نمى گذارند وبه همين دليل شعيب پيامبر تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت فورا به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد. موسى هميشه به ياد خدا ومتوجه درگاه او بود وحل هر مشكلى را از او مى خواست.(1)

6. هنگامى كه مرد قبطى را كشت وترك اولايى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو ومغفرت كرد قال إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى وبه هنگامى كه از مصر بيرون آمد، عرض كرد: «خداوندا مرا از قوم ستمكار نجات ده» قالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وبه هنگامى كه متوجه سرزمين مدين شد، گفت: اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست ودرست هدايت كند: قالَ عَسى رَبِّى أَنْ يهْدِينِى سَواءَ السَّبِيلِ وهنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد ودر سايه آرميد عرض كرد: «پروردگارا! هر خيرى بر من نازل كنى من نيازمندم» فَقالَ رَبِّ إِنِّى لِما أَنْزَلْت إِلَى مِنْ خَيرٍ فَقِيرٌ.(2)

7. تصور نشود كه موسى فقط در سختيها در فكر پروردگار بود، كه در قصر فرعون در آن ناز ونعمت نيز خدا را فراموش نكرد، لذا در روايات مى خوانيم روزى در مقابل فرعون عطسه زد وبلافاصله الحمد للَّه رب العالمين گفت، فرعون از شنيدن اين سخن ناراحت شد وبه او سيلى زد وموسى نيز متقابلا ريش بلند او را گرفت وكشيد، فرعون سخت عصبانى شد وتصميم بر كشتن او گرفت، ولى همسرش به عنوان اينكه او كودكى است خردسال ومتوجه كارهاى خود نيست او را از مرگ نجات داد!(3)

8. مشكلات شخصى، ما را از حمايت ديگران باز ندارد؛ قالَ ما خَطْبُكما(موسى (علیه السلام) كه جانش در خطر ودر حال فرار بود، از كمك وحمايت ديگران دست برنداشت).

9. گفتگوى مرد با زن در صورت لزوم مانعى ندارد؛ ما خَطْبُكما.(4)

10. وقتى پدر ونان آور خانواده از كار مى افتد، همه ى فرزندان حتّى دختران نيز مسئول هستند. أَبُونا شَيخٌ كبِيرٌ

ص: 11


1- نمونه 16 ص 60-61
2- همان، الميزان ج 16 ص 36
3- نمونه ج 16 ص 62
4- نور ج 9 ص 37

11. رفت وآمد زن در بيرون خانه بايد بر اساس حيا وعفّت باشد. تَمْشِى عَلَى اسْتِحْياءٍ(حيا، از برجسته ترين كمالات زن در قرآن مى باشد).

12. براى خدمات مردم، ارزش قائل شويم؛ لِيجْزِيك.(1)

13. حضرت يوسف وقتى با مشكل هوس رانى زليخا مواجه شد از خداوند زندان را طلب كرد قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وبه زندان رفت لكن حضرت موسى وقتى با مشكل گرسنگى مواجه شد كار را به خداوند واگذار كرد وفقر خويش را مطرح كرد از اين رو خداوند به خانۀ شعيب فرستاد وبعد از آن، داماد آن حضرت شد.

مرحوم طبرسى نقل مى كند: وقتى موسى بر شعيب وارد شد او را به شام دعوت كرد وموسى نپذيرفت، گفت مى ترسم اين شام در عوض آب رسانى من باشد وما جزء كسانى هستيم كه عمل آخرت را با تمام ثروت دنيا معاوضه نمى كنيم، لكن شعيب به او فرمود: عادت ما بر مهمان نوازى است از اينرو موسى پذيرفت.(2)

ص: 12


1- نور ج 9 ص 37، راهنما ج 13 ص 471-476
2- مجمع البيان ج 7 ص 388.

آیه 26-28

اشاره

آيات 28-26

قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ اْلأَمينُ ( 26)

قالَ إِنّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَني ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُريدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحينَ ( 27)

قالَ ذلِكَ بَيْني وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا اْلأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ ( 28)

ترجمه

يكى از آن دو (دختر) گفت: «پدرم! او را استخدام كن، زيرا بهترين كسى را كه مى توانى استخدام كنى آن كسى است كه قوى وامين باشد (و او همين مرد است)! * (شعيب) گفت: «من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو درآورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى؛ واگر آن را تا ده سال افزايش دهى، محبّتى از ناحيه توست؛ من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم؛ وان شاء الله مرا از صالحان خواهى يافت» * (موسى) گفت: «(مانعى ندارد،) اين قراردادى ميان من وتو باشد؛ البته هر كدام از اين دو مدّت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود (و من در انتخاب آن آزادم)! وخدا بر آنچه ما مى گوييم گواه است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاى دختر شعيب براستخدام موسى (علیه السلام) به جهت قدرت وامانتدارى. پيشنهاد ازدواج به موسى از ناحيه شعيب وآسان گرفتن بر او.

ب. در اين آيات به ششمين صحنه اشاره مى كند كه موسى به خانه شعيب آمد، بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود وبا اين عبارت كوتاه وپر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد «گفت: اى پدر! اين جوان را استخدام كن، چرا كه بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد» قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِى الْأَمِينُ.

اين دختر از كجا مى دانست كه اين جوان هم نيرومند است وهم درستكار، با اينكه نخستين بار كه او را ديده بر سر چاه بوده وسوابق زندگيش براى او روشن نيست. پاسخ اين سؤال معلوم است: قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براى گرفتن حق اين

ص: 13

مظلومان وكشيدن دلو سنگين يك تنه از چاه فهميده بود وامانت ودرستكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روى او راه برود، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند.(1) از اين رو وقتى شعيب پرسيد امانت او را از كجا متوجه شديد، گفتند موسى در بين راه به ما گفت شما پشت سر من بياييد وبا انداختن سنگريزه راه را به من نشان دهيد.(2)

امام رضا (علیه السلام) مى فرمايد: شعيب از دخترش پرسيد از كجا متوجه شدى او امين است، گفت وقتى پيام تو را به او ابلاغ كردم با من همراه شد وگفت تو پشت سر من باش، وراه را به من نشان بده.(3)

ج. در اينجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسى نموده چنين «گفت: من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى»! قالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنْكحَك إِحْدَى ابْنَتَى هاتَينِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمانِى حِجَجٍ. سپس افزود «و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى، اما بر تو واجب نيست»! فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِك وبه هر حال «من نمى خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم وانشاء الله به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم» وَما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيك سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ.

د. موسى به عنوان موافقت وقبول اين عقد «گفت: اين قراردادى ميان من وتو باشد» قالَ ذلِك بَينِى وَبَينَك. البته «هر كدام از اين دو مدت (هشت سال يا ده سال) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود ودر انتخاب آن آزادم» أَيمَا الْأَجَلَينِ قَضَيتُ فَلا عُدْوانَ عَلَى وبراى محكم كارى واستمداد از نام پروردگار افزود: «و خدا بر آنچه ما مى گوئيم شاهد وگواه است» وَاللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ وبه همين سادگى موسى داماد شعيب شد!(4)

ص: 14


1- نمونه ج 16 ص 64
2- صافى 4 ص 86.
3- بحارالانوار ج 13 ص 44؛ راهنما ج 13 ص 488.
4- نمونه ج 16 ص 66-65
نكته ها

1. از جمله «إِحْدَى ابْنَتَى هاتَينِ - يكى از اين دو دخترم» بر مى آيد كه دختران در آن هنگام حاضر بوده اند ومعناى جمله عَلى أَنْ تَأْجُرَنِى ثَمانِى حِجَجٍ اين است كه: مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به نكاحت درآورم، در مقابل اينكه تو هم خودت را اجير كنى براى من در مدت هشت سال وكلمه «حجج» جمع حجه است، كه مراد از آن يك سال است واينكه سال را حجه خواند به اين عنايت است كه در هر سال يك بار حج بيت الحرام انجام مى شود واز همين جا روشن مى گردد كه مساله حج خانه خدا جزو شريعت ابراهيم (علیه السلام) بوده ودر نزد مردم آن دوره نيز معمول بوده است.(1)

2. در جمله كوتاهى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بود مهمترين واصولى ترين شرايط مديريت به صورت كلى وفشرده خلاصه شده بود: قدرت وامانت. بديهى است منظور از قدرت تنها قدرت جسمانى نيست، بلكه مراد قدرت وقوت بر انجام مسئوليت است.

3. پاسخ به چند سؤال در مورد ازدواج دختر شعيب با موسى:

آيا از نظر فقهى صحيح است دخترى كه مى خواهد به ازدواج كسى در آيد دقيقا معلوم نباشد بلكه به هنگام اجراى صيغه عقد گفته شود يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو درمى آورم ؟ «پاسخ»: معلوم نيست كه عبارت فوق به هنگام اجراى صيغه گفته شده باشد بلكه ظاهر اين است كه گفتگوى مقدماتى وبه اصطلاح «مقاوله» است تا بعد از موافقت موسى، طرفين يكديگر را انتخاب كنند وصيغه عقد جارى شود.

آيا مى توان «مهر» را به صورت مجهول ومردد ميان كم وزياد قرار داد؟ «پاسخ»: از لحن آيه به خوبى برمى آيد كه مهريه واقعى هشت سال خدمت كردن بوده است ودو سال ديگر مطلبى بوده است موكول به اراده وميل موسى.

اصولا آيا مى توان «كار وخدمات» را مهريه قرار داد؟ وچگونه مى توان با چنين همسرى هم بستر گرديد در حالى كه هنوز زمان پرداخت تمام مهريه او فرا نرسيده است وحتى قدرت بر پرداخت همه آن يك جا ندارد؟ «پاسخ»: هيچ دليلى بر عدم جواز چنين مهرى وجود ندارد،

ص: 15


1- الميزان ج 16 ص 36

بلكه اطلاقات ادله مهر در شريعت ما نيز هر چيزى را كه ارزش داشته باشد شامل مى شود، اين هم لزومى ندارد كه تمام مهر را يك جا بپردازند، همين اندازه كه تمام آن در ذمه شوهر قرار گيرد وزن مالك آن شود كافى است.

اصولا چگونه ممكن است خدمت كردن به پدر، مهر دختر قرار داده شود؟ مگر دختر كالايى است كه او را به آن خدمت بفروشند؟ «پاسخ»: بدون شك شعيب از سوى دخترش در اين مساله احراز رضايت نموده ووكالت داشت كه چنين عقدى را اجرا كند وبه تعبير ديگر مالك اصلى در ذمه موسى، همان دختر شعيب بود، اما از آنجا كه زندگى همه آنها به صورت مشترك ودر نهايت صفا وپاكى مى گذشت وجدايى در ميان آنها وجود نداشت (همانگونه كه هم اكنون در بسيارى از خانواده هاى قديمى يا روستايى ديده مى شود كه زندگى يك خانواده كاملا به هم آميخته است) اين مساله مطرح نبود، كه اداى اين دين چگونه بايد باشد.(1)

4. اگر از امين بودن، توانايى وعلاقمندى به كار جوان مطمئن شديم، الْقَوِى الْأَمِينُ نداشتن امكانات ومسكن را مانع ازدواج قرار ندهيم؛ أُرِيدُ أَنْ أُنْكحَك.

5. پيشنهاد ازدواج از جانب پدر دختر مانعى ندارد؛ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنْكحَك.

6. زمان بندى قراردادها را بر اساس زمان عبادات وامور معنوى قرار دهيم؛ ثَمانِى حِجَجٍ(به جاى هشت سال، فرمود: هشت حج)

7. پدر عروس در امر ازدواج نبايد سخت گيرى كند ودر پرداخت مهريه، توان داماد را در نظر بگيرد؛ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيك.

8. بدون استمداد از خدا وگفتن انشاء الله، براى آينده وعده اى ندهيم؛ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَالصَّالِحِينَ.(2)

9. راه هاى رسيدن به صالحان؛

انفاق؛... رَبِّ لَوْ لاَ أَخَّرْتَنِى إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ. (منافقون، 10)

تسليم؛... وَإِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ إذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ. (بقره، 131)

ص: 16


1- نمونه ج 16 ص 67-66
2- نور ج 9 ص 45-44

بردبارى؛ رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ. (صافات، 101)

رفق ومدارا؛... وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيكَ سَتَجِدُنِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ. (قصص، 27)

آیه 29-35

اشاره

آيات 35-29

فَلَمّا قَضى مُوسَى اْلأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ نارًا قالَ ِلأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نارًا لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ( 29)

فَلَمّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ اْلأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنّي أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ ( 30)

وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ اْلآمِنينَ ( 31)

اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ ( 32)

قالَ رَبِّ إِنّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ( 33)

وَ أَخي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّي لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعي رِدْءًا يُصَدِّقُني إِنّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ ( 34)

قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطانًا فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ ( 35)

ترجمه

هنگامى كه موسى مدّت خود را به پايان رسانيد وهمراه خانواده اش (از مدين به سوى مصر) حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد! به خانواده اش گفت: «درنگ كنيد كه من آتشى ديدم! (مى روم) شايد خبرى از آن براى شما بياورم، يا شعله اى از آتش تا با آن گرم شويد!» * هنگامى كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راست دره، در آن سرزمين پر بركت، از ميان يك درخت ندا داده شد كه: «اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان! * عصايت را بيفكن!» هنگامى كه (عصا را افكند و) ديد همچون مارى با سرعت حركت مى كند، ترسيد وبه عقب برگشت وحتّى پشت سر خود را نگاه نكرد! ندا آمد: «برگرد ونترس، تو در امان هستى! * دستت را در گريبان خود فروبر، هنگامى كه خارج مى شود سفيد ودرخشنده است بدون عيب ونقص؛ ودستهايت را بر سينه ات بگذار، تا ترس ووحشت از تو دور شود! اين دو

ص: 17

[= معجزه عصا ويد بيضا] برهان روشن از پروردگارت بسوى فرعون واطرافيان اوست، كه آنان قوم فاسقى هستند!» * عرض كرد: «پروردگارا! من يك تن از آنان را كشته ام؛ مى ترسم مرا به قتل برسانند! * وبرادرم هارون زبانش از من فصيحتر است؛ او را همراه من بفرست تا ياور من باشد ومرا تصديق كند؛ مى ترسم مرا تكذيب كنند!» * فرمود: «بزودى بازوان تو را به وسيله برادرت محكم (و نيرومند) مى كنيم وبراى شما سلطه وبرترى قرارمى دهيم؛ وبه بركت آيات ما، بر شما دست نمى يابند؛ شما وپيروانتان پيروزيد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حركت موسى وهمسرش به طرف بيابان وفراهم كردن آتش به منظور گرم شدن. وحى خداوند به موسى به وسيله نداى درخت. دستور به افكندن عصا وتبديل شدن به اژدها. نشان دادن دو معجزه به فرعون. ترس موسى از كشته شدن به جهت ترك اولى (قتل يك شخص) تقاضاى موسى از خداوند در همراهى هارون براى رفتن نزد فرعون. كمك كردن خداوند به موسى به وسيله هارون در رسالت خويش.

ب. در اين آيات به هفتمين صحنه اين داستان اشاره مى كند. حضرت موسى به مدت ده سال نزد شعيب بود وبر طبق روايات براى آن حضرت كار كرد. قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد وهمراه خانواده اش حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد! به خانواده اش گفت: همين جا درنگ كنيد، من آتشى ديدم، مى روم شايد خبرى براى شما بياورم، يا شعله اى از آتش، تا با آن گرم شويد» قالَ لِأَهْلِهِ امْكثُوا إِنِّى آنَسْتُ ناراً.

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: هنگامى كه قرارداد موسى با شعيب پايان يافت وهمراه با اهلش به سوى بيت المقدس رهسپار گرديد در شب راه را گم كرد، به اهلش فرمود همينجا توقف كنيد تا آتش بياورم.(1)

«آنست» از ماده «ايناس» به معنى مشاهده كردن وديدن توأم با يك نوع آرامش وانس

ص: 18


1- مجمع البيان ج 7 ص 391؛ راهنما ج 13 ص 486

است، «جذوۀ» به معنى قطعه اى از آتش است وبعضى گفته اند به قطعه بزرگى از هيزم گفته مى شود واز جمله لَعَلَّكمْ تَصْطَلُونَ بدست مى آيد كه شبى بود سرد وناراحت كننده.

در سوره «طه» به جاى اين عبارت كه: «لَعَلِّى آتِيكمْ مِنْها بِخَبَرٍ - شايد از آنجا خبرى از راه برايتان بياورم». عبارت «لَعَلِّى آتِيكمْ مِنْها بِقَبَسٍ، أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً - شايد از آن برايتان پاره اى بياورم ويا بر كنار آتش راهنمايى شوم» آمده واين تعبير بهترين دليل است بر اينكه اين كاروان در آن شب راه را گم كرده بودند وهمچنين اينكه به اهلش خطاب مى كند كه: «اينجا باشيد...»، شاهد است بر اينكه غير از همسرش كس ديگرى هم با او بوده ولذا تعبير به جمع آورده (باشيد).(1) در آيه سخنى از وضع همسر موسى به ميان نيامده، ولى مشهور در تفاسير وروايات اين است كه او باردار بود ودر آن لحظه درد زائيدن به او دست داد وموسى از اين نظر نيز نگران بود. «هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت وسوزندگى، يكپارچه نور وصفا، در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته بود) ناگهان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند وپر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى منم خداوند پروردگار عالميان»! فَلَمَّا أَتاها نُودِى مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبارَكةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ.(2)

ج. بقعۀ مباركه نقطه مخصوصى است از (كناره سمت راست وادى) كه در آن درختى قرار داشته كه نداى يا موسى از آن درخت برخاسته ومبارك بودنش به همين خاطر است، كه تكلم او با موسى در آن جا واقع شد واز اين راه شرافتى يافت وموسى به خاطر همين شرافت مامور شد كفش خود را بكند، هم چنان كه فرمود: فَاخْلَعْ نَعْلَيك إِنَّك بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً(طه، 12) اين آيه شريفه بدون ترديد دلالت دارد بر اينكه درخت مزبور به وجهى مبدأ آن نداء وآن گفتگو بوده، چيزى كه هست اين نيز مسلم است كه درخت سخن نگفته، بلكه سخن سخن خدا وقائم به او بوده، نه قائم به درخت، همان طور كه كلام ما آدميان قائم است. به خود متكلم، پس در حقيقت درخت حجابى بود كه خداى تعالى از وراى آن با موسى سخن گفت، البته اين احتجاب به معنايى بوده كه لايق ساحت قدس او باشد، احتجابى كه با

ص: 19


1- الميزان ج 16 ص 43
2- همان، نمونه ج 16 ص 73

احاطه او بر هر چيز منافات نداشته باشد، هم چنان كه آيه«وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يرْسِلَ رَسُولًا فَيوحِى بِإِذْنِهِ ما يشاءُ»، نيز سخن گفتن خدا با يك فرد بشر را منحصر كرده به طريق وحى، يا از پشت حجاب يا رسول فرستادن.(1)

د. «أَنْ يا مُوسى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ» - كلمه «أن» در اين جمله تفسيريه است ودر آن از ذات متعالى كه نامش الله است خبر مى دهد واو را به وصف وحدانيت ويكتايى در ربوبيت توصيف مى كند وشرك را به همه انواعش به طور مطلق از او نفى مى كند، به اين بيان كه وقتى او را به ربوبيت براى همه عالميان ستود وبا در نظر گرفتن اينكه «رب» به معناى مالك ومدبر مى باشد ومستحق است كه مملوك هايش او را پرستش كنند، ديگر چيزى از عالميان را باقى نگذاشته كه مربوب غير او باشد، در نتيجه ديگر ربى غير از او باقى نمانده ومعبودى سواى او نيست.(2)

ه -. با توجه به ماموريت بزرگ وسنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است: نخست اينكه «به موسى ندا داده شد كه عصايت را بيفكن وموسى عصا را افكند، هنگامى كه به آن نگاه كرد ديد همچون مارى است كه با سرعت وشدت حركت مى كند، موسى ترسيد وبه عقب برگشت وحتى پشت سر خود را نگاه نكرد»! وَأَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَلَمْ يعَقِّبْ. در اين هنگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد: «برگرد ونترس تو در امان هستى»! أَقْبِلْ وَلا تَخَفْ إِنَّك مِنَ الْآمِنِينَ.

و. معجزه نخستين آيتى از وحشت بود، سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزه ديگرش برود كه آيتى از نور واميد است ومجموع آن دو تركيبى از «انذار» و «بشارت» خواهد بود، به او فرمان داده شد «دست خود را در - گريبانت كن وبيرون آور، هنگامى كه خارج مى شود سفيد ودرخشنده است، بدون عيب ونقص» اسْلُك يدَك فِى جَيبِك تَخْرُجْ بَيضاءَ مِنْ غَيرِ سُوءٍ. اين سفيدى ودرخشندگى بر اثر بيمارى برص ومانند آن نبود، نورى بود الهى كه كاملا تازگى داشت. مشاهده اين خارق عادات عجيب، در آن شب تاريك ودر آن بيابان خالى، موسى را سخت تكان داد وبراى اينكه آرامش خويش را باز يابد دستور

ص: 20


1- الميزان ج 16 ص 44
2- همان، ص 45

ديگرى به او داده شد ودستور اين بود: «دستهايت را بر سينه ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز يابد» وَاضْمُمْ إِلَيك جَناحَك مِنَ الرَّهْبِ.

ز. تعبير «جناح» (بال) بجاى دست، تعبير زيبايى است كه شايد هدف از آن تشبيه حالت آرامش انسان به حالت پرنده اى باشد كه به هنگام مشاهده امر وحشتناك بال وپر مى زند اما وقتى آرامش خود را باز يافت بال وپر خود را جمع مى كند. سپس همان ندا به موسى گفت: «اين دو دليل روشن از پروردگارت به سوى فرعون واطرافيان او است كه آنها قوم فاسقى بوده وهستند» فَذانِك بُرْهانانِ مِنْ رَبِّك إِلى فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ.

ح. در اينجا موسى (علیه السلام) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثه كشتن مرد قبطى وبسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او، در اينجا «عرض مى كند: پروردگارا! من از آنها يك نفر را كشته ام، مى ترسم به تلافى خون او مرا به قتل برسانند» واين ماموريت ناتمام بماند قالَ رَبِّ إِنِّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يقْتُلُونِ. از اين گذشته من تنها هستم وزبانم آن قدر فصيح نيست، «برادرم را نيز با من بفرست كه زبانش از من گوياتر است، تا مرا يارى وتصديق كند، من از اين بيم دارم كه تنها بمانم وتكذيبم كنند» خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد وبه او اطمينان كافى داد وفرمود: «ما بازوان تو را به وسيله برادرت (هارون) محكم مى كنيم» قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَك بِأَخِيك. «و براى شما در تمام مراحل سلطه وبرترى قرار مى دهيم» وَنَجْعَلُ لَكما سُلْطاناً. كاملا مطمئن باشيد، «آنها هرگز به شما دست پيدا نمى كنند وبه بركت آيات به شما دست نمى يابند وبر شما پيروز نمى شوند» فَلا يصِلُونَ إِلَيكما بِآياتِنا. بلكه «شما وپيروانتان غالب وپيروزيد» أَنْتُما وَمَنِ اتَّبَعَكمَا الْغالِبُونَ.(1)

ط. اينكه فرمود: بازويت را به وسيله برادرت محكم مى كنم، كنايه است از اينكه: تو را به وسيله او تقويت خواهم كرد وهمچنين عدم وصول فرعونيان به آن دو، كنايه است از اينكه آنان قدرت وتسلط بر كشتن شما نخواهند يافت، گويا آن دو بزرگوار را در يك طرف وفرعونيان را در طرف ديگر دو گروه فرض كرده، كه با هم مسابقه دارند، آن گاه فرموده: گروه فرعونيان به شما نمى رسند، تا چه رسد به اينكه از شما سبقت گيرند.(2)

ص: 21


1- نمونه ج 16 ص 77-75
2- الميزان ج 16 ص 48
نكته ها

1. زن وفرزند نبايد مانع حركت، هجرت وانجام مسئوليت ها شوند، چنان كه مرد هم نبايد آنها را رها كند، بلكه بايد در كنار وهمراه يكديگر باشند؛ «سارَ بِأَهْلِهِ».

2. هر كجا كه به تحقّق قول خود مطمئن نيستيم، وعده ى قطعى ندهيم. «لَعَلِّى آتِيكمْ... لَعَلَّكمْ تَصْطَلُونَ» (كلمه ى «لعل» به معناى شايد است، يعنى شايد خبرى بياورم يا شايد قطعه آتشى براى گرم شدن بياورم).

3. آيه 30 قصص: فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِنْ شَاطِئِ الْوَادِى الْأَيمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ به طور كامل تر در آيه 14 و 16 طه آمده است:

إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى... فَلاَ يصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لاَ يؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى

4. اقرار به كمالات ديگران، خود يك كمال وارزش است؛ «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى». حضرت موسى با اين كه پيامبر اولو العزم بود، به كمال برادرش اقرار كرد.(1)

5. فصاحت وبيان روان، از عوامل مؤثّر در جذب افراد ورهبرى جامعه است؛ «هُوَأَفْصَحُ».(2)

6. لازم نيست كه مسئولين، در همه ى كمالات، برترين باشند، بلكه بايد من حيث المجموع لايق باشند. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى» (با اينكه مسئول اصلى موسى بود، ولى در بعضى جهات هارون قوى تر بود).(3)

7. وقتى حضرت موسى (علیه السلام) مى خواهد براى هدايت فرعون برود، مى گويد خدايا مى ترسم مرا تكذيب كند. خداوند مى فرمايد به وسيله برادرت هارون تو را كمك مى كنم؛ إِنِّى أَخَافُ أَن يكذِّبُونِ * قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَك بِأَخِيك. جالب اينكه وقتى برادرش همراه مى شود باز حضرت موسى مى گويد حالا من وبرادرم هردو با هم مى ترسيم كه فرعون بر ما پيشى بگيرد وشدت عمل به خرج دهد يا بر ما طغيان كند؛ قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يفْرُطَ عَلَينَا أَوْ أَن يطْغَى. در اينجا خداوند به طور قاطع فرمود از او نترسيد كه من با شما

ص: 22


1- نور ج 9 ص 54-49
2- همان ص 54، راهنما ج 13 ص 492
3- نور ج 9 ص 54

هستم مى شنوم؛ قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكمَا أَسْمَعُ وَأَرَى.(1)

8. آيه 35 قصص قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَاناً فَلاَ يصِلُونَ إِلَيكُمَا بِآياتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ نمونه ومصداقى از آيه 21 مجادله است: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِى عَزِيزٌ

آیه 36-37

اشاره

آيات 37-36

فَلَمّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ سِحْرٌ مُفْتَرًى وَ ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا اْلأَوَّلينَ ( 36)

وَ قالَ مُوسى رَبّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ ( 37)

ترجمه

هنگامى كه موسى معجزات روشن ما را براى آنان آورد، گفتند: «اين چيزى جز سحر نيست كه بدروغ به خدا بسته شده؛ ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم!» * موسى گفت: «پروردگارم از حال كسانى كه هدايت را از نزد او آورده اند وكسانى كه عاقبت نيك سرا (ى دنيا وآخرت) از آن آنهاست آگاهتر است! مسلّماً ظالمان رستگار نخواهند شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهمت سحر به موسى با داشتن معجزات الهى. سخن موسى پيرامون علم خداوند نسبت به افراد مورد لطف، عدم رستگارى ظالمان.

ب. در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ روبرو مى شويم. موسى (علیه السلام) فرمان نبوت ورسالت در آن شب تاريك ودر آن سرزمين مقدس از خداوند دريافت نمود، به مصر آمد وبرادرش هارون را با خبر ساخت وپيام اين رسالت بزرگ را به او رسانيد، هر دو به سراغ فرعون رفتند.

قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: «هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد، آنها گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده است»!

ص: 23


1- طه 45-46

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً. «ما هرگز چنين چيزى را در نياكان خود نشنيده ايم»! وَما سَمِعْنا بِهذا فِى آبائِنَا الْأَوَّلِينَ.(1)

ج. اشاره «هذا» در جمله«ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً» اشاره است به معجزاتى كه آن جناب آورد، يعنى اينها جز سحرى من درآوردى نيست، چشم بندى يى است كه خودش درست كرده وبه دروغ به خدا نسبت مى دهد واما اشاره «هذا» در جمله«ما سَمِعْنا بِهذا فِى آبائِنَا الْأَوَّلِينَ» اشاره است به دعوتى كه آورده، كه معجزات مزبور را دليل بر آن قرار داده واما احتمال اينكه مراد از اين اشاره هم همان معجزات بوده باشد، احتمال صحيحى نيست، چون با تكرار اسم اشاره نمى سازد، علاوه بر اين فرعونيان وقتى معجزات آن جناب را ديدند، بنا بر حكايت قرآن گفتند: «فَلَنَأْتِينَّك بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» - گفتند ما نيز نظير آن را خواهيم آورد (طه، 58)».(2)

د. اما موسى در پاسخ آنها با لحن تهديدآميزى چنين «گفت: پروردگار من از حال كسانى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاه تر است وهمچنين از كسانى كه سرانجام سراى دنيا وآخرت از آنها است» وَقالَ مُوسى رَبِّى أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَكونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ.

مطمئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم، «و ظالم هرگز رستگار نخواهد شد» إِنَّهُ لا يفْلِحُ الظَّالِمُونَ. اين تعبير شبيه تعبير ديگرى است كه در آيه 69 سوره طه آمده است: وَلا يفْلِحُ السَّاحِرُ حَيثُ آتى: «ساحر هر كجا برود رستگار نخواهد شد»!(3)

ه -. مراد از«عاقِبَةُ الدَّارِ» در جمله«وَمَنْ تَكونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ»، يا بهشت است كه همان خانه آخرت است كه افراد سعيد در آنجا منزل مى كنند، هم چنان كه قرآن كريم از زبان ايشان حكايت كرده وگفته: «وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيثُ نَشاءُ» ويا آنكه مراد از«عاقِبَةُ الدَّارِ» سرنوشت خوب دنيا است، هم چنان كه در آيه 128 سوره اعراف«الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» به همين معنا است، مى فرمايد: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يورِثُها مَنْ يشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» ويا آنكه مراد از«عاقِبَةُ الدَّارِ» اعم از دار دنيا

ص: 24


1- نمونه ج 16 ص 80-81
2- الميزان ج 16 ص 49
3- نمونه ج 16 ص 82

ودار آخرت است، كه به نظر ما از اين سه احتمال سومى بهتر از آن دو وسپس دومى بهتر از اولى است، هم چنان كه تعليل«إِنَّهُ لا يفْلِحُ الظَّالِمُونَ» هم مؤيد آن است.(1)

نكته ها

1. تهمت، بزرگ ترين حربه ى مستكبران عليه مصلحان است؛ «ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً».

2. در برابر تكذيب كفّار كه معجزات را سحر مى خوانند، بايد به خدا توكل كرد؛ «ما هذا إِلَّا سِحْرٌ... رَبِّى أَعْلَمُ».(2)

آیه 38-42

اشاره

آيات 42-38

وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمََلأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري فَأَوْقِدْ لي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لي صَرْحًا لَعَلّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنّي َلأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبينَ ( 38)

وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ ( 39)

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمينَ ( 40)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ ( 41)

وَ أَتْبَعْناهُمْ في هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحينَ ( 42)

ترجمه

فرعون گفت: «اى جمعيت اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم. (امّا براى تحقيق بيشتر،) اى هامان، برايم آتشى بر گل بيفروز (و آجرهاى محكم بساز) وبراى من برج بلندى ترتيب ده تا از خداى موسى خبر گيرم؛ هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است!» * (سرانجام) فرعون ولشكريانش بدون حقّ در زمين استكبار كردند وپنداشتند بسوى ما بازگردانده نمى شوند! * ما نيز او ولشكريانش را گرفتيم وبه دريا افكنديم؛ اكنون بنگر پايان كار ظالمان چگونه بود! * وآنان [= فرعونيان] را پيشوايانى قرار داديم كه به آتش (دوزخ) دعوت مى كنند؛ وروز رستاخيز يارى نخواهند شد! * ودر اين دنيا نيز لعنتى بدنبال آنان قرار داديم؛ وروز قيامت از زشت رويانند!

ص: 25


1- الميزان ج 16 ص 50
2- نور ج 9 ص 56-55
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن ياوه فرعون پيرامون الوهيت خود. دستور ساختن برجى بزرگ براى آگاهى يافتن از خداى موسى. استكبار فرعون ولشگريان او وعقوبت خداوند نسبت به آنان فرعونيان رهبران مردم در دعوت به عذاب.

ب. در اينجا با نهمين صحنه اين تاريخ مواجه مى شويم. وآن اينكه يكى از سنتهاى سياست بازان كهنه كار اين است كه هر گاه حادثه مهمى بر خلاف ميل آنها واقع شود براى «منحرف ساختن افكار عمومى» از آن فورا دست به كار تازه اى مى زنند كه افكار توده ها را به خود جلب واز آن حادثه نامطلوب منحرف ومنصرف كنند. به نظر مى رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده است.

ج. فرعون در اين زمينه به مشورت نشست ودر نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است: «فرعون گفت: اى گروه اطرافيان ودرباريان! من خدايى غير از خودم براى شما سراغ ندارم»! وَقالَ فِرْعَوْنُ يا أَيهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكمْ مِنْ إِلهٍ غَيرِى. خداى زمينى مسلما منم! واما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست، اما من احتياط را از دست نمى دهم وبه تحقيق مى پردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت: «هامان! آتشى برافروز بر خشتها» (و آجرهاى محكمى بساز) فَأَوْقِدْ لِى يا هامانُ عَلَى الطِّينِ. «سپس قصر وبرجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم وخبرى از خداى موسى بگيرم!، هر چند من باور نمى كنم او راستگو باشد وفكر مى كنم او از دروغگويان است»! فَاجْعَلْ لِى صَرْحاً لَعَلِّى أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّى لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ.

د. در اينجا جمعى از مفسران مانند «فخر رازى» و «آلوسى» به بيان اين سخن پرداخته اند كه آيا به راستى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش عملى ساخت يا نه ؟ ظاهرا چيزى كه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است، مگر مردم بالاى كوه ها نرفته بودند ومنظره آسمان را همانگونه كه بر روى زمين است نديده بودند؟ كاخى كه به دست بشر ساخته مى شود از كوه مرتفع تر است ؟ كدام احمق باور مى كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت ؟! ولى آنها كه چنين مى انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود واز اين

ص: 26

گذشته ساده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش كرده اند كه چگونه ممكن بود آنها را با اين مسائل اغفال كرد وفريب داد؟ حتى در عصر وزمان ما كه به اصطلاح عصر علم ودانش است مسائلى مى بينيم كه شباهت به اين فريب ونيرنگها دارد.

ه -. هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد وبيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد وشخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد ومنظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى ديد، كمترين تغيير ودگرگونى وجود نداشت! معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده اى ويا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد وبه مردم گفت: برويد وفكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم!

و. قرآن سپس به استكبار فرعون وفرعونيان وعدم تسليم آنها در برابر «مبدء» و «معاد» كه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سرچشمه مى گرفت پرداخته چنين مى گويد: «فرعون ولشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين وآسمان است انكار نمودند) وگمان كردند كه قيامتى در كار نيست وبه سوى ما باز نمى گردند» وَاسْتَكبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِى الْأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَينا لا يرْجَعُونَ.

ز. اما ببينيم سرانجام اين كبر وغرور به كجا رسيد، قرآن مى گويد: «ما او ولشكريانش را گرفتيم ودر دريا پرتاب كرديم»! فَأَخَذْناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِى الْيمِّ.

در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى فرمايد: «ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود»؟ فَانْظُرْ كيفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ. بعد مى افزايد «ما آنها را امامان وپيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند وروز قيامت هيچكس به يارى آنها نمى آيد»! وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيوْمَ الْقِيامَةِ لا ينْصَرُونَ.

باز براى تاكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا وآخرت چنين ترسيم مى كند: «در اين دنيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ودر روز قيامت آنها از زشت چهرگان وسيه رويانند» وَأَتْبَعْناهُمْ فِى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَيوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ.(1)

ح. «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيوْمَ الْقِيامَةِ لا ينْصَرُونَ» معناى دعوت به آتش،

ص: 27


1- نمونه ج 16 ص 91-85

دعوت به كارهايى است كه مستوجب آتش است وآن كارها عبارت است از: كفر وگناهان گوناگون، چون اينها است كه قيامتشان را به صورت آتشى تصوير مى كند، كه در آن معذب خواهند شد، ممكن هم هست مراد از كلمه «نار» همان كارهاى مستوجب آتش باشد، كه به طور مجاز واز باب اطلاق مسبب واراده سبب، آتش ناميده شده ومعناى پيشوا كردن آنان براى دعوت به آتش اين است كه: ايشان را پيشقدم در كفر وگناه كرد، در نتيجه ديگران به ايشان اقتداء كرده وبه آنان پيوستند واگر بپرسى كه چرا خداوند ايشان را پيشواى كفر كرد؟ وآيا اين كار به عدالت خدا برخوردى ندارد؟ در پاسخ مى گوييم: وقتى برخورد دارد كه اين اضلال خدا ابتدايى باشد، يعنى خود آنان قبلا كارى نكرده باشند كه مستوجب اين اضلال باشند واما اگر اين اضلال به عنوان مجازات كفر باشد كه آنان قبل از ديگران مرتكب شدند، به عدالت خدا برخورد ندارد.(1)

نكته ها

1. در منطق قرآن ما دو گونه «امام» داريم: امامى كه پيشواى متقين در مسير هدايت است، چنان كه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مى خوانيم: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَينا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدِينَ»: وامامانى كه رهبران ضلال وگمراهى هستند وبه تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند. در روز رستاخيز كه صفوف از هم مشخص مى شود هر گروهى بدنبال امامشان اند ناريان، ناريان را طالبند ونوريان، نوريان را چنان كه قرآن مى گويد: «يوْمَ نَدْعُوا كلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء، 71).(2)

2. مستكبران، عقايد وافكار خود را به ديگران تحميل مى كنند؛ «ما عَلِمْتُ لَكمْ مِنْ إِلهٍغَيرِى».

3. مستكبران، خود را محور همه چيز مى دانند؛ (فرعون به هر مناسبتى خود را مطرح مى كرد) «ما عَلِمْتُ... غَيرِى... فَأَوْقِدْ لِى... فَاجْعَلْ لِى... لَعَلِّى أَطَّلِعُ... إِنِّى لَأَظُنُّهُ».

4. ستمگران، سرنوشت مشتركى دارند؛ «عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ». (به جاى عاقبت فرعون

ص: 28


1- الميزان ج 16 ص 53
2- صافى 4 ص 91، نمونه ج 16 ص 91

فرمود: عاقبت همه ستمگران چنين است).(1)

5. نظير آيه 38 و 39 قصص، آيه 36 و 37 سوره غافر است با اندك تفاوتى در تعبير.

6. آيه 40 سوره قصص نظير آيه 40 سوره ذاريات است؛

فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِى الْيمِّ فَانْظُرْ كيفَ كانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ.

فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِى الْيمِّ وَهُوَ مُلِيمٌ.

7. دعوت به سوى آتش

آيه 97 و 98 هود إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ. يقْدُمُ قَوْمَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

نمونه ومصداقى از آيه 41 قصص است: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيوْمَ الْقِيامَةِ لاَ ينْصَرُونَ

ص: 29


1- نور ج 9 ص 60-57

آیه 43-46

اشاره

آيات 46-43

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ اْلأُولى بَصائِرَ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ( 43)

وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى اْلأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشّاهِدينَ ( 44)

وَ لكِنّا أَنْشَأْنا قُرُونًا فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِيًا في أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنّا كُنّا مُرْسِلينَ ( 45)

وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ( 46)

ترجمه

و ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين را هلاك نموديم؛ كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود ومايه هدايت ورحمت؛ شايد متذكر شوند!» * تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوّت را به موسى داديم؛ وتو از شاهدان نبودى (در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى گذارديم)! * ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم وزمانهاى طولانى بر آنها گذشت (كه آثار انبيا از دلهايشان محو شد؛ پس تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم)! تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا (از وضع آنان آگاه باشى و) آيات ما را براى آنها [= مشركان مكّه] بخوانى، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين آيات را در اختيارت قرار داديم)! * تو در كنار طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم؛ ولى اين رحمتى از سوى پروردگارت بود (كه اين اخبار را در اختيار تو نهاد) تا به وسيله آن قومى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذاركننده اى براى آنان نيامده است؛ شايد متذكّر شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعطاء تورات به موسى بعد از هلاكت نسل هاى نخستين عدم حضور پيامبر به هنگام رسالت حضرت موسى وعدم حضور او در ميان ساكنان مدين وكوه طور، آگاهى پيامبر از اين امور جلوه رحمت خداوند به منظور تذكر مردم. ارسال پيامبران از ناحيه خداوند ودر كوه طور

ب. در اين بخش از آيات به «دهمين صحنه» يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستان پر ماجراى موسى (علیه السلام) مى رسيم، كه سخن از نزول احكام وتورات مى گويد، يعنى زمانى كه دوران «نفى طاغوت» پايان گرفته ودوران سازندگى واثبات آغاز مى شود.

ص: 30

در اينكه منظور از «قرون اولى» (اقوام عصرهاى پيشين كه هلاك شدند) كدام اقوامند؟ بعضى از مفسرين آن را اشاره به كفار قوم نوح وعاد وثمود ومانند آنها مى دانند بعضى اشاره به هلاكت قوم فرعون كه بازماندگان اقوام پيشين بودند مى دانند، چرا كه خداوند تورات را بعد از هلاك آنها به موسى (علیه السلام) داد. اما هيچ مانعى ندارد كه جمله فوق اشاره به همه اين اقوام باشد.

ج. «بصائر» جمع «بصيرت» به معنى بينايى است ودر اينجا منظور آيات ودلائلى است كه موجب روشنايى قلب مؤمنان مى شد وهدايت ورحمت نيز از لوازم اين بصيرت است وبه دنبال آن تذكر وبيدارى براى دلهاى آماده است.

د. سپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى وفرعون بيان كرديم، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى واين ماجراها را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد. مى گويد: «تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم وتو از شاهدان اين ماجراها محسوب نمى شدى» وَما كنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِى إِذْ قَضَينا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَما كنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ.(1)

ه -. «إِذْ قَضَينا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ» - گويا كلمه «قضاء» در اينجا متضمن معناى عهد است، (چون با كلمه الى متعدى شده) ومراد - به طورى كه گفته اند - اين است كه: ما امر را به وى عهد كرديم ومعناى اين جمله اين است كه: ما امر نبوت او را با نازل كردن تورات به وى محكم كرديم واما اصل نبوتش را جمله«وَما كنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَينا» متعرض آن است ومعناى آيه اين است كه: اى رسول ما تو حاضر وشاهد نبودى آن هنگامى را كه ما تورات را بر موسى در جانب غربى از وادى يا كوه نازل كرديم.(2)

و. سپس مى افزايد: «ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت» وآثار انبياء وهدايت آنها از قلب ها وانديشه هاشان محو شد لذا تو وقرآنت را آورديم وسرگذشت پيشينيان را بيان كرديم تا روشنگر انسانها باشد) وَلكنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً

ص: 31


1- نمونه ج 16 ص 96-95
2- مجمع البيان ج 7 ص 400، الميزان ج 16 ص 70

فَتَطاوَلَ عَلَيهِمُ الْعُمُرُ. «و تو هرگز در ميان اهل مدين اقامت نداشتى (تا آيات واخبار زندگى آنها را به دست آورى) وبراى آنها (اهل مكه) بخوانى» وَما كنْتَ ثاوِياً فِى أَهْلِ مَدْينَ تَتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِنا. اين ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين اخبار دقيق مربوط به هزاران سال پيش را در اختيار تو قرار داديم تا هادى اين خلق شوى) وَلكنَّا كنَّا مُرْسِلِينَ. باز براى تاكيد همين معنا مى افزايد: «تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم (و فرمان نبوت را به نام موسى صادر نموديم» وَما كنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَينا

ز. «ولى ما اين اخبار را كه بر تو نازل كرديم به خاطر رحمتى است كه پروردگارت دارد تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده، شايد متذكر شوند» وَلكنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّك لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يتَذَكرُونَ. كوتاه سخن اينكه: حوادث بيداركننده وهشدار دهنده اى را كه در اقوام دور دست واقع شده وتو حاضر وناظر آن نبودى، براى تو بازگو كرديم، تا آنها را براى اين قوم گمراه بخوانى شايد مايه بيدارى آنها گردد.

ح. سؤال: چگونه قرآن مى گويد: هيچ انذار كننده اى قبل از تو براى اين قوم اعراب معاصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيامده، در حالى كه مى دانيم هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نمى شود واوصياى پيامبران در ميان اين قوم نيز بوده اند؟! در پاسخ مى گوئيم: منظور فرستادن پيامبر صاحب كتاب وانذاركننده آشكار است، چرا كه ميان عصر حضرت مسيح (علیه السلام) وظهور پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قرنها طول كشيد وپيامبر اولو العزمى نيامد.(1)

نكته ها

1. عبارت «ما كنْتَ» چهار مرتبه در اين آيه وآيات بعد تكرار گرديده كه بر غيبى بودن اخبارِ تاريخى قرآن تأكيد دارد.

2. انذار خلق، جلوه اى از رحمت خداست؛ «رَحْمَةً مِنْ رَبِّك لِتُنْذِرَ».(2)

3. برخى از اوصافى كه براى قرآن كريم بيان شده است براى تورات نيز بيان شده است. خداوند درباره قرآن مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَينَا مُوسَى الْكتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَكنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَائِرَ

ص: 32


1- نمونه ج 16 ص 98-97
2- نور ج 9 ص 65-63

لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يتَذَكرُونَ(قصص، 43) ودرباره تورات مى فرمايد: هَذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يوقِنُونَ. (جاثيه، 20) چه اينكه به هر دو كتاب آسمانى (ذكر) اطلاق شده است.

آیه 47-50

اشاره

وَ لَوْ لا أَنْ تُصيبَهُمْ مُصيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ( 47)

فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنّا بِكُلٍّ كافِرُونَ ( 48)

قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ( 49)

فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ ( 50)

ترجمه

هرگاه (پيش از فرستادن پيامبرى) مجازات ومصيبتى بر اثر اعمالشان به آنان مى رسيد، مى گفتند: «پروردگارا! چرا رسولى براى ما نفرستادى تا از آيات تو پيروى كنيم واز مؤمنان باشيم ؟!» * ولى هنگامى كه حقّ از نزد ما براى آنها آمد گفتند: «چرا مثل همان چيزى كه به موسى داده شد به اين پيامبر داده نشده است ؟!» مگر بهانه جويانى همانند آنان، معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد، انكار نكردند وگفتند: «اين دو نفر [= موسى وهارون] دو ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) وما به هر دو كافريم»؟! * بگو: «اگر راست مى گوييد (كه تورات وقرآن از سوى خدا نيست)، كتابى هدايت بخش تر از اين دو از نزد خدا بياوريد، تا من از آن پيروى كنم!» * اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرند، بدان كه آنان تنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند! وآيا گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده وهيچ هدايت الهى را نپذيرفته، كسى پيدا مى شود؟! مسلّماً خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وارد شدن مصيبت وعذاب

ص: 33

به جهت اعمال زشت وناتمام بودن احتجاج آنها. اعتراض مشركان به پيامبر به جهت نداشتن معجزه اى مانند معجزه موسى. پاسخ به مشركان پيرامون تحدى به قرآن.

ب. مراد از مصيبتى كه به ايشان مى رسد اعم از مصيبت دنيا وآخرت است، چون لازمه اعراض از حق، با كفر وفسق ورزيدن، مؤاخذه الهى است، هم در دنيا وهم در آخرت.(1)

ج. آيه 47 از آياتى است كه دلالت بر لزوم لطف از طريق ارسال پيامبران دارد ونشان مى دهد كه سنت خداوند بر اين است كه قبل از ارسال پيامبر هيچ امتى را به خاطر گناهانشان مجازات نكند، همانگونه كه در سوره نساء آيه 165 نيز مى خوانيم: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يكونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكيماً».

د. سپس به بهانه جوئى هاى آنها اشاره مى كند، مى گويد: «هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند: چرا به اين پيامبر مثل همان چيزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است»؟! فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِى مِثْلَ ما أُوتِى مُوسى. چرا عصاى موسى در دست او نيست ؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمى شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا وچرا؟!... قرآن به پاسخ اين بهانه جويى پرداخته مى گويد: «مگر بهانه جويانى همانند اينها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد انكار نكردند»؟! أَ وَلَمْ يكفُرُوا بِما أُوتِى مُوسى مِنْ قَبْلُ. «مگر نگفتند اين دو (موسى وهارون) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) وما به هر كدام از آنها كافريم»! قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَقالُوا إِنَّا بِكلٍّ كافِرُونَ.

ه -. مرحوم طبرسى گويند منظور از «سحران» تورات وقرآن كريم است وكسى كه «ساحران» قرائت كرده اشاره به موسى ومحمد (صلی الله علیه و آله) دارد.(2)

و. تعبير به «سحران» با اينكه قاعدتا «ساحران» بايد گفته شود براى شدت تاكيد است، چرا كه عرب وقتى در مورد كسى مؤكدا سخن مى گويد او را عين «عدالت» يا «ظلم» ويا «سحر» مى شمرد. اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از «سحران» دو معجزه بزرگ موسى «عصا» و «يد بيضاء» باشد واگر گفته شود كه اين انكارها چه ارتباطى با مشركان مكه دارد؟ اين

ص: 34


1- الميزان ج 16 ص 72
2- مجمع البيان ج 7 ص 401

مربوط به فرعونيان كفرپيشه است، پاسخ آن روشن است وآن اينكه منظور اين است كه مساله بهانه جويى چيز تازه اى نيست، اينها همه از يك قماشند وسخنانشان شباهت زيادى با هم دارد وخط وروش وبرنامه آنها يكى است.

لذا قرآن، روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «بگو اگر شما راست مى گوئيد كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست، كتابى روشنتر وهدايت بخش تر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم» قُلْ فَأْتُوا بِكتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كنْتُمْ صادِقِينَ.

ز. سپس اضافه مى كند: «اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرفتند بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند» فَإِنْ لَمْ يسْتَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّما يتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ. زيرا انسانى كه هواپرست نباشد، در برابر يك چنين پيشنهاد منطقى تسليم مى شود، اما آنها در هيچ صراطى مستقيم نيستند وهر پيشنهادى را به بهانه اى رد مى كنند. ولى «آيا كسى گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده وهيچ هدايت الهى را نپذيرفته است پيدا مى شود»؟! وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ. «مسلماً خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند» إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.(1)

نكته ها

1. رسالت پيامبران براى اتمام حجت

آيات ذيل دلالت بر اين حقيقت دارد كه رسالت پيامبران به منظور اتمام حجت بر بشر است.

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ... (النساء، 165) وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْ لاَ أَرْسَلْتَ إِلَينَا رَسُولاً... (طه، 134) وَلَوْ لاَ أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيهِمْ فَيقُولُوا رَبَّنَا لَوْ لاَ أَرْسَلْتَ إِلَينَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(القصص، 47)

2. بسيارى از مصائب وحوادث تلخ، مولود عملكرد خودماست. «تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيدِيهِمْ» آرى اعمال نيك وبد، در همين دنيا نيز اثر خود را مى گذارند.

3. از جمله امتيازات انبيا، تحدّى ومبارزه طلبى در آوردن كتاب يا معجزه است؛ «فَأْتُوا بِكتاب... أَهْدى».

ص: 35


1- نمونه ج 16 ص 104-101

4. انسان از آوردن كتابى برتر از قرآن وتورات اصلى عاجز است؛ «إِنْ كنْتُمْ صادِقِينَ».(1)

5. اگر اين دو كتاب سحر باشد، پس باطل وگمراه كننده است، ديگر هدايتى در آنها نيست، تا بگوييم كتابى بياورند كه از آن دو هادى تر باشد، چون صيغه افعل - تفضيل - بهتر، هادى تر - در جايى به كار مى رود كه بين دو چيز كه در يك صفت اشتراك دارند مقايسه شود ويكى از آن دو از آن صفت بيشتر دارا باشد، آن وقت است كه مى گوييم: فلانى از فلانى بهتر يا عالم تر است واما اگر يكى از آن دو چيز، اصلا از آن صفت نداشته باشد، صحيح نيست بگوييم: آن ديگرى از آن بهتر ويا داراى مقدارى بيشتر از آن صفت است. بنا بر اين جاى اين سؤال هست كه چرا در آيه مورد بحث فرمود: «هُوَ أَهْدى مِنْهُما»؟ با اينكه بر فرض سحر بودن تورات وقرآن ديگر چيزى از صفت هدايت در آنها نيست، تا كتابى كه كفار بياورند هادى تر از آن دو باشد. جواب اين سؤال اين است كه: آيه در مقام محاجه است، ادعاء مى كند كه تورات نازل بر موسى وقرآن هادى هستند وهادى تر از آن دو وجود ندارد، اگر خصم اين را قبول ندارد خودش كتابى بياورد كه هدايت آن بيشتر از هدايت اين دو باشد وواقع را بهتر بيان كند.(2)

6. هيچ انسانى از آينده خود خبر ندارد. ساحران قبل از اعجاز حضرت موسى سوگند ياد كردند ما قطعاً پيروزيم؛ قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغاليون.

اما بعد از مشاهده پيروزى حضرت موسى مومن شدند وبه فرعون گفتند: از تهديد وشكنجه تو نمى ترسيم ما به سوى خدا برمى گرديم. قالوا لا ضير انا الى ربنا منقلبون جالب اينكه بعد از مشاهده معجزه رب العالمين را به عنوان ربَ موسى وهارون معرفى كردند. اما بعد از تهديد فرعون خداوند را به عنوان ربنا ياد كردند؛ انا الى ربنا منقلبون. انَا نطمع ان يغفر لنا ربَنا خطايانا.

ص: 36


1- نور ج 9 ص 68-66
2- الميزان ج 16 ص 73

آیه 51-55

اشاره

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ( 51)

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ ( 52)

وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمينَ ( 53)

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ( 54)

وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ ( 55)

ترجمه

ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم شايد متذكّر شوند! * كسانى كه قبلاً كتاب آسمانى به آنان داده ايم به آن [= قرآن] ايمان مى آورند! * وهنگامى كه بر آنان خوانده شود مى گويند: «به آن ايمان آورديم؛ اينها همه حق است واز سوى پروردگار ماست؛ ما پيش از اين هم مسلمان بوديم!» * آنها كسانى هستند كه به خاطر شكيباييشان، اجر وپادششان را دو بار دريافت مى دارند؛ وبه وسيله نيكيها بديها را دفع مى كنند؛ واز آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند؛ * وهرگاه سخن لغو وبيهوده بشنوند، از آن روى مى گردانند ومى گويند: «اعمال ما از آن ماست واعمال شما از آن خودتان؛ سلام بر شما (سلام وداع)؛ ما خواهان جاهلان نيستيم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيوسته بودن سخن الهى به مردم به منظور متذكر شدن. ايمان اهل كتاب به خداوند وتسليم آنان، اوصاف اخلاقى آنان مانند دفع بدى به نيكى وصبر واستقامت وانفاق در راه خدا واعراض از لغو.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هايى بود كه مشركان براى عدم تسليم در مقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند، آيات مورد بحث از دلهاى آماده اى سخن مى گويد كه با شنيدن اين آيات، حق را پيدا كرده وبه آن سخت وفادار ماندند واز جان ودل تسليم آن شدند، در حالى كه قلبهاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشان نداد! مى فرمايد: «ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند»

ص: 37

وَلَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يتَذَكرُونَ.(1)

ج. كلمه «وصلنا» از باب تفعيل از ماده وصل است ووصل در باب تفعيل، كثرت را افاده مى كند، مانند قطع كه به معناى بريدن وتقطيع به معناى بسيار بريدن است وقتل به معناى كشتن وتقتيل به معناى بسيار كشتن است وضمير در «لهم» به مشركين مكه بر مى گردد ومعناى آيه اين است كه: ما قرآن را كه اجزايى متصل به هم دارد، بر آنان نازل كرديم، قرآنى كه آيه اى بعد از آيه وسوره اى دنبال سوره ووعده ووعيد ومعارف واحكام وقصص وعبرت ها وحكمت ها ومواعظى پيوسته به هم دارد، چنين قرآنى بر آنان نازل كرديم، براى اين كه متذكر شوند.(2)

ولى «كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود ونصارى) به قرآن ايمان مى آورند» الَّذِينَ آتَيناهُمُ الْكتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يؤْمِنُونَ. چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هايى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند.(3)

د. سپس مى افزايد: «هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم، اينها مسلماً حق است واز سوى پروردگار ما است» وَإِذا يتْلى عَلَيهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا. آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه «آمنا» بگويند وتصديق كنند. سپس اضافه مى كند: نه تنها امروز تسليم سخنان پروردگاريم كه «قبل از اين هم مسلمان بوديم» إِنَّا كنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ.

ه -. سپس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزنده تر است اشاره مى كند اين اعمال عبارتند از «دفع سيئات بوسيله حسنات» انفاق از نعمتهاى الهى و «برخورد بزرگوارانه با جاهلان» كه به انضمام «صبر وشكيبايى» كه در جمله قبل آمد، چهار صفت ممتاز مى شود.(4)

و. «أُولئِك يؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَينِ بِما صَبَرُوا وَيدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيئَةَ...» در اين آيه شريفه، وعده اى جميل به آن عده از اهل كتاب مى دهد كه شناخت خود را، كه از قرآن ورسول

ص: 38


1- نمونه ج 16 ص 108
2- الميزان ج 16 ص 75
3- نمونه ج 16 ص 108
4- نمونه ج 16 ص 110-109

اسلام داشتند، كتمان نكردند ومدح ايشان است بر حسن سلوك ومدارايشان با جاهلان مشركين وبه همين جهت بايد گفت: آنچه به ذهن نزديكتر است اين است كه: مراد از اجر دو برابر، اين است كه: يك اجر به ايشان داده مى شود به خاطر اين كه به كتاب آسمانى خود ايمان داشتند ويك اجر هم داده مى شود به خاطر اينكه به قرآن ايمان آوردند وبر ايمان دوم بعد از ايمان اولشان صبر نموده وكلفت ومشقت مخالفت با هوى را كه در هر دو ايمان هست، تحمل نمودند.(1)

ز. «وَيدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيئَةَ» - كلمه «يدرءون» از ماده «درأ» است، كه به معناى دفع است ومراد از «حسنه وسيئه» - به قول بعضى - سخن خوب وسخن بد است وبه قول بعضى عمل خوب وبد است، كه معروف ومنكرش هم مى گويند وبه قول بعضى مراد از آن، خلق خوب وبد است، كه عبارت است از حلم وجهل، ولى سياق آيات با معناى اخير موافق تر است، بنابراين معناى آيه چنين مى شود كه: اين مؤمنين از اهل كتاب آزار واذيت مردم را به وسيله مدارا وحلم وحوصله از خود دور مى كردند.(2)

نكته ها

1. گذشت از بدى هاى ديگران وانفاق به آنان در صورتى ارزش دارد كه خصلت وخوى انسان باشد. «يدْرَؤُنَ... ينْفِقُونَ» (فعل مضارع نشانه دوام واستمرار است. آرى، مؤمنانى مورد ستايش اند كه داراى پشتكار، گذشت واهل بخشش باشند).(3)

2. قرآن كريم در آيه 34 فصلت دستور مى دهد به وسيله كار خوب، كار بد را از بين ببريد؛ «وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّيئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ...» ودر آيه 22 رعد نمونه اين فضيلت اخلاقى را از اوصاف خردمندان مى داند.

«إِنَّمَا يتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ * ويدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيئَةَ» ونيز اين فضيلت اخلاقى را از اوصاف برخى از اهل كتاب مى داند؛ الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكتَابَ مِن قَبْلِهِ هُم بِهِ يؤْمِنُونَ. * وَيدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيئَةَ. (قصص، 54)

ص: 39


1- الميزان ج 16 ص 76
2- همان ص 77
3- نور ج 9 ص 72

3. نمونه هاى تسليم در برابر خداوند

مسلمانان: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ(آل عمران، 64)

برخى از اهل كتاب: وَإِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ(القصص، 53)

حواريون:... قَالَ الْحَوَارِيونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ(آل عمران، 52)

حضرت ابراهيم واسماعيل: فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ(الصافات، 103)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ(غافر، 66)

در قرآن كريم از برخى اهل كتاب نكوهش شده واز برخى ديگر ستايش شده است.

نكوهش از اهل كتاب:

بى اعتنايى به قرآن كريم؛ «نبذ فريق من الذين اوتوا الكتاب كتاب الله وراء ظهورهم كانّهم لا يعلمون».

انكار رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ «الذين ءاتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أنباءهم وانّ فريقاً منهم ليكتمون الحقّ وهم يعلمون».

تلاش براى منحرف ساختن مسلمانان؛ «ودّت طائفة من اهل الكتاب لو يضلّونكم».

مسخره كردن دين اسلام؛ «لا تتّخذوا الذين اتخذوا دينكم هزواً ولعباً من الذين اوتواالكتاب».

آزاررسانى به پيامبر ومسلمانان؛ «و لتسمعنّ من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم ومن الذين أشركوا اذى كثيراً».

تفرقه افكنى ميان مسلمانان؛ «قل يا أهل الكتاب لم تصدون عن سبيل الله من ءامن تبغونها عوجاً».

ستايش از اهل كتاب:

رسوخ در علم؛ «و ان من اهل الكتاب الّا ليؤمننّ به... لكن الراسخون فى العلم منهم».

ايمان به مبدأ ومعاد، امر به معروف ونهى از منكر؛ «يؤمنون بالله واليوم الاخر ويأمرون بالمعروف وينهون عن المنكر ويسارعون فى الخيرات واولئك من الصالحين».

امانتدارى؛ «و من اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار يؤدّه اليك».

دفع بدى به وسيله نيكى؛ «الذين ءاتيناهم الكتاب... ويدرؤن بالحسنة السيئة».

ص: 40

4. قاطعيت، عدم سازش، نشانگر ايمان راسخ است، از اين رو مومنان اهل كتاب بر ايمان خويش پافشارى داشتند. «لَنا أَعْمالُنا وَلَكمْ أَعْمالُكمْ»(1)

5. جمله لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكمْ أَعْمَالُكمْ هم از پيامبر نقل شده است ( 139 بقره) وهم از مومنان اهل كتاب ( 55 قصص).

آیه 56-57

اشاره

آيات 57-56

إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ ( 56)

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ( 57)

ترجمه

تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى؛ ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند؛ واو به هدايت يافتگان آگاهتر است! * آنها گفتند: «ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم، ما را از سرزمينمان مى ربايند!» آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر وديارى) بسوى آن آورده مى شود؟! رزقى است از جانب ما؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم قدرت پيامبر بر هدايت افراد لجوج. ترس مشركان از ايمان آوردن به جهت ربوده شدن از وطن وپاسخ الهى به آنان در تامين رزق وامنيت آنان در مكه.

ب. با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود: گروهى مشركان لجوج از اهل مكه كه هر چند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اصرار براى هدايت آنها داشت، نور ايمان در قلبشان نفوذ نكرد وبه عكس گروهى از اهل كتاب وافراد دوردست، هدايت الهى را پذيرفتند.

با توجه به اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برمى دارد كه «تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند

ص: 41


1- راهنما ج 13 ص 527، نور ج 9 ص 73

واو از هدايت يافتگان آگاهتر است» إِنَّك لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكنَّ اللَّهَ يهْدِى مَنْ يشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ. او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند.

بنا بر اين منظور از هدايت در اينجا «ارائه طريق» نيست، چرا كه ارائه طريق كار اصلى پيامبر (صلی الله علیه و آله) است وبدون استثناء راه را به همه نشان مى دهد، بلكه منظور از هدايت در اينجا «ايصال به مطلوب» ورسانيدن به سر منزل مقصود است اين تنها كار خدا است.

ج. نظير اين جمله انك لا تهدى من احببت در آيات قرآن فراوان است: در آيه 272 بقره مى خوانيم: «لَيسَ عَلَيك هُداهُمْ وَلكنَّ اللَّهَ يهْدِى مَنْ يشاءُ»: ودر آيه 37 نحل مى خوانيم: «إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى مَنْ يضِلُّ»: ودر آيه 43 يونس آمده است: «أَ فَأَنْتَ تَهْدِى الْعُمْى وَلَوْ كانُوا لا يبْصِرُونَ»: وبالآخره در آيه 4 سوره ابراهيم به عنوان يك قانون كلى مى فرمايد: «فَيضِلُّ اللَّهُ مَنْ يشاءُ وَيهْدِى مَنْ يشاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ».

د. در دومين آيه مورد بحث، سخن از كسانى مى گويد كه در دل به حقانيت اسلام معترف بودند ولى روى ملاحظات منافع شخصى، حاضر به قبول ايمان نبودند مى فرمايد: «آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم واز آن پيروى كنيم ما را از سرزمينمان مى ربايند!» وَقالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَك نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا.

لذا قرآن در پاسخ آنها چنين مى گويد: «آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات ومحصولات هر شهر وديارى به سوى آن آورده مى شود»؟! أَ وَلَمْ نُمَكنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يجْبى إِلَيهِ ثَمَراتُ كلِّ شَىءٍ. «ولى اكثر آنها نمى دانند» وَلكنَّ أَكثَرَهُمْ لا يعْلَمُونَ.(1)

نكته ها

1. عدم تاثير سخن پيامبر در كفار معاند

نظير آيه 56 قصص آيات ذيل است:

إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يهْدِى مَنْ يضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ(النحل، 37)

فَإِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(الروم، 52)

وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْى عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يؤْمِنُ بِآياتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ(الروم، 53)

ص: 42


1- نمونه ج 16 ص 118-115

لَيسَ عَلَيكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يهْدِى مَنْ يشَاءُ... ( 272 بقره)

2. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دوستدار هدايت همه مردم حتى دشمنان بهانه جوى خويش بود. «مَنْ أَحْبَبْتَ»(1)

3. گروهى از مشركان مكه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) اظهار داشتند كه اگر ما هدايت را به همراه تو پذيرا شويم، به سرعت از خانه وكاشانه خود رانده وآواره واز زندگى وهستى خويش ساقط ودرمانده مى گرديم.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: خداوند با سه پاسخ بهانه ى آنان را ردّ مى فرمايد: پاسخ اوّل كه در همين آيه مورد اشاره قرار گرفته است اين كه همان خدايى كه مكه را پايگاه أمن ومحلّ جلب وسرازير شدن روزى فراوان براى شما قرار داد، باز مى تواند آن را تداوم بخشد. (در اين جواب دلگرمى وبشارت است) پاسخ دوّم كه در آيه ى بعد آمده است اينكه بر فرض بخاطر حفظ رفاه ومنافع خود، ايمان نياوريد، قهر خدا را چه خواهيد كرد؟ (در اين جواب انذار وهشدار است) پاسخ سوّم كه در آيه 60 همين سوره مطرح شده است اين كه مگر مال ومتاع دنيا چقدر ارزش دارد كه به واسطه آن ايمان نمى آوريد بدانيد آنچه در نزد خداست، بهتر وپايدارتر است. پس عدم ايمان شما هيچ وجه وتوجيهى ندارد.(2)

4. نظير آيه 57 قصص آيه 67 عنكبوت است:

أَ وَلَمْ يرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْبَاطِلِ يؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يكْفُرُونَ

ص: 43


1- راهنما ج 13 ص 207، نور ج 9 ص 76
2- مجمع البيان ج 7 ص 406، نور ج 9 ص 76

آیه 58-60

اشاره

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّ قَليلاً وَ كُنّا نَحْنُ الْوارِثينَ ( 58)

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ ( 59)

وَ ما أُوتيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زينَتُها وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ ( 60)

ترجمه

و چه بسيار از شهرها وآبادى هايى را كه بر اثر فراوانى نعمت، مست ومغرور شده بودند هلاك كرديم! اين خانه هاى آنهاست (كه ويران شده) وبعد از آنان جز اندكى كسى در آنها سكونت نكرد؛ وما وارث آنان بوديم! * وپروردگار تو هرگز شهرها وآباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون آنها پيامبرى مبعوث كند كه آيات ما را بر آنان بخواند؛ وما هرگز آباديها وشهرها را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند! * آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنيا وزينت آن است؛ وآنچه نزد خداست بهتر وپايدارتر است؛ آيا انديشه نمى كنيد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هلاكت خداوند نسبت به اقوام خوش گذران بى ايمان. نابودى قريه ها. (اهل آن) بعد از اتمام حجت. بهره مندى دنيا طلبان از متاع اندك دنيا وپايدارى نعمت الهى در آخرت.

ب. در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به كفار مكه داده شده است: نخست مى فرمايد: به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد ودر سايه كفر وشرك زندگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد: «ما بسيارى از شهرهايى را كه مغرور زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم» وَكمْ أَهْلَكنا مِنْ قَرْيةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها. آرى غرور نعمت آنها را به ظلم دعوت كرد وظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد. «اين خانه ها وديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد» فَتِلْك مَساكنُهُمْ لَمْ تُسْكنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا. «و ما وارث آنها بوديم»! وَكنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ.

ج. آيه بعد در حقيقت جواب سؤال مقدرى است وآن اينكه: اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مى كند، پس چرا مشركان مكه وحجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا

ص: 44

رسانيده بودند با عذابش نابود نكرد. قرآن مى فرمايد: «پروردگار تو هرگز شهرها وآباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون ومركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند» وَما كانَ رَبُّك مُهْلِك الْقُرى حَتَّى يبْعَثَ فِى أُمِّها رَسُولًا يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِنا. آرى تا اتمام حجت نكنيم وپيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد. تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم، اگر ظلم وستمى از آنها سر زد ومستوجب عذاب شدند مجازاتشان مى كنيم «و ما هرگز شهرهايى را هلاك نمى كرديم مگر آنكه اهلش ظالم وستمگر باشند» وَما كانَ رَبُّك مُهْلِك الْقُرى... إِلَّا وَأَهْلُها ظالِمُونَ. (1) د. منظور از«فَتِلْك مَساكنُهُمْ»، مساكن مخروبه ى قوم عاد در منطقه احقاف (ميان يمن وشام)، يا قوم ثمود در منطقه سَدوم است كه مردم حجاز در مسافرت هاى تجارى از كنار آنها عبور مى كردند وبا چشم خود مى ديدند.(2)

ه -. آخرين آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند وزندگى ما را به هم مى ريزد، قرآن مى فرمايد: «آنچه را از اين رهگذر به دست مى آوريد متاع بى ارزش زندگى دنيا وزينت آن است» وَما أُوتِيتُمْ مِنْ شَىءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَزِينَتُها. ولى آنچه نزد خدا است (از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر ومواهب معنويش در اين دنيا) بهتر وپايدارتر است وَما عِنْدَ اللَّهِ خَيرٌ وَأَبْقى.

نكته ها

1. تعبير«ما كان ربك» يا«ما كنا» دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى وجاودانگى خدا بوده وهست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى دهد.(3)

2. جمله«حَتَّى يبْعَثَ فِى أُمِّها رَسُولًا» (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره به اين است كه لزومى ندارد در هر شهر وروستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار ومحل انديشمندان ومتفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گردد كافى است.

ص: 45


1- نمونه ج 16 ص 129-127
2- نور ج 9 ص 78
3- نمونه ج 16 ص 129

3. آيه 60 قصص نظير آيه 36 شورى است با اين تفاوت كه در سوره شورى ما عندالله را براى مومنان متوكل دانسته است؛ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْيتَوَكلُونَ.

4. نظير آيه 60 قصص آيه 96 نحل است:

مَا عِنْدَكُمْ ينْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِينَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يعْمَلُونَ

5. در قرآن كريم در ارزش ومنزلت عقل مطالبى بيان شده از جمله؛

لزوم تعقل؛ كَذلِكَ يبَينُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. (بقره، 242)

توبيخ از عدم تعقل؛ وَهُوَ الَّذِى يحْيى وَيمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ(مومنون، 80)،

حكم عقل به عدم مساوات عالم وغير عالم؛ أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيلِ سَاجِداً وَقَائِماً يحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يعْلَمُونَ إِنَّمَا يتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ. (زمر، 9)

عقل وسيله تشخيص ارزش هاى برتر؛ وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَىءٍ فَمَتَاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَزِينَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيرٌ وَأَبْقَى أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ. (قصص، 60)

رشد عقل در سن خاص ( 40 سالگى)؛ درباره حضرت موسى (علیه السلام) مى فرمايد: وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَينَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ(قصص، 14)، درباره حضرت يوسف مى فرمايد: «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَينَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ». (يوسف، 22)

6. نشانه هاى عاقلان

رعايت ادب در محضر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) إِنَّ الَّذِينَ ينَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لاَ يعْقِلُونَ. (حجرات، 4)

تصديق حقانيت پيامبر؛ قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ. (يونس، 16)

تصديق حقانيت قرآن كريم؛ لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ. (انبياء، 10)

پذيرفتن بهترين سخن؛... فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ. (زمر، 17-18)

ص: 46

داراى تفكر وتذكر؛ إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. (آل عمران، 190-191)

عبرت گرفتن از گذشتگان؛ لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبَابِ. (يوسف، 111)

آیه 61-64

اشاره

آيات 64-61

أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لاقيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرينَ ( 61)

وَ يَوْمَ يُناديهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ( 62)

قالَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيّانا يَعْبُدُونَ ( 63)

وَ قيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ ( 64)

ترجمه

آيا كسى كه به او وعده نيكو داده ايم وبه آن خواهد رسيد، همانند كسى است كه متاع زندگى دنيا به او داده ايم سپس روز قيامت (براى حساب وجزا) از احضارشدگان خواهد بود؟! * روزى را (به خاطر بياوريد) كه خداوند آنان را ندا ميدهد وميگويد: «كجا هستند همتايانى كه براى من مى پنداشتيد؟!» * گروهى (از معبودان) كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده است ميگويند: «پروردگارا! ما اينها [= عابدان] را گمراه كرديم؛ (آرى) ما آنها را گمراه كرديم همان گونه كه خودمان گمراه شديم؛ ما از آنان به سوى تو بيزارى مى جوييم؛ آنان در حقيقت ما را نمى پرستيدند (بلكه هواى نفس خود را پرستش مى كردند)!» * وبه آنها [= عابدان] گفته مى شود: «معبودهايتان را كه همتاى خدا مى پنداشتيد بخوانيد (تا شما را يارى كنند)!» معبودهايشان را مى خوانند، ولى جوابى به آنان نمى دهند! و (در اين هنگام) عذاب الهى را (با چشم خود) مى بينند وآرزو مى كنند اى كاش هدايت يافته بودند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم مساوات ميان وعده نيكوى خداوند به آخرت طلبان وبهره مندى دنيا طلبان در دنيا. سرزنش خداوند از مشركان

ص: 47

وپرسش از معبودان باطل. اظهار برائت معبودان باطل از پيروان گمراه واقرار به گمراهى خود وپيروان وعدم استجابت معبودان به عابدان در نجات از عذاب.

ب. در آيات گذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع وبهره گيرى از نعمتهاى دنيا كفر را بر ايمان وشرك را بر توحيد ترجيح داده اند، در آيات مورد بحث وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤمنان راستين مشخص مى كند. نخست با يك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده وجدان همگان را به داورى مى طلبد ومى گويد: «آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم وبه وعده خود قطعاً خواهد رسيد، با كسى كه تنها از متاع دنيا به او بهره داده ايم، سپس روز قيامت در پيشگاه پروردگار براى حساب وجزاء احضار مى شود يكسان است»؟ أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ.

به دنبال اين سخن، صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسم مى كند. مى گويد: «روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد ومى گويد: كجا هستند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! وَيوْمَ ينادِيهِمْ فَيقُولُ أَينَ شُرَكائِى الَّذِينَ كنْتُمْ تَزْعُمُونَ. بديهى است اين سؤالى است توبيخى، براى اينكه در قيامت كه روز كنار رفتن پرده ها وحجابها است نه شرك مفهومى دارد ونه مشركان بر عقيده خود باقيند، اين سؤال در حقيقت يك نوع سرزنش ومجازات است).(1)

ج. «قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَينا أَغْوَيناهُمْ كما غَوَينا» معبودان والهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنف بندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب وعيسى بن مريم (علیه السلام) وصنف ديگر ياغيان جن وگردنكشان انس، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون ونمرود.(2)

آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول كه ملائكه وعيسى بن مريم (علیه السلام) هستند، كسى را اغواء نكرده اند وآيه مورد بحث سخن از «اغواء» به ميان آورده وفرموده كه: پيشوايان شرك گفتند كه ما آنان را اغواء كرديم واز

ص: 48


1- نمونه ج 16 ص 134-133
2- 2. الميزان ج 16 ص 90

عبادت آنان بيزاريم. پس مراد از«الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ»، كه از مشركين بيزارى ميجويند صنف دوم هستند.(1)

د. «رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَينا» - يعنى پروردگار اينان - اشاره به مشركين مى كنند - همان كسانند كه ما گمراهشان كرديم. همان طور كه خود گمراه شديم، يعنى درست است كه گمراهى آنان به اغواى ما بود، چون كه ما خود گمراه بوديم وليكن آن طور نبود كه ما مجبورشان كنيم به گمراهى، بلكه عين گمراه كردن خودمان بود، هم چنان كه خود ما به اختيار خود گمراه شديم، ايشان نيز به اختيار خود گمراه شدند وبه هيچ وجه پاى اجبار وزور در بين نبود. دليل بر اينكه معناى آيه اين است، حكايتى است كه خداى تعالى از زبان ابليس نقل كرده، كه در آن روز يعنى روز قيامت مى گويد: وَما كانَ لِى عَلَيكمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى، فَلا تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكمْ(ابراهيم، 22).(2)

ه -. به آنان «گفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پنداشتيد بخوانيد» تا به يارى شما برخيزند! وَقِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكمْ آنها با اينكه مى دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست، بر اثر شدت وحشت وكوتاه شدن دستشان از همه جا ويا به خاطر اطاعت فرمان خدا كه مى خواهد با چنين كارى مشركان ومعبودان گمراه را در برابر همگان رسوا سازد، دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى كنند وآنها را به كمك مى خوانند فَدَعَوْهُمْ. ولى پيدا است «جوابى به آنها نمى دهند» ودعوت آنها را لبيك نمى گويند فَلَمْ يسْتَجِيبُوا لَهُمْ در اين هنگام است كه «عذاب الهى را در برابر چشم خود مى بينند» وَرَأَوُا الْعَذابَ. «و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند» لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يهْتَدُونَ(3)

نكته ها

1. وعده هاى الهى وپاداش هاى اخروى، هم بزرگ است وهم نيكو. «وَعْداً حَسَناً» (كلمه «وَعْداً» كه با تنوين آمده، اشاره به بزرگى امر وكلمه «حَسَناً» نشان از نيكويى دارد).

2. كاميابى غافلانه، احضار ذليلانه ى اخروى در پى دارد. «مِنَ الْمُحْضَرِينَ» آرى در لذّتى كه

ص: 49


1- الميزان ج 16 ص 91
2- الميزان ج 16 ص 92
3- نمونه ج 16 ص 137

پايانش آتش است، خيرى نيست.(1)

3. نظير آيه 62 قصص: وَيوْمَ ينَادِيهِمْ فَيقُولُ أَينَ شُرَكَائِى الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ آيه 47 و 48 فصلت است:

... وَيوْمَ ينَادِيهِمْ أَينَ شُرَكَائِى قَالُوا آذَنَّاكَ مَا مِنَّا مِنْ شَهِيدٍ. وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَظَنُّوا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِيصٍ

4. تبرى كفار از يكديگر

آيات ذيل دلالت دارد بر اين كه كفار (رهبران وپيروان آنها ومعبودان باطل وعبادت كنندگان آنان) در قيامت از يكديگر بيزارى مى جويند:

وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذلِكَ يرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ(البقرۀ، 167)

وَيوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيلْنَا بَينَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيانَا تَعْبُدُونَ(يونس، 28)

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَينَا أَغْوَينَاهُمْ كَمَا غَوَينَا تَبَرَّأْنَا إِلَيكَ مَا كَانُوا إِيانَا يعْبُدُونَ(القصص، 63)

ص: 50


1- نور ج 9 ص 82

آیه 65-70

اشاره

آيات 70-65

وَ يَوْمَ يُناديهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلينَ ( 65)

فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ اْلأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ ( 66)

فَأَمّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحينَ ( 67)

وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ ( 68)

وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ ( 69)

وَ هُوَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي اْلأُولى وَ اْلآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ( 70)

ترجمه

(به خاطر آوريد) روزى را كه خداوند آنان را ندا مى دهد ومى گويد: «چه پاسخى به پيامبران (من) گفتيد؟!» * در آن روز، همه اخبار به آنان پوشيده مى ماند، (حتى نمى توانند) از يكديگر سؤالى كنند! * اما كسى كه توبه كند وايمان آورد وعمل صالحى انجام دهد، اميد است از رستگاران باشد! * پروردگار تو هر چه بخواهد مى آفريند وهر چه بخواهد برمى گزيند؛ آنان (در برابر او) اختيارى ندارند؛ منزه است خداوند وبرتر است از همتايانى كه براى او قائل مى شوند! * وپروردگار تو مى داند آنچه را كه سينه هايشان پنهان مى دارد وآنچه را آشكار مى سازند! * واو خدايى است كه معبودى جز او نيست؛ ستايش براى اوست در اين جهان ودر جهان ديگر؛ حاكميت (نيز) از آن اوست؛ وهمه شما به سوى او بازگردانده مى شويد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سئوال خداوند در قيامت از مردم درباره پاسخ به رسولان الهى، عدم توانايى سئوال از يكديگر. اميد رستگارى براى مومنان صالح. قدرت خداوند پيرامون خلقت واختيار اشياء وآگاهى او از سر وعلن. اختصاص حمد به خداوند در دنيا وآخرت وحاكميت او.

ب. به دنبال سؤال از معبودهاى مشركان، سؤال ديگرى از عكس العمل آنان در برابر پيامبران مى شود، مى فرمايد: «روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد ومى گويد: در برابر پيامبران چه پاسخى گفتيد»؟! وَيوْمَ ينادِيهِمْ فَيقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ.

در اين هنگام همه اخبار بر آنها پوشيده وپنهان مى ماند «و هيچ پاسخى براى گفتن در

ص: 51

اختيار ندارند فَعَمِيتْ عَلَيهِمُ الْأَنْباءُ يوْمَئِذٍ.» حتى نمى توانند از يكديگر سؤالى كنند وپاسخى از هم بشنوند فَهُمْ لا يتَساءَلُونَ.

ج. از آنجا كه روش قرآن اين است كه هميشه درها را به روى كافران وگنهكاران باز مى گذارد تا در هر مرحله اى از فساد وآلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند، در آيه بعد مى افزايد: «اما كسى كه توبه كند وايمان آورد وعمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد» فَأَمَّا مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يكونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ.

آيه بعد در حقيقت دليلى است بر نفى شرك وبطلان عقيده مشركان، مى فرمايد: «پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى كند وهر چه را بخواهد بر مى گزيند» وَرَبُّك يخْلُقُ ما يشاءُ وَيخْتارُ. «آنها در برابر او اختيارى ندارند» ما كانَ لَهُمُ الْخِيرَةُ. به هر حال اطلاق اختيار در اينجا دليل بر تعميم آنست، يعنى خداوند هم صاحب اختيار در امور تكوينى است وهم تشريعى وهر دو از مقام خالقيت او سر چشمه مى گيرد. با اينحال چگونه آنها راه شرك مى پويند وچگونه به سوى غير خدا مى روند؟! لذا در پايان آيه مى فرمايد: «منزه است خداوند وبرتر وبالاتر است از شريك هايى كه براى او قائل مى شوند» سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالى عَمَّا يشْرِكونَ. (1) در روايتى حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد انتخاب امام با خداوند است نه با مردم وبه آيه شريفه ما كان لهم الخيره استناد مى كنند.(2)

قابل توجه اين كه اصولا انتخاب رهبر معصوم - چه پيامبر چه امام - با خداوند است امام را كه روايت فوق بيان كرد وانتخاب پيامبر هم قرآن بيان مى كند مانند آيه 13 طه؛ وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يوحَى.

د. آيه بعد كه سخن از علم گسترده خداوند مى گويد در حقيقت تاكيدى است ويا دليلى است براى آنچه در آيه قبل از اختيار گسترده خداوند بيان شد، مى فرمايد: «پروردگار تو مى داند آنچه را سينه هاشان پنهان مى دارد وآنچه را كه آشكار مى كنند» وَرَبُّك يعْلَمُ ما تُكنُّ صُدُورُهُمْ وَما يعْلِنُونَ.

آخرين آيه مورد بحث كه در حقيقت، حكم نتيجه گيرى وتوضيح براى آيات گذشته در

ص: 52


1- نمونه ج 16 ص 142-140
2- صافى 4 ص 100.

زمينه نفى شرك دارد، چهار وصف از اوصاف الهى را منعكس مى كند كه همه فرع بر خالقيت ومختار بودن او است.(1)

نكته ها

1. پرسش خداوند از انبياء ومردم در قيامت:

پرسش از انبياء: يوْمَ يجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيقُولُ مَا ذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيوبِ(المائدۀ، 109)

پرسش از مردم: وَيوْمَ ينَادِيهِمْ فَيقُولُ مَا ذَا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ. فَعَمِيتْ عَلَيهِمُ الْأَنْبَاءُ يوْمَئِذٍ فَهُمْ لاَ يتَسَاءَلُونَ(القصص، 66-65)

2. در قيامت، مردم نمى توانند با همفكرى ومشورت وبا سؤال از يكديگر، جوابى براى دادگاه عدل الهى آماده كنند. «فَهُمْ لا يتَساءَلُونَ».(2)

3. كسى حقّ قانون گذارى دارد كه آفريدگار هستى باشد. «يخْلُقُ ما يشاءُ... لَهُ الْحُكمُ».(3)

4. نظير آيه 69 قصص: وَرَبُّكَ يعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يعْلِنُونَ آيه 74 نمل است: وَإِنَّ رَبَّكَ لَيعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يعْلِنُونَ

ص: 53


1- نمونه ج 16 ص 143
2- راهنما ج 13 ص 550، نور ج 9 ص 86
3- نور ج 9 ص 87

آیه 71-75

اشاره

آيات 75-71

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ ( 71)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَدًا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ ( 72)

وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ( 73)

وَ يَوْمَ يُناديهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ( 74)

وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيدًا فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ ( 75)

ترجمه

بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند شب را تا قيامت بر شما جاودان سازد، آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنايى براى شما بياورد؟! آيا نمى شنويد؟!» * بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند، كدام معبود غير از خداست كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟!» * واز رحمت اوست كه براى شما شب وروز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشيد وهم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد وشايد شكر نعمت او را بجا آوريد! * (به خاطر آوريد) روزى را كه آنها را ندا مى دهد ومى گويد: «كجايند همتايانى كه براى من مى پنداشتيد؟!» * (در آن روز) از هر امتى گواهى برمى گزينيم و (به مشركان) مى گوييم: «دليل خود را بياوريد!» اما آنها مى دانند كه حق از آن خداست وتمام آنچه را افترا مى بستند از (نظر) آنها گم خواهد شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند نسبت به آوردن روز بعد از شب وشب بعد از روز. شب عامل آرامش. استراحت در شب وروز جلوه رحمت الهى. سئوال از مشركان نسبت به معبودان باطل. روز قيامت روز ظهور حق.

ب. آيات مورد بحث سخن از بخش عظيمى از مواهب الهى مى گويد كه هم دليلى است بر مساله توحيد ونفى شرك وهم نمونه اى است از نعمتهاى خداوند.(1)

ج. آيه شريفه 71 در مقام اثبات توحيد در ربوبيت خداى تعالى است مى خواهد بفرمايد:

ص: 54


1- نمونه ج 16 ص 146

آلهه شما مشركين هيچ سهمى از ربوبيت ندارند به دليل اينكه اگر خداى تعالى شب را تا قيامت يك سره كند آنها نمى توانند اين حكم خدا را نقض كنند وهمچنين اگر عمر دنيا را يك سره روز كند، پس از تدبير عالم هيچ سهمى در دست هيچ كس نيست.

د. «أَ فَلا تُبْصِرُونَ - آيا نمى بينيد» - منظور از اين ديدن، تفهم وتذكر است وچون چنين بينايى وشنوايى نداشته اند پس ايشان كور وكرند ودر اينكه در آخر يك آيه فرموده: آيا نمى بينيد ودر آخر آيه ديگر فرموده: آيا نمى شنويد، لطيفه اى است وشايد اينكه در آيه دوم كه راجع به يكسره شدن روز است صفت نديدن را ذكر كرده، براى اين باشد كه مناسب با روشنايى است ودر آيه اول كه راجع به يكسره شدن شب است نشنيدن را آورده است، كه خالى از مناسبت با آن نيست.(1)

ه -. بار ديگر پس از ذكر گوشه اى از دلائل توحيد وابطال شرك به سراغ همان سؤالى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود، مى فرمايد: «روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد ومى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد»؟! وَيوْمَ ينادِيهِمْ فَيقُولُ أَينَ شُرَكائِى الَّذِينَ كنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

در آيه بعد مى فرمايد: «در آن روز ما از هر امتى گواهى برمى گزينيم» وَنَزَعْنا مِنْ كلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً. سپس «به مشركان بيخبر وگمراه مى گوئيم: دليل خود را بر شركتان بياوريد»؟! فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكمْ. اينجا است كه همه مسائل آفتابى مى شود «و آنها مى دانند كه حق براى خدا است» فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ«و تمام آنچه را افترا مى بستند از دستشان مى رود وگم خواهد شد» وَضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يفْتَرُونَ. اين گواهان به قرينه آيات ديگر قرآن، همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است وپيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كه خاتم انبياء است گواه بر همه انبياء وامتها، چنان كه در آيه 41 سوره نساء مى خوانيم: «فَكيفَ إِذا جِئْنا مِنْ كلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِك عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً».(2)

ص: 55


1- الميزان ج 16 ص 103-102
2- نمونه ج 16 ص 149-148
نكته ها

1. در آيات قرآن، هميشه شب بر روز مقدّم است. شايد از آن جهت كه تاريكى شب، ذاتى زمين واز خود آن است، ولى روشنى روز، از خورشيد است كه بر زمين عارض مى شود.

2. منشأ خلقت واعطاى نعمت، نياز او، يا طلب ما نيست، بلكه بخشندگى ورحمانيت اوست. «وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ».

3. دنيا اگر وسيله ى رشد، قرب وشكر بدرگاه الهى باشد، منفور ومذموم نيست. «لَعَلَّكمْ تَشْكرُونَ».

4. رحمت الهى شامل نظام تكوين وتشريع است؛

تكوين؛ وَمِن رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكمُ اللَّيلَ وَالنَّهَارَ.

تشريع؛ هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكمْ وَهُدىً وَرَحْمَهٌ. (اعراف، 203)

5. خداوند شريك ندارد، آنچه را شريك او مى شمرند، پندار وتوهّمى بيش نيست. «كنْتُمْ تَزْعُمُونَ».(1)

6. تكرار جمله و يوم يناديهم در آيه 65 و 74 بدين منظور است كه مشركان را به طور مكرر سرزنش كند.(2)

ص: 56


1- نور ج 9 ص 90-88
2- مجمع البيان ج 7 ص 412.

آیه 76-78

اشاره

آيات 78-76

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ ( 76)

وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ اْلآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي اْلأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ ( 77)

قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعًا وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ ( 78)

ترجمه

قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد؛ ما آنقدر از گنج ها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود! (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند: «اين همه شادى مغرورانه مكن، كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد! * ودر آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب؛ وبهره ات را از دنيا فراموش مكن؛ وهمان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن؛ وهرگز در زمين در جستجوى فساد مباش، كه خدا مفسدان را دوست ندارد! * (قارون) گفت: «اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام!» آيا او نمى دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر وثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد،) مجرمان از گناهانشان سؤال نمى شوند.

ص: 57

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ظلم وستم قارون نسبت به قوم موسى. بهره مندى قارون از مواهب مادى. نصايح پنج گانه قوم موسى به قارون.

ب. نخست مى گويد: «قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم وظلم كرد» إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيهِمْ. علت اين بغى وظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود وچون ظرفيت كافى وايمان قوى نداشت، اين ثروت فراوان او را فريب داد وبه انحراف واستكبار كشانيد. قرآن مى گويد: «ما آن قدر اموال وذخائر وگنج به او داديم كه حمل خزائن او براى يك گروه نيرومند، مشكل بود» وَآتَيناهُ مِنَ الْكنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِى الْقُوَّةِ. «مفاتح» جمع «مفتح» (بر وزن مكتب) به معنى محلى است كه چيزى را در آن ذخيره مى كنند، مانند صندوق هايى كه اموال را در آن نگهدارى مى نمايند. در حالى كه بعضى ديگر مانند مرحوم فيض كاشانى وعلامه طباطبايى «مفاتح» را جمع مفتح (بر وزن منبر به كسر ميم) به معنى «كليد» دانسته اند ومى گويند كليد گنجهاى قارون آن قدر زياد بود كه چندين مرد نيرومند از حمل آن به زحمت مى افتادند!.

ج. جمله «تنوء» از ماده «نوء» به معنى قيام كردن با زحمت وسنگينى است ودر مورد بارهاى پر وزنى به كار مى رود كه وقتى انسان آن را حمل مى كند از سنگينى او را به اين طرف وآن طرف متمايل مى سازد!(1)

د. مرحوم طبرسى گويد: كلمه «عصبۀ» به معناى جماعتى بهم پيوسته است، ولى در عدد آن اختلاف است، بعضى گفته اند: «عصبه» ما بين ده نفر تا پانزده نفر را گويند - نقل از مجاهد - وبعضى ديگر گفته اند: ما بين ده تا چهل را «عصبه» گويند - نقل از قتاده - وبعضى ديگر گفته اند: «عصبه» به معناى چهل نفر است. - نقل از ابى صالح وبعضى ديگر گفته اند ما بين سه تا ده نفر است - نقل از ابن عباس - وبعضى ديگر گفته اند: به معناى جماعتى است كه به يكديگر تعصب بورزند(2) وليكن كلام برادران يوسف كه به پدر گفتند: وَنَحْنُ عُصْبَةٌ؛ (يوسف، 8) ما عصبه هستيم» غير از دو قول اخير را تضعيف مى كند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند.(3)

ص: 58


1- نمونه ج 16 ص 153
2- مجمع البيان، ج 7، ص 265.
3- الميزان ج 16 ص 110

ه -. قرآن مى گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اينهمه خوشحالى آميخته با غرور وغفلت وتكبر نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد» إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يحِبُّ الْفَرِحِينَ بعد از اين نصيحت، چهار اندرز پرمايه وسرنوشت ساز ديگر به او مى دهند كه مجموعا يك حلقه پنجگانه كامل را تشكيل مى دهد. نخست مى گويند: «در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو كن» وَابْتَغِ فِيما آتاك اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ. در نصيحت دوم افزودند: «سهم وبهره ات را از دنيا فراموش مكن» وَلا تَنْسَ نَصِيبَك مِنَ الدُّنْيا. سومين اندرز اينكه: «همانگونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن» وَأَحْسِنْ كما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيك.

بالآخره «چهارمين» اندرز اينكه: «نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد وآن را در راه «فساد» و «افساد» به كارگيرى: «هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان را دوست ندارد» وَلا تَبْغِ الْفَسادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.(1)

و. در اين آيات داستان قارون بنى اسرائيل را خاطرنشان فرموده، تا از اين داستان عبرت بگيرند، چون حال ووضع قارون درست حال وروز مشركين را مجسم مى كند وچون كفر او، كارش را به آن عاقبت زشت كشانيد، پس مشركين نيز بترسند از اينكه مثل آنچه كه بر سر قارون آمد، بر سرشان بيايد زيرا خداى تعالى از مال دنيا آن قدر به او روزى داده بود كه سنگينى كليد گنجينه هايش مردان نيرومند را هم خسته مى كرد ودر اثر داشتن چنين ثروتى خيال مى كرد كه او خودش اين ثروت را جمع آورى كرده، چون راه جمع آورى آن را مى دانسته وخودش فكر بوده وحسن تدبير داشته، اين فكر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهى ايمن وخاطر جمع شد وزندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده ودر زمين فساد برانگيخت، خداى تعالى هم او وخانه او را در زمين فرو برد، نه آن خوش فكرى وحسن تدبيرش، مانع از هلاكت او شد ونه آن جمعى كه دورش بودند.

ز. قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِى... شكى نيست در اينكه اين جمله پاسخى بوده كه قارون از همه گفتار مؤمنين از قومش ونصيحت هاى آنان، داده، چون اساس گفتار آنان بر اين معنا بود كه آنچه وى از مال وثروت داشته، خدا به او داده واحسان وفضلى از خدا بوده. لذا

ص: 59


1- نمونه ج 16 ص 157-154

قارون در پاسخ آنان، اين اساس را تخطئه كرده وگفته است كه آنچه من دارم احسان خدا نيست وبدون استحقاق به دستم نيامده وادعا كرده كه همه اينها در اثر علم وكاردانى خودم جمع شده است.

ح. اين پندار غلطى كه در مغز قارون جاى گرفته بود وكار او را به هلاكت كشانيد، كار تنها او نبوده ونيست، بلكه همه ابناى دنيا كه ماديات در مغزشان رسوخ كرده، به اين پندار غلط مبتلا هستند آيات زير هم به همگانى بودن اين فكر اشاره نموده؛ فَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا، ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا، قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ، بَلْ هِى فِتْنَةٌ ولكنَّ أَكثَرَهُمْ لا يعْلَمُون.

ط. أَ وَلَمْ يعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَك مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكثَرُ جَمْعاً؟، استفهام در اين آيه توبيخى است وپاسخى است از اينكه گفته بود: تنها وتنها به خاطر كاردانيم داده شده ام، پاسخى است قابل درك وآسان، يعنى آسانترين بيانى كه ممكن است او را به خطا وفساد گفتارش متنبه كند، چون او خيال مى كرد تنها چيزى كه مال را براى او فراهم آورده وهم براى او حفظ مى كند واز آن بهره مندش مى كند، علم او وكاردانى اوست، با اينكه او خودش خبر دارد كه در قرون قبل از او كسانى بودند كه از او كاردانتر ونيرومندتر ومال اندوزتر وداراى كاركنانى بيشتر بودند وايشان هم مثل خود وى فكر مى كردند ومى پنداشتند مال ونيرو ومددكاران همه از كاردانى خودشان است، ولى خدا به همين جرم هلاكشان كرد، پس اگر تنها سبب وعلتى كه مال فراهم مى كند وآن را حفظ نموده ووى را از آن برخوردار مى سازد علم بوده باشد، همين علمى كه او را مغرور ساخته واصلا به فضل واحسان خدا نبوده، بايد آن اقوام گذشته هلاك نمى شدند.(1)

نكته ها

1. حضرت موسى در طول زندگى خود با سه قدرت طاغوتى تجاوزگر مبارزه كرد: «فرعون» كه مظهر قدرت حكومت بود، و «قارون» كه مظهر ثروت بود، و «سامرى» كه مظهر صنعت وفريب واغفال.(2)

2. فاميل پيامبر بودن، به تنهايى عامل موفّقيت ونجات نيست؛ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى.

ص: 60


1- الميزان ج 16 ص 114-110
2- نمونه ج 16 ص 152

3. ثروت بدون حساب، وسيله ى قدرت وقدرت، عاملى براى تجاوزگرى است؛ الْكنُوزِ... فَبَغى عَلَيهِمْ... لا تَفْرَحْ.

4. نهى از منكر در مقابل سرمايه داران، حتّى بر طبقه محروم نيز لازم است؛ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ.

5. محبّت پسنديده وناپسند

محبت انسان اگر فقط به مسائل مادى باشد ناپسند واگر به امر معنوى باشد پسنديده است واگر عناوينى مانند طمع بخل حرص فرح كه به مسائل مادى وقتى تعلق مى گيرد مذموم وناپسند است ريشه آن محبت به دنيا است واگر همين عناوين به مسائل معنوى تعلق بگيرد پسنديده وممدوح است وريشه آن محبت به عالم آخرت است به برخى از آيات اشاره مى شود؛

1 - محبت پسنديده: فيه رجال يحبّون ان يتطهّروا. (توبه، 108)

محبت ناپسند: كلا بل تحبون العاجلة وتذرون الاخرة قيامة. (قيامت، 20-21)

2 - طمع پسنديده: انّا نطمع ان يدخلنا ربّنا مع القوم الصالحين. (مائده، 84)

طمع ناپسند: فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض. (احزاب، 32)

3 - بخل پسنديده: كن على عمرك اشحّ منك على درهمك.(1)

بخل ناپسند: اما من بخل واستغنى وكذّب بالحسنى. (ليل، 8)

4 - حرص پسنديده: لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم. (توبه، 128)

حرص ناپسند: لتجدنّهم احرص الناس على حياة ومن الذين اشركوا لو يعمّر الف سنة وما هو بمزحزحه من العذاب. (بقره، 96)

5 - شادى پسنديده: قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون(يونس، 58)

شادى ناپسند: اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحبّ الفرحين. (قصص، 76)

ص: 61


1- بحارالانوار ج 77 ص 78

5. مال وثروت مى تواند وسيله ى سعادت اخروى گردد. وَابْتَغِ فِيما آتاك اللَّهُ الدَّارَالْآخِرَةَ.(1)

6. براى دعوت ديگران به احسان، يادآورى احسان الهى در حقّ آنان كارساز است. أَحْسِنْ كما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيك.(2)

7. سؤال: با اينكه در آيات بسيارى از قرآن مى خوانيم كه در قيامت از همه سوال مى شود فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ(اعراف، 6) پس چرا در اين آيه آمده است: لا يسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ؟! پاسخ: آياتى كه دلالت بر سؤال دارد، مربوط به قيامت است ولى آيه اخير، اشاره به زمان نزول قهر الهى در دنياست كه در آن هنگام ديگر مهلتى براى سؤال وجواب وجود ندارد.(3)

8. ثروت وقدرت را احسان الهى بدانيم، نه محصول علم وتلاش خود. (مردم مى گفتند: اين خداوند است كه به تو ثروت داده است، قارون مى گفت: خودم بر اساس علم، آن را پيدا نموده ام). أَحْسَنَ اللَّهُ... عَلى عِلْمٍ عِنْدِى(4)

ص: 62


1- نور ج 9 ص 94-92
2- همان ص 94، راهنما ج 13 ص 570
3- نور ج 9 ص 95
4- همان، راهنما ج 13 ص 575

آیه 79-82

اشاره

آيات 82-79

فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ في زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ ( 79)

وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ لا يُلَقّاها إِلاَّ الصّابِرُونَ ( 80)

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرينَ ( 81)

وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِاْلأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ ( 82)

ترجمه

(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!» * اما كسانى كه علم ودانش به آنها داده شده بود گفتند: «واى بر شما ثواب الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام مى دهند بهتر است، اما جز صابران آن را دريافت نمى كنند.» * سپس ما، او وخانه اش را در زمين فرو برديم وگروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند وخود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد. * وآنها كه ديروز آرزو مى كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: غرور وتكبر قارون به جهت ثروت فراوان. هلاكت او واقوام قدرتمندتر از او، نمايش امكانات مادى، تقاضاى دنيا طلبان در افزون شدن اموال وسخن اهل علم به آنان. در زمين، فرو رفتن قارون وعدم نصرت بر او وندامت دنيا طلبان.

ب. معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند، يك شاخه آن «جنون نمايش ثروت» است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند.

ص: 63

به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى فرمايد: «قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد» فَخَرَج عَلى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ. تعبير به «فى زينته» گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان وقدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت وبالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد وناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه ها مى تواند انجام دهد؟!

ج. در اينجا - طبق معمول - مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره كننده قلبشان را از جا تكان داد وآه سوزانى از دل كشيدند وآرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، چنان كه قرآن مى فرمايد: «كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم»! قالَ الَّذِينَ يرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِى قارُونُ. «به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد»! إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ.

ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم وانديشمند، پرهيزكار در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر وزور نمى سنجيدند صدا زدند واى بر شما! چه مى گوئيد؟ ثواب وپاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام مى دهند بهتر است» وَقالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيلَكمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً وسپس افزودند: «اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى گيرد كه صابر وشكيبا باشند» وَلا يلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ.

در اينجا قرآن مجيد مى فرمايد: «ما او وخانه اش را در زمين فرو برديم» فَخَسَفْنا بِهِ وَبِدارِهِ الْأَرْضَ.

د. مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او واطرافيانش، او وهم سنگرانش او وياران ظالم وستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند. «اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند وخود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد»! فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ ينْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ.

ه -. آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را آنها كه ديروز آرزو داشتند كه به جاى او باشند آن گاه كه صحنه فرو رفتن او وثروتش را به قعر زمين ديدند

ص: 64

مى گفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد وبر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد وكليد آن تنها در دست او است.

سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى رسيد وخدا آنها را بجاى قارون مى گذاشت، امروز چه خاكى بر سر مى كردند؟ لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند وگفتند: «اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى برد»! لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَينا لَخَسَفَ بِنا. «اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى شوند» وَيكأَنَّهُ لا يفْلِحُ الْكافِرُونَ.(1)

نكته ها

1. خروج در قرآن به دو نحو مطرح شده گاهى ممدوح است مانند خروج براى جهاد وَمَنْ يخْرُجْ مِنْ بَيتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً(نساء، 100) وگاهى مذموم است مانند خروج از منزل به عنوان نشان دادن زر وزيور زندگى به مردم محروم چنانچه آيه 79 قصص اين معنا را درباره قارون بيان مى كند؛ فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يالَيتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِى قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ نمونه ديگر خروج مذموم خروج از روى سر مستى وغرور وريا است وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا يعْمَلُونَ مُحِيطٌ. (انفال، 47)

2. در برابر جمله الَّذِينَ يرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه درباره گروه اول آمده، تعبير به الذين يريدون الحياة الآخرة نمى كند بلكه تنها تكيه بر علم مى كند، چرا كه «علم» ريشه ايمان واستقامت وعشق به ثواب الهى وسراى آخرت است.(2)

3. اسلام در برابر مساله ثروت به عنوان يك وسيله مؤثر وكارساز روى آن تكيه مى كند در آيه 180 سوره بقره از «مال» تعبير به «خير» شده است ودر حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم:

«نعم العون الدنيا على طلب الآخره»: دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت.(3) بلكه

ص: 65


1- نمونه ج 16 ص 169-163
2- نمونه ج 16 ص 166
3- وسائل، ج 12، ص 17

آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را ازقارون ثروتمند مغرور مى كند شاهد گويايى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مى پسندد كه بوسيله آن «ابتغاء دار آخرت» وطلب سراى ديگر شود.

در حديثى مى خوانيم يكى از ياران امام صادق (علیه السلام) خدمتش آمد وشكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم وبه آن علاقمنديم (از اين مى ترسيم كه دنياپرست باشيم). امام (كه پاكى وتقواى آن مرد را مى دانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى خواهى انجام دهى ؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود وخانواده ام را تهيه كنم وبه خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم وحج وعمره بجا آورم امام فرمود:

«ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة»: اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است.(1)

همانگونه كه در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

«غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم»: بى نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است.(2)

4. اگر چيزى را از كسى منع مى كنيم، در صورت لزوم وتوان، بهتر از آن را به او عرضه نماييم؛ ثَوابُ اللَّهِ خَيرٌ.

5. ايمان وعمل صالح، زمانى سعادت آفرين است كه انسان بر آن پايدار باشد؛ آمَنَوَعَمِلَ صالِحاً وَلا يلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ.(3)

6. گاه، مستجاب نشدن دعا وبرآورده نگرديدن آرزو، بزرگ ترين لطف ومنت الهى بر انسان است؛ تَمَنَّوْا مَكانَهُ... مَنَّ اللَّهُ عَلَينا.(4)

7. خداوند بر بندگان مؤمن خود در دنيا وآخرت منت مى گذارد.

در دنيا گاهى بندگان را از عذاب دنيوى حفظ مى كند چنانكه آيه 82 اين معنا را بيان مى كند؛ لَوْلاَ أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَينَا لَخَسَفَ بِنَاوَيكأَنَّهُ لاَ يفْلِحُ الْكافِرُونَ وگاهى نيز براى هدايت آنها پيامبر را مبعوث مى سازد. لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يتْلُو

ص: 66


1- نمونه ج 16 ص 175-174
2- وسائل الشيعه ج 12 ص 17
3- نور ج 9 ص 97
4- همان

عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيزَكِّيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ.

در آخرت بندگان خود را از عذاب جهنم نگه مى دارد؛ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَينَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ.

8. قرآن كريم گاهى از اوتوالعلم واوصاف آنها ياد مى كند، مانند آيه 80 قصص؛ وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيلَكمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ.

و گاهى از اوتوالعلم والايمان ياد مى كند كه در قيامت سخن مى گويند، آن روزى كه هيچ كس حق سخن گفتن ندارد؛ وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يوْمِ الْبَعْثِ فَهذَا يوْمُ الْبَعْثِ وَلكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ. (روم، 56)

9. شباهت هاى جهاد نظامى با جهاد علمى

1 - براى هردو بايد حركت كرد وكوچ كرد؛ جهاد نظامى؛ انفروا خفافاً وثقالاً. (توبه، 41) جهاد علمى؛ فلولا نفر من كلّ فرقةٍ منهم طائفةٌ ليتفقّهوا فى الدّين. (توبه، 122)

2 - در ارزش هر دو همين بس كه به ابزار جهاد فرهنگى ونظامى سوگند ياد شده است؛ والعاديات ضبحاً... فالمغيرات صبحاً(عاديات، 1 و 3)، ن والقلم وما يسطرون. (قلم، 1)

3 - در هر دو عرصه بايد با جديت برخورد كرد؛ وأعدّوا لهم مااستطعتم من قوّةٍ ومن رباط الخيل(انفال، 60) خذ الكتاب بقوّةٍ. (مريم، 12)

4 - در هردو زمينه بايد با هشيارى عمل كرد؛ ياأيها الّذين آمنوا خذوا حذركم فانفروا ثباتٍ أو انفروا جميعاً(نساء، 71)، أدعوا إلى اللّه على بصيرةٍ. (يوسف، 108)

5 - در هردو زمينه بايد دعا كرد؛ ثبّت أقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين(بقره، 250)، و قل ربّ زدنى علماً. (طه، 114)

6 - در هر دو زمينه بايد با خداوند متعال پيوند برقرار كرد؛ وكأين من نبى قاتل معه ربّيون كثيرٌ(آل عمران، 146)، و لكن كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون. (آل عمران، 79)

7 - خداوند به هر دو گروه برترى بخشيده است؛ و فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين أجراً عظيماً(نساء، 95)، يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم والّذين أوتوا العلم درجاتٍ. (مجادله، 11)

8 - جهاد نظامى وجهاد فرهنگى هر دو نيازمند صبر واستقامت است؛ جهاد نظامى؛ ربّنا أفرغ علينا صبراً(بقره، 250)، جهاد فرهنگى؛ قال له موسى هل أتّبعك على أن تعلّمن ممّا

ص: 67

علّمت رشداً * قال إنّك لن تستطيع معى صبراً *... * قال ستجدنى إن شاء اللّه صابراً. (كهف، 66-69)

9 - مجاهد نظامى وفرهنگى هردو بايد اهل دنيا نباشند؛ فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون الحياة الدّنيا بالآخرة(نساء، 74)، قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا ياليت لنا مثل ما أوتى قارون... * وقال الّذين أوتوا العلم ويلكم ثواب اللّه خيرٌ. (قصص، 79-80)

10 - هردو مجاهد از غير خدا نمى ترسند وفقط از خداوند مى ترسند؛ إنّما يخشى اللّه من عباده العلماء(فاطر، 28)، الّذين قال لهم النّاس إنّ النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيماناً. (آل عمران، 173)

ص: 68

آیه 83-84

اشاره

آيات 84-83

تِلْكَ الدّارُ اْلآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي اْلأَرْضِ وَ لا فَسادًا وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ ( 83)

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ( 84)

ترجمه

(آرى،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرارمى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين وفساد را ندارند؛ وعاقبت نيك براى پرهيزگاران است * كسى كه كار نيكى انجام دهد، براى او پاداشى بهتر از آن است؛ وبه كسانى كه كارهاى بد انجام دهند، مجازات بدكاران جز (به مقدار) اعمالشان نخواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص سراى آخرت به اهل تقوا. سرنوشت نيكوكاران وبدكاران در قيامت. وعده الهى به پيامبر پيرامون بازگشت به مكه ونزول قرآن به پيامبر جلوه رحمت الهى. انحصار الوهيت به خداوند ونابودى همه اشياء جز وجه خداوند.

ب. بعد از ذكر ماجراى تكان دهنده ثروتمند جنايتكار ومستكبر يعنى قارون، در نخستين آيه مورد بحث بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجرا است، مى فرمايد: «سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه نه اراده برترى جويى در زمين دارند ونه فساد مى كنند» تِلْك الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلا فَساداً.(1)

ج. امير مؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد:

«ان لرجل ليعجبه ان يكون شراك نعله اجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها»!: گاه مى شود كه انسان از اين لذت مى برد كه بند كفش او از بند كفش دوستش بهتر باشد وبه خاطر همين داخل تحت اين آيه مى شود، (چرا كه اينهم شاخه كوچكى از برترى جويى است!)(2)

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (علیه السلام) چنين آمده است كه به هنگام خلافت ظاهرى

ص: 69


1- نمونه ج 16 ص 177
2- مجمع البيان ج 7 ص 420، نمونه ج 16 ص 178

شخصا در بازارها قدم مى زد، گم شده ها را راهنمايى مى كرد، ضعيفان را كمك مى نمود واز كنار فروشندگان وكسبه رد مى شد واين آيه را براى آنها مى خواند: تِلْك الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلا فَساداً، سپس مى فرمود:

«نزلت هذه الاية فى اهل العدل والتواضع من الولاة واهل القدرة من الناس»: اين آيه در باره زمامداران عادل ومتواضع وهمچنين ساير قدرتمندان از توده هاى مردم نازل شده است.(1)

هنگامى كه امام صادق (علیه السلام) اين آيه را تلاوت نمود شروع به گريه كرد وفرمود:

«ذهبت واللَّه الامانّى عند هذه الاية؛ با وجود اين آيه همه آرزوها بر باد رفته است! ودسترسى به سراى آخرت مشكل است.

د. در دومين آيه مورد بحث به بيان يك قانون كلى كه آميزه اى است از «عدالت» و «تفضل» در مورد پاداش وكيفر پرداخته مى گويد: «كسى كه كار نيكى انجام دهد، پاداشى بهتر از آن دارد» مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنْها.

سپس به ذكر مجازات بدكاران پرداخته، مى گويد «به كسانى كه كار بد كنند مجازاتى جز اعمالشان داده نمى شود»! وَمَنْ جاءَ بِالسَّيئَةِ فَلا يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيئاتِ إِلَّا ما كانُوا يعْمَلُونَ.(2)

نكته ها

1. اين آيه شريفه عموميت دارد ومى رساند كه تنها كسانى به بهشت مى روند، كه در زمين، هيچ يك از مصاديق فساد ويا به عبارتى ديگر هيچ يك از گناهان را مرتكب نشوند، به طورى كه حتى اگر در همه عمر يك گناه كرده باشند، از بهشت محروم مى شوند وليكن آيه ديگرى از قرآن كريم اين عموم را تخصيص زده وفرموده: إِنْ تَجْتَنِبُوا كبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُكفِّرْ عَنْكمْ سَيئاتِكمْ ونُدْخِلْكمْ مُدْخَلًا كرِيماً(نساء، 31).(3)

2. اوصاف متقين در اين آيات بيان شده است؛ 177 بقره؛ 15، 16، 133 و 135 آل عمران؛ 201 اعراف؛ 33 زمر؛ 15-19 ذاريات و 83 قصص.

ص: 70


1- صافى 4 ص 106، نمونه ج 16 ص 179
2- نمونه ج 16 ص 181-180
3- الميزان ج 16 ص 120

3. ظاهر كلام اقتضاء داشت به جاى جمله فَلا يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا بفرمايد: «فلا يجزون» يعنى ضميرى به كلمه «من - كسى كه» برگرداند، ولى چنين نفرمود، بلكه دوباره اسم ظاهر به كار برد، يعنى به جاى ضمير، موصول «الذين» را به كار برد وشايد اين تعبير اشاره به اين باشد كه حكم در آيه، مخصوص كسانى است كه زياد معصيت مى كنند وخطا سراپايشان را گرفته، نه كسى كه در عمر يك گناه از او سرمى زند، هم چنان كه كلمه «سيئات» كه جمع «سيئۀ» است ونيز جمله «كانوا يعملون - همواره مرتكب مى شدند»، نيز دلالت بر اين كثرت واصرار واستمرار دارد واما كسى كه هم گناه مى كند وهم حسنه به جاى مى آورد، اميد هست كه خداى تعالى او را بيامرزد، هم چنان كه خودش فرموده: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَيئاً، عَسَى اللَّهُ أَنْ يتُوبَ عَلَيهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(توبه، 102).(1)

آيا «حسنه» در آيه فوق ايمان وتوحيد را نيز شامل مى شود؟ اگر چنين است معنى اين جمله كه مى گويد بهتر از آن را پاداش آن قرار مى دهيم چيست ؟ مگر چيزى بهتر از آن پيدا مى شود كه پاداش آن باشد؟ در پاسخ مى گوئيم بدون ترديد حسنه معنى وسيعى دارد وهم برنامه هاى اعتقادى وهم گفتار وهم اعمال خارجى را شامل مى شود واما بهتر از اعتقاد به توحيد رضا وخشنودى پروردگار است كه پاداش نيكوكاران مى باشد چنان كه در آيه 72 سوره توبه مى خوانيم: وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكبَرُ: «خشنودى خدا از هر پاداشى برتر است».(2)

3. چرا «حسنه» در آيه فوق به صورت مفرد است و «سيئات» به صورت جمع ؟ بعضى معتقدند اين تفاوت تعبير اشاره به فزونى گنهكاران وكمى نيكو كاران است. اين احتمال نيز وجود دارد كه حسنات در حقيقت توحيد، خلاصه مى شوند وتمام حسنات به ريشه توحيد باز مى گردد، در حالى كه سيئات به ريشه شرك باز مى گردد كه مركز پراكندگى وتشتت وتعدد وكثرت است.(3)

4. پرهيزكار كسى است كه اراده ى تفاخر وبرترى بر ديگران ندارد؛ لا يرِيدُونَ عُلُوًّا * والْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.(4)

ص: 71


1- الميزان ج 16 ص 120
2- نمونه ج 16 ص 181
3- نمونه ج 16 ص 182-181
4- راهنما ج 13 ص 589، نور ج 9 ص 100

5. مهم تر از انجام كار نيك، به سلامت رساندن آن به صحنه ى قيامت است. جاءَبِالْحَسَنَةِ(چه بسيارند كسانى كه كارهاى خوبى انجام مى دهند، ولى به واسطه گناه، منّت گذاشتن، عُجب ويا تحقير ديگران، آن را از بين مى برند ونمى توانند كار خوب خود را به قيامت برسانند).(1)

6. معناى خير

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد كسى كه حسنه بياورد پاداش خير به او خواهيم داد: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيئَةِ فَلاَ يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيئَاتِ إِلاَّ مَا كَانُوا يعْمَلُونَ(القصص، 84) در آيه ديگر خير تفسير شده است مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيئَةِ فَلاَ يجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ يظْلَمُونَ(الأنعام، 160)

آیه 85-88

اشاره

آيات 88-85

إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ ( 85)

وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهيرًا لِلْكافِرينَ ( 86)

وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ ( 87)

وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ( 88)

ترجمه

آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاهت [= زادگاهت] بازمى گرداند! بگو: «پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى (برنامه) هدايت آورده وچه كسى در گمراهى آشكار است!» * وتو هرگز اميد نداشتى كه اين كتاب آسمانى به تو القا گردد؛ ولى رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد! اكنون كه چنين است، هرگز از كافران پشتيبانى مكن! * وهرگز (آنها) تو را از آيات خداوند، بعد از آنكه بر تو نازل گشت، بازندارند! وبسوى پروردگارت دعوت كن وهرگز از مشركان مباش! * معبود ديگرى را با خدا مخوان، كه هيچ معبودى جز او نيست؛ همه چيز جز ذات (پاك) او فانى مى شود؛ حاكميت تنها از آن اوست؛ وهمه بسوى او بازگردانده مى شويد!

ص: 72


1- نور ج 9 ص 101
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند قادر بر برگرداندن پيامبر از مدينه به مكه، القا قرآن به پيغمبر در پرتو رحمت خداوند، لزوم دعوت مردم به سوى خدا، پرهيز از شرك ورزيدن، نابودى تمام اشيا جز وجه الهى.

ب. اين چند آيه، آيات آخر اين سوره است ودر آن به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وعده جميل مى دهد كه به زودى بر او منت نهاده وقدر ومنزلتش را بلند مى كند ونفوذ كلمه اش مى دهد ودينش را بر ساير اديان برترى مى بخشد وامنيت وسلامتى را بر او ومؤمنين به او گسترش مى دهد، همان طور كه اين كار را در باره موسى وبنى اسرائيل كرد ودر حقيقت آيات قبل هم كه داستان موسى (علیه السلام) را بيان مى كرد براى بيان همين نكته بود.(1)

ج. نخستين آيه از اين آيات طبق مشهور در سرزمين «جحفه» در مسير پيامبر (صلی الله علیه و آله) به سوى مدينه نازل شد، او مى خواهد به يثرب برود حكومت اسلامى را در آنجا تشكيل دهد اما با اين حال دورى از اين حرم امن الهى براى او بسيار ناگوار است. اينجا نور وحى به قلب پاكش مى تابد وبشارت بازگشت به سرزمين مالوف را به او مى دهد ومى گويد: «همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه وزادگاهت باز مى گرداند» إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيك الْقُرْآنَ لَرادُّك إِلى مَعادٍ. غم مخور همان خدايى كه موسى را در طفوليت به مادرش بازگرداند، همان خدا تو را با قدرت وقوت تمام به مكه باز مى گرداند.(2)

د. در اينكه «مَعادٍ» اشاره به چه معنايى دارد ومصداق آن چيست، نظرات متفاوتى ارائه شده است بعضى آن را «مكه» زادگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله) واين آيه را يك خبر غيبى دانسته اند، كه اى پيامبر! روزى همين مكه به دست تو فتح خواهد شد وبه آن بازخواهى گشت.(3) عده اى نيز آن را مقام محمود پيامبر (مقام شفاعت) وجمعى هم آن را به قيامت وبهشت، معنا وتفسير كرده اند. امّا روايات، مراد از معاد در اين آيه را رجعت پيامبر اسلام به دنيا مى دانند.(4)

سپس مى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سرسخت «بگو: پروردگار من از همه بهتر

ص: 73


1- الميزان ج 16 ص 128
2- نمونه ج 16 ص 185
3- مجمع البيان ج 7 ص 420.
4- نور ج 9 ص 102

مى داند چه كسى هدايت را از سوى او آورده وچه كسى در ضلال مبين است» قُلْ رَبِّى أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَمَنْ هُوَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ.

ه -. آيه بعد به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى پردازد ومى گويد: «تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب بزرگ آسمانى به تو القاء گردد، لكن رحمت پروردگار تو چنين ايجاب كرد» وَما كنْتَ تَرْجُوا أَنْ يلْقى إِلَيك الْكتابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّك.

سپس مى افزايد: اكنون به شكرانه اين نعمت بزرگ «هرگز از كافران پشتيبانى مكن فَلاَ تَكونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ

دو آيه پايان اين سوره، تاكيدى است بر مساله توحيد با تعبيرها واستدلالات گوناگون، در اين دو آيه چهار دستور به پيامبر (صلی الله علیه و آله) داده شده وچهار وصف از پروردگار به عمل آمده است ومجموع بحثهايى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند.(1)

و. حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: منظور از وجه الله پيامبران وحجت هاى الهى هستند كه به وسيله آنها انسان ها به سوى خدا ودين او ومعرفت او توجه پيدا مى كنند

«وجه الله انبيائه ورسله وحججه هم الذين يتوجه بهم الى الله والى دينه والى معرفته».(2)

نكته ها

1. دو شباهت ميان حضرت موسى (علیه السلام) ومحمّد (صلی الله علیه و آله) در آيات اين سوره به چشم مى خورد: اول؛ حضرت موسى (علیه السلام) به اميد به دست آوردن آتش، به سوى آن رفت وبه نور رسيد، فَلَمَّا أَتاها نُودِى... (آيه 30)، پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز به قصد عبادت به غار حرا رفت كه با وحى آسمانى آشنا شد. ما كنْتَ تَرْجُوا أَنْ...

دوم؛ در آيه هفده حضرت موسى اظهار داشت: رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَى فَلَنْ أَكونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ پروردگارا! به خاطر لطفى كه به من كردى من هرگز ياور تبهكاران نخواهم بود. در اين آيه نيز خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: يلْقى إِلَيك الْكتابُ... فَلا تَكونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ به خاطر كتاب آسمانى كه به تو القا شده، هرگز ياور كافران مباش.

ص: 74


1- نمونه ج 16 ص 188-186
2- توحيد صدوق 117.

2. مژده بازگشت به وطن

يكى از امورى كه انسان را رنج مى دهد جدائى وفاصله از امور مورد علاقه است. حال گاهى اين جدايى درباره فرزند است وگاهى اين جدايى از شهر ووطن يا امر ديگر. همان طورى كه موسى از مادرش جدا شد وبراى مادر رنج آور بود خداوند وعده بازگشت داد إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيكِ(القصص، 7)

جدايى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از شهر مكه نيز رنج آور بود. خداوند وعده بازگشت داد إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ... (القصص، 85)

3. بعثت، مراحلى دارد: الف: گرفتن وحى؛ يلْقى إِلَيك الْكتابُ ب: برائت از كفّار. فَلا تَكونَنَّ ظَهِيراً ج: صلابت در كار. لا يصُدُّنَّك د: دعوت ديگران. ادْعُ إِلى رَبِّك ه -: اخلاص در عقيده وعمل. ولا تَكونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ.

4. فرقه «وهّابيت» اظهار مى دارند كه هر كس، غير خدا را بخواند، مشرك مى شود، زيرا خداوند فرموده است: فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً(جن، 18)، بنابراين كسانى كه در توسّل، اولياى خدا را صدا مى زنند، مشركند! امّا اين آيه توضيح مى دهد كه مشرك، كسى است كه غير خدا را به عنوان خداى ديگر بخواند: لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وناگفته پيداست كه شيعيان هيچ مقامى را به عنوان خدا صدا نمى زنند، بلكه به عنوان كسى كه نزد خداوند آبرو دارد صدا مى زنند، آن هم آبرويى كه از طرف خداوند به او داده شده است، نظير انبيا واولياى الهى، نه هر شفيع وآبرومند موهومى. زيرا بت پرستان نيز در دنياى خيال خود، براى بت ها آبرويى تصوّر مى كردند.(1)

5. در آيه 88، شرك زدايى با عبارات مختلفى بيان شده است؛ الف: خداى ديگرى را با «الله» مخوانيد. ب: معبودى جز الله نيست. ج: همه چيز جز او نابود شدنى است. د: حاكميت، تنها از آن اوست. ه: تنها به سوى او باز مى گرديد.(2)

6. به آنچه رفتنى است، دل نبنديم وخود را اسير آنها نسازيم؛ كلُّ شَىءٍ هالِك إِلَّا وَجْهَهُ چنان كه حضرت ابراهيم فرمود: لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ(انعام، 76).(3)

ص: 75


1- نمونه ج 16، 193. نور ج 9 ص 105
2- نور ج 9 ص 106
3- نور ج 9 ص 107

7. آيه 88 قصص وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ، نظير آيه 213 شعراء است با اين تفاوت كه در سوره شعراء كيفر شرك را بيان كرده است؛ فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَكونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ.

8. نظير آيه 88 قصص:... كُلُّ شَىءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيهِ تُرْجَعُونَ. آيه 26 رحمن است: كُلُّ مَنْ عَلَيهَا فَانٍ

9. خشونت با كافران ومشركان

در قرآن كريم تعبيرهايى درباره ى كفار ديده مى شود كه برخورد شديد وخشونت آميز با كفار را لازم مى داند، مگر در صورتى كه آن ها كارى به كار مسلمانان نداشته باشند ودر صدد توطئه عليه نظام اسلامى نباشند. به برخى از آن ها توجه فرماييد؛

1 - در كمين مشركان باشيد؛ فاذا انسلخ الأشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم. (توبه، 5)

2 - براى مشركان طلب آمرزش نكنيد؛ ما كان للنبى والّذين ءامنوا أن يستغفروا للمشركين ولو كانوا أولى قربى. (توبه، 113)

3 - هيچ گاه يار آن ها مباش؛ فلا تكوننّ ظهيراً للكافرين. (قصص، 86)

4 - در جنگ، كافران را بكشيد؛ فاذا لقيتم الّذين كفروا فضرب الرّقاب. (محمد، 3)

5 - دوستى با كفار نكنيد، گرچه پدران وبرادران شما باشند؛ يا أيها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا ءابائكم وأخوانكم أولياء ان استحبّوا الكفر على الايمان ومن يتولّهم منكم فأولئك هم الظالمون. (توبه، 23)

ص: 76

سوره عنكبوت

اشاره

ص: 77

ص: 78

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم ( 1)

أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ( 2)

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ ( 3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند: «ايمان آورديم»، به حال خود رها مى شوند وآزمايش نخواهند شد؟! * ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان مى كنيم)؛ بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى گويند وكسانى كه دروغ مى گويند تحقق يابد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ردّ پندار باطل پيرامون آزمايش نشدن، آزمايش سنت الهى جهت روشن شدن صدق وكذب مردم. رد پندار سبقت گرفتن بر ارده خداوند.

ب. از سياق آيات اين سوره ومخصوصا آيات اول سوره برمى آيد كه بعضى از افراد كه پيش از هجرت، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ايمان آورده بودند، از ترس فتنه اى كه از ناحيه مشركين تهديدشان مى كرد، از ايمان خود برگشته بودند، چون مشركين دست از سر مسلمانان برنمى داشتند ومرتب آنان را دعوت مى كردند به اينكه از ايمان به آن جناب برگردند وضمانت مى دادند كه اگر برگرديد هر ضررى از اين بابت ديديد ما جبران مى كنيم، هم چنان كه اگر برنگرديد آن قدر شكنجه تان مى كنيم تا به روش ما برگرديد. كه آيه وَقالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَلْنَحْمِلْ خَطاياكمْ... متضمن اين معنا است.(1)

ج. مقصود خداوند از ايمان مردم تنها اين نيست كه به زبان بگويند ايمان آورديم، بلكه منظور، حقيقت ايمان است، كه تندباد فتنه ها آن را تكان نمى دهد ودگرگونى حوادث، دگرگونش نمى سازد، بلكه هر چه فتنه ها بيشتر فشار بياورد، پا بر جا وريشه دارتر مى گردد.

ص: 79


1- الميزان ج 16 ص 145

پس منظور خداوند در اين سوره اعلام اين معنا است كه مردم خيال نكنند به صرف اينكه بگويند ايمان آورديم دست از سرشان برمى دارند ودر بوته آزمايش قرار نمى گيرند، نه، بلكه حتما امتحان مى شوند ودر اين ارتباط سوگند ياد مى كند و لقد فتنا زيرا امتحان است كه باطن انسانها را ظاهر مى كند.

پس فتنه ومحنت يكى از سنت هاى الهى است كه به هيچ وجه ودر باره هيچ كس از آن گذشت نمى شود، همان طور كه در امت هاى گذشته از قبيل قوم نوح، عاد، ثمود، قوم ابراهيم، لوط، شعيب وموسى جريان يافت وجمعى استقامت ورزيده وجمعى ديگر هلاك شدند ودر امت هاى حاضر وآينده نيز جريان خواهد داشت.(1)

امام رضا (علیه السلام) فرمودند: مردم در كوره امتحان قرار مى گيرند همانطور كه طلا در كوره ذوب قرار مى گيرد، سپس فرمودند: خالص مى شوند همانگونه كه طلا خالص مى شود.(2)

نكته ها

1. ايمان، تنها با زبان وشعار نيست، بلكه همراه با آزمايش است. أَ حَسِبَ... هُمْ لا يفْتَنُونَ(ادّعا كافى نيست، بايد عملكرد را ديد وقضاوت كرد).(3)

2. مومنان پيشين (در اديان ديگر) نيز مبتلا به سختى ها وشدايد شده اند، راغب گويد: (فتن) هم به معناى آزمايش آمده وهم به معناى شدت وسختى.(4)

3. امتحانات الهى مختلف است، برخى را به عزت وبرخى را به ذلت، بعضى را به فقر وبرخى را به ثروت، گروهى را به سلامت وعده اى را به بيمارى امتحان مى كند، قوم بنى اسرائيل را به وسيله گوساله سامرى امتحان كرد انا فتنا قومك من بعدك واضلهم السامرى(طه، 88).(5)

4. قطعى بودن آزمايش

نظير آيه 2 عنكبوت: أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يتْرَكُوا أَنْ يقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يفْتَنُونَ آيات ذيل است:

ص: 80


1- همان، تبيان ج 8 ص 186
2- - نور الثقلين ج 4 ص 148، راهنما 14 ص 14.
3- نور ج 9 ص 112
4- راهنما 14 ص 15
5- اطيب البيان ج 10 ص 289

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيعْلَمَ الصَّابِرِينَ(آل عمران، 142)

وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ(آل عمران، 143) وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ(محمد، 31)

5. پندارهاى باطل در قرآن:

قرآن كريم معارف خود را با برهان واستدلال بيان مى كند وانسانها را دعوت به انديشيدن وتشويق به تفكر در نظام هستى مى نمايد وانسانها را از پندارهاى باطل برحذر مى دارد از پندارهاى باطل كه در قرآن آمده اشاره مى شود:

بيهوده بودن آفرينش انسان؛ افحسبتم انّما خلقناكم عبثاً. (مومنون، 15)

نديدن خداوند؛ ايحسب ان لم يره احد. (بلد، 7)

عدم قدرت الهى؛ ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا. (عنكبوت، 4)

آزمايش نشدن در دنيا؛ احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنّا وهم لا يفتنون. (عنكبوت، 2)

جاويد ماندن در دنيا؛ يحسب انّ ماله اخلده. (همزه، 3)

افشا نشدن؛ ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم. (محمد، 29)

تساوى خوبان با بدان؛ ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين امنوا وعملوا الصالحات. (جاثيه، 21)

وحدت منافقان؛ تحسبهم جميعاً وقلوبهم شتىّ. (حشر، 14)

خوب بودن اعمال خويشتن؛ هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالًا الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً. (كهف، 104)

خير بودن مهلت الهى؛ و لا يحسّبنّ الذين كفروا انّما نملى لهم خير لانفسهم. (آل عمران، 178)

پيروى از شيطان وهدايت يافتن؛ انّهم اتّخذوا الشيطان اولياء من دون الله ويحسبون انّهم مهتدون. (اعراف، 30)

زنده نبودن شهيدان؛ و لا تحسبنّ الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً. (آل عمران، 169)

ص: 81

آیه 4-7

اشاره

آيات 7-4

أَمْ حَسِبَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ ( 4)

مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ( 5)

وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ ( 6)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ ( 7)

ترجمه

آيا كسانى كه اعمال بد انجام مى دهند گمان كردند بر قدرت ما چيره خواهند شد؟! چه بد داورى مى كنند! * كسى كه اميد به لقاء الله (و رستاخيز) دارد (بايد در اطاعت فرمان او بكوشد!) زيرا سرآمدى را كه خدا تعيين كرده فرامى رسد؛ واو شنوا وداناست! * كسى كه جهاد وتلاش كند، براى خود جهاد مى كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است. * وكسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دادند، گناهان آنان را مى پوشانيم (ومى بخشيم) وآنان را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش مى دهيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حتمى بودن مرگ، سود جهاد براى انسان، بى نياز بودن خداوند از اعمال بشر، تكفير گناهان وبهترين پاداش براى مؤمنان صالح.

ب. در آيات گذشته سخن از آزمايش عمومى مؤمنان بود ونخستين آيه مورد بحث تهديد شديدى براى كفار وگنهكاران است، تا گمان نكنند اگر مؤمنان را تحت فشار قرار دادند ومجازاتهاى الهى فورا دامان آنها را فرو نگرفت خدا از آنها غافل است ويا قدرت بر عذاب آنها ندارد. مى فرمايد: «آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهند گرفت واز چنگال كيفر ما رهايى خواهند يافت ؟ چه بد قضاوتى كردند»! أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ السَّيئاتِ أَنْ يسْبِقُونا ساءَ ما يحْكمُونَ. مهلت الهى آنها را مغرور نكند كه اين نيز براى آنها آزمونى است وفرصتى براى توبه وبازگشت. سپس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤمنان واندرز به آنها مى رود مى گويد: «هر كسى اميد لقاء پروردگار دارد بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند، زيرا زمانى را كه خداوند تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد»

ص: 82

مَنْ كانَ يرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ(1)

ج. أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ السَّيئاتِ أَنْ يسْبِقُونا ساءَ ما يحْكمُونَ كلمه «ام» منقطعه است (كه در اصطلاح نحو به معناى بلكه است) ومراد از جمله «الَّذِينَ يعْمَلُونَ السَّيئاتِ؛ كسانى كه گناه مى كنند» مشركين است، كه مؤمنين را مى آزردند وآنان را از راه خدا جلوگيرى مى كردند، هم چنان كه مراد از كلمه «ناس» در جمله أَ حَسِبَ النَّاسُ كسانى هستند كه گفته بودند: «آمنا» ولى در معرض برگشتن از ايمان بودند، چون از فتنه وشكنجه مشركين مى ترسيدند وبايد كه در راه خدا حقيقتا جهاد كند وباز بايد بداند كه آن كسى كه از جهاد وى بهره مند مى شود خود اوست وخدا هيچ احتياجى به او ندارد، نه به ايمانش ونه به جهادش، نه به خود او ونه به احدى از عالميان وباز بايد بداند كه اگر ايمان بياورد وعمل صالح كند به زودى خدا گناهانش را مى آمرزد وبه اعمال خويش پاداش مى دهد.

د. مراد از لِقاءَ اللَّهِ قرار گرفتن بنده است در موقعى كه ديگر بين او وبين پروردگارش حجابى نباشد، هم چنان كه روز قيامت نيز اين چنين است، چون روز قيامت روز ظهور حقايق است، كه قرآن كريم در باره اش فرمود: «وَيعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ؛ آن روز يقين مى كنند كه خدا حق آشكار است».(2)

حضرت على (علیه السلام) فرمودند: مراد از لِقاءَ اللَّهِ، روز قيامت است.(3)

ه -. منظور از (الصالحات) گرچه جمع محلّى به (ال) ومفيد عموم است، لكن قطعاً جميع اعمال صالح مراد نيست، زيرا هيچ انسانى نمى تواند در يك ساعت همه اعمال صالح را بجا بياورد، بنابر اين منظور آن است كه بهترين عمل صالح را انجام دهند.(4)

نكته ها

1. نظير آيه 4 عنكبوت

أَمْ حَسِبَ الَّذينَ يعْمَلُونَ السَّيئاتِ أَنْ يسْبِقُونا ساءَ ما يحْكمُونَ

آيه 59 انفال است: وَلا يحْسَبَنَّ الَّذينَ كفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يعْجِزُونَ

ص: 83


1- الميزان 16 ص 150، نمونه ج 16 ص 210
2- الميزان ج 16 ص 151-150
3- توحيد صدوق ص 267، نور الثقلين ج 4 ص 153.
4- اطيب البيان ج 10 ص 293.

2. خداوند به تلاش ما نياز ندارد، تلاش هركسى به سود خود اوست. وَمَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يجاهِدُ لِنَفْسِهِ(1)

3. مؤمنان از لغزش وگناه مصون نيستند؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا... لَنُكفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيئاتِهِمْ.(2)

4. دريافت پاداش پس از پاك شدن از گناهان است؛ لَنُكفِّرَنَّ... لَنَجْزِينَّهُمْ.(3)

5. تكفير وناديده گرفتن گناهان مومنان صالح وعده قطعى خدا است نون تاكيد ثقيله لنكفرنّ اين معنا را مى رساند.(4)

6. از نظر قرآن كريم هر كس عمل صالحى انجام دهد به سود خود عمل كرده است؛ من عمل صالحا فلنفسه ومن اساء فعليها.(5)

آيه شريفه و من جاهد فانما يجاهد لنفسه نمونه ومصداقى براى اين قضيه كلى خواهد بود.

7. نماز نمونه عمل صالح

در يك آيه مى فرمايد: وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيئَاتِهِمْ... (العنكبوت، 7) در آيه ديگر نماز را به عنوانه عمل صالح معرفى مى كند كه عامل از بين رفتن سيئات است وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَى النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يذْهِبْنَ السَّيئَاتِ... (هود، 114)

8. فضل خاص خداوند:

نظير آيه 7 عنكبوت وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِينَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُوا يعْمَلُونَ آيات ذيل است:

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيادَةٌ... (يونس، 26) لَهُمْ مَا يشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَينَا مَزِيدٌ(ق، 35) لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيادَةٌ... (يونس، 26) 173 نساء، 17 سجده.

ص: 84


1- راهنما 14 ص 22.
2- راهنما ج 14 ص 23، نور ج 9 ص 115.
3- نور ج 9 ص 115
4- راهنما 14 ص 23.
5- فصلت 46، جاثيه 15

آیه 8-9

اشاره

آيات 9-8

وَ وَصَّيْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْنًا وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ( 8)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصّالِحينَ ( 9)

ترجمه

ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر ومادرش نيكى كند واگر آن دو (مشرك باشند و) تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شوى كه به آن علم ندارى، از آنها پيروى مكن! بازگشت شما به سوى من است وشما را از آنچه انجام مى داديد با خبر خواهم ساخت! * وكسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دادند، آنها را در زمره صالحان وارد خواهيم كرد!

شان نزول

روايات مختلفى در شان نزول آيه فوق آمده است كه عصاره همه آنها يكى است وآن اينكه: بعضى از افرادى كه در مكه بودند ايمان واسلام را پذيرفتند هنگامى كه مادر آنها از اين مساله آگاه شد تصميم گرفتند كه غذا نخورند، آب ننوشند، تا فرزندشان از اسلام بازگردد! گرچه هيچكدام از اين مادران به گفته خود وفا نكردند واعتصاب غذا را شكستند، ولى آيه فوق نازل شد وخط روشنى در برخورد با پدر ومادر در زمينه مساله ايمان وكفر به دست همگان داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سفارش خداوند به احسان به پدر ومادر. اطاعت نكردن از دستور پدر ومادر درباره شرك ورزيدن. محشور شدن مؤمنان صالح به صالحان در بهشت.

ب. كلمه «وصينا» از مصدر توصيه است كه به معناى عهد سپردن است، ولى در اينجا منظور از آن امر است وكلمه «حسنا» مصدر است، كه در اينجا معناى وصفى را مى دهد وخود به جاى مفعول مطلقى نشسته، كه در تقدير است وتقدير كلام: و وصينا الانسان

ص: 85


1- مجمع البيان ج 8 ص 429، نمونه ج 16 ص 214

بوالديه توصية حسنة ويا «توصيۀ ذات حسن» مى باشد، يعنى ما دستور داديم به اينكه به پدر ومادر احسان شود. نظير اين تعبير در آيه وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً آمده كه تقدير آن قولوا للناس قولا حسنا ويا قولا ذات حسن است، يعنى به مردم گفتارى نيك بگوييد ويا گفتارى داراى صفت نيكى بگوييد. بعيد هم نيست كه اگر به جاى صفت مصدر را آورده، براى اين بوده باشد، كه مبالغه را برساند، هم چنان كه به مردى كه بى نهايت عادل است مى گوييم: فلانى عدل است.(1)

ج. يكى از مهمترين آزمايشهاى الهى مساله «تضاد» خط ايمان وتقوا، با پيوندهاى عاطفى وخويشاوندى است، قرآن در اين زمينه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است. نخست به عنوان يك قانون كلى كه از ريشه هاى عواطف وحق شناسى سرچشمه مى گيرد مى فرمايد: «ما به انسان توصيه كرديم نسبت به پدر ومادرش نيكى كند» وَوَصَّينَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيهِ حُسْناً.

د. سپس براى اينكه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر ومادر مى تواند بر پيوند انسان با خدا ومساله ايمان حاكم گردد، با يك استثناء صريح مطلب را در اين زمينه روشن كرده، مى فرمايد: «و اگر آن دو (پدر ومادر) تلاش وكوشش كنند وبه تو اصرار ورزند كه براى من شريكى قائل شوى، كه به آن علم ندارى، از آنها اطاعت مكن» وَإِنْ جاهَداك لِتُشْرِك بِى ما لَيسَ لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما.(2)

ه -. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِى الصَّالِحِينَ معناى آيه روشن است، چيزى كه هست چون دنبال آيه قبلى ودر سياق آن قرار گرفته، بر اين معنا دلالت دارد كه مى خواهد به كسانى كه گرفتار پدر ومادر مشركند وآن پدر ومادر اصرار مى ورزند كه ايشان را به سوى شرك بكشانند وايشان زير بار نرفته، به حكم اجبار ترك پدر ومادر را گفته اند، تسليت گفته، با وعده اى جميل دلخوش سازد. مى فرمايد: اگر پدر ومادر او را به سوى شرك خواندند واو به حكم خدا نافرمانيشان كرده وناچار از ايشان كناره گيرى كرد وپدر ومادر را به خاطر خدا از دست داد، مسئوليتى از اين بابت ندارد وما در برابر پدر

ص: 86


1- الميزان ج 16 ص 153
2- نمونه ج 16 ص 215

ومادرى كه از دست داده بهتر از آن دو به او مى دهيم وبه پاداش ايمان وعمل صالحش او را در زمره صالحان در مى آوريم.

نكته ها

1. در اينكه فرمود: ما لَيسَ لَك بِهِ عِلْمٌ اشاره است به علت نهى از اطاعت وحاصل آن اين است كه: اگر گفتيم پدر ومادر را در شرك به خدا اطاعت مكن، براى اين است كه اگر پدر ومادرى فرزند خود را دعوت كنند به اينكه نسبت به خدا شرك بورزد، در حقيقت دعوت كرده اند به جهل ونادانى وافتراء به خدا وخدا همواره از پيروى غير علم نهى كرده، از آن جمله فرموده: «وَلا تَقْفُ ما لَيسَ لَك بِهِ عِلْمٌ - چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن».(1)

2. از آيه شريفه يك اصل كلى استفاده مى شود كه هيچ چيز نمى تواند بر ارتباط انسان با خدا حاكم گردد كه آن مقدم بر همه چيز است، حتى بر پيوند با پدر ومادر كه نزديكترين پيوندهاى عاطفى است. حديث معروف

«لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق»(2) «اطاعت از مخلوق در عصيان خالق روا نيست» كه از اميرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده معيار روشنى را دراين مسائل به دست مى دهد.(3)

3. احسان ونيكى به والدين، بدون قيد وشرط است؛ «حُسْناً» (شرطِ نژادى، سِنّى، منطقه اى، علمى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى وايمانى ندارد، حتّى اگر كافر ومشرك باشند، بايد احسان كرد).

4. احسان به والدين، مطلق وهميشگى است، امّا اطاعت از والدين، مشروط به آن است كه انسان را از خدا دور نكنند؛ فَلا تُطِعْهُما.(4)

5. بازگشت همه انسانها تنها به سوى خداست، تقديم خبر (الى) بر مبتدا (مرجعكم) مفيد حصر است.(5)

ص: 87


1- الميزان ج 16 ص 154-155
2- نهج البلاغه، كلمات قصار جمله 165.
3- نمونه ج 16 ص 216، كشاف ج 3 ص 442.
4- نور ج 9 ص 116
5- راهنما 14 ص 25

نظير آيه 8 عنكبوت و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما، آيه 15 لقمان است؛ و ان جاهداك على ان تشرك بى ماليس لك به علم فلا تطعهما.

6. در اين آيه مى فرمايد: كسانى كه اهل ايمان وعمل صالح باشند، در زمره ى افراد صالح نيز قرار مى گيرند. ملحق شدن به صالحان، از جمله دعاهاى حضرت ابراهيم وحضرت يوسف است. أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ(يوسف، 101 وشعراء، 83)(1) ، چه اينكه حضرت سليمان مى گويد: ادخلنى برحمتك فى عبادك الصالحين.

7. حشر با صالحان:

نظير آيه 9 عنكبوت: وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِى الصَّالِحِينَ آيه 69 نساء است: وَمَنْ يطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً

8. انواع وصيت در قرآن:

وصيت خداوند به انبيا پيرامون اقامه دين؛ شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَينَا إِلَيكَ وَمَا وَصَّينَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ. (شورى، 13)

وصيت انبيا به فرزندان خويش؛ وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيعْقُوبُ يا بَنِى إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. (بقره، 132)

وصيت ده گانه خداوند به مردم پيرامون دستورات دينى؛ قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيئاً وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَاناً وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ مِنْ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِياهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.... (انعام، 151-153)

وصيت به فرزند نسبت به احسان به پدر ومادر؛ وَوَصَّينَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيهِ حُسْناً(عنكبوت، 8)، وَوَصَّينَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِى عَامَينِ أَنِ اشْكُرْ

ص: 88


1- نور ج 9 ص 117، كشاف ج 3 ص 443

لِى وَلِوَالِدَيكَ إِلَى الْمَصِيرُ. (لقمان، 14)

وصيت به پدر ومادر نسبت به ارث فرزند؛ يوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَينِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ.... (نساء، 11)

وصيت نسبت به اموال بعد از مرگ؛ كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيراً الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ. (بقره، 180)

آیه 10-13

اشاره

آيات 13-10

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النّاسِ كَعَذابِ اللّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنّا كُنّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِما في صُدُورِ الْعالَمينَ ( 10)

وَ لَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقينَ ( 11)

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ ( 12)

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمّا كانُوا يَفْتَرُونَ ( 13)

ترجمه

و از مردم كسانى هستند كه مى گويند: «به خدا ايمان آورده ايم!» اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه وآزار مى بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى شمارند (و از آن سخت وحشت مى كنند)؛ ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت (براى شما) بيايد، مى گويند: «ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريكيم)»!! آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست ؟! * مسلماً خداوند مؤمنان را مى شناسد وبه يقين منافقان را (نيز) مى شناسد. * وكافران به مؤمنان گفتند: «شما از راه ما پيروى كنيد، (و اگر گناهى دارد) ما گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت!» آنان هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت؛ آنان به يقين دروغگو هستند! * آنها بار سنگين (گناهان) خويش را بر دوش مى كشند و (همچنين) بارهاى سنگين ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خود؛ وروز قيامت به يقين از تهمتهائى كه مى بستند سؤال خواهند شد!

ص: 89

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: معرفى منافقان در كم ظرفيتى وفرصت طلبى. آگاه بودن خداوند از دلهاى جهانيان، دروغگويى كفّار پيرامون تحمل بار گناه پيروان،. قطعى بودن مسئوليت كفّار درباره اضلال ديگران وافتراء به خداوند.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته بحثهاى صريحى از «مؤمنان صالح» و «مشركان» آمده بود در نخستين آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى «منافقان» مى پردازد ومى گويد: «بعضى از مردم اظهار ايمان مى كنند، اما در برابر فشار مخالفان تحمل واستقامت به خرج نمى دهند، هنگامى كه در مسير الله تحت فشار شكنجه قرار گيرند از ايمان به كنار مى روند وفشار وشكنجه مردم را همچون عذاب الهى مى شمرند» (و از آن سخت وحشت مى كنند) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِى فِى اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كعَذابِ اللَّهِ وحال آنكه اين پندار بسيار غلط است، براى اينكه عذاب وشكنجه اى كه كفار به او بدهند اندك وتمام شدنى است، بالأخره روزى از شر آنان خلاص مى شود ولو اينكه زير شكنجه شان بميرد، چون همين كه مرد ديگر شكنجه اى نمى بيند، به خلاف عذاب خدا كه هم عظيم است وهم ابدى است وهلاكت دائمى در پى دارد.(1)

ج. «اما هنگامى كه يارى از سوى پروردگارت به سراغ تو بيايد وپيروز شويد مى گويند: ما با شما بوديم ودر افتخارات شما شريكيم»! وَلَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّك لَيقُولُنَّ إِنَّا كنَّا مَعَكمْ. آيا اينها گمان مى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست ؟ «آيا خداوند به آنچه در سينه هاى مردم جهان است از همه آگاهتر نمى باشد»؟ أَ وَلَيسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِى صُدُورِ الْعالَمِينَ.(2)

د. نظير آيه 10 عنكبوت آيه 141 نساء است؛ الَّذينَ يتَرَبَّصُونَ بِكمْ فَإِنْ كانَ لَكمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكنْ مَعَكمْ وَإِنْ كانَ لِلْكافِرينَ نَصيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيكمْ وَنَمْنَعْكمْ مِنَ الْمُؤْمِنين.

در آيه 11 كه يك نوع تهديد براى منافقان است مى فرمايد: در عين حال خداوند با بوجود آوردن سختى ها وآزمايش مومنان را از منافقان جدا مى سازد.

ه -. آيه بعد به يك نمونه از منطق هاى سست وپوچ مشركان كه هم اكنون نيز در ميان قشر

ص: 90


1- الميزان ج 16 ص 156
2- تبيان ج 8 ص 191، مجمع البيان ج 8 ص 431، الميزان 16 ص 156، نمونه ج 16 ص 220

وسيعى وجود دارد اشاره كرده، مى گويد: «كافران به مؤمنان گفتند: شما بيائيد از راه وآئين ما پيروى كنيد واگر گناهى داشته باشد ما گناه شما را به دوش مى گيريم» وَقالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَلْنَحْمِلْ خَطاياكمْ. امروز نيز بسيارى از وسوسه گران را مى بينيم كه هنگام دعوت به يك عمل خلاف مى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما!، در حالى كه مى دانيم هيچكس نمى تواند گناه ديگرى را به گردن بگيرد. لذا در جمله بعد با صراحت مى گويد: «آنها هرگز چيزى از خطاها وگناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت، آنها دروغ مى گويند» وَما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَىءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

و. سپس براى اينكه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر وشرك وبت پرستى وظلم، در برابر اين عملشان مجازاتى ندارند در آيه بعد مى افزايد: «آنها بارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند وبارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان»! وَلَيحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ. اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال واغوا كردن وتشويق ديگران به گناه است ودر پايان آيه مى افزايد «آنها به طور قطع در روز قيامت از افتراها ودروغهايى كه مى بستند سؤال مى شوند وبايد خود جوابگوى آن باشند» وَلَيسْئَلُنَّ يوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يفْتَرُونَ.

ز. منظور از اين افتراء كه بايد در قيامت جوابگوى آن باشند چيست ؟ ممكن است اشاره به دروغهايى باشد كه به خدا مى بستند ومى گفتند: «خدا گفته است كه ما اين بتها را پرستش كنيم»! يا اشاره به اينكه منظور آنها از اين سخن كه مى گفتند ما گناهان شما را به گردن مى گيريم اين بوده كه اصلا اين كارها گناه ندارد واين دروغى است كه بايد جواب آن را بدهند.

نكته ها

1. در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه خداوند در مكه كدام پيروزى نصيب مسلمانان كرده بود كه منافقين خود را در آن سهيم بدانند؟. در پاسخ مى گوئيم: جمله فوق به صورت «شرطيه» است ومى دانيم جمله شرطيه دليل بر وجود شرط نيست، بلكه مفهومش اين است كه اگر در آينده پيروزيهايى نصيب شما شود اين منافقان سست ايمان خود را در آن شريك

ص: 91

مى دانند. اضافه بر اين در مكه نيز مسلمانان پيروزيهايى در برابر دشمنان كسب كردند، هر چند پيروزى نظامى نبود، بلكه پيروزى در تبليغات ونفوذ افكار عمومى وپيشرفت اسلام در ميان قشرهاى مردم بود.

2. تعبير به «منافق» دليل بر اين نيست كه اين آيات در مدينه نازل شده است، درست است كه مساله نفاق معمولا بعد از پيروزى يك جمعيت وبه دست گرفتن حكومت پيدا مى شود كه مخالفان تغيير چهره داده وگروه زير زمينى تشكيل مى دهند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد وافراد ضعيف الايمانى را كه با مختصر فشارى تغيير عقيده مى دهند نيز شامل مى شود.(1)

3. با اينكه خداوند به درون همه آگاه است ومؤمن ومنافق را مى شناسد، امّا با فتنه وآزمايش آنان را از يكديگر تمييز مى دهد.(2)

4. نظير آيه 10 عنكبوت كه فرصت طلبى تبه كاران را بيان مى كند؛ و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم او ليس الله با علم بما فى صدور العالمين، آيه 73 نساء است؛ و لئن اصابكم فضل من الله ليقولن كان لم تكن بينكم وبينه موده يا ليتنى كنت معكم فافوز فوزا عظيما.

5. پاسخ سخن كفار در مورد به دوش كشيدن گناه پيروان علاوه بر اينكه در آيه 12 عنكبوت آمده

وَقالَ الَّذينَ كفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبيلَنا وَلْنَحْمِلْ خَطاياكمْ وَما هُمْ بِحامِلينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَىءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

در آيات ذيل نيز آمده است.

وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يحْمَلْ مِنْهُ شَىءٌ وَلَوْ كانَ ذا قُرْبى إِنَّما تُنْذِرُ الَّذينَ يخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيبِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَمَنْ تَزَكى فَإِنَّما يتَزَكى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ(فاطر، 18)

أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى * وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى(نجم، 38 و 39)

ص: 92


1- نمونه ج 16 ص 222-221
2- نور ج 9 ص 118

آیه 14-19

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسينَ عامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ ( 14)

فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمينَ ( 15)

وَ إِبْراهيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ( 16)

إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثانًا وَ تَخْلُقُونَ إِفْكًا إِنَّ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ( 17)

وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ ( 18)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ ( 19)

ترجمه

و ما نوح را بسوى قومش فرستاديم؛ واو را در ميان آنان هزار سال مگر پنجاه سال، درنگ كرد؛ اما سرانجام طوفان وسيلاب آنان را فراگرفت در حالى كه ظالم بودند. * ما او وسرنشينان كشتى را رهايى بخشيديم وآن را آيتى براى جهانيان قرار داديم! * ما ابراهيم را (نيز) فرستاديم، هنگامى كه به قومش گفت: «خدا را پرستش كنيد واز (عذاب) او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد! * شما غير از خدا فقط بت هايى (از سنگ وچوب) را مى پرستيد ودروغى به هم مى بافيد؛ آنهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد، مالك هيچ رزقى براى شما نيستند؛ روزى را تنها نزد خدا بطلبيد واو را پرستش كنيد وشكر او را بجا آوريد كه بسوى او بازگشت داده مى شويد! * اگر شما (مرا) تكذيب كنيد (جاى تعجب نيست)، امت هايى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند؛ وظيفه فرستاده (خدا) جز ابلاغ آشكار نيست». * آيا آنان نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟! اين كار براى خدا آسان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: 950 سال مدّت رسالت حضرت نوح (علیه السلام)، كيفر ديدن قوم نوح به جهت شرك وظلم، نجات يافتن حضرت نوح وپيروانش. دعوت حضرت ابراهيم از قومش به عبادت وتقوا، استدلال آن حضرت بر بطلان بت پرستى. تكذيب اقوام مختلف نسبت به رسالت پيامبران، استدلال بر معاد.

ص: 93

ب. بعد از آنكه خداى سبحان در آغاز سوره اين معنا را بيان فرمود كه آزمايش، سنتى است الهى، كه به هيچ وجه ودر حق هيچ كس از آن چشم پوشى نمى شود، در همه امت هاى گذشته اجراء كرده، در اين امت نيز اجراء مى كند، اينك در اين آيات به هفت داستان از انبياى گذشته وامت هاى آنان اشاره مى كند كه ايشان عبارتند از: نوح، ابراهيم، لوط، شعيب، هود، صالح وموسى كه خداى تعالى همه امت هاى آنان را با سختى هايى كه برايشان پيش آورد، آزمايش كرد، جمعى از آنان نجات يافته وجمعى ديگر هلاك شدند، چيزى كه هست در باره سه امت اول، هم نجات را ذكر كرده وهم هلاكت را ودر باره چهار امت آخرى تنها هلاكت را ذكر فرموده است.(1)

ج. «طوفان» به معناى آب بسيار زياد وعميق است وبدين جهت آن را طوفان گفته اند كه به خاطر بسيارى اش در اطراف زمين طواف مى كند ومى گردد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه طوفان به معناى هر چيزى است كه در عين بسيارى وشدتش دور چيزى طواف كند، مانند سيل، باد وظلمت وليكن بيشتر در آب استعمال مى شود.(2)

د. اگر به جاى اينكه بفرمايد نهصد وپنجاه سال در بين مردم زيست كرد، فرمود، هزار سال مگر پنجاه سال، منظور زياد جلوه دادن مدت دعوت اوست واز ظاهر آيه برمى آيد كه اين مدت يعنى هزار الا پنجاه، مدت دعوت نوح (علیه السلام) بوده، يعنى فاصله بين بعثت او ووقوع طوفان، كه قهرا چند سال هم قبل از بعثت وبعد از طوفان زندگى كرده، بنا بر اين فرموده قرآن با گفته تورات در اين باره مغاير است، چون تورات گفته كه نهصد وپنجاه سال مدت عمر او بوده است.(3)

ه -. از آنجا كه بحثهاى گذشته سخن از آزمايش عمومى انسانها بود از اينجا به بعد بخشهايى از آزمايشهاى سخت انبياء واقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار وآزار دشمنان قرار گرفتند وچگونه صبر كردند وسرانجام پيروزى نصيبشان شد، تا هم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و هم تهديدى باشد براى دشمنان.

مى گويد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم واو در ميان آنها هزار سال بجز پنجاه سال،

ص: 94


1- مجمع البيان ج 8 ص 433، الميزان ج 16 ص 169
2- تبيان ج 8 ص 192، مجمع البيان، ج 8 ص 432، الميزان ج 16 ص 170
3- الميزان ج 16 ص 170

درنگ كرد» فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَاماً. شب وروز مشغول تبليغ ودعوت به سوى توحيد بود ولى ببينيد پايان اين قوم ستمگر ولجوج به كجا رسيد: «سرانجام طوفان عظيم آنها را فرو گرفت، در حالى كه ظالم وستمگر بودند» فَأَخَدَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ.

و. در آيه بعد مى افزايد: «ما نوح واصحاب كشتى را رهايى بخشيديم وآن را آيت ونشانه اى براى جهانيان قرار داديم» فَأَنْجَيناهُ وَأَصْحابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْناها آيةً لِلْعالَمِينَ سپس مى فرمايد: «ما ابراهيم را فرستاديم هنگامى كه به قومش گفت: خداى يگانه را پرستش كنيد واز او بپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد» وَإِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكمْ خَيرٌ لَكمْ إِنْ كنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

سپس ابراهيم (علیه السلام) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد وبا چند تعبير مختلف كه هر كدام متضمن دليلى است، آئين آنها را شديداً محكوم مى كند. نخست مى گويد: «شما غير از خدا فقط بتهايى را مى پرستيد» كه نه ضرر دارد ونه نفعى: إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً.(1)

بعد از اين فراتر مى رود ومى گويد: نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه «خودتان دروغ هايى به هم مى بافيد ونام معبود را بر اين بتها مى گذاريد» وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً.(2)

ز. برخى گفته اند: (صنم) و (وثن) به يك معنا است، برخى ديگر گفته اند: (صنم) به بت هايى مى گويند كه داراى شكل وصورت است، مانند شكل انسان يا فرشته يا حيوان و (وثن) آن بتى را گويند كه داراى صورت خاصى نيست كه از فلزات يا چوب درست مى كنند.(3)

ح. سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافع مادى است ويا سرنوشتتان در جهان ديگر وهر كدام باشد باطل است، چرا كه «كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق وروزى دهند» إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يمْلِكونَ لَكمْ رِزْقاً وتنها خداوند رازق حقيقى است، پس از او رزق طلب كنيد واگر

ص: 95


1- نمونه ج 16 ص 232-228
2- همان ص 232، تبيان ج 8 ص 195، مجمع البيان ج 8 ص 435
3- اطيب البيان ج 10 ص 303.

زندگى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد «بازگشت همه شما به سوى او است» ونه به سوى بتها! إِلَيهِ تُرْجَعُونَ.(1)

سپس ابراهيم (علیه السلام) به عنوان تهديد وهمچنين بى اعتنايى نسبت به آنها، مى گويد: «اگر شما سخنان مرا تكذيب كنيد مطلب تازه اى نيست، امتهاى پيش از شما نيز پيامبرشان را تكذيب كردند» (و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند) وَإِنْ تُكذِّبُوا فَقَدْ كذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكمْ. «وظيفه رسول وفرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست» خواه پذيرا شوند يا نشوند وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ. منظور از امت هاى پيشين، قوم نوح واقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.

ط. در اينجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده وبحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد وبيان رسالت خويش داشت به وسيله ذكر دليل بر معاد تكميل مى كند، مى گويد: «آيا اين منكران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را بازمى گرداند»؟ أَ وَلَمْ يرَوْا كيفَ يبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ.(2)

در پايان آيه به عنوان تاكيد مى افزايد: «اين كار براى خدا سهل وآسان است» إِنَّ ذلِك عَلَى اللَّهِ يسِيرٌ. چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مساله ساده ترى محسوب مى شود.(3)

نكته ها

1. در تربيت وتبليغ، صبر وپايدارى لازم است؛ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً. اين آيه پايدارى نوح (علیه السلام) وسرسختى مردم را نشان مى دهد.(4)

2. در هدايت مردم صرف واجد بودن شرايط براى هدايت گر كافى نيست، ظرفيت واستعداد مخاطب نيز شرط لازم است.

3. جهت اينكه از (سال) دو تعبير كرد: (سنه) و (عام) فلبث فى قومه الف سنه الا خمسين عاما زيرا در بلاغت كلام بايد از تكرار اجتناب كرد.(5)

ص: 96


1- تبيان ج 8 ص 195، نمونه ج 16 ص 232
2- نمونه ج 16 ص 234-233
3- تبيان ج 8 ص 196، مجمع البيان ج 8 ص 435، الميزان 16 ص 173، نمونه ج 16 ص 234
4- نور ج 9 ص 122
5- كشاف ج 3 ص 445.

4. نظير آيه 15 عنكبوت

فَأَنْجَيناهُ وَأَصْحابَ السَّفينَةِ وَجَعَلْناها آيةً لِلْعالَمينَ

آيات ذيل است:

فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيةً * إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكمْ فِى الْجارِيةِ * لِنَجْعَلَها لَكمْ تَذْكرَةً وَتَعِيها أُذُنٌ واعِيةٌ(حاقه، 10، 11 و 12)

5. غير خدا، توان روزى دادن ندارند، نه آنكه مى توانند ولى نمى دهند؛ لا يمْلِكونَ؛ نفرمود: «لا يرزقونكم»

6. در ارشاد وتبليغ، پس از آنكه باطل بودن فكرى را ثابت كرديد، راه حقّ را نشان دهيد؛ لا يمْلِكونَ لَكمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ.(1)

7. سر اينكه (رزقا) به صورت نكره و (الرزق) به صورت معرفه بيان شده آن است كه بفهماند معبودان باطل به هيچ وجه مالك رزق شما نيستند، نكره در سياق نفى مفيد عموم است لا يملكون لكم رزقا واز سويى تنها رازق خداوند متعال است.(2)

8. همه ى انبيا مخالفانى داشته اند. پس از مخالفت دشمنان هراسى نداشته باشيم؛ كذَّبَ أُمَمٌ.

9. آفريدن، ميراندن ودوباره زنده كردن، كار دائمى خداوند است؛ يبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ(فعل مضارع، نشانه ى استمرار ودوام است).(3)

همان طورى كه جمع كردن سايه افتاب بر خداوند آسان است ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا(فرقان، 46)، به وجود آوردن قيامت وزنده ساختن مردم بر خداوند آسان است؛ اولم يروا كيف يبدئ الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير.

نظير آيه 19 عنكبوت، آيه 44 ق وآيه 7 تغابن است كه آسانى حشر مردم را در قيامت بيان مى كند.

10. زنده شدن در قيامت

نظير آيه 19 عنكبوت: أَ وَلَمْ يرَوْا كَيفَ يبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرٌ آيات ذيل است: وَهُوَ الَّذِى يبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيهِ... (الروم، 27) قُلْ يحْييهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ(يس، 79)

ص: 97


1- نور ج 9 ص 125-123
2- كشاف ج 3 ص 447.
3- نور ج 9 ص 126

آیه 20-23

اشاره

آيات 23-20

قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ اْلآخِرَةَ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 20)

يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ ( 21)

وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ ( 22)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ( 23)

ترجمه

بگو: «در زمين بگرديد وبنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است ؟ سپس خداوند (به همين گونه) جهان آخرت را ايجاد مى كند؛ يقيناً خدا بر هر چيز توانا است! * هر كس را بخواهد (و مستحق بداند) مجازات مى كند وهر كس را بخواهد مورد رحمت قرارمى دهد؛ وشما را به سوى او بازمى گردانند. * شما هرگز نمى توانيد بر اراده خدا چيره شويد واز حوزه قدرت او در زمين وآسمان بگريزيد؛ وبراى شما جز خدا، ولى وياورى نيست!» كسانى كه به آيات خدا وديدار او كافر شدند، از رحمت من مأيوسند؛ وبراى آنها عذاب دردناكى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم سير در زمين، دقت در چگونگى آغاز خلقت واستدلال بر قيامت به جهت قدرت خداوند، كيفر وپاداش خداوند نسبت به تبه كاران ومؤمنان، ناتوان بودن مشركان از عاجز ساختن خداوند، حتمى بودن عذاب براى كفّار به مبدأ ومعاد.

ب. در نخستين آيه مورد بحث مردم را به «سير آفاقى» در مساله معاد دعوت مى كند در حالى كه آيه قبل، بيشتر جنبه «سير انفسى» داشت. مى فرمايد: «بگو برويد ودر روى زمين سير كنيد، انواع موجودات زنده را ببينيد اقوام وجمعيتهاى گوناگون را با ويژگيهايشان ملاحظه كنيد وبنگريد خداوند آفرينش نخستين آنها را چگونه ايجاد كرده است»؟ قُلْ سِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كيفَ بَدَأَ الْخَلْقَ. «سپس همان خداوندى كه قدرت بر ايجاد اين همه موجودات رنگارنگ واقوام مختلف دارد، نشاۀ آخرت را ايجاد مى كند» ثُمَّ اللَّهُ ينْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ.(1)

ص: 98


1- الميزان 16 ص 174، نمونه ج 16 ص 237

سپس به ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد وآن مساله رحمت وعذاب است مى گويد: «او در قيامت هر كس را بخواهد ومستحق بداند مجازات مى كند وهر كس را بخواهد ولايق ببيند مورد رحمت قرار مى دهد وبه سوى او بازگشت مى كنيد» يعَذِّبُ مَنْ يشاءُ وَيرْحَمُ مَنْ يشاءُ وَإِلَيهِ تُقْلَبُونَ.(1)

ج. جمله «تقلبون» از ماده «قلب» در اصل به معنى دگرگون ساختن چيزى از صورتى به صورت ديگر است واز آنجا كه در قيامت انسان از صورت خاك بيجان به صورت موجود زنده كاملى در مى آيد، اين تعبير در مورد آفرينش مجدد او آمده است. اين تعبير ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد كه در سراى آخرت انسان آن چنان دگرگون وزير ورو مى شود كه باطنش ظاهر مى گردد واسرار درونش آشكار وبه اين ترتيب معنى آيه 9 سوره طارق يوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ(روزى كه اسرار درون آشكار مى گردد) را تداعى مى كند.(2)

د. آيه شريفه 22 عاجز ساختن خدا وامتناع از حكم او را، با همه اقسامش نفى مى كند ومى رساند كه خلق، نه خودشان مستقلا مى توانند خدا را عاجز سازند ونه غير ايشان مى توانند اين كار را برايشان انجام دهند ونه خودشان وغيرشان مى توانند به اين غرض نائل آيند، معناى اول را جمله وَما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ... ومعناى دوم را جمله وَما لَكمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِى ومعناى سوم را جمله وَلا نَصِيرٍ افاده مى كند.

نكته ها

1. نظير آيه 17 عنكبوت آيه 73 نحل است: وَيعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يمْلِك لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ شَيئاً وَلا يسْتَطيعُونَ

2. نظير آيه 20 عنكبوت: قُلْ سيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كيفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ ينْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كلِّ شَىءٍ قَديرٌ دو آيه ذيل است:

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكرُونَ(واقعه، 62)

قُلْ يحْييهَا الَّذى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكلِّ خَلْقٍ عَليمٌ(يس، 79)

ص: 99


1- تبيان ج 8 ص 198، نمونه ج 16 ص 238
2- نمونه ج 16 ص 239

3. دعوت به مطالعه طبيعت براى پى بردن به قدرت خداوند ودر نتيجه رفع ترديد در امكان معاد است.(1)

4. شيوه ى تربيتى قرآن چنان است كه هر گاه مِهر وقهر خداوند را بيان مى كند، ابتدا از مهر ورحمت وسپس از قهر وعذاب سخن مى گويد، ولى چون اين آيه، دنباله ى تكذيب كفّار است، ابتدا درباره ى عذاب وسپس درباره ى رحمت سخن گفته است.(2)

5. تفاوت ميان ولى ونصير آن است كه ولى به طور مستقل امور شخصى را به عهده مى گيرد مانند ولى صغير وولى مجنون، لكن نصير آن است كه ديگرى را به كمك مى طلبد.(3)

6. تنها گروهى كه از رحمت گسترده ى الهى مأيوس ومحرومند، كفّار هستند. وَالَّذِينَ كفَرُوا... أُولئِك يئِسُوا ودر آيه 87 سوره يوسف مى خوانيم؛ إِنَّهُ لا ييأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.(4)

7. از نظر قرآن كريم مومنان مهاجر مجاهد به رحمت خداوند اميدوار هستند؛ ان الذين امنوا والذين هاجروا وجاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحم الله والله غفور رحيم. (بقره، 218)

اما كافران به آيات حق ولقاء پروردگار از رحمت الهى نا اميد هستند؛ و الذين كفروا بايات الله ولقائه اولئك يئسوا من رحمتى واولئك لهم عذاب اليم. (عنكبوت، 23)

ص: 100


1- راهنما 14 ص 48.
2- نور ج 9 ص 128
3- اطيب البيان ج 10 ص 308.
4- نور ج 9 ص 128

آیه 24-27

اشاره

آيات 27-24

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ( 24)

وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثانًا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضًا وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرينَ ( 25)

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنّي مُهاجِرٌ إِلى رَبّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 26)

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا في ذُرّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ ( 27)

ترجمه

اما جواب قوم او [= ابراهيم] جز اين نبود كه گفتند: «او را بكشيد يا بسوزانيد!» ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد؛ در اين ماجرا نشانه هايى است براى كسانى كه ايمان مى آورند. * (ابراهيم) گفت: «شما غير از خدا بت هايى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوستى ومحبت ميان شما در زندگى دنيا باشد؛ سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مى جوييد ويكديگر را لعن مى كنيد؛ وجايگاه (همه) شما آتش است وهيچ يار وياورى براى شما نخواهد بود!» * ولوط به او [= ابراهيم] ايمان آورد و (ابراهيم) گفت: «من بسوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او صاحب قدرت وحكيم است!» * و (در اواخر عمر،) اسحاق ويعقوب را به او بخشيديم ونبوت وكتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم وپاداش او را در دنيا داديم واو در آخرت از صالحان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد قوم بت پرست نسبت به حضرت ابراهيم (علیه السلام) ونجات يافتن او از آتش، شرك ورزى به جهت علاقه به بتها وكفرورزى مشركان به معبودان در قيامت، ايمان آوردن حضرت لوط به ابراهيم، پاداش خداوند به ابراهيم در دنيا در پرتو هجرت در راه او.

ب. اين قوم گمراه در برابر دلائل سه گانه ابراهيم (علیه السلام) در زمينه توحيد ونبوت ومعاد قطعاً پاسخ منطقى نداشتند ولذا مانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شيطانيشان كردند وفرمان قتل او را صادر نمودند چنان كه قرآن مى گويد: «قوم ابراهيم جوابى جز اين نداشتند

ص: 101

كه گفتند او را به قتل برسانيد يا بسوزانيد»! فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ.(1)

ج. ظاهر جمله قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ اين است كه: هر يك از دو طرف ترديد (بكشيد ويا بسوزانيد) كلام يكى از دو طايفه قوم ابراهيم است، كه طايفه اى گفتند بكشيد وطايفه اى ديگر گفتند بسوزانيد ومراد از كشتن، كشتن با شمشير وامثال آن است واين ترديد واختلاف، مربوط به ابتداى مشورت آنان است، ولى سرانجام حرفها يكى شد، كه بايد او را آتش زد، هم چنان كه در سوره انبياء آيه 68 فرموده: قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكمْ. (انبياء، 68) ممكن هم هست ترديد از همه باشد وهمه با هم ابتداء در باره او گفته باشند، يا بايد او را كشت ويا سوزانيد وبعدا همگى تصميم بر سوزاندن گرفته باشند.(2)

د. در اينجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است، همين اندازه در دنباله آيه فوق مى خوانيم «خداوند او را از آتش رهايى بخشيد» فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ. در پايان مى افزايد: «در اين ماجرا آيات ونشانه هايى است براى جمعيتى كه ايمان دارند» إِنَّ فِى ذلِك لَآياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ.(3)

ه -. به هر حال ابراهيم (علیه السلام) از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهايى يافت، به آنها گفت: شما غير از خدا بتهايى براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوستى ومحبت ميان شما در زندگى دنيا باشد، اما بدانيد روز قيامت اين رشته محبت به كلى از هم گسسته مى شود وهر يك از شما به ديگرى كافر مى گردد ويكديگر را لعن ونفرين مى كنيد وجايگاه همه شما آتش است وهيچ يار وياورى نخواهيد داشت».(4)

و. چگونه انتخاب بتها مايه مودت ميان بت پرستان مى شد؟ اين سؤالى است كه از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت: نخست اينكه پرستش بت براى هر قوم وقبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود زيرا هر گروهى بتى براى خود انتخاب كرده بود، چنان كه در مورد بتهاى معروف جاهليت عرب نيز نوشته اند كه هر يك از آنها تعلق به اهل شهر يا قبيله اى داشت (از جمله بت «عزى» مخصوص قريش بود و «لات» از آن طايفه ثقيف و «منات» مخصوص اوس

ص: 102


1- نمونه ج 16 ص 244
2- الميزان ج 16 ص 177
3- نمونه ج 16 ص 245
4- همان ص 246

وخزرج). ديگر اينكه پرستش بتها پيوندى ميان آنها ونياكانشان ايجاد مى كرد وغالبا متعذر به همين عذر مى شدند كه اينها آثار نياكان ما است وما از آنها پيروى مى كنيم.

از اين گذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند واين حلقه اتصالى بين «سران» و «پيروان» بود. ولى در قيامت همه اين پيوندها قطع مى شود وهر يك گناه را به گردن ديگرى مى اندازد واو را لعن ونفرين مى كند، چنان كه قرآن مى گويد در سوره مريم آيه 82: كلَّا سَيكفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَيكونُونَ عَلَيهِمْ ضِدًّا: به زودى آنها عبادت پرستش كنندگان را انكار مى كنند وبر ضد آنها خواهند بود.(1)

ز. در آيه 26 اشاره به ايمان لوط وهجرت ابراهيم مى كند، مى گويد: «لوط به ابراهيم ايمان آورد» فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ. «لوط» خود از پيامبران بزرگ خدا بود وبا ابراهيم خويشاوندى نزديك داشت (مى گويند: پسر خواهر ابراهيم بود) از آنجا كه پيروى يك فرد بزرگ به منزله پيروى يك امت وملت است، خداوند در اينجا مخصوصا از ايمان لوط آن شخصيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد: تا روشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود. سپس مى افزايد: «ابراهيم گفت: من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز وحكيم است» وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ.(2)

ح. ابراهيم (علیه السلام) نيز از سرزمين بابل - به اتفاق لوط وهمسرش ساره - به سوى سرزمين شام، مهد انبياء وتوحيد، حركت كرد، تا بتواند در آنجا گروهى را فراهم سازد ودعوت توحيد را وسعت بخشد. جالب اينكه ابراهيم (علیه السلام) مى گويد: «من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم» چرا كه اين راه، راه پروردگار بود، راه رضاى او وراه دين وآئين او. البته بعضى مانند شيخ طوسى گفته اند كه ضمير «قال» به «لوط» بر مى گردد، يعنى لوط گفت: من به سوى خداى خودم هجرت مى كنم، ظاهر جمله نيز با اين معنى سازگار است، ولى شواهد تاريخى وقرآنى نشان مى دهد كه مرجع ضمير «ابراهيم» است وهجرت لوط نيز به تبعيت ابراهيم بود. شاهد اين سخن آيه 99 سوره صافات است كه از قول ابراهيم مى گويد: إِنِّى ذاهِبٌ إِلى رَبِّى سَيهْدِينِ: «من به سوى خداى خودم مى روم واو مرا هدايت خواهد كرد».(3)

ص: 103


1- نمونه ج 16 ص 246
2- همان ص 248، تبيان ج 8 ص 201، مجمع البيان ج 8 ص 439، كشاف ج 3 ص 451.
3- تبيان ج 8 ص 201، مجمع البيان ج 8 ص 440، الميزان 16 ص 180، نمونه ج 16 ص 249

ط. در آخرين آيه مورد بحث سخن از مواهب چهارگانه اى است كه خداوند بعد از اين هجرت بزرگ به ابراهيم داد. نخست فرزندان لايق وشايسته بود، وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيعْقُوبَ. ديگر اينكه: «در دودمان ابراهيم، نبوت وكتاب آسمانى قرار داديم» وَجَعَلْنا فِى ذُرِّيتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكتابَ. سوم اينكه: «ما پاداش دنيوى او را داديم» وَآتَيناهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيا. چهارم اينكه «او در آخرت نيز از صالحان است» وَإِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ.(1)

ى. بزرگترين افتخار داخل بودن در صالحان است كه ممكن است نصيب يك انسان بشود ولذا برخى از پيامبران از خدا تقاضا مى كردند كه آنها را در زمره صالحان قرار دهد. «يوسف» گويد: تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ. (يوسف، 101) «سليمان» گويد: أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِك فِى عِبادِك الصَّالِحِينَ. (نمل، 19) «شعيب» گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ. (قصص، 27) «ابراهيم» نيز هم براى خودش تقاضا مى كند كه در زمره صالحان باشد: رَبِّ هَبْ لِى حُكماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ(شعراء، 83) وهم تقاضا مى كند كه فرزندان صالحى داشته باشد: رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ(صافات، 100)».(2)

ك. كلمه «اجر» به معناى جزايى است كه در مقابل عملى قرار گيرد وعايد صاحب عمل شود وفرق بين «اجر» با «اجرت» اين است كه: اجرت تنها در پاداش هاى دنيايى به كار مى رود، ولى كلمه «اجر» هم در پاداشهايى دنيايى استعمال مى شود وهم آخرتى ونيز فرق بين «اجر» و «جزاء» اين است كه: كلمه «اجر» تنها در پاداش هاى خير ونافع استعمال مى شود، ولى جزاء هم در خير وهم در شر، هم در نافع وهم در مضر. البته كلمه اجر، در كلام خداوند متعال غالبا در پاداشهاى اخروى به كار رفته، كه عبارت است از مقامات قرب ويا درجات ولايت، كه يكى از آنها بهشت است، آرى در بعضى از آيات قرآنى در پاداش دنيايى نيز به كار رفته، مانند آيه إِنَّهُ مَنْ يتَّقِ وَيصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(يوسف، 90) كه حكايت كلام يوسف (علیه السلام) است ونيز مانند آيه وَكذلِك مَكنَّا لِيوسُفَ فِى الْأَرْضِ يتَبَوَّأُ مِنْها حَيثُ يشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ ولا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(يوسف، 56) كه در اين دو آيه كلمه «اجر» بر پاداش دنيوى اطلاق شده است.(3)

ص: 104


1- نمونه ج 16 ص 249
2- نمونه ج 16 ص 250
3- الميزان ج 16 ص 181
نكته ها

1. قوم ابراهيم (علیه السلام) در عقيده شرك خود مردمى متعصب بودند ودر برابر منطق ابراهيم (علیه السلام) متوسل به خشونت شدند: فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوه.

2. برخوردهاى اقوام انبياء؛

قوم نوح (علیه السلام) آن حضرت را تكذيب كردند ونسبت گمراهى به او دادند؛ قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ. (شعراء، 117)

قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ. (اعراف، 60)

قوم ابراهيم (علیه السلام) دستور به كشتن يا سوزاندن آن حضرت دادند؛ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قَالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجَاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ. (عنكبوت، 24)

قوم هود (علیه السلام) نسبت سفاهت دادند؛ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ. (اعراف، 66)

قوم موسى (علیه السلام) آن حضرت را اذيت كردند؛ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِى. (صف، 5)

قوم شعيب آن حضرت را تهديد كردند؛ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ أَ وَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ. (اعراف، 88)

قوم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قرآن را رها كردند؛ وَقَالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً. (فرقان، 30)

3. حضرت ابراهيم (علیه السلام) پس از نجات از آتش قوم خود را رها نكرد وبه ارشاد آنها پرداخت؛ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثانا.

4. عواطف قومى ورابطه دوستانه قوم ابراهيم را به بت پرستى كشانده بود واين رابطه در قيامت تبديل به نفرت مى شود.(1)

امام صادق (علیه السلام) به يكى از ياران خود فرمود: هيچ گروهى به رهبرى اقتدا نمى كنند، مگر آن كه در روز قيامت، ميان آن رهبر وپيروانش، لعنت رد وبدل خواهد شد، جز شما كه در خط اهل بيت پيامبر: هستيد. انه ليس من قوم ائتموا بامام فى الدنيا الا جاء يوم القيامة

ص: 105


1- راهنما 14 ص 57-54

يلعنهم ويلعنونه الا انتم.(1)

5. خصومت در قيامت

نظير آيه 25 عنكبوت:... يوْمَ الْقِيامَةِ يكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً... دو آيه ذيل است:

... كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا... (الأعراف، 38) إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ(ص، 64)

6. نظير آيه 26 عنكبوت: فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ آيات ذيل است:

وَقالَ إِنِّى ذاهِبٌ إِلى رَبِّى سَيهْدينِ(صافات، 99)

وَنَجَّيناهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتى بارَكنا فيها لِلْعالَمينَ(انبيا، 71)

وَأَعْتَزِلُكمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسى أَلاَّ أَكونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيا(مريم، 48)

7. معرفى اسوه هاى كمال وفضيلت:

قرآن كريم وقتى مردم را به فضائل انسانى مانند ايمان، تقوا، اخلاص، شكر، كسب رضايت الهى، صداقت، تسبيح خداوند، هجرت ومانند آن دعوت مى كند، نمونه ومصداق آن را معرفى مى كند، از جمله: حضرت نوح (علیه السلام)، نمونه شكرگزارى؛ ذُرِّيةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً. (اسراء، 3)

حضرت ابراهيم (علیه السلام)، نمونه هجرت؛ فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّى مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. (عنكبوت، 26)

حضرت ابراهيم (علیه السلام) وادريس (علیه السلام)، نمونه صداقت؛ وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِياً(مريم، 41)، وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِياً. (مريم، 56)

حضرت اسماعيل (علیه السلام)، نمونه وفاى به عهد؛ وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَبِياً وَكَانَ يأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِياً. (مريم، 55)

حضرت موسى (علیه السلام) ويوسف (علیه السلام)، نمونه اخلاص؛ وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً

ص: 106


1- تفسير نور الثقلين؛ كافى، ج 8 ص 146.

وَكَانَ رَسُولاً نَبِياً(مريم، 51)،... كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ. (يوسف، 24)

حضرت يحيى (علیه السلام) نمونه تقوا ونيكى به پدر ومادر؛ يا يحْيى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَينَاهُ الْحُكْمَ صَبِياً(مريم، 12)، وَحَنَاناً مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِياً وَبَرّاً بِوَالِدَيهِ وَلَمْ يكُنْ جَبَّاراً عَصِياً. (مريم، 14)

حضرت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نمونه اخلاق؛ وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (قلم، 4)

8. نجات از آتش نمروديان، جذب دلها به سوى مكه وتجديد خاطرات ابراهيم در مراسم حج، از گمنامى به شيخ الانبيا رسيدن وداشتن ذّريه ى طيبه، همه از مصاديق الطاف الهى در دنياست كه به ابراهيم (علیه السلام) عطا شده است؛ وَآتَيناهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيا.(1)

9. نخست انسان بايد از يك چيزى بگذرد وبعد الطاف خاص خدا شامل او شود، از اين رو ابراهيم (علیه السلام) هجرت كرد بعد از آن خداوند اسحاق ويعقوب ونبوت را در ذريه او قرار داد.

10. نوه ى انسان مانند فرزند، از موهبت هاى الهى است؛ و وهبنا إِسْحاقَ وَيعْقُوبَ(باتوجّه به اين كه يعقوب فرزند اسحاق است) در عين حال آنرا هبه به ابراهيم دانسته است.(2)

ص: 107


1- نور ج 9 ص 133
2- تبيان ج 8 ص 201، نور ج 9 ص 133

آیه 28-30

اشاره

آيات 30-28

وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ ( 28)

أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبيلَ وَ تَأْتُونَ في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ ( 29)

قالَ رَبِّ انْصُرْني عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدينَ ( 30)

ترجمه

و لوط را فرستاديم هنگامى كه به قوم خود گفت: «شما عمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است! * آيا شما به سراغ مردان مى رويد وراه (تداوم نسل انسان) را قطع مى كنيد ودر مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد؟! «اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگر راست مى گويى عذاب الهى را براى ما بياور! * (لوط) عرض كرد: «پروردگارا! مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن حضرت لوط با قومش پيرامون عمل زشت وبى سابقه. عمل ناپسند قوم لوط عامل قطع شدن راه ازدواج. عدم ايمان قوم لوط به صداقت پيامبرشان. درخواست حضرت لوط برنصرت الهى بر قوم تبه كار.

ب. بعد از بيان گوشه اى از ماجراى ابراهيم (علیه السلام) به سراغ ذكر بخشى از سرگذشت پيامبر هم عصرش لوط (علیه السلام) مى پردازد ومى فرمايد: «ما لوط را فرستاديم به خاطر بياور هنگامى را كه به قومش گفت: شما كار بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان تا كنون مرتكب آن نشده است».(1)

«فاحشه» از ماده «فحش» در اصل به معنى هر فعل يا سخن بسيار زشت وزننده است ودر اينجا كنايه از «همجنس گرايى» است.(2)

لوط (علیه السلام)، اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت وگفت: «آيا شما به سراغ مردان مى رويد»؟! أَ إِنَّكمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ. «و آيا راه تكثير نسل انسان را قطع مى كنيد»؟!

ص: 108


1- نمونه ج 16 ص 253
2- تبيان ج 8 ص 202، نمونه ج 16 ص 254

وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ. «و آيا شما در مجالسى كه مركز اجتماعتان است آشكارا اعمال منكر انجام مى دهيد»؟ وَتَأْتُونَ فِى نادِيكمُ الْمُنْكرَ.(1)

ج. مرحوم علامه طباطبايى گويد: مراد از آمدن رجال، عمل لواط است ومراد از قطع سبيل، اهمال گذاشتن طريق تناسل ولغو كردن آن است، چون راه تناسل عبارت است از نزديكى وجماع با زنان وقوم لوط اين راه را قطع نمود وآن را لغو كردند، پس تعبير به قطع سبيل كنايه است از اعراض از نسوان وترك مقاربت با آنان، البته بعضى مانند شيخ طوسى گفته اند: منظور از قطع سبيل آن بوده كه راه را بر افراد مى بستند تا اموال آنها را بگيرند، ولكن ظاهر همان اهمال طريق تناسل است ومراد از اتيانهم المنكر فى ناديهم - با در نظر داشتن اينكه كلمه «نادى» به معناى مجلسى است كه جمعى در آن گرد هم باشند ووقتى گفته مى شود: نادى كه همه اهل مجلس حضور داشته باشند -، اين است. كه عمل لواط را ويا مقدمات شنيعه آن را در پيش روى همه انجام مى دادند.(2)

د. اين قوم گمراه در برابر سخنان منطقى حضرت لوط (علیه السلام) «جوابى جز اين نداشتند كه گفتند: اگر راست مى گويى عذاب خدا را براى ما بياور» فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

در اينجا بود كه لوط (علیه السلام) دستش از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا آورد وبا قلبى آكنده از غم واندوه «گفت: پروردگارا! مرا بر اين قوم مفسد، پيروز گردان» قالَ رَبِّ انْصُرْنِى عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ.(3)

نكته ها

1. از جمله ما سَبَقَكمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ به خوبى استفاده مى شود كه اين عمل زشت وننگين لا اقل به صورت همگانى وعمومى ودر آن شكل زننده در ميان هيچ قوم وملتى سابقه نداشته است.(4)

ص: 109


1- نمونه ج 16 ص 254
2- تبيان ج 8 ص 202، مجمع البيان ج 8 ص 440، الميزان ج 16 ص 182، اطيب البيان ج 10 ص 315، كشاف ج 3 ص 452.
3- نمونه ج 16 ص 256
4- همان ص 254، الميزان ج 16 ص 193.

2. درخواست عذاب، از زبان اقوام ساير انبيا نيز بيان شده است قوم نوح وعاد گفتند: فَأْتِنا بِما تَعِدُنا(هود، 32)، قوم ثمود از حضرت صالح خواستند: ائْتِنا بِما تَعِدُنا(اعراف، 70)، همچنين در زمان پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) گروهى گفتند: ائْتِنا بِعَذابٍ. (انفال، 32)

3. خداوند براى ارضاى غريزه ى جنسى، راه قرار داده وانسان را در بن بست نگذاشته است؛ «السَّبِيلَ».

4. صداقت وراستگويى حتّى در ديد منحرفان نيز كار خوبى است؛ إِنْ كنْتَ مِنَالصَّادِقِينَ.(1)

5. درخواست عذاب از پيامبران:

نظير آيه 29 عنكبوت فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ(العنكبوت، 29) آيات ذيل است:

حضرت صالح (علیه السلام):... وَقَالُوا يا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ(الأعراف، 77)

حضرت نوح (علیه السلام): قَالُوا يا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ(هود، 32)

حضرت هود (علیه السلام): وَاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ... قَالُوا أَ جِئْتَنَا لِتَأْفِكَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ(الأحقاف، 22-21)

حضرت لوط (علیه السلام):... قوم شعيب: فَأَسْقِطْ عَلَينَا كِسَفاً مِنَ السَّمَاءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ(الشعراء، 187)

مشركان: وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَينَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(الأنفال، 32) وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّلْ لَنَا قِطَّنَا قَبْلَ يوْمِ الْحِسَابِ(ص، 16)

ص: 110


1- نور ج 9 ص 136-135

آیه 31-35

اشاره

آيات 35-31

وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمينَ ( 31)

قالَ إِنَّ فيها لُوطًا قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ ( 32)

وَ لَمّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ ( 33)

إِنّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ ( 34)

وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ( 35)

ترجمه

و هنگامى كه فرستادگان ما (از فرشتگان) بشارت (تولد فرزند) براى ابراهيم آوردند، گفتند: «ما اهل اين شهر وآبادى را [و به شهرهاى قوم لوط اشاره كردند] هلاك خواهيم كرد، چرا كه اهل آن ستمگرند!» * (ابراهيم) گفت: «در اين آبادى لوط است!» گفتند: «ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم! او وخانواده اش را نجات مى دهيم؛ جز همسرش كه در ميان قوم (گنهكار) باقى خواهد ماند.» * هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنها بدحال ودلتنگ شد؛ گفتند: «نترس وغمگين مباش، ما تو وخانواده ات را نجات خواهيم داد، جز همسرت كه در ميان قوم باقى مى ماند. * ما بر اهل اين شهر وآبادى به خاطر گناهانشان، عذابى از آسمان فرو خواهيم ريخت!» * واز اين آبادى نشانه روشنى (ودرس عبرتى) براى كسانى كه مى انديشند باقى گذارديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ بشارت فرشتگان به ابراهيم بر نابودى قوم لوط وهمسر او. نجات يافتن حضرت لوط وپيروانش، ناراحتى ودلتنگى لوط به جهت آمدن فرشتگان عذاب، تسلى خاطر دادن فرشتگان به لوط پيرامون نجات او وعذاب قوم فاسق وباقى گذاشتن نشانه براى اهل تعقل.

ب. سرانجام دعاى لوط مستجاب شد وفرمان مجازات سخت وسنگين اين قوم تبهكار از سوى پروردگار صادر گرديد.

آيات فوق نخست داستان برخورد آنها را با ابراهيم (علیه السلام) بيان مى كند ومى گويد: «هنگامى كه

ص: 111

فرستادگان ما به سراغ ابراهيم با بشارت آمدند (و او را به تولد اسحاق ويعقوب نويد دادند) افزودند، ما اهل اين شهر وآبادى را (اشاره به شهرهاى قوم لوط) هلاك خواهيم كرد چرا كه اهل آن ظالم وستمگرند».

هنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خدا شد و «گفت: در اين آباديها لوط است»! قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً. سرنوشت او چه خواهد شد؟! اما فورا در پاسخ او گفتند: نگران مباش «ما به كسانى كه در اين سرزمين هستند آگاه تريم» قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها وافزودند: «ما قطعاً لوط وخانواده اش را نجات خواهيم داد، جز همسرش كه در ميان قوم باقى خواهد ماند»! لَنُنَجِّينَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.(1)

ج. ابراهيم منظورش از اينكه فرمود: آخر لوط در آن قريه است، اين بوده كه به احترام لوط، عذاب را از اهل قريه برگرداند، ملائكه هم در پاسخش گفتند: كه نه، ماموريم به اينكه او را از ميان قوم بيرون كنيم وهمچنين اهل او را، مگر همسرش را كه او از باقى ماندگان در قريه است.(2)

د. تعبير به «غابرين» جمع «غابر» به معنى كسى است كه همراهانش بروند واو بماند، زنى كه در خانواده نبوت بوده نمى بايست از «مسلمين ومؤمنين» جدا شود، اما كفر وشرك وبت پرستى او سبب جداييش گرديد.(3) تعبير به غابرين جمع مذكر سالم در مورد همسر لوط با اينكه بايد جمع مونث سالم بياورد از جهت تغليب است.(4)

ه -. قرآن مى گويد: «هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها اندوهگين وبى طاقت شد» وَلَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِىءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً. تمام ناراحتى او از اين بود كه آنها را نمى شناخت، آنها به صورت جوانانى خوش قيافه بودند وآمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى، ممكن بود براى لوط موجب دردسر واحتمالا آبروريزى نزد ميهمانان شود، لذا سخت در فكر فرو رفت كه عكس العمل قوم گمراه وننگين وبى شرم در برابر اين ميهمانان چه خواهد بود؟! «سيئ» از ماده «ساء» به معنى بد حال شدن است،

ص: 112


1- نمونه ج 16 ص 261-260
2- الميزان ج 16 ص 184
3- مجمع البيان ج 8 ص 4425، نمونه ج 16 ص 261
4- تبيان ج 8 ص 206.

و «ذرع» به معنى «قلب»، بنابراين ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى دلتنگ وناراحت شد،(1) برخى نيز گفته اند ذرع به معناى تنگ شدن ذراع دست وكنايه از ناتوانى است.(2)

و. بعد براى اينكه سرنوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامه ماموريت خود روشنتر سازند افزودند: «ما بر اهل اين شهر وآبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق وگناهشان فرو خواهيم ريخت»! إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يفْسُقُونَ. منظور از «قريه» همان شهر «سدوم» وشهرها وآباديهاى اطراف آنها است كه قوم لوط در آن مى زيستند وبعضى تعداد جمعيت آنها را هفتصد هزار نفر شمرده اند.

ز. در اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده، همين اندازه مى فرمايد: «ما از آن آباديها (از ويرانه هاى درهم ريخته وشهرهاى بلا ديده ونابود شده) آنها درس عبرت ونشانه روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم» وَلَقَدْ تَرَكنا مِنْها آيةً بَينَةً لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ. ولى در سوره هود آيه 82 وهمچنين سوره اعراف آيه 84، شرح عذاب آنها داده شده است، كه نخست زلزله شديدى شهرهاى آنها را به كلى زير ورو كرد وسپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فرو ريخت، به گونه اى كه بدنها وويرانه هاى خانه ها وقصرهاشان زير آن مدفون گشت.

نكته ها

1. از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه در تمام آن شهرها وآباديها تنها يك خانواده مؤمن وپاك بود وخداوند هم به موقع آنها را رهايى بخشيد، چنان كه در آيه 36 سوره ذاريات مى خوانيم: فَما وَجَدْنا فِيها غَيرَ بَيتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ: «ما در آنجا جز يك خانواده مسلمان نيافتيم» وتازه همسر لوط نيز از صف مؤمنان خارج بود ولذا محكوم به عذاب شد.(3)

2. فرشتگان، مأموران قهر ومهر الهى هستند؛ جاءَتْ رُسُلُنا... بِالْبُشْرى... إِنَّا مُهْلِكوا.(4)

3. نظير آيه 31 عنكبوت آيه 71 هود است: وَامْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَمِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يعْقُوبَ

ص: 113


1- نمونه ج 16 ص 263
2- راهنما 14 ص 73.
3- نمونه ج 16 ص 261-266
4- نور ج 9 ص 137

4. ظلم قوم لوط عامل هلاكت آنها شد،

وَلَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمينَ(عنكبوت، 31)

در آيه ( 78 هود) همين مطلب را به صورت ديگرى بيان كرده است.

وَجاءَهُ قَوْمُهُ يهْرَعُونَ إِلَيهِ وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يعْمَلُونَ السَّيئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ أَطْهَرُ لَكمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِ فى ضَيفى أَ لَيسَ مِنْكمْ رَجُلٌ رَشيدٌ

5. معرفى ظالمان؛

قوم نوح؛ وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْينِنَا وَوَحْينَا وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ. (هود، 37)

قوم لوط؛ وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ. (عنكبوت، 31)

قوم موسى؛ وَظَلَّلْنَا عَلَيكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ. (بقره، 57)

كفار؛ كَيفَ يهْدِى اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَينَاتُ وَاللَّهُ لاَ يهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. (آل عمران، 86)

فريب خوردگان دنيا؛ وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً * وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً. (كهف، 34 و 35)

6. از آيه 74 سوره ى هود استفاده مى شود كه حضرت ابراهيم از خداوند تقاضا كرد كه قهر الهى بر قوم لوط نازل نشود. امّا اين درخواست مورد قبول واقع نشد وپاسخ آمد: از اين امر صرف نظر كن؛ يجادِلُنا فِى قَوْمِ لُوطٍ... يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّك. (هود، 74-76)

7. فرزندان، هنگام تضادّ فكرى ميان والدين، مى توانند راه حقّ را انتخاب كنند؛ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ فرزندان لوط، راه پدر را بر راه مادر ترجيح دادند.

8. در جامعه ى فاسد، مردان خدا در تنگنا قرار مى گيرند وحتّى در مورد حفظ مهمان

ص: 114

وذرّيه ى خود نيز نگرانند؛ سِىءَ بِهِمْ.(1)

9. عملكرد انسان، در طبيعت تأثيرگذار است. همان گونه كه عمل خوب، باعث نزول نعمت ورحمت مى شود، وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ(اعراف، 96) گناهان، نعمت ها را تبديل به عذاب مى كند؛ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ.

10. خوف وترس مربوط به آينده است حزن واندوه مربوط به گذشته است ازاين رو خطاب به موسى (علیه السلام) مى فرمايد: لا تخف انك انت الاعلى. (طه، 68) وبه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خطاب مى فرمايد: و لا تحزن عليهم ولاتك فى ضيق مما يمكرون. (نحل، 127)

اما درباره حضرت لوط نهى از خوف وحزن شده است، از اين رو فرشتگان به او گفتند خوف وحزنى نداشته باش كه ما تو را نجات خواهيم داد؛ لاتخف ولا تحزن انا منجوك واهلك.

ص: 115


1- نور ج 9 ص 140-138

آیه 36-40

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ ( 36)

فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ ( 37)

وَ عادًا وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ ( 38)

وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقينَ ( 39)

فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِبًا وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ اْلأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ( 40)

ترجمه

و ما بسوى «مدين»، برادرشان «شعيب» را فرستاديم؛ گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستيد وبه روز بازپسين اميدوار باشيد ودر زمين فساد نكنيد!» * (ولى) آنها او را تكذيب كردند وبه اين سبب زلزله آنان را فراگرفت وبامدادان در خانه هاى خود به رو در افتاده ومرده بودند! * ما طايفه «عاد» و «ثمود» را نيز (هلاك كرديم) ومساكن (ويران شده) آنان براى شما آشكار است؛ شيطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از اين رو آنان را از راه (خدا) بازداشت در حالى كه بينا بودند. * و «قارون» و «فرعون» و «هامان» را نيز هلاك كرديم؛ موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمين برترى جويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند! * ما هر يك از آنان را به گناهانشان گرفتيم، بر بعضى از آنها طوفانى از سنگريزه فرستاديم وبعضى از آنان را صيحه آسمانى فروگرفت وبعضى ديگر را در زمين فرو برديم وبعضى را غرق كرديم؛ خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، ولى آنها خودشان بر خود ستم مى كردند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت شعيب به قوم مدين ودعوت به بندگى خدا وعدم فساد در زمين، كيفر آنان به وسيله زلزله به جهت تكذيب پيامبرشان. هلاكت قوم عاد وثمود، زينت دادن شيطان اعمال آنها را در نظرشان وبازداشتن آنها از راه خدا، هلاكت قارون وفرعون وهامان بعد از اتمام حجت، عذابهاى گوناگون به

ص: 116

جهت شرك وظلم اقوام مختلف.

ب. بعد از داستان لوط وقومش نوبت به اقوام ديگرى همچون «قوم شعيب» و «عاد» و «ثمود» و «قارون» و «فرعون» مى رسد كه در آيات مورد بحث به هر كدام اشاره شده است.

نخست مى گويد: «ما به سوى» مدين «برادرشان شعيب را فرستاديم» وَإِلى مَدْينَ أَخاهُمْ شُعَيباً.

«مدين» شهرى است در جنوب غربى اردن كه امروز به نام «معان» خوانده مى شود، در شرق «خليج عقبه» قرار گرفته وحضرت شعيب وقومش در آنجا مى زيستند.

ج. «شعيب» مانند ساير پيامبران بزرگ خدا دعوت خود را از اعتقاد به مبدأ ومعاد كه پايه واساس هر دين وآئين است آغاز كرد، «گفت اى قوم من! خدا را بپرستيد وبه روز قيامت اميدوار باشيد» فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَارْجُوا الْيوْمَ الْآخِرَ.

اعتقاد به اين دو اصل مسلماً در تربيت واصلاح انسان تاثير فوق العاده اى خواهد داشت.

دستور سوم «شعيب» يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در بر مى گيرد گفت: «سعى در فساد در زمين مكنيد»؛ وَلا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

د. اما آن گروه به جاى اينكه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت برآمده «او را تكذيب كردند»؛ فَكذَّبُوهُ.

«اين عمل سبب شد كه زلزله شديدى آنها را فرو گرفت»! فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ.

«و آنها بر اثر اين حادثه در خانه هاى خود به رو افتادند ومردند»! فَأَصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِينَ.

ه -. كلمه «رجفۀ» به طورى كه راغب گفته به معناى اضطراب ولرزش خيلى سخت است وكلمه «جاثمين» از ماده «جثم» است وجثم وهمچنين جثوم در مكان، به معناى نشستن در آن ويا زانو نهادن بر آن است واين تعبير كنايه است از مرگ ومعناى آيه اين است كه: اهل مدين شعيب را تكذيب كردند، پس زلزله سختى ايشان را گرفت وصبح همه در خانه هايشان مرده بودند وديگر از جاى خود حركت نكردند. قرآن كريم در جاى ديگر درباره داستان مدين فرموده: وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيارِهِمْ جاثِمِينَ(هود، 94).(1)

ص: 117


1- تبيان ج 8 ص 208، الميزان ج 16 ص 187

و. در آيه بعد مى فرمايد: «ما طايفه عاد وثمود را هلاك كرديم» وَعاداً وَثَمُودَ.

سپس مى افزايد: «مساكن وجايگاههاى آنها براى شما آشكار است» (و ويرانه هاى شهرهايشان در سرزمين حجر ويمن بر سر راهتان) وَقَدْ تَبَينَ لَكمْ مِنْ مَساكنِهِمْ.

سپس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره كرده مى گويد: «شيطان اعمالشان را براى آنها زينت كرده بود ودر نتيجه آنها را از راه حق بازداشته بود» وَزَينَ لَهُمُ الشَّيطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ.

«در حالى كه چشم بينا وعقل وخرد داشتند» وَكانُوا مُسْتَبْصِرِينَ.

بعضى از مفسران اين جمله را به معنى داشتن چشم بينا وعقل ودرك كافى وبعضى به معنى دارا بودن فطرت سالم وبعضى به معنى استفاده از راهنمايى پيامبران دانسته اند.

هيچ مانعى ندارد كه همه اينها در معنى آيه جمع باشد، اشاره به اينكه آنها جاهل قاصر نبودند.

ز. آيه بعد از سه نفر از گردنكشان كه هر كدام نمونه بارزى از يك قدرت شيطانى بودند نام مى برد مى فرمايد: «و قارون وفرعون وهامان را نيز هلاك كرديم» وَقارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهامانَ.

سپس مى افزايد: «موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد وحجت را بر آنها تمام كرد» وَلَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيناتِ.

«اما آنها راه استكبار وغرور وسركشى را در زمين پيش گرفتند» فَاسْتَكبَرُوا فِى الْأَرْضِ.

ولى «آنها با اينهمه نتوانستند بر خدا پيشى گيرند واز چنگال قدرت او فرار كنند» وَما كانُوا سابِقِينَ.

ح. چنان كه در آيه بعد مى فرمايد: «ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم» فَكلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ.

«بر بعضى از آنها طوفانى شديد وكوبنده توأم با سنگريزه فرستاديم» فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيهِ حاصِباً.

«بعضى ديگر را صيحه آسمانى فرو گرفت» وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيحَةُ.

«و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم» وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ.

اين مجازاتى بود كه در مورد قارون، ثروتمند مغرور مستكبر بنى اسرائيل تحقق يافت كه در

ص: 118

آيه 81 سوره قصص به آن اشاره شده است.

«و بالآخره بعضى ديگر را مانند فرعون غرق كرديم» وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا.

در پايان آيه براى تاكيد اين واقعيت كه اينها همه گرفتار عكس العمل كارهاى خويش شدند، مى فرمايد: «خداوند هرگز به آنها ظلم وستم نكرد، آنها بودند كه بر خويشتن ستم كردند» وَما كانَ اللَّهُ لِيظْلِمَهُمْ وَلكنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ.

نكته ها

1. حضرت شعيب، مسئول راهنمايى دو قبيله بود: الف: اصحاب مَدين كه با صيحه ى آسمانى هلاك شدند. ب: اصحاب ايكه، كه به عذاب يوْمِ الظُّلَّةِ، سايبانى از ابر صاعقه خيز گرفتار شدند.(1)

2. قوم عاد با طوفان، قوم ثمود با صيحه ى آسمانى، قارون با فرو رفتن در زمين وفرعون وهامان با غرق شدن در آب به هلاكت رسيدند. آرى، گاهى كيفر الهى از مسير همين عوامل طبيعى است.(2)

3. شش نوع زينت در قرآن:

ستارگان، زينت آسمان؛ وَزَينَّا السَّمَاءَ الدُّنْيا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ. (فصلت، 12)

گياهان زينت زمين؛ إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. (كهف، 7)

فرزند وثروت زينت زندگى دنيا؛ الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَالْبَاقِياتُ الصَّالِحَاتُ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيرٌ أَمَلاً. (كهف، 46)

لباس خوب زينت براى مسجد؛ يا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ. (اعراف، 31)

ايمان زينت مؤمن؛ وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيكُمُ الْإِيمَانَ وَزَينَهُ فِى قُلُوبِكُمْ. (حجرات، 7)

اعمال زشت زينت براى كفار؛ وَعَاداً وَثَمُودَ وَقَدْ تَبَينَ لَكُمْ مِنْ مَسَاكِنِهِمْ وَزَينَ لَهُمُ الشَّيطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَكَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ. (عنكبوت، 38)

4. آثار خانه هاى ويران شده وباقى مانده از زمان قوم عاد وثمود تا زمان ظهور اسلام

ص: 119


1- نور ج 9 ص 142
2- راهنما ج 14 ص 81، نور ج 9 ص 146، اطيب البيان ج 10 ص 323.

وجود داشته است و قد تبين لكم من مساكنهم.(1)

5. انسانهاى بصير وآگاه نيز در معرض اغواى شيطانند و زين لهم الشيطان اعمالهم * وكانوا مستبصرين.(2)

6. دست خداوند براى انواع عذاب باز است. «حاصِباً... خَسَفْنا - أَغْرَقْنا».(3)

7. برنامه هاى شيطان:

زينت دادن كارهاى زشت (تسويل)؛ و زين لهم الشيطان اعمالهم. (عنكبوت، 38) و الشيطان سوّل لهم. (محمد، 25)

ايجاد ترس ووحشت؛ انما ذلكم الشيطان يخوّف اوليائه. (آل عمران، 175)

ايجاد كينه ودشمنى؛ انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة والبغضاء فى الخمر والميسر. (مائده، 91)

وعده فقر وتهيدستى؛ الشيطان يعدكم الفقر. (بقره، 268)

خلف وعده؛ و عدتكم فاخلفتكم. (ابراهيم، 22)

نجوى؛ انما النجوى من الشيطان. (مجادله، 10)

تبذير؛ ان المبذّرين كانوا اخوان الشياطين. (اسراء، 27)

بازداشتن از ياد خداوند؛ و امّا ينسينّك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين. (انعام، 68)

8. وظايف انسان در برابر شيطان:

از نظر قرآن كريم، شيطان دشمن آشكار انسان است؛ انّ الشيطان كان للانسان عدوّاً مبيناً. (اسراء، 53) خداوند در برابر چنين دشمن گمراه كننده اى وظايفى را براى انسان مشخص كرده است:

عدم پيروى از گام هاى او؛ و لا تتّبعوا خطوات الشيطان. (بقره، 208)

دشمنى بااو؛ انّ الشّيطان لكم عدوّ فاتّخذوه عدوّاً. (فاطر، 6)

عدم پرستش او؛ ان لا تعبدوا الشيطان انّه لكم عدوّ مبين. (يس، 60)

پناه بردن به خدا و امّا ينزغنّك من الشّيطان نزغ فاستعذ باللّه. (فصلت، 36)

ص: 120


1- راهنما 14 ص 82
2- همان ص 38
3- نور ج ص 146

آیه 41-44

اشاره

آيات 44-41

مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ( 41)

إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 42)

وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ ( 43)

خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ ( 44)

ترجمه

مثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثَل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست ترين خانه ها خانه ى عنكبوت است اگر مى دانستند! * خداوند آنچه را غير از او مى خوانند مى داند واو شكست ناپذير وحكيم است. * اينها مثال هايى است كه ما براى مردم مى زنيم وجز دانايان آن را درك نمى كنند. * خداوند، آسمانها وزمين را بحق آفريد؛ ودر اين آيتى است براى مؤمنان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل شرك ورزى به خانه عنكبوت در سست وبى پايه بودن. آگاهى خداوند از بت پرستى. انديشيدن دانشمندان در مثالهاى خداوند. هدفمند بودن نظام هستى ونشانه بودن آن براى مؤمنان.

ب. در آيات گذشته سرنوشت دردناك وغم انگيز مشركان مفسد ومستكبران لجوج وظالمان بيدادگر وخودخواه بيان شد، به همين تناسب در آيات مورد بحث مثال جالب وگويايى براى كسانى كه غير خدا را معبود وولى خود قرار مى دهند بيان مى كند مى فرمايد: كسانى كه غير از خدا را ولى ومعبود خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده وسست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند.(1)

چون هيچ يك از آثار خانه به جز اسم بر آن صادق نيست، زيرا خانه را براى اين مى سازند كه صاحبش را از سرما وگرما حفظ كند وچيزى كه اين خواص را ندارد وصاحبش را از هيچ مكروهى حفظ نمى كند خانه نيست. اوليايى هم كه مشركين براى خود گرفته اند تنها از ولايت، اسمى دارند، براى اينكه نه نفعى مى رسانند ونه ضررى، نه

ص: 121


1- الميزان 16 ص 194، نمونه ج 16 ص 277

مالك مرگى هستند ونه حياتى ونه نشورى.(1)

ج. جمله لَوْ كانُوا يعْلَمُونَ(اگر مى دانستند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها ومعبودهاى دروغين است، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت، چرا كه سستى آن را همه مى دانند، بنابراين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان وپايگاه هايى كه غير از خدا برگزيده اند با خبر بودند بخوبى مى دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند.

د. در آيه بعد هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل وبيخبر مى دهد مى گويد: «خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند» إِنَّ اللَّهَ يعْلَمُ ما يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَىءٍ. شرك آشكار آنها وشرك مخفى وپنهانشان، هيچيك بر خدا پوشيده نيست. «و او است قادر شكست ناپذير وحكيم على الاطلاق» وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ.

ه -. سومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) در برابر اين مثالها به او مى كردند ومى گفتند: چگونه ممكن است خدايى كه آفريننده زمين وآسمان است به عنكبوت ومگس وحشرات ومانند اينها مثال بزند؟

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم وجز عالمان آن را درك نمى كنند» وَتِلْك الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَما يعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ.(2)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين آيه را تلاوت كردند سپس فرمودند:

«العالم الذى عقل عن الله فعمل بطاعته واجتنب سخطه».(3)

و. در آيه بعد مى فرمايد: خداوند آسمانها وزمين را بر اساس حق آفريد ودر اين خلقت نشانه اى براى مومنين است، با اينكه براى همه نشانه است لكن مومنان از نشانه هاى خداوند بهره مند مى شوند.(4)

مراد از حق بودن خلقت آسمانها وزمين اين است كه: بفهماند در خلقت آنها بازيچه در كار نيست، هم چنان كه جاى ديگر اين معنا را صريحا اعلام نموده وفرموده: وَما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَلكنَّ أَكثَرَهُمْ لا يعْلَمُونَ(دخان، 38-39)

ص: 122


1- مجمع البيان ج 8 ص 466، الميزان ج 16 ص 194
2- نمونه ج 16 ص 281-280
3- مجمع البيان ج 8 ص 446، نور الثقلين ج 4 ص 160، كشاف ج 3 ص 455.
4- - تبيان ج 8 ص 212.
نكته ها

1. اينكه فرمود: ما يعْقِلُها دليل بر آن است كه منظور درك حقيقت ومغز آن مثلها است وگر نه بسيارى از غير دانايان هستند كه به ظواهر آن مثلها ايمان دارند. پس درك مثلهايى كه در كلام خدا زده شده نسبت به فهم وشعور مردم مختلف است، بعضى از شنوندگان هستند كه به جز شنيدن الفاظ آن وتصور معانى ساده اش هيچ بهره اى از آن نمى برند، چون در آن تعمق نمى كنند، بعضى ديگر هستند كه علاوه بر آنچه كه دسته اول مى شنوند ومى فهمند، در مقاصد آن تعمق هم مى كنند وحقايق باريك ودقيقش را درك مى نمايند.(1)

2. استفاده از مثل وامور محسوس، يكى از بهترين شيوه ها در تعليم وتربيت است، مَثَلُ الَّذِينَ.(2)

و بهترين مثال ها، مثالى است كه در همه ى زمان ها ومكان ها وبراى همه ى اقشار مردم ملموس باشد؛ كمَثَلِ الْعَنْكبُوتِ.(3)

3. تلك الامثال نضربها للناس مثلهاى مختلفى در قرآن بيان شده، مانند مثال براى كلمه طيبه (ابراهيم 30)، مثال براى حيات دنيا (كهف 43)، مثال براى بت پرستى (حج 72 وروم 27).(4)

ص: 123


1- الميزان ج 16 ص 196
2- راهنما ج 14 ص 90، نور ج 9 ص 147
3- نور ج 9 ص 147
4- اطيب البيان ج 10 ص 328.

آیه 45

اشاره

آيه 45

اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ ( 45)

ترجمه

آنچه را از كتاب (آسمانى) به تو وحى شده تلاوت كن ونماز را برپا دار، كه نماز (انسان را) از زشتيها وگناه بازمى دارد وياد خدا بزرگتر است؛ وخداوند مى داند شما چه كارهايى انجام مى دهيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم تلاوت وحى خداوند بر مردم. وجوب اقامه نماز وفايده آن. بزرگتر بودن ياد خدا نسبت به نماز.

ب. براى دلدارى وتسلى خاطر وتقويت روحيه وارائه خط مشى كلى وجامع خطاب به پيامبر كرده دو دستور به او مى دهد: نخست مى گويد «آنچه را از كتاب آسمانى (قرآن) به تو وحى شده تلاوت كن» اتْلُ ما أُوحِى إِلَيك مِنَ الْكتابِ.

بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبه آموزش دارد، به دستور دوم مى پردازد كه شاخه اصلى پرورش است، مى گويد: «و نماز را بر پا دار» وَأَقِمِ الصَّلاةَ. سپس به فلسفه بزرگ نماز پرداخته مى گويد: «زيرا نماز انسان را از زشتيها ومنكرات باز مى دارد» إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكرِ.(1)

ج. وَلَذِكرُ اللَّهِ أَكبَرُ ظاهر جمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد، يعنى يكى ديگر از آثار وبركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشاء ومنكر نيز مهمتر است آنست كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه ومايه اصلى هر خير وسعادت است وحتى عامل اصلى نهى از فحشاء ومنكر نيز همين ذكر اللَّه مى باشد، در واقع برترى آن به خاطر آنست كه علت وريشه محسوب مى شود. اصولا ياد خدا، مايه حيات قلوب وآرامش دلها است وهيچ چيز به پايه آن نمى رسد: أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ: (رعد، 28)

ص: 124


1- نمونه ج 16 ص 284-283

«آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان دلها است».(1)

مرحوم شيخ طبرسى مى گويد: ذكر خداوند شما انسانها را به وسيله رحمتش بزرگتر از ذكر شما به جهت اطاعت اوست.(2)

مرحوم طيب گويد: ذكر خداوند اثرش در نهى از فحشا ومنكر بزرگتر از نماز است، زيرا زبانى كه هميشه مشغول به ياد خدا است از غيبت وتهمت ودروغ وفحش دورى مى كند.(3)

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از يادآورى خدا هنگام مواجه شدن با حلال وحرام است، ذكر الله عند ما احل او حرم.(4)

د. از آنجا كه نيات انسانها وميزان حضور قلب آنها در نماز وسائر عبادات بسيار متفاوت است در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا مى داند چه كارهايى را انجام مى دهيد» وَاللَّهُ يعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ. چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد يا آشكار، چه نياتى را كه در دل داريد وچه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد.(5)

نكته ها

1. تلاوت قرآن بهترين رادع است از شرك وارتكاب فحشاء ومنكرات، زيرا در آن آيات روشنى است كه متضمن حجت هايى نورانى است، كه حق را آن طور كه بايد روشن مى سازد وهم مشتمل است بر داستانهاى عبرت آور ومواعظ وبشارت ها وانذار ووعده ووعيدها كه شنونده وخواننده را از گناهان باز مى دارد وسپس تلاوت قرآن را ضميمه كرد به امر به نماز كه بهترين اعمال است، چون كه نماز از فحشاء ومنكر بازمى دارد.(6)

2. در اين آيه خداوند به پيامبرش دستور تلاوت قرآن ونماز را در كنار هم داده واين به خاطر آن است كه قرآن ونماز دو منبع نيروبخش مى باشند. خداوند كه به پيامبرش از يك مسئوليت سنگين خبر مى دهد، إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيك قَوْلًا ثَقِيلًا(مزمّل، 5) به او مى فرمايد: براى

ص: 125


1- الميزان 16 ص 203، نمونه ج 16 ص 287
2- تبيان ج 8 ص 213، مجمع البيان ج 8 ص 447، كشاف ج 3 ص 457.
3- اطيب البيان ج 10 ص 331.
4- نور الثقلين ج 4 ص 162.
5- نمونه ج 16 ص 289
6- الميزان ج 16 ص 198

انجام اين مسئوليت سنگين، از دو منبع نيروبخش كمك بگير: يكى تلاوت قرآن وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا(مزمل، 4) وديگرى نماز شب إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيلِ هِى أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِيلًا(مزمل، 6) البتّه علاوه بر اين آيه، نماز وقرآن، بارها در كنار هم آمده است از جمله: يتْلُونَ كتابَ اللَّهِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ(فاطر، 29) و يمَسِّكونَ بِالْكتابِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ(اعراف، 170).(1)

3. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: نماز كسى كه از نماز اطاعت نكند نماز نيست واطاعت از نماز آن است كه انسان از فحشا ومنكر دورى كند.(2)

4. سياق آيات شاهد بر اين است كه: مراد از اين بازدارى، بازدارى طبيعت نماز از فحشاء ومنكر است، البته بازدارى آن به نحو اقتضاء است نه عليت تامه، كه هر كس نماز خواند، ديگر نتواند گناه كند. خواهى گفت چطور نماز از فحشاء ومنكرات نهى مى كند؟ در جواب مى گوييم اين عمل مخصوصا كه بنده خدا آن را در هر روز پنج بار به جا بياورد وهمه عمر ادامه دهد ومخصوصا اگر آن را همه روزه در جامعه اى صالح به جا بياورد وافراد آن جامعه نيز مانند او همه روزه به جا بياورند ومثل او نسبت به آن اهتمام بورزند، طبعا با گناهان كبيره سازش ندارد.(3)

5. امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر كسى دوست دارد قبولى يا ردّ نمازش را بداند، ببيند نمازش او را از فحشا ومنكر باز داشته است يا نه. سپس امام (علیه السلام) فرمود:

«من احب ان يعلم ا قبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعته صلاته عن الفحشاء والمنكر فبقدر ما منعته قبلت منه» به اندازه اى كه نماز، انسان را از منكرات باز مى دارد، به همان اندازه قبول مى شود.(4)

6. در پيشگاه خداوند، نماز از عظمت وجايگاه خاصّى برخوردار است؛ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ(تكرار كلمه ى «صلوۀ»).(5)

7. نماز دافع ورافع اعمال ناپسند

ص: 126


1- نور ج 9 ص 149
2- مجمع البيان ج 8 ص 447.
3- الميزان ج 16 ص 198
4- مجمع البيان ج 8 ص 477، نور ج 9 ص 149.
5- نور ج 9 ص 151

از نظر قرآن كريم نماز هم دافع اعمال ناپسند وزشت است؛ يعنى نماز انسان را از گناه باز مى دارد وهم رافع اعمال ناپسند وگناهان است؛ يعنى نماز گناهان انسان را از بين مى برد.

الف - قرآن كريم مى فرمايد: ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر. (عنكبوت، 45)

به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گفتند: شخصى نماز مى خواند در عين حال مرتكب گناه نيز مى شود. حضرت فرمودند: روزى اين نماز او را از گناه باز مى دارد؛

انّ صلاته تنهاه يوماً، چيزى نگذشت كه او از ارتكاب به گناه توبه كرد.

ب - قرآن كريم مى فرمايد: در پرتو اقامه ى نماز كه حسنه است سيئات انسان از بين مى رود؛ و اقم الصلوة طرفى النهار وزلفاً من اللّيل انّ الحسنات يذهبن السيئات. (هود، 114)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«فانّما مثل الصلوة كمثل نهر الجارى كلّما صلى صلوة كفرت ما بينهما من الذنوب»؛ نماز همانند نهرى جارى است كه باعث پاكيزگى انسان از آلودگى ها مى گردد.(1)

ص: 127


1- تهذيب ج 2 ص 237

آیه 46-49

اشاره

آيات 49-46

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ( 46)

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ ( 47)

وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ ( 48)

بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظّالِمُونَ ( 49)

ترجمه

با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند؛ و (به آنها) بگوييد: «ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما وشما نازل شده ايمان آورده ايم ومعبود ما وشما يكى است وما در برابر او تسليم هستيم!» * واين گونه، كتاب [= قرآن] را بر تو نازل كرديم، كسانى كه كتاب (آسمانى) به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورند؛ وبعضى از اين گروه [= مشركان] نيز به آن مؤمن مى شوند؛ وآيات ما را جز كافران انكار نمى كنند. * وهرگز پيش از اين كتابى نمى خواندى وبا دست خود چيزى نمى نوشتى، مبادا كسانى كه در صدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك وترديد كنند! * ولى اين آيات روشنى است كه در سينه دانشوران جاى دارد؛ وآيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم جدال احسن با اهل كتاب جز با ستمگران واقرار به ايمان وتسليم در برابر خداوند متعال، نزول كتاب بر پيامبر اكرم، ايمان برخى از اهل كتاب به تورات وانكار كافران نسبت به آن، امى بودن پيامبر اكرم نشانه حقانيت او، روشن بودن آيات قرآن براى صاحبان دانش وانكار آن به وسيله ستمگران.

ب. در آيات مورد بحث، سخن از مجادله با «اهل كتاب» است كه بايد به صورت ملايمتر باشد، چه اينكه آنها حد اقل بخشى از دستورهاى انبياء وكتب آسمانى را شنيده بودند وآمادگى بيشترى براى برخورد منطقى داشتند كه با هر كس بايد به ميزان عقل ودانش واخلاقش سخن گفت. نخست مى فرمايد: «با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است

ص: 128

مجادله نكنيد» وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكتابِ إِلَّا بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ. «لا تجادلوا» از ماده «جدال» در اصل به معنى تابيدن طناب ومحكم كردن آن است، اين واژه در مورد ساختمان محكم ومانند آن نيز به كار مى رود وهنگامى كه دو نفر به بحث مى پردازند ودر حقيقت هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مجادله گفته مى شود، به كشتى گرفتن نيز «جدال» مى گويند وبه هر حال منظور در اينجا بحث وگفتگوهاى منطقى است.

ولى البته هر قانونى استثنايى هم دارد، از جمله همين اصل كلى در بحث ومجادله اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف وزبونى شود ويا طرف مقابل آن چنان مست ومغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى، بر جرأت وجسارتش بيفزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد: «مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم وستم شدند» إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ.

در آخر آيه يكى از مصداقهاى روشن «مجادله به احسن» را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده، مى فرمايد: «بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما وشما نازل شده است ايمان داريم، معبود ما وشما يكى است ودر برابر او تسليم هستيم» وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِى أُنْزِلَ إِلَينا وَأُنْزِلَ إِلَيكمْ وَإِلهُنا وَإِلهُكمْ واحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

ج. آيه بعد به عنوان تاكيد بر اصول چهارگانه اى كه در آيه قبل آمد، مى فرمايد: «اين گونه ما كتاب آسمانى (قرآن) را بر تو نازل كرديم» وَكذلِك أَنْزَلْنا إِلَيك الْكتابَ. آرى اين قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد وشرط در برابر فرمان حق ومجادله با بهترين شيوه ها نازل شده است.

سپس مى افزايد: «كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم (و به راستى به آن پايبند ومعتقدند) به اين كتاب ايمان مى آورند» فَالَّذِينَ آتَيناهُمُ الْكتابَ يؤْمِنُونَ بِهِ.

بعد مى افزايد: «گروهى از اينها (از اهل مكه ومشركان عرب) نيز به آن ايمان مى آورند» وَمِنْ هؤُلاءِ مَنْ يؤْمِنُ بِهِ ودر پايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد: «آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند» وَما يجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ.(1)

د. سپس به يكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كه تاكيدى

ص: 129


1- نمونه ج 16 ص 302-298

است بر محتواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد: «تو قبل از نزول قرآن هرگز كتابى را نمى خواندى وهرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك وترديد شوند» (و بگويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين ونسخه بردارى از آنها است) وَما كنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيمِينِك إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ.

نگار من كه به مكتب نرفت وخط ننوشت ب -- ه غم - زه مسال - ه آم - وز صد م - درس ش - د!(1)

ه -. ظاهر تعبير در جمله وَما كنْتَ تَتْلُوا... اين است كه مى خواهد عادت را نفى كند وبفرمايد: عادت تو چنين نبوده كه قبل از اين كتابى بخوانى ويا بنويسى وآيه شريفه فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ نيز بر اين معنا دلالت دارد.(2)

در آيه بعد نشانه هاى ديگرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند، مى گويد: «اين كتاب آسمانى مجموعه اى است از آيات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد» بَلْ هُوَ آياتٌ بَيناتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ.(3)

و. حدود 20 حديث وارد شده كه آيه الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ را به اهل بيت تفسير كرده است، اين نه به معنى انحصار است، بلكه بيان مصداق كامل است وهيچ مانعى ندارد كه علما ودانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند. در پايان آيه اضافه مى كند: «آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند» وَما يجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ.(4)

نكته ها

1. مجادله وقتى نيكو به شمار مى رود، كه با درشتخويى وطعنه واهانت همراه نباشد، پس يكى از خوبيهاى مجادله اين است كه: با نرمى وسازش همراه باشد وخصم را متاذى نكند كه در اين صورت مجادله داراى حسن ونيكى است، يكى ديگر اينكه شخص مجادله كننده

ص: 130


1- اطيب البيان ج 10 ص 334، نمونه ج 16 ص 303
2- الميزان ج 16 ص 207
3- نمونه ج 16 ص 304
4- مجمع البيان ج 8 ص 451، نمونه ج 16 ص 305، اطيب البيان ج 10 ص 335.

از نظر فكر با طرفش نزديك باشد، به اين معنا كه هر دو علاقه مند به روشن شدن حق باشند ودر نتيجه هر دو با كمك يكديگر حق را روشن سازند ولجاجت وعناد به خرج ندهند، پس وقتى اين شرط با شرط اول جمع شد، حسن ونيكويى مجادله دو برابر مى شود، آن وقت است كه مى توان گفت اين مجادله بهترين مجادله ها است.(1)

2. امام صادق (علیه السلام) نمونه جدال احسن را آيات آخر سوره ى يس معرّفى فرمودند كه شخصى استخوان پوسيده اى را پودر كرد وگفت: مَنْ يحْى الْعِظامَ كيست اين را زنده كند؟! قرآن پاسخ داد كه قُلْ يحْييهَا الَّذِى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ همان كه اوّل به آن روح داد بعد هم آن را زنده مى كند.

3. به خواندن ونوشتن خود مغرور نشويم، گاهى به اراده ى الهى، يك فرد امّى ودرس نخوانده، فرهنگ بشريت را عوض مى كند. وَما كنْتَ تَتْلُوا

4. از مقايسه ى آيه 47 كه تنها كافران را منكر آيات الهى مى داند، وَما يجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الْكافِرُونَ واين آيه كه تنها ظالمان را منكر آيات مى داند، وَما يجْحَدُ بِآياتِنا إِلَّا الظَّالِمُونَ مى توان استفاده نمود كه كفر، نوعى ظلم است.(2)

5. نظير آيه 48 عنكبوت آيه 52 شورى است

وَكذلِك أَوْحَينا إِلَيك رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كنْتَ تَدْرى مَا الْكتابُ وَلاَ الْإيمانُ وَلكنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدى بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَإِنَّك لَتَهْدى إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ

6. پاسخ به كفار:

كفار به پيامبر تهمت زدند كه اين قرآن را يك بشرى به او آموخته است:

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يقُولُونَ إِنَّمَا يعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِى يلْحِدُونَ إِلَيهِ أَعْجَمِى وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِى مُبِينٌ(النحل، 103)

پاسخ اين تهمت را در آيات ديگر بيان كرده است:

أَ فَلاَ يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً(النساء، 82)

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيمِينِكَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ(العنكبوت، 48)

ص: 131


1- مجمع البيان ج 8 ص 449، الميزان ج 16 ص 205
2- نور ج 9 ص 156-153

7. قرآن كريم بين وروشن براى برخورداران از علم است نه براى هر انسانى، بنا بر اين با آيه منه آيات محكمات واخر متشابهات تنافى ندارد، زيرا آيات متشابه براى ما انسانها متشابه است اما نزد اهل علم (معصومين) بين وروشن است.

8. قرآن كريم مى فرمايد كسانى كه در راه ما مجاهدت بورزند قطعاً آنها را به راه هاى خود هدايت مى كنيم؛ والذين جاهدوا فيا لنهدينهم سبلنا.

نمونه ومصداق كامل اين مجاهدت پيامبران هستند كه قرآن از قول آنها چنين مى فرمايد: و ما لنا الا نتوكل على الله وقدهدانا سبلنا. (ابراهيم، 12)

آیه 50-55

اشاره

آيات 55-50

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ ( 50)

أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ في ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ( 51)

قُلْ كَفى بِاللّهِ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ شَهيدًا يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الَّذينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ( 52)

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ( 53)

يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ ( 54)

يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ( 55)

ترجمه

گفتند: «چرا معجزاتى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده ؟!» بگو: «معجزات همه نزد خداست (و به فرمان او نازل مى شود، نه به ميل من وشما)؛ من تنها بيم دهنده اى آشكارم! * آيا براى آنان كافى نيست كه اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود؟! در اين، رحمت وتذكّرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند (و اين معجزه بسيار واضحى است). * بگو: «همين بس كه خدا ميان من وشما گواه است؛ آنچه را در آسمانها وزمين است مى داند؛ وكسانى كه به باطل ايمان آوردند وبه خدا كافر شدند زيانكاران واقعى هستند! * آنان با شتاب از تو عذاب را مى طلبند؛ واگر موعد مقرّرى تعيين نشده بود، عذاب (الهى) به سراغ آنان مى آمد؛ وسرانجام اين عذاب بطور ناگهانى بر آنها نازل مى شود در حالى كه

ص: 132

نمى دانند (و غافلند). * آنان با عجله از تو عذاب مى طلبند، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد! * آن روز كه عذاب (الهى) آنها را از بالاى سر وپايين پايشان فرامى گيرد وبه آنها مى گويد: «بچشيد آنچه را عمل مى كرديد» (روز سخت ودردناكى براى آنهاست!)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتراض مشركان بر عدم نزول معجزه بر پيامبر. پاسخ پيامبر به آنان آمدن اعجاز در پرتو اراده الهى. كافى بودن قرآن در اعجاز براى آنان خسارت كفّار در قيامت. شتابگرى آنان درباره عذاب. آمدن عاب به طور ناگهانى احاطه بر كفّار. روز قيامت روز فراگيرى عذاب بر كفّار.

ب. كسانى كه بر اثر لجاجت حاضر نبودند در برابر بيان مستدل ومنطقى قرآن تسليم شوند دست به بهانه جويى تازه اى زدند، چنان كه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه واستهزاء «گفتند چرا معجزاتى (همچون معجزات موسى وعيسى) از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ وَقالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ.

به هر حال قرآن براى پاسخگويى به اين بهانه جويان لجوج، از دو راه وارد مى شود: نخست مى گويد: به آنها «بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است» قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ.

و بگو «من فقط انذار كننده وبيم دهنده آشكارم» وَإِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ. پاسخ ديگر اينكه: «آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود» أَ وَلَمْ يكفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيك الْكتابَ يتْلى عَلَيهِمْ.(1) وهمين قرآن در اعلى درجه اعجاز است كه از معجزات ديگر كفايت مى كند.(2)

در پايان آيه براى تاكيد وتوضيح بيشتر مى گويد: «در اين كتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است وهم تذكر گويايى، براى كسانى كه ايمان مى آورند» إِنَّ فِى ذلِك لَرَحْمَةً وَذِكرى لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ.(3)

ص: 133


1- نمونه ج 16 ص 316-314
2- مجمع البيان ج 8 ص 452.
3- نمونه ج 16 ص 317

ج. از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد وگواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: «بگو همين بس كه خدا ميان من وشما گواه است» قُلْ كفى بِاللَّهِ بَينِى وَبَينَكمْ شَهِيداً. بديهى است هر قدر آگاهى شاهد وگواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است، لذا در جمله بعد اضافه مى كند: «خدايى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها وزمين است مى داند» يعْلَمُ ما فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ. حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟ ممكن است اين گواهى، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اختيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است.(1)

در پايان آيه به عنوان يك هشدار وتهديد مى فرمايد: «كسانى كه ايمان به باطل آوردند وبه الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند» وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَكفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِك هُمُ الْخاسِرُونَ.

د. در آيه 53 به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد «آنها در مورد عذاب عجله مى كنند وبا سرعت آن را از تو مى طلبند» وَيسْتَعْجِلُونَك بِالْعَذابِ. آنها مى گويند اگر عذاب الهى حق است ودامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد؟! قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد. نخست مى گويد «اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد» وَلَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لجاءهم العذاب. اين زمان معين براى آن است كه هدف اصلى يعنى بيدارى يا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد، ديگر اينكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامنشان را بگيرد؟ «چرا كه اين عذاب ناگهانى وبدون مقدمه ودر حالى كه آنها نمى دانند به سراغشان مى آيد» وَلَيأْتِينَّهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا يشْعُرُونَ.

بالآخره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده، مى فرمايد «آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است»! يسْتَعْجِلُونَك بِالْعَذابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ.

سپس مى افزايد: «آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر واز پائين پا آنها را فرا مى گيرد وبه آنها مى گويد بچشيد آنچه را كه عمل مى كرديد روز سخت ودردناكى است» يوْمَ يغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَيقُولُ ذُوقُوا ما كنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(2)

ص: 134


1- الميزان ج 16 ص 221 - نمونه ج 16 ص 318
2- نمونه ج 16 ص 322-319
نكته ها

1. نظير آيه 50 عنكبوت: آيه 20 يونس است:

وَيقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيهِ آيةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّى مَعَكمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ

نظير آيه 51 عنكبوت آيه 166 نساء است: لكنِ اللَّهُ يشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيك أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِكةُ يشْهَدُونَ وَكفى بِاللَّهِ شَهيداً

2. تكرار كلمه «يسْتَعْجِلُونَك» براى اين است كه بر كمال جهل ونادانى كفار وتباهى فهمشان دلالت كند وبفهماند كه استعجال آنان، استعجال به امرى است كه به طور قطع خواهد آمد وبه هيچ وجه دروغ نمى شود، چون كيفر اعمالشان است وكيفر اعمال از صاحب عمل جدا شدنى نيست.(1)

3. هشدار وانذار، به دليل غفلت زدايى، قوى تر ومؤثّرتر از بشارت واميد است. إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ ونفرمود: انما انا بشير.(2)

4. هم پيامبرِ خدا، رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ(انبياء، 107) است وهم كتابش. («رَحْمَۀ» نكره وبا تنوين آمده، كه نشانه ى بزرگى وعظمت آن است).(3)

5. در تأخير عذاب وقهر الهى بركاتى است از جمله: الف: فرصتى است براى توبه. ب: پيدايش فرزندان صالح از پدران منحرف. ج: آزمايش مردم در ديندارى ومقاومت.(4)

6. عجله در عذاب:

نظير آيه 53 عنكبوت آيات ذيل است: وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّلْ لَنَا قِطَّنَا قَبْلَ يوْمِ الْحِسَابِ(ص، 16) أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ(النحل، 1)

نمونه ومصداق آنرا در آيه ديگر بيان كرده است: وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَينَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(الأنفال، 32)

7. قرآن كريم خسارت را در ايمان به باطل وكفر به خداوند مى داند؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكفَرُوا بِاللَّهِ أُوْلئِك هُمُ الْخَاسِرُونَ لكن دشمنان اسلام خسارت را در پيروى از

ص: 135


1- الميزان ج 16 ص 211
2- نور ج 9 ص 157
3- نور ج 9 ص 158
4- نور ج 9 ص 159

رهبران دينى مى داند؛ و لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ. (مومنون، 34) اين آيه شريفه ظاهرا مربوط به قوم حضرت صالح (علیه السلام) است.

8. عذاب هاى تعيين شده از سوى خدا براى كفار داراى وقت معينى است؛ وَلَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذاب(1)

9. عذاب كفار منكر قيامت قطعى است، جمله اسميه إِنَّ جَهَنَّم وتاكيد به (ان) بر حتميت عذاب دلالت دارد.(2)

10. احاطه عذاب:

نظير آيه 55 عنكبوت آيات ذيل است: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَمِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يا عِبَادِ فَاتَّقُونِ(الزمر، 16) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ(الأعراف، 41) وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ. سَرَابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ(إبراهيم، 50) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ(المؤمنون، 104)

ص: 136


1- راهنما ج 14 ص 111، نور ج 9 ص 160
2- راهنما 14 ص 113.

آیه 56-60

اشاره

آيات 60-56

يا عِبادِيَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضي واسِعَةٌ فَإِيّايَ فَاعْبُدُونِ ( 56)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ ( 57)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ ( 58)

الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ( 59)

وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ( 60)

ترجمه

اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد)! * هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس شما را بسوى ما بازمى گردانند. * وكسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دادند، آنان را در غرفه هايى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه خوب است پاداش عمل كنندگان! * همانها كه (در برابر مشكلات) صبر (و استقامت) كردند وبر پروردگارشان توكّل مى كنند. * چه بسا جنبنده اى كه قدرت حمل روزى خود را ندارد، خداوند او وشما را روزى مى دهد؛ واو شنوا وداناست.

شان نزول

بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه اول در باره مؤمنانى نازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند، بطورى كه توانايى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند. به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند ونيز بعضى از مفسران معتقدند كه آيه وَكأَينْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا(آخرين آيه مورد بحث) در مورد گروهى از مؤمنان نازل شده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند ومى گفتند: اگر ما به مدينه هجرت كنيم در آنجا نه خانه اى داريم نه زمينى وچه كسى به ما آب وغذا مى دهد؟! (آيه نازل شد وگفت تمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند، غصه روزى را نخوريد).(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم هجرت براى حفظ ايمان وعبادت خداوند حتمى بودن مرگ وبازگشت انسان به سوى خداوند، قطعيت جاى دادن

ص: 137


1- تبيان ج 8 ص 222، مجمع البيان ج 8 ص 455، نمونه ج 16 ص 326

خداوند به مؤمنان صالح در بهشت، پاداش بهشتيان در پرتو صبر وتوكل، خدا روزى رسان به انسانها وچهارپايان ناتوان از حمل ونقل رزق خويش.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از موضعگيرى هاى مختلف مشركان در برابر اسلام ومسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته ومسئوليت آنها را در برابر مشكل اذيت وآزار از ناحيه كفار را بيان مى كند. مى فرمايد: «اى بندگان من كه ايمان آورده ايد وهم اكنون براى انجام وظائف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر هجرت كنيد ومرا بپرستيد» يا عِبادِى الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِياى فَاعْبُدُونِ. بديهى است اين يك قانون اختصاصى مربوط به مؤمنان مكه نيست وشان نزول هرگز مفهوم وسيع وگسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمى كند.

ج. قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع به آنها مى گويد: «سرانجام همه انسانها مى ميرند وهر كسى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد» كلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَينا تُرْجَعُونَ.

وانگهى گمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است، چرا كه «همه شما به سوى ما باز مى گرديد» به سوى پروردگار بزرگ وبه سوى نعمتهاى بى پايانش. آيه بعد گوشه اى از اين نعمتها را چنين شرح مى دهد: «كسانى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هايى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جارى است» وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ.

آنها جاودانه در آن خواهند ماند؛ خالِدِينَ فِيها ودر پايان آيه اضافه مى كند: «چه خوب است پاداش آنها كه براى خدا عمل مى كنند» نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ.

د. در آخرين آيه مورد بحث در پاسخ كسانى كه به زبان حال يا زبان قال مى گفتند: اگر ما از شهر وديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟ قرآن مى گويد بسيارند جنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را حمل كنند خدا آنها را گرسنه نمى گذارد وروزى مى دهد وهمو شما را نيز روزى مى بخشد وَكأَينْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يرْزُقُها وَإِياكمْ.(1)

ص: 138


1- نمونه ج 16 ص 332-326
نكته ها

1. ظاهرا اينكه كلمه «اياى» را جلوتر آورد وفرمود: پس مرا بپرستيد، براى اين است كه انحصار را برساند.(1)

2. دستور به عبادت خداوند

در يك آيه به ما دستور مى دهد يا عِبَادِى الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِياى فَاعْبُدُونِ(العنكبوت، 56) در سوره حمد ما پاسخ مى گوئيم إِياكَ نَعْبُدُ وَإِياكَ نَسْتَعِينُ.

آيا اين پاسخ ما صداقت دارد ومطابق با واقع است جاى تأمل دارد؟

3. نظير آيه 56 عنكبوت: يا عِبادِى الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضى واسِعَةٌ فَإِياى فَاعْبُدُونِ آيات ذيل است:

إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كنْتُمْ قالُوا كنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِك مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً(نساء 97)

قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا فى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيرِ حِسابٍ( 10 زمر)

4. نظير آيه 57 عنكبوت: كلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَينا تُرْجَعُونَ آيه 78 نسا است:

أَينَما تَكونُوا يدْرِككمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كنْتُمْ فى بُرُوجٍ مُشَيدَةٍ...

5. هر چند صبر عمومى است وشامل صبر بر مصيبت وصبر بر اطاعت خدا وصبر بر ترك معصيت او مى شود وليكن مورد آيه صبر بر مصيبت است، چون مناسب با حال مؤمنينى كه در مكه در چنگ مشركين قرار گرفته بودند وبه حكم اين آيات مامور به هجرت شده بودند، صبر بر مصيبت است.(2)

6. اسلام هجرت را براى گروهى از مردم واجب كرده است. كسانى كه در مناطق كفر زندگى مى كنند وگرفتار ستم هستند بايد هجرت كنند لكن در برابر اين وظيفه، وسوسه هايى از درون وبيرون به انسان القا مى شود كه در آيات بعد پاسخ اين وسوسه ها داده شده است از جمله:

ص: 139


1- الميزان ج 16 ص 216، كشاف ج 3 ص 461.
2- الميزان ج 16 ص 218

خطر مرگ. انسان مى گويد: اگر هجرت كنم، ممكن است مرگ به سراغم بيايد. آيه ى بعد مى گويد: هر كجا باشيد مرگ را مى چشيد.

دل كندن از مسكن كه براى انسان سخت است ووسوسه مى شود كه هجرت نكند، آيه 58 پاسخ مى دهد كه به جاى مسكن دنيا به هجرت كنندگان، غرفه هاى بهشتى پاداش مى دهيم.

سختى هاى هجرت كه گاهى مانع هجرت اهل ايمان است. در آيه ى 59 مى فرمايد: اين وسوسه را بايد با صبر وتوكل بر خداوند حل كرد.

تأمين معاش. كسى كه در فكر هجرت است، ممكن است بگويد: هجرت، مرا از درآمد وروزى محروم مى كند. در آيه 60 پاسخ مى دهد: روزى دهنده خداست وحتّى به موجوداتى كه قدرت حمل روزى خود را ندارند روزى مى دهد، چه رسد به مهاجرانى كه اهل كار وتلاشند.(1)

7. مومنان در انتخاب مسكن بايد مكانى را انتخاب كنند كه ارزشهاى دينيشان محفوظ بماند إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِياى فَاعْبُدُونِ.(2)

8. خداوند، بهشت را براى مؤمنان ضمانت كرده است. («لَنُبَوِّئَنَّهُمْ» با لام ونون تأكيد آمده كه نشانگر قطعى بودن است).

9. غرفه هاى بهشت، بسيار عالى است. («غُرَفاً» نكره وهمراه با تنوين، نشانه ى عظمت وبزرگى است)(3)

10. صبر وتوكل، دو نمونه ى روشن از عمل صالح است؛ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ... الَّذِينَ صَبَرُوا وَ... يتَوَكلُونَ(4)

ص: 140


1- نور ج 9 ص 161
2- همان ص 162، راهنما ج 14 ص 115
3- نور ج 9 ص 164
4- همان ص 165، راهنما ج 14 ص 120

آیه 61-66

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّى يُؤْفَكُونَ ( 61)

اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ( 62)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ ( 63)

وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ اْلآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ( 64)

فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ ( 65)

لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ( 66)

ترجمه

و هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمانها وزمين را آفريده وخورشيد وماه را مسخّر كرده است ؟» مى گويند: حتما خواهند گفت خدا پس با اين حال چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مى سازند؟! * خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند وبراى هر كس بخواهد محدود مى سازد؛ خداوند به همه چيز داناست! * واگر از آنان بپرسى: «چه كسى از آسمان آبى فرستاد وبه وسيله آن زمين را پس از مردنش زنده كرد؟ مى گويند: بگو: «حمد وستايش مخصوص خداست!» امّا بيشتر آنها نمى دانند. * اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى وبازى نيست؛ وزندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مى دانستند! * هنگامى كه سوار بر كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)؛ امّا هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رس اند ونجات داد، باز مشرك مى شوند! * (بگذار) آنچه را (از آيات) به آنها داده ايم انكار كنند واز لذّات زودگذر زندگى بهره گيرند؛ امّا بزودى خواهند فهميد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتقاد مشركان به خالقيت پروردگار، انحراف آنانند در عدم اعتقاد به ربوبيت او. بسط وقبض رزق در پرتو اراده وعلم خداوند، اعتقاد مشركان پيرامون ربوبيت خداوند، لهو ولعب بودن زندگى دنيا وانحصار زندگى واقعى در قيامت، بروز فطرت توحيدى به هنگام مواجه شدن با خطر وشرك ورزى

ص: 141

به هنگام نجات، تهديد خداوند نسبت به مشركان.

ب. وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يؤْفَكونَ در اين آيه به دو مساله خلقت وتدبير پرداخته وهر دو را به خدا نسبت داده است، چون پيدايش ارزاق انسانها وساير حيوانات، همه ناشى از تدبير آفتاب وماه است واين خلقت وتدبير از يكديگر جدا شدنى نيستند، پس كسى كه اعتراف دارد كه خلقت آسمانها وزمين مستند به خدا است، ناگزير بايد اعتراف كند كه تدبير نيز از اوست ووقتى خداى تعالى به تنهايى خالق باشد وتدبير آسمانها وزمين وبه دنبال آن پديد آوردن ارزاق، تنها به دست او باشد، لازم است او تنها كسى باشد كه پرستش شود واين حوائج را تنها از او بخواهند، پس اين عجب است كه انسانهايى خدا را كنار گذاشته واز غير خدا رزق بخواهند، از كسى وچيزى كه مالك هيچ چيز نيست، جمله فَأَنَّى يؤْفَكونَ، اشاره به همين تعجب است.(1)

ج. در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) - ودر واقع به همه مؤمنان كرده - دلائل توحيد را از طريق «خلقت» و «ربوبيت» و «فطرت» - يعنى از سه طريق متفاوت - بيان مى كند وبه آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدايى است كه در «آفاق» و «انفس» آثار او را مى يابند، نه به دست بتها كه بتها هيچ نقشى در اين ميان ندارند.

«يؤفكون» از ماده «افك» (بر وزن فكر) به معنى بازگرداندن چيزى از صورت واقعى وحقيقى آن است وبه همين تناسب بر دروغ ونيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود.(2)

د. لِيكفُرُوا بِما آتَيناهُمْ وَلِيتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يعْلَمُونَ لام در كلمه «ليكفروا» وهم چنين در كلمه «ليتمتعوا» لام امر است ومعلوم است كه وقتى بزرگى زيردست خود را به چيزى امر مى كند كه دوست ندارد، مى خواهد او را تهديد كند، مثل اينكه خود شما به فرمانبرتان بگوييد: هر چه مى خواهى بكن ونيز مانند اين تهديد خداى تعالى كه فرموده: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. (سجده، 40)

ص: 142


1- الميزان ج 16 ص 223
2- نمونه ج 16 ص 337-335
نكته ها

1. زندگى دنيا همان طور كه به اعتبارى لهو است، همين طور لعب نيز هست، براى اينكه فانى وزودگذر است، هم چنان كه بازيها اين طورند، عده اى بچه با حرص وشور وهيجان عجيبى يك بازى را شروع مى كنند وخيلى زود از آن سير شده واز هم جدا مى شوند ونيز همان طور كه بچه ها بر سر بازى داد وفرياد راه مى اندازند وپنجه بر روى هم مى كشند، با اينكه آنچه بر سر آن نزاع مى كنند جز وهم وخيال چيزى نيست، مردم نيز بر سر امور دنيوى با يكديگر مى جنگند، با اينكه آنچه اين ستمگران بر سر آن تكالب مى كنند، از قبيل اموال، همسران، فرزندان، مناصب، مقامها، رياستها، مولويت ها، خدمتگزاران، ياران وامثال آن چيزى جز اوهام نيستند ودر حقيقت سرابى هستند كه از دور آب به نظر مى رسد وانسان منافع مذكور را مالك نمى شود، مگر در ظرف وهم وخيال. به خلاف زندگى آخرت، كه انسان در آن عالم با كمالات واقعى كه خود از راه ايمان وعمل صالح كسب كرده زندگى مى كند.

زندگى آخرت بقايى است كه فنايى با آن نيست، لذتى است كه با الم آميخته نيست، سعادتى است كه شقاوتى در پى ندارد، پس آخرت حياتى است واقعى واين است معناى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِى الْحَيوانُ.

2. در اين آيه شريفه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد زندگى دنيا را منحصر در لهو ولعب كرده وبا كلمه «هذه - اين زندگى دنيا» آن را تحقير نمود وزندگى آخرت را منحصر در حيوان يعنى زندگى واقعى كرده واين انحصار را با ادوات تاكيدى چون حرف «ان» وحرف «لام» وضمير فصل «هى» وآوردن مطلب را با جمله اسميه، تاكيد نموده است.(1)

3. قرآن مجيد در آيات فراوانى از مشكلات وسختيها به عنوان يك وسيله ظهور وبروز اين فطرت انسانى سخن مى گويد: در يك جا مى گويد: وَما بِكمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكمُ الضُّرُّ فَإِلَيهِ تَجْئَرُونَ ثُمَّ إِذا كشَفَ الضُّرَّ عَنْكمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكمْ بِرَبِّهِمْ يشْرِكونَ: (نحل، 53-54) «آنچه از نعمتها داريد از خدا است وچون بلائى به شما رسد به درگاه او فرياد مى كشيد اما هنگامى كه بلا را از شما بر طرف مى كند باز گروهى از شما مشرك مى شوند»! در سوره يونس همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده: وَإِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ

ص: 143


1- الميزان ج 16 ص 226-224

قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كأَنْ لَمْ يدْعُنا إِلى ضر مسه(يونس، 12) «هنگامى كه رنج وبلائى به انسان رسد در همان لحظه ما را مى خواند خفته، يا نشسته يا ايستاده، اما هنگامى كه رنج او را بر طرف ساختيم آن چنان در غفلت فرو مى رود كه گويى هرگز ما را براى حل مشكلش نخوانده است»! در سوره روم آيه 33 وسوره زمر آيه 49 ودر سوره اسراء آيه 67-69 نيز همين مطلب با عبارات ديگر آمده است.(1)

4. روش هدايت قرآن، استفاده از رخدادهاى طبيعى ومحسوس است. (آغاز فصل بهار با نزول باران) فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها.

5. خداشناسى فطرى است واگر غبارهاى گناه وانحراف، از روى فطرت منحرفان زدوده شود، اعترافات روشن آنها را خواهيد يافت. لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ... لَيقُولُنَّ اللَّهُ.(2)

6. توجه به خالقيت، رازقيت وتدبير خداوند زمينه ساز حمد وستايش اوست.(3)

7. زمين وزمان، مثال هاى قرآن را كهنه نمى كند. كشتى سوارى در طول تاريخ بشر بوده است. فَإِذا رَكبُوا فِى الْفُلْك.

8. اخلاص در عبادت ودعا؛

عبادت ودعا وتضرع وصبر اگر براى خداوند باشد ارزش دارد؛

عبادت خالصانه مانند عبادت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ. (زمر، 11)

دعاى خالصانه مانند آيه شريفه؛ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ. (بقره، 186)

تضرع خالصانه مانند: وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً. (اعراف، 205)

صبر خالصانه مانند: وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ. (مدثر، 7)

و اگر اين امور خالص نباشد هيچ فائده اى ندارد زيرا اين كارها را مشركان نيز دارند.

دعاى مشركان مانند دعا به هنگام گرفتارى در دريا؛ فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يشْرِكُونَ. (عنكبوت، 65)

تضرع مشركان؛ قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيةً لَئِنْ أَنْجَانَا

ص: 144


1- نمونه ج 16 ص 343
2- نور ج 9 ص 168
3- راهنما 14 ص 126

مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ. (انعام، 63)

عبادت مشركان؛ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى. (زمر، 3)

صبر مشركان؛ وَانْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذَا لَشَىءٌ يرَادُ. (ص، 6)

عزت طلبى مشركان؛ وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيكُونُوا لَهُمْ عِزّاً. (مريم، 81)

نصرت مشركان؛ قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ. (انبياء، 68)

آیه 67-69

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَمًا آمِنًا وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ ( 67)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكافِرينَ ( 68)

وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ ( 69)

ترجمه

آيا نديدند كه ما حرم امنى (براى آنها) قرار داديم در حالى كه مردم را در اطراف آنان (در بيرون اين حرم) مى ربايند؟! آيا به باطل ايمان مى آورند ونعمت خدا را كفران مى كنند؟! * چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بسته يا حق را پس از آنكه به سراغش آمده تكذيب نمايد؟! آيا جايگاه كافران در دوزخ نيست ؟! * وآنها كه در راه ما (با خلوص نيت) جهاد كنند، قطعاً به راه هاى خود، هدايتشان خواهيم كرد؛ وخداوند با نيكوكاران است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نيانديشيدن كفّار در قرار دادن سرزمين امن براى آنان وربوده شدن آنها از اطراف آن، ستمكارترين مردم افتراء زنندگان به خداوند وتكذيب كنندگان حق بعداز اتمام حجت، جهنّم جايگاه كفّار، هدايت يابى مجاهدان در راه خدا به راههاى سعادت.

ب. در آيات گذشته نيز به اين بهانه مشركان به صورت ديگرى اشاره شده بود كه ما مى ترسيم اگر اظهار ايمان كنيم وبه دنبال آن هجرت نمائيم زندگى ما مختل گردد كه قرآن از طرق مختلف به آنها پاسخ گفت. در آيات مورد بحث قرآن از طريق ديگرى به آنها پاسخ

ص: 145

مى گويد ومى فرمايد: «آيا آنها نديدند كه ما براى آنها حرم امنى قرار داديم» (سرزمين پاك ومقدس مكه) أَ وَلَمْ يرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً. در حالى كه عرب در ناامنى به سر مى برند، و «در بيرون اين سرزمين انسانها را مى ربايند»، همه جا غارت است وكشتار، اما اين سرزمين هم چنان امن وامان باقى مانده است وَيتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. آيا با اين حال آنها به باطل ايمان مى آورند ونعمت خدا را كفران مى كنند؟!

ج. پس از ذكر اين دليل روشن در آيه بعد چنين نتيجه گيرى وجمع بندى مى كند: «آيا كسى ظالمتر از آنها كه بر خدا دروغ مى بندند، يا حق را پس از آن كه به سراغشان آمد انكار مى كنند پيدا مى شود»؟! وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كذِباً أَوْ كذَّبَ بِالْحَقِّ لما جاءه.

ولى بدانيد عاقبت شومى در انتظار مشركان است «آيا محل وجايگاه كافران دوزخ نيست»؟ أَ لَيسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ. آخرين آيه واقعيت مهمى را بيان مى كند مى فرمايد: راه خدا گرچه مشكلات فراوان دارد. اما در اينجا يك حقيقت است كه به شما در برابر اين مشكلات نيرو واطمينان مى دهد وحمايت مى كند وآن اينكه: «كسانى كه در راه ما جهاد كنند ما آنها را به طرق خويش هدايت مى كنيم وخداوند با نيكوكاران است» وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ.(1)

د. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كذِباً أَوْ كذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ، أَ لَيسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرِينَ اين آيه، مشركين را به آتش دوزخ تهديد مى كند وآنان را به ارتكاب بزرگترين ستم معرفى مى كند وآن عبارت است از دو چيز: اول اين است كه به خدا افتراء بسته اند، چون خدايانى دروغى را شريك او معرفى نموده اند ودوم اينكه بعد از آمدن حق آن را تكذيب كردند واين دو صفت هر دو در مشركين وجود داشت، چون هم بت مى پرستيدند وهم رسالت پيامبر وقرآن كريم را تكذيب كردند با اينكه قرآن براى آنان آمده بود، پس به اين دو جهت كافر بودند وجاى كافران ومحل اقامتشان در آخرت، جهنم است.

ه -. معناى جاهَدُوا فِينا اين است كه جهادشان همواره در راه ما است واين تعبير كنايه از اين است كه: جهادشان در امورى است كه متعلق به خداى تعالى است، چه جهاد در راه عقيده باشد وچه در راه عمل وچون جهادشان در راه خدا است هيچ عاملى ايشان را از

ص: 146


1- نمونه ج 16 ص 348-346

ايمان به خدا واطاعت اوامر ونواهى او باز نمى دارد.(1)

و. در معناى جمله لنهدينهم سبلنا چهار احتمال وجود دارد: 1 - كسى كه در راه خدا جهاد كند هدايت به راههاى صواب پيدا مى كند. 2 - او را توفيق اطاعت فراوان مى دهيم. 3 - او را به بهشت هدايت مى كنيم. 4 - او را به امورى كه نمى داند آگاه مى كنيم.(2)

نكته ها

1. مصداق ونمونه آيه 68 عنكبوت

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كذِباً أَوْ كذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُ أَ لَيسَ فى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْكافِرينَ آيه 79 بقره است

فَوَيلٌ لِلَّذينَ يكتُبُونَ الْكتابَ بِأَيديهِمْ ثُمَّ يقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيلٌ لَهُمْ مِمَّا كتَبَتْ أَيديهِمْ وَوَيلٌ لَهُمْ مِمَّا يكسِبُونَ

2. وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ اين معيت اخص از معيت وجودى است كه در جمله وَهُوَ مَعَكمْ أَينَ ما كنْتُمْ(حديد، 4) آمده، براى اينكه خدا از نظر وجود با تمامى موجودات وانسانها هست، چه نيكان وچه بدان، ولى با محسنين بودنش معيت مخصوصى است.(3)

3. تعبير به «جهاد» تعبير وسيع ومطلقى است وهم تعبير «فينا»، بنا بر اين هر گونه جهاد وتلاشى را كه در راه خدا وبراى او وبه منظور وصول به اهداف الهى صورت گيرد شامل مى شود.(4)

4. براى رسيدن به هدايت ويژه ى الهى، تلاش لازم است وبايد گام اوّل را خود انسان بردارد. جاهَدُوا... لَنَهْدِينَّهُمْ، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ينْصُرْكمْ. (محمّد، 7)

5. گاهى، يك گام ويك لحظه تلاش خالصانه، هدايت ونجات ابدى را به دنبال دارد. («جاهَدُوا» به صورت ماضى و «لَنَهْدِينَّهُمْ» به صورت مضارع ومستمرّ آمده است).

ص: 147


1- الميزان ج 16 ص 227
2- تبيان ج 8 ص 226، مجمع البيان ج 8 ص 458.
3- الميزان ج 16 ص 228
4- نمونه ج 16 ص 349، كشاف ج 3 ص 465.

6. به وعده هاى خداوند اطمينان داشته باشيم. «لَنَهْدِينَّهُمْ» حرف لام ونون تأكيد، نشانه هاى تأكيد است.(1)

7. قرآن كريم مى فرمايد كسانى كه در راه ما مجاهدت بورزند قطعاً آنها را به راه هاى خود هدايت مى كنيم؛ والذين جاهدوا فيا لنهدينهم سبلنا.

نمونه ومصداق كامل اين مجاهدت پيامبران هستند كه قرآن از قول آنها چنين مى فرمايد: و ما لنا الا نتوكل على الله وقدهدانا سبلنا. (ابراهيم، 12)

8. آثار احسان؛

بشارت خداوند به آنان؛... وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ. (حج، 37)

محبوبيت نزد خداوند؛ وَأَنْفِقُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. (بقره، 195)

معيت خداوند؛ وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ. (عنكبوت، 69)

ضايع نشدن اعمال؛ إِنَّ اللَّهَ لاَ يضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. (توبه، 120)

سلام خداوند؛ سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ. (صافات، 109-110)

قرب رحمت خداوند؛ وَلاَ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. (اعراف، 56)

افزايش پاداش؛ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ. (بقره، 58)

داراى علم وحكمت شدن؛ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَينَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ. (قصص، 14)

بهره مندى از خواب هاى خوب (موفقيت در آزمون الهى)؛ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَينَاهُ أَنْ يا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِينُ. (صافات، 103-106)

بهره مندى از نعمت هاى بهشت؛ لَهُمْ مَا يشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ. (زمر، 34)

9. در قرآن كريم گروه هايى مشمول هدايت خاص خداوند هستند مانند:

مجاهدان؛ وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ. (عنكبوت، 69)

ص: 148


1- نور ج 9 ص 173-172

منيبين؛... وَيهْدِى إِلَيهِ مَنْ أَنَابَ. (رعد، 27)

تمسك كنندگان به خداوند؛... وَمَن يعْتَصِم بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. (آل عمران، 101)

خردمندان؛ الَّذِينَ يسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِك الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِك هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ. (زمر، 18)

و گروهى محروم از هدايت خاص خداوند هستند مانند:

كافران؛... إِنَّ اللَّهَ لاَ يهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ. (مائده، 67)

ظالمان؛... فَبُهِتَ الَّذِى كفَرَ وَاللَّهُ لاَ يهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. (بقره، 258)

منافقان؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كفْراً لَمْ يكنِ اللَّهُ لِيغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيهْدِيهُمْ سَبِيلاً. (نساء، 137)

فاسقان؛... فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يأْتِى اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لاَيهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ. (توبه، 24)

مسرف كذاب؛... إِنَّ اللَّهَ لاَ يهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كذَّابٌ. (غافر، 28)

ص: 149

ص: 150

سوره روم

اشاره

ص: 151

ص: 152

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم ( 1)

غُلِبَتِ الرُّومُ ( 2)

في أَدْنَى اْلأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ ( 3)

في بِضْعِ سِنينَ لِلّهِ اْلأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ( 4)

بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ ( 5)

وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ ( 6)

يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ ( 7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * روميان مغلوب شدند! * (و اين شكست) در سرزمين نزديكى رخ داد؛ امّا آنان پس از (اين) مغلوبيت بزودى غلبه خواهند كرد. * در چند سال، همه كارها از آن خداست؛ چه قبل وچه بعد (از اين شكست وپيروزى)؛ ودر آن روز، مؤمنان (بخاطر پيروزى ديگرى) خوشحال خواهند شد. * به سبب يارى خداوند؛ واو هر كس را بخواهد يارى مى دهد؛ واو صاحب قدرت ورحيم است! * اين وعده اى است كه خدا كرده؛ وخداوند هرگز از وعده اش تخلّف نمى كند؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند! * آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند واز آخرت (و پايان كار) غافلند!

شان نزول

در آن هنگام كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مكه بود ومؤمنان در اقليت قرار داشتند، جنگى ميان ايرانيان وروميان در گرفت ودر اين نبرد ايرانيان پيروز شدند. مشركان مكه اين را دليل بر حقانيت شرك خود دانستند! وگفتند: ايرانيان مجوسى هستند ومشرك (دوگانه پرست) اما روميان مسيحيند واهل كتاب، همانگونه كه «ايرانيان» بر «روميان» غلبه كردند پيروزى نهايى از آن شرك است. گرچه اينگونه نتيجه گيريها پايه ومايه اى نداشت اما در آن محيط براى تبليغ در ميان مردم جاهل خالى از تاثير نبود، لذا اين امر بر مسلمانان گران آمد. آيات فوق نازل شد وقاطعانه گفت: گرچه ايرانيان در اين نبرد پيروز شدند اما چيزى نمى گذرد كه از روميان شكست خواهند خورد وحتى حدود زمان اين پيشگويى را نيز بيان داشت وگفت اين امر فقط در طول چند سال به وقوع مى پيوندد!.(1)

ص: 153


1- نمونه ج 16 ص 359
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شكست روميان وپيروزى آنان بعد از مدّتى كوتاه وشادمانى اهل ايمان. نصرت خداوند نسبت به مؤمنان عدم تخلف وعده الهى. عدم علم كفّار به حقيقت آخرت ومحدوديت علم آنان به ظواهر دنيا.

ب. غرض سوره وعده دادن قطعى خدا به يارى دين است واگر قبل از بيان اين غرض، مساله وعده غلبه روم را در چند سال بعد ذكر كرد، براى اين است كه مؤمنين وقتى ديدند كه وعده غلبه روم عملى شد، يقين كنند كه وعده ديگر خدا نيز عملى خواهد شد ونيز يقين كنند كه وعده آمدن قيامت نيز عملى مى شود، آرى عقل هر عاقلى حكم مى كند كه وقتى خداى تعالى دو تا از وعده هايش را عملى كرد ساير وعده هايش نيز عملى مى شود وبايد از خطرهايى كه وعده آن را مى دهد بر حذر بود.(1)

ج. يعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ جمله «يعلمون» به طورى كه در كشاف گفته - بدل است از جمله «لا يعلمون» وبا در نظر گرفتن اينكه هر جا بدل در كلام آيد «مبدل منه» آن در حكم سقوط است، از اين به دست مى آيد كه فرقى بين ندانستن يعنى جهل وبين دانستنى كه از امور مادى تجاوز نمى كند نيست، يعنى كسى كه علمش تنها در امور مادى است، در حقيقت با جاهل هيچ فرقى ندارد.(2)

د. بعد از ذكر حروف مقطعه مى فرمايد: «روميان مغلوب شدند» غُلِبَتِ الرُّومُ. «و اين شكست در سرزمين نزديكى واقع شد» فِى أَدْنَى الْأَرْضِ. نزديك منطقه حجاز، در اراضى شام، در منطقه اى ميان «بصرى» و «اذرعات» واز اينجا معلوم مى شود كه منظور از «روم» روم شرقى است نه روم غربى.(3)

سپس اضافه مى كند: «آنها (روميان) بعد از مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد» وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيغْلِبُونَ. با اينكه جمله «سيغلبون» (به زودى غالب مى شوند) براى بيان مقصود كافى بود، ولى مخصوصا تعبير مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ(بعد از مغلوبيتشان) بر آن افزوده شده است، تا اهميت اين پيروزى آشكارتر گردد.(4)

ص: 154


1- الميزان ج 16 ص 232
2- همان ص 236، كشاف ج 3 ص 466.
3- مجمع البيان ج 8 ص 460، نمونه ج 16 ص 361، كشاف ج 3 ص 466.
4- تبيان ج 8 ص 228، نمونه ج 16 ص 361

ه -. سپس حدود سالهاى آن را با اين عبارت بيان مى كند: «در چند سال»! فِى بِضْعِ سِنِينَ ومى دانيم مفهوم تعبير «بضع» حد اقل سه وحد اكثر آن نه مى باشد.

كلمه ى «بِضْعِ» به معناى قطعه است، چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«فاطمة بضعة منى»(1) فاطمه پاره ى تن من است.(2)

و اگر مى بينيد خداوند از آينده خبر مى دهد، به خاطر آن است كه «همه چيز وهمه كار به دست او است چه قبل از پيروزى وچه بعد از پيروزى اين قوم شكست خورده» لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ.(3)

و. سپس مى افزايد اگر امروز كه روميان شكست خوردند مشركان خوشحال شدند «در آن روز كه روميان غالب شدند مؤمنان خوشحال خواهند شد»! وَيوْمَئِذٍ يفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. آرى «خوشحال مى شوند به نصرت الهى» بِنَصْرِ اللَّهِ. «خداوند هر كه را بخواهد يارى مى كند واو شكست ناپذير ومهربان است» ينْصُرُ مَنْ يشاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.(4)

نكته ها

1. پيروزى روميان شكست خورده پس از مدت كوتاهى جلوه اى از حاكميت اراده الهى است؛ غلبت الروم... لله الامر.(5)

2. يكى از طرق اثبات اعجاز قرآن خبرهاى غيبى قرآن است كه يك نمونه روشن آن در همين آيات مورد بحث آمده، در طى چند آيه با انواع تاكيدات از پيروزى بزرگ يك ارتش شكست خورده در چند سال بعد خبر مى دهد وآن را به عنوان يك وعده تخلف ناپذير الهى معرفى مى كند.(6)

3. سؤال: پيروزى سپاه روم بر ايرانيان، چه ربطى به مسلمانان دارد كه قرآن مى فرمايد: يوْمَئِذٍ يفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ پاسخ: پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نامه اى به پادشاهان ايران وروم نوشت وآن

ص: 155


1- وسائل، ج 20 ص 67.
2- اطيب البيان ج 10 ص 358، نور ج 9 ص 179
3- نمونه ج 16 ص 362، كشاف ج 3 ص 466.
4- نمونه ج 16 ص 363
5- راهنما ج 14 ص 143.
6- نمونه ج 16 ص 365، كشاف ج 3 ص 467.

دو را به دين مبين اسلام دعوت كرد. خسرو پرويز، شاه ايران نامه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را پاره كرد، ولى قيصر روم به نامه پيامبر احترام گزارد. مسلمانان دوست داشتند روميان كه به نامه پيامبر احترام كردند - پيروز شوند، ولى آنان شكست خوردند ومسلمانان از اين حادثه ناراحت شدند. خداوند با نزول اين آيات به مسلمانان بشارت داد كه اگر چه روميان شكست خوردند، ولى در آينده نزديك پيروز خواهند شد وآن پيروزى، سبب شادى مؤمنان خواهد شد. آرى، جامعه ى ايمانى نبايد تنها به درون خود بنگرد، بلكه بايد نسبت به حوادث تلخ وشيرين ساير ملل نيز عكس العمل نشان دهد.

4. سرچشمه ى تخلّف از وعده ها، يا عجز است يا جهل ويا پشيمانى، كه خداوند از آنها منزّه است. لا يخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ(1)

5. اگر كلمه «ظاهرا» را نكره آورد وفرمود: ظاهرى از حيات دنيا را مى دانند، براى اين است كه آن را تحقير كند وظاهر حيات دنيا، در مقابل باطن آن، همان چيزهايى است كه با حواس ظاهريشان احساس مى كنند واين احساس وادارشان مى كند كه در پى تحصيل آن برآيند واز خيرات ومنافع واقعى در آخرت غفلت بورزند.(2)

6. از نظر قرآن كريم شادى بر دو قسم است؛ الف. شادى هاى بجا. ب. شادى هاى نابجا

نمونه هاى شادى هاى بجا؛

شادى مومنان به فضل الهى ولطف او؛ قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خيرمما يجمعون. (يونس، 58)

شادى مؤمنان به نصر الهى؛ يومئذٍ يفرح المؤمنون بنصرالله ينصر من يشاء وهو العزيز الرحيم. (روم، 4)

نمونه هاى شادى هاى نابجا؛

شادى به شركت نكردن در جنگ؛ فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول الله. (توبه، 81)

شادى منافقان در رسيدن مصيبت به رهبر اسلام پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله)؛ ان تصبك حسنة تسؤهم وان تصبك مصيبة يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل ويتولّوا وهم فرحون. (توبه، 50)

ص: 156


1- نور ج 9 ص 180-179
2- الميزان ج 16 ص 236

شادى به رفتن راه باطل؛ فتقطّعوا امرهم بينهم زبراً كل حزب بما لديهم فرحون. (مومنون، 53)

و لا تكونوا من المشركين من الذين فرّقوا دينهم وكانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون(روم، 32)

شادى به امكانات مادى ودنيوى؛ اذا قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحبّ الفرحين. (قصص، 76)

اللّه يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر وفرحوا بالحيوة الدنيا وما الحيوة الدنيا فى الاخرة الّا متاع. (رعد، 26)

مؤمن واقعى كسى است كه به امكانات مادى شاد نشود؛ لكى لا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم. (حديد، 23)

شادى به علم ودانش در امور مادى؛ فلمّا جاءهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم. (غافر، 83)

7. حيات دنيا ودار آخرت در آيه 7 سوره روم يعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ

در آيات ذيل تفسير وتبيين شده است:

وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِى الْحَيوانُ لَوْ كانُوا يعْلَمُونَ(عنكبوت، 64)

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزينَةٌ وَتَفاخُرٌ بَينَكمْ وَتَكاثُرٌ فِى الْأَمْوالِ وَالْأَوْلاد(حديد، 20)

يا قَوْمِ إِنَّمَا هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِى دَارُ الْقَرَارِ(غافر، 39)

ص: 157

آیه 8-10

اشاره

آيات 10-8

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا في أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ ( 8)

أَ وَ لَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا اْلأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ( 9)

ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ ( 10)

ترجمه

آيا آنان با خود نينديشيدند كه خداوند، آسمانها وزمين وآنچه را ميان آن دو است جز بحق وبراى زمان معينى نيافريده است ؟! ولى بسيارى از مردم (رستاخيز و) لقاى پروردگارشان را منكرند! * آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟! آنها نيرومندتر از اينان بودند وزمين را (براى زراعت وآبادى) بيش از اينان دگرگون ساختند وآباد كردند وپيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند (امّا آنها انكار كردند وكيفر خود را ديدند)؛ خداوند هرگز به آنان ستم نكرد، آنها به خودشان ستم مى كردند! * سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند وآن را به مسخره گرفتند!

تفسي -- ر

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش كفّار به جهت عدم تفكر در حق بودن نظام آفرينش، كفرورزى اكثر مردم، توبيخ كفّار به جهت عدم سير در زمين ومشاهده عاقبت ستمگران، بيان عاقبت بدكاران (ستمگران كافر) به جهت تكذيب آيات الهى.

ب. مراد از حق بودن خلقت آسمانها وزمين وآنچه بين آن دو است، اين است كه: خلقت آن عبث وبى نتيجه نبوده، كه موجود شود وبعد معدوم گردد ودوباره موجود گشته وسپس معدوم شود، بدون اينكه هدفى از آن منظور باشد، پس خداى تعالى اگر عالم را خلق كرده به خاطر نتيجه اى بوده كه بر خلقت آن مترتب است. ممكن است گفته شود نتيجه خلقت هر جزء از عالم جزئى ديگر است، كه بعد از آن موجود مى شود، مانند فرزند كه بعد از پدر به وجود مى آيد، پس هر موجود آينده اى نتيجه موجود قبلى خويش است. ليكن اين حرف

ص: 158

صحيح نيست، چون سراپاى عالم با همه اجزايش دائم الوجود نيست بلكه همه آن فانى وهالك است وقهرا بايد نتيجه وهدفى از خلقت آن در بين باشد، كه آن نتيجه بعد از فناى آن هويدا مى شود وبه همين جهت مى بينيم كه جمله: «خلق نكرد آسمانها وزمين وما بين آن دو را مگر به حق» مقيد كرد به جمله: «و سرآمدى معين».(1)

ج. در آيات مورد بحث وآيات آينده به ذكر مطالب متنوعى پيرامون مبدء ومعاد مى پردازد نخست به صورت يك استفهام اعتراض آميز مى گويد: «آيا آنها در درون جان خويش تفكر نكردند كه خداوند آسمان وزمين وآنچه را در ميان اين دو است جز به حق نيافريده ؟ وبراى آن اجل وپايان معينى قرار داده است» أَ وَلَمْ يتَفَكرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى. يعنى اگر آنها درست بينديشند آگاه مى شوند كه اولا جهان بر اساس حق آفريده شده وثانيا اين جهان رو به زوال وفنا مى رود واز آنجا كه خالق حكيم ممكن نيست بيهوده آن را آفريده باشد دليل بر اين است كه جهان ديگرى كه سراى بقا است بعد از اين جهان مى باشد وگرنه آفرينش اين جهان مفهوم نداشت. بنا بر اين دقت در نظم وحقانيت اين جهان دليل بر وجود مبدء است ودقت در داشتن «اجل مسمى» دليل بر معاد است. لذا در پايان آيه اضافه مى كند: «بسيارى از مردم به لقاى پروردگارشان كافرند» وَإِنَّ كثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ.

د. از آنجا كه تعبيرها به «اجل مسمى» بيانگر اين حقيقت است كه به هر حال زندگى اين جهان دوام وبقايى ندارد واين هشدارى است به همه دنياپرستان در آيه بعد چنين اضافه مى كند «آيا آنها سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا كشيده شد» أَ وَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. «همانها كه نيرويى بيشتر از اينان داشتند وزمين را دگرگون ساختند وبيش از آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند» كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوها أَكثَرَ مِمَّا عَمَرُوها. «و پيامبران آنها با دلائل آشكار به سوى آنها آمدند» و جاءتهم رسلهم بالبينات. اما آنها خيره سرى كردند ودر برابر حق تسليم نشدند وبه مجازات دردناك الهى مبتلا گشتند. «خداوند به آنها هرگز ستم نكرد، ولى آنها به خويشتن ظلم وستم مى كردند» فَما كانَ اللَّهُ لِيظْلِمَهُمْ وَلكنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ.

ص: 159


1- الميزان ج 16 ص 237

ه -. آخرين آيه مورد بحث آخرين مرحله كفر آنها را بيان مى كند ومى گويد: «سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد انجام دادند بجايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند واز آن بدتر به استهزاء ومسخره كردن آن برخاستند» ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَكانُوا بِها يسْتَهْزِؤُنَ. آرى گناه وآلودگى همچون بيمارى خوره به جان انسان مى افتد وروح ايمان را مى خورد واز بين مى برد وكار به جايى مى رسد كه سر از تكذيب آيات الهى در مى آورد واز آن هم فراتر مى رود واو را به استهزاء وسخريه پيامبران وآيات الهى وامى دارد وبه مرحله اى مى رسد كه ديگر هيچ وعظ واندرز وانذارى مؤثر نيست وجز تازيانه عذاب دردناك الهى راهى باقى نمى ماند!(1)

و. آيه 10 سرانجام كار ستمگران مذكور را بيان مى كند وبه همين جهت با كلمه «ثم - سپس» تعبير كرد وكلمه «عاقبۀ» با (نصب) خوانده مى شود، چون خبر «كان» است واسم «كان» كلمه «سواى» است وبا اينكه قاعدتا بايد اسم «كان» اول بيايد وسپس خبر، اگر خبر را مقدم ذكر كرده، براى اين است كه حصر را افاده كند وبفهماند كه سرانجامشان جز «سواى» چيزى نيست. در كلمه «اساؤا» نفرموده در چه چيز بد كردند وخلاصه متعلق آن را ذكر نكرده ومعنايش «عملوا السوء - بد كردند»، است وكلمه «سواى» به معناى حالتى است كه صاحبش از آن در رنج باشد ومقصود از آن در اين جا عذاب بد است وجمله أَنْ كذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ در تقدير لتكذيبهم بآيات اللَّه است ولام تعليل از آن حذف شده ومعنايش اين است كه: سپس سوء العذاب سرانجام كار كسانى شد كه عمل بد مى كردند وغير اين سرانجامى نداشتند، براى اينكه آيات خدا را تكذيب واستهزاء مى كردند.(2)

نكته ها

1. آيه 8 روم

وَإِنَّ كثيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ

نقطه مقابل آيه 10 سوره كهف است كه مى فرمايد:

فَمَنْ كانَ يرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يشْرِك بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.

ص: 160


1- نمونه ج 16 ص 374-371
2- الميزان ج 16 ص 239

2. يك نگاه به صفحات تاريخ زندگى بسيارى از ياغيان وجانيان نشان مى دهد كه آنها در آغاز كار چنين نبودند حداقل نور ضعيفى از ايمان در قلب آنها مى تابيد ولى ارتكاب گناهان پى در پى سبب شد كه روز به روز از ايمان وتقوا فاصله بگيرند وسرانجام به آخرين مرحله كفر برسند.

حضرت زينب هنگامى كه ديد يزيد با گفتن كلمات كفرآميز واشعار معروف لعبت هاشم بالملك... كه بيانگر عدم ايمان او به اساس اسلام بود همه چيز را به سخريه گرفته، بعد از حمد الهى ودرود بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين فرمود:

«صدق اللَّه كذلك يقول ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوأى ان كذبوا بآيات اللَّه وكانوا بها يستهزءون.(1)

3. مطالعه ى تاريخ، سير وسفر واستفاده از تجربه ى ديگران، از راه هاى شناخت وترك آن مورد توبيخ است. أَ وَلَمْ يسِيرُوا.(2)

4. آگاهى از تاريخ وفلسفه ى آن وآشنايى با سرنوشت اقوام پيشين، انسان را از ظاهربينى نجات مى دهد. يعْلَمُونَ ظاهِراً... أَ وَلَمْ يسِيرُوا(3)

5. تكيه بر براهين آشكار وقابل فهم شيوه پسنديده در تبليغ معارف دين است كه انبيا از آن بهره مند بودند.(4)

6. نظير آيه 8 روم

آيه 85 حجر: وَما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ

و آيه 115 مومنون است: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكمْ عَبَثاً وَأَنَّكمْ إِلَينا لا تُرْجَعُونَ

7. نظير آيه 9 روم

آيات ذيل است

... فَأَهْلَكناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرينَ(انعام، 6)

وَكذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيناهُمْ فَكذَّبُوا رُسُلى فَكيفَ كانَ نَكير ِ (سبا، 45)

ص: 161


1- نمونه ج 16 ص 375
2- راهنما ج 14 ص 153 نور، ج 9 ص 182
3- نور ج 9 ص 182
4- راهنما 14 ص 154.

أَ فَلَمْ يسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثاراً فِى الْأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يكسِبُونَ(غافر، 82)

آیه 11-16

اشاره

آيات 16-11

اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ( 11)

وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ( 12)

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرينَ ( 13)

وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ ( 14)

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَهُمْ في رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ ( 15)

وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ اْلآخِرَةِ فَأُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ ( 16)

ترجمه

خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند، سپس شما را بسوى او باز مى گردانند! * آن روز كه قيامت برپا مى شود، مجرمان در نوميدى وغم واندوه فرو مى روند! * وبراى آنان شفيعانى از معبودانشان نخواهد بود ونسبت به معبودهايى كه آنها را همتاى خدا قرار داده بودند كافر مى شوند! * آن روز كه قيامت برپا مى گردد، (مردم) از هم جدا مى شوند؛ * امّا آنان كه ايمان آورده واعمال صالح انجام دادند، در باغى از بهشت شاد ومسرور خواهند بود. * وامّا آنان كه به آيات ما ولقاى آخرت كافر شدند، در عذاب الهى احضار مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند بر خلقت نخستين وخلقت مجدد در قيامت. روز قيامت روز نااميدى كفّار وعدم شفيعان براى آنان. روز قيامت روز جدايى مردم از يكديگر. بسر بردن مؤمنان صالح در بهشت، احضار كفّار در جهنّم براى عذاب.

ب. در آيه نخست مى فرمايد: «خداوند آفرينش را آغاز نموده سپس اعاده مى كند وبعد به سوى او بازمى گرديد» اللَّهُ يبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيهِ تُرْجَعُونَ. در اين آيه يك استدلال كوتاه براى مساله معاد بيان شده كه در آيات ديگر قرآن نيز به عبارات ديگرى تكرار گرديده است وآن اينكه: «همان كسى كه قدرت بر آفرينش نخستين داشت قدرت بر معاد هم دارد».(1)

ص: 162


1- راهنما ج 14 ص 159، نمونه ج 16 ص 377

آيه بعد وضع مجرمان را چنين مجسم مى كند: «آن روز كه قيامت بر پا مى شود مجرمان در نوميدى وغم واندوه فرو مى روند» وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ. «يبلس» از ماده «ابلاس» در اصل به معنى اندوه ناشى از شدت سختى است ونيز به معناى ياس آمده است.(1)

ج. در آيه بعد مى افزايد: «آنها شفيعانى از معبودانشان ندارند» وَلَمْ يكنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ. همان بتها ومعبودهاى ساختگى كه هر وقت از آنها سؤال مى شد چرا اينها را مى پرستيد؟ مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ: به همين جهت «نسبت به معبودهايى كه آنها را شريك خدا قرار داده بودند كافر مى شوند واز آنها تنفر وبيزارى مى جويند» وَكانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ.(2)

سپس به گروه هاى مختلف مردم در آن روز اشاره كرده، مى گويد: «روزى كه قيامت بر پا مى شود مردم از هم جدا مى گردند» وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يوْمَئِذٍ يتَفَرَّقُونَ. «گروهى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند آنها در باغى از بهشت متنعم وشاد ومسرور خواهند بود، آن چنان كه آثار شادى در چهره هايشان هويدا مى گردد» فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَهُمْ فِى رَوْضَةٍ يحْبَرُونَ.

اما آنها كه كافر شدند وآيات ما ولقاى آخرت را تكذيب كردند آنها براى عذاب الهى احضار مى شوند وَأَمَّا الَّذِينَ كفَرُوا وَكذَّبُوا بِآياتِنا وَلِقاءِ الْآخِرَةِ فَأُولئِك فِى الْعَذابِ مُحْضَرُونَ.(3)

د. «يحبرون» از ماده «حبر» (بر وزن قشر) به معنى اثر جالب وخوب است وبه حالت شادى وسرورى كه آثار آن در چهره ظاهر گردد نيز گفته مى شود واز آنجا كه قلب بهشتيان چنان مالامال از شادى وسرور است كه آثار آن در تمام وجودشان ظاهر مى گردد اين تعبير در مورد آنها به كار رفته است. «روضۀ» به معنى محلى است كه آب ودرخت فراوان دارد، لذا به باغهاى خرم وسرسبز «روضۀ» اطلاق مى شود واگر مى بينيم در اينجا اين كلمه به صورت نكره آمده است براى تعظيم وبزرگداشت آن است.(4)

ص: 163


1- تبيان ج 8 ص 235، مجمع البيان ج 8 ص 465، راهنما 14 ص 160، نمونه ج 16 ص 377
2- نمونه ج 16 ص 378
3- همان ص 380
4- تبيان ج 8 ص 236، مفردات راغب، نمونه ج 16 ص 379، راهنما 14 ص 164
نكته ها

1. در قيامت، پاكان از ناپاكان جدا مى شوند. يتَفَرَّقُونَ(قيامت از يك سو يوْمَ الْجَمْعِ، (شورى، 7) روز گردهمايى واز سوى ديگر يوْمُ الْفَصْلِ، (صافّات، 21) روز جدايى است).(1)

2. نا اميدى كفار ومجرمان هم در دنياست هم در آخرت؛

(در دنيا)؛ قرآن كريم مى فرمايد كفار را به هنگامى كه در نعمت هاى مادى خوشحال هستند، يك دفعه عذاب مى كنيم در آن زمان نااميد مى شوند؛ فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ. (انعام، 44)

(در قيامت)؛ وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ. (روم، 12)

3. نظير آيه 13 روم: وَلَمْ يكنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَكانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرينَ آيات 81 و 82 مريم است:

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيكونُوا لَهُمْ عِزًّا. كلاَّ سَيكفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَيكونُونَ عَلَيهِمْ ضِدًّا

4. نظير آيه 14 روم: وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يوْمَئِذٍ يتَفَرَّقُونَ

آيات ذيل است:

وَامْتازُوا الْيوْمَ أَيهَا الْمُجْرِمُونَ(يس، 59)

أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ ما يحْكمُونَ(جاثيه، 21)

إِنَّ يوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتاً(نبا، 17)

ص: 164


1- نور ج 9 ص 185

آیه 17-19

اشاره

آيات 19-17

فَسُبْحانَ اللّهِ حينَ تُمْسُونَ وَ حينَ تُصْبِحُونَ ( 17)

وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حينَ تُظْهِرُونَ ( 18)

يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ ( 19)

ترجمه

منزه است خداوند به هنگامى كه شام مى كنيد وصبح مى كنيد؛ * وحمد وستايش مخصوص اوست در آسمان وزمين وبه هنگام عصر وهنگامى كه ظهر مى كنيد. * او زنده را از مرده بيرون مى آورد ومرده را از زنده وزمين را پس از مردنش حيات مى بخشد وبه همين گونه روز قيامت (از گورها) بيرون آورده مى شويد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم تسبيح خداوند به هنگام چهار زمان (آغاز شب، طلوع صبح، عصر، زوال ظهر) اختصاص حمد به پروردگار در نظام هستى. قدرت خداوند بر خارج ساختن موجود زنده از مرده وبالعكس نشانه اى بر معاد.

ب. در مورد بهشتيان تعبير به «يحبرون» آمده كه نشان رضايت همه جانبه آنها است، ولى در باره دوزخيان به «محضرون» تعبير مى كند كه دليل بر نهايت كراهت وناخوشايندى آنها است، زيرا احضار كردن در مواردى اطلاق مى شود كه بر خلاف ميل باطنى انسان صورت مى گيرد.

ج. در آيات مورد بحث به تسبيح وحمد پروردگار وتنزيه وتقديس او از هر گونه شرك ونقص وعيب پرداخته مى فرمايد: «تسبيح وتنزيه از آن خدا است به هنگامى كه شام مى كنيد وهنگامى كه صبح مى كنيد» فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ. «و حمد وستايش مخصوص ذات پاك او است در آسمان وزمين ومنزه است به هنگام عصر وهنگامى كه وارد ظهر مى شويد» وَلَهُ الْحَمْدُ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيا وَحِينَ تُظْهِرُونَ. به اين ترتيب در اين دو آيه چهار وقت براى «تسبيح» پروردگار بيان شده: آغاز شب حِينَ تُمْسُونَ. طلوع صبح وَحِينَ تُصْبِحُونَ. عصرگاهان وَعَشِيا وبه هنگام زوال ظهر وَحِينَ تُظْهِرُونَ.

ص: 165

د. در آيه بعد باز به مساله معاد بازمى گردد واز طريق ديگرى به استبعاد منكران چنين پاسخ مى گويد: «خداوند همواره زنده را از مرده ومرده را از زنده خارج مى كند وزمين را بعد از مرگ حيات مى بخشد وهمين گونه روز قيامت مبعوث وخارج مى شويد» يخْرِجُ الْحَى مِنَ الْمَيتِ وَيخْرِجُ الْمَيتَ مِنَ الْحَى وَيحْى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَكذلِك تُخْرَجُونَ.(1)

ه -. در معناى جمله يخرج الحى من الميت ويخرج الميت من الحى سه وجه بيان شده: 1 - خلقت موجودات زنده از زمين مرده ودوباره خاك كردن آنهاست، 2 - خداوند انسان زنده را از نطفه مرده خلق كرده ونطفه مرده را از انسان زنده خارج مى سازد. 3 - مؤمن را از كافر وكافر را از مؤمن خلق مى كند، چون خود خداى تعالى كافر را مرده ومؤمن را زنده ناميده وفرموده: أَ وَمَنْ كانَ مَيتاً فَأَحْييناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً(انعام، 122).(2)

نكته ها

1. تنزيه خداوند وپاك دانستن او از عيب ها، بر ستايش او تقدّم دارد. سبحان الله له الحمد.(3)

2. جنس حمد وتمام ستايشها مخصوص خداوند است، (ال) در (الحمد) براى جنس است وتقديم (له) بر (الحمد) مفيد انحصار است.(4)

3. پديد آمدن موجود زنده از موجود بى جان وبالعكس امرى مستمر ودائمى است (يخرج) فعل مضارع دال بر استمرار است.(5)

4. نظير آيه 19 روم آيه شريفه 9 فاطر است؛ و اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيتٍ فَأَحْيينَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذلِكَ النُّشُورُ.

ص: 166


1- نمونه ج 16 ص 384-380
2- تبيان ج 8 ص 238، مجمع البيان ج 8 ص 468، الميزان ج 16 ص 243، اطيب البيان ج 10 ص 373
3- نور ج 9 ص 187
4- اطيب البيان ج 10 ص 371، راهنما 14 ص 167
5- راهنما 14 ص 168

آیه 20-22

اشاره

آيات 22-20

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ ( 20)

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ( 21)

وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْعالِمينَ ( 22)

ترجمه

از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس بناگاه انسان هايى شديد ودر روى زمين گسترش يافتيد! * واز نشانه هاى او اينكه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد ودر ميانتان مودّت ورحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند! * واز آيات او آفرينش آسمانها وزمين وتفاوت زبانها ورنگهاى شماست؛ در اين نشانه هايى است براى عالمان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه قدرت خداوند بر آفرينش انسان از خاك، نشانه ديگر او بر آفريدن همسر از جنس انسان به منظور آرامش، نشانه ديگر خداوند آفرينش نظام هستى وتفاوت زبانها ورنگها.

ب. در جمله ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ كلمه «اذا» به اصطلاح اهل ادب، فجائيه (ناگهانى) است ومعناى جمله اين است كه: خداوند شما را از زمين خلق كرد، ناگهان انسانى تمام عيار شديد وبه روى زمين منتشر گشتيد، با اينكه انتظار مى رود از زمين مرده مرده اى ديگر پديد آيد، نه موجودى جاندار، ليكن ناگهان ويك دفعه موجودى زنده وبا شعور وعقل گشته وبراى تدبير امر زندگى خود در روى زمين به جنب وجوش درآمديد، پس جمله ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ در معناى همان جمله ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ مى باشد. پس خلقت انسان يعنى جمع كردن اجزاء ومواد زمينى وآنها را بهم تركيب كردن، آيتى وهمه آن را انسانى داراى حيات وشعور عقلى ساختن، آيتى ويا آياتى ديگر است بر وجود صانعى زنده وعليم كه امور را تدبير مى كند واين نظام عجيب را به وجود مى آورد.(1)

ص: 167


1- الميزان ج 16 ص 248

ج. منظور از آفرينش همسران از خودتان خلق لكم من انفسكم ازواجا اين است كه خداوند از جنس وشكل خودتان همسرانتان را آفريد.(1)

د. وَمِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكمْ وَأَلْوانِكمْ... ظاهرا مراد از اختلاف لسانها، اختلاف واژه ها باشد، كه يكى عربى ويكى فارسى، ويكى اردو ويكى چيز ديگر است ونيز مراد از اختلاف الوان اختلاف نژادهاى مختلف از نظر رنگ باشد كه يكى سفيد پوست، ديگرى سياه، يكى زرد پوست وديگرى سرخ پوست است. البته ممكن است اختلاف لسان شامل اختلاف در لهجه ها واختلاف آهنگ صداها نيز بشود، چون مى بينيم كه در يك زبان بين اين شهر وآن شهر وحتى اين ده وده مجاورش اختلاف در لهجه هست، هم چنان كه اگر دقت شود خواهيم ديد كه لحن صداى دو نفر مثل هم نيست.(2)

ه -. بخش مهمى از آيات توحيدى قرآن را همين آيات تشكيل مى دهد. اين آيات كه همه با تعبير من آياته(يكى از نشانه هاى خدا...) آغاز مى شود وآهنگ مخصوص ولحن گيرا وجذاب وتعبيرات مؤثر وعميقى دارد مجموعا از هفت آيه تشكيل شده كه شش آيه آن پشت سر هم ويك آيه جداگانه است (آيه 46 همين سوره). اين هفت آيه تقسيم بندى جالبى از نظر آيات «آفاقى» و «انفسى» دارد، به طورى كه سه آيه در باره آيات انفسى (نشانه هاى خدا در وجود خود انسان) وسه آيه در باره آيات آفاقى (نشانه هاى عظمت پروردگار در بيرون وجود انسان) ويك آيه از آيات انفسى وهم از آيات آفاقى سخن مى گويد. قابل توجه اينكه آياتى كه با اين جمله شروع مى شود در قرآن يازده آيه بيش نيست كه هفت آيه آن در همين سوره روم است ودو آيه در سوره فصلت (آيه 37 و 39) ودو آيه در سوره شورى است (آيه 29 و 32) ومجموع اين يازده آيه حقاً يك دوره كامل توحيد است.

و. فرق ميان «مودت» و «رحمت» ممكن است از جهات مختلفى باشد: 1 - «مودت» انگيزه ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف وناتوان گردد وقادر بر خدمتى نباشد «رحمت» جاى آن را مى گيرد. 2 - «مودت» در مورد بزرگترها است كه مى توانند نسبت بهم خدمت كنند اما كودكان وفرزندان كوچك در سايه «رحمت» پرورش

ص: 168


1- مجمع البيان ج 8 ص 470.
2- مجمع البيان ج 8 ص 470، الميزان ج 16 ص 250

مى يابند. 3 - «مودت» غالبا جنبه متقابل دارد، اما رحمت يك جانبه وايثارگرانه است، زيرا براى بقاء يك جامعه گاه خدمات متقابل لازم است كه سرچشمه آن مودت است وگاه خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و «رحمت» دارد.

نكته ها

1. جالب اينكه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت وآرامش قرار داده است وبا تعبير پر معنى «لتسكنوا» مسائل بسيارى را بيان كرده ونظير اين تعبير در آيه 189 سوره اعراف نيز آمده است. به راستى وجود همسران با اين ويژگيها براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنها است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود. اين آرامش از اينجا ناشى مى شود كه اين دو جنس مكمل يكديگر ومايه شكوفايى ونشاط وپرورش يكديگر مى باشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است.(1)

2. در ميان آفريده ها، انسان بارزترين آنهاست. (آياتى كه درباره ى نشانه هاى قدرت الهى است، از انسان شروع مى شود). مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكمْ مِنْ تُرابٍ.

3. در خاك، حسّ وحركت نيست، ولى در انسان هست واين، نشانه ى قدرت وعظمت پروردگار است. خَلَقَكمْ مِنْ تُرابٍ... تَنْتَشِرُونَ.

4. مودّت ورحمت، هر دو با هم كارساز است. (مودّت بدون رحمت وخدمت، به سردى كشيده مى شود ورحمت بدون مودّت نيز دوام ندارد). مَوَدَّةً وَرَحْمَةً.(2)

5. فخر رازى گويد: جهت اينكه قرآن كريم مودت ورحمت را درباره زن وشوهر بيان كرد آن است كه مودت مربوط به دوران قبل از پيرى است كه زن وشوهر به يكديگر علاقه مند هستند، لكن در ايام پيرى ومريضى علاقه ومحبتى نيست، اگر به يكديگر خدمت مى كنند از روى ترحم ورحمت است.(3)

6. هر زبانى براى خود ارزش واصالت دارد وتغيير آن نه كمال است ونه لازم. (هيچ كس حقّ ندارد نژادها وزبان هاى ديگر را تحقير نمايد). وَمِنْ آياتِهِ... اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكمْ وَأَلْوانِكمْ.(4)

ص: 169


1- نمونه ج 16 ص 392-388
2- نور ج 9 ص 189-188
3- تفسير كبير 25 ص 112.
4- نور ج 9 ص 190

7. موضوع تفاوت انسان ها در رنگ وشكل وقيافه از آيات الهى است، زيرا اگر انسانها مثل يكديگر بودند چه مشكلاتى در جامعه پيش مى آمد، (مثل اينكه اگر كسى جرمى مرتكب مى شد به عهده ديگرى مى انداخت).(1)

8. خلق به معناى جعل

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيهَا(الروم، 21) در آيه ديگر مى فرمايد وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً(النحل، 72) از اين دو آيه استفاده مى شود كه خلق ازواج از انسان به معناى جعل وقرار دادن است بنابراين معناى آيه شريفه يا أَيهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا(النساء، 1) روشن مى شود كه خلقت همسر انسان از انسان به معناى جعل وقرار دادن همسر براى انسان است.

9. با اينكه جهان هستى نشانه اى براى همه مردم است، لكن تنها دانشمندان از آن بهره مند مى شوند؛ (للعالمين).

10. ضرورت تفكر؛ قرآن كريم همه انسان ها را دعوت به تفكر وانديشيدن كرده كه به پنج مورد آن اشاره مى شود؛

تفكر در مبدأ نظام هستى؛ و يتفكرون فى خلق السّماوات والأرض. (آل عمران، 191)

تفكر در مرگ؛ اللّه يتوفّى الأنفس حين موتها والّتى لم تمت فى منامها. * إنّ فى ذلك لآياتٍ لقومٍ يتفكرون. (زمر، 42)

تفكر درحقيقت قرآن؛ و أنزلنا إليك الذّكر لتبين للنّاس ما نزّل إليهم ولعلّهم يتفكرون. (نحل، 44)

تفكر در رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ ثمّ تتفكروا مابصاحبكم من جنّةٍ إن هو إلّا نذيرٌ. (سبأ، 46)

تفكر در نظام خانواده؛ و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودّةً ورحمةً إنّ فى ذلك لآياتٍ لقومٍ يتفكرون. (روم، 21)

ص: 170


1- كشاف ج 3 ص 473.

آیه 23-25

اشاره

آيات 25-23

وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ( 23)

وَ مِنْ آياتِهِ يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيي بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ( 24)

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ اْلأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذا دَعاكُمْ دَعْوَةً مِنَ اْلأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ ( 25)

ترجمه

و از نشانه هاى او خواب شما در شب وروز است وتلاش وكوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار (و تأمين معاش)؛ در اين امور نشانه هايى است براى آنان كه گوش شنوا دارند! * واز آيات او اين است كه برق ورعد را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس وهم اميد است (ترس از صاعقه واميد به نزول باران) واز آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش به وسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيتى كه مى انديشند! * واز آيات او اين است كه آسمان وزمين به فرمان او برپاست؛ سپس هنگامى كه شما را (در قيامت) از زمين فراخواند، ناگهان همه خارج مى شويد (و در صحنه محشر حضور مى يابيد)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه خداوند در خواب انسانها در شب وروز، بهره مندى افراد شنوا از آيات حق، نشانه خداوند در نشان دادن برق وصاعقه براى ترس وطمع، نزول باران از آسمان عامل زنده شدن زمين، بهره مندى از آيات الهى براى اهل تعقّل، نشانه خداوند در نگهدارى آسمان وزمين به اراده خداوند.

ب. اين حقيقت بر هيچ كس پوشيده نيست كه همه «موجودات زنده» براى تجديد نيرو وبه دست آوردن آمادگى لازم براى ادامه كار وفعاليت نياز به استراحت دارند.(1)

اين موهبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم وروح انسان به اصطلاح سرويس شود وبا بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه وتعطيل كار بدن است آرامش ورفع خستگى

ص: 171


1- نمونه ج 16 ص 398

حاصل گردد وانسان حيات ونشاط ونيروى تازه اى پيدا كند.(1)

ج. وَمِنْ آياتِهِ يرِيكمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً. «ترس» از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت «صاعقه» در مى آيد وهر چيز را در حوزه آن قرار گيرد آتش مى زند وخاكستر مى كند، و «اميد» از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد وبرق به صورت رگبار فرو مى ريزد.(2)

نكت - ه ه - ا

1. خواب را قبل از ابتغاء فضل اللَّه كه در آيات قرآن به معنى تلاش براى روزى است قرار داده، اشاره به اينكه پايه اى براى آن محسوب مى شود، چرا كه بدون خواب كافى ابتغاء فضل اللَّه مشكل است.

2. تعبير به «دعاكم» (شما را فرا مى خواند) اشاره به اين است كه همانطور كه براى تدبير ونظم جهان يك فرمان او كافى است، براى بعث ونشور ورستاخيز نيز يك دعوت او كفايت مى كند، مخصوصا با توجه به جمله إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ كه «اذا» در آن به اصطلاح براى «مفاجاۀ» است روشن مى سازد كه با يك دعوت او همه ناگهان بيرون مى ريزند. ضمنا تعبير دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ نشانه روشنى بر معاد جسمانى است كه انسان در رستاخيز از اين زمين فرا خوانده مى شود.(3)

3. نعمت هايى كه دريافت مى كنيم، به خاطر استحقاق نيست، بلكه لطف وفضل الهى است. مِنْ فَضْلِهِ.(4)

دعوت پيامبر خدا، مرده را زنده مى كند، ثُمَّ ادْعُهُنَّ يأْتِينَك سَعْياً(بقره، 260) تا چه رسد به دعوت الهى. دَعاكمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ.(5)

ص: 172


1- همان، تبيان ج 8 ص 242
2- همان ص 401، همان
3- نمونه ج 16 ص 403-399
4- راهنما ج 14 ص 177، نور ج 9 ص 191
5- نور ج 9 ص 193

آیه 26-29

اشاره

آيات 29-26

وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ( 26)

وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ اْلأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 27)

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ في ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ( 28)

بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَنْ يَهْدي مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ ( 29)

ترجمه

و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها وزمين اند وهمگى در برابر او خاضع ومطيع اند! * او كسى است كه آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را بازمى گرداند واين كار براى او آسانتر مى باشد؛ وبراى اوست توصيف برتر در آسمانها وزمين؛ واوست توانمند وحكيم! * خداوند مثالى از خودتان، براى شما زده است: آيا (اگر مملوك وبرده اى داشته باشيد)، اين برده هاى شما هرگز در روزى هايى كه به شما داده ايم شريك شما مى باشند؛ آنچنان كه هر دو مساوى بوده واز تصرّف مستقل وبدون اجازه آنان بيم داشته باشيد، آن گونه كه در مورد شركاى آزاد خود بيم داريد؟! اينچنين آيات خود را براى كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم. * ولى ظالمان بدون علم وآگاهى، از هوى وهوسهاى خود پيروى كردند! پس چه كسى مى تواند آنان را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند؟! وبراى آنها هيچ ياورى نخواهد بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص نظام هستى به خداوند، خضوع مخلوقات براى او، آسانتر بودن اعاده خلق از آفرينش نخستين، تمثيل خداوند براى مشركان، در عدم مساوات برده گان با آنها در امكانات، پيروى ستمگران از هواى نفس خويش وعدم ياور براى آنان.

ب. بعد از استدلال بر وحدانيت خدا وبر معاد، از طريق شمردن آيات الهى، كه پشت سر هم فرمود: وَمِنْ آياتِهِ * ومِنْ آياتِهِ تا آنجا كه فرمود: وَلَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ...، كه خود يكى از صفات فعلى خداست، اينك در اين آيات روش استدلال را از راه شمردن

ص: 173

آيات به استدلال به صفات فعلى خدا تغيير داد، كه آنها را تا آخر سوره در چهار فصل بيان مى فرمايد، در هر فصل چند صفت از صفات فعل كه مستلزم وحدانيت خدا ومعاد است، ذكر مى كند، فصل اول با آيه وَهُوَ الَّذِى يبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ... آغاز شده وفصل دوم با آيه اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكمْ ثُمَّ رَزَقَكمْ... وفصل سوم با آيه اللَّهُ الَّذِى يرْسِلُ الرِّياحَ.. وفصل چهارم با آيه اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكمْ مِنْ ضَعْفٍ...، آغاز شده است.(1)

ج. مراد از قيام آسمان وزمين به امر خدا، ثبوت آن دو است بر حالاتى كه عبارت است از حركت وسكون وتغيير وثبات كه خدا به آنها داده واما اينكه كلمه «أمر» به چه معناست ؟ آيه إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ كنْ فَيكونُ(يس، 82) جوابگوى آن است.(2)

د. وَهُوَ الَّذِى يبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيهِ. قرآن در اين آيه با كوتاهترين استدلال، مساله امكان معاد را اثبات كرده است، مى گويد: شما معتقديد آغاز آفرينش از او است، بازگشت مجدد كه از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟ دليل آسانتر بودن «اعاده» از «آغاز» اين است كه در آغاز اصلا چيزى نبود وخدا آن را ابداع كرد، ولى در اعاده لا اقل مواد اصلى موجود است، تعبير به آسان بودن وسخت بودن از دريچه فكر ما است، والا براى وجودى كه بى نهايت است «سخت» و «آسان» هيچ تفاوتى ندارد، اصولا سخت وآسان در جايى مفهوم دارد كه سخن از قدرت محدودى در ميان باشد، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود در ميان است سخت وآسان بى معنى مى شود. به تعبير ديگر برداشتن عظيمترين كوه هاى روى زمين براى خداوند به همان اندازه آسان است كه برداشتن يك پر كاه! وشايد به همين دليل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد: «و براى خدا است توصيف برتر در آسمان وزمين» وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ.(3)

ه -. بعد از بيان قسمتى ديگر از دلائل توحيد ومعاد در آيات گذشته به ذكر دليلى بر نفى شرك به صورت بيان يك مثال پرداخته، مى گويد: «خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است» ضَرَبَ لَكمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكمْ وآن مثال اين است كه اگر بردگان ومملوكهايى در اختيار شما باشد «آيا اين مملوكهايتان هرگز شريك شما در روزيهايى كه به شما داده ايم

ص: 174


1- الميزان ج 16 ص 259
2- مجمع البيان ج 8 ص 471، الميزان ج 16 ص 253
3- مجمع البيان ج 8 ص 473، نمونه ج 16 ص 410

مى باشند»؟! هَلْ لَكمْ مِنْ ما مَلَكتْ أَيمانُكمْ مِنْ شُرَكاءَ فِى ما رَزَقْناكمْ. «آن چنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد» فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ. «آن چنان كه بيم داشته باشيد آنها مستقلا وبدون اجازه شما در اموالتان تصرف كنند، همانگونه در مورد شركاى آزاد، در اموال يا ميراث خود بيم داريد» تَخافُونَهُمْ كخِيفَتِكمْ أَنْفُسَكمْ. يا آن چنان كه شما حاضر نيستيد بدون اجازه آنها دخل وتصرفى در اموالتان كنيد. وقتى در مورد بردگانتان كه «ملك مجازى» شما هستند اين چنين امرى را نادرست وغلط مى دانيد، چگونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد؟ يا پيامبرانى همچون مسيح، يا فرشتگان خدا، يا مخلوقاتى همچون جن ويا بتهاى سنگى وچوبى را شركاء خدا مى شمريد؟ اين چه قضاوت زشت ودور از منطقى است ؟!

و. ولى اين آيات بينات واين گونه مثالهاى واضح وروشن براى صاحبان انديشه است، نه ظالمان هواپرست بى دانشى كه پرده هاى جهل ونادانى بر قلب آنها فرو افتاده وخرافات وتعصبات جاهلى فضاى فكر آنها را تيره وتار كرده. لذا در آيه بعد مى افزايد: «ظالمان از هوا وهوسهاى خويش بدون علم وآگاهى پيروى مى كنند وتابع هيچ منطقى نيستند» بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا اهوائهم بغير علم. اينها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است «و چه كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده است هدايت كند»؟! فَمَنْ يهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ.

مسلم است كسانى را كه خدا رهايشان سازد وبه خويشتن واگذار كند «براى آنها هيچ يار وياورى نخواهد بود» وَما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.(1)

نكته ها

1. نكته قابل توجه در ترتيب فواصل آيات است، اول فرموده «يتفكرون»، بعد «للعالمين»، بعد «يسمعون» سپس «يعقلون» واز اين ترتيب اين نكته استفاده مى شود كه انسان اول فكر مى كند، بعد عالم مى شود وبعد هر گاه چيزى از حقايق را شنيد در خود جاى مى دهد، آن گاه پيرامون آن تعقل مى كند - وخدا داناتر است.(2)

ص: 175


1- نمونه ج 16 ص 415-412
2- الميزان ج 16 ص 255

2. استفاده از امور عينى ومحسوس براى تبيين امور غيبى از روشهاى تبليغى قرآن كريم است (استفاده از آفرينش نخستين به منظور استدلال براى معاد).(1)

3. تعبير به «ظلموا» بجاى «اشركوا» اشاره به اين است كه «شرك» خود بزرگترين «ظلم» محسوب مى شود.(2)

4. انسان ها با اينكه امكاناتشان خدادادى است حاضر نيستند برده ها وموجودات زيردستشان را در ثروت خود سهيم كنند، پس چگونه براى خداوند شريك قائل مى شوند، با اينكه شريك ها مخلوق خداوندند.(3)

5. اگر خداوند آنها را از طريق حق گمراه ساخته به خاطر ظلمشان است، همانگونه كه در سوره ابراهيم آيه 27 مى خوانيم: وَيضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ: «خداوند ظالمان را گمراه مى سازد».

6. خداوند در همه چيز يكتاست: در مالكيت: لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ در عبادت: كلٌّ لَهُ قانِتُونَ در خالقيت: هُوَ الَّذِى يبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يعِيدُهُ در كمالات: وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى.

ص: 176


1- راهنما 14 ص 185.
2- الميزان ج 16 ص 280، نمونه، ج 16 ص 415
3- راهنما 14 ص 188.

آیه 30-32

اشاره

آيات 32-30

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ ( 30)

مُنيبينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ ( 31)

مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ( 32)

ترجمه

پس روى خود را متوجّه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى دانند! * اين بايد در حالى باشد كه شما بسوى او بازگشت مى كنيد واز (مخالفت فرمان) او بپرهيزيد، نماز را برپا داريد واز مشركان نباشيد. * از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند وبه دسته ها وگروه ها تقسيم شدند! و (عجب اينكه) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه به عبادت وفطرت توحيدى. تغيير نپذيرفتن فطرت ودين قيم خداوند. لزوم انابه به سوى خداوند وپرهيزكارى ودورى از شرك ورزى.

ب. «وجه» به معنى «صورت» است ودر اينجا منظور صورت باطنى است، بنا بر اين منظور تنها توجه با صورت نيست، بلكه توجه با تمام وجود است، زيرا وجه وصورت مهمترين عضو بدن وسنبل آن است. «اقم» از ماده «اقامه» به معنى صاف ومستقيم كردن وبر پا داشتن است. و «حنيف» از ماده «حنف» (بر وزن كنف) به معنى تمايل از باطل به سوى حق واز كجى به راستى است.

مجموع اين جمله چنين معنى مى دهد كه توجه خود را دائما به سوى آئينى داشته باش كه از هر گونه اعوجاج وكجى خالى است، همان آئين اسلام وهمان آئين پاك وخالص خدا است. آيه فوق تاكيد مى كند كه دين حنيف وخالص خالى از هر گونه شرك دينى است كه خداوند در سرشت همه انسانها آفريده است سرشتى است جاودانى وتغيير ناپذير هر چند

ص: 177

بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت نداشته باشند.(1)

ج. در آيه بعد چنين مى افزايد: اين توجه شما به دين حنيف خالص وفطرى «در حالى است كه شما بازگشت به سوى پروردگار مى كنيد» مُنِيبِينَ إِلَيهِ. اصل واساس وجود شما بر توحيد است وسرانجام بايد به سوى همين اصل بازگرديد. «منيبين» از ماده «انابه» در اصل به معنى بازگشت مكرر است ودر اينجا منظور بازگشت به سوى خدا وبازگشت به سوى سرشت توحيدى مى باشد(2) ، يا به معناى انقطاع الى الله است كه به وسيله اطاعت او از اطاعت ديگران منقطع شويد.

د. قابل توجه اينكه: «اقم وجهك» به صورت مفرد آمده، «منيبين» به صيغه جمع، اين نشان مى دهد كه دستور اول گرچه مفرد است ومخاطب آن پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى باشد، ولى در حقيقت همه مؤمنين ومسلمين مخاطبند. كه خداوند آنها را فرمان داده تا در عبادت خود متوجه او باشند وبه دنبال دستور «انابه» وبازگشت، دستور به «تقوا» مى دهد كه جامع همه اوامر ونواهى الهى است، مى فرمايد «از خداوند بپرهيزيد» وَاتَّقُوهُ. «و نماز را بر پا داريد» وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ. مى گويد: «و از مشركان نباشيد» وَلا تَكونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ. پيدا است كه دستورات چهارگانه اى كه در اين آيه آمده همه تاكيدى است بر مساله توحيد وآثار عملى آن، اعم از توبه وبازگشت به سوى خدا، تقوا، اقامه نماز وپرهيز از شرك.(3)

ه -. در آخرين آيه مورد بحث يكى از نشانه ها وپى آمدهاى شرك را در عبارتى كوتاه وپر معنى بيان كرده، مى گويد: «از مشركان نباشيد، از آنها كه دين خود را پراكنده ساختند وبه دسته ها وگروه هاى مختلفى تقسيم شدند» مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكانُوا شِيعاً وعجب اين كه با تمام تضاد واختلافى كه داشتند «هر گروه از آئين وروش خود شاد وخوشحالند»! كلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيهِمْ فَرِحُونَ.(4)

و. در حديث معتبرى كه محدث بزرگوار «كلينى» در «اصول كافى» آورده از هشام بن سالم چنين نقل مى كند كه مى گويد: از امام صادق (علیه السلام) پرسيدم: منظور از فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ

ص: 178


1- نمونه ج 16 ص 418-417
2- تبيان ج 8 ص 249، مجمع البيان ج 8 ص 475، نمونه ج 16 ص 419، اطيب البيان ج 10 ص 384.
3- نمونه ج 16 ص 420، كشاف ج 3 ص 479.
4- نمونه ج 16 ص 421

عَلَيها چيست ؟ فرمود: «منظور، توحيد است» ونيز در همان كتاب كافى از يكى ديگر از ياران امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه وقتى از امام، تفسير آيه را مطالبه كرد، امام فرمود: هى الاسلام. در حديث مشابهى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم كه در پاسخ «زراره» يكى از ياران دانشمندش كه از تفسير آيه سؤال كرده بود فرمود: فطرهم على المعرفة به: خداوند سرشت آنها را بر معرفت وشناخت خود قرار داد.(1)

نكته ها

1. آيه فوق بيانگر چند حقيقت است: نه تنها خداشناسى، بلكه دين وآئين بطور كلى ودر تمام ابعاد، يك امر فطرى است وبايد هم چنين باشد، زيرا مطالعات توحيدى به ما مى گويد ميان دستگاه «تكوين» و «تشريع» هماهنگى لازم است، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه اى در فطرت دارد وآنچه در تكوين ونهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود.

2. دين به صورت خالص وپاك از هر گونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد وانحرافات يك امر عارضى است، بنابراين وظيفه پيامبران اين است كه اين امور عارضى را زايل كنند وبه فطرت اصلى انسان امكان شكوفايى دهند. جمله لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ وبعد از آن جمله ذلِك الدِّينُ الْقَيمُ تاكيدهاى ديگرى بر مساله فطرى بودن دين ومذهب وعدم امكان تغيير اين فطرت الهى است.(2)

3. گرايش فطرى ودرونى به دين را با مناجات وانابه وتقوا ونماز شكوفا نماييد. مُنِيبِينَ إِلَيهِ.(3)

4. نماز داراى جايگاهى والا در ميان تكاليف دينى است از اين رو در آيه شريفه به طور خاص بيان شده است.(4)

ص: 179


1- اصول كافى ج 2 ص 10، نور الثقلين ج 4 ص 182، اطيب البيان ج 10 ص 383.
2- نمونه ج 16 ص 419-418
3- نور ج 9 ص 198
4- راهنما 14 ص 199.

آیه 33-36

اشاره

آيات 36-33

وَ إِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنيبينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ( 33)

لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ( 34)

أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمْ سُلْطانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ ( 35)

وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ ( 36)

ترجمه

هنگامى كه رنج وزيانى به مردم برسد، پروردگار خود را مى خوانند وتوبه كنان بسوى او بازمى گردند؛ امّا همين كه رحمتى از خودش به آنان بچشاند، بناگاه گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند. * (بگذار) نعمت هايى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند! و (از نعمتهاى زودگذر دنيا هر چه مى توانيد) بهره گيريد؛ امّا بزودى خواهيد دانست (كه نتيجه كفران وكامجوييهاى بى حساب شما چه بوده است)! * آيا ما دليل محكمى بر آنان فرستاديم كه از شركشان سخن مى گويد (و آن را موجّه مى شمارد)؟! * وهنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم، از آن خوشحال مى شوند؛ وهرگاه رنج ومصيبتى بخاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنان رسد، ناگهان مأيوس مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كم ظرفيتى مشركان به هنگام گرفتارى ورسيدن نعمت، تهديد نسبت به كفّار، عدم دليل بر شرك، گرفتارى مشركان به جهت گناه.

ب. نخستين آيه در حقيقت استدلال وتاكيدى است در زمينه فطرى بودن توحيد وشكوفا شدن اين نور الهى در شدائد وسختيها. مى فرمايد: «هنگامى كه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان را مى خوانند وبه سوى او انابه مى كنند» وَإِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيهِ. ولى آن چنان كم ظرفيت هستند كه «به مجرد اينكه حوادث سخت بر طرف مى شود ونسيم آرامش مى وزد وخداوند رحمتى از سوى خودش به آنها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند» ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يشْرِكونَ.(1)

ص: 180


1- نمونه ج 16 ص 432، اطيب البيان ج 10 ص 386.

ج. در آيه بعد به عنوان تهديد به اين افراد كم ظرفيت مشرك كه به هنگام نيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد: «بگذار نعمتهايى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند» وهر كار از دستشان ساخته است انجام دهند لِيكفُرُوا بِما آتَيناهُمْ. «و تا مى توانيد از اين نعمتهاى زودگذر دنيا بهره گيريد» فَتَمَتَّعُوا. «اما به زودى نتيجه شوم اعمال خويش را خواهيد دانست» فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.(1)

د. در آيه بعد براى محكوم ساختن اين گروه مشرك، سخن را در قالب استفهام آميخته با توبيخ در آورده، مى گويد: «آيا ما دليل محكمى بر آنها نازل كرديم دليلى كه از شرك آنها سخن مى گويد وخبر مى دهد»؟! أَمْ أَنْزَلْنا عَلَيهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ يتَكلَّمُ بِما كانُوا بِهِ يشْرِكونَ.

ه -. آيه 36 ترسيم ديگرى از طرز فكر وروحيه اين جاهلان كم ظرفيت است چنين مى گويد: «هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم خوشحال ومغرور مى شوند وهر گاه بلا ورنج ودردى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها برسد ناگهان مايوس ونوميد مى گردند».(2)

نكته ها

تعبير به «مس» براى اين است كه: بر ناچيزى ومختصر بودن گرفتارى دلالت كند ونكره آوردن «ضر» و «رحمۀ» نيز براى افاده اختصار وناچيزى است ومعناى آيه اين است كه: چون مختصر ضررى از قبيل مرض، فقر وشدت، به انسان ها برسد، پروردگارشان را مى خوانند، در حالى كه به سوى او كه همان خداى سبحان است بازگشت مى كنند وچون خداى تعالى مختصر رحمتى به ايشان بچشاند، ناگهان جمعى از اين مردم به پروردگارشان كه ديروز او را مى خواندند وبه ربوبيتش اعتراف مى كردند، شرك ورزيده وشريكها برايش مى تراشند. خلاصه مى خواهد بفرمايد: انسان طبيعتا كفرانگر نعمت هاست، هر چند كه در هنگام گرفتارى به نعمت وولى نعمت اقرار داشته باشد واگر فرموده: «ناگهان جمعى از مردم» براى اين است كه همه مردم چنين نيستند.(3)

ص: 181


1- تبيان ج 8 ص 250، نمونه ج 16 ص 434
2- نمونه ج 16 ص 435-434
3- الميزان ج 16 ص 273

1. «انابه» از ماده «نوب» به معنى بازگشت مكرر به چيزى است اشاره لطيفى به اين معنى مى باشد كه پايه واساس در فطرت انسان توحيد وخدا پرستى است وشرك امر عارضى است كه وقتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان وتوحيد بازمى گردد.

2. جالب اينكه «رحمت» در آيه فوق از ناحيه خدا شمرده شده اما «ضر» وناراحتى اسناد به او داده نشده است، زيرا بسيارى از گرفتاريها ومشكلات ما نتيجه اعمال وگناهان خود ما است، اما رحمتها همه به خدا باز مى گردد، خواه به طور مستقيم يا غير مستقيم.(1)

3. اگر رحمت را به خدا نسبت داد، ولى رساندن سيئه را به خدا نسبت نداد، براى اين است كه رحمت، امر وجودى است كه از ناحيه خدا افاضه مى شود وسيئه وگرفتارى ها، امور عدمى هستند وبرگشتشان به افاضه نكردن خداست وبه همين جهت آن را تعليل كرد به بِما قَدَّمَتْ أَيدِيهِمْ، آنچه به دست خود از پيش فرستادند وهمين تعليل آوردن در طرف سيئه ونياوردن آن در طرف رحمت، اشاره است به اينكه رحمت، تفضل است.(2)

4. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه آيا اين آيه با آيه سى وسوم همين سوره (دو آيه قبل) تضاد ندارد؟!، چون در اين آيه سخن از ياس آنها به هنگام مصائب است، در حالى كه آيه گذشته از توجه آنها به خدا به هنگام بروز مشكلات وشدائد سخن مى گويد، خلاصه، آن يكى سخن از اميدوارى مى گويد واين سخن از ياس ؟

اما با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد وآن اينكه: در آيه گذشته بحث از مساله «ضر» يعنى حوادث زيانبار مانند طوفانها وزلزله ها وشدائد ديگر در ميان بود كه عموم مردم - اعم از موحد ومشرك - در اين حال به ياد خدا مى افتند واين يكى از نشانه هاى فطرت توحيدى است. اما در آيه مورد بحث، سخن از بازتابهاى معاصى انسان است وياس ناشى از آن، زيرا بعضى از افراد چنانند كه اگر عمل نيكى انجام دهند مغرور مى شوند وخود را مصون از عذاب الهى مى شمرند وهنگامى كه كار بدى انجام دهند وعكس العملش دامن آنها را بگيرد، ياس از رحمت خدا سراسر وجودشان را احاطه مى كند، هم آن «عجب» وغرور مذموم است وهم اين «ياس ونوميدى» از رحمت خدا. بنابراين هر

ص: 182


1- نمونه ج 16 ص 433
2- الميزان ج 16 ص 274

يك از دو آيه مطلبى را مطرح كرده كه از ديگرى جدا است.(1)

5. نشانه ى فطرى بودن گرايش به خدا آن است كه هر گاه سختى ها وفشارها، غبار غفلت را بر طرف كند، انسان به سوى او توجّه مى كند ورفاه وآسايش زمينه ساز غفلت از فطرت توحيدى است فِطْرَتَ اللَّهِ... إِذا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ.(2)

6. زندگى بشر، آميزه اى از تلخى ها وشيرينى هاست؛ ضُرٌّ... رَحْمَةً.(3)

7. عقيده اى درباره ى خداوند، حقّ وپذيرفتنى است كه مورد تأييد خداوند باشد؛ أَمْأَنْزَلْنا عَلَيهِمْ سُلْطاناً.(4)

8. توجّه به غير خدا ممكن است براى هر كسى پيش بيايد، ولى استمرار آن خطرناك است. كانُوا بِهِ يشْرِكونَ.(5)

9. آيه 30 ابراهيم: وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيضِلُّوا عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكمْ إِلَى النَّارِ. شارح وبيان براى آيه 34 روم است لِيكفُرُوا بِما آتَيناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

10. در آيه 33 و 36 روم، رحمت كه كمال است به خداوند نسبت داده شده است؛ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً، وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً، لكن ضرر وسيئه از آن جهت كه نقص است به خداوند نسبت داده نشده است؛ و اذا مس الناس ضرّ دعوا ربهم، و ان تصبهم سيئه بما قدمت ايديهم.

11. از نظر قرآن كريم مصائب ومشكلات عامل تذكر خواهد بود؛

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يذَّكَّرُونَ. (اعراف، 130)

علت بسيارى از مصائب ومشكلات اعمال خود انسان است؛ وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ وَيعْفُو عَنْ كَثِيرٍ(شورى، 30) ومصائبى كه براى اولياء خدا به وجود مى آيد از جمله مقدرات الهى است كه به منظور رفعت مقام آنان در قيامت خواهد بود؛ قُلْ لَنْ يصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. (توبه، 51)

ص: 183


1- الميزان ج 16 ص 275، نمونه ج 16 ص 436
2- راهنما ج 14 ص 204، نور ج 9 ص 199
3- نور ج 9 ص 200
4- همان ص 201، راهنما ج 14 ص 207
5- نور ج 9 ص 201

12. برخورد مثبت ومنفى در برابر مصائب ومشكلات؛

مثبت؛ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ. (بقره، 156)

منفى؛ وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيهِمْ إِذَا هُمْ يقْنَطُونَ. (روم، 36)

آیه 37-40

اشاره

آيات 40-37

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ( 37)

فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ ذلِكَ خَيْرٌ لِلَّذينَ يُريدُونَ وَجْهَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ( 38)

وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِبًا لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ ( 39)

اللّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَيْءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ ( 40)

ترجمه

آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! در اين نشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند. * پس حقّ نزديكان ومسكينان ودر راه ماندگان را ادا كن! اين براى آنها كه رضاى خدا را مى طلبند بهتر است وچنين كسانى رستگارانند. * آنچه بعنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت؛ وآنچه را بعنوان زكات مى پردازيد وتنها رضاى خدا را مى طلبيد (مايه بركت است؛ و) كسانى كه چنين مى كنند داراى پاداش مضاعفند. * خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى ميراند، سپس زنده مى كند؛ آيا هيچ يك از همتايانى كه براى خدا قرار داده ايد چيزى از اين كارها را مى توانند انجام دهند؟! او منزه وبرتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه قبض وبسط رزق براى مؤمنان، لزوم دادن حقوق خويشاوندان مساكين ابن سبيل، رستگارى در پرتو اخلاص، ممنوع

ص: 184

بودن ربا، پاداش دوبرابر براى زكات خالصانه، قدرت خداوند بر خلقت ورزق رسانى وميراندن وزنده ساختن وناتوانى معبودان باطل از اين امور.

ب. نخستين آيه مورد بحث هم چنان از «توحيد ربوبيت» سخن مى گويد وبه تناسب بحثى كه در آيات گذشته آمده بود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت، مغرور وبا مواجه شدن بلا، مايوس مى شوند، چنين مى فرمايد: «آيا آنها نمى دانند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده وبراى هر كس بخواهد تنگ مى سازد» أَ وَلَمْ يرَوْا أَنَّ اللَّهَ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشاءُ وَيقْدِرُ.(1)

ج. از آنجا كه هر نعمت وموهبتى، وظائف ومسئوليتهايى را همراه مى آورد، در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده، مى گويد: «چون چنين است حق بستگان ونزديكان را ادا كن وهمچنين مسكينان ودر راه ماندگان را» فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْكينَ وَابْنَ السَّبِيلِ.(2)

جمعى از مفسران، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) دانسته اند و ذى القربى را خويشاوندان او، در روايت معروفى از «ابو سعيد خدرى» وغير او چنين نقل شده: «هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام فدك را به فاطمه بخشيد وتسليم وى نمود» لما نزلت هذه الاية على النبى (صلی الله علیه و آله) أعطى فاطمه فدكا وسلمه إليها. عين اين مضمون از امام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام) نقل شده است. اين معنى در روايت بسيار مشروحى ضمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء با ابوبكر از امام صادق (علیه السلام) آمده است».(3)

به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران وضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فرمايد: «اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است» ذلِك خَيرٌ لِلَّذِينَ يرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ. «و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند» وَأُولئِك هُمُ الْمُفْلِحُونَ.(4)

د. در آيه بعد به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دو نمونه از انفاقها كه يكى براى خدا است وديگرى به منظور رسيدن به مال دنيا است اشاره كرده، مى فرمايد: «آنچه را

ص: 185


1- الميزان ج 16 ص 276، نمونه ج 16 ص 439
2- نمونه ج 16 ص 441
3- نور الثقلين جلد 4 صفحه 186، تبيان ج 8 ص 253، مجمع البيان ج 8 ص 478، نمونه ج 16 ص 441، اطيب البيان ج 10 ص 390.
4- نمونه ج 16 ص 443

به منظور جلب افزايش مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى گيرد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت وآنچه را به عنوان زكات مى پردازيد وتنها رضاى خدا را مى طلبيد چنين كسانى داراى پاداش مضاعفند» وَما آتَيتُمْ مِنْ رِباً لِيرْبُوَا فِى أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَما آتَيتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِك هُمُ الْمُضْعِفُونَ.(1)

ه -. مفهوم جمله دوم يعنى دادن زكات وانفاق كردن در راه خدا كه موجب اجر وپاداش فراوان مى باشد روشن است، ولى در مورد جمله اول با توجه به اينكه ربا در اصل به معنى افزايش است، تفسيرهاى گوناگونى گفته اند. نخستين تفسير كه از همه روشنتر وبا مفهوم آيه سازگارتر وهماهنگ با رواياتى است كه از اهل بيت رسيده، اين است كه منظور هدايايى است كه بعضى از افراد براى ديگران مخصوصا صاحبان مال وثروت مى برند، به اين منظور كه پاداشى بيشتر وبهتر از آنها دريافت دارند.

بدون شك گرفتن چنين پاداشى حرام نيست، چون شرط وقراردادى در كار نبوده، ولى فاقد ارزش معنوى واخلاقى است.(2)

از امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه فوق نقل شده چنين مى خوانيم:

«هو هديتك الى الرجل تطلب منه الثواب افضل منها فذلك ربى يؤكل»: «منظور هديه اى است كه به ديگرى مى پردازى وهدفت اين است كه بيشتر از آن پاداش دهد اين رباى حلال است».(3)

و. در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر به مساله مبدء ومعاد كه موضوع اساسى در بسيارى از آيات اين سوره بود باز مى گردد وخدا را با چهار وصف، توصيف مى كند تا هم اشاره اى به توحيد ومبارزه با شرك باشد وهم دليلى بر معاد، مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى ميراند وبعد زنده مى كند» اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكمْ ثُمَّ رَزَقَكمْ ثُمَّ يمِيتُكمْ ثُمَّ يحْييكمْ. «آيا هيچيك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانايى بر چيزى از اين كارها دارد»؟ هَلْ مِنْ شُرَكائِكمْ مَنْ يفْعَلُ مِنْ ذلِكمْ مِنْ شَىءٍ. «منزه است خدا وبرتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند» سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يشْرِكونَ.(4)

ص: 186


1- همان ص 444، اطيب البيان ج 10 ص 392.
2- نمونه ج 16 ص 444، نور الثقلين ج 4 ص 189.
3- نمونه ج 16 ص 445
4- همان ص 447
نكته ها

1. شايد وجه اينكه در بين همه كارهاى خدا، خلقت ورزق دادن واحياء واماته را اختصاص به ذكر داد، با اينكه مكرر نام آنها در ضمن احتجاجهاى سابق گذشت، اشاره به اين باشد كه رزق منفك از خلقت نيست، به اين معنا كه رزق دادن نيز خود خلقت است، چيزى كه هست به قياس با خلقتى ديگر آن را رزق او مى ناميم، چون هستى او را دوام مى بخشد، مثلا انسان مخلوقى است ونان وآب نيز مخلوقى ديگر. ولى چون حيات انسان بستگى به نان وآب دارد، ما آب ونان را رزق انسان مى ناميم، پس رزق هم خلق است وكسى كه خلق را مى آفريند رازق نيز هست.(1)

2. تعبير به «حقه» بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند واگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند ومنتى بر آنان ندارد.(2)

در قرآن كريم مطالب مختلفى پيرامون صله رحم وقطع رحم بيان شده است از جمله:

پرهيز از قطع رحم؛ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيكُمْ رَقِيباً. (نساء، 1)

تسائل يعنى سؤال كردن از يكديگر «تسائل بالله» به اين معنا است كه وقتى مردم چيزى از يكديگر مى خواهند مى گويند «اسئلك بالله» يعنى تو را به خدا از تو درخواست دارم واين نشانه عظمت خداوند است حال قرآن كريم در اين آيه گويد از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد به هنگامى كه چيزى مى خواهيد نام او را مى بريد وبپرهيزيد از قطع رحم.

صله رحم از اوصاف خردمندان؛ أَ فَمَنْ يعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ... وَالَّذِينَ يصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يوصَلَ وَيخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ. (رعد، 19-21)

صله رحم از اوصاف ابرار؛ لَيسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيينَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِى الرِّقَابِ.... (بقره، 177)

ص: 187


1- الميزان ج 16 ص 292
2- نمونه ج 16 ص 441

لزوم احسان به اقوام وارحام؛ إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَينْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْى يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (نحل، 90)

لزوم دادن حق خويشاوندان به آنان؛ فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ. (روم، 38)

حق رحم در مسائل مالى به هنگام احتضار؛ كُتِبَ عَلَيكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيراً الْوَصِيةُ لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ. (بقره، 180)

قاطع رحم مورد لعن الهى؛ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ. (محمد، 23)

لازم به ذكر است در جلد 71 بحارالانوار، 110 حديث پيرامون فضيلت وآثار صله رحم وعقوبت ترك آن بيان شده است.

3. در همه ى قرآن توسعه ى روزى، قبل از تنگى آن مطرح شده است واين نشانه ى رحمت گسترده ى اوست؛ يبْسُطُ... يقْدِرُ(1)

4. ربا به اين معنا كه انسان چيزى بدهد تا بيشتر از آن دريافت كند بر سه قسم است: 1 - شرط زيادى بكند، كه قطعاً حرام است، به دليل آيه 275 بقره؛ الَّذينَ يأْكلُونَ الرِّبا لايقُومُونَ إِلاَّ كما يقُومُ الَّذى يتَخَبَّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِك بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيعُ مِثْلُ الرِّبا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيعَ وَحَرَّمَ الرِّبا وآيه 278 بقره؛ يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا ما بَقِى مِنَ الرِّبا إِنْ كنْتُمْ مُؤْمِنين، 2 - شرط زيادى نكند ولى طمع دارد چيزى كه مى دهد آن طرف بيشتر از آن را برگرداند، اين قسم حرام نيست ولكن ثوابى ندارد؛ وَما آتَيتُمْ مِنْ رِباً لِيرْبُوَا فى أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يرْبُوا عِنْدَ اللَّه، 3 - خالصا لوجه الله چيزى بدهد كه پاداش مضاعف دارد، چنانكه در ذيل آيه گويد: وَما آتَيتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِك هُمُ الْمُضْعِفُون.(2)

5. توجّه به اخلاص، مسأله اى جدّى است وبايد با تأكيد بيان شود، زيرا كار وتلاش بدون انگيزه ى الهى، ارزشى ندارد. تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ(وَجْهَ اللَّهِ، در اين آيه وآيه قبل تكرار شده است).

6. افزايش زكات ونابودى ربا

ص: 188


1- نور ج 9 ص 202
2- اطيب البيان ج 10 ص 392.

نظير آيه 39 روم آيه 276 بقره است: يمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيرْبِى الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لاَ يحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ

7. نظير آيه 39 روم وَما آتَيتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِك هُمُ الْمُضْعِفُونَ آيات 18 تا 21 ليل است: الَّذى يؤْتى مالَهُ يتَزَكى. وَما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى. إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى. وَلَسَوْفَ يرْضى.

8. كارهاى گذشته، دليل بر قدرت خداوند بر كارهاى آينده است. (آفريدن، روزى دادن وميراندن، نشانه ى قدرت خدا بر زنده كردن انسان پس از مرگ است). خَلَقَكمْ... رَزَقَكمْ... يمِيتُكمْ... يحْييكمْ.(1)

9. رزق در قرآن كريم؛

در قرآن كريم پيرامون رزق نكاتى استفاده مى شود از جمله:

تنها رازق خداوند است؛ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ(روم، 40)، أَمَّنْ هذَا الَّذِى يرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ(ملك، 21)، يا أَيهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيرُ اللَّهِ يرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ. (فاطر، 3)

قبض وبسط رزق؛ اللَّهُ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشَاءُ وَيقْدِرُ. (رعد، 26)

برترى برخى از مردم در رزق؛ وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِى الرِّزْقِ. (نحل، 71)

حرمت قتل فرزند به خاطر تنگ دستى؛ وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيةَ إِمْلاَقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِياكُمْ. (اسراء، 31)

بهره مندى از رزق حلال؛ وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَيباً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ. (مائده، 88)

لزوم انفاق از رزق؛ يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ. (بقره، 254)

تقوا عامل رزق بى گمان؛ وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لاَ يحْتَسِبُ. (طلاق، 3)

وسعت رزق براى برخى عامل فساد؛ وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ. (شورى، 27)

ص: 189


1- نور ج 9 ص 206-205

(نبوت) رزق معنوى؛ قَالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَينَةٍ مِنْ رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً. (هود، 88)

نشانه هاى شكر رزق؛

عدم پيروى از شيطان؛ وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيطَانِ. (انعام، 142)

عدم اطمينان؛ كُلُوا مِنْ طَيبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيحِلَّ عَلَيكُمْ غَضَبِى وَمَنْ يحْلِلْ عَلَيهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى. (طه، 81)

عدم فساد؛... كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. (بقره، 60)

در روايات امور مختلفى عامل توسعه رزق بيان شده است ازجمله استغفار، نيت پاك، صدقه، احسان به خانواده، رعايت امانت، رعايت بهداشت، نيكى به همسايه، خوب سخن گفتن، نماز شب، صله رحم، نشستن در مسجد و... متقابلاً امورى مانع رزق خواهد بود مانند: خواب بين الطلوعين، گناه ومعصيت، نيت گناه ومعصيت.

ص: 190

آیه 41-45

اشاره

آيات 45-41

ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ( 41)

قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلُ كانَ أَكْثَرُهُمْ مُشْرِكينَ ( 42)

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ ( 43)

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحًا فَِلأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ ( 44)

لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ ( 45)

ترجمه

فساد، در خشكى ودريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است؛ خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد (بسوى حق) بازگردند! * بگو: «در زمين سير كنيد وبنگريد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند چگونه بود؟ بيشتر آنها مشرك بودند! * روى خود را بسوى آيين مستقيم وپايدار بدار، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه هيچ كس نمى تواند آن را از خدا بازگرداند؛ در آن روز مردم به گروه هايى تقسيم مى شوند: * هر كس كافر شود، كفرش بر زيان خود اوست؛ وآنها كه كار شايسته انجام دهند، به سود خودشان آماده مى سازند. * اين براى آن است كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، از فضلش پاداش دهد؛ او كافران را دوست نمى دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تأثير گناه مردم بر قحطى وخشكسالى واز بين رفتن منافع در خشكى ودريا، لزوم سير در زمين وعبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان، استفاده از عمر قبل از قيامت، اختصاص ضرر كفر به كافر وعمل صالح به مؤمن در قيامت.

ب. در نخستين آيه سخن از ظهور فساد در زمين به جهت اعمال مردم است لذا مى گويد: «فساد در خشكى ودريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده» ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كسَبَتْ أَيدِى النَّاسِ. منظور از فساد قحطى وخشك سالى واز بين رفتن مردم وحيوانات است. «خدا مى خواهد عكس العمل كارهاى مردم را به آنها نشان دهد ونتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام داده اند به آنها بچشاند، شايد بيدار شوند

ص: 191

وبه سوى حق بازگردند»! لِيذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يرْجِعُونَ.(1)

ج. در آيه بعد براى اينكه مردم شواهد زنده اى را در مساله ظهور فساد در زمين به خاطر گناه انسانها با چشم خود بينند، دستور «سير در ارض» را مى دهد وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «بگو شما در روى زمين به گردش پردازيد، حال امتهاى پيشين را جستجو كنيد واعمال وسرنوشت آنها را مورد بررسى قرار دهيد ببينيد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند به كجا رسيد»؟! قُلْ سِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلُ. آرى «اكثر آنها مشرك بودند» كانَ أَكثَرُهُمْ مُشْرِكينَ.

د. در آيه بعد روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده چنين مى گويد: «صورت خود را به سوى دين وآئين مستقيم وپا بر جا (آئين توحيد خالص) قرار ده، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه هيچكس قدرت ندارد آن روز را از خدا بازگرداند وبرنامه الهى را تعطيل كند ودر آن روز مردم گروه گروه مى شوند وصفوف از هم جدا مى گردد» گروهى در بهشت وگروهى در دوزخ فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ الْقَيمِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يأْتِى يوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يوْمَئِذٍ يصَّدَّعُونَ.(2)

تعبير به «يصدعون» از ماده «صدع» در اصل به معنى شكستن وشكافتن ظرف است، ولى تدريجا به معنى هر گونه پراكندگى وتفرق به كار رفته است ودر اينجا اشاره به جدايى صفوف بهشتيان ودوزخيان مى باشد.(3)

آيه بعد در حقيقت شرحى است براى اين جدايى صفوف در قيامت، مى فرمايد: «هر كسى كافر شد كفرش بر زيان خود او است» ووبالش دامنگير او مَنْ كفَرَ فَعَلَيهِ كفْرُهُ. «و اما آنها كه عمل صالحى انجام دادند (پاداش الهى را) به سود خودشان آماده ومهيا مى سازند» وَمَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ يمْهَدُونَ.(4)

نكته ها

1. بين اعمال مردم وحوادث عالم رابطه مستقيم هست، كه هر يك متاثر از صلاح

ص: 192


1- نمونه ج 16 ص 450، كشاف ج 3 ص 482.
2- نمونه ج 16 ص 453-452
3- همان ص 454، الميزان، ج 16 ص 311
4- نمونه ج 16 ص 455

وفساد ديگرى است. لِيذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا.(1)

2. اما اينكه چرا فرمود: بعض اعمالشان را، براى اينكه خدا از بيشتر اعمال آنان صرف نظر كرد، هم چنان كه فرمود: وَما أَصابَكمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كسَبَتْ أَيدِيكمْ وَيعْفُوا عَنْ كثِيرٍ(شورى، 30).(2)

علاوه اگر خداوند به جميع گناهان انسان را مواخذه كند، جنبنده اى روى زمين باقى نمى ماند؛ وَلَوْ يؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَك عَلَيها مِنْ دَابَّة(نحل، 61).(3)

3. از نظر قرآن كريم، گناه ومعصيت آثار وپيامدهايى دارد كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود؛

سختى وتنگدستى در زندگى؛ و من اعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكاً. (طه، 124)

فساد در جامعه؛ ظهر الفساد فى البرّ والبحر بما كسبت ايدى الناس. (روم، 41)

زنگار قلب؛ كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون. (مطففين، 14)

بسته شدن مراكز ادراك؛ اولئك الذين طبع الله على قلوبهم وسمعهم وابصارهم واولئك هم الغافلون. (نحل، 108)

ذلّت وبيچارگى؛ و ضربت عليهم الذلّة والمسكنة... ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون. (بقره، 61)

گرفتارى ورنج؛ و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم. (شورى، 30)

تغيير نعمتهاى الهى؛ ذلك بانّ الله لم يك مغيراً نعمة انعمها على قوم حتىّ يغيروا ما بانفسهم. (انفال، 53)

تغيير سرنوشت انسان؛ انّ الله لا يغير ما بقوم حتىّ يغيروا ما بانفسهم. (رعد، 11)

عذاب آسمانى؛ فانزلنا على الذين ظلموا رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون. (بقره، 59)

هلاكت ونابودى؛ فاهلكناهم بذنوبهم. (انعام، 6)

غرق شدن؛ ممّا خطيأتهم اغرقوا. (نوح، 25)

ص: 193


1- الميزان ج 16 ص 293
2- الميزان ج 16 ص 293
3- اطيب البيان ج 10 ص 394

دورى از رحمت الهى؛ انّ الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا والاخرة. (نور، 23)

عذاب الهى در آخرت؛ و من جاء بالسيئة فكبّت وجوههم فى النار هل تجزون الّا ما كنتم تعملون. (نمل، 90) و من يعص اللّه ورسوله فانّ له نار جهنم خالدين فيها ابداً. (جن، 23)

4. واگر فرموده: «فلانفسهم» با اينكه هر يك از ايشان يك نفرند وبايد فرموده باشد هر كس عمل صالح كند براى خود، نه براى خودشان، اين بدان جهت است كه نظر به معناى «من» دارد، كه جمع است، نه به لفظ آن كه مفرد است، هم چنان كه در جمله شرطيه سابق كه مى فرمود: مَنْ كفَرَ فَعَلَيهِ كفْرُهُ نظر به لفظ «من» داشت وضمير را مفرد آورد.(1)

5. آيه 41 معنى وسيع وگسترده اى را پيرامون ارتباط «فساد» و «گناه» با يكديگر بيان مى كند كه نه مخصوص سرزمين مكه وحجاز است ونه عصر وزمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) بلكه به اصطلاح از قبيل قضيه حقيقيه است كه پيوند «محمول» و «موضوع» را بيان مى كند، به عبارت ديگر هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است ودر ضمن يك هدف تربيتى دارد، تا مردم طعم تلخ نتيجه اعمالشان را بچشند، شايد به خود آيند.(2)

6. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: حيات جنبندگان دريا وابسته به باران است واگر باران نبارد در دريا وخشكى فساد آشكار مى شود وآن هنگامى است كه گناه ومعصيتها زياد شود.(3)

7. از فرصت ها بايد كاملا استفاده كنيم. فَأَقِمْ... قَبْلِ أَنْ يأْتِى.(4)

8. كفر به تنهايى سبب بدبختى است، گرچه كار خلافى نكند، ولى ايمان به تنهايى كافى نيست، بلكه نيازمند عمل صالح است. مَنْ كفَرَ... آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ.(5)

9. منافات نيست ما بين اينكه آنچه را در قيامت به صالحان مى دهد جزاء خوانده، كه معناى مقابله را مى دهد واينكه در عين حال آن را فضل خود خوانده، كه در معنايش مقابله اى نيست، براى اينكه درست است كه ثواب آخرت را جزاء ومقابل اعمال صالح آنان خوانده، ولى اين را هم نبايد فراموش كرد كه صاحبان اعمال صالح خودشان واعمالشان ملك طلق

ص: 194


1- الميزان ج 16 ص 296
2- نمونه ج 16 ص 450
3- نور الثقلين ج 4 ص 190، راهنما 14 ص 223.
4- همان ص 209، راهنما ج 14 ص 228
5- همان، راهنما ج 14 ص 230

خداى سبحانند، پس چيزى از خود ندارند، تا به خدا بدهند ومستحق جزاء شوند، عبوديت كجا ومالكيت استحقاق كجا؟ پس هر جزايى هم كه به ايشان داده شود فضلى است كه بدون استحقاق به ايشان داده شده است.(1)

آیه 46-50

اشاره

آيات 50-46

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ( 46)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَانْتَقَمْنا مِنَ الَّذينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ ( 47)

اللّهُ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ( 48)

وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسينَ ( 49)

فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللّهِ كَيْفَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِكَ لَمُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ( 50)

ترجمه

و از آيات (عظمت) خدا اين است كه بادها را بعنوان بشارتگرانى مى فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و سيراب كند) وكشتيها بفرمانش حركت كنند واز فضل او بهره گيريد؛ شايد شكرگزارى كنيد. * وپيش از تو پيامبرانى را بسوى قومشان فرستاديم؛ آنها با دلايل روشن به سراغ قوم خود رفتند، ولى (هنگامى كه اندرزها سودى نداد) از مجرمان انتقام گرفتيم (و مؤمنان را يارى كرديم)؛ ويارى مؤمنان، همواره حقّى است بر عهده ما! * خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند ومتراكم مى سازد؛ در اين هنگام دانه هاى باران را مى بينى كه از لا به لاى آن خارج مى شود، هنگامى كه اين (باران حياتبخش) را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رساند، ناگهان خوشحال مى شوند. * وقطعاً پيش از آنكه بر آنان نازل شود مايوس بودند! * به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند؛ چنين كسى (كه زمين مرده را زنده كرد) زنده كننده مردگان (در قيامت) است؛ واو بر همه چيز تواناست!

ص: 195


1- الميزان ج 16 ص 297
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه خداوند در فرستادن بادها به عنوان نويدبخشى، باران وحركت كشتى به فرمان حق، همراه بودن پيامبر با معجزات، انتقام گرفتن از مجرمان، قدرت خداوند در فرستادن بادها در به حركت در آوردن ابرها ونزول باران، شادمانى مردم بعد از نااميدى از نزول باران، دقّت در آثار رحمت الهى (باران) وچگونگى زنده ساختن زمين مرده، نشانه قدرت خداوند بر معاد.

ب. در آيه شريفه فرمود: «نظر كن به آثار رحمت خدا، كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند» كه در اين عبارت باران را رحمت خدا وكيفيت زنده كردن زمين بعد از مردنش را آثار آن خوانده، پس زنده شدن زمين بعد از مردنش از آثار رحمت خدا است ونباتات واشجار وميوه ها از آثار زنده شدن زمين است، با اينكه خود آنها نيز از آثار رحمت هستند وتدبير، تدبيرى است الهى، كه از خلقت باد وابر وباران حاصل مى شود.(1)

ج. در آيه بعد سخن از فرستادن پيامبران الهى است، در حالى كه آيه بعد از آن بار ديگر به نعمت وزش بادها برمى گردد، ممكن است قرار گرفتن اين آيه در ميان دو آيه كه درباره نعمت وجود بادها سخن مى گويد جنبه معترضه داشته باشد - چنان كه بعضى از مفسران گفته اند: وممكن است ذكر مساله نبوت در كنار اين بحثها براى تكميل مسائل مربوط به مبدأ ومعاد باشد كه مكرر در اين سوره به آن اشاره شده است - چنان كه بعضى ديگر گفته اند.(2)

د. آيه بعد بار ديگر به توضيح نعمت وزش بادها پرداخته، چنين مى گويد «خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند» اللَّهُ الَّذِى يرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً. «سپس ابرها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند» فَيبْسُطُهُ فِى السَّماءِ كيفَ يشاءُ. «و آنها را به صورت قطعاتى در آورده، متراكم وبر هم سوار مى كند» وَيجْعَلُهُ كسَفاً«اينجا است كه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند» فَتَرَى الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ.(3)

ه -. در پايان آيه مى افزايد: «هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هر كس از بندگانش

ص: 196


1- الميزان ج 16 ص 304
2- نمونه ج 16 ص 466
3- همان ص 467، تبيان ج 8 ص 261

بخواهد برساند، آنها خوشحال ومسرور مى شوند» فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يسْتَبْشِرُونَ. «هر چند پيش از آنكه بر آنان نازل شود، نوميد ومايوس بودند» وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ ينَزَّلَ عَلَيهِمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ. اين ياس وآن بشارت را كسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عرب هاى بيابانگرد حيات وزندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد.

نكته ها

1. تعبير به «رحمت الهى» در مورد باران، اشاره به آثار پر بركت آن از جهات مختلف است. باران، زمينهاى خشك را آبيارى وبذر گياهان را پرورش مى دهد. باران به درختان، زندگى وحيات نوين مى بخشد. باران هوا را مرطوب وملايم وبراى انسان قابل استنشاق مى كند. باران به زمين فرو مى رود وبعد از چندى به صورت قناتها وچشمه ها ظاهر مى شود. باران، نهرها وسيلابهايى به راه مى اندازد كه بعد از مهار شدن در پشت سدها توليد برق ونور وروشنايى وحركت مى كنند وبالآخره باران، هواى گرم وسرد را هر دو تعديل مى كند، از گرمى مى كاهد وسردى را قابل تحمل مى كند.(1)

2. بادها هم وسيله توليد نعمتهاى فراوان در زمينه كشاورزى ودامدارى هستند وهم وسيله حمل ونقل وسرانجام سبب رونق امر تجارت كه با جمله لِيذِيقَكمْ مِنْ رَحْمَتِهِ به اولى اشاره شده وبا جمله لِتَجْرِى الْفُلْك بِأَمْرِهِ به دوم وبا جمله لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ به سومى.(2)

3. برخى از فوايد وزش باد عبارت است از: انتقال ابرها وفشردن آنها در يكديگر، تعديل گرما وسرما، تصفيه ى هوا وجا به جا كردن هواى سالم، رساندن اكسيژن به انسان ها وكربن به گياهان، تلقيح وبارور كردن گياهان، حركت كشتى ها، توليد برق، پراكنده ساختن بذرها به اطراف و...(3)

4. تعبير به «كان» كه نشانه ريشه دار بودن اين سنت است وتعبير به «حق» وبعد از آن تعبير به «علينا» كه آن نيز بيانگر حق است تاكيدهاى پى در پى در اين زمينه محسوب مى شود

ص: 197


1- نمونه ج 16 ص 470-469
2- همان ص 465
3- نمونه ج 16 ص 464 ص نور، ج 9 ص 211.

ومقدم داشتن حقا علينا بر «نصر المؤمنين» كه دليل بر حصر است تاكيد ديگرى مى باشد ومجموعا چنين معنى مى دهد كه به طور مسلم ما يارى كردن مؤمنان را بر عهده گرفته ايم وبدون نياز به يارى ديگرى اين وعده خود را عملى خواهيم ساخت.(1)

5. حركت كشتى در دريا به امر خداست، نه ناخدا! لِتَجْرِى الْفُلْك بِأَمْرِهِ اين خداوند است كه با وضع قوانين طبيعت، زمينه حركت كشتى روى آب را فراهم ساخته است.

6. در آيه 47، چهار برنامه وسنّت الهى مطرح شده است: الف: سنّت فرستادن پيامبر. ب: سنّت معجزه داشتن انبيا. ج: كيفر مجرمان. د: نصرت مؤمنان.

7. انتقام از مجرم، يكى از مصاديق نصرت مؤمنان است؛ انْتَقَمْنا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا... كان حقا علينا نصْرُ الْمُؤْمِنِينَ.(2)

8. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: (هيچ فرد مسلمانى نيست كه از ريختن آبروى مومن جلوگيرى كند مگر اينكه واجب است بر خدا كه او را از آتش جهنم باز دارد)، سپس آيه شريفه كان حقا علينا نصْرُ الْمُؤْمِنِينَ را تلاوت كردند.(3)

9. انتقام از كفار؛

قرآن كريم در آيه 4 سوره آل عمران به طور اصل كلى مى فرمايد خداوند، عزيزى است كه از كفار انتقام مى گيرد.

انتقام گرفتن الهى اصل آن در قيامت است كه كفار را براى هميشه در جهنم مى سوزاند چنانكه آيه شريفه مى فرمايد: لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ودر برخى از آيات مى فرمايد؛ يوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَهَ الْكبْرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ.

لكن از برخى كفار در دنيا نيز انتقام گرفته يا در آينده خواهد گرفت. به عنوان نمونه برخى از كفارى كه از آنها انتقام گرفته شده در آيات مختلف مطرح شده است، مانند:

قوم فرعون؛ فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِى الْيمِّ.

قوم لوط، قوم شعيب؛ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ.

اقوام مجرم ودشمنان پيامبران؛ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَكانَ حَقّاً عَلَينَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ.

ص: 198


1- نمونه ج 16 ص 467
2- نور ج 9 ص 213-211
3- مجمع البيان ج 8 ص 484، نور الثقلين ج 4 ص 191، راهنما 14 ص 238، كشاف ج 3 ص 484.

آیه 51-54

اشاره

آيات 54-51

وَ لَئِنْ أَرْسَلْنا ريحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ ( 51)

فَإِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ ( 52)

وَ ما أَنْتَ بِهادِ الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ ( 53)

اللّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَديرُ ( 54)

ترجمه

و اگر ما بادى بفرستيم (داغ وسوزان) وبر اثر آن زراعت وباغ خود را زرد وپژمرده ببينند، (مأيوس شده و) پس از آن راه كفران پيش مى گيرند! * تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ونه سخنت را به گوش كران هنگامى كه روى برگردانند ودور شوند! * و (نيز) نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى؛ تو تنها سخنت را به گوش كسانى مى رسانى كه ايمان به آيات ما مى آورند ودر برابر حق تسليمند! * خدا همان كسى است كه شما را آفريد در حالى كه ضعيف بوديد؛ سپس بعد از ناتوانى، قوّت بخشيد وباز بعد از قوّت، ضعف وپيرى قرار داد؛ او هر چه بخواهد مى آفريند ودانا وتواناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: انكار كفّار نسبت به نعمتهاى الهى در صورت زرد شدن باغ وكشتزار به وسيله باد، عدم قدرت بر هدايت مردگان روحى، تأثير سخن پيامبر در مؤمنان، قدرت خدا بر خلقت انسان ازناتوانى ودادن نيرو به انسان وبوجود آوردن ضعف در ايام پيرى.

ب. وَلَئِنْ أَرْسَلْنا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ يكفُرُونَ ضمير در «فرأوه» به نبات بر مى گردد، البته لفظ نبات در سابق نيامده بود، بلكه معناى آن از سياق استفاده مى شود وجمله «لظلوا» جواب سوگند است ومعنايش اين است كه سوگند مى خورم كه اگر باد سردى بفرستيم كه زراعتهايشان ودرختهايشان را زرد كند وببينند كه روييدنيهايشان زرد شده، بى درنگ به نعمت هاى خدا كفران مى ورزند. پس در آيه شريفه مشركين را سرزنش مى كند به اينكه به سرعت دلهايشان زير ورو مى شود، هنگام نعمت يك جور وهنگام نقمت جور ديگر، به محضى كه آثار نعمت نزديك مى شود، بى درنگ خوشحال مى شوند وچون بعضى

ص: 199

از نعمتها را از ايشان بگيرد بدون هيچ درنگى نعمت هاى مسلم وروشن را منكر مى شوند.

ج. فَإِنَّك لا تُسْمِعُ الْمَوْتى... فَهُمْ مُسْلِمُونَ اين جمله علت مطلبى را كه از سياق سابق فهميده مى شد بيان مى كند، گويا فرموده: اين قدر مشغول اين گونه افراد سست عنصر مشو وغم بى ايمانيشان را مخور، كه چرا يك دم خوشحال ويك دم مايوسند وبه آيات ما ايمان نمى آورند ودر آنها تعقل نمى كنند، چون اينان مردگانى كر وكورند وتو نمى توانى چيزى به ايشان بشنوانى وهدايتشان كنى، تو، تنها كسانى را مى شنوانى وهدايت مى كنى كه به آيات ما ايمان داشته باشند، يعنى در اين جهت ها تعقل كنند وتصديق نمايند، پس تنها اين گونه افراد مسلمند.(1)

د. در آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از دلائل توحيد كه دليل فقر وغنا است اشاره مى كند وبحثهايى را كه در سرتاسر اين سوره، پيرامون توحيد آمده تكميل مى نمايد مى گويد: «خداوند همان كسى است كه شما را در حالى كه ضعيف وناتوان بوديد آفريد، سپس بعد از اين ضعف وناتوانى، قوت وقدرت بخشيد ودوران جوانى وشكوفايى نيروها آمد وبعد از آن بار ديگر ضعف وپيرى را جانشين قوت كرد» اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَيبَةً. آرى «او است كه هر چه را بخواهد مى آفريند واو است عالم وقادر» يخْلُقُ ما يشاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ.(2)

نكته ها

1. بادهاى مخرّب، نسبت به بادهاى مفيد كم هستند. أَرْسَلْنا رِيحاً(در حالى كه درباره ى بادهاى مفيد فرمود: يرْسِلُ الرِّياحَ).

2. در ارشاد وتبليغ، كامل بودن مبلغ وشيوه ى ارشاد ومحتواى آن، كافى نيست قابليت طرف نيز لازم است. فَإِنَّك لا تُسْمِعُ الْمَوْتى.(3)

3. ناشنوا، گاهى با نگاه به حركت لب ها مطالبى را مى فهمد، ولى مصيبت آنجاست كه هم گوش ناشنوا باشد وهم انسان به گوينده پشت كند كه در اين حال اشاره را هم نمى فهمد،

ص: 200


1- الميزان ج 16 ص 305
2- نمونه ج 16 ص 479
3- نور ج 9 ص 215

اين، مَثَل كسانى است كه به حقّ پشت كنند. وَلَّوْامُدْبِرِينَ.(1)

4. منظور از مردگان؛

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: پيامبر نمى تواند سخن خود را به گوش مردگان برساند فَإِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(الروم، 52) مردگان را در آيه ديگر بيان كرد وانان كفار هستند كه سخن ودعوت پيامبر را اجابت نمى كنند: إِنَّمَا يسْتَجِيبُ الَّذِينَ يسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيهِ يرْجَعُونَ(الأنعام، 36) لكن در آخرت اين مردگان مى گويند ما شنيديم وفهميديم اما ديگر اين استماع فايده ندارد زيرا قيامت دار تكليف نيست: وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ(السجده، 12)

5. توجّه كردن به آغاز تولّد، مايه ى تذكر وتشكر است. خَلَقَكمْ مِنْ ضَعْفٍ...(2)

6. آغاز وپايان انسان ضعف است، در چند روزى كه توان وقدرت داريم قدردانى كنيم. (يك قوّت ميان دو ضعف) «ضَعْفٍ... قُوَّةً... ضَعْفاً» ضعفِ دوران كودكى به قوّت تغيير مى كند، ولى ضعف دوّم باقى مى ماند، زيرا كلمه ى «شَيبَۀ» در كنار «ضَعْفٍ»، نشان آن است كه اين ضعف همراه پيرى وثابت است وقابل جبران نيست وتا مرگ ادامه دارد).(3)

7. كسى كه ميان دو ضعف قرار گرفته، نبايد به چند روز قوّت مغرور شود. «ضَعْفٍ... قُوَّةً... ضَعْفاً».(4)

ص: 201


1- همان، راهنما ج 14 ص 249
2- نور ج 9 ص 217
3- راهنما ج 14 ص 254، نور ج 9 ص 217
4- نور ج 9 ص 217

آیه 55-60

اشاره

آيات 60-55

وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ ( 55)

وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ( 56)

فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ ( 57)

وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُبْطِلُونَ ( 58)

كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ ( 59)

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ ( 60)

ترجمه

وروزى كه قيامت برپا شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى (در عالم برزخ) درنگ نكردند! اينچنين از درك حقيقت بازگردانده مى شوند. * ولى كسانى كه علم وايمان به آنان داده شده مى گويند: «شما بفرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ كرديد واكنون روز رستاخيز است، امّا شما نمى دانستيد!» * آن روز عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان ندارد وتوبه آنان پذيرفته نمى شود. * ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثال ومطلبى بيان كرديم؛ واگر آيه اى براى آنان بياورى، كافران مى گويند: «شما اهل باطليد (و اينها سحر وجادو است)!» * اين گونه خداوند بر دلهاى آنان كه آگاهى ندارند مهر مى نهد! * اكنون كه چنين است صبر پيشه كن كه وعده خدا حق است؛ وهرگز كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگين نسازند (و از راه خود منحرف نكنند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوگند مجرمان در قيامت بر ماندن مدت كوتاهى در قبر، پاسخ اهل ايمان به آنها در ماندن آنها در عالم برزخ تا روز قيامت، عدم شناخت كفّار نسبت به قيامت، روز قيامت روز سود نبخشيدن عذرخواهى ورضايت طلبى، بيان مثالهاى مختلف در قرآن، نسبت باطل دادن به معجزات از ناحيه كفّار، مهرشدن قلب افراد مشرك ونادان از طرف خداوند، لزوم صبر وپايدارى در برابر كفّار.

ب. در آيات مورد بحث به دنبال بحثهايى كه قبل از آن پيرامون مبدء ومعاد بود نيز بار ديگر به مساله رستاخيز باز مى گردد وصحنه دردناك ديگرى از حال مجرمان را در آن روز

ص: 202

مجسم مى سازد. مى گويد: «روزى كه قيامت بر پا شود، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه فقط ساعتى در عالم برزخ توقف داشتند»! وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيرَ ساعَةٍ. آرى «آنها در گذشته نيز اين چنين از درك حقيقت، محروم ومصروف مى شدند»! كذلِك كانُوا يؤْفَكونَ. تعبير به «ساعۀ» از روز قيامت يا به خاطر آنست كه قيامت در يك لحظه ناگهانى بر پا مى شود ويا از اين جهت است كه به سرعت اعمال بندگان مورد حساب قرار مى گيرد زيرا خداوند سريع الحساب است ومى دانيم «ساعۀ» در لغت عرب به معنى جزء كمى از زمان است.(1)

ج. آيه بعد، پاسخ مؤمنان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ وقيامت اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند. مى فرمايد: «كسانى كه علم وايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت در جهان برزخ درنگ كرديد واكنون روز رستاخيز است، ولى شما نمى دانستيد» وَقالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كتابِ اللَّهِ إِلى يوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يوْمُ الْبَعْثِ وَلكنَّكمْ كنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. مقدم داشتن «علم» بر «ايمان» به خاطر آنست كه علم پايه ايمان است وتعبير «فِى كتابِ الله» ممكن است اشاره به كتاب تكوينى باشد يا اشاره به كتب آسمانى ويا هر دو، يعنى به فرمان تكوينى وتشريعى پروردگار، مقدر بود چنان مدتى را در برزخ بمانيد وسپس در روز رستاخيز محشور شويد. در اينكه منظور از الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمانَ چه كسانى مى باشند؟ بعضى از مفسران آنرا به پيامبران الهى وبعضى آن را اشاره به فرشتگان الهى، كه هم داراى علمند وهم صاحب ايمانند، دانسته اند وجمعى ديگر اشاره به مؤمنان آگاه ومعنى سوم ظاهرتر است واينكه در بعضى از روايات تفسير به فرزندان امير مؤمنان على (علیه السلام) وائمه طاهرين شده است از قبيل بيان مصداقهاى روشن است ومعنى گسترده آيه را محدود نمى كند.(2)

د. به هر حال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روز قيامت روبرو مى بينند در مقام عذر خواهى وتوبه بر مى آيند، ولى قرآن مى گويد: «در آن روز عذر خواهى ظالمان سودى ندارد وطلب نمى شوند تا ناراحتى آنها بر طرف گردد.» فَيوْمَئِذٍ لا ينْفَعُ

ص: 203


1- نمونه ج 16 ص 482
2- مجمع البيان ج 8 ص 487، نمونه ج 16 ص 484

الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلا هُمْ يسْتَعْتَبُونَ.(1)

«يستعتبون» از ماده «عتب» (بر وزن حتم) در اصل به معنى ناراحتى درونى است وهنگامى كه به باب افعال برده شود به معنى زائل كردن اين ناراحتى است، در «لسان العرب» تصريح شده است كه معنى باب «استفعال» آن نيز همچون باب «افعال» به معنى از ميان بردن ناراحتى باطنى كسى است، لذا اين تعبير در موارد استرضاء يعنى رضايت طلبيدن وتوبه كردن نيز به كار مى رود ودر آيه فوق به همين معنى آمده است، يعنى در قيامت آنها توانايى بر توبه وجلب رضايت پروردگار ندارند.(2)

ه -. آيه بعد در حقيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد: «ما براى مردم در اين قرآن از هر گونه مثالى بيان كرديم» (وعد ووعيد، امر ونهى، بشارت وانذار، آيات آفاقى وانفسى، دلائل مبدء ومعاد واخبار غيبى وخلاصه از هر چيز كه در نفوس انسانها ممكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم) وَلَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِى هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كلِّ مَثَلٍ.

ولى با اين حال گروهى هستند كه هيچيك از اين امور در قلوب تاريك وسياهشان اثرى نمى گذارد، «لذا هر آيه ونشانه اى از حق، براى آنها بياورى باز اين گروه كافران مى گويند: شما اهل باطل هستيد واينها امورى است بى اساس»! وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيةٍ لَيقُولَنَّ الَّذِينَ كفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ.

و. مخاطب در «انتم» (شما) در آيه 58 ممكن است پيامبر ومؤمنان راستين باشند وممكن است همه طرفداران حق وتمام انبياء وپيشوايان الهى، چرا كه اين دسته از كفار لجوج با كل طرفداران اين مكتب مخالف بودند.

ز. آيه بعد دليل مخالفت اين گروه را به روشنى بيان مى كند، مى گويد: اين نفوذناپذيرى ولجاجت بى حد وحساب ودشمنى با هر حقيقت، به خاطر آنست كه آنها حس تشخيص ودرك خود را بر اثر كثرت گناه ولجاجت از دست داده اند وابدا چيزى درك نمى كنند، آرى «اين چنين خداوند بر دلهاى كسانى كه علم وآگاهى ندارند مهر مى نهد» كذلِك يطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يعْلَمُونَ.

ص: 204


1- نمونه ج 16 ص 486
2- همان

ح. در آخرين آيه دو دستور مهم ويك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى دهد، تا او را در اين مبارزه پى گير ومستمر در برابر اين لجوجان جاهل وبى خردان سرسخت، به استقامت دعوت كند. نخست مى گويد: «اكنون كه چنين است در برابر همه حوادث، همه آزارها وكارشكنيها ونسبتهاى ناروا، شكيبايى وصبر پيشه كن» فَاصْبِرْ. كه شكيبايى وصبر واستقامت كليد اصلى پيروزى است وبراى اينكه پيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد: «وعده خدا بطور مسلم حق است» إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ.

دومين دستور، دستور به تسلط بر اعصاب وحفظ متانت وآرامش وبه اصطلاح از جا در نرفتن در اين مبارزه سخت وپى گير است، مى فرمايد: «هرگز نبايد كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگين وعصبانى كنند» وَلا يسْتَخِفَّنَّك الَّذِينَ لا يوقِنُونَ.

ط. «لا يستخفنك» از ماده «خفت» به معنى سبكى است، يعنى آن چنان سنگين وپا بر جا باش كه اين افراد نتوانند تو را سبك بشمرند واز جا تكان دهند، در مسيرت استوار ومحكم بايست، چرا كه آنها يقين ندارند وتو كانون يقين وايمانى.(1)

نكته ها

1. درنگ در قيامت

نظير آيه 55 روم: وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيرَ سَاعَةٍ كَذلِكَ كَانُوا يؤْفَكُونَ آيه 45 يونس است: وَيوْمَ يحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يلْبَثُوا إِلاَّ سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ...

2. به جاى ضمير، كلمه موصول «الذين» وصله «كفروا» را آورده، براى اين كه منشا وعلت اين حرفشان را بيان كند وبفهماند كه اگر اين حرف را مى زنند وبه اهل ايمان مى گويند شما بر باطل هستيد به خاطر كفرشان است.(2)

3. در بعضى از آيات قرآن تصريح شده كه اصلا به مجرمان اجازه عذرخواهى داده نمى شود لا يؤْذَنُ لَهُمْ فَيعْتَذِرُونَ(مرسلات، 36)، اما در اينجا مى فرمايد: عذرخواهى آنها سودمند نيست وظاهرش اين است عذرخواهى مى كنند اما اثرى ندارد. البته تضادى در ميان اين آيات نيست، زيرا قيامت مراحل مختلفى دارد در پاره اى از مراحل اصلا اجازه عذر

ص: 205


1- نمونه ج 16 ص 490-486
2- الميزان ج 16 ص 310

خواهى وحرف زدن به آنها داده نمى شود ولى در پاره اى ديگر از مراحل زبانشان گشوده مى شود وبه عذر خواهى مى پردازند، اما چه سود؟(1)

4. كسى كه در دنيا به سوگند دروغ عادت كرد، در قيامت نيز آن را به كار مى برد، زيرا خصلت هاى تثبيت شده انسان ها در قيامت بروز پيدا مى كند؛ يقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ.(2)

5. علم وايمان، دو هديه الهى است كه به افراد عطا مى شود. أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمانَ.(3)

6. توبه وعذرخواهى تنها در دنيا كارساز است ودر قيامت هيچ كارايى ندارد. فَيوْمَئِذٍ لا ينْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ.(4)

7. سرنوشت ظالمان در قيامت در اين آيات بيان شده است؛ نحل 85، مريم 72، ابراهيم 43-42، روم 57، زمر 24، شورى 45-44، كهف 29.

8. انسانى كه در مدار كفر ولجاجت قرار گيرد، باطل را حقّ مى بيند وحقّ را باطل؛ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ.

9. كافران، چون استدلال ندارند، حقّ را تحقير مى كنند. إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ.(5)

10. نظير آيه 58 روم

آيه 27 زمر است

وَلَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فى هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يتَذَكرُونَ

11. نظير آيه 58 روم

وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيةٍ لَيقُولَنَّ الَّذينَ كفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ آيه 7 انعام است

وَلَوْ نَزَّلْنا عَلَيك كتاباً فى قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ

12. طبع قلب به علت كفر وپيمان شكنى ونفاق

موضوع طبع قلب در 11 مورد بيان شده است:

1 - فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً(النساء، 155)

ص: 206


1- نمونه ج 16 ص 486
2- راهنما ج 14 ص 256، نور ج 9 ص 218
3- راهنما ج 14 ص 258، نور ج 9 ص 219
4- راهنما ج 14 ص 260، نور ج 9 ص 219
5- نور ج 9 ص 220

2 - كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ(يونس، 74)

3 - إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ... ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يفْقَهُونَ(المنافقون، 3)

59 روم، 16 محمد، 100 و 101 اعراف، 108 نحل 35 غافر، 93 و 87 توبه

13. كسى كه دربرابر دشمن صبر نكند، زمينه خفيف وسبك شدن براى او فراهم مى شود. فَاصْبِرْ... لا يسْتَخِفَّنَّك....(1)

14. از نظر قرآن كريم روز قيامت روزى است كه رابطه ى انسان با تمامى اسباب مادى وطبيعى كه در دنيا براى او سودمند بود، قطع مى شود، از جمله:

ثروت وفرزندان؛ و لا ينفع مال ولا بنون الّا من أتى اللّه بقلب سليم. (شعراء، 88)

دوستى ورفاقت؛ يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئاً ولا هم ينصرون. (دخان، 41)

مكر وحيله؛ يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئاً ولا هم ينصرون. (طور، 46)

شفاعت ووساطت؛ لا تغن عنّى شفاعتهم شيئاً. (يس، 23)

اقوام وخويشان؛ فلن تنفعكم أرحامكم. (ممتحنه، 3)

زبان؛ اليوم نختم على أفواههم. (يس، 65)

عذرخواهى؛ فَيوْمَئِذٍ لاَّ ينفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يسْتَعْتَبُونَ. (روم، 57)

قدرت وتوانايى؛ هلك عنّى سلطانية. (حاقه، 29)

15. در اهميت صبر همين بس كه 18 بار خداوند به پيامبر مى فرمايد در برابر مشكلات صبر كن؛

فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ. (هود، 49) فَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ. (طه، 130) فَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ. (ق، 39) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ يسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَ يوقِنُونَ. (روم، 60) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِى وَالْإِبْكَارِ. (غافر، 55) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ. (غافر، 77) فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلاَ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ. (احقاف، 35) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ. (قلم، 48) فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً. (معارج، 5) وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ. (مدثر، 7) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ

ص: 207


1- همان ص 222، راهنما ج 14 ص 267

وَلاَ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً. (انسان، 24) وَاتَّبِعْ مَا يوحَى إِلَيكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيرُ الْحَاكِمِينَ. (يونس، 109) وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. (هود، 115) وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيهِمْ وَلاَ تَكُ فِى ضَيقٍ مِمَّا يمْكُرُونَ. (نحل، 127) وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِى يرِيدُونَ وَجْهَهُ. (كهف، 28) اصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ. (ص، 17) وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْينِنَا وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ. (طور، 48) وَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً. (مزمل، 10)

از آنجا كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اسوه كمالات وفضائل انسانى از جمله صبر است بر مردم نيز لازم است كه به آن حضرت اقتدا كنند؛

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (آل عمران، 200)

ص: 208

سوره لقمان

اشاره

ص: 209

ص: 210

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم ( 1)

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ ( 2)

هُدًى وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنينَ ( 3)

الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ( 4)

أُولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ( 5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * اين آيات كتاب حكيم است (كتابى پرمحتوا واستوار)! * مايه هدايت ورحمت براى نيكوكاران است. * همانان كه نماز را برپا مى دارند وزكات را مى پردازند وآنها به آخرت يقين دارند. * آنان بر طريق هدايت از پروردگارشانند وآنانند رستگاران!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، قرآن مايه هدايت ورحمت براى نيكوكاران، توصيف اهل احسان ورستگارى آنان.

ب. اين سوره، با ذكر عظمت واهميت قرآن آغاز مى شود، لذا بعد از ذكر «حروف مقطعه» مى گويد: «اين آيات كتاب حكيم است» تِلْك آياتُ الْكتابِ الْحَكيمِ، «تلك» در لسان عرب براى اشاره به دور است.

وصف «كتاب» به «حكيم» به جهت استحكام محتواى آن است وهرگز باطل به آن راه نمى يابد.

ج. آيه بعد هدف نهايى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: «اين كتاب حكيم مايه هدايت ورحمت براى نيكوكاران است» هُدىً وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ.

قابل توجه اينكه در اينجا قرآن، مايه هدايت ورحمت «محسنين» شمرده شده ودر آغاز سوره نمل، مايه هدايت وبشارت «مؤمنين» هُدىً وَبُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ ودر آغاز سوره بقره، مايه هدايت «متقين» هُدىً لِلْمُتَّقِينَ. اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا وپرهيزگارى روح تسليم وپذيرش حقائق در انسان زنده نمى شود وطبعا هدايتى در كار نخواهد بود.

ص: 211

د. آيه بعد محسنين را با سه وصف، توصيف كرده، مى گويد: «آنها كسانى هستند كه نماز را بر پا مى دارند، زكات را ادا مى كنند وبه آخرت يقين دارند» الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يوقِنُونَ.

و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت وسرانجام كار «محسنين» را چنين بيان مى كند: «آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند وآنها رستگارانند» أُولئِك عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِك هُمُ الْمُفْلِحُونَ.(1)

نكته ها

1. قرآن، عين هدايت ورحمت است ودر اين زمينه هيچ گونه نقص ونارسايى ندارد. تعبير به مصدر هُدىً وَرَحْمَةً نشانه مبالغه است.(2)

2. ارشاد وهدايت، بايد همراه رحمت ومحبّت باشد. هُدىً وَرَحْمَةً.(3)

اقامه ى نماز وپرداخت زكات بايد سيره ى دائمى باشد. («يقِيمُونَ» و «يؤْتُونَ»، فعل مضارع نشان استمرار است).(4)

از اين آيه استفاده مى شود كه رستگارى بر اساس توفيق وهدايت پروردگار حاصل مى شود، كه البتّه آن نيز در سايه ى تلاش، به انسان داده مى شود، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ(عنكبوت، 69) آنان كه در راه ما تلاش كردند، ما راه را به آنان نشان مى دهيم وهمانا خداوند با نيكوكاران است.(5)

3. ويژگى هاى نيكوكاران:

1) برپاداشتن نماز

2) پرداختن زكات

3) يقين به آخرت

هدى ورحمة للمحسنين الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم بالاخرة هم يوقنون

ص: 212


1- تبيان ج 8 ص 270، نمونه ج 17 ص 11 9.
2- نور ج 9 ص 227
3- نور ج 9 ص 227
4- همان، راهنما ج 14 ص 274
5- نور ج 9 ص 228

اولئك على هدى من ربّهم واولئك هم المفلحون. (لقمان، 5)

4) مناجات شبانه؛ انّهم كانوا قبل ذلك محسنين كانوا قليلًا من الليل ما يهجعون وبالاسحارهم يستغفرون. (ذاريات، 19)

5) جهاد در راه خدا؛ و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وانّ الله مع المحسنين. (عنكبوت، 69)

6) صبر واستقامت؛ و اصبر فانّ الله لا يضيع اجر المحسنين. (هود، 115)

7) تقوى وصبر؛ انّه من يتّق ويصبر فانّ الله لا يضيع اجر المحسنين. (يوسف، 90)

8) كظم غيظ وعفو؛ الذين ينفقون فى السراء والضرّاء والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين. (آل عمران، 134)

ص: 213

آیه 6-9

اشاره

آيات 9-6

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُوًا أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ( 6)

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا وَلّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ في أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ ( 7)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتُ النَّعيمِ ( 8)

خالِدينَ فيها وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ ( 9)

ترجمه

و بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى، از راه خدا گمراه سازند وآيات الهى را به استهزا گيرند؛ براى آنان عذابى خواركننده است! * وهنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود، مستكبرانه روى برمى گرداند، گويى آن را نشنيده است؛ گويى اصلاً گوشهايش سنگين است! او را به عذابى دردناك بشارت ده! * (ولى) كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، باغهاى پرنعمت بهشت از آن آنهاست؛ * جاودانه در آن خواهند ماند؛ اين وعده حتمى الهى است؛ واوست عزيز وحكيم (شكست ناپذير ودانا).

شان نزول

بعضى از مفسران گفته اند كه نخستين آيات مورد بحث در باره «نضر بن حارث» نازل شده است. او مرد تاجرى بود وبه ايران سفر مى كرد ودر ضمن، داستانهاى ايرانيان را براى قريش بازگو مى نمود ومى گفت: اگر محمد براى شما سرگذشت عاد وثمود را نقل مى كند، من داستانهاى رستم واسفنديار واخبار كسرى وسلاطين عجم را باز مى گويم!، آنها دور او را گرفته، استماع قرآن را ترك مى گفتند. بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات در باره مردى نازل شده كه كنيز خواننده اى را خريدارى كرده بود وشب وروز براى او خوانندگى مى كرد واو را از ياد خدا غافل مى ساخت. مرحوم «طبرسى» مفسر بزرگ، بعد از ذكر اين شان نزول مى گويد: حديثى كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين زمينه نقل شده شان نزول فوق را تاييد مى كند، چرا كه آن حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لا يحل تعليم المغنيات ولا بيعهن واثمانهن حرام وقد نزل تصديق ذلك فى كتاب اللَّه» : «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ...». «آموزش دادن كنيزان خواننده وخريد وفروش آنها حرام است ودرآمدى كه از اين راه به دست مى آيد نيز حرام است، گواه اين مطلب چيزى است كه خداوند در كتابش فرموده: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ....(1)

ص: 214


1- مجمع البيان ج 8 ص 490، نمونه ج 17 ص 12
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف برخى از تبه كاران در اضلال مردم واستكبار در برابر آيات الهى، بشارت عذاب براى آنان، جاويد بودن مؤمنان صالح در بهشت.

ب. در اين آيات، سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه «محسنين» و «مؤمنين» قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند. در اينجا سخن از جمعيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى وگمراه ساختن مردم به كار مى گيرند وبدبختى دنيا وآخرت را براى خود مى خرند! نخست مى فرمايد: «بعضى از مردم، سخنان باطل وبيهوده را خريدارى مى كنند تا خلق خدا را از روى جهل ونادانى، از راه خدا گمراه سازند» وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ. «و آيات خدا را به استهزاء وسخريه گيرند» وَيتَّخِذَها هُزُواً ودر پايان آيه اضافه مى كند: «عذاب خوار كننده از آن اين گروه است» أُولئِك لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ. (1) امام باقر (علیه السلام) مى فرمايند:

لهو الحديث الغنا.

ج. تعبير به«لَهْوَ الْحَدِيثِ» بجاى«الحديث اللهو» گويا اشاره به اين است كه هدف اصلى آنها همان لهو وبيهودگى است وسخن، وسيله اى براى رسيدن به آن است.

د. آيه بعد به عكس العمل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده ودر واقع آن را با عكس العملشان در برابر لهو الحديث مقايسه مى كند ومى گويد: «هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند، گويى آيات ما را نشنيده، گويى اصلا گوشهايش سنگين است» واصلا هيچ سخنى را نمى شنود وَإِذا تُتْلى عَلَيهِ آياتُنا وَلَّى مُسْتَكبِراً كأَنْ لَمْ يسْمَعْها كأَنَّ فِى أُذُنَيهِ وَقْراً ودر پايان، كيفر دردناك چنين كسى را اينگونه بازگو مى كند: «او را به عذاب دردناك بشارت ده»! فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

ه -. در آيات بعد به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد، در پايان نيز به آنان ختم گردد، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام داده اند، باغ هاى پر نعمت بهشت از آن آنها است» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ.

ص: 215


1- تبيان ج 8 ص 271، نمونه ج 17 ص 13
نكته ها

1. آثار زيانبار غنا بر اعصاب: غنا وموسيقى در حقيقت، يكى از عوامل مهم تخدير اعصاب است وبه تعبير ديگر مواد مخدر گاهى از طريق دهان ونوشيدن وارد بدن مى شوند، (مانند شراب) وگاه از طريق بوئيدن وحس شامه (مانند هروئين) وگاه از طريق تزريق (مانند مرفين) وگاه از طريق حس سامعه است (مانند غنا). به همين دليل گاهى غنا وآهنگ هاى مخصوصى، چنان افراد را در نشئه اى فرو مى برد، كه حالتى شبيه به مستى به آنها دست مى دهد، البته گاه به اين مرحله نمى رسد اما در عين حال تخدير خفيف ايجاد مى كند وبه همين دليل بسيارى از مفاسد مواد مخدر در غنا وجود دارد، خواه تخدير آن خفيف باشد يا شديد.(1)

2. تناسب كيفر با عمل، نشانه ى عدالت است. آنها كه حقّ را با تمسخر اهانت مى كنند، عذابشان اهانت آور وذلّت بار است؛ يتَّخِذَها هُزُواً... لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ.(2)

3. كلمه ى «وقر»، به معناى سنگينى است. به افراد با شخصيت وسنگين نيز باوقار مى گويند. قرآن مى فرمايد: چرا براى خداوند عظمت قائل نمى شويد؟ ما لكم لا ترجون لله وقارا(نوح، 12)، در حديث است: وقّروا كباركم وارحموا صغاركم بزرگان خود را سنگين وبزرگ بشماريد وبه كودكان رحم كنيد ونيز در حديث آمده است: الايمان ما وقّر فى القلوب.(3)

4. روحيه ى استكبارى، مانع پذيرش حقّ وحقيقت است. وَلَّى مُسْتَكبِراً(4)

5. ايمان همراه با عمل صالح، شرط بهره گيرى از الطاف الهى است. آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِيمِ(5)

عزت وحكمت خداوند منشأ تخلف ناپذيرى وعده هاى اوست. وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ(6)

ص: 216


1- نمونه ج 17 ص 26-16
2- راهنما ج 14 ص 282، نور ج 9 ص 230
3- اطيب البيان ج 10 ص 415
4- نور ج 9 ص 234
5- راهنما ج 14 ص 284، نور ج 9 ص 235
6- راهنما ج 14 ص 286

آیه 10-11

اشاره

آيات 11-10

خَلَقَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريمٍ ( 10)

هذا خَلْقُ اللّهِ فَأَرُوني ما ذا خَلَقَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظّالِمُونَ في ضَلالٍ مُبينٍ ( 11)

ترجمه

(او) آسمانها را بدون ستونى كه آن را ببينيد آفريد ودر زمين كوه هايى افكند تا شما را نلرزاند (و جايگاه شما آرام باشد) واز هر گونه جنبنده اى روى آن منتشر ساخت؛ واز آسمان آبى نازل كرديم وبه وسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم. * اين آفرينش خداست؛ امّا به من نشان دهيد معبودانى غير او چه چيز را آفريده اند؟! ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند آفريدگار آسمانها بدون ستون مرئى، كوهها عامل ثبات زمين ونزول باران عامل احياء گياهان، ناتوانى بتها از آفرينش.

ب. در دو آيه مورد بحث از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد. در آيه نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با هم دارند (آفرينش آسمان ومعلق بودن كرات در فضا ونيز آفرينش كوه ها براى حفظ ثبات زمين وسپس آفرينش جنبندگان وبعد از آن آب وگياهان كه وسيله تغذيه آنها است) اشاره مى كند.

ج. آيه 10 به «زوجيت در جهان گياهان» اشاره مى كند كه آن نيز از معجزات علمى قرآن است، چرا كه در آن زمان، زوجيت (وجود جنس نر وماده) در جهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود وقرآن از آن پرده برداشت.(1)

د. كلمه «ترونها» احتمال دارد قيد توضيحى باشد ومعنا اين باشد كه «شما آسمانها را مى بينيد كه ستون ندارد»، چنانكه شيخ طوسى اين معنا را بيان كرده است واحتمال هم دارد قيد احترازى باشد ومعنا چنين باشد كه: «خدا آنها را بدون ستونى ديدنى خلق كرده»، تا اشعار

ص: 217


1- نمونه ج 17 ص 32-28

داشته باشد به اينكه آسمانها ستون دارد، ليكن ديدنى نيست.(1)

ه -. بعد از آنكه خلقت وتدبير خود را نسبت به آسمانها وزمين وآنچه روى آنهاست به رخ آنان كشيد وبا اين بيان ربوبيت والوهيت خود را اثبات كرد، اينك در آيه 11 به ايشان تكليف مى فرمايد كه حال، شما به من نشان دهيد، خدايان شما اگر راستى اله ورب هستند، چه چيزى خلق كرده اند، تا اگر نتوانستند چيزى نشان دهند، وحدانيت خداى تعالى در الوهيت وربوبيت ثابت گردد واگر به ايشان تكليف كرده كه به من نشان دهيد خدايانتان چه چيزى خلق كرده اند، با اينكه مشركين اعتراف دارند كه خلقت تنها از خدا است، وتنها تدبير را مستند به آنها مى دانند، از اين جهت است كه: خلقتى را به خدا نسبت داده كه در عين اينكه خلقت است تدبير نيز هست واز تدبير جدا نيست، پس اگر تدبير عالم به دست خدايان ايشان است بايد آنها نيز چون خدا چنين خلقت وتدبيرى داشته باشند وچون خلقتى ندارند تدبيرى نيز ندارند، پس هيچ معبودى غير از او نيست وهيچ ربى سواى او وجود ندارد.(2)

نكته ها

1. نظام حاكم بر زمين، به خاطر انسان است؛ أَنْ تَمِيدَ بِكمْ.(3)

2. زمين بدون وجود كوه ها در معرض لرزش هاى مداوم بوده ومناسب زندگى نيست.(4)

3. آب، نعمتى بس بزرگ وبا اهميت است. آب، مايه ى رويش وپرورش بسيارى از موجودات است. («ماءً»، نكره وبا تنوين آمده كه نشانه عظمت است).(5)

4. يكى از راه هاى خداشناسى، مقايسه ميان قدرت او وقدرت ديگران است؛ هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ(6) بنابراين آيه شريفه دليل بر توحيد خداوند متعال است.

5. نظير آيه 11 لقمان هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونى ما ذا خَلَقَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فى ضَلالٍ مُبينٍ آيه 17 نحل است أَ فَمَنْ يخْلُقُ كمَنْ لا يخْلُقُ أَ فَلا تَذَكرُونَ

ص: 218


1- تبيان ج 8 ص 273، مجمع البيان ج 8 ص 491، الميزان ج 16 ص 315
2- الميزان ج 16 ص 316
3- نور ج 9 ص 237
4- راهنما ج 14 ص 287
5- نور ج 9 ص 237
6- تبيان ج 8 ص 274، نور ج 9 ص 237

آیه 12-15

اشاره

آيات 15-12

وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ ( 12)

وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ ( 13)

وَ وَصَّيْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ في عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصيرُ ( 14)

وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفًا وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ( 15)

ترجمه

ما به لقمان حكمت داديم؛ (و به او گفتيم:) شكر خدا را بجاى آور هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده؛ وآن كس كه كفران كند، (زيانى به خدا نمى رساند)؛ چرا كه خداوند بى نياز وستوده است. * (به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش - در حالى كه او را موعظه مى كرد - گفت: «پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.» * وما به انسان درباره پدر ومادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز رنج وناراحتى تازه اى را متحمّل مى شد) ودوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد؛ (آرى به او توصيه كردم) كه براى من وبراى پدر ومادرت شكر بجا آور كه بازگشت (همه شما) به سوى من است! * وهرگاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن؛ واز راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند؛ سپس بازگشت همه شما به سوى من است ومن شما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن حكمت به لقمان از طرف خداوند. سود شكر به حال انسان. عدم ضرر كفر به خداوند. موعظه لقمان به فرزندش در پرهيز از شرك. شرك ظلم بزرگ. سفارش خداوند به انسان درباره پدرومادروتوجه ويژه نسبت به مادر به جهت حمل فرزند. لزوم شكر خداوند ووالدين. عدم اطاعت از پدر ومادر

ص: 219

در صورت فرمان به شرك. ضرورت پيروى از راه انابه كنندگان.

ب. در آيات مورد بحث وچند آيه بعد از آن، سخن از «لقمان حكيم» وبخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد ومبارزه با شرك به ميان آمده ومسائل مهم اخلاقى كه در اندرزهاى لقمان به فرزندش منعكس است نيز بازگو شده است. اين مواعظ دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند وهم اصول وظايف دينى وهم مباحث اخلاقى را.(1)

ج. حكمتى كه خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعه اى از معرفت وعلم واخلاق پاك وتقوا» بوده است. امام كاظم (علیه السلام) در تفسير اين آيه براى «هشام بن حكم» فرمود: «مراد از حكمت، فهم وعقل است».(2) امام صادق (علیه السلام) در تفسير اين آيه فرمود: «اوتى معرفه امام زمانه»:(3) «حكمت اين است كه لقمان نسبت به امام ورهبر الهى عصر خود آگاهى داشت».

د. تعبير به «جاهداك» اشاره به اين است كه پدر ومادر گاه به گمان اينكه سعادت فرزند را مى خواهند، تلاش وكوشش مى كنند كه او را به عقيده انحرافى خود بكشانند. وظيفه فرزندان اين است كه هرگز در برابر اين فشارها تسليم نشوند واستقلال فكرى خود را حفظ كرده، عقيده توحيد را با هيچ چيز معاوضه نكنند.(4)

ه -. عَلَى أَن تُشْرِك بِى مَا لَيسَ لَك بِهِ عِلْمٌ. مراد از اينكه شريك مفروض حقيقتش نامعلوم است، اين است كه چنين چيزى اصلا وجود ندارد ومجهول مطلقى است كه علم بدان تعلق نمى گيرد، پس برگشت معنا به اين مى شود كه چيزى را كه چيزى نيست شريك من مگير، اين حاصل آن چيزى است كه زمخشرى در كشاف گفته وچه بسا آيه أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يعْلَمُ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْضِ اين معنا را تاكيد مى كند، يعنى شريكى كه در همه اين عوالم وجود ندارد.

و. در جمله وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَى اختصارى لطيف بكار رفته، چون در عين كوتاهيش مى فهماند اگر پدر ومادر با خدا بودند، بايد راهشان را پيروى كنى وگرنه

ص: 220


1- نمونه ج 17 ص 35
2- اصول كافى 1 ص 13
3- نور الثقلين 4 ص 196
4- نمونه 17 ص 36-42

اطاعتشان بر تو واجب نيست وبايد راه غير آن دو را، يعنى راه كسانى را كه با خدا هستند پيروى نمايى.(1)

نكته ها

1. در جمله أَنِ اشْكرْ لِلَّهِ التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته، چون قبلا سياق، سياق متكلم مع الغير بود ومى فرمود: «آتينا» اين جا هم بايد فرموده باشد«ان اشكر لنا» واگر اينطور نفرمود، بدان جهت است كه تعبير به «نا - ما» در جمله «آتينا» از گوينده براى اظهار عظمت از قبال خودش وخدمه اش صحيح است، ولى در مساله شكر صحيح نبود، چون با توحيد در شكر تناسب نداشت.

اگر در شكر تعبير به مضارع كرده، كه دلالت بر استمرار دارد ودر كفر تعبير به ماضى كرده، كه تنها يك بار را مى رساند، براى اين است كه شكر وقتى نافع است كه استمرار داشته باشد، ولى كفر با يك بار هم ضررش خواهد رسيد.

2. يا بُنَى لا تُشْرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْك لَظُلْمٌ عَظِيمٌ عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است وعظمت معصيت به عظمت كسى است كه نافرمانى اش مى شود، چون كه مؤاخذه عظيم نيز عظيم است، بنا بر اين بزرگترين گناهان ونافرمانى ها نافرمانى خدا است.

3. جمله فِى الدُّنْيا سه نكته را در بر دارد، اول اينكه مصاحبت به نيكى ومعروف را منحصر مى كند در امور مادى ودنيايى، نه امور دينى ومعنوى، دوم اينكه تكليف را سبك مى كند ومى فهماند تكليف مذكور هر چه هم دشوار باشد، در چند روزى انگشت شمار ومدتى اندك به دوش شما است، پس تحمل بار خدمت به آنان شما را خيلى به ستوه نياورد، سوم اينكه مى فهماند اين كلمه در مقابل جمله ثُمَّ إِلَى مَرْجِعُكمْ قرار دارد ودر نتيجه سفارش مى شود به اينكه آخرت را در نظر داشته باشند.(2)

4. نام لقمان در دو آيه از قرآن در همين سوره آمده است، لحن قرآن در مورد لقمان، نشان مى دهد كه او پيامبر نبود، زيرا در مورد پيامبران سخن از رسالت ودعوت به سوى توحيد ومبارزه با شرك وانحرافات محيط وعدم مطالبه اجر وپاداش ونيز بشارت وانذار در برابر

ص: 221


1- الميزان 16 ص 323-324
2- الميزان ج 16 ص 324-321

امتها معمولا ديده مى شود، در حالى كه در مورد لقمان هيچ يك از اين مسائل ذكر نشده وتنها اندرزهاى او كه به صورت خصوصى كه با فرزندش بيان شده - هر چند محتواى آن جنبه عمومى دارد - آمده است واين گواه بر اين است كه او تنها يك مرد حكيم بوده است. پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«حقا اقول لم يكن لقمان نبيا ولكن كان عبدا كثير التفكر، حسن اليقين، احب اللَّه فاحبه ومن عليه بالحكمة».(1)

5. حضرت لقمان معاصر حضرت داود بوده است وهزار سال عمر كرده است.(2)

6. اوّلين فرمان به حضرت موسى بعد از نبوّت، فرمان نماز واوّلين فرمان بعد از دادن حكمت به لقمان، فرمان شكرگزارى است؛ أَنِ اشْكرْ لِلَّهِ(3)

7. حكمت، هديه اى است كه خداوند به مخلصين عنايت مى فرمايد. در روايات متعدّد مى خوانيم:

«من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»، هر كس چهل شبانه روز كارهايش خالصانه باشد، خداوند چشمه هاى حكمت را از دل او به زبانش جارى مى سازد.(4)

8. انسان در تمام عمر محتاج به موعظه است، چه نوجوان باشد، چه كهن سال باشد؛

نوجوان: و اذ قال لقمان لابنه وهو يعظه يا بنىّ لا تشرك بالله. (لقمان، 13)

كهن سال: خداوند به حضرت نوح (علیه السلام) گويد؛ و انى اعظك ان تكون من الجاهلين. (هود، 46)

9. با نوجوان بايد با زبان موعظه ومحبت وعاطفه سخن گفت، نه سرزنش؛ وَهُوَ يعِظُهُ يا بُنَى.

10. در ارشاد وموعظه، مسايل اصلى را در اولويت قرار دهيم؛ يعِظُهُ... لا تُشْرِك.

11. احترام والدين، حقّى است انسانى نه فقط اسلامى، حتّى والدين كافر را بايد احسان نمود؛ وَصَّينَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيهِ.

ص: 222


1- نمونه ج 17 ص 44
2- اطيب البيان ج 10 ص 420.
3- نور ج 9 ص 238
4- جامع الاخبار صدوق، ص 94

12. آن كه زحمت بيشترى مى كشد، بايد به صورت ويژه تقدير شود ونامش جداگانه برده شود؛ بِوالِدَيهِ... أُمُّهُ.

13. سپاسگزارى از والدين، از جايگاه والايى نزد خداوند برخوردار است؛ أَنِ اشْكرْ لِى وَلِوالِدَيك بعد از شكر خداوند، تشكر از والدين مطرح است.

14. حقّ خدا، بر هر حقّى از جمله حقّ والدين، مقدّم است، به تعبير ديگر مرز اطاعت از والدين عدم تعارض با عقيده توحيدى است؛ فَلا تُطِعْهُما.(1)

15. با والدين به نيكى بايد رفتار كرد. (گرچه مشرك باشند) صاحِبْهُما فِى الدُّنْيا مَعْرُوفاً حضرت ابراهيم با عموى خود كه به منزله پدرش بود به نيكى رفتار كرد وبه او مى گفت: (يا ابت)، وقتى آزر ابراهيم را تهديد كرد ابراهيم به او گفت؛ سلام عليك ساستغفر لك ربى(مريم، 48).(2)

16. گاهى در انتخاب عقيده ورفتار در خانواده، تفكيك لازم است در زندگى دنيوى همراه با والدين، ولى در پيروى كردن، راه پاكان وصالحان. وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَى.(3)

17. وظايف ده گانه انسان نسبت به والدين؛

1. احسان 2. اهانت نكردن 3. آزار نرساندن 4. كريمانه سخن گفتن 5. تواضع داشتن

6. دعا كردن (طلب رحمت)؛ و قضى ربّك الا تعبدوا الّا اياه وبالوالدين احساناً اما يبلغنّ عندك الكبر أحدهما أو كلاهما فلا تقل لهما أف ولا تنهرهما وقل لهما قولًا كريماً * واخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة وقل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً. (اسراء، 23-24)

7. از زحمات آن ها تشكر كردن؛ ان أشكر لى ولوالديك الىّ المصير. (لقمان، 14)

8. انفاق كردن؛ يسئلونك ماذا ينفقون قل ما أنفقتم من خير فللوالدين. (بقره، 215)

9. اطاعت كردن؛ و ان جاهديك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما. (لقمان، 15)

فقط در صورت فرمان به گناه نبايد اطاعت كرد والّا بايد در همه ى زمينه ها اطاعت كرد.»

10. خوشرفتارى كردن حتى با پدر ومادر مشرك؛ و صاحبهما فى الدنيا معروفاً.

ص: 223


1- راهنما 14 ص 296، نور ج 9 ص 244
2- اطيب البيان ج 10 ص 424.
3- راهنما ج 14 ص 302 299، نور ج 9 ص 244-258

11. پيروى پيامبر اكرم از طريقه افراد منيب

قرآن كريم در برخى از آيات به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: از راه وروش افراد منيب پيروى كند... وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَى... (لقمان، 15) در آيه ديگر منيب را معرفى كرده است، از كسانى پيروى كن كه قلب آنها به ياد خدا آرام مى شوند. الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(الرعد، 28)

آیه 16-19

اشاره

آيات 19-16

يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي اْلأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطيفٌ خَبيرٌ ( 16)

يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ ( 17)

وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي اْلأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ ( 18)

وَ اقْصِدْ في مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ اْلأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ ( 19)

ترجمه

پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد ودر دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمانها وزمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد؛ خداوند دقيق وآگاه است! * پسرم! نماز را برپا دار وامر به معروف ونهى از منكر كن ودر برابر مصايبى كه به تو مى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهمّ است! * (پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان ومغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبّر مغرورى را دوست ندارد. * (پسرم!) در راه رفتن، اعتدال را رعايت كن؛ از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشت ترين صداها صداى خران است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تجسم عمل در قيامت. موعظه لقمان به فرزند پيرامون فرائض دينى ورعايت تواضع واعتدال در زندگى وكوتاه كردن صدا.

ب. نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد ومبارزه با شرك بود، دومين اندرز او درباره حساب اعمال ومعاد است كه حلقه «مبدء» و «معاد» را تكميل مى كند. مى گويد: پسرم! اگر

ص: 224

اعمال نيك وبد، حتى به اندازه سنگينى خردلى باشد، در درون صخره اى يا در گوشه اى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خدا آن را در دادگاه قيامت حاضر مى كند وحساب آن را مى رسد چرا كه خداوند دقيق وآگاه است. خردل گياهى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى وحقارت ضرب المثل مى باشد. اشاره به اينكه اعمال نيك وبد هر قدر كوچك وكم ارزش وهر قدر مخفى وپنهان باشد. خداوند لطيف وخبير آن را براى حساب وپاداش وكيفر حاضر مى كند.(1)

ج. «تصعر» از ماده «صعر» در اصل يك نوع بيمارى است كه به شتر دست مى دهد وگردن خود را كج مى كند و «تصعير» به معناى گرداندن گردن از نظرها از روى تكبر است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود: وَلا تُصَعِّرْ خَدَّك لِلنَّاسِ ونيز گفته: كلمه «مرح» به معناى شدت خوشحالى وزياده روى در آن است وبنا به گفته وى معنا چنين مى شود كه: روى خود از در تكبر از مردم بر مگردان ونيز در زمين مانند آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو، كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كه دستخوش خيلاء وكبرند واگر كبر را خيلاء خوانده اند، بدين جهت است كه آدم متكبر خود را بزرگ خيال مى كند وچون فضيلت براى خود خيال مى كند، زياد فخر مى فروشد.(2)

د. كلمه «ذلك» در جمله إِنَّ ذلِك مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ اشاره است به صبر واگر اشاره را به لفظ «ذلك» آورده، كه براى دور است، نه «هذا» كه براى نزديك است، براى اين است كه به اهميت آن اشاره كرده باشد وبلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.(3)

نكته ها

1. با اين كه در قرآن، 28 مورد در كنار نماز از زكات ياد شده، امّا در اين جا كنار نماز امر به معروف ذكر شده است. شايد به خاطر آن كه در اين آيه مورد خطاب فرزند است وفرزندان معمولًا ثروتى ندارند كه زكات بپردازند؛ أَقِمِ الصَّلاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ.

2. آگاهى فرزندان خود را به قدرى بالا ببريم كه معروف ها ومنكرها را بشناسند تا بتوانند

ص: 225


1- نمونه ج 17 ص 51
2- تبيان ج 8 ص 280، مجمع البيان ج 8 ص 500، الميزان ج 16 ص 326
3- الميزان ج 16 ص 325

امر ونهى كنند؛ «يا بُنَى * وأْمُرْ * وانْهَ».

3. امر به معروف، هميشه قبل از نهى از منكر است؛ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكرِ رشد معروف ها در جامعه، مانع بروز بسيارى از منكرات مى گردد.(1)

4. اميرالمومنين (علیه السلام) مى فرمايد: علت اين كه بعد از امر به معروف فرمان به صبر مى دهد آن است كه امر به معروف ونهى از منكر گاهى با اذيت وآزار مردم همراه است، كه بايد در برابر عكس العمل مرد انسان صبر كند.(2)

5. اعتدال در همه شئون زندگى لازم است و اقصد فى مشيك.(3)

آیه 20-24

اشاره

آيات 24-20

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا كِتابٍ مُنيرٍ ( 20)

وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعيرِ ( 21)

وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ ( 22)

وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ( 23)

نُمَتِّعُهُمْ قَليلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَليظٍ ( 24)

ترجمه

آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها وزمين است مسخّر شما كرده ونعمتهاى آشكار وپنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانى داشته است ؟! ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش وهدايت وكتاب روشنگرى درباره خدا مجادله مى كنند! * وهنگامى كه به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد!»، مى گويند: «نه، بلكه ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم!» آيا حتّى اگر شيطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان كند (باز هم تبعيت مى كنند)؟! * كسى كه روى خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد، به دستگيره محكمى چنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است)؛ وعاقبت همه كارها به

ص: 226


1- نور ج 9 ص 261-260
2- تبيان ج 8 ص 279، مجمع البيان ج 8 ص 500.
3- اطيب البيان ج 10 ص 427.

سوى خداست. * وكسى كه كافر شود، كفر او تو را غمگين نسازد؛ بازگشت همه آنان به سوى ماست وما آنها را از اعمالى كه انجام داده اند (و نتايج شوم آن) آگاه خواهيم ساخت؛ خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است. * ما اندكى آنها را از متاع دنيا بهره مند مى كنيم، سپس آنها را به تحمّل عذاب شديدى وادار مى سازيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسخير نظام آسمان وزمين براى انسان، فرا گرفتن نعمتهاى ظاهرى وباطنى بر انسانها، جدال كفّار درباره خدا فاقد دليل، بت پرستى مشركان به جهت تقليداز نياكان، تمسّك به وسيله محكم در پرتو تسليم در برابر خداوند متعال ونيكوكارى. محزون نشدن از كفّار، تهديد خداوند نسبت به كافران، بهره مندى كفّار از مواهب دنيا وقطعى بودن عذاب براى آنان در قيامت.

ب. بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رود تا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد. روى سخن را به همه انسانها كرده مى گويد: «آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها وزمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع وسود شما حركت كنند»؟ أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكمْ، ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الْأَرْضِ. سپس مى افزايد: «خداوند نعمتهاى خود را - اعم از نعمتهاى ظاهر وباطن - بر شما گسترده وافزون ساخت» وَأَسْبَغَ عَلَيكمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً. «اسبغ» از ماده «سبغ» (بر وزن صبر) در اصل به معنى پيراهن يا زره گشاد ووسيع وكامل است، سپس به نعمت گسترده وفراوان نيز اطلاق شده است.

در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون وبرون، انسان را احاطه كرده، كفران مى كنند وبه جدال وستيز در برابر حق برمى خيزند، مى فرمايد: «بعضى از مردم هستند كه در باره خداوند بدون هيچ دانش وهدايت وكتاب روشنى، مجادله مى كنند» وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا كتابٍ مُنِيرٍ.(1) نظير اين آيه شريفه آيه 33 جاثيه است و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون يعنى مجادله كنندگان نسبت به آنچه كه مى گويند هيچ علمى ندارند.(2)

ص: 227


1- نمونه ج 17 ص 65-63
2- اطيب البيان ج 10 ص 429

ج. در اينكه فرق در ميان «علم» و «هدايت» و «كتابٍ مُنِيرٍ» چيست ؟ شايد بهترين بيان اين باشد كه «علم» اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريق عقل وخرد خويش درك مى كند، و «هدى» اشاره به معلمان ورهبران الهى وآسمانى ودانشمندانى است كه مى توانند در اين مسير دست او را بگيرند وبه سر منزل مقصود برسانند ومنظور از «كتاب منير» كتابهاى آسمانى مى باشد كه از طريق وحى، قلب وجان انسان را پر فروغ مى سازند.

د. آيه بعد به منطق ضعيف اين گروه گمراه اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مى گويند: نه، ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم»! وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيهِ آباءَنا واز آنجا كه پيروى از نياكان جاهل ومنحرف، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مى فرمايد: «آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از او تبعيت كنند»؟! أَ وَلَوْ كانَ الشَّيطانُ يدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ.

سپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص وكفار آلوده پرداخته، مى گويد: «كسى كه قلب وجان خود را تسليم خدا كند ودر آستان پروردگار سر تسليم واطاعت فرود آورد در حالى كه محسن ونيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده است» وَمَنْ يسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.

و «كسى كه كافر شود واين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد» وَمَنْ كفَرَ فَلا يحْزُنْك كفْرُهُ.(1)

ه -. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايند:

النعمه الظاهره النبى وما جاء به النبى من معرفه الله عز وجل وتوحيده واما النعمه الباطنه ولايتنا اهل البيت وعقد مودتنا.(2)

مراد از نعمتهاى ظاهرى بنا بر اين كه خطاب در آيه به مشركين باشد، حواس ظاهرى، از گوش چشم واعضاى بدن ونيز سلامتى وعافيت ورزق طيب وگوارا ومراد از نعمت هاى باطنى نعمتهاى غايب از حس است، مانند شعور واراده وعقل واما بنا بر اينكه خطاب به

ص: 228


1- نمونه ج 17 ص 69-66
2- مجمع البيان ج 8 ص 501، اطيب البيان ج 10 ص 429.

عموم انسانها باشد مراد از نعمت هاى ظاهرى آن نعمت هاى ظاهرى مذكور به اضافه دين خواهد بود، چون دين نيز از نعمت هاى محسوسى است كه امور دنيا وآخرت مردم را نظام مى بخشد ومراد از نعمت هاى باطنى باز همان نعمت هاى باطنى مذكور خواهد بود، به اضافه مقامات معنوى كه تنها از راه اخلاص در عمل حاصل مى گردد.(1)

نكته ها

1. كلمه ى «قِيلَ»، نشانه ى شدّت تعصّب كافران است، يعنى هر حرف حقّى از هر گوينده اى باشد، آنان لجاجت مى كنند ونمى پذيرند وكارى به گوينده ندارند. قِيلَ لَهُمُ.(2)

2. شيطان به طور مستمرّ، انسان را به باطل مى خواند؛ كانَ الشَّيطانُ يدْعُوهُمْ فعل مضارع دال بر استمرار است.(3)

3. تقليد از نياكان در هفت مورد بيان شده است:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَينَا عَلَيهِ آبَاءَنَا أَ وَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يعْقِلُونَ شَيئاً وَلاَ يهْتَدُونَ(البقرۀ، 170) ( 21 لقمان)

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيهِ آبَاءَنَا أَ وَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يعْلَمُونَ شَيئاً وَلاَ يهْتَدُونَ(المائدۀ، 104)

وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِى قَرْيةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ(الزخرف، 23) ( 78 يونس) ( 74 شعراء) (انبياء 53)

4. در آيه ى 23، از محزون شدن پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خاطر كفر گروهى از مردم نهى شده است واين مى تواند به چند دليل باشد: الف: آنان آن قدر ارزش ندارند كه تو براى آنان محزون شوى. ب: اندوه براى كفر آنان، تو را از كارهاى ديگر باز مى دارد. ج: كفر آنان به تو آسيبى نمى رساند. د: تو در تبليغ وموعظه ى آنان كوتاهى نكردى تا نگران باشى. ه: چون كفّار به سوى ما باز مى گردند وراهى براى فرار ندارند، جاى حزن واندوه نيست.(4)

ص: 229


1- الميزان ج 16 ص 343
2- راهنما ج 14 ص 320، نور ج 9 ص 272
3- نور ج 9 ص 273
4- نور ج 9 ص 276

5. از مقدّم شدن كلمه ى «إِلَينا» بر كلمه ى مَرْجِعُهُمْ، استفاده مى شود تنها مرجع اوست واز كلمه ى «مرجع» نيز استفاده مى شود كه مبدأ هم اوست، زيرا «مَرجع»، يعنى رجوع به آن چيزى كه در آغاز بوده است. به علاوه «إِلَينا مَرْجِعُهُمْ» جمله ى اسميه ونشانه ى قطعى وحتمى بودن معاد است.(1)

6. پيامبر، دلسوز همه بود وحتّى از انحراف وكفر مخالفان نيز رنج مى برد؛ فَلايحْزُنْك كفْرُهُ.(2)

7. كفرِ كافران، انتخابى است، «وَمَنْ كفَرَ» ولى به دوزخ رفتن آنان اجبارى است؛ نَضْطَرُّهُمْ.(3)

8. نظير آيه 24 لقمان نُمَتِّعُهُمْ قَليلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَليظٍ آيه 70 يونس است مَتاعٌ فِى الدُّنْيا ثُمَّ إِلَينا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يكفُرُونَ

ص: 230


1- راهنما ج 14 ص 327، نور ج 9 ص 276
2- اطيب البيان ج 10 ص 430، نور ج 9 ص 276
3- نور ج 9 ص 277

آیه 25-30

اشاره

آيات 30-25

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ ( 25)

لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ ( 26)

وَ لَوْ أَنَّ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ ( 27)

ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ ( 28)

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ ( 29)

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ ( 30)

ترجمه

و هرگاه از آنان سؤال كنى: «چه كسى آسمانها وزمين را آفريده است ؟» مسلّماً مى گويند: «الله» بگو: «الحمد للّه» (كه خود شما معترفيد)! ولى بيشتر آنان نمى دانند! * آنچه در آسمانها وزمين است از آن خداست، چرا كه خداوند بى نياز وشايسته ستايش است! * واگر همه درختان روى زمين قلم شود ودريا براى آن مركّب گردد وهفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد؛ خداوند عزيز وحكيم است. * آفرينش وبرانگيختن (و زندگى دوباره) همه شما (در قيامت) همانند يك فرد بيش نيست؛ خداوند شنوا وبيناست! * آيا نديدى كه خداوند شب را در روز وروز را در شب داخل مى كند وخورشيد وماه را مسخّر ساخته وهر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند؟! خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حقّ است وآنچه غير از او مى خوانند باطل است وخداوند بلند مقام وبزرگ مرتبه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتقاد مشركان به خالقيت خداوند، نادانى آنان نسبت به ربوبيت او، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى، تمام نشدن مخلوقات پروردگار، آسان بودن معاد بر خداوند، قدرت الهى در كوتاه كردن شب وروز، حركت شمس وقمر تا زمان معين وبهره مندى انسان از اين نعمتها، حقيقت داشتن توحيد وباطل بودن شرك.

ص: 231

ب. در شش آيه فوق مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماء الحسنى را بيان مى كند: غنى، حميد، عزيز، حكيم، سميع، بصير، خبير، حق، على وكبير. اين از يك نظر واز سوى ديگر در آيه نخست از «خالقيت» خداوند سخن مى گويد ودر آيه دوم از «مالكيت مطلقه» او در آيه سوم از «علم بى انتهايش» بحث مى كند ودر آيه چهارم وپنجم از «قدرت نامتناهى اش» ودر آخرين آيه نتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است «حق» است وغير از او همه باطل وهيچ وپوچند.

ج. قرآن مجيد براى ترسيم علم نامتناهى خداوند چنين مى گويد: «اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند ودريا براى آن مركب گردد وهفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز وحكيم است» وَلَوْ أَنَّ ما فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ.(1)

بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان مى آورد ومى فرمايد: «آفرينش همه شما ونيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ همانند يك فرد بيش نيست، آفرينش ابتدايى واعاده شما در قيامت هيچ سختى براى خداوند نخواهد داشت، خداوند شنوا وبينا است» ما خَلْقُكمْ وَلا بَعْثُكمْ إِلَّا كنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.(2)

د. آيه بعد تاكيد وبيان ديگرى است براى قدرت واسعه خداوند، روى سخن را به پيامبر كرده، مى گويد: «آيا نديدى كه خداوند شب را در روز وروز را در شب داخل مى كند»؟ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يولِجُ اللَّيلَ فِى النَّهارِ وَيولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيلِ.(3)

ه -. «ولوج» در اصل به معنى «دخول» است وداخل كردن شب در روز وروز در شب ممكن است اشاره به افزايش تدريجى وكوتاه شدن شب وروز در طول سال باشد كه تدريجا از يكى كاسته وبه صورت نامحسوسى بر ديگرى مى افزايد، تا فصول چهار گانه سال با ويژگيها وآثار پر بركتش ظاهر گردد (تنها در دو نقطه از روى زمين است كه اين تغيير تدريجى وفصول چهار گانه نيست يكى نقطه حقيقى قطب شمال وجنوب است كه در طول

ص: 232


1- نمونه ج 17 ص 75-72
2- تبيان ج 8 ص 285، نمونه ج 17 ص 78
3- نمونه ج 17 ص 80

سال، ششماه شب وششماه روز مى باشد وديگرى خط باريك ودقيق استوا است كه در تمام سال، شب وروز يكسان است.(1)

و. جمله كلٌّ يجْرِى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اشاره به اين است كه اين نظام حساب شده ودقيق تا ابد ادامه نمى يابد وپايان وسرانجامى دارد كه همراه با پايان گرفتن دنيا است، همان چيزى كه در سوره «تكوير» چنين از آن ياد شده است: إِذَا الشَّمْسُ كوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انْكدَرَتْ: «هنگامى كه خورشيد بى فروغ گردد وستارگان به تيرگى گرايند...».

در آخرين آيه مورد بحث به صورت يك نتيجه گيرى جامع وكلى مى فرمايد: «اينها دليل بر آن است كه خداوند حق است وآنچه غير از او مى خوانند باطل است وخداوند بلند مقام وبزرگ مرتبه است» ذلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما يدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِى الْكبِيرُ.(2)

ز. آيه 25 اشاره است به اينكه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد وبه آن معترفند، به اعتراف ناخودآگاه، براى اينكه اگر از ايشان سؤال شود چه كسى آسمانها وزمين را آفريده ؟ اعتراف خواهند كرد به اينكه خداوند آن را آفريده ووقتى آفريدگار آنها خدا باشد، پس مدبر آنها نيز او خواهد بود، چون تدبير جدا از خلقت نيست.(3)

ح. شايد مراد از سَبْعَةُ أَبْحُرٍ، كثرت باشد وعدد خصوصيتى نداشته باشد. يعنى اگر آب همه ى درياها هم مركب شود، باز هم نمى توانند همه ى نعمت هاى الهى را بنويسند.(4)

ط. كلمه الله چيست ؟ 1. نعمت هاى خداوند. قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ(كهف، 109)...2. سنّت هاى الهى. وَلَقَدْ سَبَقَتْ كلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ(صافات، 171-172) و وَلَوْ لا كلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِى بَينَهُمْ(، 21) 3. آفريده هاى ويژه ى خداوند. إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكلِمَتُهُ(نساء، 171) 4. حوادثى كه انسان با آنها آزمايش مى شود. وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكلِماتٍ(بقره، 124) 5. آيات الهى. درباره ى حضرت مريم مى خوانيم: وَصَدَّقَتْ بِكلِماتِ رَبِّها(تحريم، 12) 6. اسباب پيروزى

ص: 233


1- همان، تبيان ج 8 ص 285، مجمع البيان ج 8 ص 504، الميزان 16 ص 351
2- نمونه ج 17 ص 82-81
3- الميزان ج 16 ص 346
4- نور ج 9 ص 279

حقّ بر باطل. وَيرِيدُ اللَّهُ أَنْ يحِقَّ الْحَقَّ بِكلِماتِهِ وَيقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ، (انفال، 7) وَيمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَيحِقُّ الْحَقَّ بِكلِماتِهِ(شورى، 24) با توجه به اين آيات روشن مى شود مراد از «كلمه» تنها لفظ نيست، بلكه مراد سنّت ها، مخلوقات، اراده والطاف الهى است كه در آفرينش جلوه مى كند. بنابراين، اگر همه ى درختان قلم وهمه ى درياها مركب شوند، نمى توانند كلمات الهى را بنويسند، يعنى نمى توانند آفريده هاى خدا، الطاف الهى وسنّت هايى را كه در طول تاريخ براى انسان ها وهمه ى موجودات وجود داشته است بنويسند.(1)

در روايت مى خوانيم: امام كاظم (علیه السلام) فرمود: مصداق كلمات الله ما هستيم كه فضايل ما قابل ادراك وشماره نيست. آرى، اولياى خدا از طرف ذات مقدّس او واسطه ى فيض هستند وهر لطف وكمالى، از طريق آن بزرگواران به ديگران مى رسد.(2)

نكته ها

1. از جمله نكات لطيفى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه «شجره» به صورت مفرد و «اقلام» به صورت جمع آمده، تا بيانگر تعداد فراوان قلمهايى باشد كه از يك درخت با تمام ساقه وشاخه هايش به وجود مى آيد ونيز تعبير «البحر» به صورت مفرد و «الف ولام جنس» براى آن است كه تمام اقيانوسهاى روى زمين را شامل شود، بخصوص اينكه تمام اقيانوسهاى جهان با هم مربوط ومتصلند ودر واقع در حكم يك درياى پهناورند.

2. جالب اينكه درباره «قلمها» سخن از قلمهاى اضافى وكمكى نمى كند اما در باره اقيانوسها سخن از هفت درياى ديگر به ميان مى آورد، چرا كه به هنگام نوشتن قلم بسيار كم مصرف مى شود آنچه بيشتر مصرف مى گردد مركب است.(3)

3. نظير آيه 27 لقمان

وَلَوْ أَنَّ ما فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ آيه 109 كهف است

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كلِماتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً

ص: 234


1- اطيب البيان ج 10 ص 434، نور ج 9 ص 280
2- نور ج 9 ص 280
3- نمونه ج 17 ص 77

4. در علم وقدرت الهى، كميت وجمعيت، زمان ومكان، نهان وآشكار، تأثيرى ندارد؛ ما خَلْقُكمْ وَلا بَعْثُكمْ إِلَّا كنَفْسٍ واحِدَةٍ.

5. بيشتر خطاب هاى قرآن به پيامبر (صلی الله علیه و آله)، تنها به شخص آن حضرت نيست، بلكه عموم مردم را شامل مى شود. مثلًا به پيامبر مى فرمايد: «اگر هر يك از پدر يا مادر يا هر دوى آنان نزد تو به پيرى رسند، به آنان اف نگو واز آنها اظهار دلتنگى مكن» در حالى كه مى دانيم پيامبر، پدر ومادر خود را در كودكى از دست داده وآنان زنده نبودند تا نزد حضرت به پيرى برسند. در اين آيه نيز گرچه خطاب أَ لَمْ تَرَ به پيامبر اسلام است، ولى آخر آيه كه مى فرمايد: أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ نشان مى دهد كه آيه عموم مردم را شامل مى شود.(1)

6. خداوند تنها حقيقت ثابت وزوال ناپذير است ذلك بان الله هو الحق، «اِنّ» وضمير فصل حصر مبتدا در خبر را مى رساند.(2)

ص: 235


1- نور ج 9 ص 282279 -
2- راهنما ج 14 ص 344.

آیه 31-32

اشاره

آيات 32-31

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْري فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ ( 31)

وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاّ كُلُّ خَتّارٍ كَفُورٍ ( 32)

ترجمه

آيا نديدى كشتيها بر (صفحه) درياها به فرمان خدا وبه (بركت) نعمت او حركت مى كنند تا بخشى از آياتش را به شما نشان دهد؟! در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه شكيبا وشكرگزارند! * وهنگامى كه (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود وبالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با اخلاص مى خوانند؛ امّا وقتى آنها را به خشكى رساند ونجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند (و به ايمان خود وفادار مى مانند، در حالى كه بعضى ديگر فراموش كرده راه كفر پيش مى گيرند)؛ ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حركت كشتى در دريا نشانه قدرت خداوند، شكوفايى فطرت توحيدى به هنگام مواجهه با خطر، دو گروه شدن مردم بعد از نجات از خطر.

ب. در اين دو آيه سخن از نعمتهاى خدا ودلائل توحيد در آفاق وانفس است. در نخستين آيه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد ودر دومين آيه سخن از توحيد فطرى است مى گويد: «آيا نديدى كشتيها بر صفحه درياها به فرمان خدا وبه بركت نعمت او حركت مى كنند»؟! أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْك تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ. «هدف اين است كه گوشه اى از دلائل بر توحيد ويگانگى خود را به شما نشان دهد» لِيرِيكمْ مِنْ آياتِهِ. آرى «در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه بسيار شكيبا وشكرگزارند» إِنَّ فِى ذلِك لَآياتٍ لِكلِّ صَبَّارٍ شَكورٍ. (1) گرچه حركت كشتى ها براى همه مردم نشانه است ولكن افراد صبور وشكور از آن بهره مند مى شوند.(2)

ص: 236


1- نمونه ج 17 ص 84
2- تبيان ج 8 ص 287

ج. اينكه در آخر آيه روى اوصاف «صبار» و «شكور» (بسيار صابر وشكيبا وبسيار شكرگزار) تكيه شده، يا به خاطر اين است كه زندگى دنيا مجموعه اى است از «بلا» و «نعمت» كه هر دو وسيله آزمايشند، ايستادگى وشكيبايى در برابر حوادث سخت وشكرگزارى در برابر نعمت ها مجموعه وظيفه انسان ها را تشكيل مى دهد.

د. بعد از بيان نعمت حركت كشتى ها در درياها كه هم در گذشته وهم امروز، بزرگترين ومفيدترين وسيله حمل ونقل انسان ها وكالاها بوده است، اشاره به يكى از چهره هاى ديگر همين مساله كرده مى گويد: «هنگامى كه آنها بر كشتى سوار شوند ودر وسط دريا قرار گيرند ودريا طوفانى شود وامواج كوه پيكر، همچون ابرها بالاى سر آنان قرار گيرد، خدا را با اخلاص مى خوانند» وَإِذا غَشِيهُمْ مَوْجٌ كالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.

سپس اضافه مى كند: «هنگامى كه خداوند آنها را از اين مهلكه رهايى بخشيد، مردم دو گروه مى شوند بعضى به عهد وپيمانى كه در دل در آن لحظات حساس با خدا كردند پايبند ووفادار مى مانند» فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ.(1)

ه -. كلمه ى «خَتَّارٍ» صيغه ى مبالغه، به معناى بسيار پيمان شكن است، چون مشركان وگنهكاران، مكرّر در گرفتارى ها رو به سوى خدا مى آورند وعهد وپيمان مى بندند، امّا پس از فرونشستن حوادث، باز پيمان شكنى مى كنند، خداوند آنان را «خَتّار» ناميده است.(2) شيخ طوسى مى گويد: خطر به معناى قبيح ترين فريب ونيرنگ است.(3)

و. راغب گويد كلمه «ظلۀ» به معناى ابرى است سايه افكن وبيشتر به ابرى ظله مى گويند كه عواقب ناگوارى داشته باشد، از آن جمله در قرآن فرموده: كأَنَّهُ ظُلَّةٌ ونيز فرموده: عَذابُ يوْمِ الظُّلَّةِ.

ز. فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ كلمه «مقتصد» به معناى كسى است كه راه «قصد» يعنى راه مستقيم را مى پيمايد كه مراد از آن راه توحيدى است كه فطرتشان در آن حال بر آن دلالتشان مى كرد وتعبير به «منهم - بعضى از ايشان»، براى اندك شمردن آنان است ومعنايش

ص: 237


1- نمونه ج 17 ص 88-86
2- همان ص 89، نور ج 9 ص 285
3- تبيان ج 8 ص 288، مجمع البيان ج 8 ص 505.

اين است كه همين كه خداى سبحان اين گرفتاران دريا را كه خدا را به خلوص مى خواندند نجات داد وبه خشكى رساند، اندكى از ايشان مقتصدند.(1)

نكته ها

1. انسان به طور فطرى خداشناس است، لكن وسايل واسباب مادّى همچون پرده اى روى فطرت را مى پوشاند وبروز حوادث وخطرها، اين پرده را كنار مى زند؛ غَشِيهُمْ... دَعَوُا اللَّهَ.(2)

2. لازمه ى ايمان، اعتدال است؛ به جاى آنكه بفرمايد: فمنهم مؤمن، فرمود: فَمِنْهُمْمُقْتَصِدٌ.(3)

3. نظير آيه 32 لقمان

وَإِذا غَشِيهُمْ مَوْجٌ كالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَما يجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كلُّ خَتَّارٍ كفُورٍ آيه 66 مائده است

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَالْإِنْجيلَ وَما أُنْزِلَ إِلَيهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يعْمَلُونَ

ص: 238


1- الميزان ج 16 ص 355
2- الميزان 16 ص 355، راهنما 14 ص 348، نور ج 9 ص 286
3- نور ج 9 ص 286

آیه 33-34

اشاره

آيات 34-33

يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْمًا لا يَجْزي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ ( 33)

إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي اْلأَرْحامِ وَ ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَدًا وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ ( 34)

ترجمه

اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد وبترسيد از روزى كه نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمّل مى كند ونه فرزند چيزى از كيفر (اعمال) پدرش را؛ به يقين وعده الهى حقّ است؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد ومبادا (شيطان) فريبكار شما را (به كرم) خدا مغرور سازد! * آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست واوست كه باران را نازل مى كند وآنچه را كه در رحم ها (ى مادران) است مى داند وهيچ كس نمى داند فردا چه به دست مى آورد وهيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟ خداوند عالم وآگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم تقوا از خداوند وترس از قيامت، درست بودن وعده خداوند پيرامون قيامت، لزوم مراقبت از فريب خوردن دنيا وشيطان، اختصاص علم غيب به خداوند مانند وقوع قيامت وآمدن باران وفرزند در رحم مادر وسرنوشت انسان ومردن بشر.

ب. در اين دو آيه كه آخرين آيه سوره لقمان است، نخست به صورت يك جمع بندى از مواعظ واندرزهاى گذشته ودلائل توحيد ومعاد، همه انسانها را به خدا وروز قيامت توجه مى دهد، سپس از غرور ناشى از دنيا وشيطان بر حذر مى دارد وبعد به وسعت دامنه علم خداوند وشمول آن نسبت به همه چيز مى پردازد. مى فرمايد: «اى مردم از خدا پروا كنيد» يا أَيهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكمْ. «و از روزى بترسيد كه نه پدر بار گناه فرزندش را به دوش مى كشد ونه فرزند چيزى از مسئوليت پدر را تحمل مى كند» وَاخْشَوْا يوْماً لا يجْزِى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيئاً. در حقيقت دستور اول، توجه به مبدء است ودستور دوم توجه به معاد.

ص: 239

ج. منظور از غرور در آيه 33 لقمان

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَلا يغُرَّنَّكمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ

شيطان است چنانكه در آيه 120 نساء به آن اشاره شده است.

يعِدُهُمْ وَيمَنِّيهِمْ وَما يعِدُهُمُ الشَّيطانُ إِلاَّ غُرُوراً

د. در آخرين آيه اين سوره به تناسب بحثى كه پيرامون روز رستاخيز در آيه قبل به ميان آمد، سخن از علومى به ميان مى آورد كه مخصوص پروردگار است مى گويد: «آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است» إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ. «و او است كه باران را نازل مى كند» واز تمام جزئيات نزول آن آگاه است وَينَزِّلُ الْغَيثَ ونيز «او است كه از فرزندانى كه در رحم مادرانند (با تمام مشخصات آنها) آگاه است» وَيعْلَمُ ما فِى الْأَرْحامِ و «هيچكس نمى داند فردا چه مى كند» وَما تَدْرِى نَفْسٌ ما ذا تَكسِبُ غَداً«و هيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد»؟ وَما تَدْرِى نَفْسٌ بِأَى أَرْضٍ تَمُوتُ. «خداوند عالم وآگاه است» إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.

ه -. منظور از عدم آگاهى مردم از اين امور پنجگانه تمام خصوصيات آنها است، مثلا اگر امروزه وسائلى در اختيار است كه پسر يا دختر بودن جنين را تشخيص مى دهند. باز مى توان گفت علم به آنچه در رحم ها است مخصوص خداوند است. چرا كه آگاهى از جنين به آن است كه تمام خصوصيات جسمانى، زشتى وزيبايى، سلامت وبيمارى، استعدادهاى درونى، ذوق علمى وفلسفى وادبى وساير صفات وكيفيات روحى را بدانيم واين امر براى غير خدا امكان پذير نيست.(1)

راغب گويد: غرور به معناى هر چيزى است كه آدمى را فريب مى دهد، چه مال باشد وچه جاه وچه شهوت وچه شيطان، چيزى كه هست بعضى از مفسرين كلمه «غرور» را به شيطان تفسير كرده اند واين بدان جهت است كه او خبيث ترين فريب دهندگان است وبعضى ديگر آن را به دنيا تفسير كرده اند.(2)

ص: 240


1- نمونه ج 17 ص 99-90
2- تبيان ج 8 ص 289، مجمع البيان ج 507، الميزان ج 16 ص 356
نكته ها

1. بهترين زاد وتوشه براى روزى كه حتّى پدر وفرزند به داد يكديگر نمى رسند، تقواست؛ اتَّقُوا رَبَّكمْ وَاخْشَوْا يوْماً لا يجْزِى والِدٌ...(1)

2. تقوا وايمان به قيامت ووعده هاى خدا مانع فريفتگى انسان به زندگى دنيا است؛ اتقوا ربكم واخشوا يوما... فلا تغرنكم الحياه الدنيا.(2)

3. خطر قيامت جدّى است، لذا هشدارهاى پى در پى لازم است. (دو بار امر ودو بار نهى در آيه آمده است؛ «اتَّقُوا... اخْشَوْا... فَلا تَغُرَّنَّكمُ... لا يغُرَّنَّكمْ»).(3)

4. روز قيامت، روز بزرگى است. (كلمه ى «يوْماً»، نكره وبا تنوين آمده، نشانه ى عظمت وبزرگى است)؛ «اخْشَوْا يوْماً».(4)

5. نمونه هايى از غيب

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: كليد هاى غيب فقط نزد خداوند است به جز او كسى علم غيب ندارد:

وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيبِ لاَ يعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيعْلَمُ مَا فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يابِسٍ إِلاَّ فِى كِتَابٍ مُبِينٍ(الأنعام، 59)

در سوره لقمان آيه 34 به پنج نمونه از علوم غيبى خداوند اشاره مى كند:

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَينَزِّلُ الْغَيثَ وَيعْلَمُ مَا فِى الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ مَا ذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِى نَفْسٌ بِأَى أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(لقمان، 34)

ص: 241


1- نور ج 9 ص 290
2- راهنما ج 14 ص 353.
3- نور ج 9 ص 290
4- همان

ص: 242

سوره سجده

اشاره

ص: 243

ص: 244

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم ( 1)

تَنْزيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ ( 2)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ( 3)

اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ ( 4)

يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى اْلأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ ( 5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الم * اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده وشك وترديدى در آن نيست! * ولى آنان مى گويند: «(محمّد) آن را بدروغ به خدا بسته است»، امّا اين سخن حقّى است از سوى پروردگارت تا گروهى را انذار كنى كه پيش از تو هيچ انذاركننده اى براى آنان نيامده است، شايد (پند گيرند و) هدايت شوند! * خداوند كسى است كه آسمانها وزمين وآنچه را ميان اين دو است در شش روز [= شش دوران] آفريد، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت؛ هيچ سرپرست وشفاعت كننده اى براى شما جز او نيست؛ آيا متذكّر نمى شويد؟! * امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سال هايى است كه شما مى شمريد بسوى او بالا مى رود (و دنيا پايان مى يابد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم شك در نزول قرآن از سوى پروردگار جهانيانّ. افتراء كفّار به پيامبر اكرم، پيامبر هشدار دهنده مردم. آفرينش جهان هستى در شش دوران، تدبير خداوند نسبت به جهان.

ب. در نخستين آيه مى فرمايد: «اين كتابى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده وشك وترديدى در آن راه ندارد» تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. اين آيه در واقع پاسخ به دو سؤال است، گويى نخست از محتواى اين كتاب آسمانى سؤال مى شود، در پاسخ مى گويد: محتواى آن حق است وجاى كمترين شك وترديد نيست،

ص: 245

سپس سؤال درباره ابداع كننده آن به ميان مى آيد، در پاسخ مى گويد اين كتاب از سوى «رب العالمين» است.

ج. سپس به تهمتى كه بارها مشركان ومنافقان بى ايمان به اين كتاب بزرگ آسمانى بسته بودند اشاره كرده مى فرمايد: «آنها مى گويند: محمد اينها را به دروغ بر خدا بسته است واز ناحيه پروردگار جهانيان نيست» أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ» در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد: «اين افترا نيست، بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت» بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ودليل حقانيت آن در خود آن آشكار ونمايان است: سپس به هدف نزول آن پرداخته مى گويد: «هدف اين بوده كه گروهى را انذار كنى كه پيش از تو انذار كننده اى براى آنها نيامده است، شايد پند گيرند وهدايت شوند» لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.(1)

د. لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ - بعضى از مفسرين گفته اند منظور از اين قوم، قريش است، چون هيچ پيغمبرى قبل از آن جناب به سوى قريش گسيل نشده بود، به خلاف اقوام ديگر عرب، كه بعضى از پيغمبران به سوى ايشان مبعوث شده بودند، مانند خالد بن سنان عبسى وحنظله، كه بنا به آنچه در روايات است دو تن از پيغمبران عرب بودند.(2)

بعضى ديگر گفته اند: مراد از قوم مذكور، همه اهل فترت، يعنى مردم ما بين عيسى ومحمد (صلی الله علیه و آله) است، چون در اين فاصله زمانى، مردم از مساله دين واز وظائفى كه در قبال نعمت هاى الهى داشتند واز غرض آفرينش يعنى عبادت، به كلى غافل ماندند. ليكن اين تفسير صحيح نيست، براى اينكه معناى فترت اين است كه مدتى پيغمبر صاحب شريعت وكتاب مبعوث نشده باشد، كه اين مدت را مدت فترت مى نامند واما مدت مبعوث نشدن پيامبران بى شريعت، اولا فترت نيست وثانيا قبول نداريم كه ما بين عيسى ومحمد (صلی الله علیه و آله) چنين پيامبرانى نيامده باشند، با اينكه زمان فاصل بين آن دو پيامبر شش قرن بوده است.(3)

ه -. بعد از بيان عظمت قرآن ورسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به يكى ديگر از مهمترين پايه هاى عقائد اسلامى يعنى توحيد ونفى شرك پرداخته چنين مى گويد: «خدا آن كسى است كه آسمانها

ص: 246


1- نمونه ج 17 ص 109-108
2- مجمع البيان ج 8 ص 509.
3- الميزان ج 16 ص 365.

وزمين وآنچه را در ميان اين دو است در شش روز آفريده است» اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ منظور از شش روز در اين آيات، «شش دوران» است.

و. بعد از مساله آفرينش به مساله «حاكميت خداوند» بر عالم هستى پرداخته مى گويد: «سپس خداوند بر عرش قدرت قرار گرفت وبر كل عالم هستى حكومت كرد» ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ. در پايان آيه با اشاره به مساله توحيد «ولايت» و «شفاعت» مراحل توحيد را كامل مى كند، مى فرمايد: «جز او ولى وشفيعى براى شما نيست» ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَلا شَفِيعٍ؛ آيا متذكر نمى شويد؟! أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ.

در آخرين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «خداوند امور اين جهان را از مقام قرب خود به سوى زمين تدبير مى كند» يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ. سپس مى افزايد: «تدبير امور در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد به سوى او باز مى گردد» ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.

ز. منظور از آيه 5 به قرينه آيات ديگر قرآن ونيز رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده اين است خداوند اين جهان را آفريده وآسمان وزمين را با تدبير خاصى نظم بخشيده، ولى در پايان جهان اين تدبير را بر مى چيند، خورشيد تاريك وستارگان بى فروغ مى شوند وبه گفته قرآن، آسمانها را همچون طومارى در مى نوردد، تا به حالت قبل از گسترش اين جهان در مى آيند: يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ، يعنى پس از پايان اين دنيا جهان ديگر آغاز مى شود.

اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز آمده است از جمله در آيه 156 سوره بقره مى فرمايد: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ: ودر سوره روم آيه 27 مى فرمايد: وَهُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ اليه ودر آيه 34 يونس مى فرمايد: قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ، آيه مورد بحث نيز از آغاز وختم جهان وبر پا شدن روز قيامت سخن مى گويد كه گاهى از آن تعبير به «قوس نزولى» و «قوس صعودى» مى كنند. بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود كه «خداوند تدبير امر اين جهان از آسمان به زمين مى كند (از آسمان آغاز وبه زمين منتهى مى گردد) سپس همه اينها در روز قيامت به سوى او باز مى گردند».(1)

ص: 247


1- نمونه ج 17 ص 115-111.

ح. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين مقدار (يعنى هزار سال) آيا مقدار نزول ومكث وعروج است يا مقدار نزول وعروج رويهم است، بدون مكث ويا مقدار هر يك از اين دو است ويا تنها مقدار خود عروج است، البته بنا بر اينكه كلمه «فى يوم» قيد باشد براى يَعْرُجُ إِلَيْهِ به تنهايى، احتمالاتى است كه آيه تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ(معارج، 3) مؤيد احتمال اخير است، چون مدت مذكور را تنها مدت عروج معرفى مى كند. آن گاه بنا بر فرضى كه ظرف هزار سال قيد عروج باشد، آيا منظور از عروج، مطلق عروج حوادث به سوى خدا است، يا تنها عروج آنها در روز قيامت است ومقدار هزار سال هم طول مدت قيامت است واگر در آيه سوره معارج مقدار آن را پنجاه هزار سال خوانده، چون مربوط به كفار است، تا به خاطر كفرشان مشقت بيشترى بكشند، ممكن هم هست بگوييم مقدار هزار سال مربوط به يكى از مواقف روز قيامت است ومقدار پنجاه هزار سال مقدار وطول مدت پنجاه موقف است.(1)

نكته ها

1. تعبير به استواء در عرش كنايه است از مقام تدبير موجودات وبه نظام در آوردن آنها، نظامى عام وپيوسته، كه حاكم بر همه آنها باشد وبه همين جهت كه كنايه از اين معنا است در اغلب مواردى كه اين تعبير آمده، دنبالش يكى از تدبيرها را به عنوان نمونه ذكر كرده، مثلا يك جا فرموده: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهارَ(اعراف، 54) ودر جاى ديگر فرموده: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ(يونس، 3) وجاى ديگر فرموده: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِى الْأَرْضِ(حديد، 4) ونيز فرموده: ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ(بروج، 16).(2)

سؤال: با اين كه قرآن مى فرمايد: وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ(فاطر، 24) هيچ امّتى بدون پيامبر نبوده است، پس چگونه اين آيه مى فرمايد: قبل از تو هيچ پيامبرى براى مردم مكّه نيامده بود؟

پاسخ: تا قبل از اسلام، ساكنان جزيرۀ العرب ومردم مكّه متشكّل نشده وبه صورت امّت

ص: 248


1- مجمع البيان ج 8 ص 510، الميزان ج 16 ص 371.
2- الميزان ج 16 ص 366.

در نيامده بودند وپراكنده ومتفرّق زندگى مى كردند.

2. دفاع خداوند از پيامبران ونفى نسبتهاى ناروا؛

به برخى از پيامبران كه نسبت ناروايى دادند، آن پيامبر از خود دفاع كرد وآن نسبت را نفى كرد، مانند؛ حضرت نوح وهود كه نسبت ضلالت وسفاهت را از خود نفى كردند وگفتند؛ ما ليس بى ضلالة(اعراف 61) و ما ليس بى سفاهة(اعراف 67). اما پيامبر اكرم هرگاه به او نسبت ناروايى دادند از خود دفاع نكرد، بلكه خداوند آن نسبت را از ايشان نفى كرد؛

نفى شاعر بودن: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ(الحاقۀ، 40-41)

نفى كاهن وغيب گو بودن: فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلاَ مَجْنُونٍ(الطور، 29)

نفى جنون: وَمَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ(التكوير، 22)

نفى خيانت: وَمَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَنْ يَغُلَّ... (آل عمران، 161)

نفى افتراء ودروغ بستن به خدا: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ... (السجده، 3)

3. در آيه 3 سجده مى فرمايد: كفار به پيامبر اكرم تهمت زدند كه قرآن را به خداوند از روى دروغ نسبت مى دهد:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

پاسخ به كفار علاوه بر اينكه در خود همين آيه آمده بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ در آيه 166 نساء نيز آمده است:

لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفى بِاللَّهِ شَهيداً

4. نظير آيه 3 سجده آيات 44 تا 46 حاقه است وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ

5. تكذيب قرآن، شيوه ى دايمى كفّار است. أَمْ يَقُولُونَ ولى شما حقّ را بگوييد واز هدايتشان مأيوس نشويد. لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ.(1)

ص: 249


1- نور ج 9 ص 300.

6. مشركان قرآن را ساخته وپرداخته پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى دانستند، (فرى) ريشه (افتراء) به آن دروغى گفته مى شود كه خود شخص آن را بسازد.(1)

آیه 6-9

اشاره

آيات 9-6

ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزيزُ الرَّحيمُ ( 6)

الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ اْلإِنْسانِ مِنْ طينٍ ( 7)

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ ( 8)

ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ ( 9)

ترجمه

او خداوندى است كه از پنهان وآشكار با خبر است وشكست ناپذير ومهربان است! * او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد؛ وآفرينش انسان را از گِل آغاز كرد؛ * سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز وبى قدر آفريد. * سپس (اندام) او را موزون ساخت واز روح خويش در وى دميد؛ وبراى شما گوش وچشمها ودلها قرار داد؛ امّا كمتر شكر نعمتهاى او را بجا مى آوريد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف پروردگار به آگاه بودن غيب وشهادت وعزت ورحمت، زيبا بودن مخلوقات پروردگار، آغاز خلقت بشر از خاك وبوجود آمدن نسل بشر از نطفه، شكل بخشيدن خداوند به انسان ودميدن روح در جسم او قرار دادن ابزار درك وفهم، اندك بودن شكرگزاران.

ب. آيات مورد بحث نخست اشاره وتاكيدى است بر بحثهاى توحيدى كه در آيات قبل گذشت. مى فرمايد: كسى كه با اين صفات گفته شد او است خداوندى كه از نهان وآشكار با خبر است وشكست ناپذير ومهربان است ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ. بديهى است كسى كه مى خواهد تدبير امور آسمان وزمين كند وحاكم بر آنها باشد، بايد از همه چيز، از پنهان وآشكار آگاه باشد. در عين حال چنين كسى بايد «عزيز»، (قدرتمند وشكست ناپذير) باشد تا بتواند اين كارهاى مهم را انجام دهد.

ص: 250


1- لسان العرب، راهنما 14 ص 361.

ج. آيه بعد اشاره اى به نظام احسن آفرينش به طور عموم وسرآغازى براى بيان خلقت انسان ومراحل تكامل او به طور خصوص است، مى فرمايد: «او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد» الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُ. اگر به وجود يك انسان نگاه كنيم وهر يك از دستگاههاى بدن او را در نظر بگيريم مى بينيم از نظر ساختمان، حجم، وضع سلولها، طرز كار آنها، درست آن گونه آفريده شده است كه بتواند وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد.(1)

د. وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ مراد از انسان فرد فرد آدميان نيست، تا بگويى خلقت فرد فرد از گل نبوده، بلكه مراد نوع آدمى است، مى خواهد بفرمايد: مبدأ پيدايش اين نوع گل بوده، كه همه افراد منتهى به وى مى شوند وخلاصه تمامى افراد اين نوع از فردى پديد آمده اند كه او از گل خلق شده، چون فرزندانش از راه تناسل وتولد از پدر ومادر پديد آمده اند ومراد از آن فردى كه از گل خلق شده آدم وحوا (علیه السلام) است. دليل گفتار ما اين است كه دنبال جمله مورد بحث مى فرمايد: ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ.(2)

نكته ها

1. خداوند هم مخلوقاتش زيبا است؛ الذى احسن كل شىء خلقه، هم اسماء واوصافش زيبا است؛ و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها.(3)

2. ذكر جداگانه ى انسان، در كنار همه ى هستى، نشانه ى اهميت وارزش ويژه ى انسان است؛ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُ... خَلْقَ الْإِنْسانِ.(4)

3. اعتدال وتناسب اندام انسان به تدبير خداوند است (ثم سواه) تسويه مصدر (سوا) به معناى متناسب وخالى از افراط وتفريط وطبق مقتضاى حكمت بودن است.(5)

4. نظير آيه 9 سجده آيه 78 مومنون است

وَهُوَ الَّذى أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ

ص: 251


1- نمونه ج 17 ص 123-122.
2- تبيان ج 8 ص 297، الميزان ج 16 ص 373.
3- اعراف 179، اطيب البيان ج 10 ص 449.
4- راهنما ج 14 ص 370، نور ج 9 ص 304.
5- مفردات راغب، راهنما 14 ص 372.

آیه 10-14

اشاره

آيات 14-10

وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ ( 10)

قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ( 11)

وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا إِنّا مُوقِنُونَ ( 12)

وَ لَوْ شِئْنا َلآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي َلأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ ( 13)

فَذُوقُوا بِما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنّا نَسيناكُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ( 14)

ترجمه

آنها گفتند: «آيا هنگامى كه ما (مرديم و) در زمين گم شديم، آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟!» ولى آنان لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند (و مى خواهند با انكار معاد، آزادانه به هوسرانى خويش ادامه دهند). * بگو: «فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گيرد؛ سپس شما را بسوى پروردگارتان بازمى گردانند.» * واگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده، مى گويند: «پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم وشنيديم؛ ما را بازگردان تا كار شايسته اى انجام دهيم؛ ما (به قيامت) يقين داريم!» * واگر مى خواستيم به هر انسانى هدايت لازمش را (از روى اجبار بدهيم) مى داديم؛ ولى (من آنها را آزاد گذارده ام و) سخن ووعده ام حق است كه دوزخ را (از افراد بى ايمان وگنهكار) از جنّ وانس همگى پر كنم! * (و به آنها مى گويم:) بچشيد (عذاب جهنم را)! به خاطر اينكه ديدار امروزتان را فراموش كرديد، ما نيز شما را فراموش كرديم؛ وبچشيد عذاب جاودان را به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب كفار از خلقت جديد در قيامت وكفرورزى نسبت به آن، پاسخ پيامبر به آنها پيرامون حقيقت مرگ، تقاضاى كفّار در قيامت براى برگشت به دنيا، عدم اجبار در ايمان وهدايت بشر، قيامت روز تجسم عمل وروز كيفر كفّار.

ب. اين آيات درباره «معاد» آغاز مى شود، سپس حال «مجرمان» را در جهان ديگر بازگو

ص: 252

مى كند، نخست مى گويد: «آنها گفتند آيا هنگامى كه ما مرديم وخاك شديم ودر زمين گم شديم، آفرينش تازه اى خواهيم يافت»؟! وَقالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِى الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ. تعبير به «گم شدن در زمين» ضَلَلْنا فِى الْأَرْضِ اشاره به اين است كه انسان پس از مردن خاك مى شود، ديگر چيزى از او باقى به نظر نمى رسد تا آن را در قيامت دو باره بازگردانند.

جمله ا انا لفى خلق جديد حكايت از تعجب آنها دارد كه چگونه بعد از نابودى انسان دوباره زنده مى شود. ولى آنها در حقيقت منكر قدرت خداوند بر اين كار آنها نيستند «بلكه آنها لقاى پروردگارشان را انكار مى كنند» بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ. آنها مى خواهند مرحله لقاى پروردگار كه مرحله حساب وكتاب وثواب وعقاب است منكر شوند وبه دنبال آن آزادى عمل پيدا كنند تا هر چه مى خواهند انجام دهند!. در واقع اين آيه شباهت زيادى با آيات نخستين سوره قيامت دارد آنجا كه مى گويد: أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّىَ بَنانَهُ بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَة.(1)

ج. آيه بعد پاسخ آنها را از طريق ديگرى بيان مى كند، مى گويد: تصور نكنيد شخصيت شما به همين بدن جسمانى شما است، بلكه اساس شخصيتتان را روح شما تشكيل مى دهد واو محفوظ است «بگو: فرشته مرگ كه مامور شما است (روح) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد» قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُ كِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ. با توجه به مفهوم «يتوفاكم» كه از ماده «توفى» (بر وزن تصدى) به معنى بازستاندن است مرگ به معنى فنا ونابودى نخواهد بود، بلكه يك نوع قبض ودريافت فرشتگان نسبت به روح آدمى است كه اساسى ترين بخش وجود انسان را تشكيل مى دهد.(2)

د. سپس وضع منكران معاد را كه در قيامت با مشاهده صحنه هاى مختلف آن از گذشته خود سخت نادم وپشيمان مى شوند چنين مجسم كرده مى گويد: «اگر ببينى مجرمان را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان سر به زير افكنده مى گويند: پروردگارا! آنچه وعده كرده بودى ديديم وشنيديم ما پشيمانيم، ما را باز گردان تا عمل صالح بجا آوريم، ما به اين جهان قيامت يقين داريم» (در تعجب فرو خواهى رفت) وَلَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ.(3)

ص: 253


1- تبيان ج 8 ص 298، نمونه ج 17 ص 133.
2- تبيان ج 8 ص 299، الميزان 16 ص 376، نمونه ج 17 ص 135.
3- نمونه ج 17 ص 136.

ه -. در آيه بعد مى افزايد: «اگر ما مى خواستيم به هر انسانى (اجبارا) هدايت لازمش را مى داديم» وَلَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها. مسلما ما چنين قدرتى داريم، ولى ايمانى كه از طريق اجبار والزام ما تحقق يابد ارزش چندانى ندارد واز سويى پاداش وكيفر در قيامت بر اثر امر اختيارى است نه اجبارى. لذا در پايان آيه مى فرمايد: «من آنها را آزاد گذاردم ولى مقرر كرده ام كه دوزخ را از انسانهاى بى ايمان وگنهكار از جن وانس همگى پر كنم» وَلكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ. (1) در آيه بعد مى گويد: ما به اين دوزخيان خواهيم گفت: «بچشيد عذاب جهنم را به خاطر اينكه لقاى امروز خود را فراموش كرديد وما نيز شما را به دست فراموشى سپرديم»! فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا إِنَّا نَسِيناكُمْ. «ونيز بچشيد عذاب هميشگى را به سبب اعمالى كه انجام مى داديد» وَذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(2)

نكته ها

1. آيه 11 از روشن ترين آيات قرآنى است كه دلالت بر تجرد نفس مى كند ومى فهماند كه نفس غير از بدن است، نه جزو آن است ونه حالى از حالات آن.(3)

2. منكران لقاء الله در قيامت مردمانى سر افكنده وشرمسارند؛ ناكسوا رئوسهم.(4)

3. در قيامت اهميت عمل صالح براى همه انسانها آشكار مى شود؛ فارجعنا نعمل صالحا.(5)

4. روز قيامت، روز كشف حقايق وباز شدن چشم ها وگوش ها است. كسانى كه چشم وگوش خود را بر ديدن وشنيدن حقّ بسته بودند، در آن روز مى گويند: أَبْصَرْنا وَسَمِعْنا(6)

5. اختيار انسان

آيات ذيل دلالت بر عدم جبر از ناحيه خداوند ودلالت بر اختيار انسان دارد:... وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً... (المائدۀ، 48) وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً... (هود، 118)

ص: 254


1- همان ص 138، مجمع البيان ج 8 ص 515.
2- نمونه ج 17 ص 139.
3- الميزان ج 16 ص 378.
4- راهنما ج 14 ص 379.
5- همان.
6- نور ج 9 ص 308.

وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا... (السجده، 13) وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً... (يونس، 99)... وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ(النحل، 9)

6. اداره نظام هستى توسط فرشتگان؛

همه كاره نظام هستى خداوند است ولكن خداوند كارها را به ديگران واگذار مى كند مانند تدبير، توفى، احياء نزول قرآن ومانند آن كه ملائكه به اذن الهى انجام مى دهند ووسيله هستند؛

ُيدَبِّرُ الْأَمْرَ، فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً.

اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ، يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ.

نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ.

آیه 15-20

اشاره

آيات 20-15

إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّدًا وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ ( 15)

تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ( 16)

فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ( 17)

أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كانَ فاسِقًا لا يَسْتَوُونَ ( 18)

أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنّاتُ الْمَأْوى نُزُلاً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ( 19)

وَ أَمَّا الَّذينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعيدُوا فيها وَ قيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ ( 20)

ترجمه

تنها كسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنان يادآورى شود به سجده مى افتند وتسبيح وحمد پروردگارشان را بجا مى آورند وتكبّر نمى كنند. * پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و بپا مى خيزند ورو به درگاه خدا مى آورند) وپروردگار خود را با بيم واميد مى خوانند واز آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند! * هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمّى كه مايه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهائى است كه انجام مى دادند! * آيا كسى كه باايمان باشد همچون كسى است كه فاسق است ؟! نه، هرگز اين دو برابر نيستند. * امّا كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام

ص: 255

دادند، باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود، اين وسيله پذيرايى (خداوند) از آنهاست به پاداش آنچه انجام مى دادند. * وامّا كسانى كه فاسق شدند (و از اطاعت خدا سرباز زدند)، جايگاه هميشگى آنها آتش است؛ هر زمان بخواهند از آن خارج شوند، آنها را به آن بازمى گردانند وبه آنان گفته مى شود: «بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مى كرديد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اوصاف مؤمنان حقيقى به فروتنى در برابر پروردگار وتهجد براى نماز شب ودعا، پاداش بزرگ نماز شب، عدم برابرى مؤمن با كافر، پذيرايى از مؤمنان صالح در بهشت جاويد، بودن كفّار در جهنم به جهت تكذيب مبدأ ومعاد.

ب. روش قرآن اين است كه بسيارى از حقايق را در مقايسه با يكديگر بيان مى كند، تا كاملا مفهوم ودلنشين گردد. در اينجا نيز بعد از شرحى كه درباره مجرمان وكافران در آيات پيشين بيان شد به صفات برجسته مؤمنان راستين مى پردازد واصول عقيدتى وبرنامه هاى عملى آنها را به طور فشرده ضمن دو آيه با ذكر شش صفت، بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد: «تنها كسانى به آيات ما ايمان مى آورند كه هر وقت اين آيات به آنها ياد آورى شود به سجده مى افتند وتسبيح وحمد پروردگارشان را بجا مى آورند وتكبر نمى كنند» إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنَا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

ج. در آيه 15 چهار قسمت از صفات آنها بيان شده: 1 - به محض شنيدن آيات الهى به سجده مى افتند، تعبير به «خّروا» به جاى «سجدوا» اشاره به نكته لطيفى است كه اين گروه مؤمنان بيدار دل به هنگام شنيدن آيات قرآن چنان شيفته ومجذوب سخنان پروردگار مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند ودل وجان را در اين راه از دست مى دهند. نشانه دوم وسوم آنها «تسبيح» و «حمد» پروردگار است، از يك سو خدا را از نقائص پاك ومنزه مى شمرند واز سوى ديگر او را به خاطر صفات كمال وجمالش، حمد وستايش مى نمايند. 4 - وصف ديگر آنها تواضع وفروتنى وترك هر گونه استكبار است. سپس به وصف پنجم اشاره كرده مى گويد: «پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود» بپا مى خيزند ورو به درگاه خدا

ص: 256

مى آورند وبه راز ونياز با او مى پردازند تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ.

«آنها پروردگار خود را با «بيم» و «اميد» مى خوانند» يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً. آخرين وششمين ويژگى آنها اين است كه: «از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند» وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ. (1) كلمه (ما) موصوله است افاده عموم مى كند، رزق هم عموميت دارد، هرچه به انسان عنايت شود رزق است پس مومنان از تمام آنچه خدا به آنها لطف كرده انفاق مى كنند چه مادى چه معنوى مانند علم وهدايت.(2)

د. آيه 18 مقايسه اى را كه در آيات گذشته بود به طور صريحتر روشن مى سازد مى گويد: «آيا كسى كه مؤمن است همانند كسى است كه فاسق است ؟! نه هرگز اين دو برابر نيستند» أَفَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ. (3) برخى گفته اند آيه شريفه درباره حضرت على (علیه السلام) ووليد بن عقبه نازل شده است كه منظور از مومن حضرت على (علیه السلام) است ومنظور از فاسق وليد است، البته اين تفسير به عنوان مصداق است وآيه شريفه عموميت دارد.(4)

آيه بعد، اين عدم مساوات را به صورت گسترده ترى بيان مى كند، مى فرمايد: «اما آنها كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند باغهاى بهشت جاويدان از آن آنها خواهد بود» أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى.

ه -. سپس مى افزايد «اين جنات ماوى، وسيله پذيرايى خداوند از آنها است در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند» نُزُلًا بِما كانُوا يَعْمَلُونَ. تعبير به «نزل» كه معمولا به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرايى مهمان آماده مى كنند اشاره لطيفى است به اين جهت كه از مؤمنان در بهشت دائما همچون ميهمان پذيرايى مى شود، در حالى كه كفار - چنان كه در آيه بعد خواهد آمد - همچون زندانيانى هستند كه هر وقت هوس بيرون آمدن كنند باز گردانده مى شوند!

و «به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب آتشى را كه پيوسته انكار مى كرديد» وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ.(5)

ص: 257


1- نمونه ج 17 ص 147-144.
2- اطيب البيان ج 10 ص 459.
3- نمونه ج 17 ص 151.
4- تبيان ج 8 ص 305.
5- نمونه ج 17 ص 153-152.

و. در اين جمله كلمه «نفس» كه نكره است ودر سياق نفى قرار گرفته عموميت را مى رساند، يعنى هيچ كس نمى داند واگر كلمه «قره» را اضافه به كلمه «اعين» كرده، نه به «اعينهم»، براى اين است كه بفهماند آن نعمت ها آن قدر بزرگ وخيره كننده است، كه تنها يك چشم ودو چشم از ديدنش روشن نمى شود، بلكه هر صاحب چشمى كه آن را ببيند چشمش روشن مى گردد.(1)

ز. وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ... كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ لازمه اينكه فرمود: آتش، ماواى ايشان است اين است كه جاودانه در آتش باشند وبه همين جهت دنبالش فرمود: «كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها - هر چه بخواهند از آن بيرون شوند به سوى آن برگردانده مى شوند» واينكه فرمود: وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ، دليل بر اين است كه مراد از فاسقان، منكرين معادند واينكه منكرين معاد را در داخل آتش چنين خطابى مى كنند، براى شماتت ايشان است، چون خود ايشان همواره در دنيا مؤمنين را شماتت مى كردند، كه چرا شما به قيامت نديده ايمان داريد.(2)

نكته ها

1. آيات الهى، با فطرت وخرد بشر هماهنگ است وتنها به تذكّر نياز دارد. إِذا ذُكِّرُوا.

2. مؤمن، نه مأيوس است، نه مغرور، هم بيم دارد، هم اميد واين دو عامل شب زنده دارى است. يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً.

3. تواضع، سحرخيزى وانفاق، خصلت دايمى مؤمنان است. «لا يَسْتَكْبِرُونَ... يَدْعُونَ... يُنْفِقُونَ» (همه با صيغه ى مضارع آمده است).(3)

4. رابطه ى شبانه با خداوند، بايد با رسيدگى به محرومان همراه باشد. «يَدْعُونَ... يُنْفِقُونَ».(4)

5. مرحوم طبرسى مى فرمايد: در سر اينكه پاداش نماز شب مخفى بيان شده است وجوهى ذكر شده: 1 - امور مهم وبا ارزش چنان است با الفاظ وسخن به آسانى حقيقت آن را

ص: 258


1- الميزان ج 16 ص 395.
2- همان ص 396، مجمع البيان ج 8 ص 519.
3- راهنما ج 14 ص 387-390، نور ج 9 ص 311.
4- نور ج 9 ص 312.

نمى توان درك كرد وابهام در پاداش رساتر خواهد بود. 2 - چيزى كه مايه روشنى چشم است آن قدر دامنه اش وسيع است كه علم ودانش انسان به تمامى آن نخواهد رسيد. 3 - چون نماز شب مخفى است پاداش آن هم مخفى خواهد بود.(1)

6. امام صادق (علیه السلام) فرمود: ثواب هر كار نيكى در قرآن بيان شده است، مگر نماز شب كه جز خداوند كسى پاداش آن را نمى داند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود.(2)

7. لزوم رعايت اعتدال؛

اعتدال در غذا خوردن؛ كلوا واشربوا ولا تسرفوا. (اعراف، 31)

اعتدال در انفاق؛ و الّذين إذا أنفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواماً(فرقان، 67)، و لا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك ولا تبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (اسراء، 29)

اعتدال در راه رفتن؛ و اقصد فى مشيك. (لقمان، 3)

اعتدال در تن صدا؛ و اغضض من صوتك. (لقمان، 4)

اعتدال در صوت نماز؛ و لا تجهر بصلوتك ولا تخافت بها وابتغ بين ذلك سبيلًا. (اسراء، 110)

اعتدال در خوف ورجا؛ تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربّهم خوفاً وطمعاً. (سجده، 16)

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

«لووزن خوف المؤمن ورجاؤه لاعتدلا».(3)

اعتدال در حب وبغض؛ اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«هلك فىّ رجلان محبّ غال ومبغض قال».(4)

اعتدال در مدح وانتقاد؛ قال على (علیه السلام):

«الثّناء بأكثر من الاستحقاق ملق والتقصير عن الاستحقاق عىّ أو حسد».(5)

ص: 259


1- مجمع البيان ج 8 ص 518.
2- نور ج 9 ص 312.
3- روح البيان ج 1 ص 24.
4- نهج البلاغه حكمت 469.
5- بحار الانوار 73 ص 295.

اعتدال در جمع بين دنيا وآخرت؛ ليس منا من ترك دنياه لآخرته أو ترك دينه لدنياه.(1)

اعتدال در لباس پوشيدن؛ قال على (علیه السلام)

«و ملبسهم الإقتصاد».(2)

8. چهل نشانه براى مؤمن؛

در قرآن كريم نشانه هاى فراوانى براى انسان مؤمن بيان شده كه به چهل نشانه اشاره مى شود؛

1 - خشوع در نماز 2 - اعراض از لغو 3 - پرداخت زكات 4 - رعايت عفت 5 - رعايت امانت 6 - رعايت تعهد 7 - محافظت بر نماز؛ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العَادُونَ وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ. (مومنون، 1-10)

8 - ترس قلب به هنگام ياد حق 9 - افزايش ايمان به هنگام تلاوت آيات قرآن 10 - توكل 11 - اقامه نماز وانفاق؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ. (انفال، 2-4)

12 هجرت 13 - جهاد 14 - پناه دادن به مسلمانان 15 - نصرت آنان؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ. (انفال، 74)

16 - پرداخت خمس؛ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ. (انفال، 41)

17 - تبرى از دشمنان اسلام؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. (مائده، 57)

18 - استفاده از غذاى حلال؛ فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ. (انعام، 118)

ص: 260


1- همان ج 78 ص 321.
2- نهج البلاغه خطبه متقين.

19 - پذيرش موعظه در دورى از تهمت؛ وَلَوْ لاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ عِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. (نور، 17)

20 - تنها نگذاشتن پيامبر در جنگ؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ. (نور، 62)

21 - اصلاح ذات البين؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. (حجرات، 10)

22 - عدم شك در ايمان؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ. (حجرات، 15)

23 - ثبات قدم در برابر دشمن؛ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ... وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ. (اعراف، 124-126) وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ. (بروج، 8)

24 - اعتقاد به انبيا وفرشتگان وكتب آسمانى؛ آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ. (بقره، 285)

25 - سرپرست قرار ندادن كفار؛ لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ. (آل عمران، 28)

26 - پرهيز از ربا؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. (بقره، 278)

27 - تواضع در برابر آيات الهى 28 - تسبيح خداوند تهجد 29 - مناجات شبانه؛ إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّداً وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ. (سجده، 16)

30 - بهره مندى از هدايت ورحمت قرآن؛ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. 10 نشانه ديگر براى مؤمن در سورۀ توبه بيان شده است كه مجموعاً 40 نشانه مى شود.

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ

ص: 261

وَيُقْتَلُونَ... التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ. (توبه، 112)

آیه 21-22

اشاره

آيات 22-21

وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ اْلأَدْنى دُونَ الْعَذابِ اْلأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ( 21)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ ( 22)

ترجمه

به آنان از عذاب نزديك (عذاب اين دنيا) پيش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانيم، شايد بازگردند! * چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او يادآورى شده واو از آن اعراض كرده است ؟! مسلّماً ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كيفر كفّار در دنيا، معرفى ستمكارترين انسان، قطعى بودن انتقام خداوند از كفّار.

ب. در آيات مورد بحث به يكى از الطاف خفى الهى در مورد آنان كه همان مجازاتهاى خفيف دنيوى وبيدار كننده است اشاره مى كند، تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسايل بيدار كننده براى نجات آنها استفاده مى كند.

مى فرمايد: «ما آنها را از عذاب نزديك اين دنيا قبل از عذاب بزرگ آخرت مى چشانيم، شايد بيدار شوند وباز گردند» وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.(1)

ج. «عذاب ادنى» معنى گسترده اى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسران به طور جدا گانه در تفسير آن نوشته اند در بر مى گيرد. از جمله اينكه منظور مصائب ودرد ورنجها است. يا قحطى وخشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكه به آن گرفتار شدند، تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشه مردارها تغذيه كنند! يا ضربه شديدى است كه بر پيكر

ص: 262


1- نمونه ج 17 ص 159-158.

آنها در جنگ «بدر» وارد شد.(1)

د. «عذاب اكبر» به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگتر ودردناكتر است. در اينكه چرا «ادنى» (نزديكتر) در برابر «اكبر» (بزرگتر) قرار گرفته ؟ در حالى كه يا بايد «ادنى» در مقابل «ابعد» (دورتر) ويا «اصغر» در مقابل «اكبر» قرار گيرد، نكته اى دارد كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند وآن اينكه عذاب دنيا داراى دو وصف است «كوچك بودن» و «نزديك بودن» وبه هنگام تهديد مناسب نيست كه روى كوچك بودن آن تكيه شود، بلكه بايد روى نزديك بودنش تكيه كرد وعذاب آخرت، نيز داراى دو وصف است: «دور بودن» و «بزرگ بودن» ودر مورد آن نيز مناسب اين است كه روى «بزرگ بودنش» تكيه شود، نه «دور بودنش».

ه -. از آنجا كه هر گاه هيچ يك از وسايل بيدار كننده، حتى مجازات الهى سود ندهد راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالمترين افرادند وجود ندارد، در آيه بعد چنين مى فرمايد: «چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده واو از آن اعراض كرده وروى برگردانده است» وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها. «مسلماً ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت» إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 21 سجده؛ وَلَنُذيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ، آيات ذيل است:

لَهُمْ عَذابٌ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ( 34 رعد)

فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْىَ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَلَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ( 26 زمر)

2. در آيه 15 خوانديم كه هر گاه مؤمنان به آيت الهى تذكّر داده شوند، بى درنگ به سجده مى افتند در برابر اين گروه، كسانى هستند كه اين آيه مى فرمايد هنگام تذكّر نسبت به آيات خداوند بى توجّهى واعراض مى نمايند.

ص: 263


1- تبيان ج 8 ص 306، مجمع البيان ج 8 ص 520، نمونه ج 17 ص 159.
2- نمونه ج 17 ص 160-159.

3. رحمان ورحيم بودن خداوند، با قهر او منافاتى ندارد؛ إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ.(1)

4. انتقام الهى از مجرمان در قيامت پس از اتمام حجت با ايشان در دنيا است؛ ذكربآيات ربه.(2)

آیه 23-25

اشاره

آيات 25-23

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ في مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَني إِسْرائيلَ ( 23)

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ ( 24)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ ( 25)

ترجمه

ما به موسى كتاب آسمانى داديم؛ وشك نداشته باش كه او آيات الهى را دريافت داشت؛ وما آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم! * واز آنان امامان (و پيشوايانى) قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند؛ چون شكيبايى نمودند وبه آيات ما يقين داشتند. * البتّه پروردگار تو ميان آنان روز قيامت در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند (و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن تورات به حضرت موسى (علیه السلام)، ترديد نكردن در ملاقات كردن قيامت، تورات وسيله هدايت بنى اسرائيل، صبر ويقين عامل امامت پيامبران، روز قيامت روز فاصله انداختن ميان مؤمنان وكفّار.

ب. آيات مورد بحث اشاره كوتاه وزود گذرى به داستان موسى (علیه السلام) وبنى اسرائيل است تا پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان نخستين را تسلى ودلدارى دهد.(3)

نخست مى گويد: «ما به موسى، كتاب آسمانى داديم» وَلَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ. «بنابراين شك وترديد به خود راه مده كه موسى، آيات الهى را دريافت داشت» فَلا تَكُنْ فِى مِرْيَةٍ مِنْ

ص: 264


1- نور ج 9 ص 316-315.
2- راهنما ج 14 ص 403.
3- نمونه ج 17 ص 162.

لِقائِهِ. «و ما كتاب آسمانى موسى، تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم» وَجَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِى إِسْرائِيلَ.(1)

ج. مفسرين در مرجع ضمير در كلمه «لقائه» ونيز در معناى كلمه مزبور اختلاف كرده اند، بعضى(2) گفته اند: ضمير به موسى (علیه السلام) بر مى گردد ومفعول كلمه، لقاء است وتقدير كلام«فلا تكن فى مرية من لقائك موسى» است، يعنى شك نكن در ديدارت با موسى، چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) - به طورى كه در روايات هم آمده - شب معراج موسى را ديدار كرد، پس در نتيجه اگر سوره مورد بحث، بعد از معراج نازل شده باشد، آيه شريفه يادآورى خاطرات شب معراج است واگر قبل از شب معراج نازل شده باشد وعده اى از خدا به آن جناب است كه به زودى موسى را خواهى ديد، اين تفسير را مرحوم طيب پسنديده است.

بعضى(3) ديگر گفته اند: ضمير به موسى برمى گردد، ولى معناى آيه اين است كه شك مكن در اينكه روز قيامت موسى را مى بينى.(4)

بعضى(5) ديگر گفته اند: ضمير به كتاب برمى گردد وتقدير كلام«فلا تكن فى مرية من لقاء موسى الكتاب» است يعنى شك مكن در اينكه موسى كتاب را خواهد ديد.

اما مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: آنچه به نظر ما مى رسد وخدا داناتر است اين است كه مى گوييم ممكن است ضمير «لقائه» به خداى تعالى برگردد ومراد از لقاى خدا مساله بعث وقيامت باشد، به اين عنايت كه روز بعث روزى است كه همه در برابر خدا قرار مى گيرند، در حالى كه حجابى بين آنان وبين پروردگارشان نيست.(6)

نويسندگان تفسير نمونه گويند: آنچه از ميان تفاسير نزديكتر به نظر مى رسد اين است كه به «كتاب» (كتاب آسمانى موسى يعنى تورات) باز گردد وجنبه مفعولى داشته باشد وفاعل آن موسى باشد. بنابراين معنى مجموع جمله چنين است: «تو شك نداشته باش كه موسى به لقاى كتاب آسمانى رسيد وآن را كه از درگاه پروردگار به او القا شده بود دريافت داشت.»

ص: 265


1- مجمع البيان ج 8 ص 520، نمونه ج 17 ص 163.
2- روح المعانى، ج 21 ص 137.
3- تفسير كبير، ج 25 ص 186.
4- الميزان ج 16 ص 397.
5- كشاف، ج 3 ص 516.
6- تبيان ج 8 ص 307، الميزان ج 16 ص 398، اطيب البيان ج 465 10.

د. در آيه بعد به افتخاراتى كه نصيب بنى اسرائيل در سايه استقامت وايمان شد اشاره مى كند، تا درسى براى ديگران باشد، مى فرمايد: «و از آنها امامان وپيشوايانى قرار داديم، كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند زيرا آنها شكيبايى كردند وبه آيات ما يقين داشتند» وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَكانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ. در اينجا رمز پيروزى وشرط پيشوايى وامامت را دو چيز شمرده: يكى ايمان ويقين به آيات الهى وديگر صبر واستقامت وشكيبايى.

ه -. در اينكه منظور از «امر» در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع) است، يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى در عالم آفرينش) مى باشد، ظاهر آيه همان معنى اول است وتعبيرات روايات ومفسران نيز، همين معنى را تداعى مى كند. ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى «امر تكوينى» دانسته اند.

و. از آنجا كه بنى اسرائيل - همچون سائر امم - بعد از اين امامان وپيشوايان راستين باز دست به اختلاف زدند راههاى مختلفى را پيمودند ومنشا تفرقه در ميان مردم شدند، در آخرين آيه مورد بحث با لحن تهديد آميزى مى گويد: «پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند» وهر كس را به سزاى عملش مى رساند إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.(1)

نكته ها

1. در آيه ى قبل فرمود كه خداوند افراد لايق را رهبر وامام قرار مى دهد. در اين آيه مى فرمايد: خداوند اختلافات مردم را در قيامت فيصله خواهد داد. شايد مراد از اختلاف، اختلاف در مسأله ى رهبرى باشد واين كه چرا با رهبران تعيين شده ى الهى لجاجت ومجادله كردند تا خداوند در قيامت به حسابشان برسد واين نوعى تهديد براى كسانى است كه در برابر رهبران تعيين شده از طرف خداوند پرچم مخالفت بلند كردند.(2)

2. تعبير به «يهدون» (هدايت مى كنند) به صورت فعل مضارع وهمچنين جمله «يوقنون» (يقين دارند) آن هم به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار اين دو وصف در

ص: 266


1- نمونه ج 17 ص 169-163.
2- نور ج 9 ص 318.

طول زندگى پيامبران است.(1)

3. اختلافات دينى در دنيا حل نشدنى است؛ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.(2)

آیه 26-30

اشاره

آيات 30-26

أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ في مَساكِنِهِمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ ( 26)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى اْلأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَ فَلا يُبْصِرُونَ ( 27)

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ( 28)

قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذينَ كَفَرُوا إيمانُهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ ( 29)

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ ( 30)

ترجمه

آيا براى هدايت آنها همين كافى نيست كه افراد زيادى را كه در قرن پيش از آنان زندگى داشتند هلاك كرديم ؟! اينها در مساكن (ويران شده) آنان راه مى روند؛ در اين آياتى است (از قدرت خداوند ومجازات دردناك مجرمان)؛ آيا نمى شنوند؟! * آيا نديدند كه ما آب را بسوى زمينهاى خشك مى رانيم وبه وسيله آن زراعت هايى مى رويانيم كه هم چهارپايانشان از آن مى خورند وهم خودشان تغذيه مى كنند؛ آيا نمى بينند؟! * آنان مى گويند: «اگر راست مى گوييد، اين پيروزى شما كى خواهد بود؟!» * بگو: «روز پيروزى، ايمان آوردن، سودى به حال كافران نخواهد داشت؛ وبه آنها هيچ مهلت داده نمى شود!» * حال كه چنين است، از آنها روى بگردان ومنتظر باش؛ آنها نيز منتظرند! (تو منتظر رحمت خدا وآنها هم منتظر عذاب او!)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش كفّار به جهت عبرت نگرفتن از نابودى كفار پيشين، قدرت خداوند در فرستادن باران به سرزمينهاى خشك، روئيدن گياه وبهره مندى حيوانات وانسانها از درختان وگياهان، پرسش كفّار از مؤمنان پيرامون پيروزى آنان بر كفّار. پاسخ پيامبر به آنان درباره روز پيروزى، عدم بهره ورى كفّار از

ص: 267


1- نمونه ج 17 ص 166.
2- راهنما ج 14 ص 409، نور ج 9 ص 318.

ايمان آوردن در قيامت، لزوم اعراض پيامبر از آنان بعد از اتمام حجت وانتظار براى كيفر آنان در قيامت.

ب. آيات گذشته با تهديد مجرمان بى ايمان آميخته بود ونخستين آيه مورد بحث نيز توضيح وتكميلى بر اين تهديد است، مى فرمايد: «آيا همين براى هدايت آنها كافى نيست كه افراد زيادى از مردمى كه در قرون پيش از آنها زندگى داشتند هلاك كرديم وآنها را به كيفر اعمالشان رسانديم»؟ أَ وَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ. «اينها در مساكن ويران شده آنان راه مى روند» وآثار آن اقوام نفرين شده را با چشم خود مى بينند يَمْشُونَ فِى مَساكِنِهِمْ سرزمين بلا ديده «عاد» و «ثمود» وشهرهاى ويران شده «قوم لوط» در سر راه آنها به شام قرار دارد.

لذا در پايان آيه مى افزايد: «در اين موضوع نشانه هايى از قدرت خدا ودرسهاى عبرتى است آيا نمى شنوند»؟ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ أَ فَلا يَسْمَعُونَ.

ج. در آيه بعد به يكى از مهمترين نعمتهاى الهى كه مايه آبادى همه سرزمينها ووسيله حيات همه موجودات زنده است اشاره مى كند تا روشن شود همانگونه كه خداوند قدرت بر ويران ساختن سرزمين تبهكاران دارد، قادر بر آباد كردن زمينهاى ويران ومرده واعطاى همه گونه موهبت را به بندگانش دارد. مى فرمايد: «آيا نديدند كه ما آب را به سوى زمينهاى خشك وبى آب وعلف مى رانيم وبه وسيله آن زراعتهايى مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند وهم خودشان تغذيه مى كنند؟ آيا نمى بينند»؟ أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَأَنْفُسُهُم أَ فَلا يُبْصِرُونَ.

د. جالب اينكه در اينجا تعبير به نسوق الماء (آب را مى رانيم) شده است، اشاره به اينكه طبيعت آب به مقتضاى سنگينيش ايجاب مى كند كه روى زمين ودر گودالها باشد وبه مقتضاى روان بودنش بايد در اعماق زمين فرو رود، ولى هنگامى كه فرمان ما فرا رسد طبيعت خود را از دست داده تبديل به بخار سبكى مى شود كه با وزش نسيم به هر سو حركت مى كند.

ه -. از آنجا كه آيات گذشته مجرمان را تهديد به انتقام ومؤمنان را بشارت به امامت وپيشوايى وپيروزى مى داد، در اينجا كفار از روى غرور ونخوت اين سؤال را مطرح مى كنند كه اين وعده ها ووعيدها كى عملى خواهد شد؟ چنان كه قرآن مى فرمايد: «آنها مى گويند: اگر

ص: 268

راست مى گوئيد اين فتح وپيروزى شما چه زمانى خواهد بود»؟! وَيَقُولُونَ مَتى هذَا الْفَتْحُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. قرآن بلافاصله به آنها پاسخ مى گويد وبه پيامبر دستور مى دهد: «بگو بالآخره روز پيروزى فرا مى رسد، اما در آن روز ايمان آوردن سودى به حال كافران نخواهد داشت وبه آنها هيچ مهلت داده نمى شود»! قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ.(1)

و. در اينكه منظور از يوم الفتح چيست وجوهى ذكر شده، بعضى گفته اند: مقصود جنگ بدر است، برخى گفته اند روز فتح مكه اند، مرحوم طيب گويد: در اين روزها ايمان نفع مى بخشد، با اينكه آيه گويد لا ينفع الذين كفروا ايمانهم از اين جا روشن مى شود اين دو وجه درست نيست. بنابراين منظور از يوم الفتح روز رجعت است. اما اينكه برخى گفته اند مقصود روز قيامت است اين هم درست نيست، زيرا كلمه (فتح) بر آن صدق نمى كند.(2)

نكته ها

1. مردم مكّه از انقراض اقوام پيشين آگاه بودند وآثار به جاى مانده از آنان در گذرگاه آنان بود، ولى عبرت نمى گرفتند؛ أَ وَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ.

2. بهترين صحنه هاى عبرت آموز، آن جاست كه خود انسان حضور دارد؛ يَمْشُونَ فِى مَساكِنِهِمْ.

3. زمين با آب حاصلخيز مى شود؛ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً، امّا برخى دل ها با آن همه آيات عبرت آموز حاصلخيز نمى شود! أَ وَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ.

4. در بهره گيرى مادّى، حيوانات بر انسان ها مقدّمند؛ أَنْعامُهُمْ وَأَنْفُسُهُمْ(حيوانات بيشتر مى خورند، راحت تر مى خورند، پختن وشستن وپوست كندن نيز ندارند!)

5. بعد از استدلال وهشدار، آخرين مرحله، اعراض از منحرفان است؛ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ.(3)

ص: 269


1- نمونه ج 17 ص 176-173.
2- اطيب البيان ج 10 ص 469.
3- نور ج 9 ص 322-319.

ص: 270

سوره احزاب

اشاره

ص: 271

ص: 272

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا ( 1)

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا ( 2)

وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً ( 3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى پيامبر! تقواى الهى پيشه كن واز كافران ومنافقان اطاعت مكن كه خداوند عالم وحكيم است. * واز آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * وبر خدا توكّل كن وهمين بس كه خداوند حافظ ومدافع (انسان) باشد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم تقوا وعدم اطاعت از كفّار ومنافقان، ضرورت تبعيت از وحى پروردگار، آگاهى خداوند به اعمال بشر، لزوم توكل بر خداوند.

ب. اين آيات مجموعا چهار دستور مهم به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى دهد: دستور اول در زمينه تقوى وپرهيزكارى است كه زمينه ساز هر برنامه ديگرى مى باشد مى فرمايد: «اى پيامبر تقواى الهى پيشه كن» يا أَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللَّهَ. دستور دوم نفى اطاعت كافران ومنافقان است، مى فرمايد: «از كافران ومنافقان اطاعت مكن»! وَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَالْمُنافِقِينَ. در سومين دستور مى گويد: «از آنچه از طرف پروردگارت به تو وحى مى شود پيروى كن» وَاتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ. چهارمين دستور را به اين صورت صادر مى كند: «بر خدا توكل كن واز توطئه هاشان نترس»! وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.(1)

ص: 273


1- نمونه ج 17 ص 188.
نكته ها

1. زمانى مى توان با انحراف ها وپيشنهادهاى سازشكارانه مبارزه كرد كه ايمان وتقوى قوى باشد؛ اتق الله ولا تطع.

2. هرگاه راه انحرافى را مى بنديد، راه روشنى را باز بگذاريد؛ لا تُطِعِ * واتَّبِعْ.

3. راه رسيدن به تقوا، تنها پيروى از وحى است. در آيه ى قبل فرمود: اتَّقِ اللَّهَ، در اين آيه مى فرمايد: اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ.(1)

4. همه رهبران دينى موظف به عدم اطاعت از كفار ومنافقين هستند، گرچه مخاطب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است ولكن آيه حكم كلى را بيان مى كند.(2)

5. بر حذر داشتن پيامبر از پيروى از كفار ومشركان؛

قرآن كريم در هفت آيه دستور به عدم اطاعت از كفار مى دهد: فَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ... (الفرقان، 52)... وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ... (الأحزاب، 1)... وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ... (الكهف، 28) فَلاَ تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ(القلم، 8) وَلاَ تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَهِينٍ(القلم، 10)... وَلاَ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً(الإنسان، 24) كَلاَّ لاَ تُطِعْهُ... (العلق، 19)

6. و در پنج مورد دستور به عدم پيروى از هوى نفس كفار مى دهد:... وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ... (المائدۀ، 49-48)50 انعام، 15 شورى، جاثيه 18. ودر سه مورد مى فرمايد: بر كفار ناراحت نباش... وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ... (الحجر، 88) 127 نحل، 70 نمل.

تذكر: اين دستورات گرچه خطاب به پيامبر شده است، اما در حقيقت خطاب به مردم است واز باب «به در مى گويم تا ديوار بشنود» مى باشد؛ «ايّاك اعنى واسمعى يا جار».

ص: 274


1- نور ج 9 ص 327.
2- راهنما ج 14 ص 422.

آیه 4-6

اشاره

ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيلَ ( 4)

ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا ( 5)

النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفًا كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُورًا ( 6)

ترجمه

خداوند براى هيچ كس دو دل در درونش نيافريده؛ وهرگز همسرانتان را كه مورد «ظهار» قرارمى دهيد مادران شما قرار نداده؛ و (نيز) فرزندخوانده هاى شما را فرزند حقيقى شما قرارنداده است؛ اين سخن شماست كه به دهان خود مى گوييد (سخنى باطل وبى پايه)؛ امّا خداوند حقّ را مى گويد واو به راه راست هدايت مى كند. * آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است؛ واگر پدرانشان را نمى شناسيد، آنها برادران دينى وموالى شما هستند؛ امّا گناهى بر شما نيست در خطاهايى كه از شما سرمى زند (و بى توجّه آنها را به نام ديگران صدا مى زنيد)، ولى آنچه را از روى عمد مى گوييد (مورد حساب قرار خواهد داد)؛ وخداوند آمرزنده ورحيم است. * پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است؛ وهمسران او مادران آنها [= مؤمنان] محسوب مى شوند؛ وخويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤمنان ومهاجران در آنچه خدا مقرّر داشته اولى هستند، مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانتان نيكى كنيد (و سهمى از اموال خود را به آنها بدهيد)؛ اين حكم در كتاب (الهى) نوشته شده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قرار ندادن خداوند دو محبت را در يك قلب، مردود بودن كار جاهليت در مورد ظهار پسرخواندگى، لزوم خواندن هر فرزندى به نام پدرش، مسئوليت انسان در برابر گناه عمومى نه خطايى، ولايت پيامبر اكرم

ص: 275

برجان مردم، اولويت خويشاوندان در ارث برى.

ب. انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى وتسليم در برابر يك قانون باشد. امير مؤمنان على (علیه السلام) در تفسير اين آيه مى فرمايد:

(لا يجتمع حبنا وحب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم يجعل لرجل قلبين فى جوفه، فيحب بهذا ويبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كما يخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حب عدونا فليس منا ولسنا منه)«دوستى ما ودوستى دشمن ما در يك قلب نمى گنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد وبا ديگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه كه طلا در كوره خالص مى شود هر كس مى خواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست وما هم از او نيستيم».(1)

ج. قرآن سپس به خرافه ديگرى از عصر جاهليت مى پردازد وآن خرافه «ظهار» است، آنها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مى شدند ومى خواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مى گفتند: انت علىّ كظهر امى: «تو نسبت به من مانند پشت مادر منى»! وبا اين گفته او را به منزله مادر خود مى پنداشتند واين سخن را به منزله طلاق! قرآن در دنباله اين آيه مى گويد: خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد «ظهار» قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده است» واحكام مادر، در مورد آنان مقرر نكرده است وَما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِى تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ. اسلام اين برنامه جاهلى را امضاء نكرد، بلكه براى آن مجازاتى قرار داد وآن اينكه: شخصى كه اين سخن را مى گويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اينكه كفاره لازم را بپردازد، كفاره آن سه چيز است آزاد كردن بنده، اگر نتوانست 60 روز روزه بگيرد والا 60 فقير را اطعام كند (مجادله، 3 و 4) واگر كفاره نداد وبه سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مى تواند با توسل به «حاكم شرع» او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما وطبق قانون اسلام او را طلاق دهد واز او جدا شود ويا كفاره دهد وبه زندگى زناشويى همچون سابق ادامه دهد.(2)

ص: 276


1- «تفسير على بن ابراهيم» طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 234.
2- اطيب البيان ج 10 ص 474، نمونه ج 17 ص 195.

د. سپس به سومين خرافه جاهلى پرداخته مى گويد: «خداوند فرزند خوانده هاى شما را، فرزند حقيقى شما قرار نداده است» وَما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ. توضيح اينكه: در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به عنوان فرزند خود انتخاب مى كردند وآن را پسر خود مى خواندند وبه دنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشت براى او قائل مى شدند از پدرخوانده اش ارث مى برد وپدر خوانده نيز وارث او مى شد وتحريم زن پدر يا همسر فرزند در مورد آنها حاكم بود. اسلام، اين مقررات غير منطقى وخرافى را به شدت نفى كرد وحتى چنان كه خواهيم ديد پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى كوبيدن اين سنت غلط، همسر پسرخوانده اش «زيد بن حارثه» را بعد از آن كه از «زيد» طلاق گرفت به ازدواج خود در آورد تا روشن شود اين الفاظ تو خالى نمى تواند واقعيتها را دگرگون سازد.(1)

بعد مى فرمايد: «اين سخنى است كه شما به زبان مى گوئيد» ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ، در حالى كه در دل مى دانيد قطعاً چنين نيست، اينها سخنان باطلى بيش نيست «اما خداوند حق مى گويد وبه راه راست هدايت مى كند» وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ.(2)

ه -. سپس قرآن براى تاكيد بيشتر وروشن ساختن خط صحيح ومنطقى اسلام چنين مى افزايد: «آنها را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين كار نزد خدا عادلانه تر است» ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ. تعبير به «اقسط» (عادلانه تر) مفهومش اين نيست كه اگر آنها را به نام پدرخوانده ها صدا بزنند عادلانه است وبه نام پدران واقعى عادلانه تر، بلكه صيغه «افعل تفضيل» گاه در مواردى به كار مى رود كه وصف در طرف مقابل به هيچ وجه وجود ندارد، مثلا گفته مى شود «انسان احتياط كند وجان خود را به خطر نيندازد بهتر است» مفهوم اين سخن آن نيست كه به خطر انداختن جان خوب است ولى احتياط كردن از آن بهتر مى باشد، بلكه منظور مقايسه «خوب» و «بد» با يكديگر است وبراى رفع بهانه ها اضافه مى كند: «اگر پدران آنها را نمى شناسيد آنها برادران دينى وموالى شما هستند» فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِى الدِّينِ وَمَوالِيكُمْ. يعنى عدم شناخت پدران آنها دليل بر اين نمى شود كه نام شخص ديگرى را به عنوان «پدر» بر آنها بگذاريد، بلكه مى توانيد آنها را به عنوان برادر دينى يا

ص: 277


1- تبيان ج 8 ص 315، مجمع البيان ج 8 ص 527، نمونه ج 17 ص 196.
2- نمونه ج 17 ص 197.

دوست وهم پيمان خطاب كنيد.(1)

و. ولى از آنجا كه گاه انسان بر اثر عادت گذشته، يا سبق لسان ويا اشتباه در تشخيص نسب افراد، ممكن است كسى را به غير پدرش نسبت دهد واين از حوزه اختيار انسان بيرون است، خداوند عادل وحكيم، چنين كسى را مجازات نخواهد كرد، لذا در ذيل آيه مى افزايد: «هر گاه خطايى در اين مورد مرتكب شويد گناهى بر شما نيست» وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ. «ولى آنچه را از روى عمد واختيار مى گوئيد مورد مجازات قرار خواهد گرفت» وَلكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ«و هميشه خداوند، غفور ورحيم است» وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.(2)

ز. آيه بعد به مساله مهم ديگرى يعنى ابطال نظام «مؤاخات» آن مى پردازد. توضيح اينكه: هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند واسلام پيوند ورابطه آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند به كلى بريد پيامبر (صلی الله علیه و آله) به فرمان الهى، مساله عقد اخوت وپيمان برادرى را در ميان آنها برقرار ساخت.

به اين ترتيب كه ميان «مهاجران» و «انصار» (دو به دو) پيمان اخوت وبرادرى منعقد شد وآنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند، ولى اين يك حكم موقت ومخصوص به اين حالت فوق العاده بود، هنگامى كه اسلام گسترش پيدا كرد وارتباطات گذشته تدريجا بر قرار شد، ديگر ضرورتى براى ادامه اين حكم نبود.

آيه فوق نازل شد و «نظام مؤاخات» را به طورى كه جانشين نسب شود ابطال كرد وحكم ارث ومانند آن را مخصوص خويشاوندان حقيقى قرار داد.(3) بنابراين نظام اخوت وبرادرى هر چند يك نظام اسلامى بود، (بر خلاف نظام پسرخواندگى كه يك نظام جاهلى بود) اما مى بايست پس از برطرف شدن حالت فوق العاده ابطال گردد وچنين شد.

منتهى در آيه مورد بحث، قبل از ذكر اين نكته، به دو حكم ديگر، يعنى «اولويت پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به مؤمنين»، و «بودن زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) به منزله مادر» به عنوان مقدمه، ذكر شده است: مى فرمايد: «پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولى است» النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.

ص: 278


1- نمونه ج 17 ص 197.
2- همان.
3- تبيان ج 8 ص 318، مجمع البيان ج 8 ص 529، الميزان 16 ص 414.

«و همسران او مادران مؤمنين محسوب مى شوند» وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ. با اينكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به منزله پدر وهمسران او بمنزله مادران مؤمنين هستند، هيچگاه از آنها ارث نمى برند، چگونه مى توان انتظار داشت كه پسر خوانده ها وارث گردند. سپس مى افزايد «خويشاوندان نسبت به يكديگر، از مؤمنان ومهاجرين، در آنچه خدا مقرر داشته است اولى هستند» وَأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهاجِرِينَ.

ولى با اينحال براى اينكه راه را به كلى به روى مسلمانان نبندد وبتوانند براى دوستان وكسانى كه مورد علاقه آنها هستند چيزى به ارث بگذارند - هر چند از طريق وصيت نسبت به ثلث مال باشد - در پايان آيه اضافه مى كند: «مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانتان كار نيكى انجام دهيد» اين مانعى ندارد إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً ودر آخرين جمله براى تاكيد همه احكام گذشته، يا حكم اخير، مى فرمايد: «اين حكم در كتاب الهى (در لوح محفوظ يا در قرآن مجيد) نوشته شده است» كانَ ذلِكَ فِى الْكِتابِ مَسْطُوراً.(1)

ح. ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مورد بحث مقدمه اى است كه الغاى مساله «ظهار» وپسرگيرى را كه بعداً بيان مى كند تعليل نمايد، براى اينكه ظهار (اينكه به همسرت بگويى پشت تو چون پشت مادرم است وبا اين سخن او را بر خود حرام كنى) جمع بين دو متنافى است، يعنى زوجيت ومادرى وهمچنين فرزند ديگران را فرزند خود خواندن دو متنافى است، كه در يك قلب جمع نمى شوند: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: ولى به نظر ما بعيد نيست كه بگوييم آيه شريفه تعليل مطلب قبل است، كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از اطاعت كفار ومنافقين نهى مى كرد وبه پيروى آنچه به وى وحى مى شود امر مى فرمود، جمله مورد بحث اين امر ونهى را تعليل مى كند ومى فرمايد اطاعت خدا با اطاعت كفار ومنافقين تنافى دارد، چون قبول ولايت خدا وولايت آنان متنافى است، مثل توحيد وشرك، كه در يك قلب جمع نمى شود.(2)

ط. ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ * وكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً حرف «لام» در كلمه «لآبائهم» لام اختصاص است ومعناى آيه اين است كه: وقتى مى خواهيد پسر خوانده خود را

ص: 279


1- نمونه ج 17 ص 200.
2- مجمع البيان ج 8 ص 526، الميزان ج 16 ص 410.

معرفى ويا صدا كنيد، طورى صدا بزنيد كه مخصوص پدرانشان شوند، يعنى به پدرشان نسبت دهيد (و بگوييد اى پسر فلانى ونگوييد پسرم). هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ - ضمير «هو» به مصدرى بر مى گردد كه از «ادعوهم» فهميده مى شود ومعناى جمله اين است كه خواندنتان آنان را به نام پدرانشان، به عدالت نزديك تر است ونظير اين آيه در برگشتن ضمير به مصدر مفهوم از جمله آيه اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» مى باشد وكلمه «اقسط» صيغه تفضيل از ماده «قسط» است، كه به معناى عدالت است ومعناى آيه اين است كه پسر خوانده هايتان را وقتى صدا مى زنيد به پدرانشان نسبت دهيد، براى اينكه نسبت دادن به پدرانشان، عادلانه تر در نزد خدا است.

ى. النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ«انفس مؤمنين»، يعنى خود مؤمنين وبنا بر اين، معناى «أولى بودن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مؤمنين از خود مؤمنين» اين است كه آن جناب اختياردارتر نسبت به مؤمنين است از خود مؤمنين ومعناى اولويت اين است كه فرد مسلمان هر جا امر را دائر ديد بين حفظ منافع رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وحفظ منافع خودش، بايد منافع رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مقدم بدارد. در نتيجه، اگر در هنگام خطر، جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مخاطره قرار گيرد، يك فرد مسلمان موظف است كه با جان خود سپر بلاى آن جناب شود وخود را فدايش كند وهمچنين در تمامى امور دنيا ودين، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) أولى واختياردارتر است واينكه گفتيم در تمامى امور دنيا ودين، به خاطر اطلاقى است كه در جمله النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ هست.

ك. وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ - اينكه زنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مادران امتند، حكمى است شرعى ومخصوص به آن جناب ومعنايش اين است كه همانطور كه احترام مادر، بر هر مسلمان واجب وازدواج با او حرام است، همچنين احترام همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر همه آنان واجب وازدواج با آنان بر همه حرام است.

پس تشبيه همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مادران، تشبيه در بعضى از آثار مادرى است، نه همه آنها، چون مادر به غير از وجوب احترام وحرمت نكاح، آثار ديگرى نيز دارد، از فرزند خود ارث مى برد وفرزند از او ارث مى برد ونظر كردن به روى او جائز است وبا دخترانى كه از شوهر ديگر دارد نمى شود ازدواج كرد، چون خواهر مادرى انسان است ونيز پدر ومادر مادر،

ص: 280

جد وجده انسان هستند وبرادرانش دايى وخواهرانش خاله انسان هستند، ولى همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به غير از آن دو حكم، احكام ديگر مادرى را ندارند.(1)

نكته ها

1. پيروى نكردن از كافران ومنافقان وپيروى از وحى، مشكلاتى دارد كه راه مبارزه با آن توكّل به خدا است؛ لا تُطِعِ واتَّبِعْ وتَوَكَّلْ.(2)

2. ظهار همسر تنها سخنى بيش نيست همان طورى كه ادعاى فرزند حقيقى كردن در مورد فرزند خوانده تنها سخنى بيش نيست وهيچ يك در واقعيت تاثيرى ندارد؛ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ.(3)

3. هنگامى كه فرمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد حركت براى جنگ تبوك صادر شد، بعضى گفتند: ما بايد از والدين خود اجازه بگيريم. اين جمله نازل شد كه النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ.

4. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در روز غدير خم كه به فرمان خداوند، حضرت على (علیه السلام) را به جانشينى خود منصوب فرمود، قبل از معرّفى ونصب آن حضرت، جمله ى أ لست اولى بكم من انفسكم را بيان فرمودند واز آنان اقرار گرفتند كه آيا طبق آيه قرآن، من از شما حتّى نسبت به خودتان اولويت ندارم ؟! همه گفتند: بله. آن گاه پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «من كنت مولاه فهذا على مولاه».

5. قوانين ثابت ارث، مانع رسيدگى به وضعيت دوستان محروم نشود؛ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً.(4)

6. مقامات پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛

مقام رسالت:... وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً(النساء، 79)

مقام ولايت: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ... (المائدۀ، 55) النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ... (الأحزاب، 6)

ص: 281


1- الميزان ج 16 ص 414-412.
2- نور ج 9 ص 328.
3- راهنما ج 14 ص 428.
4- نور ج 9 ص 332-331.

مقام رضا: فَاصْبِرْ... وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ... لَعَلَّكَ تَرْضَى(طه، 130)

مقام تسليم: فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ... (آل عمران، 20)

مقام شفاعت: وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى(الضحى، 5)

آیه 7-8

اشاره

آيات 8-7

وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ ميثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا ( 7)

لِيَسْئَلَ الصّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذابًا أَليمًا ( 8)

ترجمه

(به خاطر آور) هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و (همچنين) از تو واز نوح وابراهيم وموسى وعيسى بن مريم وما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم (كه در اداى مسؤوليت تبليغ ورسالت كوتاهى نكنند)! * به اين منظور كه خدا راستگويان را از صدقشان (در ايمان وعمل صالح) سؤال كند؛ وبراى كافران عذابى دردناك آماده ساخته است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: پيمان خاص از پيامبران، براى نشان دادن صداقت خويش در عمل، آماده شدن عذاب براى كفّار.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته اختيارات وسيع وگسترده پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تحت عنوان النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بيان شد، آيات مورد بحث وظائف سنگين پيامبر (صلی الله علیه و آله) وسائر پيامبران بزرگ را بيان مى كند، زيرا مى دانيم همواره اختيارات توأم با مسئوليتها است وهر جا «حقى» وجود دارد «تكليفى» در مقابل آن نيز هست كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند، بنابراين اگر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) حق وسيعى دارد تكليف ومسئوليت سنگينى نيز در برابر آن قرار داده شده.

منظور از پيمان موكد، ادا كردن مسئوليت تبليغ ورسالت ورهبرى وهدايت مردم در تمام زمينه ها وابعاد است. آنها موظف بودند همه انسانها را قبل از هر چيز به سوى توحيد دعوت كنند ونيز موظف بودند يكديگر را تاييد نمايند وپيامبران پيشين امتهاى خود را

ص: 282

براى پذيرش پيامبران بعد آماده سازند، همانگونه كه پيامبران بعد دعوت پيامبران پيشين را تصديق وتاكيد نمايند.(1)

ج. وَإِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوح) اضافه ميثاق به ضميرى كه به انبياء بر مى گردد، خود دليل است بر اينكه مراد از ميثاق انبياء، ميثاق خاص به ايشان است، هم چنان كه بردن نام پيغمبران به لفظ انبياء اين معنا را مى فهماند، كه ميثاق پيغمبران ميثاقى است كه با صفت نبوت آنان ارتباط دارد وغير از آن ميثاقى است كه از عموم بشر گرفته وآيه وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى(اعراف، 172) از آن خبر مى دهد ومساله ميثاق گرفتن از انبياء در جاى ديگر نيز آمده وفرموده: وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِى قالُوا أَقْرَرْنا. (آل عمران، 81) در آيه مورد بحث «نبيين» را به لفظ عام آورد، تا شامل همه شود، آن گاه از بين همه آنان پنج نفر را با اسم ذكر كرده است.(2)

د. منظور از «صادقين» در اينجا مؤمنانى است كه صدق ادعاى خود را در عمل اثبات كرده اند.(3)

ه -. امام صادق (علیه السلام) فرمود: در صورتى كه راستگو از راستى اش سؤال مى شود كه به چه انگيزه اى بوده وبر طبق آن جزا داده مى شود، پس حال دروغگو چگونه خواهد بود؟!(4)

نكته ها

1. در آيه 177 بقره و 15 حجرات و 8 حشر «صادقين» به خوبى معرفى شده اند در سوره بقره وقتى پانزده صفت براى ابرار بيان مى كند مى فرمايد اولئك الذين صدقوا در سوره حجرات چنين مى فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَجاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ: «مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان

ص: 283


1- نمونه ج 17 ص 211-210.
2- الميزان ج 16 ص 415، اطيب البيان ج 478 10.
3- نمونه ج 17 ص 213.
4- تبيان ج 8 ص 319، مجمع البيان ج 8 ص 531، نور ج 9 ص 334.

به خدا ورسولش آورده اند وبا مال وجان در راه خدا جهاد كرده اند، اينها صادقين هستند» ودر سوره حشر مى فرمايد: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ: «غنائمى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد متعلق به فقراى مهاجرين است همانها كه از خانه ها واموالشان بيرون رانده شدند، در حالى كه خواستار فضل پروردگار ورضاى او بودند، همانها كه خدا ورسولش را يارى مى كنند، آنها صادقين هستند».(1)

2. اگر به اين اسلوب، اين پنج نفر را اختصاص به ذكر داد، تنها به منظور تعظيم واحترام ايشان است، چون شانى عظيم ومقامى رفيع داشتند، براى اينكه اولو العزم وصاحب شريعت وداراى كتاب بودند وبه همين ملاك بود كه چهار نفر از ايشان را به ترتيب عصرشان ذكر كرد، ولى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بر آنان مقدم داشت، با اينكه آن جناب از لحاظ عصر آخرين ايشان بود، براى اينكه آن جناب برترى وشرافت وتقدم بر همه آنان دارد.(2)

ص: 284


1- نمونه ج 17 ص 213.
2- مجمع البيان ج 8 ص 531، الميزان ج 16 ص 416، اطيب البيان ج 10 ص 478.

آیه 9-11

اشاره

آيات 11-9

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا ( 9)

إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ اْلأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَ ( 10)

هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديدًا ( 11)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولى ما باد وطوفان سختى بر آنان فرستاديم ولشكريانى كه آنها را نمى ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم)؛ وخداوند هميشه به آنچه انجام مى دهيد بينا بوده است. * (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آنها از طرف بالا وپايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) وزمانى را كه چشمها از شدّت وحشت خيره شده وجانها به لب رسيده بود وگمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد. * آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند وتكان سختى خوردند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد از نعمت خداوند در جنگ وامدادهاى غيبى او، سخت ودشواربودن جنگ احزاب بر مسلمانان، آزمايش شديد آنان.

ب. اين آيات وچندين آيه بعد از آن كه مجموعا هفده آيه را تشكيل مى دهد پيرامون يكى از بزرگترين آزمونهاى الهى در مورد «مؤمنان» و «منافقان» سخن مى گويد.(1)

جنگ «احزاب» چنان كه از نامش پيدا است مبارزه گروه هاى مختلفى بود كه با پيشرفت اين آئين منافع نامشروعشان به خطر مى افتاد. نخستين جرقه جنگ از ناحيه گروهى از يهود «بنى نضير» روشن شد كه به مكه آمدند وطايفه «قريش» را به جنگ با پيامبر (صلی الله علیه و آله) تشويق كردند وبه آنها قول دادند تا آخرين نفس در كنارشان مى ايستند، سپس به سراغ قبيله «غطفان» رفتند وآنها را نيز آماده كارزار كردند. اين قبائل از هم پيمانان خود مانند قبيله «بنى اسد» و «بنى سليم»، نيز دعوت كردند وچون همگى خطر را احساس كرده بودند، دست به دست هم

ص: 285


1- مجمع البيان ج 8 ص 533 اطيب البيان ج 10 ص 479، نمونه ج 17 ص 216.

دادند تا كار اسلام را براى هميشه يكسره كنند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند، مسلمين را در هم بكوبند. مسلمانان كه خود را در برابر اين گروه عظيم ديدند به فرمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) به شور نشستند وقبل از هر چيز با پيشنهاد سلمان فارسى، اطراف مدينه را خندقى كندند تا دشمن به آسانى نتواند از آن عبور كند وشهر را مورد تاخت وتاز قرار دهد (و به همين جهت يكى از نامهاى اين جنگ، جنگ خندق است). لحظات بسيار سخت وخطرناكى بر مسلمانان گذشت، جانها به لب رسيده بود تعداد لشكر كفر را ده هزار ولشكر اسلام را سه هزار نفر نوشته اند. سرانجام اين غزوه به پيروزى مسلمانان تمام شد، طوفانى سخت به فرمان خدا وزيدن گرفت، خيمه وخرگاه وزندگى كفار را در هم ريخت، رعب ووحشت شديدى در قلب آنها افكند ونيروهاى غيبى فرشتگان به يارى مسلمانان فرستاد. قدرت نمايى امير مؤمنان على (علیه السلام) در برابر عمرو بن عبد ود بر آن افزوده شد ومشركان بى آنكه بتوانند كارى انجام دهند پا به فرار گذاردند. آيات هفده گانه فوق نازل شد.

ج. در آيه 10 كه ترسيمى از وضع بحرانى جنگ احزاب وقدرت عظيم جنگى دشمنان ونگرانى شديد بسيارى از مسلمانان است چنين مى گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا وپائين شهر شما وارد شدند (و مدينه را در محاصره خود قرار دادند) وهنگامى را كه چشمها از شدت وحشت خيره شده بود جانها به لب رسيده بود وگمانهاى گوناگون بدى به خدا مى برديد»! إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. (1)«در آنجا مؤمنان آزمايش شدند وتكان سختى خوردند» هُنالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً. (2) مسلمانان بسيار متزلزل شدند كه آيا اسلام پيروز مى شود يا كفر وشرك ؟ آيا ما كشته مى شويم يا اسير مى گرديم ؟ در اينجا بود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مسلمان ها فرمود: بگوييد: اللهم استر عورتنا وآمن روعتنا.(3)

د. اين دو وصف يعنى كجى چشم ورسيدن جانها به گلو، كنايه است از كمال چيرگى ترس بر آدمى ومسلمانان در آن روز آن قدر ترسيدند كه به حال جان دادن افتادند، كه در آن

ص: 286


1- نمونه ج 17 ص 219-216.
2- نمونه ج 17 ص 221 - اطيب البيان ج 10 ص 481.
3- تبيان ج 8 ص 320.

حال چشم تعادل خود را از دست مى دهد وجان به گلوگاه مى رسد.(1)

ه -. ميل از هر چيز را (زوغ) گويند چنانكه قرآن مى فرمايد: فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم چون كفار از حق به باطل ميل كردند خداوند هم قلب آنها را از ايمان وخير ميل داد.(2)

وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا - يعنى منافقين وكسانى كه بيمار دل بودند، آن روز درباره خدا گمانها كردند، بعضى از آنها گفتند: كفار به زودى غلبه مى كنند وبر مدينه مسلط مى شوند، بعضى ديگر گفتند: بزودى اسلام از بين مى رود واثرى از دين نمى ماند، بعضى ديگر گفتند: جاهليت دو باره جان مى گيرد، بعضى ديگر گفتند: خدا ورسول او مسلمانان را گول زدند واز اين قبيل پندارهاى باطل.(3)

نكته ها

1. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَجُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَكانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً، شارح ومفسر آيه 25 همين سوره است؛ وَرَدَّ اللَّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَكانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزيزاً

2. انسان در معرض فراموشى نعمت است وبه تذكّر نياز دارد؛ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ.

3. پاسخ جنود را بايد با جنود داد؛ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا... جُنُوداً.(4)

4. بعضى مسلمان ها، به هنگام بروز پيش آمدهاى سخت به قدرت خداوند سوء ظن مى برند؛ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ.(5)

5. مسلمان ها در جنگ احزاب شديداً مضطرب شدند؛ و زلزلوا زلزالا شديدا، برخى گفته اند: زلزله مضاعف (زل) است، (زل) يعنى لرزش پيدا كرد، وقتى مضاعف مى شود به معناى شدت لرزش است، در آيه شريفه وصف (شديدا) براى زلزله بيان شده كه تاكيد را مى رساند.(6)

ص: 287


1- الميزان ج 16 ص 428.
2- اطيب البيان ج 10 ص 481.
3- الميزان ج 16 ص 428.
4- نور ج 9 ص 335.
5- راهنما ج 14 ص 446، نور ج 9 ص 336.
6- تبيان ج 8 ص 322.

انتظار نداشته باشيد خداوند شما را امتحان نكند. وقتى خداوند پيامبران را مورد امتحان قرار دهد، امت هاى آنها نيز مورد امتحان قرار خواهند گرفت.

آیه 12-17

اشاره

آيات 17-12

وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُورًا ( 12)

وَ إِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاّ فِرارًا ( 13)

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ َلآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاّ يَسيرًا ( 14)

وَ لَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً ( 15)

قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لا تُمَتَّعُونَ إِلاّ قَليلاً ( 16)

قُلْ مَنْ ذَا الَّذي يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا ( 17)

ترجمه

و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه منافقان وبيماردلان مى گفتند: «خدا وپيامبرش جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند!» * و (نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: «اى اهل يثرب (اى مردم مدينه)! اينجا جاى توقف شما نيست؛ به خانه هاى خود بازگرديد!» وگروهى از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مى خواستند ومى گفتند: «خانه هاى ما بى حفاظ است!»، در حالى كه بى حفاظ نبود؛ آنها فقط مى خواستند (از جنگ) فرار كنند. * آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مى شدند وپيشنهاد بازگشت به سوى شرك به آنان مى كردند مى پذيرفتند وجز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه) درنگ نمى كردند! * (در حالى كه) آنان قبل از اين با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند؛ وعهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسؤولند)! * بگو: «اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، سودى به حال شما نخواهد داشت؛ ودر آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت!» * بگو: «چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او بدى يا رحمتى را براى شما اراده كند؟!» وآنها جز خدا هيچ سرپرست وياورى براى خود نخواهند يافت.

ص: 288

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن نادرست منافقان وافراد مريض القلب درباره وعده الهى، تبليغات منفى منافقان در سست كردن مسلمانها نسبت به پيروزى در جنگ، بهانه جويى منافقان در فرار از جنگ، عهدشكنى منافقان نسبت به خداوند. عدم فايده در فرار از جنگ، بهره مندى اندك در زندگى دنيا، عدم مانع در رسيدن بدى يا رحمت از طرف خداوند.

ب. در نخستين آيات مورد بحث گفتگوى منافقان وبيماردلان منعكس شده است. مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه منافقان وآنها كه دلى بيمار داشتند مى گفتند: خدا وپيامبرش چيزى جز وعده هاى دروغين به ما نداده اند»! إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً.(1)

ج. در تاريخ جنگ احزاب چنين آمده است كه در اثناى حفر خندق كه مسلمانان هر يك مشغول كندن بخشى از خندق بودند روزى به قطعه سنگ سخت وبزرگى برخورد كردند كه هيچ كلنگى در آن اثر نمى كرد، خبر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دادند پيامبر (صلی الله علیه و آله) شخصا وارد خندق شد ودر كنار سنگ قرار گرفت وكلنگى را به دست گرفت ونخستين ضربه محكم را بر مغز سنگ فرود آورد، قسمتى از آن متلاشى شد وبرقى از آن جستن كرد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) تكبير پيروزى گفت، مسلمانان نيز همگى تكبير گفتند (تا سه بار). سلمان از اين ماجرا سؤال كرد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: در ميان برق اول سرزمين «حيره» وقصرهاى پادشاهان ايران را ديدم وجبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها پيروز مى شوند! ودر برق دوم قصرهاى «شام وروم» نمايان گشت وجبرئيل به من بشارت داد كه امت من بر آنها نيز پيروز خواهند شد! در برق سوم قصرهاى «صنعا ويمن» را ديدم وجبرئيل به من خبر داد كه امتم بر آنها پيروز خواهند شد!. منافقان نگاهى به يكديگر كردند وگفتند چه سخنان عجيبى ؟

او از مدينه دارد سرزمين حيره ومدائن كسرى را مى بيند وخبر فتح آن را به شما مى دهد، در حالى كه هم اكنون شما در چنگال يك مشت عرب گرفتاريد. آيه فوق نازل شد وگفت كه اين منافقان وبيماردلان مى گويند خدا وپيغمبرش جز فريب ودروغ وعده اى به ما

ص: 289


1- نمونه ج 17 ص 225.

نداده است، (آنها از قدرت بى پايان پروردگار بيخبرند.)(1)

د. در آيه بعد به شرح حال گروه خطرناكى از همين منافقان پرداخته مى گويد: «و نيز به خاطر بياوريد هنگامى را كه گروهى از آنها گفتند اى مردم يثرب! (مدينه) اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه هاى خود بازگرديد» وَإِذْ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا.(2)

گروهى از همين منافقين مى گفتند: خانه هاى ما ديوار ودر وپيكر درستى ندارد، در حالى كه چنين نبود، آنها فقط مى خواستند صحنه را خالى كرده فرار كنند وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَما هِىَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً. «آنها در اظهار اسلام آن قدر سست وضعيفند كه اگر دشمنان از اطراف وجوانب مدينه وارد آن شوند واين شهر را اشغال نظامى كنند وبه آنها پيشنهاد نمايند كه به سوى آئين شرك وكفر باز گرديد به سرعت مى پذيرند وجز مدت كمى براى انتخاب اين راه درنگ نخواهند كرد»! وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَما تَلَبَّثُوا بِها إِلَّا يَسِيراً.

ه -. ضميرهاى جمع همه به منافقين وبيماردلان وضمير در فعل «دخلت» به كلمه «بيوت» برمى گردد ومعناى جمله دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ اين است كه: اگر لشكريان مشركين داخل خانه ها شوند، جز اندكى درنگ نمى كنند.(3) منظور از كلمه «فتنه» در اينجا همان شرك وكفر است.(4)

و. سپس قرآن، اين گروه منافق را به محاكمه مى كشد ومى گويد: «آنها قبلا با خدا عهد وپيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند وبر سر عهد خود در دفاع از توحيد واسلام وپيامبر بايستند، مگر آنها نمى دانند كه عهد الهى مورد سؤال قرار خواهد گرفت» وآنها در برابر آن مسئولند؛ وَلَقَدْ كانُوا عاهَدُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَكانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُلًا.

بعد از آنكه خداوند نيت منافقان را افشاء كرد كه منظورشان حفظ خانه هايشان نيست، بلكه فرار از صحنه جنگ است، با دو دليل به آنها پاسخ مى گويد. نخست به پيامبر مى فرمايد: «بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد اين فرار سودى به حال شما نخواهد داشت وبيش

ص: 290


1- مجمع البيان ج 8 ص 534، اطيب البيان ج 10 ص 479، نمونه ج 17 ص 225.
2- نمونه ج 17 ص 227.
3- الميزان ج 16 ص 429، اطيب البيان ج 10 ص 484.
4- مجمع البيان ج 8 ص 545، نمونه ج 17 ص 227.

از چند روزى از زندگى دنيا بهره نخواهيد گرفت» قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

ديگر اينكه مگر نمى دانيد تمام سرنوشت شما به دست خدا است. «اى پيامبر! به آنها بگو چه كسى مى تواند شما را در برابر اراده خدا حفظ كند اگر او مصيبت يا رحمتى را براى شما بخواهد»؟! قُلْ مَنْ ذَا الَّذِى يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ رَحْمَةً. آرى «آنها غير از خدا هيچ سرپرست وياورى نخواهند يافت» وَلا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلا نَصِيراً.(1)

نكته ها

1. برخورد منافقان با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

برخى از منافقان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را اذيت مى كردند: وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ... (التوبۀ، 61)

برخى از منافقان از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عيبجويى مى كردند: وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ(التوبۀ، 58)

برخى از آنها بر خلاف عقيده خود به رسالت او گواهى مى دادند: إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ(المنافقون، 1)

وعده فريب دهنده: وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً(الأحزاب، 12)

اعراض از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ(المنافقون، 5)

2. عقب نشينى وفرار از منافقان از جهاد در راه خدا در اين آيات بيان شده است؛ (آل عمران 154، 155، 156، 166، 168) و (توبه 42، 43، 46، 49، 81، 89) و (احزاب 12، 14، 15، 17).

ص: 291


1- نمونه ج 17 ص 232-230.

3. منافقان مدينه به مسلمان ها وانمود كردند كه شكست آنها قطعى است؛ لا مقام لكم فارجعوا.(1)

4. دشمن براى ايجاد فتنه از منافقان داخلى كمك مى گيرد؛ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ.(2)

5. منافقان تا آنجا پايدارى در دين دارند، كه آسايش ومنافعشان از بين نرود واما اگر با هجوم دشمن منافعشان در خطر بيفتد ويا پاى جنگ پيش بيايد، ديگر پايدارى نمى كنند وبدون درنگ از دين برمى گردند.(3)

6. نمونه پيمان شكنان؛

همان طورى كه قرآن كريم وفاى به عهد را از اوصاف ابرار دانسته است، وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا، شكستن عهد وپيمان را نيز از اوصاف كفار بر شمرده است؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كُلِّ مَرَّهٍ وَهُمْ لَا يَتَّقُونَ.

در قرآن كريم نمونه هايى از پيمان شكنى بيان شده است؛

پيمان شكنى با خداوند در فرزنددار شدن؛

لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلَا لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

پيمان شكنى با خداوند در پولدار شدن؛

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ * فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ.

پيمان شكنى در شركت در جنگ؛

إِذْ قَالُوا لِنَبِىٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكاً نُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ... فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ.

نظير همين مضمون در آيه 15 سوره احزاب درباره پيمان شكنى مسلمانان آمده است.

پيمان شكنى با حضرت موسى در رفع گرفتارى؛

ص: 292


1- راهنما ج 14 ص 450.
2- نور ج 9 ص 339.
3- الميزان ج 16 ص 430.

لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الْرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِى إِسْرَائِيلَ * فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ.

7. راحت طلبان وفرار از جنگ؛

اصولًا كسانى از جنگ ومبارزه با دشمن فرار مى كنند كه راحت طلب هستند، به عنوان نمونه:

منافقانى كه از جنگ تبوك تخلّف ورزيدند؛ گرمى هوا را بهانه براى نرفتن خود به جنگ مطرح كردند واز شركت نكردن در جنگ شادمان بودند كه قرآن كريم مى فرمايد: آتش جهنم بسى گرم تر خواهد بود اگر بفهمند. بنا بر اين، بايد بر اين كار ناپسند خود گريه كنند؛

فرح المخلّفون بمقعدهم خلاف رسول الله وكرهوا ان يجاهدوا بأموالهم وأنفسهم فى سبيل الله وقالوا لا تنفروا فى الحرّ قل نار جهنّم أشدّ حرّاً لو كانوا يفقهون * فليضحكوا قليلًا وليبكوا كثيراً جزاء بما كانوا يكسبون.

منافقان در جنگ احزاب نيز شركت نكردند وبهانه آن ها در اين جنگ اين بود كه خانه هاى ما بدون حفاظ وبدون در وپيكر است، از اين رو به مردم مدينه مى گفتند: در منطقه جنگى نمانيد وبه مدينه برگرديد؛

اذ قالت طائفة منكم يا أهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا ويستأذن منهم النبىّ يقولون ان بيوتنا عورة وما هى بعورة ان يريدون الّا فراراً.

حضرت موسى (علیه السلام) به قومش فرمود: وارد سرزمين مقدس فلسطين شويد وبراى ورود به آن از مشكلات نترسيد. اين قوم ترسو وراحت طلب گفتند: در آن منطقه افراد جبار وزورگو وجود دارد وما هرگز داخل اين شهر نمى شويم جز اين كه از آن جا خارج شوند، بعداً ما وارد مى شويم. بعد به موسى (علیه السلام) گفتند: تا آن ها در آن جا هستند ما وارد نخواهيم شد تو وخداوند برويد با آن ها بجنگيد وما در همين جا مى نشينيم؛

يا قوم ادخلوا الارض المقدّسة الّتى كتب الله لكم ولا ترتدّوا على أدباركم فتنقلبوا خاسرين * قالوا يا موسى ان فيها قوماً جبارين * وانا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون *... قالوا يا موسى انا لن ندخلها أبداً ما داموا فيها فاذهب انت وربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون.

گاهى مى گفتند: تعداد دشمن زياد وتوان ما كم است؛

ص: 293

لا طاقة لنا اليوم بجالوت وجنوده.

گاهى مى گفتند: زن وبچه وثروت ما را به خود مشغول وگرفتار ساخته؛

شغلتنا أموالنا واهلونا.

8. عوامل پيروزى در جنگ

الف. ايمان به معاد وصبر؛

لشكريان طالوت از آنجا كه ايمان به معاد داشتند واز خداوند تقاضاى صبر كردند، بر جالوت پيروز شدند وآنان را شكست دادند وداود كه جزو لشكر طالوت بود جالوت را كشت؛

قال الذين يظنون أنّهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله والله مع الصابرين * ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربّنا أفرغ علينا صبراً وثبّت أقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين * فهزموهم باذن الله وقتل داود جالوت...».

ب. امداد الهى در پرتو صبر وتقوا؛

در جنگ بدر به خاطر اين كه مسلمانان صبر وتقوا پيشه كردند، خداوند به عنوان كمك پنج هزار فرشته نشانه دار را به يارى آنان فرستاد؛

بلى ان تصبروا وتتقوا ويأتوكم من فورهم هذا يمددكم ربّكم بخمسة ءالاف من الملائكة مسوّمين... ليقطع طرفاً من الذين كفروا أو يكبتهم فينقلبوا خائبين.

ج. امداد الهى در پرتو تصرف در چشم دشمن؛

خداوند در جنگ بدر نخست مسلمانان را كم نشان داد تا دشمن جنگ را آغاز كند، وقتى جنگ شروع شد مسلمانان را دو برابر آنچه بودند نشان داد تا دشمن بترسد وعقب نشينى كند، از اين رو كفار مسلمانان را كه 313 نفر بودند، 626 نفر ديدند كه در سوره آل عمران آيه ى 13 مى فرمايد: يرونهم مثليهم رأى العين. از سوى ديگر دشمنان را در نظر پيامبر در خواب اندك نشان داد وپيامبر خواب را براى مسلمانان نقل كرد تا روحيه بگيرند؛

اذ يريكهم الله فى منامك قليلًا ولو اريكهم كثيراً لفشلتم ولتنازعتم فى الامر.

د. ياد خدا؛

درباره ى جنگ بدر مى فرمايد:

يا أيها الذين ءامنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا واذكروا الله كثيراً لعلّكم تفلحون.

ص: 294

ه -. توكل به خدا؛

قرآن كريم بعد از آن كه موضوع شكست مسلمانان را در جنگ احد بيان مى كند ومى فرمايد: اگر خداوند شما را يارى كند، پيروزيد والّا شكست مى خوريد. بنابراين، مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند؛

ان ينصركم الله فلا غالب لكم وان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده وعلى الله فليتوكل المؤمنون.

9. ترس از مرگ

نظير آيه 16 احزاب: قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لاَ تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً دو آيه ذيل است:

وَلاَ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ(الجمعۀ، 7)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ... (البقرۀ، 243)

ص: 295

آیه 18-20

اشاره

آيات 20-18

قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلينَ ِلإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَليلاً ( 18)

أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذي يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا ( 19)

يَحْسَبُونَ اْلأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ اْلأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي اْلأَعْرابِ يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ وَ لَوْ كانُوا فيكُمْ ما قاتَلُوا إِلاّ قَليلاً ( 20)

ترجمه

خداوند كسانى كه مردم را از جنگ بازمى داشتند وكسانى را كه به برادران خود مى گفتند: «بسوى ما بياييد (و خود را از معركه بيرون بكشيد)» بخوبى مى شناسد؛ وآنها (مردمى ضعيفند و) جز اندكى پيكار نمى كنند! * آنها در همه چيز نسبت به شما بخيلند؛ وهنگامى كه (لحظات) ترس (و بحرانى) پيش آيد، مى بينى آنچنان به تو نگاه مى كنند وچشمهايشان در حدقه مى چرخد، كه گويى مى خواهند قالب تهى كنند! امّا وقتى حالت خوف وترس فرو نشست، زبانهاى تند وخشن خود را با انبوهى از خشم وعصبانيت بر شما مى گشايند (و سهم خود را از غنايم مطالبه مى كنند!) در حالى كه در آن نيز حريص وبخيلند؛ آنها (هرگز) ايمان نياورده اند، از اين رو خداوند اعمالشان را حبط ونابود كرد؛ واين كار بر خدا آسان است. * آنها گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند؛ واگر برگردند (از ترس آنان) دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده (و پنهان) شوند واز اخبار شما جويا گردند؛ واگر در ميان شما باشند جز اندكى پيكار نمى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاهى خداوند از كارشكنى منافقان در نرفتن به جهاد، بخل ورزى منافقان در بذل جان، ترس آنان از جبهه وجنگ ونيش زدن به مسلمانها به هنگام زوال ترس، راحت طلبى منافقان وقتال اندك آنان در ميدان جنگ.

ب. در نخستين آيه به وضع گروهى ديگر از منافقين كه از ميدان جنگ احزاب كناره گيرى

ص: 296

كردند وديگران را نيز دعوت به كناره گيرى مى نمودند اشاره كرده مى گويد: «خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مى داند» قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ. «و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند به سوى ما بيائيد» ودست از اين پيكار خطرناك برداريد! وَالْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا. «همان كسانى كه اهل جنگ وپيكار نيستند وجز مقدار كمى آنهم از روى اكراه ويا ريا به سراغ جنگ نمى روند» وَلا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا. «معوقين» از ماده «عوق» (بر وزن شوق) به معنى باز داشتن ومنصرف كردن از چيزى است و «باس» در اصل به معنى شدت ودر اينجا منظور از آن «جنگ» است.

ج. آيه فوق احتمالا اشاره به دو دسته مى كند: دسته اى از منافقين، كه (تعبير «منكم» گواه بر اين است) وسعى داشتند مسلمانان ضعيف الايمان را از جنگ باز دارند، اينها همان «معوقين» بودند. گروه ديگرى كه بيرون از صحنه نشسته بودند از منافقين ويا يهود وهنگامى كه با سربازان پيامبر (صلی الله علیه و آله) برخورد مى كردند مى گفتند به سراغ ما بيائيد وخود را از اين معركه بيرون بكشيد (اينها همانها هستند كه در جمله دوم اشاره شده است). اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه بيان دو حالت مختلف از يك گروه باشد، كسانى كه وقتى در ميان مردم هستند آنها را از جنگ باز مى دارند وهنگامى كه به كنار مى روند ديگران را به سوى خود دعوت مى كنند.

د. در آيه بعد مى افزايد: «انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند» أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسايل جنگ، نيز بخل مى ورزند بعد از بيان بخل چنين مى گويد: «هنگامى كه لحظات ترسناك وبحرانى پيش مى آيد آن چنان جبان وترسو هستند كه مى بينى به تو نگاه مى كنند در حالى كه چشمهايشان بى اختيار در حدقه به گردش آمده، همانند كسى كه در حال جان دادن است»! فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِى يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ.

سپس مى افزايد: «اما همين ها هنگامى كه جنگ تمام شد وترس از بين رفت به سراغ شما مى آيند وهمچون طلبكاران فرياد مى كشند وبا الفاظى درشت وخشن، سهم خود را از غنيمت، مطالبه مى كنند ودر آن نيز سختگير وبخيل وحريصند»! فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ.

ص: 297

بعد مى فرمايد: «آنها هرگز ايمان نياورده اند» أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا. «و به همين دليل خداوند اعمالشان را حبط ونابود كرده» فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ. «و اين كار براى خدا سهل وآسان است» وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

ه -. آيه بعد مى گويد: «آنها به قدرى وحشت زده شده اند كه بعد از پراكنده شدن احزاب ولشكريان دشمن تصور مى كنند هنوز آنها نرفته اند»! يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا. (1) سپس اضافه مى كند: «اگر بار ديگر احزاب برگردند آنها دوست مى دارند سر به بيابان بگذارند ودر ميان اعراب باديه نشين پراكنده وپنهان شوند» وَإِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِى الْأَعْرابِ. آرى بروند ودر آنجا بمانند «و مرتبا از اخبار شما جويا باشند» يَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِكُمْ. در آخرين جمله مى افزايد: «به فرض كه آنها فرار هم نمى كردند ودر ميان شما بودند جز به مقدار كم نمى جنگيدند» وَلَوْ كانُوا فِيكُمْ ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا.(2)

نكته ها

1. دشوارى ها وسختى ها شخصيت نهفته انسان را بروز مى دهد.(3)

2. حالات روحى، در چهره ى انسان اثر مى گذارد؛ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ.

3. ترس، بخل، زخم زبان وتوقّع نابجا از نشانه هاى بارز منافقان است؛ أَشِحَّةً - تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ... بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ.

4. افراد ترسو وسست ايمان، همواره دشمن را قوى تر از مسلمانان تصوّر مى كنند. منافقان گمان مى كردند تا احزابِ يهود ومشرك مدينه را فتح نكنند پراكنده نخواهند شد؛ يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا.(4)

5. نمونه هائى از بازداشتن از راه خدا

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد... وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً(النساء، 167) نمونه اى از بازداشتن از راه خدا را در آيات ديگر بيان مى كند فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ

ص: 298


1- نمونه ج 17 ص 238-234.
2- اطيب البيان جج 10 ص 486، نمونه ج 17 ص 238.
3- همان.
4- نور ج 9 ص 343-342.

بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ... (التوبۀ، 81) ونيز مى فرمايد: قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلاَ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً(الأحزاب، 18)

6. آيه 19 احزاب فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِى يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ، نظير آيه 20 محمد است؛ و يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْ لاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ.

7. منافقان از آنجا كه انگيزه اى براى شركت در جنگ ندارند، اندكى از آنان به جنگ مى آيند؛ و لاَ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً. وقتى هم كه در جنگ شركت كنند اندكى از آنان جنگ مى كنند؛ و لَوْ كَانُوا فِيكُمْ مَا قَاتَلُوا إِلاَّ قَلِيلاً.

آیه 21-25

اشاره

آيات 25-21

لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيرًا ( 21)

وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ اْلأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إيمانًا وَ تَسْليمًا ( 22)

مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً ( 23)

لِيَجْزِيَ اللّهُ الصّادِقينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُورًا رَحيمًا ( 24)

وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْرًا وَ كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزيزًا ( 25)

ترجمه

مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا وروز رستاخيز دارند وخدا را بسيار ياد مى كنند. * (امّا) مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند گفتند: «اين همان است كه خدا ورسولش به ما وعده داده وخدا ورسولش راست گفته اند!» واين موضوع جز بر ايمان وتسليم آنان نيفزود. * در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) وبعضى ديگر در انتظارند؛ وهرگز تغيير وتبديلى در عهد

ص: 299

وپيمان خود ندادند. * هدف اين است كه خداوند صادقان را بخاطر صدقشان پاداش دهد ومنافقان را هرگاه اراده كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد؛ چرا كه خداوند آمرزنده ورحيم است. * خدا كافران را با دلى پر از خشم بازگرداند بى آنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند؛ وخداوند (در اين ميدان)، مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت (وپيروزى را نصيبشان كرد)؛ وخدا قوّى وشكست ناپذير است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: الگو بودن پيامبر اكرم براى معتقدان به مبدأ ومعاد، برخورد درست مؤمنان با جنگ وجهاد وافزون شدن ايمان وتسليم آنان، وفاى صادقانه مردان الهى در جنگ، آزمايش خداوند از مجاهدان به منظور دادن پاداش به آنان وتعذيب منافقان ولطف خدا به آنان در صورت توبه كردن، خشمگين برگشتن كفّار از جنگ ونرسيدن به مقصود.

ب. قرآن كريم در نخستين آيه از «مؤمنان راستين»، سخن مى گويد ومقدمه اين بحث را از شخص پيامبر اسلام كه اسوه آنان بود شروع مى كند، مى گويد: «براى شما در زندگى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وعملكرد او (در ميدان احزاب) سرمشق نيكويى بود براى آنها كه اميد به رحمت خدا وروز رستاخيز دارند وخدا را بسيار ياد مى كنند» لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً. بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى، شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.

ج. «اسوۀ» (بر وزن عروه) در اصل به معنى آن حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از ديگرى به خود مى گيرد وبه تعبير ديگرى همان تاسى كردن واقتدا نمودن است، بنابراين معنى مصدرى دارد، نه معنى وصفى وجمله لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر (صلی الله علیه و آله) تاسى وپيروى خوبى است.

قرآن در آيه فوق اين اسوه حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سه ويژگى هستند، اميد به اللَّه واميد به روز قيامت دارند وخدا را بسيار ياد مى كنند.

د. در آيه 22 به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته چنين مى گويد: «هنگامى كه مؤمنان،

ص: 300

لشگريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند، بلكه گفتند اين همان است كه خدا ورسولش به ما وعده فرموده وخدا ورسولش راست گفته اند واين ماجرا جز بر ايمان وتسليم آنها چيزى نيفزود» وَلَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَما زادَهُمْ إِلَّا إِيماناً وَتَسْلِيماً. اين كدام وعده بود كه خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) وعده داده بود؟ بعضى گفته اند اين اشاره به سخنى است كه قبلا پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفته بود كه به زودى قبائل عرب ودشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند وبه سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شما است.

مؤمنان هنگامى كه هجوم «احزاب» را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده پيامبر (صلی الله علیه و آله) است گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلما به دنبال آن است، لذا بر ايمان وتسليمشان افزود.

ه -. آيه بعد اشاره به گروه خاصى از مؤمنان است كه در تاسى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) از همه پيشگام تر بودند وبر سر عهد وپيمانشان با خدا يعنى فدا كارى تا آخرين نفس وآخرين قطره خون ايستادند، مى فرمايد: «در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضى از آنها به عهد خود وفا كرده، جان را به جان آفرين تسليم نمودند ودر ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند وبعضى نيز در انتظارند» مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ. «و هيچگونه تغيير وتبديل در عهد وپيمان خود ندادند» وكمترين انحراف وتزلزلى در كار خود پيدا نكردند وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.

و. در ميان مفسران گفتگو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است ؟. دانشمند معروف اهل سنت، «حاكم ابوالقاسم حسكانى» با سند از على (علیه السلام) نقل مى كند كه فرمود:

فينا نزلت «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ،»

فانا واللَّه المنتظر وما بدلت تبديلا!: آيه رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ درباره ما نازل شده است ومن به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت) را مى كشم، (و قبلا مردانى از ما همچون حمزه سيدالشهدا (علیه السلام) شربت شهادت نوشيدند) ومن هرگز در روش خود تغيير نداده، بر سر پيمانم ايستاده ام» بعضى ديگر گفته اند: جمله مَنْ قَضى نَحْبَهُ اشاره به شهيدان بدر واحد است وجمله و مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ اشاره

ص: 301

به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار پيروزى يا شهادت بودند.(1)

ز. روايات زيادى دلالت دارد آيه شريفه درباره اميرالمومنين وجعفر طيار وحمزه وعبيده بن حارث نازل شده است، روشن است كه اين روايات مصداق كامل را بيان مى كند ومنافاتى با عموم آيه شريفه ندارد.(2)

ح. آيه بعد نتيجه وهدف نهايى عمل كردهاى مؤمنان ومنافقان را در يك جمله كوتاه چنين بازگو مى كند: «هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد ومنافقان را هر گاه بخواهد عذاب كند ويا (اگر توبه كنند) ببخشد وتوبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور ورحيم است» لِيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

ط. در آيه 25 در عباراتى كوتاه جمع بندى روشنى از اين ماجرا كرده در جمله اول مى گويد: «خداوند كافران را در حالى كه از خشم وغضب لبريز بودند واندوهى عظيم بر قلبشان سايه افكنده بود باز گرداند در حالى كه به هيچيك از نتائجى كه در نظر داشتند نرسيدند» وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً. منظور از «خير» در اينجا، پيروزى در جنگ است، البته پيروزى لشكر كفر، هرگز خير نبود، بلكه شر بود، اما قرآن كه از دريچه فكر آنها سخن مى گويد از آن تعبير به خير كرده اشاره به اينكه آنها به هيچ نوع پيروزى در اين ميدان نائل نشدند.

در جمله بعد مى افزايد: «خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت» وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ ودر آخرين جمله مى فرمايد: «خداوند قوى وشكست ناپذير است» وَكانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً.(3)

نكته ها

1. «أُسْوَۀ» در مورد تأسّى وپيروى كردن از ديگران در كارهاى خوب به كار مى رود. در قرآن اين كلمه درباره ى دو پيامبر عظيم الشّأن آمده است: يكى درباره حضرت ابراهيم (علیه السلام)

ص: 302


1- نمونه ج 17 ص 245-241.
2- اطيب البيان جج 10 ص 491.
3- نمونه ج 17 ص 249-247.

وديگرى درباره پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله). جالب آن كه اسوه بودن حضرت ابراهيم در برائت از شرك ومشركان است واسوه بودن پيامبر اسلام در آيات مربوط به ايستادگى در برابر دشمن مطرح شده است.(1)

2. آيه 21 آيه در ميان آيات جنگ احزاب است، امّا الگو بودن پيامبر، اختصاص به مورد جنگ ندارد وپيامبر در همه ى زمينه ها، بهترين الگو براى مؤمنان است.(2)

3. كسانى مى توانند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را الگو قرار دهند كه قلبشان سرشار از ايمان وياد خدا باشد؛ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ.(3)

4. اميدوارى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به رحمت الهى

قرآن كريم در برخى از آيات مؤمنان مجاهد مهاجر را اميدواران به رحمت الهى مى داند: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ(البقرۀ، 218) ودر آيه ديگر پيامبر اكرم را مصداق ونمونه اميدوارى به رحمت حق مى داند: وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً(الإسراء، 28) ودر آيه ديگر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را اسوه اميدواران به خداوند مى داند: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً(الأحزاب، 21)

5. سخن رسول خدا، همان سخن خداست؛ وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ.

6. در برابر گروهى كه خواهان زندگى در رفاه بودند؛ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِى الْأَعْرابِ(4)، گروهى در انتظار شهادتند؛ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ.

7. امام حسين (علیه السلام) در كربلا هنگام وداع با اصحابش وگاهى بالاى سر شهدا اين آيه من المومنين رجال را تلاوت مى فرمود.

8. صداقت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم خواهان صداقت از خداوند در ورود وخروج كار وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً(الإسراء، 80)

ص: 303


1- نور ج 9 ص 344.
2- همان، تبيان ج 8 ص 328، اطيب البيان ج 10 ص 490.
3- راهنما ج 14 ص 468، نور ج 9 ص 345.
4- احزاب 20.

اقرار مؤمنان در جنگ احزاب به صداقت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در وعده پيروزى: وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلاَّ إِيمَاناً وَتَسْلِيماً(الأحزاب، 22)

صداقت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در ديدن آيات حق در سفر معراج مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى... لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى(النجم، 11-18)

9. شهادت برخى مؤمنان، عامل عقب نشينى يا دلسردى ديگر مؤمنان نمى شود؛ (مؤمن با اينكه شهادت دوستان وعزيزان خود را مى بيند، باز خود در انتظار شهادت است)؛ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ.(1)

10. مردم نسبت به موضوع شهادت در راه خدا بر چهار گروه هستند؛

گروهى به شهادت مى رسند؛ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ.

گروهى منتظر شهادت هستند؛... وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً. (احزاب، 23)

گروهى مانند منافقان از شهادت فرار مى كنند؛ قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لاَ تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلِيلاً. (احزاب، 16)

گروهى مانند مسلمانان ضعيف الايمان تماشاچى صحنه جنگ هستند؛ وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. (آل عمران، 143)

11. دريافت پاداش به سبب صداقت در عمل است. بِصِدْقِهِمْ(2)(باء) در (بصدقهم) مفيد سببيت است.

12. هدف جنگ هاى دشمن، رسيدن به پيروزى يا كسب غنائم، كشور گشايى ويا حفظ منافع خود است. لَمْ يَنالُوا خَيْراً ولى هدف جنگ هاى اسلامى، إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ(توبه، 52) است يعنى: يا انجام وظيفه ى دينى ودعوت وارشاد ناآگاهان ورفع موانع گسترش حقّ ويا رسيدن به شهادت ولقاى حق.(3)

13. مؤمن كسى است كه به هنگام تلاوت آيات خداوند ايمان او زياد مى شود؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ

ص: 304


1- نور ج 9 ص 348-346.
2- راهنما ج 14 ص 474.
3- نور ج 9 ص 350.

الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً(انفال، 2) وبه هنگام جنگ وجهاد ايمان وتسليم او زياد مى شود وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ * ومَا زَادَهُمْ إِلاَّ إِيمَاناً وَتَسْلِيماً.

14. قرآن كريم نمى فرمايد همه مؤمنان صادق وراستگو هستند، بلكه مى فرمايد بعضى از مؤمنان صادق وراستگو نسبت به تعهدات خويش هستند؛ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ من مفيد تبعيض است.

15. الطاف خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

آنچه خداوند به مردم لطف كرده به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز لطف كرده وآن را در قرآن كريم جدا گانه بيان كرده است؛

پناه دادن؛ وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ(انفال، 26)، أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى. (ضحى، 6)

نصرت؛ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ(انفال، 26)، وَإِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ. (انفال، 62)

كفايت؛ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ(احزاب، 25)، أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ. (زمر، 36)

فضل؛ سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ(حديد، 21)، وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً. (نساء، 113)

بى نياز ساختن؛ وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(توبه، 28)، وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى. (ضحى، 8)

شرح صدر؛ أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ(زمر، 22)، أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ(شرح، 1).

ص: 305

آیه 26-27

اشاره

وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقًا ( 26)

وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضًا لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرًا ( 27)

ترجمه

و خداوند گروهى از اهل كتاب [= يهود] را كه از آنان [= مشركان عرب] حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پايين كشيد ودر دلهايشان رعب افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد وگروهى را اسير مى كرديد! * وزمينها وخانه ها واموالشان را در اختيار شما گذاشت و (همچنين) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد؛ وخداوند بر هر چيز تواناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيرون ساختن اهل كتاب از دژها به جهت كمك به كفّار وايجاد ترس در قلب آنان، پيروزى مسلمانها بر اهل كتاب وارث برى از امكانات آنان.

ب. در مدينه سه طايفه معروف از يهود زندگى مى كردند: «بنى قريظه»، «بنى النضير» و «بنى قينقاع». هر سه گروه با پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پيمان بسته بودند كه با دشمنان او همكارى وبه نفع آنها جاسوسى نكنند وبا مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند ولى طايفه «بنى قينقاع» در سال دوم هجرت وطايفه «بنى نضير» در سال چهارم هجرت، هر كدام به بهانه اى پيمان خود را شكستند وبه مبارزه روياروى با پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست زدند، سرانجام مقاومت آنها در هم شكست واز مدينه بيرون رانده شدند. بنى قينقاع به سوى «اذرعات» شام رفتند و «بنى نضير»، قسمتى به سوى «خيبر» وبخشى به سوى «شام» رانده شدند. بنابراين در سال پنجم هجرت كه غزوه «احزاب» رخ داد، تنها طايفه «بنى قريظه» در مدينه باقى مانده بودند، آنها نيز در اين ميدان پيمان خود را شكستند، به مشركان عرب پيوستند وبه روى مسلمانان شمشير كشيدند. پس از پايان غزوه احزاب وعقب نشينى رسواى قريش وغطفان وساير قبائل عرب از مدينه، طبق روايات اسلامى پيامبر (صلی الله علیه و آله) به منزل بازگشت ولباس جنگ از تن در آورد وبه شستشوى

ص: 306

خويشتن مشغول شد، در اين هنگام جبرئيل به فرمان خدا بر او وارد شد وگفت: چرا سلاح بر زمين گذاردى ؟ فرشتگان آماده پيكارند، هم اكنون بايد به سوى «بنى قريظه» حركت كنى وكار آنها يكسره شود.(1)

ج. به هر حال منادى از طرف پيامبر (صلی الله علیه و آله) صدا زد كه پيش از خواندن نماز عصر به سوى بنى قريظه حركت كنيد، مسلمانان به سرعت آماده جنگ شدند وتازه آفتاب غروب كرده بود كه قلعه هاى محكم بنى قريظه را در حلقه محاصره خود در آوردند. بيست وپنج روز اين محاصره به طول انجاميد، همگى تسليم شدند، گروهى به قتل رسيدند وپيروزى بزرگ ديگرى بر پيروزى مسلمانان افزوده شده وسرزمين مدينه براى هميشه از لوث وجود اين اقوام منافق ودشمنان سرسخت لجوج پاك گرديد.(2)

آيات مورد بحث اشاره فشرده ودقيقى به اين ماجرا است نخست مى فرمايد: «خداوند گروهى از اهل كتاب را كه از مشركان عرب حمايت كردند از قلعه هاى محكمشان پائين كشيد» وَأَنْزَلَ الَّذِينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصِيهِمْ.

سپس مى افزايد: «خداوند در دلهاى آنها ترس ورعب افكند» وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ وسرانجام كارشان به جايى رسيد كه «گروهى را به قتل مى رسانديد وگروهى را اسير مى كرديد» فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقاً و «زمينها وخانه ها واموال آنها را در اختيار شما گذارد» وَأَوْرَثَكُم أَرْضَهُمْ وَدِيارَهُمْ) ودر پايان آيه مى فرمايد: «همچنين زمينى در اختيار شما قرار داد كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد» وَأَرْضاً لَمْ تَطَؤُها.(3)

نكته ها

1. يهود بنى قريضه با اينكه دژهاى مستحكمى داشتند، خداوند آن ها را شكست داد، «صياصى» جمع «صيصۀ» به معناى قلعه هاى محكم است.(4)

2. يكى از امدادهاى غيبى خداوند در جنگ ها، ايجاد رعب در دل دشمنان است؛ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.(5)

ص: 307


1- نمونه ج 17 ص 268.
2- همان ص 269، تبيان ج 8 ص 332، مجمع البيان ج 8 ص 552.
3- نمونه ج 17 ص 270.
4- مفردات راغب، اطيب البيان جج 10 ص 495.
5- نور ج 9 ص 352.

آیه 28-31

اشاره

آيات 31-28

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ ِلأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحًا جَميلاً ( 28)

وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ اْلآخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظيمًا ( 29)

يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرًا ( 30)

وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحًا نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقًا كَريمًا ( 31)

ترجمه

اى پيامبر! به همسرانت بگو: «اگر شما زندگى دنيا وزرق وبرق آن را مى خواهيد بياييد با هديه اى شما را بهره مند سازم وشما را بطرز نيكويى رها سازم! * واگر شما خدا وپيامبرش وسراى آخرت را مى خواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است.» * اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار وفاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود؛ واين براى خدا آسان است. * وهر كس از شما براى خدا وپيامبرش خضوع كند وعمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت وروزى پرارزشى براى او آماده كرده ايم.

شان نزول

همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از پاره اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت تقاضاهاى مختلفى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند، طبق نقل بعضى از تفاسير، «ام سلمه» از «پيامبر» (صلی الله علیه و آله) كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و «ميمونه» حله اى خواست و «زينب» بنت جحش پارچه مخصوص يمنى و «حفصه» جامه مصرى، «جويريه» لباس مخصوص خواست و «سوده» گليم خيبرى! خلاصه هر كدام درخواستى نمودند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه مى دانست تسليم شدن در برابر اينگونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد چه عواقبى براى «بيت نبوت» در بر خواهد داشت، از انجام اين خواسته ها سر باز زد ويك ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود، تا اينكه آيات فوق نازل شد وبا لحن قاطع ودر عين حال توأم با رأفت ورحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق وبرق دنيا مى خواهيد مى توانيد از پيامبر (صلی الله علیه و آله) جدا شويد وبه هر كجا مى خواهيد برويد واگر به خدا ورسول خدا

ص: 308

وروز جزا دل بسته ايد وبه زندگى ساده وافتخار آميز خانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) قانع هستيد بمانيد واز پاداشهاى (صلی الله علیه و آله) بزرگ پروردگار برخوردار شويد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد قاطع پيامبر با همسران دنياطلب، پاداش آماده الهى براى همسران نيكوكار پيامبر، در صورت اختيار دين بر دنيا. دوچندان بودن عذاب براى همسران پيامبر در صورت ارتكاب كار ناپسند، پاداش دو برابر براى زنان شايسته پيامبر.

ب. نخستين آيه از آيات فوق پيامبر (صلی الله علیه و آله) را مخاطب ساخته مى گويد: «اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا را مى خواهيد وطالب زينت آن هستيد، بيائيد هديه اى به شما دهم وشما را به طرز نيكويى رها كنم، بى آنكه خصومت ومشاجره اى در كار باشد» يا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَزِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا. «امتعكن» از ماده «متعه» است، منظور از آن هديه اى است كه با شؤون زن متناسب باشد.

ج. منظور از «سراح جميل» در آيه مورد بحث رها كردن زنان توأم با نيكى وخوبى وبدون نزاع وقهر است. آيا منظور از اين سخن در آيه فوق اين است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) زنان خود را مخير ميان ماندن وجدا شدن كرد واگر آنها جدايى را انتخاب مى كردند، خود طلاق محسوب مى شد ونيازى به اجراى صيغه طلاق نداشت ؟ يا اينكه منظور اين بوده كه آنها يكى از دو راه را انتخاب كنند، اگر جدايى را انتخاب مى كردند پيامبر (صلی الله علیه و آله) اقدام به اجراى صيغه طلاق مى فرمود وگرنه به حال خود باقى مى ماندند. جمع ميان آيه فوق وآيات طلاق، ايجاب مى كند كه منظور جدا شدن از طريق طلاق است.

د. در آيه بعد مى افزايد: «اما اگر شما خدا وپيامبرش را مى خواهيد وسراى آخرت را وبه زندگى ساده از نظر مادى واحيانا محروميتها قانع هستيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيم آماده ساخته است».

ص: 309


1- تبيان ج 8 ص 334، نمونه ج 17 ص 278.

سپس در آيه بعد به بيان موقعيت زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) در برابر كارهاى نيك وبد وهمچنين مقام ممتاز ومسئوليت سنگين آنها، با عباراتى روشن پرداخته مى گويد: «اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار ومعصيت فاحشى انجام دهد عذاب او دو چندان خواهد بود واين براى خدا آسان است».

اما در نقطه مقابل نيز «و هر كس از شما در برابر خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) خضوع واطاعت كند وعمل صالحى بجا آورد پاداش او را دو چندان خواهيم داد وروزى پر ارزشى را براى او فراهم ساخته ايم» وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً. «يقنت» از ماده «قنوت» به معنى اطاعت توأم با خضوع وادب است.(1)

ه -. چنين نيست كه صرف همسرى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اجر عظيم داشته باشد وخدا براى هر كس كه همسر آن جناب شود كرامتى وحرمتى قائل باشد، بلكه كرامت واحترام براى همسرى توأم با احسان وتقوى است وبه همين جهت است كه مى بينيم وقتى براى بار دوم علو مقام ايشان را ذكر مى كند، آن را مقيد به تقوى نموده ومى فرمايد: لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ واين تقييد نظير تقييدى است كه نسبت به كرامت اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كرده وفرموده: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً.

پس معلوم مى شود همه كسانى كه صحابى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند مشمول اين وعده نيستند، بلكه تنها شامل آن عده است كه ايمان وعمل صالح داشته اند، (پس اگر از يك نفر صحابى انحراف وگناه وظلمى سرزده باشد، ما نمى توانيم صحبت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را كفاره آن حساب كنيم).

و. زمخشرى در كشاف گويد: كلمه «تعال» در اصل براى اين وضع شده كه هر وقت در مكانى بلند قرار داشتى وخواستى كسى را كه در مكانى پايين تر قرار دارد صدا بزنى وبگويى بيا، اين كلمه را بكار ببرى وليكن در اثر كثرت استعمال، كار آن به جايى رسيده كه در همه جا استعمال مى شود، چه مكان بلند وچه پست ومعناى كلمه «تعالين»، آمدن با پا نيست، بلكه روى آوردن بكارى است، (در فارسى هم مى گوييم بياييد فلان كار را انجام دهيم).(2)

ص: 310


1- نمونه ج 17 ص 283-280.
2- الميزان ج 16 ص 458-457.
نكته ها

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با وجود داشتن شخصيتى صاحب نفوذ در مدينه زندگى ساده اى داشته، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمود:

(انا فقير واحب الفقراء) واصولا زندگى رهبر مسلمين بايد ساده باشد؛ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا... أُسَرِّحْكُنَّ.(1)

2. نه تنها رهبر جامعه اسلامى، بلكه وابستگان او نيز تحت نظر وتوجّه مردم قرار دارند؛ قُلْ لِأَزْواجِكَ.

3. همه ى زنان پيامبر يكسان نبودند؛ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ.(2)

4. موقعيت افراد در برخوردارى آنها از پاداش وكيفر نقش دارد، از زنان پيغمبر انتظار بيشترى وجود داشت، چراكه حجت براى آنها تمام تر است.(3)

5. تشويق وتهديد در كنار هم مؤثّر است؛ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ * ومَنْ يَقْنُتْ.(4)

6. همان طورى كه خداوند در قسمت كار خوب مانند قرض الحسنه دو برابر پاداش مى دهد؛ مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(بقره، 245)، در قسمت كار زشت هم گاهى دو برابر عذاب مى كند واين مربوط به كسانى است كه وابسته به رهبران دينى باشند؛ يَا نِسَاءَ النَّبِىِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً. (احزاب، 30)

7. نظير آيه 28 احزاب؛ يا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَزينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً

آيات ذيل است:

لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنينَ( 236 بقره)

وَلِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ( 241 بقره)

كه بايد به هنگام طلاق زن را از مواهب مادى بهره مند ساخت با اين تفاوت كه آيه اول

ص: 311


1- راهنما ج 14 ص 483، اطيب البيان جج 10 ص 496، نور ج 9 ص 352.
2- نور ج 9 ص 354-353.
3- اطيب البيان ج 10 ص 499، راهنما 14 ص 478.
4- نور ج 9 ص 357.

مربوط به پيامبر است ودو آيه بعد مربوط به امت اوست.

8. نظير آيات 30 و 31 احزاب

يا نِساءَ النَّبِىِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَكانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً. وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً

آيات ذيل است:

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ. وَإِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمينَ. أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَيَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ( 52 تا 54 قصص)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ( 28 حديد)

با اين تفاوت كه آيات نخست مربوط به كيفر عمل ناپسند وعمل پسنديده همسران پيغمبر اكرم است وآيات سوره قصص وحديد تنها مربوط به پاداش عمل پسنديده اهل كتاب ومومنان است.

ص: 312

آیه 32-34

اشاره

آيات 34-32

يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفًا ( 32)

وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ اْلأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا ( 33)

وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى في بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللّهَ كانَ لَطيفًا خَبيرًا ( 34)

ترجمه

اى همسران پيامبر! شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد؛ پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند وسخن شايسته بگوييد! * ودر خانه هاى خود بمانيد وهمچون دوران جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد ونماز را برپا داريد وزكات را بپردازيد وخدا ورسولش را اطاعت كنيد؛ خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را از شما اهل بيت دور كند وكاملاً شما را پاك سازد. * آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند وحكمت ودانش خوانده مى شود ياد كنيد؛ همانا خداوند لطيف وخبير است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم پرهيزگارى براى همسران پيامبر ونرم سخن نگفتن با نامحرمان، مطلوب بودن استقرار زنان پيامبر در منزل ونمايان نشدن به صورت نمايان شدن جاهليت، لزوم اقامه نماز وپرداخت زكات واطاعت خدا وپيامبر، عصمت اهل بيت پيامبر از طرف خداوند، لزوم ياد آورى وبه خاطر سپردن آيات الهى، وظيفه همسران پيامبر.

ب. در آيات گذشته سخن از موقعيت ومسئوليت سنگين همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، در آيات مورد بحث اين موضوع هم چنان ادامه مى يابد وطى آياتى هفت دستور مهم به همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى دهد. نخست مى فرمايد: «اى همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) شما همچون يكى از زنان عادى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد» يا نِساءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ. شما به خاطر انتسابتان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) از يك سو وقرار گرفتنتان در كانون وحى وشنيدن آيات قرآن

ص: 313

وتعليمات اسلام از سوى ديگر داراى موقعيت خاصى هستيد كه مى توانيد سرمشقى براى همه زنان باشيد.(1)

آوردن جمله «شما مثل ساير زنان نيستيد» براى تاكيد است ومى خواهد اين تكاليف را بر آنان تاكيد كند وگويا مى فرمايد شما چون مثل ديگران نيستيد، واجب است در امتثال اين تكاليف كوشش ورعايت بيشترى بكنيد ودر دين خدا بيشتر از ساير زنان احتياط به خرج دهيد.(2)

به دنبال اين مقدمه مى فرمايد «بنابراين به گونه اى هوس انگيز سخن نگوئيد كه بيماردلان در شما طمع كنند» فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ.

در پايان آيه دومين دستور را به اين گونه شرح مى دهد: «شما بايد به صورت شايسته اى كه مورد رضاى خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) وتوام با حق وعدالت باشد سخن بگوئيد» وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً. در حقيقت جمله لا تخضعن بالقول اشاره به كيفيت سخن گفتن دارد وجمله قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً اشاره به محتواى سخن.

ج. سومين دستور را كه آن در زمينه رعايت عفت است چنين بيان مى كند: «شما در خانه هاى خود بمانيد وهمچون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد» واندام ووسايل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد وَقَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى. «قرن» از ماده «وقار» به معنى سنگينى است وكنايه از قرار گرفتن در خانه ها است.

د. «تبرج» به معنى آشكار شدن در برابر مردم است واز ماده «برج» گرفته شده كه در برابر ديدگان همه ظاهر است. اما اينكه منظور از جاهليت اولى چيست ؟ ظاهرا همان جاهليتى است كه مقارن عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده وبه طورى كه در تواريخ آمده در آن موقع زنان حجاب درستى نداشتند ودنباله روسرى هاى خود را به پشت سر مى انداختند به طورى كه گلو وقسمتى از سينه وگردنبند وگوشواره هاى آنها نمايان بود وبه اين ترتيب قرآن همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) را از اين گونه اعمال باز مى دارد.(3)

ص: 314


1- نمونه ج 17 ص 288.
2- الميزان ج 16 ص 460.
3- نمونه ج 17 ص 290-288.

ه -. دستور «چهارم» و «پنجم» و «ششم» را به اين صورت بيان مى فرمايد: «شما زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) نماز را بر پا داريد، زكات را ادا كنيد وخدا ورسولش را اطاعت نمائيد» وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ واما جمله أَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يك حكم كلى است كه تمام برنامه هاى الهى را فرا مى گيرد. اين دستورات سه گانه نيز نشان مى دهد كه احكام فوق مخصوص به زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيست، بلكه براى همگان است هر چند در مورد آنان تاكيد بيشترى دارد. در پايان آيه مى افزايد: «خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را از شما اهل بيت: دور كند وكاملا شما را پاك سازد» إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.

و. تعبير به «انما» كه معمولا براى حصر است، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) است. جمله «يريد» اشاره به اراده تكوينى پروردگار است وگرنه اراده تشريعى وبه تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش، انحصارى به خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) ندارد وهمه مردم بدون استثناء به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه وپليدى پاك باشند.(1)

ز. تعبير «اهل البيت» به اتفاق همه علماى اسلام ومفسران، اشاره به اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) است واين چيزى است كه از ظاهر خود آيه نيز فهميده مى شود، چرا كه «بيت» گرچه به صورت مطلق در اينجا ذكر شد، اما به قرينه آيات قبل وبعد، منظور از آن، بيت وخانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) است. اما اينكه مقصود از «اهل بيت پيامبر» (صلی الله علیه و آله) در اينجا چه اشخاصى مى باشد؟ در ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را مخصوص همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته اند وآيات قبل وبعد را كه درباره ازواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سخن مى گويد، قرينه اين معنى شمرده اند.

ولى با توجه به يك مطلب، اين عقيده نفى مى شود وآن اينكه ضميرهايى كه در آيات قبل وبعد آمده عموما به صورت ضمير «جمع مؤنث» است، در حالى كه ضمائر اين قسمت از آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً همه به صورت «جمع مذكر» است واين نشان مى دهد معنى ديگرى در نظر بوده است. لذا بعضى ديگر از مفسران از اين مرحله گام فراتر نهاده وآيه را شامل همه خاندان پيامبر اعم از مردان وهمسران او دانسته اند. از سوى ديگر روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت وشيعه وارد شده معنى دوم يعنى

ص: 315


1- همان ص 291، اطيب البيان ج 10 ص 501.

شمول همه خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نيز نفى مى كند ومى گويد: مخاطب در آيه فوق منحصرا پنج نفرند: پيامبر، على وفاطمه وحسن وحسين. با وجود اين نصوص فراوان كه قرينه روشنى بر تفسير مفهوم آيه است تنها تفسير قابل قبول براى اين آيه همان معنى سوم يعنى اختصاص به «خمسه طيبه» است.

ام سلمه گويد: پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين چهار نفر را طلب كرد وعباى خيبرى بر آنها افكند، بعد فرمود: خداوندا اينها اهل بيت من هستند، رجس را از آنها دور كن وآنها را تطهير كن، اينجا بود كه آيه شريفه نازل شد من عرض كردم: آيا من هم از اهل بيت هستم ؟ فرمود: نه، ولكن تو بر خير هستى

(فقال: لا ولكنك على خير).(1)

ح. تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه چگونه در لابلاى بحث از وظايف زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) نمى شود. پاسخ اين سؤال را مفسر بزرگ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» چنين مى گويد: «اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى كنيم كه در كنار هم قرار دارند واما از موضوعات مختلفى سخن مى گويند، قرآن پر است از اين گونه بحثها، همچنين در كلام فصحاى عرب واشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است». مفسر بزرگ نويسنده «الميزان» پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است: ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جمله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ...» همراه اين آيات نازل شده است، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، اما به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است.(2)

ط. در آخرين آيه مورد بحث، «هفتمين» وآخرين وظيفه همسران پيامبر بيان شده است وهشدارى است به همه آنان براى استفاده كردن از بهترين فرصتى كه در اختيار آنان براى آگاهى بر حقايق اسلام قرار گرفته، مى فرمايد: «آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند وحكمت ودانش خوانده مى شود، ياد كنيد» وخود را در پرتو آن بسازيد كه بهترين فرصت را در اختيار داريد؛ وَاذْكُرْنَ ما يُتْلى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ.(3)

ص: 316


1- تبيان ج 8 ص 339.
2- مجمع البيان ج 8 ص 560، اطيب البيان ج 10 ص 501 و 502، نمونه، ج 17 ص 293.
3- نمونه ج 17 ص 295.
نكته ها

1. فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ - بعد از آنكه علو مقام ورفعت منزلت همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به خاطر انتسابشان به آن جناب بيان نموده، اين علو مقامشان را مشروط به تقوى نموده وفرموده كه فضيلت آنان به خاطر اتصالشان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نيست، بلكه به خاطر تقوى است.(1)

2. حساب خانواده رهبران دينى از سايرين جداست وبايد بيش از ديگران مراقب رفتار خود باشند. يا نِساءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ(موقعيت اجتماعى، محدوديت آور است).

3. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى اين كه اختصاص اهل بيت را به پنج نفر ثابت كند، مدّت شش ماه (و به گفته ى بعضى روايات هشت يا نه ماه) به هنگام نماز صبح از كنار خانه فاطمه مى گذشت ومى فرمود:

الصلاة يا اهل البيت إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) 9 ماه آمده باشد وبه آنها سلام كرده باشد، باتوجه به اين كه هر ماهى 30 روز است ودر هر روز 5 بار آمده، در نتيجه 1350 بار به درب خانه فاطمه آمده است.

4. در كتاب احقاق الحق بيش از هفتاد حديث از منابع معروف اهل سنّت درباره اختصاص آيه شريفه به پنج نفر ذكر شده ودر كتاب شواهد التنزيل كه از كتب معروف اهل سنّت است بيش از يكصد وسى روايت در همين زمينه آمده است.(2)

5. اين آيه شامل زنان پيامبر نمى شود زيرا: آنها گاهى مرتكب گناه مى شدند. در سوره ى تحريم مى خوانيم: پيامبر رازى را به بعضى از همسرانش فرمودند واو امانت دارى نكرد وبه ديگرى گفت. قرآن اين عمل را گناه ناميده، فرمود: إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما(تحريم، 4) عايشه كه همسر پيامبر بود، جنگ جمل را عليه حضرت على (علیه السلام) به راه انداخت وسپس پشيمان شد، با آنكه در اين جنگ عده بسيارى از مسلمان ها كشته شدند.

6. يُطَهِّرَكُمْ به معناى آن نيست كه اهل بيت: آلودگى داشته اند وخداوند آنان را تطهير كرده است ؟ شرط تطهير آلودگى نيست، زيرا قرآن درباره ى حوريان بهشتى كلمه مُطَهَّرَةٌ را

ص: 317


1- الميزان ج 16 ص 461.
2- نور ج 9 ص 358-361.

به كار برده در حالى كه هيچ گونه آلودگى ندارند. به عبارت ديگر يُطَهِّرَكُمْ بمعناى پاك نگه داشتن است نه پاك كردن از آلودگى قبلى.

7. طهارت بر چهار قسم است؛

طهارت بدن؛ وَإِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا. (مائده، 6)

طهارت لباس؛ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ. (مدثر، 4)

طهارت مال؛ خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا. (توبه، 103)

طهارت روح به وسيله توبه؛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ. (بقره، 222)

طهارت روح به وسيله اراده الهى؛ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (احزاب، 33)

8. همسران پيامبر به ملازم بودن در خانه هاى خود موظف بودند؛ قَرْنَ فى بيوتكن(قرن) از مصدر (قرار) است كه به معنا قرار گرفتن وثبات است.

9. خودنمايى نشانه ى تمدّن نيست، نشانه ى جاهليت است؛ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى».(1)

10. سه توصيه ى مهم قرآن كريم به زنان؛

رعايت حجاب؛ و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن ويحفظن فروجهنّ ولا يبدين زينتهنّ الّا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن على جيوبهن...». (نور، 31)

عدم اختلاط با مردان نامحرم؛ و قرن فى بيوتكنّ. (احزاب، 33)

رعايت وقار ومتانت در گفت وگو با مردان نامحرم؛ فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض. (احزاب، 32)

ص: 318


1- نور ج 9 ص 363-362.

آیه 35

اشاره

آيه 35

إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقينَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرينَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمينَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاكِرينَ اللّهَ كَثيرًا وَ الذّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظيمًا ( 35)

ترجمه

به يقين، مردان مسلمان وزنان مسلمان، مردان با ايمان وزنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا وزنان مطيع فرمان خدا، مردان راستگو وزنان راستگو، مردان صابر وشكيبا وزنان صابر وشكيبا، مردان با خشوع وزنان با خشوع، مردان انفاق كننده وزنان انفاق كننده، مردان روزه دار وزنان روزه دار، مردان پاكدامن وزنان پاكدامن ومردانى كه بسيار به ياد خدا هستند وزنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند، خداوند براى همه آنان مغفرت وپاداش عظيمى فراهم ساخته است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در يك محور سخن مى گويد: آماده بودن آمرزش واجر بزرگ خداوند براى مردان وزنان شايسته وهمسان بودن آنان در اوصاف دهگانه.

ب. به دنبال بحث هايى كه درباره وظائف همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آيات گذشته ذكر شد در آيه مورد بحث، سخنى جامع وپر محتوى درباره همه زنان ومردان وصفات بر جسته آنها بيان شده است وضمن بر شمردن ده وصف از اوصاف اعتقادى واخلاقى وعملى آنان، پاداش عظيم آنها را در پايان آيه بر شمرده است.(1)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

(اذا ايقظ الرجل اهله من الليل فتوضئا وصليا كتبا من الذاكرين اللَّه كثيرا والذاكرات) هنگامى كه مرد همسرش را شبانگاه بيدار كند وهر دو وضو بگيرند ونماز (شب) بخوانند از مردان وزنانى خواهند بود كه بسيار ياد خدا مى كنند وامام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هر كس تسبيح فاطمه زهرا را در شب بگويد، مشمول اين آيه است.(2)

ص: 319


1- نمونه ج 17 ص 308.
2- مجمع البيان ج 8 ص 561، نمونه ج 17 ص 312.

ج. إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِماتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ... أَجْراً عَظِيماً شريعت مقدسه اسلام در كرامت وحرمت اشخاص از نظر دين دارى فرقى بين زن ومرد نگذاشته ودر آيه يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ، به طور اجمال به اين حقيقت اشاره مى نمايد ودر آيه أَنِّى لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى»، به آن تصريح وسپس در آيه مورد بحث با صراحت بيشترى آن را بيان كرده است.

د. مقابله اى كه در جمله إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِماتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ بين اسلام وايمان انداخته، مى فهماند كه اين دو با هم تفاوت دارند ونوعى فرق بين آن دو هست وآن آيه اى كه بفهماند آن نوع تفاوت چيست ؟ آيه قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِى قُلُوبِكُم» اسلام به معناى تسليم دين شدن از نظر عمل است وعمل هم مربوط به جوارح واعضاى ظاهرى بدن است وايمان امرى است قلبى، يعنى اعتقاد باطنى، به طورى كه آثار آن اعتقاد در اعمال ظاهرى وبدنى نيز ظاهر شود.(1)

نكته ها

1. نشانه ى جامعيت اسلام آن است كه كمال را در همه ى ابعاد اعتقادى، اخلاقى، عملى، فردى واجتماعى انسان مطرح مى كند؛ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ.

2. رشد انسان، مرحله اى وگام به گام است. ابتدا اسلام با زبان، سپس ايمان با دل، سپس اطاعت، صداقت، صبر و...؛ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ... الْمُؤْمِنِينَ... الصَّابِرِينَ.

3. زن، حقّ مالكيت وبخشش مالى دارد؛ الْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقاتِ.(2)

4. احكام مشترك زن ومرد؛

1 - وجوب احسان به والدين؛ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً. (بقره، 83)

2 - بهره مندى از ارث براى والدين؛ كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ. (بقره، 180)

3 - حرمت ضرر به فرزند؛ لاَ تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ. (بقره، 233)

4 - ضايع نشدن اعمال زن ومرد؛ فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّى لاَ أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ

ص: 320


1- الميزان ج 16 ص 469.
2- نور ج 9 ص 366.

ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ. (آل عمران، 195)

5 - پاداش مشترك زن ومرد؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. (نحل، 97)

6 - حرمت مسخره كردن زن ومرد؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ...». (حجرات، 11)

7 - اشتراك در كمالات انسانى براى زن ومرد؛ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً. (احزاب، 35)

8 - لزوم اجراى حد بر زن ومرد گنهكار؛ الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. (نور، 2)

9 - طلب مغفرت براى زن ومرد؛ فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ. (محمد، 19)

10 - زن ومرد مالك كسب خويش؛ وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيماً. (نساء، 32)

11 - زن ومرد به منزله لباس براى يكديگر؛ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ. (بقره، 187)

12 - زن ومرد برگزيده خداوند؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ(آل عمران، 33)، وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. (آل عمران، 42)

13 - وصف قنوت براى زن ومرد؛ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ(نحل، 120)، وَمَرْيَمَ ابْنَةَ عِمْرَانَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ. (تحريم، 12)

14 - اشتراك عذاب در قيامت؛ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ

ص: 321

الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً. (فتح، 6)

آیه 36-38

اشاره

آيات 38-36

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينًا ( 36)

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَرًا زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً ( 37)

ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللّهُ لَهُ سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا ( 38)

ترجمه

هيچ مرد وزن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا وپيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ وهر كس نافرمانى خدا ورسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است! * (به خاطر بياور) زمانى را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود وتو نيز به او نعمت داده بودى [به فرزند خوانده ات «زيد»] مى گفتى: «همسرت را نگاه دار واز خدا بپرهيز!» (و پيوسته اين امر را تكرار مى كردى)؛ ودر دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند؛ واز مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى! هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسرى تو درآورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان - هنگامى كه طلاق گيرند - نباشد؛ وفرمان خدا انجام شدنى است (وسنّت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود). * هيچ گونه منعى بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده نيست؛ اين سنّت الهى در مورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيز جارى بوده؛ وفرمان خدا روى حساب وبرنامه دقيقى است!

شان نزول

آيات فوق - به گفته غالب مفسران ومورخان اسلامى در مورد داستان ازدواج زينب بنت

ص: 322

جحش (دختر عمه پيامبر گرامى اسلام) با زيد بن حارثه برده آزاد شده پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است. ماجرا از اين قرار بود كه: قبل زمان بعثت وبعد از آن كه خديجه با پيامبر (صلی الله علیه و آله) ازدواج كرد خديجه برده اى به نام «زيد» خريدارى نمود كه بعدا آن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) بخشيد وپيامبر (صلی الله علیه و آله) او را آزاد فرمود وچون طائفه اش او را از خود راندند پيامبر (صلی الله علیه و آله) نام «فرزند خود» بر او نهاد وبه اصطلاح او را «تبنّى» كرد. هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) تصميم گرفت براى «زيد» همسرى برگزيند از «زينب بنت جحش» كه دختر «اميه» دختر «عبد المطلب» (دختر عمه اش) بود براى او خواستگارى نمود «زينب» نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواهد او را براى خود انتخاب كند، خوشحال شد ورضايت داد، ولى بعدا كه فهميد خواستگارى از او براى «زيد» است، امتناع ورزيد وبرادرش عبدالله نيز با اين امر مخالفت كرد، در اينجا آيه نخست نازل شد وبه امثال «زينب» و «عبداللَّه» هشدار داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا وپيامبرش كارى را لازم مى دانند مخالفت كنند، آنها كه اين مساله را شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند. اما اين ازدواج ديرى نپائيد وبر اثر ناسازگاريهاى اخلاقى ميان طرفين، منجر به طلاق شد، هر چند پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) اصرار داشت كه اين طلاق رخ ندهد اما رخ داد. سپس پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) براى جبران اين شكست زينب در ازدواج، او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد. بعد از ظهور اسلام «زيد» مسلمانى مخلص وپيشتاز شد، سرانجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه در همان جنگ شربت شهادت نوشيد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختيار نداشتن انسان در برابر حكم خدا وپيامبر، قطعى بودن انحراف معصيت كاران، سزاوارتر بودن خداوند در ترس از او، سنت شكنى پيامبر در ازدواج با همسر پسرخوانده، در تنگنا قرار نگرفتن پيامبران در امور مباح.

ب. در نخستين آيه مى گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه به كسى كه خداوند به او نعمت داده بود وتو نيز به او نعمت بخشيده بودى مى گفتى همسرت را نگاهدار» واز خدا بپرهيز

ص: 323


1- تبيان ج 8 ص 343، مجمع البيان ج 8 ص 563، نور الثقلين ج 4 ص 280، اطيب البيان ج 10 ص 505، نمونه ج 17. ص 316

وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ. منظور از نعمت خداوند همان نعمت هدايت وايمان است كه نصيب «زيد بن حارثه» كرده بود ونعمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين بود كه وى را آزاد كرد وهمچون فرزند خويش گراميش داشت. از اين آيه استفاده مى شود كه ميان زيد وزينب، مشاجره اى در گرفته بود واين مشاجره ادامه يافت ودر آستانه جدايى وطلاق قرار گرفت، بعد مى افزايد: «تو در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند واز مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى»! وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ.

ج. پيامبر (صلی الله علیه و آله) در نظر داشت، كه اگر كار صلح ميان دو همسر به انجام نرسد وكارشان به طلاق وجدايى بيانجامد پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى جبران اين شكست كه دامنگير دختر عمه اش زينب شده كه حتى برده اى آزاد شده او را طلاق داده، وى را به همسرى خود برگزيند، ولى از اين بيم داشت كه از دو جهت مردم به او خرده گيرند ومخالفان پيرامون آن جنجال بر پا كنند. نخست اينكه: «زيد» پسر خوانده پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود ومطابق يك سنت جاهلى پسر خوانده، تمام احكام پسر را داشت، از جمله اينكه ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده را حرام مى پنداشتند. ديگر اينكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) چگونه حاضر مى شود با همسر مطلقه برده آزاد شده اى ازدواج كند. از بعضى از روايات اسلامى به دست مى آيد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هر حال اين تصميم را به فرمان خدا گرفته بود ودر قسمت بعد آيه نيز قرينه اى بر اين معنى وجود دارد.(1)

د. امام رضا (علیه السلام) فرمودند: خداوند نام همسران پيامبر را به آن حضرت آموخته بود ودر ميان آنان نام زينب دختر جحش نيز بود حضرت ديد او همسر زيد است.(2) پيامبر (صلی الله علیه و آله) نام او را مخفى داشت واظهار نمى كرد تا از منافقان كسى نگويد پيامبر درباره زنى كه در خانه ديگرى است گفته است كه وى يكى از همسران اوست، پيامبر از گفته منافقين مى ترسيد.

لذا در دنباله آيه مى فرمايد: «هنگامى كه زيد حاجت خود را به پايان برد واو را رها كرد ما او را به همسرى تو در آورديم، تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاى

ص: 324


1- نمونه ج 17 ص 320-319.
2- نور ج 9 ص 370.

خود، هنگامى كه از آنها طلاق بگيرند، نباشد» فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَىْ لايَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً واين كارى بود كه مى بايست انجام بشود «و فرمان خدا انجام شدنى است» وَكانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.(1)

«ادعياء» جمع «دعى» به معنى پسر خوانده و «وطر» به معنى نياز وحاجت مهم است.(2)

ه -. آخرين آيه مورد بحث در تكميل بحثهاى گذشته چنين مى گويد: «هيچگونه سختى وحرجى بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آنچه خدا براى او واجب كرده است نيست» ما كانَ عَلَى النَّبِىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ. آنجا كه خداوند فرمانى به او مى دهد، ملاحظه هيچ امرى در برابر آن جائز نيست وبدون هيچ چون وچرا بايد به مرحله اجرا در آيد.

لذا در جمله بعد مى فرمايد: «اين سنت الهى در مورد پيامبران در امم پيشين نيز جارى بوده است» سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ. تنها تو نيستى كه گرفتار اين مشكلى، بلكه همه انبياء به هنگام شكستن سنتهاى غلط گرفتار اين ناراحتيها بوده اند.

در پايان آيه براى تثبيت قاطعيت در اين گونه مسائل بنيادى مى فرمايد «فرمان خدا همواره روى حساب وبرنامه دقيقى است وبايد به مرحله اجرا در آيد» وَكانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً.(3)

و. سياق جمله إِذا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً، از آنجايى كه يك مساله را هم مورد قضاى خدا دانسته وهم مورد قضاى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، شهادت مى دهد بر اينكه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شؤون مردم است، نه جعل حكم تشريعى كه مختص به خداى تعالى است، (آرى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جاعل وقانونگذار قوانين دين نيست، اين شان مختص به خدا است ورسول او، تنها بيان كننده وحى او است، پس معلوم شد كه مراد از قضاى رسول، تصرف در شؤون مردم است).(4)

ص: 325


1- نمونه ج 17 ص 321.
2- همان، مفردات راغب.
3- نمونه ج 17 ص 324-322.
4- الميزان ج 16 ص 481.
نكته ها

1. اگر مسلمين تسليم اين آيه بودند، پس از آن كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در غدير خم به فرمان خداوند على (علیه السلام) (را به جانشينى خود ورهبرى امّت اسلام معرّفى كرد وفرمود:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه» ديگرى را بر على (علیه السلام) ترجيح نمى دادند.

2. دستورات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، همچون دستورات خداوند واجب الاجراء است؛ إِذا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ.

3. زنان بيوه محترم هستند وازدواج با آنان كسر شأن نيست. زَوَّجْناكَها خداوند مى فرمايد: اين ازدواج را ما مقرّر كرديم. پاى بندى به آداب ورسوم غير الهى، زندگى را فلج مى كند؛ لِكَىْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ.(1)

ص: 326


1- نور ج 9 ص 372-367.

آیه 39-40

اشاره

آيات 40-39

الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ وَ كَفى بِاللّهِ حَسيبًا ( 39)

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا ( 40)

ترجمه

(پيامبران) پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و (تنها) از او مى ترسيدند و از هيچ كس جز خدا بيم نداشتند؛ و همين بس كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است! * محمّد (صلی الله علیه و آله) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست؛ ولى رسول خدا وختم كننده و آخرين پيامبران است؛ و خداوند به همه چيز آگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف پيامبران به ترس از خدا و نترسيدن از هيچ فردى، نبودن پيامبر پدر مردم و (حرام نبودن همسران طلاق داده شده بر پيامبر اكرم) حضرت محمد پيامبر و خاتم انبياء.

ب. نخستين آيه مورد بحث - به تناسب بحثى كه در آخرين آيه از آيات پيشين، درباره پيامبران گذشته بود - به يكى از مهمترين برنامه هاى عمومى انبياء اشاره كرده، مى فرمايد: «پيامبران پيشين كسانى بودند كه تبليغ رسالتهاى الهى مى كردند و از او مى ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند» الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ. تو نيز در تبليغ رسالتهاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشى هنگامى كه به تو دستور مى دهد يك سنت غلط جاهلى را در زمينه ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده در هم بشكن و با زينب همسر مطلقه زيد ازدواج كن هرگز نبايد در انجام اين وظيفه كمترين نگرانى از ناحيه گفتگوى اين و آن به خود راه دهى كه اين سنت همگى پيامبران است.

ج. جمعى از آيه فوق استفاده كرده اند كه براى انبياء هرگز تقيه كردن در ابلاغ رسالت جائز نيست، زيرا قرآن مى گويد: وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ. ولى بايد توجه داشت «تقيه» انواعى دارد، تنها يك نوع از آن «تقيه خوف» است كه طبق آيه فوق در مورد دعوت انبياء وابلاغ رسالت منتفى است. ولى تقيه اقسام ديگرى نيز دارد، از جمله «تقيه تحبيبى» و «پوششى» است. منظور از «تقيه تحبيبى» آن است كه گاه انسان براى جلب محبت طرف

ص: 327

مقابل عقيده خود را مكتوم مى دارد تا بتواند نظر او را براى همكارى در اهداف مشترك جلب كند و منظور از «تقيه پوششى» آن است كه گاه براى رسيدن به هدف بايد نقشه ها ومقدمات را كتمان كند، چرا كه اگر برملا گردد و دشمنان از آن آگاه شوند ممكن است آن را خنثى كنند. زندگى انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پر است از اينگونه تقيه ها، زيرا مى دانيم در بسيارى از مواقع هنگامى كه حركت به سوى ميدان نبرد مى كرد مقصد خود را مخفى مى داشت، نقشه هاى جنگى او كاملا در خفا كشيده مى شد و استتار كه نوعى از تقيه است در تمام مراحل اجرا مى گشت.

د. اين آيه آخرين سخنى است كه خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پيامبر (صلی الله علیه و آله) با «همسر مطلقه زيد» براى شكستن يك سنت غلط جاهلى، بيان مى دارد و جواب كوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرين جواب و ضمنا حقيقت مهم ديگرى را كه مساله خاتميت است به تناسب خاصى در ذيل آن بيان مى كند. نخست مى فرمايد: «محمد پدر هيچيك از مردان شما نبود» ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ. نه «زيد» و نه ديگرى و اگر يك روز نام پسر محمد بر او گذاردند اين تنها يك عادت و سنت بود كه با ورود اسلام و نزول قرآن بر چيده شد نه يك رابطه طبيعى و خويشاوندى.

سپس مى افزايد: ارتباط پيامبر (صلی الله علیه و آله) با شما تنها از ناحيه رسالت و خاتميت مى باشد اورسول اللَّه و خاتم النبيين است وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ. بنابراين صدر آيه ارتباط نسبى را بطور كلى قطع مى كند و ذيل آيه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتميت را اثبات مى نمايد و از اينجا پيوند صدر و ذيل روشن مى شود.(1)

ه -. خطاب در مِنْ رِجالِكُمْ به مردم موجود در زمان نزول آيه است و مراد از رجال، مقابل زنان و فرزندان است و نفى پدرى، نفى تكوينى است، يعنى هيچ يك از مردان شما از صلب او متولد نشده اند، نه نفى تشريعى و جمله مورد بحث، هيچ بويى از تشريع ندارد ومعنايش اين است كه محمد پدر احدى از اين مردان كه همان مردان شما باشند نيست، تا آنكه ازدواجش با همسر يكى از آنان، بعد از جدايى، ازدواج با همسر فرزندش باشد و زيد بن حارثه هم يكى از همين مردان شماست، پس ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با همسر او، بعد از آنكه

ص: 328


1- نمونه ج 17 ص 337-330.

همسر خود را طلاق داد، ازدواج با همسر پسرش نمى باشد و اما اينكه آن جناب وى را پسر خود خواند، صرف خواندن بوده و هيچ اثرى از آثار پدر و فرزندى بر آن مترتب نمى شود، چون خدا پسر خوانده هاى شما را فرزند شما نمى داند و اما قاسم، طيب، طاهر و ابراهيم چهار پسرى كه خدا به آن جناب داد - البته اگر به قول بعضى طيب و طاهر لقب قاسم نباشد - فرزندان حقيقى او بودند، ليكن قبل از رسيدن به حد بلوغ از دنيا رفتند و كلمه رجال در حقشان صادق نيست، تا مورد نقض آيه واقع شوند و همچنين حسن و حسين كه دو فرزندان آن جناب بودند، آن دو نيز طفل بودند و تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در دنيا بود به حد رشد نرسيدند ومشمول كلمه رجال واقع نشدند.(1)

نكته ها

1. موفقيت در تبليغ، شرايطى دارد؛ الف: تداوم تبليغ يُبَلِّغُونَ ب: تقوا در عمل يَخْشَوْنَهُ ج: شهامت و قاطعيت وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ د: توكّل به خدا وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً.

2. هميشه تبليغ با سخنرانى نيست، گاهى بايد با عمل، حكم خدا را روشن ساخت. (دردو آيه قبل فرمود: زن زيد را بگير تا خرافه اى را از ميان بردارى، آن گاه در اين آيه مى فرمايد:) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ.(2)

3. قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير مى سازد؟ اين سؤال را نيز با توجه به نكته زير مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اينكه: اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جايى براى اين ايراد نيست. فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام «بيمه» با شاخه هاى متعددش به هيچوجه موجود نبود و همچنين انواع شركتهايى كه در عصر

ص: 329


1- تبيان ج 8 ص 346، مجمع البيان ج 8 ص 566، الميزان ج 16 ص 486.
2- نور ج 9 ص 374.

و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده، ولى با اينحال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان «لزوم وفاء به عهد و عقد» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون (لا ضرر) كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت و بسيارى از نيازها را از اين طريق بر طرف نمود.(1)

4. چرا پس از اسلام انسان ها به پيامبر جديد نياز ندارند؟ پاسخ: دليل اصلى تجديد نبوّت ها و آمدن پيامبران جديد، دو چيز بوده است: يكى تحريف دين سابق، به گونه اى كه از كتاب خدا و تعاليم پيامبر پيشين امور بسيارى تحريف شده باشد و ديگرى تكامل بشر در طول تاريخ كه مقتضى نزول قوانين جامع تر و كامل تر بود. امّا پس از پيامبر اسلام، اين دو امر واقع نشده است. زيرا اوّلًا قرآن، بدون آنكه كلمه اى از آن تحريف شود، در ميان مردم باقى است وثانياً جامع ترين و كامل ترين قوانين در آن مطرح شده و بر اساس علم خداوند، تا روز قيامت هيچ نيازى براى بشر نيست، مگر آنكه حكمش در اسلام بيان شده است.(2)

5. مبلغان در راه خدا بايد داراى ويژگى هاى مختلفى باشند؛

الف. از خدا بترسند. ب. از غير خدا نترسند؛ الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ. (احزاب، 39) ج. خير خواه باشد؛ أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ أَنْصَحُ لَكُمْ. (اعراف، 62) د. امين باشد؛ أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ. (اعراف، 68) ه -. سخن او رسا و روشن باشد؛ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ. (نور، 54) و. دعوت او به سوى خدا باشد؛ وَ دَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُنِيراً. (احزاب، 46)

6. ترس از خدا؛

قرآن كريم ترس از خدا را وصف براى چند گروه بيان كرده است؛

پيامبران؛ الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ...». (احزاب، 39)

خردمندان؛ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ * و الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ. (رعد، 19-21)

ص: 330


1- نمونه ج 17 ص 346.
2- نور ج 9 ص 375.

دانشمندان؛ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ...». (فاطر، 28)

رستگاران؛ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ. (نور، 52)

معماران مسجد؛ إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ أَقَامَ الصَّلَاهَ وَآتَى الزَّكَاهَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ...». (توبه، 18)

7. نامهاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

احمد:... وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ... (الصف، 6)

محمد: مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ... (الأحزاب، 40)

طه: طه. مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى(طه، 1-2)

يس: يس. وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ(يس، 2-1)

ص: 331

آیه 41-44

اشاره

آيات 44-41

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْرًا كَثيرًا ( 41)

وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً ( 42)

هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيمًا ( 43)

تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَريمًا ( 44)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، * و صبح و شام او را تسبيح گوييد! * او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز) براى شما تقاضاى رحمت مى كنند تا شما را از ظلمات (جهل و شرك گناه) به سوى نور (ايمان و علم و تقوا) رهنمون گردد؛ او نسبت به مؤمنان همواره مهربان بوده است! * تحيت آنان در روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است؛ و براى آنها پاداش پرارزشى فراهم ساخته است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم ذكر فراوان خدا وتسبيح او در صبح و شام، درود خداوند وفرشتگان عامل خروج بشر از ظلمت به سوى نور، سلام تحيت فرشتگان به مؤمنان در قيامت.

ب. در آيات مورد بحث براى فراهم آوردن زمينه اين تبليغ و گسترش دامنه آن در تمام محيط بخشى از وظائف مؤمنان را بيان مى كند، روى سخن را به همه آنها كرده چنين مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را فراوان ياد كنيد» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً. «و صبح و شام او را تسبيح و تنزيه نمائيد» وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا. چون عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد براى مبارزه با آن راهى جز «ذكر كثير» نيست. «ذكر كثير» به معنى واقعى كلمه يعنى «توجه با تمام وجود به خداوند» نه تنها با زبان و لقلقه لسان.(1) در برخى از روايات وارد شده منظور از ذكر كثير تسبيح حضرت فاطمه است.(2)

ج. آيه بعد در حقيقت نتيجه و علت غايى ذكر و تسبيح مداوم است، مى فرمايد: «او كسى

ص: 332


1- نمونه ج 17 ص 350.
2- اطيب اليان ج 10 ص 510.

است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند تا شما را از ظلمات جهل و شرك و كفر بيرون آورد و به سوى نور ايمان و علم و تقوا رهنمون شود» هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. «چرا كه او نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان است» و به همين دليل هدايت و رهبرى آنها را بر عهده گرفته و فرشتگانش را نيز مامور امداد آنها نموده است وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً. «يصلى» از ماده «صلاۀ» در اينجا به معنى توجه و عنايت مخصوص است، اين عنايت در مورد خداوند همان نزول رحمت است و در مورد فرشتگان استغفار و تقاضاى رحمت مى باشد، چنان كه در آيه 7 سوره غافر مى فرمايد: وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا: «حاملان عرش خدا براى مؤمنان استغفار مى كنند».(1)

د. در آخرين آيه مورد بحث مقام مؤمنان و پاداش آنها را به عاليترين وجه و در كوتاهترين عبارت ترسيم كرده مى گويد: «تحيت فرشتگان الهى به آنها در روز قيامت روزى كه او را ديدار مى كنند سلام است» تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ. تحيت از ماده «حيات» به معنى دعا كردن براى سلامت و حيات ديگرى است.(2)

نكته ها

1. در آيه 41 احزاب دستور به ذكر داده شده است؛ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً

و در آيه 152 بقره ثمره و فايده آن بيان شده است

فَاذْكُرُونى أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لى وَ لا تَكْفُرُونِ

2. فرشتگان، هم بر مؤمنان درود مى فرستند؛ يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ و هم براى آنان استغفار مى كنند؛ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا.(3)

3. انسان در خارج شدن از ظلمات، به امداد الهى نياز دارد و عقل و علم بشر كافى نيست؛ هُوَ الَّذِى يُصَلِّى... لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ.

ص: 333


1- مجمع البيان ج 8 ص 568، نمونه ج 17 ص 353.
2- الميزان 6 1 ص 493، نمونه ج 17 ص 354.
3- اطيب البيان ج 10 ص 511، نور ج 9 ص 378.

4. پاداش هاى الهى، هم بزرگوارانه است، هم بزرگ و گرانقدر؛ (1)أَجْراً كَرِيماً، أَجْراًعَظِيماً. (نساء، 40)

5. پاداش بزرگوارانه الهى براى مومنان ناشى از رحمت اوست؛ و كان بالمومنين رحيما... اعد لهم اجرا كريما.(2)

خداوند و فرشتگان هم بر پيامبر درود مى فرستند هم بر مردم با اين تفاوت كه در رابطه با مردم هدف از اين صلوات و درود اخراج از ظلمت به سوى نور بيان شده است اما اين معنا درباره پيامبر مطرح نيست زيرا او معصوم است و به عصمت الهى از نورانيت ايمان برخوردار است؛ هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً. (احزاب، 43)

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً. (احزاب، 56)

6. نظير آيه 43 احزاب، هُوَ الَّذى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً، آيه 7 غافر است؛ الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ

7. نظير آيه 44 احزاب، تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَريماً

آيات ذيل است:

وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ( 73 زمر) و سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ ( 58 يس) وجَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ - سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ( 24 رعد)

ص: 334


1- نور ج 9 ص 379-378.
2- راهنما 14 ص 519.

آیه 45-48

اشاره

آيات 48-45

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا ( 45)

وَ داعِيًا إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنيرًا ( 46)

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّهِ فَضْلاً كَبيرًا ( 47)

وَ لا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ الْمُنافِقينَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكيلاً ( 48)

ترجمه

اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذاركننده! * و تو را دعوت كننده بسوى خدا به فرمان او قرار داديم و چراغى روشنى بخش! * و مؤمنان را بشارت ده كه براى آنان از سوى خدا فضل بزرگى است. * و از كافران و منافقان اطاعت مكن و به آزارهاى آنها اعتنا منما و بر خدا توكّل كن و همين بس كه خدا حامى و مدافع (تو) است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف پيامبر اكرم به گواه بودن بر مردم و مبشّر و منذر به سوى خدا و چراغ تابان، رسالت پيامبر در بشارت دادن مؤمنين به فضل بزرگ خدا، عدم اطاعت از كفّار و منافقان، لزوم توكل بر خداوند.

ب. در دو آيه اول از اين چهار آيه پنج توصيف براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده و در دو آيه ديگر بيان پنج وظيفه است كه همه به يكديگر مربوط و مكمل يكديگر مى باشد.

ج. سراج منير بودن پيامبر (صلی الله علیه و آله) با توجه به اينكه «سراج» به معنى «چراغ» و «منير» به معنى «نورافشان» است اشاره به معجزات و دلائل حقانيت و نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است، او چراغ روشنى است كه خودش گواه خويش است، تاريكيها و ظلمات را مى زدايد و چشمها ودلها را به سوى خود متوجه مى كند و همانگونه كه آفتاب آمد دليل آفتاب وجود او نيز دليل حقانيت او است. قابل توجه اينكه در قرآن مجيد چهار بار واژه «سراج» آمده كه سه مورد آن دربارۀ «خورشيد» است، از جمله در سوره نوح آيه 16 مى فرمايد: وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً؛ «خداوند ماه را نور آسمانها و خورشيد چراغ فروزنده آن قرار داد».

د. «راغب» در «مفردات» مى گويد: «اذى به معنى هر گونه ضررى است كه به يك موجود زنده برسد، چه در جان، يا در جسم، يا وابستگان به او، خواه دنيوى يا اخروى». البته اين كلمه گاه در آيات قرآن در خصوص «ايذاء زبانى» به كار رفته، مانند آيه 61 سوره توبه؛ وَ مِنْهُمُ

ص: 335

الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ: «بعضى از آنها پيامبر را ايذاء مى كنند و مى گويند او آدم خوشباورى است و به حرف هر كس گوش مى دهد». ولى در آيات ديگر در مورد آزار بدنى نيز به كار رفته، مانند آيه 16 سوره نساء؛ وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما: «مردان و زنانى كه اقدام به ارتكاب آن عمل زشت (زنا) مى كنند آنها را آزار دهيد».(1)

نكت - ه ه - ا

1. از آيه شريفه انا ارسلناك شاهدا استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) علم و آگاهى به كارهاى انسانها دارد، چنانكه در آيه 45 نساء مى فرمايد: فكيف اذا جئنا من كل ام بشهيد وجئنا بك على هولاء شهيدا.(2)

2. انبيا مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، نه خود؛ داعِياً إِلَى اللَّهِ.

3. انبيا نيز در برابر خداوند از خود استقلالى ندارند و موفقيت و دعوت آنان با اذن الهى است؛ «بِإِذْنِهِ».

4. در شرايطى، رهبر بايد فقط ارشاد كند و به فكر مقابله به مثل و انتقام از مخالفان نباشد؛ دَعْ أَذاهُمْ.(3)

5. براى اينكه انسان بتواند در برابر كفار و منافقان بايستد و از آنها اطاعت نكند دو چيز لازم است؛ 1 - تقوا، چنانچه در آيه نخست احزاب مى فرمايد: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ. 2 - توكل به خدا، چنانچه در آيه 48 احزاب مى فرمايد: وَ لاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ دَعْ أَذَاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً.

6. در آيه 47 احزاب مى فرمايد اى پيامبر به مومنان بشارت بده كه خداوند به مومنان فضل كبير عنايت مى كند.

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبيراً

اما اينكه فضل كبير چيست در آيه 22 شورى بيان شده است

تَرَى الظَّالِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى

ص: 336


1- نمونه ج 17 ص 368-361.
2- اطيب البيان ج 10 ص 512.
3- نور ج 9 ص 382-380.

رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ

7. وظيفه پيامبر در برابر منافقان

1) مبارزه و غلظت با آنها: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ... (التحريم، 9)

بشارت به عذاب الهى: بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً(النساء، 138)

دورى از آنها:... كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ... (المنافقون، 4)

عدم اطاعت از آنها وَ لاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ دَعْ أَذَاهُمْ...» (الأحزاب، 48)

8. برخورد پيامبر با كفار

قرآن كريم پيرامون برخورد پيامبر اكرم با كفار دستوراتى مى دهد:

گاهى مى فرمايد پشتيبان آنها مباش:... فَلاَ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكَافِرِينَ(القصص، 86)

گاهى مى فرمايد بر آنها غمناك مباش كه هدايت نمى شوند:... فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ(المائدۀ، 68)

گاهى مى فرمايد از آنها اطاعت نكن: وَ لاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ... (الأحزاب، 48)

گاهى مى فرمايد با آنها مبازه كن: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ... (التحريم، 9)

گاهى مى فرمايد ازآنها اعراض كن: فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنْتَ بِمَلُومٍ(الذاريات، 54)

گاهى مى فرمايد در برابر گفتار آنها صبر كن: وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ... (المزمل، 10)

گاهى مى فرمايد به آنها مهلت بده: فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً(الطارق، 17)

ص: 337

آیه 49

اشاره

آيه 49

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحًا جَميلاً ( 49)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با زنان با ايمان ازدواج كرديد و قبل از همبستر شدن طلاق داديد، عده اى براى شما بر آنها نيست كه بخواهيد حساب آن را نگاه داريد؛ آنها را با هديه مناسبى بهره مند سازيد و به طرز شايسته اى رهايشان كنيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم وجود عدّه براى زنان مطلّقه پيش از همبستر شدن، بهره مند ساختن زنان مطلّقه به مواهب مادى.

ب. در آيه 49 مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با زنان با ايمان ازدواج كرديد، سپس قبل از آميزش آنها را طلاق داديد عده اى براى شما بر آنها نيست كه حساب آنها را نگاه داريد؛ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَما لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها.

در اينجا خداوند استثنايى براى حكم عده زنان مطلقه بيان فرموده كه اگر طلاق قبل از دخول واقع شود نگاه داشتن عده لازم نيست و از اين تعبير به دست مى آيد كه قبل از اين آيه حكم عده بيان شده است. تعبير به «مؤمنات» دليل بر اين نيست كه ازدواج با غير زنان مسلمان به كلى ممنوع است، بلكه ممكن است اشاره به اولويت آنها بوده باشد، بنابراين با روايت و فتاواى مشهور فقها كه ازدواج موقت با زنان كتابيه را مجاز مى شمرد منافاتى ندارد.(1)

ج. «عده» به مدّتى گويند كه زنان پس از طلاق، بايد تا پايان آن صبر كنند و همسر ديگرى نگيرند. عدّه ى طلاق زن دو بار حيض شدن و سه تا پاكى است يعنى در موقعى كه مرد زن را طلاق مى دهد زن بايد پاك باشد و دو بار حيض شود و پاك شود، بعد از پايان پاك شدن سوم وقتى حيض شد عده او تمام است؛ و عدّه ى وفات شوهرش چهار ماه و ده روز است.

د. سپس به حكم ديگرى از احكام «زنانى كه قبل از آميزش جنسى طلاق گرفته اند»

ص: 338


1- نمونه ج 17 ص 370.

مى پردازد كه در سوره بقره نيز به آن اشاره شده مى فرمايد آنها را با هديه مناسبى بهره مند سازيد (فمتعوهن) بدون شك پرداختن هديه مناسب به زن در جايى واجب است كه مهرى براى او تعيين نشده باشد، همانگونه كه در آيه 236 سوره بقره آمده است: لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ: «گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از آميزش يا تعيين مهر (به عللى) طلاق دهيد، ولى در اين موقع آنها را (با هديه اى مناسب) بهره مند سازيد».

بنابراين آيه مورد بحث گرچه مطلق است و مواردى را كه مهر تعيين شده يا نشده هر دو را شامل مى شود، ولى به قرينه آيه سوره بقره آيه مورد بحث را محدود به موردى مى كنيم كه مهرى تعيين نشده باشد، زيرا در صورت تعيين مهر و عدم دخول پرداختن نصف مهر واجب است (همانگونه كه در آيه 237 سوره بقره آمده است).(1)

آخرين حكم آيه مورد بحث اين است كه زنان مطلقه را به طرز شايسته اى رها كنيد و به صورت صحيحى از آنها جدا شويد؛ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِيلًا.(2)

نكته ها

1. طلاق، نشانه ى شكست دينى نيست؛ الْمُؤْمِناتِ... طَلَّقْتُمُوهُنَّ.

2. ضربه هاى روحى بايد جبران شود. در طلاقِ پس از عقد، روحيه زن تضعيف مى شود كه با پرداخت مهريه اى مناسب، بخشى از آن جبران مى گردد؛ فَمَتِّعُوهُنَّ.(3)

3. در قرآن كريم پيرامون 4 امر توصيه شده به زيبائى رفتار كنيد؛

صبر؛ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً. (معارج، 5)

رها كردن كفار؛ وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً. (مزمل، 10)

صفح و گذشت از كفار؛ وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ. (حجر، 85)

رها ساختن همسر؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً. (احزاب، 49)

ص: 339


1- تبيان ج 8 ص 351، مجمع البيان ج 8 ص 570، نمونه ج 17 ص 371.
2- نمونه ج 17 ص 373.
3- نور ج 9 ص 383.

آیه 50

اشاره

آيه 50

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاّتي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ مِمّا أَفاءَ اللّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمّاتِكَ وَ بَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللاّتي هاجَرْنَ مَعَكَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ في أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا ( 50)

ترجمه

اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اى براى تو حلال كرديم و همچنين كنيزانى كه از طريق غنايمى كه خدا به تو بخشيده است مالك شده اى و دختران عموى تو و دختران عمّه ها و دختران دايى تو و دختران خاله ها كه با تو مهاجرت كردند (ازدواج با آنها براى تو حلال است) و هرگاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و مهرى براى خود نخواهد) چنانچه پيامبر بخواهد مى تواند او را به همسرى برگزيند؛ امّا چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه ديگر مؤمنان؛ ما مى دانيم براى آنان در مورد همسرانشان و كنيزانشان چه حكمى مقرّر داشته ايم (و مصلحت آنان چه حكمى را ايجاب مى كند)؛ اين بخاطر آن است كه مشكلى (در اداى رسالت) بر تو نباشد (و از اين راه حاميان فزونترى فراهم سازى)؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حلال بودن همسران پيامبر بر آن حضرت در صورت دادن مهريه وكنيزان (از طريق غنائم جنگى) وحلال بودن زنى كه خود را به پيامبر ببخشند. حلال بودن دختر عمو، دختر عمه، دختر دائى، دختر خاله براى ازدواج با پيامبر اكرم در صورت مهاجرت.

ب. در اينجا روى سخن را به شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده و موارد هفتگانه اى را كه ازدواج با آنها براى پيامبر مجاز بوده شرح مى دهد: نخست مى گويد: «اى پيامبر! ما همسران تو را كه مهر آنها را پرداخته اى براى تو حلال كرديم» يا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِى آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ. «كنيزانى را كه از طريق غنائم و انفال، خدا به تو بخشيده است» وَ ما مَلَكَتْ

ص: 340

َيمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ. «دختران عموى تو و دختران عمه ها و دختران دايى تو و دختران خاله هايى كه با تو مهاجرت كرده اند اينها نيز بر تو حلالند» وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ وَبَناتِ خالِكَ وَ بَناتِ خالاتِكَ اللَّاتِى هاجَرْنَ مَعَكَ. به اين ترتيب از ميان تمام بستگان تنها ازدواج با دختر عموها و عمه ها و دختر دائيها و دختر خاله ها با قيد اينكه با پيامبر (صلی الله علیه و آله) مهاجرت كرده باشند مجاز و مشروع بوده است.

انحصار در اين چهار گروه روشن است، ولى قيد مهاجرت به خاطر آنست كه در آن روز هجرت دليل بر ايمان بوده و عدم مهاجرت دليل بر كفر و يا به خاطر اين است كه هجرت امتياز بيشترى به آنها مى دهد و هدف در آيه بيان زنان با شخصيت و با فضيلت است كه مناسب همسرى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى باشند.

ج. در اينكه آيا اين مورد چهارگانه كه به صورت حكم كلى در آيه ذكر شده مصداق خارجى در ميان همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشته يا نه ؟ تنها موردى را كه براى آن مى توان ذكر كرد ازدواج پيامبر (صلی الله علیه و آله) با «زينب بنت جحش» است كه داستان پر ماجراى او در همين سوره گذشت زيرا زينب دختر عمه پيغمبر (صلی الله علیه و آله) بود و جحش همسر عمه او محسوب مى شد.

د. هر گاه زن با ايمانى خود را به پيامبر ببخشد (و هيچگونه مهرى براى خود قائل نشود) اگر پيامبر بخواهد مى تواند با او ازدواج كند وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِىِّ إِنْ أَرادَ النَّبِىُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَها. «اما چنين ازدواجى تنها براى تو مجاز است نه بر ساير مؤمنان» خالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ. «ما مى دانيم براى آنها در مورد همسران و كنيزانشان چه حكمى مقرر داريم ومصالح آنها چه ايجاب مى كرده است»؟ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ فِى أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ.

بنابراين اگر در مسائل مربوط به ازدواج براى آنها در بعضى موارد محدوديتى قائل شده ايم روى مصالحى بوده است كه در زندگى آنها و تو حاكم بوده و هيچيك از اين احكام و مقررات بى حساب نيست. سپس مى افزايد: «اين به خاطر آنست كه مشكل و حرجى (در اداى رسالت) بر تو نبوده باشد» و بتوانى در انجام اين وظيفه مسئوليت هاى خود را ادا كنى لِكَيْلا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ. «و خداوند آمرزنده و رحيم است» وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.(1)

ص: 341


1- نمونه ج 17 ص 376.

تُرْجي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما في قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَليمًا ( 51)

نكته

اسلام براى شخص پيامبر، تكاليف و همچنين امتيازات خاص قرار داده است؛ خالِصَةًلَكَ.(1)

آیه 51

اشاره

آيه 51

ترجمه

(موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى توانى به تأخير اندازى و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى؛ و هرگاه بعضى از آنان را كه بركنار ساخته اى بخواهى نزد خود جاى دهى، گناهى بر تو نيست؛ اين حكم الهى براى روشنى چشم آنان و اينكه غمگين نباشند و به آنچه به آنان مى دهى همگى راضى شوند نزديكتر است؛ و خدا آنچه را در قلوب شماست مى داند و خداوند دانا و بردبار است (از مصالح بندگان خود با خبر است و در كيفر آنها عجله نمى كند)!

شان نزول

در تفسير آيه 28 و 29 همين سوره اين معنا بيان شد كه جمعى از همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) بنا بر آنچه مفسران نقل كرده اند - به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كردند كه بر نفقه و هزينه زندگى ما بيفزا (زيرا چشمشان به غنائم جنگى افتاده بود و چنين مى پنداشتند كه بايد از آن، بهره زيادى به آنها برسد) آيات مزبور نازل شد و صريحا به آنها گوشزد كرد كه اگر دنيا و زينت دنيا را مى خواهند براى هميشه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) جدا شوند و اگر خدا و پيامبر و روز جزا را خواهانند با زندگى ساده او بسازند. از اين گذشته در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ميان آنها نيز با هم رقابتهايى داشتند كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله) را با آن همه گرفتارى و اشتغالات مهم در مضيقه قرار مى داد، هر چند پيامبر (صلی الله علیه و آله) كوشش لازم را در زمينه عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد

ص: 342


1- نور ج 9 ص 386.

ولى باز گفتگوهاى آنها ادامه داشت، آيه فوق نازل شد و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملا آزاد گذاشت و ضمنا به آنها اعلام كرد كه اين حكم الهى است تا هيچگونه نگرانى و سوء برداشتى براى آنها حاصل نشود.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختيار پيامبرنسبت به تأخير انداختن نوبت برخى از همسران و فراخوانى برخى ديگر، آگاه بودن خداوند به نهان انسان وبردبار بودن خداوند.

ب. در آيه مورد بحث مى فرمايد: «مى توانى (موعد) هر يك از اين زنان را بخواهى به تاخير بيندازى و به وقت ديگرى موكول كنى و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى» تُرْجِى مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِى إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ. «ترجى» از ماده «ارجاء» به معنى تاخير، و «تؤوى» از ماده «ايواء» به معنى كسى را نزد خود جاى دادن است.

سپس مى افزايد: «هر گاه بعضى از آنها را كنار بگذارى بعدا بخواهى او را نزد خود جاى دهى گناهى بر تو نيست» وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ.

اين حكم الهى براى روشنى چشم آنها و اينكه غمگين نشوند و همه آنها راضى به آنچه در اختيارشان مى گذارى نزديكتر است ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لا يَحْزَنَّ وَيَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ.

ص: 343


1- مجمع البيان ج 8 ص 573، نمونه ج 17 ص 384.

آیه 52

اشاره

آيه 52

لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلاّ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ رَقيبًا ( 52)

ترجمه

بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست و نمى توانى همسرانت را به همسران ديگرى مبدّل كنى [= بعضى را طلاق دهى و همسر ديگرى به جاى او برگزينى] هر چند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود، مگر آنچه كه بصورت كنيز در ملك تو درآيد! و خداوند ناظر و مراقب هر چيز است (و با اين حكم فشار قبايل عرب را در اختيار همسر از آنان، از تو برداشتيم).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: حلال نبودن زنان ديگر بر پيامبر در صورت ترجيح دادن زنان سابق در بودن با پيامبر و رها ساختن زندگى مادى، مراقب بودن خداوند بر هر چيز.

ب. در اين آيه حكم ديگرى از احكام مربوط به همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيان شده، مى فرمايد: «بعد از اين ديگر زنى بر تو حلال نيست و حق ندارى همسرانت را به همسران ديگرى تبديل كنى، هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنهايى كه به صورت كنيز در اختيار تو قرار گيرند و خداوند ناظر و مراقب بر هر چيز است» لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ رَقِيباً.

ج. ظاهر تعبير «مِنْ بَعْدُ» اين است كه بعد از اين، ازدواج مجدد براى تو حرام است، بنابراين بعد يا به معناى بعد زمانى است يعنى بعد از اين زمان ديگر همسرى انتخاب مكن، يا بعد از آنكه همسرانت را طبق فرمان الهى در آيات گذشته مخير در ميان زندگى ساده در خانه تو و يا جدا شدن كردى و آنها با ميل و رغبت ترجيح دادند كه به همسرى با تو ادامه دهند، ديگر بعد از آنها نبايد با زن ديگرى ازدواج كنى و نيز نمى توانى بعضى از آنها را طلاق داده وهمسر ديگرى بجاى او برگزينى، به تعبير ديگر نه بر تعداد آنها بيفزاى و نه افراد موجود را عوض كن.(1)

ص: 344


1- نمونه ج 17 ص 391-386.

د. (فلسفه اين حكم) اين محدوديت براى شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقصى محسوب نمى شود و حكمى است كه فلسفه بسيار حساب شده اى دارد، زيرا: طبق شواهدى كه از تواريخ استفاده مى شود پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از ناحيه افراد و قبائل مختلف تحت فشار بود كه از آنها همسر بگيرد و هر يك از قبائل مسلمان افتخار مى كردند كه زنى از آنها به همسرى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آيد، حتى بعضى از زنان بدون هيچگونه مهريه، حاضر بودند خود را به عنوان «هبه» در اختيار آن حضرت بگذارند و بى هيچ قيد و شرط با او ازدواج كنند. البته پيوند زناشويى با اين قبائل و اقوام تا حدى براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اهداف اجتماعى و سياسى او مشكل گشا بود، ولى طبيعى است اگر از حد بگذرد، خود مشكل آفرين مى شود و هر قوم و قبيله اى چنين انتظارى را دارد و اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) بخواهد به انتظارات آنها پاسخ گويد و زنانى را هر چند به صورت عقد و نه به صورت عروسى، در اختيار خود گيرد، دردسرهاى فراوانى ايجاد مى شود. لذا خداوند حكيم با يك قانون محكم جلو اين كار را گرفت و او را از هر گونه ازدواج مجدد و يا تبديل زنان موجود نهى كرد. در اين وسط شايد افرادى بودند كه براى رسيدن به مقصود خود به اين بهانه متوسل مى شدند كه همسران تو غالبا بيوه هستند و در ميان آنها زنان مسنى يافت مى شوند كه هيچ بهره اى از جمال ندارند، شايسته است كه با زنى صاحب جمال ازدواج كنى، قرآن مخصوصا روى اين مساله نيز تكيه و تاكيد مى كند كه حتى اگر زنان صاحب جمالى نيز باشند حق ازدواج با آنها نخواهى داشت.(1)

ص: 345


1- نمونه ج 17 ص 391-386.

آیه 53-54

اشاره

آيات 54-53

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي مِنْكُمْ وَ اللّهُ لا يَسْتَحْيي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعًا فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللّهِ عَظيمًا ( 53)

إِنْ تُبْدُوا شَيْئًا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا ( 54)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر آن كه به شما براى صرف غذا اجازه داده شود، در حالى كه (قبل از موعد نياييد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد؛ امّا هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد؛ و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد؛ اين عمل، پيامبر را ناراحت مى نمايد، ولى از شما شرم مى كند (و چيزى نمى گويد)؛ امّا خداوند از (بيان) حق شرم ندارد! و هنگامى كه چيزى از وسايل زندگى را (بعنوان عاريت) از آنان [= همسران پيامبر] مى خواهيد از پشت پرده بخواهيد؛ اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است! و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است! * اگر چيزى را آشكار كنيد يا آن را پنهان داريد، خداوند از همه چيز آگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم اذن گرفتن به هنگام ورود به خانه پيامبر اكرم، منتظر غذا نماندن در مهمانى، رفتن به مهمانى بعد از دعوت، عدم ايجاد مزاحمت براى پيامبر (صاحبخانه)، لزوم رعايت ادب در برابر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، آگاه بودن خداوند از ظاهر و باطن انسان.

ب. در شان نزول اين آيه مفسران چنين آورده اند: هنگامى كه رسول خدا با «زينب بنت جحش» ازدواج كرد، وليمه نسبتا مفصلى به مردم داد (اين كار شايد بخاطر آن بوده است كه شكستن سنت جاهليت در زمينه تحريم «همسران مطلقه پسر خوانده» با قاطعيت هر چه بيشتر

ص: 346

صورت گيرد و بازتاب گسترده اى در محيط داشته باشد و نيز اين سنت جاهلى كه ازدواج با «بيوه هاى بردگان آزاد شده» عيب و ننگ محسوب مى شد از ميان برود). انس كه خادم مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود مى گويد: پيامبر (صلی الله علیه و آله) به من دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم، من همه را دعوت كردم، دسته دسته مى آمدند و غذا مى خوردند و از اطاق خارج مى شدند، تا اينكه عرض كردم اى پيامبر خدا! كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم، فرمود: اكنون كه چنين است سفره را جمع كنيد، سفره را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند، اما سه نفر هم چنان در اطاق پيامبر ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند. هنگامى كه سخنان آنها به طول انجاميد پيامبر (صلی الله علیه و آله) برخاست و من نيز همراه او برخاستم شايد آنها متوجه شوند و پى كار خود بروند، پيامبر بيرون آمد تا به حجره عايشه رسيد بار ديگر برگشت من هم در خدمتش آمدم باز ديدم هم چنان نشسته اند آيه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسائل به آنها تفهيم كرد.

ج. و نيز از بعضى قرائن استفاده مى شود كه گاهى همسايگان و ساير مردم طبق معمول براى عاريت گرفتن اشيايى نزد بعضى از زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آمدند هر چند آنها طبق سادگى زندگى آن زمان كار خلافى مرتكب نمى شدند ولى براى حفظ حيثيت همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) آيه فوق نازل شد و به مؤمنان دستور داد كه هر گاه مى خواهند چيزى از آنها بگيرند از پشت پرده بگيرند. در روايت ديگرى آمده است كه بعضى از مخالفان پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: چگونه پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعضى از زنان بيوه ما را به ازدواج خود در آورده به خدا سوگند هر گاه او چشم از جهان بپوشد ما با همسران او ازدواج خواهيم كرد!! آيه فوق نازل شد و ازدواج با زنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بعد از او به كلى ممنوع ساخت و به اين توطئه نيز پايان داد.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 53 احزاب: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ... آيه 27 نور است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ

ص: 347


1- مجمع البيان ج 8 ص 574، نمونه ج 17 ص 397.

لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. با اين تفاوت كه آيه نخست مربوط به ورود در خانه پيامبر است كه بايد اجازه گرفت و آيه بعدى مربوط به عموم مردم است.

2. رعايت ادب نسبت به مقدسات؛

قرآن كريم رعايت ادب نسبت به مقدسات را لازم دانسته است كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود؛

در ورود به خانه ى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بايد اذن طلب كرد؛ لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ...». (احزاب، 52)

در ورود به مكان هاى مقدس بايد كفش ها را درآورد. هنگامى كه حضرت موسى به كوه طور مى رفت خطاب شد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً. (طه، 12)

در ورود به مسجد بايد از زينت بهره برد؛ يَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ...». (اعراف، 31)

3. خانه پيامبر، اتاق هاى متعدّد داشته و هر يك از همسران در اتاقى زندگى مى كردند؛ بُيُوتَ النَّبِىِّ.(1)

4. اجازه براى ورود به خانه ديگران، به هر صورت كافى است و لازم نيست خود او شخصاً اجازه بدهد. («يؤْذَنَ» به صورت مجهول آمده، يعنى اجازه صاحبخانه از هر طريقى حاصل شود).(2)

5. مهمان نبايد منتظر غذا باشد؛ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ(البتّه ميزبان نيز نبايد مهمان را معطّل كند، در مورد حضرت ابراهيم (علیه السلام) مى خوانيم: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ... (هود، 69) ديرى نپاييد كه غذا را حاضر كرد).

6. از آداب مهمانى آن است كه بعد از خوردن غذا خانه را ترك كنيد؛ «فَانْتَشِرُوا» و منزل ميزبان را محلّ گفت و شنود قرار ندهيد؛ وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ.(3)

7. عوامل طهارت نفس؛

از نظر قرآن كريم چند چيز عامل طهارت نفس شمرده شده است؛

ص: 348


1- راهنما ج 14 ص 540، نور ج 9 ص 390.
2- همان.
3- نور ج 9 ص 392-391.

پرداختن زكات واجب؛ خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا...». (توبه، 103)

عفت نفس (رعايت حريم ناموس مردم)؛ و إِذَا سَأَلْتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ذلِكُمْ أَطْهَر لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ...». (احزاب، 53)

پذيرفتن عذر صاحب خانه؛ و إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ...». (نور، 28)

توبه؛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ. (بقره، 222)

مسجد؛ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ. (توبه، 108)

كوتاه كردن نگاه به نامحرم؛ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ(نور، 30)

اطعام و انفاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم هم اهل انفاق بود، هم اهل اطعام بود. برخى اهل انفاق هستند لكن اهل اطعام نيستند زيرا اطعام زحمت بيشترى دارد از آن خود دارى مى كنند.

اطعام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ... (الأحزاب، 53)

انفاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ... (الإسراء، 26) وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ... (الإسراء، 29)

8. اذيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

كفار به انواع مختلف پيامبر اكرم را اذيت مى كردند. از جمله مى گفتند:

پيامبر خوش باور است هر كس هر چه بگويد مى پذيرد: وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ... (التوبۀ، 61)

حرفهاى بيهوده در محضر پيامبر مى زدند:... وَ لاَ مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ يُؤْذِى النَّبِىَّ... (الأحزاب، 53)

گاهى حرف هاى ناروا مى گفتند كه عامل دلتنگى پيامبر مى گشت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ(الحجر، 97)

9. كيفر تلخ اذيت كردن پيامبر اكرم را در آيه ديگرى بيان مى كند: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً(الأحزاب، 57)

ص: 349

آیه 55

اشاره

آيه 55

لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ في آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقينَ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا ( 55)

ترجمه

بر آنان [= همسران پيامبر] گناهى نيست در مورد پدران و فرزندان و برادران و فرزندان برادران و فرزندان خواهران خود و زنان مسلمان و بردگان خويش (كه بدون حجاب و پرده با آنها تماس بگيرند)؛ و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خداوند نسبت به هر چيزى شاهد وآگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لازم نبودن رعايت حجاب بر همسران پيامبر در برابر پدر و فرزند و برادر و برادرزاده وخواهرزاده و زنان و بردگان.

ب. از آنجا كه در آيه گذشته حكم مطلقى درباره حجاب در مورد همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده بود و اطلاق اين حكم اين توهم را به وجود مى آورد كه محارم آنها نيز موظف به اجراى آن هستند و تنها از پشت پرده بايد با آنها تماس بگيرند، آيه فوق نازل شد و حكم اين مساله را شرح داد. مى فرمايد: «بر همسران پيامبر گناهى نيست كه با پدران، فرزندان، برادران، فرزندان برادران، فرزندان خواهران خود و زنان مسلمان و بردگان خود بدون حجاب تماس داشته باشند» لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِى آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ و به تعبير ديگر محارم آنها كه منحصر در اين شش گروهند مستثنى مى باشد و اگر گفته شود افراد ديگرى نيز جزء محارم هستند كه در اين شش گروه نامى از آنها به ميان نيامده مانند عموها و دائيها در پاسخ بايد گفت: از آنجا كه قرآن فصاحت و بلاغت را در عاليترين شكلش رعايت مى كند و يكى از اصول فصاحت اين است كه هيچ كلمه اضافى در سخن نباشد لذا در اينجا از ذكر «عموها» و «دائيها» خود دارى كرده، چرا كه با ذكر فرزندان برادر و فرزندان خواهر، محرميت عموها و دائيها روشن مى شود.

ج. در اينجا سؤال ديگرى مطرح مى شود كه «پدر شوهر» و «پسر شوهر» نيز جزء محارم زن محسوب مى شود، چرا ذكرى از اينها در اينجا به ميان نيامده ؟ در حالى كه در آيه 31 سوره

ص: 350

«نور» آنها نيز به عنوان محارم مطرح شده اند. پاسخ اين سؤال نيز روشن است، زيرا در اين آيه منحصرا سخن از حكم همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ميان است و مى دانيم پيغمبر (صلی الله علیه و آله) در زمان نزول اين آيات نه پدرش در حيات بود و نه اجدادش و نه فرزند پسرى داشت.(1)

آیه 56-58

اشاره

آيات 58-56

إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليمًا ( 56)

إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهينًا ( 57)

وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبينًا ( 58)

ترجمه

خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و كاملاً تسليم (فرمان او) باشيد. * آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مى دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور ساخته و براى آنها عذاب خواركننده اى آماده كرده است. * و آنان كه مردان و زنان باايمان را به خاطر كارى كه انجام نداده اند آزار مى دهند؛ بار بهتان و گناه آشكارى را به دوش كشيده اند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: درود خداوند و فرشتگان بر پيامبر، وظيفه مردم در برابر پيامبر درود بر پيامبر و تسليم در برابر فرمان او عذاب قطعى خداوند بر اذيت كنندگان خدا و پيامبر، گناه بودن اذيت به مؤمنين ومؤمنات و گناه بار تهمت را به دوش كشيدن.

ب. به دنبال بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون حفظ حرمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و عدم ايذاء او آمده در آيات مورد بحث نخست سخن از علاقه خاص خداوند و فرشتگان نسبت به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى گويد و بعد در اين زمينه دستور به مؤمنان مى دهد كه به او درود بفرستند وتسليم فرمان او باشند و سپس عواقب دردناك و شوم آزار دهندگان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را مطرح مى سازد و در آخرين مرحله گناه بزرگ كسانى را كه از طريق تهمت مؤمنان را ايذاء كنند بازگو مى كند.

ص: 351


1- نمونه ج 17 ص 412-411.

ج. «صلات» و «صلوات» كه جمع آن است هر گاه به خدا نسبت داده شود به معنى فرستادن رحمت است و هر گاه به فرشتگان و مؤمنان منسوب گردد به معنى طلب رحمت مى باشد. تعبير به «يصلون» به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار است يعنى پيوسته خداوند و فرشتگان رحمت و درود بر او مى فرستند.

د. در اينكه ميان «صلوا» و «سلموا» چه فرقى است ؟ مفسران بحثهاى مختلفى دارند، آنچه مناسبتر با ريشه لغوى اين دو كلمه و ظاهر آيه قرآن به نظر مى رسد اين است كه: «صلوا» امر به طلب رحمت و درود فرستادن بر پيامبر است، اما «سلموا» به معنى تسليم در برابر فرمانهاى پيامبر گرامى اسلام است چنان كه در آيه 65 سوره نساء آمده، ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً: مؤمنان كسانى هستند كه به داورى تو تن دهند و حتى در دل از قضاوتت كمترين ناراحتى نداشته باشند و تسليم مطلق گردند).(1)

ه -. اذيت و آزارها نسبت به پيامبر اكرم مختلف بود از جمله: ايجاد مزاحمت به هنگامى كه آنها را دعوت به خانه خود مى كند همانگونه كه در آيه 53 همين سوره گذشت إِنَّذلِكُمْ كانَ يُؤْذِى النَّبِىَّ: «اين كار شما پيامبر را آزار مى دهد» و يا موضوعى كه در آيه 61 سوره توبه آمده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به خاطر انعطافى كه در برابر سخنان مردم نشان مى داد به خوش باورى و ساده دلى متهم مى ساختند: وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ: «گروهى از آنها پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوش باورى است كه گوش به حرف هر كس مى دهد» و مانند اينها. حتى از رواياتى كه در ذيل آيه وارد شده چنين استفاده مى شود كه آزار خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) مخصوصا على (علیه السلام) و دخترش فاطمه زهرا نيز مشمول همين آيه بوده است، در صحيح «بخارى» جلد پنجم صفحه 26 چنين آمده است كه: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى» «فاطمه پاره تن من است هر كس او را به خشم در آورد مرا به خشم در آورده است».(2) همين حديث در صحيح «مسلم» جلد 4 صفحه 1903 به اين صورت آمده:

«ان فاطمة بضعة منى يؤذينى ما آذاها»: «فاطمه پاره اى از تن من است هر چه او را آزار دهد مرا مى آزارد». شبيه همين معنى درباره على (علیه السلام)

ص: 352


1- نمونه ج 17 ص 417-415.
2- صحيح بخارى "جزء 5 صفحه 26.

از پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نقل شده است.(1)

و. وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً در اين آيه ايذاء مؤمنين و مؤمنات را در گناه بودن، مقيد كرده به قيد«بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا - بدون اينكه تقصيرى كرده باشند» و اين براى آن است كه شامل صورت قصاص و حد شرعى و تعزير نشود، چون ايذاى مؤمنين و مؤمنات، در اين چند صورت گناه نيست، زيرا خود شارع اجازه داده، تا مظلوم از ظالم خود قصاص بگيرد و به حاكم شرع اجازه داده تا بعضى از گنهكاران را حد بزند و بعضى ديگر را تنبيه كند و اما در غير اين چند صورت خداى تعالى آزار مؤمنين و مؤمنات را احتمال بهتان و اثم مبين خوانده است.

ز. اگر افترا و بهتان را را اثم مبين خواند، بدين جهت است كه گناه بودن آن، از چيزهايى است كه عقل انسان آن را درك مى كند و احتياجى ندارد به اينكه از ناحيه شرع نهيى در مورد آن صادر شود.

نكته ها

1. در اينكه قبل از امر به مؤمنين كه بر او صلوات بفرستيد، نخست صلات خود و ملائكه خود را ذكر كرده، دلالتى هست بر اينكه صلوات مؤمنين بر آن جناب به پيروى خداى سبحان و متابعت ملائكه اوست و اين خود نهى آينده را تاكيد مى كند.(2)

2. در كتاب هاى ششگانه ى اهل سنّت رواياتى آمده كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: چگونه صلوات بفرستيم ؟ فرمود: بگوييد:

«اللهم صل على محمد و آل محمد»(3)

3. در صحيح بخارى(4)(باب چگونگى صلوات بر پيامبر) وقتى اين حديث را نقل مى كند، در همان نقل حديث، كلمه ى «آل محمد» را حذف كرده، چنين مى نويسد: از محمّد (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: چگونه صلوات بفرستيم ؟ فرمود: بگوييد:

«اللهم صل على محمد و على آل محمد»!؟

ص: 353


1- نمونه ج 17 ص 422.
2- الميزان ج 16 ص 508-509.
3- نور ج 9 ص 395.
4- صحيح بخارى، حديث 5880.

4. هر گاه خواستيد ديگران را به كار خيرى دعوت كنيد، اوّل خود و دست اندركاران شروع كنيد. (خداوند براى فرمان صلوات به مردم، اوّل از صلوات خود و فرشتگان نام مى برد). إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ(1)

5. دستور به فضائل اخلاقى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

آنچه از فضائل اخلاقى كه خداوند به پيامبر دستور مى دهد نخست درباره پيامبر و غير پيامبر عمل مى كند بعد از آن به پيامبر دستور مى دهد. به عنوان نمونه: خداوند سائل و نيازمند را رد نمى كند: وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ... (البقرۀ، 186) بعد به پيامبر گويد: وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلاَ تَنْهَرْ(الضحى، 10) خداوند نخست به پيامبر صلوات مى فرستند. إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ... (الأحزاب، 56) بعد به پيامبر گويد نسبت به كسى كه وجوهات را پرداخت كرده درود بفرست:... وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ... (التوبۀ، 103)

6. چهار جلوه رحمت خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

اصل رسالت:... وَ لَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً(الإسراء، 86)

نگه دارى پيامبر از گمراه شدن: وَ لَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ... (النساء، 113)

اخلاق نرم و خوب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ... (آل عمران، 159)

رحمت دائمى خدا و فرشتگان بر پيامبر: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً(الأحزاب، 56)

7. إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً همه مى دانيم كه خداى تعالى منزه است از اينكه كسى او را بيازارد و يا هر چيزى كه بويى از نقص و خوارى داشته باشد به ساحت او راه يابد، پس اگر در آيه مورد بحث مى بينيم كه خدا را در اذيت شدن با رسولش شريك كرده مى فهميم كه خواسته است از رسول خود احترام كرده باشد و نيز اشاره كند به اينكه هر كس قصد سويى نسبت به رسول كند، در حقيقت نسبت به خدا هم كرده، چون رسول بدان جهت كه رسول است،

ص: 354


1- نور ج 9 ص 396.

هدفى جز خدا ندارد، پس هر كس او را قصد كند، چه به خير و چه به سوء، خدا را قصد كرده است.(1)

8. گرچه يك اذيت و آزار هم گناه كبيره است ولى خطر آن جاست كه اذيت ديگران، سيره ى انسان شود. («يؤْذُونَ» فعل مضارع، دلالت بر استمرار دارد).(2)

9. آزار و اذيت مردان و زنان مومن در قبال گناهشان منعى ندارد، قيد (بغير ما اكتسبوا) احترازى است و مفهومش اين است كه در صورت ارتكاب جرم و گناه اذيت و آزار با رعايت شرايط جايز است.(3)

10. در قرآن كريم واژه اذيت 24 بار بيان شده است و اذيت از نظر قرآن بر دو قسم است؛

اذيت واجب، مانند اجراى حد بر زن و مرد مرتكب فحشا؛ وَ اللاَّتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً وَ اللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّاباً رَحِيماً. (نساء، 16)

اذيت حرام، مانند اذيت خدا و پيامبر و مؤمنان؛ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَاناً وَ إِثْماً مُبِيناً. (احزاب، 57-58)

11. حدود 40 بار لعن در قرآن آمده است؛

كفار؛ إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً. (احزاب، 64)

ظالمان؛ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهَادُ هؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ. (هود، 18)

اذيت كنندگان خدا و پيامبر؛ إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مُهِيناً. (احزاب، 57)

كتمان كنندگان حقايق؛ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ. (بقره، 159)

ص: 355


1- الميزان ج 16 ص 508.
2- نور ج 9 ص 397.
3- اطيب البيان ج 10 ص 526، راهنما 14 ص 554.

يهود؛ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ. (مائده، 64)

كفار از بنى اسرائيل؛ لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَ كَانُوا يَعْتَدُونَ كَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ تَرَى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ. (مائده، 78-80)

اصحاب سبت؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَ كَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً. (نساء، 47)

شيطان؛ وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ. (حجر، 35)

ص: 356

آیه 59-62

اشاره

آيات 62-59

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ ِلأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا ( 59)

لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فيها إِلاّ قَليلاً ( 60)

مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلاً ( 61)

سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً ( 62)

ترجمه

اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابها [= روسرى هاى بلند] خود را بر خويش فروافكنند، اين كار براى اينكه از كنيزان و آلودگان شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است؛ (و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده رحيم است. * اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضدّ آنان مى شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند! * و از همه جا طرد مى شوند و هرجا يافته شوند گرفته خواهند شد وبه سختى به قتل خواهند رسيد! * اين سنّت خداوند در اقوام پيشين است و براى سنّت الهى هيچ گونه تغيير نخواهى يافت!

شأن نزول

در تفسير على بن ابراهيم در شان نزول آيه نخست چنين آمده است: آن ايام زنان مسلمان به مسجد مى رفتند و پشت سر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نماز مى گذاردند، هنگام شب موقعى كه براى نماز مغرب و عشا مى رفتند بعضى از جوانان هرزه و اوباش بر سر راه آنها مى نشستند و با مزاح وسخنان ناروا آنها را آزار مى دادند و مزاحم آنان مى شدند، آيه فوق نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را بطور كامل رعايت كنند تا به خوبى شناخته شوند و كسى بهانه مزاحمت پيدا نكند. در همان كتاب در شان نزول آيه دوم چنين مى خوانيم: گروهى از منافقين در مدينه بودند و انواع شايعات را پيرامون پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هنگامى كه به بعضى از غزوات مى رفت در ميان مردم منتشر مى ساختند، گاه مى گفتند: پيامبر كشته شده و گاه مى گفتند: اسير شده، مسلمانانى

ص: 357

كه توانايى جنگ را نداشتند و در مدينه مانده بودند سخت ناراحت مى شدند، شكايت نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آوردند، اين آيه نازل شد و سخت اين شايعه پراكنان را تهديد كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم حفظ حجاب بر زنان ودختران پيامبر (زنان و دختران مسلمان)، شوراندن خداوند پيامبر اكرم را بر عليه منافقان وشايعه پراكن ها، لزوم قتل آنان، عدم تغيير در سنت الهى.

ب. در اينكه منظور از «جلباب» چيست مفسران و ارباب لغت چند معنى براى آن ذكر كرده اند: 1 - ملحفه (چادر) و پارچه بزرگى كه از روسرى بلندتر است و سر و گردن و سينه ها را مى پوشاند. 2 - مقنعه و خمار (روسرى). 3 - پيراهن گشاد. گرچه اين معانى با هم متفاوتند ولى قدر مشترك همه آنها اين است كه بدن را به وسيله آن بپوشاند.(2)

ج. منظور از «يدنين» (نزديك كنند) اين است كه زنان «جلباب» را به بدن خويش نزديك سازند تا درست آنها را محفوظ دارد، نه اينكه آن را آزاد بگذارند به طورى كه گاه و بيگاه كنار رود و بدن آشكار گردد و به تعبير ساده خودمان لباس خود را جمع و جور كنند.

د. «مرجفون» از ماده «ارجاف» به معنى اشاعه اباطيل به منظور غمگين ساختن ديگران است و اصل «ارجاف» به معنى اضطراب و تزلزل است و از آنجا كه شايعات باطل ايجاد اضطراب عمومى مى كند اين واژه به آن اطلاق شده است. «نغرينك» از ماده «اغراء» به معنى دعوت به انجام كار و ياد گرفتن چيزى توأم با تشويق و تحريض است.(3)

نكته ها

1. در دعوت مردم به سوى معارف و احكام اسلام نخست بايد از نزديكان شروع كرد؛ يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ...».

2. نظير آيه فوق آيات ديگرى است، مانند: إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَ لاَ يُبْصِرُ وَ لاَ يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً(مريم، 42)، وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا(طه، 132)، يَا بُنَىَّ

ص: 358


1- نمونه ج 17 ص 426، نور الثقلين ج 4 ص 307.
2- تبيان ج 8 ص 361، مجمع البيان ج 8 ص 580، نمونه ج 17 ص 428.
3- نمونه ج 17 ص 429-428.

أَقِمِ الصَّلاَةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ. (لقمان، 17)

3. دختر در قرآن كريم؛

خداوند متعال دختر را كوثر دانسته است؛ إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.

مسؤوليت پدر نسبت به دختر؛ يَا أَيُّهَا الْنَّبِىُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ.

معرفى دختر پاك براى ازدواج؛ يَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ.

دختر، كمك كار پدر و با حياء و عفت؛... وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا... فَجاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا....

تعصب جاهليت نسبت به دختر؛ أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ.

دختر كشى؛ وَ إِذَا الْمَوْءُودَهُ سُئِلَتْ * بِأَىِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ.

ندانستن انسان خير خود را در پسر يا دختر؛ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً.

در ذيل آيه 81 كهف فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاهً وَ أَقْرَبَ رُحْماً، روايت است: «ابدلهما الله به جاريه ولدت سبعين نبياً».

مادر مريم كه همسر عمران بود از خداوند تقاضاى پسر كرد، خداوند به او دخترى داد كه مادر عيسى شد؛ إِذْ قَالَتِ امْرَأَهُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّى إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَى وَ إِنِّى سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَ إِنِّى أُعِيذُهَا بِكَ وَ ذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.

4. عدم تغيير در سنت الهى

نظير آيه 62 احزاب: سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً آيه 115 انعام است: وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

ص: 359

آیه 63-68

اشاره

آيات 68-63

يَسْئَلُكَ النّاسُ عَنِ السّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَكُونُ قَريبًا ( 63)

إِنَّ اللّهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعيرًا ( 64)

خالِدينَ فيها أَبَدًا لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا ( 65)

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولاَ ( 66)

وَ قالُوا رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ ( 67)

رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبيرًا ( 68)

ترجمه

مردم از تو درباره (زمان قيام) قيامت سؤال مى كنند، بگو: «علم آن تنها نزد خداست!» و چه مى دانى شايد قيامت نزديك باشد! * خداوند كافران را لعن كرده (و از رحمت خود دور داشته) و براى آنان آتش سوزاننده اى آماده نموده است، * در حالى كه همواره در آن تا ابد مى مانند و ولى و ياورى نخواهند يافت! * در آن روز كه صورتهاى آنان در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد (از كار خويش پشيمان مى شوند و) مى گويند: «اى كاش خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم!» * و مى گويند: «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند! * پروردگارا! آنان را از عذاب، دو چندان ده و آنها را لعن بزرگى فرما!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه بودن خداوند از زمان قيامت، جاويد بودن كفّار در عذاب الهى، آرزوى پيروى از خدا و پيامبر ودرخواست عذاب دوبرابر براى رهبران گمراه خود.

ب. آيات گذشته سخن از توطئه هاى منافقان مى گفت، در آيات مورد بحث اشاره به يكى ديگر از برنامه هاى مخرب آنها شده است كه گاه به عنوان استهزاء و يا به منظور ايجاد شك وترديد در قلوب ساده دلان اين سؤال را مطرح مى كردند كه قيامت با آن همه اوصافى كه محمد (صلی الله علیه و آله) از آن خبر مى دهد كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد: «مردم از تو پيرامون زمان قيام قيامت سؤال مى كنند» يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ.

در پاسخ مى گويد: «بگو اى پيامبر!؟ آگاهى بر اين موضوع تنها نزد خداست» قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ. حتى پيامبران و فرشتگان مقرب نيز از آن بيخبرند و به دنبال آن مى افزايد: «چه مى دانى ؟ شايد قيام قيامت نزديك باشد» وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً.

ص: 360

ج. سپس به تهديد كافران و گوشه اى از مجازات دردناك آنها پرداخته، مى فرمايد: خداوند كافران را از رحمت خود دور ساخته و براى آنان آتش سوزاننده اى فراهم كرده است إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً. «آنها جاودانه در اين آتش سوزان خواهند ماند و سرپرست وياورى نخواهند يافت» خالِدِينَ فِيها أَبَداً لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً. سپس قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها را در قيامت بيان كرده مى فرمايد: «روزى را به خاطر بياور كه صورتهاى آنها در آتش دوزخ دگرگون مى شود» يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ.

اينجاست كه فريادهاى حسرت بارشان بلند مى شود و «مى گويند: اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم» يَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا. و مى گويند پروردگارا! ما رؤسا و بزرگترهاى خود را اطاعت كرديم و آنها ما را گمراه ساختند وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا.

در اينجا اين دوزخيان گمراه به هيجان مى آيند و مجازات شديد گمراه كنندگان خود را از خدا مى خواهند و مى گويند: «پروردگارا! آنها را دو چندان عذاب كن» (عذابى بر گمراهيشان و عذابى بر گمراه كردن ما!) رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ. «و آنها را لعن كن لعن بزرگى»! وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً.(1)

د. آيه شريفه تنها مى فرمايد: مردم از قيامت مى پرسند و ديگر بيان نمى كند كه از چه چيز آن مى پرسند، ولى از تعبير قيامت به ساعت بر مى آيد كه مراد پرسش كنندگان تاريخ وقوع قيامت است، مى خواستند بفهمند آيا قيامت نزديك است يا دور و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دستور مى دهد كه در پاسخ ايشان بگويد: من از آن اطلاعى ندارم و نه تنها من اطلاع ندارم بلكه جز خدا احدى اطلاع ندارد و اين جواب تنها جوابى است كه در همه جاى قرآن در مواردى كه از تاريخ قيامت سؤال شده به كار رفته است.

ه -. تقلب وجوه در آتش، به معناى زير و رو شدن و حال به حال گشتن است، لحظه اى زرد، سپس سياه و در آخر كباب مى شوند و ممكن است مراد از آن جابجا كردن كفار در آتش باشد، چون جابجا كردن، در بهتر سوختن مؤثر است، هم چنان كه كباب را روى آتش جابجا مى كنند تا زودتر برشته شود.

ص: 361


1- نمونه ج 17 ص 438-441.
نكته ها

1. نظير آيه 63 احزاب؛ يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَريباً، آيه 187 اعراف است؛ يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّى لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ

2. آيه 66 و 67 احزاب آرزوى كفار را درباره پيروى از پيامبر بيان مى كند علاوه مى گويد اطاعت از رهبران منحرف عامل گمراهى ما مى شود، نظير آيه 27 و 29 سوره فرقان است كه مى فرمايد: يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَا وَيْلَتَا لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَ كَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولاً در قيامت ستمگر مى گويد اى كاش از پيامبر پيروى مى كرديم و از دوست منحرف اطاعت نمى كرديم كه عامل انحراف ما شد.

3. عذاب دو چندان؛

نظير آيه 67 و 68 احزاب: وَ قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلاَ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً آيه 38 اعراف است:... قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ.

ص: 362

آیه 69-71

اشاره

آيات 71-69

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللّهُ مِمّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللّهِ وَجيهًا ( 69)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَديدًا ( 70)

يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزًا عَظيمًا ( 71)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند؛ و خداوند او را از آنچه در حق او مى گفتند مبرا ساخت؛ و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد. * تا خدا كارهاى شما رااصلاح كند وگناهانتان را بيامرزد؛ و هركس اطاعت خدا و رسولش كند، به رستگارى (و پيروزى) عظيمى دست يافته است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرهيز از اذيت كردن پيامبر اكرم، لزوم تقوا و سخن حكيمانه و درست گفتن، آثار سخن درست و منطقى.

ب. مراد از اين اذيت، مطلق آزارهاى زبانى و يا عملى نيست، گرچه مطلق آزار پيامبران حرام و مورد نهى است، ولى در خصوص آيه به قرينه جمله«فَبَرَّأَهُ اللَّهُ - خدا تبرئه اش كرد» مراد آزار از ناحيه تهمت و افتراء است، چون اين اذيت است كه رفع آن محتاج به تبرئه خدايى است وشايد علت اينكه از بيان آزار بنى اسرائيل نسبت به موسى (علیه السلام) سكوت كرد ونفرموده كه آزارشان چه بوده، مضمون آن حديث را تاييد كند، كه فرمود: بنى اسرائيل اين تهمت را به موسى زدند، كه وى آنچه مردان دارند ندارد و خدا هم موسى را از اين تهمت تبرئه كرد.

اما در خصوص رسول گرامى اسلام و اينكه تهمتى كه به وى زدند چه بوده ؟ بهترين وجهى كه ذكر كرده اند اين است كه آيه شريفه اشاره است به تهمتهايى كه به آن جناب در خصوص داستان زيد و زينب زدند.(1) كه در آيه 37 همين سوره بيان شد و آن اينكه مردم ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده را حرام مى پنداشتند پيامبر اكرم با عمل خود خط بطلانى بر پندار آنها كشيد.

ص: 363


1- الميزان ج 16 ص 522-520.

ج. آيه بعد دستورى صادر مى كند كه در حقيقت درمان اين درد بزرگ اجتماعى است، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق و درست بگوئيد» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً. قول «سديد» از ماده «سد» به معنى «محكم واستوار» و خلل ناپذير و موافق حق و واقع است، سخنى است كه همچون يك سد محكم جلو امواج فساد و باطل را مى گيرد.

آيه بعد نتيجه «قول سديد» و سخن حق را چنين بيان مى فرمايد: «خداوند به خاطر تقوا و گفتار حق اعمال شما را اصلاح مى كند و گناهان شما را مى بخشد» يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ.(1)

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: (لا يستقيم ايمان عبد حتى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه): ايمان هيچ بنده اى از بندگان خدا به راستى نمى گرايد مگر اينكه قلبش مستقيم گردد و قلبش مستقيم نمى شود مگر اينكه زبانش درست شود.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 69 احزاب؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً آيه 5 صف است؛ وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِى وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ...»

2. در آيه 38 حج مى فرمايد خداوند از مؤمنان دفاع مى كند إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ نمونه آن در آيه 69 احزاب بيان شده است: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً.

3. اوصاف و ويژگى هاى حضرت موسى (علیه السلام)؛

كليم خداوند؛ و كلّم الله موسى تكليماً.

محبوب خداوند؛ و اصطنعتك لنفسى و و انا اخترتك فاستمع لما يوحى.

بنده مقرّب؛ و ناديناه من جانب الطور و قرّبناه نجيّاً.

داراى حكمت؛ فوهب لى ربّى حكماً و جعلنى من المرسلين.

ص: 364


1- نمونه ج 17 ص 447.
2- بحار الانوار ج 71 ص 78.

مستجاب الدّعوه؛ قد أجيبت دعوتكما.

اخلاص؛ و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصاً.

آبرومند؛ فبرّأه الله مما قالوا و كان عند الله وجيهاً.

نيكوكار؛ و لمّا بلغ أشدّه و استوى ءاتيناه حكماً و علماً و كذلك نجزى المحسنين.

مشمول نعمت الهى؛ قال ربّ بما أنعمت علىّ فلن أكون ظهيراً للمجرمين.

نيرومند و امين؛ قالت احدهما يا أبت استأجره انّ خير من استأجرت القوىّ الامين.

4. «اصلاح اعمال» و «مغفرت ذنوب» را نتيجه قول سديد دانسته و فرموده: قول سديد بگوييد، تا اعمالتان صالح گردد و گناهانتان آمرزيده شود و اين بدان جهت است كه وقتى نفس آدمى عادت كرد به راستى و به قول سديد و به هيچ وجه آن را ترك نكرد، ديگر دروغ از او سر نمى زند و سخن لغو و يا سخنى كه فساد از آن برخيزد از او شنيده نمى شود و وقتى اين صفت در نفس رسوخ يافت، بالطبع از فحشاء و منكر و سخن لغو دور گشته، در چنين وقتى اعمال انسان صالح مى شود و بالطبع از عمرى كه در گناهان صرف كرده، پشيمان مى گردد و همين پشيمانى توبه است و وقتى توبه كرد و خدا هم در ما بقى عمر از ارتكاب گناهان مهلك محافظتش فرمود، ديگر گناهان كوچك خيلى خطرى نيست، چون خود خدا وعده داده كه اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما صغيره هايتان را مى آمرزيم، إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ(نساء، 31) و در نتيجه قول سديد انسان را به سوى صلاح اعمال كشانيده و به اذن خدا به آمرزش گناهان منتهى مى شود.(1)

5. قرآن كريم در بسيارى از آيات مى فرمايد: سعادت و رستگارى در پرتو ايمان و عمل صالح است، از اين آيه شريفه اتقوا الله و قولوا قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم استفاده مى شود كه تقوا و عمل صالح مقرون به يكديگرند، اگر تقوا باشد اعمال هم صالح مى گردد.(2)

6. سخن سديد يا حديد؛

سخن گفتن بر دو قسم است. قرآن كريم به مؤمنان مى فرمايد: بر طبق منطق واستدلال سخن بگوييد. سخنى كه از استوارى خاصى برخوردار باشد، سخن سديد

ص: 365


1- الميزان ج 16 ص 523.
2- اطيب البيان ج 10 ص 536.

است؛ و قولوا قولًا سديداً. (احزاب، 70)

اما در باره ى منافقان مى فرمايد: وقتى آتش جنگ فرو نشست و امنيت حاصل شد، آن ها توقع سهم بيشترى از غنايم جنگ دارند و با درشتى و خشونت سخن مى گويند؛ فاذا ذهب الخوف سلقوكم بألسنة حداد أشحّه على الخير. (احزاب، 19)

آیه 72-73

اشاره

آيات 73-72

إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولاً ( 72)

لِيُعَذِّبَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا ( 73)

ترجمه

ما امانت (تعهّد، تكليف و ولايت الهيه) را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند؛ امّا انسان آن را بر دوش كشيد؛ او بسيار ظالم وجاهل بود، (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد)! * هدف اين بود كه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را (از مؤمنان جدا سازد و آنان را) عذاب كند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان باايمان بفرستد؛ خداوند همواره آمرزنده و رحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسئوليت انسان در برابر امانت الهى، پاداش و كيفر الهى به مؤمنان و تبه كاران.

ب. در مورد «امانت» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده از جمله: «اختيار و آزادى اراده» «عقل» «اعضاء پيكر انسان» «امانت هايى است كه مردم از يكديگر مى گيرند» «معرفت اللَّه» «واجبات وتكاليف الهى(1)». در به دست آوردن پاسخ جامع، بايد نظرى به انسان بيفكنيم ببينيم. او چه دارد كه آسمانها و زمينها و كوه ها فاقد آنند؟! انسان موجودى است با استعداد فوق العاده كه مى تواند با كسب معرفت و تهذيب نفس از فرشتگان آسمان هم بگذرد. بنابراين در يك جمله كوتاه بايد گفت: امانت الهى همان قابليت تكامل به صورت نامحدود، آميخته با اراده و اختيار

ص: 366


1- مجمع البيان ج 8 ص 584.

و رسيدن به مقام انسان كامل و بنده خاص خدا و پذيرش ولايت الهيه است. اما چرا از اين امر تعبير به «امانت» شده با اينكه هستى ما و همه چيز ما، امانت خداست ؟ اين به خاطر اهميت اين امتياز بزرگ انسانها است و گرنه باقى مواهب نيز امانتهاى الهى هستند، ولى در برابر آن اهميت كمترى دارند. در اينجا مى توان با تعبير ديگرى از اين امانت ياد كرد و گفت امانت الهى همان «تعهد و قبول مسئوليت» است.(1) كه موجودات ديگر به جهت عدم قابليت نمى توانند مسئوليت بپذيرند.(2)

اينكه در روايات متعددى اين امانت الهى به «قبول ولايت امير مؤمنان على (علیه السلام) و فرزندش» تفسير شده، به جهت آنست كه ولايت پيامبران و امامان شعاعى نيرومند از آن ولايت كليه الهيه است و رسيدن به مقام عبوديت و طى طريق تكامل جز با قبول ولايت اولياء اللَّه امكان پذير نيست.(3)

ج. آيا توصيف انسان به اين دو وصف كه ظاهر آن نكوهش و مذمت او است بخاطر پذيرش اين امانت بوده ؟! مسلما پاسخ اين سؤال منفى است، چرا كه پذيرش اين امانت بزرگترين افتخار و امتياز انسان است، چگونه ممكن است بخاطر قبول چنين مقام بلندى او را مذمت كرد؟ يا اينكه اين توصيف ها به خاطر فراموش كارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است.

آرى پذيرش اين خط انحرافى كه متاسفانه رهروان بسيارى از آغاز داشته و دارد بهترين دليل بر ظلوم و جهول بودن انسان است.

د. آيه بعد در حقيقت بيان علت عرضه اين امانت به انسان است، بيان اين واقعيت است كه افراد انسان بعد از حمل اين امانت بزرگ الهى به سه گروه تقسيم شدند: منافقان، مشركان و مؤمنان، مى فرمايد: «هدف اين بوده است كه خداوند، مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را عذاب كند و كيفر دهد و نيز خداوند بر مردان با ايمان و زنان با ايمان رحمت فرستد و خداوند همواره غفور و رحيم است» لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكاتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.(4)

ص: 367


1- نمونه ج 17 ص 452.
2- مجمع البيان ج 8 ص 584.
3- اطيب البيان ج 10 ص 537، نمونه ج 17 ص 454.
4- نمونه ج 17 ص 457-455.

جلد 11

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 11

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره سبأ

آیه 1-2

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي اْلآخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ (1) يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ الرَّحيمُ الْغَفُورُ (2)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حمد (و ستايش) مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها وزمين است از آن اوست؛ و (نيز) حمد (و سپاس) براى اوست در سراى آخرت؛ واو حكيم وآگاه است. * آنچه در زمين فرو مى رود وآنچه را از آن برمى آيد مى داند و (همچنين) آنچه از آسمان نازل مى شود وآنچه در آن بالا مى رود؛ واو مهربان وآمرزنده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص حمد به خداوند. مالكيت خداوند، درباره جهان هستى، آگاهى خداوند از وضع آسمان وزمين.

ب. پنج سوره از سوره هاى قرآن مجيد با حمد پروردگار شروع مى شود كه در سه سوره آن حمد وستايش خداوند بخاطر آفرينش آسمان وزمين وموجودات ديگر است (سوره سبا، سوره فاطر وسوره انعام). ودر يك سوره (سوره كهف) اين حمد وستايش بخاطر نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى باشد. در حالى كه در سوره حمد تعبير جامعى شده كه همه اين امور را در بر مى گيرد الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

ج. در آغاز سوره «سبا» مى فرمايد: «حمد مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها وزمين است از آن او است» الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الْأَرْضِ. «ونيز حمد وسپاس براى او در سراى آخرت است» وَلَهُ الْحَمْدُ فِى الْآخِرَةِ. «او حكيم وخبير است» وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

ص: 5

آيه بعد به شرح گوشه اى از علم بى پايان پروردگار به تناسب توصيف خداوند به «حكيم» و «خبير» در آيه گذشته پرداخته، چنين مى گويد: آنچه را در زمين فرو مى رود وآنچه را از آن خارج مى شود مى داند يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَما يَخْرُجُ مِنْها.

سپس مى افزايد: «او از آنچه از آسمان نازل مى شود ويا به آسمان بالا مى رود با خبر است» وَما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَما يَعْرُجُ فِيها. در پايان مى افزايد: «اوست رحيم وغفور، مهربان وآمرزنده» وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ.(1)

نكته ها

1. تمام حمدها وستايشها از آن خداوند است وستايش منحصر به اوست، الف ولام مفيد استغراق (الحمد) ولام براى اختصاص است (لله).(2)

2. كلمه «خبير» يكى از اسماء حسناى خدا است، كه از ماده «خبر» گرفته شده، كه به معناى اطلاع داشتن از جزئيات امور است. پس مى توان گفت: خبير خصوصى تر از عليم است، چون عليم در جزئيات وكليات هر دو به كار مى رود، ولى خبير تنها در جزئيات به كار مى رود.

3. اينكه فرمود خدا علم دارد به آنچه در زمين فرو مى رود واز زمين بيرون مى شود وآنچه از آسمان نازل مى شود ودر آسمان بالا مى رود، گويا كنايه است از علم خدا به حركت هر صاحب حركتى وآنچه انجام مى دهد.(3)

4. مالكيّت الهى، هم گسترده است، هم حكيمانه وهم آگاهانه؛ لَهُ ما فِى السَّماواتِ... هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

5. با آن كه خداوند همه چيز را مى داند ولى كسى را رسوا نمى كند؛ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ.(4)

ص: 6


1- نمونه ج 18 ص 10-6.
2- راهنما ج 15 ص 13.
3- الميزان ج 16 ص 537.
4- نور ج 9 ص 418-417.

آیه 3-5

اشاره

آيات 5-3

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَأْتينَا السّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ (3) لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (4) وَ الَّذينَ سَعَوْا في آياتِنا مُعاجِزينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَليمٌ (5)

ترجمه

كافران گفتند: «قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد!» بگو: «آرى به پروردگارم سوگند كه به سراغ شما خواهد آمد، خداوندى كه از غيب آگاه است وبه اندازه سنگينى ذره اى در آسمانها وزمين از علم او دور نخواهد ماند ونه كوچكتر از آن ونه بزرگتر، مگر اينكه در كتابى آشكار ثبت است!» * تا كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند پاداش دهد؛ براى آنان مغفرت وروزى پرارزشى است! * وكسانى كه سعى در (تكذيب) آيات ما داشتند وگمان كردند مى توانند از حوزه قدرت ما بگريزند، عذابى بد ودردناك خواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: انكار كفّار درباره قيامت، قطعى بودن قيامت، پنهان نبودن هيچ چيز كوچكى از علم خداوند، آمرزش خداوند ورزق نفيس او براى مؤمنان صالح، اختصاص عذاب براى تبه كاران.

ب. آيات گذشته در عين اينكه از توحيد وصفات خدا سخن مى گفت زمينه ساز مساله معاد بود، زيرا چنان كه خواهيم ديد مشكلات بحث معاد جز از طريق علم بى پايان حق حل نمى شود. لذا در آيات مورد بحث نخست مى گويد: «كافران گفتند اين دروغ است كه قيامتى در پيش داريم هرگز قيامت به سراغ ما نمى آيد» وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ.(1)

اما از آنجا كه دلائل قيامت روشن است قرآن با يك جمله قاطع به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى گويد: «آرى، به پروردگارم سوگند كه قيامت به سراغ همه شما خواهد آمد» قُلْ بَلى وَرَبِّى

ص: 7


1- نمونه ج 18 ص 13.

لَتَأْتِيَنَّكُمْ واو در عبارت (و ربى) براى سوگند است.(1)

ج. از آنجا كه يكى از اشكالات مخالفان معاد اين بوده كه به هنگام خاك شدن بدن انسان وپراكنده شدن اجزاى آن در اطراف زمين، چه كسى مى تواند آنها را بشناسد وجمع كند وبه زندگى نوين باز گرداند؟ از سوى ديگر چه كسى مى تواند حساب اين همه اعمال بندگان را در نهان وآشكار ودرون وبرون نگاه دارد وبه موقع به اين حسابها برسد؟ لذا در دنباله آيه اضافه مى كند او از تمام امور پنهانى با خبر است وبه اندازه سنگينى ذره اى در تمام آسمانها ونه در زمين از حوزه علم بى پايان او بيرون نخواهد بود عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْضِ. «و نه كوچكتر از ذره ونه بزرگتر از آن، مگر اينكه همه اينها در كتاب مبين ثبت وضبط است» وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلَّا فِى كِتابٍ مُبِينٍ. سپس ضمن دو آيه هدف از قيامت ودليل بر لزوم چنين عالمى را بعد از جهان كنونى در برابر منكران شرح مى دهد، مى فرمايد: «هدف اين است آنها را كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام داده اند پاداش دهد» لِيَجْزِىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ. آرى «براى آنها مغفرت وروزى پر ارزشى است» أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.

«و كسانى كه سعى در تكذيب آيات ما وابطال وانكار آن داشتند وتصور مى كردند از حوزه قدرت ما مى توانند بگريزند، براى آنها عذابى از بدترين ودردناكترين عذابها خواهد بود» وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ.(2)

د. چون علت عمده انكار ايشان اين بوده كه فكر كرده اند بدنهاى مردگان همه با هم مخلوط گشته وصورتها تغيير وتبدل يافته، با اين حال چگونه ممكن است بار ديگر همان انسان به همان خصوصيات موجود شود؟ لذا براى دفع اين توهم، در جمله عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْضِ فرموده كه: هيچ محلى براى استبعاد نيست، براى اينكه خداى تعالى عالم به غيب است، حتى چيزى به سنگينى يك ذره (معلق در فضا) در همه آسمانها وزمين از علم او پنهان نيست ؟(3)

وَلا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلَّا فِى كِتابٍ مُبِينٍ - اين جمله علم خدا را به تمامى

ص: 8


1- اطيب البيان ج 10 ص 541، نمونه ج 18 ص 13.
2- نمونه ج 18 ص 16-14.
3- الميزان ج 16 ص 538 اطيب البيان ج 542 10.

موجودات تعميم مى دهد تا كسى نپندارد تنها موجودات نظير ذره را مى داند، كوچكتر از آن وبزرگتر را هم مى داند. نكته اى كه در اين آيه بدان اشاره كرده، اين است كه اشياء هر چه باشند در كتاب مبين ولوح محفوظ خدا ثبوتى دارند، كه دستخوش تغيير وتبديل نمى شوند وانسان وهر موجود ديگر هر چند اجزاى دنيوى اش از هم متلاشى گردد وبه كلى آثارش از صفحه روزگار محو ونابود شود، باز هم اعاده اش براى خدا كارى ندارد، چون همين نابودى در كتاب مبين بودى وثبوتى دارد.(1)

نكته ها

1. قطعى بودن معاد؛ نظير آيه 3 سبا آيات ذيل است؛

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ. (النحل، 38)

وَيَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً. أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً. فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً. (مريم، 66-68)

وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ. قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس، 78-79)

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ. (تغابن 7)

2. انحصار علم غيب به خداوند؛ نظير آيه 3 سبا آيه 59 انعام است؛ وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِى كِتَابٍ مُبِينٍ

3. پاسخ مطالب كفرآميز بايد محكم باشد؛ لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ... بَلى وَرَبِّى.(2)

4. كوچكى وبزرگى اشيا درعلم خدا اثر ندارد؛ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْبَرُ.(3)

5. رحمت خدا بر غضبش مقدّم است. (در آيه 4 پاداش ودر آيه 5 كيفر مطرح شده

ص: 9


1- الميزان ج 16 ص 538.
2- نور ج 9 ص 419.
3- راهنما ج 15 ص 18، نور ج 9 ص 419.

است)؛ لِيَجْزِىَ... لَهُمْ عَذابٌ.(1)

6. نظير آيه 5 سبأ، آيه 38 سبا است؛ وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

7. در قرآن كريم از دو نوع سعى وتلاش سخن به ميان آمده است؛

سعى وتلاش مثبت؛ وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (اسراء، 19)، فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ (انبياء، 94)، إِنَّ هذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاءً وَكَانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً. (انسان، 22)

سعى وتلاش منفى؛ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (كهف، 104)، وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِيمٌ. (سبأ، 5)

8. در قرآن نيز از دو نوع نصب ورنج سخن به ميان آمده است؛

مثبت؛ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ. (شرح، 7)

منفى؛ عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِيَةً. (غاشيه، 3 و 4)

ص: 10


1- نور ج 9 ص 419.

آیه 6-9

اشاره

وَ يَرَى الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدي إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ (6) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ (7) أَفْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعيدِ (8) أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ اْلأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِنَ السَّماءِ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ (9)

ترجمه

كسانى كه به ايشان علم داده شده، آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند وبه راه خداوند عزيز وحميد هدايت مى كند. * وكافران گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم كه به شما خبر مى دهد هنگامى كه (مُرديد و) سخت از هم متلاشى شديد، (بار ديگر) آفرينش تازه اى خواهيد يافت ؟! * آيا او بر خدا دروغ بسته يا به نوعى جنون گرفتار است ؟!» (چنين نيست)، بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، در عذاب وگمراهى دورى هستند (و نشانه گمراهى آنها همين انكار شديد است). * آيا به آنچه پيش رو وپشت سر آنان از آسمان وزمين قرار دارد نگاه نكردند (تا به قدرت خدا بر همه چيز واقف شوند)؟! اگر ما بخواهيم آنها را (با يك زمين لرزه) در زمين فرو مى بريم، يا قطعه هايى از سنگهاى آسمانى را بر آنها فرومى ريزيم؛ در اين نشانه اى است (بر قدرت خدا) براى هر بنده توبه كار!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حق بودن آيات پروردگار در نظر اهل علم، اهانت كفّار به پيامبر در مورد خبر دادن از وضع قيامت، حتمى بودن عذاب براى كافران، سرزنش كفّار به جهت نيانديشيدن در قدرت الهى بر عذاب دنيوى.

ب. در آيات گذشته سخن از منكران معاد بود، كه سعى در تكذيب آيات الهى وگمراه ساختن ديگران داشتند. به همين مناسبت در آيات مورد بحث سخن از عالمان وانديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى وتشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند، مى فرمايد: «كسانى كه داراى علمند آنچه را كه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است حق مى بينند وهدايت كننده به راه پروردگار عزيز وحميد مى دانند» وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنْزِلَ

ص: 11

إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِى إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.

ج. در آيه بعد بار ديگر به مساله قيامت ورستاخيز باز مى گردد مى فرمايد: «كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه همگى خاك شديد وذرات بدن شما از يكديگر جدا شد وهر يك در گوشه اى قرار گرفت (و يا شايد جزء بدن حيوان يا انسان ديگرى شد) بار ديگر به آفرينش تازه اى باز مى گرديد»؟! وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ.(1)

عجب اينكه آنها اين سخن را دليل بر دروغگويى ويا جنون گوينده اش مى گرفتند ومى گفتند: «آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا نوعى جنون دارد»؟ أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ، استفهام در آيه انكارى است، افترا به معناى دروغ بستن است بنابر اين (كذبا) تاكيد در كذب ودروغگويى است. ولى قرآن به طرز قاطعى به آنها چنين پاسخ مى گويد: «چنين نيست نه او ديوانه است ونه دروغگو، بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند در عذاب وگمراهى دورى هستند» بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِى الْعَذابِ وَالضَّلالِ الْبَعِيدِ.(2)

د. سپس به دليل ديگرى پيرامون معاد، دليلى توأم با تهديد غافلان لجوج، پرداخته چنين مى گويد: «آيا به آنچه پيش رو وپشت سر آنان از آسمان وزمين قرار گرفته نگاه نكردند»؟ أَفَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ.

اين همان «برهان قدرت» است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معاد به آن استدلال شده از جمله در آخر سوره يس (آيه 82) وآيه 99 سوره اسراء وآيات 6 و 7 سوره ق. لذا به دنبال آن مى فرمايد: «اگر ما بخواهيم به زمين دستور مى دهيم تا پيكر آنها را در خود فرو ببرد» زلزله اى ايجاد شود، زمين شكاف بردارد ودر ميان آن دفن گردند! إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ. «و يا اگر بخواهيم فرمان مى دهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فرو بارد» وخودشان وخانه وزندگيشان را در هم بكوبد أَوْنُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ. آرى «در اين موضوع، نشانه روشنى است بر قدرت خداوند وتوانايى او بر همه چيز، اما براى هر بنده اى كه به سوى خدا باز گردد وفكر وانديشه خود را به كار گيرد» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ.

ص: 12


1- نمونه ج 18 ص 21-19.
2- همان ص 22، مجمع البيان ج 8 ص 593، اطيب البيان ج 10 ص 546.

ه -. با اينكه آسمان بالاى سر وزمين زير پاست در آيه فوق تعبير به ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ (پيش روى آنها) وَما خَلْفَهُمْ (پشت سر آنها) شده است وتنها موردى در قرآن است كه اين تعبير در آن ديده مى شود، اين تعبير ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه منظره آسمان به هنگام طلوع وغروب خورشيد وماه وستارگان اهميت بيشترى دارد وقدرت وعظمت حق در آن لحظه آشكارتر است ومى دانيم هنگامى كه انسان رو به افق مى ايستد اين منظره پيش روى اوست وزمين كه در درجه بعد از اهميت قرار دارد به عنوان پشت سر او معرفى شده است.(1)

نكته ها

1. اگر خدا را به وصف عزيز وحميد توصيف كرده، براى اين است كه در مقابل الَّذِينَ سَعَوْا فِى آياتِنا مُعاجِزِينَ قرار گيرد، آرى در مقابل كسانى كه مى خواهند از پيشرفت آيات خدا جلوگيرى كنند بايد عزت وستودگى خدا به رخشان كشيده شود.(2)

2. نشانه ى علم واقعى دريافتن حقّانيّت قرآن وپذيرفتن آن است. بدون علم ومعرفت، حق شناسى ممكن نيست؛ أُوتُوا الْعِلْمَ... هُوَ الْحَقَّ.(3)

3. مرحوم طبرسى مى گويد اين آيه دلالت بر فضيلت علم ودانش وشرافت علما ومنزلت آنها دارد.(4)

4. راه الهى شكست ناپذير وسعى مخالفان بيهوده است؛ سَعَوْا فِى آياتِنا مُعاجِزِينَ... صِراطِ الْعَزِيزِ.(5)

5. كفّار، مانع گرايشِ مردم به دين هستند وهميشه خود را راهنما وجلودار توده ها مى دانند؛ نَدُلُّكُمْ.

6. براى ايمان به معاد وديگر امور غيبى، از محسوسات كمك بگيريد. فكر در عظمت جهان هستى، سرچشمه ى ايمان به معاد است. در آيه ى قبل فرمود: لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ در

ص: 13


1- نمونه ج 18 ص 25-23.
2- الميزان ج 16 ص 539.
3- نور ج 9 ص 421.
4- مجمع البيان ج 8 ص 593.
5- راهنما ج 15 ص 23، نور ج 9 ص 421.

اين آيه مى فرمايد: أَفَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ چرا به آفريده ها نمى نگرند؟(1)

7. در قرآن كريم افراد وگروه هايى گمراه ومنحرف معرفى شده اند كه به نمونه اى از آن ها اشاره مى شود؛

تبديل كنندگان ايمان به كفر؛ و من يتبدّل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل. (بقره، 108)

مشركان؛ و من يشرك بالله فقد ضل ضلالًا بعيداً. (نساء، 116)

كافران؛ و من يكفر بالله وملئكته وكتبه ورسله واليوم الاخر فقد ضل ضلالًا بعيداً. (نساء، 136)

عصيانگران از اطاعت خدا وپيامبر؛ و من يعص الله ورسوله فقد ضل ضلالًا مبيناً. (احزاب، 36)

كسانى كه با كفار طرح دوستى بريزند؛ يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدّوى وعدوكم اولياء ومن يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل. (ممتحنه، 1)

باز دارندگان مردم از راه خدا؛ ان الذين كفروا وصدّوا عن سبيل الله قد ضلّوا ضلالًا بعيداً. (نساء، 167)

كسانى كه نسبت ناروا به پيامبر مى دهند؛ اذ يقول الظالمون ان تتبعون الّا رجلًا مسحوراً انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلّوا فلا يستطيعون سبيلًا. (اسراء، 48)

كسانى كه فرزندان خود را كشتند ونسبت ناروا به خدا دادند؛ قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفهاً بغير علم وحرّموا ما رزقهم الله افتراء على الله قد ضلّوا وما كانوا مهتدين. (انعام، 140)

كسانى كه به آخرت اعتقاد ندارند؛ بل الذين لا يؤمنون بالاخرة فى العذاب والضلال البعيد. (سبأ، 8)

ستمگران؛ بل الظالمون فى ضلال مبين. (نوح، 24)

كسانى كه نسبت به آخرت شك دارند؛ الا انّ الذين يمارون فى الساعة لفى ضلال بعيد. (شورى، 18)

منافقان؛ اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى. (بقره، 16)

ص: 14


1- نور ج 9 ص 423-422.

كتمان كنندگان حق؛ ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب ويشترون به ثمناً قليلًا اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى. (بقره، 175)

يهود ونصارى؛ الم تر الى الذين اوتوا نصيباً من الكتاب يشترون الضلاله ويريدون ان تضلّوا السبيل. (نساء، 44)

معصيت كاران؛ انّ المجرمين فى ضلال وسعر. (قمر، 47)

آیه 10-11

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُودَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَديدَ (10)

أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحًا إِنّي بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (11)

ترجمه

و ما به داوود از سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم؛ (ما به كوه ها وپرندگان گفتيم:) اى كوه ها واى پرندگان! با او هم آواز شويد وهمراه او تسبيح خدا گوييد! وآهن را براى او نرم كرديم. * (و به او گفتيم: زره هاى كامل وفراخ بساز وحلقه ها را به اندازه ومتناسب كن! وعمل صالح بجا آوريد كه من به آنچه انجام ميدهيد بينا هستم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مندى داود از فضل خدا، همراهى كوه وپرندگان با او در تسبيح خداوند، نرم ساختن آهن براى داود به منظور ساختن زره.

ب. در نخستين آيه مى گويد: «ما به داود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم» وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا. واژه «فضل» مفهوم وسيعى دارد كه تمام مواهبى را كه خدا به داود ارزانى داشته بود شامل مى شود مانند نبوت وسلطنت وزبور وذكر آن به صورت «نكره» دليل بر عظمت آن است.(1)

قسمتى از فضائل معنوى وبخشى از فضيلتهاى مادى داود را بدينگونه شرح مى دهد: «ما به كوه ها گفتيم با داود همصدا شويد وهمچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد» وهر

ص: 15


1- اطيب البيان ج 10 ص 548، نمونه ج 18 ص 28.

گاه او ذكر وتسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَالطَّيْرَ. كلمه (اوبى) در اصل از مصدر (اوب) به معناى نوعى از بازگشت است ومنظور از آن تكرار ورجوع در تسبيح گويى است. بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادى پرداخته مى گويد: «و ما آهن را براى او نرم كرديم» وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ.(1)

ج. آيه بعد شرحى براى زره ساختن داود وفرمان بسيار پر معنى پروردگار در اين زمينه است، مى گويد: «ما به او گفتيم زرههاى كامل بساز وحلقه هاى آنها را به اندازه ومتناسب كن» أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ. سابغات جمع «سابغ» به معنى زره كامل وفراخ است، و «اسباغ نعمت» نيز به معنى فراخى نعمت است. «سرد» يعنى منظم ساختن، مرحوم طبرسى گويد: سرد الحديد منظم ساختن آهن است، راغب در مفردات گويد سرد سوراخهاى خشن مثل حلقه هاى آهنى است، منظور از جمله (قدر فى السرد) آن است كه بافت زره را يكنواخت كن.(2)

د. به داود مى گويد: زره را گشاد وراحت درست كن، تا جنگجو به هنگام پوشيدن در زندان گرفتار نشود، نه حلقه ها را بيش از اندازه كوچك وباريك كن كه حالت انعطاف خود را از دست بدهد ونه زياد درشت وبى قواره كه نوك شمشير وخنجر ونيزه وتير از آن بگذرد، همه چيزش باندازه ومتناسب باشد ودر پايان آيه داود وخاندانش را مخاطب ساخته مى گويد: «عمل صالح بجا آوريد كه من نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير وبينا هستم» وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنِّى بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 10 سبا: آيات ذيل است:

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَالْإِشْرَاقِ... وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ (ص، 20-18)

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلاًّ آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَاَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ (الأنبياء، 79)

ص: 16


1- نمونه ج 18 ص 28، راهنما 15 ص 31.
2- تبيان ج 8 ص 380، مجمع البيان ج 8 ص 595، راهنما 14 ص 33، نمونه ج 18 ص 31.
3- نمونه ج 18 ص 32.

2. منظور از داود؛

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ (البقرة، 251) دراين كه داود كيست كه خداوند هر چه خواست به او آموخت در آيه مورد بحث وآيه اى ديگر آن حضرت معرفى شده است: وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (سبإ، 10) وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ (الأنبياء، 80)

3. نظير آيه 11 آيه 80 انبياء است: و علمناه صنعة لبوس لكم.(1)

4. هستى، شعور دارد ومورد خطاب الهى قرار مى گيرد؛ يا جِبالُ أَوِّبِى.

5. صنعت بايد با مديريّت افراد صالح وبه نفع مردم باشد؛ أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ.

6. صنعت بايد با دقّت وكيفيّت همراه باشد؛ قَدِّرْ فِى السَّرْدِ.

7. صنايع نظامى بايد براى عمل صالح باشد، (نه كشور گشايى وظلم وستم)؛ أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ * واعْمَلُوا صالِحاً.(2)

ص: 17


1- اطيب البيان ج 10 ص 548.
2- نور ج 9 ص 426-425.

آیه 12-14

اشاره

آيات 14-12

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعيرِ (12) يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُودَ شُكْرًا وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (13) فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهينِ (14)

ترجمه

و براى سليمان باد را مسخّر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود وعصرگاهان مسير يك ماه را؛ وچشمه مس (مذاب) را براى او روان ساختيم؛ وگروهى از جنّ پيش روى او به اذن پروردگارش كار مى كردند؛ وهر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپيچى مى كرد، او را عذاب آتش سوزان مى چشانديم! * آنها هر چه سليمان مى خواست برايش درست مى كردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها وديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل ونقل نبود؛ وبه آنان گفتيم:) اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد؛ ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند! * (با اين همه جلال وشكوه سليمان) هنگامى كه مرگ را بر او مقرّر داشتيم، كسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت مگر جنبنده زمين [= موريانه] كه عصاى او را مى خورد (تا شكست وپيكر سليمان فرو افتاد)؛ هنگامى كه بر زمين افتاد جنّيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خواركننده باقى نمى ماندند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسخر ساختن باد براى سليمان وذوب كردن مس براى او، خدمتگذارى جن براى سليمان، لزوم كارهاى شايسته به منظور شكرگزارى خداوند، اندك بودن بندگان شكور، بى خبر بودن جن وانس از مرگ سليمان، آگاه ساختن از مرگ سليمان به وسيله شكسته شدن عصا وافتادن او بر زمين.

ب. به دنبال بحث از مواهبى كه خدا به داود داده بود سخن را به فرزندش سليمان مى كشاند ودر حالى كه در مورد داود از دو موهبت، سخن به ميان آمد، در مورد فرزندش سليمان از سه موهبت بزرگ بحث مى كند، مى فرمايد: «ما باد را مسخر سليمان قرار داديم كه

ص: 18

صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود وعصرگاهان مسير يك ماه»! وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ.(1)

ج. وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ يعنى ما براى سليمان باد را در شعاع يك ماه راهى كه انسانها طى مى كنند مسخر كرديم، به طورى كه مسير «غدو» يعنى از اول روز تا ظهر آن يك ماه باشد ومسير «رواح» يعنى از ظهر تا به عصرش نيز يك ماه باشد ودر نتيجه از صبح تا به غروب دو ماه مسافت را طى كند.(2)

د. «و براى او چشمه مس (مذاب) را روان ساختيم»! وَأَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ. «اسلنا» از ماده «سيلان» به معنى جارى ساختن است و «قطر» به معنى مس مى باشد ومنظور اين است كه ما اين فلز را براى او ذوب كرديم وهمچون چشمه آب روان گرديد!(3)

ه -. سومين موهبت اينكه: «و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار مى كردند». وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ. «و هر گاه كسى از آنها از فرمان ما سرپيچى مى كرد او را با آتش سوزان مجازات مى كرديم» وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ. (4) در سوره انبياء آيه 82 مى فرمايد شياطين براى سليمان غواصى مى كردند و من الشياطين من يغوصون له ميان اين دو تعبير جن وشياطين منافاتى نيست زيرا شياطين از جن مى باشند.(5)

و. به هر حال از تعبير آيه فوق استفاده مى شود كه تسخير اين نيروى عظيم نيز به فرمان پروردگار بوده وهر گاه از انجام وظائفشان سر باز مى زدند مجازات مى شدند. از آيات «سوره ص» نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند گروهى از شياطين را در اختيار او قرار داده بود كه براى او كارهاى عمرانى مهمى انجام مى دادند وهر گاه تخلف مى كردند آنها را به زنجير مى افكند وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفادِ. (ص، 37 و 38)

ز. در آيه بعد به بخشى از كارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجام

ص: 19


1- نمونه ج 18 ص 34.
2- الميزان ج 16 ص 547.
3- نمونه ج 18 ص 36.
4- همان، تبيان ج 8 ص 382، مجمع البيان ج 8 ص 598.
5- اطيب البيان ج 10 ص 549.

مى دادند اشاره كرده، چنين مى گويد: «سليمان هر چه مى خواست از معبدها وتمثالها وظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوض هاى بزرگ بود وديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند» يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَتَماثِيلَ وَجِفانٍ كَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِياتٍ.(1)

«تماثيل» جمع «تمثال» هم به معنى نقش وعكس آمده وهم مجسمه، در اينكه اين مجسمه ها يا نقش ها صورتهاى چه موجوداتى بودند وبه چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را مى داد تفسيرهاى مختلفى شده است: ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود ويا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است.(2)

ح. آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (علیه السلام) مجاز بوده، هر چند در اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هايى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان وكوه ها وخورشيد وماه وستارگان ؟ ويا فقط براى او نقش ونگار بر ديوارها مى زدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده مى شود ومى دانيم نقش ونگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست.

همه اينها محتمل است چرا كه ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى وريشه كن كردن آن بوده واين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته واين حكم در شريعت او نبوده است. ولى در روايتى كه از امام صادق (علیه السلام) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم:

«و اللَّه ما هى تماثيل الرجال والنساء ولكنها الشجر وشبهه»: بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان وزنان نبوده بلكه تمثال درخت ومانند آن بوده است.(3)

ط. «جفان» جمع «جفنه» (بر وزن وزنه) به معنى ظرفهاى غذاخورى است. و «جواب» جمع «جابيه» به معنى حوض آب است واز اين تعبير استفاده مى شود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه مى ديدند تا گروه كثيرى بتوانند

ص: 20


1- نمونه ج 18 ص 38-37.
2- همان ص 39، تبيان ج 8 ص 383، مجمع البيان ج 8 ص 600.
3- مجمع البيان ج 8 ص 600، نور الثقلين ج 4 ص 332، اطيب البيان ج 10 ص 550، نمونه ج 18 ص 39.

اطراف آن بنشينند واز آن غذا بخورند واگر فراموش نكرده باشيم در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دسته جمعى استفاده مى شد ودر حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود ومثل امروز ظرفهاى مستقل وجداى از يكديگر معمول نبود.(1)

ى. «قدور» جمع «قدر» (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ مى شود و «راسيات» جمع «راسيه» به معنى پا بر جا وثابت است ودر اينجا منظور ديگهايى است كه از عظمت آن را از جا تكان نمى دادند. در پايان آيه، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده مى فرمايد: «اى آل داود شكرگزارى كنيد» اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً. اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند! وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ(2)

ك. وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ اين جمله يا مى خواهد مقام شاكران را بالا ببرد وبفرمايد كسانى كه خدا را همواره شكر بگويند، اندكند تنها افراد انگشت شمار ومعدودى از آنان چنينند ويا مى خواهد حكم قبلى را تعليل كند وبفرمايد: اين كه به شما آل داوود گفتيم شكر بگزاريد، براى اين است كه خواستيم عده شكرگزاران زياد شوند، چون شكرگزاران، خيلى كم هستند پس عده آنها را زياد كنيد.(3)

ل. در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: «هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را از مرگ او آگاه نساخت، مگر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را مى خورد» تا عصا شكست وپيكر سليمان فرو افتاد فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ از تعبير آيه فوق وهمچنين روايات متعدد استفاده مى شود به هنگامى كه مرگ سليمان فرا رسيد ايستاده بود وبر عصاى خود تكيه كرده بود، ناگهان مرگ گريبانش را گرفت وروح از بدنش پرواز كرد، او در همان حال مدتى سر پا ماند تا اينكه موريانه كه قرآن از آن به دَابَّةُ الْأَرْضِ (جنبنده زمين) تعبير كرده عصاى او را خورد وتعادل خود را از دست داد وروى زمين افتاد ومردم از مرگ او آگاه شدند! لذا بعد از آن مى افزايد: «هنگامى

ص: 21


1- نمونه ج 18 ص 40.
2- همان، الميزان 16 ص 547، مجمع البيان ج 8 ص 60.
3- الميزان ج 16 ص 548.

كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند در عذاب خوار كننده باقى نمى ماندند» فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى الْعَذابِ الْمُهِينِ.(1)

نكته ها

1. مسخر بودن باد براى سليمان فضيلتى از جانب خدا براى او بوده است؛ و لقد آتينا... فضلا * ولسليمان الريح.

2. جنيان موجوداتى باشعور وتوانمند بر انجام كارهاى بزرگ بودند.(2)

3. شكر، تنها با زبان نيست بلكه يك عمل است. اعْمَلُوا... شُكْراً

4. حيوانات، مأموران خدا هستند. دَلَّهُمْ... دَابَّةُ الْأَرْضِ(3)

5. در آيه 13 سبا مى فرمايد: بندگان شكور اندك هستند و قليل من عبادى الشكور در سوره اسراء آيه 3 حضرت نوح (علیه السلام) را به عنوان بنده شكور معرفى مى كند؛ انه كان عبدا شكورا.

6. اقسام سه گانه ى شكر؛

شكر اعتقادى؛ اعتقاد به اين كه نعمت ها وتوفيق شكر از خداوند متعال است؛ و ما بكم من نعمة فمن الله. (نحل، 3)

امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد: خداوندا! چگونه تو را شكر كنم با اين كه شكر تو، خود نيز نعمتى است كه نياز به حمد وشكر دارد؛

فكيف لى بتحصيل الشّكر وشكرى إيّاك يفتقر إلى شكر فكلّما قلت لك الحمد وجب علىّ لذلك أن أقول لك الحمد.(4)

شكر عملى؛ صرف نعمت الهى در مسير اطاعت اوست؛ اعملوا ءال داود شكراً. (سبأ، 13)

شكر زبانى؛ بيان كردن نعمت هاى اوست؛ و أمّا بنعمة ربّك فحدّث. (ضحى، 11)

ص: 22


1- تبيان ج 8 ص 384، الميزان 548 16، اطيب البيان ج 10 ص 551، نمونه ج 18 ص 41.
2- راهنما ج 15 ص 39.35.
3- نور ج 9 ص 430-429.
4- مناجات الشاكرين.

آیه 15-17

اشاره

لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ في مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمينٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (15)

فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ (16)

ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازي إِلاَّ الْكَفُورَ (17)

ترجمه

براى قوم «سبا» در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى) بود: دو باغ (بزرگ وگسترده) از راست وچپ (رودخانه عظيم با ميوه هاى فراوان؛ وبه آنها گفتيم:) از روزى پروردگارتان بخوريد وشكر او را بجا آوريد؛ شهرى است پاك وپاكيزه وپروردگارى آمرزنده (و مهربان)! * امّا آنها (از خدا) روى گردان شدند وما سيل ويرانگر را بر آنان فرستاديم ودو باغ (پربركت) شان را به دو باغ (بى ارزش) با ميوه هاى تلخ ودرختان شوره گز واندكى درخت سدر مبدّل ساختيم! اين كيفر را بخاطر كفرانشان به آنها داديم؛ وآيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور خداوند به قوم سبأ در بهره ورى از نعمتهاى الهى وشكرگزارى نكردن ومبتلا شدن به عذاب خداوند.

ب. بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود وسليمان ارزانى داشت وقيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند وشايد در همان زمان ويا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند وخدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده نخست مى گويد: «براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود» لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِى مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ. به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى وچگونگى كوه هاى اطراف آن منطقه وهوش سرشار خدا داد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند

ص: 23

وبه وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند.(1)

ج. بعضى «سبا» را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد در داستان «سليمان» و «هدهد» در سوره «نمل» نيز نشان مى دهد كه «سبا» نام مكانى بوده است، آنجا كه مى گويد وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ: (نمل، 22) «من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم». در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه مى زيسته اند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم) به آنها باز گشته است. ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده، سپس تمام فرزندان وقوم او به آن نام ناميده شده اند وبعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده.

د. سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: «دو باغ (بزرگ) بود از طرف راست وچپ» جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمالٍ.

ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد كه اين شكر او را بجا آوريد كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ. «شهرى است پاكيزه وپروردگارى آمرزنده مهربان» بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ

«بلدة» خبر مبتداى محذوفى است ودر تقدير چنين است؛ هذه بلدة طيبة وهذا رب غفور.

ه -. اما اين مردم ناسپاس قدر اين همه نعمت را ندانستند، راه كفران واعراض را پيش گرفتند فَأَعْرَضُوا.

اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد، چنان كه قرآن مى گويد: «ما سيل وحشتناك وبنيان كن را بر آنها فرستاديم» وسرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدل شد فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ. «عرم» در اصل از «عرامة» (بر وزن علامه) به معنى خشونت وكج خلقى وسختگيرى است وتوصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت وويرانگرى آن است وتعبير به «سَيْلَ الْعَرِمِ» به اصطلاح از قبيل اضافه موصوف به صفت است.

و. سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: «ما دو باغ وسيع وپر نعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ ودرختان بى مصرف «شوره گز» واندكى از

ص: 24


1- نمونه ج 18 ص 56.

درخت سدر مبدل ساختيم» وَبَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَىْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ.

در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: «اين مجازاتى بود كه ما به خاطر كفرانشان قائل شديم» ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا. «آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم»؟ وَهَلْ نُجازِى إِلَّا الْكَفُورَ.(1)

نكته ها

1. درقرآن هركجا فرمان خوردن آمده، دركنارش مسئوليّتى آمده است؛ (2)كُلُوا * واشْكُرُوا (بقره، 168)، فَكُلُوا... أَطْعِمُوا (حج، 28) كُلُوا * واعْمَلُوا صالِحاً (مؤمنون، 51) كُلُوا... لا تُسْرِفُوا.

2. منطقه ى سبأ از هر گونه كمبود، آفات، ناامنى، فحشا وقحطى پاك بود؛ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ.

3. در برابر نعمت هاى الهى بايد شاكر بود، ولى انسان هرگز حقّ شكر را ادا نمى كند وخداوند او را مى بخشد؛ وَاشْكُرُوا لَهُ... رَبٌّ غَفُورٌ.(3)

در قرآن بارها از اعراض مردم سخن به ميان آمده است؛ گاهى اعراض از ذكر خدا؛ وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى (طه، 124)، گاهى اعراض از آيات خدا؛ وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا (قمر، 2)، گاهى اعراض از نعمت هاى خدا؛ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ * فَأَعْرَضُوا...، إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ (اسراء، 83) وگاهى اعراض از پيامبر خدا؛ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ. (ص، 68 67)

4. سيل، زلزله، طوفان ورعد وبرق، تصادفى نيست؛ فَأَرْسَلْنا... سَيْلَ الْعَرِمِ.

5. كيفرهاى الهى، يك سنّت وقانون براى تبهكاران است وبه قوم سبأ اختصاص ندارد؛ هَلْ نُجازِى إِلَّا الْكَفُورَ.(4)

ص: 25


1- نمونه ج 18 ص 60-57.
2- نور ج 9 ص 432.
3- نور ج 9 ص 433.
4- نور ج 9 ص 435-434.

آیه 18-19

اشاره

وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرًى ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيّامًا آمِنينَ (18) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحاديثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (19)

ترجمه

و ميان آنها وشهرهايى كه بركت داده بوديم، آباديهاى آشكارى قرار داديم؛ وسفر در ميان آنها را بطور متناسب (با فاصله نزديك) مقرّر داشتيم؛ (و به آنان گفتيم:) شبها وروزها در اين آباديها با ايمنى (كامل) سفر كنيد! * ولى (اين ناسپاس مردم) گفتند: «پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! وبه اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند! وما آنان را داستان هايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم وجمعيّتشان را متلاشى ساختيم؛ در اين ماجرا، نشانه هاى عبرتى براى هر صابر شكرگزار است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مند ساختن قوم سبإ از نعمت ها از جمله امنيت، نابودى قوم سبأ به جهت ستمگرى ونماندن اثرى از آنها جز در سخنان، سرگذشت آنان درس عبرت براى افراد شكيبا وشكور.

ب. در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد. مى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه «ميان آنها وسرزمينهايى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها وآباديهايى آشكار قرار داديم» وَجَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً. در حقيقت در ميان آنها وسرزمين مبارك آباديهاى متصل وزنجيره اى وجود داشت وفاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند (و اين است معنى قُرىً ظاهِرَةً - آباديهاى آشكار).(1)

بعضى از مفسران «قرى ظاهره» را طور ديگرى تفسير كرده اند، گفته اند: اشاره به آباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ومسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف كنند ويا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته وبراى عابرين ظاهر وآشكار بوده است.

ص: 26


1- مجمع البيان ج 8 ص 605، نمونه ج 18 ص 62.

ج. اما در اينكه منظور از «سرزمينهاى مبارك» كدام منطقه است غالب مفسران آن را به سرزمين شامات (شام وفلسطين واردن) تفسير كرده اند، چرا كه اين تعبير درباره همين سرزمين در آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است.(1)

اين از نظر آبادى، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست وشرط مهم واساسى آن «امنيت» است اضافه مى كند «ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب ونزديك مقرر كرديم» وَقَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ وبه آنها گفتيم: «در ميان اين قريه ها شبها وروزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد، يعنى از گرسنگى وتشنگى واز ظلم هيچ كسى نترسيد» سِيرُوا فِيها لَيالِىَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ.(2)

د. اما اين مردم ناسپاس گرفتار غرور وغفلت شدند، از جمله گفتند: «پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن» تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا. منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد وبيابانهاى خشكى پيدا شود، به اين جهت كه اغنياء وثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند وبه هر جا مى خواهند بى زاد وتوشه ومركب بروند! به هر حال «آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند» وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ.

قرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم، كه «آنها را سرگذشت وداستان واخبارى براى ديگران قرار داديم»! فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ.

«آنها را سخت متلاشى وپراكنده ساختيم» وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ. در پايان آيه مى فرمايد: «قطعا در اين سر گذشت آيات ونشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان وشكرگزاران» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.

ه -. ماجراى عجيب قوم سبا به طورى كه از قرآن وروايات اسلامى وهمچنين تواريخ استفاده مى شود اين چنين است كه آنها جمعيتى بودند در جنوب جزيره عربستان مى زيستند، داراى حكومتى عالى وتمدنى درخشان بودند. خاك يمن گسترده وحاصلخيز بود، چون رودخانه

ص: 27


1- نمونه ج 18 ص 63.
2- همان، تبيان ج 8 ص 389.

مهمى نداشت از آن بهره بردارى نمى شد، مردم با هوش اين سرزمين به فكر استفاده از اين آبها افتادند وسدهاى زيادى در نقاط حساس ساختند كه از همه مهمتر وپر آب تر سد «مارب» بود.

مأرب (بر وزن مغرب) شهرى بود كه در انتهاى يكى از اين دره ها قرار داشت، به قدرى ذخيره آب پشت سد زياد شد كه با استفاده از آن توانستند باغهاى بسيار زيبا وكشتزارهاى پر بركت در دو طرف مسير رودخانه اى كه به سد منتهى مى شد ايجاد كنند. آن قدر ميوه هاى فراوان بر شاخسار آن ظاهر شده بود كه مى گويند هرگاه كسى سبدى روى سر مى گذاشت واز زير آنها مى گذشت پشت سر هم ميوه در آن مى افتاد ودر مدت كوتاهى پر مى شد.

اما آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند وبه كفران نعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند وبه اختلافات طبقاتى دامن زدند. در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرايى دور از چشم مردم مغرور ومست به ديواره اين سد خاكى روى آوردند وآن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد وسيلاب عظيمى حركت كرد، تمام آباديها، باغها، كشتزارها وزراعتها وچهار پايان را تباه كرد وآن سرزمين آباد را به صحرايى خشك وبى آب وعلف مبدل ساخت واز آن همه باغهاى خرم واشجار بارور تنها چند درخت تلخ «اراك» و «شورگز» واندكى درختان «سدر» بجاى ماند. آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمايى كند تمدنى عظيم را با چند موش! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند وبه هنگام قدرت مغرور نشوند!(1)

نكته ها

1. خداوند به قوم سبأ چند نعمت ويژه داده بود؛ الف: مناطق پر بركت وحاصلخيز؛ بارَكْنا فِيها. ب: خانه ها ومناطق مسكونى نزديك به هم وقابل رؤيت؛ قُرىً ظاهِرَةً. ج: آسان بودن سفر، به گونه اى كه شب وروز امكان رفت وآمد بود؛ سِيرُوا فِيها لَيالِىَ وَأَيَّاماً. د: نعمت امنيّت؛ «آمِنِينَ».

2. افراد وملّت هايى مى توانند از تاريخ عبرت بگيرند وپايدار بمانند كه بسيار بردبار وسپاسگزار باشند؛ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.(2)

ص: 28


1- نمونه ج 18 ص 67-65.
2- نور ج 9 ص 437-436.

آیه 20-21

اشاره

وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْليسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ (20) وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِاْلآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها في شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفيظٌ (21)

ترجمه

(آرى) بيقين، ابليس گمان خود را درباره آنها محقّق يافت كه همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان! * او سلطه بر آنان نداشت جز براى اينكه مؤمنان به آخرت را از آنها كه در شكّ هستند باز شناسيم؛ وپروردگار تو، نگاهبان همه چيز است!

تفسير

الف. قرآن كريم دراين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: به ثبوت رسانيدن شيطان گمان خود را درباره مردم (گمراه ساختن مردم) عدم تسلّط شيطان بر افراد مگر علاقه مندان به او. وسوسه شيطان براى جدايى مؤمنان از غير مؤمنان.

ب. اين آيات در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى كلى از داستان «قوم سبا» است. در نخستين آيه مى فرمايد: «به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها (و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند) محقق يافت»! وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ. «آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان» فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. در آيه بعد در رابطه با وسوسه هاى ابليس وكسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مى گيرند وآنها كه بيرون از اين حوزه اند، به دو مطلب اشاره مى كند: نخست مى گويد: «شيطان سلطه اى بر آنها نداشت» وكسى را به پيروى خود مجبور نمى كند وَما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ. لذا در دنباله آيه مى افزايد: «هدف از آزادى ابليس در وسوسه هايش اين بود، كه مؤمنان به آخرت از افراد بى ايمان وكسانى كه در شكند شناخته شوند» إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِى شَكٍّ(1)

ج. از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از اين آيه اين است كه شيطان ايشان را مجبور به گمراهى نكرد، كه به اجبار او را پيروى كنند تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنان به سوء اختيارشان شيطان را پيروى كردند واين خودشان بودند كه پيروى او را اختيار نموده، او هم بر آنان مسلط گرديد، نه اينكه اول او بر ايشان مسلط شده وآنان به حكم اجبار پيرويش كرده

ص: 29


1- نمونه ج 18 ص 72.

باشند. هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (حجر، 42).(1)

نكته ها

1. انسان در انتخاب راه وعمل، اختيار دارد؛ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِى شَكٍّ.(2)

2. عدم سلطه شيطان بر مؤمنان در پنج آيه بيان شده است؛ ابراهيم 22، حجر 42، نحل 99، اسراء 65، سبأ 21.

آیه 22-27

اشاره

قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهيرٍ (22) وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ (23) قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلِ اللّهُ وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدًى أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ (24) قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَليمُ (26) قُلْ أَرُونِيَ الَّذينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ كَلاّ بَلْ هُوَ اللّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (27)

ترجمه

بگو: «كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد! (آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذرّه اى در آسمانها وزمين مالك نيستند ونه در (خلقت ومالكيّت) آنها شريكند ونه ياور او (در آفرينش) بودند. * هيچ شفاعتى نزد او، جز براى كسانى كه اذن داده، سودى ندارد! (در آن روز همه در اضطرابند) تا زمانى كه اضطراب از دلهاى آنان زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود؛ در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مى گويند: «پروردگارتان چه دستورى داده ؟» مى گويند: «حقّ را (بيان كرد واجازه شفاعت درباره مستحقّان داد)؛ واوست بلندمقام وبزرگ مرتبه!» * بگو: «چه كسى شما را از آسمانها

ص: 30


1- الميزان ج 16 ص 551.
2- نور ج 9 ص 438.

وزمين روزى مى دهد؟» بگو: «و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم!» * بگو: «شما از گناهى كه ما كرده ايم سؤال نخواهيد شد، (همان گونه كه) ما در برابر اعمال شما مسؤول نيستيم!» * بگو: «پروردگار ما همه ما را جمع مى كند، سپس در ميان ما بحق داورى مى نمايد (و صفوف مجرمان را از نيكوكاران جدا مى سازد) واوست داور (و جداكننده) آگاه!» * بگو: «كسانى را كه بعنوان شريك به او ملحق ساخته ايد به من نشان دهيد! هرگز چنين نيست! (او شريك وشبيهى ندارد)، بلكه او خداوند عزيز وحكيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم مالكيت معبودان باطل نسبت به هيچ ذره اى در آسمان وزمين، عدم شركت وپشتيبانى آنها براى خداوند در تدبير نظام هستى، عدم شفاعت فرشتگان جز براى افراد مأذون از طرف خداوند، اعتقاد مشركان به رازقيت پروردگار، برخورد منطقى پيامبر اكرم با كفّار، عدم مسئول بودن پيامبر در برابر اعمال زشت آنان، جدايى انداختن خداوند ميان پيامبر ومجرمان، ناتوان بودن مشركان از ارائه لياقت معبودان براى پرستش.

ب. در اين بخش از آيات در واقع مشركان را به محاكمه مى كشد، با ضربات كوبنده سؤالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد وبى پايه بودن منطق پوسيده آنها را در زمينه شفاعت بتها آشكار مى سازد.

در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلی الله علیه و آله) را مخاطب مى سازد ومى گويد به آنها بگو!

در نخستين آيه مى فرمايد: «به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند وگرهى از كارتان نمى گشايند» قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ.) سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد: «اين به خاطر آن است كه اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان وزمينند ونه شركت ونصيبى در خلقت ومالكيت آنها دارند ونه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند»! لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْضِ وَما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ.

ص: 31

ج. در اينجا فورا اين سؤال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله «شفاعت» شفيعان چه مى شود؟ در آيه بعد به پاسخ اين سؤال پرداخته، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن وفرمان او است، زيرا: «هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد» وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ.

تا زمانى كه فزع واضطراب از دلهاى آنها زايل گردد وفرمان از ناحيه خدا صادر شود حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ اينجاست كه رو به يكديگر مى كنند واز هم «مى پرسند پروردگار شما چه دستورى داد»؟ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّكُمْ ودر پايان آيه اضافه مى كند: «او است خداوند بلند مقام وبزرگ مرتبه» وَهُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ.

د. در آيه بعد از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد مى شود ومساله «رازقيت» را عنوان مى كند، مى گويد: «بگو چه كسى شما را از آسمانها وزمين روزى مى دهد وبركات آن را در اختيارتان مى گذارد»؟! قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله مى فرمايد: «بگو اللَّه» قُلِ اللَّهُ. در پايان آيه اشاره به مطلبى مى كند كه خود مى تواند پايه دليلى را تشكيل دهد، دليلى واقع بينانه وتوأم با نهايت انصاف وادب، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج وغرور پائين آيد وبه انديشه وفكر بپردازد، مى گويد: «مسلماً ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم»! وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ.

ه -. آيه بعد باز همان استدلال را به شكل ديگرى باز با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت وغرور فرود آورد ادامه مى دهد، مى گويد: «بگو شما مسئول گناهان ما نيستيد وما نيز در برابر اعمال شما مسئول نخواهيم بود» قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَلا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

آيه بعد مى فرمايد: «به آنها بگو پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع مى كند، سپس در ميان ما به حق داورى مى كند» وما را از يكديگر جدا مى سازد، تا هدايت شدگان از گمراهان باز شناخته شوند وهر كدام به نتيجه اعمالشان برسند قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ. در پايان آيه براى اينكه روشن سازد اين كار قطعاً شدنى است مى افزايد: «اوست

ص: 32

داور وجدا كننده آگاه» وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ.(1)

و. در پنجمين فرمان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد» قُلْ أَرُونِىَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ. سرانجام براى تاكيد وتحكيم اين سخن مى گويد: «بلكه تنها اوست خداوند عزيز وحكيم» بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.(2)

ز. در اينكه ضمير در قلوبهم به چه كسى برمى گردد دو قول است: 1 - به مشركين بر مى گردد، يعنى تا اينكه فزع از قلب مشركان برطرف گردد وفرشتگان به آنها گويند: ماذا قال ربكم مشركان گويند: خداوند حق گفت، يعنى اعتراف مى كنند: آنچه را كه انبياء آورده اند حق بوده است. يا اينكه بهشتيان به مشركان گويند: خداوند چه فرمود؟ آنها در پاسخ گويند آنچه خداوند فرمود حق ودرست بود، چنانكه نظير اين معنا در آيه 44 اعراف آمده است: و نادى اصحاب الجنه اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعد ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم. (3)2 - قول دوم آن است كه ضمير (قلوبهم) به ملائكه برمى گردد، چنانكه مرحوم علامه طباطبايى اين قول را پذيرفته است، از اين رو گويد: مراد از فزع ملائكه وبرطرف شدن آن از ايشان، تذلل واحساس حقارتى است كه دلهايشان را پر كرده، چون كه خود را اسباب وشفعاء ووسيله اجراى امر الهى مى دانند وهمواره دل واپسى اين را دارند كه اوامر الهى بر طبق آنچه صادر شده وخواسته، عملى بشود وبر طرف شدن فزع ملائكه به اين است كه اوامر الهى را تحويل گرفته ومشغول انجام آن بشوند، به طورى كه از سراپاى وجودشان چيزى جز انجام امر خداظهور نكند وبين خدا وانجام خواسته هايش، چيزى جز امرش واسطه نشده باشد.(4)

ح. چقدر لطيف است ختم شدن آيه به جمله وَهُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ، چون مى رساند كه ملائكه مكرمين وآنهايى كه ما فوق ساير ملائكه هستند، جز تلقى ودريافت سخن حق از خدا وامتثال واطاعت وى، كارى وپستى ندارند، زيرا هر چند ما فوق ديگرانند، اما آن ما

ص: 33


1- نمونه ج 18 ص 84-77.
2- نمونه ج 18 ص 86.
3- اطيب البيان ج 10 ص 560.
4- تبيان ج 8 ص 393، مجمع البيان ج 8 ص 609، الميزان ج 16 ص 560.

فوقى كه خود اين ملائكه نيز ما دون اويند وآن كبيرى كه همه چيز در برابرش صغير است، تنها وتنها خدا است. پس از آيه كريمه مورد بحث، اين معنا به دست آمد كه: ملائكه در دلهايشان دچار پريشانى وفزعند ودر ذاتشان آن چنان تذلل وخضوع هست، كه جز از پروردگارشان از هر چيز ديگر در غفلتند، تنها يادى كه در دلهاى آنان است، ياد خدا است وتنها كارى كه مى كنند، پروانه وار چرخيدن در پيرامون ساحت عظمت وكبريايى اوست وتنها انتظارى كه دارند، صدور اوامر الهى است واين فزع دلهايشان هم چنان هست، تا اينكه با صدور امرى از ناحيه خدا، فزع دلهايشان زايل شود.

نكته ها

1. نظير آيه 22 سبا آيه 56 اسراء است: قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً.

2. نظير آيه 23 سبا آيه 26 نجم است؛ وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ فِى السَّمَاوَاتِ لاَ تُغْنِى شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَرْضَى.

3. كلمه «فتاح» يكى از اسماء حسناى خدا است و «فتح» به معناى فاصله وجدايى انداختن بين دو چيز است، به منظور اثرى كه بر اين جدايى مترتب مى شود، مثلا فتح باب، براى داخل شدن به اين است كه بين دو لنگه در جدايى بيندازيم، تا هر يك از ديگرى جدا شده وما داخل خانه بشويم.(1)

4. شفاعت به اين معنا نيست كه شفاعت كنندگان از خداوند مهربان ترند، زيرا خداوند است كه به شفاعت كنندگان اجازه ى شفاعت مى دهد؛ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ.

5. تمام آسمان ها در رزق وروزى ما مؤثّرند؛ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ.

6. اگر ارشاد شما در دنيا مؤثّر واقع نشد، نگران نباشيد زيرا در قيامت به حساب همه رسيدگى خواهد شد؛ قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا.(2)

7. خداوند متعال در آيه 125 نحل به پيامبر اكرم مى فرمايد با مخالفان به بهترين شيوه گفتگو كن؛ ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ

ص: 34


1- الميزان ج 16 ص 566-562.
2- نور ج 9 ص 442-440.

رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ. نمونه بهترين شيوه سخن گفتن را در آيات ذيل بيان مى كند؛ قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ. قُلْ لاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

8. انسان مسئول عمل خويش؛

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ... (البقرة، 134)

وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِى عَمَلِى وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ... (يونس، 41) قُلْ لاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (سبإ، 25) أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (النجم، 38)... لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ... (البقرة، 139) وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى (النجم، 39)

9. روز قيامت، هم يوم الجمع است، (روز گرد آمدن همه ى مردم)؛ يَجْمَعُ بَيْنَنا. در سوره تغابن آيه 9 مى فرمايد: يوم يجمعك ليوم الجمع ذلك يوم التغابن وهم يوم الفصل. (روز جدايى مجرمان از نيكان)؛ ثُمَّ يَفْتَحُ.(1)

10. داورى خداوند بين پيامبر وفرشتگان بر اساس حق است؛ ثم يفتح بيننا بالحق.(2)

11. هيچ يك از معبودها (چه حضرت عيسى، چه فرشتگان، چه بت ها) خودشان را شريك خدا نمى دانند اين شما هستيد كه آنها را به عنوان شريك به او ملحق مى كنيد؛ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَكاءَ.(3)

ص: 35


1- همان ص 442، اطيب البيان ج 10 ص 561.
2- راهنما ج 15 ص 67.
3- نور ج 9 ص 443.

آیه 28-30

اشاره

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (28) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (29) قُلْ لَكُمْ ميعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

ترجمه

و ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاى الهى) بشارت دهى و (از عذاب او) بترسانى؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند! * مى گويند: «اگر راست مى گوييد، اين وعده (رستاخيز) كى خواهد بود؟!» * بگو: «وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تأخير مى كنيد ونه (بر آن) پيشى خواهيد گرفت!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت عمومى پيامبر براى مردم به عنوان بشير ونذير، پرسش كفّار از زمان قيامت، حتمى بودن وعده قيامت ووعدم تأخيروتقديم در زمان وقوع آن.

ب. نخستين آيه مورد بحث سخن از نبوت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى گويد وآيات بعد از آن پيرامون معاد بحث مى كند.(1)

كلمه ى «كَافَّةً» يا به معناى جميع است، يعنى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) براى همه ى مردم پيامبر است، كه اين معنا با آيات وروايات ديگر نيز تأييد مى شود ويا به معناى باز دارنده است، يعنى پيامبر، مردم را از كفر وشرك وگناه باز مى دارد وحرف تا در كلمه «كَافَّةً» براى تأكيد باشد كه از اين دو معنا، اوّلى بهتر است.(2)

ج. از آنجا كه در آيات قبل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوند همه مردم را در روز رستاخيز جمع كرده وميان آنها داورى مى كند، در آيه بعد سؤالى از ناحيه منكران معاد به اين صورت نقل مى كند: «آنها مى گويند: اگر راست مى گوئيد اين وعده رستاخيز در چه زمانى است»؟! وَيَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

ص: 36


1- نمونه ج 18 ص 91.
2- تبيان ج 8 ص 396، مجمع البيان ج 8 ص 611، نور ج 9 ص 444.

ولى قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب وتعيين زمان وقوع رستاخيز خود دارى مى كند وتاكيد مى كند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خدا است، واحدى جز او از آن آگاه نيست. لذا در آيه بعد همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده مى فرمايد: «بگو وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير خواهيد كرد ونه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت» قُلْ لَكُمْ مِيعادُ يَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْه ساعَةً وَلا تَسْتَقْدِمُونَ).(1)

نكته ها

1. اثبات رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

در حدود 100 آيه موضوع رسالت پيامبر اكرم مطرح شده است. از جمله: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً... (البقرة، 119) وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ... (آل عمران، 144) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً... (سبإ، 28)

2. ويژگى هاى رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با ويژگى هايى همراه است

بر اساس حق است: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ... (البقرة، 119)

بر اساس رحمت است: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (الأنبياء، 107)

رسالت براى همگان است:... وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً... (النساء، 79) قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً... (الأعراف، 158)

رسالت در پرتو بشارت وانذار است: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً... (سبإ، 28)

رسالت پيامبر بر اساس بصيرت است: قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى... (يوسف، 108)

3. در قرآن كريم 35 بار با تعبيرات مختلفى از اكثريت مذمت ونكوهش شده است؛ اكثرهم لا يعلمون 15 بار، اكثرهم لا يعقلون 3 بار، اكثرهم لا يشكرون 2 بار، اكثرهم لا يؤمنون 1 بار، اكثرهم للحق كارهون 1 بار، اكثركم للحق كارهون 1 بار، اكثرهم

ص: 37


1- نمونه ج 18 ص 94.

ى جهلون 1 بار، (گمراه كننده از خدا) وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ 1 بار (116 انعام)، و ما كان اكثرهم مؤمنين 8 بار، فأبى اكثر الناس الا كفورا 2 بار.

4. عموميت رسالت پيامبر با چند تعبير بيان شده است؛ قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً (اعراف، 158)، وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (انبياء، 107)، وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (سبأ، 28)، أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً. (نساء، 79)

5. لازم نيست پاسخ هر سؤالى را بدانيم. سؤال كردند كه قيامت چه زمانى است ؟ مَتى هذَا الْوَعْدُ؛ بگو: زمانش را نمى دانم؛ مِيعادُ يَوْمٍ.(1)

6. قيامت روز مهمى است؛ (كلمه «يَوْمٍ» همراه با تنوين، نشانه عظمت وبزرگى است).(2)

7. همانطورى كه در مرگ انسان هيچ تقديم وتاخيرى نيست، در وقوع قيامت نيز هيچ تقديم وتاخيرى وجود ندارد؛

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ. (اعراف، 34 ونحل، 61)

قُلْ لَكُمْ مِيعَادُ يَوْمٍ لاَ تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ. (سبأ، 30)

ص: 38


1- نور ج 9 ص 445.
2- راهنما ج 15 ص 73، نور ج 9 ص 445.

آیه 31-33

اشاره

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنّا مُؤْمِنينَ (31) قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمينَ (32) وَ قالَ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدادًا وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا اْلأَغْلالَ في أَعْناقِ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (33)

ترجمه

كافران گفتند: «ما هرگز به اين قرآن وكتابهاى ديگرى كه پيش از آن بوده ايمان نخواهيم آورد!» اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براى حساب وجزا) نگه داشته شده اند در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد (از وضع آنها تعجّب مى كنى)! مستضعفان به مستكبران مى گويند: «اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم!» * (امّا) مستكبران به مستضعفان پاسخ مى دهند: «آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آنكه به سراغ شما آمد (و آن را بخوبى دريافتيد)؟! بلكه شما خود مجرم بوديد!» * ومستضعفان به مستكبران مى گويند: «وسوسه هاى فريبكارانه شما در شب وروز (مايه گمراهى ما شد)، هنگامى كه به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم وهمتايانى براى او قرار دهيم!» وآنان هنگامى كه عذاب (الهى) را مى بينند پشيمانى خود را پنهان مى كنند (تا بيشتر رسوا نشوند)! وما غل وزنجيرها در گردن كافران مى نهيم؛ آيا جز آنچه عمل مى كردند به آنها جزا داده مى شود؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لجاجت كفّار در ايمان نياوردن به قرآن، بحث وجدل كفّار در قيامت ومخاصمه با يكديگر، پشيمانى كفّار به هنگام مشاهده عذاب الهى.

ب. در آيات مورد بحث بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنها مجسم مى سازد تا

ص: 39

به سرانجام كار خويش واقف گردند. نخست مى گويد: «كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن وكتب آسمانى ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد» وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَلا بِالَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ.

سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده، مى گويد: «اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان براى حساب ودادرسى بازداشت شده اند در حالى كه هر يك از آنها گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد وبا يكديگر مشغول به جدال ومخاصمه اند»؟! وَلَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ.

در اين حال «مستضعفين» به «مستكبرين» مى گويند: اگر شما نبوديد، اگر وسوسه هاى فريبنده شيطنت آميز شما نبود، ما در صف مؤمنان بوديم يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ.

ج. ولى مستكبران در پاسخ به مستضعفين مى گويند: آيا ما شما را از راه هدايت باز داشتيم بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد وبه قدر كافى اتمام حجت شد وپيامبران گفتنى ها را گفتند: قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ.

نه، ما مسئول نيستيم، «بلكه خود شما گنهكار بوديد» بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ.

د. اما «مستضعفين» به اين پاسخ قانع نمى شوند وبار ديگر براى اثبات مجرم بودن مستكبران به سخن مى آيند «و به مستكبرين چنين مى گويند بلكه وسوسه ها وتوطئه ها وتبليغات مكارانه شما در شب وروز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم، در آن هنگام كه شما به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم وبراى او شريك وشبيه قرار دهيم» وَقالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً.

بديهى است مستكبران نمى توانند پاسخى از اين سخن داشته باشند وشركت خود را در اين جرم بزرگ انكار كنند. لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان مى شوند، مستكبران از گمراه ساختن ديگران ومستضعفان از پذيرش بى قيد وشرط اين وسوسه هاى شوم، «اما هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند ندامت خود را كتمان مى كنند مبادا بيشتر رسوا شوند وما، غل وزنجير

ص: 40

بر گردن كافران مى نهيم» وَأَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِى أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا.

ولى كتمان كردن در آن جهان كه يوم البروز است وچيزى قابل مخفى كردن نيست فائده اى ندارد، «آيا آنها جزائى جز اعمالى كه انجام مى دادند دارند»؟! هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.(1)

ه -. گرچه به گفته راغب در مفردات خود، أَسَرُّوا النَّدامَةَ، هم به معناى اظهار ندامت است وهم به معناى مخفى كردن ندامت، ولى با توجّه به حديثى كه از امام صادق (علیه السلام) وارد شده، مراد همان مخفى كردن ندامت است. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ اين سؤال كه نگاه داشتن ندامت در دل براى چيست ؟ فرمود براى آنكه از سرزنش ديگران دور بمانند.(2)

نكته ها

1. مستضعفانى كه پيرو مستكبرانند نيز مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت، زيرا در دنيا به آنها هدايت رسيد ولكن آن را نپذيرفتند؛ ا نحن صددناكم عن الهدى.(3)

2. صحنه ى قيامت، صحنه ى گفتگو وجدال است؛ يَقُولُ الَّذِينَ.

3. در قيامت نمى توان گناه خود را به گردن ديگران انداخت؛ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ.(4)

4. سخن جهنمى ها با يكديگر:

5.... قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ (الأعراف، 38)

6. وَإِذْ يَتَحَاجُّونَ فِى النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ. قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ (غافر، 47-48)

7.... يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لاَ أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ. قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (سبإ، 31-32)

ص: 41


1- نمونه ج 18 ص 101-98.
2- تفسير قمى 1 ص 313، راهنما 15 ص 82، نور ج 9 ص 448، بحارالانوار ج 7 ص 188.
3- راهنما ج 15 ص 78، نور ج 9 ص 446.
4- نور ج 9 ص 447-446.

وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَىْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِيصٍ (إبراهيم، 21)

از جمله آثار گناه، مسئله ندامت وپشيمانى است كه هيچ فايده اى ندارد؛

ندامت قابيل به جهت كشتن هابيل؛ فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سَوْأَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِىَ سَوْأَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ. (مائده، 31)

ندامت منافقين؛ فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ. (مائده، 52)

ندامت قوم صالح؛ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ. (شعراء، 157)

ندامت كفار؛ وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِى الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (يونس، 54)،... وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. (سبأ، 33)

ص: 42

آیه 34-38

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34) وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلادًا وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (35) قُلْ إِنَّ رَبّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (36) وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (37) وَ الَّذينَ يَسْعَوْنَ في آياتِنا مُعاجِزينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (38)

ترجمه

و ما در هيچ شهر وديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (كه مست ناز ونعمت بودند) گفتند: «ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم!» * وگفتند: «اموال واولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست!)؛ وما هرگز مجازات نخواهيم شد!» * بگو: «پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسيع يا تنگ مى كند، (اين ربطى به قرب در درگاه او ندارد)؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند! * اموال وفرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرّب نمى سازد، جز كسانى كه ايمان بياورند وعمل صالحى انجام دهند كه براى آنان پاداش مضاعف در برابر كارهايى است كه انجام داده اند؛ وآنها در غرفه هاى (بهشتى) در (نهايت) امنيّت خواهند بود! * وكسانى كه براى انكار وابطال آيات ما تلاش مى كنند ومى پندارند از چنگ قدرت ما فرار خواهند كرد، در عذاب (الهى) احضار مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد مرفّهان بى ايمان با پيامبر در ادامه با كفرورزى، تكبر وغرور كفار نسبت به مال وفرزند خويش، پاسخ پيامبر به آنان پيرامون رزق الهى وعدم ارتباط كفر به توسعه در رزق، ايمان وعمل صالح معيار تقرب نزد خداوند نه مال وفرزند، حتمى بودن عذاب براى تلاش كنندگان در از بين بردن آيات الهى.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اغواگرى مستكبران بود در آيات مورد بحث گوشه اى از اين اغواگرى را منعكس مى سازد وضمنا به پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز دلدارى مى دهد كه اگر با تو مخالفت كنند تعجب مكن مخالفت مستكبران مرفه با پيامبران راستين يك

ص: 43

شيوه دائمى آنها بوده است. مى فرمايد: «ما هرگز در هيچ شهر وديارى پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اينكه مترفين همان متنعمان مغرور ومست نعمت مى گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم وآنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم» وَما أَرْسَلْنا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.(1)

ج. «مترفوها» جمع «مترف» از ماده «ترف» (بر وزن طرف) به معنى تنعم است ومترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت وزندگى مرفه او را مست ومغرور وغافل كرده وبه طغيان گرى واداشته است.(2)

د. آيه بعد به منطق ضعيف آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود متوسل مى شدند وبه اغفال عوام مى پرداختند اشاره كرده، مى گويد: «و آنها گفتند ما از همه ثروتمندتر وپراولادتريم» وَقالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَأَوْلاداً. وما (نور چشمى ها) هرگز مجازات نخواهيم شد! وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.(3)

آيه بعد به عاليترين وجهى پاسخ مى دهد، روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده، مى فرمايد: «به آنها بگو پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد وبراى هر كس بخواهد سخت مى گيرد» واين ها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق ونظام زندگى انسان لازم مى داند وربطى به قدر ومقام در درگاه خدا ندارد قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَيَقْدِرُ.(4)

«اما اكثر مردم از اين واقعيت بى خبرند» وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ. سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده، مى گويد: «هرگز چنان نيست كه اموال واولادتان شما را نزد ما مقرب سازد» وَما أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى.(5)

ه -. قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَيَقْدِرُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ اين آيه وسه آيه بعدش جواب از اين گفتار مشركين است، كه گفتند: نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا واين جواب از

ص: 44


1- نمونه ج 18 ص 105.
2- همان، تبيان ج 8 ص 398.
3- نمونه ج 18 ص 107.
4- همان، تبيان ج 8 ص 400، مجمع البيان ج 8 ص 615.
5- نمونه ج 18 ص 108.

دو طريق وبه دو صورت آمده، اول اينكه مساله رزق يعنى اموال واولاد وكمى وزيادى آن، به دست خدا است، كه هر كسى را به مقتضاى حكمت ومصلحت از آن روزى مى كند واسباب بدست آوردنش را هم فراهم مى كند وخواست انسان وكرامت وحرمتى كه نزد خدا دارد، هيچ اثرى در كمى وزيادى رزقش ندارد. براى اينكه چه بسا رزق يك مؤمن ويك كافر ويك عاقل دورانديش، زياد مى شود، هم چنان كه رزق يك احمق وبى عقل زياد مى شود وچه بسا همين نامبردگان رزقشان كم مى شود ويا در اول زياد ودر آخر كم مى شود، پس زيادى مال هيچ دلالتى بر سعادت وكرامت نزد خدا ندارد.(1)

و. سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها وآنچه مايه تقرب به درگاه خدا مى شود پرداخته (به صورت يك استثناى منفصل) مى گويد: «مگر كسانى كه ايمان آورند وعمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است ودر غرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند» إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَهُمْ فِى الْغُرُفاتِ آمِنُونَ.

و در آيه بعد گروه مقابل آنها را توصيف كرده ومى گويد: «اما آنها كه براى انكار وابطال آيات ما تلاش وكوشش مى كنند. در حالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند از چنگال قدرت ما فرار كنند، آنها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مى شوند».(2)

نكته ها

1. از نظر قرآن كريم مال وفرزند زينت حيات دنيا هستند؛ الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ أَمَلاً. (كهف، 46)

خداوند متعال به وسيله اين دو زينت دنيوى برخى را آزمايش مى كند؛ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ. (انفال، 28)

برخى از افراد را كمك مى كند؛ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ. (اسراء، 6)

برخى از افراد را مانند منافقان عذاب مى كند؛ فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ. (توبه، 55)

ص: 45


1- الميزان ج 16 ص 579.
2- نمونه ج 18 ص 110-109.

نكته قابل توجه اين كه برخى از كفار به كثرت مال وفرزند افتخار مى كردند وخود را از عذاب الهى در امان مى دانستند؛ وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ. (سبأ، 35)

ولى بايد بدانيم مال وفرزند عامل نجات در قيامت نيست مگر كسى كه داراى قلب سليم باشد؛ يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (شعراء، 89)

2. وَقالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَأَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ ضمير جمع به كلمه «المترفين» بر مى گردد وخاصيت اتراف وترفه وغوطه ور شدن در نعمت هاى مادى همين است، كه قلب آدمى به آن ها وابسته شود وآنها را عظيم بشمارد وسعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اينكه موافق حق باشد، يا مخالف آن، در نتيجه همواره به ياد حيات ظاهرى دنيا بوده، ما وراى آن را فراموش مى كند.(1)

3. مترفان ثروت وفرزندان بيشتر را ملاك برترى وارزش مى دانند. نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَأَوْلاداً(2)

4. اينكه در آيه شريفه مى فرمايد: مال وفرزند عامل قرب به خداوند نيست، از باب مثال است والا هيچ چيز مانند سلطنت، قدرت، عزت وسلامت، مايه قرب نيست جز ايمان وعمل صالح.(3)

5. مردم عامل رزق را واسطه ها، تدبيرها وكار خود مى دانند واز خداوند غافلند؛ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

6. قرآن كريم در آيه 36 مى فرمايد وسعت وتنگى رزق با خداوند است وحكمتش را خداوند مى داند ومردم نمى دانند اين حكمت را در آيه ديگر بيان كرد وآن اينكه اگر خداوند رزق بعضى را وسعت دهد در زمين ستم مى كنند؛ وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ وَلكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (شورى، 26) ونمونه ستم كردن را قارون معرفى كرد؛ إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْفَرِحِينَ. (قصص، 76)

ص: 46


1- الميزان ج 16 ص 578.
2- راهنما ج 15 ص 85.
3- اطيب البيان ج 10 ص 570.

7. گرچه پاداش دو برابر داده مى شود ولى باز هم در برابر عمل است؛ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا.

8. نظير آيه 37 سبأ، آيه 58 عنكبوت است؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ.

9. آيه 37 سبا ايمان وعمل صالح را عامل امنيت در قيامت وبهشت مى داند إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً * وهُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ نظير اين آيه، آيه 83 انعام است كه ايمان خالص وبدور از ظلم وشرك را عامل امنيت مى داند؛ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ. (انعام، 82)

10. نظير آيه 37 سبا وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ، آيه 88 و 89 شعراء است؛ يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. از اين آيات استفاده مى شود كسانى كه داراى ايمان وعمل صالح هستند همان كسانى اند كه داراى قلب سليم هستند.

11. دشمن براى از بين بردن حقّ، همواره تلاش مى كند؛ يَسْعَوْنَ فِى آياتِنا.(1)

12. دنيا پرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال وقدرتهاى مادى ونفرات خود مى دانند به عنوان نمونه:(2)

فرعون جبار به اطرافيانش مى گويد: من باور نمى كنم موسى از طرف خدا باشد اگر راست مى گويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است ؟! فَلَوْ لا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ. (زخرف، 53) او حتى نداشتن چنين زر وزيورى را دليل بر پستى مقام موسى مى شمرد ومى گويد: أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ. (زخرف، 52)

مشركان عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اينكه قرآن به مرد تهيدستى نازل شده تعجب مى كردند ومى گفتند لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (زخرف، 31)

بنى اسرائيل به «اشموئيل» پيغمبر زمانشان در مورد انتخاب «طالوت» به فرماندهى لشكر ايراد كردند وگفتند: نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ (بقره، 247)

ص: 47


1- نور ج 9 ص 452-450.
2- نمونه ج 18 ص 112.

مشركان ثروتمند قوم نوح به او ايراد كردند «چرا اين افراد اراذل وپست اطراف تو را گرفته اند»؟! ومنظورشان از پستى، نداشتن مال وثروت بود! قالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ:» (شعراء، 111)

همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كردند كه از چه رو اطراف تو را پا برهنه ها گرفته اند؟ قرآن به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ. (كهف، 28)

آیه 39-42

اشاره

قُلْ إِنَّ رَبّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقينَ (39) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ (40) قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (41) فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّتي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (42)

ترجمه

بگو: «پروردگارم روزى را براى هر كس بخواهد وسعت مى بخشد وبراى هر كس بخواهد تنگ (و محدود) مى سازد؛ وهر چيزى را (در راه او) انفاق كنيد، عوض آن را مى دهد (و جاى آن را پر مى كند)؛ واو بهترين روزى دهندگان است!» * (به خاطر بياور) روزى را كه خداوند همه آنان را بر مى انگيزد، سپس به فرشتگان مى گويد: «آيا اينها شما را پرستش مى كردند؟!» * آنها مى گويند: «منزّهى (از اينكه همتايى داشته باشى)! تنها تو ولىّ مائى، نه آنها؛ (آنها ما را پرستش نمى كردند) بلكه جنّ را پرستش مى نمودند؛ واكثرشان به آنها ايمان داشتند!» * (آرى) امروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود وزيانى نيست! وبه ظالمان مى گوييم: «بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى كرديد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قبض وبسط رزق در اختيار خداوند، پرشدن جاى انفاق، انحصار رازقيت به خداوند، پرسش خداوند از فرشتگان درباره

ص: 48

مشركان، پاسخ آنان پيرامون منزه بودن خداوند از شريك داشتن، روز قيامت روز عدم سوددهى يا ضرر برخى نسبت به برخى ديگر، روز قيامت روز كيفر ديدن ستمگران.

ب. بار ديگر در اين آيات به پاسخ گفتار آنها كه اموال واولاد خود را دليل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى پنداشتند باز مى گردد وبه عنوان تاكيد مى گويد: «بگو پروردگار من روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى كند» قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ. كلمه «يَقْدِرُ» از «قدر» هم به معناى اندازه گيرى است وهم به معناى سخت گيرى. ولى در اينجا به قرينه كلمه «يَبْسُطُ» به معناى سخت گيرى است.(1)

سپس مى افزايد: «آنچه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر مى كند، يا در دنيا به اين صورت كه نعمتها را زياد ميكند يا در آخرت بهشت را پاداش مى دهد واو بهترين روزى دهندگان است» وَما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.(2)

ج. از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم وطاغى در زمره مشركان بودند وادعا مى كردند كه ما فرشتگان را مى پرستيم وآنها شفيعان ما در قيامت هستند، قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نيز پرداخته چنين مى گويد: «به خاطر بياور روزى را كه خداوند همه آنها - چه عبادت كنندگان وچه عبادت شوندگان - را محشور مى كند، سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گويد: آيا اينها شما را عبادت مى كردند»؟! وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَهؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ.

«فرشتگان» در پاسخ سؤال پروردگار چه مى گويند؟ آنها جامعترين ومؤدبانه ترين پاسخ را انتخاب كرده چنين «عرض مى كنند: منزهى تو اى پروردگار از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند» قالُوا سُبْحانَكَ. ما به هيچ وجه با اين گروه ارتباط نداشته ايم، «تنها تو ولى ما هستى نه آنها» أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ. «آنها ما را پرستش نمى كردند، بلكه جن را مى پرستيدند واكثرشان به جنيان ايمان داشتند» بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ.(3)

شايد مراد از جنّ در اين آيه، شيطان باشد، يعنى آنها به جاى پرستش فرشتگان، از

ص: 49


1- نور ج 9 ص 453.
2- تبيان ج 8 ص 402، مجمع البيان ج 8 ص 616، نمونه ج 18 ص 116.
3- نمونه ج 18 ص 119-118.

شيطان پيروى مى كردند.(1)

لذا در آيه بعد مى گويد: «امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود وزيانى نيست» فَالْيَوْمَ لا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَلا ضَرًّا. اينجاست كه به اين ظالمان مى گوئيم: بچشيد عذاب آتشى را كه آن را تكذيب مى كرديد وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِى كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ.(2)

نكته ها

1. شخصى از امام صادق (علیه السلام) پرسيد: اگر خداوند جاى آنچه را انفاق شده پر مى كند، پس چرا من هر چه انفاق مى كنم جايگزينش نمى رسد؟! حضرت فرمود: اگر مال حلال باشد وبراى مصرف حلال انفاق شود حتماً جبران مى شود.(3) علاوه بر اين ممكن است جبران آن در آخرت باشد يا از طريق دفع بلا يا رسيدن عوض آن به نسل بعدى در همين دنيا ويا از طريق غير مال جبران شود.

2. در آيه 36 نيز مسأله ى گشايش وتنگى رزق مطرح شد ليكن مخاطب آن كفّار ومخاطب اين آيه مؤمنين هستند.

3. انفاق، تنها با مال نيست بلكه از هر نعمتى كه خدا به انسان داده مى توان انفاق كرد؛ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَىْءٍ.(4)

ص: 50


1- نور ج 9 ص 455.
2- نمونه ج 18 ص 120.
3- اطيب البيان ج 10 ص 572، كافى، ج 2 ص 486.
4- نور ج 9 ص 454-452.

آیه 43-45

اشاره

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاّ رَجُلٌ يُريدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاّ إِفْكٌ مُفْتَرًى وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (43) وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذيرٍ (44) وَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلي فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (45)

ترجمه

و هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنان خوانده مى شود، مى گويند: «او فقط مردى است كه مى خواهد شما را از آنچه پدرانتان مى پرستيدند بازدارد!» ومى گويند: «اين جز دروغ بزرگى كه (به خدا) بسته شده چيز ديگرى نيست!» وكافران هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: «اين، جز افسونى آشكار نيست * ما (قبلا) چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنان نداده ايم كه آن را بخوانند (و به اتكّاى آن سخنان تو را تكذيب كنند) وپيش از تو هيچ بيم دهنده [= پيامبرى] براى آنان نفرستاديم! * كسانى كه پيش از آنان بودند (نيز آيات الهى را) تكذيب كردند، در حالى كه اينها به يك دهم آنچه به آنان داديم نمى رسند! (آرى) آنها رسولان مرا تكذيب كردند؛ پس ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد كفّار نسبت به آيات الهى واهانت كردن به پيامبر اكرم، سابقه تكذيب تبه كاران در گذشته نسبت به انبياء وعقوبت آنان در دنيا.

ب. آيات گذشته از وضع مشركان در قيامت سخن مى گفت، آيات مورد بحث به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو مى كند، تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست. نخست مى گويد: «هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شود مى گويند اين مرد فقط مى خواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش مى كردند باز دارد» وَإِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ.

تعبير ما هذا إِلَّا رَجُلٌ... از دو نظر براى تحقير پيامبر بوده است، يكى كلمه هذا (اين)

ص: 51

وديگرى رجل (مردى) به صورت نكره، در حالى كه همه آنها پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به خوبى وبا سوابق روشن مى شناختند.

ج. سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مطرح مى ساختند بيان مى كند مى فرمايد: «آنها مى گويند اين (قرآن) جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست»! وَقالُوا ما هذا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرىً وبالآخره سومين اتهامى را كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) بستند تهمت «سحر» بود، چنان كه در پايان آيه مورد بحث مى خوانيم «كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين چيزى جز سحر آشكار نيست»! وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لما جاءهم إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

د. قرآن در آيه بعد بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان مى كشد، هر چند ناگفته بطلانش روشن است، تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك «جمله پاسخ مى دهد، مى گويد» ما قبلا چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند وبر اساس آن به انكار دعوت تو بپردازند وقبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيز نفرستاديم وَما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَما أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِنْ نَذِيرٍ.(1)

در آخرين آيه مورد بحث اين گروه سركش را با بيانى مؤثر وگويا مورد تهديد قرار داده، چنين مى گويد: «كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند» وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. «در حالى كه اينها از نظر قوت وقدرت حتى به يك دهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمى رسند» وَما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ. اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟ آرى «آنها رسولان مرا تكذيب كردند، بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! فَكَذَّبُوا رُسُلِى فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.(2)

نكته ها

1. شيوه ى انكار كفّار عبارت است از: الف: تحقير رهبر؛ ما هذا إِلَّا رَجُلٌ، ب: تهمت؛ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ، ج: تكيه بر روش پدران وپيشينيان خود؛ يَعْبُدُ آباؤُكُمْ.(3)

ص: 52


1- نمونه ج 18 ص 131-128.
2- همان ص 131، تبيان ج 8 ص 404، مجمع البيان ج 8 ص 618.
3- راهنما ج 15 ص 99، نور ج 9 ص 456.

2. گاهى بايد دشمن را تحقير كرد؛ وَما بَلَغُوا مِعْشارَ.(1)

3. كفّار با تكيه به قدرت وثروت خود، حقّ را انكار مى كردند وخداوند فرمود: ثروت شما نسبت به ديگران يك دهم است؛ وَما بَلَغُوا مِعْشارَ.(2)

آیه 46

اشاره

قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ (46)

ترجمه

بگو: «شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم وآن اينكه: دو نفر دو نفر يا يك نفر يك نفر براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد اين دوست وهمنشين شما [= محمّد] هيچ گونه جنونى ندارد؛ او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى) است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كار براى خدا تنها موعظه پروردگار، لزوم تفكر در رسالت پيامبر، منزه بودن او از جنون.

ب. بار ديگر به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند، در جمله هايى بسيار كوتاه وپر محتوا مى گويد: «به آنها بگو من تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم وآن اينكه براى خدا قيام كنيد. دو نفر، دو نفر، يا يك نفر، يك نفر، سپس انديشه كنيد» قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَفُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا. «اين دوست وهمنشين شما (محمد) هيچگونه انحراف فكرى وجنون ندارد» ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ. بلكه «او فقط بيم دهنده شما است در برابر عذاب شديد الهى» إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٍ شَدِيدٍ.(3)

ج. ما بصاحبكم من جنه دو گونه تفسير شده: 1 - متعلق باشد به (تتفكروا) يعنى فكر

ص: 53


1- نور ج 9 ص 458.
2- همان.
3- نمونه ج 18 ص 134.

كنيد كه اين پيغمبر 40 سال در ميان شما به امانت معروف بود واو را محمد امين مى گفتيد وكار خلاف عقل از او صادر نشد، چگونه او را به جنون متهم مى كنيد؟ 2 - جمله مستقل باشد يعنى اين مصاحب شما كه پيامبر است شما را به توحيد دعوت مى كند وهيچ نوع جنونى ندارد.(1)

نكته ها

1. جمله «اعظكم» (شما را اندرز مى دهم) درحقيقت بيانگر اين واقعيت است كه من خير وصلاح شما را در اين سخن در نظر مى گيرم نه هيچ مساله ديگر.(2)

2. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيام بسيار مهمى براى مردم داشت وآن قيام خالصانه براى خدا بود، (واحده) بصورت نكره آمده دلالت بر اهميت وعظمت موعظه مى كند.(3)

3. تعبير «للَّه» بيانگر اين معنى است كه قيام وآمادگى بايد انگيزه الهى داشته باشد.

4. قرآن در اينجا مى گويد «تتفكروا»: (بينديشيد)، اما در چه چيز؟ از اين نظر مطلق است وبه اصطلاح «حذف متعلق دليل بر عموم، است» يعنى در همه چيز، در زندگى معنوى، در زندگى مادى، در مسائل مهم، در مسائل كوچك وخلاصه در هر كار بايد نخست انديشه كرد، ولى از همه مهمتر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است: از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بوده ؟ به كجا مى روم ؟ واكنون در كجا هستم ؟

5. جمله إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در مساله «انذار» خلاصه مى كند آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت مى كند مساله انذار است.(4)

6. هشدار انبيا به سود مردم است. نَذِيرٌ لَكُمْ(5)

7. تعبير بَيْنَ يَدَىْ عَذابٍ شَدِيدٍ اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گويى پيش روى شما است پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«بعثت انا والساعة كهاتين (و ضم (صلی الله علیه و آله) الوسطى والسبابة)» :«بعثت من وقيام قيامت مانند اين دو است - سپس انگشت اشاره وانگشت وسط

ص: 54


1- اطيب البيان ج 10 ص 577.
2- نمونه ج 18 ص 135.
3- راهنما ج 15 ص 105.
4- نمونه ج 18 ص 137-135.
5- نور ج 9 ص 460.

خود را به هم چسبانيد ونشان داد».(1)

8. قرآن كريم هم خداوند را واعظ معرفى مى كند، هم پيامبر را؛

خداوند متعال؛ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (نحل، 90)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ. البته روشن است كه موعظه پيامبر اكرم همان موعظه الهى است وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيام خدا را به مردم ابلاغ مى كند؛ وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ. (عنكبوت، 18) وبهترين موعظه قرآن كريم است؛ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. (يونس، 57)

و تنها اهل تقوا هستند كه از اين موعظه بهره مند مى شوند؛ هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. (آل عمران، 138)

ص: 55


1- روح المعانى ج 22 ص 143.

آیه 47-50

اشاره

قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (48) قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعيدُ (49) قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسي وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحي إِلَيَّ رَبّي إِنَّهُ سَميعٌ قَريبٌ (50)

ترجمه

بگو: «هر اجر وپاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست؛ اجر من تنها بر خداوند است واو بر همه چيز گواه است!» * بگو: «پروردگار من حق را (بر دل پيامبران خود) مى افكند، كه او داناى غيبها (و اسرار نهان) است.» * بگو: «حق آمد! وباطل (كارى از آن ساخته نيست و) نمى تواند آغازگر چيزى باشد ونه تجديدكننده آن!» * بگو: «اگر من گمراه شوم، از ناحيه خود گمراه مى شوم؛ واگر هدايت يابم، به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم؛ او شنواى نزديك است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم مزدخواهى پيامبر از مردم، القاء قرآن بر قلب پيامبر اكرم، آمدن حق براى مردم وعدم نقش باطل در برابر آن، زيان گمراهى در صورت اختيار آن، هدايت شدن پيامبر به بركت وحى خداوند.

ب. در نخستين آيه مورد بحث سخن از عدم مطالبه اجر ومزد در برابر رسالت است. مى گويد: «بگو هر اجر وپاداش از شما خواستم براى شماست» قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ. «اجر وپاداش من تنها بر خداست» إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ. اشاره به اينكه انسان عاقل هر كارى را مى كند بايد انگيزه اى داشته باشد، وقتى كمال عقل من بر شما ثابت شد ومى بينيد انگيزه مادى ندارم، بايد بدانيد محرك الهى ومعنوى مرا به اين كار واداشته است.

در پايان آيه مى فرمايد: «و او بر هر چيزى شاهد وگواه است» وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ. اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال ونيات من آگاه است.

ج. با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفته شد، در آيه بعد مى گويد: قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القا شده است «بگو پروردگار من حق

ص: 56

را مى افكند كه او علام الغيوب است واز تمام اسرار نهان آگاه است» قُلْ إِنَّ رَبِّى يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

د. با توجه به اينكه «يقذف» از ماده قذف (بر وزن حذف) به معنى افكندن به نقطه دور دست، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفته اند كه با هم قابل جمع است: نخست اينكه: منظور افكندن «حق» يعنى كتب آسمانى ووحى الهى بر قلوب انبياء وفرستادگان پروردگار است، چرا كه او به حكم «علام الغيوب بودن» قلبهاى آماده را مى شناسد وبر مى گزيند ووحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند وبه اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف

«العلم نور يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء» «علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد وشايسته ببيند مى افكند» نيست. تعبير به علام الغيوب اين معنى را تاييد مى كند. بعضى ديگر گفته اند منظور افكندن حق بر باطل وكوبيدن باطل به وسيله حق است، يعنى حق آن چنان نيرويى دارد كه تمام موانع را از سر راه خود بر مى دارد ودر اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه 18 سوره انبياء آمده؛ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ(1)

نكته ها

1. آن چه زشت است سؤال ودر خواست مزد است، ولى اگر خود مردم با عشق وبدون اكراه هديه اى به مبلّغ دين دادند حساب ديگرى دارد. مى فرمايد: «ما سَأَلْتُكُمْ» ونمى فرمايد: نمى گيرم.(2)

نقد: نويسنده تفسير نور نكته فوق را از اين جهت استفاده كرده كه «ما» را نافيه دانسته، با اينكه «ما» موصوله است، يعنى آن چه را از پاداش از شما سؤال كردم به سود خود شماست، مانند محبت به اهل بيت (عليهم السلام) كه در آيه 23 شورى بيان شده است.... قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

2. شرط تأثير سخن آن است كه مردم، رهبر را دلسوز ومخلص بدانند. إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ (اگر رهبر از مردم توقّع مادّى داشته باشد، جامعه او را تحمّل نمى كند: أَمْ تَسْئَلُهُمْ

ص: 57


1- نمونه ج 18 ص 146-144.
2- نور ج 9 ص 461.

أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (قلم، 47) آيا از مردم مزدى طلب مى كنى كه پرداخت آن بر آنان سنگين است ؟)

3. ابن مسعود كه يكى از اصحاب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است مى گويد: در مكّه 360 بت بود كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در روز فتح مكه يكى را پس از ديگرى به زمين مى انداخت واين آيه ى شريفه را مى خواند: قُلْ جاءَ الْحَقُّ.

4. نظير آيه 48 سبا: قُلْ إِنَّ رَبِّى يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ آيات ذيل است:

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (الأنبياء، 18)

وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً (الإسراء، 81) با اين تفاوت كه دو آيه بعدى از توضيح بيشترى برخوردار است.

5. سؤال: با آمدن قرآن وپيامبر حقّ، چرا باز هم باطل پا برجاست ؟ پاسخ: حاكميّت منطقى وعلمى، غير از حاكميّت عملى واجرايى است، آن چه مربوط به خداست، فرستادن حقّ است وآن چه مربوط به ماست عمل واجراى حقّ است كه چنين نكرديم. آرى، سلامتى بيمار، به نسخه ى صحيح ومصرف دارو وابسته است كه يكى وظيفه ى پزشك است وديگرى وظيفه ى بيمار.

6. بدون وحى الهى، حتّى پيامبر نيز در معرض انحراف است؛ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِى وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِما يُوحِى.(1)

ص: 58


1- نور ج 9 ص 463-461.

آیه 51-54

اشاره

وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَريبٍ (51) وَ قالُوا آمَنّا بِهِ وَ أَنّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (52) وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (53) وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا في شَكٍّ مُريبٍ (54)

ترجمه

اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود امّا نمى توانند (از عذاب الهى) بگريزند وآنها را از جاى نزديكى (كه حتّى انتظارش را ندارند) مى گيرند (از درماندگى آنها تعجّب خواهى كرد)! * و (در آن حال) مى گويند: «به حقّ ايمان آورديم!»، ولى چگونه مى توانند از فاصله دور به آن دسترسى پيدا كنند! * آنها پيش از اين (كه در نهايت آزادى بودند) به آن كافر شدند ودورا دور وغائبانه (و بدون آگاهى). نسبت هاى ناروا مى دادند. * (سرانجام) ميان آنها وخواسته هايشان جدايى افكنده شد، همان گونه كه با پيروان (و هم مسلكان) آنها از قبل عمل شد، چرا كه آنها در شك وترديد بودند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بلندشدن فرياد كفّار در قيامت به هنگام گرفتارى در عذاب، وحشت زدگى كفّار در قيامت وعدم دسترسى به پيامبر وقرآن براى ايمان آوردن، فاصله افتادن ميان كفّار وامكانات مادى به وسيله مرگ.

ب. در آيات مورد بحث روى سخن را بار ديگر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده، حال اين گروه را به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب الهى مجسم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مى افتند اما ايمانشان سودى نخواهد داشت. مى فرمايد: اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فرار كنند واز چنگال عذاب الهى بگريزند وآنها را از مكان نزديكى مى گيرند وگرفتار مى سازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد؛ وَلَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ.

در آيه بعد وضع حال آنها را به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده، مى فرمايد: «آنها مى گويند ما به آن (قرآن وآورنده اش ومبدأ ومعاد) ايمان آورديم» وَقالُوا آمَنَّا بِهِ. «ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور دسترسى به آن پيدا كنند»؟! وَأَنَّى لَهُمُ

ص: 59

التَّناوُشُ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

ج. «تناوش» از ماده «نوش» (بر وزن خوف) به معنى تناول وبر گرفتن چيزى است وبعضى آن را به معنى گرفتن با سهولت دانسته اند، يعنى آنها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاى خويش بر آيند وايمان بياورند «در حالى كه پيش از آن - در همان حالتى كه در نهايت اختيار وآزادى اراده بودند - به آن كافر شدند»؟! وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ. نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام وتعليمات او بستند وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.(1)

سپس مى افزايد: «سرانجام ميان آنها وآنچه مورد علاقه آنان بود به وسيله مرگ جدايى افكنده مى شود، همانگونه كه با گروه هاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد» وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ما يَشْتَهُونَ كَما فُعِلَ بِأَشْياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ.(2)

بعد مى گويد: «علت همه اين مسائل آن است كه آنها پيوسته در حال شك وترديد به سر مى بردند» وطبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنها بود؛ إِنَّهُمْ كانُوا فِى شَكٍّ مُرِيبٍ.(3)

د. در تفاسير شيعه وسنّى رواياتى آمده است كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) اين آيات را به خروج سفيانى به هنگام قيام حضرت مهدى (علیه السلام) تفسير كرده اند كه خداوند از نزديك ترين مكان، آنان را نابود مى كند.(4)

ص: 60


1- نمونه ج 18 ص 155-151.
2- همان ص 156، تبيان ج 8 ص 408، مجمع البيان ج 8 ص 622، اليمزان 16 ص 589.
3- نمونه ج 18 ص 158.
4- نور ج 9 ص 464.

سوره فاطر

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1) ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (2) يا أَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ستايش مخصوص خداوندى است آفريننده آسمانها وزمين، كه فرشتگان را رسولانى قرار داد داراى بالهاى دوگانه وسه گانه وچهارگانه، او هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد واو بر هر چيزى تواناست! * هر رحمتى را خدا به روى مردم بگشايد، كسى نمى تواند جلو آن را بگيرد؛ وهر چه را امساك كند، كسى غير از او قادر به فرستادن آن نيست؛ واو عزيز وحكيم است! * اى مردم! به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما؛ آيا آفريننده اى جز خدا هست كه شما را از آسمان وزمين روزى دهد؟! هيچ معبودى جز او نيست؛ با اين حال چگونه به سوى باطل منحرف مى شويد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص حمد به آفريدگار آسمانها وزمين وقراردهنده فرشتگان در مأموريتهاى مختلف، عدم وجود مانع در برابر لطف خداوند وامساك آن از مردم، لزوم يادآورى وشكر نعمتها به جهت رازق بودن خداوند.

ب. آغاز اين سوره مانند سوره هاى «حمد» و «سبا» و «كهف» با حمد پروردگار شروع مى شود، حمد وستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى مى فرمايد: «حمد مخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها وزمين است» وهمه نعمتها ومواهب هستى از وجود او

ص: 61

سرچشمه مى گيرد الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ.

ج. «فاطر» از ماده «فطور» در اصل به معنى شكافتن است واز آنجا كه آفرينش موجودات همانند شكافته شدن ظلمت عدم وبيرون آمدن نور هستى است، اين تعبير در مورد خلقت وآفرينش به كار مى رود.

د. با توجه به اين كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار به حكم اينكه عالم، عالم اسباب است بر عهده فرشتگان گذارده شده، بلافاصله از آفرينش آنها وقدرتهاى عظيمى كه پروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد. خداوندى كه فرشتگان را رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دو گانه وسه گانه و چهارگانه اند جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِى أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَثُلاثَ وَرُباعَ. سپس مى افزايد: «خداوند هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او بر هر چيزى قادر وتوانا است» يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ.

ه -. «اجنحه» جمع «جناح» به معنى بال پرندگان است كه همانند دست براى انسان مى باشد واز آنجا كه بال وسيله نقل وانتقال پرندگان وحركت وفعاليت آنها است گاهى اين كلمه در فارسى يا در عربى به عنوان كنايه از وسيله حركت واعمال قدرت وتوانايى به كار مى رود، مثلا گفته مى شود فلان كس بال وپرش سوخته شد كنايه از اينكه نيروى حركت وتوانايى از او سلب گرديد، يا فلان كس را زير بال وپر خود گرفت، يا انسان بايد با دو بال علم وعمل پرواز كند.(1)

و. در آيه بعد سخن از رحمت او به ميان مى آورد كه زيربناى تمام عالم هستى است، مى فرمايد: «آنچه را خداوند از رحمت براى مردم بگشايد كسى نمى تواند جلو آن را بگيرد» ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها ومنظور از رحمت عام است، چه ظاهرى مانند باران، چه معنوى مانند ارسال پيامبران، «و آنچه را باز دارد وامساك كند كسى بعد از او قادر به فرستادن آن نيست» وَما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ. «چرا كه او قدرتمندى است شكست ناپذير ودر عين حال حكيم وآگاه» وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. شبيه اين معنى در ساير آيات قرآن نيز آمده است، آنجا كه مى گويد: وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ

ص: 62


1- نمونه ج 18 ص 167-165.

ى ُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(1)

ز. يا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ... بعد از آنكه در آيه 2 اعطا ومنع را مختص به خداى تعالى كرد وفرمود: كسى در اين كار شريك خدا نيست، در آيه 3 بر يگانگى خدا در ربوبيت استدلال مى كند وبيان استدلال چنين است كه اله ومعبود تنها بدين جهت معبود است كه داراى ربوبيت است ومعناى ربوبيت اين است كه مالك تدبير امور مردم وهمه موجودات است وآن كسى كه مالك تدبير امور خلق است واين نعمت ها را در اختيارشان قرار مى دهد، خداى تعالى است، نه اين آلهه اى كه مردم اله خود گرفته اند.(2)

نكته ها

1. كلمه فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ از اسامى خداى تعالى است، كه به عنوان صفت آورده شده ومراد از صفت، صفت استمرارى است، نه تنها صفت گذشته، براى اينكه ايجاد مستمر وفيض وجود، دايمى وانقطاع ناپذير است، چون اگر فيض منقطع مى شد، همه چيز نابود مى گشت واگر صفت ديگر جاعِلِ الْمَلائِكَةِ را دنبال آن صفت ذكر كرده براى اشاره به اين حقيقت است كه سبب انحصار حمد در خداى تعالى يكى دو تا نيست.(3)

2. از آيه نخست سوره فاطر... جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُولِى أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ... استفاده مى شود كه فرشتگان ماموريت هاى مختلفى دارند. در آيات ذيل به ماموريت هاى مختلف انها اشاره شده است:

قبض روح: وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ (الأنعام، 61)

هلاكت ستمگران: وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ (العنكبوت، 31)

ثبت اعمال: اأَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (الزخرف، 80)

ص: 63


1- همان ص 170، مجمع البيان ج 8 ص 626.
2- الميزان ج 17 ص 18.
3- همان ص 5، اطيب البيان ج 11 ص 3.

وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ. كِرَاماً كَاتِبِينَ. يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ (الانفطار، 10-12)

3. جمله جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا اشعار بلكه دلالت دارد بر اينكه تمام ملائكه - چون كلمه ملائكه جمع است ودر آيه با الف ولام آمده افاده عموم مى كند - رسولان وواسطه هايى بين خدا وبين خلق هستند، تا اوامر تكوينى وتشريعى او را انجام دهند وديگر وجهى ندارد كه ما كلمه «رسل» را كه در آيه است اختصاص دهيم به آن ملائكه اى كه بر انبياء نازل مى شدند. با اينكه قرآن كلمه «رسل» را بر ملائكه اى كه واسطه وحى نبودند نيز اطلاق كرده، از آن جمله فرموده: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا (انعام، 61).(1)

4. مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: ما يرسل اللَّه للناس... هم چنان كه در جمله دوم فرمود: فَلا مُرْسِلَ وليكن اينطور نفرمود وبه جاى «يرسل» «يفتح» آورد، تا اشاره كند به اينكه رحمت خدا خزينه ها دارد ومعلوم است كه تعبير به «گشودن خزينه» از تعبير به ارسال مناسب تر است ولذا تعبير به فتح كرد، تا بفهماند آن رحمتى كه خداوند به مردم مى دهد، در خزانه هايى مخزون است محيط به مردم وبهره مند شدن مردم از آن خزانه ها تنها وتنها محتاج به اين است كه خدا در آن خزانه ها را به رويشان بگشايد، نه اينكه در نقطه دورى باشد تا از آنجا به سوى مردم ارسالش بدارد.(2)

5. گشايش رحمت وامساك آن از سوى خداوند ناشى از حكمت اوست و هو العزيز الحكيم.(3)

6. نفوذ اراده خدا در رسيدن خير وضرر

آيات ذيل دلالت بر اين حقيقت دارد كه در برابر اراده پروردگار در رسيدن خير يا ضرر به انسان هيچ قدرتى نمى تواند مانع شود:

وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ (الأنعام، 17)

وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ... (يونس، 107)

ص: 64


1- الميزان ج 17 ص 5.
2- الميزان ج 17 ص 17.
3- راهنما ج 15 ص 126.

قُلْ مَنْ ذَا الَّذِى يَعْصِمُكُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً... (الأحزاب، 17)

مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (فاطر، 2)

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِىَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (الزمر، 38)

با اين تفاوت كه دو آيه نخست مربوط به پيامبر اكرم وآيات بعد مربوط به عموم مردم است كه از اراده غالب وقاهر خداوند سخن مى گويد.

7. رحمت الهى قبل از قهر اوست؛ (كلمه ى «يَفْتَحِ» قبل از «يُمْسِكْ» آمده است).(1)

8. سه چيز است كه به هر انسانى مى رسد واز آن نمى توان فرار كرد؛ رزق، مرگ وكيفر عمل؛

رزق؛ هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء والارض. (فاطر، 3)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

لو انّ ابن آدم فرّ من رزقه كما يفرّ من الموت لادركه رزقه.(2)

مرگ؛ قل انّ الموت الّذى تفرّون منه فانّه ملاقيكم (جمعه، 8) و قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل. (احزاب، 16)

كيفر عمل؛ من يعمل سوءاً يجز به ولا يجد له من دون الله وليّاً ولا نصيراً. (نساء، 123)

ص: 65


1- نور ج 9 ص 473.
2- مكارم الاخلاق ج 2 ص 377.

آیه 4-7

اشاره

آيات 7-4

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (4) يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ (5) إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعيرِ (6) الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (7)

ترجمه

اگر تو را تكذيب كنند (غم مخور، موضوع تازه اى نيست) پيامبران پيش از تو نيز تكذيب شدند؛ وهمه كارها بسوى خدا بازمى گردد. * اى مردم! وعده خداوند حقّ است؛ مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد ومبادا شيطان شما را فريب دهد وبه (كرم) خدا مغرور سازد! * البتّه شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانيد؛ او فقط حزبش را به اين دعوت مى كند كه اهل آتش سوزان (جهنّم) باشند! * كسانى كه راه كفر پيش گرفتند، براى آنان عذابى سخت است؛ وكسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، آمرزش وپاداش بزرگ از آن آنهاست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسلى خاطر دادن به پيامبر اكرم به جهت تكذيب او، حق بودن وعده الهى، فريب نخوردن از دنيا وشيطان. هشدار خداوند به عداوت شيطان ودعوت به جهنّم نسبت به پيروانش، اختصاص عذاب به كفّار واختصاص آمرزش وپاداش بزرگ نسبت به مؤمنان.

ب. وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ اين آيه شريفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را تسليت مى دهد، كه اگر مردم بعد از شنيدن اين برهانهاى روشن باز تكذيب مى كنند، غصه مخور، كه اين رفتار مردم چيز نوظهورى نيست، بلكه قبل از تو نيز چنين بوده، كه هر پيغمبرى به سوى قومش مبعوث مى شده، همان قوم وامت، او را تكذيب مى كردند وسرانجام همه امور به سوى خدا است، او مردم را به آنچه مستحقند جزا مى دهد وآنهايى را كه حق را بعد از ظهورش تكذيب كردند مجازات خواهد كرد

ص: 66

وچنان نيست كه با تكذيب خود خدا را عاجز كنند.(1)

ج. سپس به بيان مهمترين برنامه انسانها پرداخته مى گويد: «اى مردم وعده خداوند حق است» إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ. با توجه به اين وعده حق «مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد ومبادا شيطان مغرور كننده شما را فريب دهد وبه عفو وكرم خدا مغرور سازد» فلا تغرنكم الحياة الدُّنْيا وَلا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ. (2) بسيارى از مفسران غرور را به شيطان تفسير كرده اند، ولى شيطان يكى از مصاديق غرور است، زيرا غرور مصاديق ديگر هم دارد از جمله نفس انسان كه بزرگترين آن ها است.(3)

د. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: معناى اينكه فرمود: «غَرور، شما را به خدا مغرور نكند» اين است كه شيطان از يك سو به ايشان تلقين كند كه خدا حليم وبخشنده است واز سوى ديگر بگويد: به دنياپرستان بنگريد كه چگونه از عذاب خدا ايمنند، هر چه بيشتر در طلب دنيا مى كوشند وبيشتر از خدا غافل ودر لجنزار گناه مستغرق مى شوند زندگى شان بهتر وراحت تر ودر بين مردم داراى مقامى رفيع تر مى شوند. اين جاست كه شيطان از وسوسه هاى خود نتيجه مى گيرد وبه دل آنان مى افكند كه اصلا هيچ احترام وارزشى نيست، مگر در پيشرفت زندگى دنيا ودر ما وراى اين زندگى خبرى نيست واين وعده ووعيد وقيامت وحساب وبهشت ودوزخى كه دعوت هاى دينى از آن خبر مى دهند، مشتى خرافات است.(4)

ه -. آيه بعد هشدارى است به همه مؤمنان در ارتباط با مساله وسوسه هاى شيطان كه در آيه قبل مطرح شده بود، مى گويد: «شيطان به طور مسلم دشمن شماست، شما نيز او را دشمن خود بدانيد» إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا.

از چنين دشمنى هميشه بايد بر حذر بود. در دنباله آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد: «او فقط حزبش را براى اين دعوت مى كند كه اهل آتش سوزان جهنم باشند» إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ.

در آخرين آيه مورد بحث سرانجام كار «حزب اللَّه» وعاقبت دردناك «حزب شيطان» را

ص: 67


1- الميزان ج 17 ص 19.
2- تبيان ج 8 ص 413، نمونه ج 18 ص 179.
3- اطيب البيان ج 11 ص 6.
4- الميزان ج 17 ص 20.

اينچنين بيان مى كند: «كسانى كه كافر شدند عذاب دردناك از آن آنهاست وكسانى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند مغفرت وپاداش بزرگ دارند» الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ.(1)

نكته ها

نظير آيه 4 فاطر، اين آيات است؛ 184 آل عمران - 34 انعام - 25 فاطر - 42 حج. كه تسلى خاطر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه انبياء ديگر نيز مورد تكذيب قرار گرفتند.

اگر كلمه «عذاب» را نكره - بدون الف ولام - آورد، براى اين است كه به اهميت آن عذاب اشاره كند، علاوه بر اين، عذاب جهنم يك جور نيست، تا آن را با الف ولام بياورد، چون دركات جهنم به خاطر اختلافى كه مردم در كفر وفسق دارند، داراى مراتب مختلفى است وبدين جهت نكره آوردن عذاب مناسب تر است، چون مبهم وسربسته است وعين اين دو علت كه براى نكره آوردن عذاب بيان شد، در نكره آمدن مغفرت واجر نيز مى آيد.(2)

توجّه به معاد، موجب پايدارى واستقامت درراه خداوند است؛ يُكَذِّبُوكَ... إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.(3)

قرآن كريم مى فرمايد حيات دنيا وشيطان شما را نفريبد؛ فلا تغرّنّكم الحياة الدّنيا، ولا يغرّنّكم باللَّه الغرور.

ولى در آيات ديگرى مى فرمايد: كفار مغرور به حيات دنيا شدند وسرنوشت آنان در قيامت آتش جهنم خواهد بود، به علت اينكه آيات الهى را به استهزاء گرفتند وزندگى دنيا آنان را فريب داد؛... و مأويكم النّار وما لكم من ناصرين * ذلكم بأنّكم اتّخذتم آيات اللَّه هزواً وغرّتكم الحيوة الدّنيا.... (جاثيه، 34-35)

وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا. (انعام، 70)

وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا

ص: 68


1- نمونه ج 18 ص 184-181.
2- الميزان ج 17 ص 22.
3- راهنما ج 15 ص 129.

نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هذَا وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ. (اعراف، 51)

5. قرآن كريم درباره منافقين نيز مى فرمايد: آرزوها باعث شد فريب دنيا را بخورند ودر قيامت به مؤمنان مى گويند به ما توجه كنيد تا از نور شما بهره مند شويم. مؤمنان به آن ها مى گويند به دنيا برگرديد تا نور كسب كنيد ولكن دچار عذاب مى شوند. بعد گويند مگر ما با شما نبوديم ؟ مؤمنان گويند چرا با ما بوديد ولكن شما به واسطه كفر ونفاق خود را فريب داديد ودر انتظار مرگ پيامبر واز بين رفتن اسلام بوديد وپيوسته در معاد شك مى كرديد وآرزوها شما را فريب داد؛ يوم يقول المنافقون والمنافقات للّذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نوراً... ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنّكم فتنتم انفسكم وتربّصتم وارتبم وغرّتكم الامانىّ حتّى جاء امر اللَّه وغرّكم باللَّه الغرور.

6. قرآن كريم در دو آيه خطاب به پيامبر ومؤمنان مى فرمايد مبادا رفت وآمد كفار در شهرهاى مختلف وقدرت نمايى هايشان تو را بفريبد، يعنى مبادا امكانات مالى وقدرت سياسى واجتماعى كفار را دليلى بر حقانيت آنها بدانيد. چند روزى از نعمت ها استفاده مى كنند وبعد نابود مى شوند؛ لا يغرنّك تقلّب الّذين كفروا فى البلاد، فلا يغررك تقلّبهم فى البلاد.

7. نظير آيه 5، آيه 33 سوره لقمان است.

8. قابل توجه اينكه در آيه فوق در مورد استحقاق عذاب تنها به مساله «كفر» قناعت مى كند ولى در مساله مغفرت واجر كبير «ايمان» را كافى نمى شمرد، بلكه «عمل صالح» را نيز بر آن مى افزايد، چرا كه كفر به تنهايى مايه خلود در عذاب است، ولى ايمان بدون عمل مايه نجات نخواهد بود.(1)

9. انسان در برابر دو دعوت؛

هر انسانى در برابر دو دعوت قرار دارد؛ دعوت حق ودعوت باطل. خداوند متعال به وسيله انبياء مردم را به حق دعوت مى كند كه نتيجه اش سعادت دنيا وآخرت است وشيطان انسان را به گمراهى وعذاب دعوت مى كند. به دو دسته از آيات قرآن توجه كنيد؛

دعوت انبياء؛ وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (مومنون، 73)، وَاللهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّهِ وَالْمَغْفِرَهِ بِإِذْنِهِ. (بقره، 221)

ص: 69


1- نمونه ج 18 ص 185.

دعوت شيطان؛ إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ (فاطر، 6)، وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ (قصص، 41)، أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ. (بقره، 221)

10. در قرآن كريم سخن از دو حزب به ميان آمده؛ 1 - حزب الله كه سعادت مخصوص آنهاست؛ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (مجادله، 22) 2 - حزب الشيطان كه خسارت وجهنم مخصوص آنهاست؛ إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ. (فاطر، 6)

11. هرگاه خداوند بخواهد بندگان خود را مشمول نعمتى بسازد نخست آنها را مشمول مغفرت وآمرزش خويش قرار مى دهد. به آيات ذيل توجه كنيد؛

فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً. (نساء، 129)

وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. (بقره، 268)

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ. (مائده، 9)

فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ. (حج، 50)

الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ. (فاطر، 7)

12. قابل توجه اين كه در قرآن كريم 49 بار كلمه غفور قبل از رحيم آمده واين مى رساند كه خداوند اول بايد انسان را ببخشد بعد مشمول رحمت سازد البته در يك آيه غفور بعد از رحيم آمده، مانند آيه 2 سبأ؛ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ. جهتش آن است هدف از اين آيه بيان كردن اوصاف خداوند است وتوجه به علم ولطف ورحمت الهى است ومغفرت نسبت به عملكرد انسان به طور ضمنى بيان شده است

ص: 70

آیه 8-10

اشاره

أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُونَ (8) وَ اللّهُ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحابًا فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ (9) مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (10)

ترجمه

آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده وآن را خوب وزيبا مى بيند (همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى يابد)؟! خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد وهر كس را بخواهد هدايت مى كند؛ پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود؛ خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست! * خداوند كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورند؛ سپس ما اين ابرها را به سوى زمين مرده اى رانديم وبه وسيله آن، زمين را پس از مردنش زنده مى كنيم؛ رستاخيز نيز همين گونه است! * كسى كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا كه) تمام عزّت براى خداست؛ سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند وعمل صالح را بالا مى برد؛ وآنها كه نقشه هاى بد مى كشند، عذاب سختى براى آنهاست ومكر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود مى شود (و به جايى نمى رسد)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گمراه شدن افراد بر اثر سوء اختيار، ناراحت نشدن به خاطر انحراف مشركان بعداز اتمام حجت، احياءزمين مرده به وسيله باران نشانه معاد، اختصاص عزت به خداوند، راه كسب عزت در پرتو اعتقاد درست وعمل صالح، انحصار عذاب به كفّار.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته مردم به دو گروه تقسيم شدند «گروهى مؤمن» و «گروهى كافر» نخستين آيه مورد بحث يكى از ويژگيهاى مهم اين دو گروه را كه در واقع سرچشمه ساير برنامه هاى آنها است بيان كرده، مى گويد: «آيا كسى كه زشتى عملش در نظر او زينت داده شده وآن را زيبا مى بيند، همانند كسى است كه واقعيات را آن گونه كه هست زشت

ص: 71

وزيبا درك مى كند»؟ أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً.(1)

ج. أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشاءُ... اين آيه تقرير وبيان آن تقسيمى است كه آيه قبلى متضمن آن بود، يعنى تقسيم مردم را به كافرى كه عذابى شديد دارد ومؤمنى كه به صالحات عمل مى كند ومغفرت واجرى كبير دارد ومنظور آيه اين است كه: اين دو جور مردم عاقبت امرشان يكسان نيست. بنا بر اين، جمله أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً مبتدايى است كه خبرش حذف شده وآن عبارت است از جمله «كمن ليس كذلك» يعنى آيا كسى كه عمل زشتش در نظرش زيبا شده مثل كسى است كه اين طور نيست ؟ واستفهامى كه در آيه شده استفهام انكارى است.(2)

د. سپس قرآن به بيان علت تفاوت اين دو گروه پرداخته مى افزايد «خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند وهر كس را بخواهد هدايت مى نمايد». فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشاءُ. اگر گروه اول اعمال زشتشان در نظرشان تزيينى شده اين نتيجه اضلال الهى است، اوست كه اين خاصيت را در تكرار اعمال زشت قرار داده كه نفس انسان به آن خو مى گيرد وعادت مى كند وهمرنگ وهماهنگ آن مى شود.(3) لذا در پايان آيه مى فرمايد «مبادا بر اثر شدت تاسف وحسرت بر وضع آنها جان خود را از دست دهى» فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ. (4) حسرت به معناى شدت حزن بر چيزى است كه از انسان فوت شده وگذشته است، اما چرا حسرت نخور «براى اينكه خداوند از اعمال آنها آگاه است وآنچه را شايسته آنند به آنها همان مى دهد» إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ.

ه -. در آيه بعد اثبات «مبدء» را با اثبات «معاد» در يك دليل جالب قرين كرده، مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت در آورند» وَاللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً «سپس ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده وخشكى مى رانيم» فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ. «و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم» فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها. «آرى زنده شدن مردگان بعد از مرگ نيز همين گونه است»! كذلك النشور.(5)

ص: 72


1- نمونه ج 18 ص 187.
2- الميزان ج 17 ص 22.
3- نمونه ج 18 ص 189.
4- تبيان ج 8 ص 416، مجمع البيان ج 8 ص 628، نمونه ج 18 ص 189.
5- نمونه ج 18 ص 191-190.

و. به دنبال اين بحث توحيدى به اشتباه بزرگ مشركان كه عزت خويش را از بتها مى خواستند وايمان آوردن به پيامبر (صلی الله علیه و آله) را مايه پراكندگى مردم از دور خود مى ديدند ومى گفتند: إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا (ق، 57) «اگر هدايت را با تو پذيرا شويم دشمنان نيرومند ما را از اين سرزمين مى ربايند». اشاره كرده مى فرمايد: «كسانى كه عزت مى خواهند از خدا بطلبند چرا كه تمام عزت از آن خداست» مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً.

سپس راه وصول به «عزت» را چنين تشريح مى كند: «سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند» إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ. «و عمل صالح را او بالا مى برد» وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ.

ز. «الكلم الطيب» به معنى سخنان پاكيزه است وپاكيزگى سخن به پاكيزگى محتواى آن است، لذا «الكلم الطيب» را به اعتقادات صحيح نسبت به مبدء ومعاد وآئين خداوند تفسير كرده اند.(1)

اين همان چيزى است كه در سوره ابراهيم آيه 24 به آن اشاره شده؛ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤْتِى أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها؛ سپس به نقطه مقابل آن پرداخته، مى گويد: «كسانى كه نقشه سوء مى كشند عذاب شديدى براى آنهاست» وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وحيله ونقشه آنها فاسد ونابود مى گردد؛ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ.(2)

ح. مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً راغب در كتاب مفردات گفته: كلمه «عزت» به معناى آن حالتى است كه نمى گذارد انسان شكست بخورد ومغلوب واقع شود واز همين قبيل است كه مى گويند: «أرض عزاز - زمينى سخت» ودر قرآن فرموده: أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً. پس صلابت، اصل در معناى عزت است، چيزى كه هست از باب توسعه در استعمال، به كسى هم كه قاهر است ومقهور نمى شود، «عزيز» گفته اند، مانند: يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ (يوسف، 88) وهمچنين درمعنى غلبه استعمال كرده اند، مانند: وَعَزَّنِى فِى الْخِطابِ (ص، 23) ودر مطلق صعوبت وسختى به كار برده اند، مانند: عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ

ص: 73


1- نمونه ج 18 ص 194-193.
2- همان ص 195، تبيان ج 8 ص 416، الميزان 17 ص 29.

(توبه، 128) وعزت به معناى غيرت وحميت نيز آمده، مانند آيه بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى عِزَّةٍ وَشِقاقٍ (ص، 2) وآياتى ديگر.

ط. جمله مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً معنايش اين است كه هر كس عزت مى خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه اش ملك خدا است. در نتيجه به كار رفتن جمله فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً در جزاى شرط، از قبيل بكار بستن سبب در جاى مسبب است كه عبارت است از درخواست عزت از خداوند (چون علم به اينكه عزت همه اش ملك خدا است، سبب است ودرخواست عزت از خدا مسبب، در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هر كس عزت مى خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته وفرموده: هر كس عزت بخواهد عزت همه اش از خدا است) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى شود مگر با داشتن ايمان وعمل صالح.

ى. صعود كردن «كلم طيب» به سوى خداى تعالى، عبارت است از تقرب آن به سوى خدا، چون چيزى كه به درگاه خدا تقرب يابد، اعتلا يافته، براى اينكه خدا على اعلى ورفيع الدرجات است وچون اعتقاد، قائم به معتقدش مى باشد، در نتيجه تقرب اعتقاد به خدا، تقرب معتقد نيز هست.

ك. مراد از «سيئات» انواع مكرها وحيله هايى است كه مشركين آنها را وسيله كسب عزت مى پنداشتند وچون آيه شريفه مطلق است، شامل همه مكرها كه مشركين عليه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كردند ومكرهايى كه ساير مشركين عليه دين خدا مى كنند، مى شود.(1)

نكته ها

1. حريص بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر هدايت مردم

مسئله حريص بودن پيامبر بر هدايت مردم در 6 آيه بيان شده است:

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (يوسف، 103)

إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى مَنْ يُضِلُّ (النحل، 37)

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً (الكهف، 6)

ص: 74


1- الميزان ج 17 ص 31-27.

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (الشعراء، 3)

إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (القصص، 56)

... فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (فاطر، 8)

2. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر انحراف وگمراهى مردم كافر حسرت واندوه شديد همه جانبه داشت، حسرات به صورت جمع به جاى حسرت بر كثرت وچند جانبه بودن آن دلالت دارد.(1)

3. زيبا دوستى جزء فطرت انسان است، تا آنجا كه شيطان نيز بدى ها را زيبا نشان مى دهد تا انسان را بر انجام آن وادار كند.(2)

4. اگر نفرمود: «فسقته الى بلد من آن را به سوى شهر مرده راندم» ودر عوض فرمود: «ما آن را به سوى شهر مرده رانديم (فسقناه)» براى اين است كه بر عظمت گوينده دلالت كند.(3)

5. كفّار، عزّت را در وابستگى به اين وآن طلب مى كنند. وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ وحال آنكه عزّت تنها نزد خداوند است. فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً.(4)

6. از نظر قرآن كريم عزت بر دو قسم است؛ 1 - حقيقى 2 - خيالى

عزت حقيقى منحصر در خداوند است؛ مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً. (فاطر، 10)

مظاهر عزت خداوند؛

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان؛ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ. (منافقون، 8)

عزت مجاهدان؛ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ. (مائده، 54)

مظاهر عزت خيالى؛

عزت فرعون؛ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ. (شعراء، 44)

عزت جويى منافقين از سرپرست قرار دادن كفار؛ الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً. (نساء، 139)

ص: 75


1- راهنما ج 15 ص 137.
2- راهنما ج 15 ص 135، نور ج 9 ص 478.
3- الميزان ج 17 ص 27.
4- نور ج 9 ص 480.

عزت به جهت كثرت جمعيت؛ وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً. (كهف، 34)

عزت به وسيله بت پرستى؛ وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً. (مريم، 81)

7. نمونه مكر خدا

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: مكر و نيرنگ كفار نابود مى شود. وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ (فاطر، 10) در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند كيفر مكر آن ها را مى دهد، وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (آل عمران، 54) در اين كه خداوند چگونه مكر مى كند ومكر تبهكاران نابود مى شود در آيه ديگر بيان شده است كه خداوند به آنان به تدريج نعمت مى دهد ناگهان از آنان مى گيرد كه استدراج نام دارد وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (الأعراف، 182)

ص: 76

آیه 11-12

اشاره

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجًا وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ في كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (11) وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ فيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12)

ترجمه

خداوند شما را از خاكى آفريد، سپس از نطفه اى؛ سپس شما را بصورت زوج هايى قرار داد؛ هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود ووضع حمل نمى كند مگر به علم او وهيچ كس عمر طولانى نمى كند، يا از عمرش كاسته نمى شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است؛ اينها همه براى خداوند آسان است. * دو دريا يكسان نيستند: اين يكى دريايى است كه آبش گوارا وشيرين ونوشيدنش خوشگوار است وآن يكى شور وتلخ وگلوگير؛ (امّا) از هر دو گوشتى تازه مى خوريد ووسايل زينتى استخراج كرده مى پوشيد؛ وكشتيها را در آن مى بينى كه آنها را مى شكافند (و به سوى مقصد پيش مى روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد وشايد شكر (نعمتهاى او را) بجا آوريد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خلقت بشر از خاك سپس از نطفه وسپس قرار دادن زوج براى يكديگر، باردارشدن زن ووضع حمل او وطول عمر ونقصان آن در پرتو علم الهى، عدم برابرى دو درياى گوارا وشيرين وشور وتلخ، بهره ورى انسان از نعمتهاى هر دو دريا.

ب. در نخستين آيه به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى گويد: «خداوند شما را از خاك آفريد» وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ. «سپس از نطفه» ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ. «بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد» ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً.

سپس وارد چهارمين وپنجمين مرحله حيات انسان شده، موضوع «باردارى مادران» و «وضع حمل» آنها را پيش كشيده، مى گويد: «هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود ووضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار» وَما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَلا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ.

ص: 77

بعد به مرحله «ششم» و «هفتم» پرداخته وبه مراحل مختلف عمر وفزونى وكاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده، مى گويد: «هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند وهيچ كس از عمرش كاسته نمى گردد. مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است» واز قوانين وبرنامه هايى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم وقدرت اوست وَما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتابٍ.

ج. «معمر» از ماده «عمر» در اصل از «عمارت» به معنى آبادى گرفته شده است واينكه به مدت حيات انسان «عمر» گفته مى شود به خاطر آنست كه آبادى وعمارت بدن او در اين مدت است وسرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: «همه اينها بر خداوند آسان است» إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ.(1)

د. وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً... اين آيه شريفه به خلقت انسان اشاره مى كند، كه خداى تعالى نخست او را از خاك كه مبدأ دور اوست وخلقتش به آن منتهى مى شود بيافريد وسپس او را از نطفه كه مبدأ نزديك اوست خلق كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: «مراد از خلقت آنان از خاك، خلقت پدر بزرگ ايشان آدم است، چون هر چيزى به اصلش نسبت داده مى شود». بعضى ديگر گفته اند: «اصلا مقصود از كلام، بيان خلقت آدم به تنهايى است». بعضى ديگر گفته اند: مراد خلقت همه انسانها است، اما به طور اجمال وتفصيل، به اين معنا كه هم به خلقت اجمالى انسانها از خاك در ضمن خلقت آدم اشاره مى كند وهم به خلقت تفصيلى ايشان كه از نطفه است، هم چنان كه فرمود: ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ.

ه -. إِلَّا فِى كِتابٍ - منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگونى در آن راه ندارد ودر آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى شود وعمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى گردد وخلاصه كتابى كه نوشته هايش تغيير نمى يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو واثبات كه آن مورد تغيير است.(2)

و. در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت وقدرت اويند در مورد آفرينش درياها وفوائد آنها اشاره كرده مى فرمايد: «دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا

ص: 78


1- نمونه ج 18 ص 203-200.
2- الميزان ج 17 ص 34-32.

وشيرين وبراى نوشيدن خوشگوار است وآن ديگر شور وتلخ» وَما يَسْتَوِى الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَهذا مِلْحٌ أُجاجٌ. با آنكه هر دو روز نخست به صورت قطرات باران شيرين وگوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند، اما در دو چهره كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشته اند وعجيب اينكه «از هر دو گوشت تازه مى خوريد» وَمِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا. «و از هر دو وسايل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد» وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها. به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل وانتقالات خود ومتاعها بهره بگيريد لذا «كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند وپيش مى روند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد» وَتَرَى الْفُلْكَ فِيه مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.(1)

ز. ظاهر آيه اين است كه: زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور وشيرين است. ولى جمعى از مفسرين به اين ظاهر اشكال كرده اند، كه لؤلؤ ومرجان تنها از درياى شور استخراج مى شود ودرياى شيرين نه لؤلؤ دارد ونه مرجان. حق مطلب اين است كه: اشكال از اصل بى مورد است ودو دريا در داشتن «حليه» مشتركند، هم چنان كه كتابهايى كه در اين گونه مسائل بحث مى كنند، وجود حليه در هر دو نوع دريا را مسلم دانسته اند.(2)

نكته ها

1. به منشأ آفرينش خود توجّه كنيد تا هم به قدرت خداوند پى ببريد وهم گرفتار غفلت وغرور وتكبّر نشويد؛ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ.

2. اول از شيرينى ها بگوييد (با آن كه اكثر درياها آب شور وتلخ دارند ولى در بيان قرآن اول آب شيرين ذكر شده است)؛ هذا عَذْبٌ... هذا مِلْحٌ.(3)

3. دريا، بستر خوراك، پوشاك وتحرك كشتى ها براى تجارت وسفر خواهد بود؛ تَأْكُلُونَ... تَلْبَسُونَها... تَرَى الْفُلْكَ.(4)

ص: 79


1- نمونه ج 18 ص 204.
2- الميزان ج 17 ص 36-35.
3- نور ج 9 ص 483-482.
4- راهنما ج 15 ص 147، نور ج 9 ص 483.

4. درياها از منابع تغذيه انسان با گوشت تازه است؛ لَحْماً طَرِيًّا.(1)

5. رزق وفضل الهى در سايه تلاش وكوشش خود انسان بدست مى آيد؛ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ.(2)

6. علل لزوم تواضع وفروتنى؛

به دلايل زير انسان بايد متواضع باشد؛

انسان از خاك خلق شده است؛ و اللّه خلقكم من تراب. (فاطر، 11)

انسان از آب پست خلق شده است؛ ثم جعل نسله من ماء مهين. (سجده، 8)

انسان ضعيف است؛ خلق الأنسان ضعيفاً. (نساء، 28)

انسان محتاج ونيازمند است؛ يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلى اللّه واللّه هو الغنىّ الحميد. (فاطر، 15)

علم ودانش انسان محدود است؛ و ما أوتيتم من العلم الّا قليلًا. (اسراء، 85)

قدرت انسان در معرض زوال است؛ هلك عنّى سلطانيه. (حاقه، 29)

ثروت انسان كارساز نيست؛ ما أغنى عنّى ماليه (حاقه، 30) و ما أغنى عنه ماله وما كسب (مسد، 2).

عدم توانايى انسان بر جلب منفعت ودفع ضرر؛ قل لا أملك لنفسى ضراً ولا نفعاً الّا ماشاء اللّه. (اعراف، 188)

ص: 80


1- راهنما ج 15 ص 147.
2- نور ج 9 ص 484.

آیه 13-14

اشاره

يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري ِلأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْميرٍ (13) إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبيرٍ (14)

ترجمه

او شب را در روز داخل مى كند وروز را در شب؛ وخورشيد وماه را مسخّر (شما) كرده، هر يك تا سرآمد معيّنى به حركت خود ادامه مى دهد؛ اين است خداوند، پروردگار شما؛ حاكميّت (در سراسر عالم) از آن اوست: وكسانى را كه جز او مى خوانيد (و مى پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما مالك نيستند! * اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند واگر بشنوند به شما پاسخ نمى گويند؛ وروز قيامت، شرك (و پرستش) شما را منكر مى شوند وهيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمى سازد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند در كوتاه كردن شب وروز وتسخير خورشيد وماه وحركت آنها تا زمان معين، اختصاص فرمانروايى براى خداوند، عدم مالكيت معبودان باطل حتى نسبت پوسته نازك هسته خرما، عدم توانايى معبودان باطل برشنيدن دعا واجابت آن، انكار آنها نسبت به شرك ورزى مشركان.

ب. در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد ونعمتهاى بى پايان پروردگار اشاره مى كند مى فرمايد: «او كسى است كه شب را در روز وروز را در شب داخل مى كند» يُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهارِ وَيُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ.(1)

ج. كلمه «ايلاج» كه مصدر «يولج» است، به معناى فرو كردن است، و «ايلاج شب در روز» به معناى آن است كه با طولانى كردن شب، روز را كوتاه كند، و «ايلاج روز در شب» آن است كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند ومراد از اين دو جمله اين است كه: به اختلاف شب وروز از نظر بلندى وكوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم در ايام سال جريان

ص: 81


1- نمونه ج 18 ص 212.

دارد وبه همين جهت تعبير كرد به «يولج» كه صيغه مضارع است ودلالت بر استمرار دارد، به خلاف جريان وسير آفتاب وماه، كه چون هميشه ثابت است، به صيغه ماضى از آن تعبير آورده وفرموده: وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُسَمًّى.(1)

د. به دنبال بحث تسخير مى افزايد: «هر كدام از اين دو، تا زمان مشخصى» كه براى آنها تعيين شده به حركت خود ادامه مى دهند؛ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُسَمًّى.

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ - اين جمله به منزله نتيجه است براى جملات قبلى ومعنايش اين است كه: وقتى امر خلقت وتدبير شما، چه در خشكى، چه در دريا، چه در آسمان وچه در زمين، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى بود، پس همين خدا پروردگار شماست، كه مالك شما ومدبر امر شماست.(2)

ه -. «حاكميت در عالم مخصوص او است» (له الملك) «و معبودهايى را كه شما جز او مى خوانيد حتى حاكميت ومالكيت به اندازه پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند» وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ.

«قطمير» اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد.

سپس مى افزايد: «اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند» إِنْتَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دعائكم. چرا كه قطعاتى از سنگ وچوب بيش نيستند جمادند وبى شعور! «وبه فرض كه ناله واصرار شما را بشنوند هرگز توانايى پاسخگويى به نيازهاى شما ندارند» وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ واز اين بالاتر «روز قيامت كه مى شود آنها پرستش وشرك شما را منكر مى شوند» وَيَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ.(3)

نكته ها

1. در اينكه معبودان باطل در دنيا وآخرت مالك هيچ چيز نيستند در قرآن كريم تعبيرات مختلفى شده است؛

مالك نفع وضرر براى شما نيستند؛ قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً

ص: 82


1- تبيان ج 8 ص 420، الميزان ج 17 ص 38.
2- الميزان ج 17 ص 39.
3- نمونه ج 18 ص 214-213.

وَلاَ نَفْعاً وَاللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. (مائده، 76)

مالك نفع وضرر براى خودشان هم نيستند؛ قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً. (رعد، 16)

مالك مرگ وحيات وحشر ونشر نيستند؛ وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً. (فرقان، 3)

مالك مثقال ذره نيستند؛ قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِى الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِنْ شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ. (سبأ، 22)

مالك پوست هسته خرما نيستند؛ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ. (فاطر، 13)

مالك رزق شما نيستند؛ إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً. (عنكبوت، 17)

مالك رفع گرفتارى شما نيستند؛ قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً. (اسراء، 56)

مالك شفاعت شما نيستند؛ لاَ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً. (مريم، 87)

مالك هيچ چيز نيستند؛ أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ قُلْ أَوَلَوْ كَانُوا لاَ يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَلاَ يَعْقِلُونَ. (زمر، 43)

2. حركت منظم وبى وقفه خورشيد وماه از نشانه هاى خداوند متعال است (يجرى) فعل مضارع است ودال بر استمرار است.(1)

3. فرقه اى از مسلمانان (وهّابيون) براى تأييد عقايد خود مبنى بر جايز نبودن توسّل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) وائمه (عليهم السلام) به اين آيه استدلال مى كنند، غافل از آن كه اين آيات درباره ى توسّل به بت هاست نه اولياى الهى كه خداوند حتّى پس از مرگ آنان نيز با آنها سخن مى گويد. در آيات متعدّدى از قرآن خداوند به انبيا سلام كرده از جمله: سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ، (صافّات، 109) سَلامٌ عَلى مُوسى وَهارُونَ (صافّات، 120) وراستى اگر آنان سلام خدا را نشنوند پس سلام چه معنايى دارد؟! گويا حيات برزخى كه شهدا دارند مورد قبول اين گروه نيست! در

ص: 83


1- راهنما ج 15 ص 50.

روايات زيادى آمده است كه پيامبر اسلام با مردگان سخن گفته، از جمله: در سر چاه بدر به كشتگان كفّار كه در چاه افتاده بودند آن گونه گفتگو كرد كه مورد اعتراض قرار گرفت كه چگونه با مرده حرف مى زنى، ولى فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد.

4. بشر به جايى مى رسد كه دعوت خداى شنواى پاسخ دهنده ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ را رها كرده، به سراغ جمادات كر وكور وبى خاصيّت مى رود؛ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا ومَا اسْتَجابُوا.

5. اخبار قيامت را جز از طريق وحى نمى توان دريافت؛ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ... لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ.(1)

6. نظير آيه 14 فاطر: آيات ذيل است:

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ (يونس، 28)

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (القصص، 63)

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ (البقرة، 166)

ص: 84


1- نور ج 9 ص 486-485.

آیه 15-18

اشاره

يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (15) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ (16) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزيزٍ (17) وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى إِنَّما تُنْذِرُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ مَنْ تَزَكّى فَإِنَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ (18)

ترجمه

اى مردم شما (همگى) نيازمند به خدائيد؛ تنها خداوند است كه بى نياز وشايسته هر گونه حمد وستايش است! * اگر بخواهد شما را مى برد وخلق جديدى مى آورد؛ * و اين براى خداوند مشكل نيست! * هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد؛ واگر شخص سنگين بارى ديگرى را براى حمل گناه خود بخواند، چيزى از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد! تو فقط كسانى را بيم مى دهى كه از پروردگار خود در پنهانى مى ترسند ونماز را برپا مى دارند؛ وهر كس پاكى (و تقوا) پيشه كند، نتيجه آن به خودش بازمى گردد؛ وبازگشت (همگان) به سوى خداست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: احتياج همه انسانها به خداوند وبى نيازى پروردگار متعال، تهديد خداوند نسبت به مشركان در نابودى آنها، عدم مسئوليت هيچ انسانى نسبت به ديگران، تأثير انذار پيامبر در اهل خشيت از پروردگار، سود تزكيه نفس به حال خود انسان.

ب. به دنبال دعوت مؤكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد ومبارزه با هر گونه شرك وبت پرستى آمده بود ممكن است اين توهم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نيازى به پرستش ما دارد كه اين همه اصرار وتاكيد مى كند؟ لذا در آيات مورد بحث براى بيان اين حقيقت كه ما نيازمند به عبادت او هستيم نه او نيازمند به عبادت ما، مى فرمايد: «اى مردم! شما نيازمند به خدا هستيد واو از هر نظر بى نياز وشايسته حمد وستايش است» يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ.

در آيه بعد براى تاكيد همين فقر ونياز انسانها به او مى فرمايد «اگر بخواهد شما را مى برد

ص: 85

وخلق جديدى را مى آورد» إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ. بنابراين او نيازى به شما وعبادتتان ندارد واين شما هستيد كه به او نيازمنديد. اين آيه نظير مطلبى است كه در سوره انعام آمده، آنجا كه مى فرمايد: وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِين.

ج. آخرين آيه مورد بحث به پنج «نكته» در ارتباط با آيات قبل اشاره مى كند: نخست اينكه در آيات گذشته آمده بود كه «اگر خدا بخواهد شما را مى برد وقوم ديگرى را بجاى شما مى آورد» اين سخن ممكن است براى بعضى اين سؤال را به وجود مى آورد كه مخاطبين اين آيه همه از افراد گنهكار نيستند، چرا كه در هر عصر وزمانى مؤمنان صالحى وجود داشته ودارند، آيا ممكن است آنها نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند ومحكوم به فنا گردند؟ اينجاست كه مى فرمايد «هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد» وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.

د. در جمله دوم همين مساله را به صورت ديگرى مطرح مى كند، مى گويد: «اگر فرد» سنگين بارى «ديگرى را دعوت به حمل گناهانش كند پاسخ منفى به دعوت او مى دهد، هر چند از نزديكان وبستگان او باشد» وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَىْءٌ وَلَوْ كانَ ذا قُرْبى

در سومين جمله مى فرمايد: «تو فقط كسانى را انذار مى كنى كه از پروردگار خود در غيب وپنهانى مى ترسند ونماز را بر پا مى دارند» إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ در جمله چهارم باز به اين حقيقت بر مى گردد كه خدا از همگان بى نياز است ومى افزايد: «هر كس پاكى وتقوى پيشه كند نتيجه اين پاكى به خود او باز مى گردد» وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّما يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وسرانجام در پنجمين هشدار مى دهد كه اگر نيكان وبدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه «بازگشت همگى به سوى خدا است» وسرانجام حساب همه را خواهد رسيد! وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.(1)

ه -. بعضى از مفسرين از اين اشكال كه چرا فقر را منحصر در مردم كرد، با اينكه تمامى موجودات فقيرند، جوابهايى داده اند كه: اينك بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد: يكى از

ص: 86


1- نمونه ج 18 ص 227-220.

آن جوابها اين است كه: منحصر كردن فقر در انسانها مبالغه در فقر ايشان است، گويا از بس فقر انسان زياد است واز بس احتياجاتشان بسيار است كه گويى غير از ايشان هيچ چيز ديگرى فقير ومحتاج نيست، چون فقر واحتياج ساير موجودات نسبت به فقر انسانها به حساب نمى آيد وبه همين عنايت در جاى ديگر فرمود: خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً با اينكه غير از انسانها هم ضعيفند وليكن غير از انسان، مثلا جن، مانند انسان محتاج به غذا ولباس وامثال آن نيستند. دوم اينكه: مراد از كلمه «ناس» همه موجودات از انسان وغير از انسان است واين تعبير از باب تغليب حاضر بر غايب وموجود عالم بر غير عالم است. سوم اينكه: انحصار مستفاد از آيه، انحصارى است نسبت به خداى تعالى، نه انحصار حقيقى.(1)

و. وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى... راغب گفته: كلمه «وزر» - به فتحه واو وزا - به معناى ملجا وپناهگاهى است از كوه، كه در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند ودر آيه كَلَّا لا وَزَرَ به همين معنا است وكلمه «وزر» - به كسره واو وسكون زا - به معناى سنگينى است كه هر چيز سنگينى را به كوه تشبيه مى كنند از گناه هم به «وزر» تعبير مى كنند وهم به «ثقل» هم چنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً وجايى ديگر همين مضمون را به عبارت وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ آورده است. پس مى فهميم كه وزر وثقل، به يك معنا است ومعناى جمله چنين است، كه: هيچ نفسى در حالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد ولازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود وتنها كيفر وزر وگناه خود را ببيند.

نكته ها

1. در اين جمله فقر را منحصر در ايشان وبى نيازى را منحصر در خود كرد، پس تمامى انحاى فقر، در مردم وتمامى انحاى بى نيازى، در خداى سبحان است وچون فقر وغنى عبارت از فقدان وو جدان است واين دو، دو صفت متقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چيزى كه تصور شود، يا فقير است ويا غنى ولازمه

ص: 87


1- الميزان ج 17 ص 46، اطيب البيان ج 11 ص 17.

انحصار فقر در انسان وانحصار غنى در خدا انحصارى ديگر است وآن عبارت از اين است كه: انسان ها منحصر در فقر باشند وخدا منحصر در غنى، پس انسان ها غير از فقر ندارند وخدا غير از غنى ندارد.(1)

2. توضيح برهان امكان ووجوب (فقر وغنى):

تمام موجوداتى كه در اين جهان مى بينيم همه روزى معدوم بوده اند سپس لباس وجود بر تن كرده اند ويا به تعبير دقيقتر روزى هيچ نبوده اند وسپس وجود شده اند، اين دليل بر آن است كه آنها «معلول» وجود ديگرى هستند واز خود هستى ندارند ومى دانيم هر وجود معلولى وابسته وقائم به «علت» خويش وسراپا نياز واحتياج است واگر آن علت نيز معلول علت ديگرى باشد او هم به نوبه خود محتاج ونيازمند خواهد بود واگر اين امر تا بى نهايت تسلسل پيدا كند مجموعه اى از موجودات نيازمند وفقير خواهيم داشت، مسلم است كه چنين مجموعه اى هرگز وجود نخواهد يافت، چرا كه بى نهايت نياز، نياز است وبى نهايت فقر، فقر، هرگز از بى نهايت صفر عددى به وجود نمى آيد واز بى نهايت وابسته استقلالى حاصل نمى شود. از اينجا نتيجه مى گيريم كه سرانجام بايد به وجودى برسيم كه قائم به ذات است ومستقل از تمام جهات وعلت است ومعلول نيست واو واجب الوجود است.(2)

3. از نشانه هاى فقر انسان، امكان نابود شدن اوست؛ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ... يُذْهِبْكُمْ.

4. دست خداوند در آفرينش باز است وقدرت او بن بست ندارد؛ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ.(3)

5. روابط فاميلى وعاطفى هيچ تاثيرى در سرنوشت انسان در روز رستاخيز ندارد؛ و لو كان ذا قربى.(4)

6. نماز مظهر ايمان راستين وخداترسى است؛ يخشون ربهم بالغيب واقاموا الصلاة.(5)

7. رسالت پيامبران در پرتو بشارت وانذار است؛ كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ

ص: 88


1- الميزان ج 17 ص 45-47.
2- نمونه ج 18 ص 222.
3- نور ج 9 ص 488.
4- راهنما ج 15 ص 157.
5- همان.

مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ (بقره، 213)، لكن از بشارت وانذار آنها تنها مؤمنان بهره مند مى شوند؛ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (بقره، 223)، إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ. (فاطر، 18)

8. نظير آيه 16 و 17 فاطر: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ. وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ آيات ذيل است:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ (إبراهيم، 19)

وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ (إبراهيم، 20)

وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (الأنعام، 133)

9. قرآن كريم در آيه 18 فاطر مى فرمايد: انذار پيامبر تنها در اهل خشيت مؤثر خواهد بود؛ و إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ. در آيه 28 فاطر نمونه ومصداق آن را بندگان عالم معرفى مى كند؛ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ.

10. مسئوليت انسان در برابر عمل خويش با چند تعبير بيان شده است. به آيات ذيل توجه كنيد؛

لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ. (بقره، 286)

فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ. (آل عمران، 25)

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِمَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ. (يونس، 52)

فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ. (يونس، 108)

وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى. (فاطر، 18)

كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ. (طور، 21)

كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ. (مدثر، 38)

ص: 89

آیه 19-23

اشاره

وَ ما يَسْتَوِي اْلأَعْمى وَ الْبَصيرُ (19) وَ لاَ الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّورُ (20) وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ (21) وَ ما يَسْتَوِي اْلأَحْياءُ وَ لاَ اْلأَمْواتُ إِنَّ اللّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (22) إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذيرٌ (23)

ترجمه

و نابينا وبينا هرگز برابر نيستند، * ونه ظلمتها وروشنايى، * ونه سايه (آرامبخش) وباد داغ وسوزان! * وهرگز مردگان وزندگان يكسان نيستند! خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد مى رساند وتو نمى توانى سخن خود را به گوش آنان كه در گور خفته اند برسانى! * تو فقط انذاركننده اى، (اگر ايمان نياورند نگران نباش، وظيفه ات را انجام ده).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف خداوند از مؤمن وكافر با ذكر چهار مثال، عدم تأثير سخن پيامبر در كافران لجوج، پيامبر هشدار دهنده مردم.

ب. به تناسب بحثهايى كه پيرامون ايمان وكفر در آيات گذشته بود، در آيات مورد بحث چهار مثال جالب براى مؤمن وكافر ذكر مى كند كه آثار «ايمان» و «كفر» به روشنترين وجه در آن مجسم شده است: در نخستين مثال «كافر» و «مؤمن» را به «نابينا» و «بينا» تشبيه كرده مى گويد: «هرگز اعمى وبينا مساوى نيستند» وَما يَسْتَوِى الْأَعْمى وَالْبَصِيرُ.

از آنجا كه چشم بينا به تنهايى كافى نيست بايد روشنايى ونورى نيز باشد، تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند، در آيه بعد مى افزايد: «و نه تاريكها با نور برابرند» و لا الظلمات ولا النور.

سپس مى افزايد: «هرگز سايه (آرام بخش) با باد داغ وسوزان يكسان نيستند» و لا الظل ولا الحرور. «حرور» (بر وزن قبول) به معنى باد داغ وسوزان است (بادى مرگبار وخشك كننده) وسرانجام در آخرين تشبيه مى گويد: «و هرگز زندگان ومردگان يكسان نيستند»! وَما يَسْتَوِى الْأَحْياءُ وَلَا الْأَمْواتُ.(1)

در پايان آيه مى افزايد: «خداوند هر كس را بخواهد شنوا مى سازد تا دعوت حق را به

ص: 90


1- نمونه ج 18 ص 230-228.

گوش جان بشنود وبه نداى مناديان توحيد لبيك گويد» إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ. «و تو هرگز نمى توانى سخن خود را به گوش مردگانى كه در قبرها خفته اند برسانى»! وَما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ.(1)

د. كلمه «حرور» - به طورى كه گفته اند - به معناى شدت حرارت آفتاب است وبعضى ديگر گفته اند: حرور به معناى باد سموم است. بعضى هم گفته اند: سموم بادى است كه در روز بوزد وحرور بادى است كه در شب وروز بوزد.

ه -. إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ اين انحصار كه مى فرمايد: «تو به جز نذير چيز ديگرى نيستى»، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است ومعنايش اين است كه: تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى.(2)

نكته ها

1. عدم تأثير سخن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در كفار معاند

با اينكه پيامبر اكرم مردم را به صراط مستقيم دعوت وهدايت مى كرد: وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (المؤمنون، 73)... وَإِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (الشورى، 52) در عين حال سخن او در كفار معاند تأثير نداشت: وَمَا أَنْتَ بِهَادِى الْعُمْىِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (الروم، 53)... إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ (فاطر، 22)

در آيه 22 فاطر مى فرمايد زنده ها با مرده ها يكسان نيستند: وَمَا يَسْتَوِى الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ در آيات ذيل مى فرمايد مؤمن زنده است وكافر مرده است:

أَوَمَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (122 انعام) لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ (يس، 70)

پيامبر اكرم مظهر انذار خداوند

ص: 91


1- تبيان ج 8 ص 423، مجمع البيان ج 8 ص 632، نمونه ج 18 ص 231.
2- الميزان ج 17 ص 51-50.

در برخى از آيات قرآن كريم انذار را به خداوند اسناد مى دهد. فَأَنْذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّى (الليل، 14) در برخى از آيات ديگر انذار را به پيامبر نسبت مى دهد: إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذِيرٌ (فاطر، 23) از اينجا معلوم مى شود پيامبر مظهر انذار الهى است. وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِيراً (الإسراء، 105)

آیه 24-26

اشاره

إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ (24) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتابِ الْمُنيرِ (25) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (26)

ترجمه

ما تو را بحق براى بشارت وانذار فرستاديم؛ وهر امّتى در گذشته انذاركننده اى داشته است! * اگر تو را تكذيب كنند (عجيب نيست)؛ كسانى كه پيش از آنان بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند؛ آنها با دلايل روشن وكتابهاى پند وموعظه وكتب آسمانى روشنگر (مشتمل بر معارف واحكام) به سراغ آنان آمدند (امّا كوردلان ايمان نياوردند). سپس من كافران را (بعد از اتمام حجّت) گرفتم (و سخت مجازات كردم)؛ مجازات من نسبت به آنان چگونه بود؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت پيامبر در پرتو انذار وبشارت، تسلى دادن خاطر پيامبر به جهت تكذيب همه انبياء، مؤاخذه خداوند نسبت به تبه كاران.

ب. از ان جا كه افرادى هستند همچون مردگان ونابينايان كه سخنان انبياء در دل آنان كمترين اثرى ندارد، به دنبال آن در آيات مورد بحث براى اينكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در اين زمينه دلدارى دهد تا زياد غمگين وناراحت نگردد، نخست مى فرمايد «ما تو را به حق براى بشارت وانذار فرستاديم وهيچ امتى در گذشته نبود مگر اينكه انذار كننده اى داشت» إِنَّا أَرْسَلْناكَ

ص: 92

بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِيها نَذِيرٌ.(1)

در آيه بعد مى افزايد «اگر تو را تكذيب كنند عجب نيست وغمگين مباش زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات ودلائل روشن وكتابهاى واجد پند واندرز وكتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام وقوانين روشنى بخش، به سراغشان آمدند» وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتابِ الْمُنِيرِ.(2)

ج. «بينات» به معنى دلائل روشن ومعجزاتى است كه حقانيت پيامبر را به ثبوت مى رساند، اما «زبر» جمع «زبور» به معنى كتابهايى است كه خط آنها با استحكام نوشته شده (همچون نوشته بر سنگ ومانند آن) كه در اينجا كنايه از استحكام مطالب آن است وبه هر حال اشاره به كتابهايى است كه قبل از موسى (علیه السلام) نازل شده، در حالى كه (كتاب منير) اشاره به كتاب موسى وكتب آسمانى ديگرى است كه بعد از آن نازل گرديده در آخرين آيه مورد بحث به كيفر دردناك اين گروه اشاره كرده مى فرمايد: «سپس، كافران را گرفتم وسخت ومجازات كردم ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا جمعى را گرفتار طوفان ساختيم، گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر وجمعى را به وسيله صيحه آسمانى وصاعقه وزلزله در هم كوبيديم! سپس در پايان براى تاكيد وبيان عظمت وشدت مجازات آنها مى گويد: «مجازات من نسبت به آنها چگونه بود»؟! فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ.(3)

نكته ها

1. قهر خداوند، بعد از اتمام حجت است؛ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ... ثُمَّ أَخَذْتُ.

2. بيان قهر وقدرت خداوند در كيفر كفّار، مايه ى تسلّى پيروان حقّ است؛ ثُمَّ أَخَذْتُ.(4)

3. استهزاء وتكذيب نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ (الأنعام، 10)

ص: 93


1- نمونه ج 18 ص 238.
2- تبيان ج 8 ص 425، نمونه ج 18 ص 239.
3- نمونه ج 18 ص 240.
4- نور ج 9 ص 493.

وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا... (الأنعام، 34)

وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ (فاطر، 25)

مَا يُقَالُ لَكَ إِلاَّ مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ... (فصلت، 43)

آیه 27-28

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ (27)

وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ اْلأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمؤُا إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ غَفُورٌ (28)

ترجمه

آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه هايى رنگارنگ (از زمين) خارج ساختيم واز كوه ها نيز (به لطف پروردگار) جاده هايى آفريده شده سفيد وسرخ وبه رنگهاى مختلف وگاه به رنگ كاملاً سياه! * واز انسانها وجنبندگان وچهارپايان انواعى با رنگهاى مختلف، (آرى) حقيقت چنين است: از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند؛ خداوند عزيز وغفور است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند در بوجود آوردن گياهان وميوه هاى مختلف به بركت نزول باران وايجاد كوههاى مختلف براى پيدا كردن راهها، نشانه قدرت خداوند در تنوع رنگ وشكل انسانها وجنبندگان وچهارپايان، خشيت وترس بندگان دانشمند از خداوند متعال.

ب. بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد وصفحه تازه اى از كتاب تكوين را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد، تا پاسخى دندان شكن به مشركان لجوج ومنكران سرسخت توحيد باشد.

نخست مى گويد: «آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد وبه وسيله آن ميوه هايى به وجود آورديم با الوان مختلف» أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً

ص: 94

أَلْوانُها. در دنباله آيه به تنوع راه هايى كه در كوه ها وجود دارد وسبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده مى گويد: «از كوه ها نيز جاده هايى آفريده شده به رنگ سفيد وسرخ، با رنگهايى متفاوت و (گاه) به رنگ كاملا سياه» وَمِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَغَرابِيبُ سُودٌ.

كلمه (سود) تاكيد براى غرابيب است زيرا غرابيب به معناى سياه است.

ج. در آيه بعد مساله تنوع الوان را در انسانها وجانداران ديگر مطرح كرده مى گويد «ازانسانها وجنبندگان وچهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى متفاوتى دارند» وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ.

پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد: «آرى مطلب چنين است» (كذلك) واز آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى بندگان خردمند ودانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد: «تنها بندگان عالم ودانشمندند كه از خدا مى ترسند» إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.(1)

مراد از «علما»، علماى باللَّه است، يعنى كسانى كه خداى سبحان را به اسماء وصفات وافعالش مى شناسند، شناسايى تامى كه دلهايشان به وسيله آن آرامش مى يابد ولكه هاى شك ودو دلى از نفوسشان زايل گشته وآثار آن در اعمالشان هويدا مى گردد وفعلشان مصدق قولشان مى شود.(2)

امام صادق (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: من صدّق قولَه فعلُه.

نكته ها

1. أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها... اين آيه حجت ديگرى است بر مساله توحيد، به اين بيان كه خداى سبحان آب را بوسيله بارانها از آسمان نازل مى كند واين خود قوى ترين عامل براى روييدن نباتات وميوه هاست واگر بيرون آمدن ميوه ها از مقتضاى همين آمدن باران بود، بايد همه ميوه ها به يك رنگ باشند، چون آب باران يكى است وحال اينكه مى بينيم الوان مختلفى دارند، پس همين اختلاف الوان دلالت مى كند

ص: 95


1- نمونه ج 18 ص 246-243.
2- مجمع البيان ج 8 ص 635، الميزان ج 17 ص 59.

بر اينكه تدبير الهى دست اندر كار اين رنگ آميزى است.(1)

2. گرچه در اين آيات، سه رنگ سفيد وسرخ وسياهِ كوه ها را ذكر كرده است ولى با تعبير مُخْتَلِفاً أَلْوانُها اشاره مى كند كه كوه ها منحصر در اين سه رنگ نيستند.

3. «أنعام» جمع «نعم» به معناى شتر است ولى به گاو وگوسفند نيز گفته مى شود. گرچه كلمه «دواب» كه به معناى جنبنده است شامل آنها مى شود ولى بدليل اهميّت ونياز شديد انسان به اين سه حيوان نامشان جدا آمده است.

4. در امور جسمى ومادّى، انسان در رديف ديگر موجودات است؛ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعامِ.

5. علم وآگاهى بر اسرار هستى، زمينه ى رسيدن به خشيت الهى است؛ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ... الْعُلَماءُ.(2)

6. قرآن كريم در سوره نازعات آيه 45 مى فرمايد: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اهل خشيت را انذار مى كند؛ انما انت منذر من يخشاها. اما در اينكه اين انذار پيامبر وانذار ساير پيامبران رسلا مبشرين ومنذرين (نساء، 165) در چه كسانى اثر مى كند، در آيه 28 فاطر مى فرمايد: بندگان عالم از انذار پيامبران بهره مند مى شوند؛ انما يخشى الله من عباده العلماء.

7. دانشمندان الهى؛

از نظر قرآن كريم دانشمندان الهى داراى صفات ذيل مى باشد؛

داراى ايمان وصاحبان عقل؛ والرّاسخون فى العلم يقولون امنّا به كل من عند ربّنا وما يذكّر الّا اولواالالباب. (آل عمران، 7)

داراى خشيت وترس از خدا؛ انما يخشى الله من عباده العلماء. (فاطر، 28)

اهل تهجّد ومناجات شبانه؛ امّن هو قانت اناء الليل ساجداً وقائما يحذر الاخرة ويرجو رحمة ربّه قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون. (زمر، 9)

اهل سجده وگريه؛ ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرّون للاذقان سجّداً ويقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولًا. (اسراء، 107-108)

ص: 96


1- الميزان ج 17 ص 57.
2- نور ج 9 ص 496-494.

و و يخرّون للاذقان يبكون ويزيدهم خشوعاً. (اسراء، 109)

اهل دنيا نيستند؛ قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظّ عظيم وقال الذين اوتو العلم ويلكم ثواب الله خير لمن امن وعمل صالحاً ولا يلقّيها الّا الصابرون. (قصص، 79-80)

اين معنا از برابرى سخن اين دو گروه استفاده مى شود كسى كه داراى اين صفات ارزنده باشد عالم ربّانى است؛ و لكن كونوا ربانييّن بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون. (آل عمران، 79)

8. قرآن كريم دستور مى دهد از كفار نترسيد فقط از خداوند بترسيد؛ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ (مائده، 3)، در برابر اين دستور منافقان امتثال نكردند واز كفار مى ترسيدند؛ فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ (مائده، 52)، ولكن دانشمندان الهى اين دستور قرآن كريم را امتثال كردند؛ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ. (فاطر، 28)

ص: 97

آیه 29-30

اشاره

إِنَّ الَّذينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ (29) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ (30)

ترجمه

كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند ونماز را برپا مى دارند واز آنچه به آنان روزى داده ايم پنهان وآشكار انفاق مى كنند، تجارتى (پرسود و) بى زيان وخالى از كساد را اميد دارند. * (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند) تا خداوند اجر وپاداش كامل به آنها دهد واز فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده وشكرگزار است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مندى اميدواران به تجارت ثمربخش از فضل الهى واوصاف آنان. توصيف خداوند به مغفرت وشكر گزارى.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته به مقام خوف وخشيت عالمان اشاره شده بود در آيات مورد بحث به مقام «اميد ورجاء» آنها اشاره مى كند، نخست مى فرمايد: «كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند ونماز را بر پا مى دارند واز آنچه به آنها روزى داده ايم در پنهان وآشكار انفاق مى كنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى وفساد وكساد در آن نيست» إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَعَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ.

ج. آخرين آيه مورد بحث هدف اين مؤمنان راستين را چنين بيان مى كند: «آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر وپاداششان را به طور كامل بپردازد واز فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده وشكور است» لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ. اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مى خواهند از او مى خواهند وبراى ريا وتظاهر وتحسين وتمجيد اين وآن گامى بر نمى دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است. تعبير به «اجور» (جمع اجر) به معنى «مزد» در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گويى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده است.(1)

ص: 98


1- نمونه ج 18 ص 252-250.
نكته ها

1. در آيه 28 سخن از اين بود كه تنها علما خشيت الهى دارند، گويا اين آيه سيماى علماى واقعى را شرح مى دهد كه آنان: انس با قرآن دارند. نماز به پا مى دارند وانفاق آنان خالصانه است زيرا هم عَلَنى انفاق مى كنند وهم پنهانى واگر رياكار بودند تنها علنى انفاق مى كردند.

2. در آيه 28 يَخْشَى اللَّهَ مطرح شد ودر آيه 29 يَرْجُونَ آرى، مردان خدا ميان خوف ورجا هستند.(1)

3. در قرآن بارها نماز وقرآن، در كنار هم مطرح شده اند؛ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ (فاطر، 29) كتاب خداوند را تلاوت مى كنند ونماز به پا مى دارند؛ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَأَقامُوا الصَّلاةَ (اعراف، 170) به كتاب آسمانى تمسك مى كنند ونماز به پا مى دارند؛ اتْلُ ما أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَأَقِمِ الصَّلاةَ (عنكبوت، 45) آنچه از كتاب به سوى تو وحى شده تلاوت كن ونماز به پا دار.(2)

4. مرحوم طبرسى نقل مى كند: شخصى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيد چرا من مرگ را دوست ندارم ؟ حضرت فرمودند: آيا ثروت دارى ؟ گفت آرى، حضرت فرمودند: آن را مقدم بدار (انفاق كن)، گفت نمى توانم، حضرت فرمودند: قلب انسان با ثروت اوست، اگر آن را براى قيامت مقدم مى داشتى دوست داشتى به آن ملحق شوى.(3)

5. اگر توجّه داشته باشيم كه دارايى هاى ما از خداوند است، در انفاق، بخل نمى ورزيم؛ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ.

6. مورد انفاق، تنها مال نيست بلكه از علم وآبرو وقدرت نيز بايد به مردم كمك كرد؛ مِمَّا رَزَقْناهُمْ.

7. خداوند از تلاش ها قدردانى كرده ولغزشها را مى پوشاند، ما نيز در برابر خدمات ديگران قدرشناس باشيم واز لغزش هاى آنان بگذريم؛ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ.(4)

ص: 99


1- نور ج 9 ص 497-496.
2- نور ج 9 ص 497.
3- مجمع البيان ج 8 ص 636.
4- نور ج 9 ص 499-498.

8. جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها ومشترى پروردگار بزرگ ومتاع آن عمل صالح وبها بهشت ورحمت ورضاى او است واگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد؛

تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد!

او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است!

او «متاع قليل» را به «بهاى گزاف» مى خرد

يا من يقبل اليسير ويعفو عن الكثير: اى خدايى كه عمل كم را مى پذيرى وگناهان بسيار را مى بخشى.

حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ.

گاه بها را هفتصد برابر وگاه افزونتر از آن مى دهد. (بقره، 261)

علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم، باز از فضل ورحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر آن مى افزايد وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ (آيه مورد بحث) وچه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده چشم از چنين تجارتى بر بندد وبه غير آن روى آورد واز آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!(1)

اميرمؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها الا بها» «بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهايى غير از بهشت نيست آن را به غير اين بها نفروشيد».(2)

9. يكى از اوصاف خداوند شكور بودن است كه در اين آيات بيان شده است؛

انه غفور شكور (فاطر، 30)، ان ربنا لغفور شكور (فاطر، 34)، ان الله غفور شكور (شورى، 23)، والله شكور حليم. (تغابن، 17)

ص: 100


1- نمونه ج 18 ص 255.
2- نهج البلاغه كلمات قصار - جمله 456.

آیه 31-32

اشاره

وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللّهَ بِعِبادِهِ لَخَبيرٌ بَصيرٌ (31) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (32)

ترجمه

و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است وتصديق كننده وهماهنگ با كتب پيش از آن؛ خداوند نسبت به بندگانش خبير وبيناست! * سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ (امّا) از ميان آنها عده اى بر خود ستم كردند وعده اى ميانه رو بودند وگروهى به اذن خدا در نيكيها (از همه) پيشى گرفتند واين، همان فضيلت بزرگ است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حقانيت وحى الهى به پيامبر اكرم، دادن كتاب الهى به بندگان برگزيده خدا، بيان سه طائفه از انسان ها.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مؤمنان پاكدلى در ميان بود كه آيات كتاب الهى را تلاوت مى كنند وبه كار مى بندند، در آيات مورد بحث، از اين كتاب آسمانى ودلائل صدق آن وهمچنين حاملان واقعى كتاب سخن مى گويد.

مى فرمايد: «آنچه از كتاب بر تو وحى فرستاديم حق است وآنچه را در كتب پيشين آمده تصديق مى كند، خداوند نسبت به بندگانش آگاه وبينا است».(1)

ج. «راغب» در «مفردات» مى گويد: اصل «حق» به معنى مطابقت وموافقت است واين كلمه بر چند معنى اطلاق مى شود: نخست كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند وبه همين دليل به خداوند حق گفته مى شود: فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ. (يونس، 32) دوم؛ به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود وچون عالم هستى فعل خدا است وموافق با حكمت، تمام آن حق است، چنان كه قرآن مى گويد: ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ «خداوند اين موجودات (خورشيد وماه ومنازل آنها) را جز به حق نيافريده».

ص: 101


1- نمونه ج 18 ص 258-257.

(يونس، 5) سوم؛ به اعتقاداتى كه مطابق واقعيتهاست حق گفته مى شود: فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ خداوند مؤمنان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد. (بقره، 213) چهارم؛ به سخنان وافعالى كه بر طبق وظيفه ودر وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود، همانگونه كه مى گوئيم: «سخن تو حق است وكردارت حق».(1)

د. آيه بعد به موضوع مهمى در اين رابطه، يعنى حاملان اين كتاب بزرگ سخن مى گويد مى فرمايد: «سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ارث داديم» ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا. روشن است كه منظور از «كتاب» در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) وبه اصطلاح الف ولام در آن الف ولام عهد است. در اينجا روايات فراوانى از طرق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده كه در همه آنها «بندگان برگزيده خدا» به امامان معصوم تفسير شده است.(2)

سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته، مى گويد: «از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند وگروهى راه ميانه را در پيش گرفتند وگروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند واين فضيلت بزرگى است» فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ.(3)

ه -. در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت: رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است و (ظالم لنفسه) به كسانى كه معرفت وشناخت امام را ندارند و «مقتصد» به پيروان عارف امام (علیه السلام).(4)

و. مرحوم شيخ طوسى مى فرمايد: ضمير (منهم) به عباد بر مى گردد نه به عباد مصطفى، زيرا اگر كسى مورد انتخاب خداوند باشد ديگر مرتكب ظلم نمى شود.(5)

ز. مفسرين در اينكه منظور از اين بندگان خاص چه كسانى هستند اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: «انبيا هستند». بعضى(6) ديگر گفته اند: «بنى اسرائيلند، كه جزو مشمولين آيه

ص: 102


1- نمونه ج 18 ص 258.
2- الميزان 17 ص 62، نمونه ج 18 ص 260.
3- نمونه ج 18 ص 261.
4- مجمع البيان ج 8 ص 639، نور الثقلين 4 ص 361.
5- تبيان ج 8 ص 430.
6- مجمع البيان، ج 8 ص 408.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ (عمران، 33) هستند. بعضى(1) ديگر - كه روايات بسيار زيادى از امام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام) بر طبق گفته آنان هست - گفته اند: مراد از اين كسانى كه اصطفاء شده اند، ذريه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از اولاد فاطمه (عليها السلام) هستند، كه جزو آل ابراهيم ومشمول آيه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ نيز هستند ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم تصريح فرموده، به اينكه: آنان عالم به قرآن هستند ونظر ايشان درباره قرآن صائب است ودر روايت

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض»،(2) به آن اشاره شده است.(3)

نكته ها

1. كسى حقّ انتخاب واعطاى مسئوليّت هاى دينى را دارد كه به حال بندگانش آگاهى عميق داشته باشد؛ إِنَّ اللَّهَ بِعِبادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا.

2. ظلم، از سوى خود انسان است، ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ولى توفيق سبقت در خوبى ها، به اذن خداست؛ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ.(4)

3. چهار نوع ارث در قرآن؛

ارث مال؛ يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ. (نساء، 11)

ارث كتاب آسمانى؛ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا. (فاطر، 32)

ارث زمين (حكومت)؛ وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ. (انبياء، 105)

ارث بهشت؛ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيّاً. (مريم، 63)

تذكر البته روشن است كه وارث حقيقى نظام هستى خداوند متعال است؛ وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تُنْفِقُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ. (حديد، 10)

4. قرآن كريم در برخى از آيات مردم را دستور مى دهد به خيرات سبقت بجويند؛

ص: 103


1- مجمع البيان، ج 8 ص 408. منهج الصادقين، ج 7 ص 448.
2- سفينة البحار، ج 1 ص 132 والمراجعات ص 41.
3- الميزان ج 17 ص 62.
4- نور ج 9 ص 501.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ (بقره، 148)، فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ. (مائده، 48) در برخى از آيات كسانى كه به اين دستور عمل كردند آنان را معرفى مى كند؛ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ. (فاطر، 32)

آیه 33-38

اشاره

جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا وَ لِباسُهُمْ فيها حَريرٌ (33) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34) الَّذي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ (35) وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزي كُلَّ كَفُورٍ (36) وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحًا غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ (37) إِنَّ اللّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (38)

ترجمه

(پاداش آنان) باغهاى جاويدان بهشت است كه در آن وارد مى شوند در حالى كه با دستبندهايى از طلا ومرواريد آراسته اند ولباسشان در آنجا حرير است! * آنها مى گويند: «حمد (و ستايش) براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت؛ پروردگار ما آمرزنده وسپاسگزار است! * همان كسى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت (جاويدان) جاى داد كه نه در آن رنجى به ما مى رسد ونه سستى وواماندگى! * وكسانى كه كافر شدند، آتش دوزخ براى آنهاست؛ هرگز فرمان مرگشان صادر نمى شود تا بميرند ونه چيزى از عذابش از آنان تخفيف داده مى شود؛ اين گونه هر كفران كننده اى را كيفر مى دهيم! * آنها در دوزخ فرياد مى زنند: «پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم غير از آنچه انجام مى داديم!» (در پاسخ به آنان گفته مى شود:) آيا شما را به اندازه اى كه هر كس اهل تذكّر است در آن متذكّر مى شود عمر نداديم وانذاركننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟! اكنون بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست! * خداوند از غيب آسمانها وزمين آگاه است وآنچه را در درون دلهاست مى داند!

ص: 104

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهشت ونعمتهاى آن، پاداش سبقت گيرندگان به كارهاى خير، قطعى بودن عذاب براى كفّار وعدم تخفيف عذاب، تقاضاى برگشت به دنيا از سوى كفّار وپاسخ الهى به آنان، آگاه بودن خداوند از باطن آسمان وزمين واز نهان انسانها.

ب. اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد: «پاداش پيشگامان در خيرات ونيكيها، باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند» جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها

سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد وظاهرى وبعضى جنبه معنوى وباطنى وقسمتى نيز ناظر به نفى وطرد هر گونه مانع ومزاحم است اشاره كرده، مى گويد: «اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهايى از طلا ومرواريد آراسته اند ولباسشان در آنجا حرير است»! يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ.

ج. بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد: «آنها مى گويند حمد وستايش مخصوص خداوندى است كه غم واندوه را از ما بر طرف ساخت» وَقالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ. سپس اين مؤمنان بهشتى مى افزايند: «پروردگار ما غفور وشكور است» إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ.

سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى وعوامل مشقت وخستگى ورنج وتعب است رفته، از قول آنها مى گويد: «ستايش براى آن خدايى است كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج وتعبى به ما مى رسد ونه خستگى وواماندگى»! الَّذِى أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَلا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ.

د. به دنبال آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم «مؤمنان پيشى گيرنده در خيرات» سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد. در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى ومعنوى است. نخست مى فرمايد: «آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش

ص: 105

دوزخ براى آنها است» وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ. همانگونه كه بهشت دار مقام وسراى جاويدان است، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است. سپس مى افزايد: «هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند» واز اين رنج رهايى يابند لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا.

«چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد» وَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها ودر پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: «اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم»! كَذلِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ.

ه -. آيه بعد به قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها پرداخته مى گويد: «آنها در دوزخ فرياد مى زنند كه اى پروردگار ما! ما را از اينجا خارج كن تا عمل صالحى بجا بياوريم غير از آنچه انجام مى داديم» وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ.

تعبير به «صالحا» (به صورت نكره) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام نداديم ولازمه اش اين است كه اينهمه عذاب ورنج براى كسانى است كه هيچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشته اند وغرق در عصيان وگناه بودند، بنابراين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد.

به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود، مى فرمايد: «آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى وتذكر عمر نداديم»؟! أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ. «و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد»؟! وَجاءَكُمُ النَّذِيرُ. اكنون كه چنين است وتمام وسايل نجات در اختيارتان بوده واز آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد «پس بچشيد كه براى ستمگران يار وياورى نيست»! فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.(1)

و. در آخرين آيه مورد بحث به تقاضايى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ مى گويد: «خداوند غيب آسمانها وزمين را مى داند، چنين خدايى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است» إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَيْبِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. آرى او مى داند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود وباز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه 28 سوره انعام صريحاً آمده است:

ص: 106


1- نمونه ج 18 ص 276-268.

وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.(1)

ز. در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از 10 آيه) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى تكرار شده است: إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. واژه «ذات» كه مذكر آن «ذو» مى باشد در اصل به معنى «صاحب» آمده است.

بنابراين جمله إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب ومالك دلها با خبر است، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد ونيات انسانها است، چرا كه اعتقادات ونيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گويى مالك قلب انسان مى گردند وبر آن حكومت مى كنند وبه همين دليل اين عقائد ونيات صاحب ومالك دل انسانى محسوب مى شود.(2)

نكته ها

1. بهشت، به خاطر مغفرت وسپاس گزارى خداوند، به بهشتيان مى رسد؛ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ.(3)

2. مسلماً قيامت وزندگى بعد از مرگ يك مرحله تكاملى نسبت به دنيا است وبازگشت از آن به اين جهان معقول نيست، آيا ما مى توانيم به ديروز باز گرديم ؟ آيا نوزاد مى تواند به دوران جنينى باز گردد؟ وآيا ميوه اى كه از شاخه جدا شده امكان دارد به شاخه باز گردد؟ به همين دليل بازگشت به دنيا براى اهل آخرت ممكن نيست.(4)

بندگان خدا در دنيا وآخرت گرفتار حزن واندوه نيستند؛

در دنيا؛ إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (احقاف، 13)، أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ. (يونس، 62-63)

در آخرت؛ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ. (فاطر، 34)

ص: 107


1- مجمع البيان ج 8 ص 642، نمونه ج 18 ص 277.
2- نمونه ج 18 ص 279-278.
3- نور ج 9 ص 503.
4- نمونه ج 18 ص 279.

3. اهل دوزخ دو تقاضا دارند، يك بار مى گويند: لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ خدا ما را مرگ دهد تا راحت شويم. خداوند مى فرمايد: لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا در دوزخ مرگى در كار نيست كه دوزخيان بميرند واز عذاب نجات يابند. بار ديگر مى خواهند لا اقل تخفيفى به آنان داده شود؛ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ. اين آيه مى فرمايد: لا يُخَفَّفُ تخفيفى در كار نيست.

4. از دست دادن فرصت ها، موجب ظلم به خويش است؛ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ... فَما لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ.(1)

5. ايمان به اينكه خداوند همه چيز را مى داند بهترين بازدارنده انسان از حق گريزى وستمكارى است؛ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.(2)

ص: 108


1- نور ج 9 ص 506-504.
2- راهنما ج 15 ص 193، نور ج 9 ص 507.

آیه 39-41

اشاره

هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي اْلأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاّ مَقْتًا وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ إِلاّ خَسارًا (39) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُوني ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ أَمْ آتَيْناهُمْ كِتابًا فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلاّ غُرُورًا (40) إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَليمًا غَفُورًا (41)

ترجمه

اوست كه شما را جانشينانى در زمين قرار داد؛ هر كس كافر شود، كفر او به زيان خودش خواهد بود وكافران را كفرشان جز خشم وغضب در نزد پروردگار چيزى نمى افزايد و (نيز) كفرشان جز زيان وخسران چيزى بر آنها اضافه نمى كند! * بگو: «اين معبودانى را كه جز خدا مى خوانيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند، يا اينكه شركتى در (آفرينش ومالكيّت) آسمانها دارند؟! يا به آنان كتابى (آسمانى) داده ايم ودليلى از آن براى (شرك) خود دارند؟!» نه هيچ يك از اينها نيست، ظالمان فقط وعده هاى دروغين به يكديگر مى دهند! * خداوند آسمانها وزمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند؛ وهرگاه منحرف گردند، كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد، او بردبار وغفور است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: انسانها خليفه خداوند در روى زمين، زيان كفر مرتبط به كافر، ناتوانى معبودان باطل از آفرينش وشركت در آسمانها وفاقد بودن دليل، نگه دارى خداوند آسمان وزمين را از نابودى.

ب. به دنبال بحثهايى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار ومشركان آمده بود، در آيات مورد بحث از طريق ديگرى آنها را مورد باز خواست قرار داده، بطلان طريقه آنها را با دلائل آشكارى روشن مى سازد: نخست مى گويد: «او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد» هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ. «خلائف» در اينجا خواه به معنى جانشينان ونمايندگان خدا در زمين باشد، خواه به معنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد) دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات

ص: 109

زندگى را در اختيار آنها گذاشته است.

به همين دليل بلافاصله مى گويد: «هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود» فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ. «و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم وغضب نمى افزايد» وَلا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وبه هر حال «كفرشان چيزى جز زيان وخسران به آنان نمى افزايد» وَلا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً.(1)

ج. «مقت» به معناى غضب شديد است كه در قرآن در مورد چهار چيز به كار رفته است؛ 1. كفر؛ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ... إِلَّا مَقْتاً. 2. زنا؛ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَمَقْتاً. (نساء، 22) 3. گفتن وعمل نكردن؛ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ. (صف، 3) 4. سخن بى منطق؛ يُجادِلُونَ فِى آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ. (غافر، 35)

د. آيه بعد پاسخ قاطع ديگرى به مشركان مى دهد وبه آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت مى كند يا به آن دل مى بندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد، يا دليلى از نقل قطعى، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيار نداريد تكيه گاهى جز فريب وغرور نخواهيد داشت. مى فرمايد: «به آنها بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودهاى ساختگى كه شما آنها را شريك خدا پنداشته ايد به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين آفريده اند»؟! قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِى ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ. «يا اينكه در آفرينش آسمان شريكند»؟! أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّماواتِ.(2)

حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست، آيا دليلى از نقل در اختيار داريد؟ «آيا كتابى (آسمانى) در اختيار آنها گذارده ايم وآنها دليل روشنى از آن بر كار خود دارند»؟! أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْهُ.(3)

نه آنها هيچ دليل وبينه وبرهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند. پس سرمايه آنها چيزى جز مكر وفريب نيست «بلكه اين ستمگران به يكديگر وعده هاى دروغين مى دهند» بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً.

ه -. در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها وزمين است. مى فرمايد:

ص: 110


1- نمونه ج 18 ص 283-282.
2- نمونه ج 18 ص 284.
3- الميزان 17 ص 76، نمونه ج 18 ص 285.

«خداوند آسمانها وزمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند وزائل نگردند» إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا. نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است كه نگهدارى وتدبير وحفظ آنها نيز به دست قدرت او است.

سپس به عنوان تاكيد مى افزايد: «و هر گاه بخواهند از محل ومسير خود خارج شوند كسى غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند» وَلَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ. نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان ونه غير آنها، هيچكس قادر بر اين كار نيست. در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد واجازه بازگشت در هر مرحله به آنها دهد مى فرمايد: «خداوند هميشه حليم وغفور است» إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً.

و. جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شده در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان در فضاى آسمان آمده است: أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِى جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون.

اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك وبزرگ فرقى ندارند. امير مؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و ما الجليل واللطيف والثقيل والخفيف والقوى والضعيف، فى خلقه الا سواء» :«كوچك وبزرگ، سنگين وسبك، قوى وناتوان، همه در برابر توانايى او يكسانند».(1)

نكته ها

1. جانشينى انسان در زمين بايد عامل شكر باشد نه كفر؛ جَعَلَكُمْ خَلائِفَ... فَمَنْ كَفَرَ (شما نيز رفتنى هستيد وديگران جانشين شما خواهند شد، در اين چند روز دنيا كفر نورزيد).

2. تحدّى ومبارزه طلبى، تنها در كتاب تشريع نيست كه مى فرمايد: فَأْتُوا بِسُورَةٍ، بلكه در مورد آفرينش وكتاب تكوين نيز هست؛ أَرُونِى ما ذا خَلَقُوا.

3. در زيارت جامعه مى خوانيم: خداوند به واسطه ى اولياى خود، آسمان وزمين را حفظ مى كند كه اگر نباشند، نظام هستى به هم مى ريزد؛ بكم يمسك السماء ان تقع على الارض.

4. قرآن كريم موضوع خلقت موجودات را به دو صورت مثبت ومنفى بيان كرده است؛

ص: 111


1- نمونه ج 18 ص 290-285.

به صورت مثبت؛ خداوند خالق همه موجودات است؛ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ (زمر، 62)، قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى. (طه، 50)

به صورت منفى؛ غير خدا (معبودان باطل) خالق هيچ چيز نيستند؛ قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ. (نحل، 20)

در آيه 2 و 3 سوره فرقان به هر دو جهت مثبت ومنفى اشاره شده است؛ الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً.

5. خداوندى كه با قدرت هستى را نگاه داشته، اگر به كفّار مهلتى مى دهد به خاطر حلم است نه عجز؛ كانَ حَلِيماً.(1)

6. نظير آيه 40 فاطر: قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ... آيات ذيل است:

أَفَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لاَ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ (النحل، 17)

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَ يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ (الحج، 73)

هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَا ذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ (لقمان، 11)

7. نظير آيه 41 فاطر: إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولاَ... آيه 2 رعد است: اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا...

ص: 112


1- نور ج 9 ص 510-508.

آیه 42-44

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى اْلأُمَمِ فَلَمّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا (42) اسْتِكْبارًا فِي اْلأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ اْلأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْويلاً (43) أَ وَ لَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَليمًا قَديرًا (44)

ترجمه

آنان با نهايت تأكيد به خدا سوگند خوردند كه اگر پيامبرى انذاركننده به سراغشان آيد، هدايت يافته ترين امّتها خواهند بود؛ امّا چون پيامبرى براى آنان آمد، جز فرار وفاصله گرفتن از (حق) چيزى بر آنها نيفزود! * اينها همه بخاطر استكبار در زمين ونيرنگهاى بدشان بود؛ امّا اين نيرنگها تنها دامان صاحبانش را مى گيرد؛ آيا آنها چيزى جز سنّت پيشينيان و (عذابهاى دردناك آنان) را انتظار دارند؟! هرگز براى سنّت خدا تبديل نخواهى يافت وهرگز براى سنّت الهى تغييرى نمى يابى! * آيا آنان در زمين نگشتند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه بود؟! همانها كه از اينان قويتر (و نيرومندتر) بودند؛ نه چيزى در آسمانها ونه چيزى در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت؛ او دانا وتواناست!

شان نزول

در تفسير «در المنثور» و «روح المعانى» و «مفاتيح الغيب» وتفاسير ديگر چنين آمده است كه مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند كه بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود پيامبران الهى را تكذيب كردند وآنها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنين نيستيم! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امتها خواهيم بود! ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد وپيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب ومبارزه وانواع مكر وفريب بر آمدند. آيات فوق نازل شد وآنها را بر اين ادعاهاى تو خالى وبى اساس مورد ملامت وسرزنش قرار داد.

ص: 113

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوگند كفّار بر ايمان آوردن در صورت آمدن پيامبر هشدار دهنده، گريز آنان به هنگام آمدن پيامبر به جهت استكبار ومكر، اختصاص فريب به فريبكار. عدم تغيير در سنت خداوند درباره عقوبت كفّار در دنيا، توبيخ از عدم سير در زمين وعبرت نگرفتن از سرنوشت پيشينيان، عدم قدرت هيچ عاملى برناتوان ساختن خداوند عليم قادر، عدم مؤاخذه فورى خداوند در دنيا به جهت نابودى همه جنبندگان.

ب. در آيات پيشين سخن از مشركان وسر نوشت آنها در دنيا وآخرت در ميان بود، آيات مورد بحث نيز همين مطلب را ادامه مى دهد. نخستين آيه مى فرمايد: «آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند اگر انذار كننده اى به سراغشان بيايد به طور مسلم از همه امتها هدايت يافته تر خواهند بود» وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ.

«ايمان» جمع «يمين» به معنى سوگند است ودر اصل يمين به معنى دست راست مى باشد، اما از آنجا كه به هنگام سوگند وبستن عهد وپيمان دست راست را به هم مى دهند وقسم ياد مى كنند، اين كلمه تدريجا در معنى سوگند به كار رفته است.

اما هنگامى كه «محك تجربه آمد به ميان» وكوره امتحان سخت داغ شد وخواسته آنها عملى شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند، بطورى كه قرآن در دنباله همين آيه فرموده: «هنگامى كه انذار كننده الهى آمد جز فرار وفاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود»! فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً.

ج. آيه بعد توضيحى است بر آنچه در آيه قبل گذشت، مى گويد: «دورى آنها از حق به خاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند وهرگز حاضر نشدند در برابر حق تسليم شوند» اسْتِكْباراً فِى الْأَرْضِ. «و نيز به خاطر آن بود كه حيله گريهاى زشت وبد را پيشه كردند» و مكر السيئ.

«ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد» و لا يحيق المكر السيئ الا باهله. آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيان شوند؟!

ص: 114

فَهَلْيَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: «هرگز براى سنت الهى تغيير وتبديلى نمى يابى وهرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت» فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا.

د. آيه بعد اين گروه مشرك ومجرم را به پى گيرى آثار گذشتگان وسرنوشتى كه به آن گرفتار شدند دعوت مى كند، تا آنچه را از تاريخ درباره آنها شنيده اند با چشم در سرزمينهاى متعلق به آنها ودر لابلاى آثارشان ببينند، تا بيان به عيان تبديل گردد. مى فرمايد: «آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد»؟! أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. اگر اينها چنين تصور مى كنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند، چرا كه «آنها از اينها قويتر وپر قدرت تر بودند» وَكانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً.

به علاوه انسانها هر قدر نيرومند وقوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر است، چرا كه «نه چيزى در آسمان، نه در زمين، از حوزه قدرت او فرار نخواهد كرد واو را عاجز وناتوان نخواهد ساخت» وَما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَىْءٍ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْض.(1)

نكته ها

1. قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن مجيد تنها سخن از عدم تبديل سنتهاى الهى آمده (احزاب، 62) ودر بعضى ديگر سخن از عدم تحويل آنها (اسراء، 77) ولى در آيه مورد بحث هر دو را به صورت تاكيد پشت سر هم آورده، مى فرمايد: «نه براى سنت الهى تبديل مى يابى ونه تحويلى! آيا اين هر دو يك معنى را مى رساند كه براى تاكيد بيان شده است ويا هر كدام اشاره به معنى مستقلى است ؟ با توجه به ريشه اين دو واژه ظاهر اين است كه به دو معنى مختلف اشاره مى كند: «تبديل» آن است كه چيزى را به كلى عوض كنند، يعنى آن را بردارند وچيز ديگرى جانشين آن نمايند، مانند تيمم بدل از غسل ووضو، ولى «تحويل» آن است كه همان موجود را از نظر «كيفى» يا «كمى» دگرگون سازند.(2)

ص: 115


1- نمونه ج 18 ص 298-292.
2- اطيب البيان ج 11 ص 41، نمونه ج 18 ص 296.

2. مشركان، خدا را قبول داشتند واو را مقدّس مى شمردند وبه او سوگند ياد مى كردند؛ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ.(1)

3. به هر سوگندى نمى توان اعتماد كرد؛ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ... فَلَمَّا جاءَهُمْ.

4. نظير آيه 43 فاطر:... وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ... آيه 23 يونس است:

... يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ...

5. سير وسفر بايد جهت دار باشد؛ اولم يَسِيرُوا... فَيَنْظُرُوا.

6. به جلوه هاى كاذب مستكبران توجّه نكنيد، عاقبت آنان را ببينيد؛ عاقِبَةُ الَّذِين... كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً.(2)

7. هيچ چيز بر اراده وقدرت خداوند غالب نيست؛ وَما كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ.(3)

8. خداوند هم مستكبران را مى شناسد وهم توان برخورد با آنان را دارد؛ عَلِيماً قَدِيراً.(4)

9. نظير آيه 43 فاطر:... وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ... آيه 23 يونس است:

... يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ...

ص: 116


1- راهنما ج 15 ص 201، نور ج 9 ص 511.
2- نور ج 9 ص 513-511.
3- همان ص 514، راهنما ج 15 ص 206.
4- نور ج 9 ص 514.

آیه 45

اشاره

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصيرًا (45)

ترجمه

اگر خداوند مردم را به سبب كارهايى كه انجام داده اند مجازات كند، جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت! ولى (به لطفش) آنها را تا سرآمد معيّنى تأخير مى اندازد (و مهلت اصلاح مى دهد) امّا هنگامى كه اجل آنان فرا رسد، (خداوند هر كس را به مقتضاى عملش جزا مى دهد) او نسبت به بندگانش بيناست (و از اعمال ونيّات همه آگاه است)!

تفسير

الف. باقى نماندن انسان ها در صورت كيفر ديدن در دنيا، مهلت خداوند تا زمان معين به ستمگران، آگاه بودن خداوند از نهان انسان.

ب. آيه گذشته كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان مى كرد اين سؤال را براى بسيارى از آنها وديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى درباره همه گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك وسركش مكه را مجازات نمى كند؟! در پاسخ اين سؤال مى فرمايد: «اگر خداوند همه مردم را به خاطر اعمالى كه انجام داده اند مجازات كند (و هيچ مهلتى براى اصلاح وتجديد نظر وخودسازى به آنان ندهد) جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت» وَلَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ.(1)

ج. «ولى خداوند به لطف وكرمش آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد وبه آنها فرصت براى توبه واصلاح مى دهد» وَلكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى. اما اين حلم وفرصت الهى حسابى دارد، تا زمانى است كه اجل آنها فرا نرسيده باشد، «اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد هر كس را به مقتضاى عملش جزا مى دهد چرا كه خداوند نسبت به بندگانش بصير وبيناست» هم اعمال آنها را مى بيند وهم از نيات آنها با خبر است فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً.(2)

ص: 117


1- نمونه ج 18 ص 301.
2- الميزان 17 ص 85، نمونه ج 18 ص 302.
نكته ها

1. امام سجّاد (علیه السلام) در مناجات خود مى گويد:

«كان جزائى فى اول ما عصيتك النار»: خداوندا جزاى من در اولين گناهى كه كردم آتش بود وهر چه زنده مانده ام لطف ومهلت تو نسبت به من است كه شايد من توبه كنم.(1)

2. فلسفه تأخير كيفر مردم از دنيا به قيامت، بقاى نسل بشر وتداوم حيات در كره زمين است. مردم اگر با گناه هلاك شوند بشرى باقى نخواهد ماند ونسل منقرض خواهد شد؛ ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ.(2)

3. مهلت دادن خداوند به گنه كاران كارى عالمانه است؛ بِعِبادِهِ بَصِيراً. (ده ها ميليون نفر سال ها بعد ازگناه توفيق توبه پيدا كرده اند وخلافكارى خود را اصلاح نموده اند كه اگر خداوند كيفر آنان را فورى مى داد همه دوزخى مى شدند).(3)

4. نمونه هايى از حكمت خداوند؛

1 - خداوند مردم را مجبور به ايمان آوردن نمى كند زيرا ايمان اجبارى ارزشى ندارد؛ ولو شاء ربّك لآمن من فى الأرض كلّهم جميعاً (يونس، 99)، و لو شاء لهداكم أجمعين (نحل، 9)، و لو شاء اللّه لجمعهم على الهدى. (انعام، 35)

2 - خداوند همه انسان ها را مثل هم نيافريد والاّ شناسايى افراد مشكل بود؛ و جعلناكم شعوباً وقبائل لتعارفوا. (حجرات، 13)

3 - خداوند همه انسان ها را از نظر استعداد وعقل وهوش نيز مثل هم قرار نداد والاّ مردم در زندگى دچار مشكلات مى شدند؛ و رفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ ليتّخذ بعضهم بعضاً سخريّاً. (زخرف، 32)

4 - خداوند فوراً مجرم را در دنيا عقاب نمى كند والاّ همه نابود مى شدند؛ ولو يؤاخذ اللّه النّاس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابّةٍ ولكن يؤخّرهم إلى أجلٍ مّسمّىً. (فاطر، 45) نظير همين مضمون در آيه 11 سوره يونس نيز آمده است؛ و لو يعجّل اللّه للنّاس الشّرّ استعجالهم بالخير لقضى إليهم أجلهم.

ص: 118


1- نور ج 9 ص 514.
2- راهنما ج 15 ص 209، نور ج 9 ص 515.
3- نور ج 9 ص 515.

5 - خداوند در جنگ ميان حق وباطل با اعجاز حق را پيروز نمى كند والاّ مؤمنان واقعى شناخته نمى شدند؛ و لو يشاء اللّه لانتصر منهم ولكن ليبلوا بعضكم ببعضٍ. (محمد، 4) البته در برخى از موارد بعد از آنكه مسلمانان تلاش وكوشش كردند، امداد غيبى شامل آنان مى شود، مانند پيروزى در جنگ بدر.

6 - خداوند اگر رزق برخى از بندگان را زياد قرار مى داد ظلم مى كردند؛ و لو بسط اللّه الرّزق لعباده لبغوا فى الأرض. (شورى، 27)

ص: 119

ص: 120

سوره يس

آیه 1-12

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يس (1) وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ (2) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (3) عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (4) تَنْزيلَ الْعَزيزِ الرَّحيمِ (5) لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (7) إِنّا جَعَلْنا في أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى اْلأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (8) وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ (9) وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (10) إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَريمٍ (11) إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ (12)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

يس. * سوگند به قرآن حكيم. * كه تو قطعا از رسولان (خداوند) هستى، * بر راهى راست (قراردارى)؛ * اين قرآنى است كه از سوى خداوند عزيز ورحيم نازل شده است؛ * تا قومى را بيم دهى كه پدرانشان انذار نشدند، از اين رو آنان غافلند. * فرمان (الهى) در باره بيشتر آن ها تحقق يافته، به همين جهت ايمان نمى آورند. * ما در گردن هاى آنان غل هايى قرار داديم كه تا چانه ها ادامه دارد وسرهاى آنان را به بالا نگه داشته است. * ودر پيش روى آنان سدّى قرار داديم، ودر پشت سرشان سدّى؛ وچشمانشان را پوشانده ايم، لذا نمى بينند. * براى آنان يكسان است: چه انذارشان كنى يا نكنى، ايمان نمى آورند. * تو فقط كسى را انذار مى كنى كه از اين يادآورى (الهى) پيروى كند واز خداوند رحمان در نهان بترسد؛ چنين كسى را به آمرزش وپاداشى پرارزش بشارت ده. * به يقين ما مردگان را زنده مى كنيم وآنچه را از پيش فرستاده اند وتمام آثار آن ها را مى نويسيم؛ وهمه چيز را در كتاب آشكاركننده اى برشمرده ايم.

ص: 121

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به قرآن حكيم بر رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، هدف از نزول قرآن انذار مردم، كيفر تبه كاران در دنيا وآخرت، تأثير انذار در اهل خشيت وعدم تأثير آن در كفار لجوج، ثبت اعمال انسانها.

ب. در اين كه مراد از قوم چه كسانى هستند، دو احتمال وجود دارد:

1. منظور قريش وآنان كه ملحق به قريش هستند.

2. منظور از قوم، همه مردم معاصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى وعمومى بوده است. در اين صورت منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديك اشان است؛ زيرا اگر قدرى دورتر برويم به حضرت عيسى (علیه السلام) بر مى خوريم كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود، بنا بر اين منظور از پدران انذار نشده مردم، پدرانى است كه بين ايشان وزمان عيسى در اين چند ساله فترت قرار داشته اند.(1)

ج. براى بيشتر سران شرك وكفر در صدر اسلام، عذاب الهى مقرر شده بود: لقد حقّ القول على أكثرهم. «حقّ» به معناى «ثبت» است ومقصود از «قول» عذاب الهى مى باشد. اين مطلب به قرينه ديگر آياتى است كه در آن واژه اى مشابه «قول» به كار رفته است مثل ولكن حقّت كلمة العذاب على الكافرين. (زمر، 71)

د. مراد از «قول»، وعده عذاب است كه خداى سبحان در بدو خلقت در خطاب به ابليس آن را فرمود: قال فالحقّ والحقّ أقول لأملأن جهنّم منك وممّن تبعك منهم أجمعين.(2)

ه -. منظور از «اكثرهم»، اكثريت مشركان نيست، بلكه اكثريت سردمداران شرك وكفر ونفاق است وگرنه اكثريت مشركان عرب بعد از فتح مكه به مفاد يدخلون فى دين الله افواجا (نصر، 2)، گروه گروه وارد اسلام شدند.(3)

ص: 122


1- الميزان، ج 17، ص 97.
2- ص، 85؛ الميزان، ج 17، ص 97؛ نمونه، ج 18، ص 320؛ مجمع البيان، ج 8، ص 650؛ كشاف، ج 4، ص 5؛ تفسير مراغى، ج 22، ص 146.
3- نمونه، ج 18، ص 320.

و. مراد از زدن غل بر گردن آنان، يا كيفر آخرت آن هاست؛ اذ الاغلال فى اعناقهم (غافر، 71) يا مراد وجود عقايد خرافى است كه همچون غل هاى سنگين بر گردنشان است؛ يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم (اعراف، 157) كه از وظايف انبيا برداشتن خرافاتى است كه همچون غلهاى سنگين آنان را به بند كشيده است.

ز. «اذقان» جمع «ذقن» به معناى چانه و «مقمحون» از «قمح البعير» به معناى سر بالا كردن شتر است؛ يعنى همان گونه كه به شتر آب عرضه مى شود ولى او سر خود را بالا مى برد، به اين مردم نااهل نيز حقّ ارائه مى شود، اما آنان سر خود را بالا گرفتند ودر برابر حق سر تعظيم فرود نمى آورند.(1)

ح. آيه شريفه 9 متمّم تعليل سابق است وجمله «جعلنا» در اين آيه عطف بر «جعلنا» در آيه قبلى است، واز تفسير فخر رازى حكايت شده است كه در معناى تشبيهى كه در اين دو آيه آمده، گفته است: مانعى كه نمى گذارد آدمى در آيات خدا نظر كند، دو قسم است. يكى از نظر در آيات أنفس جلوگيرى مى كند وديگرى از نظر در آيات آفاق. موانع قسم اول را تشبيه كرده به غل وزنجيرى كه صاحبش را مقمح مى كند ونمى گذارد چشم بر بدن خود بيفكند وقسم دوم را به سدّى تشبيه كرده كه اطراف آدمى كشيده شده باشد ونگذارد انسان آنان را ببيند وآياتى كه در آفاق است برايش ظاهر گردد وكسى كه مبتلا به اين دو مانع شود، به كلّى از نظر كردن محروم مى ماند.(2)

ط. جمله من بين أيديهم سدّا ومن خلفهم سدّا كنايه از همه جهات است.(3)

ى. مراد از «انذار»، انذار مفيد ومؤثر است ومراد از «ذكر»، قرآن كريم است ومراد از «اتباع ذكر»، تصديق قرآن است واين كه وقتى آيات قرآن تلاوت مى شود به سوى شنيدن آن متمايل شوند.(4)

ك. در آيه شريفه خشيّت متعلّق بر اسم «رحمان» شده است كه خود دلالت بر صفت رحمت خدا مى كند واميد اميدواران را تحريك وجلب مى نمايد (با اين كه مقام خشيت

ص: 123


1- نور، ج 9، ص 522.
2- الميزان، ج 17، ص 100؛ نمونه، ج 18، ص 327.
3- الميزان، ج 17، ص 99.
4- الميزان، ج 17، ص 101.

اقتضا داشت يكى از صفات قهريه خدا را به كار ببرد) واين به خاطر آن بود كه اشاره كند به اين كه خشيت مؤمنين ترسى آميخته با رجا است واين همان حالتى است كه عبد را در مقام عبوديت نگه مى دارد ودر نتيجه نه از عذاب معبودش ايمن مى شود ونه نااميد.(1)

ل. تعبير «بالغيب» اشاره به شناخت خداوند از طريق استدلال وبرهان است، زيرا ذات پاك او از حواس انسان پنهان مى باشد، تنها با چشم دل واز لا به لاى آثارش مى توان جمال وجلال او را مشاهده كرد. اين احتمال نيز وجود دارد كه «غيب» در اين جا به معناى پنهان از چشم مردم است؛ يعنى مقام خشيت وترس او جنبه ريايى ودر حضور مردم نداشته باشد، بلكه در نهان نيز داراى خشيت باشد.(2)

م. جمله (فبشّره) در حقيقت تكميل انذار است؛ زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آغاز انذار مى كند وهنگامى كه پيروى از فرمان خدا وترس آميخته با عظمت نسبت به او پيدا شد واثراتش در قول وفعل انسان ظاهر گشت، بشارت مى دهد.(3)

ن. مراد از ما قدّموا اعمالى است كه قبل از مرگ انجام دادند واز پيش براى روز جزاى خود فرستادند ومراد از «آثارهم» اعمالى است كه براى بعد از مردن خود به جاى گذاشتند كه يا سنّت خيرى است كه مردم بعد از او به آن سنّت عمل مى كنند ويا مثلاً علمى است كه از خود به جاى گذاشته ومردم از آن بهره مند مى شوند ويا سنّت بشرى است كه باب كرده ومردم بعد از او هم به آن سنّت عمل مى كنند ويا محلّى براى فسق ونافرمانى خدا بنا نهاده است. همه اين ها آثار آدمى است كه خدا به حسابش مى آورد.(4)

س. منظور از «امام مبين»، لوح محفوظ است ومشتمل است بر تمامى جزئياتى كه خداى سبحان قضايش را در خلق رانده است ودر نتيجه آمار همه چيز در آن است واين كتاب در كلام خداى تعالى با اسامى مختلفى نام برده شده است: لوح محفوظ، ام الكتاب، كتاب مبين، امام مبين. كه در هر يك از اين اسماء چهارگانه عنايتى مخصوص هست.(5)

ص: 124


1- الميزان، ج 17، ص 101؛ نمونه، ج 18، ص 330.
2- نمونه، ج 18، ص 330.
3- همان.
4- كشاف، ج 4، ص 7؛ الميزان، ج 17، ص 102؛ تفسير مراغى، ج 22، ص 148؛ مجمع البيان، ج 8، ص 653؛ نمونه، ج 18، ص 332.
5- الميزان، ج 17، ص 103؛ مجمع البيان، ج 8، ص 654.
نكته ها

1. سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايده مهم است: نخست تأكيد روى مطلب وديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود؛ زيرا هيچ كس به موجودات كم ارزش سوگند ياد نمى كند.(1)

2. در اين آيه شريفه قرآن را به «حكيم» توصيف مى كند در حالى كه حكمت معمولاً صفت شخص زنده وعاقل است، گويى قرآن را موجودى زنده وعاقل ورهبر وپيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد، وبه صراط مستقيمى كه در آيات بعد به آن اشاره كرده راهنمايى مى كند.(2)

3. قرآن كريم مظهر ذات مقدس خداوند است. قال على (علیه السلام):

«فتجلّى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا رأوه»(3) همان گونه كه خداوند حكيم است: تنزيل من حكيم حميد (فصلت، 42)، كتاب او نيز حكيم است: و القرءان الحكيم وهمان گونه كه خداوند عزيز است: تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم (زمر، 1)، كتاب او نيز عزيز است: و انّه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه. (فصلت، 41-42)

4. اگر قرآن در اين آيه شريفه توصيف به «حكيم» شده است براى اين بود كه حكمت در آن جاى گرفته است وحكمت عبارت است از معارف حقيقى وفروعات آن كه شامل شرايع وعبرت ها ومواعظ مى شود.(4)

5. توصيف صراط به استقامت به منظور توضيح است وگرنه استقامت در معناى كلمه «صراط» نهفته است؛ چون صراط به معناى راه روشن ومستقيم است.(5)

6. نكره آمدن «صراطٍ» براى اين است كه بر عظمت آن راه دلالت كند.(6)

7. اين كه خداوند متعال به دو صفت عزت ورحمت توصيف شده براى اشاره به اين معناست كه او قاهرى است كه مقهور كسى واقع نمى شود وغالبى است كه از كسى شكست نمى خورد.(7)

ص: 125


1- نمونه، ج 18، ص 316.
2- همان، ص 315.
3- نهج البلاغه، خطبه 147.
4- الميزان، ج 17، ص 95.
5- همان، ص 96.
6- همان.
7- همان.

8. در قرآن كريم سه كتاب معرفى شده است:

الف) قرآن كريم از وجود كتابى خبر مى دهد كه تمامى موجودات وآثار آنها در آن نوشته شده كه اين همان لوح محفوظ است ومى فرمايد: و لا رطب ولا يابس الاّ فى كتاب مبين. (انعام، 59)

ب) قرآن كريم از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاص امت هاست واعمال آن امت در آن ضبط مى شود ومى فرمايد: كلّ أمّة تدعى الى كتابها. (جاثيه، 28)

ج) قرآن كريم از كتاب ديگرى نيز خبر مى دهد كه خاص فرد فرد بشر است واعمال آنان را احصاء مى كند ومى فرمايد: و كلّ انسان ألزمناه طائره فى عنقه ونخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشورا.(1)

9. همه آثار بر جا مانده از انسانها پس از مرگ (چون بناها، اختراعات وسنتها و...) نوشته وثبت خواهد شد: و نكتب... ءاثارهم.(2)

ص: 126


1- اسراء، 13؛ الميزان، ج 17، ص 103.
2- الميزان، ج 17، ص 102.

آیه 13-27

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ (14) قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَكْذِبُونَ (15) قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ إِنّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَ ما عَلَيْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ (17) قالُوا إِنّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّا عَذابٌ أَليمٌ (18) قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (19) وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ (20) اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْرًا وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (21) وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (22) ءَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا وَ لا يُنْقِذُونِ (23) إِنّي إِذًا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (24) إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ (26) بِما غَفَرَ لي رَبّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ (27)

ترجمه

و براى آن ها، اصحاب قريه (انطاكيه) را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ * هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آن ها فرستاديم، امّا آنان رسولان (ما) را تكذيب كردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سوّمى فرستاديم؛ آن ها همگى گفتند: «ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم.» * امّا آنان (در جواب) گفتند: «شما جز بشرى همانند ما نيستيد، وخداوند رحمان چيزى نازل نكرده، شما فقط دروغ مى گوييد.» * (رسولان ما) گفتند: «پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستيم، * وبر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست.» * آنان گفتند: «ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما را شوم مى دانيم)، واگر (از اين سخنان) دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد وشكنجه دردناكى از ما به شما خواهد رسيد! * (رسولان) گفتند: «شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد، بلكه شما گروهى اسراف كاريد.» * ومردى (باايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد. * از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند وخود هدايت يافته اند. * من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده، وهمگى به سوى او بازگشت داده مى شويد؟! * آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آن ها كمترين

ص: 127

فايده اى براى من ندارد ومرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد؟! * اگر چنين كنم، من در گمراهى آشكارى خواهم بود. * (به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم؛ پس به سخنان من گوش فرا دهيد.» * (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد: «وارد بهشت شو.» گفت: «اى كاش قوم من مى دانستند، * كه پروردگارم مرا آمرزيده واز گرامى داشتگان قرار داده است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان داستان مردم انطاكيه وتكذيب آنان نسبت به پيامبران خويش وتقويت آن پيامبران به وسيله پيامبر ديگر، برخورد زشت آن مردم نسبت به پيامبران وپاسخ رسولان به آنان، بيان داستان حبيب نجار پيرامون پيروى از انبيا با ذكر دو ويژگى، بيان اعتقاد حبيب نجار نسبت به مبدأ ومعاد وعدم لياقت بت ها براى پرستش وبه شهادت رسيدن او.

ب. كلمه «مثل» كه در اين جمله آمده: و اضرب لهم مثلاً به معناى كلام ويا داستانى است كه گوينده آن را مى گويد تا مقصدى از مقاصدش را براى شنونده ممثل ومجسم كند وچون داستان اصحاب قريه وعد ووعيد آيات قبل را روشن مى كند، رسول گرامى خود را دستور داد تا قصه را به صورت اين مثل براى كفّار بيان كند.(1)

ج. منظور از اين قريه، شهرى از شهرهاى شامات است واين شهر يكى از شهرهاى بسيار معروف روم قديم بوده است كه نامش «انطاكيه» بوده است.(2)

د. اگر كفار از خداى متعال تعبير به «رحمان» كردند براى اين بود كه مشركين عرب مانند همه وثنى ها خدا را قبول داشتند واو را به صفات كمال متّصف مى دانستند الاّ اين كه در تفسير آن صفات با هم اختلاف داشتند.(3)

ه -. از تعبير بلاغ مبين اجمالاً استفاده مى شود كه پيامبران دلايل ومعجزاتى از خود نشان دادند وگرنه ابلاغ آن ها مصداق «بلاغ مبين» نبود؛ زيرا بلاغ مبين بايد چنان باشد كه

ص: 128


1- الميزان، ج 17، ص 111.
2- نمونه، ج 18، ص 340؛ مجمع البيان، ج 8، ص 654؛ كشاف، ج 4، ص 7؛ تفسير مراغى، ج 22، ص 150.
3- الميزان، ج 17، ص 112؛ تفسير مراغى، ج 22، ص 151.

واقعيت را به همه برساند واين جز به كمك دلايل متقن ومعجزات گويا ممكن نيست.(1)

و. در آيه 13 به جاى مدينه، «قريه» آورده بود ولى در آيه 20 به مدينه تعبيركرد تا بفهماند قريه نامبرده بزرگ بوده است.(2)

ز. مراد از «جنّت» بهشت برزخ است نه بهشت آخرت وآيه شريفه 26 از ادلّه وجود برزخ است.(3)

ح. اگر از خداى تعالى به «رحمان» تعبير آورد براى اين بود كه به سعه رحمت خدا وبسيارى آن اشاره نمود ونيز بفهماند كه تمامى نعمت ها از ناحيه او وتدبير خير وشرّ همه به دست اوست.(4)

ط. كلمه «مكرمين» على الاطلاق در باره دو طايفه از خلايق به كار مى رود؛ يكى در باره ملائكه كه فرمود: بل عباد مكرمون وديگرى در باره افرادى از مؤمنين كه ايمانشان كامل است، چه از مخلِصين باشند: اولئك فى جناتٍ مكرمون (معارج، 35) وچه از مخلَصين: الاّ عباد الله المخلَصين... وهم مكرمون.(5)

نكته ها

1. ربوبيت الهى، مقتضى فرستادن پيامبران براى انسان ها است: قالوا ربّنا يعلم انّا اليكم لمرسلون.(6)

2. سلب نشدن وظيفه ابلاغ دين وتبليغ اسلام از مبلغان، با روى گردانى مردم از آن:

ان أنتم الاّ تكذبون... قالوا... وما علينا الاّ البلاغ المبين.

3. كلمه «طائر» در اصل طير، مرغى مانند كلاغ است كه عرب با ديدن آن فال بد مى زد. سپس مورد استعمالش را توسعه دادند وبه هر چيزى كه با آن فال بد زده مى شد، طير گفتند وبخت بد اشخاص به اصطلاح بدبخت را «طائر» مى گويند. با اين كه اصلاً بخت امرى

ص: 129


1- نمونه، ج 18، ص 343؛ تفسير مراغى، ج 22، ص 152.
2- الميزان، ج 17، ص 116.
3- الميزان، ج 17، ص 122؛ نمونه، ج 18، ص 354.
4- الميزان، ج 17، ص 120؛ نمونه، ج 18، ص 351.
5- صافات، 42؛ الميزان، ج 17، ص 123؛ نمونه، ج 18، ص 355.
6- 3. تفسير راهنما، ج 15، ص 234-237.

موهوم است ومردم خرافه پرست آن را مبدأ بدبختى انسان ومحروميتش از هر چيز مى دانند.(1)

4. نقل داستان حبيب نجار، مى تواند هشدارى به همه مؤمنان باشد كه مانند او به دفاع از دين ودينداران بپردازند.(2)

5. مؤمن انطاكيه (حبيب نجار)، پس از اظهار ايمان به خداى يكتا ودفاع از پيامبران، به دست كافران به شهادت رسيد. قيل ادخل الجنّة.

6. ناتوانى معبودها از شفاعت كردن به پيشگاه خداوند ونجات دادن پرستندگان خويش به هنگام گرفتارى، دليل ناشايستگى آن ها براى پرستش است.(3)

7. خداوند متعال نخست انسان را از گناه شست وشو مى دهد وبعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد: بما غفرلى ربّى وجعلنى من المكرمين.(4)

8. انبيا به سراغ مردم مى رفتند ومنتظر نبودند تا مردم به سراغ آنان بيايند.

9. گاهى بايد دعوت به حقّ وامر به معروف به صورت گروهى باشد: ارسلنا... اثنين فعزّزنا بثالث.

10. وظيفه انبيا، روشنگرى وتبليغ آگاهى بخش است وضامن نتيجه نيستند؛ و ما علينا الاّ البلاغ.

11. فال بد يكى از خرافاتى است كه در قديم بوده وامروزه نيز در شرق وغرب هست وهر منطقه وقومى به چيزى فال بد مى زنند. اسلام آن را شرك دانسته وبا جمله الطيرة شرك(5) بر آن خط بطلان كشيده وكفّاره آن را توكل بر خداوند دانسته است. كفارة الطيرة التوكل.

12. گاهى يك تنه بايد حركت كرد وسخن گفت: جاء من أقصا المدينة رجل. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: در راه حقّ از اندك بودن پيروان نهراسيد.

13. اخلاص در تبليغ، شرط جذب مردم است: اتّبعوا من لا يسئلكم أجرا مناديان حقّ

ص: 130


1- الميزان، ج 17، ص 114.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 240.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 247.
4- نمونه، ج 18، ص 365.
5- بحار، ج 55، ص 322.

نبايد از مردم مزدى بخواهند.

14. مقايسه، از بهترين راه هاى آموزش است. خدا مرا آفريده، ولى بتها برايم ذرّه اى فايده ندارد: فطرنى، لا تغن عنّى شفاعتهم.

15. مردان خدا حتّى بعد از مرگ وشهادت نيز در فكر زنده ها هستند. يا ليت قومى(1)

16. مؤمنان هر چند از ايمان بالايى برخوردار باشند، باز به غفران وبخشش خدا نياز دارند. بما غفر لى ربى(2)

17. اگر انسان اهل تقوا وپرهيزكارى بود در دنيا وبرزخ وقيامت از كرامت برخوردار است؛

الف) دنيا: ان أكرمكم عند الله أتقاكم. (حجرات، 13)

ب) برزخ: يا ليت قومى يعلمون * بما غفرلى ربّى وجعلنى من المكرمين.

ج) قيامت؛ قرآن كريم وقتى اوصاف نمازگزاران واقعى را بيان مى كند در پايان مى فرمايد: اولئك فى جنات مكرمون. (معارج، 35)

ص: 131


1- نور، ج 9، ص 531-535.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 253.

آیه 28-40

اشاره

وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلينَ (28) إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (29) يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (30) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ (31) وَ إِنْ كُلٌّ لَمّا جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (32) وَ آيَةٌ لَهُمُ اْلأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33) وَ جَعَلْنا فيها جَنّاتٍ مِنْ نَخيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فيها مِنَ الْعُيُونِ (34) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْديهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (35) سُبْحانَ الَّذي خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ (36) وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (37) وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (38) وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ (39) لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (40)

ترجمه

و ما بعد از او بر قومش هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم، وهرگز سنّت ما بر اين نبود؛ * (بلكه) فقط يك صيحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند. * افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنان نيامد مگر اين كه او را استهزا مى كردند! * آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنان را (به خاطر گناهانشان) هلاك كرديم كه آن ها هرگز به سوى ايشان باز نمى گردند (و زنده نمى شوند)؟! * وهمه آنان (روز قيامت) نزد ما احضار مى شوند. * زمين مرده براى آن ها آيتى است، ما آن را زنده كرديم ودانه هاى (غذايى) از آن خارج ساختيم كه از آن مى خورند؛ * ودر آن باغ هايى از نخل ها وانگورها قرار داديم وچشمه هايى از آن جارى ساختيم، * تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنان هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است. آيا شكر خدا را به جا نمى آوريد؟! * منزه است كسى كه تمام زوج ها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، واز خودشان، واز آنچه نمى دانند. * شب (نيز) براى آن ها نشانه اى است (از عظمت خدا)؛ ما روز را از آن برمى گيريم، ناگهان تاريكى آنان را فرا مى گيرد. * وخورشيد (نيز براى آن ها آيتى است) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است؛ اين تقدير خداوند قادر وداناست. * وبراى ماه منزلگاه هايى قرار داديم، (و هنگامى كه اين منازل

ص: 132

را طى كرد) سرانجام به صورت «شاخه كهنه قوسى شكل وزردرنگ خرما» در مى آيد. * نه خورشيد را سزاستكه به ماه رسد، ونه شب بر روز پيشى مى گيرد؛ وهر كدام در مسير خود شناورند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عذاب تبه كاران در دنيا با يك صيحه آسمانى، حسرت كفار در قيامت به علت استهزاء نسبت به پيامبران، هلاكت آنان در دنيا واحضار در قيامت، قدرت الهى در زمينه احياى زمين وبه وجود آوردن ثمرات آن، زوجيت مخلوقات، قدرت خداوند در به وجود آوردن شب وروز وحركت منظم شمس وقمر.

ب. منظور از من جند من السماء، ملائكه است.(1)

ج. مراد از «عباد»، عموم مردم است واين آيه شريفه خواسته حسرت را بر آنان تأكيد كند.(2)

د. ذكر كردن دو ميوه «نخيل» و «اعناب» به دليل كثرت انواع ومنافع اين دو ميوه است.(3)

ه -. «ما» در جمله ما عملته أيديهم، نافيه است، ومنظور از عمل همان فعل است، البته بعضى هم گفته اند موصوله است.(4)

و. منظور از ممّا تنبت الارض، همه گياهان وحيوانات وانسانهاست.(5)

ز. ممّا لا يعلمون عبارت است از مخلوقاتى كه هنوز انسان از وجود آن ها خبردار نشده ويا به كيفيت پيدايش آنها يا زياد شدن آنها اطلاع پيدا نكرده است.(6)

ح. توصيف عرجون به قديم اشاره به كهنگى آن است؛ زيرا هر قدر اين شاخه ها كهنه تر مى شود، باريك تر وپژمرده تر وزردرنگ تر مى شود وشباهت بيشترى به هلال آخر ماه پيدا مى كند.(7)

ص: 133


1- مجمع البيان، ج 8، ص 659؛ الميزان، ج 17، ص 124؛ روح المعانى، ج 23، ص 2؛ كشاف، ج 4، ص 12؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 4.
2- الميزان، ج 17، ص 125؛ نمونه، ج 18، ص 368.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 661.
4- الميزان، ج 17، ص 135؛ نمونه، ج 18، ص 375؛ مجمع البيان، ج 8، ص 661؛ كشاف، ج 4، ص 15.
5- الميزان، ج 17، ص 137؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 7.
6- الميزان، ج 17، ص 137؛ مجمع البيان، ج 8، ص 663؛ روح المعانى، ج 23، ص 9؛ كشاف، ج 4، ص 15؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 7.
7- نمونه، ج 18، ص 385؛ مجمع البيان، ج 8، ص 664؛ روح المعانى، ج 23، ص 20؛ كشاف، ج 4، ص 17.

ط. مراد از «منازل» همان منزلگاه هاى 28 گانه اى است كه ماه قبل از محاق وتاريكى مطلق طى مى كند؛ زيرا هنگامى كه ماه سى روز تمام باشد تا شب بيست وهشتم در آسمان قابل رؤيت است، ولى در شب بيست وهشتم به صورت هلال بسيار باريك، زردرنگ وكم نور درمى آيد ودر دو شب باقيمانده قابل ديدن نيست كه آنرا محاق گويند.(1)

ى. منظور از «ينبغى» (سزاوار بودن) اين است كه بفهماند تدبير الهى چيزى نيست كه روزى جارى شود وروزى از روزها متوقف گردد، بلكه تدبيرى دائمى وخلل ناپذير است ومدت معيّنى ندارد.(2)

ك. آخرين وجديدترين تفسير براى آيه و الشمس تجرى لمستقر لها همان است كه اخيرا دانشمندان كشف كرده اند وآن حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسى در وسط كهكشان ما به سوى يك سمت معيّن وستاره دور دستى كه آن را ستاره «وگا» ناميده اند، مى باشد.(3)

نكته ها

1. نابود كردن جوامع محكوم به فنا، امرى آسان براى خدا واو بى نياز از لشكر آسمانى است.(4)

2. گاهى به خاطر ريختن خون يك مؤمن بى گناه ويك مجاهد ومبلّغ دينى، مردم يك منطقه نابود مى شوند.(5)

3. استهزاى رسولان الهى، رفتارى بس حسرت آور واندوه بار است: يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزؤن. تنوين «حسرة» بر تكثير دلالت مى كند.(6)

4. يكى از نام هاى قيامت حسرت است: و أنذرهم يوم الحسرة اذ قضى الأمر (مريم، 39)،

ص: 134


1- الميزان، ج 17، ص 140؛ نمونه، ج 18، ص 383؛ مجمع البيان، ج 8، ص 663؛ روح المعانى، ج 23، ص 16؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 10؛ كشاف، ج 4، ص 16.
2- الميزان، ج 17، ص 142.
3- نمونه، ج 18، ص 382.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 254.
5- تفسير نور، ج 9، ص 536.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 256.

ليكن اين حسرت در آيات ديگر بيان شده كه براى همه انسان ها نيست، بلكه تنها براى كفار واستهزاكنندگان وحى ورسالت است: و انّه لحسرة على الكافرين (حاقه، 50) و يا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزؤن و كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم (بقره، 167)، البته در برخى از روايات وارد شده كه مؤمنانى كه در اعمال خوب كوتاهى كرده اند نيز حسرت مى خورند.

5. تمامى انبيا مورد استهزا قرار گرفتند؛ من رسولٍ، (پس مبلغان دينى در انتظار زخم زبان ديگران باشند.)(1)

6. تعبير به «عباد» اشاره به اين است كه تعجب از اين است كه بندگان خدا كه غرق نعمت هاى او هستند دست به چنين جناياتى زدند.(2)

7. بعد از قهر الهى راهى براى برگشت وجبران نيست، فرصتها را از دست ندهيم؛ انّهم اليهم لا يرجعون.(3)

8. پديده حيات واحياى زمينِ مرده، آيه ونشانه اى بزرگ از خداوند است: و ءاية لهم الارض الميتة أحيينها... حبّا. «حَبّ» به معناى انواع دانه ها (چون گندم، جو، برنج و...) است. گفتنى است كه نكره آمدن «آية» براى تفخيم مى باشد.(4)

9. جمله فمنه يأكلون از يك سو اشاره به اين است كه انسان از بخشى از دانه هاى گياهى تغذيه مى كند وبعضى ديگر قابل تغذيه براى انسان نيست، ولى فوايد ديگرى مانند تغذيه حيوانات، ساختن مواد رنگى وغيره دارد. از سوى ديگر با مقدم داشتن «منه» كه معمولاً براى حصر مى آيد اين نكته را بيان مى كند كه بيشترين تغذيه انسان از مواد گياهى است آن چنان كه گويى تمام غذاى انسان را تشكيل مى دهد.(5)

10. هدف وفلسفه آفرينش نخلستانها از سوى خداوند، تغذيه وبهره مندى انسانها از ميوه ها ومحصولات آنهاست.(6)

ص: 135


1- نور، ج 9، ص 537.
2- نمونه، ج 18، ص 359.
3- نور، ج 9، ص 538.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 259.
5- نمونه، ج 18، ص 373.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 262.

11. سرزنش خداوند از ناسپاسانِ نعمت هايش در روى زمين: و ءاية لهم الارض الميتة أحيينها... أفلا يشكرون. استفهام در جمله أفلا يشكرون انكارى است واين جمله در صدد تقبيح وتوبيخ است.(1)

12. آيه 36 ضمنا اشاره مى كند به اين كه مسأله تزويج دو چيز باهم وپديد آوردن چيز سوم، اختصاص به انسان وحيوان ونبات ندارد، بلكه تمامى موجودات را از اين راه پديد مى آورد. به طور كلى عالم از دو موجود فاعل ومنفعل درست شده است.(2)

13. شب، آن گاه كه روشنايى روز از آن رفته باشد، از آيات بزرگ خداوند واز نشانه هاى قدرت اوست: و ءاية لهم الّيل نسلخ منه النهار. «سلخ» (مصدر «نسلخ») در اصل به معناى ازاله پوست حيوان است ودر آيه شريفه، كنايه از اخراج وازاله روشنايى روز از شب است. گفتنى است نكره بودن «ءاية» بر تعظيم دلالت دارد.(3)

14. تعبير و لا الّليل سابق النّهار نشان مى دهد كه روز قبل از شب آفريده شده است وشب به دنبال روز است وروايات متعدد نيز به اين امر تصريح كرده اند.(4)

در حديثى حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد:

«ان النهار خلق قبل اليل» ودر حديثى ديگر امام صادق (علیه السلام) مى فرمايند:

«خلق النهار قبل اليل والشمس قبل القمر والارض قبل السماء» ى عنى روز قبل از شب آفريده شده وخورشيد قبل از ماه وزمين قبل از آسمان آفريده شده است.(5)

15. اگر در جمله «يسبحون»، ضمير جمعى آورده كه خاصّ عقلا است، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه هر يك از اجرام فلكى در برابر مشيّت خدا رام است وعينا امر او را اطاعت مى كند، مانند عقلا، همچنان كه اين تعبير در جاى ديگر نيز آمده وفرمود: ثم استوى الى السماء وهى دخان فقال لها وللارض ائتيا طوعا وكرها.(6)

16. از آيات شريفه 40 و 38 مجموعا استفاده مى شود كه خورشيد دو حركت دارد: يكى حركت دورانى وديگرى حركت جريانى. آن جا كه مى فرمايد: و الشمس تجرى اشاره به

ص: 136


1- همان، ص 263.
2- الميزان، ج 17، ص 137.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 266.
4- نمونه، ج 18، ص 391.
5- . صافى ج 4 ص 253.
6- فصلت، 11؛ الميزان، ج 17، ص 143.

حركت جريانى خورشيد دارد وآن جا كه مى فرمايد: كلّ فى فلك يسبحون اشاره به حركت دورانى خورشيد دارد. اين دو حركت خورشيد با يافته هاى علم روز نيز تطابق دارد.(1)

17. «شمس» نمى تواند در سرعت سير از «قمر» جلوتر بزند وآن را تدارك نمايد؛ زيرا شمس از جهت سير از قمر كندتر حركت مى كند چرا كه «شمس» در طول يك سال منازل مقدّرش را طى مى كند در حالى كه «قمر» در طول يك ماه آن منازل را طى مى كند.(2)

18. خورشيد وماه، در مدارى به سرعت وشتابان در حركت اند. «سبح» (مصدر «يسبحون») به معناى حركت سريع در آب وهواست(3) ومقصود از «فلك» مدار حركت ماه وخورشيد وستارگان است.(4)

19. از اين آيات برهان نظم استفاده مى شود كه يكى از برهان هاى اثبات وجود خداوند است.(5)

ص: 137


1- نمونه، ج 18، ص 388.
2- مجمع البيان، ج 8، ص 664؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 10.
3- مفردات راغب.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 270.
5- نور، ج 9، ص 541.

آیه 41-54

اشاره

وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنّا حَمَلْنا ذُرّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (41) وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما يَرْكَبُونَ (42) وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَريخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ (43) إِلاّ رَحْمَةً مِنّا وَ مَتاعًا إِلى حينٍ (44) وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْديكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (46) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ مُبينٍ (47) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (48) ما يَنْظُرُونَ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ (49) فَلا يَسْتَطيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ (50) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (51) قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52) إِنْ كانَتْ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ (53) فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (54)

ترجمه

نشانه اى (ديگر از عظمت پروردگار) براى آنان اين است كه ما فرزندانشان را در كشتى هايى پر (از وسايل وبارها) حمل كرديم. * وبراى آن ها مركب هاى ديگرى همانند آن آفريديم. * واگر بخواهيم آن ها را غرق مى كنيم به طورى كه نه فريادرسى داشته باشند ونه نجات داده شوند. * مگر اين كه رحمت ما شامل حال آنان شود، وتا زمان معيّنى از اين زندگى بهره گيرند. * وهر گاه به آن ها گفته شود: «از آنچه پيشِ رو وپشت سر شماست [= از عذاب هاى الهى] بترسيد تا مشمول رحمت الهى شويد.» (اعتنا نمى كنند). * وهيچ آيه اى از آيات پروردگارشان براى آن ها نمى آيد مگر اين كه از آن رويگردان مى شوند. * وهنگامى كه به آنان گفته شود: «از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد.»، كافران به مؤمنان مى گويند: «آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست او را اطعام مى كرد؟! (پس خدا خواسته است او گرسنه باشد)، شما فقط در گمراهى آشكاريد.» * آن ها مى گويند: «اگر راست مى گوييد، اين وعده (قيامت) كى خواهد بود؟! * (امّا) جز اين انتظار نمى كشند كه يك صيحه عظيم (آسمانى) آن ها را فرا گيرد، در حالى كه مشغول جدال (در امور دنيا) هستند. * (چنان غافلگير مى شوند كه حتى) نمى توانند وصيتى كنند يا به سوى خانواده خود باز گردند. *

ص: 138

(بار ديگر) در «صور» دميده مى شود، ناگهان آن ها از قبرها، شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى روند. * مى گويند: «اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟ (آرى) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده، وفرستادگان (او) راست گفتند.» * صيحه واحدى بيش نيست، (فريادهاى عظيم برمى خيزد) ناگهان همگى نزد ما احضار مى شوند. * (و به آن ها گفته مى شود:) امروز به هيچ كس ذره اى ستم نمى شود، وجز آنچه را عمل مى كرديد جزا داده نمى شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حمل ونقل انسانها به وسيله كشتى از نشانه هاى قدرت خداوند، قدرت الهى بر غرق ساختن سرنشينان كشتى، تقوا عامل جلب رحمت الهى، اعراض تبه كاران از آيات حق وعدم انفاق آنها نسبت به تهيدستان وتكذيب معاد، عدم مهلت خداوند به آنان به هنگام نزول عذاب، زنده شدن آنها در قيامت واقرار به صداقت پيامبران ومنزه بودن خداوند از ظلم.

ب. مراد از جمله من مثله ما يركبون چارپايان است؛ چون در جاى ديگر كشتى وچارپايان را با هم ذكر كرده وفرمود: و جعل لكم من الفلك والانعام ما تركبون (مؤمن، 80) وچه بسا بعضى از مفسرين جمله مورد بحث را حمل بر طياره وسفينه هاى فضايى عصر حاضر كرده اند، ليكن تعميم دادن آيه بهتر است.(1)

ج. حين در آيه 44 اشاره به پايان زندگى انسان واجل اوست. بعضى آن را به پايان جهان تفسير كرده اند.(2)

د. در آيه شريفه اذا قيل لهم اتقوا... جواب «اذا» محذوف است به دليل آيه بعد كه مى فرمايد: الاّ كانوا عنها معرضين، پس گويا گفته شده اذا قيل لهم اتقوا اعرضوا.

ه -. مراد از ما بين أيديكم وما خلفكم شرك وگناهانى است كه در حال حاضر وقبل از اين بدان مبتلا بودند، يا مراد عذابى است كه بدين سبب مستوجب آن شدند وبرگشت هر

ص: 139


1- الميزان، ج 17، ص 144.
2- نمونه، ج 18، ص 396؛ مجمع البيان، ج 8، ص 667؛ روح المعانى، ج 23، ص 28؛ كشاف، ج 4، ص 18.

دو به يكى است، يا مراد شرك وگناهان در دنيا وعذاب در آخرت است واين وجه از وجوه ديگر بهتر است.(1)

و. مراد از آوردن آيات، نشان دادن آيات به وسيله مشاهده ويا به وسيله تلاوت وتذكر است، همچنين مراد از آن اعمّ از آيات آفاقى وانفسى است.(2)

ز. جمله و اذا قيل لهم أنفقوا ممّا رزقكم الله، متضمن دعوت كفّار به انفاق به فقرا ومساكين است واگر از اموال آنان تعبير كرد به آنچه كه خدا روزيشان كرده؛ ممّا رزقكم الله براى اين بود كه اشاره كند به اين كه مالك حقيقى اموال آنان خداست كه با آن اموال روزيشان داده وايشان را مسلّط بر آن اموال كرده است.(3)

ح. اين كه كفّار گفتند: آيا طعام دهيم به كسى كه اگر خدا مى خواست خودش به او طعام مى داد؛ أنطعم من لو يشاء الله أطعمه، مغالطه اى است كه كفار بين اراده تشريعى خدا واراده تكوينى اش كرده اند. چون اساس اراده تشريعى خدا امتحان وهدايت بندگان است به آنچه كه هم در دنيا وهم در آخرت صلاح حالشان در آن است ومعلوم است كه چنين اراده اى ممكن است از مرادش تخلّف كند، ولى اراده تكوينى از مرادش تخلف نمى كند ومعلوم است كه مشيت واراده خدا كه به اطعام فقرا وانفاق بر آنان تعلق گرفته، مشيت واراده تشريعى است نه تكوينى. پس، تخلف اين اراده در مورد فقراء تنها كشف مى كند از اين كه كفار توانگر از آنچه كه بدان مأمور شدند تمرد وعصيان ورزيدند.(4)

ط. مراد از «صيحة» به شهادت سياق، همان نفخه صور اولى است كه وقتى دميده مى شود همه مى ميرند واگر صيحه را «واحدة» خوانده براى اشاره به اين نكته بوده كه امر كفار براى خداى تعالى بسيار آسان است وبراى او بيش از يك صيحه كارى ندارد.(5)

ى. منظور از نفخه صور، نفخه دومى است كه به وسيله آن همه مردگان زنده مى شوند وقيامت برپا مى گردد.(6)

ص: 140


1- الميزان، ج 17، ص 145؛ نمونه، ج 18، ص 399؛ مجمع البيان، ج 8، ص 667؛ كشاف، ج 4، ص 19؛ روح المعانى، ج 23، ص 28.
2- الميزان، ج 17، ص 146.
3- الميزان، ج 17، ص 146.
4- الميزان، ج 17، ص 147.
5- الميزان، ج 17، ص 154؛ نمونه، ج 18، ص 407؛ مجمع البيان، ج 8، ص 668؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 19؛ روح المعانى، ج 23، ص 31.
6- الميزان، ج 17، ص 154؛ مجمع البيان، ج 8، ص 670؛ روح المعانى، ج 23، ص 31؛ كشاف، ج 4، ص 20؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 20.

ك. اين كه كفار از در تعجب گفتند: واى بر ما چه كسى ما را از خوابگاهمان به پا داشت؛ قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا، اساسش همان انكار معاد است كه در دنيا منكر آن مى شدند ودر دل از روز جزا غفلت داشتند.(1)

ل. تعبير به «لدينا» (نزد ما) بدين جهت بوده كه روز قيامت روز حضور نزد خداست، براى فصل قضا ورسيدگى به حساب اعمال وحقوقى كه از يكديگر ضايع كرده اند.(2)

نكته ها

1. تعبير «مشحون» اشاره به اين است كه نه تنها خودشان بر كشتى سوار مى شوند، بلكه مال التجاره ووسايل مورد نياز آن ها نيز با آن حمل ونقل مى شود.(3)

2. سوار شدن انسانها بر كشتى هاى پربار ومجهز، از آيات ونشانه هاى قدرت وتدبير خداوند است: و ءاية لهم أنا حملنا ذرّيّتهم فى الفلك المشحون.

3. آفرينش مركبهايى مانند كشتى (چهارپايان و...) از سوى خداوند، به سود بشر واز نعمت هاى اوست: و ءاية لهم... وخلقنا لهم من مثله ما يركبون. گفتنى است كه لام در «لهم» براى انتفاع است؛ يعنى، مركبهاى مانند كشتى را به نفع انسان ها آفريديم.(4)

4. جز رحمت خدا، هيچ چيز موجب نجات كسانى نمى شود كه به مشيت خدا در آستانه غرق شدن قرار دارند: و ان نشأ نغرقهم... الاّ رحمة منا. استثنا در الا رحمة... استثناى مفرغ (به حذف مستثنا منه) وبه تقدير لا ينقذون لأىّ شىء من الاشياء الاّ لرحمة... مى باشد.(5)

5. كلمه «وعد» اگر به تنهايى يعنى بدون كلمه «وعيد» در كلام بيايد، هم مى تواند به معناى وعده خير باشد وهم وعده شرّ، ولى اگر هر دو با هم در كلامى بيايند، وعده به معناى وعده خير ووعيد به معناى وعده شرّ خواهد بود.(6)

ص: 141


1- الميزان، ج 17، ص 155.
2- الميزان، ج 17، ص 157.
3- نمونه، ج 18، ص 394.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 271-273.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 274.
6- الميزان، ج 17، ص 154.

6. اگر حمل كشتى را به ذريه بشر نسبت داد نه خود بشر وفرمود: حملنا ذريّتهم ونفرمود «حملناهم»، به اين منظور بود كه به اين وسيله عِرق محبّت ومهر وشفقت شنونده را تحريك كند.(1)

7. تعبير به اسم ظاهر الذين كفروا به جاى ضمير «قالوا» براى اين بود كه به آن علّتى كه كفّار را وادار كرده اين حرف را بزنند اشاره كرده باشد؛ يعنى كفر آنان علّت شد كه به مثل اين عذرها، اعتذار جويند. چون فطرت هر انسانى حكم مى كند كه بايد نسبت به خلق خدا شفقت ورزيد وآنچه كه در اجتماع فاسد گشته اصلاح كرد وبه همين جهت بود كه از مؤمنين نيز با اسم ظاهر الذين ءامنوا تعبير آورد وبه ضمير اكتفا نكرد. براى اين كه بفهماند آن علّتى كه مؤمنان را وادار كرد به اين كه به كافر بگويند أنفقوا مما رزقكم الله، ايمانشان به خداوند متعال بود.(2)

8. زندگى نسل انسانها در دنيا، با يك صيحه وفرياد سهمگين به پايان خواهد رسيد. «صيحة» به معناى صداى بلند وسهمگين است.(3)

9. با فرا رسيدن زمان برپايى قيامت بر اثر صيحه وفرياد مرگ بار، انسانها از هر گونه توصيه واندك سفارشى، ناتوان خواهند شد: صيحة واحدة تأخذهم... فلا يستطيعون توصية نكره آمدن «توصية» مى تواند براى تقليل باشد.

10. دليل اين كه كفار نمى توانند توصيه كنند اين است كه همگى فورا مى ميرند ودر نتيجه ديگر نمى توانند سفارشى بكنند؛ زيرا مرگشان عمومى است وديگر كسى نمى ماند تا رفتگان به ماندگان سفارشى كنند.(4)

11. تعبير به «مرقد» كه به معناى خوابگاه وخواب است بيانگر اين واقعيت است كه آنها در عالم برزخ در حالتى شبيه به حالت خواب فرو مى روند. بعضى نيز احتمال داده اند كه هول ووحشت قيامت به اندازه اى است كه عذاب برزخى در مقابل آن همانند خواب آرامى بيش نيست.(5)

ص: 142


1- الميزان، ج 17، ص 144؛ نمونه، ج 18، ص 394؛ كشاف، ج 4، ص 18.
2- الميزان، ج 17، ص 146.
3- . تفسير راهنما، ج 15، ص 281-282.
4- الميزان، ج 17، ص 154؛ نمونه، ج 18، ص 409؛ مجمع البيان، ج 8، ص 668.
5- نمونه، ج 18، ص 412.

12. تعبير «ربّهم» گويا اشاره به اين است كه ربوبيّت ومالكيت وتربيت خداوند ايجاب مى كند كه حساب وكتاب ومعادى در كار باشد.(1)

13. اگر كفّار در قيامت مى گويند ما وعد الرحمن، براى اين است كه به نوعى از خدا بخواهند بر آنان رحم كند. چون همين ها بودند كه در دنيا مى گفتند: و ما الرحمن؟(2)

14. انحصارى كه در اين آيه شريفه در مورد جزاى اعمال است ناظر به جزاى اعمال وپاداش وكيفر آن است، اما آن آياتى كه دلالت دارد بر اجر چند برابر، مانند آيه لهم ما يشاءون فيها ولدينا مزيد (ق، 35) مسأله اى ماوراى جزا واجر است. آيه و لا تجزون الاّ ما كنتم تعملون نمى خواهد بگويد كه خداوند متعال به اهل سعادت بيش از اعمالشان چيزى نمى دهد، بلكه مى خواهد بگويد اجر همان عمل است وبس، اما اين كه ممكن است خداوند به فضل خود مثوباتى به اشخاص بدهد از محل بحث بيرون است.(3)

15. سؤال: چرا خداوند خود فقرا را رزق نمى دهد وبه مردم دستور انفاق مى دهد؟!

پاسخ: رشد انسان، در سايه گذشت وايثار وسخاوت ونوع دوستى ودلسوزى وصرفه جويى والفت وتعاون ومحبت وتفقّد است. اگر همه مردم از امكانات يكسان برخوردار باشند، نه زمينه اى براى بروز اين كمالات باقى مى ماند ونه بسترى براى صبر وزهد وقناعت محرومان.(4)

16. كار انسان به جايى مى رسد كه كفر وبخل را راه راست وايمان وانفاق را انحراف مى شمرد: ان انتم الا فى ضلال مبين.(5)

17. معاد جسمانى است وبدنها از همين قبرها خارج مى شوند: من الاجداث... ينسلون... بعثنا من مرقدنا.

18. نظير آيه 53 يس آيات ذيل است:

وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ

ص: 143


1- نمونه، ج 18، ص 410.
2- فرقان، 60؛ الميزان، ج 17، ص 155.
3- الميزان، ج 17، ص 158.
4- نور، ج 9، ص 545.
5- نور، ج 9، ص 546-548.

خُشَّعا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ. مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَافِرُونَ هذَا يَوْمٌ عَسِرٌ (القمر، 8)

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (المعارج، 43)

19. برپايى قيامت وحسابرسى، لازمه رحمان بودن خداست: هذا ما وعد الرّحمن.

20. احضار در قيامت

در قيامت هم انسان ها احضار مى شوند هم اعمال آن ها:

الف) احضار انسان ها؛ ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون (يس، 53) و اينما تكونوا يأت بكم الله جميعا. (بقره، 148)

ب) احضار اعمال؛ يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا. (آل عمران، 30)

ص: 144

آیه 55-70

اشاره

إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ في شُغُلٍ فاكِهُونَ (55) هُمْ وَ أَزْواجُهُمْ في ظِلالٍ عَلَى اْلأَرائِكِ مُتَّكِؤُنَ (56) لَهُمْ فيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ (57) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ (58) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59) أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (60) وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (61) وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيرًا أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (64) الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65) وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنّى يُبْصِرُونَ (66) وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (67) وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (68) وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69) لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرينَ (70)

ترجمه

بهشتيان، امروز به نعمت هاى خدا مشغول ومسرورند. * آن ها وهمسرانشان در سايه هاى (قصرها ودرختان بهشتى) بر تخت ها تكيه زده اند. * براى آن ها در بهشت ميوه بسيار لذت بخشى است، وهر چه بخواهند در اختيار آنان خواهد بود. * بر آن ها سلام (و درود الهى) است؛ اين سخنى است از سوى پروردگارى مهربان. * (و به آن ها مى گويند:) جدا شويد امروز اى گنهكاران! * آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمن آشكارى است ؟! * واين كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟! * او گروه زيادى از شما را گمراه كرد؛ آيا انديشه نكرديد؟! * اين همان دوزخى است كه به شما وعده داده مى شد. * امروز وارد آن شويد وبه خاطر كفرى كه داشتيد به آتش آن بسوزيد! * امروز بر دهانشان مهر مى نهيم، ودست هايشان با ما سخن مى گويند وپاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند. * واگر بخواهيم چشمانشان را محو مى كنيم؛ سپس براى عبور از راه، مى خواهند بر يكديگر پيشى بگيرند، امّا چگونه مى توانند ببينند؟! * واگر بخواهيم آن ها را در جاى خود مسخ مى كنيم (و به مجسّمه هايى بى روح مبدّل مى سازيم) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند يا به عقب برگردند. * هر كس را طول عمر دهيم،

ص: 145

در آفرينش واژگونه اش مى كنيم (و به ناتوانى كودكى باز مى گردانيم)؛ آيا انديشه نمى كنند؟! * ما هرگز شعر به او [= پيامبر] نياموختيم، وشايسته او نيست (شاعر باشد)؛ اين (كتاب آسمانى) فقط ذكر وقرآن مبين است. * تا افرادى را كه زنده اند بيم دهد (و بر كافران اتمام حجت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

متنعم بودن اهل بهشت از نعمتهاى مادى ومعنوى، جدا شدن صفوف مجرمان از مؤمنان، عداوت شيطان نسبت به انسان، لزوم عبادت خداوند، گمراه شدن مردم به وسيله شيطان، ورود به دوزخ به علت كفر، گواهى دادن برخى از اعضا در قيامت، قدرت الهى در كيفر تبه كاران، عمر طولانى عامل ناتوانى، عدم تعليم شعر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وتأثير انذار در مؤمنان.

ب. «شُغُل» به معناى امرى است كه انسان را به خود مشغول كند. «فاكهون» از «فكاهة» به معناى سخن مسرّت آميز است.(1)

ج. از ظاهر كلام برمى آيد كه اين سلام از جانب خداى تعالى مى باشد واين غير آن سلامى است كه ملائكه به بهشتيان مى گويند: سلام عليكم بما صبرتم.(2)

د. مراد از عبادت كردن شيطان، اطاعت شيطان است در وسوسه هايى كه مى كند ودستوراتى كه مى دهد.(3)

ه -. آن عهدى كه خداى تعالى به بنى آدم كرد كه شيطان را عبادت واطاعت نكنند، همان عهدى است كه به زبان انبيا ورسولان خود به بشر ابلاغ فرمود وتهديدشان كرد از اين كه دنبال او را بگيرند مانند اين كه فرمود: يا بنى ءادم لا يفتننّكم الشيطان كما أخرج أبويكم من الجنة.(4)

ص: 146


1- نور، ج 9، ص 550.
2- رعد، 24؛ الميزان، ج 17، ص 160؛ نمونه، ج 18، ص 418؛ روح المعانى، ج 23، ص 38؛ كشاف، ج 4، ص 22؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 23.
3- الميزان، ج 17، ص 160؛ نمونه، ج 18، ص 425؛ مجمع البيان، ج 8، ص 672؛ روح المعانى، ج 23، ص 40؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 25؛ كشاف، ج 4، ص 23.
4- اعراف، 27؛ الميزان، ج 17، ص 161؛ نمونه، ج 18، ص 424؛ روح المعانى، ج 23، ص 40؛ مجمع البيان، ج 8، ص 672.

و. مراد از مسخ كفّار بر مكانتى كه دارند، اين است كه ما چنين قدرتى داريم كه كفار را در همان جايى كه فعلاً نشسته اند، بدون اين كه از جايشان تكان دهيم وخود را به زحمت اندازيم، به صرف مشيت خود مسخشان كنيم پس، كلمه على مكانتهم كنايه از اين است كه اين كار براى خداى متعال آسان است وهيچ سختى ندارد.(1)

ز. جمله و ما ينبغى له در مقام منّت نهادن بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ومى خواهد بفرمايد خداى سبحان رسول اسلام را از گفتن شعر منزه داشته است.(2)

ح. مراد از ذكر بودن قرآن كريم اين است كه اين كتاب شريف متضمن ذكر حلال وحرام واخبار امتهاى گذشته وامثال آن هاست ومراد از قرآن بودن كتاب الهى اين است كه اين كتاب شريف بعضش با بعض ديگر جمع شده است وخداوند متعال آن ها را با يكديگر جمع كرده است.(3)

ط. مراد از «حىّ»، انسان مؤمن است؛ زيرا كافر مانند ميّت بلكه كمتر از ميّت است چرا كه ميت گرچه نفعى ندارد، ضررى هم ندارد ولى كافر از دينش نفعى كه نمى برد، ضرر نيز مى كند وممكن است مراد از «حيّا» انسان عاقل باشد واين وجه از اميرمؤمنان على (علیه السلام) نيز روايت شده است.(4)

ى. منظور از قول، وعيد وعذاب است.(5)

نكته ها

1. تمامى خواسته ها وآرزوهاى اهل بهشت تأمين خواهد شد: و لهم ما يدّعون. فعل «يدّعون» در آيه شريفه، هم مى تواند از ماده «دعاء» (خواستن) باشد وهم مى تواند به معناى «يتمنون» (آرزو مى كنند) باشد؛ زيرا در زبان عرب عبارت «يدّعون» مانند ادع على ما شئت (هر چه مى خواهى از من بخواه وتمنا كن) در مورد تمنا به كار مى رود.(6)

ص: 147


1- الميزان، ج 17، ص 168.
2- الميزان، ج 17، ص 170.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 675.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 675؛ نمونه، ج 18، ص 441؛ كشاف، ج 4، ص 27؛ روح المعانى، ج 23، ص 49.
5- مجمع البيان، ج 8، ص 675؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 32؛ نمونه، ج 18، ص 441؛ كشاف، ج 4، ص 27؛ روح المعانى، ج 23، ص 50.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 290.

2. در بهشت بهترين تغذيه است: لهم فيها فاكهة (فاكهة به صورت نكره آمده تا علامت آن باشد كه با ميوه هاى آن چنانى پذيرايى مى شوند).(1)

3. سلام وتحيت خداوند به بهشتيان، برخاسته از ربوبيت ومهربانى او به خلق است: سلام قولاً من ربّ رحيم. اين معنا از بيان دو صفتِ «ربّ» و «رحيم» براى خداوند (در اين آيه شريفه) به دست مى آيد.(2)

4. در بهشت سه نوع سلام است:

الف) سلام فرشتگان به اهل بهشت: سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار. (رعد، 24)

ب) سلام بهشتيان به يكديگر: لا يسمعون فيها لغوا ولا تأثيما * الاّ قيلاً سلاما سلاما. (واقعه، 26)

ج) سلام خداوند به بهشتيان: سلام قولاً من رب رحيم.

5. سلام خداوند بر دو گونه است:

الف) سلام به واسطه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در دنيا: و اذا جاءك الّذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم. (انعام، 54)

ب) سلام بى واسطه از خداوند در بهشت: سلام قولاً من ربّ رحيم.

6. از تعبير ان اعبدونى هذا صراط مستقيم استفاده مى شود كه اين جهان سراى اقامت نيست؛ زيرا راه را به كسى ارائه مى دهند كه از گذرگاهى عبور مى كند ومقصدى در پيش دارد.(3)

7. تقسيم عبادت

عبادت بر دو قسم است: عبادت خداوند وعبادت غير خداوند. عبادت غير خداوند در شكل هاى مختلفى صورت مى پذيرد كه تمام انواع آن از نظر قرآن كريم مردود است:

الف) عبادت هواى نفس؛ أفرأيت من اتّخذ إلهه هواه. (جاثيه، 23)

ب) طاغوت؛ و الّذين اجتنبوا الطّاغوت أن يعبدوها وأنابوا الى الله لهم البشرى. (زمر، 17)

ص: 148


1- نور، ج 9، ص 550.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 291.
3- نمونه، ج 18، ص 427.

ج) بت؛ قال أفتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا ولا يضرّكم. (انبياء، 66)

د) شيطان؛ ألم أعهد إليكم يا بنى ءادم أن لا تعبدوا الشّيطان إنّه لكم عدوّ مبين. (يس، 60)

8. راه مستقيم كه هر شبانه روز در نماز از خدا مى خواهيم، همان اطاعت از او وعبادت اوست: اعبدونى هذا صراط مستقيم.

9. فرمان تحقيرآميز خداوند در قيامت به مجرمان وكافران براى رفتن به دوزخ: هذه جهنم... اصلوها اليوم. امر «اصلوها» براى تحقير واهانت است.(1)

10. كفر مستمر، سبب دوزخى شدن است: اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون. «باء» در «بما» براى سببيت وفعل مضارع «تكفرون» - به ويژه با آمدن فعل «كنتم» - بيانگر استمرار است.(2)

11. هر يك از دست وپاهاى كفار شهادت مى دهد به آن كارهايى كه به وسيله آن عضو انجام داده اند. بنا بر اين، هر عضوى به عمل مخصوص خود شهادت مى دهد ونام دست وپا در آيه شريفه از باب ذكر نمونه است، از اين رو مى بينيم كه در جاى ديگر قرآن نام گوش وچشم وقلب را برده است: انّ السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسئولاً.(3)

12. قرآن كريم مى فرمايد: يوم تشهد عليهم ألسنتهم (نور، 24)، ولى در آيات مورد بحث اين سوره مى فرمايد: أليوم نختم على أفواههم. ممكن است اين تعبير به دليل آن باشد كه نخست بر زبان آدمى مُهر نهاده مى شود واعضاى او به سخن در مى آيند، هنگامى كه او شهادت اعضا را مى بيند زبانش باز مى شود وچون جاى انكار نيست زبان نيز اعتراف مى كند.(4)

13. اعضاى بدن انسان، داراى نوعى درك وشعور است.(5)

14. فكر نكنيد آن چه داريد بايد داشته باشيد يا جاودانه خواهيد داشت، از قهر وغضب الهى وتغيير نعمت ها غافل نباشيد: لو نشاء لطمسنا.(6)

15. انسان، در جلوگيرى از تحليل وسستى قواى خويش به هنگام پيرى، ناتوان است:

ص: 149


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 298.
2- همان.
3- سجده، 20؛ الميزان/ ج 17، ص 163.
4- نمونه، ج 18، ص 432.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 299.
6- نور، ج 9، ص 554.

و من نعمّره ننكّسه فى الخلق.(1)

16. پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نه شاعر بود ونه قرآنش شعر بود، ليكن رسول خدا شعر را مى شنيد وگوش مى داد وبر شعر خوب تحريض وتشويق مى كرد. همان گونه كه به حسان ابن ثابت فرمود:

لا تزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.(2)

17. ندانستن شعر به ارشاد مبلّغ ضررى نمى زند: و ما علّمناه الشعر.(3)

18. حيات چند نوع است:

الف) حيات نباتى: يحيى الارض بعد موتها (روم، 19)؛ خداوند زمين را (با روياندن گياهان) زنده مى كند.

ب) حيات حيوانى: كنتم أمواتا فأحياكم (بقره، 28)؛ شما مرده بوديد پس او شما را زنده كرد.

ج) حيات اجتماعى: و لكم فى القصاص حياة (بقره، 179)؛ حيات (سياسى واجتماعى شما كه در سايه امنيّت به دست مى آيد) در قصاص وانتقام به حقّ است.

د) حيات قلبى وروحى: دعاكم لما يحييكم و لينذر من كان حيّا؛ قرآن افرادى را كه داراى دلهاى زنده وروح هاى پاك وآماده اند هشدار مى دهد.(4)

ص: 150


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 303.
2- مجمع البيان، ج 8، ص 675.
3- نور، ج 9، ص 557.
4- نور، ج 9، ص 558.

آیه 71-83

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعامًا فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75) فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76) أَ وَ لَمْ يَرَ اْلإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78) قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (79) الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ اْلأَخْضَرِ نارًا فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَليمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

ترجمه

آيا نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهارپايانى براى آنان آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟! * وآن ها را رام ايشان ساختيم، هم مركب آنان از آن است وهم از آن تغذيه مى كنند؛ * وبراى آنان بهره هاى ديگرى در آن (حيوانات) است ونوشيدنى هايى گوارا؛ آيا با اين حال شكرگزارى نمى كنند؟! * آنان غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه يارى شوند. * ولى آن ها قادر به يارى ايشان نيستند، واين (عبادت كنندگان در قيامت) لشكرى براى آن ها خواهند بود كه در آتش دوزخ احضار مى شوند. * پس سخنانشان تو را غمگين نسازد؛ ما آنچه را پنهان مى دارند وآنچه را آشكار مى كنند مى دانيم. * آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم ؟ واو (چنان صاحب قدرت وشعور ونطق شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست. * وبراى ما مثالى زد وآفرينش خود را فراموش كرد وگفت: «چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است ؟!» * بگو: «همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد؛ واو به هر مخلوقى داناست. * همان كسى كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد وشما به وسيله آن، آتش مى افروزيد.» * آيا كسى كه آسمان ها وزمين را آفريد، نمى تواند همانند آنان [= انسان هاى خاك شده] را بيافريند؟! آرى (مى تواند)، واو آفريدگار داناست. * فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، تنها به آن

ص: 151

مى گويد: «موجود باش!»، آن نيز بى درنگ موجود مى شود. * پس منزه است خداوندى كه مالكيت وحاكميت همه چيز در دست اوست؛ وشما را به سوى او باز مى گردانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش كفار نسبت به ناديده گرفتن آيات الهى، خلقت حيوانات ومنافع آن ها براى استفاده انسان، عدم توانايى كمك بتها به بت پرستان، دلدارى به پيامبر اكرم نسبت به گفتار كافران، دشمنى انسان تبه كار نسبت به خالق هستى، انكار معاد توسط تبه كاران، پاسخ خداوند پيرامون امكان وقوع معاد وآسان بودن قيامت.

ب. مراد از اين كه فرمود: مما عملت أيدينا انعاما، اين است كه كسى در خلقت انعام وچهارپايان شركت ندارد وخلقت آن ها مختص به خداست. بنا بر اين، درست كردن با دو دست؛ عملت أيدينا كنايه از اختصاص است.(1)

ج. جمله عملت أيدينا كنايه از اعمال قدرت مستقيم پروردگار است؛ زيرا انسان مهم ترين عضوى كه با آن اعمال قدرت مى كند دستهاى اوست. به همين جهت «يد» كنايه از قدرت است.(2)

د. تذليل چهارپايان براى انسان به اين معناست كه خداوند متعال اين حيوانات را براى انسان ها رام وفرمانبردار كرده است. اين همان تذليل وتسخير حيوان براى انسان است.(3)

ه -. «مشارب» جمع مشرب است كه مصدر ميمى مى باشد وبه معناى مشروب است، ومراد از مشروب حيوانات، شير آن هاست.(4)

و. مراد از «منافع»، هر انتفاعى است كه آدمى از مو وكرك وپشم وپوست حيوان وساير منافع آن مى برد.(5)

ص: 152


1- الميزان، ج 17، ص 171؛ مجمع البيان، ج 8، ص 676.
2- نمونه، ج 18، ص 448.
3- الميزان، ج 17، ص 172؛ مجمع البيان، ج 8، ص 676؛ نمونه، ج 18، ص 447؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 33.
4- الميزان، ج 17، ص 172؛ نمونه، ج 18، ص 450؛ مجمع البيان، ج 8، ص 677؛ روح المعانى، ج 23، ص 51؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 33؛ كشاف، ج 4، ص 28.
5- الميزان، ج 17، ص 172؛ نمونه، ج 18، ص 449؛ مجمع البيان، ج 8، ص 677؛ روح المعانى، ج 23، ص 51؛ كشاف، ج 4، ص 28؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 33.

ز. مراد از «ءالهة» همان اصنام يا شياطين يا فرعون هاى بشرى است، نه آن آلهه اى كه از جنس ملائكه مقرّبين ويا اولياى از انسانها براى خود اتخاذ كرده بودند؛ زيرا ملائكه واوليا با ذيل آيه بعد كه مى فرمايد: و هم لهم جندٌ محضرون نمى سازد. چون ملائكه مقرب خدا واولياى الهى، در اين جريان گناهى ندارند تا براى كيفر حاضر شوند.(1)

ح. اين كه فرمود: و اتّخذوا من دون الله ءالهة لعلّهم ينصرون از اين باب است كه خدايانى كه مشركين مى گرفتند همه به اين اميد بود كه آن خدايان ايشان را يارى كنند؛ زيرا عامه مشركين اين اعتقاد غلط را داشتند كه تدبير امورشان به اين خدايان واگذار شده است وخير وشرّشان در دست خدايان قرار گرفته است وآن خدايان را عبادت مى كردند تا با عبادت خود از خويشتن راضيشان كنند ودر نتيجه بر ايشان خشم نگيرند.(2)

ط. و هم لهم جند محضرون؛ ظاهر عبارت مى رساند كه ضمير اول به مشركين ودوم به ءالهه برمى گردد ومراد اين است كه مشركين لشگريان آلهه هستند چون از لوازم لشگرى بودن تبعيت وملازمت است ومشركين خود را تابع آلهه مى دانستند نه آلهه را تابع خود. بنا بر اين، نمى شود گفت آلهه براى مشركين جند ولشگر هستند.(3)

ى. مراد از اين كه فرمود «محضرون» (حاضر خواهند شد) اين است كه مشركين را در برابر آلهه حاضر خواهند كرد تا كيفر شرك خود را بچشند.(4)

ك. مراد از رؤيت (ديدن) علم قطعى است نه ديدن با چشم ونكره آوردن «نطفه» به منظور تحقير آن است.(5)

ل. جمله هو بكلّ خلق عليم اشاره است به اين كه خداى تعالى نه چيزى را فراموش مى كند ونه نسبت به چيزى جاهل است.(6)

م. مراد از «شجر» به طورى كه در بين مفسرين معروف است، چوب درختان مخصوص به نام «مَرْخ» و «عُفار» است. اين دو درخت با اين كه سبز وتر هستند هنگامى كه شاخه هايشان

ص: 153


1- الميزان، ج 17، ص 173.
2- همان.
3- الميزان، ج 17، ص 173؛ نمونه، ج 18، ص 452؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 34؛ روح المعانى، ج 23، ص 51.
4- الميزان، ج 17، ص 174.
5- الميزان، ج 17، ص 175؛ روح المعانى، ج 23، ص 53؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 36.
6- الميزان، ج 17، ص 176.

به يكديگر ساييده مى شود، آتش مى گيرند.(1)

ن. مراد از خلق كردن مثل كفار (مثلهم) اعاده ايشان بعد از مردن براى جزا است.(2)

س. آيه 82 از آيات برجسته قرآن كريم است كه كلمه «ايجاد» را توصيف مى كند ومى فرمايد: خداى تعالى در ايجاد هر چيزى كه اراده ايجاد آن كند به غير از ذات متعالى خود به هيچ سببى ديگر نيازمند نيست نه در اين كه آن سبب مستقلاً آن چيزى را ايجاد كند ونه در اين كه خدا را در ايجاد آن كمك نمايد ويا مانعى را از سر راه خدا بردارد.(3)

ع. كلمه ايجاد يعنى كلمه «كن» عبارت است از همان وجود چيزى كه خدا ايجادش كرده است.(4)

ف. جمله «فيكون» بيانگر اطاعت آن شىء است كه مورد اراده خدا قرار گرفته است ومى خواهد بفرمايد همين كه هست شدن چيزى مورد اراده خدا تعلّق گرفت، بدون درنگ لباس هستى مى پوشد.(5)

ص. خداوند متعال آن شىء را با كلمه «كن» مورد خطاب قرار مى دهد ودر اين ميان لفظى كه خدا با آن تلفظ كند در كار نيست وگرنه تسلسل لازم مى آيد. براى اين كه خود تلفظ هم چيزى است كه بعد از اراده كردن، تلفظ ديگرى مى خواهد باز آن تلفظ هم چيزى از چيزهاست كه محتاج به اراده وتلفّظ ديگرى است ونيز در اين مخاطبى كه خطاب را بشنود واز در امتثال موجود شود در كار نيست؛ زيرا اگر مخاطب وجود داشته باشد ديگر احتياج به ايجاد ندارد. بنا بر اين، كلام در آيه مورد بحث، كلامى تمثيلى است.(6)

ق. اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه خداى تعالى مسلّط بر هر چيز است وغير خدا كسى در اين تسلط بهره وسهمى ندارد.(7)

ص: 154


1- الميزان، ج 17، ص 176؛ نمونه، ج 18، ص 462؛ مجمع البيان، ج 8، ص 679؛ كشاف، ج 4، ص 31؛ روح المعانى، ج 23، ص 55.
2- الميزان، ج 17، ص 178؛ مجمع البيان، ج 8، ص 679؛ كشاف، ج 4، ص 31.
3- الميزان، ج 17، ص 179.
4- الميزان، ج 17، ص 182؛ مجمع البيان، ج 8، ص 679؛ روح المعانى، ج 23، ص 56؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 39.
5- الميزان، ج 17، ص 182؛ كشاف، ج 4، ص 31.
6- الميزان، ج 17، ص 180.
7- الميزان، ج 17، ص 183.
نكته ها

1. ذكر كلمه «أيدى» به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار دارد.(1)

2. آفرينش چهارپايان (همچون گاو وگوسفند وشتر و...) براى انسان است: خلقنا لهم.(2)

3. هم زمين ذلول است: و الارض ذلولاً (ملك، 15) وهم حيوانات: (ذلّلناها)، اما انسان كه به هر دو محتاج است، طاغى است: انّ الانسان ليطغى. (علق، 6)

4. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در برابر سخنان ناروا وتهمتهاى غم انگيز مخالفان دعوتش، مورد تسلّى خاطر ودلجويى خداوند قرار گرفت: فلا يحزنك قولهم.(3)

5. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، با توطئه هاى پنهانى دشمنانِ رسالتش رو به رو بود: نعلم ما يسرون وما يعلنون.(4)

6. ستيزه جويى انسان با خدا، دور از انتظار وشگفت آور است: فاذا هو خصيم. (كلمه «اذا» براى كار غير منتظره به كار مى رود.)

7. معاد به دو چيز نياز دارد: قدرتِ خدا در آفريدن دوباره انسان ها وعلم او به عملكرد مردم. اين آيه به هر دو اشاره مى كند: أنشأها أوّل مرّة نشانه قدرت او و هو بكلّ شىء عليم نشانه علم اوست.(5)

8. تعجب كفار نسبت به اصول اعتقادى

كفار در عدم پذيرش اصول اعتقادى هيچ دليل منطقى نداشتند تنها با تعجب اين حقايق را بعيد مى شمردند وانكار مى كردند:

الف) توحيد؛ أجعل الالهة الها واحدا. (ص، 5)

ب) نبوت؛ أهذا الذى بعث الله رسولاً. (فرقان، 41)

ج) معاد؛ من يحيى العظام وهى رميم. (يس، 78)

9. آتش زا بودن درخت سبز ومرطوب، جلوه اى روشن از قدرت خدا: الذى جعل لكم من

ص: 155


1- نمونه، ج 18، ص 448.
2- نور، ج 9، ص 559.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 316.
4- همان، 317.
5- نور، ج 9، ص 564.

الشجر الاخضر نارا. «اخضر» (سبز) صفت براى درخت است وتوصيف درخت به سبز بودن در آيه شريفه - برابر نظر بيشتر مفسران - كنايه از مرطوب بودن آن است؛ زيرا آيه شريفه در مقام بيان قدرت خدا است وپديد آوردن آتش از درخت مرطوب بيش از درخت خشك، بيانگر قدرت خداست؛ چرا كه آب وآتش ضد هم هستند.(1)

10. چگونه خدا را در برپايى قيامت عاجز مى دانيد؟ او از هر عجز وناتوانى منزّه است: فسبحان الذى.(2)

ص: 156


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 323.
2- نور، ج 9، ص 566.

سوره صافات

آیه 1-24

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الصَّافّاتِ صَفًّا (1) فَالزّاجِراتِ زَجْرًا (2) فَالتّالِياتِ ذِكْرًا (3) إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ (4) رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ (6) وَ حِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ (7) لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمََلإِ اْلأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ (8) دُحُورًا وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9) إِلاّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ (11) بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ (12) وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ (13) وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (15) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَ وَ آباؤُنَا اْلأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21) احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحيمِ (23) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (24)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به (فرشتگان) صف كشيده (و منظم)، * وبه نهى كنندگان (و بازدارندگان)، * وتلاوت كنندگان پياپى آيات الهى، * كه معبود شما يگانه است؛ * پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه ميان آن هاست، وپروردگار مشرق ها. * ما آسمان نزديك [= پايين] را با ستارگان آراستيم، * تا آن را از هر شيطان خبيثى حفظ كنيم. * آن ها نمى توانند به (سخنان) فرشتگان عالم بالا گوش فرادهند، (و هر گاه چنين كنند) از هر سو هدف قرار مى گيرند. * آن ها به شدت به عقب رانده مى شوند؛ وبراى آنان مجازاتى دائم است. * مگر آن ها كه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند، كه «شهاب ثاقب» آن ها را تعقيب مى كند. * از آنان (مشركان) بپرس: «آيا آفرينش (و معاد) آنان سخت تر است يا آفرينش فرشتگان (وآسمان ها وزمين)؟! ما آنان را از گل چسبنده اى آفريديم. * تو از انكارشان تعجب مى كنى، ولى آن ها مسخره مى كنند. * وهنگامى كه به آنان تذكّر داده شود، هرگز متذكّر نمى شوند. *

ص: 157

وهنگامى كه معجزه اى را ببينند، (ديگران را نيز) به استهزا دعوت مى كنند. * ومى گويند: «اين فقط سحرى آشكار است. * آيا هنگامى كه ما مُرديم وبه خاك واستخوان مبدل شديم، بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! * وآيا پدران نخستين ما (باز مى گردند)؟! * بگو: «آرى، همه شما زنده مى شويد در حالى كه خوار وكوچك خواهيد بود. * تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود، ناگهان همه (از قبرها برمى خيزند و) نگاه مى كنند؛ * ومى گويند: «اى واى بر ما، اين روز جزاست!» * (آرى) اين همان روز جدايى (حق از باطل) است كه شما آن را تكذيب مى كرديد. * (در اين هنگام به فرشتگان دستور داده مى شود:) ظالمان وهمرديفانشان وآنچه را مى پرستيدند، * (آرى آنچه را) جز خدا مى پرستيدند جمع كنيد وبه سوى راه دوزخ هدايتشان كنيد. * آن ها رانگهداريد كه بايد بازپرسى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به فرشتگان مختلف بر يگانگى خداوند، مزين ساختن آسمانها به وسيله ستارگان، ممنوعيت شياطين از ورود به عالم بالا، آسان بودن معاد براى خداوند، خلقت بشر از گل چسبنده، استهزاى كفار نسبت به معجزات الهى، تعجب وانكار تبه كاران نسبت به قيامت، وقوع قيامت وروز جدا شدن مجرمان از مؤمنان وورود كفار به جهنم.

ب. در اين كه مراد از «صافات» و «الزاجرات» و «التاليات» چه كسى يا چه چيزى است ؟ مفسرين احتمالات مختلفى داده اند، ليكن ما احتمال مى دهيم كه مراد از هر سه طايفه، سه طايفه از ملائكه باشند كه مأمور نازل كردن وحى باشند وراه اين كار را از مداخله شيطان ها ايمن كنند وآن را به پيغمبران ويا خصوص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برسانند واين معنا از آيه 28 سوره جن نيز استفاده مى شود: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحدا الاّ من ارتضى من رسول فانّه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصدا ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم وأحاط بما لديهم.(1)

ج. منظور از كلمه «مشارق» نقطه هايى از افق است كه خورشيد در فصول چهارگانه از آن نقطه ها سر مى زند وطلوع مى كند، البته احتمال اين معنا هست كه مراد از «مشارق»، مشرقهاى

ص: 158


1- الميزان، ج 17، ص 190.

خصوص خورشيد نباشد، بلكه مشرقهاى مطلق ستارگان ويا مطلق مشارق باشد.(1)

د. اگر نامى از «مغرب ها» نياورد وتنها مشارق را نام برد، به علت مناسبتى بود كه مشرق با طلوع وحى از آسمان به وسيله ملائكه داشت همچنان كه در جاى ديگر وحى را با طلوع تشبيه كرده وفرمود: و لقد رءاه بالافق المبين.(2)

ه -. در اين آيه شريفه در مقابل مشارق، سخنى از مغارب به ميان نيامده است. دليل اين امر آن است كه گاه بخشى از كلام را به قرينه بخش ديگر حذف مى كنند وگاه هر دو را با هم مى آورند ودر اين جا ذكر مشارق قرينه اى است بر مغارب واين تنوع در بيان از فنون فصاحت محسوب مى شود.(3)

و. مراد از شيطان، افراد شرير از جن است ومراد از «مارد»، آن فرد خبيثى است كه عارى از خير باشد.(4)

ز. عبارت لا يسّمّعون الى الملإ الأعلى كنايه است از اين كه شيطان ها ممنوع از نزديكى به آنجا هستند وبه همين عنايت است كه عبارت نامبرده، صفت همه شيطانها شده است.(5)

ح. مراد از آسمانى كه ملائكه در آن منزل دارند، عالمى ملكوتى خواهد بود كه افقى عالى تر از افق عالم ملك ومحسوس دارد، همان گونه كه آسمان محسوس ما با اجرامى كه در آن هست عالى تر وبلندتر از زمين ما هستند.(6)

ط. مراد از نزديك شدن شيطانها به آسمان واستراق سمع كردن وبه دنبالش هدف شهاب ها قرار گرفتن، اين است كه شيطان ها مى خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند وملائكه هم ايشان را با نورى از ملكوت كه شيطانها تاب تحمّل آن را ندارند، دور مى سازند. يا مراد اين است كه شيطانها خود را به حقّ نزديك مى كنند تا آن را با نيرنگ هاى خود به صورت باطل جلوه دهند ويا باطل را به صورت حق درآورند وملائكه رشته هاى

ص: 159


1- الميزان، ج 17، ص 193؛ نمونه، ج 19، ص 13؛ روح المعانى، ج 23، ص 67.
2- تكوير، 23؛ الميزان، ج 17، ص 193.
3- نمونه، ج 19، ص 14؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 42؛ روح المعانى، ج 23، ص 67.
4- الميزان، ج 17، ص 194؛ نمونه، ج 19، ص 17؛ روح المعانى، ج 23، ص 69.
5- الميزان، ج 17، ص 194.
6- الميزان، ج 17، ص 197.

آنها را پنبه مى كنند وحقّ صريح را هويدا مى سازند.(1)

ى. دو گونه مانع در برابر نفوذ شياطين به صحنه آسمانها وجود دارد:

مانع اول: قذف وطرد از هر جانب است كه ظاهرا آن نيز به وسيله «شهب» صورت مى گيرد.

مانع دوم: عبارت از نوع خاصى از شهاب است كه شهاب ثاقب نام دارد ودر انتظار آنهاست كه گاه وبى گاه خود را به «ملأ أعلى» براى استراق سمع نزديك مى كنند ومورد اصابت آن قرار مى گيرند.(2)

ك. مراد از «من خلقنا» يا ملائكه اى است كه در آيات قبلى به آنان اشاره شده است كه حافظ وحى وتيراندازان شهاب هايند ويا مخلوقات عظيم ديگرى غير انسان است از قبيل آسمانها وزمين وملائكه واگر در باره آن ها تعبير به عقلا كرد مَنْ خلقنا بدان جهت بود كه چون در بين نامبردگان ملائكه هم منظور بودند وملائكه داراى عقل هستند، جانب آنان غلبه داده شده است.(3)

ل. مراد از جمله انّا خلقناهم من طين لازب آن است كه خداوند متعال آدم (علیه السلام) را از طين خلق كرد. بنا بر اين، گويا نسل وذريه او نيز از طين وگل خلق شده اند.(4)

م. مراد از «ءاية»، آيات الهى ومعجزاتى همانند شق القمر وامثال ذلك است.(5)

ن. اين كه مشركين در اشاره به آيه كلمه «هذا» را به كار برده اند، اشعارى است از اين كه ما اصلاً از اين چيز كه تو آن را آيت مى خوانى هيچ چيز نمى فهميم، مگر همين قدر كه آن چيزى از چيزهاست واين تعبير بدترين توهينى است كه از عمل شخصى بكنند.(6)

س. مراد از زجرة واحدة، اشاره به نفخه دوم وصيحه ثانى اسرافيل مى باشد.(7)

ع. مشركين بعد از زنده شدن، چون به خاطر كفر وتكذيبشان از جزا حذر ودلواپسى

ص: 160


1- الميزان، ج 17، ص 197.
2- نمونه، ج 19، ص 19.
3- الميزان، ج 17، ص 198؛ روح المعانى، ج 23، ص 75؛ نمونه، ج 19، ص 23؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 46؛ كشاف، ج 4، ص 37.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 686؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 46.
5- مجمع البيان، ج 8، ص 687؛ كشاف، ج 4، ص 38؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 47؛ روح المعانى، ج 23، ص 77.
6- الميزان، ج 17، ص 204؛ نمونه، ج 19، ص 24.
7- نمونه، ج 19، ص 30؛ مجمع البيان، ج 8، ص 687؛ كشاف، ج 4، ص 38؛ روح المعانى، ج 23، ص 79.

دارند مى گويند: هذا يوم الدين ونمى گويند هذا يوم البعث، بلكه مى گويند اين روز جزاست.(1)

ف. آيه شريفه هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذّبون خطابى است كه خداى تعالى به مشركين مى كند؛ زيرا آيه بعدى به طور مسلّم كلام خداست.(2)

ص. در آيه قبل كه كافران در قيامت در باره آن روز سخنى مى گويند تعبير به روز جزا مى كنند: هذا يوم الدين ولى خداوند به عنوان «يوم الفصل» از آن ياد مى نمايد. اين تفاوت تعبير ممكن است از اين نظر باشد كه مجرمان تنها به كيفر ومجازات خود مى انديشند، ولى خداوند به معناى گسترده ترى اشاره مى كند كه مسأله مجازات يكى از ابعاد آن است وآن اين كه روز قيامت، روز جدايى هاست.

علاوه بر اين آن روز، روز جدايى حق از باطل است واز همه گذشته آن روز، روز فصل به معناى روز داورى است.(3)

ق. مراد از «أزواجهم»، قرين هاى شيطانى است؛ چون به حكم آيه و من يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين كسانى كه از ياد خدا گريزانند قرينى از شيطان دارند.(4)

ر. مراد از ما كانوا يعبدون، همان بتهايى است كه مشركين مى پرستيدند چون ظاهر لفظ «ما»، همين بتها است؛ زيرا اگر فرشتگان ويا جنّ يا خدايان بشرى مراد بود، به جاى «ما» مى فرمود «من» (كسانى كه) وممكن هم هست مراد از لفظ «ما»، اعمّ از خدايان بى شعور وباشعور باشد ودر نتيجه شامل فراعنه ونمرودها هم بشود، ولى در همين احتمال هم شامل ملائكه وحضرت مسيح (علیه السلام) نمى شود؛ چون با جمله انّ الذين لهم منا الحسنى أولئك عنها مبعدون (انبياء، 101) اين دو طايفه استثنا شده اند.(5)

ش. مراد از الّذين ظلموا به طورى كه آخر آيه هم آن را تأييد مى كند، مشركين هستند، البته نه همه مشركين بلكه آن مشركينى كه در برابر حقّ عناد مى ورزند.(6)

ص: 161


1- الميزان، ج 17، ص 205؛ روح المعانى، ج 23، ص 79.
2- الميزان، ج 17، ص 205؛ مجمع البيان، ج 8، ص 688.
3- نمونه، ج 19، 31.
4- الميزان، ج 17، ص 207.
5- روح المعانى، ج 23، ص 80؛ الميزان، ج 17، ص 207؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 50؛ نمونه، ج 19، ص 33.
6- الميزان، ج 17، ص 206.

ت. مراد از اين كه فرموده ايشان را به سوى صراط جحيم هدايت كنيد: فاهدوهم الى صراط الجحيم اين است كه ايشان را به سوى جهنم ببريد ودر جهنم بيفكنيد. چون كلمه «هدايت» همه جا به معناى راهنمايى نيست، بلكه گاهى به معناى رساندن به هدف ومقصد است، البته بعضى از مفسرين گفته اند اين تعبير از باب استهزا است.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 1 صافات: وَالصَّافَّاتِ صَفّا

آيه 166 همين سوره است: وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ. وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ

2. اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مى شود.(2)

3. استعمال جمع مؤنث درباره ملائكه (صافات، زاجرات، تاليات) براى آن است كه وقتى سخن از جماعتى به ميان آيد، جايز است لفظ مؤنث در باره آن استعمال شود؛ زيرا كلمه «جماعة» مؤنث است و «صافات»، «زاجرات» و «تاليات» به اعتبار لفظ جماعت مؤنث آمده وخلاصه اين كه مؤنث لفظى است.(3)

4. سوگند خداوند به فرشتگان، گوياى عظمت ومقام رفيع آنان در پيشگاه خداوند است.(4)

5. صف كشيدن هر گروهى - چه فرشتگان وچه مجاهدان - گوياى وجود نظم، انسجام وحركت جمعى در ميان آن گروه است. توصيف خداوند از گروه فرشتگان ومجاهدان به صف بستگان، نشانه ارزش واهميت نظم وانسجام است.(5)

در قرآن كريم اصول دين از اهميت ويژه اى برخوردار است از اين رو به وسيله «انّ ولام» كه مفيد تأكيد است بيان شده است:

الف. توحيد: انّ الهكم لواحد.

ص: 162


1- الميزان، ج 17، ص 208؛ كشاف، ج 4، ص 39؛ روح المعانى، ج 23، ص 80.
2- نمونه، ج 19، ص 7.
3- الميزان، ج 17، ص 192.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 333.
5- همان، ص 334.

ب. نبوّت: انّك لمن المرسلين. (يس، 3)

ج. معاد: انّ ما توعدون لَأَتٍ. (انعام، 134)

6. سوگندهاى قرآنى به دو انگيزه انجام شده است:

الف. هميشه سوگند به امور پرارزش ومهم ياد مى كنند. بنا بر اين، سوگندهاى قرآن دليل بر عظمت واهميت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده است.

ب. سوگند هميشه براى تأكيد است ودليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملاً جدى ومؤكد است. از اين گذشته هر گاه گوينده سخن خود را قاطعانه بيان كند از نظر روانى در قلب شنونده بيشتر اثر مى گذارد، مؤمنان را قوى تر ومنكران را نرم تر مى سازد.(1)

7. نظير آيه 5 صافات: رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ

آيه 5 معارج است: فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ

8. آسمان پرستاره، نزديك ترين آسمان به زمين است: انا زيّنّا السماء الدنيا بزينة الكواكب. «الدنيا» (مؤنث «أدنى») از اسم تفضيل وبه معناى «نزديك تر» است. گفتنى است كه نزديك تر بودن آسمان پرستاره در مقايسه با كره زمين سنجيده شده كه انسانها در آن زندگى مى كنند.(2)

9. گرايش به زينت وزيبايى، از تمايلات فطرى انسان است وقرآن آن را مورد تأييد قرار داده است: زيّنا السّماء الدنيا.(3)

10. فرشتگان، موجوداتى والا مرتبه وبس شريف اند: لا يسّمعون الى الملإ الأعلى. «ملأ» به معناى جماعت داراى شأن ومنزلت است وصفت «الأعلى» براى آن، صفت تشريفى است؛ يعنى بسيار شريف ووالامقام. گفتنى است كه بيشتر مفسران بر آنند كه مقصود از «ملإ الأعلى» فرشتگان هستند.(4)

ص: 163


1- نمونه، ج 19، ص 7.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 339.
3- نور، ج 10، ص 17.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 342.

11. شياطين موجوداتى مكلّف ومورد كيفر وبازخواست خداوند هستند: و لهم عذاب واصب.(1)

12. اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى (لا يسمعون، يقذفون، خطف، شهاب ثاقب) ديده مى شود از باب مثال هايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده تا آنچه خارج از حسّ است به صورت محسوسات در أفهام بگنجد. همچنان كه در آيه 44 سوره عنكبوت مى فرمايد: و تلك الامثال نضربها للناس وما يعقلها الاّ العالمون واين گونه مثلها در كلام خداى تعالى بسيار است از قبيل: عرش وكرسى ولوح وكتاب.(2)

13. شياطينى كه به قصد استراق سمع به آسمان صعود كنند، به ذلت وخوارى رانده شده وبه اين مقصد نخواهند رسيد: و يقذفون من كلّ جانب * دحورا.... «دُحور» به معناى طرد ودور ساختن به وضع ذلّت وخوارى است).(3)

14. برخى از شياطين، به صعود به آسمان نزديك موفق شده وبا سرعت ودزدانه به اطلاعات واخبار ناچيزى دست خواهند يافت: لا يسّمّعون الى الملإ الأعلى... الاّ من خطف الخطفة. «خَطِفَ» به معناى اختلاس وربودن با سرعت است و «خطفة» (بر وزن «فعلة» كه دال بر «مرّة» است) مفعول مطلق وبه معناى يك بار ربودن است. گفتنى است كه در اين آيه، كنايه از ربودنِ كم وناچيز از اطلاعات واخبار موجود در آسمان است.(4)

15. تعبير «يستسخرون» (از باب استفعال) اشاره به اين نكته دارد كه نه تنها خودشان آيات الهى را به باد استهزا مى گرفتند، بلكه تلاش وكوشش داشتند كه ديگران نيز اين كار را انجام دهند تا مسأله به شكل عمومى در جامعه در آيد، به علاوه اين عمل زشت كار هميشگى آنها بوده است. «يسخرون» و «يستسخرون» هر دو فعل مضارع ودالّ بر استمرار است.(5)

16. مردم در برابر تذكر خداوند دو گروه اند: الف) اهل ايمان متذكر مى شوند: فذكر ان الذكرى تنفع المؤمنين. ب) اهل كفر وشرك متذكر نمى شوند: و اذا ذكّروا لا يذكرون.

17. «تراب» بر «عظام» مقدم داشته شده، اين امر ممكن است اشاره به سه نكته باشد:

ص: 164


1- نور، ج 10، ص 18.
2- الميزان، ج 17، ص 197.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 343.
4- همان، ص 344.
5- نمونه، ج 19، ص 25؛ كشاف، ج 4، ص 38؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 47؛ روح المعانى، ج 23، ص 77.

نخست اين كه: گرچه انسان بعد از مرگ ابتدا به صورت استخوان وبعد به صورت خاك درمى آيد، ولى چون بازگشت خاك به حيات عجيب تر است مقدم ذكر شده است.

دوم اين كه: هنگامى كه بدن مردگان متلاشى مى شود نخست گوشت ها تبديل به خاك مى گردد ودر كنار استخوانها قرار مى گيرد. بنا بر اين، در آن واحد هم خاك است وهم استخوان.

سوم اين كه «تراب» اشاره به جسدهاى نياكان دور است و «عظام» اشاره به بدنهاى پدران است كه هنوز كاملاً تبديل به خاك نشده است.(1)

18. برپايى قيامت وحيات مجدد انسانها پس از مرگ وتبديل شدن به خاك واستخوان، مورد انكار مشركان بوده است: أءذا متنا وكنّا ترابا وعظاما أءنّا لمبعوثون. دو همزه به كار رفته در آيه شريفه، براى استفهام انكارى است.(2)

19. تعبير به زجرة واحدة با توجه به محتواى اين دو كلمه اشاره به سرعت وناگهانى بودن رستاخيز وسهولت آن در برابر قدرت خداست كه با يك فرياد آمرانه فرشته رستاخيز، همه چيز رو به راه مى شود.(3)

20. تعبير ماضى «قالوا» با اين كه هنوز مشركين نگفته اند، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر افاده اين معناست كه مسأله معاد محقق الوقوع است.(4)

21. نظيرآيه 21 صافات: هذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِى كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ

آيات ذيل است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (ص، 28)

وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ (يس، 59)

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (الجاثية، 21)

22. منكران معاد بر حال زار خود، پس از برانگيخته شدن در قيامت اظهار تأسف مى كنند:

ص: 165


1- نمونه، ج 19، ص 29.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 351.
3- نمونه، ج 19، ص 30.
4- الميزان، ج 17، ص 205.

فاذا هم ينظرون * وقالوا ياويلنا. «ويل» واژه اى است كه براى اظهار تأسف وحسرت به كار مى رود وضمير متكلم مع الغير (نا) براى تأكيد واهتمام به اين امر است.(1)

23. فرمان خداوند به توقف مشركان بر سر راه دوزخ به منظور بازخواست از آنان است: وقفوهم إنّهم مسئولون.(2)

24. هر كس با همفكر ومحبوب خويش محشور وهمراه مى شود: ظلموا وازواجهم وما كانوا يعبدون.(3)

25. معبودهاى باطل نه تنها گره گشا نيستند، بلكه خود نيز گرفتارند: و ما كانوا يعبدون.(4)

ص: 166


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 355.
2- همان، ص 360.
3- نور، ج 10، ص 23.
4- همان.

آیه 25-49

اشاره

ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (27) قالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ (28) قالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ (29) وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طاغينَ (30) فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنّا لَذائِقُونَ (31) فَأَغْوَيْناكُمْ إِنّا كُنّا غاوينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ (34) إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35) وَ يَقُولُونَ أَ إِنّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ (36) بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلينَ (37) إِنَّكُمْ لَذائِقُوا الْعَذابِ اْلأَليمِ (38) وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39) إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ (40) أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ (42) في جَنّاتِ النَّعيمِ (43) عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ (44) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ (45) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ (46) لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ (47) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49)

ترجمه

شما را چه شده كه از هم يارى نمى طلبيد؟! * ولى آنان در آن روز تسليم قدرت خداوندند. * (و در اين حال) رو به يكديگر كرده واز هم مى پرسند؛ * گروهى مى گويند: «(شما رهبران گمراهى بوديد كه به ظاهر) از طريق خيرخواهى ونيكى وارد شديد (اما جز فريب چيزى در كارتان نبود)!» * (آن ها در جواب) مى گويند: «شما خودتان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست)؟! * ما هيچ گونه سلطه اى بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد. * اكنون فرمان پروردگارمان بر همه ما مسلّم شده، وهمگى از عذاب او مى چشيم. * ما شما را گمراه كرديم، همان گونه كه خود گمراه بوديم.» * (آرى) همه آن ها [= پيشوايان وپيروان گمراه] در آن روز در عذاب الهى مشتركند. * ما اين گونه با مجرمان رفتار مى كنيم! * چرا كه وقتى به آن ها گفته مى شد: «معبودى جز خدا وجود ندارد»، تكبر وسركشى مى كردند؛ * وپيوسته مى گفتند: «آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم ؟!» * چنين نيست، او حق را آورده وپيامبران پيشين را تصديق كرده است. * امّا شما (مستكبران كوردل) به طور مسلّم عذاب دردناك (الهى) را خواهيد چشيد! * وجز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده نمى شويد، * جز بندگان مخلص خدا (كه از اين كيفرها بركنارند). * براى آنان [= بندگان

ص: 167

مخلص] رزق معيّن وويژه اى است، * ميوه ها (ى گوناگون پرارزش)، وآن ها گرامى داشته مى شوند، * در باغ هاى پرنعمت بهشت؛ * در حالى كه بر تخت ها رو به روى يكديگر تكيه زده اند، * وگرداگردشان قدح هاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند؛ * شرابى سفيد ودرخشنده، ولذتبخش براى نوشندگان؛ * شرابى كه نه در آن مايه تباهى عقل است ونه از آن مست مى شوند. * ونزد آن ها همسرانى زيبا چشم است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند. * گويى (از لطافت وسفيدى) همچون تخم مرغ هايى هستند كه (در زير بال وپر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

روز قيامت روز تسليم شدن كفار در برابر قدرت خداوند، روز قيامت روز بحث وجدال كفار با يكديگر واقرار به گمراهى خويش، عذاب الهى براى كفار به علت استكبار در برابر توحيد ونسبت شاعر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، پاداش بيش از عمل نسبت به مخلصين وبيان قسمتى از نعمتهاى بهشتى.

ب. منظور از بعض اول عبارت است از اعتراض كنندگان ومنظور از بعض دوم عبارت است از اعتراض شدگان چون سياق تساؤل در مقام بگو مگو اين معنا را افاده مى كند.(1)

ج. مراد از تأتوننا عن اليمين، اين است كه شما خود را خيرخواه ما معرفى مى كرديد واستعمال كلمه «يمين» در معناى يمن وبركت وخيرخواهى شايع است. از آن جمله قرآن كريم مى فرمايد: وأصحاب اليمين ما أصحاب اليمين.(2)

د. مراد از مجرمين، همان مشركين هستند. به دليل جمله بعدى كه مى فرمايد: إنّهم اذا قيل لهم لا اله الاّ الله يستكبرون.(3)

ه -. مخلَص (به فتح لام) كسانى هستند كه خداوند متعال آنان را خالص براى خود كرده

ص: 168


1- الميزان، ج 17، ص 209؛ نمونه، ج 19، ص 38؛ مجمع البيان، ج 8، ص 689؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 52؛ روح المعانى، ج 23، ص 81.
2- واقعه، 27؛ الميزان، ج 17، ص 210؛ نمونه، ج 19، ص 38؛ مجمع البيان، ج 8، ص 689؛ روح المعانى، ج 23، ص 81؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 52.
3- الميزان، ج 17، ص 212؛ مجمع البيان، ج 8، ص 690؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 54؛ روح المعانى، ج 23، ص 83.

است وغير از خدا كسى در آن سهيم نيست وايشان جز به خداى تعالى به هيچ چيز ديگرى علقه وبستگى ندارند، نه به زينت زندگى دنيا ونه نعيم آخرت، ودر دل ايشان غير از خدا چيز ديگرى وجود ندارد.(1)

و. مراد از اولئك لهم رزق معلوم اين است كه رزق مخلَصين در بهشت غير از رزق ديگران است وهيچ شباهتى به رزق ديگران ندارد. رزق مخلَصين، رزقى خاص ومعيّن وممتاز از رزق ديگران است. پس، معلوم بودن رزق ايشان كنايه از ممتاز بودن رزقشان است. جمله و هم مكرمون نيز دلالت دارد كه مخلصين از احترام ويژه اى برخوردار هستند.(2)

ز. معناى «قاصرات الطرف» به طور كنايه اين است نگاه كردن حوريان با كرشمه وناز است ومؤيد اين معنا اين است كه دنبال آن، كلمه «عين» را آورده كه جمع «عيناء» است و «عيناء» مؤنث «أعين» است وهر دو به معناى چشمى است كه چون چشم آهو درشت ودر عين حال زيبا است.(3)

نكته ها

1. مشركان به پيشگاه عدل الهى در عرصه قيامت كاملاً تسليم هستند: بل هم اليوم مستسلمون. آمدن «مستسلمون» از باب استفعال، بيانگر مبالغه در تسليم است.(4)

2. پيشوايان شرك، در گفت وگو با مشركان فريب خورده در روز رستاخيز، سوء اختيار وروح طغيان وحق ناپذيرى خود آنان را عامل گمراهى اشان معرفى خواهند كرد: قالوا بل لم تكونوا مؤمنين، بل كنتم قوما طاغين.(5)

3. پيشوايان كفر، هم به گمراهى خود اعتراف مى كنند وهم مسئوليّت اغفال وگمراه كردن پيروان خود را مى پذيرند: أغويناكم، ولى مسئوليت قهر وغلبه وسلطه را نمى پذيرند: ما كان لنا عليكم من سلطان.(6)

ص: 169


1- الميزان، ج 17، ص 214.
2- الميزان، ج 17، ص 214.
3- الميزان، ج 17، ص 216؛ نمونه، ج 19، ص 56؛ روح المعانى، ج 33، ص 81.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 361-362.
5- همان، ص 364.
6- نور، ج 10، ص 26.

4. انسان در انتخاب راه يا بيراهه آزاد است وجبرى در كار نيست، از اين رو سران شرك هر گونه سلطه خود را نفى مى كنند: ما كان لنا عليكم من سلطان چنان كه اين نفى سلطه از ناحيه شيطان نيز بيان شده است: ما كان لى عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى ولوموا أنفسكم. (ابراهيم، 22)

5. نظير آيه 35 صافات: إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ

آيه 45 زمر است: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ

6. تكبر، فكر انسان را واژگون مى كند. (عاقل ترين مردم را ديوانه وبت هاى سنگى را خدا مى پندارد): الهتنا لشاعر مجنون.(1)

7. اتهام جنون وشاعر بودن به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شيوه مشركان وكافران در برابر پيامبر (صلی الله علیه و آله): ويقولون أئنّا لتاركوا ءالهتنا لشاعر مجنون. آمدن فعل «يقولون» به صيغه مضارع، حكايت از استمرار اين سخن دارد.(2)

8. عذاب دردناك مشركان وكافران مستكبر در دوزخ، تجسم اعمال خود آنان ومتناسب با رفتار ايشان است: لذائقوا العذاب الاليم * وما تجزون الاّ ما كنتم تعملون.(3)

9. عبوديت خالص براى خدا، موجب جلب فضل او وبهره مندى از پاداش برتر در برابر اعمال ورفتار خويش: و ما تجزون الاّ ما كنتم تعملون * الاّ عباد الله المخلصين.

10. عن ابى جعفر (علیه السلام):

«... واما قوله: (اولئك لهم رزق معلوم) قال: يعلمه الخدام فيأتون به أولياء الله قبل أن يسألوهم إيّاه...»؛ از امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه فرمود:... واما قول خدا... لهم رزق معلوم (مراد اين است كه) خدمت كارانِ بهشت، آن رزق را مى دانند وآن را براى اولياى خدا مى آورند. قبل از اين كه آنان از ايشان درخواست كنند.»

11. در دسترس بودن شراب وفراوانى ومستمر بودن آن، براى بندگان مخلص خدا در بهشت: يطاف عليهم بكأس من معين. تعبير دور دادن شراب بر سر بهشتيان، بيانگر در

ص: 170


1- نور، ج 10، ص 27.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 371.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 373-377.

دسترس بودن آن است وآمدن «يطاف» به صورت فعل مضارع، دلالت بر استمرار اين عمل دارد.(1)

12. لذت هاى بهشتى، بدون عوارض پنهانى وآشكار است. شراب بهشتى لذيذ است، اما مستى وديگر عوارضِ شراب دنيوى را ندارد: لذّة للشاربين لا فيها غول....(2)

13. بندگان مخلص خدا، برخوردار از همسرانى علاقه مند كه جز به شوهران خود، چشم ندوخته ونظر نمى افكنند: و عندهم قاصرات الطرف. مقصود از قاصرات الطرف (چشم فروهشتگان)، زنانى اند كه چشم از ديگران برگرفته وتنها به همسران خود مى نگرند. گفتنى است كه اين تعبير، ممكن است كنايه از علاقه مندى شديد زنان بهشتى به همسران خود باشد.(3)

14. بعضى از مفسران گفته اند: منظور از تشبيه حوريان به «بيض مكنون»، اين است كه همان گونه كه تخم مرغان مادام كه در زير پر مرغان ودر لانه يا در جاى ديگر محفوظ مى باشد وهمچنان دست نخورده مى ماند وغبارى بر آن نمى نشيند، حوريان نيز اين گونه اند. بعضى ديگر گفته اند: منظور تشبيه آنان به باطن تخم است، قبل از آن كه شكسته شود ودست خورده گردد.(4)

15. زنان وحوريان بهشتى، از شدت سفيدى ودرخشندگى همچون تخم شترمرغ زير پر هستند: كانّهنّ بيض. «بيض» اسم جنس ومفرد آن «بيضة» وبه معناى تخم شترمرغ است كه رنگ آن سفيد ودرخشنده وكمى متمايل به زردى است واين حيوان آن را زير پر خود مى پوشاند تا از غبار وآلودگى ودستبرد محفوظ ماند. عربها، زنان زيبا را به «بيض» تشبيه مى كنند.(5)

ص: 171


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 380.
2- نور، ج 10، ص 31.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 382.
4- روح المعانى، ج 23، ص 89؛ كشاف، ج 4، ص 43؛ الميزان، ج 17، ص 217؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 58؛ مجمع البيان، ج 8، ص 692؛ نمونه، ج 19، ص 56.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 383.

آیه 50-74

اشاره

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (50) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنّي كانَ لي قَرينٌ (51) يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ (52) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَدينُونَ (53) قالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ (55) قالَ تَاللّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ (56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ (57) أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ (58) إِلاّ مَوْتَتَنَا اْلأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (59) إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (60) لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ (61) أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظّالِمينَ (63) إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ (64) طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ (65) فَإِنَّهُمْ َلآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْبًا مِنْ حَميمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ َلإِلَى الْجَحيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّينَ (69) فَهُمْ عَلى آثارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ اْلأَوَّلينَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ (73) إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ (74)

ترجمه

(در حالى كه آن ها غرق گفتگو هستند) بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى پرسند؛ * يكى از آن ها مى گويد: «من همنشينى داشتم، * كه پيوسته مى گفت: آيا (به راستى) تو اين سخن را باور كرده اى، * كه وقتى ما مُرديم وبه خاك واستخوان مبدّل شديم، (بار ديگر) زنده مى شويم وجزا داده خواهيم شد؟!» * (سپس) مى گويد: «آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟» * اينجاست كه نگاهى مى كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند. * مى گويد: «به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى! * واگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضارشدگان (در دوزخ) بودم! * (سپس به ياران خود مى گويد: اى دوستان!) آيا ما هرگز نمى ميريم (و در بهشت جاودانه خواهيم بود)، * وجز همان مرگ اول، مرگى به سراغ ما نخواهد آمد، وما هرگز عذاب نخواهيم شد؟! * راستى اين همان پيروزى بزرگ است!» * آرى، براى مثل اين، بايد عمل كنندگان عمل كنند. * آيا اين (نعمت هاى جاويدان بهشتى) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم ؟! * ما آن را مايه درد ورنج ظالمان قرار داديم. * آن درختى است كه از قعر جهنم مى رويد. * شكوفه آن مانند سرهاى شياطين است. * آن ها [= مجرمان] از آن مى خورند وشكم ها را از آن پر مى كنند. * سپس روى آن آب داغ متعفنى

ص: 172

مى نوشند. * سپس بازگشت آن ها به سوى جهنم است. * چرا كه آن ها پدران خود را گمراه يافتند، * با اين حال به سرعت به دنبال آنان كشانده مى شوند. * وقبل از آن ها بيشتر پيشينيان (نيز) گمراه شدند. * ما درميان آن ها انذاركنندگانى فرستاديم، * ولى بنگر عاقبت انذارشوندگان چگونه بود! * مگر بندگان مخلص خدا.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گفت وگوى برخى از بهشتيان با همنشين خود در قيامت، نعمت ولطف الهى مانع هلاكت، خلود در بهشت، مقايسه نعمتهاى بهشت با عذاب در جهنم، توصيف قسمتى از عذاب جهنم، عذاب الهى معلول پيروى از گمراهان، كيفر انذارشدگان ونجات مخلصان.

ب. معناى جمله قال قائل منهم انّى كان لى قرين اين است كه يكى از اهل بهشت به ديگران مى گويد من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كرده بودم واو تنها مرا رفيق خود گرفته بود، ولى بعضى مفسران گفته اند: مراد از قرين همزادى از شيطانهاست، ليكن اين صحيح نيست؛ زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براى كسانى قائل است كه از ذكر خدا وياد او غافلند.(1)

ج. از اين آيات بر مى آيد كه گاه نوعى ارتباط ميان بهشتيان ودوزخيان برقرار مى شود. گويى بهشتيان كه در بالا قرار دارند به دوزخيان كه در پايين هستند مى نگرند ووضع حال آن ها را مى بينند. اين معنا از تعبير «فاطّلع» كه به معناى اشراف از بالا است استفاده مى شود.(2)

د. منظور از «نعمت» در اينجا توفيق هدايت ودستگيرى خداست.(3)

ه -. مراد از موت اول موتتنا الاولى مردن از زندگى دنياست نه مردن از زندگى برزخ كه آيه شريفه ربّنا امتنا اثنتين واحييتنا اثنتين، بر آن دلالت دارد.(4)

ص: 173


1- الميزان، ج 17، ص 217؛ مجمع البيان، ج 8، ص 693.
2- نمونه، ج 19، ص 64.
3- الميزان، ج 17، ص 219؛ نمونه، ج 19، ص 62؛ مجمع البيان، ج 8، ص 694؛ كشاف، ج 4، ص 45؛ روح المعانى، ج 23، ص 93.
4- الميزان، ج 17، ص 219؛ نمونه، ج 19، ص 63؛ مجمع البيان، ج 8، ص 694.

و. مشار اليه «ذلك»، همان رزق كريمى است كه در سابق فرمود براى اهل بهشت آماده شده است.(1)

ز. كلمه «خير» در اين آيه شريفه به معناى وصف است نه به معناى لغويش (بهتر)؛ زيرا درخت زقوم اصلاً خوب نيست. همچنان كه در آيه ما عندالله خيرمن اللهو (جمعه، 11) نيز به همين معنا است چون لهو اصلاً خوب نيست تا ثوابهاى خدايى از آن بهتر باشد.(2)

ح. در آيه 65، ميوه درخت زقّوم را به سر شيطان ها تشبيه كرده واين بدان عنايت است كه عوام از مردم، شيطان را در زشت ترين صورتها تصوير مى كنند.(3)

ط. اين كه فرمود پس شكمها را از آن پر خواهند كرد، اشاره است به گرسنگى شديد اهل دوزخ، به گونه اى كه آن قدر حريص بر خوردن مى شوند كه ديگر در فكر آن نيستند چه مى خورند.(4)

نكته ها

1. كافران، منكر قيامت وزنده شدن انسانها هستند: يقول أءنّك لمن المصدّقين. زيرا گوينده، فرد كافر بوده واستفهام او از باب انكار مى باشد. گفتنى است كه مقصود از تصديق (به قرينه آيه بعد كه مربوط به قيامت است) تصديق به قيامت ورستاخيز انسانهاست.(5)

2. همنشينى در دنيا با كفار، با حفظ معتقدات دينى جايز است: كان لى قرين.(6)

3. جزا وكيفر وپاداش، فلسفه برپا شدن قيامت ورستاخيز انسان است: أءنّا لمدينون. آمدن عبارت «مدينون» (جزا داده شدگان) به جاى «مبعوثون» (مبعوث شدگان) و «محيون» (زنده شدگان)، مى تواند بيانگر اين حقيقت باشد كه اساس رستاخيز انسانها، مسأله جزا است؛

ص: 174


1- الميزان، ج 17، ص 221؛ كشاف، ج 4، ص 46؛ روح المعانى، ج 23، ص 94.
2- الميزان، ج 17، ص 221.
3- الميزان، ج 17، ص 221؛ نمونه، ج 19، ص 72؛ مجمع البيان، ج 8، ص 697؛ كشاف، ج 4، ص 46؛ تفسير مراغى، ج 23، 63؛ روح المعانى، ج 23، ص 95.
4- الميزان، ج 17، ص 222؛ مجمع البيان، ج 8، ص 697؛ كشاف، ج 4، ص 47؛ روح المعانى، ج 23، ص 96؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 63.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 385.
6- نور، ج 10، ص 31.

نه صرف زنده شدن دوباره انسانها.(1)

4. بهشتيان، در باره سرنوشت هم نشينان كافر دنيايى خود، از ديگر بهشتيان پرسش كرده واز وضعيت آنان كسب اطلاع خواهند كرد: قال هل أنتم مطّلعون.

5. بهشتيان، هم نشينان كافر دنيايى خود را، در وسط دوزخ مشاهده خواهند كرد: فرءاه فى سواء الجحيم. «سواء» به معناى وسط است.

6. هم نشينى با كافران، انسان را تا آستانه هلاكت مى برد؛ ولى در عين حال عده اى از مردم خود را از آثار هلاكت بار آن نجات مى دهند ودر نتيجه بهشتى مى شوند.

7. تأثير نپذيرفتن از دوستان فاسد، يك نعمت الهى است: لولا نعمة ربّى.(2)

8. عن ابى جعفر (علیه السلام) قال:

«اذا دخل أهل الجنة الجنّة وأهل النار النار... يقال: خلود فلا موت أبدا. فيقول أهل الجنة: (أفما نحن بميّتين الاّ موتتنا الاولى...)»؛ از امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه فرمود: هنگامى كه بهشتيان به بهشت ودوزخيان به دوزخ وارد مى شوند... گفته مى شود: اين جا جاودانگى است وهرگز مرگى نيست پس اهل بهشت مى گويند: أفما نحن بميّتين....

9. سعادت ورستگارى بزرگ (بهشت جاودانه)، در سايه عمل وكوشش ميسر است: انّ هذا لهو الفوز العظيم * لمثل هذا فليعمل العاملون.

10. انواع بوستانها، ميوه ها، شرابها، تختها، بزم انس وهمسران زيبا، مجموعه پذيرايى خداوند از بهشتيان وبندگان مخلص خدا: الا عباد الله المخلصين... فى جنّات النعيم... وعندهم قاصرات الطرف... أذلك خير نزلاً. «نزل» به مجموعه اى گفته مى شود كه براى پذيرايى از مهمان آماده مى سازند.(3)

11. از نظر قرآن كريم مخلَصين داراى امتيازاتى هستند از جمله:

الف. مصونيت از گزند شيطان: فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين. (حجر، 40)

ب. بيش از عمل پاداش دريافت كردن: و ما تجزون الاّ ما كنتم تعملون * الاّ عبادالله

ص: 175


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 386-388.
2- نور، ج 10، ص 32.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 392-395.

المخلصين. (صافات، 39-40)

ج. عدم احضار براى محاسبه در قيامت: فانّهم لمحضرون * الاّ عباد الله المخلصين. (صافات، 128)

د. نجات يافتن از عذاب الهى در دنيا: فانظر كيف كان عاقبة المنذرين * الاّ عباد الله المخلصين. (صافات، 73-74)

ه -. توصيف خداوند متعال: سبحان الله عما يصفون * الاّ عباد الله المخلصين. (صافات، 160)

قابل توجه اين كه در اين سوره، 5 بار روى بندگان «مخلَص» خدا در آيات مختلف تكيه شده واين نشانه اى از عظمت مقام آنهاست.(1)

12. تعبير «يهرعون» (با سرعت دويدن) اشاره است به اين كه دوزخيان چنان دل ودين بر تقليد نياكان باخته اند كه گويى آنها را به سرعت وبى اختيار به دنبالشان مى دوانند گويى از خود اراده اى ندارند واين اشاره به نهايت تعصب وشيفتگى آن ها به خرافات نياكان است.(2)

13. آيه شريفه و لقد ضلّ قبلهم اكثر الاولين دلالت دارد بر اين كه اهل حقّ در هر زمانى، كمتر از اهل باطل هستند.(3)

14. هر چند كه پيامبران منذر ومبشر بودند، ولى چون ركن اعظم تبليغ آنان مخصوصا نسبت به اقوام گمراه وسركش همان انذار بود، در اين آيه شريفه روى انذار تكيه شده است.(4)

ص: 176


1- نمونه، ج 19، ص 77.
2- نمونه، ج 19، ص 74؛ مجمع البيان، ج 8، ص 698؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 64؛ روح المعانى، ج 23، ص 97.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 699.
4- نمونه، ج 19، ص 76.

آیه 75-113

اشاره

وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُونَ (75) وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ (76) وَ جَعَلْنا ذُرّيَّتَهُ هُمُ الْباقينَ (77) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي اْلآخِرينَ (78) سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمينَ (79) إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اْلآخَرينَ (82) وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ َلإِبْراهيمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ (84) إِذْ قالَ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللّهِ تُريدُونَ (86) فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنّي سَقيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرينَ (90) فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (91) ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (95) وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (96) قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ (97) فَأَرادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلينَ (98) وَ قالَ إِنّي ذاهِبٌ إِلى رَبّي سَيَهْدينِ (99) رَبِّ هَبْ لي مِنَ الصّالِحينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ (101) فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرينَ (102) فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ (103) وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ (106) وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ (107) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي اْلآخِرينَ (108) سَلامٌ عَلى إِبْراهيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحينَ (112) وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ (113)

ترجمه

و نوح، ما را خواند (و ما دعاى او را اجابت كرديم)؛ وچه خوب اجابت كننده اى هستيم! * واو وخاندانش را از اندوه بزرگ رهايى بخشيديم، * وفرزندانش را همان بازماندگان (روى زمين) قرار داديم، * ونام نيك او را در ميان امّت هاى بعد باقى نهاديم. * سلام بر نوح در ميان جهانيان باد! * ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * چرا كه او از بندگان باايمان ما بود. * سپس ديگران [= دشمنان او] را غرق كرديم. * واز پيروان او ابراهيم بود؛ * (به خاطر بياور) هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد؛ * هنگامى كه به پدر وقومش گفت: «اين ها چيست كه مى پرستيد؟! * آيا غير از خدا به سراغ اين معبودان دروغين

ص: 177

مى رويد؟! * شما در باره پروردگار عالميان چه گمان مى بريد؟!» * (سپس) نگاهى به ستارگان افكند، * وگفت: «من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آيم). * آن ها از او روى برتافته وبه او پشت كردند (و به سرعت دور شدند.) * (او وارد بتخانه شد) مخفيانه نگاهى به معبودانشان كرد واز روى تمسخر گفت: «چرا (از اين غذاها) نمى خوريد؟! * (اصلاً) چرا سخن نمى گوييد؟!» * سپس به سوى آن ها رفت وضربه اى محكم با دست راست بر پيكر آن ها فرود آورد (و جز بت بزرگ، همه را در هم شكست). * آن ها با سرعت به او روى آوردند. * گفت: «آيا چيزى را مى پرستيد كه با دست خود مى تراشيد؟! * با اين كه خداوند هم شما را آفريده وهم بت هايى كه مى سازيد!» * (بت پرستان) گفتند: «بناى مرتفعى براى او بسازيد واو را در جهنمى از آتش بيفكنيد!» * آن ها طرحى براى نابودى ابراهيم ريخته بودند، ولى ما آنان را پست ومغلوب ساختيم. * (او از اين مهلكه به سلامت بيرون آمد) وگفت: «من به سوى پروردگارم مى روم، او مرا هدايت خواهد كرد. * پروردگارا! به من از صالحان [= فرزندان صالح] ببخش.» * ما او [= ابراهيم] را به نوجوانى بردبار وصبور بشارت داديم. * هنگامى كه با او به مقام سعى وكوشش رسيد، گفت: «پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، نظر تو چيست ؟» گفت: «پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.» * هنگامى كه هر دو تسليم شدند وابراهيم جبين او را بر خاك نهاد، * او را ندا داديم كه: «اى ابراهيم! * آن رؤيا را تحقق بخشيدى (و به مأموريت خود عمل كردى).» ما اين گونه، نيكوكاران را جزا مى دهيم. * اين مسلما همان امتحان آشكار است. * ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم، * ونام نيك او را در امت هاى بعد باقى نهاديم. * سلام بر ابراهيم! * اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * او از بندگان باايمان ماست. * ما او را به اسحاق - پيامبرى از شايستگان - بشارت داديم. * ما به او واسحاق بركت داديم؛ واز دودمان آن دو، افرادى بودند نيكوكار وافرادى آشكارا به خود ستم كردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اجابت دعاى حضرت نوح، سلام خداوند به نوح، غرق شدن مخالفان نوح (علیه السلام)، پيروى

ص: 178

حضرت ابراهيم از حضرت نوح (علیه السلام)، مبارزه ابراهيم با بت پرستان، نقشه بت پرستان نسبت به ابراهيم (علیه السلام) وهلاك شدن آنان، هجرت ابراهيم (علیه السلام)، تقاضاى ابراهيم از خداوند نسبت به فرزنددار شدن واجابت دعاى او، آزمايش ابراهيم نسبت به فرزند وتكريم از او وبشارت ابراهيم به اسحاق.

ب. منظور از نداى نوح، همان نفرينى است كه به قوم خود كرد وبه درگاه پروردگار خويش براى هلاكت آنان استغاثه برد. همانند آيه 26 سوره مباركه نوح: و قال نوح ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا.(1)

ج. مراد از «كرب» در اينجا همان طوفان ويا آزار قوم نوح است.(2)

د. مراد از اهل نوح، اهل بيت او وگروندگان به او از قومش است؛ كلمه «اهل» همان گونه كه بر همسر مرد وفرزندانش اطلاق مى شود، بر همه خواص آدمى نيز اطلاق مى شود.(3)

ه -. مراد از «ترك در آخرين» تركنا عليه فى الاخرين اين است كه خداى تعالى دعوت نوح را به سوى توحيد بعد از او، در بشر زنده نگه داشته ودر هر عصرى بعد از عصر ديگر تا روز قيامت اثر مجاهدت هاى آن جناب را در راه خدا باقى ومحفوظ داشته است.(4)

و. مراد از «عالمين»، همه عوالم بشرى وامتها وجماعتهاى بشرى تا روز قيامت است. زيرا جمع همراه با الف ولام افاده عموميت مى كند.(5)

ز. «ثمّ» بعديت در كلام را مى رساند نه بعديت در زمان ومراد از كلمه «ءاخرين»، همان قوم مشرك اويند.(6)

ح. حضرت ابراهيم (علیه السلام) يكى از شيعيان حضرت نوح (علیه السلام) بود؛ چون دينش موافق دين او، يعنى دين توحيد بود.(7)

ص: 179


1- الميزان، ج 17، ص 229؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 67.
2- الميزان، ج 17، ص 229؛ نمونه، ج 19، ص 80؛ مجمع البيان، ج 8، ص 699؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 67؛ روح المعانى، ج 23، ص 98.
3- الميزان، ج 17، ص 229؛ مجمع البيان، ج 8، ص 699.
4- الميزان، ج 17، ص 230.
5- الميزان، ج 17، ص 230؛ نمونه، ج 19، ص 82.
6- الميزان، ج 17، ص 232؛ مجمع البيان، ج 8، ص 699؛ روح المعانى، ج 23، ص 99.
7- الميزان، ج 17، ص 232؛ نمونه، ج 19، ص 87؛ مجمع البيان، ج 8، ص 701؛ كشاف، ج 4، ص 48؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 69.

ط. بعضى گفته اند در نظم اين آيات ترتيب زيبايى به كار رفته است؛ چون دنبال داستان نوح كه آدم دومى وابوالبشر ثانى است، داستان ابراهيم را آورد كه ابوالانبيا است؛ يعنى تمامى انبيايى كه بعد از او آمدند نسبتشان به حضرت نوح (علیه السلام) منتهى مى شود ونيز تمامى اديان از قبيل دين موسى وعيسى ومحمد (عليهم السلام) همه بر دين ابراهيم تكيه دارند، كه همان دين توحيد است.(1)

ى. آمدن نزد پروردگار: اذ جاء ربه، كنايه از تصديق خداوند متعال وايمان به اوست.(2)

ك. تعبير ربّ العالمين اشاره به اين است كه تمام عالم در سايه ربوبيت او اداره مى شوند. شما او را رها ساخته به سراغ يك مشت پندار واوهامى كه هيچ منشأ اثر نيست رفته ايد.(3)

ل. بعضى از مفسران گفته اند كه خبر دادن حضرت ابراهيم (علیه السلام) از مريضى خود از باب معاريض وتوريه كلام است ومعاريض عبارت است از اين كه گوينده چيزى را بگويد كه شنونده از ظاهر آن معنايى بفهمد وخود او معناى ديگرى اراده كند، ليكن معاريض گفتن براى انبيا جايز نيست؛ زيرا باعث مى شود اعتماد مردم به سخنان ايشان سست گردد.

بنا بر اين مراد از جمله انّى سقيم آن است كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) واقعا بيمار بود ودليلى ندارد كه ما بگوييم او در اينجا توريه كرده است.(4)

م. عن رجل من أصحابنا عن أبى عبدالله (علیه السلام) قال: سألته عن قول الله عزّ وجلّ... (إنّى سقيم) قال:

«ما كان ابراهيم (علیه السلام) سقيما وما كذب إنّما عنى سقيما فى دينه مرتادا...»؛ از امام صادق (علیه السلام) در باره سخن خداوند (انى سقيم) روايت شده كه ابراهيم (علیه السلام) بيمار (جسمى) نبود ودر عين حال دروغ هم نگفت، بلكه مقصود او اين بود كه به علت دينى كه دارم از كفر كافران دل آزرده ام ومن در طلب حقيقت هستم.(5)

ن. قال أبو عبدالله (علیه السلام):

«التقية من دين الله... ولقد قال ابراهيم (علیه السلام): (انى سقيم) والله ما كان

ص: 180


1- الميزان، ج 17، ص 232.
2- الميزان، ج 17، ص 232؛ مجمع البيان، ج 8، ص 701.
3- نمونه، ج 19، ص 90؛ كشاف، ج 4، ص 49.
4- الميزان، ج 17، ص 234؛ مجمع البيان، ج 8، ص 703؛ نمونه، ج 19، ص 91.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 424.

سقيما»؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: تقيه جزئى از دين خداست... وابراهيم گفت: (انى سقيم) در حالى كه به خداوند سوگند او مريض نبود.

س. با اين كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) مى دانست كه بتها قادر بر خوردن نيستند، به آن ها فرمود: ألاتأكلون. اين تعبير به خاطر تحقير پرستندگان بتها وتنبيه آنان بوده است كه چرا چيزى را مى پرستيد كه نمى تواند چيزى بخورند ونه جوابى بدهند؟!(1)

ع. از اين كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) به بتها گفت كه چرا نمى خوريد؟ اين نقل تأييد مى شود كه مشركين در ايام عيدشان طعام نزد بتها مى گذاشتند.(2)

ف. دليل تعبير كردن به دست راست (باليمين) اين است كه دست راست كنايه از قوّت است.(3)

ص. علت اين كه مردم بعد از مراسم عيد با سرعت به سوى حضرت ابراهيم (علیه السلام) آمدند، به دليل اهتمامى است كه نسبت به حادثه داشتند واحتمال مى دادند كه به دست ابراهيم (علیه السلام) پيش آمده باشد.(4)

ق. «ما» در (ما تعلمون) دو احتمال دارد:

«ما» موصوله باشد؛ كه در اين صورت معناى آيه شريفه اين است كه خدا هم شما را آفريده وهم مصنوعاتتان وبتهايتان را واگر بر بتها كلمه مصنوع اطلاق مى شود به خاطر شكلى است كه انسان به آن مى دهد وگرنه ماده آن را هم خدا آفريده است.

«ما» مصدريه باشد؛ در اين صورت مفهوم آيه اين است كه خداوند هم شما را آفريده وهم اعمال شما را. البته اين معنا غلط نيست وسر از جبر در نمى آورد؛ زيرا اعمال ما هر چند به اراده ما انجام مى گيرد، اما اراده وقدرت بر تصميم گيرى ونيروهاى ديگرى را كه افعال خود را با آن انجام مى دهيم همه از ناحيه خداست.(5)

ر. جمله فجعلناهم الأسفلين كنايه است از اين كه ما ابراهيم را بر آنان غالب ساختيم به طورى كه نقشه شوم آنان هيچ اثرى در وى نگذاشت وآن اين بود كه به آتش گفتيم: بر

ص: 181


1- مجمع البيان، ج 8، ص 703.
2- الميزان، ج 17، ص 235؛ روح المعانى، ج 23، ص 123.
3- الميزان، ج 17، ص 236؛ نمونه، ج 19، ص 93؛ مجمع البيان، ج 8، ص 703؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 70؛ روح المعانى، ج 23، ص 123.
4- الميزان، ج 17، ص 236؛ مجمع البيان، ج 8، ص 703؛ كشاف، ج 4، ص 50.
5- الميزان، ج 17، ص 237؛ نمونه، ج 19، ص 100.

ابراهيم سرد وسلامت باش؛ يا نار كونى بردا وسلاما على ابراهيم.(1)

ش. مراد حضرت ابراهيم (علیه السلام) از اين كه گفت به سوى پروردگارم مى روم؛ انى ذاهب الى ربّى، رفتن به محلّى فارغ است تا در آنجا با فراغت وتجرّد به حاجت خواهى از خدا بپردازد وآن محل سرزمين بيت المقدّس بود.(2)

ت. مراد از ربّ هب لى من الصّالحين، ولد صالحى از صالحين است كه ولد صالح به قرينه الصالحين حذف شده است.(3)

ث. منظور از رسيدن به حدّ كار؛ فلمّا بلغ معه السعى، رسيدن به آن حدّ از عمر است كه آدمى عادتا مى تواند به سوى حوايج زندگى خود برخيزد واين همان سن بلوغ است.(4)

خ. ماذا ترى در اينجا به معناى چه نظر مى دهى ؟ است واين جمله خود دليل بر اين است كه ابراهيم (علیه السلام) در رؤياى خود فهميده كه خداى تعالى او را امر كرده فرزندش را قربانى كند وگرنه صرف اين كه خواب ديده فرزندش را قربانى مى كند، دليل بر آن نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد.(5)

ذ. مراد از عظمت ذبح بذبح عظيم اين است كه ذبح از ناحيه خدا آمد تا به عنوان عوض از اسماعيل قربانى شود ونيز عظمت آن ذبح به اين بود كه خداى تعالى آنرا عوض اسماعيل قرار داد.(6)

ض. يكى از بركاتى كه خداوند متعال بر ابراهيم واسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در حالى كه پيامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه و آله) از دودمان اسماعيل است.(7)

ظ. اگر خداوند با اين كه يكى است، خود را «مجيبون» خوانده وبه صيغه جمع تعبير كرده است، به منظور تعظيم بوده است.(8)

ص: 182


1- انبياء، 69؛ الميزان، ج 17، ص 238؛ نمونه، ج 19، ص 103؛ مجمع البيان، ج 8، ص 704.
2- الميزان، ج 17، ص 239؛ مجمع البيان، ج 8، ص 704؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 71.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 704.
4- الميزان، ج 17، ص 240؛ مجمع البيان، ج 8، ص 706؛ كشاف، ج 4، ص 53.
5- الميزان، ج 17، ص 240.
6- الميزان، ج 17، ص 242؛ مجمع البيان، ج 8، ص 708.
7- الميزان، ج 17، ص 43؛ نمونه، ج 19، ص 130؛ كشاف، ج 4، ص 59.
8- الميزان، ج 17، ص 229؛ كشاف، ج 4، ص 48؛ روح المعانى، ج 23، ص 98.
نكته ها

1. نظير آيه 75 صافات: وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ

آيات ذيل با توضيح بيشترى است: فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ. فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ (القمر، 11)

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارا. إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِرا كَفَّارا (نوح، 27)

2. حضرت نوح (علیه السلام) اولين كسى است كه در بشر، دعوت به توحيد ومبارزه عليه شرك وآثار شرك كه همان اعمال زشت است قيام نمود ودر اين راه به تنهايى شديدترين رنج ها ومحنت ها را تحمل كرد، آن هم نزديك به هزار سال. پس حضرت نوح (علیه السلام) به تنهايى از هر چيز كه در بشريت وتا روز قيامت رخ بدهد سهيم وشريك است ودر قرآن كريم خداى تعالى چنين سلامى به احدى نداده است كه اين قدر وسيع باشد.(1)

3. خداوند متعال در باره اجابت دعاى مردم چنين مى فرمايد: أدعونى أستجب لكم (غافر، 61)، ليكن در مورد اجابت دعاى نوح (علیه السلام) با ضمير جمع تعبير مى كند، به علاوه واژه «نعم» را كه دلالت بر مدح دارد به كار برده: و لقد نادينا نوح فلنعم المجيبون كه دلالت بر عظمت وفضيلت نوح (علیه السلام) دارد.

4. از امام باقر (علیه السلام) (در باره سخن خداوند كه مى فرمايد:) و جعلنا ذريته هم الباقين روايت شده است: خدا مى فرمايد: ذريه او را با حق ونبوت وكتاب وايمان باقى قرار داديم وآن طور نيست كه تمام فرزندان آدم - كه در روى زمين زندگى مى كنند - از فرزندان نوح (علیه السلام) باشند....(2)

5. در باره اهميت قلب سليم همين بس كه قرآن مجيد آن را تنها سرمايه نجات روز قيامت شمرده است. چنان كه از زبان همين پيامبر بزرگ ابراهيم (علیه السلام) مى خوانيم: يوم لا ينفع مال ولا بنون * الاّ من أتى الله بقلب سليم.(3)

ص: 183


1- الميزان، ج 17، ص 231.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 410.
3- شعراء، 88-89؛ نمونه، ج 19، ص 88.

6. پاكسازى قلب ودل، از هر گونه امراض روحى واخلاقى، شرط تقرب به خدا وبار يافتن به درگاه اوست: اذ جاء ربّه بقلب سليم.(1)

7. در مجمع البيان آمده است: قلب سليم قلبى است كه سالم از هر چيز غير از خداى تعالى باشد وبه چيزى غير از او وابسته نباشد واين معنا از امام جعفر صادق (علیه السلام) روايت شده است.(2)

8. ويژگى هاى حضرت ابراهيم (علیه السلام)

1) بردبارى؛ انّ ابراهيم لاوّاه حليم. (توبه، 114)

2) منيب؛ ان ابراهيم لحليم أوّاه منيب. (هود، 75)

3) صدّيق؛ انه كان صدّيقا نبيّا. (مريم، 41)

4) عابد؛ و كانوا لنا عابدين. (انبياء، 73)

5) سلامت قلب؛ و ان من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربّه بقلب سليم. (صافات، 83-84)

6) پذيرايى از مهمان؛ فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين. (ذاريات، 26)

7) شكرگزار؛ الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق انّ ربّى لسميع الدعاء. (ابراهيم، 39)

8) تواضع در برابر خدا؛ انّ ابراهيم كان امّة قانتا للّه حنيفا ولم يك من المشركين. (نحل، 120)

9) اخلاص وياد قيامت؛ انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار وانّهم عندنا لمن المصطفين الاخيار. (ص، 46-47)

10) دوست خدا؛ و اتخذ الله ابراهيم خليلاً. (نساء، 125)

11) ادب در برابر خدا؛ فانهم عدو لى الا ربّ العالمين * الذى خلقنى فهو يهدين * والذى هو يطعمنى ويسقين * واذا مرضت فهو يشفين (شعراء، 72-76). حضرت ابراهيم (علیه السلام) نعمت خلقت، هدايت، اطعام ومانند آن را به خداوند نسبت داد، اما مرض را كه نقص در سلامت است به خداوند نسبت نداد، بلكه به خودش نسبت داد واين يك نوع ادب در گفتار است.

ص: 184


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 418.
2- همان.

9. وظيفه انبيا سه چيز است: الف) پيوند با پيامبران پيشين: و انّ من شيعته لابراهيم. ب) تسليم در برابر خدا: جاء ربّه بقلب سليم. ج) نجات جامعه از انواع شرك: اذ قال لابيه.(1)

10. چون ابراهيم سوگند ياد كرده بود كه براى بت ها تدبيرى بينديشد؛ تاللّه لاكيدن اصنامكم (انبياء، 57) همين كه ديد استدلال وموعظه اثر نكرد به آن سوگند عمل كرد ويك تنه همه بت ها را شكست: فراغ عليهم ضربا باليمين خداوند نيز ابراهيم را به وفادارى ستود: ابراهيم الّذى وفّى.(2)

11. رفتن مخفيانه ابراهيم (علیه السلام) به جانب معبودهاى مشركان پس از خروج آنان از شهر: فراغ الى ءالهتهم. «روغ» (مصدر «راغ») در اصل به معناى تمايل به چيزى به صورت سرّى وپنهانى است.(3)

12. ابراهيم (علیه السلام) با دست راست ضربه اى محكم بر بت ها ومعبودهاى مشركان وارد ساخت: فراغ عليهم ضربا باليمين. اين معنا از مقيد شدن «ضربا» به «باليمين» (دست راست) به دست مى آيد كه ضربه ابراهيم (علیه السلام) محكم بود؛ زيرا دست راست نيرومندتر از دست چپ است ومردم نوعا از دست راست خود براى ضربه شديد استفاده مى كنند.

13. ابراهيم (علیه السلام) مشركان را به خاطر پرستش معبودهاى دست ساز خود سرزنش كرد: قال أتعبدون ما تنحتون «نحت» (ماده «تنحتون») به معناى تراشيدن شىء سخت (چون سنگ وچوب) است.

14. تعصّب وتحجّر به جايى مى رسد كه پيامبر معصومى چون ابراهيم كه بيان معجزه وعلم دارد به خاطر مشتى سنگ وچوب وجماد محكوم به سوختن مى شود: القوه فى الجحيم.(4)

15. تصميم دسته جمعى مشركان بر سوزاندن ابراهيم (علیه السلام) در آتشى پرحرارت وپر شعله: فألقوه فى الجحيم. «جحيم» (از ماده «جحمه») به معناى شدت شعله وحرارت آتش است.(5)

ص: 185


1- نور، ج 10، ص 42-43.
2- نجم، 37؛ نور، ج 10، ص 46.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 426-429.
4- نور، ج 10، ص 47.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 432.

16. اگر ما به وظيفه خود عمل كنيم، خداوند خود پاسخ نقشه هاى دشمن را مى دهد: فارادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين.(1)

17. اراده خدا، حاكم بر عوامل طبيعى است: فأرادوا به كيدا فجعلناهم الاسفلين مشركان از همه عوامل طبيعى، براى نابودى ابراهيم (علیه السلام) بهره گرفتند؛ ولى خداوند همه آن عوامل از جمله آتش را از تأثير انداخت.(2)

18. آيه 99 اشاره دارد به اين كه اگر انسان در جايى نتواند به طور لازم اقامه دين نمايد، بايد از آنجا به سرزمين ومكان ديگرى هجرت كند.(3)

19. اعطاى فرزند از جانب خداوند به انسانها، تنها يك بخشش الهى است نه حق براى آنان: ربّ هب لى من الصالحين.(4)

20. حضرت ابراهيم در يك مورد تقاضاى فرزند صالح كرد: ربّ هب لى من الصالحين، در آيه ديگر مى فرمايد: اين دعاى ابراهيم مستجاب شد وما به او فرزند صالح عنايت كرديم؛ و وهبنا له اسحق ويعقوب (عنكبوت، 27) ودر آيه ديگر مى فرمايد: ابراهيم براى اين نعمت الهى شكرگزارى كرد: الحمد لله الّذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق انّ ربّى لسميع الدعاء. (ابراهيم، 39)

21. تعبير بغلام حليم اشاره به اين است كه آن فرزند پسر خواهد بود وبه حدّ غلامان (جوانان) خواهد رسيد واگر آن فرزند را توصيف به غلام كرد، با اين كه اسماعيل از حدّ غلاميت (جوانى) هم گذشت وبه حدّ رجوليت رسيد، براى اين بود كه خواست اشاره كند به آن حالتى كه در آن حالت صفت كمال وصفاى ذات او وحلمش نمايان مى شود وآن حدّ جوانى است.(5)

22. در سوره شعرا آيه 83، حضرت ابراهيم از خداوند مى خواهد كه خودش به صالحان ملحق شود ودر اين آيه فرزند صالح مى خواهد.(6)

ص: 186


1- نور، ج 10، ص 47.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 433.
3- تفسير مراغى، ج 23، ص 71.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 436-437.
5- الميزان، ج 17، ص 239؛ كشاف، ج 4، ص 53.
6- نور، ج 10، ص 48-49.

23. از نشانه هاى فرزند خوب، كمك به پدر در كار وتلاش است: فلمّا بلغ معه السعى.

24. در راه خدا، بايد از همه دلبستگى ها حتى دلبستگى به فرزند دست كشيد. (فرزندى كه حدود يك قرن در انتظارش بوده وبا دعا وتضرّع او را از خداوند گرفته است، اكنون كه رشد كرده وبازويى براى پدر پيرش شده است بايد با دست خودش او را ذبح كند).

25. مشورت ونظرخواهى با نوجوانان ونيز شخصيت دادن به آنان واحترام به نظرات آنها امر شايسته اى است: أنى أذبحك فانظر ماذا ترى.(1)

26. حجت بودن رؤياى پيامبران در تكاليف الهى: انى أرى فى المنام أنّى أذبحك... قال يا أبت افعل ما تؤمر.(2)

27. ادب در گفتار

يكى از آداب گفتار آن است كه وقتى انسان مى خواهد كارى انجام دهد، نبايد خود را مستقل در كار بداند، بلكه آن كار را وابسته به مشيت الهى بداند وجمله ى (ان شاء الله) را بگويد. به نمونه هاى ذيل توجه كنيد:

الف) وقتى حضرت ابراهيم (علیه السلام) نظر فرزندش را در مورد ذبح در راه خدا خواستار شد، اسماعيل گفت: انشاء الله مرا صابر خواهى يافت؛ يا أبت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاء الله من الصابرين. (صافات، 102)

ب) وقتى حضرت شعيب پيشنهاد ازدواج با دخترش را با موسى (علیه السلام) مطرح كرد، گفت: نمى خواهم بر تو سخت بگيرم، انشاء الله مرا صالح وشايسته خواهى يافت؛ قال انى أريد أن انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تأجرنى ثمانى حجج فان اتممت عشرا فمن عندك وما أريد ان اشقّ عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين. (قصص، 27)

ج) وقتى پدر ومادر حضرت يوسف (علیه السلام) بر او وارد شدند، گفت: وارد اين شهر شويد انشاء الله در امن وامان خواهيد بود؛ فلما دخلوا على يوسف اوى اليه ابويه وقال ادخلوا مصر ان شاء الله ءامنين. (يوسف، 99)

28. صبر وصابران

ص: 187


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 441.
2- همان، ص 442.

صبر بر سه نوع است: صبر در مصيبت، صبر بر طاعت وصبر از معصيت:

الف) صبر در مصيبت مانند صبر ايوب (علیه السلام)؛ انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اوّاب. (ص، 44)

ب) صبر بر طاعت مانند صبر ابراهيم (علیه السلام) واسماعيل (علیه السلام)؛

يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءاللّه من الصابرين. (صافات، 102)

ج) صبر از معصيت مانند صبر يوسف (علیه السلام)؛

ربّ السّجن احبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه. (يوسف، 33)

تذكر: پيامبران واولياى داراى همه ى انواع صبر بودند، از اين رو قرآن كريم در آيه ى 24 سوره سجده مى فرمايد: و جعلناهم ائمّة يهدون بأمرنا لما صبروا.

29. مؤمن، تسليم خداست ودر برابر دستورات او بهانه نمى گيرد: يا أبت افعل ما تؤمر در حالى كه اسماعيل مى توانست به پدر بگويد: الف) اين خواب است نه بيدارى. ب) كشتن فرزند حرام است. ج) امر، دلالت بر فوريّت نمى كند، صبر كن. د) امر ارشادى است نه مولوى، توصيه است نه واجب.(1)

30. در قرآن كريم فقط 2 نفر از انبيا به وصف «حلم» ستايش شده اند. يكى حضرت اسماعيل در آيه 101 است وديگرى پدر بزرگوارش حضرت ابراهيم (علیه السلام) كه فرمود: انّ ابراهيم لحليم اواه منيب (هود، 75)، البته توصيف پيامبرى به وصفى به اين معنا نيست كه پيامبر ديگر واجد اين وصف نبوده است، بلكه به اين معناست كه اين وصف ظهور بيشترى در اين پيامبر داشته است.(2)

31. حضرت اسماعيل (علیه السلام) در جواب پدر گفت: آنچه بدان مأمور شده اى انجام بده ونگفت مرا ذبح كن. اين تعبير براى اشاره به اين بوده كه بفهماند پدرش مأمور به اين امر بوده است وبه جز اطاعت وانجام آن مأموريت چاره اى نداشت.(3)

32. تعبير انّى ارى فى المنام، (فعل مضارع) دلالت دارد بر اين كه حضرت ابراهيم (علیه السلام) صحنه ذبح فرزندش را مكرّر در خواب ديده است.(4)

ص: 188


1- نور، ج 10، ص 50.
2- هود، 75؛ الميزان، ج 17، ص 240؛ كشاف، ج 4، ص 53؛ روح المعانى، ج 23، ص 127؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 72.
3- الميزان، ج 17، ص 240؛ نمونه، ج 19، ص 112.
4- الميزان، ج 17، ص 240.

33. در آيه 103 جواب «لمّا» حذف شده ونيامده است واين به خاطر آن بود كه بفهماند جواب «لمّا» از بس مهم ومصيبت آن جناب آن قدر شديد وتلخ بود كه قابل گفتن نيست.(1)

34. حضرت ابراهيم وقتى كه پايه هاى خانه كعبه را با فرزندش بالا بردند، از خداوند درخواست كردند: ما وذريه مان را تسليم خود قرار بده؛ ربّنا واجعلنا مسلمين لك ومن ذريتنا امّة مسلمة لك (بقره، 128). يكى از نمونه هاى اجابت اين دعا در موضوع قربانى فرزند است كه هر دو بزرگوار تسليم فرمان خداوند شدند: فلمّا أسلما وتلّه للجبين.

35. ابراهيم (علیه السلام)، براى قربانى كردن فرزندش اسماعيل (علیه السلام) او را با يك طرف پيشانى اش به خاك افكند: و تلّه للجبين. «تَلْ» (مرادف «صرف») به معناى «به خاك افكنده» است و «جبين» به معناى يك سوى پيشانى است.(2)

36. همه انسانها - هر چند در اوج كمال وايمان باشند - در معرض آزمايش الهى اند: انّ هذا لهو البلؤا المبين. آزمايش شدن حضرت ابراهيم (علیه السلام) كه از پيامبران اولواالعزم بود گوياى حقيقت فوق است.(3)

37. خداوند، از ابراهيم (علیه السلام) نام وآوازه نيكى در ميان آيندگان بر جاى گذاشت: و تركنا عليه فى الاخرين. اين معنا بر اين اساس است كه مفعول «تركنا» محذوف بوده وتقدير آن چنين باشد: وتركنا ثناء عليه گفتنى است فعل «تركنا» در آيه شريفه، به معناى «أبقينا» (باقى گذاشتيم) است.

38. سلام وتحيت بزرگ خداوند به ابراهيم (علیه السلام): سلام على ابراهيم. تنوين «سلامٌ» براى تعظيم است.(4)

39. نكره آمدن «سلام» براى اين است كه بفهماند سلامى بر ابراهيم باد كه بيان نتواند عظمت آن را در خود بگنجاند.(5)

40. انبيا، مشمول بركت الهى

ص: 189


1- همان، ص 241.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 445.
3- همان، ص 449.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 451.
5- الميزان، ج 17، ص 242.

انبياى الهى هميشه مشمول بركت خداوند متعال بودند مانند:

1. حضرت نوح (علیه السلام)؛ قيل يا نوح اهبط بسلام منا وبركات عليك. (هود، 48)

2. ابراهيم (علیه السلام)، 3. اسحاق (علیه السلام)؛ سلام على ابراهيم... وباركنا عليه وعلى اسحق. (صافات، 109-113)

3. عيسى (علیه السلام)؛ و جعلنى مباركا اينما كنت. (مريم، 31)

4. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): قرآن كريم كه كتاب پربركت است بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد؛ هذا كتاب أنزلناه مبارك. (انعام، 92)

41. نااهل شدن فرزند حتى از خاندان پيامبران امكان دارد: و من ذرّيّتهما... ظالم لنفسه... آرى پيوند نسبى سبب قطعى شدن هدايت يا گمراهى فرزندان نيست. (ممكن است پدر پيامبر وفرزندش منحرف باشد).(1)

ص: 190


1- نور، ج 10، ص 55.

آیه 114-148

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنّا عَلى مُوسى وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّيْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْكَرْبِ الْعَظيمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَكانُوا هُمُ الْغالِبينَ (116) وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ (117) وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (118) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي اْلآخِرينَ (119) سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (120) إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (122) وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (123) إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ (125) اللّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ آبائِكُمُ اْلأَوَّلينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ (128) وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي اْلآخِرينَ (129) سَلامٌ عَلى إِلْياسينَ (130) إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ (132) وَ إِنَّ لُوطًا لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (133) إِذْ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ (134) إِلاّ عَجُوزًا فِي الْغابِرينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرينَ (136) وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ (137) وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (138) وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ (143) لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حينٍ (148)

ترجمه

ما به موسى وهارون نعمت بخشيديم. * وآن دو وقومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم. * وآن ها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند. * ما به آن دو، كتاب روشنگر داديم، * وآن دو را به راه راست هدايت نموديم. * ونام نيكشان را در اقوام بعد باقى گذارديم. * سلام بر موسى وهارون! * ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * آن دو از بندگان مؤمن ما بودند. * والياس از رسولان (ما) بود. * (به خاطر بياور) هنگامى را كه به قومش گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * آيا بتِ «بعل» را مى خوانيد وبهترين آفريدگار را رها مى سازيد؟! * خدايى كه پروردگار شما وپروردگار نياكان شماست!» * امّا آن ها او را تكذيب كردند؛ ولى به يقين همگى (در دادگاه عدل الهى) احضار مى شوند؛ * مگر بندگان مخلص خدا. * ما نام نيك او را در ميان امت هاى بعد باقى گذارديم. * سلام بر الياسين! * ما اين

ص: 191

گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * او از بندگان مؤمن ماست. * ولوط از رسولان (ما) است. * (به خاطر بياور) زمانى را كه او وخاندانش را همگى نجات داديم، * مگر پيرزنى كه از بازماندگان بود (و به سرنوشت آنان گرفتار شد). * سپس بقيه را نابود كرديم. * وشما پيوسته صبحگاهان از كنار (ويرانه هاى شهرهاى) آن ها مى گذريد، * و (همچنين) شبانگاه؛ آيا نمى انديشيد؟! * ويونس از رسولان (ما) است. * (به خاطر بياور) زمانى را كه به سوى كشتى پر (از جمعيت وبار) فرار كرد. * وبا آن ها قرعه افكند، و (قرعه به نام او افتاد و) مغلوب شد. * (او را به دريا افكندند) وماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه مستحق سرزنش بود. * واگر او از تسبيح كنندگان نبود، * تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند! * (به هر حال ما او را رهايى بخشيديم و) او را در يك سرزمين خشك خالى از گياه افكنديم در حالى كه بيمار بود. * وبوته كدويى بر او رويانديم (تا در سايه برگ هاى پهن ومرطوبش آرامش يابد). * واو را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى - يا بيشتر - فرستاديم. * آن ها ايمان آوردند، از اين رو تا مدّت معلومى آنان را از مواهب زندگى بهره مند ساختيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نجات موسى وهارون وقومشان از بلاى بزرگ، سلام خداوند به آن دو پيامبر، رسالت حضرت الياس ودعوت قوم خويش به تقوا وعبادت پروردگار، سلام خدا به حضرت الياس، پاداش اهل احسان، نجات حضرت لوط واهلش وهلاكت مخالفان او، رسالت حضرت يونس وگرفتارى او در شكم ماهى، تسبيح حضرت يونس عامل نجات او.

ب. مراد از منّت در «مننّا» همان نعمت هايى است كه بعدا در باره موسى وهارون وقوم آن دو مى شمارد كه چگونه از شرّ فرعونيان نجاتشان داده وياريشان كرد وكتاب به سويشان نازل نمود وبه سوى خود هدايتشان فرمود وامثال اين ها.(1)

ج. منظور از كرب عظيم، اندوه شديدى است كه بنى اسرائيل از شرّ فرعون داشتند كه آنان را ضعيف كرد وبدترين شكنجه را به آنها داد وبچه هايشان را مى كشت وزنان

ص: 192


1- الميزان، ج 17، ص 248؛ مجمع البيان، ج 8، ص 711؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 78؛ روح المعانى، ج 23، ص 138؛ كشاف، ج 4، ص 59.

ودخترانشان را زنده نگه مى داشت.

د. مقصود از «كتاب»، كتابى است كه مجهولات نهانى را روشن مى كند وآن امورى را كه مورد احتياج مردم در دنيا وآخرت است وبراى خود آنان پوشيده است، بيان مى نمايد.(1)

ه -. مراد از «كتاب مستبين»، تورات است.(2)

و. مقصود از هدايت به سوى صراط مستقيم، هدايت به تمام معناى كلمه است وبه همين جهت آن را به موسى وهارون (عليهما السلام) اختصاص داد واز قوم آن دو كسى را شريك آن دو نكرد.(3)

ز. تعبير به بهترين خالق أحسن الخالقين با اين كه آفريننده واقعى در عالم جز خدا نيست، ظاهرا اشاره به مصنوعاتى است كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست مى كند واز اين نظر خالق بر او اطلاق مى گردد، هر چند خالق مجازى است.(4)

ح. مقصود از «محضرون» اين است كه تكذيب كنندگان مبعوث مى شوند تا حاضر براى عذاب شوند. كلمه «احضار» هر جا به طور مطلق بيايد، به معناى احضار براى شرّ وعذاب است.(5)

ط. تعبير به «الياسين» به جاى الياس يا به خاطر اين است كه الياسين لغتى در واژه الياس است وهر دو به يك معنا است يا اشاره به الياس وپيروان او است كه به صورت جمعى آمده است.(6)

ى. منظور از نجات لوط وخاندانش، نجات او از عذابى است كه بر قوم لوط نازل شد، وآن به گونه اى كه در قرآن آمده اين بود كه از آسمان سنگريزه سجيل بر آنان باريد وزمين هم دهان باز كرده وهمه را در خود فرو برد.(7)

ص: 193


1- الميزان، ج 17، ص 249.
2- مجمع البيان، ج 8، ص 711؛ نمونه، ج 19، ص 135؛ كشاف، ج 4، ص 59؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 79؛ روح المعانى، ج 23، ص 138.
3- الميزان، ج 17، ص 249.
4- نمونه، ج 19، ص 140.
5- الميزان، ج 17، ص 250؛ مجمع البيان، ج 8، ص 713؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 80؛ روح المعانى، ج 23، ص 141.
6- نمونه، ج 19، ص 142؛ مجمع البيان، ج 8، ص 714؛ كشاف، ج 4، ص 60؛ روح المعانى، ج 23، ص 141؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 81.
7- الميزان، ج 17، ص 256؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 81.

ك. «عجوز» به پيرزنى گويند كه از كار وتلاش عاجز باشد ومنظور از آن، همسر حضرت لوط (علیه السلام) است.(1)

ل. منظور از «الاخرين»، همان قوم لوط است كه حضرت لوط به عنوان رسول به سويشان فرستاده شده بود.(2)

م. منظور از عبور كردن در صبح وشام، عبور كردن از خرابه هاى آن ديار است كه به طورى كه مى گويند امروزه آن خرابه ها زير آب رفته است.(3)

ن. چون مردم لوط در سرزمينى وسط شام وحجاز زندگى مى كردند، قرآن كريم مى فرمايد: شما همواره صبح وشام از سرزمين آنان عبور مى كنيد: لتمرّون عليهم.(4)

س. سياق آيه شريفه خالى از اين اشعار ودلالت نيست كه مراد از ارسال حضرت يونس، اين است كه آن جناب را امر فرموده كه بار ديگر به سوى قومش برگردد.(5)

ع. كلمه «أو» در اين آيه شريفه به معناى ترديد نيست؛ زيرا خداى تعالى در عدد آن جمعيت ترديد ندارد، بلكه به معناى ترّقى است ومنظور از اين مردم، مردم نينوا است.(6)

ف. مراد از ايمان آوردن قوم حضرت يونس (علیه السلام) در جمله فامنوا...، ايمان آوردن به حضرت يونس وپيروى اش مى باشد نه ايمان آوردن به خدا بعد از ديدن عذاب.(7)

ص. مراد از «الى حين»، همان پايان زندگى واجل طبيعى آنهاست.(8)

نكته ها

1. نظير آيه 114 و 115 صافات: وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ. وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ آيه 50 بقره با توضيح بيشترى است:

ص: 194


1- الميزان، ج 17، ص 256؛ نمونه، ج 19، ص 148؛ مجمع البيان، ج 8، ص 715؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 81.
2- الميزان، ج 17، ص 256؛ نمونه، ج 19، ص 148؛ مجمع البيان، ج 8، ص 715؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 81.
3- الميزان، ج 17، ص 256؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 82.
4- الميزان، ج 17، ص 256؛ نمونه، ج 19، ص 149؛ مجمع البيان، ج 8، ص 715؛ كشاف، ج 4، ص 61؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 82؛ روح المعانى، ج 23، ص 142.
5- الميزان، ج 17، ص 260؛ كشاف، ج 4، ص 62؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 84.
6- الميزان، ج 17، ص 260؛ مجمع البيان، ج 8، ص 717؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 84.
7- الميزان، ج 17، ص 260.
8- نمونه، ج 19، ص 161؛ مجمع البيان، ج 8، ص 717؛ كشاف، ج 4، ص 62؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 84؛ روح المعانى، ج 23، ص 148.

وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِى ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ. وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ

2. غلبه وپيروزى موسى، وهارون (عليهما السلام) وقومشان بر فرعونيان، نتيجه نصرت الهى بود: ونصرناهم فكانوا هم الغالبين.(1)

3. كتاب آسمانى موسى وهارون (عليهما السلام) (تورات)، برخوردار از پيام ها ومضامينى بسيار روشن وقابل فهم براى همگان: و ءاتينهما الكتاب المستبين. «مستبين» به معناى «مبين» (روشن وروشنگر) است و «سين» و «تا» در آن براى تأكيد ومبالغه است؛ يعنى بسيار روشن وروشنگر.(2)

4. حتى انبيا به راهنمايى خداوند نيازمندند: هديناهما الصراط المستقيم.(3)

5. نام نيك، يكى از پاداش هاى الهى در دنياست: تركنا عليهما فى الاخرين در اين سوره از حضرت نوح در آيه 78 واز ابراهيم (علیه السلام) در آيه 107 واز موسى وهارون (عليهما السلام) در آيه 119 با بقاى نام نيك، تجليل شده است.(4)

6. سلام وتحيت بزرگ خداوند به موسى وهارون (عليهما السلام): سلامٌ على موسى وهارون. تنوين «سلام» براى تعظيم است.(5)

7. در اين سوره هر كجا فرمود: براى انبيا نام نيك باقى گذاشتيم، به سه عنصر اشاره كرده است: احسان، ايمان وعبادت: انا كذلك نجزى المحسنين انّهما من عبادنا المؤمنين.(6)

8. نوح، ابراهيم، موسى، هارون والياس (عليهم السلام) از بندگان برجسته ومقرب خداوند هستند. برجسته ومقرب بودن انبياى الهى كه ذكر شد، از اضافه «عباد» به ضمير «نا» به دست مى آيد.

9. الياس پيامبر، قوم خود را به خاطر بى تقوايى شان سرزنش كرد: اذ قال لقومه ألا تتّقون. همزه در «ألا تتقون» براى استفهام انكارىِ توبيخى است.

ص: 195


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 460.
2- همان، ص 461.
3- نور، ج 10، ص 56.
4- همان.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 464.
6- نور، ج 10، ص 56.

10. مراد از «الياسين» همان «الياس» است كه در چند آيه قبل سخن در باره او بود واين دو كلمه نام يك فرد است، مانند «سينا» و «سينين» كه نام يك سرزمين است. بهترين دليل بر اين مطلب آن است كه اولاً در آيات بعد، ضمير مفرد در باره او به كار مى رود: انّه من عبادنا المؤمنين وثانيا سلام خداوند در مورد پيامبران قبلى يعنى حضرت نوح، ابراهيم، موسى وهارون، نشان مى دهد كه مراد از «الياسين» در سلام على الياسين، همان الياس در انّ الياس لمن المرسلين است.(1)

11. سلام وتحيت بزرگ خداوند به الياس پيامبر (علیه السلام): سلام على الياسين. تنوين «سلام» براى تعظيم است.(2)

12. همسر حضرت لوط، از هلاك شدگان عذاب الهى قوم لوط بود: إلاّ عجوزا فى الغابرين. «غابر» (مفرد «غابرين») به معناى باقى ومانده است چنان كه «غبار» نيز باقيمانده خاك است ومقصود از آن، كسانى اند كه از شهر بيرون نيامده وبه عذاب الهى قوم لوط گرفتار شدند.

13. انتساب به خوبان (چونان پيامبران)، هيچ تأثيرى در سرنوشت اخروى وكيفر وپاداش الهى ندارد: إذ نجّينه وأهله أجمعين * إلاّ عجوزا فى الغابرين.

14. تعبير «أبق»، تعبير عجيبى است ونشان مى دهد كه ترك اولاى بسيار كوچك تا چه حدّ در مورد پيامبران عالى مقام از سوى خداوند مورد سخت گيرى وعتاب واقع مى شود تا آن جا كه پيامبرش را بنده فرارى مى نامد!(3)

15. يونس پيامبر با سوار شدن بر كشتى مملو از بار ومسافر، از ميان قوم خود گريخت: إذ أبق إلى الفلك المشحون. «أبق» (مصدر «أبَقَ») به معناى فرار عبد از مالك است و «مشحون» به معناى مملو است.(4)

16. قرعه، راهى مشروع ومجاز براى گشودن مشكل غير قابل حل از راه فكر وانديشه است: فساهم فكان من المدحضين.(5)

ص: 196


1- نمونه، ج 19، ص 145؛ نور، ج 10، ص 58.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 474-478.
3- نمونه، ج 19، ص 154.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 482.
5- همان، ص 483.

قال الصادق (علیه السلام):

«ما تقارع قوم، ففوّضوا أمرهم إلى الله تعالى إلاّ خرج سهم المحق وقال: أىّ قضية أعدل من القرعة إذ فوّض الأمر إلى الله ؟ أليس الله تعالى يقول : فساهم فكان من المدحضين؟»؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود: هيچ قومى قرعه نزدند وامر خود را به خداوند تعالى واگذار نكردند مگر اين كه سهم كسى كه صاحب حق است از آن بيرون آمد. امام فرمود: چه قضيه اى به عدالت نزديك تر از قرعه است، آن گاه كه كار به خدا واگذار شود؟ آيا خداوند تعالى نفرموده است: فساهم فكان من المدحضين؟(1)

17. حيوانات، گاهى براى انجام يك كار، از طرف خداوند مأمور مى شوند: فالتقمه الحوت. «إلتقام» (مصدر «التقم») به معناى بلعيدن است و «حوت» هر چند در مطلق ماهى - چه بزرگ باشد وچه كوچك - به كار مى رود، اما كاربرد آن در ماهى بزرگ بيشتر است ودر آيه شريفه نيز به همين معنا به كار رفته است.(2)

18. دعا وتسبيح مستمر خداوند، مايه نجات از گرفتارى وغم واندوه است: فلولا أنّه كان من المسبّحين * للبث فى بطنه الى يوم يبعثون.(3)

19. از امام باقر (علیه السلام) روايت شده كه فرمود: يونس سه روز در شكم ماهى محبوس ماند ودر تاريكى ها... ندا در داد (خدايا) جز تو هيچ معبودى نيست. منزهى تو (و) من از ستمكاران بودم. پس خدا او را اجابت كرد وماهى او را از دريا به ساحل افكند... وخدا براى او درختى از نوع كدو رويانيد. پس يونس آن را مى مكيد واز سايه برگ هاى آن بهره مى برد و (چون در شكم ماهى زندانى بود) موهاى او ريخته وپوست بدن وى نازك شده بود.(4)

20. آيه شريفه فامنوا فتمّعناهم الى حين اشعار دارد به اين كه عذاب از قوم يونس برداشته شد.(5)

21. تمامى قوم يونس، پس از رسالت ومأموريت مجدد آن حضرت به سوى آنان ايمان آوردند: وأرسلناه... فامنوا فمتّعناهم الى حين.(6)

ص: 197


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 484.
2- نور، ج 10، ص 62؛ تفسير راهنما، ج 15، ص 485.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 486.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 487-489
5- الميزان، ج 17، ص 260؛ مجمع البيان، ج 8، ص 717.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 490.

22. خداوند، پس از ايمان آوردن قوم يونس، آنان را از مواهب دنيوى تا پايان عمرشان بهره مند ساخت: فامنوا فمتّعناهم الى حين. طبق گفته مفسران، مقصود از «الى حين» فرا رسيدن اجل وعمر طبيعى آنان است.(1)

آیه 149-182

اشاره

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثًا وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (152) أَصْطَفَى الْبَناتِ عَلَى الْبَنينَ (153) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ (159) إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ (160) فَإِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ (161) ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ (162) إِلاّ مَنْ هُوَ صالِ الْجَحيمِ (163) وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَ إِنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ كانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْرًا مِنَ اْلأَوَّلينَ (168) لَكُنّا عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170) وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حينٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (175) أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذا نَزَلَ بِساحَتِهِمْ فَساءَ صَباحُ الْمُنْذَرينَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حينٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (179) سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ (180) وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ (181) وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (182)

ترجمه

از آنان بپرس: آيا پروردگارت دخترانى دارد وپسران از آن آن هاست ؟ * آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم وآن ها ناظر بودند؟! * بدانيد آن ها با اين تهمت بزرگشان مى گويند: * «خداوند فرزند آورده.» ولى آن ها به يقين دروغ مى گويند. * آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است ؟! * شما را چه شده است ؟! چگونه حكم مى كنيد؟! (هيچ مى فهميد چه مى گوييد؟!) * آيا متذكر نمى شويد؟! * يا شما دليل روشنى در اين باره داريد؟ * كتابتان را

ص: 198


1- همان.

بياوريد اگر راست مى گوييد! * آن ها [= مشركان] ميان او [= خداوند] وجن، (خويشاوندى و) نسبتى قائل شدند؛ در حالى كه جنيان به خوبى مى دانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند. * منزه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند، * مگر بندگان مخلص خدا. * شما وآنچه را پرستش مى كنيد، * هرگز نمى توانيد كسى را (با آن) فريب دهيد، * مگر آن ها كه در آتش دوزخ وارد مى شوند. * وهيچ يك از ما نيست جز آن كه مقام معلومى دارد؛ * وما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند) به صف ايستاده ايم؛ * وما همه تسبيح گوى او هستيم. * آن ها پيوسته مى گفتند: * «اگر يكى از كتاب هاى پيشينيان نزد ما بود، * به يقين، ما بندگان مخلص خدا بوديم.» * (امّا هنگامى كه اين كتاب بزرگ آسمانى بر آن ها نازل شد،) به آن كافر شدند؛ ولى به زودى (نتيجه كار خود را) خواهند دانست! * وعده قطعى ما براى بندگان فرستاده ما از پيش مسلّم شده؛ * كه آنان يارى شدگانند، * ولشكر ما پيروزند. * از آن ها [= كافران] روى بگردان تا زمان معيّنى (كه فرمان جهاد فرا رسد). * ووضع آن ها را بنگر (چه بى محتواست)! امّا به زودى (نتيجه اعمال خود را) مى بينند! * آيا آن ها براى عذاب ما شتاب مى كنند؟! * امّا هنگامى كه عذاب ما در آستانه خانه هايشان فرود آيد، انذارشدگان صبحگاه بدى خواهند داشت! * از آنان روى بگردان تا زمان معيّنى. * ووضع كارشان را ببين؛ آن ها نيز به زودى (نتيجه اعمال خود را) مى بينند! * منزه است پرورگار تو، پروردگار عزّت (و قدرت)، از آنچه آنان توصيف مى كنند. * وسلام بر رسولان! * وحمد وستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش كفار به علت افترا به خداوند، عدم دليل عقلى ونقلى كفار در باره فرزنددار بودن خداوند ومؤنث بودن فرشتگان، مجاز بودن مخلصين در باره توصيف الهى، موقعيت معين فرشتگان در درگاه الهى، قطعى بودن پيروزى پيامبران، تهديد به كفار، سلام خداوند به پيامبران واختصاص ستايش به پروردگار.

ب. «افك» عبارت است از اين كه سخنى را به غير آن وجهه اى كه دارد، برگردانند ووجهه

ص: 199

حقّ آن را به سوى باطل صرف كنند وچون خلقت ملائكه براى كسى معلوم نيست كه چگونه بوده است ؟ از اين رو مشركين در اين سخن خود مرتكب «افك» شده اند ودروغى روشن گفته اند.(1)

ج. مراد از «سلطان» (به طورى كه از سياق برمى آيد) برهان وكتابى است كه از ناحيه خداى سبحان بر مشركين نازل شده باشد.(2)

د. قرار دادن نسبت بين خدا وجنّ، عبارت است از همين عقيده مشركين كه مى گويند جنّ اولاد خداست. نسب به معناى قرابت وپيوند خويشاوندى است.(3)

ه -. كلمه «ما» در جمله «ماتعبدون»، موصوله است ومراد از «ما تعبدون»، بت ها است يا مراد بت ها وهمه آلهه ضلالت وپيشوايان گمراهى از قبيل شيطان هاى جنّى است.(4)

و. معناى آيه شريفه و ما منّا الاّ له مقام معلوم اين است كه هر يك از ما فرشتگان، مقامى معيّن وپستى مشخص داريم كه ما را بر آن گمارده اند وبا گمارده شدن ديگر استقلال معنا ندارد. چون شخص گمارده شده نمى تواند از خط مشى كه برايش تعيين كرده اند تجاوز كند.(5)

ز. معناى آيه شريفه انّا لنحن الصّافّون اين است كه ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ايستاده منتظر اوامر او هستيم تا اوامرى كه در تدبير عالم صادر مى كند، بر طبق خواسته اش اجرا كنيم.(6)

ح. مراد از كلمه خداى تعالى (كلمتنا) عبارت از قضا وحكمى است كه در باره مرسلين كرده است ومنظور از سبقت، نفوذ وغلبه است.(7)

ط. اين كه ابتدا دستور مى دهد به اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مشركين اعراض كند؛ فتولّ عنهم وسپس با جمله حتّى حين آن را متوقّف مى سازد، به دست مى آيد كه اين مدت

ص: 200


1- الميزان، ج 17، ص 272.
2- الميزان، ج 17، ص 273؛ نمونه، ج 19، ص 173؛ كشاف، ج 4، ص 64؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 87؛ روح المعانى، ج 23، ص 151.
3- الميزان، ج 17، ص 273.
4- الميزان، ج 17، ص 276؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 89؛ مجمع البيان، ج 8، ص 719.
5- الميزان، ج 17، ص 278.
6- الميزان، ج 17، ص 278؛ نمونه، ج 19، ص 182؛ مجمع البيان، ج 8، ص 720؛ كشاف، ج 4، ص 66.
7- الميزان، ج 17، ص 280.

خيلى طولانى نيست وواقعيت هم همين طور بود چون بعد از مدتى كوتاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از بين مشركين مهاجرت كرد وسپس رؤسا وبزرگان آنان را در جنگ بدر وغير آن نابود كرد.(1)

ى. نزول عذاب به ساحت مشركين، كنايه است از نزول آن از همه طرف، به گونه اى كه عذاب ايشان را احاطه كند.(2)

ك. معناى جمله فساء صباح المنذرين، اين است كه در بين همه صبح ها، صبح انذار شدگان بسيار صبح بدى است ومنظور از «منذرين»، مشركين قريش هستند.(3)

ل. مراد از «ابصار»، ديدن كفر وفسوقى است كه عموم مردم مرتكب آن بودند، ومناسب چنين كفرى تهديد به عذاب در قيامت است.(4)

م. جمله سلام على المرسلين سلام بر همه رسولان خداست ومصونيت آنان را از هر عذاب وناملايمى از ناحيه خدا اعلام مى دارد.(5)

نكته ها

1. ادعاى بدون دليل وشاهد در مسائل اعتقادى ومعارف الهى، مردود ومحكوم است: أم خلقنا الملائكة إنثا وهم شاهدون.(6)

2. عقايد يا بايد بر اساس عقل باشد كيف تحكمون يا بر اساس فطرت أفلا تذكّرون تذكر، يادآورى چيزى است كه در فطرت آدمى است.(7)

3. امر «فأتوا» براى تعجيز است؛ يعنى مشركان از آوردن كتاب آسمانى بر درستى عقيده خود ناتوانند وچنين كتابى را ندارند.(8)

4. فرشتگان فرزندان خدا نيستند، بلكه مأموران الهى هستند كه براى انجام فرمان خدا با نظم وانضباط صف كشيده اند: الصّافون.(9)

ص: 201


1- الميزان، ج 17، ص 282؛ مجمع البيان، ج 8، ص 721؛ روح المعانى، ج 23، ص 156؛ كشاف، ج 4، ص 68.
2- الميزان، ج 17، ص 282.
3- همان.
4- همان.
5- الميزان، ج 17، ص 283؛ نمونه، ج 19، ص 196؛ روح المعانى، ج 23، ص 158.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 494.
7- نور، ج 10، ص 66.
8- تفسير راهنما، ج 15، ص 497.
9- نور، ج 10، ص 69.

5. انّهم لهم المنصورون. موضوع نصرت انبيا با دو حرف تأكيد «إنّ» ولام در «لهم» وجمله اسميّه از سوى ديگر مى رساند كه اين نصرت، حتمى وبه صورت يك سنت وقضاى تغييرناپذير است.(1)

6. خداوند متعال داراى دو نوع جنود وسپاه است:

الف. جنود عام كه شامل تمام نظام هستى است: للّه جنود السموات والارض. (فتح، 4)

ب. جنود خاص: و انّ جندنا لهم الغالبون.

7. مربّى ورهبر، گاهى بايد به عنوان تهديد واعتراض، به مردم لجوج وگمراه پشت كند: فتولّ عنهم.(2)

ص: 202


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 512.
2- نور، ج 10، ص 72-73.

سوره ص

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

صوَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حينَ مَناصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ (4) أَ جَعَلَ اْلآلِهَةَ إِلهًا واحِدًا إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ (5) وَ انْطَلَقَ الْمََلأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ (6) ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ اْلآخِرَةِ إِنْ هذاإِلاَّ اخْتِلاقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْ ذِكْري بَلْ لَمّا يَذُوقُوا عَذابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الْوَهّابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَلْيَرْتَقُوا فِي اْلأَسْبابِ (10) جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ اْلأَحْزابِ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو اْلأَوْتادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ أُولئِكَ اْلأَحْزابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلاّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (14) وَ ما يَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً ما لَها مِنْ فَواقٍ (15) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ص، سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است (كه اين كتاب، معجزه الهى است). * ولى كافران گرفتار غرور واختلافند. * چه بسيار اقوامى را كه پيش از آن ها هلاك كرديم؛ وبه هنگام نزول عذاب فرياد مى زدند (و كمك مى خواستند) ولى وقت نجات گذشته بود. * آن ها تعجب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده؛ وكافران گفتند: اين ساحرِ بسيار دروغگويى است. * آيا او به جاى اين همه خدايان، خداى واحدى قرار داده ؟! اين به راستى چيزى عجيبى است!» * سركردگان آن ها بيرون آمدند وگفتند: «برويد وخدايانتان را محكم بچسبيد، اين چيزى است كه خواسته اند (شما را گمراه كنند). * ما هرگز چنين چيزى در آيين واپسين نشنيده ايم؛ اين تنها يك آيين ساختگى است. * آيا از ميان همه ما، قرآن تنها بر او [= محمد] نازل شده ؟!» آن ها در حقيقت در اصل وحى من ترديد دارند، بلكه آنان هنوز عذاب الهى را نچشيده اند (كه اينچنين گستاخانه سخن مى گويند). * مگر خزاين رحمت

ص: 203

پروردگار توانا وبخشنده ات نزد آن هاست (تا به هر كس ميل دارند بدهند)؟! * يا اين كه مالكيت وحاكميت آسمان ها وزمين وآنچه ميان اين دو است از آن آن هاست ؟! (اگر چنين است) با هر وسيله ممكن به آسمان ها بروند (و جلو نزول وحى را بر قلب پاك محمد بگيرند)! * (آرى) اين ها لشكر كوچك شكست خورده اى از احزابند. * پيش از آنان قوم نوح وعاد وفرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند. * و (نيز) قوم ثمود ولوط واصحاب ايكه [= قوم شعيب]، اين ها احزابى بودند (كه به تكذيب پيامبران برخاستند). * هر يك (از اين گروه ها) رسولان را تكذيب كردند، وعذاب الهى در باره آن ها تحقّق يافت. * اين ها (با اين اعمالشان) جز يك صيحه آسمانى را انتظار نمى كشند كه هيچ مهلت وبازگشتى براى آن وجود ندارد (و همگى را نابود مى سازد)! * آن ها (از روى خيره سرى) گفتند: «پروردگارا! بهره ما را از عذاب هر چه زودتر قبل از روز حساب به ما ده.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرآن مايه تذكر، كفار گرفتار غرور وتفرقه، هلاكت اقوام كافر، تهمت كفار به پيامبر، تهمت ساختگى بودن آيين اسلام از سوى رهبران كفر، نبودن خزائن رحمت الهى در اختيار كفار، كفار لشكر شكست خورده در طول تاريخ، تكذيب اقوام مختلف نسبت به پيامبران عامل نابودى آنان.

ب. از سياق برمى آيد كه جمله و القرءان ذى الذكر سوگند باشد، همانند سوگندى كه در يس والقرءان الحكيم ودر ق والقرءان المجيد است نه اين كه عطف بر ما قبل باشد.(1)

ج. مراد از «ذكر»، ذكر خداى تعالى است با توحيد ومعارف حقّه اى كه از توحيد سرچشمه مى گيرد مانند معاد ونبوت وغير آن.(2)

د. مراد از الّذين كفروا، كفار اهل مكه هستند.(3)

ه -. اين جمله كفار: هذا ساحر كذّاب اشاره است به اين كه چون از آوردن مثل قرآن

ص: 204


1- الميزان، ج 17، ص 287؛ نمونه، ج 19، ص 208؛ روح المعانى، ج 23، ص 161؛ كشاف، ج 4، ص 70.
2- الميزان، ج 17، ص 286.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 726؛ روح المعانى، ج 23، ص 162.

عاجز شدند به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تهمت زدند كه ساحر است. و «كذّاب» اشاره است به اين كه آن حضرت به دروغ قرآن ومعارف حقّه آن را به خدا نسبت مى دهد.(1)

و. واژه ى «عجاب» (بر وزن تراب) معناى مبالغه را مى رساند وبه امور بسيار عجيب گفته مى شود ودليل آوردن اين تعبير آن است كه مشركين سبك مغز فكر مى كردند هر قدر تعداد معبودهاى آنان بيشتر شود، قدرت واعتبار نفوذ آنان بيشتر خواهد بود وبه همين دليل خداى يكتا چيز كمى به نظر آنها مى رسيد.(2)

ز. مراد از اصبروا على ءالهتكم، صبر بر عبادت آلهه وتمسك به آنهاست.(3)

ح. تعبير به الملّة الاخرة ممكن است اشاره به جمعيت پدرانشان باشد كه نسبت به آن ها آخرين ملت بودند يا ممكن است اشاره به اهل كتاب خصوصا نصارى باشد كه آخرين دين وملت قبل از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بودند، ليكن از آيات قرآن استفاده مى شود كه عرب جاهلى تكيه بر كتب يهود ونصارى نداشت وتمام تكيه گاهش سنت وآيين نياكان وپدران بود وهمين شاهد خوبى براى تفسير اول است.(4)

ط. آيه 11 در مقام تحقير امر كفّار است ومى خواهد على رغم آن غرور واعجابى كه از كلامشان استفاده مى شود ايشان را خوار وناچيز معرفى كند وغرورشان را بشكند.(5)

ى. تعبير «احزاب» اشاره به تمام گروه هايى است كه بر ضدّ پيامبران قيام كردند وخداوند آن ها را در هم كوبيد، اين جمعيت مشركان گروه كوچكى از آن گروه ها هستند كه به سرنوشت آنان گرفتار خواهند شد.(6)

ك. جهت اين كه قرآن كريم فرعون را ذى الاوتاد ناميده يكى از وجوه ذيل است:

1. تعبير ذوالاوتاد كنايه از استحكام قدرت فرعون وفرعونيان است.

2. اشاره به لشكريان عظيم فرعون است؛ زيرا لشكر معمولاً از خيمه ها استفاده مى كند وبراى نگهداشتن آن ها از ميخ استفاده مى نمايند ويا آن كه لشكر براى كشور به منزله ميخ است.

ص: 205


1- الميزان، ج 17، ص 288؛ روح المعانى، ج 23، ص 166.
2- نمونه، ج 19، ص 216؛ روح المعانى، ج 23، ص 166.
3- كشاف، ج 4، ص 73.
4- نمونه، ج 19، ص 219.
5- الميزان، ج 17، ص 292؛ روح المعانى، ج 23، ص 169.
6- نمونه، ج 19، ص 226.

3. اشاره به شكنجه هاى وحشتناك فرعون نسبت به دشمنان است كه به اصطلاح آن ها را چهار ميخ مى كردند.

4. منظور از «اوتاد» همان اهرام مصر است كه مانند ميخ بر دل زمين نشسته است.

5. اشاره به اين است كه فرعون با ميخ هايى بازى برد وباخت داشته است.

6. اشاره به ملك ثابت فرعون است.(1)

ل. اصحاب الأيكة، همان قوم حضرت شعيب (علیه السلام) هستند كه در سرزمينى پرآب ودرخت در ميان حجاز وشام زندگى مى كردند.(2)

م. منظور از صيحة واحدة، نفخه اولى است كه اشاره به صيحه عظيم پايان جهان است. يا ممكن است منظور از اين صيحه، همان صيحه هايى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد. صاعقه اى وحشتناك يا زمين لرزه اى پرصدا، وزندگى آنان را در هم كوبيد.(3)

ن. منظور از «هؤلاء»، كفّار مكه است.(4)

س. جمله عجّل لنا قطنا قبل يوم الحساب در حقيقت استهزا به داستان روز حساب وتهديد به عذاب آن روز است.(5)

نكته ها

1. سوگند خداوند به قرآن، نشانه عظمت اين كتاب وحقّانيت پيامبر است: و القرءان.(6)

2. قرآن، فطرت هاى خفته را بيدار ودانسته هاى فراموش شده را يادآورى مى كند: ذى الذكر.(7)

3. عظمت قرآن به ذكر بودن آن است؛ القرءان ذى الذكر همان گونه كه ارزش عالم به

ص: 206


1- كشاف، ج 4، ص 75؛ روح المعانى، ج 23، ص 170؛ الميزان، ج 17، ص 293؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 102؛ نمونه، ج 19، ص 230؛ مجمع البيان، ج 8، ص 729.
2- الميزان، ج 17، ص 293؛ نمونه، ج 19، ص 231؛ مجمع البيان، ج 8، ص 730؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 102؛ روح المعانى، ج 23، ص 171.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 730؛ نمونه، ج 19، ص 232.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 730؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 103؛ روح المعانى، ج 23، ص 171؛ كشاف، ج 4، ص 76.
5- الميزان، ج 17، ص 294؛ نمونه، ج 19، ص 235؛ مجمع البيان، ج 8، ص 731؛ كشاف، ج 4، ص 77؛ روح المعانى، ج 23، ص 173؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 104.
6- نور، ج 10، ص 79.
7- همان.

غافل نبودن اوست فسئلوا اهل الذكر (نحل، 43؛ انبياء، 7) ونفرمود: «فاسئلوا اهل العلم».(1)

4. عزت كاذب كفار ومنافقان

نظير آيه 2 ص: بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ آيات ذيل است:

وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاْءِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (البقرة، 206)

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ (المنافقون، 8)

5. مخالفان، نقطه قوّت پيامبر را نقطه ضعف او مى پندارند. (از مردم بودن، نقطه قوّت است ولى كفار از همين امر شگفت زده مى شدند). عجبوا... منذر منهم.

6. ممكن نبودن فرار از مجازات

در آيه 3 ص مى فرمايد چه بسيار مردم روزگاران را پيش از اين هلاك كرديم آن هنگام هنگام گريز نبود: كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ

در آيات ذيل به نمونه ومصداق آن اشاره كرده است: وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيا وَعَدْوا حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ. آلاْنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (يونس، 91)

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ. فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ (غافر، 85)

7. پيامبر، بايد از جنس خود مردم باشد تا همان نيازها واحساسات را داشته باشد وبتواند الگو ورهبر مردم باشد؛ (منهم).

8. تهمت هاى كفار ومشركان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

1) كاهن: و لا بقول كاهنٍ قليلاً ما تذكّرون. (حاقه، 42)

2) ساحر: و قال الكافرون هذا ساحرٌ كذّاب. (ص، 4)

3) مسحور: و قال الظالمون انْ تتّبعون الاّ رجلاً مسحورا. (فرقان، 8)

4) مجنون: و قالوا يا أيّها الذى نزّل عليه الذكر انّك لمجنونٌ. (حجر، 6)

5) معَلَّم: و لقد جاءهم رسولٌ مبينٌ * ثمّ تولّوا عنه وقالوا معلّمٌ مجنون. (دخان، 13-14)

ص: 207


1- نور، ج 10، ص 79-80.

6) كذّاب: و قال الكافرون هذا ساحرٌ كّذاب. (ص، 4)

7) مفترى: قالوا إنّما انت مفترىٍ. (نحل، 101)

8) شاعر: يقولون شاعرٌ نتربّص به ريبَ المنون. (طور، 30)

9. كفّار هم از توحيد در تعجب بودند؛ أجعل الالهة الها واحدا هم از نبوّت؛ عجبوا ان جاءهم منذر منهم وهم از معاد؛ ءإنّا لمبعوثون.(1)

10. پيامبران، صبر را در راه خدا قرار مى دهند: و لربّك فاصبر وكفّار، صبر را در راه بت ها: اصبروا على ءالهتكم.(2)

11. از تعبير «رحمت» به خوبى استفاده مى شود كه نبوت رحمت ولطف خدا بر جهان انسانيت است.(3)

12. در آيه 9 اين دو صفت براى آن است كه خلاصه گفتار ما قبل را تأييد كند ومعنايش اين است كه هيچ سهمى از خزينه هاى رحمت خدا به دست كفّار نيست؛ زيرا خدا عزيز است؛ يعنى مقامش منيع است واحدى نمى تواند در كار او دخيل باشد ونيز آن ها نمى توانند مانع رحمت خدا نسبت به احدى شوند؛ زيرا بخشش خداوند بسيار است؛ «وهّاب».(4)

13. ريشه برخى انكارها، حجاب معاصرت وحسادت است. (چرا او پيامبر شد وما نشديم) أءنزل عليه الذكر من بيننا.(5)

14. خداوند در مورد تربيت مردم، بخشنده است؛ (الوهّاب) ولى نسبت به تمايلات نامعقول ونامشروع مردم نفوذناپذير است (العزيز).(6)

15. با قطعى شدن عذاب استيصال بر كافران، هيچ مهلتى براى گريز آنان نخواهد بود: ما لها من فواق. در زبان عرب به مدت زمانى كه دوشنده شير - در فاصله ميان دو بار دوشيدن - به بچه شتر مهلت مى دهد تا شير بنوشد، «فواق» گفته مى شود ومقصود از آن، مدت كوتاه وزودگذر است.

ص: 208


1- اسراء، 49؛ نور، ج 10، ص 82.
2- نور، ج 10، ص 83.
3- نمونه، ج 19، ص 225.
4- الميزان، ج 17، ص 292.
5- نور، ج 10، ص 84.
6- همان، ص 85.

16. طاغوت هاى زمان، به هنگام عجز در مقابل منطق، به آزار وشكنجه اقدام مى كنند: فرعون ذوالاوتاد.(1)

آیه 17-26

اشاره

اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُودَ ذَا اْلأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ (17) إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ اْلإِشْراقِ (18) وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ (19) وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (20) وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ (22) إِنَّ هذا أَخي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني فِي الْخِطابِ (23) قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُودُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعًا وَ أَنابَ (24) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (25) يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ (26)

ترجمه

در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش، وبه خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت را، كه او بسيار توبه كننده بود. * ما كوه ها را مسخّر او ساختيم كه هر شامگاه وصبحگاه با او تسبيح مى گفتند. * پرندگان را نيز دسته جمعى مسخّر او كرديم (تا همراه او تسبيح خدا گويند)؛ وهمه اين ها بازگشت كننده به سوى او بودند. * وحكومت او را استحكام بخشيديم؛ (هم) دانش به او داديم و (هم) داورى عادلانه. * آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است ؟! * در آن هنگام كه (بى مقدمه) بر او وارد شدند واو از ديدن آن ها وحشت كرد؛ گفتند: «نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده؛ اكنون در ميان ما به حق داورى كن وستم روا مدار وما را به راه راست هدايت كن. * اين

ص: 209


1- نور، ج 10، ص 87.

برادر من است؛ او نود ونه ميش دارد ومن يكى بيش ندارم؛ امّا او اصرار مى كند كه: اين يكى را هم به من واگذار؛ ودر سخن بر من غلبه كرده است.» * (داود) گفت: «مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش، بر تو ستم نموده؛ وبسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان كم است.» داود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود وبه سجده افتاد وتوبه كرد. * ما اين عمل را بر او بخشيديم؛ واو نزد ما داراى مقامى والا وسرانجامى نيكوست. * اى داود! ما تو را خليفه (ونماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم به حق داورى كن، واز هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد؛ كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فرمان به صبر به پيامبر، توصيف از حضرت داود (علیه السلام)، الطاف خداوند نسبت به حضرت داود (علیه السلام)، آزمايش خداوند از آن حضرت پيرامون داورى ميان دو نفر، منزلت عظيم آن بزرگوار در نزد خداوند، حضرت داود خليفه الهى در زمين، پيروى از هوا وهوس عامل گمراهى وفراموشى قيامت عامل عذاب.

ب. «أيد» به معناى نيرو است ودليل اين كه حضرت داود (علیه السلام) مردى نيرومند بود اين است كه:

اولاً: حضرت داود در تسبيح خداى تعالى مردى نيرومند بود به طورى كه كوه ها ومرغان با او هم صدا مى شدند.

ثانيا: نيرومند در سلطنت بود. ثالثا: نيرومند در علم بود.

رابعا: نيرومند در جنگ بود واو همان كسى است كه جالوت را به قتل رسانيد وداستانش در سوره بقره ذكر شده است.(1)

ص: 210


1- الميزان، ج 17، ص 299؛ مجمع البيان، ج 8، ص 731.

ج. در اين كه همصدا شدن كوه ها وپرندگان با داود در تسبيح گفتن خداوند تكوينى است يا تشريعى دو وجه بيان شده: بعضى احتمال داده اند تسبيح آن ها تكوينى بوده كه موجودات همه با زبان حال دارند ونظام خلقت آن ها حكايت مى كند كه خداوند از هر عيبى منزّه است، ولى اين معنا اختصاص به داود ندارد كه از ويژگى هاى او شمرده شود. بنا بر اين، مناسب تر آن است كه گفته شود تسبيح آن ها تشريعى است كه همراه با نوعى درك وشعور بوده است.(1)

د. «شدّ ملك» از باب استعاره به كنايه است ومراد از آن اين است كه ملك او را تقويت نموده واساس آن را به وسيله لشگريان وخزينه ها وحسن تدبير محكم كرده وهمه وسايل محكم شدن سلطنت را برايش فراهم كرده بوديم.(2)

ه -. مراد از «فصل الخطاب» آن است كه انسان قدرت تجزيه وتحليل يك كلام را داشته باشد وبتواند يك كلام را تكه تكه كرده حق آن را از باطلش جدا كند واين معنا با قضاوت صحيح در بين دو نفر دعوى، نيز منطبق است.(3)

و. مراد از «خصم»، خصماء است؛ زيرا كلمه «خصم» بر واحد وجمع هر دو اطلاق مى شود مانند «ضيف» در اين آيه شريفه كه فرمود: حديث ضيف ابراهيم المكرمين.(4)

ز. «خوف» به معناى تأثير از ناملايمات در مقابل عمل است؛ يعنى به معناى آن جنب وجوشى است كه شخصى ترسيده براى دفع شرّ انجام مى دهد به خلاف خشيت كه تأثر در مقام ادراك است. بنا بر اين، خوف بالذات رذيله مذموم نيست، بلكه در مواردى جزو اعمال نيك شمرده مى شود وچون «فزع» عبارت است از انقباض ونفرتى كه از منظره اى مخوف در دل حاصل مى شود، قهرا امرى خواهد بود كه به مقام عمل برگشت مى كند نه مقام ادراك، از اين رو بالذات از رذايل نيست، بلكه فضيلتى است مربوط به مواردى كه مكروه وناملايمى در شرف پيش آمدن است ودارندگان اين فضيلت آن مكروه را دفع مى كنند.

پس اگر در آيه شريفه نسبت فزع به داود (علیه السلام) داده است براى او منقصتى نيست تا

ص: 211


1- نمونه، ج 19، ص 239.
2- الميزان، ج 17، ص 300؛ مجمع البيان، ج 8، ص 732؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 106؛ كشاف، ج 4، ص 79؛ روح المعانى، ج 23، ص 176.
3- الميزان، ج 17، ص 301؛ نمونه، ج 19، ص 240؛ روح المعانى، ج 23، ص 177.
4- كشاف، ج 4، ص 82.

بگويى آن جناب از انبيا بود كه جز از خدا خشيت ندارد.(1)

ح. مراد از «خصمان» دو طايفه متخاصم است كه بعضى بر بعضى ظلم كرده اند.(2)

ط. اگر بگوييم دو طرف دعوى كه نزد داود آمده اند از جنس بشر بوده اند وداستان را به همان ظاهرش حمل كنيم ناگزير بايد براى جمله لقد ظلمك چاره اى انديشيد وآن اين كه بگوييم حكم داود فرضى وتقديرى است؛ زيرا عقل ونقل حكم مى كند بر اين كه انبيا (عليهم السلام) به عظمت خدايى معصوم از گناه وخطا هستند.(3)

ى. ماجراى اصلى داستان داود چه بود؟ آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود بيش از اين نيست كه افرادى به عنوان دادخواهى از محراب داود بالا رفتند ونزد او حاضر شدند؛ او نخست وحشت كرد، سپس به شكايت شاكى گوش فرا داد كه يكى از آن دو 99 گوسفند ماده داشته وديگرى فقط يك گوسفند، در حالى كه صاحب نود ونه گوسفند از برادرش تقاضا داشته كه يكى را هم به او واگذار كند، او حق را به شاكى داد واين تقاضا را ظلم وتعدى خواند، سپس از كار خود پشيمان گشت واز خداوند تقاضاى عفو كرد وخدا او را بخشيد. منتهى در اينجا دو تعبير قابل دقت است: يكى مسأله «آزمايش» وديگرى مسئله «استغفار وتوبه».

قرآن در اين دو قسمت روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته، اما با توجه به قراين موجود در اين آيات وروايات اسلامى كه در تفسير اين آيات آمده، داود اطلاعات ومهارت فراوانى در امر قضا داشت وخدا مى خواست او را آزمايش كند، از اين رو يك چنين شرايط غيرعادى (وارد شدن بر داود از طريق غير معمول از بالاى محراب) براى او پيش آورد، او گرفتار دستپاچگى وعجله شد وپيش از آنكه از طرف مقابل توضيحى بخواهد داورى كرد، هر چند داورى عادلانه بود.

گرچه او به زودى متوجه لغزش خود شد وپيش از گذشتن وقت جبران نمود، ولى هرچه بود كارى از او سر زد كه شايسته مقام والاى نبوت نبود، از اين رو از اين «ترك اولى» استغفار

ص: 212


1- الميزان، ج 17، ص 302.
2- الميزان، ج 17، ص 302؛ مجمع البيان، ج 8، ص 734؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 108؛ روح المعانى، ج 23، ص 179؛ كشاف، ج 4، ص 82.
3- الميزان، ج 17، ص 306.

كرد، خداوند هم او را مشمول عفو وبخشش قرار داد.

گواه بر اين تفسير علاوه بر آنچه گذشت، آيه اى كه بلافاصله بعد از اين آيات مى آيد وبه داود خطاب مى كند كه ما تو را جانشين خود در روى زمين قرار داديم، از اين رو از روى حق وعدالت در ميان مردم داورى كن واز هوا وهوس پيروى نكن؛ اين تعبير نشان مى دهد كه لغزش داود در طرز قضاوت وداورى بوده است، به اين ترتيب چيزى كه مخالف شأن ومقام اين پيامبر بزرگ باشد وجود ندارد.(1)

ك. تعبير «خَرَّ» كنايه از سجده كردن است وتعبير «راكعا» در آيه مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معناى سجده نيز در لغت آمده ويا ركوع مقدمه اى براى سجده است.(2)

نكته ها

1. استهزا، گفتار مغرضانه وتبليغات سوء بر ضدّ اسلام وپيامبر (صلی الله علیه و آله)، كار هميشگى وروش سران كفر وشرك بوده است: اصبر على ما يقولون. آمدن فعل «يقولون» به صورت فعل مضارع، دلالت بر استمرار اين گفتار دارد.

2. داود (علیه السلام)، مظهر صبر ومقاومت والگوى صابران وبردباران تاريخ است: اصبر على ما يقولون * واذكر عبدنا داود.

3. تخصيص دو وقت «عشىّ» و «إشراق» به ذكر، دلالت بر اختصاص اين دو وقت به زيادت شرافت عبادت در اين دو وقت دارد.(3)

4. در قرآن، در چندين آيه از پرندگان سخن به ميان آمده است از جمله:

الف) ماجراى حضرت ابراهيم (علیه السلام) وزنده شدن چهار پرنده: فخذ اربعة من الطير (بقره، 260) كه پرندگان وسيله آشنايى با توحيد ومعادشناسى قرار مى گيرند.

ب) يكى از معجزات حضرت عيسى (علیه السلام) ساختن مجسمه اى از يك پرنده بود كه با دميده شدن نفس حضرت حيات گرفت: انّى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا. (مائده، 110)

ص: 213


1- تفسير نمونه، ج 19، ص 250.
2- نمونه، ج 19، ص 248؛ روح المعانى، ج 23، ص 183؛ كشاف، ج 4، ص 88.
3- تفسير مراغى، ج 23، ص 106.

ج) در اين آيه پرندگان هم نوا با داود مى شوند: و الطير محشورة.

د) هدهد كه براى سليمان خبر آورد ونامه رسانى كرد: اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم. (نمل، 28)

ه -) پرندگان منطق دارند وانبيا آن را مى دانند: علّمنا منطق الطير. (نمل، 16)

و) پرندگانى كه وسيله نابودى دشمنان مى شوند: و ارسل عليهم طيرا ابابيل. (فيل، 3)

ز) پرندگان، تسبيح ونماز آگاهانه دارند: كلّ قد علم صلوته وتسبيحه.(1)

5. و شددنا ملكه؛ تثبيت وتقويت حكومت داود (علیه السلام) از سوى خداوند، گوياى سه نكته است: 1) اصل وجود حكومت ومديريت اجتماعى امرى ضرورى ومطلوب است. 2) در دست گرفتن حكومت ومديريت اجتماعى از سوى مردان الهى (همچون داود (علیه السلام) كارى شايسته است واين كار با اهداف معنوى والهى بشر كاملاً سازگارى دارد. 3) دين از سياست اجتماع جدا نيست، بلكه كاملاً با آن سازگار وهماهنگ است.(2)

6. قدرت در دست فرعون سبب استبداد است: و فرعون ذوالاوتاد، ولى در دست مردان خدا همراه با تضرّع وبندگى است: ذا الايد انّه اوّاب.(3)

7. توبه وانابه اى ارزشمند است كه مختصر ولحظه اى نباشد (اوّاب). حضرت داود بسيار انابه مى كرد ودر همه امور زندگى به خداوند روى مى آورد واين توجه دائمى سبب قدرت او بود: ذاالايد انّه اوّاب.

8. كسى خليفه خداوند است كه حق محور باشد نه هوى محور: انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى. بنا بر اين، كسى كه از هوا وهوس تبعيت مى كند لايق مقام خلافت الهى نيست.

9. در مديريّت حتّى المقدور نيروها را حفظ كنيد. (خداوند به خاطر يك ترك اولى، اولياى خود را از گردونه اجتماع خارج نمى كند). فاستغفر ربه... فغفرنا... يا داود انّا جعلناك.(4)

10. رفتار خليفه خدا بايد پرتوى از افعال الهى باشد: و الله يقضى بالحقّ (غافر، 20)

ص: 214


1- نور، 41؛ تفسير نور، ج 10، ص 90.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 551.
3- نور، ج 10، ص 90.
4- نور، ج 10، ص 91-99.

و فاحكم بين الناس بالحقّ.(1)

11. همه انسان ها، حتى پيامبران در معرض افتادن در دام هواى نفس اند: يا داود... فاحكم بين الناس بالحقّ ولا تتّبع الهوى. توصيه به پرهيز از پيروى هواى نفس به داود (علیه السلام)، گوياى اين حقيقت است كه همه انسانها، حتى پيامبران در معرض چنين خطرى قرار دارند؛ وگرنه چنين توصيه اى لغو خواهد بود.(2)

آیه 27-40

اشاره

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجّارِ (28) كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا اْلأَلْبابِ (29) وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصّافِناتُ الْجِيادُ (31) فَقالَ إِنّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبّي حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (32) رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَ اْلأَعْناقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنابَ (34) قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكًا لا يَنْبَغي ِلأَحَدٍ مِنْ بَعْدي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (35) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْري بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ (36) وَ الشَّياطينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَ غَوّاصٍ (37) وَ آخَرينَ مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ (38) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ (39) وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ (40)

ترجمه

ما آسمان وزمين وآنچه را ميان آن هاست بيهوده نيافريديم؛ اين گمان كافران است؛ واى بر كافران از آتش (دوزخ)! * آيا كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار مى دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران ؟! * اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبّر كنند وخردمندان متذكّر شوند. * ما سليمان را به داود بخشيديم؛ چه بنده خوبى! زيرا همواره به سوى خدا بازگشت مى كرد (و به ياد او بود). * (به خاطر بياور) هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند، * گفت: «من اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم (و مى خواهم از آن ها در

ص: 215


1- نور، ج 10، ص 99.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 564.

جهاد استفاده كنم.» او همچنان به آن ها نگاه مى كرد) تا از ديدگانش پنهان شدند. * (آن ها به قدرى جالب بودند كه گفت:) بار ديگر آن ها ر انزد من بازگردانيد. ودست به ساق ها وگردن هاى آن ها كشيد (و آن ها را نوازش داد). * ما سليمان را آزموديم وبر تخت او جسدى افكنديم؛ سپس او به درگاه خداوند توبه كرد. * گفت: «پروردگارا! مرا ببخش وحكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، كه تو بسيار بخشنده اى.» * پس ما باد را مسخّر او ساختيم تا به فرمانش به نرمى حركت كند وبه هر جا او مى خواهد برود. * وشياطين را مسخّر او كرديم، هر بنّا وغوّاصى از آن هارا. * وگروه ديگرى (از شياطين) را در غل وزنجير (تحت سلطه او) قرار داديم، * (و به او گفتيم:) اين عطاى ماست؛ به هر كس مى خواهى (و صلاح مى بينى) ببخش، واز هر كس مى خواهى امساك كن، وحسابى بر تو نيست (تو امين هستى). * وبراى او [= سليمان] نزد ما مقامى ارجمند وسرانجامى نيكوست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدفمند بودن نظام آفرينش، باطل بودن پندار كفار نسبت به نظام خلقت، عدم تساوى مؤمنان صالح با مفسدان، هدف از نزول قرآن تدبر در آيات الهى، تكريم از حضرت سليمان (علیه السلام)، آزمايش خداوند از حضرت سليمان، تقاضاى سليمان از خداوند نسبت به امور مادى ومعنوى، اعطاى قدرت به حضرت سليمان ومسخر ساختن امور مختلف براى او ومنزلت بزرگ سليمان نزد خداوند.

ب. اگر در آيه شريفه كتاب أنزلناه اليك قرآن مجيد را به «انزال» توصيف كرد، كه به نازل شدن يك دفعه اشاره دارد نه به «تنزيل» كه به نازل شدن تدريجى دلالت دارد، براى اين بود كه تدبير وتذكّر مناسبت دارد كه قرآن كريم مجموع ورو بر هم اعتبار شود نه به صورت منفك وجدا.(1)

ج. تعبير «مبارك» به معناى چيزى است كه داراى خير مستمر ومداوم باشد واين تعبير در

ص: 216


1- الميزان، ج 17، ص 311.

مورد قرآن اشاره به دوام استفاده جامعه انسانى از تعليمات آن است وچون اين كلمه به صورت مطلق به كار رفته هر گونه خير وسعادت دنيا وآخرت را شامل مى شود.(1)

د. مراد از «خير»، اسبان است. چون عرب اسب را خير مى نامند واز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه فرمود: تا قيامت خير را به پيشانى اسبان گره زده اند.(2)

ه -. مراد از جسدى كه بر تخت سليمان افتاد (آنچه كه به طور اجمال از روايات مى توان پذيرفت) اين است كه جسد نامبرده جنازه كودكى بوده كه خدا آن را بر تخت سليمان افكند وجمله ثمّ أناب قال ربّ اغفرلى اشعار وبلكه دلالتى دارد بر اين كه سليمان از آن جسد اميدها داشته ويا ايده آل او در راه خدا بوده وخدا او را قبض روح نموده جسد بى جانش بر تخت سليمان افتاده تا حضرت سليمان بدين وسيله متنبه گشته امور را به خدا واگذارد وتسليم او شود.(3)

و. منظور از جريان باد به «رُخاء»، اين است كه جارى ساختن باد بر طبق خواسته آن جناب، براى آن جناب مؤنه اى نداشته باشد وبه آسانى جارى مى شده (حال به نرمى يا به تندى). بنا بر اين، با توصيف باد به صفت عاصفه (تند) كه آيه 81 سوره مباركه انبيا ولسليمان الريح عاصفة تجرى بأمره آن را حكايت كرده است، منافات ندارد.(4)

ز. مراد از «الشياطين» يا شياطين جنى است كه مسخر سليمان شدند با آن كه طبيعتشان تمرّد وسركشى است ويا اعم از انسان هاى سركش وجنيان متمرّد است؛ زيرا كلمه شيطان با اين مفهوم وسيع نيز در قرآن آمده است: شياطين الانس والجنّ.(5)

ح. تعبير و ءاخرين مقرّنين فى الأصفاد كنايه از بازداشت وجلوگيرى شياطين از فعاليت هاى تخريبى است واگر منظور شياطين وسركشان انس باشد غل وزنجير ودستبند مفهوم اصلى خود را حفظ خواهد كرد.(6)

ط. مراد از «بغير حساب»، اين است كه عطاى ما حساب واندازه ندارد، كه اگر تو از آن

ص: 217


1- نمونه، ج 19، ص 268.
2- الميزان، ج 17، ص 319؛ نمونه، ج 19، ص 273؛ مجمع البيان، ج 8، ص 740؛ روح المعانى، ج 23، ص 191؛ كشاف، ج 4، ص 92.
3- كشاف، ج 4، ص 93؛ الميزان، ج 17، ص 322؛ روح المعانى، ج 23، ص 198؛ نمونه، ج 19، ص 28.
4- الميزان، ج 17، ص 323؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 121.
5- انعام، 112؛ نور، ج 10، ص 110.
6- نمونه، ج 19، ص 288؛ كشاف، ج 4، ص 96.

زياد بذل وبخشش كنى، كم شود پس هر چه مى خواهى بذل وبخشش كن، چه بخشش بكنى وچه نكنى، تأثيرى در كم شدن عطاى ما ندارد.(1)

نكته ها

1. در جهان بينى الهى، آفرينش هدفدار است: ما خلقنا... باطلاً ودر بينش غير الهى، آفرينش بى هدف است: ذلك ظن الّذين كفروا.(2)

2. دليل معاد، حكمت وعدالت الهى است. حكمت؛ يعنى هيچ چيزى بيهوده خلق نشده است، عدالت يعنى ما فجّار ومتّقين را يكسان قرار نمى دهيم: ما خلقنا... باطلاً - أم نجعل المتّقين كالفجار.(3)

3. كافران، در ناگوارترين وضعيت ومحكوم به آتش دوزخ در روز رستاخيز هستند: فويل للذين كفروا من النار. كمله «ويل» دلالت بر شدت بدى احوال مى كند.(4)

4. قرآن، كتابى گرانسنگ ونازل شده از جانب خداوند بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) است: كتاب أنزلناه اليك. نكره بودن «كتاب» مفيد تعظيم است.(5)

5. تدبّر در قرآن مقدمه تذكّر است وگرنه چه بسا انسان اسرار ولطايف علمى قرآن را درك كند، ولى مايه غرورش شود: يدّبّروا - يتذكّر.(6)

6. معارف قرآن پايان ناپذير است. اين كه به همه دستور تدبّر مى دهد نشان آن است كه هر كس تدبّر كند به نكته تازه اى مى رسد واگر علما ودانشمندان گذشته همه اسرار قرآن را فهميده باشند، تدبّر ما لغو است: ليدبّروا ءاياته.(7)

7. سان ديدن از نيروهاى مسلح، امرى پسنديده وشايسته براى فرماندهان است: إذ عرض عليه بالعشىّ الصافنات الجياد.(8)

ص: 218


1- الميزان، ج 17، ص 324؛ نمونه، ج 19، ص 288؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 123.
2- نور، ج 10، ص 101.
3- نور، ج 10، ص 101.
4- تفسير راهنما، ج 15، ص 568.
5- همان، ص 571.
6- نور، ج 15، ص 103.
7- همان، ص 104.
8- تفسير راهنما، ج 15، ص 575.

8. محبت به هيچ چيز، نبايد در عرض محبت به خدا قرار گيرد، يا بر آن ترجيح داده شود: إنّى أحببت حبّ الخير عن ذكر ربّى.(1)

9. حكومت پهناور وبى نظير سليمان (علیه السلام) از معجزات الهى بر حقانيت رسالت او بود: وهب لى ملكا لا ينبغى لأحد من بعدى. طبق نظر بيشتر مفسران، خواسته پادشاهى به گونه اى كه براى هيچ كس ميسر نباشد، در واقع براى اعجاز ونشان دادن الهى بودن اين قدرت واثبات ارتباط سليمان با خداوند قادر وپيامبرى او بود.(2)

10. در دعا ومناجات، صفات ونام هايى را در باره خداوند ذكر كنيد كه با دعا تناسب داشته باشد: «هب لى - انت الوهاب.(3)

11. از نظر قرآن كريم همان گونه كه ملك وسلطنت هبه الهى است: هب لى ملكا، فرزند صالح نيز هبه الهى است چنان كه ابراهيم (علیه السلام) به خداوند عرضه داشت: ربّ هب لى من الصالحين. (صافات، 100)

12. در آيه 35 استغفار بر درخواست مُلك مقدم داشته شده است؛ زيرا انبيا وصالحين، امر دين اشان را بر امر دنيايشان مقدّم مى دارند.(4)

13. جريان ملايم باد تحت فرمان سليمان بود وبه هر سوى كه او مى خواست روان مى گشت: فسخّرنا له الريح تجرى بأمره رخاء حيث أصاب. «رخاء» به معناى آرامى وملايمت است وضمير فاعل در «أصاب» به سليمان باز مى گردد. «اصابة» (مصدر «أصاب») معادل قصد واراده است؛ يعنى هر جا سليمان اراده كند.(5)

14. با اراده خداوند، باد هم مى تواند مفيد باشد وهم مضر: بريح صرصر (حاقه، 6) و سخّرنا له الريح.(6)

15. در آيه 36 ص ميفرمايد ما باد را مسخر حضرت سليمان قرار داديم: فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ

ص: 219


1- همان، ص 576.
2- همان، ص 581.
3- همان.
4- كشاف، ج 4، ص 95.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 583.
6- نور، ج 10، ص 111.

در آيه ديگرى به سرعت باد اشاره شده است كه صبحگاهان راه يكماهه را طى ميكرد وعصرگاهان نيز راه يكماهه را: وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ (سبإ، 12)

16. جنّ، داراى عقل وشعور وتخصص است: بنّاء وغوّاص.(1)

17. در حكومت الهى نيز زندان ضرورى است. از اين كه بعضى جنّيان بنّا وغواص بودند وبعضى در قيد وبند، معلوم مى شود كه اين دسته اگر آزاد بودند در حكومت سليمان (علیه السلام) اخلال ايجاد مى كردند: مقرّنين فى الاصفاد.(2)

18. از آيه 38 وآيه قبل آن اين نكته استفاده مى شود كه از نيروها بايد حداكثر استفاده را كرد وحتىّ شياطين را به طور كامل نبايد حذف كرد، بلكه آن ها را كه قابل توجيه وارشادند در مسير صحيح به كار گرفت وتنها آن بخش كه به هيچ وجه قابل استفاده نيستند بايد در بند باشند.(3)

19. تعبير حسن مأب خبر از عاقبت نيك حضرت سليمان (علیه السلام) مى دهد وممكن است اشاره به نسبت ناروايى باشد كه در تورات آمده كه سليمان به خاطر ازدواج با بت پرستان سرانجام به آيين بت پرستى تمايل پيدا كرد وحتى دست به ساختن بتخانه اى زد. قرآن با اين تعبير خط بطلان بر تمام اين اوهام وخرافات مى كشد.(4)

ص: 220


1- نور، ج 10، ص 111.
2- نور، ج 10، ص 112.
3- نمونه، ج 19، ص 290.
4- نمونه، ج 19، ص 289.

آیه 41-61

اشاره

وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42) وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (43) وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ (44) وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي اْلأَيْدي وَ اْلأَبْصارِ (45) إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ اْلأَخْيارِ (47) وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ اْلأَخْيارِ (48) هذا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ اْلأَبْوابُ (50) مُتَّكِئينَ فيها يَدْعُونَ فيها بِفاكِهَةٍ كَثيرَةٍ وَ شَرابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ (52) هذا ما تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسابِ (53) إِنَّ هذا لَرِزْقُنا ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (54) هذا وَ إِنَّ لِلطّاغينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ (56) هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَميمٌ وَ غَسّاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ (58) هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صالُوا النّارِ (59) قالُوا بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا فَبِئْسَ الْقَرارُ (60) قالُوا رَبَّنا مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا فَزِدْهُ عَذابًا ضِعْفًا فِي النّارِ (61)

ترجمه

و به خاطر بياور بنده ما ايوب را، هنگامى كه پروردگارش را خواند (و گفت: پروردگارا!) شيطان مرا به رنج وعذاب افكنده است. * (به او گفتيم:) پاى خود را بر زمين بكوب؛ اين چشمه آبى خنك براى شستشو ونوشيدن است. * وخانواده اش را به او بخشيديم، وهمانند آن ها را بر آنان افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد وتذكّرى براى انديشمندان. * (و به او گفتيم:) بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن) را برگير وبا آن (همسرت را) بزن وسوگند خود را مشكن. ما او را شكيبا يافتيم؛ چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده (به سوى خدا) بود! * وبه خاطر بياور بندگان ما ابراهيم واسحاق ويعقوب را، صاحبان دست ها (ى نيرومند) وچشم ها (ى بينا). * ما آن ها را با خلوص ويژه اى خالص كرديم، وآن يادآورى سراى آخرت بود. * وآن ها نزد ما از برگزيدگان ونيكانند. * وبه خاطر بياور «اسماعيل» و «اليسع» و «ذوالكفل» را كه همه از نيكان بودند. * اين يك يادآورى است؛ وبراى پرهيزگاران فرجام نيكويى است: * باغ هاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده

ص: 221

است، * در حالى كه در آن بر تخت ها تكيه كرده اند وميوه هاى بسيار ونوشيدنى ها در اختيار آنان است. * ونزد آنان همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند، وهمسن وسالند. * اين همان است كه براى روز حساب به شما وعده داده مى شود (وعده اى تخلّف ناپذير). * اين روزى ماست كه هرگز آن را پايانى نيست. * اين (پاداش پرهيزگاران است)، وبراى طغيانگران بدترين محل بازگشت است: * دوزخ، كه در آن وارد مى شوند؛ وچه بستر بدى است! * اين نوشابه «حميم» و «غسّاق» است [= دو مايع سوزان وتيره رنگ] كه بايد از آن بچشند! * وجز اين ها كيفرهاى ديگرى همانند آن دارند. * (به آنان گفته مى شود:) اين گروهى است كه همراه شما وارد دوزخ مى شوند (اين ها همان سران گمراهى اند)؛ خوشامد بر آن ها مباد؛ همگى در آتش خواهند سوخت! * آن ها (به رؤساى خود) مى گويند: «بلكه خوشامد بر شما مباد كه اين (عذاب) را شما براى ما فراهم ساختيد. چه بد قرارگاهى است اينجا!» * (سپس) مى گويند: «پروردگارا! هر كس اين (عذاب) را براى ما فراهم ساخته، عذابى مضاعف در آتش بر او بيفزا.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لطف خداوند نسبت به حضرت ايوب وتكريم از صبر واستقامت او، تكريم از پيامبرانى مانند ابراهيم، اسحاق ويعقوب وبيان اوصاف ارزشمند آنان وتجليل از اسماعيل واليسع وذالكفل، بهره مندى پرهيزكاران از نعمت هاى مختلف بهشت وابدى بودن نعمت ها، بيان سرنوشت كفار وعذاب آنان در قيامت وتقاضاى جهنّميان در باره افزايش عذاب نسبت به عوامل انحراف.

ب. چنان كه در روايات آمده است: حضرت ايوب داراى اموال وفرزندان وامكانات بسيار بود وهمواره خدا را سپاس مى گفت. شيطان به خداوند عرضه داشت كه اگر ايوب را شاكر مى بينى به خاطر نعمت فراوانى است كه به او داده اى، اگر اين نعمت ها از او گرفته شود او بنده شكرگزارى نخواهد بود.

خداوند به شيطان اجازه داد بر دنياى ايوب مسلّط شود. او ابتدا اموال وگوسفندان وزراعت هاى ايوب را دچار آفت وبلا كرد، اما تأثيرى در ايوب نگذاشت. سپس بر بدن

ص: 222

ايوب سلطه يافت واو چنان بيمار گشت كه از شدّت درد ورنجورى اسير بستر گرديد، اما با اين حال از مقام شكر او چيزى كاسته نشد.

چون ايوب از اين امتحان سخت الهى به خوبى برآمد، خداوند دوباره نعمت هاى خود را به او بازگرداند وسلامت جسمش را بازيافت.(1)

ج. مراد از «مس شيطان به نصب وعذاب»، اين است كه مى خواهد نصب وعذاب را به نحوى از سببيّت وتأثير به شيطان نسبت دهد وبگويد كه شيطان در اين گرفتارى هاى من مؤثر ودخيل بوده است وهمين معنا از روايات هم بر مى آيد.(2)

د. از امام صادق (علیه السلام) روايت شده كه فرمود: چون ابتلاى ايوب (علیه السلام) طولانى گشت وابليس صبر او را ديد، نزد ديرنشينانى كه از اصحاب وى بودند آمد وبه آنان گفت: بياييد تا نزد اين بنده مبتلا برويم واز او در باره ابتلايش سؤال كنيم... آنان گفتند: اى ايوب! كاش گناهى را كه انجام داده اى به ما مى گفتى ؟ ما را عقيده بر آن است كه تو تنها به خاطر چيزى (گناهى) كه از ما پنهان مى كنى مبتلا شده اى... پس در آن موقع پروردگارش را خواند وگفت: ربّ أنى مسّنى الشيطان بنصب وعذاب.(3)

ه -. مراد از «نصب وعذاب»، بدحالى وگرفتارى هايى است كه در بدن او وخاندانش پيدا شده كه همان گرفتارى هايى كه در سوره انبيا آن را از آن جناب چنين حكايت كرده كه گفت: مسّنى الضرّ وأنت أرحم الراحمين.(4)

و. صاحب تفسير كشاف گفته به هيچ وجه نمى توانيم بپذيريم كه خدا شيطان را بر انبياى خود مسلط كند تا هر طور كه دلش خواست آنان را آزار واذيّت كند چون اگر بنا باشد اين كار نسبت به انبيا جايز باشد، نسبت به پيروان انبيا به طريق اولى جايز است، در نتيجه هيچ مؤمن صالحى سالم نمى ماند وحال آن كه در قرآن كريم مكرّر آمده كه شيطان به غير از وسوسه هيچ دخالت وتأثير ديگرى ندارد، ليكن اين حرف صحيح نيست؛ زيرا عصمت از خصايص انبيا ومعصومين است كه شيطان نمى تواند در دل هاى آنان وسوسه كند، اما تأثيرش

ص: 223


1- نور، ج 10، ص 113-114.
2- الميزان، ج 17، ص 330.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 589.
4- الميزان، ج 17، ص 329.

در بدن هاى انبيا ويا اموال واولاد وساير متعلقات ايشان امكان وقوعى دارد.(1)

ز. ممكن است اشكال شود كه يكى از گرفتارى هاى ايّوب مرض او بود، ومرض علل واسباب عادى وطبيعى دارد چگونه حضرت ايوب مرض خود را به شيطان نسبت مى دهد؟ جواب اين اشكال آن است كه اين دو سبب، يعنى شيطان وعوامل طبيعى، دو سبب در عرض هم نيستند تا در يك مسبّب جمع نشوند ونشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولى اند.(2)

ح. تعبير اركض برجلك هذا مغتسل بارد وشراب اشاره است به اين كه نوع مرضى كه حضرت ايوب (علیه السلام) به آن مبتلا شده بود، مرض جلدى وپوستى بوده است.(3)

ط. منظور از «قاصرات الطرف» اين است كه آن همسران بهشتى به شوهران خود راضى وقانعند وچشم به ديگرى ندارند.(4)

ى. در اين كه مقصود از و وهبنا له أهله چيست ؟ ميان مفسران دو ديدگاه وجود دارد: 1) برخى بر آنند كه خانواده ايوب، مرده بودند وخداوند آنان را زنده كرد وبه او باز گردانيد؛ چنان كه در روايات آمده است.

2) برخى ديگر بر آنند كه خانواده ايوب (علیه السلام) زنده بودند، ولى از اطراف او - كه به امراض وبليه هاى گوناگون مبتلا بود - پراكنده شده بودند، اما خداوند با شفا دادن ايوب (علیه السلام) ورفع گرفتارى از آن حضرت، آنان را به او بازگردانيد.(5)

ك. سوگند ايوب (علیه السلام) به تنبيه كردن همسر خطاكارش: و خذ بيدك ضغثا فاضرب به ولاتحنث. مفسران در باره آيه شريفه - بر اساس روايات وارده - گفته اند: ايوب (علیه السلام) به خاطر خطايى كه همسرش مرتكب شده بود، سوگند ياد كرد كه او را تنبيه كند، ولى به خاطر خوبى ها وخدمات همسرش دوست نداشت كه او را به نحوى كه سوگند ياد كرده تنبيه نمايد. از اين رو خداوند به خاطر لطف وعنايت به او وهمسرش، دستور داد با تهيه دسته اى

ص: 224


1- كشاف، ج 4، ص 97؛ الميزان، ج 17، ص 331.
2- الميزان، ج 17، ص 330.
3- تفسير مراغى، ج 23، ص 124.
4- الميزان، ج 17، ص 346؛ نمونه، ج 19، ص 316؛ مجمع البيان، ج 8، ص 750؛ روح المعانى، ج 23، ص 213.
5- مجمع البيان، ج 8، ص 745؛ الميزان، ج 17، ص 232؛ روح المعانى، ج 23، ص 207؛ تفسير راهنما، ج 15، ص 592.

از گياه - تنها يك بار - به همسرش بزند تا بدين شكل به سوگند خود عمل كرده باشد.(1)

ل. منظور از «أتراب» اين است كه همسران بهشتى از جهت جمال كفو شوهران خويشند؛ وممكن است مراد اين باشد كه مثل شوهر خويشند؛ هر اندازه شوهران نور وبهايشان بيشتر شود از ايشان هم حسن وجمال بيشتر مى گردد.(2)

م. كلمه «هذا» اشاره به فوجى از تابعين است كه دنبال متبوعين خود به دوزخ وارد مى شوند.(3)

ن. «اقتحام» به معناى وارد شدن در كار شديد وخوفناك است وغالبا به ورود در كارها بدون مطالعه وفكر قبلى نيز اطلاق مى شود. اين تعبير نشان مى دهد كه پيروان ضلالت بدون مطالعه وفكر وصرفا روى هوا وهوس وتقليدهاى كوركورانه در آتش شديد وخوفناك جهنم وارد مى شوند.(4)

س. جمله بئس القرار اشاره است به اين كه مصيبت بزرگ اين است كه دوزخ جايگاه موقّتى نيست، بلكه قرارگاه ثابت است.(5)

ع. اين عذاب مضاعف، يكى به علت گمراهى خود رؤسا است وعذاب ديگرى به دليل گمراه كردن پيروان خودشان است.(6)

ف. توصيف آب به خنك بودن؛ «باردٌ» شايد اشاره اى باشد به تأثير مخصوص شست وشو با آب سرد براى بهبود وسلامت تن، همان گونه كه در طب امروز نيز ثابت شده است ونيز اشاره لطيفى است بر اين كه كمال آب شست وشو در آن است كه از نظر پاكى ونظافت همچون آب نوشيدنى باشد.(7)

ص: 225


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 594.
2- الميزان، ج 17، ص 347؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 130.
3- الميزان، ج 17، ص 348؛ نمونه، ج 19، ص 322؛ روح المعانى، ج 23، ص 216؛ كشاف، ج 4، ص 101.
4- نمونه، ج 19، ص 322.
5- نمونه، ج 19، ص 323.
6- نمونه، ج 19، ص 324؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 133.
7- نمونه، ج 19، ص 297.
نكته ها

1. تحمل سختى از سوى انبيا بركاتى دارد از جمله:

الف. مردم در باره آنان گرفتار غلوّ نمى شوند.

ب. آنان مقام ويژه اى در اثر صبر، دريافت مى نمايند.

ج. اگر الگوها وبزرگان نيز سختى ببينند، فقرا وضعفا وبيماران تحقير نمى شوند.

د. مردم، راه برخورد با مشكلات را از آنان مى آموزند.

2. بازگشت وازدياد خانواده ايوب (علیه السلام)، تبلور رحمت خدا به ايشان: و وهبنا له أهله... رحمة منّا.(1)

3. منافات نداشتن دعا ودرخواست از خداوند براى رفع گرفتارى با مقام صبر وشكيبايى: إذ نادى ربّه أنّى مسّنى الشيطان... إنّا وجدناه صابرا.

4. اين كه فرمود ابراهيم واسحاق ويعقوب أولى الأيدى والابصار، در حقيقت خواسته است به كنايه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا ورساندن خير به خلق، ونيز در بينايى اشان در تشخيص اعتقاد وعمل حق، بسيار قوى بوده اند.(2)

5. باز بودن درهاى بهشت براى متّقين، كنايه است از اين كه متّقين هيچ مانعى از تنعّم به نعمت هاى موجود در آن جنات ندارند؛ زيرا جنّات براى آن ها درست شده ومال آنان است.(3)

6. در اين آيات نام شش نفر از انبيا آمده وبراى آنان شش صفت ذكر شده است: بندگى، قدرت، بصيرت، خلوص، برگزيدگى ونيكى.(4)

7. سرچشمه همه كمالات پيامبران، عبوديّت است. (عبادنا) قبل از كمالات ديگر ذكر شده است.(5)

8. نشانه لطف خاص خداوند به بنده اش آن است كه او همواره ياد قيامت باشد: اخلصناهم... ذكرى الدّار.(6)

ص: 226


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 592.
2- الميزان، ج 17، ص 334؛ نمونه، ج 19، ص 307؛ روح المعانى، ج 23، ص 210؛ مجمع البيان، ج 8، ص 749؛ كشاف، ج 4، ص 99؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 127.
3- الميزان، ج 17، ص 346؛ مجمع البيان، ج 8، ص 750.
4- نور، ج 10، ص 117.
5- همان.
6- نور، ج 10، ص 117.

9. ياد قيامت، مايه نزديك شدن انسان به اخلاص است: اخلصناهم... ذكرى الدّار.(1)

10. پيامبران، از هر گونه گناه وخطاكارى معصوم اند: إنّا أخلصناهم بخالصة ذكرى الدار. از اين كه خداوند پيامبران را به آخرت انديشى خالص ساخت، مى توان عصمت آنان را به دست آورد؛ زيرا ريشه گناه وخطاكارى بشر دنياطلبى است واز آن جايى كه انبيا از چنين خواسته اى مبرا بوده وتنها طالب آخرت اند، استفاده مى شود كه آنان هرگز گناه نمى كنند ومعصوم اند. به علاوه توصيف اسماعيل (علیه السلام) و... از سوى خداوند به «أخيار» - به صورت مطلق - گوياى اين حقيقت است كه پيامبران در همه افعال وصفات خود از نيكان بودند واز آنان جز خوبى وكار خير، سر نمى زند واين همان حقيقت عصمت است.(2)

11. تكيه روى «فاكهة» و «شراب» ممكن است اشاره به اين باشد كه بيشترين غذاى بهشتيان ميوه است هر چند غذاهاى ديگر طبق صريح آيات قرآن نيز در آن جا وجود دارد.(3)

12. در اين آيات ذكر نعمت هاى پرهيزگاران تنوّع بيشترى از ذكر مجازات ها وعذاب هاى طغيانگران دارد. (در قسمت اول به 7 موهبت ودر قسمت دوم به 5 عذاب اشاره شده) اين شايد به خاطر پيشى گرفتن رحمت خدا بر غضب او است: يا من سبقت رحمته غضبه.(4)

13. نعمت هاى بهشتى، هم حساب وكتاب دارد؛ يوم الحساب وهم دائمى است؛ ماله من نفاد.(5)

14. كسانى كه در دنيا ودر مدار ايمان، به يكديگر دعا نكنند، در آخرت ودر دوزخ به يكديگر نفرين خواهند كرد: ربّنا من قدّم لنا.(6)

ص: 227


1- همان.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 603.
3- نمونه، ج 19، ص 316.
4- نمونه، ج 19، ص 324.
5- نور، ج 10، ص 119.
6- همان، ص 121.

آیه 62-88

اشاره

وَ قالُوا ما لَنا لا نَرى رِجالاً كُنّا نَعُدُّهُمْ مِنَ اْلأَشْرارِ (62) أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ اْلأَبْصارُ (63) إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النّارِ (64) قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ (65) رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الْعَزيزُ الْغَفّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) ما كانَ لي مِنْ عِلْمٍ بِالْمََلإِ اْلأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ يُوحى إِلَيَّ إِلاّ أَنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ (70) إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ (71) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاّ إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (74) قالَ يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ (75) قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ (76) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدِّينِ (78) قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ (80) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قالَ فَبِعِزَّتِكَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (82) إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (83) قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ (84) َلأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ (85) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ (86) إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ (88)

ترجمه

آن ها مى گويند: (چرا مردانى را كه ما از اشرار مى شمرديم (در اينجا، در آتش دوزخ) نمى بينيم ؟! * آيا ما آنان را به مسخره گرفتيم يا (به اندازه اى حقيرند كه) چشم ها آن ها را نمى بيند؟! * اين يك واقعيت است گفتگوهاى خصمانه دوزخيان. * بگو: «من تنها يك بيم دهنده ام؛ وهيچ معبودى جز خداوند يگانه قهّار نيست. * پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه ميان آن دو است، پروردگار عزيز وغفّار.» * بگو: «اين خبرى بزرگ است، * كه شما از آن رويگردانيد! * من از ملأ اعلى (و فرشتگان عالم بالا) به هنگامى كه (در باره) آفرينش آدم) مخاصمه مى كردند خبر ندارم. * تنها چيزى كه به من وحى مى شود اين است كه من انذاركننده آشكارى هستم.» * (و به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل مى آفرينم. * هنگامى كه آن را نظام بخشيدم واز روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد.» * در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند، * جز ابليس كه تكبّر

ص: 228

ورزيد واز كافران بود. * گفت: «اى ابليس! چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم سجده كنى ؟! آيا تكبّر كردى يا از برترين ها بودى ؟! (برتر از اين كه فرمان سجود به تو داده شود!)» * گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريده اى واو را از گِل.» * فرمود: «از آسمان ها (و صفوف ملائكه) خارج شو، كه تو رانده درگاه منى. * ومسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود.» * گفت: «پروردگارا! مرا تا روزى كه انسان ها برانگيخته مى شوند ملهت ده.» * فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى، * ولى تا روز وزمان معيّن.» * گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، * مگر بندگانِ خالصِ تو، از ميان آن ها.» * فرمود: «به حق سوگند، وحق مى گويم، * كه جهنم را از تو وهر كدام از آنان كه از تو پيروى كند، پُر خواهم كرد!» * (اى پيامبر!) بگو: «من براى دعوت نبوت هيچ پاداشى از شما نمى طلبم، ومن از متكلفين نيستم. (سخنانم روشن وهمراه با دليل است.)» * اين (قرآن) تذكرى براى همه جهانيان است؛ * وخبر آن را بعد از مدتى مى شنويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

گفت وگوى خصمانه اهل جهنم با يكديگر، پيامبر بيم دهنده مردم از عذاب الهى، بيان اوصاف الهى، بيان آفرينش حضرت آدم (علیه السلام)، فرمان به تواضع فرشتگان نسبت به مقام آدميت، استكبار ابليس از سجده در برابر آدم به علت تكبر وغرور، خروج ابليس از آسمان ها وصفوف فرشتگان، دورى رحمت خداوند از ابليس وتقاضاى مهلت از خداوند، سوگند ياد كردن ابليس در باره اغواى انسان ها جز مخلصان، پر شدن جهنم از ابليس وپيروانش، مزد نخواستن پيامبر در برابر رسالت خويش وقرآن عامل تذكر ويادآورى.

ب. طاغيان ودوزخيان، در جهنم از ديدن بهشتيان ناتوان خواهند بود: و قالوا مالنا لانرى رجالاً كنّا نعدّهم من الاشرار. مقصود از «رجال» در آيه شريفه، مؤمنان وتقواپيشگان اند كه در بهشت جاى دارند.(1)

ج. در روايات معتبر آمده است كه گروهى از شيعيان نزد اهل بيت (عليهم السلام) شكايت كردند كه

ص: 229


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 617.

گروهى ما را رافضى مى خوانند واز مشركان وكفار بدتر مى دانند. امام (علیه السلام) سوگند ياد كردند كه شما مشمول شفاعت ما مى شويد وآنان در دوزخ سراغ شما را خواهند گرفت، سپس اين آيه را تلاوت كردند: و قالوا مالنا لانرى رجالاً كنّا نعدّهم من الاشرار.(1)

د. مرجع ضمير «هو» در آيه 67 وحدانيت خداست كه جمله ما من اله الاّ الله... آن را بيان كرد، البته بعضى از مفسران گفته اند: مرجع آن قرآن كريم است. مى فرمايد: قرآن نبأ عظيم است واين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است.(2)

ه -. منظور از ملإ أعلى، جماعتى از ملائكه است ومراد از بگومگوى آنان؛ اذيختصمون همان مطلبى است كه آيات اذ قال ربك للملائكة انّى جاعل فى الارض خليفة... آن را حكايت مى كند.(3)

و. منظور از اين كه فرمود: و نفخت فيه من روحى، به منظور شرافت دادن به آن روح است.(4)

ز. ابليس سابق بر اين كافر بود: و كان من الكافرين، (نه اين كه كافر شد وكان به معناى صار باشد) همان گونه كه اين مطلب از آيه 33 سوره مباركه حجر استفاده مى شود كه فرمود: لم أكن لاسجد لبشرٍ خلقته من صلصال من حمأ مسنون.(5)

ح. ظاهر تعبير الى يوم الدين آن است كه غايت لعن ابليس يوم الدين است وبعد از آن ديگر قطع خواهد شد، ليكن اين گونه نيست؛ زيرا لعنت خداوند سبحان بر شيطان در دنيا ادامه دارد ودر آخرت نيز مقرون به لعن خواهد بود.(6)

ط. مراد از بندگان مخلَص، كسانى هستند كه خداوند متعال آن ها را خالص كرده وبرگزيده وبه قوه عصمت امتياز داده است.(7)

ص: 230


1- نور، ج 10، ص 122.
2- الميزان، ج 17، ص 355؛ كشاف، ج 4، ص 104؛ نمونه، ج 19، ص 331؛ روح المعانى، ج 23، ص 220؛ مجمع البيان، ج 8، ص 756.
3- الميزان، ج 17، ص 356؛ نمونه، ج 19، ص 332؛ مجمع البيان، ج 8، ص 756؛ كشاف، ج 4، ص 105؛ روح المعانى، ج 23، ص 221.
4- الميزان، ج 17، ص 358؛ مجمع البيان، ج 8، ص 757.
5- الميزان، ج 17، ص 358؛ كشاف، ج 4، ص 105.
6- كشاف، ج 4، ص 108؛ روح المعانى، ج 23، ص 228.
7- مجمع البيان، ج 8، ص 758؛ روح المعانى، ج 23، ص 228.

ى. مراد از كلمه «منك»، جنس شيطان هاست ودر نتيجه هم شامل ابليس مى شود وهم ذريه وهم قبيله او.(1)

ك. مرجع ضمير «هو»، قرآن كريم است كه ذكرى جهانى است.(2)

ل. مراد از «بعد حين»، مطلق است. پس براى يك يك از اقسام خبرهاى قرآنى زمانى است.(3)

م. تكيه بر قهر خداوند متعال به اين منظور است تا كسى به لطف خداوند مغرور نگردد واز قهر او خود را ايمن نشمرد ودر گرداب كفر وگناه غوطه ور نشود.(4)

نكته ها

1. نظير آيه 62 و 63 ص: وَقَالُوا مَا لَنَا لاَ نَرَى رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرَارِ. أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ

آية 29 و 30 مطففين است: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ. وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُون

2. تهمت وتحقير، از ابزارهاى طاغيان ودشمنان دين، عليه دينداران ومؤمنان است: رجالاً كنّا نعدّهم من الاشرار.(5)

3. پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، مأمور اعلام صريح مواضع عقيدتى خود به مردم بود: قل... ما من اله الاّ الله الواحد القهّار.(6)

4. خداوند تمام هستى را پرورش مى دهد وهمه را رو به كمال مى برد: رب السموات والارض وما بينهما.(7)

ص: 231


1- الميزان، ج 17، ص 362؛ روح المعانى، ج 23، ص 229؛ كشاف، ج 4، ص 108.
2- الميزان، ج 17، ص 363؛ نمونه، ج 19، ص 351؛ مجمع البيان، ج 8، ص 759؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 139؛ روح المعانى، ج 23، ص 230.
3- الميزان، ج 17، ص 363.
4- نمونه، ج 19، ص 329.
5- تفسير راهنما، ج 15، ص 618.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 621.
7- نور، ج 10، ص 125.

5. مربى بايد هم قدرت داشته باشد وهم رحمت: ربّ... العزيز الغفار.(1)

6. مراد از نفخت من روحى آن نيست كه چيزى از خدا جدا شده وبه انسان ملحق شده باشد، بلكه منظور بيانِ منشأ وريشه روح انسان است كه از عالم بالاست، نه عالم خاكى.(2)

7. تكبر وخود برتربينى ابليس، سبب سرپيچى وى از فرمان سجده بر آدم بوده است: فسجد الملائكة... إلاّ ابليس استكبر.(3)

8. فرشتگان، موجوداتى مطيع وخاضع در برابر فرمان هاى خداوند هستند: فسجد الملائكة كلّهم أجمعون * الاّ ابليس استكبر.(4)

9. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرمود: خداوند آدم را آفريد وما اهل بيت را در نسل او قرار داد وبه خاطر كرامت ما فرمان سجده صادر كرد، پس مسجود قرار گرفتن آدم براى خداوند عبوديت بود وبراى آدم احترام؛ زيرا ما در صلب او بوديم!(5)

10. آفرينش فرشتگان، قبل از انسان بوده است. (زيرا خداوند قبل از انسان با فرشتگان گفتگو داشته است): قال ربك للملائكة.

11. فرشتگان مثل انسان مورد امر ونهى قرا مى گيرند: فقعوا له ساجدين.

12. لياقت از سابقه مهم تر است. (سابقه فرشتگان بيش از آدم بود ولى چون لياقت انسان بيشتر بود آن ها به او سجده كردند.)

13. در ميان خوبان بودن مهم نيست، از خوبان بودن مهم است: فسجد الملائكة كلّهم... الاّ ابليس.(6)

14. اگر كلمه «يدىّ» را تثنيه آورده با اين كه مى توانست مفرد بياورد، براى اين بود كه به كنايه بفهماند در خلقت او اهتمام تمام بوده است. چون خود ما انسان ها نيز در عملى دو دست خود را به كار مى بنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم.(7)

ص: 232


1- همان.
2- نور، ج 10، ص 126.
3- تفسير راهنما، ج 15، ص 632.
4- همان.
5- نور، ج 10، ص 126-127.
6- نور، ج 10، ص 127.
7- الميزان، ج 17، ص 359؛ نمونه، ج 19، ص 338؛ روح المعانى، ج 23، ص 225.

15. شرافت به كسب كمالات است نه مادّه وعنصر اوّلى كه گفته شود انسان از گل وابليس از آتش است: من نار - من طين... فاخرج.(1)

16. ابليس به خاطر سرپيچى از فرمان سجده بر آدم، مورد لعن ونفرين ابدى خداوند قرار گرفت: و انّ عليك لعنتى الى يوم الدين.(2)

17. ابليس، هم معاد را مى دانست؛ الى يوم يبعثون، هم توحيد را مى دانست؛ (ربّ) وهم نبوت را مى دانست؛ عبادك منهم المخلصين، پس مشكل او ندانستن اصول دين نبود، بلكه تكبّر ولجاجت بود.(3)

18. خداوند دعاى بدترين خلق خود را نيز اجابت مى كند: ربّ فانظرنى... فانّك من المنظرين.(4)

19. طول عمر نشانه ارزش وفضيلت نيست. شيطان عمرش از همه اشخاص بيشتر است، ليكن مورد لعن الهى است واز رحمت خدا به دور است: و انّ عليك لعنتى الى يوم الدين.

20. تأكيدهاى پى در پى قسم از يك سو ونون تأكيد ثقيله از سوى ديگر وكلمه «أجمعين» از سوى سوم نشان مى دهد كه شيطان در تصميم خود جدّى است وتا آخرين نفس بر سر گفتار خويش ايستاده است.(5)

21. عبوديت خالصانه خدا، موجب رهايى ومصونيت از وسوسه ها واغواگرى هاى شيطان است: لأغوينّهم... إلاّ عبادك منهم المخلصين.(6)

22. خداوند در آغاز وپايان اين سوره مى فرمايد: قرآن ذكر است؛ و القرءان ذى الذكر و ان هو الاّ ذكر وانذار پيامبر در افرادى مؤثّر است كه از اين كتاب الهى پيروى كنند: انما تنذر من اتّبع الذكر وخشى الرّحمن بالغيب (يس، 11) واز آنجا كه اكثر انسان ها به دنبال پيروى از هوا وهوس اند، گروه اندكى متذكر مى شوند: قليلاً ما تذكّرون. (حاقّه، 42)

ص: 233


1- نور، ج 10، ص 129.
2- تفسير راهنما، ج 15، ص 638.
3- نور، ج 10، ص 131.
4- همان.
5- نمونه، ج 19، ص 344.
6- تفسير راهنما، ج 15، ص 644.

23. گذشت زمان وآينده بشريت، بستر كشف حقانيت قرآن خواهد بود: و لتعلمنّ نبأه بعد حين. طبق نظر مفسران، ضمير در «نبأه» به قرآن باز مى گردد ومقصود از «نبأ» خبر حق بودن قرآن است؛ يعنى به زودى خواهيد فهميد كه قرآن وگفته هاى آن، حق ومطابق با واقعيت هاست.(1)

ص: 234


1- تفسير راهنما، ج 15، ص 650.

سوره زمر

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (1) إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ (2) أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ في ما هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ (3) لَوْ أَرادَ اللّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لاَصْطَفى مِمّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ (4) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري ِلأَجَلٍ مُسَمًّى أَلا هُوَ الْعَزيزُ الْغَفّارُ (5) خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ يَخْلُقُكُمْ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقًا مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُصْرَفُونَ (6) إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز وحكيم نازل شده است. * ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم؛ پس خدا را پرستش كن ودين خود را براى او خالص گردان. * آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست، وآن ها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند، (دليلشان اين بود كه:) اين ها را نمى پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند. خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند؛ خداوند آن كس را كه دروغگو وكفران كننده است هرگز هدايت نمى كند. * اگر (به فرض محال) خدا مى خواست فرزندى انتخاب كند، از ميان مخلوقاتش آنچه را مى خواست برمى گزيد؛ منزه است (از اين كه فرزندى داشته باشد)! او خداوند يكتاى پيروز است. * آسمان ها وزمين را به حق آفريد؛ شب را بر روز مى پيچد وروز را بر شب؛ وخورشيد وماه را مسخّر فرمان خويش قرار داد؛ هر كدام تا

ص: 235

سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند؛ آگاه باشيد كه او قادر وآمرزنده است. * او شما را از يك نَفس آفريد، وهمسرش را از (باقيمانده گِل) او خلق كرد؛ وبراى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد؛ او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر، در ميان تاريكى هاى سه گانه، مى بخشد. اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت (عالَم هستى) از آنِ اوست؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟! * اگر كفران كنيد، خداوند از شما بى نياز است وهرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد؛ واگر شكر او را به جا آوريد آن را براى شما مى پسندد. وهيچ گنهكارى گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد. سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است، وشما را از آنچه انجام مى داديد آگاه مى سازد؛ چرا كه او به آنچه در سينه هاست آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول كتاب آسمانى از ناحيه خداوند عزيز حكيم ونزول آن بر اساس حق، لزوم اخلاص در عبادت، عدم هدايت كفار معاند، منزه بودن خداوند از داشتن فرزند، خلقت آسمان وزمين بر اساس حق، قدرت الهى بر تدبير نظام هستى، آفرينش انسان ها از يك پدر ومادر (آدم وحوا)، خلقت حيوانات نر وماده به نفع انسان ها، تحولات آفرينش انسان، بى نيازى خداوند از بشر وآگاه شدن انسان از اعمال خود در قيامت.

ب. مراد از كلمه «الدين» به گونه اى كه از سياق بر مى آيد، عبادت است ومراد از عبادت همان اعمالى است كه خضوع قلبى وپرستش درونى را مجسم مى كند.(1)

ج. در آيه 2 بر خلاف آيه قبل، تعبير به «انزال» كرده است نه «تنزيل»، به دليل آن كه در اين آيه منظور بيان اين نكته است كه بفهماند قرآن كريم به حق نازل شده ودر چنين مقامى مناسب آن است كه تعبير به انزال كند كه به معناى نازل شدن همگى ويكپارچه قرآن است.(2)

د. مراد از هدايت در اين جا رساندن به حسن عاقبت است نه راهنمايى؛ چون خداى تعالى

ص: 236


1- الميزان، ج 17، ص 370؛ نمونه، ج 19، ص 364.
2- الميزان، ج 17، ص 369.

هدايت به معناى راهنمايى خود را از هيچ كس دريغ نمى فرمايد.(1)

ه -. معناى خالص بودن دين براى خدا، اين است كه خدا عبادت آن كسى را كه هم خدا را عبادت مى كند وهم غير خدا را نمى پذيرد چه اين كه هر دو را بپرستد وچه اين كه اصلاً غير خدا را بپرستد.(2)

و. مشركان معتقد بودند كه خداوند از چيزهايى (مانند چوب وسنگ) فرزند خود را برگزيده است. خداوند در پاسخ آنان مى فرمايد: اگر بنا باشد خداوند فرزند برگزيند، مسلما از ميان مجموعه مخلوقات گزينش مى كرد وطبيعى است كه خداوند حكيم بهترين مخلوقاتش را براى فرزند گزينش مى كرد؛ نه چيزهايى مثل چوب وسنگ.(3)

ز. «قهّار» بودن خداى تعالى به اين معناست كه خداوند متعال بر هر چيز قاهر به ذات وصفات است در نتيجه هيچ چيزى در ذات ووجودش مستقل از ذات ووجود خدا نيست ودر صفات وآثار وجودى اش مستغنى از او نمى باشد پس تمامى عالم نسبت به او ذليل ومملوك وفقير اويند.(4)

ح. آيه 5 اشاره به مسأله تدبر دارد؛ زيرا مراد از جمله يكوّر اللّيل على النهار ويكوّر النهار على الليل پشت سر قرار گرفتن شب وروز به طور استمرار است كه دائما روز شب را وشب روز را پس مى زند وخود ظهور مى كند واين همان مسأله تدبير است.(5)

ط. كلمه «بالحق» اشاره به مسأله بعث وقيامت است چون خلقت وقتى به حقّ وغير باطل است كه غرض وغايتى در آن باشد وخلقت به سوى آن غرض سوق داده شود.(6)

ى. كلمه «انعام» به معناى شتر وگاو وگوسفند وبز است واگر آن ها را هشت جفت خوانده به اعتبار نر وماده آن هاست.(7)

ك. مراد از خلقا من بعد خلق، پشت سر هم بودن خلق است مانند خلقت نطفه

ص: 237


1- الميزان، ج 17، ص 373.
2- الميزان، ج 17، ص 370.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 20.
4- الميزان، ج 17، ص 374.
5- الميزان، ج 17، ص 377.
6- الميزان، ج 17، ص 377.
7- مجمع البيان، ج 8، ص 766؛ الميزان، ج 17، ص 378؛ كشاف، ج 4، ص 114.

وسپس علقه وآن گاه مضغه شدن.(1)

ل. اگر از خلقت «انعام» در زمين تعبير كرده به «أنزل» به اين اعتبار است كه خداى تعالى ظهور موجودات را بعد از آن كه نبودند «انزال» آن خوانده چون در آيه شريفه و ان من شىء الاّ عندنا خزائنه وماننزّله الاّ بقدر معلوم (حجر، 21)، به طور كلى موجودات را نازل شده از خزائن مى داند.(2)

م. مراد از نفس واحدة، حضرت آدم ابوالبشر است ومراد از «زوجها»، همسر حضرت آدم (علیه السلام) است.(3)

نكته ها

1. كتابت وتدوين قرآن، پس از نزول آن در حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) صورت گرفته است: تنزيل الكتاب من الله. اطلاق كتاب (نوشته ونگارش يافته) بر قرآن، يا بدان جهت است كه آيه هاى آن پس از نزول نوشته مى شده ويا توصيه اى است از جانب خداوند كه بايد به صورت نوشته در آيد.(4)

2. تنها خداوند، شايسته عبادت خالصانه واطاعت بى چون وچراست: ألا للّه الدين الخالص. «الدين» مبتدا ومسند اليه و «لله» خبر ومسند است. تقديم مسند بر مسند اليه، مفيد حصر واختصاص است.(5)

3. مشركان، معبودها را يار وياور خود مى دانستند: و الذين اتّخذوا من دونه اولياء. «ولى» (مفرد «اولياء») در لغت به دو معنا آمده است: صديق ونصير(6). در آيه شريفه به قرينه جمله بعد ما نعبدهم الا ليقرّبونا الى الله در معناى دوم به كار رفته است.(7)

4. إنّ رجلاً قال يا رسول الله إنّا نعطى أموالنا التماس الذكر، فهل لنا فى ذلك من أجر فقال

ص: 238


1- مجمع البيان، ج 8، ص 766؛ الميزان، ج 17، ص 379؛ نمونه، ج 19، ص 383.
2- الميزان، ج 17، ص 378؛ نمونه، ج 19، ص 382.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 765؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 146.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 13.
5- همان، ص 16.
6- مفردات راغب.
7- تفسير راهنما، ج 16، ص 16.

رسول الله (صلی الله علیه و آله):

«انّ الله لايقبل إلاّ من أخلص له، ثمّ تلا رسول الله هذه الاية: (ألا للّه الدين الخالص)»(1) ؛ مردى به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض كرد: ما اموالمان را به ديگران مى دهيم (انفاق مى كنيم) تا ما را به نيكى ياد كنند، آيا براى ما پاداشى نزد خدا هست ؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند قبول نمى كند مگر از كسى كه خالصانه براى او انجام داده باشد. سپس آن حضرت آيه ألا لله الدين الخالص را تلاوت كردند.(2)

5. تكرار كلمه كتاب در دو آيه پى در پى كه يك بار مى فرمايد: كتاب از سوى خداى عزيز است وبار ديگر مى فرمايد: كتاب حق است، رمز آن است كه راه عزّت فرد وجامعه اتصال به خداى عزيز ومكتب حق است.

6. پيدايش مستمر روز وشب وحركت منظم وبى وقفه خورشيد وماه، از نشانه هاى قدرت مطلق وربوبيت يگانه خداوند است. فعل مضارع «يكوّر» و «يجرى»، دلالت بر استمرار دارد.(3)

7. همان گونه كه هدف تكوين وآفرينش، عبادت است؛ و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون (ذاريات، 56)، هدف تشريع ونزول كتاب نيز عبادت است؛ انا أنزلنا اليك الكتاب... فاعبد الله.(4)

خداوند نه فرزند واقعى دارد؛ لم يلد ولم يولد، نه فرزند خوانده؛ لو أراد الله أن يتخذ ولدا.(5)

اگر فرزند حقيقى باشد نشانه جسم بودن، تجزيه پذيرى، شبيه داشتن وهمسر داشتن خداست، در حالى كه او واحد است. او تجزيه پذير نيست وهمسر وشبيه ندارد: و هو الواحد.

اعتقاد به فرزند داشتن خدا در بين عموم پيروان وثنيت شايع است، البته با اختلافى كه در مذاهب خود دارند. مثلاً نصارى معتقدند كه مسيح پسر خداست ويهوديان معتقدند به

ص: 239


1- الدر المنثور، ج 7، ص 211.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 18.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 22.
4- نور، ج 10، ص 140.
5- نور، ج 10، ص 142-143.

اين كه «عزير» پسر خداست.(1)

8. دو وصف «عزيز» و «غفار» در پايان آيه، براى ايجاد حالت خوف ورجا در بندگان است كه عامل اصلى هر گونه حركت تكاملى است.(2)

9. واژه «عزت» 88 مرتبه در قرآن آمده است كه 46 مرتبه آن در كنار حكمت است: العزيز الحكيم. آرى عزّت زمانى دائمى است كه همراه با حكمت باشد. عزيز واقعى تنها اوست زيرا خالق ومقتدر است، غيب وشهود را مى داند وقبض وبسط رزق به دست اوست. در حديث مى خوانيم: هر كس عزّت دنيا وآخرت را مى خواهد مطيع خداى عزيز باشد؛ فمن اراد عزّ الدارين فليُطع العزيز.(3)

10. آفرينش همسر آدم از اجزاى وجود خود آدم نبوده، بلكه از باقيمانده گِل او صورت گرفته است، چنان كه در روايات اسلامى به آن تصريح شده، اما روايتى كه مى گويد «حوا» از آخرين دنده چپ آدم آفريده شده است، سخنى بى اساس است كه از بعضى از روايات اسرائيلى گرفته شده است.(4)

11. مراد از ظلمات سه گانه به گفته امام حسين (علیه السلام) در دعاى عرفه، گوشت وپوست وخون است:

ثمّ اسكنتنى فى ظلمات ثلاث بين لحم وجلد ودم(5) ، گرچه برخى از مفسران مانند مرحوم طبرسى وزمخشرى وآلوسى مراد از ظلمات سه گانه را ظلمت شكم، ظلمت رحم وظلمت مشيمه (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار گرفته است) دانسته اند.(6)

12. گرچه مرد وزن از نظر جسمى تفاوت هايى دارند، اما روح آن ها يكى است: (نفس واحدة).(7)

13. فرمانروايى مطلق جهان، مخصوص خداوند است: الله ربّكم له الملك. تقدم خبر (له) بر مبتدا (ملك) دلالت بر حصر مى كند.(8)

ص: 240


1- الميزان، ج 17، ص 373؛ مجمع البيان، ج 8، ص 762.
2- نمونه، ج 19، ص 378.
3- نور، ج 10، ص 138.
4- نمونه، ج 19، ص 381؛ مجمع البيان، ج 8، ص 765.
5- همان، ص 145.
6- مجمع البيان، ج 8، ص 766؛ كشاف، ج 4، ص 114؛ روح المعانى، ج 23، ص 241.
7- نور، ج 10، ص 145.
8- تفسير راهنما، ج 16، ص 26.

14. مراد از جمله و لا يرضى العبادة الكفر، كفران نعمت است كه عبارت است از ترك شكر چون جمله مقابل اين جمله كه مى فرمايد: و ان تشكروا يرضه لكم، قرينه بر اين معناست.(1)

15. گناه، بارى سنگين بر دوش بشر است: و لا تزر وازرة وزر أخرى. «وزر» در اصل به معناى ثقل وسنگينى است. اطلاق «وزر» بر گناه، به خاطر سنگين بودن آثار وپيامدهاى آن براى گناهكار است.(2)

16. خداوند به جاى آن كه بفرمايد من به اعمال پنهانى آنان آگاهم، فرمود: به باطن وضمير آنان آگاه هستم. اين تعبير مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه نيت وانگيزه انسان ها در اعمالشان ونيز در جزا وپاداش مؤثر است.(3)

17. سير خلقت انسان

1) خاك: و من آياته ان خلقكم من تراب. (روم، 20)

2) آب جهنده: خلق من ماء دافق * يخرج من بين الصّلب والترائب. (طارق، 6-7)

3) نطفه: انّا خلقناكم من نطفة. (انسان، 2)

4) قرار گرفتن آب جهنده در رحم: ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين (مؤمنون، 13)، سپس او را بصورت نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم.

5) تحوّل در رحم: يخلقكم فى بطون امّهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلاث (زمر، 6)؛ شما را در شكم هاى مادرانتان آفرينشى پس از آفرينشى ديگر در تاريكى هاى سه گانه مشيمه ورحم وشكم خلق كرديم، ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما (مؤمنون، 14)؛ به يقين انسان را از عصاره اى از گل آفريديم سپس او را بصورت نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم آنگاه نطفه را بصورت علقه درآورديم پس آن علقه را بصورت مضغه گردانيديم وآنگاه مضغه را استخوانهايى ساختيم بعد استخوان ها را با گوشتى پوشانديم.

ص: 241


1- الميزان، ج 17، ص 380.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 30.
3- همان، ص 31.

6) صورت بندى: هو الّذى يصوّركم فى الارحام كيف يشاء (آل عمران، 6)؛ اوست كه شما را آنگونه كه مى خواهد در رحم ها صورتگرى مى كند.

7) دميدن روح: ثمّ انشأناه خلقا آخر فتبارك اللّه احسن الخالقين (مؤمنون، 14)؛ آنگاه جنين را در آفرينشى ديگر پديد آورديم آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.

8) دختر يا پسر: يهب لمن يشاء اناثا ويهب لمن يشاء الذكور (شورى، 49)؛ به هركس بخواهد فرزند دختر وبه هركس بخواهد فرزند پسر مى دهد.

9) خروج طفل: ثمّ نخرجكم طفلاً. (حج، 5)

10) به دنيا كه آمديد هيچ نمى دانستيد: و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئا. (نحل، 78)

ص: 242

آیه 8-16

اشاره

وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْدادًا لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِدًا وَ قائِمًا يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ (9) قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ (10) قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ (11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمينَ (12) قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ ديني (14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ (16)

ترجمه

هنگامى كه انسان را زيانى رسد، پروردگار خود را مى خواند وبه سوى او باز مى گردد؛ امّا هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را مى خواند از ياد مى برد وبراى خداوند همتايانى قرار مى دهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزى از كفرت بهره گير كه از دوزخيانى!» * (آيا چنين كسى باارزش است) يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است ودر حال سجده وقيام، از عذاب آخرت مى ترسد وبه رحمت پروردگارش اميدوار است ؟! بگو: «آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مى شوند.» * بگو: «اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد. براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كرده اند پاداش نيكى است. وزمين خدا وسيع است، (اگر تحت فشارِ سران كفر بوديد مهاجرت كنيد) كه صابران اجر وپاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.» * بگو: «من مأمورم كه خدا را پرستش كنم در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم، * ومأمورم كه نخستين مسلمان باشم.» * بگو: «من اگر نافرمانى پروردگارم كنم، از عذاب روز بزرگ (قيامت) مى ترسم.» * بگو: «من تنها خدا را مى پرستم در حالى كه دينم را براى او خالص مى كنم. * شما هر چه را جز او

ص: 243

مى خواهيد بپرستيد.» بگو: «زيانكاران واقعى آنانند كه سرمايه وجود خويش وبستگانشان را در روز قيامت از دست داده اند. آگاه باشيد زيان آشكار همين است.» * براى آنان از بالاى سرشان سايبان هايى از آتش، ودر زير پايشان نيز سايبان هايى (از آتش) است؛ اين چيزى است كه خداوند با آن بندگانش را مى ترساند. اى بندگان من! از (نافرمانى) من بپرهيزيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كم ظرفيتى انسان، تهديد خداوند به انسان مشرك، عدم تساوى عالم عامل وخداترس با عالم غيرعامل، پاداش الهى ويژه نيكوكاران در دنيا، مزد بى حساب صابران، مأموريت پيامبر بر نخستين مسلمان بودن، ترس از عذاب الهى در صورت گناه، تهديد به كفار وخسارت آنان در قيامت، احاطه عذاب خداوند بر كفار.

ب. منظور از «انسان» در اين جا به قرينه قل تمتع بكفرك، انسان هاى كافر هستند.

ج. مراد از «أندادا»، بت ها وربّ النوع هاست، وبعيد نيست مراد از آن مطلق اسبابى باشد كه بشر بر آن ها اعتماد نموده، آرامش درونى پيدا مى كند ودر نتيجه از خدا غافل مى ماند ويكى از آن اسباب بت هاى بت پرستان است.(1)

د. تعبير ليضلّ عن سبيله، نشان مى دهد گمراهان مغرور تنها به گمراهى خويش قناعت نمى كنند، بلكه سعى دارند ديگران را هم به اين وادى بكشانند.(2)

ه -. عن زرارة عن أبى جعفر (علیه السلام) قال:

قلت له: ءاناء الليل ساجدا وقائما... قال: «يعنى صلاة الليل...»؛ زراره مى گويد: از امام باقر (علیه السلام) پرسيدم: مراد از ءاناء الليل ساجدا وقائما... چيست ؟ فرمود: مراد نماز شب است.(3)

و. منظور از تحذير از آخرت، تحذير از عذاب آخرت است.(4)

ز. در آيه 10 «حسنة» را مطلق آورد ومعين نكرده است وظاهر اين اطلاق آن است كه

ص: 244


1- الميزان، ج 17، ص 386؛ روح المعانى، ج 23، ص 245.
2- نمونه، ج 19، ص 392.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 39.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 767.

مراد از آن اعمّ از حسنه آخرت وحسنه دنيا است كه نصيب مؤمنين نيكوكار مى شود.(1)

ح. منظور از «بغير حساب» اين است كه اجر صابران به خاطر كثرتش ممكن نيست شمارش وحساب شود. برخى گفته اند منظور آن است كه صابران برخلاف ساير مردم حساب اعمالشان رسيدگى نمى شود واجرشان همسنگ اعمالشان نيست.(2)

ط. جمله انّى أمرت أن اعبد الله مخلصا له الدين اشاره به اين است كه آن جناب در اطاعت دستور خدا به اخلاص در دين وداشتن دين خالص مانند ساير مردم است.(3)

ى. اين دستورات در واقع اشاره به يك مطلب مهم تربيتى است كه هر مربى ورهبرى بايد در انجام دستورات خويش از همه پيشگام تر باشد واز اين جا روشن مى شود نخستين مسلمان بودن پيامبر (صلی الله علیه و آله) نه تنها بر حسب زمان است كه نخستين مسلمانان در تمامى جهات بود.(4)

ك. «الله» كه مفعول كلمه «أعبد» است به خاطر تقدّمش انحصار را مى رساند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تنها خداوند متعال را مى پرستد همان طور كه جمله (مخلصا له دينى) همان معنى حصر را تأكيد مى كند.(5)

ل. دو كلمه «خسران» و «خسر» به معناى از دست دادن سرمايه است، ليكن «خسران» رساتر از «خسر» است وخسران نفس به معناى آن است كه آدمى نفس خود را در مورد هلاكت وشقاوت قرار دهد، به گونه اى كه استعداد كمالش از بين برود وسعادت به كلّى از او فوت شود.(6)

م. جمله فاعبدوا ما شئتم من دونه امرى تهديدآميز است ومى فهماند هر چه غير از خدا را بپرستيد، سودى به حالتان نخواهد داشت.(7)

ص: 245


1- الميزان، ج 17، ص 387.
2- الميزان، ج 17، ص 388؛ مجمع البيان، ج 8، ص 767؛ نمونه، ج 19، ص 403؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 153؛ روح المعانى، ج 23، ص 248؛ كشاف، ج 4، ص 118.
3- الميزان، ج 17، ص 393؛ نمونه، ج 19، ص 404.
4- نمونه، ج 19، ص 405.
5- الميزان، ج 17، ص 395.
6- الميزان، ج 17، ص 395.
7- الميزان، ج 17، ص 395؛ كشاف، ج 4، ص 119؛ مجمع البيان، ج 8، ص 769.

ن. معناى جمله الّذين خسروا أنفسهم واهليهم اين است كه اين زيانكاران نه تنها سرمايه هاى هستى خويش را از دست مى دهند، بلكه سرمايه وجود (اهل) خود را نيز از كف خواهند داد.

در منظور از «اهل»، نظريات مختلفى وارد شده است، ليكن از همه مناسب تر آن است كه مراد از اهل، خانواده ونزديكان آن ها در دنيا است؛ زيرا افراد بى ايمان آن ها را در آخرت از دست خواهند داد، اگر مؤمن باشند از آن ها جدا مى شوند واگر مانند خودشان كافر باشند سودى به حالشان ندارد.(1)

س. مراد از اين كه ساترى از آتش در بالاى سر وساتر ديگرى در زير پا دارند، اين است كه آتش از همه جهات احاطه دارد.(2)

ع. تعبير به «عباد» واضافه آن به خدا به طور مكرّر، در اين آيه اشاره است به اين كه اگر خداوند تهديدى به عذاب مى كند آن هم به دليل لطف ورحمت اوست تا بندگان حقّ گرفتار چنين سرنوشت شومى نشوند واز اين جا روشن مى شود كه لزومى ندارد «عباد» را در اين آيه به خصوص مؤمنان تفسير كنيم، بلكه شامل همگان مى شود؛ زيرا هيچ كس نبايد خود را از عذاب الهى در امان بداند.(3)

نكته ها

1. انسان مؤمن در حال اختيار به سوى خداوند انابه دارد وبه همين جهت از هدايت الهى برخوردار است: و يهدى اليه من اناب الذين ءامنوا وتطمئنّ قلوبهم بذكر الله الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (رعد، 27-28)، اما انسان كافر تنها در حال اضطرار ورسيدن سختى به او به سوى خدا انابه دارد: واذا مسّ الانسان ضرّ دعا ربه منيبا اليه... قل تمتع بكفرك قليلاً ذلك من اصحاب النار.

2. ضررها از او نيست، ولى نعمت ها از اوست: نعمة منه.(4)

ص: 246


1- نمونه، ج 19، ص 409؛ كشاف، ج 4، ص 119.
2- مجمع البيان، ج 8، ص 769؛ الميزان، ج 17، ص 396؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 155؛ نمونه، ج 19، ص 406.
3- نمونه، ج 19، ص 407.
4- نور، ج 10، ص 149.

3. نيايش خالصانه شرك پيشگان به درگاه خداوند، هنگام گرفتارى ومصيبت ها، دليل روشن بر بطلان انديشه شرك وحقانيت توحيد ربوبى است: و اذا مسّ الإنسان ضرّ دعا ربّه منيبا اليه. روى سخن در اين سوره، با مشركان مكه است وآيه شريفه در مقام بيان يكى از دلايل روشن بر اثبات توحيد الهى وباطل ساختن انديشه شرك است.(1)

4. انسان در برابر نعمت ها ولطف هاى خداوند موجودى ناسپاس است: ثمّ اذا خوّله نعمة منه نسى ما كان يدعوا اليه من قبل.(2)

5. آيه 9 با عمل وخودسازى شروع مى شود وبا علم ومعرفت پايان مى يابد؛ زيرا تا خودسازى نباشد نور معرفت بر دل نمى تابد واصولاً اين دو از يكديگر جدا نيستند.(3)

6. مقدم داشتن «ساجدا» بر «قائما» به علت آن است كه سجده مرحله بالاتر از عبادت است.(4)

7. عبادتى ارزش دارد كه تداوم داشته باشد. (ساجدا وقائما به صورت اسم فاعل آمده كه نشانه استمرار است).(5)

8. مردان خدا، هم از آخرت بيم دارند وهم به رحمت الهى اميدوارند: «يحذر، يرجوا».(6)

9. ترس ما به خاطر عمل خود ماست؛ يحذر الاخرة، ولى اميد ما به فضل ورحمت اوست؛ يرجوا رحمة ربّه.(7)

10. ايمان ودانش، دو معيار برترى وامتياز انسان ها بر يكديگر است: أمّن هو قانت... هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون.(8)

11. آيه شريفه 9 نمى فرمايد: عالم وغير عالم برابر نيست، زيرا جملة قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون مرتبط با صدر آيه است كه سخن از مناجات شبانه وراز ونياز با خدا دارد. پس منظور آيه شريفه آن است كه عالمِ عابدِ نماز شب خوان با غير آن برابر نيست.

ص: 247


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 33.
2- همان.
3- نمونه، ج 19، ص 395.
4- نمونه، ج 19، ص 393.
5- نور، ج 10، ص 150.
6- همان.
7- همان.
8- تفسير راهنما، ج 16، ص 38.

12. تكيه روى ساعت شب به دليل آن است كه در آن ساعات حضور قلب بيشتر وآلودگى به ريا از هر زمان كمتر است.(1)

13. مطلق بودن رحمت ومقيّد نشدن آن به آخرت دليل بر وسعت رحمت الهى وشمول آن نسبت به دنيا وآخرت است.(2)

14. در اين آيه شريفه متعلق علم ذكر نشده ومطلق آمده است، ليكن مراد از آن علم به خداوند متعال است؛ زيرا علم به خداست كه آدمى را به كمال مى رساند ونافع است ونداشتن علم ضرر مى رساند.(3)

15. پاداش احسان كنندگان در دنيا، بسيار بزرگ وتوصيف ناپذير است: للذين أحسنوا فى هذا الدنيا حسنة. تنوين «حسنة» براى تعظيم وتفخيم است.(4)

16. دنيا، عرصه تلاش وكوشش وجهان آخرت، عرصه اجر وپاداش است: للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة.(5)

17. ايمان به تنهايى كافى نيست وبايد همراه تقوا ودورى از گناه باشد: «ءامنوا - اتّقوا».(6)

18. قرآن كريم دعاى مؤمنان را اين چنين بيان مى كند: و منهم من يقول ربّنا ءاتنا فى الدّنيا حسنة وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النار (بقره، 201) اين درخواست مؤمنان زمانى اجابت مى شود كه مؤمنان نيز به مردم احسان وكمكى داشته باشند: للذين أحسنوا فى هذه الدنيا حسنة.

19. خداوند، در كارهاى نيك مقابله به مثل مى كند: للّذين احسنوا... حسنة (چنان كه در آيات ديگر نيز مى فرمايد: ان احسنتم احسنتم لانفسكم (اسراء، 2)؛ اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كرده ايد. هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان (الرحمن، 60)؛ آيا پاداش احسان جز احسان است.)(7)

ص: 248


1- نمونه، ج 19، ص 393.
2- نمونه، ج 19، ص 393.
3- الميزان، ج 17، ص 387.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 41.
5- همان.
6- نور، ج 10، ص 151.
7- نور، ج 10، ص 151.

20. ايمان به عذاب قيامت قوى ترين عامل بازدارنده از گناه است: انى اخاف ان عصيت ربّى عذاب يوم عظيم.(1)

21. از آن جا كه خسران هاى مربوط به امور دنيا هر چه باشد ناپايدار است، به خلاف خسران هاى روز قيامت كه دائم وجاودانه است، از اين رو فرموده است: ذلك هو الخسران المبين.(2)

22. كلمه «خسارت» سه مرتبه در اين آيه تكرار شده است تا انسان را نسبت به خسارتِ نفس در قيامت بيدار كند.(3)

ص: 249


1- نور، ج 10، ص 152.
2- الميزان، ج 17، ص 395.
3- . نور ج 10 ص 153.

آیه 17-23

اشاره

وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (17) الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ (19) لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا يُخْلِفُ اللّهُ الْميعادَ (20) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُخْتَلِفًا أَلْوانُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطامًا إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ (22) اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابًا مُتَشابِهًا مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (23)

ترجمه

و كسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند وبه سوى خداوند بازگشتند، بشارت از آن آن هاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده. * همان كسانى كه سخنان را مى شنوند واز نيكوترين آن ها پيروى مى كنند؛ آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، وآن ها خردمندان اند. * آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب در باره او قطعى شده رهايى بخشى ؟! آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى ونجات دهى ؟! * ولى آن ها كه تقواى الهى پيشه كردند، غرفه هايى در بهشت دارند كه بر فراز آن ها غرفه هاى ديگرى بنا شده واز زير آن ها نهرها جارى است. اين وعده الهى است، وخداوند در وعده خود تخلّف نمى كند. * آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد وآن را به صورت چشمه هايى در زمين وارد نمود، سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه رنگ هاى مختلف دارد؛ بعد آن گياه خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد وبى روح مى بينى؛ سپس آن را در هم مى شكند وخرد مى كند؟! در اين مثال تذكّرى است براى خردمندان (از ناپايدارى دنيا). * آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است وبر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته (همچون كوردلان گمراه است ؟!) واى بر آنان كه قلب هايى سخت در برابر ذكر خدا دارند! آن ها در گمراهى آشكار هستند. *

ص: 250

خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف وزيبايى وعمق ومحتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرّر دارد (با تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند مى افتد؛ سپس برون ودرونشان نرم ومتوجه ذكر خدا مى شود؛ اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى مى كند؛ وهر كس را خداوند گمراه سازد، راهنمايى براى او نخواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بشارت خداوند نسبت به دورى گزيدگان از طاغوت وانابه كنندگان به سوى حق، بشارت پيامبر نسبت به پيروان از بهترين سخنان، عدم نجات كافر از عذاب، نعمت هاى بهشت ويژه پرهيزكاران، نزول باران از آسمان وتحوّل زمين، نورانيت افراد داراى شرح صدر، تهديد به سخت دلان از ياد خدا وتأثيرپذيرى خداترسان از قرآن كريم.

ب. در آيه 17 به صرف اجتناب از عبادت طاغوت اكتفا نشده، بلكه بر آن اضافه شده است: و أنابوا الى الله واين اشاره به آن است كه صرف نفى خدايان ديگر هيچ فايده اى ندارد؛ آنچه فايده مى دهد اين است كه انسان بين نفى آن الهه واثبات اله واحد جمع كند.(1)

ج. مراد از «قول» به شهادت اين كه دنبالش مسأله اتباع آمده، آن قولى است كه ارتباط به عمل داشته باشد. پس «أحسن القول» آن قولى است كه آدمى را بهتر به حق برساند وبراى انسان خيرخواهانه تر باشد.(2)

د. در آيه 22 هدايت با لازمه اش تعريف شده كه همان شرح صدر ونورانيّت قلب باشد وضلالت هم با لازمه اش؛ يعنى قساوت قلب از ذكر خدا، تعريف شده است.(3)

ه -. شرح صدر به معناى گشادگى سينه است، تا ظرفيت پذيرفتن سخن را داشته باشد وچون شرح صدر به خاطر اسلام است به اين معنا خواهد بود كه انسان وضعى به خود

ص: 251


1- الميزان، ج 17، ص 396.
2- الميزان، ج 17، ص 397؛ مجمع البيان، ج 8، ص 770.
3- الميزان، ج 17، ص 406.

بگيرد كه هر سخن حقّى را بپذيرد وآن را ردّ نكند.(1)

و. «من» در آيه شريفه، اسم موصول ومبتدا است وخبر آن - به قرينه جمله بعدى - جمله اى محذوف مى باشد. تقدير كلام چنين است: أفمن شرح الله صدره للإسلام... كمن قسا قلبه. بنا بر اين مى توان گفت: آيه شريفه در صدد مقايسه ميان شخصيت دو انسان مؤمن وكافر وسرنوشت آنان در آينده است ومقايسه كردن ميان نيكان وبدان از روش هاى تربيتى قرآن كريم است.(2)

ز. در جمله تقشعرّ منه جلود الذين، سخنى از قلوب به ميان نياورده است، ولى در جمله تلين جلودهم وقلوبهم قلوب را نيز ذكر كرده است؛ دليل اين امر آن است كه مراد از قلوب، جان ها ونفوس است، از اين رو نفوس، اقشعرار يعنى جمع شدن پوست ندارند، عكس العمل نفوس در برابر قرآن كريم همان خشيت وترس است.(3)

ح. «مثانى» جمع كلمه «مثنيه» به معناى معطوفه است ومراد از آن اين است كه قرآن كريم بعض آياتش انعطاف به بعض ديگر دارد وهر يك ديگرى را شرح وبيان مى كند بدون اين كه اختلافى در آن ها يافت شود.(4)

ط. از آن جا كه قرآن كريم مشتمل بر حقّ محض است، حقّى كه باطل بدان رخنه نمى كند نه در عصر نزولش ونه بعد از آن وهمچنين به خاطر اين كه قرآن كريم كلام خداوند متعال است، قرآن بهترين سخن احسن الحديث است.(5)

ى. كتابا متشابها ى عنى كتابى كه هر قسمتش شبيه ساير قسمت هاست، البته اين تشابه غير از تشابهى است كه در مقابل محكم استعمال شده است؛ زيرا تشابه در مقابل محكم صفت بعضى از آيات قرآن است كه به معناى واضح نبودن معناى آيه است، ولى در آيه مورد بحث همه آيات را متشابه خوانده است. اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از اين جهت كه اختلافى با هم ندارند مشابه يكديگرند.(6)

ص: 252


1- الميزان، ج 17، ص 405؛ روح المعانى، ج 23، ص 257.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 68.
3- الميزان، ج 17، ص 407.
4- الميزان، ج 17، ص 407.
5- الميزان، ج 17، ص 406.
6- الميزان، ج 17، ص 407؛ مجمع البيان، ج 8، ص 772؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 161؛ روح المعانى، ج 23، ص 258؛ نمونه، ج 19، ص 432.
نكته ها

1. عبادت طاغوت تنها به معناى ركوع وسجود نيست، بلكه هر گونه اطاعت را نيز شامل مى شود چنان كه امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

من أطاع جبّارا فقد عبده.(1)

2. در آيه 18 مى فرمايد: بشارت بده به كسانى كه از احسن القول پيروى مى كنند ودر جاى ديگر سخنِ احسن را دعوت به خدا مى داند: و من احسن قولاً ممّن دعا الى الله (فصّلت، 33) ودر آيه ديگر بهترين دعوت كننده را رسول خدا مى داند: ادعوا الى الله على بصيرة (يوسف، 108). بنا بر اين، بايد از احسن گفته ها پيروى كرد كه دعوت به خداست وبهترين دعوت به خدا، دعوت پيامبر اوست، پس پيروى از احسن، پيروى از وحى ودعوت هاى رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

3. انسان بايد تحمّل شنيدن سخنان ديگران را داشته باشد وداراى سعه صدر باشد: يستمعون القول....

4. كسانى حقّ شنيدن هر سخنى را دارند كه از نظر علمى ومنطقى قدرت تشخيص احسن را داشته باشند: يستمعون... فيتّبعون احسنه.

5. انتخاب احسن بدون توفيق الهى ممكن نيست: اولئك الذين هديهم الله.(2)

6. جمله أفأنت تنقذ من فى النار اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه دوزخى بودن آنان آن قدر مسلّم است كه گويى هم اكنون در دل آتش هستند وحتّى پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با اين كه رحمة للعالمين است نمى تواند آنان را از عذاب رهايى بخشد.(3)

7. برخى از مردم، چنان هدايت ناپذير وحق گريزاند كه حتى سخنان پيامبران نيز در آنان كارساز نيست.(4)

8. بيم واميد بايد در كنار هم باشند. در آيه 16 خوانديم: لهم من فوقهم ظلل من النار؛ يعنى لايه هايى از آتش بالاى سر دوزخيان است ودر اين آيه مى خوانيم: لهم غرف من فوقها غرف؛ يعنى براى اهل تقوا غرفه هايى است كه بالاى آن ها غرفه هاى ديگر است.(5)

ص: 253


1- نمونه، ج 19، ص 412؛ مجمع البيان، ج 8، ص 770.
2- نور، ج 10، ص 156-157.
3- نمونه، ج 19، ص 414.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 60.
5- نور، ج 10، ص 158.

9. بناهاى مرتفع وچند طبقه (كاخ ها) در بهشت، پاداش اختصاصى تقواپيشگان: لكن الذين اتّقوا ربّهم لهم غرف من فوقها غرف مبنيّة. «غرفه» (مفرد «غرف») به معناى بناهاى مرتفع وخانه اى بالاى خانه اى ديگر (چند طبقه چون كاخ) است. گفتنى است لام در «لهم» براى اختصاص است.(1)

10. يكى از راه هاى خداشناسى دقّت در پديده هاست: ألم تر.(2)

11. رنگ هاى گوناگون گياهان، ميوه ها وگل ها كه از يك آب وخاك مى رويد نشانه قدرت خداست: زرعا مختلفا الوانه.(3)

12. قساوت قلب، مانع تابش نور الهى بر قلب است: القاسية قلوبهم (به جاى تنگدلى كه تناسب بيش ترى با سعه صدر دارد به سنگدلى تعبير نمود؛ زيرا ظرف تنگ كمى نفوذپذير است ولى سنگدلى هرگز نفوذپذير نيست).(4)

13. خداترسى، در ظاهر جسم وبدنِ مؤمنان نمايان است وصورت آنان بيانگر سيرت آنان است: تقشعرّ منه جلود الّذين يخشون ربهم.(5)

14. مؤمن، با شنيدن آيات عذاب خوف دارد: (تقشعرّ) وبا شنيدن آيات رحمت اميدوار مى شود: ثمّتلين جلودهم.(6)

ص: 254


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 61.
2- نور، ج 10، ص 159.
3- همان.
4- همان، ص 160.
5- همان، ص 161.
6- همان، ص 162.

آیه 24-37

اشاره

أَ فَمَنْ يَتَّقي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ قيلَ لِلظّالِمينَ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (24) كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (27) قُرْآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (29) إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ (30) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عِنْدَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ (31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكافِرينَ (32) وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ (34) لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ (35) أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (36) وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزيزٍ ذِي انْتِقامٍ (37)

ترجمه

آيا كسى كه با صورت خود عذاب دردناك (الهى) را در روز قيامت دور مى سازد (همانند كسى است كه هرگز آتش دوزخ به او نمى رسد)؟! وبه ظالمان گفته مى شود: «بچشيد آنچه را به دست مى آوريد (و انجام مى داديد)!» * كسانى كه قبل از آن ها بودند نيز (آيات ما را) تكذيب نمودند، وعذاب (الهى) از جايى كه فكر نمى كردند به سراغشان آمد. * پس خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آن ها چشانيد، وعذاب آخرت شديدتر است اگر مى دانستند. * ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مَثَلى زديم، شايد متذكّر شوند. * قرآنى است فصيح وخالى از هر گونه كجى ونادرستى، شايد آنان پرهيزگارى پيشه كنند. * خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شريكانى است كه در باره او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند، ومردى كه تنها تسليم يك نفر است؛ آيا اين دو يكسانند؟! حمد، مخصوص خداست، ولى بيشتر آنان نمى دانند. * تو مى ميرى وآن ها نيز خواهند مرد. * سپس شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه مى كنيد. * پس چه كسى ستمكارتر است از آن كسى كه بر خدا دروغ ببندد وسخن راست را هنگامى كه به سراغ او آمده تكذيب كند؟! آيا در جهنم جايگاهى براى

ص: 255

كافران نيست ؟! * امّا كسى كه سخن راست بياورد وكسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند. * آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است؛ واين است جزاى نيكوكاران. * تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند (در سايه ايمان وصداقت آن ها) بيامرزد، وآن ها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد. * آيا خداوند براى (نجات ودفاع از) بنده اش كافى نيست ؟! امّا آن ها تو را از غير او مى ترسانند. وهر كس را خداوند گمراه كند، هيچ هدايت كننده اى ندارد. * وهر كس را خدا هدايت كند، هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت. آيا خداوند توانا وداراى مجازات نيست ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عذاب الهى براى ستمگران، تكذيب كفار عامل عذاب، عقوبت دنيوى واخروى براى كافران، تمثيلات قرآن به منظور تذكر مردم، نزول قرآن به صورت عربى به منظور پرهيزكار شدن انسان ها، عدم تساوى شخص موحد با مشرك، مرگ سنت الهى، تكذيب كنندگان خدا ووحى ستمكارترين افراد، پرهيزكاران تصديق كنندگان وحى، پاداش متقين در قيامت، كفايت الهى از بندگان خويش (بالاخص از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعدم گمراهى هدايت يافته از ناحيه خداوند.

ب. اين تعبير كه مى فرمايد با صورت خود عذاب را از خويش مى راند، به خاطر آن است كه «وجه»، اشرف اعضاى بدن است وحواس مهم انسان (چشم وگوش وبينى وزبان) در آن قرار گرفته است وروى اين جهات هنگامى كه خطرى متوجه صورت (وجه) مى شود، دست وبازو وساير اعضاى پيكر خود را سپر در مقابل آن قرار مى دهند تا خطر را دور سازند، اما حال ظالمان دوزخى در آن روز به گونه اى است كه بايد با صورت از خود دفاع كنند؛ زيرا دست وپاى آن ها در غل وزنجير است چنان كه در آيه 8 سوره يس به آن اشاره شده است.(1)

ج. كلمه «خزى» به معناى ذلت وخوارى است وخداوند سبحان اين قسم از عذاب را به

ص: 256


1- نمونه، ج 19، ص 436؛ تفسير مراغى، ج 23، ص 162.

وسايل مختلفى به كفار چشانيده است؛ گاهى به وسيله غرق شدن وگاهى به فرو رفتن در زمين وگاهى با صيحه آسمانى وگاهى با زلزله يا مسخ شدن ويا كشتار دسته جمعى.(1)

د. آيه 32 مخصوص مشركين عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ويا مشركين از امت اوست، ولى برحسب سياق عام است وهر اهل بدعتى را كه با بدعت خود سنّتى از سنّت هاى دين را متروك بگذارد شامل مى شود.(2)

ه -. منظور از دروغ بستن به خداوند متعال فمن أظلم ممّن كذب على الله افترا بستن به خداوند سبحان است به اين كه برايش شركايى قائل شوند.(3)

و. منظور از «الّذى»، رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) است ومراد از صدق، دين حق است ومقصود از تصديق به صدق، ايمان آوردن به آن است.(4)

ز. مراد از «اولئك»، اشاره به شخص آورنده دين است واگر با لفظ جمع اشاره به يك فرد كرده است، از نظر معناست؛ زيرا به حسب معنا مراد هر پيغمبرى است كه كسانى به وى ايمان آورده اند، بلكه هر مؤمنى است كه به دين حق ايمان آورده است وبه سوى آن دعوت كرده است.(5)

ح. تعبير ذلك جزاء المحسنين وبه اصطلاح استفاده از اسم ظاهر به جاى ضمير اشاره به اين است كه علّت اصلى اين پاداش ها همان احسان ونيكوكارى آن هاست.(6)

ط. اگر متّقين را توصيف به احسان كرد، خود شاهد بر آن است كه مراد از تصديق نامبرده در آيه قبلى، تصديق قولى وفعلى است.(7)

ى. ممكن است اين سؤال پيش آيد كه مگر در آيات قبل سخن از پيامبران وپيروان آن ها نبود؟ چگونه آن ها لغزش هاى بزرگ دارند؟ در پاسخ بايد گفته شود هنگامى كه فعلى به

ص: 257


1- الميزان، ج 17، ص 410.
2- الميزان، ج 17، ص 413.
3- كشاف، 4، ص 124؛ الميزان، ج 17، ص 412؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 4؛ روح المعانى، ج 24، ص 2.
4- الميزان، ج 17، ص 413؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 5؛ كشاف، ج 4، ص 128؛ روح المعانى، ج 24، ص 2؛ مجمع البيان، ج 8، ص 777؛ نمونه، ج 19، ص 452.
5- الميزان، ج 17، ص 413.
6- نمونه، ج 19، ص 454؛ الميزان، ج 17، ص 413.
7- الميزان، ج 17، ص 414.

گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آن ها مرتكب آن شده اند مثلاً اگر مى گوييم بنى عباس بر مسند خلافت تكيه زدند مفهومش اين نيست كه همه آن ها به خلافت رسيده اند.

در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى وپيروان مكتب آن ها بعضى لغزش هايى داشته اند كه خداوند به خاطر اعمال نيكشان از آن ها مى گذرد.(1)

ك. ذكر غفران وآمرزش؛ ليكفّر الله عنهم قبل از پاداش؛ يجزيهم أجرهم به خاطر آن است كه نخست بايد شستشويى كنند وپاك شوند وآن گاه بر بساط قرب خدا قدم نهند. نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمت هاى بهشتى بر آن ها گوارا شود.(2)

ل. مراد از بدترين اعمال؛ أسوء الذين عملوا همان شرك وگناهان كبيره اى است كه در حال شرك مرتكب شدند.(3)

م. مراد از «عبد» همان بندگانى است كه در آيات سابق مدح آنان شده است ودر درجه اول شامل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى شود.(4)

ن. مراد از الذين من دونه، به طورى كه از سياق استفاده مى شود، الهه مشركين است.(5)

س. از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه ضلالت الهى مخصوص كسانى است كه داراى اين اوصافند: كفر، ظلم، فسق، دروغ، اسراف وكفران.(6)

ع. هدايت بر دو قسم تشريعى وتكوينى است؛ هدايت تشريعى به معناى ارائه طريق، جنبه عمومى وهمگانى دارد وهيچ قيد وشرطى در آن نيست چنان كه در آيه 3 سوره دهر آمده است: إنّا هديناه السبيل امّا شاكرا وامّا كفورا، اما هدايت تكوينى به معناى ايصال به مطلوب وگرفتن دست بندگان وگذراندن آن ها از تمام پيچ وخم هاى راه وحفظ آن هاست.(7)

ص: 258


1- نمونه، ج 19، ص 455.
2- نمونه، ج 19، ص 455؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 5.
3- الميزان، ج 17، ص 414؛ مجمع البيان، ج 8، ص 777.
4- الميزان، ج 17، ص 415.
5- الميزان، ج 17، ص 415؛ روح المعانى، ج 24، ص 5؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 7؛ مجمع البيان، ج 8، ص 778؛ كشاف، ج 4، ص 129.
6- نمونه، ج 19، ص 466.
7- نمونه، ج 19، ص 464.
نكته ها

1. قرآن كريم نمى فرمايد: كيفر اعمالتان را بچشيد، بلكه مى فرمايد: اعمالتان را بچشيد؛ ذوقوا ما كنتم تكسبون واين تعبير شاهدى بر مسأله تجسم اعمال است.(1)

2. آن چه انسان را در قيامت گرفتار مى كند گناهانى است كه آگاهانه انجام داده است: تكسبون.(2)

3. تعبير «قرءانا» اشاره به اين حقيقت است كه اين آيات مرتبا خوانده مى شود در نماز وغيرنماز، در خلوت وجمع ودر تمام طول تاريخ اسلام وتا پايان جهان وبه اين ترتيب نور هدايتى است كه دائما مى درخشد.(3)

4. هر نوشته اى قابل تغيير ونيازمند تكامل است ودير يا زود اشكالات آن ظاهر مى شود (و لذا همه نويسندگان عالى مقام در مقدّمه كتابشان از نقاط ضعف عذرخواهى مى نمايند) مگر قرآن كه كامل وبى اشكال است. غير ذى عوج(4)

5. موحّد تنها در فكر رضايت خداى يگانه است، ولى مشرك هر لحظه به فكر راضى كردن چند نفر است: «فيه شركاء - سلما لرجل».

6. يكى از موارد لزوم شكر، روشن شدن حقايق است: «هل يستويان - الحمد لله».

7. در پايان آيه 27 فرمود: لعلّهم يتذكّرون، ولى در آيه 28 فرمود: لعلّهم يتّقون، زيرا هميشه «تذكّر» مقدمه اى براى تقواست وتقوا ميوه درخت ذكر ويادآورى است.(5)

8. در آيه 32 زمر ميفرمايد كيست ستمكار تر از كسى كه به خداوند دروغ ببندد كه جايگاه چنين كسى جهنم خواهد بود.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكَافِرِينَ

در آيه ديگر مصداق ونمونه آنرا در باره برخى از يهوديان بيان ميكند

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنا قَلِيلاً فَوَيْلٌ

ص: 259


1- نمونه، ج 19، ص 437.
2- نور، ج 10، ص 163.
3- نمونه، ج 19، ص 443.
4- نور، ج 10، ص 165-166.
5- نمونه، ج 19، ص 444.

لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (بقره، 79)

9. تعبير عند ربّهم بيان نهايت لطف الهى در باره متّقين است گويى هميشه ميهمان خداوند متعال هستند وهر چه بخواهند نزد او دارند.(1)

10. مقايسه نيكان وبدان، از روش هاى هدايتى وتربيتى قرآن كريم است: ضرب الله مثلاً رجلاً... هل يستويان مثلاً.(2)

11. محبوبيت افراد، مانع اجراى سنت هاى الهى كه يكى از آن ها مرگ است نمى شود: انّك ميّت.(3)

12. قرآن سخنى سراسر راست ومطابق با واقع وحق وحقيقت است: و كذّب بالصدق. «صدق» به معناى امر مطابق با واقع وحق است وآمدن آن به صورت مصدر، براى افاده مبالغه مى باشد؛ يعنى قرآن ودينى كه عين حق ونفس صدق است.(4)

13. قيامت، تنها عرصه شايسته براى برآورده شدن تمامى خواسته هاى بشر: لهم ما يشاءون عند ربّهم. «عند ربّهم» به منزله قيد براى لهم ما يشاءون است. اين قيد مى رساند كه برآورده شدن خواسته هاى بشر در قيامت ودر پيشگاه خداوند ميسر است نه در دنيا؛ چنان كه خداوند در جاى ديگر از قرآن مى فرمايد:... وفيها ما تشتهيه الأنفس وتلذّ الأعين... (زخرف، 43)؛ در آن جا (بهشت) هر چه دل ها خواهش وآرزو كند وچشم ها از ديدن آن لذت برد، وجود دارد.(5)

14. آثار احسان

الف. امداد خداوند؛ انّ الله مع الذين اتقوا والّذين هم محسنون. (نحل، 128)

ب. تكفير گناهان؛... ذلك جزاء المحسنين ليكفّر الله عنهم أسوء الّذى عملوا. (زمر، 34-35)

ج. رحمت؛ ان رحمتَ الله قريب من المحسنين. (اعراف، 56)

د. رستگارى؛ هدى ورحمة للمحسنين... وأولئك هم المفلحون. (لقمان، 3-5)

ه -. آرامش اخروى؛

ص: 260


1- نمونه، ج 19، ص 454.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 84.
3- نور، ج 10، ص 167.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 90.
5- همان، ص 94.

بلى من اسلم وجهه الله وهو محسن... ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون. (بقره، 112)

15. آثار عبوديّت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

در قرآن كريم هر جا واژه ى «عبده» به طور مطلق بيان شده منظور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است وبه همين جهت عبوديت پيامبر مشمول بركات الهى شده است از جمله:

1. نزول قرآن كريم؛ تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده. (فرقان، 1)

2. صعود پيامبر به معراج؛ سبحان الذى أسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام. (اسراء، 1)

3. سخن گفتن خداوند با او؛ فأوحى الى عبده ما أوحى. (نجم، 10)

4. كفايت الهى از او؛ أليس الله بكاف عبده. (زمر، 36)

16. پيامبر (صلی الله علیه و آله)، بنده برجسته ومقرب خداوند است: أليس الله بكاف عبده. اضافه «عبد» به ضمير اسم جلاله اضافه تشريفى است.

17. مشركان، پيامبر اسلام را از مبارزه با معبودهايشان برحذر داشته واز قهر آنان مى ترساندند: ويخوّفونك بالذين من دونه.(1)

18. قرآن، با تعبيرهاى گوناگونى مصونيّت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را از انواع توطئه ها مطرح كرده است: نظير آيه و الله يعصمك من الناس (مائده، 67) و انا كفيناك المستهزئين (حجر، 95) چنان كه خداوند نوح را از غرق شدن وابراهيم را از آتش وموسى را از خطر فرعون وعيسى را از به دار آويخته شدن حفظ كرد.(2)

19. هدايت وضلالت به دست خداست: «يضلل الله - يهد الله»، ليكن مقدمات دريافت هدايت يا محروم شدن از آن، به دست انسان است. چنان كه در آيات ديگر مى خوانيم: يهدى الله من ينيب (شورى، 13) و لا يهدى من هو مسرف كذّاب.(3)

20. انسان موجودى است كه در سنگدلى به جايى مى رسد كه هيچ راهنمايى در او مؤثّر نيست: فما له من هاد ودر ايمان به جايى مى رسد كه هيچ حادثه اى او را منحرف نمى كند: فماله من مضل.(4)

ص: 261


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 98.
2- نور، ج 10، ص 171.
3- غافر، 28؛ همان.
4- همان.

آیه 38-48

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَني بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ (38) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (39) مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ (40) إِنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ (41) اللّهُ يَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئًا وَ لا يَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعًا لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (45) قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ في ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (48)

ترجمه

و اگر از آن ها بپرسى: «چه كسى آسمان ها وزمين را آفريده ؟» حتما مى گويند: «خدا!» بگو: «آيا هيچ در باره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد، آيا آن ها مى توانند گزند او را برطرف سازند؟! ويا اگر رحمتى براى من بخواهد، آيا آن ها مى توانند جلو رحمت او را بگيرند؟!» بگو: «خدا مرا كافى است؛ وهمه متوكلان تنها بر او توكل مى كنند.» * بگو: «اى قوم من! شما هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم؛ امّا به زودى خواهيد دانست، * چه كسى عذاب خواركننده اى (در دنيا) به سراغش مى آيد، و (سپس) عذابى جاويدان (در آخرت) بر او وارد مى گردد!» * ما اين كتاب (آسمانى) را براى مردم به حق بر تو نازل كرديم؛ هر كس هدايت را پذيرد به نفع خود اوست؛ وهر كس گمراهى را برگزيند، تنها به زيان خود گمراه مى گردد؛ وتو مأمور اجبار

ص: 262

آن ها به هدايت نيستى. * خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، وارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى دارد وارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمدى معيّن؛ در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند. * آيا آنان غير از خدا شفيعانى گرفته اند؟! به آنان بگو: «آيا (از آن ها شفاعت مى طلبيد) هر چند مالك چيزى نباشند ودرك وشعورى براى آن ها نباشد؟!» * بگو: «تمام شفاعت از آنِ خداست، (زيرا) حاكميت آسمان ها وزمين از آن اوست وسپس همه شما را به سوى او باز مى گردانند.» * هنگامى كه خداوند به يگانگى ياد مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز (و متنفّر) مى گردد؛ امّا هنگامى كه از معبودهاى ديگر ياد مى شود، آنان خوشحال مى شوند. * بگو: «خداوندا! اى آفريننده آسمان ها وزمين، وآگاه از اسرار نهان وآشكار، تو در ميان بندگانت در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهى كرد.» * اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند وهمانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهايى يابند؛ واز سوى خدا براى آن ها امورى ظاهر مى شود كه هرگز گمان نمى كردند. * (در آن روز) اعمال بدى را كه انجام داده اند براى آن ها آشكار مى شود، وآنچه را استهزا مى كردند بر آن ها واقع مى گردد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اقرار همه انسان ها به خالقيت خداوند، عدم سوددهى بت ها در برابر مشكلات وعدم توانايى آن ها بر جلوگيرى از رحمت حق، لزوم توكل بر خداوند، تهديد نسبت به كفار وعذاب دائم براى آنان، نزول كتاب آسمانى بر اساس حق، سود هدايت براى هدايت شونده وضرر ضلالت براى گمراهان، خداوند قبض كننده ارواح به هنگام مرگ وخواب، عدم مالكيت بت ها نسبت به هيچ چيز، انحصار شفاعت به خداوند، برخورد منفى مشركان نسبت به ياد خدا، خداوند پديدآورنده نظام هستى، عدم سوددهى فديه در قيامت واحاطه عذاب الهى نسبت به كفار.

ص: 263

ب. مراد از كلمه «ضرّ» به قرينه مقابله با «رحمت»، عموم گرفتارى ها ومصائب است.

ج. احتجاج در آيه شريفه، هم شامل بت ها وهم شامل ارباب آن ها مى شود چون خواصّ از مشركين عبادت را منحصرا براى ارباب كه ملائكه يا جن يا كملّين از بشر هستند، قائل مى شوند وبت ها را قبله آن ارباب مى دانند وعوام از مشركين خود بت ها را معبود وارباب وآلهه مى پندارند وعبادت را براى خود آن ها مى كنند در نتيجه احتجاج در آيه متوجه هر دو طايفه مى شود.(1)

د. عذاب مقيم به معناى عذاب دائم است ومناسب با حلول هم همين معناست وجدا كردن عذاب يخزيه از عذاب مقيم شاهد آن است كه مراد از عذاب يخزيه، عذاب دنيوى است ومراد از عذاب مقيم، عذاب اخروى است.(2)

ه -. ظاهرا كلمه «مَنْ» استفهامى است؛ يعنى به زودى مى دانيد بر چه كسى عذاب مى آيد، نه موصوله؛ يعنى كسى كه عذاب به سوى او مى آيد.(3)

و. منظور از «الاخرى»، «الأنفس الأخرى» است. نفوسى كه حكم به موتشان نشده است ومراد نفس نائم است.(4)

ز. مراد از كلمه «موتها»، مرگ بدن هاست بدين صورت كه يا مضافى در تقدير بگيريم؛ يعنى الله يتوفى الانفس حين موت أبدانها، يا اين كه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلى بگيريم.(5)

ح. مراد از اين كه فرمود: وقتى خدا به تنهايى ذكر مى شود؛ ذكر الله وحده، اين است كه وقتى خدا را ياد مى كنند ونامى از خدايان ايشان نمى برند كه مصداق روشن ذكر الهى، كلمه لا اله الا الله است.(6)

ط. مراد از الّذين ظلموا، كسانى هستند كه در دنيا ظلم كردند. بنا بر اين، فعل «ظلموا» در

ص: 264


1- الميزان، ج 17، ص 422.
2- الميزان، ج 17، ص 424؛ كشاف، ج 4، ص 130؛ نمونه، ج 19، ص 474؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 9؛ روح المعانى، ج 24، ص 7.
3- الميزان، ج 17، ص 424.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 781.
5- الميزان، ج 17، ص 426؛ مجمع البيان، ج 8، ص 781.
6- الميزان، ج 17، ص 430.

اينجا مفاد وصف را افاده مى كند ومراد از «ظالمين» منكرين معادند.(1)

ى. بدا لهم اين ظهور از قبيل ظهور بعد از خفا وانكشاف بعد از استتار است ومى فهماند كه عالم آخرت در همين عالم نيز بوده، ليكن پنهان ودر پرده بوده است ودر قيامت اين پرده ها كنار مى رود.(2)

ك. با توجه به اين كه مى گويد سيئات اعمال آن ها آشكار مى شود؛ و بدا لهم سيئات ما كسبوا، آيه فوق دليل ديگر خواهد بود بر مسأله تجسّم اعمال؛ زيرا لزومى ندارد كه كلمه مجازات وكيفر در تقدير گرفته شود.(3)

نكته ها

1. بت پرستان خالقيّت خداوند را قبول داشتند. (ليكن براى بت ها نقش ربوبيّت وشفاعت را قائل بودند) ليقولنّ الله.(4)

2. دفع ضرر مهم تر از جلب منفعت است. (كاشفات ضرّ قبل از ممسكات رحمته آمده است).(5)

3. موجود ناتوان از رساندن سود به انسان ها وبرطرف كردن گزند از وى، شايسته پرستش نيست.(6)

4. تنها خداوند شايسته توكل كردن وواگذاشتن امور به اوست: قل حسبى الله عليه يتوكّل المتوكّلون. «عليه» متعلق به فعل «يتوكّل» است وتقدم آن، دلالت بر حصر مى كند.(7)

5. رهبر بايد در عين محبت برخورد قاطع داشته باشد. (يا قوم نشانه محبت و سوف تعلمون نشانه قاطعيّت است).(8)

6. پيامبر (صلی الله علیه و آله) كافران ومشركان معاند را به مقابله فراخواند وبه شكست ذلت بار (چون

ص: 265


1- الميزان، ج 17، ص 431.
2- الميزان، ج 17، ص 432.
3- نمونه، ج 19، ص 490.
4- نور، ج 10، ص 173.
5- همان.
6- تفسير راهنما، ج 16، ص 103.
7- همان، ص 104.
8- نور، ج 10، ص 174.

شكست روز بدر) تهديد كرد: من يأتيه عذاب يخزيه. بيشتر مفسران بر اين ديدگاه اند كه مقصود از عذاب خواركننده در دنيا، شكست كافران ومشركان معاند در جنگ ها (همچون جنگ بدر) است.(1)

7. تعبير ما أنت عليهم بوكيل بيانگر اين حقيقت است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مسئول ايمان مردم نيست واو تنها موظف است كه در ابلاغ فرمان الهى به مردم لحظه اى كوتاهى وسستى نكند؛ چه مردم پذيرا شوند وچه روى گردان.(2)

8. قرآن، كتابى سودمند براى بشر ودر جهت منافع ومصالح اوست: إنّا أنزلنا عليك الكتاب للناس. لام در «للناس» متضمن معناى انتفاع است.(3)

9. انسان، موجودى آزاد ومختار ومسئول هدايت وگمراهى خويش است: فمن اهتدى فلنفسه ومن ضلّ فإنّما يضلّ عليها.(4)

10. از جمله و التى لم تَمُتْ... دو نكته استفاده مى شود: اول اين كه نفس آدمى غير بدن اوست؛ براى اين كه در هنگام خواب از بدن جدا مى شود ومستقل از بدن وجداى از آن زندگى مى كند.

دوم اين كه مردن وخوابيدن هر دو توفى وقبض روح است، ليكن با اين فرق كه مرگ قبض روحى است كه ديگر برگشتى ندارد وخواب قبض روحى است كه ممكن است روح دوباره برگردد.(5)

11. در آيه 42 مسند اليه (الله) مقدم بر مسند (يتوفّى) شده است واين امر حصر را مى رساند ومى فهماند كار قبض روح تنها كار خداست واگر اين آيه شريفه را به ضميمه آيات ديگرى كه كار قبض روح را به ملك الموت وملائك ديگر نسبت مى دهند، در نظر بگيريم اين موضوع روشن مى شود كه اصالت در گرفتن جان ها كار خداست، ولى به تبعيّت واجازه خداوند متعال اين كار را ملك الموت وفرشتگان انجام مى دهند.(6)

ص: 266


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 108.
2- نمونه، ج 19، ص 477؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 11؛ مجمع البيان، ج 8، ص 781.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 110.
4- همان، ص 111.
5- الميزان، ج 17، ص 427؛ نمونه، ج 19، ص 478.
6- الميزان، ج 17، ص 426؛ نمونه، ج 19، ص 479.

12. سؤال: در آيه 61 سوره انعام مى فرمايد: توفّته رسلنا؛ فرشتگان ما جان را مى گيرند ودر آيه 11 سوره سجده مى فرمايد: يتوفّاكم ملك الموت؛ ملك الموت جان شما را مى گيرد واين آيه مى فرمايد: خدا جان ها را مى گيرد، كدام صحيح است ؟

پاسخ: امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند براى عزرائيل ملك الموت ياورانى از فرشتگان قرار داده است كه جان مردم را مى گيرند وتحويل او مى دهند واو جان ها را با آنچه شخصا قبول كرده به خدا تحويل مى دهد.(1)

13. خواب وبيدارى براى همه انسان هاست، ولى تنها اهل تفكر از آن درس مى گيرند: لايات لقوم يتفكّرون.(2)

14. سؤال: مگر مهر ومحبّت ديگران بيش از خداوند است كه خداوند اراده عذاب كند، ولى شفاعت كنندگان مانند دايه مهربان تر از مادر شفاعت نمايند؟

پاسخ: اين آيه مى فرمايد: همه شفاعت ها مخصوص خداست واگر پيامبر وامامى شفاعت ودلسوزى ومهربانى مى كند، سرچشمه همه لطف ها ومهرها از ذات مقدّس او وبه اذن اوست: و لا يشفعون الاّ لمن ارتضى (انبياء، 28) و ما من شفيع الا من بعد اذنه (يونس، 10) ومسير آن لطف ها از طريق اولياى الهى است.

15. تمامى شفاعت ها (هر نوع وبه هر مقدار)، در اختيار خدا ومختص به او است: قل للّه الشفاعة جميعا. لام «للّه» براى اختصاص است. «الله» نيز خبر مقدم ومفيد حصر مى باشد و «جميعا» حال براى «شفاعت» ومفيد استغراق است؛ يعنى هر نوع شفاعتى وبه هر مقدارى باشد، تنها در اختيار خداوند است.(3)

16. فرمانروايى مطلق خداوند بر جهان هستى، دليل در اختيار داشتن همه شفاعت ها در دست خداوند است. جمله له ملك السموات... در مقام تعليل براى جمله پيش است؛ يعنى چون فرمانروايى جهان به دست خداوند است، پس شفاعت هم - كه جزئى از فرمانروايى است - در اختيار او قرار خواهد داشت.(4)

ص: 267


1- نور، ج 10، ص 176.
2- همان، ص 178.
3- . راهنما ج 16 ص 117.
4- . همان.

17. اگر از اوصاف مشركين تنها مسأله بى ايمانى به آخرت را نام برد؛ لا يؤمنون بالاخرة بدين جهت بود كه ريشه واساس نفرت آنان از شنيدن نام خدا همين بى ايمانى به آخرت بوده است؛ چون اگر به آخرت ايمان مى داشتند وباور داشتند كه روزى به سوى خدا بر مى گردند، قطعا خدا را پرستش مى كردند نه اولياى خود را وهرگز از شنيدن نام خدا به تنهايى نفرت نمى كردند.(1)

18. مؤمنان به ياد حقّ شادمان ومسرورند: فاما الّذين ءامنوا فزادتهم ايمانا وهم يستبشرون (توبه، 124)، ليكن كفار به ياد غير حق شادمان ومسرورند: و اذا ذكر الّذين من دونه اذا هم يستبشرون. (زمر، 5)

19. نظير آيه 45 زمر آيه 46 اسراء است: و اذا ذكرت ربّك فى القرءان وحده ولّوا على أدبارهم نفورا؛ هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آن ها پشت مى كنند واز تو روى بر مى گردانند.(2)

20. در برابر افرادى كه به غير خدا دل سپرده اند واز بردن نام خدا تنفر دارند، به خدا توجّه كنيم: قل اللّهمّ.

21. آفرينش آسمان ها مهم تر از آفرينش زمين است. (هميشه نام آسمان قبل از نام زمين برده شده است): السموات والارض.

22. تنها خداوند داور نهايى در حل اختلاف هاى بندگان است: أنت تحكم بين عبادك فى ما كانوا فيه يختلفون. تقديم مسند اليه (انت) بر مسند (تحكم) افاده حصر مى كند.(3)

23. در قيامت، براى مؤمنان سحرخيز پاداش هايى ظاهر خواهد شد كه احدى بر آن آگاه نيست: فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرّة أعين (سجده، 17) وبراى ستمكاران نيز مسائلى ظاهر مى شود كه هرگز فكرش را نمى كردند: و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون ودر آن روز به انسان گفته مى شود: تو غافل بودى وامروز پرده را برداشته ايم وتيزبين شده اى.(4)

ص: 268


1- الميزان، ج 17، ص 430.
2- نور، ج 10، ص 180-181.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 122.
4- ق، 22؛ نور، ج 10، ص 182.

24. غريزه حبّ ذات بر حبّ مال غالب است: ما فى الارض... لافتدوا به.(1)

25. عذاب ستمگران در قيامت، بسيار سخت وغير قابل تحمل براى آنان است: و لو أنّ للذين ظلموا ما فى الارض... لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيامة. فدا كردن دو برابر ثروت هاى موجود در كره زمين براى نجات خود از عذاب الهى، بيانگر اين معنا است.(2)

26. داورى خداوند همراه با ظاهر كردن لغزش ها براى خود انسان است، تا جايى براى انكار نباشد: تحكم بين عبادك... وبدا لهم.(3)

27. در حقيقت چهار موضوع در ارتباط با مشركان وظالمان در اين آيات بيان شده است:

الف. هول ووحشت عذاب الهى در آن روز به قدرى زياد است كه اگر دو چندان تمام ثروت واموال روى زمين را در اختيار داشته باشند، همه را مى دهند تا از عذاب رهايى يابند، اما در آن جا معامله اى صورت نمى گيرد.

ب. انواعى از مجازات الهى كه هرگز به فكر آن ها خطور نمى كرد در برابر آنان ظاهر مى شود.

ج. سيئات اعمالشان در برابر آن ها حضور پيدا مى كند وتجسّم مى يابد.

د. آنچه را در مورد معاد شوخى مى پنداشتند به صورت واقعيت عينى مى بينند وتمام درهاى نجات به روى آن ها بسته مى شود.(4)

28. عذاب قيامت، همواره مورد انكار واستهزاى مشركان وستمگران است: و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون. طبق نظر مفسران آنچه مورد استهزا قرار مى گرفت، قيامت وعذاب آن روز بود. گفتنى است آمدن فعل «كانوا» وكاربرد «يستهزءون» به صورت فعل مضارع، دلالت بر استمرار دارد.(5)

29. نظير آيه 48 زمر: وَبَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

آيه 30 آل عمران است: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدا بَعِيدا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد

ص: 269


1- همان.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 124.
3- نور، ج 10، ص 182.
4- نمونه، ج 19، ص 490.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 126.

آیه 49-61

اشاره

فَإِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ إِذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنّا قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (49) قَدْ قالَهَا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (50) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ (51) أَ وَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (53) وَ أَنيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (54) وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (55) أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرينَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّهَ هَداني لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقينَ (57) أَوْ تَقُولَ حينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (58) بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرينَ (59) وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ في جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْمُتَكَبِّرينَ (60) وَ يُنَجِّي اللّهُ الَّذينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (61)

ترجمه

هنگامى كه انسان را زيانى رسد، ما را (براى حل مشكلش) مى خواند؛ سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم، مى گويد: «اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند»؛ ولى اين وسيله آزمايش (آن ها) است، امّا بيشترشان نمى دانند. * اين سخن را كسانى كه قبل از آن ها بودند نيز گفتند، ولى آنچه را به دست مى آوردند براى آن ها سودى نداشت. * سپس بدى هاى اعمالشان به آن ها رسيد؛ وظالمان اين گروه [= اهل مكه] نيز به زودى گرفتار بدى هاى اعمالى كه انجام داده اند خواهند شد، وهرگز نمى توانند از چنگال عذاب الهى بگريزند. * آيا آن ها ندانستند كه خداوند روزى را براى هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟! در اين، آيات ونشانه هايى است براى گروهى كه ايمان مى آورند. * بگو: «اى بندگان من كه بر خود اسراف وستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده ومهربان است. * وبه درگاه پروردگارتان باز

ص: 270

گرديد ودر برابر او تسليم شويد، پيش از آن كه عذاب به سراغ شما آيد، سپس از سوى هيچ كس يارى نشويد. * واز بهترين دستورهايى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد پيش از آن كه عذاب (الهى) ناگهان به سراغ شما آيد در حالى كه از آن خبر نداريد!» * (اين دستورها براى آن است كه) مبادا كسى روز قيامت بگويد: «افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم واز مسخره كنندگان (آيات او) بودم!» * يا بگويد: «اگر خداوند مرا هدايت مى كرد، از پرهيزگاران بودم.» * يا هنگامى كه عذاب را مى بيند بگويد: «اى كاش بار ديگر (به دنيا) باز مى گشتم واز نيكوكاران بودم!» * آرى، آيات من به سراغ تو آمد، امّا آن را تكذيب كردى وتكبّر نمودى واز كافران بودى. * وروز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه صورت هايشان سياه است؛ آيا در جهنم جايگاهى براى متكبّران نيست ؟! * وخداوند كسانى را كه تقوا پيشه كردند با رستگارى رهايى مى بخشد؛ هيچ بدى به آنان نمى رسد وهرگز غمگين نخواهند شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مغرور بودن برخى از انسان ها، علم ودانش وسيله آزمايش، كيفر ستمكاران در قيامت، قبض وبسط رزق به دست خداوند، نااميد نشدن از رحمت حق، بخشوده شدن همه گناهان، لزوم انابه وتسليم براى خداوند، ضرورت پيروى از بهترين دستورات خداوند، روز قيامت روز حسرت مسخره كنندگان نسبت به آيات الهى، عدم سوددهى آرزوى كفار در قيامت، جهنم جايگاه كافران متكبر ونجات اهل تقوا در قيامت.

ب. ظاهرا آيه 50 با جمله قد قالها الذين من قبلهم، اشاره به قارون وامثال وى مى كند؛ چون قارون هم نظير همين حرف را بيان كرد: انّما اوتيته على علم عندى.(1)

ج. كلمه «هؤلاء» (اينان) به قوم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اشاره دارد.(2)

د. در اين كه منظور از جمله سيصيبهم سيئات ما كسبوا، عذاب دنيوى است يا اخروى،

ص: 271


1- الميزان، ج 17، ص 435؛ نمونه، ج 19، ص 494؛ روح المعانى، ج 24، ص 12؛ كشاف، ج 4، ص 135؛ مجمع البيان، ج 8، ص 783.
2- الميزان، ج 17، ص 435؛ مجمع البيان، ج 8، ص 784؛ كشاف، ج 4، ص 135.

دو احتمال داده شده است، اما به قرينه فأصابهم سيئات ما كسبوا، تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

ه -. «اسراف» به معناى تجاوز از حدّ در هر عملى است وگويى در آيه مورد بحث متضمن معناى جنايت يا معنايى قريب به آن نيز هست؛ چون با كلمه «على» متعدّى شده است واسراف بر نفس، جنايت وتعدّى بر نفس به وسيله ارتكاب گناه است چه شرك باشد وچه گناهان كبيره وچه گناهان صغيره؛ زيرا اين عموميت را سياق افاده مى كند.(2)

و. «قنوط» به معناى نااميدى است ودر آيه مورد بحث به قرينه اين كه خطاب ودعوت در آن به گناهكاران است، نااميدى از رحمت مربوط به آخرت است نه رحمت اعمّ از دنيا وآخرت.(3)

ز. مراد از اسلام أسلموا له، تسليم شدن ومنقاد گشتن براى خداست در آنچه اراده مى كنيد.(4)

ح. مراد از «عذاب» به قرينه آيات بعد عذاب آخرت است وبه احتمالى بعيد ممكن است مراد از عذاب، مطلق عذاب هايى باشد كه توبه بردار نيست مانند عذاب استيصال وانقراض.(5)

ط. توبه وبازگشت به سوى رحمت الهى منوط به وجود آمادگى هايى در بندگان نيز هست؛ از يك سو بايد با تمام وجود وانقلاب درونى پيدا كنند واز سوى ديگر بايد بعد از بازگشت پايه هاى ايمان واعتقاداتشان كه بر اثر طوفان گناه فرو ريخته تجديد بنا شود واز سوى ديگر بايد با اعمال صالح ناتوانى روحى وضعف اخلاقى خود را جبران نمايند واين امور سه گانه دقيقا همان است كه قرآن كريم در سه آيه 53-55 تحت عنوان «انابه» و «اسلام» و «اتباع از أحسن» بيان كرده است.(6)

ى. بعضى گفته اند مراد از أحسن ما أنزل اليكم، پيروى احكام در حلال وحرام است. بعضى ديگر گفته اند منظور پيروى از عزائم يعنى واجبات ومحرمات است. بعضى ديگر

ص: 272


1- نمونه، ج 19، ص 495؛ روح المعانى، ج 24، ص 13؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 20.
2- الميزان، ج 17، ص 443.
3- الميزان، ج 17، ص 444.
4- الميزان، ج 17، ص 446؛ نمونه، ج 19، ص 503؛ مجمع البيان، ج 8، ص 785.
5- الميزان، ج 17، ص 446.
6- نمونه، ج 19، ص 505.

گفته اند مراد دستوراتى است كه بدان امر شده مانند واجبات ومستحبات، يا نهى شده مانند محرمات ومكروهات. بعضى ديگر گفته اند پيروى از ناسخ قرآن كريم است نه منسوخ.

بعضى گفته اند منظور از جمله ما أنزل تمامى كتاب هاى آسمانى است ومنظور از «أحسن»، قرآن كريم است، مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايند: لكن انصاف اين است كه جمله وأسلموا له كه در آيه قبلى بود شامل مضمون همه اين اقوال مى شود.(1)

ك. در مواردى اين تهديد من قبل أن يأتيكم العذاب بغتة وأنتم لاتشعرون به كار مى رود كه مى خواهند طرف را به اصلاح باطن خود دعوت كنند وگرنه آوردن عملى بى روح اين همه اهميت ندارد كه پاى چنين تهديدى در ميان آيد. پس منظور از أحسن ما أنزل همان خطاب هايى است كه با باطن انسان ها سر وكار دارد ومى خواهد آن جا را اصلاح كند. مانند خطاب هايى كه به يادآورى خدا ومحبت ورزيدن به او وترس از او واخلاص دين براى او دعوت مى كند.(2)

ل. خطاب واتّبعوا أحسن... عام است ومانند خطاب هاى قبلى مؤمن وكافر هر دو را شامل مى شود؛ براى اين كه قرآن عزيز در باره هر دو طايفه نازل شده است.(3)

م. منظور از جنب الله عبارت است از چيزهايى كه بر عبد واجب است مثل اين كه تنها او را عبادت كند واز نافرمانى او اجتناب ورزد وتفريط در جنب خدا به معناى كوتاهى در آن است.(4)

ن. در روايات مى خوانيم: امامان معصوم (عليهم السلام) (جنب الله) هستند ودر بيش از ده حديث آمده كه كوتاهى در جنب الله، حمايت نكردن از اميرالمؤمنين (علیه السلام) است.(5)

ص. اين گفت وگوهاى سه گانه كه مجرمان بعد از مشاهده عذاب الهى دارند مربوط به زمان ورود در صحنه قيامت است. هر چند آيات قبل از آن مربوط به عذاب استيصال است وآيه بعد از آن مربوط به قيامت است. شاهد اين سخن آيه 31 سوره انعام است كه مى فرمايد:

ص: 273


1- الميزان، ج 17، ص 447.
2- الميزان، ج 17، ص 448.
3- الميزان، ج 17، ص 446؛ روح المعانى، ج 24، ص 16.
4- الميزان، ج 17، ص 448؛ نمونه، ج 19، ص 511.
5- همان، ص 191.

قد خسر الّذين كذبوا بلقاء الله حتّى اذا جائتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها.(1)

ع. از ميان سه عملى كه كفار در برابر آيات الهى انجام مى دهند، «استكبار» ريشه اصلى است وبه دنبال آن تكذيب آيات الهى ونتيجه آن كفر وبى ايمانى است.(2)

ف. واژه «متكبّرين» هر چند به تمام كسانى كه خود بزرگ بين هستند اطلاق مى گردد، ولى در اين جا بيشتر منظور كسانى است كه در برابر دعوت انبيا به آيين حق استكبار جستند واز پذيرش دعوت آن ها سر باز زدند.(3)

ق. عن الصادق (علیه السلام) قال:

انّ فى جهنّم لواديا للمتكبّرين يقال له سقر، شكى إلى الله شدّة حرّه وسأله أن يتنفّس فأذن له فتنفّس فأحرق جهنّم؛ از امام صادق (علیه السلام) روايت شده در جهنم وادى است براى متكبران به نام «سقر» كه از شدت حرارتش به خدا شكايت كرد واز او خواست تا نفسى بكشد، وخدا به او اجازه تنفس داده، پس نفس كشيد كه در پى آن جهنم سوزان گرديد.(4)

نكته ها

1. اصولاً شدايد زمينه ساز شكوفايى فطرت است همان گونه كه نعمت ها مقدمه معرفت مى باشد.(5)

2. در آيه 49 روى كلمه «انسان» تكيه شده واو را به عنوان فراموش كار ومغرور معرفى كرده، اين اشاره به انسان هايى است كه تحت تربيت مكتب هاى الهى قرار نگرفته اند ومربى وراهنمايى نداشته اند وشهواتشان آزاد بوده است.(6)

3. ياد كردن از نمونه هاى تاريخى، از روش هاى تربيتى وهدايتى قرآن كريم است: قد قالها الذين من قبلهم.(7)

ص: 274


1- نمونه، ج 19، ص 515.
2- نمونه، ج 19، ص 513.
3- نمونه، ج 19، ص 517؛ مجمع البيان، ج 8، ص 787.
4- همان، ص 152.
5- نمونه، ج 19، ص 494.
6- نمونه، ج 19، ص 494.
7- تفسير راهنما، ج 16، ص 132.

4. چون نعمتى از ناحيه خود به انسان بدهيم وهمه مى دانند كه از ناحيه ما است با اين وجود انسان مى گويد اين نعمت ها از هنرمندى خودم است؛ انّما اوتيته على علم ونمى گويد كه خدا آن را به من داده است، بلكه با صيغه مجهول تعبير مى كند: انما اوتيته على علم تا به كلّى دهنده را مسكوت بگذارد.(1)

5. فراخى وتنگى معيشت انسان ها، امتحان الهى است نه تكريم ويا تحقير آنان: بل هى فتنة... أو لم يعلموا أنّ الله يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر.(2)

6. يكى از اسرار ناكام ماندن جمعى از آگاهان لايق وكامياب شدن جمعى از جاهلان بى كفايت همين است كه هشدارى براى همه مردم باشد تا در عالم اسباب گم نشوند وتنها بر نيروى شخصى خود تكيه نكنند.(3)

7. آلوسى در روح المعانى گويد: وعده غفران در آيه شريفه 53 مطلق است ومشروط به چيزى نيست و 17 دليل ذكر كرده است. مرحوم علامه طباطبايى در نقد بر او مى فرمايد: جمله انّ الله يغفر الذنوب جميعا اعلام مى دارد به اين كه تمامى گناهان قابل آمرزشند، از اين رو مغفرت خدا عام است، ليكن سبب مى خواهد وآن دو چيز است: شفاعت وديگرى توبه. به طور مسلّم شفاعت نمى تواند شامل حال مشركين شود چون شفاعت به نصّ قرآن كريم در آياتى شامل شرك نمى گردد. ناگزير تنها سبب باقى مانده توبه است همان طور كه مورد آيه شريفه شرك وساير گناهان است وشرك جز با توبه آمرزيده نمى شود. بنا بر اين چاره اى جز تقيّد اطلاق آيه به توبه نداريم.(4)

8. ضرر وزيان گناه واسراف، متوجه خود انسان است: الذين أسرفوا على أنفسهم. اين معنا از آمدن لفظ «على» به دست مى آيد.(5)

9. لطف وعنايت خداوند به بندگانش، بسيار زياد است: قل يا عبادى الذين أسرفوا. به جهت اينكه به افراد مسرف «عباد» اطلاق كرده است اين معنا استفاده مى شود.(6)

ص: 275


1- الميزان، ج 17، ص 432.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 136.
3- نمونه، ج 19، ص 496.
4- الميزان، ج 17، ص 444-445.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 138.
6- همان.

10. آمرزش تمامى گناهان بندگان، مقتضاى ذات خداوند است: لا تقنطوا من رحمة الله إنّ الله يغفر الذنوب جميعا. آمدن اسم جلاله به صورت اسم ظاهر (الله يغفر) به جاى ضمير (انّه يغفر)، مى تواند گوياى حقيقت ياد شده باشد.(1)

11. كار خداوند بخشش دائمى است: (يغفر).(2)

12. اگر فرمود: «أسلموا» ونفرمود «ءامنوا» براى اين است كه قبل از اين آيه وبعد از آن سخن از استكبار كفّار در برابر حق است ومقابل استكبار، اسلام است نه ايمان.(3)

13. تمسخر، از شيوه هاى مبارزاتى كافران ومشركان با تعاليم آسمانى (قرآن) كريم بوده است. آمدن كلمه «الساخرين» به صورت صفت (در قالب اسم فاعل) گوياى اين نكته است كه به تمسخر گرفتن تعاليم قرآن، به صورت مقطعى وموردى نبود، بلكه دائمى ومكرر بوده است.(4)

14. دروغ بستن به خداوند نمونه هاى بسيار دارد از جمله:

الف) براى خداوند شريك قرار دادن. ب) خدا را به چيزى شبيه كردن. ج) فرشتگان را فرزند خدا دانستن. د) كار زشت خود را به خداوند نسبت دادن. ه -) ادعاى خدايى يا پيامبرى كردن. و) تحريف وبدعت در قوانين الهى.(5)

15. گرچه سياهىِ طبيعى عيب نيست، (نظير سياهى مو وچشم) اما سياهى عارضى نشانه حقارت وذلّت است: وجوههم مسودّة.(6)

16. تقوا واحسان، دو عنصر سعادت آفرين ورهايى بخش از عذاب الهى: من قبل أن يأتيكم العذاب... لكنت من المتّقين... فأكون من المحسنين.(7)

17. خداوند، پيش از عذاب كردن مردم، آنان را از راه نشان دادن آيات ونشانه هاى خود هدايت كرده وبا آن ها اتمام حجت مى كند: لو أنّ الله هدينى لكنت من المتّقين... بلى قد جاءتك ءاياتى فكذّبت بها.(8)

ص: 276


1- همان، ص 139.
2- همان.
3- الميزان، ج 17، ص 446.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 145.
5- نور، ج 10، ص 194.
6- همان.
7- تفسير راهنما، ج 16، ص 149.
8- تفسير راهنما، ج 16، ص 150.

آیه 62-75

اشاره

اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ وَكيلٌ (62) لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَأْمُرُونّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ (65) بَلِ اللّهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ (66) وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (67) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ (70) وَ سيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرينَ (71) قيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ (72) وَ سيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ (73) وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اْلأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ (74) وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قيلَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (75)

ترجمه

خداوند آفريدگار همه چيز است وحافظ وناظر بر همه اشياء است. * كليدهاى آسمان ها وزمين از آنِ اوست؛ وكسانى كه به آيات خداوند كافر شدند زيانكارانند. * بگو: «آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى جاهلان ؟!» * به تو وهمه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود واز زيانكاران خواهى بود. * بلكه تنها خداوند را عبادت كن واز شكرگزاران باش. * آن ها خدا را آن گونه كه شايسته است نشناختند، در حالى كه تمام زمين در روز قيامت در قبضه اوست وآسمان ها پيچيده در دست او؛ خداوند منزه وبرتر است از شريك هايى كه براى او مى پندارند. * ودر «صور» دميده

ص: 277

مى شود، پس همه كسانى كه در آسمان ها وزمين اند مى ميرند، مگر كسانى كه خدا بخواهد؛ سپس بار ديگر در «صور» دميده مى شود، ناگهان همگى به پا مى خيزند ودر انتظار (حساب وجزا) هستند. * وزمين (در آن روز) به نور پروردگارش روشن مى شود، ونامه هاى اعمال را پيش مى نهند وپيامبران وگواهان را حاضر مى سازند، وميان آن ها به حق داورى مى شود وبه آنان ستم نخواهد شد. * وبه هر كس آنچه انجام داده است بى كم وكاست داده مى شود؛ واو نسبت به آنچه انجام مى دادند از همه آگاه تر است. * وكسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند؛ وقتى به دوزخ مى رسند، درهاى آن گشوده مى شود ونگهبانان دوزخ به آن ها مى گويند: «آيا رسولانى از ميان شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند واز ملاقات اين روز شما را برحذر دارند؟!» مى گويند: «آرى، (پيامبران آمدند وآيات الهى را بر ما خواندند، وما مخالفت كرديم.) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلّم شده است.» * به آنان گفته مى شود: «از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد؛ چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران!» * وكسانى كه تقواى الهى پيشه كردند گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند؛ هنگامى كه به آن مى رسند درهاى بهشت گشوده مى شود ونگهبانان به آنان مى گويند: «سلام بر شما! گوارايتان باد اين نعمت ها! داخل بهشت شويد وجاودانه بمانيد!» * آن ها مى گويند: «حمد وستايش مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش در باره ما وفا كرد وزمين (بهشت) را ميراث ما قرار داد كه هر جا را بخواهيم منزلگاه خود قرار دهيم؛ چه نيكوست پاداش عمل كنندگان!» * (در آن روز) فرشتگان را مى بينى كه بر گردِ عرش خدا حلقه زده اند وبا ستايش پروردگارشان تسبيح مى گويند؛ ودر ميان بندگان به حق داورى مى شود؛ و (سرانجام) گفته خواهد شد: «حمد مخصوص خدا پروردگار جهانيان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خداوند خالق همه نظام هستى، كليد آسمان وزمين در اختيار خداوند، جهالت عامل پرستش غيرخدا، شرك عامل نابودى عمل، عدم شناخت حقيقى انسان نسبت به خداوند، روز

ص: 278

قيامت روز جمع شدن نظام دنيا وروز نفخ صور وزنده شدن انسان ها وروز قضاوت ميان انسان ها وروز پاداش مؤمنان وكيفر تبه كاران وروز احتجاج فرشتگان با كفار وورود آنان به جهنم، روز قيامت روز استقبال فرشتگان از بهشتيان وشكرگزارى اهل بهشت نسبت به خداوند در برابر نعمت هاى الهى وتسبيح فرشتگان در برابر پروردگار متعال.

ب. جمله له مقاليد السماوات والارض كنايه است از اين كه آن خزينه ها كه هستى موجودات وارزاقشان وعمرها واجل هايشان وساير چيزهايى كه از آغاز پيدايش تا وقتى كه به خدا باز مى گردند همه ملك خداوند است.(1)

ج. خطاب در آيه 65 به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وساير انبيا (عليهم السلام) خطابى حقيقى وتهديد وانذارى واقعى است؛ چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم مأمور به ايمان آوردن است؛ حضرت هر چه مشركين را به آن دعوت مى كند خود نيز بايد بدان ايمان بياورد. زيرا آن حضرت هم فردى از افراد مسلمين است، از اين رو ديگر نمى تواند پيشنهاد مشركين را در پرستش بت هاى كفّار بپذيرد.(2)

د. از سياق آيه 67 بر مى آيد كه حاصل دو جمله والارض جميعا قبضته يوم القيامة وجمله والسّماوات مطويّات بيمينه اين است كه در آن روز سبب هاى زمينى وآسمانى از سببيّت مى افتند وساقط مى شوند وآن روز اين معنا ظاهر مى گردد كه هيچ مؤثرى در عالم هستى به جز خداى سبحان نيست.(3)

ه -. معناى انحصار ملك وامر وحكم وسلطان وامثال آن در روز قيامت در خداى تعالى اين است كه در قيامت اين عناوين بهتر ظهور دارد واهل محشر آن ها را به وضوح درك مى كنند. بنا بر اين، معناى اين كه در قيامت زمين در قبضه خداوند متعال است اين است كه در قيامت اين معنا براى مردم روشن مى شود نه اين كه اصل آن تنها در قيامت پيدا مى شود وخدا تنها در آن روز داراى چنين تسلّط ومالكيتى مى گردند.(4)

و. اين كه فاصله ميان دو نفخه چه اندازه است ؟ چيزى از آيات قرآن مجيد در اين زمينه

ص: 279


1- الميزان، ج 17، ص 459؛ نمونه، ج 19، ص 523؛ كشاف، ج 4، ص 140.
2- الميزان، ج 17، ص 461.
3- الميزان، ج 17، ص 464.
4- الميزان، ج 17، ص 464؛ نمونه، ج 19، ص 530.

استفاده نمى شود فقط تعبير به «ثمّ» دلالت بر اين دارد كه فاصله اى وجود دارد اما در بعضى از روايات اسلامى اين فاصله چهل سال ذكر شده است كه معلوم نيست معيار اين سال ها چه اندازه است ؟ سال هاى معمولى است يا سال هاى اخروى ؟!(1)

ز. اگر در آيه 68 آمده كه بعد از نفخه دوم بر مى خيزند ونظر مى كنند منافاتى با مضمون آيه ونفخ فى الصّور فاذا هم من الاجداث الى ربّهم ينسلون (يس، 51) ومضمون آيه يوم ينفخ فى الصور فتأتون أفواجا (نبأ، 18) وآيه يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السماوات ومن فى الارض (نمل، 87) ندارد؛ زيرا فزع ودويدنشان به سوى عرصه محشر وآمدن فوج فوجشان به محشر، مانند به پا خاستن ونظر كردنشان، حوادثى نزديك به هم هستند وبا هم منافاتى ندارند.(2)

ح. ظاهر آنچه در كلام خداى تعالى در معناى نفخ صور آمده اين است كه اين نفخه دو بار صورت مى گيرد، يك بار براى اين كه همه جانداران با هم بميرند ويك بار هم براى اين كه همه مردگان زنده شوند واين معنا از روايات ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز استفاده مى شود، ليكن بعضى از رواياتى كه از جانب اهل سنت وارده شده است نفخه را در سه يا چهار نوبت معرفى كرده است، ولى اثبات اين معنا از ظواهر آيات بسيار مشكل است.(3)

ط. آوردن شهدا (يعنى گواهان اعمال) براى اين است كه آنچه از اعمال قوم ديده اند وتحمّل كرده اند، ادا كنند كه در جاى ديگر در اين باره فرموده است: فكيف اذا جئنا من كلّ امة بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيدا (نساء، 41) (چگونه اند آن روزى كه از هر امتى گواهى بياوريم وتو را هم گواه اينان بياوريم) ونيز براى اين است كه از ايشان بپرسند آيا رسالت خداوند سبحان را انجام داديد يا نه ؟ وآيه 6 سوره اعراف نيز مؤيد آن است كه مى فرمايد: فلنسئلن الّذين أرسل اليهم ولنسئلنّ المرسلين. (سوگند مى خوريم كه به زودى از امت هايى كه برايشان پيامبر ارسال كرديم واز خود آن پيامبران بازخواست خواهيم كرد.)(4)

ى. مراد از نور ربّ، يا نور حقّ وعدالت است به قرينه جمله هاى بعدى كه در باره نامه

ص: 280


1- نمونه، ج 19، ص 542.
2- الميزان، ج 17، ص 466.
3- الميزان، ج 17، ص 465؛ نمونه، ج 19، ص 537.
4- الميزان، ج 17، ص 470-471؛ نمونه، ج 19، ص 546؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 34.

اعمال وداورى به حق سخن گفته است كه خداوند در آن روز زمين را با آن نورانى مى كند يا مراد نورى است غير از نور خورشيد وماه كه خداوند در آن روز مى آفريند. البته مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى فرمايد: مراد از «نور ربّ» كشف اسرار وحقايق در قيامت است، سپس براى تأييد نظر خود آيه 22 سوره ق را گواه مى گيرد: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك.(1)

ك. بعضى گفته اند مراد از «كتاب» همان نامه هاى اعمال است كه حساب بر طبق آن ها صورت مى گيرد وبر طبق آن حكم مى كنند.(2)

ل. در آيه 69 يعنى حكم خداوند متعال بدين منوال كه كتاب را بگذارند واز روى آن به حساب خلايق برسند وهمچنين آوردن انبيا وشهدا بدين جهت نيست كه خدا از اعمال بندگان بى اطلاع است ومحتاج است تا آگاهان وگواهان بيايند رسيدگى كنند، بلكه بدين منظور است كه حكمش بر اساس عدالت اجرا گردد وگرنه خداوند سبحان به هر چه كه خلايق انجام مى دهند آگاه است.(3)

م. در آيه 70 فرموده در قيامت خود اعمال را به صاحبانشان مى دهيم نه جزا وپاداش آن را واين بدان جهت است كه ديگر جاى شكّى در عادلانه بودن جزاى آن روز باقى نگذارد.(4)

ن. درهاى جهنم، ممكن است به معناى درهايى باشد كه بر حسب اعمال انسان ها تنظيم شده است وهر گروهى را به تناسب عمل خود به دوزخ مى برند. همان گونه كه درهاى بهشت نيز چنين است، از اين رو يكى از درهاى آن «باب المجاهدين» نام دارد. اميرمؤمنان (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ الجهاد باب من أبواب الجنّة».(5)

س. فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان، روى مسأله «تكبّر» تكيه مى كنند واين امر اشاره است به اين كه سرچشمه اصلى كفر وانحراف وگناه بيش از همه كبر

ص: 281


1- الميزان، ج 17، ص 469؛ نمونه، ج 19، ص 544.
2- جاثيه، 29؛ الميزان، ج 17، ص 470؛ نمونه، ج 19، ص 545؛ روح المعانى، ج 24، ص 31؛ مجمع البيان، ج 8، ص 792؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 34.
3- الميزان، ج 17، ص 471.
4- الميزان، ج 17، ص 471.
5- نهج البلاغه، خطبه 27؛ نمونه، ج 19، ص 551.

وغرور وعدم تسليم در برابر حق است.(1)

ع. قابل توجه اين كه هم در مورد دوزخيان تعبير به «خلود» وجاودانگى شده وهم در مورد بهشتيان، تا گروه اول بدانند هيچ راه نجاتى وجود ندارد وگروه دوم نيز هيچ گونه نگرانى از زوال نعمت الهى به خود راه ندهند.(2)

ف. تعبير «سيق» سؤال برانگيز است؛ زيرا اين تعبير در مواردى به كار مى رود كه كارى بدون شوق وتمايل درونى انجام گيرد. اين تعبير در باره دوزخيان صحيح است، اما در باره بهشتيان چرا؟ در اين مورد اقوالى مطرح است:

1. اين تعبير به دليل آن است كه بسيارى از بهشتيان در انتظار دوستانشان هستند.

2. شوق لقاى پروردگار آن چنان پرهيزكاران را مجذوب خود ساخته كه به غير او (حتى بهشت) نمى پردازند.

3. اين تعبير به علت آن است كه مركب هاى متقين را به سرعت به سوى بهشت مى رانند.

4. هر اندازه پرهيزكاران عاشق بهشت باشند، بهشت وفرشتگان رحمت براى آمدن آن ها به بهشت شائق ترند. همان گونه كه گاه ميزبان آن قدر به ديدار ميهمانش شائق است كه او را با سرعتى بيش از آنچه خودش مى آيد به سوى خويش ببرد، فرشتگان رحمت نيز آن ها را به سوى بهشت مى برند.(3)

ص. با اين كه جا داشت بفرمايد نتبوأ منها، ليكن اسم ظاهر به كار برد وفرمود: نتبوأ من الجنّة براى اين بود كه كلمه «ارض» را معنا كند وبفهماند كه منظور ما از «ارض» همان بهشت است.(4)

ق. مراد از ارث دادن بهشت؛ اورثنا الارض اين است كه بهشت را براى بهشتيان باقى گذاشت با اين كه در معرض آن بود كه ديگران آن را ببرند ويا حداقل شريك ايشان شوند، ولى ديگران در اثر گناه وشرك سهم بهشت خود را از دست دادند.(5)

ص: 282


1- نمونه، ج 19، ص 551.
2- نمونه، ج 19، ص 556.
3- نمونه، ج 19، ص 554.
4- الميزان، ج 17، ص 474.
5- الميزان، ج 17، ص 474؛ نمونه، ج 19، ص 557؛ مجمع البيان، ج 8، ص 796.

ر. جمله فنعم أجر العاملين به طورى كه از سياق بر مى آيد سخن اهل بهشت است واحتمال هم دارد كه تتمه كلام خداى تعالى باشد.(1)

ش. كلمه «عرش» عبارت است از آن مقامى كه اوامر الهيه از آن مقام صادر مى شود؛ اوامر الهيه اى كه با آن امر عالم را تدبير مى كند.(2)

ت. در اين كه گوينده اين كلام الحمد لله ربّ العالمين چه كسى است سه احتمال وجود دارد:

1. گوينده اين حمد همان متقين هستند. حمد اولشان براى داخل شدن در بهشت بوده وحمد دومشان براى اين بوده كه خدا حكم را به نفع آنان صادر فرموده است. مؤيد اين وجه آن است كه در وصف اهل بهشت مى فرمايد: وءاخر دعواهم ان الحمد للّه ربّ العالمين (يونس، 10).

2. گوينده اين حمد ملائكه بوده اند واگر صريحا به ايشان نسبت نداد براى اين است كه خواسته تعظيمشان كرده باشد.

3. گوينده اين حمد اعمّ از فرشتگان وپرهيزكارانند، اين وجه مناسب تر به نظر مى رسد؛ زيرا حمد الهى برنامه همه صاحبان عقل وفكر است.(3)

نكته ها

1. همه پديده هاى جهان، تحت تدبير ونظارت خداوند است: وهو على كلّ شىء وكيل. «وكيل» در آيه شريفه، به معناى حافظ وكسى است كه به تدبير امور مى پردازد.(4)

2. جمعى از پيروان مكتب جبر از جمله الله خالق كلّ شىء براى عقيده انحرافى خود استدلال كرده اند ومى گويند اعمال ما نيز در مفهوم آيه وارد است. بنا بر اين خداوند خالق آن است هر چند محل ظهور آن اعضاى تن ما است، ليكن اشتباه بزرگ جبريون اين جاست كه نتوانسته اند اين مطلب را درك كنند كه خالقيت خداوند نسبت به افعال ما هيچ گونه منافاتى با

ص: 283


1- الميزان، ج 17، ص 474؛ تفسير مراغى، ج 24، ص 39.
2- الميزان، ج 17، ص 475.
3- كشاف، ج 4، ص 148؛ الميزان، ج 17، ص 476؛ مجمع البيان، ج 8، ص 796؛ نمونه، ج 19، ص 558.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 155.

اختيار وآزادى اراده ما ندارد؛ زيرا اين دو نسبت در طول هم است نه در عرض هم. تمامى اعمال ما هم منتسب به خداوند متعال است وهم منتسب به خود ما واين دو نسبت چون طولى است هيچ گونه منافاتى با هم ندارند.(1)

3. جمله الله خالق كلّ شىء اشاره به توحيد خالقيت است وجمله هو على كل شىء وكيل اشاره به توحيد ربوبيّت است. مسأله توحيد خالقيت چيزى است كه حتّى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند، ولى آن ها در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند. در آيه 64 به توحيد در عبادت اشاره شده است: قل أفغير الله تأمرونى أعبد و موحد واقعى كسى است كه به هر سه نوع توحيد معتقد باشد.(2)

4. جمله أيّها الجاهلون خطاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به كفار است تا اشاره كند به اين كه پيشنهاد كفّار به اين كه آن جناب هم غير خدا را بپرستد با اين كه ادلّه گذشته در يگانگى خدا در ربوبيت والوهيت روشن بود، چيزى جز نفهمى ونادانى ايشان نمى تواند باشد.(3)

5. از آيه 65 استفاده مى شود صرف اين كه انبيا معصوم به عصمت الهيه اند، باعث نمى شود كه تكليف از ايشان ساقط باشد؛ زيرا اگر اين گونه بود ديگر عصمت در حقشان تصوّر نمى شد همچنان كه در حقّ جمادات وگياهان تصوّر ندارد، پس معصوم به كسى گفته مى شود كه بتواند گناه كند ولى نكند.(4)

6. خطر شرك بسيار جدى است. (سه بار حرف لام مفتوحه كه نشانه تأكيد است تكرار شده): «لئن - ليحبطنّ - لتكوننّ».(5)

7. آثار شرك

الف. حبط اعمال: لئن اشركت ليحبطنّ عملك ولتكونن من الخاسرين. (زمر، 65)

ب. بيزارى خداوند وپيامبر از مشرك: واذان من اللّه ورسوله الى النّاس يوم الحجّ الاكبر انّ اللّه برىء من المشركين ورسولُه. (توبه، 3)

ص: 284


1- نمونه، ج 19، ص 521.
2- همان.
3- الميزان، ج 17، ص 460؛ مجمع البيان، ج 8، ص 790.
4- الميزان، ج 17، ص 461.
5- نور، ج 10، ص 197.

ج. نجاست وپليدى جسم وروح: يا ايّها الّذين امنوا انّما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام. (توبه، 28)

8. شرك، بى ترديد به زيان انسان هاست: لئن أشركت... ولتكوننّ من الخاسرين. «نون» در «لتكوننّ» براى تأكيد ورفع ترديد است.(1)

9. بعد از دستور به عبوديت، دستور به شكرگزارى مى دهد؛ زيرا شكر در برابر نعمت هايى كه انسان در آن غوطه ور است هميشه نردبانى براى معرفة الله ونفى هر گونه شرك است. شكر در برابر نعمت فطرى هر انسانى است وبراى شكرگزارى قبل از هر چيز بايد شخص منعم را شناخت واين جاست كه خط شكر به خط توحيد منتهى مى شود.(2)

10. تنها بايد خداوند را پرستش كرد نه غير او را. تقديم «الله» بر «فاعبد» مفيد اختصاص است.

11. در قرآن مجيد از حادثه پايان جهان وآغاز جهان ديگر تعبيرات مختلفى آمده است:

الف. در آيات متعددى سخن از نفخ صور به ميان آمده است مانند: ونُفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربّهم ينسلون. (يس، 51)

ب. در يك مورد تعبير به نقر در ناقور شده است: فاذا نقر فى الناقور. (مدثر، 8)

ج. در بعضى از موارد تعبير به «قارعه» شده است: القارعة ما القارعة وما ادريك ماالقارعة. (قارعة، 1-3)

د. در بعضى از موارد تعبير به «صيحة» شده است: ما ينظرون الاّ صيحة واحدة تأخذهم وهم يخصمون.(3)

12. تمامى موجودات زنده آسمان ها وزمين با دميده شدن در صور (شيپور) مى ميرند: ونفخ فى الصور فصعق من فى السموات ومن فى الارض. «صعق» هم به معناى بى هوشى است وهم به معناى مرگ. در اين آيه - برابر نظر بيشتر مفسران - معناى دوم مراد است كه همان نفخ صور نخستين مى باشد كه موجب مرگ همه موجودات جهان مى شود. «نفخ» نيز به

ص: 285


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 158.
2- نمونه، ج 19، ص 529.
3- نمونه، ج 19، ص 535.

معناى دميدن است و «صور» به چيزى مانند شيپور گويند.(1)

13. تمام انسان ها به هنگام نفخه صور مى ميرند، پس مراد از استثنا در جمله الاّ من شاء الله بيان قدرت الهى است؛ يعنى دست خداوند بسته نيست ودر آن زمان كه همه مى ميرند اگر خدا بخواهد، افرادى را زنده نگاه مى دارد. چنان كه در بعضى روايات نام جبرئيل واسرافيل وميكائيل يا شهدا به عنوان كسانى كه زنده مى مانند آمده است.(2)

14. در آيه 69 زمر مى فرمايد در قيامت كتاب نهاده مى شود وأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ

در آيه 49 كهف همين معنا با توضيح بيشترى بيان شده است كه منظور از كتاب، نامه عمل انسان است: ووُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَا لِهذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرا وَلاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدا (الكهف، 49)

15. كافران به هنگام رسيدن به درب هاى دوزخ، مورد سرزنش نگهبانان ودربانان قرار خواهند گرفت: همزه در ألم يأتكم براى استفهام توبيخى است.(3)

16. عذاب كافران، پس از اتمام حجت الهى بر آنان خواهد بود: ألم يأتكم رسل منكم يتلون عليكم ءايات ربّكم... قالوا بلى.

17. عن امير المؤمنين (علیه السلام):

«انّ جهنم لها سبعة أبواب، أطباق بعضها فوق بعض... ووضع النيران بعضها فوق بعض فأسفلها جهنّم، وفوقها لظى وفوقها الحطمة فوقها سقر، وفوقها الجحيم وفوقها السعير وفوقها الهاوية»؛ از امير المؤمنين (علیه السلام) روايت شده است: جهنم هفت در ورودى دارد كه آن ها به صورت طبقاتى بر يكديگر قرار گرفته اند... وآتش ها بعضى بر بالاى بعضى ديگر قرار دارد كه طبقه زيرين آن جهنم است وطبقات بالاتر آن (به ترتيب) لظى، حطمه، سقر، جحيم، سعير وهاويه مى باشد.(4)

18. در قيامت به انسان هاى مؤمن فرشته ها مى گويند: داخل بهشت شويد: سلام عليكم

ص: 286


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 163.
2- نور، ج 10، ص 200.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 170.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 171-174.

طبتم فادخلوها خالدين، اما به انسان هايى كه از نظر علم وايمان برتر هستند خداوند مى گويد: فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى. (فجر، 29-30)

19. تعبير أجر العاملين اشاره است به اين كه اين مواهب وسيع را به بها مى دهندو به بهانه نمى دهند. ايمان وعمل صالح لازم است تا در پرتو آن چنين شايستگى حاصل شود.(1)

20. نظير آيه 70 زمر: ووُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ

آيه 40 و 41 نجم است: وأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى. ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى

21. بهشت جاويدان، فراتر از استحقاق تقواپيشگان وجلوه اى از لطف وبخشش الهى است: وأورثنا الارض نتبوّأ من الجنّة. اين معنا از تعبير ارث در باره بهشت به دست مى آيد؛ زيرا ميراث چيزى است كه انسان براى آن معمولاً زحمتى نكشيده وتلاشى نكرده تا مستحق آن باشد.(2)

22. «سيق» از «سوق» به معناى راندن به جلو است وبه بازار كه سوق مى گويند براى آن است كه جاذبه هاى بازار، انسان را به آن جا سوق مى دهد.(3)

23. نظير آيه 71 زمر: وسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرا

آيه 13 طور است: يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَى نَارِ جَهَنَّمَ دَعّا (الطور، 13)

24. دوزخ، مأموران مخصوص دارد: (خزنتها).(4)

25. جمله الحمد لله رب العالمين ثنايى عمومى براى خداى تعالى است كه خداوند سبحان هيچ كارى نكرده ونمى كند مگر آن كه آن كار جميل وزيباست.(5)

26. فرشتگان دائما به تسبيح مشغولند: يسبّحون.(6)

ص: 287


1- نمونه، ج 19، ص 557.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 178.
3- نور، ج 10، ص 202.
4- نور، ج 10، ص 203.
5- الميزان، ج 17، ص 476.
6- نور، ج 10، ص 206.

ص: 288

سوره غافر

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْعَليمِ (2) غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَديدِ الْعِقابِ ذِي الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (3) ما يُجادِلُ في آياتِ اللّهِ إِلاَّ الَّذينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ (4) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (5) وَ كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النّارِ (6) الَّذينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحيمِ (7) رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (8) وَ قِهِمُ السَّيِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّيِّئاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم * اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر ودانا نازل شده است. * خداوندى كه آمرزنده گناه، پذيرنده توبه، داراى مجازات سخت، وصاحب نعمت فراوان است؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ وبازگشت (همه شما) تنها به سوى اوست * تنها كسانى در آيات ما مجادله مى كنند كه (از روى عناد) كافر شده اند؛ پس مبادا رفت وآمد آنان در شهرها (وقدرت نمايى آنان) تو را بفريبد! * پيش از آن ها قوم نوح واقوامى كه بعد از ايشان بودند (پيامبرانشان را) تكذيب كردند؛ وهر امّتى در پى آن بود كه توطئه كند وپيامبرش را بگيرد (وآزار دهد)، وبراى محوِ حق به مجادله باطل دست زدند؛ امّا من آن ها را گرفتم (و سخت مجازات كردم)؛ ببين كه مجازات من چگونه بود! * واين گونه فرمان پروردگارت در باره كسانى كه كافر شدند مسلّم شده كه آن ها همه اهل آتشند. * فرشتگانى كه حاملان عرش اند وآن ها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح وحمد پروردگارشان را مى گويند وبه او ايمان دارند وبراى مؤمنان استغفار مى كنند (و مى گويند:) پروردگارا! رحمت وعلم تو همه

ص: 289

چيز را فرا گرفته است؛ پس كسانى را كه توبه كرده وراه تو را پيروى مى كنند بيامرز، وآنان را از عذاب دوزخ نگاه دار. * پروردگارا! آن ها را در باغ هاى جاويدان بهشت كه به آن ها وعده فرموده اى وارد كن، همچنين از پدران وهمسران وفرزندانشان هر كدام كه صالح بودند، كه تو توانا وحكيمى. * وآنان را از بدى ها نگاه دار، وهر كس را در آن روز از بدى ها نگاه دارى، مشمول رحمتت ساخته اى؛ واين است همان رستگارى عظيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول كتاب از ناحيه خداوند متعال، سبقت رحمت الهى بر غضب او، جدال در آيات حق از اوصاف كفار، تكذيب پيامبر اكرم وساير انبيا از ناحيه اقوام ستمگر، كيفر خداوند نسبت به تبه كاران در دنيا وآخرت، ارتباط فرشتگان با خداوند ومردم ودعاى فرشتگان نسبت به مؤمنان.

ب. اين سوره را با دو نام «عزيز» و «عليم» افتتاح كرد تا اشاره كرده باشد به اين كه اين كتاب كه بر آنان نازل شده از ناحيه كسى است كه عزيز على الاطلاق است وهيچ كسى بر او غلبه نمى كند ونيز او عليم على الاطلاق است وعلم او آميخته با جهل وضلالت نيست، پس جدال به باطل كفار نمى تواند تاب مقاومت در مقابل دين حق را داشته باشد.(1)

ج. «طول» به معناى انعامى است كه مدتش طولانى باشد. بنا بر اين معناى ذى الطول با معناى «منعم» يكى است وهر دو از اسماى حسناى الهى است، ليكن ذى الطول اخصّ از منعم است؛ زيرا ذى الطول تنها نعمت هاى طولانى را شامل مى شود، ولى منعم هم آن را شامل مى شود وهم نعمت هاى كوتاه مدت را.(2)

د. ذكر كلمه توحيد لا اله الا الله براى آن است كه به وجوب پرستش خداى يگانه اشاره كرده باشد تا دعوتى كه با تنزيل كتاب آغاز شده است بى اثر نماند.(3)

ه -. اگر جمله وقابل التوب را با واو عاطفه آورد، ولى در جمله شديد العقاب

ص: 290


1- الميزان، ج 17، ص 481.
2- الميزان، ج 17، ص 482.
3- الميزان، ج 17، ص 484.

وجمله ذى الطول واو عاطفه به كار نبرد، بدين جهت است كه مجموع غافر الذنب وقابل التوب به منزله يك صفت است وآن اين است كه خداوند متعال بندگان گنه كار را مى آمرزد. چيزى كه هست گاهى با توبه وگاهى بدون توبه وبا شفاعت.(1)

و. جمله اليه المصير نه تنها اشاره به اين است كه بازگشت همه در قيامت به سوى اوست، بلكه مطلق بودن آن از اين حكايت مى كند كه بازگشت همه امور در اين جهان وآن جهان به سوى اوست.(2)

ز. تقلّب در آيه شريفه به معناى تصرّف وسلطه بر مناطق وبلاد مختلف وحكومت وسيطره بر آن ها وبه معناى رفت وآمد در آن ها است.(3)

ح. «جدال» و «مراء» و «مخامصه» سه لفظ است كه مفاهيمى نزديك به هم دارند، ولى در عين حال تفاوت هايى با هم دارند.

جدال: در اصل به معناى پيچاندن طناب است سپس به پيچانيدن طرف مقابل وگفتگو براى غلبه بر او به كار رفته است.

مراء: (بر وزن حجاب) به معناى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه (شك) وجود دارد.

مخاصمه: در اصل به معناى گلاويز شدن دو نفر به يكديگر كه هر كدام پهلوى ديگر را بگيرد آمده سپس به گفتگوها ومشاجرات لفظى اطلاق گرديده است.(4)

ط. جدال در ءايات الله به اين صورت است كه گفته شود آيات الهى، سحر يا شعر ويا قول اشخاص كاهن يا اساطير وامثال اين تعابير است كه در حقيقت شبهات باطل هستند.(5)

ى. منظور از «احزاب» قوم عاد وثمود وحزب فرعونيان ولوط ومانند آن هاست كه در آيه 12 و 13 سوره ص به عنوان احزاب به آن ها اشاره شده است.(6)

ك. اين كه فرمود من ايشان را گرفتم با اين كه جا داشت بفرمايد خدا آنان را گرفت، براى

ص: 291


1- الميزان، ج 17، ص 482.
2- نمونه، ج 20، ص 11.
3- الميزان، ج 17، ص 475؛ مجمع البيان، ج 8، ص 800؛ نمونه، ج 20، ص 16.
4- نمونه، ج 20، ص 21.
5- تفسير كبير، ج 27، ص 30.
6- نمونه، ج 20، ص 17؛ تفسير كبير، ج 27، ص 31.

اشاره به اين نكته بود كه كار طغيان واستكبار كفار آن قدر خطرناك وفاحش بود كه امر آن تنها به دست خداى تعالى بود وديگر بين خدا وبين ايشان هيچ كس دخالتى نداشت تا شفاعتى كند ويا ايشان را يارى نمايد.(1)

ل. آيه 5، برنامه احزاب طغيانگر را در سه قسمت خلاصه مى كند: تكذيب وانكار، توطئه براى نابود كردن مردان حق وتبليغات مستمر براى گمراه ساختن توده هاى مردم.(2)

م. «همّ به»، به معناى قصد چيزى كردن است واين كلمه بيشتر در مورد قصد سوء استعمال مى شود، پس معناى اين عبارت در آيه شريفه اين است كه هر امتى قصد سوء به پيغمبر خود كرد تا او را بگيرند وبه قتل برسانند يا از شهر خارج كنند يا آزارى ديگر برسانند ومنظور از كلمة ربّك عذاب الهى است.(3)

ن. جمله ربّنا وسعت كل شىء... حكايت متن استغفار ملائكه است. ملائكه قبل از درخواست خود نخست خدا را به سعه رحمت وعلم ستوده اند واگر در بين صفات خداوند، رحمت را نام بردند وآن را با علم مقرون كردند بدين جهت بود كه خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انعام مى كند وبا علم خود احتياج هر محتاج ومستعد رحمت را تشخيص مى دهد.(4)

س. نسبت دادن تنزيه وتحميد وايمان به ملائكه، باطل ساختن عقيده مشركين است كه ملائكه مقرّب خدا را شركاى خدا در ربوبيّت والوهيت مى پنداشتند.(5)

ع. سرّ اين كه اين طوايف ثلاثه آباء، ازواج وذريات ذكر شده اند اين است كه اگر فرد بهشتى به همراه آباء واجدادش وازواج وفرزندانش داخل بهشت شود، سرور وابتهاجش اكمل خواهد شد.(6)

ف. مراد از «سيئات»، آثار گناهان است كه همان كيفر آن هاست واگر آثار گناهان را سيئات خوانده بدين مناسبت است كه كيفر بدى هم بدى است همان گونه كه فرمود: وجزاء سيئة

ص: 292


1- الميزان، ج 17، ص 486.
2- نمونه، ج 20، ص 18.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 802؛ الميزان، ج 17، ص 487؛ نمونه، ج 20، ص 18؛ تفسير كبير، ج 27، ص 31.
4- الميزان، ج 17، ص 490.
5- الميزان، ج 17، ص 490؛ مجمع البيان، ج 8، ص 802.
6- تفسير كبير، ج 27، ص 38.

سيئة مثلها (شورى، 40) كه اين نوع تعبير از باب مشاكله است، يا اين كه مراد از «سئيات»، خود گناهان ونافرمانى هاست ودر كلام چيزى كه مضاف بر كلمه «سيئات» بوده حذف شده است. مانند: وقهم جزاء السيئات ى ا (عذاب السيئات).(1)

نكته ها

1. اين كه دو اسم خداوند متعال در قالب اسم فاعل آمده، براى اين بوده كه بر استمرارِ اين دو وصف دلالت كند؛ چون مغفرت وقبول توبه از صفات فعليه خداست وخداى تعالى همه روزه ولايزال گناهانى را مى آمرزد وتوبه هايى را قبول مى كند.(2)

2. در ميان اوصافى كه ذكر شده، «غافر الذنب» مقدم داشته شده و «ذى الطول» نيز در آخر آمده ودر اين ميان شديد العقاب است ودر حقيقت غضبش در ميان دو رحمت قرار گرفته، واز اين گذشته در كنار اين وصف كه حاكى از غضب خداوند است سه وصف از اوصافش كه از رحمت او حكايت دارد بيان شده وهمه اين ها دليل بر اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته است.(3)

3. در قرآن مجيد اسباب زيادى به عنوان اسباب مغفرت معرفى شده است از جمله:

1) توبه؛ يا أيها الذين ءامنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربّكم ان يكفر عنكم سيئاتكم. (تحريم، 8)

2) ايمان وعمل صالح؛ والذين ءامنوا وعملوا الصالحات وءامنوا بما نزل على محمد وهو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم. (محمد، 2)

3) تقوا؛ ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ويكفر عنكم سيئاتكم. (انفال، 29)

4) هجرت وجهاد وشهادت؛ فالذين هاجروا واخرجوا من ديارهم واوذوا فى سبيلى وقاتلوا وقتلوا لاكفرنّ عنهم سيئاتهم. (آل عمران، 195)

5) انفاق مخفى؛ ان تبدوا الصدقات فنعما هى وان تخفوها وتؤتوها الفقراء فهو خير لكم ويكفر عنكم من سيئاتكم. (بقره، 271)

ص: 293


1- الميزان، ج 17، ص 493؛ تفسير كبير، ج 27، ص 38؛ مجمع البيان، ج 8، ص 802.
2- الميزان، ج 17، ص 481.
3- نمونه، ج 20، ص 11.

6) قرض الحسنه دادن؛ ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم ويغفر لكم. (تغابن، 17)

7) پرهيز از گناهان كبيره؛ ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم.(1)

4. جدال دو نوع است:

الف. جدال نيكو كه سيره انبياست؛ به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خطاب مى شود: وجادلهم بالّتى هى أحسن. (نحل، 125)

ب. جدال باطل كه به منظور از بين بردن حق مى باشد: وجادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ(2) كه اين نوع جدال از اوصاف كفار معاند است: ما يجادل فى ءايات اللّه الاّ الّذين كفروا (غافر، 4). خداوند متعال سرنوشت چنين افرادى را در قيامت آتش دوزخ مى داند: ألم تر الى الّذين يجادلون فى ءايات الله انّى يصرفون... اذاالاغلال فى أعناقهم والسلاسل يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون. (غافر، 69-72)

5. روش گفتگو وجدال نيكو:

الف. از رقيب، دليل بخواهد: قل هاتوا برهانكم. (بقره، 111)

ب. از اول خود را برتر نبيند: انّا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين. (سبأ، 24)

ج. آن چه را حق است بپذيرد گرچه به دليل مصلحت آن را رد كند: فيهما اثم كبير ومنافع للناس واثمهما اكبر. (بقره، 219)

د. به رقيب، فرصت فكر كردن بدهد: وان احد من المشركين استجارك فاجره. (توبه، 6)

ه -. ادب ومتانت را رعايت كند: لا تسبّوا الذين يدعون من دون الله. (انعام، 108)

و. منصف باشد وهمه را به يك چشم نبيند: فريق منهم. (آل عمران، 23)

6. در قرآن بيست مرتبه به عرش خدا اشاره شده است. در لغت «عرش»، تختِ پايه بلند و «كرسىّ» تخت پايه كوتاه است. قرآن مى فرمايد: وسع كرسيّه السموات والارض؛ كرسى او هستى را در بر گرفته است.

و عرش كنايه از مركز قدرت الهى است ويا مركز صدور احكام الهى ومراد از «حاملان عرش» فرشتگانى هستند كه در آيه ديگر تعدادشان هشت نفر معرّفى شده است: يحمل عرش

ص: 294


1- نساء، 31؛ نمونه، ج 20، ص 12.
2- نور، ج 10، ص 214.

ربّك فوقهم يومئذ ثمانية.(1)

7. كسانى مشمول دعاى فرشتگانند كه اهل ايمان وعمل باشند: ءامنوا... اتبعوا.(2)

8. توبه به تنهايى كافى نيست، پيروى عملى لازم است: تابوا واتبعوا.(3)

9. از آيات مشتمل بر دعاى ملائكه دو نكته استفاده مى شود:

الف. رعايت ادبى كه ملائكه در دعاى خود كرده اند وآن اين كه قبل از درخواست حاجت، خداى عزيز را حمد وثنا گفته اند واز اسماى حسناى الهى كه مناسب با درخواستشان بوده استفاده كرده اند.

ب. درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت مطرح كرده اند واين امر هر جا كه در قرآن كريم آمده، بدين گونه است.(4)

10. فرشتگان هم توجه به خالق دارند: يسبّحون بحمد ربهم وهم توجه به خلق: يستغفرون للذين ءامنوا. اگر انسان بخواهد به كمال برسد بايد اين دو وصف در او تحقق يابد؛ هم خداوند را تسبيح كند، هم براى مؤمنين طلب مغفرت كند.

11. صلاحيت وشايستگى، شرط ورود پدران، همسران وفرزندان مؤمنان به بهشت است: وأدخلناهم جنّات... ومن صلح من ءابائهم وأزواجهم وذرّيّتهم.(5)

12. نجات مؤمنان وصالحان از بدى ها وناراحتى هاى روز قيامت، برخاسته از رحمت ولطف الهى است؛ نه از استحقاق آنان.(6)

ص: 295


1- حاقّه، 7؛ نور، ج 10، ص 219.
2- نور، ج 10، ص 221.
3- همان.
4- الميزان، ج 17، ص 494؛ تفسير كبير، ج 27، ص 36.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 199.
6- همان، ص 201.

آیه 10-21

اشاره

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى اْلإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ (11) ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلّهِ الْعَلِيِّ الْكَبيرِ (12) هُوَ الَّذي يُريكُمْ آياتِهِ وَ يُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقًا وَ ما يَتَذَكَّرُ إِلاّ مَنْ يُنيبُ (13) فَادْعُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (14) رَفيعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ (15) يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (16) الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (17) وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ اْلآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمينَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ (18) يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ (19) وَ اللّهُ يَقْضي بِالْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيْءٍ إِنَّ اللّهَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (20) أَ وَ لَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثارًا فِي اْلأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ (21)

ترجمه

كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى زنند كه عداوت وخشم خداوند نسبت به شما از عداوت وخشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه به سوى ايمان دعوت مى شديد، ولى انكار مى كرديد. * آن ها مى گويند: «پروردگارا! ما را دو بار ميراندى ودو بار زنده كردى؛ اكنون به گناهان خود معترفيم؛ آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟» * اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى شد انكار مى كرديد، واگر براى او همتايى مى پنداشتند ايمان مى آورديد؛ اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه وبزرگ است (و شما را مطابق عدل خود كيفر مى دهد). * او كسى است كه آيات خود را به شما نشان مى دهد واز آسمان براى شما روزىِ (با ارزشى) مى فرستد؛ تنها كسى متذكّر اين حقايق مى شوند كه به سوى خدا باز مى گردند. * (تنها) خدا را بخوانيد ودين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند. * او درجات (بندگان صالح) را بالا مى برد، او صاحب عرش است، روح (مقدس) را به فرمانش بر هر كس از بندگانش كه

ص: 296

بخواهد القا مى كند تا (مردم را) از روز ملاقات [= روز رستاخيز] بيم دهد. * روزى كه همه آنان آشكار مى شوند وچيزى از آن ها بر خدا پنهان نخواهد ماند؛ (و گفته مى شود:) حكومت امروز براى كيست ؟ براى خداوند يكتاى قهّار است. * امروز هر كس در برابر كارى كه انجام داده است پاداش داده مى شود؛ امروز هيچ ظلمى نيست؛ خداوند سريع الحساب است. * وآن ها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدّت وحشت دل ها به گلوگاه مى رسد وتمامى وجود آن ها مملو از اندوه مى گردد؛ براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، ونه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود. * او چشم هايى را كه به خيانت مى گردد وآنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند. * خداوند به حق داورى مى كند، ومعبودهايى را كه غير از او مى خوانند هيچ گونه داورى ندارند؛ خداوند شنوا وبيناست. * آيا آن ها روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بود؟! آن ها در قدرت وايجاد آثار مهم در زمين از اين ها برتر بودند؛ ولى خداوند ايشان را به گناهانشان گرفت، ودر برابر عذاب او مدافعى نداشتند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مخاطب قرار گرفتن كفار به بزرگ تر بودن خشم خداوند نسبت به آنان از خشم خودشان به جهت كفرورزى، نداى كفار در جهنم واعتراف به گناهان خويش وتقاضاى خروج از جهنم، پاسخ به جهنمى ها، اختصاص داورى به خداوند بزرگ، دعوت به اخلاص در دين وطاعت الهى، برخى از اوصاف الهى، برخى از اوصاف قيامت، سختى قيامت وانذار پيامبر نسبت به آن، قضاوت عادلانه خداوند در قيامت، توبيخ الهى نسبت به تبه كاران به علت عبرت نگرفتن از سرنوشت گذشتگان وكيفر معصيت كاران در دنيا.

ب. ظاهر آيات 10 و 11 اين است كه ندايى كه در اين آيه از كفار حكايت مى كند، ندايى است كه در آخرت وبعد از داخل شدن در آتش سر مى دهند.(1)

ج. در رابطه با اين كه منظور از مقت كفار نسبت به خودشان چيست ؟ دو تفسير وجود دارد:

ص: 297


1- الميزان، ج 17، ص 496؛ نمونه، ج 20، ص 40.

1. آن ها بزرگ ترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده اند؛ زيرا دست ردّ به سينه مناديان توحيد زدند.

2. مراد دشمنى وخشم آن ها بر خويشتن در قيامت است؛ زيرا وقتى نتيجه كار خود را در آن جا مشاهده مى كنند سخت پشيمان وناراحت مى شوند وناله ونعره آن ها بلند مى شود.(1)

د. مراد از امتنا اثنتين واحييتنا اثنتين ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا وزنده كردن در برزخ است وسپس ميراندن از برزخ وزنده كردن در قيامت براى حساب است.(2)

ه -. جمله فهل الى خروج من سبيل دعا ودرخواست كفار است. دو كلمه «خروج» و «سبيل» بدون الف ولام آمده براى اشاره به اين معنا كه ما از دوزخ خارج بشويم به هر طريق وهر قسم خروج كه باشد راضى هستيم واين خود دلالت بر نهايت درجه فشار وناراحتى كفار دارد.(3)

و. مراد از آيات در اينجا علايم وحجت هايى است كه بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت والوهيت دلالت مى كند واز آن جا كه كلمه «ءايات» مطلق است هم شامل آيات تكوينى مى شود؛ يعنى معجزاتى كه به دست انبيا جارى مى شود وهم براهينى كه انبيا از طريق وحى اقامه مى كردند.(4)

ز. اگر «روح» مقيّد به «من امره» شده است براى اين است كه دلالت كند مراد از روح همان روحى است كه در آيه قل الروح من امر ربّى آمده است.(5)

ح. القاى وحى به پيامبران به فرمان خداوند بوده است: يلقى الروح من أمره. «روح» در اصل به معناى مايه حيات ووسيله حيات بخش انسان است، ولى طبق نظر مفسران در اين آيه مقصود از آن وحى الهى است كه مايه حيات معنوى انسان ها مى باشد.(6)

ط. منظور از «يوم التلاق»، روز قيامت است وبدين جهت آن را به اين نام ناميده كه در آن روز خلايق يكديگر را ملاقات مى كنند ويا خالق ومخلوق، اهل آسمان وزمين، ظالم

ص: 298


1- نمونه، ج 20، ص 40؛ مجمع البيان، ج 8، ص 803.
2- الميزان، ج 17، ص 498؛ نمونه، ج 20، ص 43؛ مجمع البيان، ج 8، ص 804؛ تفسير كبير، ج 27، ص 40.
3- الميزان، ج 17، ص 500.
4- الميزان، ج 17، ص 503.
5- اسراء، 85؛ الميزان، ج 17، ص 506.
6- تفسير راهنما، ج 16، ص 211.

ومظلوم به همديگر مى رسند يا در آن روز هر كسى به عمل خود مى رسد.(1)

ى. جمله يوم هم بارزون، اشاره است به از بين رفتن هر سببى كه در دنيا حاجب ومانع از درك حقايق بود وجمله لا يخفى على الله منهم شىء تفسير همان بروز است. بنا بر اين، مقصود از بروز انسان ها در قيامت ظهور حقيقت وباطن آنان وكشف اسرار ايشان است.(2)

ك. آيه 20 دليلى بر توحيد معبود است؛ زيرا كسى شايستگى عبوديت دارد كه سرانجام داورى به دست اوست، اما بت هايى كه نه در اين جهان خاصيتى دارند ونه در قيامت مرجع داورى هستند، چگونه ممكن است شايسته عبوديت باشند؟(3)

ل. آمدن صفت «قهّار» براى آن است كه انحصار ملك در خداى تعالى را تعليل كند. مى فرمايد: بدين جهت كه ملك خدا قاهر بر هر چيز ومسلّط بر هر چيز است، پس ملك هم تنها براى اوست.(4)

م. جمله اذا القلوب لدى الحناجر، كنايه از نهايت درجه ترس است. مثل اين كه كار كفّار از شدت وحشت به جايى مى رسد كه گويى دل هايشان از جاى خود كنده مى شود وتا حنجره بالا مى آيد.(5)

نكته ها

1. در قرآن دو بار كلمه «ينادون» به كار رفته كه هر دو براى دوزخيان وتحقير آنان است. يكى آيه 10 اين سوره وديگرى آيه ينادون من مكان بعيد.(6)

2. آرزوى دوزخيان براى بازگشت به دنيا بارها در قرآن مطرح شده است. آيات ذيل، اين حقايق را بيان مى كند:

الف) هل الى مردّ من سبيل (شورى، 44)؛ آيا راهى براى بازگشت هست ؟

ب) لو انّ لى كرّة فاكون من المحسنين (زمر، 58)؛ اى كاش عمرى ديگر بود تا از نيكوكاران مى شدم.

ص: 299


1- الميزان، ج 17، ص 506؛ تفسير كبير، ج 27، ص 46؛ مجمع البيان، ج 8، ص 805.
2- الميزان، ج 17، ص 507.
3- نمونه، ج 20، ص 67.
4- الميزان، ج 17، ص 508.
5- الميزان، ج 17، ص 508؛ مجمع البيان، ج 8، ص 807.
6- فصلت، 44؛ نور، ج 10، ص 224.

ج) ربّنا أخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون (مؤمنون، 107)؛ پروردگارا! ما را از اين جا خارج كن، اگر دو باره بازگشتيم ستمكاريم.

د) فارجعنا نعمل صالحا (سجده، 12)؛ ما را باز گردان تا كار نيك انجام دهيم.(1)

3. نظير آيه 11 غافر: فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ

آيه 11 ملك است: فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ

4. اعلام بغض ودشمنى شديد خداوند نسبت به كافران لجوج وحق ناپذير در قيامت. «مقت» به معناى بغض شديد است.(2)

5. بغض ودشمنى شديد خداوند نسبت به كافران حق ناپذير، پس از امام حجت ودعوت مكرر آنان به ايمان است: لمقت الله أكبر... اذ تدعون الى الايمان فتكفرون. آمدن فعل هاى مضارع «تدعون» و «تكفرون» بر استمرار دلالت دارد؛ يعنى شما همواره به ايمان فرا خوانده مى شديد، ولى به جاى ايمان آوردن به طور مستمر كفر مى ورزيديد.(3)

6. در آيه 13 مى فرمايد: تنها اهل انابه متذكّر مى شوند ودر جاى ديگر فرمود: تنها خردمندان متذكّر مى شوند؛ انما يتذكّر اولوا الالباب (رعد، 19). بنا بر اين، خردمندان واقعى همان انابه كنندگانند وانابه كنندگان واقعى همان خردمندانند.(4)

7. همه داورى ها در قيامت، از آنِ خداست: فالحكم للّه. الف ولام در «الحكم» براى جنس ومفيد استغراق وشمول مى باشد؛ يعنى كلّ حكم للّه.(5)

8. نزول مداوم رزق (باران) از آسمان، از آيات ونشانه هاى روشن خداوند: هو الذى يريكم ءاياته وينزّل لكم من السّماء رزقا. يادآورى نزول باران از سوى خداوند - پس از يادآورى ارائه آيات الهى به بشر - از باب ذكر خاص پس از عام وبيانگر مصداق روشن آن آيات است.(6)

9. حالت انابه وخداخواهى، زمينه ساز درك آيات الهى وتأثيرپذيرى از آن هاست: وما يتذكّر الاّ من ينيب.

ص: 300


1- نور، ج 10، ص 226.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 202.
3- همان، ص 203.
4- مائده، 83؛ نور، ج 10، ص 228.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 206.
6- همان، ص 208.

10. وظايف ما در برابر دين

1) اقامه ى دين؛ ان أقيموا الدين ولا تتفرّقوا فيه. (شورى، 13)

2) اخلاص در دين (طاعت)؛ فادعوا الله مخلصين له الدين. (غافر، 14)

3) مبارزه با دشمنان دين؛ وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة ويكون الدين للّه. (بقره، 193)

4) آشنايى با احكام دين؛ فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين. (توبه، 122)

5) قاطعيت در اجراى احكام دين؛ الزانية والزانى فاجلدوا كل واحد منهما مأة جلدة ولا تأخذكم بهما رأفة فى دين الله. (نور، 2)

11. در قرآن سه بار جمله ولو كره الكافرون ودو بار جمله ولو كره المشركون و ولو كره المجرمون به چشم مى خورد واين نشان آن است كه ما در راه خود نبايد به فكر جلب رضايت كافران ومشركان ومجرمان باشيم وبه خاطر بد آمدن آن ها، از انجام وظيفه خود دست بكشيم.(1)

12. استجابت دعا وقبولى نيايش انسان به درگاه الهى، مشروط به عبادت به دور از شرك وخالصانه اوست: فادعوا الله مخلصين له الدين.(2)

13. اعطاى درجات از سوى حاكم مطلق جهان ارزش دارد: رفيع الدرجات ذوالعرش.(3)

14. عبوديت خداوند، زمينه ساز شايستگى انسان براى دريافت وحى است: يلقى الروح من أمره على من يشاء من عباده.(4)

15. در آيه 15 غافر مى فرمايد خداوند رفيع الدرجات است: رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ

در آيه 11 مجادله نمونه ومصداق رفعت درجه را براى مؤمنان وصاحبان علم مى داند: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

16. هدف از وحى ونبوت انذار نسبت به روز ملاقات با پروردگار است

رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ

ص: 301


1- نور، ج 10، ص 228.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 209.
3- نور، ج 10، ص 232.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 211.

گروهى از مردم نسبت به اين روز ايمان دارند چنانكه قرآن كريم مى فرمايد

ويَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجرِىَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاَقُو رَبِّهِمْ وَلكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْما تَجْهَلُونَ (هود، 29)

ولكن اكثر مردم نسبت به اين روز كافر هستند

أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرا مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ (الروم، 8)

17. امام كاظم (علیه السلام) فرمود: هيچ مؤمنى نيست كه بعد از گناه ناراحت نشود واگر ناراحت نشد مؤمن نيست وشفاعت براى او نيست واو ظالم است. سپس اين آيه را تلاوت فرمودند: ما للظالمين من حميم ولا شفيع يطاع.(1)

18. قيامت، داراى غم واندوه كشنده وزجرآور، به گونه اى كه كسى ناى سخن گفتن وفرياد زدن ندارد: اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين. «كاظم» (مفرد «كاظمين») اسم فاعل از «كظم» به معناى فردى است كه نفسش در گلو حبس شده باشد. «كاظمين» يعنى كسانى كه ساكت اند وقادر به سخن گفتن نيستند.(2)

19. نظير آيه 19 غافر: يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِى الصُّدُورُ

آيات ذيل است: وإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (طه، 7)

وأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (الملك، 13)

20. قرآن كريم در آيه 23 اسراء مى فرمايد خداوند نسبت به امور مختلفى حكم كرده است مانند پرستش او واحسان به والدين و...

وقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلاً كَرِيما

در آيه ديگر مى فرمايد حكم پروردگار بر اساس حق است

واللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاَ يَقْضُونَ بِشَىْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (غافر، 20)

ص: 302


1- نور، ج 10، ص 235.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 217.

21. كرارا در آيات قرآن «أخذ» گرفتن به معناى مجازات كردن آمده است، اين به دليل آن است كه براى انجام يك مجازات سنگين نخست طرف را بازداشت مى كنند وسپس كيفر مى دهند.(1)

22. تعبير به ءاثارا فى الارض ممكن است اشاره به پيشرفت عظيم كشاورزى آن ها باشد. همان گونه كه در آيه 9 سوره روم آمده است وممكن است اشاره به ساختمان ها وبناهاى محكمى باشد كه در دل كوه ها ودر ميان دشت ها بنا مى كردند. چنان كه در باره قوم عاد در آيات 128 و 129 سوره شعرا وارد شده است.(2)

23. دليل مخالفت كفار با پيامبر اسلام فريفتگى آنان نسبت به قدرت خويش بوده است، از اين رو قرآن مى فرمايد: ما مقتدرتر از شما را نابود كرديم: اشدّ منهم قوّة.(3)

24. نابودى بسيارى از اقوام نيرومند وداراى تمدن وآثار ملى در گذشته تاريخ به خاطر گناهانشان: فأخذهم الله بذنوبهم. «با» در «بذنوبهم» براى سببيت مى باشد.(4)

25. تكرار تعبير (سريع الحساب) در آيات مختلف قرآن شايد به اين منظور است كه بعضى شيطان صفتان، افراد ساده لوح را وسوسه نكنند كه مگر حسابرسى خلايق در برابر اعمالى كه در طول هزاران سال انجام داده اند به اين آسانى ممكن است ؟ از اين گذشته اين تعبير هشدارى است به همه انسان ها كه در آن روز مهلتى به مجرمان داده نمى شود. مانند مهلتى كه در اين دنيا به يك مجرم براى رسيدگى چند ماه يا چند سال به پرونده اش مى دهند.(5)

26. سختى قيامت

روز قيامت روز بسيار دشوار وسختى است، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: فذلك يومئذ يوم عسير (مدثر، 9) و وكان يوما على الكافرين عسيرا (فرقان، 26)، البته سختى آن براى كفار ومنافقان است. در عظمت قيامت وسختى آن روز همين بس كه:

1) در آيات مختلفى خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: عظمت آن روز را درك نمى كنى؛ الحاقّة * ما الحاقّة * وما أدريك ما الحاقّة (حاقّة، 1-3)، سأصليه سقر * وما أدريك ما

ص: 303


1- نمونه، ج 20، ص 71.
2- نمونه، ج 20، ص 71؛ مجمع البيان، ج 8، ص 808.
3- نور، ج 10، ص 237.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 223.
5- نمونه، ج 20، ص 60.

سقر * لا تبقى ولا تذر لوّاحة للبشر (مدثر، 27)، ليوم الفصل وما أدريك ما يوم الفصل (مرسلات، 14) و كلاّ لينبذنّ فى الحطمة * وما أدريك ما الحطمة * نار الله الموقدة * الّتى تطّلع على الأفئدة. (همزة، 4-7)

2) درباره ى شب قدر قرآن يك مرتبه مى فرمايد: وما أدريك ما ليلة القدر، ليكن در باره ى قيامت دو بار مى فرمايد: روز قيامت را درك نمى كنى؛ وما أدريك ما يوم الدين * ثم ما أدريك ما يوم الدين. (انفطار، 17-18)

3) روز قيامت روزى است كه كودكان پير مى شوند؛ يوم يجعل الولدان شيبا. (مزمل، 17)

4) ساعتى مصيبت زاتر وتلخ تر از لحظه وساعت قيامت نيست؛ والساعة ادهى وامرّ. (قمر، 46)

5) روز قيامت روزى است كه انسان كافر مى داند حادثه كمرشكنى واقع خواهد شد؛ وجوه يومئذ باسرة * تظنّ ان يفعل بهم فاقرة. (قيامت، 24-25)

6) روز قيامت روزى است كه تبه كاران نااميد مى شوند؛ يوم تقوم الساعة يبلس المجرمون. (روم، 12)

7) روز قيامت روزى است كه انسان مجرم دوست دارد تمام آنچه در روى زمين است وتمام اهل وعيال وفرزند ودوست خود را بدهد تا از عذاب نجات پيدا كند؛ يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه * وصاحبته وأخيه * وفصيلته الّتى تيه * ومن فى الارض جميعا ثم ينجيه. (معارج، 11-14)

8) روز قيامت روزى است كه انسان حال دوست گرم وصميمى خود را نمى پرسد؛ يوم لا يسئل حميم جميعا. (معارج، 10)

9) روز قيامت روزى است كه باارزش ترين اموال به دست فراموشى سپرده مى شود؛ واذا العشار عطّلت. (تكوير، 4)

10) روز قيامت روزى است كه احدى مانند خداوند عذاب نمى كند وكسى از او امان نامه نگرفته است؛ لا يعذّب عذابه أحد * ولا يوثق وثاقه أحد. (فجر، 25-26)

27. روز قيامت روزى است كه جان انسان تبه كار به لب مى رسد؛ وأنذرهم يوم الأزفة اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم ولا شفيع يطاع. (غافر، 18)

ص: 304

آیه 22-33

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانَتْ تَأْتيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَكَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ إِنَّهُ قَوِيٌّ شَديدُ الْعِقابِ (22)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ (23)

إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذّابٌ (24)

فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاّ في ضَلالٍ (25)

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ (26)

وَ قالَ مُوسى إِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (27)

وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَ إِنْ يَكُ كاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِنْ يَكُ صادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ (28)

يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي اْلأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللّهِ إِنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريكُمْ إِلاّ ما أَرى وَ ما أَهْديكُمْ إِلاّ سَبيلَ الرَّشادِ (29)

وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ اْلأَحْزابِ (30)

مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعِبادِ (31)

وَ يا قَوْمِ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ (32)

يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (33)

ترجمه

اين براى آن بود كه پيامبرانشان پيوسته با دلايل روشن به سراغشان مى آمدند، ولى آن ها انكار مى كردند؛ خداوند هم آنان را گرفت (و كيفر داد) كه او قوى ومجازاتش شديد است. * ما موسى را با آيات خود ودليل روشن فرستاديم، * به سوى فرعون وهامان وقارون؛ ولى آن ها گفتند: «او ساحرى بسيار دروغگو است.» * وهنگامى كه حق را از سوى ما براى آن ها آورد، گفتند: «پسران كسانى را كه با موسى ايمان آورده اند بكشيد وزنانشان را (براى اسارت وخدمت) زنده بگذاريد.» امّا نقشه كافران جز در گمراهى نيست (و نقش بر آب مى شود). * وفرعون گفت: «بگذاريد موسى را بكُشيم، واو پروردگارش را بخواند (تا نجاتش دهد)! زيرا من مى ترسم كه آيين شما را دگرگون سازد، ويا در اين سرزمين فساد بر پا كند!» * موسى گفت: «من به پروردگارم وپروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد.» * ومرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت: «آيا

ص: 305

مى خواهيد مردى را بكشيد به خاطر اين كه مى گويد: پروردگار من «اللّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است ؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ واگر راستگو باشد، (لااقل) بعضى از عذاب هايى را كه وعده مى دهد به شما خواهد رسيد؛ خداوند كسى را كه اسرافكار وبسيار دروغگوست هدايت نمى كند. * اى قوم من! امروز حكومت از آنِ شماست ودر اين سرزمين پيروزيد؛ اگر عذاب خدا به سراغ شما آيد، چه كسى ما را يارى خواهد كرد؟!» فرعون گفت: «من جز آنچه را معتقدم به شما ارائه نمى دهم، وشما را جز به راه صحيح راهنمايى نمى كنم. (دستور، همان قتل موسى است.)» * آن مرد باايمان گفت: اى قوم من! من بر شما از روزى همانند روز (عذابِ) اقوام پيشين بيمناكم! * واز عادتى همچون عادت قوم نوح وعاد وثمود وكسانى كه بعد از آنان بودند (از شرك وكفر وطغيان) مى ترسم؛ وخداوند ظلم وستمى بر بندگانش نمى خواهد. * اى قوم! من بر شما از روزى كه مردم يكديگر را صدا مى زنند (و از هم يارى مى طلبند وصدايشان به جايى نمى رسد) بيمناكم! * همان روزى كه روى مى گردانيد وفرار مى كنيد؛ امّا هيچ پناهگاهى در برابر (عذاب) خداوند براى شما نيست؛ وهر كس را خداوند (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، هدايت كننده اى براى او نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفر ورزيدن به رسالت پيامبران عامل عقوبت، رسالت حضرت موسى همراه با معجزه روشن، تهمت فرعون وهامان وقارون به حضرت موسى (علیه السلام)، زنده نگه داشتن دختران وكشتن پسران سيره عملى فرعونيان، تصميم فرعون نسبت به كشتن موسى (علیه السلام)، پناه بردن موسى (علیه السلام) به خداوند از هر متكبّر بى ايمان، توبيخ مؤمن آل فرعون به فرعونيان، خودمحورى فرعون ونصيحت مؤمن آل فرعون به فرعونيان پيرامون پيامد ظلم در قيامت.

ب. كلمه «ذلك» اشاره به همان اخذ الهى است كه در آيه 21 اشاره شد.(1)

ج. بعيد نيست مراد از «ءايات»، معجزات وخارق العاده هايى باشد كه موسى با آن ها به

ص: 306


1- الميزان، ج 17، ص 519؛ نمونه، ج 20، ص 71؛ مجمع البيان، ج 8، ص 808.

سوى فرعون ارسال شد از قبيل: عصا، يد بيضا وامثال آن ها.(1)

د. مراد از (سلطان مبين)، سلطه الهى است كه خدا به وسيله آن موسى (علیه السلام) را تأييد كرد وبه وسيله آن جلوى فرعون را از كشتن موسى وخاموش كردن نور او گرفت.(2)

ه -. تعبير اقتلوا أبناء الذين ءامنوا معه استحيوا نسائهم نشان مى دهد كه مسأله قتل فرزندان پسر وزنده نگه داشتن دختران تنها در دوران قبل از تولد موسى (علیه السلام) نبوده، بلكه بعد از قيام ونبوت او نيز اين كار تكرار شد. آيه 129 سوره اعراف نيز شاهد اين مدعاست.(3)

و. «ذرونى» به معناى «اتركونى» است؛ يعنى مانع من نشويد وبگذاريد موسى را بكشم واز آن جا كه اين خطاب را فرعون به درباريان خود كرده بود، دلالت دارد كه در برابرش مردمى بوده اند كه با كشتن موسى مخالفت مى كرده اند.(4)

ز. جمله عذت بربّى وربّكم در مقابل گفتار فرعون است كه گفت: وليدع ربّه؛ چون فرعون در اين جمله ربّ را اختصاص به موسى داد وموسى (علیه السلام) در پاسخش پروردگار خود را پروردگار ايشان نيز خواند.(5)

ح. در روايات وارد شده است كه مؤمن آل فرعون، پسر عمو يا پسر خاله فرعون بود وتعبير به آل فرعون نيز شاهد بر اين معناست. خزائن فرعون در اختيار او بوده است.

مرحوم طبرسى گويد: او همان كسى است كه قرآن در باره او مى فرمايد: وجاء من أقصى المدينة رجل يسعى (يس، 20). برخى گفته اند: وليعهد فرعون بوده واسم او حبيب بوده وبرخى ديگر گفته اند: نام او حزبيل بوده است.(6)

ط. تقيه به معناى ضعف وترس ومحافظه كارى نيست، بلكه يك وسيله مؤثر براى مبارزه با زورمندان وظالمان است همان گونه كه در اين آيه نيز مؤمنِ آل فرعون چنين بوده است واين روش در ميان پيامبران ديگر مانند حضرت ابراهيم (علیه السلام) وافراد ديگر مانند عموى گرامى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضرت ابوطالب (علیه السلام) معمول بوده است. بنا بر اين آنچه بعضى از جاهلان

ص: 307


1- الميزان، ج 17، ص 519؛ نمونه، ج 20، ص 75.
2- الميزان، ج 17، ص 519؛ مجمع البيان، ج 8، ص 808؛ نمونه، ج 20، ص 75.
3- نمونه، ج 20، ص 76.
4- الميزان، ج 17، ص 520؛ مجمع البيان، ج 8، ص 810؛ تفسير كبير، ج 27، ص 55.
5- الميزان، ج 17، ص 521.
6- نمونه، ج 20، ص 87؛ تفسير كبير، ج 27، ص 58؛ مجمع البيان، ج 4، ص 521.

پنداشته اند كه تقيه مخصوص مذهب شيعه است، بى اساس است.(1)

ى. منظور از «ارض»، سرزمين مصر است.(2)

ك. مراد از «احزاب»، امت هاى نامبرده در آيه بعدى است؛ يعنى قوم نوح وعاد وثمود وآن هايى كه بعد از ايشان بوده اند.(3)

ل. منظور از يوم التناد، روز قيامت است وتسميه قيامت به اين اسم، به علت اين است كه در آن روز ستمگران يكديگر را با صداى بلند صدا مى زنند، همان گونه كه در دنيا به داد وفرياد عادت كرده بودند.(4)

م. منظور از يوم تولّون مدبرين همان روز قيامت است ومراد از آن اين است كه كفّار در آن روز در دوزخ از شدت عذاب از اين سو به آن سو فرار مى كنند، ولى از هر طرف كه مى دوند برگردانده مى شوند.(5)

ن. مراد از عاصم، مانع از عذاب الهى است.(6)

نكته ها

1. همه انبيا معجزه داشته اند ودر دليل واعجاز آنان هيچ نقطه ابهامى نبوده است: تأتيهم رسلهم بالبينات.(7)

2. اگر از ميان مخالفان حضرت موسى (علیه السلام)، تنها نام فرعون، هامان وقارون را ذكر كرده، براى اين بوده كه تمامى فتنه ها وفسادها به اين سه نفر منتهى مى شده است.(8)

3. اين كه فرمود: الذين ءامنوا معه ونفرمود: «ءامنوا به»، اشاره است به اين كه گروندگان به موسى از آن جناب پشتيبانى هم مى كردند ودر دعوتش كمكش مى نمودند.(9)

4. كشتار فرزندان ذكور مؤمنان، تنها راه پيشگيرى از رواج آيين موسى، در نگاه فرعونيان

ص: 308


1- نمونه، ج 20، ص 88.
2- الميزان، ج 17، ص 532؛ نمونه، ج 20، ص 86؛ مجمع البيان، ج 8، ص 811.
3- الميزان، ج 17، ص 524؛ تفسير كبير، ج 27، ص 61.
4- الميزان، ج 17، ص 525؛ مجمع البيان، ج 8، ص 813؛ تفسير كبير، ج 27، ص 62.
5- الميزان، ج 17، ص 525؛ مجمع البيان، ج 8، ص 814؛ تفسير كبير، ج 27، ص 62.
6- مجمع البيان، ج 8، ص 814.
7- نور، ج 10، ص 238.
8- الميزان، ج 17، ص 520؛ مجمع البيان، ج 8، ص 808.
9- الميزان، ج 17، ص 520.

بوده است: قالوا اقتلوا أبناء الذين ءامنوا معه. برداشت ياد شده به دليل اين نكته است كه نخستين واكنش فرعون و... در برابر ايمان آورندگان به موسى (علیه السلام)، قتل پسران آنان بود.(1)

5. پيامبران در برابر طاغوت ها دو سلاح مهم داشتند: يكى معجزه؛ ءاياتنا وديگرى منطق روشن؛ سلطان مبين.(2)

6. سرلوحه رسالت انبيا مبارزه با رهبران فساد وكفر است: خواه در قالب زور وحكومت وقدرت سياسى؛ (فرعون)، يا در قالب تدبير وتدارك وشيطنت قدرت فرهنگى؛ (هامان)، يا در قالب سرمايه وثروت وقدرت اقتصادى؛ (قارون).(3)

7. مخالفان انبيا هم با زبان ترور شخصيّت مى كنند: قالوا ساحر كذاب وهم عملاً بر ضد آنان قيام مى كنند: اقتلوا....(4)

8. توطئه مشترك فرعون، هامان وقارون براى كشتار فرزندان ذكور مؤمنان در عصر موسى (علیه السلام) نافرجام ماند: وما كيد الكافرين إلاّ فى ضلال.(5)

9. پناهندگى اولياى خدا

اولياى خدا در زندگى به هنگام مواجه شدن با مشكلات به خداوند پناهنده مى شدند ونتيجه مى گرفتند:

حضرت موسى (علیه السلام) از شرّ فتنه هاى فرعون به خداوند پناه برد؛ انّى عذت بربّى وربّكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب. (غافر، 27)

مادر مريم مى گويد: من مريم ونسل او را در پناه تو قرار مى دهم؛ انّى أعيذها بك وذريتها من الشيطان الرجيم. (آل عمران، 36)

حضرت يوسف (علیه السلام) به هنگام رو به رو شدن با زليخا به خداوند پناه برد؛ وغلّقت الابواب وقالت هيت لك قال معاذ الله. (يوسف، 23)

به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داده شد از همه ى بدى ها به خداوند پناه ببرد؛ قل أعوذ بربّ الفلق * من شرّ ما خلق.

ص: 309


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 230.
2- نور، ج 10، ص 240.
3- نمونه، ج 20، ص 76؛ نور، ج 10، ص 240.
4- نور، ج 10، ص 240.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 231.

10. طاغوت ها هر كجا حكومت خود را در خطر ببينند خود را حامى مردم، طرفدار دين واصلاح طلب معرفى مى كنند: انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر... الفساد.(1)

11. شخص فرعون مهم نيست، خصلت فرعونى مهم است كه تكبّر باشد وبايد از آن به خدا پناه برد: كل متكبّر.

12. انبيا شجاع بودند. موسى در برابر تهديد قتل به فرعون گفت: تو متكبر هستى: متكبّر.

13. مؤمن، بى تفاوت نيست؛ حامى مظلوم است وعليه ظالم فرياد مى كشد: أتقتلون رجلاً.

14. طاغوت ها جز براى خود، براى هيچ كس حقّ اظهار نظر قائل نيستند: ما أريكم الا ما أرى.

15. انسان فطرتا خواهان سعادت ورشد وهدايت است وطاغوت ها نيز از همين انگيزه فطرى سوء استفاده مى كنند: الا سبيل الرشاد.(2)

16. مراد از اقوام هلاك شده بعد از قوم نوح وعاد وثمود كه در آيه 31 به آنان اشاره شده، قوم لوط واصحاب ايكه (قوم شعيب) هستند كه در آيه 13 سوره ص مطرح شده اند.(3)

17. تنها بودن، در ترك امر به معروف ونهى از منكر عذر نيست: قال الّذى ءامن.(4)

18. عن أبى عبدالله (علیه السلام) قال:

«... (يوم التناد) يوم ينادى أهل النار أهل الجنّة أن أفيضوا علينا من الماء أو ممّا رزقكم الله...»؛ از امام صادق (علیه السلام) روايت شده فرمود: (يوم التناد) روزى است كه دوزخيان بهشتيان را صدا مى زنند كه از فيض آب ها يا آنچه را خدا به شما عطا فرموده ما را مستفيض كنيد....(5)

19. در قيامت هيچ عامل نجات دهنده اى براى كافران، در برابر عذاب وقهر خداوند وجود ندارد: يوم تولّون مدبرين ما لكم من الله من عاصم.(6)

ص: 310


1- نور، ج 10، ص 242-246.
2- نور، ج 10، ص 247.
3- همان.
4- همان، ص 248.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 249.
6- همان، ص 250.

آیه 34-45

اشاره

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ في شَكٍّ مِمّا جاءَكُمْ بِهِ حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (34) الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ (35) وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحًا لَعَلّي أَبْلُغُ اْلأَسْبابَ (36) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنّي َلأَظُنُّهُ كاذِبًا وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّ في تَبابٍ (37) وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ (38) يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ اْلآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِسابٍ (40) وَ يا قَوْمِ ما لي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني إِلَى النّارِ (41) تَدْعُونَني ِلأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزيزِ الْغَفّارِ (42) لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَني إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي اْلآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النّارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ ما أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (44) فَوَقاهُ اللّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (45)

ترجمه

پيش از اين يوسف دلايل روشن براى شما آورد، ولى شما همچنان در آنچه او براى شما آورده بود ترديد داشتيد؛ تا زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او پيامبرى مبعوث نخواهد كرد! اين گونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده اى را گمراه مى سازد. * همان ها كه در آيات خدا بى آن كه دليلى برايشان آمده باشد به مجادله بر مى خيزند؛ (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند ونزد آنان كه ايمان آورده اند به بار مى آورد؛ اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مُهر مى نهد.» * فرعون گفت: «اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شايد به وسايلى دست يابم، * وسايل (صعود به) آسمان ها تا از خداى موسى آگاه شوم؛ هر چند گمان مى كنم او دروغگو باشد.» اينچنين اعمال بدِ فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد واز راه حق باز داشته شد؛ وتوطئه فرعون (و همفكران او) جز به نابودى

ص: 311

نمى انجامد. * كسى كه (از قوم فرعون) ايمان آورده بود گفت: «اى قوم! از من پيروى كنيد تا شما را به راه راست هدايت كنم. * اى قوم من! اين زندگى دنيا، تنها متاع زودگذرى است؛ وآخرت سراى هميشگى است. * هر كس بدى كند، جز بمانند آن كيفر داده نمى شود؛ ولى هر كس كار شايسته اى انجام دهد - خواه مرد يا زن - در حالى كه مؤمن باشد آن ها وارد بهشت مى شوند ودر آن روزىِ بى حسابى به آن ها داده خواهد شد. * اى قوم من! چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم، امّا شما مرا به سوى آتش فرا مى خوانيد؟! * مرا دعوت مى كنيد كه به خداوند يگانه كافر شوم وهمتايى كه به آن علم ندارم براى او قرار دهم، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم! * قطعا آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد، نه دعوت (و حاكميتى) در دنيا دارد ونه در آخرت؛ وتنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست؛ ومسرفان اهل آتشند. * وبه زودى آنچه را به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد! من كار خود را به خدا وا مى گذارم كه خداوند نسبت به بندگانش بيناست.» * خداوند او را از نقشه هاى سوء آن ها نگه داشت، و عذاب شديد بر آل فرعون وارد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

رسالت حضرت يوسف همراه با معجزات، كفرورزى به رسالت انبيا عامل هلاكت، اضلال كيفرى خداوند نسبت به مجادله كنندگان در آيات الهى، تهمت كذب به موسى (علیه السلام) از ناحيه فرعون، نابودى نقشه هاى شوم فرعون، تبعيت از حق عامل هدايت به راه راست، اندك بودن زندگى دنيا وابدى بودن زندگى قيامت، همانندى كيفر عمل زشت در قيامت، ايمان وعمل صالح عامل بهره مندى از نعمت هاى بهشتى، دعوت مؤمن آل فرعون به سوى نجات ودعوت تبه كاران از او به كفر به خدا وشرك به او، جهنم سرنوشت تبه كاران، مؤمن آل فرعون وتفويض كار به سوى خدا، نگهدارى خداوند مؤمن آل فرعون را از مكر تبه كاران.

ب. تنها موردى كه در قرآن دلالت بر نبوت يوسف (علیه السلام) دارد آيه ولقد جاءكم يوسف من قبل بالبيّنات است هر چند در سوره يوسف نيز اشاراتى به اين معنا هست، اما صراحتى ندارد.(1)

ص: 312


1- نمونه، ج 20، ص 97.

ج. هامان، وزير وصاحب امر فرعون بود.(1)

د. در اين كه مقصود اصلى فرعون از ساختن بناى مرتفع چه بوده، ميان مفسران چند ديدگاه وجود دارد از جمله اين كه فرعون با ساختن بناى مرتفع، در صدد نبود كه به راه هاى آسمان دست يابد؛ زيرا كوه هاى مرتفعى وجود داشت كه از برج ها وبناى احداثى او بلندتر بود، از اين رو مقصود اصلى فرعون اين بود كه براى مردم اثبات كند كه راه يافتن به آسمان، امرى ناممكن است. بنا بر اين ادعاى موسى (علیه السلام) به اين كه در جهان خدايى هست كه با او ارتباط دارد، دروغ وباطل مى باشد.(2)

ه -. هر چند كه فعلِ «زُيّنَ» مجهول است، ليكن تزيين كننده عملِ سوء فرعون، اصحاب وهم نشينان فرعون وشيطان است.(3)

و. مراد از سبيل الرشاد، ايمان به خداوند متعال وتوحيد او واقرار به نبوت حضرت موسى (علیه السلام) است.(4)

ز. كلمه هدايت در اين جا به معناى نشان دادن راه است وجمله اهدكم سبيل الرشاد طعن بر فرعون است كه طريقه خود را رشاد مى خواند.(5)

ح. مراد از «متاع» بودن حياتِ دنيا آن است كه دنيا، انتفاعش قليل است وبعد از مدتى منافعش زايل ومنقطع مى شود، ليكن وزر وگناهانش باقى مى ماند.(6)

ط. منظور از آل فرعون، پيروان فرعون است، البته گاهى آل فلانى را بر خود آن شخص هم اطلاق مى كنند.(7)

ى. اگر عمل صالح در تأثير مقيّد به ايمان شده است، براى آن است كه عمل هر چه هم صالح باشد بدون ايمان حبط وبى اجر مى شود.(8)

ك. تعبير يرزقون فيها بغير حساب با آن آيه اى كه مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر

ص: 313


1- مجمع البيان، ج 8، ص 815.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 260.
3- مجمع البيان، ج 8، ص 815.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 816.
5- الميزان، ج 17، ص 528.
6- مجمع البيان، ج 8، ص 816.
7- الميزان، ج 17، ص 533؛ نمونه، ج 20، ص 115.
8- الميزان، ج 17، ص 529؛ مجمع البيان، ج 8، ص 816.

أمثالها (انعام، 160) منافات ندارد؛ زيرا ده برابر حداقل پاداش الهى است، از اين رو در مورد انفاق به هفتصد برابر وبيشتر ارتقا مى يابد وسرانجام به مرحله پاداش بى حساب مى رسد.(1)

ل. «تفويض» از نظر مفهوم با «توكل» شباهت زيادى دارد، ولى مرحله اى برتر از آن است؛ زيرا حقيقت توكّل، خدا را وكيل خويش دانستن است، ولى تفويض مفهومش واگذارى مطلق به اوست؛ زيرا بسيار مى شود كه انسان وكيلى انتخاب مى كند ولى به نظارت خويش نيز ادامه مى دهد، اما در مقام تفويض هيچ نظرى از خود ندارد.(2)

م. مؤمن آل فرعون طبق بعضى از روايات سرانجام به شهادت رسيد واين كه قرآن مى فرمايد: فوقاه الله سيئات ما مكروا، منظور اين است كه او را از انحراف عقيده وتحميل كفر وشرك حفظ كرد.(3)

نكته ها

1. انبيا دلايل روشن دارند؛ جاءكم بالبينات، ولى مخالفان دليل ندارند؛ بغير سلطان.(4)

2. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: خداوند مسرف كذّاب را هدايت نمى كند؛ انّ اللّه لايهدى من هو مسرف كذاب (غافر، 28) در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند مسرف مرتاب را كه در آيات الهى بدون دليل وحجت جدال مى كند گمراه مى كند؛ كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب الّذين يجادلون فى ءايات الله بغير سلطان ءاتاهم (غافر، 35)، در آيه سوم مى فرمايد: كسانى كه مسرف هستند در آتش دوزخ اند؛ انّ المسرفين هم اصحاب النار (غافر، 43) ودر آيه ديگر فرعون را به عنوان نمونه مسرفان معرفى مى كند: انّه كان عاليا من المسرفين. (دخان، 31)

3. خداوند، بر قلب هر متكبر تجاوزگرى، مهر مى زند واو را از فهم درست حقايق الهى محروم مى سازد: كذلك يطبع الله على كلّ قلب متكبّر جبّار. به هر متجاوزى كه از قانون بگذرد، «جبار» گويند.(5)

ص: 314


1- نمونه، ج 20، ص 108.
2- نمونه، ج 20، ص 118.
3- نمونه، ج 20، ص 117.
4- همان، ص 252.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 257.

4. جزا وكيفر الهى در قيامت، عادلانه ومتناسب با رفتار زشت انسان است: من عمل سيّئة فلا يجزى إلاّ مثلها. مقصود از مجازات به مثل، عادلانه بودن جزاى الهى ومتناسب بودن آن با رفتار انسان هاست.(1)

5. خداوند با كافران بدكردار در قيامت، بر مبناى عدل وبا مؤمنان نيك كردار بر اساس فضل ولطف خويش برخورد خواهد كرد: من عمل سيّئة فلا يجزى إلاّ مثلها ومن عمل صالحا... وهو مؤمن... يرزقون فيها بغير حساب.(2)

6. در آيه 41-42 دو بار جمله «ادعوكم» ودو بار جمله «تدعوننى» آمده كه همه با فعل مضارع است واين نشانه تداوم واستمرار دعوت از دو جبهه حق وباطل است.(3)

7. توكّل بر خداوند وتفويض كارها به او، پاسخ سريع الهى را به دنبال دارد: فوقاه الله.

ص: 315


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 268.
2- همان.
3- نور، ج 10، ص 258.

آیه 46-58

اشاره

النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (46) وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا نَصيبًا مِنَ النّارِ (47) قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُلٌّ فيها إِنَّ اللّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (48) وَ قالَ الَّذينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْمًا مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاّ في ضَلالٍ (50) إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ اْلأَشْهادُ (51) يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ (52) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْهُدى وَ أَوْرَثْنا بَني إِسْرائيلَ الْكِتابَ (53) هُدًى وَ ذِكْرى ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (54) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ اْلإِبْكارِ (55) إِنَّ الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ في صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (56) لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (57) وَ ما يَسْتَوِي اْلأَعْمى وَ الْبَصيرُ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ لاَ الْمُسيءُ قَليلاً ما تَتَذَكَّرُونَ (58)

ترجمه

(عذاب آن ها) آتش است كه هر صبح وشام بر آن عرضه مى شوند؛ وروزى كه قيامت بر پا شود (مى فرمايد:) «آل فرعون را در سخت ترين عذاب ها وارد كنيد.» * (به خاطر بياور) هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجّه مى كنند؛ ضعيفان به مستكبران مى گويند: «ما پيرو شما بوديم، آيا شما (امروز) سهمى از آتش را به جاى ما پذيرا مى شويد؟!» * مستكبران مى گويند: «ما همگى در آن هستيم، زيرا خداوند در ميان بندگانش (به عدالت) حكم كرده است.» * وآن ها كه در آتش اند به مأموران دوزخ مى گويند: «از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد.» * آن ها مى گويند: «آيا پيامبران شما دلايل روشن برايتان نياوردند؟!» مى گويند: «چرا!» آن ها مى گويند: «پس هر چه مى خواهيد (خدا را) بخوانيد؛ ولى دعاى كافران (به جايى نمى رسد و) جز در ضلالت نيست.» * ما به يقين پيامبران خود وكسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و (در آخرت) روزى كه گواهان به پا مى خيزند

ص: 316

يارى مى دهيم. * روزى كه عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان نمى بخشد؛ ولعنت خدا براى آن ها، وخانه (و جايگاه) بد نيز براى آنان است. * وما به موسى هدايت بخشيديم، وبنى اسرائيل را وارثان كتاب (تورات) قرار داديم. * كتابى كه مايه هدايت وتذكّر براى صاحبان عقل بود. * پس (اى پيامبر!) صبر وشكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است، وبراى گناهت استغفار كن، وهر صبح وشام تسبيح وحمد پروردگارت را به جا آور. * كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه براى آن ها آمده باشد ستيزه جويى مى كنند، در سينه هايشان فقط تكبّر (و غرور) است، وهرگز به خواسته خود نخواهند رسيد، پس به خدا پناه بر كه او شنوا وبيناست. * آفرينش آسمان ها وزمين از آفرينش انسان ها مهم تر است، ولى بيشتر مردم نمى دانند. * هرگز نابينا وبينا يكسان نيستند؛ همچنين كسانى كه ايمان آورده، واعمال صالح انجام داده اند با بدكاران يكسان نخواهند بود؛ امّا كمتر متذكّر مى شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان عذاب برزخى فرعونيان وعذاب قيامت آنان، احتجاج وگفتگوى مستضعفان با مستكبران در آتش جهنم، تقاضاى جهنميان از فرشتگان در باره تخفيف عذاب، سخن فرشتگان با اهل عذاب نسبت به آمدن پيامبران واقرار آنان به كفرورزى خويش، قطعى بودن نصرت خداوند نسبت به پيامبران ومؤمنان، عدم سوددهى اعتذار ستمگران در قيامت، اعطاى كتاب وهدايت به موسى، لزوم صبر واستغفار وتسبيح نسبت به خداوند، كبر وغرور عامل مجادله در آيات الهى، عظمت خلقت آسمان وزمين نسبت به خلقت بشر، عدم تساوى نابينا وبينا وعدم تساوى مؤمن وغير مؤمن.

ب. غدوّا وعشيّا اشاره است به اين كه عرضه آتش بر كفار پشت سر هم واقع مى شود ولاينقطع ادامه مى يابد وچه بسا اين هم استفاده مى شود كه اهل برزخ از آن جا كه به كلّى از دنيا منقطع نشده اند، مانند اهل دنيا صبح وشام دارند.(1)

ج. با اين كه ضعفا مى دانند كه رهبران آن ها نيز خود گرفتار عذابند، ولى از آن ها تقاضا

ص: 317


1- الميزان، ج 17، ص 533؛ نمونه، ج 20، ص 115.

مى كنند سهمى از عذابشان را بپذيرند. اين امر به خاطر آن است كه در اين جهان عادت كرده بودند در حوادث سخت به آن ها پناه برند، در آن جا نيز ناخود آگاه به سوى اين امر كشيده مى شوند، ولى بهتر اين است كه گفته شود اين يك نوع سخريه وملامت نسبت به مستكبران است تا معلوم شود ادعاهاى آنان خالى از حقيقت بوده است.(1)

د. مراد از يوما من العذاب، يك روز از روزهاى دنيا نيست، بلكه يك روز از روزهاى عالم خودشان است كه در نتيجه معنايش اين مى شود كه از خدا بخواهيد پاره اى از عذاب جهنم را بر ما تخفيف دهد.(2)

ه -. «أشهاد» جمع شاهد يا شهيد است وبه هر حال به معناى گواهان است. در اين كه اين گواهان چه كسانى هستند؟ تفسيرهاى مختلفى شده كه همه قابل جمع است:

1. منظور فرشتگان مراقب اعمال آدمى است.

2. منظور پيامبران مى باشد كه گواهان امت ها هستند.

3. مقصود فرشتگان وپيامبران ومؤمنانند كه گواهان اعمال انسان ها مى باشند.(3)

و. نصرت الهى چند نوع است: 1. گاهى نصرت با حجت ودليل است. 2. گاهى نصرت با غلبه در جنگ است. 3. گاهى نصرت با الطاف وتأييد وتقويت قلب است. 4. گاهى نصرت با هلاك كردن دشمن است. 5. گاهى نصرت با انتقام گرفتن است.(4)

ز. مراد از ارث دادن كتاب به بنى اسرائيل، اين است كه تورات را در بين آنان باقى گذاشت تا بدان عمل كنند وبه وسيله آن هدايت شوند.(5)

ح. مراد از «الهدى»، دينى است كه موسى (علیه السلام) آورد.(6)

ط. ممكن است «عشى» و «ابكار» اشاره به دو زمان معين عصرگاهان وصبحگاهان باشد كه انسان آمادگى براى حمد وتسبيح الهى دارد؛ زيرا هنوز مشغول كار روزانه نشده ويا آن را به پايان رسانيده است وممكن است به معناى دوام حمد وتسبيح در مدت تمام شبانه روز باشد.(7)

ص: 318


1- تفسير كبير، ج 27، ص 75؛ نمونه، ج 20، ص 123.
2- الميزان، ج 17، ص 535.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 77؛ نمونه، ج 20، ص 127؛ مجمع البيان، ج 8، ص 820.
4- مجمع البيان، ج 8، ص 820؛ تفسير كبير، ج 27، ص 77.
5- الميزان، ج 17، ص 538؛ نمونه، ج 20، ص 132؛ تفسير كبير، ج 27، ص 78؛ مجمع البيان، ج 8، ص 821.
6- الميزان، ج 17، ص 538؛ تفسير كبير، ج 27، ص 78.
7- نمونه، ج 20، ص 134؛ تفسير كبير، ج 27، ص 79.

ى. مراد از وعد الله، همان وعده اى است كه در آيه 51 همين سوره آمده است: انّالننصر رسلنا والذين ءامنوا.(1)

ك. مقصود از ءايات الله، معجزات وآيات قرآن وبحث هاى مربوط به مبدأ ومعاد است كه گاه آن را سحر مى خواندند وگاه نشانه جنون وگاه اساطير الاولين وافسانه هاى گذشتگان.(2)

ل. «صدور» (سينه ها) در اين جا اشاره به قلب هاست ومنظور از قلب، روح وجان وفكر است كه در آيات قرآن كرارا به اين معنا آمده است.(3)

نكته ها

1. عرضه كردن آتش بر آل فرعون در عالمى قبل از عالم قيامت صورت مى گيرد وآن عالم برزخ است كه فاصله بين دنيا وآخرت است.(4)

2. دوزخيان، در عين سوختن دائمى در آتش، حيات داشته وبر تكلم كردن توانا هستند: واذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفؤا للذين استكبروا.(5)

3. اعتراف مستضعفان در آتش دوزخ، به پيروى كامل خويش از مستكبران در دنيا: فيقول الضعفؤا للذين استكبروا إنّا كنّا لكم تبعا. آمدن «تبعا» (به صورت مصدر) مفيد مبالغه است كه تابعيت محض وپيروى كامل را مى رساند.(6)

4. در قيامت پاسخ استمدادها منفى است وهيچ كس بار ديگرى را حمل نمى كند. (كسى كه خودش در آتش است چگونه مى تواند ديگرى را نجات دهد): انّا كلّ فيها.(7)

5. در آيه 44 مى فرمايد: انّ الله بصير بالعباد، در آيه 48 مى فرمايد: ان الله قد حكم بين العباد؛ يعنى داور كسى است كه خودش همه چيز را ديده است.(8)

ص: 319


1- الميزان، ج 17، ص 542.
2- نمونه، ج 20، ص 137.
3- نمونه، ج 20، ص 138.
4- الميزان، ج 17، ص 533.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 285.
6- همان.
7- نور، ج 10، ص 264.
8- نور، ج 10، ص 264.

6. در قيامت مجرمان از سه گروه استمداد مى كنند:

الف. مستضعفان از مستكبران؛ فقال الضعفاء للذين استكبروا انّا كنّا لكم تبعا فهل أنتم مغنون عنا من عذاب الله. (ابراهيم، 21)

ب. منافقان از مؤمنان؛ يوم يقول المنافقون والمنافقات للذين ءامنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا. (حديد، 13)

ج. از فرشتگان مأمور دوزخ؛ قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفّف عنا يوما من العذاب. (غافر، 49)

7. جهنميان واهل دوزخ از خداوند دو تقاضا دارند كه به هيچ كدام پاسخ داده نمى شود:

الف) مى گويند: خداوند مرگ ما را بدهد تا راحت شويم؛ ليقض علينا ربّك. (زخرف، 77)

ب) مى گويند: خدايا تخفيفى در عذاب ما بده؛ يخفّف عنّا يوما من العذاب. (غافر، 49)

قرآن كريم در آيه 36 فاطر مى فرمايد: به هيچ يك از اين دو تقاضا پاسخ داده نمى شود؛ والذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا ولا يخفّف عنهم من عذابها كذلك نجزى كلّ كفور.

8. در آيه 47 فرمود: ضعفا از مستكبران استمداد مى كنند. در آيه 49 مى فرمايد: همه با هم از نگهبان دوزخ استمداد مى كنند: قال الّذين فى النار لخزنة جهنم.(1)

9. جهنم، داراى نگهبانان ودربانان متعدد است: لخزنة جهنّم. «خزنة» جمع «خازن» است و «خازن» به كسى گويند كه حافظ اشيايى باشد كه در مكانى قرار دارد.(2)

10. كيفر كافران، پس از ابلاغ پيام الهى واتمام حجت از سوى رسولان است: أو لم تك تأتيكم رسلكم بالبيّنات قالوا بلى.(3)

11. نصرت ويارى خداوند به پيامبران ومؤمنان، امرى قطعى ووعده اى تخلف ناپذير است: انّالننصر رسلنا.(4)

12. نصرت پيامبران ومؤمنان

ص: 320


1- نور، ج 10، ص 264.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 289.
3- همان، ص 290.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 292.

قرآن كريم نصرت پيامبران ومؤمنان را امر قطعى بيان كرده است كه خداوند متعال هر دو گروه را يارى مى كند؛ كتب الله لاغلبنّ انا ورسلى (مجادله، 21)، انا لننصر رسلنا (غافر، 51) و وكان حقّا علينا نصر المؤمنين (روم، 47)، با اين تفاوت كه نصرت پيامبران را به طور مطلق مطرح كرده، اما نصرت مؤمنان را مشروط به نصرت آنان در باره دين خدا بيان كرده است؛ ان تنصروا الله ينصركم. (محمد، 7)

13. ايمان، به انسان ارزش داده واو را در كنار انبيا قرار مى دهد ومشمول نصرت الهى مى كند: رسلنا والذين ءامنوا.(1)

14. در آيه 51 غافر مى فرمايد در روز قيامت شهود وگواهان قيام مى كنند.

ويَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ

در آيه ديگر سخن شهود وگواهان را بيان مى كند

ومَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (هود، 18)

15. نظير آيه 51 غافر: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ

آيه 171 صافات است: ولَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ

16. تفاوت «هدايت» و «ذكرى» در اين است كه هدايت در آغاز كار است، اما تذكّر به عنوان يادآورى در برابر مسائلى است كه انسان قبلاً شنيده وبه آن ايمان آورده، اما از صفحه خاطرش محو شده است وبه تعبير ديگر كتب آسمانى هم آغازگر هدايت هستند وهم تداوم بخش آن.(2)

17. درك معارف آسمانى، به خرد وتقوا نياز دارد: هدىً للمتّقين (بقره، 2) و هدىً وذكرى لاولى الالباب.(3)

18. عناصر سعادت چند چيز است: الف) لطف وهدايت الهى: (و لقد ءاتينا موسى). ب) رهبرى معصوم: (موسى). ج) قانون آسمانى: (الكتاب). د) تذكر ودورى از غفلت: (ذكرى).

ص: 321


1- نور، ج 10، ص 270.
2- نمونه، ج 20، ص 132؛ تفسير كبير، ج 27، ص 78.
3- نور، ج 10، ص 271.

ه -) عقل وخرد ناب وخالص: (لاولى الالباب).(1)

19. صبر وشكيبايى در برابر آزارها وكارشكنى هاى دشمنان، زمينه ساز پيروزى وجلب نصرت الهى: فاصبر إنّ وعد الله حقّ.(2)

20. در آيه 57 يكى از عوامل مجادله باطل، جهل (لا يعلمون) معرفى شده است در حالى كه در آيات قبل مسأله كبر مطرح شده بود واين هر دو رابطه نزديك با هم دارند؛ زيرا سرچشمه كبر، جهل وعدم شناخت قدر خود يا مقدار علم ودانايى خويشتن است.(3)

21. اگر به عظمت هستى بنگريم هرگز خود را بزرگ نمى بينيم: ان فى صدورهم الاّ كبر... لخلق السموات....(4)

22. نظير آيه 57 غافر: لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

آيه 27 و 28 نازعات است: أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا. رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا

23. اين نكته ممكن است از آيه 58 استفاده شود كه ايمان وعمل صالح چشم دل را بينا مى كند همچنان كه كفر واعمال زشت آدمى را نابينا مى سازد وحسّ تشخيص حق را از باطل از او مى گيرد.(5)

ص: 322


1- نور، ج 10، ص 272.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 299.
3- نمونه، ج 20، ص 140.
4- نور، ج 10، ص 276.
5- نمونه، ج 20، ص 141.

آیه 60-70

اشاره

إِنَّ السّاعَةَ َلآتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (59) وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ (60) اللّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ (61) ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ (62) كَذلِكَ يُؤْفَكُ الَّذينَ كانُوا بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (63) اللّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ قَرارًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (64) هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (65) قُلْ إِنّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَمّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ (66) هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ فَإِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِ اللّهِ أَنّى يُصْرَفُونَ (69) الَّذينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70)

ترجمه

روز قيامت به يقين آمدنى است، وشكى در آن نيست؛ ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند. * پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم. كسانى كه از عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند.» * خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريده تا در آن بياساييد، وروز را روشنى بخش قرار داد؛ خداوند نسبت به مردم، صاحب فضل وكَرَم است؛ ولى بيشتر مردم شكرگزارى نمى كنند. * اين است خداوند، پروردگار شما كه آفريننده همه چيز است؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟! * اين چنين كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند (از راه راست) منحرف مى شوند. * خداوند كسى است كه زمين را براى شما جايگاه امن وآرامش قرار داد وآسمان را همچون سقفى (بالاى سرتان)؛ وشما را صورتگرى كرد، وصورتتان را نيكو آفريد؛ واز چيزهايى پاكيزه به شما روزى داد؛ اين است خداوند پروردگار شما؛ جاويد وپربركت است

ص: 323

خداوندى كه پروردگار عالميان است. * زنده (واقعى) اوست؛ معبودى جز او نيست؛ پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كرده ايد. ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. * بگو: «من نهى شده ام از اين كه معبودهايى را كه شما غير از خدا مى خوانيد بپرستم، چون دلايل روشن از جانب پروردگارم براى من آمده است؛ ومأمورم كه تنها در برابر پروردگار عالميان تسليم باشم.» * او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس از علقه (خون بسته شده)، سپس شما را به صورت طفلى (از شكم مادر) بيرون مى فرستد، بعد به مرحله كمال قوّت خود مى رسيد، وبعد از آن پير مى شويد؛ و (در اين ميان) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند ودر نهايت به سرآمد عمر خود مى رسيد؛ وشايد تعقل كنيد. * او كسى است كه زنده مى كند ومى ميراند؛ وهنگامى كه كارى را مقرّر كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» بى درنگ موجود مى شود. * آيا نديدى كسانى را كه در آيات خدا مجادله مى كنند، چگونه از راه حق منحرف مى شوند؟! * همان كسانى كه كتاب (آسمانى) وآنچه رسولان خود را بدانفرستاده ايم تكذيب كردند؛ امّا به زودى (نتيجه كار خود را) مى دانند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قطعى بودن قيامت، خداوند اجابت كننده دعا، استكبار از دعا وعبادت عامل ورود به جهنم، وجود شب عامل آرامش وروز عامل روشنايى، فضل خداوند نسبت به همه مردم، خداوند خالق همه نظام هستى، انكار آيات الهى عامل انحراف، بيان قدرت ونعمت هاى مختلف خداوند، لزوم اخلاص در دين وستايش خداوند وتسليم در برابر او، بيان تحولات مختلف در خلقت انسان وقدرت خداوند بر احيا واماته، تهديد نسبت به تكذيب كنندگان در باره عذاب قيامت.

ب. بسيارى از مفسران «دعا» را در اين جا به همان معناى معروفش تفسير كرده اند وهمين تفسير درست است نه آن كه «دعا» در اين جا به معناى توحيد وعبادت پروردگار باشد.(1)

ص: 324


1- نمونه، ج 20، ص 146؛ تفسير كبير، ج 27، ص 81.

ج. بعضى از مفسران صورت را در اين جا به معناى اعمّ از صورت ظاهر وباطن گرفته اند واشاره به انواع استعدادها وذوق هايى مى دانند كه خدا در آدمى آفريده واو را بر ساير جانداران برترى بخشيده است.(1)

د. «ذلكم» در اصل اشاره به دور است كه در اين گونه موارد كنايه از علو مقام وعظمت مى باشد.(2)

ه -. در آيه 66 موارد امر ونهى جدا است، اين تفاوت ممكن است به خاطر اين باشد كه در مورد بت تنها چيزى كه تصوّر مى شود همان پرستش است كه از آن نهى شده است، اما در مورد خداوند علاوه بر پرستش بايد تسليم فرمان او نيز بود.(3)

و. مراد از خلقت كردن از تراب ممكن است:

1. خلقت پدر ايشان يعنى حضرت آدم (علیه السلام) است كه از خاك آفريده شد واز آن جا كه خلقت غير آدم بالاخره منتهى به خلقت آدم مى شود ودر نتيجه خلقت ايشان نيز در اصل از خاك بوده است.

2. شايد مراد اين باشد كه تكوين نطفه پدرها از مواد بسيط زمين بوده است.(4)

ز. مراد از اجل معين اجل مسمّى، اجل حتمى است كه به هيچ وجه قابل تغيير نيست وشامل تمام مردم مى شود.(5)

ح. حدّ بلوغ أشد لتبلغوا أشدكم كه در اين آيه از آن نام برده شده است، از عمل آدمى آن زمانى است كه نيروى بدنى انسان به حدّ كمال مى رسد.(6)

ط. كلمه «طفل» به گونه اى كه مى گويند هم بر يك نفر اطلاق مى شود وهم بر جمع همچنان كه در آيه أو الطفل الّذين لم يظهروا على عورات النساء (نور، 31) بر جمع اطلاق شده است.(7)

ص: 325


1- نمونه، ج 20، ص 160.
2- همان.
3- همان، ص 162.
4- الميزان، ج 17، ص 552؛ نمونه، ج 20، ص 165؛ تفسير كبير، ج 27، ص 86؛ مجمع البيان، ج 8، ص 826.
5- الميزان، ج 17، ص 553.
6- الميزان، ج 17، ص 553؛ نمونه، ج 20، ص 165؛ تفسير كبير، ج 27، ص 86؛ مجمع البيان، ج 8، ص 826.
7- الميزان، ج 17، ص 553؛ مجمع البيان، ج 8، ص 826.

ى. آن گونه كه از سياق آيات بعدى بر مى آيد اين است كه مراد از مجادلين تنها مجادلين با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. بنا بر اين مراد از «الكتاب» در اين آيه شريفه قرآن كريم است.(1)

نكته ها

1. دعا خود يك نوع عبادت است؛ زيرا در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده است.(2)

2. در دعا فقط خدا را مى خوانيم، نه خدا وديگران را در كنار هم: أدعونى.(3)

3. بين دعا واستجابت هيچ فاصله اى نيست: ادعونى أستجب (حتى حرف «فاء» يا «ثمّ» نيامده است. اگر مى فرمود «فاستجب»؛ يعنى بعد از مدت كمى مستجاب مى كنم واگر مى فرمود «ثم استجب»؛ يعنى بعد از مدت طولانى).(4)

4. شرايط اجابت دعا

الف. اخلاص در طاعت؛ فادعوا الله مخلصين له الدين. (مؤمن، 14)

ب. وفاى به عهد الهى؛ اوفوا بعهدى اوف بعهدكم. (بقره، 40)

ج. ايمان وعمل صالح؛ ويستجيب الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات ويزيدهم من فضله. (شورى، 26)

د. خوف ورجا؛ وادعوه خوفا وطمعا ان رحمة الله قريب من المحسنين. (اعراف، 56)

ه -. از خداوند خواستن؛ ادعونى أستجب لكم. (غافر، 60)

و. توحيد، تنزيه واقرار به گناه؛ فنادى فى الظلمات ان لا إله الاّ أنت سبحانك انى كنت من الظالمين فاستجبنا له ونجّيناه من الغم وكذلك ننجى المؤمنين. (انبياء، 87-88)

ز. اضطرار؛ أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه ويكشف السّوء. (نمل، 62)

ح. توجه به ربوبيّت خداوند؛ ربّ اغفر لى ولوالدىّ (نوح، 28) و ربّنا أنزل علينا مائدة من السماء (مائده، 114) و ادعوا ربكم تضرّعا وخفية. (اعراف، 55)

5. اگر دعايى مستجاب نشد لابد به سود ما نبوده است، چون فرمود: استجب لكم آنچه

ص: 326


1- الميزان، ج 17، ص 558؛ مجمع البيان، ج 8، ص 826؛ تفسير كبير، ج 27، ص 88.
2- نمونه، ج 20، ص 147؛ مجمع البيان، ج 8، ص 823.
3- نور، ج 10، ص 280.
4- نور، ج 10، ص 280.

را به نفع شما باشد مستجاب مى كنم.(1)

6. فى الصحيفة السجّادية: وقلت:

(ادعونى أستجب لكم إنّ الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنّم داخرين) فسمّيت دعاءك عبادة وتركه استكبارا وتوعّدت على تركه دخول جهنم داخرين...؛ در صحيفه سجاديه آمده است: خدايا تو فرمودى مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم وفرمودى كسانى كه از روى كبر از عبادت من روى بر مى گردانند، به زودى با ذلت وارد دوزخ خواهند شد. پس خواندن خودت را عبادت ناميدى وترك آن را استكبار خواندى وبر ترك آن وعده دخول ذليلانه به جهنم را دادى.(2)

7. كسى از خداوند طلبى ندارد، آن چه مى دهد لطف اوست: لذو فضل.(3)

8. نشانه فضل او آن است كه با اين كه مى داند اكثر مردم ناسپاسند، باز هم لطف خود را دريغ نمى كند: لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لا يشكرون.(4)

9. فضل الهى بر دو قسم است:

1. فضل عام نسبت به همه مردم: ان اللّه لذو فضل على الناس.

2. فضل خاص كه بر اساس حكمت به هر كس بخواهد مى دهد: ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء (حديد، 21). فضل خاص مانند علم ومعرفت است كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عنايت فرموده است: وعلّمك مالم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيما. (نساء، 113)

10. شبِ آرامش دهنده وروزِ روشنايى بخش، دو نعمت بزرگ ودر خور شكر وسپاس الهى: اللّه الذى جعل لكم الّيل لتسكنوا فيه والنهار مبصرا... ولكنّ أكثر الناس لايشكرون.(5)

11. توانايى بر آفرينش همه چيز، نشانه يكتايى وبى همتايى خداوند است.

12. در مورد خلقت انسان واعطاى روح به او، خداوند به خود تبريك گفته وفرمود: فتبارك الله أحسن الخالقين. در آيه 64 نيز كه موضوع آفرينش نيكوى انسان مطرح شد، خداوند به خود تبريك گفته ومى فرمايد: فتبارك الله ربّ العالمين.(6)

ص: 327


1- نور، ج 10، ص 280.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 308.
3- نور، ج 10، ص 282.
4- همان.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 310-312.
6- نور، ج 10، ص 284.

13. زمين با همه حركاتى كه دارد آرام است: (قرارا).(1)

14. اندام زيبا ورزق طيب وثبات زمين وقابل سكونت بودن آن براى بشر وبرافراشته ساختن آسمان، جلوه هايى از قدرت وربوبيت بى همتاى خداوند: ذلكم الله ربّكم... اللّه الّذى جعل لكم الأرض قرارا.(2)

15. حياتِ واقعى از آنِ خداست: هو الحىّ (حيات ديگران، محدود وفانى ووابسته است).(3)

16. تعبيرهاى آيه 66 تعبيرهايى است فوق العاده نرم وملايم ومؤدبانه كه در برابر دشمنان لجوج وسرسخت گفته مى شود تا اگر كمترين آمادگى براى پذيرش حق دارند، تحت تأثير قرار گيرند. مى گويد: من چنين مأموريت يافته ام ومن چنين نهى شده ام؛ يعنى شما خودتان حساب خود را برسيد، بى آن كه حس لجاجتشان را تحريك كند.(4)

17. جمله الحمد للّه ربّ العالمين در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمت هايى كه در آيات قبل اشاره شد، مخصوصا نعمت حيات وزندگى شكر وحمد گويند.(5)

18. آيه 66 ودو آيه قبل آن با كلمه مباركه ربّ العالمين ختم شده است. آيه 64 بعد از اثبات ذات خداوند فرمود: ربّ العالمين، آيه 65 بعد از توحيد واخلاص فرمود: ربّالعالمين واين آيه بعد از نفى هر گونه شرك، رب العالمين را مطرح كرده است. آرى، سير طبيعى ومنطقى خداشناسى آن است كه اول او را بشناسيم سپس به يكتايى او ايمان آوريم وآن گاه هر چه مانع يكتايى وتوحيد است از خود دور كنيم.(6)

19. نكره آوردن «نطفه» و «علقه» براى اشاره به حقارت آن دو است.(7)

20. تمام مراحل با كلمه «ثم» به يكديگر عطف شده است كه نشانه ترتيب توأم با فاصله

ص: 328


1- همان.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 315.
3- نور، ج 10، ص 285.
4- نمونه، ج 20، ص 163.
5- نمونه، ج 20، ص 161؛ مجمع البيان، ج 8، ص 825.
6- نور، ج 10، ص 286.
7- الميزان، ج 17، ص 553.

است. غير از مرحله اخير؛ ومنكم من يتوفّى كه به وسيله واو عطف شده است. اين تفاوت تعبير ممكن است به دليل اين باشد كه رسيدن به پايان عمر هميشه بعد از پيرى نخواهد بود ويا حتى افرادى قبل از رسيدن به دوران جوانى مى ميرند.(1)

21. وجود فاصله زمانى ميان تحوّل خاك به نطفه، نطفه به علقه وعلقه به صورت طفل: خلقكم من تراب ثمّ من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلاً. «ثمّ» براى بيان فاصله زمانى است.(2)

22. قدرت الهى، از خاك، انسان متفكر مى سازد: من تراب... تعقلون.

23. بهترين بستر تعقّل، آفرينش خود انسان است: من تراب ثمّ من نطفة... لعلّكم تعقلون.

24. قدرت خدا مطلق است وهيچ امرى از تحت قدرت خداوند خارج نيست. (كلمه «امرا» به معناى هر امرى است).

25. در اين سوره سه بار سخن از جدال نا به جا مطرح شده است:

الف. در آيه 35 گناهى بزرگ وسبب مهر خوردن بر دل معرفى شده است.

ب. در آيه 56 انگيزه جدال را تكبّرى مى داند كه در سينه مجادله كنندگان است.

ج. در آيه 69 انحراف وبى راهه رفتن جدال كنندگان بيان شده است.(3)

ص: 329


1- الميزان، ج 17، ص 553؛ نمونه، ج 20، ص 167.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 323.
3- نور، ج 10، ص 288-289.

آیه 71-85

اشاره

إِذِ اْلأَغْلالُ في أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَميمِ ثُمَّ فِي النّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73) مِنْ دُونِ اللّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئًا كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ الْكافِرينَ (74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَإِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا يُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ (78) اللّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً في صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (80) وَ يُريكُمْ آياتِهِ فَأَيَّ آياتِ اللّهِ تُنْكِرُونَ (81) أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثارًا فِي اْلأَرْضِ فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (82) فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرِكينَ (84) فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ في عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ (85)

ترجمه

در آن هنگام كه غل وزنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته وآن ها را مى كشند؛ * ودر آب جوشان وارد مى كنند؛ سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند! * سپس به آن ها گفته مى شود: «كجايند آنچه را همتاى خدا قرار مى داديد، * همان معبودهايى را كه جز خدا پرستش مى كرديد؟!» آن ها مى گويند: «همه از نظر ما پنهان وگم شدند؛ بلكه ما اصلاً پيش از اين چيزى را پرستش نمى كرديم»! اين گونه خداوند كافران را گمراه مى سازد. * اين (عذاب) به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد واز روى غرور ومستى به خوشحالى مى پرداختيد. * از درهاى جهنم وارد شويد وجاودانه در آن بمانيد؛ وچه بد است جايگاه متكبّران! * پس (اى پيامبر) صبر كن كه وعده خدا حق است؛ وهر گاه قسمتى از مجازات هايى را كه به آن ها وعده داده ايم در حال حياتت به تو ارائه دهيم، يا تو را (پيش از

ص: 330

آن) از دنيا ببريم (مهم نيست)؛ چرا كه همه آنان را تنها به سوى ما باز مى گردانند. * ما پيش از تو رسولانى فرستاديم؛ سرگذشت گروهى از آنان را براى تو باز گفته، وگروهى را براى تو بازگو نكرده ايم؛ وهيچ پيامبرى حق نداشت معجزه اى جز به فرمان خدا بياورد. وهنگامى كه فرمان خداوند (براى مجازات آن ها) صادر شود، به حق داورى خواهد شد؛ وآنجا اهل باطل زيان خواهند كرد. * خداوند كسى است كه چهارپايان را براى شما آفريد تا بعضى را سوار شويد واز بعضى تغذيه كنيد. * وبراى شما در آن ها منافع بسيارى (جز اين ها) است، تا به وسيله آن ها به مقصدى كه در دل داريد برسيد؛ وبر آن ها وبر كشتى ها سوار مى شويد. * او آياتش را همواره به شما نشان مى دهد؛ پس كدام يك از آيات او را انكار مى كنيد؟! * آيا روى زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آن ها بودند چه شد؟! همان ها كه نفراتشان از اين ها بيشتر، ونيرو وآثارشان در زمين فزون تر بود؛ امّا هرگز آنچه را به دست مى آوردند نتوانست آن ها را بى نياز سازد (و عذاب الهى را از آنان دور كند). * هنگامى كه رسولانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، به دانشى كه خود داشتند خوشحال بودند (و غير آن را هيچ مى شمردند)؛ ولى آنچه را (از عذاب) به تمسخر مى گرفتند آنان را فرا گرفت. * هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند: «هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم وبه معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم.» * امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آن ها سودى نداشت. اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده، وآنجا كافران زيانكار شدند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شادى نا بجا وتكبر عامل اضلال كيفرى، جهنم سرنوشت كفار متكبر، امر به صبر در برابر تبه كاران، معجزه پيامبران در پرتو اذن تكوينى خداوند، بيان برخى از نعمت ها، لزوم سير در زمين ومشاهده عاقبت تبه كاران، شادى كفار به علوم مادى خويش ونپذيرفتن رسالت انبيا، عدم سوددهى ايمان از روى اضطرار وخسارت كفار.

ب. جمله ذلكم بما كنتم اشاره به عذابى است كه كفار در آن قرار دارند وحرف «باء»

ص: 331

در «بما» به معناى باى سببيت يا باى مقابله است. بنا بر اين معناى اين جمله آن است كه عذابى كه شما در آن قرار گرفته ايد به سبب ويا در مقابل آن فرحى است كه در زمين به غير حق داشتيد وتكبر مى ورزيديد.(1)

ج. اگر فرح را مقيّد به بغير الحقّ كرد، ولى «مرح» را مطلق آورد، براى اين بود كه گاهى فرح به خاطر حق دست مى دهد كه ممدوح است وگاهى هم مى شود كه باطل است وآن مذموم است، ولى مرح جز مذموم وباطل نمى تواند باشد.(2)

د. مراد از داخل شدن از درهاى دوزخ دو احتمال تفسيرى است:

1. مراد اين است كه هر گروهى از درى وارد مى شوند.

2. مراد اين است كه يك گروه از درهاى متعدد مى گذرند.(3)

ه -. كلمه «ءاية» هر چند اعم از معجزه ايست كه يك پيامبر براى تأييد رسالت خود مى آورد ونيز شامل بلاهايى مى شود كه خدا به منظور نصرت دادن به حقّ وداورى عملى بين هر پيامبر وامتش مى فرستد، لكن در آيه 78 به طورى كه از سياق استفاده مى شود منظور قسم دوم است.(4)

و. بعضى از مفسران جمله لتبلغوا عليها حاجة فى صدوركم را به معناى حمل ونقل بارها به وسيله چهارپايان دانسته اند، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از حاجة فى صدوركم مقاصد شخصى وغيرعمومى باشد مانند استفاده هاى تفريحى، هجرت وسياحت، مسابقه ها ومانند آن.(5)

ز. سود نبخشيدن ايمان بعد از ديدن عذاب، براى اين است كه چنين ايمانى اختيارى نيست وارزشى ندارد.(6)

ص: 332


1- الميزان، ج 17، ص 561.
2- مجمع البيان، ج 8، ص 828؛ الميزان، ج 17، ص 561.
3- نمونه، ج 20، ص 177.
4- الميزان، ج 17، ص 563.
5- مجمع البيان، ج 8، ص 830؛ نمونه، ج 20، ص 189.
6- الميزان، ج 17، ص 570؛ مجمع البيان، ج 8، ص 832؛ تفسير كبير، ج 27، ص 92.
نكته ها

1. در آيه 71-73 انواع عذاب مطرح شده است:

الف. شكنجه جسمى در غل وزنجير: الاغلال....

ب. شيوه بردن به دوزخ كه با تحقير است: يسحبون.

ج. اول در آب داغ، سپس در آتش دوزخ: فى الحميم ثم فى النار.

د. آتش برافروخته دوزخ كه هرگز سردى وتخفيف ندارد: يسجرون.

ه -. سؤال از شركاى خيالى كه مايه شرمندگى آنان است: قيل لهم أين.(1)

2. حوادث قيامت، مشركان را به صورتى پريشان مى كند كه يك بار مى گويند: معبودهاى ما محو شدند وبار ديگر مى گويند: ما اصلاً معبودى را پرستش نمى كرديم: ضلوا عنا... لم نكن ندعوا.(2)

3. تأخير در كيفر مجرمان، نبايد سبب شك وترديد شود: فاصبر ان وعد الله حقّ.(3)

4. صبر در برابر ناملايمات، حدى ندارد وتا پايان عمر بايد صبر كرد: فاصبر... امّا... نتوفينّك.(4)

5. در دنيا ممكن نيست مجرمان مجازاتِ كامل شوند؛ سراى ديگرى لازم است: بعض الذى نعدهم.(5)

6. عدد پيامبرانى كه نام آن ها صريحا در قرآن آمده است فقط 26 نفر است وآن ها عبارتند از: 1. آدم 2. نوح 3. ادريس 4. صالح 5. هود 6. ابراهيم 7. اسماعيل 8. اسحاق 9. يعقوب 10. يوسف 11. لوط 12. شعيب 13. موسى 14. هارون 15. زكريا 16. يحيى 17. عيسى 18. داود 19. سليمان 20. الياس 21. اليسع 22. ذوالكفل 23. ايوب 24. يونس 25. عزير 26. محمد (صلی الله علیه و آله).(6)

7. با اين كه آيات ونشانه هاى خداوند متعال براى همگان روشن است، چرا گروهى راه

ص: 333


1- نور، ج 10، ص 290.
2- نور، ج 10، ص 291.
3- نور، ج 10، ص 297.
4- همان.
5- همان.
6- نمونه، ج 20، ص 185.

انكار را پيش مى گيرند؟ مرحوم طبرسى در پاسخ مى گويد: اين انكار ممكن است از سه امر ناشى شود:

الف. هواپرستى كه سبب مى شود انسان با شبهات بى اساس چهره حق را بپوشاند.

ب. تقليد وپيروى كوركورانه از ديگران مخصوصا از پيشينيان كه آن نيز پرده بر چهره حق مى افكند.

ج. پيش داورى هاى غلط واعتقادهاى فاسد.(1)

8. جهنم، جايگاه بد وناگوار: جهنم فبئس مثوىً. «مثوىً» (اسم مكان از ماده «ثواء») به معناى اقامت توأم با استمرار است؛ يعنى جايگاه هميشگى ودائمى.

9. رسولان الهى، انسان هايى بزرگ وبرجسته: ولقد ارسلنا رسلاً. تنكير «رسلاً» براى افاده تعظيم است.

10. دام ها، غير از سوار شدن وخوردن، داراى منافع وفوايد گوناگون ديگرى (استفاده از شير، پشم، پوست و...) مى باشند: جعل لكم الأنعام لتركبوا... ولكم فيها منافع. «لام» مفيد منفعت است.(2)

11. اگر چهارپايان رام نبودند زندگى بشر فلج بود. با اين كه قدرتشان از ما بيشتر است ولى خداوند آن ها را براى ما رام كرد: جعل لكم الانعام لتركبوا.(3)

12. نظير آيه 79 و 80 غافر، آيه 5 نحل است

والْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

13. انسان به حيوان محتاج است؛ لتبلغوا عليها حاجة فى صدوركم (ولى حيوان به انسان محتاج نيست).(4)

14. انسان ناسپاس است؛ از نعمت ها بهره مى برد، ولى صاحب نعمت را انكار مى كند: فاىّ ءايات الله تنكرون.(5)

ص: 334


1- نمونه، ج 20، ص 191؛ مجمع البيان، ج 8، ص 831.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 335-342.
3- نور، ج 10، ص 300.
4- همان.
5- نور، ج 10، ص 301.

15. كاوش نكردن در سرگذشت امت هاى گذشته وعبرت نگرفتن از آن ها مورد سرزنش خداوند است. استفهام در أفلم يسيروا براى توبيخ است.(1)

16. علوم وتجربه هاى بشرى، نمى تواند جايگزين تعاليم الهى وتجربه هاى پيامبران شود وانسان را از آن ها بى نياز سازد: فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم. عده اى از مردم آن چنان لجوج وحق ناپذيراند كه تنها با مشاهده عذاب الهى راه درست را مى پيمايند: فلمّا رأوا بأسنا قالوا ءامنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين. قهر وعذاب الهى بعد از اتمام حجّت است: جاءتهم... بالبينات... حاق بهم....(2)

17. قهر خدا به خاطر عملكرد خود انسان هاست: حاق بهم ما كانوا يستهزؤن.(3)

18. اضطرارها فطرت را شكوفا مى كند وكفار را به سراغ ايمان مى آورد ولى ايمانِ اضطرارى ارزشى ندارد: فلم يك ينفعهم ايمانهم.(4)

ص: 335


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 344-349.
2- نور، ج 10، ص 304.
3- همان.
4- همان.

جلد 12

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 12

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره فصلت

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (2) كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (3) بَشيرًا وَ نَذيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (4) وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (5) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكينَ (6) الَّذينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم * اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمان ورحيم نازل شده است؛ * كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده، در حالى كه فصيح وگوياست براى جمعيتى كه آگاهند. * قرآنى كه بشارت دهنده وبيم دهنده است؛ ولى بيشتر آنان رويگردان شدند؛ از اين رو چيزى نمى شنوند. * آن ها گفتند: «قلب هاى ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت مى كنى در پوشش هايى قرار گرفته ودر گوش هاى ما سنگينى است، وميان ما وتو حجابى وجود دارد؛ پس تو به دنبال عمل خود باش، ما هم براى خود عمل مى كنيم.» * بگو: من فقط انسانى مثل شما هستم؛ اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما معبودى يگانه است؛ پس تمام توجه خويش را به او كنيد واز وى آمرزش طلبيد؛ واى بر مشركان! * همان ها كه زكات را نمى پردازند، وآخرت را منكرند. * امّا كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دادند، پاداشى دائمى دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند، تمايز آيات به منظور فهم مردم، عدم تأثير سخن وحى بر

ص: 5

كفار لجوج، امتياز پيامبر بر مردم وحى خداوند به او، يگانه بودن خداوند، اوصاف مشركان، پاداش دائمى خداوند نسبت به مؤمنان صالح.

ب. مراد از نشنيدن اكثر مردم، به قرينه (فأعرض) اين است كه به سمع قبول نمى شنيدند نه اين كه گوششان نمى شنيده است.(1)

ج. فاستقيموا اليه واستغفروه؛ يعنى حال كه به جز يك اله بى شريك وجود ندارد، پس به توحيد او قيام وشركا را از او نفى كنيد واز او نسبت به شرك وگناهانى كه تاكنون مرتكب شده ايد طلب مغفرت كنيد.(2)

د. مراد از زكات، مطلق انفاق مال در راه خدا به فقرا ومساكين است؛ زيرا زكات به معناى صدقه واجب كه از احكام اسلام است در روزهايى كه اين سوره نازل مى شد، واجب نشده بود.(3)

ه -. مراد از تفصيل آيات قرآن اين است كه اجزاى آن را از يكديگر جدا ومتمايز كند، به اين كه آن را آن قدر نازل ودر خور فهم شنونده كند كه شنونده عارف به اسلوب هاى كلام بتواند معانى آن را بفهمد ومقاصدش را تعقّل كند.(4)

نكته ها

1. نزول قرآن كريم وپيام هاى بشارت دهنده وانذار كننده آن، نشأت يافته از رحمانيت ورحيم بودن خداوند متعال است: تنزيل من الرحمن الرحيم... بشيرا ونذيرا.

2. دعوت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مرحله به مرحله بوده ودر پنج مرحله صورت گرفته است:

مرحله اول: دعوت مردم در مراسم حجّ كه با انكار شديد مشركين مواجه شد.

مرحله دوم: مدتى سرّى وپنهانى دعوت كرد.

مرحله سوم: عشيره ونزديكان خود را دعوت كرد: أنذر عشيرتك الأقربين. (شعراء، 214)

ص: 6


1- الميزان، ج 17، ص 575.
2- الميزان، ج 17، ص 577.
3- الميزان، ج 17، ص 577؛ نمونه، ج 20، ص 216.
4- الميزان، ج 17، ص 573.

مرحله چهارم: مأمور شد همه قومش را دعوت كند: فاصدع بما تؤمر وأعرض عن المشركين. (حجر، 94)

مرحله پنجم: مأمور به دعوت عموم مردم شد: قل يا أيها الناس انّى رسول الله اليكم جميعا.(1)

3. قرآن به زبان عربى كه زبانى فصيح وشيواست نازل گرديده است. (كلمه «عربى» هم به معناى زبان عربى است وهم به معناى فصيح وشيوا).(2)

4. قرآن براى همه مردم نازل شده؛ هدى للناس (انعام، 91)، ليكن تنها اهل علم وتقوا از آن بهره مند مى شوند: لقوم يعملون... هدى للمتّقين.(3)

5. بيشتر مردم عصر بعثت، مصمم به نپذيرفتن پيام قرآن ومعارف آن بودند: فأعرض أكثرهم... وقالوا... فاعمل انّنا عاملون. تعبيرهاى سه گانه در آيه («أكنّة»، «وقر» و «حجاب») تأكيد وتصميم آنان را به نفوذناپذيرى در برابر قرآن مى رساند.(4)

6. اگر دل تحت يك پوشش باشد قابل هشدار است، اما چند پوشش كار را محال مى كند. («اكنة» به صورت جمع آمده است).(5)

7. شرط اول پذيرش حق، شنيدن سخن حقّ است كه معاندان خود را از آن محروم مى كنند: فى اذاننا وقر.(6)

8. تفاوت پاداش هاى دنيوى واخروى

الف) پاداش دنيوى مقطعى است، پاداش اخروى هميشگى است؛ واما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها (هود، 108).

ب) پاداش دنيوى هر چه باشد اندك باشد؛ قل متاع الدنيا قليل، ليكن پاداش اخروى بسيار وبزرگ است؛ ومن أوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرا عظيما. (فتح، 10)

ج) پاداش دنيوى گاهى شايسته ونيكو نيست، اما پاداش اخروى شايسته ونيكوست؛

ص: 7


1- اعراف، 158؛ الميزان، ج 17، ص 574.
2- نور، ج 10، ص 311.
3- نور، ج 10، ص 312.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 360.
5- نور، ج 10، ص 313.
6- همان.

فان تطيعوا يؤتكم الله أجرا حسنا. (فتح، 16)

د) پاداش دنيوى گاهى با كرامت نيست، ليكن پاداش اخروى باكرامت است؛ فالّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم مغفرة ورزق كريم (حج، 50).

آیه 9-18

اشاره

قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدادًا ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ (9) وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ سَواءً لِلسّائِلينَ (10) ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (12) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا َلأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (14) فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا في أَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ (16) وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (17) وَ نَجَّيْنَا الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (18)

ترجمه

بگو: «آيا شما به آن كس كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد وبراى او همانندهايى قرار مى دهيد؟! او پروردگار جهانيان است. * او در زمين كوه هاى استوارى قرار داد وبركاتى در آن آفريد ومواد غذايى آن را مقدّر فرمود، - اين ها همه در چهار روز بود - درست به اندازه نياز تقاضاكنندگان. * سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه به صورت دود بود؛ به آن وبه زمين دستور داد: «به وجود آييد (وشكل بگيريد)، خواه از روى اطاعت وخواه اكراه!» آن ها گفتند: «ما از روى طاعت مى آييم (وشكل مى گيريم.)» * در اين هنگام آن ها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، ودر هر آسمانى كار آن (آسمان) را وحى

ص: 8

(ومقرّر) فرمود، وآسمان پايين را با چراغ هايى [= ستارگان] زينت بخشيديم، و (با شهاب ها از رخنه شياطين) حفظ كرديم؛ اين است تقدير خداوند توانا ودانا.» * اگر آن ها رويگردان شوند، بگو: «من شما را از صاعقه اى همانند صاعقه عاد وثمود مى ترسانم!» * در آن هنگام كه رسولان از پيش رو وپشت سر (واز هر سو) به سراغشان آمدند (وآنان را دعوت كردند) كه جز خدا را نپرستيد؛ آن ها گفتند: «اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد؛ از اين رو ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد كافريم.» * امّا قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند وگفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است ؟!» آيا نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آن ها قوى تر است ؟! و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند. * سرانجام تندبادى شديد وهول انگيز وسرد وسخت در روزهايى شوم وپرغبار بر آن ها فرستاديم تا عذاب خواركننده را در زندگى دنيا به آن ها بچشانيم؛ وعذاب آخرت از آن هم خواركننده تر است، و (از هيچ طرف) يارى نمى شوند. * امّا ثمود را هدايت كرديم، ولى آن ها نابينايى را بر هدايت ترجيح دادند؛ به همين جهت صاعقه - آن عذاب خواركننده - به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند آن ها را فروگرفت. * وكسانى را كه ايمان آوردند وپرهيزگار بودند نجات بخشيديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تعجب از كفرورزى كفار نسبت به آفريدگار زمين وشريك قرار دادن براى او، اوصاف پروردگار جهان مانند قرار دادن كوه ها وانداره گيرى اقوات در چهار فصل، اطاعت تكوينى آسمان وزمين در برابر فرمان خداوند، وحى كردن خداوند به فرشتگان در باره تدبير آسمان هاى هفتگانه، انذار در برابر مخالفان وحى به سرنوشت اقوام پيشين، دعوت انبيا به عبادت وكفر برخى از انسان ها، ترجيح قوم ثمود گمراهى را بر هدايت ونابودى آن ها، نجات اهل ايمان واهل تقوا.

ب. اسم اشاره دور براى اين است كه اشاره كند به دور بودن ساحت مقدس خداوند ونزاهتش از داشتن مثل واز نظاير اين اوهام.(1)

ص: 9


1- الميزان، ج 17، ص 578.

ج. منظور از «رواسى»، كوه هاست وبه عبارت ديگر «رواسى» صفت جبال است كه حذف شده است أى جبالاً راسيات.(1)

د. منظور از جمله بارك فيها، اشاره به معادن ومنابع زيرزمينى وروى زمينى ودرختان ونهرها ومنابع آب است كه مايه بركت واستفاده همه موجودات زنده زمين است. مقصود از تقدير اقوات در چهار روز تقدير آن در چهار فصل است.(2)

ه -. منظور از «سائلين»، انواع نباتات وحيوانات وانسان است كه همه در بقاى خود محتاج به ارزاق هستند وبه اعتبار اين احتياج ذاتى آنان را سائل خواند. چون با زبان حال از پروردگار خود رزق مى خواهند. نظير آيه شريفه، آيه يسأله من فى السموات والارض است.(3)

و. جمله وهى دخان، حال از كلمه «سماء» است ومعنايش اين است كه خداى تعالى متوجه آسمان شد تا آن را بيافريند در حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را دود گذاشت وآن ماده اى بود كه خدا به صورت آسمانش در آورد وآن را هفت آسمان كرد بعد از آن كه از هم متمايز نبودند وهمه يكى بودند وبه همين مناسبت در آيه مورد بحث آن را مفرد آورد وفرمود: ثم استوى الى السماء.(4)

ز. جمله ائتيا طوعا أو كرها كلمه تكوين است، نه اين كه خداوند چنين سخنى گفته باشد، بلكه همان امر تكوينى است كه در هنگام ايجاد موجودى صادر مى كند. بنا بر اين دو جمله ائتيا طوعا او كرها و أتينا طائعين كه اولى فرمان خدا ودومى پاسخ زمين وآسمان است، صفت ايجاد تكوين را ممثل مى كند، تا فهم ساده مردم آن را درك كند.(5)

ح. معناى جمله واوحى فى كل سماء امرها اين است كه خداى سبحان در هر آسمانى، امر آن آسمان را كه متعلق به خود آن آسمان است به اهل آن آسمان يعنى ملائكه ساكن در آن وحى مى كند.(6)

ص: 10


1- مجمع البيان، ج 9، ص 6؛ نمونه، ج 20، ص 223؛ الميزان، ج 17، ص 579؛ تفسير كبير، ج 27، ص 103.
2- نمونه، ج 20، ص 225؛ مجمع البيان، ج 9، 6؛ تفسير كبير، ج 27، ص 103؛ الميزان، ج 17، ص 581.
3- الرحمن، 29؛ الميزان، ج 17، ص 581؛ نمونه، ج 20، ص 223.
4- الميزان، ج 17، ص 583.
5- الميزان، ج 17، ص 584؛ نمونه، ج 20، ص 228.
6- الميزان، ج 17، ص 589.

ط. معناى صاعقه، صداى بسيار شديدى است كه در فضا بپيچد وبه دنبالش يا آتش باشد يا مرگ يا عذاب. بنا بر آنچه گذشت، صاعقه بر دو عذابى كه بر عاد وثمود نازل شد منطبق مى شود چون يكى از آن دو باد سخت بود وديگرى صداى بلند.(1)

ى. در تعبير من بين أيديهم ومن خلفهم دو احتمال وجود دارد:

1. ممكن است اشاره به اين باشد كه پيامبران الهى از تمام وسايل هدايت وتبليغ استفاده كردند.

2. ممكن است اشاره به پيامبرانى باشد كه در زمان هاى مختلف در ميان اين اقوام آمدند ومردم را به توحيد دعوت كردند.(2)

ك. «رسل» صيغه جمع، با اين كه رسول عاد وثمود دو تن بودند، به اين اعتبار بود كه رسولان خدا همه به يك دين دعوت مى كنند، در نتيجه هر كدام را كه در نظر بگيريم، هر چند در يك قوم خاصى مبعوث شده، ولى در حقيقت در همه بشر مبعوث شده است وبر همين حساب كسى كه يك پيغمبر را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده است.(3)

ل. كلمه «بغير الحق» قيدى توضيحى است؛ چون استكبار در زمين دو گونه نيست يكى به حق وديگرى به غير حق.(4)

نكته ها

1. عبارتِ «استوى» هر گاه در كنار حرف «على» قرار گيرد به معناى سلطه وحكومت است، مانند آيه الرحمن على العرش استوى (طه، 5)، ولى هر گاه در كنار حرف «الى» قرار گيرد مانند: ثم استوى الى السماء، به معناى توجه وقصد است.(5)

2. سؤال: اگر روزى براى همه انسان هاست پس چرا در جوامع مختلف اين همه گرسنه وجود دارد؟

پاسخ: در سوره ابراهيم آيات 32 تا 34 خداوند مى فرمايد: ما باران فرستاديم وميوه ها

ص: 11


1- الميزان، ج 17، ص 599؛ مجمع البيان، ج 9، ص 9.
2- نمونه، ج 20، ص 235.
3- الميزان، ج 17، ص 599.
4- الميزان، ج 17، ص 601.
5- نور، ج 10، ص 318.

رويانديم تا رزق شما باشد. كشتى ها، نهرها، خورشيد وماه وشب وروز را مسخر شما كرديم وهر چه خواستيد داديم واگر نعمت هاى الهى را بشماريد نمى توانيد حسابش را بكنيد، ليكن مديريّت هاى ناقص وتوزيع هاى ناعادلانه واسراف وتبذيرها وكارهاى ظالمانه، اين بدبختى ها را براى شما آورده است ودر پايان مى فرمايد: ان الانسان لظلوم كفّار.(1)

3. ضميمه آوردن تقوا بعد از ايمان براى آن است كه بفهماند مؤمنين ميان عمل صالح وايمان جمع مى كردند واين جمع كردنشان سبب نجاتشان از عذابِ انقراض شد.(2)

4. آيه 12 دلالت مى كند بر اين كه آن آسمانى كه قرارگاه ستارگان است، نزديك ترين آسمان به كره زمين است.(3)

5. آمدن پيامبران پى در پى، نشانه عنايت خداوند به ارشاد مردم است: من بين أيديهم....(4)

6. نظير آيه 14 فصلت، آيات 23 و 24 مومنون است

ولَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاَ تَتَّقُونَ. فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ

7. مباهات به امور ناپايدار

در زندگى مادى، هر كس يا هر گروهى به يك چيزى مباهات مى كند وآن چيز را مايه افتخار خود مى داند كه تمام اين ها ناپايدار است:

الف. زيادى ثروت وفرزند؛ وقالوا نحن اكثر اموالاً واولادا وما نحن بمعذّبين. (سبأ، 35)

ب. علم ودانش؛ قارون گويد: انّما اوتيته على علم عندى. (قصص، 78)

ج. قدرت؛ فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحقّ وقالوا من اشدّ منّا قوّة (فصلت، 15).

د. نعمت؛ ولئن اذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السيئات عنّى انّه لفرح فخور. (هود، 10)

ه -. جمعيت؛ الهيكم التّكاثر * حتى زرتم المقابر. (تكاثر، 1-2)

ص: 12


1- نور، ج 10، ص 319.
2- الميزان، ج 17، ص 602.
3- الميزان، ج 17، ص 589؛ نمونه، ج 20، ص 230.
4- نور، ج 10، ص 323.

8. آن چه كفار را به هلاكت مى رساند، استمرار در كفر ولجاجت است: كانوا... يجحدون.(1)

9. قهر الهى، گاهى در يك لحظه قومى را نابود مى كند وگاهى به تدريج ودر چند شبانه روز: فى ايام. حوادث خوب وبد كه در طول روز يا شب اتفاق مى افتد، آن روزها وشب ها را به مبارك ونحس تقسيم مى كند: ايّام نحسات.

10. نظير آيه 17 فصلت، آيات ذيل است:

وأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ. كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدا لِثَمُودَ (هود، 67 و 68)

إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِر (القمر، 31)

ص: 13


1- نور، ج 10، ص 324-325.

آیه 19-29

اشاره

وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللّهِ إِلَى النّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّهَ لا يَعْلَمُ كَثيرًا مِمّا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوًى لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ (24) وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (25) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذابًا شَديدًا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللّهِ النّارُ لَهُمْ فيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (28) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ (29)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند، وصفوف پيشين را نگه مى دارند (تا صف هاى بعد به آن ها ملحق شوند.) * وقتى به آن مى رسند، گوش ها وچشم ها وپوست هاى تنشان به آنچه مى كردند گواهى مى دهند. * آن ها به پوست هاى تنشان مى گويند: «چرا بر ضد ما گواهى داديد؟!» آن ها جواب مى دهند: «همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته؛ واو شما را نخستين بار آفريد، وبازگشتتان به سوى اوست.» * شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه به خاطر اين بود كه از شهادت گوش وچشم ها وپوست هاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند. * آرى اين گمان بدى بود كه در باره پروردگارتان داشتيد وهمان موجب هلاكت شما گرديد، وسرانجام از زيانكاران شديد. * اگر صبر كنند (يا نكنند، به هر حال) دوزخ جايگاه آن هاست؛ واگر تقاضاى عفو كنند، مورد عفو قرار نمى گيرند. * ما براى آن ها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتى ها را از پيش رو وپشت سر آن ها در نظرشان جلوه دادند؛ وفرمان الهى در باره آنان تحقّق يافت وبه

ص: 14

سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ وانس كه قبل از آن ها بودند گرفتار شدند؛ آن ها مسلّما زيانكار بودند. * كافران گفتند: «گوش به اين قرآن فرا ندهيد؛ وبه هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد.» * به يقين به كافران عذاب شديدى مى چشانيم، وآن ها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم. * اين آتش كيفر دشمنان خداست، سراى جاويدشان در آن خواهد بود، كيفرى است به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند. * كافران گفتند: «پروردگارا! آن هايى كه از جن وانس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (ولگدمالشان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

روز قيامت روز جمع كردن دشمنان خدا وبردن آنان به سوى جهنم وگواهى دادن اعضاى آنان به اعمالشان، اعتراض مجرمان به گواهى پوستشان بر گناه آن ها، قدرت الهى بر ايجاد سخن در همه چيز، گمان كفار به عدم علم الهى بر اعمالشان، گمان بد به خداوند مايه هلاكت كفار، نتيجه بخش نبودن تقاضاى عفو در قيامت، قرار دادن هم نشينان (زشت سيرت) براى مجرمان وكفار، عذاب شديد كفار به جهت رهزنى مردم از راه سعادت، اظهار ناراحتى شديد كفار در قيامت وبرخورد شديد با رهبران گمراه.

ب. اين كه كفار تنها از پوست تنشان سؤال مى كنند، ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيب تر وشگفت انگيزتر واز همه گسترده تر ووسيع تر است وممكن است مراد از جلود تمام اعضاى بدن باشد كه هر يك به نوعى پوستى دارند.(1)

ج. آيه شريفه 22 اين حقيقت را بيان مى كند كه استتار وپنهان كردن گناهان از ناحيه كفار نه از اين جهت بوده كه ترس داشتند سمع وبصر آنان بر ضرر آنها شهادت دهد؛ زيرا آنان منكر بعث وقيامت بودند، بلكه پنهان كردن گناهان به اين جهت بوده كه آنها گمان مى كردند خداوند از گناهان آنان بى اطلاع است.(2)

ص: 15


1- نمونه، ج 20، ص 251؛ الميزان، ج 17، ص 606؛ مجمع البيان، ج 9، ص 14.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 118.

د. مراد از صبر در آيه 24، صبر محمود نيست، بلكه مراد امساك از اظهار شكايت واستغاثه است.(1)

ه -. مراد از جمله ما بين أيديهم وما خلفهم ممكن است:

1. اشاره به احاطه همه جانبه شياطين وتزيين آن ها باشد.

2. منظور از ما بين ايديهم لذات وزرق وبرق دنياست واز ما خلفهم انكار قيامت وروز رستاخيز است.

3. ما بين أيديهم اشاره به وضع دنياى كفار و ما خلفهم، آينده اى است كه براى آن ها وفرزندانشان در پيش است ومعمولاً بسيارى از جنايات را به خاطر تأمين آينده آن ها مى كنند.(2)

و. جمله قيّضنا لهم قرناء اشاره به اين است كه كفار استعداد اين را داشتند كه ايمان بياورند وتقوا پيشه كنند ودر نتيجه خداى تعالى قرين هايى بر ايشان معين كند كه ايشان را بيش از پيش تسديد وهدايت كنند، ولى چنين نكردند وخداى تعالى قرين هاى ديگر از شيطان ها برايشان قرار داد.(3)

ز. عذاب شديد در آيه 27 ممكن است در دنيا به صورت اسارت وكشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد يا در آخرت يا هر دو.(4)

ح. منظور از جنّ وانس در اين جا گروه شياطين وانسان هاى اغواگر شيطان صفت هستند نه دو شخص معين وتثنيه فعل در جايى كه فاعل دو گروه باشد مانعى ندارد.(5)

ط. شهادت اعضا، شهادت اجبارى است واين گونه شهادت على رغم اجبارى بودنش حجت ونافذ است؛ زيرا شهادت اجبارى وقتى نافذ وحجت نيست كه برخلاف باشد؛ يعنى طرف را مجبور كنند دروغ بگويد، اما اگر مجبور كنند كه آنچه در ضمير دارد بگويد، هيچ ضررى به نفوذ وحجتش نمى زند.(6)

ص: 16


1- مجمع البيان، ج 9، ص 14؛ تفسير كبير، ج 27، ص 118.
2- الميزان، ج 17، ص 615؛ مجمع البيان، ج 9، ص 15؛ نمونه، ج 20، ص 261.
3- الميزان، ج 17، ص 615.
4- نمونه، ج 20، ص 265؛ مجمع البيان، ج 9، ص 17.
5- نمونه، ج 20، ص 268؛ تفسير كبير، ج 27، ص 121؛ الميزان، ج 17، ص 622.
6- الميزان، ج 17، ص 607.
نكته ها

1. از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى دادگاه قيامت وجود دارد:

الف) از همه برتر وبالاتر، ذات پاك خداوند است: ولا تعملون من عمل الاّ كنّا عليكم شهودا. (يونس، 61)

ب) پيامبران واوصيا: فكيف اذا جئنا من كل أمة بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيدا. (نساء، 41)

ج) زبان، دست، پا، چشم وگوش: يوم تشهد عليهم السنتهم وأيديهم وأرجلهم بما كانوا يعملون. (نور، 24)

د) پوست هاى بدن: قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا. (فصلت، 21)

ه -) فرشتگان: وجاءت كل نفس معها سائق وشهيد. (ق، 21)

و) زمين: يومئذ تحدث اخبارها.(1)

2. همان گونه كه از كلمه «شهادت» فهميده مى شود اعضاى بدن آدمى نوعى درك وشعور وزبان دارند، وگرنه اگر در قيامت خداوند براى آن ها زبان وصوت قرار دهد تا شهادت دهند، چنين چيزى ديگر شهادت نيست وچنين شهادتى اتمام حجت بر بنده نيست.(2)

3. چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم، گو. ش وپوست ها گواه هستند؟ آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اين ها گواهان ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد مانند آيه 65 سوره يس وآيه 24 سوره نور، مثل گواهى دادن زبان ودست وپاى انسان. بنا بر اين اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم وگوش انجام مى گيرد وپوست هاى تن نخستين اعضايى هستند كه با اعمال تماس دارند، گواهان صف مقدمند.(3)

4. ايمان به اين كه ما در محضر خدا هستيم مهم ترين عامل هدايت ورشد انسان است: ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون.(4)

ص: 17


1- زلزال، 4؛ نمونه، ج 20، ص 255.
2- الميزان، ج 17، ص 604.
3- نمونه، ج 20، ص 250.
4- نور، ج 10، ص 330.

5. بى اعتقادى به علم گسترده الهى، موجب انحطاط، سقوط ونابودى انسان: أنّ الله لايعلم... ظننتم بربّكم أرديكم. «ارداء» (مصدر «اردى») به معناى نابود كردن وهلاك ساختن است.(1)

6. دوست بد، همچون شيطان، زشتى هاى انسان را زيبا جلوه مى دهد: زين لهم الشيطان أعمالهم (انفال، 48)، فزيّنوا لهم.(2)

7. دشمن حتى با احتمال پيروزى دست به كار مى شود: لعلكم تغلبون.(3)

8. تحمل صبورانه عذاب يا طلب عفو وبخشش دشمنان خدا در قيامت، بى تأثير در رهايى آنان از دوزخ است: فان يصبروا فالنار مثوى لهم وان يستعتبوا فما هم من المعتبين. «يستعتبون» در اصل از عتاب گرفته شده كه به معناى اظهار خشونت است ومفهومش اين است كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنش هاى صاحب حق كند تا او را مورد عفو قرار دهد.(4)

9. دشمنان دين حق، گرفتار هم نشينانى اغواگرند: وقيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم. «تقييض» (مصدر «قيّضنا») به معناى مقدر ساختن است ولى در اين جا به مفهوم گرفتار ساختن مى باشد. «قرناء» (جمع «قرين») نيز به معناى هم نشينان وهمدمان است.(5)

10. معاشران وهمدمان، داراى نقشى اساسى در عقيده، عمل وسرنوشت انسان هستند: وقيّضنا لهم قرناء. نظير آيه 24 فصلت، آيه 57 روم است

فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

11. امت هايى از جن وانس در گذشته تاريخ بر اثر دشمنى با خداوند (شرك ورزى، انكار رسالت پيامبران و...) به عذاب الهى گرفتار شدند: وحقّ عليهم القول فى أمم قد خلت من قبلهم من الجنّ والانس. نظير آيه 26 فصلت، آيات ذيل است: وإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئا اتَّخَذَهَا هُزُوا أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (الجاثية، 9)

ص: 18


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 395.
2- نور، ج 10، ص 332.
3- همان، ص 334.
4- نمونه، ج 20، ص 260؛ مفردات راغب.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 398-401.

وإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا (الحج، 72)

12. تلاش جبهه كفر وباطل، براى محروم ساختن انسان ها از شنيدن كلام حق: وقال الذين كفروا لاتسمعوا. نشانه ى افراد معاند

قرآن كريم از معاندان اوصافى را نقل وبرخوردهاى ناپسند آنان را بيان كرده است:

1. هر معجزه اى را ببينند ايمان نمى آورند؛ وان يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها. (انعام، 25؛ اعراف، 146)

2. وقتى خداوند مطلبى را به آنان تفهيم مى كند اعراض مى كنند؛ ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون. (انفال، 23)

3. به مردم مى گويند: سخن وحى را نشنويد؛ لا تسمعوا لهذا القرءان. (فصلت، 26)

4. وقتى سخن حق را مى شنوند مسخره مى كنند؛ قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا. (انفال، 31)

13. كيفر كسانى كه عليه قرآن تبليغات سوء مى كنند ومردم را از شنيدن آن باز مى دارند وبه كار لغو دستور مى دهند، بسيار سخت است. (حرف لام در اول جمله هاى «لنذيقنّ» و «لنجزينّهم» وحرف نون در آخر آن ها وكلمه «شديد» نشانه سخت ترين نوع عذاب است).(1)

14. اظهار تنفر وانزجار شديد كافران، از عاملان گمراهى خويش در قيامت:... نجعلهما تحت أقدامنا.(2)

15. برخورد جهنّمى ها با يكديگر

1. با يكديگر خصومت مى ورزند؛ انّ ذلك لحق تخاصم اهل النار. (ص، 64)

2. يكديگر را لعنت مى كنند؛ كلّما دخلت أمة لعنت اختها. (اعراف، 38)

3. به يكديگر كفر مى ورزند؛ يكفر بعضكم ببعض ويلعن بعضكم بعضا. (عنكبوت، 25)

4. گاهى تقاضا مى كنند كه عاملان گمراهى را ببيند وپايمالشان كنند؛ ارنا الذينأضلّنا من الجن والانس نجعلهما تحت أقدامنا. (فصّلت، 29)

ص: 19


1- نور، ج 10، ص 334.
2- همان، ص 406.

آیه 30-40

اشاره

إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ (32) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ (33) وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ (34) وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظيمٍ (35) وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (36) وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى اْلأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (39) إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ في آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي آمِنًا يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (40)

ترجمه

به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد وغمگين مباشيد، وبشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است! * ما ياران ومددكاران شما در زندگى دنيا وآخرت هستيم؛ وبراى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، وهر چه طلب كنيد به شما داده مى شود. * اين ها وسيله پذيرايى از سوى خداوند آمرزنده مهربان است.» * چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند وعمل صالح انجام مى دهد ومى گويد: «من از مسلمانانم»؟! * هرگز نيكى وبدى يكسان نيست؛ بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو واو دشمنى است، گويى دوستى گرم وصميمى است. * امّا جز كسانى كه داراى صبر واستقامتند به اين مقام نمى رسند، وجز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان وتقوا) دارند به آن نايل نمى گردند. * وهر گاه وسوسه هايى از شيطان متوجه تو گردد، از خدا پناه بخواه كه او شنونده وداناست. * واز نشانه هاى او، شب وروز

ص: 20

وخورشيد وماه است؛ براى خورشيد وماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفريننده آن هاست سجده كنيد اگر مى خواهيد او را بپرستيد. * واگر (از عبادت پروردگار) تكبر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب وروز براى او تسبيح مى گويند وخسته نمى شوند. * واز آيات او اين است كه زمين را خشك (وبى جان) مى بينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد ونمو مى كند؛ همان كس كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى كند؛ او بر هر چيز تواناست. * كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهد بود. آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن وامان در قيامت به عرصه محشر مى آيد؟! هر كاريمى خواهيد بكنيد، او به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول فرشتگان بر مؤمنان شكيبا وبشارت به آنان، يارى فرشتگان به مؤمنان در دنيا وآخرت، رسيدن انسان به آرزوهاى خود در بهشت، بهترين سخن در پرتو دعوت به سوى خدا، عدم برابرى كار نيك با بد، دستور الهى به برخورد زيبا با مردم خطاكار، استعاذه به خدا به هنگام وسوسه شيطان، بيان نشانه هاى خداوند، سجده نشانه بندگى خداوند، عدم خستگى فرشتگان از عبادت، حيات زمين نشانه خداوند وقدرت پروردگار بر زنده ساختن مردگان وتهديد نسبت به كفار.

ب. تفاوت تشتهى انفسكم با ماتدّعون در آن است كه تعبير اول معمولاً در لذات مادى به كار مى رود، در حالى كه تعبير دوم به معناى تقاضاهاى معنوى ومواهب ولذات روحانى است. بنا بر اين در بهشت، همه چيز جمع است وهر نعمت معنوى ومادى فراهم است.(1)

ج. «احسن القول» عبارت است از سخنى كه به حق نزديك تر وسودمندتر باشد وهيچ كلمه اى به حق نزديك تر وسودمندتر از كلمه توحيد نيست؛ زيرا اين كلمه آدمى را به سوى

ص: 21


1- نمونه، ج 20، ص 275؛ تفسير كبير، ج 27، ص 124.

سعادتش راهنمايى مى كند.(1)

د. از آن جايى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق والتزام به آن ندارد واز آن جايى كه سخن آن كسى كه دعوت به سوى خدا مى كند وعمل صالح هم دارد، ولى ايمانى به حق نداشته والتزامى به آن ندارد، احسن القول نيست. شرط سومى هم اضافه شده است وآن اعتقاد به دين اسلام است؛ زيرا كلمه «قال» آن گونه كه از سياق بر مى آيد در اين جا معناى رأى واعتقاد دارد.(2)

ه -. مراد از «حسنة»، دعوت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به دين حق، صبر بر جهالت كفّار، ترك انتقام وترك التفات به كفار است ومراد از «سيّئة»، چيزهايى است كه كفار اظهار مى كردند مانند قلوبنا فى أكنة مما تدعونا اليه و لا تسمعوا لهذا القرءان والغوا فيه.(3)

و. منظور از «اهتزاز» وربوه زمين، به حركت در آمدن زمين به وسيله گياهانى است كه از آن سر در مى آورند وبلند مى شوند.(4)

ز. با اين كه بايد در مقابل دوزخ، بهشت قرار گيرد، در اين جا امنيّت از عذاب را در مقابل دوزخ قرار داده است، اين مطلب اشاره است به اين كه مهم ترين مسأله در روز قيامت امنيت است.(5)

نكته ها

1. استقامت، در كنار ايمان ارزش است وگرنه كفار نيز بر باطل خود استقامت دارند: قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا.(6)

2. نزول فرشتگان الهى، بر غير پيامبران (اهل ايمان وپايدارى): إنّ الذين قالوا ربّنا الله... تتنزّل عليهم الملائكة. نزول پياپى فرشتگان - كه از فعل مضارع «تتنزّل» فهميده مى شود -

ص: 22


1- الميزان، ج 17، ص 625.
2- الميزان، ج 17، ص 625؛ نمونه، ج 20، ص 279.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 128.
4- الميزان، ج 17، ص 629؛ مجمع البيان، ج 9، ص 22.
5- نمونه، ج 20، ص 296.
6- نور، ج 10، ص 336.

نشانگر عنايت ويژه خداوند به موحدان پايدار بر توحيد است.(1)

3. از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود كه ايمان واستقامت نه تنها بركات معنوى رابه سوى انسان سرازير مى كند، بلكه از بركات مادى اين جهان نيز در سايه اين دو بهره مند خواهند شد. همان گونه كه مى فرمايد: وان لّو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا.(2)

4. خوف وترس مربوط به حوادث بيمناك آينده است وحزن واندوه مربوط به حوادث ناگوار گذشته، بر اين اساس تقديم خوف بر حزن، ممكن است به همين ملاحظه باشد كه نگرانى انسان باايمان بيشتر از حوادث آينده، مخصوصا دادگاه محشر است.(3)

5. مراد از ولايت ملائكه براى مؤمنين، تأييد مؤمنين است چون ملائكه مؤيّد آن هايند كه مختص به اهل ولايت خدايند، اما ملائكه اى كه حارس ونگهبان خلقند يا آن هايى كه موكل بر ارزاق واجل هاى مردم وساير شؤون آن هايند، اختصاصى به مؤمنين ندارند، بلكه مؤمن وكافر برايشان يكسان است.(4)

6. يك نمونه عملى دعوت به سوى خدا (كه در آيه قبل آمده بود) دفع بدى هاى مردم با برخوردهاى خوب: ادفع بالتى هى أحسن.(5)

7. در رفتارهاى شايسته، اگر دشمن دوست نشود لااقل حيا وشرمندگى در او به وجود مى آيد واو را به رفتار دوستانه وادار مى كند: كأنّه ولىّ حميم.(6)

8. در چهار آيه اخير، چهار مطلب در زمينه دعوت به سوى خدا آمده است:

1. خودسازى دعوت كنندگان از نظر ايمان وعمل صالح.

2. استفاده از روش دفع بدى ها به نيكى ها.

3. صبر وتحمل داشتن.

4. پناه بردن به خدا.

9. همان گونه كه دفع سيئه وبدى با رفتار زيبا نياز به صبر دارد: ادفع بالّتى هى أحسن...

ص: 23


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 408.
2- نمونه، ج 20، ص 276.
3- نمونه، ج 20، ص 275؛ تفسير كبير، ج 27، ص 123.
4- الميزان، ج 17، ص 624.
5- نور، ج 10، ص 342.
6- همان.

وما يلقها الاّ الّذين صبروا...، از دنيا گذشتن وكسب ايمان وعمل صالح نيز نيازمند به صبر است. قرآن كريم هنگامى كه سخن اهل علم را در برابر دنياپرستان بيان مى كند چنين مى فرمايد كه دنياپرستان درخواست تقاضاى ثروت زياد كردند: يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون... آنگاه اهل علم به آن ها گفتند: ويلكم ثواب الله خير لمن ءامن وعمل صالحا ولا يلقّها الاّ الصابرون. (قصص، 79-80)

10. تمامى انسان ها - حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) - در معرض وسوسه هاى شيطان قرار دارند: وإمّا ينزغنّك من الشيطان نزغ. «نزغ» در اصل به معناى تحريك كردن است ومراد از آن در آيه شريفه، وسوسه است.(1)

11. عبادت وپرستش، تنها شايسته آفريدگار جهان است نه در شأن مخلوقات او. تقديم «إيّاه» بر «تعبدون» مفيد حصر واختصاص است.(2)

12. حيات وخرمى زمين پژمرده با نزول باران، از آيات ونشانه هاى قدرت خداوند است: ومن ءاياته أنّك ترى الأرض خاشعة فاذا أنزلنا عليها الماء اهتزّت وربت. «خشوع» (مصدر «خاشعة») در اصل به معناى تضرع وتواضع است ودر مورد زمين كنايه از خشكى وافسردگى مى باشد.

13. قدرت خداوند در حيات بخشيدن به زمين، نشانگر قدرت او در حيات بخشيدن به مردگان است: إنّ الذى أحياها لمحى الموتى.(3)

14. وسوسه ى شيطان دائمى است. («ينزغنّك» فعل مضارع ورمز استمرار است).(4)

15. به كسى بايد پناه برد كه جامع همه كمالات وشنوا وآگاه باشد: فاستعذ بالله (كلمه «الله» به معناى ذات مقدّسى است كه تمام كمالات را داشته باشد).(5)

16. فرشتگان شبانه روز، تسبيح گو هستند. (كلمه «يسبحون» نشانه استمرار است به علاوه كلمه شب وروز نيز نشانه دوام است.)(6)

ص: 24


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 418.
2- همان، ص 421.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 426.
4- نور، ج 10، ص 344.
5- همان، ص 345.
6- همان، ص 346.

17. فرشتگان در تسبيح خداوند اخلاص دارند: يسبّحون له... ونفرمود «يسبّحونه»، پس ما نيز اخلاص داشته باشيم.(1)

18. در مورد دوزخيان تعبير به «القاء» شده است كه دليل بر اين است كه آن جا اختيارى از خود ندارند، اما در مورد بهشتيان تعبير به «يأتى» (آمدن) مى نمايد كه دليل بر احترام وآزادى اراده آن ها در انتخاب امنيت وآرامش است.(2)

ص: 25


1- همان، ص 348.
2- نمونه، ج 20، ص 296.

آیه 41-46

اشاره

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ (41) لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (42) ما يُقالُ لَكَ إِلاّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَليمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدًى وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (44) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (45) مَنْ عَمِلَ صالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (46)

ترجمه

كسانى كه به اين ذكر [= قرآن] هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفى نخواهند ماند)! واين كتابى است قطعا شكست ناپذير، * كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو ونه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد؛ چرا كه از سوى خداوند حكيم وشايسته ستايش نازل شده است. * آنچه به ناروا در باره تو مى گويند همان است كه در باره پيامبران قبل از تو نيز گفته شده؛ پروردگار تو داراى مغفرت و (هم) داراى مجازات دردناكى است! * هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: «چرا آياتش روشن نيست ؟! قرآن عجمى از پيغمبرى عربى ؟!» بگو: «اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت ودرمان است؛ ولى كسانى كه ايمان نمى آورند، در گوش هايشان سنگينى است وگويى نابينا هستند وآن را نمى بينند؛ آن ها (همچون كسانى هستند كه گويى) از راه دور صدا زده مى شوند.» * ما به موسى كتاب آسمانى داديم؛ سپس در آن اختلاف شد؛ واگر فرمانى از ناحيه پروردگارت در اين باره صادر نشده بود (كه بايد به آنان مهلت داد تا اتمام حجّت شود)، در ميان آن ها داورى مى شد (وبه كيفر مى رسيدند)؛ ولى آن ها هنوز در باره آن شكى تهمت انگيز دارند. * كسى كه عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود اوست؛ وهر كس بدى كند، به خويشتن بدى كرده است؛ وپروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.

ص: 26

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفرورزى تبه كاران نسبت به قرآن كريم، عدم راهيابى بطلان به قرآن كريم، تسلى خداوند به پيامبر اكرم، تعصب برخى از انسان ها نسبت به عجمى بودن قرآن، هدايت قرآن براى مؤمنان وعدم تأثير آن در مخالفان معاند، نزول كتاب آسمانى بر حضرت موسى (علیه السلام)، مهلت خداوند به كفار به منظور اتمام حجت، جدا نشدن اعمال از انسان ومنزه بودن خداوند از ظلم.

ب. مراد از «ذكر»، قرآن كريم است چون قرآن مشتمل بر ذكر خداست.(1)

ج. مراد از جمله من بين يديه ولا من خلفه، زمان نزول قرآن وعصرهاى بعد از آن تا روز قيامت است.(2)

د. منظور از قرآن أعجمى، كلامى است كه مقاصدش را نمى رساند ونظمش بليغ نيست.(3)

ه -. منظور از ندا شدن از محل دور اين است كه نه صدايى را مى شنوند ونه صاحب صدا را مى بينند واين خود تمثيل از حال كفار است كه نه موعظتى را مى پذيرند ونه حجّتى را تعقل مى كنند.(4)

و.

عن ابراهيم بن أبى محمود قال: سألت ابا الحسن الرضا (علیه السلام)... هل يكلف (الله) عباده ما لايطيقون فقال: كيف ذلك ؟ وهو يقول: (وما ربّك بظلاّم للعبيد)؛ ابراهيم بن ابى محمود مى گويد: از امام رضا (علیه السلام) سؤال كردم... آيا خدا بندگانش را به چيزى كه قدرت بر آن ندارند تكليف مى كند؟ فرمود: چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه فرمود:

(وما ربّك بظلاّم للعبيد).(5)

نكته ها

1. قرآن از آينده خود خبر مى دهد. عزّت قرآن وتحريف نشدن آن در طول تاريخ با وجود

ص: 27


1- الميزان، ج 17، ص 636؛ نمونه، ج 20، ص 297؛ مجمع البيان، ج 9، ص 23.
2- الميزان، ج 17، ص 637؛ مجمع البيان، ج 9، ص 23.
3- الميزان، ج 17، ص 639؛ نمونه، ج 20، ص 305.
4- الميزان، ج 17، ص 641؛ مجمع البيان، ج 9، ص 26؛ تفسير كبير، ج 27، ص 135.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 442-443.

آن همه دشمن، يك خبر غيبى است: عزيز... لا يأتيه الباطل.(1)

2. نظير آيه 42 فصلت، آيه 9 حجر است

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

3. خداوند حكيم است: تنزيل من حكيم... قرآن نيز حكيم است: يس والقرءان الحكيم وپيامبر معلم حكمت است: يعلمهم الكتاب والحكمة.(2)

4. رهبران دينى بايد تحمّل ناسزاگويى هاى مخالفان را داشته باشند: ما يقال لك الاّ قد قيل....(3)

5. بشارت وانذار، روش هدايتى وتربيتى قرآن كريم است: إنّ ربّك لذو مغفرة وذو عقاب أليم.(4)

6. كورى وكرى باطنى كفار

آنچه را كه خداوند در آيه 44 فصلت در زمينه كورى وكرى باطنى كفار بيان مى كند

والَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ (فصلت، 44)

در آيه 5 فصلت خود كفار به آن اعتراف مى كنند: وقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ (فصلت، 5)

7. مقدم داشتن «مغفرت» بر «عقاب»، دليل بر پيشى گرفتن رحمت بر غضب است.(5)

8. منظور از سخنانى كه كفار به پيامبر اكرم ميگفتند: مَا يُقَالُ لَكَ إِلاَّ مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ (فصلت، 43)

در آيات ديگر بطور مشروح بيان شده است: وعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (ص، 4)

وقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

ص: 28


1- نور، ج 10، ص 351.
2- آل عمران، 164؛ نور، ج 10، ص 352.
3- همان.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 436.
5- نمونه، ج 20، ص 303.

ويَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (الصافات، 36)

9. جمله قل هو للذين ءامنوا هدى وشفاء اين نكته را بيان مى كند كه اثر وخاصيّت قرآن دائر مدار واژه عربى اش نيست، بلكه اين مردمند كه در مقابل آن دو طايفه هستند، طايفه اى باايمان وطايفه اى ديگر بى ايمانند وگرنه قرآن هدايت وشفا است.(1)

10. ايمان، شرط بهره ورى انسان از نور هدايت وشفابخشى قرآن است: قل هو للذين ءامنوا هدى وشفاء.(2)

11. تورات، مورد اختلاف وتحريف قرار گرفته است: ولقد ءاتينا موسى الكتاب فاختلف فيه.(3)

12. مهلت دادن به گنه كاران، از شئون ربوبيّت است تا شايد مردم توبه كنند وبه رشد برسند: سبقت من ربّك.(4)

13. كوچك ترين عملكرد شايسته ونيك آدمى، بدون پاداش نخواهد بود: من عمل صالحا... وما ربّك بظلاّم للعبيد. نكره بودن «صالحا» براى تقليل است.(5)

ص: 29


1- الميزان، ج 17، ص 640.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 438.
3- نور، ج 10، ص 354.
4- همان.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 442.

آیه 47-54

اشاره

إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُناديهِمْ أَيْنَ شُرَكائي قالُوا آذَنّاكَ ما مِنّا مِنْ شَهيدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحيصٍ (48) لا يَسْأَمُ اْلإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لي وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبّي إِنَّ لي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ (50) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى اْلإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَريضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ في شِقاقٍ بَعيدٍ (52) سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (53) أَلا إِنَّهُمْ في مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطٌ (54)

ترجمه

علم به قيامت (ولحظه وقوع آن) تنها به خدا باز مى گردد؛ هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، وهيچ زنى باردار نمى گردد ووضع حمل نمى كند مگر به علم او؛ وآن روز كه آن ها را ندا مى دهد (ومى گويد:) كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟! مى گويند: «(پروردگارا!) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم.» * وهمه معبودانى را كه قبلاً مى خواندند محو وگم مى شوند؛ ومى دانند هيچ گريزگاهى ندارند. * انسان هرگز از تقاضاى نيكى (ونعمت) خسته نمى شود؛ وهر گاه شرّ وبدى به او رسد، بسيار مأيوس ونوميد مى گردد. * وهر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانم مى گويد: «اين به خاطر شايستگى واستحقاق من بوده، وگمان نمى كنم قيامت بر پا شود؛ و (به فرض كه قيامتى باشد،) هر گاه به سوى پروردگارم باز گردانده شوم، براى من نزد او پاداش هاى نيك است.» ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند (به زودى) آگاه خواهيم كرد واز عذاب شديد به آن ها مى چشانيم. * وهر گاه به انسان (غافل وبى خبر) نعمت دهيم، روى مى گرداند وبا حال تكبّر از حق دور مى شود؛ ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد، تقاضاى فراوان ومستمر (براى برطرف شدن آن) دارد. * بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد وشما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه در

ص: 30

مخالفت شديدى قرار دارد؟! * به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان ودر درون جانشان به آن ها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد وگواه است ؟! * آگاه باشيد كه آن ها از لقاى پروردگارشان در شك وترديدند؛ وآگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آگاهى خداوند به لحظه وقوع قيامت واز امور پنهانى ديگر، عدم امكان فرار تبه كاران در قيامت، كم ظرفيتى انسان وقضاوت نابجاى او، آگاه شدن كفار از اعمال خود در قيامت وكيفر آنان، تكبر برخى از انسان ها در صورت رفاه ونعمت، نشان دادن خداوند آيات خود را به بندگان، شك داشتن كفار در باره ملاقات با خداوند وديدن كيفر اعمال خويش.

ب. برگشتن علم قيامت به سوى خدا، به معناى آن است كه اين علم مختص به اوست، واحدى به جز او اطلاعى از آن ندارد.(1)

ج. كلمه «ظن» در اين جا به معناى يقين است.(2)

د. «يئوس» و «قنوط» تقريبا هم معنا با يكديگرند جز اين كه «يأس» صفت قلبى است، ولى «قنوط» آن است كه آثار يأس در وجه واحوال ظاهرى آشكار شود.(3)

ه -. مراد از جمله (نَأَى بِجَانِبِهِ)، كنايه از دور شدن وخود را كنار كشيدن است واين هم كنايه از تكبّر ونخوت است.(4)

و. مراد از دعاى عريض، دعاى پردامنه ووسيع يا طولانى است واين خود كنايه از استمرار واصرار دعاكننده در دعاى خود است.(5)

ز. منظور از آيات آفاقى، آفرينش خورشيد وماه وستارگان وامثال آن است كه نظام دقيقى بر آن ها حاكم است وآفرينش انواع جانداران وگياهان وكوه ها ودرياها با عجايب

ص: 31


1- الميزان، ج 17، ص 642؛ نمونه، ج 20، ص 315؛ تفسير كبير، ج 27، ص 137.
2- الميزان، ج 17، ص 634؛ نمونه، ج 20، ص 317؛ مجمع البيان، ج 9، ص 28.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 138.
4- الميزان، ج 17، ص 646؛ نمونه، ج 20، ص 323؛ مجمع البيان، ج 9، ص 29؛ تفسير كبير، ج 27، ص 139.
5- همان.

بى شمارش وموجودات گوناگون اسرارآميزش است، ومنظور از آيات انفسى، آفرينش دستگاه هاى مختلف جسم انسان ونظامى است كه بر ساختمان حيرت انگيز بدن انسان حاكم است.(1)

ح. با توجه به جمله (سنريهم) كه فعل مضارع ودليل بر استمرار است، اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند، هر زمان كشف تازه وارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت؛ زيرا اسرار اين جهان پايان ناپذير است.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 47 فصلت: إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ

آيه 187 اعراف است: يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا (الأعراف، 187)

2. معبودهاى مشركان، محو وناپيدا وفاقد كارآيى در صحنه قيامت هستند: وضلّ عنهم ما كانوا يدعون من قبل. «ضلّ» هر گاه با «عن» متعدى شود، به معناى گم شدن خواهد بود ودر آيه شريفه كنايه از سودمند نبودن وكارآيى نداشتن مى باشد.(3)

3. انسان، موجودى خستگى ناپذير در طلب خير ومنافع خويش است: لا يسئم الإنسان من دعاء الخير.(4)

4. با توجه به آيه قبل، جا داشت بفرمايد «ان ذاق خيرا»، ليكن اين طور نفرمود. به جهت اينكه بفهماند خيرى كه چشيده رحمتى از ناحيه خدا بود وگرنه او خودش نمى توانست آن خير را به سوى خود جلب كند چون مالك آن نيست، وگرنه اگر مالك بود هيچ وقت از او جدا نمى شد.(5)

5. انسان كم ظرفيّت ومغرور است ودر اولين مرحله رسيدن به نعمت، بدمستى مى كند:

ص: 32


1- نمونه، ج 20، ص 330؛ تفسير كبير، ج 27، ص 140.
2- نمونه، ج 20، ص 330.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 446.
4- همان، ص 448.
5- الميزان، ج 17، ص 644.

لئن اذقناه رحمة... ليقولنّ هذا لى (چنان كه در اولين برخورد با شرّ از درون مأيوس مى شود؛ (يؤوس قنوط).(1)

6. سرچشمه رحمت از اوست: رحمة منّا، ولى سرچشمه سختى ها عملكرد وخصلت هاى خود انسان است: ضرّاء مسّته ونفرمود «ضراء منّا».(2)

7. انسان به هنگام گرفتارى، رو به سوى خدا مى آورد واصرار والتماس مى كند: وإذا مسّه الشرّ فذو دعاء عريض.(3)

8. سؤال: در آيه 49 خوانديم: اذا مسّه الشرّ كان يئوسا همين كه شرّى به انسان رسيد دچار يأس مى شود، ولى در اين آيه مى فرمايد: اذا مسّه الشرّ فذو دعاء عريض همين كه شرّى به انسان رسد، دعايى طولانى دارد، سؤال اين است كه چگونه انسان مأيوس دعا مى كند؟

پاسخ: مفسران به اين پرسش، پاسخ هاى متفاوتى داده اند: در تفسير روح البيان چنين آمده است: بعضى مردم به هنگام گرفتارى مأيوس مى شوند وبعضى ديگر دعا مى كنند. برخى در پاسخ اين سؤال گفته اند: انسان از اسباب عادّى مأيوس مى شود، ولى از خدا درخواست مى كند. ولى لحن آيه توبيخ است ويأس از اسباب عادى وتوجه به خدا كار نيكويى است وتوبيخ ندارد.

در تفسير نمونه آمده است كه انسان ابتدا دعا مى كند ولى كم كم مأيوس مى شود واين دعا ويأس در دو مرحله است. شايد بتوان گفت كه مراد از دعا، استمداد از خداوند نيست، بلكه همان يأس است كه به صورت جزع وجيغ وناله اظهار مى كند وهر دو آيه يك مسأله را مطرح مى كند، ليكن در يك جا مى فرمايد: مأيوس است ودر جاى ديگر مى فرمايد: به خاطر يأس جيغ وداد مى زند نظير آيه اذا مسّه الشر جزوعا.(4)

9. آيات آفاقى وانفسى خداوند در هستى، نشانى از ربوبيت وتدبير يگانه اوست: سنريهم ءاياتنا... أو لم يكف بربّك.(5)

ص: 33


1- نور، ج 10، ص 361.
2- همان.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 454.
4- نمونه، ج 20، ص 327؛ نور، ج 10، ص 362-363.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 459.

10. تفكر در آيات آفاقى وانفسى

خداوند متعال آيات ونشانه هاى عظمت خويش را در انسان وجهان هستى نشان داده است؛ سنريهم ءاياتنا فى الافاق وفى انفسهم حتى يتبين لهم انّه الحق (فصلت، 53)

تفكر در آيات انفسى؛ او لم يتفكروا فى انفسهم (روم، 8) و فلينظر الانسان ممّ خلق * خلق من ماء دافق (طارق، 6-7).

تفكر در آيات آفاقى؛ ان فى خلق السموات والارض لايات لاولى الالباب * الّذين يذكرون الله قياما وقعودا ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار. (آل عمران، 190-191)

ص: 34

سوره شورى

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) عسق (2) كَذلِكَ يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (3) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ (4) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اْلأَرْضِ أَلا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (5) وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ (6) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * عسق. * اين گونه خداوند عزيز وحكيم به تو وپيامبرانى كه پيش از تو بودند وحى مى كند. * آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است از آنِ اوست؛ واو بلندمرتبه وبزرگ است. * نزديك است آسمان ها (به خاطر نسبت هاى نارواى مشركان) از بالا متلاشى شوند. وفرشتگان پيوسته تسبيح وحمد پروردگارشان را به جا مى آورند وبراى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند؛ آگاه باشيد خداوند آمرزنده ومهربان است. * كسانى كه غير خدا را ولىِّ خود انتخاب كردند، خداوند حساب همه اعمال آن ها را نگه مى دارد؛ وتو مأمور نيستى كه آنان را مجبور به قبول حق كنى. * واين گونه قرآنى عربى [= فصيح وگويا] را بر تو وحى كرديم تا «امّ القرى» [= مكه] ومردم پيرامون آن را انذار كنى وآن ها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند وشك وترديد در آن نيست بترسانى؛ گروهى در بهشت اند وگروهى در آتش سوزان! * واگر خدا مى خواست همه آن ها را امّت واحدى قرار مى داد (وبه زور هدايت مى كرد، ولى هدايت اجبارى سودى ندارد)؛ امّا خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند، وبراى ظالمان ولىّ وياورى نيست.

ص: 35

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وحى به پيامبران از ناحيه خداوند، مالكيت خداوند بر نظام هستى، عظمت وحى الهى (به خاطر شكافته شدن مسير آن يعنى آسمان ها)، تسبيح وتحميد فرشتگان وطلب آمرزش براى انسان ها، حسابرسى خداوند به مشركان، مجبور نساختن مردم به پذيرفتن وحى، هدف از نزول قرآن انذار مردم نسبت به قيامت، عدم جبر در هدايت الهى، دو گروه شدن مردم در قيامت.

ب. اين پنج حرف از حروف مقطعه است كه از مختصات قرآن كريم است ودر هيچ كتاب آسمانى ديگرى ديده نمى شود هر چند در تفسير حروف مقطعه، اقوالى موجود است، اما حق مطلب آن است كه هيچ يك از اين وجوه درست نيست، ولى با در نظر گرفتن شباهت هاى سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود، ممكن است آدمى حدس بزند كه بين اين حروف ومضامين سوره اى كه با اين حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد. مؤيد اين حدس آن است كه مى بينيم سوره اعراف كه با «المص» آغاز شده مطالبى را كه در سوره هاى «الم» وسوره «ص» هست در خود جمع كرده است.

از اين جا استفاده مى شود كه اين حروف رموزى هستند بين خداى تعالى وپيامبرش (صلی الله علیه و آله)، رموزى كه از ما پنهان شده وفهم عادى ما راهى به درك آن ها ندارد مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم.(1)

ج. در حقيقت «كذلك»، اشاره به نحوه تلقى وحى (از جمله اين سوره) از جبرئيل امين مى باشد؛ يعنى اين گونه خداى عزيز وحكيم به تو وپيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند. وحى نيز عبارت است از قانون الهى كه مردم را به سوى سعادت واقعى انسان هدايت مى كند چه در دنيا وچه در آخرت.(2)

د. جمله اليك والى الذين من قبلك در معناى اين است كه فرموده باشد: إليكم جميعا واگر اين طور نفرمود براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه وحى يك سنّت الهى است كه

ص: 36


1- الميزان، ج 18، ص 9-10.
2- نمونه، ج 20، ص 348.

همواره در نسل هاى بشر جريان داشته ويك مطلب نوظهور وبى سابقه نيست.(1)

ه -. در دو آيه شريفه پنج وصف خداوند متعال بيان شده: عزيز حكيم، له ما فى السموات...، «علىّ» و «عظيم». اين چند وصف تعبير ديگرى از مالكيت خداوند است واگر مالكيت خداوند را به اين صورت (پنج وصف) بيان كرده براى آن است كه اصل وحى وسنت جاريه بودن آن را تعليل كند به دليل اين كه وحى عبارت است از قانون الهى كه مردم را به سعادت راهنمايى كند وهيچ كس نمى تواند مانع خداوند از تشريع چنين قوانينى شود چون او عزيز است وخداوند هدايت بندگانش را رها نمى كند چون او حكيم است ونيز حق اوست كه بندگانش را امر ونهى كند؛ چون هم علىّ است هم عظيم است وامور ايشان را هر گونه كه مى خواهد تصرف كند چون مالك آن هاست.

خلاصه اوصاف پنج گانه اين نتيجه را مى دهد كه خدا از هر جهت ولىّ وسرپرست بندگان است، از اين رو براى آن ها دين تشريع مى كند تا به سعادت برسند.(2)

و. منظور از پاره پاره شدن آسمان ها از بالاى سر، شكافتن آن هاست به وسيله وحى كه از ناحيه خداوند عظيم نازل مى شود وفرشتگان آن وحى را از آسمان ها عبور مى دهند تا به زمين نازل كنند وآسمان ها بر طبق آيه ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق (مؤمنون، 17)، راه هايى به سوى زمين است. به عبارت ديگر از آن جا كه وحى از عالم بالا نازل مى شود واز ناحيه خداوند متعال است كه فوق همه چيز است، از اين رو آسمان ها از بالا شكافته مى شود.(3)

ز. جمله وما أنت عليهم بوكيل بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند وراه او را با اراده واختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان وعمل صالح در همين است وايمان وعمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.(4)

ح. كلمه أم القرى به معناى مكه مكرمه است ومراد از انذار مكه، انذار اهل مكه است ومراد از من حولها ساير نقاط عربستان است. مؤيد اين معنا كلمه «عربيا» است.(5)

ص: 37


1- الميزان، ج 18، ص 11.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 34؛ الميزان، ج 18، ص 12؛ تفسير كبير، ج 27، ص 147.
3- نمونه، ج 20، ص 350؛ الميزان، ج 18، ص 12.
4- نمونه، ج 20، ص 355.
5- الميزان، ج 18، ص 24؛ نمونه، ج 20، ص 356؛ تفسير كبير، ج 27، ص 148؛ مجمع البيان، ج 9، ص 34.

ط. مراد از «ظالمين»، معاندينى هستند كه منكر معادند؛ زيرا در آيه 45 سوره اعراف فرمود: فأذن مؤذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين * الذين يصدون عن سبيل الله ويبغونها عوجا وهم بالاخرة كافرون. جارزنى در بين آنان جار مى زند كه لعنت خدا بر ظالمان يعنى آن هايى كه از راه خدا جلو مى گرفتند وآن را كج ومعوج مى خواستند ونيز به آخرت كفر مى ورزيدند.(1)

نكته ها

1. با اين كه پيامبر اسلام خاتم انبياست، اما نامش قبل از ديگران آمده واين نشان عظمت والاى اوست.(2)

2. يكى از دلايل اعجاز قرآن اين است كه از حروف وكلمات عمومى وعادى، جملات ومطالب آن ساخته شده كه احدى مشابه آن را نمى تواند بياورد. نزول وحى بر اساس حكمت است، از اين رو به هر كس وحى نمى شود: يوحى... الحكيم.

3. نظام تشريع وحى وهدايت حقّ كسى است كه نظام تكوين (آسمان ها وزمين) در اختيار اوست: له ما فى السموات و.... در آيه 5 شورى مى فرمايد نزديك است آسمانها از گفتار ناهنجار مشركان از هم شكافته شود.

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

آن گفتار شرك آميز در آيه 88 تا 91 مريم بيان شده است كه خداوند فرزند انتخاب كرده است.

وقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئا إِدّا. تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّا. أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَدا (مريم، 91)

4. در عفو خدا شك نكنيم. در جمله ألا انّ الله هو الغفور الرحيم چند نوع تأكيد آمده است. («ألا»، «انّ»، «هو»، جمله اسميه، «غفور» والف ولام در «الغفور»).(3)

5. يكى از آداب دعا واستغفار اين است كه ابتدا ستايش خداوند را به جا آوريم:

ص: 38


1- الميزان، ج 18، ص 27.
2- نور، ج 10، ص 370-371.
3- نور، ج 10، ص 373-374.

يسبحون... يستغفرون. هيچ مسئوليت وكارى (حتى تدبير امور هستى) نبايد مانع دعا واستغفار شود. (فرشتگانى كه تدبير امور هستى را به عهده دارند، دائما مشغول تسبيح خداوند ودعا براى انسان ها هستند): يسبحون بحمد ربهم... يستغفرون. مشركان بدانند كه خداوند عقايد واعمالشان را براى كيفر حفظ مى كند: الله حفيظ عليهم. وظيفه پيامبر، ابلاغ وحى است. اگر مردم به سراغ ديگران رفتند، پيامبر وظيفه اى ندارد: (ما انت عليهم بوكيل). درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله فريق فى الجنة وفريق فى السعير استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم انذار وهم بشارت است، ولى از آن جا كه تأثير انذار در نفوس مخصوصا افراد نادان ولجوج عميق تر است، در آيه دو بار روى انذار تكيه شده است.(1)

6. يكى از اسامى قيامت «يوم الجمع» است، روزى كه همه مردم يك جا جمع مى شوند، روزى كه جسم با روح، عمل با انسان، ظالم با مظلوم وكيفر وپاداش با عامل آن جمع مى شود.(2)

7. سؤال: با اين كه قرآن كريم بارها ترديد وتعجب كفار را در باره معاد نقل كرده است پس چرا مى فرمايد: شكى در آن نيست: لا ريب فيه؟

پاسخ: در قرآن يازده بار جمله لا ريب فيه در باره معاد وچهار بار در باره قرآن ويك بار در باره اجل آمده است؛ يعنى با ديدن نمونه هاى رستاخيز در طبيعت وپديد آمدن بهار وپاييز وآفرينش خودتان سزاوار نيست در امكان زنده شدن دوباره مردگان شك وترديد كنيد. نه آن كه هيچ كس شك نمى كند، بلكه نبايد شك شود.(3)

8. در تبليغ به اولويت هاى منطقه اى، مكانى توجه شود. (به نقاط مركزى ومحورى اولويت دهيد.): امّ القرى ومن حولها. در ميان موارد انذار، مسأله معاد نقش ويژه اى دارد: وتنذر يوم الجمع. ممكن است سؤال شود كه اگر غرض از نازل كردن قرآن انذار خصوصى عرب زبان ها باشد با جهانى بودن قرآن نمى سازد؟ جوابش اين است: دعوت پيامبر اسلام در جهانى شدنش تدريجى ومرحله به مرحله بوده است:

ص: 39


1- نمونه، ج 20، ص 356.
2- نور، ج 10، ص 375.
3- نور، ج 10، ص 375-376.

در مرحله اول مأمور بود تنها فاميل خود را دعوت كند: وأنذر عشيرتك الأقربين. (شعراء، 214)

در مرحله دوم مأمور بود قرآن را به عموم عرب ابلاغ كند: قرءانا عربيا لقوم يعلمون. (فصلت، 3)

در مرحله سوم مأمور بود قرآن را به عموم مردم ابلاغ كند: وانزل الى هذا القرءان لانذركم به ومن بلغ.(1)

9. نظير آيه 7 شورى: وتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ

آيات ذيل است: إِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الاْخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (هود، 103)

يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ (التغابن، 9)

10. كلمه «ولىّ» مفرد وكلمه «اولياء» جمع آمده است؛ زيرا خداپرستان تنها ولايت خدا را مى پذيرند، ولى كسانى كه از خدا جدا شوند هر لحظه يك سرپرست دارند.(2)

11. مراد از يك دست كردن مردم اين است كه همه را يك جور خلق كرد، حال يا اين كه همه را به بهشت ببرد ويا همه را به دوزخ. ممكن است سؤال شود چرا از همان ابتدا مردم را يك جور خلق نكرد تا همه راه بهشت را طى كنند واحتياجى هم به وحى وانذار نباشد؟

آيه پاسخ مى دهد كه خداوند نخواست اين گونه شود؛ زيرا سنتش بر اين جارى شده كه خودش متولى امور طايفه اى از مردم باشد وآن طايفه مردم عادل وغيرستمگر است كه خواست آن ها را داخل در رحمت وبهشت خود كند.

بعضى گفته اند: آيه شريفه در صدد نفى ايمان اجبارى است؛ يعنى اگر خدا مى خواست همه انسان ها به حكم اجبار مؤمن مى شدند، اما از آن جا كه ايمان اجبارى ارزش ندارد ومنتهى به كمال نمى شود، بندگانش را مجبور به ايمان آوردن نكرد. در مورد تفاوت «ولى» و «نصير» بايد گفت كه «ولى» سرپرستى است كه به حكم ولايت وبدون درخواست كمك

ص: 40


1- الميزان، ج 18، ص 25؛ نمونه، ج 20، ص 358.
2- نور، ج 10، ص 377.

مى كند، اما «نصير» فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.(1)

12. مقابله انداختن ميان يدخل من يشاء فى رحمته و مالهم من ولىّ ولا نصير مى فهماند آن هايى كه داخل در رحمت خدا مى شوند هم ولىّ دارند كه خداوند متعال است وهم نصير ودر مقابل آن هايى كه ولىّ وناصر ندارند داخل در رحمت او نمى شوند ونيز مى فهماند مراد از رحمت، بهشت است ولازمه نداشتن ولى وناصر جهنم است.(2)

13. در آيه 8 و 9 خداوند چهار دليل ذكر مى كند بر اين كه واجب است خداوند را به عنوان ولى وسرپرست قرار دهند:

1. انحصار ولايت در او: فاللّه هو الولى.

2. زنده كردن مردگان به دست اوست: هو يحيى الموتى.

3. او بر همه چيز قدرت دارد: وهو على كل شىء قدير.

4. مرجع اختلاف اوست: وما اختلفتم فيه من شىء فحكمه الى الله؛ زيرا تنها چيزى كه مى تواند اختلاف بشر را حل كند قانونى است كه خداوند به عنوان دين براى بشر قرار داده است.(3)

ص: 41


1- الميزان، ج 18، ص 28.
2- الميزان، ج 18، ص 27.
3- همان، ص 31.

آیه 9-15

اشاره

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (10) فاطِرُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ مِنَ اْلأَنْعامِ أَزْواجًا يَذْرَؤُكُمْ فيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (11) لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (12) شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحًا وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (14) فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ ِلأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (15)

ترجمه

آيا آن ها غير از خدا را ولىِّ خود برگزيدند؟! در حالى كه «ولىّ» فقط خداوند است واوست كه مردگان را زنده مى كند، واوست كه بر هر چيزى تواناست. * در هر چيز اختلاف كنيد، داوريش با خداست؛ اين است خداوند، پروردگار من، بر او توكّل كرده ام وبه سوى او باز مى گردم! * او آفريننده آسمان ها وزمين است واز جنس شما همسرانى براى شما قرار داد وجفت هايى از چهارپايان آفريد؛ وشما را به اين وسيله [= به وسيله همسران] زياد مى كند؛ هيچ چيز همانند او نيست واو شنوا وبيناست. * كليدهاى آسمان ها وزمين از آنِ اوست؛ روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى هد يا محدود مى سازد؛ او به همه چيز داناست. * آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود؛ وآنچه را بر تو وحى فرستاديم وبه ابراهيم وموسى وعيسى سفارش كرديم اين بود كه: دين را بر پا داريد ودر آن تفرقه ايجاد نكنيد. بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد. خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، وكسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند. * آنان

ص: 42

پراكنده نشدند مگر بعد از آن كه علم وآگاهى به سراغشان آمد؛ واين تفرقه جويى به خاطر انحراف از حق (وعداوت وحسد) بود؛ واگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود كه تا سرآمد معيّنى (زنده وآزاد) باشند، در ميان آن ها داورى مى شد؛ وكسانى كه بعد از آن ها وارثان كتاب شدند نسبت به آن در شك وترديدند، شكى همراه با بدبينى! * پس به همين خاطر تو (نيز آنان را به سوى اين آيين واحد الهى) دعوت كن وآنچنان كه مأمور شده اى استقامت نما، واز هوا وهوس هاى آنان پيروى مكن، وبگو: «به هر كتابى كه خدا نازل كرده ايمان آورده ام ومأمورم در ميان شما عدالت كنم؛ خداوند پروردگار ما وشماست؛ نتيجه اعمال ما از آنِ ماست ونتيجه اعمال شما از آنِ شما؛ خصومت شخصى در ميان ما نيست؛ وخداوند ما وشما را در يك جا جمع مى كند، وبازگشت (همه) به سوى اوست.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انحصار ولايت در خداوند ونشانه آن، انحصار حكم وداورى با خداوند به هنگام اختلاف، ربوبيت خداوند دليل بر توكل وانابه پيامبر، خداوند آفريننده نظام هستى وايجاد كننده نظام زوجيت ميان انسان ها وحيوانات، عدم شبيه براى خداوند، كليد آسمان وزمين در اختيار خداوند وتوسعه وضيق رزق مردم وابسته به مشيت خداوند، هماهنگى شرايع آسمانى در بر پا داشتن دين خدا، سنگين بودن وحى بر مشركان، حسادت عامل اختلاف وتفرقه، مهلت دادن خداوند به اهل تفرقه در دين، دعوت به سوى حق واستقامت در برابر منحرفان وعدم پيروى از هواپرستان.

ب. دو جمله عليه توكّلت و اليه أنيب دو اثر از آثار جمله ذلكم الله ربّى است ومعنايش اين است كه من به خاطر آن كه غير از خدا ربّى ندارم، ناگزير در همه امور زندگى ام به او رجوع مى كنم؛ هم در تكوين وهم در تشريع.(1)

ج. مراد از جمله ما تدعوهم اليه دين توحيد است كه پيامبر عظيم الشأن اسلام مردم را بدان دعوت مى كرد نه فقط اصل توحيد، به شهادت آيه بعدى كه مى فرمايد: اهل كتاب

ص: 43


1- الميزان، ج 18، ص 36.

در دين توحيد اختلاف انداخته اند.(1)

د. مراد از كلمه، يكى از فرمان هايى است كه خدا در آغاز خلقت بشر صادر كرد؛ كه آن ها تا مدت معينى زنده وآزاد باشند چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: ولكم فى الارض مستقر ومتاع الى حين.(2)

ه -. اين اختلاف وتفرقه اى كه در آيه 14 بدان اشاره شده است، اختلاف در دين است كه باعث شد انشعاب ها وچنددستگى ها در بشر پيدا شود، اما اختلافى كه بشر قبل از نازل شدن شريعت داشت وباعث شد كه خدا شريعت را تشريع كند، اختلاف در شئون زندگى وتفرقه در امور معاش بود ومنشأ آن، اختلافى بود كه بشر در طبيعت وسليقه وهدف داشت.(3)

و. در آيه 15 مشار اليه (لذلك) تفرق واختلاف است. جمله كما امرت ممكن است اشاره به مرحله عالى استقامت يا اشاره به اين كه استقامت هم از نظر كميّت وكيفيّت ومدت وخصوصيات ديگر همه بايد منطبق بر دستور وبرنامه الهى باشد.(4)

ز. جمله لنا أعمالنا ولكم أعمالكم به اين نكته اشاره مى كند كه اعمال هر چند از حيث خوبى وبدى واز حيث پاداش وكيفر وثواب وعقاب مختلف است، ليكن از فاعلش تجاوز نمى كند وهر كسى گروگان عمل خويش است واحدى از افراد بشر نه از عمل ديگرى بهره مند مى شود ونه متضرر مى گردد.(5)

ح. جمله انّه بكلّ شىء عليم اشاره دارد به اين كه مسأله رزق ووسعت وتنگى آن بى حساب واز روى جهل نيست، بلكه از روى علم است؛ زيرا خداى عالم به هر چيز مى داند كه به هر مرزوقى چه رزقى بدهد وچه اندازه بدهد.(6)

ط. در باره حضرت نوح (علیه السلام) تعبير به وصيّت كرده ولى در باره رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) وحى به كار برده است. سرّ اين تفاوت در اين است كه وصيّت در جايى به كار مى رود كه بخواهيم از بين چند چيز به آنچه كه مورد اهميت است سفارش كنيم واين در باره شريعت نوح

ص: 44


1- الميزان، ج 18، ص 46.
2- بقره، 36؛ الميزان، ج 18، ص 48.
3- الميزان، ج 18، ص 47.
4- نمونه، ج 20، ص 386.
5- الميزان، ج 18، ص 51؛ مجمع البيان، ج 9، ص 38.
6- الميزان، ج 18، ص 38؛ مجمع البيان، ج 9، ص 37.

وابراهيم (عليهما السلام) كه چند حكم بيشتر نبود صادق است، ولى در باره شريعت اسلام صادق نيست چون اين شريعت همه چيز را شامل است.(1)

ى. شرايع الهيه وآن اديانى كه مستند به وحى هستند، تنها همين شرايع پنج گانه است؛ زيرا اگر شريعت ديگرى مى بود، بايد در اين مقام كه مقام بيان جامعيت شريعت اسلام است، نام برده مى شد همان گونه كه انبياى صاحب شريعت كه قرآن كريم ايشان را اولواالعزم خوانده تنها همين پنج نفرند.(2)

ك. ترتيب در نام بردن انبيا (عليهم السلام) ترتيب ذكرى است كه مطابق با ترتيب زمانى است واگر نام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مقدم بر سايرين ذكر كرد به منظور برترى دادن بوده وخواسته بفرمايد شرافت بيشتر دارد واگر در آيه مورد بحث اول نام شريعت نوح (علیه السلام) را برد، براى اين بود كه بفهماند قديمى ترين شريعت ها، شريعت نوح (علیه السلام) است.(3)

ل. جمله الله يجتبى اليه من يشاء ويهدى اليه من ينيب اشاره مى كند به اين كه خداى تعالى بى نياز ازايمان مشركين است كه اين قدر از ايمان آوردن استكبار مى ورزند.(4)

م. در مورد چگونگى گزينش پيامبران تعبير به من يشاء كرده است، اما در مورد امت ها تعبير به من ينيب كرده است تا معيار هدايت الهى وشرايط آن براى همگان روشن گردد وراه وصول به درياى رحمتش را بيابند.(5)

نكته ها

1. كلمه «عليه» و «اليه» مقدم بر «توكّلت» و «أنيب» آمده است، يعنى نه بر ديگرى توكّل كنيد ونه به ديگران مراجعه نماييد.(6)

2. دين، تنها پاسخ گوى مسائل اخلاقى واعتقادى نيست، بلكه در هر چه از مسائل سياسى، اقتصادى و... اختلاف داريد دين پاسخگوست: وما اختلفتم من شىء.(7)

ص: 45


1- الميزان، ج 18، ص 42.
2- الميزان، ج 18، ص 43؛ نمونه، ج 20، ص 379.
3- الميزان، ج 18، ص 43؛ نمونه، ج 20، ص 379.
4- الميزان، ج 18، ص 47.
5- نمونه، ج 20، ص 380.
6- نور، ج 10، ص 378.
7- نور، ج 10، ص 378.

3. در آيه 59 نسا مى فرمايد به هنگام اختلاف به خدا وپيامبر مراجعه كنيد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً

در آيه 10 شورى مى فرمايد به هنگام اختلاف به حكم خدا مراجعه كنيد: ومَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَىْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

پس معلوم ميشود حكم منحصر به خداست وپيغمبر اكرم نيز حكم خدا را بيان مى كند.

4. زوجيت موجودات

نظام آفرينش بر اساس زوجيت است:

1. زوجيت در گياهان؛ وانبتت من كل زوج بهيج. (حج، 5) 2. زوجيت در حيوانات؛ ومن الانعام ازواجا. (شورى، 11) 3. زوجيت در انسان؛ خلق لكم من أنفسكم أزواجا. (روم، 21) 4. زوجيت در همه چيز؛ ومن كل شىء خلقنا زوجين. (ذاريات، 49)

5. كليدهاى هستى گاهى عوامل مادى است كه واسطه فيض مى شوند، نظير باران كه وسيله زنده شدن خاك وزمين مى گردد: فاحيى به الارض (بقره، 164)، گاهى نيز اسماى الهى است كه نمونه آن را در دعاى سمات مى خوانيم:

«اسئلك باسمك الّذى اذا دعيت به على مغالق ابواب السماء للفتح بالرّحمة انفتحت»؛ خداوندا! تو را به آن اسمى مى خوانم كه اگر بر درهاى بسته آسمان ها خوانده شود، با رحمت تو گشوده مى شود.(1)

6. قرآن كليدهاى توسعه را به ما آموخته ومى فرمايد:

لئن شكرتم لازيدنّكم (ابراهيم، 7)؛ اگر شكر كنيد شما را با دادن روزى زياد مى كند.

استغفروا ربّكم... يرسل السماء عليكم مدرارا (هود، 52)؛ از پروردگارتان استغفار كنيد، او براى شما باران مى فرستد.

ومن يتّق الله يجعل له مخرجا * ويرزقه من حيث لا يحتسب (طلاق، 2-3)؛ هر كه نسبت به خدا پروا داشته باشد، او را از بن بست نجات داده واز راهى كه محاسبه نمى كند، روزى مى دهد.

7. توسعه رزق به زرنگى بستگى ندارد به دست خداست: لمن يشاء.

ص: 46


1- نور، ج 10، ص 380-381.

8. خداوند بر اساس علم بى پايان خود، شريعت ها را براى مردم قرار داد: انّه بكلّ شىء عليم شرع لكم....

9. دين وشريعت در راستاى منافع انسان است: شرع لكم.

10. قرآن كريم در آيه 13 شورى دستور به عدم تفرقه در دين ميدهد: وأَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ

در آيه 159 انعام پيامد تفرقه در دين را بيان مى كند: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعا لَسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ

11. نبوّت، منصبى الهى است وخداوند افرادى را كه لايق مى داند بر مى گزيند: يجتبى اليه.

12. انسان با اعمال خويش زمينه دريافت الطاف الهى را به وجود مى آورد: يهدى اليه من ينيب.(1)

13. سه نمونه از حسد در قرآن

1. حسد قابيل بر هابيل باعث قتل او شد؛ فطوعت له نفسه قتل أخيه فأصبح من الخاسرين. (مائده، 30)

2. حسد فرزندان يعقوب باعث گرفتارى يوسف شد؛ انّ أبانا لفى ضلال مبين * اقتلوا يوسف أو اطرحوه أرضا يخل لكم وجه ابيكم. (يوسف، 8-9)

3. حسادت اهل كتاب؛ وما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم (شورى، 14) و ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا. (بقره، 109)

14. تبليغ دين همراه با مشكلاتى است كه بايد تحمّل نمود: فادع واستقم.(2)

15. نظير آيه 15 شورى: فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ

آيه 112 هود است: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

با اين تفاوت كه آيه نخست دستور استقامت به پيامبر ميدهد وآيه دوم دستور استقامت بر پيامبر وامت او مى دهد.

ص: 47


1- نور، ج 10، ص 381-383.
2- نور، ج 10، ص 386.

آیه 16-23

اشاره

وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (16) اللّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَريبٌ (17) يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِي السّاعَةِ لَفي ضَلالٍ بَعيدٍ (18) اللّهُ لَطيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ (19) مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ اْلآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ (20) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (21) تَرَى الظّالِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ في رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (22) ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23)

ترجمه

كسانى كه (از روى لجاجت) در باره خدا بعد از پذيرفتن (وايمان به) او، محاجّه مى كنند، دليلشان نزد پروردگارشان باطل وبى پايه است؛ وغضب بر آن هاست وعذابى شديد دارند. * خداوند كسى است كه كتاب را به حق نازل كرد وميزان (سنجش حق وباطل وخبر قيامت) را نيز؛ تو چه مى دانى شايد ساعت (قيام قيامت) نزديك باشد! * كسانى كه به قيامت ايمان ندارند در باره آن شتاب مى كنند؛ ولى آن ها كه ايمان آورده اند پيوسته از آن هراسانند، ومى دانند كه حق است؛ آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند، در گمراهى عميقى هستند. * خداوند نسبت به بندگانش لطف (وآگاهى) دارد؛ هر كس را بخواهد روزى مى دهد واو قوى وشكست ناپذير است. * كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او بركت وافزايش مى دهيم وبر محصولش مى افزاييم؛ وكسى كه فقط كشت دنيا را بطلبد، كمى از آن به او مى دهيم امّا در آخرت هيچ بهره اى ندارد. * آيا معبودانى دارند كه بى اذن خداوند آيينى براى آن ها ساخته اند؟! اگر مهلت معيّنى براى آن ها نبود، در ميانشان داورى مى شد (ودستور عذاب صادر مى گشت) وبراى ظالمان عذاب دردناكى است! * (در آن روز)

ص: 48

ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند سخت بيمناكند، ولى آن ها را فرا مى گيرد. امّا كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند در باغ هاى بهشتند وهر چه بخواهند نزد پروردگارشان براى آن ها فراهم است؛ اين است فضل (وبخشش) بزرگ! * اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد. بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [= اهل بيتم]؛ وهر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده وسپاسگزار است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

باطل بودن احتجاج معاندان، نزول كتاب آسمانى از ناحيه خداوند، نزديك بودن قيامت، شتاب كافران نسبت به قيامت وترس مؤمنان از قيامت ومعرفت به حقانيت آن، لطف الهى عامل رزق مردم، بهره مندى خواستاران قيامت از اعمال خود بهره مندى خواستاران دنيا از مواهب آن وعدم بهره مندى در قيامت، عدم تشريع دين از ناحيه بت ها براى بت پرستان، مهلت الهى به ستمگران در دنيا وعذاب آن ها در قيامت وترس آنان در قيامت، بهره مند شدن مؤمنان صالح در بهشت، عدم انتظار مزد رسالت از ناحيه پيامبر جز محبت به اهل بيت.

ب. مراد از كسانى كه محاجه ومخاصمه مى نمايند، يهود ونصارا هستند.(1)

ج. مراد از اين كه فرمود بعد از آن كه استجابت شد، استجابت حقيقى است؛ به اين بيان كه آن هايى كه دعوت خداوند را استجابت كرده اند، از روى علم وآگاهى وبدون شك واضطراب استجابت كرده اند وفطرت سالم انسانيت وادارشان كرده كه استجابت كنند؛ زيرا دين با معارفى كه دارد فطرى بشر است وبدون هيچ درنگى آن را مى پذيرد.(2)

د. مراد از انزالِ حقِّ كتاب اين است كه اين كتاب حقّ محض است وآميخته با اختلاف هاى شيطانى ونفسانى نيست.(3)

ص: 49


1- مجمع البيان، ج 9، ص 39.
2- الميزان، ج 18، ص 54؛ نمونه، ج 20، ص 390.
3- الميزان، ج 18، ص 59.

ه -. مراد از ميزان، به قرينه ذيل آيه وآيات بعد همان دينى است كه كتاب مشتمل بر آن است واز اين جهت دين را ميزان ناميده كه عقايد واعمال به وسيله آن سنجش مى شود. بنا بر اين ميزان عبارت است از دين با اصول وفروعش.(1)

و. منظور از كلمه «ساعة»، آمدن ساعت است وبه همين جهت است كه كلمه «قريب» كه خبر اين مبتدا است، مذكر آمده است وگرنه اگر منظور خود ساعت بود بايد مى فرمود «الساعة قريبة».(2)

ز. مراد از «ممارات» اين است كه مشركين در انكار قيامت پافشارى مى كنند واگر ضلالتشان را بعيد شمرد، بدين جهت است كه طريق زندگى صحيح را گم كرده اند واز آن راه دور شدند.(3)

ح. مراد از استعجال كفار به آمدن قيامت، استعجالى از باب مسخره است نه استعجال واقعى.(4)

ط. لطيف دو معنا دارد: يكى صاحب لطف ومحبّت ومرحمت وديگر آگاه بودن از امور دقيق وپنهانى واز آن جا كه روزى دادن به همه بندگان نياز به اين دارد كه از تمام آن ها در هر گوشه وكنار در سراسر آسمان وزمين آگاه وباخبر باشد در آغاز به لطيف بودنش اشاره مى كند وسپس به مقام رزاقيت.(5)

ى. منظور از رزق تنها ماديات نيست، بلكه اعمّ از آن واز موهبت هاى معنوى ودينى است كه بعضى از بندگان خود را كه مى خواهد از آن موهبت روزى مى كند. شاهد اين مدعا، آيه بعدى است كه در آن سخن از موهبت هاى مادى ومعنوى است ونيز آيه قبلى است كه در باره نازل كردن كتاب وميزان سخن گفته است.(6)

ك. جمله ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم اشاره است به كلمه اى كه قبلاً از خدا صادر شده بود كه ابناى بشر تا مدتى معيّن در زمين زندگى كنند ومهلت مقرّرى است كه خداوند

ص: 50


1- الميزان، ج 18، ص 59.
2- الميزان، ج 18، ص 60.
3- الميزان، ج 18، ص 62.
4- الميزان، ج 18، ص 61؛ نمونه، ج 20، ص 393.
5- نمونه، ج 20، ص 396؛ الميزان، ج 18، ص 62.
6- الميزان، ج 18، ص 63؛ نمونه، ج 20، ص 396.

به اين گونه افراد مى دهد تا آزادى عمل داشته باشند وبر آن ها اتمام حجّت شود.(1)

ل. مراد از ظالمين كسانى است كه دين خدا را ترك كردند، دينى كه خدا براى ايشان تشريع كرده بود واز قيامت اعراض نمودند.(2)

م. معناى زيادتر كردن حسن عمل اين است كه جهات نقص آن را تكميل كند واز همين باب است زيادتر كردن ثواب وعمل.(3)

نكته ها

1. در آيه 17 شورى مى فرمايد خدا كتاب وميزان را به حق نازل كرد: اللَّهُ الَّذِى أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ

در آيه 25 حديد هدف از نزول كتاب وميزان كه قيام مردم به عدالت است را بيان مى كند: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ

2. خداوند متعال وقتِ ساعت را بر بندگان مخفى نموده است تا اين كه بندگان در خوف باشند وبه توبه مبادرت نمايند واگر بندگان وقت ساعة را مى دانستند به انجام قبايح مغرور مى شدند به جهت اين كه بر توبه تكيه مى كردند.(4)

3. آخرت خواهان به همه اهداف خود مى رسند: نزد له فى حرثه، ولى دنياخواهان تنها به بعضى از اهداف خود مى رسند: نؤته منها.(5)

4. جالب اين كه در مورد كشتكاران آخرت مى فرمايد: نزد له فى حرثه، ولى نمى گويد از تمتّع دنيا نيز بى نصيبند، اما در مورد كشتكاران دنيا مى فرمايد: از بهره هاى آخرت محروم اند؛ ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها وماله فى الاخرة من نصيب.(6)

5. تعبير به اراده حرث براى اين است كه اشاره كرده باشد به اين كه صرف اراده در به

ص: 51


1- الميزان، ج 18، ص 64؛ نمونه، ج 20، ص 404؛ مجمع البيان، ج 9، ص 42.
2- الميزان، ج 18، ص 65.
3- الميزان، ج 18، ص 75.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 40.
5- نور، ج 10، ص 389.
6- نمونه، ج 20، ص 398؛ مجمع البيان، ج 27، ص 163.

دست آوردن نتايج دنيا كافى نيست، بلكه اراده عمل هم مى خواهد كما اين كه فرمود: ان ليس للانسان الاّ ما سعى.(1)

6. مهلت دادن به منحرفين يك لطف الهى است تا شايد به فكر توبه يا ايمان بيفتند واگر اين لطف نبود انسان با اولين گناه خود به كيفر نابودى مى رسيد: لولا كلمة الفصل لقضى بينهم.(2)

7. لهم ما يشاءون عند ربّهم؛ يعنى نظام دنيايى كه هر چيزى به وسيله سببش پديد آيد در آن جا جارى نيست ودر آن جا اين نظام برچيده شده، تنها سببى كه در آن جا كارگر است اراده وخواست آدمى است هر چه را بخواهد در همان لحظه، خدا برايش خلق مى كند.(3)

8. عند ربّهم تعبير جالبى است كه بيانگر لطف بى حساب خداوند متعال در باره مؤمنان است؛ همان گونه كه در باره شهدا مى گويد: بل أحياء عند ربّهم يرزقون، از اين رو بى جهت نيست كه در پايان آيه مى فرمايد: ذلك هو الفضل الكبير.(4)

9. آيه 22 از آياتى است كه دلالت بر تجسم اعمال مى كند.(5)

10. جمله ذلك هو الفضل الكبير دلالت دارد بر اين كه جزايى كه مترتب بر عمل مى شود، تنها از فضل خداوند متعال است نه از طريق استحقاق بندگان.(6)

11. قربى وخويشاوندان يعنى اهل بيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) معصومند؛ زيرا مودت گناهكار نمى تواند مزد رسالت قرار گيرد: الاّ المودّة فى القربى.(7)

12. دوستى اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، زمينه دريافت مغفرت است: الاّ المودّة فى القربى... ان الله غفور. خداوند قدردان كسانى است كه به وظيفه خود در مودت اهل بيت عمل مى كنند: انّ الله غفور شكور. جالب اين كه غير از آيه مورد بحث (آيه 23) در قرآن مجيد در پانزده مورد ديگر كلمه «القربى» به كار رفته كه در تمام آن ها به معناى خويشاوندان ونزديكان است.

ص: 52


1- نجم، 29؛ الميزان، ج 18، ص 63؛ نمونه، ج 20، ص 400؛ تفسير كبير، ج 27، ص 163.
2- نور، ج 10، ص 392.
3- الميزان، ج 18، ص 65؛ نمونه، ج 20، ص 405؛ تفسير كبير، ج 27، ص 164.
4- نمونه، ج 20، ص 405.
5- الميزان، ج 18، ص 65.
6- تفسير كبير، ج 27، ص 165.
7- نور، ج 10، ص 394-398.

با اين حال معلوم نيست چرا بعضى اصرار دارند كه «قربى» منحصرا در اين جا به معناى «تقرب الى الله» بوده باشد؟!(1)

13. در آيه 23 شورى مى فرمايد هر كس حسنه اى را كسب كند ما آنرا افزايش ميدهيم: قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

در آيه اى ديگر نمونه اى از افزايش را بيان كرده است: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (الأنعام، 160)

ص: 53


1- نمونه، ج 20، ص 410.

آیه 24-31

اشاره

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (24) وَ هُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (25) وَ يَسْتَجيبُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (26) وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اْلأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَميدُ (28) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَثَّ فيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَديرٌ (29) وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ (30) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (31)

ترجمه

آيا مى گويند: «او بر خدا دروغ بسته است»؟! در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد (واگر خلاف بگويى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد) وباطل را محو مى كند وحق را به فرمانش پا بر جا مى سازد؛ چرا كه او از آنچه درون سينه هاست آگاه است. * او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد وبدى ها را مى بخشد، وآنچه را انجام مى دهيد مى داند. * ودرخواست كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى نيك انجام داده اند مى پذيرد واز فضل خود بر آن ها مى افزايد؛ امّا براى كافران عذاب شديدى است! * هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان وستم مى كنند؛ از اين رو به مقدارى كه مى خواهد (ومصلحت مى داند) نازل مى كند، كه نسبت به بندگانش آگاه وبيناست. * او كسى است كه باران سودمند را پس از آن كه مأيوس شدند نازل مى كند ورحمت خويش را مى گستراند؛ واو ولىّ (وسرپرست) وستوده است. * واز آيات اوست آفرينش آسمان ها وزمين وآنچه از جنبندگان در آن ها منتشر نموده؛ واو هر گاه بخواهد بر جمع آن ها تواناست. * هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد؛ وبسيارى را نيز عفو مى كند. * وشماهرگز نمى توانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد؛ وغير از خدا هيچ ولىّ وياورى براى شما نيست.

ص: 54

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نسبت افترا به پيامبر از ناحيه مشركان، پذيرفته شدن توبه بندگان، اجابت دعا در پرتو ايمان وعمل شايسته، عدم توسعه رزق نسبت به برخى افراد به دليل ستمگرى، نزول باران بعد از نااميدى، آفرينش آسمان وزمين وانتشار جنبندگان نشانه قدرت خداوند، اعمال زشت برخى از افراد عامل گرفتارى ها وعدم قدرت انسان در برابر خداوند.

ب. جمله فإن يشاء الله يختم على قلبك در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند ومعجزات وآيات بيّنات بر دست وزبان او ظاهر شود ومورد حمايت ونصرت الهى قرار گيرد، اما او بر خدا دروغ بندد، حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات وحمايتش را از او بگيرد ورسوايش سازد. همان گونه كه فرمود: ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثمّ لقطعنا منه الوتين.(1)

ج. تعبير به مضارع «يمح» و «يحقّ» براى اين است كه بر استمرار دلالت كند وبفهماند مسأله محو باطل واحقاق حق سنتى است كه خداى تعالى آن را با كلمات خود جارى مى سازد.(2)

د. منظور از كلمات همان وحيى است كه خداى تعالى به انبياى خود مى كند وكلام ربوبى اوست كه مقاصد را به انبيايش تفهيم مى كند، ممكن هم هست مراد از كلمات خدا نفوس انبيا باشد؛ زيرا اين نفوس شريفه خاصيت كلام را دارند؛ كلام از منويات پرده بر مى دارد، نفوس انبيا هم رازهاى غيبى را هويدا مى سازد.(3)

ه -. واو از فعل مضارع «يمحو» حذف شده است ودليل حذف شدنش به خاطر عطف شدن بر «يختم» نيست؛ زيرا واو به خاطر التقاى ساكنين حذف شده است.(4)

و. از آن جا كه عبادت خود نوعى دعوت وخواندن خداى تعالى است، از اين رو از قبول عبادت تعبير به استجابت كرده است؛ زيرا در ادامه آيه شريفه مى فرمايد: ويزيدهم

ص: 55


1- حاقه، 44-46؛ نمونه، ج 20، ص 426؛ مجمع البيان، ج 9، ص 44.
2- الميزان، ج 18، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 169.
3- الميزان، ج 18، ص 78؛ مجمع البيان، ج 9، ص 45.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 44.

من فضله. ظاهر اين جمله آن است كه منظور از زيادتر كردن فضل خدا، زيادتر كردن ثواب است.(1)

ز. «بغى» به معناى ظلم وستم است نه به معناى طلب كه از ابن عباس نقل شده است؛ زيرا اولاً تعبير يبغون فى الارض كرارا در آيات قرآن به معناى فساد وظلم در زمين آمده است وثانيا هر چند «بغى» به معناى طلب نيز آمده است، اما هنگامى كه با فى الارض همراه شود به معناى فساد وظلم در زمين است.(2)

ح. جمله ولكن ينزل بقدر ما يشاء بيان سنت الهى در روزى دادن به مردم است، ليكن اين سنّت با طغيانى كه در بعضى ثروتمندان مشاهده مى كنيم كه روز به روز ثروتمندتر مى شوند منافات ندارد؛ زيرا خداى تعالى غير از آن سنت، سنّتى ديگر نيز دارد كه بر سنّت قبلى حاكم است وآن سنت آزمايش وامتحان است وهمچنين سنّت سومى هم دارد وآن سنت استدراج است.(3)

ط. «غيث» به باران مفيد گفته مى شود، اما «مطر» به هر نوع باران گفته مى شود (خواه مفيد وخواه مضرّ) چنان كه مى فرمايد: أُمطرت مطر السوء.(4)

ى. خطاب در آيه 30 اجتماعى ومتوجه جامعه است ولازمه اش اين است كه مراد از مصيبت، مصائب عمومى از قبيل قحطى وگرانى ووبا وزلزله وامثال آن باشد. ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطاب هاى جزئى ومتوجه فرد باشد آن گاه مراد از مصيبت، ناملايماتى است كه متوجه جان ومال وفرزند وعرض تك تك افراد مى شود.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 24 شورى: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا فَإِنْ يَشَأِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ آيات ذيل است:

ص: 56


1- الميزان، ج 18، ص 79.
2- نمونه، ج 20، ص 433.
3- الميزان، ج 18، ص 88؛ نمونه، ج 20، ص 433؛ مجمع البيان، ج 9، ص 46.
4- فرقان، 40؛ نور، ج 10، ص 403.
5- الميزان، ج 18، ص 92-93؛ مجمع البيان، ج 9، ص 47.

ولَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (الزمر، 65)

ولَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (الحاقة، 46)

2. خداوند تمام گناهان را مى بخشد: يعفوا عن السيئات (كلمه «سيئات» جمع همراه با الف ولام است يعنى همه گناهان).(1)

3. در آيه 25 شورى مى فرمايد خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد: وهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ

در آيه 8 تحريم شرط آنرا كه اخلاص در توبه است بيان مى كند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ

4. توبه بايد همراه تغيير در رفتار وگفتار باشد وگرنه نوعى تظاهر ورياكارى است كه خدا مى داند: ويعلم ما تفعلون. نكته اين كه دو باره در انتهاى آيه شريفه «عباده» را تكرار كرد وبه ضمير اكتفا نكرد انّه بعباده خبير بصير اين است كه خواست به بيان خبير وبصير بودن به حال بندگان اشاره كند وبفرمايد بدين جهت خبير وبصير به بندگان است كه مخلوق او وهيئشان قائم به اوست وديگر معقول نيست كه محجوب از او باشند، همچنين كلمه «لعباده» (اول) خالى از اين اشاره نيست كه چراى خداى تعالى رزق بندگان خوب را مى دهد؛ زيرا بندگان اويند.(2)

5. اين نكته قابل ذكر است كه تعبير به «عباده» هرگز منافاتى با طغيان بندگان در صورت گسترش روزى ندارد؛ زيرا اين تعبير در مورد بندگان خوب وبد ومتوسط الحال، همه به كار مى رود. مانند اين كه فرمود: قل يا عبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله.(3)

6. اين نكته از جمله ولكن ينزّل بقدر ما يشاء قابل استفاده است كه اگر خداوند متعال رزق همه بندگان را به صورت يكسان ومساوى تقسيم مى كرد، ديگر بعضى از انسان ها خادم

ص: 57


1- نور، ج 10، ص 400-401.
2- الميزان، ج 18، ص 87.
3- نمونه، ج 20، ص 434.

بعض ديگر نمى شدند وبا اين وصف، نظام عالم از بين مى رفت ومصالح معطل مى ماند.(1)

7. ثروت زمينه ساز ستمگرى

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: اگر رزق برخى را زياد كنيم در زمين ستم مى كنند؛ ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض (شورى، 27)، در آيه ى ديگر به نمونه عينى آن اشاره مى كند ومى فرمايد: ثروت ورزق قارون زياد شد، به همين جهت ستمگرى كرد؛ انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم وءاتيناه من الكنوز ما أنّ مفاتحه لتنوأ بالعصبة. (قصص، 76)

8. نظير آيه 30 شورى: ومَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ

آيه 53 انفال است: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

9. خطرات ثروت

1. تفكر باطل؛ الذى جمع مالاً وعدّده * يحسب أنّ ماله أخلده. (همزه، 3)

2. فخرفروشى؛ نحن أكثر أموالاً وأولادا. (سبأ، 35)

3. ستمگرى؛ ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض. (شورى، 27)

4. عيب جويى وسخن چينى؛ همّاز مشّاء بنميم * ان كان ذا مال وبنين. (قلم، 13-14)

5. فرار از جبهه؛ واذا انزلت سورة ان ءامنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استأذنك اولوا الطّول منهم. (توبه، 86)

10. علت مصائب وگرفتارى ها

قرآن كريم مى فرمايد: هر گاه مصيبتى به شما رسيد، به دليل اعمال خودتان است؛ وما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم ويعفوا عن كثير (شورى، 30) و وما أصابك من سيئة فمن نفسك (نساء، 79)، در آيه ى ديگر مصداق ونمونه آن را جنگ احد معرفى مى كند كه شكست مسلمانان به علت عمل خود آن هاست؛ او لمّا أصابتكم مصيبة قد أصبتم مثليها قلتم انّى هذا قل هو من عند أنفسكم. (آل عمران، 165)

11. همان گونه كه عطاهاى الهى لطف است، گاهى محروميت ها نيز لطف است. مؤمنان

ص: 58


1- تفسير كبير، ج 27، ص 172.

نبايد به خاطر تنگناى معيشت به خداوند سوء ظن داشته باشند: ولو بسط الله.(1)

12. نكته قابل ملاحظه اى كه از آيه 29 استفاده مى شود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمان ها دارد. قرآن كريم با جمله وما بثّ فيهما من دابّة با صراحت اين حقيقت را اعلام مى دارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است واين كه بعضى جنبندگان آسمان را به ملائكه تفسير كرده اند صحيح نيست؛ زيرا اولاً: آيه شريفه مطلق است. ثانيا: اطلاق «دابة» بر فرشتگان معهود نيست.(2)

13. مشكلات انسان، تنها عكس العمل بخشى از خلاف هاى اوست، نه تمام آن؛ زيرا خداوند از بسيارى خطاهاى انسان در مى گذرد: ويعفو عن كثير.(3)

ص: 59


1- نور، ج 10، ص 403.
2- الميزان، ج 18، ص 90؛ نمونه، ج 20، ص 438؛ تفسير كبير، ج 27، ص 172.
3- نور، ج 10، ص 405.

آیه 32-46

اشاره

وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَاْلأَعْلامِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثيرٍ (34) وَ يَعْلَمَ الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحيصٍ (35) فَما أُوتيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (36) وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ الَّذينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (40) وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيلٍ (41) إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (42) وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ (43) وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظّالِمينَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبيلٍ (44) وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قالَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظّالِمينَ في عَذابٍ مُقيمٍ (45) وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبيلٍ (46)

ترجمه

از نشانه هاى او كشتى هايى است كه در دريا همچون كوه ها به نظر مى رسند. * اگر او اراده كند، باد را ساكن مى سازد تا آن ها بر پشت دريا بى حركت بمانند؛ در اين نشانه هايى است براى هر صبركننده شكرگزار. * يا اگر بخواهد آن ها را به خاطر اعمالى كه سرنشينانش مرتكب شده اند نابود مى سازد؛ ودر عين حال بسيارى را مى بخشد. * كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند بدانند هيچ گريزگاهى ندارند. * آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنياست، وآنچه نزد خداست براى كسانى كه ايمان آورده وبر پروردگارشان توكّل مى كنند بهتر وپايدارتر است. * همان كسانى كه از گناهان بزرگ واعمال زشت اجتناب مى ورزند، وهنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند. * وكسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده ونماز را بر پا مى دارند وكارهايشان به صورت مشورت در ميان آن هاست واز آنچه به

ص: 60

آن ها روزى داده ايم انفاق مى كنند، * وكسانى كه هر گاه ستمى به آن ها رسد، (تسليم ظلم نمى شوند و) يارى مى طلبند. * كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن؛ وهر كس عفو واصلاح كند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد. * وكسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد، ايرادى بر او نيست؛ * ايراد ومجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند ودر زمين به ناحق ظلم روا مى دارند؛ براى آنان عذاب دردناكى است! * امّا كسانى كه شكيبايى وعفو كنند، اين از كارهاى پرارزش است. * كسى را كه خدا گمراه كند، ولىّ وياورى جز او نخواهد داشت؛ وظالمان را (روز قيامت) مى بينى هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند مى گويند: «آيا راهى به سوى بازگشت (وجبران) وجود دارد؟!» * وآن ها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از شدت مذلّت خاشع اند وزير چشمى (به آن) نگاه مى كنند؛ وكسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: «زيانكاران واقعى آنان اند كه خود وخانواده خويش را روز قيامت از دست داده اند؛ آگاه باشيد كه ظالمان (آن روز) در عذاب دائم اند!» * آن هاجز خدا اوليا وياورانى ندارند كه ياريشان كنند؛ وهر كس را خدا گمراه سازد، هيچ راه نجاتى براى او نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حركت كشتى هاى بزرگ در دريا نشانه خداوند، ساكن شدن باد در دريا وتوقف كشتى ها وابسته به اراده خداوند، عفو الهى نسبت به بسيارى از گنه كاران، عدم توان فرار مجادله كنندگان از كيفر الهى، ناپايدار بودن مواهب مادى، خير ودوام نعمت هاى الهى در آخرت ويژه مؤمنان متوكل وپرهيزكار، تماثل كيفر بدى در دنيا، پاداش الهى نسبت به اهل عفو واصلاح، عدم ايراد بر انتقام گرفتن مظلوم، مجازات وعذاب الهى براى ستمگران، نياز صبر وعفو به عزم واراده، محروميت گمراهان از ولايت خاص خداوند، خشوع تبه كاران وخسارت آنان در قيامت.

ب. اضافه شدن كلمه «متاع» به كلمه «الحيوة»، اشاره به اين است كه نعمت هاى مادى روزى قطع مى شود وثبات ودوامى ندارد.(1)

ص: 61


1- الميزان، ج 18، ص 98؛ مجمع البيان، ج 9، ص 50.

ج. منظور از اين كه فرمود: مؤمنين پرورگار خود را استجابت مى كنند به شهادت سياق اين است كه اعمال صالحه اى كه خدا از ايشان خواسته انجام مى دهند واگر بعد از آن در بين همه تكاليف الهى نام نماز را برد، از باب ذكر خاص بعد از عام است آن هم به خاطر اهميت وشرافت نماز است.(1)

د. مراد از آيه 39 اين است كه مؤمنين براى رفع ظلم مقاومت مى كنند، پس اين آيه با جمله قبلى كه مى فرمود: هم يغفرون منافات ندارد؛ براى اين كه مقاومت در برابر ظلم وجلوگيرى از اين كه ظلم در اجتماع رخنه كند، بر هر كسى كه قدرت بر آن داشته باشد به حكم فطرت واجب است.(2)

ه -. آيه 40 حكم مظلوم را كه طلب يارى مى كند بيان مى نمايد كه چنين كسى در انتصار خود مى تواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد كه چنين تلافى وانتقامى ظلم وبغى نيست.(3)

و. مراد از اصلاح دو معنا مى تواند باشد:

1. مراد اين است كه مظلوم بين خود وپروردگارش را اصلاح كند.

2. مراد از اصلاح، اصلاح بين مظلوم وظالم است به اين كه مظلوم عفو واغماض كند.(4)

ز. مراد از صبر، قصاص نكردن است. همان طور كه مراد از غفران، تجاوز وگذشت است.(5)

ح. گويندگان اين سخن انّ الخاسرين الذين خسروا أنفسهم در قيامت همه مؤمنين حتى افراد ضعيف الايمان نيستند، بلكه مؤمنينى هستند كه ايمان كامل دارند؛ همان هايى كه در قيامت اجازه دارند سخن بگويند وهر چه هم مى گويند حق محض است مانند اصحاب اعراف وشهدا (گواهان اعمال)(6)

ط. «طرف خفى» به معناى نگاه ضعيف است واگر ظالمين نگاهى ضعيف به آتش دوزخ ومكاره هول انگيز قيامت مى كنند براى اين است كه نه مى توانند آن را ناديده گرفته واز آن

ص: 62


1- الميزان، ج 18، ص 99؛ نمونه، ج 20، ص 461؛ تفسير كبير، ج 27، ص 177؛ مجمع البيان، ج 9، ص 50.
2- الميزان، ج 18، ص 101؛ نمونه، ج 20، ص 464.
3- الميزان، ج 18، ص 101؛ نمونه، ج 20، ص 465.
4- الميزان، ج 18، ص 101؛ مجمع البيان، ج 9، ص 51.
5- تفسير كبير، ج 27، ص 183.
6- الميزان، ج 18، ص 105.

غافل شوند ونه برايشان امكان دارد كه درست وحسابى به آن نگاه كنند. مانند كسانى هستند كه قاتلش با شمشير بالاى سرش ايستاده چنين كسى نگاهى ضعيف به شمشير او مى كند.(1)

ى. جمله ومن يضلل الله فماله من سبيل كنايه است از اين كه هيچ راهى به سوى سعادت نيست مگر راهى كه خدا آن را براى بندگانش واز راه وحى ورسالت تشريع كرده است. پس كسى كه خدا به جرم كفر وتكذيبش گمراه ساخته او ديگر هيچ راهى ندارد كه با آن به سوى سعادت هدايت شود.(2)

نكته ها

1. آنچه را ما يك نشانه وآيه مى بينيم در نزد افراد صبور وشكور چندين نشانه است: لايات لكلّ صبّار.(3)

2. هرگز خود را در امان ندانيم، خداوند مى تواند ما را در دريا وخشكى به خاطر عملكردمان هلاك كند: او يوبقهن.(4)

3. شرط برخوردارى از نعمت هاى برتر وپايدارتر، علاوه بر ايمان وتوكّل، دورى از گناهان وكنترل شهوات وغضب است: وما عند الله خير وابقى للّذين ءامنوا وعلى ربّهم يتوكّلون والّذين يجتنبون....

4. كمالات زمانى ارزش بيشترى دارد كه سيره وروش انسان شود: يجتنبون... يغفرون (فعل مضارع، نشانه دوام است.)

5. فوايد مشورت:

الف) احتمال خطا را كم مى كند. ب) استعدادها را شكوفا مى كند. ج) مانع استبداد مى شود.

د) مانع حسادت ديگران است. اگر با مشورت كامياب شديم چون ديگران رشد ما را در اثر فكر ومشورت خودشان مى دانند نسبت به ما حسادت نمى ورزند. فرزندى كه رشد مى كند هرگز پدرش به او حسادت نمى ورزد، چون رشد او را بازتابى از رشد خود مى داند.

ص: 63


1- الميزان، ج 18، ص 104؛ نمونه، ج 20، ص 475؛ تفسير كبير، ج 27، ص 183؛ مجمع البيان، ج 9، ص 53.
2- الميزان، ج 18، ص 106.
3- نور، ج 10، ص 407.
4- همان، ص 408-410.

ه -) استفاده از آراى ديگران طرح را پخته وجامع مى كند:

«من شاور الرجال شارك فى عقولهم».

و) مشورت نوعى احترام به مردم است، ممكن است در مشورت حرف تازه اى به دست نيايد ولى احترام به شخصيّت مردم است.

ز) وسيله شناخت ديگران است؛ تا مرد سخن نگفته باشد * عيب وهنرش نهفته باشد

ح) با مشورت مى توان درجه علمى وفكرى وتعهّد وبرنامه ريزى افراد را شناخت.

6. سؤال: آيا مشورت پيامبر با مردم جنبه ظاهرى داشت ؟

پاسخ: هرگز، زيرا اگر مشورت مى فرمود وخلاف آن را انجام مى داد نه تنها به امّت احترام نگذاشته بود، بلكه به نوعى روح آنان را جريحه دار مى كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ هاى بدر، احد، خندق، حديبيه، جنگ با بنى قريظه وبنى نظير وفتح مكه وجنگ تبوك با مسلمانان مشورت فرمود.(1)

7. مشورت در مسائلى است كه مربوط به مردم باشد: وأمرهم شورى بينهم، ولى در امورى كه مربوط به خداوند است نظير بعثت، امامت وعبادت، جاى مشورت نيست. نماز پيمان الهى است؛ الصلوة عهد الله، عهد خدا را بايد انجام داد ونيازى به مشورت ندارد. امامت ورهبرى امت نيز عهد الهى است؛ زيرا همين كه حضرت ابراهيم از خداوند درخواست كرد كه نسل او رهبر جامعه شود، خداوند فرمود: رهبرى وامامت پيمان وعهد من است وسپردن آن مربوط به گزينش من است نه دعاى تو واگر از شخصى ظلمى سر بزند لايق رهبرى نيست: لا ينال عهدى الظالمين.

پس در رهبرى امت، بايد تسليم او باشيم چنان كه قرآن مى فرمايد: انى جاعلك للناس اماما؛ امامت به انتخاب من است.(2)

8. سؤال: اگر تلافى مظلوم، ظلم نيست چرا آيه شريفه آن را هم سيئه خوانده است ؟

پاسخ: الف. زيرا در مقابل سيئه ستمگر قرار گرفته است. همچنان كه در جاى ديگر قرآن مى فرمايد: فمن اعتدى فاعتدوا عليه. (توبه، 194)

ص: 64


1- نور، ج 10، ص 410-413.
2- نور، ج 10، ص 414.

ب. زمخشرى گفته از اين رو هر دو عمل را سيئه خوانده كه با هر كس چنان رفتار شود، ناراحتش مى كند. ظالم با ظلم خود، ومظلوم هم با انتقام خود هر كدام طرف مقابل را ناراحت مى كنند.(1)

9. انواع انتقام

انتقام در قرآن كريم به طور كلى به دو صورت بيان شده است: نخست انتقام خداوند از مجرمان مانند: ان الذين كفروا بايات الله لهم عذاب شديد والله عزيز ذوانتقام (آل عمران، 4)، 95 مائده، 47 ابراهيم، 22 سجده، 41 زخرف و 16 دخان. نوع دوم انتقام بشر از بشر است كه اين نوع خود بر دو قسم است:

الف. انتقام مجاز مانند: وجزاء سيئة سيئة مثلها. (شورى، 40)

ب. انتقام غير مجاز مانند: قال فرعون ءامنتم به قبل ان ءاذن لكم... لأقطّعنّ أيديكم وأرجلكم من خلاف... وما تنقم منا الا ان ءامنا بايات ربّنا لما جاءتنا. (اعراف، 123-126)

10. عفو واصلاح از كسى كه قدرت انتقام دارد، پاداش بزرگى در پى خواهد داشت: فمن عفا واصلح فاجره على الله.(2)

11. تنها برخورد قانونى كافى نيست، بلكه اخلاق وعاطفه نيز لازم است: سيئة مثلها قانون است و عفا واصلح عاطفه واخلاق است.(3)

12. تعبير به عزم الامور ممكن است اشاره باشد به اين كه:

الف. صبر وغفران از كارهايى است كه خداوند به آن فرمان داده است وهرگز نسخ نمى شود.

ب. صبر وغفران از كارهايى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد.(4)

13. ظلمى را بايد افشا كرد كه رنگ فتنه وفساد وجنبه اجتماعى داشته باشد: يظلمون الناس ويبغون فى الارض.(5)

ص: 65


1- تفسير كبير، ج 27، ص 179؛ الميزان، ج 18، ص 101؛ نمونه، ج 20، ص 465؛ مجمع البيان، ج 9، ص 51.
2- نور، ج 10، ص 417.
3- همان، ص 418.
4- نمونه، ج 20، ص 470؛ مجمع البيان، ج 9، ص 52.
5- نور، ج 10، ص 419.

14. در روايتى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وارده شده است كه روز قيامت منادى ندا مى دهد كه هر كس اجرش بر عهده خداوند است، داخل بهشت شود. از حضرت سؤال شد: چه كسى اجرش بر خداوند سبحان است ؟ حضرت فرمودند:

«العافون عن الناس فيدخلون الجنة بغير حساب».(1)

15. تكيه بر دو وصف (صبّار وشكور) اشاره به نكات لطيفى دارد:

الف. دو وصف «صبّار» و «شكور» مجموعا ترسيم گويايى از حقيقت ايمان است؛ زيرا مؤمن در مشكلات وگرفتارى ها صبور ودر نعمت ها شكور است، از اين رو در حديثى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«الايمان نصفان؛ نصف صبر ونصف شكر».

ب. مطالعه اسرار نظام آفرينش از يك سو نياز به صبر وحوصله وپشتكار وصرف وقت دارد واز سوى ديگر انگيزه شكر منعم.

ج. هنگامى كه انسان سوار بر كشتى مى شود اين دو وصف در او از هر زمان ديگر نمايان تر است؛ صبر در برابر حوادث ومشكلات دريا وشكر به هنگام رسيدن به ساحل مقصود.(2)

16. اگر چه در آياتى از قرآن، گمراهى گمراهان به خداوند نسبت داده شده، ليكن آيات ديگر اين نسبت را تفسير مى كند ومى فرمايد: خداوند مسرفان وظالمان وكافران را گمراه مى كند؛ يضلّ اللّه من هو مسرف مرتاب (غافر، 34)؛ وما يضلّ به الاّ الفاسقين (بقره، 26)؛ ويضلّ الله الظالمين (ابراهيم، 27)؛ يضلّ الله الكافرين. (غافر، 74)

به عبارت ديگر گمراهى ابتدايى نداريم، ولى گمراهى كيفرى داريم كه خداوند به كيفر اسراف وكفر وفسق افرادى، آنان را به وادى گمراهى مى كشاند.(3)

17. ممكن است انسان زيان كار باشد، ولى فرزندانش به خاطر آن كه به كمالات رسيده اند، او را نجات دهند. زيان كار حقيقى كسى است كه نه خودش نجات يافته ونه از فرزندانش خيرى ديده است: الّذين خسروا انفسهم وأهليهم.(4)

ص: 66


1- مجمع البيان، ج 9، ص 51.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 176؛ نمونه، ج 20، ص 452.
3- نور، ج 10، ص 420.
4- همان، ص 422.

18. نظير آيه 44 شورى: وتَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ

آيات ذيل است: وهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ (فاطر، 37)

فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (الشعراء، 102)

أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (الزمر، 58)

ص: 67

آیه 47-53

اشاره

اسْتَجيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكيرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنّا إِذا أَذَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ اْلإِنْسانَ كَفُورٌ (48) لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثًا وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ (49) أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرانًا وَ إِناثًا وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقيمًا إِنَّهُ عَليمٌ قَديرٌ (50) وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ (51) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُورًا نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (52) صِراطِ اللّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ أَلا إِلَى اللّهِ تَصيرُ اْلأُمُورُ (53)

ترجمه

اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را پيش از آن كه روزى فرا رسد كه بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست؛ ودر آن روز، نه پناهگاهى داريد ونه مدافعى. * واگر رويگردان شوند (غمگين مباش)، ما تو را حافظ آنان (ومأمور اجبارشان) قرار نداده ايم؛ وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است. وهنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود، واگر بلايى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آن ها رسد (به كفران مى پردازند، چرا كه) انسان بسيار كفران كننده است. * مالكيت وحاكميت آسمان ها وزمين از آنِ خداست؛ هر چه را بخواهد مى آفريند؛ به هر كس اراده كند دختر مى بخشد وبه هر كس بخواهد پسر، * يا (اگر بخواهد) پسر ودختر - هر دو - را براى آنان جمع مى كند، وهر كس را بخواهد عقيم مى گذارد؛ زيرا كه او دانا وقادر است. * وشايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مى فرستد وبه فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند؛ چرا كه او بلند مقام وحكيم است. * همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم؛ تو پيش از اين نمى دانستى كتاب وايمان چيست (واز محتواى قرآن آگاه نبودى)، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم؛ وتو مسلّما به سوى راه راست

ص: 68

هدايت مى كنى. * راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است از آن اوست؛ آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم اجابت دعوت خداوند بيش از فرا رسيدن قيامت، عدم اجبار پيامبر نسبت به پذيرفتن حق از ناحيه اعراض كنندگان، كم ظرفيتى انسان در برابر حوادث تلخ وشيرين، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى، هبه وبخشش دختر يا پسر يا هر دو از ناحيه خداوند به انسان ها وعقيم قرار دادن برخى، اقسام سه گانه وحى به پيامبر، قرآن وحى الهى نسبت به پيامبر، هدايت مردم به وسيله قرآن وپيامبر اكرم، صراط مستقيم راه خداوند، بازگشت مردم به سوى او.

ب. مراد از «يوم» به سياق آيه شريفه، روز قيامت است نه روز مرگ.(1)

ج. در آيه شريفه 48 از خطاب به كفار عدول شده است وخطاب را متوجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمود تا به آن جناب اعلام فرمايد مأموريتى كه به دوش وى نهاده تنها تبليغ رسالت است نه بيشتر از آن.(2)

د. بعضى در اين كه چرا در آيه شريفه كلمه «اناث» بدون الف ولام وكلمه «ذكور» با الف ولام آمده است گفته اند: براى اين كه ذكور مطلوب ومعهود مردم است ومخصوصا عرب كه تنها فرزند ذكور را فرزند مى داند.(3)

ه -. كلمه «تزويج» در اين جا به معناى جمع كردن است؛ يعنى يا آن كه بين آن فرزندان جمع مى كند به تعبير ديگر به بعضى هم پسر مى دهد وهم دختر.(4)

و. اين سه قسم تكلّم خداى تعالى با «أو» به يكديگر عطف شده اند وظاهر «أو» آن است كه اين سه قسم با يكديگر فرق داشته باشند: قسم اول مانند القاى به قلب كه در مورد بسيارى

ص: 69


1- الميزان، ج 18، ص 106؛ نمونه، ج 20، ص 479؛ مجمع البيان، ج 9، ص 54.
2- الميزان، ج 18، ص 107.
3- الميزان، ج 18، ص 108.
4- الميزان، ج 18، ص 108؛ نمونه، ج 20، ص 483؛ تفسير كبير، ج 27، ص 187؛ مجمع البيان، ج 9، ص 54.

از انبيا بوده است مانند نوح (علیه السلام) كه مى فرمايد: ان اصنع الفلك بأعيننا ووحينا (مؤمنون، 27). دو قسم اخير را مقيّد به قيد «حجاب - رسول» كرده است وظاهر اين مقابله، آن است كه تكليم بر دو قسم است:

1. تكليم خفى (كه هيچ واسطه اى بين خدا وطرف مقابلش نيست.) مانند: وحى هايى كه در عالم رؤيا به انبيا (عليهم السلام) مى شده است وهمچنين تكلّم خداى تعالى با حضرت موسى (علیه السلام) در كوه طور از قسم «من وراء حجاب» است.(1)

2. تكليم غيرخفى (كه واسطه اى بين خدا وطرف مقابلش است.)(2) چنان كه پيام خداوند سبحان نخست به جبرئيل داده مى شود واو نيز هر چه را خداى سبحان اذن داده باشد به پيامبر وحى مى كند ومراد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا ايشان پيام خدا را به مردم ابلاغ مى كند نه وحى.(3)

ز. مراد از جمله ما كنت تدرى ما الكتاب اين است كه معارف جزئى عقايد وشرايع عملى را كه در كتاب آمده (پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نمى دانست؛ زيرا خداى تعالى بعد از نبوت ووحى، علم به اين جزئيات را به او داد. كما اين كه مراد از اين كه فرمود: تو نمى دانى ايمان چيست ؟ اين است كه تو واجد ايمان والتزام تفصيلى به يك يك معارفِ حقّه واعمال صالحه نبودى.(4)

ح. از سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه كلمه «كذلك» اشاره به سه قسم وحى است كه در آيه قبل بيان شد. روايات بسيارى هم اين ظهور را تأييد مى كند؛ زيرا در آن روايات آمده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همان گونه كه با وساطت جبرئيل وحى الهى را مى گرفت، همچنين گاهى هم در خواب آن را دريافت مى كرد وگاهى هم بدون واسطه آن را تلقّى مى فرمود.(5)

ط. همچنان كه از ظاهر كلام خداى تعالى استفاده مى شود، روح از امر خداست، خلقى از عالم علوى است كه همراه فرشتگان در هنگام نازل شدن ايشان است.(6)

ص: 70


1- الميزان، ج 18، ص 117؛ مجمع البيان، ج 9، ص 57.
2- الميزان، ج 18، ص 115.
3- الميزان، ج 18، ص 116؛ نمونه، ج 20، ص 486؛ مجمع البيان، ج 9، ص 57؛ تفسير كبير، ج 27، ص 187.
4- الميزان، ج 18، ص 121؛ نمونه، ج 20، ص 509.
5- الميزان، ج 18، ص 118؛ نمونه، ج 20، ص 503؛ مجمع البيان، ج 9، ص 58.
6- الميزان، ج 18، ص 119؛ نمونه، ج 20، ص 504.
نكته ها

1. آنچه انسان را از خسارت حفظ مى كند پيروى از انبياست. (در آيات قبل سخن از خاسرين بود، در اين آيه مى فرمايد: درمانش اطاعت خداست؛ استجيبوا لربّكم).(1)

2. رحمت ها از جانب خداست، ولى مصيبت ها بازتاب عمل انسان است: منّا رحمة... سيئة بما قدمت أيديهم.(2)

3. تعبير به «أذقنا» (چشاندن) در اين آيه شريفه در باره رحمت الهى ودر آيات ديگر در مورد عذاب الهى، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمت ها ومصائب اين دنيا هر چه باشد در مقابل نعمت ها ومصائب آخرت چيز اندكى است يا اين كه اين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست ومغرور وبا مختصر مصيبتى مأيوس وكفور مى شوند.(3)

4. چون عقل همان گونه كه گاهى راه را نشان مى دهد، گاهى هم به خطا مى رود وبه همين جهت خداى سبحان طريق وحى را برگزيد كه از هر خطايى مصون است.(4)

5. از مجموع موارد استعمال وحى مى توان نتيجه گرفت كه وحى بر دو گونه است:

الف. وحى تشريعى؛ همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد ورابطه خاصّى ميان آن ها وخدا بود كه فرمان هاى الهى وحقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

ب. وحى تكوينى؛ در حقيقت همان غرايز واستعدادها وشرايط وقوانين تكوينى خاصّى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.(5)

6. نمونه فرمانروايى مطلق خداوند اين است كه به هر كس هر نوع فرزندى كه بخواهد مى دهد: للّه ملك السموات... يهب لمن يشاء.(6)

7. خداوند همواره در حال آفرينش است: يهب... يخلق... يشاء (فعل مضارع، نشانه استمرار است.)(7)

ص: 71


1- نور، ج 10، ص 423.
2- نمونه، ج 20، ص 481.
3- همان.
4- الميزان، ج 18، ص 118.
5- نمونه، ج 20، ص 491.
6- نور، ج 10، ص 425.
7- همان.

8. در آيه 51 شورى مى فرمايد خداوند به يكى از سه طريق با پيامبرش سخن ميگويد: ومَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ (الشورى، 51)

به اين سه طريق در آيات ديگر اشاره شده است.

الف. وحى: فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا (المؤمنون، 27)

ب. از وراء حجاب: وكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيما (النساء، 164)

ج. فرستادن رسول (جبرئيل): قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (البقرة، 97)

9. آيه مورد بحث (آيه 52) منافات ندارد به اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت هم ايمان به خدا داشته باشد واعمالش همه صالح باشد؛ زيرا آنچه در اين آيه نفى شده علم به تفاصيل وجزئيات معارفى است كه در كتاب آمده والتزام اعتقادى وعملى به آن معارف است.(1)

10. روح مايه حيات وزندگى است وقرآن رمز حيات معنوى انسان است. همان گونه كه جسم بدون روح متلاشى ومتعفن مى شود، جامعه بدون كتاب وقرآن در معرض متلاشى شدن است. آن گونه كه حقيقت روح درك نشدنى است، حقيقت قرآن نيز درك ناشدنى است وآن گونه كه روح كهنه نمى شود قرآن نيز كهنه شدنى نيست.(2)

11. جمله ألا الى اللّه تصير الأمور علاوه بر اين كه بشارت پرهيزكاران وتهديد ظالمان است، دليلى است بر اين كه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد؛ زيرا بازگشت همه اشيا وتدبير آن ها به سوى اوست وبه همين دليل او بايد مبدأ وحى بر پيامبران باشد.(3)

12. كسى كه مى خواهد ديگران را هدايت كند بايد خود بر راه حقّ مسلط باشد: انّك لمن المرسلين * على صراط مستقيم (يس، 3-4) و انّك لتهدى الى صراط المستقيم.(4)

13. قرآن به تنهايى كافى نيست، با اين كه قرآن نور هدايت است: نورا نهدى به...، ليكن باز هم نياز به رسول است: انّك لتهدى.(5)

ص: 72


1- الميزان، ج 18، ص 122؛ نمونه، ج 20، ص 505.
2- نور، ج 10، ص 427.
3- نمونه، ج 20، ص 509.
4- نور، ج 10، ص 428.
5- همان.

سوره زخرف

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَنْ كُنْتُمْ قَوْمًا مُسْرِفينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي اْلأَوَّلينَ (6) وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (7) فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشًا وَ مَضى مَثَلُ اْلأَوَّلينَ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * سوگند به كتاب مبين (وروشنگر)، * كه ما آن را قرآنى فصيح وعربى قرار داديم، شايد شما (آن را) درك كنيد. * وآن در «ام الكتاب» [= لوح محفوظ] نزد ما بلند پايه واستوار است. * آيا اين ذكر [= قرآن] را از شما بازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد؟! * چه بسيار پيامبرانى كه (براى هدايت) در ميان اقوام پيشين فرستاديم؛ * ولى هيچ پيامبرى به سوى آن ها نمى آمد مگر اين كه او را استهزا مى كردند. * ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آن ها بودند هلاك كرديم، وداستان پيشينيان گذشت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به كتاب هدايت گر بشر، هدف از عربى قرار دادن تعقل مردم، مراتب وجودى قرآن، عدم اعراض خداوند از فرستادن قرآن براى تذكر انسان ها، استهزاى اقوام مختلف در برابر كتب آسمانى وهلاكت آنان.

ب. سرّ اين كه قرآن كريم را به وصف مبين ياد كرد آن است كه اين كتاب راه هدايت را براى انسان ها روشن ساخته است.(1)

ج. قرآن در حالى در ام الكتاب ونزد ما بوده وهست كه بلندمرتبه وسرشار از حكمت

ص: 73


1- الميزان، ج 18، ص 130.

است. ام الكتاب يا لوح محفوظ ريشه تمام كتب آسمانى از جمله قرآن است اين لوحى است نزد خدا كه از هر گونه تغيير وتحريف محفوظ است، اين لوح همان كتاب علم پروردگار است كه همه حقايق عالم وحوادث آينده وگذشته در آن درج است وهيچ كس به آن راه ندارد.

دو صفت «على» و «حكيم» مى فهمانند كه قرآن در حالى كه در ام الكتاب بوده قدر ومنزلتى مافوق عقول بشر داشت اما خداوند اين كتاب را از جايگاه اصلى اش پايين آورد واز حالت يكپارچه به صورت جزء جزء وسوره به سوره وآيه به آيه در آورد وبه زبان عربى نمود تا به مردم آن را بفهماند.(1)

د. عربى بودن قرآن يا به معناى نزول آن به زبان عربى است كه از گسترده ترين زبان هاى جهان براى بيان حقايق مى باشد وبه خوبى مى تواند ريزه كارى هاى مطالب را با ظرافت تمام منعكس سازد يا به معناى فصاحت آن است؛ زيرا يكى از معانى عربى همان فصيح است.(2)

ه -. تعبير به «لعلّ» به دليل اين نيست كه خداوند متعال در تأثير قرآن ترديدى داشته است يا سخن از اميد وآرزويى در ميان باشد كه رسيدن به آن مشكل است، نه اين تعبير اشاره به تفاوت زمينه هاى فكرى واخلاقى شنوندگان آيات قرآن است واشاره به اين است كه نفوذ قرآن شرايطى دارد كه با كلمه «لعلّ» اجمالاً به آن اشاره شده است.(3)

و. مسرف كه به معناى تجاوز از حدّ است، اشاره به اين است كه مشركان ودشمنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در مخالفت وعداوت خود، هيچ حد ومرزى را به رسميت نمى شناختند.(4)

ز. مراد از ذكر، قرآن كريم است.(5)

نكته ها

1. جالب اين كه در آيه والكتاب المبين قسم وجواب قسم هر دو يك چيز است؛ به قرآن سوگند ياد مى كند كه اين كتاب عربى قرار داده شده تا همگان به محتوايش پى برند،

ص: 74


1- الميزان، ج 18، ص 131.
2- نمونه، ج 21، ص 8.
3- همان.
4- همان.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 61.

شايد اشاره به اين است كه چيزى والاتر از قرآن نبود كه به آن سوگند ياد شود؛ زيرا كلام خداست وكلام خدا بيانگر ذات پاك اوست.(1)

2. آشنايى با مشكلات ديگران سبب تسلّى دل ونوعى آمادگى روحى است: ما يأتيهم... الا... يستهزؤن.(2)

3. استهزا، شيوه دائمى مخالفان انبيا بوده است: كانوا به يستهزؤن.(3)

آیه 9-14

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ (9) الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ مَهْدًا وَ جَعَلَ لَكُمْ فيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11) وَ الَّذي خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ اْلأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ (13) وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (14)

ترجمه

هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها وزمين را آفريده است ؟» مسلّما مى گويند: «خداوند قادر ودانا آن ها را آفريده است». * همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد، وبراى شما در آن راه هايى آفريد، باشد كه هدايت شويد (وبه مقصد برسيد). * همان كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معيّن، وبه وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم؛ همين گونه (در قيامت از قبرها) شما را خارج مى سازند. * وهمان كسى كه همه زوج ها را آفريد، وبراى شما از كشتى ها وچهارپايان مركب هايى قرار داد كه بر آن سوار مى شويد، * تا بر پشت آن ها به خوبى قرار گيريد؛ سپس هنگامى كه بر آن ها سوار شديد، نعمت پروردگارتان را متذكّر شويد وبگوييد: «پاك ومنزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت، وگرنه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم؛ * وما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم.»

ص: 75


1- نمونه، ج 21، ص 8.
2- نور، ج 10، ص 436.
3- همان.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتقاد مشركان به خالقيت خداوند، استدلال بر يگانگى خداوند از طريق افعال الهى مانند قرار دادن زمين را به صورت گهواره وايجاد راه هاى مختلف به منظور هدايت بشر، نزول باران از آسمان به منظور زنده شدن زمين مرده وروشن شدن موضوع معاد، آفريدن جفت براى موجودات، قرار دادن كشتى وچهارپايان به منظور سوار شدن بر آن ها واقرار به نعمت الهى.

ب. بعد از آن كه در آيه 9 مردم غايب فرض شده بودند وروى سخن را متوجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كرده بود، در آيه 10 دو باره روى سخن را متوجه مردم كرده است. بعيد نيست بدين جهت باشد كه مى خواسته از مشركين اين اعتراف را بگيرد كه غير از خدا خالقى نيست، آن گاه اين معنا را ضميمه آن كند كه تدبير نيز از خلقت است ونتيجه بگيرد كه مرام وثنيت كه مرام شما مخاطبين است داراى تناقض است؛ از يك سو خالق را منحصرا خدا مى دانيد واز سوى ديگر از نادانى خود تدبير را كار غير خدا مى دانيد.(1)

ج. منظور از جمله لعلّكم تهتدون، هدايت يافتن به مقصود وپيدا كردن مناطق مختلف زمين است.(2)

د. در آيه 11 نازل كردن آب از آسمان را مقيد كرده به قيد «قدر» تا اشاره كرده باشد به اين كه نازل شدن باران جزافى وبى حساب نيست، بلكه از اراده وتدبير خداوند متعال ناشى مى شود.(3)

ه -. در ابتداى آيه شريفه 11 خداى تعالى غايب فرض شده بود ودر انتهاى آيه متكلم فرض شده است اين التفات صرفا براى اين بوده كه عنايت خود به زنده كردن مكان هاى مرده را اظهار بدارد.(4)

و. بعضى از مفسران گفته اند اگر از روياندن گياهان تعبير به «انتشار» واز احياى مردگان

ص: 76


1- الميزان، ج 18، ص 135.
2- نمونه، ج 21، ص 18؛ مجمع البيان، ج 9، ص 62؛ تفسير كبير، ج 27، ص 198.
3- الميزان، ج 18، ص 136؛ مجمع البيان، ج 9، ص 63؛ تفسير كبير، ج 27، ص 198.
4- الميزان، ج 18، ص 136.

تعبير به «اخراج» كرد براى اين است كه در اولى روياندن را امرى عظيم نشان دهد ودر دومى مسأله بعث ومعاد را كارى آسان جلوه داده باشد.(1)

ز. مراد از «ازواج» دو احتمال تفسيرى است:

الف. اصناف موجودات از نر وماده، سياه وسفيد وامثال آن.

ب. جفت از هر چيز است؛ چون هر موجودى سواى خداى تعالى جفتى دارد، بالا وپايينى دارد، راست وچپ ونر وماده اى دارد.(2)

ح. جمله لتستووا على ظهوره اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريده است كه شما مى توانيد به خوبى بر آن ها سوار شويد وبه راحتى به مقصد برسيد.(3)

ط. مراد از به ياد آوردن نعمت ربّ بعد از استواء بر پشت حيوان يا كشتى اين است كه به ياد نعمت هايى بيفتى كه خدا آن ها را مسخر انسان كرده وانسان از آن ها استفاده مى كند مثلاً از يك محل به محل ديگر مى رود وبار وبنه خود را حمل مى كند وممكن هم هست مراد به يادآورى مطلق نعمت ها باشد؛ زيرا معمولاً آدمى از ياد يك نعمت به ياد نعمت هاى ديگر نيز مى افتد.(4)

ى. در روايات از حضرات معصومين (عليهم السلام) نقل شده است كه در هنگام سوار شدن بر مركب بگوييد: الحمد لله الذى سخّر لنا هذا وما كنّا له مقرنين.(5)

نكته ها

1. آيه 9 اشاره به سه مطلب دارد:

الف) دليل بر فطرى بودن خداشناسى وتجلّى نور الهى در سرشت انسان هاست.

ب) دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمان ها وزمين خداست معترف بودند وجز در مواردى نادر، براى معبودان خود خالقيت قائل نبودند.

ص: 77


1- الميزان، ج 18، ص 136.
2- الميزان، ج 18، ص 137؛ نمونه، ج 21، ص 19؛ مجمع البيان، ج 9، ص 63؛ تفسير كبير، ج 27، ص 198.
3- نمونه، ج 21، ص 20.
4- الميزان، ج 18، ص 137؛ مجمع البيان، ج 9، 63؛ تفسير كبير، ج 27، ص 199.
5- الميزان، ج 18، ص 138.

ج) اين اعتراف پايه اى است براى ابطال عبوديت بت ها؛ زيرا شايسته عبادت كسى است كه خالق ومدبّر عالم باشد.(1)

2. زمين به خودى خود قابل سكونت نبود، خداوند آن را براى انسان مهار وآماده كرد: جعل لكم الارض مهدا.(2)

3. هدف از آفريده ها بهره گيرى انسان است: جعل لكم... جعل لكم.

4. فصل بهار ورويش گياهان نمونه اى از رستاخيز است: كذلك تخرجون.

5. نعمت ها وتناسب آن ها با نيازها، جلوه اى از ربوبيت الهى است: نعمة ربكم.

6. اگر خداوند حيوانات را رام نمى ساخت، انسان از بهره گيرى آن عاجز بود وتوانايى بر رام كردن حيوان نداشت: ما كنّا له مقرنين. «مقرنين» از واژه «اقران» به معناى قدرت وتوانايى داشتن بر چيزى است.

7. به هنگام سوار شدن بر مركب براى سفر، خدا را سپاس گوييم وبه ياد سفر نهايى باشيم: تذكّروا نعمة ربّكم اذا استويتم عليه وتقولوا... انا الى ربّنا لمنقلبون.(3)

ص: 78


1- نمونه، ج 21، ص 8.
2- 3-6. نور، ج 10، ص 438-440.
3- همان، ص 440.

آیه 15-25

اشاره

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءًا إِنَّ اْلإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبينٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنينَ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (17) أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبينٍ (18) وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ (19) وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَيْناهُمْ كِتابًا مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (25)

ترجمه

آن ها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند (وملائكه را دختران خدا خواندند)؛ انسان كفران كننده آشكارى است. * آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده وپسران را براى شما برگزيده است ؟! * در حالى كه هر گاه يكى از آن ها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [= به تولّد دختر] بشارت دهند، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى شود وخشمگين مى گردد. * آيا كسى را كه در لا به لاى زينت ها پرورش مى يابد وبه هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟! * آن ها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند؛ آيا شاهد آفرينش آن ها بوده اند؟! گواهى آنان نوشته مى شود و (از آن) بازخواست خواهند شد. * آنان گفتند: «اگر خداوند رحمان مى خواست ما آن ها را پرستش نمى كرديم.» ولى به اين امر هيچ گونه علم ويقين ندارند وجز دروغ چيزى نمى گويند. * يا اين كه ما كتابى پيش از اين به آنان داده ايم وآن ها به آن تمسك مى جويند؟! * بلكه آن ها مى گويند: «ما نياكان خود را بر

ص: 79

آيينى يافتيم، وما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم.» * واين گونه در هيچ شهر وديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست ومغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى يافتيم وبه آثار آنان اقتدا مى كنيم.» * (پيامبرشان) گفت: «آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد)؟! گفتند: «(آرى،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم.» * به همين جهت از آن ها انتقام گرفتيم؛ بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفر آشكار مشركان به خاطر اعتقاد به فرزند داشتن خداوند، سرزنش خداوند نسبت به مشركان، بيان سه دليل بر باطل بودن اعتقاد مشركان؛ پسنديدن چيزى را براى خداوند با آن كه خود از آن كراهت دارند، پرورش دختران در لا به لاى زينت ها وعدم توانايى در بحث واحتجاج. عدم حضور آنان به هنگام آفرينش فرشتگان، مردود ساختن اعتقاد باطل مشركان در مجبور بودن عبادت بت ها، فقدان دليل عقلى ونقلى مشركان در پرستش بت ها، تقليد كوركورانه بت پرستان، هلاكت مشركان به خاطر تكذيب پيامبران.

ب. مراد از «جزء» فرزند است؛ زيرا ولادت عبارت است از جدا شدن جزئى از انسان ومنظور از اين كه از فرزند تعبير به جزء كرد، اين بوده كه به محال بودن گفتار مشركين اشاره كند وبفرمايد: جدا شدن چيزى از چيز ديگر به هر قسم كه تصور شود وقتى ممكن است كه آن چيز اولى مركب از اجزايى باشد، تا يك جزء آن جدا گردد وخداى سبحان جزء ندارد، بلكه از هر جهت واحد است.(1)

ج. مراد از «عباده» فرشتگان است كه مشركان آن ها را از جنس دختر مى دانستند.(2)

د. منظور از بما ضرب للرحمن مثلاً، همان فرشتگانى است كه آن ها را دختران خدا مى دانستند ودر عين حال معبود خود قرار مى دادند وشبيه ومانند خداوند متعال مى دانستند.(3)

ه -. در آيه 18 اين دو صفت كه براى زنان آورده شده، براى اين بوده كه زن بالطبع داراى عاطفه وشفقت بيشتر وتعقل ضعيف ترى از مرد است وبالعكس مرد بالطبع داراى عواطف

ص: 80


1- الميزان، ج 18، ص 140؛ نمونه، ج 21، ص 26؛ تفسير كبير، ج 27، ص 201.
2- نور، ج 10، ص 441.
3- نمونه، ج 21، ص 28؛ مجمع البيان، ج 9، ص 66.

كمتر وتعقل بيشترى است واز روشن ترين مظاهر قوت عاطفه زن علاقه شديدى است كه به زينت وزيور دارد واز تقرير حجت ودليل كه اساس قوه عاقله است ضعيف است.(1)

و. جمله أشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم ويسألون ردّ ادعاى مشركين بر مؤنث بودن ملائكه است؛ مى فرمايد: راه عالم شدن به مذكر ومؤنث بودن، حسّ است ومشركين ملائكه را نديده اند ودر هنگام خلقت ملائكه حاضر نبودند.(2)

ز. استدلال مشركان بر بت پرستى اين است كه اگر خدا مى خواست ما بت ها را پرستش نمى كرديم؛ زيرا محال است كه از اراده الهى تخلف شود. پاسخ اين كه اين ها ميان اراده تكوينى وتشريعى خلط كردند. اراده تكوينى خداوند تعلق گرفته به اين كه آن ها از روى اختيار بت را بپرستند يا نپرستند آن گاه پيامبران را فرستاد تا از ايشان بخواهند كه بت ها را نپرستند وتنها خدا را بپرستند.(3)

ح. در آيه 20 مشركين قائل شدند: لو شاء الرحمن ما عبدناهم. خداوند سبحان براى ابطال اين حرف آن ها دو دليل مى آورد:

1. دليل عقلى؛ ما لهم بذلك من علم ان هم الاّ يخرصون.

2. دليل نقلى؛ أم ءاتيناهم كتبا من قبله فهم به مستمسكون.(4)

ط. كلمه «بل» اعراض از خلاصه اى است كه از دو آيه قبلى به دست مى آمد، در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: مشركين هيچ دليلى بر حقانيت بت پرستى خود ندارد، نه عقلى ونه نقلى، بلكه مى گفتند: ما پدران خود را بر دينى يافتيم وما با پيروى آثار ايشان هدايت مى يابيم. خلاصه دليلشان تنها تقليد كوركورانه از پدارن است وبس.(5)

ى. آيه 23 در صدد اين معناست كه تمسك به تقليد اختصاص به مشركين صدر اسلام ندارد، بلكه اين عادت ديرينه امت هاى گذشته شرك نيز بوده است وجهت اين كه اين كلام را تنها از توانگران متنعم اهل قريه ها نقل كرده، براى اين است كه اشاره كرده باشد به اين كه

ص: 81


1- الميزان، ج 18، ص 142.
2- الميزان، ج 18، ص 142.
3- الميزان، ج 18، ص 144.
4- تفسير كبير، ج 27، ص 201.
5- الميزان، ج 18، ص 146.

طبع تنعّم ونازپروردگى همين است كه وادار مى كند انسان از بار سنگين تحقيق شانه خالى كرده دست به دامن تقليد شود.(1)

ك. هر چند در آيه قبل آمده بود انّا على ءاثارهم مهتدون، ولى در اين جا تعبير كرد به انّا على ءاثارهم مقتدون؛ گرچه هر دو تعبير در حقيقت به يك معنا باز مى گردد، ولى تعبير اوّل اشاره به دعواى حقانيت مذهب نياكان است وتعبير دوم اشاره به اصرار وپافشارى آن ها بر پيروى واقتداى به نياكان.(2)

نكته ها

1. تعبير به «عباد» بيان مى دارد كه فرشتگان در حقيقت بندگان خدا هستند كه سر به فرمان او دارند وتسليم محض اراده او هستند. ذكر صفت رحمان براى اشاره به اين است كه فرشتگان مجريان خداى رحمانى هستند كه سراسر عالم هستى را بر اساس رحمتش اداره مى كند.(3)

2. شريك دانستن مخلوق در كارهاى خالق، ناسپاسى آشكار است: جعلوا له... لكفور مبين.(4)

3. حالات روانى انسان، در جسم او اثر مى گذارد: ظلّ وجهه مسودّا. زينت طلبى وزيورگرايى، براى زنان ودختران امرى طبيعى است: ينشّأ فى الحلية. برخلاف انسان، فرشتگان زن ومرد ندارند: جعلوا الملائكة... اناثا. توجيه گناه وفرار از مسئوليت در قيامت

مجرمان براى فرار از مسئوليت گناه خود را توجيه مى كنند وتقصير را به دوش ديگرى مى اندازند:

1. گاهى مى گويند: مقصر خداوند است؛ اگر خدا نمى خواست ما مشرك نمى شديم؛ لو شاء الله ما أشركنا (انعام، 148) و لو شاء الرحمن ما عبدناهم. (زخرف، 20)

2. گاهى مى گويند: مقصر مستكبران هستند؛ يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم

ص: 82


1- الميزان، ج 18، ص 146.
2- نمونه، ج 21، ص 38.
3- نمونه، ج 21، ص 29.
4- نور، ج 10، ص 441-443.

لكنّا مؤمنين. (سبأ، 31)

3. گاهى مى گويند: مقصر نياكان ما هستند؛ انّا وجدنا ءاباءنا على أمّة وانّا على ءاثارهم مهتدون. (زخرف، 22)

4. ريشه شرك وخرافه، تقليد كوركورانه است: انّا وجدنا ءابائنا على امّة.

5. توجه به مشكلات پيشينيان سبب آرامش انسان مى شود: ما ارسلنا من قبلك....

6. در نهى از منكر ابتدا بايد معروف بهترى را عرضه كرد وسپس تقاضاى ترك منكر را نمود: جئتكم بأهدى.

7. با اين كه مى دانيم در بت پرستى هدايتى نيست تا دعوت به توحيد هدايت برتر باشد، اما جدال نيكو اقتضا مى كند كه براى دعوت به حقّ با مخالفان مماشات كرد: بأهدى مما وجدتم.

8. كيفر الهى، پس از اتمام حجّت است: جئتكم بأهدى... فانتقمنا.(1)

ص: 83


1- همان، ص 444-446.

آیه 26-35

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّني بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذي فَطَرَني فَإِنَّهُ سَيَهْدينِ (27) وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبينٌ (29) وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ كافِرُونَ (30) وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ (31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوابًا وَ سُرُرًا عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفًا وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقينَ (35)

ترجمه

و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش [= عمويش آزر] وقومش گفت: «من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم. * مگر آن كسى كه مرا آفريده، كه او هدايتم خواهد كرد.» * او كلمه توحيد را كلمه پاينده اى در نسل هاى بعد از خود قرار داد، شايد به سوى خدا بازگردند. * ولى من اين گروه وپدرانشان را از مواهب دنيا بهره مند ساختم تا حق وفرستاده آشكار (الهى) به سراغشان آمد؛ * هنگامى كه حق به سراغشان آمد؛ گفتند: «اين سِحر است، وما نسبت به آن كافريم.» * وگفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (وثروتمندى) از اين دو شهر (مكه وطائف) نازل نشده است ؟!» * آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟! ما معيشت آن ها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم وبعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده (وبا هم تعاون نمايند)؛ ورحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است. * اگر (تمكّن كفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد كه همه مردم امّت واحد (گمراهى) شوند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نقره ونردبان هايى كه از آن بالا روند؛ * وبراى خانه هايشان درها وتخت هايى (زيبا ونقره اى) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند؛ * وانواع زيورها، ولى تمام اين ها بهره زندگى دنياست، وآخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهيزكاران است.

ص: 84

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اظهار برائت ابراهيم (علیه السلام) از پرستش بت ها واعتقاد به خداوند متعال، باقى ماندن كلمه توحيد در فرزندان ابراهيم (علیه السلام) براى رجوع از شرك به توحيد، مهلت الهى به مشركان تا آمدن پيامبر اكرم وكفر ورزيدن آنان، اعتراض مشركان بر عدم نزول قرآن بر دو مرد ثروتمند مكه وطائف، پاسخ خداوند به مشركان بر هيچ كاره بودن آنان، تقسيم رزق مادى ومعنوى به عهده خداوند، حكمت تفاوت مردم در انواع رزق، بهره مند نشدن كفار از همه مواهب زينتى به خاطر عدم گرايش مسلمانان به كفر وناپايدارى زندگى دنيا.

ب. «براء» مصدر است وبه جهت مبالغه به جاى «برىء»، «براء» به كار رفته است همچنان كه وقتى بخواهيم در عدالت كسى مبالغه كنيم مى گوييم فلانى عدالت است.(1)

ج. جمله فانّه سيهدين اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى وآن عبارت است از هدايت به سوى راه حق، راهى كه انسان بايد آن را طى كند؛ زيرا سوق دادن به سوى كمال هر موجود نيز جزو تدبير واز تماميت آن است.(2)

د. از حضرت ابراهيم (علیه السلام) در آيه ديگرى نقل شده: الذى خلقنى فهو يهدين ومجموع اين دو آيه شريفه دلالت بر هدايت آن حضرت در حال وآينده دارد.(3)

ه -. توصيف خداوند سبحان به فطر (ايجاد) اشاره است به حجت بر ربوبيت والوهيت خداى تعالى؛ براى اين كه ايجاد منفك از تدبير آن شىء موجود نخواهد بود. پس آن كسى كه تمام عالم را ايجاد كرده همان كسى است كه تدبير امور آنان مى كند، پس تنها او سزاوار آن است كه پرستيده شود.(4)

و. مراد از كلمه «باقية»، كلمه توحيد لا اله الا الله در ذريه حضرت ابراهيم (علیه السلام) است.(5)

ز. مراد از كلمه «عقب» ذريه وفرزندان ابراهيم (علیه السلام) است.(6)

ص: 85


1- الميزان، ج 18، ص 151.
2- الميزان، ج 18، ص 151؛ مجمع البيان، ج 9، ص 69.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 209.
4- الميزان، ج 18، ص 151؛ نمونه، ج 21، ص 43.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 69؛ تفسير كبير، ج 27، ص 209.
6- الميزان، ج 18، ص 152؛ نمونه، ج 21، ص 43؛ مجمع البيان، ج 9، ص 69.

ح. مراد از بقاى كلمه در عقب وذريه ابراهيم (علیه السلام) اين است كه ذريه آن جناب چنان نباشد كه به كلّى وحتّى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره ومادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است، افرادى موحد در بين آنان يافت بشود.(1)

ط. مراد از «حق»، قرآن كريم است ومراد از رسول مبين، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.(2)

ى. مراد از (هولاء)، اهل مكه وذريه حضرت ابراهيم (علیه السلام) است؛ وتمتّعشان در طول عمر وتوسّع در نعمت بوده است.(3)

ك. منظور از «القريتين»، مكه وطائف است.(4)

ل. مراد از رجل من القريتين، مردى از يكى از دو قريه است؛ زيرا كلمه «احد» به منظور اختصار حذف شده است.(5)

م. مقصود از عظمت در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق بر مى آيد، عظمت از حيث مال وجاه است؛ چون در نظر افراد مادى ودنياپرست ملاك عظمت وشرافت وعلو مقام همين چيزهاست.(6)

ن. در آيه 32 خداوند به طرز تفكر مشركان پاسخ مى دهد. آيا آن ها رحمت پروردگار را تقسيم مى كنند تا به هر كس بخواهند نبوت را ببخشند؟ آن ها اختياردار نبوت نيستند ونمى توانند بگويند چه كسى لايق اين مقام است؛ زيرا از تقسيم چيزى كه به مراتب پايين تر از نبوت است عاجز هستند وآن معيشت زندگى دنياست كه به دست ما تقسيم مى شود ودليل بر اين كه اختيار تقسيم رزق به دست انسان نيست، اختلاف انسان در ثروت وفقر، عافيت، مرض واولاد وعدم آن است.(7)

س. مراد از «رحمت» به طورى كه از سياق استفاده مى شود، نبوّت است.(8)

ص: 86


1- الميزان، ج 18، ص 152؛ نمونه، ج 21، ص 43.
2- الميزان، ج 18، ص 154؛ نمونه، ج 21، ص 46؛ مجمع البيان، ج 9، ص 69؛ تفسير كبير، ج 27، ص 209.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 209.
4- الميزان، ج 18، ص 154؛ نمونه، ج 21، ص 49؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71؛ تفسير كبير، ج 27، ص 210.
5- الميزان، ج 18، ص 154؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71.
6- الميزان، ج 18، ص 154؛ نمونه، ج 21، ص 49.
7- الميزان، ج 18، ص 154؛ تفسير كبير، ج 27، ص 210.
8- الميزان، ج 18، ص 155؛ نمونه، ج 21، ص 50؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71.

ع. مراد از كلمه «معيشت» هر چيزى است كه زندگى انسان را تشكيل مى دهد؛ چه مال وچه جاه، يا تنها مال است وغير مال را به تبع شامل مى شود همچنان كه ذيل آيه كه مى فرمايد: ورحمة ربك خير ممّا يجمعون، نيز مؤيد اين احتمال است؛ چون تنها شامل مال مى شود وغير مال را به تبع شامل مى گردد.(1)

ف. خداوند متعال هيچ انسانى را بر انسان هاى ديگر در تمام جهات امتياز نبخشيده، بلكه جمله رفع بعضهم اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد وتسخير واستخدام هر گروه نسبت به گروه ديگر درست از همين امتيازات سرچشمه مى گيرد واين عين عدالت وتدبير وحكمت است.(2)

ص. اين تفاوتى كه خداى حكيم ميان مردم قرار داده است، به خاطر آن است كه اگر همه مردم در هر حال يكسان وبرابر بودند، ديگر كسى استخدام ومسخّر كسى نمى شد ودر چنين صورتى نظام دنيا خراب ونابود مى شد.(3)

ق. دو احتمال در أمة واحدة وارد شده است:

1. مراد اين است كه مردم بر يك سنت مجتمع بودند وآن سنت كفر به خداى سبحان است.

2. مراد اين است كه همه مردم در برابر اسباب وعوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند ودر اين نسبت فرقى بين مؤمن وكافر نيست.(4)

ر. اين سرمايه هاى مادى واين وسايل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار ومنكران حق باشد واگر مردم كم ظرفيت ودنياطلب به سوى بى ايمانى وكفر متمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور ومطرود مى كرد تا همگان بدانند كه مقياس ارزش وشخصيت انسان به اين امور مادى نيست.(5)

ص: 87


1- الميزان، ج 18، ص 158؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71.
2- نمونه، ج 21، ص 53.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 210.
4- الميزان، ج 18، ص 159؛ مجمع البيان، ج 9، ص 72.
5- نمونه، ج 21، ص 57؛ مجمع البيان، ج 9، ص 72.

ش. در آيه 34 كلمه «ابوابا» و «سررا» نكره وبدون الف ولام آمده واين به منظور عظمت دادن به ابواب وسرر است.(1)

نكته ها

1. وابستگى قومى وقبيله اى وحزبى نبايد در عقيده وتفكّر ما اثر منفى داشته باشد: قال لابيه وقومه.(2)

2. انسان در برابر بستگان مسئوليت ويژه دارد وهدايت آنان در اولويت است: قال لابيه.

3. برائت از شرك قبل از ايمان به خداست: اننى براء... الا الّذى فطرنى....

4. تمام مردم حتى انبيا به هدايت الهى نيازمندند: سيهدين.

5. نظير آيه 26 و 27 زخرف: وإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ. إِلاَّ الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ آيات ذيل است:

قَالَ أَ فَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ. أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ. فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلاَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ. الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ (شعرا 75 تا 78)

6. بقاى توحيد

قرآن كريم برخى از حقايق را داراى بقا دانسته كه براى هميشه مى ماند مانند:

الف) وجه الهى؛ ويبقى وجه ربّك ذوالجلال والاكرام. (الرحمن، 27)

ب) رزق الهى؛ ورزق ربك خير وأبقى. (طه، 131)

ج) آنچه در نزد خداست؛ ما عندكم ينفد وما عندالله باق. (نحل، 96)

د) كلمه توحيد؛ وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون. (زخرف، 28)

اما مخالفان توحيد هيچ زمانى بقا ندارند ودر معرض نابودى هستند. قرآن كريم در باره ى قوم ثمود مى فرمايد: فترى القوم فيها صرعى كانّهم اعجاز نخل خاوية فهل ترى لهم من باقية. (الحاقة، 7-8)

7. اجابت دعاى ابراهيم.

ص: 88


1- الميزان، ج 18، ص 159؛ نمونه، ج 21، ص 56.
2- نور، ج 10، ص 448.

حضرت ابراهيم از خداوند تقاضا كرد فرزندان او موحد باشند: وإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا وَاجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ (إبراهيم، 35)

دعاى ايشان به اجابت رسيد لذا در آيه ديگر مى فرمايد: وجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (الزخرف، 28)

خداوند توحيد ويكتا پرستى را در نسل حضرت ابراهيم قرار داد تا جهانيان به سوى خدا برگردند.

8. براى اتمام حجت هم كتاب لازم است وهم رهبر: جاءهم الحقّ ورسول مبين.(1)

9. در آيه 31 زخرف مى فرمايد كفار ميگفتند چرا قرآن بر مردى بزرگ از دو شهر مكه وطائف نازل نشده است: وقَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ

پاسخ اين اعتراض را در آيه 124 انعام ميدهد.: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ

10. بهانه گيران هر لحظه حرفى مى زنند، يك بار مى گويند: قرآن سحر است ويك بار مى گويند: چرا قرآن به فلانى نازل نشد: هذا سحر... لولا نزّل.(2)

11. برترى يافتن برخى انسان ها بر ديگران دو گونه است:

الف. برترى در ساختار جسمى، فكرى واستعدادهاست كه اين امر سبب احساس نياز به يكديگر وخدمت به همديگر است وبدين وسيله جامعه تشكيل مى شود. انسان در اين برترى نقشى ندارد: رفعنا بعضهم فوق بعض درجات.

ب. نوع ديگر برترى است كه خداوند بر اساس تلاش انسان عطا مى كند، نظير آيه يرفع الله الّذين ءامنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات (مجادله، 11) كه خداوند كسانى را كه به سراغ علم وايمان رفتند برترى مى دهد.(3)

12. برترى هاى جسمى وفكرى سبب غرورتان نگردد؛ زيرا همه از خداست: نحن قسمنا... رفعنا.(4)

ص: 89


1- نور، ج 10، ص 449.
2- همان.
3- نور، ج 10، ص 450.
4- همان.

آیه 36-42

اشاره

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (37) حَتّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ (38) وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (39) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ في ضَلالٍ مُبينٍ (40) فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذي وَعَدْناهُمْ فَإِنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42)

ترجمه

و هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست. * وآن ها [= شياطين] اين گروه را از راه (خدا) باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آن ها هستند. * تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مى گويد: «اى كاش ميان من وتو فاصله مشرق ومغرب بود؛ چه بد همنشينى بودى!» * (ولى به آن ها مى گوييم:) هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد؛ وهمه در عذاب مشترك اند. * (اى پيامبر!) آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى، يا كوران وكسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى ؟! * وهر گاه تو را از ميان آن ها ببريم، حتما از آنان انتقام خواهيم گرفت؛ * يا اگر (زنده بمانى و) آنچه را (از عذاب) به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم، باز ما بر آن ها مسلّطيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

همنشينى شيطان با اعراض كننده از ياد حق، باز داشتن شياطين منحرفان را از راه خدا وگمان باطل آن ها در اين كه آن ها هدايت يافتگانند، استمرار انحراف تبه كاران تا به هنگام روز كيفر وآرزوى فاصله طولانى ميان اعراض كنندگان از حق وشياطين، عدم سوددهى اين آرزو در قيامت وتحقق عذاب مشترك براى آنان، عدم تأثير هدايتگرى پيامبر در گمراهان معاند ولجوج، تهديد خداوند به كفار به عذاب وانتقام در دنيا وآخرت.

ب. تعبير به «رحمان» اشاره لطيفى است به اين كه آن ها چگونه از خدايى كه رحمت

ص: 90

عامش همگان را فرا گرفته روى گردان مى شوند واز ياد او غافل مى گردند؟(1)

ج. منظور از «السبيل» راه خداست، كه عبارت است از دين توحيد كه بشر را به سويش دعوت مى كند.(2)

د. منظور از حتّى اذا جاءنا (تا نزد ما بيايد) روز قيامت است.(3)

ه -. از سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه افراد دور افتاده از رحمت خداى تعالى، غير از عذابى كه در آتش دارند، عذابى هم از هم نشينى با قرين ها مى چشند وبدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند واز بين همه عذاب ها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند. قابل توجه اين كه براى نشان دادن شدّت بيزارى به جاى فاصله مكانى از فاصله زمانى ياد مى كنند كه گوياتر است.(4)

و. قرآن براى انسان دو نوع گوش وچشم وحيات قائل است؛ گوش وچشم وحيات ظاهر وگوش وچشم وحيات باطن. مهم بخش دوم از درك وديد وحيات است كه وقتى از كار بيفتد، نه پند واندرز مفيد خواهد بود ونه انذار وهشدار.(5)

ز. مراد از بردن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بردن ايشان از دنياست قبل از انتقام گرفتن از كفار. اين گونه نيست كه اگر تو نباشى ما از آن ها دست خواهيم برداشت، بلكه وعده هاى عذاب ما كه به ايشان داده ايم حتى در غياب تو نيز عمل خواهيم كرد پس آن ها تصور نكنند كه با مرگ تو همه چيز پايان مى يابد. اگر در ميان آنان باشى باز آنچه را از عذاب به آن ها وعده داديم به تو نشان مى دهيم؛ در هر حال چه تو باشى چه نباشى ما بر آن ها مسلّط هستيم ونمى توانند از انتقام الهى فرار كنند.(6)

ص: 91


1- نمونه، ج 21، ص 65.
2- الميزان، ج 18، ص 161.
3- الميزان، ج 18، ص 162؛ مجمع البيان، ج 9، ص 74؛ تفسير كبير، ج 27، ص 214.
4- الميزان، ج 18، ص 163؛ مجمع البيان، ج 9، ص 74.
5- نمونه، ج 21، ص 69.
6- الميزان، ج 18، ص 165؛ نمونه، ج 21، ص 71؛ مجمع البيان، ج 9، ص 75؛ تفسير كبير، ج 27، ص 216.
نكته ها

1. اضافه كلمه ذكر به رحمان، اشاره است به اين كه ياد خدا خود رحمتى از خداست.(1)

2. سياست شيطان گام به گام است: خطوات. (بقره، 168)

مرحله اول القاى وسوسه است: وسوس اليه. (طه، 120)

مرحله دوم تماس مى گيرد: مسّهم طائف. (اعراف، 201)

مرحله سوم در قلب فرو مى رود: فى صدور الناس. (ناس، 5)

مرحله چهارم در روح مى ماند: فهو له قرين. (زخرف، 36)

مرحله پنجم انسان را عضو حزب خود قرار مى دهد: حزب الشيطان. (مجادله، 19)

مرحله ششم سرپرست انسان مى شود: ومن يتخذ الشيطان وليا. (نساء، 119)

مرحله هفتم انسان خود يك شيطان مى شود: شياطين الانس و.... (انعام، 112)

امام على (علیه السلام) مى فرمايد: شيطان در روح انسان تخم گذارى مى كند؛ «فباض وفرّخ فى صدورهم».(2)

3. سلطه شيطان در اثر اعمال خود ماست: ومن يعش... نقيّض.(3)

4. روز قيامت كه پرده ها كنار مى رود بسيارى محبوب ها منفور وپندارها باطل مى شوند: يحسبون انهم مهتدون حتى اذا جاءنا. اگر زمينه پذيرش نباشد حتى سخن رسول خدا اثرى نخواهد داشت: أفانت.

ص: 92


1- الميزان، ج 18، ص 161.
2- نهج البلاغه، خطبه 7؛ نور، ج 10، ص 454.
3- نور، ج 10، ص 455-456.

آیه 43-56

اشاره

فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (43) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (44) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (45) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ (46) فَلَمّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ (47) وَ ما نُريهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (48) وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (50) وَ نادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ (52) فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنينَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ (54) فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعينَ (55) فَجَعَلْناهُمْ سَلَفًا وَ مَثَلاً لِْلآخِرينَ (56)

ترجمه

آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيمى. * واين مايه يادآورى (وعظمت) تو وقوم تو است وبه زودى سؤال خواهيد شد. * از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس: آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش قرار داديم ؟! * ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون ودرباريان او فرستاديم؛ (موسى به آن ها) گفت: «من فرستاده پروردگار جهانيانم». * ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آن ها آورد، به آن مى خنديدند. * ما هيچ آيه (ومعجزه اى) به آنان نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگ تر (ومهم تر) بود؛ وآن ها را به (انواع) عذاب گرفتار كرديم شايد بازگردند. * (وقتى گرفتار بلا مى شدند مى) گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (وايمان مى آوريم).» * امّا هنگامى كه عذاب را از آن ها برطرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند. * فرعون در ميان قوم خود ندا داد وگفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست، واين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟! آيا نمى بينيد؟! * مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده وطبقه پستى است وهرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ؟! * (اگر راست مى گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده

ص: 93

نشده، يا اين كه چرا فرشتگان دوشادوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد كنند)؟!» * (فرعون) قوم خود را سبك شمرد، در نتيجه از او اطاعت كردند؛ آنان قومى فاسق بودند. * امّا هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آن ها انتقام گرفتيم وهمه را غرق كرديم. * وآن ها را پيشگامان (در عذاب) وعبرتى براى آيندگان قرار داديم.

تفسير

الف. دستور به پيامبر در باره تمسك به قرآن وبودن در صراط مستقيم، قرآن مايه تذكر براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومردم، دستور به سؤال از پيامبران پيشين در باره محكوميت بت پرستى، رسالت موسى (علیه السلام) همراه با معجزات در برابر فرعون وقوم اشرافى او، عكس العمل زشت فرعونيان، نشان دادن معجزات مختلف، انتقام خداوند از آنان، لجاجت فرعونيان ونسبت سحر به موسى در هنگام گرفتارى به بلا وعهدشكنى آنان، غرور وتكبر فرعون وتفاخر به امور مادى در برابر موسى (علیه السلام)، اعتراض به موسى (علیه السلام) به خاطر نداشتن دستبندهايى از طلا يا عدم همراهى فرشتگان با او، كوچك شمردن فرعون قوم خود را واطاعت آن ها از او، انتقام خداوند از آنان وعبرت بودن فرعونيان براى ديگران.

ب. مراد از آنچه كه وحى شده است، قرآن است ومنظور از استمساك به قرآن، تلاوت وتبعيت از اوامر ونواهى آن است.(1)

ج. مراد از صراط مستقيم، دين حقّ وصواب است كه دين اسلام باشد.(2)

د. آيه 45 اشاره است به اين كه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند وهمگى به طور قاطع بت پرستى را محكوم نموده اند. بنا بر اين پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مخالفتش با بت ها كار بى سابقه اى انجام نداده است، اين بت پرستان ومشركانند كه برخلاف مكتب تمام انبيا (عليهم السلام) گام بر مى دارند.(3)

ه -. منظور از آيات معجزاتى است كه موسى (علیه السلام) در دست داشت وحقانيت خود را به

ص: 94


1- مجمع البيان، ج 9، ص 75؛ تفسير كبير، ج 27، ص 216.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 75.
3- نمونه، ج 21، ص 74.

وسيله آن اثبات مى كرد كه مهم ترين آن ها معجزه عصا ويد بيضا بود.(1)

و. تكيه بر عنوان ربّ العالمين در حقيقت از قبيل بيان مدعا توأم با دليل است؛ زيرا تنها كسى كه پروردگار جهانيان است ومالك ومربى آن هاست شايسته عبوديت است نه مخلوقات محتاج ونيازمندى همچون فراعنه وبت ها.(2)

ز. مراد از «العذاب»، عذاب دنيايى است. همان بلاهايى است كه بر بنى اسرائيل نازل شد؛ چون قحطى وكمى ثمرات وطوفان ومانند آن كه هر يك جدا جدا بلايى بزرگ بودند.(3)

ح. جمله يا أيها الساحر خطاب قوم فرعون به حضرت موسى (علیه السلام) است واين خطاب از باب استهزا واستكبار است همان گونه كه از جمله ادع لنا ربّك نيز اين استهزا واستكبار به چشم مى خورد؛ زيرا اگر اين منظور را نداشتند مى گفتند: خدا را بخوان.

چه تعبير عجيبى در آيه شريفه به كار رفته؛ از يك سو ساحرش مى خوانند واز سوى ديگر براى رفع بلا دست به دامن او مى شوند واز سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند. معلوم مى شود كه آن ها در عين احساس نياز به موسى باز از مركب غرور واستكبار پياده نمى شوند.(4)

ط. منطق موسى (علیه السلام) ومعجزات او وهمين طور دعاهايى كه آن حضرت براى رفع بلا كرد، سبب شد تا افكار توده ها نسبت به فرعون متزلزل گردد. فرعون در يك عكس العمل براى جلوگيرى از نفوذ موسى دست به دامن ارزش هاى پستى مى شود كه بر آن محيط حاكم بود. بر اين اساس خود را با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش را به اثبات برساند.

فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من آيا حكومت مصر از آن من نيست واين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارند آيا نمى بينيد؟ اما موسى چه دارد؟ يك عصا ويك لباس پشمينه. آيا شخصيت او بهتر است يا من ؟ با اين كه موسى نمى تواند سخن فصيح بگويد واگر راست مى گويد پس چرا دستبندهايى از طلا به او داده نشده وفرشتگان همراه او نيامدند تا گفتارش را تصديق كنند.

ص: 95


1- نمونه، ج 21، ص 78؛ مجمع البيان، ج 9، ص 77؛ تفسير كبير، ج 27، ص 218.
2- نمونه، ج 21، ص 78.
3- الميزان، ج 18، ص 173؛ نمونه، ج 21، ص 80؛ مجمع البيان، ج 9، ص 77؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
4- الميزان، ج 18، ص 173.

ى. تعبير ونادى فرعون نشان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد وبا صدايى رسا وبلند همه را مخاطب ساخته واين جمله ها را بازگو نمود يا اين كه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخش نامه در سرتاسر كشور منعكس كنند.(1)

ك. تجرى من تحتى يا به اين معناست كه رود نيل از زير قصر فرعون مى گذرد يا منظور اين است كه اين رود تحت فرمان من است ونظام تقسيم آن بر آبادى ها طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم.(2)

ل. تعبير به «انهار» با اين كه منظور از آن رود نيل است به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناور است، به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شود تا آن جا كه گفته اند رود نيل 360 شاخه داشت.(3)

م. معناى جمله ولا يكاد يبين اين است كه حضرت موسى (علیه السلام) هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند وبعيد نيست اين سخن را فرعون از آن جهت گفته كه سابقه موسى (علیه السلام) قبل از رسالت را داشته كه مردى كم حرف بوده يا لكنتى در زبان داشته است وخبر نداشته از اين كه موسى (علیه السلام) از خدا خواست تا لكنتش را برطرف كند وخداى سبحان نيز مستجاب فرمود.(4)

ن. منظور از «مهين» حضرت موسى (علیه السلام) است؛ زيرا او مردى فقير وتهى دست بود.(5)

ص. منظور از آمدن ملائكه با موسى (علیه السلام) در حالى كه مقترن باشد اين است كه ملائكه همراه او بيايند ورسالتش را تصديق نمايند.(6)

ع. خداوند متعال مخصوصا از ميان تمام مجازات ها، مجازات غرق را براى آن ها انتخاب نمود؛ زيرا تمام عزت وشوكت وافتخار وقدرتشان با همان رود نيل بود وهمان چيزى كه مايه حيات وقدرتشان بود، عامل فنا ونابودى آن ها نيز بود تا همگان عبرت بگيرند.(7)

ف. منظور از خشم در خداى تعالى در آيه فلمّا ءاسفونا اراده عقوبت است.(8)

ص: 96


1- نمونه، ج 21، ص 85.
2- نمونه، ج 21، ص 85؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78.
3- نمونه، ج 21، ص 85؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
4- الميزان، ج 18، ص 174؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
5- الميزان، ج 18، ص 174؛ نمونه، ج 21، ص 86؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
6- الميزان، ج 18، ص 176؛ نمونه، ج 21، ص 86؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 220.
7- نمونه، ج 21، ص 89.
8- الميزان، ج 18، ص 176؛ نمونه، ج 21، ص 90؛ مجمع البيان، ج 9، ص 80؛ تفسير كبير، ج 27، ص 220.
نكته ها

1. همه به تذكر نيازمنديم؛ اول تذكر به خود بعد مردم: ذكرٌ لك ولقومك.(1)

2. اين موضوع قابل توجه است كه از ميان نام هاى خداوند سبحان در آيه 45 روى نام رحمان تكيه شده است؛ زيرا اشاره است به اين كه چگونه ممكن است خداوندى را كه رحمت عامش همه را فرا گرفته رها كنند وبه سراغ بت هايى بروند كه مبدأ هيچ سود وزيانى نيستند.(2)

3. از آيه 45 استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در همين دنيا با عالم برزخ ارتباط داشته ومى توانسته با ساير انبيا ارتباط برقرار كند.

4. براى روحيه هاى لجوج استدلال ومعجزه پى در پى لازم است: وما نريهم من ءاية الاّ هى اكبر من اختها.(3)

5. در شيوه تبليغ بايد ابتدا مرحله هاى عادى را طى كرد بعد مرحله بالاتر را: هى اكبر من اختها. مجرمين در عمق روح خود، اولياى خدا را مستجاب الدعوه مى دانند: ادع لنا ربّك. انسان به هنگام گرفتارى تعهد مى دهد اننا لمهتدون، ولى بعد از حل مشكل پيمان شكن است: ينكثون. فرعون نام موسى (علیه السلام) را نبرد واز او به اسم اشاره (هذا) تعبير كرد، واين خود نوعى تحقير وتوهين است.(4)

6. جمله (أنا خير) در قرآن، يك بار از ابليس صادر شده است وبار ديگر از فرعون.

7. طاغوت چون منطق ندارد، به كاخ ومال خود تكيه مى كند: أليس لى ملك مصر. پست شمردن ديگران به خاطر لباس وظاهرى ساده، رفتارى فرعونى است: هو مهين. همان گونه كه خداوند در دنيا از كفار انتقام مى گيرد: فلمّا ءاسفونا انتقمنا منهم، در عالم آخرت نيز انتقام مى گيرد: يوم نبطش البطشة الكبرى انا منتقمون. (دخان، 16)(5)

ص: 97


1- نور، ج 10، ص 459.
2- نمونه، ج 21، ص 75.
3- نور، ج 10، ص 461.
4- الميزان، ج 18، ص 175؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78.
5- نور، ج 10، ص 462-464.

آیه 57-67

اشاره

وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (57) وَ قالُوا ءَ آلِهتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني إِسْرائيلَ (59) وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي اْلأَرْضِ يَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (61) وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (62) وَ لَمّا جاءَ عيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ ِلأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (63) إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (64) فَاخْتَلَفَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَليمٍ (65) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (66) اْلأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ (67)

ترجمه

وهنگامى كه در باره فرزند مريم مَثَلى زده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن داد وفرياد راه انداختند. * وگفتند: «آيا خدايان ما بهترند يا او [= مسيح]؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است، چرا كه معبود واقع شده)!» ولى آن ها اين مَثَل را جز از طريق جدال (ولجاج) براى تو نزدند؛ آنان گروهى كينه توز وپرخاشگرند. * مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم واو را نمونه والگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم. * وهر گاه بخواهيم به جاى شما در زمين فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين (شما) گردند. * واو [= مسيح] سبب آگاهى بر روز قيامت است. (زيرا نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است)؛ هرگز در آن ترديد نكنيد؛ واز من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است. * وشيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد، كه او دشمن آشكار شماست. * وهنگامى كه عيسى دلايل روشن (براى آن ها) آورد گفت: «من براى شما حكمت آورده ام، وآمده ام تا برخى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد روشن كنم؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد واز من اطاعت نماييد. * خداوند پروردگار من وپروردگار شماست؛ (تنها) او را پرستش كنيد كه راه راست همين است.» * ولى گروه هايى از ميان آن ها (در باره مسيح) اختلاف كردند (وبعضى او را خدا پنداشتند)؛ واى بر كسانى كه ستم كردند از عذاب روزى دردناك! * آيا جز اين انتظارى دارند كه قيامت

ص: 98

ناگهان به سراغشان آيد در حالى كه نمى فهمند؟! * دوستان در آن روز دشمن يكديگرند، مگر پرهيزكاران.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعراض مشركان از مثال زدن به فرزند مريم، عداوت مشركان وبهتر دانستن معبودان خود را از مسيح، نعمت خداوند بر مسيح (علیه السلام) والگو بودن او براى مردم، جانشين شدن فرشتگان در زمين در صورت مشيت خداوند، وجود عيسى (علیه السلام) عامل علم به قيامت، عدم شك در قيامت، صراط مستقيم در پرتو تبعيت راه خدا، دشمنى آشكار شيطان، رسالت عيسى همراه با معجزات وحكمت، عيسى حل كننده اختلاف، صراط مستقيم در پرتو عبادت خدا، ظهور گروه هاى مختلف در باره مسيح (علیه السلام)، تهديد خداوند نسبت به منحرفان وعدم عداوت پرهيزكاران با يكديگر در قيامت.

ب. هنگامى كه در باره فرزند مريم مثل زده شد، آن ها روى گردان شدند، اين مثل چه بود؟ منظور از مثل همان است كه در آيه 98 انبيا آمده شما وآن چه از غير خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد: انكم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم. مشركان وقتى اين آيه را شنيدند آن را وسيله تمسخر قرار دادند وگفتند: اگر عيسى بن مريم كه مورد پرستش مسيحيان است در دوزخ است، پس چه بهتر كه ما وبت هاى ما نيز در دوزخ همسايه او باشيم، سپس مى خنديدند.

اما بدان آن ها حقيقت را مى دانند واين مثل را به عنوان جدال با تو بيان مى كنند، بلكه آن ها گروهى كينه توز وپرخاشگرند. آن ها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان خود باشند مانند فرعون ونه مسيح كه از عمل آن ها بيزار است او فقط بنده اى بود كه ما بر او نعمت داديم وبه رهبرى مبعوث كرديم واو را الگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم.

ج. در آيه 60 مى فرمايد: مشركان نبايد توهم كنند خداوند به خاطر نيازش به عبوديت اصرار مى كند كه آن ها ايمان بياورند؛ اين گونه نيست اگر ما بخواهيم به جاى شما فرشتگان را

ص: 99

در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند؛ فرشتگان سر به فرمان حق ومطيع پروردگار، پس ما نيازى به ايمان شما نداريم واين اصرار به خاطر آن است كه نفع ايمان عايد شما شود.

د. مراد از اين كه مى فرمايد: عيسى علم به قيامت است، اين است كه وسيله علم به قيامت است؛ زيرا هم خودش بدون پدر خلق شده وهم اين كه مرده را زنده مى كند. بنا بر اين براى خداى متعال كارى ندارد كه قيامت را به پا كند وموجودات مرده را زنده نمايد.(1)

ه -. مراد از «بيّنات»، آيات ومعجزات است ومنظور از حكمت، معارف الهى از عقايد حقه واخلاق فاضله است.(2)

و. در رابطه با اين سؤال كه چرا حضرت عيسى (علیه السلام) بعضى از امور مورد اختلاف را روشن مى كند نه همه آن ها را؟ اين گونه جواب داده شده است: اختلافات مردم دو دسته است: اختلافاتى كه در سرنوشت مردم تأثير دارد همانند عقايد مردم واختلافاتى كه در سرنوشت مردم تأثيرى ندارد همانند افلاك وستارگان. انبيا (عليهم السلام) مأمور بودند اختلافات دسته اول را برطرف نمايند.

ز. در آيه 64 «ربّ» دو بار تكرار شده تا روشن سازد كه هم پروردگار من وهم پروردگار شما يكى است، از اين رو من شايسته پرستش نيستم. با اين همه تأكيدات عيسى (علیه السلام)، باز در ميان امت او احزاب مختلفى ظهور كردند كه در باره عيسى (علیه السلام) اختلاف داشتند؛ بعضى او را خدا پنداشتند وبعضى فرزند خدا وگروه اندكى راه اعتدال را پيش گرفتند. در آيه 66 گروهى كه در مورد آن حضرت غلو كردند وبه او كافر شدند تهديد به عذاب مى كند.(3)

ح. مراد از جمله وهم لايشعرون اين است كه، غفلتشان از قيامت است به خاطر اين كه سرگرم امور دنيايند.(4)

ط. منظور از «ساعة» مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن كريم روز قيامت است چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد وگويى همه در يك ساعت رخ مى دهد.(5)

ص: 100


1- الميزان، ج 18، ص 187؛ نمونه، ج 21، ص 100.
2- الميزان، ج 18، ص 188؛ نمونه، ج 21، ص 103؛ مجمع البيان، ج 9، ص 82؛ تفسير كبير، ج 27، ص 224.
3- الميزان، ج 18، ص 88؛ نمونه، ج 21، ص 105.
4- الميزان، ج 18، ص 191؛ نمونه، ج 21، ص 109.
5- نمونه، ج 21، ص 109؛ مجمع البيان، ج 9، ص 84.

ى. مراد از «الاخلاء» مطلق كسانى است كه با يكديگر محبت مى كنند چه متقين واهل آخرت كه دوستى شان با يكديگر به خاطر خداست نه به خاطر منافع مادى وچه اهل دنيا كه دوستى هايشان به منظور منافع مادى است. بنا بر اين استثناى «الاّ المتّقين»، استثناى متصل است؛ زيرا متقين نيز در گروه «الاخلاء» داخل هستند.(1)

ك. در جواب اين سؤال كه چرا همه دوستان به استثناى متقين دشمن يكديگرند؟ بايد گفته شود كه لازمه دوستى طرفينى اين است كه يك طرف، طرف ديگر را در مهمّاتش كمك كند واين كمك وقتى در غير رضاى خداى متعال باشد، در حقيقت كمكِ بدبختى وشقاوت وعذاب دائمى آن طرف است. به خلاف دوستى هاى متقين كه همه مايه پيشرفت آنان در راه خداست ودر روز قيامت همه به سود ايشان خواهد بود.(2)

نكته ها

1. افراط وتفريط در عقايد، به جايى مى رسد كه گروهى عيسى را در حدّ خدايى بالا ببرند وگروهى او را هم رديف بت هاى سنگى سازند: ضرب ابن مريم مثلاً.(3)

2. خداوند نيازى به عبادت مردم ندارد. اگر مى خواست فرشتگانى به جاى مردم قرار مى داد كه دائما در اطاعت باشند: لو نشاء. وجود اولياى خدا، نشانه اى از قيامت ويادآور آن است: لعلم للساعة. با ديدن نشانه هاى قدرت الهى ترديد در امكان زنده شدن مردگان سزاوار نيست: فلا تمترنّ. هدايت به صراط مستقيم كه در نماز از خداوند طلب مى كنيم: اهدنا الصّراط المستقيم عبادت وبندگى خداوند است: وان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس، 61) و فاعبده... هذا صراط مستقيم وعبادت خدا از پيروى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جدا نيست: واطيعون هذا صراط مستقيم وكسى كه پيامبر را اطاعت كند در حقيقت خدا را اطاعت كرده است: من يطع الرسول فقد أطاع الله (نساء، 80). ثمره اين اطاعت وتبعيت، محبوبيت در نزد خداوند است كه در آيه ديگرى مى فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله. (آل عمران، 31)

ص: 101


1- الميزان، ج 18، ص 192.
2- همان.
3- نور، ج 10، ص 466-468.

3. ايجاد تفرقه واختلاف بعد از روشنگرى انبيا ظلم است: فاختلف الاحزاب... فويل للّذين ظلموا.(1)

4. حال كسانى كه بر اساس غير تقوا، دوستانى انتخاب كرده اند، در قيامت چنين است:

پشيمانى وحسرت كه چرا با او دوست شدم: يا ويلتى ليتنى لم اتّخذ فلانا خليلاً. (فرقان، 28)

دوستان هيچ نقشى براى كمك به يكديگر ندارند: ولايسئل حميم حميما. (معارج، 10)

دوستان، دشمن يكديگر مى شوند: الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ.

به يكديگر لعنت خواهند كرد: كلّما دخلت امّة لعنت اختها. (اعراف، 38)

گناهان خود را به گردن يكديگر مى اندازند: لولا انتم لكنّا مؤمنين. (سبأ، 31)

از يكديگر برائت دارند: يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين.(2)

ص: 102


1- نور، ج 10، ص 471.
2- زخرف، 38؛ تفسير نور، ج 10، ص 471.

آیه 68-89

اشاره

يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمينَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ (70) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ اْلأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اْلأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فيها خالِدُونَ (71) وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَكُمْ فيها فاكِهَةٌ كَثيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ (73) إِنَّ الْمُجْرِمينَ في عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (74) لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فيهِ مُبْلِسُونَ (75) وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمينَ (76) وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (80) قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ (81) سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (83) وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ (84) وَ تَبارَكَ الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَ لا يَمْلِكُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (86) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّى يُؤْفَكُونَ (87) وَ قيلِه يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)

ترجمه

اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست ونه اندوهگين مى شويد. * همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند وتسليم بودند. * (به آن ها خطاب مى شود:) شما وهمسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد! * (اين در حالى است كه) ظرف ها (ى غذا) وجام هاى طلايى (شراب طهور) را گرداگرد آن ها مى گردانند؛ ودر آن (بهشت) آنچه دل ها مى خواهد وچشم ها از آن لذت مى برد موجود است؛ وشما هميشه در آن خواهيد ماند. * اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد. * ودر آن براى شما ميوه هاى فراوان است كه از آن مى خوريد. * (ولى) مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند. * هرگز عذاب آنان تخفيف نمى يابد، ودر آنجا از همه چيز مأيوسند. * ما به آن ها ستم نكرديم، آنان خود ستمكار بودند. * آن ها فرياد مى كشند: «اى مالك دوزخ! (اى كاش)

ص: 103

پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)!» مى گويد: «شما در اين جا ماندنى هستيد.» * ما حق را براى شما آورديم؛ ولى بيشتر شما از حق كراهت داشتيد. * بلكه آن ها تصميم محكم بر توطئه گرفتند؛ ما نيز اراده محكمى (در باره آن ها) داريم. * آيا آنان مى پندارند كه ما اسرار نهانى وسخنان در گوشى آنان را نمى شنويم ؟! آرى، رسولان (وفرشتگان) ما نزد آن ها هستند ومى نويسند. * بگو: «اگر براى خداوند فرزندى بود، من نخستين پرستنده او بودم.» * منزه است پروردگار آسمان ها وزمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آن ها مى كنند! * آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه ور باشند وسرگرم بازى شوند تا روزى را كه به آن ها وعده داده شده است ملاقات كنند (ونتيجه كار خود را ببينند)! * او كسى است كه در آسمان معبود است ودر زمين معبود؛ واو حكيم وعليم است. * پربركت وپايدار است كسى كه حكومت آسمان ها وزمين وآنچه در ميان آن دو است از آن اوست؛ وآگاهى از قيام قيامت نزد اوست وبه سوى او بازگردانده مى شويد. * كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند؛ مگر آن ها كه شهادت به حق داده اند وبه خوبى آگاهند. * واگر از آن ها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعا مى گويند: خدا؛ پس چگونه از عبادت او منحرف مى شوند؟! * آن ها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: «پروردگارا! اين ها قومى هستند كه ايمان نمى آورند» (غافل مى شوند؟!) * پس (اكنون كه چنين است) از آنان روى برگردان وبگو: «سلام بر شما»، امّا به زودى خواهند دانست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آرامش بندگان مؤمن خدا در قيامت وورود آنان به بهشت با همسران در حال شادى وپذيرايى از آنان در بهشت، اعمال صالح بشر عامل به ارث بردن بهشت، ميوه هاى متنوع در بهشت، جاويد بودن مشركان در دوزخ به خاطر ظلم آنان، تقاضاى مشركان از مالك دوزخ در باره نجات از آتش، اتمام حجت بر مشركان ونپذيرفتن حق در دنيا عامل عذاب در قيامت، ثبت اعمال پنهانى ونجواى مشركان توسط فرشتگان، نبودن فرزند براى خدا، منزه بودن پروردگار آسمان وزمين وعرش از داشتن فرزند، تهديد كفار به سرگرم شدن در دنيا تا

ص: 104

ملاقات روز كيفر، خداوند معبود يگانه در آسمان وزمين ومالكيت او در نظام هستى، عدم مالكيت معبودان باطل بر شفاعت، اعتراف مشركان به خالقيت خداوند وعدم اقرار آنان به يگانگى معبود، شكايت پيامبر از مشركان لجوج، دستور به اعراض از مشركان وجدايى از آنان تا روزى كه از حقيقت آگاه شوند.

ب. مراد از اين كه فرمود مسلمان بودند اين است كه تسليم اراده واوامر خداى عزّوجلّ بودند.(1)

ج. مراد از «ازواج»، همسران مؤمن در دنياست نه حور العين؛ زيرا حور العين در بهشت هستند وخارج آن نيستند تا با اين فرمان داخل بهشت شوند.(2)

د. اگر در آيه قبلى مؤمنين مخاطب فرض شده بودند وبه ايشان مى فرمود داخل بهشت شويد، ولى در اين آيه غايب فرض شده اند ومى فرمايد براى آنان دائما قدح مى آورند وجام مى برند، اين التفات به منظور تجليل واحترام از مؤمنين است؛ مى خواهد بفهماند آن قدر از مؤمنين تجليل به عمل مى آيد كه بايد آن را براى ديگران تعريف كرد.(3)

ه -. مسأله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است؛ زيرا ممكن است اشاره باشد به:

1. اين كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذات ديگر برتر وبالاتر است.

2. اين كه جمله ما تشتهيه الأنفس لذات ذائقه وشامه ولامسه را بيان مى كند، ولى جمله تلذ الأعين بيانگر لذّت چشم است.(4)

و. كلمه «مِنْ» براى تبعيض است؛ منها تأكلون واين كلمه خالى از اين اشاره نيست كه نعمت هاى بهشتى تمام شدنى نيست، هر قدر بخوريد بعضى از آن را خورده ايد.(5)

ز. مجرمين هم گنه كاران را شامل مى شود وهم كفّار را ومؤيد اين معنا اين است كه اين كلمه در مقابل كلمه «متّقين» قرار گرفته است كه از كلمه مؤمنين خصوصى تر است وتنها شامل مؤمنين باتقوا مى شود.(6)

ص: 105


1- الميزان، ج 18، ص 193؛ نمونه، ج 21، ص 112؛ مجمع البيان، ج 9، ص 85.
2- الميزان، ج 18، ص 193؛ نمونه، ج 21، ص 114؛ مجمع البيان، ج 9، ص 85.
3- الميزان، ج 18، ص 193.
4- الميزان، ج 18، ص 194؛ نمونه، ج 21، ص 116.
5- الميزان، ج 18، ص 194؛ نمونه، ج 21، ص 118.
6- الميزان، ج 18، ص 195؛ نمونه، ج 21، ص 120؛ تفسير كبير، ج 27، ص 227.

ح. مجرمين كه در عذاب جهنّم قرار دارند، نااميد هستند ونااميدى هم يا از رحمت خدا يا از بيرون شدن از دوزخ است.(1)

ط. مجرمين مالك دوزخ را خطاب مى كنند وآن چه را كه بايد از خدا بخواهند از او مى خواهند واين بدان جهت است كه اهل دوزخ محجوب از خدا هستند.(2)

ى. معناى «قضاء»، ميراندن است ومنظور از اين مرگ، معدوم شدن وباطل محض گشتن است، بلكه به اين وسيله از عذاب اليم وشقاوتى كه دارند نجات يابند واين هم يكى از مواردى است كه ملكات دنيوى دوزخيان ظهور مى كند؛ چون در دنيا هم كه بودند مرگ را نابودى مى پنداشتند نه انتقال از سرايى به سراى ديگر، از اين رو در دوزخ تقاضاى مرگ مى كنند.(3)

ك. منظور از كلمه «مالك» همان فرشته مأمور دوزخ است كه در اخبار وروايات عامه وخاصه نيز به اين نام ناميده شده است.(4)

ل. مراد از حق در آيه 78 لقد جئتكم بالحق، مطلق حق است؛ هر چه مى خواهد باشد وبيشتر دوزخيان از هر چيزى كه مصداق حق بود كراهت وتنفر داشتند، اما حقى كه معهود اذهان است يعنى دين حق كه همان توحيد وقرآن باشد.(5)

م. منظور از اين كه فرمود از حق كراهت داشتند، كراهت به حسب طبع ثانوى است كه در اثر ارتكاب پى در پى گناهان در آدمى پيدا مى شود؛ زيرا هيچ بشرى نيست كه بر حسب طبع خدادادى اش وفطرت اولى اش از حق كراهت داشته باشد؛ زيرا خداى تعالى فطرت بشر را بر اساس حق نهاده است.(6)

ن. منظور از كلمه «سرّ»، اسرارى است كه در دل هاى خود پنهان مى دارند ومنظور از كلمه «نجوى» سخنان بيخ گوشى است كه با يكديگر دارند، سخنانى كه مى خواهند ديگران نشنوند وچون سرّ عبارت است از حديث نفس، از اين رو از اطلاع خداى متعال به آن واز اطلاع

ص: 106


1- الميزان، ج 18، ص 195.
2- الميزان، ج 18، ص 195؛ نمونه، ج 21، ص 123.
3- الميزان، ج 18، ص 196.
4- الميزان، ج 18، ص 195؛ نمونه، ج 21، ص 122.
5- الميزان، ج 18، ص 196؛ نمونه، ج 21، ص 123؛ تفسير كبير، ج 27، ص 227.
6- الميزان، ج 18، ص 196؛ مجمع البيان، ج 9، ص 87.

خداى سبحان به سخنان بيخ گوشى آنان تعبير كرد به اين كه خدا آن را مى شنود.(1)

س. در آيه 81 اگر «انْ» شرطيه استعمال كرد و «لو» شرطيه را كه دلالت بر امتناع دارد استعمال نكرد با اين كه مقتضاى مقام چنين بود، براى اين است كه طرف مقابل را كمى از مقام لجبازى اشان پايين آورده وبه انصاف وادار سازد.(2)

ع. دو احتمال در تفسير ربّ العرش وجود دارد:

1. تعبير «ربّ العرش» بعد از رب السماوات والارض در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص مى باشد؛ زيرا عرش به مجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود.

2. احتمال دارد «عرش» اشاره به عالم ماوراى طبيعت باشد در مقابل سموات وارض كه اشاره به عالم ماده است.(3)

ف. تكرار كلمه «اله» در آيه شريفه هم تأكيد را افاده مى كند وهم دلالت مى كند بر اين كه اله بودن خداى متعال در آسمان وزمين به معناى آن است كه الوهيت او متعلق به آسمان ها وزمين است نه اين كه خداى متعال در آسمان ها وزمين يا در يكى از آن دو مكان جاى دارد.(4)

ص. مراد از كلمه «حق» در آيه 86 الاّ من شهد بالحقّ، دين توحيد است ومراد از شهادت به حقّ، اعتراف به آن دين است.(5)

ق. از آن جا كه علم مطلق آمده، آگاهى به حقيقت حال كسى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند. بنا بر اين تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه معترف به توحيد باشد واز حقيقت حال واعمال كسى را كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد.(6)

ر. در ميان مشركان عرب وغيرعرب كمتر كسى پيدا مى شد كه بت ها را خالق وآفريننده بداند، بلكه آن ها بت ها را به عنوان وساطت وشفاعت در پيشگاه خدا يا به عنوان اين كه

ص: 107


1- الميزان، ج 18، ص 199؛ نمونه، ج 21، ص 124؛ مجمع البيان، ج 9، ص 87؛ تفسير كبير، ج 27، ص 229.
2- الميزان، ج 18، ص 200؛ نمونه، ج 21، ص 128.
3- نمونه، ج 21، ص 129.
4- الميزان، ج 18، ص 202؛ مجمع البيان، ج 9، ص 88.
5- الميزان، ج 18، ص 203؛ نمونه، ج 21، ص 135؛ مجمع البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير كبير، ج 27، ص 234.
6- الميزان، ج 18، ص 203.

سمبل ونشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء الله، به ضميمه اين بهانه كه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد، پرستش مى كردند، از اين رو هر گاه در باره خالق از آن ها سؤال مى شد خالق را خداوند معرفى مى كردند.(1)

ش. ضمير در كلمه «قيله» به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر مى گردد وكلمه «قيل» مانند «قول» مصدر است وجمله «قيله» عطف است بر كلمه «الساعة» در جمله وعنده علم الساعة ومعنايش چنين مى شود كه نزد خداست علم قيامت وعلم به سخن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه گفت اى پروردگار اينان كه قوم من هستند ايمان نمى آورند.(2)

ت. معناى جمله قل سلام اين است كه با ايشان خداحافظى ووداع كن؛ وداع كسى كه مى خواهد براى هميشه تركشان گويد واز ترك آنان هيچ باكى نداشته باش.(3)

نكته ها

1. منظور از «عباد» در آيه شريفه 68، اولياى خداوند هستند؛ زيرا نظير همين حكمى كه براى بندگان بيان كرده كه در قيامت از آرامش بهره مند هستند: يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا أنتم تحزنون، در باره اولياى الهى در سوره يونس آيه 62 بيان كرده است: الا انّ أولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون الّذين ءامنوا وكانوا يتّقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا وفى الاخرة.

2. در آيه 70 زخرف مى فرمايد: اى مومنان در حالى كه شاد ومسرور هستيد شما وهمسرانتان به بهشت وارد شويد.

ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ

به نمونه اى از سرور وشادى در آيه ديگر اشاره شده است

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِى ظِلاَلٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ (يس، 56)

3. بودن در كنار همسران باايمان ومهربان هم براى مردان لذّت بخش است وهم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.(4)

ص: 108


1- نمونه، ج 21، ص 136؛ مجمع البيان، ج 9، ص 90.
2- الميزان، ج 18، ص 203؛ نمونه، ج 21، ص 137؛ مجمع البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير كبير، ج 27، ص 235.
3- الميزان، ج 18، ص 204؛ نمونه، ج 21، ص 138.
4- نمونه، ج 21، ص 114.

4. سؤال: آيا با توجه به اين كه قرآن مى فرمايد: در بهشت هر چه نفس ها بخواهد در اختيار آنان قرار مى گيرد حال اگر اهل بهشت تقاضاى چيزهاى حرام كنند خداوند به آن ها مى دهد؟

پاسخ: چون تقاضا وخواهش هاى انسان متناسب با روح اوست وانسانى كه روح پاك دارد هيچ وقت تقاضاى محرمات را نمى كند پس اين سؤال بى جا خواهد بود.

5. دو كلمه «صحاف» و «اكواب» اشاره است به اين كه اهل بهشت هم داراى طعامند وهم داراى شراب؛ از صحاف طعام مى خورند واز اكواب آب مى نوشند.(1)

6. رسيدن به تمام خواسته ها، فقط در بهشت امكان پذير است: فيها ما تشتهيه الانفس.(2)

7. آزادى بهشتيان در انتخاب نعمت ها

بهشتيان در بهشت در انتخاب نعمتهاى مختلف آزاد هستند وهيچ گونه محدوديتى وجود ندارد از جمله:

1. انتخاب مسكن؛ وسيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا... وقالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده واورثنا الارض نتبؤا من الجنة حيث نشاء. (زمر، 73-74)

2. انتخاب غذاها وميوه ها؛ انّ المتّقين فى جنّات ونعيم * وأمددناهم بفاكهة ولحم مما يشتهون. (طور، 17-22)

3. بهره مندى از تمام خواسته هاى درونى؛ وفيها ما تشتهيه الأنفس وتلذّ الأعين وانتم فيها خالدون. (زخرف، 71)

8. در آيه 72 براى اين كه روشن شود اين همه نعمت هاى بهشتى را به بها مى دهند وبه بهانه نمى دهند، مى فرمايد اين بهشتى كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد.(3)

تعبير به ارث معمولاً جايى به كار مى رود كه انسان نعمتى را بى زحمت به دست آورد واين مى فهماند كه آنچه خدا به مؤمنين مى دهد در مقايسه با اعمالشان آن قدر برترى دارد كه گويى همه آن ها را به رايگان از فضل الهى به دست آورده اند. ممكن است تعبير به ارث اين

ص: 109


1- الميزان، ج 18، ص 193؛ تفسير كبير، ج 27، ص 226.
2- نور، ج 10، ص 474.
3- نمونه، ج 21، ص 117؛ مجمع البيان، ج 9، ص 85.

مطلب را هم بيان دارد كه هر انسان مسكنى در بهشت دارد وجايگاهى در دوزخ؛ بهشتيان وارث منازل دوزخيان مى شوند ودوزخيان وارث منازل بهشتيان.(1)

9. مجرم از ماده «جرم» در اصل به معناى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه از درخت وهمچنين خود درختان نيز به كار مى رود، ولى بعدا در مورد انجام هر گونه اعمال بد به كار رفته است. شايد به اين تناسب كه انسان را از خدا وارزش هاى انسانى جدا مى سازد.(2)

10. «مبلسون» از «ابلاس» به معناى اندوهى است كه همراه با يأس باشد. شايد كلمه «ابليس» نيز به خاطر يأس شيطان از رحمت خدا بر او اطلاق شده است.(3)

11. از آيه 78 استفاده مى شود كه ملاك در سعادت بشر تنها وتنها پذيرفتن حق وملاك در شقاوتش ردّ حق است.(4)

12. حكمت غير از علم است. چه بسيار عالمانى كه اهل حكمت نيستند، دانش دارند اما بينش ندارند. خداوند هم عليم است وهم حكيم: وهو الحكيم العليم.(5)

13. در آيه 85 قرآن كريم سه صفت براى خداوند ذكر مى كند كه هر يك به تنهايى اثبات ربوبيت او را در عالم هستى بيان مى كند: چون او مالك تمام هستى است پس فقط او مى تواند ملك خود را تدبير كند وچون علم قيامت منحصر به اوست وتنها او مى داند كه منتهى اليه حركت مخلوقات چه منزلى است، پس تنها او مدبّر موجودات است وسرانجام چون همه به او رجوع مى كنند تا به حساب آن ها رسيدگى شود روشن مى شود كه ربوبيت تنها از آن اوست.

14. خداوند از هر گونه نقص منزّه ودر برابر هر گونه كمال مبارك است: سبحان... تبارك....(6)

ص: 110


1- . نمونه ج 21 ص 117.
2- نمونه، ج 21، ص 120.
3- نور، ج 10، ص 475.
4- الميزان، ج 18، ص 197.
5- نور، ج 10، ص 479.
6- نور، ج 10، ص 480.

سوره دخان

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرينَ (3) فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ (4) أَمْرًا مِنْ عِنْدِنا إِنّا كُنّا مُرْسِلينَ (5) رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (6) رَبِّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ (7) لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ اْلأَوَّلينَ (8) بَلْ هُمْ في شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبينٍ (10) يَغْشَى النّاسَ هذا عَذابٌ أَليمٌ (11) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ (12) أَنّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبينٌ (13) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (14) إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَليلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ (15) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * سوگند به اين كتاب روشنگر، * كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم؛ ما همواره انذاركننده بوده ايم. * در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير وجدا مى گردد. * (آرى، نزول قرآن) فرمانى بود از سوى ما؛ ما (محمد (صلی الله علیه و آله) را) فرستاديم. * اين ها همه به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت، كه شنونده وداناست. * (همان) پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه در ميان آن هاست، اگر اهل يقين هستيد. * هيچ معبودى جز او نيست؛ زنده مى كند ومى ميراند؛ او پروردگار شما وپروردگار پدران نخستين شماست. * ولى آن ها در شكّاند و (با حقايق) بازى مى كنند. * پس منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد، * كه همه مردم را فرا مى گيرد؛ اين عذاب دردناكى است! * (مى گويند:) پروردگارا! عذاب را از ما برطرف كن كه ايمان مى آوريم. * چگونه واز كجا متذكّر مى شوند با اين كه رسول روشنگر (با معجزات ومنطق روشن) به سراغشان آمد! * سپس از او رويگردان شدند وگفتند: «او تعليم يافته اى ديوانه است.» * ما عذاب را كمى برطرف مى سازيم، ولى باز به كارهاى خود باز مى گردند. * (ما از آن ها انتقام مى گيريم) در آن روز كه آن ها را با قدرت خواهيم گرفت؛ آرى ما انتقام گيرنده ايم.

ص: 111

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن كريم در شب مبارك (شب قدر)، توصيف شب قدر، هدف از نزول قرآن، بيان قسمتى از اوصاف خداوند، در ترديد بودن كفار، عذاب الهى براى كفار در قيامت، تقاضاى آنان براى رهايى از عذاب، اتمام حجت بر كفار در دنيا وانتقام خداوند از آنان در قيامت.

ب. منظور از كتاب مبين، قرآن كريم است وممكن است بگوييم اين كتاب آسمانى در دو نوبت نازل شده: 1. تمامى آن در شب قدر. 2. به تدريج در طى 23 سال رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).(1)

ج. مراد از ليلة مباركة شب قدر است ومنظور از مبارك بودن آن شب، اين است كه ظرفيت خير كثيرى را دارد؛ چون بركت به معناى خير كثير است وقرآن خير كثيرى است كه در آن شب نازل شده است ورحمت واسعه اى است كه دامنه اش همه خلق را گرفته است.(2)

د. علت نزول قرآن كريم اين است كه ما همواره انذاركننده هستيم چون سنت خداوند اين است كه همواره پيامبرانى را براى هدايت وانذار بشر بفرستد. پيش از اين كتب آسمانى مانند تورات وانجيل را نازل فرمود وحالا قرآن را نازل مى فرمايد، پس نزول قرآن چيز نوظهورى نيست.(3)

ه -. با توجه به آيه بعد كه تعبير به فعل مضارع «يفرق» كرده است واستمرار را مى رساند واز ظاهر جمله شهر رمضان الّذين انزل فيه القرءان (بقره، 185)، چنين بر مى آيد كه مادامى كه شهر رمضان در كره زمين تكرار مى شود، آن شب قدر نيز تكرار مى شود.(4)

و. «فرق» به معناى جدا كردن چيزى از چيز ديگر است به گونه اى كه از يكديگر متمايز شوند ودر مقابل اين كلمه «احكام» قرار دارد. بنا بر اين «امر حكيم» عبارت است از امرى كه الفاظش از يكديگر متمايز نباشد واحوال وخصوصياتش متعيّن نباشد. بنا بر اين امور اين جهان براى موجوديت پيدا كردن بايد دو مرحله را طى كند: يكى مرحله اجمال وابهام

ص: 112


1- مجمع البيان، ج 9، ص 92؛ الميزان، ج 18، ص 208؛ نمونه، ج 21، ص 149؛ تفسير كبير، ج 27، ص 238.
2- الميزان، ج 18، ص 207؛ نمونه، ج 21، ص 147؛ مجمع البيان، ج 9، ص 92؛ تفسير كبير، ج 27، ص 238.
3- الميزان، ج 18، ص 210.
4- الميزان، ج 18، ص 208.

وديگرى مرحله تفصيل، از اين رو ليلة القدر، شبى است كه امور از مرحله احكام وابهام به مرحله فرق وتفصيل بيرون مى آيند واز جمله امور، قرآن كريم است كه در شب قدر از مرحله احكام در آمده وبه وسيله نازل شدنش در خور فهم بشر مى شود.(1)

ز. از ظاهر جمله فيها يفرق كه استمرار فهميده مى شود، استفاده مى شود كه همه امور ومسائل به طور حكيمانه ومستحكم مقرر وتنظيم مى گردد وهر سال از يكديگر جدا مى شود. بنا بر اين مراد از «امرحكيم» بايد امور تكوينى باشد كه در هر شب قدر بعد از احكام، تفريق وتقسيم مى شود ومعنا ندارد معارف واحكام الهيه هر سال تفريق وتقسيم شود، از اين رو اگر مراد از تفريق، تفريق معارف بود جا داشت كه تعبير به فعل ماضى كند؛ «فيها فرق».(2)

ح. مراد از كلمه «أمر» در اين آيه شريفه شأن است وممكن هم هست مراد از اين كلمه همان معناى مقابل نهى باشد، البته احتمال دوم بعيد است(3). بنا بر اين معناى آيه اين است: قرآن را در حالى كه امرى از ناحيه ما بود نازل كرديم؛ چون سنت ما بر همين جارى است كه انبيا را بفرستيم وكتب آسمانى نازل كنيم، اين ها به خاطر رحمتى است كه از سوى پروردگارت كه شنونده وداناست؛ يعنى علت اصلى نزول قرآن وارسال پيامبر ومقدرات شب قدر اين است كه رحمت بيكران حق ايجاب مى كند كه بندگانش را به حال خود رها نكند وبراى آن ها برنامه وراهنمايى بفرستد تا به سعادت نايل شوند.

ط. در آيه 6 گفت از سوى پروردگارت، در آيه 7 پروردگار را توضيح مى دهد؛ زيرا ممكن بود كه مشركان بگويند قرآن نيز مثل ما اعتقاد به چند ربّ را قبول دارد، از اين رو آيه مى فرمايد: پروردگار تو همان پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه ميان آن دو است مى باشد كه همه اهل يقين او را مى شناسند واگر شما هم اهل يقين باشيد خواهيد دانست كه او ربّ همه چيز است.(4)

ى. اين اشتراط همان گونه كه زمخشرى هم گفته از قبيل اشتراطى است كه گاهى خود ما

ص: 113


1- الميزان، ج 18، ص 210.
2- الميزان، ج 18، ص 211.
3- الميزان، ج 18، ص 212.
4- الميزان، ج 18، ص 213؛ نمونه، ج 21، ص 154.

در گفت وگوهايمان مى آوريم؛ مثلاً مى گوييم اين تحفه زيد است، البته اگر داستان سخاى او را شنيده باشى. در حقيقت معناى اين اشتراط اين است كه بفهمانيم سخاوت زيد را همه اهل يقين مى دانند. در آيه مورد بحث هم معناى اين اشتراط اين است كه بفهماند خدا همان كسى است كه همه اهل يقين او را مى شناسند.(1)

ك. اگر كسانى در حقانيت اين كتاب آسمانى ونبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ترديد دارند به خاطر اين نيست كه مسأله پيچيده اى است، بلكه از اين جهت است كه آن را جدى نمى گيرند وبا شوخى ومسخره واستهزا وتجاهل با آن برخورد مى نمايند همان گونه كه تعبير به «يلعبون» شده است؛ زيرا ماده «لعاب» به گفته راغب آب دهان است به هنگامى كه راه مى افتد واز آن جا كه انسان موقع بازى وشوخى هدف مهمى از كار خود ندارد تشبيه به بزاق شده است كه بى اراده از دهان انسان بيرون مى ريزد.(2)

ل. كلمه «بَلْ» اعراض از مطلب محذوف است كه به سياق آيه معلوم است به اين تقدير كه ايشان با اين حرف ها يعنى رسالت رسول واوصاف كتابى كه بر او نازل شده صاحب يقين وداراى ايمان نمى شوند، بلكه همچنان در شك مى مانند وسرگرم بازى با اشتغالات دنيوى خود هستند.(3)

م. مفسرين در اين كه مراد از «دخان مبين» چيست كه عذاب اليم ناميده شده است، وجوهى بيان كرده اند از جمله:

1. مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند به دليل نفرينى كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در اثر كفر اهل مكه، در حقّشان كرده بود. طبق اين تفسير دخانى در حقيقت وجود نداشته، بلكه آسمان در نظر مردم گرسنه وتشنه تيره وتار جلوه مى كند. بنا بر اين، ذكر دخان در اين جا جنبه مجازى دارد كه اشاره به آن حالت سخت ودردناك است.

2. دخان در اين آيه از علامت هاى قيامت است كه هنوز محقق نشده وقبل از قيام قيامت محقق مى شود. براى اين تفسير رواياتى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است.

ص: 114


1- الميزان، ج 18، ص 213.
2- نمونه، ج 21، ص 158.
3- الميزان، ج 18، ص 218.

ن. در اين كه منظور از روزى كه خداوند كفار را به شدت مى گيرد وعذاب مى كند چيست ؟ دو احتمال ذكر شده:

1. وقتى كه كفار حق را تكذيب كردند، خداوند در جنگ بدر آن ها را هلاك كرد.

2. منظور روز قيامت است كه عذابش از هر نوع عذابى سخت تر است.(1)

وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَريمٌ (17) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (18) وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (19) وَ إِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (20) وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لي فَاعْتَزِلُونِ (21) فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبادي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (23) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (24) كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ (27) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْمًا آخَرينَ (28) فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ اْلأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرينَ (29) وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَني إِسْرائيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهينِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِيًا مِنَ الْمُسْرِفينَ (31) وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمينَ (32) وَ آتَيْناهُمْ مِنَ اْلآياتِ ما فيهِ بَلؤُا مُبينٌ (33)

t ترجمه

ما پيش از اين ها قوم فرعون را آزموديم ورسول بزرگوارى به سراغشان آمد، * (وبه آنان گفت: امورِ) بندگان خدا را به من واگذاريد كه من فرستاده امينى براى شما هستم. * ودر برابر خداوند تكبّر نورزيد كه من براى شما دليل روشنى آورده ام. * ومن به پروردگار خود وپروردگار شما پناه مى برم از اين كه مرا متهم كنيد. * واگر به من ايمان نمى آوريد، از من كناره گيرى كنيد (ومانع ايمان آوردن مردم نشويد). * (آن ها هيچ يك از اين پندها را نپذيرفتند، وموسى) به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت: اين ها قومى مجرم اند. * (به او دستور داده شد:) بندگان مرا شبانه حركت ده كه شما تعقيب مى شويد. * (هنگامى كه از دريا گذشتيد) دريا را آرام وگشاده بگذار (وبگذر) كه آن ها لشكرى غرق شده خواهند بود. * (سرانجام همگى نابود شدند و) چه بسيار باغ ها وچشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند، *

ص: 115


1- مجمع البيان، ج 9، ص 95؛ تفسير كبير، ج 27، ص 245؛ الميزان، ج 18، ص 221.

وزراعت ها وقصرهاى زيبا وگران قيمت، * ونعمت هاى فراوان ديگر كه در آن (غرق) بودند! * اينچنين بود (ماجراى آنان!) وما (اموال وحكومت) اين ها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. * نه آسمان بر آنان گريست ونه زمين، ونه به آن ها مهلتى داده شد. * ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلت بار رهايى بخشيديم؛ * از فرعون كه مردى متكبر واز اسرافكاران بود. * ما آن ها را با علم (خويش) بر جهانيان برگزيديم وبرترى داديم، * وآياتى (از قدرت خويش) را به آن ها داديم كهآزمايش آشكارى در آن بود (ولى آنان كفران كردند ومجازات شدند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آزمايش فرعونيان واتمام حجت بر آنان، درخواست موسى (علیه السلام) بر نابودى آنان واجابت آن، جدايى فرعونيان از نعمت هاى فراوان مادى وعدم مهلت خداوند به آن ها به هنگام انتقام.

ب. قرآن كريم براى مشركان لجوج وسرسخت نمونه اى از امت هاى پيشين را نقل مى كند تا هم تسلى خاطر پيامبر باشد وهم تهديد براى مشركان. حضرت موسى (علیه السلام) با لحنى مؤدبانه گفت من رسول امينى هستم براى شما وبا پذيرفتن دعوت من در برابر خدا تكبر نورزيد؛ چون تكذيب رسول معنايى جز برترى جويى در برابر خداوند كه مرا فرستاده ندارد ومن آيات روشنى براى حقانيتم آورده ام.

از آن جا كه موسى (علیه السلام) مى دانست رفتار اين مستكبران چگونه است، ادامه مى دهد كه من به پروردگار خود وشما پناه مى برم از اين كه مرا متهم وسنگسار كنيد؛ يعنى شما قادر نيستيد اين كار را بكنيد زيرا او حافظ من است. موسى (علیه السلام) مى دانست انقلابش به ثمر مى نشيند، از اين رو به اين اندازه قانع بود كه دشمنان سد راهش نشوند، لااقل از او كناره گيرى كنند، اما مگر اين جباران به راحتى از منافع نامشروعشان دست برمى داشتند.

وقتى موسى (علیه السلام) نااميد از هدايت آن ها شد گفت: خدايا اين ها مجرم هستند. موسى در اين نفرين رعايت ادب را كرد ونگفت چنين وچنان كن كه خطاب آمد: بندگانم را شبانه حركت بده تا اين كه فرعونيان به تعقيب شما در آيند وبعد از عبور شما آن ها را غرق خواهيم

ص: 116

ساخت، وبعد از غرق آن ها چه اندازه باغ ها وچشمه ها از خود به جا گذاشتند.

ج. مراد از رسول كريم حضرت موسى (علیه السلام) است.(1)

د. مراد از عباد الله، همان بنى اسرائيل است واگر از آنان اين طور تعبير كرد براى اين بود كه هم نسبت به آنان اظهار ترحمى كرده باشد وهم به فرعونيان فهمانده باشد استكبارى كه نسبت به بنى اسرائيل مى كنى وتعدى كه به حقوق آنان روا مى دارى، خود استكبار بر خداست؛ براى اين كه بنى اسرائيل بندگان خدايند.(2)

ه -. آيه 18 تفسيرى است براى آمدن رسول در جمله وجاءهم رسول كريم؛ زيرا معناى آمدن رسول، تبليغ رسالت است نه اين كه از جايى بيايد واز جمله پيام هاى الهى ورسالت هاى موسى به فرعون وقوم او، يكى اين بوده كه بنى اسرائيل را به سرپرستى موسى بسپارند ودست از آزار وشكنجه آنان بردارند.(3)

و. تعبير رسولٌ امينٌ در حقيقت به عنوان پيش گيرى از نسبت هاى ناروايى است كه فرعونيان به حضرت موسى (علیه السلام) دادند. مانند نسبت سحر، قصد برترى جويى وحكومت بر سرزمين مصر وبيرون راندن صاحبان اصلى آن سرزمين كه در آيات مختلف به آن اشاره شده است.(4)

ز. منظور از دريا در اين آيات همان رود عظيم نيل است.(5)

ح. تعبير به غرق شوندگان با اين كه هنوز غرق نشده بودند، اشاره به قطعى وحتمى بودن اين فرمان الهى است.(6)

ط. منظور از مقام كريم، قصرها وخانه هاى بزرگ ومجلل فرعونيان است.(7)

ى. منظور از قوما ءاخرين بنى اسرائيل است؛ زيرا در آيه 59 سوره شعراء به آن تصريح شده است: فاخرجناهم من جنات وعيون وكنوز ومقام كريم كذلك وأورثناها لبنى اسرائيل.(8)

ص: 117


1- الميزان، ج 18، ص 221؛ نمونه، ج 21، ص 167؛ مجمع البيان، ج 9، ص 95؛ تفسيركبير، ج 27، ص 246.
2- الميزان، ج 18، ص 222.
3- الميزان، ج 18، ص 222.
4- نمونه، ج 21، ص 169؛ تفسير كبير، ج 27، ص 246.
5- نمونه، ج 21، ص 175.
6- نمونه، ج 21، ص 176.
7- الميزان، ج 18، ص 225؛ نمونه، ج 21، ص 177؛ مجمع البيان، ج 9، ص 97؛ تفسير كبير، ج 27، ص 247.
8- نمونه، ج 21، ص 178؛ مجمع البيان، ج 9، ص 97؛ تفسير كبير، ج 27، ص 247.

ك. در اينكه منظور از گريه نكردن آسمان ها وزمين چيست سه احتمال وجود دارد:

1. كنايه از حقارت فرعونيان وعدم وجود يار وياور ودلسوز براى آن ها باشد؛ زيرا در ميان عرب معمول است هنگامى كه مى خواهند اهميت مقام كسى را كه مورد مصيبتى واقع شده بيان كنند مى گويند: آسمان وزمين بر او گريه كردند.

2. منظور گريستن اهل آسمان ها وزمين است؛ زيرا آن ها براى مؤمنان ومقرّبان درگاه خداوند گريه مى كنند نه براى جبّارانى همچون فرعونيان.

3. گريه آسمان وزمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى وسرخى مخصوص خودنمايى مى كند كه براى تبه كاران چنين امرى حاصل نشد.(1)

ل. جمله ما كانوا منظرين كنايه است از سرعت جريان قضاى الهى وقهر ربوبى در باره آنان واين كه هيچ مانعى جلوى اين جريان را نگرفت وهيچ چيزى چاره آن را نكرد تا به وسيله يكى از اين امور تأخيرى در قضاى الهى رخ دهد.(2)

م. منظور از عالى در اينجا علو مقام نيست، بلكه اشاره به برترى جويى فرعون وعلو در اسراف وتجاوز است.(3)

ن. عذابى كه بنى اسرائيل از آن نجات پيدا كردند عبارت است از اسارت در دست فرعونيان، كه فرزندانشان را سر مى بريدند وزنان ودختران را زنده مى گذاشتند وبلاهاى ديگرى كه بر بنى اسرائيل مى آوردند.(4)

س. در صورتى كه مراد از اختيار از بعضى جهات باشد، در اين صورت مراد از العالمين تمامى امت هاى عالم آن روز است؛ وآن بعضى جهات عبارت بود از اين كه ساير امت هاى دنياى آن روز انبياى بيشترى داشتند ونيز اين امتياز را داشتند كه سال هايى طولانى در بيابان سرگردان شدند ودر طول آن مدت ابر آسمان بر ايشان سايه مى افكند وطعامشان منّ وسلوى بود.

در صورتى كه از تمامى جهات باشد، در اين صورت مراد از العالمين تمامى امت ها

ص: 118


1- نمونه، ج 21، ص 179؛ مجمع البيان، ج 9، ص 97.
2- الميزان، ج 18، ص 226.
3- نمونه، ج 21، ص 183.
4- الميزان، ج 18، ص 226؛ نمونه، ج 21، ص 182؛ مجمع البيان، ج 9، ص 99؛ تفسير كبير، ج 27، ص 249.

نمى تواند باشد؛ زيرا به طور مسلم بنى اسرائيل از امت اسلام برترى ندارد. دليل اين مدعا آيه 143 سوره بقره است.(1)

ع. مراد از آيات، شكافتن دريا وسايه افكندن ابر وإنزال منّ وسلوى وامثال اين موارد است.(2)

نكته ها

1. تهديد دشمنان به رجم نسبت به پيامبران.

حضرت نوح: قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (الشعراء، 116)

حضرت ابراهيم: قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّا (مريم، 46)

حضرت شعيب: قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفا وَلَوْ لاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ (هود، 91)

حضرت موسى: وإِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (الدخان، 20)

2. اين چهار آيه اى كه از ولقد نجّينا شروع شد وبه بلاءٌ مبين ختم شد، نوعى تسليت ودلخوشى است بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) واشاره دارد بر اين كه خداى تعالى به زودى او ومؤمنين را از فراعنه مكّه نجات مى دهد وزمين را در اختيارشان قرار مى دهد.(3)

3. سرّ اين كه حضرت موسى (علیه السلام) گويد بندگان خدا را به من بسپاريد آن است كه از نظر دينى بايد امانت را به اهلش تحويل داد: انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الأمانات الى أهلها (نساء، 58). بنا بر اين، انبيا امين هستند ومردم امانت خدا وامانت را بايد به انبيا سپرد.

ص: 119


1- الميزان، ج 18، ص 227.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 249.
3- الميزان، ج 18، ص 227؛ نمونه، ج 21، ص 186.

آیه 34-59

اشاره

إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ (34) إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا اْلأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرينَ (35) فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (36) أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ (37) وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (38) ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (39) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ أَجْمَعينَ (40) يَوْمَ لا يُغْني مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (41) إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (42) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (43) طَعامُ اْلأَثيمِ (44) كَالْمُهْلِ يَغْلي فِي الْبُطُونِ (45) كَغَلْيِ الْحَميمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحيمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَميمِ (48) ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ (49) إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50) إِنَّ الْمُتَّقينَ في مَقامٍ أَمينٍ (51) في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (52) يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلينَ (53) كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ (54) يَدْعُونَ فيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنينَ (55) لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (56) فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (57) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (58) فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (59)

ترجمه

اين ها [= مشركان] مى گويند: * «مرگ ما جز همان مرگ اوّل نيست وهرگز برانگيخته نخواهيم شد. * اگر راست مى گوييد پدران ما را (زنده كنيد و) بياوريد (تا گواهى دهند)!» * آيا آنان بهترند يا قوم «تبّع» وكسانى كه پيش از آن ها بودند؟! ما آنان را هلاك كرديم، چرا كه مجرم بودند. * ما آسمان ها وزمين وآنچه را كه در ميان اين دو است به بازى (وبى هدف) نيافريديم. * ما آن دو را جز به حق نيافريديم؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند. * روز جدايى (حق از باطل) وعده گاه همه آن هاست. * روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، واز هيچ سو يارى نمى شود؛ * مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده، چرا كه او عزيز ورحيم است. * مسلّما درخت زقّوم، * غذاى گنهكاران است، * همانند فلز گداخته در شكم ها مى جوشد؛ * جوششى همچون آب سوزان! * (آنگاه به مأموران دوزخ خطاب مى شود:) اين كافر مجرم را بگيريد وبه ميان دوزخ پرتابش كنيد. * سپس بر سر او از عذاب جوشان بريزيد. * (به او گفته مى شود:) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند

ص: 120

ومحترم بودى! * اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد. * (ولى) پرهيزكاران در جايگاه امنى قرار دارند، * در ميان باغ ها وچشمه ها؛ * آن ها لباس هايى از حرير نازك وضخيم مى پوشند ودر مقابل يكديگر مى نشينند؛ * ايچنين اند بهشتيان؛ وآن ها را با «حور العين» تزويج مى كنيم. * آن ها در آنجا هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، ودر نهايت امنيت به سر مى برند. * هرگز مرگى جز همان مرگ اول (كه در دنيا چشيده اند) نخواهند چشيد، وخداوند آن ها را از عذاب دوزخ حفظ مى كند؛ * اين فضل وبخششى است از سوى پروردگارت، اين همان رستگارى بزرگ است. * ما آن [= قرآن] را بر زبان تو آسان ساختيم، شايد آنان متذكّر شوند. * (امّا اگر نپذيرفتند) منتظر باش، آن ها نيز منتظرند (تو منتظر پيروزى الهى وآن ها منتظر عذاب وشكست)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انكار قيامت توسط كافران وهلاكت آنان، اقامه دليل بر قيامت، قيامت روز جداسازى كافران از مؤمنان، اوصاف عذاب الهى، بهره مندى پرهيزكاران از نعمت هاى خداوند، آسان قرار دادن قرآن براى تذكر مردم ودستور انتظار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى انتقام گرفتن خداوند از كفار.

ب. انحراف تمام فرعونيان از انكار معاد شروع مى شود، از اين رو مى فرمايد: مشركين چنين مى گويند كه مرگ ما جز همان مرگ اول نيست وما هرگز زنده نمى شويم، آن گاه براى اثبات حرف خود مى گويند: اگر راست مى گوييد كه بعد از مرگ حياتى هست پس پدران ما را زنده كنيد. بديهى است تمام اين حرف ها براى بهانه گيرى بود.

بر فرض خداوند زنده مى كرد مى گفتند: اين كار، سحر است. خداوند براى تهديد آنان مى فرمايد: آيا اين ها بهترند يا قوم تبع وافراد پيش از آن ها كه نه تنها در قيامت آن ها را عذاب مى كنيم، بلكه در همين دنيا آن ها را به دست هلاكت مى سپاريم.

ج. به پادشاهان يمن، «تبع» مى گفتند؛ زيرا اهل دنيا از آنان تبعيّت مى كردند.(1)

ص: 121


1- تفسير كبير، ج 27، ص 250.

د. منظور از الّذين من قبلهم اقوامى همچون قوم نوح وعاد وثمود است.(1)

ه -. مضمون دو آيه 38 و 39، دليل بر ثبوت معاد است؛ به اين بيان كه اگر فرض كنيم ماوراى اين عالم، عالم ديگرى ثابت نباشد، بلكه خداى تعالى هميشه موجوداتى خلق كند ودر آخر معدوم نموده وهمين طور الى الابد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازيگرى وعبث خواهد بود وحال آن كه بازى وعبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است وغرض صحيحى به دنبال دارد، از اين رو بايد بگوييم كه در ماوراى اين عالم، عالم ديگرى است كه باقى ودائمى مى باشد وموجودات به آن جا منتقل مى شوند وآن چه كه در اين دنياى فانى وناپايدار هست، مقدمه است براى انتقال به آن عالم؛ وآن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت.(2)

و. يوم الفصل يعنى: خداى تعالى در روز قيامت، بين حق وباطل جدايى مى افكند، ومتّقى را از مجرم جدا مى كند.(3)

ز. «أجمعين» ممكن است دو دسته منظور باشند:

احتمال اول: تمامى مردم از اولين وآخرين.

احتمال دوم: تمامى نامبردگان در سابق (يعنى قوم تبع وقوم فرعون وقريش وديگران).(4)

ح. فرق ميان اغنا ونصرت كه در اين آيه شريفه آمده است اين است كه اغنا (بى نياز كردن) در امورى است كه بى نيازكننده خودش به تنهايى ومستقلاً آن امر را عهده دار شود وبراى ديگرى وبه عوض او انجامش دهد وديگرى هيچ دخالتى نداشته باشد؛ ولى نصرت در جايى استعمال مى شود كه هم ناصر دخالت داشته باشد وهم منصور، ولى دخالت منصور به تنهايى براى انجام آن كار كافى نباشد وبا نصرت ناصر تكميل گردد.(5)

ط. مولاى اول در آيه شريفه، غير از مولاى دوم است؛ زيرا مولاى اول به معناى كسى است كه حقّ دارد در امور ديگرى تصرّف كند، ولى مولاى دوم به معناى كسى است كه

ص: 122


1- نمونه، ج 21، ص 192؛ مجمع البيان، ج 9، ص 101.
2- الميزان، ج 18، ص 235.
3- الميزان، ج 18، ص 235؛ مجمع البيان، ج 9، ص 101؛ تفسير كبير، ج 27، ص 251.
4- الميزان، ج 18، ص 235.
5- الميزان، ج 18، ص 236؛ نمونه، ج 21، ص 200.

وى نسبت به او ولايت دارد.(1)

ى. از آيات 43 تا 46 روشن مى شود كه شجرة الزقوم سه خصيصه دارد:

1. طعام گناهكاران است. 2. چون سرب يا مس مذاب است. 3. در درون شكم ها چون آب جوش غل مى زند.(2)

ك. در آيه 47 «سواء» به معناى وسط است؛ زيرا فاصله آن نسبت به اطراف مساوى است وبردن اشخاص گناه كار به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت طبعا شديدتر وشعله هاى آتش از هر سو آن ها را احاطه مى كند.(3)

ل. مراد از عذاب، وسيله عذاب است. بنا بر اين معناى آيه شريفه چنين است: سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب وجوشانى كه وسيله عذاب اوست بر سرش بريزيد.(4)

م. در اينكه منظور از مرگ اول در آيه 56 چيست دو وجه ذكر شده است:

1. «إلاّ» به معناى بعد است. معناى آيه اين مى شود كه بعد از مرگ نخستين مرگ ديگرى را نخواهند چشيد.

2. در اين جا تقديرى ملحوظ است. به اين تقدير: الاّ الموتة الاولى الّتى ذاقوها؛ مگر مرگ نخستين كه آن را از قبل چشيده اند.(5)

ن. دو تفسير براى آيه 58 وجود دارد:

1. با اين كه محتواى قرآن كريم فوق العاده عميق وابعادش بسيار گسترده است، ولى ساده، روان، همه كس فهم وقابل استفاده براى همه قشرهاست تا در اعماق قلوب انسان ها نفوذ كند وبى خبران را آگاه كند ودل هاى آماده را متذكر سازد.

2. با اين كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) درس نخوانده بود، ولى به راحتى مى تواند اين آيات پرمحتوا را قرائت نمايد.(6)

ص: 123


1- الميزان، ج 18، ص 236.
2- الميزان، ج 18، ص 238.
3- نمونه، ج 21، ص 205؛ مجمع البيان، ج 9، ص 103؛ تفسير كبير، ج 27، ص 253.
4- الميزان، ج 18، ص 238.
5- نمونه، ج 21، ص 215؛ مجمع البيان، ج 9، ص 105.
6- نمونه، ج 21، ص 217؛ الميزان، ج 18، ص 243.
نكته ها

1. همان گونه كه نجات از هواى نفس نيازمند به لطف ورحمت الهى است: انّ النّفس لأمّارة بالسّوء الاّ من رحم ربّى (يوسف، 53)، نجات از عذاب خداوند نيز محتاج به لطف ورحمت اوست: يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا ولا هم ينصرون الاّ من رحم الله.

2. تعبير انت العزيز الكريم براى انسان گناه پيشه با اين كه در نهايت ذلّت وپستى است در حقيقت نوعى استهزا است تا عذابش شديدتر گردد؛ چون اين گونه افراد در دنيا براى خود عزت وكرامتى قائل هستند وبه هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت وكرامت موهوم دست بر دارند.(1)

3. متقابل بودن بهشتيان با يكديگر وحذف هر گونه تفاوت وبرترى جويى در ميان آن ها اشاره اى است به روح انس واخوتى كه بر جلسات آن ها حاكم است.(2)

4. با اين كه مرگ در قيامت منحصر به بهشتيان نيست ودوزخيان نيز مرگ ندارند، ولى در آيه روى بهشتيان تكيه شده است؛ اين به خاطر آن است كه بشارتى براى بهشتيان باشد كه حيات جاويدان گوارايى دارند، اما براى دوزخيان كه هر لحظه از حياتشان براى آن ها مرگى است وگويى پيوسته مى ميرند وزنده مى شوند، اين سخن مفهومى ندارد.(3)

5. تعبير به «لايذوقون» اشاره به اين است كه حتىّ كمترين آثارى از آثار مرگ نيز براى بهشتيان پيدا نمى شود.(4)

ص: 124


1- الميزان، ج 18، ص 238؛ تفسير كبير، ج 27، ص 253.
2- نمونه، ج 21، ص 211؛ مجمع البيان، ج 9، ص 104.
3- نمونه، ج 21، ص 216؛ مجمع البيان، ج 9، ص 105.
4- نمونه، ج 21، ص 216.

سوره جاثيه

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (2) إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لآياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ (3) وَ في خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4) وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْريفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * اين كتاب از سوى خداوند عزيز وحكيم نازل شده است. * بى شك در آسمان ها وزمين نشانه هاى (فراوانى) براى مؤمنان وجود دارد؛ * ونيز در آفرينش شما وجنبندگانى كه (در سراسر زمين) پراكنده ساخته، نشانه هايى است براى جمعيتى كه اهل يقين اند. * ونيز در آمد وشد شب وروز، ورزق (وبارانى) كه خداوند از آسمان نازل كرده وبه وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده وهمچنين در وزش بادها، نشانه هاى روشنى است براى گروهى كه اهل تفكّرند. * اين ها آيات خداوند است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم؛ (اگر آن ها به اين آيات ايمان نياوردند،) به كدام سخن بعد از سخن خدا وآياتش ايمان مى آورند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند عزيز حكيم، خلقت آسمان ها وزمين نشانه خدا براى مؤمنان، خلقت انسان ها وجنبندگان نشانه براى اهل يقين واختلاف شب وروز ونزول باران واحياى زمين وچرخش بادها نشانه براى اهل تعقل، حقانيت وحى ونبوت ولجاجت مشركان در برابر آيات الهى.

ب. بدون شك در آسمان ها وزمين نشانه هاى فراوانى است براى كسانى كه اهل ايمانند

ص: 125

واصولاً آسمان ها وزمين آياتى هستند كه دلالت بر هستى پديدآورنده خود مى كنند؛ زيرا اتحاد واتصال اجزاى عالم دلالت بر خالق يكتا دارد كه خودش مدبّر ومربّى هم هست؛ اگر خالقى نبود، عالمى نبود واگر يكتا نبود تناقض ميان اجزاى عالم به وجود مى آمد.

ج. آيه 2 به همين صورت در آغاز چهار سوره قرآن آمده است كه سه سوره از سوره هاى حواميم (مؤمن، جاثيه واحقاف) ويك سوره غير حواميم (زمر) است، اين تكرار وتأكيد به اين منظور است كه توجه همگان را به عمق اسرار قرآن وعظمت محتواى آن جلب كند تا هيچ تعبيرى را در آن ساده نينگارند وهيچ كلمه اى را بى حساب فكر نكنند وبه هيچ حدى از فهم ودرك آن قانع نشوند.(1)

د. آيات هم براى مؤمن است وهم براى كافر، ولى از آن جايى كه فقط مؤمن است كه از اين آيات منتفع مى شود، آيات را فقط مختصّ به مؤمنين كرده است نظير اين كه در باره قرآن كريم مى فرمايد: هدى للمتّقين با اين كه قرآن كريم براى همه مردم هدايت است: هدى للناس.(2)

ه -. تعبير از سرسبز شدن طبيعت ودرختان به زنده كردن بعد از موت، خالى از اشاره به مسأله معاد نيست.(3)

و. مراد از رزقى كه خداى تعالى از آسمان نازل مى كند باران است واگر باران را رزق ناميده است ممكن است يكى از دو جهت ذيل باشد:

1. از باب ناميدن سبب به اسم مسبّب است.

2. باران نيز رزق است؛ چون همه آب هاى زمين از باران است.(4)

ز. اختلاف شب وروز آيتى است بين زمين وآسمان ومنظور از اختلاف شب وروز، اختلاف آن دو از نظر كوتاهى وبلندى است ومى توان گفت منظور از اختلاف رفت وآمد شب وروز وجانشين شدن هر يك براى ديگرى باشد.(5)

ص: 126


1- نمونه، ج 21، ص 227.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 259.
3- الميزان، ج 18، ص 238.
4- الميزان، ج 18، ص 238؛ مجمع البيان، ج 9، ص 109.
5- الميزان، ج 18، ص 238؛ مجمع البيان، ج 9، ص 109؛ تفسير كبير، ج 27، ص 260.

ح. منظور از كلمه «سماء» بالاى سر ويا ابر است؛ چون ابر را هم مجازا آسمان مى گويند.(1)

ط. در تفسير آيه 6 دو احتمال است:

1. اين جمله ممكن است اشاره باشد به آيات قرآنى كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تلاوت شده است.

2. اين جمله ممكن است اشاره باشد به آيات انفسى كه در سه آيه قبل بدان اشاره شده بود.(2)

ى. تعبير به «حقّ» اشاره به محتواى اين آيات وهم اشاره به حقانيّت نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ووحى الهى است؛ به عبارت ديگر اين آيات آن چنان گويا ومستدل است كه دليل حقانيت آن وآورنده آن در خودش نهفته است.(3)

ك. كلمه «ءايات» به معناى علامت هاى دلالت كننده است، پس آيات تكوينيه خدا عبارت است از امورى وجودى كه با وجود خارجى خود دلالت مى كند بر اين كه خداى تعالى در خلقت عالم يگانه است ودر اين كار شريكى ندارد وبه صفات كماليه متصف است واز هر نقص وحاجت منزه است.(4)

ل. آيات قرآن كريم به دو جهت آيات ناميده شده اند:

1. آيات قرآن كريم، بيانگر آيات تكوينى هستند؛ آيات تكوينيه اى كه بر هستى وصفات خداوند متعال دلالت دارند.

2. آيات قرآن كريم، بيانگر معارف اعتقادى يا احكام عملى ويا احكام اخلاقى مى باشند. احكامى كه خدا آن را مى پسندد وبدان امر مى كند.(5)

م. چرا در سه آيه شريفه نخست اهل ايمان وسپس اهل يقين وسرانجام اهل تعقل را ذكر كرد؟ شايد به اين علت باشد كه هر كس با اندك فهمى كه داشته باشد مى تواند از عظمت خلقت آسمان ها وزمين به راحتى به پديدآورنده اش راه يابد وانسان هاى مؤمن اين فهم را

ص: 127


1- الميزان، ج 18، ص 238.
2- الميزان، ج 18، ص 242؛ نمونه، ج 21، ص 233؛ مجمع البيان، ج 9، ص 110.
3- نمونه، ج 21، ص 233.
4- الميزان، ج 18، ص 241.
5- همان، ص 241.

دارند، اما درك اين معنا كه خالق موجودات باشعور وزنده است از عهده هر فردى بر نمى آيد؛ زيرا ارواح اين موجودات زنده وباشعور از عالم وراى اين عالم ماده هستند (عالم ملكوت)، از اين رو تنها اهل يقين كه داراى كمال ادراكند مى توانند اين معنا را بفهمند نه آن ها كه فهم ساده دارند.

اما آنچه از آيات در اختلاف شب وروز وباران وموت واحياى زمين وچرخش بادها... وفوايد بى شمار آن ها وجود دارد دركش محتاج تفكر عميق تر وتفصيلى تر است كه فقط از اهل تعقل بر مى آيد، از اين رو از مؤمنان تعبير به وصف واز اهل يقين وتعقل به صورت فعل مضارع (يوقنون - يعقلون) تعبير كرد كه دلالت بر استمرار دارد.(1)

ص: 128


1- همان، ص 238.

آیه 7-15

اشاره

وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاكٍ أَثيمٍ (7) يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ (8) وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئًا اتَّخَذَها هُزُوًا أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (9) مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْني عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئًا وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (10) هذا هُدًى وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَليمٌ (11) اللّهُ الَّذي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا مِنْهُ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13) قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ لِيَجْزِيَ قَوْمًا بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (15)

ترجمه

واى بر هر دروغگوى گنهكار، * كه پيوسته آيات خدا را مى شنود كه بر او تلاوت مى شود، امّا از روى تكبر اصرار بر مخالفت دارد؛ گويى اصلاً آن را هيچ نشنيده است؛ چنين كسى را به عذابى دردناك بشارت ده! * وهر گاه از بعضى آيات ما آگاه شود، آن را به باد استهزا مى گيرد؛ براى آنان عذاب خواركننده اى است! * وپشتِ سرشان دوزخ است؛ وهرگز آنچه را به دست آورده اند آن ها را (از عذاب الهى) رهايى نمى بخشد، ونه اوليايى كه غير از خدا براى خود برگزيدند (مايه نجاتشان خواهند بود)؛ وعذاب بزرگى براى آن هاست! * اين (قرآن) مايه هدايت است؛ وكسانى كه به آيات پروردگارشان كافر شدند، عذابى سخت ودردناك دارند! * خداوند همان كسى است كه دريا را مسخّرِ شما كرد تا كشتى ها به فرمانش در آن حركت كنند وبتوانيد از فضل او بهره گيريد، وشايد شكر نعمت هايش را به جا آوريد. * او آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته؛ در اين نشانه هاى (مهمى) است براى كسانى كه انديشه مى كنند. * به مؤمنان بگو: «كسانى را كه اميد به ايام الله [= روز رستاخيز] ندارند مورد عفو قرار دهند تا خداوند هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد.» * هر كس كار شايسته اى به جا آورد، براى خود به جا آورده است؛ وكسى كه كارِ بد مى كند، به زيان خودِ اوست؛ سپس همه شما به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد.

ص: 129

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تهديد دروغ گويان گنهكار به عذاب دردناك به خاطر استكبار واستهزاى آنان، عدم سوددهى سرمايه ها وبت ها براى آن ها در نجات از عذاب خداوند، هدايت بودن قرآن وكفر به آن مايه عذاب الهى، بهره مند شدن انسان از نعمت كشتى دريا وموجودات در نظام هستى، دستور به بخشيدن منكران قيامت تا ديدن كيفر الهى، اختصاص عمل صالح وغير صالح به انسان.

ب. از آيه 7 به خوبى روشن مى شود كه موضع گيرى خصمانه در برابر آيات الهى كار كسانى است كه سر تا پا آلوده گناه وكذب ودروغ اند؛ نه پاك نهادان راستگو.(1)

ج. عذاب تناسبى با بشارت ندارد اين تعبير به عنوان سخريه وتحقير اين گروه ذكر شده است.(2)

د. توصيف عذاب به مُهين، براى اين است كه در مقابل استكبار وخودپرستى آنان واستهزايشان قرار گيرد.(3)

ه -. تعبير به «ورائهم» با اين كه دوزخ جلوى آن ها قرار دارد ودر آينده به آن مى رسند ممكن است از اين نظر باشد كه آن ها اقبال به دنيا كرده وآخرت وعذاب الهى را ناديده گرفته وپشت سر انداخته اند واين تعبير معمول است كه انسان به هر چيزى بى اعتنايى كند مى گويند آن را پشت سر انداخته است.(4)

و. كلمه «هذا» اشاره به قرآن كريم است واگر فرمود: اين هدايت است ونفرمود اين هادى است، به منظور مبالغه در هدايت است. همانند مبالغه در عدالت زيد كه مى گوييم: زيدٌ عدلٌ.(5)

ز. آيه لتبتغوا من فضله سه معنا مى تواند داشته باشد:

ص: 130


1- نمونه، ج 21، ص 236.
2- همان، ص 237.
3- الميزان، ج 18، ص 243؛ نمونه، ج 21، ص 239.
4- نمونه، ج 21، ص 239؛ مجمع البيان، ج 9، ص 110؛ تفسير كبير، ج 27، ص 262.
5- الميزان، ج 18، ص 245؛ مجمع البيان، ج 9، ص 112؛ تفسير كبير، ج 27، ص 263.

1. به دست آوردن فضل الهى به سبب تجارت.

2. به دست آوردن فضل الهى به سبب غوص در دريا براى تحصيل لؤلؤ ومرجان.

3. به دست آوردن فضل الهى به سبب استخراج ماهى تازه.(1)

ح. معناى تسخير آنچه در آسمان ها وزمين است براى انسان، اين است كه اجزاى عالم مشهود همه بر طبق يك نظام جريان دارد ونظامى واحد بر همه آن ها حاكم است وبعضى را به بعضى ديگر مرتبط وهمه را با انسان مربوط ومتصل مى سازد ودر نتيجه انسان در زندگى خود از موجودات آسمانى وزمينى بهره مند مى شود، پس به همين جهت تمامى اين موجودات مسخّر انسان هستند.(2)

ط. گويا مؤمنين وقتى به مستكبرين مى رسيدند، در مقام دفاع بر مى آمدند غافل از اين كه حكم عذاب عليه آنان حتمى شده است، در نتيجه رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به اين گونه افراد از مؤمنين اعلام بدارد كه بايد از مشركين نامبرده عفو واغماض كنند ومتعرض حال ايشان نشوند؛ زيرا به زودى به كيفر اعمال خود خواهند رسيد. بنا بر اين مراد از مغفرت در جمله قل للّذين ءامنوا يغفروا عفو وناديده گرفتن رفتار وگفتار دشمن واعراض از ايشان است.(3)

نكته ها

1. سرّ اين كه دروغ پرداز گناه پيشه در برابر آيات الهى استكبار مى ورزد: ويل لكلّ أفّاك أثيم... ثم يصرّ مستكبرا كان لم يسمعها آن است كه شيطان بر آن ها نازل مى شود ودر مسير شيطان گام برمى دارند كه شيطان خود نيز خوى وخصلت استكبارى داشت: هل أنبّئكم على من تنزّل الشياطين تنزّل على كلّ أفّاك أثيم (شعراء، 221-222). قرآن در باره شيطان مى گويد: أبى واستكبر وكان من الكافرين. (بقره، 34)

2. همه روزها روزهاى خداست، ولى در عين حال «أيام الله» به ايام مخصوصى اطلاق شده است؛ زيرا نشانه اهميت وعظمت آن است. در احاديث اسلامى ايام الله به روزهاى

ص: 131


1- تفسير كبير، ج 27، ص 263.
2- الميزان، ج 18، ص 246.
3- همان، ص 249؛ مجمع البيان، ج 9، ص 113.

مختلفى تفسير شده است. روز قيام حضرت مهدى (علیه السلام)، روز مرگ وروز رستاخيز.(1)

3. تعبير من عمل صالحا فلنفسه ومن أساء فعليها كه در آيات قرآن كرارا وبا عبارات مختلف آمده است، پاسخى است به آن ها كه مى گويند اطاعت وعصيان ما براى خدا چه سود وزيانى دارد؟ اين گونه تعبيرات بيانگر اين واقعيت است كه دعوت داعيان الى الله در تمام ابعادش خدمت گسترده اى است به انسان ها، نه خدمت به خدا كه از همه چيز بى نياز است ونه به پيامبرانش كه اجر آن ها فقط بر خداست. توجه به اين واقعيت عامل مؤثرى براى حركت به سوى اطاعت وپرهيز از گناه است.(2)

4. از آيه شريفه استفاده مى شود كه هيچ فردى حق ندارد به ديگرى بگويد من به فلان شخص خدمت كردم واين كار خير را به خاطر او انجام دادم؛ زيرا تمام آثار اين عمل متوجه خود او مى شود وتنها نسيمى از آن به ديگران مى رسد.

5. نظير آيه 15 جاثيه: مَنْ عَمِلَ صَالِحا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ

آيات ذيل است: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا (الإسراء، 7)

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحا فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (الروم، 44)

ص: 132


1- نمونه، ج 21، ص 246.
2- نمونه، ج 21، ص 247.

آیه 16-26

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا بَني إِسْرائيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ (16) وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ اْلأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَريعَةٍ مِنَ اْلأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ (18) إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ إِنَّ الظّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقينَ (19) هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (20) أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (21) وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (22) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (23) وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ (24) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (25) قُلِ اللّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (26)

ترجمه

ما بنى اسرائيل را كتاب (آسمانى) وحكومت ونبوت بخشيديم واز روزى هاى پاكيزه به آن ها عطا كرديم وآنان را بر جهانيان (ومردم عصر خويش) برترى بخشيديم؛ * ودلايل روشنى از امر نبوت وشريعت در اختيارشان قرار داديم؛ آن ها اختلاف نكردند مگر بعد از علم وآگاهى؛ واين اختلاف به خاطر ستم وبرترى جويى آنان بود؛ امّا پروردگارت روز قيامت در ميان آن ها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند. * سپس تو را بر شريعت وآيين حقى قرار داديم؛ از آن پيروى كن واز هوس هاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن. * آن ها هرگز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند (واز عذابش برهانند)؛ وظالمان يار وياور يكديگرند، امّا خداوند يار وياور پرهيزكاران است. * اين (قرآن وشريعت آسمانى) وسايل بينايى ومايه هدايت ورحمت است براى مردمى كه (به آن) يقين دارند. * آيا كسانى كه مرتكب بدى ها وگناهان شدند گمان كردند كه ما آن ها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه

ص: 133

ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند كه حيات ومرگشان يكسان باشد؟! چه بد داورى مى كنند! * وخداوند آسمان ها وزمين را به حق آفريده است تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود؛ وبه آن ها ستمى نخواهد شد. * آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده وخداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته وبر گوش وقلبش مهر زده وبر چشمش پرده اى افكنده است ؟! با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمى شويد؟! * آن ها گفتند: «چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مى ميرند وگروهى جاى آن ها را مى گيرند؛ وجز طبيعت وروزگار ما را هلاك نمى كند.» آنان به اين سخن كه مى گويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مى زنند (وگمانى بى پايه دارند). * وهنگامى كه آيات روشن ما بر آن ها خوانده مى شود، دليلى در برابر آن ندارند جز اين كه مى گويند: «اگر راست مى گوييد پدران ما را (زنده كنيد و) بياوريد (تا گواهى دهند)!» * بگو: «خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند، بار ديگر در روز قيامت كه در آن ترديدى نيست گردآورى مى كند؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره مند شدن بنى اسرائيل از نعمت هاى مادى ومعنوى خداوند، حسادت عامل تفرقه بنى اسرائيل، لزوم پيروى از آيين اسلام، عدم توان مشركان در نجات از عذاب الهى، قرآن كريم مايه هدايت ورحمت براى اهل يقين، عدم تساوى مؤمنان صالح با غير آنان در قيامت، اقامه دليل بر قيامت، عدم تلازم علم با پرستش خداوند، عدم علم مشركان نسبت به وجود قيامت، قدرت خداوند بر زنده ساختن انسان ها در قيامت.

ب. منظور از كتابى كه به بنى اسرائيل داده، تورات است.(1)

ج. مراد از «بيّنات» آيات بيّناتى است كه هر شكّ وريبى را از چهره حقّ زايل سازد كه اشاره به معجزاتى است كه خداوند به موسى وساير انبياى بنى اسرائيل داده است. شاهد بر

ص: 134


1- الميزان، ج 18، ص 251؛ مجمع البيان، ج 9، ص 113؛ تفسير كبير، ج 27، ص 266.

اين معنا تفريع ونتيجه گيرى است كه از اين جمله نموده ودنبالش فرموده: در نتيجه اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه به حقانيت دعوت يقين پيدا كردند.(1)

د. «شريعت» به معناى راهى است كه براى رسيدن به آب در كنار نهرهايى كه سطح آب از ساحل نهر پايين تر است احداث مى كنند، سپس به هر راهى كه انسان را به مقصد ومقصودش مى رساند اطلاق شده است وبه كار گرفتن اين تعبير در مورد آيين حقّ به خاطر آن است كه انسان را به سرچشمه وحى ورضايت الهى وسعادت جاويدان كه همچون آب حيات است مى رساند؛ اين واژه يك بار در قرآن به كار رفته وتنها در مورد اسلام است وكلمه «امر» به معناى امر دين است.(2)

ه -. بعد از آن كه بيان كرد كه براى هر عملى آثارى هست كه به صاحب عمل مى رسد، در اين جا به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: براى تو شريعتى قرار داديم كه از آن پيروى كنى (مضمون آيه 18) وبراى آن كه بفهماند كه نبوت وفرستادن كتاب يك امر نوظهور نيست، به شش موهبت كه به بنى اسرائيل داده شده اشاره مى كند: تورات؛ مشتمل بودن تورات بر احكامى كه به واسطه آن مى توانستند اختلافات را حل كنند، نبوت، رزق پاكيزه، برترى بر مردم آن زمان ومعجزات روشن.

و. كفار هرگز نمى توانند تو را در برابر خدا بى نياز كنند واز عذاب برهانند؛ يعنى اگر گفتيم از هواهاى كفار پيروى نكن، به علت اين بود كه فقط خدا مى تواند نيازهاى تو را بر آورد آن هم به وسيله پيروى كردن از همين دين وآن ها عاجزتر از اين هستند كه حاجت تو را برآورده سازند؛ پيروى از آن ها يعنى در گروه ظالمين واقع شدن وولايت آن ها را پذيرفتن واين با ولايت الهى نمى سازد، پس از من پيروى كن تا من ولى تو باشم. زيرا من فقط ولىّ پرهيزكارانم.

ز. از سياق آيه 19 بر مى آيد كه مراد از «ظالمين» پيشوايانى هستند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مأمور شده از «أهواء مبتدعه» آن ها پيروى نكند ومراد از «متقين» كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مى كنند.(3)

ص: 135


1- الميزان، ج 18، ص 252؛ نمونه، ج 21، ص 252؛ تفسير كبير، ج 27، ص 66.
2- نمونه، ج 21، ص 253؛ الميزان، ج 18، ص 253؛ مجمع البيان، ج 9، ص 114.
3- الميزان، ج 18، ص 254.

ح. مراد از قومى كه يقين دارند، مردمى است كه به آيات خدا يقين دارند؛ آياتى كه بر اصول معارف دين دلالت دارد چون معهود در قرآن كريم اين است كه همواره كلمه يقين را در مورد اصول عقايد به كار مى برد.(1)

ط. كلمه «بصائر» جمع بصيرت است وبصيرت عبارت است از درك اشخاصى كه به واقع اصابت مى كند ومراد از بصيرت وسيله بصيرت است واگر شريعت را بصائر خوانده، بدين جهت است كه شريعت متضمن احكام وقوانينى است كه يك يك آن ها راهنماى سعادت آدمى است، پس شريعت عبارت است از بصيرت هايى چند، نه يك بصيرت ومنظور از هدايت ورحمت براى اهل يقين هدايت ورحمت خاصه است كه انسان را به مقصد نائل مى كند.(2)

ى. مشاراليه كلمه «هذا» يا شريعت است يا قرآنى است كه مشتمل بر شريعت است.(3)

ك. مراد از جمله اتخذ الهه هواه اين است كه از آن جا كه كلمه «الهه» مقدم بر كلمه «هواه» شده است، اين است كه بفهماند چنين كسى مى داند كه اله وخدايى دارد كه بايد او را بپرستد، ليكن به جاى خداى سبحان هواى خود را مى پرستد ودر جاى خدا قرار داده اطاعتش مى كند، پس چنين كسى آگاهانه به خداى عزيز كافر است وبه همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: وأضلّه الله على علم؛ خدا او را در عين داشتن علم گمراه كرد.(4)

ل. اطاعت كردن از هر كس به معناى عبادت كردن اوست. چون عبادت چيزى به جز اظهار خضوع ومجسم نمودن بندگى بنده نيست، عابد در عبادتش مى خواهد اين معنا را مجسم سازد كه من به جز آن چه معبودم اراده كرده اراده نمى كنم وبه جز آنچه او راضى است عمل نمى كنم. بنا بر اين هر كس هر چيزى را اطاعت كند در حقيقت او را عبادت كرده واو را معبود خود گرفته است، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت كند، آن را اله خود گرفته وپرستيده با اين كه غير خدا وغير هر كسى كه خدا دستور دهد نبايد اطاعت شود.(5)

ص: 136


1- همان، ص 258.
2- همان؛ نمونه، ج 21، ص 256.
3- الميزان، ج 18، ص 258؛ نمونه، ج 21، ص 255؛ مجمع البيان، ج 9، ص 114.
4- الميزان، ج 18، ص 263.
5- همان.

م. حرف «باء» در «بالحق» براى ملابست است؛ يعنى خلقت عالم در لباس حق صورت گرفت. در حقيقت آيه شريفه دو دليل بر معاد اقامه مى كند:

اولاً: آفرينش اين عالم حق است؛ يعنى براى خلقت هدف وغايتى است كه همان رسيدن به عالم ديگر است كه از هر جهت ثابت وجاودانه است.

ثانيا: از جمله ليجزى؛ تا جزا داده شوند، فهميده مى شود كه عدالت بر نظام هستى حاكم است؛ زيرا حاكميت عدالت به معناى رساندن هر صاحب عملى به جزاى متناسب اوست.(1)

ن. دهر دو معنا دارد: 1. به معناى روزگار. 2. به معناى مردم عصر وزمان وابناى روزگار. معناى اول مورد توجه دهريين در اين آيه شريفه است كه آن را حاكم بر نظام هستى وزندگى انسان ها مى پنداشتند.(2)

س. مفسران براى جمله نموت ونحيا چهار تفسير ذكر كرده اند؟

تفسير اول: بزرگ سالان مى روند ونوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند وجاى آن ها را مى گيرند.

تفسير دوم: اين جمله از قبيل تأخير وتقديم است ودر معنا چنين است: ما زنده مى شويم وسپس مى ميريم وجز اين حيات ومرگ چيز ديگرى در كار نيست.

تفسير سوم: بعضى مى ميرند وبعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).

تفسير چهارم: ما در آغاز مرده وبى جان بوديم، سپس لباس حيات بر ما پوشيده شد.

از همه مناسب تر همان تفسير اول است.(3)

ع. مراد از ءايات بيّنات آياتى است كه مشتمل بر حجت هايى بر اثبات معاد است وبيّنات بودن آن حجت ها، همان روشن بودن دلالت آن ها بر ثبوت معاد است به طورى كه ديگر شكّى باقى نمى گذارد. در عين حال مشركان به حرف هاى غيرمنطقى رو مى آورند وبه جاى اقامه دليل بر ردّ معاد فقط مى گويند اگر معاد هست، پس بايد زنده كردن پدران ما ممكن باشد، از اين رو پدران ما را بياوريد اگر راستگوييد. خلاصه در مقام جواب فقط

ص: 137


1- الميزان، ج 18، ص 261-262؛ مجمع البيان، ج 9، ص 117.
2- نمونه، ج 21، ص 273؛ مجمع البيان، ج 9، ص 118.
3- نمونه، ج 21، ص 270؛ مجمع البيان، ج 9، ص 118.

پيشنهاد داده ودليلى ارائه نمى كنند.(1)

ف. يكى از نام هاى قيامت كه در آيه فوق از آن ياد شده «يوم الجمع» است؛ زيرا تمام خلق اولين وآخرين وتمام قشرها واصناف انسان ها، همه در آن روز يك جا جمع مى شوند.(2)

ص. از آن جايى كه دهريين منكر مبدأ ومعاد بودند، محتواى اين آيه در حقيقت استدلال براى هر دو قسمت است؛ زيرا روى مسأله حيات نخستين تكيه شده است واين از يك سو دليلى است براى وجود عقل وعلم كل كه بر جهان حاكم است واز سوى ديگر، كسى كه قادر بر حيات نخستين است چگونه قادر بر اعاده آن نيست.(3)

نكته ها

1. نعمت هاى معنوى برتر از نعمت هاى مادى است، از اين رو نعمت كتاب وحكمت ونبوت بر نعمت رزق مادى مقدم شده است.(4)

2. از آيه 18 دو نكته استفاده مى شود:

اول اين كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هم مانند ساير امت مكلّف به دستورات دينى بوده است.

دوم اين كه هر حكم وعملى كه مستند بر وحى الهى نباشد ويا بالاخره منتهى به وحى الهى نباشد، هوايى نفسانى از هواهاى جاهلان است ونمى توان آن را علم ناميد.(5)

3. رحمت خداوند سبحان درجات بسيارى دارد كه از نظر سعه وضيق مختلفند وهمچنين رحمت خاصه به اهل ايمان نيز مراتب مختلفى دارد كه اختلاف آن ناشى از اختلاف مراتب ايمان است، پس صاحب هر مرتبه از ايمان رحمتى مناسب با آن مرتبه دارد كما اين كه رحمت به معناى مطلقِ خيرى كه از ناحيه خداى تعالى به سوى بندگانش افاضه مى شود، آن نيز مى تواند قرآن باشد؛ چون قرآن كريم بدان جهت كه مشتمل بر شريعت است، رحمتى براى عموم مردم است هم چنان كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نيز به حكم آيه شريفه وما

ص: 138


1- الميزان، ج 18، ص 267؛ نمونه، ج 21، ص 274؛ تفسير كبير، ج 27، ص 271.
2- نمونه، ج 21، ص 277.
3- نمونه، ج 21، ص 276.
4- تفسير كبير، ج 27، ص 265.
5- الميزان، ج 18، ص 253.

أرسلناك الاّ رحمة للعالمين رحمتى مبعوث براى همه مردم است.(1)

4. طبيعى است آن ها كه هماهنگ با قانون حق وعدالت حركت مى كنند بايد از بركات عالم هستى والطاف الهى بهره مند شوند وآن ها كه بر ضد آن گام بر مى دارند بايد طعمه آتش سوزان قهر وغضب خدا شوند وعدالت همين را ايجاب مى كند واز اين جا روشن مى شود كه عدالت به معناى مساوات وبرابرى نيست، بلكه عدالت آن است كه هر كس بر طبق شايستگى هايش از مواهب بيشترى بهره گيرد.(2)

5. منافاتى ندارد كه آدمى راه را بداند ودر عين حال بيراهه برود يا به چيزى يقين داشته باشد در عين حال آن را انكار كند؛ براى اين كه علم ملازم هدايت نيست، بلكه آن علمى ملازم با هدايت است كه عالم ملتزم به لوازم علم خود نيز باشد وبه آن عمل كند تا دنبالش هدايت بيايد، اما اگر عالم باشد ولى به خاطر اين كه نمى تواند از هواى نفس صرف نظر كند ملتزم به مقتضا ولوازم علم خود نباشد، چنين علمى باعث هدايت او نمى شود، بلكه چنين علمى در عين اين كه علم است ضلالت هم هست، همچنين يقين اگر توأم با التزام به لوازم آن نباشد با انكار منافات ندارد.(3)

6. نظير آيه 24 جاثيه: وقَالُوا مَا هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا

آيات ذيل است: أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابا وَعِظَاما أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (المؤمنون، 35)

وضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ (يس، 78)

ص: 139


1- الميزان، ج 18، ص 259.
2- نمونه، ج 21، ص 261.
3- الميزان، ج 18، ص 264؛ نمونه، ج 21، ص 264.

آیه 27-37

اشاره

وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (27) وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ في رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبينُ (30) وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمينَ (31) وَ إِذا قيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فيها قُلْتُمْ ما نَدْري مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ (32) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرينَ (34) ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ اْلأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ (36) وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (37)

ترجمه

مالكيّت وحاكميّت آسمان ها وزمين براى خداست؛ وآن روز كه قيامت بر پا شود اهل باطل زيان مى بينند. * در آن روز هر امتى را مى بينى (كه از شدّت ترس ووحشت) بر زانو نشسته؛ هر امتى به سوى كتابش خوانده مى شود، و (به آن ها مى گويند:) امروز جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند. * اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد (واعمال شما را بازگو مى كند)؛ ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم. * امّا كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، پروردگارشان آن ها را در رحمت خود وارد مى كند؛ اين همان پيروزى بزرگ است. * امّا كسانى كه كافر شدند (به آن ها گفته مى شود،) مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد وشما استكبار كرديد وقوم مجرمى بوديد؟! * وهنگامى كه گفته مى شد: «وعده خداوند حق است، ودر قيامت هيچ شكّى نيست»، شما مى گفتيد: «ما نمى دانيم قيامت چيست ؟ ما تنها گمانى در اين باره داريم، وبه هيچ وجه يقين نداريم.» * وبدى هاى اعمالشان براى آنان آشكار مى شود، وسرانجام آنچه را استهزا مى كردند آن ها را فرا مى گيرد. * وبه آن ها گفته مى شود: «امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروزتان را فراموش كرديد؛ وجايگاه شما دوزخ است وهيچ ياورى نداريد. * اين به خاطر آن است كه

ص: 140

شما آيات خدا را به مسخره گرفتيد وزندگى دنيا شما را فريب داد.» امروز نه آنان را از دوزخ بيرون مى آورند، ونه هيچ گونه عذرى از آن ها پذيرفته مى شود. * پس حمد وستايش مخصوص خداست، پروردگار آسمان ها وپروردگار زمين وپروردگار همه جهانيان. * وبراى اوست كبريا وعظمت در آسمان ها وزمين، واوست عزيز وحكيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

روز قيامت روز خسارات تبه كاران وروز مشاهده نامه اعمال، نسخه بردارى خداوند از اعمال انسان ها، ورود مؤمنان صالح به بهشت، استكبار واستهزا عامل عذاب در قيامت، اختصاص ستايش وعظمت به پروردگار متعال.

ب. در آيه 27 قيامت مظروف يوم ويوم ظرف آن شده است با اين كه قيامت خودش يوم است وهر دو يك چيزند، از اين رو در توجيهش آنچه به ذهن نزديك تر است اين است كه بگوييم: منظور از ساعت (قيامت) فعليّت حوادث آن روز است، فعليّت بعث وجمع خلايق وحساب وجزا كه در اين صورت مى توان كلمه يوم را ظرف اين حوادث قرار داد.(1)

ج. در باره تكرار كلمه يوم در «يومئذ» نزديك تر به ذهن آن است كه بگوييم اين كلمه تأكيد همان يوم تقوم الساعة است.(2)

د. در مورد «جاثية» سه احتمال تفسيرى وارد شده است:

1. از بعض تعبيرات مفسران استفاده مى شود كه در گذشته ارباب دعوا در محضر قضات به اين صورت مى نشستند تا از ديگران مشخص شوند؛ در قيامت نيز همه در آن دادگاه بزرگ بر سر زانو مى نشينند تا محاكمه آن ها صورت پذيرد.

2. ممكن است اين تعبير نشانه آمادگى آن ها براى پذيرش هر فرمان وحكم باشد، زيرا افرادى كه به حالت آماده باش نشسته اند بر سر زانو مى نشينند.

3. ممكن است اشاره به ضعف وناتوانى وهراس ووحشتى است كه آن ها را فرا مى گيرد.(3)

ص: 141


1- الميزان، ج 18، ص 269.
2- همان.
3- نمونه، ج 21، ص 279؛ مجمع البيان، ج 9، ص 120.

ه -. به طورى كه از سياق بر مى آيد، اشاره كلمه «هذا» به نامه اعمال است ودر عين حال اشاره به لوح محفوظ نيز هست. خداوند به اهل قيامت خطاب مى كند كه اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد، از اين رو ديگر هيچ جاى انكار وشبهه نيست وفردى نمى تواند بگويد اين عمل من يا كتاب من نيست. علت اين كه نامه عمل به حق شهادت مى دهد روشن است؛ چون كتاب اعمال شما جزئى از لوح محفوظ است كه محيط بر اعمال شماست.

توضيح اين كه: تمام حوادث از جمله اعمال انسان ها ونيز مقدمات عوامل مؤثر در انجام آن اعمال در لوح محفوظ نوشته شده وفرشتگان نامه اعمال انسان را از روى لوح محفوظ نسخه بردارى مى كنند، پس نامه اعمال در عين اين كه نامه اعمال است جزئى از لوح محفوظ نيز هست.(1)

و. مراد از «رحمت»، افاضه الهيه است كه به هر كس برسد سعادتمند مى شود ويكى از نتايج آن بهشت است.(2)

ز. معناى اين كه فرمود: انْ نظنّ الاّ ظنّا وما نحن بمستيقنين اين است كه اين دعوى شما چيزى است كه ما بدان يقين نداريم، بلكه تنها در باره آن گمانى داريم، گمانى كه نمى توانيم به آن اعتماد كنيم.(3)

ح. معناى اين كه كفار گفتند: ما ندرى ما الساعة اين است كه معناى اين حرف براى ما نامفهوم است؛ با اين كه اهل فهم ودرايت بودند. پس اين تعبير كنايه است از اين كه حرف اصلاً حرف غير معقولى است؛ چون اگر معقول بود ما مى فهميديم.(4)

ط. مراد از وعده اى كه مى فرمايد حق است، همان روز موعودى است كه خداوند به زبان پيامبرانش در خصوص قيامت وجزا وعده آن را داده است.(5)

ى. اضافه كلمه «سيئات» به «ما عملوا» دو احتمال دارد:

ص: 142


1- الميزان، ج 18، ص 271-272.
2- همان، ص 273.
3- همان، ص 274.
4- همان، ص 274؛ نمونه، ج 21، ص 286.
5- الميزان، ج 18، ص 274.

1. اين اضافه، اضافه بيانيه است كه در اين صورت اين معنا را افاده مى كند كه اعمالشان همه سيئه وبدى بود.

2. اين اضافه، همانند اضافه در «خاتُم فضةٍ» است كه به معناى انگشترى از نقره است، در اين صورت مى فهماند كه بعضى از اعمالشان بد بوده است.(1)

ك. نسيان در آيه 34 كنايه از اعراض وبى توجهى است؛ نسيان خدا در قيامت از كفار به اين است كه خدا از ايشان اعراض مى كند وآنان را در شدايد واهوال قيامت وا مى گذارد ونسيان كفار نسبت به روز قيامت به اين است كه در دنيا از ياد قيامت وآماده شدن براى آن روز اعراض مى كردند.(2)

ل. منظور از فراموش كردن لقاى روز قيامت، فراموش كردن لقاى كليه مسائل وحوادثى است كه در آن روز تحقّق مى يابد اعمّ از حساب وكتاب وغير آن كه همواره منكر آن بودند، اين احتمال نيز هست كه منظور فراموش كردن لقاى خداوند در آن روز است؛ زيرا روز قيامت به عنوان «يوم لقاء الله» در قرآن مجيد معرفى شده كه منظور از آن شهود باطنى است.(3)

م. دليل عذاب كفار دو چيز است: يكى غرور وديگرى استهزا؛ اصولاً اين دو از يكديگر جدا نيستند. افراد مغرور وخودبرتربين كه ديگران را با چشم حقارت نگاه مى كنند غالبا آنان را به باد استهزا وسخريه مى گيرند، سرچشمه اصلى غرور نيز متاع زندگى دنيا وقدرت وثروت وپيروزى هاى گذرا وموقت آن است كه افراد كم ظرفيت را چنان غافل مى سازد كه حتّى براى دعوت فرستادگان الهى كمترين ارزشى قائل نخواهند شد.(4)

ن. كلمه «ذلكم» اشاره است به آنچه قبلاً در باره عقاب كفّار به ظهور گناهانشان وحلول عذاب ذكر فرموده بود.(5)

س. در آيه 36 سه بار كلمه «ربّ» تكرار شده ودليل اين امر دو چيز است:

1. فرمود: ربّ السموات و ربّ الارض وآن گاه به جاى آن دو فرمود: ربّ العالمين

ص: 143


1- همان.
2- همان، ص 275؛ نمونه، ج 21، ص 288؛ مجمع البيان، ج 9، ص 121.
3- نمونه، ج 21، ص 288.
4- نمونه، ج 21، ص 289.
5- الميزان، ج 18، ص 275.

تا تصريحى روشن تر كرده باشد به اين كه ربوبيت وتدبير او شامل تمامى عالم هاست واگر از همان اول به كلمه «رب العالمين» اكتفا كرده بود، ممكن بود كسى توهّم كند كه خداى تعالى ربّ مجموع عالم است، ولى ربّ تك تك نواحى عالم ديگرانند مانند ربّ السموات وربّ الارض و... همچنان كه چه بسا وثنيّت نظير اين توهّم را داشته اند.

2. اگر چنانچه به همان ربّ السموات و ربّ الارض اكتفا مى كرد باز هم صريح در اين نبود كه خداى تعالى ربّ غير آن دو نيز هست وهمچنين است اگر به يكى از اين دو جمله اكتفا مى كرد.(1)

ع. تعبير وله الكبرياء مشعر است به اين كه تكبير بايد بعد از تحميد باشد واشاره است به اين كه حامدين بعد از حمدشان بايد معرفتشان به خداوند متعال چنين باشد كه او أعلى واكبر از حمد حامدين است.(2)

ف. كلمه «كبرياء» از كلمه «كبر» بليغ تر است؛ يعنى مبالغه در كبر را مى رساند ودر عظمت هاى غيرحسّى استعمال مى شود كه برگشت آن به كمال وجود وغير متناهى بودن كمال اوست.(3)

نكته ها

1. از ظاهر آيه شريفه 28 استفاده مى شود كه در روز قيامت علاوه بر نامه عملى كه فرد فرد انسان ها دارند وآيه وكلّ انسان ألزمناه طائره فى عنقه... (اسراء، 13) از آن خبر مى دهد؛ هر امّتى هم نامه عملى مخصوص به خود دارد.(4)

2. اين نكته از آيه شريفه 31 قابل استفاده است كه بدون بعثت پيامبران وارسال رسل ونزول آيات الهى وبه اصطلاح تأكيد احكام عقل واحكام شرع مجازاتى از سوى خداوند رحمان انجام نخواهد شد واين نهايت لطف ومرحمت اوست.(5)

ص: 144


1- الميزان، ج 18، ص 276؛ نمونه، ج 21، ص 290.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 276.
3- الميزان، ج 18، ص 276.
4- الميزان، ج 18، ص 270؛ نمونه، ج 21، ص 279.
5- نمونه، ج 21، ص 284.

3. نظير آيه 34 جاثيه: وقِيلَ الْيَوْمَ نَنْسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

آيه 14 سجده است: فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

4. همان گونه كه ريشه واساس استهزاى مردم مال وثروت زياد است: ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالاً وعدّده، ريشه واساس استهزاى آيات الهى نيز مغرور شدن به زندگى وثروت دنياست: اتخذتم ءايات الله هزوا وغرّتكم الحياة الدنيا.

ص: 145

ص: 146

سوره احقاف

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (2) ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُوني ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (4) وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا يَسْتَجيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (5) وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ (6) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبينٌ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم * اين كتاب از سوى خداوند عزيز وحكيم نازل شده است. * ما آسمانها وزمين وآنچه را در ميان اين دو است جز به حق وبراى سرآمد معينى نيافريديم؛ اما كافران از آنچه انذار مى شوند روى گردانند. * به آنان بگو: «اين معبودهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند، يا شركتى در آفرينش آسمانها دارند؟! كتابى آسمانى پيش از اين، يا اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد (كه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مى گوييد!» * چه كسى گمراه تر است از آن كس كه معبودى غير خدا را مى خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمى گويد واز خواندن آنها (كاملاً) بى خبر است ؟! (وصداى آنها را هيچ نمى شنود!) * وهنگامى كه مردم محشور مى شوند، معبودهاى آنها دشمنانشان خواهند بود؛ حتى عبادت آنها را انكار مى كنند! * هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، كافران در برابر حقّى كه براى آنها آمده مى گويند: «اين سحرى آشكار است.»

ص: 147

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند حكيم، هدف داشتن نظام آفرينش، اعراض كفار از قيامت، فقدان دليل عقلى ونقلى بر بت پرستى، گمراهى معبودان باطل ودشمنى آنان با بت پرستان در قيامت، عناد ولجاجت مشركان در برابر آيات الهى.

ب. منظور از ما تدعون من دون الله همان بتهايى است كه مى پرستيدند، واز آنها حاجت مى طلبيدند، ليكن حجتى كه در آيه اقامه شده شامل همه معبودهاى دروغين مى شود واگر ضمير مخصوص به عقلا را به بتها برگرداند، با اينكه سنگ وچوب بودند، از اين روست كه مشركان كارهاى عقلا را به آنها نسبت مى دادند.(1)

ج. جمله ارونى ماذا خلقوا من الارض اشاره به دليل عقلى وجمله ائتونى بكتاب من قبل هذا اشاره به وحى آسمانى است(2). امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از «كتاب» تورات وانجيل ومراد از اثارة من علم علم جانشينان پيامبران است.

مفسران براى «اثارة» چند معنا ذكر كرده اند: باقيمانده ى چيزى، روايتِ علامت وهمه ى اينها به يك معنا باز مى گردد وآن اثرى است كه از چيزى باقى مى ماند.(3)

د. كلمه «هذا» اشاره به قرآن است، ومراد از آوردن كتابى قبل از قرآن، آوردن كتابى آسمانى از قبيل تورات است كه از ناحيه خدا نازل شده باشد، ودر آن از شركت خدايان مشركان در خلقت آسمانها وزمين خبر داده باشد.(4)

ه -. قرآن كريم براى معبودان باطل دو وصف ذكر مى كند: عدم استجابت دعوت بت پرستان وغفلت از دعوت آنان. علت عدم استجابت آن است كه بتها نه مالك پرستندگان خود هستند ونه مالك چيزى از امور آنان، چنان كه مى فرمايد: قل أتعبدون من دون الله ما لايملك لكم ضرا ولا نفعا (مائده، 17)، وذكر اين دو وصف براى بتها زمينه سازى براى آيه بعد است كه مى فرمايد: در قيامت دشمن اينها مى شوند وبه عبادت بتها كفر مى ورزند. پس

ص: 148


1- الميزان، ج 18، ص 284.
2- روح المعانى، ج 26، ص 5؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 183.
3- نمونه، ج 21، ص 302.
4- الميزان، ج 18، ص 285؛ مجمع البيان، ج 9، ص 124؛ روح المعانى، ج 26، ص 5؛ مراغى، ج 26، ص 6.

مشركان كه در دنيا دست به سوى بتها دراز مى كردند، روز قيامت متوجه مى شوند كه بتها از آنان غافل بوده اند، از اين رو دشمن آنها مى شوند.(1)

و. وكانوا بعبادتهم كافرين؛ يعنى خداوند متعال اين بتهايى را كه مى پرستيد، به نطق در مى آورد ودر اين هنگام است كه آن بتها انكار مى كنند كه كسى را به عبادت خودشان فرا خوانده باشند وبه عبادت كفّار، كفر خواهند ورزيد.(2)

ز. مراد از ءاياتنا بينات، آيات قرآن است كه بر آنان تلاوت مى شد. در اين آيه وقتى مى خواهد از زبان كفّار نقل كند كه آيات بيّنات را سحر مى گفتند، به جاى «آيات بينات»، كلمه «حق» را مى آورد، حقّى كه به سويشان آمده ومى فرمايد: للحقّ لمّا جاءهم. با اينكه مقتضاى ظاهر آيه اين بود كه به جاى «للحق» بفرمايد «لها» واين بدان جهت است كه بفهماند «ءايات بينات» حق بود كه بر آنان تلاوت مى شد وهيچ مجوّزى نداشتند كه آن را سحر آشكار بخوانند.(3)

نكته ها

1. سرآغاز هفت سوره غافر، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه واحقاف، حروف مقطعه «حم» است كه به حواميم سبعه معروف است.(4)

2. همان گونه كه نظام تشريع (قرآن كريم) كتاب حق است وهيچ سخن خلافى در آن نيست: والّذى أنزل اليك من ربّك الحقّ (رعد، 1)، آفرينش نظام تكوين نيز حق است وهيچ امر ناموزونى در آن نيست: ما خلقنا السماء والارض وما بينهما الاّ بالحقّ. اين حقيقت از ارتباط ميان آيه دوم وسوم نيز استفاده مى شود (احقاف، 3). شايد به ذهن برسد كه در برخى از مخلوقات مشكلاتى مانند فقر، مرض، نقص عضو ومانند آن به چشم مى خورد، پاسخ اين كه اين مشكلات مربوط به خداوند كه احسن الخالقين است نيست، بلكه مربوط به خود بشر است كه دستورات لازم را به كار نگرفته است. از اين رو قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 149


1- مراغى، ج 26، ص 7؛ الميزان، ج 18، ص 303.
2- تبيان، ج 9، ص 269؛ مجمع البيان، ج 9، ص 126؛ روح المعانى، ج 26، ص 7؛ مراغى، ج 26، ص 7؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 7.
3- روح المعانى، ج 26، ص 8؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 184؛ مراغى، ج 26، ص 9؛ الميزان، ج 18، ص 287.
4- نور، ج 11، ص 14.

ما أصابكم من مصيبة فيما كسبت أيديكم.

3. بشر از آوردن كتابى نظير قرآن ناتوان است. از وصف خداوند به «عزيز» در آيه دوم نوعى تحدى استفاده مى شود ونزول قرآن در سطح فهم ودرك بشر نشانه حكمت الهى است، پس اصل محتواى كتاب دليل عزت خداوند وتنزّل آن دليل حكمت اوست.(1)

4. آفرينش جهان همان گونه كه آغازى دارد، سرانجامى نيز دارد: واجل مسمّى كه با فرا رسيدن آن دنيا فانى مى شود، وچون خلقت جهان هدف دارد، فناى آن نيز داراى هدف است؛ يعنى به دنبال اين جهان، جهان ديگرى هست تا مردم نتايج اعمال خود را ببينند وگرنه خلقت دنيا بيهوده خواهد بود.(2)

5. بتها قادر بر خلقت هيچ چيز در روى زمين نيستند حتى نمى توانند مگسى را بيافرينند چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: انّ الّذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولواجتمعوا له.(3)

6. منكران هنگام شنيدن آيات قرآن، گفتارها وبرخوردهاى گوناگونى داشتند، از جمله:

الف. اينها را قبلاً شنيده ايم، اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم: اذا تتلى عليهم ءاياتنا قالوا قد سمعنا ولو نشاء لقلنا مثل هذا. (انفال، 31)

. قرآنى غير از اين بياور يا اين كتاب را تغيير بده: ائت بقرءان غير هذا او بدّله. (يونس، 15)

. متكبرانه پشت مى كردند: قد كانت ءاياتى تتلى عليكم وكنتم على اعقابكم تنكصون. (مؤمنون، 66)

. آن را تكذيب مى كردند: ألم تكن ءاياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذّبون. (مؤمنون، 105)

. خود را به كرى وناشنوايى مى زدند: اذا تتلى عليه ءاياتنا ولّى مستكبرا كأن لم يسمعها. (لقمان، 7)

. مدعى مى شدند كه آيات قرآن افسانه است وواقعيت ندارد: اذا تتلى عليه ءاياتنا قال

ص: 150


1- راهنما، ج 17، ص 306.
2- الميزان، ج 18، ص 301؛ فتح القدير، ج 5، ص 13؛ نمونه، ج 21، ص 299؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 5.
3- حج، 72؛ اطيب البيان، ج 12، ص 135.

اساطير الاولين. (قلم، 15)

7. اعراض كفار از حقيقت، تكليف مبلغان الهى را ساقط نمى كند با اينكه كفار از انذار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اعراض كردند، در عين حال پيامبر (صلی الله علیه و آله) موظف است عدم لياقت بتها را براى پرستش بيان كند ورسالت خويش را انجام دهد: عما انذروا معرضون * قل أرأيتم ما تدعون من دون الله....(1)

8. در پذيرش اعتقادات، به گفته ديگران اكتفا نكنيد. آنچه را خود ديده ايد وفهميده ايد، قبول كنيد: أرأيتم... ارونى.(2)

9. تمامى موجودات حتى جمادات نيز شعور دارند؛ زيرا بتها از جمادات هستند وآيه شريفه وهم عن دعائهم غافلون نسبت غفلت به آنها داده وغفلت از خواص موجود داراى شعور است.(3)

ص: 151


1- همان.
2- نور، ج 11، ص 18.
3- الميزان، ج 18، ص 286.

آیه 8-14

اشاره

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لي مِنَ اللّهِ شَيْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفيضُونَ فيهِ كَفى بِهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (8) قُلْ ما كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ (9) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (10) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْرًا ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَديمٌ (11) وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِمامًا وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِسانًا عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ (12) إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13) أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14)

ترجمه

بلكه مى گويند: «اين آيات را بر خدا افترا بسته است!» بگو: «اگر من آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم (لازم است مرا رسوا كند و) شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد. او كارهايى را كه شما در آن وارد مى شويد بهتر مى داند؛ همين بس كه خداوند گواه ميان من وشما باشد؛ واو آمرزنده ومهربان است.» * بگو: «من پيامبر نوظهورى نيستم؛ ونمى دانم با من وشما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم، وجز بيم دهنده آشكارى نيستم.» * بگو: «به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد وشما به آن كافر شويد، در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد، واو ايمان آورد وشما استكبار كنيد (چه كسى گمراه تر از شما خواهد بود)؟! خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.» * كافران در باره مؤمنان چنين گفتند: «اگر (اسلام) چيز خوبى بود، هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمى گرفتند.» وچون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند: «اين يك دروغ قديمى است.» * وپيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا ورحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده)، واين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است در حالى كه به زبان عربى وفصيح وگوياست، تا ظالمان را بيم دهد وبراى نيكوكاران بشارتى باشد. * كسانى كه گفتند: «پروردگارِ ما «الله» است»، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است

ص: 152

ونه اندوهگين مى شوند. * آنها اهل بهشتند وجاودانه در آن مى مانند؛ اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ردّ تهمت سحر از قرآن واقامه دليل بر سخن خدا بودن آن، بيان برخى از اوصاف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، تبعيت از وحى الهى، شهادت دادن برخى از بنى اسرائيل به رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، غرور واستكبار كفار نسبت به قرآن كريم وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، نشانه هاى صداقت قرآن در تورات، بيان پاداش الهى براى معتقدان به توحيد واهل صبر واستقامت در راه خدا.

ب. در آيه 8 دو دليل براى عدم افترا بودن قرآن بيان شده است:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر من آن را براى جلب نظر شما به خدا افترا ودروغ بسته باشم، خداوند مرا به عذاب خود خواهد گرفت وشما نمى توانيد در برابر او از من دفاع كنيد: فلا تملكون لى من الله شيئا.

2. شهادت دادن خدا در كلام خودش به اينكه قرآن سخن اوست؛ نه افترا بر او واين كافى است در عدم افترا: كفى بالله شهيدا بينى وبينكم، دليل بر اينكه قرآن سخن اوست، آيات تحدى است: ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله.(1)

ج. آن گونه كه از سياق بر مى آيد ضمير در «مثله» به قرآن بر مى گردد ومراد از «مثل قرآن» كتابى است كه از حيث مضمون ومعارف الهى شبيه به قرآن باشد وآن تورات اصلى است كه بر موسى (علیه السلام) نازل شد.(2)

د. تعبير به إفك قديم شبيه تهمت ديگرى بر وحى است كه در آيات قرآن از زبان آنها نقل شده كه مى گفتند: اينها «اساطير الاولين» (افسانه هاى پيشينيان) است.(3)

ه -. «امام» و «رحمت» بودن تورات به اين معناست كه تورات كتابى است كه مى تواند

ص: 153


1- الميزان، ج 18، ص 306؛ روح المعانى، ج 26، ص 8؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 184؛ مراغى، ج 26، ص 9.
2- الميزان، ج 18، ص 296؛ فتح القدير، ج 5، ص 16؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 189؛ مراغى، ج 26، ص 13؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 12.
3- نمونه، ج 21، ص 319؛ الميزان، ج 18، ص 298؛ مجمع البيان، ج 9، ص 129؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 190؛ مراغى، ج 26، ص 15؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 13.

مقتداى بنى اسرائيل باشد وبنى اسرائيل بايد در اعمال خود از آن پيروى كنند، از اين رو امام است. از سوى ديگر چون مايه اصلاح نفوس مردم با ايمان است، رحمت است.(1)

و. ذكر «لسان» در عبارت هذا كتابٌ مصدّقٌ لسانا عربيا به جهت تأكيد است؛ مانند مثال «جائنى زيد رجلاً صالحا» كه ذكر «رجلاً» به جهت تأكيد است.(2)

نكته ها

1. «فريه» دروغ بستن به غير است. كفار براى اينكه نبوت پيامبر را تصديق نكنند به او دروغهايى مى بستند؛ از جمله: قرآن سحر است، از جانب خدا نيست، آن را از ديگران فرا گرفته، به كمك ديگران بوده و...، خداوند مى فرمايد: به آنها بگو اگر يك كلمه به خدا ناروا نسبت دهم عذاب سختى مى شوم كه شما نمى توانيد مانع شويد: فلا تملكون لى من الله شيئا چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين.(3)

2. اعتدال ميان خوف ورجا در امر تبيلغ وهدايت خلق كارى شايسته است. خداوند در كنار تهديد منكران رسالت از غفران ورحمت خويش ياد مى كند: وهو الغفور الرحيم.(4)

3. رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در تداوم خط رسالت فرستادگان الهى است. تعبير ما كنت بدعا من الرسل، بدين معناست كه رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) امرى بى سابقه نيست كه پذيرش ودرك آن براى مردم دشوار باشد. نه او اولين رسولى است كه مبعوث شده است ونه سخنان او تازگى دارد، بلكه سخنان او هماهنگ با پيامبران پيشين است.(5)

4. چون مردم در برابر مسائل جديد ونوظهور حساسيت نشان مى دهند، بيان سابقه وتاريخ گذشته لازم است: قل ما كنتُ بدعا من الرسل.(6)

ص: 154


1- الميزان، ج 18، ص 299؛ فتح القدير، ج 5، ص 17؛ روح المعانى، ج 26، ص 15؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 191؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 14.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 129.
3- حاقه، 43؛ اطيب البيان، ج 12، ص 138؛ روح المعانى، ج 26، ص 8.
4- راهنما، ج 17، ص 322.
5- همان.
6- نور، ج 11، ص 25.

5. رهبر بايد با مردم صادقانه سخن بگويد: وما ادرى ما يفعل بى ولا بكم.(1)

6. نظير آيه 9 احقاف: قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعا مِنَ الرُّسُلِ

آيه 56 نجم است: هذَا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولَى

7. در بيان مشتركات، نخست از خود شروع كنيد بعد ديگران: ما يفعل بى ولا بكم.(2)

8. اين سخن پيامبر كه مى گويد: نمى دانم خداوند با من وبا شما چه كار خواهد كرد: وما أدرى ما يفعل بى ولا بكم منافاتى با داشتن علم غيب پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه در برخى از آيات اثبات شده ندارد، زيرا آيه مورد بحث ناظر به علم غيب استقلالى است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مستقلاً چيزى نمى داند؛ اما آن آياتى كه علم غيب را اثبات كرده مى فرمايد: به بركت تعليم الهى، پيامبر (صلی الله علیه و آله) داراى علم غيب است: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول.(3)

9. مسئوليت اصلى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) انذار مردم با بيانى واضح وروشن است: وما انا الاّ نذير مبين. بيان مبلغان دين نيز بايد روشن وخالى از پيچيدگى وابهام باشد.(4)

10. در تورات قرائنى بر حقانيت قرآن كريم وجود داشته است. گواهى دهنده بر حقانيت قرآن از ميان بنى اسرائيل، فردى دانا ومتشخص بوده كه قرآن گواهى وى را نقل كرده است.(5)

11. در گفتگو با مخالفان، بر عقايد خود تعصّب نشان ندهيد تا زمينه براى براى بحثِ آزاد فراهم شود؛ با آنكه پيامبر يقين دارد كه قرآن از سوى خداست، باز هم مى فرمايد: ان كان من عند الله.(6)

12. برخورد تحقيرآميز كافران نسبت به مؤمنان نشانه روحيه استكبارى آنهاست. از محتواى آيه استفاده مى شود كه كفار از طايفه اشراف ومؤمنان از طبقه محروم بودند، بدين جهت ابراز مى داشتند كه اگر قرآن خيرى در بر داشت، ما زودتر از ديگران به آن روى مى آورديم.(7)

ص: 155


1- همان.
2- همان.
3- جن، 27؛ نمونه، ج 21، ص 311.
4- راهنما، ج 17، ص 325.
5- راهنما، ج 17، ص 328.
6- نور، ج 11، ص 26.
7- همان؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 190؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 13.

13. يكى از اهداف قرآن دور داشتن انسان ها از ظلم وستم وتشويق به نيكى واحسان به مردم است: لينذر الّذين ظلموا.... «لام» در «لينذر» غايت وهدف را مى رساند.(1)

14. انذار قرآن همچون بشارت آن، دائمى ومستمر است. فعل (ينذر) مضارع ودالّ بر استمرار است.(2)

15. ريشه تمام اعتقادات صحيح اعتقاد به توحيد است: ربّنا الله وريشه همه اعمال صالح، صبر وشكيبايى در راه خداوند است وبا داشتن اين دو ويژگى اعتقادى واخلاقى، انسان به سعادت ابدى مى رسد وبشارت عدم خوف وحزن را از فرشتگان مى شنود، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: انّ الّذين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنة الّتى كنتم توعدون (فصّلت، 30)، بنا بر اين صرف اعتقاد به توحيد مايه آرامش در قيامت نيست، استقامت در راه توحيد نيز لازم است.(3)

16. «خوف» نسبت به آينده است و «حزن» مربوط به گذشته است.(4)

17. راه حق وبندگى خدا داراى سختى ها ومشكلات فراوانى است ونيازمند به پايدارى واستقامت است. واژه «استقامت» نشان دهنده دشوارى راه ونيازمندى به پايدارى است.(5)

18. جمله اولئك اصحاب الجنة حصر نيست وبه اصطلاح «نفى ماعدا نمى كند»، زيرا به ضرورت دين ثابت شده كه اگر كسى با ايمان از دنيا رود گرچه معصيت كار باشد به قسمتى از عقوبتهاى دنيوى يا عالم برزخ گرفتار مى شود، اما در نهايت اهل بهشت است.(6)

ص: 156


1- راهنما، ج 17، ص 336.
2- نمونه، ج 21، ص 321.
3- الميزان، ج 18، ص 299؛ نمونه، ج 21، ص 322؛ روح المعانى، ج 26، ص 16.
4- نور، ج 11، ص 30.
5- راهنما، ج 17، ص 338.
6- اطيب البيان، ج 12، ص 143.

آیه 15-20

اشاره

وَ وَصَّيْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْسانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحًا تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنّي مِنَ الْمُسْلِمينَ (15) أُولئِكَ الَّذينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ في أَصْحابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (16) وَ الَّذي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِني أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلي وَ هُما يَسْتَغيثانِ اللّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (17) أُولئِكَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (18) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (19) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20)

ترجمه

ما به انسان توصيه كرديم به پدر ومادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند وبا ناراحتى بر زمين مى گذارد، ودوران حمل واز شير باز گرفتنش سى ماه است. تا زمانى كه به كمال قدرت ورشد برسد وبه چهل سالگى بالغ گردد مى گويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من وپدر ومادرم دادى به جا آورم وكار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، وفرزندان مرا صالح گردان؛ من به سوى تو باز مى گردم وتوبه مى كنم ومن از مسلمانانم.» * آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم واز گناهانشان مى گذريم ودر ميان بهشتيان جاى دارند. اين وعده راستى است كه وعده داده مى شدند. * وكسى كه به پدر ومادرش مى گويد: «اُف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم ؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (وهرگز مبعوث نشدند)! وآن دو پيوسته فرياد مى كشند وخدا را به يارى مى طلبند كه: واى بر تو، ايمان بياور كه وعده خدا حق است! امّا او پيوسته مى گويد: «اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست.» * آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب در باره آنان همراه اقوام (كافرى) كه پيش از آنان از جن وانس بودند مسلّم شده، زيرا همگى زيانكار بودند. * وبراى هر كدام از آنها درجاتى است

ص: 157

بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهايشان را بى كم وكاست به آنان تحويل دهد، وبه آنها هيچ ستمى نخواهد شد. * آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند (به آنها گفته مى شود:) از طيبات ولذايذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد واز آن بهره گرفتيد؛ اما امروز عذاب ذلت بار به جهت استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد وبه موجب گناهانى كه انجام مى داديد، جزاى شما خواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توصيه الهى به انسان بر احسان به پدر ومادر وترسيم اعمال مؤمنان وپاداش آنها ونيز اعمال كافران وعقوبت آنان.

ب. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين آيات تفصيل آيه لينذر الذين ظلموا وبشرى للمحسنين است، زيرا مى فرمايد: مردم بر دو دسته اند؛ گروهى تائبان كه همواره به خدا رجوع مى كنند ودر برابر او تسليم اند كه خداوند اعمال نيكوى آنها را مى پذيرد واز گناهانشان مى گذرد. اينان اصحاب بهشت اند. دسته ديگر خاسرانند. آن گاه دسته اول را به كسى مثل زده كه افزون بر ايمان به خدا واحسان به والدين، از خدا مى خواهد تا شكر نعمتهايى كه خدا به او وبه پدر ومادرش داده، الهام كند. نيز مى خواهد عمل صالح واصلاح ذريه اش را به او الهام كند. ديگرى را به كسى مثل زده كه عاق پدر ومادر خويش است ووقتى او را به ايمان به خدا دعوت مى كنند آن را خرافات مى داند، استدلالش هم اين است كه اگر قرار است مرده ها زنده شوند، پس چرا تا به حال كسى زنده نشده واز قبر خارج نگشته است اين شخص آن قدر كوته فكر است كه نمى داند زنده شدن همه انسانها از ويژگى عالم آخرت است نه دنيا.(1)

ج. اينكه فرمود: حمله وفصاله ثلاثون شهرا بدين حساب است كه بر طبق آيه والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين (بقره، 233) وآيه وفصاله فى عامين (لقمان، 14) دوران شير دادن به فرزند 2 سال است وكمترين مدت حاملگى هم 6 ماه است

ص: 158


1- الميزان، ج 18، ص 324.

كه مجموع آن 30 ماه مى شود. در درالمنثور روايتى نقل شده كه زنى بعد از مدت 6 ماه از ازدواجش فرزندى آورد، عثمان دستور داد او را سنگسار كنند خبر به امير المؤمنين رسيد. حضرت به عثمان فرمودند: چرا اين دستور را دادى ؟ گفت: مگر ممكن است زن شش ماهه وضع حمل كند؟ حضرت فرمود: آرى وبه استناد آيات فوق، حكم را براى او روشن ساخت.(1)

د. حتّى اذا بلغ أشدّه بلوغ أشدّ به معناى رسيدن به زمانى از عمر است، كه در آن قواى آدمى محكم مى شود. بلوغ به چهل سال عادتا ملازم با رسيدن به كمال عقل است. بسيارى از پيامبران در سن چهل سالگى به مقام رسالت مبعوث شدند: لم يبعث الله نبيا قطّ الاّ بعد أربعين سنة.(2)

ه -. خداى تعالى در جمله ربّ أوزعنى ان أشكر نعمتك آن نعمتى را كه سائل درخواست كرده نام نبرده تا همه نعمتهاى ظاهرى، چون حيات ورزق وشعور واراده، وهم نعمتهاى باطنى، چون ايمان به خدا واسلام وخشوع وتوكل بر خدا وتفويض به خدا را شامل شود.(3)

و. «درجات» جمع «درجه» معمولاً به پله هايى گفته مى شود كه از آن بالا مى روند و «دركات» جمع «درك» به پله هايى گفته مى شود كه از آن پايين مى آيند، از اين رو در مورد بهشت، درجات ودر مورد دوزخ دركات گفته مى شود؛ ولى در آيه مورد بحث كه هر دو باهم ذكر شده، با توجه به اهميت مقام بهشتيان، هر دو به عنوان درجات آمده وبه اصطلاح از باب تغليب است.(4)

ز. عرضه كردن آب بر حيوان به اين است كه آب را در جايى قرار دهى كه حيوان آن را ببيند وبتواند بنوشد. عرضه كردن كالا براى فروش به اين است كه آن را در جايى قرار دهى كه مانعى براى داد وستد نباشد. در قرآن كريم هم سخن از عرضه آتش براى كفار آمده:

ص: 159


1- الميزان، ج 18، ص 326؛ تفسير كبير، ج 28، ص 15؛ مجمع البيان، ج 9، ص 130؛ اطيب البيان، ج 12، ص 145؛ فتح القدير، ج 5، ص 18؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 193؛ مراغى، ج 26، ص 18.
2- الميزان، ج 18، ص 327؛ مجمع البيان، ج 9، ص 130؛ فتح القدير، ج 5، ص 18؛ روح المعانى، ج 26، ص 18؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 194.
3- الميزان، ج 18، ص 327.
4- نمونه، ج 21، ص 340؛ تفسير كبير، ج 28، ص 24؛ روح المعانى، ج 26، ص 21.

وعرضنا جهنم يومئذٍ للكافرين عرضا (كهف، 100)، هم سخن از عرضه كفار به آتش مطرح شده: يوم يعرض الّذين كفروا على النار (آيه مورد بحث) نيز النار يعرضون عليها غدوا وعشيا(1).

مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مى فرمايد: در قيامت دو نوع عرضه است؛ پيش از حساب آتش را بر مجرمان عرضه مى دارند تا وحشت وهراس، سراسر وجودشان را فرا گيرد وبعد از حساب وفرستادنشان به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند، بنا بر اين عرضه داشتن آتش بر كفار به معناى نشان دادن آتش به آنهاست وعرضه كفار بر آتش به معناى ورود آنها در آتش است وحقيقت عرضه اين است كه موانع ميان دو چيز برطرف گردد تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد ودر مورد كفار ودوزخ اين چنين است.(2)

ح. جمله اذهبتم طيباتكم به معناى بهره گيرى از لذايذ دنياست وتعبير به «أذهبتم» براى آن است كه اين لذايذ ومواهب با بهره گيرى از بين مى روند.(3)

ط. «طيبات» معناى وسيع وگسترده اى دارد وهمه مواهب دنيا را شامل مى شود، هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معناى نيروى جوانى تفسير كرده اند؛ ولى حقّ اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد.(4)

ى. در آيه 20 دو گناه براى دوزخيان بيان شده است: 1. استكبار در زمين. 2. فسق. اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى وبعثت وقيامت است ودومى اشاره به انواع گناهان. يكى از ترك اصول دين سخن مى گويد وديگرى از پايمال كردن فروع دين، از اين رو خوارى در برابر استكبار آنهاست وعذاب در برابر فسق آنها: عذاب الهون.(5)

نكته ها

1. احسان به والدين، نه تنها وظيفه مسلمانان، بلكه وظيفه هر انسانى است از اين رو مى فرمايد: ووصينا الانسان.... احسان به والدين از امورى است كه در همه شرايع الهى

ص: 160


1- مؤمن، 26؛ روح المعانى، ج 26، ص 22.
2- الميزان، ج 18، ص 334؛ نمونه، ج 21، ص 344.
3- نمونه، ج 21، ص 345؛ تبيان، ج 9، ص 278.
4- نمونه، ج 21، ص 346.
5- الميزان، ج 18، ص 334؛ نمونه، ج 21، ص 347.

بيان شده است، چنان كه آيه قل تعالوا اتل ما حرّم ربّكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا وبالوالدين احسانا (انعام، 151) بر اين مطلب دلالت دارد.(1)

2. حقّ مادر اعظم از حق پدر است، زيرا خداوند متعال اولاً مى فرمايد: ووصّينا الانسان بوالديه احسانا پدر ومادر را با هم ذكركرده است. سپس مى فرمايد: حملته امّه كرها ووضعته كرها اين عبارت دلالت مى كند كه حقّ مادر اعظم است، زيرا فقط مادر را مخصوص به ذكر كرده است ودليل آن هم سختيها ورنجهايى است كه مادر با تولّد فرزند متحمل مى شود.(2)

3. احسان به والدين معنايى وسيع تر از انفاق وكمك مالى دارد، چه بسا والدين از جهت مالى نيازمند نباشند، اما نيازمند به مهر ومحبت واحترام هستند.

4. نه تنها انفاق وامداد واحترام، بلكه هر نوع نيكى نسبت به والدين لازم است. («احسانا» به صورت نكره آمده كه شامل هر نوع احسانى شود.)(3)

5. توجه به زحمات گذشته والدين، خدمت كردن به آنان را بر انسان آسان مى كند: وصّينا الانسان... حملته امّه.(4)

6. سپاسگزارى در برابر نعمت دهنده حقيقى ودرخواست توفيق عمل صالح وتقاضاى اصلاح نسل نشانه رشد عقل انسان است: حتى اذا بلغ اشدّه... قال رب اوزعنى....

7. سعادت داراى سه مرتبه است: 1. سعادت نفسانى. 2. سعادت بدنى. 3. سعادت خارجى. در آيه شريفه به ترتيب به هر سه مرتبه اشاره شده است. شكر نعمت كه امرى قلبى است ناظر به سعادت نفسانى است: ان اشكر نعمتك. اشتغال بدن به طاعت الهى، سعادت بدنى است. عمل صالح ناظر بدين جهت است: ان اعمل صالحا. اصلاح ذريه، سعادت خارجى است كه جمله وأصلح لى فى ذريتى به آن اشاره دارد.(5)

8. قبولى اعمال داراى مراتبى است:

ص: 161


1- الميزان، ج 18، ص 326.
2- تفسير كبير، ج 28، ص 14؛ فتح القدير، ج 5، ص 18؛ مراغى، ج 26، ص 17.
3- نور، ج 11، ص 32.
4- همان، ص 33.
5- تفسير كبير، ج 28، ص 20.

الف. قبول عادى: انما يتقبّل الله من المتّقين (مائده، 27)؛ فقط از اهل تقوا مى پذيريم.

ب. قبول نيكو: تقبّلها ربّها بقبول حسن (آل عمران، 37)؛ پروردگار، مريم را به خوبى پذيرفت.

ج. بهترين قبول: نتقبل عنهم أحسن ما عملوا ودر دعا مى خوانيم: خدايا به بهترين نوع ما را قبول كن؛ «باحسن قبولك».(1)

9. كسى از وعده خود تخلف مى كند كه يا هنگام وعده دادن توجه نداشته وعجولانه قول داده ويا پس از آن، ناتوان وپشيمان شده است وهيچ يك از اين نقايص واوصاف در باره خداوند صحيح نيست.(2)

10. نظير آيه 16 احقاف: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ فِى أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِى كَانُوا يُوعَدُونَ (الأحقاف، 16)

آيات ذيل است: والَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُوا يَعْمَلُونَ (العنكبوت، 7)

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيما (النساء، 31)

11. احسان به والدين وروحيه شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا ودرخواست اصلاح نسل، عواملى مؤثر براى پذيرش اعمال وعفو از گناهان است: أولئك الّذين....(3)

12. هر انسانى در قيامت از آثار ونتايج اعمال خويش برخوردار مى شود. اعمال شايسته موجب آرامش واعمال زشت مايه بلا ورنج خواهد بود. جمله وليوفيهم اعمالهم اشاره به تجسم عمل است.(4)

ص: 162


1- نور، ج 11، ص 34.
2- همان، ص 35.
3- راهنما، ج 17، ص 351.
4- نمونه، ج 21، ص 340.

آیه 21-28

اشاره

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِاْلأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (21) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (22) قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (23) فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضًا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ ريحٌ فيها عَذابٌ أَليمٌ (24) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ (25) وَ لَقَدْ مَكَّنّاهُمْ فيما إِنْ مَكَّنّاكُمْ فيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعًا وَ أَبْصارًا وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ قُرْبانًا آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (28)

ترجمه

(سرگذشت هود) برادر قوم عاد را ياد كن؛ آن زمان كه قومش را در سرزمين «احقاف» بيم داد در حالى كه پيامبران زيادى قبل از او در گذشته هاى دور ونزديك آمده بودند كه: جز خداى يگانه را نپرستيد. (وگفت:) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم! * آنها گفتند: «آيا آمده اى كه ما را (با دروغهايت) از معبودانمان باز گردانى ؟! اگر راست مى گويى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور!» * گفت: «علم (آن) تنها نزد خداست (واو مى داند چه زمانى شما را مجازات كند)؛ من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما مى رسانم، (وظيفه من همين است.) ولى شما را قومى مى بينم كه پيوسته در نادانى هستيد.» * هنگامى كه آن (عذاب الهى) را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى درّه ها وآبگيرهاى آنان در حركت است (خوشحال شدند) گفتند: «اين ابرى است كه بر ما مى بارد!» (ولى به آنها گفته شد:) اين همان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد؛ تندبادى است (وحشتناك) كه عذاب دردناكى در آن است! * همه چيز را به فرمان پروردگارش در هم مى كوبد ونابود مى كند. (آرى) آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز خانه هايشان به چشم نمى خورد؛ ما اين گونه گروه مجرمان را كيفر مى دهيم. * ما به آنها [= قوم عاد] قدرتى داديم كه به شما نداديم، وبراى آنها

ص: 163

گوش وچشم ودل قرار داديم؛ (اما به هنگام نزول عذاب) نه گوشها وچشمها ونه عقلهايشان براى آنان هيچ سودى نداشت، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند؛ وسرانجام آنچه را استهزا مى كردند بر آنها وارد شد. * ما آباديهايى را كه پيرامون شما بودند نابود ساختيم، وآيات خود را به صورتهاى گوناگون (براى مردم آنها) بيان كرديم شايد باز گردند. * پس چرا معبودانى را كه غير از خدا بر گزيدند - به گمان اينكه به خدا نزديكشان سازد - آنها را يارى نكردند؟! بلكه از ميانشان گم شدند! اين بودنتيجه دروغ آنها وآنچه افترا مى بستند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انذار حضرت هود (علیه السلام) نسبت به قوم عاد در سرزمين احقاف، سركشى قوم عاد در برابر دعوت حق وجهالت آن ها، نزول عذاب الهى وهلاكت آنان، تهديد كفار مكه به عذاب خداوند، نابرابرى قدرت كفار مكه با قوم عاد، هلاكت اقوام سركش مانند قوم ثمود وقوم سبأ وقوم شعيب، عدم نصرت معبودان باطل از بت پرستان به هنگام نزول عذاب.

ب. «احقاف» به معناى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد در بيابانها به صورت مستطيل وكج ومعوج روى هم انباشته شده است. از اين تعبير معلوم مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى ودر جنوب جزيرة العرب نزديك يمن بوده وامروزه هيچ اثرى از آن نيست.(1)

ج. مراد از «النذر»، رسولان خداست؛ اما اينكه بعضى از مفسران كلمه «نذر» را به معناى رسولان وعلما كه نائبان رسولانند گرفته اند، تفسير درستى نيست.(2)

د. منظور از يوم عظيم روز هلاكت آنها در دنياست؛ نه روز قيامت، زيرا آيه 24 اشاره به اين معنا دارد: بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم.(3)

ه -. «عارض» از ريشه «عرض» به معناى ابرى است كه در عرض آسمان گسترده مى شود

ص: 164


1- جامع الاحكام، ج 16، ص 203؛ مراغى، ج 26، ص 28؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 20؛ فتح القدير، ج 5، ص 22؛ نمونه، ج 21، ص 351.
2- الميزان، ج 18، ص 341؛ روح المعانى، ج 26، ص 24؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 204.
3- الميزان، ج 18، ص 341.

واين يكى از نشانه هاى آن عذاب است. «اوديه» جمع «وادى» به معناى درّه ومحل جريان سيلابهاست ومعناى قالوا هذا عارض ممطرنا اين است كه وقتى آن ابر را مى بينند به يكديگر بشارت مى دهند كه اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. جمله بل هو... ردّ كلام آنهاست وحقيقت امر را بيان مى كند كه اين ابر بادى است كه در آن عذابى دردناك است، وخصوصيت اين باد آن است كه هر چيزى را كه در سر راهش باشد هلاك مى كند؛ خواه انسان باشد يا حيوان ويا اموال: تدمّر كل شىء.(1)

و. «مكنّا» ماضى از مصدر تمكين به معناى پايدار كردن وثابت كردن چيزى است در مكان واين تعبير كنايه از دادن قدرت وتصرف است. حرف «إنْ» نافيه است؛ يعنى قدرتى از نظر نيروى جسمانى وامكانات طبيعى وقدرت جنگى به آنها داديم كه به شما كفار مكه نداديم.(2)

ز. وصرّفنا الايات لعلّهم يرجعون؛ يعنى ما آيات خود را به صورتهاى مختلف بيان كرديم شايد باز گردند. منظور از اين آيات:

الف) يا معجزاتى بود كه با آنها انبيا را تأييد نموديم.

ب) يا به صورت وحى بود كه بر آنان نازل مى كرديم.

ج) يا نعمتهايى بود كه روزى آنها كرديم، تا به وسيله آن متذكر شوند.

د) يا عذابهايى بود كه امتهاى انبيا را بدان مبتلا نموديم تا توبه كنند ودست از پرستش غير خداى سبحان برداشته به عبادت خدا بپردازند.(3)

نكته ها

1. تعبير به برادر در مورد حضرت هود اخا عاد، يا به دليل وابستگى فاميلى اين پيامبر با قوم عاد بوده، يا به جهت انگيزه وسوز برادرانه پيامبران براى هدايت مردم است.(4)

2. مبلغ دين الهى لازم نيست به تمام انتظارات مردم پاسخ دهد، بلكه لازم است مأموريت ورسالت خود را انجام دهد: أُبلغكم ما أُرسلت به.

ص: 165


1- الميزان، ج 18، ص 343.
2- مراغى، ج 26، ص 32؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 22.
3- الميزان، ج 18، ص 345؛ نمونه، ج 21، ص 362؛ مجمع البيان، ج 9، ص 138؛ اطيب البيان، ج 12، ص 155.
4- نور، ج 11، ص 41.

3. جهت اساسى بدبختى قوم هود جهل آنان بود؛ جهلى توأم با لجاجت وغرور كه به آنها اجازه مطالعه دعوت پيامبرانشان را نمى داد وباعث نزول عذاب الهى ونابودى آنها شد.(1)

4. نظير آيه 24 احقاف: فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ

آيات ذيل با توضيح بيشترى است: فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحا صَرْصَرا فِى أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الاْخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لاَ يُنْصَرُونَ (فصلت، 16)

وأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ. سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوما فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ. فَهَلْ تَرَى لَهُمْ مِنْ بَاقِيَةٍ (الحاقة، 6 تا 8)

5. وزش طوفان بلا بر قوم عاد به فرمان الهى بود؛ نه پديده اى اتفاقى. جمله بأمر ربّها در حقيقت ردّ نظريه كسانى است كه همه پديده هاى هستى را به عوامل صرفا طبيعى نسبت مى دهند واراده الهى را ناديده مى گيرند.(2)

6. هلاكت قوم عاد نمونه اى از سنت الهى در مجازات تبه كاران است. از جمله كذلك نجزى با توجه به فعل مضارع كه مفيد استمرار است، سنت استفاده مى شود.(3)

7. مجازات اقوام مجرم پس از اتمام حجت است؛ تذكر به اعطاى چشم وگوش وقلب به قوم هلاك شده عاد در حقيقت اشاره به اين است كه هلاكت آنان پس از قرار گرفتن امكانات معرفت در اختيار ايشان واتمام حجت بر آنان صورت گرفته است.(4)

8. قدرتهاى ظاهرى ومال وثروت هرگز نمى تواند انسانها را از كيفر سخت خداوند رهايى بخشد. اگر چنين بود قوم عاد مى بايست نجات يابند. آيه ولقد مكنّاهم فيما ان مكناكم فيه شبيه آيه ألم تر كيف فعل ربك بعاد * ارم ذات العماد * الّتى لم يخلق مثلها فى البلاد (فجر، 6-8) وآيه وكم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشدّ بطشا (ق، 36) است.(5)

ص: 166


1- مجمع البيان، ج 9، ص 136.
2- راهنما، ج 17، ص 374.
3- همان.
4- راهنما، ج 17، ص 377.
5- نمونه، ج 21، ص 359.

آیه 29-35

اشاره

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ (29) قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَريقٍ مُسْتَقيمٍ (30) يا قَوْمَنا أَجيبُوا داعِيَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (31) وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ (32) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (33) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)

ترجمه

(به ياد آور) هنگامى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم تا قرآن را بشنوند. وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند: «خاموش باشيد وبشنويد» وهنگامى كه پايان گرفت، به سوى قوم خود باز گشتند وآنها را بيم دادند. * گفتند: «اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتابهاى پيش از آن، كه به سوى حق وراه راست هدايت مى كند. * اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد وبه او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد وشما را از عذابى دردناك پناه دهد. * وهر كس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد، هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند، وغير از خدا يار وياورى براى او نيست؛ چنين كسانى در گمراهى آشكارند. * آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها وزمين را آفريده واز آفرينش آنها ناتوان نشده است، مى تواند مردگان را زنده كند؟! آرى او بر هر چيز تواناست. * روزى را به ياد آور كه كافران را بر آتش عرضه مى دارند (وبه آنها گفته مى شود:) آيا اين حق نيست ؟! مى گويند: «چرا، به پروردگارمان سوگند (كه حق است)!» (در اين هنگام خداوند مى گويد: «پس عذاب را به جهت كفرتان بچشيد!» * پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر كردند، وبراى (عذاب) آنان شتاب مكن! هنگامى كه

ص: 167

وعده هايى را كه به آنها داده مى شود ببينند. (احساس مى كنند كه) گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقف داشتند. اين ابلاغى است براى همگان. آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توجه برخى از گروه جن به قرآن وايمان آوردن آنان به اين كتاب آسمانى؛ انذار برخى از گروه جن به اقوام خويش؛ دعوت آنان از قوم خود بر اجابت دعوت پيامبر وايمان به ايشان وبيان آثار ايمان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ گمراه بودن منحرفان از خط توحيد، آفرينش نظام هستى بهترين دليل بر قدرت خداوند بر معاد، روز قيامت روز عرضه كفار بر آتش، دستور به صبر واستقامت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر مخالفان.

ب. مراد از كتاب نازل شده بعد از حضرت موسى (علیه السلام) به قرينه جمله مصدقا لما بين يديه قرآن كريم است واين كلام نه تنها اشعار، بلكه دلالت دارد بر اينكه جنّيان نامبرده مؤمن به دين موسى (علیه السلام) وكتاب آن جناب بوده اند.(1)

ج. منظور از داعى الله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة.(2)

د. منظور از گناهان، يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ گناهان قبل از ايمان است. به دليل آيه 38 انفال

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (الأنفال، 38)

ه -. ليس بمعجز فى الارض؛ معجز در اين گونه موارد به معناى عاجز نمودن از تعقيب وكيفر است. يا به تعبير ديگر فرار كردن از چنگال مجازات است.(3)

و. عزم در كلمه «اولوالعزم» به سه معنا آمده است:

ص: 168


1- الميزان، ج 18، ص 350؛ نمونه، ج 21، ص 369؛ مجمع البيان، ج 9، ص 139؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 213.
2- يوسف، 108؛ الميزان، ج 18، ص 350؛ نمونه، ج 21، ص 370؛ تفسيركبير، ج 28، ص 32؛ مجمع البيان، ج 9، ص 142؛ روح المعانى، ج 26، ص 32؛ مراغى، ج 26، ص 37؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 26.
3- نمونه، ج 21، ص 371؛ روح المعانى، ج 26، ص 33؛ مراغى، ج 26، ص 37؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 26.

1) صبر، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: ولمن صبر وغفر انّ ذلك لمن عزم الامور. (شورى، 43)

2) وفاى به عهد: ولقد عهدنا الى ءادم من قبل فنسى ولم نجد له عزما. (طه، 115)

3) حكم وشريعت.

از همه مناسبتر معناى سوم است، چنان كه در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نيز به اين معنا اشاره شده است كه صاحبان حكم وشريعت پنج نفرند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ودر آيه 13 شورى بدان اشاره شده است: شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحا وما أوحينا اليك وما وصّينا به ابراهيم وموسى وعيسى.(1)

نكته ها

1. تعبير به «صرفنا» از ريشه «صرف» كه به معناى منتقل ساختن چيزى از حالتى به حالت ديگر است ممكن است اشاره به اين معنا باشد كه طايفه جن قبلاً از طريق استراق سمع به اخبار آسمانها گوش فرا مى دادند وبا ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از آن باز گردانده شدند وبه سوى قرآن روى آوردند.(2)

2. شايد در اين آيه تعريضى به انسانهاى مشرك ومنحرف باشد كه خود را عقل كل مى دانند كه اگر شما با شنيدن اين همه آيات ايمان نياورديد، اما جنّيان با شنيدن چند آيه، هم ايمان آوردند وهم مبلّغ آن شدند.(3)

3. جن نيز داراى زندگى اجتماعى است: نفرا من الجنّ... ولّوا الى قومهم منذرين.(4)

4. گروه جن علاقه مند به استماع قرآن از پيامبر (صلی الله علیه و آله) بودند. تعبير «أَنْصِتُوا» وفرا خواندن به سكوت نشانگر علاقه آنان به استفاده هر چه بيشتر از قرآن است.(5)

5. طايفه جن نيز همانند انسانها گرفتار گمراهى وگناه ونيازمند به هدايتگران

ص: 169


1- فتح القدير، ج 5، ص 27؛ الميزان، ج 18، ص 353؛ روح المعانى، ج 26، ص 35؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 38.
2- تبيان، ج 9، ص 285؛ نمونه، ج 21، ص 368.
3- نور، ج 11، ص 47.
4- همان.
5- راهنما، ج 17، ص 383؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 211.

وبيم دهندگان هستند. «منذرين» در جايى معنا دارد كه گناه وانحرافى وجود داشته ويا زمينه آن فراهم باشد.(1)

6. نظير آيه 30 احقاف: قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ آيه 1 جن است: قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنا عَجَبا

7. در اين آيه به تمام اصول عقايد اسلامى اشاره شده است: توحيد: ءامنوا به، نبوت: داعى الله ومعاد: يجركم من عذاب اليم.(2)

8. در قرآن كريم هدايت به راه راست به خداوند وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وقرآن نسبت داده شده است:

الف) خداوند: والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم. (بقره، 213)

ب) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وانك لتهدى الى صراط مستقيم. (شورى، 52)

ج) قرآن كريم: يهدى الى الحق والى طريق مستقيم. (احقاف، 30)

از اينكه هدايت به سه امر فوق اسناد داده شده روشن مى شود كه خداوند به وسيله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وقرآن كريم مردم را به راه راست كه بندگى اوست هدايت مى كند: وان اعبدونى هذا صراط مستقيم.

9. نظير آيه 33 احقاف: أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

آيه 81 يس است: أَ وَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ

10. اجابت دعوت خدا وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هم باعث حيات فكرى وروحى مى شود، هم عامل آمرزش گناهان ونجات از عذاب الهى مى گردد: يا أيّها الّذين ءامنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم (انفال، 24)؛ يا قومنا اجيبوا داعى الله وءامنوا به يغفر لكم من ذنوبكم ويجركم من عذاب اليم. (احقاف، 31)

ص: 170


1- همان.
2- نور، ج 11، ص 48.

11. كفار در قيامت به مجرم بودن خويش اقرار مى كنند؛ اما اين اقرار واعتراف به حال آنان سودى نخواهد داشت: أليس هذا بالحق قالوا بلى وربنا قال فذوقوا العذاب.(1)

12. فاصبر كما صبر اولوالعزم؛ اين دستور اشاره به اين معناست كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز از اولوالعزم است وگرنه تكليف به صبرى همچون صبر آن پيامبران بر حضرت روا نبود.(2)

13. تبليغ دين الهى نيازمند به صبر وشكيبايى است ودر مجازات مخالفان نبايد عجله كرد.(3)

14. توجه به اسوه هاى صبر، عامل تقويت روحيه صبر در انسان است: فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل.(4)

15. مهلت خداوند به كفار

نظير آيه 35 احقاف: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلاَ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ

آيات ذيل است: وذَرْنِى وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِى النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (المزمل، 11)

فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدا (الطارق، 17)

نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ (لقمان، 24)

ص: 171


1- راهنما، ج 17، ص 395.
2- الميزان، ج 18، ص 353.
3- راهنما، ج 17، ص 396.
4- همان.

ص: 172

سوره محمد

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (1) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (2) ذلِكَ بِأَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ أَمْثالَهُمْ (3) فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (4) سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، (خداوند) اعمالشان را نابود مى كند. * وكسانى كه ايمان آورند وكارهاى شايسته انجام دادند وبه آنچه بر محمد (صلی الله علیه و آله) نازل شده - وهمه حق است واز سوى پروردگارشان - نيز ايمان آوردند، خداوند گناهانشان را مى بخشد وكارشان را اصلاح مى كند. * اين به جهت آن است كه كافران از باطل پيروى كردند، ومؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود تبعيت نمودند. اين گونه خداوند براى مردم مَثَلهاى (زندگى) آنان را بيان مى كند. * وهنگامى كه با كافران (جنايت پيشه) در ميدان جنگ رو به رو شديد گردنهايشان را بزنيد، (واين كار را همچنان ادامه دهيد) تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنان منّت گذاريد (وآزادشان كنيد) يا در برابر آزادى از آنان فديه [= غرامت] بگيريد؛ (واين وضع بايد همچنان ادامه يابد) تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد؛ (آرى) برنامه اين است، واگر خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد، اما مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد وكسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بين نمى برد. * به زودى آنان را هدايت نموده وكارشان را اصلاح مى كند؛ * وآنها را در بهشت (جاويدانش) كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مى كند.

ص: 173

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تباه شدن اعمال كفار، پاداش مؤمنان داراى عمل صالح، علت تباهى اعمال كفار وپاداش مؤمنان، دستور به مبارزه وجهاد با كفار تا مرز تسلط بر آنان، اسير گرفتن تا مرز شكست دشمن، بيان سنت آزمايش الهى از مردم، بيان پاداش مجاهدان در راه خدا.

ب. مراد از جمله الّذين كفروا كفار مكه وساير كفارى است كه از ايشان پيروى مى كنند واين كفّار بودند كه مردم را از ايمان آوردن به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) منع كرده وايشان را وسوسه مى نمودند وهمچنين از زيارت مسجد الحرام نيز جلوگيرى مى كردند.(1)

ج. در باره مقصود از صدوا عن سبيل الله، دو وجه بيان شده است:

1. اعراض از اسلام. 2. منع از ايمان به توحيد. تفسير دوم با سياق آيات بعدى سازگارتر است مخصوصا با آياتى كه مؤمنان را به قتال واسير گرفتن از كسانى كه مانع راه خدا مى شوند ونيز ساير كفار، دستور مى دهد.(2)

د. منظور از اضلّ اعمالهم آن است كه شرك اعمال انسان را حبط ونابود مى كند؛ زيرا گم كردن كنايه از بى سرپرست ماندن چيزى است كه لازمه آن از بين رفتن است. بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به كسانى مى دانند كه در روز جنگ بدر شترهايى را نحر كرده به مردم انفاق كردند. ابوجهل ده شتر وصفوان ده شتر وسهل بن عمر ده شتر براى لشكر سر بريدند وچون اين اعمال در طريق شرك بود همگى حبط شد؛ ولى ظاهر اين است كه محدود به اين معنا نيست، بلكه به طور كلى هر گونه انفاق واعمال خوب مشركان، با شرك حبط مى شود.(3)

ه -. ذكرِ «ايمان به آنچه بر پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل شده» بعد از ذكر ايمان به طور مطلق تأكيدى است بر برنامه هاى اين پيامبر بزرگ، واز قبيل ذكر خاص بعد از عام به منظور تعظيم

ص: 174


1- الميزان، ج 18، ص 338؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 223.
2- الميزان، ج 18، ص 337؛ مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ مراغى، ج 26، ص 43.
3- الميزان، ج 18، ص 338؛ نمونه، ج 21، ص 392؛ مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ روح العانى، ج 26، ص 37؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 223؛ مراغى، ج 26، ص 45.

آن حضرت وبيانگر اين واقعيت است كه بدون ايمان به آنچه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده هرگز ايمان به خدا تكميل نمى شود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به ايمان به خداست وجنبه اعتقادى دارد واين جمله اشاره به ايمان به محتواى اسلام وتعليمات آن حضرت است وجنبه عملى دارد.(1)

و. «بال» به معانى مختلفى به مانند: حال، كار وقلب آمده است. راغب گويد به معناى حالات پر اهميت است، بنا بر اين اصلاح بال به معناى سر وسامان دادن به تمام شئون زندگى وامور سرنوشت ساز است كه طبعا پيروزى در دنيا ونجات در آخرت را شامل مى شود.(2)

ز. راغب در مفردات براى «مَثَل» سه معنا بيان مى كند:

1. سخنى است كه در باره چيزى گفته شود، همانند سخنى كه در باره مطالب مشابه آن گفته شده تا يكى ديگرى را تبيين كند.

2. مشابهت.

3. وصف.

ظاهرا در اينجا معناى اخير مراد است؛ يعنى خداوند اين گونه وصف حال مردم مى كند، همان گونه كه در آيه 15 سوره محمد (صلی الله علیه و آله) آمده است: مثل الجنة الّتى وعد المتقون؛ توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است...(3)

ح. جمله ولكن ليبلو بعضكم ببعض اشاره به فلسفه جنگ ونكته اصلى درگيرى حق وباطل دارد؛ يعنى اگر خداوند متعال مى خواست از طريق ديگر از كفّار انتقام مى گرفت؛ ولى چنين نكرد، زيرا در پيكارها وصفوف جنگ، مؤمنان واقعى وآنان كه اهل عمل اند از اهل سخن جدا مى شوند.(4)

ط. فضرب الرقاب. بديهى است گردن زدن كنايه از قتل است، بنا بر اين ضرورتى ندارد

ص: 175


1- مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ نمونه، ج 21، ص 393؛ روح العانى، ج 26، ص 37؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 40.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ نمونه، ج 21، ص 394؛ روح المعانى، ج 26، ص 38؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 224؛ تبيان، ج 9، ص 290؛ مراغى، ج 26، ص 45؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 40.
3- نمونه، ج 21، ص 396.
4- نمونه، ج 21، ص 402؛ مجمع البيان، ج 9، ص 148.

كه جنگجويان كوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند. هدف آن است كه دشمن از پاى در آيد؛ ليكن چون گردن زدن روشن ترين راه كشتن دشمن است، روى آن تكيه شده است.(1)

ى. در اين چند آيه دو بار از اصلاح بال سخن به ميان آمده است، زيرا مراد از اولى اصلاح دل آنان در دين ودنيا ومقصود از دومى اصلاح حالشان در نعيم آخرت است، پس در حقيقت اولى سبب نعيم است ودومى خودِ نعيم.(2)

ك. اثخنتموهم از ريشه «ثخن» به معناى عظمت وصلابت است وبه همين مناسبت به پيروزى وتسلط كامل بر دشمن اطلاق مى شود وسرّ اينكه غالب مفسران آن را به معناى كثرت وشدت كشتار از دشمن معنا كرده اند آن است كه گاهى جز با كشتار وسيع، خطر برطرف نمى شود، لذا اين معنا از مصاديق است؛ نه مفهوم اصلى آن.(3)

ل. «اوزار» جمع «وزر» به معناى بار سنگين است. معناى جمله حتى تضع الحرب أوْزارَها اين است كه اسير گرفتن بايد ادامه يابد تا جنگ بارهاى سنگين خود را بر زمين نهد. بارهاى سنگين كنايه از سلاحها ومشكلاتى است كه جنگجويان بر دوش دارند وتا جنگ پايان نپذيرد اين بار بر دوش آنهاست. حال چه زمانى جنگ ميان اسلام وكفر پايان مى پذيرد؟ مفسران پاسخهاى مختلفى داده اند:

1. تا زمانى كه بت پرستى بر صفحه زمين باقى نماند.

2. تا مسلمانان بر دجّال پيروز شوند. دجّال كنايه از مرد فريبكار يا مردان فريبكار است كه در آخر الزمان براى منحرف ساختن مردم به فعاليت مى پردازند وبه اين ترتيب تا دجّالان بر صفحه زمين زندگى مى كنند، پيكار حق با باطل ادامه دارد.(4)

م. معنايى كه از سياق آيه شريفه ويدخلهم الجنة عرّفها لهم استفاده مى شود اين است كه خداوند متعال به زودى كشته شدگان در راه خدا را داخل بهشت مى كند در حالى كه بهشت

ص: 176


1- الميزان، ج 18، ص 340؛ مجمع البيان، ج 9، ص 147؛ نمونه، ج 21، ص 398؛ تفسير كبير، ج 28، ص 43؛ روح المعانى، ج 26، ص 39؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 226؛ مراغى، ج 26، ص 47.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 148؛ مراغى، ج 26، ص 51.
3- نمونه، ج 21، ص 399.
4- نمونه، ج 21، ص 401؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 229.

را يا در دنيا وبه وسيله وحى انبيا ويا به وسيله بشارت در هنگام قبض روح، يا در قبر، يا در قيامت، ويا در همه اين مواقف به ايشان شناسانده باشد.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 1 محمد: الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ

آيه 23 فرقان است: وقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورا

2. در ميان يكصد وچهارده سوره قرآن كريم، در يازده سوره، اولين آيه در باره تهديد يا توبيخ دشمنان است: سوره انعام، سوره توبه، سوره احزاب، سوره محمد، سوره ممتحنه، سوره منافقون، سوره معارج، سوره بيّنه، سوره فيل، سوره كافرون وسوره مسد.(2)

3. آيه شريفه سوم اشاره اى است به اينكه تنها ملاك در سعادت وشقاوت انسان پيروى حق وپيروى باطل است، علتش هم اين است كه حقّ به خدا انتساب دارد وباطل هيچ ارتباط وانتسابى به خدا ندارد.(3)

4. قرآن كريم داراى حقايق وقوانينى است كه مايه رشد وتكامل بشر است. از تعبير من ربّهم استفاده مى شود كه قرآن نشأت يافته از مقام ربوبيت خداوند ودر جهت رشد وتكامل انسانهاست.(4)

5. حق وحقيقت منحصر در معارف نازل شده بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. تقديم «هو» مفيد انحصار والف ولام «الحق» مفيد استغراق است.(5)

6. گناهان عامل به وجود آمدن مشكلات ونابسامانى ها در شئون زندگى انسان است. از تقديم «سيئات» استفاده مى شود كه گناهان عامل بروز مشكلات ونابسامانى هاست وبا آمرزش آنها امور ديگر سامان مى يابد.(6)

7. گناه، مايه تيرگى قلب واز بين رفتن آن عامل صلاح فكر وانديشه انسان است. اين

ص: 177


1- الميزان، ج 18، ص 343؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 231.
2- نور، ج 11، ص 56.
3- الميزان، ج 18، ص 339.
4- راهنما، ج 18، ص 406.
5- همان.
6- الميزان، ج 18، ص 339؛ راهنما، ج 18، ص 407.

احتمال مبتنى بر اين است كه «بال» به معناى قلب باشد.(1)

8. آيه چهار بيانگر اين حقيقت است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن، نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد، زيرا پرداختن به اين امر گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد وپرداختن به امر اسيران وتخليه آنان در پشت جبهه، آنها را از وظيفه اصلى باز مى دارد.(2)

9. اسير جنگى را بعد از پايان جنگ نمى توان به قتل رسانيد، بلكه رهبر مسلمانان طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض وگاه با عوض آزاد مى كند واين عوض در حقيقت نوعى غرامت جنگى است كه دشمن بايد بپردازد، البته حكم سومى هم در اسلام وجود دارد كه اسيران را به صورت بردگان در آورند؛ ولى اين دستور الزامى نيست، بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمانان در شرايط خاصى آن را لازم ببيند وشايد به همين جهت در متن قرآن نيامده وتنها در روايات بيان شده است.(3)

10. در جهاد اسلامى هم قدرت لازم است: فضرب الرقاب، هم عطوفت ومهربانى: فإمّا منّا بعد وإمّا فداء.(4)

11. خداوند اگر اراده كند كه كفار را هلاك سازد قدرت آن را دارد، بدون اينكه مسلمانان در ميدان جنگ حاضر شوند؛ ليكن او اين كار را نخواهد كرد. «لو» مفيد امتناع است وجهت عدم اراده او اين است كه مؤمنان را به وسيله كفار بيازمايد وبه جنگ با آنان وادار سازد تا روشن شود چه كسى مطيع است ورنج جنگ را تحمل مى كند وچه كسى عصيان مى ورزد. كفار را نيز به وسيله مؤمنان آزمايش مى كند تا روشن شود چه كسى اهل شقاوت است وچه كسى به توبه موفق مى گردد.(5)

12. شهيدان پس از شهادتشان از لطف الهى بهره مند هستند وبه سوى منزل سعادت وكرامت هدايت مى شوند. از ضميمه شدن آيه سيهديهم ويصلح بالهم با آيه ولا تحسبنّ

ص: 178


1- همان.
2- نمونه، ج 21، ص 399.
3- نمونه، ج 21، ص 400.
4- نور، ج 11، ص 63.
5- الميزان، ج 18، ص 363؛ مراغى، ج 26، ص 50.

الّذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون (آل عمران، 169) استفاده مى شود كه مقصود از اصلاح بال شهيدان در راه خدا، زنده كردن ايشان است به حياتى كه آنان را شايسته حضور نزد پروردگارشان كند، حياتى كه با كنار رفتن پرده ها حاصل مى شود.(1)

ص: 179


1- الميزان، ج 18، ص 364.

آیه 7-14

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (7) وَ الَّذينَ كَفَرُوا فَتَعْسًا لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (8) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرينَ أَمْثالُها (10) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرينَ لا مَوْلى لَهُمْ (11) إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ اْلأَنْعامُ وَ النّارُ مَثْوًى لَهُمْ (12) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (14)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر (آيين) خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند وگامهايتان را استوار مى دارد. * وكسانى كه كافر شدند، مرگ بر آنان! واعمالشان نابود باد! * اين به جهت آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند، از اين رو خدا اعمالشان را حبط ونابود كرد. * آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟! خداوند آنها را هلاك كرد، وبراى كافران امثال اين مجازاتها خواهد بود. * اين براى آن است كه خداوند مولا وسرپرست كسانى است كه ايمان آوردند؛ اما كافران مولايى ندارند. * خداوند كسانى را كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند وارد باغهايى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند وهمچون چهارپايان مى خورند، وسرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست. * وچه بسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد نيرومندتر بودند؛ ما همه آنها را نابود كرديم وهيچ ياورى نداشتند. * آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده واز هواى نفسشان پيروى مى كنند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تشويق مؤمنان به پيكار با دشمنان حق، اشاره به نابودى اعمال كفار وعلّت سقوط ونابودى اعمالشان، نكوهش از افرادى كه درس عبرت نياموختند، بيان علت نصرت مؤمنان

ص: 180

ونابودى كافران، پاداش مؤمنان صالح وكيفر تبه كاران، مقايسه اشخاص بامعرفت با هواپرستان.

ب. مراد از «ينصركم» اين است كه اسباب غلبه بر دشمن را برايتان فراهم مى سازد، مثلاً ترسى از شما در دل كفّار مى اندازد وامور را عليه كفّار وبه نفع شما جارى مى كند ودلهاى شما را محكم وشجاع مى سازد، بنا بر اين عطف يثبّت اقدامكم بر نصرت، عطف خاص بر عام مى شود.(1)

ج. اگر تثبيت را اختصاص به «أقدام» داد ودر بين انواع نصرت، فقط ثبات قدم را كه كنايه اى است از تقويت دلها ذكر كرد، براى اين است كه تقويت دلها از روشن ترين مصاديق نصرت است.(2)

د. در دو جمله فتعسا لهم و أضلّ أعمالهم دو احتمال است:

1. اين دو جمله نفرين بر كفار است؛ نظير جمله قاتلهم الله أنّى يؤفكون. (توبه، 30)

2. نفرين نيست، بلكه به طور كنايه خبرى از آينده كفار است واينكه اثر اعمالشان خنثى خواهد شد.(3)

ه -. مراد از ما أنزل الله قرآن شريف وشرايع واحكامى است كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل وخلق را مأمور به اطاعت وانقياد از آن كرده وكفار نسبت به آن كراهت داشته واز پيروى اش استكبار ورزيدند.(4)

و. در حديثى امام باقر (علیه السلام) در ذيل آيه شريفه كرهوا ما أنزل الله فرمودند: كراهت از چيزى داشتند كه در حقّ امير المؤمنين نازل شده بود.(5)

ز. «دمّر» از ماده «تدمير» در اصل به معناى هلاك كردن است، اما هنگامى كه با «على» ذكر مى شود به معناى نابود كردن همه چيز حتّى فرزندان وخانواده واموال مخصوص انسان است.

به اين ترتيب اين تعبير بيان مصيبت دردناك ترى است، مخصوصا با توجه به اينكه لفظ

ص: 181


1- الميزان، ج 18، ص 347.
2- الميزان، ج 18، ص 347؛ نمونه، ج 21، ص 426؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 232.
3- الميزان، ج 18، ص 347؛ روح المعانى، ج 26، ص 44؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 233.
4- الميزان، ج 18، ص 347؛ مجمع البيان، ج 9، ص 149؛ روح المعانى، ج 26، ص 45؛ تبيان، ج 9، ص 293؛ مراغى، ج 26، ص 52.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 149.

«على» معمولاً در مورد سلطه به كار مى رود، مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند هلاك ونابودى را بر سر اين اقوام واموال وآنچه مورد علاقه آنها بود فرو ريخت.(1)

ح. مولويّت خداى سبحان از دو جهت است:

1. «مولى» است، چون مالك بندگان وامور آنان در صراط تكوين است ونيز مدبّر آن امور است وهر طور بخواهد تدبير مى كند.

2. از اين جهت «مولى» است كه مدبّر امور بندگان در صراط سعادت است، ايشان را به سوى سعادتشان وبه سوى بهشت هدايت مى نمايد وبه اعمال صالح موفقشان مى كند وآنان را بر دشمنان يارى مى دهد.

مولويّت به معناى دوم، مختص به مؤمنان است؛ چون تنها ايشانند كه در راه عبوديت وپيروى خواسته هاى خداوند قرار دارند.(2)

ط. مراد از «قرية»، اهل قريه است، چون مى فرمايد: ايشان را هلاك كرديم: أهلكناهم همان گونه كه مراد از قريه اى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بيرون كردند، مكه است.(3)

ى. در اين آيه شريفه خارج كردن را به شهر مكه نسبت مى دهد، در حالى كه منظور اهل شهر است، اين كنايه لطيفى است كه سلطه يك گروه را بر آن شهر مشخص مى كند.(4)

ك. مراد از «بيّنه»، يقين دينى وحجّت واضحى از اعتقادشان در توحيد وشرايع است.(5)

ل. انسان فطرتا با بدى مخالف است وهر كجا مى خواهد دست به كار زشتى بزند، ابتدا آن را رنگ ولعاب زيبا مى زند: زيّن له سوء عمله.(6)

م. با توجه به جمله واتّبعوا أهوائهم تزيين اعمال سوء، ناشى از پيروى هوا وهوس است، واين معنا كاملاً قابل درك است كه هوا وهوس، حسّ تشخيص ودرك صحيح

ص: 182


1- نمونه، ج 21، ص 429؛ تفسير كبير، ج 28، ص 50؛ روح المعانى، ج 26، ص 45؛ مراغى، ج 26، ص 54؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 47.
2- الميزان، ج 18، ص 348.
3- الميزان، ج 18، ص 350؛ روح المعانى، ج 26، ص 46؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 234؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 48.
4- نمونه، ج 21، ص 436.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 151؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 235؛ مراغى، ج 26، ص 56؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 48.
6- نور، ج 11، ص 73.

واقعيتها را از انسان مى گيرد. البته نسبت دادن آن به شيطان نيز صحيح است، زيرا او به هوا وهوسها دامن مى زند وپيوسته انسان را وسوسه مى كند.(1)

نكته ها

1. تكيه بر مسئله ايمان، اشاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين، پيكار با دشمنان حقّ است.(2)

2. بهره مند شدن انسان از نصرت الهى مشروط به بندگى او ونصرت دين اوست كه اين دو امر در قرآن به طور جداگانه بيان شده است:

الف) بندگى خدا: ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * إنّهم لهم المنصورون. (صافات، 171-172)

ب) نصرت دين او: ان تنصروا الله ينصركم. (محمد، 7)

3. قرآن كريم مى فرمايد: اگر شما خدا را يارى كنيد، او شما را يارى مى كند؛ إنْ تنصروا الله ينصركم (محمد، 7)، در آيه ديگر مى فرمايد: اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نمى شود: إن ينصركم الله فلا غالب لكم (آل عمران، 160). از جمع اين دو آيه استفاده مى شود كه در صورتى دشمنان بر مسلمانان پيروز نمى شوند كه مسلمانان دين خدا را يارى كنند.

4. كراهت ونارضايتى كافران از پيام وحى باعث حبط اعمال وگرفتار شدن به نفرين الهى است: فتعسا لهم... ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله.(3)

5. سير وسياحت وجهانگردى بايد هدفدار وبراى بررسى تاريخ ملّتها وعامل عبرت ورشد باشد: أفلم يسيروا... فينظروا.(4)

6. سرّ اينكه كفار را به امثال عقوبتها تهديد كرده با اينكه اگر عقوبتى نازل شود يكى است ومثل عقوبت ديگران است؛ نه امثال آن، براى آن است كه كفار در معرض عقوبتهاى دنيوى

ص: 183


1- نمونه، ج 21، ص 438؛ مراغى، ج 26، ص 56.
2- نمونه، ج 21، ص 425.
3- راهنما، ج 18، ص 422.
4- نور، ج 11، ص 68.

واخروى هستند، هر چند براى نابودى آن به بيش از يك عقوبت نيازى نيست.(1)

7. از اينكه قرآن كريم مى فرمايد: كافران مولا وولى ندارند: وانّ الكافرين لا مولى لهم، با اينكه در جاى ديگر اثبات مولا وولى براى آنان نموده: والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت (بقره، 254) روشن مى شود اين مولا وولى، مولا وولى خيالى است نه حقيقى، زيرا مولاى حقيقى فقط خداوند است وولايت منحصر به اوست: أم اتخذوا من دونه أولياء فاللّه هو الولى.(2)

8. مراد از «مولى»، دوست وياور است وگرنه همه هستى تحت ولايت خدا مى باشد ودر اين جهت تفاوتى ميان مؤمن وكافر نمى باشد.(3)

9. تفاوت سرنوشت مؤمنان وكفار در قيامت به جهت تفاوت اوصاف واعمال دنيوى آنهاست. خداوند در قيامت مؤمنان را به دليل ايمان به خدا وانجام اعمال صالح، وارد باغهاى بهشت مى كند، ليكن كفار از آنجا كه در دنيا بى اعتناى به حق بودند وجز شكم وشهوت چيزى نمى فهميدند، جايگاه آنها آتش خواهد بود.(4)

10. دليل مقايسه كفار با انعام آن است كه سيره كفار همانند سيره انعام است كه جز لذت گرايى وشهوات مادى چيزى نمى فهمند.(5)

11. در آيه مورد بحث وبسيارى ديگر از آيات قرآن از ميان غذاهاى بهشتى بيشتر روى ميوه ها تكيه شده است، واين نشان مى دهد كه ميوه مهم ترين غذاى بهشتى است. حتّى بهترين وسالم ترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است.(6)

12. تعبير مغفرة من ربّهم براى بهشتيان، با اينكه از انواع نعمت بهره مندند، براى اين است كه خداوند متعال گناهانشان را مى پوشاند وبه آنان فراموشى مى دهد، تا نعمتهاى بهشتى برايشان ناگوار نگردد.(7)

ص: 184


1- الميزان، ج 18، ص 369.
2- شورى، 9؛ الميزان، ج 18، ص 370.
3- نور، ج 11، ص 69.
4- الميزان، ج 18، ص 371؛ نمونه، ج 21، ص 434.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 151.
6- نمونه، ج 21، ص 443.
7- مجمع البيان، ج 9، ص 153؛ روح المعانى، ج 26، ص 49.

آیه 15-24

اشاره

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميمًا فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفًا أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (16) وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًى وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (17) فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (19) وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ (20) طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ اْلأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ (22) أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ (23) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (24)

ترجمه

وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چنين است: در آن نهرهايى از آب صاف وخالص كه بدبو نشده، ونهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، ونهرهايى از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، ونهرهايى از عسل مصفاست، وبراى آنها در آن از همه انواع ميوه ها وجود دارد؛ و (از همه بالاتر) آمرزشى است از سوى پروردگارشان! آيا اينها همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند واز آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند؟! * گروهى از آنان به سخنانت گوش فرا مى دهند؛ امّا هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه علم ودانش به آنان بخشيده شده (از روى استهزا) مى گويند: «(اين مرد) الان چه گفت ؟!» آنها كسانى هستند كه خداوند بر دلهايشان مُهر نهاده واز هواى نفسشان پيروى كرده اند (از اين رو چيزى نمى فهمند). * كسانى كه هدايت يافته اند، (خداوند) بر هدايتشان مى افزايد وروح تقوا به آنان مى بخشد. * آيا آنها [= كافران]

ص: 185

جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان فرا رسد (آن گاه ايمان آورند)، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است؛ اما هنگامى كه بيايد، تذكّر (وايمان) آنها سودى نخواهد داشت. * پس بدان كه معبودى جز «الله» نيست؛ وبراى گناه خود ومردان وزنان با ايمان استغفار كن. وخداوند محل حركت وقرارگاه شما را مى داند. * كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: «چرا سوره اى نازل نمى شود (كه در آن فرمان جهاد باشد)؟!» اما هنگامى كه سوره واضح وروشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است، منافقان بيماردل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند، پس مرگ ونابودى براى آنان سزاوارتر است! * (ولى) اطاعت وسخن سنجيده براى آنان بهتر است؛ واگر هنگامى كه فرمان جهاد قطعى مى شود به خدا راست گويند (واز در صدق وصفا در آيند) براى آنها بهتر مى باشد. * اگر (از اين دستورها) رويگردان شويد، جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد وقطع پيوند خويشاوندى كنيد؟! * آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوشهايشان را كر وچشمهايشان را كور كرده است. * آيا آنها در قرآن تدبّر نمى كنند، يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وصف بهشت موعود به پرهيزكاران ومقايسه آن با عذاب تبه كاران در جهنم، ترسيمى از اوضاع منافقان، بيان پاداش هدايت يافتگان، عدم سودمندى تذكر در قيامت براى منافقان، دستور به طلب آمرزش به پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى خويش ومؤمنان، وحشت مؤمنان ضعيف الايمان از شركت در جهاد، بهتر بودن اطاعت وسخن نيكو در امر جهاد براى مؤمنان، كيفر مفسدان روى زمين وقاطعان رحم وسرزنش از عدم تدبّر در قرآن كريم.

ب. «مثل» به معناى صفت است؛ يعنى صفت بهشتى كه خدا به متقين وعده داده چنين وچنان است وچه بسا برخى از مفسران اين «مثل» را حمل بر معناى معروفش كرده اند ونتيجه گرفته اند كه بهشت رفيع تر ودرجه اش بالاتر از آن است كه بتوان با زبان توصيف كرد ولفظ تنها مى تواند با آوردن مثل ذهن را به نوعى به آن نزديك كند، چنان كه آيه فلا تعلم

ص: 186

نفس ما أخفى لهم من قرّة أعين (سجده، 17) به اين معنا اشاره كرده است.(1)

ج. مراد از گوش دادن كفار به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، گوش دادن به قرآن خواندن آن جناب وبياناتى است كه در اصول معارف واحكام دين داشته است.(2)

د. «انفا» از ماده «انف» به معناى بينى است واز آنجا كه در صفحه صورت انسان برجستگى خاصى دارد، اين كلمه در باره افراد شريف يك قوم به كار مى رود. در مورد زمان مقدم بر زمان حال نيز اين تعبير به كار رفته، چنان كه در آيه شريفه به همين معناست واستفهام در آيه به منظور استهزا وتحقير است.(3)

ه -. زيادى هدايت در جمله زادهم هدى عبارت است از اينكه خداى سبحان درجه ايمان او را بالا ببرد واين زياد شدن هدايت مربوط به تكميل در ناحيه علم است.(4)

و. مراد از «تقوى» معنايى است مقابل پيروى هواها، كه به صورت پرهيز از محارم الهى واجتناب از ارتكاب گناهان جلوه مى كند، ودادن تقوا مربوط به ناحيه عمل است؛ يعنى آنها را موفق به تقوا مى كند.(5)

ز. «اشراط» جمع «شَرَط» به معناى علامت است واصل در معناى شرط توقف است منتها چون وجود شرط علامت وجود مشروط است، اين كلمه را در معناى علامت نيز استعمال مى كنند.(6)

ح. شايد مراد از علامتهاى قيامت، دو گروه بودن انسان هاست؛ يعنى گروهى صلحا ومتقيان هستند وگروهى مفسدان وفجّار كه خود همين دو گروه بودن، قيامتى مى خواهد تا ميان آنها جدايى بيندازد. يكى هم مرگ است كه آن نيز از اشراط ونشانه هاى وقوع قيامت است.(7)

ط. كريمه فاعلم أنّه لا اله الاّ الله سه گونه تفسير شده است:

ص: 187


1- الميزان، ج 18، ص 372؛ مراغى، ج 26، ص 58.
2- الميزان، ج 18، ص 355؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 49.
3- نمونه، ج 21، ص 447؛ الميزان، ج 18، ص 356؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 238؛ مراغى، ج 26، ص 60.
4- الميزان، ج 18، ص 356؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 239؛ مراغى، ج 26، ص 61.
5- الميزان، ج 18، ص 356؛ مجمع البيان، ج 9، ص 154؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 239.
6- الميزان، ج 18، ص 379؛ روح المعانى، ج 26، ص 52؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 240.
7- الميزان، ج 18، ص 357.

1. مفهوم اين سخن آن نيست كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از توحيد آگاه نبوده، بلكه منظور ادامه اين خط است؛ همانند اين آيه سوره حمد: اهدنا الصراط المستقيم.

2. منظور تفكّر بيشتر در امر توحيد وارتقاى به مقامات بالاتر است.

3. منظور جنبه هاى عملى توحيد است؛ يعنى بدان تنها پناهگاه در عالم، خداوند سبحان است.(1)

ى. امر به استغفار براى خود جناب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) يا اشاره به مسئله ترك اولى است، همان گونه كه گفته اند:

حسنات الأبرار سيئات المقرّبين، ويا سرمشقى براى مسلمانان است.(2)

ك. خداوند آگاه از جميع احوال انسان است؛ هم حال دگرگونى وحركت انسان را مى داند، هم حال ثبات وسكون انسان را. «متقلب» مصدر ميمى به معناى انتقال از حالى به حالى است. «مثوى» مصدر ميمى به معناى استقرار وسكونت است.(3)

ل. در جمله فأولى لهم سه وجه بيان شده است: 1. نفرين است؛ مانند فويل لهم. 2. خبر براى مبتداى محذوف است؛ يعنى الموت اولى لهم. 3. فاولى لهم طاعة.(4)

م. مراد از سوره محكمه، سوره اى است كه بيانش روشن وبدون تشابه باشد.(5)

ن. كلمه «محكمةٌ» در تعبير سورةٌ محكمةٌ مفيد اين معناست كه با نزول سوره محكمه، ديگر كسانى كه در قلوبشان مرض است نمى توانند بگويند ظهور اين سوره چيز ديگرى غير از قتال است ويا اين آيه قتال نسخ شده است.(6)

ص. مراد از الّذين فى قلوبهم مرضٌ مؤمنانى هستند كه ايمانشان ضعيف است؛ نه منافقان؛ چون آيه صريح است در اينكه اظهار كنندگان مذكور كه آن حرفها را زدند، مؤمنان بوده اند؛ نه منافقين ونه اعمّ از مؤمنان ومنافقان، زيرا عبارت الّذين ءامنوا منافقان را شامل نمى شود.(7)

ص: 188


1- نمونه، ج 21، ص 451؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 242.
2- نمونه، ج 21، ص 452؛ مجمع البيان، ج 9، ص 155؛ روح المعانى، ج 26، ص 55؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 242.
3- الميزان، ج 18، ص 381؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 243.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 62؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 244؛ مراغى، ج 26، ص 66؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 53.
5- الميزان، ج 18، ص 359؛ نمونه، ج 21، ص 462؛ مجمع البيان، ج 9، ص 155.
6- تفسير كبير، ج 28، ص 62؛ روح المعانى، ج 26، ص 66.
7- الميزان، ج 18، ص 359؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 243؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 52.

تذكر: بنابراين، تفسير «مرض» به مرض نفاق، چنان كه مرحوم طبرسى فرموده صحيح نيست.(1)

ع. جمله عزم الامر در اصل اشاره به محكم شدن كار است؛ ولى به قرينه آيات بعد وقبل منظور از آن جهاد است.(2)

ف. اينكه رفتن به قتال، اطاعتى از مؤمنان است، روشن است، واما اينكه قولى معروف است، دليلش اين است كه واجب شدن قتال وامر به دفاع از جامعه اسلامى به منظور خنثى كردن نقشه دشمن نيز قولى پسنديده است كه همه عقلا آن را مى پسندند.(3)

ظ. مراد از كلمه «تولّى» اعراض از كتاب خدا ومعارف آن وبرگشتن به شرك وترك كردن دين است.(4)

ق. رحم در اصل به معناى جايگاه جنين در شكم مادر است. سپس اين تعبير در باره همه خويشاوندان اطلاق شده است؛ به دليل اينكه از رحم واحدى نشأت گرفته اند.(5)

ر. مراد از «أصمّ» و «أعمى» شدن مفسدان فى الارض وقاطعين ارحام، آن است كه آنان نه از خبرى استفاده مى كنند نه از عبرتهايى كه معتبران مى گيرند، بصيرت مى يابند وحمل اصم واعمى بر اعضاى ظاهرى بدن صحيح نيست، زيرا در اين صورت نكوهش معنا ندارد.(6)

ش. لعن وطرد خداوند نسبت از اين گروه وهمچنين گرفتن قدرت درك حقايق از آنها هرگز مستلزم جبر نيست، زيرا اينها مجازات اعمال خود آنان وواكنش كردار ورفتارشان است.(7)

نكته ها

1. تعبير به الذين اوتوا العلم نشان مى دهد كه يكى از مشخصات مؤمنان داشتن آگاهى كافى است، زيرا علم است كه سرچشمه ايمان است وهمچنين علم محصول ايمان است.(8)

ص: 189


1- مجمع البيان، ج 9، ص 156.
2- نمونه، ج 21، ص 464؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 244؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 54.
3- الميزان، ج 18، ص 361.
4- الميزان، ج 18، ص 361؛ روح المعانى، ج 26، ص 69؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 245؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 54.
5- نمونه، ج 21، ص 466؛ روح المعانى، ج 26، ص 70.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 158؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 55.
7- نمونه، ج 21، ص 467.
8- نمونه، ج 21، ص 447.

2. هدايت پذيرى، ظرفيّت روحى انسان را توسعه مى دهد: زادهم (ونفرمود «زاد هدايتهم»).(1)

3. والَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ (محمد، 17)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (الكهف، 13)

آيه دوم كه در باره اصحاب كهف است مصداقى براى آيه نخست است.

4. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«إنّ من أشراط القيامة إضاعة الصلوات واتّباع الشهواتِ والميل إلى الأهواء وتعظيم أصحاب المال وبيع الدين بالدنيا»؛ از نشانه هاى قيامت، بى توجهى به نماز، پيروى از خواسته هاى نفسانى وتمايل به هوا وهوس وبزرگ دانستن صاحبان ثروت وفروختن دين به دنياست.(2)

5. ايمان وتوحيد بايد آگاهانه باشد: فاعلم انه لا اله الا الله (تقليد در اصول عقايد جايز نيست.)(3)

6. تذكر بعد از وقوع قيامت، سودى به حال كفار ندارد، زيرا در دنيا كه ظرف عمل بود، اعمال صالح انجام ندادند، قيامت هم كه مى خواهند عمل انجام دهند ظرف جزاست، نه ظرف عمل ومهلت عمل به پايان رسيده است: فانّى لهم اذا جاءتهم ذكراهم.(4)

7. فرمان به استغفار وطلب آمرزش نشانه آن است كه خداوند مى خواهد مردم را مشمول رحمت خويش قرار دهد وگرنه فرمان به استغفار نمى داد.(5)

8. دستور به جهاد وتكاليف دشوار دينى، زمينه ساز شناسايى منافقان وافراد ضعيف الايمان است وچنين افرادى قادر نيستند تزلزل درونى خويش را براى هميشه مخفى نگه دارند.(6)

9. نشانه صداقت واقعى با خداوند آن است كه انسان قبل از سخن معروف، تسليم عملى در برابر دستورات خداوند داشته باشد، از اين رو طاعت مقدم بر قول معروف آمده است.

10. حقايق ومعارف قرآن كريم قابل درك براى انسانهاست. تشويق به تدبّر وتفكّر در

ص: 190


1- نور، ج 11، ص 79.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 34.
3- نور، ج 11، ص 82.
4- جامع الاحكام، ج 16، ص 241.
5- الميزان، ج 18، ص 381.
6- راهنما، ج 18، ص 453.

معارف آن ونكوهش از عدم تدبر در آن در چهار آيه قرآن بيان شده است:

الف. أفلا يتدبرون القرءان أم على قلوبٍ أقفالها. (محمد، 24)

ب. أفلا يتدبرون القرءانَ ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا. (نساء، 82)

ج. أفلم يَدّبّروا القول. (مؤمنون، 68)

د. كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدّبّروا ءاياته ويتذكر أُولوا الألباب. از ضميمه شدن آيه اول وچهارم استفاده مى شود كه خردمندان توان تدبر در قرآن را دارند وجهتش آن است كه قلب آنان به وسيله گناه بسته نشده است. (ص، 29)

11. اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه عامل بيچارگى لعنت شدگان، يكى از دو چيز است: الف. در قرآن اين برنامه هدايت الهى تدبّر نمى كنند. ب. اگر هم تدبر كنند بر اثر هواپرستى واعمالى كه از قبل انجام داده اند قفلها بر دلهاى آنان است، به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند.(1)

ص: 191


1- نمونه، ج 21، ص 467.

آیه 25-38

اشاره

إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ (25) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ اْلأَمْرِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (27) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ (29) وَ لَوْ نَشاءُ َلأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (30) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ (31) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (32) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (33) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35) إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36) إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ (37) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ (38)

ترجمه

كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده وآنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است. * اين به جهت آن است كه آنان به كسانى كه نزول وحى الهى را كراهت داشتند گفتند: «ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم.» در حالى كه خداوند پنهانكارى آنان را مى داند. * حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (مرگ) بر صورت وپشت آنان مى زنند (وجانشان را مى گيرند)؟! * اين به موجب آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پيروى كردند، وآنچه را موجب خشنودى اوست كراهت داشتند، از اين رو (خداوند) اعمالشان را نابود كرد. * آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه هايشان را آشكار نمى كند؟! * واگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با قيافه هايشان بشناسى، هر

ص: 192

چند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى؛ وخداوند اعمال شما را مى داند. * ما همه شما را قطعا مى آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى وصابران از ميان شما كيانند، واخبار شما را بيازماييم. * آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند وبعد از روشن شدن هدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند و (خداوند) به زودى اعمالشان را نابود مى كند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، واطاعت كنيد رسول (خدا) را، واعمال خود را باطل نسازيد. * كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند سپس در حال كفر از دنيا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد. * پس هرگز سست نشويد و (دشمنان را) به صلح (ذلت بار) دعوت نكنيد، در حالى كه شما برتريد، وخداوند با شماست وچيزى از (ثواب) اعمالتان را كم نمى كند. * زندگى دنيا تنها بازى وسرگرمى است؛ واگر ايمان آوريد وتقوا پيشه كنيد، پاداشهاى شما را مى دهد واموال شما را نمى طلبد، * چرا كه هر گاه اموال شما را مطالبه كند وحتى اصرار نمايد، بخل مى ورزيد؛ وكينه وخشم شما را آشكار مى سازد. * آرى، شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد، بعضى از شما بخل مى ورزند؛ وهر كس بخل ورزد، به خود بخل كرده است؛ وخداوند بى نياز است وشما همه نيازمنديد؛ وهر گاه سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود (وسخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى كنند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ارتداد منافقان وپيروى از كفار در برخى از امور، سختى جان كندن كفار ومنافقان به دليل پيروى از هواهاى نفسانى، تهديد خداوند به رسوايى منافقان، آزمايش الهى به منظور تمايز مجاهدان وصابران از غير آنان، حبط شدن اعمال كفار، لزوم اطاعت از دستورات خدا وپيامبر، عدم آمرزش كفار، فرمان الهى به عدم سستى در جهاد وبرترى مجاهدان، نكوهش از زندگى دنيا، عدم درخواست خداوند از همه اموال در انفاق، بخل برخى از مردم از انفاق در راه خدا، بى نيازى خداوند وتهيدستى مردم وهشدار خداوند به مسلمانان در يارى نكردن دين او.

ص: 193

ب. جمله ارتداد على الادبار به معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است واين استعاره اى است كه منظور از آن ترك كردن بعد از گرفتن است.(1)

ج. مقصود از مرتدين يهوديان نبودند، زيرا آنان ايمان نياوردند تا مرتد شوند، همه منافقان هم نبوده اند، چنان كه برخى گفته اند، بلكه قومى از منافقان بودند كه با كفار سر وسرّى داشته اند. مؤيد اين معنا جمله واللّه يعلم إسرارهم است ومنظور از «املاء» در أملى لهم ايجاد امل وآرزوهاى دور ودراز است.(2)

د. آيه 26، علت تسويلات شيطانى را چنين شرح مى دهد كه منافقان به كسانى كه از نزول وحى الهى بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ناراحت بودند، گفتند: ما در برخى از امور از شما پيروى مى كنيم؛ واين نقشه را آن قدر پنهان نگه داشتند تا فرصت مناسب پيدا شود؛ اما خداوند تهديد مى كند كه از تمام مخفى كاريهاى آنان آگاه است وبه موقع آنان را مجازات مى كند. اين كارى است كه منافقان مدينه با يهود بنى نضير وبنى قريضه كردند وبه واسطه مساعد بودن زمينه، يهوديان نيز قول همكارى به آنها دادند.(3)

ه -. مراد از «إسرار» آن است كه كفّار نبوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را پنهان مى داشتند. بنا بر اين، «اسرار» آن علمى است كه كفار بر صداقت نبوت حضرت داشتند؛ ولى برخلاف علمشان، عمل مى نمودند وآن را انكار مى كردند وبا آن به دشمنى برخاستند.(4)

و. مراد از جمله الّذين فى قلوبهم مرضٌ اشخاص ضعيف الايمان هستند وشايد كسانى باشند كه از اول با ايمانى ضعيف ايمان آوردند، پس از آن به سوى نفاق متمايل شده ودر پايان از ايمان به سوى كفر برگشته اند.(5)

ز. خشم وغضب وسخط در مورد خداوند، به معناى تأثر نفسانى نيست، همان گونه كه رضاى او نيز به معناى انبساط روح نمى باشد، بلكه طبق بعضى روايات، خشم خدا عقاب او ورضاى او ثواب وى است.(6)

ص: 194


1- الميزان، ج 18، ص 362؛ مراغى، ج 26، ص 69.
2- الميزان، ج 18، ص 363؛ مجمع البيان، ج 9، ص 158؛ روح المعانى، ج 26، ص 74.
3- الميزان، ج 18، ص 363.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 67؛ روح المعانى، ج 26، ص 76.
5- الميزان، ج 18، ص 365.
6- نمونه، ج 21، ص 476.

ح. واللّه يعلم أعمالكم؛ يعنى خدا حقايق اعمال شما را مى داند واطلاع دارد كه مقصود ونيت شما از آن اعمال چيست وبه چه منظورى آن را انجام مى دهيد. وبر طبق آن نيات، مؤمنان را پاداش وغير مؤمنان را كيفر مى دهد، پس اين جمله هم وعده به مؤمنان است وهم تهديد به كفار.(1)

ط. مراد از دانستن خداى تعالى اين نيست كه چيزى را كه نمى داند بداند، بلكه منظور آشكار شدن باطن بندگان وبه نظر دقيق تر، علم فعلى خداست كه ربطى به علم ذاتى او ندارد.(2)

ى. آيه شريفه در بيان علّت واجب كردن قتال بر مؤمنان مى فرمايد: علّتش اين است كه خدا مى خواهد شما را بيازمايد، تا معلوم شود مجاهدان در راه خدا وصابران بر مشقت تكاليف الهى چه كسانى هستند.(3)

ك. در اينكه مقصود از آزمايش اخبار در لنبلو أخباركم چيست، سه وجه بيان شده است:

1. منظور اعمال است از اين جهت كه از صاحب عمل سر مى زند واز او خبر مى دهد. اين وجه را مرحوم علامه طباطبايى بيان كرده است.

2. منظور اسرار درونى است، زيرا اعمال مردم از اين اسرار حكايت دارد وخبر مى دهد.

3. منظور خبرهايى است كه مردم از وضع خود مى دهند وبعدا تخلف مى كنند؛ مانند منافقان كه قرآن مى فرمايد: ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولّون الادبار (احزاب، 5)؛ اما به پيمان خود عمل نمى كردند يا بهانه هاى بيجا براى عدم شركت در جنگ ذكر مى كردند: ويستأذن فريق منهم يقولون انّ بيوتنا عورة وما هى بعورة ان يريدون الاّ فرارا.(4)

ل. مراد از الّذين كفروا در اين آيه شريفه، رؤساى كفر وضلالت در مكه است. البته ساير رؤساى كفر نيز به آنها ملحق اند وآيه شريفه شامل همه كسانى است كه مانع راه خدا مى شوند وبا رسول او دشمنى مى ورزند، چيزى كه هست كفار مكه فعلاً مورد بحث اند؛ چون آنها با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به شديدترين وجه آن هم پس از روشن شدن حقّ وهدايت برايشان، دشمنى ورزيدند.(5)

ص: 195


1- الميزان، ج 18، ص 365؛ روح المعانى، ج 26، ص 78.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 161؛ الميزان، ج 18، ص 366؛ نمونه، ج 21، ص 482.
3- الميزان، ج 18، ص 365.
4- احزاب، 13؛ الميزان، ج 18، ص 366.
5- الميزان، ج 18، ص 366؛ نمونه، ج 21، ص 484.

م. جمله وسيحبط أعملهم دو گونه تفسير شده است:

1. به زودى اعمالشان را خداوند متعال بى نتيجه مى كند ونيرويى كه براى خاموش كردن نور خدا به كار مى بندند از بين مى برد.(1)

2. مراد اين است كه اعمال نيكشان حبط گشته، در آخرت اجر نمى برند.(2)

ولى معناى اول با سياق آيه سازگارتر است، زيرا بنا بر معناى اول آيه شريفه در صدد تحريك وتشويق مؤمنان به قتال با مشركان نيز هست ونيز آنان را دل خوش مى كند به اينكه سرانجام، پيروزى نصيبشان مى شود واين نكته را آيات بعد خاطر نشان مى سازد.(3)

ن. مراد از أطيعوا الله به حسب مورد، اطاعت او در احكام مربوط به قتال است.

ص. مراد از أطيعوا الرسول اطاعت آن حضرت در هر دستورى است كه آن جناب مأمور به ابلاغ آن شده ونيز هر دستورى كه به مقتضاى مقدمه قتال وبه موجب ولايتى كه در آن داشته، داده است.(4)

ع. مراد از ولا تبطلوا أعمالكم تخلّف از حكم قتال است، آن گونه كه منافقان ومرتدان تخلّف كردند.(5)

ف. بعضى از فقها به جمله ولا تبطلوا أعمالكم براى حرمت شكستن نماز استدلال كرده اند؛ ولى همان گونه كه آيات قبل وبعد وخود آيه مورد بحث گواهى مى دهد مربوط به اين معنا نيست، بلكه هدف عدم ابطال از طريق شرك وريا ومنّت وامثال آن است.(6)

نقد: در پاسخ اين سخن مى توان گفت: منافاتى ندارد كه از يك قسمت آيه شريفه براى يك حكم فقهى استفاده شود، در حالى كه از آيات قبل وبعد معناى ديگرى را نيز استفاده مى كنيم.

س. در باره والله معكم دو تفسير شده است:

1. هدايت وارشاد است كه مؤمنان دچار عجب نشوند، زيرا قبلاً فرموده بود: وأنتم الأعلون واين جمله سبب افتخار است، از اين رو فرمود: والله معكم؛ يعنى استعلاء

ص: 196


1- الميزان، ج 18، ص 366؛ مراغى، ج 26، ص 74.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 161.
3- الميزان، ج 18، ص 366.
4- الميزان، ج 18، ص 372.
5- الميزان، ج 18، ص 372.
6- نمونه، ج 21، ص 485؛ الميزان، ج 18، ص 371؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 255.

وبرترى از جانب خودتان نيست، بلكه از جانب خداوند سبحان است.

2. چون از طرفى فرموده بود: وأنتم الأعلون واز طرفى بعضى مؤمنان ضعيف النفس، وقتى كثرت كفّار را مى ديدند، نزد خودشان مى گفتند چگونه مى توانيم بر آنها غلبه كنيم ؟ از اين رو خداوند متعال فرمود: واللّه معكم تا آن شك وارتياب را از بين ببرند.(1)

ق. مراد از معيّت (همراهى) خداى متعال با مؤمنان، معيت نصرت است؛ نه معيّت قيوميّت كه آيه وهو معكم أين ما كنتم (حديد، 4) بدان اشاره كرده است.(2)

ر. ظاهر سياق اين است كه مراد از اموال همه اموال باشد وآيه بعدى هم مؤيد اين معناست.(3)

ش. بخشى از جهاد، جهاد با اموال است. اصولاً هر گونه نبرد با دشمن نياز به هزينه هايى دارد كه بايد از سوى مسلمانان باايمان وپرهيزگار وآنها كه وابسته ودلبسته به دنيا نيستند گردآورى شود وآيات مورد بحث در حقيقت زمينه هاى فكرى وفرهنگى را براى اين مسئله آماده مى كند.(4)

ت. لعب (بازى) به كارهايى گفته مى شود كه داراى يك نوع نظم خيالى براى وصول به يك هدف خيالى است ولهو (سرگرمى) به هر كارى گفته مى شود كه انسان را به خود مشغول داشته واز مسائل اصولى منحرف سازد.(5)

ث. آفرينش الهى بر اساس لهو ولعب نيست: وما خلقنا السموات والارض وما بينهما لاعبين، بلكه اين انسان است كه به دليل عدم استفاده صحيح، آن را لهو ولعب ووسيله زينت وتفاخر وتكاثر قرار مى دهد.(6)

خ. مسئله انفاق در اين آيه شريفه بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است وتعبير به فى سبيل الله نيز تناسب با همين معنا دارد.(7)

ص: 197


1- تفسير كبير، ج 28، ص 73.
2- الميزان، ج 18، ص 373.
3- الميزان، ج 18، ص 374.
4- نمونه، ج 21، ص 494.
5- نمونه، ج 21، ص 493؛ مراغى، ج 26، ص 76.
6- نور، ج 11، ص 102.
7- نمونه، ج 21، ص 496؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 258؛ مراغى، ج 26، ص 78.
نكته ها

1. بيماردلان منافق در انتظار پديد آمدن فرصت مناسب براى همكارى با دشمنان دين هستند. «سين» در «سنطيعكم» اشاره به زمانى دارد كه هنوز فرا نرسيده ومنافقان در انتظار فرا رسيدن آن هستند.(1)

2. انسان ها خودشان به سوء اختيار، شيطان را بر خود مسلط مى سازند: الشيطان سوّل لهم... سنطيعكم.(2)

3. قابل توجه است كه در مورد خشم الهى، جمله به صورت فعليه: ما أسخط الله ودر مورد خشنودى او به صورت جمله اسميه: (رضوانه) آمده است. اين تفاوت تعبير لطيفه اى در بر دارد وآن اينكه خشم خدا گاه گاه است ورضا ورحمتش مستمر ومدام.(3)

4. بيماردلان منافق داراى كينه هاى عميق نسبت به دين ومؤمنان هستند. «اضغان» جمع «ضغن» به معناى كينه هاى شديد وعميق است.(4)

5. حسادت وكينه، از عوامل بروز بيمارى نفاق ودورويى است: فى قلوبهم مرض... اضغانهم.(5)

6. خداوند ستّار العيوب است واسرار انسانها را مى پوشاند. از جمله ولو نشاء مشيت خداوند بر ستّاريت استفاده مى شود، ليكن انسانها زمينه رسوايى را براى خود فراهم مى سازند. از جمله فى لحن القول اين معنا استفاده مى شود.(6)

7. كفارى كه در اين آيه شريفه مورد بحث هستند، داراى سه وصف بودند: كفر، صد عن سبيل الله وعداوت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه يكى مخالفت با خدا بود وديگرى با بندگان خدا وديگرى با رسول خدا.(7)

8. در آيه 32 محمد مى فرمايد كفارى كه صد عن سبيل الله كننداعمالشان حبط مى شود:

ص: 198


1- راهنما، ج 18، ص 469.
2- راهنما، ج 18، ص 468.
3- نمونه، ج 21، ص 476.
4- راهنما، ج 18، ص 475؛ روح المعانى، ج 26، ص 76.
5- نور، ج 11، ص 93.
6- همان.
7- نمونه، ج 21، ص 484.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئا وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ

آيات ذيل كه درباره منافقان است مصداقى براى آيه فوق است كه صد عن سبيل الله را بيان مى كند: الَّذِينَ قَالُوا لاِءِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (آل عمران، 168)

قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقَائِلِينَ لاِءِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلاَ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً (الأحزاب، 18)

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ (التوبة، 81)

9. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ (محمد، 33)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِى يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ (البقرة، 264)

آيه دوم مصداقى براى آيه نخست است.

10. نظير آيه 34 محمد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ دو آيه ذيل است:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (البقرة، 161)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (آل عمران، 91)

11. نظير آيه 35 محمد: فَلاَ تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ آيه 139 آل عمران است: ولاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ

12. در آيات وروايات برخى از اعمال وگفتارها سبب بطلان اعمال معرفى شده است، از جمله:

الف) منت گذاشتن وآزار دادن نيازمندان، كه پاداش انفاق را از بين مى برد يَا أَيُّهَا الَّذِينَ

ص: 199

آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ

ب) بى ادبى نسبت به رهبران الهى: لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى أن تحبط اعمالكم (حجرات، 2)؛ صداى خود را بر صداى پيامبر برتر قرار ندهيد تا كارهايتان تباه نشود.

ج) عُجب وحسد:

«الهى عبّدنى لك ولا تفسد عبادتى بالعجب»(1) چنان كه امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«انّ الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب»(2)؛ حسد نيكى را نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را مى سوزاند.

د) شرك به خدا: لئن اشركت ليحبطنّ عملك (زمر، 65)؛ اگر شرك ورزى قطعا عمل تو را تباه مى كند.

13. ميان آيه شريفه ولا يسئلكم أموالكم با آيات انفاق تناقضى وجود ندارد، زيرا اين جمله بدين معناست كه خداوند وپيامبرش در برابر هدايت وراهنمايى وآن همه پاداشهاى عظيم در دنيا وآخرت، از شما مالى طلب نمى كنند، زيرا خداوند كه نيازى ندارد ونياز پيامبر فقط به خداوند است واگر مقدارى ناچيز از اموالتان به عنوان زكات وحقوق شرعى گرفته مى شود، آن هم براى خود شما هزينه مى شود؛ براى نگهدارى يتيمان ومستمندان، وبراى دفاع از امنيت واستقلال شما صرف مى گردد.(3)

14. هر كس از انفاق بخل بورزد، در حقيقت خود را از خير محروم ساخته، زيرا سود انفاق به خود انفاق كننده بر مى گردد؛ نه به خداوند، زيرا او غنى بالذات است: والله هو الغنى.(4)

15. روايت است كه بعد از نزول آيه وان تتولوا يستبدل قوما غيركم گروهى از اصحاب از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند اين افرادى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده چه كسانى هستند؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست به شانه سلمان زد وفرمود: منظور اين مرد واقوام اوست. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، اگر ايمان به ثريّا بسته باشد گروهى از مردان فارس آن را به دست مى آورند؛

«هذا وقومه والذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريا

ص: 200


1- دعاى مكارم الاخلاق.
2- كافى، ج 2، ص 306.
3- نمونه، ج 22، ص 494.
4- الميزان، ج 18، ص 398.

لَتَناوَلَه رجال من فارس».(1)

16. ترك انفاق به قدرى خطرناك است كه ممكن است خداوند ملت يا رژيمى را قلع وقمع كند: وان تتولّوا يستبدل....(2)

17. نوع مردم در انفاق بخيل هستند حتى اگر خداوند در طلب انفاق اصرار ورزد: إن يسئلكموها فيحفكم تبخلوا. «يحفكم» از واژه «احفاء» به معناى اصرار در سؤال است ودر اصل از «حفأ» به معناى پابرهنه راه رفتن است؛ اين تعبير كنايه از كارهايى است كه انسان تا آخرين حدّ آن را پى گيرى مى كند.(3)

ص: 201


1- درّ المنثور، ج 6، ص 67؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 258.
2- نور، ج 11، ص 106.
3- نمونه، ج 21، ص 495.

ص: 202

سوره فتح

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطًا مُسْتَقيمًا (2) وَ يَنْصُرَكَ اللّهُ نَصْرًا عَزيزًا (3) هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا إيمانًا مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (4) لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللّهِ فَوْزًا عَظيمًا (5) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا (6) وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم، * تا خداوند گناهان گذشته وآينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد (وحقّانيّت تو را ثابت نموده) ونعمتش را بر تو تمام كند وبه راه راست هدايتت فرمايد، * وپيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند. * او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند؛ لشكريان آسمانها وزمين از آنِ خداست، وخداوند دانا وحكيم است. * هدف (ديگر از آن فتح مبين) اين بود كه مردان وزنان باايمان را در باغهايى (از بهشت) وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه جاودانه در آن مى مانند، وگناهانشان را مى بخشد، واين نزد خداوند رستگارى بزرگى است. * و (نيز) مردان وزنان منافق ومردان وزنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند؛ (آرى) حوادث ناگوارى (كه براى مؤمنان انتظار مى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود. خداوند بر آنان غضب كرده واز رحمت خود دورشان ساخته وجهنم را براى آنان آماده كرده؛ وچه بد سرانجامى است! * لشكريان آسمانها وزمين تنها از آنِ خداست؛ وخداوند شكست ناپذير وحكيم است.

ص: 203

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از فتح مبين كه عبارت است از آمرزش گناهانى كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت مى دادند، اتمام نعمت نصرت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، نزول آرامش بر مؤمنان، ورود آنان به بهشت جاودان وعذاب تبه كاران.

ب. در باره مقصود از «فتح»، وجوهى بيان شده است؛ از جمله: فتح مكه، صلح حديبيّه، فتح روم، فتح اسلام به وسيله دليل وبرهان. مرحوم طبرسى مى فرمايد: ظاهرا همان وجه اول صحيح است(1) ، ليكن قرائنى تأييد مى كند كه منظور از فتح، صلح حديبيه است:

1. جمله «فتحنا» كه به صورت فعل ماضى است، نشان مى دهد اين امر به هنگام نزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.(2)

2. آيه 27 اين سوره كه تأكيد بر رؤياى صادقانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده ومى گويد: «مسلما در آينده در نهايت امنيت وارد مسجد الحرام خواهيد شد وبه انجام مناسك عمره مى پردازيد» شاهد گويايى است بر اينكه اين سوره ومحتواى آن بعد از صلح حديبيه وقبل از فتح مكه بوده است.(3)

3. در روايات متعددى صلح حديبيه به عنوان فتح مبين معرفى شده است.(4)

بنا بر اين از قراين استفاده مى شود منظور از فتح، صلح حديبيه است. بيرون آمدن پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان براى حج، عملى بسيار خطرناك بود، زيرا مسلمانان 1400 نفر بودند كه به طرف قريش حركت كردند. قريشيان كه داغ جنگ بدر واحد واحزاب بر دل داشتند وداراى لشكريان زيادى بودند تصميم گرفتند از ورود پيامبر ويارانش به مكه جلوگيرى كنند پيامبر واصحابش در سرزمين حديبيه توقف كردند وسفيرانى ميان او وقريش فرستاده شد تا اينكه در اين مأموريتها پيامبر عثمان را فرستاد كه بگويد به قصد جنگ نيامده، بلكه قصد زيارت بيت الله را دارد؛ اما او را توقيف كردند. همين امر سبب شد كه در ميان مسلمانان خبر قتل او شايع گردد، از اين رو پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ما از اين جا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم

ص: 204


1- مجمع البيان، ج 9، ص 166؛ الميزان، ج 18، ص 379؛ تفسير كبير، ج 28، ص 77؛ مراغى، ج 26، ص 80.
2- روح المعانى، ج 26، ص 83؛ تبيان، ج 9، ص 313.
3- روح المعانى، ج 26، ص 86.
4- نمونه، ج 22، ص 16؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 64.

وبراى تأكيد در اين امر مهم از ياران خود دعوت كرد با او تجديد بيعت كنند، از اين رو در زير درختى جمع شدند وبيعت كردند كه به «بيعت رضوان» معروف شد، ودر آيه 10 و 18 به آن اشاره شده است. اين موضوع به گوش مشركان رسيد، رعب ووحشتى در قلب آنان ايجاد شد وهمين امر سبب شد كه به اين صلح ناخوشايند تن در دهند وراضى شدند كه براى 10 سال صلح كنند ودر اين مدت هر يك از دو طرف به ديگرى پناه برد آزارش ندهند واو را تسليم نمايند ومقرر شد مسلمانان در آن سال از حج صرف نظر كنند ودر سال بعد به جا آورند ومردم مكه در سال بعد در موسم حج سه روز مكه را خالى كردند.

همين صلح مؤثرترين عامل براى فتح مكه در سال هشتم هجرى شد كه پيامبر با 10 يا 12 هزار نفر وارد مكه شدند، از اين رو نتايج واهداف اين فتح در آيه بعد بيان شده كه گناهانى كه مشركان به پيامبر قبل از هجرت يا بعد از آن نسبت مى دادند، مثل اينكه او جنگ طلب وآتش افروز است، با صلح حديبيه همه را پوشانيد. افزون بر اين، خداوند نعمت را بر او كامل ساخت؛ خواه در دنيا كه غلبه او بر مشركان بود يا در آخرت با ترفيع مقام پيامبر، زيرا بعد از اين صلح ورفع موانع از جانب كفار واقتدار روانى مسلمين، فتح خيبر تحقق يافت ودين خدا در اقطار جزيرة العرب گسترش يافت ودر آخر هم به فتح مكه منتهى شد كه مؤمنان منصور ومشركان مخذول شدند.

ج. در اينكه مقصود از مغفرتِ گناه گذشته وآينده پيامبر چيست، وجوهى ذكر شده از جمله: 1. خداوند گناهان متقدم امت تو را آمرزيد واز گناهان متأخر آنان نيز به وسيله شفاعت تو گذشت. اين احتمال مفاد برخى از روايات است وشايد از ظاهر تعبير «يغفر» كه به صورت فعل مضارع ناظر به روز قيامت است اين معنا را بتوان استفاده كرد.

2. گناهانى كه مشركان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از هجرت يا پس از آن يا قبل از صلح حديبيه يا بعد از آن نسبت مى دادند؛ مثل اينكه او جنگ طلب است، همه را آمرزيد.

شاهد بر اين تفسير حديثى است كه از امام رضا (علیه السلام) نقل شده كه در پاسخ به سؤال مأمون از اين آيه، فرمود: «هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش سنگين تر از پيامبر نبود، زيرا آنها 330 بت مى پرستيدند، هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) آنان را دعوت به توحيد كرد، گفتند: آيا او همه خدايان ما را تبديل به يك خدا كرده، اين امر عجيبى است، اين فقط يك دروغ بزرگ است. هنگامى

ص: 205

كه خداوند مكه را براى پيامبرش (بعد از صلح حديبيه) گشود، خداوند فرمود: اى محمد ما فتح مبينى را براى تو فراهم كرديم تا گناهانى را كه نزد مشركان عرب به جهت دعوت آنان به توحيد داشته ودارى، ببخشد.»(1)

د. در اين آيه شريفه نصرت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) «عزيز»؛ يعنى كم نظير ويا بى نظير معرفى شده است، چون مكه وطائف را خداوند متعال برايش فتح كرد واسلام را در سرزمين جزيرة العرب گسترش داد وشرك را ريشه كن ويهود ونصارا ومجوس را برايش خاضع وتسليم نمود، وخداى تعالى دين مردم را تكميل ونعمتش را تمام واسلام را برايشان دينى پسنديده كرد.(2)

ه -. ظاهرا مراد از «سكينه»، آرامش وسكون نفس، نسبت به عقايدى است كه به آن ايمان آورده است، از اين رو علت نزول سكينه را اين دانسته كه: ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم.(3)

و. خداى سبحان با فتح مكه، يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت ونيروى قريش را از آنان گرفت، ودر نتيجه گناهانى كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نظر مشركان داشت، پوشانيد وآن جناب را از شرّ قريش ايمنى داد.

پس مراد از كلمه «ذنب»، تبعات بد وآثار خطرناكى است كه دعوت آن جناب از ناحيه كفار ومشركان به بار مى آورد، واين آثار از نظر لغت ذنب است، ذنبى كه در نظر كفار وى را در برابر آن مستحق عقوبت مى ساخت. اين معناى گناهان گذشته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبل از هجرت است؛ اما گناهان آينده اش عبارت از خونهايى است كه بعد از هجرت از صناديد قريش ريخت ومغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت از پوشاندن آنها وابطال عقوبتهايى است كه به دنبال دارد، وآن به اين بود كه شوكت وبينه قريش را از آنان گرفت.(4)

ز. مراد از جمله ويتمّ نعمته عليك مقدمه چينى وفراهم شدن زمينه براى تماميت كلمه توحيد است. منظور اين است كه خداوند زمينه را براى يك نصرت عزيز براى تو آماده مى كند وموانع آن را به وسيله مغفرت گناهان گذشته وآينده تو برطرف مى سازد.

ص: 206


1- نور الثقلين، ج 5، ص 56؛ تبيان، ج 9، ص 314.
2- الميزان، ج 18، ص 386.
3- الميزان، ج 18، ص 387؛ روح المعانى، ج 26، ص 92؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 264؛ تبيان، ج 9، ص 315.
4- الميزان، ج 18، ص 382.

هدايت آن جناب بعد از آمادگى، زمينه براى پيشرفت او، وهدايت به سوى صراط مستقيم است، چون اين زمينه سازى سبب شد كه آن جناب بعد از مراجعت از حديبيه بتواند خيبر را فتح كند وسلطه دين را گسترش دهد ودر آخر پيشرفتش به فتح مكه وطائف منتهى گردد.(1)

ح. اگر در اين آيه شريفه مؤمنات را ضميمه مؤمنين كرد، براى اين است كه كسى توهّم نكند بهشت وتكفير گناهان، مخصوص مردان است، چون سياق آيه سخن از جهاد است، وجهاد وفتح به دست مردان انجام مى شود ودر چنين مقامى اگر كلمه مؤمنات را نمى آورد، جاى آن توهّم بود.(2)

ط. مراد از «ظن سوء» همان است كه خيال مى كردند خدا نمى تواند رسول خود را يارى كند.(3)

ى. منظور از جنود آسمان وزمين، معناى وسيعى است كه هم شامل فرشتگان الهى مى شود وهم شامل لشگريانى همچون صاعقه، زلزله، طوفانها، سيلابها وامواج ونيروهاى نامرئى ديگرى كه ما از آن آگاهى نداريم.(4)

نكته ها

1. در قرآن كريم از سه نوع فتح سخن به ميان آمده است:

الف. فتح قريب: نصر من الله وفتح قريب. (صف، 13) كه اشاره به فتح خيبر دارد. چون فاصله آن با صلح حديبيه بسيار كم وناچيز بود آن را فتح قريب گويند.

ب. فتح مبين: انّا فتحنا لك فتحا مبينا. (فتح، 1) كه اشاره به صلح حديبيه دارد.

ج. فتح مطلق: إذا جاء نصر الله والفتح * ورأيت الناس يدخلون فى دين الله أفواجا. (نصر، 1-2) كه اشاره به فتح مكه دارد.

2. خداوند در سال دوم هجرى كه قبله تغيير كرد وسال ششم كه صلح حديبيّه به وقوع پيوست وسال هشتم كه مكه فتح گرديد، وعده تمام كردن نعمت را در آينده مى دهد،

ص: 207


1- الميزان، ج 18، ص 386؛ تبيان، ج 9، ص 315.
2- الميزان، ج 18، ص 393؛ روح المعانى، ج 26، ص 94.
3- الميزان، ج 18، ص 394؛ مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ مراغى، ج 26، ص 86.
4- نمونه، ج 22، ص 36؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 87.

مى فرمايد: «يتمّ نعمته»، اما در حجّة الوداع به آن وعده ها جامه عمل پوشاند وبا اعلام نصب حضرت على (علیه السلام) به امامت، نعمت را تمام كرد وفرمود: اليوم اكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتى.(1)

3. «فتح» را با صيغه متكلم مع الغير آورده، چون با وسايطى انجام مى شود؛ ولى «يغفر» را به خود نسبت داده چون متولى امر آمرزش ذات پروردگار است.(2)

4. مؤمنان قبل از صلح حديبيه داراى شرايط بحرانى واضطراب روحى بودند، زيرا نزول آرامش زمانى صادق است كه پيش از آن اضطراب وناآرامى وجود داشته باشد.(3)

5. توجه به اينكه نيروها ولشگريان آسمان وزمين تنها از آن خداوند است وتوجه به قدرت وعلم وحكمت پروردگار، باعث آرامش قلب انسان است.(4)

6. ايمان داراى درجات ومراتب مختلفى است، از اين رو مؤمن هرگز نبايد در يك مرحله از ايمان متوقف گردد، بلكه بايد سعى كند پيوسته به درجات برتر ايمان دست يابد. در حديثى 1 امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«إنّ الإيمان عشر درجاتٍ بِمنزلة السُلَّم يَصعد منه مرقاة بعد مرقاة»؛ ايمان ده درجه دارد همچون نردبان كه پله پله از آن بالا مى روند.(5)

7. جالب توجه اينكه در صحنه حديبيه، غالبا مردان مسلمان بودند ودر نقطه مقابل نيز مردان منافق ومشرك؛ ولى در آيات فوق قرآن زنان ومردان را در آن فوز عظيم واين عذاب اليم، مشترك شمرده، به دليل آن كه مردان باايمان كه در ميدان نبرد حاضر مى شوند بدون پشتيبانى زنان باايمان، ومردان منافق بدون همكارى زنان منافق، به اهداف خود نائل نمى شوند.

8. تقدّم منافقين ومنافقات قبل از مشركين ومشركات، براى اين است كه خطر آنها براى مسلمانان از خطر مشركان بيشتر است(6) وبراى اينكه عذاب اهل نفاق سخت تر از عذاب اهل شرك است.

ص: 208


1- مائده، 3؛ نور، ص 11، ص 111.
2- روح المعانى، ج 26، ص 91.
3- راهنما، ج 17، ص 511.
4- نمونه، ج 22، ص 30.
5- بحار، ج 69، ص 165.
6- تفسير مراغى، ج 26، ص 86؛ الميزان، ج 18، ص 394؛ تفسير كبير، ج 28، ص 83.

9. از ارتباط آيه ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم با آيه ويكفر عنهم سيئاتهم استفاده مى شود كه ممكن است مؤمنانى كه در درجات بالايى از ايمان هستند، گرفتار گناهان ولغزشهايى بشوند.(1)

10. قابل توجه اينكه به هنگام ذكر مؤمنان، خداوند خود را با وصف «علم وحكمت» آورده كه مناسب مقام رحمت است؛ ولى در مورد منافقان ومشركان به «قدرت وحكمت» وصف شده كه مناسب مقام عذاب است.(2)

11. آيه شريفه وللّه جنود السموات والأرض بار ديگر تكرار شده است با اينكه در آيه چهارم نيز آمده بود. دليل تكرار آن است كه بار اوّل متّصل به ذكر مؤمنان بود؛ يعنى خداوند سپاهيانى دارد كه قادرند شما مؤمنان را يارى كنند، ودر مرحله دوم، متّصل به ذكر كافرين است؛ يعنى خداوند سپاهيانى دارد كه قادرند از شما كافرين انتقام گيرند.(3)

12. نيروها وقواى آسمانها وزمين، ملك خداوند ودر خدمت تحقق اراده او هستند. «لام» در «للّه» مفيد اختصاص وملكيت است ومى رساند كه نيروهاى هستى مسخّر خداوند ودر خدمت تحقّق اهداف او هستند.(4)

ص: 209


1- راهنما، ج 18، ص 516.
2- نمونه، ج 22، ص 35.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 87؛ تفسير كبير، ج 28، ص 84؛ روح المعانى، ج 26، ص 95.
4- راهنما، ج 18، ص 522.

آیه 8-16

اشاره

إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (9) إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا (10) سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ اْلأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْليهِمْ أَبَدًا وَ زُيِّنَ ذلِكَ في قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَعيرًا (13) وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (14) سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَليلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ اْلأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطيعُوا يُؤْتِكُمُ اللّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا (16)

ترجمه

به يقين ما تو را گواه (بر اعمال آنها) وبشارت دهنده وبيم دهنده فرستاديم، * تا (شما مردم) به خدا ورسولش ايمان بياوريد واز او دفاع كنيد واو را بزرگ داريد، وخدا را صبح وشام تسبيح گوييد. * كسانى كه با تو بيعت مى كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى نمايند، ودست خدا بالاى دست آنهاست، پس هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زبان خود پيمان شكسته است، وآن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد. * به زودى بازماندگان از اعراب باديه نشين (عذر تراشى كرده) مى گويند: «(حفظ) اموال وخانواده هاى ما، ما را به خود مشغول داشت (ونتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم)، براى ما طلب آمرزش كن.» آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند. بگو: «چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد، ويا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد)؟! وخداوند به همه كارهايى كه انجام

ص: 210

مى دهيد آگاه است.» * ولى شما گمان كرديد پيامبر ومؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت؛ واين (پندار غلط) در دلهاى شما زينت يافته بود وگمان بد كرديد؛ وسرانجام (در دام شيطان افتاديد و) هلاك شديد. * آن كس كه به خدا وپيامبرش ايمان نياورده (سرنوشتش دوزخ است)، زيرا ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم! * مالكيّت وحاكميّت آسمانها وزمين از آنِ خداست؛ هر كس را بخواهد (وشايسته بداند) مى بخشد، وهر كس را بخواهد مجازات مى كند؛ وخداوند آمرزنده ورحيم است. * هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، بازماندگان (حديبيّه) مى گويند: «بگذاريد ما هم در پى شما بياييم، آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند؛ بگو: «هرگز نبايد به دنبال ما بياييد؛ اين گونه خداوند از قبل گفته است.» آنها به زودى مى گويند: «شما نسبت به ما حسد مى ورزيد.» ولى آنها جز اندكى نمى فهمند. * به بازماندگان از اعراب بگو: «به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى نيرومند وجنگجو برويد وبا آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند. اگر اطاعت كنيد، خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد، واگر سرپيچى نماييد - همان گونه كه در گذشته نيز سرپيچى كرديد - شما را با عذاب دردناكى كيفر مى دهد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از رسالت، ايمان به خدا وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بيعت با پيامبر (صلی الله علیه و آله) همتاى بيعت با خداوند، تقاضاى متخلفان از جنگ از پيامبر در طلب مغفرت براى آنان، بدگمانى منافقان به خداوند وعدم ايمان آنان عامل عذاب، طمع منافقان در غنايم جنگى، كفايت نكردن پشيمانى قلبى براى متخلفان وآزمايش جديد در جنگها براى آنان.

ب. مراد از شاهد بودن حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) شهادت آن حضرت بر اعمال امت؛ يعنى بر ايمان وكفر وعمل صالح وطالح آنهاست.(1)

ج. بشارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به اين بود كه افراد باايمان وباتقوا را به قرب خدا وثواب جزيل او

ص: 211


1- مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ الميزان، ج 18، ص 408؛ تفسير كبير، ج 28، ص 85.

بشارت مى داد ونذير بودنش بدين جهت بود كه كفار واعراض كنندگان را از عذاب دردناك خدا مى ترساند.(1)

د. «تعزروه» از ريشه «تعزير»، در اصل به معناى منع است سپس به هر گونه نصرت ويارى كردن در مقابل دشمنان اطلاق شده به برخى از مجازاتهايى كه مانع از گناه مى شود، نيز «تعزير» مى گويند.

«توقّروه» از ريشه «توقير» از «وقر» به معناى سنگينى است، بنا بر اين توقير در اينجا به معناى تعظيم وبزرگداشت است.(2)

ه -. «بيعت» به معناى پيمان بستن براى اطاعت از كسى است وچنين مرسوم بوده كه فردى كه پيمان مى بست دست خود را در دست پيشوا ورهبر خود مى گذاشت وپيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت واز آنجا كه به هنگام معامله وبيع نيز دست به دست هم مى دادند وقرارداد معامله را مى بستند، واژه «بيعت» به اين پيمانها اطلاق شده است به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گويى جان خويش را در معرض معامله با فردى قرار مى دادند كه با او اعلام وفادارى داشتند ومنظور از بيعت در آيه شريفه، بيعت حديبيه است كه همان بيعت رضوان گفته شده است.(3)

و. اگر «يد» در جمله يدالله فوق أيديهم كنايه از قدرت باشد، اين جمله هشدارى است به بيعت كنندگان كه از شكستن بيعتها بپرهيزند، زيرا با قدرت خداوند مواجه هستند واگر تعبير «يدالله» در مقام تأييد وتشويق ودلجويى باشد؛ يعنى اى بيعت كنندگان با پيامبر! شما با خدا بيعت كرديد واز حمايت او برخوردار خواهيد بود.(4)

ز. آيه 11 و 12، اعراب اطراف مدينه را رسوا مى كند كه پيامبر را در سفرش يارى نكردند؛ عذر آنها اين بود كه اموال وزن وفرزندانمان مانع شد تا در خدمت شما باشيم، زيرا بيم داشتيم در نبود ما حادثه اى براى آنها پيش آيد. حال كه مرتكب اين گناه شديم از خدا براى ما طلب آمرزش كن، خداى متعال دو جواب به آنها مى دهد:

ص: 212


1- الميزان، ج 18، ص 408؛ مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ مراغى، ج 26، ص 89؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 68.
2- نمونه، ج 22، ص 44؛ روح المعانى، ج 26، ص 96؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 266.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ نمونه، ج 22، ص 44؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 267.
4- راهنما، ج 18، ص 529؛ روح المعانى، ج 26، ص 96.

1. آنها بايد بدانند كه اگر خدا چيزى را اراده كند، هيچ كس قادر بر تغيير اراده خدا نيست وبراى او آسان است تا در حضور شما مال وخانواده تان را نابود كند يا در غياب شما آنها را حفظ كند.

2. آنان دروغ مى گويند؛ يعنى نه گرفتار مال وفرزند بودند ونه اعتنايى به استغفار تو دارند كه با جمله كان الله بما تعملون خبيرا مى فهماند خداوند از نيات شما آگاه است ومى داند كه دروغ مى گوييد. در آيه بعد پرده را كنار مى زند وبه علت اصلى تخلف آنان از جهاد اشاره مى كند وآن اينكه علت عدم شركت در جنگ اين بود كه آنها گمان مى كردند هر كس در اين جهاد شركت كند زنده بر نخواهد گشت وعلت اين پندار غلط سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد؛ گمان مى كردند خدا پيامبرش را يارى نمى كند.

ح. غالب مفسران معتقدند كه آيه 15 و 16 ناظر به فتح خيبر است كه بعد از صلح حديبيه ودر آغاز سال هفتم هجرت روى داد؛ طبق روايات هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از حديبيه بر مى گشت، مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به فتح خيبر داد وفرمود غنايم جنگى مخصوص شماست ومتخلفان را نصيبى نخواهد بود؛ اما اين دنياپرستان ترسو همين كه فهميدند پيامبر در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مى شود وغنايم فراوانى به دست مى آورد، از فرصت استفاده كرده خواهان شركت در جنگ شدند غافل از اينكه آيات، قبل از اين نازل شده وسرّ آنان را فاش ساخته است كه به طمع دنيا مى خواهند در جنگ شركت كنند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور يافت به آنها بگويد: اگر خواهان شركت در جنگ هستيد، در غزوه حنين يا فتح مكه شركت كنيد كه با مشركان بجنگند تا آنها مسلمان شوند: تقاتلونهم او يسلمون.(1)

ط. تعبير يدالله فوق أيديهم كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيعت الهى است، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته، نه تنها با پيامبرش كه با خدا بيعت مى كنند.(2)

ى. از اينكه «مخلّفون» طلب استغفار كردند، پيداست كه تخلّف از جهاد را گناه مى دانسته ونمى خواسته اند مسئله زن وفرزند ومال ومنال را عذر موجهى دانسته، بگويند به دليل اين

ص: 213


1- نمونه، ج 22، ص 60؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 270؛ مراغى، ج 26، ص 95.
2- نمونه، ج 22، ص 44.

عذر، گناه كرده ايم، بلكه خواسته اند بگويند علت ارتكاب اين گناه، علاقه به زن وفرزند ومال بوده است.(1)

ك. در جمله فانّا أعتدنا للكافرين سعيرا مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد «اعتدنا لهم»، چون كلمه «كافرين» قبلاً ذكر شده بود؛ اما اين گونه نفرمود؛ جهتش اين است كه اشاره كند به اينكه آماده كردن سعيرِ دوزخ براى آنان چه علّتى داشت، چون در اصطلاح اهل ادب معروف است كه تعليق حكم بر وصف، عليّت آن وصف براى حكم را مى رساند، بنا بر اين اگر براى كفّار آتش دوزخ فراهم شده است، بدين علّت است كه آنها كافرند.(2)

ل. كلمه «سعيرا» را نكره آورده، براى اينكه دلهره بيشترى ايجاد كند.(3)

م. اگر در اين آيه شريفه بين ايمان به خدا وايمان به رسول جمع شده، براى آن است كه بفهماند كفر به رسول واطاعت نكردن از او كفر به خدا هم هست.(4)

ن. اگر در ذيل آيه كه راجع به مالكيت مطلق خداست دو نام «غفور» و «رحيم» را آورده، براى اشاره به اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى دارد، تا بندگانش به اين وسيله تشويق به استغفار واسترحام شوند.(5)

ص. مقصود از «مغانم» در آيه شريفه، غنايم جنگ خيبر است ودليل نفهمى متخلفان اين است كه گفتارشان: فسيقولون بل تحسدوننا، هرگز ربطى به كلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ندارد وآن جناب از غيب خبر داده بود كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد وآنها در پاسخ گفتند: اولاً شما نمى گذاريد ما پيرويتان كنيم واين معنا از ناحيه خدا نيست. ثانيا جلوگيريتان از شركت ما در جنگ براى اين است كه مى خواهيد غنايم را خودتان به تنهايى ببريد وبه ما ندهيد، واين پاسخ كلام كسى است كه نه ايمان دارد ونه عقل.(6)

ع. منظور از قومى كه داراى بأس شديد هستند، بعضى از اقوامى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

ص: 214


1- الميزان، ج 18، ص 415.
2- الميزان، ج 18، ص 418؛ روح المعانى، ج 26، ص 100.
3- همان.
4- الميزان، ج 18، ص 417.
5- الميزان، ج 18، ص 418؛ روح المعانى، ج 26، ص 100.
6- الميزان، ج 18، ص 419؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 271؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 80.

بعد از فتح خيبر با آنها نبرد كرد؛ يعنى هوازن وثقيف وروم وموته. اين نظر از جمله ستدعون به دست مى آيد.(1)

ف. جمله تقاتلونهم أو يسلمون جمله اى استينافى است كه تنويع را مى رساند وشقّ سوم كه جزيه گرفتن باشد در آنان نيست؛ چون مشرك اند وجزيه از مشرك پذيرفته نمى شود وحكم جزيه مخصوص اهل كتاب است. مشرك يا بايد مسلمان شود ويا جنگ كند.(2)

نكته ها

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در دنيا وآخرت نسبت به اعمال مردم هم آگاه است هم گواه؛ در دنيا: إنّا أرسلناك شاهدا در قيامت: فكيف اذا جئنا من كل امّة بشهيدٍ وجئنا بك على هولاء شهيدا گواهى دادن پيامبر در قيامت متوقف بر علم ومعرفت او در دنيا نسبت به اعمال مردم است.

2. توجيه گناه، بدتر از خود گناه است، زيرا گنه كار معترف به گناه غالبا به سراغ توبه مى رود، اما مصيبت زمانى شروع مى شود كه پاى توجيه گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى بندد، بلكه او را در گناه متجرى مى سازد. متخلفان از جنگ گفتند: اموال وخانواده، ما را از آمدن به جنگ باز داشت. نمونه هاى ديگر از توجيه گناه:

1. مشركان عرب براى توجيه شرك به رسم نياكان خود متوسل مى شدند: إنا وجدنا ءاباءنا على أمّة وإنا على ءاثارهم مقتدون. (زخرف، 23)

2. گاهى مؤمنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ مى گفتند: خانه هاى ما در وديوار درستى ندارد: يقولون انّ بيوتنا عَوْرة وما هى بعَوْرة إن يريدون إلاّ فرارا. (احزاب، 13)

3. گاه به اين بهانه كه اگر ما به جنگ برويم ممكن است زيبارويان رومى دل ما را ببرند وبه حرام بيفتيم از جنگ سر باز مى زدند.

4. بعضى از آنان مى گفتند: به من اجازه بده ومرا به حرام نيانداز: ومنهم من يقول ائذن لى ولا تفتنى.(3)

ص: 215


1- الميزان، ج 18، ص 420؛ مجمع البيان، ج 9، ص 176؛ روح المعانى، ج 26، ص 100.
2- مراغى، ج 26، ص 95؛ مجمع البيان، ج 9، ص 176؛ الميزان، ج 18، ص 420؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 273.
3- توبه، 49؛ نمونه، ج 22، ص 53.

3. متخلفان از شركت در صلح حديبيه، خصوصيات واوصاف زشتى داشتند؛ توجيه گناه (مانع بودن اموال وفرزند از شركت در جهاد)، عدم هماهنگى ميان گفتار وقلب، بدگمانى وترس از مرگ، فرصت طلبى وسودجويى، تبديل كلام خدا (يعنى مى خواستند با شركت در جنگ خيبر خود را مؤمن جلوه دهند وسخن خدا را در مورد خود نفى كنند) تهمت وحسادت به مؤمنان از ويژگيهاى آنان بود.

4. اراده الهى، حاكم بر سرنوشت ومقدّرات انسان است وهيچ انسانى از آنچه خداوند اراده كرده نمى تواند فرار كند: فمن يملك....(1)

5. عامل اصلى تخلف اعراب از همراهى پيامبر در سفر حديبيه، ترس از مرگ بود، وتخلفشان باعث بى ارزش شدن آنها شد. «بوار» به معناى هلاكت ودر اين آيه كنايه از بى ارزش بودن است.(2)

6. اختصاص غنايم خيبر به شركت كنندگان سفر حديبيه بر اساس وعده قبلى خداوند است: قال الله من قبل.(3)

7. متخلفان از سفر حديبيه، مردمى سطحى نگر وظاهربين بودند: لا يفقهون الاّ قليلاً.(4)

8. حاكميت مطلق خداوند بر هستى، پشتوانه تحقق اراده او بر كيفر كافران است: إنّاأعتدنا للكافرين سعيرا * لله ملك السموات والارض.(5)

9. بخشايش ورحمت اساس ومحور مشيت الهى است خداوند گرچه متعلق مشيّت را هم غفران وهم مجازات دانسته، ولى در نهايت بر مغفرت ورحمت خويش تأكيد كرده است.(6)

10. يؤتكم الله أجرا حسنا؛ اين نكته قابل توجه است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به آنها قول نمى دهد كه در جنگهاى آينده، شما غنايمى به چنگ مى آوريد، زيرا هدف از جهاد كسب غنيمت نيست، بلكه روى اين تكيه مى كند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولاً اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است.(7)

ص: 216


1- راهنما، ج 18، ص 531.
2- راهنما، ج 18، ص 538.
3- راهنما، ج 18، ص 545.
4- همان.
5- راهنما، ج 18، ص 540.
6- همان، ص 541.
7- نمونه، ج 22، ص 61.

آیه 17-27

اشاره

لَيْسَ عَلَى اْلأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى اْلأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذابًا أَليمًا (17) لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحًا قَريبًا (18) وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (19) وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطًا مُسْتَقيمًا (20) وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللّهُ بِها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرًا (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (22) سُنَّةَ اللّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً (23) وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا (24) هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللّهُ في رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا (25) إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا (26) لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا (27)

ترجمه

بر نابينا ولنگ وبيمار گناهى نيست (اگر در ميدان جنگ شركت نكنند)؛ وهر كس خدا ورسولش را اطاعت نمايد، او را در باغهايى (از بهشت) وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است؛ وآن كس كه سرپيچى كند، او را به عذاب دردناكى گرفتار مى سازد! * خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند - راضى وخشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان وصداقت) نهفته بود مى دانست؛ از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد وپيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود؛ *

ص: 217

و (همچنين) غنايم بسيارى كه آن را به دست مى آوريد؛ وخداوند شكست ناپذير وحكيم است. * خداوند غنايم فراوانى به شما وعده داده بود كه آنها را به دست مى آوريد؛ ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت؛ ودست تعدّى مردم [= دشمنان] را از شما بازداشت تا نشانه اى براى مؤمنان باشد وشما را به راه راست هدايت كند. * ونيز غنايم وفتوحات ديگرى (نصيبتان مى كند) كه شما توانايى آن را نداريد، ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد؛ وخداوند بر همه چيز تواناست. * واگر كافران (در سرزمين حديبيّه) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى كردند، سپس ولى وياورى نمى يافتند. * اين سنّت الهى است كه در گذشته نيز بوده است؛ وهرگز براى سنت الهى تغيير وتبديلى نخواهى يافت. * او كسى است كه دست آنها را از شما، ودست شما را از آنان در دل مكه كوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * آنها كسانى هستند كه كافر شدند وشما را از (زيارت) مسجد الحرام ورسيدن قربانيهايتان به قربانگاه باز داشتند؛ وهر گاه مردان وزنان باايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما، زير دست وپا، از بين نمى رفتند كه از اين راه عيب وعارى ناآگاهانه به شما مى رسيد، (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد). هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند؛ واگر مؤمنان وكفار (در مكه) از هم جدا مى شدند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم! * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم ونخوت جاهليّت داشتند؛ و (در مقابل،) خداوند آرامش وسكينه خود را بر فرستاده خويش ومؤمنان نازل فرمود وآنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، وآنان از هر كس شايسته تر واهل آن بودند؛ وخداوند به همه چيز داناست. * خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت؛ به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت ودر حالى كه سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد واز هيچ كس ترس ووحشتى نداريد؛ ولى خداوند چيزهايى را مى دانست كه شما نمى دانستيد (ودر اين تأخير حكمتى بود)؛ وقبل از آن، فتح نزديكى (براى شما) قرار داده است.

ص: 218

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم لزوم جنگ بر معذوران، اظهار رضايت از بيعت كنندگان با پيامبر ونزول آرامش بر آنان ونويد به فتح قريب وبه دست آوردن غنايم، تسلط مسلمانان بر مشركان در مكه، سرزنش كفار به دليل تعصب جاهلى وستايش از مؤمنان به دليل نزول آرامش بر آنان، تحقق وعده الهى در باره ورود پيامبر به مسجد الحرام.

ب. در آيه 17 حكم جهاد را از معلولين كه جهاد برايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش بر مى دارد؛ يعنى نمى فرمايد اينها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد: لازمه آن را كه حرج است ندارند.(1)

ج. مراد از مغانم كثيرة، كه مؤمنان به زودى آنها را به دست مى آورند، اعمّ از غنيمتهاى خيبر است كه بعد از مراجعت از حديبيه به دست آنان افتاد، در نتيجه جمله فَعَجَّلَ لكم هذه اشاره است به غنيمتهاى مذكور در آيه قبلى؛ يعنى غنيمتهاى خيبر، كه از شدت نزديكى به منزله غنيمت به دست آمده محسوب شده است.(2)

د. مراد از كلمه «أخرى» در اين آيه شريفه، غنيمتهاى جنگ هوازن است. البته وجوه ديگرى نيز بر شمرده اند كه اين وجه از همه آنها، نزديك تر به ذهن است.(3)

ه -. منظور از غنايم بسيار در آيه 20 تمام غنايمى است كه خدا در كوتاه مدت وبلند مدت نصيب مسلمانان كرد وآنكه زودتر محقق شد همان غنايم خيبر است. لطف ديگر خدا اين بود كه در دل دشمنان رعب انداخت ومانع از هر گونه حمله آنان شد؛ چون دو قبيله اسد وغطفان تصميم داشتند بعد از مراجعت از خيبر به آنها حمله كنند، تمام اين فتوحات براى اين بود كه پيامبر علامت ونشانه اى باشد تا مؤمنان را به حق دعوت كند وبفهماند خداوند در وعده هايش صادق است، سپس بشارت ديگرى را در مورد غنايم وفتوحات به مسلمين مى دهد؛ غنايم وفتوحاتى كه قدرت بر آن ندارند وهرگز احتمال تحقق آن را نمى دهند؛ اما

ص: 219


1- الميزان، ج 18، ص 421.
2- الميزان، ج 18، ص 427؛ روح المعانى، ج 26، ص 109؛ تبيان، ج 9، ص 328.
3- الميزان، ج 18، ص 429؛ روح المعانى، ج 26، ص 110.

چون خداوند احاطه وقدرت دارد، آن را نصيبشان مى كند.(1)

و. آيه 22 و 23 اشاره به صلح حديبيه دارد كه اگر هم پيكارى رخ مى داد باز غلبه با مؤمنان بود وكفار فرار مى كردند واين سنت خداست كه تا وقتى مؤمنان در ايمانشان صادق وخالص باشند بر دشمنان خود غلبه يابند. در آيه 24 مى فرمايد: خداوند كسى است كه در دل مكه دست آنها را از شما ودست شما را از آنها كوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز گردانيد. حديبيه محلى است در بطن مكه وآن قدر به آن نزديك است كه از حدود حرم مى باشد.

در آيه 25 مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه كافر شدند وشما را از زيارت مسجد الحرام باز داشته ومانع رسيدن قربانيهاى شما به قربانگاه شدند وجهت اينكه خداوند مانع از اين جنگ شد، اين بود كه در ميان مشركان مكه گروهى مسلمان بودند، در صورت وقوع جنگ آنان بدون جهت كشته مى شدند وبراى شما عيب بود. آن وقت مشركان زبان باز مى كردند كه مسلمانان به هم مسلكهاى خود هم رحم نمى كنند، پس خداوند دست شما را از قتال با آنها كوتاه كرد تا مؤمنان را داخل در رحمت خود كند. البته اگر مؤمنان در مكه از مشركان جدا زندگى مى كردند، آن وقت ما كفار ومشركان را عذاب دردناكى مى كرديم.

در آيه 26 مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران دلهاى خود را به جهت كفرشان پر از خشم كردند، از اين رو شما را از خانه خدا جلوگيرى كردند؛ اما اگر آنها چنين خشمى را در دل خود راه دادند، در عوض خداوند هم سكينه وآرامش را بر پيامبر ومؤمنان نازل كرد تا خشم كفار آنها را سست نكند ونيز روح تقوا را همراه آنان ساخت تا طبق خشنودى خدا عمل كنند وتابع احساسات نشوند. اگر تقوا را همراه آنان ساخت به اين دليل بود كه آنها به موجب اعمال صالح، نسبت به ديگران «احقّ» بودند وهمين طور اهل آن بودند؛ يعنى هيچ كس جز مؤمنان اهليت ولياقت دريافت تقوا را نداشت.

در آيه 27 اشاره به صداقت رؤيا وخواب پيامبر مى كند، زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مكه خواب ديدند كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك عمره وارد مكه مى شوند، بازگو كردن اين خواب همه را خوشحال كرد؛ اما چون تعبير آن سال بعد از صلح حديبيه اتفاق نيفتاد، عده اى

ص: 220


1- جامع الاحكام، ج 16، ص 278؛ مراغى، ج 26، ص 103؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 86.

گرفتار شك شدند. آيه شريفه مى فرمايد: آنچه را خدا به پيامبرش در خواب نشان داد، از ورود به مكه با انجام مناسك درست است ودر آينده محقق خواهد شد.(1)

ز. قرآن كريم روى عدم درگيرى در دل مكّه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد:

1. مكّه كانون قدرت دشمن بود وقاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند وبه مسلمانان حمله ور مى شدند، وقتى كه آنها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند؛ اما خداوند قدرت آنان را گرفت.

2. مكّه حرم امن خدا بود، اگر درگيرى وخونريزى در آنجا واقع مى شد از يك سو احترام حرم خدشه دار مى شد واز سوى ديگر عيب وعارى براى مسلمانان محسوب مى شد كه آنها امنيت سنّتى اين سرزمين مقدّس را در هم شكسته اند.(2)

ح. تعبير به من يشاء به معناى كسانى است كه شايستگى ولياقت دارند، زيرا مشيت الهى هميشه از حكمت او سرچشمه مى گيرد وحكيم بدون دليل اراده اى نمى كند وبى حساب كارى انجام نمى دهد.(3)

ط. مراد از كلمة التقوى، همان كلمه توحيد است، وبعيد نيست كه مراد از آن، روح ايمان باشد كه همواره آدمى را امر به تقوا مى كند.(4)

ى. «حميّت» در اصل از ريشه «حمى» بر وزن «حمد» به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان ومانند آن به وجود مى آيد وبه همين دليل به حالت تب «حمى» گفته مى شود وبه حالت خشم وتعصب خشم آلود ونخوت نيز «حميت» مى گويند. اين حالتى است كه بر اثر جهل وكوتاهى فكر وانحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان اقوام جاهلى فراوان است وسرچشمه بسيارى از جنگها وخونريزيها مى شود.(5)

ك. جمله إن شاء اللّه سه احتمال دارد:

ص: 221


1- الميزان، ج 18، ص 433؛ نمونه، ج 22، ص 95.
2- الميزان، ج 18، ص 429؛ نمونه، ج 22، ص 90.
3- نمونه، ج 22، ص 92؛ روح المعانى، ج 26، ص 115.
4- الميزان، ج 18، ص 432؛ مجمع البيان، ج 9، ص 190؛ تفسير كبير، ج 28، ص 103؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 111؛ روح المعانى، ج 26، ص 118.
5- نمونه، ج 22، ص 96؛ روح المعانى، ج 26، ص 116.

1. ممكن است اين جمله نوعى تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيّت واراده الهى را فراموش نكنند وخود را در كارها مستقل وبى نياز از لطف او ندانند.

2. شايد اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى موفقيت قرار داده وآن باقى ماندن بر خط توحيد وسكينه وتقواست.

3. ممكن است اشاره به افرادى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد وموفق به انجام زيارت بيت الله الحرام نمى شوند.

البته جمع ميان اين معانى كاملاً ميسر است.(1)

ل. جمله فعلم مالم تعلموا (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد)، اشاره به اسرار مهمّى است كه در صلح حديبيه نهفته بود وبا گذشت زمان آشكار شد؛ پايه هاى اسلام تقويت شد وآوازه آن در همه جا پيچيد وتهمتهاى جنگ طلبى ومانند آن برچيده شد ومسلمانان توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند ومبلّغان خود را به اطراف جزيره عربستان گسيل دارند.(2)

م. مراد از فتح قريب، فتح حديبيه است، چون اين فتح بود كه راه را براى داخل شدن مؤمنان به مسجد الحرام با كمال ايمنى وآسانى هموار كرد. اگر اين فتح نبود، ممكن نبود بدون خونريزى وكشت وكشتار داخل مسجد الحرام شوند وممكن نبود موفق به عمره شوند.(3)

نكته ها

1. افراد معذور از شركت در جنگ وجهاد در صورت اطاعت از دستور خدا وپيامبر همانند مجاهدان، از پاداش الهى در قيامت بهره مند مى شوند: ومن يطع الله ورسوله يدخله جنات.(4)

2. معذور بودن نابينا ولنگ وبيماران سخت، مخصوص جهاد است ودر مسئله دفاع هر

ص: 222


1- نمونه، ج 22، ص 104.
2- نمونه، ج 22، ص 105.
3- الميزان، ج 18، ص 434؛ مجمع البيان، ج 9، ص 191؛ تفسيركبير، ج 28، ص 106؛ مراغى، ج 26، ص 113.
4- راهنما، ج 18، ص 551.

كس به قدر توانايى خود بايد از كيان اسلام ووطن اسلامى وجان دفاع كند وهيچ استثنايى در اين زمينه وجود ندارد.(1)

3. ايمانى مورد رضايت خداوند است كه همراه با وفادارى نسبت به پيامبرش باشد: رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك.(2)

4. خداوند به بيعت كنندگان با پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم پاداش مادى عنايت كرد هم پاداش معنوى: فانزل الله السكينة عليهم... ومغانم كثيرة....(3)

5. نيت خالص وصادقانه، منافاتى با كاميابى هاى مادى ندارد: فعلم ما فى قلوبهم... ومغانم كثيرة.(4)

6. آيه 21 مجادله كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ كه پيروزى پيامبران را بيان مى كند از مصاديق سنت هاى پروردگار متعال است كه قابل تغيير نيست.

سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (الفتح، 23)

7. آيه 27 وعده قطعى الهى واز اخبار غيبى قرآن كريم در باره حوادث آينده است. اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست وعظمت اين آيات را روشن ساخت، كه مكه معظمه به دست پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ويارانش در سال بعد فتح شد. لام ونون در «لَتَدْخُلَنَّ» مفيد تأكيد است.(5)

8. قرآن كريم در آيه 26 داروى دردِ حميّت را بيان كرده، آنجا كه در نقطه مقابل حميّت، از مؤمنانى بحث مى كند كه داراى سكينه وروح تقوا هستند، بنا بر اين آنجا كه ايمان وسكينه وتقوا هست، حميّت جاهليّت نيست وآنجا كه حميّت جاهليّت هست، ايمان وسكينه وتقوا نيست.(6)

9. نظير آيه 26 فتح: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى

آيه 22 مجادله است: أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ

ص: 223


1- نمونه، ج 22، ص 64.
2- نور، ج 11، ص 131.
3- همان، 556.
4- همان.
5- الميزان، ج 18، ص 429؛ مجمع البيان، ج 9، ص 186؛ نمونه، ج 22، ص 82.
6- نمونه، ج 22، ص 101.

10. تعصّب جاهلى وغرور مشركان مكه، عامل بستن راه مسجد الحرام بر مؤمنان در حديبيه بود؛ صدّوكم عن المسجد الحرام... اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة.(1)

11. تعصّب وايستادگى، اگر همراه با استدلال ومنطق باشد ارزش دارد، آنچه مورد انتقاد است خشم وتعصّب برخاسته از جاهليّت است: حمية الجاهلية.(2)

12. تعبير «كفروا» مى رساند كه كفر در شكل گيرى وشعله ورى تعصّبهاى جاهلى نقش اساسى دارد وبه تعبير ديگر وصف كفر مشعر به علّيت است.(3)

ص: 224


1- راهنما، ج 18، ص 575.
2- نور، ج 11، ص 141.
3- همان.

آیه 28-29

اشاره

هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظيمًا (29)

ترجمه

او كسى است كه رسولش را با هدايت ودين حق فرستاده تا آن را بر همه اديان پيروز كند؛ وكافى است كه خدا گواهِ اين موضوع باشد. * محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداست؛ وكسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت وشديد، ودر ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال ركوع وسجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا ورضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است؛ اين توصيف آنان در تورات وتوصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده وبر پاى خود ايستاده است وبه قدرى نمو ورشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد؛ اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد! (ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش واجر عظيمى داده است.

تفسير

الف. آيه 28 اشاره به غلبه وپيروزى دين اسلام بر همه اديان دارد. آيه 29 اوصاف ياوران پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در چند جهت بيان مى كند؛ از جمله: با كفار، شديد وسخت گير وبا مؤمنان مهربان، پيوسته در حال عبادت، نيت آنان خالص وپيوسته فضل او را مى طلبند.

علامت عبادت در چهره هايشان نمايان. اين اوصاف قبلاً در كتاب تورات آمده بود كه آنها مانند زرعى هستند كه از كثرت بركت جوانه هاى خود را خارج ساخته سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده وبر پاى خود ايستاده وبه قدرى رشد كرده كه زارعان را به تعجب وا مى دارد. در حقيقت اوصافى كه در تورات آمده ابعاد وجود آنان را از نظر عواطف واهداف واعمال وصورت ظاهرى بيان مى كند؛ اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت ونمو

ص: 225

ورشد آنان در جنبه هاى مختلف است.(1)

ب. ليظهره على الدّين كلّه؛ در اينكه منظور از اين پيروزى، پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى، در ميان مفسران گفت وگو است؛ جمعى معتقدند اين پيروزى تنها پيروزى منطقى واستدلالى است واين امر حاصل شده است، زيرا اسلام از نظر قدرت منطق واستدلال بر همه آيينهاى موجود برترى دارد، در حالى كه جمعى ديگر، پيروزى را به معناى غلبه ظاهرى وغلبه قدرت گرفته اند.(2)

افزون بر دو احتمال مذكور، مرحوم طبرسى احتمال سومى نقل كرده است وآن اينكه: تماميّت اسلام هنگامى است كه مهدى موعود (علیه السلام) ظهور نمايد ودر اين صورت در زمين غير از دين اسلام، دينى نخواهد بود.(3)

ج. معناى اينكه فرمود: وكفى بالله شهيدا اين است كه خدا شاهد بر صدق نبوّت رسولش است ونيز شاهد بر صدق اين وعده است كه دينش به زودى بر همه اديان غلبه مى كند(4) ويا شاهد بر اين است كه رؤياى او صادقانه است.(5)

د. كريمه سيماهم فى وجوههم من أثر السجود دو احتمال دارد:

1. آن علامت در روز قيامت ظاهر مى شود، چنان كه فرمود: يوم تبيضّ وجوه.

2. آن علامت در دنياست كه به دو صورت توجيه پذير است:

- مراد علامتى است كه به سبب كثرت سجود در پيشانيهايشان ظاهر مى شود.

- مراد از آن، زيبايى است كه خداوند متعال به سبب مناجات شبانه، در روز برايشان آشكار مى كند، واين توجيه براى كسى كه تعقّل كند روشن است، زيرا دو نفر كه يكى از آنها در تمام شب مشغول شراب وقمار ولعب و... است وديگرى كه مشغول نماز، قرائت قرآن وطلب علم و... است، در روز بعد به چهره هايشان شناخته مى شوند.(6)

ص: 226


1- نمونه، ج 22، ص 116.
2- نمونه، ج 22، ص 111؛ روح المعانى، ج 26، ص 123؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 292؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 99.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 192.
4- تفسير مراغى، ج 26، ص 113.
5- الميزان، ج 18، ص 435.
6- مراغى، ج 26، ص 116؛ تفسير كبير، ج 28، ص 108؛ روح المعانى، ج 26، ص 125؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 294؛ تبيان، ج 9، ص 336؛ مراغى، ج 26، ص 116؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 101.

ه -. كلمه «مِنْ» در (منهم) تبعيض را مى رساند واز اين كلام استفاده مى شود كه مغفرت واجر عظيم در حدوث وبقايش هم مشروط به ايمان است وهم مشروط به عمل صالح، بنا بر اين افراد ذيل مغفرت واجر عظيم شامل حالشان نمى شود:

1. كسانى كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند ودر باطن ايمان نداشته اند ومانند منافقان ايمانشان زبانى بوده است.

2. كسانى كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند ودر آغاز ايمان آوردند، ولى بعدا به شرك وكفر گراييدند.

3. افرادى كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند وبه سوى كفر وشرك هم برنگشتند، ولى عمل صالح انجام ندادند.(1)

نكته ها

1. در آيه 29 بعد از جمله أشداء على الكفار، جمله رحماء بينهم بيان شده است تا كسى توهّم نكند كه شدّت وبى رحمى با كفّار، باعث مى شود مسلمانان به طور كلّى وحتّى در باره ى خودشان هم سنگدل شوند واين دو جمله مجموعا افاده مى كند كه سيره مؤمنان با كفار شدّت وبا مؤمنان رحمت است.(2)

2. جمله والّذين معه مفهومش همنشين بودن ومصاحبت جسمانى با پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا منافقان هم داراى چنين مصاحبتى بودند، بلكه منظور از «معه» به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ايمان وتقواست.(3)

3. صلابت با كافران ومهرورزى با مؤمنان واستمرار به عبادت، زمينه برخوردارى جامعه اسلامى از فضل ورضايت الهى است.(4)

4. تعبير «فضل» نشان مى دهد كه آنها به تقصير خود معترفند واعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند.(5)

ص: 227


1- الميزان، ج 18، ص 448.
2- الميزان، ج 18، ص 446؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 293؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 100.
3- نمونه، ج 22، ص 119.
4- راهنما، ج 18، ص 590.
5- نمونه، ج 22، ص 114؛ تفسير كبير، ج 28، ص 107.

5. جامعه اسلامى در عصر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جامعه اى مستحكم ومستقل بوده است. [استغلظ \استحكام]، استوى على [سوقه \استقلال]. با توجه به اينكه ضمير «شطأه» و «آزره» به «زرع» راجع است روشن مى شود كه در مسير رشد وتكامل اصلى وجود دارد وفروعى كه در پرتو آن تغذيه مى شوند وبدون شك وجود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ورهبرى الهى همان اصل به شمار آمده ونقش اساسى در استحكام واستقلال جامعه دارد.(1)

6. اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد، ايمان وعمل صالح در آن جمع بود، بنا بر اين تكرار اين دو وصف در انتهاى آيه كه مى فرمايد: وعد اللّه الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات، اشاره به تداوم آن است؛ يعنى خداوند وعده مغفرت واجر عظيم را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلی الله علیه و آله) داده كه در خط او باقى بمانند وايمان وعمل صالح را تداوم بخشند.(2)

7. آيه كزرع اخرج به اين نكته اشاره مى كند كه خداى تعالى در مؤمنان بركت قرار داده وروز به روز به عده ونيروى آنان اضافه مى شود. به همين جهت دنبال اين كلام فرمود: ليغيظ بهم الكفّار تا خداوند به وسيله آنان كفّار را به خشم آورد.(3)

8. قرآن كريم در آيه 29 پيامبر وهمراهان مؤمن او را به صلابت در برابر كفار ورحمت در برابر مؤمنان مى ستايد: محمد رسول الله والّذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم. اين حقيقت در آيات ديگر به طور جداگانه مطرح شده است:

الف. برخورد شديد پيامبر در برابر كفار: يا أيّها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين واغلظ عليهم. (توبه، 73)

ب. برخورد با رحمت پيامبر در برابر مؤمنان: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك. (آل عمران، 159)

ج. برخورد شديد مؤمنان در برابر كفار وبرخورد نرم در برابر مؤمنان: اذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين. (مائده، 54)

ص: 228


1- راهنما، ج 18، ص 592.
2- نمونه، ج 22، ص 118.
3- الميزان، ج 18، ص 448؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 116.

سوره حجرات

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (3) إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا ورسولش مقدّم نشمريد (وپيشى مگيريد)، وتقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا وداناست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، ودر برابر او بلند سخن مگوييد (وداد وفرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد. * آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده، وبراى آنان آمرزش وپاداش عظيمى است. * (ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند. * اگر آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آيى، براى آنان بهتر بود؛ وخداوند آمرزنده ورحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيشى نگرفتن در احكام بر فرمان خدا وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، رعايت كردن ادب در محضر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، ستايش از انسانهاى باادب ونكوهش از بى ادبان.

ب. نسبت دادن كلمه بين يدى به خداوند متعال وبه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دليل بر اين است

ص: 229

كه حكم تشريعى ذاتا مختص خداوند است كه آن را به پيغمبرش واگذار كرده است. شاهد بر اينكه مراد از بين يدى حكم است، اين است كه آيه شريفه با جمله يا أيّها الذين ءامنوا آغاز وبا جمله واتقوا اللّه انّ اللّه سميع عليم ختم شده است كه از ظاهر آن بر مى آيد مراد از «بين يدى»، مقامى است كه ارتباط به مؤمنان متّقى دارد وهمان مقام حكم است كه مؤمنان احكام اعتقادى وعملى خود را از آن مقام مى گيرند.(1)

ج. منظور از بلند نكردن صدا اين است كه وقتى با آن حضرت صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر از صداى آن حضرت نباشد چون دو عيب در اين عمل هست: يا منظور شخصى كه صداى خود را بلند مى كند قصد توهين به آن حضرت دارد كه اين كفر است، ويا قصد سوئى ندارد وتنها بى ادب است ورعايت مقام آن حضرت را نمى كند واين خلاف دستور است؛ چون مسلمانان دستور دارند آن حضرت را احترام وتعظيم كنند.(2)

د. در عبارت أن تحبط أعمالكم براى وضوح معناى آيه شريفه يكى از دو امر را بايد در تقدير گرفت: الف. «كراهة ان تحبط أعمالكم». ب. «لئلا تحبط أعمالكم».(3)

ه -. از آنجا كه افرادى ناآگاهانه قبلاً مرتكب چنين كارى شده بودند وبا نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند واقع مى شوند، از اين رو در پايان آيه مى فرمايد: واللّه غفور رحيم.(4)

نكته ها

1. قرآن موارد تقدّم را بيان نكرده تا شامل انواع پيش افتادنهاى عقيدتى، علمى، سياسى، اقتصادى وغيره در گفتار وكردار گردد.(5)

2. بعضى سليقه هاى شخصى ورسوم اجتماعى كه ريشه در قرآن وحديث ندارد وبرخاسته از عقل وفطرت نيست، نوعى پيش افتادن از خدا ورسول است.

ص: 230


1- الميزان، ج 18، ص 455؛ روح المعانى، ج 26، ص 131.
2- الميزان، ج 18، ص 458؛ مجمع البيان، ج 9، ص 196.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 196؛ تفسير كبير، ج 28، ص 114؛ روح المعانى، ج 26، ص 135؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 306؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 109.
4- نمونه، ج 22، ص 142؛ مجمع البيان، ج 9، ص 198؛ روح المعانى، ج 26، ص 144؛ مراغى، ج 26، ص 125؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 111.
5- محاسن التأويل، ج 15، ص 106.

3. هر گونه حرام كردن نعمتهاى حلال خداوند يا حلال كردن حرامها، وهر گونه بدعت، مبالغه، ستايش نابجا، انتقاد نابجا، پيشى گرفتن از خدا ورسول است.

4. پيشى گرفتن از خدا ورسول، بى تقوايى است. (چون در اين آيه مى فرمايد: پيشى نگيريد وتقوا داشته باشيد)؛ لا تقدّموا... واتّقوا الله.

5. نمونه هايى از پيش افتادن:

الف. در عيد قربان گروهى قبل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) قربانى كردند، به آنان گفته شد: لا تقدّموا بين يدى اللّه ورسوله.(1)

. گروهى قبل از آنكه ماه رمضان ثابت شود روزه گرفتند. به آنان گفته شد: لا تقدّموا بين يدى الله ورسوله.(2)

. امام صادق (علیه السلام) به شخصى فرمود: اين دعا را بخوان:

«يا مقلّب القلوب» شنونده اين گونه گفت: «يا مقلّب القلوب والابصار»، امام (علیه السلام) فرمود: ما كلمه «ابصار» را نگفته بوديم، قرآن مى فرمايد: از خدا وپيامبر جلو نيفتيد.(3)

. بعضى از اصحاب پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) خواب وخوراك وآميزش با همسر را بر خود حرام كردند. حضرت ناراحت شده وبه منبر رفتند وفرمودند: من غذا مى خورم، مى خوابم، با همسرم زندگى مى كنم وراه وروش من اين است، پس هر كس از اين راه پيروى نكند، از من نيست؛

فمن رغب عن سنّتى فليس منّى.(4)

. با اينكه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ازدواج موقت را قانونى اعلام فرمودند، خليفه دوم گفت: من آن را حرام كردم. اين يك نوع پيش افتادن از پيامبر (صلی الله علیه و آله) است كه در اين آيه از آن نهى شده است.(5)

. در سال هشتم هجرى كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با مردم براى فتح مكه از مدينه حركت كرد، بعضى از مسلمانان در اين سفر روزه خود را افطار نكردند (با اينكه مى دانستند مسافر روزه

ص: 231


1- كشاف، ج 4، ص 350؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 108.
2- روح المعانى، ج 26، ص 134.
3- كمال الدين صدوق، ص 201.
4- وسائل الشيعه، ج 23، ص 244.
5- نور، ج 11، ص 154.

ندارد ومى ديدند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) افطار كرده است). اينها كسانى هستند كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پيشى مى گيرند: لا تقدّموا بين يدى الله ورسوله.(1)

6. در آيه نخست، از پيشى گرفتن بر رسول خدا در عمل، نهى شده ودر آيه دوم، شيوه گفت وگو با پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بيان مى كند ومى فرمايد: احترام پيامبر (صلی الله علیه و آله) را حفظ كنيد. در آيه 63 سوره نور نيز سفارش شده كه نام پيامبر را مانند نامهاى خودتان نبريد، بلكه با عنوان ومؤدبانه نام ببريد.(2)

7. تعبير «مغفرة» به صورت نكره براى تعظيم واهميّت است؛ يعنى خداوند آمرزش كامل وبزرگ نصيبشان مى كند وبعد از پاك شدن از گناه، اجر عظيم به آنها عنايت مى فرمايد، زيرا نخست شست وشوى از گناه مطرح است سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى.(3)

8. اگر در اين آيات شريفه خداوند سبحان مؤمنان را امر به احترام نبى الله (صلی الله علیه و آله) مى كند، از طرف ديگر پيامبرش را نيز امر به رأفت ورحمت مى كند، همان گونه كه فرمود: واخْفض جناحك للمؤمنين (شعراء، 88) و واصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشى (كهف، 28) و ولا تكن كصاحب الحوت (قلم، 48) وامثال اين آيات شريفه.

چنين اوامرى براى آن است كه اطاعت از آن حضرت مانند اطاعت از جبّاران وزورگويان نيست كه بندگان آزاد را به قهر وغلبه، مطيع وبنده خود مى كنند.(4)

9. در اين آيه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تعبير به «رسول الله» كرد، ودر آيه قبلى تعبير به «نبى» تا اشاره اى باشد به ملاك حكم؛ يعنى شخص رسول بدان جهت كه رسول است هر قسم رفتارى كه با آن حضرت بشود با فرستنده او شده است؛ اگر او را تعظيم واحترام كنند خدا را احترام كرده اند ومداومت بر اين سيره كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند، تقوا خلق آنان شده وخدا دلهايشان را براى تقوا تمرين داده است.(5)

10. صبر كردن براى ديدار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعدم مزاحمت براى او از چند جهت خير است:

ص: 232


1- همان.
2- همان.
3- نمونه، ج 22، ص 140؛ روح المعانى، ج 26، ص 138.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 114.
5- الميزان، ج 18، ص 462.

1. نشانه ادب است. 2. تعظيم واحترام به مقام رسالت است. 3. رعايت اين ادب آنان را به رحمت حق نزديك مى سازد: والله غفور رحيم.(1)

11. بعضى از مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده، گفته اند مراحل پايين تر؛ مانند علما ودانشمندان ورهبران فكرى واخلاقى را نيز شامل مى شود؛ مسلمانان موظفند در برابر آنان نيز آداب را رعايت كنند. البته در برابر امامان معصوم (عليهم السلام) اين مسئله روشن تر است.(2)

12. حفظ عمل مهم تر از خود عمل است. اعمال ما گاهى از ابتدا تباه است، چون با قصد ريا وخودنمايى شروع مى شود، گاهى در وسط، عمل به موجب عجب وغرور از بين مى رود وگاهى در پايان كار به جهت بعضى از اعمال حبط مى شود. به همين دليل قرآن مى فرمايد: هر كسى عمل خود را تا قيامت بياورد واز آفات بيمه كند، ده برابر پاداش داده مى شود: من جاء بالحسنة....

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: براى هر ذكرى درختى در بهشت كاشته مى شود، شخصى گفت: پس بهشت ما درختان زيادى دارد؟! حضرت فرمودند: بله، لكن گاهى گناهان واعمالى از شما سر مى زند كه آن درختان را مى سوزاند. سپس آن حضرت آيه ان تحبط أاعمالكم را تلاوت فرمودند.(3)

13. يكى از ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه بلند سخن مى گفت، همين كه شنيد صداى بلند سبب نابودى تمام كردار او مى شود، بسيار ناراحت شد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: صداى بلند تو براى خطابه وسخنرانى بوده است وحساب تو از ديگران جداست.(4)

14. بى ادبى نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سبب تباهى اعمال مى شود؛ به دو نمونه اشاره مى كنيم:

الف. پيامبر عزيز اسلام در آستانه رحلت، تقاضاى قلم ودواتى كرد وفرمود: مى خواهم براى شما چيزى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد! خليفه دوم گفت: بيمارى پيامبر شديد شده وسخنانش بى ارزش است! شما قرآن داريد ونيازى به نوشتن نيست! سر وصدا

ص: 233


1- الميزان، ج 18، ص 463؛ روح المعانى، ج 26، ص 143.
2- نمونه، ج 22، ص 144.
3- بحار، ج 8، ص 186؛ نور، ج 11، ص 156.
4- مراغى، ج 26، ص 122.

بلند شد حضرت فرمود: برخيزيد وبرويد، نزد من نزاع نكنيد!(1)

مرحوم علامه سيد شرف الدين (صاحب كتاب المراجعات) مى فرمايد: گرچه قلم وكاغذ نياوردند وچيزى نوشته نشد، ولى ما مى توانيم خط نانوشته را بخوانيم؛ زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هدف من نوشتن چيزى است كه هرگز گمراه نشويد: «لن تضلّوا» با كمى دقّت خواهيم ديد كه اين كلمه را بارها در جاى ديگر در باره قرآن واهل بيت بيان فرموده است كه من از ميان شما مى روم ودو چيز گرانبها را به جا مى گذارم واگر به آن تمسّك كنيد، هرگز گمراه نشويد وآن دو چيز گرانبها قرآن واهل بيت من هستند.

پس چون بارها كلمه «لن تضلّوا» را در باره قرآن واهل بيت به كار برده اند، در اين جا نيز كه فرمود: براى شما چيزى مى خواهم بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، مراد آن حضرت تمسك به قرآن واهل بيت است.

ب. چون امام حسن مجتبى (علیه السلام) شهيد شد وخواستند او را در كنار قبر جدّش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفن كنند، عايشه جلوگيرى كرد واين امر باعث بلند شدن سر وصداى مردم شد. امام حسين (علیه السلام) با تلاوت آيه لا ترفعوا اصواتكم... مردم را ساكت كرد وفرمود: احترام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پس از مرگ حضرت نيز، همچون زمان حيات او لازم است.(2)

15. پاداشهاى مردم، كوتاه مدت، كوچك، سطحى، وهمراه با منّت است. به علاوه غير خداوند (همسر، فرزند، شريك، دوست، حكومت وديگران) بسيارى از كارهاى ما را نمى دانند تا پاداش دهند. گاهى مى دانند ولى به جهت حسادت ناديده مى گيرند، گاهى از روى بخل پاداش نمى دهند وگاهى نيز ناتوانند وچيزى ندارند تا پاداش دهند.

16. در برابر افراد بى ادب وبى خرد، از درِ رحمت، گذشت ومهربانى وارد شويم وآنان را مأيوس نكنيم. خداوند ضمن سرزنش كسانى كه با فرياد، پيامبر را صدا مى زدند، صبر، مغفرت ورحمت خود را مطرح مى كند تا يكسره مأيوس نشوند وفرصت تغيير رويّه داشته باشند: لو انّهم صبروا... والله غفور رحيم.(3)

ص: 234


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 1259.
2- نور، ج 11، ص 157.
3- همان.

آیه 6-10

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ اْلأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اْلإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (8) وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، در باره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد واز كرده خود پشيمان شويد. * وبدانيد رسول خدا در ميان شماست؛ هر گاه در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند، به مشقّت خواهيد افتاد؛ ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده وآن را در دلهايتان زينت بخشيده، و (به عكس) كفر وفسق وگناه را منفورتان قرار داده است؛ كسانى كه داراى اين صفاتند هدايت يافتگانند. * (واين براى شما به عنوان) فضل ونعمتى از سوى خداست؛ وخداوند دانا وحكيم است. * وهر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع وجنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد؛ واگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد؛ وهر گاه بازگشت (وزمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد؛ وعدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. * مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح وآشتى دهيد وتقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت تحقيق از خبر فاسق، به زحمت افتادن انسانها در صورت اطاعت پيامبر از آنان، اوصاف انسانهاى داراى رشد وكمال، لزوم اصلاح ميان دو گروه متخاصم بر اساس عدالت

ص: 235

وضرورت قتال با متجاوزان، عوامل جلب رحمت الهى.

ب. دستور به تحقيق وبررسى خبر فاسق براى آن است كه مبادا به نادانى، گروهى را صدمه وآسيب رسانيد به تعبير ديگر انسان اگر خواست به گفته فاسق ترتيب اثر دهد وبه آن عمل كند، بايد به صحيح بودن مضمون خبر او علم حاصل كند ودر آيه شريفه همان چيزى اثبات شده كه عقلا آن را ثابت مى دانند وهمان عملى نفى شده كه عقلا هم آن را نفى مى كنند واين همان امضاى حكم عقلا است؛ نه تأسيس حكمى جديد.(1)

ج. محبوب كردن ايمان در دل مؤمنان به اين معناست كه خداى تعالى ايمان را به زيورى آراسته كه دلهاى شما را به سوى خود جلب مى كند، به گونه اى كه دلهاى شما به آسانى دست از آن بر نمى دارد واز آن، رو به سوى چيزهاى ديگر نمى كند. معناى مكروه كردن كفر وفسوق وعصيان اين است كه دلهاى شما را طورى كرده كه خود به خود از كفر وتوابع آن تنفر دارد.(2)

د. بعضى «فسوق» را به كذب ودروغ تفسير كرده اند؛ ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن وعدم وجود قيد در آيه، هر گونه گناه وخروج از اطاعت را شامل مى گردد. بنا بر اين، تعبير به «عصيان» بعد از فسوق، به عنوان تأكيد است، همان گونه كه جمله زيّنه فى قلوبكم تأكيدى بر جمله حبّب إليكم الايمان است.(3)

ه -. مراد از أمر الله، اطاعت خداوند متعال وترك قتال با طايفه مؤمنان است.(4)

و. فاصلحوا بينهما بالعدل اصلاح تنها به اين نيست كه سلاحها را زمين بگذاريد ودست از جنگ بكشيد، بلكه اصلاحى توأم با عدل باشد، به اين معنا كه احكام الهى را در باره هر كسى كه به او تجاوز شده (مثلاً كسى از او كشته شده ويا عرض ومال او يا حق او تضييع شده) اجرا كنيد.(5)

ز. هر چند كه «اقتتلوا» از ريشه قتال به معناى جنگ است؛ ولى در اينجا قراين گواهى

ص: 236


1- الميزان، ج 18، ص 465؛ مجمع البيان، ج 9، ص 199؛ مراغى، ج 26، ص 126؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 117.
2- الميزان، ج 18، ص 467؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 314؛ مراغى، ج 26، ص 128.
3- نمونه، ج 22، ص 160؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 314.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 200؛ الميزان، ج 18، ص 469.
5- الميزان، ج 18، ص 469؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.

مى دهد كه هر گونه نزاع ودرگيرى را شامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ ونبرد نيز نرسد، بلكه مى توان گفت اگر زمينه هاى درگيرى ونزاع فراهم شود همانند مشاجرات لفظى، اقدام به اصلاح طبق اين آيه لازم است، زيرا اين معنا را از آيه فوق از طريق الغاى خصوصيّت مى توان استفاده كرد.(1)

ح. اگر به جاى فأصلحوا بين الاخوين فرمود: فأصلحوا بين أخويكم براى اين بود كه در كوتاه ترين عبارت، لطيف ترين بيان را كرده باشد، چون جمله مورد بحث دو چيز را مى فهماند:

1. دو طايفه اى كه با هم جنگ مى كنند برادر يكديگرند وبايد صلح بين آن دو برقرار شود.

2. ساير مسلمانان هم برادر هر دو طرف جنگ هستند وآنان بايد رعايت برادرى واصلاح را در ميان هر دو طايفه بنمايند.(2)

نكته ها

1. سؤال: در اين آيه دستور تحقيق وبررسى آمده است؛ ولى در آيه 12 همين سوره، تجسس در امور مردم حرام شده است. آيا مى شود هم تجسس حرام باشد وهم بررسى واجب ؟

پاسخ: تجسس، در رفتار شخصى مردم حرام است كه ربطى به زندگى اجتماعى ندارد؛ ولى تحقيق وبررسى در آيه مورد بحث واجب است، چون به جامعه مربوط است ومى خواهيم بر اساس آن، اقدام وعملى انجام دهيم كه اگر به بهانه احترام فرد، تحقيق وبررسى نكنيم ممكن است امّتى در معرض فتنه وآشوب قرار گيرند.

2. ما به سراغ خبر گرفتن از فاسق نبايد برويم؛ ولى آنان درصددند به سراغ ما بيايند واخبار نادرستى را بازگو كنند: جائكم....(3)

3. چون گاهى فاسق راست مى گويد، نبايد همه جا سخن او را تكذيب كرد، بلكه بايد تحقيق نمود: فتبيّنوا.(4)

ص: 237


1- نمونه، ج 22، ص 166-167.
2- الميزان، ج 18، ص 470؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 123.
3- نور، ج 11، ص 165.
4- همان.

4. اقدام به گزارشى بررسى نشده، مى تواند قومى را به نابودى بكشاند: ان تصيبوا قوما.(1)

5. اقدام عجولانه وبدون بررسى وتحقيق، نوعى جهالت است: تصيبوا قوما بجهالة.(2)

6. تقديم خبر بر مبتدا در جمله واعلموا أن فيكم رسول الله مفيد انحصار است؛ يعنى تنها شما هستيد كه چنين نعمتى در اختيار داريد، بنا بر اين از او اطاعت كنيد تا به سعادت برسيد وانتظار نداشته باشيد پيامبر (صلی الله علیه و آله) تابع هواهاى نفسانى شما باشد.(3)

7. جمله هاى قبل از جمله اولئك هم الراشدون به صورت خطاب به مؤمنان بود؛ اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين است كه نشان دهد اين حكم اختصاص به ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) ندارد، بلكه قانونى همگانى است كه هر كس در هر عصر وزمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند، اهل نجات وهدايت است.(4)

8. محتواى آيه 7 با مسئله مشورت هرگز منافات ندارد، زيرا هدف از شورا اين است كه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظر نهايى با شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.(5)

9. كلمه «اولئك» (اينان)، اشاره به خصوص آنهايى است كه دلهايشان دوستدار ايمان ومتنفر از كفر وفسوق وعصيان است تا به اين وسيله هم اين افراد را مدح وهم آنهايى را كه چنين نبوده اند تشويق كرده باشد.(6)

10. قتال ميان مؤمنان زشت است ونبايد واقع شود. براى گوشزد همين نكته فرمود: وإنْ طائفتان من المؤمنين ونفرمود «طائفتان منكم» با اينكه خطاب مؤمنان قبلاً گذشته بود: يا أيّها الّذين ءامنوا ان جائكم فاسق... وكافى بود فقط به ضمير اكتفا شود. اين گونه تعبير تنبيه وهشدارى است بر مؤمنان كه اگر مؤمن هستند نبايد با يكديگر قتال كنند.(7)

11. آنچه از آيه 9 به ضميمه قراين ديگر مخصوصا اشاراتى كه در ابواب امر به معروف ونهى از منكر آمده است، مى توان استفاده كرد احكام زير است:

ص: 238


1- همان.
2- همان.
3- الميزان، ج 18، ص 466؛ مجمع البيان، ج 9، ص 199.
4- نمونه، ج 22، ص 160-161؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.
5- نمونه، ج 22، ص 160.
6- الميزان، ج 18، ص 468؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.
7- تفسير كبير، ج 28، ص 127.

الف. اصلاح در ميان گروه هاى متخاصم مسلمانان واجب كفايى است.

ب. براى تحقق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد وبه اصطلاح قاعده «الاسهل فالاسهل» را رعايت نمود.

ج. خونهاى ياغيان ومتجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود واموالى از آنها كه از بين مى رود هدر است، زيرا به حكم شرع واقع شده است واصل در اين گونه موارد عدم ضمان است.

د. در مراحل اصلاح از طريق گفت وگو اجازه حاكم شرع لازم نيست؛ اما در مرحله شدت عمل وخونريزى بدون اجازه حكومت اسلامى وحاكم شرع جايز نيست.

ه -. در صورتى كه طايفه ظالم، خونى از گروه مصلح ويا از گروه مظلوم ريخته باشد ويا مالى تلف كرده باشد، به حكم شرع ضامن است.

و. چون هدف از اين قتال وادار كردن طايفه ظالم به قبول است، از اين رو مسئله اسيران جنگى وغنايم مطرح نيست.

ز. در صورتى كه هر دو طايفه ظالم وياغى باشند، وظيفه مسلمين است كه هر دو طايفه را صلح دهند وگرنه با هر دو بجنگند تا به فرمان الهى گردن نهند.(1)

12. در حديث مى خوانيم: برادر دينى خود را خواه ظالم باشد يا مظلوم يارى كن؛ اگر مظلوم است، در گرفتن حق واگر ظالم است، در جلوگيرى از ظلمش او را نصرت ده.(2)

13. گرچه ايمان مانع درگير شدن نيست؛ ولى نزاع ميان مؤمنان جرقه است؛ نه جريان، موقّت است؛ نه دائمى زيرا كلمه «اقتتلوا» نشان از پديد آمدن نزاع است؛ نه دوام آن واگر دائمى بود، مى فرمود: «يقتتلون».(3)

14. ادب به ما مى گويد كه مسائل منفى وزشت را مستقيما به مخاطب خود نسبت ندهيم. (در اين آيه نفرمود واگر دو طايفه از شما، بلكه فرمود: از مؤمنان؛ يعنى شما اين چنين نيستيد) اقتتلوا

ص: 239


1- نمونه، ج 22، ص 170-171.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 212.
3- نور، ج 11، ص 175.

15. مسلمانان در برابر مشاهده واطلاع از درگيرى ميان خود، متعهّد ومسئولند وبى تفاوتى را ممنوع مى دانند: فأصلحوا(1)

16. براى آشتى دادن وبرقرارى صلح ميان مسلمانان با سرعت وبدون تأخير قيام كنيم. (حرف «فاء» در «فاصلحوا» نشانه سرعت است)(2)

17. در برابر خشونت بايد خشونت به خرج داد: فان بغت... فقاتلوا (در نظام اسلامى نبايد به ياغى مهلت وفرصت داده شود).(3)

18. در سركوب ياغى، هيچ شرط وملاحظه اى نداشته باشيم. افزون بر اين، كارى به خانواده، زن وفرزند او نداشته باشيم وتنها سراغ خود او برويم: فقاتلوا الّتى تبغى. در قرآن كريم از چهار نوع اصلاحات سخن به ميان آمده است:

1. اصلاح فردى. آن است كه انسان به وسيله توبه كارهاى خود را اصلاح كند: فمن تاب من بعد ظلمه وأصلح فأنّ الله يتوب عليه. (مائده، 39)

2. اصلاح خانوادگى. آن است كه يك نفر از خانواده مرد ويك نفر از خانواده زن ميان زن وشوهرى كه با يكديگر اختلاف دارند، اصلاح برقرار كنند: فإن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من أهله وحكما من أهلها ان يريدا اصلاحا يوفّق الله بينهما. (نساء، 35)

3. اصلاح ميان مؤمنان. آن است كه اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر به نزاع برخاستند، مردم موظفند ميان آن دو گروه اصلاح برقرار كنند: وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما... انّما المؤمنون اخوة فأصلحوا بين أخويكم. (حجرات، 9-10)

4. اصلاح جامعه اسلامى. اين امر مربوط به مسئولان حكومت اسلامى است كه بايد بكوشند در جامعه فساد برچيده شود. حضرت شعيب مى فرمايد: إن اريد إلا الإصلاح ما استطعت. (هود، 88)

19. در قرآن كريم پنج نوع برادرى مطرح شده است:

1. برادرى نسبى: يا بنى اذهبوا فتحسّسوا من يوسف واخيه. (يوسف، 87)

ص: 240


1- همان.
2- همان.
3- همان.

2. برادرى اسلامى: واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرّقوا واذكروا نعمة الله عليكم إذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمة اخوانا. (آل عمران، 103)

3. برادرى ايمانى: انّما المؤمنون اخوة فأصلحوا بين أخويكم. (حجرات، 10)

4. برادرى شيطانى: انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين. (اسراء، 27)

5. برادرى قومى وقبيله اى: قرآن كريم پيامبران الهى مانند حضرت هود وصالح وشعيب (عليهم السلام) را برادر مردم معرفى كرده است، با اينكه پيامبران موحد وآنان مشرك بوده اند. اين برادرى به اين معناست كه پيامبران در ميان آن قوم وقبيله به پيامبرى مبعوث شده اند: وإلى عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله (اعراف، 65)، وإلى ثمود أخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله (اعراف، 73) و وإلى مدين أخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله. (اعراف، 85)

ص: 241

آیه 11-13

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِاْلأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ اْلإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (11) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌ (12) يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ (13)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنان از ايشان بهتر باشند؛ ونه زنانى زنان ديگر را، شايد آنها بهتر از اينان باشند؛ ويكديگر را مورد طعن وعيبجويى قرار ندهيد وبا القاب زشت وناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ وآنها كه توبه نكنند، ظالم وستمگرند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، زيرا بعضى از گمانها گناه است؛ وهرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد؛ وهيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير ومهربان است. * اى مردم! ما شما را از يك مرد وزن آفريديم وشما را تيره ها وقبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ خداوند دانا وآگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نهى از مسخره كردن يكديگر، نهى از عيب جويى ونهى از بيان القاب زشت، نهى از بدگمانى ونهى از تجسس ونهى از غيبت وبدگويى، بيان تمثيل در مورد زشتى غيبت، سرّ تفاوت انسانها در جهات مختلف ورعايت تقوا معيار ارزش در نزد خداوند.

ب. چون غالبا مردان، مردان را وزنان، زنان را مسخره مى كنند، فرموده هيچ مردى مرد

ص: 242

ديگر وهيچ زنى زن ديگرى را مسخره نكند وگرنه ممكن است گاهى اوقات (يعنى در غير غالب) مردى زنى را يا زنى مردى را مسخره كند.(1)

ج. مراد از «قوم» در آيه مورد بحث، مردان است، زيرا اولاً در آيه در مقابل «نساء» قرار گرفته است. ثانيا «قوم» در اصل به معناى جماعتى از مردان است وشامل زنان نمى شود؛ چون مردانند كه به امور مهمّ قيام مى كنند.(2)

د. در معناى «اسم» در جمله بئس الاسم الفسوق دو وجه بيان شده است:

الف. اسم به معناى ياد است واز اين باب است كه در فارسى نيز مى گوييم اسم فلانى به سخاوت در رفته است؛ يعنى يادش سر زبانهاست، بنا بر اين معناى بئس الاسم الفسوق اين است كه بد يادى است ياد مردم مؤمن را به فسوق.

ب. به معناى علامت است ومعناى جمله اين است كه بد علامتى است اينكه انسانى را بعد از ايمان، به داغ فسوق علامت بگذارى وبه علامتى زشت يادش كنى، يا معنا اين است كه اين بد علامتى است كه تو با بدگويى مردم، براى خود قرار مى دهى وهمه تو را به نام مردى بدزبان بشناسند كه همواره افراد را به زشتى ياد مى كند.(3)

ج. در آيه 12 امور سه گانه اى كه بر يكديگر مرتب هستند، بيان شده است. بدين صورت كه اولاً مى فرمايد: اجتنبوا كثيرا من الظنّ. ثانيا مى فرمايد: لا تجسّسوا. ثالثا مى فرمايد: لا يغتب؛ زيرا پيروى از ظنّ منجر به تجسّس از عيوب مى شود كه آن نيز غيبت را به دنبال دارد.(4)

د. مراد از اينكه فرمود: كثيرا من الظنّ ممكن است اعمّ از خصوص ظنّ گناه باشد، مثلاً خواسته باشد بفرمايد از بسيارى از مظنه ها اجتناب كنيد چه آنهايى كه مى دانيد گناه است وچه آنهايى كه نمى دانيد تا در نتيجه يقين كنيد كه از ظنّ گناه اجتناب كرده ايد كه در اين صورت امر به اجتناب از بسيارى از ظنها امرى احتياطى خواهد بود.(5)

ص: 243


1- الميزان، ج 18، ص 481؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204.
2- الميزان، ج 18، ص 481؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204؛ روح المعانى، ج 26، ص 153؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 125 و 127.
3- الميزان، ج 18، ص 482؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204؛ روح المعانى، ج 26، ص 155؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 328؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 128.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 136؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 131.
5- الميزان، ج 18، ص 483؛ مجمع البيان، ج 9، ص 205؛ روح المعانى، ج 26، ص 156.

ه -. مراد از ظنّى كه مسلمانان در اين آيه مأمور به اجتناب از آن شده اند، «ظنّ سوء» است وگرنه ظنّ خير كه بسيار خوب است وبه آن سفارش نيز شده است. مراد از اجتناب از ظن، اجتناب از خود ظنّ نيست؛ چون ظن خود نوعى ادراك نفسانى است ودرِ دل باز است، ناگهان ظنى در آن وارد مى شود وآدمى نمى تواند براى نفس ودل خود درى بسازد تا از ورود ظن بد جلوگيرى كند، بنا بر اين نهى كردن از خود ظن صحيح نيست. پس منظور آيه مورد بحث، نهى از پذيرفتن ظن بد است، بنا بر اين اگر فرمود بعضى از ظنّها گناه است، باز خود ظنّ را نمى گويد، بلكه ترتيب اثر دادن به آن است كه در بعضى موارد گناه است.(1)

و. تقوا در جمله واتقوا اللّه انّ الله تواب رحيم دو احتمال دارد:

1. مراد، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلاً مرتكب شده بودند وبعد از نزول اين دستور از آن توبه مى كنند.

2. مراد، اجتناب از مطلق گناهان باشد هر چند كه تاكنون مرتكب آن نشده باشند.

اين دو احتمال بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است؛ يكى توبه خدا قبل از توبه بنده است وآن به اين است كه به بنده خود رجوع نموده او را موفق به توبه مى نمايد. توبه ديگرش بعد از توبه بنده است؛ يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دو باره به او رجوع مى كند تا او را بيامرزد وتوبه اش را بپذيرد.(2)

3. مفسران در فرق ميان «شعوب» و «قبائل» سه احتمال داده اند:

- دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است، همان گونه كه «شَعب» در اين زمان بر يك ملت اطلاق مى شود.

- شعوب را اشاره به طوائف عجم وقبائل را اشاره به طوائف عرب مى دانند.

- شعوب از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيايى است وقبائل ناظر به انتساب انسان به نژاد وخون است؛ ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.(3)

ح. منظور از آفرينش مردم از يك مرد وزن همان بازگشت نسب انسانها به آدم وحوا

ص: 244


1- الميزان، ج 18، ص 483؛ روح المعانى، ج 26، ص 156؛ مراغى، ج 26، ص 137؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 131.
2- الميزان، ج 18، ص 487؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206؛ روح المعانى، ج 26، ص 159؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 135.
3- نمونه، ج 22، ص 197؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207؛ روح المعانى، ج 26، ص 162؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 344؛ مراغى، ج 26، ص 142؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 136.

است، بنا بر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنا ندارد كه از نظر نسب وقبيله بر يكديگر افتخار كنند واگر خداوند براى هر قبيله وطايفه اى ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، زيرا اين تفاوتها سبب شناسايى است وبدون شناسايى افراد، نظم در جامعه انسانى حكم فرما نمى شود؛ چون اگر همه يكسان وشبيه يكديگر وهمانند بودند هرج ومرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.(1)

ط. انّ اللّه عليم خبير اشاره به اين معنا دارد كه اگر خداى متعال از بين ساير مزايا تقوا را براى كرامت يافتن انسانها برگزيد، براى اين بود كه او به علم واحاطه اى كه به مصالح بندگان خود دارد مى داند كه اين مزيّت، مزيّت حقيقى وواقعى است؛ نه آن مزايايى كه انسانها براى خود مايه كرامت وشرف قرار داده اند؛ چون آنها همه، مزايايى وهمى وباطل است.(2)

ى. وان تطيعوا اللّه ورسوله... مراد از اطاعت، اطاعت خالص وواقعى است به طورى كه باطن انسان با ظاهرش مطابقت داشته باشند، نه اينكه چون منافقان تقليد مطيعان واقعى را در آورد.

مراد از كلمه اعمال، جزاى اعمال است ومراد از نقص اعمال، ناقص نكردن جزاى آن است.(3)

نكته ها

1. اگر كلمه ولا تلمزوا را مقيد به انفسكم نموده، براى اشاره به اين است كه مسلمانان در يك مجتمع زندگى مى كنند ودر حقيقت همه از هم اند وفاش كردن عيب يك نفر در حقيقت فاش كردن عيب خود است. پس، بايد از «لمز» ديگران به طور جدى احتراز جست وهمان گونه كه حاضر نيستى ديگران عيب تو را بگويند، تو نيز عيب ديگران را بيان مكن، پس كلمه «انفسكم» با همه كوتاهى اش حكمت نهى را بيان مى كند.(4)

ص: 245


1- نمونه، ج 22، ص 197؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206؛ روح المعانى، ج 26، ص 162؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 341؛ مراغى، ج 26، ص 143؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 135.
2- الميزان، ج 18، ص 490.
3- الميزان، ج 18، ص 492؛ مراغى، ج 26، ص 147.
4- الميزان، ج 18، ص 481؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204؛ روح المعانى، ج 26، ص 153؛ مراغى، ج 26، ص 134؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 127؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 327.

2. در آيه 11 حجرات دستور ميدهد عيب جويى نكنيد: ولاَ تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ

در آيه ديگر مى فرمايد منافقان نسبت به پيامبر عيب جويى مى كردند: ومِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ (التوبة، 58)

در آيه سوم كيفر عيب جويى را بيان مى كند: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (الهمزة، 1)

3. مسخره، يك طرفه باقى نمى ماند، دير يا زود مسئله به دو طرف كشيده مى شود. (لاتنابزوا براى كار طرفينى است).(1)

4. استهزا، در ابتدا يك گناه؛ ولى در باطن چند گناه است؛ مثلاً در مسخره كردن، گناهانِ تحقير، كشف عيوب، اختلاف افكنى، غيبت، كينه، فتنه، انتقام وطعنه به ديگران نهفته است.

5. حرمت غيبت تنها در باره مسلمان ومؤمن است، به قرينه اينكه در تعليل حرمت غيبت، عبارت لحم اخيه را آورده است وما مى دانيم كه اخوت تنها در بين مؤمنان است.(2)

6. تعبير به «ميّت» به جهت آن است كه غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند. اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت وگناه عظيم آن است.(3)

7. اگر از بدن زنده قطعه اى جدا شود، امكان پر شدن جاى آن هست، ولى اگر از مرده اى چيزى كنده شود، جاى آن همچنان خالى مى ماند. آرى، غيبت آبروى مردم را بردن است وآبرو كه رفت ديگر جبران نمى شود: لحم اخيه ميتا.(4)

8. غيبت حرام است، از هر سنّ ونژاد ومقامى كه باشد. احدكم شامل كوچك وبزرگ مشهور وگمنام، عالم وجاهل، مرد وزن و... مى شود).(5)

9. اينكه فرمود فكرهتموه ونفرمود «فتكرهونه» اشعار دارد به اينكه كراهت شما امرى ثابت ومحقق است وهيچ شكّى در اين نيست كه شما هرگز راضى نمى شويد يك انسانى را كه برادر شماست ومرده است، بخوريد.(6)

ص: 246


1- همان.
2- الميزان، ج 18، ص 486؛ تفسير كبير، ج 28، ص 134.
3- نمونه، ج 22، ص 185؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206.
4- همان، ص 192.
5- نور، ج 11، ص 191.
6- الميزان، ج 18، ص 486؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206.

10. تفاوتهايى كه در آفريده ها وجود دارد، حكيمانه وبراى شناسايى يكديگر است؛ نه براى تفاخر: لتعارفوا.

آیه 14-18

اشاره

قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدينِكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِْلإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (17) إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

ترجمه

عربهاى باديه نشين گفتند: «ايمان آورده ايم.» بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ ولى بگوييد اسلام آورده ايم؛ اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است؛ واگر از خدا ورسولش اطاعت كنيد، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند، خداوند، آمرزنده مهربان است. * مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده اند. سپس هرگز شك وترديدى به خود راه نداده وبا اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند؛ آنها راستگويانند. * بگو: «آيا خدا را از ايمان خود باخبر مى سازيد؟! او تمام آنچه را در آسمانها وزمين است مى داند؛ وخداوند از همه چيز آگاه است.» * آنها بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند؛ بگو: «اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است، اگر (در ادعاى ايمان) راستگو هستيد. * خداوند غيب آسمانها وزمين را مى داند وبه آنچه انجام مى دهيد بيناست.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مردود ساختن ادعاى برخى از اعراب در مورد ايمان، قبولى اعمال در پرتو ايمان واطاعت

ص: 247

از خدا وپيامبر، ويژگيهاى مؤمنان راستين، علم خداوند به تمام نظام هستى، نكوهش از انسانهاى منت گذار به سبب پذيرفتن اسلام، لطف خداوند به انسانها در پرتو هدايت آنان به ايمان.

ب. تعريف مؤمنان به اينكه به خدا ورسول ايمان دارند وبه ساير صفاتى كه در آيه آمده، تعريفى است كه هم جامع صفات مؤمن است وهم مانع؛ يعنى هيچ غير مؤمنى مشمول آن نمى شود، در نتيجه هر كس متصف به اين صفات باشد مؤمن حقيقى است هم چنان كه هر كس يكى از اين صفات را نداشته باشد، مؤمن حقيقى نيست، وايمان به خدا ورسولش عقدى است قلبى بر توحيد خداى تعالى وحقانيت آنچه كه پيامبرش آورده ونيز عقد قلبى است بر صحت رسالت وپيروى رسول در آنچه دستور مى دهد.(1)

ج. در آغاز جمله ثمّ لم يرتابوا كلمه «ثمّ» را آورد؛ نه كلمه «واو» را براى اينكه دلالت كند بر اينكه شكّ نكردن آنان منحصر به يك زمان نيست، بلكه در زمانهاى آينده نيز شك نمى كنند. تو گويى عروض شك چيزى است كه دائما خطرش وجود دارد در نتيجه اين كلمه مى فهماند كه بايد ايمان استحكام اوليش باقى بماند، واگر فرموده بود «و لم يرتابوا» تنها ايمانى را شامل مى شد كه در آغاز مقارن با شك وترديد نباشد؛ ولى ديگر نسبت به ما بعد ساكت بود.(2)

د. منظور از مجاهده به اموال وانفس، كار گرفتن آخرين درجه قدرت در انجام تكاليف مالى الهى، از قبيل زكات وساير انفاقات واجب وانجام تكاليف بدنى چون نماز وروزه وحج وغير اينها از ساير عبادات است.(3)

ه -. آيه 16 اشاره دارد به اينكه سزاوار است دين فقط براى خداوند سبحان باشد وحال آنكه شما دينتان را براى خودتان آشكار مى كنيد؛ نه خداوند متعال، از اين رو چنين دينى از شما قبول نيست.(4)

و. برخى از مسلمانان به خاطر اسلام آوردن بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) منّت گذاشته اند كه اين

ص: 248


1- الميزان، ج 18، ص 493؛ مجمع البيان، ج 9، ص 208.
2- الميزان، ج 18، ص 493؛ مجمع البيان، ج 9، ص 208؛ روح المعانى، ج 26، ص 168؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 143.
3- الميزان، ج 18، ص 493؛ روح المعانى، ج 26، ص 169؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 140.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 143.

كارشان خطاست، زيرا اولاً حقيقت آن چيزى كه بر آن منّت مى گذارند ايمان است كه كليد سعادت دنيا وآخرت است؛ نه اسلامى كه جز فوائد صورى از قبيل تأمين جانى وشركت با مسلمانان واقعى در جواز نكاح وارث خاصيتى ندارد. ثانيا همين اسلام را هم نبايد بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) منّت بگذارند؛ براى اينكه آن حضرت شخصى است كه از طرف خداى تعالى مأمور شده اسلام را به شما برساند، پس احدى از مسلمانان بر او منّتى ندارد واگر منّتى باشد براى خداى سبحان است كه ايشان را هدايت فرموده است وبه همين علت در ذيل آيه شريفه كلمه «اسلام» را مبدّل به ايمان كرد تا اشاره به همين دليل دوم باشد.(1)

ز. جمله انّ الله يعلم غيب السموات والارض خاتمه سوره است كه تمامى مطالب سوره را؛ يعنى آنچه كه از نهى وامر وحقايق در آن آمده بود وآنچه كه از ايمان قومى وعدم ايمان قومى ديگر خبر داده بود همه آنها را تعليل مى كند.(2)

نكته ها

1. چهار گروه از اعراب

از آيات ذيل استفاده ميشود كه در باره اعراب نميتوان حكم كلى صادر كرد چراكه:

الف) بعضى از آنها مسلمانند نه مومن قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ (الحجرات، 14)

ب) برخى از آنها مومنند وانفاق در راه خدا را غنيمت ميدانند ومِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ رَحِيمٌ

ج) برخى از آنها منافقند وداراى سه خصوصيت هستند:

يك: انفاق را خسارت ميدانند

دو: منتظر رسيدن مصيبت به مسلمانان هستند. ومِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَما وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (التوبة، 98)

سه: به هنگام رفتن به جنگ مرخصى طلب مى كنند.

ص: 249


1- الميزان، ج 18، ص 494؛ مجمع البيان، ج 9، ص 209.
2- الميزان، ج 18، ص 495.

وجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ (التوبة، 90)

د) بعضى از آنها در كفر ونفاق شديدند. الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرا وَنِفَاقا (توبه 97)

2. وان تطيعوا الله ورسوله... در حقيقت اشاره به يك اصل مسلّم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال، ايمان است. مى گويد: اگر شما ايمان قلبى به خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) داشته باشيد كه نشانه آن اطاعت از فرمان خدا ورسول اوست، اعمال شما ارزش مى يابد وخداوند حتّى كوچك ترين حسنات شما را مى پذيرد وپاداش مى دهد وحتّى به بركت اين ايمان، گناهان شما را مى بخشد، زيرا خداوند غفور ورحيم است.(1)

3. از اينكه در اين آيه شريفه نخست ايمان را از اعراب نفى مى كند ودر عين حال اسلام را براى آنان قائل مى شود، فرق بين اسلام وايمان بر مى آيد؛ ايمان معنايى است قائم به قلب واز قبيل اعتقاد است واسلام معنايى است قائم به زبان واعضا، چون كلمه اسلام به معناى تسليم شدن وگردن نهادن است. تسليم شدن زبان به اقرار شهادتين وتسليم شدن ساير اعضا به اين است كه هر چه خدا دستور مى دهد ظاهرا انجام دهد؛ خواه واقعا وقلبا اعتقاد به حقانيت آنچه زبان وعملش مى گويد، داشته باشد ونداشته باشد. اين اسلام آثارى دارد كه عبارت است از محترم بودن جان ومال، وحلال بودن نكاح وجواز ارث بردن او.(2)

4. عرضه نمودن عقايد خود به اولياى خدا، اگر براى ارزيابى واصلاح ويا كسب اطمينان باشد، بسيار پسنديده است، چنان كه حضرت عبدالعظيم حسنى اين كار را انجام داد واگر اظهار عقايد رياكارانه باشد؛ مانند مخاطبان اين آيه، جاى سرزنش وتوبيخ است.(3)

5. تظاهر نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) در حقيقت تظاهر نزد خداست. با اينكه اين گروه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تظاهر كردند؛ ولى قرآن مى فرمايد: أتعلّمون اللّه....(4)

6. بعضى از مسلمانان (مثل طايفه بنى اسد)، اسلام آوردن خود را منّتى بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى دانستند ومى گفتند: ما بدون جنگ وخونريزى اسلام آورديم وتو بايد قدر ما را داشته

ص: 250


1- نمونه، ج 22، ص 212؛ مجمع البيان، ج 9، ص 208.
2- الميزان، ج 18، ص 491-492؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
3- نور، ج 11، ص 198.
4- همان.

باشى، كه اين آيه آنان را از اين عمل نهى فرمود.(1)

7. خداوند در قرآن كريم به چند چيز منت اطلاق كرده است مانند: ايمان، نبوت، امامت، پاداش خداوند ونجات از عذاب قيامت:

1) ايمان:

بل الله يمنّ عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين. (حجرات، 17)

2) نبوت:

ولقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلوا عليهم ءاياته ويزكّيهم ويعلّمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين. (آل عمران، 164)

3) امامت:

ونريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين (قصص، 5). اين آيه در روايات به امام معصوم تفسير شده است: قال على (علیه السلام) فى قوله تعالى ونريد ان نمنّ...

قال: «هم آل محمد يبعث مهديّهم بعد جهدهم فيعزّهم ويذلّ عدوّهم».(2)

4) پاداش خداوند:

قد منّ الله علينا انّه من يتّق ويصبر فانّ الله لا يضيع أجر المحسنين. (يوسف، 90)

5) نجات از عذاب خداوند:

قالوا انّا كنّا فى أهلنا مشفقين فمنّ الله علينا ووقينا عذاب السّموم. (طور، 26 و 27)

8. در قرآن كريم چهار آيه با جمله انّما المؤمنون شروع شده كه سيماى مؤمنان واقعى را براى ما ترسيم مى كند:

1) إنّما المؤمنون الّذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم واذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا وعلى ربّهم يتوكّلون. (انفال، 2)

2) انّما المؤمنون الّذين ءامنوا بالله ورسوله واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتّى يستأذنوه. (نور، 62)

3) انّما المؤمنون اخوة. (حجرات، 10)

ص: 251


1- همان.
2- غيبت شيخ طوسى، ص 184.

4) انّما المؤمنون الّذين ءامنوا بالله ورسوله ثمّ لم يرتابوا وجاهدوا بأموالهم وأنفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون. (حجرات، 15)

ص: 252

سوره ق

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قوَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ اْلأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ (4) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكًا فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصيدِ (9) وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ (10) رِزْقًا لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعيدِ (14) أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ اْلأَوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ق، سوگند به قرآن مجيد (كه قيامت ورستاخيز حق است)! * آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده؛ وكافران گفتند: «اين چيز عجيبى است! * آيا هنگامى كه مرديم وخاك شديم (دو باره به زندگى باز مى گرديم)؟! اين بازگشتى بعيد است!» * ولى ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد؛ ونزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است. * آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند؛ از اين رو پيوسته در كار پراكنده خود متحيرند. * آيا آنان به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم، وچگونه آن را (به وسيله ستارگان) زينت بخشيده ايم وهيچ شكاف وشكستى در آن نيست ؟! * وزمين را گسترش داديم ودر آن كوههايى عظيم واستوار افكنديم واز هر نوع گياه بهجت انگيز در آن رويانديم، * تا وسيله بينايى ويادآورى براى هر بنده توبه كارى باشد. * واز آسمان، آبى پربركت نازل كرديم، وبه وسيله آن باغها ودانه هايى را كه درو

ص: 253

مى كنند رويانديم، * ونخلهاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند. * همه اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است وبه وسيله باران سرزمين مرده را زنده كرديم. (آرى) زنده شدن مردگان نيز همين گونه است. * پيش از آنان قوم نوح و «اصحاب الرسّ» [= قومى كه در يمامه زندگى مى كردند وپيامبرى به نام حنظله بن صفوان داشتند] وقوم ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند، * وهمچنين قوم عاد وفرعون وقوم لوط، * و «اصحاب ايكه» [= قوم شعيب] وقوم تُبَّع (كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند)، هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند ووعده عذاب در باره آنان تحقّق يافت. * آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم)؟! ولى آنها (با اين همه دلايل روشن) باز در آفرينش جديد ترديد دارند. * ما انسان را آفريديم ووسوسه هاى نفس او را مى دانيم، وما به او از رگ قلبش نزديك تريم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به عظمت قرآن، تعجب كفار از هشدار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيرامون معاد، استدلال خداوند در باره معاد از چهار طريق: 1. علم خدا (آيه 4) 2. قدرت خدا (آيه 5) 3. احياى زمين (آيه 11) 4. خلقت نخستين (آيه 15).

ب. ى كى از تفسيرهاى قابل توجه حروف مقطعه، اين است كه قرآن با آن همه عظمت از مواد ساده اى همچون حروف الفبا تشكيل يافته واين نشان مى دهد كه ابداع گر ونازل كننده قرآن كريم علم وقدرت بى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است.

ج. «مجيد» از واژه «مجد» به معناى شرافت گسترده است واز آنجا كه قرآن داراى عظمت وشرافت خاصى است به آن سوگند ياد شده وچيزى كه براى آن سوگند ياد شده يا نبوت است يا قيامت، بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: سوگند به قرآنى كه ظاهرش زيبا، محتواى آن داراى عظمت، دستوراتش عالى وبرنامه هايش حيات بخش است كه همانا نبوت يا قيامت حقّ است.(1)

ص: 254


1- تبيان، ج 9، ص 356؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211؛ اطيب البيان، ج 12، ص 237؛ نمونه، ج 22، 227؛ مراغى، ج 26، ص 151.

د. جواب «اذا» در آيه 3 حذف شده چون جمله ذلك رجع بعيد بر آن دلالت مى كرد وتقدير كلام چنين است: ءإذا متنا وكنّا ترابا نبعث ونرجع ذلك رجع بعيد؛ آيا وقتى مرديم وخاك شديم مبعوث مى شويم وبر مى گرديم، اين چه برگشتن بعيدى است. استفهام در اين آيه به اصطلاح، استفهام تعجّبى است؛ يعنى استفهامى كه منظور از آن به شگفت واداشتن شنونده است.(1)

ه -. در جمله هذا شىء عجيب به مسئله بعث وبازگشت به سوى خدا اشاره دارد. مى گويند مسئله معاد امرى است عجيب، همچنان كه آيه سوم همين را تفسير مى كند.(2)

و. مشركان از روى تعجب مى گويند: وقتى ما مرديم وخاك شديم وذات ما آن چنان نابود گشت كه اثرى از آن باقى نماند، دو باره مبعوث مى شويم وبر مى گرديم ؟ نه باوركردنى نيست، زيرا عقل آن را نمى پذيرد. وجواب «اذا» به همين دليل حذف شده كه چنين مطلبى اصلاً گفتنى نيست.

آيه 4 جواب مى دهد كه: ما دانا هستيم به آنچه كه زمين از بدنهاى شما مى خورد وناقص مى سازد وعلم ما چنان نيست كه جزئى از اجزاى شما را از قلم بيندازد تا برگرداندن آن به سبب نامعلوم بودن، دشوار ويا نشدنى باشد.(3)

ز. وعندنا كتاب حفيظ دو معنا مى تواند داشته باشد:

1. نزد ما كتابى است كه حافظ هر چيز است، بلكه آثار واحوال هر چيزى را هم ضبط مى كند.

2. نزد ما كتابى است كه خود آن كتاب محفوظ است وحوادث، آن را دچار دگرگونى وتحريف نمى كند.(4)

كتاب حفيظ عبارت است از لوح محفوظ كه تمامى آنچه بوده وآنچه هست وآنچه تا

ص: 255


1- الميزان، ج 18، ص 506؛ مجمع البيان، ج 9، ص 212؛ روح المعانى، ج 26، ص 172؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 152.
2- الميزان، ج 18، ص 506؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211؛ روح المعانى، ج 26، ص 172؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 150.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 212؛ الميزان، ج 18، ص 507؛ روح المعانى، ج 26، ص 173؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4؛ مراغى، ج 26، ص 152؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 152.
4- مراغى، ج 26، ص 152؛ مجمع البيان، ج 9، ص 212؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4.

قيامت خواهد بود در آن محفوظ است.(1)

ح. منظور از حق

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فِى أَمْرٍ مَرِيجٍ (ق، 5)

منظور از حق در آيه شريفه، قرآن كريم است. به دليل آيه 108 يونس كه ميفرمايد: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ

ط. منظور از تقييد «سماء» به كلمه «فوقهم» (\ بالاى سرشان) اين بوده كه بفهماند هر چيز را انكار كنند اين آسمان را نمى توانند انكار كنند؛ چون جلوى چشمشان وبالاى سرشان است. ومنظور از اينكه فرموده آسمان را زينت داديم، اين است كه ستارگان درخشان را با آن جمال بديعى كه دارند در آسمان آفريديم.(2)

ى. جمله (ومالها من فروج)، مى تواند سه معنا داشته باشد:

1. يا به معناى عدم وجود نقص وعيب وناموزونى است.

2. يا به معناى عدم وجود شكاف در خصوص آسمانى است كه اطراف زمين را احاطه كرده وجوّ زمين ناميده مى شود وبه گفته قرآن «سقف محفوظى» است.

3. يا اشاره به نظريه وجود «اتر» باشد؛ مطابق اين نظريه تمام عالم هستى وفواصل ستارگان پُر است از ماده اى بى رنگ وبى وزن به نام «اتر» كه حامل امواج نور است وآن را از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى كند. طبق اين نظريه هيچ شكاف وفرجه اى در تمام عالم آفرينش نيست وسيّارات وثوابت در «اتر» غوطه ورند. (البته اين تفسير قابل اعتماد نيست چون موضوع «اتر» از نظر دانشمندان هنوز به طور قطع ثابت نشده است).(3)

ك. كلمه «تبصرة» مفعول له است وچنين معنا مى دهد كه:

اگر انجام داديم آنچه را كه انجام داديم واگر آسمان را بنا كرده وزمين را گسترانيديم واگر عجايبى از تدبير در آن جارى ساختيم، همه براى اين بود كه تبصره اى باشد تا انسانها بصيرت يابند وذكرايى باشد تا آنان تذكّر يابند. البته معلوم است تنها بصيرت وتذكّر آن

ص: 256


1- تبيان، ج 9، ص 358؛ الميزان، ج 18، ص 507؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 152.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ الميزان، ج 18، ص 509؛ روح المعانى، ج 26، ص 175؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 6؛ مراغى، ج 26؛ ص 154.
3- نمونه، ج 22، ص 234؛ مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ مراغى، ج 26، ص 154.

افرادى مفيد است كه زياد به سوى خدا رجوع مى كنند.(1)

ل. منظور از «ماء مبارك» باران است واگر آن را مبارك خوانده بدين جهت است كه خيرات آن به زمين واهل زمين عايد مى شود ومنظور از «حبّ الحصيد»، حبه ودانه درو شده است واضافه كلمه «حبّ» به كلمه «حصيد» از باب اضافه موصوف به صفت است.(2)

م. جمله وأحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج برهانى ديگر براى مسئله بعث ومعاد است، ضدّ ادعايى كه منكران معاد داشتند كه مى گفتند: زنده شدن مردگان هرگز امكان ندارد. در اين جمله با اثبات امكان آن از راه نشان دادن نمونه اى كه همان زنده كردن گياهان بعد از مردن آنهاست، اثبات مى كند كه پس چنين چيزى ممكن است، زيرا زنده كردن مردگان عينا مانند زنده كردن گياهان در زمين بعد از مردن واز رشد افتادن است. ن. در مورد اينكه اصحاب الرسّ چه كسانى هستند؟ سه نظريه وجود دارد:

الف. «رسّ» نام چاهى است. بسيارى عقيده دارند كه آنها طايفه اى بودند كه در سرزمين يمامه مى زيستند وپيامبرى به نام «حنظلة بن صفوان» داشتند، او را تكذيب كرده وكشتند وسرانجام در چاهش افكندند وآن قدر سنگ بر او زدند تا آن چاه پر از سنگ شد وخداوند آنها را هلاك كرد.

ب. بعضى ديگر آنها را قوم شعيب مى دانند كه چون چاههاى آب فراوانى داشتند اصحاب الرس ناميده شدند؛ امّا با توجه به اينكه اصحاب الايكة كه در آيات بعد آمده اشاره به همين قوم شعيب است، اين احتمال منتفى است.(3)

ج. بعضى نيز آنها را از بقاياى قوم ثمود مى دانند؛ ولى با توجه به اينكه ثمود جداگانه در آيات مورد بحث آمده است، اين معنا نيز بعيد به نظر مى رسد، بنا بر اين مناسب همان تفسير اول است كه در ميان مفسران شهرت دارد.(4)

ن. واخوان لوط وأصحاب الأيكة وقومُ تبّع منظور از برادران لوط همان قوم لوط

ص: 257


1- الميزان، ج 18، ص 509؛ مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ روح المعانى، ج 26، ص 176؛ مراغى، ج 26، ص 156؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 154.
2- الميزان، ج 18، ص 510؛ مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ روح المعانى، ج 26، ص 176؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 6.
3- اطيب البيان، ج 12، ص 242.
4- تبيان، ج 9، ص 361؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215؛ نمونه، ج 22، ص 239.

است، زيرا قرآن از اين پيامبران بزرگ به عنوان برادر ياد كرده است. «ايكه» به معناى درختان فراوان ودر هم پيچيده ويا به تعبير ديگر بيشه مانند است(1) واصحاب الايكه گروهى از قوم شعيب هستند كه در شهرى كه داراى درختان بسيار بود زندگى مى كردند ومنظور از «قوم تبّع» گروهى از مردم يمن است، زيرا «تبّع» لقبى است براى پادشاهان يمن به اعتبار اينكه مردم از آنان تبعيت مى كردند وظاهر تعبير قرآن در اينجا ودر آيه 37 دخان خصوص يكى از پادشاهان يمن است كه در برخى از روايات نام او «اسعد ابوكرب» ذكر شده وبعضى معتقدند كه او مرد مؤمنى بود ومردم را به پيروى از انبيا دعوت مى كرد، هر چند با او مخالفت كردند.(2)

ص. أفعيينا بالخلق الاول... مراد از خلق اول، نشأه طبيعت است ومراد از خلق جديد، تبديل نشأه دنيا به نظامى ديگر غير از نظام طبيعى است كه در دنيا حاكم است؛ براى اينكه در نشأه اخرى (كه همان خلق جديد است) ديگر مرگ وفنايى در كار نيست، تمامش زندگى وبقاست. آرى اگر انسان اهل سعادت باشد نعمتش خالص، ونقمت وعذابى ندارد، واگر اهل شقاوت باشد بهره اش يكسره نقمت وعذاب است ونعمتى ندارد.(3)

ع. حبل الوريد مفسران در باره معناى «وريد» تفسيرهاى گوناگون دارند. عده اى معتقدند كه «وريد» همان رگى است كه به قلب يا كبد انسان پيوسته است، وخون را به قلب مى رساند، وبعضى آن را به معناى تمام رگهايى كه در بدن انسان وجود دارد مى دانند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به رگ گردن تفسير كرده اند.

نكته ها

1. بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم بهانه كفار كه چرا پيامبر از جنس خود آنهاست از ايرادهاى اصلى آنان بوده كه همواره تكرار مى كردند. نه تنها به پيامبر، بلكه به ساير انبيا نيز اين ايراد را مى گرفتند. گاهى مى گفتند: ان انتم الاّ بشر مثلنا تريدون ان تصدّونا عما كان يعبد ءاباؤنا (ابراهيم، 10)، گاهى مى گفتند: ما هذا الاّ بشر مثلكم يأكل ممّا تأكلون منه ويشرب مما تشربون (مؤمنون، 33)، گاهى مى گفتند: لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا (فرقان، 7)

ص: 258


1- نمونه، ج 22، ص 239؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215.
2- نمونه، ج 22، ص 240.
3- الميزان، ج 18، ص 516-517؛ مجمع البيان، ج 9، ص 214؛ مراغى، ج 26، ص 158.

ولى همه اينها بهانه هايى بود براى تسليم نشدن در برابر حق. قرآن در آيات مورد بحث پاسخى از اين ايراد نمى گويد، زيرا بارها به آن پاسخ داده است كه اگر فرضا فرشته اى مى فرستاديم آن را به صورت بشر قرار مى داديم؛ يعنى رهبر انسان تنها مى تواند انسان باشد تا از تمام دردها، نيازها وتمايلات بشر با خبر باشد واز سوى ديگر بتواند در جنبه هاى عملى الگويى براى آنها باشد.(1)

2. انكار معاد از سوى كافران متكى بر استبعاد است، نه دليل قطعى، وانذار پيامبران در همين مورد بوده است.(2)

3. نظير آيه 3 ق: أَ إِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابا ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ

آيات ذيل است: قَالُوا أَ إِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابا وَعِظَاما أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (المؤمنون، 82)

وضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ (يس، 78)

يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِى الْحَافِرَةِ. أَ إِذَا كُنَّا عِظَاما نَخِرَةً. قَالُوا تِلْكَ إِذا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ (النازعات، 10 تا 12)

4. علم خداوند به ذرّات هستى، منافاتى با ثبت وضبط امور ندارد: علمنا... وعندنا كتاب (مثل آنكه شما به كسى بگويى: من خودم مى دانم وضمنا اسناد ومدارك هم نشان بدهى.)(3)

5. انكار كفار از قيامت به دليل جهل به مقام وقدرت خداوند نيست، بلكه اينها به طور كلى منكر حق اند وچون فهميده اند معاد حق است آن را انكار مى كنند، پس اينها از اين جهت منكر حق اند كه با آن معاندند نه اينكه از ادراك حق قاصر باشند واين عنادورزى آنها را متحير مى سازد؛ گاهى دروغ، گاهى تهمت سحر به پيامبر مى زنند، پس در وضعى مريج به سر مى برند وبا وضعى نامنظم حق را درك مى كنند ولى تكذيب هم دارند.(4)

6. انسان در هر نقطه اى كه باشد آسمان بالاى سر اوست، از اين رو مى فرمايد: چرا به بالا نگاه نمى كنيد آسمان را ببينيد كه خداوند چگونه قدرت نمايى كرده بدون اينكه به جايى وصل

ص: 259


1- نمونه، ج 22، ص 228.
2- راهنما، ج 17، ص 652.
3- نور، ج 11، ص 207.
4- الميزان، ج 18، ص 508.

باشد: خلق السموات بغير عمد ترونها (لقمان، 9). جهت اينكه در آيه شريفه أفلم ينظروا الى السماء «سماء» به صورت مفرد بيان شده آن است كه آنچه ديده مى شود همان آسمان اول است وبقيه آسمانها مشهود انسان نيست.(1)

7. در مكتب انبيا، زيباييها وسرورها، وسيله غفلت نيست؛ بلكه وسيله رشد وقرب است: زيّنا... زوج بهيج... تبصرة وذكرى لكلّ عبد منيب.(2)

8. بهره ورى خلق از روزى خداوند مقتضى سر نهادن آنان به بندگى اوست. تعبير رزقا للعباد به جاى هر عنوان ديگرى مانند «للخلق»، «للناس» يا «لكم» بيانگر وجود رابطه مستحكم ميان رازقيت خدا وعبوديت انسان است.(3)

9. براى بيان معقولات، از محسوسات استفاده كنيم: احيينا به بلدة ميتا... كذلك الخروج.(4)

10. يادآورى روحيه حق ستيزى بسيارى از امتها در طول تاريخ در برابر پيام رسولان الهى، مى تواند از آن جهت باشد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر تكذيب كافران احساس نگرانى نداشته باشد.

11. در قرآن كريم دلايل وبراهين مختلفى بر امكان معاد اقامه شده است از جمله:

الف. آفرينش نخستين انسان: وضرب لنا مثلاً ونسى خلقه قال من يحيى العظام وهى رميم * قل يحييها الّذى أنشأها أوّل مرّة وهو بكلّ خلق عليم (يس، 79-80) و كما بدأنا أوّل خلق نعيده (انبياء، 104) و فسيقولون من يعيدنا قل الّذى فطركم اول مرّة. (اسراء، 51)

ب. قدرت خداوند: أو لم يروا انّ الله الّذى خلق السموات والارض ولم يعى بخلقهنّ بقادر على ان يحيى الموتى بلى انّه على كلّ شىء قدير. (احقاف، 33)

ج. زنده شدن زمين در فصل بهار: فانظر الى ءاثار رحمة الله كيف يحيى الارض بعد موتها ان ذلك لمحيى الموتى وهو على كلّ شىء قدير (روم، 50) و وأحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج (ق، 11) و فأحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور. (فاطر، 9)

ص: 260


1- اطيب البيان، ج 12، ص 239.
2- همان.
3- راهنما، ج 17، ص 663.
4- نور، ج 11، ص 211.

12. نظير آيه 15 ق: أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِى لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (ق، 15)

آيات ذيل است: وهُوَ الَّذِى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ (الروم، 27)

قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس، 79)

13. اينكه مى گويد: آنها رسولان الهى را تكذيب كردند، در حالى كه هر يك از آنان فقط پيامبر خود را تكذيب نمودند، براى آن است كه كارى كه از مجموع آنها سر زد روى هم رفته تكذيب همه انبيا بود، هر چند هر كدام يك پيامبر را تكذيب كردند.

يا از اين جهت است كه تكذيب يكى از پيامبران تكذيب بقيه نيز محسوب مى شود، زيرا محتواى دعوت همه يكى است.(1)

14. آيه شريفه 16 اشاره به اين حقيقت است كه چگونه ممكن است خالق بشر از جزئيات وجود او بى خبر باشد. در سوره ملك آيه 4 مى فرمايد: الا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير؛ يعنى بى اطلاع بودن او امرى محال است، آن هم در شرايطى كه اگر يك لحظه رابطه مخلوق با خالقش قطع شود نابود مى گردد. آرى، او خالق است وخلقت او مستمر، وما در جميع حالات به او وابسته هستيم. خداوند كه خطورات ووسوسه هاى نفس انسان را مى داند به طريق اولى از عقايد وگفتار وكردار انسان باخبر است وهمه را براى روز حساب نگه مى دارد. چگونه ممكن است اين گونه نباشد در حالى كه او از رگ گردن به ما نزديك تر است.(2)

ص: 261


1- نمونه، ج 22، ص 240؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215.
2- الميزان، ج 18، ص 518.

آیه 17-30

اشاره

إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ (18) وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيدِ (20) وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ (22) وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتيدٌ (23) أَلْقِيا في جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنيدٍ (24) مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُريبٍ (25) الَّذي جَعَلَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديدِ (26) قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ في ضَلالٍ بَعيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعيدِ (28) ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتََلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ (30)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست وچپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند؛ * انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب وآماده براى انجام مأموريت (وضبط آن) است؛ * وسرانجام، سكرات (وبيخودى در آستانه) مرگ حقيقت را (پيش چشم او) مى آورد (وبه انسان گفته مى شود:) اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى! * ودر «صور» دميده مى شود؛ آن روز، روز تحقّق وعده وحشتناك است! * هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او حركت دهنده وگواهى است. * (به او خطاب مى شود:) تو از اين صحنه (ودادگاه بزرگ) غافل بودى وما پرده را از چشم تو كنار زديم، وامروز چشمت كاملاً تيزبين است. * فرشته همنشين او مى گويد: «اين نامه اعمال اوست كه نزد من حاضر وآماده است.» * (خداوند فرمان مى دهد:) هر كافر متكبرِ لجوج را در جهنم افكنيد! * آن كسى كه به شدت مانع خير ومتجاوز ودر شك وترديد است (حتى ديگران را به ترديد مى افكند)؛ * همان كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده، (آرى) او را در عذاب شديد بيفكنيد! * وهمنشين او (از شياطين) مى گويد: «پروردگارا! من او را به طغيان وانداشتم، لكن او خود در گمراهى دور ودرازى بود.» * (خداوند) مى گويد: «نزد من جدال ومخاصمه نكنيد؛ من پيشتر به شما هشدار داده ام (واتمام حجت كرده ام). * سخن من تغيير ناپذير است، ومن هرگز به بندگان ستم نخواهم كرد.» *

ص: 262

(به خاطر بياوريد) روزى را كه به جهنم مى گوييم: «آيا پر شده اى ؟!» واو مى گويد: «آيا افزون بر اين هم هست ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مراقبت دو فرشته نسبت به اعمال انسان، حتمى بودن موضوع مرگ وسختى آن، زنده شدن انسان در قيامت، همراه بودن دو فرشته با انسان در قيامت، برطرف شدن پرده از ديدگان انسان، افكنده شدن كافر معاند به دوزخ توسط دو فرشته الهى، تبرّى شيطان از انسان، خصومت انسان با شيطان وپر شدن جهنم از تبه كاران ومعاندان.

ب. «اذ» در آيه شريفه متعلق به محذوف است وتقدير آن اذكر اذ يتلقى المتلقيان است؛ يعنى به ياد آور ومتوجه باش اين را كه دو فرشته عمل انسان را مى گيرند. منظور از اين دستور اين است كه به علم خداى تعالى اشاره كند وبفهماند كه خداى سبحان از طريق نوشتن اعمال انسانها توسط ملائكه به اعمال انسان علم دارد، علاوه بر آن علمى كه بدون وساطت ملائكه وهر واسطه اى ديگر دارد.(1)

ج. «قعيد» از ريشه «قعود» به معناى نشسته است ودر اينجا منظور ملازم ومراقب است.

در برخى از روايات آمده است كه فرشته سمت راست حسنات وفرشته سمت چپ گناهان را مى نويسند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: آيه شريفه در مقام تمثيل موقعيت فرشتگان نسبت به انسان است؛ يعنى دو طرف خير وشر انسان را كه حسنات وسيئات منسوب به آن دو جهت است به راست وچپ محسوس انسان تشبيه مى كند وگرنه فرشتگان موجوداتى مجردند كه در جهت قرار نمى گيرند.(2)

د. در آيه 18 بعد از جمله اذ يتلقّى المتلقّيان كه آن نيز در باره فرشتگان موكل است، دو باره راجع به مراقبت دو فرشته سخن گفته با اينكه جمله اول تمامى كارهاى انسان را شامل

ص: 263


1- الميزان، ج 18، ص 520؛ مجمع البيان، ج 9، ص 216؛ روح المعانى، ج 26، ص 179؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 9؛ مراغى، ج 26، ص 160.
2- الميزان، ج 18، ص 521؛ مجمع البيان، ج 9، ص 216؛ نمونه، ج 22، ص 247؛ روح المعانى، ج 26، ص 179؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 11؛ مراغى، ج 26، ص 160.

مى شد وجمله دوم تنها راجع به تكلّم انسان است. اين تكرار از باب ذكر خاص بعد از عام است كه در همه جا مى فهماند گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد.(1)

ه -. در اينكه اين دو فرشته چه سخنانى را مى نويسند، در ميان مفسران گفت وگو است؛ جمعى معتقدند همه را مى نويسند، حتى ناله اى را كه دردمند در موقع درد، سر مى دهد، در حالى كه بعضى ديگر عقيده دارند تنها الفاظ خير وشر وواجب ومستحب يا حرام ومكروه را مى نويسند وكارى به مباحات ندارند. اما عموميت تعبير آيه نشان مى دهد كه تمامى الفاظ وگفتار آدمى ثبت مى شود.(2)

و. سكرة الموت؛ «سكره مرگ» حالتى است شبيه به مستى كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ به انسان دست مى دهد چگونه چنين نباشد در حالى كه مرگ مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحظه تمام پيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن انس گرفته بود قطع كند ودر عالمى گام بگذارد كه براى او كاملاً تازه است، اينجاست كه وحشت عظيمى براى او مستولى مى گردد وحالتى شبيه مستى به او دست مى دهد؛ ولى مست نيست. اگر پديد آمدن مستى مرگ را مقيد به قيد حق كرد، براى آن است كه اشاره كند موضوع مرگ جزو قضاهاى حتمى است كه در جهان رخ مى دهد.(3)

ز. وجاءت كل نفس معها سائق وشهيد از سياق آيات چنين به ذهن مى رسد كه «سائق» و «شهيد» از جنس ملائكه اند. «سائق» او را به سوى دادگاه عدل الهى مى راند و «شهيد» بر اعمال او گواهى مى دهد، درست همچون دادگاه هاى اين جهان كه مأمورى همراه شخص متهم است وشاهدى بر اعمال او شهادت مى دهد.

همچنين در آيه شريفه تصريح نشده به اينكه در آن روز شهادت منحصر به اين يك شاهدى است كه در آيه آمده، ليكن آيات وارده در باره شهداى روز قيامت عدم انحصار آن را مى رساند، ونيز آيات بعدى كه بگو مگوى انسان را با قرين خود حكايت مى كند، دلالت دارد

ص: 264


1- الميزان، ج 18، ص 521؛ مجمع البيان، ج 9، ص 216.
2- نمونه، ج 22، ص 250؛ روح المعانى، ج 26، ص 180؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 11.
3- تبيان، ج 9، ص 365؛ الميزان، ج 18، ص 521؛ نمونه، ج 22، ص 254؛ مجمع البيان، ج 9، ص 217؛ روح المعانى، ج 26، ص 182؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 12.

بر اينكه با انسان در آن روز غير از سائق وشهيد كسانى ديگر نيز هستند.(1)

ح. خطاب كننده در آيه شريفه: لقد كنت فى غفلة خداوند متعال است ومخاطب، منكران معاد هستند مشار اليه (هذا) حقايقى است كه انسان در قيامت با چشم خود مى بيند ومى فهمد كه تمامى ابزار از كار افتاده وهمه چيز ويران گشته است.(2)

ط. بعضى گفته اند: منظور از «قرين» شيطان است. اين معنا نه تنها مناسب آيات گذشته وآيه اى كه بلافاصله بعد از اين آيه مى آيد نيست، زيرا طبق اين تفسير شيطان اعتراف به مسئوليت خويش در اغواى مجرمان مى كند، در حالى كه در آيات آينده مى خوانيم: قال قرينه ربّنا ما اطغيته ولكن كان فى ضلال بعيد كه در اين آيه خود را از اغواى مجرمان تبرئه مى كند واين دو معنا با هم سازگار نيستند. بنا بر اين، منظور از قرين شيطان نيست.(3)

ى. خداوند به دو فرشته موكل يعنى «سائق» و «شهيد» امر مى كند كه كسى را كه داراى كفر عنادى است، به جهنم بيفكنيد. در حقيقت فرشته اول مانع از فرار است وفرشته دوم مانع انكار. در اين چند آيه شش وصف براى اين گروه دوزخى بيان شده كه پنج وصف اول در حقيقت علت ومعلول يكديگرند ووصف ششم توضيحى است براى ريشه اصلى همه اين اوصاف. زيرا «كَفّار» به معناى كسى است كه بسيار در كفر اصرار مى ورزد واين منتهى به عناد مى شود. شخص معاند نيز اصرار بر منع خيرات دارد وچنين كسى طبعا متجاوز به حقوق ديگران وحدود الهى است. افراد متجاوز اصرار دارند كه ديگران را نيز به شك وترديد بيفكنند وايمان را از آنان سلب كنند، بنا بر اين اوصاف پنج گانه «كفّار»، «عنيد»، «منّاع للخير»، «معتد»، «مريب» پيوند ناگسستنى با هم دارند ولازم وملزوم يكديگرند. در ششمين وصف؛ يعنى الّذى جعل مع الله الها ءاخر ريشه اصلى تمام اينها را شرك مى داند.(4)

ك. ما يُبدّل القول لدى... منظور از «قول» مطلق قضاهاى حتمى است كه خدا رانده وخداى تعالى چنين حكم كرده كه هر كس با حال كفر بميرد داخل جهنم شود وقهرا وبه

ص: 265


1- مراغى، ج 26، ص 162؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 14؛ تبيان، ج 9، ص 365؛ الميزان، ج 18، ص 523؛ مجمع البيان، ج 9، ص 219؛ نمونه، ج 22، ص 258؛ روح المعانى، ج 26، ص 183.
2- الميزان، ج 18، ص 523؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 15؛ مراغى، ج 26، ص 162؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 170.
3- نمونه، ج 22، ص 269؛ روح المعانى، ج 26، ص 185.
4- الميزان، ج 18، ص 525؛ نمونه، ج 22، ص 271؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 17.

حسب مورد با آن وعيدى كه خدا ابليس وپيروانش را تهديد به آن كرده منطبق مى شود.(1)

ل. منظور از جمله هل من مزيد طلب فزونى است؛ يعنى آيا باز هم افراد ديگرى پيدا مى شوند كه به دوزخ بيايند وبه تعبير ديگر جهنم به خاطر عظمت ووسعتى كه دارد هم سنخ خود را دائما جستجو مى كند وهرگز سير نمى شود.(2)

م. جمله هل امتلأت وتقول هل من مزيد خطابى از خداى تعالى به جهنم است وپاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسران در حقيقت اين گفت وگو اختلاف كرده اند؛ وجه صحيح اين است كه اين خطاب وپاسخ به همان معناى ظاهرى است ودليلى هم نداريم كه اين خطاب وجواب جايز نباشد، با اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش از سخن گفتن دستها وپاها وپوست بدنها خبر داده است وبه اين حقيقت بايد توجه داشت كه علم وشعور در تمامى موجودات جارى وسارى است.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 17 ق: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ. مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ

آيات ذيل است: وإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ. كِرَاما كَاتِبِينَ. يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ (الانفطار، 10 تا 12)

أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (الزخرف، 80)

2. از اينكه از ميان تمام اعمال تنها موضوع سخن گفتن انسان ذكر شده: ما يلفظ من قولٍ اهميت ويژه آن روشن مى شود كه در روز قيامت تمام گفته هاى انسان محاسبه مى شود.(4)

3. توجه به تعدّد ناظران وشاهدان، در نحوه عملكرد انسان مؤثر است وهر چه شاهد وناظر بيشتر باشد، انگيزه براى كار نيك ودورى از گناه بيشتر مى شود: عن اليمين... عن الشمال... رقيب عتيد.(5)

ص: 266


1- الميزان، ج 18، ص 528؛ مراغى، ج 26، ص 164؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 176.
2- تبيان، ج 9، ص 369؛ مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ روح المعانى، ج 26، ص 187؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 18؛ مراغى، ج 26، ص 165؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 179.
3- الميزان، ج 18، ص 529؛ روح المعانى، ج 26، ص 187؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 19؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 180.
4- راهنما، ج 17، ص 672.
5- نور، ج 11، ص 216.

4. امير المؤمنان (علیه السلام) در مورد لحظه مرگ وسكرات آن چنين مى فرمايد: سكرات مرگ توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان سست مى گردد ورنگ از صورتهايشان مى پرد. كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده ميان آنها وزبانشان جدايى مى افكند، در حالى كه او در ميان خانواده خويش است با چشمش مى بيند وبا گوشش مى شنود وعقل او سالم است؛ اما نمى تواند سخن بگويد. در اين مى انديشد كه عمرش را در چه فانى كرده وروزگارش را در چه راهى سپرى كرده است. به ياد ثروتهايى مى افتد كه در تهيه آن چشم بر هم گذارده واز حلال وحرام ومشكوك جمع آورى كرده ومسئوليت آن به دوشش مانده وزمان جدايى از آن فرا رسيده است:

«اجتمعت عليهم سكرةُ الموت وحسرة الفوت ففترت لها أطرافهم وتغيرت لها ألوانهم ثم ازداد الموت فيهم ولوجا فحيل بين أحدهم وبين منطقه وإنه لبين أهله ينظر ببصره ويسمع بأُذنه على صحةٍ من عقله وبقاءٍ من لبّه يُفكر فيما أفنى عمره وفيم أذهب دهره ويتذكر أموالاً جمعها أغمض فى مطالبها وأخذ من مصرحاتها ومشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها وأشرف على فراقها».(1)

5. موضوع مرگ سرنوشت حتمى براى هر انسان است تعبير به فعل ماضى «جاءت» بيانگر تحقّق حتمى سكرات مرگ است، علاوه بر اين واژه «بالحق» ممكن است براى تأكيد همين معنا باشد.(2)

6. نظير آيه 21 ق: وجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ

آيات ذيل است: إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ (القيامة، 30)

وسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرا... وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا (الزمر، 72 و 73)

7. تمام انسانها در قيامت براى محاسبه حضور پيدا مى كنند، اما تبه كاران هراسناك وبى رغبت به حضور هستند تعبير «سائق»؛ مأمور پيش برنده، بى رغبتى وهراس انسان را از حضور اختيارى در محكمه عدل الهى مى رساند.(3)

ص: 267


1- نهج البلاغه، خطبه 109.
2- راهنما، ج 17، ص 673؛ روح المعانى، ج 26، ص 182.
3- راهنما، ج 17، ص 676.

8. قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلكِنْ كَانَ فِى ضَلاَلٍ بَعِيدٍ (ق، 27)

دو آيه ذيل آيه فوق را تبيين ميكند.

ومَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (الزخرف، 36)

وقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ... فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ... (إبراهيم، 22)

9. از آيه 22 دو مطلب استفاده مى شود:

الف) روز قيامت را به روزى معرفى مى كند كه در آن روز پرده غفلت از جلوى چشم بصيرت انسان كنار مى رود، در نتيجه حقيقت امر را مشاهده مى كند.

ب) آنچه خدا براى فرداى قيامت انسان تهيه ديده از همان روزى تهيه ديده كه انسان در دنيا بوده، چيزى كه هست از چشم بصيرت او پنهان بوده است ومخصوصا از همه بيشتر اين حقيقت براى او پنهان بوده كه روز قيامت روز كنار رفتن پرده ها ومشاهده پشت پرده است، زيرا اولاً غفلت وقتى تصور دارد كه در ميان چيزى باشد وما از بودنش غافل باشيم. ثانيا تعبير «غطاء» در جايى صحيح است كه پشت پرده چيزى باشد وپرده آن را پوشانده باشد. ثالثا تعبير حدّت وتيزبينى در جايى صحيح است كه چشم بخواهد يك ديدنى بسيار دقيقى را ببيند.(1)

10. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه مى فرمايد: سخن من تغييرناپذير است، در حالى كه جمعى مشمول عفو او مى شوند؟

پاسخ اين است كه عفو نيز طبق برنامه حساب شده اى است وفرع بر اين است كه انسان عملى انجام داده باشد كه در عين مجرم بودن قابليت وشايستگى عفو را داشته باشد. اين خود يكى از سنتهاى الهى است كه آنها را كه شايسته عفوند مشمول عفو خويش قرار دهد واين نيز تغيير ناپذير است.(2)

11. اينكه از جمله وما أنا بظلاّم نفى ظلم كثير از ساحت قدس الهى استفاده مى شود، مستلزم آن نيست كه بگوييم ظلم كم مى كند؛ چون ظلمى كه در باره خداى تعالى تصور شود، هر قدر هم ناچيز باشد به سبب زياد بودن افرادش باز ظلمى بسيار مى شود وخطاب در آيه

ص: 268


1- الميزان، ج 18، ص 524.
2- نمونه، ج 22، ص 274؛ روح المعانى، ج 26، ص 187.

هم خطاب به يك نفر نيست، بلكه خطابى به تمام انسانهاى مشرك در عصر نزول آيه در آينده است، با قرينهايى كه با خود همراه دارند. ومعلوم است كه اين گونه افراد بسيار زيادند وخداى سبحان اگر در جزا دادن به ايشان كمترين حدّ ظلم را به آنها بكند، باز هم ظلاّم وبسيار ستمگر خواهد بود.(1)

12. جهنم همواره مى گويد: «هل من مزيد»، چنانكه جهنميان نيز در دنياپرستى ومال ومقام وخوردن اموال مردم «هل من مزيد» مى گفتند.(2)

13. چگونه ممكن است دوزخ كه موجود فاقد شعور است مخاطب واقع شود وپاسخ گويد؟ به اين سؤال سه جواب داده اند:

الف. اين يك نوع تشبيه وبيان زبان حال است؛ يعنى خداوند به لسان تكوين از جهنم سؤال مى كند واو هم به زبان حال پاسخ مى گويد ونظير اين تعبير در زبانهاى مختلف فراوان است.

ب. سراى آخرت، سراى حيات وزندگى واقعى است. حتّى موجوداتى همچون بهشت وجهنم از يك نوع حيات ودرك وشعور برخوردار مى شوند، بلكه به اعتقاد بعضى در اين دنيا نيز تمام ذرات اين جهان از نوعى درك وشعور برخوردارند، از اين رو تسبيح وحمد خدا مى گويند كه در آيات مختلف قرآن منعكس است.

ج. مخاطب مأموران وخازنان دوزخند وهمانها هستند كه پاسخ مى گويند.(3)

ص: 269


1- الميزان، ج 8، ص 529؛ مجمع البيان، ج 9، ص 220.
2- نور، ج 11، ص 221.
3- نمونه، ج 22، ص 276؛ مجمع البيان، ج 9، ص 221؛ روح المعانى، ج 26، ص 187.

آیه 31-45

اشاره

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ غَيْرَ بَعيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوّابٍ حَفيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنيبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ (35) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحيصٍ (36) إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنّا نَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصيرُ (43) يَوْمَ تَشَقَّقُ اْلأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعًا ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ (45)

ترجمه

(در آن روز) بهشت را به پرهيزگاران نزديك مى كنند، وفاصله اى از آنان ندارد. * اين چيزى است كه به شما وعده داده مى شود، وبراى كسانى است كه به سوى خدا باز مى گردند وپيمانها واحكام او را حفظ مى كنند، * آن كس كه از خداوند رحمان در نهان بترسد وبا قلبى پر انابه در محضر او حاضر شود. * (به آنان گفته مى شود:) به سلامت وارد بهشت شويد، امروز روز جاودانگى است. * هر چه بخواهند در آنجا براى آنها هست، ونزد ما نعمتهاى بيشترى است (كه به فكر هيچ كس نمى رسد). * چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه از آنان قوى تر بودند وشهرها (وكشورها) را گشودند؛ آيا راه فرارى (از عذاب الهى) وجود دارد؟! * در اين تذكّرى است براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش دل فرا دهد، در حالى كه حاضر باشد. * ما آسمانها وزمين وآنچه را در ميان آنهاست در شش روز [= شش دوران] آفريديم، وهيچ گونه رنج وسختى به ما نرسيد. (با اين حال چگونه زنده كردن مردگان براى ما مشكل است ؟!) * در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش، وپيش از طلوع آفتاب وپيش از غروب تسبيح وحمد پروردگارت را بجا آور، * ودر بخشى از شب او را تسبيح كن، وبعد از سجده ها. * وگوش فرا ده ومنتظر روزى باش كه منادى از مكانى نزديك ندا مى دهد، * روزى كه همگان صيحه رستاخيز را به حق مى شنوند؛ آن روز،

ص: 270

روز خروج (از قبرها) است. * ماييم كه زنده مى كنيم ومى ميرانيم، وبازگشت تنها به سوى ماست. * روزى كه زمين به سرعت از روى آنها شكافته مى شود و (از قبرها) خارج مى گردند؛ واين جمع كردن براى ما آسان است. * ما به آنچه آنها مى گويند آگاه تريم، وتو مأمور به آنها (به ايمان) نيستى؛ پس به وسيله قرآن، كسانى را كه از عذاب من مى ترسند متذكّر ساز (وظيفه تو همين است).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحقق وعده الهى پيرامون پاداش پرهيزكاران، تكريم از بهشتيان ومتنعم شدن آنان در بهشت بر طبق خواسته هايشان، نابودى اقوام ستمگر وعبرت آموزى خردمندان از سرگذشت آنان، خلقت آسمان وزمين در شش دوره، فرمان به صبر وپايدارى وتسبيح خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وپيروان او، زنده شدن انسانها در قيامت، تسلى دادن به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيرامون گفتار كافران وسودمند بودن تذكر پيامبر نسبت به خائفان.

ب. هذا ما توعدون لكل أوّابٍ حفيظ كلمه «هذا» اشاره به ثوابى است كه قبلاً وعده اش را داد، وصيغه مبالغه آوردن «أوّاب» به منظور بسيار رجوع كردن به توبه واطاعت است. همچنان كه «حفيظ» آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده مداومت دارد ونمى گذارد عهد خدا ضايع ومتروك شود.(1)

ج. آيه 33 جمله لكلّ أوّاب را بيان مى كند. منظور از خشيت به غيب، ترس از عذاب خداست در حالى كه آن عذاب را به چشم خود نديده اند، ومنظور از اينكه فرمود جاء بقلب منيب اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند ودر نتيجه هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه ورجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه وصفت آن قلب شده باشد.(2)

د. «حفيظ» به معناى حافظ ونگاهدارنده است. آيا منظور حفظ عهد وپيمانهاى الهى است

ص: 271


1- الميزان، ج 18، ص 531؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ تبيان، ج 9، ص 371؛ روح المعانى، ج 26، ص 189؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 20؛ مراغى، ج 26، ص 167.
2- الميزان، ج 18، ص 531؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 20.

كه از انسانها گرفته كه اطاعت او كنند وعبادت شيطان ننمايند ويا حفظ وقوانين وحدود الهى، يا به خاطر سپردن گناهان ويادآورى آن براى توبه وجبران يا همه اينها؟

با توجه به اطلاق اين حكم، تفسير اخير كه جامعيت دارد مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

ه -. لهم ما يشاءون فيها ولدينا مزيد حاصل معناى اين آيه شريفه اين است كه اهل بهشت در حالى كه در بهشتند مالك وصاحب اختيار در هر چيزى هستند كه مشيّت واراده شان به آن تعلّق بگيرد وخلاصه هر چه را بخواهند بدون هيچ قيد واستثنائى در اختيارشان قرار مى گيرد، پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده ومشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند.(2)

و. از تعبير ولدينا مزيد استفاده مى شود كه موازنه اى ميان پاداش الهى واعمال مؤمنان نيست، بلكه از آن افزون وبسيار برتر وبالاتر است ودر اين مرحله همه جا با فضل او روبرو هستيم ودر كيفرش با عدل او.(3)

ز. ادخلوها بسلام... معناى سلام اين است كه:

الف. به متقين گفته مى شود با سلامت داخل شويد در حالى كه از هر مكروه وناملايمى ايمن باشيد.

ب. يا اينكه داخل شويد در حالى كه خدا وملائكه بر شما سلام مى دهند.(4)

ح. ... نقّبوا فى البلاد «نقّبوا» از واژه «نقب» به معناى سوراخى است كه در ديوار يا پوست ايجاد مى كنند، اما «ثقب» تنها سوراخى را مى گويند كه در چوب ايجاد مى كنند. اين واژه هنگامى كه به صورت فعلى به كار رود به معناى سير وحركت وبه اصطلاح شكافتن راه وپيشروى مى آيد؛ به معناى كشور گشايى ونفوذ در مناطق مختلف نيز آمده است.

منقبت نيز از همين ريشه است وبه افعال وصفات اشخاص برجسته مى گويند به خاطر نفوذ وتأثيرى كه در مردم دارند ويا طريق را براى ترقّى صاحبش مى گشايد. «نقيب» به كسى گفته مى شود كه در باره جمعيتى بحث وبررسى مى كند واز اوضاع واحوال آنها باخبر است

ص: 272


1- نمونه، ج 22، ص 280؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ روح المعانى، ج 26، ص 189؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 20.
2- الميزان، ج 18، ص 532.
3- نمونه، ج 22، ص 282؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224.
4- الميزان، ج 18، ص 531؛ روح المعانى، ج 26، ص 190؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 21.

ودر درون آنها نفوذ مى كند.

ط. جمله هل من محيص؛ آيا راه فرارى وجود دارد؟ ممكن است از زبان اقوام پيشين باشد كه به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب اين مطلب را از هم مى پرسيدند ويا از سوى پروردگار نسبت به كفار لجوج معاصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است؛ يعنى آيا اينها مى توانند از سرنوشت دردناكى كه اقوام متمرد پيشين داشتند فرار كنند؟(1)

ى. منظور از قلب در اينجا ودر ديگر آيات قرآن كه بحث از درك مسائل مى كند، همان عقل وشعور وادراك است، چنان كه از امام كاظم (علیه السلام) اين معنا نقل شده است. ريشه اين لغت در اصل به معناى تغيير وتحوّل وبه اصطلاح قلب وانقلاب است واز آنجا كه فكر وعقل انسان دائما در حال دگرگونى است، به آن قلب گفته شده است وبه همين دليل در آيات قرآن روى مسئله سكينه، آرامش دل ويا اطمينان قلب تكيه شده است.(2)

ك. ... لمن كان له قلب أو القى السمع وهو شهيد ترديد در آيه 37 بين كسى كه قلب دارد وكسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد، بدين جهت است كه مؤمن به حقّ دو جور است يا كسى است كه داراى عقل است ومى تواند حق را دريابد، يا كسى است كه تفكّرش نيرومند نيست تا حق وخير ونافع را از باطل وشرّ ومضرّ تميز دهد، چنين كسى بايد از ديگران بپرسد وپيروى كند؛ اما كسى كه نه نيروى تعقل دارد ونه حاضر است از گواهان، سخن حق را بشنود، هر چند آن گواه وشاهد، رسالت داشته باشد واو را انذار كند، چنين كسى جاهلى لجباز است؛ نه قلب دارد ونه گوش.(3)

ل. كلمه «يوم» در لغت عرب ومعادل آن در لغت فارسى روز ويا در ساير لغات در بسيارى از موارد به معناى دوران استعمال مى شود؛ نه به معناى بيست وچهار، يا دوازده ساعت، مثلاً مى گوييم: يك روز مردم در سايه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) زندگى مى كردند وروز ديگر جباران بنى اميه وبنى عباس بر مردم مسلط شدند، بنا بر اين روز در اين تعبيرات به معناى «دوران» است واز آيه 38 استفاده مى شود كه خداوند آسمانها وزمين وتمامى موجودات آنها

ص: 273


1- نمونه، ج 22، ص 284؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ روح المعانى، ج 26، ص 191؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 22؛ مراغى، ج 26، ص 169؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 182.
2- نمونه، ج 22، ص 285؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ نور الثقلين، ج 5، ص 116؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 23.
3- الميزان، ج 18، ص 534؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 183.

را در 6 دوره ومرحله آفريده است.(1)

م. تسبيح قبل از طلوع آفتاب مى تواند با نماز صبح منطبق شود؛ يعنى مى شود گفت مراد از آن، نماز صبح ومراد از تسبيح قبل غروب، نماز عصر ويا ظهر وعصر باشد.(2)

ن. «لغوب» به معناى تعب وخستگى است. بديهى است كسى كه قدرتش محدود است اگر بخواهد كارى انجام دهد كه بيش از توان او باشد خسته ودرمانده مى شود؛ ولى در مورد وجودى كه قدرتش نامحدود است اين امور مفهومى ندارد، بنا بر اين كسى كه قادر است بى هيچ گونه تعب ورنجى آسمان وزمين را بيافريند، قادر است انسان را بعد از مرگ زنده كند.(3)

ص. تسبيح گفتن در پاره اى از شب مى تواند با نمازهاى مغرب وعشا منطبق باشد وگويا مراد از تسبيح ادبار السجود، تسبيح بعد از همه نمازهاست، چون سجده در آخر هر ركعت از نماز است وقهرا با تعقيبات نمازهاى پنج گانه منطبق مى شود.(4)

ع. اوقات عبادت در اسلام بر اساس علائم طبيعى همچون ماه وخورشيد است كه در دسترس همگان است: قبل طلوع الشمس وقبل غروبها.(5)

ف. در آيه 41: واستمع يوم... استماع را به معانى مختلفى تفسير كرده اند؛ از همه به ذهن نزديك تر اين است كه متضمن معناى انتظار باشد؛ يعنى منتظر روزى باش كه در آن روز بشنوى نداى منادى را از مكانى نزديك. ومراد از نداى منادى همان نفخه صور است كه مسئول آن در آن مى دمد.(6)

س. تعبير صيحه به حق، براى اين است كه اين صيحه، قضائى حتمى است. و ذلك يوم الخروج يعنى امروز، روز خروج از قبرهاست.(7)

ق. مراد از «احياء» افاضه حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مرده اند ومنظور از «اماته»

ص: 274


1- نمونه، ج 22، ص 289؛ مراغى، ج 26، ص 170.
2- الميزان، ج 18، ص 540؛ مجمع البيان، ج 9، ص 225؛ درّ المنثور، ج 7، ص 610؛ روح المعانى، ج 26، ص 193؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 24؛ مراغى، ج 26، ص 170؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 184.
3- نمونه، ج 22، ص 288؛ مراغى، ج 26، ص 170.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 225؛ الميزان، ج 18، ص 540؛ روح المعانى، ج 26، ص 193؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 25.
5- نور، ج 11، ص 231.
6- الميزان، ج 18، ص 541؛ روح المعانى، ج 26، ص 193.
7- الميزان، ج 18، ص 541؛ مجمع البيان، ج 9، ص 226؛ روح المعانى، ج 26، ص 193؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 27؛ مراغى، ج 26، ص 171؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 185.

ميراندن در دنياست كه عبارت است از منتقل شدن به عالم قبر ومقصود از جمله والينا المصير به طورى كه از سياق بر مى آيد، احيا در روز قيامت است.(1)

نكته ها

1. جالب اينكه نمى گويد پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى كنند. اين مطلبى است كه در شرايط اين دنيا قابل تصوّر نيست؛ اما از آنجا كه اصول حاكم بر سراى آخرت اصولى است كه با شرايط اين جهان بسيار متفاوت است، به هيچ وجه جاى تعجب نيست كه خداوند براى نهايت اكرام واحترام مؤمنان پرهيزگار به جاى آنكه آنها را به سوى بهشت برد، بهشت را به سوى آنان مى آورد واين نهايت لطف واحترام خدا به بندگان مؤمن است كه بالاتر از آن تصوّر نمى شود.(2)

2. «أوّاب» با توجه به اينكه صيغه مبالغه است، نشان مى دهد كه بهشتيان پرهيزگارانى هستند كه هر عاملى بخواهد آنان را از اطاعت خدا دور سازد فورا متوجّه مى شوند وبه طاعت او باز مى گردند واز تقصيرات وغفلتهاى خود توبه مى كنند.(3)

3. انسان همواره در معرض لغزش وغفلت از خداست. واژه «أوّاب» در جايى صادق است كه فرد گرفتار نوعى غفلت ولغزش شود يا در معرض چنين مشكلى قرار داشته باشد ونيازمند به آن باشد كه خويش را در مسير توجه به خدا حفظ كرده باشد.(4)

4. متقيان در عين اعتقاد به رحمانيت خداوند، از مخالفت با او هراسناك هستند: من خشى الرحمن بالغيب، از اينكه وصف «الرحمن» مفعول «خشى» قرار گرفته اين نكته استفاده مى شود كه اميد متقيان به رحمت الهى آنان را به گناه نمى كشاند.(5)

5. كسى كه از خدا بترسد وبا حال توبه وانابه به محضر خداوند وارد شود، در قيامت از هر غم واندوهى در امان خواهد بود وفرشتگان او را با تكريم به بهشت راهنمايى خواهند كرد.(6)

ص: 275


1- الميزان، ج 18، ص 541؛ مجمع البيان، ج 9، ص 226؛ روح المعانى، ج 26، ص 194؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 185.
2- نمونه، ج 22، ص 278-279؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ روح المعانى، ج 26، ص 189.
3- نمونه، ج 22، ص 280؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224.
4- راهنما، ج 17، ص 688.
5- راهنما، ج 17، ص 689.
6- راهنما، ج 17، ص 691.

6. از آنجا كه صبر واستقامت نياز به پشتوانه اى دارد وبهترين پشتوانه ياد خدا وارتباط با مبدأ علم وقدرت جهان آفرين است مى فرمايد: «و تسبيح وحمد پروردگارت را قبل از طلوع آفتاب وپيش از غروب آن بجا آور.»(1)

7. نظير آيه 39 و 40 ق: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ. وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ

آيه 130 طه است: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى

8. علت اينكه فرمود: «ندا از مكانى نزديك است»، آن است كه ندا آن چنان به خلايق احاطه دارد كه به نسبت مساوى به گوش همه مى رسد وافراد نسبت به آن دور ونزديك نيستند، چون ندا نفخه بعث وكلمه حيات است.(2)

9. آيه 43 اشاره به اين نكته مى كند كه همان گونه كه مرگ وحيات نخستين به دست ماست، باز گرداندن به زندگى وقيام قيامت نيز به دست ما وبه سوى ماست.(3)

10. وظيفه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تبليغ دين است، نه تحميل دين: وما انت عليهم بجبّار (پذيرش دين بايد با اختيار باشد.)(4)

11. نظير آيه 45 ق: ومَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ

آيه 22 غاشيه است: لسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُسَيْطِرٍ

12. فذكّر بالقرءان من يخاف وعيد اشاره است به اينكه قرآن براى انذار وبيدار ساختن افراد مؤمن كافى است؛ هر صفحه اى يادآور قيامت، وآيات مختلفش بازگو كننده سرنوشت پيشينيان ووصف هايش از مواهب بهشتى وعذاب هاى دوزخى وحوادثى كه در آستانه رستاخيز ودر دادگاه عدل الهى واقع مى شود بهترين پند واندرز براى همگان است. جهت مقيد ساختن تذكّر به كسى كه از وعيد الهى خائف است آن است كه چنين كسى از تذكر بهره مند مى شود.(5)

ص: 276


1- نمونه، ج 22، ص 290؛ مجمع البيان، ج 9، ص 225.
2- الميزان، ج 18، ص 541؛ مجمع البيان، ج 9، ص 226.
3- نمونه، ج 22، ص 298.
4- نور، ج 11، ص 234.
5- تبيان، ج 9، ص 377؛ نمونه، ج 22، ص 299.

سوره ذاريات

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الذّارِياتِ ذَرْوًا (1) فَالْحامِلاتِ وِقْرًا (2) فَالْجارِياتِ يُسْرًا (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرًا (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9) قُتِلَ الْخَرّاصُونَ (10) الَّذينَ هُمْ في غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به بادهايى كه (ابرها را) به حركت در مى آورند، * سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى (از باران را) با خود حمل مى كنند، * وسوگند به كشتيهايى كه به آسانى به حركت در مى آيند، * وسوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند، * (آرى سوگند به همه اينها) كه آنچه به شما وعده شده قطعا راست است؛ * وبى شك (رستاخيز و) جزاى اعمال واقع شدنى است! * قسم به آسمان كه داراى چين وشكنهاى زيباست، * كه شما (در باره قيامت) در گفتارى مختلف وگوناگونيد! * (تنها) كسى از ايمان به آن منحرف مى شود كه از قبول حق سرباز مى زند. * كشته باد دروغگويان (ومرگ بر آنها)! * همانها كه در جهل وغفلت فرو رفته اند، * وپيوسته سؤال مى كنند: «روز جزا چه موقع است ؟!» * (آرى) همان روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند! * (وگفته مى شود:) بچشيد عذاب خود را، اين همان چيزى است كه براى آن شتاب داشتيد!

تفسير

الف. اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف بر قطعى بودن قيامت، سوگند به انحراف مردم ونفرين بر آنان وحتمى بودن عذاب جهنم در قيامت براى تبهكاران.

آيات چهارگانه نخست در باره تدبير مجموعه نظام هستى است، زيرا جمله والذاريات

ص: 277

ذروا اشاره به تدبير خشكيها وجمله فالجاريات يسرا اشاره به تدبير امور درياها وجمله فالحاملات وقرا اشاره به تدبير امور فضا وجمله فالمقسمات امرا اشاره به تدبير ساير زواياى عالم ومنظور از آن فرشتگان هستند كه اوامر الهى را تقسيم مى كنند، پس اين آيات چهارگانه در اين معناست كه فرموده باشد: سوگند مى خورم به تمامى اسبابى كه به اذن خدا در تدبير سراسر جهان مؤثرند كه مطلب چنين وچنان است. در رواياتى كه از طرق شيعه وسنى از امير المؤمنين (علیه السلام) نقل شده، آيات مزبور به همان معنايى كه گذشت تفسير شده است.(1)

ب. ابن كوّاء از حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) سؤال كرد: منظور از آيات چهارگانه نخست سوره ذاريات چيست ؟ حضرت فرمود: منظور از «ذاريات» بادهاست ومنظور از فالحاملات وقرا ابرهاست ومنظور از فالجاريات يسرا كشتيهاست ومنظور از فالمقسمات امرا فرشتگان است.(2)

ج. «ذرو» به معناى پاشيدن وپراكندن و «ذاريات» جمع «ذاريه» به معناى پراكننده كنندگان است، ومنظور از آن بادهايى است كه به هنگام وزيدن، خاك وديگر ذرات را در هوا پراكنده وجا بجا مى كنند. وزيدن اين بادها مژده نزول باران است.(3)

د. منظور از امورى كه فرشتگان تقسيم مى كنند ممكن است مربوط به تدبير كل اين عالم باشد كه گروه هايى از فرشتگان الهى به فرمان او تدبير امور آن را بر عهده دارند، ونيز ممكن است مربوط به تقسيم ارزاق يا تقسيم قطرات باران بر مناطق روى زمين باشد.(4)

ه -. تعبير «ما توعدون» گرچه عام وشامل همه وعده هاى الهى است؛ ليكن ذكر مسئله قيامت ومعاد در آيه بعد قرينه است بر اينكه منظور وعده قيامت وحيات مجدد انسانها پس از مرگ است واز آنجا كه نوع انسانها از مسئله قيامت غافل هستند، اين امر با تأكيد بيان شده است. (انّ، لام، جمله اسميه)(5)

ص: 278


1- الميزان، ج 18، ص 547؛ روح المعانى، ج 27، ص 2؛ مراغى، ج 26، ص 173؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 189.
2- تبيان، ج 9، ص 378؛ مجمع البيان، ج 9، ص 230؛ تفسير كبير، ج 28، ص 195؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 29.
3- راهنما، ج 18، ص 13.
4- نمونه، ج 22، ص 308؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 30.
5- راهنما، ج 18، ص 17؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 30؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 191.

و. «دين» در اينجا به معناى «جزاء» است واصولاً يكى از نامهاى قيامت «يوم الدين» است واز آن روشن مى شود كه منظور از وعده هاى واقع شدنى در اينجا وعده هاى مربوط به قيامت وحساب وپاداش وكيفر وبهشت ودوزخ وساير امور مربوط به معاد است، بنا بر اين، جمله اول، تمام وعده هاى قيامت را شامل مى شود وجمله دوم تأكيدى بر مسئله جزاست.(1)

ز. كلمه «حُبُك» به سه معنا آمده است:

الف. حسن وزينت؛ بنا بر اين معناى آيه چنين است: به آسمان داراى حسن وزينت سوگند مى خورم.

ب. خلقت عادلانه؛ بنا بر اين معناى آيه چنين است: به آسمان كه خلقتى معتدل دارد سوگند مى خورم.

ج. طريقه؛ يعنى آن راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مى شود، وبنا بر اين احتمال، معناى آيه چنين است: به آسمانى كه داراى راههاست سوگند مى خورم. بعيد نيست از ميان معناى سه گانه، ظهورش در معناى سوم بيشتر باشد.(2)

ح. قول مختلف، سخن متناقضى را گويند كه قسمتى از آن با قسمت ديگر سازگارى ندارد. مراد از قول مختلف سخنان مختلفى است كه كفار مى زدند. اينك فهرستى از سخنان ايشان:

1. اين كتاب سحر وآورنده اش ساحر است.

2. جنّ به او (پيامبر) صدمه زده وديوانه اش كرده است.

3. قرآن وگفته پيامبر القاهاى شيطانهاى جنّى است وخود او مردى كاهن ورمّال است.

4. اين كتاب شعر وآورنده اش شاعر است.

5. دروغهايى است كه به خدا مى بندد.

6. فردى از بشر او را درس مى دهد.

7. همه اينها كه مى گويد خرافات كهنه اى است كه از جايى پيدا كرده واز روى آن نوشته است.(3)

ص: 279


1- نمونه، ج 22، ص 309؛ روح المعانى، ج 27، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 191.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 230؛ تبيان، ج 9، ص 380؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 32؛ الميزان، ج 18، ص 549؛ كشاف، ج 4، ص 396؛ فتح القدير، ج 5، ص 83؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 31؛ روح المعانى، ج 27، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 192.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ الميزان، ج 18، ص 549-550؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 32؛ روح المعانى، ج 27، ص 5.

ط. يؤفك عنه من أُفك با توجه به اينكه در آيات قبل سخن از رستاخيز در ميان بوده معلوم است كه منظور از «افك»، انحراف از اين عقيده است ونيز از آنجا كه در آيه گذشته سخن از گفت وگوهاى ضد ونقيض كافران در ميان بود، معلوم مى شود كه منظور در اينجا كسانى است كه از منطق ودليل روشن منحرف مى شوند.(1)

ى. قتل الخرّاصون اصل كلمه «خرص» عبارت است از سخنى كه با گمان وتخمين وبدون علم زده شود وچون امكان دروغ بودن چنين سخنى هست، از اين رو كذّاب دروغ پرداز را هم «خرّاص» گفته اند؛ اما اينكه منظور از «خرّاصان» چه كسانى هستند، از هر احتمالى به ذهن نزديك تر اين است كه بگوييم مراد همان كسانى هستند كه بدون علم ودليل در باره بعث وجزا داورى مى كردند ودر آن از روى مظنه وتخمين، ترديد نموده، منكر آن مى شوند.(2)

ك. جمله قتل الخرّاصون نفرينى است بر آنان كه كشته شوند، مانند قتل الانسان ما اكفره وكنايه اى است از نوعى طرد ومحروم كردن كسى از رستگارى، وآن مفسرى هم كه كلمه «قتل» را به معناى لعن گرفته، برگشت سخنش به همين معناست.(3)

ل. الذين هم فى غمرة ساهون «غمرة» در اصل به معناى آب فراوانى است كه محلى را بپوشاند، سپس به جهالت ونادانى عميقى كه كسى را فرا گيرد اطلاق شده است. «ساهون» از ريشه «سهو» به معناى هرگونه غفلت است.

بعضى گفته اند: نخستين مرحله جهل، سهو واشتباه است. سپس غفلت وبعد از آن «غمرة» است، بنا بر اين آنها از مرحله سهو شروع مى كنند، بعد به غفلت وبى خبرى مى انجامد، ودر ادامه راه به طور كامل در جهل فرو مى روند وجمع ميان اين دو تعبير سهو وغمرة در اين آيه، ممكن است اشاره به آغاز وانجام اين حركت باشد.(4)

ص: 280


1- نمونه، ج 22، ص 315؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 32؛ روح المعانى، ج 27، ص 5.
2- الميزان، ج 18، ص 551؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 33؛ روح المعانى، ج 27، ص 6.
3- تبيان، ج 9، ص 381؛ الميزان، ج 18، ص 551؛ فتح القدير، ج 5، ص 84؛ مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 33؛ روح المعانى، ج 27، ص 6؛ مراغى، ج 26، ص 176.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ نمونه، ج 22، ص 316-317؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 34؛ روح المعانى، ج 27، ص 6.
نكته ها

1. سوگند خداوند به امور چهارگانه سوگند به آثار اوست كه دلالت بر قدرت خداوند دارد. پس، در حقيقت خداوند به قدرت خويش سوگند ياد كرده است.(1)

2. در قرآن كريم براى اصول سه گانه اعتقادى سوگند ياد شده است:

الف. توحيد: والصافات صفّا * فالزّاجرات زجرا * فالتاليات ذكرا * انّ الهكم لواحد. (صافات، 1-4)

ب. نبوت: يس * والقرءان الحكيم * إنّك لمِن المرسلين. (يس، 1-3)

ج. معاد: والذاريات ذروا... إنما توعدون لصادق و والمرسلات عرفا... انما توعدون لواقع و والنازعات غرقا... يوم ترجف الراجفة.

و علت سوگند آن است كه برخى يا مجموع اين امور مورد انكار مشركان واقع شده است.(2)

3. وعده معاد وسرانجام جهان، مستمر وپى در پى بوده است: توعدون.(3)

4. مشركان نسبت به اعتقادات خود يقين ندارند، زيرا كسى كه سخنانش مختلف ومتعدد بود، معلوم مى شود بر يك امر ثابت نيست. وقتى بر يك امر ثابت نبود معلوم مى شود نسبت به آن عقيده ندارد. در باره مبدأ مختلف حرف مى زدند؛ گاهى مى گفتند: خداوند خالق آسمان وزمين است؛ گاهى مى گفتند: خداوند اله الهه است. در باره نبوت گاهى مى گفتند: پيامبر ساحر است؛ گاهى مى گفتند: مجنون است واين دو با هم سازگار نيست، زيرا ساحر نيازمند به علم وعقل است ومجنون فاقد عقل وعلم است. در باره قيامت گاهى مى گفتند: حشر ونشر وجود ندارد؛ گاهى مى گفتند: ما از پدران خود تقليد مى كنيم.(4)

5. موضع گيرى ناباورانه در برابر مسئله معاد نشان كم عقلى است، زيرا من افك معادل «مأفوك» است وآن بر انسان كم عقل اطلاق مى شود.(5)

6. از آيه شريفه 10 مى توان اين حكم كلّى را نيز استفاده كرد كه اصولاً قضاوتهايى كه

ص: 281


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 31.
2- تفسير كبير، ج 28، ص 194.
3- نور، ج 11، ص 240.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 197.
5- مفردات راغب؛ راهنما، ج 18، ص 21؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 33.

مدرك روشنى ندارد وبر پايه حدس وتخمين وگمانهاى بى اساس است، كارى است گمراه كننده ومستحق نفرين وعذاب.(1)

7. تعبير «يسئلون» به صورت فعل مضارع، دليل بر اين است كه اين سؤال را مرتب مطرح مى كنند در حالى كه اصولاً بايد وقت قيامت مخفى ومكتوم باشد، تا هر كس در هر زمان احتمال وقوع آن را بدهد واثر تربيتى ايمان به قيامت كه خودسازى وآمادگى مداوم است، حاصل گردد. البته آنها هدفى جز استهزا يا بهانه جويى نداشتند؛ نه اينكه راستى مى خواستند تاريخ قيام قيامت را پيدا كنند.(2)

8. قيامت روز گداخته شدن كافران در آتش دوزخ است: يوم هم على النار يفتنون. «فتنه» در اصل به عمل گداختن طلا ونقره در آتش براى خالص شدن خوب از بد گفته مى شود. در اينجا مقصود بيان شدت عذاب كافران است واينكه آنان مانند طلا ونقره در آتش دوزخ گداخته خواهند شد.(3)

9. كيفر قيامت ساخته دست خود انسان است: ذوقوا فتنتكم.(4)

10. آيه 13 جواب سؤال آنان بود كه مى پرسيدند: أيّان يوم الدين، چيزى كه هست به جاى اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند، صفت آن را بيان كرد واشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالى دارند واين بدان جهت بود كه وقت قيامت جزو مسائل غيبى است، آن غيبهايى كه جز خدا كسى را بدان آگاهى نيست. چون خداى تعالى بعضى از مسايل غيبى را به بعضى از انبيائش اطلاع مى دهد؛ ولى قيامت از آن حوادثى است كه علمش مخصوص به خود اوست، هم چنان كه فرمود: لا يجليها لوقتها الاّ هو.(5)

11. اگر «جنات» و «عيون» را نكره (بدون الف ولام) آورده براى اين است كه به عظمت مقام ومنزلت آن اشاره نموده، بفهماند وضع بهشت طورى نيست كه اشخاص بتوانند با زبان وصف كنند.

ص: 282


1- نمونه، ج 22، ص 316.
2- نمونه، ج 22، ص 317.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 233؛ تبيان، ج 9، ص 382؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 34.
4- نور، ج 11، ص 244.
5- الميزان، ج 18، ص 553.

آیه 15-23

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ (16) كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِاْلأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19) وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ (20) وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23)

ترجمه

به يقين، پرهيزگاران در باغهاى بهشت ودر ميان چشمه ها قرار دارند، * وآنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى دارند، زيرا پيش از آن (در سراى دنيا) از نيكوكاران بودند. * آنها كمى از شب را مى خوابيدند، * ودر سحرگاهان استغفار مى كردند، * ودر اموال آنها حقّى براى سائل ومحروم بود. * ودر زمين آياتى براى جويندگان يقين است، * ودر وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى بينيد؟! * وروزى شما در آسمان است وآنچه به شما وعده داده مى شود. * سوگند به پروردگار آسمان وزمين كه اين مطلب حق است همان گونه كه شما سخن مى گوييد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اوصاف پرهيزكاران وپاداش آنان، آيات آفاقى وانفسى وقطعى بودن رزق براى مردم.

ب. احسان ونيكوكارى كه در آيه 16 آمده، معناى وسيع ترى دارد كه هم اطاعت خدا را شامل مى شود وهم انواع نيكيها به خلق خدا.(1)

بعضى گفته اند: منظور از آيه كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون اين است كه آنها بيشتر شب را بيدار بودند وكمى از شب را مى خوابيدند وبه اصطلاح همواره شب زنده دار بودند؛ ولى از آنجا كه اين حكم به صورت دستورى عمومى براى پرهيزگاران ومحسنين است، بعيد به نظر مى رسد اين تفسير مناسب باشد، بلكه منظور اين است كه كمتر اتفاق مى افتاد كه آنها تمام شب را بخوابند، چنان كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«كان أقل اللّيالى تَفوتهم لا يقومون فيها»، بنا بر اين

ص: 283


1- نمونه، ج 22، ص 321.

در همه شبها بخشى را بيدار بودند وبه عبادت ونماز شب مى پرداختند وشبهايى را كه تماما در خواب باشند وعبادت شبانه از آنها به كلى فوت شود، كم بوده است.(1)

ج. بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان نماز شب است، از اين جهت كه قنوت نماز وتر مشتمل بر استغفار است.(2)

امام صادق (علیه السلام) در باره وبالاسحار هم يستغفرون مى فرمايند: پرهيزگاران در نماز وتر به هنگام سحر هفتاد بار استغفار مى كنند:

«كانوا يستغفرون الله فى الوتر سبعين مرّة فى الوتر».(3)

د. وفى أموالهم حق معلوم در اينكه منظور از «حق معلوم» زكات واجب است يا انفاقهاى مستحبى است، دو وجه است: قول بهتر آن است كه حق معلوم انفاقهاى مستحبى است، زيرا حكم زكات واجب در مدينه نازل شده است واين سوره مكى است.(4)

ه -. در آيات 20 تا 22 اشاره به آيات آفاقى وانفسى شده است كه در جاى ديگر مى فرمايد: سنريهم ءاياتنا فى الافاق وفى أنفسهم كه در هر يك نشانه هاى فراوانى بر وجود خداوند متعال دارد، ونكره بودن «ءايات» نيز دلالت بر عظمت نشانه هاى خداوند دارد.(5)

و. وفى السماء رزقكم وما توعدون مراد از كلمه «سماء» ممكن است يكى از موارد ذيل باشد:

1. جهت بالا باشد، چون هر چيزى كه بالاى سر ما باشد وما را در زير پوشش قرار داده باشد، در لغت عرب «سماء» نام دارد.

2. منظور از آسمان معناى لغوى كلمه كه جهت بالا باشد نيست، بلكه منظور از سماء، عالم غيب است. چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود مى آيند كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود.(6)

ز. مراد از كلمه «رزق» ممكن است يكى از احتمالات ذيل باشد:

1. باران؛ كه خداى تعالى آن را از آسمان يعنى از جهت بالاى سر ما بر زمين نازل مى كند

ص: 284


1- مجمع البيان، ج 9، ص 234؛ نور الثقلين، ج 5، ص 123؛ نمونه، ج 22، ص 321.
2- نمونه، ج 22، ص 322؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 36.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 123؛ مجمع البيان، ج 9، ص 234.
4- فتح القدير، ج 5، ص 84.
5- تفسير كبير، ج 28، ص 208؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 40؛ روح المعانى، ج 27، ص 9.
6- الميزان، ج 18، ص 562-563.

وبه وسيله آن انواع گياهانى كه در مصرف غذا ولباس وساير انتفاعات ما صرف مى شود، بيرون مى آورد.

واخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (الجاثية، 5)

2. ساير اسباب رزق؛ يعنى خورشيد وماه وستارگان واختلافى كه در طول سال در نقطه هاى طلوع وغروب آنهاست كه همين اختلاف باعث پديد آمدن فصول چهارگانه وپشت سر هم قرار گرفتن شب وروز است وهمه اينها اسباب رزقند.(1)

3. رزق منحصر به خوردنيها نيست، آنچه خداوند عنايت مى كند رزق است؛ مانند ايمان، علم، عقل وسلامت و... در دعا مى خوانيم «اللهم ارزقنى ايمانا كاملاً وعلما نافعا ويقينا ثابتا وعقلاً كاملاً».(2)

ط. مراد از ما توعدون بهشتى است كه به انسانها وعده اش را داده وفرموده: وعندها جنة المأوى.(3)

ى. در اينكه مرجع ضمير (انه لحق) در آيه 23 چيست، دو احتمال بيان شده است: نخست اينكه به ما توعدون در آيه قبل برگردد؛ يعنى سوگند به خداوند كه وعده هاى الهى حق است. دوم اينكه ضمير به «رزق» برگردد؛ يعنى رزق شما انسانها امرى قطعى است.(4)

نكته ها

1. در تفاوت ميان «سائل» و «محروم» گفته اند: «سائل» كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى كند؛ ولى «محروم» شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش وكوشش را به خرج مى دهد؛ اما دستش به جايى نمى رسد وكسب وكار وزندگيش به هم پيچيده است وبا اين حال خويشتن دارى كرده، از كسى تقاضاى كمك نمى كند. به هر حال تعبير «محروم» اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد، نيازمندان نزد شما آيند

ص: 285


1- الميزان، ج 18، ص 562؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 41؛ روح المعانى، ج 27، ص 10.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 272.
3- نجم، 15؛ الميزان، ج 18، ص 563؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 41.
4- كشاف، ج 4، ص 400؛ روح المعانى، ج 27، ص 10.

وتقاضاى كمك كنند، بر شما است كه جستجو كنيد وافراد آبرومندِ محروم را بيابيد وبه آنها كمك كنيد.(1)

2. از مقابله محروم با سائل استفاده مى شود كه در جامعه، برخى از نيازمندان روى سؤال ندارند ودر نتيجه ناشناخته مى مانند، اهل تقوا از اين گروه غافل نيستند. از امام باقر وامام صادق (عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: محروم كسى است كه عقل او مشكلى ندارد؛ ولى روزى او توسعه نيافته است وحال آن كه آن شخص بى بهره است:

«المحروم الرجل الذى ليس بعقله بأس ولم يبسط له فى الرزق وهو محارف».(2)

3. اسلام مكتب جامعى است وعبادت در شب را با خدمت به محرومان در كنار هم قرار داده است: وبالاسحار هم يستغفرون وفى اموالهم....(3)

4. كمكى كه به سائل ومحروم مى كنيد، حق خودشان را مى دهيد، زيرا خداوند در اموال مردم حقى براى آنان قرار داده است، پس بر آنان منّت نگذاريد: حق للسائل والمحروم.(4)

5. رزق بشر وآنچه كه خداوند به انسان وعده داده كه منظور بهشت الهى است، امرى قطعى وثابت وتخلف ناپذير است، زيرا اين موضوع با سوگند وچند تأكيد (انّ جمله اسميه ولام تأكيد) بيان شده است: فو ربّ السماء والارض انّه لحقّ.(5)

6. مسلّم بودن وعده هاى خداوند از ثواب وعقاب وبهشت وجهنم، آن اندازه روشن است كه سخن گفتن انسانها وقدرت آنها بر سخن روشن است.(6)

ص: 286


1- مجمع البيان، ج 9، ص 235؛ تفسير كبير، ج 28، ص 206؛ نمونه، ج 22، ص 325؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 9.
2- برهان، ج 4، ص 232.
3- نور، ج 11، ص 246.
4- همان.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 273.
6- تبيان، ج 9، ص 385؛ مجمع البيان، ج 9، ص 235.

آیه 24-37

اشاره

هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ في صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ (29) قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ (30) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ (35) فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ (36) وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ اْلأَليمَ (37)

ترجمه

آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟! * در آن زمان كه بر او وارد شدند وگفتند: «سلام بر تو!» او گفت: «سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد!» * سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت وگوساله فربه (وبريان شده اى را براى آنها) آورد، * ونزديك آنها گذارد، (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى برند) گفت: «آيا شما غذا نمى خوريد؟!» * واز آنها احساس وحشت كرد، گفتند: «نترس (ما رسولان وفرشتگان پروردگار توايم)!» واو را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند. * در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه (از خوشحالى وتعجب) فرياد مى كشيد به صورت خود زد وگفت: «(آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه) پيرزنى نازا هستم ؟!» * گفتند: «پروردگارت چنين گفته است، واو حكيم وداناست.» * (ابراهيم) گفت: «مأموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟» * گفتند: «ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم، * تا بارانى از «سنگ - گل» بر آنها بفرستيم؛ * سنگهايى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان گذاشته شده است.» * ما مؤمنانى را كه در آن شهرها (ى قوم لوط) زندگى مى كردند (قبل از نزول عذاب) خارج كرديم، * ولى جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم. * ودر آن (شهرهاى بلاديده) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جاى گذارديم.

ص: 287

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات داستان نزول فرشتگان عذاب را مطرح مى كند كه وقتى بر ابراهيم (علیه السلام) وارد شدند، او گمان كرد آنها مهمانهاى او هستند، از اين رو اقدام به پذيرايى كرد وآنها امتناع ورزيدند واو را به فرزندى بشارت دادند. بعد از آن، موضوع نزول عذاب بر قوم مجرم ونجات اهل ايمان را مطرح مى سازد.

بعضى گفته اند ابراهيم (علیه السلام) مسئله ناشناخته بودن ملائكه را در درون دل گفت؛ نه به صورت آشكار؛ ولى اين معمول است كه گاهى ميزبان در عين احترام به ميهمان مى گويد: «ولى من نمى دانم شما را كجا ديده ام ؟ وبه نظرم زياد آشنا نيستيد»، بنا بر اين مى توان ظاهر آيه را حفظ كرد كه ابراهيم اين سخن را آشكارا گفته است، هر چند احتمال اول نيز بعيد به نظر نمى رسد، به خصوص كه پاسخى از ناحيه ميهمانان در معرفى خود در اين جا ديده نمى شود واگر ابراهيم چنين سخنى را آشكارا گفته بود، ناچار آنها پاسخى به آن مى دادند.(1)

ب. فى صَرّةٍ به دو گونه تعبير شده است: 1 - «فى ضجة»؛ يعنى همسر ابراهيم در حالى كه ناله مى كرد جلو آمد. 2 - «فى جماعة»؛ يعنى همسر ابراهيم در حالى كه در ميان جماعتى بود جلو آمد.(2)

ج. در اينكه اين فرزند اسماعيل بوده يا اسحاق، در ميان مفسران گفت وگو است، مشهور اين است كه اسحاق بوده است؛ واين احتمال كه اسماعيل باشد با توجه به آيه 71 سوره هود كه مى فرمايد: فبشرناها باسحاق درست به نظر نمى رسد. بنا بر اين، شكّى نيست زنى كه در آيات بعد سخن از او به ميان مى آيد، همسر ابراهيم «ساره» واين فرزند اسحاق است.(3)

د. جهت اينكه حضرت ابراهيم (علیه السلام) از غذا نخوردن ميهمانان ترسيد آن بود كه رسم مردم بر اين بود كه اگر مهمان از غذاى ميزبان تناول مى كرد، نشانه امنيت از ناحيه آنان بود واگر استفاده نمى كرد، ميزبان گمان مى كرد كه اراده شرّ وبدى دارند.(4)

ص: 288


1- نمونه، ج 22، ص 344-345؛ مراغى، ج 26، ص 183؛ روح المعانى، ج 27، ص 11.
2- فتح القدير، ج 5، ص 88؛ مجمع البيان، ج 9، ص 238؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 13.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 238؛ نمونه، ج 22، ص 347؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 13؛ مراغى، ج 26، ص 184.
4- فتح القدير، ج 5، ص 88؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 12.

ه -. قالوا كذلك كلمه «كذلك» اشاره به بشارتى است كه ملائكه به اين زن وشوهر دادند. به زن وشوهرى بشارت فرزند دار شدن دادند كه زن در جوانى نازا بود چه رسد به امروز كه به سن پيرى رسيده است. وابراهيم هم پيرمردى است كه كهولت وپيرى بر او مسلط شده است.(1)

و. إنه هو الحكيم العليم تعبير به «حكيم» و «عليم» اشاره به اين است كه نياز ندارد تو از سن پيرى ونازايى خود يا كهنسال بودن همسرت خبر دهى، خدا همه اينها را مى داند واگر تاكنون به شما فرزندى نداده حكمتى دارد.(2)

ز. تعبير به حجارة من طين همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود به جاى آن «سجيل» آمده است. «سجيل» در اصل واژه فارسى است كه از سنگ وگل گرفته شده است، بنا بر اين چيزى است كه نه مانند سنگ سخت است ونه مانند گل سست. در مجموع شايد اشاره به اين معناست كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتّى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك ونه چندان محكم ومانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.(3)

ح. تعبير به «مسرفين» اشاره به كثرت گناه آنهاست، به گونه اى كه از حدّ گذرانده وپرده هاى حيا وشرم را دريده بودند. اگر كسى در حالات قوم لوط وانواع گناهان آنها دقّت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معناست.(4)

ط. قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ. قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (الذاريات، 32)

منظور از قوم در آيه شريفه قوم لوط است چنانكه در آيه 70 هود بيان شده است

فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ

ى. منظور از جمله بيت من المسلمين خانه لوط است كه در آن قريه تنها اين خانه

ص: 289


1- الميزان، ج 18، ص 568.
2- نمونه، ج 22، ص 349؛ روح المعانى، ج 27، ص 13؛ مراغى، ج 26، ص 184.
3- نمونه، ج 22، ص 355.
4- نمونه، ج 22، ص 356؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.

مسلمان بودند(1) ، چنان كه در سوره هود آيه 83 مى فرمايد: قالوا يا لوط انّا رسل ربّك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من الليل ولا يلتفت منكم احد الاّ امرأتك انّه مصيبها ما اصابهم انّ موعدهم الصبح اليس الصّبح بقريب.(2)

ك. وتركنا فيها ءاية للّذين يخافون العذاب الأليم. اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه تنها كسانى از اين آيات ونشانه هاى خدا پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد واحساس مسئوليت كنند.(3)

ل. وتركنا فيها ءاية اين جمله اشاره به هلاكت همه اهل قريه است، ومراد از جمله «تركنا» به طور كنايه اين است كه آثارى از اين عذاب را در آن قريه باقى گذاشتيم.(4)

م. «سلطان» چيزى است كه مايه تسلّط گردد ومنظور در اينجا معجزه يا دليل ومنطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه موسى (علیه السلام) در برابر فرعون از آن استفاده كرد. تعبير «سلطان مبين» در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته وغالبا به معناى دليل منطقى روشن وآشكار است.(5)

نكته ها

1. تعبير «مكرمين» در باره فرشتگان يا به دليل اين است كه آنان مأموران حق بودند ودر آيه 26 سوره انبيا نيز در باره فرشتگان مى خوانيم: بل عباد مكرمون ويا به جهت احتراماتى است كه ابراهيم (علیه السلام) براى آنها قائل شد، يا به هر دو جهت است.(6)

2. اگر ابراهيم پاسخ خود را در قالب جمله اى اسميه آورد، براى اين بود كه پاسخ بهترى به آنان داده باشد، چون ملائكه سلام خود را در قالب جمله فعليه آوردند وجمله فعليه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد، بر خلاف جمله اسميه كه دوام را مى رساند. در حقيقت آنان گفته اند: يك سلام بر تو، ووى فرموده همه سلام بر شما؛

«حتى تكون تحيته أحسن من تحيتهم».(7)

ص: 290


1- الميزان، ج 18، ص 569؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 278.
3- نمونه، ج 22، ص 359؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
4- الميزان، ج 18، ص 569؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
5- نمونه، ج 22، ص 362؛ روح المعانى، ج 27، ص 15.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 237؛ نمونه، ج 22، ص 344؛ تفسير كبير، ج 28، ص 210.
7- الميزان، ج 18، ص 566؛ تفسير كبير، ج 28، ص 212؛ فتح القدير، ج 5، ص 87؛ روح المعانى، ج 27، ص 11؛ مراغى، ج 26، ص 183.

3. مبادرت به سلام هنگام ورود بر ديگران، داراى ارزش است. خداوند براى فرشتگان افزون بر وصف كرامت، خصلت پسنديده مبادرت به سلام را در باره آنان بيان كرده است.(1)

4. حضرت ابراهيم (علیه السلام) جهت تكريم از ميهمانان سفره غذا را نزديك آنان برد؛ نه اينكه ميهمانان را نزديك سفره ببرد، از اين رو مى فرمايد: فَقرّبه إليهم، اگر ميهمانان را به نزد سفره مى برد، چه بسا كسى در مكان وسيع نشسته بود جاى او تنگ شود يا اگر بالا نشسته بود پايين بنشيند وبى احترامى به آنها شود.(2)

5. حضرت ابراهيم از ميهمانانى كه از پيش آنان را دعوت نكرده بود وناشناس بودند درست پذيرايى كرد، بنا بر اين چه زيباست كه ما مسلمانان از ميهمانان دعوت شده وشناخته شده درست پذيرايى كنيم.

6. حضرت ابراهيم (علیه السلام) به موجب سخاوتى كه دارد، پنهانى به سوى خانواده خود مى رود تا گوساله چاق وبريان شده را نزد ميهمانانش بياورد. «روغ» رفتن مخفيانه را گويند: فراغ إلى اهله پنهانى رفتن او براى اين بود كه ميهمانان متوجه نشوند ومانع چنين پذيرايى پرخرجى نشوند، وجالب است بدانيم براى پذيرايى مهمان فورا حركت كرد. «فاء» در «فراغ» دلالت بر فوريت دارد.(3)

7. اگر مهمان خبر تلخ وشيرينى دارد، اول خبر شيرين وسپس تلخ را عنوان كند: بشرنا... ارسلنا الى قوم مجرمين. (ابتدا بشارت فرزند سپس نزول عذاب بر مجرمان)(4)

8. داشتن فرزند دانشمند از نعمتهاى الهى وشايسته بشارت وشادمانى است: وبشّروه بغلامٍ عليمٍ. واژه «بشارت» در جايى به كار مى رود كه خير ونعمت باشد.(5)

9. ظاهرا ابراهيم (علیه السلام) از تعداد ميهمانان فهميد اينها به دنبال كار مهمى مى روند وتنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، زيرا براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود وشايد هم به جهت عجله اى كه نشان مى دادند، احساس كرد مأموريت مهمى دارند، از اين رو ابراهيم (علیه السلام)

ص: 291


1- راهنما، ج 18، ص 41.
2- تفسير كبير، ج 28، ص 214؛ فتح القدير، ج 5، ص 87؛ مراغى، ج 26، ص 183.
3- تبيان، ج 9، ص 387؛ نمونه، ج 22، ص 345؛ مجمع البيان، ج 9، ص 237؛ روح المعانى، ج 27، ص 12؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 45؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 119.
4- نور، ج 11، ص 251.
5- راهنما، ج 18، ص 45.

گفت: پس به دنبال چه كار مهمى آمده ايد اى فرستادگان خدا؟! ملائكه مأموريت خويش را فاش ساختند كه براى نابودى قوم مجرم (قوم لوط) آمده ايم.

10. اخبار مهم را نخست بايد به كسانى داد كه مرتبه ومسئوليت آنها بالاتر است، از اين رو فرشتگان خبر عذاب قوم لوط را به حضرت ابراهيم (علیه السلام) دادند؛ نه به حضرت لوط.(1)

11. اسراف وزياده روى در گناه عامل نزول عذاب است: حجارة من طين... للمسرفين. وصف «مسرفين» مشعر به عليّت است.(2)

12. در ميان قوم لوط تنها يك خانواده مؤمن وجود داشت كه بنا بر قول امام صادق (علیه السلام) حضرت لوط در نيمه شب با دختران خود از شهر خارج شدند وايمانشان عامل مصونيت از عذاب الهى شد.(3)

13. عذاب فرود آمده بر قوم لوط عذابى سخت ويرانگر ودردناك بود، زيرا در پى نزول عذاب اليم بر قوم لوط تنها نشانه اى از آنان بر جاى ماند: وتركنا فيها ءاية... معلوم مى شود تمامى مظاهر زندگى آنان از ميان رفته بود.(4)

ص: 292


1- تفسير كبير، ج 28، ص 210؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
2- راهنما، ج 18، ص 52.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 127.
4- راهنما، ج 18، ص 55.

آیه 38-60

اشاره

وَ في مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) فَتَوَلّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُليمٌ (40) وَ في عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّ جَعَلَتْهُ كَالرَّميمِ (42) وَ في ثَمُودَ إِذْ قيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّى حينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ (46) وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ اْلأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ إِنّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ إِنّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (51) كَذلِكَ ما أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ (56) ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذَنُوبًا مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذي يُوعَدُونَ (60)

ترجمه

و در (زندگى) موسى نيز (نشانه ودرس عبرتى بود) هنگامى كه او را با دليلى آشكار به سوى فرعون فرستاديم؛ * اما او با تمام وجودش از وى روى برتافت وگفت: «اين مرد يا ساحر است يا ديوانه!» * از اين رو ما او ولشكريانش را گرفتيم وبه دريا افكنديم در حالى كه در خور سرزنش بود. * و (همچنين) در سرگذشت «عاد» (آيتى است) در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنها فرستاديم، * كه بر هيچ چيز نمى گذشت مگر اينكه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مى ساخت. * ونيز در سرگذشت قوم «ثمود» عبرتى است در آن هنگام كه به آنان گفته شد: «مدتى كوتاه بهره مند باشيد (وسپس منتظر عذاب)!» * آنها از فرمان پروردگارشان سرباز زدند، وصاعقه آنان را فرا گرفت در حالى كه (خيره خيره) نگاه مى كردند (بى آنكه قدرت دفاع داشته باشند). * چنان بر زمين افتادند كه توان برخاستن نداشتند ونتوانستند از كسى يارى طلبند! * همچنين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم، زيرا قوم فاسقى بودند. * وما آسمان را با قدرت بنا كرديم، وهمواره آن را وسعت مى بخشيم. *

ص: 293

وزمين را گسترديم، وچه خوب گستراننده اى هستيم! * واز هر چيز يك جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد. * پس به سوى خدا بگريزيد، كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم. * وبا خدا معبود ديگرى قرار ندهيد، كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم. * اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند: «او ساحر است يا ديوانه!» * آيا يكديگر را به آن سفارش مى كردند (كه همه چنين تهمتى بزنند)؟! نه، بلكه آنها قومى طغيانگرند. * حال كه چنين است از آنها روى بگردان كه هرگز در خورِ ملامت نخواهى بود؛ * وپيوسته تذكّر ده، زيرا تذكّر مؤمنان را سود مى بخشد. * من جنّ وانس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند (واز اين راه تكامل يابند وبه من نزديك شوند). * هرگز از آنها روزى نمى خواهم، ونمى خواهم مرا اطعام كنند. * خداوند روزى دهنده وصاحب قوت وقدرت است. * وبراى كسانى كه ستم كردند، سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانش (از اقوام ستمگر پيشين)؛ بنا بر اين عجله نكنند! * پس واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

رسالت حضرت موسى (علیه السلام) با معجزه روشن، هلاكت اقوام مختلف مانند فرعون ولشكريانش، قوم عاد، قوم ثمود وقوم نوح (علیه السلام)، خلقت آسمان وزمين، جفت آفريده شدن موجودات براى تذكر، طغيانگرى اقوام انبيا عامل تكذيبشان، هدف از خلقت، رازقيت خداوند ووعده عذاب به تبهكاران.

ب. منظور از «ركن» در آيه شريفه فتولّى بركنه ممكن است يكى از موارد ذيل باشد:

1. اشاره به اركان بدن؛ يعنى فرعون به طور كامل وبا تمام اركان بدن به موسى پشت كرد.

2. منظور در اينجا لشكر فرعون است؛ يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد واز پيام حق رو گردان شد.

3. منظور آن است كه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت وهم اركان حكومت ولشكر خود را منحرف ساخت.(1)

ص: 294


1- تبيان، ج 9، ص 392؛ نمونه، ج 22، ص 363؛ روح المعانى، ج 27، ص 15؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 201؛ مراغى، ج 27، ص 6.

ج. أرسلنا عليهم الريح العقيم باد عقيم آن بادى است كه از آوردن فايده اى كه در بادها مطلوب است؛ مانند حركت دادن ابرها، تلقيح درختان، باد دادن خرمنها، پرورش حيوانات وتصفيه هوا امتناع دارد واز آن عقيم است. چنين بادى تنها اثرش هلاك كردن مردم است.(1)

د. وفِى ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ (الذاريات، 43)

منظور از مهلت، حتى حين سه روز است كه در آيه 65 هود بيان شده است.

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِى دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (هود، 65)

ه -. فما استطاعوا من قيام بعيد نيست كه كلمه «استطاعوا» در اينجا متضمن معناى تمكن باشد، چون كلمه استطاعت براى گرفتن مفعول «مِنْ» نمى خواهد ودر اينجا با «مِنْ» مفعول گرفته، فرموده: «من قيام»، پس معنايش اين مى شود كه متمكن از برخاستن از آنجا كه نشسته بودند نشوند. خلاصه مهلت نبود كه از عذاب خدا فرار كنند واين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاى خود برخيزند.(2)

و. تعبير (من قبل) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون ولوط وعاد وثمود سرگذشت اسفبار قوم نوح را كه قبل از آنها بودند شنيده بودند؛ اما متأسفانه آنها را بيدار نكرده وخود به سرنوشتى مشابه آنها گرفتار شدند.(3)

ز. در اينكه منظور از انّا لموسعون چيست، بستگى به اين دارد كه براى «ايد» در والسماء بنينها بأيدٍ چه معنايى را بپذيريم؛ اگر به معناى قدرت باشد، آيه مى گويد كه ما آسمان را با قدرتى بنا كرديم كه با هيچ مقياسى وصف واندازه گيرى نمى شود وما داراى وسعتى در قدرت هستيم كه هيچ چيزى آن قدرت را مبدل به عجز نمى كند.

اگر به معناى نعمت باشد، معناى آيه چنين مى شود كه ما آسمان را بنا كرديم در حالى كه بنا كردنش مقارن با نعمتى بود كه آن نعمت را با هيچ مقياسى نمى توان تقدير كرد وما داراى نعمتى واسع وغنايمى مطلقه هستيم؛ خزانه هاى ما با اعطاى رزق پايان نمى پذيرد.

ص: 295


1- تبيان، ج 9، ص 392؛ الميزان، ج 18، ص 571؛ كشاف، ج 4، ص 403؛ مجمع البيان، ج 9، ص 240؛ روح المعانى، ج 27، ص 15؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 50؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 201.
2- الميزان، ج 18، ص 572؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 52.
3- نمونه، ج 22، ص 368-369.

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«اليد فى كلام العرب القوّة والنعمة قال... والسماء بنيناها بأيد أى بقوّة».(1)

ح. ومن كل شىء خلقنا زوجين زوجيت در اين گونه آيات مى تواند اشاره به معناى دقيق ترى باشد، زيرا واژه «زوج» را معمولاً به دو جنس نر وماده مى گويند؛ خواه در عالم حيوانات باشد يا گياهان، وهر گاه آن را كمى توسعه دهيم، تمام نيروهاى مثبت ومنفى را شامل مى شود. با توجه به اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد: من كلّ شىء، مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياى جهان از ذرات مثبت ومنفى ساخته شده وامروز از نظر علمى مسلم است كه اتمها از اجزاى مختلفى تشكيل يافته اند. از جمله اجزايى كه داراى بار الكتريكى منفى هستند والكترون ناميده مى شوند واجزايى كه داراى بار الكتريكى مثبت هستند وپروتون نام دارند.(2)

ط. ففرّوا الى الله مراد از فرار كردن به سوى خدا، انقطاع به سوى اوست به دست برداشتن از كفر، وگريزان بودن از عقابى كه كفر به دنبال دارد ومتوسل شدن به ايمان به خداى تعالى به تنهايى واينكه او را يگانه معبودى بى شريك براى خود بگيرند.(3)

ى. جمله ولا تجعلوا مع الله الها ءاخر به منزله تفسيرى براى جمله ففرّوا إلى الله است ومعنايش اين است: مراد ما از اينكه گفتيم به سوى خدا بگريزيد ودست از غير او برداريد، اين است كه به خداى يكتا برگرديد، به خدايى كه شريكى در الوهيت ومعبوديت ندارد.(4)

ك. آيه 56 در حقيقت غرض خلقت را بيان مى كند وآن اينكه خلق، عابد خدا باشند؛ نه اينكه او معبود خلق باشد، زيرا فرموده: إلاّ ليعبدون؛ يعنى تا آنكه مرا بپرستند ونفرموده تا من پرستش شوم، وعبادت مردم نه براى آن است كه خداوند به كمالى برسد، زيرا او منزه از نقص وحاجت است، بلكه غرض از عبادت، به كمال رسيدن انسان است.(5)

ل. ذكر اطعام بعد از رزق: وما أريد منهم من رزق وما أريد أن يطعمون از قبيل ذكر

ص: 296


1- فتح القدير، ج 5، ص 91؛ نور الثقلين، ج 5، ص 219؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 52.
2- نمونه، ج 22، ص 376.
3- الميزان، ج 18، ص 574؛ روح المعانى، ج 27، ص 18؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 53؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 204.
4- الميزان، ج 18، ص 574؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 204.
5- الميزان، ج 18، ص 579؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 55.

خاص بعد از عام است كه معمولاً در جايى به كار مى رود كه گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد ودر اينجا خداى تعالى خواسته است در بين همه انحاى رزق، عنايت بيشتر خود را نسبت به طعام بفهماند واين بدان جهت است كه احتياج به طعام خوردن وسوختِ بدن را تأمين كردن، از ساير حوايج انسان وسيع تر است وساير حوايجش به آن اهميت نيست، زيرا بدن همواره سوخت وساز دارد؛ هنگامى طعام مى خورد كه گرسنه است وبعد از خوردن هم آن را دفع نموده دو باره گرسنه مى شود.(1)

م. منظور از تهديدى كه در اين آيه شريفه شده است: فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون عذاب دنيوى است، زيرا اولاً: عجله اى كه بعضى از كفار داشتند، بيشتر براى اين بود كه به پيامبر مى گفتند: اگر راست مى گويى پس چرا عذاب الهى بر ما نازل نمى شود واين مسلما اشاره به عذاب دنياست.

ثانيا: تعبير به مثل ذنوب اصحابهم ظاهرا اشاره به سرنوشت اقوامى است كه در اين سوره از آنها ياد شده؛ مانند قوم لوط وفرعون وعاد وثمود كه هر يك به نوعى از عذاب دنيا گرفتار شدند واز ميان رفتند.(2)

ن. اگر تعبير للّذين ظلموا كه در آيه قبلى بود در اين آيه به للّذين كفروا تبديل شده، براى اين بود كه توجه دهد به اينكه مراد از ظلم در آنجا كفر است؛ نه ظلم به مردم.(3)

ص. اين آيه شريفه در حقيقت اشاره به غناى پروردگار از هر كس وهر چيز است واگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيست كه سودى كند، بلكه مى خواهد بر آنها جودى كند.(4)

ع. تعبير به سه اسم «رزّاق»، «ذوالقوّة» و «متين»، براى اين است كه بر انحصار روزى دادن در خداى تعالى دلالت كند وبفهماند كه خدا در رساندن رزق به روزى خواران با همه كثرتى كه دارند ناتوان وضعيف نمى شود.(5)

ص: 297


1- الميزان، ج 18، ص 583.
2- نمونه، ج 22، ص 400-401.
3- الميزان، ج 18، ص 585.
4- نمونه، ج 22، ص 388.
5- الميزان، ج 18، ص 584؛ روح المعانى، ج 27، ص 23.
نكته ها

1. اگر در اين آيه شريفه تنها فرعون را ملامت كرده با اينكه تمام لشگريانش شريك با او بودند، بدين جهت است كه فرعون امام ورهبر آنان به سوى هلاكت بود، هم چنان كه در باره او صريحا فرموده است: يقدم قومه يوم القيامة فأوردهم النار.(1)

2. اقدام الهى به كيفر دادن فرعون ولشگريانش پس از اتمام حجت بر آنها بود؛ بسلطانٍ مبين... فاخذناه وجنوده.(2)

3. افكنده شدن فرعون ولشگريانش در دريا با حقارت وذلّت همراه بود. واژه «نبذ» اشعار به افكندن همراه با ذلت دارد، زيرا «نبذ» اختصاصا در دور ريختن اشيايى به كار مى رود كه فاقد ارزش اند.(3)

4. وفِى عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (الذاريات، 41)

آيه فوق بطور مفصل ومشروح در سوره احقاف بيان شده است.

واذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ... فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ * تدَمِّرُ كُلَّ شَىْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَى إِلاَّ مَسَاكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (الأحقاف، 21 تا 25)

5. عذابى كه خداوند به وسيله باد بر قوم عاد فرستاد، به طور كلى آنها را نابود ساخت. تعبير ما تذر من شىء مى رساند كه اين باد به هر جسمى كه مى وزيد آن را در معرض متلاشى شدن قرار مى داد.(4)

6. خداوند به قوم ثمود كه مرتكب كشتن ناقه حضرت صالح (علیه السلام) شدند، سه روز بيشتر مهلت نداد وآنها را عذاب كرد، چنان كه مى فرمايد: فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب. (هود، 65)

7. خداوند اگر بخواهد ستمگران را نابود كند بوسيله خاك وآب وهوا وآتش كه از عناصر اوليه زندگى هستند نابود مى كند، چنان كه قوم لوط را به وسيله خاك: حجارة من

ص: 298


1- هود، 98؛ الميزان، ج 18، ص 571.
2- راهنما، ج 18، ص 60.
3- همان.
4- راهنما، ج 18، ص 63.

طين، فرعون را به وسيله آب: فنبذناهم فى اليم، قوم عاد را به وسيله (هواء) بادى كه به وسيله هوا حركت مى كند: ارسلنا عليهم الريح العقيم وقوم ثمود را به وسيله آتش: فأخذتهم الصاعقة به هلاكت رساند.(1)

8. قوم نوح داراى فسق وگناه مستمر بودند. كلمه «كانوا» دلالت بر استمرار دارد. بيان سرنوشت وعلت نابودى قوم نوح در مقام هشدار به همه امتهاست كه بدانند هر گاه علت نزول عذاب در قومى فراهم آيد، آنها نيز چون قوم نوح مبتلا خواهند شد.(2)

9. خداوند با قدرت عظيم خود آسمان را بنا كرده است. كلمه «ايد» نكره است ودلالت بر عظمت دارد.(3)

10. جالب توجه اينكه تعبير به انّا لموسعون با استفاده از جمله اسميه واسم فاعل دليل بر تداوم اين موضوع است ونشان مى دهد كه اين گسترش همواره وجود داشته وهمچنان ادامه دارد واين درست همان چيزى است كه امروزه به آن رسيده اند كه تمام كرات آسمانى وكهكشانها در آغاز در مركز واحدى جمع بوده، سپس انفجار عظيم وبى نهايت وحشتناكى در آن رخ داده وبه دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده وبه صورت كرات در آمده وبه سرعت در حالت توسعه است.(4)

11. دل سپردن به غير خدا مايه هلاكت انسان است: ففرّوا الى الله، زيرا فرار همواره از هلاكت به سوى پناهگاهى صورت مى گيرد كه در آن ايمنى است.

12. پيامبران را «ساحر» مى خواندند، زيرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى منطقى نداشتند و «مجنون» خطاب مى كردند، چون همرنگ محيط نبودند ودر برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.(5)

13. منشأ اصلى تهمت جنون يا سحر به انبيا، روحيه طغيانگرى بشر است: الاّ قالوا ساحر أو مجنون... بل هم قوم طاغون.

ص: 299


1- تفسير كبير، ج 28، ص 224.
2- راهنما، ج 18، ص 66.
3- راهنما، ج 18، ص 67.
4- نمونه، ج 22، ص 375.
5- نمونه، ج 22، ص 380.

14. نظير آيه 48 ذاريات: والْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ

آيه 53 طه است: الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى

15. تعبير به «ماهدون» تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد خداوند زمين را با تمام وسايل استراحت براى زندگى انسانها ممهّد وآماده ساخته است، زيرا «ماهد» از ريشه «مهد» به معناى گاهواره ويا هر محلى است كه براى استراحت آماده مى كنند. چنين محلى بايد آرام، مطمئن، محفوظ، گرم ونرم باشد وهمه اين شرايط در كره زمين حاصل است.(1)

16. مؤمنان همواره از تذكر پيامبر بهره مند مى شوند؛ «تنفع» فعل مضارع ودليل بر استمرار است.(2)

17. سؤال: چرا با اينكه فرشتگان از مكلفان هستند ومنظور از خلقت آنان نيز عبادت است، چنان كه مى فرمايد: بل عباد مكرمون و لا يستكبرون عن عبادته در عين حال در آيه شريفه وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون نامى از آنها برده نشده است ؟

پاسخ: منظور از آيه شريفه، بيان كار قبيح موجوداتى است كه خداوند آنها را براى عبادت خلق كرده است كه چرا هدف خلقت را رها كرده اند واين موجودات منحصر به جن وانس است؛ نه فرشتگان.(3)

18. خداوند متعال در آيات پيشين براى بيان امر خلقت، ارسال رسل، انزال عذاب و... از ضمير «ما» استفاده مى كرد، زيرا واسطه هايى وجود داشتند؛ اما در اينجا فقط از ضمير «مَنْ» استفاده مى كند: ليعبدونِ؛ يعنى عبادت امرى است كه بايد مختص به خداى سبحان باشد وهيچ فردى در آن شركت نداشته باشد.

19. اگر در آيه شريفه «جنّ» را جلوتر از «انس» آورده، براى اين است كه سخن از خلقت است وخلقت جن قبل از خلقت انس بوده است: والجانّ خلقناه من قبل من نار السّموم.(4)

20. در آيات مختلف قرآن به هدف آفرينش انسان يا مجموعه جهان هستى اشاراتى شده

ص: 300


1- نمونه، ج 22، ص 375.
2- راهنما، ج 18، ص 77.
3- تفسير كبير، ج 28، ص 232.
4- حجر، 27؛ الميزان، ج 18، ص 583.

است كه در ابتداى امر ممكن است مختلف به نظر برسد؛ ولى با دقت مى بينيم همه به يك هدف باز مى گردد:

الف. عبادت وبندگى: وما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون. (ذاريات، 56)

ب. علم وآگاهى از صفات خداوند: الله الّذى خلق سبع سموات ومن الارض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا انّ الله على كلّ شىء قدير. (طلاق، 12)

ج. آزمايش بشر: وهو الّذى خلق السّموات والارض فى ستّة أيّام وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً. (هود، 7)

د. رحمت الهى؛ الاّ من رحم ربك ولذلك خلقهم.... (هود، 119)

كمى دقت در اين آيات نشان مى دهد كه بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است؛ آگاهى ومعرفت، مقدمه اى براى آزمون وتربيت بشر وآن هم مقدمه اى براى بهره گيرى از رحمت خداوند است.(1)

در چهار آيه فوق هدف از خلقت با حرف «لام» بيان شده ويكى از معانى «لام» هدف وغايت است: «ليعبدون»، «لتعلموا»، «ليبلوكم» و «لذلك».

از مجموعه اين چهار آيه استفاده مى شود كه هدف از خلقت تكامل بشر است كه در پرتو شناخت خداوند صورت مى گيرد وشناخت خداوند از شناخت امام معصوم (علیه السلام) جدا نيست، از اين رو امام صادق (علیه السلام) از امام حسين (علیه السلام) نقل مى كند كه آن بزرگوار فرمود:

«يا أيّها النّاس ما خلق الله العباد إلاّ ليعرفوه، وإذا عَرَفوه عَبَدُوه، وإذا عبدوه استغنوا بعبادته عنْ عِبادة غيره - فقال رجل: يابن رسول الله ما معرفة الله ؟ قال: «معرفة أهل كلِّ زمانٍ إمامَهم الّذى يَجب عَليهم طاعته».(2)

ص: 301


1- تفسير نمونه، ج 24، ص 263.
2- بحار، ج 23، ص 83.

ص: 302

سوره طور

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) في رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4) وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْرًا (9) وَ تَسيرُ الْجِبالُ سَيْرًا (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (11) الَّذينَ هُمْ في خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هذِهِ النّارُ الَّتي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (14) أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (15) اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به كوهِ طور * وكتابى كه نوشته شده، * در صفحه اى گسترده، * وسوگند به «بيت المعمور»، * وسقف برافراشته، * ودرياى مملوّ وبرافروخته، * كه عذاب پروردگارت واقع مى شود، * وچيزى از آن مانع نخواهد بود! * (اين عذاب الهى) در آن روزى است كه آسمان به شدت به حركت در مى آيد، * وكوهها از جا كنده ومتحرك مى شوند! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان، * همانان كه در سخنان باطل به بازى مشغولند! * در آن روز كه آنها را به زور به سوى آتش دوزخ مى رانند. * (به آنها مى گويند:) اين همان آتشى است كه آن را انكار مى كرديد! * آيا اين سحر است يا شما نمى بينيد؟! * در آن وارد شويد وبسوزيد؛ مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد، براى شما يكسان است، زيرا تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد!

تفسير

الف. در اين سوره خداوند پنج سوگند بر حتمى بودن عذاب قيامت ياد مى كند، وبعد از آن اوصاف آن روز وسرنوشت تبهكاران را بيان مى كند. ارتباط پنج سوگند با يكديگر بدين گونه است كه سه سوگند نخست رابطه نزديكى با يكديگر دارند، زيرا همه از وحى وخصوصيات آن سخن مى گويند؛ كوه «طور» محل نزول وحى بود، «كتاب مسطور» نيز اشاره به كتاب آسمانى؛ خواه تورات باشد يا قرآن، و «بيت المعمور» محل رفت وآمد فرشتگان

ص: 303

است؛ اما دو سوگند ديگر از آيات تكوينى سخن مى گويد (در برابر سه سوگند نخست كه از آيات تشريعى سخن مى گفت) اين دو سوگند يكى اشاره به آسمان با عظمت است وديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه در آستانه قيامت رخ مى دهد، بنا بر اين توحيد ونبوت ومعاد در اين پنج سوگند جمع است.(1)

ب. بعضى از مفسران گفته اند: «طور» به معناى مطلق كوه است وهر كوهى را طور مى گويند، ليكن استعمالش در آن كوهى كه موسى (علیه السلام) با خداوند متعال سخن گفت غلبه يافته ودر آيه شريفه هم مناسب تر آن است كه همان كوه طور منظور باشد، زيرا همواره به چيزى سوگند مى خورند كه نوعى قداست داشته باشد واز ميانه كوهها اين كوه است كه خداوند آن را مقدس دانسته وپربركتش ساخته، چنان كه در آيه وطور سينين (تين، 2) نيز به آن سوگند خورده ودر آيات ديگر آن را مقدس ومبارك دانسته است: فاخلع نعليك إنّك بالواد المقدّس طوى (طه، 12) و نودى من شاطىء الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة.(2)

بعضى هم گفته اند: مراد مطلق كوههاست وخداوند به همه كوه ها سوگند ياد كرده از اين جهت كه در كوه ها انواع نعمتها را قرار داده وفرموده است: وجعل فيها رواسى من فوقها وبارك فيها.(3)

ج. در معناى «كتاب مسطور» احتمالاتى بيان شده است، از جمله: «لوح محفوظ»، «قرآن كريم»، «نامه اعمال»، «تورات»؛ ليكن در آيه شريفه با توجه به سوگند پيش از آن، اشاره دارد به تورات يا همه كتب آسمانى.(4)

د. «بيت معمور» مسجد ملائكه است كه در طبقه چهارم آسمان است وپيامبر (صلی الله علیه و آله) در شب معراج در آنجا نماز خواند، جبرئيل اذان گفت وتمام پيامبران وفرشتگان به او اقتدا كردند.(5)

ه -. والسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (الطور، 5)

ص: 304


1- نمونه، ج 22، ص 413.
2- قصص، 30؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 58.
3- سجده، 10؛ الميزان، ج 19، ص 2؛ روح المعانى، ج 27، ص 26؛ اطيب البيان، ج 12، ص 292؛ روح المعانى، ج 27، ص 26؛ مراغى، ج 27، ص 17.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 247؛ نمونه، ج 22، ص 411؛ روح المعانى، ج 27 / ص 27؛ روح المعانى، ج 27، ص 27؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 59؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 209؛ مراغى، ج 27، ص 17.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 247؛ اطيب البيان، ج 12، ص 293.

منظور از سقف مرفوع آسمان است بدليل آيه 32 انبيا كه مى فرمايد:

وجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفا مَحْفُوظا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ (الأنبياء، 32)

و. در اينكه «بحر مسجور» ودرياى افروخته كجاست، برخى گفته اند: همين اقيانوسهاى كره زمين است كه در آستانه قيامت برافروخته مى شود وسپس منفجر مى گردد، چنان كه مى فرمايد: واذا البحار سجّرت (تكوير، 6) يا واذا البحار فجّرت(1)؛ ليكن برخى ديگر آن را به دريايى از مواد مذاب كه در دل كره زمين است تفسير كرده اند وسخن امام باقر (علیه السلام) شاهد بر اين معناست كه فرمودند: قارون در بحر مسجور عذاب مى شود. در حالى كه مى دانيم قرآن مى فرمايد: قارون وگنجهايش در اعماق زمين فرو رفت: فخسفنا به وبداره الارض.(2)

ز. مراد از عذابى كه از واقع شدنش خبر مى دهد، عذاب روز قيامت است، همان عذابى كه خداوند متعال آن را به كفّار تكذيب كننده آيات الهى وعده داده است.(3)

ح. آيه شريفه 7 دلالت دارد كه اين عذاب از امورى است كه حكمش حتمى شده وگريزى از وقوعش نيست.(4)

ط. يوم تمور السماء مورا در معناى «مور» چند وجه ذكر شده است: جريان سريع، حركت ورفت وآمد، موج وسرعت وحركت دورانى. استفاده اى كه از مجموع اين معانى مى شود اين است كه «مور» همان حركت سريع ودورانى وتوأم با رفت وآمد واضطراب است.(5)

ى. اگر كلمه «كتاب» در اين آيه نكره وبدون الف ولام آمده براى اين است كه اشاره كند به اينكه چنين كتابى بى نياز از تعريف است واين قسم نكره آوردن خود مستلزم نوعى تعريف است.(6)

ك. «مور» در آيه اشاره است به درهم پيچيده شدن عالم آسمانها كه در آيات ديگرى نيز به آن اشاره شده است؛ مانند اذا السماء انفطرت * واذا الكواكب انتثرت (انفطار، 1-2)،

ص: 305


1- انفطار، 3؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 61.
2- قصص، 81؛ نمونه، ج 22، ص 414؛ روح المعانى، ج 27، ص 28؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 61.
3- الميزان، ج 19، ص 7؛ مراغى، ج 27، ص 19.
4- الميزان، ج 19، ص 7.
5- روح المعانى، ج 27، ص 29؛ نمونه، ج 22، ص 418؛ روح المعانى، ج 27 / ص 29.
6- الميزان، ج 19، ص 6؛ روح المعانى، ج 27، ص 27.

يوم نطوى السماء كطى السّجل للكتب (انبيا، 104) و والسماء مطويات بيمينه(1)

ل. آيه وتسير الجبال سيرا اشاره است به آن زلزله عظيمى كه قبل از قيامت در زمين رخ مى دهد كه قرآن كريم از آن در چند مورد ياد كرده است، مانند وبسّت الجبال بسّا (واقعه، 5) و وسيّرت الجبال فكانت سرابا.(2)

م. جمله انّما تجزون ما كنتم تعملون در مقام تعليل براى لازم بودن عذاب نامبرده ويكسان بودن صبر وجزع است وبدين معناست كه آنچه گفتيم اين عذاب برايتان حتمى است واز شما جدا نمى شود براى اين بود كه ما آن را از جاى ديگر نياورده ايم، بلكه عين عمل خود شماست.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 6 طور: والْبَحْرِ الْمَسْجُورِ

آيه 6 تكوير است: وإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ

2. اگر عذاب را به ربّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده، براى اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ضد آنهايى كه دعوتش را تكذيب كردند تأييد نموده وآن جناب را دلگرم كند.(4)

3. وجه ارتباط سوگندهاى پنج گانه در عالم تكوين وتشريع به موضوعى كه سوگند براى آن ياد شده آن است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان را بار ديگر به زندگى وحيات مجدد برگرداند: إنّ عذاب ربّك لواقع * ماله من دافع.

4. تكذيب كنندگان حق هميشه در باطل غوطه ور هستند. (يلعبون) فعل مضارع ودلالت بر استمرار دارد. نكته قابل توجه اينكه غوطه ور شدن در باطل، منحصر به مشركان صدر اسلام نيست، بلكه شامل تمام انسانهاى مادى مى شود كه در خيالات وافكار ناقص به سر مى برند.

5. كفار به كتاب آسمانى نسبت سحر مى دادند، چنانكه از دو آيه ذيل استفاده ميشود.

فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (يونس، 76)

ص: 306


1- زمر، 67؛ الميزان، ج 19، ص 7؛ اطيب البيان، ج 12، ص 294.
2- نبأ، 20؛ الميزان، ج 19، ص 7.
3- الميزان، ج 19، ص 11.
4- الميزان، ج 19، ص 7.

ولَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ (الزخرف، 30)

در قيامت خداوند كفار را به جهنم مى برد وبه آنها خطاب مى كند آيا اين جهنم هم سحر است.

هذِهِ النَّارُ الَّتِى كُنْتُمْ بِهَا تُكَذِّبُونَ * أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنْتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ (الطور، 15)

6. در نحوه ورود مجرمان به سوى جهنم، قرآن كريم تعبيرات مختلفى دارد از جمله:

الف) آنان را دستگير ودر غل وزنجير قرار مى دهند: خذوه فغلّوه * ثم الجحيم صلّوه. (حاقه، 30-31)

ب) آنان را دستگير وبه شدت به جهنم مى برند: خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم. (دخان، 47)

ج) آنان را به سوى جهنم مى رانند: يدعّون الى النار و ونسوق المجرمين الى جهنم وردا. (مريم، 86)

7. جمله فاصبروا او لاتصبروا دلالت دارد بر اينكه كافران از عذاب الهى رهايى نخواهند يافت وصبر در دنيا يا موجب ستايش است يا موجب پاداش؛ به خلاف صبر در عذاب الهى كه فاقد اين دو جهت است.(1)

8. مجرمان در دوزخ جزاى عمل خويش را بايد تحمل كنند؛ خواه صبر كنند يا صبر نكنند، تفاوتى ندارد، هر چند تقاضاى نجات كنند باز نتيجه اى ندارد، از اين رو در جواب تقاضاى نجات آنان: ربّنا أخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون مى فرمايد: قال اخسئوا فيها ولا تكلّمون. (مؤمنون، 107-108)

گاهى از مالك تقاضاى نجات مى كنند: ونادوا يا مالك ليقض علينا ربك قال انّكم ماكثون (زخرف، 77)، گاهى از خزنه جهنم تقاضاى تخفيف عذاب مى كنند: وقال الّذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنّا يوما من العذاب * قالوا او لم تك تأتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا وما دعاء الكافرين الاّ فى ضلال.(2)

ص: 307


1- مراغى، ج 27، ص 21.
2- مؤمن، 49-50؛ اطيب البيان، ج 12، ص 297.

آیه 17-28

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَعيمٍ (17) فاكِهينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئًا بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ (20) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فيها كَأْسًا لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنّا كُنّا قَبْلُ في أَهْلِنا مُشْفِقينَ (26) فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ (28)

ترجمه

پرهيزگاران در ميان باغهاى بهشت ونعمتهاى فراوان جاى دارند، * واز آنچه پروردگارشان به آنها داده وآنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است، شاد ومسرورند. * (به آنها گفته مى شود:) بخوريد وبياشاميد گوارا؛ اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد. * اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى زنند، و «حور العين» را به همسرى آنها در مى آوريم. * كسانى كه ايمان آوردند وفرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق مى كنيم؛ واز (پاداش) عملشان چيزى نمى كاهيم؛ وهر كس در گرو اعمال خويش است. * وهمواره از انواع ميوه ها وگوشتها - از هر نوع كه بخواهند - در اختيارشان مى گذاريم. * آنها در بهشت جامهاى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گويى در آن است ونه گناه، از يكديگر مى گيرند. * وپيوسته بر گردشان نوجوانانى براى (خدمت) آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى درون صدف اند. * در اين هنگام رو به يكديگر كرده (از گذشته) سؤال مى نمايند؛ * مى گويند: «ما در ميان خانواده خود ترسان بوديم (مبادا گناهان آنها دامن ما را بگيرد)! * امّا خداوند بر ما منّت نهاد واز عذاب كُشنده ما را حفظ كرد. * ما از پيش او را مى خوانديم (ومى پرستيديم)، كه اوست نيكوكار ومهربان.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات انواع نعمتهاى بهشتى را كه براى پرهيزكاران آماده كرده بيان

ص: 308

مى كند وبعد از آن سخن بهشتيان را متذكر مى شود كه علت بهره مندى خود را توضيح مى دهند كه ما در دنيا از خداوند ترس داشتيم واو را پرستش مى كرديم.

ب. «حور» جمع «حوراء» و «احور» به كسى گفته مى شود كه سياهى چشمش كاملاً مشكى وسفيدى آن كاملاً شفاف باشد ويا به طور كلى كنايه از جمال وزيبايى كامل است چرا كه زيبايى بيش از همه در چشمان تجلى مى كند. «عين» جمع «عيناء» زنى است كه حدقه چشمش بزرگ باشد كه سبب مزيد زيبايى است.(1)

ج. جمله كل امرىء بما كسب رهين؛ يعنى اعمال هر كسى ملازم وهمراه اوست وهرگز از او جدا نمى شود خواه عمل نيك باشد يا بد وبه همين دليل متقين در بهشت با اعمال خويشند واگر فرزندانشان در كنار آنها قرار گيرند به اين معنا نيست كه از اعمال آنها كاسته شود.(2)

د. يتنازعون فيها كأسا... تنازع در «كأس» به معناى اجتماع كردن دور آن است، وهمين كه فرمود در آن قدحها لغو وتأثيم نيست، قرينه است بر اينكه منظور از «كأس» كه بر سر آن تنازع مى كنند قدح شراب است؛ اما شرابى كه آثار زشت شراب دنيا را ندارد.(3)

ه -. اهل بهشت به يكديگر مى گويند جهت اينكه خداوند بر ما منّت نهاد براى اين بود كه ما در دنيا همواره او را مى خوانديم واگر همواره او را مى خوانديم بدين جهت بود كه او پروردگارى نيكوكار ومهربان بود.(4)

نكته ها

1. تعبير متقين به جاى مؤمنان به دليل آن است كه اين عنوان هم ايمان را در بر دارد وهم جنبه هاى عمل صالح را به خصوص اينكه تقوا در يك مرحله مقدمه وپايه ايمان است، چنان كه مى فرمايد: ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتّقين.(5)

2. تقوا داراى مراتب است: تقوا از اعتقادات فاسد، تقوا از گناهان، تقوا از توجه به غير خدا.

ص: 309


1- نمونه، ج 22، ص 428.
2- نمونه، ج 22، ص 432؛ روح المعانى، ج 27، ص 33؛ مراغى، ج 27، ص 26.
3- الميزان، ج 19، ص 14؛ روح المعانى، ج 27، ص 34؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 68؛ مراغى، ج 27، ص 27.
4- الميزان، ج 19، ص 15؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 70؛ مراغى، ج 27 / ص 28.
5- بقره، 2؛ نمونه، ج 22، ص 424.

كلمه «المتقين» جمع محلى به الف ولام است وافاده عموم مى كند وشامل جميع مراتب تقوا مى شود.(1)

3. تعبير به «جنات» و «نعيم» به صيغه جمع (باغها ونعمتها) آن هم به صورت نكره، اشاره به تنوع وعظمت آن باغها ونعمتهاست.(2)

4. اگر كلمه «ربّهم» در جمله اى كوتاه دو بار تكرار شده است، براى اين بوده كه بفهماند پروردگارشان به ايشان عنايتى دارد.

5. تعبير به «هنيئا» اشاره به اين است كه خوردنيها ونوشيدنيهاى بهشتى هيچ گونه عوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد وهمچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كم وزياد كردن آن بيمارى وناراحتى به دنبال مى آورد. اين نعمتها كاملاً گواراست، زيرا نه مشقتى براى تحصيل آن لازم است ونه ترسى از پايان گرفتن وتمام شدن آن. چنان كه در آيه ديگرى مى فرمايد: كلوا واشربواهنيئا بما أسلفتم فى الايام الخاليه.(3)

6. در اين آيات خداوند قسمتى از نعمتهاى بهشتى را به ترتيب بيان كرده است؛ مسكن: (جنات)، خوردنى وآشاميدنى: كلوا واشربوا، تختهاى بهشتى: (سرر) وهمسر: (بحورٍ عين).(4)

7. تعبير به «متكئين» اشاره به نهايت آرامش بهشتيان است، زيرا انسان معمولاً در حال آرامش تكيه مى كند وافرادى كه نگران وناآرامند معمولاً چنين نيستند.(5)

8. خداوند در بهشت فرزندان مؤمن را كه از نظر عمل كمبود دارند به موجب عمل پدرانشان وپاداش، به آنها ملحق مى سازد، چنان كه اين معنا در روايتى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است:

«إذا دخل الرجل الجنة سأل عن أبويه وزوجته وولده فيقال له انّهم لم يبلغوا درجتك وعملك فيقول رب قد عملت لى ولهم فيؤمر بالحاقهم به».(6)

ص: 310


1- اطيب البيان، ج 12، ص 297.
2- نمونه، ج 27، ص 425؛ روح المعانى، ج 27، ص 30.
3- نمونه، ج 22، ص 427؛ تفسير كبير، ج 28، ص 248؛ مراغى، ج 27، ص 23.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 248؛ مراغى، ج 27، ص 24.
5- نمونه، ج 22، ص 428.
6- مراغى، ج 27، ص 26؛ روح المعانى، ج 27، ص 32.

9. هر انسانى در نزد خداوند نسبت به اعمالى كه بايد انجام دهد بدهكار است وتا عمل را شايسته مانند اصحاب يمين بجا نياورد، از اين رهن رهايى پيدا نمى كند، از اين رو در آيه ديگر مى فرمايد: كل نفس بما كسبت رهينة إلاّ أصحاب اليمين.(1)

10. فرشتگان حامل عرش از خداوند ميخواهند كه پدران وهمسران وفرزندان مومنان وارد بهشت شوند.

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا... رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (غافر، 7 و 8)

در آيه 21 طور اجابت دعاى فرشتگان را بيان مى كند.

والَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَىْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ

11. تعبير «أمددناهم» نشان مى دهد كه نعمتهاى بهشتى جاودانى ومستمر است؛ يعنى ميوه ها وغذاهاى بهشتى آن چنان نيست كه با تناول كردن كمبودى پيدا كند ويا مثل ميوه هاى دنيا كه در فصول سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آن حاصل شود.(2)

12. تعبير ممّا يشتهون نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع وكميت وكيفيت ميوه ها وغذاها كاملاً آزادند هر آنچه بخواهند در اختيار دارند.(3)

13. تعبير لا لغو فيها ولا تأثيم اشاره دارد به اينكه شراب طهور هرگز عقل وهوش را از انسان نمى گيرد وهرگز سخنان ناموزون واعمال زشت كه از مستها سر مى زند از آنها سر نمى زند، بلكه به حكم آنكه شراب طهور است آنها را پاك تر وخالص تر وهوشيارتر مى كند.(4)

14. تعبير «يتنازعون» به معناى گرفتن از يكديگر است واين جمله اشاره به آن دارد كه بهشتيان به شوخى ومزاح وافزايش سرور، شراب طهور را از دست يكديگر مى كشند ومى نوشند.(5)

ص: 311


1- مراغى، ج 27، ص 26؛ روح المعانى، ج 27، ص 33؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 68.
2- نمونه، ج 22، ص 434.
3- نمونه، ج 22، ص 434؛ مراغى، ج 27، ص 27.
4- نمونه، ج 22، ص 433؛ روح المعانى، ج 27، ص 34.
5- روح المعانى، ج 27، ص 34؛ مراغى، ج 27، ص 27.

15. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤال شد: اگر خدمتگزار همچون مرواريد در صدف باشد، مخدوم يعنى مؤمنان بهشتى چگونه اند؟ حضرت فرمودند: برترى مخدوم بر خدمتگزار در آنجا همچون برترى ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است:

«و الّذى نفسى بيده فَضْل المخدوم على الخادم كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب».(1)

16. تعبير به يطوف عليهم اشاره به آمادگى دائمى خدمتگزاران براى خدمت است. وجود اين خدمتكاران براى احترام واكرام بيشتر به بهشتيان است گرچه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست.(2)

17. از جمله نعمتهايى كه خداوند در اختيار بهشتيان قرار مى دهد، وجود نوجوانانى براى خدمت است كه همچون مرواريدهاى در صدفند: ويطوف عليهم غلمان لهم كأنّهم لؤلؤ مكنون.(3)

18. تعبير به «لهم» نشان مى دهد كه هر يك از مؤمنان، خدمتگزارانى مخصوص به خود دارند.(4)

19. تعبير به «يتسائلون» به معناى پرسش كردن از يكديگر است واشاره دارد به اينكه هر كدام از بهشتيان از دوستان خود سؤال مى كنند ووضع گذشته آنها را جويا مى شوند، زيرا گفت وگو در باره نجات از آن همه درد ورنج ورسيدن به اين همه مواهب خود، نيز لذتى است.(5)

20. تعبير به «مشفقين» يعنى توجه آميخته با ترس. احتمالاتى در اين زمينه داده شده است كه مى توان همه را بدين طريق جمع نمود:

الف) ترس از خداوند وتوجه به نجات خويشتن.

ب) ترس از انحراف خانواده وتوجه به امر تربيت آنها.

ج) ترس از دشمنان وتوجه به حفظ خويش در برابر آنان. با توجه به آيه شريفه بعد كه

ص: 312


1- نمونه، ج 22، ص 436؛ مجمع البيان، ج 9، ص 251؛ روح المعانى، ج 27 / ص 34.
2- نمونه، ج 22، ص 436.
3- نمونه، ج 22، ص 436.
4- نمونه، ج 22، ص 436.
5- نمونه، ج 22، ص 438؛ مراغى، ج 27، ص 28.

مى فرمايد: فمنّ الله علينا ووقانا عذاب السموم، معناى اول مناسب تر است.(1)

21. «منّ» به طورى كه راغب گفته به معناى انعام كردن به نعمت پرارج وگرانمايه است، ومنّت اگر با عمل انجام گيرد از كارهاى نيك واگر به زبان انجام شود از كارهاى زشت است مگر از خداى تعالى كه منّت نهادن قولى او هم نيكو است.(2)

22. تعبير به «سموم» به معناى حرارتى است كه در سوراخهاى بسيار ريز سطح پوست، داخل مى شود وانسان را آزار مى دهد يا مى كشد؛ عذاب سموم نيز چنين عذابى است (عذابى كه در تمام بدن نفوذ مى كند).(3)

23. بهشتيان در بهشت به اين واقعيت اعتراف مى كنند كه نيكوكار ورحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان بيشتر احساس مى كنند كه خدا در مقابل اعمال ناچيز ما اين همه نيكى كرده ودر برابر آن همه لغزشها ما را مشمول رحمتش ساخته است: انا كنّا من قبل ندعوه انّه هو البرّ الرحيم.(4)

24. «برّ» در اصل به معناى خشكى است. سپس به كسانى كه اعمال نيكشان گسترده ووسيع است اطلاق مى شود. يكى از اوصاف خدا نيز برّ است، زيرا نيكى او همه جهانيان را فرا گرفته واز همه شايسته تر براى اين نام، ذات اقدس اوست.(5)

25. گوشه هايى از نعمتهاى مادى ومعنوى كه خدا به بهشتيان ارزانى داشته عبارت است از: باغهاى بهشت، نعمتهاى گوناگون، سرور وشادمانى، امنيت از عذاب جهنم، خوردن وآشاميدن، تكيه بر تختها، همسرانى از حور العين، ملحق شدن فرزندان با ايمان به آنها، انواع ميوه ها، انواع گوشتها، هر چه آنها بخواهند، شراب طهور در جام، خدمتگزاران مرواريدگون، تشكيل مجلس انس وگفت وگو از گذشته.(6)

ص: 313


1- نمونه، ج 22، ص 439؛ روح المعانى، ج 27، ص 35؛ مراغى، ج 27، ص 28.
2- الميزان، ج 19، ص 15.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 252؛ نمونه، ج 22، ص 440؛ روح المعانى، ج 27 / ص 35.
4- نمونه، ج 22، ص 438.
5- نمونه، ج 22، ص 440.
6- نمونه، ج 22، ص 440.

آیه 29-49

اشاره

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33) فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ (34)

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُريدُونَ كَيْدًا فَالَّذينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ (43) وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفًا مِنَ السَّماءِ ساقِطًا يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي فيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لا يُغْني عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا عَذابًا دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)

ترجمه

پس تذكّر ده، كه به لطف پروردگارت تو كاهن ومجنون نيستى. * بلكه آنها مى گويند: «او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم!» * بگو: «انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا، ومن انتظار نابودى شما را با عذاب الهى)!» * آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد، يا قومى طغيانگرند؟! * يا مى گويند: «قرآن را به خدا افترا بسته»؟! ولى آنان ايمان ندارند. * اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند! * يا آنها بى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند؟! * آيا آنها آسمانها وزمين را آفريده اند؟! بلكه آنها جوياى يقين نيستند. * آيا خزاين پروردگارت نزد آنهاست يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟! * آيا نردبانى دارند (كه به آسمان بالا مى روند) وبه وسيله آن اسرار وحى را مى شنوند؟! كسى كه از آنها اين ادعا را دارد دليل روشنى بياورد! * آيا سهم خدا دختران است وسهم شما پسران (كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد)؟! * آيا تو از آنها پاداشى مى طلبى كه در زير بارِ گران آن قرار دارند؟! * آيا اسرار غيب نزد آنهاست واز روى آن مى نويسند؟! * آيا مى خواهند نقشه شيطانى

ص: 314

براى تو بكشند؟! ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند! * يا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى به آنها داده)؟! منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مى دهند! * آنها (چنان لجوجند كه) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذابشان) سقوط مى كند مى گويند: «اين ابر متراكمى است!» * حال كه چنين است آنها را رها كن تا روز مرگ خود را ملاقات كنند! * روزى كه نقشه هاى آنان سودى به حالشان نخواهد داشت و (از هيچ سو) يارى نمى شوند. * وبراى ستمگران عذابى قبل از آن است (در همين جهان)؛ ولى بيشترشان نمى دانند. * در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر واستقامت كن، چرا كه تو در حفاظت كامل ما قرار دارى. وهنگامى كه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح وحمد گوى. * (همچنين) به هنگام شب او را تسبيح كن وبه هنگام پشت كردن ستارگان (وطلوع صبح).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دفع اتهام جنون از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، تهديد تبهكاران، طغيانگرى كفار، ناتوانى آنان از آوردن كتابى مانند قرآن، خالقيت خداوند، عدم اطلاع كفار از غيب، عدم سوددهى مكر وفريب آنان، وعده عذاب دنيا وآخرت وفرمان به صبر وتسبيح به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

در اين آيات يازده سؤال پى در پى آمده كه تمام راههاى فرار را مى بندد؛ در اين سؤالات كه به صورت استفهام انكارى است انسان بى اختيار در برابر عظمت آن سر تعظيم فرود مى آورد واقرار واعتراف مى كند.(1)

ب. دليل اينكه كاهن نبودن را مقيّد به قيد بنعمت ربّك كرده، اين است كه خواست تا بر خصوص آن حضرت (صلی الله علیه و آله) منت گذارد وبفرمايد كاهن نبودن ومجنون نبودن اختصاص به تو ندارد، بيشتر مردم همين گونه اند، ولى در تو نعمت خاصه ايست كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتى قرار بگيرى وخلاصه كهانت وديوانگى وامثال آن از تو محال است، بر خلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.(2)

ص: 315


1- نمونه، ج 22، ص 452.
2- الميزان، ج 19، ص 18؛ روح المعانى، ج 27، ص 36؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 71.

ج. در معناى جمله ريب المنون سه وجه بيان شده است: حوادث روزگار، حالت اضطراب وپريشانى، مرگ واطلاقِ ريب المنون در باره مرگ از اين نظر است كه وقت حصول آن نامعلوم است؛ نه اصل تحقق آن.(1)

د. «تَقَوّل» به معناى سخنى است كه انسان نزد خود مى سازد، بى آنكه واقعيتى داشته باشد.(2)

ه -. اصل كلمه «مصيطرون» از «سيطره» با (سين) است. گاهى «سين» آن را به «صاد» قلب مى كنند وسيطره به معناى غلبه وقهر است.(3)

و. از ظاهر سياق آيه شريفه 42 بر مى آيد كه مراد از كيد فريبكاران، مكرى است كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى كردند ونسبتهايى است كه به آن جناب مى دادند از قبيل كهانت، جنون وشاعر بودن تا به اين وسيله مردم را از روى آوردن به وى منحرف كنند وبه اين وسيله دعوتش باطل وبى اثر شود، واين كيد، كيد به خودشان بود، چون در مرحله اول خود را از سعادت ابدى محروم مى ساختند.(4)

ز. يومهم الذى فيه يُصعقون مراد از روزى كه در آن هلاك مى شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجودات زنده در آسمانها وزمين مى ميرند وخود يكى از علامتهاى قيامت است. مؤيد اين معنا آيه بعدى است كه مى فرمايد: يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا.(5)

ح. كلمه «دون» در آيه 47 به معناى قبل است؛ مانند «دون» در آيه شريفه ولنذيقنهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر كه به همين معناست ومحتمل است به معناى «اقلّ» باشد؛ يعنى عذاب دنيا براى ستمكاران به مراتب از نظر شدت ودوام كمتر از عذاب آخرت است.(6)

ط. بعيد نيست كه مراد از عذاب سبك تر كه در اين آيه شريفه آمده است، عذاب قبر باشد وجمله ولكن اكثرهم لا يعلمون اشعارى دارد به اينكه در بين كفار ومكذّبين كسانى بوده اند كه به حقّانيت دعوت اسلام وبه اينكه ستمكاران عذاب دارند آگاه بودند؛ ولى در عين آگاهى

ص: 316


1- تفسير كبير، ج 255، ص 28؛ روح المعانى، ج 27، ص 36؛ جامع الاحكام / ج 17، ص 72؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 214.
2- نمونه، ج 22، ص 448؛ روح المعانى، ج 27، ص 37؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 73.
3- الميزان، ج 19، ص 20؛ روح المعانى، ج 27، ص 38؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 75.
4- الميزان، ج 19، ص 21.
5- الميزان، ج 19، ص 23؛ روح المعانى، ج 27، ص 39؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 77.
6- روح المعانى، ج 27، ص 40؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 217؛ مراغى، ج 27، ص 38.

بر كفر وتكذيب خود اصرار مى ورزيدند.(1)

ى. مراد از حكم، حكم خداى تعالى در باره مكذبين است كه ايشان را مهلت داد ومهر بر دلهايشان نهاد وپيامبر را مأمور كرده بود مردم را به سوى حق دعوت كند آن هم دعوتى كه مستلزم تحمّل اذيتها وآزارهاست. بنا بر اين، مراد از فإنّك بأعيننا اين است كه تو زير نظر ما هستى به طورى كه هيچ چيزى از حالت تو بر ما پوشيده نيست وما از تو غافل نيستيم.(2)

ك. در اينكه مراد از جمله حين تقوم چيست، وجوه مختلفى بيان شده است:

1. مطلق برخاستن.

2. مقصود هنگام برخاستن از خواب است.

3. مراد برخاستن از خواب قيلوله قبل از ظهر است.

4. منظور برخاستن از مجلس است.

5. برخاستن براى نماز واجب مقصود است.

6. مراد برخاستن براى هر نماز است.

7. منظور دو ركعت نافله نماز صبح است.(3)

لكن تمام اين اقوال بدون مدرك وتفسير به رأى است وكلمه حين تقوم مطلق است وشامل هر قيامى مى شود وآيه شريفه اشاره است به اينكه براى هر كارى كه قيام كردى ابتدا ذكر الهى را بگو كه باعث آسانى آن كار مى شود.(4)

ل. در آيه شريفه ومن اليل فسبّحه، «من» براى تبعيض است؛ يعنى يك قسمت از شب را تسبيح كن. بعضى گفته اند: منظور نماز مغرب وعشاست. برخى گفته اند: نماز شب است كه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) واجب بوده است. بعيد نيست مراد مطلق عبادات از نماز وذكر وتلاوت باشد. شاهد بر اين معنا حديثى از امام باقر وامام صادق (عليهما السلام) است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سه مرتبه در شب از نصف شب تا صبح از بستر بر مى خاستند وپنج آيه از آخر سوره آل عمران را تلاوت مى كرد: ان فى خلق السموات.... در مرتبه اول چهار ركعت از نماز شب را

ص: 317


1- الميزان، ج 19، ص 24.
2- الميزان، ج 19، ص 24.
3- الميزان، ج 19، ص 24؛ روح المعانى، ج 27، ص 40؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 78؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 218.
4- اطيب البيان، ج 12، ص 318.

مى خواندند به دو سلام ودر مرتبه دوم چهار ركعت به همين نحو مى خواندند ودر مرتبه سوم سه ركعت شفع ووتر را. واز اين حديث به خصوص مفاد آيه شريفه عموم استفاده مى شود كه شامل نماز وذكر وتلاوت مى گردد.(1)

م. مقصود از «ادبار نجوم» وقت ادبار نجوم است وآن هنگامى است كه ستارگان بر اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى شوند ومراد به تسبيح در اين هنگام دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود. برخى گفته اند: خود نماز صبح است، بعضى هم گفته اند: مراد اين است كه صبح وشام وبدون غفلت خداوند را تسبيح گوييد.(2)

نكته ها

1. اين آيات شريفه جوابى است به اجتماع قريش در «دارالندوه»؛ آنها براى جلوگيرى از دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) گرد هم آمدند. يكى از آنها نظر داد كه پيامبر به زودى از دنيا مى رود، همانند شعراى جاهليت، چون زهير ونابغه اعشى وبا مرگ او بساطش نيز برچيده مى شود. آيات فوق نازل گشت.(3)

2. كاهن كسى است كه خبر از اسرار غيبى مى دهد ومدعى است كه با جنيان ارتباط دارد واخبار غيبى را از آنها مى گيرد. دشمنان، اين اتهام را به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى زدند ودر كنار آن تهمت جنون را نيز مى افزودند، در حالى كه بين اين دو وصف تضاد واقع است واين اشاره به پراكنده گويى آنها وعدم وقوف به تضاد اين دو وصف دارد. كهانت در اسلام حرام وممنوع است واسرار غيب مخصوص خداست. سپس به هر كس از انبيا وامامان آنچه مصلحت بداند تعليم مى كند.(4)

3. سران قريش معروف به «ذوى الاحلام» يعنى صاحبان عقول بودند. قرآن كريم مى فرمايد: اين كدام عقل است كه اين وحى آسمانى با اين حقانيتش را شعر وكهانت مى شمرد وآورنده آن را كه سابقه اى طولانى در امانت وعقل دارد كاهن ومجنون وشاعر

ص: 318


1- اطيب البيان، ج 12، ص 319؛ مراغى، ج 27، ص 39.
2- الميزان، ج 19، ص 24؛ روح المعانى، ج 27، ص 40؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 80؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 220.
3- نمونه، ج 22، ص 443؛ مراغى، ج 27، ص 31.
4- نمونه، ج 22، ص 444.

معرفى مى كند، بنا بر اين نتيجه مى گيريم كه اين تهمتها وافتراها فرمان عقل آنها نيست، بلكه از روح عصيانگرى وطغيانگرى آنها سرچشمه گرفته است.(1)

4. جمله فليأتوا بحديث مثله در مقام ردّ ادعاى باطل مشركان است؛ به اين معنا كه اگر معتقديد اين قرآن ساخته وپرداخته وسخن خود پيامبر است، شما نيز خطيب وسخنران هستيد، همانند آن را بياوريد. اگر مى گوييد پيامبر شاعر است، شما نيز شاعر زياد داريد، بگوييد همانند آن را بياورند. اگر مى گوييد پيامبر غيب گو است، شما نيز كاهن وغيب گو زياد داريد همانند آن را بياوريد.(2)

5. قرآن، مهم ترين مباحث فلسفى را در قالب ساده ترين بيان مطرح مى كند. در اين آيه شريفه دو فرض مطرح شده است: يكى آنكه انسان بدون علت آفريده شده باشد: خُلِقوا من غير شىء، دوم آنكه انسان خودش خويشتن را آفريده باشد وهر دو فرض عقلاً محال است، زيرا انسان پديده است وهر پديده اى علّت مى خواهد، علاوه بر آنكه انسانى كه نبوده چگونه سبب بودن خود مى شود؟!(3)

6. نظير آيه 46 طور: يَوْمَ لاَ يُغْنِى عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئا وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ

آيه 38 و 39 مرسلات است: هذَا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَاكُمْ وَالْأَوَّلِينَ * فَإِنْ كَانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ

7. تعبير فإنّك بأعيننا بسيار لطيف است وحاكى از علم وآگاهى پروردگار وهم مشمول حمايت كامل ولطف اوست. انسان نيز وقتى ببيند شخص بزرگى ناظر وحاضر است واز او حمايت مى كند، توان ونيرو مى گيرد واحساس مسئوليت بيشترى مى كند.(4)

8. بعضى از مفسران به آيه «45» اشكال كرده اند كه در روز نفخه صور كسانى مى ميرند كه زنده باشند در صورتى كه مكذبين معاصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن روز، زنده نيستند تا بميرند. از اين اشكال دو جواب مى توان داد:

الف. در آن روز همه زندگان در زمين وعالم برزخ مى ميرند واين مكذبان در آن روز اگر

ص: 319


1- نمونه، ج 22، ص 447؛ مراغى، ج 27، ص 32؛ اطيب البيان، ج 12، ص 307.
2- مراغى، ج 27، ص 32.
3- نور، ج 11، ص 291.
4- نمونه، ج 22، ص 467.

روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.

ب. ممكن است ضمير در «يُصعقون» را به زندگان آن روز برگردانيم وتهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در دنيا بر سرشان آمد.(1)

ص: 320


1- الميزان، ج 19، ص 23.

سوره نجم

آیه 1-18

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى (4) عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى (7) ُمَّ دَنا فَتَدَلّى (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى (9) فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند، * كه هرگز دوست شما [= محمد «ص»] منحرف نشده ومقصد را گم نكرده است، * وهرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. * آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست. * آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده است، * همان كس كه توانايى فوق العاده دارد؛ او سلطه يافت، * در حالى كه در افق اعلى قرار داشت. * سپس نزديك تر ونزديك تر شد، * تا آنكه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود؛ * در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود. * قلب (پاك او) در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت. * آيا با او در باره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مى كنيد؟! * وبار ديگر نيز او را مشاهده كرد، * نزد «سدرة المنتهى»، * كه «جنّت المأوى» در آنجاست. * در آن هنگام كه چيزى [= نور خيره كننده اى] سدرة المنتهى را پوشانده بود، * چشم او هرگز منحرف نشد وطغيان نكرد (آنچه ديد واقعيتبود). * او پاره اى از آيات ونشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ص: 321

سوگند به پنهان شدن ستاره بر عدم انحراف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم نطق پيامبر جز بر طبق وحى، معلم بودن خداوند نسبت به پيامبر، معراج پيامبر وشهود قلبى او نسبت به خداوند متعال.

ب. در باره «نجم»، چهار احتمال بيان شده است:

1. قرآن كريم است، زيرا متناسب با آيات بعد در باره وحى است وتعبير به نجم به دليل اين است كه عرب از چيزى كه تدريجا انجام مى گيرد «نجوما» تعبير مى كند واز آنجا كه قرآن در طول 23 سال نازل شده به عنوان نجم از آن ياد شده ومنظور از «هوى» نزول آن بر قلب مبارك پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

2. مراد يكى از ستارگان آسمان مانند ثرياست.

3. يكى از ستارگان آسمان مانند شعرى مقصود است.

4. شهاب هايى است كه به وسيله آن شياطين از صحنه آسمان رانده مى شوند.

هيچ يك از اين چهار وجه دليل روشن ندارد، بلكه ظاهر آيه با اطلاق نجم اقتضا مى كند سوگند به همه ستارگان آسمان است.(1)

ج. بسيارى از مفسران ميان «ضل» و «غوى» فرقى نگذاشته اند وآنها را تأكيد يكديگر مى دانند؛ ولى بعضى معتقدند كه ميان آن دو تفاوت است؛ ضلالت آن است كه ابدا راهى به مقصد نيابد، غوايت آن است كه راه او مستقيم وخالى از اشكال نباشد، اولى همچون كفر است ودومى همچون فسق وگناه.(2)

د. جمله ما ينطق هر چند مطلق است ودر آن نطق به طور مطلق نفى شده ومقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد، حتى از سخنان روزمره اى كه در داخل خانه اش دارد؛ ليكن از آنجا كه در اين آيات خطاب «صاحبكم» به مشركان است، بايد به دليل اين قرينه مقامى بگوييم: منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركان را به سوى آن مى خواند وآنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى كند، سخنانش

ص: 322


1- تبيان، ج 9، ص 420؛ مجمع البيان، ج 9، ص 260؛ نمونه، ج 22، ص 477؛ اطيب البيان، ج 12، ص 321؛ كشاف، ج 4، ص 417؛ روح المعانى، ج 27، ص 45؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 82.
2- نمونه، ج 22، ص 479؛ تفسير كبير، ج 28، ص 280.

ناشى از هواى نفس نيست وبراى خود چيزى نمى گويد.(1)

ه -. در اينكه منظور از «شديد القوى» كيست، دو وجه بيان شده است: 1. جبرئيل 2. خداوند متعال. نظريه مشهور مفسران آن است كه معلم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جبرئيل بوده، زيرا قدرت فوق العاده اى داشت(2) ؛ ليكن اين تفسير داراى اشكالاتى است از جمله:

1. «شديد القوى» به معناى كسى كه تمام قدرتهايش فوق العاده است، تنها مناسب ذات پروردگار است.

2. تعبير به «علّمه» در قرآن هيچ گاه در باره جبرئيل به كار نرفته است.

3. قطعا مقام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) والاتر از جبرئيل است، چگونه جبرئيل معلم اوست.

4. در روايات متعدد اين آيات تفسير به جبرئيل نشده؛ بلكه روايات موافق تفسير دوم است كه مى گويد: منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خداوند است.(3)

5. علاوه بر اينها قرآن كريم مى گويد: خداوند فرمان داد فرشتگان در برابر آدم (علیه السلام) سجده كنند وآدم (علیه السلام) از آنجا كه مسجود ملائكه است، افضل از همه آنهاست كه جبرئيل را نيز شامل مى شود وپيامبر (صلی الله علیه و آله) افضل از آدم است، بنا بر اين معنا ندارد جبرئيل معلم پيامبر باشد.(4)

و. اين آيات شهود قلبى را به طور كامل براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اثبات مى كند. خداوند شديد القوى وپرقدرت، او را تعليم فرمود در حالى كه او با قوت بر آنچه مأمور انجامش بود مسلط شد ودر افق اعلى جاى گرفت. سپس حضرت با شهود باطنى به خدا نزديك ونزديك تر شد آن چنان كه به نهايت تقرب رسيد، همين جا بود كه آنچه وحى كردنى بود به او وحى شد، چون اين شهود باطنى براى جمعى سنگين مى آمد، از اين رو تأكيد مى كند كه قلب پيامبر آنچه را ديده به حق وراستى ديده وخلاف نمى گويد، از اين رو نبايد شما در برابر سخنان او وآنچه را كه ديده با او به مجادله برخيزيد.

بايد توجه داشت طبق نطق قرآن، ديدن خدا با چشم ظاهر، نه در دنيا امكان پذير است ونه در آخرت؛ زيرا لازمه آن جسم بودن خداست؛ اما خدا را مى توان با ديده باطنى مشاهده

ص: 323


1- الميزان، ج 19، ص 28؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 85؛ مراغى، ج 27 / ص 45.
2- مراغى، ج 27، ص 42.
3- نمونه، ج 22، ص 487؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 85.
4- اطيب البيان، ج 12، ص 324.

كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در شهود باطنى ديگرى به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد وبه سخنى ديگر، خدا بار ديگر به قلب پاك او نزول فرمود وشهود كامل تحقق يافت.

در محلى كه منتهى اليه قرب الى الله از سوى بندگان است؛ يعنى در كنار سدرة المنتهى جايى كه بهشت قرار دارد در حالى كه سدرة المنتهى را حجابهايى از نور پوشانده بود، ديده قلب پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين شهود هرگز به غير حق منحرف نشد وطغيان نكرد؛ يعنى جز او را نديد ودر آنجا بود كه بعضى از آيات خدا را مشاهده كرد.(1)

ز. «مِرّة» به معناى دارا بودن عقل قوى وجسم سالم است و «استوى» به معناى استقامت است. در اينكه «ذو مرّة» صفت براى چه كسى است، دو وجه بيان شده است؛ اكثر مفسران مانند شيخ طوسى ومرحوم طبرسى، معتقدند صفت براى جبرئيل است؛ اما صاحب تفسير اطيب البيان معتقد است صفت براى «صاحبكم» يعنى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(2)

ح. مرجع ضمير «هو» در آيات وهو بالافق الأعلى * ثم دنى فتدلّى را برخى جبرئيل دانسته اند(3) ؛ اما ظاهرا مرجع ضمير پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، زيرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به درجه نهايى قرب رسيد، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده: «لما عرج بى إلى السماء، دنوتُ من ربى عزّ وجلّ حتى كان بينى وبينه قاب قوسين»(4) ، ودر دعاى ندبه نيز تعبيرى ديده مى شود كه مناسب همين معناست: «يابن من دنى فتدلّى فكان قاب قوسين أو أدنى دُنوّا واقترابا من العلى الأعلى».(5)

ط. ضمير در «فأوحى» به «شديد القوى» بر مى گردد كه خداوند متعال است واين وحى بدون واسطه فرشته بوده، چنان كه خداوند با حضرت موسى (علیه السلام) بدون وساطت فرشته تكلم كرد: إنّى أنا ربّك فاخْلع نعْليك (نساء، 12) و وكلّم الله موسى تكليما (نساء، 62) و يا ءادم أنبئهم بأسمائهم.(6)

ص: 324


1- جامع الاحكام، ج 17، ص 92.
2- تبيان، ج 9، ص 422؛ اطيب البيان، ج 12، ص 324؛ جامع الاحكام، ج 17 / ص 86.
3- روح المعانى، ج 27، ص 48؛ مراغى، ج 27، ص 47.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 149؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 88.
5- نمونه، ج 22، ص 489.
6- بقره، 31؛ اطيب البيان، ج 12، ص 325؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 91.

ى. در اينكه منظور از «ما رأى» چيست، دو احتمال بيان شده است:

1. در آيه شريفه چيزى كه دلالت كند متعلق رؤيت، خداى سبحان است وجود ندارد، بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده همان «افق اعلى» و «دنو» و «تدلّى» بود، همچنين آنچه به وى وحى مى شود خدا وحى كرده است.

2. اگر هم فرض كنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است، باز اشكالى ندارد، چون ديدن خدا را به قلب نسبت داده است وديدن قلب غير از ديدن چشم است كه تعلّقش به خداى تعالى محال است.(1)

ك. در آيه شريفه ولقد رأه نزلة اخرى مفسران فاعل «رأه» را پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفته اند ومرجع ضمير را جبرئيل، كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دو مرتبه وى را به صورت اصلى مشاهده كرد: يكى در قاب قوسين أو أدنى ودوم در سدرة المنتهى، وما مى گوييم فاعل «رأه» خداوند متعال است ومرجع ضمير پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ يعنى حضرت رسول منظور نظر الهى است در سدرة المنتهى كه آيات كبراى الهى را مشاهده كند. در حقيقت حكمت معراج پيامبر دو چيز بود: يكى اينكه اسرارى به او سپرده شود كه هيچ نبى مرسل وملك مقربى اطلاعى از آن نداشته باشد. دوم آيات كبراى الهى را به حس مشاهده كند، چنان كه در حق ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض.(2)

ل. مراد از سدرة المنتهى، درخت پربرگ وپرسايه اى است كه در اوج آسمانها در منتهى اليه عروج فرشتگان وارواح شهدا وعلوم انبيا واعمال انسانها قرار گرفته است، جايى كه ملائكه از آن فراتر نمى روند وجبرئيل نيز در سفر معراج هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد. در روايت داريم كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من به سدرة المنتهى رسيدم وديدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند». ودر روايت ديگرى مى فرمايند: «من بر هر يك از برگ هاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود وتسبيح خداوند را مى كرد.»

اين تعبيرات نشان مى دهد كه منظور درختى شبيه درختان زمينى نبوده، بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حقّ كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند

ص: 325


1- الميزان، ج 19، ص 30؛ روح المعانى، ج 27، ص 49.
2- انعام، 75؛ اطيب البيان، ج 12، ص 326؛ روح المعانى، ج 27، ص 50؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 94؛ مراغى، ج 27، ص 48.

وامتهايى از نيكان وپاكان در سايه آن قرار دارند.(1)

م. در تفسير جنّة المأوى چند وجه بيان شده است: بعضى آن را همان بهشت جاويدان مى دانند كه در انتظار همه اهل ايمان وپرهيزگاران است. ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه جنّة المأوى در آسمان وغير از بهشت جاويدان است كه وسعتش به اندازه تمام آسمانها وزمين است، از اين رو گاهى آن را به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه كنار سدرة المنتهى است ومحل خاصان ومخلصان است. وگاه گفته اند: به معناى بهشت برزخى است كه ارواح شهدا ومؤمنان موقتا به آنجا مى روند؛ ولى تفسير اخير از همه مناسب تر است.(2)

ن. مراد از اين ديدن، رؤيت قلبى است، نه رؤيت با ديده سر، چون مى دانيم منظور از اين ديدن همان حقيقتى است كه در آيه ولقد رأه نزلةً أخرى منظور است؛ چون صريحا مى فرمايد: رؤيت در اين نزله كه نزول روحى است مثل رؤيت در نزول اولى بود، ورؤيت نزول دومى رؤيت با فؤاد بود كه در باره اش فرمود: ما كذب الفؤاد ما رأى * أفتمارونه على ما يرى.(3)

نكته ها

1. تكيه بر غروب ستارگان در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به دليل آن است كه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنهاست ونيز دليلى است بر نفى عقيده به ربوبيّت ستارگان، همان گونه كه در داستان ابراهيم (علیه السلام) آمده است: فلمّا جنّ عليه اليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلما أفل قال لا أحبّ الافلين (انعام، 76)، اين معنا نيز قابل توجه است كه مسئله طلوع در ريشه لغت نجم اشراب شده، زيرا به گفته راغب در مفردات، اصل نجم همان كوكب طالع است وبه همين جهت از روييدن گياه در زمين ودندان در دهان وآشكار شدن نظريه اى در ذهن تعبير به نجم مى شود. كوتاه سخن اينكه در آيه شريفه هم سوگند به طلوع

ص: 326


1- تبيان، ج 2، ص 426؛ مجمع البيان، ج 9، ص 265؛ تفسير كبير، ج 28 / ص 292؛ كشاف، ج 4، ص 421؛ روح المعانى، ج 27، ص 51؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 94.
2- تبيان، ج 9، ص 426؛ كشاف، ج 4، ص 421؛ تفسير كبير، ج 28، ص 292؛ روح المعانى، ج 27، ص 51؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 97.
3- الميزان، ج 19، ص 33.

ستارگان ياد شده، هم به غروب آنها وچيزى كه حادث واسير قانون خلقت است، لايق پرستش نيست.(1)

2. آيه شريفه وما ينطق عن الهوى علّت براى آيه ما ضل صاحبكم وما غوى است؛ يعنى كسى كه از روى هوا وهوس سخن نمى گويد اصلاً ضلالت در او راه ندارد، زيرا ضلالت معلول پيروى از هواى نفس است، چنان كه مى فرمايد: ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله.(2)

3. تعبير به صاحب كه به معناى دوست وهمنشين است ممكن است اشاره به اين باشد كه آنچه او (حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مى گويد، از روى محبت ودلسوزى براى شماست.(3)

4. تعبير به صاحب اشاره به اين است كه شما مدتى با او مصاحبت كرديد واز اوضاع او به خوبى مطلع هستيد وآنچه را كه به او نسبت مى دهيد با آنچه را كه از او مى دانيد سازگارى ندارد.(4)

5. هدف از معراج چند امر است: الف. رسيدن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به شهود باطنى. ب. ديدن عظمت خداوند در پهنه ى آسمان ها با همين چشم ظاهر. ج. آگاهى يافتن به مسائل زياد ومهمى از جمله فرشتگان، بهشتيان، دوزخيان.(5)

6. مرحوم طبرسى در مجمع البيان روايات معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است:

الف) رواياتى كه به جهت متواتر بودن قطعى است؛ مانند اصل مسئله معراج.

ب) رواياتى كه مشتمل بر مسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست؛ مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.

ج) رواياتى كه ظاهرا با آيات قرآن كريم وروايات منافات دارد؛ ولى قابل توجيه است؛ مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گروهى از بهشتيان را در بهشت ودوزخيان را در دوزخ ديد كه توجيهش آن است كه بهشت ودوزخ برزخى بوده است.

ص: 327


1- نمونه، ج 22، ص 278.
2- ص، 26؛ مراغى، ج 27، ص 45.
3- نمونه، ج 22، ص 479.
4- مراغى، ج 27، ص 42.
5- نمونه، ج 22، ص 502.

د) رواياتى كه شامل مطالب باطل وبى اساس است؛ مانند اينكه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خداى متعال را با چشم ظاهرى ديد يا با او سخن گفت واو را مشاهده كرد.(1)

7. در اصل مسئله معراج اختلافى نيست، زيرا آيات قرآن كريم در اينجا ودر آغاز سوره اسرا وروايات متواتر بر آن گواهى مى دهد. اختلاف بر سر اين است كه بعضى نخواستند بپذيرند كه معراج هم جسمانى وهم روحانى بوده است وحال آنكه پرواز جسمانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نه اشكال عقلى دارد ونه اشكالى از ناحيه علوم روز؛ از اين گذشته ظاهر اين آيات نشان مى دهد كه گروهى در اين مسئله به مجادله برخاسته بودند. اگر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مدعى معراج روحانى وچيزى شبيه خواب بود، مخالفان استبعاد نمى كردند.(2)

8. چگونه سفر معراج با آن همه حوادث وعجايب متنوع در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟ جواب آن است كه اين سفر، سفر عادى نبود كه با معيارهاى عادى سنجيده شود. نه اصل سفر عادى بود ونه مركبش، نه مشاهداتش عادى بود ونه گفتگوهايش، نه مقياسهايى كه در آن به كار رفته، همچون مقياسهاى محدود وكوچك كره خاكى ماست، بنا بر اين جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد.(3)

9. ابهام در كلمه «ما» در آيه شريفه فاوحى الى عبده ما اوحى نشانه عظمت وحيى است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) شده است.(4)

10. در آيه 1 اسراء ميفرمايد هدف از معراج پيامبر ديدن آيات الهى بود: سُبْحانَ الَّذى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ

و در آيه 18 نجم نيز مى فرمايد پيامبر در معراج آيات بزرگ خداوند را مشاهده كرد: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى

ص: 328


1- همان، ص 503.
2- تبيان، ج 9، ص 424؛ نمونه، ج 22، ص 501.
3- نمونه، ج 22، ص 506.
4- روح المعانى، ج 27، ص 49؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 91.

آیه 19-38

اشاره

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى (19) وَ مَناةَ الثّالِثَةَ اْلأُخْرى (20) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ اْلأُنْثى (21) تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضيزى (22) إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى اْلأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (23) أَمْ لِْلإِنْسانِ ما تَمَنّى (24) فَلِلّهِ اْلآخِرَةُ وَ اْلأُولى (25) وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (26) إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ اْلأُنْثى (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (30) وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلّى (33) وَ أَعْطى قَليلاً وَ أَكْدى (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسى (36) وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفّى (37) أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (38)

ترجمه

به من خبر دهيد آيا بتهاى «لات» و «عزى»، * و «منات» كه سومين آنهاست (دختران خدا هستند)؟! * آيا سهم شما پسر است وسهم او دختر؟! (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش ترند!) * در اين صورت اين تقسيمى ناعادلانه است. * اينها فقط نامهايى است كه شما وپدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهايى بى محتوا واسمهايى بى مسما)، وهرگز خداوند دليل وحجّتى بر آن نازل نكرده؛ آنان فقط از گمانهاى بى اساس وهواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است. * يا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد؟! * در حالى كه آخرت ودنيا از آن خداست. * وچه بسيار فرشتگان آسمانها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس از آنكه خدا براى هر كس بخواهد وراضى باشد اجازه (شفاعت) دهد. * كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند. * آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه

ص: 329

«گمان» هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند. * حال كه چنين است از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند وجز زندگى مادى دنيا را نمى طلبد، اعراض كن. * اين آخرين حدّ آگاهى آنهاست؛ پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهتر مى شناسد، و (همچنين) هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد. * وبراى خداست آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است تا بدكاران را به كيفر كارهاى بدشان برساند ونيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش دهد. * همانها كه از گناهان بزرگ واعمال زشت دورى مى كنند، جز گناهان صغيره (كه گاه آلوده آن مى شوند). آمرزش پروردگار تو گسترده است؛ او نسبت به شما از همه آگاه تر است از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد ودر آن موقع كه به صورت جنينهايى در شكم مادرانتان بوديد؛ پس خودستايى نكنيد، او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد. * آيا ديدى آن كس را كه (از اسلام يا انفاق) رويگردان شد؟! * وكمى عطا كرد، واز بيشتر امساك نمود! * آيا نزد او علم غيب است ومى بيند (كه ديگران مى توانند گناهان او را بر دوش گيرند)؟! * يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده باخبر نشده است ؟! * و (در كتب) ابراهيم، همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد، * كه هيچ كس بارِ گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد،

شأن نزول

در شأن نزول آيه 33-35 آمده است كه مردى از مسلمانان اموال خود را در راه خداانفاق كرد ومردم او را سرزنش مى كردند واز فناى مال وگرفتار شدن به فقر ترساندند، در آخر به او گفتند: اگر ترك انفاق گناه دارد، گناه آن به عهده ما باشد او نيز معتقد شد وديگر انفاق نكرد. اين آيات نازل شد واو را سرزنش كرد كه آيا نزد او علم غيب است كه گناه ترك انفاق به عهده ديگران قرار مى گيرد؟ وآيا او از آنچه در صحف موسى وابراهيم (عليهما السلام) آمده باخبر نشده كه هيچ انسانى گناه ديگرى را به عهده نمى گيرد؟.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

از آيه 19 تا 27 بر اعتقادات باطل وپندار خام مشركان خط بطلان كشيده است. از جمله:

ص: 330


1- نمونه، ج 22، ص 546؛ كشاف، ج 4، ص 427؛ روح المعانى، ج 27، ص 65.

اعتقاد به تعدد الهه، اعتقاد به دختر بودن ملائكه براى خدا، اعتقاد به رسيدن به تمام آرزوها واعتقاد به شفاعت فرشتگان براى آنان. كلمه «رأى» در جمله «أفرأيتم» به معناى عقيده است. پيروى كفّار از گمان، اعراض از دنياپرستان، رسيدگى به كيفر تبهكاران، ويژگى نيكوكاران وپاداش آنان.

ب. حاصل آيه شريفه 23 اين است كه مى خواهد گفتار مشركان را به اين دليل كه مدركى بر الوهيت آلهه خود ندارند، ردّ كند. مشركان در امر خدايان خود تنها پيرو دو چيز هستند: پندار باطل وهواهاى نفسانى.(1)

ج. مراد از ذلك مبلغهم من العلم دو چيز مى تواند باشد: 1. اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى وفرشتگان را دختران خدا دانستن؛ يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است. 2. اشاره به دنياپرستى واسارت آنان در چنگال ماديات؛ يعنى نهايت فهم وشعورشان اين است كه به خواب وخور وعيش ونوش ومتاع فانى وزودگذر وزرق وبرق دنيا قناعت كرده اند.(2)

د. صدر آيه شريفه 31 به مالكيت خداى تعالى بر تمامى عالم اشاره مى كند ومعنايش اين است كه هستى همه موجودات، قائم به خداى تعالى است.

جمله ليجزى... كه لامش، لام غايت است متعلّق به همين مطلب است ومعنايش اين است كه خلقت وتدبير عالم از آن خداست، غايت ونتيجه اش هم اين است كه بد كرده ها را جزا دهد وكسانى را كه اعمال خوب دارند پاداش.(3)

ه -. در مورد گناهان كبيره سخنان بسيارى گفته شده است، ولى از همه بهتر اين است كه گفته شود هر گناهى كه يكى از شرايط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

گناهانى كه خداوند متعال وعده عذاب در باره آن داده است.

گناهانى كه در نظر اهل شرع ولسان روايات از آن باعظمت ياد شده است.

گناهانى كه در منابع شرعى، بزرگ تر از گناهى شمرده شده كه جزو كبائر است.

ص: 331


1- الميزان، ج 19، ص 39؛ كشاف، ج 4، ص 423.
2- نمونه؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 245؛ مراغى، ج 27، ص 56.
3- الميزان، ج 19، ص 43؛ روح المعانى، ج 27، ص 61؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 248.

گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.(1)

و. در معناى كلمه «لمم» سه وجه ذكر شده است: 1. منظور از آن گناهان صغيره است. 2. منظور اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد؛ ولى آن را انجام ندهد. 3. منظور گناهى است كه گهگاه مرتكب شود؛ ولى به آن عادت نكرده است كه در اين صورت هم شامل گناهان كبيره مى شود وهم صغيره. اين سه وجهى است كه مفسران ذكر كرده اند ودر روايات نيز آمده است.(2)

ز. مراد از «تولّى» در آيه شريفه با توجه به قرينه آيه بعدى، اعراض از انفاق در راه خداست، وحرف «فاء» كه در صدر آيه شريفه وارد شده است به دليل آن است كه اين فصل فرع ونتيجه گيرى از آيات فصل قبل است. اين مطلب را شأن نزول نيز تأييد مى كند.(3)

ح. از ظاهر آيه بر مى آيد كه گويا مى فرمايد: شخصى كه از انفاق اعراض كرده بود در دنيا نسبت به آينده اش علم غيب ندارد ومعنايش اين است كه آيا او كه دست از انفاق كشيده از غيب مى داند كه اگر به انفاق خود ادامه دهد مالش تمام مى شود؟ وبه فقر مبتلا مى گردد؟(4)

نكته ها

1. مشركان بتهاى زيادى داشتند؛ ولى از ميان همه آنها سه بتِ لات، عزّى، ومنات از اهميّت وشهرت خاصّى برخوردار بودند. مشركان اين سه بت را دختران خدا مى پنداشتند زيرا آنها را تمثال فرشتگانى مى دانستند كه آنها را دختران خدا مى خواندند.(5)

2. همزه در ألكم الذّكر وله الأنثى استفهام توبيخى است ومشركان را سرزنش مى كند كه از دو جهت مرتكب اشتباه شده ايد: اولاً چرا چيزى را كه براى خود كراهت داريد به خدا نسبت مى دهيد. ثانيا نسبت دادن دختر داشتن به خدا محال است، زيرا خدا جسم نيست تا داراى فرزند باشد.(6)

ص: 332


1- نمونه، ج 22، ص 541؛ مراغى، ج 27، ص 60.
2- الميزان، ج 19، ص 43-44؛ روح المعانى، ج 27، ص 61؛ جامع الاحكام / ج 17، ص 106؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 248؛ مراغى، ج 27، ص 58.
3- الميزان، ج 19، ص 46.
4- الميزان، ج 19، ص 46.
5- نمونه، ج 22، ص 517؛ روح المعانى، ج 27، ص 56.
6- تبيان، ج 9، ص 428؛ روح المعانى، ج 27، ص 56؛ جامع الاحكام، ج 17 / ص 102؛ مراغى، ج 27، ص 52.

3. أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثى * تِلْكَ إِذا قِسْمَةٌ ضيزى آيات ذيل است:

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ (صافات، 149)

إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى (نجم، 27)

ويَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَلَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (نحل، 57)

4. امر به اعراض از مشركان هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر (صلی الله علیه و آله) است ندارد، زيرا تبليغ وانذار وبشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تأثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تأثير است نبايد نيروها را به هدر داد وبعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

5. در آيه 30 در عين اينكه براى دنياپرستان علمى قائل شده، آنها را گمراه مى شمرد. اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهايى اش تنها وصول به ماديات باشد علم نيست، ضلالت وگمراهى است.

6. الذين يجتنبون الكبائر الاثم والفواحش... نيكوكاران افرادى هستند كه از گناهان كبيره وفواحش اجتناب مى كنند واگر هم لغزشى پيدا كنند چون خلاف طبع آنهاست، به سرعت پشيمان شده طلب آمرزش مى كنند، پس نيكوكارى با دورى از گناه سنجيده مى شود ونه با ادعا وآنهايى كه خودستايى مى كنند ومدعى تقوا ونيكوكارى هستند بايد بدانند كه خدا از همان زمانى كه ذرات وجود ايشان در لا به لاى خاكهاى زمين بوده واز آن روز كه به صورت نطفه ناچيزى در رحم مادران قرار گرفتند از همه اسرارشان آگاه بوده ومى دانسته متقى وغير متقى كيست. بايد توجه داشت كه خودستايى ناشى از غفلت بشر از عظمت خداست.(1)

7. امام رضا (علیه السلام) گناهان كبيره را بدين صورت فهرست كرده اند: قتل نفس، زنا، سرقت، شراب خوارى، نارضايتى وعاق والدين، فرار از ميدان جنگ، تصرّف ظالمانه در مال يتيم، خوردن گوشت مردار، خون، گوشت خوك، آنچه به غير نام خدا ذبح شده، رباخوارى، رشوه خوارى، قمار، كم فروشى، تهمت به زنان پاكدامن، لواط، گواهى ناحق، نااميدى از رحمت خداوند، ايمن دانستن خود از عذاب الهى، يأس از رحمت الهى، كمك وتكيه به ظالمان، سوگند دروغ، حبس وندادن حق ديگران، دروغ، تكبر، اسراف، تبذير، خيانت،

ص: 333


1- الميزان، ج 19، ص 44.

كوتاهى در انجام حج، دشمنى با اولياى خدا، اشتغال به لهو ولعب واصرار بر گناه.(1)

8. اجتناب از گناه بايد سيره وملكه انسان باشد: يجتنبون (فعل مضارع نشانه استمرار ودوام است).(2)

9. در آيه 32 نجم دستور ميدهد از خود تعريف وتمجيد نكنيد

... فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32)

در آيه ديگر از بنى اسرائيل انتقاد ميكند كه از خود تمجيد وتعريف ميكردند.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ وَلا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (نسا، 49)

مثلا مى گفتند:

وقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاما مَعْدُودَةً (البقرة، 80)

وقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ (المائدة، 18)

10. عطف «فواحش» بر «اثم»، عطف خاص به عام است كه مفيد اهميت است؛ يعنى نيكوكاران از گناه به ويژه از فواحش وگناهان بسيار زشت پرهيز مى كنند.(3)

11. در آيه 37 نجم ميفرمايد ابراهيم به تمام معنا حق بندگى واطاعت مارا تمام كرد

وإِبْراهيمَ الَّذى وَفَّى

و در آيه ديگر نمونه اين مطلب را كه موفقيت در آزمايشهاى الهى است بيان ميكند

وإِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ (بقره، 124)

12. وابراهيم الذى وفّى فعل «وفّى» به معناى آن است كه حقّ صاحب حق را به طور تمام وكامل بپردازى وتوفيه ابراهيم (علیه السلام) اين بود كه آن جناب حقّ بندگى را به طور كامل ادا كرد.(4)

13. منظور از «وازرة»، انسانى است كه تحمل «وزر» مى كند ومؤنث بودن آن به دليل اين است كه وصف براى نفس است كه محذوف شده ومؤنث بودن «اخرى» نيز از همين جهت است.

ص: 334


1- نور، ج 11، ص 324.
2- همان، ص 327.
3- روح المعانى، ج 27، ص 61؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 248.
4- الميزان، ج 19، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 65.

آیه 39-62

اشاره

وَ أَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ اْلأَوْفى (41) وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ اْلأُخْرى (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عادًا اْلأُولى (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى (53) فَغَشّاها ما غَشّى (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى (55) هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ اْلأُولى (56) أَزِفَتِ اْلآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61) فَاسْجُدُوا لِلّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

ترجمه

و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى وكوشش او نيست، * واينكه تلاش او به زودى ديده مى شود، * سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد. * (وآيا از كتب پيشين انبيا به او نرسيده است) كه همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد؟! * واينكه اوست كه خنداند وگرياند، * واوست كه ميراند وزنده كرد، * واوست كه دو زوج نر وماده را آفريد، * از نطفه اى هنگامى كه خارج مى شود (ودر رحم مى ريزد)، * واينكه بر خداست ايجاد عالم ديگر (تا عدالت اجرا گردد)، * واينكه اوست كه بى نياز كرد وسرمايه باقى بخشيد، * واينكه اوست پروردگار ستاره «شَعْرا»! * (وآيا به انسان نرسيده است كه در كتب انبياى پيشين آمده) كه خداوند قوم «عاد نخستين» را هلاك كرد؟! * وهمچنين قوم «ثمود» را، وكسى از آنان راباقى نگذارد! * ونيز قوم نوح را پيش از آنها، چرا كه آنان از همه ظالم تر وطغيانگرتر بودند! * ونيز شهرهاى زير ورو شده (قوم لوط) را فرو كوبيد، * سپس آنها را با عذاب سنگين پوشانيد! * (بگو:) در كدام يك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى ؟! * اين (پيامبر) بيم دهنده اى از بيم دهندگان پيشين است. * آنچه بايد نزديك شود، نزديك شده است (وقيامت فرا مى رسد)، * وهيچ كس جز خدا نمى تواند سختيهاى آن را برطرف سازد. * آيا از اين سخن تعجب مى كنيد، * ومى خنديد ونمى گرييد، * وپيوسته در غفلت وهوسرانى بهسر مى بريد؟! * حال كه چنين است همه براى خدا سجده كنيد واو را بپرستيد.

ص: 335

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره تمام انسانها از تلاش خويش، پاداش دهى خداوند، منتهى شدن كارها به خداوند، قسمتى از اوصاف خداوند، هلاكت اقوام تبهكار، منذر بودن پيامبران از جمله پيامبر اكرم، نزديك بودن قيامت، خداوند برطرف كننده مشكلات، پيوستگى غفلت بشر ولزوم پرستش خداوند.

ب. آيه شريفه 39 شروع حكايت از صحف ابراهيم وموسى (عليهما السلام) است كه تا چند آيه ادامه دارد ومجموعا 17 آيه مى شود كه در اوّلشان «أنْ» وأنَّ» آمده است وشروع آن مطالب اين است كه نفس هيچ كس به گناهى كه ديگرى انجام داده است آلوده نمى گردد وقهرا هيچ كس هم به گناهى كه ديگرى كرده است عقوبت نمى شود.(1)

ج. آيه شريفه 39 توضيح بيشتر آيه قبل است ومى فرمايد: بهره انسان تلاشى است كه از او حاصل شده است. اين تعبير اشاره به اين است كه مهم تلاش وكوشش است، هر چند انسان احيانا به مقصد ومقصودش نرسد كه اگر نيّتش خير باشد، خدا پاداش خير به او مى دهد، زيرا او خريدار نيتها واراده هاست.(2)

د. منظور از سعى، عملى است كه در انجامش جد وجهد كرده ومنظور از رؤيت، مشاهده است كه در روز قيامت انجام مى گيرد به دليل آنكه در آيه بعد مسئله جزا را ذكر كرده است.(3)

ه -. منظور از جزاء أوفى جزايى است كه درست به اندازه عمل باشد، البته اين منافات با تفضل الهى در مورد اعمال نيك به چند برابر ندارد.(4)

و. وأن إلى ربك المنتهى در آيه شريفه «منتهى» كه مصدر ميمى وبه معناى انتها است، مطلق آورده شده است در نتيجه مى فهماند مطلق انتها، انتها به سوى پروردگار توست، از اين رو در عالم وجود، آنچه موجود است در هستى وآثار هستى اش به خداى سبحان منتهى مى گردد چه با واسطه منتهى شود وچه بى واسطه؛ ونيز هيچ تدبير ونظام كلى يا جزئى در

ص: 336


1- الميزان، ج 19، ص 47؛ مراغى، ج 27، ص 63.
2- نمونه، ج 22، ص 550؛ روح المعانى، ج 27، ص 66.
3- الميزان، ج 19، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 67.
4- نمونه، ج 22، ص 551؛ محاسن التأويل، ج 27، ص 254.

عالم جريان ندارد مگر آنكه آن هم به خداى سبحان منتهى مى شود.(1)

ز. آيه 42 وآيات بعد تا 12 آيه، مواردى از منتهى شدن خلقت وتدبير به خداى سبحان را بر مى شمرد وسياق همه اين آيات انحصار است. مى فهماند كه ربوبيّت منحصر در خداى تعالى است وخداى سبحان است كه خنده را در شخص خندان وگريه را در شخص گريان ايجاد كرده واين منافات ندارد با اينكه ما خنده وگريه را به خود انسانها نسبت مى دهيم، براى اينكه چنين نسبتى به جهت آن است كه خنده وگريه وهر كار ديگر، قائم به انسان است؛ ولى نسبت دادن به خداى تعالى به دليل اين است كه خدا آن را ايجاد كرده است ومنافاتى بين اراده خدا به خنده وگريه انسان با اراده انسان به خنده وگريه نيست، زيرا اين دو اراده در طول هم هستند؛ نه در عرض يكديگر.(2)

ح. كلمه النشأة الاخرى به معناى خلقت اخرى، خلقت دوم است وظرف وقوعش آخرت است واگر فرمود پيش آوردن اين نشئه به عهده خداست، دو دليل دارد: الف) نشئه اخرى قضاى حتمى الهى است. ب) خداوند عزيز وعده اش را داده بود واو خلف وعده نمى كند.(3)

ط. وانه هو أغنى واقنى «قنيه» به معناى اموال ماندنى از قبيل خانه وباغ وحيوان است، بنا بر اين ذكر «أقنى» بعد از «أغنى» ذكر خاص بعد از عام است آن هم به دليل نفاست وشرافتى است كه در خاص وجود دارد.(4)

ى. وانه هو رب الشعرى تكيه بر خصوص «ستاره شعرى» افزون بر اينكه اين ستاره درخشنده ترين ستارگان آسمان است، به جهت اين است كه گروهى از مشركان عرب آن را مى پرستيدند. قرآن مى گويد: چرا شِعرى را مى پرستيد؟ آفريدگار وپروردگار آن را بپرستيد.(5)

ك. وانه أهلك عادا الأولى توصيف قوم عاد به «الاولى» دو احتمال مى تواند داشته باشد:

ص: 337


1- الميزان، ج 19، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 68؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 254.
2- الميزان، ج 19، ص 49.
3- الميزان، ج 19، ص 50؛ روح المعانى، ج 27، ص 69؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 255.
4- الميزان، ج 19، ص 50؛ روح المعانى، ج 27، ص 69.
5- نمونه، ج 22، ص 562؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 119؛ مراغى، ج 27 / ص 68.

الف) يا به دليل قدمت اين قوم است به طورى كه در ميان عرب معمول است وهر چيز قديمى را «الاولى» مى گويند.

ب) يا به علت آن است كه در تاريخ دو قوم عاد وجود داشته وقوم معروف كه پيامبرشان حضرت هود (علیه السلام) بود همان عاد نخستين است.(1)

ل. وقوم نوح من قبل انهم كانوا هم أظلم وأطغى اينكه در اين آيه به اصرار وتأكيد مى فرمايد: قوم نوح از دو قوم عاد وثمود ظالم تر وطاغى تر بودند، براى اين است كه قوم نوح دعوت آن جناب را نپذيرفتند وبه موعظه او متّعظ نشدند وبا اينكه نزديك هزار سال ايشان را دعوت مى كرد، به جز عده اى بسيار كم دعوتش را نپذيرفتند.(2)

م. والمؤتفكة أهوى «مؤتفكه» از «اءتفكاك» به معناى انقلاب وزير ورو شدن است واز اين جهت به دروغ «افك» گويند كه حق را وارونه جلوه مى دهد(3). در اينكه منظور از «مؤتفكه» چيست، دو وجه بيان شده است:

1. عبارت از آباديهاى قوم لوط كه اهل آن زير ورو شد.

2. اعم از آباديهاى قوم لوط وتمام قريه هايى كه سكنه آنها در تاريخ بشريت دچار عذاب شده ومنقرض شدند وخرابه هاى آن قريه ها وعلامتهايى از آنها به جا مانده است.(4)

ن. منظور از فغشّيها ما غشى باريدن سنگ ريزه بر قوم لوط است، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: وأمطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (اعراف، 82) ونيز مى فرمايد: فساء مطر المنذرين (شعراء، 173)، وكلمه «غشّى» دلالت بر سختى عذاب دارد.(5)

ص. در مشار اليه «هذا» در آيه 56 سه احتمال است: 1) قرآن كريم. 2) رسول خدا (صلی الله علیه و آله). 3) اخبارى است كه در آيات قبل از سرگذشت اقوام پيشين ذكر شد(6) ؛ ولى دو تفسير اول مناسب تر است.

ص: 338


1- روح المعانى، ج 27، ص 70؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 120؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 256؛ مراغى، ج 27، ص 62.
2- الميزان، ج 19، ص 51؛ روح المعانى، ج 27، ص 70؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 120؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 256؛ مراغى، ج 27، ص 69.
3- روح المعانى، ج 27، ص 71.
4- الميزان، ج 19، ص 51؛ روح المعانى، ج 27، ص 71؛ مراغى، ج 27، ص 69.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 343.
6- نمونه، ج 22، ص 574؛ روح المعانى، ج 27، ص 71؛ مراغى، ج 27، ص 69.

ع. تعبير به «ءازفة» از قيامت به خاطر نزديكى آن وتنگى وقت است، زيرا اين واژه از كلمه «أزَفْ» (بر وزن نجف) به معناى تنگى وقت گرفته شده وطبعا مفهوم نزديك شدن را نيز در بر دارد. در هر صورت نزديكى قيامت با توجه به كوتاهى عمر دنيا قابل درك است به خصوص اينكه هر كس مى ميرد، قيامت صغرايش بر پا مى شود.(1)

ف. در «كاشفه» سه احتمال وجود دارد:

1) برطرف كننده شدايد روز قيامت.

2) عاملى براى تأخير قيامت.

3) كشف كننده تاريخ وقوع قيامت. معناى اول از همه مناسب تر است.(2)

س. أفمن هذا الحديث تعجبون اين آيه شريفه ممكن است به دو چيز اشاره داشته باشد:

1) مسئله رستاخيز كه در آيات قبل آمده بود.

2) قرآن كريم، زيرا در آيات ديگر نيز از قرآن كريم، تعبير به «حديث» شده است.

t نكته ها

1. نظير آيه 39 نجم

وأَنْ لَيْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى

دو آيه ذيل است:

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صالِحا فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (روم، 44)

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صالِحا فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (فصلت، 44)

2. لام در كلمه «للإنسان» لام ملك حقيقى است. توضيح آنكه دو نوع مالكيّت داريم:

الف) مالكيت حقيقى؛ مانند مالكيت انسان بر چشم وگوش وساير اعضايش وچون انسان به مالكيت حقيقى مالك اعمال خويش است، پس تا وى هست آن عمل هم وجود دارد وبعد از انتقالش به عالم ديگر، اعمالش نيز همراه اوست وهرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد اين معناى ملك حقيقى است.

ص: 339


1- نمونه؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 122؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 256؛ مراغى، ج 27، ص 69.
2- نمونه، ج 22، ص 575؛ روح المعانى، ج 27، ص 71؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 257.

ب) مالكيت اعتبارى (به معناى جو از تصرّف)؛ آنچه كه انسان ملك مى پندارد؛ مانند مال وفرزندان ووجاهت اجتماعى وغيره، هيچ يك ملك حقيقى آدمى نيست، زيرا قوام هستى آنها به هستى انسان نيست. مال از بين مى رود؛ ولى صاحبش همچنان هست. چنين ملكى فقط تا دم مرگ با آدمى است.(1)

3. اگر جمله (سوف يُرى) مجهول آمده، خالى از اين اشاره نيست كه در قيامت كسانى هستند كه اعمالى به ايشان ارائه مى شود كه خودشان آن اعمال را انجام نداده اند.(2)

4. نظير آيه 40 نجم

وأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى

آيات ذيل است

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَبَيْنَهُ أَمَدا بَعيدا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (ال عمران، 30)

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله، 7 و 8)

5. نظير آيه 42 نجم: وأَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى آيه 8 علق است: إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

6. از آنجايى كه منتهاى هر چيزى به طور مطلق خداوند متعال است واين اطلاق شامل تمام تدبيرها نيز مى شود، پس بايد گفت كه آيه شريفه شامل دو انتها در هر چيز مى شود:

الف) انتها از حيث آغاز خلقت كه وقتى در باره خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداى تعالى منتهى مى شويم.

ب) انتها از حيث معاد كه وقتى از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد كه تمامى موجودات دو باره به سوى او محشور مى شوند.(3)

7. در آيه 50 نجم ميفرمايد خداوند قوم عاد را به هلاكت رساند: وأَنَّهُ أَهْلَكَ عاداالْأُولى

در آيه 16 فصلت كيفيت هلاكت را بيان ميكند.

ص: 340


1- الميزان، ج 19، ص 47.
2- الميزان، ج 19، ص 48.
3- الميزان، ج 19، ص 48.

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا صَرْصَرا فى أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى وَهُمْ لا يُنْصَرُونَ

8. در آيه 51 نجم ميفرمايد قوم ثمود به هلاكت رسيدند: وثَمُودَ فَما أَبْقى

در آيات ديگر كيفيت هلاكت را بيان ميكند.

وأَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ * كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدا لِثَمُودَ (هود، 67 و 68)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ (قمر، 31)

9. در آيه 52 نجم ميفرمايد قوم نوح را قبل از اقوام ديگر هلاك كرديم

وقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغى

در آيات ديگر كيفيت هلاكت را بيان ميكند

وقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ عَذابا أَليما (فرقان، 37)

ولَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحا إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاما فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَهُمْ ظالِمُونَ (عنكبوت، 14)

10. در آيه 53 و 54 نجم ميفرمايد ما قوم لوط را نابود كرديم

والْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى فَغَشَّاها ما غَشَّى

در آيات ديگر طريقه هلاكت را بيان ميكند:

فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (حجر، 74)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَأَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (هود، 82)

11. از ميان تمام افعال انسان روى مسئله خنده وگريه تكيه شده است، زيرا اين دو وصف مخصوص انسان است ودر جانداران ديگر اصلاً وجود ندارد ويا بسيار نادر است، وكيفيت خنده وگريه در جسم انسان وارتباط آنها با دگرگونيهاى روحى بسيار شگفت انگيز است واين دو در مجموع مى توانند آيت روشنى از آيات مديريت حق باشند.(1)

12. ستاره «شعرى» كه قرآن بر روى آن تكيه كرده خصوصياتى دارد از جمله:

ص: 341


1- نمونه، ج 22، ص 560.

الف) حرارت عظيمى كه در سطح شعرى حكمفرماست، تا 120 هزار درجه سانتى گراد بر آورد شده است در حالى كه حرارت سطح كره خورشيد فقط 6500 درجه است.

ب) جرم مخصوص اين ستاره در حدود 50 هزار مرتبه از آب سنگين تر است؛ يعنى وزن يك ليتر آب در آنجا معادل 50 تن در كره زمين خواهد بود.(1)

13. قرآن كريم به صورت قضيه موجبه كليه مى فرمايد: هر كس كه طغيان ورزد وزندگى دنيا را بر زندگى آخرت ترجيح دهد، تحقيقا جهنم پناهگاه اوست؛ فأمّا من طغى وءاثر الحيوة الدنيا فانّ الجحيم هى المأوى. (نازعات، 37)

در آيات ديگر نمونه افراد واقوام طغيانگر را معرفى مى كند كه سرنوشت آنان جهنم خواهد بود؛

الف. اذهب إلى فرعون إنّه طغى. (طه، 24)

ب. وقوم نوح من قبل انهم كانوا هم اظلم واطغى. (نجم، 52)

ج. كذّبت ثمود بطغويها * اذ انبعث أشقيها. (شمس، 10-11)

14. در آيات 55 تا 58 به اصول سه گانه اعتقادى اشاره شده است. فبأى ءالاء ربّك تتمارى اشاره به توحيد دارد، هذا نذير من النذر الاولى اشاره به نبوت دارد و أزفت الأزفة اشاره به قيامت دارد.(2)

15. تاريخ وزمان قيامت را فقط خداوند مى داند: ليس لها كاشفة اين آيه نظير آيه

ديگر است كه مى فرمايد: قل إنّما علمها عند ربّى لا يجلّيها لوقتها الاّ هو.(3)

16. آخرين آيه اين سوره از آياتى است كه به هنگام تلاوت آن سجده بر همه واجب است. لحن آيه كه از صيغه امر در آن استفاده شده وامر به سجده دليل بر وجوب است.(4)

ص: 342


1- نمونه، ج 22، ص 564.
2- مراغى، ج 27، ص 71.
3- اعراف، 187؛ تبيان، ج 9، ص 441؛ كشاف، ج 4، ص 429.
4- تبيان، ج 9، ص 441؛ نمونه، ج 22، ص 578.

جلد 13

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 13

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره قمر

آیه 1-22

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ اْلأَنْباءِ ما فيهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعًا أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ اْلأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعينَ إِلَى الدّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا اْلأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (18) إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قيامت نزديك شد وماه از هم شكافت! * وهر گاه نشانه ومعجزه اى را ببينند روى گردانده، مى گويند: «اين سحرى مستمر است». * آنها (آيات خدا را) تكذيب كردند واز هواى نفسشان پيروى نمودند؛ وهر امرى قرارگاهى دارد. * به اندازه كافى براى باز داشتن از بديها اخبار (انبيا وامتهاى پيشين) به آنان رسيده است. * (اين آيات،) حكمت بالغه الهى است؛ اما انذارها (براى افراد لجوج) فايده نمى دهد. * بنابراين از آنها روى بگردان، وروزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند (دعوت به حساب اعمال)! * آنان در حالى كه چشمهايشان از شدّت وحشت به زير افتاده، همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند، * در حالى كه (بر اثر وحشت واضطراب) به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند؛ كافران مى گويند: «امروز روز سخت ودردناكى است!» * پيش

ص: 5

از آنها قوم نوح تكذيب كردند، (آرى) بنده ما (نوح) را تكذيب كرده وگفتند: «او ديوانه است.» و (با انواع آزارها از ادامه رسالتش) بازداشته شد. * او به درگاه پروردگار عرضه داشت: «من مغلوب (اين قوم طغيانگر» شده ام، انتقام مرا از آنها بگير!» * در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان وپى در پى گشوديم؛ * وزمين را شكافتيم وچشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ واين دو آب به اندازه مقدر با هم در آميختند (و درياى وحشتناكى شد)! * واو را بر مركبى از الواح وميخهايى ساخته شده سوار كرديم؛ * (مركبى) كه زير نظر ما حركت مى كرد. اين كيفرى بود براى كسانى كه (به او) كافر شده بودند. * ما اين ماجرا را به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟! * (اكنون بنگريد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود! * ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟! * قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند؛ پس (ببينيد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود! * ما تندباد وحشتناك وسردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم، * كه مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كَند! * پس (ببينيد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود! * ما قرآن را براى تذكّر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزديك بودن قيامت، معجزه شق القمر، اعراض كفار از نشانه حق وپيروى آنان از هواى نفس، عدم تأثير انذار در كفار لجوج، قسمتى از ويژگيهاى قيامت، تهمت جنون به حضرت نوح، عذاب الهى براى قوم نوح وقوم عاد وآسان شدن قرآن به منظور تذكر.

ب. منظور از جمله وكل امرٍ مستقر (هر چيزى قرارگاهى دارد) اين است كه هر كس به سزاى عمل خويش مى رسد؛ قرارگاه نيكى نيكانند وقرارگاه شرّ بدانند. اين تعبير احتمالاً اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود وهر كار نيك وبدى ثابت وباقى مى ماند تا انسان جزاى آن را ببيند.(1)

ج. منظور از «انباء»؛ (اخبار) همان خبرهاى امتهاى پيشين واقوامى است كه به عذابهاى

ص: 6


1- مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ نمونه، ج 23، ص 11؛ مراغى، ج 27، ص 79.

گوناگون هلاك شدند ويا اخبار قيامت ومجازات ظالمان وكافران كه در قرآن از روى آنها پرده برداشته شده است.(1)

د. در اينكه منظور از دعوت كننده در آيه يوم يدع الداع خداوند است يا فرشتگان يا اسرافيل كه با نفخ صور مردم را به رستاخيز دعوت مى كند ويا همه اينهاست، مفسران احتمالات مختلفى داده اند؛ ولى با توجه به آيه 52 سوره اسراء كه مى فرمايد: يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده معناى اول مناسب تر است.(2)

ه -. منظور از شىء نكر؛ (مطلب ناشناخته) يا حسابرسى دقيق الهى است كه تا آن روز براى آنها ناشناخته بوده ويا عذابهايى است ناشناخته كه هرگز باور نمى كردند ويا همه اينها مقصود است، زيرا قيامت در همه معيارهايش براى انسانها ناشناخته است.(3)

و. منظور از تكذيب اول، تكذيب مطلق پيامبران ومنظور از تكذيب دوم تكذيب خصوصى نوح (علیه السلام) است، زيرا از آيه كذبت قوم نوح المرسلين (شعراء، 105) استفاده مى شود كه قوم نوح مطلق پيامبران را تكذيب كردند.(4)

ز. منظور از «ازدجار» اين است كه جن او را آزار رسانده ودر او اثرى از جنون است ومعناى جمله وقالوا مجنون وازدجر اين است كه قوم نوح تنها به تكذيب او اكتفا نكردند، بلكه نسبت جنون هم به او دادند وگفتند: او جن زده اى است كه اثرى از آزار جن در او هست در نتيجه هيچ سخنى نمى گويد مگر آنكه از آن حالت در سخنش هست تا چه رسد به اينكه سخنش وحى آسمانها باشد.(5)

ح. «انتصار» به معناى انتقام است ومنظور نوح از جمله انّى مغلوب؛ من شكست خورده شدم، اين است كه از ظلم وستم وزورگويى به تنگ آمده ام؛ نه اينكه از نظر حجت ودليل محكوم شده ام.(6)

ص: 7


1- مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ الميزان، ج 19، ص 58؛ روح المعانى، ج 27، ص 78؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 264؛ مراغى، ج 27، ص 75.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ الميزان، ج 19، ص 60؛ نمونه، ج 23، ص 22؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 265.
3- همان؛ روح المعانى، ج 27، ص 79؛ مراغى، ج 27، ص 80.
4- محاسن التأويل، ج 15، ص 265؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 131.
5- الميزان، ج 19، ص 69؛ تفسير كبير، ج 29، ص 36؛ روح المعانى، ج 27، ص 81.
6- محاسن التأويل، ج 15، ص 266.

ط. بماءٍ منهمر «انهمار» به معناى روان شدن از «همر» كه به معناى ريختن اشك وباران به شدت است وفتح آسمان به آب منهمر تمثيلى است از شدت ريختن آب وجريان متوالى باران گويى باران پشت سر آسمان انبار شده ونمى توانسته پايين بريزد، همين كه درِ آسمان باز شده به شدت هر چه تمام تر فرو ريخته است.(1)

ى. منظور از آسان ساختن قرآن براى ذكر اين است كه آن را طورى به شنونده القا كند كه فهم مقاصد قرآن براى عامه وخاصه مردم آسان باشد وهر يك به اندازه فهم خود از آن چيزى بفهمد.

و شايد منظور اين باشد كه حقايق ومقاصد بلند وعالى آن را كه از افق فهمهاى عادى برتر است در مرحله القا در قالب عباراتى عربى در آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، چنان كه مى فرمايد: انّاجعلناه قرءانا عربيّا لعلّكم تعقلون وانّه فى ام الكتاب لدينا لعلّى حكيم.(2)

ك. ريحا صرصرا «صرصر» به معناى باد سخت وتند است وتكرار آن به منظور تأكيد است و «مستمرّ» صفتى است براى نحس ومعناى فرستادن باد در روزهاى نحس مستمر به معناى اين است كه خداوند آن باد را در روزى فرستاد كه نسبت به ايشان نحس بود ونحوست آن استمرار داشت، زيرا اميد به نجات آنها نبود.(3)

ل. منظور از كلمه «يوم» قطعه اى از زمان است؛ نه روز لُغَوى كه يك هفتم هفته است، زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: فأرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى أيام نحسات (سجده، 16) ونيز مى فرمايد: سخّرها عليهم سبع ليال وثمانية أيام حسوما.(4)

نكته ها

1. نظير آيه 1 قمر اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ آيات ذيل است:

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فى غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (انبيا، 1)

... وَما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَريبٌ (شورى، 17)

ص: 8


1- محاسن التأويل، ج 15، ص 266؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 132؛ مراغى، ج 27، ص 83؛ الميزان، ج 19، ص 70.
2- زخرف، 4؛ الميزان، ج 19، ص 71؛ روح المعانى، ج 27، ص 84؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 267؛ مراغى، ج 27، ص 85.
3- الميزان، ج 19، ص 72؛ روح المعانى، ج 27، ص 84؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 268.
4- الحاقّة، 7؛ تفسير كبير، ج 29، ص 47؛ الميزان، ج 19، ص 72؛ مجمع البيان، ج 9، ص 287؛ مراغى، ج 27، ص 87.

أَزِفَتِ الاْزِفَةُ (نجم، 57)

2. نظير آيه 7 قمر

خُشَّعا أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ

آيات ذيل است:

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعا كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ * خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذى كانُوا يُوعَدُونَ (معارج، 43 و 44)

3. در آيه شريفه اقتربت الساعة... دو احتمال است: يكى نزديك شدن قيامت كه بزرگ ترين دگرگونى را در عالم آفرينش به همراه دارد وسرآغازى براى زندگى نوين در جهان ديگر است وحادثه ديگر معجزه شقّ القمر است كه به پيشنهاد مشركان مكه وقبل از هجرت به وقوع پيوست كه هم دليلى بر قدرت خداوند است وهم نشانه اى از صدق دعوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ذكر توأم اين دو حادثه به جهت آن است كه اصولاً ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خود نشانه اى از نزديكى قيامت است، از اين رو در حديثى مى فرمايد:

«بعثت انا والساعة كهاتين»؛ مبعوث شدن من وقيامت همچون اين دو است (اشاره به دو انگشت خود نمود كه در كنار يكديگر قرار گرفته است) افزون بر اين، شكافتن ماه دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب ونمونه كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانه قيامت در اين جهان رخ مى دهد.(1)

4. يكى از معجزات بزرگ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) موضوع شقّ القمر است گرچه برخى از كوته نظران اصرار دارند كه اين معجزه را توجيه كنند، چنان كه گفته اند آيه شريفه از آينده خبر مى دهد ومربوط به حوادث قبل از قيامت است، ليكن شواهدى در آيه وجود دارد كه تأكيد بر وقوع اعجاز مى كند:

الف. اين موضوع به صورت فعل ماضى بيان شده كه نشان مى دهد «شق القمر» واقع شده است.

ب. اگر سخن از معجزه نباشد هيچ تناسبى با نسبت سحر به پيامبر كه در آيه بعد آمده

ص: 9


1- مجمع البيان، ج 9، ص 282؛ تفسير كبير، ج 29، ص 30؛ نمونه، ج 23، ص 7؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 260؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 125؛ مراغى، ج 27، ص 77.

است ندارد وهمچنين با جمله وكذّبوا واتبعوا اهوائهم كه خبر از تكذيب آنها مى دهد هماهنگ نيست.

ج. روايات فراوانى وجود دارد در زمينه وقوع اين اعجاز كه در حد شهرت يا تواتر است كه مشركان نزد پيامبر آمدند وگفتند: اگر راست مى گويى تو پيامبر خدايى، ماه را براى ما دو نيم كن. فرمود: اگر اين كار را انجام دهم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند: آرى وآن شب چهاردهم ماه بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خداوند تقاضا كرد آنچه را خواسته اند انجام شود؛ ناگهان ماه دو پاره شد، ليكن آنها تكذيب كردند.(1)

5. كلمه «آية» نكره مفيد عظمت است واز آنجا كه در سياق شرط واقع شده عموميت را مى رساند؛ يعنى مشركان هر معجزه بزرگى را ببينند نسبت سحر به آن مى دهند.(2)

6. تعبير به «مستمر» اشاره به اين است كه كفار معجزات مكرّرى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ديده بودند كه «شق القمر» ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند وآن را سحرى مستمرّ مى پنداشتند.(3)

7. سرچشمه مخالفت آنها وتكذيب پيامبر اكرم يا تكذيب معجزات او يا تكذيب قيامت پيروى از هواى نفس بود. تعصّبها ولجاجتها به آنها اجازه نمى داد كه در برابر حق تسليم شوند.(4)

8. در تبليغ پيامبران الهى هيچ كمبودى وجود نداشته وسرگذشت امتهاى گذشته ونحوه هلاك شدن ايشان واخبار روز قيامت به خوبى بيان شده وهر كدام حكمتى بالغ ورساست كه مى تواند در روح انسانها اثر بگذارد؛ اما مشركان قابليت لازم را ندارند وچون پيروى از هواى نفس مى كردند در نتيجه حكمتهاى بالغه سودى براى آنها ندارد.(5)

9. هنگامى كه افرادى سخن حق را نپذيرند وانذار در آنها اثر نداشته باشد، انسان نبايد در دعوت آنها اصرار بورزد.(6)

ص: 10


1- تبيان، ج 9، ص 443؛ الميزان، ج 19، ص 57؛ مجمع البيان، ج 9، ص 282؛ نمونه، ج 23، ص 9-12؛ فتح القدير، ج 5، ص 130؛ روح المعانى، ج 27، ص 75؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 260؛ جامع الاحكام، ج 15، ص 127؛ مراغى، ج 27، ص 76.
2- الميزان، ج 19، ص 58؛ اطيب البيان، ج 12، ص 347؛ تفسير كبير، ج 29، ص 31؛ روح المعانى، ج 27، ص 77.
3- نمونه، ج 23، ص 10؛ مراغى، ج 27، ص 78؛ روح المعانى، ج 27، ص 77؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 128.
4- همان.
5- نمونه، ج 23، ص 22.
6- الميزان، ج 19، ص 59؛ مراغى، ج 27، ص 80.

10. اگر از ميان همه اخبار مربوط به قيامت مسئله دعوت براى خروج از قبرها را براى حكم وداورى ذكر كرد، براى اين بود كه اين دعوت مقابل آن دعوت آنان در دنيا قرار گيرد با اين تفاوت كه از دعوت دنيا مى توانستند سرپيچى كنند؛ اما در آخرت از دعوت آنان براى كيفر قدرت مخالفت وسرپيچى را ندارند.(1)

11. تشبيه به ملخهاى پراكنده به دليل آن است كه نشان دهد مردم در آن روز بدون هدف ونظم وترتيب به هر سو روانه مى شوند، زيرا ويژگى حركت ملخها اين گونه است، به علاوه بفهماند كه آنها همچون ملخها در آن روز ضعيف وناتوانند. آرى! اين كوردلان بى خبر در آن روز چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف روى مى آورند وبه يكديگر مى خورند، چنان كه در آياتى مى فرمايد: وترى الناس سكارى وما هم بسكارى (حج، 2) و يوم يكون الناس كالفراش المبثوث (قارعه، 4) و يخرجون من الاجداث سراعا كانّهم الى نصب يوفضون خاشعة أبصارهم.(2)

12. كلمه «خشّع» جمع «خاشع» ومصدر آن خشوع به معناى نوعى ذلت است وجهت اينكه خشوع را به ديدگان نسبت داده آن است كه حالت خشوع وذلت بيش از هر چيز در ديدگان ظهور مى كند.(3)

13. روز قيامت تنها براى كافران سخت ودشوار است: يقول الكافرون هذا يوم عسر ودر جاى ديگر مى فرمايد: فذلك يوم عسير على الكافرين غير يسير.(4)

14. در اين سوره خداوند به داستانهايى از قوم نوح وعاد وثمود وقوم لوط وآل فرعون وعذابهاى دردناكى كه به موجب تكذيبشان نسبت به پيامبران بر سر آنان آمد، پرداخته مى فرمايد: قوم پيامبر اسلام نزد خدا از آنان عزيزتر نيستند وايشان هم مانند آنها نمى توانند خداوند را عاجز سازند.

و از آنجا كه خداوند مى خواهد نتيجه اين داستانها را تأكيد كرده باشد وشنوندگان بيشتر

ص: 11


1- الميزان، ج 19، ص 60.
2- معارج، 44؛ الميزان، ج 19، ص 60؛ نمونه، ج 23، ص 24؛ مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ روح المعانى، ج 27، ص 80؛ مراغى، ج 27، ص 80.
3- الميزان، ج 19، ص 60؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 129.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 35؛ مراغى، ج 27، ص 80؛ فتح القدير، ج 5، ص 132؛ روح المعانى، ج 27، ص 81.

تحت تأثير قرار بگيرند، به دنبال هر يك از داستانها اين جمله را تكرار كرد كه فكيف كان عذابى ونذر وهمين تأكيد را با جمله ولقد يسّرنا القرءان للذكر فهل من مدّكر دو برابر نمود.(1)

15. حضرت نوح (علیه السلام) تا زمانى كه اميد به هدايت مردم داشت، از خدا مى خواست آنها را ببخشد؛ اما هنگامى كه به كلّى مأيوس شد، در باره آنان نفرين كرد وبه خداوند عرضه داشت: ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا * انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولا يلدوا الاّ فاجرا كفّارا (نوح، 27-28) وعذاب الهى بر آنها نازل شد به اين كيفيت كه آب فراوانى از آسمان فرو ريخت واز زمين نيز جوشيدن گرفت واين دو آب به اندازه اى كه مقدّر بود با هم در آميختند وسراسر زمين را فرا گرفتند: فالتقى الماء على امر قد قدر.(2)

16. تعبير بأعيننا؛ (در برابر ديدگان ما) كنايه لطيفى است از توجه مخصوص ومراقبت كامل از چيزى واين جمله چهار بار در باره سه موضوع بيان شده است:

الف. ساختن كشتى نوح (علیه السلام): واصنع الفلك بأعيننا ووحينا (هود، 37) و فأوحينا اليه ان اصنع الفلك بأعيننا ووحينا. (مؤمنون، 27)

ب. حركت كشتى ونجات نوح ويارانش: تجرى بأعيننا. (قمر، 14)

ج. صبر وتحمّل پيامبر اكرم در برابر دشمنان: واصبر لحكم ربّك فانّك بأعيننا. (طور، 48)

17. كشتى نوح در طول تاريخ ماندنى است: تركناها ءاية، چنانكه بدن فرعون در طول تاريخ نشانه است: فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك ءاية.(3)

18. نظير آيه 15 قمر ولَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ آيات ذيل است:

وقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ عَذابا أَليما (فرقان، 37)

فَأَنْجَيْناهُ وَأَصْحابَ السَّفينَةِ وَجَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمينَ (عنكبوت، 15)

ص: 12


1- مراغى، ج 27، ص 84؛ الميزان، ج 19، ص 69؛ روح المعانى، ج 27، ص 84.
2- اطيب البيان، ج 9، ص 351؛ نمونه، ج 23، ص 32.
3- يونس، 92؛ همان.

19. براى نجات حضرت نوح (علیه السلام)، خداوند در آسمان را باز مى كند تا باران ببارد: فتحنا وچشمه اى از آب را از زمين به وجود مى آورد: فجّرنا بعد از آن حضرت نوح را سوار كشتى مى كند: حملناه وسپس از او مراقبت مى كند: بأعيننا واين كشتى داراى ويژگيهايى است؛ حضرت نوح را نجات ومخالفانش را كيفر مى دهد: جزاء لمن كفر ومايه عبرت براى مردم در طول تاريخ است: ولقد تركناها ءاية فهل من مدّكّر.

20. جمله فكيف كان عذابى ونذر ممكن است استفهام باشد وبه منظور تذكر وپند دادن باشد وممكن است جمله خبريه باشد واز عظمت عذاب خبر دهد؛ مانند: الحاقة ما الحاقة و القارعة ما القارعة كه از عظمت قيامت حكايت مى كند.(1)

21. «منقعر» از ماده «قعر» به معناى پايين ترين نقطه چيزى است واين واژه در معناى ريشه كن ساختن به كار رفته است. قدرت تندباد به گونه اى بود كه مردم عاد را كه بسيار قوى هيكل بودند همانند تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشند از جا بر مى كَند وبه هر سو پرتاب مى كرد. تشبيه آنها به قسمت پايين نخلها: (اعجاز نخل) به علت آن است كه به گفته بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست وسرهاى آنان را كند وبا خود برد وبعد بقيه بدنهايشان همچون نخل بى شاخ وبرگ از زمين كنده شده وبه هر گوشه پرتاب مى گشت يا به جهت آنكه باد آنها را با سر به زمين مى كوبيد وگردنها مى شكست وسرها جدا مى شد.(2)

22. خداوند در برخى از آيات مى فرمايد: ما قرآن را براى ذكر ويادآورى آسان ساختيم: ولقد يسّرنا القرءان للذّكر فهل من مدّكر (قمر، 17)، در برخى از آيات خطاب به پيامبر مى فرمايد: تذكر بده، زيرا تذكر مايه بهره مندى مؤمنان است: وذكّر فانّ الذّكرى تنفع المؤمنين (ذاريات، 55). در برخى از آيات مى فرمايد: خردمندان از تذكر قرآن بهره مند مى شوند: كتاب أنزلناه اليك مبارك ليدبّروا ءاياته وليتذكر أولوا الالباب. (ص، 29)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه تذكر پيامبر به وسيله كلام وحى (قرآن كريم) تنها

ص: 13


1- تفسير كبير، ج 29، ص 42.
2- تبيان، ج 9، ص 450؛ تفسير كبير، ج 29، ص 48؛ نمونه، ج 23، ص 40؛ اطيب البيان، ج 9، ص 355؛ مجمع البيان، ج 9، ص 287؛ روح المعانى، ج 27، ص 87؛ مراغى، ج 27، ص 86.

براى مؤمنان خردمند سودمند است. نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مى شود آن است كه تنها مؤمنان خردمند هستند: انّ الذّكرى تنفع المؤمنين و وليتذكر اولوا الالباب ومتقابلاً افرادى كه فاقد ايمان باشند فاقد خرد وعقل هستند، از اين رو خداوند رجس وشك وريب را براى چنين افرادى قرار داده است: ويجعل الله الرجس على الّذين لا يؤمنون (انعام، 125) و ويجعل الرجس على الّذين لا يعقلون. (يونس، 100)

23. در قرآن كريم در دو مورد اشاره به نحوست ايام شده: فى يوم نحس مستمر (قمر، 19) و فأرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات (فصلت، 16) وگاهى بعضى از شبها به مبارك بودن وصف شده؛ مانند شب قدر: انّا انزلناه فى ليلة مباركة (دخان، 3).

ص: 14

آیه 23-55

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَرًا مِنّا واحِدًا نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذًا لَفي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَنِ الْكَذّابُ اْلأَشِرُ (26) إِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (30) إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِبًا إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ كُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمينَ في ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغيرٍ وَ كَبيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

ترجمه

طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تكذيب كردند، * وگفتند: «آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى وجنون خواهيم بود. * آيا از ميان ما تنها بر او وحى نازل شده ؟! نه، او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است.» * ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است! * ما «ناقه» را براى آزمايش آنها مى فرستيم؛ در انتظار پايان كار آنان باش وصبر كن! * وبه آنها خبر ده كه آب (قريه) بايد در ميانشان تقسيم شود، (يك روز سهم ناقه، ويك روز براى آنها) وهر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند. * آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد. * پس (بنگريد) عذاب

ص: 15

وانذارهاى من چگونه بود! * ما فقط يك صيحه [- صاعقه عظيم] بر آنها فرستاديم وبه دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى در آمدند كه صاحب چهارپايان (در آغل) جمع آورى مى كند! * ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟! * قوم لوط انذارها (ى پى در پى پيامبرشان) را تكذيب كردند؛ * ما بر آنها تندبادى كه ريگ ها را به حركت در مى آورد فرستاديم (و همه را هلاك كرديم)، جز خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديم. * اين نعمتى بود از ناحيه ما؛ اين گونه هر كسى را كه شكر كند پاداش مى دهيم. * او آنها را از مجازات ما بيم داد، ولى آنها اصرار بر مجادله والقاى شك داشتند. * آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد؛ ولى ما چشمانشان را نابينا ومحو كرديم (و گفتيم:) بچشيد عذاب وانذارهاى مرا! * سرانجام صبحگاهان ودر اول روز عذابى پايدار وثابت به سراغشان آمد. * (و گفتيم:) پس بچشيد عذاب وانذارهاى مرا! * ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟! * و (همچنين) انذارها وهشدارها (يكى پس از ديگرى) به سراغ آل فرعون آمد، * اما آنها همه آيات ما را تكذيب كردند، وما آنها را گرفتيم ومجازات كرديم، گرفتن شخصى قدرتمند وتوانا! * آيا كفّار شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است ؟! * يا مى گويند: «ما جماعتى متحد ونيرومند وپيروزيم»؟! * (ولى بدانند به زودى جمعشان شكست مى خورد وپا به فرار مى گذارند! * (علاوه بر اين) رستاخيز موعد آنهاست، ومجازات قيامت هولناك تر وتلخ تر است! * مجرمان در گمراهى وشعله هاى آتشند، * در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود:) بچشيد آتش دوزخ را! * البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم. * وفرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن. * ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟! * وهر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است، * وهر كار كوچك وبزرگى نوشته شده است. * يقينا پرهيزگاران در باغها ونهرهاى بهشتى جايدارند، * در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.

ص: 16

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تكذيب قوم ثمود نسبت به حضرت صالح، معجزه صالح وخارج شدن شتر از كوه، عذاب قوم صالح به خاطر كشتن شتر، عذاب قوم لوط، عذاب آل فرعون، نابودى كفار، تهديد به عذاب قيامت، ثبت اعمال براى حسابرسى وپاداش پرهيزكاران.

ب. در كلمه «نذر» سه وجه بيان شده است:

1 - مصدر است؛ يعنى قوم ثمود انذار پيامبرشان صالح را تكذيب كردند.

2 - «نذر» جمع «نذير» وآن به معناى منذر است؛ يعنى قوم ثمود همه منذران وانبيا را تكذيب كردند، زيرا تكذيب يك پيامبر تكذيب همه آنهاست، بنا بر اين آيه كذبت ثمود بالنذر هم معنا با آيه كذّبت ثمود المرسلين (شعراء، 141) است.

3 - نذر جمع نذير به معناى انذار است. كه برگشت آن به يكى از دو معناى قبلى خواهد بود.(1)

ج. قوم ثمود در سرزمين حِجْر كه در شمال حجاز قرار داشت زندگى مى كردند. پيامبرشان صالح (علیه السلام) بود، نهايت كوشش را در هدايت آنان كرد؛ اما به جايى نرسيد. قوم ثمود افرادى خودخواه ومتكبر بودند ومى گفتند: چرا وحى بايد بر صالح نازل شود با اينكه افراد معروف وثروتمندى در ميان ما وجود دارد. مگر ما چه تفاوتى با او داريم.(2)

د. «سُعُر» جمع «سعير» به معناى آتش شعله ور است، احتمال هم دارد به معناى جنون باشد واين احتمال با سياق آيه مناسب تر است وظاهرا مراد از كلمه «واحدا» واحد عددى باشد؛ يعنى قوم ثمود گفتند: آيا بشرى را كه از نوع خود ما يك نفر تك وتنها است، نه نيرويى دارد نه جمعيتى با اوست، پيروى كنيم ؟ در نتيجه اين سخن توجيهى است از قوم ثمود براى پيروى نكردن از صالح، زيرا آنان عادت كرده بودند از كسى پيروى كنند كه مانند ملوك داراى نيرو وجمعيت باشد.

و اگر كلمه «واحد» را به معناى واحد نوعى بگيريم معناى آيه اين است: آيا بشرى را كه

ص: 17


1- تبيان، ج 9، ص 449؛ الميزان، ج 19، ص 81؛ فتح القدير، ج 5، ص 125؛ روح المعانى، ج 27، ص 87.
2- نمونه، ج 23، ص 49.

خود يكى از ماست؛ يعنى از نوع ماست، پيروى كنيم كه در اين صورت آيه ءالقى الذكر عليه من بيننا مفسّر آن مى شود.(1)

ه -. در آيه شريفه ونبّئهم أنّ الماء قسمة بينهم ضمير جمع اولى به قوم ثمود وناقه هر دو بر مى گردد واگر نفرمود «نبّئهما»، از باب غلبه دادن جانب قوم بوده است. كلمه «قسمة» به معناى مقسوم و «شرب» به معناى سهمى از نوشيدن آب است ومنظور آيه اين است كه به قوم خود خبر ده بعد از اينكه ناقه را فرستاديم آب محل بين قوم وناقه تقسيم شده هر يك به نوبت حضور يابند وبهره بردارى كنند وهيچ يك مزاحم ديگرى نشود. در آيه ديگر مى فرمايد: قال هذه ناقة لها شرب ولكم شرب يوم معلوم.(2)

و. «محتضر» اسم مفعول از ماده «حضور» و «شرب» به معناى سهم ونوبت آب است، بنا بر اين جمله كل شرب محتضر مفهومش اين است كه هر نوبتى صاحبش نزد آن حاضر مى شود وديگرى حق حضور ومزاحمت را ندارد.(3)

ز. «هشيم» از ريشه «هشم» به معناى شكستن اشياى سست است، از اين رو به گياهان خرد شده كه صاحبان گوسفندان براى آنان آماده مى كنند «هشيم» گفته مى شود.

«محتظر» از ريشه حظر به معناى منع است، از اين رو آغل حيوانات كه مانع خروج آنها يا حمله حيوانات وحشى مى گردد «حظيره» مى نامند و «محتظر» شخصى است كه صاحب چنين مكانى است.

منظور از هشيم المحتظر آن است كه صيحه اى كه بر قوم ثمود فرستاديم آنها را مانند گياه خشك شده كوبيده اى در آورد كه صاحب چهارپايان براى حيوانات خود در آغل جمع آورى مى كنند.(4)

ح. «حاصب» به معناى تندبادى است كه «حصباء» ريگ وسنگ را به حركت در مى آورد. در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد افزون بر زلزله اى كه شهر آنها

ص: 18


1- الميزان، ج 19، ص 82؛ تبيان، ج 9، ص 452؛ تفسير كبير، ج 29، ص 72؛ روح المعانى، ج 27 ص 88؛ مراغى، ج 27، ص 90.
2- شعراء، 55؛ تبيان، ج 9، ص 454؛ الميزان، ج 19، ص 83؛ مراغى، ج 27، ص 91؛ روح المعانى، ج 27، ص 89؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 140.
3- نمونه، ج 23، ص 54؛ فتح القدير، ج 5، ص 126؛ روح المعانى، ج 27، ص 89؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 269.
4- تبيان، ج 9، ص 455؛ نمونه، ج 23، ص 56؛ فتح القدير، ج 5، ص 126؛ مجمع البيان، ج 9، ص 290؛ روح المعانى، ج 27، ص 90؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 270.

را زير ورو كرد از باران سنگ سخن مى گويد: فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها وامطرنا عليهم حجارة من سجيل منضود.(1)

ط. ولقد انذرهم بَطْشَتنا فتماروا بالنذر «بطش» به معناى گرفتن چيزى است با قدرت واز آنجا كه هنگام مجازات قبلاً مجرم را با قدرت مى گيرند اين كلمه به معناى مجازات آمده است.(2)

ى. «تماروا» از ماده «تمارى» به معناى گفت وگوى طرفينى براى ايجاد شك وشبهه ومجادله در برابر حق است.(3)

ك. نجات خاندان حضرت لوط به هنگام سحر بود به آن علت كه وعده عذاب اين قوم ستمگر نيز هنگام صبح بود، از اين رو در آخر شب به فرمان الهى اين خانواده با ايمان (جز همسرش كه راه خود را از راه لوط جدا كرده بود) از شهر بيرون رفتند. چيزى نگذشت كه عذاب الهى بر آنان نازل شد چنان كه مى فرمايد: فاسر بأهلك بقطع من اليل ولا يلتفت منكم أحد إلاّ امرأتك إنه مصيبها ما أصابهم إنّ موعدهم الصّبح أليس الصّبح بقريب.(4)

ل. ام يقولون نحن جميع منتصر «جميع» به معناى مجموع است ومنظور يكى شدن مجتمع آنان از حيث اراده وعمل است وانتصار به معناى انتقام يا يارى كردن يكديگر است. معناى آيه اين است كه آيا كفار مى گويند ما مردمى هستيم متحد كه هر كس بخواهد به ما صدمه بزند انتقام مى گيريم يا اينكه ما يكديگر را يارى مى كنيم وشكست نمى خوريم.(5)

م. آيه شريفه اكفاركم... به صورت خطاب بيان شده، اما آيه شريفه أم يقولون... به صورت غايب ذكر گرديده واين يك نوع تحقير است؛ يعنى شايسته نيستند بيش از اين مخاطب به خطاب الهى شوند.(6)

ن. «سقر» در اصل به معناى تغيير رنگ بدن ومتأذى شدن از تابش آفتاب ومانند آن است

ص: 19


1- هود، 82؛ تفسير كبير، ج 29، ص 58؛ نمونه، ج 23، ص 61؛ روح المعانى، ج 27، ص 90؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 143؛ مراغى، ج 27، ص 93.
2- تبيان، ج 9، ص 456.
3- همان.
4- هود، 81؛ نمونه، ج 23، ص 62.
5- الميزان، ج 19، ص 86؛ مراغى، ج 27، ص 98.
6- نمونه، ج 23، ص 71.

واز آنجا كه جهنم اين دگرگونى وآزار را به نحو شديد دارد، يكى از نامهاى آن سقر است ومنظور از «مس» همان تماس گرفتن ولمس كردن است، بنا بر اين به دوزخيان گفته مى شود: بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود.

ص. آيه شريفه انا كل شىء خلقناه بقدر به علّت عذاب مجرمين اشاره مى كند. خداوند هر چيزى را توأم با اندازه گيرى خلق كرده است؛ يعنى هر چيزى مقدار واندازه اى دارد كه از آن تجاوز نمى كند ودر همان چهارچوب حركت مى كند، زمين وآسمان وموجودات زنده وبى جان... وقتى عذابهاى دنيوى ومجازاتهاى اخروى روى حساب ونظام، اندازه گيرى شده است همان گونه كه تمام موجودات را با قدر آفريد براى انسان نيز تقدير كرد كه اگر دعوت رسولانش را نپذيرد، در روز قيامت گرفتار عذاب شود.(1)

ع. وما امرنا إلاّ واحدة كلمح بالبصر منظور از امر الهى، اراده وجود يافتن چيزى است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: إنّما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون (يس، 82) ومنظور از واحد بودن امر الهى اين است كه امر او نيازى به تكرار ندارد، بلكه همين كه يك بار «كن» را القا كند متعلق آن فورا به وجود مى آيد.

جهت اينكه تحقق متعلق امر را از نظر فوريت به لمح بصر تشبيه كرد، كنايه از بى زمانى است، پس امر خداوند همان اراده ايجاد است نيازى به زمان ومكان ندارد، زيرا زمان ومكان نيز به وسيله همان امر به وجود آمده اند وآيه شريفه وما أمرنا الاّ واحده... مربوط به قيامت است؛ يعنى براى قيام قيامت يك امر او كافى است.(2)

ف. منظور از كلمه «صدق» راستى عمل وايمان متقيان است واضافه «مقعد» به «صدق» از اين جهت است كه ميان مجلس آنان وصدق عمل وايمانشان رابطه اى هست وممكن است منظور از صدق اين باشد كه مقام متقين وهر چه در آن مقام دارند، صدقى است خالص وبا كذب همراه نيست، وحضور است كه با غيبت همراه نيست وقربى است كه با بُعد همراه نيست. ممكن است منظور از صدق، صدق همين خبر باشد، زيرا جمله در مقام بشارت دادن به متقين است.(3)

ص: 20


1- الميزان، ج 19، ص 88؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 274؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 147.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 294؛ الميزان، ج 19، ص 90؛ مراغى، ج 27، ص 101.
3- الميزان، ج 19، ص 91.
نكته ها

1. نظير آيه 23 قمر: كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ آيه 141 شعراء است: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ

2. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: پى كننده شتر حضرت صالح يك نفر بود در عين حال نسبت عقر وكشتن را قرآن كريم به همه داده است؛ اين بدان جهت است كه ديگران راضى به اين عمل بودند:

«الراضى بفعل قوم كالداخل فيهم»، از اين رو عذاب كه نازل شد كسانى را هم كه به اين كار راضى بودند فرا گرفت.(1)

3. نظير آيه 31 قمر: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ آيه 67 هود است: وأَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ

4. قوم لوط بسيار بى حيا بودند، چون در زشت كارى وبى شرمى كار را به جايى رساندند كه وقتى فرشتگان مأمور عذاب به مهمانى لوط آمدند، قوم لوط از وى خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد، ليكن چيزى نگذشت كه سه بلا متوجه آنان شد؛ باران سنگ بر آنان باريد، چشمهايشان نابينا گشت وشهر آنان واژگون گرديد.(2)

5. در آيه 34 قمر ميفرمايد ما آل لوط را در سحر نجات داديم

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِبا إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ

كيفيت آنرا در آيه 81 هود بيان ميكند

قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ

6. تعبير به گرفتن شخص قدرتمند وتوانا: اخذ عزيز مقتدر تنها در باره فرعونيان بيان شده ودر باره اقوام ديگر نيامده، از آن رو كه فرعونيان بيش از همه به قدرت وعزت خود مى باليدند وهمه جا سخن از نيروى حكومت آنها بود؛ اما خداوند مى فرمايد: ما آنها را گرفتيم گرفتن عزيز مقتدر تا روشن شود اين قدرت وعزت پوشالى در مقابل قدرت وعزت خداوند هيچ وپوچ است وعجب اينكه همان رود عظيم نيل كه سرچشمه تمام ثروت وقدرت وآبادى آنان بود، مأمور نابوديشان شد.(3)

ص: 21


1- اطيب البيان، ج 9، ص 358.
2- نمونه، ج 23، ص 63؛ اطيب البيان، ج 9، ص 361.
3- نمونه، ج 23، ص 70.

7. نظير آيه 42 قمر ولَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ * كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ آيات ذيل است:

وإِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَأَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (بقره، 50)

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (طه، 78)

فَأَخَذْناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِى الْيَمِّ وَهُوَ مُليمٌ (ذاريات، 40)

8. كفار، همان گونه كه در دنيا با شكست مواجه هستند وجمعيت آنان از يكديگر پاشيده مى شود: سيهزم الجمع وگرفتار عذاب مى گردند، در عالم قيامت نيز عذابى سخت تر وتلخ تر به انتظار آنهاست: والساعة أدهى وأمرّ.(1)

9. زمانى كه اين آيات در مكه نازل شد، مسلمانان در اقليت شديد ودشمن در اوج قدرت بود؛ ولى مدت كوتاهى گذشت كه مسلمانان هجرت كردند وآن قدر قدرت پيدا كردند كه در نخستين برخورد مسلّحانه خود با دشمن در جنگ بدر ضربه بسيار سنگينى بر آنها وارد ساختند وچند سالى نگذشت كه نه فقط كفّار مكه، بلكه همه جزيره عربستان در مقابل مسلمانان تسليم شدند وجمله سيهزم الجمع ويولّون الدبر يكى از اخبار غيبى قرآن كريم است.(2)

10. «نهر» يا به معناى نهر آب است يا به معناى روشنايى گسترده بهشت ومفرد بودن نهر مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا به معناى اسم جنس يا جمع است كه با جنات هماهنگ مى شود، ونكره بودن «نهر» و «جنات» دلالت بر عظمت دارد؛ يعنى متقيان در جنات ونهرهاى بزرگى به سر خواهند برد.(3)

11. پرهيزكاران براى هميشه در محضر قرب پروردگار به سر خواهند برد. واژه «مقعد» از «قعود» به معناى نشستن هميشگى است، از اين رو به كسانى كه براى هميشه زمين گير مى شوند «قواعد» گويند وبر پايه هاى منزل كه براى هميشه ثابت است، «قواعد البيت» اطلاق مى شود.(4)

ص: 22


1- الميزان، ج 19، ص 87.
2- الميزان، ج 19، ص 87؛ نمونه، ج 23، ص 73.
3- تبيان، ج 9، ص 461؛ تفسير كبير، ج 29، ص 80؛ روح المعانى، ج 27، ص 95.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 81.

سوره الرحمن

آیه 1-78

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ اْلإِنْسانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ (7) أَلاّ تَطْغَوْا فِي الْميزانِ (8) وَ أَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْميزانَ (9) وَ اْلأَرْضَ وَضَعَها لِْلأَنامِ (10) فيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ اْلأَكْمامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ (14) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (16) رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَاْلأَعْلامِ (24) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ (27) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30) سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ اْلأَقْدامِ (41) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45) وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47) ذَواتا أَفْنانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49) فيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51) فيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53) مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55) فيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59) هَلْ جَزاءُ اْلإِحْسانِ إِلاَّ اْلإِحْسانُ (60) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61) وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63) مُدْهامَّتانِ (64) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65) فيهِما عَيْنانِ نَضّاخَتانِ (66) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67) فيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69) فيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71) حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75) مُتَّكِئينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77) تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ (78)

ص: 23

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

خداوند رحمان، * قرآن را تعليم فرمود، * انسان را آفريد، * وبه او «بيان» را آموخت. * خورشيد وماه با حساب منظمى مى گردند، * وگياه ودرخت براى او سجده مى كنند. * وآسمان را برافراشت، وميزان وقانون (در آن) گذاشت، * تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد)، * ووزن را بر اساس عدل بر پا داريد وميزان را كم نگذاريد. * زمين را براى خلايق آفريد، * كه در آن ميوه ها ونخلهاى پر شكوفه است، * ودانه هايى كه همراه با ساقه وبرگى است كه به صورت كاه در مى آيد، وگياهان خوشبو. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (شما اى گروه جن وانس)؟! * انسان را از گلِ خشكيده اى همچون سفال آفريد، * وجن را از شعله هاى مختلط ومتحرك آتش خلق كرد. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * او پروردگار دو مشرق وپروردگار دو مغرب است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * دو درياى مختلف (شور وشيرين، گرم وسرد) را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند؛ * در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند (و به هم نمى آميزند). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * از آن دو، لؤلؤ ومرجان خارج مى شود. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * وبراى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى آيند وهمچون كوهى هستند! * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * همه كسانى كه روى آن [- زمين] هستند فانى مى شوند، * وتنها ذات ذوالجلال وگرامى پروردگارت باقى مى ماند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند از او تقاضا مى كنند، واو هر روز در شأن وكارى است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس وجن! * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اى گروه جن وانس! اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها وزمين بگذريد، پس بگذريد؛ ولى هرگز نمى توانيد، مگر با نيرويى (فوق العاده). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * شعله هايى از آتش بى دود، ودودهايى

ص: 24

متراكم بر شما فرستاده مى شود؛ ونمى توانيد از كسى يارى بطلبيد. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن هنگام كه آسمان شكافته شود وهمچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن روز هيچ كس از انس وجن از گناهش سؤال نمى شود (و همه چيز روشن است). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند؛ وآنگاه آنها را از موهاى پيش سر، وپاهايشان مى گيرند (و به دوزخ مى افكنند). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اين همان دوزخى است كه مجرمان آن را انكار مى كردند. * امروز در ميان آن وآب سوزان در رفت وآمدند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * وبراى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * (آن دو باغ بهشتى) داراى انواع نعمتها ودرختان پرطراوت است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آنها دو چشمه هميشه جارى است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن دو، از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد (هر يك از ديگرى بهتر). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند با آسترهايى از ديبا وابريشم، وميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند؛ وهيچ انس وجن پيش از اينها با آنان تماس نگرفته است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * آنها همچون ياقوت ومرجانند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * آيا جزاى نيكى جز نيكى است ؟! * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * وپايين تر از آنها، دو باغ بهشتى ديگر است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * هر دو خرّم وسرسبزند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آنها دو چشمه جوشنده است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آنها ميوه هاى فراوان ودرخت خرما وانار است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * ودر آن باغهاى بهشتى زنانى

ص: 25

نيكو خلق وزيبايند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * هيچ انس وجن پيش از ايشان با آنها تماس نگرفته (و دوشيزه اند). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اين در حالى است كه بهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين وزيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * پر بركت وزوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال وبزرگوار تو.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره قسمتى از نعمتهاى دنيوى واخروى را بيان مى كند وبعد از آن 31 بار خطاب به جن وانس مى كند ومى فرمايد: پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد: فبأى ءالاء ربّكما تكذّبان كه به وسيله اين جمله از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خويش مى گيرد.

ب. بعضى گفته اند منظور از انسان در آيه شريفه خلق الانسان پيامبر اكرم است كه به او بيان قرآن كريم را نسبت به مردم آموخت، زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم بيان كنى: وانزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم.(1)

ج. بيان به معناى پرده بردارى از آنچه در نهان آدمى است وتعليم بيان از ناحيه خداوند به اين معنا نيست كه خداوند لغات را براى بشر وضع كرده وتوسط انبيا آن را به مردم تعليم داده، بلكه آنچه خدا انجام داده خلقت انسان وفطرت اوست؛ فطرتى كه او را به تشكيل اجتماع وسپس به وضع لغات وادار كرد تا الفاظ را علامت براى معانى قرار دهد به گونه اى كه وقتى فلان كلمه را بگويد، شنونده به فلان معنا منتقل شود واگر تعليم بيان نبود هيچ تمايزى بين انسان وحيوان وجود نمى داشت.(2)

د. والنجم والشجر يسجدان كلمه «نجم» به معناى هر روييدنى است كه از زمين سر بر

ص: 26


1- نحل، 44؛ روح المعانى، ج 27، ص 99؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 152.
2- الميزان، ج 19، ص 98؛ روح المعانى، ج 27، ص 99؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 152.

مى آورد وساقه ندارد وكلمه «شجر» به معناى روييدنى هايى است كه ساقه دارند، مؤيد اين معنا تقابل نجم با شجر است.(1)

ه -. مرحوم طبرسى گويد: اهل تحقيق گفته اند: معناى سجده نجم وشجر اين است كه آنها نشانه قدرت الهى هستند كه خداوند آنها را اين گونه ايجاد كرده است. مرحوم طيب گويد: بعضى گفته اند سجده نجم وشجر به اين معناست كه اين دو داراى سايه هستند، ليكن اين قول صحيح نيست، زيرا بنا بر اين بايد معتقد شد كه موجودات ديگر غير از انس وجن وملك داراى شعور نيستند با اينكه قرآن سجده وتسبيح را براى همه موجودات ثابت كرده وفرموده: شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد: وان من شىء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم.(2)

و. منظور از ميزان، هر چيزى است كه به وسيله آن حق از باطل، راست از دروغ عدل از ظلم ورذيلت از فضيلت تميز داده شود، پس قوانين تكوينى وتشريعى حكم ميزان را دارند، زيرا وسيله سنجش وارزيابى هستند.(3)

ز. «سماء» يا به معناى جهت بلندى وبالاست يا به معناى اجرامى است كه در بالا هستند؛ در صورت اول معناى رفع سماء اين است كه خداوند آسمان را در اصل بالا وبلند آفريد؛ نه اينكه بعد از خلقت آن را بالا برد، ودر صورت دوم معناى رفع سماء اين است كه خداوند محل اجرام آسمانى مانند ستارگان را نسبت به زمين بلند قرار داد.

ممكن است منظور از رفع سماء منازل ملائكه ومصادر امر الهى واز آن جمله وحى باشد؛ در اين صورت مراد از رفع، رفعت معنوى خواهد بود، بنا بر اين ممكن است منظور از رفع اعم از حسى ومعنوى باشد.(4)

ح. «فخّار» از ريشه «فخر» وبه معناى كسى است كه بسيار فخر مى كند واز آنجا كه اين گونه اشخاص آدمهايى تو خالى وپر سر وصدا هستند، اين كلمه به كوزه وهر گونه سفال

ص: 27


1- الميزان، ج 19، ص 100؛ تفسير كبير، ج 29، ص 90؛ فتح القدير، ج 5، ص 131؛ روح المعانى، ج 27، ص 100؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 153؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 281؛ مراغى، ج 27، ص 105.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 300؛ اطيب البيان، ج 12، ص 371؛ روح المعانى، ج 27، ص 100؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 154.
3- الميزان، ج 19، ص 101؛ روح المعانى، ج 27، ص 101.
4- الميزان، ج 19، ص 101؛ كشاف، ج 4، ص 444؛ روح المعانى، ج 27، ص 101.

به جهت سر وصداى زيادى كه دارد، اطلاق شده است.(1)

ط. مقصود از «دو مشرق»، مشرق تابستان ومشرق زمستان است كه به جهت دو جا بودن آن چهار فصل پديد مى آيد ورزق روزى خواران تأمين مى شود. بعضى گفته اند مراد از دو مشرق، مشرق خورشيد ومشرق ماه است ومراد از دو مغرب هم مغرب آن دو است.(2)

ى. منظور از دو دريا، دو درياى معين نيست، بلكه دو نوع درياست؛ يكى شور كه قريب سه چهارم از سطح كره زمين را فرا گرفته است وديگرى دريايى است با آب شيرين كه در داخل زمين است واين دو دريا گرچه به هم متصل اند، اما به واسطه مانع كه مخازن زمين ورگه هاى آن است به يكديگر تجاوز نمى كنند وبه طور دايم اين دو دريا يكديگر را كمك مى كنند، زيرا آب درياها تبخير مى شود وبه ابر وباران تبديل مى شود بعد به زمين كه آمد خداوند آن را در زير زمين ذخيره وبه صورت چشمه ها از زمين مى جوشد، ونهرهاى بزرگ را تشكيل مى دهد ومجددا به درياها مى ريزد.

در آيه 53 سوره فرقان به اين دو دريا اشاره شده است: وهو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات وهذا ملح أُجاج....(3)

ك. «جوار» جمع «جاريه» وصف براى كشتيهاست، زيرا آنچه بيشتر مورد توجه است همين جريان وحركت كشتيهاست، وجهت اينكه كنيز را جاريه مى گويند، به علت حركت وتلاش او در انجام خدمات است ونيز اگر به دختر جوان جاريه گفته مى شود به دليل جريان نشاط در وجود اوست.(4)

ل. وجه پرودگار؛ يعنى نمود پروردگار كه همان صفات كريمه اوست كه بين خدا وخلقش واسطه هستند وبركات وفيض او به واسطه آن صفات بر خلقش نازل مى شود. آن صفات عبارت است از صفات جمال (عزت، عظمت) وصفات جلال (قدرت، حيات) وبقاى وجه پروردگار؛ يعنى تنها ذات مقدس او باقى مى ماند.(5)

ص: 28


1- مفردات راغب؛ نمونه، ج 23، ص 118.
2- الميزان، ج 19، ص 103؛ تفسير كبير، ج 29، ص 100؛ روح المعانى، ج 27، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 285؛ مراغى، ج 27، ص 112.
3- الميزان، ج 19، ص 104؛ مراغى، ج 27، ص 112.
4- نمونه، ج 23، ص 128.
5- الميزان، ج 19، ص 105.

م. منظور از سؤال موجودات از خداوند، تقاضاى به وسيله زبان نيست، بلكه درخواست به احتياج است وروشن است كه موجودات زمين وآسمان از تمامى جهات محتاج خداوند هستند، چنان كه مى فرمايد: أنتم الفقراء الى الله والله هو الغنى (فاطر، 15) وخداوند به تمام نيازهاى موجودات پاسخگوست، چنان كه مى فرمايد: واتاكم من كل ما سألتموه.(1)

ن. «ثقلان» از ريشه «ثقل» (بر وزن كبر) به معناى بار سنگين وثَقَل (بر وزن خبر) معمولاً به متاع وبار مسافر گفته مى شود واطلاق آن بر گروه جن وانس به جهت سنگينى معنوى آنهاست، زيرا خداوند به آنها از نظر عقل وشعور وعلم وآگاهى وزن وارزش خاصى داده است وذكر اين دو طايفه به دليل آن است كه اينها مكلف به تكاليف الهى هستند.(2)

ص. «نواصى» جمع «ناصيه» به معناى موهاى جلوى سر است وگرفتن موى جلوى سر گاهى كنايه از غلبه كامل بر چيزى است وممكن است به معناى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب، موهاى جلوى سر وپاهاى مجرم را مى گيرند وبه دوزخ مى افكنند. به هر حال اين گونه برخورد با مجرم به منظور اهانت وتحقير اوست.(3)

يطوفون بينها وبين حميمٍ ءان «آن» و «آنى» در آيه شريفه به معناى آبى است كه در نهايت حرارت وسوزندگى باشد ودر اصل از ماده «اِنا» به معناى وقت، گرفته شده است، زيرا آب سوزان به وقت ومرحله نهايى خود رسيده است.(4)

ع. در اينكه گوينده جمله هذه جهنم الّتى يكذّب بها المجرمون كيست دو وجه بيان شده؛ بعضى گفته اند: گوينده خداوند است كه از جهت تسلى قلب پيامبر به او خبر مى دهد؛ ولى ظاهر اين است كه اين جمله را فرشتگان عذاب به مجرمان مى گويند.(5)

ف. ولمن خاف مقام ربّه جنّتان «مقام» مصدر ميمى وبه معناى قيام است ومنظور از مقام ربّ اين است كه خداوند هنگامى كه بنده اش عملى انجام مى دهد بالاى سرش ايستاده وناظر اعمال اوست.

ص: 29


1- ابراهيم، 34؛ الميزان، ج 19، ص 106؛ روح المعانى، ج 27، ص 110؛ مراغى، ج 27، ص 116.
2- نمونه، ج 23، ص 147؛ روح المعانى، ج 27، ص 112.
3- نمونه، ج 23، ص 157؛ تفسير كبير، ج 29، ص 121؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 175.
4- نمونه، ج 23، ص 158؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 176.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 384.

اما اينكه خوف از مقام ربّ به چه معناست بايد گفت: خوف نيز مانند عبادت مراحلى دارد، همان گونه كه برخى از روى ترس از عذاب عبادت مى كنند، بعضى به طمع بهشت؛ بعضى از عقاب او مى ترسند وبعضى ترس آن را دارند كه به نعمتهاى بهشتى دست نيابند.

اما خوف در آيه شريفه، ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف ندارد، زيرا خوف از آگاهى خدا ونيز خوف از مقام پروردگار تأثّر خاصى است كه براى بنده از آن جهت كه بنده است، در برابر عظمت خداوند دست مى دهد وباعث مى شود آثارى از ذلت وبندگى در برابر عزت او ظهور كند.(1)

س. در اينكه منظور از دو چشمه در بهشت چيست ؟ بعضى گفته اند: منظور عين سلسبيل وعين تسنيم است كه در آيات ديگر بيان شده است: عينا فيها تسمى سلسبيلاً (دهر، 18) و مزاجه من تسنيم * عينا يشرب بها المقرّبون.(2)

ق. در معناى آيه شريفه هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان چند وجه بيان شده است:

الف. نيست جزاى كسى كه در دنيا احسان مى كند جز اينكه در آخرت به او احسان شود.

ب. نيست جزاى كسى كه معتقد به توحيد ورسالت پيامبر اكرم است مگر بهشت.

ج. جزاى احسانهايى كه خداوند نموده نيست مگر اطاعت وشكرگزارى.

مرحوم طبرسى وجه اول را پسنديده ودو وجه اخير را به عنوان «قيل» بيان كرده است.(3)

ر. در اينكه منظور از دو بهشت چيست ؟ وجوهى بيان شده از جمله: يكى بهشت مادّى وديگرى بهشت روحانى يا يك بهشت مربوط به اعمال صالحه وديگرى مربوط به ترك گناهان يا يك بهشت مربوط به عقايد حقه وديگرى مربوط به اعمال شايسته. يا اينكه يك بهشت منزل شخصى اوست كه دوستانش در آنجا زيارتش مى كنند ويكى هم منزل خدمتكاران. برخى هم گفته اند: يك بهشت را به جهت استحقاقى كه دارد به او مى دهند وبهشتى ديگر را به عنوان تفضل.(4)

ص: 30


1- الميزان، ج 19، ص 112؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 176.
2- مطفّفين، 27-28؛ مجمع البيان، ج 9، ص 314؛ اطيب البيان، ج 12، ص 385؛ روح المعانى، ج 27، ص 117.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 313؛ تفسير كبير، ج 29، ص 132؛ روح المعانى، ج 27، ص 120؛ فتح القدير، ج 5، ص 142؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 183؛ مراغى، ج 27، ص 126.
4- كشاف، ج 4، ص 452؛ تفسير كبير، ج 29، ص 124؛ الميزان، ج 19، ص 113؛ روح المعانى، ج 27، ص 120.
نكته ها

1. تقديم مسند اليه «رحمن» بر مسند يا به منظور تأكيد است يا به منظور حصر؛ يعنى تنها كسى كه معلّم قرآن است خداوند رحمن است.(1)

«رحمن» صيغه مبالغه است وبه بسيارى رحمت دلالت دارد واز آنجا كه اين نام دلالت بر رحمت عمومى خداوند دارد در آغاز اين سوره واقع شده كه در آن انواع نعمتها بيان شده، بنا بر اين خلقت انسان وتعليم قرآن به او وساير نعمتها كه در اختيار بشر است از رحمت الهى نشأت گرفته است.(2)

2. آيه شريفه علّم القرءان در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر نام «رحمن» را بيان كرد وآنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمان نمود، آنان به عنوان بهانه جويى گفتند: وما الرحمن رحمن چيست ؟ (فرقان، 60) قرآن مى گويد: خداوندِ رحمان كسى است كه قرآن را تعليم فرموده است.(3)

3. خداوند دو گونه رحمت دارد: رحمت عام ورحمت خاص. نام «رحمن» اشاره به رحمت عام اوست كه همگان را شامل مى شود و «رحيم» اشاره به رحمت خاص اوست كه مخصوص اهل ايمان وطاعت است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«الرحمن اسم خاص بصفة عامة والرحيم اسم عام بصفة خاصة».(4)

4. علت تقدم نعمت قرآن بر ساير نعمتها آن است كه قرآن كريم بزرگترين نعمت پروردگار است. قرآن سخن الهى است كه صراط مستقيم را ترسيم مى كند ومتضمن راه سعادتى است كه مقصود بسيارى از جويندگان است.(5)

5. حركت خورشيد وماه بر طبق نظم وحساب است واين حركت موجب پيدايش منظم شب وروز وسال وماه وفصول چهارگانه است واين دو از نعمتهاى بزرگ الهى است، زيرا زندگى شبانه روزى بشر به وسيله نور اين دو تأمين مى شود. علاوه بر اينكه حرارت خورشيد

ص: 31


1- روح المعانى، ج 27، ص 99.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 299؛ الميزان، ج 19، ص 97؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 159.
3- جامع الاحكام، ج 17، ص 152؛ مجمع البيان، ج 9، ص 299.
4- نمونه، ج 23، ص 97.
5- فتح القدير، ج 5، ص 131؛ روح المعانى، ج 27، ص 98؛ الميزان، ج 19، ص 98.

مايه رشد گياهان وتمام مواد غذايى انسان است.(1)

6. نظير آيه 5 الرحمن: الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبانٍ

آيه 5 يونس است: هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُورا وَقَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَالْحِسابَ

7. تعبير «يسجدان» در باره نجم وشجر اشاره به اين است كه اين دو تسليم بى قيد وشرط در برابر قوانين آفرينش ودر مسير منافع انسانها هستند.(2)

8. كلمه «ميزان» در اين آيات سه بار تكرار شده، با اينكه ممكن بود در مرحله دوم وسوم از ضمير استفاده شود. «ميزان» در اين سه آيه به سه معناى متفاوت است كه استفاده از ضمير جوابگو نيست، زيرا در مرحله اول، منظور از ميزان قوانينى است كه خداوند در جهان قرار داده ودر مرحله دوم، سخن از عدم طغيان انسانها در تمام موازين زندگى ودر مرحله سوم، ترازوى معمولى است كه به هنگام معامله چيزى كم وكسر نگذارند.(3)

9. جهت اينكه از خلقت زمين تعبير به «وضع» واز خلقت آسمان تعبير به «رفع» نموده، آن است كه زمين پايين وآسمان بالاست وعرب هر افتاده را «وضيع» گويد واين خود لطافتى در تعبير است.(4)

10. در اين آيات خداوند چند نعمت را بيان كرده كه سه تاى آن چون مخصوص انسان است، فعل را مقدم داشته است؛ مانند نعمت قرآن، خلقت انسان، تعليم بيان وميزان ودر پنج تا خود آن نعمت بر فعل مقدم شده؛ مانند شمس وقمر ونجم وسماء وارض، كه استفاده از اين نعمتها مشترك بين انسان وحيوان است.(5)

11. خلقت انسان در اين سوره در آيه 3 و 14 مطرح شده كه در آيه 3 اشاره به امتياز انسان بر ساير موجودات است، زيرا بيان را به او آموخت ودر آيه 14 اشاره به ماده اوليه انسان نموده كه بسيار بى ارزش بوده است واين نشانه قدرت خداوند است كه از چنين ماده

ص: 32


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 117؛ نمونه، ج 23، ص 101؛ مجمع البيان، ج 9، ص 299؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 153؛ كشاف، ج 4، ص 443؛ روح المعانى، ج 27، ص 99؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 281؛ مراغى، ج 27، ص 107.
2- نمونه، ج 23، ص 103؛ فتح القدير، ج 5، ص 132؛ كشاف، ج 4، ص 443؛ روح المعانى، ج 27، ص 100؛ مراغى، ج 27، ص 107.
3- نمونه، ج 23، ص 108.
4- الميزان، ج 19، ص 102.
5- تفسير كبير، ج 29، ص 93.

بى ارزشى، چنان مخلوق باارزشى ساخت كه مى تواند گل سرسبد جهان آفرينش شود، در صورتى كه داراى ايمان وعمل صالح باشد.(1)

12. كلمه «ءالاء» جمع «اِلى» به معناى نعمتهاست وخطاب در آيه شريفه متوجه عموم جن وانس است به دليل اينكه در آيات بعد مى فرمايد: سنفرغ لكم ايّها الثقلان و يا معشر الجن والانس و يرسل عليكما شواظ... صريحا خطاب را متوجه اين دو گروه نموده است.(2)

13. سؤال: «لؤلؤ» و «مرجان» فقط از درياى شور كه سطح كره زمين را فرا گرفته خارج مى شوند، نه درياى شيرين كه در داخل زمين است، بنا بر اين چرا خروج لؤلؤ ومرجان را به هر دو دريا نسبت داد؟

پاسخ: اينكه عرب گاهى دو جنس را در كنار يكديگر مى آورد وسپس از يكى از آن دو خبر مى دهد، چنان كه رسولان الهى فقط از طايفه انسانها هستند در عين حال بعثت آنان را به انس وجن نسبت داده است: يا معشر الجن والانس الم يأتكم رسل منكم.(3)

14. از سلمان روايت شده كه منظور از «بحرين» حضرت على (علیه السلام) وحضرت فاطمه ومقصود از برزخ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومراد از لؤلؤ ومرجان امام حسن وامام حسين هستند. (البته اين تفسير مربوط به بطن آيه است).

جاى تعجب نيست كه منظور از بحرين حضرت على وفاطمه باشند، زيرا كمالات اخلاقى وعلمى آنان مانند دريا گسترده است.(4)

15. از جمله كل من عليها فان استفاده مى شود كه اجل ومدت نشئه دنيا با فناى جن وانس به سر مى آيد وعمرش پايان مى پذيرد ونشئه آخرت طلوع مى كند وهر دو از نعمتهاى خداوند است، زيرا زندگى دنيا حياتى است مقدمى براى رسيدن به آخرت وروشن است كه انتقال از مقدمه به غرض ونتيجه نعمت است.(5)

16. علت اينكه كشتيها را ملك خداوند دانسته با اينكه كشتيها را انسانها مى سازند، آن است

ص: 33


1- نمونه، ج 23، ص 119.
2- الميزان، ج 19، ص 102؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 159.
3- جامع الاحكام، ج 17، ص 163؛ روح المعانى، ج 27، ص 106؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 287.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 305؛ روح المعانى، ج 27، ص 107.
5- الميزان، ج 19، ص 105؛ فتح القدير، ج 5، ص 136؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 165.

كه تمام ابزارى كه در ساختن كشتى دخالت دارند از چوب وآهن و... وانسانى كه اين اجزا را با يكديگر تركيب مى كند ونيز شعور اين انسان وفكر واراده اش همه مخلوق ومملوك خداوند است.(1)

17. نظير آيه 20 الرحمن

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ

آيه 53 فرقان است

وهُوَ الَّذى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَهذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخا وَحِجْرا مَحْجُورا

18. تعبير از «بحر» به صورت مفرد واز كشتيها به صورت جمع وتشبيه آن به كوهها نيز به صورت جمع، دلالت بر عظمت بحر دارد كه كشتيهايى مانند كوهها در اين بحر وجود دارد.(2)

19. جهت اينكه كلمه «شأن» را در آيه كل يومٍ هو فى شأن نكره آورد آن است كه اختلاف را بفهماند. در نتيجه معناى جمله چنين مى شود كه خداوند در هر روز كارى دارد غير آن كارى كه در روز قبل داشت وغير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست. هر چه انجام مى دهد بدون الگو ونمونه انجام مى دهد، از اين رو خود را بديع ناميده است: بديع السموات والارض.(3)

20. خلقت وآفرينش الهى دائم ومستمر است وپاسخگويى او به نياز نيازمندان نيز چنين است. تعبير به «يسأله» به صورت فعل مضارع، دليل بر اين است كه اين تقاضا دائمى است وهمگى به زبان حال از آن مبدأ فياض دائما فيض مى طلبند.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در تفسير اين آيه مى فرمايد:

«من شأنه أنْ يغفر ذنبا ويفرّج كربا ويرفع قوما ويضع آخرين»؛ از كارهاى او اين است كه گناهى را مى بخشد وناراحتى ورنج را برطرف مى كند، گروهى را بالا مى برد وگروه ديگرى را پايين مى آورد.(4)

21. تعبير «سنفرغ» معمولاً در موردى گفته مى شود كه شخصى كارهاى خود را رها كند تا

ص: 34


1- الميزان، ج 19، ص 104؛ روح المعانى، ج 27، ص 107.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 103.
3- بقره، 117؛ الميزان، ج 19، ص 106؛ روح المعانى، ج 27، ص 110.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 306؛ نمونه، ج 23، ص 139؛ كشاف، ج 4، ص 447؛ روح المعانى، ج 27، ص 110.

با حواس جمع به كارى بپردازد واين در مورد مخلوقات به حكم محدوديت آنها درست است؛ اما در باره خداوندى كه احاطه علمى به همه كاينات دارد وهيچ چيزى او را از چيز ديگر مشغول نمى سازد: لا يشغله شأن عن شأن چيزى جز تأكيد هر چه بيشتر بر مسئله نخواهد بود به گونه اى كه هيچ مثقال ذره اى از قلم نخواهد افتاد وبه تعبير ديگر نوعى تهديد براى مجرمان محسوب مى شود.(1)

22. امر «فانفذوا» براى تعجيز است؛ يعنى انس وجن هرگز قدرت فرار از دادگاه عدل الهى را ندارند. در اينكه عدم نفوذ جن وانس از مرزهاى آسمانها وزمين مربوط به دنيا است يا آخرت يا هر دو، سه وجه بيان شده است؛ ليكن تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد.(2)

23. مقدم داشتن جن در آيه شريفه يا معشر الجن والانس ممكن است به دليل اين باشد كه طايفه جن در حركات سريع تواناتر از انسان هستند.(3)

24. جهت اينكه شعله هاى آتش بى دود ودودهاى متراكم جهنم را نعمت شمرده، آن است كه عذاب خداوند مانع ارتكاب گناه براى گروهى مى شود واين خود نعمتى از ناحيه اوست.(4)

25. آيه شريفه فيومئذٍ لايُسأل عن ذنبه انس ولا جانّ كه دلالت بر عدم سؤال در قيامت دارد، با آيه اى كه مى گويد در قيامت از مردم سؤال مى شود: وقفوهم انهم مسئولون (صافات، 24) منافات ندارد، زيرا براى قيامت مواقف مختلفى است؛ در بعضى از آنها سؤال نمى كنند، در برخى از مواقف از مردم سؤال مى كنند، در بعضى مواقف مهر بر دهان آنان مى گذارند ودر عوض اعضاى بدن سخن مى گويند ودر بعضى ديگر از سيمايشان شناخته مى شوند.(5)

26. در آيه 41 اين سوره مى فرمايد مجرمان با علامتهاى خود شناخته ميشوند

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَالْأَقْدامِ

ص: 35


1- روح المعانى، ج 27، ص 111؛ اطيب البيان، ج 12، ص 380؛ تفسير كبير، ج 29، ص 111؛ نمونه، ج 23، ص 147؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 168؛ مراغى، ج 27، ص 118.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 381؛ روح المعانى، ج 27، ص 112؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 292.
3- الميزان، ج 19، ص 110؛ روح المعانى، ج 27، ص 112.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 311.
5- كشاف، ج 4، ص 450؛ تفسير كبير، ج 29، ص 120؛ الميزان، ج 19، ص 111؛ روح المعانى، ج 27، ص 114؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 295.

در آيات ديگر علامتهاى آنان را بيان كرده است

ووُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ * تَرْهَقُها قَتَرَةٌ * أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (عبس، 40 تا 42)

27. آيه يعرف المجرمون بسيماهم در مقام پاسخ از سؤالى مقدّر است؛ گويا كسى مى پرسد هنگامى كه از گناهانشان سؤال نمى كنند، پس از كجا معلوم مى شود اينها گنه كارند؟ در پاسخ مى فرمايد: مجرمان از سيمايشان شناخته مى شوند.(1)

28. مجرمان مجازاتى دردناك دارند، زيرا از سويى در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند وتشنه مى شوند وتمناى آب مى كنند واز سوى ديگر آب جوشان به آنها داده مى شود يا بر سر آنها مى ريزند. از بعضى آيات استفاده مى شود كه چشمه سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند وسپس در آتش دوزخ مى افكنند.

29. از آنجا كه انكار وتكذيب قيامت از سوى مجرمان امرى دائمى بود، عذاب آنان در قيامت وطواف آنان ميان جهنم وآب جوشان وسوزنده نيز امر دائمى است. «يكذب» و «يطوفون» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار ودوام دارد.

30. نكره بودن «جنّتان» و «افنان» دلالت بر عظمت وكثرت نعمتهاى بهشتى دارد واز اينكه از بهشت به صورت مفرد وتثنيه وجمع جنة وجنتان وجنات در قرآن تعبير شده روشن مى شود كه بهشت ونعمتهاى آن بسيار گسترده وفراوان است كه گويا بهشتى وسيع محسوب مى شود واز سويى درختان ومساكن آن به جهت اختلاف مراتب آن متنوع است.(2)

31. چشمه هايى كه در دو بهشت وجود دارد داراى عظمت وبزرگى است. نكره بودن «عينان» دلالت بر اين معنا دارد.(3)

32. در آيه شريفه بطائنها من استبرق اينكه گران قيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشها ذكر شده، اشاره به آن است كه قسمت رويين آن چيزى است كه از لطافت وزيبايى در وصف نمى گنجد، زيرا معمولاً در دنيا آستر را به دليل اينكه ظاهر نمى شود از جنس كم اهميتى تهيه مى كنند وبه اين ترتيب كم اهميت ترين جنسهاى آن جهان

ص: 36


1- الميزان، ج 19، ص 112.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 124.
3- الميزان، ج 19، ص 114.

پرارزش ترين جنس اين جهان است، اكنون بايد فكر كرد كه متاع پرارزش آن چگونه است.(1)

33. احسان خداوند در قيامت به دليل احسان انسان در دنياست وانسان هر چند احسان زياد داشته باشد در برابر احسان خداوند كريم اندك محسوب مى شود، از اين رو قرآن مى فرمايد: للذين احسنوا الحسنى وزيادة (يونس، 26) و لهم ما يشاءون فيها ولدينا مزيد.(2)

34. در بعضى از آيات ميفرمايد اگر كسى از مقام الهى بترسد وگناه نكند جايگاه او بهشت است

وأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى (نازعات، 40 و 41)

در برخى از آيات ميفرمايد براى چنين كسى دو بهشت است

ولِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (الرحمن، 46)

در آيات ديگر دو بهشت را توضيح ميدهد. يكى نعمتهاى الهى وديگرى رضوان الهى

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَأَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (آل عمران، 15)

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (توبه، 72)

35. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: آيه اى در قرآن است كه عموميت كامل دارد. راوى گويد: عرض كردم كدام آيه است ؟ فرمود: آيه هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان كه در باره كافر ومؤمن ونيكوكار وبدكار جارى مى شود كه هر كس نيكى كرد بايد پاسخ او را به نيكى داد وجبران كرد وراه جبران اين نيست كه به اندازه او نيكى كنى، بلكه بايد بيش از آن باشد، زيرا اگر همانند آن باشد نيكى او برتر است، چون او آغازگر بوده است.(3)

36. ومن دونهما جنّتان دو بهشت ديگر نيز هست؛ هر چند نعمتهايى كه در آن است شبيه دو بهشت اول است؛ ولى از نظر درجه وفضل وشرف پايين تر از آن دو است، زيرا آن

ص: 37


1- كشاف، ج 4، ص 452؛ نمونه، ج 23، ص 166؛ روح المعانى، ج 27، ص 118؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 179؛ مراغى، ج 27، ص 125.
2- ق، 35؛ تفسير كبير، ج 29، ص 134.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 316؛ نور الثقلين، ج 5، ص 199.

دو بهشت ويژه اهل اخلاص است كه عامل ترس آنها مقام رب است؛ نه طمع بهشت يا عذاب جهنم، پس اين دو بهشت مخصوص مؤمنانى است كه درجه ايمانشان پايين تر از درجه ايمان اهل اخلاص است؛ مؤمنانى كه به علت ترس از جهنم يا طمع بهشت خدا را عبادت مى كنند.(1)

37. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا تقولنّ الجنة واحدة ان الله يقول ومن دونهما جنتان و

لا تقولن درجة واحدة ان الله يقول درجات بعضها فوق بعض

إنّما تفاضل القوم بالأعمال»؛ نگوييد بهشت يكى است، زيرا خداوند مى فرمايد: غير از آن دو بهشت دو بهشت ديگر است ونگوييد درجه واحدى است، زيرا خداوند مى فرمايد: درجاتى است كه برخى بالاتر از بعض ديگر است واين تفاوت به جهت اعمال است.(2)

38. راز اينكه از ميان ميوه ها تنها نام خرما وانار را بيان كرد آن است كه اين دو نوع ميوه داراى اهميت ويژه اى است واصولاً عطف خاص بر عام مفيد اهميت است.(3)

39. همسران بهشتى هم از نظر صورت زيبا هستند (زيرا به ياقوت كه سنگى است معدنى ومعمولاً سرخ است ومرجان كه حيوانى است دريايى شبيه شاخه هاى درخت تشبيه شده اند) وهم از نظر سيرت زيبا هستند، زيرا اخلاقى نيكو دارند؛ فيهن خيرات حسان، افزون بر اين تنها به شوهران خود اكتفا مى كنند وچشم داشتى به ديگران ندارند: فيهن قاصرات الطرف وزنانى عفيف هستند كه خداوند آنها را نگه دارى كرده است: حور مقصورات فى الخيام.(4)

40. در جمله فيهن خيرات حسان تعبير به جمع فرموده؛ نه تثنيه كه شامل تمام جنات شود؛ يعنى در تمام چهار بهشت زنان زيبا وجود دارد.(5)

41. تمام افعال الهى از صفات او سرچشمه مى گيرد؛ يعنى اگر عالم هستى را با نظام آفريد ودر همه چيز ميزان قرار داد حكمتش ايجاب مى كرد واگر قانون عدالت را در همه چيز حكمفرما نمود بر پايه علم وعدلش بود واگر مجرمان را مجازات مى كند به دليل منتقم

ص: 38


1- الميزان، ج 19، ص 115؛ روح المعانى، ج 27، ص 121؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 183؛ مراغى، ج 27، ص 128.
2- در المنثور، ج 6، ص 146؛ اطيب البيان، ج 12، ص 389؛ مجمع البيان، ج 9، ص 318.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 319؛ روح المعانى، ج 27، ص 122؛ كشاف، ج 4، ص 435؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 186.
4- الميزان، ج 19، ص 115؛ تفسير كبير، ج 29، ص 130؛ روح المعانى، ج 27، ص 124.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 389.

بودنش است واگر مؤمنان را پاداش مى دهد از فضل ورحمت اوست، بنا بر اين تمام نعمتهايى كه در اين سوره اشاره شد ناشى از اسما وصفات حق تعالى به خصوص صفت رحمانيت اوست.(1)

ص: 39


1- نمونه، ج 23، ص 187؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 193.

ص: 40

سوره واقعه

آیه 1-15

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (1) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّتِ اْلأَرْضُ رَجًّا (4) وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (5) فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (6) وَ كُنْتُمْ أَزْواجًا ثَلاثَةً (7) فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (8) وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (9) وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ (10) أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (11) في جَنّاتِ النَّعيمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ اْلأَوَّلينَ (13) وَ قَليلٌ مِنَ اْلآخِرينَ (14) عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه واقعه عظيم (قيامت) واقع شود، * هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند. * (اين واقعه) گروهى را پايين مى آورد وگروهى را بالا مى برد. * در آن هنگام كه زمين به شدّت به لرزه در مى آيد، * وكوهها در هم كوبيده مى شود، * وبه صورت غبار پراكنده در مى آيد، * وشما سه گروه خواهيد بود. * (نخست) سعادتمندان وخجستگان (هستند)؛ چه سعادتمندان وخجستگانى! * گروه ديگر شقاوتمندان وشومانند، چه شقاوتمندان وشومانى! * و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند، * آنها مقربانند. * در باغهاى پر نعمت بهشت (جاى دارند). * گروه زيادى (از آنها) از امتهاى نخستين اند، * واندكى از امتهاى آخرين. * آنها [- مقرّبان] برتختهايى كه صف كشيده وبه هم پيوسته است قرار دارند،

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وقوع قطعى قيامت، حوادث سخت وسنگين قيامت؛ مانند لرزش زمين ونابود شدن كوهها، گروه بندى انسانها در آن روز به اصحاب اليمين واصحاب الشمال ومقربان، بيان قسمتى از پاداش مقربان.

ب. «بسّ» به معناى خرد كردن است؛ يعنى جسمى را كه داراى حجم است به اندازه اى

ص: 41

بكوبى تا مانند آرد به صورت ذراتى درآيد، وبرخى گفته اند به معناى راه انداختن چيزى است كه در اين صورت جمله اذا رجت الارض رجا با آيه وسيّرت الجبال (نبأ، 20) از نظر معنا هماهنگ است.(1)

ج. «ميمنة» از ريشه «يمن» به معناى سعادت است، پس اصحاب ميمنه به معناى صاحبان سعادت است واينكه برخى از مفسران ميمنه را به يمين؛ يعنى دست راست معنا كرده اند صحيح نيست، زيرا اگر چنين بود بايد در برابر آن اصحاب ميسره را بيان مى كرد؛ نه اصحاب مشئمه را.(2)

د. سابقون كسانى هستند كه در ايمان واعمال صالحه واخلاق انسانى پيشقدم اند وتفسير آن به سبقت از نمازهاى پنج گانه يا جهاد يا هجرت يا توبه ومانند آن به عنوان بيان مصداق است، چنان كه تفسير آن در روايات به افرادى مانند هابيل ومؤمن آل فرعون وحبيب نجار وحضرت على (علیه السلام) وشيعيان او به عنوان كامل ترين مصداق ونمونه است.(3)

نكته ها

1. واقعه يكى از نامهاى قيامت است واز آنجا كه وقوع قيامت حتمى است از آن تعبير به واقعه شده است. برخى گفته اند: راز نامگذارى قيامت به «واقعه» آن است كه سختيهاى فراوانى در آن واقع مى شود، ووقوع قيامت آن چنان ظاهر وآشكار است كه جاى هيچ گونه تكذيب وگفت وگو ندارد: ليس لوقعتها كاذبة.(4)

2. در آيه 1 واقعه ميفرمايد قيامت محقق مى شود: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ

در آيات ديگر توضيح بيشترى در اين زمينه بيان ميكند

فَإِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ * وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً * فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ * وَانْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِىَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (حاقه، 13 تا 16)

ص: 42


1- الميزان، ج 19، ص 120؛ روح المعانى، ج 27، ص 131؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 196؛ مراغى، ج 27، ص 131.
2- الميزان، ج 19، ص 121؛ روح المعانى، ج 27، ص 131.
3- نمونه، ج 23، ص 204؛ الميزان، ج 19، ص 121؛ روح المعانى، ج 27، ص 132؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 199؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 7؛ مراغى، ج 27، ص 134.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 324؛ نمونه، ج 23، ص 199؛ تفسير كبير، ج 29، ص 141؛ روح المعانى، ج 27، ص 129؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 194.

3. در قيامت نه تنها نظام مادى دگرگون مى شود، بلكه انسانها نيز دگرگون ومتحول مى شوند؛ كسانى كه در دنيا ذليل بودند مانند مؤمنان، عزيز مى گردند وافرادى كه در دنيا عزيز بودند مانند كفار، ذليل مى شوند. امام سجاد (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: «خافضة

خفضت والله باعداء الله فى النار رافعة

رفعت والله اولياء الله الى الجنة».(1)

4. در آيه 3 واقعه ميفرمايد روز قيامت مردم به دو دسته تقسيم ميشوند. گروهى را پايين وبه جهنم مى برد وگروهى را رفعت مقام ميدهد وبه بهشت مى برد: خافِضَةٌ رافِعَةٌ

دو آيه ذيل نمونه اى از خافضه ورافعه هستند: إِنَّ الْمُنافِقينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرا (نساء، 145)

ومَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (طه، 75)

5. اسناد خفض ورفع به قيامت مجازى است، زيرا خافض ورافع حقيقى خداوند متعال است.(2)

6. زلزله در قيامت بسيار شديد است، چنان كه در آيه ديگر به عظمت زلزله قيامت اشاره شده است: ان زلزلة الساعة شىء عظيم.(3)

7. نظير آيه 4 واقعه

إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا

آيات ذيل است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظيمٌ (حج، 1)

يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثيبا مَهيلاً (مزمل، 14)

8. «ثلّة» به معناى جماعت بسيار است ومنظور از اولين امتهاى گذشته انبياى سلف است ومقصود از «ءاخرين» امت اسلام است.(4) طبق آيه 13 و 14 گروه زيادى از مقرّبان از امتهاى پيشين اند وتنها كمى از آنها از امت پيامبر اكرم است. ممكن است در اينجا اين سؤال پيش

ص: 43


1- نور الثقلين، ج 5، ص 204؛ مجمع البيان، ج 9، ص 324؛ الميزان، ج 19، ص 120؛ روح المعانى، ج 27، ص 130؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 195.
2- فتح القدير، ج 5، ص 147؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 196.
3- حج، 1؛ مراغى، ج 27، ص 132؛ الميزان، ج 19، ص 120.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 325.

بيايد كه چگونه اين مسئله، بااهميت فوق العاده امت اسلامى سازگار است با اينكه طبق آيه 110 آل عمران امت اسلام بهترين امت هستند: كنتم خير امة...؟ پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى شود؛ نخست اينكه منظور از مقربان همان پيشگامان در ايمانند كه در انبياى سلف افرادى زيادى ودر امت اسلام گروه اندكى بودند؛ مانند حضرت على (علیه السلام) وحضرت خديجه.

دوم اينكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست وبه تعبير ديگر ممكن است تعداد سابقون اين امت كمتر باشند؛ ولى از نظر مقام بسيار برتر باشند.(1)

9. نظير آيات 7 تا 11 واقعه

وكُنْتُمْ أَزْواجا ثَلاثَةً * فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَأُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ آيه ذيل است:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (فاطر، 32)

10. نظير آيه 8 و 9 واقعه

فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَأَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

آيات ذيل است:

فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (حاقه، 19)

وأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (حاقه، 25)

11. هر يك از مقربان در يك جنت نعيم خواهند بود. در نتيجه همه آنان در جنات نعيم هستند. آوردن «جنات» به صيغه جمع بدين جهت بوده است، از اين رو در آخر همين سوره نيز مى فرمايد: هر يك از مقربان در يك جنت هستند: فاما ان كان من المقرّبين * فروح وريحان وجنّة نعيم، ومنظور از «نعيم» ولايت است.(2)

12. سابقون در حدى از مقام ومنزلت هستند كه جز به وصف سبقت نمى توان آنان را معرفى كرد، از اين رو «السابقون» تكرار شده وقرب منزلت منحصر به آنان است واصحاب

ص: 44


1- نمونه، ج 23، ص 207؛ روح المعانى، ج 27، ص 134؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 200.
2- الميزان، ج 19، ص 126.

ميمنه داراى چنين قربى نيستند.(1)

13. استفهام در آيه شريفه فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة وتكرار مبتدا به منظور عظمت وبزرگى است، چنان كه اين معنا در آيات اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة و الحاقة ما الحاقة و القارعة ما القارعة نيز بيان شده است.(2)

آیه 16-26

اشاره

مُتَّكِئينَ عَلَيْها مُتَقابِلينَ (16) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ (18) لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ (19) وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ (20) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ (21) وَ حُورٌ عينٌ (22) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا وَ لا تَأْثيمًا (25) إِلاّ قيلاً سَلامًا سَلامًا (26)

ترجمه

در حالى كه بر آن تكيه زده ورو به روى يكديگرند. * نوجوانانى جاودان (در شكوه وطراوت) پيوسته گرداگرد آنان مى گردند، * با قدحها وكوزه ها وجامهايى از نهرهاى جارى بهشتى (و شراب طهور). * امّا شرابى كه از آن دردسر نمى گيرند ونه مست مى شوند. * وميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند، * وگوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند. * وهمسرانى از حور العين دارند، * همچون مرواريد در صدف پنهان. * اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند. * در آن (باغهاى بهشتى) نه لغو وبيهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود؛ * تنها چيزى كه مى شنوند «سلام» است «سلام».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات به نعمتهاى الهى كه نصيب مقربان مى شود اشاره مى كند؛ قرار گرفتن بر تختهاى به هم پيوسته، پذيرايى آنها از ناحيه جوانان زيباى بهشتى واستفاده آنان از شراب بهشتى وانواع ميوه وگوشت پرندگان، بهره مندى بهشتيان از همسران زيبا ونشنيدن سخنان بيهوده.

ص: 45


1- تفسير كبير، ج 29، ص 146.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 324؛ فتح القدير، ج 5، ص 148.

ب. «سرر» جمع «سرير» از ريشه «سرور» به معناى تختهايى است كه صاحبان نعمت در مجالس انس وسرور بر آن مى نشينند.(1)

ج. «موضون» از ريشه «وضن» به معناى بافتن زره است واز باب استعاره در اينجا بافتن تخت را «وضن» ناميده است تا از محكمى بافت آن خبر دهد.(2)

د. «اكواب» جمع «كوب» به معناى ظرفى است كه نه دسته داشته باشد نه لوله، به خلاف «اباريق» كه به معناى ظرف داراى دسته ولوله است.(3)

ه -. «يصدّعون» از ريشه «صُداع» به معناى سردرد است. اين واژه در اصل از «صداع» به معناى شكافتن است واز آنجا كه انسان وقتى به سردرد شديد دچار مى شود گويى مى خواهد از شدت درد، سر او بشكافد، اين كلمه در اين معنا به كار رفته است.(4)

و. «حور» جمع «حوراء» به كسى گفته مى شود كه سياهى چشمش زياد وسفيديش نيز زياد باشد. «عين» جمع «عيناء» به معناى درشت چشم است از آنجا كه بيشترين زيبايى انسان در چشمان اوست روى اين مسئله مخصوصا تكيه شده است.(5)

ز. «مكنون» به معناى پوشيده ودر اينجا منظور پوشيده بودن در صدف است، زيرا مرواريد به هنگامى كه در صدف قرار دارد وهيچ دستى به آن نرسيده از هميشه زيباتر است.(6)

ح. الاّ قيلاً سلاما سلاما تكرار سلام اشاره به سلام وجواب آن است كه به هر دو سلام اطلاق مى شود.(7)

نكته ها

1. خدمتگزاران بهشتى جوانانى هستند كه براى هميشه به صورت جوان باقى مى مانند وگذشت زمان در آنها اثر نمى گذارد. «يطوف» اشاره به خدمت دائم آنان و «مخلدون» اشاره

ص: 46


1- مفردات راغب.
2- الميزان، ج 19، ص 126؛ روح المعانى، ج 27، ص 135؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 201.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 327؛ روح المعانى، ج 27، ص 136؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 9.
4- نمونه، ج 23، ص 213؛ تفسير كبير، ج 29، ص 152؛ روح المعانى، ج 27، ص 137؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 203.
5- همان.
6- همان؛ روح المعانى، ج 27، ص 138؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 205.
7- اطيب البيان، ج 12، ص 397.

به جاودانگى نشاط جوانى در آنهاست وبه تعبير ديگر «مخلدون» وصف براى «ولدان» است؛ نه براى بهشت، زيرا هر انسان بهشتى در بهشت مخلد وجاويد است.(1)

2. تختهاى مقربان بهشتى از درّ وياقوت است. امام باقر (علیه السلام) در تفسير على سرر موضونة مى فرمايد:

«يعنى اوساط السّرر من قضبان الدرّ والياقوت»؛ تختهاى بهشتيان مقرب در ميانه آن تختها شاخه هاى درّ وياقوت است.(2)

3. مقربان در بهشت داراى مجلس انس وسرور هستند. از قيد «متقابلين» رو به روى هم انس والفت بهشتيان با يكديگر استفاده مى شود.(3)

4. شراب بهشتى نه سردرد ايجاد مى كند ونه عقل را از بين مى برد. «يصدعون» از «صداع» به معناى سردرد و «ينزفون» از «نزف» به معناى از دست دادن عقل است.(4)

5. نظير آيه 18 واقعه:

بِأَكْوابٍ وَأَباريقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ آيات ذيل است:

ويُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا * قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديرا (انسان، 15 و 16)

6. سؤال: در برخى از روايات آمده كه اهل بهشت هر گاه ميوه اى بخواهند شاخه درخت خم مى شود وآنان ميوه را مى چينند وهر گاه غذايى بخواهند در برابر آنان آماده قرار مى گيرد، پس چگونه خادمان از آنها پذيرايى مى كنند؟ پاسخ اينكه: اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند ويكى از چيزهايى كه انسان مى خواهد تنوع وتفنن در زندگى است؛ گاهى انسان مى خواهد خدمتگزارانش برايش آنچه مى خواهد حاضر كنند مخصوصا وقتى كه انسان در مجلسى با دوستانش نشسته است وگاهى هم انسان مى خواهد بدون وساطت خدمتكاران، خودش برخيزد واز درخت ميوه بچيند.(5)

7. نعمتهاى بهشتى در قيامت نصيب كسانى مى شود كه داراى اعمال خالص مستمرّ باشند: «يعملون».(6)

ص: 47


1- الميزان، ج 19، ص 126؛ نمونه، ج 23، ص 211؛ روح المعانى، ج 27، ص 136.
2- بحار، ج 8، ص 218.
3- راهنما، ج 18، ص 282؛ روح المعانى، ج 27، ص 136.
4- روح المعانى، ج 27، ص 137؛ الميزان، ج 19، ص 127؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 203؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 9؛ مراغى، ج 27، ص 136.
5- الميزان، ج 19، ص 127؛ روح المعانى، ج 27، ص 137.
6- الميزان، ج 19، ص 127؛ نمونه، ج 23، ص 215.

8. تقديم «فاكهه» بر «لحم» شايد اشاره به آن باشد كه خوردن ميوه قبل از گوشت از نظر تغذيه بهتر وعالى تر است وبه وسيله خوردن ميوه، انسان براى خوردن غذا اشتها پيدامى كند.(1)

9. خداوند بيش از اعمال مؤمنان به آنها عنايت مى كند، ليكن كفار بيش از كردار زشتشان چيزى به آنان نمى رسد: جزاء بما كانوا يعملون، از اين رو در باره تبه كاران مى فرمايد: ومن جاء بالسيئة فلا يجزى الاّ مثلها ودر باره مؤمنان مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها.(2)

10. مقربان در بهشت هرگز سخن بيهوده ويا نسبت ناروا نمى شنوند. «لغو» به سخنى گفته مى شود كه فايده اى بر آن مترتّب نباشد و «تأثيم» به معناى نسبت دادن گناه به كسى است.(3)

11. سبقت گيرندگان در ايمان وعمل، در بهشت سخنى جز سلام نمى شنوند: الاّ قيلاً سلاما سلاما، زيرا اگر خداوند با آنان سخن بگويد، سخن او بر محور سلام است: سلام قولاً من ربّ رحيم، اگر فرشتگان با آنان سخن بگويند نيز سخن آنان بر پايه سلام است: والملائكة يدخلون عليهم من كل باب * سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(4)

ص: 48


1- تفسير كبير، ج 29، ص 154؛ روح المعانى، ج 27، ص 137.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 157.
3- الميزان، ج 19، ص 127؛ روح المعانى، ج 27، ص 139؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 206.
4- رعد، 23-24؛ تفسير كبير، ج 29، ص 162.

آیه 27-40

اشاره

وَ أَصْحابُ الْيَمينِ ما أَصْحابُ الْيَمينِ (27) في سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ (31) وَ فاكِهَةٍ كَثيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (35) فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكارًا (36) عُرُبًا أَتْرابًا (37) ِلأَصْحابِ الْيَمينِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ اْلأَوَّلينَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ اْلآخِرينَ (40)

ترجمه

و اصحاب يمين وخجستگان، چه اصحاب يمين وخجستگانى! * آنها در سايه درختان «سدرِ» بى خار قرار دارند، * ودر سايه درخت «طلح» پربرگ [- درختى خوشرنگ وخوشبو]، * وسايه كشيده وگسترده، * ودر كنار آبشارها، * وميوه هاى فراوان، * كه هرگز قطع وممنوع نمى شود، * وهمسرانى بلند مرتبه. * ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم، * وهمه را دوشيزه قرار داديم، * زنانى كه تنها به همسرشان عشق مى ورزند وخوش زبان وفصيح وهمسن وسالند. * اينها همه براى اصحاب يمين است، * كه گروهى از امتهاى نخستين اند، * وگروهى از امتهاى آخرين.

تفسير

در اين آيات خداوند به شش نعمت بهشتى كه براى اصحاب يمين آماده شده اشاره مى كند:

1. آنها در سايه درخت سدر بى خار قرار خواهند گرفت: «مخضود» هر شاخه اى است كه خار آن بريده باشد.

2. آنها در سايه درختان موز هستند: «طلح» به معناى موز و «منضود» به معناى متراكم است.

3. در زير سايه گسترده: ظلّ ممدود.

4. در كنار آبهاى ريزان.

5. بهره مند شدن از ميوه هاى فراوان به طور دائم: فاكهة كثيرة.

6. بهره مند شدن از همسران گرانقدر: فرش مرفوعة. اين نعمتها براى اصحاب يمين است كه گروهى از آنها از امتهاى نخستين وگروهى از اقوام آخرين اند.

وفرش مرفوعة به دو صورت تفسير شده:

الف) فرشهاى عالى وگران بها.

ص: 49

ب) زنان ارجمند از نظر عقل وكمال، وآيه بعدى انّا أنشأناهنّ انشاء با اين وجه تناسب دارد. «عُرُب» جمع «عروب» به معناى زنى است كه به شوهرش عشق مى ورزد ويا حداقل او را دوست دارد.(1)

نكته ها

اصحاب اليمين در بهشت در ميان درختان سدر ودر ميان درختان موز در استراحت وآسايش به سر مى برند. «فى سدر» خبر براى مبتداى محذوف است؛ يعنى هم فى سدر مخضود و هم فى طلح منضود.(2)

درختان بهشتى داراى فوايد فراوانى هستند؛ مانند داشتن ميوه، سايه وبرگ. به دو قسم متقابل آن در آيات فى سدر مخضود و وطلح منضود اشاره شده است. «سدر» درختى است كه برگ آن بسيار كوچك است و «موز» درختى است كه برگ آن بسيار بزرگ است. اشاره به اين دو درخت در حقيقت اشاره به همه درختان بهشتى است كه از نظر برگ ميان اين دو قرار دارند.(3)

سايه هاى درختان بهشتى هم از نظر زمانى داراى امتداد است، هم از نظر مكانى وبه تعبير ديگر سايه هاى بهشتى هم دائم وهميشگى است، چنان كه مى فرمايد: اكلها دائم وظلّها هم از نظر مكانى وسيع تر است كه همه بهشت را فرا مى گيرد.(4)

ميوه هاى دنيوى يا در همه اوقات وفصلها وجود ندارد يا وجود دارد، ليكن انسان به جهت نداشتن قدرت خريد، نمى تواند از آن بهره ببرد؛ اما ميوه هاى بهشتى از آنجا كه در همه اوقات وجود دارد، مقطوع نيست واز آنجا كه لازم نيست عوض آن را بدهد ممنوع نيست. از اينجا روشن مى شود كه چرا كلمه «مقطوعه» بر «ممنوعه» مقدّم شده، زيرا قطع وصف براى موجود است كه نعمتهاى بهشتى براى هميشه هست، ليكن گاهى چيزى موجود هست، اما استفاده از آن ممنوع است؛ ولى در بهشت استفاده از نعمت موجود ممنوع نخواهد بود.(5)

ص: 50


1- مجمع البيان، ج 9، ص 330؛ الميزان، ج 19، ص 128؛ تفسير كبير، ج 29، ص 167؛ روح المعانى، ج 27، ص 141؛ مراغى، ج 27، ص 138.
2- روح المعانى، ج 27، ص 139.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 164؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 208؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 11؛ مراغى، ج 27، ص 139.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 165؛ روح المعانى، ج 27، ص 140.
5- تفسير كبير، ج 29، ص 166؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 11.

آیه 41-56

اشاره

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41) في سَمُومٍ وَ حَميمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ (44) إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفينَ (45) وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيمِ (46) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آباؤُنَا اْلأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلى ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) َلآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ (54) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ (55) هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)

ترجمه

و اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود)! * آنها در ميان بادهاى كُشنده وآب سوزان قرار دارند، * ودر سايه دودهاى متراكم وآتش زا! * سايه اى كه نه خنك است ونه آرام بخش. * آنها پيش از اين (در عالم دنيا) مست ومغرور نعمت بودند، * وبر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند، * ومى گفتند: «هنگامى كه ما مرديم وخاك واستخوان شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد؟! * يا نياكان نخستين ما (برانگيخته مى شوند)؟! * بگو: «اولين وآخرين، * همگى در موعد روز معينى گردآورى مى شوند، * سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده! * قطعا از درخت زقّوم مى خوريد، * وشكمها را از آن پر مى كنيد، * وروى آن از آب سوزان مى نوشيد، * وهمچون شتران مبتلا به بيمارى عطش، از آن مى آشاميد. * اين است وسيله پذيرايى از آنها در قيامت!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مجازات اصحاب شمال در قيامت، علت كيفر ومجازات آنان (مغرور شدن به نعمتها واصرار ورزيدن بر گناهان بزرگ وانكار قيامت)، اجتماع مردم در قيامت، بيان قسمتى از عذاب اصحاب شمال، خوردن از درخت زقوم ونوشيدن آب سوزان.

ب. «سموم» از ريشه «سمّ» به معناى باد سوزانى است كه در سوراخهاى ريز بدن انسان

ص: 51

داخل مى شود واو را هلاك مى كند واصولاً «سمّ» را به اين جهت سمّ مى گويند كه در تمام ذرات بدن نفوذ مى كند.(1)

ج. «حميم» به معناى شىء داغ ودر اينجا به معناى آب سوزان است، چنان كه در آيه ذيل نيز به اين معنا آمده است: يصبّ من فوق رءوسهم الحميم (حج، 19) وبه دوستان پرمحبت وگرم «ولى حميم» مى گويند. «حمّام» نيز از همين ريشه مشتق شده است.(2)

د. «مترف» به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل ومغرور ساخته وبه طغيان واداشته است.

ه -. «حنث»؛ مرحوم طبرسى گويد: «حنث» به معناى شكستن عهد وپيمان مؤكد به سوگند است. معانى ديگرى هم براى آن بيان شده از جمله شرك، گناهان كبيره، سوگند خوردن بر دروغ بودن قيامت. مرحوم علامه طباطبايى قدس سره مى گويد: اصرار بر حنث عظيم عبارت است از استكبار از پرستش وبندگى خداوند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند واز آنجا كه آيه شريفه مطلق است، احتمالات گذشته را شامل مى شود.(3)

و. «ميقات» از ريشه «وقت» به معناى زمانى است كه براى كار ويا وعده اى تعيين شده ودر اينجا منظور همان زمان قيامت است وگاهى به صورت كنايه براى مكانى كه براى انجام كارى مقرر شده به كار مى رود؛ مانند ميقاتهاى حج، ومقصود از «يوم معلوم» روز قيامت است، زيرا در نزد پروردگار معلوم است واضافه «ميقات» به «يوم معلوم» اضافه بيانيه است.(4)

ز. «زقوم» گياهى است تلخ وبدبو وبدطعم وشيره اى دارد كه وقتى به بدن برسد ورم مى كند وگاه به هر نوع غذاى تنفّرآميز دوزخيان گفته شده است. در آيات 64 و 65 سوره صافات «شجره زقوم» توصيف شده است: إنّها شجرة تخرج فى اصل الجحيم * طلعها كانّه رؤس الشياطين.(5)

ح. «هيم» جمع «هيماء» شترى است كه مبتلا به درد عطش شده هر چه آب مى خورد

ص: 52


1- مجمع البيان، ج 9، ص 333؛ نمونه، ج 23، ص 229؛ كشاف، ج 4، ص 463؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 213؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 13.
2- كشاف، ج 4، ص 463؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 213.
3- كشاف، ج 4، ص 463؛ مجمع البيان، ج 9، ص 334؛ روح المعانى، ج 27، ص 144؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 213.
4- كشاف، ج 4، ص 463؛ الميزان، ج 19، ص 130؛ نمونه، ج 23، ص 234؛ روح المعانى، ج 27، ص 145.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 301.

عطش او برطرف نمى شود وهم چنان مى نوشد تا بميرد. بعضى گفته اند منظور سرزمين ريگزار است كه هيچ وقت از آب سير نمى شود ومقصود آيه آن است كه «مكذّبين» از درخت زقوم از آبى جوشان خواهند نوشيد كه هرگز عطش آنها از بين نمى رود.(1)

ط. ظاهرا دو كلمه لابارد ولاكريم دو صفت براى «ظلّ» است؛ نه براى «يحموم»، زيرا سايه است كه مردم از آن انتظار خنكى دارند وبدان جهت مردم خود را به طرف سايه مى كشانند كه خنك شوند واستراحت كنند وهرگز از دود انتظار برودت وخنكى ندارند.(2)

نكته ها

1. عذاب اصحاب شمال به وسيله باد كشنده وآب سوزان بسيار بزرگ است. تنوين در سموم وحميم مفيد عظمت وبزرگى است.(3)

2. سايبان در دنيا گاهى انسان را از آفتاب حفظ مى كند وگاه از باد وباران ويا منافع ديگرى دارد؛ ولى سايبان دوزخيان فاقد اين فوايد است: لابارد ولاكريم.(4)

3. كيفرهاى قيامت براى دوزخيان انواع واقسامى دارد؛ ولى ذكر اين سه قسمت باد كشنده، آب سوزان وسايه دود متراكم كافى است كه انسان بقيه را حدس بزند.(5)

4. سرگرمى به نعمتهاى مادى واصرار بر گناه وانكار قيامت عامل عذاب در قيامت است. ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست؛ بلكه اصرار بر گناه است، زيرا گناه ممكن است از اصحاب يمين هم سر بزند ولى آنان هرگز اصرار نمى ورزند، هنگامى كه متذكر شوند فورا توبه مى كنند.(6)

5. در حقيقت سه گناه اصحاب شمال اشاره به نفى اصول سه گانه دين است؛ آيه 45 ناظر به انكار نبوت وآيه 46 ناظر به انكار توحيد وآيه 47 ناظر به انكار معاد است.(7)

ص: 53


1- كشاف، ج 4، ص 463؛ مجمع البيان، ج 9، ص 334؛ نمونه، ج 23، ص 234؛ روح المعانى، ج 27، ص 146؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 214.
2- الميزان، ج 19، ص 129.
3- الميزان، ج 19، ص 129.
4- نمونه، ج 23، ص 229.
5- همان.
6- نمونه، ج 23، ص 231.
7- تفسير كبير، ج 29، ص 172.

6. نظير آيه 47 واقعه

وكانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَكُنَّا تُرابا وَعِظاما أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ

آيه 35 مومنون است: أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرابا وَعِظاما أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ

دو آيه ذيل پاسخ به گفتار جاهلانه آنان است:

وهُوَ الَّذى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (روم، 27)

قُلْ يُحْييهَا الَّذى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (يس، 79)

7. عذاب قيامت براى اصحاب شمال به جهت استمرار آنها در سرگرمى به نعمتها واصرار بر گناه وانكار قيامت است. كلمه «كانوا» در هر سه آيه تكرار شده است كه مفيد استمرار است، علاوه بر آن فعل مضارع «يصرّون» و «يقولون» نيز اين معنا را مى رساند.(1)

8. جهت اينكه اصحاب شمال را به «ضالّون» و «مكذّبون» مخاطب ساخت، آن است كه علت هلاكت وعذاب آنها علاوه بر گمراهى، تكذيب آنان بود واگر صرفا گمراه بودند وتكذيب نمى كردند، اميدى براى نجات آنان بود، اما درد آنها تنها گمراهى نبود.(2)

9. معاد ورستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد: قل انّ الأوّلين والاخرين * لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ووقوع قيامت امرى قطعى ومسلم است. تأكيد به «انّ» و «لام» مشعر اين حقيقت است. نظير اين آيه در سوره هود آيه 102 ومريم آيه 95 نيز آمده است.(3)

10. «نزل» هر نوع خوردنى ونوشيدنى است كه ميزبان به وسيله آن از مهمانش پذيرايى مى كند. تعبير آوردن عذاب براى تبه كاران به وسيله كلمه «نزل» به منظور استهزاى آنان است؛ مانند فبشّرهم بعذاب اليم.(4)

ص: 54


1- تفسير كبير، ج 29، ص 172؛ روح المعانى، ج 27، ص 144.
2- الميزان، ج 19، ص 130.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 173؛ نمونه، ج 23، ص 234.
4- روح المعانى، ج 27، ص 146؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 215؛ مراغى، ج 27، ص 143.

آیه 57-74

اشاره

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ (58) ءَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (60) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ اْلأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ (62) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (63) ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ (64) لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65) إِنّا لَمُغْرَمُونَ (66) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذي تَشْرَبُونَ (68) ءَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجًا فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتي تُورُونَ (71) ءَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعًا لِلْمُقْوينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (74)

ترجمه

ما شما را آفريديم؛ پس چرا (آفرينش مجدّد را) تصديق نمى كنيد؟! * آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟! * آيا شما آن را (در دوران جنينى) آفرينش (پى در پى) مى دهيد يا ما آفريدگاريم ؟! * ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم؛ وهرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد. * تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم وشما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم. * شما عالَم نخستين را دانستيد؛ چگونه متذكّر نمى شويد (كه جهانى بعد از آن است)؟! * آيا هيچ در باره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟! * آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟! * هرگاه بخواهيم آن را مبدل به كاه در هم كوبيده مى كنيم كه تعجب كنيد! * (به گونه اى كه بگوييد:) به راستى ما زيان كرده ايم، * بلكه ما به كلى محروميم! * آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟! * آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد يا ما نازل مى كنيم ؟! * هر گاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ وشور قرار مى دهيم؛ پس چرا شكر نمى كنيد؟! * آيا در باره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟! * آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ؟! * ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان) ووسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم. * حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن (و او را پاك ومنزه بشمار).

ص: 55

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات به پنج دليل بر مسئله معاد اشاره مى كند:

1) خلقت انسان از نطفه. 2) قدرت خداوند بر تقدير مرگ. 3) قدرت خداوند بر رشد ونمو گياهان. 4) قدرت خداوند بر نازل كردن آب. 5) قدرت خداوند بر روشن ساختن آتش از درون چوب درختان.

ب. جمله على أن نبدّل يا متعلق است به «قدّرنا» يا به «مسبوقين». بنا بر احتمال اول، معناى آيه اين است كه اگر ما مرگ را مقدر كرده ايم نه از آن روست كه نمى توانيم به شما عمر جاودان بدهيم، بلكه هدف اين بوده كه گروهى از شما را ببريم وگروه ديگرى را جاى آنها بياوريم. بنا بر احتمال دوم معناى آيه اين است كه ما هرگز عاجز ومغلوب نيستيم از اينكه گروهى را ببريم وگروه ديگرى را جانشين آنان سازيم.(1)

ج. از آيه 63 تا 67 سه تا از مهم ترين نيازهاى زندگى انسان را كه عبارت از زراعت وآب وآتش است بيان مى كند تا بدين وسيله ربوبيت خدا را اثبات كند، زيرا اگر خداوند نمى خواست به انسانها روزى دهد وزندگى آنان را تأمين كند، گياهان را خشك قرار مى داد آن گاه انسانها تعجب مى كردند واز آفتى كه به زراعت آنها رسيده حسرت مى خوردند ومى گفتند: ما خسارت كرديم ومحروم گشتيم همه اينها قابل تحمل است؛ ولى چه كنيم كه ديگر چيزى نداريم بخوريم ويا بفروشيم ونيازهاى زندگى خود را فراهم سازيم.(2)

د. «تفكّهون» از ريشه «فاكهة» به معناى ميوه است، سپس «فكاهت» به مزاح وشوخى وگفتن لطيفه ها كه ميوه جلسات انس است اطلاق شده است. ولى اين ماده گاه نيز به معناى تعجب مى آيد؛ مانند فظلتم تفكّهون.(3)

ه -. «تورون» به آتش زنه تفسير شده؛ ولى هيچ مانعى ندارد كه آتش گيره (هيزم) را نيز شامل شود. خداوند مى خواهد از آتشى كه در چوب اين گونه درختان نهفته شده واز آن به

ص: 56


1- مجمع البيان، ج 9، ص 337؛ فتح القدير، ج 5، ص 157؛ نمونه، ج 23، ص 243؛ روح المعانى، ج 27، ص 147؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 216؛ مراغى، ج 27، ص 146.
2- الميزان، ج 19، ص 140.
3- روح المعانى، ج 27، ص 148؛ مجمع البيان، ج 9، ص 336؛ كشاف، ج 4، ص 466؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 219؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 16.

عنوان آتش زنه استفاده مى شود استدلال بر نهايت قدرت خود كند، شبيه همين استدلال بر معاد در سوره «يس» آيه 80 آمده است: الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون؛ خداوند در شجر اخضر (درخت سبز) آتش آفريده است، در حالى كه جان درخت در آب است، آب كجا وآتش كجا؛ آن كسى كه قدرت دارد اين آب وآتش را در كنار هم بلكه در درون هم نگهدارى كند، چگونه نمى تواند مردگان را لباس حيات بپوشاند ودر قيامت زنده كند.(1)

و. نحن جعلناها تذكرةً ومتاعا للمقوين در معناى «مقوين» دو وجه بيان شده است: 1) از ريشه «قِواء» به معناى بيابان خشك وخالى است، بنا بر اين «مقوين» به كسانى مى گويند كه در بيابانها گام مى نهند واز آنجا كه افراد باديه نشين غالبا فقيرند، اين تعبير در باره فقير به كار رفته است. 2) «مقوين» از ريشه «قوّت» به معناى نيرومندان است، بنا بر اين اساس واژه مزبور از لغات اضداد است گرچه آتش ودرختان آتش زنه وآتش گيره مورد استفاده همگان است؛ اما از آنجا كه مسافران براى دفع سرما وطبخ غذا در مسافرتهاى قديم به وسيله قافله ها بيش از همه محتاج به آن بودند، روى آن تكيه شده است.(2)

نكته ها

1. ولقد علمتم النشأة الأُولى فلولا تذكرون؛ علم به خصوصيات اين جهان خود به خود انسان را به معاد معتقد مى سازد، زيرا از نظام حيرت انگيز اين عالم يقين حاصل مى شود كه لغو وباطلى در دنيا نيست وقطعا براى جهان هدفى وجود دارد. از سويى هر موجودى از جمله انسان به سوى سعادت هدايت شده وبايد از طريق بعثت انبيا واوامر ونواهى الهى به سوى سعادتش هدايت شود، واين صورت نمى گيرد جز اينكه در برابر اعمال نيك، پاداش ودر برابر اعمال زشت كيفرى مقرر شود وچون دنيا شايستگى براى اين جهت را ندارد، پس عالم آخرتى وجود دارد كه به اين هدف جامه عمل مى پوشاند.(3)

ص: 57


1- نمونه، ج 23، ص 258؛ كشاف، ج 4، ص 467.
2- نمونه، ج 23، ص 259؛ روح المعانى، ج 27، ص 150؛ مجمع البيان، ج 9، ص 338؛ فتح القدير، ج 5، ص 158؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 222؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 18.
3- الميزان، ج 19، ص 138.

2. در آيه 63 و 64 خداوند «حرث» را كه عبارت از كشت است به انسان نسبت مى دهد؛ اما زراعت را به خود نسبت مى دهد؛ زيرا كار انسان در زراعت بى شباهت به كار او در مورد تولد فرزند نيست، دانه اى را مى افشاند وكنار مى رود اين خداوند است كه با خلق عوامل طبيعى سبب مى شود تا دانه رشد ونمو پيدا كند وتبديل به يك موجود كامل شود، از اين رو پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«لا يقولنّ أحدكم زرعتُ وليقل حرثت»؛ هيچ يك از شما نگوييد من زراعت كردم، بلكه بگويد كشت كردم، زيرا زارع حقيقى خداوند است.(1)

3. اگر سؤال شود كه چگونه زرع با اينكه فعل خداوند است: ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون در آيه... يعجب الزرّاع... (فتح، 29) به انسان نسبت داده شده است ؟

در پاسخ مى گوييم: در كشاورزى حرث وزرع به يكديگر پيوند دارد؛ آغاز آن را حرث وپايان آن را زرع مى نامند وگاهى به جهت همين ارتباط واژه زرع در حرث استعمال مى شود و «زرّاع» به معناى «حرّاث» است.(2)

4. همان خدايى كه آتش را از دل درخت بيرون مى آورد، مرده ها را از دل زمين بيرون مى آورد: أفرأيتم النّار التى تورون.(3)

ص: 58


1- الميزان، ج 19، ص 140؛ مجمع البيان، ج 9، ص 337؛ نمونه، ج 23، ص 249؛ كشاف، ج 4، ص 466؛ روح المعانى، ج 27، ص 148؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 217.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 182.
3- نور، ج 11، ص 437.

آیه 75-96

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ (77) في كِتابٍ مَكْنُونٍ (78) لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79) تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (80) أَ فَبِهذَا الْحَديثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84) وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدينينَ (86) تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (87) فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ (89) وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمينِ (90) فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمينِ (91) وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبينَ الضّالِّينَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ (93) وَ تَصْلِيَةُ جَحيمٍ (94) إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقينِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (96)

ترجمه

سوگند به جايگاه ستارگان (و محل طلوع وغروب آنها)! * واين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد! * كه آن، قرآن كريمى است، * كه در كتاب محفوظى جاى دارد، * وجز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [- دست يابند]. * آن از سوى پروردگار عالميان نازل شده؛ * آيا اين سخن را [- اين قرآن را با اوصافى كه گفته شد] سست وكوچك مى شمريد، * وبه جاى شكر روزيهايى كه به شما داده شده آن را تكذيب مى كنيد؟! * پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد (توانايى باز گرداندن آن را نداريد)؟! * وشما در اين حال نظاره مى كنيد (وكارى از دستتان ساخته نيست)؛ * وما از شما به او نزديك تريم، ولى نمى بينيد. * اگر هرگز (در برابر اعمالتان) جزا داده نمى شويد، * پس آن (روح) را باز گردانيد اگر راست مى گوييد! * پس اگر او از مقرّبان باشد، * در رَوْح وريحان وبهشت پر نعمت است. * امّا اگر از اصحاب يمين باشد، * (به او گفته مى شود:) سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند. * امّا اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد، * با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مى شود. * وسرنوشت او ورود در آتش جهنماست؛ * اين مطلب حق ويقين است. * پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن (و او را منزه بشمار).

ص: 59

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بزرگ به جايگاه ستارگان بر كرامت قرآن، آيات قرآن در لوح محفوظ وعلم خداوند، عدم قدرت بر تماس با قرآن جز براى پاكان، نزول قرآن از ناحيه خداوند، سبك شمردن وتكذيب قرآن از ناحيه كفار، عدم قدرت بر برگرداندن محتضر به دنيا، كيفر شدن انسان در برابر اعمال زشت، سرنوشت سه گروه در لحظه احتضار وبعد از مرگ، آرامش وراحتى براى مقربان وسلامتى براى اصحاب اليمين وعذاب الهى براى تكذيب كنندگان.

ب. در اينكه منظور از مواقع النجوم چيست تفاسير مختلفى شده از جمله: 1. منظور محل طلوع وغروب ستارگان است. 2. سقوط ستارگان در آستانه قيامت. 3. غروب ستارگان. 4. نزول قسمتهاى مختلف قرآن در فواصل زمانى (بر طبق برخى از احاديث)، زيرا نجوم جمع نجم در مورد كارهاى تدريجى به كار مى رود. بهترين وجه به نظر نويسندگان تفسير نمونه، وجه اول وبه نظر مرحوم طيب، وجه چهارم است.(1)

ج. جمله لا يمسّه الاّ المطهّرون دو گونه تفسير شده وآيه شريفه به تماس ظاهرى ومعنوى هر دو اشاره دارد، از اين رو در حديثى حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: قرآن را بدون وضو مس نكن ونه در حال جنابت، ودست بر خط آن در اين حال مگذار وآن را حمايل نكن؛

«المصحف لا تمسّه على غير طهر ولا جنبا ولا تمس خطه ولا تعلقه ان الله تعالى يقول: لا يمسّه الاّ المطهّرون». وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اين قرآن كريمى است كه در كتاب پنهان (لوح محفوظ) قرار دارد. خداى تعالى فرمود نزد خداوند در صفحات پاكيزه اى است وجز پاكان آن را مس نمى كند كه منظور مقربان اند.(2)

د. مرحوم علامه طباطباييقدس سره مى فرمايد: جمله لا يمسّه الاّ المطهّرون در مقام تجليل از قرآن كريم است. از اينجا مى فهميم كه منظور از مسّ قرآن، دست كشيدن به خطوط آن نيست؛ بلكه علم به معارف آن است كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود،

ص: 60


1- اطيب البيان، ج 12، ص 407؛ مجمع البيان، ج 9، ص 339؛ الميزان، ج 19، ص 141؛ نمونه، ج 23، ص 265؛ كشاف، ج 4، ص 468؛ تفسير كبير، ج 29، ص 189؛ روح المعانى، ج 27، ص 152؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 223؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 19.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 408؛ نمونه، ج 23، ص 271؛ كشاف، ج 4، ص 468؛ روح المعانى، ج 27، ص 154؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 225؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 20؛ مراغى، ج 27، ص 151.

ومنظور از «مطهّرون» كسانى هستند كه خداوند دلهاى آنان را از پليدى گناهان پاك كرده ونيز از پليدى تعلق به غير خدا پاك شده اند. خداى متعالى «مطهّرون» را در آيه 33 احزاب معرفى كرده است: انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيرا، ولى برخى از مفسران(1) بدون هيچ دليلى آيه را مختص به ملائكه دانسته اند.(2)

ه -. هذا الحديث اشاره به قرآن است. «مدهنون» در اصل از ريشه «دهن» به معناى روغن است وچون براى نرم كردن پوست تن يا اشياى ديگر آن را روغن مالى مى كنند، كلمه «ادهان» به معناى ملايمت وگاهى به معناى سستى آمده وچون كفار غالبا زبانهاى نرم وملايمى دارند، اين واژه احيانا به معناى تكذيب وانكار نيز به كار رفته است.(3)

و. جمله وتجعلون رزقكم انّكم تكذّبون سه گونه تفسير شده است: 1. كلمه شكر در تقدير است: وتجعلون شكر رزقكم يعنى شما به جاى اينكه در برابر رزق الهى (قرآن كريم) شكر به جاى آوريد، آن را تكذيب مى كنيد. 2. بعضى گفته اند: منظور اين است كه بهره شما از قرآن كريم تنها تكذيب است. 3. يا شما تكذيب را وسيله رزق ومعاش خود قرار داديد؛ ولى تفسير اول بهتر از دو تفسير اخير است.(4)

ز. «مدينين» جمع «مدين» از ريشه «دين» به معناى جزاست.(5)

ح. «روح» به معناى راحت، «ريحان» به معناى رزق است. بعضى گفته اند: ريحان به معناى گياه خوشبو است، بنا بر اين روح وريحان شامل تمام وسايل راحتى وآرامش انسان وهر گونه نعمت الهى مى شود وبه تعبير ديگر مى توان گفت: «روح» اشاره به تمام امورى است كه انسان را از ناملايمات رهايى مى بخشد، واما «ريحان» اشاره به نعمتهايى است كه بعد از رفع ناملايمات عايد انسان مى شود.(6)

ص: 61


1- روح المعانى، ج 27، ص 154؛ فتح القدير، ج 5، ص 160.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 341؛ الميزان، ج 19، ص 142.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 198؛ روح المعانى، ج 27، ص 155؛ كشاف، ج 4، ص 469؛ نمونه، ج 23، ص 269؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 227؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 25.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 198؛ روح المعانى، ج 27، ص 156؛ الميزان، ج 19، ص 143؛ نمونه، ج 23، ص 270؛ مجمع البيان، ج 9، ص 342؛ كشاف، ج 4، ص 469؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 228؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 25؛ مراغى، ج 27، ص 152.
5- كشاف، ج 4، ص 470؛ روح المعانى، ج 27، ص 158.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 344؛ روح المعانى، ج 27، ص 160؛ تفسير كبير، ج 29، ص 202؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 233؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 27.
نكته ها

1. قرآن كريم داراى ويژگيهاى مختلف است از جمله: كرامت، داراى معارف بلند وعميق، داراى قداست كه به جز پاكان به آن راه ندارند، تربيت كننده انسانهاست، زيرا از طرف رب العالمين نازل شده است.(1)

2. قرآن به طور مطلق، كريم ومحترم است، هم نزد خداوند كريم وعزيز است، هم از اين رو كه نافع وسودمند به حال بشر است، زيرا مشتمل بر معارفى است كه سعادت دنيا وآخرت بشر را تأمين مى كند.(2)

3. قرآن كريم از هر گونه تغيير وتبديلى محفوظ ومصون است، زيرا نسخه اصلى آن در كتاب مكنون است (لوح محفوظ) كه جز پاكان به آن دسترسى ندارند واز دسترس اغيار به دور است. جهت اينكه (كتاب) قرآن كريم را به مكنون توصيف كرد آن است كه جلالت وعظمت آن را برساند، زيرا چيزى را كه داراى ارزش است، در ستر وپوشش قرار مى دهند.(3)

4. نظير آيه 77 تا 79 واقعه:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فى كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ آيات ذيل است:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ * فى لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (بروج، 21 و 22)

5. جهت اينكه از خداوند به «رب العالمين» تعبير كرده آن است كه بفهماند ربوبيت او گسترده است وچون منكران معاد نيز جزئى از اين جهان هستند، پس تحت ربوبيت خداوند قرار دارند، در نتيجه بايد به اين كتاب آسمانى ايمان بياورند؛ نه اينكه آن را تكذيب كنند.(4)

6. يكى از ويژگيهاى كتاب آسمانى خداوند اين است كه علوم ومعارف را در اختيار انسانهاى مؤمن قرار مى دهد تا به سعادت دنيا وآخرت نايل شوند. وصف قرآن به كريم از آن جهت است كه همانند شخص كريم كه داراى بخشش فراوان وهميشگى است هرگاه از او چيزى مسئلت كنى، در اختيار شما قرار مى دهد وعلوم ومعارف آن نيز براى هميشه تازه وجديد است وبه مرور زمان كهنه نمى شود، از اين رو به قرآن «حديث» (تازه) اطلاق شده است.(5)

ص: 62


1- نمونه، ج 23، ص 271.
2- الميزان، ج 19، ص 142.
3- روح المعانى، ج 27، ص 153؛ الميزان، ج 19، ص 142؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 224.
4- الميزان، ج 19، ص 143.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 340؛ تفسير كبير، ج 29، ص 192؛ روح المعانى، ج 27، ص 153؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 224.

7. عقيده منكران معاد مطابق واقع نيست، زيرا اگر عقيده آنان درست باشد كه گفته اند: مرگ امرى تصادفى است وبه تقدير الهى نيست، پس چرا قدرت بر جلوگيرى از مرگ را ندارند وفقط تماشاگر هستند. از عدم قدرت بر جلوگيرى از مرگ روشن مى شود كه موضوع مرگ امرى حساب شده وبه تقدير خداوند است وخلاصه ناتوانى كفار به هنگام احتضار براى همه روشن مى گردد.(1)

8. از جمله فلولا اذا بلغت الحلقوم رسيدن جان به حلقوم، روشن مى شود كه جان دادن تدريجى است وشايد منشأ آن اين است كه غالب اعضاى پيكر مانند دستها وپاها به هنگام مرگ قبل از ساير اعضا از كار مى افتند وگلوگاه از آخرين اعضايى است كه از كار مى افتد. نظير اين معنا در آيه 26 قيامت آمده است: كلا اذا بلغت التراقى.(2)

9. پاداش مقربان واصحاب اليمين وكيفر سخت مكذبين واصحاب الشمال امرى قطعى ويقينى است كه جاى هيچ گونه ترديدى در آن نيست. ان هذا لهو حقّ اليقين اضافه حق به يقين بيانيه است.(3)

ص: 63


1- الميزان، ج 19، ص 144.
2- نمونه، ج 23، ص 278.
3- الميزان، ج 19، ص 145.

ص: 64

سوره حديد

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يُحْيي وَ يُميتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (2) هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (3) هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (4) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وزمين است براى خدا تسبيح مى گويند؛ واو عزيز وحكيم است. * مالكيت (و حاكميت) آسمانها وزمين از آن اوست؛ زنده مى كند ومى ميراند؛ واو بر هر چيز تواناست. * اول وآخر وپيدا وپنهان اوست؛ واو به هر چيز داناست. * او كسى است كه آسمانها وزمين را در شش روز [- شش دوران] آفريد؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (وبه تدبير جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند، وآنچه را از آسمان نازل مى گردد وآنچه به آسمان بالا مى رود؛ وهر جا باشيد او با شماست، وخداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * مالكيت آسمانها وزمين از آنِ اوست؛ وهمه كارها به سوى او باز گردانده مى شود. * شب را در روز (داخل) مى كند وروز را در شب؛ واو به آنچه در دل سينه ها وجود دارد داناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات آسمانى وزمينى، اوصاف الهى مانند عزت، حكمت، قدرت احاطه وجودى او بر موجودات وعلم وآگاهى او در باره موجودات در همه احوال.

ص: 65

ب. تسبيح موجودات به معناى حقيقى كلمه وبه زبان قال است؛ نه به زبان حال ونفهميدن ما دليل بر عدم تسبيح آنها نيست.(1)

ج. توصيف خداوند به اول وآخر وظاهر وباطن، تعبيرى است از احاطه وجودى او به همه چيز، پس اگر فرض شود چيزى اول باشد، خدا چون محيط به آن است، او اول است وهر چه را آخر فرض كنيم چون خدا به او احاطه دارد، پس او آخر است وهر چيزى را كه ظاهر فرض كنيم چون خدا به او احاطه دارد، پس خدا ظاهر است وآنچه را باطن فرض كنيم، چون خدا به آن احاطه دارد، خدا باطن است، بنا بر اين خداوند اول وآخر وظاهر وباطن على الاطلاق است واز اين صفات آنچه در غير خداست نسبى است؛ نه على الاطلاق.(2)

د. مراد از اول وآخر بودن خداوند، ازلى وابدى بودن اوست؛ يعنى او قبل از هر چيز بوده وبعد از هر چيز خواهد بود ووجود او ظاهر وآشكارتر از هر وجودى است ودر عين حال، نهان تر از هر نهانى است. او ظاهر است، چون دلايل بسيارى بر وجودش دلالت مى كند وباطن است، چون به تمامى امور عالِم است.(3)

ه -. استواى بر عرش كنايه از تدبير خداوند است واز آنجا كه علم از لوازم تدبير است بلافاصله علم به جزئيات احوال موجودات آسمان وزمين را ذكر مى كند. خداوند از آنچه در زمين فرو مى رود؛ مانند آب باران وتخم گياهان وآنچه از زمين خارج مى شود؛ مانند گياهان وحيوانات خبر دارد واز آنچه كه به زمين نازل مى شود؛ نظير باران وانوار آفتاب وفرشتگان واز آنچه از زمين به طرف آسمان بالا مى رود؛ همچون دودها، بخارها واعمال بندگان ودعاها باخبر است.(4)

نكته ها

1. در سوره هاى «مسبحات» كه با تسبيح الهى آغاز شده در سه مورد تسبيح به صورت فعل ماضى «سبح» آمده است (حديد، صف، حشر) ودر دو مورد به صورت فعل مضارع

ص: 66


1- الميزان، ج 19، ص 164؛ روح المعانى، ج 27، ص 164؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 235.
2- الميزان، ج 19، ص 165؛ روح المعانى، ج 27، ص 165.
3- نور، ج 11، ص 451.
4- فتح القدير، ج 5، ص 166؛ الميزان، ج 19، ص 166؛ نمونه، ج 23، ص 305.

«يسبّح» (جمعه وتغابن)، اين تفاوت تعبير شايد اشاره به اين نكته باشد كه در گذشته وآينده هميشه موجودات اين جهان تسبيح ذات اقدس او را گفته ومى گويند.(1)

2. «ما» در جمله سبّح للّه ما فى السّموات معناى وسيع وگسترده اى دارد كه همه موجودات جهان را اعمّ از صاحبان عقل وذى روح وبى روح را شامل مى شود.(2)

3. نظير آيه 4 حديد

هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ فى سِتَّةِ أَيَّامٍ

آيه 38 ق است:

ولَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ

4. مسئله خلقت آسمان وزمين در شش روز، هفت مرتبه در قرآن بيان شده ومنظور از يوم روز معمولى نيست؛ بلكه به معناى دوران است، خواه كوتاه باشد ويا طولانى، چنان كه در حديث مى خوانيم: الدهر لك يومان يوم لك ويوم عليك. حكمت الهى اقتضا دارد كه جهان وانسان را به تدريج ودر طول زمان بيافريند با اينكه قدرت دارد آن را يك دفعه خلق كند، چنان كه حضرت عيسى وحضرت يحيى را يك دفعه آفريد وچنان كه خرما را براى مريم يك دفعه به وجود آورد: وهزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا، ليكن خلقت آسمان وزمين در شش روز وخلقت بشر در 9 ماه وخلقت ميوه را در چند ماه معين، قرار مى دهد.(3)

5. مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى، مالكيت اعتبارى وتشريعى نيست؛ بلكه حقيقى وتكوينى است؛ يعنى او به همه چيز احاطه دارد وهمه جهان در قبضه قدرت او وتحت اراده اوست.(4)

6. مالك آسمانها وزمين تنها خداست؛ او به تنهايى هر حكمى بخواهد انجام مى دهد، زيرا پديد آورنده همه موجودات، اوست، پس آنچه در آسمانها وزمين است، به او بستگى دارد

ص: 67


1- كشاف، ج 5، ص 472؛ فتح القدير، ج 5، ص 165؛ نمونه، ج 23، ص 295؛ تفسير كبير، ج 29، ص 207؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 251.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 208؛ نمونه، ج 23، ص 296؛ روح المعانى، ج 27، ص 165؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 235.
3- اطيب البيان، ج 12، ص 418.
4- نمونه، ج 23، ص 297.

وتقديم «له» بر ملك السموات مفيد حصر است.(1)

7. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: براى اوليت او آغازى نيست، براى ازليت او پايانى نخواهد بود، نخستينى است كه همواره بوده وجاويدى است كه سرآمدى ندارد، ظاهرى است كه نمى توان گفت از چه چيز پيدا شده وپنهانى است كه نتوان گفت در كجاست؛ ليس لأوليته ابتداء ولا لأزليته إنقضاء، هو الأولُ لم يزل والباقى بِلا أجل، الظاهر لا يقال مم ؟ والباطن لا يقال فيم ؟.(2)

8. تنها عاملى كه امور را به سوى خدا بر مى گرداند، اين است كه مُلك عالم مختص به اوست، پس امر وفرمان هم تنها از آن اوست.(3)

9. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: ظاهر بودن خدا نه از آن جهت است كه بر اشيا بالا رفته وبر فراز آنها نشسته است؛ بلكه اين ظهور از جهت قدرت او بر اشيا است؛ اما خداوند باطن است نه به اين معنا كه او در درون اشيا قرار گرفته ودر بطن آنها پنهان است؛ بلكه به اين معناست كه از لحاظ آگاهى به اشيا وحفظ وتدبير آنها در درون آنهاست.(4)

10. از امام سجاد (علیه السلام) از توحيد سؤال شد، حضرت فرمودند: خداوند مى دانست كه در آخرالزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق ودقت مى كنند، از اين رو سوره توحيد وآيات آغاز سوره حديد تا عليم بذات الصدور را نازل كرد، پس هر كس ماوراى آن را طلب كند، هلاك مى شود.(5)

ص: 68


1- الميزان، ج 19، ص 167؛ اطيب البيان، ج 12، ص 419.
2- نهج البلاغه، 163.
3- الميزان، ج 19، ص 167.
4- كافى، ج 1، ص 122.
5- نورالثقلين، ج 5، ص 231.

آیه 7-11

اشاره

آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ ميثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (8) هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (9) وَ ما لَكُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَريمٌ (11)

ترجمه

به خدا ورسولش ايمان بياوريد واز آنچه شما را جانشين ونماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد، (زيرا) كسانى كه از شما ايمان بياورند وانفاق كنند، اجر بزرگى دارند. * چرا به خدا ايمان نمى آوريد در حالى كه رسول (او) شما را مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد، واز شما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت وخرد)، اگر آماده ايمان آوردن هستيد؟! * او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [- محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكيها به سوى نور ببرد؛ وخداوند به شما مهربان ورحيم است. * چرا در راه خدا انفاق نمى كنيد در حالى كه ميراث آسمانها وزمين همه از آنِ خداست (و كسى چيزى را با خود نمى برد)؟! كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند وجنگيدند (با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها بلند مقام تر از كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند وجهاد كردند؛ وخداوند به هر دو وعده نيك داده؛ وخدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ وبراى او پاداش پرارزشى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره مندى مؤمنان از پاداش بزرگ در صورت انفاق در راه خدا، سرزنش برخى از افراد به دليل عدم ايمان آنان به خدا وپيامبر، هدف از نزول قرآن كريم هدايت مردم، استدلال براى

ص: 69

تشويق مردم به انفاق وعدم برابرى مجاهدان وانفاق كنندگان قبل از پيروزى وبعد از پيروزى در نزد خداوند.

ب. استفهام در آيه 7 و 10 ومالكم لا تؤمنون بالله ورسوله و ومالكم الاّ تنفقوا فى سبيل الله به منظور توبيخ وسرزنش است.(1)

ج. منظور از «ميثاق» فطرت توحيدى است(2) ومنظور از ءايات بيّنات قرآن كريم است.(3)

د. منظور از ميراث بودن آسمان وزمين براى خداوند آن است كه تمام موجودات روزى از بين مى روند وخداوند وارث آسمان وزمين مى شود، چنان كه آيه شريفه كل من عليها فان به نابودى موجودات دلالت دارد.(4)

ه -. در اينكه مقصود از فتح در جمله من قبل الفتح، فتح مكه در سال هشتم است يا فتح حديبيه، دو وجه ذكر شده است؛ ولى تعبير به «قاتَلَ» (پيكار مى كند) مناسب با فتح مكه است، زيرا در حديبيه پيكارى رخ نداد.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 8 حديد: وما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَقَدْ أَخَذَ ميثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

آيات ذيل است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (يس، 60 و 61)

2. دعوت پيامبر به ايمان به خدا، جهت تربيت مردم ورشد آنان است: لتؤمنوا بربكم، به علاوه اين دعوت به منظور اتمام حجت است تا در قيامت نتوانند احتجاج كنند وبگويند لولا أرسلت الينا رسولاً فنتبع ءاياتك ونكون من المؤمنين.(6)

ص: 70


1- فتح القدير، ج 5، ص 167؛ روح المعانى، ج 27، ص 169؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 439؛ روح المعانى، ج 27، ص 169؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.
3- الميزان، ج 19، ص 173؛ روح المعانى، ج 27، ص 171؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 239.
4- الميزان، ج 19، ص 174؛ روح المعانى، ج 27، ص 171؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 239.
5- تفسير كبير، ج 29، ص 219؛ نمونه، ج 23، ص 319؛ الميزان، ج 19، ص 175؛ روح المعانى، ج 27، ص 172؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 239؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 28.
6- قصص، 47؛ اطيب البيان، ج 12، ص 422؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.

3. ايمان درجاتى دارد، از اين رو مؤمنان را فرمان به ايمان مى دهد ودر حقيقت به آنان مى گويد كه ايمان هنگامى محقّق مى شود كه آثار آن ظهور پيدا كند واز جمله آثار ايمان، انفاق در راه خداوند است.(1)

4. علت نزول آيات قرآن بر پيامبر، عبوديت اوست: ينزل على عبده ءايات بينات، چنان كه نظير اين معنا در سوره فرقان آمده است: تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا. (فرقان، 1)

5. هنگامى انفاق كردن بر انسان آسان مى شود كه بداند اموالى كه در اختيار اوست مالك آنها نيست، بلكه جانشين خداوند است وهر تصرفى كه انجام مى دهد بايد به اذن او باشد، يا اينكه بداند اين اموال در زمان گذشته در اختيار نسل قبلى بوده وبه او ارث رسيده وهمان طورى كه اموال دنيا به افراد قبلى وفا نكرده به او هم وفا نخواهد كرد وبه افراد ديگرى منتقل خواهد شد.(2)

6. تعبير به (مستخلفين) يا اشاره به خلافت انسان از خداوند است يا خلافت انسان از اقوام پيشين.(3)

7. كلمه «ما» در ممّا جعلكم عموميت دارد ونه تنها اموال؛ بلكه همه سرمايه ها ومواهب الهى را شامل مى شود، بنا بر اين انسان بايد از نعمتهاى مادى ومعنوى مانند علم وهدايت وآبروى اجتماعى كه دارد در راه خدا انفاق كند.(4)

8. يكى از ويژگيهاى بندگان خدا، علوّ همّت است ومهم ترين عامل تكامل انسانهاى ارزشمند، داشتن روحيه بلند همتى است. علوّ همّت نشانه هايى دارد از جمله:

1. تلاش وكوشش در راه خدا: والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا.... (عنكبوت، 69)

2. سرعت ورزيدن در كارهاى خوب: انّهم كانوا يسارعون فى الخيرات ويدعوننا رغبا ورهبا. (انبياء، 90)

ص: 71


1- الميزان، ج 19، ص 172.
2- الميزان، ج 19، ص 173؛ فتح القدير، ج 5، ص 167؛ روح المعانى، ج 27، ص 171؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 38؛ مراغى، ج 27، ص 163.
3- منهج الصادقين، ج 9، ص 175؛ تفسير كبير، ج 29، ص 217؛ روح المعانى، ج 27، ص 169؛ كشاف، ج 5، ص 473؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.
4- نمونه، ج 23، ص 315.

3. سبقت ورزيدن در انفاق وجهاد پيش از پيروزى: لا يستوى منكم من انفق قبل الفتح وقاتل. (حديد، 10)

4. عفو وبخشش از خطاى ديگران: والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحب المحسنين (آل عمران، 134). حضرت يوسف (علیه السلام) از گناه برادران گذشت وفرمود: لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم وهو أرحم الرّاحمين. (يوسف، 92)

5. طلب آمرزش براى برادران دينى: ربّنا اغفر لنا ولإخواننا الّذين سبقونا بالايمان. (حشر، 10)

6. درخواست پيشوايى براى پرهيزكاران: واجعلنا للمتّقين اماما. (فرقان، 74)

7. درخواست افزون شدن علم ومعرفت: وقل ربّ زدنى علما. (طه، 114)

9. تعبير به رؤف رحيم اشاره به اين است كه اين دعوت الهى به سوى ايمان وانفاق مظهرى از مظاهر رحمت اوست. مجاهدان وانفاق كنندگان قبل از پيروزى در نزد خداوند از ثواب بيشترى برخوردارند تا كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كرده اند وجهت اينكه به هر دو گروه وعده نيكو وثواب داده آن است كه مبادا انفاق كنندگان بعد از پيروزى از رحمت الهى نااميد باشند.(1)

10. تفاوت ميان رأفت ورحمت آن است كه رأفت در مورد دفع شرّ ورحمت در باره جلب منفعت اطلاق مى شود.(2)

11. در آيه من ذا الذى يقرض الله نسبت به انفاق در راه خدا تشويقى شده كه مافوق آن تصور ندارد، زيرا از يك سو خداوند سؤال كرده آيا كسى هست كه چنين قرضى به خدا بدهد؟ از سوى ديگر انفاق او را قرض دادن به خدا ناميده، از سوى سوم پاداش چنين كارى را چندين برابر مى دهد.(3)

12. در انفاق كردن لازم نيست تمام آنچه را كه انسان در اختيار دارد انفاق كند؛ بلكه برخى از امكانات را هم كه انفاق كند، به وظيفه عمل كرده است. «من» در «ممّا» براى تبعيض است.

ص: 72


1- الميزان، ج 19، ص 175.
2- الميزان، ج 19، ص 199.
3- الميزان، ج 19، ص 176؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 242.

13. خداوند جهت تشويق مردم به انفاق، تعبيرات مختلفى به كار برده است: امانت دار بودن انسان، پاداش بزرگ: اجر كبير، پاداش كريم: اجر كريم، مضاعف بودن پاداش، وام دادن به خداوند: من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له. نكره بودن اجرٌ كبير و اجر كريم دلالت بر عظمت اجر وپاداش الهى دارد.(1)

14. خداوند به وسيله نزول قرآن كريم بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مردم را از تاريكيهاى مختلف نجات مى دهد. «ظلمات» به صورت جمع تعبير شده است.

15. پاداش كريم ويژه كسانى است كه در وام دادن به مردم وانفاق كردن دو جهت را رعايت كنند: اولاً قرض آنها نيكو وشايسته باشد ومنزّه از ريا ومنّت باشد: حسنا. ثانيا در راه خدا باشد: يقرض الله.

16. قرض دادن نشانه كريم بودن است وبراى انسان كريم، پاداش كريم وجود دارد. اموالى كه در اختيار انسان است، قطعا روزى از دست انسان خارج مى شود؛ خواه با مرگ، خواه با انفاق، پس چه بهتر كه انسان انفاق كند كه باعث پاداش در قيامت شود.(2)

17. قرض دادن در راه خدا زمانى توصيف به نيكويى مى گردد كه واجد ويژگيهايى باشد از جمله: حلال بودن مال، نيازمند بودن قرض كننده، علاقه قرض دهنده به مال، مخفيانه وبراى رضاى خدا قرض دادن وكم شمردن آنچه را كه انسان قرض مى دهد.(3)

ص: 73


1- روح المعانى، ج 27، ص 169-172.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 219.
3- منهج الصادقين، ج 9، ص 178؛ مجمع البيان، ج 9، ص 354؛ تفسير كبير، ج 29، ص 222.

آیه 12-15

اشاره

يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (12) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ اْلأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (15)

ترجمه

(اين پاداش بزرگ) در روزى است كه مردان وزنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان پيشِ رو ودر سمت راستشان به سرعت حركت مى كند (و به آنها مى گويند:) بشارت باد بر شما امروز با باغهايى از بهشت كه نهرها زير درختان آن جارى است؛ جاودانه در آن خواهيد ماند. واين همان رستگارى بزرگ است. * روزى كه مردان وزنان منافق به مؤمنان مى گويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم.» به آنها گفته مى شود: «به پشت سرِ خود باز گرديد وكسب نور كنيد.» در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است وبرونش عذاب. * آنها را صدا مى زنند: «مگر ما با شما نبوديم ؟!» مى گويند: چرا؛ ولى شما خود را به هلاكت افكنديد وانتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد، و (در همه چيز) شك وترديد داشتيد، وآرزوهاى دور ودراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرا رسيد، وشيطان فريب كار شما را در برابر (فرمان) خداوند فريب داد. * پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود، ونه از كافران؛ وجايگاهتان آتش است وهمان سرپرستتان مى باشد؛ وچه بد جايگاهى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تجسم نور ايمان در قيامت براى مؤمنان وعامل ورود به بهشت، درخواست منافقان از مؤمنان براى نجات از عذاب، عوامل گرفتارى وعذاب منافقان (فريب كارى، انتظار نابودى

ص: 74

اسلام، شك وترديد وآرزوهاى طولانى)، پذيرفته نشدن فديه وغرامت از كفار ومنافقان در قيامت.

ب. منظور از نور، تجسم نور ايمان وهدايت است كه در آيه 9 فرمود: انبيا آمدند تا مردم را به سوى نور هدايت كنند.

ج. كلمه «نظر» اگر بدون حرف «الى» مفعول بگيرد، به معناى انتظار ونيز مهلت دادن است واگر با حرف «الى» متعدى شود، به معناى نگاه كردن است واگر با حرف «فى» متعدى شود به معناى دقّت وتأمّل است.(1)

د. «سور» در لغت به معناى ديوارى است كه در گذشته براى حفاظت به دور شهرها مى كشيدند. اين ديوار درون آن رحمت وبرون آن عذاب است؛ يعنى مؤمنان همچون ساكنان شهر در درون اين باغ هستند ومنافقان همچون بيگانگان در قسمت بيابانى قرار دارند. در دنيا آنها با مؤمنان در كنار يكديگر زندگى مى كردند؛ اما ديوارى عظيم از اعتقادات واعمال مختلف آنان را از يكديگر جدا مى كرد، در قيامت نيز همين معنا مجسم مى شود.(2)

ه -. «فتنتم» از ريشه فتنه وبه معانى مختلفى آمده است: آزمايش، فريب دادن، عذاب، گمراهى، شرك وبت پرستى. در آيه شريفه دو معناى اخير بيشتر مناسب است؛ اما چون مفعول آن «انفسكم» است معناى دوم مناسبتر به نظر مى رسد.(3)

و. جمله قيل ارجعوا وراءكم به قول برخى از مفسران خطابى است طعنه آميز واين عكس العمل استهزاى منافقان است، بنا بر اين منظور از «وراء» دنياست ونور يا از ايمان است يا از عمل وشما در دنيا نه ايمان داشتيد ونه عمل وبرگشت شما چون به دنيا ممكن نيست، تحصيل نور هم ممكن نخواهد بود.(4)

نكته ها

1. تعبير به «يسعى» (از ريشه سعى به معناى حركت سريع) دليل بر اين است كه خود

ص: 75


1- الميزان، ج 19، ص 177؛ روح المعانى، ج 27، ص 176؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 245؛ مراغى، ج 27، ص 170.
2- نمونه، ج 23، ص 232.
3- مفردات راغب؛ نمونه، ج 23، ص 334.
4- الميزان، ج 19، ص 173.

مؤمنان نيز با سرعت راه محشر را به سوى بهشت مى پيمايند، زيرا حركت سريع نور آنها از حركت سريع خودشان جدا نيست.(1)

2. آيه 12 دلالت دارد بر اينكه مؤمنان در روز قيامت از هول وهراس در امان هستند، زيرا نور ايمانشان باعث نجات آنها خواهد بود.(2)

3. روز قيامت، روزى است كه تمام پيوندها قطع مى شود؛ در آن روز نه داد وستدى هست ونه رابطه دوستى: يوم لابيع فيه ولا خلّة (بقره، 254) ونه عوضى گرفته مى شود: ولا يؤخذ منها عدل (بقره، 48)، نه كسى به فرياد دوستش مى رسد: يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا (دخان، 41)، نه نقشه ها ومكرها به جايى مى رسد: يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا (طور، 45) ونه رابطه خويشاوندى به درد مى خورد: فلا انساب بينهم يومئذ.(3)

4. منافق در دنيا، در ظاهر با مؤمنان است ودر باطن با كافران. در قيامت نيز تا پاى بهشت با مؤمنان مى آيد، اما همراه كافران به دوزخ وارد مى شود: فضرب بينهم بسور... باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب.(4)

5. در روز قيامت بسيارى از مجرمان بر اين باورند كه نظام دنيا در آنجا حاكم است، از اين رو به آن متوسل مى شوند؛ ولى به زودى مى فهمند چه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند. گاهى از مؤمنان طلب نور مى كنند: انظرونا نقتبس من نوركم (حديد، 13)، گاهى مجرمان از يكديگر طلب كمك مى كنند: فهل انتم مغنون عنّا من عذاب الله من شىء (ابراهيم، 21)، گاه حتّى دست به دامن خازنان دوزخ مى زنند ومى گويند: ادعوا ربكم يخفف عنّا العذاب (مؤمن، 49) وگاهى از اين هم فراتر رفته از خداوند كمك مى طلبند: ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانّاظالمون.(5)

ص: 76


1- نمونه، ج 23، ص 329.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 224.
3- مؤمنون، 101؛ نمونه، ج 23، ص 335.
4- نور، ج 11، ص 464.
5- مؤمنون، 107؛ نمونه، ج 23، ص 336.

آیه 16-19

اشاره

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16) اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ الْمُصَّدِّقينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَريمٌ (18) وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (19)

ترجمه

آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا وآنچه از حق نازل شده است خاشع گردد ومانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت وقلبهايشان قساوت پيدا كرد؛ وبسيارى از آنها گنهكارند؟! * بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند. ما آيات (خود) را براى شما بيان كرديم، شايد انديشه كنيد. * مردان وزنان انفاق كننده، وآنها كه (از اين راه) به خدا «قرض الحسنه» دهند، (اين قرض الحسنه) براى آنان مضاعف مى شود وپاداش پرارزشى دارند. * كسانى كه به خدا ورسولش ايمان آوردند، آنها صديقين وشهدا نزد پروردگارشانند؛ براى آنان است پاداش (اعمال) شان ونور (ايمان) شان؛ وكسانى كه كافر شدند وآيات ما را تكذيب كردند، آنها دوزخيانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عتاب به مؤمنان به جهت عدم خشوع در برابر ذكر حق، وتشبيه آنان به اهل كتاب در قساوت قلب، زنده شدن زمين مرده به واسطه باران، پاداش انفاق وقرض الحسنه در راه خدا، ايمان به خدا وپيامبران نشانه صديقان وگواهان در نزد خداوند.

ب. منظور از ذكر خدا وآن حقّى كه نازل شده، قرآن كريم است وهر يك از اين دو وصف كافى است كه مؤمن را به خشوع وادار كند.

ج. ظاهرا منظور از صديقان وشهدا كسانى هستند كه در آيه 69 سوره نساء مطرح شده اند:

ص: 77

ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا ومقصود از صديقان كسانى هستند كه ملكه صدق در گفتار وكردار آنان سرايت كرده، در نتيجه آنچه مى گويند انجام مى دهند وآنچه انجام مى دهند مى گويند وشهدا گواهان در قيامت هستند.(1)

د. بعضى احتمال داده اند منظور از «شهداء» در آيه شريفه شهيدان در راه خدا هستند؛ يعنى افراد مؤمن اجر وپاداش شهيدان را دارند، از اين رو در حديث وارد شده كه شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد وعرض كرد:

ادع الله ان يرزقنى الشهادة؛ از خدا بخواه كه شهادت را به من روزى كند. امام فرمود:

«انّالمؤمن شهيد» بعد اين آيه را قرائت كرد.(2)

ه -. زيد بن ارقم مى گويد: امام سجاد (علیه السلام) فرمود: شيعيان ما نيستند مگر صديق يا شهيد. عرض كردم فدايت شوم نوع مردم كه در بستر از دنيا مى روند. حضرت آيه والذين ءامنوا بالله ورسله اولئك هم الصديقون والشهداء را قرائت كرد.(3)

نكته ها

1. ياد خداوند عامل خشوع قلب وآرزوهاى طولانى عامل قساوت قلب است. بسيارى از اهل كتاب فاسق وگرفتار قساوت قلب بودند. حضرت عيسى (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله فتقسوا قلوبكم فان القلب القاسى بعيد من الله».(4)

2. ايمان بدون خشوع قلب قابل توبيخ است: ألم يأن للذين ءامنوا أن تخشع قلوبهم.(5)

3. اگر قلب انسان در برابر ذكر حق (قرآن) خاشع شد وبه قدرت الهى انديشه كرد كه خداوندى كه مى تواند زمين مرده را زنده كند، مى تواند به مردگان در قيامت حيات بخشد وبه آنها پاداش دهد، آنگاه انفاق كردن وقرض دادن براى او كار آسانى مى شود. ارتباط آيه هاى «16، 17 و 18».

4. در زنده شدن زمين چند نشانه بر توحيد وجود دارد: آمدن باران، نور آفتاب، وزيدن باد،

ص: 78


1- الميزان، ج 19، ص 186.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 359؛ نورالثقلين، ج 5، ص 244.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 244.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 358.
5- نور، ج 11، ص 469.

گردش زمين به دور خودش و.... آيه 17 اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران وهم زنده شدن دلهاى مرده به وسيله ذكر الله وقرآن كريم، وهر دو شايسته تدبير وتعقّل اند، از اين رو در روايات اشاره به اين معنا شده است. امام صادق (علیه السلام) در تفسير اين آيه فرمود:

«العدل بعد الجور»، در حديث ديگرى امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«يحيى الله تعالى بالقائم بعد موتها يعنى بموتها كفر اهلها والكافر ميت».(1)

5. قرآن كريم در آيه 18 و 19 اين سوره متعرض حال دو گروه شد؛ كسانى كه قطعا اهل نجات اند وكسانى كه قطعا اهل عذاب اند؛ اما كسانى كه از اين دو گروه نيستند؛ يعنى مؤمنانى كه مرتكب گناهانى شده اند با اختلافى كه در مرتبه معصيت دارند، حال اينها را روشن نساخت؛ جهتش آن است كه خواست آنها را بين خوف ورجا نگه دارد، از اين رو در آيه بعدى آنها را از دنياپرستى برحذر مى دارد.(2)

6. وام دادن به بندگان خدا به منزله وام دادن به خداوند است، از اين رو به جاى

«واقرضوا الناس» تعبير به اقرضوا الله كرد.

ص: 79


1- روح المعانى، ج 27، ص 181؛ نمونه، ج 23، ص 342؛ نمونه، ج 23، ص 342؛ نور الثقلين، ج 5، ص 242-243.
2- الميزان، ج 19، ص 187.

آیه 20-24

اشاره

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطامًا وَ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20) سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (24)

ترجمه

بدانيد زندگى دنيا تنها بازى وسرگرمى وتجمل پرستى وفخرفروشى در ميان شما وافزون طلبى در اموال وفرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى؛ سپس تبديل به كاه مى شود. ودر آخرت، عذاب شديد است يا مغفرت ورضاى الهى؛ و (به هر حال) زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست. * به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پَروردگارتان وبهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان وزمين است وبراى كسانى كه به خدا ورسولانش ايمان آورده اند؛ آماده شده است، اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد؛ وخداوند صاحب فضلِ عظيم است. * هيچ مصيبتى (ناخواسته) در زمين ونه در وجود شما روى نمى دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است؛ واين امر براى خدا آسان است. * اين به جهت آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، وبه آنچه به شما داده است دلبسته وشادمان نباشيد؛ وخداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد. * همانها كه بخل مى ورزند ومردم را به بخل دعوت مى كنند؛ وهر كس (از اين فرمان) رويگردان شود، (به خود زيان مى رساند نه به خدا، چرا كه) خداوند بى نياز وشايسته ستايش است.

ص: 80

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توصيفى از حقيقت زندگى دنيا وناپايدارى آن وتشبيه آن به زمينى كه بر اثر بارش باران سرسبز وخرم مى شود وبعد از مدتى پژمرده ونابود مى گردد، دستور به مسابقه در كارهاى شايسته وتحصيل مغفرت الهى براى رسيدن به بهشت، رسيدن برخى از مصائب به انسان جهت عدم دلبستگى انسان به دنيا ومحبوب نبودن افراد متكبر وبخيل.

ب. منظور از «عرض» در آيه شريفه عرضها كعرض السماء والارض، عرض در مقابل طول نيست، چنان كه برخى پنداشته اند؛ بلكه مقصود وسعت بهشت است وگويا خواسته نهايت درجه وسعت را برساند.(1)

ج. مقصود از مصيبت، هر حادثه اى است كه به انسان مى رسد اعم از خير وشرّ. گرچه بيشتر در حوادث شر استعمال مى شود، چنان كه در آيه شريفه همين معنا منظور است.(2)

د. مقصود از كتاب، لوحى است كه در آن همه آنچه بوده وهست وتا قيامت خواهد بود ثبت شده است، چنان كه آيات وروايات بر آن دلالت دارد واگر از ميان مصائب تنها به آنچه از زمين ووجود خود انسانها ناشى مى شود، اكتفا كرد، براى آن است كه گفت وگو در باره آنها بود.(3)

ه -. «مختال» از ريشه «خيال» به معناى متكبر است ومتكبر را از اين جهت مختال گويند كه چيزى را كه در خود سراغ دارد، فضيلتى براى خود خيال مى كند. «فخور» صيغه مبالغه به معناى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى كند.(4)

و. جمله ان ذلك على الله يسير دلالت دارد كه تقدير حوادث قبل از وقوع آن وثبت وحفظ آن در لوح محفوظ، با توجه به كثرتى كه دارد بر خداوند آسان است گرچه بر بندگان اين كار دشوار است.(5)

ص: 81


1- الميزان، ج 19، ص 190؛ روح المعانى، ج 27، ص 186؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 256.
2- الميزان، ج 19، ص 191.
3- همان؛ روح المعانى، ج 27، ص 186.
4- الميزان، ج 19، ص 192؛ روح المعانى، ج 27، ص 188؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 258.
5- الميزان، ج 19، ص 191؛ تفسير كبير، ج 29، ص 238.
نكته ها

1. از مجموعه تعبيراتى كه در باره دنيا آمده؛ مانند لهو ولعب، متاع غرور، متاع قليل استفاده مى شود كه اسلام براى دنيا ارزشى قائل نيست مگر آنكه از آن به عنوان وسيله براى تكامل استفاده شود.(1)

2. شيخ بهايى مى گويد: پنج خصلت ياد شده در آيه شريفه از نظر سنين عمر آدمى ومراحل زندگى مترتب به يكديگرند، چون تا كودك است حريص در بازى است، زمانى كه به بلوغ مى رسد به سرگرمى روى مى آورد وپس از آنكه بلوغش كامل شد به آرايش خود وزندگى اش مى پردازد وهمواره به فكر اين است كه لباس فاخرى تهيه كند ومركب نيكويى سوار شود ومنزل زيبايى بسازد. سرانجام كه ميانسال شد، بيشتر به فكر تفاخر به حسب ونسب مى افتد وچون سالخورده شد، همه تلاش وكوشش او در افزودن مال واولاد قرار مى گيرد.(2)

3. نكره بودن عذاب ومغفرت ورضوان دلالت بر عظمت عذاب ومغفرت ورضوان خداوند دارد.(3)

4. جهت اينكه مغفرت را قبل از رضوان ذكر كرد آن است كه انسان بايد به وسيله مغفرت الهى شستشو وتطهير شود تا لياقت رضوان الهى را پيدا كند، وسرّ اينكه مغفرت را از ناحيه خداوند دانست به خلاف عذاب، آن است كه مقصود اصلى خلقت، مغفرت است نه عذاب واين خود انسان است كه باعث عذاب مى شود.(4)

5. از اينكه مراحل پنج گانه زندگى را به بارش باران بر گياهان ودرختان وخرم بودن آن در مدت اندكى وسپس خشك شدن واز بين رفتن آن تشبيه كرد، اين نكته استفاده مى شود كه زندگى دنيا وزرق وبرق آن در مدت كوتاهى براى انسان جلوه دارد ودر نهايت محكوم به فنا ونابودى است، پس انسان خردمند نبايد به آن دل ببندد.(5)

ص: 82


1- نمونه، ج 23، ص 357.
2- الميزان، ج 19، ص 188.
3- غرائب القرآن، ج 6، ص 258؛ فتح القدير، ج 5، ص 175.
4- الميزان، ج 19، ص 188.
5- روح المعانى، ج 27، ص 184.

6. مسابقه در امور معنوى امتيازاتى دارد كه مسابقه مادى واجد اين امتيازات نيست، از جمله: برگزار كننده مسابقه خداوند است، شركت همگان آزاد است، شركت در آن رايگان است، جوايز از قبل آماده شده است: اعدّت. از آنجا كه شركت در اين مسابقه بزرگ رنج فراوان در پى دارد، جوايز آن نيز بسيار بزرگ است: واللّه ذوالفضل العظيم.

7. سبقت گرفتن به معناى غلبه جويى در رسيدن به هدف است، به اينكه هر يك از دو طرف مسابقه حركت خود را سريع تر از حركت حريفش قرار دهد، بنا بر اين سرعت وصف حركت است وسبقت وصف متحرك. از اينجا روشن مى شود تكليفى كه از آيه وسابقوا الى مغفرة استفاده مى شود، زايد بر تكليفى است كه آيه وسارعوا الى مغفرة من ربكم (آل عمران، 33) بيان مى كند وبه تعبير ديگر هر كسى كه سبقت مى گيرد سرعت نيز دارد؛ اما هر كسى كه سرعت دارد معلوم نيست سبقت هم گرفته باشد.(1)

8. بهشت وسيع با آن همه نعمتهاى الهى به واسطه فضل خدا به انسان داده مى شود، زيرا بندگان خدا واعمال ناچيزشان آنها را مستحق وطلبكار هيچ پاداشى آن هم به اين عظمت از جانب خدا نمى كند.(2)

9. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ ادنى اهل الجنة منزلاً لو نزل به الثقلان الجن والانس لوَسَعَهم طعاما وشرابا ولا ينقص مما عنده شيئا»(3)؛ كوچكترين منزل براى شخص بهشتى به اندازه اى است كه مى تواند از تمام انسانها وافراد جن از جهت غذا ونوشيدنى پذيرايى كند به گونه اى كه چيزى از اين مواهب مادى كم نشود.

10. از ضميمه شدن آيه ما اصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الاّ فى كتاب وآيه وما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ويعفوا عن كثير (شورى، 30) استفاده مى شود كه مصائب بر دو گونه است: مصائبى كه مجازات وكفاره گناهان انسان است ومصائبى كه انسان هيچ نقشى در آن ندارد وبسيارى از انبيا واوليا گرفتار اين گونه مصائب مى شوند، از اين رو در حديثى مى خوانيم: وقتى كه يزيد در برابر امام سجاد (علیه السلام) آيه 30 شورى

ص: 83


1- الميزان، ج 19، ص 189.
2- الميزان، ج 19، ص 191.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 246.

را خواند، امام (علیه السلام) كلام او را ردّ كرد وآيه 22 حديد را تلاوت فرمود.(1)

11. يكى از فلسفه هاى مصائبى كه به انسان مى رسد وانسان هيچ گونه نقشى در آن ندارد، آن است كه انسان دلبسته واسير زرق وبرق دنيا نگردد.(2)

12. افراد باايمان هنگامى كه نعمتى به آنها مى رسد خود را امانتدار مى دانند؛ نه از رفتن آن غمگين مى شوند ونه از داشتن آن مغرور. در حقيقت آنها خود را همچون مسئول بيت المال مى شمرند كه روزى اموالى را دريافت مى كند وروز ديگر به مردم تحويل مى دهد. جالب اينكه اميرالمؤمنين «زهد» را به آيه شريفه لكى لا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم تفسير كرده است.(3)

13. اگر انسان يقين كند كه آنچه فوت شده ممكن نبوده كه فوت نشود وآنچه عايدش مى شود بايد عايدش مى شده، پس هنگام فوت نعمت، غمگين نمى گردد وهنگام آمدن نعمت شادمان نمى شود. قبول چنين طرز تفكرى ديگر جايى براى تكبر وتفاخر باقى نمى گذارد وافرادى كه دچار تكبر وتفاخرند معلوم است كه اعتقادى به تقدير الهى ندارند وچنين افرادى محبوب خداوند نيستند.(4)

14. والله لا يحب كل مختالٍ فخور جهت اينكه مختال فخور محبوب خداوند نيست، آن است كه چنين كسى بخيل است وبه ثروت خويش تكبر وفخرفروشى مى كند وافتخارش آن است كه ثروت را از دست ندهد، از اين رو مردم را سفارش به بخل وعدم انفاق مى كند، زيرا اگر صفت انفاق در مردم شايع شود، او رسوا مى گردد وصفت بخل او ظاهر مى شود.(5)

15. نعمتها از ناحيه خداوند است: اتاكم، ليكن سلب نعمتها به خداوند نسبت داده نشده است: فاتكم. نظير اين معنا در آيه 79 سوره نساء بيان شده كه رسيدن خوبيها به انسان به خداوند نسبت داده شده بر خلاف بديها كه به انسان اسناد داده شده است: ما اصابك من

ص: 84


1- نور الثقلين، ج 5، ص 247؛ تفسير نمونه، ج 23، ص 363.
2- الميزان، ج 19، ص 192.
3- تفسير نمونه، ج 19، ص 336.
4- الميزان، ج 19، ص 192؛ روح المعانى، ج 27، ص 187.
5- همان.

حسنة فمن الله وما اصابك من سيئة فمن نفسك.

16. مرحوم طبرسى گويد: آيه لكى لاتأسوا... اشاره دارد به اينكه كسى كه اقبال وادبار دنيا براى او تفاوتى ندارد، چنين فردى متخلق به حسن خلق است، زيرا بسيارى از رذايل اخلاقى نشانه محبت به دنياست وهنگامى كه كسى محبت دنيا نداشت، زمينه اى براى سوء خلق در او وجود ندارد.(1)

ص: 85


1- مجمع البيان، ج 9، ص 362.

آیه 25-29

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهيمَ وَ جَعَلْنا في ذُرّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ وَ جَعَلْنا في قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (28) لِئَلاّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (29)

ترجمه

ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، وبا آنان كتاب (آسمانى) وميزان (شناسايى حق از باطل وقوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند؛ وآهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد ومنافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه كسى او ورسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند؛ خداوند قوى وشكست ناپذير است. * ما نوح وابراهيم را فرستاديم، ودر دودمان آن دو نبوّت وكتاب قرار داديم؛ بعضى از آنها هدايت يافته اند وبسيارى از آنها گنهكارند. * سپس در پى آنان رسولان ديگر خود را فرستاديم، وبعد از آن عيسى بن مريم را مبعوث كرديم وبه او انجيل عطا كرديم، ودر دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت ورحمت قرار داديم؛ ورهبانيتى را كه ابداع كرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود؛ ولى حق آن رعايت نكردند، از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداششان را داديم؛ وبسيارى از آنها فاسقند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد وبه رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد وبراى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم ودر مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما را ببخشد؛ وخداوند آمرزنده ومهربان است. * تا اهل كتاب بدانند كه قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند، وتمام فضل (و رحمت) به دست اوست، به هر كس بخواهد آن را مى بخشد؛ وخداوند داراى فضل عظيم است.

ص: 86

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از بعثت پيامبران ونزول كتب آسمانى، تحقق عدالت اجتماعى، تثبيت نبوت وكتاب در نسل حضرت نوح وحضرت ابراهيم، فرستادن پيامبران از جمله حضرت عيسى (علیه السلام) براى هدايت مردم، قرار دادن رأفت ورحمت در قلب پيروان عيسى (علیه السلام)، بدعت گذارى برخى از پيروان عيسى (علیه السلام)، ايمان وتقوا عامل نورانيت ورحمت ومغفرت الهى، عدم توانايى بشر بر تحصيل فضل الهى، شمول فضل الهى وابسته به مشيت خداوند.

ب. منظور از كتاب، كتاب آسمانى است وچون حقيقت همه كتب آسمانى يك چيز است، كتاب را به صورت مفرد ذكر كرده است.(1)

ج. ميزان به معناى وسيله وزن كردن وسنجش است كه مصداق حسى آن ترازوهايى است كه وزن اجناس را با آن مى سنجند؛ ولى مسلّم در اينجا منظور، مصداق معنوى است؛ يعنى چيزى كه تمام اعمال انسانها را مى توان با آن سنجيد وآن احكام وقوانين الهى است كه معيار سنجش نيكى ها وبدى هاست.(2)

د. تعبير به انزلنا در باره آهن، اشاره به مواهبى است كه از مقام بالا به مقامات پايين تر داده مى شود وچون خزاين همه چيز در نزد خداست واوست كه آهن را براى منافع گوناگونش آفريده، تعبير به انزال شده است، از اين رو حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«انزاله ذلك خلقه اياه»؛ منظور از نازل كردن آهن، خلقت آن است.(3)

ه -. «بأس» به معناى تأثير شديد است، ليكن غالبا در شدت در جنگ استعمال مى شود؛ زيرا به طور كلى در جنگها نياز به آهن بوده واقسام سلاحهايى كه درست مى كرده اند از آهن بوده است. حضرت على (علیه السلام) در تفسير «بأس» مى فرمايد:

«يعنى سلاح وغير ذلك».(4)

و. منظور از ليعلم الله اين نيست كه بر خداوند معلوم شود، زيرا علم او ذاتى است؛ بلكه بر خود انسانها روشن شود كه چه كسى دين الهى را يارى مى كند ومقصود از نصرت

ص: 87


1- نمونه، ج 23، ص 371.
2- همان.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 250.
4- الميزان، ج 19، ص 197؛ نور الثقلين، ج 5، ص 250؛ نمونه، ج 23، ص 371؛ روح المعانى، ج 27، ص 188.

خداوند، نصرت دين اوست.(1)

ز. ثم قفينا على ءاثارهم بِرُسُلِنا «قفّينا» از ريشه «قفا» به معناى پشت است وقافيه را از آن جهت قافيه گويند كه قسمتهاى آخر شعر مشابه يكديگر وپشت سر هم قرار مى گيرد. در اين آيه منظور اين است كه پيامبران با اهدافى هماهنگ، يكى بعد از ديگرى پا به عرصه وجود گذاشتند وتعليمات يكديگر را تأييد وتكميل كردند.(2)

ح. ورهبانيّة ابتدعوها «رهبانيت» از «رهبت» به معناى ترس است وعرفا بر ترك دنيا اطلاق مى شود به اين صورت كه كسى رابطه خود را از مردم قطع كند وبه عبادت بپردازد وانگيزه اش از اين كار ترس از خدا باشد. «ابتداع» به اين معناست كه انسان چيزى را جزو دين قرار دهد با اينكه از دين نيست ومقصود از آيه شريفه، اين است كه پيروان مسيح (علیه السلام) از نزد خود رهبانيتى را بدعت نهادند كه ما بر آنها واجب نكرده بوديم.

ط. إلا ابتغاء رضوان الله؛ اين استثنا به اصطلاح استثناى منقطع است ومقصود آن است كه ما آن رهبانيت را بر آنان واجب نكرده بوديم؛ ليكن خود آنان براى رضايت خدا آن را بر خود واجب كردند؛ ولى آن طور كه بايد همان رهبانيت خود ساخته را حفظ نكردند واز حدود آن تجاوز نمودند.(3)

نكته ها

1. هدف از بعثت انبيا امور مختلفى بوده از جمله: تعليم وتربيت: يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة (جمعه، 2)، شكستن زنجيرهاى اسارت: ويضع عنهم اصرهم والأغلال التى كانت عليهم (اعراف، 157) واقامه قسط: ليقوم الناس بالقسط.(4)

2. هدف از بعثت انبيا اين بوده كه مردم به طور خودجوش قيام به قسط كنند؛ نه اينكه آنان را وادار به قسط كنند، از اين رو نمى فرمايد «ليقيم الناس» بلكه مى فرمايد: ليقوم الناس بالقسط.(5)

ص: 88


1- محمد، 8؛ اطيب البيان، ج 12، ص 441؛ مراغى، ج 27، ص 183.
2- نمونه، ج 23، ص 380؛ روح المعانى، ج 27، ص 190؛ مراغى، ج 27، ص 184.
3- الميزان، ج 19، ص 199؛ روح المعانى، ج 27، ص 191؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 263؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 57.
4- نمونه، ج 23، ص 371.
5- نمونه، ج 23، ص 372.

3. جامعه به سه قوه نياز دارد: مقنّنه: الكتاب، قضائيه: الميزان ليقوم الناس بالقسط ومجريه: أنزلنا الحديد فيه بأس شديد.(1)

4. در تربيت افراد بايد در آغاز از دلايل روشن استفاده كرد واگر اشخاصى طغيانگر پيدا شدند كه تعاليم وحى در آنها موثر واقع نشد، بايد در برابر آنان از آهن وسلاح استفاده كرد.

5. يكى از اهداف نزول آهن افزون بر منافعى كه براى انسانها دارد، آن است كه مشخص شود چه كسانى پيامبران را در غيب يارى مى كنند حال يا غيبت پيامبران از آنان يا غيبت آنان از پيامبران.(2)

6. در طول تاريخ گروهى هدايت يافته وگروهى مرتكب گناه شده اند، پس اين گونه نيست كه همه انسانها به صلاح گرايش پيدا كنند؛ بلكه بيشتر به گناه رو مى آورند: فمنهم مهتدٍ وكثير منهم فاسقون.(3)

7. در امور اعتقادى واخلاقى، اكثريت نشانه حقانيت نيست: كثير منهم فاسقون.(4)

8. جمله لقد ارسلنا رسلنا... اطلاق دارد وشامل حضرت نوح وحضرت ابراهيم (علیه السلام) مى شود، در عين حال نام اين دو پيامبر بزرگوار را از جهت امتيازى كه بر ساير انبيا به جهت پدر بودن دارند، جداگانه بيان كرد: ولقد ارسلنا نوحا وابراهيم.(5)

9. در ياد كردن از انبياى الهى، از انبياى اولوالعزم جداگانه بايد تجليل كرد، از اين رو بعد از «رسل» نام نوح وابراهيم وموسى جداگانه بيان شده است.(6)

10. در حديثى مى خوانيم كه فرزند عثمان بن مظعون از دار دنيا رفته بود، عثمان بسيار غمگين شد تا آنجا كه خانه اش را مسجد قرار داد (هر كار را جز عبادت ترك كرد) اين خبر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، حضرت فرمود: اى عثمان! خداوند رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته، رهبانيت من جهاد در راه خداست: ان الله تبارك وتعالى لم يكتب علينا الرهبانية إنما رهبانية أُمّتى الجهاد فى سبيل الله.(7)

ص: 89


1- نور، ج 11، ص 484.
2- الميزان، ج 19، ص 198.
3- الميزان، ج 19، ص 198.
4- نور، ج 11، ص 486.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 365؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 262.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 365.
7- بحار، ج 70، 114؛ نمونه، ج 23، ص 386.

11. ايمان داراى مراتب مختلفى است، از اين رو به مؤمنان دستور ايمان مجدد مى دهد، بنا بر اين كسانى كه داراى ايمان برترى باشند ثوابى برتر از ثواب ديگران دارند: يا أيّها الّذين ءامنوا اتقوا الله وءامِنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته.(1)

12. كسى كه مؤمن واقعى وپرهيزكار حقيقى باشد، خداوند در دنيا وآخرت به او نور عطا مى كند كه در پرتو آن به مقاصد خود نايل مى شود؛ نورى كه در دنيا به او مى دهد آيه او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها (انعام، 122) بر آن دلالت دارد ونورى كه در آخرت به او عنايت مى كند آيه يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم وبايمانهم (حديد، 12) بر آن دلالت دارد، بنا بر اين نور در آيه شريفه ويجعل لكم نورا تمشون به (حديد، 28) اطلاق دارد وشامل هر دو نور (دنيا وآخرت) مى گردد ومنحصر ساختن آن به نور روز قيامت بدون دليل است.(2)

13. ابن مسعود گويد: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: كسانى كه قبل از شما بودند اختلاف كرده و 72 فرقه شدند؛ دو فرقه نجات يافته وبقيه نابود گرديدند. اولين فرقه كسانى بودند كه براى دين عيسى (علیه السلام) با پادشاهان جنگيدند وكشته شدند وفرقه دوم توان مقاتله با پادشاهان را نداشتند... پس در سرزمينها متفرق شدند ورهبانيت را اختيار كردند واينها همان كسانى اند كه خداوند در باره آنان مى فرمايد: رهبانية ابتدعوها....(3)

ص: 90


1- الميزان، ج 19، ص 200.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 366؛ نور الثقلين، ج 5، ص 252.

سوره مجادله

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها وَ تَشْتَكي إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (1) الَّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَ زُورًا وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ الَّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكينًا ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (4) إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (5) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (6) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

خداوند سخن زنى را كه در باره شوهرش به تو مراجعه كرده بود وبه خداوند شكايت مى كرد شنيد (وتقاضاى او را اجابت كرد)؛ خداوند گفتگوى شما را با هم (و اصرار آن زن را در باره حل مشكلش) مى شنيد؛ وخداوند شنوا وبيناست. * كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مى كنند (ومى گويند: «انت على كظهر امّى \تو نسبت به من به منزله پشت مادرم هستى»)، آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنها كسانى اند كه آنها را به دنيا آورده اند. آنها سخنى زشت وباطل مى گويند؛ وخداوند بخشنده وآمرزنده است. * كسانى كه همسران خود را «ظهار» مى كنند، سپس از گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى با هم، برده اى را آزاد كنند؛ اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * وكسى كه توانايى (آزاد كردن برده اى) نداشته باشد، دو

ص: 91

ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد؛ وكسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند؛ اين براى آن است كه به خدا ورسولش ايمان بياوريد؛ اينها مرزهاى الهى است؛ وكسانى كه با آن مخالفت كنند، عذاب دردناكى دارند! * كسانى كه با خدا ورسولش دشمنى مى كنند خوار وذليل شدند آن گونه كه پيشينيان خوار وذليل شدند؛ ما آيات روشنى نازل كرديم، وبراى كافران عذاب خواركننده اى است، * در آن روز كه خداوند همه آنها را بر مى انگيزد واز اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد، اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته وآنها فراموشش كردند؛ وخداوند بر همه چيز شاهد وناظر است. * آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها وآنچه را در زمين است مى داند؛ هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، وهيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست، ونه تعدادى كمتر ونه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا كه خداوند به هر چيزى داناست.

شأن نزول

زنى از طايفه انصار به نام «خوله» (نامهاى ديگر نيز در روايات ديگر براى او ذكر شده است) كه از طايفه «خزرج» وهمسرش «اوس بن صامت» بود، در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت، واو كه مرد تندخو وسريع التأثرى بود تصميم بر جدايى گرفت وگفت: «انت على كظهر امى» (تو نسبت به من همچون پشت مادر من هستى!) گفتن اين جمله در حقيقت نوعى طلاق در زمان جاهليت بود، اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود ونه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، واين بدترين حالتى است كه براى يك زن شوهردار ممكن است رخ دهد.

چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد وچون «ظهار» (گفتن جمله فوق) در عصر جاهليت نوعى طلاق غير قابل بازگشت بود، به همسرش گفت: فكر مى كنم براى هميشه بر من حرام شدى! زن گفت: چنين مگو، خدمت رسول خدا برو وحكم اين مسئله را از او بپرس. مرد گفت: من خجالت مى كشم. زن گفت: پس بگذار من بروم. گفت: مانعى ندارد.

زن خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد وماجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا! همسرم «اوس

ص: 92

بن صامت» زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم وصاحب جمال ومال وثروت وفاميل، اموال من را مصرف كرد وجوانيم از بين رفت وفاميلم پراكنده شدند وسنم زياد شد، حالا «ظهار» كرده وپشيمان شده آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق باز گرديم ؟

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو بر او حرام شده اى! عرض كرد يا رسول الله! او صيغه طلاق جارى نكرده واو پدر فرزندان من است واز همه در نظر من محبوب تر. فرمود: تو بر او حرام شده اى! ومن دستور ديگرى در اين زمينه ندارم؛ در اينجا بود كه آيات آغاز اين سوره نازل شد واين مشكل برطرف شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

زشت بودن عمل ظهار، كفاره ظهار، عذاب متخلفان، ذليل شدن دشمنان خدا وپيامبر، آگاهى انسان از اعمال زشت خويش در قيامت وآگاهى خداوند از اعمال انسان.

ب. «تجادل» از مجادله از ريشه جدل گرفته شده كه در اصل به معناى تابيدن طناب است واز آنجا كه به هنگام گفت وگوهاى طرفينى واصرارآميز، هر يك از دو طرف مى خواهد ديگرى را قانع كند مجادله بر آن اطلاق شده است.(2)

ج. خداوند با جمله ما هن أُمهاتهم حكم «ظهار» كه در جاهليت بين مردم عرب بود لغو واثرش را كه حرمت ابدى بوده نفى كرده اثر ديگرش را كه مادر شدن همسر براى شوهر باشد انكار مى نمايد.(3)

د. حقيقت «ظهار» تشبيه ظهر به ظهر است؛ يعنى انسان ظهار كننده ظهر وپشت حلال را به ظهر وپشت حرام تشبيه مى كند كه براى او هميشه حرام باشد.(4)

ه -. جمله من قبل ان يتماسا را از آن جهت تكرار كرد تا كسى خيال نكند اين مربوط به خصال اول كفاره است؛ بلكه براى هر يك از خصال سه گانه كفاره است؛ يعنى انسان

ص: 93


1- نمونه، ج 23، ص 406؛ روح المعانى، ج 28، ص 3؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 269.
2- نمونه، ج 23، ص 409.
3- الميزان، ج 19، ص 368.
4- جامع الاحكام قرطبى، ج 17، ص 273.

ظهاركننده بايد يكى از اين سه كفاره را على البدل انتخاب كند بعد مقاربت كند.(1)

و. در تفسير جمله ثم يعودون لما قالوا فاضل مقداد در كنز العرفان شش تفسير براى آن ذكر كرده است؛ ولى ظاهر آن مخصوصا با توجه به جمله من قبل ان يتماسا اين است كه از گفته خود نادم وپشيمان مى شود وقصد بازگشت به زندگى خانوادگى وآميزش جنسى دارد. در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز به اين معنا اشاره شده است.(2)

ز. «رقبه» در اصل به معناى گردن ودر اينجا كنايه از انسان است از آن روست كه گردن از حساس ترين اعضاى بدن محسوب مى شود همان گونه كه گاهى واژه «رأس» را به كار مى برند ومنظور انسان است؛ مثلاً به جاى پنج نفر پنج سر گفته مى شود.(3)

ح. «يحادّون» از ماده محادّه به معناى مبارزه مسلحانه واستفاده از حديد (آهن) است وبه مبارزه غيرمسلحانه نيز گفته مى شود؛ يعنى به منازعه شديد هم محادّه اطلاق مى شود. بعضى گفته اند: «محادّه» در اصل به معناى ممانعت است از ريشه «حدّ» كه به معناى مانع ميان دو شىء است، از اين رو به دربان «حداد» مى گويند.(4)

ط. الا هو معهم؛ منظور از «معيت» وهمراه بودن خدا با ايشان، يا معيت علمى است يا معيت وجودى؛ «معيت علمى» يعنى خداوند در هر حال مشارك ايشان است در آگاهى واطلاع. «معيت وجودى» يعنى هر جا قومى فرض شوند كه مشغول نجوا هستند، خداى تعالى همانجا هست وشنوا ودانا به سخنان ايشان است.

نكته ها

1. از اينكه سه مرتبه نام «الله» در اين آيه ذكر شده، با اينكه مى توانست با ضمير بيان كند، براى آن است كه عظمت خداوند را بيان نمايد.(5)

2. اين مجادله وگفت وگوى زن با پيامبر وشكايت او به سوى خداوند يك مرتبه نبوده، بلكه مدتى استمرار وتداوم داشته، زيرا فعل مضارع «تجادل» و «تشتكى» دال بر استمرار است.

ص: 94


1- الميزان، ج 19، ص 370.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 247؛ روح المعانى، ج 28، ص 6.
3- نمونه، ج 23، ص 413.
4- جامع الاحكام قرطبى، ج 17، ص 288؛ نمونه، ج 23، ص 422؛ روح البيان، ج 9، ص 396؛ روح المعانى، ج 28، ص 20.
5- التحرير والتنوير، ج 28، ص 9.

3. مادر وفرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود، يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود، بنا بر اين اگر انسان صد بار هم به همسرش بگويد تو همچون مادر من هستى، حكم مادر پيدا نمى كند واين سخنى خرافى است.(1)

4. مطابق اين آيه «ظهار» عملى است حرام ومنكر؛ ولى چون كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود واز لحظه نزول، حاكميت دارد، در پايان آيه مى فرمايد: خداوند غفور ورحيم است، بنا بر اين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده، نبايد نگران باشد خداوند او را مى بخشد.(2)

5. گوينده اين سخن انت منى كظهر امى گرچه قصد انشا دارد؛ يعنى مى خواهد اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار دهد؛ ولى به هر حال محتواى جمله، محتوايى بى اساس وشبيه خرافه است. «پسرخواندگى» كه در زمان جاهليت بود بچه هايى را پسر خود مى خواندند واحكام پسر را در باره او اجرا مى كردند كه قرآن آن را نيز محكوم كرده ومى گويد: ذلكم قولكم بافواهكم (احزاب، 4)؛ اين سخنى است كه تنها با دهان مى گويند وهيچ واقعيتى ندارد.(3)

6. اينكه انسان همسر خودش را به منزله مادر خويش قرار دهد، عملى منكر وناپسند است. از نظر شرع وعقل وطبع، نكره بودن (منكرا) اشعار به اين مطلب دارد كه اين عمل غيرمعروف است وغيرمعروف بودن اين عمل به وسيله «انّ ولام» نيز تأكيد شده است.(4)

7. اصولاً كفّارات جنبه بازدارنده وتربيتى دارد واى بسا كفاره هايى كه جنبه مالى دارد، تأثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است، وچون ممكن است بعضى با بهانه هايى شانه از زير بار كفاره خالى كنند، در پايان گويد: والله بما تعملون بصير؛ هم از ظهار آگاه است وهم از ترك كفاره وهم از نيات شما.(5)

ص: 95


1- نمونه، ج 23، ص 410.
2- نمونه، ج 23، ص 411.
3- نمونه، ج 23، ص 410.
4- روح المعانى، ج 28، ص 4؛ روح البيان، ج 9، ص 391؛ التحرير والتنوير، ج 28، ص 12.
5- نمونه، ج 23، ص 413.

8. دين اسلام آيينى جاويد وماندنى است، جاودانگى آن ايجاب مى كند كه كفّارات مختلف باشد كه اگر يكى از آنها مانند برده آزاد كردن مقدور فردى نبود، يا در زمانى مانند عصر ما موضوع نداشت، كفاره ديگر جانشين آن شود.(1)

9. وجوب كفاره دوم كه 60 روز روزه است اثر عميق بازدارندگى دارد، علاوه بر اين از آنجا كه روزه در تصفيه روح وتهذيب نفس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اين گونه اعمال را در آينده بگيرد.(2)

10. ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه دو ماه روزه گرفتن، پى در پى باشد وفقهاى عامه بر طبق آن فتوا داده اند؛ ولى روايات اهل بيت (عليهم السلام) دلالت دارد كه اگر كمى از ماه دوم را (حتى يك روز) به دنبال ماه اول روزه بگيرد، مصداق «شهرين متتابعين» است واين تصريح، حاكم بر ظهور آيه شريفه است. اين نشان مى دهد كه منظور از تتابع در آيه فوق وآيه 92 نساء، كفاره (قتل خطاء) پى در پى بودن فى الجمله است والبته چنين تفسيرى تنها از ائمه اطهار مسموع است واين نوع روزه گرفتن تسهيلى است براى مكلّفان.(3)

11. كفاره هاى تعيين شده براى ظهار، حدود الهى بوده ورعايت آن بر همگان لازم است ورعايت نكردن حدود الهى موجب كفر، ودر پى دارنده عذاب دردناك است.(4)

12. سرنوشت ذلت بار دشمنان خدا وپيامبران در طول تاريخ، درس عبرتى براى مخالفان اسلام است: كبتوا كما كبت....(5)

13. در قيامت خداوند همه اعمال وكردار آنها را شماره مى كند، هر چند خود آنها اعمالشان را به فراموشى سپردند: احصاه الله ونسوه وبه همين دليل هنگامى كه چشم آنها به نامه اعمالشان مى افتد، فريادشان بلند مى شود كه: ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرةً ولا كبيرةً إلا أحصاها.(6)

ص: 96


1- نمونه، ج 23، ص 414.
2- همان.
3- اطيب البيان، ج 12، ص 449.
4- راهنما، ج 18، ص 534.
5- همان.
6- كهف، 49؛ نمونه، ج 23، ص 423.

14. مبناى داورى وكيفر وپاداش الهى در باره انسان، عملكرد خود آنان است: فينبّئهم بما عملوا.(1)

15. قسمتى از احكام ظهار

1) «ظهار» كه در دو آيه از قرآن مجيد (آيه مورد بحث وآيه 4 سوره احزاب)، از كارهاى زشت عصر جاهليت بود كه مرد هنگامى كه از همسرش ناراحت مى شد براى اينكه او را در مضيقه وفشار قرار دهد، مى گفت:

«انت على كظهر امى»؛ تو نسبت به من همچون پشت مادرم هستى،(2) وبه دنبال آن معتقد بودند كه آن زن براى هميشه بر همسرش حرام مى شود، وحتى نمى تواند همسر ديگرى انتخاب كند وهم چنان بلاتكليف مى ماند. اسلام اين موضوع را - چنان كه ديديم - محكوم كرده ودستور كفاره را در باره آن صادر نموده است.

بنا بر اين هر گاه كسى همسرش را ظهار كند، همسر مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود ويا به زندگى زناشويى باز گردد؛ اما پيش از بازگشت بايد كفاره اى را كه در آيات فوق خوانديم بدهد؛ يعنى در صورت توانايى يك برده را آزاد كند، واگر نتوانست، دو ماه پى در پى روزه بگيرد واگر آن هم مقدور نبود، شصت مسكين را اطعام كند واين كفاره جنبه ترتيبى دارد.

2) ظهار از گناهان كبيره است ولحن آيات فوق شاهد گوياى اين مطلب است، واينكه بعضى آن را از صغائر شمرده ومورد عفو مى دانند، نظر نادرستى است.

3) هر گاه كسى قادر به اداى كفاره در هيچ مرحله نباشد، آيا مى تواند تنها به توبه واستغفار قناعت كند وبه زندگى زناشويى باز گردد؟ در ميان فقها اختلاف نظر است؛ جمعى به اتكاى حديثى كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده(3) معتقدند در كفارات ديگر، توبه واستغفار به هنگام عدم قدرت كافى است؛ ولى در كفاره ظهار كفايت نمى كند وبايد از طريق طلاق، ميان آن دو جدايى افكند.

ص: 97


1- راهنما، ج 18، ص 537.
2- «ظهر» در عبارت فوق چنان كه بعضى از مفسران گفته اند، به معناى پشت نيست، بلكه كنايه از رابطه اى است كه از ناحيه زوجيت حاصل مى شود، بنا بر اين معناى جمله چنين مى شود: «همسرى با تو همچون همسرى مادرم مى باشد» به لسان العرب ماده «ظهر» وتفسير كبير فخر رازى مراجعه شود.
3- وسائل الشيعه، ج 15، ص 554، حديث يك از باب 6.

در حالى كه جمعى ديگر معتقدند در اينجا نيز استغفار وتوبه، جانشين كفاره مى شود ودليل آنها روايت ديگرى است كه از امام صادق (علیه السلام) در اين زمينه نقل شده است.(1)

بعضى نيز معتقدند در صورت امكان، 18 روز روزه بگيرد كافى است.(2) جمع ميان روايات نيز بعيد نيست به اين ترتيب كه در صورت عدم توانايى به هر شكل وصورت، مى تواند استغفار كرده به زندگى زناشويى باز گردد، هر چند مستحب است كه در چنين صورتى از همسرش جدا گردد (زيرا اين گونه جمع، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حديث، جمعى است شناخته شده ودر فقه نظاير فراوانى دارد.)

4) بسيارى از فقها معتقدند اگر چند بار ظهار كند (يعنى جمله مزبور را با قصد جدى تكرار نمايد) بايد چند كفاره بدهد، هر چند در مجلس واحدى صورت گيرد مگر اينكه منظور او از تكرار تأكيد باشد؛ نه ظهار جديد.

5) هر گاه قبل از دادن كفاره با همسرش آميزش جنسى كند، بايد دو كفاره بدهد، كفاره اى براى ظهار، كفاره اى براى آميزش جنسى قبل از دادن كفاره ظهار واين حكم در ميان فقها مورد اتفاق است، البته آيات فوق از اين مسئله ساكت است؛ ولى در روايات اهل بيت (عليهم السلام) به آن اشاره شده است.(3)

6) برخورد قاطع اسلام با مسئله ظهار بيانگر اين واقعيت است كه اسلام هرگز اجازه نمى دهد حقوق زن به وسيله مردان خودكامه با استفاده از رسوم وعادات ظالمانه مورد تجاوز قرار گيرد؛ بلكه هر سنت غلط وخرافى را در اين زمينه هر قدر در ميان مردم محكم باشد در هم مى شكند.

7) آزادى يك برده كه نخستين كفاره ظهار است، علاوه بر اينكه تناسب جالبى با مسئله مبارزه با بردگى زن در چنگال مردان خودكامه دارد، نشان مى دهد كه اسلام مى خواهد از تمام طرق ممكن به بردگى بردگان پايان دهد، از اين رو نه تنها در كفاره «ظهار» كه در كفاره «قتل خطا» وهم چنين در كفاره «افطار عمدى روزه ماه رمضان» ونيز كفاره «مخالفت با سوگند» يا

ص: 98


1- همان، ص 555، حديث 4.
2- كنز العرفان، ج 2، ص 292.
3- وسائل الشيعه، ج 15، ص 526، حديث 1، 3، 4، 5 و 6.

«شكستن نذر» اين امر وارد شده است كه اين خود وسيله مؤثرى است براى تحقق بخشيدن به برنامه آزادى نهايى بردگان.(1)

16. ما يكون من نجوى ثلثةٍ إلاّ هو رابعهم «نجوى» و «نجات» در اصل به معناى مكان بلندى است كه به جهت ارتفاعش از اطراف جدا شده است وانسان هرگاه بخواهد ديگرى بر سخنانش آگاه نشود به نقطه اى مى رود كه از ديگران جدا باشد، لذا به سخنان در گوشى «نجوى» گفته اند ويا از آن نظر كه نجواكننده مى خواهد اسرار خود را از اينكه در دسترس ديگران قرار گيرد «نجات» بخشد.(2)

17. بعضى معتقدند «نجوى» حتما بايد ميان سه نفر يا بيشتر باشد واگر دو نفر باشند به آن «سرار» (بر وزن كنار) گفته مى شود؛ ولى اين برخلاف ظاهر خود آيه است، زيرا جمله ولا ادنى من ذلك اشاره به كمتر از سه نفر؛ يعنى دو نفر دارد، البته هنگامى كه دو نفر با هم نجوا مى كنند، حتما بايد شخص ثالثى در آن نزديكى حضور داشته باشد وگرنه لزومى براى نجوا نيست.(3)

18. قابل توجه اينكه در آيه فوق، نخست از نجواى سه نفرى وبعد پنج نفرى سخن مى گويد؛ اما از نجواى چهار نفرى كه در ميان اين دو قرار دارد سخنى به ميان نيامده است، گرچه همه اينها از باب مثال است؛ ولى بعضى از مفسران وجوه مختلفى براى آن ذكر كرده اند كه از همه مناسب تر اين است كه منظور، رعايت فصاحت در كلام وعدم تكرار است، زيرا اگر مى فرمود هر سه نفرى كه به نجوا بنشينند خداوند چهارمين آنهاست وهر چهار نفرى كه به نجوا بنشينند خداوند پنجمين آنهاست، عدد چهار تكرار مى شد واين از فصاحت دور بود، بعضى نيز گفته اند كه اين آيات در باره گروهى از منافقان، نازل شده كه درست به همين عدد يعنى عدد سه وپنج نفر بودند.

منظور از اينكه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست، اين است كه او در همه جا حاضر وناظر واز همه چيز آگاه است، وگرنه ذات پاكش نه مكان دارد ونه هرگز توصيف به عدد

ص: 99


1- نمونه، ج 23، ص 416.
2- روح المعانى، ج 28، ص 23؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 290؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 73.
3- جامع الاحكام، ج 17، ص 290.

مى شود ويگانگى او نيز وحدت عددى نيست، بلكه به اين معناست كه شبيه ونظير ومثل ومانند ندارد.(1)

19. اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه سخن را از نجوا فراتر برده ومى فرمايد: خداوند همه جا با مردم است وآنها را روز قيامت از اعمالشان باخبر مى سازد، وآيه را با احاطه علمى خداوند پايان مى دهد، همان گونه كه شروع آيه نيز از احاطه علمى خداوند به همه چيز خبر مى دهد.(2)

20. نجواكنندگان در برابر نجواهايشان مسئول بوده ودر قيامت بايد در برابر خداوند پاسخگو باشند: ثم ينبّئهم بما عملوا.(3)

ص: 100


1- الميزان، ج 19، ص 381.
2- جامع الاحكام، ج 17، ص 290.
3- راهنما، ج 18، ص 539.

آیه 8-10

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ وَ يَقُولُونَ في أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصيرُ (8) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئًا إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه از نجوا [- سخنان در گوشى] نهى شدند، سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند وبراى انجام گناه وتعدّى ونافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند وهنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيتى (و خوشامدى) مى گويند كه خدا به تو نگفته است، ودر دل مى گويند: «چرا خداوند ما را به موجب گفته هايمان عذاب نمى كند؟!» جهنم براى آنان كافى است، وارد آن مى شوند، وچه بد فرجامى است! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه نجوا مى كنيد، به گناه وتعدى ونافرمانى رسول (خدا) نجوا نكنيد، وبه كارِ نيك وتقوا نجوا كنيد، واز خدايى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد. * نجوا تنها از سوى شيطان است؛ مى خواهد با آن مؤمنان غمگين شوند؛ ولى نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنهابرساند جز به فرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توكّل كنند.

شأن نزول

در مورد نخستين آيه مورد بحث دو شأن نزول نقل شده كه هر يك مربوط به يك قسمت از آيه است. نخست اينكه: جمعى از يهود ومنافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند وسخنان در گوشى مى گفتند وگاه با چشمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند، مؤمنان هنگامى كه اين منظره را ديدند، گفتند: ما فكر مى كنيم خبر ناراحت كننده از بستگان وعزيزان ما كه به جهاد رفته اند به آنها رسيده واز آن سخن مى گويند وهمين باعث غم واندوه مؤمنان مى شد. هنگامى كه اين كار را تكرار كردند، مؤمنان شكايت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمودند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا

ص: 101

نكند، اما آنها گوش ندادند وباز هم تكرار كردند، آيه فوق نازل شد وآنها را تهديد كرد.

در «صحيح بخارى» و «مسلم» وبسيارى از كتب تفسير نقل شده كه گروهى از يهود خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند وبه جاى «السلام عليك» گفتند: «السام عليك» يا اباالقاسم (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملامت وخستگى برتو) باد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) در جواب آنها فرمود: «وعليكم!»؛ همين بر شما باد! عايشه مى گويد: من متوجه اين مطلب شدم وگفتم:

عليكم السام ولعنكم الله وغضب عليكم؛ مرگ بر شما، خدا لعنت كند بر شما وخشم گيرد.

پيامبر به من فرمود: مدارا كن واز خشونت وبدگويى بپرهيز. گفتم: مگر نمى شنوى مى گويند: «مرگ بر تو». فرمود: مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب «عليكم» گفتم. در اينجا خداوند آيه فوق را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اصرار ورزيدن برخى از مردم بر سخنان درگوشى، عذاب الهى براى آنان، نهى از نجوا به گناه وفرمان به نجوا در كار نيك وتقوا، هدف شيطان از نجوا غمناك ساختن مؤمنان ولزوم توكل بر خداوند.

سياق آيه دلالت دارد كه در ميان جمعى از منافقان ومؤمنان مريض دل، نجوا كردن ضد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان حقيقى، شايع شده بود تا به اين وسيله مؤمنان را آزار دهند ودلواپس كنند وگويا بر اين عمل اصرار هم مى ورزيدند حتى از نهى خدا هم منتهى نشدند، از اين رو اين آيات نازل شد كه: هيچ خبردارى كه گروهى با اينكه از نجوا نهى شده اند باز هم اين عمل ناپسند را ادامه مى دهند.(2)

ب. «حيوك» از ريشه تحيت در اصل از حيات گرفته شده وبه معناى دعا كردن براى سلامت وحيات ديگرى است. منظور از تحيت الهى در اين آيه همان جمله

«السلام عليك»

ص: 102


1- جامع الاحكام، ج 17، ص 291.
2- الميزان، ج 19، ص 382.

يا

«سلام الله عليك» است كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران وبهشتيان وغير آنها كرارا آمده است، از جمله: وسلام على المرسلين (صافات، 181) و سلام على عباده الذين اصطفى.(1)

ج. اما تحيتى كه خداوند نگفته بود ومجاز نبود جمله «السام عليك»؛ مرگ بر تو يا ملامت وخستگى بر تو، بوده است، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به تحيت عصر جاهليت باشد كه مى گفتند: «اَنْعِم صباحا؛ صبحت توأم با راحتى باد» بى آنكه در كلام خود توجهى به خداوند بكنند. اين امر گرچه در جاهليت معمول بود؛ اما تحريم آن ثابت نيست وتفسير آيه شريفه به آن بعيد است.(2)

نكته ها

1. آيه شريفه مذمت وتوبيخ از اهل نجوا مى كند ودر آن، سخن را متوجه رسول اكرم نمود ومستقيما با خود آنان سخن نگفت تا بيشتر تحقيرشان كرده باشد وبفهماند اهل نجوا لياقت آن را ندارند كه خداوند با آنان سخن بگويد.

2. از ظاهر جمله يقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله استفاده مى شود كه اين گفتار زبانى آنها نبوده؛ بلكه حديث نفس بوده كه در دل با خود مى گفتند واين جمله طعنه اى است به زبان تحريك.(3)

3. تفاوت ميان «اثم» و «عدوان» و «معصيت الرسول» از اين نظر است كه «اثم» شامل گناهانى مى شود كه جنبه فردى دارد (مانند شرب خمر) و «عدوان» ناظر به امورى است كه موجب تعدى بر حقوق ديگران است، اما «معصيت الرسول» مربوط به فرمانهايى است كه شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان رئيس حكومت اسلامى در زمينه مصالح جامعه مسلمين صادر مى كند. از اين آيه استفاده مى شود كه انسان به تدريج به گناهان بزرگتر آلوده مى شود؛ اول گناه فردى، بعد تجاوز به حقوق ديگر وبعد مخالفت با رهبر الهى.(4)

ص: 103


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 208؛ نمونه، ج 23، ص 432؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 75.
2- تبيان، ج 9، ص 547؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 292؛ فتح القدير، ج 5، ص 187؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 207؛ روح المعانى، ج 28، ص 26.
3- همان؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 294؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 76.
4- نمونه، ج 23، ص 432؛ الميزان، ج 19، ص 383.

4. تعبير به «يعودون» و «يتناجون» كه به صورت فعل مضارع آمده، نشان مى دهد كه اين كار را پيوسته تكرار مى كردند وقصدشان ايجاد ناراحتى در قلوب مؤمنان بود.(1)

5. تحيت بايد جنبه الهى داشته باشد؛ به اين معنا كه افزون بر اكرام واحترام طرف مقابل، بايد يادى از خداوند ديده شود چنان كه در سلام سلامتى طرف را از خداوند تقاضا مى كنيم.(2)

6. از تعبير وتناجوا بالبر والتقوى به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در ميان مؤمنان باشد، سوء ظنى بر نيانگيزد وتوليد نگرانى نكند ومحتواى آن توصيه به نيكيها وخوبيها باشد مجاز است؛ اما اگر هدف از نجوا آزار مؤمنان باشد، اين عمل زشت وحرام است.(3)

7. جمله ليس بضارهم شيئا براى آن است كه مؤمنان مطمئن باشند كه در حفظ وحراست الهى هستند، واين جمله نظير آيه شريفه ان عبادى ليس لك عليهم سلطان است ودر واقع نوعى تسلّى خاطر براى مؤمنان است كه در برابر اذيت منافقان صبر داشته باشند.(4)

8. از اينكه وعلى الله فليتوكل المؤمنون بعد از ليس بضارهم شيئا آمده است، شايد بتوان استفاده كرد كه عامل اساسى براى مصونيت از گزند شيطان، توكل بر خداوند است.

9. از اينكه على الله را بر فليتوكّل مقدم داشته استفاده مى شود كه توكل فقط بايد بر خدا نمود؛ نه بر غير خدا وبه طور كلى در جميع امور لازم است بر خدا توكل كرد.(5)

10. جهت اينكه نجوا از صفات شيطانى است، آن است كه باعث حزن واندوه انسان مؤمن مى شود، بنا بر اين كارهايى كه انسان انجام مى دهد ومايه حزن واندوه مردم مؤمن مى شود، شيطانى است وبايد از آنها پرهيز كرد.

11. اگر دو نفر در مجلسى در مقابل شخص سوم به لغت خاصى سخن بگويند كه آن شخص نفهمد، اين كار هم در حكم نجواست، زيرا آن شخص محزون مى شود.(6)

ص: 104


1- التحرير والتنوير، ج 28، ص 31.
2- نمونه، ج 23، ص 436.
3- نمونه، ج 23، ص 434.
4- التحرير والتنوير، ج 28، ص 34.
5- تبيان، ج 9، ص 547.
6- روح المعانى، ج 28، ص 27.

12. از اينكه مى فرمايد: مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند، روشن مى شود توكل از لوازم ايمان است.(1)

13. مذموم نبودن نجوا به طور مطلق

در آيه 10 مجادله ميفرمايد نجوا ودر گوشى سخن گفتن از كارهاى شيطان است

إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيْسَ بِضَارِّهِمْ شَيْئا إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

در آيه 114 نساء بسيارى از نجواها را خير نميداند ومواردى را استثنا ميكند.

لاَ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرا عَظِيما (النساء، 114)

آیه 11

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (11)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)، وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ وهنگامى كه گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند وكسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

شأن نزول

طبرسى در مجمع البيان وآلوسى در روح المعانى وجمعى ديگر از مفسران نقل كرده اند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در يكى از روزهاى جمعه در صفه (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 105


1- الميزان، ج 19، ص 386.

قرار داشت) نشسته بود وگروهى نزد حضرت حاضر بودند وجا تنگ بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر وانصار احترام فراوان مى كرد، در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند، در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر (صلی الله علیه و آله) را پر كرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند، سلام كردند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) پاسخ فرمود سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند. آنها روى پاى خود ايستاده بودند ومنتظر بودند حاضران به آنها جا بدهند؛ ولى هيچ كس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) سخت آمد. رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد وفرمود: فلان وفلانى برخيزند، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى ودرس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان وجهاد بود.)

ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد به گونه اى كه آثارش در چهره آنها نمايان شد. منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسم عدالت را رعايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند به جهت افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد، در اينجا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد).

تفسير

الف. يكى از آداب اسلامى، احترام به ديگران است. به هنگامى كه افرادى تازه وارد مجلس مى شوند يا به آنها جا دهيد ودر صورت نبود جا برخيزيد وجاى خود را به آنها بدهيد؛ زيرا تازه واردها به جهت خستگى يا سن زياد يا فضيلت علمى براى نشستن شايسته ترند.(1)

ب. ترفيع درجات، مخصوص علماى از مؤمنين است، اما ارتقاى ساير مؤمنان به چند درجه نيست، بلكه تنها به يك درجه است، بنا بر اين تقدير آيه شريفه اين است: يرفع الله الذين ءامنوا منكم درجة والذين اوتوا العلم درجات، در اين آيه شريفه تعظيم واحترامى از علماى امت شده كه بر هيچ كس پوشيده نيست.(2)

ص: 106


1- الميزان، ج 19، ص 388.
2- همان.
نكته ها

1. عطف خاص بر عام، مفيد اهميت است با اينكه مؤمنان شامل اهل علم مى شوند در عين حال آنان را به خاطر اهميت وعظمت، جداگانه بيان كرد.(1)

2. كسى كه در مجالس براى ديگران جا باز كند، خداوند در دنيا مشكلات زندگى او را حل خواهد كرد ودر بهشت جايگاه او را وسيع قرار خواهد داد.(2)

3. از اينكه بعد از دستور به آداب مجالست مى فرمايد: يرفع الله الذين ءامنوا اشاره به اين است كه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان وعلم وآگاهى است ونيز اشاره به اينكه اگر پيامبر به بعضى دستور داد از جا برخيزند وبه تازه واردان جا دهند، براى احترام به اهل علم ودانش بوده است.(3)

4. تعبير به درجات (به صورت نكره وبا صيغه جمع) اشاره به درجات عظيم ووالايى است كه خداوند به اين گونه افرادى كه علم وايمان را توأما دارا هستند مى دهد.(4)

5. آيه يرفع الله... دلالت دارد كه ثواب وپاداش عمل عالم بيشتر از عمل غير عالم است.(5)

آیه 12-13

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (12) ءَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر وپاكيزه تر

ص: 107


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 210؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 345؛ روح المعانى، ج 28، ص 29.
2- نمونه، ج 23، ص 440؛ روح المعانى، ج 28، ص 28.
3- نمونه، ج 23، ص 442.
4- همان.
5- تبيان، ج 9، ص 551.

است. واگر توانايى نداشته باشيد، خداوند آمرزنده ومهربان است. * آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد وخداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را بر پا داريد وزكات را ادا كنيد وخدا وپيامبرش را اطاعت نماييد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى دهيد باخبر است.

شأن نزول

جمعى از اغنيا خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آمدند وبا او نجوا مى كردند (اين كار علاوه بر اينكه وقت گرانبهاى پيامبر را مى گرفت، مايه نگرانى مستضعفين نيز مى شد) در اينجا خداوند نخستين آيات فوق را نازل كرد وبه آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن با پيامبر صدقه اى به مستمندان بپردازند. اغنيا وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند. آيه دوم نازل شد وآنها را ملامت كرد وحكم آيه اول نسخ شد واجازه نجوا به همگان داد. (ولى نجوا در مورد كار خير واطاعت پروردگار).(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد:

مقدم داشتن صدقه به هنگام نجوا با پيامبر اكرم وعدم لزوم صدقه در صورت عدم توانايى، ملامت كردن ثروتمندان از عدم امتثال دستور الهى، پذيرش توبه در صورت اقامه نماز وپرداخت زكات واطاعت از خداوند وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. خير بودن صدقه هم براى متمكنان بود، زيرا موجب ثوابى براى آنها مى شد وهم براى نيازمندان، چون وسيله كمكى به آنها محسوب مى گشت. اطهر بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست وقلوب فقرا را از كينه وناراحتى پاك مى كرد.(2)

ج. آيه ءأشفقتم ان تقدموا حكم صدقه در آيه قبلى را نسخ كرده ودر ضمن عتاب شديدى به اصحاب رسول خدا ومؤمنانى است كه براى ندادن صدقه، به كلى از نجوا با پيامبر صرف نظر كردند به جز على بن ابى طالب كسى صدقه نداد وبا پيامبر (صلی الله علیه و آله) ملاقات

ص: 108


1- مجمع البيان، ج 9، ص 252؛ روح المعانى، ج 28، ص 30؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 301.
2- نمونه، ج 23، ص 448؛ روح المعانى، ج 28، ص 31.

نكرد. تنها حضرت على (علیه السلام) بود كه 10 مرتبه صدقه داد ونجوا كرد، به همين جهت اين آيه نازل شد وحكم صدقه را نسخ كرد.(1)

نكته ها

1. آيه شريفه فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم دلالت دارد بر اينكه تكليف دادن صدقه، مخصوص توانگران است وبى نوايان مكلف بدان نيستند.(2)

2. غالب مفسران شيعه واهل سنت گفته اند: تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد، حضرت على (علیه السلام) بود، چنان كه خود آن حضرت مى فرمايد:

«آية من كتاب الله لم يعمل بها أحد قبلى ولا يعمل بها أحد بعدى كان لى دينار فصرفته بعشرة دراهم فكنت إذا جئت إلى النبى (صلی الله علیه و آله) تصدّقت بدرهم».(3)

3. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: خداوند به وسيله من بر اين امت تخفيف قائل شد، زيرا هيچ كس به اين آيه جز من عمل نكردو اگر من نيز عمل نمى كردم بر مردم عذاب نازل مى شد، زيرا همه از عمل به آن امتناع ورزيدند.(4)

4. نزول اين آيه وسپس نسخ آن به منظور اظهار عظمت وفضيلت حضرت على (علیه السلام) است، زيرا خداوند مى دانست جز على (علیه السلام) هيچ كسى اقدام به اين عمل نمى كند، از اين رو اين مسئله را لازم وسپس نسخ كرد تا ديگران بدانند كارى كه على (علیه السلام) انجام مى دهد مقدور ديگران نيست.(5)

5. بعضى از مفسران گفته اند: اگر كلمه «صدقه» را به صورت جمع آورد وفرمود «صدقات» براى اين بود كه ترس صحابه از يك بار صدقه دادن نبود، چون يك بار صدقه دادن كسى را فقير نمى كند، ترس آنان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بود.(6)

6. عبدالله فرزند عمر بن خطاب نقل مى كند:

كان لعلى بن ابى طالب (علیه السلام) ثلاث لو كانت لى

ص: 109


1- الميزان، ج 19، ص 390؛ روح المعانى، ج 28، ص 31؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 302.
2- الميزان، ج 19، ص 389.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 271؛ فى ظلال، ج 8، ص 21؛ كشاف، ج 4، ص 494؛ طبرى، ج 28، ص 15؛ روح المعانى، ج 28، ص 31.
4- بحار الانوار، ج 35، ص 381.
5- منهج الصادقين، ج 9، ص 215.
6- الميزان، ج 19، ص 390.

واحدة منهنّ كانت أحبّ إلى من حمر النعم؛ تزويجه فاطمة واعطائه الراية يوم خيبر وآية النجوى؛ على (علیه السلام) سه فضيلت داشت كه اگر يكى از آنها براى من حاصل مى شد بهتر بود از شتران سرخ موى (اين تعبير براى اشاره به شىء گرانبها در ميان عرب مرسوم است)؛ پيامبر فاطمه را به ازدواج او در آورد، پرچم را در روز خيبر به وى سپرد وآيه نجوا در باره او نازل شد.(1)

آیه 14-22

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذابًا شَديدًا إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (15) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (16) لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (17) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ (18) اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (19) إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي اْلأَذَلِّينَ (20) كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (21) لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند؟! آنها نه از شما هستند ونه از آنان. سوگند دروغ ياد مى كنند (كه از شما هستند) در حالى كه خودشان مى دانند (دروغ مى گويند). * خداوند عذاب شديدى براى آنان فراهم ساخته، زيرا اعمال بدى انجام مى دادند. * آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند ومردم را از راه خدا باز داشتند، از اين رو براى آنان عذاب خواركننده اى است. * هرگز اموال واولادشان آنها را از

ص: 110


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 213؛ مجمع البيان، ج 5، ص 379؛ كشاف، ج 5، ص 494؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 302.

عذاب الهى حفظ نمى كند؛ آنها اهل آتشند وجاودانه در آن مى مانند. * (به خاطر بياوريد) روزى را كه خداوند همه آنها را بر مى انگيزد، آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مى كنند همان گونه كه (امروز) براى شما ياد مى كنند؛ وگمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند؛ بدانيد آنها دروغگويانند. * شيطان بر آنان مسلط شده وياد خدا را از خاطر آنها برده؛ آنان حزب شيطانند. بدانيد حزب شيطان زيانكارانند. * كسانى كه با خدا ورسولش دشمنى مى كنند، آنها در زمره ذليل ترين افرادند. * خداوند چنين مقرّر داشته كه من ورسولانم پيروز مى شويم، زيرا خداوند قوى وشكست ناپذير است. * هيچ قومى را كه ايمان به خدا وروز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا ورسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته وبا روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، وآنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، وآنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب الله» اند؛ بدانيد «حزب الله» پيروز ورستگارانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان برخى از ويژگيهاى منافقان؛ مانند سوگند دروغ ياد كردن، آماده بودن عذاب الهى براى آنان، عدم سودبخشى اموال وفرزندان براى آنان در قيامت، تسلط شيطان بر آنان وذليل بودن وشكست ونابودى آنان وعدم سازگارى جمع ميان محبت خداوند ومحبت دشمنان او.

ب. انگيزه سوگند دروغ، علاقه به مال دنياست (ارتباط آيه 16 با 17). اتخذوا ايمانهم جنّة... لن تغنى عنهم اموالهم، سوگند دروغ وبازداشتن مردم از راه خدا مايه تسلط شيطان بر انسان وفراموشى ياد خدا ومايه خسارت اخروى است. (ارتباط آيه 17 و 18)

ج. آيه انّ الّذين يحادون الله ورسوله مضمون آيه قبلى را تعليل مى كند ومى فرمايد: منافقان به اين علت از زيانكاران هستند كه با مخالفت ولجبازى خود با خدا ورسولش دشمنى مى كنند ودشمنان خدا ورسول در زمره خوارترين خلق خدا هستند.(1)

ص: 111


1- الميزان، ج 19، ص 400.

د. منظور از روح الهى چيست كه خداوند با آن مؤمن را تأييد مى كند؟ اقوال مختلفى ذكر شده: 1. جبرئيل. 2. قرآن. 3. حجت وبرهان. 4. فرشته بزرگ خدا به نام روح. همه اين وجوه ضعيف است، زيرا از جهت لفظ هيچ شاهدى ندارد.

روح، عبارت است از مبدأ حيات كه قدرت وشعور از آن ناشى مى شود، بنا بر اين اگر عبارت وايّدهم بروح منه را بر ظاهرش باقى بگذاريم، اين معنا را افاده مى كند كه در مؤمنان به جز روح بشريت كه در مؤمن وكافر هست، روحى ديگر وجود دارد كه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود وقدرت وشعورى جديد مى آورد. دو آيه شريفه زير به همين معنا اشاره كرده است: او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس (انعام، 122) و من عمل صالحا من ذكر أو أُنثى وهو مؤمن فلنحيينّه حياة طيبة.(1)

نكته ها

1. منافقان از نظر گروه بندى نه از مسلمانان اند نه از كفار: ما هم منكم ولا منهم، بلكه به تعبير آيه 143 سوره نساء مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء ولا الى هؤلاء هستند وبه حكم آيه 68 سوره توبه از نظر واقع با كفار در عذاب قيامت مشترك اند: وعد الله المنافقين والمنافقات والكفار نار جهنم.(2)

2. سوگند دروغ خوردن منافقان در روز قيامت با اينكه آن روز روز كشف حقايق است، از اين باب است كه ملكات آنان در آن روز كشف مى شود ومسئله دروغ گويى در دلهاى آنان ملكه شده، در دنيا به دروغ عادت كرده بودند؛ هميشه بنا داشتند باطل را به صورت حق جلوه دهند، بنا بر اين منافقان هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن گونه كه زندگى مى كنند مى ميرند وآن گونه كه مى ميرند زنده مى شوند.(3)

3. اين دو امر سوگند دروغ وصد عن سبيل الله كه از اوصاف منافقان است در آيات ديگر نيز آمده است: ويحلفون على الله الكذب وهم يعلمون (مجادله، 14)، ويحلفون بالله لكم ليرضوكم (توبه، 62)، سيحلفون بالله لكم إءذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم (توبه، 95)،

ص: 112


1- نحل، 97؛ الميزان، ج 19، ص 404.
2- جامع الاحكام، ج 28، ص 6474؛ احسن الحديث، ج 11، ص 75.
3- الميزان، ج 19، ص 398.

سيحلفون بالله لواستطعنا (توبه، 42) و اتخذوا ايمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل الله.(1)

4. سوگند دروغ ياد كردن عمل هميشگى منافقان است. «يحلفون» فعل مضارع است ودلالت بر دوام دارد.(2)

5. نشانه اصلى حزب الله وحزب شيطان

در دو آيه از قرآن مجيد اشاره به «حزب الله» شده (آيه مورد بحث وآيه 56 سوره مائده) ودر يك آيه اشاره به «حزب شيطان»، در هر دو مورد كه از حزب خدا سخن مى گويد، روى مسئله حب فى الله وبغض فى الله وولايت اولياى حق تكيه كرده است. در آيه سوره مائده بعد از بيان مسئله «ولايت» وحكم به وجوب اطاعت خدا واطاعت رسول وآن كس كه در حال نماز زكات پرداخته (امير مؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد: ومن يتول الله ورسوله والذين ءامنوا فان حزب الله هم الغالبون.

در آيات مورد بحث نيز روى قطع رابطه دوستى از دشمنان خدا تكيه مى كند، بنا بر اين خط حزب الله همان خط ولايت وبريدن از غير خدا وپيامبر واوصياى اوست. در مقابل به هنگام توصيف «حزب شيطان» كه در آيات قبل در همين سوره به آن اشاره شده، بارزترين نشانه هاى آنها را همان نفاق ودشمنى با حق وفراموشى ياد خدا ودروغ ونيرنگ مى شمرد.

قابل توجه اين است كه در يك مورد مى گويد: فان حزب الله هم الغالبون ودر مورد ديگر مى فرمايد: ألا أن حزب الله هم المفلحون وبا توجه به اينكه «فلاح» نيز همراه با پيروزى وغلبه بر دشمن است، هر دو آيه به يك معنا باز مى گردد، با اين قيد كه «فلاح ورستگارى» مفهومى عميق تر از مفهوم «غلبه وپيروزى» دارد، زيرا وصول به هدف را نيز مشخص مى كند، وبر عكس، حزب شيطان را به زيانكارى وشكست وناكامى در برنامه ها وباز ماندن از مقصد توصيف مى نمايد.(3)

6. بعضى از مفسران گفته اند: علت اينكه تعبير به «اذلّين» آورد، اين است كه به طور كلى ذلت يكى از دو متخاصم به مقدار عزّت طرف ديگر است ووقتى يك طرف متخاصم خداى

ص: 113


1- منافقون، 2؛ اضواء البيان، ج 7، ص 555.
2- روح المعانى، ج 28، ص 32.
3- نمونه، ج 23، ص 472.

عزّ وجلّ است كه همه عزّتها از اوست، قهرا براى طرف ديگر كه دشمن اوست نمى ماند مگر ذلت وبس.(1)

7. تفاوت مؤمن با كافر در گرفتارى ذلّت آن است كه مؤمنان گاهى ذلت ظاهرى وشكست نصيبشان مى شود؛ مانند لقد نصركم الله ببدر وأنتم اذلّة (آل عمران، 123) واين ذلت با نصرت الهى برطرف مى گردد؛ اما عزّت آنها هميشه به جهت ايمان محفوظ است: وللّه العزّة ولرسوله وللمؤمنين، اما كفار ومنافقان هميشه در ذلّت وخوارى هستند: اولئك فى الاذلّين.(2)

8. پيروزى رسولان الهى بر دشمنان، امرى قطعى ومسلم است. تعبير به «كتب» وجمله «لأغلبنّ» با لام تأكيد ونون تأكيد ثقليه، نشانه مؤكد بودن اين پيروزى است وپيروزى انبيا به دو صورت تحقق پذيرفته است: الف) هلاكت اقوام متجاوز مانند قوم نوح وهود وصالح كه گرفتار طوفان وصاعقه وصيحه شدند. ب) پيروزى منطقى كه منطق ومكتب انبيا هم اكنون در جهان وجود دارد واين نور الهى خاموش نمى شود. نظير آيه كتب الله لأغلبن آيه 171 تا 173 سوره صافات است: ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انّهم لهم المنصورون * وانّ جندنا لهم الغالبون.

9. نيرومندى وشكست ناپذيرى خداوند، تضمين كننده پيروزى پيامبران بر دشمنان آنهاست: كتب الله... ان الله قوى عزيز.(3)

10. كسى كه واقعا ايمان به خدا وپيامبر وقيامت داشته باشد، ممكن نيست با دشمنان خدا دوستى كند، هر چند همه انگيزه هاى دوستى در آنان وجود داشته باشد؛ مثل اينكه پدر يا پسر يا برادرش باشد، زيرا اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد.(4)

11. سرنوشت مخالفان خدا وپيامبر

در آيه 20 مجادله ميفرمايد كسانى كه با خداوند وپيامبر مخالفت كنند در ذلت هستند: إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ فِى الْأَذَلِّينَ (المجادلة، 20)

ص: 114


1- همان.
2- تفسير الفرقان، ج 27، ص 219.
3- راهنما، ج 18، ص 564.
4- الميزان، ج 19، ص 403.

در آيه 63 توبه ذلت آنها را بيان ميكند كه خلود در جهنم است: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدا فِيهَا ذلِكَ الْخِزْىُ الْعَظِيمُ (التوبة، 63)

12. پيروزى پيامبران وپيروان آنها

نظير آيه 21 مجادله: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ (المجادلة، 21)

آيات ذيل است: ولَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (الصافات، 173)

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ (غافر، 51)

13. در آيه 23 توبه ميفرمايد پدران وبرادران خود را دوست خود نگيريد در صورتى كه كافر باشند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الاْءِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

14. در آيه 22 مجادله كسانى كه اين دستور را امتثال كردند بعنوان حزب الله معرفى ميكند: أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

در يك دل دو محبّت متضاد نمى گنجد وآنها كه دم از هر دو مى زنند يا ضعيف الايمان اند ويا منافق. قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد: ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه.(1)

15. افراد مورد علاقه انسان تنها اين چهار گروه نيستند كه در آيه ذكر شده اند؛ ولى اين افراد نزديك ترين افراد انسان اند وبا توجه به آنها حال بقيه نيز روشن مى شود، از اين رو در آيه مورد بحث سخنى از همسران واموال وتجارت وخانه هاى مورد علاقه به ميان نيامده، در حالى كه در آيه 24 سوره توبه همه اينها مورد توجه قرار گرفته است: قل ان كان اباؤكم وابناؤكم واخوانكم وازواجكم وعشيرتكم واموال اقترفتموها وتجارة تخشون كسادها ومساكن ترضونها احب اليكم من الله ورسوله وجهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى الله بامره.(2)

16. هر انسانى در برابر نعمتهاى مادى يكى از چهار حالت را دارد:

1. برخى به نعمتهاى مادى علاقه قلبى نشان نمى دهند؛ به چنين صفتى زهد وبه چنين

ص: 115


1- احزاب، 4؛ نمونه، ج 23، ص 468.
2- نمونه، ج 23، ص 469.

شخصى زاهد مى گويند: لكى لا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم. (حديد، 23)

2. برخى در برابر داشتن نعمتهاى مادى ونداشتن آن حال يكسان دارند؛ به چنين صفتى رضا وبه چنين شخصى راضى مى گويند. اين گونه افراد اگر در برابر تمام مقدرات الهى راضى باشند، خداوند نيز از آنها راضى است: رضى الله عنهم ورضوا عنه أولئك حزب الله. (مجادله، 22)

3. برخى اگر نعمت مادى به آنها اقبال كند، خوشحال مى شوند واگر اقبال نكند ناراحت نيستند؛ به چنين صفتى قناعت وبه چنين شخصى قانع مى گويند: وأطعِموا القانع والمعترّ. (حج، 36)

4. برخى اگر نعمتهاى مادى به آنها روى آورد، شادمان مى گردند واگر نعمتهاى مادى براى آنها حاصل نشود ناراحت مى شوند؛ به چنين صفتى حرص وبه چنين شخصى حريص مى گويند. قرآن كريم يهوديان را حريص ترين انسان به زندگى دنيا مى داند: ولتجدنّهم أحرص النّاس على حياة. (بقره، 96)

ص: 116

سوره حشر

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1) هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (4) ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقينَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است، براى خدا تسبيح مى گويند؛ واو عزيز وحكيم است. * او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از خانه هايشان بيرون راند. گمان نمى كرديد آنان خارج شوند، وخودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد ودر دلهايشان ترس ووحشت افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش وبا دست مؤمنان ويران مى كردند؛ پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم! * واگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرر داشته بود، آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد؛ وبراى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است. * اين به جهت آن است كه آنها با خدا ورسولش دشمنى كردند؛ وهر كس با خدا دشمنى كند (بايد بداند كه) خدا مجازات شديدى دارد! * هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خودواگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود؛ وبراى اين بود كه فاسقان را خوار ورسوا كند.

ص: 117

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مدينه هجرت كرد، سه گروه از يهود بنى نضير وبنى قريضه وبنى قينقاع با پيامبر تعهد بستند كه پيامبر متعرض آنها نشود مشروط بر اينكه آنان نيز با مشركان هم دست نشوند، ليكن هنگامى كه در جنگ احد برخى از مسلمانان فرار كردند، اينها جرأت پيدا كردند وبا ساير قبايل يهود متّحد شدند وبا مشركان بر قتل پيامبر عهد بستند ودو نفر از مسلمانان را كشتند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى مطالبه ديه دو مقتول نزد آنان رفت، در اين هنگام آنان تصميم بر قتل پيامبر گرفتند، از اين رو شخصى را به نام عمرو بن حجاش پشت بام فرستادند تا دو سنگ بزرگ بر سر پيامبر خدا بيفكند! خداوند پيامبر را از حيله آنان آگاه ساخت، از اين رو پيامبر به مدينه تشريف آوردند وبه مسلمانان دستور جنگ با اين پيمان شكنان را صادر كردند.

هنگامى كه آنان باخبر شدند، به قلعه هاى محكم خود پناه بردند. حضرت دستور داد نخل ها ومزارع آنان را بسوزانند؛ اين عمل باعث شد كه آنان اعتراض كنند وگفتند: اى محمد! تو پيوسته از اين كار نهى مى كردى، آيه پنجم اين سوره نازل شد كه اين يك دستور خاص الهى است وسوزاندن درختان يا به اين جهت بوده كه آنها از خانه هاى خود بيرون بيايند وپيكار وجنگ رو در رو صورت بگيرد، يا اينكه نخلها مزاحم پيشرفت سريع ارتش اسلام بوده است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات، پيروزى مسلمانان بر يهوديان، تخريب منازل وقطع درختان يهوديان جهت پيشرفت در جنگ، علت شكست دشمنان اسلام، جدايى آنان از راه حق.

ب. حشر در اصل به معناى حركت دادن جمعيت وخارج ساختن آنان از قرارگاهشان به سوى ميدان جنگ است ومنظور از آن در آيه شريفه، اجتماع وبرخورد مسلمانان با يهوديان است.

ص: 118


1- اطيب البيان، ج 12، ص 467؛ فتح القدير، ج 5، ص 196؛ نمونه، ج 23، ص 484؛ مجمع البيان، ج 9، ص 386.

ج. مقصود از آيه لولا ان كتب الله عليهم الجلاء... آن است كه اگر اين آوارگى براى يهوديان مقدر نشده بود، عذاب ديگرى كه همان قتل واسارت به دست مسلمانان است بر سر آنان فرود مى آمد واى بسا اين آوارگى براى آنان دردناك تر بود، زيرا هرگاه به ياد آن خانه وباغهاى خود مى افتادند، شكنجه روحى مى شدند.

د. «شاقوا» از ريشه «شقاق» در اصل به معناى شكاف وجدايى ميان دو چيز است واز آنجا كه هميشه دشمن در طرف مقابل قرار مى گيرد وخود را جدا مى سازد، به عمل او «شقاق» مى گويند نظير آيه ومن يشاقّ الله... با تفاوت اندكى در سوره انفال بعد از داستان جنگ بدر وشكست مشركان آمده است: ذلك بانّهم شاقوا الله ورسوله ومن يشاقق الله ورسوله فانّ اللّه شديد العقاب.(1)

ه -. «لينة» از ريشه «لون» به نوعى عالى از درخت خرما مى گويند وبرخى آن را از ماده «لين» به معناى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسير كرده اند كه شاخه هايى نرم وميوه اى نرم ولذيذ دارد.(2)

نكته ها

1. منظور از تسبيح موجودات، تسبيح آنها به زبان قال است؛ نه زبان حال به چند دليل: الف) اگر زبان حال باشد انسانها مى فهمند كه هر موجودى حكايت از آفريدگار خود مى كند با اينكه قرآن مى فرمايد شما تسبيح آنها را نمى فهميد. ب) اگر تسبيح به زبان حال باشد، خداوند براى تسبيح مخلوقات ساعاتى را قرار نمى داد با اينكه مى فرمايد: در صبحگاه وشامگاه تسبيح مى گويند. ج) استناد علم وآگاهى به موجودات نشانه آن است كه تسبيح آنها به زبان قال است: كل قد علم صلاته وتسبيحه. بنا بر اينكه تسبيح موجودات قولى باشد آنها داراى نوعى شعور هستند.

2. تسبيح حق به معناى منزه دانستن خداوند از هر گونه عيب ونقص است. تفاوت نقص وعيب آن است كه موجودى ممكن است نسبت به موجوديهاى خود سالم باشد؛ ولى نسبت

ص: 119


1- انفال، 13؛ نمونه، ج 23، ص 494.
2- همان، روح المعانى، ج 28، ص 43.

به مازاد ناقص؛ مثلاً يك فرش دوازده مترى براى اتاق پانزده مترى ناقص است، ولى عيب دار نيست، اما عيب آن است كه همان مقدارى كه دارد فاسد وپوسيده است. پس، نقص غير از عيب است، خداوند كه منزه از هر عيب ونقص است؛ يعنى هر آنچه را بايد داشته باشد دارد وهر آنچه را كه دارد بى عيب است، هيچ كمالى فرض نمى شود كه حق تعالى فاقد آن كمال باشد وهيچ عيبى هم در محدوده كمالهايى كه حضرت حق دارد وجود ندارد.

3. تقديم مفعول «للّه» بر فاعل ما فى السموات وما فى الارض مفيد اختصاص است. افزون بر اين «لام» براى حصر نيست براى اختصاص است؛ يعنى آنچه در نظام هستى است، تنها خداوند را تسبيح مى گويند وتسبيح آنان خالصانه است.

4. نظير آيه 2 حشر:... فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِى الْأَبْصَارِ

آيه 26 نحل است: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ

5. همان گونه كه در پرتو تقوا رزق انسان بدون گمان مى رسد: من يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لا يحتسب (طلاق، 3)، در صورتى كه انسان مرتكب ظلم وستم شود، عقوبت الهى نيز بدون گمان به انسان مى رسد: فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا.

6. خداوند ستمگران را به انواع مختلفى عقوبت كرده وخواهد كرد:

الف) قوم عاد به وسيله باد سخت: واما عاد فاهلكوا بريحٍ صرصرٍ عاتيةٍ. (حاقّه، 6)

ب) قوم ثمود به وسيله صاعقه: فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عادوثمود.

ج) لشكر ابرهه به وسيله پرنده: وأرسل عليم طيرا ابابيل * ترميهم بحجارة من سجّيل * فجعلهم كعصف مأكول.

د) قوم لوط به وسيله سنگهاى آسمانى: وامطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود. (هود، 82)

ه -) فرعونيان به وسيله آب: فاغرقناهم فى اليمّ. (اعراف، 136)

و) يهوديان به وسيله ترس: وقذف فى قلوبهم الرُّعب يخربون بيوتهم بايديهم.

ص: 120

7. پيروزى مسلمانان كار خداوند است. خداوند بيرون ساختن يهوديان را از شهرشان به خود اسناد داد: هو الّذى أخرج الّذين كفروا من اهل الكتاب نظير اين آيه كه خداوند كار را به خود نسبت داد. در جاى ديگر نيز بيان شده است: فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم (انفال، 17) با اينكه در ظاهر، مجاهدان جنگيدند؛ اما در اين آيه فعل از آنان سلب شد وبه خداوند اسناد يافت.

8. همان گونه كه بيعت با پيامبر بيعت با خداوند واطاعت از پيامبر اطاعت از اوست: الّذين يبايعونك انّما يبايعون الله (فتح، 10) و من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء، 80)، مقابله با پيامبر نيز مقابله با خداوند است: ذلك بانّهم شاقّوا اللّه ورسوله ومن يشاق الله فانّ اللّه شديد العقاب ودر اين آيه شريفه قياس مصطلح منطقى وجود دارد: يهوديان با خداوند مقابله كردند (مقدمه اول)، هر كس با خدا مقابله كند نابود مى شود (مقدمه دوم)، يهوديان نابود مى شوند (نتيجه).

9. نظير آيات 3 و 4 حشر: ولَوْ لاَ أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِى الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ * ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

آيات ذيل است: إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ * ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (الأنفال، 12 و 13)

10. يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، ترس ووحشتى است كه خداوند در دل كفار مى افكند تا آنجا كه با دست خود خانه هاى خود را تخريب مى كنند: وقذف فى قلوبهم الرعب. نظير اين معنا در باره يهوديان بنى قريضه در جنگ احزاب ونيز كفار در جنگ بدر وجنگ احد بيان شده است: وقذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون وتأسرون فريقا (احزاب، 26) و سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب (انفال، 12) و سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله (آل عمران، 151). پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز مى فرمايد:

«نُصرتُ بالرُعب مسيرة شهرٍ».(1)

11. «اعتبروا» از ريشه «اعتبار» در اصل از عبور گرفته شده كه به معناى گذشتن از چيزى

ص: 121


1- فتح القدير، ج 5، ص 196؛ نمونه، ج 23، ص 497.

است به سوى چيز ديگر، از اين رو به قطرات اشك كه از چشم عبور مى كند، «عبرة» گفته مى شود، وعبارت را از اين لحاظ عبارت گويند كه مفاهيم را از فردى به فرد ديگر منتقل مى كند واطلاق تعبير خواب بر تفسير محتواى آن، بدين جهت است كه انسان از ظاهر به باطن آن منتقل مى شود وبه همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد، عبرت مى گويند، زيرا انسان را به يك سلسله تعاليم كلّى راهنمايى مى كند.(1)

12. علت شكست يهوديان، اعتماد آنان به دژهاى محكم بود، بنا بر اين عبرت گرفتن از اين ماجرا به اين است كه انسان نبايد به هيچ عاملى جز فضل ورحمت الهى اعتماد كند؛ عالم به علم خود وزاهد به زهدش نبايد اعتماد كند.(2)

13. در آغاز آيه دشمنى با خدا وپيامبر مطرح مى شود ودر ذيل تنها سخن از دشمنى باخداست اشاره به اينكه دشمنى با رسول اكرم نيز با دشمنى خدا يكى است واز هم جدا نيست.(3)

14. ترس گاهى نعمت است وگاهى نقمت، خداوند اگر ترس خود را در دل كسى قرار داد، رحمت ونعمت است واگر ترس ديگرى را در قلب انسان القا كرد عذاب است، از اين رو در باره موحدان مى فرمايد: آنان تنها از خدا مى ترسند: انّما يخشى الله من عباده العلماء ودر باره يهوديان مى فرمايد: وقذف فى قلوبهم الرعب (حشر، 2) ودر باره منافقان مى فرمايد: آنان از مسلمانان بيشتر از خدا مى ترسند: لأنتم أشدّ رهبةً فى صدورهم من الله. (حشر، 13)

15. فاعتبروا يا أولى الأبصار منظور از أولى الابصار كه عبرت مى گيرند دانشمندان هستند، زيرا وقتى قرآن داستان نابودى فرعونيان را بيان مى كند مى فرمايد: فاخذه الله نكال الاخرة والاولى * انّ فى ذلك لعبرةً لمن يخشى (نازعات، 26)، كسانى كه اهل خشيت اند عبرت مى گيرند ودر آيه ديگر دانشمندان را اهل خشيت مى داند: انّما يخشى الله من عباده العلموء (فاطر، 28). از ضميمه شدن اين سه آيه به يكديگر روشن مى شود كه دانشمندان اهل

ص: 122


1- تفسير كبير، ج 29، ص 283؛ نمونه، ج 23، ص 491.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 282.
3- نمونه، ج 23، ص 494.

خشيت از خدا، از حوادث دردناك ستمگران پند مى آموزند وعبرت مى گيرند.

16. «مشاقّه» يعنى يهوديان ميان خود ودين شكاف وشقاقى ايجاد كردند كه خودشان در يك شق ودين در شق ديگر قرار گرفت، چنان كه «محادّه» به همين معناست: انّ الّذين يحادّون الله ورسوله (مجادله، 5)، آنان كه محادّه مى كنند؛ يعنى حدّشان را از حدّ دين خدا جدا مى كنند خود را در يك حدّ واسلام را در حدّ ديگر مى بينند.

17. جمله فانّ اللّه شديد العقاب جمله انشايى است؛ نه اخبارى ودر انشا صدق وكذب معنا ندارد، از اين رو خلف وعيد مانعى ندارد؛ يعنى اگر خداوند تهديد به عقاب كرد وبعد عقوبت نكرد، كذب نيست.

18. تعبير به «شديد العقاب» هيچ منافاتى با «ارحم الراحمين» بودن خداوند ندارد، زيرا آنجا كه جاى عفو ورحمت است «ارحم الراحمين» است وآنجا كه جاى عقوبت است، «اشدّ المعاقبين» است چنان كه در دعاى افتتاح مى خوانيم:

«و أيْقنت أنّك أرحم الراحمين فى موضع العفو والرحمة وأشدّ المعاقبين فى موضع النكال والنقمة».(1)

19. آوردن اسم ظاهر «فاسقين» در جمله وليخزى الفاسقين به جاى ضمير «و ليخزيهم» دلالت بر علّت حكم دارد؛ يعنى جهت رسوايى فسق ومعصيت آنان بود.(2)

20. «خزى» به معناى رسوايى است؛ خداوند دشمنان اسلام را در دنيا وآخرت رسوا مى كند كه يكى از بدترين عذابهاى روحى است:

رسوايى در دنيا (شكست در جنگها)؛ وليخزى الفاسقين، رسوايى در آخرت (ورود در آتش جهنم): ربّنا انّك من تدخل النار فقد أخزيته. (آل عمران، 192)

ص: 123


1- همان.
2- روح المعانى، ج 28، ص 43.

آیه 6-10

اشاره

وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (6) ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ (8) وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ ِلإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِاْلإيمانِ وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (10)

ترجمه

و آنچه را خدا از آنان [- يهود] به رسولش باز گردانده (و بخشيده) چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد)؛ نه اسبى تاختيد ونه شترى؛ ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد؛ وخدا بر هر چيز تواناست. * آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش باز گرداند، از آنِ خدا ورسول وخويشاوندان او، ويتيمان ومستمندان ودر راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد. آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، واز آنچه نهى كرده خوددارى نماييد؛ واز (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است! * اين اموال براى فقيران مهاجرى است كه از خانه وكاشانه واموال خود بيرون رانده شدند ودر حالى كه فضل الهى ورضاى او را مى طلبند وخدا ورسولش را يارى مى كنند؛ وآنها راستگويانند. * وبراى كسانى است كه در اين سرا [- سرزمين مدينه] ودر سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند وكسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند، ودر دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند وآنها را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كسانى كه از بخل وحرص نفس خويش باز داشته

ص: 124

شده اند، رستگارانند. * (همچنين) كسانى كه بعد از آنها [- بعد از مهاجران وانصار] آمدند ومى گويند: «پروردگارا! ما وبرادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، ودر دلهايمان حسد وكينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده. پروردگارا، تو مهربان ورحيمى.»

شأن نزول

بعد از بيرون رفتن يهود بنى نضير از مدينه، باغها وزمينهاى كشاورزى وخانه هايى از آنان باقى ماند. جمعى از سران مسلمين خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمدند وگفتند: يك چهارم آن را برگير وبقيه را به ما واگذار كن تا در ميان خود تقسيم كنيم. آيات فوق نازل شد وبا صراحت بيان كرد: چون براى اين غنايم جنگى نشده، ومسلمانان زحمتى نكشيده اند، تمام آن به پيامبر اكرم (رئيس حكومت اسلامى) تعلق دارد واو هر گونه صلاح بداند ميان نيازمندان تقسيم مى كند.(1)

شأن نزول آيه 9: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام پيروزى بر يهود بنى نضير، به انصار فرمود: اگر تمايل داريد، اموال وخانه هاى خود را با مهاجران تقسيم كنيد ودر اين غنايم با آنها شريك شويد واگر مى خواهيد اموال وخانه هايتان از شما باشد واز اين غنايم چيزى به شما داده نشود. انصار گفتند: اموال وخانه هاى خود را تقسيم مى كنيم وچشم داشتى به غنايم نيز نداريم ومهاجران را بر خود مقدم مى داريم، آيه شريفه... ويؤثرون على أنفسهم در اينجا نازل شد.

در حديث ديگرى آمده است: شخصى خدمت پيامبر آمد واظهار گرسنگى كرد. حضرت على (علیه السلام) او را به منزل برد وبا اينكه غذاى اندكى جز براى كودكان نداشت، غذا را جلوى مهمان آوردند وچراغ را خاموش كردند تا مهمان متوجه نشود كه غذا نمى خورند وشب گرسنه خوابيدند. صبح كه شد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايثارگرى آنان را ستايش وآيه شريفه را تلاوت كرد.(2)

ص: 125


1- مجمع البيان، ج 9، ص 392.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 391؛ صافى، ج 5، ص 157.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آيه ششم، ضمن بيان حكم غنايم بنى نضير به عنوان قانونى كلى، حكم همه غنايمى را كه بدون دردسر وزحمت به دست مى آيد ودر فقه اسلامى به آن «فيئ» گفته شده، بيان مى كند ودر آيه هفتم مصارف ششگانه غنايم را بيان مى دارد: 1) سهم خداوند است كه زير نظر پيامبر مصرف مى شود. 2) سهم پيامبر كه طبعا نيازمنديهاى شخصى ومقامى او وانتظاراتى كه مردم از او دارند تأمين مى كند. 3) سهم ذوى القربى كه منظور خويشاوندان پيامبر وبنى هاشم است كه از گرفتن زكات محرومند. 4، 5 و 6) سهم يتيمان ومسكينان ودر راه ماندگان است. در اينكه اين سه گروه تنها بايد از بنى هاشم باشند يا عموم يتيمان ومستمندان ودر راه ماندگان را شامل است، آيات بعدى دليل بر عموميت است.

در آيات 8، 9 و 10 براى هر يك از مهاجران وانصار وتابعان، سه ويژگى بيان مى كند؛ مهاجران داراى سه ويژگى هستند: اخلاص: يبتغون فضلاً من اللّه. جهاد: ينصرون اللّه ورسوله. صداقت: واولئك هم الصادقون.

انصار داراى سه ويژگى هستند: علاقه قلبى به مهاجران: يحبون من هاجر اليهم. عدم احساس نياز به آنچه به مهاجران داده شده است: ولا يجدون.... مقدم داشتن مهاجران بر خويش: ويؤثرون على انفسهم....

تابعين نيز داراى سه ويژگى هستند: اصلاح باطن وطلب آمرزش از خداوند: ربّنا اغفر لنا. احترام به پيشگامان در ايمان وطلب آمرزش براى آنان: ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان. پرهيز از هر گونه كينه وحسد ودشمنى: ولا تجعل فى قلوبنا غلاًّ للّذين ءامنوا.

ب. جمله والّذين تبوّؤا الدار دو گونه تفسير شده است: 1. عطف است بر جمله للفقراء المهاجرين كه پيامبر از اموال بنى نضير مقدارى به انصار داده در برابر اينكه به مهاجران منزل دادند. 2. جمله مستقل ومبتداست وخبرش جمله فأولئك هم المفلحون است. تفسير دوم مناسب تر است.(1)

ص: 126


1- اطيب البيان، ج 13، ص 474.
نكته ها

1. در نظام اسلامى، غنايم واموالى كه براى به دست آوردن آن هيچ گونه جنگى رخ نداده، بايد در اختيار رئيس مسلمانان قرار گيرد تا وى طبق اولويتها ومصارف لازم عمل كند.(1)

2. در حكومت اسلامى ثروتها نبايد در اختيار گروه مخصوصى (ثروتمندان) قرار بگيرد، بلكه بايد به گونه اى برنامه ريزى شود تا مستمندان نيز از آن ثروتها بهره مند شوند.(2)

3. ذكر يتيمان به طور جداگانه به دليل اهميت اين گروه است كه بايد به آنان رسيدگى شود.(3)

4. برخى از اهل سنت آيه شريفه وما اتاكم الرسول فخذوه را اين گونه معنا مى كنند كه هر چه پيامبر از فىء ومسائل مالى به شما داد بپذيريد واگر نداد اعتراض نكنيد، با اينكه كلمه «ما» اطلاق دارد وهم كلمه «اتا»؛ يعنى هر چيزى را كه پيامبر به شما ايتا كرد از قانون ومقررات احكام بگيريد، البته برخى مانند فخر رازى نيز كلمه «ما» و «ايتاء» را اعمّ معنا مى كنند، از اين رو كسى كه گفت حسبنا كتاب الله تنها عترت را منكر نشده، بلكه رسالت را منكر شده است، زيرا اين حرف را در برابر رسول اكرم زد وخود قرآن مى گويد: ما ينطق عن الهوى چرا بايد او اين كلام را بگويد، معلوم مى شود او قرآن را هم قبول ندارد.

5. تفاوت ميان غنيمت وفىء آن است كه در غنيمت، خمس آن مربوط به خدا ورسول است: واعلموا انما غنمتم من شىء فانّ لله خمسه وللرّسول... (انفال، 41)، اما فىء همه آن مربوط به خدا ورسول است، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: آنچه را خداوند با پيروزى صلح آميز به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ارجاع داده است، مربوط به خدا وپيامبر است. «افاء» به معناى «اَرجَع» است جهت اينكه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ارجاع مى شود آن است كه با دسترنج مسلمانان حاصل نشده است.

6. از جمله كى لا دولة بين الاغنياء منكم استفاده مى شود كه ثروتها نبايد در دست ثروتمندان تداول شود ودست به دست بگردد؛ بلكه بايد طورى تقسيم شود كه تهيدستان هم

ص: 127


1- نمونه، ج 23، ص 503.
2- نمونه، ج 23، ص 509.
3- الميزان، ج 19، ص 211.

بهره اى از آن داشته باشند، وجهت اينكه دولت را دولت گويند آن است كه اين اختيارات وامكانات دست به دست مى شود وتداول مى گردد وقرآن كريم مى فرمايد: تلك الايام نداولها بين الناس (آل عمران، 140)؛ يعنى روزها (ى پيروزى وشكست) را مى گردانيم روزى به سود گروهى است وروزى به سود گروه ديگر.

7. تمام دستورات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) (اوامر ونواهى) بايد امتثال شود. از وجوب امتثال، عصمت آن بزرگوار استفاده مى شود: ما اتاكم الرسول فخذوه...، زيرا پيامبر از خود سخن نمى گويد، چنان كه قرآن مى فرمايد: وانزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل اليهم.(1)

8. يكى از بهترين كارها، كمك خالصانه به نيازمندان است وانصار علاوه بر كمك مالى به مهاجران، مساعدت دينى هم كردند؛ يعنى جوّى را به وجود آوردند كه آنها بتوانند عمل صالح انجام دهند، زيرا منظور از «تبوّئ ايمان» رفع نواقص ايمان از حيث عمل است؛ يعنى محيط زندگى را طورى آماده پذيرايى براى مهاجران نمودند كه بتوانند در سايه ايمان، اعمال شايسته را انجام دهند.(2)

9. كمك به فقير امرى عاطفى است، چون انسان وقتى فقير را مى بيند رنج مى برد وبراى برطرف كردن رنج درونى خود به او كمك مى كند در حالى كه فقر را از بين بردن واشتغال وكار را براى او ايجاد كردن وظيفه است. مسئولان نظام گرچه موظفند به فقرا كمك كنند؛ اما وظيفه مهم تر آن است كه فقر را از بين ببرند.

شيوه كمك به فقرا نبايد از روى ترحم باشد ونبايد جنس كم ارزش را به او داد، اصل اين است كه انسان اگر چيزى به فقير مى دهد بايد در حدّ متوسط زندگى خودش باشد. خداوند در قرآن در باره كفّاره قسم مى فرمايد: فكفارته اطعام عشرة مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم (مائده، 90). اين دستور منحصر به كفاره قسم نيست، چون نه مورد مخصّص است ونه شاهدى بر تخصيص هست.

10. نوع مفسران جمله للفقراء المهاجرين را بدل براى ذى القربى يا «يتامى» يا «مساكين» مى دانند؛ اما مرحوم علامه طباطبايى اين جمله را بيان مصرف «للّه» دانسته اند و «للّه»

ص: 128


1- مراغى، ج 28، ص 39.
2- الميزان، ج 19، ص 213.

را به فى سبيل الله معنا كرده اند، بنا بر اين جمله للفقراء المهاجرين بيان براى فى سبيل الله است. اثبات فرمايش مرحوم علامه از نظر فقهى كار آسانى نيست، زيرا «للّه» كه در باب انفال وخمس ذكر شده غير از فى سبيل الله است كه در باب زكات مطرح شده است. در باب زكات فى سبيل الله يكى از مصارف هشت گانه است واين جهت يكى از هشت سهم را مى برد، اما كلمه «للّه» كه در انفال وخمس ذكر شده: يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه والرّسول و واعلموا انما غنمتم من شىء فانّ للّه خمسه در انفال وخمس هر چه مال خداست به پيامبر مى رسد، پيامبر دو سهم مى برد. اين غير از فى سبيل الله باب زكات است كه پيامبر هيچ سهم نمى برد فقط متولّى تقسيم است.

11. عده اى از مفسران اهل سنت به آيه 9 استدلال كرده اند كه اين آيه سه گروه را بيان مى كند: 1) مهاجران. 2) انصار. 3) كسانى كه بعد از اينها آمدند وشامل ما نيز مى شود كه نه جزو انصار هستيم نه مهاجرين: والّذين جاءوا من بعدهم، تكليف ما را هم اين آيه مشخص كرد. يكى از تكاليف ما اين است كه براى خود وبراى برادران خود كه در ايمان وعمل سبقت گرفته اند، طلب مغفرت كنيم؛ يعنى لازم است براى مهاجر وانصار تنها طلب مغفرت كنيم؛ نه اينكه آنها را سبّ كنيم. پاسخ اين است كه: آيات سوره مباركه توبه مردم را به پنج گروه تقسيم مى كند:

الف. السابقون الأولون من المهاجرين. ب. والانصار. ج. والّذين اتبعوهم باحسان. د. منافقين: وممن حولكم من الاعراب منافقون ومن اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرّتين. ه -. وءاخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحا وءاخر سيّئا عسى الله أن يتوب عليهم.

به تعبير ديگر اگر در قرآن فقط آيات سوره حشر بود، مردم سه گروه بودند؛ ولى از آيات سوره توبه استفاده مى شود كه كسانى كه در صدر اسلام بودند وهم چنين كسانى كه بعدها به آنان ملحق شدند پنج گروه هستند. اين چنين نيست كه همه كسانى كه جزو مهاجران يا انصار بودند خوب بودند، اگر عده اى منافق در ميان مهاجر وانصار بودند ما بايد از آنها تبرى بجوييم، بنا بر اين آيه مردوا على النفاق مخصّص آيه ويحبون من هاجر اليهم مى شود ونمى توان گفت هر كس پيامبر را زيارت كرده وجزو اصحاب بوده انسان وارسته اى است؛

ص: 129

بلكه عده اى به نفاق گرايش پيدا كردند، افزون بر اين در روايات آمده است:

«ارتد الناس بعد النبى إلا ثلاث...» كه منظور ارتداد از ولايت است.

12. قرآن كريم در برخى از آيات، خطاب به مؤمنان پس از دستور به تقوا مى فرمايد: همراه با راستگويان باشيد: يا أيّها الّذين ءامنوا اتّقوا الله وكونوا مع الصادقين (توبه، 119). در اين كه صادقان چه ويژگيهايى دارند، قرآن كريم در آيات ديگر بيان كرده است:

الف. ايمان به خدا وپيامبر، جهاد به مال وجان در راه خدا: انّما المؤمنون الّذين ءامنوا بالله ورسوله ثم لم يرتابوا وجاهدوا بأموالهم وأنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون. (حجرات، 15)

ب. هجرت در راه خدا، يارى دين خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله): للفقراء المهاجرين الّذين أخرجوا من ديارهم وأموالهم يبتغون فضلاً من الله ورضوانا وينصرون الله ورسوله أولئك هم الصادقون. (حشر، 8)

ج. ايمان به خدا وقيامت وفرشتگان وكتب آسمانى وپيامبران، انفاق به مستمندان، بر پا داشتن نماز، پرداخت زكات، وفاى به عهد وصبر در شدائد: ولكن البرّ من ءامن باللّه واليوم الاخر والملائكة والكتاب والنبيين واتى المال على حبّه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين وفى الرّقاب وأقام الصلوة واتى الزّكوة والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين فى البأساء والضّرّاء وحين البأس أولئك الّذين صدقوا وأولئك هم المتّقون. (بقره، 177)

13. يكى از عوامل فلاح وسعادت، پرداخت زكات است، زيرا حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«من ادّى زكاة ماله فقد وقى شحّ نفسه»(1) وقرآن كريم مى فرمايد: هر كس شح خويش را نگه دارى كند، به سعادت مى رسد: ومن يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون، بنا بر اين پرداخت كننده زكات از سعادتمندان است.

14.

قال الصادق (علیه السلام): الشّح اشدّ من البخل؛ ان البخيل يبخل بما فى يده والشحيح يشحّ بما فى ايدى الناس وعلى ما فى يده حتى لا يرى شيئاً فى ايدى الناس...» امام صادق (علیه السلام) فرمود: شحّ شديدتر از بخل است، زيراكسى كه بخيل است به آنچه در دست خود دارد بخل مى ورزد

ص: 130


1- روح المعانى، ج 28، ص 54.

ولكن شحيح بخل مى ورزد به آنچه در دست خود دارد وآنچه در دست مردم است ومى خواهد چيزى در دست مردم نباشد.(1)

15. اخلاص وجهاد در راه خداوند به طور مستمر ودائمى نشانه صداقت انسان است. «يبتغون» و «ينصرون» فعل مضارع است ودلالت بر دوام دارد.

16. برطرف ساختن نياز افراد به وسيله مال وثروت، نشانه دوستى واقعى است وانصار واقعا به مهاجران علاقه مند بودند؛ زيرا اين ايثارگرى وفداكارى را به طور مستمر انجام مى دادند. فعل مضارع «يحبون» و «يؤثرون» دلالت بر دوام دارد.

17. جمع بين آيه شريفه ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة با آيات ولا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواما چگونه است ؟

اين دو آيه كه در باره اعتدال در انفاق وارد شده، مربوط به عموم مسلمانان ودر شرايط عادى است كه بايد در انفاق خود ميانه روى واعتدال را رعايت كنند؛ اما آيه ويؤثرون... مربوط به گروه خاصى از مردم مانند معصومان يا اصحاب فداكار پيامبر (صلی الله علیه و آله) وامام معصوم (عليهم السلام) است كه در شرايط خاص بايد ايثارگرى داشته باشند، چنان كه انصار به دليل شرايط خاص مهاجران، ايثارگرى وفداكارى نمودند.

18. مردم نسبت به داشتن دنيا وآخرت ونداشتن آن چهار گروهند:

الف. گروهى هم دنيا دارند وهم آخرت: ومنهم من يقول ربّنا ءاتنا فى الدّنيا حسنة وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النّار. (بقره، 201)

ب. گروهى نه دنيا دارند ونه آخرت: ومن النّاس من يعبد الله على حرف فإن اصابه خير اطمأنّ وان اصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدّنيا والاخرة ذلك هو الخسران المبين (حج، 11). قال الامام (علیه السلام):

«فإنّ فى النّاس من خسر الدّنيا والاخرة ويترك الدّنيا للدّنيا ويرى أنّ لذّة الرّياسة الباطلة أفضل من لذّة الأموال والنّعم المباحة المحلّلة فيترك ذلك أجمع طلبا للرياسة الباطلة».(2)

ص: 131


1- صافى، ج 5، ص 157.
2- نور الثقلين، ج 3، ص 474.

ج. گروهى فقط آخرت دارند: ويؤثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة. (حشر، 9)

د. گروهى فقط دنيا دارند ودر آخرت هيچ نصيب وبهره اى ندارند: فمن النّاس من يقول ربّنا ءاتنا فى الدّنيا وماله فى الاخرة من خلاق. (بقره، 200)

19. از نظر قرآن انفاق در راه خداوند آثار وبركاتى را به همراه دارد كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

1. انفاق مانع هلاكت جامعه است: وانفقوا فى سبيل الله ولا تلقوا بأيديكم الى التّهلكة. (بقره، 195)

2. انفاق مايه فزونى است: ما انفقتم من شىء فهو يخلفه. (سبأ، 39)

3. انفاق موجب تثبيت موقعيت خويش مى شود: مثل الّذين ينفقون أموالهم ابتغاء مرضات الله وتثبيتا من أنفسهم. (بقره، 265)

4. انفاق راه رسيدن به رستگارى است: ومن يوق شحّ نفسه فأولئك هم المفلحون. (حشر، 9)

5. انفاق به سود انسان است: ما تنفقوا من خير فلأنفسكم. (بقره، 272)

ص: 132

آیه 11-14

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ ِلإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطيعُ فيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12) َلأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13) لا يُقاتِلُونَكُمْ جَميعًا إِلاّ في قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14)

ترجمه

آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفّارشان از اهل كتاب مى گفتند: «هر گاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت وهرگز سخن هيچ كس را در باره شما اطاعت نخواهيم كرد؛ واگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود»؟! خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند. * اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند، واگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد، واگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند. سپس كسى آنان را يارى نمى كند. * وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست؛ اين به جهت آن است كه آنها گروهى نادانند. * آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها. پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف.) آنها را متحد مى پندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است؛ اين براى آن است كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى كنند.

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه 11 منافقان را معرفى مى كند كه به طايفه يهود سه وعده دادند وبه وعده خود وفا نكردند:

1. اگر شما را از اين سرزمين بيرون كنند، ما هم با شما بيرون مى آييم.

2. اگر دستورى بر ضدّ شما صادر شود، ما هرگز اطاعت نمى كنيم.

3. اگر بخواهند شما را بكشند، ما شما را يارى مى كنيم. در آيه 12 دروغگويى آنان را شرح

ص: 133

مى دهد كه به وعده خود عمل نكردند. در آيه 13 به تشريح علت اين شكست اشاره مى كند كه ترس منافقان از شما مؤمنان بيش از ترس از خداوند است واين به دليل نادانى آنهاست.

در آيه 14 به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى منافقان پرداخته مى فرمايد: آنان هرگز با شما به صورت دسته جمعى جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها نمى جنگيدند واز رويارويى با شما وحشت دارند، البته درگيرى ميان خودشان شديد است (ليكن قدرت مبارزه با مؤمنان را ندارند). عامل ديگر شكست آنان اين است كه ظاهرا متحد ودر واقع دلهاى آنان پراكنده است واين به علت عدم تعقل آنهاست.

نكته ها

1. جمله واللّه يشهد انهم لكاذبون با انواع تأكيدها همراه است. ذكر خداوند به عنوان شاهد وآوردن جمله به صورت جمله اسميه ونيز استفاده از «انّ» و «لام» تأكيد، نشان مى دهد كه دروغ ونفاق چنان به هم آميخته است كه جدايى ميان اين دو ممكن نيست. هميشه منافقان دروغگو بوده اند وغالبا دروغگويان منافقند.(1)

2. رابطه وپيوند بسيار نزديكى ميان منافقان وكفار برقرار است؛ «اخوانهم»، تفاوت آنان با مؤمنان آن است كه مؤمنان در اخوت خود صادقند وآنها دروغگو هستند ودر لحظات حساس يكديگر را تنها مى گذارند.

3. در قلب انسان هرگز دو ترس جمع نمى شود؛ هر كس از خدا بترسد از ديگران نمى ترسد ومسلمانان واقعى كه از خدا مى ترسند، از هيچ قدرتى نمى ترسند ومنافقان كه از خدا نمى ترسند، از هر چيزى در ترس ووحشت هستند.

4. جهل عامل شرك وشرك عامل پراكندگى وآن نيز عامل شكست است وبه عكس علم عامل توحيد در عقيده وعمل وتوحيد عامل هماهنگى واتفاق وآن نيز عامل پيروزى است.

5. علت اينكه منافقان از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند، آن است كه مردمى بى شعورند؛ يعنى آن گونه كه بايد نمى فهمند واگر واقعا درك داشتند كه زمام امر به دست خداست

ص: 134


1- نمونه، ج 23، ص 529.

ونه به دست غير خدا از شما نمى ترسيدند.(1)

6. عامل پيروزى در جنگ، وحدت وشجاعت است. كفار ومنافقان نه وحدت دارند ونه شجاعت، بنا بر اين نمى توانند بر مسلمانان پيروز شوند؛ شجاعت ندارند، زيرا خداوند ترس از مسلمانان را در دل آنان افكنده است: وقذف فى قلوبهم الرعب و لانتم اشدّ رهبة فى صدورهم، اما وحدت ندارند به دليل اينكه قلوب آنان متشتت وپراكنده است: تحسبهم جميعا وقلوبهم شتّى.(2)

ص: 135


1- الميزان، ج 19، ص 220.
2- همان.

آیه 15-24

اشاره

كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبًا ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (15) كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِْلإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَريءٌ مِنْكَ إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ (16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ خالِدَيْنِ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ (17) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19) لا يَسْتَوي أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (22) هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (24)

ترجمه

(كار اين گروه از يهود) همانند كسانى است كه كمى قبل از آنان بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند وبراى آنها عذابى دردناك است! * كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم).» اما هنگامى كه كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم.» * سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند؛ واين است كيفر ستمكاران! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد؛ وهر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده؛ واز خدا بترسيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * وهمچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند وخدا نيز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار كرد؛ آنها فاسقانند. * هرگز دوزخيان وبهشتيان يكسان نيستند؛ اصحاب بهشت رستگار وپيروزند. * اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود واز خوف خدا مى شكافد! اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند. * او خدايى است كه معبودى جز او نيست، داناى آشكار ونهان است، واو رحمان و

ص: 136

رحيم است. * او خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم ومالك اصلى اوست، از هر عيب منزه است، به كسى ستم نمى كند، امنيت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند، وشايسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند! * او خداوندى است خالق، آفريننده اى بى سابقه، وصورتگرى (بى نظير)؛ براى او نام هاى نيك است؛ آنچه در آسمانها وزمين است تسبيح او مى گويند؛ واو عزيز وحكيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه 15 يهود بنى نضير را به مشركانى كه در جنگ بدر كشته شدند يا به يهود بنى قينقاع از نظر سرنوشت تشبيه مى كند، زيرا آنان افراد ثروتمند ومغرور ودر ميان خود جنگجو بودند وپيامبر ومسلمانان را تهديد مى كردند، ليكن سرانجام گرفتار عذاب دنيا وآخرت شدند. در آيه 16 منافقان را به شيطان تشبيه مى كند كه شيطان به انسان گفت: كافر شو تا مشكلات تو را حل كنم، اما هنگامى كه كافر شد، گفت من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم.

در آيه 17 سرانجام كار اين دو گروه شيطان واتباعش ومنافقان ودوستانشان از اهل كفر را روشن مى سازد كه هر دو گروه در آتش دوزخ جاويد مى مانند واين است كيفر ستمكاران. در آيه 18 به مؤمنان دو بار دستور تقوا وپرهيزكارى مى دهد وبه آنها سفارش مى كند كه هر انسانى بايد بنگرد كه تا چه چيز را براى قيامت از پيش فرستاده است.

در آيه 19 به مؤمنان توصيه مى كند كه هميشه به ياد خدا باشند ومانند كسانى نباشند كه خدا را فراموش كردند كه در نتيجه خداوند آنان را گرفتار خودفراموشى كرد. در آيه 20 به عدم برابرى اصحاب بهشت با اصحاب دوزخ اشاره مى كند. در آيه 21 به سنگدلى برخى از انسانها اشاره مى كند ومى فرمايد: اگر اين قرآن را بر كوهها نازل مى ساختيم، از ترس الهى متأثر مى شدند؛ اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود وتكان نمى خورد.

در آيه 22، 23 و 24 افزون بر مسئله توحيد كه دو بار تكرار شده، هفده وصف از اوصاف الهى را بيان مى كند.

ص: 137

ب. واژه «اُخوّت» به معناى مشترك بودن دو نفر در انتسابشان به يك پدر است. دو فرد از انسان كه از يك پدر به وجود آمدند برادر يكديگرند؛ اين معناى اصلى اخوت است؛ ولى در معنايش توسعه داده شده در افراد مشترك در يك عقيده ويا مشترك در صداقت نيز استعمال شده است.(1)

ج. منظور از شيطان، ابليس ومنظور از انسان آدم ابوالبشر نيست، بلكه منظور جنس شيطان وانسان است؛ يعنى شيطان هر انسانى او را به سوى كفر دعوت نموده براى اينكه دعوتش را بپذيرد، متاعهاى زندگى را در نظرش زينت داده وروگردانى از حق را با وعده هاى دورغينش در نظر وى جلوه مى دهد واو را گرفتار كفر مى سازد به گونه اى كه از كفر خود اظهار خرسندى هم مى كند تا آنكه نشانه هاى مرگ يكى پس از ديگرى فرا مى رسد آن گاه مى فهمد آرزوهايى كه شيطان در دل او افكنده سرابى بيش نبوده وفريب شيطان را خورده است آن گاه شيطان به او مى گويد من از تو بيزارم: انّى برئ منك.(2)

نكته ها

1. در مسائل تربيتى بايد از نمونه هاى عينى ونزديك به زمان استفاده كرد، زيرا مردم به آن آگاهى بيشتر دارند: قريبا.

2. تلخيهاى زندگى نتيجه عملكرد خود انسانهاست. «وبال» به معناى عاقبت شوم وتلخ است ودر اصل از «وابل» به معناى باران سنگين گرفته شده است؛ بارانهاى سنگين معمولاً خوفناك است وانسان از عاقبت تلخ آن مى هراسد، زيرا غالبا سيلهاى ويران كننده اى در پى دارد.(3)

3. ميان شيطان ومنافقان شباهتهايى هست: 1 - هر دو دشمن انسان مسلمان هستند. (يس، 60؛ منافقون، 4) 2 - هر دو به منكر دعوت مى كنند. (بقره، 268؛ توبه، 67) 3 - هر دو گناه كارند. (مريم، 44؛ توبه، 67) 4 - هر دو با شعار اغفال مى كنند. (طه، 120؛ بقره، 11) 5 - جايگاه هر دو دوزخ است. (حشر، 17؛ نساء، 145)

ص: 138


1- الميزان، ج 19، ص 219.
2- همان، ص 221.
3- نمونه، ج 23، ص 536.

4. ولتنظر نفس ما قدّمت لِغدٍ تعبير به نفس (يك نفر) ممكن است در اينجا به معناى هر يك نفر بوده باشد؛ يعنى هر انسانى بايد به فكر فرداى خويش باشد وبدون آنكه از ديگران انتظار داشته باشد براى او كارى انجام دهند خود تا در اين دنياست هر چه مى تواند تلاش كند.(1)

5. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: در راه خدا انفاق كنيد، هر چند به اندازه يك من خرما يا كمتر ويا يك مشت ويا كمتر باشد واگر كسى آن را هم نيابد با سخنان پاكيزه دلهايى را شاد كند، زيرا وقتى در قيامت انسان در محضر خدا قرار مى گيرد به وى گفته مى شود: آيا به تو گوش وچشم ندادم ؟ آيا مال وفرزند نبخشيدم ؟ عرض مى كند: آرى. در اينجا خداوند مى فرمايد: پس نگاه كن ببين چه براى خود از قبل فرستاده اى وانسان چيزى را نمى يابد كه او را از آتش باز دارد.(2)

6. دستور به نظر كردن در اعمالى كه انسان انجام مى دهد وبراى قيامت آماده مى سازد غير از دستور به تقواست. همان گونه كه صنعت گر پس از ساختن صنعت خود نظرى اصلاحى به آن مى افكند كه اگر نواقصى دارد برطرف كند. انسان مؤمن نيز بعد از انجام تكاليف الهى بايد بنگرد كه اگر اعمالش نواقصى دارد، آن را ترميم كند.(3)

7. مراقبت در اعمال وظيفه شخص خاص نيست؛ بلكه همه مردم مسلمان موظفند عمل خود را اصلاح كنند. البته در ميان مؤمنان كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند اندك؛ بلكه ناياب اند. جمله ولتنظر نفس كه كلمه نفس را به صورت نكره ومفرد آورده به همين اندك بودن اشاره دارد.(4)

8. گام اول در انحراف از خود انسان شروع مى شود: نسوا الله واصولاً انسان از نظر فطرى خداشناس است وفراموشى خدا عارضى است، زيرا نسيان در جايى استعمال مى شود كه چيزى را انسان از پيش به ياد داشته باشد بعدا فراموش كند. جمله لا تكونوا كالّذين نسوا الله نمى فرمايد خدا را فراموش نكنيد، بلكه مى فرمايد: مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند

ص: 139


1- همان.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 292.
3- الميزان، ج 19، ص 226.
4- همان، ص 226.

نباشيد كه در نتيجه خداوند آنان را به خودفراموشى گرفتار ساخت. اين در حقيقت مصداقى روشن وحسى را نشان مى دهد كه مى توانند عاقبت فراموش كردن خدا را در آن ببينند.

آيه شريفه ظاهرا نظر به منافقان دارد كه در آيه 67 توبه مى فرمايد: آنها خدا را فراموش كردند: المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف ويقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم انّ المنافقين هم الفاسقون.(1)

9. بهشتيان با جهنميان در هيچ جهت برابر ومساوى نيستند؛ نه در نحوه تفكر، نه در طرز زندگى، نه در دنيا، نه در آخرت، نه در پاداش وعقوبت الهى، زيرا حذف متعلق لا يستوى دليل بر عموم است.(2)

10. منظور از آيه لو انزلنا هذا القرءان... تعظيم قرآن كريم به دليل معارف حقيقى است كه در آن وجود دارد ومعناى آيه اين است كه اگر ممكن بود قرآن به كوهى نازل شود، وما قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، قهرا كوه با آن همه صلابت متأثر ومتلاشى مى شد، وقتى كوه در برابر قرآن چنين است، انسان سزاوارتر از آن است كه وقتى قرآن بر او تلاوت شود ويا خود آن را تلاوت كند قلبش خاشع گردد، بنا بر اين جاى تعجب است كه گروهى نه تنها متأثر نمى شوند، بلكه در مقام دشمنى ومخالفت هم بر مى آيند.(3)

11. تاثير خشيت از خدا

در آيه 21 حشر ميفرمايد اگر قرآن را بر كوه نازل كنيم به جهت ترس از خداوند فروتن ومتلاشى مى شد: لَوْ أَنْزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

در آيه ديگر ميفرمايد اهل ايمان به جهت ترس از خداوند به لرزه مى افتند: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (الزمر، 23)

12. «جبّار» از ريشه «جبر» گاهى به معناى قهر وغلبه وگاهى به معناى اصلاح است.

ص: 140


1- نمونه، ج 23، ص 541.
2- همان.
3- همان؛ فتح القدير، ج 5، ص 207.

راغب در مفردات هر دو معنا را به هم آميخته مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى با غلبه وقدرت است، اين واژه هنگامى كه در باره خداوند به كار رود، بيانگر يكى از اوصاف بزرگ اوست كه با كمال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد وهر گاه در مورد غير او به كار رود، معناى مذمت را دارد وبه كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان وكمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند. اين واژه ده بار در قرآن آمده كه نهُ مرتبه در باره افراد ظالم ويك مورد در باره خداوند بيان شده است.(1)

13. فكان عاقبتهما انّهما فى النار؛ عاقبت مشركان ومنافقان آتش است. جهت اينكه «عقاب» را عقوبت گفته اند چون چيزى به جز عقبه كار نيست. كفر ونفاق اول وآخرى دارد؛ اولش شيرين است وآخرش تلخ، اين جزا وكيفر، اختصاصى به آنها ندارد؛ بلكه كيفر هر انسانى است كه ظالم باشد: وذلك جزاء الظالمين.

14. آيه شريفه يا أيّها الّذين ءامنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضلّ اذا اهتديتم الى اللّه مرجعكم جميعا (مائده، 105) به تعبير مرحوم علامه طباطبايى به منزله شرح براى آيه شريفه ولتنظر نفس ما قدمت لغد است واين آيه به منزله متن است. ضلالت وهدايت بدون راه، فرض ندارد اگر راهى نباشد سخن از هدايت وضلالت نيست. اگر راه باشد سالك يا در راه است يا بيراهه مى رود، اگر راه هست مقصد نيز وجود دارد، زيرا ممكن نيست راهى بدون مقصد وجود داشته باشد. راه عبارت است از چيزى كه اگر سالك آن را طى كند به مقصد مى رسد. مقصد لقاى خداوند سبحان است: يا أيّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقيه (انشقاق، 6). اگر انسان باتقوا بود در قيامت به مليك مقتدر مى رسد: انّ المتقين فى جنات ونهر * فى مقعد صدق عند مليكٍ مقتدر (قمر، 55) و وجوه يومئذ ناظرة. اگر انسان تقوا پيشه نكرد در قيامت با خداى اشد المعاقبين ملاقات مى كند كه قرآن مى فرمايد: إنّا من المجرمين منتقمون (سجده، 22). قرآن كريم راه را در سوره شمس مشخص كرد: ونفس وما سوّيها * فألهمها فجورها وتقواها.

15. منظور از نظر در آيه شريفه ولتنظر نفس ما قدمت لغدٍ عبارت از صاحب نظر شدن ونظريه دادن است، نظير آنچه در مقبوله عمر بن حنظله آمده من نظر فى حلالنا وحرامنا؛

ص: 141


1- مفردات راغب؛ نمونه، ج 23، ص 554.

يعنى صاحب نظر بودن؛ نه نگاه كردن؛ يعنى صاحب نظر باشيد ونظريه بدهيد وببينيد براى آينده چه كرده ايد آيا كارتان قبول شده يا نه واگر ما دقت نكرديم كه براى آينده چه فرستاده ايم بالاخره نشانمان مى دهند: يوم ينظر المرء ما قدّمت يداه. (نبأ، 40)

16. قرآن كريم گاهى به صورت امر مى فرمايد: به ياد خدا باشيد: واذكر ربّك فى نفسك تضرّعا وخيفة (اعراف، 205) وگاهى به صورت نهى مى فرمايد: خدا را فراموش نكنيد: ولا تكونوا كالّتى نسوا الله فانسيهم انفسهم.

در جاى ديگر منافقان را به عنوان كسانى كه خدا را فراموش كردند معرفى مى كند: المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف ويقبضون أيديهم نسوا الله فنسيهم (توبه، 68). نسيان خدا به اين معنا نيست كه خداوند آنان را فراموش كرد، بلكه به اين معناست كه خداوند آنها را به حال خودشان واگذارد وفيض خاص را از آنان قطع كرد، زيرا نسيان هم به دليل عقلى بر خداوند محال است، چون او علم محض است وعلم محض با نسيان سازگار نيست، هم به دليل نقلى كه قرآن مى فرمايد: وما كان ربّك نسيّا (مريم، 64) نكره در سياق نفى مفيد عموم است، وآنچه باعث مى شود انسان به ياد حق نباشد پيروى از شيطان است كه در صورت پيروى از شيطان وغلبه او بر انسان ياد خدا فراموش مى شود: استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله.

17. آيه شريفه لو أنزلنا هذا القرءان... هم مى تواند اميدبخش ونشانه تجليل وتكريم باشد وهم نشانه توبيخ وسرزنش؛ قرآن كريم نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اميدبخش است، قرآنى كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را ناآرام مى كرد، وقتى بر پيامبر نازل مى شود او را آرام مى كند: كذلك لنثبّت به فؤادك ورتّلناه ترتيلاً (فرقان، 32)، پس اين كتاب مايه تثبيت قلب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

جنبه توبيخى آيه آن است كه كتابى كه اگر بر كوهها نازل شود آنها را متلاشى مى كند، قلب عدّه اى در برابر آن هيچ واكنشى نشان نمى دهد، از اين رو مى فرمايد: انّ منها كالحجارة أو أشدّ قسوة (بقره، 74) از قرآن كريم دو كار متضاد ساخته است، از اين رو قرآن كريم براى گروهى شفاست وبراى گروهى مايه خسارت است: وننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الاّ خسارا (اسراء، 82). قرآن كريم خود را مايه شفا معرفى

ص: 142

مى كند. نمى فرمايد قرآن دواست؛ بلكه مى فرمايد: قرآن شفاست، زيرا ممكن است دوا تأثير نكند، اما قرآن كريم اگر بر قلب مستعد وارد شود، تأثير مى كند، از اين رو فرموده شفاست وبراى كسانى كه به سوء اختيار خود مى خواهند به بيراهه روند وبا اين نور الهى مبارزه مى كنند، خسارت است. قرآن براى كسانى كه يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم هستند مايه خسارت است. (صفّ، 8)

له الاسماء الحسنى؛ خداوند هم سبّوح است هم قدوس، تفاوت اين دو نام چيست ؟

پاسخ: هر چيزى يا كامل است يا ناقص يا خير است يا شرّ يا نقص است يا كمال، آنچه به شر ونقص بر مى گردد خداوند منزه از آن است؛ يعنى خداوند منزه از جهل وعجز وبخل است، اين معناى سبّوح است.

تقسيم ديگر آن است كه آنچه كمال است؛ مانند علم وقدرت وشجاعت ومانند آن يا محدود است يا غيرمحدود. اگر محدود بود باز ذات اقدس الهى منزه از آن است؛ يعنى علم وقدرت يا محدود است يا غير محدود، خداوند منزه از علم محدود وقدرت محدود است، اينجا نوبت تقديس است. قدّوس يعنى خداوند منزه از كمالات محدود است.

ص: 143

ص: 144

سوره ممتحنه

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (3) قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ َلأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ (4) رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (5) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (6) عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (7) لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (8) إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من ودشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند ورسول الله وشما را به جهت ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر وديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من وجلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد.) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى

ص: 145

كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم. وهر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است. * اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود ودست وزبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند، ودوست دارند شما به كفر باز گرديد. * هرگز بستگان وفرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ خداوند ميان شما جدايى مى افكند؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وكسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند: «ما از شما وآنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم؛ ما نسبت به شما كافريم؛ وميان ما وشما عداوت ودشمنى هميشگى آشكار شده است؛ تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد. - جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش [= عمويش آزر] گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مى كنم، ودر عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم (و اختيارى ندارم). - پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم وبه سوى تو بازگشتيم، وهمه فرجامها به سوى توست. * پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده، وما را ببخش، اى پروردگار ما كه تو عزيز وحكيمى.» * (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا وروز قيامت دارند؛ وهر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز وشايسته ستايش است. * اميد است خدا ميان شما وكسانى از مشركان كه با شما دشمنى كردند (از راه اسلام) پيوند محبت برقرار كند؛ خداوند تواناست وخداوند آمرزنده ومهربان است. * خدا شما را از نيكى كردن ورعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند واز خانه وديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. * شما را تنها از دوستى ورابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند وشما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند وهر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم وستمگر است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دوستى نكردن با دشمنان خدا ودشمنان خودتان، مبارزه دشمنان با پيامبر ومسلمانان،

ص: 146

دوستى پنهانى برخى از مسلمانان با كفار، آرزوى دشمنان به انحراف فكرى مسلمانان، عدم سوددهى خويشان وفرزندان در قيامت، الگو بودن حضرت ابراهيم (علیه السلام) وهمراهان او براى مسلمانان، ممنوع نبودن احسان به كفارى كه با مسلمانان مقاتله نمى كنند، قطع ارتباط دوستى با كفارى كه با مسلمانان به مبارزه بر مى خيزند.

ب. لا تتخذوا عدوّى وعدوكم أولياء كلمه «عدو» به معناى دشمن است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود وهم بر جمع ودر آيه شريفه مقصود جمع است به قرينه اينكه فرموده: «اولياى خود نگيريد».(1)

ج. منظور از تعبير والذين معه؛ آنها كه با ابراهيم بودند، مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند، هر چند اندك بودند. در تاريخ نيز آمده است كه گروهى در بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهيم (علیه السلام) به او ايمان آوردند ودر هجرت به سوى شام او را همراهى كردند واين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است.(2)

د. اين قسمت از آيه كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم العداوة برائت را به آثارش معنا مى كند وآثار برائت همين است كه سه امر محقق شود: اول مخالفت عملى با شرك آنان. دوم عداوت قلبى با ايشان. سوم استمرار اين وضع مادامى كه بر شرك خود باقى اند مگر اينكه دست از شرك برداشته به خداى واحد ايمان بياورند.(3)

ه -. جمله الاّ قول ابراهيم لابيه استثناى منقطع است وآن اينكه از آيه سوره توبه استفاده مى شود كه تبرّى جازم وقاطع ابراهيم بعد از آن زمانى بوده كه به او وعده استغفار داده وبعد از آنكه فهميد پدر عموى او دشمن خداست به طور قاطع از او تبرّى جسته فلمّا تبيّن له انّه عدو لله تبرّأ منه وآيه مورد بحث هم از همين تبرى جازم خبر مى دهد.(4)

و. منظور از جمله ولا املك لك من الله شيئا اين است كه اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت كردم نه چون طلب طلبكار از بدهكار خويش بود؛ بلكه منشأ آن فقر عبوديت وذلت آن در برابر عزّت اوست وخداوند يا به بنده اش ترحم دارد يا اعراض از رحمت مى كند،

ص: 147


1- الميزان، ج 19، ص 463.
2- الميزان، ج 19، ص 463؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 100.
3- الميزان، ج 19، ص 470.
4- الميزان، ج 19، ص 472.

چون احدى از خدا طلبكار ومالك چيزى نيست واو مالك هر چيزى است، چنان كه در جاى ديگر فرمود: قل فمن يملك من اللّه شيئا.(1)

نكته ها

1. در آيه 1 ممتحنه دستور ميدهد اى اهل ايمان دشمنان من ودشمنان خودتان را بعنوان دوست انتخاب نكنيد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ

در آيه 14 مجادله منافقان را مخالف اين دستور بيان مى كند كه آنها دشمنان خداوند را بعنوان دوست انتخاب كردند: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْما غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُمْ مِنْكُمْ وَلاَ مِنْهُمْ وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ

2. دليل قطع رابطه با كفّار چهار چيز است:

الف. مكتب شما را قبول ندارند: كفروا بما جاءكم من الحق.

ب. رهبر وامّت را تحمّل نمى كنند: يخرجون الرسول وايّاكم.

ج. اگر سلطه يابند، با دست وزبان، آزارتان مى دهند: يبسطوا اليكم ايديهم والسنتهم.

د. مى خواهند كه شما از دين برگشته ومرتد شويد: ودّوا لو تكفرون.(2)

3. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: كافران را سرپرست خود قرار ندهيد: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا الكافرين أولياء (نساء، 144)، در برخى از آيات مى فرمايد: يهود ونصارى را سرپرست خود قرار ندهيد: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا اليهود ونصارى أولياء (مائده، 51)، در برخى از آيات خداوند مى فرمايد: دشمن من وخودتان را سرپرست خود قرار ندهيد: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا عدوى وعدوّكم أولياء. (ممتحنه، 1)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه كافران ويهود ونصارى دشمن خدا ومسلمانان هستند ونبايد آنها را سرپرست خود قرار داد.

4. با خداوندى كه عالم به غيب وشهود است واز اسرار بشر آگاه است، مخفى كارى

ص: 148


1- مائده، 17؛ الميزان، ج 19، ص 473.
2- نور، ج 11، ص 574.

(علاقه به دشمنان اسلام در پنهان) هيچ فايده اى ندارد: وانا اعلم بما اخفيتم، زيرا دوستى با آنان به جهت حفظ ارحام واولاد به قيمت عذاب دوزخ تمام مى شود.(1)

5. روز قيامت، روز جدايى انسانهاى مؤمن از كافر است: يفصل بينكم چنان كه در آيه ديگرى مى فرمايد: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم وعلت سقوط اسباب از جمله خويشاوندى آن است كه آثار اسباب در دنيا مايه الفت وخدمت است؛ اما در قيامت رابطه ميان اسباب ومسببات از بين خواهد رفت: وتقطعت بهم الاسباب.(2)

6. سرّ اينكه از محبت كفّار به فعل ماضى تعبير شد ودّوا نه مضارع، آن است كه محبّت دشمنان براى كافر شدن مسلمانان امرى ثابت ومسجّل است؛ يعنى اگر چه بر شما غلبه هم پيدا نكنند؛ اما دوست دارند كافر شويد وضرر دنيا وآخرت به شما برسد وعزيزترين چيز را كه دين شماست از شما بگيرند تا كافر شويد.(3)

7. يكى از راههاى بسيار مؤثر در تربيت انسانها، وجود الگوهاى عملى است، از اين رو قرآن كريم در اين سوره دو بار از ابراهيم ويارانش سخن مى گويد وآنان را به عنوان اسوه والگوى عملى معرفى مى كند، چنان كه در سوره احزاب آيه 21 پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را اسوه معرفى كرده است: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة وامام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: به وسيله عمل خود؛ نه به زبان، مردم را به حق دعوت كنيد:

«كونوا دعاة الناس باعمالكم ولا تكونوا دعاة بالسنتكم».(4)

8. در برابر مشركان بايد بيزارى جست ونهايت قاطعيت را در اين بيزارى نشان داد، از اين رو همراهان ابراهيم (علیه السلام) سه مرتبه در بيزارى خود تأكيد ورزيدند: 1. انا برآء منكم 2. كفرنا بكم 3. وبدا بيننا وبينكم العداوة.(5)

9. پيوند مكتبى مهم ترين پيوندى است كه انسانها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است، از اين رو ياران ابراهيم (علیه السلام) با ابراهيم گرچه خويشاوندى

ص: 149


1- روح المعانى، ج 28، ص 68؛ الميزان، ج 19، ص 465.
2- بقره، 166؛ الميزان، ج 19، ص 468.
3- روح المعانى، ج 28، ص 68؛ كشاف، ج 4، ص 513.
4- نمونه، ج 24، ص 24.
5- همان.

نداشتند؛ اما چون پيرو آيين او بودند، براى همه مؤمنان اسوه هستند؛ اما ابراهيم (علیه السلام) از عموى خود بيزارى جست گرچه عمويش بود وچون كافر بود هيچ ارتباطى به او نداشت.(1)

10. اگر كسانى كه مورد علاقه مسلمانان هستند از خطّ مكتبى آنان جدا شوند، نبايد از بازگشت آنان مأيوس شد، زيرا خداوند بر همه چيز قادر است واو مى تواند دلها را دگرگون سازد، چنان كه در سال هشتم كه مكه فتح شد اهل مكه مسلمان شدند واسباب دوستى فراهم گرديد.(2)

11. رابطه مسلمانان با كفار، بستگى به طرز برخورد آنان با مسلمانان دارد. كفارى كه در برابر مسلمانان ايستادگى كنند وبه مخالفت عملى برخيزند، مسلمانها را بكشند يا آواره كنند، وظيفه مسلمانان قطع ارتباط دوستى با آنهاست؛ اما كفارى كه عداوت نورزند وبا مسلمانان پيكار نكنند وآنان را از وطنشان خارج نسازند، نيكى واحسان به اين گروه از كفار مانعى ندارد.(3)

ص: 150


1- همان.
2- روح المعانى، ج 28، ص 74؛ الميزان، ج 19، ص 476؛ نمونه، ج 24، ص 28.
3- نمونه، ج 4، ص 516؛ كشاف، ج 4، ص 516.

آیه 10-13

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (10) وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئًا وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (12) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ اْلآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را آزمايش كنيد - خداوند به ايمانشان آگاه تر است - هر گاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را به سوى كفّار باز نگردانيد؛ نه آنها براى كفّار حلالند ونه كفّار براى آنها حلال؛ وآنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد؛ وگناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مَهرشان را به آنان بدهيد. وهرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد وبه بلاد كفر فرار كرد،) حق داريد مَهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مَهر (زنانشان را كه از آنان جدا شده اند) از شما مطالبه كنند؛ اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند، وخداوند دانا وحكيم است. * واگر بعضى از همسران شما از دستتان بروند (و به سوى كفّار بازگردند) وشما در جنگى بر آنان پيروز شديد وغنايمى گرفتيد، به كسانى كه همسرانشان رفته اند، همانند مَهرى را كه پرداخته اند بدهيد؛ واز (مخالفت) خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد. * اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى وزنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت وافترايى

ص: 151

پيش دست وپاى خود نياورند ودر هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن وبراى آنان از درگاه خداوند آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده ومهربان است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد؛ آنان از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفّار مدفون در قبرها مأيوس مى باشند.

شأن نزول

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيات چنين آورده اند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حديبيه با مشركان مكه پيمانى امضا كرد. يكى از مواد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكه به مسلمانان بپيوندد، او را بازگردانند؛ اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكه بازگردد مى توانند او را برنگردانند. در اين هنگام زنى به نام سبيعه اسلام را پذيرفت ودر همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست، همسرش خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد وگفت: اى محمد! همسرم را به من بازگردان، زيرا اين يكى از مواد پيمان ماست.

هنوز مركب آن خشك نشده بود كه آيه فوق نازل شد ودستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند. ابن عباس مى گويد: امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند كه هجرت آنان به دليل كينه يا علاقه به سرزمين جديد ويا هدف دنيوى نبوده، بلكه تنها براى اسلام بوده است. آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است.

در اينجا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود وهزينه هايى را كه متحمل شده بود به او پرداخت وفرمود طبق اين مادّه، قرارداد تنها مردان را باز مى گردانيم نه زنان را.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه 10 هفت دستور در زمينه زنان مهاجر وقسمتى نيز در باره زنان كافر آمده است:

1. آنها آزمايش شوند تا روشن شود ظاهر وباطنشان مؤمن است يا خير وچون به طور قطع نمى شود علم پيدا كرد، فرمود: خدا آگاه تر است؛ يعنى مسلمانان بايد علم عادى پيدا كنند.

ص: 152


1- الميزان، ج 19، ص 488.

2. اگر معلوم شد آنها مؤمنند، به كفار باز نگردانيد، زيرا ايمان سبب جدايى زن مؤمن ومرد كافر است.

3. نه اين زنان بر آنها حلالند، نه آن مردان كافر بر اين زنان مؤمن.

4. شما مسلمانان مهريه اى كه مردان كافر به زنان خود داده اند به آنها بدهيد. چون رسم معمول عرب بر اين بود كه مهريه زنان خود را قبلاً مى پرداختند. گرچه شوهر كافر است، اما عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارت وى جبران شود وظاهرا بيت المال مسئول پرداخت مهريه است.

5. وقتى مهريه آنان پرداخت شد، اين زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود، ديگر مانعى براى ازدواج با زنان وجود ندارد، علاوه بر مهرى كه به شوهر كافر از طريق بيت المال داده شده، شما نيز براى ازدواج جديد بايد مهريه اى براى اين زن در نظر بگيريد.

6. اگر قضيه به عكس شد؛ يعنى شوهر اسلام را بپذيرد وزن بر كفر باقى بماند، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد. «عصم» جمع «عصمت» به معناى منع است؛ يعنى اين كفر، زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى منع مى كند، بنا بر اين او را نگه نداريد.

7. هرگاه كسى از زنان شما از اسلام جدا شد، شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده وبه اسلام پيوسته اند مطالبه كنند.

ضمير «و اسألوا» به مؤمنان وضمير «يسألوا» به كفار بر مى گردد. در پايان مى فرمايد اين دستورات بر طبق حكمت وعلم الهى است.

ب. در آيه 11 مى فرمايد: اگر بعضى از همسران شما از دست شما رفتند، اسلام را رها كرده وبه كفار پيوستند، سپس شما در جنگى بر آنها پيروز شديد وغنايمى به دست آورديد، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند همانند مهرى را كه پرداخته اند از غنايم بپردازيد.

ج. در آيه 12 شش شرط مهم واساسى را براى بيعت كردن زنان با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بيان مى كند. در مورد چگونگى بيعت بعضى گفته اند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد ظرف آبى آوردند ودست خود را در ظرف آب گذارد وزنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف گذاردند،

ص: 153

وبعضى گفته اند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) از روى لباس با آنها بيعت كرد. در آيه 13 خداوند مؤمنان را از دوستى با يهوديان برحذر مى دارد.

نكته ها

1. «عاقبتم» از ريشه «معاقبه» در اصل از عقب به معناى پاشنه پاست وبه همين مناسبت كلمه «عقبى» به معناى جزا وعقوبت به معناى كيفر كار خلاف آمده است وروى همين جهت معاقبه به معناى كيفر دادن وقصاص كردن به كار مى رود.

گاه واژه «معاقبه» به معناى تناوب در امرى نيز استعمال شده است، زيرا افرادى كه متناوبا كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند، از اين رو «عاقبتم» در آيه شريفه به معناى پيروز شدن مسلمانان بر كافران وكيفر ومجازات آنان وضمنا گرفتن غنايم تفسير شده است وهم به معناى تناوب، زيرا يك روز نوبت كفار است وروز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد وبر آنها غالب مى شوند.(1)

2. منظور از بهتان وافترا اين است كه فرزندان مشكوكى را از سر راه بر مى داشتند ومدعى مى شدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود.)

بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن، خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد وهنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد آن را به هر يك از آنها كه مايل بود نسبت مى داد.

3. تعبير به ايديهن وارجلهن؛ پيش دست وپايشان ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت وطبعا پيش پا ودست آنها بود.

4. در اينكه مقصود از كسانى كه خداوند بر آنها غضب كرده چه كسانى هستند، برخى گفته اند: به شهادت آيه 90 سوره بقره يهود هستند: فباؤا بغضب على غضب، ليكن مى توان گفت گروههاى ديگرى هم مورد غضب خداوند واقع شدند؛ مانند منافقان، بنا بر اين آيه

ص: 154


1- نمونه، ج 24، ص 42؛ روح المعانى، ج 28، ص 79؛ الميزان، ج 19، ص 491.

شريفه مفهوم گسترده اى دارد كه همه كفار ومنافقان را شامل مى شود.

5. در جمله فان علمتموهنّ مؤمنات مى توانست بفرمايد اگر ديديد راست مى گويند، فان علمتموهن صادقات؛ ولى چنين نفرمود، بلكه صفت ايمان را دو باره ذكر كرد وفرمود: اگر ديديد مؤمن هستند، واين براى آن بود كه به علت حكم اشاره كند؛ يعنى اينكه گفتيم چنين زنانى را نزد خود نگه داريد، براى ايمان آنان بود، چون ايمان باعث انقطاع علاقه زوجيت بين زن مؤمن ومرد كافر است.(1)

6. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرايط بود، در حالى كه بيعت با مردان تنها بر اسلام وجهاد بود؟ در پاسخ مى توان گفت: آنچه براى مردان در آن محيط از همه مهم تر بود، ايمان وجهاد بود ودر مورد زنان چون جهاد مشروع نبود، شرايط ديگرى ذكر شده كه مهم تر از همه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف از آن بودند.(2)

7. مسئله بيعت پيامبر با زنان نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بى خبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام براى نيمى از جامعه انسانى؛ يعنى زنان ارزشى قائل نشده وآنها را به حساب نياورده است، دقيقا آنها را در مهم ترين مسائل به حساب آورده است. از جمله مسئله بيعت است كه يك بار در حديبيه (در سال ششم هجرت) ويك بار در فتح مكه انجام گرفت وآنها نيز دوش به دوش مردان در اين پيمان الهى وارد شدند وحتى شرايط بيشترى را نسبت به مردان پذيرا گشتند؛ شرايطى كه هويت انسانى زن را زنده مى كند واو را از اينكه به متاع بى ارزش يا وسيله اى براى كام جويى مردان بوالهوس گردد، نجات مى دهد.(3)

8. اطاعت در معروف؛ اطاعت، پيامبر را در آيه شريفه مقيد به معروف كرده، با اينكه پيامبر معصوم است وهرگز امر به منكر نمى كند؛ ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگويى براى همه اوامرى باشد كه از زمامداران اسلامى صادر مى شود. اين اوامر در صورتى محترم است كه با تعليمات قرآن واصول شريعت اسلام سازگار باشد.

ص: 155


1- الميزان، ج 19، ص 489.
2- همان.
3- نمونه، ج 24، ص 47.

حضرت على (علیه السلام) در باره مالك اشتر خطاب به مردم مى نويسد:

«فاسمعوا له وأطيعوا أمره فيما طابق الحق فإنّه سيف من سيوف الله».(1)

9. على ان لايشركن عدم شرك به خداوند عموميت دارد؛ يعنى با ايشان شرط كن كه هيچ چيز را شريك خدا نگيرند؛ نه بت ونه اوثان ونه ارباب اصنام را واين شرطى است كه هيچ انسانى در هيچ حالى از اين شرط بى نياز نيست.(2)

10. در جمله ولا يعصينك فى معروف فرموده تو را يعنى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را معصيت نكنيد ونفرموده خدا را معصيت نكنيد با اينكه معصيت رسول خدا ونافرمانى به آن جناب هم منتهى به نافرمانى خدا مى شود واين بدان جهت بوده كه بفهماند آنچه را رسول خدا در مجتمع اسلامى سنت مى كند، براى جامعه اسلامى عملى ومعروف وپسنديده مى شود ومخالفت با آن در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى وبى اعتبار كردن آن است.(3)

11. عبارت «معصيت در معروف» عبارتى است كه هم شامل ترك معروف از قبيل نماز وروزه وزكات، وهم شامل ارتكاب منكر از قبيل تبرّج وعشوه گرى زنان كه از رسوم جاهليت اولى است مى شود.(4)

12. تقيد عدم معصيت به معروف لا يعصينك فى معروف با اينكه پيامبر فرمان نمى دهد مگر به معروف براى اشاره به اين معناست كه

«لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق».(5)

13. نظير آيه 12 ممتحنه: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ... فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

آيه 64 نسا است: ولَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابا رَحِيما

14. جمله قد يئسوا من الاخرة... دليل بر اين نهى است، زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتايج كار خود را مى بينند وراه بازگشت براى جبران ندارند، از اين رو به كلّى

ص: 156


1- همان.
2- الميزان، ج 19، ص 492.
3- الميزان، ج 19، ص 492؛ تفسير الفرقان، ج 27، ص 293.
4- الميزان، ج 19، ص 493.
5- كشاف، ج 4، ص 520؛ روح المعانى، ج 28، ص 80.

مأيوسند. اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست مثل اينكه كفار از بازگشت مردگان مأيوسند. چنين افرادى مسلّما افراد خطرناكى هستند؛ نه به قول آنها اعتمادى هست نه به صداقت آنها اعتبارى، آنها مأيوس از رحمت حق هستند، از اين رو دست به هر جنايتى مى زنند، بنا بر اين چگونه با آنها طرح دوستى مى ريزند؟(1)

15. اين سوره با مسئله قطع رابطه با دشمنان خدا آغاز شد وبا همين امر نيز پايان مى گيرد وبه تعبير ديگر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن.(2)

ص: 157


1- روح المعانى، ج 28، ص 82؛ نمونه، ج 24، ص 52.
2- نمونه، ج 24، ص 50؛ جامع الاحكام، ج 9، ص 6555.

سوره صف

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (4) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (5) وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى اْلإِسْلامِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (7) يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8) هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (9) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (12) وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (13) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است همه تسبيح خدا مى گويند؛ واو شكست ناپذير وحكيم است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد! * خداوند كسانى را

ص: 158

دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گويى بنايى آهنين اند. * (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «اى قوم من! چرا مرا آزار مى دهيد با اينكه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟!» هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت؛ وخدا فاسقان را هدايت نمى كند. * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [- تورات] مى باشم، وبشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد ونام او احمد است.» هنگامى كه او [- احمد] با معجزات ودلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار». * چه كسى ظالم تر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود؟! خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. * آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند. * او كسى است كه رسول خود را با هدايت ودين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟! * به خدا ورسولش ايمان بياوريد وبا اموال وجانهايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد. * (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد وشما را در باغهايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است ودر مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد؛ واين پيروزى عظيم است. * و (نعمت) ديگرى كه آن را دوست داريد (به شما مى بخشد،) وآن يارى خداوند وپيروزى نزديك است؛ ومؤمنان را بشارت ده (به اين پيروزى بزرگ)! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: «چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟!» حواريون گفتند: «ما ياوران خداييم» در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند وگروهى كافر شدند؛ ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد كرديم وسرانجام بر آنان پيروز شدند.

ص: 159

شأن نزول

گروهى از مؤمنان مى گفتند: ما هر گاه با دشمن رو به رو شويم، فرار نمى كنيم، ليكن به هنگام وقوع جنگ به اين سخن خود عمل نكردند وفرار كردند. آيه لم تقولون ما لا تفعلون در سرزنش آنها نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات براى خداوند، سرزنش از عدم هماهنگى سخن وعمل، محبوب بودن مجاهدان در راه خدا، آزار ديدن پيامبران از ناحيه اقوام منحرف، بشارت تورات به بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، پيروزى دين اسلام، شرايط معامله با خداوند، حواريين حضرت عيسى (علیه السلام) ياوران دين خدا.

ب. اين آيه در سوره توبه نيز آمده است در آنجا مى فرمايد: يريدون أن يطفؤا نور اللّه بافواههم؛ راغب در مفردات در باره فرقى كه اين دو آيه با يكديگر دارند گفته است: معناى آيه يريدون ان يطفؤا اين است كه قصد خاموش كردن نور خدا را دارند ودر آيه ليطفؤا... اين است كه قصد دارند كارى بكنند كه به وسيله آن، نور خدا را خاموش كنند. حاصل گفتارش اين است كه متعلق اراده در جمله ان يطفؤا نوراللّه خود اطفاء است ودر آيه ديگر يريدون ليطفؤا متعلق اراده سببى است كه نتيجه اش خاموشى نور خداست.(2)

ج. در اينكه منظور از نور الهى چيست ؟ وجوهى بيان شده است: قرآن كريم، اسلام، پيامبر، حجتها ودلايل الهى. اين يك نوع مثل است؛ يعنى همان گونه كه نور خورشيد محال است با پف كردن خاموش شود همين طور باطل ساختن دين حق نيز محال است.(3)

د. در اينكه منظور از فتح قريب چيست ؟ وجوهى ذكر شده است: فتح مكه، فتح بلاد ايران وروم وهمه فتوحات اسلامى. از آنجا كه مخاطب تنها اصحاب وياران پيامبر نيستند؛ بلكه همه مؤمنان در طول تاريخ اند. جمله نصر من الله وفتح قريب معناى وسيعى دارد كه همه را

ص: 160


1- مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 29، ص 311.
2- الميزان، ج 19، ص 516.
3- جامع الاحكام، ج 9، ص 6564.

شامل مى شود گرچه در عصر پيامبر مصداق روشن آن فتح مكه بود.(1)

ه -. در قرآن كريم پنج مرتبه از حواريون مسيح (علیه السلام) ياد شده كه دو بار در همين سوره است. اين تعبير اشاره به 12 نفر از ياران خاص حضرت مسيح (علیه السلام) است كه نام آنها در انجيلهاى كنونى؛ انجيل متّى ولوقا باب 6 ذكر شده است وبه طورى كه نقل شده اين واژه از ريشه «حور» به معناى شستن وسفيد كردن است وآنها چون قلبى پاك وروحى باصفا داشتند ودر شست وشوى روح وجان خود وديگران كوشش مى كردند اين واژه بر آنها اطلاق شده است.(2)

و. منظور از يارى خدا در حقيقت يارى پيامبر خداست، زيرا مى فرمايد: همان طورى كه عيسى بن مريم به حواريون گفت كه چه فردى ياور من به سوى خداست ؟ حواريون پاسخ دادند: ما انصار خدا هستيم؛ يعنى تو را اى عيسى يارى مى كنيم واين به معناى پيمودن راه خدا واخلاص در عبادت است.

نكته ها

1. سرّ اينكه تسبيح خدا به صورت فعل ماضى وفعل مضارع وفعل امر در قرآن بيان شده آن است كه تسبيح خداوند بايد به طور دائم (در گذشته، حال وآينده) تحقق پذيرد.(3)

2. مرحوم علامه طباطبايى گويد: فرق است بين اينكه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد وبين اينكه انجام ندهد كارى كه مى گويد؛ اولى دليل بر نفاق است ودومى دليل بر ضعف اراده، ظاهرا منظور اين است كه گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد؛ اين يك نوع نفاق است؛ اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد؛ ولى بعدا پشيمان مى شود اين دليل ضعف اراده است.(4)

3. هنگامى كه غارتگران لشكر شام، به مرزهاى عراق تاختند، خبر به گوش على (علیه السلام) رسيد، آن حضرت سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند وچنين فرمود:

«ايها الناس المجتعه ابدانهم

ص: 161


1- مجمع البيان، ج 9، ص 282؛ تفسير كبير، ج 29، ص 319؛ نمونه، ج 24، ص 19.
2- جامع الاحكام، ج 9، ص 6568؛ تفسير كبير، ج 29، ص 319.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 311.
4- الميزان، ج 19، ص 504؛ نمونه، ج 24، ص 62.

المخلتفه اهوائهم كلامكم يوهى الصّم الصلاب وفعلكم يطمع فيكم الاعداء تقولون فى المجالس كيت وكيت فاذا جاء القتال قلتم حيدى حياد»(1)؛ على (علیه السلام) در اين گفتار كه از سوز دلش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد كه اى مردمى كه بدنهايتان جمع ودلها وافكارتان پراكنده است، سخنان داغ شما سنگهاى سخت را در هم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا مى دارد؛ در مجالس چنين وچنان مى گوييد، اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو.

4. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«يعنى بالعلماء من صدّق فعله قوله ومن لم يصدّق فعله قوله فليس بعالم»(2)؛ عالم كسى است كه عمل او گفتارش را تصديق كند وهر كس عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست.

5. آيه شريفه 2 هر گونه تخلف از عهد وپيمان ووعده وحتى به گفته بعضى نذر را نيز شامل مى شود، از اين رو در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (علیه السلام) به او فرمود:

«إيّاك... أن تَعدهم فتتبع موعدك بخلفك... والخلف يوجب المقت عندالله والناس قال الله تعالى كبر مقتا عنداللّه»(3)؛ از اينكه به مردم وعده بدهى وتخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا موجب خشم عظيم در نزد خدا ومردم خواهد شد.

6. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

«عِدَة المؤمن اخاه نذر لا كفارة فيه فمن اخلف فبخلف الله بدأ ولمقته تعرّض وذلك قوله لم تقولون ما لا تفعلون»؛ وعده مؤمن به برادرش، نوعى نذر است، هر چند كفاره ندارد وهر كس خلف وعده كند، با خدا مخالفت كرده وخويش را در معرض خشم او قرار داده واين همان است كه قرآن مى گويد: يا ايها الذين ءامنوا لم تقولون ما لا تفعلون.

7. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: شديدترين مردم از نظر عذاب، دانشمندى است كه از دانش خود هيچ بهره اى نبرد:

«اشدّ الناس عذابا عالم لا ينتفع من علمه بشىء».(4)

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: سخت ترين مردم از نظر حسرت در قيامت، كسانى هستند كه از

ص: 162


1- نهج البلاغه، خطبه 29.
2- اصول كافى، ج 1، باب صفة العلماء، حديث 2.
3- نهج البلاغه، نامه 53.
4- بحار، ج 2، ص 37.

عدالت سخن گفتند ودر عمل مخالفت ورزيدند.

8. از مهم ترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان، انسجام وبه هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است. تعبير به «بنيان مرصوص» در باره مجاهدان در راه حق، بيانگر استحكام واستوارى مجاهدان در راه خداست.(1)

9. ابن عباس گويد: حضرت على (علیه السلام) در جنگ همانند «بنيان مرصوص» بود وخداوند آيه انّ الله يحب الذين را در باره او نازل كرد، از اين رو پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره او فرمود:

«لأُعطّين الراية غدا رجلاً يحبّ الله ورسوله، ويحبه الله وو رسوله كرار غير فرّار».(2)

10. آيه شريفه يا قوم لم تؤذوننى به طور اشاره مى فهماند كه بنى اسرائيل با لجاجت خود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را آزار مى دادند، چنان كه حضرت موسى (علیه السلام) مورد آزار واقع شد. آزارى كه بنى اسرائيل به موسى روا داشتند، نسبتهاى ناروايى بود كه به موسى (علیه السلام) دادند وخداوند او را از آن مبرا ساخت: يا ايّها الّذين ءامنوا لا تكونوا كالّذين ءاذوا موسى فبرّأه الله مما قالوا وكانوا عندالله وجيها (احزاب، 69)، ونيز مخالفتهايى كه در برابر دستورات او داشتند؛ مثل اينكه در برابر جنگ سستى ورزيدند وگفتند: اذهب انت وربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون يا اينكه گفتند: لن نصبر على طعام واحد.

اما آزارى كه به پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) روا داشتند، افزون بر مخالفت دستورات او، گاهى در منزل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضور مى يافتند وبه سخنان بى فايده مشغول مى شدند كه اين كار، پيامبر را آزار مى داد. قرآن كريم مى فرمايد:... فاذا طعمتم فانتشروا ولا مستأنسين لحديثٍ ان ذلك كان يؤذى النبى.(3)

11. خداوند در آغاز هيچ انسانى را گمراه نمى كند. اسناد ازاغه وگمراهى به خداوند به عنوان مجازات است وسبب آن فسق خود مردم است، به تعبير ديگر گناهى كه از مردم سر مى زند، باعث مى شود انسان از هدايت الهى محروم گردد.(4)

12. يهوديان، علم قطعى ومستمر داشتند كه حضرت موسى (علیه السلام) فرستاده خداست؛ اما در

ص: 163


1- نمونه، ج 24، ص 64.
2- منهج الصادقين، ج 9، ص 264.
3- الميزان، ج 19، ص 507.
4- الميزان، ج 19، ص 508؛ روح المعانى، ج 28، ص 84.

عين حال او را آزار مى دادند. فعل مضارع «تعلمون» دال بر استمرار است.(1)

13. بشارت عبارت است از خبرى كه شنونده از شنيدن آن خوشحال شود وچيزى عايد او گردد وخبرى كه از بعثت پيامبر ودعوت او انتظار مى رود اين است كه با بعثتش باب رحمت الهيه به روى انسانها باز شود ودر نتيجه سعادت دنيا وآخرتشان تأمين گردد.(2)

14. بشارت به آمدن پيامبرى بعد از پيامبرى ديگر با در نظر گرفتن اينكه پيامبر سابق دعوتش پذيرفته شده وجا افتاده وبا در نظر داشتن وحدت دعوت دينى در همه انبيا وقتى تصور دارد كه پيامبر دعوت كامل تر ودين جامع تر را آورده باشد وگرنه مردم از آمدن پيامبر دوم چيز زايدى عايدشان نمى شود واز بشارت آمدنش خرسند نمى گردند.(3)

15. كلمه «احمد» يا از فاعل مشتق است؛ يعنى حامدتر يا از مفعول؛ يعنى محمودتر وستوده تر.(4)

16. كلمه «احمد» معناى وصفى وافعل تفضيلى دارد؛ يعنى حمد وستايش پيامبر بيشتر است وهمه انبياى الهى خداوند را حمد مى كنند، اما پيامبر اكرم احمد آنهاست؛ يعنى حمد وستايش پيامبر نسبت به ساير انبيا بيشتر است.(5)

17. سؤال: با اينكه قرآن كريم نام پيامبر اكرم را «محمد» معرفى مى كند چرا در اين آيه به عنوان «احمد» بيان شده است ؟

پاسخ: الف) در تاريخ آمده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از كودكى دو نام داشت وحتى مردم او را با هر دو نام خطاب مى كردند نام محمد را جدش عبدالمطلب ونام احمد را مادرش آمنه انتخاب كرده بود اين مطلب در سيره حلبى مشروحا ذكر شده است.

ب) عموى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ابوطالب در اشعار خود از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان احمد ياد كرده است.

ج) در روايات وارد شده كه در سفر معراج خداوند به پيامبر اكرم به عنوان يا احمد!

ص: 164


1- روح المعانى، ج 28، ص 85.
2- الميزان، ج 19، ص 510.
3- الميزان، ج 19، ص 510.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 280.
5- جامع الاحكام، ج 9، ص 6562.

يااحمد!... خطاب كرده است.(1)

18. در آيه 7 صف ميفرمايد كيست ستمكار تر از آنكه به خداوند دروغ نسبت دهد: ومَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الاْءِسْلاَمِ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

در آيه 79 بقره مصداق ونمونه آنرا دانشمندان يهود معرفى ميكند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنا قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ

ودر آيه 18 هود كيفر تلخ عمل آنها رابيان مى كند: ومَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

19. در اين آيه شريفه ايمان وجهاد، تجارت به حساب آمده كه سرمايه اش جان آدمى ورنج آن نجات از عذاب دردناك است وآيه شريفه در معناى آيه إن اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم واموالهم بانّ لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون ويقتلون (توبه، 111) است.(2)

20. هل أدلّكم على تجارةٍ تنجيكم خداوند با نكره آوردن كلمه تجارت آن را بزرگ داشته وفرموده: شما را به تجارتى راه بنمايم؛ يعنى به تجارتى مهم وعظيم وجليل القدر، ودر بيان نتيجه آن هم كه نجات از عذاب است، بيان نكرد چه عذابى است، فرمود: «عذابى» تا بفهماند آن قدر بزرگ است كه در بيان نمى گنجد.(3)

21. با اينكه ايمان وجهاد از واجبات قطعيه اند؛ ولى در اينجا آن را به صورت امر ذكر نكرد؛ بلكه به صورت پيشنهاد تجارت مطرح مى كند آن هم آميخته با تعبيراتى كه از لطف بى پايان خدا حكايت دارد.(4)

22. افترا ظلمى است كه عقل هيچ ترديدى در ظلم بودن آن ندارد وشرع نيز از آن نهى

ص: 165


1- نمونه، ج 24، ص 77.
2- الميزان، ج 19، ص 522.
3- الميزان، ج 19، ص 522.
4- نمونه، ج 24، ص 87.

كرده است وظلم نسبت به اشخاصى كه به آنها ظلم مى شود از نظر اهميت مختلف مى شود؛ يك ظلم را اگر نسبت به يك فرد معمولى تصور كنيم زشتى آن به اندازه اى نيست كه همان در باره خداوند واقع شده باشد، بنا بر اين ظالم تر از كسى كه به خدا افترا ببندد نيست.(1)

23. تعبير به من اظلم؛ چه كسى ستمكارتر است، 15 بار در قرآن آمده حال اين سؤال مطرح است كه مگر ظالم ترين بيش از يك گروه مى شود، اما دقت در آيات نشان مى دهد كه همه موارد، بازگشت به تكذيب حق ومانع شدن مردم از راه خير وسعادت است ودر حقيقت ستمى بالاتر از اين نيست.(2)

24. كفار پنداشتند كه نور خدا مانند نور شمع است كه با پف خاموش شود وهمين كه آن را سحر بخوانند، نورش خاموش ورابطه اش با خدا قطع گردد؛ ولى در پندار خود خطا كردند، زيرا دين، نور خداست كه به هيچ وجه خاموشى نمى پذيرد؛ نه تنها خاموش نمى شود كه خداوند تماميت آن را اراده كرده است.(3)

چراغى را كه ايزد برفروزد *** گر ابله پف كند ريشش بسوزد

25. تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق اين پيشگويى بزرگ قرآن كه دين خدا بر تمام اديان غلبه پيدا مى كند، زيرا از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى مختلفى براى نابودى آن شد؛ گاهى از طريق سخريه وآزاررسانى دشمنان، گاهى از طريق محاصره اقتصادى، گاهى از طريق تحميل جنگهاى مختلف و...؛ ولى همان گونه كه خداوند اراده كرده اين نور روز به روز رو به گسترش است، البته مرحله نهايى آن به عقيده شيعيان با ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) تحقّق مى يابد، چنان كه امام كاظم (علیه السلام) مى فرمايد:

«يظهره على جميع الأديان عند قيام القائم». آيه شريفه ليظهره على الدين با مختصر تفاوتى در سوره توبه آيه 33 ودر سوره فتح آيه 28 نيز بيان شده است.(4)

26. از اينكه در آيه شريفه پيامبر اكرم تشبيه به نور شده، استفاده مى شود كه مقام پيامبر بسيار عالى است، زيرا هم توصيف به نور شده وهم اضافه به اسم جلاله «اللّه»، علاوه بر اين،

ص: 166


1- الميزان، ج 19، ص 515.
2- نمونه، ج 24، ص 81.
3- الميزان، ج 19، ص 516.
4- نمونه، ج 24، ص 84.

همان گونه كه نور خداوند همه عالم را روشن كرده است، پيامبر او نيز براى هدايت همه انسانها آمده است.(1)

27. براى جهاد وفداكارى در راه خدا، ايمان عميق وخالص لازم است وايمان سطحى كافى نيست، از اين رو به مؤمنان خطاب مى كند: شرط تجارت با خدا ايمان به اوست: يا ايّها الذين ءامنوا... تؤمنون بالله.(2)

28. ايمان به پيامبر از ايمان به خدا جدا نيست، همان گونه كه جهاد با جان از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد، زيرا نبردها نياز به وسائل وامكاناتى دارند كه از طريق كمكهاى مالى بايد تأمين شوند. بعضى قادر به هر دو نوع جهادند وبعضى تنها قادر بر يكى از مال يا جان هستند؛ اما به هر صورت بايد اين دو نوع جهاد با يكديگر توأم گردد تا پيروزى فراهم شود.(3)

29. اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه براى مهم تر بودن آن از جهاد با جان است؛ بلكه به دليل اين است كه مقدمه آن محسوب مى شود، زيرا ابزار جهاد از طريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.(4)

30. اگر ايمان به رسول را با ايمان به خدا ذكر كرد، براى اين بود كه بفهماند اطاعت رسول در آنچه دستور مى دهد واجب است وگرنه ايمان به خدا بدون ايمان به رسول معنا ندارد، از اين رو شخص با وجود ايمان به خدا در صورت عدم ايمان به رسول كافر است، چنان كه آيه 151 نساء آن را روشن مى سازد.(5)

31. دنيا تجارت خانه اولياى الهى است:

«الدنيا متجر اولياء الله»(6) جالب آن كه حضرت على (علیه السلام) اين سخن را به كسى فرمود كه از دنيا بدگويى مى كرد.(7)

32. حضرت على (علیه السلام) در ذيل آيه هل ادلّكم على تجارة مى فرمايد: من تجارت سوددهنده هستم كه انسانها را از عذاب اليم نجات خواهم داد:

«أنا التجارة المربحة المنجية من العذاب

ص: 167


1- تفسير كبير، ج 29، ص 316.
2- نمونه، ج 24، ص 88.
3- همان.
4- همان.
5- الميزان، ج 19، ص 523؛ احسن الحديث، ج 11، ص 150.
6- نهج البلاغه، حكمت 131.
7- نور، ج 11، ص 615.

الأليم». توجيه اين تأويل آن است كه محبت به او وپذيرفتن ولايت آن امام، انسان را از عذاب نجات خواهد داد.(1)

33. جهت اينكه از ميان نعمتهاى بهشتى مخصوصا مسئله مسكن پاكيزه بيان شده، آن است كه مايه اصلى آسايش وآرامش مسئله مسكن است كه انسان با خيال راحت در آن استراحت كند، از اين رو در قرآن چهار چيز مايه آرامش شمرده شده است:

1) تاريكى شب: وجعل الليل سكنا. (انعام، 96)

2) خانه هاى مسكونى: والله جعل لكم من بيوتكم سكنا. (نحل، 80)

3) همسر: ومن ءاياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها. (روم، 21)

4) تشكر از پرداخت كنندگان زكات: خذ من أموالهم صدقة... وصلّ عليهم ان صلاتك سكن لهم. (توبه، 103)

34. براى طى كردن راه كمال هميشه الگو ونمونه لازم است. در اين آيه خداوند الگو ونمونه ياوران دين خدا را بيان كرده است: نحن انصار الله.(2)

ص: 168


1- كنز الدقائق، ج 13، ص 236.
2- نمونه، ج 24، ص 95.

سوره جمعه

آیه 1-11

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (1) هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (2) وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (3) ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (4) مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (5) قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (6) وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِمًا قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند، خداوندى كه مالك وحاكم است واز هر عيب ونقصى مبرّا، وعزيز وحكيم است. * او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند وآنها را تزكيه مى كند وبه آنان كتاب (قرآن) وحكمت مى آموزد ومسلّما پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند. * و (همچنين) رسول است بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند؛ واو عزيز وحكيم است. * اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد؛ وخداوند صاحب فضل عظيم است. * كسانى كه مكلف به تورات شدند؛ ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كند، (آن را بر دوش

ص: 169

مى كشد؛ اما چيزى از آن نمى فهمد). گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند، وخداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند. * بگو: «اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه (فقط) شما دوستان خداييد نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد (تا به لقاى محبوبتان برسيد)! * ولى آنان هرگز تمنّاى مرگ نمى كنند به جهت اعمالى كه از پيش فرستاده اند؛ وخداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد. * بگو: «اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد. سپس به سوى كسى كه داناى پنهان وآشكار است باز گردانده مى شويد؛ آن گاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد.» * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد وخريد وفروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد! * وهنگامى كه نماز پايان گرفت (شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد واز فضل خدا بطلبيد، وخدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد. * هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى ولهوى را ببينند پراكنده مى شوند وبه سوى آن مى روند وتو را ايستاده به حال خود رها مى كنند؛ بگو: «آنچه نزد خداست بهتر از لهو وتجارت است، وخداوند بهترين روزى دهندگان است.»

شأن نزول

در شأن نزول اين آيات يا خصوص آيه واذا رأوا تجارة روايات مختلفى نقل شده به اين مضمون كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى وگرسنگى وافزايش نرخ اجناس شده بودند، «دحيه» با كاروانى از شام فرا رسيد وبا خود مواد غذايى آورده بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مشغول خطبه نماز جمعه بود. طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند وحتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند.

مردم به سرعت خود را به بازار رساندند، در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده وبراى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند. تنها دوازده مرد ويك زن در مسجد باقى ماندند (آيه نازل شد وآنها را سخت مذمّت كرد) پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر اين گروه اندك هم مى رفتند، از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.(1)

ص: 170


1- مجمع البيان، ج 9، ص 287؛ نمونه، ج 24، ص 125.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات آسمانى وزمينى براى خداوند متعال، بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ميان بى سوادان جهت تعليم وتربيت انسانها در طول تاريخ، تمثيل دانشمندان بى عمل به حيوان، پرده برداشتن از ادعاى دروغين يهوديان، آرزو نداشتن يهوديان نسبت به مرگ به جهت تخلفات، قطعى بودن مرگ وآگاهى انسان از اعمال خويش، دستور به شركت در نماز جمعه ورها كردن كار وكسب، اشتغال به كار وكسب بعد از فراغت از نماز جمعه، ياد خداوند مايه رستگارى، رها كردن عده اى خطبه نماز جمعه پيامبر را ورازقيت خداوند متعال.

ب. اسفار: نامه ها وكتابها. مفرد آن «سفر» (به كسر) اول است و (به فتح) به معناى پرده برداشتن وآشكار كردن است. كتاب ونوشته را از آن جهت «سفر» گويند كه مطالب را آشكار مى كند.(1)

ج. منظور از اينكه تورات بر آنها تحميل شد به شهادت سياق، اين است كه تورات به آنان تعليم داده شد ومراد به اينكه فرمود: ولى آن را حمل نكردند، اين است كه به آن عمل نكردند، ومقصود از اين گروه يهوديانى هستند كه خداوند تورات را به وسيله موسى بر آنان نازل كرد وتعليم داد؛ ولى به معارف آن عمل نكردند، ومنظور از تشبيه به حيوان آن است كه براى آنها جز حمل كتاب چيزى جز خستگى نمى ماند.(2)

د. «نودى» از ريشه «نداء» به معناى بانگ برآوردن است ودر اينجا به معناى اذان است، زيرا در اسلام ندايى براى نماز جز اذان نداريم، چنان كه در قرآن مى خوانيم: واذا ناديتم إلى الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا ذلك بانّهم قوم لايعقلون.(3)

ه -. بعضى ذكر را به معناى توجه خدا در بازارها وبه هنگام معاملات تفسير كرده اند؛ ولى روشن است كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را در بر مى گيرد واين نيز مسلّم است كه روح ذكر، فكر است وذكر بى فكر لقلقه اى زبانى بيش نيست.(4)

ص: 171


1- الميزان، ج 19، ص 537.
2- الميزان، ج 19، ص 537.
3- مائده، 58؛ الميزان، ج 19، ص 552.
4- نمونه، ج 24، ص 128.

و. امر به انتشار در زمين وطلب روزى وجوبى نيست؛ بلكه به اصطلاح امر بعد از حظر ونهى، مفيد اباحه است.(1)

نكته ها

1. آنچه در آسمانها وزمين وجود دارد هميشه تسبيح گوى خداوند هستند. «يسبّح» فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد.(2)

2. خداوند مالك وحاكمى است كه در ملك خود منزّه از ظلم وستم است: الملك القدّوس.(3)

3. تسبيح همه موجودات در سراسر نظام هستى حكايت از مالكيت مطلقه خداوند در نظام تكوين دارد. وقتى مالكيت در نظام تكوين از آن خداوند است، حاكميت در نظام تشريع نيز خاص اوست وآنچه صلاح بداند براى بندگانش وضع مى كند واگر در نظام تشريع براى بندگانش دين تشريع كند، به دليل نياز نيست، زيرا او قدوس است وتشريع دين نيز لغو وبيهوده نيست، زيرا او حكيم است واگر بندگانش او را اطاعت نكردند گردى بر دامن كبرياييش نمى نشيند، زيرا او عزيز وشكست ناپذير است.(4)

4. بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ميان مردم امّى وبى سواد منافات با رسالت جهانى او ندارد، زيرا مراحل اوليه دعوت مربوط به آن مردم امّى است، از اين رو در اوايل بعثت متوجه ساير ملل ومردم جهان نشد، همين كه دعوت او استقرار پيدا كرد وحكومت تشكيل داد، همه مردم جهان وسران كشورها را به اسلام فرا خواند.(5)

5. تزكيه مصدر باب تفعيل واز زكات به معناى نموّ ورشد شايسته وملازم با خير وبركت است، بنا بر اين تزكيه پيامبر نسبت به مردم به اين معناست كه آنان را به اخلاق واعمال صالح ترغيب كند تا رشد وتكامل پيدا كنند.(6)

ص: 172


1- نمونه، ج 24، ص 128؛ مجمع البيان، ج 10، ص 288؛ الميزان، ج 19، ص 128.
2- الميزان، ج 19، ص 531؛ روح المعانى، ج 28، ص 92.
3- نمونه، ج 24، ص 105.
4- الميزان، ج 19، ص 532.
5- الميزان، ج 19، ص 534.
6- الميزان، ج 19، ص 535.

6. چرا در قرآن كريم سه بار تزكيه بر تعليم ويك بار تعليم بر تزكيه مقدم شده است ؟ جهت اينكه تزكيه در آيات 151 سوره بقره و 164 سوره آل عمران و 2 سوره جمعه مقدم شده، اين است كه تزكيه هدف وعلت نهايى رسالت است وعلت نهايى در قصد وتصور مقدم است؛ ليكن چون در عمل ووجود خارجى مسئله تعليم بر تزكيه مقدم است، در درخواست حضرت ابراهيم (علیه السلام) تعليم مقدم بيان شده است.(1)

7. سرّ اينكه خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را از ميان گروهى بى سواد مبعوث ساخت، براى آن است كه عظمت رسالت او را روشن سازد، از اين رو به او كتابى عنايت كرد كه خود معجزه وسند حقانيت رسالت اوست.(2)

8. در ده مورد كتاب وحكمت با هم بيان شده واين نشانه آن است كه معناى جدايى دارند. در تفاوت اين دو وجوهى بيان شده است: الف) كتاب اشاره به قرآن وحكمت اشاره به سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) است. ب) كتاب اشاره به اصل دستورات اسلام وحكمت اشاره به اسرار آن باشد. ج) كتاب وحكمت اشاره به دو سرچشمه شناخت؛ يعنى وحى وعقل است.(3)

9. پرستش بت، زنده به گور كردن دختران، كف زدن وسوت كشيدن به عنوان مراسم عبادى، برهنه طواف كردن در عصر جاهليت، تفاخر به جنگ وخونريزى، قمار زدن وخرافات ديگر نمونه هايى از گمراهى آشكار در عصر جاهليت است.

10. بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جهانى است، از اين رو آيه شريفه وءاخرين منهم لما يلحقوا بهم تمام اقوامى را كه بعد از صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) پديد آمدند از عرب وعجم شامل مى شود. در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين آيه را تلاوت فرمود، سؤال كردند: اينها كيانند؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست خود را بر شانه سلمان گذارد وفرمود:

«لو كان الايمان فى الثريا لنالته رجال من هؤلاء»؛ اگر ايمان در ثريا (ستاره دور دستى كه در اين زمينه ضرب المثل است) باشد مردانى از اين گروه (ايرانيان) به آن دست مى يابند.(4)

11. كلمه «ذلك» اشاره به بعثت است وبراى اينكه آن را امرى بزرگ وقابل احترام معرفى

ص: 173


1- روح المعانى، ج 2، ص 19؛ الميزان، ج 19، ص 535.
2- جامع الاحكام، ج 9، ص 6571؛ نمونه، ج 24، ص 106.
3- الفرقان، ج 28، ص 331.
4- روح المعانى، ج 28، ص 94؛ نمونه، ج 24، ص 109؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 93.

كند با كلمه «ذلك» كه اشاره به دور است اشاره نمود، بنا بر اين رسول خدا كسى است كه به چنين امرى بزرگ وفضلى عظيم اختصاص يافته است.(1)

12. برخى از فقرا به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كردند: ثروتمندان اموالى را براى انفاق ورفتن به حج وآزاد كردن بنده دارند وما محروميم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر كسى صد مرتبه تكبير وتسبيح وتهليل را بگويد، همان پاداش را دارد. اين سخن به گوش اغنيا رسيد، آنها انفاق را ترك كرده ومشغول ذكر شدند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء».(2)

13. حضرت على (علیه السلام) در باره فضل الهى مى فرمايد: خداوند به واسطه بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مردم متفرق را متحد ساخت وآنان را مشمول نعمتهاى خويش قرار داد.(3)

14. پيامبر از خود مردم بايد باشد (تا درد ورنج مردم را احساس كند): رسولاً منهم. در آيه ديگر مى فرمايد: لقد جاءكم رسول من انفسكم.(4)

15. تمام كسانى كه در طول تاريخ اسلام با معارف اسلامى آشنا مى شوند، پيامبر نسبت به آنان معلّم است، زيرا علوم دينى به واسطه او به ديگران ونسل به نسل به ما رسيده است. يعلّمهم و يزكّيهم هر دو فعل مضارع هستند ودلالت بر استمرار تعليم وتزكيه پيامبر نسبت به مردم دارد.(5)

16. همه مردم در باره علوم قرآن امّى هستند. قبل از نزول وحى خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز امّى بود كه آيات ديگر دلالت دارد؛ مانند ما كنت تعلمها أنت ولا قومك (هود، 49) و علّمك مالم تكن تعلم.(6)

17. حيوان از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند وبرايش تفاوت ندارد كه سنگ وچوب بر پشت دارد يا كتابهايى كه دقيق ترين اسرار آفرينش ومفيدترين برنامه هاى زندگى در آن است. اين قوم از خود راضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه

ص: 174


1- روح المعانى، ج 28، ص 94.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 284.
3- نهج البلاغه، خطبه 192.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 284.
5- منهج الصادقين، ج 9، ص 275؛ روح المعانى، ج 28، ص 94.
6- نساء، 113؛ تفسير فرقان، ج 28، ص 326؛ روح المعانى، ج 28، ص 93.

انديشه در محتواى آن داشته باشند، همانند حيوانى هستند كه در حماقت ونادانى ضرب المثل مشهور خاص وعام است.(1)

18. تمثيل عالم بى عمل به حيوان، گوياترين مثالى است كه ذكر شده، زيرا سنگينى مسئوليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره بگيرد وافرادى كه با الفاظ قرآن سر وكار دارند؛ ولى به دستورات قرآن عمل نمى كنند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين) مشمول همين آيه اند.(2)

19. در بعضى از تعبيرات، عالم بى عمل به «شجر بلاثمر» (درخت بى ميوه) يا «سحاب بلامطر» (ابر بى باران) يا شمعى كه مى سوزد واطراف خود را روشن مى كند، ولى خودش از بين مى رود يا چهارپايى كه به طاحونه آسياب مى بندند ودور خويش مى گردد؛ ولى هرگز راهى را طى نمى كند وبه جايى نمى رسد، تشبيه شده است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: كسى كه علم او زياد گردد وهدايت او افزايش نيابد اين علم جز دورى از خدا براى او نتيجه اى ندارد.

20. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«أيّها النّاس إذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلّكم تهتدون إنّ العالم العامل بغيره كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق عن جهله بل قد رأيت أنّ الحجّة عليه أعظم والحسرة أدوم»؛ اى مردم! هنگامى كه چيزى را دانستيد، عمل كنيد تا هدايت يابيد؛ زيرا عالمى كه بر خلاف علمش عمل كند، مانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهلش هشيار نمى شود؛ بلكه من حجت را بر چنين عالمى بزرگ تر وحسرت را پايدارتر مى بينم.(3)

21. مردم از نظر دارا بودن علم وعمل بر چهار گروه هستند:

الف) گروهى اهل علم وعمل هستند: انّما يخشى الله من عباده العلماء (فاطر، 28) و أمّن هو قانت ءاناء الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجوا رحمة ربه قل هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون. (زمر، 9)

ب) گروهى اهل علم اند؛ ولى اهل عمل نيستند؛ قرآن كريم در باره اهل كتاب مى فرمايد:

ص: 175


1- نمونه، ج 24، ص 114؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 94.
2- نمونه، ج 24، ص 114؛ كاشف، ج 7، ص 325.
3- اصول كافى، ج 1، باب استعمال العلم، حديث اول؛ نمونه، ج 24، ص 120.

مثل الّذين حمّلوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا. (جمعه، 5)

ج) گروهى اهل عمل هستند؛ ولى اهل علم نيستند؛ قرآن كريم به كسانى كه به جهاد مى رفتند دستور داد لازم نيست همه به طرف جبهه جنگ روانه شويد، چرا بعضى از مردم نمى روند در دين فقيه شوند تا مردم را هشدار دهند: فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون. (توبه، 122)

د) گروهى نه اهل علم اند ونه اهل عمل؛ مانند كفّار ومشركان: انّ شرّ الدواب عند الله الّذين كفروا فهم لا يؤمنون (انفال، 55) و انّ شرّ الدواب الصمّ البكم الّذين لا يعقلون. (انفال، 22)

تذكر: منظور از اهل علم، علم دين است كه كفار ومشركان فاقد آن هستند.

22. سرّ اينكه «اولياء» را به «الله» اضافه نكرد ونفرمود «اولياء الله» بلكه فرمود: اولياء للّه، اشاره به اين است كه ادّعاى يهود خالى از حقيقت است.(1)

23. يهوديان در ادّعاى خود بر اينكه اولياى الهى هستند، علم ويقين ندارند؛ بلكه صرف گمان وخيال است: «زعمتم» وروشن است كه

«انّ الظنّ لا يغنى من الحق شيئا» واز سويى افراد دروغگويى هستند: ان كنتم صادقين.

24. آيه شريفه ولا يتمنّونه ابدا بما قدّمت ايديهم دلالت بر اعجاز پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى كند، زيرا خبر از غيب داد وفرمود: اينها هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر آنها آرزوى مرگ مى كردند، هيچ يك از آنان زنده نمى ماند:

«و الّذى نفس محمد بيده لو تمنوا الموت ما بقى على ظهرها يهودى الاّ مات».(2)

25. علل ترس از مرگ

ترس از مرگ چند علت دارد:

الف) تخلّفات وگناهان، چنان كه از آيه ولا يتمنّونه أبدا بما قدّمت أيديهم وآيه ولن يتمنّوه أبدا بما قدّمت أيديهم (بقره، 95) استفاده مى شود.

ب) عدم شناخت صحيح از مرگ؛ بسيارى از مردم مرگ را به معناى فنا ونابودى مى دانند

ص: 176


1- الميزان، ج 29، ص 540؛ روح المعانى، ج 28، ص 95.
2- منهج الصادقين، ج 9، ص 278؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 96؛ مجمع البيان، ج 10، ص 287؛ روح المعانى، ج 28، ص 96.

وبديهى است كه انسان از فنا ونابودى ترس دارد. امام هادى (علیه السلام) به شخصى فرمود:

«تخاف من الموت لأنّك لا تعرفه». از امام جواد (علیه السلام) سؤال شد:

ما بال هؤلاء المسلمين يكرهون الموت ؟ قال: «لأنّهم جهلوه فكرهوه ولو عرفوه وكانوا من أولياء الله عزّ وجلّ لأحبّوه».(1)

ج) علاقه شديد به دنيا؛ امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: شخصى از ابوذر پرسيد: چرا ما از مرگ كراهت داريم ؟ ابوذر به او گفت: زيرا دنياى خود را آباد وآخرت خويش را نابود كرده ايد، وتمايل نداريد از منزل آباد به منزل ويران سفر كنيد؛

عن ابى عبداللّه (علیه السلام) قال: «جاء رجل إلى اباذر فقال: يا اباذر! ما لنا نكره الموت ؟ فقال: لأنّكم عمّرتم الدّنيا وخرّبتم الاخرة فتكرهون أن تنقلوا من عمران إلى خراب».(2)

نكته قابل توجه اينكه امامان معصوم (علیه السلام) از مرگ هيچ گونه ترسى نداشتند، از اين رو حضرت على (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) مى فرمايد:

«يا بنى إنّ أباك لا يبالى وقع على الموت أو وقع الموت عليه».(3)

26. در آيه 8 به چند مطلب اشاره شده است: 1) مرگ حق وحتمى است چه انسان بخواهد چه نخواهد: كلّ نفس ذائقة الموت. 2) برگشت به سوى خدا وپس دادن حساب اعمال حق است ودر آن شكّى نيست. 3) به زودى به حقيقت اعمال خويش واقف گشته تمامى اعمالشان بدون كم وكاست به ايشان بر مى گردد. 4) چيزى از اعمال آنان بر خداوند متعال پوشيده نيست.(4)

27. حوادثى كه در دنيا براى انسان رخ مى دهد چهار قسم است:

1. قابل پيش بينى؛ مانند تحصيل علم وثروت در صورت سعى وتلاش.

2. قابل پيش گيرى؛ مانند بيمارى كه مى توان با رعايت امور بهداشتى آن را پيش گيرى كرد.

ص: 177


1- معانى الاخبار، ص 290.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 424.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 103.
4- الميزان، ج 19، ص 541.

3. قابل پيش بينى وپيش گيرى؛ مانند برخى از تصادفات كه انسان مى تواند آن را با سرعت زياد وعدم رعايت قوانين، پيش بينى كند وبا سرعت كم ورعايت قوانين، از آن پيش گيرى كند.

4. نه قابل پيش بينى است، نه قابل پيش گيرى؛ مانند حادثه مرگ، نه انسان زمان آن را مى داند نه مى تواند جلوى آن را بگيرد: قل انّ الموت الّذى تفرّون منه فانّه ملاقيكم.

28. منظور از ذكر الله در درجه اول نماز است؛ ولى مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خداست، در حقيقت بخشى از نماز جمعه است، بنا بر اين بايد براى شركت در آن نيز عجله كرد، همچنان كه در آيه ولذكر اللّه اكبر (عنكبوت، 45) به طورى كه گفته اند مراد نماز است.(1)

29. جمله ذروا البيع امر به ترك بيع ودر حقيقت نهى از هر عملى است كه انسان را از نماز باز دارد؛ حال چه خريد وفروش باشد وچه عملى ديگر واگر نهى را مخصوص به خريد وفروش كرد، از اين باب بوده كه خريد وفروش روشن ترين مصداق اعمالى است كه آدمى را از نماز باز مى دارد.(2)

30. از آنجا كه منظور از ترك بيع همه كارهايى است كه آدمى را از نماز باز مى دارد، بنابراين منظور از طلب فضل هم همه كارهايى است كه عطيه خداوند را در پى دارد؛ چه طلب رزق باشد يا عيادت مريض يا سعى در برآوردن حاجت مسلمان يا زيارت برادر دينى يا حضور در مجلس علم ومانند آن.(3)

31. جمله ذلكم خير لكم اشاره به اين است كه اقامه نماز جمعه وترك كسب وكار در اين موقع منافع مهمى براى مسلمانان در بر دارد، اگر درست پيرامون آن بيانديشند.(4)

32. روز جمعه را جمعه ناميده اند به دليل اجتماع مردم در اين روز براى نماز.(5)

در بعضى از روايات اسلامى در باره نمازهاى روزانه آمده است:

«اذا اقمت الصلوة فلا تأتوها وانتم تسعون وأتوها وانتم تمشون وعليكم السكينه»؛ هنگامى كه نماز (نمازهاى يوميه) بر پا شود، براى شركت در نماز ندويد وبا آرامش گام برداريد؛ ولى در مورد نماز جمعه آيه شريفه مى فرمايد: فاسعوا؛ بشتابيد واين دليل بر اهميت فوق العاده نماز جمعه است.(6)

ص: 178


1- الميزان، ج 19، ص 552؛ روح المعانى، ج 28، ص 102؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 107.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 288؛ الميزان، ج 19، ص 552؛ روح المعانى، ج 28، ص 103؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 107.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 288؛ الميزان، ج 19، ص 552.
4- نمونه، ج 24، ص 126.
5- جامع الاحكام، ج 9، ص 6575.
6- روح المعانى، ج 28، ص 102.

33. از اينكه خطاب انتشروا به غيبت واذا رأوا التفات پيدا كرد، براى تحقير وتوهين به آنهاست ومى خواهد قباحت وزشتى عمل آنها را برساند كه چرا از نزد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اعراض نمودند ورو به مسائل مادى ودنيوى كردند. همين گونه خداوند زشتى كار وقباحت عمل آنها را بيان كرد وآنها را تحقير كرد به اينكه خودش با آنها سخن نگفت وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد با آنها سخن بگويد.

افزون بر اين، به پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بگو؛ «قل» ونفرمود به ايشان بگو، اصلاً نام آنها را ذكر نكرد، همه اين امور براى بيان حقارت آنها وعمل آنهاست.(1)

34. سرّ اينكه آنچه نزد خداست از لهو وتجارت بهتر است، اين است كه ثواب خداوند خير حقيقى ودائمى است؛ اما آنچه در لهو وتجارت است اگر خير باشد خيرى خيالى وغير دائمى وباطل است، افزون بر اين، چه بسا خشم خدا را در بر داشته باشد.(2)

35. كلمه «خير» در آيه شريفه به معناى تفضيلى نيست وگرنه لازم مى آيد لهو وتجارت خوب باشد وآنچه نزد خداست، بهتر از آن باشد با اينكه اصولاً لهو در مقايسه با آنچه نزد خداست اصلاً خوب نيست؛ مانند أرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهّار (يوسف، 39)؛ اين چنين است، چون اربابهاى متفرق هرگز خوب نيستند تا خداوند قهّار از آنها بهتر باشد.(3)

36. تعبير «قائما» نشان مى دهد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايستاده خطبه نماز جمعه مى خواند، چنان كه در حديثى از جابر بن سمرة نقل شده كه مى گويد: هر گز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در حال خطبه نشسته نديدم وهر كس بگويد نشسته خطبه مى خواند، تكذيبش كنيد.(4)

37. روايت شده كه از عبدالله بن مسعود پرسيدند آيا پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايستاده خطبه مى خواند؟ گفت: مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد: وتركوك قائما؛ تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند.(5)

38. اصحاب وياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) از نظر ايمان وعقيده بسيار با هم فاصله داشتند؛ بعضى براى

ص: 179


1- الميزان، ج 19، ص 556.
2- الميزان، ج 19، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 106.
3- الميزان، ج 19، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 106.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 286؛ روح المعانى، ج 28، ص 105؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 114.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 286؛ روح المعانى، ج 28، ص 105.

رفتن به جبهه وجهاد مى آمدند وبه دليل عدم امكانات، پيامبر (صلی الله علیه و آله) آنها را اعزام نمى كرد، آن گاه از حزن واندوه گريه مى كردند: أعينهم تفيض من الدمع حزنا الاّ يجدوا ما ينفقون (توبه، 92)، بعضى هم براى خريد كالا واجناس مادى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در نماز جمعه تنها مى گذاشتند.

ص: 180

سوره منافقون

آیه 1-11

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ (4) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5) سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (6) هُمُ الَّذينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني إِلى أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ (10) وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسًا إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: «ما شهادت مى دهيم كه يقينا تو رسول خدايى.» خداوند مى داند كه تو رسول او هستى؛ ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ايمان ندارند). * آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، وكارهاى بسيار بدى انجام مى دهند. * اين از آن جهت است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند؛ از اين رو بر دلهاى آنان مُهر نهاده شده، وحقيقت را درك

ص: 181

نمى كنند. * هنگامى كه آنها را مى بينى، جسم وقيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد؛ واگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى؛ اما گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند؛ آنها دشمنان واقعى تو هستند، پس از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟! * هنگامى كه به آنان گفته شود: «بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند»، سرهاى خود را (از روى استهزا وكبر وغرور) تكان مى دهند؛ وآنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده وتكبر مى ورزند. * براى آنها تفاوت نمى كند، خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد، زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند. * آنها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند.» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها وزمين از آنِ خداست؛ ولى منافقان نمى فهمند. * آنها مى گويند: «اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند!» در حالى كه عزّت مخصوص خدا ورسول او ومؤمنان است؛ ولى منافقان نمى دانند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال وفرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! وكسانى كه چنين كنند، زيانكارانند. * از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد وبگويد: «پروردگارا! چرا (مرگِ) مرا مدّت كمى به تأخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم واز صالحان باشم ؟!» * خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تأخير نمى اندازد، وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

از آيه 1 تا 8 خداوند ويژگيهاى منافقان را بيان مى كند: دروغگويى، سپر قرار دادن سوگندهاى خود به منظور بازداشتن مردم از راه خدا، عدم درك واقعيات، داشتن ظاهرى آراسته وتهى بودن درون آنان، عدم انعطاف در برابر حق، بدگمانى وترس از هر حادثه، غرور وتكبر، فسق وگناه، كارشكنى، خود را عزيز وديگران را ذليل پنداشن.

از آيه 9 تا پايان در چند محور سخن مى گويد: غافل نشدن از ياد خدا به بهانه داشتن

ص: 182

ثروت وفرزندان، انفاق پيش از آمدن مرگ، عدم تأخير اجل، آگاهى خداوند از اعمال مردم.

ب. مفسران جمله صدّوا عن سبيل اللّه را به دو گونه معنا كرده اند: اعراض از راه خداوند، وباز داشتن ديگران از اين راه، ليكن با توجه به سوگندهاى دروغ، معناى دوم مناسب تر است، زيرا هدف از اين سوگندها، اغفال ديگران است. در يكجا مسجد ضرار درست مى كنند وسوگند ياد مى كنند كه جز هدف خير ندارند (توبه، 107). در جاى ديگر وقتى جنگهاى مشكل زا پيش مى آيد؛ مانند جنگ تبوك، عذر وبهانه مى آورند وسوگند ياد مى كنند اگر قدرت داشتيم شركت مى كرديم.(1)

ج. منظور از اينكه فرمود: «ءامنوا»؛ ايمان آوردند، همان شهادت به يگانگى خدا ورسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه به زبان اقرار كردند ودر باطن به خدا كفر ورزيدند، چنان كه در جاى ديگر فرمود: واذا لقوا الذين ءامنوا قالوا ءامنّا واذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن (بقره، 14). البته بعيد هم نيست كه در ميان منافقان افرادى بوده باشند كه ايمان اولى آنها حقيقى وجدّى بوده؛ ولى بعدا برگشته باشند.(2)

د. در اينكه منظور از ذكر خدا چيست ؟ وجوه مختلفى بيان شده است: 1) نمازهاى پنج گانه. 2) شكر بر نعمت. 3) صبر بر بلا. 4) رضاى به قضا. 5) حج وزكات. 6) تلاوت قرآن. 7) تمام فرايض الهى؛ ولى روشن است كه ذكر خدا معناى وسيعى دارد كه همه اينها وغير اينها را شامل مى شود وتفسير به امور فوق از قبيل ذكر مصاديق روشن است.(3)

نكته ها

1. نفاق به معناى دوگانگى ظاهر وباطن است كه منافقان با زبان مؤكّدا اظهار ايمان مى كنند؛ ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست. اين دروغگويى ودوگانگى درون وبيرون محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.(4)

2. صدق وكذب بر دو گونه است: صدق وكذب خبرى، صدق وكذب مخبرى. در قسم

ص: 183


1- توبه، 42؛ نمونه، ج 24، ص 151.
2- الميزان، ج 19، ص 563؛ روح المعانى، ج 28، ص 110.
3- نمونه، ج 24، ص 173.
4- نمونه، ج 24، ص 148.

اول معيار، موافق ومخالف واقع بودن است، در حالى كه در قسم دوم موافقت ومخالفت با اعتقاد مطرح مى باشد به اين معنا كه اگر انسان خبرى مى دهد كه مطابق با واقع است؛ ولى برخلاف عقيده اوست، آن را كذب مخبرى مى ناميم واگر موافق عقيده اوست، صدق مخبرى است. روى اين حساب شهادت منافقان به رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) از نظر اخبار هرگز كذب نبود؛ بلكه از نظر گوينده چون برخلاف عقيده آنها بود، كذب محسوب مى شد.(1)

3. منافقان در شهادت خود انواع تأكيدها را به كار بردند. استفاده از جمله اسميه وهمچنين «انّ» و «لام تأكيد». خداوند با قاطعيت با همان لحن، آنها را تكذيب مى كند، اشاره به اينكه در برابر آن قاطعيت چنين قاطعيتى لازم است.(2)

4. حقيقت ايمان، به قلب است وهر كس چيزى بگويد كه اعتقاد خلاف به آن داشته باشد كاذب است، بنا بر اين:

1) هر كس داراى ايمان به قلب واقرار به لسان وعمل به اركان باشد «مؤمن» است.

2) هر كس فاقد اين سه امر باشد «كافر» است.

3) هر كس اقرار به زبان دارد واعتقاد به قلب ندارد «منافق» است.

4) هر كس فقط در عمل مقصّر است؛ اما اقرار به زبان واعتقاد به قلب دارد «فاسق» است.(3)

5. «منافق» در اصل از ريشه «نفق» به معناى نفوذ وپيشروى است و «نفق» بر وزن «شفق» به معناى كانالها ونقبهايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند. بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند؛ يكى آشكار كه از آن وارد وخارج مى شوند وديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را «نافقاء» گويند. به اين ترتيب منافق كسى است كه طريقى مرموز ومخفيانه براى خود برگزيده تا با مخفى كارى وپنهان كارى در جامعه نفوذ كند وبه هنگام خطر از طريق ديگرى فرار نمايد.(4)

6. در قرآن كريم بيش از پنجاه گفتار ورفتار زشت از منافقان بيان شده است از جمله:

ص: 184


1- الميزان، ج 19، ص 562؛ نمونه، ج 24، ص 148؛ روح المعانى، ج 28، ص 108.
2- روح المعانى، ج 28، ص 109.
3- تفسير اثنى عشريه، ج 13، ص 177.
4- روح البيان، ج 9، ص 529؛ نمونه، ج 24، ص 9.

الف. به مبدأ ومعاد بى اعتقادند: ومن النّاس من يقول ءامنّا بالله واليوم الاخر وما هم بمؤمنين. (بقره، 8)

ب. به وحى ورسالت نيز اعتقاد ندارند؛ اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه واللّه يعلم انّك لرسوله واللّه يشهد انّ المنافقون لكاذبون. (منافقون، 1)

ج. نسبت به نماز بى نشاطند، 4. نسبت به انفاق بى علاقه اند: ولا يأتون الصلاة الاّ وهم كسالى ولا ينفقون الاّ وهم كارهون. (توبه، 54)

د. از جهاد فرارى اند: ان يريدون الاّ فرارا. (احزاب، 13)

ه -. در باره معروف ومنكر، عكس شيوه مؤمنان عمل مى كنند: يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف. (توبه، 68)

و. از نظر قلبى مريض، از نظر فكرى سفيه واز نظر عملى مفسد هستند: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره، 10) و الا انّهم هم السّفهاء (بقره، 13) و الا انّهم هم المفسدون. (بقره، 12)

7. «جُنّه» از ريشه «جن» بر وزن «فنّ» در اصل به معناى پنهان كردن چيزى از حسّ است و «جن» بر وزن «سنّ» چون موجودى ناپيداست اين واژه بر او اطلاق مى شود. از آنجا كه «سپر» انسان را از ضربات اسلحه دشمن محفوظ مى دارد، در لغت عرب به آن «جُنّه» گفته مى شود وباغهاى پردرخت را نيز به جهت مستور شدن زمينهايشان جنّت مى گويند، وقلب را «جنان» مى گويند، چون مستور از ديده است وبچه در رحم را «جنين» گويند، چون ديده نمى شود وبه ديوانه «مجنون» مى گويند به دليل اينكه عقل او پوشيده شده است.(1)

8. جمله فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون، دلالت دارد كه طبع ومهر به دل خوردن باعث مى شود ديگر آدمى حق را نپذيرد، پس چنين دلى براى هميشه مأيوس از ايمان ومحروم از حق است.(2)

9. معناى مهر به دل خوردن، عبارت است از اينكه زمانى كه دل به حالتى درآيد كه ديگر پذيراى حقّ نباشد وحق را پيروى نكند، پس چنين دلى قهرا تابع هواى نفس مى شود، چنان

ص: 185


1- تبيان، ج 10، ص 11؛ مجمع البيان، ج 1، ص 116.
2- همان.

كه در جاى ديگر فرمود: طبع اللّه على قلوبهم واتبعوا اهوائهم (محمد، 16) نتيجه ديگرش آن است كه حق را نفهمد ونشنود وبه آن علم ويقين پيدا نكند: وطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (توبه، 87) ونيز فرمود: وطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون.(1)

10. در 10 آيه موضوع طبع قلب در قرآن بيان شده كه در 6 مورد در باره كفار است؛ مانند 155 نساء، 74 يونس، 59 روم، 101 اعراف، 35 غافر، 108 نحل ودر 4 مورد در باره منافقان است؛ مانند: 87 توبه، 93 توبه، 16 محمد و 3 منافقين.

11. منافقان در همه عمر با ترس ودلهره ووحشت زندگى مى كنند. «يحسبون» فعل مضارع دال بر دوام است.

12. قاتلهم الله نفرينى است بر منافقان به قتل كه شديدترين شدائد دنياست واگر نفرمود

«قتلهم الله»؛ خدا آنان را بكشد وباب مفاعله به كار برد، چه بسا براى همين افاده شدّت بوده است.(2)

13. مقصود از تشبيه منافقان به چوبهاى تكيه زده بر ديوار اين است كه آنها مانند چوبهاى خشك در برابر حوادث، كوچك ترين انعطافى ندارند. در جهان طبيعت هنگامى كه طوفان سهمگينى مى وزد گلها وگياهان در برابر طوفان مقاومت نمى كنند وبا انعطاف وخم شدن خاصى طوفان را ردّ مى كنند وپس از دقيقه اى به حالت نخستين بر مى گردند؛ اما درختان خشك در برابر طوفان سينه سپر كرده ومقاومت مى كنند وپس از لحظاتى از پاى در مى آيند. انعطاف پذيرى در برابر حوادث به طرز صحيح، يكى از نشانه هاى انسان مؤمن است. اين حقيقت اجتماعى را پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در يكى از سخنان خود مى فرمايد:

«مثل المؤمن مثل السُنبله تحركها الريح فتقوم تارةً وتقع أُخرى ومثل الكافر مثل الأزرة لاتزال قائمة حتى تنقعر».

«ازرة» درخت سختى است مانند «صنوبر»، «تنقعر» يعنى از جاى كنده مى شود. مؤمن بسان سنبلى است كه باد تند آن را حركت مى دهد؛ گاهى مى ايستد، وگاهى خم مى شود؛ ولى كافر در نداشتن انعطاف وكنار نيامدن با مردم مانند درختان سخت است كه در برابر تندباد حوادث از جاى كنده مى شود.(3)

ص: 186


1- اعراف، 100؛ الميزان، ج 19، ص 564.
2- الميزان، ج 19، ص 566.
3- تفسير سوره منافقون آيت الله سبحانى، ص 34؛ روح البيان، ج 1، ص 3.

14. منافقان زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مسجد مى آمدند ودر انتهاى جمعيت به ديوارهاى مسجد تكيه مى زدند؛ ولى كوچك ترين بهره اى از سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) نمى بردند. چنين جمعيتى بسان اجسام بدون روح ويا چوبهاى خشكى بودند كه در برابر سخنان حكيمانه پيامبر كوچك ترين واكنشى از خود نشان نمى دادند تو گويى اصلاً روحى در بدن آنها وجود نداشت.(1)

15. سؤال: چگونه قرآن كريم منافقان را تنها دشمن مسلمانان مى داند: هم العدو فاحذرهم با اينكه عداوت مسيحيان ويهوديان با اسلام بر كسى پوشيده نيست ؟

پاسخ: دشمنى گروههاى ديگر عداوتى آشكار بوده ومهر مخالفت بر پيشانى آنان خورده است؛ ولى ضرر گروه منافق كه لباس دوستى بر تن نموده وبدون كوچك ترين نشانه با اسلام عداوت مى ورزند به مراتب بالاتر از دسته هاى ديگر خواهد بود. صفحات تاريخ را ورق بزنيد ضررهاى منافقان را ببينيد آن گاه در اين باره قضاوت كنيد.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره خطر منافقان مى فرمايد: من هرگز از هيچ يك از ملل جهان براى اسلام ترسى ندارم فقط از منافقان بر شما مى ترسم كه در زبان خوش گفتارند ودر باطن دشمن اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگى دارند وعملاً يك گام با شما بر نمى دارند:

«ولكنّى أخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان يقول ما تعرفون ويفعل ما تنكرون».

حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و أُحذّركم اهل النفاق فإنّهم الضالّون المضلّون يتلوّنون قولهم شفاء وفعلهم الداء العياء»؛ من به شما از منافقان گمراه وگمراه كننده هشدار مى دهم كه با چهره هاى مختلف در اجتماع ظاهر شده وگفتار آنها بسيار زيبا وسودمند ودرمان دردهاست؛ ولى كردارشان درد بى درمان است.(2)

16. استغفار پيامبران موجب آمرزش گناهان

از بررسى آياتى كه در باره طلب آمرزش پيامبران براى افراد مجرم وارده شده، استفاده مى شود كه مردم خدمت پيامبران مى رسيدند واز آنان مى خواستند به جهت قرب ومقامى كه در پيشگاه خداوند دارند، در باره آنها طلب مغفرت كنند، چنان كه برادران يوسف نزد يعقوب (علیه السلام) آمدند وگفتند: يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين (يوسف، 97). وقتى يعقوب

ص: 187


1- روح المعانى، ج 28، ص 110.
2- تفسير سوره منافقون، آيت الله سبحانى، ص 44.

آثار ندامت را در آنها ديد، به آنان وعده داد كه اين كار را در همين نزديكى انجام دهد: سوف استغفر لكم ربى انّه هو الغفور الرّحيم (يوسف، 98).

گاهى خود پيامبران به افراد گنهكار وعده طلب آمرزش مى دادند، چنان كه ابراهيم (علیه السلام) به آزر چنين وعده داد: لاستغفرن لك وما املك لك من اللّه من شىء. (ممتحنه، 4) صريح دستور قرآن اين است كه افراد گنهكار خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) برسند واز او درخواست طلب مغفرت كنند: ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّابا رحيما. (نساء، 64)

استغفار پيامبر در باره منافقان اثرى ندارد، وجهت عمده عدم تأثير استغفار، شرك وكفر آنهاست كه قرآن مى فرمايد: انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك (نساء، 48)، از اين رو با صراحت مى فرمايد: چون آنها كافرند اگر هفتاد مرتبه براى آنها طلب آمرزش كنى، اثر ندارد: ان تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر اللّه لهم ذلك بانّهم كفروا باللّه ورسوله. (توبه، 80)

17. منافقان هميشه حالت اعراض از گفتار حق دارند. «يصدون» فعل مضارع دلالت بر استمرار وتداوم دارد.(1)

18. منافقان كاملاً در فسق ومعصيت هستند واز محدوده اصلاح پذيرى خارج اند وبه جهت سوء سريره واستعدادشان شايسته هدايت نيستند؛ طبعا مشمول مغفرت خداوند نيز قرار نمى گيرند، چون مغفرت فرع بر هدايت است.(2)

19. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: خداوند همه امور مؤمن را به او واگذار كرده جز اينكه حق ندارد خود را ذليل كند. شخصى از آن حضرت پرسيد: مؤمن چگونه خود را ذليل مى كند؟ فرمود: متعرض كارهايى مى شود كه در طاقت او نيست يا اينكه در بيان ديگر فرمود: وارد در كارى مى شود كه پس از آن عذرخواهى مى كند.(3)

20. خداوند در آيه 9 دستور داد كه مبادا اموال وفرزندان، شما را سرگرم كند واز ياد خدا

ص: 188


1- روح المعانى، ج 28، ص 113.
2- همان.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 336.

باز دارد. در مقابل اين دستور الهى مردم بر دو دسته شده اند: گروهى غيرخدا؛ مانند تجارت، بيع وجز آن آنان را سرگرم نكرد: رجال لا تلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر اللّه وگروهى كه غير خدا آنها را سرگرم كرد: الهيكم التكاثر.

21. خداوند متعال در آيه 9 مى فرمايد: اى اهل ايمان ثروتهاى شما وفرزندانتان شما را از ياد خدا باز ندارد: يا أيها الذين ءامنوا لا تلهكم أموالكم ولا أولادكم عن ذكر الله. در برخى از آيات مصاديق ذكر بيان شده است؛ مانند اقامه نماز: أقم الصلوة لذكرى ومانند نماز جمعه و...: يا أيها الذين ءامنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر الله (جمعه، 9). از اين آيات استفاده مى شود كه مبادا ثروت ها وفرزندان مانع اقامه نماز ورفتن به نماز جمعه شوند.

22. فأصدق وأكن من الصالحين از اينكه مى فرمايد: «من انفاق كنم واز صالحان شوم»، بيانگر تأثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است.(1)

23. جمله من قبل ان يأتى احدكم الموت اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ وظاهر شدن علايم آن است، زيرا اين سخن را انسان بعد از مرگ نمى گويد؛ بلكه در آستانه مرگ مى گويد.(2)

24. تعبير به مما رزقناكم؛ از آنچه به شما روزى كرديم، علاوه بر اينكه منحصر به اموال نيست وتمام مواهب را در بر مى گيرد، بيانگر اين حقيقت است كه همه اينها از ناحيه ديگرى است وچند روزى اين امانت نزد توست، بنا بر اين بخل كردن چه معنايى دارد؟(3) به هر حال بسيارند افرادى كه در آستانه مرگ هنگامى كه پرده هاى غفلت كنار مى رود، مى بينند اموال وسرمايه را بايد بگذارند بى آنكه بتوانند بهره اى ببرند، از اين رو پشيمان مى شوند وآرزوى برگشت مى كنند.(4)

25. كلمه «اجل» مقيد به قيد «قريب» شد، براى اين كه بفهماند چنين كسى به مختصرى عمر قانع است به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند؛ تقاضاى اندكى مى كند

ص: 189


1- نمونه، ج 24، ص 174.
2- همان.
3- همان.
4- همان.

تا اجابتش آسان باشد ويا براى آن است كه اجل وعمر هر قدر هم كه باشند اندك است، چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«كل ما هو آتٍ قريب»؛ هر آنچه كه آمدنى باشد نزديك است.

26. از ابن عباس نقل شده كه گفته است: كسى كه زكات مالش را پرداخت نكرده ويا استطاعت حج داشته ونرفته است، از دنيا نمى رود مگر اينكه هنگام مرگ از خدا درخواست بازگشتن به دنيا مى كند واين مطلب از امام صادق (علیه السلام) روايت شده است.(1)

27. نظير آيه شريفه لن يؤخر الله نفسا، آيه شريفه 34 اعراف است كه مى فرمايد: ولكلّ امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون. در بعضى از احاديث آمده كه مجال نمى دهند انسان چشم باز كند يا چشم روى هم گذارد.(2)

28. انفاق همه اموال لازم نيست. انفاق بعضى از اموال لازم است در راه خدا باشد. «من» در ممّا رزقناكم دلالت بر تبعيض دارد.(3)

29. در آيه 44 ابراهيم ميفرمايد ستمگران از خداوند تقاضاى تاخير اجل ميكنند: وأَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ

در آيه 11 منافقون پاسخ آنها را بيان ميكند: ولَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

ص: 190


1- مجمع البيان، ج 10، ص 445؛ روح المعانى، ج 28، ص 118؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 130.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 29.
3- مراغى، ج 28، ص 116؛ فتح القدير، ج 5، ص 33.

سوره تغابن

آیه 1-18

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1) هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (3) يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (4) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (5) ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللّهُ وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَميدٌ (6) زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (8) يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحًا يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (9) وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدينَ فيها وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (10) ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (11) وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ (12) اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (13) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْرًا لأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَليمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (18)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند؛ مالكيت وحكومت از آن اوست وستايش از آن او؛ واو بر همه چيز تواناست. * او كسى است كه شما را آفريد

ص: 191

(و به شما آزادى واختيار داد)؛ گروهى از شما كافريد وگروهى مؤمن؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * آسمانها وزمين را به حق آفريد؛ وشما را (در عالم جنين) تصوير كرد، تصويرى زيبا ودلپذير؛ وسرانجام (همه) به سوى اوست. * آنچه را در آسمانها وزمين است مى داند، واز آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است؛ وخداوند از آنچه در درون سينه هاست آگاه است. * آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است ؟! (آرى) آنها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند؛ وعذاب دردناك براى آنهاست! * اين به سبب آن است كه رسولان آنها (پيوسته) با دلايل روشن به سراغشان مى آمدند؛ ولى آنها (از روى كبر وغرور) گفتند: «آيا بشرهايى (مثل ما) مى خواهند ما را هدايت كنند؟!» از اين رو كافر شدند وروى برگرداندند؛ وخداوند (از ايمان وطاعتشان) بى نياز بود، وخدا غنى وشايسته ستايش است. * كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو: «آرى به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) برانگيخته خواهيد شد، سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر داده مى شود، واين براى خداوند آسان است.» * حال كه چنين است، به خدا ورسول او ونورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد؛ وبدانيد خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * اين در زمانى خواهد بود كه همه شما را در روزِ اجتماع [- روز رستاخيز] گردآورى مى كند؛ آن روز روزِ تغابن است (روز احساس خسارت وپشيمانى)! وهر كس به خدا ايمان بياورد وعمل صالح انجام دهد، گناهان او را مى بخشد واو را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد مى كند، جاودانه در آن مى مانند؛ واين پيروزى بزرگ است. * وامّا كسانى كه كافر شدند وآيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، و (سرانجام آنها) سرانجامِ بدى است! * هيچ مصيبتى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا! وهر كس به خدا ايمان آورد، خداوند قلبش را هدايت مى كند؛ وخدا به هر چيز داناست. * اطاعت كنيد خدا را، واطاعت كنيد پيامبر را؛ واگر رويگردان شويد، رسولِ ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اى ندارد. * خداوند كسى است كه هيچ معبودى جز او نيست، ومؤمنان بايد فقط بر او توكّل كنند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران وفرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد؛ واگر عفو كنيد وچشم بپوشيد وببخشيد، (خدا شما را مى بخشد)؛ چرا كه خداوند بخشنده ومهربان است. * اموال

ص: 192

وفرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند؛ وخداست كه پاداش عظيم نزد اوست. * پس تا مى توانيد تقواى الهى پيشه كنيد وگوش دهيد واطاعت نماييد وانفاق كنيد كه براى شما بهتر است؛ وكسانى كه از بخل وحرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند. * اگر به خدا قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى سازد وشما را مى بخشد؛ وخداوند شكر كننده وبردبار است. * او داناى پنهان وآشكار است؛ واو عزيز وحكيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات به دليل مالكيت وقدرت خداوند، آيات آفاقى وانفسى خداوند (خلقت آسمان وزمين وانسان)، آگاهى خداوند از امور پنهانى وآشكار، گرفتارى كفار در دنيا وآخرت، انكار نبوت ومعاد توسط كفار، قطعى بودن قيامت وآگاهى انسان از اعمال خويش، ضرورت ايمان به خدا وپيامبر وقرآن كريم، قيامت روز ظهور غبن، ايمان به خدا وعمل صالح مايه تكفير گناهان وورود به بهشت، ورود منكران قيامت به دوزخ، رسيدن هر مصيبت به اذن الهى، ضرورت اطاعت از خدا وپيامبر ولزوم توكل بر خدا، دشمن بودن برخى از همسران وفرزندان، عفو وبخشش باعث عفو وبخشش خداوند، ثروت وفرزندان براى آزمايش بشر، لزوم رعايت تقوا در حدّ توان، انفاق مايه رستگارى، قرض الحسنه باعث آمرزش وبركت وآگاهى خداوند متعال.

ب. آيه شريفه 4 شبهه منكران معاد را كه به جز استبعاد اساسى ندارد دفع مى كند؛ شبهه آنان اين است كه چطور ممكن است موجودات فانى ومتلاشى شده در عالم دو باره برگردند؟ با اينكه حوادث عالم واعمال وصفات قابل شمارش نيست؛ بعضى ظاهر وعلنى وبعضى باطن وسرّى است، بعضى به چشم ديده مى شود وبعضى جزء غيب به شمار مى رود. آيه شريفه جواب مى دهد كه خدا آنچه در آسمانها وزمين است كه آن نيز قابل شمارش نيست وآنچه را در باطن خود پنهان مى داريد وآنچه علنى مى سازيد، همه را مى داند.(1)

ص: 193


1- الميزان، ج 19، ص 308.

ج. در جمله والله عليم... با اينكه مى توانست ضمير بياورد وبگويد:

«و هو عليم»، اسم ظاهر «الله» را آورده تا به علت حكم اشاره كند؛ يعنى اگر عالم به اسرار وآشكار شماست، براى اين است كه «الله» است.(1)

د. اصل «وبال» به معناى سنگينى است، از اين رو به طعامى كه بر معده انسان سنگين بيايد، «وبيل» گويند وبه باران سنگين «وابل» گويند، بعدا در امورى كه ضرر سنگين معنوى براى انسان دارد استعمال شده است.(2)

ه -. منظور از وبال امر آثار سوء كفر وفسق آنان است. قرآن كريم سرگذشت اقوام سابق را بيان مى كند آنگاه از اين يادآورى منتقل مى شود به اينكه چرا كفر ورزيدند ومى فرمايد: سبب كفرشان تكذيب رسالت بود وسبب اين تكذيبشان هم انكار بعث ومعاد بود. نتيجه اينكه: مردم حاضر بايد ايمان به خدا وپيامبر ومعاد بياورند.(3)

نكته ها

1. همه موجودات آسمانى وزمينى همواره خدا را تسبيح مى گويند. «يسبّح» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار دارد.(4)

2. مالكيت خداوند وقدرت او محدود به هيچ قيدى وحدّى نيست. جمله له الملك و هو على كل شىء قدير به طور مطلق بيان شده است.(5)

3. اطلاق در كلمه وله الحمد مى فهماند كه هر حمدى كه از هر حامدى سر مى زند به او بر مى گردد، براى اينكه حمد عبارت است از ثنا در برابر عمل نيكى كه به اختيار از فردى سر زده باشد. وقتى خلايق همه از خداست وتدبير خلايق هم از اوست، پس هيچ ذاتى زيبا وصفت وعملى زيبا از هيچ محمودى سر نمى زند مگر اينكه از خدا سر زده است.(6)

ص: 194


1- همان؛ روح المعانى، ج 28، ص 121.
2- روح المعانى، ج 18، ص 122؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 303.
3- الميزان، ج 19، ص 309.
4- روح المعانى، ج 28، ص 119.
5- الميزان، ج 19، ص 307.
6- همان.

4. ملك وسلطنت وحمد وستايش مختص به ذات مقدس پروردگار است. تقديم ظرف «له» دلالت بر اختصاص دارد.(1)

5. نوع مفسران گفته اند: تسبيح ذوى العقول مانند ملك، جن وانسان، قولى است وتسبيح غير اينها تكوينى است؛ يعنى وجود اينها دلالت بر منزه بودن خدا دارد وهمه موجودات شعور ودرك دارند وبه زبان خود تسبيح مى گويند: وان من شىء الاّ يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم (اسراء، 44) واگر مراد تسبيح تكوينى بود، ديگر «لا تفقهون» معنا نداشت، زيرا هر مخلوقى دلالت بر وجود خالق دارد.(2)

6. نظير آيه 2 تغابن: هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

آيه 3 انسان است: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا

7. انسان موجودى آزاد ومختار آفريده شده است: فمنكم كافر ومنكم مؤمن.(3)

8. هدف از خلقت نظام هستى، استفاده بشر وتكامل اوست: خلق لكم ما فى الارض جميعا وهدف از خلقت بشر عبادت وبندگى است: وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون (ذاريات، 56)، بنا بر اين نه خلقت نظام هستى بيهوده است ونه خلقت بشر: وما خلقنا السموات والارض وما بينهما باطلاً ذلك ظن الذين كفروا (ص، 27)؛ وما خلقنا السموات والارض وما بينهما لاعبين وما خلقناهما الاّ بالحق (دخان، 39) و أفحسبتم انّما خلقناكم عبثا وچون خلقت انسان هدفمند است، خداوند انسان را رها نخواهد كرد: أيحسب الانسان ان يترك سدى. (قيامت، 36)

9. نظير آيه 3 تغابن: وصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ

آيه 4 تين است: لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ

10. تعبير به فاحسن صوركم صورت شما را نيكو آفريد، هم صورت ظاهر را شامل مى شود وهم صورت باطن را، هم از نظر جسم وهم از نظر جان وبه راستى يك نظر اجمالى در آفرينش جسم وجان انسان نشان مى دهد كه زيباترين پديده عالم هستى اوست

ص: 195


1- كشاف، ج 4، ص 545.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 30.
3- نمونه، ج 24، ص 185.

وخدا در آفرينش اين موجود، قدرت نمايى عجيبى كرده وسنگ تمام گذارده است.(1)

11. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«الصورة الانسانية هى اكبر حجة الله على خلقه وهى الكتاب الذى كتبه الله بيده»؛ صورت انسانى بزرگ ترين حجت الهى است بر خلقتش وانسان كتابى است كه خداوند به دست قدرت خود نگاشته است.(2)

12. يكى از مؤثرترين وسايل تربيت، توجه دادن به سرنوشت امتهاى پيشين است: ألم يأتكم نبوأ الّذين كفروا كه قوم نوح وفرعون وفرعونيان گرفتار غرق شدند قوم هود گرفتار باد تند شدند، قوم صالح وشعيب گرفتار صاعقه آسمانى وقوم لوط گرفتار سنگهاى آسمانى گشتند.(3)

13. كفار يقين به نبود قيامت ندارند؛ بلكه پندار خام آنان اين است كه مبعوث نمى شوند، از اين رو با واژه «زعم» تعبير نمود: زعم الّذين كفروا ان لن يبعثوا چنان كه در آيه ديگر با واژه «ظن» كه آن نيز به معناى گمان است، عقيده باطل آنان بيان شده است: وقالوا ما هى الاّ حياتنا الدّنيا نموت ونحيى وما يهلكنا الاّ الدهر ومالهم بذلك من علم ان هم الاّ يظنون. (سجده، 24)

14. موضوع قيامت وحساب وكتاب قطعى است، از اين رو چهار تأكيد در آيه شريفه به كار رفته بر اينكه انسانها در قيامت مبعوث مى شوند؛ كلمه «بلى» سوگند «و ربّى» لام تأكيد نون تأكيد ثقليه.(4)

15. قرآن كريم در آيات مختلفى بر وقوع قيامت سوگند ياد كرده: بلى وربّى لتبعثنّ (تغابن، 7)؛ ويستنبئونك أحقّ هو قل إى وربّى (يونس، 53) و وقال الّذين كفروا لا تأتينا الساعة قل بلى وربّى لتأتينّكم.(5)

16. دليل بر اينكه تحقّق قيامت براى خداوند دشوارى ندارد، همان اسما وصفاتى است كه در صدر آيه نام برد؛ يعنى خلق وملك وعلم ومحموديت ومنزه بودن كه جامع همه آن

ص: 196


1- نمونه، ج 24، ص 187.
2- اثنى عشريه، ص 190.
3- نمونه، ج 24، ص 188؛ اطيب البيان، ج 13، ص 35.
4- الميزان، ج 19، ص 312.
5- سبأ، 3؛ الميزان، ج 19، ص 313.

اسما وصفات، كلمه «اللّه» است كه معنايش دارنده تمامى صفات كمال است.

از اينجا روشن مى شود كه چرا نفرمود

«و ذلك عليه يسير» وچرا نام جلاله «اللّه» را آورد؛ خواست تا به علت حكم، اشاره كرده باشد؛ يعنى اگر گفتيم معاد براى خدا آسان است، زيرا او «اللّه» است.(1)

آيه شريفه كما بدأكم تعودون (اعراف، 29) نيز دلالت بر اعاده انسان در قيامت وآيه وهو الذى يبدؤا الخلق ثم يعيده وهو اهون عليه (روم، 27) نيز دلالت بر آسان بودن بعث دارد.

17. سوگند «و ربّى» خود اشاره لطيفى به دليل معاد است، زيرا ربوبيت خداوند ايجاب مى كند كه اين حركت تكاملى، انسان را در محدوده زندگى بى ارزش دنيا عقيم نگذارد، به تعبير ديگر تا مسئله معاد را نپذيريم ربوبيت خداوند در باره انسان وتربيت وتكامل او مفهوم نخواهد داشت.(2)

18. تعبير از قرآن به «نور» در آيات متعددى وارد شده ودر روايات از «نور» به امام (علیه السلام) تفسير شده است. اين تفسير ممكن است از اين نظر باشد كه وجود امام (علیه السلام) تجسم عملى كتاب الله محسوب مى شود، از اين رو گاه از پيامبر وامام به قرآن ناطق ياد مى شود. امام باقر (علیه السلام) در باره امامان (عليهم السلام) مى فرمايد:

«و هم الّذين ينوّرون قلوب المؤمنين».(3)

19. يكى از نامهاى قيامت، «يوم الجمع» است كه در آيات قرآن با تعبيرهاى مختلف كرارا به آن اشاره شده است، از جمله: قل انّ الاوّلين والاخرين * لمجموعون الى ميقات يوم معلوم (واقعه، 49-50) و ونفخ فى الصور فجمعناهم جمعا.(4)

20. منظور از «يوم التغابن» در قيامت، روز ظهور غبن است، زيرا در قيامت گمراهان دو طايفه هستند كه هر يك به دست ديگرى مغبون مى شوند؛ طايفه گمراه كننده وطايفه گمراه شونده؛ طايفه گمراه كننده غابن هستند، زيرا پيروان خود را وادار به دنياپرستى وترك آخرت كردند؛ اما از اين جهت مغبون هستند كه همان پيروان ضعيف، ايشان را با پيروى

ص: 197


1- الميزان، ج 19، ص 312.
2- نمونه، ج 24، ص 192.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 341؛ نمونه، ج 24، ص 193.
4- كهف، 99؛ نمونه، ج 24، ص 194؛ الميزان، ج 19، ص 313.

كوركورانه خود كمك نموده، استكبارشان را بيشتر مى كنند وگمراه شوندگان نيز غابن اند، زيرا با پيروى از گمراه كنندگان آنان را فريب دادند واستكبار آنها بيشتر شد ومغبون اند، زيرا فريب آنان را خوردند، پس هر دو طايفه هم غابن هستند وهم مغبون.(1)

21. تفاوتى كه در ميان بهشتيان ودوزخيان در اين دو آيه ديده مى شود، يكى اين است كه در مورد بهشتيان عفو از گناهان قبل از هر چيز ذكر شده كه در مورد دوزخيان مطرح نيست. ديگر اينكه در آنجا خلود در بهشت با كلمه «ابدا» نيز تأكيد شده؛ ولى در مورد دوزخيان تنها به كلمه خلود اكتفا شده است. اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه در ميان دوزخيان كافرانى باشند كه مسئله كفر وايمان را به هم آميخته اند وبه موجب ايمانشان سرانجام از عذاب رهايى مى يابند، يا اشاره به غلبه رحمت او بر غضب است.(2)

22. تنها عاملى كه مى تواند انسان را از مغبون شدن در قيامت نجات دهد، ايمان وعمل صالح در دنياست؛ از اينكه ومن يؤمن باللّه ويعمل صالحا... را بعد از جمله يوم التغابن ذكر كرد، اين نكته استفاده مى شود.

23. از تعبير به يوم التغابن روشن مى شود كه انسان در دنيا تاجر است وآيه اى كه دلالت بر تجارت دارد عبارت است از: هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم. آن گاه انسانها در اين تجارت يا سود مى برند، در صورتى كه ايمان وعمل صالح داشته باشند: تؤمنون بالله وباليوم الاخر، يا ضرر مى كنند در صورتى كه كفر وفسق را خواستار باشند: فما ربحت تجارتهم.(3)

24. روز قيامت روز تغابن است. در اينكه انسان از چه امورى مغبون مى شود، در روايات اهل بيت (عليهم السلام) موارد مختلفى بيان شده است:

1) هر كس دو روز او مساوى باشد: من استوى يوماه فهو مغبون.(4)

2) غرور وتكبر: المغرور فى الدنيا مسكين وفى الاخرة مغبون.(5)

ص: 198


1- الميزان، ج 19، ص 314.
2- نمونه، ج 24، ص 196.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 25.
4- بحار، ج 71، ص 173.
5- بحار، ج 72، ص 319.

3) محروميت از نماز شب: فان المغبون من حرم قيام الليل.(1)

4) ترك جهاد در راه خدا: من ترك الجهاد فى اللّه كان كالمغبون المهين.(2)

25. اصحاب النار؛ كفار مصاحب آتش هستند واز آتش جدايى ندارند. از لحظه اى كه قبض روح مى شوند، در عالم برزخ تا دامنه قيامت وبعد از آن در آتش به سر مى برند.(3)

26. منظور از اذن، اذن تكوينى است كه عبارت است از به كار انداختن اسباب، وهر سببى را كه فرض كنيد موانعى دارد كه نمى گذارد در مسبب خود اثر كند، واذن خداوند به عمل كردن آن همين است كه موانع را بردارد تا سبب بتواند در مسبب اثر كند.(4)

27. هيچ سببى از اسباب طبيعى عالم مستقل در تأثير نيست؛ چون هر سببى كه فرض كنيد جزء مقام خلقت است كه به غير از خالقش ربّى ندارد وهيچ حادثه اى رخ نمى دهد مگر به علم ومشيت او. آنچه او بخواهد برسد ممكن نيست نرسد وآنچه او نخواهد برسد ممكن نيست برسد واين حقيقتى است كه با لسان ديگرى بيان نموده است: ما أصاب من مصيبة فى الأرض ولا فى أنفسكم إلاّ فى كتابٍ من قبل أن نبرأها إنّ ذلك على الله يسير.(5)

28. منظور از مصيبت، همه حوادث خير وشر است كه به انسان اصابت مى كند وهمه به اذن واراده الهى است.(6)

29. مصائب بر دو گونه است: در قسمتى از آنها اراده انسان دخيل نيست؛ مانند مرگ ودر بعضى اراده انسان نقش دارد؛ مانند سوختن منزل بر اثر بى مبالاتى. از آيه شريفه استفاده مى شود كه هر دو قسم مصيبت به اذن خداست حتى آنجايى كه اراده انسان دخيل است، زيرا تأثير اسباب به اراده اوست.(7)

30. از اينكه امر به اطاعت پيامبر جداى از امر به اطاعت خداوند ذكر شده وبه تعبير ديگر امر به اطاعت تكرار شده، روشن مى شود كه بين دو اطاعت در كيفيت تفاوت است

ص: 199


1- بحار، ج 83، ص 127.
2- بحار، ج 33، ص 573.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 41.
4- الميزان، ج 19، ص 317.
5- حديد، 22؛ الميزان، ج 19، ص 318.
6- روح المعانى، ج 28، ص 124.
7- نمونه، ج 24، ص 198.

(يعنى گاهى پيامبر فرمان جداگانه دارد كه در قرآن كريم سخنى از آن موضوع نيامده وبايد اطاعت شود).(1)

31. انسان در دنيا با چهار امر ارتباط دارد: خداوند، خويشتن، مردم وطبيعت؛

1. رابطه انسان با خداوند (اطاعت): وأطيعوا الله وأطيعوا الرسول. (تغابن، 12)

2. رابطه انسان با خويشتن (مراقبت): عليكم أنفسكم. (مائده، 105)

3. رابطه انسان با مردم (خدمت): انّ الله يأمر بالعدل والاحسان. (نحل، 90)

4. رابطه انسان با طبيعت (منفعت): وسخّر لكم ما فى الارض جميعا. (حج، 65)

خلاصه اين چهار ارتباط به اين شرح است كه انسان از طبيعت بايد استفاده كند وبه مردم خدمت كند واز خويشتن مراقبت كند كه به گناه آلوده نشود ودر نهايت در همه عمر از خداوند اطاعت كند.

32. از اينكه «رسول» را به ضمير متكلم مع الغير اضافه كرد: رسولنا براى آن است كه شرافت وكرامت رسالت او را برساند. افزون بر اين، بفهماند كه او تنها پيام آور است وسخن ما را بيان مى كند وحصر در كلام اضافى است.(2)

33. از اينكه كلمه «الله» را به طور ظاهر بيان كرد ونفرمود

«عليه فليتوكّل المؤمنون»، براى بيان علّت توكل است؛ يعنى مقتضاى الوهيت ومستجمع جميع كمالات بودن آن است كه مؤمنان تنها به او توكّل كنند. بعضى هم گفته اند: مقتضاى ايمان واعتقاد به خدا نيز توكل بر اوست.(3)

34. بعضى از همسران وفرزندان، دشمن انسان هستند؛ نه همه آنها. «من» دالّ بر تبعيض است ودشمنى آنها به سبب ايمان شوهران وپدران است.(4)

35. بعضى از زن وفرزندان آرزو مى كنند شوهر وپدرشان بميرد تااز او ارث ببرند وهيچ دشمنى بدتر ازآن نيست كه آرزوى مرگ انسان را داشته باشند. بعضى گفته اند: برخى از زن وفرزندان دوست دارند براى مصالح شخصى خودشان، شوهر يا پدرشان به مصيبت وضرر

ص: 200


1- روح المعانى، ج 28، ص 125.
2- همان.
3- همان.
4- الميزان، ج 19، ص 320.

دچار شود ودشمنى بدتر از اين نيست كه براى منفعت خودش به ضرر ديگرى راضى شود. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«يأتى زمان على أُمّتى يكون فيه هلاك الرجل على يد زوجه وولده يعيّرانه بالفقر فيركب مراكب السوء فيهلك».(1)

36. اين آيه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى كند، زيرا عفو به معناى صرف نظر كردن از مجازات است وصفح مرتبه بالاترى است؛ يعنى ترك هر گونه سرزنش وغفران به معناى پوشاندن گناه وبه فراموشى سپردن آن است. به اين ترتيب افراد باايمان در عين قاطعيت در اصول اعتقادى خويش وتسليم نشدن در مقابل زن وفرزند، بايد تا آنجا كه مى توانند در همه مراحل از محبت وعفو وگذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيله اى براى تربيت وبازگرداندن آنان به خط اطاعت خداوند است.(2)

37. اگر انسان در باره زن وفرزند عفو وصفح وغفران داشته باشد، عفو وغفران الهى نيز شامل حالش مى شود: ان تعفوا... فان اللّه غفور رحيم.(3)

38. امام باقر (علیه السلام) در مورد آيه شريفه ان من ازواجكم... فرمودند: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان قصد هجرت كردند، پسر وهمسرش دامن او را گرفتند وگفتند: تو را به خدا سوگند هجرت نكن، زيرا ما بى سرپرست خواهيم شد. بعضى پذيرفتند وماندند. آيه فوق نازل شد وآنها را از قبول اين گونه پيشنهادها واطاعت فرزندان وزنان در اين زمينه ها برحذر داشت.(4)

39. مقدم شدن «اموالكم» بر «اولادكم» براى آن است كه خطر اموال براى انسان بيشتر است، چنان كه مى فرمايد: كلاّ انّ الانسان ليطغى * ان رأه استغنى وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«انّ لكلّ أُمّة فتنةٌ وإنّ فتنة أُمّتى المال».(5)

40. نظير آيه 14 تغابن: وإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

آيه 22 نور است: ولْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَ لاَ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

ص: 201


1- روح المعانى، ج 28، ص 126؛ مراغى، ج 28، ص 129؛ مجمع البيان، ج 10، ص 452.
2- نمونه، ج 24، ص 205.
3- الميزان، ج 19، ص 321.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 342.
5- روح المعانى، ج 28، ص 127؛ مراغى، ج 28، ص 130.

41. نظر قرآن در باره فرزندان وثروت

الف. فرزندان وثروتها زينت حيات دنيا هستند: الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابا وَخَيْرٌ أَمَلاً (كهف 46)

ب. برخى از فرزندان وهمسران دشمن انسان هستند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ (تغابن 14)

ج. برخى از فرزندان وثروتها مايه عذاب انسان هستند: فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ (التوبة، 55)

تذكر: آيه فوق مربوط به منافقان است.

د. فرزندان وثروتها وسيله آزمايش انسان هستند: إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (تغابن 15)

ه -. فرزندان وثروتها شما را از ياد خدا باز ندارد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (المنافقون، 9)

و. فرزندان وثروتها در روز قيامت براى انسان مفيد نخواهد بود: يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَلاَبَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (الشعراء، 89)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئا وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (آل عمران، 10)

42. جمله والله عنده اجر عظيم به اين معناست كه اجر بزرگ الهى براى كسى است كه محبت خدا را بر محبت زن وفرزند واموال مقدم بدارد.(1)

43. كلمه «فتنه» به معناى گرفتاريهايى است كه جنبه آزمايش دارد وآزمايش بودن اموال وفرزندان به دليل اين است كه اين دو نعمت دنيوى از زينتهاى جذاب زندگى دنياست. نفس انسانى به سوى آن دو چنان جذب مى شود كه از نظر اهميت همپايه آخرت واطاعت خداوند مى شود، ورسما سر دو راهى قرار مى گيرد؛ بلكه جانب آن دو را ترجيح مى دهد واز آخرت غافل مى گردد، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: المال والبنون زينة الحياة الدنيا.(2)

ص: 202


1- روح المعانى، ج 28، ص 127.
2- كهف، 46؛ الميزان، ج 19، ص 321.

44. تعبير به «انّما» كه معمولاً براى حصر آورده مى شود، نشان مى دهد كه اين دو موضوع بيش از هر چيز وسيله امتحان است، از اين رو در حديثى از حضرت على (علیه السلام) مى خوانيم: هيچ كس از شما نگويد خداوندا به تو پناه مى برم از امتحان وآزمايش، زيرا هر كسى داراى وسيله آزمايشى است (و حداقل مال وفرزندى دارد). كسى كه مى خواهد به خدا پناه ببرد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: «بدانيد اموال شما وسيله آزمون است».(1)

45. همه فرزندان سبب آزمايش هستند؛ اما همه آنها دشمن نيستند، از اين رو قرآن كريم در آيه 13 عداوت فرزندان را به صورت جزئى: انّ من ازواجكم واولادكم عدوا لكم (من) مفيد تبعيض است وآزمايش بودن آنان را به صورت كلى بيان كرده است: انّما اموالكم واولادكم فتنة.

46. ميان آيه فاتّقوا الله ما استطعتم وآيه اتقوا الله حق تقاته، هيچ منافاتى وجود ندارد واختلافى كه بين اين دو هست، اختلاف در كميت وكيفيت است؛ آيه اول راجع به كميت در تقواست؛ يعنى تقواى شما همه امورى را كه در وسعت شماست فرا بگيرد. آيه دوم راجع به كيفيت در تقواست؛ يعنى تقواى شما در همه موارد متّصف به حقيقت باشد.(2)

47. اگر فرمود: «لأنفسكم» ونفرمود «لكم» براى اين بود كه مؤمنان را بيشتر خوش دل سازد وبفهماند اگر انفاق كنيد خيرش مال شماست وبه جز خود شما كسى از آن بهره مند نمى شود.(3)

48. «شحّ» به معناى بخل توأم با حرص است ومى دانيم اين دو صفت رذيله از بزرگ ترين موانع رستگارى انسان وبزرگ ترين سدّ راه انفاق وكارهاى خير است.(4)

49. از امام صادق (علیه السلام) نقل است كه فرمود:

«من أدّى الزكاة فقد وقى شُحّ نفسه»، در حديث ديگر آمده كه امام صادق (علیه السلام) از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مى آورد وپيوسته مى فرمود:

«اللّهمّ ق شحّ نفسى».(5)

ص: 203


1- نهج البلاغه، كلمات قصار 93؛ نمونه، ج 24، ص 206.
2- الميزان، ج 19، ص 322.
3- الميزان، ج 19، ص 322.
4- نمونه، ج 24، ص 210.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 301؛ نور الثقلين، ج 5، ص 346.

50. بعد از امر به اطاعت، امر به انفاق جداگانه ذكر شد با اينكه شامل انفاق هم مى شود، زيرا اهميت موضوع انفاق را بيان كند.

51. جمله «اسمعوا» ناظر به تحصيل علم است كه سخنان انبيا واوليا ودانشمندان اسلامى را بشنويد. «اطيعوا» ناظر به عمل است همان گونه كه پرنده در پرواز نياز به دو بال دارد، انسان هم در پرواز به سوى كمال وسعادت، نياز به دو بال علم وعمل دارد.(1)

جمله ان تقرضوا الله قرضا حسنا تعبير عجيبى است كه بارها در قرآن كريم در باره انفاق فى سبيل الله تكرار شده است: خدايى كه آفريننده اصل وفرع وجود ما وبخشنده همه نعمتها ومالك اصلى همه مُلك هاست از ما وام مى طلبد ودر برابر آن وعده اجر مضاعف وآمرزش مى دهد ونيز از ما تشكر مى كند. لطف ومحبت بالاتر از اين تصوّر نمى شود وبزرگوارى ورحمت فراتر از اين ممكن نيست. ما چه هستيم وچه داريم كه به او وام دهيم وتازه چرا اين همه پاداش عظيم بگيريم ؟! اينها همه نشانه اهميت انفاق از يك سو ولطف بى پايان خداوند از سوى ديگر است.(2)

52. «قرض» در اصل به معناى قطع كردن وبريدن است وچون با واژه «حسن» همراه شود اشاره به جدا كردن مال از خويشتن ودادن آن در راه خير است.

«يضاعفه» از ماده «ضعف» تنها به معناى دو برابر نيست؛ بلكه چندين برابر را نيز شامل مى شود كه در مورد انفاق تا 700 برابر وبيش از آن در قرآن آمده است.(3)

جمله يغفر لكم دليل بر اين است كه انفاق يكى از عوامل آمرزش گناه است.(4)

53. تعبير به «شكور» كه يكى از اوصاف خداست، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مى كند وحليم بودن او اشاره به مسئله آمرزش گناهان وعدم تعجيل در عقوبت بندگان است.(5)

ص: 204


1- اطيب البيان، ج 13، ص 47.
2- نمونه، ج 24، ص 211.
3- بقره، 261؛ فتح القدير، ج 5، ص 239.
4- همان.
5- فتح القدير، ج 5، ص 239.

سوره طلاق

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْري لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْرًا (1) فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا (3) وَ اللاّئي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاّئي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ اْلأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا (4) ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عده، آنها را طلاق گوييد [= زمانى كه از عادت ماهيانه پاك شده وبا همسرشان نزديكى نكرده باشند]، وحساب عده را نگه داريد؛ واز خدايى كه پروردگار شماست بپرهيزيد؛ نه شما آنها را از خانه هايشان بيرون كنيد ونه آنها (در دوران عده) بيرون روند، مگر آنكه كار زشت آشكارى انجام دهند؛ اين حدود خداست، وهر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده؛ تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين، وضع تازه (و وسيله اصلاحى) فراهم كند. * وچون عدّه آنها سر آمد، آنها را به طرز شايسته اى نگه داريد يا به طرز شايسته اى از آنان جدا شويد؛ ودو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد؛ وشهادت را براى خدا بر پا داريد؛ اين چيزى است كه مؤمنان به خدا وروز قيامت به آن اندرز داده مى شوند. وهر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، * واو را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ وهر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ وخدا براى هر

ص: 205

چيزى اندازه اى قرار داده است. * واز زنانتان، آنان كه از عادت ماهانه مأيوسند، اگر در وضع آنها (از نظر باردارى) شك كنيد، عدّه آنان سه ماه است، وهمچنين آنها كه عادت ماهيانه نديده اند؛ وعدّه زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند؛ وهر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند كار را بر او آسان سازد. * اين فرمان خداست كه بر شما نازل كرده؛ وهر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند گناهانش را مى بخشد وپاداش او را بزرگ مى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آيه شريفه نخست به لزوم نگه دارى عدّه بعد از اجراى صيغه طلاق اشاره دارد وپنج حكم را بيان مى كند:

1. وقتى زنان را طلاق مى دهيد، براى زمان عده طلاق دهيد؛ يعنى زمان عدّه را از روز وقوع طلاق حساب كنيد. بايد توجه داشت خطاب به پيامبر اكرم در حقيقت خطاب به امت است از آنجا كه او پيشواى امت است خطاب به او شده است.

2. حساب عدّه را نگه داريد؛ يعنى بايد سه بار زن ايام پاكى را به پايان برساند، چنان كه مى فرمايد: والمطلّقات يتربّصن بانفسهنّ ثلاثة قروء (بقره، 228)

منظور از ثلاثة قروء كه حد عدّه است، سه بار پاك شدن زن از خون حيض است واز آنجا كه طلاق بايد در حال پاكى كه با شوهر خود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد، اين پاكى يك بار حساب مى شود وهنگامى كه بعد از آن دو بار حيض شود وبعد از آن پاك گردد، به محض اينكه پاكى سوم به پايان رسيد ولحظه اى حيض شد عده تمام مى شود وازدواج با آن زن در همان حالت جايز است.(1)

3. منظور از اين دستور لا تخرجوهن آن است كه زن در خانه نگهدارى شود، چون وى در اين مدّت حق سكنى ونفقه را دارد وشوهر نمى تواند او را از منزل بيرون كند گرچه شوهر در اين مدت مى تواند به همسرش رجوع كند. بعد از آن دستور به تقوا مى دهد.

3. آنها را از خانه هايشان بيرون نكنيد.

ص: 206


1- . تفسير نمونه، ج 2، ص 154.

4. زنان نيز حق ندارند در دوران عدّه از منزل بيرون روند.

5. اگر زن مرتكب كار زشت آشكار شود مثلاً مرتكب بداخلاقى وبدزبانى وفحشا گردد، مرد مى تواند از زن نگه دارى نكند.

ب. معناى اينكه مى فرمايد: «و چون زنان را طلاق داديد با عدّه طلاق دهيد» اين است كه چون اراده كرديد زنان را طلاق دهيد، چنين كنيد، زيرا معنا ندارد كه بعد از طلاق دادن دوباره طلاق دهند؛ نظير تعبير آيه شريفه إذا قمتم إلى الصلوة فاغسلوا (مائده، 6) است؛ يعنى چون خواستيد به نماز بايستيد وضو بگيريد.(1)

ج. در آيه دوم نيز چهار حكم را بيان مى كند:

1. وقتى مدت عده به اواخر خود رسيد وهنوز تمام نشده مى توانيد رجوع كنيد وبه طور شايسته آنها را نگه داريد.

2. اگر نخواستيد رجوع كنيد، بايد به نحو شايسته از آنان جدا شويد.

3. به هنگام جدايى، دو مرد عادل از مسلمانان شاهد باشند تا اگر در آينده اختلافى روى داد هيچ كدام از طرفين نتوانند حقيقت را انكار كنند.

4. دو شاهد بايد شهادت را براى خدا بر پا دارند.

د. در آيه چهار، حكم سه گروه از زنان را بيان مى كند: 1. اگر زن يائسه اى خون نبيند وشما شك كنيد كه اين به سبب پيرى است يا عارضه مزاجى، پس وقتى طلاقش داديد بايد سه ماه عدّه نگه دارد. 2. زنانى كه در سن حيض ديدن هستند، اما حيض نمى بينند نيز بايد سه ماه تمام عدّه نگه دارند. 3. عده زنان باردار اين است كه بار خويش را به زمين بگذارد. در آيه 5 مى فرمايد: مسائل مربوط به طلاق، فرمان الهى است وهر كس در اين زمينه تقوا پيشه كند، علاوه بر بخشش گناهانش از پاداش بزرگ خدا بهره مند مى شود.

نكته ها

1. «احصوا» از ريشه «احصاء» به معناى شمارش است ودر اصل از «حصى» به معناى ريگ گرفته شده است، زيرا بسيارى از مردم در زمانهاى قديم كه به خواندن ونوشتن آشنا

ص: 207


1- تبيان، ج 10، ص 28؛ مجمع البيان، ج 10، ص 456؛ تفسير كبير، ج 30، ص 29؛ روح المعانى، ج 28، ص 128.

نبودند، حساب موضوعات مختلف خود را با ريگها نگه مى داشتند. قابل توجه اينكه مخاطب به نگه دارى حساب عدّه، مردان هستند، زيرا مسئله حق نفقه ومسكن بر عهده آنهاست، چنان كه حق رجوع نيز بر آنان است.(1)

2. زن در زمان عدّه نبايد از منزل خارج شود مگر براى ضرورت، بنا بر اين اگر به غير ضرورت بيرون رود، گناه كرده است: فلا يخرجن.(2)

3. اضافه بيوت به زنها: «بيوتهنّ» براى تأكيد نهى از اخراج است وبيان اينكه آنها قطعا سزاوار حق مسكن در زمان عدّه هستند وبه تعبير ديگر زن در زمان عدّه در منزل خودش نشسته است ومرد حق اخراج ندارد: «بيوتهنّ».(3)

4. منظور از فاحشه مبيّنة، چنان كه در روايات ائمه اطهار آمده، آن است كه زن گناهى از قبيل زنا يا ناسزا يا اذيت اهل خانه مرتكب شود.(4)

5. فلسفه نگه داشتن عدّه دو امر است: يك. مسئله حفظ نسل ومشخص شدن زن از نظر باردارى وعدم آن. دو. ايجاد زمينه اى براى بازگشت به زندگى نخست واز بين بردن عوامل جدايى، از اين رو در حديثى امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: زن مطلقه در دوران عدّه اش مى تواند آرايش كند، سرمه در چشم كند وموهاى خود را رنگين وخود را معطّر كند وهر لباسى كه مورد علاقه اوست بپوشد، زيرا خداوند مى فرمايد: شايد خداوند بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد وممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده ومرد رجوع كند.(5)

6. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هيچ حلالى نزد خداوند مبغوض تر از طلاق نيست.(6)

7. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از كنار مردى عبور كرد. از او پرسيد: همسر خود را چه كردى ؟ گفت: طلاق دادم. فرمود: بدون اينكه از او بدى مشاهده كنى طلاق دادى ؟ گفت: آرى. اين شخص سه مرتبه ديگر ازدواج كرد وزن خود را بدون اينكه از او بدى ببيند، طلاق داد. پيامبر به او

ص: 208


1- نمونه، ج 24، ص 221؛ روح المعانى، ج 28، ص 133؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 153.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 458.
3- فتح القدير، ج 5، ص 240؛ روح المعانى، ج 28، ص 133.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 350؛ مجمع البيان، ج 10، ص 458.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 458؛ نورالثقلين، ج 5، ص 352؛ نمونه، ج 24، ص 223.
6- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 267.

فرمود:

«إن اللّه عزّ وجلّ يُبغض ويلعن كلّ ذوّاق من الرجال وكلّ ذوّاقةٍ من النساء»؛ خداوند مبغوض دارد واز رحمت خود دور مى دارد هر مرد وزنى كه به زودى طلاق مى گيرند.(1)

8. وقتى از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال كردند: چرا پس از سه طلاق محلّل لازم است، فرمود:

«لئلاّ يوقع الناس الاستخفاف بالطّلاق ولا تضارّ النساء»؛ براى اينكه مردم امر طلاق را سبك وناچيز نشمارند وبه همسران خود ضرر نرسانند.(2)

9. حدّ به معناى اندازه است كه نبايد از آن تجاوز كرد وزيادتى ونقصان در احكام الهى روا نيست، همان گونه كه نماز چهار ركعتى را نمى توان سه ركعت يا پنج ركعت بجا آورد وزيادى ونقصان در آن بدعت است، احكام طلاق را نيز نمى توان كم يا زياد كرد.(3)

10. مراد به «بلوغ اجل» (رسيدن به پايان مدت) اين نيست كه مدت عدّه به طور كامل پايان گيرد؛ بلكه مقصود رسيدن به اواخر مدت است وگرنه رجوع كردن بعد از پايان عدّه جايز نيست مگر اينكه نگه دارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد.(4)

11. آيه 2 يكى از مهم ترين وحساب شده ترين دستورهاى مربوط به زندگى زناشويى را مطرح مى كند وآن اينكه زن ومرد يا به طور شايسته با هم زندگى كنند ويا به طور شايسته از هم جدا شوند، همان گونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح وطرز انسانى وشايسته باشد، جدايى نيز بايد خالى از هر گونه جار وجنجال ونزاع وبدگويى وناسزا وتضييع حقوق بوده باشد، واصولاً چه خوب است كه نه فقط در زندگى زناشويى، بلكه در هر گونه دوستى وبرنامه مشترك، انسان تا آنجا كه مى تواند به همكارى شايسته ادامه دهد وهر گاه نتوانست به طرز شايسته جدا شود.(5)

12. وظيفه دو شاهد آن است كه براى خداوند شهادت وگواهى دهند. مبادا تمايل قلبى به يكى از دو طرف مانع شهادت به حق باشد: واقيموا الشهادة للّه.(6)

13.

ص: 209


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 267؛ كافى ج 6، ص 54.
2- . بحارالانوار، ج 104، ص 151.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 49.
4- الميزان، ج 19، ص 327؛ نمونه، ج 24، ص 232؛ تفسير كبير، ج 30، ص 33؛ روح المعانى، ج 28، ص 134؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 157.
5- همان.
6- روح المعانى، ج 28، ص 134؛ بحر المحيط، ج 8، ص 279.

از اينكه فرمود: يوعظ به من كان يؤمن بالله به دليل آن است كه اهل ايمان از موعظه الهى بهره مى برند؛ نه غير آنها.(1)

14. شخصى كه حقيقتا داراى تقواست، اراده اش تابع اراده خداوند است. چنين كسى هيچ عملى انجام نمى دهد مگر بر طبق اراده الهى. لازمه اين معنا آن است كه خود ومتعلقات خود را ملك طِلق خداوند بداند كه خداوند هر طور مى خواهد در ملك خود تصرف مى كند. در اين صورت خداوند چنين بنده اى را به حكم ويجعل له مخرجا از زندان وهم وشرك نجات مى دهد ورزق مادى ومعنوى او را بدون آنكه انتظار داشته باشد به او مى رساند.(2)

15. علت اينكه در بيشتر موارد زندگى، كار ما انسانها به بن بست مى رسد، بر اثر بى تقوايى است. اين معنا از مفهوم شرط استفاده مى شود، زيرا مفهوم من يتق الله يجعل له مخرجا، اين جمله است: من لم يتق الله لم يجعل له مخرجا.

16. معناى تقوا اين نيست كه انسان تلاش وكوشش را رها كند وبگويد من در خانه مى نشينم وتقوا پيشه مى كنم وروزى من مى رسد، چون خداوند تضمين كرده است، از اين رو در حديثى مى خوانيم: عمر بن مسلم يكى از ياران امام صادق (علیه السلام) مدتى خدمتش نيامد. حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته ورو به عبادت آورده است. فرمود: واى بر او!

«أما علم أنّ تارك الطلب لا يستجاب له»؛ آيا نمى داند كسى كه تلاش وكسب روزى را رها كند، دعايش مستجاب نمى گردد.

سپس فرمود: جمعى از ياران پيامبر وقتى آيه شريفه ومن يتق الله... نازل شد درها را به روى خود بستند ورو به عبادت آوردند وگفتند: خداوند روزى ما را عهده دار شده است. اين ماجرا به گوش پيامبر رسيد، كسى را نزد آنان فرستاد كه چرا چنين كرده ايد؟ گفتند: اى رسول خدا! چون خداوند روزى ما را تكفل كرده ما مشغول عبادت شديم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«إنه من فعل ذلك لا يستجاب له»؛ هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود.(3)

17. راز وجوب توكل بر خداوند آن است كه إنّ الله بالغ امره؛ يعنى چون امر وحكم

ص: 210


1- تبيان، ج 10، ص 33؛ فتح القدير، ج 5، ص 241.
2- الميزان، ج 19، ص 328.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 354.

خداوند نافذ است وهر چه را اراده كند محقق مى شود وبراى هر چيزى اندازه اى ومقدار وزمانى قرار داده، بنا بر اين انسان بايد امور خويش را به او واگذار كند.(1)

18. آيه 2 گرچه در مورد طلاق است؛ ولى محتواى گسترده اى دارد كه لطف خداوند همه پرهيزكاران ومتوكّلان را شامل مى شود وآنها را از مشكلات مى رهاند.(2)

19. جمله قد جعل الله لكل شىء قدرا اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريع وتكوين است؛ يعنى اين دستورهايى كه خداوند در باره طلاق وغير آن صادر فرموده، همه طبق حساب، اندازه گيرى دقيق وحكيمانه است.(3)

20. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند براى حلّ مشكلات آنها كافى است. سپس آيه ومن يتق الله... را تلاوت فرمود وبارها آن را تكرار كرد:

«إنى لأعلم آيةً لو أخذ بها الناس لكَفْتهم ومن يتق الله يجعل له مخرجا... فما زال يقولها ويعيدها».(4)

در حديث ديگرى پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا وحالات سخت مرگ وشدايد در روز قيامت رهايى مى بخشد.(5)

در حديث ديگرى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده است:

«من أكثر الاستغفار جعله الله له من كلّ همٍّ فرجا ومن كل ضيقٍ مخرجا».(6)

ص: 211


1- مراغى، ج 28، ص 142؛ روح المعانى، ج 28، ص 136.
2- نمونه، ج 24، ص 235.
3- همان.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 306؛ كشاف، ج 4، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 135.
5- نورالثقلين، ج 5، ص 356؛ كشاف، ج 4، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 135.
6- نورالثقلين، ج 5، ص 357.

آیه 6-12

اشاره

أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (6) لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا (7) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِسابًا شَديدًا وَ عَذَّبْناها عَذابًا نُكْرًا (8) فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْرًا (9) أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذابًا شَديدًا فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي اْلأَلْبابِ الَّذينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا (10) رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحًا يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقًا (11) اللّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا (12)

ترجمه

آنها [- زنان مطلّقه] را هر جا خودتان سكونت داريد ودر توانايى شماست سكونت دهيد؛ وبه آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنان تنگ كنيد (و مجبور به ترك منزل شوند)؛ واگر باردار باشند، نفقه آنها را بپردازيد تا وضع حمل كنند؛ واگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آنها را بپردازيد؛ و (در باره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد؛ واگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد. * آنان كه امكانات وسيعى دارند، بايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند وآنها كه تنگدست اند، از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند؛ خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى كند؛ خداوند به زودى بعد از سختيها آسانى قرار مى دهد. * چه بسيار شهرها وآبادى ها كه اهل آن از فرمان خدا ورسولانش سرپيچى كردند وما به شدّت به حسابشان رسيديم وبه مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم! * آنها آثار سوء كار خود را چشيدند؛ وعاقبت كارشان خسران بود. * خداوند عذاب سختى براى آنها فراهم ساخته؛ پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! (زيرا) خداوند چيزى كه مايه تذكر است بر شما نازل كرده؛ *

ص: 212

رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، از تاريكيها به سوى نور خارج سازد. وهر كس به خدا ايمان آورده واعمال صالح انجام دهد، او را در باغهايى از بهشت وارد سازد كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن مى مانند، وخداوند روزى نيكويى براى او قرار داده است. * خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، واز زمين نيز همانند آنها را؛ فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست واينكه علم او به همه چيز احاطه دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آيه 6 و 7 در باره رعايت حقوق زن بعد از جدايى است؛ هم از نظر مسكن وهم نفقه وهم از جهات ديگر:

1) نخست در باره چگونگى مسكن زنان مطلّقه مى فرمايد: آنها را هر جا خودتان سكونت داريد وامكانات شما ايجاب مى كند سكونت دهيد: اسكنوهنّ....

2) به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنها تنگ كنيد ومجبور به نقل مكان وترك نفقه شما شوند: ولا تضاروهنّ.

3) اگر باردار باشند مخارج آنها را تا زمانى كه وضع حمل كنند بدهيد: وإن كنّ أولات حملٍ فأنفقوا عليهن.

4) در باره زنان شيرده مى فرمايد: اگر حاضر شدند بعد از جدايى فرزندان را شير بدهند، مزد وپاداش آنها را بپردازيد: فان ارضعن.

5) از آنجا كه بسيار مى شود كودكان وجه المصالحه اختلافات زن وشوهر بعد از جدايى واقع مى شوند، در پنجمين حكم، دستورى قاطع در اين زمينه صادر كرده مى فرمايد: در باره سرنوشت فرزندان با مشاوره يكديگر وبه طور شايسته تصميم بگيريد.

6) اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد وبه توافق نرسيديد، زن ديگرى مى تواند شير دادن آن بچّه را بر عهده گيرد تا كشمكشها ادامه نيابد: وان تعاسرتم فسترضع له اخرى.

ص: 213

7) آنها كه امكانات وسيع دارند، از امكانات خود انفاق كنند وآنها كه تنگدست اند، از آنچه خدا به آنها داده انفاق نمايند. خداوند هيچ كس را جز به اندازه آنچه به او داده تكليف نمى كند: لينفق ذو سعة.(1)

ب. از آيه 8 تا 12 در چند محور سخن مى گويد:

كيفر سخت وبى سابقه نسبت به متخلفان از فرمان الهى، دستور به تقوا به خردمندان، نازل شدن قرآن وفرستادن پيامبر جهت هدايت مردم، ورود به بهشت در پرتو ايمان وعمل صالح، خلقت هفت آسمان وزمين جهت معرفت نسبت به قدرت خداوند.

ج. جمله وأتمروا از ريشه ايتمار، گاهى به معناى پذيرا شدن دستور وگاهى به معناى مشاوره مى آيد ودر اينجا معناى دوم مناسب تر است وتعبير به معروف، تعبير جامعى است كه هر گونه مشاوره اى را كه خير وصلاح در آن باشد شامل مى گردد.(2)

د. آيا اين دستور؛ يعنى انفاق به اندازه توانايى، مربوط به زنانى است كه بعد از جدايى شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند ويا مربوط به ايام عدّه است كه در آيات قبل به طور اجمال اشاره شد يا مربوط به هر دوست ؟ معناى اخير از همه مناسب تر است.(3)

ه -. منظور از ذكر، قرآن كريم است به دليل آيه 44 نحل: وأنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم افزون بر اين، تعبير به نزول در باره قرآن صحيح است؛ نه در باره رسول اكرم كه از آن تعبير به ارسال مى شود.(4)

و. در اينكه منظور از هفت آسمان وزمين چيست، وجوهى بيان شده است:

1. منظور از هفت آسمان كثرت وزيادى آسمانهاست.

2. منظور از هفت آسمان عدد است؛ يعنى آسمانها هفت طبقه است كه هر يك روى ديگرى قرار گرفته ونزديك ترين آن به زمين، آسمانى است كه ستارگان در آن قرار دارند، اما قرآن كريم هيچ سخنى در باره شش آسمان ديگر نگفته جز آنكه فرموده روى هم قرار دارند.

در باره زمين نيز چند احتمال است:

ص: 214


1- نمونه، ج 24، ص 246.
2- نمونه، ج 24، ص 248.
3- نمونه، ج 24، ص 249.
4- نمونه، ج 24، ص 257؛ اطيب البيان، ج 13، ص 63؛ تبيان، ج 10، ص 39.

1. زمين نيز مانند آسمان هفت طبقه دارد كه چون طبقات پياز روى هم قرار دارند.

2. اقليمها وقسمتهاى هفت گانه روى زمين است كه دانشمندان جغرافى قديم زمين را به هفت قسمت قارّه تقسيم كرده اند، البته طرز تقسيم در گذشته وامروز متفاوت است، امروز زمين به دو منطقه منجمد شمالى وجنوبى ودو منطقه معتدله ودو منطقه حاره ويك منطقه استوايى تقسيم مى شود.(1)

ز. منظور از «امر» در اينجا همان فرمان تكوينى خداوند در مورد تدبير اين عالم بزرگ وآسمانها وزمينهاى هفت گانه است، زيرا او پيوسته با فرمان مخصوص خود آنها را در مسير منظمى هدايت ورهبرى مى كند، در حقيقت اين آيه شبيه آيه 4 سوره سجده است كه مى فرمايد: يدبّر الأمر من السماء إلى الارض به هر حال اگر تدبير او لحظه اى از اين عالم برداشته شود، نظام همگى در هم مى ريزد وراه فنا در پيش مى گيرد.(2)

نكته ها

1. دقت وظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلّقه وحقوق آنها در آيات فوق به كار رفته وحتى بسيارى از ريزه كارى هاى اين مسئله در آيات قرآن كه در حقيقت قانون اساسى اسلام است بازگو شده، دليل روشنى است به اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده وحفظ حقوق زنان وفرزندان قائل است.

2. تنگى معيشت سبب خارج شدن از جاده حق وعدالت نگردد. خداوند به زودى بعد از سختيها آسانى وراحتى قرار مى دهد؛ يعنى غم مخوريد، بى تابى نكنيد، دنيا به يك حال نمى ماند؛ مبادا مشكلات قطعى وزودگذر، رشته صبر شما را پاره كند. اين تعبير براى هميشه مخصوصا هنگام نزول اين آيات براى مسلمانانى كه در مضيقه زندگى بودند نويد وبشارتى است به آينده اميدبخش.

3. نه تنها حكم عقل؛ بلكه حكم شرع نيز بر اين معنا گواه است كه تكاليف انسانها بايد در حدود توانايى آنها باشد وخداوند تكليف فوق طاقت صادر نمى كند.

ص: 215


1- الميزان، ج 19، ص 340؛ نمونه، ج 24، ص 261.
2- نمونه، ج 24، ص 262.

در بعضى از روايات مى خوانيم كه منظور از «ما اتاها» «ما أعلمها» است؛ يعنى خداوند هر كس را به مقدارى تكليف مى كند كه به او اعلام كرده است، از اين رو به آيه 7 در مباحث (اصل برائت) در علم اصول استدلال كرده اند كه اگر انسان حكمى را نمى داند مسئوليتى در برابر آن ندارد.

4. طلاق رجعى آن است كه شوهر تا زمانى كه عدّه زن به سر نيامده هر گاه بخواهد مى تواند باز گردد وپيوند زناشويى را تجديد كند بى آنكه نياز به عقد تازه اى باشد وجالب اينكه بازگشت مرد با كم ترين سخن وعملى كه نشانه بازگشت باشد حاصل مى گردد. بعضى از احكامى كه در آيه فوق آمده؛ مانند نفقه ومسكن، مخصوص طلاق رجعى است وهمچنين مسئله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عده؛ اما در طلاق بائن؛ يعنى طلاقى كه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق) احكام فوق وجود ندارد.

5. تأثير قوّه ذائقه از بين ساير قوا سريع تر است؛ به مجرد خوردن غذا انسان درك مى كند كه غذا شور يا شيرين است. حال خداوند ضررهاى كفر وشرك وعناد را به ذوق تشبيه كرده براى آنكه آثار اينها زود براى انسان نمودار مى شود: فذاقت وبال أمرها.(1)

6. نظير آيه 8 طلاق: وكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابا شَدِيدا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابا نُكْرا

آيات ذيل است: وكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرا بَصِيرا (الإسراء، 17)

وكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْما آخَرِينَ (الأنبياء، 11)

فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ (الحج، 45)

7. تعبير به فعل ماضى در «عذّبناها» و «حاسبناها»، براى دلالت بر تحقق عذاب وحساب است.(2)

8. هدف نهايى از ارسال رسول وانزال كتاب آسمانى، اين است كه با تلاوت آيات الهى

ص: 216


1- اطيب البيان، ج 13، ص 60.
2- روح المعانى، ج 28، ص 141.

مردم از ظلمت كفر وجهل وگناه به سوى نور ايمان وتوحيد وتقوا راهنمايى شوند.

9. ظلمات به صورت جمع ونور به صورت مفرد آمده، زيرا شرك وكفر وفساد عامل پراكندگى است، در حالى كه ايمان وتوحيد عامل وحدت ويگانگى است.

10. تعبير به «يؤمن» و «يعمل» به صورت فعل مضارع اشاره به اين است كه ايمان وعمل صالح آنها محدود به زمان خاصّى نيست؛ بلكه استمرار ودوام دارد.

11. تعبير «رزقا» به صورت نكره، اشاره به عظمت واهميت روزهاى نيكويى است كه خدا براى اين جمعيت فراهم مى سازد.

12. اهل ايمان را به طور خصوص بيان كرد، زيرا تنها مؤمنان هستند كه از قرآن كريم بهره مند مى شوند.(1)

13. همان گونه كه خداوند مردم را از ظلمت جهل به نور علم مى رساند: اللّه ولى الّذين ءامنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (بقره، 257)، پيامبر اكرم نيز به عنوان مظهر فعل خداوند، مردم را از ظلمت جهل به نور علم ومعرفت خارج مى سازد: رسولاً يتلوا عليكم... ليخرج الّذين ءامنوا... من الظلمات الى النور. (طلاق، 11)

14. هدف نظام خلقت، آگاهى انسان از صفات خدا وقدرت اوست: «لتعلموا»، قابل توجه است كه در آيات مختلف قرآن كريم اشاراتى به هدف آفرينش انسان يا مجموع اين جهان شده است كه در بدو امر ممكن است مختلف به نظر برسد؛ ولى با دقّت مى بينيم همه به يك حقيقت باز مى گردد:

الف) هدف آفرينش انسان وجن را عبادت مى شمرد: وما خلقت الجن والانس الاّليعبدون. (ذاريات، 56)

ب) هدف آفرينش عظيم آسمانها وزمين را آزمون بشر معرفى مى كند: وهو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً. (هود، 7)

ج) هدف خلقت را رحمت مى شمرد: الا من رحم ربّك ولذلك خلقهم. (هود، 119)

د) سرانجام در آيه مورد بحث، هدف را علم وآگاهى از صفات خدا دانسته است: لتعلموا. كمى دقت در اين آيات نشان مى دهد كه بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است؛

ص: 217


1- تبيان، ج 10، ص 39؛ اطيب البيان، ج 13، ص 63؛ مجمع البيان، ج 10، ص 465.

آگاهى ومعرفت مقدمه اى است براى بندگى وعبادت وآن نيز مقدمه اى است براى آزمون وتربيت وآن هم مقدمه اى است براى بهره گيرى از رحمت خداوند متعال.

15. واژة ة ة معروف در حدود 30 بار در قرآن كريم بيان شده كه قسمت زيادى از آن در رابطه با برخورد شايسته با همسر مى باشد، آن هم در زمانى كه مرد مى خواهد از زن جدا شود، قرآن كريم در اينجا توصيه مؤكد مى كند كه مرد رفتارش صحيح ومنطقى ومعروف باشد. البته برخورد به معروف درباره پدر ومادر مشرك ويتيمان ونيازمندان نيز مطرح شده است. به آيات ذيل توجه كنيد:

الف) مصاحبت با پدر ومادر منحرف به طور شايسته: وصاحبهما فى الدنيا معروفا. (لقمان، 15)

ب) سخن گفتن با يتيمان به طور شايسته: وقولوا لهم قولاً معروفا. (نساء، 8)

ج) سخن گفتن با نيازمندان به طور شايسته: قول معروف ومغفرة خير من صدقة يتبعها اذى. (بقره، 263)

د) استفاده از ثروت يتيمان در صورت تهيدستى به طور شايسته: ومن كان فقيرا فليأكل بالمعروف. (نساء، 6)

ه -) معاشرت با همسران، به طور شايسته: وعاشروهنّ بالمعروف. (نساء، 19)

و) تأمين تغذيه وپوشاك همسر، به طور شايسته: وعلى المولود له رزقهنّ وكسوتهن بالمعروف. (بقره، 233)

ز) دادن مهريه همسران، به طور شايسته: واتوهنّ اجورهن بالمعروف. (نساء، 25)

ح) در صورت جدايى از همسر، مشورت در باره فرزندان به طور شايسته: وأتمروا بينكم بالمعروف. (طلاق، 6)

ط) نگهدارى همسر يا جدايى از او به طور شايسته: واذا طلّقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهنّ بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف. (بقره، 231)

ص: 218

سوره تحريم

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ (4) عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكارًا (5) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده براى جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى ؟! وخداوند آمرزنده ورحيم است. * خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته؛ وخداوند مولاى شماست واو دانا وحكيم است. * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت؛ ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد وخداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد واز قسمت ديگر خوددارى نمود؛ هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت ؟!» فرمود: «خداوند عالِم وآگاه مرا با خبر ساخت!» * اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ واگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست وهمچنين جبرئيل ومؤمنان صالح، وفرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. * اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر

ص: 219

براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره وباكره. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود وخانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها وسنگهاست نگه داريد؛ آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن وسختگيرند وهرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند وآنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مى نمايند. * اى كسانى كه كافر شده ايد! امروز عذرخواهى نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.

شأن نزول

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با همسران خود قرار گذاشته بود كه هر روزى به حجره يكى از آنان برود. روزى كه نوبت حفصه بود، او با اجازه پيامبر به منزل پدرش رفت، پيامبر به نزد ماريه قبطيه رفت. هنگامى كه حفصه برگشت اعتراض كرد كه چرا به نزد ماريه قبطيه رفتى ؟ حضرت فرمود: ديگر نزد او نمى روم وسوگند ياد كرد كه او را بر خود حرام كردم وبه حفصه فرمود: اين موضوع را براى كسى بيان نكن، ليكن حفصه رازدارى نكرد وبراى عايشه بيان كرد.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) به حفصه فرمود: چرا رازدارى نكردى ؟ او گفت: چه كسى به شما گفت ؟ فرمود: خداوند به من خبر داد.(1)

تذكر: شأن نزول ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده كه در برخى از تفاسير بيان شده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در آيه 1 تا 4 در چند محور سخن مى گويد:

حرام نكردن حلال خدا براى كسب رضايت همسران، مجاز بودن شكستن سوگند، عدم رازدارى برخى از همسران پيامبر، حمايت خداوند از پيامبر اكرم. در آيه 5 خداوند شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگويى براى همه مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد: اسلام، ايمان، تواضع، توبه، عبادت واطاعت فرمان.

در آيه 6 و 7 در چند جهت سخن مى گويد: هشدار به مسلمانان در باره نگه دارى خود

ص: 220


1- اطيب البيان، ج 13، ص 70؛ نورالثقلين، ج 5، ص 367؛ تبيان، ج 10، ص 44؛ كنزالدقائق، ج 10، ص 504.

وخانواده از آتش دوزخ، عصمت ملائكه، نپذيرفته شدن عذر در قيامت ورسيدن انسان به كيفر اعمال.

ب. از اينكه خطاب به پيامبر به صورت يا ايّها النبى است؛ نه به صورت يا ايّها الرسول، معلوم مى شود مسئله مورد عتاب، مسئله شخصى آن جناب بوده؛ نه مسئله اى كه جزو رسالتهاى او براى مردم باشد.(1)

ج. منظور از تحريم، تحريم شرعى نبوده؛ بلكه فقط سوگند خوردن بر ترك عملى بوده است، زيرا پيامبر نمى تواند حلال خدا را بر خود حرام كند وآيه بعد نيز دلالت دارد بر اينكه تحريم به وسيله سوگند بوده است: قد فرض الله لكم تحلّة ايمانكم.(2)

د. جمله ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما خطاب به دو همسر پيامبر عايشه وحفصه است كه شما دلهايتان از حق منحرف وبه گناه آلوده شده است كه بايد از گناه خود توبه كنيد واگر به اتفاق وبا همكارى هم بر عليه كسى كه خدا مولاى اوست وجبرئيل وصالح مؤمنين وملائكه پشتيبان او هستند، توطئه كنيد در اين صورت كارى از پيش نخواهيد برد، زيرا وقتى خدا متولى امور او مى شود، او را از هر تهديدى نجات مى دهد.

ه -. منظور از فرشتگان غلاظ، فرشتگانى هستند كه خشونت عمل دارند (چون آنها مانند ما آدميان قلب مادّى ندارند تا متصّف به خشونت ورقّت شوند) آيه 6 همين سوره هم خشونت در عمل را بيان مى كند.(3)

و. جمله لا يعصون الله... تفسير غلاظ شداد است؛ منظور اين است كه فرشتگان نامبرده ملازم آن مأموريتى هستند كه خداوند به آنان محول كرده وغير از خداوند واوامرش، هيچ عامل ديگرى از قبيل (رقّت وترحّم در آنها اثر نمى گذارد وخداوند را عصيان نمى كنند) وقتى عمل چنين عملى بود، مى توان صاحب عمل را غليظ وشديد خواند وگفت: ملائكه غلاظ وشداد.(4)

ص: 221


1- الميزان، ج 19، ص 344.
2- الميزان، ج 19، ص 344؛ تفسير كبير، ج 30، ص 42.
3- الميزان، ج 19، ص 349.
4- همان.
نكته ها

1. سوگند اگر در موردى باشد كه ترك كارى رجحان داشته باشد، شكستن آن گناه است وكفاره دارد. شكستن سوگند براى عمل مرجوح جايز است؛ ليكن براى حفظ احترام سوگند، بهتر است كفاره داده شود، از اين رو پيامبر (صلی الله علیه و آله) چون سوگند ياد كرده بود، نزد ماريه قبطيه نرود براى شكستن آن يك برده را آزاد كرد.

كفاره قسم بر پايه آيه 89 سوره مائده يكى از چند امر است: اطعام ده مسكين يا پوشاندن ده نفر يا آزاد كردن يك بنده واگر نتوانست سه روز روزه بگيرد.(1)

2. بعضى از همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) نه تنها او را با سخنان خود مى آزردند؛ بلكه مسئله رازدارى را كه از مهم ترين شرايط يك همسر باوفاست نيز رعايت نمى كردند، اما رفتار پيامبر با آنها چنان بزرگوارانه بود كه حتى حاضر نمى شد تمام رازى كه او افشا كرده بود به رخ وى بكشد، تغافل نمود وتنها به قسمتى از آن اشاره كرد، از اين رو در حديثى از حضرت على (علیه السلام) مى خوانيم:

«ما استقصى كريم قطّ لأنّ الله يقول عرّف بعضه وأعرض عن بعض»؛ افراد كريم وبزرگوار هرگز در مقام احقاق حق شخصى خويش تا آخرين مرحله پيش نمى روند، زيرا خدا در باره پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: او قسمتى را خبر داد واز قسمتى خوددارى كرد.(2)

3. رازدارى نه تنها از صفات مؤمنان حقيقى است، كه هر انسان باشخصيتى بايد رازدار باشد، اين معنا در مورد دوستان نزديك وهمسر اهميت بيشترى دارد. در آيات فوق خوانديم كه چگونه خداوند بعضى از همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به سبب ترك رازدارى شديدا ملامت وسرزنش مى كند.

على (علیه السلام) در حديثى مى فرمايد:

«جُمع خير الدنيا والاخرة فى كتمان السر ومصادقة الاخيار، وجُمع الشر فى الأذاعة ومؤاخاة الاشرار»؛ تمام خير دنيا وآخرت در اين دو چيز نهفته شده: كتمان سر ودوستى با نيكان وتمام شر در اين دو چيز نهفته شده: افشاى اسرار ودوستى با اشرار.(3)

ص: 222


1- نمونه، ج 24، ص 274.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 474؛ روح المعانى، ج 28، ص 151.
3- سفينة، ج 2، ص 469.

4. اين دو زن (حفصه وعايشه) رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را آزردند وضد او دست به دست هم دادند: فان تظاهرا عليه وتبانى ضد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از گناهان كبيره است، به دليل اينكه فرمود: إن الّذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة وأعدّ لهم عذابا مهينا.(1)

5. كلمه «ملائكه» مبتدا وكلمه «ظهير» خبر آن است؛ خبر مفرد است با اينكه مبتدا جمع آمده، براى اين كه بفهماند ملائكه در پشتيبانى پيامبر متحد ومتفق هستند، واگر فرمود: ملائكه بعد از خدا وجبرئيل وصالح مؤمنين پشتيبان او هستند، براى آن بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جلوه دهد.(2)

6. از اينكه فرمود: فإنّ الله هو مولاه ضمير منفصل «هو» براى اين آورده شده كه بفهماند خدا عنايت خاصّه اى به آن حضرت دارد وبه همين جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش، خود او پيامبر را يارى مى كند ومتولّى امور او مى شود.(3)

7. با اينكه ملائكه شامل جبرئيل هم مى شود نام او را به جهت اهميت وعظمت جداگانه بيان كرد.(4)

8. در آيه 2 و 4 سخن از ولايت خداوند مطرح است با اين تفاوت كه در آيه 4 موضوع ولايت خداوند را به احترام پيامبر اكرم با حرف تأكيد «انّ» بيان كرد: والله موليكم، فانّ الله هو مولاه.

9. روايات زيادى دلالت دارد بر اينكه منظور از «صالح المؤمنين» حضرت على (علیه السلام) است. محدث بحرانى از محمد بن عباس نقل مى كند كه او 52 حديث در اين زمينه از فريقين جمع آورى كرده است.(5)

10. رسول خدا دو بار على (علیه السلام) را (با صراحت) به يارانش معرفى كرد؛ يك بار آنجا كه فرمود:

«من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست (درغدير خم)، وبار دوم هنگامى كه آيه ان الله هو مولاه... نازل شد، رسول خدا دست

ص: 223


1- احزاب، 57؛ الميزان، ج 19، ص 346.
2- الميزان، ج 19، ص 347؛ روح المعانى، ج 28، ص 153.
3- الميزان، ج 19، ص 346.
4- كنز الدقائق، ج 10، ص 509؛ بحرالمحيط، ج 8، ص 287؛ تفسير كبير، ج 30، ص 44؛ روح المعانى، ج 28، ص 153.
5- روح المعانى، ج 28، ص 153؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 192.

على (علیه السلام) را گرفت وفرمود: اى مردم اين

«صالح مؤمنين» است.(1)

11. اگر سؤال شود چرا در آيه شريفه اوصاف همسر بدون واو عاطفه آمده: (مسلمات مؤمنات) وفقط بين دو صفت ثيب وابكار واو عاطفه آمده است ؟ در پاسخ مى گوييم: چون صفاتى كه در اوّل آيه شمرده مانعة الجمع نيستند وممكن است همه آن در يك نفر يافت شود، واو عاطفه لازم ندارد به خلاف دو صفت ثيب وابكار كه ممكن نيست در آن واحد در يك نفر جمع شود، زيرا زنان يا باكره هستند يا ثيب وبيوه.(2)

12. سؤال: چرا جمله وقودها الناس والحجارة در سوره بقره براى كفار ودر اين سوره براى اهل ايمان بيان شده است، آيا كفار ومؤمنان هر دو گروه در اينكه آتشگيره جهنم هستند مشتركند؟

پاسخ: الف. ممكن است اين جمله هشدارى براى مؤمنان باشد كه مواظب باشيد بر اثر گناه به سرنوشت كفار گرفتار نشويد. ب. اين جمله در سوره تحريم خطاب به منافقان است كه در ظاهر مؤمن ودر باطن كافر هستند ومؤيد اين احتمال آيه بعدى است كه مى فرمايد: يا ايّها الّذين كفروا لا تعتذروا اليوم.(3)

13. نظير آيه 7 تحريم: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

دو آيه ذيل است:

فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (الروم، 57)

يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (غافر، 52)

ص: 224


1- مجمع البيان، ج 10، ص 475.
2- الميزان، ج 19، ص 348؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 321؛ روح المعانى، ج 28، ص 156؛ بحرالمحيط، ج 8، ص 287.
3- غرائب القرآن، ج 6، ص 321؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 341.

آیه 8-12

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (9) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ قيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ (10) وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ (12)

ترجمه

اين كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا توبه كنيد، توبه اى خالص؛ اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد وشما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند، در آن روزى كه خداوند پيامبر وكسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند؛ اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان واز سوى راستشان در حركت است، ومى گويند: «پروردگارا! نورِ ما را كامل كن وما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى.» * اى پيامبر! با كفّار ومنافقان پيكار كن وبر آنان سخت بگير! جايگاهشان جهنم است، وبد فرجامى است! * خداوند براى كسانى كه كافر شده اند، به همسر نوح وهمسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خيانت كردند وارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، وبه آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند!» * وخداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، ومرا از فرعون وكار او نجات ده ومرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» * وهمچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، وما از روح خود در آن دميديم؛ او كلمات پروردگار وكتابهايش را تصديق كرد واز مطيعان فرمان خدا بود.

ص: 225

تفسير

الف. قرآن كريم در آيه 8 تا 12 در چند محور سخن مى گويد:

موظف بودن مؤمنان به توبه نصوح، تبيين آثار توبه نصوح، تقاضاى مؤمنان بر اتمام نور در قيامت وآمرزش گناهان، لزوم جهاد با كفار ومنافقان توسط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، معرفى دو زن بى تقوا (همسر نوح ولوط) ومعرفى دو زن باتقوا (همسر فرعون وحضرت مريم) به عنوان الگو براى مؤمنان.

ب. در اينكه توبه نصوح چيست ؟ تفسيرهاى زيادى براى آن ذكر كرده اند تا آنجا كه بعضى شماره تفسيرهاى آن را بالغ بر بيست وسه تفسير دانسته اند، از جمله اينكه «توبه نصوح» آن است كه واجد چهار شرط باشد: پشيمانى قلبى، استغفار زبانى، ترك گناه وتصميم بر ترك در آينده.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: هنگامى كه معاذ بن جبل از توبه نصوح سؤال كرد، در پاسخ فرمود:

«ان يتوب التائب ثم لايرجع فى ذنب كما لا يعود اللبن الى الضرع»؛ آن است كه شخص توبه كند، به هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير به پستان هرگز باز نمى گردد.(1)

ج. منظور از جهاد با كفار، تلاش در اصلاح آنهاست به اينكه حق را براى آنان بيان كند تا ايمان بياورند واگر ايمان نياوردند با آنان بجنگد ودر ناحيه منافقان چنان كه از روايات استفاده مى شود، دلجويى وتأليف قلوب آنهاست وپيامبر هرگز با آنان نجنگيد؛ إن رسول الله لم يقاتل منافقا إنما كان يتألّفهم، گرچه در زمان حضرت على جنگ با منافقان صورت گرفت.(2)

د. در آيات 10-12 خداوند الگوهايى از زنان كافر ومؤمن را بيان مى كند كه شقاوت انسان به سبب كفر وخيانت، وسعادت انسان در پرتو ايمان وعمل صالح واستقامت در راه خدا حاصل مى شود.

ه -. منظور از خيانت دو همسر پيامبر، اين است كه آن دو نفر اسرار خانه پيامبر را فاش

ص: 226


1- مجمع البيان، ج 10، ص 478؛ بحرالمحيط، ج 8، ص 287؛ روح المعانى، ج 28، ص 157؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 196.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 80؛ تبيان، ج 10، ص 52.

كردند. خيانت آنها به معناى بى عفتى نيست، زيرا در حديثى از پيامبر وارد شده كه هيچ همسر پيامبرى مبتلا به گناه بى عفتى نشده است.(1)

و. منظور از كلمات، به گفته برخى، همان وحى انبياست؛ يعنى وحى انبيا را تصديق كرد ومنظور از كتب خداوند، همان كتبى است كه شرايع الهى در آن است، شرايعى كه از آسمان نازل شده است؛ مانند كتاب تورات وانجيل.(2)

ز. منظور از نفخ روح در مريم (علیه السلام): ونفخنا فيه من روحنا يك روح باعظمت ومتعالى است يا به تعبير ديگر اضافه روح به خداوند، اضافه تشريفيه است كه براى بيان عظمت چيزى مى آيد مانند اضافه

«بيت الله»،

«شهرالله» كه تشريفى است.(3)

نكته ها

1. از آيه قوا انفسكم واهليكم نارا استفاده مى شود كه انسان در مقابل همسر وفرزندان خويش مسئوليت سنگين ترى دارد وموظف است تا آنجا كه مى تواند در تعليم وتربيت آنها بكوشد، آنها را از گناه باز دارد وبه نيكيها فرا بخواند، نه اينكه تنها به تغذيه جسم آنها قناعت كند.(4)

2. هنگامى كه آيه فوق نازل شد، كسى از ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كند؟ حضرت فرمود:

«تأمرهم بما أمرالله وتنهاهم عما نهاهم الله إن اطاعوك كنت قد وقيتهم وإن عصوك كنت قد قضيت ما عليك»؛ آنها را امر به معروف ونهى از منكر مى كنى، اگر از تو پذيرفتند آنان را از آتش دوزخ حفظ كرده اى، واگر نپذيرفتند، وظيفه خود را انجام داده اى.(5)

3. امر به معروف ونهى از منكر را بايد انسان از نزديكان خود آغاز كند: قوا انفسكم واهليكم. نظير اين آيه شريفه است آيه وأنذر عشيرتك الاقربين وآيه شريفه وامر اهلك بالصلوة واصطبر عليها.(6)

ص: 227


1- فتح القدير، ج 5، ص 255؛ نمونه، ج 24، ص 301؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 322.
2- الميزان، ج 19، ص 360.
3- نمونه، ج 24، ص 306.
4- روح المعانى، ج 28، ص 157؛ نمونه، ج 24، ص 293؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 198.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 372.
6- تبيان، ج 10، ص 50.

4. شعله گرفتن كفار در آتش دوزخ به دست خود آنان است؛ نظير اين معنا در آيه 72 سوره مؤمن بيان شده است: ثم فى النار يسجرون، بنا بر اين آيه 7 و 8 دلالت بر تجسم عمل دارد: وقودها الناس و انما تجزون ما كنتم تعملون.(1)

5. ملائكه غلاظ وشداد به تمام معنا وظيفه خود را انجام مى دهند وهيچ رأفت ورحمتى ندارند. دو جمله لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون منطوق هر يك موافق با مفهوم ديگرى است؛ يعنى معصيت نكردن امر الهى عبارت از انجام امر الهى وانجام دادن امر الهى؛ يعنى معصيت نكردن فرمان خدا، از اين رو تكرار كرد تا بفهماند ملائكه به وظيفه خود عمل كرده وهيچ رأفتى نسبت به دوزخيان ندارند.(2)

6. تكليف فرشتگان از سنخ تكليف انسانها نيست، زيرا آنان موجوداتى نورانى ومطيع محض دستورات خداوند هستند: بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون (انبياء، 27)، اما تكليف در باره انسانها به سبب اختيارى كه خداوند به آنان عنايت كرده، امرى اعتبارى است كه در صورت امتثال، مستحق ثواب ودر صورت مخالفت مستحق عقاب مى شوند.

7. اعتذار كفار در قيامت در آيات مختلفى بيان شده از جمله:

الف) واللّه ربّنا ما كنّا مشركين. (انعام، 23)

ب) ربّنا هؤلاء اضلّونا. (اعراف، 36)

ج) ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون. (مؤمنون، 107)

د) ربّنا ابصرنا وسمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون.

ه -) ربّنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنّا نعمل.(3)

8. توبه نصوح پنج اثر دارد: بخشودگى گناهان، ورود در بهشت پرنعمت الهى، رسوا نشدن در قيامت، حركت كردن نور ايمان از پيشاپيش وسمت راست مؤمنان وتوجه بيشتر به خداوند در قيامت.(4)

ص: 228


1- الميزان، ج 19، ص 349.
2- روح المعانى، ج 28، ص 157.
3- فاطر، 34؛ اطيب البيان، ج 13، ص 77.
4- نمونه، ج 24، ص 292.

9. اعتبار معيت وهمراه پيامبر بودن، براى اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافى نيست؛ بلكه بايد لوازم ايمان را هم داشته باشند وآن اين است كه ملازم با پيامبر باشند واو را به تمام معناى كلمه اطاعت كنند ومخالفتى با او نداشته باشند.(1)

10. از جمله ربّنا أتمم لنا نورنا استفاده مى شود كه مؤمنان در روز قيامت نور خود را ناقص مى بينند وچون نور آن روز ايمان وعمل صالح امروز است، معلوم مى شود نقصى در درجات ايمان وعمل صالح خود مى بينند ويا مى بينند آثار گناهان در نامه اعمال آنها جاى عبوديت را گرفته وآمرزش گناهان كه تقاضاى دوم آنهاست، تنها باعث مى شود گناهى در نامه عمل نماند؛ ولى جاى خالى آن گناهان را چيزى پر نمى كند، از اين رو درخواست مى كنند خدا نورشان را تمام كند.(2)

11. آثار ايمان

خداوند متعالى ايمان را عامل حيات وكفر را عامل مرگ روح مى داند، چنان كه آثار ايمان را نور وآثار گناه را ظلمت معرفى كرده است: لينذر من كان حيّا ويحقّ القول على الكافرين (يس، 70)؛ از تقابل حيات با كفر روشن مى شود كه ايمان عامل حيات است. در آيه ديگر مى فرمايد: أو من كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى ظلمات ليس بخارج منها. (انعام، 122)

بنا بر اين كافر نه از حيات برخوردار است، نه نور دارد ومؤمنى كه موردمغفرت الهى قرار گرفته هم داراى حيات است وهم داراى نور، ومؤمن در صورتى كه گنه كار باشد، زنده اى است كه نورش تمام وكامل شده نيست وتنها با مغفرت، تمام وكامل مى شود. خداوند مى فرمايد: نورهم يسعى بين أيديهم وبأيمانهم يقولون ربّنا أتمم لنا نورنا واغفرلنا.(3)

12. اگر اين خطاب را در قالب «قيل» (گفته شد) آورد، ونيز «داخلين» را مطلق ذكر كرد، براى اين بود كه به بى مقدارى آن دو زن وهمه كفّار اشاره كند وبفهماند نزد خداوند هيچ ارزش وكرامتى ندارند.(4)

ص: 229


1- الميزان، ج 19، ص 351.
2- همان.
3- تحريم، 8؛ الميزان، ج 4، ص 94.
4- الميزان، ج 19، ص 359.

13. همسر پيامبر بودن، سودى براى انسان ندارد، زيرا كفر قاطع علاقه ميان مؤمن وكافر است، چنان كه كفر در فرزند بودن براى پيامبر هم قاطع است كه خداوند به حضرت نوح (علیه السلام) فرمود: انّه ليس من اهلك.(1)

14. اگر انسان تصميم بگيرد فرد مؤمن وصالحى باشد، محيط كفر نمى تواند در او تأثير بگذارد، چنان كه محيط كفر فرعونى در همسر او (آسيه) تأثيرى نگذاشت. متقابلاً اگر انسان بر كفر وخيانت ورزى تصميم بگيرد، محيط سالم نيز نمى تواند در او تأثير بگذارد، چنان كه محيط نبوت وعصمت در همسر نوح ولوط تأثيرى نداشت.

15. وكانت من القانتين وصف جمع مذكر براى مريم (علیه السلام) يا به علت تغليب است، يا براى اشعار بر اين معنا كه طاعت مريم كمتر از طاعت مردان كامل نبوده است وممكن است منظور از «القانتين»، اقوام وخويشان او باشند.(2)

16. همسر فرعون پنج درخواست از خداوند مى كند: 1 و 2) خانه اى درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد وهم در بهشت، زيرا حضور در نزد خداوند متعالى وقرب به او كرامتى است معنوى واستقرار در بهشت كرامتى ديگر است، پس جا دارد بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد. 3) نجات از فرعون. 4) نجات از عمل او. 5) نجات از قوم ستمگر.(3)

17. دعاى همسر فرعون عنوان جامعى براى عبوديت اوست، زيرا وقتى ايمان كسى كامل شد، ظاهر وباطنش هماهنگ مى شود وچنين فردى چيزى را نمى گويد مگر آنكه انجام مى دهد وانجام نمى دهد جز آنچه را كه مى گويد، از اين رو آسيه براى رسيدن به قرب جوار حق از همه لذايذ چشم پوشيد وشكنجه ها را تحمل كرد.

18. نام همسر فرعون آسيه بنت مزاحم بود. گفته اند: وقتى معجزه موسى را مشاهده كرد، از همان لحظه به موسى ايمان آورد. هنگامى كه فرعون فهميد همسرش به موسى ايمان آورده، بارها او را نهى كرد. سرانجام فرعون دستور داد دست وپاهايش را با ميخ بسته در زير آفتاب سوزان قرار دهند وسنگ بزرگى بر سينه او گذاشتند، هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود

ص: 230


1- بحرالمحيط، ج 8، ص 9.
2- منهج الصادقين، ج 9، ص 348.
3- الميزان، ج 19، ص 360.

را مى گذراند دعايش اين بود: ربّ ابن لى عندك بيتا فى الجنّة....(1)

19. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أفضل نساء أهل الجنة خديجه بنت خويلد وفاطمه بنت محمد ومريم بنت عمران وآسيه بنت مزاحم امرأة فرعون».(2)

20. خداوند در آيه شريفه 12 نام مبارك حضرت مريم را ذكر كرده؛ ولى نام همسر فرعون را نبرده است. اصولاً در قرآن كريم جز مريم نام هيچ زنى برده نشده، تنها آن حضرت است كه در حدود بيست وچند سوره ودر سى وچند آيه نام او برده شده است، وحضرت مريم آن چنان به خداوند وكتب او ايمان داشت كه در آيه 75 سوره مائده او را صديقه ناميده است.(3)

21. ستايش خداوند از عفت وپاكدامنى مريم به سبب رفتار ناپسندى است كه يهوديان نسبت به آن حضرت روا داشته وتهمتى كه به او زدند: وقولهم على مريم بهتانا عظيما (نساء، 156)، در سوره انبيا هم نظير اين قصّه آمده است: والّتى احصنت فرجها فنفخنا فيها. (انبياء، 91)

22. ونجّنى من فرعون وعمله در اينكه عمل فرعون چه بوده است ؟ آيات قرآن كريم به گوشه اى از اعمال زشت فرعون اشاره مى كند:

1. ادعاى الوهيت: وقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي

2. ادعاى ربوبيت: انا ربّكم الاعلى. (نازعات، 23)

3. طغيان: اذهبا الى فرعون انّه طغى (طه، 43) و اذهب الى فرعون انه طغى. (نازعات، 17)

4. تهديد نسبت به حضرت موسى (علیه السلام): لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنّك منالمسجونين.

5. استخفاف مردم: فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين. (زخرف، 54)

6. زورگويى: قال ءامنتم له قبل أن اذن لكم. (طه، 70)

7. تهديد مردم به شكنجه: فلاقطّعنّ ايديكم وارجلكم من خلاف ولاصلّبنّكم فى جزوع النّخل. (طه، 71)

ص: 231


1- مجمع البيان، ج 10، ص 479؛ نمونه، ج 24، ص 303؛ تبيان، ج 10، ص 55.
2- فتح القدير، ج 5، ص 157.
3- الميزان، ج 19، ص 360.

8. گمراه ساختن مردم: وأضلّ فرعون قومه وما هدى. (طه، 79)

9. تهمت جنون به حضرت موسى: قال انّ رسولكم الّذى ارسل اليكم لمجنون. (شعراء، 27)

10. تهمت سحر به حضرت موسى: قال للملا حوله انّ هذا ساحر عليم. (شعراء، 34)

11. تهمت دروغگويى به حضرت موسى: وانّى لاظنّه كاذبا. (غافر، 37)

12. خودبينى: أليس لى ملك مصر وهذه الأنهار تجرى من تحتى. (زخرف، 51)

13. كشتن پسران وزنده نگه داشتن دختران: إنّ فرعون علا فى الأرض وجعل أهلها شيعا يستضعف طائفةً منهم يذبِّح أبناءهم ويستحيى نساءهم إنه كان من المفسدين. (قصص، 4)

14. تصميم بر كشتن حضرت موسى: وقال فرعون ذرونى اقتل موسى وليدع ربه انّه اخاف ان يبدّل دينكم. (غافر، 26)

15. تعصّب: قال فرعون ما أراكم إلاّ ما أرى وما أهديكم إلاّ سبيل الرشاد. (غافر، 29)

16. اسراف گرى: وإنّ فرعون لعال فى الارض وإنّه لمن المسرفين. (يونس، 83)

17. پيروزى را در زورگويى دانستن: وقد أفلح اليوم من استعلى. (طه، 64)

18. فسق وگناه:... الى فرعون وملأه إنّهم كانوا قوما فاسقين. (قصص، 32)

19. استكبار: إلى فرعون وملإه فاستكبروا وكانوا قوما عالين. (مؤمنون، 46)

20. تكذيب وعصيان: فأراه الاية الكبرى * فكذّب وعصى. (نازعات، 20-21)

ص: 232

سوره ملك

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1) الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقًا ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئًا وَ هُوَ حَسيرٌ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

پربركت وزوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست، واو بر هر چيز تواناست. * آن كس كه مرگ وحيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، واو شكست ناپذير وبخشاينده است. * همان كسى كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد؛ در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد وعيبى نمى بينى. بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف وخللى مشاهده مى كنى ؟! * بار ديگر (به عالم هستى) نگاه كن، سرانجام چشمانت (در جستجوى خلل ونقصان ناكام مانده) به سوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته وناتوان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انحصار فرمانروايى خداوند بر نظام هستى، هدف از خلقت انسان، آفرينش هفت آسمان، ناتوانى بشر از مشاهده نقص در جهان.

ب. «تبارك» از واژه «بركت» در اصل از «برك» به معناى سينه شتر است، سپس اين واژه به معناى دوام وزوال ناپذيرى آمده ودر باره هر نعمتى كه پايدار وبادوام باشد، اطلاق شده است. در آيه شريفه، دليل مبارك بودن خداوند، مالكيت وقدرت او بر جهان هستى است.(1)

ص: 233


1- نمونه، ج 24، ص 316.

ج. جمله الّذى بيده الملك از آنجا كه مطلق است شامل همه ملك ها مى شود واين تعبير كنايه از كمال تسلط خداوند بر ملك است ومى فهماند آن چنان ملك در قدرت اوست كه به هر نحو بخواهد در آن تصرف مى كند.(1)

د. يد داراى چند معناست:

ه -. «تفاوت» به صورت نكره بيان شده ونكره در سياق نفى مفيد عموميت است ومعناى جمله ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت اين است كه در سراسر جهان هيچ گونه ناهماهنگى نمى بينى ودر تمام نظام خلقت نظم وهماهنگى برقرار است.(2)

و. مقصود از عدم تفاوت در خلقت اين است كه خداوند نظام هستى را طورى منظم آفريده كه هر موجودى بتواند به آن هدف وغرضى كه براى آن آفريده شده برسد وهيچ يك از مخلوقات از رسيدن مخلوق ديگر به هدفى كه منظور از خلقت اوست مانع نشود.(3)

ز. «كرّتين» تثنيه «كرّة» به معناى بازگشت است وتثنيه آن، براى بيان تكثير وتكرار است؛ يعنى در نظام خلقت دو بار سه بار وچند بار هم كه نگاه كنى، نظرت خسته مى شود واز كار مى افتد وهيچ تفاوتى نمى بينى.(4)

ح. «خاسئ» به معناى خستگى بر اثر تمام شدن نيرو است، به چنين كسى هم «حاسر» گويند، هم «محسور». «حاسر» به اين بيان كه خود او خودش را خسته كرده و «محسور» به اين توجيه كه تمام شدن نيرو خسته اش كرده است. «حسير» از ماده «حسر» به معناى برهنه كردن است؛ از آنجا كه انسان هنگام خستگى تاب وتوان خود را از دست مى دهد، گويا از نيروهاى خود برهنه مى شود. بنا بر اين «خاسئ» و «حسير» به يك معنا وبه منظور تأكيد در ناتوانى چشم از ديدن نقصان در نظام هستى است.(5)

ص: 234


1- الميزان، ج 20، ص 3.
2- الميزان، ج 19، ص 351.
3- همان.
4- همان؛ مجمع البيان، ج 10، ص 484.
5- نمونه، ج 24، ص 320؛ روح المعانى، ج 30، ص 7؛ فتح القدير، ج 5، ص 259.
نكته ها

1. در 9 مورد واژه «تبارك» در باره خداوند به كار رفته ودر تمام موارد در ارتباط با خلقت وتدبير وتربيت موجودات است واستعمال آن در باره غير خداوند روا نيست، وبه تعبير ديگر بركت خداوند در نظام تكوين وتشريع تجلّى پيدا كرده است. مانند: ألا له الخلق والأمر تبارك الله ربّ العالمين (اعراف، 54) و ثم انشأناه خلقا ءاخر فتبارك الله أحسن الخالقين (مؤمنون، 14) و تبارك الذى نزل الفرقان على عبده.(1)

الف. دست كه به سه صورت مفرد وتثنيه وجمع بيان شده است؛ الاّ من اغترف غرفة بيده (بقره، 249)، يوم يعضّ الظالم على يديه (فرقان، 27) و والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما. (مائده، 28)

ب. كنايه از فرمانروايى؛ تبارك الذى بيده الملك.

ج. كنايه از قدرت؛ والسماء بنيناها بايد وانا لموسعون. (ذاريات، 47)

د. كنايه از بذل مال؛ وقالت اليهود يدالله مغلولة غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء.(2)

2. قرآن كريم پنج تعبير را در باره سلطه خداوند متعال بر نظام هستى بيان كرده است: 1. مالك 2. ملِك 3. مليك. كه اين سه تعبير سه نام از نام هاى مقدس خداوند است وبه معناى فرمانرواست؛ قل اللهم مالك الملك... (آل عمران، 26)، هو الله الذى لا إله إلاّ هو الملك القدوس (حشر، 23) و فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. (قمر، 55) 4. مُلك 5. ملكوت. كه هر دو به معناى فرمانروايى وحاكميت خداوند متعال است با اين تفاوت كه ملك فرمانروايى بر ظاهر اشياء وملكوت فرمانروايى بر باطن اشياء را مى رساند؛ ذلكم الله ربكم له الملك (فاطر، 13) و قل من بيده ملكوت كل شىء (مؤمنون، 88). قابل توجه اين كه موضوع فرمانروايى خداوند بر جهان هستى با تعبير «مُلك» حدود 30 بار در قرآن كريم بيان شده است.

3. عزيز از اوصاف خداوند متعال است كه 88 مرتبه در قرآن بيان شده است كه

ص: 235


1- فرقان، 1؛ احسن الحديث، ج 11، ص 252.
2- ص، 45؛ دانشنامه قرآن، ج 2، ص 2369.

اصل آن به معناى توانايى وقدرت بر انجام كار است:

الف. نام نيكوى خداوند؛ هو الله الّذى لا إله إلاّ هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر. (حشر، 23)

ب. قدرت وتوانايى؛ خداوند متعال قادر بر همة ة ة امور است از جمله:

قدرت بر اجابت دعا؛ ربنا وابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم... انّك انت العزيز الحكيم. (بقره، 129)

قدرت بر نصرت مؤمنان؛ ولينصرنّ الله من ينصره انّ اللّه لقوى عزيز. (حج، 40؛ روم، 5)

قدرت بر انتقام از كفار ومنافقين؛ ويعذب المنافقين والمنافقات والمشركين والمشركات... وكان الله عزيزا حكيما. (فتح، 6-7)

ج. عزيز به معناى فرمانرواى مصر؛ قالوا يا ايها العزيز مسّنا واهلنا الضّر. (يوسف، 88)

د. سخت ناگوار؛ عزيز عليه ما عنتّم. (توبه، 128)

ه -. ممتنع، محال؛ وما ذلك على الله بعزيز.(1)

4. غفور صيغه مبالغه ودلالت بر كثرت وزيادى آمرزش خداوند دارد. اين تعبير 91 بار در قرآن كريم بيان شده است. نكته قابل توجه آن است كه انسان ها هر اندازه كه گناه ومعصيت داشته باشند، رحمت ولطف خداوند بيشتر از آن است چرا كه گناه وظلمى كه انسان انجام مى دهد، با دو تعبير «ظالم» و «ظلوم» در قرآن بيان شده ورحمت وآمرزش الهى نيز با دو تعبير «غافر» و «غفور» وافزون بر آن «غفّار» بيان شده است:

الف. ومنهم ظالم لنفسه. (فاطر، 32)

ب. ان الانسان لظلوم كفار. (ابراهيم، 34)

ج. غافر الذنب وقابل التوب شديد العقاب. (غافر، 3)

د. انّ الله غفور رحيم. (بقره، 129)

ه -. فقلت استغفروا ربكم انّه كان غفّارا. (نوح، 10)

5. سرّ اين كه در آيه شريفه الّذى خلق الموت والحيوة، «موت» بر «حيوة» مقدم شده آن است كه در نظام دنيا موت تقدم بر حيات دارد؛ كنتم امواتا فاحياكم (بقره، 28)؛ يعنى

ص: 236


1- ابراهيم، ج 20.

انسان در آغاز نطفه بوده، پس علقه شده وسپس مضغه گشته وآنگاه در او روح دميدند تا زنده گشت.(1)

6. مرگ امرى وجودى است؛ زيرا خلقت وآفرينش به امر وجودى تعلق مى گيرد نه به امر عدمى وحقيقت مرگ انتقال از جهانى به جهان ديگر است.(2)

7. «حيات» در باره چيزى به كار مى رود كه آن چيز حالتى دارد كه به موجب آن داراى شعور واراده است و «موت» به معناى نداشتن آن حالت است، البته همان موجود داراى شعور واراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله ديگر منتقل مى شود.(3)

8. هدف از آزمايش بشر در نظام دنيا بهترين عمل معرفى شده؛ أحسن عملاً نه بيشترين عمل، واين نشانه آن است كه اسلام به كيفيت اهميت مى دهد نه به كميت ومهم آن است كه عمل خالصانه انجام شود گرچه اندك باشد. از اين رو امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ليس يعنى أكثر عملاً ولكن أصوبكم عملاً وإنما الإصابة خشية الله والنية الصادقة...»؛ منظور بيشتر عمل كردن نيست، بلكه مقصود آن است كه كدام يك صحيح تر عمل مى كنيد وعمل درست آن است كه انسان از خداوند بترسد ونيت او پاك باشد.(4)

9. مشابه آيه شريفه ليبلوكم أيكم أحسن عملاً دو آيه ديگر است: إنا جعلنا ما على الأرض زينةً لها لنبلوهم ايهم أحسن عملاً (كهف، 7) و وهو الّذى خلق السموات والأرض فى ستة أيامٍ وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيكم احسن عملاً (هود، 7)، بنا بر اين، اين سه آيه شريفه هدف خلقت را آزمون وبهترين عمل دانسته است؛ از طرفى قرآن كريم در جاى ديگر هدف خلقت را عبادت وبندگى خداوند معرفى كرده است؛ وما خلقت الجن والإنس إلاّ ليعبدون (ذاريات، 56)، معلوم مى شود هدف از آفرينش، عبادت خداوند است كه عبادت خداوند از آزمايش براى بهترين عمل جدا نيست وافرادى كه بهترين عمل را انجام مى دهند بندگان خدا هستند.(5)

ص: 237


1- مجمع البيان، ج 10، ص 484؛ روح المعانى، ج 29، ص 4.
2- الميزان، ج 19، ص 349؛ روح المعانى، ج 29، ص 4.
3- الميزان، ج 19، ص 349.
4- نمونه، ج 24، ص 317.
5- نمونه، ج 24، ص 318.

10. هدف از خلقت موت وحيات، امتحان است ومعلوم است كه امتحان به جهت تمايز خوب از بد براى هدفى ديگر است وآن پاداش وكيفرى است كه انسان با آن مواجه خواهد شد.(1)

11. مقصود بالذات از خلقت، رساندن جزاى خير به بندگان است، از اين رو در آيه سخن از گناه وكار زشت وكيفر نيامده، تنها عمل خوب را ذكر كرده وفرموده: خلقت حيات وموت براى آن است كه معلوم شود كدام يك عملش بهتر است. پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى خلقت هستند وديگران به پاس وجود آنان خلق شده اند.(2)

12. امتحان سه نوع است:

الف. امتحان براى افزايش علم آزمايش كننده نسبت به آزمايش شونده است، مانند اين كه امانتى را به كسى مى سپارى تا ميزان امانت دارى او را بسنجى.

ب. امتحانى كه براى افزايش علم امتحان شونده نسبت به وضع خودش صورت مى گيرد مانند امتحانى كه معلّم از شاگرد مى گيرد وميزان استحقاق شاگرد را براى خودش معلوم مى كند.

ج. امتحانى كه براى پرورش آزمايش شونده ها صورت مى گيرد تا استعدادهايشان بروز كند كه آزمايش خداوند اين گونه است.

13. جمله وهو العزيز الغفور دلالت بر خوف ورجا دارد. زيرا خداوند عزيز است؛ يعنى هيچ كس نمى تواند بر او غالب شود. با جمله وهو العزيز به همگان اعلام مى دارد كه به عمل شايسته روى آورند، وبا وعده آمرزش به گنه كاران، آنان را اميدوار مى سازد كه از رحمت خدا مأيوس نباشند.(3)

14. عزت وغفران خداوند در صورتى معنا پيدا مى كند كه او، قادر وعالم به همه اشياء باشد، از اين رو دليل اين قدرت كامله وعلم محيط خويش را در آيه بعد ذكر كرده است. قسمت اول آيه شريفه: الّذى خلق سبع سموات طباقا، دليل بر قدرت او وبخش پايانى آيه:

ص: 238


1- الميزان، ج 19، ص 349.
2- فتح القدير، ج 5، ص 259؛ الميزان، ج 19، ص 349.
3- همان.

ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت دليل بر علم اوست.(1)

15. اضافه «خلق» به «رحمن» براى بيان اين نكته است كه هدف از خلقت رحمت عام الهى است.(2)

16. آيه 3 اشاره به برهان نظم دارد كه مى گويد وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم وقدرتى در پشت آن دستگاه است وگرنه حوادث اتفاقى حساب نشده وتصادف هاى كور وكر هرگز نمى تواند مبدأ نظام وحساب گردد همان گونه كه در حديث معروف مفضّل از امام صادق (علیه السلام) آمده است:

«إنّ الاهمال لا يأتى بالصّواب والتّضاد لا يأتى بالنّظام».(3)

ص: 239


1- تفسير كبير، ج 30، ص 56.
2- الميزان، ج 19، ص 350.
3- نمونه، ج 24، ص 322؛ بحار، ج 3، ص 63.

آیه 5-15

اشاره

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُومًا لِلشَّياطينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعيرِ (5) وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (6) إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقًا وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ (8) قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ كَبيرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في أَصْحابِ السَّعيرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ (11) إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (14) هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا في مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ (15)

ترجمه

ما آسمان پايين (نزديك) را با چراغ هاى فروزانى زينت بخشيديم، وآن ها [- شهاب ها] را تيرهايى براى شياطين قرار داديم، وبراى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختيم. * وبراى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است، وبدفرجامى است! * هنگامى كه در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند، واين در حالى است كه پيوسته مى جوشد! * نزديك است (دوزخ) از شدّت غضب پاره پاره شود؛ هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند، نگهبانان دوزخ از آن ها مى پرسند: «مگر بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد؟!» * مى گويند: «چرا، بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم وگفتيم: خداوند هرگز چيزى نازل نكرده، وشما در گمراهى بزرگى هستيد.» * ومى گويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.» * اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند؛ دور باشند دوزخيان از رحمت خدا! * (امّا) كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، مسلّما آمرزش وپاداش بزرگى دارند. * گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار (تفاوتى نمى كند)، او به آنچه در سينه هاست آگاه است. * آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آن ها آگاه نيست ؟! در حالى كه او (از اسرار دقيق) باخبر وآگاه است. * او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد، بر شانه هاى آن راه برويد واز روزى هاى خداوند بخوريد؛ وبازگشت واجتماع همه به سوى اوست.

ص: 240

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مزين بودن آسمان به ستارگان، طرد شياطين به وسيله تيرها، ويژگى عذاب قيامت، سؤال نگهبانان دوزخ از كافران، تكذيب كافران نسبت به ره آورد انبيا، عدم استماع حق وعدم تعقل عامل ورود به دوزخ، پاداش اهل خشيت، آگاهى خداوند از آشكار ونهان، رام بودن زمين براى بهره ورى انسان.

ب. «مصباح» چراغى است كه نور مى دهد واز اين جهت اول روز را صبح گفته اند؛ چون نور خورشيد روى زمين را روشن مى كند.(1)

ج. تعبير به «رجوم» (تيرها) اشاره به شهاب هاست كه همچون تيرى از يك سوى آسمان به سوى ديگر پرتاب مى شود. نظير اين آيه در سوره حجر نيز آمده است؛ ولقد جعلنا فى السماء بروجا وزيناها للناظرين * وحفظناها من كل شيطان رجيم * الاّ من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين. (حجر، 16-18)

د. در اين كه چگونه شياطين به وسيله شهاب از آسمان ها رانده مى شوند، ومنظور از آسمان ها چيست ؟ وجوهى بيان شده است:

1. منظور از «سماء» آسمان مادى وشهاب، سنگريزه هاى سرگردانى است كه در اين فضاى بى كران در گردش هستند وگاهى بر جاذبه غلبه كرده به زمين نفوذ مى كنند، ومقصود از شيطان، موجودات خبيثه اى هستند كه مى خواهند گوشه اى از اخبار اين عالم كه در آسمان ها منعكس است، از طريق استراق سمع وگوش دادن مخفيانه دريابند وبه دوستان خود در زمين برسانند، لكن مورد اصابت شهاب ها قرار مى گيرند وبه هدف نمى رسند.

2. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: منظور از آسمان جايگاه فرشتگان است كه عالم ملكوتى وماوراء طبيعى است وشياطين مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا ازاسرار خلقت وحوادث آينده باخبر شوند، ولى فرشتگان شياطين را با انوار ملكوتى خود مى رانند.(2)

ص: 241


1- اطيب البيان، ج 13، ص 91.
2- الميزان، ج 17، ص 130.

3. «سماء» كنايه از آسمان حق وايمان ومعنويت است وهمواره شياطين در تلاش اند تا به اين محدوده راه يابند واز طريق وسوسه در قلب مؤمنان نفوذ كنند، اما مردان الهى از رهبران الهى گرفته تا پيروان آنان با امواج نيرومند علم وايمان آن ها را از نزديك شدن به اين آسمان باز مى دارند.(1)

ه -. كلمه «خزنة» جمع «خازن» به معناى نگهبان چيزى است كه ذخيره اش كرده باشند ومنظور از «خزنة» ملائكه اى است كه موكل بر آتشند وانواع عذاب هاى جهنم را تدبير مى كنند. خداوند در باره آنان مى فرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد.(2)

و. در اين كه جمله إن أنتم إلاّ فى ضلالٍ كبير تتمّه سخن اهل آتش است كه گفتند خدا چيزى بر ما نازل نكرده وبه پيامبران نسبت گمراهى دادند يا اين كه سخن فرشتگان نسبت به كفار است دو قول است. مرحوم طبرسى معتقد است كه اين جمله سخن فرشتگان در باره كفار است، امّا برخى از اهل سنّت گويند: اين جمله تتمه سخن اهل آتش است.(3)

ز. «اعتراف» از ماده «عُرف» وبه معناى قبول معرفت است؛ يعنى اظهار كردند كه ما معرفت داريم ومى دانيم چه كرده ايم.(4)

ح. در آيه فسحقا لاصحاب السعير، «سُحق» به معناى «بُعد» است واين جمله به منزله نفرين است، مانند: فبعدا للقوم الظالمين (مؤمنون، 41) و فبعدا لقوم لا يؤمنون.(5)

ط. در تفسير جمله ألا يعلم من خلق احتمالات گوناگونى داده شده است:

1. منظور اين است كه آيا خدايى كه دل ها را آفريده از اسرار درون آن ها آگاه نيست ؟

2. يعنى خدايى كه بندگان را آفريده آيا از اسرار بندگان آگاه نيست ؟

3. آيا خداوندى كه تمام هستى را آفريده واز همه اسرار جهان باخبر است از اسرار انسان بى خبر است ؟(6)

ص: 242


1- نمونه، ج 11، ص 42.
2- تحريم، 6؛ الميزان، ج 19، ص 352.
3- مجمع البيان، ج 5، ص 486؛ تفسير كبير، ج 3، ص 64.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 98؛ تبيان، ج 10، ص 62.
5- مؤمنون، 44؛ اطيب البيان، ج 13، ص 99.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 490؛ نمونه، ج 24، ص 334.
نكته ها

1. ستارگان سه فايده دارند:

الف. زينت آسمان هستند؛ زينا السّماء الدّنيا بمصابيح.

ب. ابزارى براى رجم شياطين اند؛ وجعلناها رجوما للشياطين.

ج. نشانه هايى براى هدايت انسان ها در برّ وبحر است؛ وعلاماتٍ بالنجم وهم يهتدون.(1)

2. سرّ اين كه كلمه مصابيح را نكره آورد: لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح، براى بيان عظمت مصابيح است؛ يعنى ما آسمان ها را به مصابيح بزرگى زينت داديم كه همانند مصابيح متعارف شما نخواهد بود.(2)

3. از جمله اعتدنا لهم عذاب السّعير استفاده مى شود كه شياطين نيز مانند انسان ها مكلّف اند.(3)

4. با اين كه عذاب براى كفار امرى پسنديده است، پس چرا آن را به بدى توصيف مى كند ومى گويد: وبئس المصير؟ پاسخ اين كه: توصيف به بدى كه به وسيله كلمه «بئس» آورده شده، براى آن است كه كفار ومجرمان را از كفر وتبه كارى پرهيز دهد.(4)

5. از اين كه فرمود براى شياطين عذاب آماده كرديم؛ اعتدنا لهم عذاب السعير واز اين كه فرمود براى كفار عذاب جهنم است: وللّذين كفروا بربّهم عذاب جهنم، معلوم مى شود بين شياطين وكفار علاقه وپيوند قابل ملاحظه اى است.(5)

6. كلمه «فوج» به طورى كه راغب مى گويد به معناى جماعتى است كه به سرعت از جايى عبور كنند ودر اين جمله اشاره است به اين كه كفار دسته دسته داخل دوزخ مى شوند چنان كه در جاى ديگر به آن اشاره دارد؛ وسيق الذين كفروا إلى جهنم زمرا (زمر، 71) واين براى آن است كه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل دوزخ مى شود.(6)

ص: 243


1- فتح القدير، ج 5، ص 260.
2- روح المعانى، ج 30، ص 8.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 485.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 486.
5- فى ظلال، ج 8، ص 189.
6- الميزان، ج 19، ص 352.

7. در آيه 7 و 8، سه وصف براى آتش جهنم بيان شده كه مى تواند موجب رعب ووحشت باشد:

الف. صداى منكر وزشت؛ سمعوا لها شهيقا.

ب. جوشش، مانند جوشش آب كه غليان دارد؛ وهى تفور.

ج. شدت غضب وخشم كه نزديك است تكه تكه شود؛ تكاد تميز من الغيظ.

8. خداوند در آيه 8، حال جهنّم را به انسان خشمگين تشبيه كرده است؛ تكاد تميز من الغيظ، چنان كه نظير همين معنا در آيه إذا رأتهم من مكانٍ بعيدٍ سمعوا لها تغيظا وزفيرا (فرقان، 12) نيز آمده است واز آيه شريفه استفاده مى شود كه جهنم داراى درك وشعور است كه اين حالات را از خود نشان مى دهد.(1)

9. از اين كه فرمود كفار به جهنم افكنده مى شوند؛ أُلقوا فيها ونفرمود داخل مى شوند، براى تحقير آن هاست.(2)

10. از اين كه مى فرمايد: اهل جهنم وكفار به سوى جهنم افكنده مى شوند؛ إذا أُلقوا فيها معلوم مى شود كه اهل جهنم به اختيار خود وبه پاى خود به جهنم نمى روند، بلكه ملائكه عذاب آن ها را مى گيرند ودر جهنم مى اندازند چنان چه مى فرمايد: خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه.(3)

11. از آيه ألم يأتكم نذير استفاده مى شود كه خداوند هيچ كس را عذاب نمى كند مگر آن كه براى او منذرى فرستاده باشد ونسبت به او انذار صورت گرفته باشد چنان كه اين معنا را در آيه وما كنّا معذّبين حتى نبعث رسولاً (اسراء، 15) بيان كرده است.(4)

12. در اين كه چرا «نسمع» بر «نعقل» مقدم شده وجوهى بيان شده است:

الف. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: سماع در ارتباط با عموم مردم است بر خلاف تعقل كه مربوط به خواص است.(5)

ص: 244


1- احسن الحديث، ج 11، ص 258.
2- روح البيان، ج 10، ص 82.
3- حاقّه، 30؛ اطيب البيان، ج 13، ص 93.
4- اضواء البيان، ج 8، ص 396.
5- الميزان، ج 19، ص 353.

ب. فخر رازى مى گويد: انسان وقتى مى خواهد پيام رسول را دريافت كند، اولين مرتبه آن است كه كلام را مى شنود، پس از آن نوبت به تفكر وتعقل مى رسد؛ يعنى تا مطلب را نشنود، نمى تواند در باره آن تعقل كند.(1)

13. سرّ اين كه خداوند ميان شنيدن وتعقل در آيه شريفه جمع كرده است وهر دو را در كنار هم آورده است، آن است كه تكليف بر محور دلايل عقلى ونقلى دور مى زند.(2)

14. از آيه لو كنّا نسمع او نعقل استفاده مى شود كه بهترين نعمت الهى نعمت عقل وخرد است كه مايه سعادت ابدى ونجات انسان از دوزخ است.(3)

15. كفار فاقد تعقّل هستند واگر عقل خود را به كار مى بستند، سرنوشت آن ها دوزخ نبود.(4)

16. سؤال: گناهان آن ها بسيار بود چرا نفرمود بذنوبهم؟

پاسخ: «ذنب» جنس گناه است وجنس، تثنيه وجمع ندارد مانند جن وانسان كه جنس است وشامل همه جن ها وانسان ها مى شود.(5)

17. در آيه إن الّذين يخشون ربّهم... مى فرمايد: كسانى كه از خداوند خشيت دارند، مشمول مغفرت واجر بزرگ الهى هستند. در دو آيه ديگر آن افراد را معرفى مى كند كه آنان دانشمندان وكسانى هستند كه قلب منيب دارند؛ إنّما يخشى الله من عباده العلماء (فاطر، 28) و من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب.(6)

18. از ميان اوصاف مؤمنان خصوص خشيت وترس از خدا را آورد؛ چون مقام، مقام انذار ووعيد بود واگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده اند واز آن مى ترسند، عذابى است در پرده غيب نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند.(7)

ص: 245


1- تفسير كبير، ج 30، ص 65.
2- كشاف، ج 4، ص 579.
3- نمونه، ج 24، ص 328.
4- المعين، ج 29، ص 18.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 99؛ تبيان، ج 10، ص 63.
6- اضواء البيان، ج 8، ص 399.
7- الميزان، ج 19، ص 354.

19. تعبير به «غيب» ممكن است اشاره به معرفت خداى ناديده ويا معاد ناديده ويا همه اين ها باشد.(1)

20. تعبير به «مغفرة» به صورت نكره وهمچنين (اجر كبير) اشاره به عظمت واهميت آن است؛ يعنى آن چنان اين مغفرت واجر وپاداش عظيم است كه براى همه ناشناخته خواهد بود.(2)

21. توصيف خداوند به «لطيف» از اين نظر است كه «لطيف» از ماده «لطف» به معناى هر موضوع دقيق وظريف است. بنا بر اين، لطيف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به اسرار دقيق وظريف آفرينش است.

بعضى از مفسران در تفسير «لطيف» گفته اند: «هو الذى يكلّف اليسير ويعطى الكثير»؛ او كسى است كه تكليف را آسان مى كند وپاداش فراوان مى دهد.(3)

22. ذلول به معناى رام، جامع ترين تعبيرى است كه در باره زمين ممكن است بشود زيرا اين مركب راهوار با حركات متعدد وبسيار سريعى كه دارد آن چنان آرام به نظر مى رسد كه گويى مطلقا ساكن است.(4)

23. زمين نه چنان سفت وخشن است كه قابل زندگى نباشد ونه چنان سست ونرم كه قرار وآرام نگيرد. مثلاً اگر غالب سطح زمين باتلاق هايى بود كه همه چيز در آن فرو مى رفت يا سنگ هاى تيز وخشنى داشت كه با مختصر راه رفتن بدن انسان مجروح مى گشت، معناى ناآرامى زمين روشن مى شد.(5)

24. اين جمله كه فرمود: زمين را براى شما رام ومنقاد قرار داد، اشاره به اين دارد كه انسان مى تواند انواع تصرفات وبهره بردارى ها را از زمين بكند ورزق وروزى خود را از آن به دست آورد.(6)

25. استعاره آوردن «منكب» براى زمين مانند استعاره آوردن «ظهر» (پشت) براى آن است.

ص: 246


1- نمونه، ج 24، ص 333.
2- همان.
3- همان، ص 334.
4- همان، ص 337.
5- همان.
6- الميزان، ج 19، ص 357.

خداوند مى فرمايد: ما ترك على ظَهْرها من دابّة (فاطر، 45) واگر زمين را چون اسبى رام خواند وقطعات آن را «منكب» (شانه) ناميد، براى آن است كه زمين براى انواع تصرفات انسان رام است نه چموشى زلزله دارد ونه از تصرّفات بشر امتناع مى ورزد.(1)

ص: 247


1- همان.

آیه 16-30

اشاره

ءَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ اْلأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصيرٌ (19) أَمَّنْ هذَا الَّذي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ في غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هذَا الَّذي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا في عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَنْ يَمْشي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (22) قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذي ذَرَأَكُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ (26) فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ قيلَ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجيرُ الْكافِرينَ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ (30)

ترجمه

آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد وشما را فرو برد وبه لرزش خود ادامه دهد؟! * يا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى دانيد كه تندبادى پر از سنگريزه بر شما فرستد؟! * كسانى كه پيش از آنان بودند (آيات الهى را) تكذيب كردند، امّا (ببين) مجازات من چگونه بود! * آيا به پرندگانى كه بالاى سرشان است، وگاه بال هاى خود را گسترده وگاه جمع مى كنند، نگاه نكردند؟! جز خداوند رحمان كسى آن ها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد، چرا كه او به هر چيز بيناست. * آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند يارى دهد؟! ولى كافران تنها گرفتار فريبند. * يا آن كسى كه شما را روزى دهد، اگر روزيش را بازدارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند)؟! ولى آن ها در سركشى وفرار از حقيقت لجاجت مى ورزند. * آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند به هدايت نزديك تر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام بر مى دارد؟! * بگو: «او كسى است كه شما را آفريد وبراى شما گوش وچشم

ص: 248

وقلب قرار داد؛ اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد.» * بگو: «او كسى است كه شما را در زمين آفريد وبه سوى او محشور مى شويد.» * آن ها مى گويند: «اگر راست مى گوييد اين وعده قيامت چه زمانى است ؟!» * بگو: «علم آن تنها نزد خداست؛ ومن فقط بيم دهنده آشكارى هستم.» * هنگامى كه آن (وعده الهى) را از نزديك مى بينند، صورت كافران زشت وسياه مى گردد، وبه آن ها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد!» * بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند مرا وتمام كسانى را كه با من هستند هلاك كند، يا مورد ترحم قرار دهد، چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد؟!» * بگو: «او خداوند رحمان است، ما به او ايمان آورده وبر او توكل كرده ايم؛ وبه زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است!» * بگو: «به من خبر دهيد اگر آب هاى (سرزمين) شما در زمين فرو رود، چه كسى مى تواند آب جارى وگوارا در دسترس شما قرار دهد؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم ايمنى تبه كاران از حوادث زمينى وآسمانى، عذاب سخت منكران انبيا، خداوند نگهدارنده پرندگان در فضا، غرور ولجاجت كافران در برابر حق، عدم مساوات انسان منحرف با انسان هدايت يافته، سؤال كافران از زمان قيامت وعدم نجات آن ها از عذاب، قيامت روز ظهور حق از باطل، خداوند فراهم كننده آب حيات بخش براى انسان.

ب. آيه 16 و 17 كه عذاب زمين وآسمان را بيان مى كند نوعى تسلى خاطر براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وتهديد نسبت به قوم اوست. نظير اين آيه است: قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم أو من تحت أرجلكم او يلبسكم شيعا.(1)

ج. آيه 17 و 18 به اين معنا اشاره دارد كه عذاب آنان منحصر به عذاب قيامت نيست، بلكه در اين دنيا نيز خداوند مى تواند با مختصر تكان زمين يا حركت بادها به زندگى آن ها پايان دهد وبهترين دليل اين امكان، وقوع عذاب در امّت هاى پيشين است.(2)

ص: 249


1- تفسير كبير، ج 30، ص 69؛ روح البيان، ج 10، ص 91.
2- نمونه، ج 24، ص 340.

د. همزه استفهام انكارى است. «امّن» يعنى شما هيچ جند ولشكر وياورى نداريد. چنانچه مى فرمايد: ولم تكن له فئة ينصرونه من دون الله وما كان منتصرا (كهف، 41). «ان» نافيه واستثنا دليل بر عموم است؛ يعنى همه كفار در غرور به سر مى برند.(1)

ه -. «مكبّ» اسم فاعل از «اكباب» به معناى آن است كه كسى را به رو به زمين بيندازى(2). آيه 22 تعريض وتوبيخ نسبت به كفار است، از اين رو در آيه قبل آن ها را مخاطب ساخت. در اين آيه به علت لجاجت واصرارشان بر كفر، آنان را از خطاب محروم نمود وبراى توبيخ وتحقير، آن ها را غايب فرض كرد.(3)

و. آيه 22 مثلى است براى وضع كفار لجوج ومؤمن حق طلب. توضيح اين كه: هرگزكسى كه با صورت خويش روى زمين راه مى رود نه بلندى هاى مسير خود را مى بيند نه پستى ها را، مانند كسى نيست كه راست قامت روى زمين راه مى رود(4). حال آيا اين وضع كفار ومؤمنان در دنيا است يا در آخرت يا هر دو جهان ؟ دليلى بر منحصر بودن معناى آيه به يكى از اين دو در دست نيست، پس آن ها هم در زندگى دنيا چنين هستند وهم در آخرت.(5)

ز. در ذيل آيه رواياتى است كه جمله أفمن يمشى مكبّا على وجهه را بر منحرفان از ولايت على (علیه السلام) وپيروان ولايت او ودوستانش تطبيق مى كند كه البته جنبه تفسير ندارد، بلكه از باب تطبيق كلّى بر مصداق است.(6)

ح. «انشاء» به معناى ايجاد ابتدايى چيزى وتربيت آن است ومنظور از انشاى بشر صرف خلقت او نيست، بلكه مقصود خلقت بدون سابقه اوست؛ يعنى حتّى در مادّه هم سابقه نداشت وچيزى به نام انسان نبود. همچنان كه در آيه 12-14 سوره مؤمنون خلقت جسم بشر را سابقه دار مى داند واز پديد آوردن جسمش تعبير به خلقت مى كند، ولى وقتى به حقيقت انسان مى رسد از ايجادش تعبير به «انشاء» مى كند ومى فرمايد: ولقد خلقنا الانسان

ص: 250


1- اطيب البيان، ج 13، ص 109.
2- كشاف، ج 4، ص 82.
3- الميزان، ج 19، ص 360.
4- الميزان، ج 20، ص 360.
5- نمونه، ج 24، ص 350.
6- الميزان، ج 20، ص 361.

من سلالة من طين... ثم انشأناه خلقا ءاخر.(1)

ط. «معين» از ماده «معن» بر وزن طعن به معناى جريان آب است وگاه گفته اند از «عين» گرفته شده وميم آن زايده است، از اين رو بعضى از مفسران «معين» را به معناى آبى گرفته اند كه با چشم ديده مى شود هر چند جارى نباشد.(2)

نكته ها

1. انسان فكر مى كند كه در زندگى استقلال دارد، ولى زندگيش به اراده الهى بستگى دارد. به نظر آوريد زلزله ها را كه در عرض چند ثانيه همه را تار ومار مى كند. آيه 16 و 17 نشان مى دهد كه اگر خدا بخواهد گاهى زمين از رام بودن خارج مى شود.(3)

2. سرّ اين كه از خداوند تعبير به من فى السماء كرد، براى بيان عظمت سلطنت وقدرت اوست.(4)

3. ذكر اين دو بلا (خسف وحاصب) از باب مثال ونمونه است وگرنه انسان از هيچ بلايى در امنيت نيست مانند صيحه، صاعقه، انواع مرض ها، تصادفات، مجروح شدن ها و...

حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«ماأكثر العبر وأقلّ الاعتبار».(5)

4. در آيه 17 ملك ميفرمايد آيا از مجازات خدايى كه حاكم برآسمانهاست ايمن هستيد كه بر سر شما طوفان ريگ بار بفرستد: أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِى السَّمَاءِ أَنْ يرْسِلَ عَلَيكمْ حَاصِبا فَسَتَعْلَمُونَ كيفَ نَذِيرِ

نمونه اين نوع از عذاب درباره قوم لوط بيان شده است: إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ حَاصِبا إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّينَاهُمْ بِسَحَرٍ (القمر، 34)

5. آيه أولم يروا إلى الطير... دلالت بر قدرت وعلم ورحمت الهى دارد؛ زيرا خداوند باز كردن وجمع كردن بال را در فضا براى پرواز كردن به پرندگان تعليم داده وخداوند به وسيله رحمت خويش آنچه را پرندگان نياز دارند به آن ها عطا كرده وبه قدرت خويش آن ها

ص: 251


1- الميزان، ج 19، ص 363.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 76؛ نمونه، ج 24، ص 360.
3- احسن الحديث، ج 11، ص 264.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 70.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 105.

را در فضا نگه مى دارد، وپرندگان محكوم جاذبه زمين نمى شوند.(1)

6. چرا در مقابل كلمه «صافات» نفرمود «قابضات» وبه جاى آن فعل «يقبضن» را آورد؟ علّتش اين است كه اصل در پرواز، گشودن بال هاست نه جمع كردن آن ها؛ زيرا پرندگان در فضا مانند ماهيان در دريا شناورند واصل در شناورى باز كردن بال است، اما جمع كردن آن براى اين است كه به اين وسيله جلو برود واز بالى كه زده بود نتيجه بگيرد، پس اصل در پرواز بال زدن است وبدين جهت عمل اصلى را به صيغه اسم فاعل (صافات) وعمل غير اصلى را به صيغه مضارع «يقبضن»، تعبير كرد.(2)

7. نظير آيه 19 ملك: أَ وَلَمْ يرَوْا إِلَى الطَّيرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيقْبِضْنَ مَا يمْسِكهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكلِّ شَىءٍ بَصِيرٌ

آيه 79 نحل است: أَ لَمْ يرَوْا إِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرَاتٍ فِى جَوِّ السَّمَاءِ مَا يمْسِكهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِى ذلِك لاَياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ

8. پندار مشركان خطاست. مشركان بت ها را نمى پرستند مگر براى اين كه آنان را در برابر شدايد يارى كنند. با اين كه مشركان ومعبودانشان هر دو ملك خدايند وبت ها نه براى خود مالك نفع وضررى هستند نه براى ديگران.(3)

9. اگر رزق انسان موجود باشد وفراوان هم باشد وبه دست آوردن آن هم كار آسانى باشد، اما بعد از همه اين مقدمات وقتى انسان لقمه را در دهان گذاشت، خداوند قوّه ونيروى ابتلاع وخوردن را از او بگيرد، اگر همه موجودات تلاش كنند كه اين يك لقمه را بخورد وخداوند امساك كند، نمى تواند آن لقمه را بخورد. اين است معناى أمّن هذا الذى يرزقكم إن أمسك رزقه.(4)

10. در آيه 19 و 20 عوامل بدبختى بشر بيان شده كه عبارت است از غرور، لجاجت، سركشى (عتوّ) وفاصله گرفتن از حق (نفور).(5)

11.

ص: 252


1- الميزان، ج 20، ص 359؛ نمونه، ج 24، ص 343.
2- الميزان، ج 19، ص 359؛ كشاف، ج 4، ص 581.
3- الميزان، ج 19، ص 360.
4- روح البيان، ج 10، ص 93.
5- نمونه، ج 24، ص 346.

از آيه 23 تا آخر سوره كه هشت آيه است، 6 آيه آن با كلمه «قل» شروع مى شود وخطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. پس از اشاره به لجاجت وعناد كفار، خطاب را از آنان برگردانيد وبه پيامبر فرمود: حالا تو با آنان سخن بگو ونشانه هاى ربوبيت مرا به يادشان بياور؛ قل هو الذى ذرأكم... و قل هو الذى أنشأكم... و قل أرأيتم....(1)

12. در آيه 23 به دو صفت سمع وبصر اكتفا كرده با اين كه بشر داراى حواس پنج گانه است سرّ اين نكته يا از اين روست كه سمع وبصر مهم تر از ساير حواس انسان است ويا احتمالاً براى اين بوده كه اصلاً منظور از آن دو همه صفات وحواس ظاهرى است ودر اين آيه شريفه اطلاق جزء بر كل شده است؛ يعنى جزء گفته شده وكلّ اراده شده است.(2)

13. در آيه 22 ملك ميفرمايد آيا كسى كه به صورت افتاده وبه روى زمين راه ميرود راه يافته تر است، يا كسى كه راست قامت به صراط مستقيم حركت ميكند: أَ فَمَنْ يمْشِى مُكبّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يمْشِى سَوِيا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

در آيات ديگر عامل هدايت به صراط مستقيم را بيان كرد:

الف. اعتصام به خدا: ومَنْ يعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (آل عمران، 101)

ب. عبادت خداوند: وأَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس، 61)

إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّى وَرَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (الزخرف، 64)

14. خداوند هم وسيله مشاهده وتجربه را در اختيار شما قرار داد (چشم) وهم وسيله آگاهى بر نتايج افكار ديگران (گوش) وهم وسيله انديشيدن در علوم عقلى (قلب) را، پس همه ابزار لازم براى آگاهى به علوم عقلى ونقلى را در تسخير شما قرار داد، اما كمتر كسى سپاس اين نعمت هاى بزرگ را كرده است، از اين رو مى فرمايد: قليلاً ما تشكرون؛ زيرا شكر نعمت آن است كه هر نعمتى در مسير هدفى كه به آن منظور آفريده شده است به كار گرفته شود. آيا همه از چشم وگوش وعقل به درستى در اين راه استفاده مى كنند؟(3)

15. آيه 22 و 23 و 24 به يكديگر مربوط است؛ آيه أمّن يمشى سويا على صراطٍ مستقيم

ص: 253


1- الميزان، ج 19، ص 362.
2- الميزان، ج 20، ص 363.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 73؛ نمونه، ج 24، ص 351؛ المعين، ج 30، ص 33.

مسير را مشخص مى كند وآيه هو الذى أنشأكم وجعل لكم السمع والأبصار... ابزار ووسايل كار را معلوم مى كند وآيه وإليه تحشرون هدف ومقصود را معين مى كند؛ يعنى در راه راست وصراط مستقيم اسلام گام برداريد واز همه ابزار شناخت بهره بگيريد وبه سوى زندگى جاويدان حركت كنيد.(1)

16. آيه 24 دلالت بر كمال قدرت الهى دارد. چون مى فرمايد: شما را در زمين خلق كرد وبه سوى او در قيامت محشور مى شويد؛ يعنى كسى كه مى تواند در ابتدا شما را بيافريند؛ ذرأكم فى الأرض قطعا قدرت بر اعاده شما حشر در قيامت نيز دارد؛ وإليه تحشرون.(2)

17. علم به تاريخ وزمان قيامت منحصر به خداوند است وهيچ كس از آن اطلاعى ندارد؛ إنّما العلم عندالله. نظير آيه 26 سوره ملك، آيات ديگر است: إنّ الله عنده علم السّاعة (لقمان، 34) و يسئلونك عن الساعة أيان مُرسيها قل إنّما علمها عند ربى لا يجلّيها لوقتها إلاّ هو.(3)

18. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر سؤال كفار كه مى پرسيدند قيامت چه زمانى است ؟ مى فرمود: علم آن نزد خداوند است ومن تنها نذير هستم؛ يعنى پيامبر علم به اصل وقوع قيامت دارد، اما علم به زمان ووقت قيامت ندارد كه علم آن نزد خداوند است وچون پيامبر منذر وترساننده است، علم به اصل وقوع كافى است كه مردم را انذار كند وبترساند.(4)

19. بيش از ده حديث از حضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) روايت شده كه مرجع ضمير فلمّارأوه امير المؤمنين (علیه السلام) است؛ يعنى كسانى كه به مقام ولايت او كفر ورزيدند صورت آن ها در قيامت سياه مى شود.(5)

20. سرّ اين كه از بين اعضا وجوارح تنها صورت را گفت سياه مى شود چون آثار سرور وغم واندوه در صورت ظاهر مى شود.(6)

21. سياهى صورت در قيامت دلالت بر كفر ونشانه عدم ايمان آن هاست چنانكه سفيدى

ص: 254


1- نمونه، ج 24، ص 351.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 74.
3- اعراف، 187؛ الميزان، ج 19، ص 364؛ نمونه، ج 24، ص 353.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 74.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 116.
6- روح البيان، ج 10، ص 96.

صورت نشانه ايمان انسان است همان گونه كه اين معنا را در آيه ديگر بيان كرده است؛ يوم تبيض وجوه وتسودّ وجوه.(1)

22. در بعضى از روايات آمده است كه كافران مكه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومسلمانان نفرين مى كردند وتقاضاى مرگ او را داشتند به گمان اين كه اگر آن حضرت از دنيا برود دعوتش نيز برچيده مى شود. آيه قل أرأيتم إن أهلكنى الله... نازل شد وبه آن ها پاسخ داد. شبيه همين معنا در آيه 30 طور آمده است آنجا كه مى گويد: أم يقولون شاعر نتربّص به ريب المنون؛ آن ها مى گويند محمد شاعرى است كه انتظار مرگش را مى كشيم غافل از اين كه اگر پيامبر از دنيا برود آيين حق او باقى مى ماند.(2)

23. انسان مؤمن به دليل ايمانش در خوف ورجا به سر مى برد. أهلكنى الله خوف مرگ، اورحمنا رجاء تأخير مرگ.(3)

24. آمدن اسم ظاهر «كافرين» به جاى ضمير «هم» براى تثبيت كفر آن هاست وبيان اين نكته كه علت عدم نجات آن ها از عذاب الهى كفرشان است.(4)

25. مؤمنان فقط بر خدا توكل مى كنند نه بر غير خدا. تقديم كلمه «عليه» بر «توكلنا» مفيد انحصار است، اما كفار بر اموال واشياى ديگر يا اشخاص توكل مى كنند چنانكه قرآن از قول آن ها نقل مى كند: نحن أكثر أموالاً وأولادا وما نحن بمعذّبين.(5)

26. در رواياتى كه از ائمه اطهار (عليهم السلام) رسيده: آيه 30 به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) وعدل جهان گستر او معنا شده است. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«نزلت فى الامام القائم (علیه السلام) يقول إن أصبح إمامُكم غائبا عنكم لا تدرون أين هو؟ فمن يأتيكم بإمامٍ ظاهرٍ يأتيكم بأخبار السموات والأرض وحلال الله وحرامه ثم قال: واللّه ما جاء تأويل هذه الاية ولابدّ أن يجيئ تأويلها»(6)؛ اين آيه در باره امامى نازل شده است كه قيام به عدل مى كند (حضرت مهدى (علیه السلام) مى گويد: اگر امام شما از شما پنهان گردد ونمى دانيد كجاست چه كسى براى شما امامى مى فرستد كه اخبار

ص: 255


1- قرطبى، ج 18، ص 220.
2- الميزان، ج 19، ص 365؛ نمونه، ج 24، ص 356؛ مراغى، ج 29، ص 23.
3- فتح القدير، ج 5، ص 265.
4- همان.
5- كشاف، ج 4، ص 583؛ مراغى، ج 29، ص 24.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 387.

آسمان ها وزمين وحلال وحرام خدا را براى شما بيان كند، سپس فرمود: به خدا سوگند تأويل اين آيه نيامده وسرانجام خواهد آمد.

اين روايت از باب تطبيق است وبه تعبير ديگر ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايه حيات موجودات زنده است وباطن آيه مربوط به وجود امام وعلم وعدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايه حيات جامعه انسانى است.(1)

27. جهت اين كه وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) به آب حيات بخش تشبيه شده شايد به خاطر امور ذيل باشد:

1. آب از آسمان نازل مى شود (آسمان مادى)؛ وأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً (مؤمنون، 18) امامت حضرت مهدى (علیه السلام) نيز امرى آسمانى است (آسمان معنوى)، منظور آن است كه انتخاب امام با خداوند متعال است وبه اختيار مردم نيست.

2. آب منشأ حيات موجودات است؛ وجعلنا من الماء كل شىء حى (انبياء، 30) وجود حضرت مهدى (علیه السلام) نيز مايه حيات فكرى ومعنوى مسلمانان است، در آخرالزمان عقل مردم كامل واخلاق ورفتار آن ها سالم مى گردد؛

«اذا قام قائمنا وضع يده على رؤس العباد فجمع به عقولهم وكمل به اخلاقهم».(2)

3. آب مايه پاكيزگى ورفع آلودگى هاست؛ وينزّل من السماء ماء ليطهّركم به (انفال، 8)، حكومت حضرت نيز مايه پاكيزگى وطهارت دلهاست. در آن زمان كينه ها، حسادت ها، غرورها وساير صفات رذيله اخلاقى از مسلمانان برطرف مى شود.

قال على (علیه السلام):

«لو قد قام قائمنا... لذهب الشحناء من قلوب العباد»(3)؛ به هنگامى كه مهدى (علیه السلام) قيام كند، هر آينه كينه از دل هاى مؤمنان برطرف مى شود. لازم به تذكر است كه ذكر «شحناء» (كينه) از باب نمونه است نه منحصر به آن باشد، بلكه ساير اوصاف زشت اخلاقى نيز از بين خواهد رفت.

4. همان گونه كه آب مايه بركت وخير است؛ ولو انّ اهل القرى ءامنوا واتقوا لفتحنا

ص: 256


1- نمونه، ج 24، ص 360.
2- بحار، ج 52، ص 336.
3- بحار الانوار، ج 10، ص 101.

عليهم بركات من السماء (اعراف، 96)، در عصر آن حضرت بركات وخيرات الهى بر مردم نازل مى شود كه ديگر كسى نيازمند نخواهد بود؛ زيرا آن بزرگوار ثروت عمومى را ميان مردم به طور مساوى تقسيم مى كند چنان كه حضرت باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«و يسوّى بين الناس حتى لا يرى محتاجا الى الزكاة»(1) وحضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«... واستغنى الناس بما رزقهم الله من فضله».(2)

5. همان گونه كه آب رافع عطش خواهد بود وبه وسيله آب مردم تشنه سيراب مى گردند؛ لأسقيناهم ماء غدقا (جن، 16)، در آن زمان به وسيله حكومت پر از عدل آن حضرت كسانى كه تشنه عدالت او هستند بدين وسيله رفع عطش از آنان خواهد شد؛

«فيملأها عدلاً وقسطا».(3)

6. يكى از آثار وبركات آب اين است كه به وسيله آب زمين مرده زنده خواهد شد؛ والله انزل من السماء ماء فأحيى به الارض بعد موتها (نحل، 65)، به وسيله حكومت آن بزرگوار نيز دين اسلام حيات مجدّد مى يابد واختلاف ونزاع از ملل واقوام واديان از بين خواهد رفت. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«فوالله يا مفضل ليرفع عن الملل والاديان الاختلاف ويكون الدين كله واحدا»(4) چنان كه اين مطلب از آيات شريفه نيز به خوبى استفاده مى شود؛ ليظهره على الدين كلّه.

7. آب مايه آرامش ومحكم شدن دل هاست؛ وينزّل عليكم من السماء ماء... وليربط على قلوبكم (انفال، 11)، در زمان حضرت مهدى (علیه السلام) نيز قلب مؤمنان نيز از آرامش خاصى برخوردار مى شود وبه وسيله ظهور آن حضرت قلب ياران آن امام محكم وآرام مى گردد؛

«كأنّ قلوبهم زبر الحديد».

8. آب نعمت خداوند است؛ وانزلنا من السماء ماء... وان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها (نحل، 18)، وجود مقدس حضرت مهدى وحكومت عدالت گستر او نيز از نعمت هاى بزرگ الهى است.

ص: 257


1- بحارالانوار، ج 51، ص 390.
2- بحارالانوار، ج 52، ص 337.
3- منتخب الاثر، ص 247.
4- بحارالانوار، ج 53، ص 4.

9. آب داراى طهارت وپاكى است؛ انزلنا من السماء ماء طهورا (فرقان، 48)، در عصر آن حضرت زمين نيز به وسيله حكومت آن بزرگوار از گناه وآلودگى پاك مى شود. قال على (علیه السلام):

«... وليطهّر الارض من كل غاشّ».

10. سرسبزى زمين به وسيله آب است؛ ألم تر أن الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضّرة (حج، 63)، سرسبزى وطراوت وشادابى مؤمنان نيز در زمان حضرت مهدى (علیه السلام) است؛ زيرا مؤمنان از قيد بندگى وبردگى استعمارگران آزاد مى شوند:

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): «به (بالمهدى) يخرج الذلّ من اعناقكم».

ص: 258

سوره قلم

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

نوَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ َلأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9) وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهينٍ (10) هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميمٍ (11) مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ (14) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ن، سوگند به قلم وآنچه مى نويسند، * كه به نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى، * وبراى تو پاداشى عظيم وهميشگى است. * وتو اخلاق عظيم وبرجسته اى دارى. * وبه زودى تو مى بينى وآنان نيز مى بينند، * كه كدام يك از شما مجنونيد! * پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده، وهدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد. * حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن. * آن ها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آن ها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق). * واز كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند وپست است اطاعت مكن، * كسى كه بسيار عيبجوست وبه سخن چينى آمد وشد مى كند، * وبسيار مانع كار خير، ومتجاوز وگناهكار است؛ * علاوه بر اين ها كينه توز وپرخور وخشن وبدنام است. * مبادا به خاطر اين كه صاحب مال وفرزندان فراوان است (از او پيروى كنى)! * هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: «اين ها افسانه هاى خرافى پيشينيان است.» * (ولى) ما به زودى بر بينى او علامت داغ ننگ مى نهيم.

ص: 259

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ستايش از اخلاق برجسته پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با سوگندهاى مؤكد، نكوهش از اخلاق زشت دشمنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم اطاعت از تكذيب كنندگان حق، علاقه دشمنان به سازش از ناحيه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) (از آيه 9 تا 13 خداوند متعال 9 صفت رذيله را براى كفارى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را دعوت به سازش مى كردند بيان مى كند.)

ب. در اينكه منظور از «خلق عظيم» چيست ؟ مرحوم طبرسى وفخر رازى وقرطبى مجموعاً 9 وجه ذكر كرده اند، 1. دين بزرگ، 2. تخلق به اخلاق اسلام، 3. تخلق به اخلاق قرآن، 4. صبر بر حق وبخشش وسيع وتدبير بر اقتضاى عقل، 5. اقتدا به اخلاق پيامبران، 6. اجتماع مكارم اخلاق در آن حضرت، 7. عمل به آيه شريفه خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ، 8. تحقق اوصاف مؤمنان در آن حضرت، 9. توجه ظاهرى به مردم وتوجه قلبى به خداوند.(1) البته روشن است كه اخلاق آن حضرت فراتر وبالاتر از اين مصاديق است.

ج. منظور از «نعمت» نبوت است. باء به معناى سبب يا مصاحبت است؛ يعنى تو به دليل نبوّت پروردگارت ديوانه نيستى. به تعبير ديگر: نبوّت تو هر گونه جنون واختلال عقل را نفى مى كند وبه بيان ديگر: ادلّه اى كه دلالت بر نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد، هر گونه اختلال عقلى وروانى را نيز نفى مى كند واگر نفى نكند دلالت بر نبوّت هم ندارد.(2)

د. آيه 5 نتيجه گيرى آيه قبل است. مى فرمايد حالا كه معلوم شد تو ديوانه نبودى، بلكه داراى مقام نبوّت ومتخلق به خلق عظيم هستى واز ناحيه پروردگارت اجرى عظيم خواهى داشت اينك بدان كه به زودى اثر دعوتت روشن خواهد شد وبراى ديدگان ظاهرى وباطنى خلق معلوم خواهد گشت كه مبتلا ومفتون به جنون كيست ؟ آيا تويى يا تكذيب كنندگان تو؟(3)

ص: 260


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 500؛ تفسير كبير، ج 30، ص 80؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 227.
2- الميزان، ج 19، ص 368.
3- الميزان، ج 19، ص 370.

ه -. آيه شريفه فستبصر ويبصرون يك نوع تهديد براى كفار است چنان كه نظير آن را در آيه 26 قمر مى خوانيم: سيعلمون غدا مَن الكذّاب الأشِر.(1)

و. «مهين» از مصدر مهانت؛ يعنى حقارت ومنظور از آن حقارت رأى وكوتاهى فكر است، ولى بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه بسيار شرارت مى كند، بعضى گفته اند به معناى كذّاب است.(2)

ز. «همّاز» صيغه مبالغه از «همز» به معناى عيب جويى وطعنه زنى است، پس همّاز يعنى بسيار عيب جو وطعنه زن. بعضى گفته اند: «همز» به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است، بعضى گفته اند به معناى غيبت كردن است.(3)

ح. مشّاءٍ بنَميمٍ كسى است كه براى بر هم زدن وافساد در ميان مردم وايجاد خصومت ودشمنى رفت وآمد مى كند.(4)

ط. «اثيم» به معناى كسى است كه بسيار اثم وگناه مى كند به حدّى كه كار هميشگى ودائمى اش مى شود واز آن دست بر نمى دارد.(5)

ى. «عتلّ» به كسى مى گويند كه بسيار غذا مى خورد وهمه چيز را به سوى خود مى كشد وديگران را از آن باز مى دارد. بعضى ديگر «عتلّ» را به معناى انسان بدخوى، كينه توز وخشن يا انسان بى حياى بدخلق تفسير كرده اند.

ك. «زنيم» كسى است كه اصل ونسب روشنى ندارد واو را به قومى نسبت مى دهند كه از آن ها نيست. تعبير به بعد ذلك اشاره اى به اين معناست كه اين دو صفت از صفات سابق زشت تر ونكوهيده تر است.(6)

ل. أن كان ذا مالٍ وبنين تعليل آيات قبل است؛ يعنى علت آن صفات نه گانه زشت، ثروت ونفرات بسيار آن هاست به همين دليل در بسيارى از ثروتمندان اين صفات نه گانه ديده مى شود.(7)

ص: 261


1- المعين، ج 29، ص 47.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 83؛ فتح القدير، ج 5، ص 268؛ الميزان، ج 19، ص 371.
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- نمونه، ج 24، ص 386.
7- الميزان، ج 19، ص 372؛ نمونه، ج 24، ص 387.
نكته ها

1. خداوند به قلم وآنچه با آن مى نويسند سوگند ياد كرده زيرا قلم از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است كه خداوند بشر را با آن هدايت كرده است. منظور از قلم، مطلق قلم ومطلق هر نوشته اى است كه با آن نوشته مى شود.(1)

2. آيه 2 قلم: مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّك بِمَجْنُونٍ

پاسخ به نسبت ناروايى است كه به پيامبر اكرم ميدادند كه در آيات ذيل مشاهده مى كنيد: وقَالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ إِنَّك لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

ويقُولُونَ أَ إِنَّا لَتَارِكوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (الصافات، 36)

ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (الدخان، 14)

وإِنْ يكادُ الَّذِينَ كفَرُوا لَيزْلِقُونَك بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكرَ وَيقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (القلم، 51)

3. در نقش قلم در زندگى انسان ها همين بس كه به وسيله آن همه علوم ودانش ها وتجربيات انسان هاى گذشته به انسان هاى زمان بعد منتقل مى شود. قلم انسان هايى را كه از نظر زمان ومكان جداى از هم زندگى مى كنند پيوند مى دهد.(2)

4. در نخستين آياتى كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در غار حرا نازل شد نيز به مقام باارزش قلم اشاره شده است؛ إقرأ باسم ربّك الّذى خلق... الّذى علّم بالقلم وجالب اين كه اين سخنان از زبان كسى صادر مى شود كه هرگز به مكتب نرفته وخط ننوشت، واين نشانه اعجاز كتاب آسمانى است.(3)

5. تناسب سوگند با آن چيزى كه سوگند براى آن ياد شده ظاهرا آن است كه اگر مشركان قلم به دست گيرند وسخنان تو را بنويسند خواهند ديد كه از ديوانه اين سخنان ساخته نيست ديوانه كجا وسخنان اعجازآميز كجا؟ اگر يك نفر نويسنده بگويد قسم به اين كتاب كه من نويسنده ام پيداست كه دليل نويسنده بودن او همين كتاب است. اگر بنّايى بگويد قسم به اين

ص: 262


1- الميزان، ج 19، ص 367.
2- نمونه، ج 24، ص 370.
3- همان.

ساختمان كه من بنّا هستم، ارتباط روشن است چنان كه گفته شود قسم به قلم وآنچه كه مى نويسند، پيامبر ديوانه نيست؛ زيرا اين كتاب الهى سند عقل اوست.(1)

6. آيه 4 رمز اين است كه اخلاق حسنه با جنون سازگار نيست؛ زيرا هر چه انسان اخلاق او نيكوتر باشد از جنون دورتر است.(2)

7. «خلق» ملكه نفسانى است كه افعال انسان به اقتضاى آن به آسانى صورت مى گيرد، حال چه اين كه آن ملكه از فضايل باشد مانند عفّت وشجاعت ومانند آن چه از رذائل باشد مانند حرص ونظير آن، ولى اگر مطلق ذكر شود فضيلت وخلق نيكو از آن فهميده مى شود.(3)

8. كلمه «على» در لعلى خلق عظيم مفيد استعلاء است ودلالت دارد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مسلّط بر اخلاق عظيم بودند همان گونه كه مولا نسبت به عبد وامير نسبت به مأمور مسلّط است پيامبر نيز بر اخلاق عظيم وجميل مسلّط بودند.(4)

در اين آيه شريفه انك لعلى خلق عظيم 4 تأكيد به كار رفته است، «انّ» «لام» جمله اسميه وصف اخلاق به عظمت.

9. جهت اين كه اخلاق پيامبر (صلی الله علیه و آله) به عظمت توصيف شده آن است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) داراى همه فضيلت هاى اخلاقى وانسانى بود. از عايشه در باره اخلاق پيامبر پرسيدند. گفت:

«كان خلقه القرآن»؛ اخلاق او قرآن بود. خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به كمالات انسانى مزين كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«أدّبنى ربى فأحسن تأديبى» واصولاً هدف از بعثت پيامبر تكميل وتتميم مكارم اخلاق بود. پيامبر اكرم مى فرمايد:

«إنّما بعثتُ لاتمّم مكارم الاخلاق».(5)

10. هنگامى كه قريش ديدند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) على (علیه السلام) را بر ديگران مقدّم مى شمرد وبزرگ مى دارد، به مذمّت على (علیه السلام) پرداختند وگفتند: محمد مفتون او شده است، اينجا بود كه خداوند ن والقلم را فرو فرستاد وبه آن سوگند ياد كرد كه اى محمد! تو مفتون ومجنون نيستى تا آنجا كه فرمود: خداوند مى داند كسانى را كه گمراه شدند (اشاره به جماعت قريش كه اين

ص: 263


1- احسن الحديث، ج 11، ص 282.
2- مراغى، ج 29، ص 29.
3- الميزان، ج 19، ص 369.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 81.
5- مرحوم علامه طباطبايى در جلد 6 الميزان 183 حديث در باره سيره اخلاقى پيامبر اكرم بيان كرده است. مجمع البيان، ج 10، ص 500؛ الجامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 227.

سخنان را مى گفتند) وخداوند هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد.(1)

11. كسى كه از راه خداوند گمراه است مجنون است طبيعتا كسى كه در مسير هدايت الهى قدم بر مى دارد عاقل است.(2)

12. سؤال: مى دانيم كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از تكذيب كنندگان اطاعت نمى كند، پس فايده نهى فلا تطع المكذبين چيست ؟

پاسخ: دو فايده در اين نهى وجود دارد:

الف. براى آن است كه طمع كفار ومشركان را قطع كند؛ زيرا آن ها از پيامبر تقاضا كردند دست از دعوت خود بردار ومتعرض معبودان ما نباش، ما تو را محترم مى شمريم. خداوند براى قطع ورفع طمع آنان مى گويد از مكذبين اطاعت مكن.

ب. فلا تطع مطلق است ودلالت دارد بر اين كه پيامبر در هيچ امرى نبايد از آنان اطاعت كند وبه دلالت التزاميه دلالت دارد كه تمام كارها واعمال كفار واخلاق وعقايد آنان باطل است؛ زيرا اگر امرى بر وفق حق داشتند پيروى از آن ها اشكال نداشت با اين كه قرآن به طور كلى مى گويد: اطاعت از آن ها نكن. (الف ولام) در

«المكذبين» مفيد عموم است.(3)

13. مفسران نقل كرده اند كه اين آيات زمانى نازل شد كه رؤساى مكه پيامبر را به پيروى از آيين نياكان مشرك خويش وبت پرستى دعوت كردند؛ خداوند او را از اطاعت آنان برحذر داشت.(4)

14. غزالى گويد: در اين آيه خداوند پيامبر را از مداهنه نهى كرده است كه مبادا سازش كنى با اين كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«اُمرت بمداراة الناس».

تفاوت بين مداهنه ومدارا در اين است كه مداهنه به جهت ارضاى خواسته هاى نفسانى است كه انسان از دين خود كوتاه بيايد وبا دشمن اسلام سازش كند، اما مدارا براى اصلاح برادر دينى است كه انسان از حق شخصى خود صرف نظر كند، مثلاً كسى به انسان اهانت

ص: 264


1- مجمع البيان، ج 5، ص 501؛ نمونه، ج 24، ص 373.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 82.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 127.
4- مراغى، ج 29، ص 31؛ تفسير كبير، ج 30، ص 85.

مى كند انسان از او صرف نظر مى كند تا او اصلاح شود.(1)

15. «دهن» به معناى روغن و «ادهان» به معناى روغن مالى است كه كنايه است از نرمى وروى خوش نشان دادن، خلاصه اين كه دوست دارند كه تو به آن ها روى خوش نشان دهى وكمى از دينت مايه بگذارى كمى هم آنان از دين خود مايه بگذارند وهر يك در باره دين ديگرى مسامحه روا بداريد كه قرآن كريم پيامبر (صلی الله علیه و آله) را از اين عمل نهى مى كند.(2)

16. اجر ومزدى كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى دهد مقطوع نيست؛ زيرا اجر ومزد او را در دنيا، رفعت مقام به او داده چنان كه مى فرمايد؛ ورفعنا لك ذكرك (الشرح، 4)، ومسلمانان در هر صبح وشام بر او صلوات مى فرستند كه باعث رحمت الهى بر پيامبر است چنان كه خود خداوند وفرشتگان بر او صلوات مى فرستند؛ إنّ اللّه وملائكته يصلّون على النّبى يا أيها الّذين ءامنوا صلّوا عليه وسلّموا تسليما.(3)

17. بعضى گفته اند: خداوند اجرى وپاداشى كه به پيامبر مى دهد بر او منت نمى گذارد؛ زيرا پيامبر حبيب خداوند است وخداوند اكرم الاكرمين است وروش كريمان آن است كه براى انعام منت نمى گذارند خصوصا زمانى كه به حبيب ودوست خود انعام كنند.(4)

18. قرآن كريم پاداش دائمى وغير منقطع را هم به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعده داد، هم به مؤمنان صالح؛ با اين تفاوت كه براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آن را با تأكيد بيان كرد تا از وى احترام خاصى كرده باشد؛ إنّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون (فصلت، 8) و وإنّ لك لأجرا غير ممنون؛ «لام» در «لأجرا» مفيد تأكيد است.

19. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از آنجا كه در تبليغ رسالت خويش از مردم مزد طلب نكرد، خداوند در دنيا وآخرت براى او مزد دائمى قرار داد. در دنيا محبت اهل بيت را مزد رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قرار داد كه تا دامنه قيامت ادامه دارد؛ قل لا أسئلكم عليه أجرا إلاّ المودّة فى القربى (شورى، 23)، در قيامت نيز از بهترين مواهب الهى بهره مند خواهد بود؛ إنّ لك لأجرا غير ممنون.

ص: 265


1- روح البيان، ج 10، ص 110.
2- الميزان، ج 19، ص 371.
3- اضواء البيان، ج 8، ص 418.
4- روح المعانى، ج 29، ص 25.

20. به كسى كه بسيار سوگند مى خورد، «حلاّف» مى گويند ولازمه بسيار سوگند خوردن در هر امر مهمّ وغير مهمّ وهر حق وباطل، اين است كه سوگند خورنده احترامى براى صاحب سوگند قائل نباشد وچون سوگند به نام خدا بوده، پس معلوم مى شود سوگند خورنده عظمتى براى خداوند قائل نيست.(1)

21. اطلاق خرطوم بر بينى آن شخص كافر، با اين كه خرطوم تنها بر بينى فيل وخوك اطلاق مى شود، در حقيقت نوعى تقبيح وتوبيخ وملامت است واين آيه نوعى تهديد را نسبت به آن شخص كافر دارد وظاهرا منظور از علامت گذارى در بينى او اين است كه بى نهايت او را خوار مى كنيم وذلّتى نشان دار به او مى دهيم به گونه اى كه هر كس او را ببيند با آن نشانه او را بشناسد چون بينى در قيافه وصورت انسان يكى از مظاهر عزت وذلت است؛ از اين رو گفته مى شود فلانى باد به دماغش انداخته يا گفته مى شود من دماغ فلانى را به خاك ماليدم ويا دماغش را خرد كردم وظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قيامت واقع مى شود ونه در دنيا.(2)

ص: 266


1- روح المعانى، ج 30، ص 27؛ الميزان، ج 20، ص 371؛ تفسير كبير، ج 30، ص 83.
2- روح البيان، ج 10، ص 113؛ مجمع البيان، ج 5، ص 503؛ الميزان، ج 19، ص 372.

آیه 17-33

اشاره

إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّريمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرينَ (25) فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغينَ (31) عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْرًا مِنْها إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

ترجمه

ما آن ها را آزموديم، همان گونه كه «صاحبان باغ» را آزمايش كرديم، هنگامى كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان) بچينند. * وهيچ از آن استثنا نكنند؛ * اما عذابى فراگير (شب هنگام) بر (تمام) باغ آن ها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند، * وآن باغ سرسبز همچون شب سياه وظلمانى شد. * صبحگاهان يكديگر را صدا زدند، * كه به سوى كشتزار وباغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد. * آن ها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند: * «مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود. * (آرى) آن ها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند. * هنگامى كه (وارد باغ شدند) آن را ديدند وگفتند: «حقا ما گمراهيم. * (آرى، همه چيز از دست ما رفته) بلكه ما محروميم.» * يكى از آن ها كه از همه عاقل تر بود گفت: «آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد؟!» * گفتند: «منزه است پروردگار ما، مسلّما ما ظالم بوديم.» * سپس رو به يكديگر كرده به ملامت هم پرداختند، * (و فريادشان بلند شد) گفتند: «واى بر ما كه طغيان گر بوديم! * اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او علاقه منديم.» * اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، وعذاب آخرت از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند.

ص: 267

تفسير

الف. پيرمرد مؤمنى باغى داشت كه به اندازه نياز از آن استفاده مى كرد وبقيه را به نيازمندان مى داد. هنگامى كه از دنيا رفت فرزندانش به يكديگر گفتند: پدرمان به علت پيرى عقل خود را از دست داده بود، بياييد پيمان ببنديم كه در اين سال به فقراى مسلمان چيزى ندهيم تا ثروتمند گرديم. چهار نفر اين پيشنهاد را پذيرفتند ويك نفر مخالفت كرد كه قرآن در باره او مى گويد: قال أوْسطهم.

بالاخره تصميم گرفتند تا نيازمندان را محروم سازند. هنگامى كه دور از نظر مستمندان به طرف باغ رفتند تا محصولات را جمع آورى كنند، ناگهان متوجه شدند كه صاعقه اى آمده وباغ را نابود كرده وچنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند: اين باغ ما نيست، ما راه را گم كرده ايم! يكى از آنان كه عاقل ترين آن ها بود، گفت: چرا خدا را تسبيح نمى كنيد؟ سپس آنان به گناه خود اعتراف كردند ويكديگر را ملامت نمودند.(1)

ب. ولا يستثنون؛ بعضى گفته اند: منظور از استثنا، مشيت الهى است كه نگفتند إلاّ أن يشاء الله چون بنده در هر فعلى كه اراده مى كند به جا بياورد، بايد معلّق به مشيت الهى كند وإن شاء الله بگويد؛ زيرا بنده در افعال استقلال ندارد. قرآن كريم مى فرمايد: ولا تقولنّ لشىءٍ انّى فاعل ذلك غدا إلاّ أن يشاء الله.(2)

نكته ها

1. اين آيات دلالت دارد بر اين كه خداوند گاهى انسان را به علت عزم وقصد بر گناه مؤاخذه مى كند؛ زيرا اين افراد عزم وقصد كردند كه ميوه ها را دور از چشم فقرا بچينند، نه اين كه اين كار را كردند. نظير اين آيه است آيه ومن يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم. (حج، 27)

2. از جمله إنا بلوْناهم كما بلوْنا أصحاب الجنة استفاده مى شود: مال وثروت وباغ وبوستان و... همه، وسايل آزمايش انسان است تا مشخّص شود چه كسى در برابر نعمت ها

ص: 268


1- الميزان، ج 19، ص 378؛ نمونه، ج 24، ص 394.
2- كهف، 22؛ اطيب البيان، ج 13، ص 135.

شاكر است وچه كسى شكر الهى را به جا نمى آورد وبايد به عقوبت آن گرفتار شود چنان كه اصحاب جنت مؤاخذه شدند.(1)

3. ميان گناه وقطع روزى رابطه نزديكى وجود دارد. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: به درستى كه انسان گناهى را مرتكب مى شود در نتيجه از روزى محروم مى گردد، بعد به آيه شريفه إذ أقسموا ليصرمُنّها استناد كردند؛

«إن الرجل ليذنب الذنب فيدرأ عنه الرزق وتلا هذه الاية: إذ اقسموا...».(2)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: از معصيت بپرهيزيد؛ زيرا گاهى انسان يك گناه انجام مى دهد در نتيجه گرفتار فراموشى مى شود يا از نماز شب محروم مى گردد يا رزقى نصيب او نمى شود، بعد پيامبر به آيه فأصْبحت كالصَّريم استناد كردند؛

«إياكم والمعصية فإن العبد ليذنب الذنب الواحد، فينسى به الباب من العلم؛ وإن العبد ليذنب فيحْرم به قيامُ الليل، وإن العبد ليذنب الذنب فيحرم به رزقا».(3)

ص: 269


1- قرطبى، ج 18، ص 241؛ تفسير كبير، ج 30، ص 87.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 395.
3- فتح القدير، ج 5، ص 273؛ مراغى، ج 29، ص 36.

آیه 34-52

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38) أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحينَ (50) وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (52)

ترجمه

مسلّما براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغ هاى پرنعمت بهشت است. * آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى دهيم ؟! * شما را چه مى شود؟! چگونه داورى مى كنيد؟! * آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد، * كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شماست ؟! * يا اين كه عهد وپيمان مؤكد ومستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد؟! * از آن ها بپرس كدام يك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند؟! * يا اين كه معبودانى دارند كه آن ها را شريك خدا قرار داده اند (و براى آنان شفاعت مى كنند)؟! اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند! * (به خاطر بياوريد) روزى را كه ساق پاها (از وحشت) برهنه مى گردد ودعوت به سجود مى شوند، امّا نمى توانند (سجود كنند). * اين در حالى است كه چشم هايشان (از شدّت شرمسارى) به زير افتاده، وذلّت وخوارى وجودشان را فرا گرفته؛ آن ها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند (ولى امروز ديگر توانايى آن را ندارند). * اكنون مرا با آن ها كه اين سخن را تكذيب مى كنند واگذار! ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم. * وبه آن ها مهلت (بازگشت) مى دهم؛

ص: 270

چرا كه نقشه هاى من محكم ودقيق است. * يا اين كه تو از آن ها مزدى مى طلبى كه پرداختش براى آن ها سنگين است ؟! * يا اسرار غيب نزد آن هاست وآن را مى نويسند (و به يكديگر مى دهند)؟! * اكنون كه چنين است صبر كن ومنتظر فرمان پروردگارت باش، ومانند صاحب ماهى [- يونس] مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد وگرفتار مجازات ترك اولى شد) در آن زمان كه با نَهايت اندوه خدا را خواند. * واگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود، (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود. * ولى پروردگارش او را برگزيد واز صالحان قرار داد. * نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند، ومى گويند: «او ديوانه است.» * در حالى كه اين (قرآن) جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پاداش پرهيزكاران، عدم برابرى ميان مسلمانان وگناهكاران در قيامت، مطالب مختلفى مربوط به قيامت وعذاب كافران، دستور صبر ومقاومت به پيامبر اكرم در برابر دشمنان، بيان عظمت قرآن كريم ونقشه هاى شوم دشمنان اسلام بر ضدّ پيامبر اكرم.

ب. از آنجا كه جمعى از مشركان وثروتمندان، خودخواه بودند، ادعا مى كردند همان گونه كه در دنيا وضع ما عالى است در قيامت نيز بسيار خوب است، خداوند آن ها را مؤاخذه، بلكه محاكمه مى كند ومى فرمايد: آيا ما مؤمنانى را كه در برابر حق وعدالت تسليمند همچون مشركان ومجرمان قرار مى دهيم؛ أفنجعل المسلمين كالمجرمين(1).

ج. كسانى كه گمان مى كنند بين مؤمنان ومشركان ومجرمان تساوى برقرار است بايد به يكى از چهار دليل تمسك كنند كه نمى توانند:

1. دليل از عقل بياورند با اين كه مى بينيم عقل چنين حكمى ندارد، از اين رو مى فرمايد: مالكم كيف تحكمون.

2. يا به دليل نقلى استناد كنند كه چنين دليلى نيز وجود ندارد، از اين رو مى فرمايد:

ص: 271


1- نمونه، ج 24، ص 408.

أم لكم كتاب فيه تدرسون؛ يعنى كتاب آسمانى داريد كه در آن خوانده ايد: اى مشركان! اختيار با شماست، هر چه دلتان خواست انجام دهيد!

3. يا اين كه آن دليل نه عقلى است نه نقلى، بلكه گفت وشنودى شفاهى است كه خدا با آنان كرده وآن ها از خداوند قول وپيمان گرفته اند كه در قيامت بين آنان ومجرمان تساوى برقرار كند. أم لكم ايمان علينا بالقة اين هم كه معقول نيست؛ زيرا مردم عادى مانند انبيا نيستند تا خدا با آنان شفاهى سخن بگويد.

4. يا اين كه حاكم در اين حكم وقضاوت شركا وخدايان ايشان است. از اين هم پاسخ داده كه اگر چنين است وراست مى گويند بگو تا شركاى خود را بياورند؛ أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم إن كانوا صادقين.(1)

د. «اَيمان» جمع «يمين» به معناى سوگند است و «بلوغ» كه كلمه «بالغه» اسم فاعل آن است، به معناى رسيدن به انتهاى كمال است، پس ايمان بالغه به معناى سوگندهايى است كه تأكيد را به نهايت رسانده باشد؛ يعنى آيا شما سوگند بر عهده ما داريد كه ما سوگند مؤكدى خورده باشيم اختيار قيامت را به شما واگذار كنيم تا هر گونه خواستيد حكم كنيد؟(2)

ه -. بعضى گفته اند:

«ساقُ الشى: أصله الذى به قِوامه»؛ يعنى ساق شئ عبارت است از اصل شئ كه قوام شئ به آن بستگى دارد مانند: ساق درخت؛ يعنى اصل وريشه درخت، ساق انسان يعنى اصل انسان ومراد در اين آيه شريفه اين است كه اصل وريشه وحقيقت انسان در قيامت ظاهر مى شود.(3)

نكته ها

1. جهت اين كه مى فرمايد: متقيان در بهشت از نعمت هاى الهى بهره مند مى شوند، آن است كه آنان در دنيا ربوبيت را منحصر در خداوند مى دانستند وعبادت را خالص براى او انجام مى دادند.(4)

ص: 272


1- الميزان، ج 19، ص 382.
2- الميزان، ج 19، ص 383.
3- جامع الاحكام، ج 18، ص 249؛ روح المعانى، ج 29، ص 35.
4- الميزان، ج 19، ص 381.

2. اضافه كلمه «جنات» به كلمه «نعيم» كه به معناى نعمت است، براى اين است كه آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است نه چون دنيا كه نعمتش آميخته با نقمت ولذتش همراه با رنج ودرد است.(1)

3. يكى از روش هاى تربيتى، روش مقايسه وسؤال از عقل ووجدان مخاطب است كه در قرآن به اين حقيقت اشاره شده است، از اين رو مى فرمايد: آيا ما مجرمان را همانند مسلمانان قرار مى دهيم؛ أفنجعل المسلمين كالمجرمين بنا بر اين، متقين با فجار يكسان نيستند؛ أم نجعل المتقين كالفجّار (ص، 28) ونيز صالحان با مفسدان برابر نخواهند بود؛ أم نجعل الذين ءامنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين فى الأرض. (ص، 28)

در قرآن كريم به عدم مساوات امور ديگر نيز اشاره شده است: كور وبينا، ظلمت با نور، حسنه با سيئه، مؤمن با فاسق، خبيث با طيب، عالم با جاهل، مجاهد با بى رغبت به نبرد، در آيات 16 رعد، 34 فصلت، 18 سجده، 100 مائده، 9 زمر و 95 نساء.

4. تنها راه سعادت، سجود وخضوع براى خداوند است، اما تكذيب كنندگان چون در دنيا براى خدا خضوع وسجده نكردند، در آخرت هم نمى توانند براى او سجده كنند، وروز قيامت روز كشف باطن انسان است. انسان متكبرى كه در دنيا خاضع نشد، در قيامت نيز حاضر به خضوع نيست، در نتيجه سعادتمند نمى شوند، پس حال آنان با حال مسلمانان به هيچ وجه نمى تواند يكسان باشد، بلكه خداوند با آن ها در دنيا معامله استدراج مى كند تا شقاوتشان به نهايت برسد ومستحق عذاب اليم شوند.(2)

5. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه روز قيامت روز تكليف نيست، پس دعوت به سجود براى چيست ؟ پاسخ اين سؤال را از تعبيرى كه در احاديث آمده مى توان به دست آورد. در حديثى مى خوانيم: در قيامت حجابى از نور الهى برداشته مى شود ومؤمنان به موجب عظمت آن به سجده مى افتند، ولى پشت منافقان آن چنان خشك مى شود كه قدرت بر سجده را ندارند.(3)

ص: 273


1- همان.
2- الميزان، ج 19، ص 385.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 395.

6. اگر خشوع را به چشم نسبت داد؛ خاشعةً أبصارهم، براى اين است كه اولين عضوى كه خشوع قلبى را حكايت مى كند، چشم است.(1)

7. هنگامى كه انسان گناه مى كند، از سه حال خارج نيست: يا خودش متوجه مى شود وباز مى گردد، يا خداوند او را گرفتار درد ورنج مى كند تا بيدار شود ويا شايستگى هيچ يك از اين دو را ندارد، خدا به جاى بلا به او نعمت مى بخشد كه اين همان عذاب استدراج است.

8. نظير آيه سَنستدرجُهم... دو آيه ذيل است:

أيحسبون أنما نُمدّهم به من مالٍ وبنينٍ * نُسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (مؤمنون، 55-56)

فلمّا نسُوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كلّ شىءٍ حتى إذا فرحوا بما أُوتوا أخذناهم بغتةً فإذاهم مبلسون.(2)

9. در حديثى آمده است: شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) رسيد وگفت: من از خداوند فرزند طلب كردم به من مرحمت كرد، بعد مال طلب كردم عطا كرد، من از اين مى ترسم كه استدراج باشد. حضرت فرمود: اگر اين ها توأم با حمد وشكر الهى باشد استدراج نيست نعمت است.

امام صادق (علیه السلام) در بيانى ديگر فرمودند: هرگاه انسان مرتكب گناه شود وخداوند به او نعمتى دهد وانسان استغفار نكند، در اين صورت گرفتار استدراج شده است؛

«إذا أحدث العبد ذنبا جدّد له النعمة فَيدعَ الاسْتغفار فهو الاستدراج».(3)

10. در آيه 54 آل عمران ميفرمايد خداوند بهترين مكر كنندگان است يعنى پاسخ مكر كنندگان را مى دهد: ومَكرُوا وَمَكرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيرُ الْمَاكرِينَ

در آيه 44 قلم نمونه مكر خداوند را بيان ميكند: فَذَرْنِى وَمَنْ يكذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيثُ لاَ يعْلَمُونَ

11. نظير آيه 45 قلم: وأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كيدِى مَتِينٌ

ص: 274


1- الميزان، ج 19، ص 385.
2- انعام، 44؛ نمونه، ج 24، ص 416؛ مراغى، ج 29، ص 45.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 340.

آيه 178 آل عمران است: ولاَ يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيزْدَادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ

12. چرا خداوند به كفار مهلت مى دهد؟ تعبير به أُملى لهم؛ آن ها را مهلت مى دهم اشاره به اين است كه خداوند در مجازات ظالمان هرگز عجله نمى كند؛ زيرا كسى عجله مى كند كه مى ترسد فرصت ها از دست برود، اما خداوند قادر متعال كه هر وقت اراده كند وهر چه را اراده كند صورت مى پذيرد از دست رفتن فرصت براى او مفهومى ندارد وبه هر حال تعبير أملى لهم هشدارى براى همه كفار ومجرمان است.(1)

13. نكره بودن «مغرم» حكايت از بزرگى دارد؛ يعنى آيا از غرامت بزرگ احساس سنگينى مى كنند.(2)

14. در مجازات كردن افراد گناهكار نبايد عجله كرد وحضرت يونس چون عجله كرد خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: در اين صفت مبادا به يونس اقتدا كنى؛ لا تكن كصاحب الحوت.

15. نداى حضرت يونس در شكم ماهى كه در آيه 48 قلم آمده: فَاصْبِرْ لِحُكمِ رَبِّك وَلاَ تَكنْ كصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكظُومٌ

در سوره انبيا آيه 87 به طور روشن بيان شده است: وذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَك إِنِّى كنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ

16. سؤال: در آيه 142 سوره صافات آمده است: فالتقمه الحوت وهم مليم؛ ماهى عظيم او را بلعيد در حالى كه در خور مذمت بود، ولى از آيه 49 استفاده مى شود كه ملامتى بر وى نبود؟

پاسخ: اين ملامت مربوط به زمانى است كه تازه در شكم ماهى قرار گرفته بود، ولى رفع مذمت مربوط به زمانى است كه توبه كرد وخدا توبه او را پذيرفت واز شكم ماهى رهايى يافت.(3)

ص: 275


1- اطيب البيان، ج 13، ص 150؛ نمونه، ج 24، ص 417.
2- احسن الحديث، ج 11، ص 299.
3- نمونه، ج 24، ص 423.

17. از آيه لولا أن تداركه نعمة استفاده مى شود كه هيچ عمل صالح وطاعتى از انسان انجام نمى گيرد مگر به توفيق وهدايت الهى.(1)

18. معناى جمله لولا أن تداركه نعمة اين است كه اگر تفضلات الهى شامل حضرت يونس (علیه السلام) نمى شد، او مورد ملامت قرار مى گرفت. تفضلات الهى در باره يونس (علیه السلام) عبارت است از:

الف. ماهى او را بلعيد تا در دريا غرق نشود.

ب. خداوند او را طعمه ماهى قرار نداد، بلكه خداوند شكم ماهى را محفظه يونس (علیه السلام) قرار داد.

ج. او را در شكم ماهى زنده نگه داشت.

د. ماهى او را سالم در كنار دريا انداخت.

ه -. توبه او را پذيرفت.

و. درخت كدو فورا روييده شد وبر او سايه انداخت.(2)

19. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين آيه به گونه اى كه همه مفسّران گفته اند در باره چشم زخم است كه خود نوعى از تأثيرات نفسانى است ودليل عقلى بر نفى آن نداريم، از اين رو علت ندارد كه ما آن را انكار كرده وبگوييم عقيده اى خرافى است.

20. در روايات تعبيراتى ديده مى شود كه اجمالاً موضوع چشم زخم را تأييد مى كند. اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى امام حسن وامام حسين «رُقْيه» گرفت واين دعا را خواند:

«أُعيذ كما بِكلمات التامة وأسماء الله الحسنى كلِّها عامةً من شرّ السامة والهامة ومن شر كل عينٍ لامّه ومن شر حاسدٍ إذا حسد»، سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) نگاهى به ما كرد وفرمود: اين چنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل واسحاق تعويذ نمود.(3)

در نهج البلاغه، حكمت 400 آمده است:

«العين حق والرّقى حق»؛ چشم زخم حق است وتوسل به دعا براى دفع آن نيز حق است.(4)

ص: 276


1- تفسير كبير، ج 32، ص 98.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 154.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 400.
4- نمونه، ج 24، ص 426؛ روح البيان، ج 10، ص 128.

سوره حاقّه

آیه 1-12

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ (5) وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10) إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(روز رستاخيز) روزى است كه مسلما واقع مى شود. * چه روز واقع شدنى! * وتو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست ؟! * قوم «ثمود» و «عاد» عذاب كوبنده الهى را انكار كردند (و نتيجه شومش را ديدند). * امّا قوم «ثمود» با عذابى سركش هلاك شدند. * وامّا قوم «عاد» با تندبادى طغيانگر وسرد وپرصدا به هلاكت رسيدند، * (خداوند) اين تندباد بنيان كن را هفت شب وهشت روز پى در پى بر آن ها مسلّط ساخت، و (اگر آنجا بودى) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده وتوخالى درختان نخل در ميان اين تندباد روى زمين افتاده وهلاك شده اند. * آيا كسى از آن ها را باقى مى بينى ؟! * وفرعون وكسانى كه پيش از او بودند وهمچنين اهل شهرهاى زير ورو شده [- قوم لوط] مرتكب گناهان بزرگ شدند، * وبا فرستاده پروردگارشان مخالفت كردند؛ وخداوند (نيز) آن ها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت. * وهنگامى كه آب طغيان كرد، ما شما را سوار بر كشتى كرديم، * تا آن را وسيله تذكرى براى شما قرار دهيم وگوش هاى شنوا آن را دريابد وبفهمد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وقوع قطعى قيامت وعظمت آن روز، انكار قيامت از ناحيه قوم ثمود وعاد وهلاكت آنان

ص: 277

به واسطه زلزله وصاعقه وباد سرد، ارتكاب گناه از ناحيه فرعون وقوم لوط وقوم نوح وگرفتار شدن آنان به عذاب الهى.

ب. منظور از «الحاقّة» روز قيامت است وجهت اين نام گذارى آن است كه روزى است حق وثابت. «ما» در ما الحاقة استفهامى است كه به منظور بزرگ شمردن قيامت آمده است، يعنى چه قيامتى! در فارسى هم مى گوييم فلانى دانشمند است چه دانشمندى. از اين رو به جاى ضمير الحاقّة وما هى اسم ظاهر «الحاقّة» تكرار شده است. بنا بر اين، جمله الحاقّة ما الحاقّة چيزى جز عظمت قيامت را نمى خواهد بفهماند.(1)

ج. «قارعة» يكى از اسامى قيامت است وصداى مهيبى است كه پرده گوش را پاره مى كند. ممكن است اطلاق قارعه براى اين است كه اهل آتش از شدت عذاب فرياد مى زنند به نحوى كه گوش هاى آنان كر مى شود وممكن است مراد از قارعه كوبيدن باشد كه از شدت عذاب وسختى آن در هم كوبيده مى شوند.(2)

د. در تفسير جمله فأُهلكوا بِالطاغية چند وجه بيان شده است: 1. به واسطه ى طغيان وكفرشان نابود شدند. 2. به وسيله ى صيحه ى طغيانگر يا زلزله ى طغيانگر هلاك شدند.(3)

ه -. «مؤتفكات» جمع «مؤتفكة» از «إأتفكاك» به معناى انقلاب وزير ورو شدن است واشاره به شهرهاى قوم لوط است كه با زلزله ى شديدى زير ورو گرديد.

«خاطئة» به معناى خطاست كه معناى مصدرى دارد ومراد از آن شرك وانواع گناهان است. منظور از من قبله اقوامى است مانند قوم شعيب وگردنكشانى مانند نمرود كه قبل از فرعون بودند.

«رابية» از ربا وبه معناى افزايش است ودر آيه شريفه منظور عذابى است كه بسيار سخت وشديد بود.(4)

و. آيه شريفه إنّا لمّا طغا الماء به طوفان نوح اشاره دارد، يعنى به راستى ما شما را، يعنى نياكان واجدادتان را بر كشتى سوار كرديم تا از غرق شدن نجات يابيد وروشن است كه

ص: 278


1- روح المعانى، ج 29، ص 40؛ الميزان، ج 19، ص 392.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 158.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 516.
4- نمونه، ج 24، ص 442.

نجات نياكان همان نجات نسل بعدى است.(1)

ز. «تعيها» از ماده ى «وعى» به معناى نگهدارى چيزى در قلب است، سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده چون چيزى را در خود نگاه مى دارد ودر آيه شريفه اين صفت (وعى) براى گوش ها ذكر شده است، گوش هايى كه حقايق را مى شنوند ودر خود نگه مى دارند وبه منظور اين است كه مردم داستان كشتى نوح را در گوش خود جاى دهند واز ياد نبرند تا فايده اش كه همان تذكر است مترتب شود.(2)

نكته ها

1. وما أدريك ما الحاقّة خطاب در اين جمله به هر كسى است كه قابل خطاب باشد ودر آن دانستن حقيقت قيامت را از همه مخاطبين نفى مى كند واين تعبير كنايه از كمال اهميت قيامت وعظمت آن روز است.(3)

2. در هر زمانى گروهى طغيان كردند، خداوند آنان را با طغيان عوامل طبيعى مانند آب وباد وخاك وآتش ومانند آن به دست هلاكت سپرد. قوم ثمود را به وسيله ى صاعقه ى آسمانى؛ قوم عاد را به وسيله ى تندباد وقوم فرعون را به وسيله ى آب نابود ساخت.(4)

3. قوم ثمود در منطقه ى كوهستانى ميان حجاز وشام زندگى مى كردند وپيامبرشان حضرت صالح بود. قوم عاد در سرزمين احقاف در شبه جزيره ى عرب يا يمن زندگى مى كردند، وداراى اندام هاى قوى وشهرهاى آباد بودند وپيامبر آنان حضرت هود (علیه السلام) بود.

4. قرآن كريم عامل نابودى قوم ثمود را عذابى سركش مى شمرد؛ «الطاغية» واين عذاب سركش در سوره اعراف آيه 78 «رجفه» يعنى زلزله ودر آيه 13 سوره فصلت «صاعقه» ودر آيه 67 سوره هود «صيحه» ناميده شده است كه در حقيقت همه به يك معنا باز مى گردد؛ زيرا صاعقه هميشه با صداى عظيمى همراه است وبر نقطه اى كه فرود مى آيد لرزه وارد مى كند وعذابى است طغيان گر(5) وتعارضى بين آيات نيست؛ زيرا اسناد عذاب گاهى به سبب قريب

ص: 279


1- همان.
2- الميزان، ج 19، ص 394؛ نمونه، ج 24، ص 444.
3- روح المعانى، ج 29، ص 40؛ الميزان، ج 19، ص 392.
4- نمونه، ج 24، ص 446.
5- نمونه، ج 24، ص 437.

داده شده وگاهى به سبب بعيد داده شده است.(1)

5. قوم ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند وهم قيامت را وعلت آن طغيان آنها بوده است وبه سبب طغيان نابود شدند. به آيات ذيل توجه كنيد:

كذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (الشعراء، 141)

كذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ * فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكوا بِالطَّاغِيةِ (الحاقة، 4 و 5)

كذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا (الشمس، 11)

6. سرّ اين كه خداوند در اين سوره وآيات ديگر، ماجراى قوم ثمود وعاد وفرعون را بيان مى كند ومى فرمايد: ما عذاب خود را بر آن ها به جهت تكذيبشان نازل كرديم آن است كه مسلمانان از سرنوشت آنان عبرت بگيرند.(2)

7. تشبيه قوم عاد به تنه هاى پوسيده ى درخت خرما براى آن است كه مشخّص كند قد وقامت آنان مانند درخت خرما بزرگ بوده ونيز براى اين كه بيان كند آن ها ريشه كن شدند وعلاوه بر اين در برابر عذاب الهى تهى گشتند به گونه اى كه تندباد به آسانى ايشان را جابجا مى كرد.(3)

8. در سوره قمر آيه 19 ميفرمايد ما قوم عاد را بوسيله تندبادى سخت هلاك كرديم: كذَّبَتْ عَادٌ فَكيفَ كانَ عَذَابِى وَنُذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ رِيحا صَرْصَرا فِى يوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ

مدت آنرا در آيات ذيل مشخص كرده است: وأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيةٍ * سَخَّرَهَا عَلَيهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمَانِيةَ أَيامٍ حُسُوما فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيةٍ (الحاقة، 6 و 7)

9. اگر خداوند اين (وعى) را به خود نسبت نداد همان گونه كه «تذكرة» را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از «تذكرة» اتمام حجت است كه كار خداست، اما «وعى» وفراگرفتن، كار مستقيم او نيست، بلكه كار انسان است هر چند ممكن است به خدا نسبت داده شود.(4)

ص: 280


1- روح المعانى، ج 29، ص 40.
2- المعين، ج 29، ص 86.
3- جامع الاحكام، ج 18، ص 261؛ نمونه، ج 24، ص 439.
4- الميزان، ج 19، ص 395.

10. پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله) به هنگام نزول آيه وتَعِيها أُذن واعية فرمود: من از خداوند خواستم كه گوش على را از اين گوش هاى شنوا ونگه دارنده ى حقايق قرار دهد. به دنبال آن على (علیه السلام) فرمود:

«ما سمعت من رسول الله شيئا قطّ فنسيتُه إلا وحفظتُه»؛ من بعد از آن هيچ سخنى از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نشنيدم كه آن را فراموش كنم، بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم.(1)

در غاية المرام 16 حديث ودر تفسير برهان به نقل از ابن عباس 30 حديث در اين زمينه از فريقين نقل شده است، واين فضيلت بزرگى براى حضرت على (علیه السلام) است كه صندوقچه ى اسرار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ووارث تمام علوم او بود، از اين رو مسلمانان در تمام مشكلات علمى به حضرت روى مى آوردند.(2)

ص: 281


1- مجمع البيان، ج 10، ص 519.
2- نمونه، ج 24، ص 445.

آیه 13-24

اشاره

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ اْلأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16) وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنّي ظَنَنْتُ أَنّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ (21) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22) قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئًا بِما أَسْلَفْتُمْ فِي اْلأَيّامِ الْخالِيَةِ (24)

ترجمه

به محض اين كه يك بار در «صور» دميده شود، * وزمين وكوه ها از جا برداشته شوند ويك باره در هم كوبيده ومتلاشى گردند، * در آن روز «واقعه ى عظيم» روى مى دهد، * وآسمان از هم مى شكافد وسست مى گردد وفرو مى ريزد. * فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند (و براى انجام مأموريت ها آماده مى شوند)؛ وآن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آن ها حمل مى كنند. * در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد وچيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند. * پس كسى كه نامه ى اعمالش را به دست راستش دهند (از شدت شادى ومباهات) فرياد مى زند كه: «(اى اهل محشر!) نامه ى اعمال مرا بگيريد وبخوانيد! * من يقين داشتم كه (قيامتى در كار است و) به حساب اعمالم مى رسم.» * او در يك زندگى (كاملاً) رضايتبخش قرار خواهد داشت، * در بهشتى عالى، * كه ميوه هايش در دسترس است. * (و به آنان گفته مى شود:) بخوريد وبياشاميد گوارا در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پايان نظام دنيا ونابودى زمين وآسمان وكوه ها وآغاز جهان آخرت، امتثال فرشتگان نسبت به فرمان الهى وانجام وظايف در قيامت، بيان ويژگى قيامت وپنهان نبودن اعمال انسان ها، دادن نامه ى اعمال به دست مؤمنان وخشنودى آنان وبهره مندى آنان از پاداش خداوند در بهشت.

ص: 282

ب. «دك» در اصل به معناى زمين صاف ونرم است واز آنجا كه براى صاف كردن يك زمين ناهموار بايد آن را در هم بكوبند، در بسيارى از موارد اين واژه به معناى كوبيدن شديد به كار رفته است ودر آيه شريفه در مورد كوبيدن شديد كوه ها وزمين هاى ناهموار به كار رفته است.(1)

ج. «عرض» در لغت به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلوى ديد مشترى قرار داده وبه او نشان مى دهد ومعناى عرض بر خداوند اين است كه آنچه انسان از عقيده وعمل براى او هست در قيامت ظهور پيدا مى كند چنان كه وقتى گفته مى شود خداوند مالك قيامت است، معنايش اين نيست كه خداوند در دنيا مالك نيست، بلكه معنايش اين است كه خداوند مالك دنيا وآخرت است، اما در قيامت براى انسان روشن مى شود كه خداوند مالك على الاطلاق است.(2)

د. «ظن» در آيه شريفه به معناى يقين است؛ يعنى آنچه نصيب من شده به دليل ايمان به چنين روزى است وراستى هم همين است ايمان به حساب وكتاب وقيامت مهم ترين عامل تربيت وتقواى انسان است. در جاى ديگر مى فرمايد: قال الّذين يظنون أنّهم ملاقوا الله.(3)

ه -. نسبت رضا به عيش از باب مجاز عقلى است.

«عيشةٍ راضيةٍ» زندگى را گويند كه صاحبش از آن راضى است. مراد از دانى بودن ميوه ها، در دسترس بودن آن ها است كه در آيه ديگر مى فرمايد: وجنى الجنّتين دان (الرحمن، 54) ونيز مى فرمايد: ودانيةً عليهم ظِلالُها وذُلّلت قطُوفها تذليلاً.(4)

و. فى جنةٍ عاليةٍ دو معنا دارد: يكى اين كه خود بهشت در مكان مرتفع وبلندى است كه نسبت علوّ به جنت نسبت حقيقى است، ديگر اين كه ممكن است منظور اين باشد كه بهشتيان در درجات ومقامات بالايى قرار دارند؛ يعنى درجات بهشت بالاست، هر كس بر حسب منزلت عمل خود به آن راه پيدا مى كند.(5)

ص: 283


1- مفردات راغب؛ نمونه، ج 24، ص 449.
2- الميزان، ج 19، ص 398.
3- روح المعانى، ج 29، ص 49؛ نمونه، ج 24، ص 457.
4- دهر، 14؛ روح المعانى، ج 29، ص 48؛ نمونه، ج 24، ص 457.
5- روح المعانى، ج 29، ص 48.
نكته ها

1. پايان اين جهان وآغاز جهان ديگر با ناگهانى وصدايى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به «نفخه صور»؛ دميدن در شيپور شده است، اين به دليل آن است كه در گذشته وامروز براى جمع كردن وآماده باش لشكر ويا فرستادن آنان به استراحت گاه از شيپور استفاده مى كنند كه با دو آهنگ مختلف نواخته مى شود. گويى خداوند مى خواهد بفرمايد مسأله ى پايان اين جهان وآغاز جهان ديگر در برابر قدرت من به سادگى دميدن در شيپور است؛ با يك فرمان همه اهل آسمان وزمين مى ميرند وبا فرمان ديگر زنده مى شوند.(1)

2. سرّ اين كه كلمه «نفخة» را به واحده (در آيه شريفه فإذا نُفخ فى الصور نفخة واحدة) وصف كرد، براى اشاره به اين معناست كه مسأله حتمى است وامر معلّقى نيست كه احتياج به تكرار داشته باشد. زيرا وصف كلمه

«دكة» به واحده اشاره به اين است كه خرد شدن كوه ها به سرعت انجام مى گيرد ونيازى به بار دوم نيست.(2)

3. در روز قيامت فرشتگان در جوانب واطراف آسمان قرار مى گيرند وعرش پروردگار را حمل مى كنند؛ حمل عرش كنايه از تدبير مجموعه ى جهان هستى توسط فرشتگان است كه مجرى فرمان خدايند. ضمير «فوقهم» به فرشتگان بر مى گردد، از اين جا معلوم مى شود كه حاملان عرش از نظر مقام، بالاتر از فرشتگانى هستند كه گرداگرد جهان را فرا مى گيرند.(3)

4. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد:

«العرش ليس هو الله والعرش اسم علمٍ وقُدْرةٍ»؛ عرش خدا نيست بلكه نام علم وقدرت اوست، بنا بر اين حاملان عرش الهى حاملان علم اويند وهر قدر انسان يا فرشتگان علم بيشترى داشته باشند سهم بيشترى در حمل اين عرش عظيم دارند.

5. در روايتى آمده است كه حاملان هشتگانه ى عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين وچهار نفر از آخرين هستند، اما چهار نفر اولين نوح وابراهيم وموسى وعيسى (عليهم السلام) وچهار نفر آخرين محمد وعلى وحسن وحسين (عليهم السلام) هستند. اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آن ها براى اولين وآخرين باشد.(4)

ص: 284


1- نمونه، ج 24، ص 448.
2- الميزان، ج 19، ص 397.
3- نمونه، ج 24، ص 451.
4- الميزان، ج 19، ص 401.

6. جمله لا تخفى منكم خافية ممكن است اشاره به اين باشد كه در آن روز غيب وسرِّ اشخاص تبديل به شهود وظهور مى شود چنان كه قرآن در باره قيامت مى گويد: يوم تبلى السرائر (طارق، 9)؛ آن روز روزى است كه سرّ نهانى آشكار مى گردد.

خلاصه، روز قيامت روز رسوايى بدكاران وسربلندى مؤمنان است چنان كه مى فرمايد: يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شىء. (مؤمن، 16)

7. در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود وآن اين كه مؤمنانى كه گويند بياييد نامه عمل مرا بخوانيد، آيا نامه عملشان از گناهانشان خالى است كه اين چنين مى گويند؟

پاسخ اين سؤال را از بعضى احاديث مى توان استفاده كرد از جمله، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: خداوند در قيامت نخست از بندگان خود اقرار به گناهانشان مى گيرد سپس مى فرمايد: من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم وامروز هم آن را مى بخشم، پس (فقط) نامه ى حسناتشان را به دست راست آن ها مى دهند.(1)

8. «اسلاف» در لغت به اين معناست كه انسان چيزى را تقديم كند كه انتظار برگشت خير از آن دارد مانند قرض دادن، از اين آيه استفاده مى شود كه يكى از موجبات ثواب وپاداش الهى اعمال خود بشر است؛ بما أسْلفتم.(2)

9. سرّ اين كه زندگى در بهشت مورد رضايت وخشنودى است؛ فهو عيشة راضية آن است كه زندگى رضايت بخش در بهشت سه ويژگى دارد:

الف. بهره ومنفعت آن خالص وبه دور از آفات ورنج هاست.

ب. زندگى در آنجا دايمى وهميشگى وغير قابل زوال است.

ج. از شخص بهشتى تكريم وتعظيم به عمل مى آيد.(3)

ص: 285


1- فى ظلال، ج 8، ص 256؛ نمونه، ج 24، ص 460.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 113.
3- روح البيان، ج 10، ص 142.

آیه 25-52

اشاره

وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنّي سُلْطانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (42) تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ (44) لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ (48) وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (52)

ترجمه

امّا كسى كه نامه ى اعمالش را به دست چپش بدهند، مى گويد: «اى كاش هرگز نامه ى اعمالم را به من نمى دادند. * ونمى دانستم حساب من چيست! * اى كاش مرگم فرا مى رسيد! * مال وثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، * قدرت من نيز از دست رفت!» * او را بگيريد ودر بند وزنجيرش كنيد! * سپس او را در دوزخ بيفكنيد! * بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد؛ * چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد، * وهرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى نمود؛ * از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد، * ونه طعامى، جز از چرك وخون. * غذايى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند. * سوگند به آنچه مى بينيد، * وآنچه نمى بينيد، * كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است، * وگفته ى شاعرى نيست، امّا كمتر ايمان مى آوريد! * ونه گفته ى كاهنى، هر چند كمتر متذكر مى شويد. * كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است. * اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست، * ما او را با قدرت مى گرفتيم، * سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم، * وهيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات) او مانع شود. * وآن مسلّما تذكرى براى پرهيزگاران است. * وما مى دانيم كه بعضى از شما (آن را) تكذيب مى كنيد. * وآن مايه ى حسرت كافران است. * وآن يقين خالص است. * حال كه چنيناست به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى.

ص: 286

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دادن نامه ى اعمال به دست چپ مجرمان، تقاضاى مرگ از ناحيه ى آنان، در غل وزنجير قرار دادن مجرمان وافكندن آنان به دوزخ توسط فرشتگان، علت عذاب مجرمان عدم اعتقاد به قيامت وعدم تشويق به كمك به محرومان، ويژگى عذاب قيامت براى مجرمان، ستايش از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، نزول قرآن كريم از ناحيه ى پروردگار، تهديد به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ويژگى هاى قرآن كريم.

ب. «هاء» در آيه يا ليتها كانت القاضية كنايه است از حالى كه مجرمان در آن هستند. برخى گفته اند كنايه از مرگ اول است و «قاضيه» به معناى قطع كننده ى زندگى است؛ يعنى اى كاش وقتى كه ما از دنيا رفتيم ديگر زنده نمى شديم.(1)

ج. تعبير به هفتاد ذراع ممكن است از باب تكثير باشد؛ زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالبا براى كثرت به كار مى رود ونيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال زنجيرى را به دور مجرمان مى بندند كه سر تا پاى آن ها را فرا مى گيرد.(2)

د. در كلمه «لا» در آيه فلا اقسم بما تبصرون... چند وجه بيان شده است:

1. «لا» ردّ سخن مشركان است؛ يعنى اين چنين نيست كه مشركان مى گويند. 2. «لا» زائده وبراى تأكيد است؛ يعنى بلكه سوگند ياد مى كنم به آنچه مى بينيد وآنچه نمى بينيد. 3. «لا» براى نفى سوگند است؛ يعنى نيازى به سوگند نيست. زيرا روشن است كه قرآن سخن رسول اكرم است.(3)

ه -. در آيه إنّه لقول رسولٍ كريمٍ، ضمير «إنّه» به قرآن بر مى گردد ومنظور از رسول كريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است واين آيه مى خواهد در مقابل سخنان كفار كه او را شاعر ويا كاهن مى خواندند رسالت آن جناب را تصديق كند.(4)

و. آيه 41 و 42 نسبت هاى ناروايى را كه مشركان ومخالفان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى دادند نفى

ص: 287


1- مجمع البيان، ج 10، ص 522.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 114.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 525.
4- الميزان، ج 19، ص 404.

مى كند. گاهى مى گفتند او شاعر است، گاهى مى گفتند او كاهن است وبه واسطه ى ارتباط با شياطين اسرار غيب را بيان مى كند، چون مى ديدند قرآن كريم هم نظم مخصوص دارد وهم داراى خبرهاى غيبى است، آيه شريفه هر دو را رد مى كند وآن ها را سرزنش مى نمايد.

ز. آيه ولوْ تقوّل تهديدى است به پيامبر بر فرضى كه آن جناب سخنى را كه از خدا نيست به خداوند نسبت دهد وچگونه ممكن است اين فرض تحقق يابد با اين كه او فرستاده اى است از ناحيه ى خدا وخداوند او را به رسالت وپيامبرى اختيار كرده است. كلمه «لو» امتناعيه است؛ يعنى محال است كه پيامبر چنين نسبتى را به خداوند بدهد، بنا بر اين آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: ولوْلا أن ثبّتناك لقد كدتَ ترْكن إليهم شيئا قليلاً * إذا لأذقناك ضِعْف الحيوة وضِعْف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا.(1)

ح. منظور از جمله لاخذنا منه باليمين اين است كه ما او را با قدرت مى گرفتيم ومجازات مى كرديم. زيرا انسان كارهايى را كه با دست راست انجام مى دهد از قدرت بپيشترى برخوردار است وبه اين ترتيب «يمين» كنايه از قدرت الهى است وكلمه «من» زائده است ومفيد تأكيد است ودر تقدير چنين است: لأخذناه باليمين.(2)

ط. «وتين» به معناى رگ قلب يعنى شاهرگى است كه خون را به تمام اعضا مى رساند واگر قطع شود مرگ انسان فرا مى رسد واين سريع ترين مجازاتى است كه در مورد يك نفر ممكن است انجام گيرد، بنا بر اين از آيه شريفه استفاده مى شود كه مجازات الهى سريع است.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 27 حاقه: يا لَيتَهَا كانَتِ الْقَاضِيةَ

آيه 40 نبا است: ويقُولُ الْكافِرُ يا لَيتَنِى كنْتُ تُرَابا

2. قيامت براى تبه كاران بسيار روز دشوار وسختى است، از اين رو آرزو مى كنند كه نامه ى اعمالشان به آن ها داده نمى شد. در قرآن آرزوهاى مختلفى براى آنان بيان شده است از جمله:

الف. آرزوى اطاعت از پيامبر وخداوند؛ يا ليتنا أطعنا الله وأطعنا الرسولا. (احزاب، 66)

ص: 288


1- اسراء، 74-75؛ اطيب البيان، ج 13، ص 180.
2- نمونه، ج 24، ص 482.
3- نمونه، ج 24، ص 482.

ب. آرزوى پيروى از پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ يا ليتنى اتّخذت مع الرسول سبيلاً. (فرقان، 27)

ج. آرزوى كافر نبودن وتكذيب نكردن؛ يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربّنا. (انعام، 27)

د. آرزوى خاك بودن؛ يا ليتنى كنت تُرابا. (نبأ، 40)

ه -. آرزوى تقديم اعمال صالح در دنيا؛ يقول يا ليتنى قدّمت لحَياتى. (فجر، 24)

3. در آيات 28 تا 31 حاقه ميفرمايد ثروت انسان تبهكار در قيامت كاساز نيست واو را از عذاب نجات نمى دهد: مَا أَغْنَى عَنِّى مَالِيهْ هَلَك عَنِّى سُلْطَانِيهْ * خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ

مصداق ونمونه آنرا ابولهب معرفى مى كند: تَبَّتْ يدَا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كسَبَ * سَيصْلَى نَارا ذَاتَ لَهَبٍ (المسد، 1 تا 3)

4. تعبير به «ثم» در آيه نشان مى دهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مى شوند واين مجازات جديدى است براى آن ها. اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين زنجيرهاى فردى وجمعى قبل از ورود در جهنم است.(1)

5. علّت اصلى عذاب مجرمان در قيامت قطع رابطه با خلق وخالق است. قطع رابطه با خلق؛ عدم تشويق بر اطعام به مستمندان. قطع رابطه با خالق؛ عدم ايمان به او.(2)

6. جالب توجه اين كه نمى گويد اطعام نمى كرد، بلكه مى گويد ديگران را وادار به اطعام نمى نمود، براى اشاره به اين معنا كه اولاً: تنها اطعام كردن يك فرد مشكل مستمندان را حل نمى كند، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد تا جنبه ى عمومى پيدا كند.

ثانيا: ممكن است انسان شخصا توانايى بر اطعام نداشته باشد، اما نوع افراد توانايى بر ترغيب ديگران را دارند.

ثالثا: افراد بخيل چنانند كه نه تنها بذل وبخششى ندارند، بلكه علاقه به بذل وبخشش ديگران نيز ندارند.(3)

7. در اينجا سؤالى مطرح است وآن اين كه در آيه 6 سوره غاشيه آمده است: ليس لهم

ص: 289


1- روح البيان، ج 10، ص 145؛ نمونه، ج 24، ص 469.
2- الميزان، ج 19، ص 401؛ نمونه، ج 24، ص 469.
3- نمونه، ج 24، ص 470.

طعام إلاّ من ضَريعٍ، «ضريع» را به نوعى خار تفسير كرده اند. در آيه 43 و 44 سوره دخان مى خوانيم: إنّشجرة الزقوم * طعامُ الأثيم؛ درخت زقوم طعام گنه كاران است و «زقوم» را به گياه تلخ وبدبو وبدطعمى تفسير كرده اند وآيه مورد بحث طعام دوزخيان را «غسلين» وچرك وخون مى داند جمع بين آيات مختلف چگونه است ؟

پاسخ: هر سه كلمه يعنى «ضريع»، «زقوم» و «غسلين» اشاره به گياه خشن وناگوارى است كه غذاى اهل دوزخ است، بعضى گفته اند: دوزخيان در طبقات مختلفى هستند وهر يك از اين سه چيز غذاى گروهى از آنان است. بعضى ديگر نيز گفته اند: غذاى آنان زقّوم وضَريع است ونوشيدنى آن ها غِسْلين، وتعبير به طعام در مورد نوشيدنى بى سابقه نيست.(1)

8. سرّ اين كه «جحيم» را بر «صلّوا» و «سِلسلة» را بر «فاسْلُكوه» مقدم داشت آن است كه اهتمام واختصاص را برساند؛ يعنى اين شخص مجرم حتما بايد به جهنم وارد ودر زنجير بسته شود.(2)

9. قرآن كريم در آيه خذوه فغلّوه مى فرمايد: مجرم را در غل مى كنند، اما در سوره مؤمن آيه 71 و 72 مى فرمايد: او را در أَغلال مى كنند؛ إذ الأغلال فى أعناقهم والسلاسل يسْحبون * فى الحميم ثم فى النار يسْجرون از جمع اين دو آيه استفاده مى شود كه پس از اخذ كفار، ابتدا آن ها را به غل مى كشند، اغلالى كه به گردن آن ها مى اندازند وآن ها را مى كشند كه معناى «يسْحَبون» است وآن ها را در آب جوشان مى افكنند كه معناى «فِى الْحميم» است، پس از آن در جهنم مى اندازند كه معناى ثم الجحيم صلّوه است، سپس او را به زنجيرهايى مى بندند كه نتواند حركت كند.(3)

10. تفاوت بين خاطى ومخطى در آن است كه مخطى بسا از روى اشتباه بدون تعمّد خطايى مى كند، ولى خاطى به كسى گويند كه از روى عمد وعناد خطا مى كند وخطا بر خلاف صواب است وانسان اگر بر صراط مستقيم قدم بر دارد صواب است وگرنه خطاست.(4)

11. اگر ترك تشويق به اطعام ديگران چنين عذابى دارد خود ترك اطعام ديگران در

ص: 290


1- مجمع البيان، ج 10، ص 523؛ نمونه، ج 24، ص 471.
2- روح البيان، ج 10، ص 146.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 172.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 174.

صورت نياز مستمندان چه عذابى دارد؟(1)

12. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده بر روى همه كوه ها بگذارند از شدّت حرارت آن آب مى شوند.(2)

13. سوگند خداوند به آنچه مى بينيد وآنچه نمى بينيد، در حقيقت سوگند به مجموع خلايق است به جز ذات خودش؛ زيرا از ادب قرآن كريم به دور است كه خداوند را در رديف خلايق قرار دهد وهر دو را به يك نحو تعظيم كند چون سوگند خوردن به چيزى نوعى تعظيم آن است ومخلوقات خدا با اين سوگند تعظيم مى شوند.(3)

14. آيه 41 حاقه: ومَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ (الحاقة، 41)

پاسخ به نسبت ناروايى است كه به پيامبر ميدادند: بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيأْتِنَا بِآيةٍ كمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (الأنبياء، 5)

15. از اين كه فرمود قسم به آنچه كه مى بينيد وآنچه كه نمى بينيد، استفاده مى شود كه آنچه را انسان با چشم نمى بيند بسيار است وعلم ودانش امروز اين حقيقت را ثابت كرده كه محسوسات دايره ى محدودى از موجودات را شامل مى شود وموجودات فراوانى در اين جهان وجود دارند كه ديده نمى شوند.(4)

16. از اين كه مى فرمايد: قرآن از ناحيه ى رب العالمين نازل شده است؛ استفاده مى شود كه قرآن كريم جلوه ى ربوبيت خداست واين كتاب براى تربيت وپرورش روحى بشر نازل شده است.(5)

17. سؤال: اگر هر كس دروغ بر خدا ببندد، خداوند او را فورا مجازات وهلاك مى كند، پس بايد مدّعيان دروغين نبوت همه هلاك گردند با اين كه اين چنين نيست ؟

پاسخ: قرآن نمى گويد هر مدّعى نبوت هلاك مى شود، بلكه مى گويد: اگر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چنين كارى را بكند؛ يعنى پيامبرى كه خدا به او معجزه داده اگر او از طريق حق منحرف شود، لحظه اى به او مهلت داده نخواهد شد زيرا مايه ى اضلال وگمراهى مردم مى شود.(6)

ص: 291


1- تفسير كبير، ج 30، ص 115.
2- برهان، ج 4، ص 379.
3- الميزان، ج 19، ص 403.
4- نمونه، ج 24، ص 476.
5- روح البيان، ج 10، ص 150.
6- الميزان، ج 19، ص 405.

ص: 292

سوره معارج

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَميلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيدًا (6) وَ نَراهُ قَريبًا (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. * اين عذاب مخصوص كافران است، وهيچ كس نمى تواند آن را دفع كند، * از سوى خداوند ذى المعارج [- خداوندى كه فرشتگانش بر آسمان ها صعود وعروج مى كنند]. * فرشتگان وروح [- فرشته ى مقرب خداوند] به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است. * پس صبر جميل پيشه كن، * زيرا آن ها آن روز را دور مى بينند، * وما آن را نزديك مى بينيم * همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود، * وكوه ها مانند پشم رنگينِ متلاشى خواهد بود،

شأن نزول

امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) على (علیه السلام) را در روز «غدير خم» به خلافت منصوب فرمود ودر باره او گفت:

«من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ هر كس من ولى او هستم على ولى اوست، چيزى نگذشت كه اين مسأله در شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كرد تو به ما دستور شهادت به يگانگى خدا ورسالت خود دادى ما پذيرفتيم، سپس دستور به جهاد وحج وروزه ونماز وزكات دادى، ما همه اين ها را قبول كرديم در عين حال راضى نشدى تا اين كه اين جوان (اشاره به على (علیه السلام) را به جانشينى خود منصوب كردى، آيا اين سخن از ناحيه ى توست يا از ناحيه ى خدا؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه ى خداست. نعمان روى برگرداند در حالى كه

ص: 293

مى گفت:

«اللّهم إن كان هذا هو الحق من عندك فأمْطِر علينا حجارةً من السماء»؛ خداوندا! اگر اين سخن حق است واز ناحيه ى توست سنگى از آسمان بر ما بباران. اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد واو را هلاك كرد.

مرحوم علامه امينى اين داستان را از 30 نفر از علماى معروف اهل سنت نيز نقل كرده است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تقاضاى عذاب از ناحيه ى منكر ولايت، عدم قدرت بر دفع عذاب الهى، صعود فرشتگان به سوى خداوند در روز بسيار طولانى، دستور به صبر جميل به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، دور بودن قيامت از ديدگاه كفار ونزديك بودن از نظر خداوند، نابودى آسمان وكوه ها در قيامت.

ب. در اين كه تقاضا كننده چه كسى بوده، سه قول است:

1. نعمان بن حارث كه موافق با شأن نزول است.

2. شخصى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سؤال كرد كه اين عذابى كه تو مى گويى بر چه كسى واقع مى شود؟ آيه بعد جواب مى دهد براى كافران خواهد بود.

3. سؤال كننده پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه تقاضاى عذاب براى كفار كرد وعذاب نازل شد. احتمال اول مناسب تر از همه است وبا شأن نزول نيز موافقت دارد.(2)

ج. منظور از عروج ملائكه وروح در روز قيامت، بازگشت آن ها به خداوند متعال است؛ موقعى كه همه به خداوند بر مى گردند زيرا روز قيامت روز سقوط اسباب ومسببات است وفرشتگان كه موكل بر امور عالم بودند وحوادث نظام هستى را تنظيم مى كردند، وقتى كه مجموعه ى نظام خلقت مادى به هم مى خورد ورابطه ى بين اسباب ومسببات قطع مى شود، ديگر فرشتگان همگى به سوى خداوند بر مى گردند ودر اطراف عرش او طواف مى كنند.(3)

ص: 294


1- الغدير، ج 1، ص 239-246؛ مجمع البيان، ج 10، ص 530.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 529؛ نمونه، ج 25، ص 9.
3- الميزان، ج 20، ص 8.
نكته ها

1. تعبير به واقع و ليس له دافع دلالت بر قطعى بودن وقوع عذاب دارد؛ يعنى عذاب خداوند را چه درخواست بكنند چه درخواست نكنند قطعا كفار را فرا مى گيرد.(1)

2. خداى سبحان معارجى از ملكوت ومقاماتى از پايين به بالا دارد كه هر مقام بالاتر از مقام پايين تر خود شريف تر است وملائكه وروح هر يك بر حسب قربى كه به خدا دارند در آن مقامات بالا مى روند واين مقامات حقايقى ملكوتى هستند نه چون مقامات دنيا وهمى واعتبارى.(2)

3. «روح» يكى از ملائكه ى بزرگ الهى است كه نام آن را به صورت جداگانه بعد از ملائكه به دليل عظمت واهميت او آورده است، وخداوند گاهى نام او را بعد از ملائكه مى آورد وگاهى قبل از ملائكه ذكر مى كند. مرحوم طبرسى گويد: منظور از روح جبرئيل است. به هنگام عروج وصعود ملائكه، نام او بعد از ملائكه است؛ تعرج الملائكة والروح، هم چنين در شب قدر كه نازل مى شوند؛ تنزّل الملئِكة والرّوح، اما به هنگام قيامت ومسائل وحشتناك آن نام او قبل از ملائكه است؛ يوم يقوم الروح والملائكة صفّا.(3)

4. درباره ملائكه وروح در قيامت دو تعبير بيان شده است:

الف. قيام در برابر پروردگار: يوْمَ يقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكةُ صَفّا لاَ يتَكلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَابا (النبا، 38)

ب. عروج: تَعْرُجُ الْمَلاَئِكةُ وَالرُّوحُ إِلَيهِ فِى يوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة (المعارج، 4)

5. تعبير به پنجاه هزار سال از اين نظر است كه آن روز بر حسب سال هاى دنيا تا اين حدّ ادامه پيدا مى كند وبا آنچه در آيه فى يومٍ كان مقدارُه ألف سنةٍ مما تعدّون (سجده، 5) آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى كند منافاتى ندارد؛ زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده در قيامت 50 موقف است وهر موقف به اندازه ى يك هزار سال طول مى كشد. برخى هم گفته اند: تعبير به پنجاه هزار سال كنايه از شدت سختى در قيامت است.(4)

ص: 295


1- همان، ص 7.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 530؛ تفسير كبير، ج 30، ص 123.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 413؛ روح المعانى، ج 29، ص 57.

6. طولانى بودن قيامت (پنجاه هزار سال) در باره ى مجرمان وكافران است، از اين رو در حديثى از ابوسعيد خدرى آمده است كه بعد از نزول اين آيه كسى عرض كرد اى رسول خدا! چقدر آن روز طولانى است ؟ فرمود:

«و الّذى نفس محمدٍ بيده إنه ليخفّ على المؤمن حتى يكون أخفّ عليه من صلاةٍ مكتوبةٍ يصلّيها فى الدنيا»؛ قسم به كسى كه جان محمد به دست اوست، آن روز براى مؤمن سبك وآسان مى شود آسان تر از يك نماز واجب كه در دنيا مى خواند.(1)

7. «صبر جميل» به معناى شكيبايى زيباست وآن صبر واستقامتى است كه در آن شكايت به سوى مردم نباشد. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«ذلك صبر ليس فيه شكوى إلى الناس».(2)

8. نظير آيه 9 معارج: وتَكونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ

با وصف آن در آيه 5 قارعه آمده است: وتَكونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ

ص: 296


1- تفسير كبير، ج 30، ص 124؛ مجمع البيان، ج 10، ص 531.
2- كافى، ج 2، ص 93.

آیه 10-18

اشاره

وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميمًا (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ (12) وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ (13) وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ يُنْجيهِ (14) كَلاّ إِنَّها لَظى (15) نَزّاعَةً لِلشَّوى (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعى (18)

ترجمه

و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد. * آن ها را نشانشان مى دهند (ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است)، چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند، * وهمسر وبرادرش را * وقبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد، * وهمه مردم روى زمين را تا مايه ى نجاتش گردند؛ * امّا هرگز چنين نيست (كه با اين ها بتوان نجات يافت، آرى) شعله هاى سوزان آتش است، * دست وپا وپوست سر را مى كند ومى برد. * وكسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند، * و (همچنين آن ها كه) اموال را جمع وذخيره كردند.

تفسير

الف. از آيه 10 تا 18 خداوند چهار صفت براى قيامت وسه صفت براى جهنم بيان كرده است. اوصاف قيامت عبارت است از اين كه آسمان مانند فلز گداخته مى شود وكوه ها مانند پشم زده شده مى گردند وهيچ دوست گرمى احوال دوست صميمى خود را نمى پرسد ومجرم دوست دارد همه اهل زمين را فديه وعوض بدهد.

ب. اوصاف جهنم عبارت است از اين كه آتش جهنم پيوسته زبانه مى كشد، پوست دست وپا وسر را از بين مى برد وكسانى را كه دعوت خدا را نپذيرفتند وبه فكر جمع آورى مال ونگهدارى آن بودند به سوى خدا دعوت مى كند.(1)

نكته ها

1. «حميم» در اصل به معناى آب جوشان است وحمام را بدان جهت حمام گويند كه آب داغ در آن وجود دارد وبه دوست صميمى كه در محبت كامل است حميم گفته مى شود در

ص: 297


1- المعين، ج 29، ص 116.

آيه شريفه به معناى خويشاوند نزديكى است كه انسان اهتمام به امر او داشته باشد وبرايش دلسوزى كند، واين جمله اشاره به سختى روز قيامت است به گونه اى كه هر انسانى در آن روز آن قدر مشغول به خويشتن است كه به كلى نزديكان خود را از ياد مى برد به گونه اى كه هيچ دوست گرمى، احوال دوست گرم خود را نمى پرسد! همان گونه كه در آيه 37 عبس آمده است: لكل امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه.(1)

گاهى قرآن كريم مى فرمايد: در قيامت هيچ دوست گرم وصميمى حال دوست گرم وصميمى خود را نمى پرسد؛ ولايسئل حميم حميما، گاهى مى فرمايد: اصولاً در قيامت دوست گرم وصميمى وجود ندارد تا بخواهد حال دوست صميمى خود را بپرسد؛ فليس له اليوم هيهنا حميم. (حاقّه، 35)

ص: 298


1- الميزان، ج 20، ص 9؛ نمونه، ج 25، ص 28.

آیه 19-44

اشاره

إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ (30) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذينَ هُمْ ِلأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ في جَنّاتٍ مُكْرَمُونَ (35) فَما لِ الَّذينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعينَ (36) عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيمٍ (38) كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ (39) فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنّا لَقادِرُونَ (40) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْرًا مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ اْلأَجْداثِ سِراعًا كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

ترجمه

به يقين انسان حريص وكم طاقت آفريده شده است، * هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند، * وهنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد)، * مگر نمازگزاران، * آن ها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند، * وآن ها كه در اموالشان حق معلومى است، * براى تقاضاكننده ومحروم، * وآن ها كه به روز جزا ايمان دارند، * وآن ها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند، * چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست، * وآن ها كه دامان خويش را (از بى عفتى) حفظ مى كنند، * جز با همسران وكنيزان (كه در حكم همسرند آميزش ندارند)، چرا كه در بهره گيرى از اين ها مورد سرزنش نخواهند بود. * وهر كس جز اين ها را طلب كند، متجاوز است. * وآن ها كه امانت ها وعهد خود را رعايت مى كنند، * وآن ها كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند، * وآن ها كه بر نماز مواظبت دارند، * آنان در باغ هاى بهشتى (پذيرايى و) گرامى داشته مى شوند. * اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند، * از راست وچپ، گروه گروه (و آرزوى بهشت

ص: 299

دارند)؟! * آيا هر يك از آن ها (با اين اعمال زشتش) طمع دارد كه او را در بهشت پرنعمت الهى وارد كنند؟! * هرگز چنين نيست؛ ما آن ها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم. * سوگند به پروردگار مشرق ها ومغرب ها كه ما قادريم، * كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آن ها بهترند؛ وما هرگز مغلوب نخواهيم شد. * آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فرو روند وبازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند. * همان روز كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند، گويى به سوى بت ها مى دوند؛ * در حالى كه چشم هايشان از شرم ووحشت به زير افتاده، وپرده اى از ذلّت وخوارى آن ها را پوشانده است. اين همان روزى است كه به آن ها وعده داده مى شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حريص بودن انسان، بيان هشت ويژگى براى نمازگزاران وبيان پاداش آنان، انتظار بى جاى كافران در ورود به بهشت، تهديد كفار نسبت به نابودى آنان، رها كردن كفار به حال خودشان، محشور شدن كافران با وضع ذلت بار ومشاهده ى كيفر در قيامت.

ب. جمعى از مفسران «هلوع» را به معناى حريص وجمعى به معناى كم طاقت تفسير كرده اند، بنا بر تفسير اول در اينجا به سه نكته منفى اخلاقى در وجود اين گونه انسان ها اشاره شده است (حرص، جزع، بخل) وبنا بر تفسير دوم به دو نكته (جزع وبخل) اشاره شده است.(1)

ج. بعضى از مفسران معتقدند منظور از «حق معلوم» زكات واجب است كه مقدار معينى دارد واز مصارف آن سائل ومحروم است، در حالى كه مى دانيم اين سوره مكى است وحكم زكات در مكه نازل نشده بود، از اين رو بعضى معتقدند مقصود از «حق معلوم» چيزى غير از زكات واجب است كه انسان بر خود لازم مى شمرد به سائل ومحروم بدهد.

شاهد اين تفسير سخن امام صادق (علیه السلام) در تفسير اين آيه است كه مى فرمايد: اين آيه در باره كسى است كه خداوند ثروت ومالى به او مى بخشد واو به مقدار هزار يا دو هزار

ص: 300


1- نمونه، ج 25، ص 9.

يا سه هزار يا بيشتر وكمتر از آن جدا كرده وبا آن صله رحم مى كند ومشقّت را از قوم خود بر مى دارد.(1)

د. در اين كه منظور از رعايت امانت چيست، اقوالى گفته شده است:

1. امانت هاى متعارف كه مردم در باره آن به يكديگر اعتماد مى كنند، از قبيل مال وجان وعرض ومانند آن.

2. مطلق وظايف اعتقادى وعملى كه خداوند به عهده ى انسان گذاشته است؛ در نتيجه آيه شريفه شامل همه حقوق حق الله وحق الناس مى شود.

3. هر نعمتى كه خداوند در اختيار بنده اش قرار داده امانتى در دست اوست، خواه اعضاى بدنش باشد يا چيزهاى ديگر، در نتيجه اگر كسى نعمت الهى را در غير مسير خودش مصرف كند، به خدا خيانت كرده است.(2)

ه -. همزه ى أيطْمع كل امرئٍ منهم همزه ى استفهام انكارى است؛ يعنى آيا كفار طمع دارند داخل بهشت نعيم شوند؟ خير چنين نيست ونبايد كفار چنين اميد وطمعى داشته باشند.(3)

و. منظور از (ما) در آيه شريفه 39 معارج: أَ يطْمَعُ كلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كلاَّ إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِمَّا يعْلَمُونَ

در آيه 20 مرسلات بيان شده است: أَ لَمْ نَخْلُقْكمْ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ

نكته ها

1. علت گرفتارى وعذاب كفار، حرص آنان به دنياست. حرص از لوازم حبّ ذات است وخداوند در نهاد هر انسانى قرار داده واين صفت ذاتا مذموم نيست، بلكه وسيله ى تكامل است، اگر در مسير تحصيل علم ودانش وعمل شايسته قرار گيرد مايه ى تكامل انسان است واگر در مسير انحرافى وجمع كردن ثروت قرار گيرد، مايه ى شر وفساد مى گردد.(4)

2. نماز گزاران واقعى داراى هشت ويژگى هستند: 1. مداومت بر نماز. 2. انفاق به

ص: 301


1- مجمع البيان، ج 10، ص 535؛ نمونه، ج 25، ص 31؛ نور الثقلين، ج 5، ص 417.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 535؛ الميزان، ج 20، ص 17.
3- الميزان، ج 20، ص 20.
4- نمونه، ج 25، ص 29.

محرومان. 3. تصديق قيامت. 4. ترس از عذاب پروردگار. 5. نگهدارى خويش از بى عفتى. 6. رعايت امانت وتعهدها. 7. اداى شهادت. 8. محافظت بر نماز.(1)

3. جمله إلاّ المصلّين استثنا از انسان هلوع است واگر از ميان همه امتيازات مؤمنان كه در آيات بعد ذكر مى شود تنها نماز را يادآور شده، براى آن است كه شرافت نماز را برساند وبفهماند نماز بهترين اعمال است، افزون بر اين كه نماز اثر روشنى در دفع صفت پستِ هلوع بودن انسان دارد چون در آيه شريفه إن الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر (عنكبوت، 45) نماز را بازدارنده از هر فحشا ومنكر دانسته است.(2)

4. وصف نمازگزاران به مداومت در نماز براى آن است كه بفهماند اثر هر عملى با مداومت در آن كامل مى شود.(3)

5. حضرت باقر (علیه السلام) در تفاوت ميان مداومت ومحافظت بر نماز مى فرمايد: اولى مربوط به نمازهاى مستحبى ودومى ناظر به نمازهاى واجب است.(4)

6. تفاوت بين سائل ومحروم آن است كه سائل درخواست مى كند ومحروم كسى است كه حيا مانع درخواست وى مى شود، از اين رو ديگران او را ثروتمند مى پندارند وبه وى چيزى نمى دهند به همين دليل محروم ناميده شده است.(5)

7. سرّ اين كه قرآن كريم آنچه را كه مؤمنان از اموالشان به سائل ومحروم مى دهند «حقّ» ناميده است، آن است كه گويا مؤمنان سائل ومحروم را شريك در اموال خويش قرار دادند واصولاً حق آن هاست كه بايد به آن ها داده شود.(6)

8. تعبير از صله ى موصول به صورت جمله اسميه؛ والّذين فى أموالهم حق معلوم، براى افاده ثبوت اين خصلت در روح آن هاست ومشعر به اين معناست كه آن ها اصلاً بُخلى نسبت به سائل ومحروم ندارند واين صفت مؤمنان كه انفاق به محرومان است در برابر صفت كفار است كه قبلاً فرمود: وجَمَع فأوْعى.(7)

ص: 302


1- تفسير كبير، ج 30، ص 129.
2- الميزان، ج 20، ص 15.
3- الميزان، ج 20، ص 15.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 416.
5- تفسير كبير، ج 30، ص 130.
6- التحرير والتنوير، ج 29، ص 172.
7- التحرير والتنوير، ج 19، ص 172.

9. در آيه 26 معارج ميفرمايد نمازگزاران به يوم الدين ايمان دارند: والَّذِينَ يصَدِّقُونَ بِيوْمِ الدِّينِ

در آيات ديگر يوم الدين را بيان مى كند: ثُمَّ مَا أَدْرَاك مَا يوْمُ الدِّينِ * يوْمَ لاَ تَمْلِك نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيئا وَالْأَمْرُ يوْمَئِذٍ لِلَّهِ (الانفطار، 18 و 19)

10. «يصدّقون» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار دارد؛ يعنى نمازگزاران پيوسته توجه دارند كه حساب وكتاب وجزايى در كار است. بعضى از مفسران آن را به معناى تصديق عملى يعنى انجام وظايف وترك محرمات تفسير كرده اند، ولى ظاهر آيه مطلق است؛ هم تصديق علمى وهم عملى را شامل مى شود.(1)

11. از آنجا كه ممكن است كسى ايمان به روز جزا داشته باشد، اما خود را مشمول مجازات نشمرد، مى گويد: آن ها هرگز خود را در امان نمى بينند؛ يعنى دائما احساس مسئوليت مى كنند، حسنات خود را ناچيز وسيئات خويش را بزرگ مى شمارند، از اين رو حضرت على (علیه السلام) به فرزندش مى فرمايد: آن چنان از خداوند خائف باش كه اگر تمام حسنات مردم روى زمين را بياورى احتمال بده از تو نپذيرد وآن چنان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى احتمال بده تو را بيامرزد.(2)

12. منظور از «عهد» قراردادهاى زبانى وعملى است كه انسان با غير مى بندد كه فلان عمل را انجام ويا فلان امر را رعايت كند. بعضى از مفسران گفته اند: منظور از عهد تنها اين نيست، بلكه تمام قراردادهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد حتى ايمان انسان به خدا هم عهدى است كه او با پروردگارش بسته وقرار گذاشته آنچه خدا تكليفش مى كند اطاعت نمايد.(3)

13. قرآن كريم در آيه 58 نساء مردم را به اداى امانت فرمان ميدهد: إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُكمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا

و در آيه 34 اسراء: وأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولاً و 1 مائده يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ دستور ميدهد كه به عهد خود وفا كنيد.

ص: 303


1- نمونه، ج 25، ص 33.
2- نمونه، ج 25، ص 33؛ جامع الاخبار، ص 113.
3- همان.

در آيه 32 معارج نمونه عملى اين دستورات را نمازگزاران معرفى ميكند: والَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ

14. در آيه 135 نساء دستور ميدهد اى اهل ايمان كاملا قيام به عدالت كنيد وبراى خدا گواهى دهيد: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ... نمونه عملى اين دستور را نمازگزاران معرفى مى كند: والَّذِينَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ (المعارج، 33)

15. قيام به شهادت به اين معناست كه: اولاً وقتى او را شاهد مى گيرند شهادت را تحمل كند وثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنكاف نورزد وبدون هيچ كم وزيادى آنچه ديده بگويد.(1)

16. اگر كلمه «جنّات» را بدون الف ولام وبه صورت نكره آورده، براى بزرگداشت آن جنات است.(2)

17. تعبير به «محافظت فروج» گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر در اين زمينه نباشد، بيم آلودگى فراوان است.(3)

18. در جمله أيطْمع كلُّ امرئٍ منهم، طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده نه به جماعت آنان ونفرموده

«أيطمعون أن يدخلوا»، بدان جهت كه در سعادت ورستگارى وقتى طمع نافع است كه در دل فرد طمع كار پيدا شود واو را وادار به ايمان وعمل صالح كند، وطمع قائم به جماعت بدان جهت كه جماعت است وطمع مجموع من حيث المجموع در سعادت تك تك افراد كافى نيست.(4)

19. سرّ اين كه داخل شدن در بهشت را به صورت فعل مجهول آورد وفرمود: أن يدْخَلَ جنَّةَ نعيمٍ براى آن است كه بفهماند ورود آن ها به بهشت به اختيار خود آن ها نيست، بلكه اگر چنين فرضى وطمعى درست باشد بايد خداوند آن ها را داخل كند وخداوند هم كه مقدر كرده كفار داخل بهشت نشوند.(5)

ص: 304


1- همان.
2- همان.
3- نمونه، ج 14، ص 198.
4- الميزان، ج 20، ص 20.
5- الميزان، ج 20، ص 20.

20. با آيه كلاّ إنا خلقناهم مما يعلمون خداوند مى خواهد اولاً: غرور كفار ومنافقان را در هم بشكند؛ زيرا مى گويد خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از چه چيزى آفريديم؛ از نطفه ى بى ارزش، پس اين همه غرور براى چيست ؟ ثانيا: پاسخى به استهزا كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد برويد وحال نطفه را بررسى كنيد همان گونه كه ابتدا شما را خلق كرديم نيز قدرت داريم شما را در قيامت مبعوث كنيم.(1)

21. در باره مشرق ومغرب سه گونه تعبير در قرآن شده است:

الف. به صورت مفرد؛ ولله المشرق والمغرب. (بقره، 115)

ب. به صورت تثنيه؛ ربّ المشرقين وربّ المغربين. (الرحمن، 17)

ج. به صورت جمع؛ ربّ المشارق والمغارب. (معارج، 40)

هيچ تعارضى ميان آيات فوق وجود ندارد؛ زيرا آنجا كه به صورت مفرد آمده ناظر به اصل مشرق ومغرب است وآنجا كه به صورت تثنيه آمده ناظر به فصل زمستان وتابستان است وآنجا كه به صورت جمع بيان شده ناظر به تعداد روزهاى سال است كه در هر روز خورشيد از نقطه اى طلوع ودر نقطه ى ديگر غروب مى كند.

مرحوم طيب گويد: عدم تعارض ميان آيات فوق، در حديثى از اميرالمؤمنين (علیه السلام) در پاسخ به ابن كواء كه چنين توهمى را كرده بود، بيان شده است.(2)

22. نظير آيه 41 معارج:... إِنَّا لَقَادِرُونَ * عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ خَيرا مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ

آيه 16 فاطر است: إِنْ يشَأْ يذْهِبْكمْ وَيأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ

23. آغاز اين سوره با خاتمه ى آن هماهنگ است؛ زيرا در آغاز فرمود: سأل سائل بعذاب واقع ودر پايان مى فرمايد: حتى يلاقوا يومهم الّذى يوعدون. (3) آغاز وانجام سوره، بحث قيامت است.

ص: 305


1- تفسير كبير، ج 30، ص 132؛ نمونه، ج 25، ص 43.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 538؛ اطيب البيان، ج 13، ص 198؛ نمونه، ج 25، ص 198
3- التحرير والتنوير، ج 29، ص 180.

ص: 306

سوره نوح

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِنّا أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قالَ رَبِّ إِنّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهارًا (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاّ فِرارًا (6) وَ إِنّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبارًا (7) ثُمَّ إِنّي دَعَوْتُهُمْ جِهارًا (8) ثُمَّ إِنّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرارًا (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّارًا (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهارًا (12) ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقارًا (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوارًا (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم وگفتيم: «قوم خود را انذار كن پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد.» * گفت: «اى قوم! من براى شما بيم دهنده ى آشكارى هستم، * كه خدا را پرستش كنيد واز مخالفت او بپرهيزيد ومرا اطاعت نماييد. * اگر چنين كنيد، خدا گناهانتان را مى آمرزد وتا زمان معينى شما را عمر مى دهد؛ زيرا هنگامى كه اجل الهى فرا رسد، تأخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد.» * (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب وروز (به سوى تو) دعوت كردم، * امّا دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود. * ومن هر زمان آن ها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آن ها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده ولباس هايشان را بر خود پيچيدند، ودر مخالفت اصرار ورزيدند وبه شدت استكبار كردند. * سپس من آن ها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، * سپس آشكارا ونهان (حقيقت توحيد وايمان را) براى آنان بيان داشتم. * به آن ها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است، * تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، * وشما را با اموال وفرزندان فراوان

ص: 307

كمك كند وباغ هاى سرسبز ونهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد. * چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! * در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت نوح از مردم براى عبادت خداوند واطاعت از خويش، آثار عبادت وتقوا، عدم تأخير اجل، دعوت مستمر حضرت نوح (علیه السلام) واستكبار ومخالفت قوم او، دستور نوح (علیه السلام) به استغفار وبيان بركات طلب آمرزش.

ب. اين سوره، چنان كه از نامش پيداست، سرگذشت حضرت نوح (علیه السلام) را بيان مى كند. در سوره هاى مختلفى مانند سوره شعراء، مؤمنون، اعراف، انبيا واز همه مشروح تر در سوره هود از آيه 25 تا 49 شرح حال اين پيامبر بزرگ الهى بيان شده است.(1)

ج. در جمله يغفر لكم من ذنوبكم كلمه «مِنْ» مفيد تبعيض است ومنظور از بعضى از گناهان كه مى آمرزد، گناهانى است كه قبل از ايمان آوردن ودر حال كفر مرتكب شده اند، خواه شرك يا گناهان كوچك تر؛ اما گناهانى كه پس از ايمان آوردن مرتكب مى شوند منظور نيست؛ چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود ومعنا ندارد خداوند چنين وعده اى بدهد چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليف الهى لغو شود؛ زيرا وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود.(2)

د. «مِدْرار» از ماده «دَرّ» بر وزن «جَرّ» در اصل به معناى ريزش شير از پستان مادر است وسپس به معناى ريزش باران به كار رفته ومِدْرار صيغه ى مبالغه وبه معناى باران فراوان است.(3)

ه -. «غفّار» صيغه ى مبالغه است وبه معناى كثير المغفره است ومى فهماند افزون بر اين كه خداوند كثير المغفره است، مغفرت سنّت مستمرّ اوست وغفّاريت او سابقه دارد،

ص: 308


1- نمونه، ج 25، ص 53.
2- الميزان، ج 20، ص 27؛ تبيان، ج 10، ص 133.
3- نمونه، ج 25، ص 69.

اين استمرار از كلمه «كان» استفاده مى شود.(1)

و. «امداد» به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است ومدد به معناى هر چيزى است كه انسان را در رسيدن به حاجتش كمك مى كند؛ نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى رسيدن جامعه ى انسانى به هدف هاى خويش از ناحيه ى اموال وفرزندان است.(2)

ز. مالكم لا ترجون لله وَقارا * وقد خلقكم أطوارا؛ چرا براى خدا عظمت قائل نيستيد واو را پرستش نمى كنيد آيا به خاطر اين است كه او را فقط خالق مى دانيد ونه ربّ وتدبير كننده ى امور؟ با اين كه خداوند هم خالق شما وهم مربّى وتدبير كننده ى امور شماست واصولاً تدبير وتربيت خداوند به خالق بودن او بر مى گردد؛ زيرا خداوند شما انسان ها را از حالى به حالى واز مرحله اى به مرحله ى ديگر خلق كرد؛ يعنى نخست از خاك، سپس از نطفه، علقه، مضغه وجنين آفريد وبه مرحله ى كودكى، جوانى وسرانجام پيرى رساند واز جنبه ى جمعى نيز انسان ها را مختلف آفريد؛ از نظر رنگ وقيافه، نيرومندى وناتوانى، ذوق وسليقه واستعداد، مذكر ومؤنث بودن آيا اين امور چيزى به جز تدبير وتربيت الهى است، پس او سزاوار پرستش است.(3)

نكته ها

1. نام حضرت نوح (علیه السلام) 43 مرتبه در 29 سوره قرآن بيان شده ونام مبارك اصلى او عبدالغفار يا عبدالملك يا عبدالاعلى بوده واز آنجا كه زياد بر خود يا قومش نوحه گرى مى كرد «نوح» ناميده شده است ومدت عمر او را بعضى 1490 وبرخى 2500 سال گفته اند. حضرت نوح (علیه السلام) اسطوره ى شكيبايى است؛ زيرا در مدت 950 سال تبليغ تنها 80 نفر به او ايمان آورده اند.(4)

2. تكيه ى قرآن بر «انذار» با اين كه پيامبران هم منذر بودند وهم مبشّر، به علت آن است كه انذار غالبا تأثيرى قوى تر دارد، همان گونه كه براى ضمانت اجرايى قوانين در همه دنيا

ص: 309


1- الميزان، ج 20، ص 30.
2- همان.
3- الميزان، ج 20، ص 32؛ تبيان، ج 10، ص 136؛ فتح القدير، ج 5، ص 298.
4- روح المعانى، ج 29، ص 68؛ نمونه، ج 25، ص 91.

روى انذار ومجازات تكيه مى شود.(1)

3. اين كه نوح (علیه السلام) فرمود: «اى قوم من»، براى اين بود كه اظهار دلسوزى ومهربانى كند وخواست بفهماند كه شما همگى مردم من هستيد، بدى وناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند، من براى شما سعادت ابدى مى خواهم، از اين رو شما را از عذابى كه در پشت سر داريد بيم مى دهم.(2)

4. انذار حضرت نوح (علیه السلام) به سود ومنفعت خود مردم است. «لام» در «لكم» مفيد منفعت است.(3)

5. نوح (علیه السلام) با جمله أن اعبدوالله واتقوه وأطيعون مردم را به اصول سه گانه دين دعوت مى كند. جمله أن اعبدوالله به توحيد وجمله واتّقوه به تصديق معاد كه اساس تقواست دعوت مى كند؛ چون اگر معاد وحساب وجزاى آن نبود، تقوا معناى صحيحى نداشت، وجمله وأطيعون به تصديق اصل نبوت كه همان اطاعت بى چون وچراست فرا مى خواند.(4)

6. در جمله أن اعبدوا لله مقصود از عبادت خدا آن است كه انسان فقط خدا را بپرستد وديگران را نپرستد، وپرستش غير خدا اقسامى دارد از جمله:

الف. عبادت مشركان كه خورشيد وماه وستارگان را مى پرستند.

ب. عبادت هواى نفس؛ أفرأيت من اتخذ إلهَه هواه.

ج. عبادت شيطان؛ ألَم أعهد إليكم يا بنى ءادم أن لا تعبدوا الشيطان.(5)

د. عبادت طاغوت؛... وعَبَدَ الطّاغوت. (مائده، 60)

ه -. عبادت بت؛ واجْنُبْنى وبنى أن نَعبد الأصنام. (ابراهيم، 35)

7. از آيه إنّ أجل الله إذا جاء لا يؤخّر به خوبى استفاده مى شود كه «اجل» وپايان عمر انسان دو گونه است: اول «اجل غير مسمى ومعلق» كه قابل تغيير ودگرگونى است وبر اثر

ص: 310


1- نمونه، ج 25، ص 57.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 542؛ الميزان، ج 20، ص 26.
3- روح المعانى، ج 29، ص 71.
4- الميزان، ج 20، ص 27.
5- يس، 60؛ اطيب البيان، ج 13، ص 204.

اعمال زشت ممكن است اجل جلو بيفتد كه عذاب هاى الهى يكى از آن هاست وبه عكس بر اثر تقوا ونيكوكارى ممكن است عقب بيفتد. دوم «اجل مسمّى وحتمى» است كه عمر انسان به پايان رسيده وبه هيچ وجه قابل تغيير ودگرگونى نيست.(1)

مثال: يك انسان استعداد عمر جاويد را ندارد، اگر همه دستگاه هاى بدن خوب كار كند، سرانجام زمانى فرا مى رسد كه بر اثر فرسودگى زياد قلب او خود به خود از كار مى افتد، ولى رعايت اصول بهداشت وجلوگيرى به موقع از بيمارى ها مى تواند عمر انسان را طولانى كند در حالى كه عدم رعايت اين امور ممكن است آن را بسيار كوتاه سازد.(2)

8. اگر انسان اهل علم ودانش شود، خدا را عبادت واز او اطاعت مى كند؛ أن اعبدوا الله... لو كنتم تعلمون.(3)

9. براى هدايت وارشاد مردم بايد از هر فرصتى بهره گرفت؛ إنّى دعوت قومى ليلاً ونهارا.(4)

10. افراد لجوج ودشمن حق، هنگامى كه دعوت مردان خدا را مى شنوند در مقابل آن مقاومت به خرج مى دهند وهمين مقاومت آن ها را از خدا دورتر مى كند وكفر ونفاقشان را راسخ تر مى سازد.(5)

11. اين سخن نوح كه مى گويد شب وروز آن ها را دعوت كردم، اما آن ها فرار كردند، درست همانند چيزى است كه در آيه 80 سوره اسراء آمده است؛ وننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين إلاّ خسارا واين كه در قرآن مى خوانيم اين كتاب مايه ى هدايت پرهيزكاران است؛ هدى للمتّقين، به علت همين است كه بايد مرحله اى از تقوا، هر چند ضعيف، در وجود انسان باشد تا آماده ى پذيرش حق گردد. اين مرحله همان «روح حقيقت جويى» وآمادگى براى پذيرش گفتار حق است.(6)

12. انسان اگر از مسير حق سقوط كند به مرحله اى از عداوت ودشمنى مى رسد وبا حق

ص: 311


1- الميزان، ج 20، ص 28.
2- همان.
3- روح المعانى، ج 29، ص 71.
4- نمونه، ج 25، ص 62.
5- همان.
6- همان.

وحقيقت به مخالفت بر مى خيزد كه حتى اجازه ى ديدن وشنيدن وانديشيدن را به خود نمى دهد.(1)

13. همانطورى كه كفار سخنان حضرت نوح را استماع نمى كردند: وإِنِّى كلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكبَرُوا اسْتِكبَارا (نوح، 7)

كفار زمان پيامبر نيز سخنان پيامبر را استماع نمى كردند علاوه برآن مانع شنيدن ديگران ميشدند: وقَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَغْلِبُونَ (فصلت، 26)

14. در روايت است كه بعضى از آن قوم منحرف دست فرزندان خويش را گرفته ونزد نوح مى بردند وبه فرزند خود چنين مى گفتند از اين مرد بترس مبادا تو را گمراه كند اين وصيتى است كه پدرم به من كرده ومن الان همان را به تو سفارش مى كنم تا حق وصيت وخيرخواهى را ادا كرده باشم.(2)

15. يكى از عوامل بدبختى قوم نوح، استكبار وغرور بود؛ زيرا خود را بالاتر از اين مى ديدند كه در برابر انسانى مانند خود هر چند نماينده ى خدا باشد وقلبش كانون علم ودانش وتقوا، سر تسليم فرود آورند. اين كبر وغرور هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده وثمره ى شوم آن را در طول تاريخ بشر، در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.(3)

16. حضرت نوح (علیه السلام) براى نفوذ در اين جمعيت لجوج وخودخواه از سه طريق دعوت خود را بيان كرد:

گاه تنها دعوت مخفيانه كرد كه مواجه با عكس العمل هاى چهارگانه شد: 1 - انگشت ها را در گوش مى گذاشتند. 2 - لباس ها را به خود پيچيدند. 3 - در كفر اصرار ورزيدند. 4 - استكبار كردند؛

گاه دعوت علنى وآشكار داشت؛

گاه نيز از روش آميختن دعوت آشكار ونهان استفاده مى كرد، ولى هيچ يك از اين ها مؤثر نيفتاد.(4)

ص: 312


1- نمونه، ج 25، ص 63.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 361؛ نمونه، ج 25، ص 63؛ مراغى، ج 28، ص 90.
3- نمونه، ج 25، ص 64.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 136؛ نمونه، ج 25، ص 65.

17. در بعضى از روايات آمده كه حضرت نوح (علیه السلام) گاه به سراغ مردم در خانه هايشان مى رفت يا در كوچه وبازار آن ها را به طور خصوصى صدا مى زد وبا حوصله ولحن محبت آميزى تبليغ مى كرد وگاه در مجالس عمومى كه به منظورهاى ديگرى از قبيل جشن وعزا تشكيل شده بود مى آمد وبا صداى بلند وآشكار فرمان خدا را بر آن ها مى خواند، اما هميشه با عكس العمل هاى نامطلوب مواجه مى شد، اما اين پيامبر بزرگ الهى دست از تبليغ وارشاد بر نداشت. شگفت انگيز اين كه در طول 950 سال دعوتش تنها حدود «80» نفر به او ايمان آوردند؛ يعنى به طور متوسط در هر 12 سال يك نفر ايمان آورد آيا اگر مبلغان دينى اين راه وروش را ادامه دهند اسلام عالم گير نخواهد شد؟(1)

18. در آيه إنى كلّما دعوتهم لتغفر لهم مغفرت را هدف دعوت قرار داده با اين كه هدف دعوت، نخست ايمان آوردن ايشان وسپس مغفرت خداست. علتش آن است كه خواسته است به خيرخواهى خود براى آنان اشاره كند وبفهماند كه اگر دعوتشان مى كند منظورش تنها وتنها تأمين خير دنيا وآخرت ايشان است.(2)

19. ثم إنى دعوْتهم جِهارا؛ چون قوم نوح انگشت هاى خود را در گوش ها مى گذاشتند وصورت هاى خود را مى پوشانيدند، حضرت فرياد مى زد كه حجت بر آن ها تمام شود وفرداى قيامت نگويند ما نشنيديم اگر شنيده بوديم اطاعت مى كرديم. حضرت نوح به هر وسيله كه مى توانست به گوش آن ها رساند وحجت را بر آنان تمام كرد تا راه عذر بسته باشد.(3)

20. فرار از حقيقت چرا؟ گاه انسان تعجب مى كند كه مگر ممكن است در زير اين آسمان كسانى پيدا شوند كه حتى حاضر به شنيدن حرف حق نباشند واز آن فرار كنند؟ سخن از پذيرش نيست سخن تنها از شنيدن است، ليكن تاريخ گويد اين گونه افراد بسيار بوده اند.

نه تنها قوم نوح اين كار را كردند، بلكه در عصر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز اين كار انجام شد. وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قرآن كريم را تلاوت مى كرد، با جار وجنجال وسوت وسفير چنان

ص: 313


1- نمونه، ج 25، ص 66.
2- الميزان، ج 20، ص 29.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 207.

غوغايى به راه مى انداختند كه هيچ كس صداى او را نشنود: وقال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرءان والْغوا فيه لعلّكم تغلبون. (فصّلت، 26)

در تاريخ كربلا نيز آمده است وقتى امام حسين (علیه السلام) مردم را ارشاد مى فرمود چنان جنجالى به راه انداختند كه صداى امام (علیه السلام) در ميان آن ها گم شد(1). امروز نيز اين برنامه ادامه دارد منتها در اشكال وچهره هاى ديگر. طرفداران باطل با انواع سرگرمى هاى ناسالم، موسيقى هاى مخرّب، مواد مخدّر ومانند آن چنان جوّى فراهم كرده اند كه مردم مخصوصا جوانان نتوانند صداى دلنواز مردان خدا را بشنوند.(2)

21. واستكبروا استكبارا؛ تفاوت بين كبر وتكبر واستكبار اين است كه كبر صفت خبيثه ورذيله اى است در قلب كه انسان خود را بزرگ مى پندارد يا از حيث رياست يا مال وحسب يا نسب و... تكبر اظهار اين صفت رذيله است واستكبار اين است كه بزرگى را براى خود طلب كند.(3)

22. وأصرّوا واسْتكبروا؛ اصرار بر گناه بدتر از گناه است چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«أربعة فى الذنب شرّ من الذنب: الاحتقار والافتخار والاستبشار والاصرار»؛ چهار چيز در گناه بدتر از گناه است: كوچك شمردن گناه، افتخار نمودن، خوشحالى كردن واصرار ورزيدن.(4)

23. يرسل السماء عليكم مدرارا؛ قابل توجه اين كه مى گويد آسمان را بر شما مى فرستد؛ يعنى آن قدر باران مى بارد كه گويى آسمان نازل مى شود، اما چون باران رحمت است نه ويرانى مى آورد ونه آسيبى مى رساند، بلكه در همه جا مايه ى خرّمى وسرسبزى مى شود.(5)

24. خداوند در آيات وقد خلقكم أطوارا * الم تروا كيف خلق الله سبع سموات... انسان ها را متوجه به آيات انفسى وآفاقى مى كند تا هم به احوال خويش بنگرند كه چه

ص: 314


1- بحار الانوار، ج 45، ص 8.
2- نمونه، ج 25، ص 66.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 207.
4- تفسير اثنى عشرى، ج 13، ص 326.
5- نمونه، ج 25، ص 69.

تحولاتى براى تكامل آن ها رخ داده وهم به آيت آفاقى، مانند نظام آسمان وزمين توجه كنند تا بدين وسيله خداوند قادر را بشناسند ودر نتيجه براى او عظمت قائل شوند واو را عبادت كنند.

25. در آيه 14 نوح مى فرمايد خداوند شما را طى مراحل مختلفى آفريد: وقَدْ خَلَقَكمْ أَطْوَارا

اين مراحل مختلف در آيه 14 مومنون بيان شده است: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاما فَكسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبَارَك اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ

همچنين در آيه 5 حج نيز اين معنا بيان شده است.

ص: 315

آیه 15-28

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقًا (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجًا (16) وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا (17) ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجًا (18) وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ بِساطًا (19) لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجًا (20) قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَسارًا (21) وَ مَكَرُوا مَكْرًا كُبّارًا (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرًا (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيرًا وَ لا تَزِدِ الظّالِمينَ إِلاّ ضَلالاً (24) مِمّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصارًا (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا (27) رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمينَ إِلاّ تَبارًا (28)

ترجمه

آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است، * وماه را در ميان آسمان ها مايه ى روشنايى، وخورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است ؟! * وخداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد، * سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، وبار ديگر شما را خارج مى سازد. * وخداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد، * تا از راه هاى وسيع ودره هاى آن بگذريد (و به هر جا مى خواهيد برويد).» * نوح (بعد از نوميدى از هدايت آنان) گفت: پروردگارا! آن ها نافرمانى من كردند واز كسانى پيروى نمودند كه اموال وفرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آن ها نيفزوده است. * و (اين رهبران گمراه) مكر عظيمى به كار بردند، * وگفتند: دست از خدايان وبت هاى خود برنداريد (به خصوص) بت هاى «وَدّ»، «سُواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد. * وآن ها گروه بسيارى را گمراه كردند. خداوندا، ظالمان را جز ضلالت ميفزا!» * (آرى، سرانجام) همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند ودر آتش دوزخ وارد گشتند، وجز خدا ياورانى براى خود نيافتند. * نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! * چرا كه اگر آن ها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند وجز نسلى فاجر وكافر به وجود نمى آورند. * پروردگارا! مرا، وپدر ومادرم وتمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه ى من شدند، وجميع مردان وزنان باايمان را بيامرز؛ وظالمان را جز هلاكت ميفزا!»

ص: 316

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان مستدل حضرت نوح در ارتباط با توجه مردم به آيات آفاقى وانفسى خداوند، مطرح نمودن موضوع قيامت، عصيان وروزى قوم نوح وپيروى از رهبران گمراه وحيله گر، سفارش رهبران گمراه به قوم خود در رها نكردن بت ها، مطرح نمودن عذاب دنيوى وبرزخى قوم نوح (علیه السلام)، نفرين كردن نوح براى قوم كافر وطلب مغفرت او براى خويش ووالدين وتمام مؤمنان.

ب. «طباق» مصدر باب مفاعله به معناى مطابقه است گاهى به معناى قرار گرفتن چيزى بالاى چيزى مى آيد وگاهى به معناى هماهنگى ومطابقت دو چيز با يكديگر است ودر اينجا هر دو معنا صدق مى كند.

مطابق معناى اول آسمان هاى هفت گانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد وبنا بر معناى دوم قرآن كريم به هماهنگى ومطابقت آسمان هاى هفت گانه در نظم وعظمت وزيبايى اشاره مى كند.(1)

ج. مقصود از اين جمله كه فرمود: قمر را در آسمان ها نور قرار داد؛ وجعل القمر فيهنّ نورا اين است كه قمر در ناحيه ى آسمان ها قرار دارد نه اين كه همه آسمان ها را نور مى دهد مثل اين كه خود ما مى گوييم در اين خانه ها يك چاه آب هست با اين كه چاه آب در يكى از آن هاست وبدين جهت مى گوييم (در اين خانه ها) كه وقتى در يكى از آن ها باشد مثل اين است كه در همه باشد.(2)

د. در اين كه اين پنج بت از كجا پيدا شدند مفسران وجوه مختلفى ذكر كرده اند:

1. بعضى گفته اند اين ها نام پنج مرد صالح است كه قبل از نوح مى زيستند، هنگامى كه از دنيا رفتند مجسمه هاى آنان را به عنوان يادگار به تحريك ابليس ساختند وگرامى داشتند وتدريجا به صورت بت در آمد.

2. بعضى گفته اند اين ها نام پنج فرزند آدم است كه هر كدام از دنيا مى رفتند مجسمه ى او

ص: 317


1- نمونه، ج 25، ص 75؛ الميزان، ج 20، ص 32.
2- الميزان، ج 20، ص 32.

را براى يادبود مى ساختند.

3. بعضى ديگر معتقدند كه اين ها نام بت هايى است كه در عصر خود نوح ساخته شد، چون نوح از طواف قبر آدم توسط مردم جلوگيرى مى كرد گروهى به تحريك ابليس به جاى آن مجسمه هايى ساختند وبه پرستش آن ها مشغول شدند.(1)

ه -. «ديار» بر وزن «سيار» از ماده ى «دار» به معناى كسى است كه در خانه اى سكنى مى گزيند اين واژه معمولاً در موارد نفى عام به كار مى رود. مثلاً گفته مى شود:

«ما فى الدار ديار»؛ در خانه احدى ساكن نيست.(2)

و. «فاجر» به معناى كسى است كه گناه زشت وشنيعى مرتكب مى شود و «كفّار» مبالغه در كفر است، بنا بر اين، تفاوت ميان اين دو واژه اين است كه يكى مربوط به جنبه هاى عملى است وديگرى اعتقادى.(3)

ز. (لمن دخل بيتى) در معناى «بيت» گفتگو است وروى هم رفته چهار معنا براى آن ذكر شده است. بعضى آن را خانه ى شخصى، بعضى مسجد، بعضى كشتى نوح وبرخى آيين وشريعت او دانسته اند. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود: منظور از بيت در اينجا «ولايت» است، هر كس وارد ولايت گردد در خانه ى انبيا وارد شده است؛

«من دخل الولاية دخل فى بيت الانبياء (عليهم السلام)».(4)

نكته ها

1. تعبير به «سراج» به معناى چراغ در باره خورشيد ونور در باره ماه به خاطر آن است كه نور خورشيد از درون خودش مى جوشد مانند چراغ، اما نور ماه شبيه بازتابى است كه از آيينه منعكس مى شود، از اين رو كلمه «نور» كه مفهوم عامّى دارد در مورد آن به كار رفته است.(5)

2. آيه شريفه والله أنبتكم من الأرض نباتا در مقام بيان يك حقيقت است نه اين كه بخواهد تشبيه واستعاره اى به كار ببرد؛ زيرا خلقت انسان سرانجام منتهى مى شود به عناصر

ص: 318


1- مجمع البيان، ج 10، ص 547؛ نمونه، ج 25، ص 83.
2- نمونه، ج 25، ص 88.
3- نمونه، ج 25، ص 89.
4- نمونه، ج 25، ص 94؛ نور الثقلين، ج 5، ص 429.
5- نمونه، ج 25، ص 76؛ الميزان، ج 20، ص 32.

زمينى وخلاصه همين عناصر زمين است كه به طور خاصى تركيب مى گردد وبه صورت مواد غذايى در مى آيد وپدران ومادران مى خورند ودر مزاجشان به صورت نطفه در مى آيد وسپس به شكل انسانى تكوّن مى يابد ومتولد مى شود.(1)

3. تعبير أنبتكم من الأرض نباتا نشان مى دهد كه كار خداوند در باره انسان فقط كار يك معلّم واستاد نيست، بلكه همچون كار يك باغبان بذرهاى گياهان را در محيط مساعد قرار مى دهد تا استعدادهاى نهفته ى آن ها شكوفا گردد.(2)

4. از آيات والله أنبتكم من الأرض نباتا و... يخرجكم إخراجا استفاده مى شود كسى كه ابتدا انسان را آفريد، در قيامت نيز قدرت بر اعاده دارد.(3)

5. نظير آيه 18 نوح: ثُمَّ يعِيدُكمْ فِيهَا وَيخْرِجُكمْ إِخْرَاجا

آيه 25 اعراف است: قَالَ فِيهَا تَحْيوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ

6. در آيه قال نوح ربّ إنهم عصوْنى واتبعوا من لم يزده ماله وولده إلاّ خسارا، حضرت نوح (علیه السلام) به شكايتى كه قبلاً از قوم خود نموده بود بازگشته است. قبلاً به طور تفصيل گفته بود كه من قوم خود را در آشكار ونهان و... دعوت كردم؛ اكنون به طور اجمال شكايت مى كند براى فهماندن اين نكته كه بزرگان قومش مردم را عليه او مى شورانند وبر مخالفت با او تحريك مى كنند.(4)

7. سرّ اين كه در اينجا حضرت نوح مال وولد را مايه ى خسران دانسته با اين كه قبلاً آن دو را از نعمت ها شمرده بود؛ يمددكم بأموالٍ وَبنين اين است كه آن مال وولدى كه از نعمت تو است وشكرش بر آنان واجب است در اين گونه افراد جز زيادتر شدن كفر ثمره اى نبخشيد وخسران از رحمت تو را براى آنان در پى داشته است.(5)

8. جمله وقالوا لا تذرنّ الهتكم سفارش همان بزرگان قوم به مردم است كه خدايان خود را از دست ندهيد وبه صرف گفته ى نوح دست از آن ها وعبادت آن ها بر نداريد. اسامى

ص: 319


1- الميزان، ج 20، ص 33؛ تفسير كبير، ج 30، ص 140.
2- نمونه، ج 25، ص 77.
3- الميزان، ج 20، ص 33.
4- همان.
5- همان.

نامبرده شده در آيه يعنى «ود، سواع، يغوث، يعوق ونسر» نام پنج بت از بت هاى آنان است كه از ساير بت ها مورد احترام بيشترى بوده وبه پرستش آن ها اهتمام بيشتر مى ورزيدند وبه همين جهت بعد از سفارش به تمسك به «الهه» نام اين پنج بت را ذكر كردند.(1)

9. جمله لا تزد الظالمين إلاّ ضلالاً نفرين نوح (علیه السلام) به آنان است كه از خداوند مى خواهد گمراهى آنان را بيشتر كند البته اين گمراهى ابتدايى نيست، بلكه مجازاتى است؛ يعنى از خدا مى خواهد به جرم كفر وفسق آن ها، گمراهى آنان بيشتر شود، البته اين نفرين افزون بر آن نفرينى است كه در آيات بعد از خداوند هلاكت آن ها را خواسته است.(2)

10. ممّا خطيئاتهم أُغرقوا فأُدخلوا نارا؛ تعبير آيه نشان مى دهد كه آن ها بعد از غرق شدن بى فاصله وارد آتش شدند واين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند. اين آتش همان آتش برزخى است زيرا طبق گواهى آيات قرآن گروهى پس از مرگ وارد در عالم برزخ شده ومجازات مى شوند.

11. اعتماد به غير خدا انسان را از عذاب الهى نمى رهاند؛ فلم يجدوا لهم من دون الله أنصارا اين آيه به مشركان گوشه مى زند كه با اعتماد كردن به بت ها گمان كردند بت ها ضررى را از آن ها دفع ومنفعتى را جلب مى كنند، در صورتى كه به هنگام نزول عذاب الهى، از بت ها هيچ سودى نبردند وبت ها نتوانستند مانع عذاب الهى شوند.(3)

12. آيه إنّك إن تذرْهم يضلوا عِبادك درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را تعليل مى كند وحاصلش آن است كه اگر درخواست كردم همه آن ها را هلاك گردانى براى آن است كه هيچ فايده اى در بقاى آنان نيست نه براى مؤمنان ونه براى فرزندان خودشان، اما بقاى آنان براى مؤمنان بى فايده است براى اين كه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مى كنند واما براى فرزندان خود فايده ندارد دليلش اين است كه اين ها فرزند معتقد به دنيا نمى آورند، بلكه جز فرزند فاجر وكافر نمى زايند.

13. در اين كه حضرت نوح (علیه السلام) از كجا فهميد كه آن ها ديگر ايمان نمى آورند دو احتمال بيان شده است:

ص: 320


1- فتح القدير، ج 5، ص 300؛ الميزان، ج 20، ص 34.
2- الميزان، ج 20، ص 34.
3- المعين، ج 29، ص 153.

الف. بعضى گفته اند: از طريق آگاهى بر غيب بود كه خدا به او عنايت كرد، ونوح اين مطلب را از وحى الهى استفاده نمود آنجا كه مى فرمايد: وأوحى إلى نوحٍ أنّه لن يؤمن من قومك إلاّ من قد ءامن. (هود، 36)

ب. نوح (علیه السلام) از مجراى طبيعى وبر اساس محاسبات معمولى به اين حقيقت رسيده بود؛ زيرا قومى كه 950 سال با تبليغ وارشاد مداوم حضرت نوح (علیه السلام) ايمان نياورد، اميدى به هدايتشان نيست چون اين گروه كافر اكثريت قاطع را در اجتماع داشتند وهمه امكانات در اختيار آن ها بود طبعا براى اغواى ديگران كوشش مى كردند ونسل هاى چنين قومى قطعا فاسد بوده اند. جمع ميان اين دو نيز ممكن است.(1)

14. در جمله رب اغفرلى ولوالدى و... طلب آمرزش نوح براى آن است كه مى خواهد بگويد گرچه مدت طولانى تبليغ وارشاد نمودم وهر گونه زجر وشكنجه اى را تحمل كردم، اما چون ممكن است ترك اولايى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو دارم وهرگز خودم را تبرئه نمى كنم.

و چنين است حال اولياى الهى كه با همه زحمت ها وتلاش خود، باز خويش را در پيشگاه الهى مقصر مى دانند، وما مسلمانان نيز بايد اين چنين باشيم.(2)

15. طلب مغفرت انبيا با اين كه از مقام عصمت برخوردار بودند، به جهت امور ذيل است:

الف. آن ها عظمت الهى را كه مى نگريستند وخود را در برابر عظمت وجلال وبزرگى او مقصر مى ديدند.

ب. احيانا اگر ترك اولى از آن ها صادر مى شد در نظرشان بسيار بزرگ جلوه مى كرد، از اين رو طلب مغفرت مى كردند. ترك اولى اين گونه نيست كه فعل مكروهى را انجام داده باشند، بلكه با عبادت بزرگ هم سازش دارد مثلاً جناب عالى در يك زمان مى توانيد هم قرآن بخوانيد، هم صله رحم كنيد، هم نماز بخوانيد، هم حوايج مردم را برآورده كنيد و... و هر كدام هم ثواب مخصوصى دارد. اگر افضل اين اعمال را رها كرديد وغير افضل را انتخاب كرديد، ترك اولى را مرتكب شده ايد.(3)

ص: 321


1- نمونه، ج 25، ص 88.
2- نمونه، ج 25، ص 90.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 220.

16. از اين كه حضرت نوح (علیه السلام) براى كسانى كه داخل دربيت او شده اند طلب مغفرت كرد در حالى كه مؤمن باشند، روشن مى شود براى همسر وفرزند خودش دعا نكرد زيرا مؤمن نبودند.(1)

17. حضرت نوح (علیه السلام) دو دعا نمود: يك دعا براى نابودى كفار كه خداوند آنان را هلاك كرد ويك دعا براى مؤمنان كه از خداوند براى آن ها مغفرت خواست وخداوند همان گونه كه دعاى اول را مستجاب كرد دعاى دوم را نيز به دليل اين كه اكرم الاكرمين است مستجاب مى كند.(2)

18. همان گونه كه حضرت نوح (علیه السلام) براى پدر ومادر خويش واهل ايمان طلب آمرزش كرد؛ ربّاغفرلى ولوالدى وللمؤمنين، حضرت ابراهيم (علیه السلام) نيز براى پدر ومادر خويش واهل ايمان آمرزش خواست وعرض كرد: ربّنا اغفرلى ولوالدى وللمؤمنين يوم يقوم الحساب (ابراهيم، 41)، واين گونه دعا نشانه ى علوّ همت است كه انسان در طلب مغفرت تنها براى خودش دعا نكند، بلكه براى ديگران نيز طلب مغفرت كند.

ص: 322


1- فتح القدير، ج 5، ص 302.
2- روح المعانى، ج 29، ص 81.

سوره جن

آیه 1-19

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآنًا عَجَبًا (1) يَهْدي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَدًا (2) وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَدًا (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطًا (4) وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِبًا (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ اْلإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقًا (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَدًا (7) وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسًا شَديدًا وَ شُهُبًا (8) وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ اْلآنَ يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا (9) وَ أَنّا لا نَدْري أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي اْلأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا (10) وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَدًا (11) وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي اْلأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَبًا (12) وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْسًا وَ لا رَهَقًا (13) وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا (15) وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا (16) لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذابًا صَعَدًا (17) وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَدًا (18) وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: ما قرآن عجيبى شنيده ايم، * كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورده ايم وهرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم، * واين كه بلند است مقام باعظمت پروردگار ما، واو هرگز براى خود همسر وفرزندى انتخاب نكرده است، * واين كه سفيه ما (ابليس) در باره خداوند سخنان ناروا مى گفت، * واين كه ما گمان مى كرديم كه انس وجن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند، * واين كه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند، وآن ها سبب افزايش گمراهى وطغيانشان مى شدند، * واين كه آن ها گمان كردند - همان

ص: 323

گونه كه شما گمان مى كرديد - كه خداوند هرگز كسى را (به نبوت) مبعوث نمى كند، * واين كه ما آسمان را جستجو كرديم وهمه را پر از محافظان قوى وتيرهاى شهاب يافتيم، * واين كه ما پيش از اين به استراق سمع در آسمان ها مى نشستيم؛ امّا اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند، شهابى را در كمين خود مى يابد، * واين كه (با اين اوضاع) ما نمى دانيم آيا اراده ى شرّى در باره اهل زمين شده يا پروردگارشان خواسته است آنان را هدايت كند؟! * واين كه در ميان ما، افرادى صالح وافرادى غير صالحند؛ وما گروه هاى متفاوتى هستيم، * واين كه ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده ى خداوند در زمين غالب شويم ونمى توانيم از (پنجه ى قدرت) او بگريزيم، * واين كه ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم؛ وهر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصان مى ترسد ونه از ظلم، * واين كه گروهى از ما مسلمان وگروهى ظالمند؛ هر كس اسلام را اختيار كند راه راست را برگزيده است، * وامّا ظالمان آتشگيره وهيزم دوزخند.» * واين كه اگر آن ها [= جن وانس] در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم. * هدف اين است كه ما آن ها را با اين نعمت فراوان بيازماييم؛ وهر كس از ياد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شديد وفزاينده اى گرفتار مى سازد! * واين كه مساجد از آنِ خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد. * واين كه هنگامى كه بنده ى خدا [- محمد (صلی الله علیه و آله)] به عبادت بر مى خاست واو را مى خواند، گروهى پيرامون او به شدّت ازدحام مى كردند.»

شأن نزول

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد تا مردم را در آن مركز واجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى «جن» مى گفتند. شب را در آنجا ماند وتلاوت آيات قرآن مى فرمود. گروهى از جن شنيدند وايمان آوردند وبراى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.(1)

ص: 324


1- نور الثقلين، ج 5، ص 19.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره سخن گروهى از مؤمنان جن را در چند محور بيان مى كند:

1. هدايت قرآن به راه راست 2. ايمان آنان به پروردگار 3. اعتراف به عظمت الهى 4. سخنان نارواى ابليس در باره خداوند 5. گمان باطل در باره انس وجن 6. پناه بردن برخى از مردان انس به مردان جن 7. گمراه شدن انسان ها به واسطه ى جن 8. كسب اطلاع از اخبار غيبى 9. ممنوع شدن از اخبار غيبى بعد از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) 10. اعتراف به وجود افراد صالح وغيرصالح در طايفه ى جن 11. يقين بر عدم غلبه بر اراده ى خداوند 12. اعتراف به بركات ايمان به خداوند 13. اقرار به وجود مسلمانان وستمگران در طايفه ى جن واين كه ستمگران هيزم دوزخ اند 14. بركات استقامت در راه خداوند 15. پيامد اعراض از ياد خداوند 16. اختصاص عبادت به خداوند متعال 17. ازدحام گروهى از جن به هنگام عبادت پيامبر (صلی الله علیه و آله).

ب. «سفيه» ممكن است معناى جنسى وجمعى داشته باشد؛ يعنى سفهاى ما براى خداوند همسر وفرزندانى قائل بودند واز راه حق منحرف شده اند ومحتمل است اشاره به ابليس باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبت هاى ناروايى به ساحت مقدس او داد. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين احتمال از سياق آيه شريفه به دور است، اما عالم بى عمل از مصداق هاى روشن سفيه است.(1)

ج. «شَطَط» به معناى خارج شدن از حدّ اعتدال ودور افتادن است، از اين رو به سخنانى كه دور از حق باشد «شطط» گفته مى شود ونيز به همين دليل حاشيه ى نهرهاى بزرگ كه از آب، فاصله ى زيادى دارد وديواره هايش بلند است «شطّ» گفته مى شود.(2)

د. «رَهَق» در اصل به معناى پوشاندن چيزى با قهر وغلبه است واز آنجا كه گمراهى وگناه وطغيان بر روح انسان مسلط مى شود وآن را مى پوشاند به اين معنا تفسير شده است.(3)

ه -. لمس سماء به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله ى صعود به آن است وكنايه از طلب وجستجو است.(4)

ص: 325


1- نمونه، ج 25، ص 106؛ الميزان، ج 20، ص 41.
2- نمونه، ج 25، ص 106.
3- نمونه، ج 25، ص 107.
4- الميزان، ج 20، ص 42.

و. «حَرَس» اسم جمع «حارس» است، از اين رو با صفت مفرد وصف آورده شده است ومنظور از حرس شديد، نگهبانان قوى است كه نمى گذارند شيطان ها در آسمان ها استراق سمع كنند ومنظور از «شُهُبا» سلاح آن نگهبانان است.(1)

ز. كلمه «طرائق» جمع طريقه است كه به معناى روش هايى است كه مورد عمل واقع شده باشد وكلمه «قِدَد» جمع «قده» است كه به معناى قطعه است واگر «طرائق» را به وصف «قدد» وصف كرد به اين مناسبت بود كه هر يك از آن طريقه ها مقطوع از طريقه ى ديگر است وسالك خود را به هدفى غير هدف ديگر مى رساند.(2)

ح. «ظن» در آيه أنا ظننّا أن لن نعجز الله معناى يقين است؛ يعنى ما يقين داريم كه هرگز نمى توانيم بر اراده ى الهى غالب شويم. آن ها دو مطلب را مى گويند:

1. ما نمى توانيم از قدرت خداوند در زمين فرار كنيم واو را عاجز سازيم؛ لن نعجز الله فى الارض.

2. اصولاً فرار كردن براى ما ممكن نيست چه در زمين وچه در آسمان نمى توانيم او را عاجز سازيم؛ ولن نعجزه هَرَبا.(3)

ط. تفاوت بخس ورهق: «بَخْس» به معناى نقصان از طريق ظلم وستم است و «رَهَق» به معناى پوشاندن چيزى به زور است. بعضى فرق ميان اين دو را چنين گفته اند كه «بَخْس» اشاره به اين است كه چيزى از حسنات آن ها كاسته نمى شود و «رهق» اشاره به آن است كه چيزى بر سيئات آنان افزوده نخواهد شد. بعضى نيز «بخس» را ناظر به كمبود حسنات و «رهق» را به تكاليف شاقّ دانسته اند.

ى. از اوايل سوره يعنى از جمله انا سمعنا قرءانا عجبا تا آيه وان لو استقاموا... نقل كلام جنيان بود در نتيجه اين آيه عطف است بر جمله انه استمع ومعناى كلام چنين مى شود: بگو به من وحى شد كه جمعى از جن قرآن را شنيدند و...، وبه من وحى شد كه اگر جن وانس بر طريقه ى اسلام استقامت بورزند چنين وچنان مى شود.(4)

ص: 326


1- همان.
2- الميزان، ج 20، ص 44.
3- الميزان، ج 20، ص 45؛ نمونه، ج 25، ص 116.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 160.

ك. بعيد نيست از سياق آيه استفاده شود كه جمله لأسْقيناهم ماءً غدقا مثلى باشد كه بخواهد توسعه در رزق را برساند. جمله لنفتنهم فيه نيز اين احتمال را تأييد مى كند چون خداوند غالبا با توسعه ى رزق، بندگان را امتحان مى كند ومعناى آيه اين مى شود كه اگر جن وانس بر طريقه ى اسلام يعنى تسليم بودن خدا استقامت ورزند، ما روزى فراوانى نصيب آن ها مى كنيم تا آنان را در رزقشان امتحان كنيم، در نتيجه اين آيه شريفه با آيه ولوْ أنّ اهل القُرى ءامنوا واتقوا لفتحْنا عليهم بركاتٍ من السماء والارض هم معنا مى گردد.(1)

ل. «صعد» به معناى صعود كردن وبالا رفتن است وگاه به معناى گردنه نيز آمده است؛ از آنجا كه بالا رفتن از گردنه ها مشقّت بار است اين واژه به معناى امور مشقّت بار به كار مى رود، از اين رو بسيارى از مفسران آيه را همين گونه معنا كرده اند كه منظور، عذاب مشقّت بار است.(2)

م. در اين كه منظور از مساجد چيست، تفسيرهاى مختلفى شده است:

1. مكان هايى كه در آنجا براى خدا سجده مى شود؛ مصداق اكمل آن مسجدالحرام ومصاديق ديگرش ساير مساجد، بلكه همه مكان هايى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«جُعلت لى الأرض مسْجدا وطهورا».

2. مقصود از مساجد، اعضاى هفت گانه سجده است. اين اعضا را تنها براى خدا بايد بر زمين گذاشت وبراى غير او جايز نيست. چنان كه امام جواد (علیه السلام) در استدلال به اين كه دست دزد را بايد از انگشتان قطع كرد وكف دست را بايد باقى گذاشت به اين آيه شريفه أن المساجد لله تمسك فرمود ونظريات دانشمندان را ردّ كرد واين سخن اعجاب معتصم عباسى را برانگيخت ودستور داد فتواى حضرت جواد (علیه السلام) را عملى سازند. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين احتمال مناسب تر به نظر مى رسد.

3. منظور از مساجد همان سجود باشد؛ يعنى سجده فقط بايد براى خدا صورت بگيرد.(3)

ن. در معناى كادوا يكونون عليه لِبَدا دو وجه بيان شده است:

ص: 327


1- تفسير كبير، ج 30، ص 161؛ الميزان، ج 20، ص 46.
2- نمونه، ج 25، ص 123.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 560؛ تفسير كبير، ج 30، ص 162؛ الميزان، ج 20، ص 50؛ نمونه، ج 25، ص 126؛ اطيب البيان، ج 13، ص 237.

1. اين تعبير بيانگر هجوم مؤمنان جن براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن وهمچنين بيانگر جاذبه ى فوق العاده ى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

2. اين كه مؤمنان جن حال ياران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را شرح مى دهند كه چگونه با همان تعداد كمى كه در مكه داشتند براى شنيدن سخنانش از سر ودوش هم بالا مى رفتند ومنظور اين بود كه طايفه ى جن از آن ها سرمشق گرفته وبه سوى ايمان بشتابند.(1)

نكته ها

1. سؤال: چرا پيامبر اكرم (علیه السلام) داستان مربوط به جنّ را از طريق وحى دانست آيا بهتر نبود به طور مستقيم واز طريق مكالمه ومشافهه با آنان برخورد مى كرد؟

پاسخ: از آنجا كه بعضى از افراد جن داراى انحطاط روحى ومعنوى هستند، رابطه ى مستقيم انسان ها با طايفه ى جن سبب مى شود كه روح انسان خراب گردد، از اين رو خداوند هم نخواست پيامبر (صلی الله علیه و آله) ارتباط مستقيم با آنان داشته باشد واين موضوع منافات ندارد كه برخى از انسان ها ارتباط مستقيم با جن داشته باشند.(2)

2. تعبير به أُوحى إلى (به من وحى شد) نشان مى دهد كه پيامبر در اين ماجرا شخصا افراد جنّ را مشاهده نكرده، بلكه از طريق وحى آگاه شده است كه آنان به قرآن كريم استماع مى كنند.(3)

3. طايفه ى جنّ داراى عقل وشعور وفهم ودرك وتكليف ومسئوليت هستند، همچنين خود را موظّف به تبليغ حق مى دانند ومخاطب خطاب هاى قرآن نيز هستند.(4)

4. «عَجَب» به معناى چيزى است كه به لحاظ غير عادى بودنش آدمى را به تعجب وا دارد واگر قرآن را عجب خواندند براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظ وهم در معانى ومعارفش مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه اين كلام از شخصى صادر شده كه امّى است، نمى تواند بخواند وبنويسد.(5)

ص: 328


1- مجمع البيان، ج 10، ص 561.
2- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 22.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 554؛ نمونه، ج 25، ص 102.
4- همان.
5- الميزان، ج 20، ص 38.

5. «رَشَد» به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است كه خلاف آن يعنى به خطا رفتن از واقع را «غى» مى گويند وهدايت قرآن به سوى رشد همان دعوت اوست به سوى اعتقادات حقيقى واعمالى كه عاملش را به سعادت واقعى مى رساند.(1)

6. «جدّ» در اصل به معناى قطع است اين واژه به معناى عظمت نيز آمده است وخداوند از هر جهت داراى عظمت است واز ساير موجودات جداست، مانند عظمت نام وصفات او.(2)

7. جمله أنّا ظَننّا... اعترافى است از جنيان به اين كه خيال كرده بودند انس وجن هر چه مى گويند راست است وهرگز كسى بر خدا دروغ نمى بندد، در نتيجه وقتى به مشركان برخورد كردند واز ايشان شنيدند كه به خدا نسبت زن وفرزند مى دهند، باور كردند وبه آن نسبت هاى ناروا ايمان آورده مانند خود آنان مشرك شدند وهمچنان در شرك بودند تا اين كه قرآن را شنيدند وحقيقت بر ايشان روشن گرديد.(3)

8. هر كس به قرآن ايمان بياورد در حقيقت به پروردگار خود ايمان آورده وچنين فردى نه ترس از نقصان چيزى دارد كه مثلاً خدا به ظلم، خير او را كم كند ونه ترس از اين كه مكروهى احاطه اش سازد.(4)

9. منظور از هدى در آيه 13 جن: وأَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى آمَنَّا بِهِ قرآن كريم است به دليل آيات 1 و 2 همين سوره: قُلْ أُوحِى إِلَى أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنا عَجَبا * يهْدِى إِلَى الرُّشْدِ

و به دليل آيه 185 بقره: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ

10. قابل توجه است كه در اين آيات «مسلم» در مقابل «ظالم» قرار گرفته، براى اشاره به اين كه آنچه انسان را از ظلم وستم باز مى دارد همان ايمان است وگرنه فرد بى ايمان به هر حال گرفتار ظلم مى شود. در ضمن نشان مى دهد كه مؤمن واقعى كسى است كه هرگز به ظلم وستمى آلوده نشود چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«المؤمن من آمنه الناس

ص: 329


1- همان.
2- مفردات راغب، ص 86؛ مجمع البيان، ج 10، ص 554.
3- الميزان، ج 20، ص 41.
4- الميزان، ج 20، ص 45.

على أنْفسهم وأموالهم»، چنان كه مى فرمايد:

«المسلم من سلم المسلمون من لسانه ويده».(1)

11. تعبير به تحرّوا رشدا نشان مى دهد كه مؤمنان از روى توجه وقصد وتحقيق به سراغ هدايت مى روند نه چشم بسته وكوركورانه.(2)

12. سبب اصلى دخول آتش اعراض از ياد خداوند است.(3)

13. كسانى كه منكر شفاعت وتوسل هستند مانند وهابيون براى اثبات مقصود خود دستاويزهايى پيدا كرده اند از جمله اين آيه شريفه كه مى فرمايد: أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا. مى گويند: مطابق اين آيه قرآن دستور مى دهد نام هيچ كس را همراه نام خداوند نبريد وجز او را نخوانيد وشفاعت نطلبيد، ولى انصاف اين است كه اين آيه هيچ ارتباطى به مطلب آن ها ندارد؛ زيرا هدف آيه نفى شرك است؛ يعنى چيزى را هم رديف خدا در عبادت قرار ندهيد، ما شيعيان در توسل وشفاعت، ائمه ى اطهار (عليهم السلام) را واسطه ى فيض قرار مى دهيم، چون خداوند آنان را قرار داده وآنان با اذن الهى كار مى كنند.(4)

14. برخى از طايفه ى جن از اخبار غيبى وآسمانى مطلع بودند، ليكن با بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه تحول عظيمى در جهان رخ داد از كسب اطلاع ممنوع شدند؛ انّا لمسنا السّماء.(5)

15. جنّيان در اين كلام خود فاعل اراده «رشد» را ذكر كردند، ولى در جانب شرّ فاعل را ذكر نكردند ونگفتند

«أشرّ أراد بمن فى الارض»، بلكه فعل اراده را برصيغه ى مجهول آوردند تا هم رعايت ادب را نسبت به خداوند تعالى كرده باشند وهم فهمانده باشند خداوند شرّ كسى را نمى خواهد مگر آن كه خود انسان كارى كرده باشد كه مستحقّ شرّ خدايى شده باشد.(6)

16. جمله وأنّا منّا الصالحون... را احتمالاً به اين منظور گفتند كه مبادا وجود ابليس در ميان طايفه ى جن اين توهّم را براى عده اى از آن ها به وجود آورد كه طبيعت جن بر شرّ وفساد وشيطنت است. مؤمنان جنّ با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار وآزادى

ص: 330


1- كشاف، ج 4، ص 628؛ نمونه، ج 25، ص 118.
2- نمونه، ج 25، ص 118؛ الميزان، ج 20، ص 45.
3- الميزان، ج 20، ص 46.
4- نمونه، ج 25، ص 128.
5- الميزان، ج 20، ص 42.
6- الميزان، ج 20، ص 43.

اراده بر آن ها نيز حاكم است وافرادى صالح وغير صالح در ميان آن ها وجود دارد.(1)

17. آيه 11 به طور ضمنى ذهنيات ما انسان ها را نيز در باره جنّ نيز اصلاح مى كند؛ زيرا در تصور بسيارى از مردم واژه «جن» با نوعى شيطنت وفساد وگمراهى همراه است اين آيه مى گويد آن ها نيز گروه هاى مختلفى دارند، صالح وغير صالح.(2)

18. فزونى جمعيت مهم نيست، ايمان جمعيت مهم است. در آيات قرآن اين مطلب زياد به چشم مى خورد كه طاغوت هاى هر زمان زيادى جمعيت خود را به رخ ديگران مى كشيدند ودر برابر انبيا مى باليدند. فرعون در تحقير هواداران موسى (علیه السلام) گويد: إنّ هولاء لشِرْذِمة قليلون (شعراء، 54)، مشركان عرب مى گفتند: نحن أكثر أموالاً وأولادا وما نحن بمعذبين (سبأ، 35)، گاه فرد بى ايمان در برابر مؤمن مى گفت: أنا أكثر منك مالاً وأعزّ نفرا (كهف، 34)، ليكن در مقابل، افراد مؤمن هرگز روى افراد تكيه نمى كردند ومنطق آن ها اين بود كه: كم من فئةٍ قليلةٍ غلبت فئةً كثيرةً (بقره، 249)، از اين رو امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«ايها النّاس لا تستوحشوا فى طريق الهُدى لقلّة أهله».(3)

19. نظير آيه 16 جن: وأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَينَاهُمْ مَاءً غَدَقا

آيات ذيل است:

ولَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلكنْ كذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كانُوا يكسِبُونَ (الأعراف، 96)

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّارا * يرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيكمْ مِدْرَارا * وَيمْدِدْكمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيجْعَلْ لَكمْ جَنَّاتٍ وَيجْعَلْ لَكمْ أَنْهَارا (نوح، 10 تا 12)

20. پيامد اعراض از ياد خدا در دنيا وآخرت

الف. در دنيا، عذاب سخت لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَمَنْ يعْرِضْ عَنْ ذِكرِ رَبِّهِ يسْلُكهُ عَذَابا صَعَدا (الجن، 17)

ب. در دنيا زندگى سخت وكورى در آخرت ومَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكا وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى (طه، 124)

ص: 331


1- نمونه، ج 25، ص 115.
2- همان.
3- نهج البلاغه، خ 201.

آیه 20-28

اشاره

قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا (20) قُلْ إِنّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَدًا (21) قُلْ إِنّي لَنْ يُجيرَني مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (22) إِلاّ بَلاغًا مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدًا (23) حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا (24) قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا (25) عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدًا (26) إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا (28)

ترجمه

بگو: «من تنها پروردگارم را مى خوانم وهيچ كس را شريك او قرار نمى دهم.» * بگو: «من مالك زيان وهدايتى براى شما نيستم.» * بگو: «(اگر من نيز برخلاف فرمانش رفتار كنم) هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند وپناهگاهى جز او نمى يابم؛ * تنها وظيفه ى من ابلاغ از سوى خدا ورساندن رسالات اوست؛ وهر كس نافرمانى خدا ورسولش كند، آتش دوزخ از آنِ اوست وجاودانه در آن مى ماند.» * (اين كارشكنى كفّار همچنان ادامه مى يابد) تا آنچه را به آن ها وعده داده شده ببينند؛ آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيف تر وجمعيتش كمتر است! * بگو: «من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد؟! * داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، * مگر رسولانى كه آنان را برگزيده ومراقبينى از پيش رو وپشت سر براى آن ها قرار مى دهد، * تا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند؛ واو به آنچه نزد آن هاست احاطه دارد وهمه چيز را احصا كرده است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سه دستور به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ عبادت پروردگار - عدم مالكيت پيامبر نسبت به سود وزيان مردم وعدم پناه دهى در صورت عصيان خداوند، مأموريت پيامبر در ارتباط با ابلاغ وحى ورسالت، اختصاص علم غيب به خداوند، در اختيار گذاشتن علم غيب در باره افراد

ص: 332

برگزيده ى الهى، محاظفت فرشتگان نسبت به پيامبران از جهت مصونيت از شر شياطين.

ب. در اين كه ميان بلاغ ورسالات چه تفاوتى است، بعضى گفته اند: بلاغ اشاره به ابلاغ اصول دين است ورسالات بيان فروع دين. بعضى بلاغ را به معناى ابلاغ دستورات الهى ورسالات را به معناى اجراى آن ها دانسته اند، ولى به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنا باز گردد وتأكيد يكديگر باشد به قرينه ى آيات متعدّدى از قرآن كه هر دو را به يك معنا ذكر مى كند، مانند آيه أُبلغكم رسالات ربّى (اعراف، 62)؛ من رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم.(1)

ج. در اين كه منظور از جمله ما يوعدون عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو است، تفسيرهاى مختلفى شده است، ليكن مناسب آن است كه معناى آن عام وگسترده باشد به خصوص اين كه فزونى وكمى عدد وضعف وقدرت ناصر بيشتر مربوط به دنيا است، از اين رو بعضى از مفسران آن را به مسأله ى جنگ بدر كه در آن قوت وقدرت مسلمانان آشكار گشت تفسير كرده اند ودر روايات مختلفى به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) تفسير شده است.

بنا بر اين، اگر آيه را به معناى وسيعش تفسير كنيم همه اين موارد را شامل مى شود، چنان كه آيه حتى إذا رأوا ما يوعدون إما العذاب وإمّا الساعة فسيعلمون من هو شرّ مكانا وأضعف جندا (مريم، 75) به اين معناى عام ووسيع اشاره دارد.(2)

د. آيه شريفه قل إن أدرى أقريب... به منزله ى پيشگيرى از توهّمى است كه حال مشركين اقتضاى آن را دارد، گويا آنان وقتى تهديد را شنيده اند پرسيده اند اين تهديد چه روزى واقع مى شود؟ در پاسخ ايشان فرمود: بگو من نمى دانم نزديك است يا دور.(3)

ه -. «ابد» به معناى زمان است وشامل ابتدا وانتها هر دو مى شود، ولى «امد» تنها به انتهاى زمان چيزى مى گويند، ونيز گفته اند «امد وابد» از نظر معنا به هم نزديك اند با اين تفاوت كه «ابد» مدت نامحدود را شامل مى شود در حالى كه «امد» مدت محدودى را، هر چند طولانى باشد.(4)

ص: 333


1- مجمع البيان، ج 10، ص 562؛ نمونه، ج 25، ص 133.
2- نمونه، ج 25، ص 134.
3- الميزان، ج 20، ص 53.
4- مفردات راغب.
نكته ها

1. در آيه 110 كهف مى فرمايد كسى كه معتقد به خداست علاوه بر عمل صالح بايد به خداوند شرك نورزد: فَمَنْ كانَ يرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيعْمَلْ عَمَلاً صَالِحا وَلاَ يشْرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا

در آيه 20 جن مصداق ونمونه آنرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) معرفى مى كند: قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّى وَلاَ أُشْرِك بِهِ أَحَدا

2. جمله إنى لا أملك لكم ضرا ولا رشدا چند مطلب را بيان مى كند:

الف. از يك سو اعتراف پيامبر (صلی الله علیه و آله) به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند را بيان مى دارد.

ب. از سوى ديگر هر گونه غلوّ را در مورد پيامبر (صلی الله علیه و آله) نفى مى كند.

ج. نشان مى دهد كه نه تنها از بت ها كارى ساخته نيست بلكه شخص پيامبر نيز با آن همه عظمت، ملجأ وپناه مستقلّى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد.

د. افزون بر اين ها به بهانه جويى ها وانتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند واز او تقاضاى كارهاى خدايى مى كردند پايان مى دهد وثابت مى كند كه توسل وشفاعت نيز به اذن خداست.(1)

3. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به دستور الهى موقعيت خود نسبت به پروردگار خويش ونسبت به مردم را بيان كرده است. در باره موقعيتى كه نسبت به خداوند دارد مى فرمايد: من او را مى خوانم وكسى را شريك او نمى دانم؛ إنّما أدعوا ربّى ولا أُشرك به أحدا ودر باره موقعيتش نسبت به مردم فرمود: من هم بشرى مانند شما هستم وچون شما مالك رشد وضرر خود نيستم.(2)

4. در اين آيه در مقابل «ضرّ» (زيان)، «رشد» (هدايت) قرار داده شده است. اشاره به اين كه سود ونفع حقيقى در هدايت است همان گونه كه در سخنان جنّ در آيات گذشته در برابر «شرّ» رشد قرار گرفته است، واين هر دو با يكديگر هماهنگ است.(3)

5. سلوك (رصد) وفرستادن نگهبانان از فرشتگان در پيش رو وپشت سر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

ص: 334


1- نمونه، ج 25، ص 131؛ المعين، ج 29، ص 179.
2- الميزان، ج 20، ص 51.
3- نمونه، ج 25، ص 132.

براى حفظ وحى از هر گونه تغيير دادن؛ يعنى كم وزياد كردن است كه ممكن است از ناحيه ى شيطان ها، با واسطه يا بى واسطه صورت گيرد.(1)

6. علم غيب مخصوص خداست وديگران مانند انبياى الهى اگر علم غيبى دارند به تعليم الهى داراى علم غيب هستند وهر جا كه قرآن از انبيا حكايت كرده كه ما علم غيب نداريم، منظور آن است كه ما مستقل نيستيم وبالاصاله وبالاستقلال علم غيب نداريم نه اين كه با وحى خدا هم داناى به غيب نمى شويم.(2)

7. اين آيه شريفه دلالت دارد كه علم غيب مختص به خداست مگر كسى كه رسول الهى باشد كه منظور انبيا هستند در صورتى كه مقصود از رسالت، پيامبران باشند، اما اگر منظور از رسول مطلق كسانى باشند كه از ناحيه ى خداوند به سوى مردم فرستاده شده اند، طبعا شامل امام معصوم (علیه السلام) نيز مى شود؛ يعنى ائمه ى اطهار (عليهم السلام) نيز داراى علم غيب هستند.(3)

8. در ذيل آيات، روايتى از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده كه به شخصى فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين روزها يكى از ارحام تو كشته مى شود قبول مى كنى ؟ گفت: خير چون علم غيب مخصوص خداست. حضرت فرمود:

«الاّ من ارْتضى من رسولٍ» شامل ما امامان نيز مى شود. حضرت به اين آيه بر برخوردارى امام معصوم (علیه السلام) از علم غيب استدلال فرمود.(4)

9. در آيه 26 و 27 جن مى فرمايد خداوند هيچ كس را از علم غيب آگاه نمى سازد مگر پيامبرى را كه خود بپسندد: عَالِمُ الْغَيبِ فَلاَ يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يسْلُك مِنْ بَينِ يدَيهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا

در آيه ديگر بعنوان نمونه ومصداق حضرت عيسى را معرفى مى كند: وأُنَبِّئُكمْ بِمَا تَأْكلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيوتِكمْ إِنَّ فِى ذلِك لاَيةً لَكمْ إِنْ كنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (آل عمران، 49)

ص: 335


1- الميزان، ج 20، ص 54.
2- الميزان، ج 20، ص 55.
3- الميزان، ج 20، ص 56.
4- الميزان، ج 20، ص 58.

جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 14

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره مزّمّل

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَليلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً (4) إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً (9) وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً (10) وَ ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحيمًا (12) وَ طَعامًا ذا غُصَّةٍ وَ عَذابًا أَليمًا (13) يَوْمَ تَرْجُفُ اْلأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثيبًا مَهيلاً (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى جامه به خود پيچيده! * شب را، جز كمى، به پاخيز. * نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن، * يا بر نصف آن بيفزا، وقرآن را با دقّت وتأمّل بخوان؛ * چرا كه ما به زودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد. * مسلّما نماز وعبادت شبانه پابرجاتر وبااستقامت تر است. * وتو در روز تلاش مستمر وطولانى خواهى داشت. * ونام پروردگارت را ياد كن وتنها به او دل ببند. * همان پروردگار شرق وغرب كه معبودى جز او نيست، او را نگاهبان ووكيل خود انتخاب كن، * ودر برابر آنچه (دشمنان) مى گويند شكيبا باش وبه طرزى شايسته از آنان دورى گزين. * ومرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار، وآن ها را كمى مهلت ده، * كه نزد ما غل وزنجيرها و (آتش) دوزخ است، * وغذايى گلوگير، وعذابى دردناك، * در آن روز كه زمين وكوه ها سخت به لرزه در مى آيد، وكوه ها (چنان درهم كوبيده مى شود كه) به شكل توده هايى از شنِ نرم در مى آيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور به قيام براى نماز شب وتلاوت قرآن، فلسفه ى قيام شبانه وبيان مسئوليت سنگين

ص: 5

پيامبر، بهتر بودن شب براى عبادت، پنج دستور به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ ياد خداوند - انقطاع از ماسوى الله - خدا را وكيل گرفتن - صبر در برابر دشمنان ودورى شايسته از آنان، تهديد كفار به عذاب وبيان ويژگى هاى عذاب قيامت واز بين رفتن نظام مادى.

ب. اين سوره به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) امر مى كند نماز شب بخواند تا به اين وسيله براى گرفتن مسئوليتى كه به زودى به او محوّل مى شود مستعد گردد وآن قرآنى است كه به او وحى خواهد شد، به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد در برابر حرف هاى ناروايى كه دشمنان به او مى زنند واو را شاعر وكاهن وساحر ومجنون مى خوانند صبور باشد وبه نحو پسنديده اى از آنان كناره گيرى كند.(1)

ج. كلمه «مزّمّل» در اصل متزمّل بوده ومقصود از آن كسى است كه لفافه به خود پيچيده است تا بخوابد يا دفع سرما كند. از ظاهر اين جمله استفاده مى شود كه هنگام نزول اين سوره رسول مكرم اسلام (صلی الله علیه و آله) جامه اى را به خود پيچيده بود، از اين جهت با تعبير «مزمل» مورد خطاب قرار گرفت.(2)

د. قيام در جمله قم اليل به معناى برخاستن در مقابل خوابيدن است نه فقط روى پا ايستادن، ومنظور از قيام ليل قيام براى نماز است.(3)

ه -. از ظاهر سياق استفاده مى شود كه جمله نصفه أو انْقص منه... بدل از جمله قم اليل إلا قليلاً است ودو ضمير «منه» و «عليه» به كلمه «نصفه» وضمير در «نصفه» به ليل برمى گردد.

معناى آيه اين است كه نيمى از شب را به پا خيز ويا كمى از نصف كم كن يا اندكى بر نصف بيفزا واين ترديد بين سه امر در حقيقت به معناى تخيير است؛ مى خواهد بفرمايد مخيرى بين اين كه نصف از شب را يا كمى كمتر از نصف يا كمى بيشتر از آن را بيدار باشى.(4)

و. ظاهرا مقصود از ترتيل قرآن، ترتيل آن در نماز است يا اين كه اصلاً منظور از قرآن خود نماز است وخداوند نظير اين تعبير را از نماز كرده است وفرموده: أقم الصلوة لدلوك

ص: 6


1- الميزان، ج 20، ص 60.
2- همان.
3- الميزان، ج 20، ص 60؛ نمونه، ج 25، ص 167.
4- الميزان، ج 20، ص 61؛ كشّاف، ج 4، ص 636.

الشّمس إلى غسق الّيل وقرءانَ الفجر إنّ قرءانَ الفجر كان مشهودا.(1)

ز. حضرت على (علیه السلام) در معناى ترتيل مى فرمايد:

«بينْه بيانا ولا تَهذّه هَذّ الشعر ولا تَنثره نثْر الرمْل ولكن اقرع به القلوب القاسية ولا يكوننّ همّ أحدكم آخر السورة»؛ ترتيل يعنى آن را به طور روشن بيان كن نه اين كه مانند اشعار سريع وپشت سر هم بخوانى ونه مانند دانه هاى شن آن را پراكنده ساز، ليكن چنان بخوان كه دل هاى سنگين را با آن بكوبى وبيدار كنى، هرگز هدفتان اين نباشد كه به آخر سوره برسيد.(2)

ح. امام صادق (علیه السلام) در تفسير «ترتيل» مى فرمايد:

«إذا مررت بآيةٍ فيها ذكر الجنة فاسأل الله الجنة وإذا مررت بآيةٍ فيها ذكر النار فتعوّذ بالله من النار»؛ هنگامى كه از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن مسئله ى بهشت مطرح شده توقف كن واز خداوند بهشت را درخواست نما وهر گاه به آيه اى رسيدى كه مسئله ى دوزخ را بيان كرده از آن به خدا پناه ببر. ونيز مى فرمايد:

«هو أن تتمكث فيه وتحسن به صوتك»؛ ترتيل آن است كه در آيات مكث كنى وبا صداى خوب آن را بخوانى.

در حالات پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده كه آن حضرت آيات را از يكديگر جدا مى كرد وصداى خود را مى كشيد.(3)

ط. در اين كه منظور از ناشئة اليل چيست، وجوهى بيان شده است:

1. ساعات شب؛ زيرا هر ساعتى بعد از ساعت ديگر به وجود مى آيد.

2. تمام شب؛ زيرا شب بعد از روز به وجود مى آيد.

3. ساعت هاى آخر شب چنان كه در روايتى از امام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام) نقل شده است.(4)

ى. «وطأ» در اصل به معناى گام نهادن است. مرحوم طبرسى گويد: «وطأ» به معناى مواطاة يعنى توافق نمودن است ومعناى جمله إن ناشئة اليل أشد وطأً اين است: در عبادت شبانه در ميان قلب وچشم وگوش توافق بيشترى وجود دارد تا اين كه عبادت در روز انجام شود. مرحوم علامه طباطبايى گويد: أشدّ وطأً كنايه است از اين كه اين عمل از هر عمل ديگر در

ص: 7


1- الميزان، ج 20، ص 61.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 378.
3- همان.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 570.

صفاى نفس، انسان را ثابت قدم تر مى سازد وپابرجاترين برنامه از حيث سخن گفتن است؛ وأقوم قيلاً.(1)

ك. «تبتّل» از ماده ى «بتل» بر وزن «حتم» در اصل به معناى انقطاع است، از اين رو به مريم (عليها السلام) «بتول» گفته شده؛ زيرا هيچ همسرى براى خود انتخاب نكرده بود واگر به بانوى اسلام فاطمه ى زهرا (عليها السلام) نيز بتول گفته شده است به علت آن است كه او از زنان عصر خود از نظر اعمال ورفتار ومعرفت جدا وبرتر بود وبه حالت انقطاع الى الله رسيده بود. به هر حال «تبتّل» آن است كه انسان با همه دلش متوجه خداوند گردد واز ما سوى الله منقطع شود واعمالش را فقط براى او به جا آورد.(2)

نكته ها

1. از سياق آيات استفاده مى شود كه گويا آن جناب در برابر دعوتش مورد استهزا قرار گرفته وبراى خدا اندوهناك شده وبراى دفع غم واندوه خود جامه اى به خود پيچيده بود تا لحظه اى استراحت كند، در اين هنگام خطاب شده كه اى جامه به خود پيچيده برخيز نماز شب بخوان ودر برابر آنچه به تو مى گويند صبر كن همان گونه كه به عموم مسلمانان سفارش كرده براى مقاوم شدن در برابر ناملايمات از صبر ونماز كمك بگيرند؛ واستعينوا بالصّبر والصّلوة. بنا بر اين، با اين دستور به پيامبر (صلی الله علیه و آله) فهمانده كه بايد خود را در برابر ناملايمات به وسيله ى نماز وصبر مقاوم سازد نه با پيچيدن جامه بر بدن.(3)

2. انتخاب شب براى اين كار به جهت آن است كه چشم وگوش دشمنان در خواب است وكارهاى زندگى تعطيل؛ وبه همين دليل انسان آمادگى بيشترى براى تفكر وتربيت نفس دارد. همچنين انتخاب قرآن به عنوان بهترين متن اصلى اين برنامه از آن رو است كه تمام درس هاى لازم را در اين زمينه در بر دارد وبهترين وسيله تقويت ايمان وتربيت نفوس است.(4)

ص: 8


1- مجمع البيان، ج 10، ص 570؛ الميزان، ج 20، ص 64.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 568؛ تفسير كبير، ج 3، ص 30، ص 178؛ نمونه، ج 25، ص 178.
3- الميزان، ج 20، ص 60.
4- نمونه، ج 25، ص 47.

3. منظور از

«قول ثقيل» قرآن كريم است، وجهت اين كه اين كتاب به ثقل وسنگينى وصف شده امور ذيل است:

الف. منظور از ثقيل بودن، وزين بودن است؛ يعنى منزه از خفت وسبكى است. زيرا سخن خداى متعال است.

ب. سنگين به لحاظ نزول است؛ زيرا پيامبر به هنگام نزول آيات رنگ مباركش تغيير مى يافت.

ج. از حيث فهم ودرك سنگين است كه مفاهيم بلند آن را تنها افرادى كه داراى طهارت قلب هستند متوجه مى شوند.

د. عمل كردن به دستورات اعتقادى وعملى واخلاقى آن سنگين است.

ه -. اجراى احكام آن ودعوت مردم به اين كتاب سنگين است. شاهد بر اين، مصائب وناملايماتى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در اين راه تحمّل كرد.(1)

4. جهت اين كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور به نماز شب مى دهد اين است كه وظيفه ى سنگينى بر عهده ى او گذاشته شده است، براى انجام اين رسالت سنگين لازم است با خداوند متعال در نيمه شب سخن بگويد واز او كمك ونيرو بگيرد؛ به بيان ديگر جمله قم اليل... علّت براى جمله انا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً است.(2)

5. قيام شبانه براى تلاوت قرآن ونيايش: گرچه مخاطب در اين آيات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، ولى ذيل سوره نشان مى دهد كه مؤمنان نيز در اين برنامه با شخص پيامبر همگام بودند. حال آيا اين قيام شب در اوايل دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر همگان واجب بوده است يانه ؟

بعضى از مفسران معتقدند اين امر واجب بوده، بعدا آيه آخر سوره اين حكم را نسخ كرده وفاصله ى آن حدود يك سال بوده است، ولى همان گونه كه مرحوم طبرسى مى فرمايد در ظاهر آيات اين سوره چيزى كه دليل بر نسخ باشد به چشم نمى خورد وبهتر آن است كه گفته شود اين قيام وعبادت مستحب وسنّت مؤكد بوده وهرگز جنبه ى وجوب نداشته جز در مورد شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه طبق بعضى از آيات مانند فتهجّد نافلة لك نماز شب بر او واجب بوده است.

ص: 9


1- مجمع البيان، ج 10، ص 570؛ الميزان، ج 20، ص 62.
2- الميزان، ج 20، ص 62.

از اين گذشته آنچه در آيات فوق آمده منحصر به نماز شب نيست؛ زيرا نماز شب نيمى از شب يا دو ثلث از آن وحتى يك ثلث از شب را اشغال نمى كند. آنچه در آيه مطرح است، قيام براى ترتيل قرآن است.(1)

6. آيه إن لك فى النهار سبْحا طويلاً مى فهماند كه براى هيچ كارى اگر چه تحصيل علم باشد نمى شود نماز شب را ترك كرد؛ چون به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفته شده تو در روز كار زياد دارى پس در شب براى نماز برخيز وبا اين كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كارهاى زياد وبسيار باارزش داشت، باز هم به او گفته اند شب براى نماز برخيز، پس انسان ها هر چه كار مهمّ در روز داشته باشند، نبايد مانع نماز شبشان شود.(2)

7. جهت اين كه برنامه ى مناجات وتهجّد را خداوند در شب قرار داد، آن است كه فرصت عبادت در روز كم است وعبادت در روز خالى از ريا نيست، به علاوه عبادت در حال پنهانى بهتر از عبادت آشكار است.(3)

8. مراتب ذكر وياد خداوند:

الف. ذكر نعمت خداوند؛ يا أيها الّذين ءامنوا اذكروا نعمة الله عليكم. (احزاب، 5)

ب. ذكر اسم خداوند؛ واذكر اسم ربّك. (مزمّل، 8)

ج. ذكر خود خداوند؛ يا أيها الّذين ءامنوا إذا لقيتم فئةً فاثبتوا واذكروا الله كثيرا. (انفال، 45)

تذكر: منظور از ذكر خدا، ياد خداوند است كه اين حقيقت مربوط به قلب است نه زبان واثر اين ياد خدا، در اعمال ظهور پيدا مى كند به اين كه انسان واجبات را ترك نكند واز محرمات اجتناب نمايد، وياد نعمت خدا وياد اسم خدا هم در واقع به ياد خود خداوند بر مى گردد.

9. كلمه «تبتيلاً» ظاهرا مفعول مطلق است ومقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد

«و تبتّل اليه تبتّلاً»، اگر به جاى آن كلمه «تبتيل» را آورد، به قول بعضى براى اين است كه باب تفعل متضمن معناى باب تفعيل نيز هست ومعنايش اين است كه ارتباط نفس خود را از هر چيز

ص: 10


1- مجمع البيان، ج 10، ص 569؛ نمونه، ج 25، ص 170.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 571.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 250.

ديگر قطع كن وتنها به خدا دل ببند. از اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده كه «تبتّل» به اين معناست كه دست التماس به درگاه خدا برآرى وخضوع وزارى كنى.(1)

10. سرّ اين كه كلمه «ربّ» را تكرار كرد؛ واذكر اسم ربّك و ربّ المشرق والمغرب براى آن است كه خواست تا از زبان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فهمانده باشد خداوند هم ربّ اوست وهم ربّ همه عالم نه اين كه فقط رب او باشد. چنان كه بعضى از مشركان براى خود بتى انتخاب مى كردند غير از آن بتى كه ديگران دارند.(2)

11. منظور از وكيل گرفتن اين است كه انسان غير خودش را از جهت اراده وعمل در جاى خود بنشاند، بنا بر اين، وكيل گرفتن خدا يعنى انسان تمام امور را به او واگذار كند ودر امور خارجى وحوادث عالم نه براى خود ونه براى چيز ديگر سببيت وتأثير قائل نباشد ودر امور عبادى اراده ى خود را تابع اراده ى تشريعى خداوند قرار دهد در نتيجه هر حادثه ى تلخ وشيرينى براى او پيش مى آيد چون خدا را وكيل گرفته براى رضاى او صبر مى كند. از اينجا ارتباط ميان جمله فاتّخذه وكيلاً با جمله واذكر اسم ربّك وجمله واصبر على ما يقولون روشن مى شود.(3)

12. جمله واصبر على ما يقولون دلالت دارد كه مبلغان اسلام بايد در برابر ناملايمات شكيبا باشند وبا حسن خلق ومدارا با مردم معاشرت كنند تا سخنان آنان زودتر پذيرفته شود چنان كه در سيره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى بينيم هنگامى كه نسبت هاى ناروا مانند مجنون، كذاب، ساحر و... به او دادند در مقام انتقام بر نيامد وحتى در فتح مكه همه مشركان را بخشيد.(4)

13. اگر بين دو وصف مكذّبين و اولى النعمة جمع كرد براى اين بود كه اشاره كند به علت آن تهديد كه نسبت به ايشان فرمود؛ چون تكذيب دعوت الهى از ناحيه ى افراد متنعم، كفران نعمت اوست وجزاى كفران گرى سلب نعمت وتبديل آن به نقمت است.(5)

14. تعبير به اولى النعمة (صاحبان نعمت) اشاره به غرور وغفلت ناشى از فزونى مال

ص: 11


1- مجمع البيان، ج 10، ص 571؛ الميزان، ج 20، ص 65.
2- الميزان، ج 20، ص 65.
3- الميزان، ج 20، ص 66.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 571.
5- الميزان، ج 20، ص 67.

وثروت دارد كه غالبا دامنگير صاحبان آن ها مى شود وبه همين دليل در طول تاريخ اين گروه در صف اول مخالفان قرار داشتند. در حقيقت اين آيه شبيه آيه 34 سبأ است كه مى فرمايد: وما أرسلنا فى قريةٍ من نذيرٍ إلاّ قال مترفوها إنّا بما أُرسلتم به كافرون.(1)

15. «نكال» جمع «نِكل» (به كسر) به معناى زنجيرهاى سنگين است ودر اصل از ماده «نكول» به معناى ضعف وناتوانى گرفته شده واز آنجا كه زنجيرهايى كه بر دست وپا وگردن مى نهند انسان را از حركت باز مى دارد وناتوان مى سازد اين واژه در معناى زنجير به كار رفته است. آرى! در برابر آزادى بى قيد وشرط كه در دنيا داشتند بهره آن ها در آنجا اسارت است وآتش.(2)

16. نكره بودن «نكال»، «جحيم»، «طعام ذا غصّة» و «عذاب اليم» دلالت بر بزرگى وعظمت عذاب دارد.(3)

17. با اين كه غذاى خشن وگلوگير، خود عذاب اليم است، بعد از آن عذاب اليم را ذكر كرد واين نشان دهنده ى ابعاد عذاب اليم در عالم آخرت است كه از نظر شدت وعظمت بر هيچ كس جز خدا معلوم نيست، از اين رو در حديثى مى خوانيم كه روزى يكى از مسلمانان اين آيه را تلاوت مى كرد وپيامبر (صلی الله علیه و آله) استماع مى فرمود، ناگهان شخص مزبور صيحه اى زد ومدهوش شد.

در حديث ديگرى است كه خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين آيه را تلاوت مى فرمود وچنين حالى به او دست مى داد.(4)

18. نظير آيه 13 مزمل: وطَعَاما ذَا غُصَّةٍ وَعَذَابا أَلِيما

آيات ذيل است:

إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ * كالْمُهْلِ يغْلِى فِى الْبُطُونِ * كغَلْى الْحَمِيمِ (الدخان، 43 تا 46)

لَيسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ * لاَ يسْمِنُ وَلاَ يغْنِى مِنْ جُوعٍ (الغاشية، 6 و 7)

ص: 12


1- نمونه، ج 25، ص 184.
2- نمونه، ج 25، ص 184.
3- التحرير والتنوير، ج 29، ص 271.
4- نمونه، ج 25، ص 185؛ روح المعانى، ج 29، ص 107.

آیه 15-20

اشاره

إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِدًا عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذًا وَبيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبًا (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (19) إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اْلأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (20)

ترجمه

ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست، همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم. * (ولى) فرعون به مخالفت ونافرمانى آن رسول برخاست، وما او را سخت مجازات كرديم. * شما (نيز) اگر كافر شويد، چگونه خود را (از عذاب الهى) بر كنار مى داريد؟! در آن روز كه كودكان را پير مى كند، * وآسمان از هم شكافته مى شود، ووعده ى او شدنى وحتمى است. * اين هشدار وتذكرى است، پس هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند. * پروردگارت مى داند كه تو وگروهى از آن ها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزند؛ خداوند شب وروز را اندازه گيرى مى كند؛ او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را (به دقت) اندازه گيرى كنيد (براى عبادت كردن)، پس شما را بخشيد؛ اكنون آنچه براى شما ميسّر است قرآن بخوانيد. او مى داند به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند، وگروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى (وكسب روزى) به سفر مى روند، وگروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند (و از تلاوت قرآن باز مى مانند)، پس به اندازه اى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد ونماز را بر پا داريد وزكات بپردازيد وبه خدا «قرض الحسنه» دهيد [= در راه او انفاق نماييد] و (بدانيد) آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد نزد خدا به بهترين وجه وبزرگ ترين پاداش خواهيد يافت؛ واز خدا آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده ومهربان است.

ص: 13

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مقايسه كردن ميان مخالفان پيامبر ودشمنان حضرت موسى (علیه السلام) ومجازات آنان، تذكر بودن قرآن وآزادى مردم در انتخاب راه حق، آگاهى خداوند از قيام شبانه ى پيامبر وهمراهان او، تلاوت قرآن به اندازه ى ممكن، تخفيف در برنامه هاى عبادى به خاطر بيمارى ومسافرت براى كسب معاش وجهاد در راه خدا، دستور به مسلمانان به چهار امر: (اقامه ى نماز، پرداخت زكات، قرض الحسنه، استغفار)، بيان تجسم اعمال.

ب. إنّ هذه تذكرة؛ در اين كه اين جمله اشاره به چيست، تفاسير مختلفى شده است از جمله: 1. اشاره به مواعظى كه در آيات قبل آمده. 2. اشاره به همه سوره. 3. اشاره به همه قرآن. 4. اشاره به دستور نماز شب كه در اين سوره آمده بود. بنا بر اين، منظور از سبيل (راه) در جمله بعد نيز نماز شب است كه از جمله راه هاى مهم به سوى اوست، همان گونه كه در آيه 26 سوره دهر بعد از دستور عبادت شبانه: ومن اليل فاسجد له وسبّحْه ليلاً طويلاً با فاصله ى مختصرى مى فرمايد: إن هذه تذكرة فمن شاء اتّخذ إلى ربّه سبيلاً كه عينا همين آيه مورد بحث است.(1)

ج. مقصود از معيت در جمله وطائفة من الّذين معك معيت در ايمان است وحرف «من» مفيد تبعيض است. بنا بر اين، آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه بعضى از مؤمنان، نماز شب مى خواندند همان گونه كه رسول خدا به اين عبادت مى پرداخت.(2)

د. در اين كه آيا تلاوت قرآن به قدر امكان كه دو مرتبه در آيه شريفه ذكر شده واجب است يا مستحب، دو قول بيان شده است، ولى حق اين است كه ظاهر «امر» در جمله فاقرؤا وجوب است ونتيجه اين مى شود كه در آغاز اسلام به دليل وجود شرايطى اين تلاوت وعبادت شبانه واجب بوده وبعد هم از نظر مقدار وحكم، تخفيف داده شده وبه صورت حكمى استحبابى در آمده است، ولى به هر حال وجوب آن بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت باقى ماند.(3)

ص: 14


1- الميزان، ج 20، ص 69؛ نمونه، ج 25، ص 189.
2- الميزان، ج 20، ص 75.
3- نمونه، ج 25، ص 195.

ه -. منظور از نماز، نمازهاى واجب پنج گانه ومنظور از زكات، زكات واجب ومنظور از قرض الحسنه به خداوند، همان انفاق هاى مستحبى است.(1)

و. كلمه «من خيرٍ» بيان «ما» است ومقصود از خير مطلق اطاعت است، چه واجب وچه مستحب ومعناى آيه اين است كه هر اطاعتى كه به نفع خود از پيش بفرستيد براى اين كه زندگى آخرتى خود را تأمين كنيد، نزد خدا آن را خواهيد ديد وبه بيان ديگر، اين آيه دلالت بر تجسم عمل دارد.(2)

نكته ها

1. شاهدا عليكم؛ در موضوع شهادت، معتبر است شهادت حسى باشد كه به چشم ببيند وبه گوش بشنود وبه حواس ظاهرى درك كند وشهادت حدسى كافى نيست. از اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به «شاهد» وصف كرد معلوم مى شود حضرت در همه جاها حاضر وناظر است وهمه افعال واعمال ما را مشاهده مى كند، حتى خيالات قلبى وامور باطنى را خبر دارد چنان كه اوصياى طيبين او هم

«شهداء يوم القيامة» هستند.(3)

2. وقتى آسمان ها وكرات آسمانى با آن همه عظمت نتوانند در برابر حوادث عظيم آن روز مقاومت كنند؛ السماء منفطر (و آسمان ها شكافته شود) از اين انسان ضعيف وناتوان وآسيب پذير چه كارى ساخته است ؟(4)

3. اگر از موسى (علیه السلام) به رسول تعبير كرده براى اشاره به اين است كه سبب گرفتارى فرعون مخالفتش با شخص موسى (علیه السلام) بدان جهت كه موسى است نبود، بلكه بدان جهت بود كه فرستاده ى خدا است، پس اين كفار هم بايد از مخالفت محمد (صلی الله علیه و آله) برحذر باشند؛ چون او نيز رسول خدا است.(5)

4. به كار بردن اسم ظاهر (فرعون) به جاى ضمير با اين كه مى توانست بگويد: كما أرسلنا إلى فرعون رسولاً «فعصاه» به دليل اين است كه بفهماند اولاً، منشأ تكذيب ومخالفت

ص: 15


1- الميزان، ج 20، ص 76؛ نمونه، ج 25، ص 197.
2- الميزان، ج 20، ص 77.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 254.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 84؛ نمونه، ج 25، ص 187.
5- الميزان، ج 20، ص 68.

فرعون همان تفرعن او بود. ثانيا، عزّت وعلوّ او در زمين ونفوذ مشيت او حتّى به اندازه يك خردل در دفع عذاب الهى از او اثر نكرد تا چه رسد به كفار تكذيب گر كه مردمى ناتوان وگرسنه اند.(1)

5. تعبير به «ربّك» اشاره است به اين كه رحمت وعنايت الهى شامل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(2)

6. از تعبير به يعلم أنّك تقوم استفاده مى شود كه خداوند مى خواهد از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تشكر كند.(3)

7. تخفيف خداوند در شب زنده دارى پاسى از شب به منظور توسعه يافتن تكليف براى عموم مكلّفان وبرخوردارى همه افراد از نعمت مناجات شبانه است.(4)

8. خداوند در آيه 20 بين درجه ى مجاهدان وتلاش كنندگان براى كسب مال تسويه قائل شده وبه تعبير ديگر موضوع كسب وتلاش در تحصيل مال براى تأمين زندگى در رديف

«جهاد فى سبيل الله» آمده واين دليل بر اهميت موضوع كار وكسب براى تأمين زندگى است.(5)

9. قابل توجه است كه در آيه مورد بحث سه نوع عذر ذكر شده كه يكى جنبه ى جسمانى دارد (بيمارى) وديگرى جنبه ى مالى دارد (مسافرت براى كسب وكار) وسوم جنبه ى دينى دارد (جهاد فى سبيل الله)، از اين رو بعضى گفته اند از اين آيه استفاده مى شود كه تلاش براى معاش در رديف جهاد فى سبيل الله است.(6)

10. اين پنج دستور نماز، زكات، انفاق هاى مستحب واستغفار به ضميمه ى دستور تلاوت وتدبر در قرآن كه در جمله هاى قبل آمده بود، مجموعا يك برنامه ى كامل خودسازى را تشكيل مى دهد كه در هر عصر وزمان به خصوص آغاز اسلام تأثير انكارناپذيرى دارد.

11. تعبير به قرض الحسنه، بزرگوارانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى شود چرا كه مالك همه ملك ها از كسى كه مطلقا از خود چيزى ندارد قرض مى طلبد تا از اين

ص: 16


1- همان.
2- همان، ص 74.
3- همان.
4- همان، ص 75.
5- المعين، ج 29، ص 212؛ نمونه، ج 25، ص 200.
6- نمونه، ج 25، ص 6؛ مراغى، ج 30، ص 121.

طريق او را تشويق به انفاق وايثار وكار خير كند.(1)

12. حضرت رضا (علیه السلام) در ذيل آيه فاقرؤا ما تيسر منه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى فرمايد:

«ماتيسّر منه لكم فيه خشوع القلب وصفاء السرّ»؛ آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب وصفاى باطن داريد.(2)

13. ذكر استغفار در پايان اين دستورات ممكن است اشاره به اين باشد كه مبادا با انجام اين طاعات خود را طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصّر بشماريد وعذر به درگاه او بياوريد.(3)

14. وظايف انسان در برابر قرآن كريم:

1. به اندازه اى كه ممكن است قرآن را بخوانيد؛ فاقرؤا ما تيسّر من القرءان.

2. به هنگامى كه قرآن خوانده مى شود ادب وسكوت را رعايت كنيد؛ وإذا قرئ القرءان فاستمعوا له وأنصتوا لعلّكم ترحمون. (اعراف، 204)

3. در مفاهيم ومعارف عالى آن بينديشيد؛ أفلا يتدبّرون القرءان أم على قلوب أقفالها. (محمد، 24)

4. قرآن كريم را برنامه ى درسى در زندگى خود قرار دهيد وبه ديگران بياموزيد؛ كونوا ربانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون. (آل عمران، 79)

5. از دستورات حيات بخش آن پيروى كنيد؛ وهذا كتاب أنزلناه مبارك فاتّبعوه. (انعام، 155)

6. قرآن كريم را تنها نسخه ى شفابخش امراض روحى خود بدانيد؛ وننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين. (اسراء، 82)

7. براى تكريم از خداوند، براى قرآن كريم احترام قائل شويد؛ قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله):

«القرآن أفضلُ شىءٍ دون اللّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر الله».(4)

8. قرآن كريم را پيشوا ورهبر زندگى خود قرار دهيد؛

قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): «عليكم بالقرآن فاتّخذوه اماما وقائدا».(5)

ص: 17


1- الميزان، ج 20، ص 76؛ نمونه، ج 25، ص 197.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 382.
3- نمونه، ج 25، ص 197؛ المعين، ج 29، ص 214.
4- جامع الاخبار، ج 1، ص 420.
5- كنز العمال، ص 4029.

ص: 18

سوره مدثر

آیه 1-10

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4) وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7) فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ (8) فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ (9) عَلَى الْكافِرينَ غَيْرُ يَسيرٍ (10)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى جامه ى خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)! * برخيز وانذار كن (و عالميان را بيم ده)، * وپروردگارت را بزرگ شمار، * ولباست را پاك كن، * واز پليدى دورى كن، * ومنّت مگذار وفزونى مطلب، * وبه خاطر پروردگارت شكيبايى كن. * هنگامى كه در «صور» دميده شود، * آن روز، روز سختى است، * وبراى كافران آسان نيست!

شأن نزول

مشركان عرب در آستانه ى موسم حج جمع شدند وسران آن ها مانند ابوجهل وابوسفيان و... به مشورت پرداختند كه در برابر سؤالات كسانى كه از خارج، به مكه مى آيند واز پيامبر مى پرسند چه بگويند. اگر هر كدام جواب جداگانه بدهد؛ يكى او را ساحر، ديگرى كاهن وسومى شاعر بخواند، اين تشتّت آراء اثر منفى خواهد گذاشت. به اين نتيجه رسيدند كه بگويند او ساحر است؛ زيرا يكى از آثار سحر جدايى افكندن ميان زن وشوهر وفرزند وپدر است وپيامبر با عرضه ى آيين اسلام بين اين ها جدايى افكنده است.

اين سخن به گوش پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، حضرت سخت ناراحت شد وبيمارگونه به منزل آمد ودر بستر آرميد كه آيات فوق نازل شد ودستور مبارزه وقيام به او داد.(1)

ص: 19


1- تفسير كبير، ج 30، ص 139.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور به قيام وانذار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بيان داشتن چند دستور به پيامبر تا سرمشقى براى امت اسلامى باشد، بزرگ شمردن خدا، پاك كردن لباس، دورى از پليدى، منت نگذاشتن، صبر براى خداوند.

ب. مقصود از جمله (فكبّر) تنها گفتن

«الله اكبر» نيست هر چند، اين ذكر از نمونه هاى بارز آن است، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است، بلكه منظور بزرگ داشتن خداوند است. از نظر اعتقادى وعملى حتّى او را از اين كه در وصف بگنجد برتر دانستن، چنان كه در حديث آمده:

«اللّه اكبر من ان يوصف».(1)

ج. در اين كه منظور از جمله و ثيابك فطهّر چيست ؟ وجوهى بيان شده از جمله:

1. اين تعبير، كنايه از اصلاح عمل است؛ زيرا عمل انسان به منزله ى جامه اى براى روح اوست.

2. برخى آن را به همان لباس ظاهر تفسير كرده اند؛ زيرا پاكيزگى لباس از مهم ترين نشانه هاى شخصيت انسان است واين كه در برخى روايات آمده

«و ثيابك فقصّر»؛ لباس خود را كوتاه كن، ناظر به همين معناست.

3. منظور از لباس، قلب وروح است؛ يعنى قلب خود را از هر گونه آلودگى پاك نما. جايى كه لباس بايد تطهير شود، صاحب لباس اولويت دارد.

4. برخى آن را به همسران تفسير كردند؛ زيرا قرآن همسر را لباس معرفى كرده؛ هنّ لباس لكم... (بقره، 187) وتطهير آن ها به معناى تأديب وتربيت آن هاست؛ قوا أنفسكم وأهليكم نارا. (تحريم، 6)

5. منظور از تطهير لباس، تخلق به اخلاق حميده وملكات فاضله است. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: از اين وجوه ياد شده بهتر از همه وجه اول وپنجم است.(2)

د. «رجز» در اصل به معناى اضطراب وتزلزل است، سپس به هر گونه گناه، شرك،

ص: 20


1- الميزان، ج 20، ص 80.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 581؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 60؛ الميزان، ج 20، ص 81.

بت پرستى، اخلاق زشت وعذاب الهى كه عامل اضطراب انسان مى گردد، اطلاق شده است.(1)

ه -. در اين كه مقصود از نهى از منت وافزون طلبى چيست ؟ مفهوم آيه گسترده است وهر گونه منت گذارى بر خالق وخلق را شامل مى شود؛ بنا بر اين، به وسيله ى عبادت بر خدا منت مگذار؛ زيرا اوست كه توفيق عبادت به انسان داده وعبادت را زياد مشمار؛ زيرا انسان نبايد خود را از حدّ تقصير خارج نمايد وبه ديگران نيز منت مگذار؛ زيرا موجب تباهى عمل است؛ لا تُبطلوا صدقاتِكم بالمنِّ والأذى.(2)

و. اين كه در برخى روايات آمده:

«لا تعط تلتمس أكثر منها»؛ چيزى را به ديگران عطا مكن كه انتظار بيشترى داشته باشى، ونيز امام (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا تستكثر ما عملت من خير لله»؛ كار نيكى را كه براى خدا انجام مى دهى زياد مشمار، هر يك مصاديق كلى مفهوم آيه شريفه است.(3)

ز.

«لا تمنن» از ماده ى «منت» در اين گونه موارد به معناى سخن وگفتارى است كه بيانگر اهميت نعمتى باشد وانسان به ديگرى داده است، از اينجا رابطه ى آن با «استكثار» (طلب فزونى) روشن مى شود؛ زيرا اگر انسان خدمت خود را كم شمرد، انتظار پاداش ندارد تا چه رسد به اين كه فزونى بطلبد.(4)

ح. «ناقور» در اصل از «نقر» به معناى كوبيدنى است كه منجر به سوراخ كردن شود ومنقار پرندگان كه وسيله ى كوبيدن وسوراخ كردن اشيا است نيز از همين ريشه گرفته شده ونيز به همين جهت به شيپورى كه با صداى خود گويا گوش انسان را سوراخ مى كند «ناقور» گفته مى شود.(5)

ط. در پايان دنيا وآغاز قيامت دو بار با صدايى بسيار وحشت انگيز در صور دميده مى شود؛ اولى صداى مرگ ودومى صداى بيدارى است، به اين دو، نفخه ى صور اول ونفخه ى صور دوم گفته مى شود. آيه محل بحث اشاره به نفخه ى صور دوم وكنايه از زنده كردن مردگان است.(6)

ص: 21


1- تفسير كبير، ج 30، ص 193؛ نمونه، ج 25، ص 213.
2- بقره، 264؛ تفسير كبير، ج 30، ص 194؛ نمونه، ج 25، ص 215؛ الميزان، ج 20، ص 82.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 454؛ برهان، ج 4، ص 400؛ نمونه، ج 25، ص 216.
4- نمونه، ج 25، ص 215.
5- مفردات راغب؛ نمونه، ج 25، ص 218.
6- الميزان، ج 20، ص 85؛ فتح القدير، ج 5، ص 324.

ى

. مقصود از كلمه «يومئذ»، روزى است كه خلايق براى حساب وجزا به سوى خدا بر مى گردند ومنظور از «يوم»، روزى است كه در ناقور دميده مى شود، بنا بر اين، «روز» ظرف شده براى روز. اين ظرف شدن زمان براى قطعه اى از زمان ديگر به دليل اعتبار بعضى از اوصاف ظرف مى شود براى صفات ديگرش؛ همچنان كه سال را ظرف براى ماه وماه را ظرف براى روز مى گيريم.(1)

نكته ها

1. در جمله فانذر؛ انذار كن، موضوع انذار بيان نشده كه در باره چه چيزى انذار مى شود وبه اصطلاح، حذف متعلق مفيد عموم است كه شامل عذاب دنيا وآخرت مى شود.(2)

2. با اين كه تماميت دعوت به هر يك از تبشير وانذار صورت مى گيرد، سرّ اين كه تنها انذار را بيان كرد آن است كه اين سوره در آغاز بعثت نازل شده وتأثير انذار بيشتر از تبشير بوده است.(3)

3. جمله و ربّك فكبّر گرچه بعد از قم فانذر آمده، لكن در معنا وحقيقت مقدم است، يعنى هدف از قيام وانذار تكبير وتعظيم خداوند است.(4)

4. خداوند را بزرگ بشماريد تا در برابر عظمت او ديگران در نزد شما كوچك آيند؛ چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در وصف پرهيزكاران مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه خداوند در جان آن ها بزرگ جلوه نموده از اين رو غير خدا در نظرشان كوچك است؛

«عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم».(5)

5. در حقيقت آيه و ثيابك فطهّر اشاره به اين مطلب دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه دامن آن ها از هر گونه آلودگى پاك باشد وتقوا وپرهيزكارى آنان از هر نظر مسلم گردد.(6)

ص: 22


1- الميزان، ج 20، ص 85.
2- الميزان، ج 20، ص 80.
3- همان؛ روح المعانى، ج 29، ص 116.
4- همان.
5- نهج البلاغه، خطبه ى 193.
6- نمونه، ج 25، ص 212؛ روح المعانى، ج 29، ص 77؛ روح البيان، ج 10، ص 7؛ تفسير كبير، ج 30، ص 192؛ فتح القدير، ج 5، ص 324.

6. كلمه «صبر» مطلق است وشامل اقسام سه گانه ى صبر بر طاعت، صبر بر مصيبت وصبر از معصيت مى گردد.(1)

7. ضامن اجراى قيام به انذار وتبليغ وهدايت مردم صبر وشكيبايى است كه در قرآن بر موضوع صبر بسيار تأكيد شده وامير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«الصبر من الايمان كالرأس من الجسد».(2)

8. جمله غير يسير صفت ديگرى براى «يوم» است وعسر ودشوارى در آن روز را تأكيد كرده ومى فهماند سختى آن روز از يك جهت ودو جهت نيست، بلكه از هر جهت است.(3)

ص: 23


1- الميزان، ج 20، ص 82.
2- نمونه، ج 25، ص 216.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 582؛ الميزان، ج 20، ص 85.

آیه 11-30

اشاره

ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيدًا (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُودًا (12) وَ بَنينَ شُهُودًا (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيدًا (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ (15) كَلاّ إِنَّهُ كانَ ِلآياتِنا عَنيدًا (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْليهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27) لا تُبْقي وَ لا تَذَرُ (28) لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

ترجمه

مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريده ام واگذار! * همان كس كه براى او مال گسترده اى قرار دادم، * وفرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند، * ووسايل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم. * باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم. * هرگز چنين نخواهد شد؛ چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزد. * وبه زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه ى زندگى بالا رود (سپس او را به زير مى افكنم)! * او (براى مبارزه با قرآن) انديشه كرد ومطلب را آماده ساخت. * مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده كرد؟! * باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب (و نقشه شيطانى خود را) آماده نمود؟! * سپس نگاهى افكند، * بعد چهره در هم كشيد وعجولانه دست به كار شد؛ * سپس پشت (به حق) كرد وتكبر ورزيد؛ * وسرانجام گفت: «اين (قرآن) چيزى جز افسون وسحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست. * اين فقط سخن انسان است (نه گفتار خدا).» * (امّا) به زودى او را وارد سقر [- دوزخ] مى كنم! * وتو چه مى دانى «سقر» چيست ؟! * (آتشى است كه) نه چيزى را باقى مى گذارد ونه چيزى را رها مى سازد. * پوست تن را به كلّى دگرگون مى كند. * نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده اند.

شأن نزول

براى اين آيات دو شأن نزول بيان شده: يكى در آغاز سوره بيان شد، دوم اين كه برخى گفته اند: وقتى آيات سوره غافر نازل شد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مسجدالحرام مشغول نماز بود. (وليد بن مغيره) نزديك حضرت بود وصداى او را مى شنيد. چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) متوجه شد تلاوت اين آيات را تكرار كرد. وليد به سوى قوم خود طايفه ى بنى مخزوم آمد وگفت: الان

ص: 24

از محمد كلامى شنيدم كه نه شبيه سخن انسان هاست نه سخن جن.

«و أنّ له لَحلاوة وإنّ عليه لطلاوة وإنّ أعلاه مثمر وإن أسفله لمغْدِق وإنه ليعلوا وما يعلى»؛ سخنان او شيرينى ويژه دارد وزيبايى مخصوصى، شاخه هايش پر ميوه وريشه هايش قوى، سخنى است كه از هر سخن برترى دارد وهيچ سخنى به پايه ى او نمى رسد. اين را گفت وبه منزلش برگشت.

قريش به يكديگر گفتند: او دلباخته ى محمد شده وهمه ما را منحرف مى كند. ابوجهل گفت: من چاره ى اين كار را مى كنم. آمد با حالت غمگين كنار او نشست، وليد گفت: چرا غمگينى ؟ گفت: قريش به تو عيب مى گيرند كه تو دلباخته ى محمد شده اى. او همراه ابوجهل برخاست وبه مجلس قوم خود آمد وگفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است ؟ گفتند: نه. گفت: فكر مى كنيد او كاهن است ؟ گفتند: نه. گفت: تصور مى كنيد او شاعر است ؟ گفتند: نه. آن ها گفتند: به عقيده ى تو در باره او چه بگوييم ؟ گفت: مگر نديديد ميان زن ومرد جدايى مى افكند وميان دوستان تفرقه مى اندازد (برخى به او ايمان مى آورند وبعضى ايمان نمى آورند)، بنا بر اين او ساحر است وآنچه مى گويد سحرى است جالب. آنگاه اين آيات نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى كند:

معرفى نمودن فردى به نام «وليد بن مغيره» كه خداوند به او نعمت هاى فراوانى داد، كفر ورزى او به جاى شكر نعمت ومبارزه ى او با قرآن كريم ونسبت سحر دادن به قرآن كريم وبيان نفرين خداوند بر او، ورود او به دوزخ وبيان ويژگى هاى دوزخ.

ب. جمله ذرنى ومن خلقت وحيدا، چهار گونه تفسير شده است:

1. تعبير به «وحيدا» وصف خالق است وبه منظور تهديد آمده است؛ يعنى مرا با او تنها بگذار كه خودم او را كيفر مى دهم.

2. «وحيدا» حال از فاعل «خلقت» است؛ يعنى من تنها او را آفريدم.

3. او در شكم مادر وهنگام تولد تنها بود.

ص: 25


1- مجمع البيان، ج 10، ص 584؛ نمونه، ج 25، ص 221.

4. او خود را وحيد وبى نظير مى دانست ومشهود است كه مى گفت:

«أنا الوحيد بن الوحيد ليس لى فى العرب نظير ولا لابى نظير».

ولى تفسير اول مناسب تر است.(1)

ج. «ممدود» به معناى كشيده ناظر به وسعت وگستردگى اموال او از نظر زمان يا مكان است. برخى گفته اند: ثروت انبوهى داشت، در فاصله ى مكه وطائف شتران واسب هاى فراوان ومستغلات زيادى فراهم كرده بود. برخى گفته اند: داراى صد هزار دينار طلا بود. برخى گفته اند: باغ ها ومزارعى داشت كه غلات يكى تمام نشده بود، ديگرى مى رسيد. همه اين وجوه در معناى «ممدود» جمع است.(2)

د. «سأُرهقه» از «ارهاق» به معناى پوشاندن چيزى از روى تحميل است. «صعود» (به فتح) مكانى است كه از آن بالا مى روند و (به ضمّ) به معناى بالا رفتن است. از آنجا كه بالا رفتن از قلّه هاى مرتفع، دشوار است، اين تعبير در باره هر كار مشكل به كار مى رود، از اين رو برخى آن را به عذاب الهى تفسير كرده اند، آيه اشاره به عذاب دنيوى وليد دارد كه بعد از آن همه نعمت، سقوط كرد وبيچاره شد. در برخى از روايات صعود نام كوهى در جهنم است.(3)

ه -. در باره معناى «سقر» وجوهى بيان شده است: 1. يكى از نام هاى جهنم است. 2. يكى از دركات جهنم است. 3. يكى از ابواب جهنم است، كه مى فرمايد: لها سبعة ابواب.(4)

و. «لوّاحه» از ماده ى «لوح» گاه به معناى ظاهر وآشكار شدن آمده وگاه به معناى دگرگون ساختن وتغيير دادن. بنا بر معناى اول تفسير آيه چنين مى شود: دوزخ از فاصله اى دور براى انسان ها نمايان مى شود؛ چنان كه مى فرمايد: و بُرّزت الجحيمُ لمن يرى (نازعات، 36). بنا بر معناى دوم، تفسير آيه چنين است: دوزخ رنگ پوست وتن را به كلى دگرگون مى سازد.(5)

ص: 26


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 64؛ نمونه، ج 25، ص 223؛ تفسير كبير، ج 30، ص 198؛ مجمع البيان، ج 10، ص 584.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 585؛ نمونه، ج 25، ص 224؛ تفسير كبير، ج 30، ص 198.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 585؛ مراغى، ج 29، ص 131؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 66؛ نمونه، ج 25، ص 226.
4- حجر، 44؛ مجمع البيان، ج 10، ص 586؛ اطيب البيان، ج 13، ص 277؛ التحرير والتنوير، ج 29، ص 311.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 586؛ نمونه، ج 25، ص 234؛ تفسير كبير، ج 30، ص 202؛ فتح القدير، ج 5، ص 327.
نكته ها

1. وليد بن مغيره نه تنها غرق در مال وفرزندان بود، بلكه در جهات اجتماعى وجنبه هاى جسمانى نيز غرق در نعمت بود. «تمهيد» از ماده ى «مهد» به معناى گهواره است وبه هر گونه وسايل استراحت وپيشرفت وموقعيت اجتماعى اطلاق شده است.(1)

2. وليد بن مغيره با اين همه نعمت وثروتى كه خداوند به او داده بود، به جاى شكر، افزون طلب بود واين وصف منحصر به او نبود، بلكه همه دنياپرستان چنين هستند وهرگز عطش آن ها فرو نمى نشيند.(2)

3. «عنيد» از ماده ى «عناد» به معناى مخالفت ودشمنى آگاهانه است؛ يعنى انسان حقانيت چيزى را درك مى كند وبا آن به مخالفت بر مى خيزد. تعبير به «كان» نشان مى دهد كه عناد ولجاجت او دائمى بوده است.(3)

4. در آيه 31 مدثر مى فرمايد خداوند هركه را بخواهد گمراه مى كند وهر كه را بخواهد هدايت مى كند: كذلِك يضِلُّ اللَّهُ مَنْ يشَاءُ وَيهْدِى مَنْ يشَاءُ

نمونه گمراه ساختن وهدايت كردن را در آيات ذيل مشاهده مى كنيد:

كذلِك يضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (غافر، 34)

وَيهْدِى إِلَيهِ مَنْ أَنَابَ (الرعد، 27)

وَيهْدِى إِلَيهِ مَنْ ينِيبُ (الشورى، 13)

5. وصف «عنيدا» مشعر به عليت است؛ يعنى هر كس عناد به آيات الهى بورزد، اين عذاب براى او هست ومورد، مخصّص نخواهد بود.(4)

6. عناد با آيات الهى انواعى دارد: گاهى معجزه را سحر مى خواند، گاهى نسبت كذب وجنون به پيامبر مى دهد وگاهى قدرت الهى را به طبيعت نسبت مى دهد.(5)

7. تقديم (ءاياتنا) بر (عنيدا) مشعر به اين معناست كه او فقط نسبت به آيات الهى عناد

ص: 27


1- نمونه، ج 25، ص 225.
2- همان.
3- همان.
4- كاشف، ج 7، ص 459.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 273.

داشته واحتمالاً نسبت به ساير امور زندگى عناد نداشته، بلكه عناد او نسبت به توحيد ونبوت وقيامت بوده است.(1)

8. جمله فقتل كيف قدّر نفرين است! مانند لعن ورجم كه خداوند در باره شيطان گويد: فاخْرج فإنّك رجيم * وإنّ عليك اللّعنة إلى يوم الدين (حجر، 34-35). در باره يهود مى فرمايد: أُولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون.(2)

9. يكى از زمينه هاى طغيان، وجود امكانات مادى وثروت زياد است كه انسان از آن سوء استفاده كند؛ إن الانسان ليطغى * أن رأه استغنى (علق، 6-7) و أنا اكثر منك مالا (كهف، 34) و ذرنى والمكذبين أُولى النَعْمة.(3)

10. جمله ما أدريك ما سَقر دلالت بر عظمت وبزرگى عذاب الهى دارد به حدّى كه قابل درك نيست.(4)

11. جمله لا تُبقى ولا تَذر يا اشاره به پيوستگى مرگ وحيات دارد؛ دوزخيان نه مى ميرند، نه زنده مى مانند، يا اين كه ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش قيامت آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد ومانند آتش دنيا نيست كه گاهى در نقطه خاصى اثر مى كند ونقطه ى ديگر سالم مى ماند.(5)

12. نظير آيه 26 تا 28 مدثر: سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَمَا أَدْرَاك مَا سَقَرُ * لاَ تُبْقِى وَلاَ تَذَرُ

آيات ذيل است:

إِنَّهُ مَنْ يأْتِ رَبَّهُ مُجْرِما فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يمُوتُ فِيهَا وَلاَ يحْيى (طه، 74)

وَيتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يصْلَى النَّارَ الْكبْرَى * ثُمَّ لاَ يمُوتُ فِيهَا وَلاَ يحْيى (الأعلى، 11 تا 13)

ص: 28


1- تفسير كبير، ج 30، ص 200.
2- بقره، 159؛ اطيب البيان، ج 13، ص 274.
3- مزمل، 11؛ كاشف، ج 7، ص 46.
4- فتح القدير، ج 5، ص 327؛ روح البيان، ج 10، ص 231.
5- نمونه، ج 25، ص 233؛ الميزان، ج 20، ص 88.

آیه 31-37

اشاره

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيمانًا وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31) كَلاّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها َلإِحْدَى الْكُبَرِ (35) نَذيرًا لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37)

ترجمه

مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، وتعداد آن ها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم تا اهل كتاب [- يهود ونصارى] يقين پيدا كنند وبر ايمان مؤمنان بيفزايد، واهل كتاب ومؤمنان (در حقّانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، وبيماردلان وكافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟!» (آرى) اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد وهر كس را بخواهد هدايت مى كند. ولشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، واين جز هشدار وتذكرى براى انسان ها نيست. * اين چنين نيست (كه آن ها تصور مى كنند.) سوگند به ماه، * وبه شب، هنگامى كه (دامن برچيند و) پشت كند، * وبه صبح هنگامى كه چهره بگشايد، * كه آن (حوادث هولناك قيامت) از مسائل مهم است. * هشدار وانذارى است براى همه انسان ها، * براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند [- به سوى هدايت ونيكى پيش روند يا نروند].

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرار دادن 19 مأمور براى دوزخ به منظور آزمايش كفار ويقين اهل كتاب وافزايش ايمان مؤمنان اعتراض كفار ومنافقان در باره سخن خداوند، بيان چند سوگند بر مهم بودن حوادث قيامت.

ب. كلاّ والقمر...؛ در ادامه ى بحث با منكران معاد در اين آيات سوگندهاى مختلفى بر مسئله ى قيامت وعذاب در آن روز، ياد كرده ومى فرمايد: نه چنين است كه كفار مى پندارند،

ص: 29

سوگند به ماه وشب هنگامى كه پشت كند وسوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد كه حوادث هولناك قيامت از مسائل بسيار مهم وبزرگ است وهدف از آفرينش جهنم انتقام جويى نيست، بلكه وسيله ى انذار براى انسان هاست.

ج. امام كاظم (علیه السلام) در ذيل آيه شريفه لمن شاء منكم أنْ يتقدم... مى فرمايد:

«كل من تقدّم إلى وِلايتنا تأخر عن سقر وكل من تأخر عن ولايتنا تقدّم إلى سقر»(1)؛ هر كسى كه به ولايت ما پيشى بگيرد، از آتش جهنم دور شده است وهر كسى كه از ولايت ما دور شود به آتش جهنم نزديك شده است.

نكته ها

1. مرجع ضمير «إنّها» در آيه إنّها لإحْدى الكبر، عذاب هايى است كه در آيات قبل آمده بود؛ از اين تعبير روشن مى شود كه عذاب جهنم منحصر به اين ها نيست، اين يكى از عذاب هاى بزرگ الهى است. عذاب هاى ديگر مانند: حميم، غساق، زقوم وجز اين ها از عذاب هاى جسمانى است وعذاب روحانى شديدتر نيز وجود دارد.(2)

برخى گفته اند: دركات آتش هفت تاست؛ جهنم، لظى، سَقَر، سَعير، جَحيم، حُطَمه، هاويه و «سقر» يكى از آن هفت تاست.(3)

2. هدف از اين كه خداوند تعداد مأموران دوزخ را نوزده نفر يا نوزده گروه قرار داده سه جهت مى تواند باشد: آزمايش كفار، افزايش ايمان مؤمنان ويقين پيدا كردن اهل كتاب. فخر رازى گويد: از سه طريق، عدد نوزده موجب يقين براى اهل كتاب است:

الف. اين عدد موافق است با آنچه در تورات وانجيل آمده است.

ب. چون در اين دو كتاب تحريف صورت گرفته، پيروان آن ها شك داشتند كه اين عدد درست است يا نه؛ بعد از خبر دادن قرآن يقين به صحت پيدا كردند.

ج. پيامبر (صلی الله علیه و آله) وقتى اين آيه را مى خواند او را استهزا مى كردند، معلوم مى شود هدف پيامبر (صلی الله علیه و آله) تبليغ رسالت است وگرنه چيزى مى گفت كه آن ها بپسندند. بنا بر اين، يقين كردند

ص: 30


1- نور الثقلين، ج 5، ص 458.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 282.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 209.

كه او حق مى گويد واز آزار آن ها باكى ندارد.(1)

3. منظور از اصحاب النار همان خازنان موكل بر دوزخ هستند كه شكنجه ى مجرمان را به عهده دارند. اين معنا هم از جمله عَليها تسعةَ عشر استفاده مى شود وهم جمله ما جعلنا عِدَّتهم إلاّ فتنةً به آن شهادت مى دهد چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما أمرهم ويفعلون ما يؤمرون.(2)

4. سوگند به «ماه» براى آن است كه ماه يكى از آيات بزرگ الهى است؛ هم از نظر خلقت وهم گردش منظم وهم نور وزيبايى وهم تغييرات تدريجى كه خود تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزهاست.(3)

5. اين سه سوگند در حقيقت به يكديگر مربوط ومكمل يكديگرند؛ زيرا مى دانيم جلوه گرى ماه در شب هاست ونور ماه به هنگام روز تحت الشعاع نور خورشيد است ومطلقا جلوه اى ندارد، در ضمن اين سه سوگند تناسبى با نور هدايت قرآن وپشت كردن ظلمات شرك وبت پرستى ودميدن سپيده ى صبحگاهان (توحيد) دارد.(4)

6. انذار قرآن براى همه بشريت است چه كسانى كه به وسيله ى كارهاى خير تقدم جويند، چه آن ها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند. بعضى گفته اند: منظور تقدم نفس انسانى وتكامل او يا انحطاط وتأخر اوست، وجهت اين كه از ايمان واطاعت به تقدم تعبير كرد، اين است كه صاحب آن در فهم يا درجه مقدم است واز كفر ومعصيت تعبير به تأخر نمود؛ چون كافر در عقل ودرك ودرجه متأخر از مؤمن است.(5)

ص: 31


1- تفسير كبير، ج 30، ص 181.
2- تحريم، 6؛ الميزان، ج 20، ص 89.
3- نمونه، ج 25، ص 244.
4- نمونه، ج 25، ص 246.
5- نمونه، ج 25، ص 248؛ مجمع البيان، ج 10، ص 591.

آیه 38-56

اشاره

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ (38) إِلاّ أَصْحابَ الْيَمينِ (39) في جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمينَ (41) ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ (44) وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ (45) وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46) حَتّى أَتانَا الْيَقينُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعينَ (48) فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفًا مُنَشَّرَةً (52) كَلاّ بَلْ لا يَخافُونَ اْلآخِرَةَ (53) كَلاّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

ترجمه

(آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است، * مگر «اصحاب يمين» (كه نامه ى اعمالشان را به نشانه ى ايمان وتقوايشان به دست راستشان مى دهند). * آن ها در باغ هاى بهشتند، وسؤال مى كنند، * از مجرمان: * چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت ؟! * مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم، * واطعام مستمند نمى كرديم، * وپيوسته با اهل باطل همنشين وهمصدا بوديم، * وهمواره روز جزا را انكار مى كرديم، * تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد.» * از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آن ها سودى نمى بخشد. * چرا آن ها از تذكر روى گردانند؟! * گويى گورخرانى رميده اند، * كه از (مقابل) شيرى فرار كرده اند! * بلكه هر كدام از آن ها انتظار دارد نامه ى جداگانه اى (از سوى خدا) براى او فرستاده شود. * چنين نيست (كه آنان مى گويند،) بلكه آن ها از آخرت نمى ترسند. * چنين نيست (كه آن ها مى گويند،) آن (قرآن) يك تذكر ويادآورى است. * هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد؛ * وهيچ كس پند نمى گيرد مگر اين كه خدا بخواهد؛ او اهل تقوا واهل آمرزش است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى كند:

در گرو بودن مردم نسبت به اعمال خويش جز اصحاب يمين، سؤال بهشتيان از مجرمان در ارتباط علت ورود آن ها به دوزخ كه چهار عامل را بيان مى كند؛ عدم منفعت شفاعت نسبت به مجرمان واعراض آنان از قرآن كريم وعدم اعتقاد آنان به قيامت، تذكر

ص: 32

بودن قرآن كريم واختيار مردم در پذيرش وعدم پذيرش آن.

ب. از تعبير لم نك من المصلّين روشن مى شود كه كفار همان گونه كه مكلّف به اصول دين اند، مكلف به فروع دين نيز هستند.(1)

ج. منظور از «يقين» مرگ است؛ زيرا مرگ امرى يقينى براى مؤمن وكافر است وانسان در هر چيزى شك كند، در مرگ نمى تواند شك كند، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: و اعبد ربّك حتى يأتيك اليقين.(2)

د. جمله فمالهم عن التذكرة دلالت بر تعجب دارد؛ يعنى جاى تعجب دارد كه چرا آن ها از اين همه تذكر روى گردانند وبه اعتقاد برخى تقدم عن التذكرة بر معرضين دلالت بر حصر دارد؛ يعنى آن ها تنها از تذكره ى سودمند روى گردانند.(3)

ه -. «كلاّ» ردع كفار است؛ يعنى نيازى به آمدن كتاب ونامه براى هر شخص نيست؛ زيرا حجت خدا براى همه به طور مساوى آمده، افزون بر اين، دريافت كتاب نياز به طهارت روحى دارد چنان كه در پاسخ به كلام كفار كه گفتند: لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما أُوتى رسل الله، خداوند مى فرمايد: الله أعلم حيث يجعل رسالته.(4)

و. در تفسير جمله و ما يذكرون إلاّ أن يشاء الله چند وجه بيان شده است:

1. پند گرفتن از قرآن جز به مشيت وتوفيق الهى ممكن نيست.

2. جمله فمن شاء ذكره كه در آيه قبل آمده اين توهم را ايجاد مى كند كه همه چيز به اراده ى انسان بستگى دارد. اين آيه توهم را برطرف مى كند كه اراده ى انسان در عين آزادى وابسته به مشيت الهى است.

3. آن ها اصلاً ايمان نمى آورند مگر اين كه خدا آن ها را مجبور كند ومى دانيم كه خدا كسى را مجبور نمى كند.(5)

ز. خداوند شايسته ى اين حقيقت است كه از او بترسند. امام صادق (علیه السلام) در تفسير جمله

ص: 33


1- مجمع البيان، ج 10، ص 591؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 75؛ تفسير كبير، ج 30، ص 313.
2- حجر، 99؛ الميزان، ج 20، ص 97؛ نمونه، ج 25، ص 255.
3- الميزان، ج 20، ص 99؛ نمونه، ج 25، ص 262.
4- انعام، 124؛ الميزان، ج 20، ص 100.
5- نمونه، ج 25، ص 266.

هو أهل التقوى... مى فرمايد: خداوند فرمود:

«انا اهل أن اتقى ولا يشرك بى عبدى شيئا وأنا أهل أن لم يشرك بى شيئا أن أدخله الجنة»؛ من شايسته ى اين هستم كه از من پروا شود، چيزى را شريك من قرار ندهند ومن شايسته ام كه اگر بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد او را وارد بهشت نمايم.(1)

ح. گرچه تمام مفسران تقوا را به معناى مفعولى گرفته اند؛ يعنى خدا شايسته اين است كه از شرك به او ومعصيت او پرهيز شود، ولى محتمل است به معناى فاعلى نيز تفسير شود؛ يعنى خدا اهل تقواست. از هر گونه ظلم وستم پرهيز مى كند، پس در حقيقت بالاترين مقام تقوا از اوست وتقواى بندگان شعاع ضعيفى از تقواى اوست.(2)

نكته ها

1. خداوند اين حق را به عهده ى خلق دارد كه با ايمان وعمل صالح او را بندگى كنند، پس هر انسانى نزد خدا محفوظ ومحبوس است تا اين حق را بپردازد، حال اگر ايمان آورد وعمل صالح كرد از گرو در آمده وآزاد مى شود، واگر كفر ورزيد ومرتكب جرم شد وبا اين حال از دنيا رفت، براى ابد محبوس است واين يك نوع رهين بودن انسان است.

2. نفوسى كه داراى عمل هستند بر دو قسم اند: برخى از نفوس در گرو اعمال خويش اند، مانند مجرمان؛ وبعضى آزاد شده از رهن هستند مانند اصحاب يمين، واما السابقون السابقون * أولئك المقرّبون كه در سوره واقعه آمده، داخل در تقسيم نيستند. «مقربون» آن چنان در عبوديت استقرار پيدا كرده اند كه خود را هرگز صاحب نفس نمى دانند تا چه رسد به اين كه صاحب عمل بدانند. هم نفس خود را ملك خدا مى دانند وهم اعمال خويش را، از اين رو در قيامت آن ها براى محاسبه احضار نمى شوند چنان كه مى فرمايد: فإنّهم لمحضرون إلاّ عباد الله المخلصين.(3)

3. سرّ اين كه «جنات» به صورت نكره بيان شده براى آن است كه عظمت آن را برساند وبفهماند كه عظمت آن قابل درك ووصف نيست.(4)

ص: 34


1- برهان، ج 4، ص 405؛ نمونه، ج 25، ص 267.
2- نمونه، ج 25، ص 267.
3- صافات، 128؛ الميزان، ج 20، ص 96.
4- منهج الصادقين، ج 10، ص 74؛ الميزان، ج 20، ص 97.

4. علت به جهنم رفتن مجرمان چهار خصلت است كه يا هر چهار خصلت را دارند، يا يكى از آن ها را: نماز نخواندن، اطعام نكردن به مسكين، فرو رفتن در باطل وتكذيب قيامت.(1)

5. اطعام به مسكين گرچه به معناى غذا دادن به بينوايان است، ولى ظاهرا منظور از آن هر گونه كمك به نيازمندى هاى ضرورى مستمندان، اعم از خوراك، پوشاك ومسكن است، چنان كه منظور از زكات وانفاق، زكات واجب است؛ زيرا ترك انفاق مستحب سبب ورود در دوزخ نمى شود.(2)

6. مجالسى كه در آن دين خدا تضعيف مى شود ومقدسات دين مورد استهزاء قرار مى گيرد يا در آن مجالس گناهانى مانند غيبت، تهمت، لهو ولعب انجام مى شود، شركت در آن خوض در باطل است.(3)

7. نظير آيات 46 تا 48 مدثر: وَكنَّا نُكذِّبُ بِيوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَانَا الْيقِينُ * فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ

آيه 18 غافر است: وَأَنْذِرْهُمْ يوْمَ الاْزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلاَ شَفِيعٍ يطَاعُ

8. مشركان افرادى مغرور ومتكبراند؛ زيرا انتظار بى جا دارند كه نامه هاى جداگانه اى از سوى خدا به آن ها داده شود؛ يريد كل امرى ءٍ منهم...، چنان كه اين انتظار بى جا در آيات ديگر نيز منعكس شده است؛ و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه (اسراء، 93) و قالوا لنْ نؤمن حتى نؤتى مِثل ما أُوتى رسل الله.(4)

9. در برخى از روايات آمده است كه ابوجهل وجماعتى از قريش به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: اى محمد! ما به تو ايمان نمى آوريم تا زمانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: از خداوند رب العالمين به فلان بن فلان ودر آن رسما دستور داده شود تا ما به تو ايمان بياوريم.(5)

ص: 35


1- الميزان، ج 20، ص 97.
2- نمونه، ج 25، ص 253؛ فتح القدير، ج 5، ص 333.
3- نمونه، ج 25، ص 254.
4- انعام، 124؛ الميزان، ج 20، ص 99؛ اطيب البيان، ج 13، ص 282.
5- صافى، ج 5، ص 252؛ نمونه، ج 25، ص 264.

10. انتظار بى جاى كفار

نظير آيه 52 مدثر: بَلْ يرِيدُ كلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يؤْتَى صُحُفا مُنَشَّرَةً

آيات ذيل است:

وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيك حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كتَابا نَقْرَؤُهُ (الإسراء، 93)

وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِى رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ (الأنعام، 124)

پاسخ اين انتظارات بيجا در جمله اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ بيان شده است.

ص: 36

سوره قيامت

آیه 1-19

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4) بَلْ يُريدُ اْلإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) يَقُولُ اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ (15) لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به روز قيامت، * وسوگند به (نفس لوّامه) وجدان بيدار وملامتگر (كه رستاخيز حق است)! * آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد؟! * آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون ومرتب كنيم. * (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد وبدون ترس از دادگاه قيامت) در تمام عمر گناه كند. * (از اين رو) مى پرسد: «قيامت كى خواهد بود»؟! * (بگو:) در آن هنگام كه چشم ها از شدّت وحشت به گردش درآيد، * وماه بى نور گردد، * وخورشيد وماه يك جا جمع شوند، * آن روز انسان مى گويد: «راه فرار كجاست ؟!» * هرگز چنين نيست، راه فرار وپناهگاهى وجود ندارد! * آن روز قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار تو است؛ * ودر آن روز انسان را از تمام كارهايى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند. * بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است، * هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهايى بتراشد. * زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن [- قرآن] حركت مده، * چرا كه جمع كردن وخواندن آن بر عهده ى ماست. * پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. * سپس بيان (و توضيح) آن (نيز) بر عهده ى ماست.

ص: 37

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به قيامت ووجدان ملامتگر بشر بر قدرت پروردگار در ارتباط با زنده ساختن انسان ها در قيامت، علت انكار قيامت گناه ومعصيت، ويژگى هاى قيامت مانند به گردش در آمدن چشم ها از وحشت، بى نور شدن ماه وبرچيده شدن ماه وخورشيد، ترس انسان در قيامت، آگاه شدن انسان از اعمال خويش، دستور به صبر به پيامبر در باره تلاوت قرآن.

ب. اين سوره پيرامون قيامت سخن مى گويد. نخست از وقوع آن روز ودر مرحله ى دوم چند نشانه براى آن روز بيان مى دارد وسپس اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز را ذكر مى كند ودر نهايت استدلال مى كند كه خداوند قدرت بر اعاده ى جهان وانسان هاى مرده را دارد.(1)

ج. در اين كه «لا» در دو آيه زائده وبه منظور تأكيد است يا نافيه، دو وجه ذكر شده است: اكثر مفسران مى گويند «لا» زائده وبراى تأكيد قسم است وجواب قسم كلمه «لَتُبعثنَّ» است كه حذف شده است.(2)

د. در اين كه منظور از «نفس لوّامة» چيست، وجوهى بيان شده است:

1. وجدان اخلاقى كه به هنگام ارتكاب عمل زشت در دنيا انسان را سرزنش مى كند.

2. سرزنش كردن همه انسان ها نسبت به خويشتن؛ كفار از اين جهت كه چرا مسير انحرافى را طى كرده اند ومؤمنان از آن رو كه چرا كمتر كار خير انجام داده اند.

3. مقصود تنها نفس كفار است كه خود را ملامت مى كنند، چنان كه مى فرمايد: و أسرّوا الندامة لمّا رأوا العذاب.(3)

ه -. «برق» در اصل به معناى روشنايى ونور خيره كننده اى است كه در ميان ابرها ظاهر مى شود، سپس به هر روشنايى ديگر نيز اطلاق شده است. برق زدن چشم ها در اين آيه به معناى حركت شديد واضطراب آن از شدت ترس قيامت است. برخى نيز آن را به معناى

ص: 38


1- الميزان، ج 20، ص 103.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 597؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 79.
3- يونس، 54؛ مجمع البيان، ج 10، ص 597.

ساكن شدن حدقه ى چشم وخيره شدن به يك نقطه كه آن هم غالبا نشانه ى وحشت است تفسير كرده اند.(1)

و. در اين كه منظور از جمع شدن شمس وقمر چيست، وجوهى بيان شده از جمله:

1. هر دو در كنار يكديگر قرار مى گيرند ويا هر دو از شرق طلوع ودر مغرب غروب مى كنند.

2. هر دو در اين صفت كه نور خود را از دست مى دهند جمع مى شوند.

3. ماه تدريجا تحت تأثير جاذبه ى خورشيد وسرانجام به آن جذب وجمع مى شود وهر دو بى فروغ مى گردند.(2)

ز. در تفسير آيه إلى ربّك يومئذٍ المستقرّ وجوهى بيان شده از جمله:

1. در آن روز حكم نهايى به دست خداست.

2. قرارگاه نهايى از بهشت ودوزخ به فرمان اوست.

3. استقرار براى محاكمه وحساب در پيشگاه اوست.

4. قرارگاه نهايى همگان به سوى اوست وجز او پناهگاهى وجود ندارد. اين تفسير مناسب تر است.(3)

ح. در تفسير آيه و ينبّؤا الإنسان بما قدّم وأخّر وجوهى بيان شده است از جمله: 1. منظور اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقى مانده چه خير وچه شر، كه امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: اگر اعمال او شر باشد وزر ووبال آن به عهده ى اوست واگر خير باشد ثواب او افزون مى گردد؛

«ينبؤا بما قدّم منْ خيرٍ أو شرٍّ وما أخّر من سنّةٍ ليس بها من بعد فإن كان شرا كان عليه مِثلُ وِزْرهم ولا ينقص من وِزْرهم شيئا وإن كان خيرا كان له مثل أُجورهم ولا ينقص من أُجورهم شيئا».

2. اولين اعمالى كه انجام داده وآخرين اعمالى كه انجام داده است.

3. اموالى را كه از پيش فرستاده واموالى را كه براى وارثان گذاشته است.

در بين اين سه وجه، وجه اول از همه بهتر است.(4)

ص: 39


1- روح المعانى، ج 29، ص 139؛ نمونه، ج 25، ص 287.
2- نمونه، ج 25، ص 288.
3- نمونه، ج 25، ص 290.
4- نمونه، ج 25، ص 291؛ نورالثقلين، ج 5، ص 461؛ مجمع البيان، ج 5، ص 598.

ط. از آيه 16 تا 19 در حقيقت به منزله ى جمله معترضه اى است كه گاه گوينده در لا به لاى سخن خويش مى آورد، مثل اين كه شخصى مشغول خطابه است ومى بيند آخر مجلس مملو از جمعيت شده در حالى كه جلوى مجلس خالى است موقّتا سخن خود را قطع كرده وحاضران را به جلوى مجلس فرا مى خواند وسپس به سخنان خود ادامه مى دهد.

حال خداوند موقّتا سخنان خود را در باره قيامت رها كرده وتذكر مختصرى به پيامبر در باره قرآن مى دهد.(1)

ى. در تفسير آيه لا تحرّك به لسانك وجوهى ذكر شده از جمله:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چون عشق وعلاقه شديدى كه به دريافت وحفظ قرآن داشت، هنگامى كه جبرئيل بر او آيات را مى خواند، همراه او زبان خود را حركت مى داد وعجله مى كرد. اين آيه نازل شد ووى را از اين كار برحذر داشت.

2. قرآن داراى دو نزول است: دفعى در شب قدر وتدريجى در مدت 23 سال. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به موجب عجله اى كه داشت گاه قبل از نزول تدريجى يا همراه آن آيات را تلاوت مى كرد، از ناحيه ى خدا دستور آمد كه اين كار را نكن. بنا بر اين، آيه هماهنگ با آيه 114 طه است؛ و لا تعجل بالقران من قبل أن يقضى إليك وحيه.

3. مخاطب، گنه كاران در قيامت هستند كه به آن ها دستور داده مى شود نامه ى عمل خود را با عجله نخوانند. مطابق اين تفسير جمله معترضه نيست، لكن اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.(2)

ك. كلمه «قرآن» در آيه شريفه إن علينا جمعه وقرءانه نام كتاب آسمانى اسلام نيست، بلكه مانند فرقان ورجحان مصدر است وبه معناى خواندن است.(3)

نكته ها

1. ارتباط اين دو سوگند آن است كه يكى از دلايل وجود معاد وعالم قيامت وجود محكمه ى وجدان در درون انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح انسان مسرور وبه هنگام ارتكاب عمل زشت روح انسان در فشار وعذاب قرار مى گيرد. وقتى عالم صغير يعنى

ص: 40


1- مجمع البيان، ج 10، ص 600؛ نمونه، ج 25، ص 295.
2- همان.
3- الميزان، ج 20، ص 109.

وجود انسان در دل خود دادگاه كوچك دارد چگونه عالم هستى با آن همه عظمت دادگاه عدل عظيمى نخواهد داشت.(1)

2. «عظام» كنايه از مجموع بدن است وجهت اين كه آن را به طور ويژه مطرح كرد، آن است كه دوام استخوان ها بيش از ساير اعضا است، از اين رو هنگامى كه بپوسد وذرات آن پخش گردد اميدى به بازگشت آن نيست، بنا بر اين گوشت بدن انسان كه پوسيده، به طريق اولى اميد به زنده شدن آن نيست وتعجب كفار نيز از زنده شدن استخوان هاى پوسيده است، چنان كه مى گفتند: من يحيى العِظام وهى رميم (يس، 78) و ءإذا كنّا عظاما نخرة.(2)

3. نظير آيه 3 قيامت: أَ يحْسَبُ الاْءِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ آيه 78 يس است: وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِى خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يحْيى الْعِظَامَ وَهِى رَمِيمٌ

4. منكران معاد يا شبهه علمى دارند يا شهوت عملى؛ شبهه علمى اين است كه چگونه خداوند اين ذرات پراكنده را جمع مى كند؛ أيحسب الانسان ان لن نجمع عظامه؟ پاسخ آن اين است كه بلى قادرين على أن نُسوى بَنانه؛ يعنى همان خداوندى كه در آغاز انسان ها را آفريد، قدرت بر اعاده دارد.

شهوت عملى منكران معاد را در اين آيه بيان كرد: بل يريد الإنسان ليفْجر أمامه؛ يعنى جهت انكار معاد آن است كه مى خواهد تن به گناه دهد وبا پذيرش قيامت نمى تواند به خود اجازه گناه كردن بدهد، از اين رو قيامت را منكر مى شود. اين چنين فردى بايد جلوى شهوات خود را بگيرد.(3)

5. «بنان» هم به معناى انگشتان وهم به معناى سر انگشتان است. اين تعبير مى تواند اشاره به خطوط سر انگشتان انسان باشد كه مى گويند كمتر انسانى است كه در خطوط سر انگشت ها شبيه ديگرى باشد، از اين رو در زمان ما موضوع انگشت نگارى به صورت علمى در آمده كه به وسيله ى آن بسيارى از مجرمان را شناسايى مى كنند.(4)

6. در بين اعضاى بدن خصوص انگشتان را بيان كرد، شايد از آن رو كه به آفرينش عجيب

ص: 41


1- نمونه، ج 25، ص 275.
2- نازعات، 11؛ التحرير والتنوير، ج 29، ص 345.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 218.
4- نمونه، ج 25، ص 278.

ومنافع آن اشاره كند. قبض وبسط وبسيارى از حركات لطيف واعمال دقيق با سر انگشتان انجام مى شود.(1)

7. در جمله بل يريد الإنسان ليفجر أمامه، كلمه «بل» به منظور اعراض از پندار برانگيخته نشدن است. تكذيب قيامت به منظور آن است كه جلوى او براى گناه كردن باز باشد؛ زيرا وقتى قيامتى نباشد انگيزه اى براى تقوا وجود ندارد.(2)

8. يسئل أيان يوم القيامة؛ اين سؤال، سؤال تكذيب است؛ يعنى منكر معاد با اين سؤال مى خواهد بگويد اصلاً قيامتى نيست نه اين كه به قيامت اعتقاد دارد ومى خواهد از تاريخ وقوع آن باخبر شود واگر منظور تكذيب نبود وقتى ادله بر وجود قيامت اقامه شد بايد براى آن روز به تقوا مجهز گردد.(3)

9. نظير آيه 7 قيامت: فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ

دو آيه ذيل است:

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِى شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كفَرُوا... (الأنبياء، 97)

... يخَافُونَ يوْما تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (النور، 37)

10. جمع شدن «شمس وقمر» واز بين رفتن اين دو از باب مثال ونمونه است ودر حقيقت مجموعه ى نظام طبيعت از بين مى رود ونظامى ديگر پديد مى آيد.(4)

11. با اين كه هر انسانى مى داند در قيامت راه گريزى نيست چرا مى پرسد أين المفرّ؟ پاسخ اين است كه اين گونه سخنان، ظهور ملكات است؛ كسى كه در دنيا به هنگام سختى ها به دنبال گريز وفرار بود، در آن روز نيز ناخودآگاه مى پرسد: أين المفرّ چنان كه ملكه دروغ گفتن كفار آنان را وا مى دارد كه به دروغ بگويند: و الله ربّنا ما كنّا مشركين.(5)

12. نظير آيه 12 قيامت: إِلَى رَبِّك يوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ

آيات ذيل است:

ص: 42


1- الميزان، ج 20، ص 104.
2- همان.
3- همان، ص 105.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 294.
5- انعام، 23؛ الميزان، ج 20، ص 105.

يا أَيهَا الاْءِنْسَانُ إِنَّك كادِحٌ إِلَى رَبِّك كدْحا فَمُلاَقِيهِ (الانشقاق، 6)

إِنَّ إِلَى رَبِّك الرُّجْعَى (العلق، 8)

وَأَنَّ إِلَى رَبِّك الْمُنْتَهَى (النجم، 42)

13. نظير آيه 13 و 14 قيامت: ينَبَّأُ الاْءِنْسَانُ يوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ آيات ذيل است:

اقْرَأْ كتَابَك كفَى بِنَفْسِك الْيوْمَ عَلَيك حَسِيبا (الإسراء، 14)

عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ (الانفطار، 5)

عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ (التكوير، 14)

يوْمَ يتَذَكرُ الاْءِنْسَانُ مَا سَعَى (النازعات، 35)

14. در آيه 14 و 15 قيامت مى فرمايد انسان به وضع خويش آگاه است گرچه عذر خود را در ميان آورد: بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ

در آيات ديگر نپذيرفتن عذر ستمگران را بيان مى كند: فَيوْمَئِذٍ لاَ ينْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يسْتَعْتَبُونَ (الروم، 57)

يوْمَ لاَ ينْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (غافر، 52)

15. انسان اگر در قيامت عذرخواهى كند، عذرش پذيرفته نمى شود چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم (غافر، 52) و يومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم (روم، 57).(1)

16. در قيامت انسان عليه خود گواهى مى دهد؛ زيرا در بازجويى وسؤال از چشم وگوش ودل، همان ها به سخن مى آيند وعليه او شهادت مى دهند؛ إنّ السمع والبصر والفؤاد كل أُولئك كان عنه مسئولاً (اسراء، 36). بنا بر اين، بهترين گواه بر انسان خود انسان است چرا كه او از همه خود را بهتر مى شناسد.(2)

17. واژه «معاذير» جمع معذرت؛ ذكر كردن موانعى است كه نگذارد فلان كار صورت پذيرد؛ يعنى انسان خود را بهتر از همه مى شناسد واگر با ذكر عذرها از خود دفاع مى كند،

ص: 43


1- المعين، ج 29، ص 260.
2- الميزان، ج 20، ص 106.

صرفا براى اين است كه عذاب را از خود برگرداند.(1)

18. بهانه ها وعذرهايى كه ممكن است انسان بدان متوسل شود كه هيچ يك فايده ندارد عبارت است از:

الف. غفلت؛ إنا كنّا عن هذا غافلين. (اعراف، 171)

ب. افكندن گناه به عهده ى شيطان؛ شيطان نيز به آن ها پاسخ مى دهد: فلا تلومونى ولُوموا أنفسكم. (ابراهيم، 27)

ج. افكندن گناه به عهده ى بزرگان خود؛ ربّنا هؤلاء أضلّونا فَتِهم عذابا ضعفا من النار. (اعراف، 38)

د. افكندن گناه به عهده ى ديگر افراد كه مى گويند: لولا انتم لكنّا مؤمنين.(2)

19. سرّ اين كه «بصيرة» را مؤنث آورده با اين كه واژه «انسان» مذكر است، يا به اعتبار جوارح است، يا به اعتبار معناى انسان كه نفس است؛ چنان كه در آيه كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (اسراء، 14)، كلمه «حسيبا» را به اعتبار انسان كه مذكر است، مذكر آورده(3) ، لكن برخى گفته اند: تاء «بصيرة» براى مبالغه است مانند علامه ومقصود اين است كه انسان زياد از خودش آگاهى دارد.(4)

20. جمله ثم إن علينا بيانَه دلالت دارد كه مردم حق ندارند قرآن كريم را به رأى ونظر خود تفسير وبيان كنند. در حديث است:

«من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار»؛ زيرا در قرآن كريم آياتى متشابه وجود دارد كه نيازمند به تأويل است وراسخون در علم مى توانند آن را تأويل كنند.(5)

ص: 44


1- الميزان، ج 20، ص 107.
2- سبأ، 35؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 82؛ اطيب البيان، ج 13، ص 295.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 598.
4- التحرير والتنوير، ج 29، ص 347؛ فتح القدير، ج 5، ص 338.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 19.

آیه 20-40

اشاره

كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ اْلآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25) كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ (29) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30) فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى (33) أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (34) ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (35) أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى (40)

ترجمه

چنين نيست (كه شما مى پنداريد ودلايل معاد را كافى نمى دانيد!) شما دنياى زودگذر را دوست مى داريد، * وآخرت را رها مى كنيد. * (آرى) در آن روز صورت هايى شاداب ومسرور است، * وبه پروردگارش مى نگرد. * ودر آن روز صورت هايى عبوس ودر هم كشيده است، * زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را در هم مى شكند! * چنين نيست (كه انسان مى پندارد! او ايمان نمى آورد) تا موقعى كه جان به گلوگاهش رسد، * وگفته شود: «آيا كسى هست كه (اين بيمار را از مرگ) نجات دهد؟!» * وبه جدايى از دنيا يقين پيدا كند، * وساق پاها (از سختى جان دادن) به هم بپيچد! * (آرى) در آن روز مسير همه به سوى (دادگاه) پروردگارت خواهد بود. * (در آن روز گفته مى شود:) او هرگز ايمان نياورد ونماز نخواند، * بلكه تكذيب كرد وروى گردان شد، * سپس به سوى خانواده ى خود بازگشت در حالى كه متكبرانه قدم بر مى داشت. * (با اين اعمال) عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر! * سپس عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر! * آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟! * آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟! * سپس به صورت خون بسته درآمد، وخداوند او را آفريد وموزون ساخت، * واز او دو زوج مرد وزن آفريد. * آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!

ص: 45

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

علاقه كفار به دنياى زودگذر ورها كردن آخرت، وضع نيكوكاران وبدكاران در قيامت، بيان سختى لحظات مرگ، تهديد فراوان نسبت به تكذيب كننده ى قيامت، هدفمند بودن خلقت انسان، آفرينش انسان از موجود بى ارزش، قدرت خداوند بر زنده كردن مردگان در قيامت.

ب. در باره معناى التفّت الساق بالساق وجوهى بيان شده است:

1. ساق پاها از شدت ناراحتى جان دادن به هم پيچيده مى شود.

2. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«التفت الدنيا بالاخرة»؛ دنيا به آخرت پيچيده مى شود.

3. منظور پيچيده شدن شدايد مرگ با شدايد قيامت است.(1)

ج. در باره معناى ثم أولى لك فَاوْلى وجوهى بيان شده است:

1. تهديدى است به كفار كه عذاب بر تو باد باز هم عذاب بر تو باد.

2. اين حالتى كه دارى براى تو سزاوارتر است، سزاوارتر.

3. سرزنش براى تو بهتر است باز هم بهتر.

4. واى بر تو باد باز هم واى بر تو.

جامع اين معانى تهديد به عذاب است اعم از عذاب دنيا يا برزخ.(2)

د. جمله أوْلى لك فأوْلى تهديد به عذاب است. نظير آن در آيات ديگر نيز آمده است: ذق إنّك أنت العزيز الكريم (دخان، 49) و فاعْبدوا ما شئتم من دونه (زمر، 15) و اعملوا ما شئتم (فصّلت، 40) و كلوا وتمتعوا قليلاً إنكم مجرمون.(3)

ه -. از آيه 36 تا پايان، دو استدلال در باره قيامت شده است: يكى از طريق بيان هدف خلقت، ديگرى از طريق بيان قدرت خداى تعالى به استناد تحول وتكامل نطفه ى انسان در مراحل مختلف.

ص: 46


1- مجمع البيان، ج 10، ص 606؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 89.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 606؛ نمونه، ج 25، ص 317؛ تفسير كبير، ج 30، ص 233.
3- مرسلات، 46؛ المعين، ج 29، ص 275.

و. نظير آيه أيحسب الانسان أن يترك سدى دو آيه ديگر است:

أفحسبتم أنّما خلقناكم عَبَثا وأنّكم إلينا لا ترجعون (مؤمنون، 115)

و ما خلقنا السماء والأرض وما بينهما لاعبين.(1)

ز. در روايات آمده است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دست ابوجهل را گرفت وفرمود؛ أوْلى لك فأوْلى * ثم أوْلى لك فأوْلى. ابوجهل گفت: مرا به چه چيز تهديد مى كنى ؟ نه تو مى توانى ونه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند، من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستم. اينجا بود كه آيات شريفه نازل شد واو را تهديد به عذاب كرد.(2)

نكته ها

1. دليل اصلى انكار معاد شك در قدرت خداوند نيست، بلكه علاقه شديد به دنيا وشهوات، عامل انكار قيامت است؛ كلاّ بل تحبّون العاجلة.(3)

2. نظير آيه 21 قيامت: كلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ * وَتَذَرُونَ الاْخِرَةَ

دو آيه ذيل است:

إِنَّ هؤُلاَءِ يحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يوْما ثَقِيلاً (الإنسان، 27)

مَنْ كانَ يرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يصْلاَهَا مَذْمُوما مَدْحُورا (الإسراء، 18)

3. «ناضرة» از ماده ى «نضرة» به معناى شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت ورفاه به انسان دست مى دهد وهمراه با سرور وزيبايى است؛ يعنى رنگ رخساره آن ها از حالشان خبر مى دهد. نظير آيه شريفه إلى ربّها ناظرة، آيات ديگر است: تعرف فى وجوههم نضْرة النعيم(4) و و لقّاهم نضرةً وسرورا.(5)

4. إلى ربّها ناظرة تقديم مفعول مفيد حصر است؛ يعنى تنها به پروردگار خود توجه

ص: 47


1- انبياء، 16؛ المعين، ج 29، ص 275.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 91؛ مجمع البيان، ج 10، ص 606.
3- نمونه، ج 25، ص 301.
4- مطففين، 24.
5- دهر، 11؛ الميزان، ج 20، ص 111.

مى كنند چنان كه در دنيا ترس واميدى جز به خداوند نداشتند.(1)

5. منظور از نظر به خداوند، ديدن حسى نيست. چون برهان قائم است بر محال بودن رؤيت حسى، بلكه مقصود نظر قلبى وباطنى است وبهشتيان به هر نعمتى كه بنگرند آيت خدا را مى بينند وروشن است كه نظر به آيت حق مانند نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداوند متعال است.(2)

6. نظير آيات 22 و 23 قيامت: وُجُوهٌ يوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ

آيات ذيل است:

إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَائِك ينْظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ (المطففين، 22 تا 24)

در قيامت فاصلة ة ة مردم فراوان است. بعضى با چهرة ة ة خود به روى زمين محشور مى شوند، كه يك نوع عذاب الهى بر آنان است، الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً و بعضى هم با وجوه خود به پروردگار خويش مى نگرند وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ.

7. «فاقرة» از ماده ى «فقرة» جمع آن «فقار» به معناى ستون فقرات ومهره هاى پشت است. بنا بر اين، «فاقرة» به حادثه ى سنگينى مى گويند كه ستون فقرات را در هم مى شكند، وفقير را از اين رو فقير نامند كه گويى ستون فقرات او از فقر شكسته است.(3)

8. اگر از بازگشت به «مساق» تعبير آورد، براى اشاره به اين است كه انسان در بازگشت اختيارى از خود ندارد، ديگرى او را به طرف عالم آخرت مى راند و «المساق» مصدر ميمى است به معناى سوق (راندن) والف ولام عوض از مضاف اليه است؛

«أى إلى ربّك يومئذ سوق الانسان».(4)

9. گوينده ى جمله مَنْ راق اولاد وسرپرستان او هستند كه گمان مى كنند اين مرضى است كه قابل معالجه است. امام هادى (علیه السلام) مى فرمايد:

«أُذْكر مَصْرعك بين يدى أهلك

ص: 48


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 85.
2- الميزان، ج 20، ص 112؛ مجمع البيان، ج 10، ص 601.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 603.
4- الميزان، ج 20، ص 113؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 89.

ولاطبيب يمنعك ولا حبيب ينفعك»(1)؛ بستر مرگ خودت را در ميان خانواده ات به ياد آور، نه طبيبى مانع مرگ تو خواهد شد ونه دوستى به تو سود مى رساند.

10. انسان با اين كه يقين به مرگ دارد، اما تعبير به «ظن» گمان كرده براى آن كه تا موقعى كه روح در بدن او وجود دارد طمع دارد زنده بماند؛ زيرا شديدا علاقه به دنيا وزندگى در دنيا دارد.(2)

11. خداوند در آيات أوْلى لك فأوْلى * ثم أولى لك فأولى چهار نوع عذاب را براى چهار امر بيان كرده است: الف. ترك ايمان؛

«فلا صَدّق». ب. ترك نماز؛

«و لا صلّى». ج. تكذيب خدا وپيامبر وقرآن؛

«كذّب». د. غرور در راه رفتن؛

«يتمطّى». هر يك از جملات

«اولى» و

«فاولى» متوجه يكى از اين امور است.(3)

12. جهت اين كه از ميان عبادات فقط ترك نماز را مطرح كرد، آن است كه نماز اولين عبادتى است كه خداوند آن را واجب كرده است ومهم ترين فريضه ى الهى است.(4)

13. ممكن است كسى تصديق نكند، تكذيب هم نكند بگويد من شاك هستم. چنان كه به حضرت صالح گفتند: انّنا لفى شك مما تدعونا إليه مريب (هود، 62). وتولّى بدتر از تكذيب است. زيرا توهين را در بر دارد، از اين رو به ترتيب فرمود: فلا صدّق؛ ايمان نياورد، و لا صلّى؛ اطاعت نكرد، ولكن كذّب؛ تكذيب كرد، و تولّى؛ بى اعتنايى هم كرد.(5)

14. مرحوم طبرسى گويد: برخى گفته اند: آيه ثم ذهب إلى أهله يتمطّى درباره ابوجهل است. اين آيه بعد از جمله فلا صدّق ولا صلّى ولكن كذّب وتولّى آمده است كه اين اوصاف نيز در باره ابوجهل صادق است كه نه قيامت را تصديق كرد نه نماز خواند، تكذيب واعراض از قيامت هم كرد. اين آيات را مى توان با آيات سوره علق آيه 9 تا 13 مقايسه كرد؛ أرأيت الّذى ينهى عبدا اذا صلّى... أرأيت إن كذّب وتولّى، كه اين آيات نيز در باره ابوجهل نقل شده است. وى پيامبر را از نماز خواندن نهى مى كرد.

ص: 49


1- بحار الانوار، ج 78، ص 370.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 231؛ روح المعانى، ج 29، ص 147.
3- المعين، ج 29، ص 277.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 306.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 306.

15. نظير آيه 36 قيامت: أَ يحْسَبُ الاْءِنْسَانُ أَنْ يتْرَك سُدًى آيه 115 مومنون است: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكمْ عَبَثا وَأَنَّكمْ إِلَينَا لاَ تُرْجَعُونَ

از مجموع اين آيات استفاده مى شود انسانى كه در برابر خدا مغرور ومتكبّر است نه خود نماز مى خواند، نه اجازه مى دهد ديگران نماز بخوانند. قابل توجه اين كه قرآن در هر دو سوره، منشأ اين رذيله ى اخلاقى غرور وتكبر را عدم اعتقاد به قيامت بر شمرده است.

ص: 50

سوره دهر

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

هَلْ أَتى عَلَى اْلإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (1) إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعًا بَصيرًا (2) إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا (3) إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعيرًا (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟! * ما انسان را از نطفه ى مختلطى آفريديم، واو را مى آزماييم؛ (بدين جهت) او را شنوا وبينا قرار داديم. * ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس. * ما براى كافران، زنجيرها وغل ها وشعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم!

شأن نزول

ابن عباس گويد: امام حسن وامام حسين مريض شدند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با جمعى به عيادت آن ها آمد وبه على (علیه السلام) فرمود: خوب بود براى شفاى آن ها نذر مى كردى. آن حضرت وفاطمه (عليها السلام) وحسن وحسين وفضه نذر كردند بعد از شفا يافتن، سه روز روزه بگيرند. على (علیه السلام) سه من جو از شمعون يهودى قرض گرفت وحضرت فاطمه (عليها السلام) با آن نان پختند. هنگام افطار در سه روز متوالى مسكين ويتيم واسير آمد به آن ها بخشيدند وبا آب افطار كردند. به جهت اين فداكارى وايثار سوره مباركه دهر نازل شد. 36 نفر از دانشمندان اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند.(1)

ص: 51


1- مجمع البيان، ج 10، ص 611؛ نورالثقلين، ج 5، ص 469؛ صافى، ج 5، ص 261؛ برهان، ج 5، ص 549؛ تبيان، ج 10، ص 211؛ الميزان، ج 20، ص 132؛ الغدير، ج 3، ص 107؛ كشاف، ج 4، ص 670؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 412.
تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آفرينش انسان از نطفه، آزمايش بشر هدف از آفرينش او، اعطاى ابزار شناخت به انسان (سمع وبصر)، هدايت انسان به راه حق، شكرگزارى گروهى از انسان ها وكفرورزى گروه ديگر، آماده شدن عذاب براى كفار.

ب. در اين كه «هل» به معناى قد ومفيد تحقيق است يا اين كه استفهام انكارى يا استفهام تقريرى است وجوهى بيان شده است، ليكن ظاهرا وجه سوم درست است.(1)

ج. تفاوت دهر با وقت اين است كه وقت، نياز به جعل جاعل دارد چنان كه خداوند براى نماز، وقت مخصوص قرار داد، همان گونه كه براى روزه وحج نيز وقت مخصوص قرار داده، بر خلاف دهر.(2)

د. منظور از انسان، جنس بشر است نه حضرت آدم. زيرا با آيه إنا خلقنا الإنسان من نطفةٍ سازش ندارد چون آدم (علیه السلام) از نطفه خلق نشده است.(3)

ه -. منظور از جمله لم يكن شيئا مذكورا اين است كه نامى از انسان در رديف ساير موجودات نبود؛ چون انسان خلق نشده بود. مرحوم طبرسى مى فرمايد: زيرا انسان خاك بوده ودر آن موقع قابل ذكر نبود تا اين كه در او روح دميده شد، وبه تعبير ديگر انسان شىء مذكور نبود، نه اين كه شىء نبود. قرآن كريم نمى فرمايد

«لم يكن شيئا»، بلكه مى فرمايد: لم يكن شيئا مذكورا.(4)

و. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: انسان در علم خدا مذكور بود، ولى در عالم خلق مذكور نبود؛

«كان شيئا ولم يكن مذكورا».

«كان مذكورا فى العلم ولم يكن مذكورا فى الخلق».(5)

ز. در باره اين كه «نبتليه» از «ابتلاء» به معناى آزمايش است يا به معناى انتقال چيزى از حالى به حالى واز وضعى به وضع ديگر است دو وجه بيان شده است:

ص: 52


1- نمونه، ج 25، ص 333؛ كشاف، ج 4، ص 665.
2- تبيان، ج 10، ص 206.
3- كشاف، ج 4، ص 665.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 614؛ الميزان، ج 20، ص 121.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 469.

برخى مانند مرحوم علامه طباطبايى مى گويند: معناى دوم در اين آيه صحيح است. زيرا خداوند انسان را از نطفه خلق كرد بعد آن را به صورت مضغه در آورد ومراحل ديگرى را طى كرد تا انسان كامل شد. چنان كه در سوره مؤمنون آيه 12 به اين تحوّلات اشاره شده است. شاهد ديگر اين كه اگر «نبتليه» به معناى آزمايش باشد بايد «سميع» و «بصير» قبل از آن ذكر شود نه بعد از آن. زيرا خداوند در آغاز بايد انسان را سميع وبصير قرار دهد، بعد او را آزمايش كند نه اين كه اول آزمايش كند بعد سميع وبصير قرار دهد كه چنين سخنى بى معناست، بنا بر اين «نبتليه» به معناى آزمايش نيست.

برخى ديگر گفته اند: اصلاً در لغت «نبتليه» به معناى تحوّل از حالى به حالى نيامده، بلكه به معناى آزمايش است واز اين كه به صورت فعل مضارع تعبير شده معلوم مى شود آزمايش او امرى مستمر ودائمى است چنان كه هدف خلقت انسان در برخى از آيات نيز آزمايش معرفى شده است؛ الّذى خلق الموت والحيوة ليبلوكم إيكم إحسن عملاً.(1)

ح. منظور از كافرين همه كفار هستند؛ مانند منكر ضرورى دين، بدعت گزار در دين، ناصبى ها و.... جمع آوردن «سلاسل» و «اغلال» يا به لحاظ افراد كفار است كه هر يك سلسله وغل دارند، چنان كه مى فرمايد: خذوه فغلّوه * ثم الجحيم صلّوه (حاقه، 30-31) يا به لحاظ افراد سلاسل واغلال است كه هر فردى سلاسل واغلالى دارد.(2)

نكته ها

1. روايات فريقين، متفقا بر نزول اين سوره در مدينه نظر مى دهد ومى دانيم كه امام حسن وامام حسين در مدينه متولد شدند واين سوره در عظمت آن دو است، اما برخى از اهل سنت كه منكر فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) هستنند مى گويند اين سوره در مكه نازل شده است.(3)

2. نزول سوره در مدينه به قدرى مشهور است كه محمد بن ادريس شافعى گويد:

الى م الى م وحتى متى *** أُعاتب فى حبّ هذا الفتى

و هل زُوجت فاطمُ غيره *** وفى غيره هل أتى هل أتى

ص: 53


1- ملك، 2؛ تجلى انسان در قرآن، ص 40؛ الميزان، ج 20، ص 121؛ كشاف، ج 4، ص 666؛ تفسير كبير، ج 30، ص 236.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 313.
3- منهج الصادقين، ج 10، ص 100؛ الميزان، ج 20، ص 120؛ نمونه، ج 25، ص 328.

تا كى وتا چه زمانى مرا در محبت اين جوانمرد سرزنش مى كنيد مگر فاطمه به غير او تزويج شد ومگر سوره هل اتى در باره غير او نازل شده است.(1)

3. براى شفا يافتن امام حسن وامام حسين، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نذر نكردند روزه بگيرند؛ زيرا اگر پيامبر نيز روزه مى گرفت واين سوره نازل مى شد. مخالفان مى گفتند: اين سوره در باره عظمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. بنا بر اين، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روزه نگرفتند تا برگ زرين وسند مستقلى بر عظمت اهل بيت افزون بر فضايل ديگر باشد، البته ثبوتا نمى توان گفت كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روزه نگرفتند.

4. اين سوره در بيست وپنجم ذى الحجه نازل شده وشايسته است كه شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) در اين ايام به خصوص در شب بيست وپنجم تأسى به موالى خود نمايند در اين كه به مساكين وايتام واسيران صدقه بدهند واين روز را روزه بگيرند.(2)

5. در اين سوره نوع نعمت هاى بهشتى مطرح شده ولى از نعمت حور العين كه غالبا در قرآن در عداد نعمت هاى بهشتى آمده مطلقا سخنى ذكر نشده است. ممكن است اين امر به دليل نزول اين سوره در باره فاطمه ى زهرا (عليها السلام) وهمسر وفرزندانش باشد كه به احترام بانوى اسلام ذكرى از حورالعين به ميان نيامده است.

آلوسى مفسّر اهل سنت گويد:

«و لم يذكرها (حورالعين) لحرمة البتول وقرّة عين الرسول»، ودر حديثى وارد شده كه از امام كاظم (علیه السلام) پرسيدند: چرا نام حور العين در اين سوره نيامده فرمود: به موجب جلالت وعظمت حضرت فاطمه (عليها السلام).(3)

برخى هم گفته اند: اين نعمت ها مشترك بين مرد وزن است وچون حورالعين اختصاص به مردان دارد از اين رو قرآن آن را بيان نكرده است.(4)

6. اهل بيت (عليهم السلام) با دادن نان خود به اسير، درس رأفت ومهربانى را به همه انسان ها آموختند وعملاً توجه دادند كه ما به اسيرى كه كافر ودشمن ما است ترحم مى كنيم وغذاى

ص: 54


1- احقاق الحق، ج 3، ص 158؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 97.
2- مفاتيح الجنان.
3- مناقب، ج 3، ص 325؛ تجلى انسان در قرآن، ص 198.
4- روح المعانى، ج 29، ص 158.

خود را به او مى دهيم، دوستان كه جاى خود دارند.(1)

7. قبل از خلقت آسمان وزمين دهرى نبود، بعد از خلقت آسمان وزمين، شب وروز وماه وروز وسال تشكيل شد، اين قسمت را دهر مى گويند، وبعد از خلقت ملائكه وجن وحيوان و... انسان خلق شد كه خداوند خطاب به فرشتگان مى فرمايد: إنّى جاعل فى الارض خليفةً قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسْفك الدماء.(2)

8. از آزمايش انسان به صورت فعل مضارع «نبتليه» تعبير فرمود، براى اين كه بفهماند اين آزمايش در طول تاريخ بشر امرى دائمى است.

9. هر موجودى داراى چهار نوع علت است: علت مادى، علت صورى، علت فاعلى وعلت غايى. در باره انسان نيز اين چهار علت وجود دارد: علت مادى (نطفه)، علت صورى (انسان) علت فاعلى (خداوند) وعلت غايى (آزمايش).(3)

10. نطفه امشاج ومخلوط يا اشاره است به اختلاط نطفه مرد وزن، يا اشاره به استعدادهاى مختلف نطفه يا اشاره به مواد مختلفى است كه نطفه را تشكيل مى دهد.(4)

11. قرآن كريم در 12 مورد مى فرمايد: خلقت انسان از نطفه است واين مطلب به دو جهت بيان شده است: الف) توجه انسان به عظمت قدرت خداوند كه از نطفه بى ارزش انسان را خلق كرد. ب) توجه انسان به مبدأ خلقت خود تا غرور وكبر او شكسته شود.

12. ممكن است سؤال شود: چرا نطفه به صورت مفرد با واژه جمع «امشاج» وصف شده است ؟

پاسخ: زمخشرى مى گويد: امشاج لفظى مفرد است كه جمع ندارد وبرخى گفته اند: موصوف اجزا وابعاض نطفه هست كه با امشاج كه وصف جمع است هماهنگ مى شود.(5)

13. جمله نبتليه اشاره به رسيدن انسان به مقام تكليف وتعهد ومسئوليت است واز آنجا كه تكليف بدون آگاهى ممكن نيست، از اين رو به انسان ابزار آگاهى عنايت كرده

ص: 55


1- تجلى انسان در قرآن.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 310.
3- تجلى انسان در قرآن، ص 53.
4- نمونه، ج 25، ص 335.
5- كشاف، ج 4، ص 666.

است، واز آنجا كه تكليف وآزمايش بشر نياز به دو عامل ديگر، يعنى هدايت واختيار دارد، در آيه إنا هديناه السّبيل... به آن نيز اشاره نموده است.(1)

14. جمله فجعلناه سميعا بصيرا اشاره به ابزار شناخت مى كند كه ريشه ى همه ادراكات حسى چشم وگوش انسان است وخداوند اين دو را جداگانه ذكر كرد؛ چون مهم ترين قسمت حواس انسان است.(2)

15. شايد جهت مقدم شدن «سميع» بر «بصير»، آن باشد كه كسب معلومات انسان از راه شنيدن، بيشتر از معلوماتى است كه از راه ديدن به دست مى آورد.(3)

16. هدايت بر دو قسم است:

الف) هدايت فطرى كه با خلقت انسان همراه است چنانچه مى فرمايد: و نفس وما سوّيها

ب) هدايت زبانى وكلامى كه از طريق دعوت انبيا صورت مى گيرد. «هدايت فطرى» عمومى است وبه همه مى رسد، البته گاهى موانعى باعث مى شود كه مؤثر نباشد مانند ملكه عناد ولجاجت. «هدايت كلامى» چيزى نيست كه به همه برسد شايد سخن انبيا به سمع همه نرسد؛ اگر سخنان انبيا به كسى نرسيد، انسان مستضعف محسوب مى شود؛ إلاّ المستضعفين من الرجال.(4)

17. در مورد شكر تعبير به اسم فاعل ودر مورد كفران نعمت به صورت صيغه ى مبالغه تعبير كرد؛ زيرا كسى كه راه هدايت ونعمت بزرگ هدايت را انتخاب نكند بالاترين كفر را مرتكب شده است.(5)

18. جهت اين كه در برابر «كفور» «شكور» تعبير نكرد، آن است كه «شكور» صيغه ى مبالغه است وبندگان شكور اندك هستند؛ و قليل من عبادى الشكور.(6)

19. بعد از جمله إنا هديناه السبيل جمله إما شاكرا واما كفورا آمده با اين كه ظاهر سياق اقتضا مى كرد بفرمايد:

«إما مهتديا وإما ضالاّ» تعبير إما شاكرا واما كفورا براى آن

ص: 56


1- نمونه، ج 25، ص 335.
2- نمونه 25، 335؛ تفسير كبير، ج 30، ص 237.
3- تفسير سوره هل اتى، ص 38.
4- نساء، 98؛ تفسير كبير، ج 30، ص 238؛ الميزان، ج 20، ص 123.
5- نمونه، ج 25، ص 337.
6- سبأ، 13؛ بصائر، ج 51، ص 50؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 6.

است كه بفهماند هدايت نعمت بزرگى است كه شكر لازم دارد وكسى كه بعد از هدايت راه انحرافى را طى كند، كفران نعمت كرده است.(1)

20. منظور از هدايت به سبيل، اقامه ى ادله عقلى ونقلى است بر حقانيت دين، منتهى انسان در پذيرفتن ونپذيرفتن آن آزاد است، چنان كه آيات ديگر بر مختار وآزاد بودن انسان وارد شده است؛ إنا هديناه النجدين (بلد، 10) و و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر (كهف، 29)

21. دلايل مختلفى بر آزاد بودن انسان وجود دارد از جمله: تربيت، ترديد، پشيمانى، پاداش وكيفر.

22. شكر بر سه قسم است: قلبى، عملى، لسانى. قلبى: نعمت ها را از خداوند دانستن. عملى: به مورد نعمت ها را مصرف نمودن. لسانى: الحمد لله گفتن به زبان. طبعا كفر هم بر سه قسم است: قلبى، عملى، لسانى.(2)

23. جمله إنّا أعتدنا دلالت بر آفريده شدن جهنم دارد. نظير آيه أُعدّت للكافرين (آل عمران، 131) و أُعدّت للمتّقين.(3)

24. جهت اين كه عذاب كفار را قبل از پاداش ابرار بيان كرد، آن است كه انذار در تربيت بشر اهميت بيشترى دارد.(4)

ص: 57


1- تفسير سوره هل اتى، ص 43.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 312.
3- آل عمران، 133؛ تفسير كبير، ج 30، ص 239؛ اطيب البيان، ج 13، ص 313؛ المعين، ج 29، ص 291.
4- روح المعانى، ج 29، ص 153؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 96.

آیه 5-22

اشاره

إِنَّ اْلأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورًا (5) عَيْنًا يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيرًا (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْمًا كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيرًا (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا (9) إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَريرًا (10) فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُورًا (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريرًا (12) مُتَّكِئينَ فيها عَلَى اْلأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فيها شَمْسًا وَ لا زَمْهَريرًا (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا (15) قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديرًا (16) وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْسًا كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً (17) عَيْنًا فيها تُسَمّى سَلْسَبيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَنْثُورًا (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيمًا وَ مُلْكًا كَبيرًا (20) عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابًا طَهُورًا (21) إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا (22)

ترجمه

به يقين ابرار و (نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، * از چشمه اى كه بندگان خاصّ خدا از آن مى نوشند، واز هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند. * آن ها به نذر خود وفا مى كنند، واز روزى كه شرّ وعذابش گسترده است مى ترسند، * وغذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند. * (ومى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، وهيچ پاداش وسپاسى از شما نمى خواهيم. * ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس وسخت است. * (به خاطر اين عقيده وعمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد وآن ها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى وسرورند. * ودر برابر صبرشان، بهشت ولباس هاى حرير بهشتى را به آن ها پاداش مى دهد. * اين در حالى است كه در بهشت بر تخت هاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را در آنجا مى بينند ونه سرما را. * ودر حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آن ها فرو افتاده وچيدن ميوه هايش بسيار آسان است. * ودر گرداگرد آن ها ظرف هايى سيمين وقدح هايى بلورين مى گردانند (پر از بهترين غذاها ونوشيدنى ها)، * ظرف هاى بلورينى از

ص: 58

نقره، كه آن ها را به اندازه ى مناسب آماده كرده اند. * ودر آنجا از جام هايى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است، * از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است. * وبر گردشان (براى پذيرايى) نوجوانانى جاودانى مى گردند كه هر گاه آن ها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند. * وهنگامى كه آنجا را ببينى نعمت ها وملك عظيمى را مى بينى! * بر اندام آن ها [- بهشتيان] لباس هايى است از حرير نازك سبز رنگ، واز ديباى ضخيم، وبا دستبندهايى از نقره آراسته اند، وپروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند. * اين پاداش شماست، وسعى وتلاش شما مورد قدردانى است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سيره عملى ابرار، وفاى به نذر، ترس از قيامت، اطعام طعام براى خداوند به مسكين ويتيم واسير، عدم انتظار پاداش وقدردانى از مردم، پاداش ابرار در بهشت به خاطر صبر ومقاومت، عنايت ويژه ى خداوند به ابرار ومتنعم شدن ابرار به 14 نعمت در بهشت، از آيه 12 تا 20 به 14 نعمت بهشتى اشاره شده است؛ 1. لباس حرير 2. تخت هاى زيبا 3. سايه هاى بهشتى 4. آسان بودن چيدن ميوه 5. ظرف هاى نقره 6. قدح هاى بلورين 7. شراب طهور 8. ظرف هاى بلورين از نقره 9. چشمه اى به نام سلسبيل 10. خدمتگزاران نوجوان 11. حرير نازك 12. حرير ضخيم 13. دستبندهايى از نقره 14. ديدن ملك بزرگ.(1)

ب. «ابرار» جمع «برّ» به فتح، مانند ارباب جمع «ربّ» يا جمع «بارّ» مانند اشهاد جمع شاهد به معناى گستردگى است وبه همين جهت صحراهاى وسيع را برّ گويند؛ هو الذى يسيركم فى البرّ والبحر (يونس، 22) واز آنجا كه افراد نيكوكار اعمالشان نتايج وسيعى دارد، اين واژه بر آنان اطلاق شده است.(2)

ج. قرآن كريم در آيه 5 مى فرمايد: شراب اهل بهشت مخلوط به كافور است. در آيه 17 مى فرمايد: مخلوط به زنجبيل است. در اين كه منظور از كافور وزنجبيل چيست وجوهى بيان شده است از جمله:

ص: 59


1- نمونه، ج 25، ص 361.
2- مفردات راغب؛ نمونه، ج 25، ص 349.

1. رسم عرب بر اين بوده كه شراب را گاهى به كافور وگاهى به زنجبيل مخلوط مى كردند كه از آن لذت بيشترى ببرند، از اين رو آيه مطابق با فرهنگ آن زمان سخن گفته است.

2. كافور وزنجبيل نام دو چشمه در بهشت است.

د. «يفجّرون» از ريشه ى «فجر» به معناى شكافتن وسيع است. از آنجا كه نور صبح پرده ى ظلمت شب را مى شكافد، بر آن فجر اطلاق شده وبه شخص گنهكار چون پرده ى حيا وپاكى را مى شكافد، «فاجر» اطلاق شده است ودر آيه شريفه به معناى شكافتن زمين است.(1)

ه -. منظور از «وجه الله» اوصاف فعلى خداوند وصفات كريمه اى است كه موجب فيض ورحمت بر بندگان است ومقصود از عمل لوجه الله اين است كه انسان با عمل خود رحمت الهى را جلب كند. در آيات ديگر مى فرمايد: و ما تنفقون إلاّ ابتغاءَ وجهِ الله (بقره، 272) و يريدون وجهه.(2)

و. در معناى جمله و لقّاهم نضرةً وسرورا دو وجه بيان شده است:

1. زمخشرى گويد: «لقّا» به معناى اعطاء است؛ يعنى خداوند شادابى در صورت وخوشحالى در قلب را به آنان عطا مى كند.

2. مرحوم طبرسى گويد: «لقّا» به معناى استقبال است؛ يعنى خداوند در حالى كه ابرار شادمان ومسرور هستند از آن ها استقبال مى كند.(3)

ز. منظور از صبر، مطلق صبر است (صبر در برابر معصيت، صبر بر طاعت وصبر بر مصيبت)؛ زيرا اين گروه اراده ى خداوند را بر اراده وخواست خود مقدم داشتند ودر برابر آنچه خداوند بر ايشان مقدر كرده وهر رنج ومصيبتى كه براى آن ها خواسته بود صبر كردند، از اين رو خداوند اين رنج ومشقت آنان را كه در دنيا تحمل كردند، در قيامت مبدل به راحت ونعمت مى سازد.(4)

ح. در اين كه ضمير فاعلى در جمله و قدّروها تقديرا به چه افرادى بر مى گردد، مرحوم

ص: 60


1- نمونه، ج 25، ص 351.
2- كهف، 28؛ الميزان، ج 20، ص 127.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 621؛ كشّاف، ج 4، ص 670.
4- الميزان، ج 20، ص 129.

علامه طباطبايى مى گويد: مرجع ضمير همان ابرار هستند ومعناى جمله اين است كه ابرار ظرف هاى غذا وشراب را بر طبق ميل خود اندازه گيرى مى كنند وبه تعبير ديگر چيزى از غذا وشراب در ظرفشان كم يا زياد نمى آيد وآيه شريفه لهم ما يشاؤن فيها (ق، 35) نيز اشاره اى به اين معنا دارد ونيز احتمال دارد ضمير به خدمتگزاران وطائفين برگردد.(1)

ط. درباره معناى «سلسبيل» وجوهى بيان شده است: 1. نام چشمه اى در بهشت است. 2. نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان وگلو جارى مى شود وكاملاً گوارا است. كلمه سلسبيل از ماده ى «سلاسه» به معناى روانى گرفته شده همان گونه كه به عبارت روان نيز «سليس» گفته مى شود و «باء» و «لام» براى بيان مبالغه افزوده شده است.(2)

بعضى گفته اند: (سلسبيل) نام چشمه ى مخصوص امير المؤمنين (علیه السلام) است واين كلمه مركب از «سل» و «سبيل» است كه در روايت آمده است:

«سلْ سبيلاً إليها»؛ راهى به سوى آن چشمه بجوى، وروشن است كه راه يافتن به سوى آن چشمه بدون پيروى از آن حضرت ممكن نخواهد بود.

ى. مخاطب «رأيت» يا پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) است يا هر انسان مؤمن. ظاهرا احتمال دوم بهتر است. اين آيه شريفه عظمت بهشتيان را بيان مى كند ومى فرمايد: اگر نگاه كنى مى بينى كه خداوند چه نعمت هايى وچه ملك بزرگى به آنان عطا كرده است؛ منظور از اين ملك بزرگ را حضرت صادق (علیه السلام) بيان مى فرمايد كه: «ملك كبير» ملكى است كه هرگز زائل نمى شود وفنا نمى پذيرد؛

«لا يزول ولا يفنى»(3) ونيز مى فرمايد: هنگامى كه خداوند اهل بهشت را داخل بهشت كرد، رسولى را به سوى دوستى از دوستانش مى فرستد، او مى آيد ومى بيند كه نگهبانان بر در خانه وقصر او ايستاده اند، آنان به رسول وحامل پيغام مى گويند: همين جا بايست تا براى تو اجازه بگيريم؛ اين است معناى «ملك كبير».(4)

ك. در برخى از روايات آمده كه «ربّ» در آيه و سقاهم ربُّهم به معناى «سيد» است مانند أُذكرنى عند ربّك (يوسف، 42) ومنظور از آن اميرالمؤمنين (علیه السلام) است؛ يعنى به

ص: 61


1- الميزان، ج 20، ص 129.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 108؛ نمونه، ج 25، ص 365.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 484.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 481.

اهل بهشت سيد آن ها آب مى دهد كه ساقى اهل بهشت است وروايات زيادى دلالت دارد كه ساقى كوثر على ابن ابى طالب (علیه السلام) خواهد بود.(1)

نكته ها

1. خداوند متعال افزون بر نشانه هاى ابرار در اين سوره، نشانه هاى آنان را نيز در سوره مباركه بقره، آيه 177 بيان نموده است كه در اين آيه شريفه به 15 نشانه ى آنان از جهت اعتقادى وعملى واخلاقى اشاره شده است.

2. «كافور» معانى مختلفى دارد: بوى خوش، گياه خوشبو، كافور معمولى كه داراى بوى تند است وبراى مصارف طبى از جمله ضد عفونى كردن به كار مى رود. به هر حال شراب طهور بهشتى بسيار معطر وخوشبو است كه ذائقه وشامه ى انسان از آن لذت مى برد.(2)

3. «ابرار» به كسانى اطلاق مى شود كه عمل خود را شايسته سازند وهدف آن ها از نيكو وشايسته ساختن اين نباشد كه منفعتى نصيب آنان گردد، از اين رو انتظار پاداش وتشكر از عمل خود ندارند وخلاصه عمل را از آن جهت كه خير است انجام مى دهند گرچه براى آن ها زحمت داشته باشد.(3)

4. بعيد نيست جمله إن الأبرار يشربون و عينا يشرب بها عباد الله در مقام بيان تجسم اعمال باشد كه وفا به نذر واطعام طعام به مسكين و... ظاهرش وفا به نذر واطعام است، اما باطنش نوشيدن شراب وچشمه ى بهشتى است، از اين رو فرمود: همين الان مشغول نوشيدن هستند؛ «يشربون».(4)

5. قرآن كريم در آيه 92 آل عمران مى فرمايد به مقام ابرار نميرسيد مگر آنچه را دوست داريد انفاق كنيد: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ

در آيه 177 بقره نيز نظير همين معنا بيان شده وعلاوه موارد انفاق نيز مطرح شده: وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِى الرِّقَابِ (البقرة، 177)

ص: 62


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 111.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 407؛ نمونه ج 25، ص 349.
3- الميزان، ج 20، ص 124.
4- الميزان، ج 20، ص 125.

در آيه ديگر اهلبيت را مصداق ونمونه عملى ابرار معرفى مى كند: إِنَّ الْأَبْرَارَ يشْرَبُونَ مِنْ كأْسٍ كانَ مِزَاجُهَا كافُورا... وَ يطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكينا وَيتِيما وَأَسِيرا (الإنسان، 8)

6. جهت اين كه از نوشندگان شراب طهور تعبير به عبادالله شده آن است كه بفهماند اين پاداش بهشتى در ازاى بندگى وعبوديت آن هاست.(1)

7. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«هى عين فى دار النبى (صلی الله علیه و آله) تفجر إلى دور الأنبياء والمؤمنين»؛ چشمه ى بهشتى در خانه ى پيامبر است كه به خانه ى انبيا ومؤمنان نيز جريان پيدا مى كند. البته روشن است كه راه يافتن به اين مقام مستلزم آن است كه انسان در دنيا ارتباط با بيت رسالت داشته باشد.(2)

8. تفجير عين وچشمه ى بهشتى به اراده وخواست ابرار صورت مى گيرد چنان كه مى فرمايد: لهم ما يشاؤون فيها ولدينا مزيد (ق، 35) ونيازى به ابزارى مانند بيل وكلنگ نخواهد بود.(3)

9. جمله يوفون، يخافون و يطعمون به صورت فعل مضارع دلالت دارد كه اين برنامه ى هميشگى ومستمر آن ها بوده است وابرار داراى پنج وصف ممتاز هستند: وفا به نذر، ترس از روز قيامت، اطعام به مسكين ويتيم واسير، اطعام لوجه الله وخوف از خداوند به لحاظ قيامت.(4)

10. از آيه يوفون بالنذر استفاده مى شود كه وفا به نذر واجب است؛ زيرا اگر واجب نباشد ترس از قيامت معنا ندارد.(5)

11. با اين كه پاداش ابرار در قيامت است، جهت اين كه به صورت فعل ماضى تعبير كرد؛ «جزاهم» ونفرمود «يجزيهم» اين است كه مستقبل محقق الوقوع به منزله ى ماضى است.

12. در سوره دهر مى فرمايد: خالص چشمه كافور بهره «عبادالله» است كه چاشنى ومقدارى از آن را به ابرار مى دهند؛ إنّ الابرار يشربون من كأسٍ كان مِزاجها كافورا * عينا

ص: 63


1- همان.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 477.
3- الميزان، ج 20، ص 125.
4- نمونه، ج 25، ص 352.
5- تفسير كبير، ج 30، ص 242.

ى

شرب بها عباد الله. در سوره مطففين مى فرمايد: چشمه تسنيم خالص آن بهره مقربين است كه چاشنى ومقدارى از آن را به ابرار مى دهند؛ إن الابرار لفى نعيمٍ يسقون من رحيقٍ مختوم... ومزاجه من تسنيمٍ عينا يشرب بها المقربون. از مقايسه ى اين تعبيرات روشن مى شود كه مقربان همان «

عبادالله» هستند وبالعكس كه مقام آن ها برتر از ابرار است.(1)

13. سه گروه اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة و المقربون در سوره واقعه، همان سه گروه «ابرار»، «فجار» و «المقربون» سوره مطففين هستند كه در سوره انسان با عناوين «ابرار»، «كافران» و «عبادالله» معرفى شده اند.(2)

14. ضمير در على حبّه به طعام بر مى گردد؛ يعنى آن ها با علاقه شديدى كه به غذا داشتند به علت گرسنگى زياد، طعام خود را به مسكين ويتيم واسير دادند ومؤيد اين معنا آيه لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مما تحبّون (آل عمران، 92) است نه اين كه ضمير به «الله» برگردد. زيرا اخلاص آنان را جمله إنما نُطعمكم لوجه الله بيان مى كند واگر ضمير به «الله» راجع بود، نيازى به جمله إنما نُطعمكم لوجه الله نبود، بنا بر اين ضمير «على حبه» به طعام بر مى گردد تا هم تكرار حاصل نشود وهم در كنار اخلاص، ايثار معناى مستقلى پيدا كند.(3)

15. منظور از «اسير» اسيرانى است كه از مشركان مى گرفتند واين خود شاهد بر آن است كه آيات در مدينه نازل شده است وبه هنگام غلبه ى مسلمانان بر كفار بوده است.

16. سؤال: مگر در آن زمان اسيران در زندان نبودند چطور به خانه ى حضرت على (علیه السلام) آمدند؟ پاسخ: طبق نقل تواريخ در زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بازداشتگاهى وجود نداشت. هنگامى كه اسير مى گرفتند، به مسلمانان مى سپردند تا آن ها را نگهدارى كنند وگاهى در مضيقه واقع مى شدند از ديگر مسلمانان براى تأمين اسيران كمك مى گرفتند. بعدها كه تعداد اسيران بالا گرفت وحكومت اسلامى تشكيل شد، آن ها را به بازداشتگاه بردند.(4)

17. ابرار به اشخاصى كه اطعام كردند خطاب نكردند كه ما براى رضاى خدا اطعام مى كنيم، بلكه خداوند از ضمير وباطن آن ها خبر مى دهد كه نيت وحديث نفس آنان

ص: 64


1- بررسى شخصيت اهل بيت در قرآن، ص 317.
2- بررسى شخصيت اهل بيت در قرآن، ص 318.
3- الميزان، ج 20، ص 126؛ كشاف، ج 4، ص 668؛ بحر المحيط، ج 8، ص 388.
4- نمونه، ج 25، ص 353.

إنما نُطعمكم لوجه الله بوده است.(1)

18. احسان به غير گاهى براى خداوند است، گاهى براى غير خدا؛ براى غير خدا نيز گاهى براى طلب پاداش است گاهى براى تمجيد وستايش مردم، گاهى براى هر دو. ابرار كسانى هستند كه از سه قسم اخير منزه هستند وفقط براى خدا احسان مى كنند.(2)

19. نكره بودن «سرور» دلالت بر عظمت وبزرگى شادمانى ابرار در قيامت دارد.(3)

20. نكره بودن «نضرةً»، «جنةً»، «حرير»، «نعيما» و «مُلكا كبيرا» نيز دلالت بر عظمت اين امور دارد.

21. ابرار نگفتند ما از قيامت مى ترسيم، بلكه گفتند ما از پروردگار خود از جهت شرّ قيامت هراس داريم واين امر از توحيد ناب آن ها نشأت مى گيرد وبه تعبير ديگر جمله إنا نخاف من ربنا يوما علّت براى جمله إنما نُطعمكم لوجه الله است. همان طورى كه اميدى جز به خدا ندارند واز غير خدا هم ترس ندارند.(4)

22. تمام اعمال ابرار

«لوجه الله» بود وجمله إنما نُطعمكم لوجه الله براى نمونه است نه اين كه فقط اطعام آن ها براى خدا باشد، به طور كلى ارزش عمل در پرتو اخلاص است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لا عمل إلا بالنّية وإنما الأعمال بالنيات».(5)

23. ابرار كسانى هستند كه نه تنها پاداش طلب نمى كنند واز مردم انتظار تشكر وقدردانى ندارند، بلكه اصولاً در اين فكر هم نيستند واراده ى آن را نيز نمى كنند؛ لا نُريد.

24. ابرار از كسانى كه به آن ها انفاق كردند پاداش وتشكر نمى طلبند، بنا بر اين از ديگران به طريق اولى پاداش طلب نمى كنند وقدردانى را انتظار ندارند.

ص: 65


1- الميزان، ج 20، ص 137؛ كشاف، ج 4، ص 668.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 246.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 247.
4- الميزان، ج 20، ص 128.
5- نمونه، ج 25، ص 354.

بزرگى داد يك درهم گدا را *** كه هنگام دعا ياد آر ما را

يكى خنديد وگفت اين درهم خرد نمى ارزيد اين بيع وشرا را

مكن هرگز به طاعت خودنمايى حجاب دل مكن روى وريا را

تو نيكى كن به مسكين وتهى دست كه نيكى خود سبب گردد دعا را

به وقت بخشش وانفاق، پروين نبايد داشت در دل جز خدا را

ضض

25. توصيف قيامت به شرّ براى آن است كه مجرم كيفر عمل زشت خود را مى بيند وبراى مجرم شرّ است وگرنه اصل كيفر دادن خير است چنان كه قيامت براى مؤمن نيز خير است.(1)

26. إنا نخاف من ربّنا كسى كه از پرودگار خائف باشد براى او دو بهشت وجود دارد. زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: و لمنْ خاف مقام ربّه جنّتان.(2)

27. پاداش هاى قيامت در برابر صبر وشكيبايى است؛ و جزاهم بما صبروا چنان كه در آيات ديگر بدان اشاره شده است؛ سلام عليكم بما صبرتم (رعد، 24) و إنى جزيتهم اليوم بما صبروا.(3)

28. درختان بهشتى افزون بر اين كه داراى سايه وميوه هستند، مسخر بهشتيان است وآنان نيز در هر حالى كه باشند مى توانند از آن ها بهره ببرند؛ ايستاده، نشسته وخوابيده. ميوه ها نيز در نقطه ى دوردستى نيست كه بعضى محروم باشند؛ وخارى آن را فرا نگرفته كه از چيدن آن رنجى ببرند؛ ذلّلت تذليلاً.

29. خادمان بهشتى بهشتيان را طواف مى كنند! شايد از آن رو كه مؤمن پاك ساكن بهشت همچون كعبه مورد عزّت واجلال است وگروهى از نيروهاى رحمت در خدمتش حاضرند كه از هر طرف نظر كند وچيزى بخواهد، برايش آماده باشد.

30. ظرف هاى بهشتى اندازه گيرى شده وظرفيت آن به مقدارى است كه آنان را سير كند، زياد وكم نيست(4) ؛ و قدّروها تقديرا اين جمله حاكى از نظم وانضباط كامل حاكم بر

ص: 66


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 102.
2- الرحمن، 46؛ تفسير كبير، ج 30، ص 248.
3- مؤمنون، 111؛ نمونه، ج 25، ص 362.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 622.

بهشت است كه حتى ظرف هاى آن نيز اندازه دارد.

31. خداوند متعال امتيازاتى به ابرار عنايت كرده كه به هيچ فردى عنايت نكرده است:

الف. قدرت بر احداث چشمه ى بهشتى دارند؛ يفجّرونها تفجيرا.

ب. از ملك كبير برخوردارند.

ج. از شراب طهور كه ساقى آن خداوند متعال است بهره مند؛ و سقاهم ربّهم شراباطهورا.

32. تفاوت بين آنيه وكوب آن است كه كوب ظرف بدون دسته وآنيه ظرف دسته دار است.(1)

33. از آيه و يطاف عليهم بآنية من فضة استفاده مى شود كه ظرف غذاى بهشتيان از نقره است واز آيه و يطاف عليهم بصحاف من ذهب واكواب (زخرف، 71) استفاده مى شود كه ظرف غذاى آن ها از طلاست، از جمع بين اين دو آيه مى توان گفت كه گاهى از ظرف نقره وگاهى از ظرف طلا استفاده مى كنند.(2)

34. «قوارير» جمع «قارورة» به معناى ظرف هاى بلورين شيشه اى است. عجيب اين كه مى فرمايد اين ظرف ها از نقره ساخته شده در حالى كه در دنيا چنين ظرفى مطلقا وجود ندارد وظرف هاى بلورين را از سنگ هاى مخصوصى كه ذوب مى كنند، مى سازند، ولى همان خدايى كه قدرت دارد ظرف بلورين را از سنگ تيره پديد آورد، قدرت دارد از نقره بسازد وبيافريند.(3)

ظرف نقره اى در دنيا هر اندازه صيقل داده شود، باز آب از پشت آن ديده نمى شود، ليكن ظرف هاى بهشتى كه از نقره ساخته شده، آب از پشت آن نمايان است.(4)

35. در باره پذيرايى كنندگان بهشت تعبيرات مختلفى آمده است. در اين سوره مى فرمايد: و يطوف عليهم ولدان مخلّدون ودر جاى ديگر مى فرمايد: و يطوف عليهم غلمان كانهم لؤلؤ مكنون (طور، 24) و و حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون.(5)

ص: 67


1- تفسير كبير، ج 30، ص 249.
2- همان.
3- همان؛ نمونه، ج 25، ص 365.
4- مسائل الرازى من غرائب القرآن، ص 361.
5- واقعه، 22؛ اطيب البيان، ج 13، ص 323.

36. شايد سرّ تشبيه غلامان بهشتى به مرواريد افشان، امور ذيل باشد:

الف. اصولاً مرواريد افشان، زيبايى وطراوت بيشترى دارد.

ب. مرواريدى كه منظوم است وبه نخ در آمده به ميزان دست خوردگى از صفا وطراوات آن كاسته مى شود.

ج. اين تشبيه كنايه از كثرت آنان است كه به هر طرف بنگرى دو سه تا يا بيشتر مى بينى؛

«شبّههم بالمنثُور لانتثارِهم فى الخدمة».(1)

37. هواى بهشت معتدل است. زيرا در آنجا نه آفتاب سوزان است نه سرماى شديد؛ لا يرون فيها شمسا ولا زمهريرا چنان كه در حديث است:

«هواء الجنة سجسج لا حرّ ولا قرّ». برخى گفته اند: ممكن است نبودن شمس ناظر به جنبه ى نور باشد وآيه شريفه از جهت هوا ساكت است، وزمهرير به معناى قمر است، بنا بر اين معناى آيه اين است كه نور بهشت مولود شمس وقمر نيست، بلكه به اراده ى الهى است.(2)

38. رنگ لباس بهشتيان سبز است؛ ثِياب سندسٍ خضر چنان كه در جاى ديگر نيز مى فرمايد: يلبسون ثيابا خضرا من سندسٍ وإسْتبرق. (كهف، 31)

از جمله مطالبى كه در باب رنگ ها وتأثير آن ها مسلم شده اين است كه رنگ سبز در انسان ايجاد بهجت وسرور مى كند.

39. شراب طهور چيزى است كه هم پاك است، هم پاك كننده. به اين ترتيب شراب بهشتى جسم وروح را از هر نوع آلودگى پاك مى كند.(3)

40. از حضرت صادق (علیه السلام) روايت شده وقتى مؤمن شراب طهور مى نوشد، قلب او از ماسواى حق پاك مى شود ومتوجه خداوند متعال مى گردد؛

«يطهّرهم من كلّ شىءٍ سوى الله» ودر اين آيه شريفه «سقى» به «رب» اسناد داده شده است كه بر نعمت هاى ديگر برترى دارد.(4)

41. در اين سوره مى فرمايد: دستبند مأموران پذيرايى، از نقره است؛ و حلّوا أساور من فضّةٍ در سوره كهف مى فرمايد: دستبند آن ها از طلا است؛ يحلّون فيها من أساور من ذهب

ص: 68


1- مجمع البيان، ج 10، ص 623.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 105؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 414؛ البحر المحيط، ج 8، ص 388.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 411.
4- منهج الصادقين، ج 10، ص 110.

از اين دو تعبير روشن مى شود كه بهشتيان به هر دو مزين مى شوند.(1)

42. در دنيا دستبند طلا ونقره براى زن ها زينت وبراى مردان استفاده از طلا حرام است، اما در بهشت دستبند طلا ونقره براى مردان بى اشكال ومايه ى زينت آن هاست.(2)

43. سؤال: چرا در آيات ديگر سخن از دستبند طلا است، واين سوره كه مربوط به اهل بيت (عليهم السلام) است سخن از دستبند نقره است ؟

پاسخ: چه بسا در اين دستبند نقره در بهشت خصوصيتى باشد كه در دستبند طلا نباشد يا دستبند نقره اختصاص به بندگان صالح دارد وديگران از آن بهره اى ندارند.

44. جمله سقاهم ربّهم؛ سيراب كردن خداوند، نوشاندن آن ها از چيزى غير از چشمه كافور وزنجبيل وسلسبيل است كه ظاهرا نوع ديگر از نوشيدنى است. زيرا اولاً: اگر همان امور ياد شده باشد، تكرار لازم مى آيد. ثانيا: خداوند اين شراب را به خود اسناد داده است؛ سقاهم ربهم.(3)

45. جمله ان هذا كان لكم جزاء... دلالت بر زيادى سرور وخوشحالى بهشتيان دارد. زيرا هنگامى كه به آن ها گفته مى شود اين نعمت ها پاداش عمل شماست، يك نوع تهنيت به آن هاست وخوشحالى براى آن ها حاصل مى گردد.(4)

46. كسى كه از مردم انتظار پاداش وتشكر را نداشته باشد؛ لا نريد منكم جزاءً ولاشكورا، خداوند هم به او پاداش مى دهد وهم از او تشكر مى كند؛ إنّ هذا كان لكم جزاء وكان سعيكم مشكورا.

47. آيه إنّ هذا كان لكم جزاء وكان سعيكم مشكورا از جهت روانى نقش مهمّى دارد، به اين بيان كه خداوند در آيات گذشته از نعمت هاى فراوان سخن گفت، از اين رو ممكن است اهل بهشت در نهاد خود احساس شرمندگى كنند، چنان كه در دنيا چنين است؛ وقتى كسى زياد به ما انعام وبخشش مى كند در خود احساس شرمندگى مى كنيم. خداوند براى جلوگيرى از اين شرمندگى وخجالت، مى فرمايد: اين پاداش اعمال شماست وجالب اين كه

ص: 69


1- كشاف، ج 4، ص 673؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 109؛ تفسير كبير، ج 30، ص 253.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 254.
3- همان.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 255.

با تأكيد «إنّ»، «لام» و «كان» اين معنا را بيان فرمود.(1)

48. همان گونه كه خداوند از سعى وتلاش بندگان خود تشكر مى كند، ما هم موظفيم از سعى وتلاش مردم نسبت به كارهايمان قدردانى كنيم.(2)

49. از اين كار ابرار كه نان جو انفاق كردند وخداوند چنين پاداشى را براى آنان منظور داشته، روشن مى شود كه ملاك در عمل كيفيت است نه كميت.

قال على (علیه السلام): «لا يقلُّ عمل مع التقوى وكيف يقلّ ما يتقبّل»(3)؛ عمل توأم با پرهيزكارى كم شمرده نمى شود وچگونه كم شمرده مى شود چيزى كه پذيرفته مى گردد.

ص: 70


1- تجلى انسان در قرآن.
2- همان.
3- نهج البلاغه، حكمت 95.

آیه 23-31

اشاره

إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (25) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً (26) إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْمًا ثَقيلاً (27) نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً (28) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (31)

ترجمه

مسلّما ما قرآن را بر تو نازل كرديم. * پس در (تبليغ واجراى) حكم پروردگارت شكيبا (و با استقامت) باش، واز هيچ گنهكار يا كافرى از آنان اطاعت مكن. * ونام پروردگارت را هر صبح وشام به ياد آور. * ودر شبانگاه براى او سجده كن، ومقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى. * آن ها زندگى زودگذر دنيا را دوست دارند، در حالى كه روز سختى را پشت سر خود رها مى كنند. * ما آن ها را آفريديم وپيوندهاى وجودشان را محكم كرديم، وهر زمان بخواهيم جاى آنان را به گروه ديگرى مى دهيم. * اين يك تذكر ويادآورى است، وهر كس بخواهد (با استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند. * وشما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد، خداوند دانا وحكيم بوده وهست. * هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) در رحمت (وسيع) خود وارد مى كند، وبراى ظالمان عذاب دردناكى آماده ساخته است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن كريم، پنج دستور به انسان كه عبارت است از صبر در برابر حكم خداوند وعدم اطاعت از گنهكار وكافر وياد الهى در صبح وشام وسجده وتسبيح خداوند، علاقه كافران به دنياى زودگذر ورها كردن جهان آخرت، تهديد كافران به نابودى آن ها، تذكر بودن قرآن واختيار انسان در انتخاب راه خداوند، وابستگى مشيت انسان به مشيت الهى، ورود مؤمنان به رحمت وبهشت الهى، آمادگى عذاب براى ستمگران.

ص: 71

ب. وصف ليل به طويل، توضيحى است نه احترازى. نمى خواهد بگويد در شب هاى كوتاه خدا را تسبيح نكن ومنظور از تسبيح همان نماز شب است، احتمال مى رود طويل صفت براى مفعول مطلق محذوف باشد يعنى سبّحه فى الليل تسبيحا طويلاً.(1)

ج. منظور از «سجود» نماز خواندن براى خداوند است ومضمون دو آيه شريفه كه همان ذكر نام خدا در صبح وشام وپاسى از شب است با نماز صبح وعصر ومغرب وعشا تطبيق مى شود، وهمين مؤيد آن احتمال است كه اين آيات در مكه قبل از وجوب نمازهاى پنج گانه نازل شده وآيه اى كه مشتمل بر نمازهاى پنج گانه است آيه 78 اسراء است؛ إقم الصلوة لدُلوك الشمس إلى غسق اليل وقرءان الفجر.(2)

د. از آيه 25 و 26 استفاده مى شود كه انسان در همه حالات بايد به ياد خداوند باشد وتفسير آن به نمازهاى پنج گانه به عنوان ذكر مصداقى از ياد الهى است.(3)

ه -. «اسر» به معناى بستن چيزى با زنجير است واسيران را از آن جهت كه آن ها را مى بندند اسير گويند و «اسر» در اينجا اشاره به استحكام پيوندهاى وجودى انسان است كه قدرت حركت وتوانايى فعاليت هاى مهم را به او مى دهد.(4)

و. جمله اذا شئنا... در مقام ردّ توهم است. ممكن است كسى توهم كند كه اثم وكفور، دنياپرستى واعراض از قيامت مى توانند خداوند را به عجز وستوه در آورند ونگذارند اراده ى او بر جهان حاكم شود، از اين رو مى فرمايد: اين ها بالاخره مخلوق خداوند هستند وهرگاه او بخواهد اين پيوند را مى گسلد وآن ها را نابود مى كند. نظير اين معنا در آيات ديگر نيز آمده است؛ إن يشأُ يذهبكم ويأت بخلقٍ جديدٍ (ابراهيم، 19؛ فاطر، 16) و إن يشأ يذهبكم ويستخلف من بعدكم ما يشاء.(5)

ص: 72


1- الميزان، ج 20، ص 141.
2- الميزان، ج 20، ص 141.
3- نمونه، ج 25، ص 379.
4- نمونه، ج 25، ص 383؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 419؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 12.
5- انعام، 133؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 419؛ الميزان، ج 20، ص 142.
نكته ها

1. آيه إنّا نحن نزّلنا عليك القرءان تنزيلاً بى ارتباط با آيات قبل نيست، بلكه اوج عظمت انسان را بيان مى كند. انسانى كه در ابتداى سوره مى فرمايد: ما او را از نطفه آفريديم، به وسيله ى ايمان وعمل صالح به مقامى مى رسد كه خداوند كتاب آسمانى خود را بر او نازل مى كند.(1)

2. «اثم» مفهوم عامى دارد كه «كفور» را نيز شامل مى شود بنابراين ذكر «كفور» از قبيل ذكر خاص بعد از عام وبراى تأكيد است.(2)

3. لا تطع ءاثما أوْ كفورا تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است. در اين آيه حرمت اطاعت مترتب بر اثم وكفور شده از اينجا روشن مى شود آنچه كه گفتار انسان را فاقد ارزش مى كند، كفر ومعصيت خداوند است.(3)

4. منشأ كفر وعصيان علاقه به دنياى زودگذر است؛ لا تطع منهم... إنّ هولاء يحبّون العاجلة.

5. خداوند در آيه لا تطع... نهى از اطاعت را به طور عموم بيان كرده است؛ يعنى چه موردى كه طرف «اثم» است «كفور» نيست يا «كفور» است «اثم» نيست يا اين كه هم «اثم» است هم «كفور». در هر سه صورت اطاعت نهى شده واز هيچ كافر ومعصيت كارى نبايد پيروى كرد؛ نكره در سياق نفى مفيد عموم است.(4)

نقد: ميان «اثم» و «كفور» عام وخاص مطلق است نه عام وخاص من وجه؛ زيرا نمى توان پذيرفت فردى كفور باشد، ليكن «اثم» نباشد به دليل اين كه نفس كفر ورزيدن گناه است.

6. در برابر اذيت وآزار كفار وعدم اطاعت آن ها انسان بايد از نماز وياد خدا كمك بگيرد؛ لا تطع منهم... واذكر اسم ربّك چنان كه در آيات ديگر اين معنا آمده است؛ واستعينوا بالصبر والصلوة (بقره، 45) و فاصبر على ما يقولون وسبّح بحمد ربّك قبل

ص: 73


1- تجلى انسان در قرآن.
2- نمونه ج 25، ص 377.
3- تجلى انسان در قرآن.
4- الميزان، ج 20، ص 141.

طلوع الشمس وقبل الغروب....(1)

7. نظير آيه 26 انسان: وَمِنَ اللَّيلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيلاً طَوِيلاً

آيات ذيل است:

قُمِ اللَّيلَ إِلاَّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (المزمل، 2 تا 4)

8. ممكن است برخى كوته فكران از جمله فمن شاء اتّخذ... مسئله ى تفويض را استفاده كنند، براى نفى توهم تفويض مى فرمايد: و ما تشاؤن إلاّ أن يشاء الله كه در حقيقت اصل امر بين الامرين استفاده مى شود نه جبر ونه تفويض، بلكه در ميان اين دو حقيقتى دقيق وظريف است، وبه تعبير ديگر آزادى انسان وابسته به مشيت الهى است.(2)

9. انّ هذه تذكرة از آغاز سوره تا به اينجا در تمام شئون انسانى بحث كرد؛ مراحل خلقت او از نطفه، سپس اعطاى نعمت درك وفهم وهدايت، بعد مختار وآزاد بودن انسان، سپس نمونه هاى افراد صالح ونمونه هاى افراد منحرف وپاداش وكيفر هر گروه. بنا بر اين، براى توجه يافتن بشر به خدا هيچ نقصانى وجود ندارد. اين سوره تذكرى سودمند براى كسى است كه بخواهد به سوى حق راه يابد.(3)

10. علاقه كفار به دنيا واعراض آن ها از قيامت امرى دائمى وپيوسته است. «يحبون» و «يذرون» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار دارد.(4)

11. تعبير به «وراء»؛ پشت سر در باره قيامت نسبت به كفار يا براى آن است كه وراء معناى احاطه را مى رساند كه شامل همه جهات مى شود يا به اين جهت كه گرچه قيامت در پيش روى آنان است، ليكن آن ها قيامت را پشت سر مى اندازند.(5)

ص: 74


1- طه، 130؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 12.
2- نمونه، ج 25، ص 385.
3- تجلى انسان در قرآن.
4- التحرير والتنوير، ج 29، ص 457.
5- الميزان، ج 20، ص 142.

سوره مرسلات

آیه 1-19

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفًا (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفًا (2) وَ النّاشِراتِ نَشْرًا (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقًا (4) فَالْمُلْقِياتِ ذِكْرًا (5) عُذْرًا أَوْ نُذْرًا (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) ِلأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِيَوْمِ الْفَصْلِ (13) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ (14) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (15) أَ لَمْ نُهْلِكِ اْلأَوَّلينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اْلآخِرينَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ (18) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند، * وآن ها كه همچون تندباد حركت مى كنند، * وسوگند به آن ها كه (ابرها را) مى گسترانند، * وآن ها كه جدا مى كنند، * وسوگند به آن ها كه آيات بيدارگر (الهى) را (به انبيا) القا مى نمايند، * براى اتمام حجت يا براى انذار، * كه آنچه به شما (در باره قيامت) وعده داده مى شود، يقينا واقع شدنى است! * در آن هنگام كه ستارگان محو وتاريك شوند، * و (كرات) آسمان از هم بشكافند، * ودر آن زمان كه كوه ها از جا كنده شوند، * ودر آن هنگام كه براى پيامبران (به منظور اداى شهادت) تعيين وقت شود. * (اين امر) براى چه روزى به تأخير افتاده ؟! * براى روز جدايى (حق از باطل). * تو چه مى دانى روز جدايى چيست ؟! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * آيا ما اقوام (مجرم) نخستين را هلاك نكرديم! * سپس ديگر (مجرمان) را به دنبال آن ها مى فرستيم. * (آرى) اين گونه با مجرمان رفتار مى كنيم. * واى در آنروز بر تكذيب كنندگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ياد كردن پنج سوگند بر وقوع قطعى قيامت، بيان نابودى نظام مادّى وتاريك شدن

ص: 75

ستارگان وشكافته شدن آسمان ها از يكديگر، از جا كنده شدن كوه ها، تعيين وقت براى پيامبران به منظور اداى شهادت وبيان ويژگى قيامت وجدايى حق از باطل، تهديد نسبت به تكذيب كنندگان قيامت.

ب. در آغاز اين سوره پنج سوگند ياد شده كه در باره مقصود از آن ها وجوهى ذكر شده است:

1. همه اين سوگندهاى پنج گانه اشاره به بادها وطوفان ها است كه نقش مؤثرى در بسيارى از مسائل جهان طبيعت دارند. سوگند به بادهايى كه پشت سر هم مى وزند وسوگند به طوفان هايى كه شديدا حركت مى كنند وقسم به آن هايى كه ابرها را مى گسترانند وسوگند به آن ها كه ابرها را بعد از ريزش باران پراكنده مى سازند، وقسم به اين بادها كه با اين عمل انسان ها را به ياد خداوند مى اندازند.

2. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: تمام اين سوگندها به فرشتگان آسمان است كه پى در پى به سوى انبيا فرستاده مى شوند وهمچون طوفان با سرعت به دنبال مأموريت خود مى روند وآيات كتب آسمانى را در برابر پيامبران مى گسترانند ونشر مى دهند وسوگند به آن ها كه با اين عمل، حق را از باطل جدا مى سازند وسوگند به آن ها كه ذكر حق را به انبيا القا مى كنند.

3. سوگند اول ودوم ناظر به بادها است وسوگند سوم وچهارم وپنجم به فرشتگان است. همه اين سوگندها براى مطلبى است كه در آيه هفتم آمده كه حقانيت قيامت است وروشن است كه در آستانه ى قيامت، تحول عظيمى در جهان رخ مى دهد؛ طوفان هاى شديد وزلزله هاى تكان دهنده از يك سو وسپس تشكيل دادگاه عدل الهى از سوى ديگر كه در آنجا فرشتگان، نامه هاى اعمال را نشر مى دهند وميان مؤمنان وكافران جدايى مى اندازند وحكم الهى را در اين زمينه القا مى كنند. اگر سوگندهاى پنج گانه طبق اين تفسير بيان شود، تناسب با جواب سوگند كه قيامت است دارد.(1)

ج. كلمه «عرف» به معنايى مويى است كه بر گردن اسب مى رويد (يال اسب) وهر امرى كه به طور پشت سر هم واقع شود آن را «عرف» نامند وگاهى هم عرف به معناى معروف

ص: 76


1- مراغى، ج 28، ص 182؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 16؛ نمونه، ج 25، ص 397.

مى آيد. بنا بر معناى اول «عرفا» منصوب بر حاليت است وبنا بر معناى دوم مفعول لاجله است؛ يعنى سوگند به فرشتگانى كه پشت سر هم روانه مى گردند يا سوگند به فرشتگانى كه براى كار معروف وخير روانه مى گردند.(1)

د. كلمه «عصف» داراى سه معنى است: 1. برگ؛ و الحب ذو العصف والريحان (الرحمن، 12).2. علف؛ فجعلهم كعصفٍ مأكول (فيل، 5).3. باد تند يا شدت وسختى؛ جاءتها ريح عاصف (يونس، 22) «عصف» در آيه شريفه به همين معناى سوم است.

ه -. منظور از «ذكر» يا علومى است كه بر انبيا القا شده يا آياتى كه بر آن ها نازل گرديده است. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: مقصود از «ذكر» قرآن كريم است. زيرا خداوند قرآن را ذكر ناميده است؛ إنّا نحن نزّلنا الذِّكر وإنّا له لحافظون.(2)

و. يوم الفصل دو معنا دارد:

1) جدايى بين مؤمن وكافر وجدايى اهل حق از اهل باطل چنان كه مى فرمايد: و امتازوا اليوم أيها المجرمون (يس، 59).

2) خداوند در قيامت قضا وحكم مى كند وحق هر ذى حقى را ادا مى كند؛ إنّ الّذين ءامنوا والّذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس والّذين اشركوا إنّ الله يفصل بينهم يوم القيامة إن الله على كل شىء شهيد (حج، 17). بنا بر اين، هر كس هر چه را سزاوارتر است به او مى دهند؛ فريق فى الجنة وفريق فى السعير.(3)

ز. استفهام در ألَم نُهلك الأولين انكارى است. مقصود از اولين امثال قوم نوح وعاد وثمود است ومنظور از آخرين مانند قوم لوط وابراهيم است كه بعدا به اين ها پيوستند. جمله كذلك نفعل بالمجرمين به منزله ى دليل وعلت براى مطالب قبل است گويا كسى مى پرسد چرا اقوام قبلى هلاك شدند مى فرمايد: چون سنت ما بر اين است كه مجرمان را نابود كنيم واين دليل بر ربوبيت خداوند است؛ چون جز او كسى هلاك كننده نسبت به مجرمان وجود ندارد.(4)

ص: 77


1- مجمع البيان، ج 10، ص 629.
2- حجر، 9؛ الميزان، ج 20، ص 146.
3- شورى، 5؛ اطيب البيان، ج 13، ص 344.
4- الميزان، ج 20، ص 152؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 19.
نكته ها

1. تعبير به «الملقيات» به صورت جمع، با اين كه فرشته ى وحى يك نفر بيشتر نبوده به دليل اين است كه از برخى روايات استفاده مى شود كه گاهى براى نزول آيات، گروهى از ملائكه آن را همراهى مى كردند وقرآن نيز مى فرمايد: بأيدى سفرةٍ * كرامٍ بررة. (عبس، 15-16)

2. سر اين كه فرمود؛ إنّ ما توعدون لواقع ونفرمود «لكائن»، اين است كه كلمه «واقع» بليغ تر ورساتر از «كائن» است؛ چون در آن شائبه اى از استقرار نيز هست؛ يعنى مسئله ى «عقاب» و «ثواب» خواه ناخواه واقع خواهد شد.(1)

3. نظير آيه 10 مرسلات: وَإِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ آيات ذيل با توضيح بيشترى است:

وَيسْأَلُونَك عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ ينْسِفُهَا رَبِّى نَسْفا * فَيذَرُهَا قَاعا صَفْصَفا * لاَ تَرَى فِيهَا عِوَجا وَلاَ أَمْتا (طه، 107)

4. در قيامت براى انبيا تعيين وقت مى شود كه بيايند در باره امت خود شهادت وگواهى بدهند؛ وإذا الرُسل أُقّتت چنان كه مى فرمايد: يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا أُجبتم (مائده، 108) يا اين كه مى فرمايد: فكيف إذا جئنا من كل أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك على هولاء شهيدا.(2)

5. جمله ما أدريك ما يوم الفصل حكايت از بزرگى وعظمت آن روز مى كند جايى كه پيامبر نداند، حساب ساير مردم روشن است.(3)

6. آيات أَلم نُهلك الأولين... يوم الفصل را نيز اثبات مى كند؛ زيرا وقتى مى توان هلاك كردن قوم مجرم را تصور كرد كه آن ها مكلف باشند وتكليف نيز وقتى متوجه قومى است كه مجازات در كار باشد ومطيع وعاصى به جزاى اعمالشان برسند وچون كيفر وپاداش دنيوى نمى تواند همه پاداش وكيفر باشد، پس بايد يوم الفصل وجود داشته باشد.

ص: 78


1- الميزان، ج 20، ص 147.
2- نساء، 41؛ اطيب البيان، ج 13، ص 338.
3- نمونه، ج 25، ص 402.

آیه 20-34

اشاره

أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (20) فَجَعَلْناهُ في قَرارٍ مَكينٍ (21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ كِفاتًا (25) أَحْياءً وَ أَمْواتًا (26) وَ جَعَلْنا فيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتًا (27) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (28) انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (29) انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذي ثَلاثِ شُعَبٍ (30) لا ظَليلٍ وَ لا يُغْني مِنَ اللَّهَبِ (31) إِنَّها تَرْمي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (33) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (34)

ترجمه

آيا شما را از آبى پست وناچيز نيافريديم، * سپس آن را در قرارگاهى محفوظ وآماده قرار داديم، * تا مدتى معين ؟! * ما قدرت بر اين كار داشتيم، پس ما قدرتمند خوبى هستيم (و امر معاد براى ما آسان است). * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * آيا زمين را مركز اجتماع انسان ها قرار نداديم، * هم در حال حياتشان وهم مرگشان ؟! * ودر آن كوه هاى استوار وبلندى قرار داديم، وآبى گوارا به شما نوشانديم. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (در آن روز به آن ها گفته مى شود:) بى درنگ، به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را تكذيب مى كرديد برويد. * برويد به سوى سايه ى سه شاخه (دودهاى خفقان بار وآتش زا)! * سايه اى كه نه آرام بخش است ونه از شعله هاى آتش جلوگيرى مى كند! * شراره هايى از خود پرتاب مى كند مانند يك كاخ! * گويى (در سرعت وكثرت) همچون شتران زردرنگى هستند (كه به هر سو پراكنده مى شوند)! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آفرينش انسان از آب پست، قرار دادن انسان در قرارگاه محفوظ، قدرت خداوند بر موضوع معاد، قرار دادن زمين به عنوان مركز اجتماع مردم، قرار دادن كوه هاى استوار بر روى زمين وسيراب كردن مردم، تهديد تكذيب كنندگان قيامت.

ب. خداوند زمين را مركز اجتماع افراد زنده ومرده قرار داده است. «كفات» يا جمع «كفت» به معناى ظرف است؛ يعنى آيا زمين را ظرف هايى براى جمع كردن زنده ها ومرده ها قرار نداديم. بعضى گفته اند «كفات» مصدر است مانند «قتال». بعضى گفته اند اسم جنس است.

ص: 79

تنوين «احياءً» و «امواتا» به منظور تفخيم است.(1)

ج. منظور از سايه اى كه داراى سه شعبه است آتش جهنم است كه از هر جهت به كفار احاطه دارد. در سوره زمر آيه 16 مى فرمايد: لهم من فوقهم ظلل من النار ومن تحتهم ظلل. (2) ناميدن آتش به سايه نوعى تعبير مجازى است. بعضى هم گفته اند مقصود از سايه ى داراى سه شعبه، دود آتش جهنم است چنان كه مى فرمايد: إنا أعتدنا للظالمين نارا أحاط بهم سُرادقها.(3)

نكته ها

1. اوصاف واحوالى كه در دنيا براى بشر به وجود مى آيد، همه را خداوند تقدير وتعيين مى كند؛ يك نفر عمرش طولانى وديگرى كوتاه، يكى زيبا ديگرى زشت، يكى ثروتمند ديگرى فقير، يكى سالم وديگرى مريض. وخداوند خوب مقدّرى است؛ فنعم القادرون.(4)

2. كلمه «شامخات» به صورت نكره بيان شده كه دلالت بر عظمت وبزرگى كوه هاى بلند مى كند.(5)

3. مرحوم فيض كاشانى مى فرمايد: در قرآن بيش از 100 نام براى قيامت بيان شده ودر هر يك از اين نام ها سرّى نهفته است كه اشاره به ابعاد آن روز بزرگ دارد. از جمله يوم الحسرة، يوم الندامة، يوم المحاسبة، يوم المسألة، يوم الواقعة، يوم القارعة، يوم الراجفة، يوم الطلاق، يوم الفراق، يوم التناد، يوم الدين، يوم عظيم، يوم التغابن، يوم تبلى السرائر. ولى معروف ترين آن يوم القيامة است كه 70 مرتبه در قرآن آمده است.(6)

4. جمله ألم نَخلقكم من ماءٍ مهين اشاره به آيات انفسى است. جمله ألم نجعل الارضَ كفاتا اشاره به آيات آفاقى است وجهت اين كه آيات انفسى مقدم شده اين است كه اصل در نعمت، نعمت آيات انفسى است، وهمه اين آيات دلالت بر قدرت خداوند بر معاد دارد.

ص: 80


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 119؛ روح المعانى، ج 29، ص 174؛ مراغى، ج 28، ص 184؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 20.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 275.
3- كهف، 29؛ مجمع البيان، ج 10، ص 623؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 424.
4- الميزان، ج 20، ص 153.
5- روح المعانى، ج 29، ص 175.
6- محجة البيضاء، ج 8، ص 331.

چگونه است كه تكذيب كنندگان قيامت اين همه آثار ربوبى را مى بينند وباز هم معاد را منكر مى شوند؟(1)

5. انشعاب سايه ى جهنم به سه شعبه اشاره به عظمت دود آتش جهنم است. چون وقتى دود بسيار متراكم شد شاخه شاخه مى شود.(2)

6. ممكن است تعبير به سايه (ظل) اين توهّم را ايجاد كند كه از آتش جهنم كاسته مى شود، ولى آيه شريفه مى فرمايد: اين سايه همانند سايه هاى متعارف نيست، بلكه سايه اى است سوزان كه حرارت از اطراف آن بر مى خيزد. در آيه ديگر مى فرمايد: و ظلٍّ من يحمومٍ * لا بارد ولا كريم.(3)

7. شايد جهت تشبيه آتش جهنم به قصر وكاخ اين است كه اين آتش جهنم ثمره ى ستم هايى است كه در آن كاخ ها كفار وپادشاهان ظالم مرتكب شدند، وممكن است جهت تشبيه شرر وجرقه ى آتش به قصر، عظمت وبزرگى جرقّه هاى آتش جهنم باشد.(4)

8. شايد تصور شود مناسب تر اين بود كه گفته شود جرقه هايى همچون كوه، ولى نبايد فراموش كرد كه كوه ها منبع بركات است. اين قصرها وكاخ هاى ستمگران است كه منشأ شعله هاى سوزان وآتش هاى شرربارند.(5)

9. خداوند در برابر عذاب كفار كه سايه ى عذاب سه شعبه وجهت دارد، متقابلاً براى متقين سه دسته از نعمت ها را بيان مى كند: فى ظلال وعيون و فواكه مما يشتهون و كلوا واشربوا.(6)

10. آيه 30 و 31 مرسلات درباره كفار: انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِى ثَلاَثِ شُعَبٍ * لاَ ظَلِيلٍ وَلاَ يغْنِى مِنَ اللَّهَبِ

نقطه مقابل آيات ذيل درباره متقين است:

مُتَّكئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِك لاَ يرَوْنَ فِيهَا شَمْسا وَلاَ زَمْهَرِيرا * وَدَانِيةً عَلَيهِمْ ظِلاَلُهَا وَذُلِّلَتْ

ص: 81


1- غرائب القرآن، ج 6، ص 424؛ تفسير كبير، ج 30، ص 273 با اضافات.
2- الميزان، ج 20، ص 154.
3- نمونه، ج 25، ص 418.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 634؛ نمونه، ج 25، ص 419.
5- نمونه، ج 25، ص 499.
6- تفسير كبير، ج 30، ص 282.

قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً (الإنسان، 13 و 14)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى ظِلاَلٍ وَعُيونٍ * وَفَوَاكهَ مِمَّا يشْتَهُونَ (المرسلات، 42)

آیه 35-50

اشاره

هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ (35) وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (36) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (37) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ اْلأَوَّلينَ (38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكيدُونِ (39) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (40) إِنَّ الْمُتَّقينَ في ظِلالٍ وَ عُيُونٍ (41) وَ فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئًا بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (44) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (45) كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَليلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (47) وَ إِذا قيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ (48) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (49) فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)

ترجمه

امروز روزى است كه سخن نمى گويند (و قادر بر دفاع از خويش نيستند)، * وبه آن ها اجازه داده نمى شود كه عذرخواهى كنند. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (و به آن ها گفته مى شود:) امروز همان روز جدايى (حق از باطل) است كه شما وپيشينيان را در آن جمع كرده ايم. * اگر چاره اى در برابر من (براى فرار از چنگال مجازات) داريد انجام دهيد! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (در آن روز) پرهيزگاران در سايه هاى (درختان بهشتى) ودر ميان چشمه ها قرار دارند، * وميوه هايى از آنچه مايل باشند. * بخوريد وبنوشيد گواراتان باد، اين ها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد. * ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (و به مجرمان بگو:) بخوريد وبهره گيريد در اين مدّت كم (از زندگى دنيا، ولى بدانيد عذاب الهى در انتظار شماست) چرا كه شما مجرميد. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * وهنگامى كه به آن ها گفته شود ركوع كنيد ركوع نمى كنند. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (و اگر آن ها به اين قرآن ايمان نمى آورند) پس به كدام سخن بعد از آن ايمان مى آورند؟!

ص: 82

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ويژگى روز قيامت (عدم اجازه بر سخن گفتن كفار وعذرخواهى آنان)، تهديد نسبت به تكذيب كنندگان قيامت، عاجز بودن كفار در قيامت، جدايى حق از باطل در قيامت، متنعم شدن اهل تقوا در بهشت وتهديد خداوند نسبت به تبه كاران.

ب. كلمه «ويل» دو معنا دارد: 1) معناى اسمى كه اسم است براى وادى در جهنم (چاهى است در قعر جهنم). 2) دوم به معناى وصفى؛ يعنى هلاكت باد براى تكذيب كنندگان، وجهت اين كه به صورت جمله اسميه تعبير شده آن است كه دلالت بر دوام وثبات هلاكت كند.(1)

ج. در اين كه منظور از ركوع در جمله إذا قيل لهم ارْكعوا لا يركعون چيست، وجوهى بيان شده است؛ مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: مقصود، نماز است وراز تعبير از نماز به ركوع آن است كه نماز مشتمل بر ركوع است. بعضى گفته اند: مقصود از ركوع در آيه شريفه، سجود در قيامت است، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: و يدْعون إلى السُجود فلا يستطيعون (قلم، 42). مرحوم طيب مى فرمايد: منظور از ركوع، خضوع وخشوع در برابر حق است كه مكذبين مبدأ ومعاد اصلاً در برابر حق خضوع نمى كنند.(2)

د. بسيارى از مفسران گفته اند آيه إذا قيل لهم اركعوا در باره طايفه ى ثقيف نازل شد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به آن ها فرمود: نماز بخوانيد، آن ها گفتند: ما هرگز در برابر كسى خم نمى شويم واين براى ما عيب است. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دينى كه در آن ركوع وسجود نباشد، ارزشى ندارد؛

«لا خير فى دينٍ ليس فيه ركوع ولا سجود».(3)

ه -. «اُقّتت» در اصل از «وُقتت» از ماده «وقت» بوده كه واو مضموم در آن تبديل به همزه شده وبه معناى توقيت وقت براى رسولان پروردگار است وروشن است كه وقت براى خود آن ها تعيين نمى شود، بلكه براى عمل آن ها يعنى شهادتشان تعيين مى گردد.(4)

ص: 83


1- روح المعانى، ج 29، ص 173؛ اطيب البيان، ج 13، ص 340؛ فتح القدير، ج 5، ص 357.
2- الميزان، ج 20، ص 156؛ مجمع البيان، ج 10، ص 636؛ تفسير كبير، ج 30، ص 284؛ اطيب البيان، ج 13، ص 347.
3- الميزان، ج 20، ص 157؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 123؛ كشاف، ج 4، ص 383.
4- نمونه، ج 25، ص 401؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 18.
نكته ها

1. نظير آيه 35 مرسلات: هذَا يوْمُ لاَ ينْطِقُونَ آيه 85 نمل است: وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لاَ ينْطِقُونَ

2. نظير آيه 36 مرسلات: وَلاَ يؤْذَنُ لَهُمْ فَيعْتَذِرُونَ آيه 84 نحل است: وَيوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كلِّ أُمَّةٍ شَهِيدا ثُمَّ لاَ يؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَلاَ هُمْ يسْتَعْتَبُونَ

3. سؤال: آيا آيه هذا يوم لا ينطقون كه مى گويد: كفار در قيامت سخن نمى گويند، با آياتى كه مى گويد: كفار در قيامت سخن مى گويند، مانند: ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون (زمر، 32) ومانند قالوا ربنا غلبتْ علينا شقوتُنا وكنا قوما ضالين (مؤمنون، 106) منافات دارد؟

پاسخ: قيامت پنجاه موقف دارد. در برخى از مواقف اجازه ى سخن گفتن نيست، در برخى از مواقف كه سخن گفتن به زيان آن ها تمام مى شود اجازه ى سخن هست. يا اين كه در پاسخ گفته شود نطق آن ها مانند عدم نطق است، چون سودى به حال آن ها ندارد.(1)

4. مقصود از اين سوره، تهديد وهشدار نسبت به كفار است كه آن ها را از كفر برحذر دارد، از اين رو با انواع بيانات وتهديدات با آن ها سخن مى گويد:

1. لأى يومٍ أُجلت * ليوم الفصل. 2. ألمْ نخلقكم من ماءٍ مَهينٍ. 3. ألمْ نجعل الأرض كفاتا. 4. ألم نُهلِك الأولين. 5. اِنْطلقوا إلى ما كنتم به تُكذّبون. 6. هذا يوم لا ينطقون. 7. فإن كان لكم كيد فكيدون. 8. كلوا وتمتّعوا قليلاً.(2)

5. ويل يومئذ للمكذّبين؛ از نظر ادبى ابتدا به نكره جايز نيست چرا اينجا جمله با كلمه «ويل» آغاز شده است ؟ پاسخ اين كه در مواردى ابتدا به نكره جايز است از جمله جايى كه در مقام دعا يا نفرين باشد، مانند: سلام عليكم.

6. از جمله إذا قيل لهم اركعوا... استفاده مى شود كه كفار همان گونه كه مكلف به اصول هستند، مكلف به فروع نيز هستند.

7. جمله إن كان لكم كيد فكيدون اصطلاحا امر تعجيزى است؛ يعنى اگر شما دوزخيان

ص: 84


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 23؛ اطيب البيان، ج 13، ص 343.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 271.

حيله اى داريد به كار ببنديد، اما بدانيد كه نمى توانيد، مانند: فأتوا بسورةٍ من مثله (بقره، 23) كه امر تعجيزى است.

8. جمله كلوا وتمتّعوا مانند اِعملوا ما شئتم خطاب تهديد آميز است كه در مقام يأس از هدايت آن ها گفته مى شود واگر در اين زمينه خصوص خوردن وتمتع را بيان كرد چون كفار تمام سعادت خود را در خوردن وشهوات نفسانى مى دانند، از اين رو در جاى ديگر آنان را به حيوانات تشبيه كرده است؛ و الّذين كفروا يتمتعون ويأكلون كما تأكل الانعام.(1)

9. در اين سوره 10 مرتبه جمله ويل يومئذٍ للمكذّبين تكرار شده واين براى آن است كه خداوند مى خواهد در برابر تمام نعمت هايى كه به انسان ها ارزانى داشته، اقرار بگيرد كه چرا انسان با اين همه نعمت تكذيب مى كند. نظير اين معنا در سوره الرحمن، جمله فبأى الاء ربّكما تكذّبان 31 مرتبه تكرار شده است؛ مانند پدرى كه به فرزند فراموش كار خود گويد: آيا من تو را در كودكى تغذيه نكردم، وقتى بيمار شدى به دكتر نبردم، در دوران تحصيلات به تو كمك نكردم، هرگاه نيازى داشتى برطرف ننمودم، پس چرا اين همه نعمت را كفران مى كنى.(2)

10. جمله بما كنتم تعملون اشاره به اين است كه اين نعمت ها بدون حساب وكتاب نيست، بلكه در قبال اعمال صالح شما است، جالب اين كه اول روى تقوا تكيه مى كند بعد عمل صالح را وسپس احسان بندگان را؛ إنا كذلك نجزى المحسنين.(3)

11. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: اى مخلوقى كه با اندام متناسب ودر محيطى محفوظ آفريده شده اى، در تاريكى هاى رحم وپرده هاى مضاعف خلقت تو از عصاره گل آغاز شده ودر قرارگاه محفوظى تا زمان معينى بودى آن روز كه چنين بودى نه قدرت حركت داشتى نه قدرت پاسخ گويى در تو بود، نه توانايى شنيدن سخن كسى را داشتى، پس از اين قرارگاه به جايى آمدى كه هرگز آن را نديده بودى وراه منافع آن را نمى شناختى بگو چه كسى در مكيدن شير از مادر، تو را هدايت كرده وچه كسى راه هاى وصول به نيازها را به تو نشان داده است ؟(4)

ص: 85


1- محمد، 12؛ الميزان، ج 20، ص 155.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 310.
3- نمونه، ج 25، ص 426.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 488.

12. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: خداوند برتر وعادل تر وبزرگ تر از آن است كه بنده اش عذر موجهى داشته باشد وبه او اجازه عذرخواهى ندهد، بلكه آن ها در حقيقت عذر موجهى ندارند كه بيان كنند (اگر آن ها عذر داشته باشند وخداوند اجازه ندهد عذرخواهى كنند، خلاف حكمت است)؛

«الله أجلّ وأعْدل وأعْظم من أن يكون لعبده عذر ولا يدَعُه يعتذر بِه ولكنّه فلج ولم يكن له عذر».(1)

13. يكى از روش هاى تربيتى قرآن كريم آميختن انذار به بشارت وتهديد به تشويق است، از اين رو سرنوشت پرهيزكاران را بعد از سرنوشت مجرمان بيان مى كند تا با مقايسه ى اين دو گروه مسائل بهتر درك شود.(2)

14. مواهب بهشتى، بدون حساب به كسى داده نمى شود وبا ادعا وخيال وپندار به دست نمى آيد، بلكه تنها به وسيله ى اعمال صالح فراهم مى شوند. جالب اين كه در آيه 41 روى تقوا تكيه شده ودر آيه 43 و 44 روى عمل، تا بفهماند بهشت از آن مدعيان دورغين نيست وبراى افرادى است كه تقواى آن ها در عمل مشهود است.(3)

15. نظير آيه 46 مرسلات: كلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكمْ مُجْرِمُونَ آيه 12 محمد است: وَالَّذِينَ كفَرُوا يتَمَتَّعُونَ وَيأْكلُونَ كمَا تَأْكلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ

16. نظير آيه 50 مرسلات: فَبِأَى حَدِيثٍ بَعْدَهُ يؤْمِنُونَ آيه 6 جاثيه است: تِلْك آياتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيك بِالْحَقِّ فَبِأَى حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآياتِهِ يؤْمِنُونَ

ص: 86


1- نور الثقلين، ج 5، ص 490.
2- نمونه، ج 25، ص 425.
3- نمونه، ج 25، ص 427.

سوره نبأ

آیه 1-20

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ (2) الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاّ سَيَعْلَمُونَ (4) ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ مِهادًا (6) وَ الْجِبالَ أَوْتادًا (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجًا (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتًا (9) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباسًا (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشًا (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدادًا (12) وَ جَعَلْنا سِراجًا وَهّاجًا (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجًا (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتًا (15) وَ جَنّاتٍ أَلْفافًا (16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتًا (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجًا (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْوابًا (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَرابًا (20)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آن ها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند؟! * از خبر بزرگ وپراهميت (رستاخيز)! * همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند! * چنين نيست كه آن ها فكر مى كنند، وبه زودى مى فهمند! * باز هم چنين نيست كه آن ها مى پندارند، وبه زودى مى فهمند (كه قيامت حق است)! * آيا زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم ؟! * وكوه ها را ميخ هاى زمين ؟! * وشما را به صورت زوج ها آفريديم ؟! * وخواب شما را مايه ى آرامشتان قرار داديم * وشب را پوششى (براى شما) * وروز را وسيله اى براى زندگى ومعاش! * وبر فراز شما هفت (آسمان) محكم بنا كرديم! * وچراغى روشن وحرارت بخش آفريديم! * واز ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم * تا به وسيله آن دانه وگياه بسيار برويانيم * وباغ هايى پردرخت! * (آرى) روز جدايى، ميعاد همگان است! * روزى كه در «صور» دميده مى شود وشما فوج فوج (به محشر) مى آييد! * وآسمان گشوده مى شود وبه صورت درهاى متعددى در مى آيد! * وكوه ها به حركت در مى آيد وبه صورت سرابى مى شود!

شأن نزول

مفسران گفته اند: وقتى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث شد ومردم را به توحيد ومعاد

ص: 87

فرا خواند وقرآن را بر آنان تلاوت كرد، مشركان در ميان خود شروع به سؤال وجواب كردند وبه طريق انكار وتعجب مى پرسيدند كه محمد چه چيز آورده است ؟ خداوند اين سوره را در پاسخ آنان نازل كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انكار قيامت از ناحيه ى كافران، قطعى بودن قيامت، اقامه ى 9 دليل بر قدرت خداوند بر ايجاد قيامت، قيامت، روز جدايى ميان مؤمنان وكافران واز بين رفتن نظام كيهانى در آستانه ى قيامت.

ب. نبأ عظيم به چند معنا تفسير شده است: قيامت، قرآن كريم، اصول عقايد، ولى قرائن در آيات نشان مى دهد تفسير آن به قيامت از همه برترى دارد.(2)

ج. در برخى از روايات نبأ عظيم به ولايت حضرت على (علیه السلام) تفسير شده؛ در روايت است كه مردى در جنگ صفين سوره «نبأ» را تلاوت كرد، حضرت على (علیه السلام) به او فرمود:

«أتعرف النبأ العظيم الّذى هم فيه مختلفون ؟ قال لا. فقال (علیه السلام) «أنا واللّه النبأ العظيم الّذى فيه اختلفتم وعلى ولايته تنازعتم وعن ولايتى رجعتم بعد ما قبلتم...»(3)؛ آيا مى دانى نبأ عظيمى كه در آن اختلاف داريد چيست ؟ گفت: نه. امام (علیه السلام) فرمود: نبأ عظيم من هستم كه در باره آن اختلاف داريد ودر ولايت او به نزاع برخاستيد واز ولايت من بعد از آن كه پذيرفتيد، برگشتيد.

نيز مى فرمايد:

«ما للّه عزّ وجلّ آية هى أكبر منّى ولا للّه من نبأ أعظم منّى»(4)؛ براى خداوند نشانه وخبرى بزرگ تر از من نيست.

د. از آيه 6 تا آيه 16 پاسخ به منكران معاد است؛ در اين آيات از طريق برهان قدرت وحكمت، بر وقوع معاد استدلال شده است؛ يعنى خداوندى كه با قدرت خود اين همه

ص: 88


1- مجمع البيان، ج 10، ص 639.
2- نمونه، ج 26، ص 9.
3- برهان، ج 4، ص 420.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 491.

نعمت آفريده قادر بر معاد است، افزون بر اين، نظام دنيا بيهوده خلق نشده، بلكه به منظور رسيدن انسان به زندگى ابدى آفريده شده است.(1)

ه -. «ازواج» جمع «زوج» به معناى جفت وجنس مذكر ومؤنث است وآفرينش انسان از اين دو جنس علاوه بر اين كه ضامن بقاى نسل اوست، سبب آرامش جسم وجان اوست؛ و من ءاياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا إليها وجعل بينكم مودّةٍ ورحمةٍ (روم، 21)، وبه تعبير ديگر زن ومرد مكمّل يكديگرند.(2)

و. «سبات» از ماده «سبت» به معناى قطع نمودن است وسپس به معناى تعطيل كار به منظور استراحت آمده وجهت اين كه روز شنبه را «سبت» ناميدند، متأثر از برنامه هاى يهود بوده كه روز شنبه را تعطيل مى كردند. تعبير به «سبات» براى خواب اشاره لطيفى به تعطيل شدن قسمت قابل توجهى از فعاليت هاى جسمى وروحى انسان در خواب است.(3)

ز. عدد هفت در سبعا شدادا ممكن است عدد تكثير واشاره به كرات متعدد آسمان ومجموعه ى منظومه ها وكهكشان ها باشد كه داراى خلقتى محكم وساختمانى عظيم هستند ويا عدد (تعداد)، به اين ترتيب كه آنچه ما از ستارگان مى بينيم، مربوط به آسمان اول است؛ إنّا زينا السماء الدنيا بِزينةٍ الكواكب (صافات، 6) وماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است، جز آن كه به تعبير آيه 15 نوح، اين آسمان ها به صورت طبقاتى پشت سر هم قرار دارند؛ ألم تروا كيف خلق اللّه سبع سمواتٍ طباقا واكثر مفسران معتقدند كه عدد هفت حقيقى است؛ يعنى مخلوقات، جسمانى وهفت طبقه روى يكديگر هستند.(4)

ح. «وهّاج» از ماده «وهج» به معناى نور وحرارتى است كه از آتش صادر مى شود. ذكر اين دو وصف براى خورشيد اشاره به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايه ى مواهب مادى اين جهان است (نور وحرارت).(5)

ص: 89


1- نمونه، ج 26، ص 15؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 797؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 171.
2- نمونه، ج 26، ص 18.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 638؛ نمونه، ج 26، ص 19؛ روح المعانى، ج 30، ص 7؛ تبيان، ج 10، ص 240.
4- تفسير كبير، ج 2، ص 153؛ نمونه، ج 26، ص 24.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 640؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 430؛ نمونه، ج 26، ص 24.

ط. «معصرات» جمع «معصر» به معناى فشار دهنده است كه اشاره به ابرهاى باران زاست؛ گويى خودش را مى فشارد تا آب از درونش فرو ريزد. بعضى نيز آن را به معناى ابرهايى كه آماده ريزش باران است تفسير كرده اند. برخى گفته اند به معناى بادهايى است كه ابرها را مى فشارد.(1)

ى. مقصود از گشوده شدن درهاى آسمان به نظر مرحوم علامه طباطبايى اين است كه درهاى عالم غيب به عالم شهود گشوده مى شود، حجاب ها كنار مى رود وعالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.(2)

لكن گروهى گويند: مقصود، شكافته شدن آسمان در آستانه ى قيامت است چنان كه مى فرمايد: واذا السماء انشقّت (انشقاق، 1) و اذا السماء انفطرت.(3)

ك. «سراب» به معناى آب موهوم است كه از دور در بيابان برق مى زند وانسان گمان مى كند آنجا درياى آب است واصولاً هر امر غير واقعى كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب گويند.

از اين رو، قرآن كريم اعمال كفار را به سراب تشبيه كرده است: و الّذين كفروا أعمالهم كسرابٍ بِقيعةٍ يحسبه الظمأن ماءً حتى إذا جاءه لم يجده شيئا (نور، 39) ومعناى آيه و سيرت الجبال فكانت سرابا اين است كه كوه ها در قيامت به راه مى افتند ومعلوم مى شود كه سراب بوده است.(4)

نكته ها

1. «نبأ» به معناى خبرى است كه مهم وداراى فايده باشد وانسان نسبت به آن علم وظن غالب داشته باشد واين امور سه گانه در معناى نبأ شرط است واز آنجا كه موضوع قيامت خبرى است كه داراى اين سه ويژگى است از آن به «نبأ» تعبير شده است.

2. سؤال: اگر منظور از نبأ عظيم قيامت است، اين امر ظاهرا مورد انكار همه كفار بوده

ص: 90


1- مجمع البيان، ج 10، ص 640؛ الميزان، ج 20، ص 163؛ نمونه، ج 26، ص 24.
2- الميزان، ج 20، ص 166.
3- انفطار، 1؛ نمونه، ج 26، ص 33.
4- الميزان، ج 20، ج 166، ص 166؛ روح المعانى، ج 30، ص 13؛ نوين، ص 21.

پس چرا مى گويد آن ها در باره قيامت اختلاف دارند؟

پاسخ: انكار معاد به صورت مطلق، حتى در ميان مشركان قطعى نيست. زيرا بعضى از آن ها اجمالاً معاد روحانى را قبول داشتند، برخى آن را بعيد مى شمردند؛ هيهات هيهات لما توعدون (مؤمنون، 36) وبعضى در شك بودند؛ بل هم فى شك منها.(1)

3. ميان اين دو نبأ عظيم (امر قيامت وشخصيت حضرت على (علیه السلام) شباهت هاى مختلفى وجود دارد: الف. هر دو جدا كننده ى حق از باطل هستند. ب. هر دو مظهر مهر بر مؤمنان وقهر بر كفار ومجرمان هستند. ج. هر دو آيت بزرگ خداوند متعال هستند. د. هر دو مورد اختلاف ميان مؤمنان وكفار هستند. ه -. ايمان به هر دو شرط ديانت وكفر به آن دو موجب هلاكت است.(2)

4. سؤال بر دو قسم است: گاهى براى درك حقيقت است چنان كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از حقيقت روح يا از حكم انفال وحكم خمر وميسر سؤال كردند؛ يسئلونك عن الروح قُل الروح من أمرِ ربّى (اسراء، 85) و يسئلونك عن الأَنفال قل الأَنفالُ للّه وللرسول (انفال، 1) و يسئلونك عن الخمر والميسِر قل فيهما إثم كبير (بقره، 219)، كه در تمام اين موارد نظاير آن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مردم پاسخ مى دهد، وگاهى سؤال از روى عناد ولجاجت است كه در اين صورت خداوند آن ها را تهديد به عذاب مى كند، از اين رو در اين سوره مى فرمايد: كسانى كه از نبأ عظيم سؤال مى كنند به زودى مى فهمند روز قيامت حق است.

در سوره ذاريات آيه 8 تا 12 خطاب به كفار مى فرمايد: شما در باره قيامت در گفتار مختلفى هستيد، وجهت اين كه كفار به قيامت ايمان ندارند واز آن سؤال مى كنند، آن است كه در جهل وغفلت فرو رفته اند؛ إنّكم لفى قولٍ مختلِف * يؤفك عنه من أُفك * قتل الخرّاصون * الّذين هم فى غمرةٍ ساهون * يسئلون أيان يوم الدين. (ذاريات، 7-11)

5. تعبير به «سيعلمون» دلالت بر نزديكى قيامت مى كند وجهت تكرار آن يا تأكيد است، يا جمله اول اشاره به عذاب دنيا وجمله بعدى اشاره به عذاب قيامت دارد، ليكن تفسير اول مناسب تر است.(3)

ص: 91


1- نمل، 66؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 429؛ روح المعانى، ج 30، ص 4؛ نمونه، ج 26، ص 7.
2- بررسى شخصيت اهل بيت عليهم السلام، ص 332.
3- نمونه، ج 26، ص 9.

6. «مهاد» به معناى مكان آماده وصاف ومرتّب است ودر اصل از «مَهْد»، مكانى كه براى استراحت كودك آماده مى كنند، گرفته شده است. انتخاب اين تعبير براى زمين به جهات ذيل است:

الف. قسمت هاى زيادى از زمين نرم وصاف ومرتب است كه انسان مى تواند در آن خانه سازى كند.

ب. نيازهاى بشر به وسيله زمين تأمين مى شود.

ج. مواد زائد را به خود جذب مى كند ومركز دفن اموات است.

د. با حركت خود به دور خورشيد شب وروز وفصول چهارگانه را تشكيل مى دهد و...(1)

7. ممكن است جهت اين كه از زمين به عنوان گهواره ياد شده اين باشد كه زندگى دنيا موقت ومقدمه اى براى زندگى جاويد آخرت است ومى دانيم كه گهواره براى كودك ساخته مى شود تا چند ماهى در آن پرورش يافته براى زندگى در سال هاى بعد آماده شود، نه آن كه تمام عمرش را در گهواره سپرى كند، بنا بر اين زمين وزندگى در دنيا گهواره اى است تا انسان با راهنمايى شريعت براى زندگى ابدى آماده گردد.(2)

8. اگر حواس ما طورى ساخته مى شد كه جهان را چنان كه هست احساس مى كرد چه مى شد؟ در آن صورت خودمان را روى كره اى مى ديديم كه با سرعت عجيبى ضمن چرخيدن بر گِرد خود در مدار معين بر گِرد خورشيد نيز مى گردد وهمچنين است كرات ديگر مانند ماه وستارگان؛ در اين صورت بشر آسايش نداشت وزندگى ممكن نبود.(3)

9. كوه ها افزون بر اين كه ريشه هاى عظيمى در زمين دارند، پناهگاه مطمئنى براى انسان ها هستند كه اگر نبودند دائما زندگى بشر زير ضربات كوبنده ى طوفان ها دستخوش ناآرامى بود، علاوه بر آن كانونى براى ذخيره ى آب ها وانواع معادن گرانبها هستند.(4)

10. از جمع بندى آيات در باره سرنوشت كوه ها در قيامت، به دست مى آيد كه كوه ها مراحلى را طى مى كنند:

ص: 92


1- نمونه، ج 26، ص 16.
2- نسيم حيات، ص 10.
3- نوين، ص 37.
4- نمونه، ج 26، ص 16.

الف. كوه ها به حركت در مى آيند؛ و تسير الجبال سيرا. (طور، 10)

ب. از جا كنده مى شود وسخت در هم كوبيده خواهد شد؛ و حُملت الأرض والجبال فدُكتا دكةً واحدةً. (حاقه، 14)

ج. به صورت توده اى از شن هاى متراكم در مى آيد؛ و كانت الجبال كثيبا مهيلاً. (مزمل، 14)

د. به شكل پشم زده شده در مى آيد؛ و تكون الجبال كالعِهْن المنفوش. (قارعه، 5)

ه -. به گرد وغبار تبديل مى شود؛ و بسّت الجبال بسّا * فكانت هباءً منبثّا. (واقعه، 5-6)

و. سرانجام كوه ها از صفحه ى زمين برچيده مى شود؛ فَيذرها قاعا صفصفا.(1)

11. سرّ اين كه كوه ها را همانند ميخ براى زمين قرار داد، آن است كه اگر كوه ها نبودند، زمين قرار نداشت وهمواره در حال لرزش واضطراب بود.(2)

12. همان طور كه مادر دلسوز وپدر مهربان براى خواباندن كودك بازيگوش خود وحفظ سلامت وى، او را با پتو ولحافى مى پوشانند، پروردگار مهربان تر از مادر نيز، انسان ها را به وسيله شب مى پوشاند تا از تلاش بيش از حدّ آنان در زندگى جلوگيرى كند. اگر شب او را مجبور به خواب نمى كرد اين موجود حريص به زودى از بين مى رفت.(3)

13. شب وروز دو نعمت مهم خداوند متعال است. در قرآن كريم هفت مرتبه به شب سوگند ياد شده واين نشانه اهميت آن است. در سوره قصص مى فرمايد: و من رحمته جعل لكم اليل لتسكنوا فيه ولتبتغوا من فضله.(4)

14. آنچه از زمين مى رويد يا تنه دارد يا نه وآنچه تنه ندارد يا دانه اش قابل استفاده است يا خودش. اولى اشجار، دومى حبوبات وسومى سبزيجات است. جمع همه اين ها در اين دو آيه كوتاه آمده است؛ لنخرج به حبّا ونباتا * وجنّات ألفافا.(5)

15. از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه امّت من به اقتضاى نوع ملكات وصفاتى كه كسب كرده اند در ده صورت محشور مى شوند: در قيافه هاى بوزينه، خوك و... اين مسخ شدن

ص: 93


1- طه، 105-106؛ نمونه، ج 26، ص 34.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 795.
3- نوين، 13.
4- قصص، 73؛ نمونه، ج 26، ص 22.
5- نوين، ص 18.

تلخ ترين نوع جدايى انسان ها از يكديگر است كه مى فرمايد: انّ يوم الفصل كان ميقاتا.(1)

16. تعبير به لفظ «كان» در كان ميقاتا، براى اين است كه بفهماند يوم الفصل از سابق در علم خداوند معين شده بود. به عبارت ديگر در روزى كه عالم آفريده مى شد، موضوع معاد، طرح اصلى وقطعى آفرينش بوده است.(2)

17. قيامت روز جدايى وميعادگاه همگان است؛ إنّ يوْم الفصل كان ميقاتا در آيات ديگر اين دو خصوصيت قيامت به طور جداگانه بيان شده است:

الف. قل إن الاولين والاخِرين لمجموعون إلى ميقات يومٍ معلومٍ. (واقعه، 49-50)

ب. هذا يوْم الفصل الذى كنتم به تكذّبون. (صافات، 21)

ج. لن تنفعكم أرحامكم ولا أولادكم يوْم القيمة يفصل بينكم. (ممتحنة، 3)

18. در آيه 17 نبا مى فرمايد روز جدايى روز وعده همگان است: إِنَّ يوْمَ الْفَصْلِ كانَمِيقَاتا

در آيات ديگر اين روز جدايى را بيشتر توضيح مى دهد: إِنَّ يوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يوْمَ لاَ يغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيئا وَلاَ هُمْ ينْصَرُونَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (الدخان، 40 تا 42)

19. در آيه شريفه فتأتون أفواجا مى فرمايد: مردم گروه گروه وارد محشر مى شوند. در آيه ديگر مى فرمايد: و كلّهم اتيه يوم القيمة فردا (مريم، 95)؛ مردم فرد فرد محشور مى شوند. همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: يوم ندعوا كل أُناسٍ بإمامهم (اسراء، 71). جمع ميان آيات اين است كه هر گروهى با رهبرش محشور مى شود، اما فرد بودن آنان به دليل اين است كه قيامت مواقف متعددى دارد. ممكن است در مواقف نخستين گروه گروه محشور شوند، ودر مواقف بعدى هر فردى در محكمه عدل الهى قرار گيرد.(3)

20. در آيه 68 زمر سخن از دو نفخه مطرح شده: وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيامٌ ينْظُرُونَ

كه در نفخه نخست همه از بين مى روند مگر كسى كه خدا بخواهد. ودر نفخه دوم مردم

ص: 94


1- نسيم حيات، ص 11؛ صافى، ج 5، ص 275؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 175؛ نور الثقلين، ج 5، ص 493.
2- الميزان، ج 20، ص 165؛ روح المعانى، ج 30، ص 12.
3- نمونه، ج 26، ص 32.

زنده ميشوند. نظير جمله ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيامٌ ينْظُرُونَ آيات ذيل است: يوْمَ ينْفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجا (النبإ، 18)

وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ينْسِلُونَ (يس، 51)

نقد: ممكن است گفته شود، محشور شدن مردم به طور جداگانه از اين جهت است كه هر كسى جداى از همسر وفرزند واقوام وخويشان محشور مى شود ودر گرو اعمال خويش است وبا حشر جمعى منافاتى ندارد. بنا بر اين، ميان آيات تعارضى وجود ندارد تا نيازى به جمع بين مدلول آيات باشد.

ص: 95

آیه 21-40

اشاره

إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصادًا (21) لِلطّاغينَ مَآبًا (22) لابِثينَ فيها أَحْقابًا (23) لا يَذُوقُونَ فيها بَرْدًا وَ لا شَرابًا (24) إِلاّ حَميمًا وَ غَسّاقًا (25) جَزاءً وِفاقًا (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِسابًا (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّابًا (28) وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتابًا (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاّ عَذابًا (30) إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازًا (31) حَدائِقَ وَ أَعْنابًا (32) وَ كَواعِبَ أَتْرابًا (33) وَ كَأْسًا دِهاقًا (34) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا وَ لا كِذّابًا (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِسابًا (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطابًا (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآبًا (39) إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذابًا قَريبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابًا (40)

ترجمه

مسلما (در آن روز) جهنم كمين گاهى است بزرگ * محل بازگشتى براى طغيان گران! * مدت هاى طولانى در آن مى مانند! * در آنجا نه چيز خنكى مى چشند ونه نوشيدنى گوارايى * جز آبى سوزان ومايعى از چرك وخون! * اين مجازاتى است موافق ومناسب (اعمالشان)! * چرا كه آن ها هيچ اميدى به حساب نداشتند * وآيات ما را به كلى تكذيب كردند! * وما همه چيز را شمارش وثبت كرده ايم! * پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزاييم! * مسلما براى پرهيزگاران نجات وپيروزى بزرگى است: * باغ هايى سرسبز، وانواع انگورها * وحوريانى بسيار جوان وكم سنّ وسال * وجام هايى لبريز وپياپى (از شراب طهور)! * در آنجا نه سخن لغو وبيهوده اى مى شنوند ونه دروغى! * اين كيفرى است از سوى پروردگارت وعطيه اى است كافى! * همان پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه در ميان آن دو است، پروردگار رحمان! و (در آن روز) هيچ كس حق ندارد بى اجازه ى او سخن بگويد (يا شفاعتى كند)! * روزى كه «روح» و «ملائكه» در يك صف مى ايستند وهيچ يك جز به اذن خداوند رحمان سخن نمى گويد، و (آنگاه كه مى گويند) درست مى گويند! * آن روز حق است؛ هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند! * وما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم! اين عذاب در روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دست هاى خود فرستاده مى بيند، وكافر مى گويد: «اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)!»

ص: 96

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عذاب سخت براى طغيان گران، انكار قيامت علت براى عذاب، رستگارى پرهيزكاران وبهره ورى آنان از نعمت هاى بهشت، عدم توانايى كفار بر سخن گفتن در قيامت، مشاهده ى جزاى اعمال در قيامت وپشيمانى كافران در آن روز.

ب. از آيه 21 تا 30، سرنوشت طغيان گران، واز آيه 31 تا 36 سرنوشت پرهيزكاران را بيان مى كند. سيره ى قرآن كريم بر اين است كه اضداد را در مقابل هم ذكر كند تا انسان بر انتخاب تقوا يا طغيان تصميم بگيرد ونتيجه آن را ببيند.(1)

ج. مرصاد اسم مكان است به معناى جايگاهى كه در آن كمين مى كنند. راغب گويد: «مرصاد» و «مرصد» هر دو يك معنا دارند با اين تفاوت كه «مرصاد» به مكانى گفته مى شود كه مخصوص كمين است. بعضى نيز گفته اند: صيغه ى مبالغه است به معناى كسى كه بسيار كمين مى كند.(2)

د. در اين كه چه كسى در كمين طغيان گران است، بعضى گفته اند فرشتگان عذاب وبعضى گفته اند خود دوزخ در كمين آن هاست، چنان كه مى فرمايد: انّ جهنّم كانت مرصادا.(3)

ه -. «احقاب» جمع «حقب» به معناى مدت نامعلومى از زمان است. بعضى آن را 80 سال بعضى 70 سال وبعضى 40 سال تفسير كرده اند. از اين تعبير استفاده مى شود كه دوزخيان بعد از مدت طولانى نجات پيدا مى كنند واين معنا با آيات خلود در عذاب منافات دارد. در پاسخ، بعضى از مفسران گفته اند: مقصود از احقاب اين است كه مدت هاى طولانى مى مانند بى آن كه پايان پذيرد. در برخى از روايات آمده كه اين آيه در باره گنهكارانى است كه سرانجام پاك مى شوند واز دوزخ آزاد مى گردند نه كفارى كه مخلّد در آتش هستند.(4)

و. «حميم» به معناى آب بسيار داغ و «غساق» به معناى چرك وخونى است كه از زخم جارى مى شود. اين در حالى است كه بهشتيان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسيله

ص: 97


1- نمونه، ج 26، ص 47.
2- روح المعانى، ج 30، ص 14؛ نمونه، ج 26، ص 38.
3- مفردات راغب.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 643؛ نور الثقلين، ج 5، ص 494؛ نمونه، ج 26، ص 39؛ الميزان، ج 20، ص 167.

پروردگارشان سيراب مى شوند؛ و سقاهم ربهم شرابا طهورا.(1)

ز. كلمه «وفاقا» مصدرى است به معناى اسم فاعل؛ يعنى

«جزاء موافقا»، يا اين كه مضاف در تقدير است؛

«جزاء ذا وفاق»، يا اين كه اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است، مانند «زيد عدل». از آن جا كه هيچ گناهى بزرگ تر از شرك نيست، هيچ عذابى هم بزرگ تر از آتش جهنم نيست؛ بنا بر اين، ميان گناه وعذاب موافقت وجود دارد.(2)

ح. مرحوم طبرسى مى فرمايد: مقصود از آيه و كلّ شىء أحصيناه كتابا آن است كه هر چيزى از اعمال را در لوح محفوظ ثبت كرديم ونظير اين آيه است آيه شريفه و كل شىء أحصيناه فى امام مبين.(3)

ط. جمله ربّ السموات والارض تفسير وبيان «ربّك» است ومى خواهد بفهماند ربوبيت خداوند عمومى است وهمه چيز را شامل مى شود وآن ربّى كه پيامبر اتخاذ نموده اختصاصى نيست، بلكه ربّ هر موجودى است. بنا بر اين، سخن مشركان كه گويند براى هر طايفه اى از موجودات، ربّ جداگانه اى است، مردود است.(4)

ى. در اين كه مقصود از «روح» چيست، وجوهى ذكر شده از جمله:

الف. مخلوقى است غير از فرشتگان وبرتر از همه آن ها. ب. جبرئيل. ج. ارواح انسان ها. د. فرشته اى است بالاتر از همه فرشتگان وبرتر از جبرئيل. چنان كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«هو ملك اعظم من جبرائيل وميكائيل وكان مع رسول الله وهو مع الائمة (عليهم السلام)».(5)

نكته ها

1. تعبير «مرصاد» حاكى از آن است كه مجرم وگنهكار را از اين گذرگاه امان وگريزى نيست. خداوند مى فرمايد: همه افراد بايد از اينجا عبور كنند؛ و ان منكم الا واردها (مريم، 71) فقط صالحان هستند كه سالم مى گذرند.(6)

ص: 98


1- دهر، 21؛ نمونه، ج 26، ص 40.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 643؛ الميزان، ج 20، ص 168.
3- يس، 12؛ مجمع البيان، ج 10، ص 644.
4- الميزان، ج 20، ص 170.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 646؛ نمونه، ج 26، ص 56.
6- نسيم حيات، ص 12.

2. خداوند در آيه للطاغين مأبا، كيفر طغيان گران را بيان نموده است. در آيه اى ديگر نمونه اى از طغيان گران را كه قوم صالح (علیه السلام) بودند معرفى كرده است؛ الّذين طغوا فى البلاد.(1)

3. از تقابل ميان بَرْد وشراب معلوم مى شود كه مقصود از برد، مطلق هر چيز غير نوشيدنى است كه انسان با آن خنك مى شود؛ مثل سايه اى كه در آن استراحت كنند. دوزخيان از تماس با هر گونه خنكى محروم هستند.(2)

4. جمله جزاء وفاقا دلالت بر مطابقت كامل بين جزا وعمل دارد. بنا بر اين، رسيدن انسان به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است همچنان كه مى فرمايد: لا تعتذروا اليوم إنما تُجزون ما كنتم تعملون.(3)

5. طغيان گران هيچ گونه اعتقادى به قيامت نداشتند ودر انكار خود اصرار مى ورزيدند. تعبير به «انّ» كه مفيد تأكيد است و «كانوا» كه استمرار در ماضى را مى رساند و «حسابا» به صورت نكره و «كذّابا» كه به معناى افراط در تكذيب است، بيانگر اين واقعيت است.(4)

6. التفات از غيبت «انّهم» به خطاب فلن نزيدكم، اين نكته را مى رساند كه خداوند متعال آن ها را حاضر فرض كرده تا توبيخ وسركوبشان بى واسطه انجام شود.(5)

7. كسى كه وقتى او را به حق دعوت مى كردند چيزى جز بر نفرتش افزوده نمى شد؛ و ما يزيدهم إلا نُفورا در قيامت نيز هر چه فرياد بزند، بر عذابش افزوده خواهد شد؛ فذوقوا فلن نزيدكم إلاّ عذابا.(6)

8. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آيه شريفه فذوقوا فلن نزيدكم إلاّ عذابا شديدترين آيه اى است كه در قرآن كريم در باره دوزخيان آمده است؛

«هذه الاية أشدُّ ما فى القرآن على أهْل النّار».(7)

9. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: در قيامت خداوند حسنات مؤمنان را حساب مى كند وهر حسنه را ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مى دهد همان طور كه خداوند در قرآن فرموده:

ص: 99


1- فجر، 11؛ اطيب البيان، ج 14، ص 358.
2- الميزان، ج 20، ص 168.
3- تحريم، 7؛ الميزان، ج 20، ص 168.
4- روح المعانى، ج 30، ص 16؛ نمونه، ج 26، ص 42.
5- الميزان، ج 20، ص 169؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 511.
6- نمونه، ج 26، ص 42.
7- روح البيان، ج 10، ص 307؛ كشاف، ج 4، ص 69.

جزاء من ربّك عطاء حسابا(1). از اين حديث استفاده مى شود كه عطاياى الهى با آن كه جنبه ى تفضل دارد، در عين حال روى حساب اعمال است وتناسب با اعمال شايسته ى انسان ها دارد.(2)

10. پاداش پرهيزكاران وكيفر طغيان گران در آيات شريفه با مقابله ى جالبى بيان شده است:

«مفازا - مرصادا»،

«حدائق واعنابا - احقابا»،

«شرابا طهورا - حميما وغساقا»،

«عطاء حسابا - جزاء وفاقا».(3)

11. جهت اين كه كلمه «حسابا» را بعد از جزاى طاغيان نياورده، بلكه بعد از جزاى طاغيان وپرهيزكاران هر دو آورده، اين است كه مفاد آيه إنّ يوْم الفصل كان ميقاتا را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده وبفهماند فصل در آن روز خرافى نيست، بلكه با حساب است.(4)

12. سؤال: چرا خداوند پاداش پرهيزكاران را هم جزا وهم عطا نام نهاد، با اين كه جزا استحقاق را مى رساند وعطا وبخشش عدم استحقاق را افاده مى كند؛ جزاء من ربّك عطاء حسابا؟

پاسخ: چون خداوند به پرهيزكاران وعده ى مزد داده، آن را جزا ناميده واز آنجا كه بندگان از خداوند طلبى ندارند تا او مسئول باشد، از اين رو بخشش ولطف خود را عطا ناميد.(5)

13. با اين كه ملائكه شامل «روح» هم مى شود، باز آن را جداگانه بيان كرد تا جلالت مقام او را بيان كند.(6)

14. در حديثى آمده است: از امام سؤال كردند از آيه من أذن له الرحمن. حضرت فرمود:

«نحن والله المأذون لهم يوم القيمة والقائلون»؛ به خدا سوگند در قيامت به ما اجازه داده مى شود وما سخن مى گوييم. راوى سؤال كرد: شما چه مى گوييد؟ فرمود:

«نمجّد ربّنا ونصلّى على نبينا ونشفع لشيعتنا فلا يردّنا ربّنا»(7)؛ پروردگارمان را ستايش مى كنيم وبر پيامبرمان درود

ص: 100


1- نور الثقلين، ج 5، ص 495.
2- نمونه، ج 26، ص 52.
3- نمونه، ج 26، ص 53.
4- الميزان، ج 20، ص 170.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 22.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 646؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 511؛ نمونه، ج 26، ص 56.
7- مجمع البيان، ج 10، ص 647؛ نور الثقلين، ج 5، ص 496.

مى فرستيم وبراى شيعيان خود شفاعت مى كنيم كه خداوند شفاعت ما را ردّ نمى كند.

15. تعبير «صوابا» دليل بر اين است كه اگر ملائكه وروح يا انبيا واوليا براى كسانى شفاعت كنند، آن هم روى حساب است وبى دليل نيست.(1)

16. «حق» به معناى چيزى است كه ثابت است، واقعيت دارد وتحقق مى يابد واين معنا در باره قيامت كاملاً صادق است.(2)

17. انسان در انتخاب راه حق، آزاد است؛ فمن شاء چنان كه فرمود: فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر (كهف، 29).

18. از جمله لا يتكلّمون... استفاده مى شود كه در قيامت عظمت وكبريايى حق در حدّى است كه حاضران در آن صحنه، از فرشتگان وروح وانس وجن كه به صف ايستاده اند قدرت سخن گفتن نخواهند داشت مگر اين كه خداوند به آنان اذن دهد وبر طبق حق سخن بگويند.(3)

19. انذار داراى چهار ركن است: انذار كننده، انذار شونده، وسيله انذار ومتعلق انذار.

الف. انذار كنندة ة ة حقيقى خداوند متعال است ومظهر انذار او پيامبران وعلماى راستين اند:

خداوند؛ إنا أنذرناكم عذابا قريبا (نبأ، 40). پيامبران؛ رسلاً مبشّرين ومنذرين (نساء، 165). علماى راستين؛ فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين ولينذروا قومهم واذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون. (توبه، 122)

ب. انذار شونده مردم هستند؛ لينذروا قومهم.

ج. وسيله انذار قرآن كريم است؛ و أُوحى إلى هذا القرءانُ لأنذركم به ومن بلغ. (انعام، 19)

د. متعلق انذار عذاب الهى است؛ خواه عذاب دنيوى باشد، مانند: إنّا أرسلنا نوحا إلى قومه أن أنذر قومك من قبل أن يأتيهم عذاب أليم (نوح، 1) وخواه عذاب اخروى، مانند: فأنذرتكم نارا تلظّى (ليل، 14) و و أنذِرْهم يوْم الحسرة (مريم، 39) و أنذرهم يوم الأزفة. (غافر، 18)

ص: 101


1- نمونه، ج 26، ص 59.
2- نمونه، ج 26، ص 60.
3- نسيم حيات، ص 17.

20. تعبير به قدّمت يداه به دليل آن است كه انسان غالب كارها را با دست انجام مى دهد، ولى منحصر به اعمال دست نيست، بلكه شامل ساير اعضا نيز مى شود.(1)

ص: 102


1- نمونه، ج 26، ص 60.

سوره نازعات

آیه 1-26

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ النّازِعاتِ غَرْقًا (1) وَ النّاشِطاتِ نَشْطًا (2) وَ السّابِحاتِ سَبْحًا (3) فَالسّابِقاتِ سَبْقًا (4) فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9) يَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنّا عِظامًا نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ (14) هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى (19) فَأَراهُ اْلآيَةَ الْكُبْرى (20) فَكَذَّبَ وَ عَصى (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى (22) فَحَشَرَ فَنادى (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلى (24) فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ اْلآخِرَةِ وَ اْلأُولى (25) إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى (26)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به فرشتگانى كه (جان مجرمان را به شدّت از بدن هايشان) جدا مى كنند * وفرشتگانى كه (روح مؤمنان را) با مدارا ونشاط جدا مى سازند * وسوگند به فرشتگانى كه (در اجراى فرمان الهى) با سرعت حركت مى كنند * وسپس بر يكديگر سبقت مى گيرند * وآن ها كه امور را تدبير مى كنند! * آن روز كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد * وبه دنبال آن، حادثه ى دومين [= صيحه ى عظيم محشر] رخ مى دهد * دل هايى در آن روز سخت مضطرب است * وچشم هاى آنان از شدّت ترس فرو افتاده است! * (ولى امروز) مى گويند: «آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم ؟! * آيا هنگامى كه استخوان هاى پوسيده اى شديم (ممكن است زنده شويم)؟!» * مى گويند: «اگر قيامتى در كار باشد، بازگشتى است زيانبار!» * ولى (بدانيد) اين بازگشت تنها با يك صيحه ى عظيم است! * ناگهان همگى بر عرصه ى زمين ظاهر مى گردند! * آيا داستان موسى به تو رسيده است ؟! * در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمينِ «طوى» ندا داد (و گفت): * به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است! * وبه او بگو: «آيا مى خواهى پاكيزه شوى ؟! * ومن تو را به سوى پروردگارت

ص: 103

هدايت كنم تا از او بترسى (و گناه نكنى)؟!» * سپس موسى بزرگ ترين معجزه را به او نشان داد! * امّا او تكذيب وعصيان كرد! * سپس پشت كرد وپيوسته (براى محو آيين حق) تلاش نمود! * وساحران را جمع كرد ومردم را دعوت نمود، * وگفت: «من پروردگار برتر شما هستم!» * از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت ودنيا گرفتار ساخت! * در اين عبرتى است براى كسى كه (از خدا) بترسد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف در باره قطعى بودن قيامت، ويژگى هاى روز قيامت، استهزاى كافران نسبت به قيامت، حاضر شدن مردم در قيامت براى محاسبه، هدايت گرى حضرت موسى (علیه السلام)، ادّعاى ربوبيت از ناحيه ى فرعون وسرنوشت دردناك فرعون مايه ى عبرت انسان ها.

ب. در باره پنج سوگندى كه در اين آيات بيان شده عمدتا سه نظر وجود دارد:

1. منظور فرشتگانى است كه مأمور قبض ارواح كفارند كه آن ها را به شدت از بدن هايشان بر مى كشند وفرشتگانى كه مأمور قبض ارواح مؤمنانند كه با مدارا ونشاط ونرمى آن ها را جدا مى سازند وفرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى به سرعت حركت مى كنند وبر يكديگر سبقت مى گيرند وسرانجام امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.

2. اين سوگندها اشاره به ستارگان آسمان است كه برخى آن ها از افقى كنده شده وبه افق ديگر رهسپار مى شوند، وبعضى به آرامى وگروهى به سرعت در حركت هستند وبر يكديگر پيشى مى گيرند وبا تأثيراتى كه اين ستارگان دارند امور جهان را به فرمان خدا تدبير مى كنند.

3. منظور، جنگ جويان يا اسب هاى آن هاست كه از خانه هاى خود به شدت كنده مى شوند، سپس با نشاط ونرمى راه ميدان نبرد را پيش مى گيرند وبر يكديگر سبقت مى گيرند وامور جنگ را تدبير واداره مى كنند. البته تفسير اول از همه مناسب تر است.

جواب سوگندها محذوف است؛ يعنى من به اين امور سوگند ياد مى كنم كه شما به طور يقين مبعوث خواهيد شد.(1)

ص: 104


1- تبيان، ج 10، ص 251؛ مجمع البيان، ج 10، ص 651؛ نمونه، ج 26، ص 77؛ تفسير كبير، ج 31، ص 34.

د. سابحات از واژه «سبح» به معناى حركت سريع در آب يا در هواست. اين واژه در مورد شنا كردن در آب يا حركت سريع اسب به كار مى رود. تسبيح كه به معناى تنزيه خداوند از عيب ونقص است از همين ريشه است؛ گويى شخصى كه تسبيح مى گويد با سرعت در عبادت خداوند پيش مى رود(1) ، ومنظور از «سابحات» در آيه شريفه فرشتگانى است كه به سرعت فرمان خداوند را اجرا مى كنند.

ه -. مقصود از «راجفة» همان صيحه ى نخستين يا نفخ صور اول است و «رادفة» اشاره به صيحه ى دوم يا نفخ صور ثانى است كه مردم به وسيله آن زنده مى شوند. بنا بر اين، آيه شريفه، نظير آيه 68 زمر است كه مى فرمايد: و نفخ فى الصور فصعق من فى السّموات ومن فى الارض إلاّ من شاء الله ثم نفخ فيه أُخرى فإذا هم قيام ينظرون.(2)

و. «حافرة» از ماده «حفر» در اصل به معناى كندن زمين است واثرى كه از آن باقى مى ماند، «حفره» ناميده مى شود. سمّ اسب را «حافر» مى گويند. چون زمين را حفر مى كند، پس حافره به عنوان كنايه در زندگى مجدد استعمال شده است.(3)

ز. «نخرة» صفت مشبهه است از ماده «نخر» در اصل به معناى درخت پوسيده وتوخالى است كه وقتى باد بر آن مى وزد، صدا مى كند. از اين رو به صدايى كه در بينى مى پيچد «نخير» مى گويند، پس اين كلمه در باره هر موجود پوسيده ومتلاشى شده اى به كار رفته است.(4)

ح. سؤال: با اين كه فرشتگان امور مختلفى را تدبير مى كنند، چرا فرمود آن ها مدبرات امر هستند؟

پاسخ: واژه «امر» جنس است، در اين صورت امر معناى امور را دارد.(5)

ط. نسبت خسران وزيان به رجعت وبازگشت از باب مجاز گويى است؛ كرّة خاسرة وخاسر حقيقى صاحب برگشت است يا اين كه كلمه «خاسرة» به معناى صاحب خسران است.(6)

ص: 105


1- مجمع البيان، ج 10، ص 652؛ نمونه، ج 26، ص 75.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 653؛ روح المعانى، ج 30، ص 26.
3- مفردات راغب، ص 123.
4- نمونه، ج 26، ص 83؛ تفسير كبير، ج 31، ص 37؛ روح المعانى، ج 30، ص 28.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 29.
6- الميزان، ج 20، ص 186.

ى. كلمه «زجرة» به معناى فريادى است كه براى راندن گفته مى شود. در اينجا به معناى نفخه ى دوم است واگر نفخه ى دوم را «زجر» خوانده از اين جهت بوده كه انسان با اين نهيب از نشئه ى مرگ به نشئه ى حيات منتقل مى شود وكلمه «اذا» براى مفاجاة است ونشان مى دهد كه مسئله ى قيامت ناگهان وبه سرعت بر پا مى گردد.(1)

ك. «طوى» يا معناى وصفى دارد از ماده «طى» به معناى پيچيدن، گويى آن سرزمين در قداست وبركت پيچيده شده؛ يا اين كه حضرت موسى (علیه السلام) مى بايست راهى طولانى بپيمايد تا آماده وحى گردد، ولى خداوند اين راه را براى او در هم پيچيد واو را به هدف نزديك ساخت.(2)

ل. «قول» هم به معناى سخن مى آيد، هم به معناى عقيده؛ يقولون ءإنّا لمردودون فى الحافرة در اين آيه خداوند عقيده وسخن آنان را بيان مى كند كه به طور مستمر مى گفتند: آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم. فعل مضارع «يقولون» دليل بر استمرار است.(3)

م. مشركان، موضوع قيامت وزنده شدن در آن روز را مورد استهزا قرار مى دادند ومى گفتند: اگر ما برگرديم خسارت كرده ايم. پاسخ اين استهزا را در آيه بعد بيان مى كند كه زنده شدن مردم به يك فرمان بستگى دارد؛ فإنّما هى زَجْرة واحدة.(4)

ن. اگر مقصود از تزكى وپاك شدن از طغيان از راه توبه وبازگشت به خداوند باشد، آن وقت اثر مترتب بر آن خشيت است ومنظور از خَشيت همان ترسى است كه هميشه ملازم با ايمان به خداوند است وانسان مؤمن را وادار به اطاعت وترك معصيت مى كند؛ واگر مراد پاك شدن به وسيله طاعت وترك معصيت باشد، جمله و أهديك... عطف تفسيرى خواهد بود.(5)

ص. خوف وخشيت هر دو به معناى ترس است، راغب گويد: خشيت ترس آميخته با تعظيم است ودر بيشتر موارد از روى علم ومعرفت است؛ زيرا قرآن مى فرمايد: انما يخشى

ص: 106


1- الميزان، ج 20، ص 186.
2- مفردات راغب؛ نمونه، ج 26، ص 89.
3- نوين، ص 35؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 43.
4- مراغى، ج 30، ص 25.
5- الميزان، ج 20، ص 187.

الله من عباده العلمؤا (فاطر، 28)، ليكن برخى گفته اند: اين مطلب كليت ندارد؛ زيرا قرآن مى گويد: و تجارة تخشون كسادها (توبه، 24) و اذا لَأمسكتم خشية الانفاق (اسراء، 100). بنا بر اين، تعظيم به جهت مضاف اليه است.(1)

نكته ها

1. سوگند خداوند يا به منظور اهميت دادن به چيزى است كه به آن قسم ياد مى شود ومتوجه ساختن بشر به منافع آن ها، مانند: سوگند به خورشيد، ستاره، شب وسحر، يا براى تعظيم مورد قسم است تا مردم بر اثر بزرگداشت آن به عبادت وجهاد وديگر اعمال خير تشويق شوند، مانند سوگند به اسبان مجاهدان يا اوقات فريضه ى حج؛ و العاديات ضبحا و و الفجر وليال عشر.(2)

2. با اين كه فرشتگان مؤنث نيستند، جهت اين كه اوصاف آن ها را به صورت جمع مؤنث آورده؛ «نازعات، ناشطات، سابقات و...»، به اعتبار جماعات آن هاست.(3)

3. فرشتگان الهى هر كدام كار مخصوصى را به عهده دارند؛ گروهى مأمور قبض روح مؤمنان وبرخى مأمور قبض روح كافران هستند وبه طور كلى هر يك از فرشتگان در تدبير امور دنيا وآخرت سهمى ويژه دارند، وبا اين كه خداوند امور را تدبير مى كند؛ ثم استوى على العرش يدبّر الأمر (يونس، 3)، اين تدبير را به فرشتگان از آن جهت نسبت مى دهد كه مظهر فيض او هستند.

4. «رجف» به معناى لرزيدن است واز آنجا كه اخبار فتنه انگيز، مايه ى اضطراب جامعه مى شود، به آن «اراجيف» مى گويند، از اين رو به منافقان كه شايعه افكنى مى كنند ودر مردم ايجاد اضطراب مى كنند، «مرجفون» گفته مى شود؛ و المرجفون فى المدينة.(4)

5. نكره بودن كلمات

«غرقا، نشطا، سبحا، سبقا، امرا» دلالت بر عظمت كار هر يك از فرشتگان مى كند.

ص: 107


1- قاموس، ج 2، ص 250.
2- نوين، ص 35.
3- تفسير كبير، ج 31، ص 32.
4- احزاب، 60؛ مفردات راغب.

6. فرشتگان روح كفار را به شدّت قبض مى كنند وروح مؤمنان را به آرامى؛ زيرا نزع به معناى گرفتن شديد است و «غرقا» تأكيد آن است و «نشط» خارج ساختن روح به نرمى و «نشطا» تأكيد آن است.(1)

حضرت على (علیه السلام) در تفسير جمله و النازعات غرقا فرموده اند: منظور فرشتگانى است كه ارواح كفار را از بدنشان به شدت بيرون مى كشند آن چنان كه تيرانداز كمان را تا آخرين مرحله مى كشد.(2)

7. فرشتگان سبب هاى ملكوتى حوادث عالم هستند. ما در حادثه ى مرگ فقط سبب هاى ظاهرى را مى بينيم، ولى بايد دانست كه بالاتر از آن، سبب هاى ملكوتى كار مى كنند. فرشتگان عهده دار قبض روح انسان ها، فشار وسؤال قبر، اجراى ثواب، ثبت اعمال وراهنمايى صالحان به بهشت وبدكيشان به جهنم، وآوردن وحى براى رسولان هستند، البته وساطت فرشتگان تنها منحصر به عالم ملكوت نيست، بلكه در حوادث مادى ومشهود اين عالم نيز دخيل هستند. مثلاً در موضوع مرگ قرآن كريم گاهى مرگ را به خدا وگاهى به فرشتگان نسبت مى دهد چنان كه ما موضوع نوشتن را گاهى به قلم، گاهى به دست وگاهى به انسان اسناد مى دهيم.(3)

8. دل هاى كفار كه در دنيا لرزان نيست، در قيامت لرزان است؛ قلوب يومئذ واجفة، اما دل هاى مؤمنان كه در دنيا لرزان است؛ وجلت قلوبهم (انفال، 2)، در قيامت آرام است؛ لا خوف عليهم ولا هم يحزنون. (بقره، 262)

9. «ساهره» از واژه «سهر» به معناى شب بيدارى است واز آنجا كه حوادث وحشتناك، خواب شبانه را از چشم مى برد وزمين قيامت نيز بسيار هول انگيز است، كلمه «ساهره» به عرصه محشر اطلاق شده است.(4)

10. در اين آيات (15-26) به داستان يكى از طاغيان بزرگ اشاره كرده تا هم مشركان بدانند كه افراد نيرومندتر از آن ها نتوانستند در برابر خشم الهى مقاومت كنند وهم مؤمنان را

ص: 108


1- روح المعانى، ج 30، ص 23؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 41.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 497.
3- الميزان، ج 20، ص 183.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 39؛ مجمع البيان، ج 10، ص 654.

دلگرم كند كه از برترى نيروى ظاهرى دشمن نهراسند؛ زيرا در هم كوبيدن آن ها براى خداوند سهل وآسان است.(1)

11. اين داستان، استدلال بر وقوع قيامت نيز هست؛ چون هلاكت فرعون دليل بر حقانيت رسالت موسى (علیه السلام) از جانب خداوند است واين رسالت تمام نمى شود مگر با ربوبيت خداوند (و ربوبيت خداوند تمام نمى گردد مگر اين كه قيامتى باشد وطغيان گران را كيفر دهد.)(2)

12. نداى پروردگار به حضرت موسى (علیه السلام) بعد از مراجعت از مدين بود كه در شب تاريك راه را گم كرد، آتشى ديد، به طور سينا رفت تا آتش بياورد گرم شوند وراه را پيدا كنند، خطاب الهى رسيد: إنّى أنا ربّك فاخلع نعليك إنّك بالواد المقدّس طوى.(3)

13. قرآن كريم علت رفتن به سوى فرعون را طغيان ذكر مى كند واين نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ پيامبران الهى هدايت طغيان گران يا مبارزه ى قاطع با آن هاست.(4)

14. دعوت فرعون را با ملايم ترين تعبير دستور مى دهد ومى فرمايد: به او بگو: آيا ميل دارى پاك وپاكيزه شوى ؟ شبيه تعبيرى كه در آيه 44 سوره طه آمده است؛ فقولا له قولالينا.(5)

15. اثر طغيان انتخاب حيات دنيا است واثر خوف مقابل طغيان است، پرهيز از دنيا پرستى است.(6)

16. خشيت، زمينه ترس است؛ زيرا افرادى هستند كه از شنيدن خبر قيامت هيچ متأثر نمى شوند وبعضى اين زمينه را دارند كه اگر بشنوند دچار ترس مى شوند، همين زمينه عبارت است از خشيت نه ترس فعلى، چون ترس قبل از انذار معنا ندارد.(7)

17. تعبير هل لك إلى أن تزكى اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه رسالت انبيا براى پاك سازى انسان ها وباز گرداندن طهارت فطرى نخستين به آن هاست. در ضمن نمى گويد

ص: 109


1- نمونه، ج 26، ص 88.
2- الميزان، ج 20، ص 187.
3- طه، 12؛ اطيب البيان، ج 14، ص 376.
4- نمونه، ج 26، ص 90.
5- روح المعانى، ج 30، ص 29؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 45؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 441.
6- الميزان، ج 20، ص 192.
7- الميزان، ج 20، ص 197.

من تو را پاك مى كنم، بلكه مى فرمايد: مايلى پاكى را پذيرا شوى ؟ اين نشان مى دهد كه پاك شدن بايد به صورت خودجوش باشد نه تحميل از بيرون، وتا خود شخص تصميم بر تطهير نفس نداشته باشد، عوامل بيرونى مؤثر نخواهند بود.(1)

18. ذكر هدايت بعد از پاك شدن دليل بر اين است كه بايد در آغاز شستشويى كرد، سپس به كوى دوست قدم نهاد.(2)

19. تعبير به «ربّك» براى اين است كه بفهماند تو را به سوى كسى هدايت مى كنم كه مربّى وپرورش دهنده ى تو است، چرا از مسير سعادت مى گريزى.(3)

20. خشيت وخداترسى نتيجه ى هدايت به سوى خداست. زيرا هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمى شود، از اين رو مى فرمايد: إنّما يخشى اللّه من عباده العلمؤا.(4)

21. حضرت موسى (علیه السلام) نخست سراغ هدايت عاطفى فرعون مى رود بعد هدايت عقلى ومنطقى از طريق نشان دادن معجزه بزرگ، واين مؤثرترين راه تبليغ است.(5)

22. نمونه نشانه بزرگ كه حضرت موسى به فرعون نشان داد: فأَرَاهُ الاْيةَ الْكبْرَى

در آيات ذيل بيان شده است:

فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِى ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يدَهُ فَإِذَا هِى بَيضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (الشعراء، 32 و 33)

23. نمونه اى از تكذيب وعصيان فرعون: فَكذَّبَ وَعَصَى

در آيات ذيل بيان شده است:

قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلها غَيرِى لَأَجْعَلَنَّك مِنَ الْمَسْجُونِينَ (الشعراء، 29)

فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآياتِنَا بَينَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (القصص، 36)

24. به راستى عجيب است كه طاغيان خيره سر هنگامى كه بر مركب غرور سوار مى شوند، هيچ حد ومرزى را نمى شناسند حتى به ادعاى خدايى نيز قانع نيستند، بلكه مى خواهند

ص: 110


1- نمونه، ج 26، ص 91.
2- همان.
3- همان.
4- فاطر، 28؛ تفسير كبير، ج 31، ص 41؛ كشاف، ج 4، ص 695.
5- نمونه، ج 26، ص 91.

(خداى خدايان) باشند؛ انا ربّكم الاعلى.(1)

25. با اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) همه مردم را انذار مى كند، اما تنها اهل خشيت از انذار او بهره مند مى شوند.(2)

26. حوادثى كه در دنيا رخ مى دهد مايه ى عبرت براى انسان است. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: از جمله عبرت هاى دنيا اين است كه انسان در حالى كه نزديك است آرزويش را دريابد، اجلش فرا مى رسد!؛

«و من عِبَرِها أنّ المرء يشرف على أمله فيقتطعه حضور أجله»(3)، در بيان ديگر مى فرمايد: از جمله عبرت هاى دنيا آن است كه شخصى كه (ديروز) مورد ترحم بود (امروز) مورد غبطه است وشخصى كه (ديروز) مورد غبطه بود، (امروز) مورد ترحم است؛

«و من عِبَرها أنّك ترى المرحوم مغبوطا والمغبوط مرحوما».(4)

27. در نادانى فرعون همين بس كه سلطنت زودگذر، باعث غرور او مى شود ومى گويد: بر فرض اين كه موسى خدايى داشته باشد در جنب خدايى من كوچك است ومن ربّ اعلاى شما هستم.(5)

28. امام باقر (علیه السلام) فرمود: فاصله ى دعاى موسى (علیه السلام) بر هلاكت فرعون با زمانى كه دعا به اجابت رسيد، چهل سال بود.(6)

29. از آيه فاخذه الله نكال الاخرة والاولى استفاده مى شود كه خداوند نسبت به طغيان گران امهال دارد، اما اهمال ندارد، از اين رو فرعون وقومش را هم در دنيا گرفتار غرق نمود كه نكال اولى است؛ فاغرقناهم فى اليمّ (اعراف، 130) هم در آخرت گرفتار عذاب مى كند كه نكال آخرت است؛ ويوم تقوم الساعة أدخلوا ءال فرعون أشدّ العذاب.(7)

30. عقوبت فرعون در دنيا وآخرت: فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الاْخِرَةِ وَالْأُولَى

در آيات ذيل بيان شده است:

ص: 111


1- همان، ص 93.
2- جامع الاحكام، ج 5، ص 210؛ فتح القدير، ج 1، ص 379.
3- نهج البلاغه، خطبه ى 114.
4- همان.
5- مؤمن، 37؛ اطيب البيان، ج 14، ص 378.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 500.
7- مؤمن، 45؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 441؛ اطيب البيان، ج 14، ص 378.

كدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكلٌّ كانُوا ظَالِمِينَ (الأنفال، 54)

النَّارُ يعْرَضُونَ عَلَيهَا غُدُوّا وَعَشِيا وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (غافر، 46)

ص: 112

آیه 27-46

اشاره

ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31) وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعًا لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ ما سَعى (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَرى (36) فَأَمّا مَنْ طَغى (37) وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا (38) فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى (39) وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41) يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها (42) فيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها (43) إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها (44) إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها (45) كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها (46)

ترجمه

آيا آفرينش شما (بعد از مرگ) مشكل تر است يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاد؟! * سقف آن را برافراشت وآن را منظم ساخت * وشبش را تاريك وروزش را آشكار نمود! * وزمين را بعد از آن گسترش داد * واز آن آب وچراگاهش را بيرون آورد * وكوه ها را ثابت ومحكم نمود! * همه اين ها براى بهره گيرى شما وچهارپايانتان است! * هنگامى كه آن حادثه ى بزرگ رخ دهد * در آن روز انسان به ياد كوشش هايش مى افتد * وجهنم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد! * امّا آن كسى كه طغيان كرده * وزندگى دنيا را مقدّم داشته * مسلّما دوزخ جايگاه اوست! * وآن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد ونفس را از هوى باز دارد * قطعا بهشت جايگاه اوست! * واز تو درباره قيامت مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود؟ * تو را با يادآورى اين سخن چه كار؟! * نهايت آن به سوى پروردگار تو است (و هيچ كس جز خدا از زمانش آگاه نيست)؟! * كار تو فقط بيم دادن كسانى است كه از آن مى ترسند! * آن ها در آن روز كه قيام قيامت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گويى توقفشان (دردنيا وبرزخ) جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خلقت آسمان بهترين دليل بر قدرت خداوند بر خلقت بشر در قيامت، ايجاد شب وروز وزمين ودرختان وكوه ها براى استفاده ى انسان، متذكر شدن انسان در قيامت وسرنوشت

ص: 113

طغيان گران وخدا ترسان در قيامت.

ب. ءأنتم اشد خلقا ام السماء؛ خلقت آسمان يقينا مهم تر از خلقت انسان است؛ وقتى خداوند قادر باشد آسمان ها را خلق كند، بر خلقت مجدد شما قطعا قدرت دارد. قرآن مى فرمايد: لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس (غافر، 57) چنان كه مى فرمايد: أوليس الّذى خلق السموات والارض بقادرٍ على أن يخلق مثلهم (يس، 81). بنا بر اين، نبايد در موضوع قيامت ترديد كرد.(1)

ج. منظور از من يرى در آيه 36 نازعات: وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يرَى گمراهان هستند: وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ (الشعراء، 91)

د. در اين كه مقصود از «مقام رب» چيست، سه نوع تفسير بيان شده است:

1. مواقف قيامت.

2. علم خداوند ومقام مراقبت او، كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«مَن علم أن الله يراه ويسمع ما يقول ويعلم ما يعمله من خيرٍ أو شرٍّ فيحجزه ذلك عن القبيح من الأعمال، فذلك الّذى خاف مقام ربّه ونهى النفس عن الهوى».(2)

3. مقام عدالت او.(3)

نكته ها

1. گسترش دادن زمين بعد از خلقت آسمان بوده، با اين كه خلقت زمين قبل از آسمان است چنان كه از آيه 9 سوره «سجده» استفاده مى شود: خلق الارض فى يومين... ثم استوى الى السماء؛ از مجموع آيه دحوالارض؛ و الارض بعد ذلك دحيها وآيه سوره «سجده» استفاده مى شود كه خداوند ابتدا زمين را آفريد، سپس آسمان را وبعد از آن زمين را گسترش داد.(4)

2. جهت اين كه شب وروز را به آسمان نسبت داد اين است كه سبب اصلى پيدايش

ص: 114


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 48؛ مراغى، ج 30، ص 31.
2- صافى، ج 5، ص 283؛ نور الثقلين، ج 5، ص 507.
3- نمونه، ج 26، ص 108.
4- مراغى، ج 30، ص 32.

شب وروز به نور خورشيد وغروب آن وابسته است كه امر آسمانى است.(1)

3. «طامّة» به معناى عاليه وغالبه است وهر داهيه وبلايى كه انسان ها از دفع آن عاجز باشند آن را «طامّه» گويند، واز آنجا كه قيامت داهيه اى است كه از هر داهيه ى ديگر عالى تر است وبه هر داهيه اى غالب است آن را طامّه گويند.(2)

4. جهت اين كه فرمود كسى كه از خداوند بترسد ونفس را از هوا نهى كند، ونفرمود پيروى نفس را ترك مى كند، اين است كه بفهماند انسان ضعيف است وچه بسا نادانى او را به معصيت وادار كند بدون اين كه نسبت به خداوند استكبار داشته باشد، پس او نمى تواند به طور كلى هواى نفس را ترك كند، همين كه در مقام نهى خود از معصيت باشد، خداوند هم واسع المغفرة است.(3)

5. در آيات 37 تا 39 قرآن كريم مى فرمايد: كسى كه طغيان كند وزندگى دنيا را ترجيح دهد، جايگاه او دوزخ است؛ فاما من طغى * وءاثر الحيوة الدنيا * فإنّ الجحيم هى المأوى ودر آيه 17 فرعون را به عنوان نمونه ى شخص طغيان گر معرفى كرد: اذهب إلى فرعون إنّه طغى. بنا بر اين، از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه جايگاه فرعون دوزخ است.

6. در اين سوره خداوند به كسى كه از مقام او بترسد بهشت را وعده داد؛ و أما من خاف مقام ربه... فإن الجنة هى المأوى ودر سوره الرحمن آيه 46 به كسى كه از مقام او بترسد دو بهشت را وعده داده است؛ و لمن خاف مقام ربّه جنّتان.

7. ترس از مقام خداوند ترس از عمل خود انسان است؛ زيرا سه نوع ترس وجود دارد:

1. ترس طبيعى؛ مثل اين كه گاهى انسان در برابر فردى مسلح قرار مى گيرد ومى ترسد كه به او حمله كند.

2. گاهى انسان در برابر قاضى نشسته وقاضى چند سؤال از او مى كند، ترس از قاضى ناشى از عمل خود انسان است.

ص: 115


1- مجمع البيان، ج 10، ص 659؛ تفسير كبير، ج 31، ص 48.
2- جامع الاحكام، ج 19، ص 206؛ كشاف، ج 4، ص 697؛ مجمع البيان، ج 10، ص 659.
3- الميزان، ج 20، ص 193.

3. گاهى ترس مانند ترس شاگرد از استاد است كه شاگرد در برابر عظمت استاد حرف نمى زند، اين ترس به جهت عظمت است. بنا بر اين، ترس از مقام خداوند ناشى از عمل خود انسان است ودر باره نوع انسان ها اين چنين است، ليكن ترس اولياى الهى از خداوند به جهت عمل نيست؛ زيرا آنان عمل غير شايسته اى ندارند تا از آن بترسند، بلكه ترس آنان ناشى از عظمت پروردگار است.

8. جهت اين كه فرمود از قيامت از تو مى پرسند؛ يسألونك ونفرمود پرسيدند، بدين منظور است كه اين سؤالى است كه هميشه مى پرسند. چون مشركان بعد از شنيدن داستان قيامت، هميشه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواستند تاريخ دقيق قيامت را بيان كند.(1)

9. نظير آيات 42 تا 44 نازعات: يسْأَلُونَك عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْسَاهَا * فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكرَاهَا * إِلَى رَبِّك مُنْتَهَاهَا

آيه 187 اعراف است: يسْأَلُونَك عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى

ص: 116


1- الميزان، ج 20، ص 195.

سوره عبس

آیه 1-42

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

عَبَسَ وَ تَوَلّى (1) أَنْ جاءَهُ اْلأَعْمى (2) وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى (4) أَمّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى (7) وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى (8) وَ هُوَ يَخْشى (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى (10) كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَيْدي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ اْلإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاّ لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24) أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا اْلأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا (27) وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا (28) وَ زَيْتُونًا وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْبًا (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعًا لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ (32) فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ (35) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ (36) لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ (37) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41) أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

چهره در هم كشيد وروى برتافت * از اين كه نابينايى به سراغ او آمده بود! * تو چه مى دانى شايد او پاكى وتقوا پيشه كند، * يا متذكر گردد واين تذكر به حال او مفيد باشد! * امّا آن كس كه توانگر است، * تو به او روى مى آورى، * در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزى بر تو نيست! * امّا كسى كه به سراغ تو مى آيد وكوشش مى كند، * واز خدا ترسان است، * تو از او غافل مى شوى! * هرگز چنين نيست كه آن ها مى پندارند؛ اين (قرآن) تذكر ويادآورى است، * وهر كس بخواهد از آن پند مى گيرد! * در الواح پرارزشى ثبت است، * الواحى والا قدر وپاكيزه، * به دست سفيرانى است * والا مقام وفرمانبردار ونيكوكار! * مرگ بر اين انسان، چقدر كافر وناسپاس است! * (خداوند) او را از چه چيز آفريده است ؟! * او را از نطفه ى ناچيزى آفريد، سپس اندازه گيرى كرد وموزون ساخت، *

ص: 117

سپس راه را براى او آسان كرد، * بعد او را ميراند ودر قبر پنهان نمود، * سپس هرگاه بخواهد او را زنده مى كند! * چنين نيست كه او مى پندارد؛ او هنوز آنچه را (خدا) فرمان داده، اطاعت نكرده است! * انسان بايد به غذاى خويش (و آفرينش آن) بنگرد! * ما آب فراوان از آسمان فرور ريختيم، * سپس زمين را از هم شكافتيم، * ودر آن دانه هاى فراوانى رويانديم، * وانگور وسبزى بسيار، * وزيتون ونخل فراوان، * وباغ هاى پردرخت، * وميوه وچراگاه، * تا وسيله اى براى بهره گيرى شما وچهارپايانتان باشد! * هنگامى كه آن صداى مهيب [= صيحه ى رستاخيز] بيايد، (كافران در اندوه عميقى فرو مى روند)! * در آن روز كه انسان از برادر خود مى گريزد، * واز مادر وپدرش، * وزن وفرزندانش؛ * در آن روز هر كدام از آن ها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى سازد! * چهره هايى در آن روز گشاده ونورانى است، * خندان ومسرور است؛ * وصورت هايى در آن روز غبارآلود است، * ودود تاريكى آن ها را پوشانده است، * آنان همان كافران فاجرند!

شأن نزول

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: اين آيات در مورد مردى از بنى اميه نازل شده كه نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) نشسته بود، در همان حال «عبدالله بن ام مكتوم» وارد شد. هنگامى كه چشمش به عبدالله كه نابينا بود افتاد، خود را جمع كرد وقيافه درهم كشيد وصورت خود را بر گردانيد. خداوند اين آيات را نازل كرد وعمل او را مورد ملامت قرار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

عتاب شديد خداوند نسبت به مردى از بنى اميه براى چهره در هم كشيدن وى در برابر نابينا، تمجيد از نابينا به جهت ترس از خدا، ارزش واهميت قرآن كريم، ناسپاسى انسان در برابر نعمت هاى الهى، بيان قسمتى از نعمت هابه منظور تحريك بشر بر شكرگذارى، بيان قسمتى از حوادث قيامت وسرنوشت مؤمنان وكفار.

ص: 118


1- مجمع البيان، ج 10، ص 663؛ صافى، ج 5، ص 284.

ب. جمله اما من استغنى دو گونه تفسير شده است:

1. آيا كسى كه خود را بى نياز از ايمان وعلوم ومعارف قرآنى تو مى داند به او روى مى آورى ؟

2. آيا كسى كه خود را صاحب ثروت مى داند به او توجه مى كنى ؟(1)

ج. «سفرة» جمع «سافر» از ماده «سَفَر» به معناى پرده بردارى از چيزى است، از اين رو به كسى كه ميان اقوام رفت وآمد دارد تا مشكلات آن ها را حل كند واز مبهمات، پرده بردارد، «سفير» گويند ومقصود از سفره، فرشتگان الهى است كه سفيران الهى يا كاتبان وحى او هستند.(2)

د. «بررة» جمع «بارّ» از واژه «برّ» در اصل به معناى وسعت وگستردگى است، از اين رو به صحراهاى وسيع «برّ» به فتح باء گفته مى شود واز آنجا كه افراد نيكوكار وجودى گسترده دارند وبركات آن ها به ديگران مى رسد، به آن ها «بارّ» گفته شده است، البته منظور از نيكوكارى در آيه، اطاعت فرمان الهى وپاكى از گناه است.(3)

ه -. جمله قتل الانسان ما أكفره از بدترين انواع نفرين ودر اصطلاح عرب از هر نفرين ديگر شنيع تر است.(4)

و. «حدائق» جمع «حديقة» به معناى باغى است كه اطراف آن ديوار ومحفوظ باشد ودر اصل به معناى قطعه زمينى است كه داراى آب است. اين واژه از «حدقة» گرفته شده كه دائما آب در آن جارى است.(5)

ز. «غُلب» جمع «اغلب» و «غُلباء» به معناى گردن كلفت است ودر اصل از ماده «غلبه» گرفته شده است، در اين آيه به معناى درختان بلند وتنومند آمده است.(6)

ص: 119


1- روح المعانى، ج 30، ص 40.
2- نمونه، ج 26، ص 135؛ تبيان، ج 10، ص 272؛ تفسير كبير، ج 31، ص 59؛ روح المعانى، ج 30، ص 42.
3- نمونه، ج 26، ص 136؛ تبيان، ج 10، ص 272.
4- كشاف، ج 4، ص 702؛ روح المعانى، ج 30، ص 43.
5- تبيان، ج 10، ص 276.
6- نمونه، ج 26، ص 151؛ فتح القدير، ج 5، ص 385.

نكته ها

1. نمونه بهره گيرى از تذكر به جهت خشيت از پروردگار: فَذَكرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكرَى * سَيذَّكرُ مَنْ يخْشَى (الأعلى، 10) در آيات ذيل بيان شده است:

عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى... وَأَمَّا مَنْ جَاءَك يسْعَى * وَهُوَ يخْشَى * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

2. طبرسى (رحمه الله) وعلامه طباطبايى (رحمه الله) از سيد مرتضى (رحمه الله) نقل مى كنند كه برخى گفته اند اين آيات در باره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شد، ليكن در آيات شريفه، دلالت روشنى نيست كه مراد به شخص مورد عتاب، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد، افزون بر اين كه شواهدى هست كه مقصود غير پيامبر است؛ زيرا پيامبر با كفّار هم عبوس نمى كرد، چه برسد به مؤمنان، واصولاً اين رفتار از اخلاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به دور است؛ زيرا قرآن در باره وى مى گويد: إنّك لعلى خلقٍ عظيمٍ.(1)

3. از اين كه از آن شخص تعبير به «اعمى» كرد، توبيخ بيشتر استفاده مى شود؛ زيرا وقتى نيازمند به انسان مراجعه مى كند در صورتى كه نابينا باشد، بايد ترحم بيشترى به او كرد، نه اين كه چهره درهم كشيد؛ واصولاً نقص در عضو نشانه نقص در شخصيت نيست.(2)

4. ارزش اخلاق ورفتار شايسته به جهت كمال ذاتى آن است، نه اين كه چون خوشايند مردم است ارزش داشته باشد؛ زيرا براى نابينا تفاوتى ميان خوش رويى وچهره در هم كشيدن نيست، اما به هنگام برخورد با نابينا نيز نبايد عبوس كرد.

5. اين آيات درس است براى جامعه كه نبايد نظر به مال وجاه ورياست واسم وعنوان داشت وآن ها را محترم شمرد، بلكه ملاك، ايمان وعمل صالح است گرچه شخصى فقير ومستمند باشد خداوند از او تجليل كرده، اما از آن ثروتمند نكوهش نموده است.(3)

6. جهت اين كه تزكيه بر تذكر مقدم شده آن است كه پاك شدن از رذايل مقدم بر مزين شدن به فضايل است وبه تعبير ديگر تخليه بر تحليه مقدم است.(4)

7. آيات مذكور بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام احترام خاصى براى طالبان راه حق

ص: 120


1- تبيان، ج 10، ص 268؛ اطيب البيان، ج 13، ص 388؛ صافى، ج 5، ص 284؛ الميزان، ج 20، ص 203؛ مجمع البيان، ج 10، ص 664.
2- الميزان، ج 20، ص 199؛ كشاف، ج 4، ص 701.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 389.
4- روح المعانى، ج 29، ص 40.

قائل است. هنگامى كه در سرزمينى براى تبليغ اسلام پذيرش بيشترى وجود دارد، نبايد نيروى خود را در جاهايى كه تبليغ پذيرى ضعيف است مصروف بداريم.(1)

8. تنها اهل ايمان از تذكر بودن قرآن بهره مند مى شوند؛ فتنفعه الذّكرى نه كسى كه كافر ومعاند است، از اين رو مى فرمايد: و ننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الاّ خسارا.(2)

9. تعبير فمن شاء ذكره اشاره است به اين كه اكراه واجبارى در كار نيست ودليلى است بر آزادى انسان كه تا نخواهد هدايت شود نمى تواند از قرآن بهره ببرد.(3)

10. ذكر به معناى يادآورى چيزى است كه فراموش شده؛ بنا بر اين، قرآن كريم وانبياى الهى امور فطرى را به بشر يادآور مى شوند نه اين كه به بشر تعليم دهند خداوند وجود دارد.(4)

11. كار قرآن كريم نوسازى انسان است. اين نوسازى به وسيله تذكر وتزكيه صورت مى گيرد. تذكر عقل ووجدان را بيدار مى كند، وتزكيه انسان را از رذائل وآلودگى ها پاك مى كند.(5)

12. تعبير فى صحف مكرّمة نشان مى دهد كه آيات قرآنى قبل از نزول بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در الواحى نوشته شده بود وفرشتگان آن را با خود مى آوردند.

13. قرآن كريم منزه از تحريف وبالاتر از آن است كه دست ناپاكان به آن برسد؛ مرفوعةٍ مطهّرةٍ.(6)

14. از جمله بأيدى سَفَرة... استفاده مى شود كه براى وحى فرشتگان مخصوصى است كه متصدّى حمل صحف ونيز رساندن آن به پيامبرند، پس مى توان گفت: اين فرشتگان، ياران جبرئيل هستند وتحت امر او كار مى كنند، از اين رو اين مطلب مؤيد جمله مطاعٍ ثَم أمينٍ (تكوير، 21) است.(7)

ص: 121


1- نسيم حيات، ص 31؛ نمونه، ج 26، ص 130.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 388.
3- نمونه، ج 26، ص 133.
4- پرتوى از قرآن، ص 130.
5- پرتوى از قرآن، ص 130.
6- نمونه، ج 26، ص 134.
7- الميزان، ج 20، ص 202.

15. بزرگ ترين نعمت خداوند بر بشر، قرآن كريم ورهبران معصوم است كه براى هدايت بشر آمدند، اما برخى از انسان ها قرآن را افترا ودروغ خواندند وبه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نسبت سحر وجنون دادند وامامان معصوم را كشتند واين بزرگ ترين كفران نعمت است؛ قُتل الانسانُ ما أكفره.(1)

16. نكره آمدن كلمه «نطفة» به منظور تحقير آن است؛ يعنى انسان از نطفه اى خوار وبى مقدار آفريده شده وكسى كه اصل او از نطفه ى بى ارزش است حق ندارد با كفر خود طغيان كند واز اطاعت، استكبار بورزد.(2)

17. آيات من أى شىءٍ خَلَقه... برنامه ى جامعى براى خودسازى است؛ زيرا مانع خودسازى كبر وغرور است وبا توجه به اين كه انسان به اصل خلقت خود اگر دقت كند، غرور وكبر او از بين مى رود. علاوه بر آن دقت در طعام ظاهرى وبه طريق اولى دقت در طعام روحى نيز راهى براى خودسازى است.

امام مجتبى (علیه السلام) مى فرمايد:

«عجبتُ لمن يتفكر فى مأكوله كيف لا يتفكر فى معقوله فيجنّب بطنه ما يؤذيه ويودع صدره ما يرديه»؛ عجب دارم از كسى كه به غذاى جسم خود مى انديشد اما در غذاى روح خويش دقت نمى كند، از خوراك زيانبار پرهيز مى كند، ليكن قلب خود را با مطالب مهلك آكنده مى سازد.(3)

18. ممكن است به ذهن بيايد كه وقتى خلقت وتقدير از هر جهت به انسان احاطه دارد، ديگر انسان در افعالش اختيارى ندارد؛ زيرا از پيش تقدير وتعيين شده است. جمله ثم السبيل يسّره، اين شبهه را برطرف مى كند كه گرچه خلقت وتقدير به دست خداوند است، ولى منافات ندارد كه خود انسان هم اختيار داشته باشد وراه را خداوند آسان نموده باشد.(4)

19. از اين كه مى فرمايد: راه را براى انسان آسان ساخت ونمى فرمايد او را مجبور بر پيمودن اين راه كرد، تأكيد ديگرى بر مسأله ى آزادى اراده واختيار انسان به دست مى آيد.(5)

ص: 122


1- اطيب البيان، ج 13، ص 392.
2- روح المعانى، ج 29، ص 44؛ تفسير كبير، ج 31، ص 61؛ الميزان، ج 20، ص 206.
3- نمونه، ج 26، ص 163؛ سفينة البحار، ج 2، ص 84.
4- الميزان، ج 20، ص 207.
5- نمونه، ج 26، ص 139.

20. اماته (ميراندن) به طور حتم كار خداست، ولى مسأله پنهان ساختن در قبر، به ظاهر كار انسان است، اما از آنجا كه عقل وهوش لازم براى اين كار وهمچنين وسائل ديگر را خداوند فراهم ساخته، اين كار به او نسبت داده شده است؛ فأقبره.(1)

21. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: علت دفن مرده آن است كه بوى جسد مرده زنده ها را آزار ندهد؛ علاوه بر اين، هنگامى كه بدن مستور باشد، ديگر دوستان ناراحت ودشمنان خوشحال نمى گردند.(2)

22. مرگ در شمار نعمت هاى الهى است از اين رو مى فرمايد: خداوند انسان را از نطفه خلق كرد، وراه را براى او آسان ساخت، سپس او را ميراند. چنان كه به مسأله ى نعمت بودن مرگ در آيه كل من عليها فان * ويبقى وجه ربّك ذوالجلال والاكرام * فباى الاء ربّكما تكذبان اشاره شده است.(3)

23. از اين كه فرمود هر زمانى كه خداوند بخواهد انسان ها را در قيامت زنده ومحشور مى سازد، معلوم مى شود كه تاريخ قيامت را هيچ كسى جز خداوند نمى داند؛ إذا شاء أنْشره.(4)

24. پس از اين كه خداوند نعمت هاى خود را بيان مى كند كه او مردم را آفريد وراه را براى آنان آسان ساخت و... گويا كسى مى پرسد: حال كه بدين قرار است، آيا انسان در برابر اين همه نعمت ها سپاس گزارد؟ پاسخ مى دهد: (كلاّ)؛ نه، انسان هرگز آنچه را خداوند دستور داده انجام نداد.(5)

25. مقصود از نگاه كردن به طعام، تماشاى ظاهرى آن نيست، بلكه نگاه واقعى مقصود است كه انسان دقت كند وببيند خالق اين نعمت ها كيست ؟ يا دقت كند كه اين طعام حلال است يا حرام ؟ و...(6)

26. مقصود از طعام همان غذاى جسمانى است، ولى غذاى روح را نيز از طريق قياس اولويت مى توان استفاده كرد؛ زيرا انسان تركيبى از روح وجسم است همان گونه كه جسم

ص: 123


1- الميزان، ج 20، ص 207؛ نمونه، ج 26، ص 139.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 511.
3- نمونه، ج 26، ص 139.
4- نمونه، ج 26، ص 141؛ فتح القدير، ج 5، ص 384.
5- الميزان، ج 20، ص 208.
6- نمونه، ج 26، ص 141.

نيازمند به غذاست، روح نيز محتاج به تغذيه است. چنان كه در برخى از روايات علم ودانش غذاى روح انسان معرفى شده كه وى بايد بنگرد از چه كسى استفاده كرده است؛ امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«علمه الذى يأخذه عمن يأخذه».(1)

27. با اين كه نعمت طعام يكى از نعمت هاى غير قابل شمارش است كه خداوند براى رفع نياز انسان فراهم كرده، دستور مى دهد اگر در همين يك نعمت مطالعه كند، وسعت تدبير ربوبى را مشاهده مى كند؛ تدبيرى كه عقل بشر را متحير مى سازد.(2)

28. تعبير به «حبّا» به صورت نكره، دليل بر بيان عظمت ويا تنوع انواع اين دانه هاست. دانه هايى كه اگر يك سال بر اثر خشكسالى قطع شود، قحطى وگرسنگى تمام جهان را فرا مى گيرد وانسان ها در زحمت فرو مى روند.(3)

29. واژه «ابّ» به معناى گياهان خودرو وچراگاه است. هنگامى كه از خليفه ى دوم معناى اين كلمه را پرسيدند، اظهار بى اطلاعى كرد. جاى اين سؤال هست كه چگونه كسى كه به عنوان خليفه وپيشواى مسلمين مى خواهد حكومت كند، معناى كلمه اى را از قرآن كريم نداند؟ اين خود دليل است كه رهبر بايد در هر زمانى، الهى ومعصوم ومنزّه از گناه وجهل باشد.(4)

30. وقتى قرآن كريم نعمت مادى را بيان مى كند انسان را در رديف حيوان معرفى مى كند: متاعا لكم ولانعامكم، اما وقتى كه نعمت علم ودانش را بيان مى كند، انسان را در رديف فرشتگان مى آورد: شهد الله أنّه لا إله إلاّ هو والملئكةُ وأُولوا العلم قائما بالقسط.

31. هول ووحشت قيامت به اندازه اى است كه انسان از نزديك ترين افراد فرار مى كند. بعضى هم گفته اند انسان از پدر ومادر يا برادرى فرار مى كند كه اهل ايمان نيست. بعضى نيز گفته اند: فرار به دليل ترس از آن است كه مبادا حقوقى به گردن او داشته باشند وبخواهند از او مطالبه كنند. وجه اول از وجوه سه گانه مناسب تر است.(5)

ص: 124


1- برهان، ج 4، ص 429؛ صافى، ج 5، ص 287؛ نمونه، ج 26، ص 145.
2- الميزان، ج 20، ص 208.
3- نمونه، ج 26، ص 149.
4- نمونه، ج 26، ص 152.
5- نمونه، ج 26، 152.

32. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در سه موطن هيچ كس از ديگرى ياد نمى كند: نزد ميزان سنجش اعمال، تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك؛ سپس بر صراط، تا ببيند از آن مى گذرد يا نه؛ وبعد به هنگامى كه نامه ى عمل را به دست او مى دهند، تا ببيند به دست راست او مى دهند يا دست چپ؛

«عند الميزان حتى ينظر أيثقل ميزانه أم يخف وعند الصراط حتى ينظر أيجوزه أم لا، وعند الصحف حتى ينظر بيمينه يأخذ الصحف أم بشماله...». زيرا قرآن مى فرمايد: لكلّ امرىءٍ منهم يومئذٍ شأن يغنيه.(1)

33. قيافه وچهره ى انسان در قيامت آينه ى دل اوست؛ هم مسرت درونى در او جلوه مى كند، وهم اندوه وگرفتارى؛ وجوه يومئذٍ مُسْفِرة و وجوه يومئذٍ عليها غَبَرة.(2)

34. آيه 41 عبس درباره كفار: وَوُجُوهٌ يوْمَئِذٍ عَلَيهَا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ نقطه مقابل آيه 26 يونس درباره مومنان است:

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيادَةٌ وَلاَ يرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِك أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

35. از كسانى كه صورت هاى آن ها در قيامت سياه است به اسم اشاره دور «أُولئك» تعبير نمود، براى آن كه به دورى آن ها از رحمت الهى اشاره كند؛ اولئك هم الكفرة الفجرة.(3)

36. تمام كسانى كه صورت هاى آن ها در قيامت سياه مى شود، كافر وفاجر هستند. جمع محلى به الف ولام دلالت بر عموم دارد؛ الكفرة.(4)

ص: 125


1- برهان، ج 4، ص 429.
2- الميزان، ج 20، ص 210.
3- روح المعانى، ج 30، ص 49.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 400.

ص: 126

سوره تكوير

آیه 1-29

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (4) وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9) وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (14) فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (19) ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنينٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (29)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

در آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود، * ودر آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند، * ودر آن هنگام كه كوه ها به حركت در آيند، * ودر آن هنگام كه باارزش ترين اموال به دست فراموشى سپرده شود، * ودر آن هنگام كه وحوش جمع شوند، * ودر آن هنگام كه درياها برافروخته شوند، * ودر آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد، * ودر آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: * به كدامين گناه كشته شدند؟! * ودر آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود، * ودر آن هنگام كه پرده از روى آسمان برگرفته شود، * ودر آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد، * ودر آن هنگام كه بهشت نزديك شود، * (آرى در آن هنگام) هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است! * سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند، * حركت مى كنند واز ديده ها پنهان مى شوند، * وقسم به شب، هنگامى كه پشت كند وبه آخر رسد، * وبه صبح، هنگامى كه تنفس كند، * كه اين (قرآن) كلام فرستاده ى بزرگوارى است [- جبرئيل امين] * كه صاحب قدرت است ونزد (خداوند)

ص: 127

صاحب عرش، مقام والايى دارد! * در آسمان ها مورد اطاعت (فرشتگان) وامين است! * ومصاحب شما [- پيامبر] ديوانه نيست! * او (جبرئيل) را در افق روشن ديده است! * واو نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد! * اين (قرآن) گفته ى شيطان رجيم نيست! * پس به كجا مى رويد؟! * اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست، * براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد! * وشما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند - پروردگار جهانيان - اراده كند وبخواهد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نشانه هايى از قيامت وتحوّل عظيم در پايان دنيا، سؤال در قيامت، از كسانى كه دختران خود را بى جهت كشته اند، گشوده شدن نامه ى اعمال در قيامت، برافروخته شدن جهنم ونزديك شدن بهشت به بهشتيان، آگاه شدن انسان از اعمال خويش، سوگندهاى مختلف بر عظمت قرآن كريم، رفع اتهام از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، اوصاف برجسته جبرئيل وآزاد بودن انسان در انتخاب راه.

ب. در آستانه قيامت شش حادثه رخ مى دهد؛ تاريكى خورشيد، بى فروغى ستارگان، حركت كوه ها، آتش گرفتن درياها، فراموش شدن ثروت ها، متوحش شدن حيوانات. هنگامى كه قيامت برپا شد وانسان ها محشور شدند شش حادثه ديگر نيز رخ مى دهد؛ سؤال از دختران بى گناه كه زنده به گور شدند. گشوده شدن نامه اعمال، كنار رفتن حجاب ها از صفحه آسمان، برافروخته شدن آتش دوزخ، نزديك شدن بهشت، آگاهى كامل انسان از اعمال خويش.(1)

ج. «انكدار» به معناى سقوط كردن وپراكنده شدن است واز ريشه كدورت وتيرگى است، ستارگان در آستانه ى قيامت هم نور خود را از دست مى دهند، وهم پراكنده شده سقوط مى كنند، چنان كه مى فرمايد: و إذا الكواكب انْتثرت (انفطار، 2) و و إذا النجوم طمست (مرسلات، 8)، آيه اول اشاره به پراكنده شدن وآيه دوم اشاره به تاريكى ونابود شدن است.(2)

ص: 128


1- نمونه، ج 26، ص 184.
2- الميزان، ج 20، ص 213؛ نمونه، 26، ص 172.

د. در اين كه آيا در قيامت، حيوانات محشور مى شوند يا خير، دو نظريه است:

1. بعضى گفته اند: در قيامت حيوانات وحشى نيز مانند انسان ها محشور مى شوند، آن ها نيز در عالم خود ودر حدود آگاهى خويش مسئوليت هايى دارند واگر ظلم وستمى به يكديگر كرده باشند، قصاص مى شوند، آيه و ما من دابّةٍ فى الأرض ولا طائرٍ يطير بجناحيه إلاّ أُمم أمثالكم (انعام، 38) نيز اين احتمال را تأييد مى كند، اما اين كه حيوانات بعد از محشور شدن چه وضعى دارند، در قرآن كريم وروايات معتبر چيزى كه از اين حقيقت پرده بردارد نيامده است.(1)

2. بعضى ديگر گفته اند: اين كه بعضى از مفسران گفته اند: حشر حيوانات به منظور قصاص وتلافى رنج هاست، با اصول عقلى ودينى موافق نيست؛ زيرا حشر در قيامت وحساب وپاداش از نتايج اختيار وتكليف است وحيوانات هم كه مكلف نيستند، از اين رو بعضى گفته اند: محشور شدن حيوانات مربوط به قيامت نيست، بلكه از نشانه هاى قبل از قيامت است كه بر اثر زلزله هاى پى در پى حيوانات وحشى از لانه ى خود بيرون مى آيند.(2)

ه -. آيه شريفه إذا المؤدة سئلت به سه صورت تفسير شده است:

1. اشاره دارد به عمل جاهليت كه دختران خود را زنده به گور مى كردند كه مى فرمايد: و إذا بُشّر أحدهم بالأُنثى ظلّ وجهه مسوّدا وهو كظيم... أم يدسّه فى التراب. (نحل، 58-59)

2. در برخى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده تا آنجا كه شامل هر گونه قطع رحم، يا قطع مودت اهل بيت (عليهم السلام) مى شود.

3. منظور قرابت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه در قيامت سؤال مى شود با ذوى القربى پيامبر (صلی الله علیه و آله) چه كرديد؟ وبه چه جرمى آن ها را كشتيد؟(3)

البته ظاهر آيه همان تفسير اول است.

و. جمله علمتْ نفس ما أحْضرت جواب جمله هاى شرطيه ى قبل است. مانند: إذاالشّمس كوّرت وآيات بعد؛ چنان كه جمله إنّه لقوْل رسولٍ كريم جواب سوگندهاى

ص: 129


1- تبيان، ج 10، ص 281؛ مجمع البيان، ج 10، ص 673؛ الميزان، ج 20، ص 214؛ نمونه، ج 26، ص 174.
2- پرتوى از قرآن، ص 174؛ الميزان، ج 20، ص 214.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 5؛ نمونه، ج 26، ص 176.

گذشته است، مانند: فلا أقسم بالخُنّس....(1)

ز. در اين كه منظور از سوگند به شب هنگامى كه پشت كند وبه ستارگانى كه باز مى گردند وبه صبح هنگامى كه نقاب از چهره بر مى دارد چيست ؟ بسيارى از مفسران معتقدند كه اشاره به پنج ستاره ى منظومه ى شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود (عطارد، زهره، مريخ، مشترى وزحل) چنان كه در حديثى از حضرت على (علیه السلام) نقل شده است.(2)

ح. اين كه قول را به جبرئيل به عنوان رسول نسبت داده مى فهماند كه در حقيقت قول از آن خود خداوند است.(3)

ط. منظور از رسول كريم در آيه 20 تكوير: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ

جبرئيل است به دليل آيه 97 بقره كه مى فرمايد: قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقا لِمَا بَينَ يدَيهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

ى. در آيه 19 تا 21 جبرئيل را به شش صفت توصيف كرده است:

1. «رسول»؛ كه مى فهماند او قرآن را به پيامبر وحى مى كند. 2. «كريم»؛ يعنى او داراى كرامت است. 3. «ذى قوة»؛ يعنى او داراى قوت وقدرت است. 4. «مكين»؛ يعنى داراى منزلت ومكانت است. 5. «مطاع»؛ يعنى زير دستانش از او اطاعت مى كنند. 6. «امين»؛ يعنى در وحى خيانت نمى كند.(4)

ك. در معناى جمله و ما تشاؤن إلاّ أن يشاء الله وجوهى بيان شده از جمله:

1. نمى خواهيد استقامت بر حق را مگر آن كه پيش از آن خداوند خواسته باشد؛ زيرا او شما را خلق كرده وشما را به راه حق مكلّف ساخته است؛ بنا بر اين، مشيت شما در پرتو مشيت اوست وشما استقلالى نداريد..

2. بعضى گفته اند: آيه شريفه خطاب به كفار است؛ يعنى شما اسلام را نمى خواهيد مگر آن

ص: 130


1- تبيان، ج 10، ص 284.
2- روح المعانى، ج 30، ص 58؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677.
3- الميزان، ج 20، ص 218.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 74؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677؛ الميزان، ج 20، ص 218.

كه خداوند شما را به پذيرفتن آن مجبور كند وخداوند هرگز مجبور نمى كند؛ زيرا پذيرفتن اسلام به اختيار خود انسان هاست.(1)

نكته ها

1. در قيامت انسان بهترين اموال خويش را رها مى كند. «عشار» جمع «عشراء» در اصل به معناى شتر ماده باردارى است كه ده ماه از حملش گذشته باشد وچون چنين شترى از نفيس ترين اموال عرب به شمار مى رود. معناى تعطيل شدن عشراء اين است كه در آن روز عرب چنين مالى را رها مى كند. گويا در اين جمله مى خواهد بگويد همين اموال نفيس را كه مردم در دنيا بر سر آن نزاع مى كنند وبا يكديگر به ستيز بر مى خيزند، در آن روز رها مى كنند.(2)

2. جمله و إذا العِشار عُطّلت به عنوان مَثَل است. چون در قيامت چنين شترى نيست، بلكه شدت قيامت را مى رساند كه اگر همچون مالى در اختيار بشر بود رها مى كرد.(3)

3. مفسران گفته اند: در جاهليت عرب، وقتى وضع حمل همسر كسى فرا مى رسيد، حفره اى در زمين ايجاد مى كرد وكنار آن مى نشست تا اگر نوزاد دختر بود آن را در آن حفره دفن كند واگر پسر بود، نگه دارد! امروزه نيز شايد بتوان سقط جنين را كه در پاره اى از كشورها رواج يافته از نوع زنده به گور كردن انسان محسوب كرد؛ اگر جاهليت عرب بعد از تولدش مى كشت، جاهليت امروز در شكم مادر مى كشد.(4)

4. علت رها شدن اموال نفيس در قيامت: وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ (التكوير، 4)

در آيه 37 عبس بيان شده است: لِكلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يوْمَئِذٍ شَأْنٌ يغْنِيهِ (عبس، 37)

تذكر: گرچه در قيامت اموالى وجود ندارد تا انسان بخواهد به آن توجه كند يا آنرا رها كند. آيه شريفه در مقام فرض است، يعنى اگر اموال نفيسى وجود داشته باشد به خاطر سختى قيامت انسان آنرا رها مى كند.

5. سرّ اين كه نفرمود از قاتلان سؤال مى كنند، بلكه فرمود: از اين كودكان زنده به گور شده

ص: 131


1- مجمع البيان، ج 10، ص 678.
2- جامع الاحكام، ج 19، ص 228؛ روح المعانى، ج 30، ص 51؛ الميزان، ج 20، ص 213؛ مجمع البيان، ج 10، ص 673؛ تبيان، ج 10، ص 281.
3- فتح القدير، ج 5، ص 388.
4- نمونه، ج 26، ص 177.

سؤال مى كنند، ممكن است به دليل يكى از چند امر باشد:

الف. گويى قاتلان ارزش بازپرسى را ندارند.

ب. گواهى اين مقتولان به تنهايى كافى است.

ج. اين كه از مقتولان سؤال مى شود نه از قاتلان، يك نوع سرزنش وتوبيخى نسبت به قاتلان است.(1)

د. ممكن است گفته شود كه از قاتلان در باره مقتولان سؤال مى شود؛ يعنى از قاتلان سؤال مى شود كه به چه دليل اين افراد را كشتيد؟ نظير اين معناست آيه شريفه إن العهد كان مسئولاً كه در حقيقت عهد مسئول عنه وانسان مسئول است.

6. آيه شريفه علمت نفس ما أحضرت اشاره به تجسم عمل دارد چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا (آل عمران، 30)؛ و وجدوا ما عملوا حاضرا (كهف، 49) و فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره.(2)

7. نظير آيه 10 تكوير: وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ دو آيه ذيل است:

وَكلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ كتَابا يلْقَاهُ مَنْشُورا * اقْرَأْ كتَابَك كفَى بِنَفْسِك الْيوْمَ عَلَيك حَسِيبا (الإسراء، 13 و 14)

8. در آيه 13 تكوير مى فرمايد در قيامت بهشت نزديك ميشود: وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ

در اينكه براى چه كسانى نزديك ميشود در آيات ديگر مى فرمايد براى پرهيزكاران نزديك مى شود: وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (الشعراء، 90)

وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيدٍ (ق، 31)

9. اگر جبرئيل را به اوصاف شش گانه ستايش كرد وچنين مدحى را در باره پيامبر نياورد، دليل بر اين نيست كه جبرئيل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مقامى برتر دارد؛ زيرا زمينه گفتار اين است كه بفهماند اين قرآن اوهام ديوانگان والقائات شيطانى نيست، بلكه از طريق وحى وبه وسيله چنين فرشته اى نازل شده است.(3)

ص: 132


1- فتح القدير، ج 5، ص 389؛ روح المعانى، ج 30، ص 53؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 66؛ مجمع البيان، ج 10، ص 674؛ نمونه، ج 26، ص 179.
2- الميزان، ج 20، ص 215.
3- الميزان، ج 20، ص 218.

10. تعبير به «صاحب» كه به معناى ملازم ورفيق وهمنشين است، علاوه بر اين كه از مقام تواضع پيامبر (صلی الله علیه و آله) حكايت مى كند، اشاره به اين است كه او ساليان درازى در ميان شما زندگى كرده واو را به عقل ودرايت شناخته ايد، چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟(1)

11. يكى از تهمت هاى كافران به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نسبت جنون بوده است؛ قرآن كريم در آيات 6 حجر، 36 صافات، 14 دخان، 51 قلم، 70 مؤمنون و 8 سبأ اين نسبت را نقل كرده وسپس آن را نفى مى كند؛ علاوه بر آن در آيات 46 سبأ، 184 اعراف، 29 طور، 2 قلم و 22 تكوير نيز اين نسبت را نفى كرده واز مجموع اين آيات استفاده مى شود كه علت اين تهمت استكبار آنان بوده است كه از پذيرفتن حق كراهت داشتند، از اين رو با تهمت جنون، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را مورد استهزا قرار مى دادند. از اين رو در آيه 35 و 36 صافات، به استكبار آنان اشاره كرده است؛ إنّهم كانوا إذا قيل لهم لا إله إلاّ الله يستكبرون * ويقولون ائنا لتاركوا ءالهتنا لشاعر مجنون ودر آيه 70 مؤمنون به كراهت آنان از پذيرفتن حق اشاره شده است؛ أم يقولون به جنّة بل جاءهم بالحقّ وأكثرهم للحق كارهون ودر آيه 6 و 11 حجر به كار زشت آنان كه استهزا است اشاره شده است: و قالوا يا أيها الذّى نزّل عليه الذكر انك لمجنون... وما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزءون.

12. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جبرئيل را در شب معراج مشاهده كرد، وآيه و لقد رأه بالأُفق المبين اشاره به آيه و هو بالأُفق الأعلى (نجم، 7) دارد.

«افق مبين» به معناى ناحيه ى ظاهر است. بعضى گفته اند پيامبر (صلی الله علیه و آله) جبرئيل را در آنجا كه خورشيد طلوع مى كند كه همان افق اعلى از ناحيه ى مشرق است ديده بود، ليكن اين حرف فاقد دليل است.(2)

13. پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به آنچه از عالم غيب دريافت مى دارد، بخيل نيست وآن را در اختيار مردم قرار مى دهد. او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند، اصرار در كتمان آن دارند وغالبا از بيان آن بخل مى ورزند.(3)

14. كسى كه راه مستقيم را رها مى كند به كجا مى رود؟ راه هايى كه بشر متحرك ومتكامل

ص: 133


1- الميزان، ج 20، ص 218؛ نمونه، ج 26، ص 195؛ مراغى، ج 30، ص 60؛ روح المعانى، ج 30، ص 60.
2- الميزان، ج 20، ص 219.
3- نمونه، ج 26، ص 197.

براى حل مشكلات عقلى وحياتى خود ورسيدن به سعادت فردى واجتماعى تاكنون گشوده است، پس از زمان هاى زياد سرگردانى به جايى نرسيده تا امروز كه پيشرفت هاى فكرى واجتماعى بر تحيرشان افزوده است؛ فأين تذهبون.(1)

15. آيه شريفه إن هو إلاّ ذكر للعالمين، دلالت بر خاتميت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد واين كه او مبعوث به همه انس وجن شده است؛ زيرا كلمه

«العالمين» جمع محلّى به الف ولام است وشامل تمام افراد در تمام زمان ها مى شود.(2)

16. آيه 28 و 29، مسأله ى دقيق وظريف

«امر بين الامرين» را بيان مى كند؛ از يك سو مى گويد: تصميم گيرى به دست شما است، از سوى ديگر مى فرمايد: تا خداوند نخواهد شما نمى توانيد تصميم بگيريد؛ يعنى اگر شما مختار وآزاديد، اين اختيار وآزادى نيز از ناحيه ى خداوند است، او خواسته است كه شما چنين باشيد. انسان در اعمال خود نه مجبور است ونه صد در صد آزاد.(3)

17. تعبير به

«يستقيم» تعبير جالبى است كه نشان مى دهد راه اصلى كه در پيش روى انسان قرار دارد، راه مستقيم هدايت وسعادت است وبقيه ى راه ها انحرافى است.(4)

ص: 134


1- پرتوى از قرآن، ص 209.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 18.
3- نمونه، ج 26، ص 202.
4- نمونه، ج 26، ص 102.

سوره انفطار

آیه 1-19

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ (6) الَّذي خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ (7) في أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ (10) كِرامًا كاتِبينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ اْلأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفي جَحيمٍ (14) يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبينَ (16) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (17) ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (18) يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آن زمان كه آسمان [- كرات آسمانى] از هم شكافته شود، * وآن زمان كه ستارگان پراكنده شوند وفرو ريزند، * وآن زمان كه درياها به هم پيوسته شود، * وآن زمان كه قبرها زير ورو گردد (و مردگان خارج شوند)، * (در آن زمان) هر كس مى داند آنچه را از پيش فرستاده وآنچه را براى بعد گذاشته است، * اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است ؟! * همان خدايى كه تو را آفريد وسامان داد ومنظم ساخت، * ودر هر صورتى كه خواست تو را تركيب نمود. * (آرى) آن گونه كه شما مى پنداريد نيست؛ بلكه شما روز جزا را منكريد! * وبى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده... * والا مقام ونويسنده ى (اعمال نيك وبد شما)، * كه مى دانند شما چه مى كنيد! * به يقين نيكان در نعمتى فراوانند. * وبدكاران در دوزخند، * روز جزا وارد آن مى شوند ومى سوزند، * وآنان هرگز از آن غايب ودور نيستند! * تو چه مى دانى روز جزا چيست! * باز چه مى دانى روز جزا چيست ؟! * روزى است كه هيچ كس قادر بر انجام كارى به سود ديگرى نيست، وهمه امور در آن روز از آنِ خداست!

ص: 135

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

پديد آمدن حوادث عظيمى در آستانه ى قيامت، آگاهى انسان از اعمال خويش، اشاره به فرشتگان مأمور ثبت اعمال، سرنوشت ابرار وفجار در قيامت، بيان سختى حوادث قيامت وظهور حاكميت مطلق خداوند در قيامت.

ب. جمله ما قدّمت وأخّرت دو گونه تفسير شده است:

1. از آنجا كه روز قيامت

«يوم البروز» است وهمه چيز ظاهر مى شود، در آن روز انسان از همه اعمال نيك وبد خويش باخبر مى گردد؛ خواه اعمالى كه از قبل فرستاده، يا كارهايى كه آثارش پس از او در دنيا باقى مانده، مانند خيرات وصدقات جاريه، وبناها وآثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته است.

2. انسان در قيامت مى فهمد كه چه كارهايى را به تأخير انداخته؛ آيا او در زندگى خود امور آخرت را مقدم مى داشته يا اصل در زندگى او دنيا بوده ومسائل آخرتى را پشت سر مى انداخته است.(1)

ج. منظور از «انسان» در يا أيها الانسان ما غَرَّك منكران روز قيامت هستند؛ زيرا به دنبال اين آيات فرمود: كلاّ بل تكذّبون بيوْم الدين وروشن است كه تكذيب قيامت مستلزم تكذيب دين الهى وآن مستلزم تكذيب ربوبيت خداوند است كه هيچ فطرت سالمى آن را نمى پذيرد.(2)

د. منظور از «حافظين» در اينجا فرشتگان مأمور نگهدارى اعمال انسان ها، اعم از نيك وبد هستند كه در آيه ديگر از آن ها به رقيب وعتيد تعبير شده است؛ ما يلفظ من قولٍ إلاّ لديه رقيب عتيد(3) ودر همان سوره در آيه قبل مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته راست وچپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقّى وثبت مى كنند.(4)

ص: 136


1- نمونه، ج 26، ص 212؛ نسيم حيات، ص 48.
2- الميزان، ج 20، ص 224.
3- ق 17.
4- نمونه، ج 26، ص 224.

نكته ها

1. هر انفطارى انشقاق است، ولى هر انشقاقى انفطار نيست؛ مثلاً اگر ديوار يا سقف شكافته شود، انشقاق هست، ولى انفطار به آن اطلاق نمى شود؛ زيرا انفطار به شكافتنى اطلاق مى شود كه از درون آن يك شىء ديگرى خارج شود مثل اين كه تخم مرغى را كه زير مرغ مى گذارند شكافته شدن آن، مقدمه اى است براى بيرون آمدن چيزى ديگر از درون تخم مرغ وآن جوجه است. از اين رو، وقتى عرب چاه را حفر مى كند وبه آب مى رسد گويد:

«أنا فطرتها» كه اين شكافتن زمين مقدمه براى رسيدن به آب است، حال در قيامت كه آسمان انفطار پيدا مى كند، اين شكافته شدن وانفطار مقدمه است وحقيقت ديگرى از گريبان آسمان سر بيرون مى آورد.(1)

2. در آستانه ى قيامت تمام نظام كيهانى به هم مى ريزد وتمام آسمان وزمين وماه وخورشيد وستارگان از بين مى رود:

آسمان: السماء منفطر به. (مزمل، 18)

زمين: إذا زُلزلت الأرض زِلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها. (زلزال، 1-2)

درياها: و إذا البحار سجّرت. (تكوير، 6)

كوه ها: و سيرت الجبال. (نبأ، 21)

ستارگان: و إذا النّجوم انكدرت. (تكوير، 2)

خورشيد: إذا الشمس كوّرت. (تكوير، 1)

3. آيه اول سوره انفطار با آيه اول سوره انشقاق وآيه 18 سوره مزمل شبيه به هم هستند، چنان كه آيه 4 سوره انفطار با آيه 2 سوره زلزال وآيه 13 و 14 سوره نازعات شبيه يكديگرند.

4. حوادث قيامت در سه مرحله صورت مى گيرد: الف. انقراض نظام مادى. ب. حيات جديد انسان ها. ج. سرنوشت نهايى بشر. در قرآن از دو مرحله ى اول تعبير به نفخ صور شده است؛ و نُفخ فى الصور فصعق من فى السموات ومن فى الأرض إلاّ من شاء الله ثم نفخ فيه أُخرى فإذا هم قيام ينظرون.(2)

ص: 137


1- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 160.
2- زمر، 68؛ قاموس قرآن.

5. آثار اعمال انسان چه خوب وچه بد به خود وى مى رسد. مرحوم طبرسى در ذيل آيه علمتْ نفس ما قدّمت وأخّرت مى فرمايد: شخصى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رسيد وتقاضاى كمك كرد. يك نفر به او كمك نمود، ديگران نيز تبعيت كردند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من استنّ سنةً فاستنّ به فله أجره ومثل أُجور من اتّبعه غير منتقصٍ من أُجورهم ومن استنّ شرا فاستنّ به فعليه وِزره ومثل أوزار من اتّبعه غير منتقصٍ من أوزارهم»؛ كسى كه سنت نيكى بگذارد وديگران به او اقتدا كنند، پاداش خود را دارد وهمانند پاداش كسانى كه از او پيروى كرده اند نيز به او مى دهند بدون آن كه از اجر آن ها كم شود، وكسى كه سنت بدى بگذارد واز آن پيروى كنند، گناه خود را دارد وهمانند گناهان كسانى كه از او پيروى كرده اند بى آن كه چيزى از گناهان آن ها كاسته شود.(1)

6. نظير آيه 5 انفطار: عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ

آيات ذيل است: يوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيرٍ مُحْضَرا... (آل عمران، 30)

يوْمَ يتَذَكرُ الاْءِنْسَانُ مَا سَعَى (النازعات، 35)

بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (القيامة، 14)

7. مرحوم طيب در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى باعث غرور بشر مى شود، مى گويد: بعيد نيست انسان بگويد خداوندا كرم تو مرا مغرور ساخت، از اين رو قرآن نفرمود

«يا ايها الانسان ماغرّك بربّك الجبار المنتقم القهار»، بلكه فرمود بربّك الكريم.(2)

8. نقد: مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: انسان در برابر اين سؤال هيچ پاسخى ندارد ونمى تواند بگويد كرم تو مرا مغرور كرد؛ زيرا خداوند قبلاً به واسطه ى انبيا اين پيام را رسانده كه لئن شكرتم لأزيدنّكم ولئن كفرتم إنّ عذابى لَشديد (ابراهيم، 7)، يا اين كه فرموده: فأمّا من طغى وءاثر الحيوة الدنيا فإن الجحيم هى المأوى.(3)

9. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وقتى اين آيه شريفه را تلاوت مى كردند، مى فرمودند:

«غرّه جهله»؛ جهالت انسان، او را مغرور ساخته است.(4)

ص: 138


1- مجمع البيان، ج 10، ص 682.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 24.
3- نازعات، 19؛ الميزان، ج 20، ص 224.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 682؛ صافى، ج 5، ص 295.

10. انسان نمى تواند بگويد خدايا كرم تو مرا مغرور كرده؛ چون اگر ستمگرى به مظلومى ظلم وستم كند وخداوند در قيامت از اين مظلوم دفاع نكند واز ظالم انتقام نگيرد، اين برخلاف كرم الهى است.(1)

11. امير المؤمنين (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه ما غرّك بربّك الكريم مى فرمايد:

«يا أيها النّاس ما جرّأك على ذنبك وما غرّك بربّك وما آنَسك بهَلَكة نفسك... ما الدنيا غرّتك ولكن بها اغتررت ولقد كاشفتك العظات وآذنتك على سواء ولهى بما تعدك من نزول البلاء بجسمك والنقص فى قوتك أصدق وأوفى من أن تكذبك أو تغرّك»(2)؛ اى انسان چه چيز، تو را بر گناهت جرأت داده وچه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته وچه چيز تو را به هلاكت خويش علاقه مند ساخته است، آيا اين بيمارى تو بهبودى ندارد؟ آيا اين خوابت به بيدارى نمى انجامد؟ چرا آن اندازه كه به ديگران رحم مى كنى به خودت رحم نمى كنى ؟... دنيا تو را مغرور نساخته، ليكن تو به وسيله دنيا فريب خوردى ودنيا موعظه هاى خود را مانند نزول بلا ورنج وناتوانى در جسم براى تو بيان كرد.

12. در آيات قبلى، 6 مرتبه خداوند انسان را مخاطب قرار داده كه چه عاملى باعث غرور او شده است: ماغرّك بربّك الكريمِ الّذى خلقك فسوّيك فَعَدلك فى أى صورةٍ ما شاء ركبك؛ 1. غرّك، 2. بربّك، 3. خلقك، 4. فسويك، 5. عدلك، 6. ركبك.

13. از آيه شريفه الّذى خلقك فسويك فعدلك به بعد، قسمتى از كرم ولطف الهى را بيان نموده است: خلقت از نطفه بعد تسويه وتنظيم جسم وروح انسان وسپس تعادل ميان اعضا وجوارح ودر نهايت تصوير بشر از مهم ترين نعمت هاى الهى است. اگر خلقت اعضاى بشر تعادل نداشت، يك دست انسان بلند ويكى كوتاه يا يك پا بلند ويك پا كوتاه بود راه رفتن ممكن نبود. اگر همه انسان ها مثل هم بودند مردم يكديگر را نمى شناختند وزندگى ممكن نبود.(3)

14. شخصى از حضرت صادق (علیه السلام) پرسيد: با اين كه خداوند آگاه به همه چيز است، علت

ص: 139


1- تفسير كبير، ج 31، ص 79.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 521؛ نهج البلاغه، خطبه 223.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 25.

وجود فرشتگان مأمور ثبت اعمال چيست ؟ حضرت فرمودند: خداوند اين فرشتگان را به عبادت خود دعوت كرد وآن ها را شهود بر بندگان قرار داد، تا بندگان به دليل مراقبت آنان بيشتر مراقب اطاعت الهى باشند واز عصيان او بيشتر ناراحت شوند، چه بسيار بنده اى كه وقتى به ياد اين فرشته مى افتد، از گناه اجتناب مى كند.(1)

15. از اين كه مى فرمايد: فرشتگانى هستند كه مأمور ثبت اعمال هستند دلالت بر آزادى اراده واختيار انسان دارد چرا كه اگر انسان اختيارى از خود نداشت، گماردن اين همه مأموران ثبت وضبط اعمال واين همه هشدار، مفهوم صحيحى نخواهد داشت.(2)

16. از امام كاظم (علیه السلام) سؤال شد: آيا فرشتگان از اراده ونيت انسان آگاهند؟ حضرت فرمود: آيا بوى چاه فاضلاب ونسيم عطر يكى است ؟ البته بايد دانست كه منظور از بوى بد وخوب، بوى ملكوتى است چنان كه انسان در خواب بوهايى را استشمام مى كند در حالى كه افراد بيدارى كه در كنار انسان نشسته اند، هيچ بويى را استشمام نمى كنند.(3)

17. كلمه «نعيم» به صورت نكره ذكر شده تا عظمت نعمت الهى را برساند، وبه صورت صفت مشبهه بيان شده تا دوام واستمرار را افاده كند.(4)

18. تعبير به ما أدريك ما يوْم الدين بيانگر اين حقيقت است كه ابعاد حوادث هولناك قيامت به اندازه اى گسترده است كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست وعظمت آن روز را مى رساند.(5)

19. مسئله ى قيامت آن قدر مهم است كه حتى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گويد: تو هم نمى دانى كه روز قيامت چيست، تعبير ما أدريك 10 مرتبه در باره قيامت در قرآن آمده است. از جمله: الحاقة ما الحاقة وما أدريك ما الحاقة و سأُصليه سقر وما أدريك ما سقر و و ما أدريك ما يوْم الفصل و...

20. در روز قيامت هيچ انسانى نمى تواند شرى را از انسان ديگرى دفع كند؛ يوم لا تملك

ص: 140


1- نور الثقلين، ج 5، ص 522.
2- نمونه، ج 27، ص 227.
3- نمونه، ج 26، ص 228؛ نسيم حيات، ص 51.
4- الميزان، ج 20، ص 225.
5- صافى، ج 5، ص 297؛ روح المعانى، ج 30، ص 66.

نفس لنفسٍ شيئا، اين آيه با آيات شفاعت منافات ندارد؛ زيرا شفاعت به اذن خداست وشفيعان روز قيامت جز به رضاى او براى كسى شفاعت نمى كنند؛ و لا يشفعون إلاّ لمن ارْتضى (انبياء، 28) ودر نتيجه باز خداوند مالك است؛ و الامر يومئذ للّه.(1)

21. مالكيت وحاكميت مطلق از آن خداوند است. در دنيا مالكان وحاكمان صورى وجود دارند كه گاهى افراد ناآگاه آن ها را مبدأ قدرت مستقلى مى پندارند، ولى در قيامت اين مالكيت وحاكميت صورى ومجازى نيز برچيده مى شود. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: در قيامت تمام حاكمان نابود مى شوند وحاكمى جز خداوند باقى نمى ماند؛

«إذا كان يوم القيمة بادتِ الحُكام فلم يبق حاكم إلاّ اللّه».(2)

22. نظير آيه 19 انفطار: يوْمَ لاَ تَمْلِك نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيئا وَالْأَمْرُ يوْمَئِذٍ لِلَّهِ آيه 16 غافر است:

يوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لاَ يخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىءٌ لِمَنِ الْمُلْك الْيوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ

ص: 141


1- نمونه، ج 27، ص 236.
2- صافى، ج 5، ص 297.

ص: 142

سوره مطفّفين

آیه 1-36

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ (1) الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِيَوْمٍ عَظيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (6) كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (10) الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (13) كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17) كَلاّ إِنَّ كِتابَ اْلأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ (18) وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ (19) كِتابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ اْلأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ (22) عَلَى اْلأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26) وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ (27) عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (28) إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ (30) وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهينَ (31) وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (32) وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظينَ (33) فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ (34) عَلَى اْلأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

واى بر كم فروشان! * آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند، حق خود را به طور كامل مى گيرند؛ * امّا هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى گذارند! * آيا آن ها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند، * در روزى بزرگ؛ * روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند. * چنين نيست كه آن ها (در باره قيامت) مى پندارند، به يقين نامه ى اعمال بدكاران در «سجّين» است! * تو چه مى دانى «سجين» چيست ؟ * نامه اى است رقم زده شده وسرنوشتى است حتمى! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * همان ها كه

ص: 143

روز جزا را انكار مى كنند. * تنها كسى آن را انكار مى كند كه متجاوز وگنهكار است! * (همان كس كه) وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: «اين افسانه هاى پيشينيان است»! * چنين نيست كه آن ها مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است! * چنين نيست كه مى پندارند، بلكه آن ها در آن روز از پروردگارشان محجوبند! * سپس آن ها به يقين وارد دوزخ مى شوند! * بعد به آن ها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه آن را انكار مى كرديد!» * چنان نيست كه آن ها (در باره معاد) مى پندارند، بلكه نامه ى اعمال نيكان در «علّيين» است! * وتو چه مى دانى «عليين» چيست ؟ * نامه اى است رقم خورده وسرنوشتى است قطعى، * كه مقرّبان شاهد آنند! * مسلّما نيكان در انواع نعمت اند: * بر تخت هاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيبايى هاى بهشت) مى نگرند! * در چهره هايشان طراوت ونشاط نعمت را مى بينى ومى شناسى! * آن ها از شراب (طهور) زلال دست نخورده وسربسته اى سيراب مى شوند! * مُهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است؛ ودر اين نعمت هاى بهشتى راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند! * اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است، * همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند. * بدكاران (در دنيا) پيوسته به مؤمنان مى خنديدند، * وهنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنان را با اشاره تمسخر مى كردند، * وچون به سوى خانواده ى خود باز مى گشتند مسرور وخندان بودند، * وهنگامى كه آن ها را مى ديدند مى گفتند: «اين ها گمراهانند!» * در حالى كه هرگز مأمور مراقبت ومتكفل آنان [- مؤمنان] نبودند! * ولى امروز مؤمنان به كفّار مى خندند، * در حالى كه بر تخت هاى آراسته ى بهشتى نشسته و (به سرنوشت شوم آن ها) مى نگرند! * آيا (با اين حال) كافران پاداش اعمال خود را گرفتند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

تهديد نسبت به كم فروشان، عدم گمان به قيامت منشأ گناهان بزرگ، سرنوشت فجّار در آن روز بزرگ، گناه وتجاوز عامل انكار قيامت، اعمال زشت مايه ى زنگار قلب، سرنوشت ابرار در قيامت، شاهد بودن مقرّبان نسبت به نامه ى اعمال ابرار، بيان قسمتى از نعمت هاى الهى

ص: 144

در قيامت واشاره به استهزاى جاهلانه ى كفار نسبت به مؤمنان در دنيا ومعكوس شدن اين كار در قيامت وكيفر ديدن كفار.

ب. «ويل» به معناى شر يا غم واندوه يا هلاكت يا عذاب دردناك يا وادى سخت وسوزان در دوزخ است.

ج. «ويل» بر دو قسم است: 1. اسمى، كه چاه ويل است در قعر جهنم. 2. وصفى؛ يعنى بدا به حال آن ها، مانند «طوبى» كه بر دو قسم است: طوباى اسمى كه شجره ى طوبا در بهشت است ووصفى يعنى، خوشا به حال آن ها.(1)

د. «ويل» مربوط به جمله ثانيه است كه وقتى جنس مى فروشند، كم مى دهند، نه اين كه مربوط به جمله اول باشد كه وقتى مى گيرند تمام مى گيرند. كم فروختن جنس حرام است؛ زيرا حق الناس وغصب است وبدتر از اين آن است كه اگر ثمن آن مخلوط به بقيه ى اموالش شد، تصرّف در جميع آن ها حرام مى شود تا پاك گرداند.(2)

ه -. «رين» به معناى غبار وزنگ يا تيرگى است كه روى چيز گرانبهايى بنشيند. معناى آيه اين است كه گناهان مانند زنگ وغبارى شده كه جلاى دل هاى آنان را گرفته است وآن دل ها را از تشخيص خير وشر، كور كرده است.(3)

و. در اين كه مقصود از كتاب چيست ؟ دو قول نقل شده است: الف. نامه ى اعمال. ب. قضاى حتمى خداوند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «كتاب» به معناى مكتوب است، اما نه از كتابت به معناى قلم به دست گرفتن، بلكه به معناى قضاى حتمى خداوند ومقصود از «كتاب فجار» سرنوشتى است كه خداوند براى آنان مقدر كرده است.(4)

ز. در اين كه منظور از «سجّين» چيست ؟ چند وجه بيان شده، از جمله: الف. طبقه ى هفتم زمين، چنان كه در حديثى از امام باقر (علیه السلام) رسيده است:

«السجّين، الأرض السابعة وعليون، السماء السابعة». ب. طبقه ى هفتم جهنم. ج. نام كتاب جامع ديوان شرّ است كه در آن اعمال ثبت مى شود. سجين از سجن به معناى زندان است واين وزن دلالت بر مبالغه دارد؛ يعنى

ص: 145


1- اطيب البيان، ج 14، ص 32.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 34.
3- مفردات راغب.
4- روح المعانى، ج 30، ص 71؛ الميزان، ج 20، ص 232.

زندانى بسيار سخت وتنگ. جمع بين اين دو تفسير اخير مانعى ندارد؛ زيرا اين ها علت ومعلول يكديگرند؛ يعنى هنگامى كه نامه ى عمل بد انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت، همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام وبه قعر دوزخ ببرد.(1)

ح. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از محجوب بودن تكذيب كنندگان قيامت، محجوب بودن از ثواب وپاداش است؛

«انّهم عن ثواب ربّهم محجوبون».(2)

ط. منظور از محجوب بودن، محروميت از كرامت قرب ومنزلت است ومقصود اين نيست كه از معرفت خدا محجوب باشند؛ چون در قيامت همه حجاب ها برطرف مى شود؛ يعنى تمام اسباب هاى ظاهرى كه ميان خلق وخدا بودند از كار مى افتد ودر نتيجه مردم معرفتى تمام وكامل به خدا پيدا مى كنند، چنان كه مى فرمايد: لِمن الملك اليوم لله الواحد القهار.(3)

ى. ابرار جمع «برّ»، كسانى هستند كه روحى وسيع وهمتى بلند واعتقاد وعملى شايسته دارند ومقرّبان، داراى قرب مقامى در درگاه الهى هستند وظاهرا ميان اين دو عام وخاص مطلق است؛ همه مقربان از ابرارند، ولى همه ابرار جزء مقربان نيستند.(4)

ك. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: «تسنيم» برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را به طور خالص مى نوشند، ولى براى ابرار مقدارى از آن را با

«رحيق مختوم» كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى آميزند.(5)

ل. «فكهين» جمع «فكه» صفت مشبهه بر وزن خشن از «فكاهه» به معناى مزاح كردن وخنديدن است واز «فاكهه» به معناى ميوه گرفته شده؛ گويا اين گفت وگوها وشوخى ها همچون ميوه هايى است كه از آن لذت مى برند.(6)

ص: 146


1- تبيان، ج 10، ص 298؛ مجمع البيان، ج 10، ص 688؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 257؛ نمونه، ج 26، ص 257؛ پرتوى از قرآن، 241؛ نوين، 102.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 532.
3- مؤمن، 16؛ الميزان، ج 20، ص 234.
4- نمونه، ج 26، ص 279.
5- بحار الانوار، ج 24، ص 266.
6- نمونه، ج 26، 286.

نكته ها

1. آيه شريفه گرچه از كم فروشى در مورد كيل ووزن، سخن مى گويد، ولى بدون شك مفهوم آيه وسيع است وهر گونه كم فروشى را هر چند معدودات، يعنى چيزهايى را كه با عدد مى فروشند نيز شامل است، بلكه با الغاى خصوصيت كم گزارى در خدمات را نيز شامل مى شود. مثلاً اگر كارمند يا كارگر از وقت خود بدزدد شامل او هم مى گردد.(1)

2. قرآن كريم در بعضى از آيات دستور مى دهد وزن وپيمانه را كامل بدهيد: أَلاَّ تَطْغَوْا فِى الْمِيزَانِ * وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (الرحمن، 9)

وَأَوْفُوا الْكيلَ إِذَا كلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِك خَيرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (الإسراء، 35)

3. در سوره مطففين كيفر متخلفان از اين دستور را بيان مى كند: وَيلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكتَالُوا عَلَى النَّاسِ يسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يخْسِرُونَ (المطففين، 3)

قرآن كريم كلمه «ويل» را در برخى از موارد براى افراد وطبقاتى آورده است كه به صورت هاى مختلف حق مردم را از ميان مى برند؛ ويل للمطفّفين، ويل لكل همزةٍ لُمزة * الّذى جمع مالاً وعدّده، فويل للمصلّين... ويمنعون الماعون و ويل للمشركين... الّذين لا يؤتون الزّكوة.(2)

4. در مورد گرفتن حق، فقط سخن از كيل است، ولى در مورد پرداختن حق سخن از كيل ووزن هر دو آمده است، شايد بدين جهت كه مطففين معامله گرانى بودند كه اغلب حبوبات وسبزى ها ومتاع هاى ديگر را، كلى مى خريدند وبه تدريج مى فروختند ودر زمان هاى سابق بيشتر از كيل استفاده مى كردند.(3)

5. كم فروشى از عوامل فساد در زمين است. چنان كه حضرت شعيب گويد: أوْفوا الكيل ولا تكونوا من المخسرين * وزِنوا بالقِسطاس المستقيم * ولا تبخسوا الناس أشيائهم ولا تعثوْا فى الأرض مفسِدين.(4)

6. كم فروشى خود نوعى فجور وگناه است وفجور، عامل رفتن به دوزخ است.

ص: 147


1- نمونه، ج 26، 247.
2- فصلت، 7؛ پرتوى از قرآن، ص 233.
3- الميزان، ج 20، ص 230.
4- شعراء، 183؛ نمونه، ج 27، ص 249.

7. در اين سوره چند تهديد نسبت به كم فروش بيان شده است: الف. ويل. ب. استفهام انكارى؛ ألايظنّ. ج. ليوْمٍ عظيمٍ. د. روزى كه مردم در برابر خداوند به پا مى خيزند، واين همه تهديد نسبت به كم فروش به جهت ظلمى است كه نسبت به مظلوم شده است.(1)

8. از آنجا كه موضوع قيامت داراى اهميت است، احتمال ضرر آخرتى هم كافى است. زيرا اگر كسى يقين هم نداشته باشد، گمان نيز بايد او را از كم فروشى باز دارد.(2)

9. روز قيامت، روز بسيار بزرگى است كه بايد به آن توجه داشت؛ قرآن كريم بيش از بيست بار قيامت وعذاب آن روز را به عظمت وصف كرده است؛ يومٍ عظيمٍ و عذاب يومٍ عظيمٍ.

10. جمله ما ادريك ما سجّين مى خواهد مردم را بترساند كه اين زندان خداوند براى دوزخيان آن قدر سخت است كه با زبان بشرى قابل وصف نيست.(3)

11. انتخاب دو نام «سجين» و «عليين» براى ارواح بدان ونيكان، متضمن نكته ى اخلاقى لطيفى است كه زندان تنگ وسجن دشوار، سزاوار مردمى تنگ نظر وسخت گير وبى گذشت است، مانند كم فروشان ومتقلّبان وكسركنندگان از مال، متاع ويا از وقت؛ وبرعكس مردان بلندهمت در عليين خواهند بود.(4)

12. چگونه در اين آيات، كتاب ظرف براى كتاب شده؛ زيرا فرموده: كتاب فجار در سجين است وآن نيز كتابى است مرقوم واين معقول نيست كه چيزى ظرف براى خودش شود؟ پاسخ اين كه ظرف شدن كل براى جزء است؛ چون سجين كتابى است جامع كه در آن خيلى سرنوشت ها نوشته شده واز آن جمله كتاب وسرنوشت فجار است.(5)

13. تكذيب كنندگان قيامت، داراى پنج وصف هستند:

الف. تجاوزگر از مرتبه ى عبوديت.

ب. بسيار گناهكار «اثيم» صفت مشبهه دلالت بر استمرار دارد.

ص: 148


1- تفسير كبير، ج 31، ص 92.
2- الميزان، ج 20، ص 231؛ تفسير كبير، ج 31، ص 91.
3- الميزان، ج 20، ص 232؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 258.
4- نوين، ص 104.
5- الميزان، ج 20، ص 232.

ج. نسبت دادن افسانه به آيات قرآن.

د. زنگار داشتن دل. ه -. محجوب بودن از خداوند.

14. تنها عاملى كه انسان را از گناه باز مى دارد، ايمان به قيامت است وتنها عاملى كه مايه ى تكذيب قيامت است، گناه زياد است؛ و ما يكذّب به إلاّ كلّ معتدٍ أثيم نظير اين آيه است آيه ثمّ كان عاقبة الّذين أساؤا السّو أن كذّبوا بايات الله.(1)

15. از آيه كلا بل ران على قلوبهم... سه نكته استفاده مى شود:

الف. اعمال زشت نقشى وصورتى به نفس مى دهد ونفس آدمى را به آن شكل در مى آورد.

ب. اين نقوش وصورت ها مانع آن است كه نفس آدمى حق وحقيقت را درك كند.

ج. نفس انسان به حسب طبع اولى خود صفا وجلايى داشته كه با داشتن آن، حق را آن گونه كه هست درك مى كند وحق را از باطل وتقوا را از فجور تميز مى دهد، چنان كه مى فرمايد: و نفسٍ وما سوّيها * فألهمها فُجورها وتقويها.(2)

16. تكرار گناه مايه ى زنگار قلب، وتوبه از گناه، مايه ى صفاى آن است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«إن العبد إذا أذنب ذنبا نكتتْ فى قلبه نكتةٌ سوداء فإن تاب ونزع واستغفر، صقل قلبه وإن عاد زادت حتى تعلو قلبه فذلك الرين الذى ذكر الله فى القرآن كلاّ بل ران...»؛ هنگامى كه بنده گناه كند نكته ى سياهى در قلب او پيدا مى شود، اگر توبه كند ودست از گناه بردارد قلب او صيقل مى يابد، واگر به گناه باز گردد سياهى افزون مى شود تا همه قلبش را فرا مى گيرد اين همان زنگارى است كه در آيه كلا بل ران... ذكر فرموده است.

17. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«إن القلوب لترين كما ترين السيف وجلائه الحديث»؛ به درستى كه دل ها همانند شمشير زنگار مى گيرد براى زدودن اين سياهى دل، سخنان معصومين را شنيدن وعمل كردن مفيد وسودمند است.(3)

18. آيه 15 مطففين درباره كفار: كلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ نقطه مقابل آيه 23 قيامت درباره مومنان است: وُجُوهٌ يوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ

ص: 149


1- روم، 10؛ الميزان، ج 20، ص 233.
2- الميزان، ج 20، ص 234.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 689؛ الدر المنثور، ج 6، ص 325؛ نور الثقلين، ج 5، ص 530.

19. در حديثى امام مجتبى (علیه السلام) مى فرمايد:

«كلّما فى كتاب الله عزّ وجلّ من قوله إنّ الابرار، فوالله ما أراد به إلاّ على ابن أبى طالب وفاطمة وأنا والحسين». بدون شك خمسه طيبه از بهترين مصاديق ابرارند چنان كه در سوره «دهر» هم به آن اشاره شده، ليكن اين معنا مانع از عموميت آيات نيست.(1)

20. نظير آيات 22 تا 28 مطففين درباره ابرار، آيات 40 تا 49 صافات درباره مخلصان وهمچنين 10 تا 24 واقعه درباره مقربان است.

21. مقربين، گروهى از پيشروان ابرارند كه به مقام قرب مى رسند؛ السّابقون السّابقون * أُولئك المقرّبون (واقعه، 10-11). قرآن كريم حضرت عيسى (علیه السلام) را به عنوان يكى از مقربين معرفى مى كند؛ اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيها فى الدنيا والاخرة ومن المقرّبين.(2)

22. جمله و ما أدريك ما عليون دلالت بر عظمت وبزرگى مقام ومنزلت ابرار دارد.(3)

23. كلمه «نعيم» به معناى نعمت بسيار است واگر اين كلمه را نكره آورد خواست بفهماند كه عظمت آن شناختنى نيست.(4)

24. «أرائك» جمع «أريكه» يعنى جايگاهى است در حجله واطاق مخصوصى است كه براى عروس درست مى كنند ومطلق آوردن وبدون قيد بودن كلمه «ينظرون» مؤيد آن است كه مقصود نظر كردنشان به منظر زيبا ونعمت هاى بهشتى است.(5)

25. «رحيق» به معناى شراب خالص، ومختوم به معناى دربسته ومهر شده، تأكيدى بر خلوص وپاكى ودست نخوردگى آن شراب است ودر قيامت نصيب كسانى مى شود كه از نوشيدن خمر دورى كنند يا مؤمنى را سيراب كنند يا در تابستان روزه بگيرند.

الف. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

«يا على من ترك الخمر لله، سقاه الله من الرحيق المختوم».(6)

ب. قال زين العابدين (علیه السلام):

«من سقى مؤمنا من ظمأٍ، سقاه الله من الرحيق المختوم».(7)

ص: 150


1- نورالثقلين، ج 5، ص 533؛ نمونه، ج 26، ص 279.
2- آل عمران، 45؛ پرتوى از قرآن، ص 254.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 535.
4- الميزان، ج 20، ص 237.
5- الميزان، ج 20، ص 237؛ تبيان، ج 10، ص 302.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 534.
7- نمونه، ج 26، ص 278.

ج.

«من صام لله فى يوم صائف، سقاه الله من الظمأ من الرحيق المختوم».(1)

26. تنافس ومسابقه در آخرت چون در ميدان بى نهايت وبرتر از محيط محدود دنيا است، تزاحم ومغلوبيت ومحروميت ندارد وهر كس به قدر همت وكوشش خويش به هدف نفيسى كه حق خودش است مى رسد واز حق ديگرى چيزى نمى برد.(2)

27. «تنافس» به معناى مسابقه براى به دست آوردن چيز نفيس است. در آيات ديگرى از قرآن، مسابقه وسرعت در كسب مقامات معنوى به كار رفته است، مانند: فاستبقوا الخيرات. ضرورت مسابقه ودويدن به سوى مقصدى، نشان مى دهد كه راه مقصد دور است وفرصت ما اندك، واگر قرار باشد انسان با حالت عادى به سوى مقصد حركت كند، به دليل كمى زمان، به آن نخواهد رسيد، پس ناگزير بايد به سوى مقصد خيز بردارد وتا مى تواند با سرعت بدود، از اين رو بايد فهميد كه عمر ما براى كسب كمالات اخروى خيلى كوتاه واز آن طرف راه بسيار طولانى است وتنها راه حل آن است كه بر سرعت بيافزاييم، روى اين اصل است كه حضرت على (علیه السلام) مى فرمود:

«آه من قلّة الزاد وبعد السفر».(3)

28. در اين كه چرا اين شراب يا اين چشمه، تسنيم ناميده شده با اين كه «تسنيم» از نظر لغت، چشمه اى است كه از بالا به پايين فرو مى ريزد، بعضى گفته اند: زيرا اين چشمه ى مخصوص، در طبقات بالاى بهشت قرار دارد.(4)

29. تعبير «أجرموا» به جاى «كفروا» نشان مى دهد كه افراد كافر را مى توان از اعمال گناه آلود وزشت آنان شناخت؛ زيرا هميشه كفر سرچشمه جرم وعصيان است.(5)

30. مقصود از «ءامنوا» همان ابرار هستند واين تعبير براى آن است كه بفهماند علت خنديدن كفار به ابرار واستهزا كردن آن ها، تنها ايمان آنان بود.(6)

31. به نظر مى رسد خنده ى آشكار مشركان در زمانى بوده كه مؤمنان از كنار آنان مى گذشتند، واشارات سخريه آميز آن ها زمانى بوده كه آن ها از كنار جمع مؤمنان مى گذشتند

ص: 151


1- مجمع البيان، ج 10، ص 456.
2- پرتوى از قرآن، ص 259.
3- نسيم حيات، ص 60.
4- بحار الانوار، ج 24، ص 266؛ نمونه، ج 26، ص 278؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 266؛ روح المعانى، ج 30، ص 76.
5- نمونه، ج 27، ص 284.
6- الميزان، ج 20، ص 239.

وچون در ميان آن جمع نمى توانستند به آسانى مسخره كنند با اشارات چشم وابرو به يكديگر مطالب را مى فهماندند.(1)

32. استهزا وخنده ى مسخره آميز وعيب جويى به وسيله چشم وابرو وفكاهى گفتن در خلوت، ونسبت ناروا دادن، از برنامه هاى دائمى ونشانه هاى هميشگى كفار است؛ جملات «يضحكون» و «يتغامزون» فعل مضارع ودال بر استمرار است.

33. «ثوبّ» از ماده «ثوب» در اصل به معناى بازگشتن چيزى به حالت نخستين است وثواب به پاداشى گفته مى شود كه به انسان در مقابل اعمالش عطا مى كنند نتيجه ى اعمالش به او بر مى گردد. اين واژه هم در جزاى نيك وهم در جزاى بد به كار مى رود هر چند غالبا در مورد خير استعمال مى شود، از اين رو آيه دلالت بر نوعى طعن نسبت به كفار دارد؛ زيرا همواره آن ها مؤمنان را به استهزا مى گرفتند وبه آن ها مى خنديدند؛ در آن روز نتيجه ى استهزاى خود را مى بينند ومؤمنان به آن ها مى خندند.(2)

ص: 152


1- نمونه، ج 26، ص 285.
2- تبيان، ج 10، ص 306؛ تفسير كبير، ج 31، ص 103؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 265؛ مفردات راغب؛ نمونه، ج 26، ص 289؛ مجمع البيان، ج 10، ص 694.

سوره انشقاق

آیه 1-25

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا اْلأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ (6) فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسيرًا (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُورًا (9) وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُورًا (11) وَ يَصْلى سَعيرًا (12) إِنَّهُ كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُورًا (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14) بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصيرًا (15) فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ (17) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (18) لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ (19) فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20) وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ (21) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ (22) وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (24) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

در آن هنگام كه آسمان [- كرات آسمان] شكافته شود، * وتسليم فرمان پروردگارش شود - وسزاوار است چنين باشد -* ودر آن هنگام كه زمين گسترده شود، * وآنچه در درون دارد بيرون افكنده وخالى شود، * وتسليم فرمان پروردگارش گردد - وشايسته است كه چنين باشد -* اى انسان! تو با تلاش ورنج به سوى پروردگارت مى روى واو را ملاقات خواهى كرد! * پس كسى كه نامه ى اعمالش به دست راستش داده شود، * به زودى حساب آسانى براى او مى شود، * وخوشحال به اهل وخانواده اش باز مى گردد. * وامّا كسى كه نامه ى اعمالش به پشت سرش داده شود، * به زودى فرياد مى زند واى بر من كه هلاك شدم! * ودر شعله هاى سوزان آتش مى سوزد. * چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته (از كفر وگناه خود) مسرور بود! * او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند! * آرى، پروردگارش نسبت به او بينا بود (و اعمالش را براى حساب ثبت كرد)! * سوگند به شفق، * وسوگند به شب وآنچه را جمع آورى مى كند، * وسوگند به ماه آن گاه كه بدر كامل مى شود، * كه همه شما

ص: 153

پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد (تا به كمال برسيد). * پس چرا آنان ايمان نمى آورند؟! * وهنگامى كه قرآن بر آن ها خوانده مى شود سجده نمى كنند! * بلكه كافران پيوسته آيات الهى را انكار مى كنند! * وخداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند! * پس آن ها را به عذابى دردناك بشارت ده! * مگر كسانى كهايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، كه براى آنان پاداشى است قطع نشدنى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

از بين رفتن نظام مادّى در آستانه قيامت، تلاش انسان وحركت او به سوى خداوند، توزيع نامه ى اعمال در قيامت، شادمانى مؤمنان وناراحتى مجرمان، سوگندهايى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا وآخرت وسخن از اعتقاد واعمال نيك وبد وكيفر وپاداش آن ها.

ب. واژه «أذِن» در لغت به معناى اجازه دادن نيست، بلكه به معناى گوش دادن است وگوش را هم كه أُذُن گويند تعبيرى است مجازى از انقياد واطاعت. بنا بر اين، اگر سؤال شود اذن دادن خداوند به آسمان به چه معناست، پاسخ آن است كه آسمان منقاد ومطيع خداوند وسزاوار اين انقياد است.(1)

ج. در اين كه جزاى جمله شرطيه ى إذا السماء انْشقّت چيست، وجوهى ذكر شده است:

1. جواب محذوف است تا ذهن انسان به هر چيزى توجه پيدا كند وترس ايجاد شود.

2. جمله فملاقيه جواب شرط است.

3. در آيه شريفه تقديم وتأخير وجود دارد، گويا گفته شده:

«يا أيها الانسان إنّك كادح إلى ربّك فملاقيه إذا السماء انشقت». بعضى هم گفته اند «اذا» مفيد شرط نيست، بلكه منصوب به «اذكر» مقدر است.(2)

د. در اين كه منظور از امتداد ارض چيست ؟ وجوهى بيان شده است: 1. افزودن وبسط

ص: 154


1- الميزان، ج 20، ص 242؛ كشاف، ج 4، ص 525؛ روح المعانى، ج 30، ص 79.
2- فتح القدير، ج 5، ص 406؛ تفسير كبير، ج 31، ص 105.

دادن؛ زيرا سطح زمين در قيامت، گنجايش همه خلايق را ندارد. 2. صاف وهموار نمودن كه پستى ها وبلندى ها از بين مى رود وخلايق مى توانند يكديگر را ببينند.(1) 3. زمين از مدار ووضع ثابت خود بيرون مى رود وغير از كشيده شدن در آغاز تكوين است كه مى فرمايد: وهو الّذى مدّ الارض وجعل فيها رواسى (رعد، 3)، بلكه مقصود از بين رفتن زمين است، چنان كه مى فرمايد: يوم تبدّل الارض غير الارض (ابراهيم، 48) يا مى فرمايد: و الارض جميعا قبضة يوم القيمة.(2)

ه -. «حور» به معناى تردد ورفت وآمد است خواه اين رفت وآمد در عمل باشد يا تفكر وانديشه. «محور» به ميله اى مى گويند كه چرخ بر دور آن گردش مى كند وگفت وگو را از اين جهت محاوره گويند كه مطلبى ميان اشخاص مورد بحث قرار مى گيرد ومعناى جمله لن يحور در آيه اين است كه مجرم گمان مى كرد هرگز به خداوند بر نمى گردد.(3)

و. براى جمله لتركبنّ طبقا عن طبق تفاسير مختلفى بيان شده است:

1. حالات گوناگون انسان در طريق پررنج خود به سوى خدا از عالم دنيا وعالم برزخ وسپس قيامت.

2. حالات انسان از نطفه تا مرگ.

3. حالات مختلف انسان از سلامت، مرض، اندوه، شادى، سختى، رفاه، صلح وجنگ.

4. حالات وشدايد مختلف در قيامت تا از حساب فراغت پيدا كند.(4)

ز. مقصود از اينكه كفار در برابر قرآن سجده نمى كردند آن است كه معارف آن را نمى پذيرفتند.

نكته ها

1. آسمان وزمين با همه استحكامى كه دارند در مقابل فرمان تخريب الهى كوچكترين مقاومتى نخواهند داشت. ساختمانى را كه مى خواهند با وسايل فنى تخريب كنند، در مواردى

ص: 155


1- نوين، ص 13.
2- زمر، 67؛ پرتوى از قرآن، 280.
3- نمونه، ج 26، ص 39؛ پرتوى از قرآن، ص 295.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 111؛ مجمع البيان، ج 10، ص 701؛ نمونه، ج 26، ص 316؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 278؛ روح المعانى، ج 30، ص 82؛ مراغى، ج 30، ص 95.

دستگاه تخريب، به قطعه سنگ بزرگ ويا بتون محكمى برخورد مى كند وكار تخريب پيش نمى رود؛ يعنى در واقع اين ساختمان گوش به فرمان نيست وتخريب را نمى پذيرد، از اين رو در آيه و اذنت لربّها وحقّت مى فرمايد: وقتى ما قصد تخريب جهان را كرديم، همه چيز به نرمى سر فرود مى آورند.(1)

2. تعبير به «كادح» در آيه شريفه كه اشاره به تلاش آميخته به رنج وزحمت است، اين واقعيت را بيان مى كند كه دنيا دار رنج ومصيبت است وطبيعت دنيا در هيچ مرحله اى خالى از مشكلات نيست، حتى كسانى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند نيز از درد ورنج بركنار نيستند، از اين رو امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد:

«الراحة لم تُخْلق فى الدنيا ولا لأهل الدنيا، إنما خلقت الراحة فى الجنة ولأهل الجنة والتّعب والنَصَب خُلقا فى الدنيا ولأهل الدنيا وما أُعطى أحد منها جفنةٌ إلا أعطى من الحرص مثليها ومن أصاب من الدنيا أكثر كان فيها أشد فقرا لأنه يفتقر إلى الناس فى حفظ أمواله...»؛ راحتى وآسايش در دنيا براى اهل دنيا وجود ندارد. راحتى وآسايش تنها در بهشت است وبراى اهل بهشت. رنج وتعب در دنيا آفريده شده وبراى اهل دنيا وبه همين دليل هر كس پيمانه اى از آن به دست مى آورد، دو برابر آن حرص نصيب او مى شود وكسانى كه از دنيا بيشتر دارند فقيرترند؛ زيرا نيازمند ديگران در حفظ اموال خود هستند.(2)

3. هدف نهايى سير وسعى وتلاش انسان، ملاقات با پروردگار است وراحتى مطلق وبى رنج وزحمت تنها در قيامت حاصل مى شود؛ إنّك كادح إلى ربّك فملاقيه.(3)

4. سير انسان به سوى خداوند جبرى است واز اختيار آدمى خارج است، تنها چيزى كه در اختيار انسان است، عمل صالح يا فسق وفجور است وچنين نيست كه انسان بگويد من نمى خواهم به قيامت وارد شوم وخود را گرفتار حساب وكتاب كنم، بلكه او را به زور مى برند وحساب هم مى كشند. در آيه يا أيها الإنسان إنّك كادح... به اين موضوع اشاره شده كه انسان در دنيا جاويد نيست، او مثل آب نهرى كه دائما در جريان است به سوى خدا در حركت تكوينى است.(4)

ص: 156


1- نسيم حيات، ص 64.
2- نمونه، ج 26، ص 304.
3- نمونه، ج 26، ص 300.
4- نسيم حيات، ص 66.

5. منظور از حساب يسير آن است كه سخت گيرى در آن نباشد. از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از معناى حساب يسير سؤال شد، فرمود: به نامه ى عمل او نگاه مى كنند واز گناهان او صرف نظر مى كنند.(1)

6. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ثلاث من كنّ فيه حاسبه الله حِسابا يسيرا وأدخله الجنة برحمته - قالوا وما هى يا رسول الله قال: - تعطى من حَرمك وتَصل من قطعك وتعفو عن ظلمك»(2)؛ سه چيز در هر انسانى وجود داشته باشد خداوند از او به آسانى حساب مى كشد وبه رحمت خويش او را وارد بهشت مى سازد. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: آن سه چيز چيست ؟ فرمود: به كسى كه تو را محروم كرده بخشش كنى وبا خويشاوندى كه قطع رابطه كرده، ارتباط داشته باشى وكسى كه به تو ستم كرده او را مورد عفو قرار دهى.

7. دادن نامه از پشت سر ويژه ى كفار است، دادن نامه به دست راست هم ويژه ى اصحاب يمين است كه حساب آسان دارند؛ بنا بر اين، بحث در باره گنهكاران از مؤمنان است كه نامه ى اعمالشان چگونه به آن ها داده مى شود؛ زيرا از هيچ يك از دو طايفه ى مذكور نيستند؟ پاسخ اين است كه آيه شريفه در مقام بيان حال همه افراد اهل محشر نيست تا لازم باشد گنهكاران به يكى از دو طايفه ملحق شوند.

چنان كه در قرآن مى فرمايد: و كنتم ازواجا ثلاثة (واقعه، 11) مقربان نيز از دو طايفه ى اصحاب يمين واصحاب شمال خارج هستند؛ بنا بر اين، گنهكاران از مؤمنان نه مانند كفار در عذاب مخلدند ونه مانند اصحاب يمين حساب آسان دارند، بلكه شايد مقدارى عذاب ببيند بعد به وسيله شفاعت نجات يابند.(3)

8. خوشحالى مذموم كفار

نظير آيات 10 تا 13 انشقاق: وَأَمَّا مَنْ أُوتِى كتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يدْعُو ثُبُورا * وَيصْلَى سَعِيرا * إِنَّهُ كانَ فِى أَهْلِهِ مَسْرُورا

آيات 74 و 75 غافر است: كذلِك يضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ * ذلِكمْ بِمَا كنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَبِمَا كنْتُمْ تَمْرَحُونَ

ص: 157


1- روح المعانى، ج 30، ص 80.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 537؛ مجمع البيان، ج 10، ص 699.
3- الميزان، ج 20، ص 243.

9. جمع بين اين كه نامه ى عمل را به دست چپ مى دهند چنان كه مى فرمايد: و أما من أُوتى كتابه بشماله، ويا اين كه نامه ى عمل را از پشت سر مى دهند؛ وراء ظهره چگونه است ؟

پاسخ: بعضى گفته اند: دست آن ها را مانند اسيران از پشت سر مى بندند ونامه را از پشت سر به دست چپ آنان مى دهند، بعضى گفته اند: با توجه به آيه من قبل أن نطْمس وجوها فنردّها على أدبارها (نساء، 47)؛ پيش از آن كه صورت هايى را محو كنيم، صورت هاى اين گروه مجرمان را به عقب برمى گردانيم، نامه از پشت سر به آنان داده مى شود. البته اين آيه در باره محو فكرى وروحى وانحراف از صراط مستقيم وعقب گرد معنوى است.(1)

10. در اين كه مقصود از اهل؛ و ينقلب إلى أهله، چه كسانى هستند، دو وجه بيان شده است:

الف. انيس هايى از غلمان وحور ومانند آن است كه خداوند براى او در بهشت آماده كرده است.(2)

ب. كسانى هستند كه نجات پيدا كرده وباايمان از دنيا رفته اند، گرچه از ارحام وازواج نباشند واگر بدون ايمان باشند، از اهليت بيرون هستند گرچه فرزند صلبى باشند، چنان كه خداوند به حضرت نوح (علیه السلام) در باره فرزندش فرمود: إنه ليس من أهلك إنه عملٌ غير صالحٍ.(3)

11. دادن نامه ى اعمال ونشر آن در قيامت قبل از حساب انجام مى شود. اين مطلب از آيات ذيل نيز استفاده مى شود: و كل إنسانٍ ألزمناه طائرَه فى عُنقه ونُخرج له يوم القيامةِ كتابا يلقاه منشورا * إقرأ كتابك كفى بِنفسك اليومَ عليك حَسيبا.(4)

12. در اين آيات مسرور بودن در ميان خانواده در باره هر دو گروه مؤمن وكافر آمده است؛ در مورد مؤمن مى فرمايد: او مسرور مى شود؛ و ينقلب إلى أهله مسرورا ودر باره

ص: 158


1- أضواء البيان، ج 6، ص 367؛ مجمع البيان، ج 10، ص 700؛ نمونه، ج 26، ص 307؛ اطيب البيان، ج 14، ص 52؛ تفسير كبير، ج 31، ص 107.
2- الميزان، ج 20، ص 243؛ تبيان، ج 10، ص 310؛ كشاف، ج 4، ص 722؛ روح المعانى، ج 30، ص 80.
3- هود، 46؛ اطيب البيان، ج 14، ص 52؛ روح المعانى، ج 30، ص 80.
4- اسراء، 24؛ الميزان، ج 20، ص 243.

كافر فرمود: او مسرور بود؛ إنه كان فى أهله مسرورا. در مورد كافر لفظ «كان» آمده؛ يعنى كافر در دنيا مسرور بود.(1)

13. علت ترك ايمان كفار اين نبوده كه دعوت كننده در دعوت كوتاهى داشته يا بيان او كند بوده، بلكه براى اين بوده كه كفار پاى بند به سنت گذشتگان بودند وهمين باعث شده كه كفر در دل هاى آنان رسوخ پيدا كند؛ و الله أعلم بما يوعون.(2)

14. جمله فمالهم لا يؤمنون وإذا قُرىء...، دلالت بر اختيار وآزادى اراده مى كند؛ زيرا سرزنش بر ترك سجده وترك ايمان در مورد افراد مجبور، از خداوند حكيم قبيح است.(3)

15. «يكذبون» فعل مضارع ومفيد استمرار است واگر از آن ها تعبير به الّذين كفروا نمود، براى اين بود كه بر علت تكذيب دلالت كند.(4)

16. تعبير به «بشارت» كه معمولاً در خبرهاى خوش به كار مى رود، در اينجا نوعى طعن وسرزنش است؛ فبشّرهم بعذابٍ اليمٍ.(5)

17. آيه 4 اين سوره شبيه آيه 2 سوره «زلزال» ونيز آيه 6 اين سوره نظير آيه 42 سوره «نجم» وآيه 18 سوره «فاطر» است. چنان كه آيه 13 اين سوره مانند آيه 31 «مطففين» وآيه 76 سوره «قصص» است.

18. در قرآن كريم در باره اجر مؤمنان صالح چند نوع تعبير آمده، مانند:

«أجر كريم»،

«أجر عظيم»،

«أجر كبير»،

«أجر غير ممنون» وگاهى

«أجر» به طور مطلق بيان شده است. از مجموعه ى اين اوصاف در باره اجر وپاداش مؤمنان، اين نكته استفاده مى شود كه پاداش خداوند داراى كرامت وارزش وعظمت وپاداشى هميشگى ودايمى است:

الف. اجر كريم؛ من ذا الّذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه وله أجر كريم. (حديد، 11)

ب. اجر عظيم؛ و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل أو يغلب فسوف نؤتيه أجرا عظيما. (نساء، 74)

ج. اجر كبير؛... إلاّ الّذين صبروا وعملوا الصالحات أولئك لهم مغفرة وأجر كبير. (هود، 11)

ص: 159


1- نسيم حيات، ص 68.
2- الميزان، ج 20، ص 246.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 702.
4- الميزان، ج 20، ص 246.
5- نمونه، ج 26، ص 319؛ فتح القدير، ج 5، ص 409.

د. اجر غير ممنون؛ إلاّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون (انشقاق، 25؛ تين، 6) و انّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون. (فصلت، 8)

ه -. اجر، به طور مطلق؛ بلى من أسلم وجهه لله وهو محسن فله أجره عند ربّه. (بقره، 112)

19. مؤمنان در برابر تلاوت قرآن خضوع مى كنند؛ إذا تتلى عليهم ءايات الّرحمن خرّوا سجّدا وبُكيا (مريم، 58) وبر ايمان آن ها افزوده مى شود؛ و اذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا (انفال، 2)، اما كافران در برابر قرائت قرآن خضوع نمى كنند؛ و إذا قرىء عليهم القرءان لا يسجدون (انشقاق، 21) ودر برابر تلاوت قرآن استكبار مى ورزند؛ أفلم تكن ءاياتى تُتلى عليكم فاستكبرتم وكنتم قوما مجرمين (جاثيه، 31) ونسبت سحر وافسانه به قرآن مى دهند؛ و إذا تتلى عليهم ءاياتنا بينات قال الّذين كفروا للحقّ لمّا جاءهم هذا سحر مبين (احقاف، 7) و إذا تتلى عليه ءاياتنا قال أساطير الأولين. (قلم، 15)

ص: 160

سوره بروج

آیه 1-22

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (1) وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحابُ اْلأُخْدُودِ (4) النّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ (8) الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (9) إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ (10) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14) ذُو الْعَرْشِ الْمَجيدُ (15) فَعّالٌ لِما يُريدُ (16) هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ (19) وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ (21) في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسيار است، * وسوگند به آن روز موعود، * وسوگند به «شاهد» و «مشهود»! [«شاهد»: پيامبر وگواهان اعمال، و «مشهود»: اعمال امّت است] * مرگ بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش) * آتشى عظيم وشعله ور! * هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند، * وآنچه را با مؤمنان انجام مى دادند (با خونسردى وقساوت) تماشا مى كردند! * آن ها هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند جز اين كه به خداوند عزيز وحميد ايمان آورده بودند! * همان كسى كه حكومت آسمان ها وزمين از آنِ اوست وخداوند بر همه چيز گواه است! * كسانى كه مردان وزنان با ايمان را شكنجه دادند سپس توبه نكردند، براى آن ها عذاب دوزخ وعذاب آتش سوزان است! * وبراى كسانى كه ايمان آوردند واعمال شايسته انجام دادند، باغ هايى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است؛ واين نجات وپيروزى بزرگ است! * گرفتن قهرآميز ومجازات پروردگارت به يقين بسيار شديد است! * اوست كه آفرينش را آغاز مى كند وباز مى گرداند، * واو آمرزنده ودوستدار

ص: 161

(مؤمنان) است، * صاحب عرش وداراى مجد وعظمت است، * وآنچه را مى خواهد انجام مى دهد! * آيا داستان لشكرها به تو رسيده است، * لشكريان فرعون وثمود؟! * ولى كافران پيوسته در تكذيب حقّند، * وخداوند به همه آن ها احاطه دارد! * (اين آيات، سحر ودروغ نيست،) بلكه قرآنِ با عظمت است * كه در لوح محفوظ جاى دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف بر مجازات شدن شكنجه كنندگان مؤمنان، تشويق مؤمنان به پايدارى واستقامت، تهديد كفار به عذاب سوزان جهنم وبشارت مؤمنان به نعمت هاى بهشتى، داستان فرعون وثمود واقوام گردنكش كه چگونه هلاك شدند واشاره به عظمت قرآن كريم واهميت فوق العاده ى اين وحى الهى.

ب. در اين سوره با چهار سوگند گفته شده كه شكنجه كنندگان مؤمنان در قيامت مورد عقوبت الهى واقع مى شوند؛ سوگند به آسمان هاى داراى برج وستاره وسوگند به روز موعود وسوگند به كسى كه اعمال كفار را مشاهده مى كند وسوگند به آينده ى مشهودى كه همه آن را خواهند ديد كه اذيت كنندگان مؤمنان مجازات مى شوند.(1)

ج. «بروج» جمع «برج» وبه معناى هر چيز ظاهر وآشكار است واگر بيشتر در كاخ هاى عالى استعمال مى شود براى اين است كه كاخ ها در نظر تماشا كنندگان ظاهر وآشكار است، به همين جهت قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشگر كه ظهور خاصى دارد برج ناميده مى شود وهنگامى كه زن زينت خود را آشكار مى سازد؛

«تبرجّت المرئة» گفته مى شود(2) ومنظور از «بروج» همه ستارگان در آسمان است، مؤيد اين معنا آياتى است كه در آن ها «بروجا» به صورت نكره وبا تنوين آمده است كه اشعار به تخصيص وتعظيم دارد؛ تبارك الذى جعل فى السماء بروجا وجعل فيها سراجا وقمرا منيرا.(3)

ص: 162


1- الميزان، ج 20، ص 249.
2- روح المعانى، ج 30، ص 85؛ نمونه، ج 26، ص 328.
3- فرقان، 61؛ پرتوى از قرآن، ص 303.

د. در تفسير شاهد ومشهود مفسران تا 30 وجه را بيان كرده اند. از جمله: شاهد، ملائكه؛ مشهود، قرآن؛ شاهد، حجرالاسود؛ مشهود: حجاج خانه ى خدا كه آن را لمس مى كنند؛ شاهد خلق، مشهود حق؛ شاهد، امت اسلامى؛ مشهود امت هاى ديگر؛ شاهد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ مشهود، ساير انبيا؛ شاهد پيامبر، مشهود امير المؤمنين (علیه السلام). اكثر اين اقوال مبنى بر اين است كه شهادت را به معناى اداى شهادت بگيريم وبعضى مبنى بر اين است كه براى شاهد ومشهود دو معنا قائل شويم وهر دو مبنا ضعيف است.(1)

ه -. شهادت در دو كلمه شاهد ومشهود به يك معناست وآن عبارت است از حاضر بودن وبه چشم خود ديدن، نه به معناى اقامه ى شهادت؛ زيرا اگر به اين معنا بود، جا داشت بفرمايد:

«و مشهود عليه» چون شهادت به اين معنا حتما با حرف «على» متعدّى مى شود. بنا بر اين، كلمه شاهد قابل انطباق بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا او شاهد اعمال امت است؛ يا أيها النبى إنّا أرسلناك شاهدا ومبشّرا ونذيرا ودر قيامت شهادت مى دهد وكلمه مشهود هم قابل انطباق است با مجازات شدن كفار كه در قيامت مورد مشاهده ى مؤمنان است. اين معنا در حديثى از امام مجتبى (علیه السلام) نقل شده است.(2)

و. «اخدود» به معناى شكاف وسيع وعميق در زمين است وبه بيان ديگر، گودال ها وخندق هاى بزرگ را گويند ودر اصل از «خد» انسان گرفته شده كه به معناى فرو رفتگى است كه در دو طرف بينى انسان در سمت راست وچپ قرار دارد (و به هنگام گريه اشك بر آن جارى مى شود) وسپس با كنايه بر گودالى كه بر صورت زمين ظاهر مى شود اطلاق شده است.(3)

ز. قُتل أصحاب الأُخدود را دو گونه معنا كرده اند:

1. به صورت انشاء كه نفرين باشد بر قاتلان مانند: قُتل الانسان ما أكفره يا مانند قتل الخرّاصون.

2. به صورت اخبار كه قرآن كريم خبر مى دهد كه مؤمنان در گودال ها به وسيله آتش

ص: 163


1- تفسير كبير، ج 31، ص 115؛ روح المعانى، ج 30، ص 86؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 285؛ مجمع البيان، ج 10، ص 708؛ الميزان، ج 20، ص 250.
2- الميزان، ج 20، ص 249؛ صافى، ج 5، ص 308.
3- مفردات راغب؛ نمونه، ج 26، ص 334؛ فتح القدير، ج 5، ص 412.

كشته شدند، البته اين جمله ظهور در انشاء دارد چنان كه بعضى محققين گفته اند.(1)

ح. در اين كه اصحاب اخدود چه كسانى بودند واين جريان چه زمانى اتفاق افتاد، در ميان مفسران گفت وگو است. معروف تر از همه اين است كه مربوط به ذو نواس آخرين پادشاه حِمير در سرزمين يمن است، كه او به آيين يهود درآمد وگروه حِمير از او پيروى كردند، بعد از مدتى به او خبر دادند كه در سرزمين نجران در شمال يمن هنوز گروهى بر آيين نصرانيت هستند.

هم مسلكان ذونواس او را مجبور كردند كه اهل نجران را مجبور به پذيرش آيين يهود كند. هنگامى كه پيشنهاد كرد، آن ها امتناع ورزيدند، از اين رو آن ها را در گودال هاى آتش ريختند وسوزاندند.(2)

ط. إنّ الّذين فتنوا المؤمنين؛ اكثر مفسرين اين آيه شريفه وآيه بعد را راجع به همان اصحاب اخدود دانسته اند، ليكن آيه شريفه، مطلق است وشامل همه فتنه انگيزان نسبت به مؤمنان مى شود، وفتنه هم منحصر به هلاكت وسوزانيدن نيست، بلكه شامل كسانى كه نقشه ها مى كشند وحيله ها به كار مى برند نيز مى شود. قرآن مى فرمايد: و الفتنة أشدُّ من القتل.(3)

نكته ها

1. نكره آمدن شاهد ومشهود به منظور تعظيم است؛ يعنى شاهد ومشهودى كه از حيطه تعريف بيرون است.(4)

2. اگر «نار» را به وصف «وقود» وصف كرد، براى اشاره به عظمت آن آتش است؛ يعنى آتش بزرگى را براى مؤمنان فراهم كردند.(5)

3. «وقود» در اصل به معناى ماده اى است كه به آن آتش مى افروزند، مانند هيزم، وتعبير به ذات الوقود با اين كه همه آتش ها احتياج به هيزم ومانند آن دارد، اشاره به كثرت مواد آتش زايى است كه آن ها به كار مى گرفتند.(6)

ص: 164


1- تبيان، ج 10، ص 316؛ مجمع البيان، ج 10، ص 709؛ تفسير كبير، ج 31، ص 119؛ روح المعانى، ج 30، ص 87.
2- صافى، ج 5، ص 309؛ نمونه، ج 26، ص 337؛ مراغى، ج 30، 100.
3- بقره، 191؛ تفسير كبير، ج 31، ص 122؛ اطيب البيان، ج 14، ص 62.
4- الميزان، ج 20، ص 250؛ كشاف، ج 4، ص 729.
5- الميزان، ج 20، ص 251؛ كشاف، ج 4، ص 731.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 709؛ صافى، ج 5، ص 309؛ نمونه، ج 26، ص 337؛ مراغى، ج 30، 100.

4. «يفعلون» به صورت فعل مضارع دليل بر اين است كه اين شكنجه ى مؤمنان مدتى استمرار داشت وحادثه ى زودگذرى نبود.(1)

5. ضماير «هم» و «يفعلون» كه مقصود سوزندگان ستمكار است، مرجع ظاهرى ندارد، گويا تصريح نشدن به نام يا عنوان آن ها نشانه خشم وقهر خداوند است كه به وسيله ضمير اشاره كرده واز آن ها روى گردانده است.(2)

6. آوردن فعل مضارع «يؤمنوا» كه دلالت بر استمرار دارد، مى فهماند كه مقاومت وثبات آن ها بر ايمان موجب، خشم شديد ستمگران شده بود.(3)

7. جمله و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود به قساوت قلب اين كفار اشاره دارد كه تعذيب مؤمنان در حضور آن ها صورت پذيرفت.(4)

8. گاهى بعضى از افراد به اندازه اى انحطاط فرهنگى وفكرى پيدا مى كنند كه بزرگ ترين افتخارات نزد آن ها بزرگ ترين جرم وگناه محسوب مى شود وبه جرم ايمان، افرادى را شكنجه مى كنند. نظير اين معنا را قوم موسى (علیه السلام) به فرعون گفتند؛ و ما تنقم منا إلاّ أن امنّا بايات ربّنا. (مائده، 59)

9. اوصافى كه براى خداوند در آيه 9 و 10 بيان شده؛ العزيز الحميد له ملك السموات...، اشاره به حقانيت مؤمنان ومظلوميت آنان وبر باطل بودن جباران دارد كه به خود جرأت دادند دست به چنين جنايتى بزنند كه به زودى خداوند پاداش مؤمنان وجزاى اين مجرمان را مى دهد. چون او عزيز حميد است، غالبى است شكست ناپذير، وچون ملك آسمان ها وزمين از اوست، پس مليك على الاطلاق است، افزون بر اين، او بر همه كارها حاضر وناظر است وبه زودى هر فردى را به آنچه عمل كرده جزا مى دهد.(5)

10. از جمله ثم لم يتوبوا استفاده مى شود كه راه توبه حتّى براى چنين شكنجه گران ستمگر باز است، واين نهايت لطف پروردگار را نسبت به گنهكاران نشان مى دهد.(6)

ص: 165


1- صافى، ج 5، ص 309؛ نمونه، ج 26، ص 337؛ مراغى، ج 30، 100.
2- پرتوى از قرآن، ص 308.
3- نوين، ص 122.
4- مراغى، ج 30، ص 101؛ روح المعانى، ج 30، ص 90.
5- الميزان، ج 20، ص 251.
6- نمونه، ج 26، ص 345؛ نوين، ص 125.

11. تعبير به عملوا الصالحات بيان مى كند كه تنها يك يا چند عمل صالح كافى نيست، بلكه بايد در همه جا برنامه بر محور عمل صالح دور بزند.(1)

12. ذكر عذاب حريق بعد از عذاب جهنم، ذكر خاص بعد از عام ومفيد تأكيد است. بعضى گفته اند عذاب جهنم نتيجه ى كفر آن ها وعذاب حريق به سبب شكنجه ى مؤمنان است.(2)

13. تعبير به «ذلك» كه براى اشاره به دور است، در اين گونه مقامات بيانگر اهميت وعلوّ مقام است؛ يعنى پيروزى ونجات وافتخارات آن ها به قدرى است كه از دسترس فكر ما بيرون است.(3)

14. آيه شريفه إنّ بطْش ربّك لشديد تهديدى نسبت به كفار است كه همراه با چندين تأكيد آمده است؛ از يك سو واژه «بطش» خود به معناى گرفتن قهرآميز است وشدت در آن نهفته شده واز سوى ديگر، با جمله اسميه، تعبير به شديد، كلمه «إنّ»، و «لام» مؤكد شده است.(4)

15. تعبير «ربّك» در جمله إنّ بطش ربّك لشديد به منظور تسلى خاطر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وتأكيدى بر حمايت خداوند از اوست.(5)

16. «غفور» و «ودود» هر دو صيغه ى مبالغه واشاره به نهايت بخشندگى ومحبت خداوند نسبت به گنهكاران است.(6)

17. در اين سوره هشت مورد از اسماى حسناى خداوند واوصاف الهى بيان شده است: «عزيز»، «حميد»، «فعال لما يريد»، «شهيد»، «غفور»، «ودود»، «ذوالعرش المجيد» و «محيط».

18. اين اوصاف

(غفور، ودود، ذوالعرش المجيد، فعّال لما يريد) براى خداوند انسجام روشنى دارد؛ زيرا «غفور» و «ودود» بودن آنگاه مفيد است كه شخص داراى قدرت باشد ولطف وكرمش وسيع ونعمتش بى پايان وهرچه را اراده كند انجام دهد.(7)

ص: 166


1- نمونه، ج 27، ص 346.
2- روح المعانى، ج 30، ص 91؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 295؛ اطيب البيان، ج 14، ص 62؛ تفسير كبير، ج 31، ص 122.
3- روح المعانى، ج 30، ص 91؛ نمونه، ج 27، ص 346.
4- فتح القدير، ج 5، ص 413؛ نمونه، ج 26، ص 347.
5- نمونه، ج 27، ص 346.
6- فتح القدير، ج 5، ص 413؛ نمونه، ج 26، ص 347.
7- نمونه، ج 26، ص 348.

19. مطرح ساختن قوم فرعون وثمود از ميان اقوام مختلف، به دليل آن است كه هر دو در نهايت قدرت بودند. هنگامى كه خداوند آن ها را نابود كند، نابود كردن افراد ضعيف تر براى او سهل است، وتعبير من ورائهم اشاره به اين است كه آن ها از هر جهت در قبضه ى قدرت خداوند هستند.(1)

20. مقصود از بيان جريان اصحاب اخدود كه مؤمنان را شكنجه كردند، وبيان سرنوشت قوم فرعون وثمود آن است كه خداوند مى خواهد پيامبر وياران او را تسلّى خاطر دهد كه به حساب وجزاى تمام كافران خواهد رسيد.(2)

21. به هدايت كسانى كه در تكذيب آيات الهى اصرار مى ورزند، اميدى نيست. اصرار ورزيدن در تكذيب از جمله «فى تكذيب» كه مفيد ظرفيت است استفاده مى شود.(3)

22. «مجيد» عبارت است از كريمى كه خير را عطا مى كند، از آنجا كه قرآن كريم معارف حق را به انسان مى بخشد، به مجيد بودن توصيف شده است.(4)

23. «لوح» به معناى صفحه ى عريضى است كه چيزى بر آن مى نويسند ومنظور صفحه اى است كه قرآن كريم بر آن ثبت شده است، و «لوح محفوظ» همان صفحه ى علم خداوند است كه شرق وغرب عالم را فرا گرفته واز هر دگرگونى وتحريف محفوظ است. احتمالاً «لوح محفوظ» همان «امّ الكتاب» باشد كه مى فرمايد: و عنده امّ الكتاب (رعد، 39). نكره آمدن «لوح» دلالت بر تعظيم دارد.(5)

24. بهترين معرّف قرآن كريم خود اين كتاب آسمانى است، اين كتاب الهى داراى ويژگى هاى فراوانى است، ليكن اكثر ما انسان ها به اين كتاب خداوند بى اعتنا هستيم:

1. قرآن، كتاب مجيد است، ليكن ما انسان ها از آن تمجيد نكرديم؛ بل هو قرءان مجيد. (بروج، 21)

2. قرآن كتاب كريم است، ليكن ما انسان ها از آن تكريم نكرديم؛ إنّه لقرءان كريم. (واقعه، 77)

ص: 167


1- نمونه، ج 26، ص 352.
2- مراغى، ج 30، ص 106.
3- الميزان، ج 20، ص 254.
4- تبيان، ج 10، ص 321.
5- پرتوى از قرآن، ص 319؛ نمونه، ج 26، ص 354.

3. قرآن كتاب عظيم است، ليكن ما انسان ها آن را تعظيم نكرديم؛ و لقد ءاتيناك سبعا من المثانى والقرءان العظيم. (حجر، 87)

4. قرآن كتاب نور است، ليكن قلب ما انسان ها از آن نورانى نشد؛ قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين. (مائده، 15)

5. قرآن كتاب موعظه است، ليكن ما از مواعظ آن بهره مند نشديم؛ يا أيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربّكم. (يونس، 57)

6. قرآن كتاب مبارك است، ليكن ما انسان ها از بركات آن استفاده نكرديم؛ و هذا كتاب أنزلناه مبارك. (انعام، 92)

7. قرآن كتاب شفا است، ليكن ما انسان ها امراض روحى خود را با آن معالجه نكرديم؛ وشفاء لما فى الصدور. (يونس، 57)

8. قرآن بهترين سخن خداوند است، ليكن ما انسان ها به سخنان ديگران توجه كرديم؛ اللّه نزّل أحسن الحديث. (زمر، 23)

9. قرآن كتاب عزيز است، ليكن ما انسان ها به ديده ى عزت به آن نگاه نكرديم؛ و إنّه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه. (فصلت، 41)

10. قرآن كتاب بصائر است، ليكن ما انسان ها بصيرت پيدا نكرديم؛ قد جاءكم بصائر من ربّكم. (انعام، 104)

11. قرآن كتاب حكيم است، ليكن ما انسان ها از حكمت آن بهره مند نشديم؛ تلك ءايات الكتاب الحكيم. (لقمان، 2)

12. قرآن كتاب فرقان است، ليكن ما انسان ها در مشكلات از راهگشايى او استفاده نكرديم؛ تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا. (فرقان، 1)

13. قرآن كتاب ذكر است، ليكن ما انسان ها از پند واندرز آن متذكر نشديم؛ انا نحن نزّلنا الذّكر وإنّا له لحافظون. (حجر، 9)

14. قرآن كتاب هدايت است، ليكن ما انسان ها از هدايت آن بهره مند نشديم؛ هدى للناس. (بقره، 185)

ص: 168

سوره طارق

آیه 1-17

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ (1) وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ (2) النَّجْمُ الثّاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيْها حافِظٌ (4) فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (9) فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10) وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11) وَ اْلأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْدًا (15) وَ أَكيدُ كَيْدًا (16) فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا (17)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به آسمان وكوبنده ى در شب! * وتو نمى دانى كوبنده ى شب چيست! * همان ستاره ى درخشان وشكافنده ى تاريكى هاست! * (به اين آيت بزرگ الهى سوگند) كه هر كس مراقب ومحافظى دارد! * انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است، * از يك آب جهنده آفريده شده است، * آبى كه از ميان پشت وسينه ها خارج مى شود! * مسلّما او [= خدايى كه انسان را از چنين چيز پستى آفريد] مى تواند او را باز گرداند! * در آن روز كه اسرار نهان (انسان) آشكار مى شود، * وبراى او هيچ نيرو وياورى نيست! * سوگند به آسمان پرباران، * وسوگند به زمين پرشكاف (كه گياهان از آن سر بر مى آورند)، * كه اين (قرآن) سخنى است كه حق را از باطل جدا مى كند، * وهرگز شوخى نيست! * آن ها پيوسته حيله مى كنند، * ومن هم در برابر آن ها چاره مى كنم! * حال كه چنين است كافران را (فقط) اندكى مهلت ده (تا سزاى اعمالشان را ببينند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بر وجود مراقبانى براى انسان، اثبات امكان معاد از طريق خلقت نخستين، ويژگى هاى روز قيامت، سوگندهاى متعدد بر اهميت قرآن كريم وتهديد كفار به مجازات الهى.

ص: 169

ب. «طارق» از واژه «طرق» به معناى كوبيدن است وراه را از اين جهت طريق گويند كه با پاى رهروان كوبيده مى شود و «مطرقه» به معناى چكش كه وسيله كوبيدن است، از آنجا كه درهاى خانه ها را شب مى بندند وكسى كه در شب وارد مى شود ناچار است در را بكوبد، به اشخاصى كه در شب وارد مى شوند «طارق» مى گويند.

اميرالمؤمنين (علیه السلام) در باره اشعث بن قيس كه حلواى شيرينى با خود آورده بود تا قلب حضرت را متوجه خود كند ودر ماجرايى به نفع او حكم كند فرمود:

«و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفُوفَةٍ فى وعائها»؛ واز اين شگفت انگيزتر داستان كسى است كه در شب در خانه را كوبيد وبر ما وارد شد در حالى كه ظرف سر پوشيده اى پر از حلواى لذيذ با خود آورده بود.(1)

ج. «طارق» در آيه بعدى تفسير شده به ستاره ى درخشانى كه بر آسمان ظاهر مى شود وبه اندازه اى بلند است كه گويى مى خواهد سقف آسمان را سوراخ كند ونورش به قدرى خيره كننده است كه تاريكى ها را مى شكافد؛ جمله و ما أدريك دلالت بر عظمت وبزرگى اين ستاره مى كند.(2)

د. جمله إن كلّ نفسٍ لمّا عليها حافظ جواب سوگندهاست. در اين آيه بيان نشده كه حافظ كيست وچه امورى را حفظ مى كند. در اينجا وجوهى بيان شده است:

1. آيات 10 و 11 و 12 انفطار مى گويد كه حافظ، فرشتگان هستند واعمال انسان ها را حفظ مى كنند؛ و انّ عليكم لحافظين * كراما كاتبين * يعلمون ما تفعلون. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ممكن است منظور از حفظ ملائكه اين باشد كه مبادا تصور كنيد بعد از مرگ، ساختار وشاكله نفس شما تغيير مى كند، بلكه نفوس شما در آخرت همان نفوس دنيايى است كه از دنيا به برزخ وبعد به آخرت منتقل مى شويد.

2. منظور حفظ انسان از وسوسه هاى شيطانى است.

3. مقصود حفظ انسان از حوادث ومهالك است؛ به راستى كه اگر حفظ خداوند نباشد،

ص: 170


1- جامع الاحكام، ج 20، ص 2؛ تبيان، ج 10، ص 323؛ مجمع البيان، ج 10، ص 713؛ روح المعانى، ج 30، ص 94؛ الميزان، ج 20، ص 258؛ نمونه، ج 26، ص 360؛ نهج البلاغه، خطبه 224.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 546؛ الميزان، ج 20، ص 258؛ روح المعانى، ج 30، ص 94.

كمتر انسانى مى تواند عمر طبيعى كند وهر انسانى مى داند چه اندازه خداوند خطرها را از او دور كرده است، بنا بر اين، احتمال آيه شريفه با مضمون آيه له معقبات من بين يديه ومن خلْفه يحفظونه من أمر الله هماهنگ است، البته با توجه به اين كه آيات بعد سخن از معاد است تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

ه -. «دافق» از «دفق» (ريختن) به معناى ريزنده است؛ وريزنده خود مرد است وآب، ريخته شده. بعضى گفته اند: فعل «دفق» لازم ومتعدى هر دو استعمال مى شود؛ بنا بر اين، دافق به معناى ريخته شده هم درست است. بعضى گفته اند: اسم فاعل به معناى مفعول است مانند: عيشة راضية بعضى ديگر گفته اند: «دافق» صيغه ى نسبت است به معناى «ذو دفق» يعنى با ريزش وداراى جهش.

و. «صلب» به معناى پشت و «ترائب» جمع «تريبه» استخوان هاى بالاى سينه است. اين آب جهنده كه از ميان پشت واستخوان هاى بالاى سينه از انسان خارج مى شود، در باره نطفه ى مرد صادق است وضمير «يخرج» اشاره به همين دارد. بنا بر اين، شركت دادن زن در اين جهت مناسب نيست.(2)

نقد: از برخى از روايات استفاده مى شود كه ضمير «يخرج» به ماء بر مى گردد؛ يعنى «ماء دافق» تنها از مرد نيست، مرد وزن هر دو شريك در آن هستند؛ «صلب» كنايه اى از مرد و «ترائب» كنايه اى از زن است؛ زيرا صلب به معناى استخوان هاى محكم است ومرد مظهر سختى وصلابت است وترائب، يعنى استخوان هاى نرم روى سينه. از اين جهت به زن ترائب گفته مى شود؛ چون زن مظهر نرمى ولطافت است واين معنا با نظريات علماى جديد سازگار است.(3)

ز. كلمه «تبلى» از ماده «بلوى» به معناى آزمايش است واز آنجا كه به هنگام آزمايش حقيقت اشيا ظاهر وآشكار مى شود، اين ماده در اينجا به معناى ظهور وبروز آمده است وگويا در قيامت زرگر اعمال وعقايد، آن ها را در بوته ى زرگرى خود مى آزمايد تا خالص را

ص: 171


1- تبيان، ج 10، ص 324؛ روح المعانى، ج 30، ص 95؛ نمونه، ج 26، ص 364؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 4؛ نوين، ص 131.
2- نمونه، ج 26، ص 367؛ الميزان، ج 20، ص 259.
3- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 201.

از ناخالص جدا كند وصاحبش را بر طبق آن جزا دهد.(1)

ح. «رجع» از ريشه «رجوع» به معناى بازگشت است وعرب به باران، رجع مى گويد به دليل اين كه آبى كه از زمين ودرياها برخاسته از طريق ابرها وباران به سوى زمين بر مى گردد يا اين كه در فواصل مختلف، بارش باران تكرار مى شود.(2)

ط. «كيد» به معناى نوعى چاره جويى است كه بر دو قسم است: نكوهيده وپسنديده؛ هر چند استعمال آن در امر مذموم بيشتر است، ولى در ممدوح نيز به كار مى رود. مانند: كذلك كدْنا ليوسف (يوسف، 76)؛ ما اين گونه براى يوسف چاره جويى كرديم. مقصود از «كيد» در آيه شريفه همان الطافى است كه شامل حال پيامبران مى شد ودشمنان اسلام را غافلگير مى ساخت كه نمونه هاى آن در تاريخ اسلام فراوان است.(3)

نكته ها

1. وقتى روشن شد هر انسانى ذات واعمالش نزد خداوند محفوظ است، پس بايد بپذيرد كه به زودى به سوى پروردگارش بر مى گردد وجزا داده مى شود واگر مى خواهد قيامت را احراز كند، به خلقت نخستين خود دقت كند؛ تا بداند كه همان كسى كه انسان را از آب جهنده خلق كرد، قدرت دارد بعد از مردن دو باره او را زنده كند، چنان كه در دو آيه بعد مى فرمايد: إنّه على رجْعه لقادر.(4)

2. نظير آيه 4 طارق: إِنْ كلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيهَا حَافِظٌ دو آيه ذيل است:

أَمْ يحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيهِمْ يكتُبُونَ (الزخرف، 80)

وَإِنَّ عَلَيكمْ لَحَافِظِينَ * كرَاما كاتِبِينَ * يعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ (الانفطار، 10 تا 12)

3. در دو آيه فلينظر الانسان ممّ خلق * خلق من ماء دافق كلمه «خلق» مجهول ذكر شده ونام فاعل كه خداوند سبحان است ذكر نشده، اشاره به اين كه از شدت ظهور لازم نبوده كه بيان شود؛ زيرا همه مى دانند كه خالق انسان از نطفه، خداوند است.(5)

ص: 172


1- نمونه، ج 26، ص 369؛ الميزان، ج 20، ص 260.
2- تفسير كبير، ج 31، ص 132؛ مفردات راغب، ماده «رجع»؛ الميزان، ج 20، ص 260.
3- نمونه، ج 26، ص 376؛ مفردات راغب.
4- تبيان، ج 10، ص 325؛ الميزان، ج 20، ص 259.
5- الميزان، ج 20، ص 260.

4. إنّه على رجْعه لقادر؛ خداوندى كه آتش نمرود را سرد وسلامت كرد وفرمود: يا ناركونى بردا وسلاما على إبراهيم وعصاى حضرت موسى (علیه السلام) را به مار تبديل ساخت وآهن را در دست حضرت داود (علیه السلام) نرم كرد و... قدرت دارد انسان را دو مرتبه زنده كند.(1)

5. خداوند فقط در قيامت سرائر وضماير را آشكار مى كند، اما در دنيا عيوب بندگان را از يكديگر پنهان مى دارد؛ هيچ انسانى خبر از باطن ديگرى ندارد. چون اگر باطن افراد بر يكديگر مكشوف مى شد، زندگى در دنيا ممكن نبود.(2)

6. نظير آيه 9 طارق: يوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ دو آيه ذيل است:

أَ فَلاَ يعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِى الْقُبُورِ * وَحُصِّلَ مَا فِى الصُّدُورِ (العاديات، 9 و 10)

7. انسان در قيامت نه خود قدرت دفع عذاب را دارد؛ چون ملائكه او را به زنجيرها مى كشند؛ خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم (دخان، 47) يا مى فرمايد: خذوه فغلوه * ثم الجحيم صلّوه (حاقه، 30-31) ونه ديگران براى يارى او مى آيند؛ چون ديگران از انسان فرار مى كنند؛ يوم يفر المرء من أخيه * وأمّه وأبيه * وصاحبته وبنيه * وفصيلته التى تؤيه.(3)

8. قرآن كريم جدا كننده بين حق وباطل است، جدا كننده ايمان از شرك، هدايت از ضلالت وخير از شر واين معنا با سه تأكيد بيان شده است: «انّ» «لام» «جمله اسميه» واگر آن را قول فصل ناميده از باب زيد عدل است كه دلالت بر مبالغه دارد.(4)

9. ممكن است انسان مثل خودش را فريب دهد، اما هرگز نمى تواند قانون خلقت را فريب دهد. مثلاً مريضى كه تب دارد وطبيب براى او نسخه اى مى نويسد، بعد از چند روز از روى دروغ مى گويد من فلان دارو را خوردم، طبيب بر اساس گفتار او نسخه ى ديگرى مى نويسد. در اينجا اين مريض، طبيب را فريب داده، اما نمى تواند طب را فريب دهد؛ زيرا طب قانون است واين قانون مى گويد: اگر كسى فلان دارو را بخورد، فلان نتيجه را دارد واگر نخورد، نتيجه ى ديگرى دارد. حال دين خدا قانون است واگر كسى به دستورات الهى عمل نكرد، در حقيقت خود را فريب داده گرچه، ممكن است مسلمانى را ظاهرا فريب دهد، اما دين خدا را

ص: 173


1- اطيب البيان، ج 14، ص 77.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 78.
3- عبس، 33-37؛ اطيب البيان، ج 14، ص 79.
4- الميزان، ج 20، ص 261؛ اطيب البيان، ج 14، ص 80.

نمى تواند فريب دهد؛ زيرا قانون الهى است ونمى توان آن را فريب داد.(1)

10. در جمله فمهّل الكافرين... سه مرتبه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مدارا ومهلت مى دهد واين سرمشقى است براى همه مسلمانان كه در كارهاى خود مخصوصا هنگامى كه در برابر دشمنان قرار مى گيرند با صبر وحوصله برخورد كنند وشتابزده عمل نكنند.(2)

11. طنطاوى گويد: و

هذه السورة نفسها كافلة بحياة الأُمم إذا عملوا بها، فهى مع قلّة عدد آياتها اشارت الى السماء وبهجتها والنجوم...؛ اين سوره به تنهايى مى تواند حيات حقيقى امت هايى را كه به آن عمل مى كنند تضمين وتأمين نمايد؛ زيرا با كمى آياتش حقايق بسيارى را متضمن است. بشر را توجه مى دهد به آسمان كه چه جالب وبا صفاست، وبه ستارگان وگردش آن ها، وبه آب ها وسود وحكمتشان، وبه ابرها وهواهاى گوناگون (در فصول ومناطق مختلف) ونعمت وجودشان، وبه نباتات وگياهان وكيفر آن ها، وبه ملائكه وتسلط وقدرتشان.(3)

ص: 174


1- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 209.
2- نمونه، ج 26، ص 372 وص 377.
3- نوين، ص 137.

سوره اعلى

آیه 1-19

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلأَعْلَى (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوّى (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعى (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى (6) إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا اْلأَشْقَى (11) الَّذي يَصْلَى النّارَ الْكُبْرى (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ اْلأُولى (18) صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه ات را! * همان خداوندى كه آفريد ومنظم كرد، * وهمان كه اندازه گيرى كرد وهدايت نمود، * وآن كس كه چراگاه را به وجود آورد، * سپس آن را خشك وتيره قرار داد! * ما به زودى (قرآن را) بر تو مى خوانيم وهرگز فراموش نخواهى كرد، * مگر آنچه را خدا بخواهد، كه او آشكار ونهان را مى داند! * وما تو را براى انجام هر كار خير آماده مى كنيم! * پس تذكر ده اگر تذكر مفيد باشد! * وبه زودى كسى كه از خدا مى ترسد متذكر مى شود. * امّا بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزيند، * همان كسى كه در آتش بزرگ وارد مى شود، * سپس در آن آتش نه مى ميرد ونه زنده مى شود! * به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد، * و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند! * ولى شما زندگى دنيا را مقدم مى داريد، * در حالى كه آخرت بهتر وپايدارتر است! * اين دستورها در كتب آسمانى پيشين (نيز) آمده است، * در كتب ابراهيم وموسى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

دستور تسبيح پروردگار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بيان اوصاف خداوند متعال، مژده به پيامبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 175

بر آسان نمودن كار، برخورد مختلف مردم در برابر تذكرات پيامبر (صلی الله علیه و آله) وسرنوشت آنان، تبيين حقايق در همه كتب آسمانى.

ب. در قرآن، گاهى تسبيح به پروردگار وگاهى به اسم او اسناد داده مى شود، مانند: سبّح لله و سبّح اسم ربّك وهمچنين لفظ تبارك تبارك الله و تبارك اسم ربّك هر دو آمده ونيز لفظ ذكر هم در اذكروا الله ذكرا كثيرا و واذكر اسم ربّك به هر دو صورت بيان شده است.

برخى از مفسران «اسم» را در اين گونه موارد، زائد دانسته اند. برخى اسم را عين مسمى مى دانند وبعضى گفته اند: ذكر وتسبيح وتقديس پروردگار يا به قلب است، يا به زبان وما موظفيم كه معتقد باشيم خداوند منزه از عيب است ودر دل به ياد او باشيم. در اين مرحله، ذكر وتسبيح به خود خدا اسناد داده مى شود؛ ونيز وظيفه داريم كه اين عقيده را بر زبان جارى سازيم.(1)

ج. تعبير به «اعلى» بيانگر اين حقيقت است كه او از هر كس وهر چيز كه تصور كنى وهر خيال وقياس وگمان ووهم وهرگونه شرك جلى وخفى برتر وبالاتر است.(2)

د. «سوّى» از ماده تسويه، به معناى نظام بخشيدن ومرتب نمودن است كه شامل نظام همه موجودات مى شود؛ اعم از نظامى كه بر منظومه ها وكواكب آسمانى حاكم است يا آنچه بر مخلوقات زمينى بالاخص انسان، وحتى نسبت به خطوط سر انگشت هاى انسان اشاره دارد؛ بلى قادرين على ان نسوّى بنانه.(3)

ه -. معناى جمله إلا ما شاء الله اين است كه تو فراموش نمى كنى مگر اين كه خداوند بخواهد وخداوند نمى خواهد كه تو فراموش كنى. نظير آن در آيه خالدين فيها ما دامت السموات والأرض إلا ما شاء ربّك (هود، 107) بيان شده است وجمله إلاّ ما شاء الله استثنايى است كه تنها به منظور بقاى قدرت مطلق خداوند بيان شده ومى خواهد بفهماند چنين نيست كه خداوند بعد از دادن چنين عطيه اى، ديگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشى

ص: 176


1- نوين، ص 141.
2- نمونه، ج 26، ص 384.
3- قيامت، 4؛ پرتوى از قرآن، ص 2؛ نمونه، ج 26، ص 385.

كند، بلكه بعد از اعطا هم باز به قدرت مطلقه ى خود باقى است. نظير اين آيه، آيه ولئن شئنا لنذهبنّ بالّذى أوحينا إليك (اسراء، 86) است.(1)

و. جمله انه يعلم الجهر وما يخفى بيان علت جمله (سنقرئك فلا تنسى) است، اشاره به اين كه خداوندى كه از همه حقايق آشكار وپنهان باخبر است، آنچه مورد نياز بشر بوده وهست از طريق وحى به تو القا مى كند وچيزى را در اين زمينه فرو گذار نخواهد كرد.(2)

ز. بعضى گفته اند: جمله شرطيه ى فذكر إن نفعت الذّكرى مفهوم دارد؛ يعنى اگر تذكر مفيد است، تذكر بده واگر مفيد نيست تذكر نده. اين شرط بر اساس حقيقت است؛ چون وقتى تشخيص دهد كه تذكر سودى ندارد، كار لغوى است وخداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور نمى دهد كه كار لغو كند، پس تذكر بايد در موردى باشد كه در شخص زمينه پذيرش باشد، از اين رو فرمود: سيذّكر من يخشى ودر موردى كه شخص هيچ زمينه اى براى نرم شدن دل ندارد، نوبت اول حجت را بر او تمام مى كند واين سودمند است؛ زيرا باعث مى شود شخص از حق دورى كند، از اين رو فرمود: و يتجنّبها الأشقى.(3)

برخى ديگر گفته اند: جمله شرطيه مفهوم ندارد؛ يعنى در هر حال تذكر بده كه تذكر مفيد است؛ نظير آيه شريفه واشكروا الله ان كنتم اياه تعبدون كه مفهوم ندارد.(4)

ح. در اين كه منظور از «نار كبرى» چيست، دو قول است:

1. پايين ترين طبقه ى جهنم، چون آن ها شقى ترين مردم بودند، پس عذاب آن ها بايد سخت ترين عذاب باشد.

2. توصيف آتش به كبرى در مقابل وصف آن به صغرى؛ يعنى آتش هاى دنيا است چنان كه در حديثى، امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: آتش دنيا يك هفتادم آتش آخرت است.(5)

ط. سؤال: با اين كه هر موجودى يا متصف به حيات است يا مرگ، پس معناى آيه لايموت فيها ولا يحيى چيست ؟

ص: 177


1- روح المعانى، ج 30، ص 106؛ الميزان، ج 20، ص 266؛ تفسير كبير، ج 31، ص 143؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 18.
2- نمونه، ج 26، ص 395؛ مجمع البيان، ج 10، ص 720؛ تفسير كبير، ج 31، ص 142؛ روح المعانى، ج 30، ص 107.
3- الميزان، ج 20، ص 268.
4- فتح القدير، ج 5، ص 424.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 721؛ نمونه، ج 26، ص 400؛ بحار، ج 8، ص 288؛ روح المعانى، ج 30، ص 108؛ تفسير كبير، ج 31، ص 146.

پاسخ: يعنى نمى ميرد كه با آن مرگ راحت شود، وزنده نيست تا از آن بهره بگيرد.(1)

ى. منظور از «تزكى» پاك شدن از لوث تعلقات مادى دنيا است كه انسان را از آخرت منصرف مى كند، به دليل اين كه بعد از آن مى فرمايد: بل تؤثرون الحياة الدّنيا ومقصود از ذكر نام خدا، ذكر زبانى ومراد از «صلوة» همان نمازى است كه در اسلام تشريع شده ودر روايات وارد شده است كه منظور از «تزكى» زكات فطره ومقصود از «صلّى» نماز عيد است.(2)

نكته ها

1. تسبيح خداوند به اين است كه او را از هر گونه عيب ونقص وصفات مخلوق وعوارض جسم وهر محدوديتى منزه بشماريم وتعبير به «ربّك» اشاره به اين است كه پروردگارى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مردم را به سوى او مى خواند از پروردگار بت پرستان جداست.(3)

2. تسبيح وتنزيه خداوند در قرآن به صورت هاى مختلفى آمده است: «يسبّح»، «تسبّح»، «سبحان» وفاعل آن انسان، فرشته ها، كوه، رعد وطير ذكر شده است. از مجموع اين ها روشن مى شود كه همه موجودات، داراى تسبيح حق هستند، اختلاف در نسبت ها ومتعلقات راجع به تسبيح است. تسبيح، مصدر از باب تفعيل ودلالت بر كثرت دارد.(4)

3. تعبير به «اعلى» دلالت ندارد كه غير خداوند از علوّ وبرترى برخوردار است، اما خداوند اعلى است، بلكه براى رفع توهم وتخيل بعضى افراد است كه خود را عالى مى دانند، مانند: فرعون كه مى گفت:

«أنا ربّكم الاعلى».(5)

4. اقسام پنج گانه ى هدايت:

هدايت طبيعى؛ عبارت از جذب ودفع وتغذيه وتوليد در محيط مناسب است كه در گياه وحيوان وجود دارد.

هدايت غريزى؛ مخصوص حيوانات، بر حسب مراتب رشد غريزى است واندك اراده وشعورى در آن ها مشهود است.

ص: 178


1- مسائل الرازى، ص 370.
2- همان، ص 269.
3- نسيم حيات، ص 90.
4- پرتوى از قرآن، ص 2.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 83.

هدايت فطرى؛ صورت كامله ى هدايت غريزى واولين دريچه ى عقل واختيار در زندگى است كه به روى انسان باز مى شود.

هدايت عقلى؛ عبارت از ترتيب دريافت هاى فطرى ومحسوس وبديهى براى رسيدن به مسائل نظرى است.

هدايت وحى ونبوت؛ اين هدايت تكميل هدايت هاى سابق وعالى ترين مراتب هدايت است.(1)

5. «غُثاء» در اصل به معناى گياهان خشكى است كه روى سيلاب قرار مى گيرد، همچنين به كف هايى كه روى ديگ در حال جوشيدن، پيدا مى شود «غثاء» مى گويند. «اَحْوى» به معناى سياه است؛ انتخاب اين تعبير با اين كه در مقام بيان نعمت هاى الهى است شايد به اين جهت باشد كه اين وضع گياهان، بازگوكننده ى فناى دنياست وهميشه درس عبرتى براى انسان ها محسوب مى شود، همان گياهى كه در فصل بهار خرم وسرسبز است بعد از مدتى خشك وبى فروغ مى گردد.(2)

6. علت اين كه فرمود: و نُيسّرك لليسرى ونفرمود

«و نيسّر لك اليسرى» آن است كه خواسته اين حقيقت را براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بيان كند كه آن چنان تو را راهنمايى مى كنيم كه وظيفه ى رسالت خود را به آسانى وبه بهترين طريق انجام دهى، واگر تعبير دوم انتخاب مى شد، نفس پيامبر را هيچ كاره معرفى كرده بود.(3)

7. جمله و نيسّرك لليسرى دلالت بر عظمت اين موهبت الهى دارد، چون با تعبير «متكلم مع الغير» اين معنا را بيان كرده است، مانند: إنّا أنزلناه و إنّا نحن نزّلنا الذّكر وچه عظمتى از اين بالاتر كه خداوند پيامبر را در ميان قومى جاهل مبعوث كرد واو را مقتداى بر جهانيان قرار داد؟(4)

8. در آيه وَنُيسّرك لليسرى تذكر توحيدى عميقى داده شده كه خيال نكنيد به هنگام رسيدن به مقصود آسان به كمكى احتياج نداريد، بلكه حتى در آسان ترين كارها نيز به كمك

ص: 179


1- پرتوى از قرآن، ص 2.
2- نمونه، ج 26، ص 388.
3- الميزان، ج 20، ص 267.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 144.

خدا نياز داريد ودر همه چيز اعتراف إياك نستعين صادق است. در زندگى خود بسيار ديده ايم كه گاه در كارهاى بسيار ساده وا مانده ايم، از اين رو آسان وقتى آسان مى شود كه خدا پشتوانه ى آن باشد.(1)

9. از اين تعبير كه فرمود ما تو را آسان قرار مى دهيم براى آسان ترى، چنين فهميده مى شود كه در حقيقت سختى ها ودشوارى ها وجود خارجى ندارد. ومنشأ مشكلات، نفسانيات انسان است؛ اگر عقل انسان باز شد وذهنش در پرتو هدايت همه چيز را آن چنان كه هست مشاهده كرد، ديگر مشكلى را نمى بيند. مثلاً اگر فهميد دنيا دار بقا نيست، ديگر از مرگ ناراحت نمى شود و...(2)

10. در دو آيه شريفه سيذّكر من يخشى * ويتجنّبها الاشقى «شقاوت» نقطه ى مقابل «خشيت» قرار داده شده در حالى كه قاعدتا بايد در مقابل سعادت قرار گيرد به اين دليل كه ريشه اصلى سعادت وخوشبختى انسان همان احساس مسئوليت وخشيت است.(3)

11. به هنگام تذكر دادن وپند ونصيحت، نبايد از مردم انتظار داشت كه همه اصلاح شوند؛ زيرا انسان ها بر دو قسم اند: گروهى عقل را بر نفس حاكم مى كنند ومتذكر مى شوند وگروهى نفس را بر عقل مقدم مى دارند واز حق دورى مى كنند؛ سيذّكر من يخشى * ويتجنّبها الأشقى.

12. نقطه ى مقابل «اشقى» را انسانى معرفى كرد كه داراى ترس است؛ بنا بر اين، «اشقى» كسى است كه در دلش خشيت خدا نباشد، از اين رو آنچه درجه ى شقاوت انسان را به نقطه نهايى مى رساند، خالى بودن كامل دل از خوف خداست. در مقابل اگر در قلب كسى خوفى باشد، پس او درجه وسهمى از تقوا دارد، اگر اين خشيت به حد نهايى رسيد، او نه تنها متقى است، بلكه «اتقى» است. در سوره «ليل» براى مقام «اتقى» انفاق خالصانه اى كه مشكل نيازمند را حل كند بيان كرده است.(4)

13. نظير آيه 13 اعلى: ثُمَّ لاَ يمُوتُ فِيهَا وَلاَ يحْيى دو آيه ذيل است:

ص: 180


1- نسيم حيات، ص 90.
2- پرتوى از قرآن، ص 16.
3- نمونه، ج 26، ص 399.
4- الميزان، ج 20، ص 269؛ نسيم حيات، ص 90.

وَالَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يقْضَى عَلَيهِمْ فَيمُوتُوا وَلاَ يخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا كذلِك نَجْزِى كلَّ كفُورٍ (فاطر، 36)

يتَجَرَّعُهُ وَلاَ يكادُ يسِيغُهُ وَيأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كلِّ مَكانٍ وَمَا هُوَ بِمَيتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ (إبراهيم، 17)

14. تزكيه ى نفس، نماز خواندن، مقدم نشمردن حيات دنيا بر آخرت، از اساسى ترين تعليمات همه انبيا است ودر همه كتب آسمانى به آن ها سفارش شده است.(1)

15. در آيه شريفه و ذكر اسم ربّه فصلّى نماز را فرع بر ذكر پروردگار مى شمرد؛ به جهت اين كه تا انسان به ياد خدا نباشد، به نماز نمى ايستد علاوه بر آن نمازى ارزشمند است كه توأم با ذكر او وناشى از ياد او باشد.(2)

براى نيل به فلاح وسعادت، سه امر لازم است:

الف. پاك شدن از شرك واخلاق رذيله؛ تزكى.

ب. ياد قلبى وتفكر در قدرت وحكمت الهى؛ و ذكر اسم ربّه.

ج. اظهار شكستگى وفروتنى در محضر پروردگار؛ فصلّى.(3)

16. استفاده از نعمت هاى دنيا وكار براى آخرت مذموم نيست وخداوند نعمت هاى دنيا را براى بهره ورى بندگانش آفريده است؛ قل من حرّم زينة الله الّتى اخرج لعباده (اعراف، 32)، آنچه مذموم است، ترجيح دنيا بر آخرت است؛ بل تؤثرون....

17. در آيه و الاخرة خير وأبقى به طور كلى مى فرمايد: جهان آخرت برتر وبا دوام خواهد بود، اما بيان نكرده كه براى چه افرادى برتر خواهد بود. در آيات ديگر خير بودن آخرت را ويژه ى پرهيزكاران معرفى كرد: و لَدار الاخرة خير للذين اتقوا أفلا تعقلون (يوسف، 109) و تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون عُلوّا فى الأرض ولا فسادا والعاقبة للمتّقين. (قصص، 83)

18. نعمت هاى اخروى هرگز قابل مقايسه با نعمت هاى دنيوى نيست ومافوق تصور

ص: 181


1- الميزان، ج 20، ص 269؛ نمونه، ج 27، ص 405.
2- نمونه، ج 26، ص 404.
3- نوين، ص 157؛ تفسير كبير، ج 31، ص 148.

ودرك انسان است واصولاً آخرت فى حد نفسه خير است. چون نعمت هاى آن ابدى است وكلمه «ابقى» دلالت بر دوام وخلود دارد.(1)

19. تعبير به الصحف الاولى در مورد كتاب هاى ابراهيم (علیه السلام) وموسى (علیه السلام) در برابر صحف اخير است كه بر حضرت عيسى (علیه السلام) وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.(2)

20. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هيچ چيز را خداوند به پيامبران مرحمت نكرده مگر آن كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عنايت كرده است وآنچه را كه در كتب انبياى الهى است، نزد ما امامان است؛

«إنّ الله عزّ وجلّ لم يعط الأنبياء شيئا إلاّ وقد أعطاه محمدا وقد أعطى محمّدا ما أعطى الأنبياء، وعندنا الصحف التى قال الله عزّ وجلّ صُحُفِ إبراهيم ومُوسى».(3)

ص: 182


1- اطيب البيان، ج 14، ص 90؛ روح المعانى، ج 30، ص 111.
2- نمونه، ج 27، ص 406.
3- صافى، ج 5، ص 319؛ نور الثقلين، ج 5، ص 557.

سوره غاشيه

آیه 1-26

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلى نارًا حامِيَةً (4) تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَريعٍ (6) لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْيِها راضِيَةٌ (9) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً (11) فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (12) فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَى اْلأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللّهُ الْعَذابَ اْلأَكْبَرَ (24) إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا داستان غاشيه [- روز قيامت كه حوادث وحشتناكش همه را مى پوشاند] به تو رسيده است ؟! * چهره هايى در آن روز خاشع وذلّت بارند، * آن ها كه پيوسته عمل كرده وخسته شده اند (و نتيجه اى عايدشان نشده است)، * ودر آتش سوزان وارد مى گردند؛ * از چشمه اى بسيار داغ به آنان مى نوشانند؛ * غذايى جز از ضريع [- خار خشك تلخ وبدبو] ندارند؛ * غذايى كه نه آن ها را فربه مى كند ونه از گرسنگى مى رهاند! * چهره هايى در آن روز شاداب وباطراوتند، * واز سعى وتلاش خود خشنودند، * در بهشتى عالى جاى دارند، * كه در آن هيچ سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند! * در آن چشمه اى جارى است، * در آن تخت هاى زيباى بلندى است، * وقدح هايى (كه در كنار اين چشمه) نهاده، * وبالش ها وپشتى هاى صف داده شده، * وفرش هاى فاخر گسترده! * آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است ؟! * وبه آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه برافراشته شده ؟! * وبه كوه ها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده ؟! * وبه زمين كه چگونه گسترده وهموار گشته است ؟! * پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده اى! * تو سلطه گر بر آنان نيستى كه (بر ايمان) مجبورشان

ص: 183

كنى، * مگر كسى كه پشت كند وكافر شود، * كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند! * به يقين بازگشت (همه) آنان به سوى ماست، * ومسلّماحسابشان (نيز) با ماست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

عذاب قيامت براى مجرمان ونعمت هاى بهشتى براى مؤمنان، بيان توحيد با اشاره به آفرينش شتر وآسمان وكوه ها وزمين، بيان وظايف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعدم اجبار مردم بر ايمان وتهديد تبهكاران به عذاب بزرگ.

ب. منظور از غاشيه روز قيامت است وسرّ نامگذارى يا براى اين است كه انسان ها را از هر جهت فرا مى گيرد وهمه در آن روز جمع مى شوند چنان كه مى فرمايد: و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا (كهف، 47) يا به جهت اين كه مناظر ومواقف هولناكش مردم را فرا مى گيرد، يا بدين جهت كه روز قيامت وجوه كفار را به عذاب خود فرا مى گيرد؛ يوم يغشاهم العذاب من فوقهم ومن تحت أرجلهم.(1)

ج. هل أتيك حديث الغاشية استفهام تقريرى است كه مقصود تثبيت مطلب است؛ يعنى قطعا اين داستان را شنيده اى ؟ اين تعبير به منظور تعظيم مورد سؤال است. در فارسى نيز معمول است كه وقتى شخصى عظمت مطلبى را كه همه مى دانند بيان كند، به صورت پرسش به مخاطب مى گويد آن داستان را شنيده اى.(2)

د. مقصود از عاملة ناصبة اين است كه دوزخيان خستگى تلاشى كه در دنيا كرده اند از تنشان بيرون نمى آيد، بر خلاف اهل بهشت كه وقتى تلاش خود را سودمند مى بينند خستگى از تنشان بيرون مى رود؛ چون انسان هر تلاشى كه در دنيا مى كند، به منظور تأمين سعادت خود مى كند ودوزخيان در قيامت مى بينند كه تلاش آن ها در قيامت بى نتيجه مانده است، چنان كه مى فرمايد: و قدمنا إلى ما عملوا من عملٍ فجعلناه هَباءٍ منثورا.(3)

ه -. نوشيدنى هاى اهل دوزخ آب سوزان است. «آنية» از واژه «اِنى» به معناى تأخير افكندن

ص: 184


1- عنكبوت، 55؛ الميزان، ج 20، ص 273؛ مجمع البيان، ج 10، ص 725.
2- نوين، ص 161.
3- فرقان، 23؛ الميزان، ج 20، ص 273.

است وبراى بيان فرا رسيدن وقت چيزى گفته مى شود. در اينجا به معناى آب سوزانى است كه حرارتش به منتها درجه رسيده باشد، چنان كه مى فرمايد: اگر تقاضاى آب كنند، آبى مانند فلز گداخته براى آن ها مى آورند كه صورت هايشان را بريان مى كند وچه بد محل اجتماعى است؛ و إن يستغيثوا يغاثوا بماءٍ كالمُهل يشوى الوجوه بئس الشراب وساءت مُرتفقا.(1)

و. مقصود از كلمه «عين» جنس چشمه است، نه يك چشمه؛ زيرا در آيات ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمه هايى وجود دارد، مانند: چشمه ى سلسبيل، چشمه ى شراب، چشمه ى طهور؛ إنّ المتّقين فى جنّات وعيون.(2)

ز. در اين كه مقصود از ضريع كه طعام اهل جهنم است چيست، وجوهى بيان شده است:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ضريع چيزى است در دوزخ شبيه خار تلخ تر از گياه صبر ومتعفن تر از مردار وسوزنده تر از آتش.

2. گياهى است سمّى كه هيچ حيوانى به آن نزديك نمى شود.

3. درختى است از آتش كه اگر در دنيا باشد، زمين وهر چه را بر آن است مى سوزاند.

ح. «سُرر» جمع «سرير» از ماده «سرور» وبه معناى تخت هايى است كه در مجالس انس وسرور بر آن مى نشينند ومنظور از مرفوع بودن تخت، رفعت مقام ومنزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند. ابن عباس گويد: تخت هاى بلند بهشتى چنان هستند كه صاحبان آن ها اراده ى جلوس بر آن كنند، تواضع مى كنند وفرو مى نشينند وبعد از جلوس به حال اول بر مى گردند.(3)

ط. «نمارق» جمع «نمرقة» به معناى پشتى كوچك است كه بر آن تكيه مى كنند ومعمولاً به هنگام استراحت كامل از آن ها استفاده مى شود، وتعبير به «مصفوفة» اشاره به تعدد ونظم خاصى است كه بر آن ها حاكم است. اين تعبير نشان مى دهد كه آن ها جلسات انس دسته جمعى تشكيل مى دهند.(4)

ى. جمله لست عليهم بمصيطر بيان وتفسير براى فذكر إنّما أنت مذكر است واصولاً

ص: 185


1- كهف، 29؛ نمونه، ج 26، ص 416.
2- ذاريات، 15؛ الميزان، ج 20، ص 274؛ نمونه، ج 26، ص 422.
3- مفردات راغب؛ الميزان، ج 20، ص 274.
4- نمونه، ج 26، ص 424.

كمال انسان در صورتى است كه با اراده واختيار راه الهى را بپذيرد، وگرنه تكامل اجبارى فايده اى ندارد. قرآن مى فرمايد: أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين ونيز مى فرمايد: و ما أنت عليهم بجبّارٍ.(1)

ك. «مصيطر» از ماده «سطر» وبه معناى همان سطور كتاب است و «مسيطر» كسى است كه سطربندى كند وسطور كتاب را تنظيم نمايد، سپس به هر شخصى كه بر چيزى مسلّط باشد وخطوط آن را تنظيم كند يا به اجبار كسى را وادار به كارى كند، اطلاق شده است.(2)

ل. در اين كه جمله إلاّ من تولّى وكفر استثنا از چيست ؟ دو نظريه وجود دارد:

1. استثنا از پند دادن است كه در آيه قبل فرمود: فذكر إنّما أنت مذكر؛ يعنى تو اندرز خود را برسان، مگر كسى كه رو گردانيد در اين صورت لازم نيست او را پند دهى؛ زيرا پند دادن افراد معاند، كار بى حاصلى است.

2. استثنا متصل است ومربوط به جمله لستَ عليهم بمُصيطرٍ؛ يعنى تو آن ها را پند بده وآن ها كه ايمان نمى آورند تو مأمور نيستى كه اجبارشان كنى مگر اين كه كسى در اين ميان بخواهد علاوه بر انكار حق، توطئه وكارشكنى كند؛ إلاّ من تولّى وكفر، در اين صورت تو بر آن ها مسلط وحاكم هستى وبايد آنان را سر جايشان بنشانى كه به اصل اسلام وقرآن ضربه نزنند.(3)

م. منظور از عذاب اكبر، عذاب آخرت است. در برابر عذاب دنيا كه نسبت به آن عذاب كوچك وكم اهميت است، چنان كه مى فرمايد: فأذاقهم الله الخِزْى فى الحيوة الدنيا ولعذاب الاخرة أكبر.(4)

نكته ها

1. نسبت دادن خشوع به وجوه بدين جهت است كه چهره ى انسان از هر عضو ديگرى حالت خشوع درونى او را نشان مى دهد ومجرمان در قيامت چهره هايى ذلت بار دارند.(5)

ص: 186


1- مراغى، ج 30، ص 139؛ الميزان، ج 20، ص 275؛ نمونه، ج 26، ص 433.
2- نمونه، ج 26، ص 433؛ روح المعانى، ج 30، ص 117.
3- نمونه، ج 26، ص 434؛ نسيم حيات، ص 99.
4- زمر، 26؛ نمونه، ج 26، ص 435.
5- الميزان، ج 20، ص 273؛ تفسير كبير، ج 31، ص 151؛ تبيان، ج 10، ص 334.

2. نظير آيه 3 غاشيه: عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ با توضيح بيشترى در آيه 23 فرقان آمده است: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورا

3. جمع بين آيه ليس لهم طعام إلاّ من ضريعٍ وآيات فليس له اليوم ههنا حميم ولا طعامٍ إلا من غسلين (حاقه، 36) و إن شجرة الزقوم طعام الاثيم (دخان، 44)، اين است كه خداوند «غسلين» را به شكل ضريع قرار مى دهد وضريع درختى در آتش جهنم است، يا اين كه دركات اهل جهنم مختلف است ودر هر دركه وطبقه اى گروه مخصوصى هستند كه بعضى از آن ها طعامشان ضريع است وبعضى زقوم وبرخى غسلين؛ لكل بابٍ مِنهم جزء مقسوم.(1)

4. شادمانى وسرور باطنى اهل بهشت، در ظاهر وچهره ى آن ها سرايت مى كند وهر بيننده از سرور باطنى آن ها باخبر مى شود، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: تعرف فى وجوههم نضْرة النعيم.(2)

5. فى جنّة عالية؛ منظور از عالى بودن بهشت، درجات برتر آن است كه داراى شرافت است. زيرا در بهشت حياتى است كه ممات ندارد، لذت آن منزه از درد وسرور آن خالى از غم واندوه است واهل بهشت نه تنها هر چه دوست دارند در اختيارشان هست، بلكه لذائذى وجود دارد كه مافوق خواست آن هاست.(3)

6. اهل بهشت هيچ سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند. نكره در سياق نفى مفيد عموم است؛ لاتسمع فيها لاغية.(4)

7. علت اين كه اهل بهشت لغو وبيهودگى نمى شنوند، آن است كه بهشت منزل دوستان خداست كه در دنيا با جدّيت وعمل شايسته به اين مقام رسيدند ودر دنيا منزه از لغو وكذب بودند؛ بنا بر اين، چگونه مى شود كه در جوار رب العالمين لغو بشنوند؟(5)

8. علت اين كه از بين تمام نعمت ها توجه كردن به شتر را دستور داده، چون روى سخن

ص: 187


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 134؛ روح المعانى، ج 30، ص 113؛ فتح القدير، ج 5، ص 427.
2- مطففين، 24؛ مراغى، ج 30، ص 134؛ الميزان، ج 20، ص 274.
3- الميزان، ج 20، ص 274.
4- فتح القدير، ج 5، ص 430.
5- مراغى، ج 30، ص 134.

در مرحله ى اول به اعراب مكه بود كه شتر از اركان زندگى آن ها محسوب مى شد وشب وروز با آن سر وكار داشتند، از اين گذشته اين حيوان ويژگى هاى عجيبى دارد كه او را از ساير حيوانات ممتاز مى كند. مثلاً: 1. برخى حيوانات از گوشتشان استفاده مى شود، مانند گوسفند؛ برخى از شيرشان مانند گاو؛ برخى از پشت آن ها براى باربرى، مانند حمار، ليكن شتر هر سه منفعت را دارد. 2. تحمل زيادى در برابر گرسنگى وتشنگى دارد. 3. از نظر تغذيه بسيار كم خرج است وهر گونه خار وخاشاكى را مى خورد. 4. در شرايط نامساعد جوّى كه طوفان مى وزد، مى تواند حركت كند. 5. در شب تاريك وبرف وباران مى تواند راه برود وبه مقصد برسد. 6. رام ترين حيوان است به گونه اى كه يك كودك مى تواند مهار يك قطار شتر را به دست بگيرد وبه هر جا ببرد.(1)

9. در اين كه چه ارتباط وپيوندى ميان اين امور چهارگانه وجود دارد؛ شتر، آسمان، كوه ها وزمين؛ فخر رازى مى گويد: به دليل آن است كه قرآن به زبان عرب نازل شده وآن ها غالبا مسافرت مى كردند چون شهرهاى آن ها خالى از زراعت وكشاورزى بود. از طرفى بيشتر سفرهاى آن ها با شتر بود. هنگامى كه دربيابان هاى هولناك ودور از اجتماع سفر مى كردند، كسى نبود با آن ها سخن بگويد، انديشه وفكر در آن ها زنده مى شد.

از اين رو قبل از هر چيز نگاهشان به شتر مى افتاد به بالا نگاه مى كردند، آسمان را مى نگريستند وبه زير پا، زمين را مى ديدند ودر راست وچپ خود كوه ها را مشاهده مى كردند؛ گويى خداوند مى خواهد به آن ها دستور تفكر دهد؛ تفكر وانديشه اى كه به هنگام تنهايى طبعا بر محور اين چهار امر دور مى زند.(2)

10. اگر بخواهيم نظر را از محيط زندگى محدود عرب بر داريم ودر جوّى وسيع تر به انديشه بپردازيم، مى توان گفت: امور چهارگانه اى كه در آيات شريف آمده، زيربناى زندگى انسان را تشكيل مى دهد.

آسمان، كانون نور است وباران وهوا وزمين عامل پرورش انواع مواد غذايى، كوه ها رمز

ص: 188


1- نوين، ص 164؛ نمونه، ج 26، ص 428؛ مجمع البيان، ج 10، ص 727؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 35؛ تفسير كبير، ج 31، ص 158؛ روح المعانى، ج 30، ص 116.
2- نمونه، ج 26، ص 431؛ تفسير كبير، ج 31، ص 158.

آرامش وذخيره ى آب ومواد معدنى وشتر نمونه ى روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.(1)

11. خلقت موجودات نشانه علم وقدرت وحكمت الهى است. در اين سوره چهار بار كلمه «كيف» تكرار شده ودر هر يك از نعمت ها جهت خاصّى ملاحظه شده است. در شتر كيفيت خلقت؛ در آسمان كيفيت برافراشته شدن؛ در كوه ها كيفيت منصوب شدن بر روى زمين؛ ودر زمين كيفيت گستردگى.

12. قرآن كريم تعبيرات مختلفى را در باره عذاب قيامت بيان كرده از جمله: عذاب شديد، عذاب اليم، عذاب مهين، عذاب مقيم، عذاب السعير، عذاب عظيم، عذاب حريق، عذاب الخلد، عذاب غليظ، عذاب جهنم، عذاب أشدّ وأبقى و عذاب اكبر كه اين تعبير چهار بار در قرآن بيان شده؛ 21 سجده، 26 زمر، 33 قلم، 24 غاشيه. كه از مجموع اين اوصاف وتعبيرات استفاده مى شود عذاب قيامت بسيار بزرگ وغير قابل توصيف است.

13. نظير آيات 23 و 24 غاشيه: إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَكفَرَ * فَيعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكبَرَ

آيه 11 و 12 اعلى است: وَيتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يصْلَى النَّارَ الْكبْرَى

14. در دو آيه إنّ إلينا إيابهم * ثمّ إنّ علينا حسابهم با تأكيدى شديد كافران را تهديد فرموده است. هر دو آيه با حرف تأكيد «إنّ» آغاز گشته ودر هر دو خبر بر اسم مقدم شده ودر هر دو ضمير جمع متكلم مع الغير آمده كه بر عظمت خداوند متعال دلالت مى نمايد ومى فهماند كه سر وكار انسان كافر با حاكمى بزرگ است.(2)

15. جمله إنّ إلينا إيابهم علّت عذاب بزرگ الهى است؛ يعنى هيچ شخصى نگفته كه مردم بعد از مرگشان به غير خدا بر مى گردند تا آيه شريفه بفرمايد تنها برگشتشان به سوى ما است، بلكه مى خواهد بفرمايد: علت اين كه عذاب الهى بزرگ است، آن است كه بازگشت آن ها به سوى خداوند است.(3)

ص: 189


1- نمونه، ج 26، ص 432.
2- نوين، ص 166.
3- الميزان، ج 20، ص 276.

16. شخصى از امير المؤمنين (علیه السلام) پرسيد: چگونه خداوند حساب خلق را مى رسد با اين كه زياد هستند؟ فرمود: همان گونه كه رزق آن ها را مى دهد با اين كه زياد هستند. آن شخص پرسيد: چطور به حساب آن ها مى رسد با اين كه او را نمى بينند؟ فرمود همان گونه كه رزق آن ها را مى دهد با اين كه او را نمى بينند.(1)

17. حسابرسى شيعيان در قيامت با امامان معصوم (عليهم السلام) است، از اين رو در زيارت جامعه مى خوانيم:

«و إياب الخلق إليكم وحسابهم عليكم». امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: روز قيامت كه مى شود، خداوند حساب شيعيان را به ما واگذار مى نمايد، پس آنچه را كه براى خداست ما از او مى خواهيم به ما ببخشد وما هم به شيعيان خود مى بخشيم؛

«إذا كان يوم القيمة وكلنا الله بحساب شيعتنا فما كان للّه سألنا الله أن يهبه لنا فهو لهم وما كان لنا فهو لهم».(2)

ص: 190


1- الميزان، ج 20، ص 277؛ نورالثقلين، ج 5، ص 569.
2- صافى، ج 5، ص 323؛ نور الثقلين، ج 5، ص 568.

سوره فجر

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ (4) هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7) الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِي اْلأَوْتادِ (10) الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ (11) فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به سپيده دم، * وبه شب هاى ده گانه، * وبه زوج وفرد، * وبه شب، هنگامى كه (به سوى روشنايى روز) حركت مى كند سوگند (كه پروردگارت در كمين ظالمان است)! * آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّى براى صاحب خِرد نيست ؟! * آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟! * وبا آن شهر «اِرَم» با عظمت، * همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود! * وقوم «ثمود» كه صخره هاى عظيم را از (كنار) دره مى بريدند (و از آن خانه وكاخ مى ساختند). * وفرعونى كه قدرتمند وشكنجه گر بود، * همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند، * وفساد فراوان در آن ها به بار آورند؛ * به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت! * به يقين پروردگار تو در كمين گاه (ستمگران) است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف به عنوان مقدمه براى تهديد جباران به عذاب الهى، اشاره اى به سرنوشت اقوام طغيانگر مانند قوم ثمود وعاد وفرعون به عنوان درس عبرت براى قدرت هاى ستمگر ودر كمين بودن خداوند نسبت به طغيان گران.

ب. در آغاز سوره چهار سوگند ياد شده، بيشتر مفسران اين سوگندها را با روزها وشب هاى خاصى تفسير كرده اند، ليكن بيش از همه با روزهاى حج ومناسك آن انطباق

ص: 191

دارد وجواب اين سوگندها جمله إنّ ربّك لبالمرصاد است.(1)

ج. در اين كه منظور از «فجر» چيست، وجوهى ذكر شده از جمله: فجر آغاز محرم، فجر روز عيد قربان، هر روشنايى كه در دل تاريكى مى درخشد، درخشيدن نور اسلام در عصر جاهليت، سپيده ى صبح قيام حضرت مهدى (علیه السلام)، ليكن بعضى فجر را به معناى مطلق آن تفسير كرده اند كه مسلما سپيده ى صبح يكى از نشانه هاى عظمت الهى است.(2)

نقد: آلوسى (از اهل سنّت) از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل مى كند كه منظور از فجر همان فجر معروف صبح است ومرحوم طيب گويد: مقصود از «فجر» همان صبح است. ساير اقوال تفسير به رأى است وهيچ اعتبار ندارد.(3)

د. سوگندهاى نامبرده به منظور تشويق وتحريض به انجام فريضه ى حج وبلكه به مطلق عبادات به خصوص نماز است كه ستون دين معرفى شده است.(4)

ه -. در اين كه منظور از

«ليال عشر» چيست، وجوهى بيان شده است: ده شب آخر ماه رمضان، ده شب اول محرم، ليكن مشهور دهه ى ذى الحجه است وسرّ اين كه كلمه «ليال» به صورت نكره ذكر شده براى بيان عظمت آن شب هاست.(5)

و. در اين كه مقصود از «شفع» و «وتر» چيست، اقوال مختلفى ذكر شده است. فخر رازى بيست قول نقل كرده ومرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: بالغ بر سى وشش قول نقل شده است، از جمله:

1. عدد زوج وفرد؛ اعدادى كه همه محاسبات ونظام ها بر محور آن دور مى زند؛ گويى خداوند سوگند به نظام وحساب ياد كرده است.

2. دو ركعت نماز شفع ووتر كه در آخر شب خوانده مى شود.

3. شفع يعنى مخلوقات؛ چون همه آن ها داراى زوج هستند ووتر، يعنى خداوند متعال.

4. شفع با روز ترويه هشتم ذى الحجه ووتر با روز عرفه قابل انطباق است؛ زيرا

ص: 192


1- تبيان، ج 10، ص 341.
2- جامع الاحكام، ج 20، ص 39؛ مجمع البيان، ج 10، ص 736؛ نمونه، ج 26، ص 441.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 101؛ روح المعانى، ج 30، ص 119.
4- نوين، ص 172.
5- الميزان، ج، ص 279؛ تفسير كبير، ج 31، ص 163؛ روح المعانى، ج 30، ص 120.

تناسب بيشترى با دهه ى ذى الحجه دارد.(1)

ز. در برخى از احاديث كه اشاره به بطون قرآن دارد، فجر به وجود حضرت مهدى (علیه السلام) وليال عشر به ده امام قبل وشفع به حضرت على (علیه السلام) وفاطمه (عليها السلام) تفسير شده است.(2)

ح. «حجر» در اينجا به معناى عقل ودر اصل به معناى منع است وجهت اين كه به اطاق «حجره» مى گويند؛ چون محلّى است محفوظ وممنوع از اين كه ديگران وارد شوند؛ وبه دامان «حِجر» گفته مى شود، چون محلى است محفوظ وممنوع واز آنجا كه فكر وعقل، انسان را از كار زشت منع مى كند به آن «حِجر» اطلاق شده است، ومحجور كسى است كه قاضى وى را از تصرف در مالش ممنوع مى سازد.(3)

ط. قوم عاد چه كسانى بودند؟ بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قبيله اطلاق مى شود؛ قبيله اى كه در گذشته ى بسيار دور زندگى مى كردند كه مى فرمايد: إنّه أهلك عادا الأُولى (نجم، 50)، آن ها احتمالاً قبل از تاريخ مى زيستند. قبيله ى دوم عاد مشهور هستند كه 700 سال قبل از ميلاد مسيح (علیه السلام) در سرزمين يمن يا احقاف زندگى مى كردند، وداراى كاخ هاى باعظمت وشهرهايى آباد بودند كه پيامبرشان حضرت هود (علیه السلام) بوده است وموضوع آيه شريفه است.(4)

ى. اكثر مفسران گفته اند: دو عاد وجود داشته كه بعد از انقراض عاد اولى، عاد اخرى پديد آمده واحتمال داده اند كه عاد ارم كه در اين سوره ذكر شده، همان عاد اولى باشد. اين احتمال بنا بر اين است كه وصف أُولى مقابل أُخْرى باشد با اين كه ممكن است اولى توصيف قديم بودن وگذشت زمان آن ها باشد وبيشتر آيات راجع به عاد همين را مى رساند. در آيه 70 سوره توبه، نام عاد بعد از قوم نوح وقبل از ثمود وقوم ابراهيم آمده است.(5)

ك. در اين كه «ارم» نام شخص يا قبيله است يا نام مكان خاصى است، سه وجه ذكر شده است: مرحوم طبرسى مى گويد: الّتى لم يخلق... وصف آن قبيله است كه افراد بسيار قوى ونيرومندى بودند. قرطبى نيز گويد: اكثر اهل سنت همين قول را پذيرفته اند.

ص: 193


1- مجمع البيان، ج 10، ص 736؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 41؛ تفسير كبير، ج 31، ص 163؛ الميزان، ج 20، ص 279؛ نمونه، ج 26، ص 444.
2- نمونه، ج 26، ص 446.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 43؛ تفسير كبير، ج 31، ص 165؛ نوين، ص 176.
4- نمونه، ج 26، ص 451.
5- پرتوى از قرآن، ص 50.

مرحوم علامه طباطبايى گويد: از آيه الّتى لم يخلق مثلها فى البلاد مى توان استفاده كرد كه «ارم» نام مكان وشهر خاصى است ودر زمان نزول اين آيات اثرى از آن ها باقى نمانده بود.(1)

ل. منظور از رؤيت (ديدن) در اينجا علم وآگاهى است منتها از آنجا كه اين داستان به قدرى معروف ومشهور بوده كه مردم زمان هاى بعد نيز آن را با چشم خود مى ديدند، تعبير به رؤيت شده است.(2)

م. قوم ثمود از قديمى ترين اقوامند وپيامبرشان حضرت صالح (علیه السلام) است ودر سرزمين

«وادى القرى» ميان مدينه وشام زندگى مى كردند. نام ثمود 25 بار در قرآن آمده است، قوم ثمود افرادى بت پرست وكافر وداراى تمدنى پيشرفته بودند ومعجزه حضرت صالح (علیه السلام) را كه شترى بود از دل كوه خارج شده كشتند وعذاب الهى بر آن ها نازل شد؛ فأمّا ثمود فأُهلكوا بالطاغية.(3)

ن. «جابوا» در اصل «جوبة» به معناى زمين پست گرفته شده، سپس به معناى قطع وبريدن هر قطعه زمينى آمده وپاسخ كلام را از آن جهت جواب گويند كه سؤال را قطع كرده وبه آن پايان مى دهد.(4)

ص. در اين كه چرا فرعون ذى الاوتاد ناميده شده، وجوهى بيان شده است:

1. او داراى لشكرى فراوان بود كه بسيارى از آن ها در خيمه ها زندگى مى كردند وخيمه ها را با ميخ محكم مى كردند.

2. بنا بر آنچه در روايات آمده، فرعون هر گاه مى خواست كسى را شكنجه كند، او را به چهار ميخ مى كشيد ودست وپاى او را به زمين ميخكوب مى كرد، چنان كه با همسرش (آسيه) چنين كرد.

3. ذى الاوتاد كنايه از قدرت واستقرار حكومت است. البته اين سه تفسير منافاتى با هم ندارد.(5)

ص: 194


1- الميزان، ج 20، ص 280؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 49؛ روح المعانى، ج 30، ص 123؛ مجمع البيان، ج 10، ص 737.
2- نمونه، ج 26، ص 450.
3- حاقّة، 5؛ پرتوى از قرآن، ص 58.
4- نمونه، ج 26، ص 453.
5- الميزان، ج 20، ص 281؛ نمونه، ج 26، ص 455؛ نورالثقلين، ج 5، ص 572؛ تفسير كبير، ج 31، ص 169؛ مجمع البيان، ج 10، ص 739.

ع. كلمه «صبّ» در مورد آب به معناى ريختن آن است، اما در مورد تازيانه ى عذاب كنايه از عذاب شديد ومتوالى است ونكره بودن عذاب به منظور بزرگ جلوه دادن آن است.(1)

ف. «سوط» به معناى تازيانه ودر اصل به معناى مخلوط كردن چيزى به چيزى است، سپس به تازيانه كه از رشته هاى مختلف چرم ومانند آن بافته شده، اطلاق شده وبعضى آن را كنايه از عذاب مى دانند؛ عذابى كه با گوشت وخون انسان آميخته مى شود واو را سخت ناراحت مى كند.(2)

س. «مرصاد» از ريشه «رصد» به معناى آمادگى براى مراقبت از چيزى است ودر فارسى به معناى كمين گاه است؛ يعنى محلى كه انسان منتظر رسيدن شكار يا دشمن باشد، واطلاق آن بر خداوند با اين كه او منزه از مكان است كنايه از مراقبت او نسبت به اعمال بندگان است.(3)

ق. در كمين بودن خدا نسبت به بندگان، كنايه از احاطه ى قدرت او بر همه طغيان گران است. حضرت على (علیه السلام) در تفسير اين آيه مى فرمايد:

«ان ربّك قادر على أن يجزى أهل المعاصى جزائهم»؛ پروردگارت توانايى دارد كه كيفر گنه كاران را بدهد.

ر. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«المرصاد قنطره على الصراط لا يجُوزها عبد بِمظْلمة عبد»؛ مرصاد پلى است بر طريقى كه از روى جهنم مى گذرد، كسى كه حق مظلومى بر عهده ى او باشد از آنجا نخواهد گذشت.(4)

نكته ها

1. معرفى اين سوره به عنوان سوره امام حسين (علیه السلام) ممكن است به دليل اين باشد كه آن حضرت مصداق روشن نفس مطمئنّه است.(5)

2. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سوره فجر را در هر نماز واجب ومستحب بخوانيد كه سوره حسين (علیه السلام) است، هر كس آن را بخواند، با حسين بن على (علیه السلام) در قيامت، در درجه او در بهشت خواهد بود.(6)

ص: 195


1- الميزان، ج 20، ص 281؛ روح المعانى، ج 30، ص 125.
2- نمونه، ج 26، ص 456؛ مجمع البيان، ج 10، ص 734.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 147؛ الميزان، ج 20، ص 281.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 739؛ نور الثقلين، ج 5، ص 573.
5- تفسير نمونه، ج 26، ص 439.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 730.

3. در آيه شريفه و اليل إذا يسر راه رفتن را به خود شب نسبت داده گويى شب، موجود زنده اى است وداراى حس وحركت كه در تاريكى قدم بر مى دارد وبه سوى روشنايى مى رود.(1)

4. عذاب الهى درباره قوم عاد: أَ لَمْ تَرَ كيفَ فَعَلَ رَبُّك بِعَادٍ (الفجر، 6) در آيه 6 حاقه بيان شده است: وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيةٍ

5. قوم ثمود كوه ها وسنگ ها را مى بريدند وخانه هاى محكم مى ساختند چنان كه در باره آنان مى فرمايد: و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا ءامنين.(2)

6. عذاب قوم ثمود: وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (الفجر، 9)

در آيه 5 حاقه بيان شده است: فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكوا بِالطَّاغِيةِ (الحاقة، 5)

7. از تفريع فأكثروا بر جمله الّذين طغوا روشن مى شود كه اصل فساد وگناه گرچه ناشى از غرايز بشرى يا انحرافات تربيتى انسان است، ولى تكثير واشاعه آن از طغيان وسركشى نشأت مى گيرد. زيرا طبيعتِ قدرتى كه مانعى از شرع وقانون در برابر خود ندارد وخود را بى نياز از اين ها مى پندارد، طغيان است؛ إنّ الإنسان ليطْغى * أن رأه استغنى.(3)

8. تعبير به «ربّك» اشاره به اين است كه سنّت پروردگار در مورد اقوام طاغى وظالم در امّت تو نيز جارى است وتسلّى خاطرى است براى پيامبر ومؤمنان كه بدانند دشمنان لجوج قدرت فرار از عقوبت خدا را ندارند.(4)

9. علت اين كه انواع عذاب را خداوند به «سوط» (تازيانه) تشبيه كرد آن است كه تازيانه در مورد عقوبت زده مى شود وخداوند به دليل عقوبت مجرمان را عذاب مى كند.(5)

10. خداوند نسبت به مفسدان وطغيان گران امهال دارد، اما اهمال ندارد. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و لئن أمهل الله الظالم فلن يفوت أخْذه وهو بالمرصاد على مجاز طريقه وبموضع الشجى من مساغ ريقه»؛ خداوند اگر ظالم را مهلت دهد، هرگز مجازات او از بين نمى رود او بر سر راه در كمين ستمگران است وگلوى آن ها را در دست گرفته تا از فرو رفتن آب دريغ دارد.(6)

ص: 196


1- نمونه، ج 26، ص 446.
2- حجر، 82؛ روح المعانى، ج 30، ص 124؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 146؛ نمونه، ج 26، ص 453؛ فتح القدير، ج 5، ص 435.
3- پرتوى از قرآن، ص 62.
4- مراغى، ج 30، ص 145؛ نمونه، ج 26، ص 458؛ الميزان، ج 20، ص 281.
5- مراغى، ج 30، ص 144.
6- نهج البلاغه، خطبه 97؛ نور الثقلين، ج 5، ص 572.

آیه 15-30

اشاره

فَأَمَّا اْلإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَهانَنِ (16) كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاّ إِذا دُكَّتِ اْلأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى (23) يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي (24) فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلي في عِبادي (29) وَ ادْخُلي جَنَّتي (30)

ترجمه

امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى كند ونعمت مى بخشد (مغرور مى شودو) مى گويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است»! * وامّا هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى گيرد (مأيوس مى شود و) مى گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است!» * چنان نيست (كه شما مى پنداريد)؛ شما يتيمان را گرامى نمى داريد، * ويكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد، * وميراث را (از راه مشروع ونامشروع) جمع كرده مى خوريد، * ومال وثروت را بسيار دوست داريد (وبه خاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى شويد). * چنان نيست (كه آن ها مى پندارند!) در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود، * وفرمان پروردگارت فرا رسد وفرشتگان صف در صف حاضر شوند، * ودر آن روز جهنم را حاضر مى كنند؛ (آرى) در آن روز انسان متذكر مى شود؛ امّا اين تذكر چه سودى براى او دارد؟! * مى گويد: «اى كاش براى (اين) زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم!» * در آن روز هيچ كس همانند او [- خدا] عذاب نمى كند، * وهيچ كس همچون او كسى را به بند نمى كشد. * تو اى روح آرام يافته! * به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى وهم او از تو خشنود است، * پس در سلك بندگانم درآى، * ودر بهشتم وارد شو!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نعمت ونقمت، دو ابزار آزمايش، باطل ساختن پندار انسان نسبت به نعمت ها ونقمت ها،

ص: 197

استفاده ى درست از نعمت ها ورسيدگى به يتيمان ومساكين وپرهيز از حرام محور كرامت نزد خداوند، سرنوشت مجرمان ومؤمنان وپاداش بزرگ صاحب نفس مطمئنه.

ب. جمله تأكلون التّراث أكلاً لمّا آيه لا تكرمون اليتيم را تفسير مى كند؛ زيرا «اكل لمّ» به معناى اين است كه انسان سهم خود وديگران را بخورد، هر چه بيابد تصرف كند، بدون اين كه بين پاك وخبيث امتياز بدهد واگر به مال يتيم هم از طريق حرام برسد استفاده كند.(1)

ج. جمله و تحبّون المال حبّا جمّا آيه و لا تحاضّون على طعام المسكين را تفسير مى كند؛ يعنى علت اين كه نسبت به اطعام مسكين بى توجه هستيد وترغيب نمى كنيد، آن است كه مال را به مقدار زياد دوست داريد.(2)

د. «دك» در اصل به معناى زمين نرم وصاف است وسپس به درهم كوبيدن ارتفاعات وساختمان ها وصاف كردن آن اطلاق شده است. «دكان» به محلى گفته مى شود كه صاف وبدون پستى وبلندى است و «دكه» به سكويى مى گويند كه آن را صاف وآماده نشستن كرده اند. تكرار «دك» براى تأكيد است.(3)

ه -. تعبير إذا دُكت الأرض دكا اشاره به زلزله در قيامت دارد كه كوه ها از بين مى رود چنان كه مى فرمايد: و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا ولا أمتا (طه، 105)؛ واز تو در باره كوه ها مى پرسند، بگو: پروردگارم آن ها را در قيامت ريز ريز خواهد ساخت ومتلاشى مى كند، سپس آن ها را پهن وهموار خواهد كرد؛ نه در آن كژى مى بينى ونه ناهموارى.(4)

و. در آيه شريفه و جاء ربّك نسبت آمدن به خداوند داده شده واين تعبير از متشابهات است. منظور از آمدن خدا اين است كه در آن روز با از كار افتادن اسباب همه كاره خدا است وخلاصه مقصود از آمدن خدا، فرمان خداست چنان كه مى فرمايد: هل ينظرون إلاّ أن تأتيهم الملائكة أو يأتى أمر ربّك.(5)

ص: 198


1- الميزان، ج 20، ص 283.
2- همان.
3- نمونه، ج 26، ص 469؛ تفسير كبير، ج 31، ص 174؛ تبيان، ج 10، ص 346.
4- نمونه، ج 26، ص 469.
5- نحل، 33؛ الميزان، ج 20، ص 284.
نكته ها

1. نعمت دادن را، بدان جهت كه نعمت وفضل ورحمت اوست، اكرام خدا نسبت به انسان شمرده است؛ چون به وسيله نعمت دنيا، آخرت تحصيل مى شود وروشن است كه اين نعمت تا زمانى از ناحيه ى خدا مايه ى كرامت است كه انسان آن را وسيله عذاب قرار ندهد.(1)

2. نعمت هاى الهى وبلاهاى او هيچ يك نشانه تكريم يا توهين به انسان نيست، بلكه هر دو ابزار آزمايش است چنان كه مى فرمايد: و نبلُوكم بالخير والشر فتنة (انبياء، 35) و أيحسبون أنّما نُمدّهم به من مالٍ وبنينٍ * نُسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (مؤمنون، 55-56) واين آزمايش الهى از انسان ها به وسيله نعمت ونقمت، براى تربيت ورشد انسان است؛ ابتلاه ربّه.(2)

نه اقبال نعمت هاى خداوند نشانه تقرب به خداست ونه ادبار نعمت دليل دورى از حق است. افراد كم ظرفيت گاهى مغرور وگاهى مأيوس مى شوند. قرآن مى فرمايد: و إذا أنعمنا على الانسان أعرض ونَأَى بِجَانِبِهِ و إذا مسّه الشرُّ فذو دعاءٍ عريضٍ (فصّلت، 51)؛ هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم، روى مى گرداند وبا تكبر از حق دور مى شود، اما وقتى شرّ به او مى رسد، پيوسته دعا مى كند وبى تابى مى نمايد.(3)

3. تكرار ضمير متكلم «ربّى» و «اكرمن»، انديشه ى محدود وخودبين انسان را مى رساند.(4)

4. اكرام در پرتو وسعت رزق واهانت در پرتو تنگى رزق نيست، بلكه اكرام الهى در پرتو اطاعت او واهانت در پرتو معصيت اوست، از اين رو نمونه اى از عواملى كه باعث اهانت خدا به انسان مى شود در آيات بعدى ذكر كرد مانند: عدم اكرام يتيم، عدم تشويق به اطعام مسكين، خوردن مال حرام، علاقه ى شديد به دنيا و...(5)

5. دنياطلبان معيار ارزش وكرامت را فراوانى نعمت هاى مادى مى پندارند؛ فأكرمه ونعّمه فيقول ربّى أكرمنِ، ليكن قرآن كريم معيار ارزش وكرامت را تقوا مى داند؛

ص: 199


1- الميزان، ج 20، ص 282.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 148؛ الميزان، ج 20، ص 281.
3- نمونه، ج 26، ص 462.
4- پرتوى از قرآن، ص 68.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 740.

انّأكرمكم عند الله أتقيكم.

6. انسان اگر ايمان واقعى داشته باشد، بايد در برابر نعمت الهى شاكر ودر برابر بلاها ومصائب صابر باشد؛ زيرا در حديث است كه:

«الإيمان نصفان؛ نصف فى الصبر ونصف فى الشكر» بنا بر اين، كسى كه تفكر او اين است كه به هنگام نعمت، خدا او را تكريم نموده وبه هنگام مصيبت يا تنگى رزق به او اهانت كرده، ايمان او ضعيف است وبه مقتضاى ايمان عمل نكرده است.(1)

7. «كلاّ» براى مردود ساختن پندار انسان است كه ثروت را نشانه تكريم وفقر را دليل توهين خدا مى داند؛ زيرا وقتى قيامت بر پا مى شود، متوجه مى شوند كه زندگى دنيا وفقر وثروت آن مقصود بالذات نبوده وچون دنيا را هدف پنداشت، چيزى براى آخرتش نفرستاده است، آن وقت آرزو مى كند: يا لَيتَنى قدّمت لحياتى.(2)

8. در باره يتيمان از اطعام سخن نمى گويد، بلكه از اكرام سخن مى گويد؛ زيرا در مورد يتيم تنها گرسنگى مطرح نيست، بلكه مهم تر از آن جبران كمبودهاى عاطفى اوست؛ يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده، خوار وذليل گشته است.(3)

9. التفات به ضمير خطاب لا تكرمون براى سرزنش افرادى است كه به يتيمان بى اعتنا هستند.(4)

10. قرآن كريم در باره يتيمان توصيه هاى ويژه اى دارد كه از اهميت آن حكايت مى كند:

الف. با آنان به قسط وعدالت رفتار كنيد؛ و أن تقوموا لليتامى بالقِسط. (نساء، 127)

ب. به هنگام تقسيم ارث اگر آن ها حضور يافتند آن ها را محروم نكنيد وبا آن ها پسنديده سخن بگوييد؛ و إذا حضر القسمة أُولوا القربى واليتامى والمساكين فارزقوهم منه وقولوا لهم قولاً معروفا. (نساء، 8)

ج. انفاق همه جانبه نسبت به آن ها داشته باشيد؛ قل ما أنفقتم من خير فللوالدين والأقربين واليتامى والمساكين. (بقره، 215)

ص: 200


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 149 با اضافات.
2- الميزان، ج 20، ص 284.
3- نمونه، ج 26، ص 464؛ مراغى، ج 30، ص 150.
4- روح المعانى، ج 30، ص 127.

د. تصرف كردن در اموال آنان از روى ظلم، گناهى بس بزرگ است؛ و لا تأكلوا أموالهم إلى أموالكم إنه كان حوبا كبيرا. (نساء، 2)

ه -. كسانى كه اموال آن ها را از روى ستم تصرف كنند، همانا آتش خورده اند؛ إنّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلما إنما يأكلون فى بطونهم نارا. (نساء، 13)

11. كسى كه ثروت را ملاك ارزش وعدم آن را نشانه اهانت خدا به خودش پندارد ويتيم را اكرام نكند ونسبت به تهيدستان بى تفاوت باشد وحلال وحرام را رعايت نكند وعلاقه ى شديد به مال داشته باشد، در امتحان وآزمايش خداوند مردود مى شود.

12. «تحاضّون» از ماده «حضّ» به معناى ترغيب وتحريص است؛ اشاره به اين كه تنها اطعام به مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد، وعجيب اين كه اين موضوع در رديف عدم ايمان به خدا ذكر شده است: إنه كان لا يؤمن بالله العظيم * ولا يحضّ على طعام المسكين.(1)

13. زمخشرى در كشاف گويد: آيه و تأكلون التّراث در مقام نكوهش وارثانى است كه ثروت سرشارى را بدون رنج به ارث برده اند، آنگاه اين اموال را در طريق هوا وهوس صرف مى كنند. اين تعبير، عشق شديد مخاطبان به دنيا وحرص بر جمع مال وبخل مفرط آن ها را تقبيح مى كند؛ زيرا كسى كه مال ميراث را به تمام وكمال مى خورد وانفاق نمى كند با اين كه زحمتى نكشيده، پيداست كه اموالى كه زحمت براى به دست آوردن آن كشيده، چه اندازه در نظر او عزيز ومحبوب است. (نوين، 181)

14. از تعبير و جىء يومئذٍ بجهنّم استفاده مى شود كه جهنم قابل حركت دادن است وآن را به مجرمان نزديك مى كنند، چنان كه در مورد بهشت مى فرمايد: و أُزلفت الجنة للمتّقين (شعراء، 90). گرچه بعضى ميل دارند بر معناى مجازى حمل كنند وبگويند منظور ظهور جهنم يا ظهور بهشت است، ولى دليلى بر اين خلاف ظاهر در دست نيست.(2)

15. هنگامى كه آيه شريفه و جىء يومئذ بجهنّم نازل شد، چهره ى مبارك پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دگرگون شد. اين حالت بر اصحاب گران آمد، بعضى به سراغ حضرت على (علیه السلام) رفتند

ص: 201


1- حاقّة، 34-35؛ نمونه، ج 26، ص 464؛ مراغى، ج 30، ص 150.
2- نمونه، ج 26، ص 471.

وجريان را بيان كردند، آن حضرت آمد وميان دو شانه ى پيامبر را بوسيد وگفت: اى رسول خدا! پدر ومادرم فداى تو باد! چه حادثه اى رخ داده است ؟ فرمود: جبرئيل اين آيه را بر من نازل نمود. حضرت على (علیه السلام) پرسيد: جهنّم را چگونه مى آورند؟ فرمود: هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مى كشند ومى آورند واو در حال سركشى است، اگر او را رها كنند، همه را آتش مى زند. سپس جهنم مى گويد: مرا با تو اى محمد كارى نيست وخداوند گوشت تو را بر من حرام كرده است، آن روز هر كس در فكر خويش است، ولى پيامبر (صلی الله علیه و آله) گويد:

«ربّ امّتى امتى»؛ پرودگارا امّتم امّتم.(1)

16. در آيه شريفه قدّمت لحياتى نمى گويد براى زندگى آخرتم، بلكه مى گويد براى زندگى ام. گويى واژه حيات شايسته غير زندگى آخرت نيست وزندگى زودگذر دنيا كه آميخته با انواع مصائب است در حقيقت زندگى محسوب نمى شود. چنان كه مى فرمايد: و ما هذه الحياة الدنيا إلاّ لهو ولعب وأنّ الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.(2)

17. جهت اين كه نفس مطمئنّه را به راضيه ومرضيه توصيف كرد آن است كه آرامش دل به ياد خداوند مستلزم آن است كه انسان در برابر همه قضا وقدر الهى راضى باشد وهيچ گونه اعتراضى نداشته باشد، وهنگامى كه انسان از خداوند راضى بود، خداوند هم از بنده اش به دليل عبوديت او رضايت دارد.(3)

18. اضافه ى عباد وجنّت به ياء متكلّم (عبادى، جنّتى) اختصاص ووابستگى كامل را مى رساند واين اضافه دلالت بر تشريف خاص دارد، خداوند در هيچ مورد جز اينجا، جنت را به خود اختصاص نداده است.(4)

19. آيه فادْخلى فى عبادى دلالت بر اين حقيقت دارد كه صاحب نفس مطمئنّه در زمره بندگان خدا وحائز مقام عبوديت است وبايد چنين باشد؛ چون وقتى كسى مطمئن به خداوند شد وادعاى استقلال نداشت وراضى به مقدرات بود، قهرا از خود در برابر فرامين او خواسته اى نشان نمى دهد، مگر آنچه را خداوند بخواهد واين همان ظهور عبوديت واقعى در انسان است.(5)

ص: 202


1- مجمع البيان، ج 10، ص 741؛ نور الثقلين، ج 5، ص 575.
2- عنكبوت، 64؛ الميزان، ج 20، ص 284؛ نمونه، ج 26، ص 473.
3- الميزان، ج 20، ص 285.
4- الميزان، ج 20، ص 285؛ پرتوى از قرآن، ص 80.
5- الميزان، ج 20، ص 286.

20. عبد مطلق كه از عبوديت حق يك لحظه بيرون نرفته حتى ترك اولى هم از او صادر نشده، تنها محمد وآل محمد (صلی الله علیه و آله) اند كه خداوند آنان را به عبوديت پذيرفته است؛

«أشهد أنّ محمّدا عبده ورسوله» ومعناى دخول در عباد، حشر با اين خاندان است. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«فادْخلى فى عبادى؛ يعنى محمّدا وأهل بيته».(1)

21. سدير صيرفى از امام صادق (علیه السلام) پرسيد: آيا مؤمن از قبض روح خود كراهت دارد؟ فرمود: نه، به خدا سوگند وقتى عزرائيل مى خواهد او را قبض روح مى كند مؤمن جزع مى كند، ملك الموت مى گويد: اى ولى خدا! جزع نكن كه من مهربان تر از پدر نسبت به تو هستم! در آن هنگام چشم خود را باز وانوار خمسه ى طيبه را مشاهده مى كند، سپس ندا كننده اى از طرف خدا مى گويد: يا أيتها النفس المطمئنّة؛ اى نفس كه با ديدن محمد وآل محمد اطمينان يافتى، به سوى خدا برگرد.(2)

22. آيه شريفه 27 فجر: يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ نقطه مقابل آيه 8 و 9 نازعات است: قُلُوبٌ يوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ * أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ

23. چيزى كه بخواهد تكيه گاه واقع شود اساسى ترين شرط آن اين است كه خود متزلزل نباشد؛ چيز لرزان چگونه مى تواند تكيه گاه باشد يا آرامش ببخشد، بلكه وقتى تكيه گاه لرزان بود، اضطراب بيشترى پديد مى آورد، دنيا وقدرت هاى آن، اعم از مُلك ومِلك، هميشه لرزان است وكسانى را كه به آن تكيه مى كنند، مضطرب مى سازد، واز آنجا كه خداوند سكون واطمينان مطلق است، بايد تنها به او تكيه كرد؛ ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب.(3)

24. انسان براى رسيدن به مقام نفس مطمئنّه بايد دو عمل را انجام دهد؛ اول اين كه نمازش را با حضور قلب بخواند، دوم اين كه به دستورات قرآن كريم عمل كند؛ زيرا خداوند نماز را مايه ى ذكر ويادآورى قرار داده؛ أقم الصلوة لذكرى (طه، 14) وبه قرآن اطلاق ذكر نموده: إنا نحن نزّلنا الذّكر وإنّا له لحافظون (حجر، 9) ودر پرتو ذكر الهى طمأنينه روحى حاصل مى شود؛ ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب. وقتى قلب به وسيله ذكر الهى مطمئن گشت،

ص: 203


1- اطيب البيان، ج 14، ص 115.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 577؛ الميزان، ج 20، ص 287؛ صافى، ج 5، ص 328.
3- رعد، 28؛ نسيم حيات، ص 109.

انسان صاحب نفس مطمئنه مى گردد، از اين رو امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد: اگر همه اهل مشرق ومغرب از دنيا بروند در صورتى كه قرآن با من باشد هيچ ترس ووحشتى ندارم؛

«لوْ مات مَن بين المشرق والمغرب لَما استوحشتُ لو كان القران معى».(1)

25. تنها راه ورود به بهشت خداوند، آن است كه انسان بنده ى واقعى خدا گردد واز بندگى هوا وهوس بپرهيزد؛ فادْخلى فى عبادى * وادْخلى جنّتى، در آيه ديگر مى فرمايد: و أما من خاف مقام ربّه ونهى النفس عن الهوى * فإنّ الجنّة هى المأوى. گرچه علل وعوامل مختلفى در قرآن كريم براى ورود به بهشت بيان شده، مانند: ايمان، عمل صالح، تقوا، جهاد در راه خدا و... ليكن همه اين فضايل در بندگى وعبوديت تجسّم مى يابد.

تفاوت درجات در قيامت - كسانى كه پرهيزكار هستند در قيامت فرشتگان به آنها مى گويند وارد بهشت شويد ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ واما كسانى كه صاحب نفس مطمئنه هستند، خداوند به آنها مى گويد وارد در زمره بندگان من شويد فادْخلى فى عبادى * وادْخلى جنّتى.

ص: 204


1- كافى، ج 2، ص 602.

سوره بلد

آیه 1-10

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ (4) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَدًا (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8) وَ لِسانًا وَ شَفَتَيْنِ (9) وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (10)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به اين شهر مقدس [- مكه]، * شهرى كه تو در آن ساكنى، * وقسم به پدر وفرزندش [= ابراهيم خليل وفرزندش اسماعيل ذبيح]، * كه ما انسان را در رنج آفريديم (وزندگى او پر از رنج هاست) * آيا او گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند بر او دست يابد؟! * مى گويد: «مال زيادى را (در كارهاى خير) نابود كرده ام.» * آيا (انسان) گمان مى كند هيچ كس او را نديده (كه عمل خيرى انجام نداده) است ؟! * آيا براى او دو چشم قرار نداديم، * ويك زبان ودو لب ؟! * واو را به راه خير وشر هدايت كرديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف بر همراه بودن زندگى انسان با رنج ومشكلات، پندار باطل انسان در باره عدم قدرت خداوند وعدم مشاهده ى اعمال او وبيان قسمتى از نعمت هاى الهى مانند دو چشم وزبان ودو لب وهدايت انسان به خير وشرّ.

ب. در اين كه منظور از والدٍ وما ولد چيست، وجوهى ذكر شده است: 1. ابراهيم (علیه السلام) واسماعيل (علیه السلام). 2. آدم وفرزندانش. 3. آدم وپيامبرانى كه از دودمان او برخاسته اند. 4. هر پدر وفرزندى، زيرا مسأله ى تولد وبقاى نسل انسان در طول تاريخ از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است. جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست، گرچه تفسير اول از همه مناسب تر است.(1)

ص: 205


1- نمونه، ج 27، ص 9؛ تبيان، ج 10، ص 350.

ج. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: از آنجا كه از نظر ادبى رعايت تناسب بين سوگند وچيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم لازم است، بايد بگوييم مقصود از و والد وما ولد كسى است كه بين او وشهرى كه مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى دارد واين معنا با ابراهيم وفرزندش اسماعيل انطباق دارد؛ چون آنان بانيان اين شهر وبيت الله الحرام بودند؛ و إذ يرفع إبراهيمُ القواعد من البيت وإسماعيلُ.(1)

د. «كبد» داراى دو معناست: 1. رنج 2. شدت ونيرومندى. بنا بر احتمال دوم معناى آيه اين است: يقينا ما آدمى را در نيرومندى آفريديم با آن كه انسان از جنبه ى جسمى ضعيف است وبسيارى از جانوران حتى مورچه، نسبت به جثه اش به مراتب از او نيرومندترند، با اين حال قواى فكرى وكيفيت ساختمان اعضايش طورى است كه بر همه حيوانات غالب ومسلط است وآسمان وزمين ودريا وخشكى را زير نفوذ وحكومت دارد.(2)

ه -. آيه أيحسب أن لن يقدر عليه أحد به منزله ى دليل بر آيه شريفه لقد خلقنا الانسان فى كبد است؛ يعنى وقتى انسان طورى آفريده شده كه هميشه در رنج وگرفتارى است وبه خواسته هاى خود نمى رسد واراده اش مغلوب مى شود، آيا گمان مى كند كه خداوند بر او قدرت ندارد.

و. أيحسب أن لن يقدر عليه أحد استفهام انكارى است، وتعبير به حسبان به معناى گمان وانديشه پيش خود وغير مطابق با واقع است.(3)

ز. جمله يقول أهلكت مالاً لبدا سه گونه تفسير شده است:

1. وقتى پيشنهاد كار خير به آن ها مى شود، از روى غرور ونخوت مى گويند: ما اموال زيادى صرف كرديم در حالى كه چيزى انفاق نكرده اند واگر انفاق نموده باشند از روى ريا وتظاهر بوده است.

2. اشاره به كسانى است كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام وپيامبر (صلی الله علیه و آله) هزينه كردند.

3. اشاره به بعضى از سران قريش است، مانند حارث بن عامر كه مرتكب گناهى شد، راه

ص: 206


1- بقره، 127؛ الميزان، ج 20، ص 290.
2- نوين، ص 191.
3- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 89.

نجات را از پيامبر سؤال كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور كفاره به او داد. او گفت: از روزى كه مسلمان شدم اموال من در كفارات وانفاق ها نابود شد.

جمع بين هر سه تفسير ممكن است، گرچه تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد.(1)

ح. جمله أيحسب أن لم يره أحد دليل بر جمله ألم نجعل له عينين است؛ آيا خداوند كارهاى او را نمى بيند با اين كه دو چشم كه وسيله ديدن است به او عطا كرده است! چطور تصور مى شود كه خداوند وسيله بينايى به انسان بدهد، اما خودش كارهاى انسان را نبيند.(2)

نكته ها

1. اين سوره بيانگر اين حقيقت است كه خلقت انسان بر اساس رنج ومشقت است؛ از آن روزى كه روح در شكم مادر، به كالبدش دميده مى شود، تا روزى كه از دنيا مى رود، هيچ زندگى راحت وآسايشى وخالى از تعب ورنج به خود نمى بيند، تنها خانه ى آخرت است كه راحتى آن آميخته با تعب ورنج نيست.(3)

2. سوگند به شهر مكه به دليل شرافتى است كه اين شهر دارد. از جمله: حرم امن خداوند است؛ ومن دخله كان امنا ومسجدالحرام كه در مكه است، قبله ى مسلمين جهان است ومردم مأمور شدند حج خود را در اين مكان به جا آورند وبه سوى اين خانه قصد كنند؛ لله على الناس حجّ البيت، علاوه بر آن صيد در اين شهر حرام شده وبيت المعمور در برابر كعبه است وتمام سطح زمين از سرزمين مكه گسترش يافته است.(4)

3. عظمت مكه به علت آن است كه پيامبر در آن زندگى كرده است؛ و أنت حلّ بهذا البلد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پنجاه سال در آنجا زندگى كرده ومحل تولد پيامبر (صلی الله علیه و آله) واميرالمؤمنين (علیه السلام) وفاطمه ى زهرا (عليها السلام) بوده، علاوه بر اين نزول قرآن كريم در اين شهر صورت گرفته وظهور امام زمان (علیه السلام) از آن شهر است.(5)

4. امام صادق (علیه السلام) فرمود: قريش حرمت كعبه را حفظ مى كردند، ليكن حرمتى براى پيامبر

ص: 207


1- مجمع البيان، ج 10، ص 748؛ نمونه، ج 27، ص 12.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 751؛ الميزان، ج 20، ص 291.
3- الميزان، ج 20، ص 289.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 180.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 117.

اكرم (صلی الله علیه و آله) قائل نبودند ونسبت به آن حضرت اهانت مى كردند وآنچه را كه در باره كعبه حلال نمى دانستند، در باره پيامبر (صلی الله علیه و آله) حلال مى دانستند، از اين رو خداوند آن ها را سرزنش كرد.(1)

5. با آوردن نام بلد وتجليل از آن با قسم، مى فهماند كه انسان موجودى اجتماعى ومدنى است ولازمه ى هر موجود مدنى واجتماعى، تحمل رنج ومشكلات است وبا سوگند به والد وما ولد وظيفه ى اجتماعى فرد را كه تشكيل عائله وازدواج وپدر ومادر شدن است مى رساند.(2)

6. نكره آوردن «والد» به منظور بزرگداشت آن پدر بوده واگر نفرمود

«و والد وولده» براى اين بود كه خواست آن فرزند را نيز ستايش كند، بنا بر اين،

«ما ولد» عظمت واهميت آن فرزند را نيز مى رساند.(3)

7. ظرف فى كبد اين حقيقت را بيان مى كند كه انسان در ظرف ومتن درد ورنج آفريده شده، نه آن كه دردها ورنج ها فقط از عوارض وجود انسان باشد؛ زيرا ساختمان بدنى ومعنوى انسان از تركيب وتضادها وكشمكش ها به وجود آمده است.(4)

8. جهت اين كه انسان در رنج وتعب آفريده شده آن است كه گمان مى كند در اين دنيا از خوراك وپوشاك ومانند آن لذت مى برد با اين كه در حقيقت لذتى وجود ندارد. لذتى كه انسان به هنگام خوردن احساس مى كند رهايى از درد گرسنگى است ولذتى كه به هنگام پوشيدن لباس احساس مى كند، خلاصى از درد سرما وگرما است.(5)

9. خداوند از طرفى دنيا را دار رنج وتعب قرار داده واز سوى ديگر، انسان را آفريده است؛ از رحمت او به دور است كه بخواهد وى را در زحمت ورنج قرار دهد؛ بنا بر اين، معلوم مى شود كه دار آخرتى وجود دارد كه دار لذت وآسايش است وبشر بايد از اين دار رنج به آنجا برسد.(6)

10. انسان از آغاز زندگى تا پايان عمر مراحل زيادى از مشكلات را طى مى كند واين

ص: 208


1- مجمع البيان، ج 10، ص 747؛ صافى، ج 5، ص 329؛ نور الثقلين، ج 5، ص 579.
2- نوين، ص 199.
3- روح المعانى، ج 30، ص 135؛ الميزان، ج 20، ص 290؛ تفسير كبير، ج 31، ص 181؛ كشاف، ج 4، ص 754.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 183؛ پرتوى از قرآن، ج 2، ص 89.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 182.
6- تفسير كبير، ج 31، ص 182.

طبيعت زندگى دنياست وانتظار غير آن داشتن، اشتباه است. هنگامى كه زندگى براى رهبران الهى با انواع ناملايمات همراه باشد، وضع براى ديگران نيز روشن است.(1)

11. جمله أيحسب أن لم يره أحد مى فهماند كه گناه كاران از هيچ عمل زشتى باك ندارند گويا احدى آن ها را نمى بيند. اساسا چنين تعبيرى جز در مورد كارهاى بسيار زشت گفته نمى شود؛ زيرا اگر كسى كار نيك وعمل صالح انجام دهد، يا حتى كارهاى معمول ومتعارف را انجام دهد هيچ وقت در باره اش نمى گويند گويا احدى او را نمى بيند كه دست به چنين كارى زده است. زيرا كارهاى معمولى در برابر چشم سايرين هم انجام مى شود.(2)

12. چشم، يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. كه آن را به دوربين عكاسى تشبيه مى كنند؛ اين دستگاه فوق العاده ظريف ودقيق، در شبانه روز عكس هاى فراوانى برمى دارد وداراى امتيازاتى است. از جمله اين كه در چهار جهت مختلف حركت مى كند وبه طور خودكار عكس بر مى دارد. عكس سياه وسفيد ورنگى بر مى دارد وفيلم آن را نبايد عوض كرد ونيازى به تنظيم نور ندارد، ليكن دوربين عكاسى فاقد امور ياد شده است.(3)

13. زبان نيز از نعمت هاى بزرگ الهى است ووظايف سنگينى بر عهده دارد. از جمله اين كه كمك زيادى در جويدن غذا به انسان مى كند، به طور مرتب لقمه ى غذا را به زير دندان ها راهنمايى مى كند، بدون اين كه ضربه اى بر آن وارد شود. گاه به ندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را نيز جويده ايم وفرياد ما بلند شده، از اين مهم تر مسأله ى سخن گفتن است كه انسان به وسيله آن مقصود خود را بيان مى كند.(4)

14. «نجد» به معناى سرزمين بلند يا طريق مرتفع است. قسمتى از بلاد عرب را هم كه «نجد» ناميده اند به اعتبار ارتفاع آن است. جهت اين كه خداوند از راه خير وشرّ وكفر وايمان به «نجد» تعبير كرده، براى اين است كه بفهماند هر دو راه روشن ومعلوم وشناخته شده است. بنا بر اين، حقيقت بر كسى پوشيده نيست وهمه انسان ها آزادند كه كدام يك از كار نيك يا بد را انتخاب كنند. گروهى آن، گروهى اين پسندند. يا اين كه پيمودن هر دو راه

ص: 209


1- نمونه، ج 27، ص 10.
2- نوين، ص 192.
3- نمونه، ج 27، ص 19.
4- نمونه، ج 27، ص 23.

مستلزم سختى ودشوارى است؛ زيرا «نجد» به معناى سختى نيز آمده است.(1)

15. جمله و هديناه النّجدين دلالت بر اختيار وآزادى انسان دارد، از اين رو در حديثى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وارد شده كه خداوند به فرزندان آدم مى گويد: اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند، من به تو دو لب دادم، پس لب فرو بند واگر چشمت خواست تو را به حرام بكشاند، دو پلك به تو دادم آن ها را فرو گذار.(2)

16. توصيف راه خير به رفعت ونجد، امرى روشن است، اما توصيف راه شرّ به نجد با اين كه انحطاط از مقام انسانيت است از آن رو است كه در نظر اهل شرّ ارتفاع دارد، مانند رياست، دولت، بزرگى؛ ويا از باب تغليب است، مانند شمسين كه مقصود شمس وقمراست.(3)

ص: 210


1- نوين، ص 193؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 159.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 748؛ نمونه، ج 27، ص 17.
3- روح المعانى، ج 30، ص 136؛ اطيب البيان، ج 14، ص 122.

آیه 11-20

اشاره

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ (14) يَتيمًا ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكينًا ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19) عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

ترجمه

ولى او از آن گردنه ى مهم نگذشت. * وتو چه مى دانى آن گردنه چيست ؟! * آزاد كردن برده اى، * يا غذا دادن در روز گرسنگى، * يتيمى از خويشاوندان، * يا مستمندى خاك نشين را، * سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده ويكديگر را به شكيبايى ورحمت توصيه مى كنند. * آن ها «اصحاب يمين» اند (كه نامه ى اعمالشان را به دست راستشان مى دهند). * وكسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند (كه نامه ى اعمالشان به دست چپشان داده مى شود). * بر آن ها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نيست)!

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توبيخ انسان كه چرا با همه وسائل هدايت، راه نجات را طى نكرد ونسبت به يتيمان ومستمندان بى تفاوت است، تقسيم شدن مردم به دو گروه «اصحاب ميمنه» و «اصحاب مشئمه» وذكر اوصاف وسرنوشت آنان.

نكته ها

1. كسى مى تواند از گردنه هاى صعب العبور، نجات پيدا كند كه ايمان به خداوند، وسفارش به صبر ورحمت داشته باشد واگر ايمان به خدا نباشد، انسان از طاعت خويش بهره مند نمى گردد.(1)

2. اسلام وايمان با ادّعا وگفتار حاصل نمى شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان ومؤمن، گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد به قدرت الهى از آن ها، يكى بعد از ديگرى عبور كند.(2)

ص: 211


1- تفسير كبير، ج 31، ص 187.
2- نمونه، ج 27، ص 27.

3. جمله و ما أدريك ما العقبة بر واقعيتى دلالت دارد كه برتر از انديشه ودرك مخاطب است تا شخص مخاطب در آن بينديشد وبفهمد كه مورد استفهام را چنان كه هست در نمى يابد.(1)

4. تفسير «عقبة» به آزاد كردن بنده واطعام در روز گرسنگى جنبه ى مثال دارد، نه اين كه عقبة تنها از اين دو باشد، بلكه اين دو به دليل اهميتى كه دارد، اختصاص به ذكر يافته است.(2)

5. فك رقبة مجاز در كلمه واز قبيل بيان جزء واراده ى كل ومقصود انسان است. بنده را از اين جهت «رقبة» گويند كه بند بندگى را به گردن نهاده ومانند حيوان اختيارى از خود ندارد.(3)

6. كسى كه با گذشت از گردنه ى صعب العبور، از بند شهوات خود رهايى پيدا كرد، مى تواند قيد وبند را از ديگران آزاد كند، بلكه وجود وگفتار ورفتار او روح آزادى خواهى وآزادمنشى را در ديگران بر مى انگيزد.(4)

7. جمله فلا اقتحم العقبة كه بعد از نعمت هاى الهى، مانند چشم وزبان ودو لب ونشان دادن دو راه خير وشر آمده براى مذمت وسرزنش انسان است كه وى با اين همه نعمت شكر نگزارد واز هواى نفس پيروى كرد واين گردنه صعب العبور را طى ننمود، به اين كه بنده اى آزاد كند يا گرسنه اى را سير نمايد.(5)

8. جمله يتيما ذا مقربة أو مسكينا ذا متربة بعد از أو إطعام فى يومٍ ذِى مسغبة به عنوان ذكر خاص بعد از عام، مفيد اهميت است.(6)

9. امام صادق (علیه السلام) به ابان بن تغلب فرمود: منظور از عقبه وگردنه ى صعب العبور، ما هستيم؛ هر انسانى را كه خداوند به ولايت ما تكريم كند، اهل نجات است؛

«نحن تلك العقبة التى من اقتحمها نجى، من اكرمه الله بولايتنا فقد جاز العقبة».(7)

ص: 212


1- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 98.
2- الميزان، ج 20، ص 293.
3- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 98.
4- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 99.
5- روح المعانى، ج 31، ص 137؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 159.
6- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 100.
7- نور الثقلين، ج 5، ص 582.

10. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: از جمله عوامل آمرزش الهى، طعام دادن به مسلمان گرسنه است؛

«من موجبات المغفرة إطعام المسلم السغبان»، ونيز فرمودند: هر كس گرسنه اى را در روز قحطى سير كند، خداوند او را از هر درى از درهاى بهشت وارد مى سازد كه هيچ شخص ديگرى وارد نمى شود مگر عملى همانند او انجام داده باشد.(1)

11. جمله يتيما ذا مقربة كه بر جمله مسكينا ذا متربة مقدم شده دلالت دارد كه در انفاق نمودن، يتيم خويشاوند بر بيگانه مقدم است.(2)

12. سؤال: آيا آيه شريفه أو مسكينا ذا متربة با آيه أما السفينة فكانت لمساكين تنافى دارد؟

پاسخ: برخى گفته اند: «سفينه» ملك آنان نبوده، بلكه استيجارى بوده است. ممكن است گفته شود مسكين داراى مراتبى است وافراد آن تفاوت دارد.(3)

13. حضرت رضا (علیه السلام) وقتى غذا تناول مى فرمودند، ظرفى در كنار سفره مى گذاشتند. نخست از بهترين طعامى كه برايش آورده بودند بر مى داشتند ودر آن ظرف قرار داده دستور مى دادند به مساكين بدهند، بعد آيات فلا اقتحم العقبة... را تلاوت مى كردند ومى فرمودند: خداوند مى دانست كه همه مردم قادر به آزاد كردن بنده نيستند، از اين رو راه ديگرى براى رفتن به بهشت قرار داد وآن اطعام مساكين است.(4)

14. تعبير به «ثم» (بعد) هميشه به معناى تأخير زمانى نيست تا لازمه ى اين سخن آن باشد كه اول انفاق واطعام مى كنند، بعد ايمان مى آورند، بلكه براى بيان برترى مقامى است؛ زيرا مسلما رتبه ى ايمان وتوصيه به صبر ورحمت بالاتر از كمك به مستمندان است، بلكه اعمال صالح از آن ايمان واخلاق سرچشمه مى گيرد. به بيان ديگر، در آيه شريفه موضوع اطعام گرسنه در بيان، تقدم بر ايمان دارد، نه اين كه در وجود تقدم داشته باشد.(5)

15. و الّذين كفروا باياتنا؛ كفر به آيات الهى اين نيست كه انسان به تمام آيات كافر

ص: 213


1- مجمع البيان، ج 10، ص 750؛ نور الثقلين، ج 5، ص 584.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 159.
3- اضواء البيان، ج 1، ص 448.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 582.
5- نمونه، ج 27، ص 32؛ تفسير كبير، ج 31، ص 187.

باشد، بلكه اگر يك آيه از آيات الهى را انكار كند نيز كافر مى شود، چه آيات راجع به ولايت باشد چه راجع به احكام، چه راجع به ضروريات دين.(1)

16. در جمله عليهم نار مؤصدة كلمه «عليهم» دلالت بر تسلط واحاطه دارد و «نار» نكره دلالت بر نوعى از آتش وجمله اسميه دلالت بر ثبات ودوام دارد.(2)

17. «مؤصدة» از ماده «ايصاد» به معناى بستن در ومحكم كردن آن است. اگر انسان در اتاقى كه هواى آن گرم است در را باز كند، گاهى هوا تعديل مى شود، حال اگر در كوره ى سوزان باشد به صورتى كه تمام درها بسته باشد چه حالى پيدا خواهد كرد؟(3)

ص: 214


1- اطيب البيان، ج 13، ص 126.
2- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 102.
3- نمونه، ج 27، ص 34.

سوره شمس

آیه 1-15

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ اْلأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها (9) وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها (10) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها (13) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها (14) وَ لا يَخافُ عُقْباها (15)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

به خورشيد وگسترش نور آن سوگند، * وبه ماه هنگامى كه بعد از آن درآيد، * وبه روز هنگامى كه صفحه ى زمين را روشن سازد، * وبه شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند، * وقسم به آسمان وكسى كه آسمان را بنا كرده، * وبه زمين وكسى كه آن را گسترانيده، * وقسم به جان آدمى وآن كس كه آن را (آفريده و) منظم ساخته، * سپس فجور وتقوا (شرّ وخيرش) را به او الهام كرده است، * كه هر كس نفس خود را پاك وتزكيه كرده، رستگار شده؛ * وآن كس كه نفس خويش را با معصيت وگناه آلوده ساخته، نوميد ومحروم گشته است! * قوم «ثمود» بر اثر طغيان، (پيامبرشان را) تكذيب كردند، * آنگاه كه شقى ترين آن ها به پا خاست؛ * وفرستاده ى الهى [- صالح] به آنان گفت: «ناقه ى خدا [- همان شترى كه معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد).» * ولى آن ها او را تكذيب وناقه را پى كردند (و به هلاكت رساندند)؛ از اين رو پروردگارشان آن ها (و سرزمينشان) را به خاطر گناهشان در هم كوبيد وبا خاك يكسان وصاف كرد. * واو هرگز از فرجام اين كار [= مجازات ستمگران] بيم ندارد.

ص: 215

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

ياد كردن يازده سوگند بر اهميت تهذيب نفس، آگاهى انسان بر الهام الهى به خوبى ها وبدى ها وبيان نمونه اى از اقوام متمرد وگردنكش (قوم ثمود) كه به دليل ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند.

ب. كلمه «نفس» در قرآن هم بر روح اطلاق شده است؛ اللّه يتوفّى الأنفس حين موتها (زمر، 42) وهم بر جسم؛ إنّى قتلت منهم نفسا فأخاف أن يقتلون (قصص، 33). منظور از نفس در اين آيه شريفه شايد جسم وروح هر دو باشد. زيرا قدرت خداوند در هر دو تجلى كرده است.(1)

ج. «زكيها» از ماده «تزكيه» به معناى نمو ورشد دادن است، از اين رو در روايتى حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«المال تنقصه النفقة والعلم يزكوا على الانفاق»؛ مال با انفاق نقصان مى يابد، ولى علم با انفاق نموّ مى كند. سپس اين واژه به معناى تطهير وپاك كردن آمده وشايد به همين مناسبت پاك سازى از آلودگى، سبب رشد ونمو مى شود.(2)

د. «دسّ» به معناى وارد كردن چيزى همراه با كراهت است چنان كه قرآن در باره عمل جاهليت وزنده به گور كردن دختران گويد: أم يدسّه فى التراب (نحل، 59) ومقصود از من خاب دسّيها اين است كه برخى نفس خود را در زير هواهاى نفسانى دفن وپنهان كرده اند.

«دسيسه» نيز به معناى كارهاى مخفيانه زيانبار است واصل «دسّى» «دسّس» بوده، «س» تبديل به «يا» شده است. «دسّس» مبالغه «دس» است.(3)

ه -. كلمه

«ناقة الله» منصوب به فعل مقدر است؛ يعنى

«ذروا ناقة اللّه» واين اضافه تشريفيه است؛ زيرا خروج ناقه از دل كوه معجزه الهى بود كه به دست حضرت صالح (علیه السلام) صورت گرفت.(4)

ص: 216


1- نمونه، ج 27، ص 44.
2- نمونه، ج 27، ص 47؛ مفردات راغب.
3- روح المعانى، ج 30، ص 143؛ مفردات راغب.
4- صفوة التفاسير، ج 3، ص 567.

نكته ها

1. در قرآن كريم سوگندهاى فراوانى در باره موضوعات مختلف مطرح شده از جمله: سوگند به شهر مكه؛ لا أُقسم بهذا البلد * وأنت حِلّ بهذا البلد يا سوگند به شب وروز؛ واليل إذا يغشى * والنّهار إذا تجلّى، يا سوگند به عصر؛ والعصر، يا سوگند به جان پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ لعمرك إنّهم لفى سكرتهم يعمهون (حجر، 72)، در هيچ سوره اى به اندازه ى اين سوره، سوگند ياد نشده، در اين سوره به علت اهميت موضوع تهذيب نفس يازده سوگند ياد كرده است؛ قد أفلح من زكيها. پيامبر اكرم وقتى آيه شريفه را مى خواند، مى فرمود:

«اللهم آت نفسى تقويها وأنت وليها ومولاها وزكها أنت خير من زكيها».(1)

2. سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را دنبال مى كند:

الف. نشان دادن اهميت مطلبى كه سوگند براى آن ياد شده است.

ب. نشان دادن اهميت چيزهايى كه سوگند به آن ها خورده شده است؛ يعنى سوگند به خورشيد وماه وآسمان وزمين براى آن است كه نعمت هاى بزرگ خود را براى انسان بيان كند.(2)

3. سؤال: چه ارتباطى ميان اين سوگندها وموضوع تزكيه ى نفس است ؟

پاسخ: گويا خداوند مى خواهد بگويد تمام ابزار مادى ومعنوى را براى سعادت انسان آفريده ام. خورشيد، ماه، شب، روز و... از طرفى هم به انسان استعداد لازم ونيروى درك خير وشرّ را عنايت كرده ام؛ بنا بر اين، هيچ كمبودى در طريق كسب سعادت وجود ندارد.(3)

4. جلوه دادن خورشيد را به روز اسناد داده با آن كه روز را خورشيد به وجود مى آورد؛ اين اسناد مجازى است، در حقيقت خورشيد روز را تجلى مى دهد وروشن مى كند، اما مجازا فرموده روز خورشيد را تجلى مى دهد.(4)

5. كلمه «ما» در لغت عرب معمولاً براى غير ذوى العقول وكلمه «من» براى ذوى العقول استعمال مى شود. جهت اين كه كلمه «ما» در باره خداوند استعمال شده، آن است كه خواسته

ص: 217


1- مجمع البيان، ج 10، ص 755؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 76؛ نور الثقلين، ج 5، ص 586.
2- مراغى، ج 30، ص 167؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 163؛ نمونه، ج 27، ص 39.
3- نمونه، ج 27، ص 50.
4- نوين، ص 206.

عظمت خداوند را بيان كند. سوگند به آسمان وآن موجود باعظمتى كه آسمان را بنا كرده وزمين را وسعت بخشيده است.(1)

6. به خورشيد وماه وشب وروز كه سوگند ياد كرده همه را به صورت معرفه بيان نمود؛ «والشمس»، «والقمر»، «والنهار»، اما نفس را به صورت نكره بيان كرد كه دلالت بر عظمت آن دارد:

أتزعم أنّك جرم صغير... وفيك انطوى العالم الأكبر.(2)

7. انسان از نظر قرآن ملهم به فجور وتقواست؛ يعنى تمام خوبى ها وزشتى ها را مى فهمد، هيچ كس مانند انسان خودش را نمى شناسد؛ بل الانسان على نفسه بصيرة. «تاء» بصيرة دلالت بر مبالغه دارد مانند «تاء» علامة.(3)

8. انبياى الهى گرچه مربّى انسان هستند وتمام عواملى كه دخالت در سعادت بشر دارد بيان نموده اند، ليكن مسئوليت اصلى اصلاح نفس بر عهده خود انسان است.

قال الصادق (علیه السلام): «إنّك قد جُعلتَ طبيب نفسك وبُين لك الدّاء، وعُرّفت آية الصحة، ودُللتَ على الدّواء، فانظر كيف قيامك على نفسك».(4)

9. تزكيه، گاهى به انسان نسبت داده شده: قد أفلح من زكيها، گاهى به خداوند اسناد داد شده: و لولا فضل الله عليكم ورحمته ما زكى منكم من أحدٍ (نور، 21). جمع آن به اين است كه تا فضل الهى نباشد، انسان قادر بر تزكيه ى نفس نيست؛ چون در برابر دشمن قوى به نام نفس واز طرفى شيطان واقع شده است، از اين رو است كه امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد:

«إلهى إليك أشكوا نفسا بالسّوء أمّارة». پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«إلهى لا تكلنى إلى نفسى طرفةَ عينٍ أبدا»، بنا بر اين، با فضل الهى مى توان تزكيه ى نفس نمود.

10. برخى از مردم سعادت خود را در امكانات مادى مى دانند، مانند افرادى كه به حضرت موسى (علیه السلام) گفتند: يا ليت لنا مثل ما أُوتى قارون إنّه لذو حظٍّ عظيمٍ (قصص، 79)، برخى از مردم سعادت خود را در محور دانش مادى مى دانند وبدان خوشحال اند: فرحوا بما عندهم من العلم (غافر، 83). گروهى سعادت خود را در جمعيت فراوان وثروت زياد مى دانند:

ص: 218


1- الميزان، ج 20، ص 297؛ روح المعانى، ج 30، ص 142.
2- روح المعانى، ج 30، ص 142؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 165.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 596.
4- بحار، ج 78، ص 283.

أنا أكثر منك مالاً وأعزّ نفرا (كهف، 34)، گروهى مانند فرعون سعادت خود را در زورگويى وبرترى جويى مى دانند؛ قد أفلح اليوم من استعلى (طه، 64)، اما قرآن كريم سعادت بشر را در پرتو تهذيب نفس مى داند؛ قد أفلح من زكيها.

11. افعالى كه در اين سوره به كار رفته منسلخ از زمان است وشامل هر سه زمان ماضى مضارع حال مى شود؛ يعنى خداوند هم قبلاً خورشيد را با نور قرار داد، هم اكنون وهم در آينده. همان گونه كه نفس انسان را هم در گذشته ملهم به فجور وتقوا قرار داد؛ هم الان، هم در آينده. اگر مخصوص به گذشته باشد وخداوند در زمان گذشته نفس را ملهم به فجور وتقوا قرار داده باشد الان چه فايده اى براى ما دارد؟

12. در جريان كشتن ناقه حضرت صالح (علیه السلام) يك نفر مرتكب اين عمل زشت شد وناقه را از بين برد، اما كلمه «عقر» كه به معناى پى كردن وكشتن است به همه افراد نسبت داده شده، به دليل آن است كه ديگران به اين گناه راضى بودند. امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«فعمّهم الله بالعذاب لما عمّوه بالرِضى».(1)

13. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) فرمود: اى على شقى ترين پيشينيان همان كسى بود كه ناقه ى صالح را كشت وشقى ترين فرد از آخرين، قاتل تو است؛

«يا على أشقى الاولين عاقر الناقة وأشقى الاخرين قاتلك».(2)

14. ميان قدّار بن سالف، پى كننده ى ناقه ى صالح (علیه السلام) وابن ملجم قاتل امام على (علیه السلام) دو شباهت وجود داشت:

الف. هيچ كدام از اين دو نفر دشمنى شخصى نداشتند، بلكه مى خواستند نور خداوند را خاموش كنند وآيتى از آيات الهى را از ميان بردارند.

ب. بعد از ماجراى ناقه ى صالح (علیه السلام) عذاب الهى، آن قوم سركش را فرا گرفت وبعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) مسلمين در زير سلطه ى حكومت جبّار بنى اميه شاهد دردناك ترين عذاب ها شدند.(3)

ص: 219


1- نهج البلاغه، خطبه 201.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 587.
3- نمونه، ج 27، ص 62.

15. علت عذاب وهلاكت قوم حضرت صالح، گناه ومعصيت آنان بود؛ فدمدم عليهم ربّهم بذنبهم فسوّيها، چنان كه علت هلاكت اقوام ديگر نيز گناه بوده است. در باره قوم لوط وشعيب وقارون وفرعون مى فرمايد: فكلاًّ أخذنا بذنبه (عنكبوت، 40) و فأهلكناهم بذنوبهم (انعام، 6) و كدأب ءال فرعون والّذين من قبلهم كفروا بايات اللّه فأخذهم اللّه بذنوبهم... (انفال، 52) ازمجموع آيات استفاده مى شود كه گناهى كه باعث نزول عذاب مى شود كفر به آيات الهى است.

16. حاكمان دنيا از عاقبت كار خود هراسناك هستند، از اين رو گاهى از مجازات كردن افراد خوددارى مى كنند، اما خداوند متعال به دليل علم وقدرت بى نهايت، ترسى از عقوبت ستمگران ندارد؛ و لا يخاف عقبيها.(1)

ص: 220


1- نمونه، ج 27، ص 59؛ روح المعانى، ج 30، ص 147.

سوره ليل

آیه 1-21

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى (4) فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (7) وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (9) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْني عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى (11) إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (12) وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولى (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ نارًا تَلَظّى (14) لا يَصْلاها إِلاَّ اْلأَشْقَى (15) الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلّى (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا اْلأَتْقَى (17) الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّى (18) وَ ما ِلأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (19) إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اْلأَعْلى (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى (21)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند، * وقسم به روز هنگامى كه تجلى كند، * وقسم به آن كس كه جنس مذكر ومؤنث را آفريد، * كه سعى وتلاش شما مختلف است: * امّا آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند وپرهيزكارى پيش گيرد، * وجزاى نيك (الهى) را تصديق كند، * ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم. * امّا كسى كه بخل ورزد و (از اين راه) بى نيازى طلبد، * وپاداش نيك (الهى) را انكار كند، * به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم؛ * ودر آن هنگام كه (در جهنم) سقوط مى كند، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت. * به يقين هدايت كردن بر ماست، * وآخرت ودنيا از آنِ ماست، * ومن شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم، * كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود، * همان كس كه (آيات خدا را) تكذيب كرد وبه آن پشت نمود. * وبه زودى با تقواترين مردم از آن دور داشته مى شود، * همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى بخشد تا پاك شود. * وهيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد، * بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست؛ * وبه زودى راضى وخشنود مى شود.

ص: 221

شأن نزول

مردى از مسلمانان درخت خرمايى داشت كه بر فراز منزل همسايه فقيرش بود، گاهى كه مى رفت خرما بچيند قسمتى از خرما به منزل فقير مى افتاد وكودكانش تصرف مى كردند او خرماها را از دست آن ها مى گرفت حتى گاهى از دهان آن ها بيرون مى آورد. فقير به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شكايت كرد. حضرت به آن شخص فرمود: نخل خود را به من بده تا در بهشت نخلى به تو بدهم، نپذيرفت يكى از ياران پرسيد، همين كار را براى من انجام مى دهيد تا درخت خرماى او را بخرم ؟ فرمود: آرى.

بالاخره اين مرد رفت ودرخت خرماى او را با چهل درخت خرماى خود معاوضه نمود، خريدار ابوالدحداح نام دارد. آنگاه آيات شريفه فأما من أعطى واتّقى... نازل شد.(1)

نقد بر شأن نزول: مرحوم طيب گويد: اولاً مدرك معتبرى بر اين قضيه وجود ندارد. ثانيا: اگر اين قضيه درست باشد در مدينه بوده واين سوره مكى است.(2)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بعد از ذكر سه سوگند مردم را به دو گروه تقسيم مى كند، انفاق كنندگان با تقوا وبخيلانى كه منكر قيامت هستند پاداش وكيفر هر يك را بيان مى كند، هدايت بندگان بر خداوند است وانذار مردم از آتش فروزان وورود شقاوتمندان در آتش ونجات اهل تقوا.

ب. غرض اين سوره تهديد وانذار است ومى خواهد به انسان ها بفهماند سعى وتلاش مردم يكسان نيست؛ بعضى انفاق مى كنند وداراى تقوا هستند ووعده ى حسناى خدا را تصديق مى كنند، خداوند حيات جاودانه در اختيارشان قرار مى دهد وبعضى در نقطه مقابل، بخل مى ورزند ووعده ى الهى را تكذيب مى كنند، خداوند آن ها را به عاقبت شر روانه مى كند.(3)

ص: 222


1- نور الثقلين، ج 5، ص 589؛ مجمع البيان، ج 10، ص 759؛ صافى، ج 5، ص 337.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 139.
3- الميزان، ج 20، ص 302.

نكته ها

1. در قرآن كريم بر مسأله ى نور وظلمت وتأثير آن ها در زندگى بشر توجه داده شده؛ زيرا دو نعمت بزرگ الهى بر انسان ها است وبه علت اهميت اين دو نعمت به آن سوگند ياد شده است.(1)

2. در باره تاريكى شب به فعل مضارع «يغشى» تعبير شد به دليل اين كه ظلمت عارض بر نور مى شود، اما در باره روز تعبير به فعل ماضى «تجلى» نمود؛ به دليل اين كه نور لازمه ى روز است.(2)

3. منظور از كلمه «ما» در ما خلق الذكر والأُنثى خداوند متعال است وابهام آن گويى اشعار به عظمت الهى دارد.(3)

4. نظير آيه 3 ليل: وَمَا خَلَقَ الذَّكرَ وَالْأُنْثَى آيه 36 يس است: سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يعْلَمُونَ

5. در اين سوره، خداوند به سه مورد سوگند ياد كرده است كه در حقيقت دو سوگند اول ودوم اشاره به آيات آفاقى است وسوگند سوم اشاره به آيات انفسى است.(4)

6. نظير آيه شريفه إنّ سعيكم لشتّى آيات ذيل است: لا يستوى أصحاب النّار وأصحاب الجنّة (حشر، 20) وآيه أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون (سجده، 18) و أم حسب الّذين اجترحوا السيئات أن نجعلهم كالّذين ءامنوا وعملوا الصالحات سواء محياهم ومماتهم ساء ما يحكمون.(5)

7. با اين كه همه انسان ها مى دانند اعمال مردم وسعى وتلاش آن ها مختلف است چرا سه سوگند براى اين امر بديهى ياد كرد؟ پاسخ آن كه آنچه مورد توجه است اين است كه برخى از كارها گمراهى وبرخى نور ودر نتيجه دسته اى از اعمال موجب بهشتى شدن وبرخى موجب جهنمى شدن است، پس پراكندگى اعمال به لحاظ اوصاف ونتايج اعمال است.(6)

ص: 223


1- نمونه، ج 27، ص 71؛ مجمع البيان، ج 10، ص 759.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 170.
3- الميزان، ج 20، ص 302.
4- نمونه، ج 27، ص 72.
5- جاثيه، 12؛ تفسير كبير، ج 31، ص 199.
6- نوين، ص 213.

8. جمله إنّ سعيكم لشتّى اشاره به اين است كه شما در زندگى آرام نخواهيد گرفت وحتما دست به سعى وتلاش مى زنيد. ببينيد سعى وتلاش خود را در كدام مسير مصرف مى كنيد، مبادا تمام سرمايه ها واستعدادهاى خود را به بهاى اندكى بفروشيد.(1)

9. امداد الهى بر انسان در پرتو سه امر حاصل مى شود. انفاق، تقوا وتصديق قيامت؛ وهر يك از اين سه امر نباشد امداد ولطف خاص الهى از انسان سلب مى شود.(2)

10. خداوند در آيه فأما من أعطى... از عطا وبخشش نام برده بدون آن كه چيزى را كه بخشيده مى شود معين كند؛ زيرا اصل بخشندگى وبخشش هر چه مى خواهد باشد مورد توجه وستايش است؛ خواه مالى باشد يا آبرويى و.... حضرت باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«أعطى مما اتاه الله».(3)

11. هر انسانى مشكلات مردم را از طريق انفاق آسان كند، خداوند نيز مشكلات او را آسان مى كند؛ فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى وهر انسانى به مردم كمك نكند وراه خير را به روى او ببندد درب رحمت الهى به روى او بسته مى شود، ودر آتش عذاب دربسته ى الهى قرار مى گيرد. در سوره بلد آيه 13 به بعد مى فرمايد: أو إطعام فى يومٍ ذى مسغبة * يتيما ذا مقربة * أو مسكينا ذا متربة *... عليهم نار مؤصدة.

12. كلمه «تيسير» به معناى تهيه كردن وآماده نمودن است و «يسرى» به معناى خصلتى است كه در آن آسانى باشد؛ مقصود اين است كه توفيق اعمال صالح را به او مى دهد وانجام اين گونه اعمال را برايش آسان مى سازد، يا مقصود اين است كه او را آماده حياتى سعادتمند مى كند، كه توفيق اعمال شايسته را به او مى دهد، اين وجه دوم به ذهن نزديك تر است. مقصود از

«تيسير للعسرى» ندادن توفيق اعمال صالحه است يا اين كه او را آماده عذاب مى كند.(4)

13. تعبير آوردن از كار غير شايسته به «عسرى» واز عمل صالح به «يسرى» براى اين است كه خيرات وحسنات بايد در نظر مسلمان آسان ترين كارها وشرور ومعاصى، دشوارترين

ص: 224


1- نمونه، ج 27، ص 72.
2- نمونه، ج 27، ص 71.
3- نوين، ص 215.
4- الميزان، ج 20، ص 304؛ تبيان، ج 10، ص 363؛ روح المعانى، ج 30، ص 149.

وسخت ترين اعمال باشد واز آن ها چنين توقع مى رود.(1)

14. قرآن كريم عمل صالح را آسان مى داند؛ زيرا مطابق با فطرت است، ليكن گناه را سخت مى شمرد؛ زيرا با فطرت مخالف است وموجب مشكلات دنيوى واخروى مى شود.(2)

15. يكى از نمونه ها ومصاديق آيات 6 تا 8 سوره ليل فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه خداوند درباره او مى فرمايد: وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى

16. سؤال: اگر هدايت كار خداوند است؛ إن علينا للهدى، بنابراين پيامبران چه رسالتى دارند؟

پاسخ: پيامبران نيز جنبه ى هدايت مردم را به عهده دارند، منتها به اذن الهى هدايت مى كنند واستقلالى از خود ندارند، علاوه بر آن هدايت به معناى ارائه ى طريق به عهده ى پيامبران است، اما به معناى ايصال الى المطلوب ورساندن به هدف وجزا دادن در بهشت كار خداوند است؛ إنّك لا تهدى من أحببت ولكن الله يهدى من يشاء.(3)

17. دنيا گرچه از نظر زمان مقدم بر آخرت است، ليكن هدف نهايى ومقصود اصلى آخرت است وبه همين دليل مقدم شده است؛ انّ لنا للاخرة والأُولى.(4)

18. از آيه شريفه لا يصليها إلاّ الاشقى استفاده مى شود كه آتش دوزخ مخصوص كفار است. با اين كه از آيات ديگر استفاده مى شود كه مؤمنان معصيت كار نيز سهمى از آتش دارند، از اين رو بعضى، مانند مرجئه گفته اند با وجود ايمان، هيچ گناهى ضرر نمى زند وبه آيه لا يصليها إلاّ الأشقى استدلال كرده اند.

پاسخ اين است كه: منظور از ورود در آتش در اينجا همان خلود است وخلود مخصوص كفار است، قرينه ى اين سخن آياتى است كه گويد: غير كفار نيز داخل آتش جهنم مى شوند، افزون بر اين، آيات فقط حال دو گروه را بيان مى كند؛ گروه بى ايمان بخيل كه به جهنم مى روند وگروه مؤمن سخاوتمند كه وارد بهشت مى شوند واز گروه سوم، مؤمنان

ص: 225


1- نوين، ص 215.
2- نسيم حيات، ص 128.
3- شورى، 52؛ الميزان، ج 20، ص 304.
4- نمونه، ج 27، ص 80.

معصيت كار سخنى به ميان نيامده وبه تعبير ديگر حصر در آيات شريفه اضافى است.(1)

19. مقصود از «اتقى» هر كسى است كه از شخص ديگر با تقواتر باشد؛ زيرا برخى تنها از كشتن مردم پرهيز مى كند، بعضى از فساد مالى مى گريزند وبعضى چون از فقر مى ترسند، از انفاق خوددارى مى كنند، ليكن برخى از خداوند پروا دارند ومال خود را در راه رضاى او انفاق مى كنند اين گروه از همه با تقواتر هستند.(2)

20. نظير آيه 15 و 16 ليل: لاَ يصْلاَهَا إِلاَّ الْأَشْقَى * الَّذِى كذَّبَ وَتَوَلَّى آيه 48 طه است: إِنَّا قَدْ أُوحِى إِلَينَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كذَّبَ وَتَوَلَّى

21. فخر رازى مى گويد: منظور از «اتقى» به عقيده ى عموم مفسران اهل سنت، ابوبكر است نه حضرت على (علیه السلام) چنان كه شيعه معتقد است.

نقد: اين آيه زمانى نازل شده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در قيد حيات بود، آيا مى توان ابوبكر را بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) مقدّم داشت ؟ افزون بر اين، اگر آيه بر ابوبكر تطبيق شود، مشكل «اشقى» باقى مى ماند كه منظور از آن چه كسى است ؟ ليكن اگر بر حضرت على (علیه السلام) تطبيق شود مشكل «اشقى» در آن حل است؛ زيرا در روايات زيادى در ذيل آيه اذا انبعث أشقيها وارد شده كه منظور از «اشقى» قاتل على ابن ابى طالب است.(3)

22. تعبير به «يتزكى» در حقيقت اشاره به قصد قربت ونيت خالص است؛ خواه اين جمله به معناى كسب نموّ معنوى وروحانى باشد يا به دست آوردن پاكى اموال. چون تزكيه هم به معناى نمو دادن آمده وهم پاك كردن؛ خداوند مى فرمايد: خذ من أموالهم صدقةٍ تُطهّرهم وتُزكيهم بها (توبه، 103)؛ ازاموال آن ها زكاتى بگير تا بدان وسيله آنان را پاك سازى وپرورش دهى.(4)

23. بسيارى از انفاق ها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه ى طرف مقابل قبلاً انجام شده است، البته حق شناسى وپاسخ احسان به احسان، كار خوبى است، ولى حسابش از انفاق هاى خالصانه پرهيزكاران جداست. آيه شريفه إلاّ ابتغاء وجه ربّه الأعلى

ص: 226


1- نمونه، ج 27، ص 81؛ مجمع البيان، ج 10، ص 761.
2- الميزان، ج 20، ص 306.
3- نمونه، ج 27، ص 87.
4- نمونه، ج 27، ص 80.

گويد: انفاق پرهيزكاران به ديگران نه از روى ريا است، نه به جهت پاسخ گويى به احسان، بلكه فقط براى جلب رضايت الهى است.(1)

24. توصيف خداوند به «ربّ» و «أعلى» اشاره به اين است كه آنچه به عنوان پاداش به او مى دهند، متناسب با ربوبيت ومقام بزرگ الهى است.(2)

ص: 227


1- نمونه، ج 27، ص 83.
2- الميزان، ج 20، ص 306.

ص: 228

سوره ضحى

آیه 1-11

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الضُّحى (1) وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى (2) ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى (3) وَ لَْلآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اْلأُولى (4) وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (5) أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيمًا فَآوى (6) وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى (7) وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى (8) فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ (9) وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد (و همه جا را فرا گيرد)، * وسوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، * كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ومورد خشم قرار نداده است! * ومسلّما آخرت براى تو از دنيا بهتر است. * وبه زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى. * آيا او تو را يتيم نيافت وپناه داد؟! * وتو را گمشده يافت وهدايت كرد، * وتو را فقير يافت وبى نياز نمود، * حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن، * وسؤال كننده را از خود مران، * ونعمت هاى پروردگارت را بازگو كن.

شأن نزول

ابن عباس مى گويد: پانزده روز بر پيامبر وحى نشد. مشركان گفتند: خداوند پيامبر را رها نموده ودشمن داشته است. خداوند در پاسخ آن ها اين سوره را نازل كرد وبه اين وسيله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را شادمان ساخت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بر رها نكردن خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را وقطع شدن زبان بدگويان، بشارت به

ص: 229


1- تبيان، ج 10، ص 368؛ صافى، ج 5، ص 340؛ نمونه، ج 27، ص 95.

عطاياى الهى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وخشنود ساختن او، يادآورى از گذشته ى زندگانى پيامبر كه چگونه مشمول الطاف الهى بوده است ودستور به مهربانى با يتيمان ومستمندان وبازگو كردن نعمت الهى.

ب. «ضحى» به معناى گسترده شدن نور خورشيد است، ولى بعدها آن زمانى را كه نور خورشيد گسترده مى شود نيز ضحى ناميدند. «سجى» از ماده «سجو» به معناى سكون وآرامش است وبه معناى پوشاندن نيز آمده است، از اين رو هنگامى كه ميت را دركفن مى پيچند به او «مسجّى» گويند، ولى در اينجا به معناى آرامش است. در هر حال آنچه در شب مهم است، آرامشى است كه براى انسان حاصل مى شود، چنان كه در آيه 96 انعام به آرامش شب نيز اشاره شده است؛ و جعل الّيل سكنا.(1)

ج. ميان دو سوگند ومحتواى آيه شريفه ما ودّعك ربّك وما قلى رابطه ى نزديكى وجود دارد؛ روز همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر است وشب همچون انقطاع موقّت وحى كه در بعضى مقاطع لازم است. به دنبال اين دو سوگند به جواب آن پرداخته كه خداوند هرگز تو را رها نكرده ودشمن نداشته است.(2)

د. آيه ألم يجدك يتيما فأوى وآيه بعد، دو نعمت را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) بازگو مى كند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت، دو ساله بود مادرش را از دست داد وهشت ساله بود كه سرپرست او عبدالمطلب رحلت كرد.(3)

بعضى گفته اند: منظور از «يتيم» بى نظير بودن است، چنان كه «درّ» بى نظير را هم «درّ يتيم» گويند؛ يعنى خداوند تو را فردى بى نظير از بين مردم دانست ومردم را گرد تو جمع كرد.(4)

ه -. حضرت رضا (علیه السلام) در تفسير آيات ألم يجدك يتيما فأوى... و و وجدك عائلاً فأغنى ومى فرمايد:

«ألم يجدك يتيما فأوى، قال فردا لا مثل لك فى المخلوقين فأوى الناس إليك، ووجدك ضالاً فهدى ضالّة فى قوم لا يعرفون فضلك فهداهم إليك ووجدك عائلاً،

ص: 230


1- الميزان، ج 20، ص 310؛ نمونه، ج 27، ص 97.
2- نمونه، ج 27، ص 97.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 180؛ كشاف، ج 4، ص 767.
4- مفردات راغب؛ الميزان، ج 20، ص 310؛ تفسير كبير، ج 31، ص 213؛ نور الثقلين، ج 5، ص 596.

تعول أقواما بالعلم فأغناهم لك»(1)؛ آيا تو را يتيم؛ يعنى فردى بى نظير در ميان مخلوقات خود نيافت وسپس مردم را در پناه تو قرار داد وتو را ناشناخته در ميان قومى يافت كه فضل تو را نمى دانستند وخداوند آن ها را به سوى تو هدايت كرد وتو را سرپرست اقوامى (در علم ودانش) قرار داد وآن ها را به وسيله تو بى نياز ساخت.

و. ضلال در لغت گرچه به معناى عدول از راه مستقيم است، ليكن در آيه شريفه مقصود از ضلال گمراهى نيست، بلكه عدم هدايت است؛ يعنى با صرف نظر از هدايت الهى پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم هدايت نشده بود. گرچه هيچ زمانى هدايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله) قطع نشد ودر نتيجه آيه شريفه هم مضمون با اين آيه است؛ ما كنت تدرى ماالكتاب ولا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا.(2)

ز. ضالاً در آيه شريفه و وجدك ضالاً فهدى به معناى گمراهى نيست، زيرا به تصريح قرآن كريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هرگز گمراه نشد مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى.

ح. منظور از «سائل» ممكن است اعم از سائل مسائل مادى وعلمى باشد، يعنى مسائل علمى نيازمندان را افزون بر نياز مادى آن ها تأمين كن؛ اين معنا هم با هدايت الهى نسبت به پيامبر تناسب دارد وهم با سرپرستى از او زمانى كه يتيم بود.(3)

نكته ها

1. گاهى خداوند شب را مقدم بر روز ذكر مى كند، مانند: و اليل إذا يغشى * والنّهار إذا تجلّى، گاهى روز را بر شب مقدم مى دارد، مانند: و الضحى * واليل إذا سجى؛ چنان كه در مسائل عبادى، نيز گاهى ركوع بر سجده مقدم ذكر شده وگاهى سجده بر ركوع؛

«و اسجدى واركعى» و

«اركعوا واسجدوا».(4)

2. فلسفه ى انقطاع وحى شايد به اين جهت باشد كه كسانى كه از پيامبر تقاضاى معجزات اقتراحى وبر طبق ميل خود داشتند يا به او پيشنهاد مى كردند كه فلان حكم يا فلان آيه را

ص: 231


1- مجمع البيان، ج 10، ص 767.
2- شورى، 52؛ الميزان، ج 20، ص 310؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 180؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 573.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 181؛ نمونه، ج 27، ص 107.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 209.

تغيير بده، بفهمند كه پيامبر از ناحيه ى خود در مورد نزول وحى هيچ اختيارى ندارد.(1)

3. هر خير ومنفعتى به هر انسانى برسد، چه مادى يا معنوى، بايد آن را از خداوند بداند، از اين رو خداوند پناه دادن پيامبر را به خود نسبت داده در صورتى كه ابوطالب او را در پناه گرفته است. همچنين توانگرى آن حضرت را كه به وسيله ثروت خديجه بوده مربوط به پروردگار مى داند.(2)

4. دليل بر اين كه خداوند متعال عنايت خاصى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد واو را رها نكرده نزول همين سوره بر آن بزرگوار است كه در آن 16 بار پيامبر را مورد خطاب قرار داده والطاف خاص خود را در دنيا وآخرت براى او يادآور شده است.

5. سرّ اين كه آخرت براى پيامبر اكرم بهتر از دنيا است چون نعمت هاى دنيوى در معرض زوال ومشوب به نقص ورنج است، اما در آخرت نعمت دائمى وخالص از رنج ودرد است، افزون بر اين، دنيا گنجايش پاداش پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ندارد.(3)

6. در آيه شريفه و لسوف يعطيك ربّك فترضى خداوند هم عطا را به طور مطلق ذكر كرده وهم رضايت پيامبر را كه مضمون آيه قبل را تثبيت مى كند؛ و الاخرة خير لك من الأُولى، ولى برخى گفته اند: آيه شريفه و لسوْف... ناظر به دنيا وآخرت است.(4)

7. عطاى الهى نسبت به پيامبر از بالاترين اكرام واحترام خداوند نسبت به بنده ى خويش است. بدون شك پيامبر (صلی الله علیه و آله) خشنودى اش تنها در نجات خودش نيست، بلكه آن زمانى راضى مى شود كه شفاعتش در باره امّت موحّد پذيرفته شود. چنان كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«رضى جدى أن لا يبقى فى النار موحِّد».(5)

8. پناه دهندگى به يتيم وراهنمايى فردى كه راه را نمى داند وبى نياز ساختن فرد عائله مند، از اوصاف الهى است كه مسلمانان در انجام اين گونه افعال وصفات بايد اهتمام بورزند.(6)

9. خداوند در آيه أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى به پيامبر گويد ما به تو پناه وجايگاه داديم، اين

ص: 232


1- نمونه، ج 27، ص 100.
2- نوين، ص 226.
3- روح المعانى، ج 30، ص 159؛ تفسير كبير، ج 31، ص 212.
4- الميزان، ج 20، ص 310.
5- نمونه، ج 27، ص 99؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 179؛ تفسير كبير، ج 31، ص 213؛ صافى، ج 5، ص 341.
6- نوين، ص 226.

مطلب روشن است كه برخى در منزل خود جايگاهى ندارند، يعنى كسى به حرف آنها توجه نمى كند وموقعيتى در خانواده خويش ندارند. بعضى از افراد در اجتماع جايگاهى ندارند، يعنى كسى براى حرف آنها ترتيب اثر نمى دهد. در عظمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) همين بس كه هم در خانواده خود وهم در اجتماع از جايگاه وموقعيت ويژه اى برخوردار بود واين عنايت الهى نسبت به حضرت بود.

10. يكى از شرايط رهبر دينى آن است كه از ميان رنج ودرد برخاسته باشد وتلخى هاى زندگى را از نزديك لمس كرده باشد تا بتواند به درد ورنج مردم رسيدگى كند. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما بعث الله نبيا قطّ حتى يسترعيه الغنم، يعلّمه بذلك رعية الناس»؛ خداوند هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اين كه او را به چوپانى گماشت تا از اين طريق، تربيت انسان را به او بياموزد.(1)

11. حضرت على (علیه السلام) به گروهى از اهل كوفه فرمود: شما معتقديد آيه قل يا عبادى الّذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله... (زمر، 53)، اميدوارترين آيه قرآن كريم است ؟ گفتند: آرى. فرمود: ما اهل بيت مى گوييم اميدبخش ترين آيه قرآن آيه و لسوف يعطيك ربّك فترضى است.(2)

12. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر فاطمه (عليها السلام) وارد شد، ديد با يك دست دستاس مى كند وبا يك دست بچه اش را شير مى دهد. فرمود: دخترم تلخى دنيا را در برابر شيرينى آخرت تحمل كن؛ زيرا خداوند اين آيه را بر من نازل نموده است: و لسوف يعطيك ربّك فترضى.(3)

13. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به دليل محبوبيت وعظمتى كه نزد خداوند متعال دارد، خداوند رضايت او را در دنيا وآخرت مى طلبد، وروشن است كه رضايت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در محور رضايت خداوند متعال است؛

الف. رضايت پيامبر در دنيا: فلنولينك قبلةٍ ترضها. (بقره، 144)

ب. رضايت پيامبر در آخرت: و لسوف يعطيك ربّك فترضى.(4)

ص: 233


1- بحار، ج 11، ص 64؛ نمونه، ج 27، ص 111.
2- روح المعانى، ج 30، ص 160؛ ابوالفتوح رازى، ج 12، ص 110.
3- روح المعانى، ج 30، ص 160؛ مجمع البيان، ج 10، ص 505؛ نور الثقلين، ج 5، ص 594.
4- كشف الاسرار.

14. «تقهر» از ماده «قهر» به معناى غلبه توأم با تحقير است؛ اين تعبير نشان مى دهد كه در مورد يتيمان مسأله ى انفاق اگر چه مهم است، ولى مهم تر از آن دلجويى ونوازش ورفع كمبودهاى عاطفى است.(1)

15. «فاء» در فأمّا اليتيم «فاء» نتيجه است، گويا مى فرمايد: تو درد يتيمى را چشيده اى؛ بنا بر اين، هيچ يتيمى را از خود مران. رهبر الهى وانسانى بايد سختى ها وناراحتى هاى زندگى را، مانند گرسنگى، فقر ويتيمى تحمل كند تا بتواند ارزيابى صحيحى را از قشرهاى محروم جامعه داشته باشد واز حال مردمى كه در درد ورنج هستند باخبر باشد.(2)

16. انسان در برابر نعمت هاى الهى مسئوليت دارد، خداوند در برابر سه نعمت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سه مسئوليت به او مى دهد. از اينرو در اين سوره به او مى فرمايد: تو يتيم بودى، ما به تو پناه داديم، پس يتيم را از خود مران. تو از هدايت برخوردار نبودى، ما تو را هدايت كرديم، بنا بر اين سائل مادى وعلمى را از خود دور مكن. تو نيازمند بودى، ما به تو ثروت داديم، پس نعمت الهى را بيان كن، وخلاصه از اخلاق الهى پيروى كن.(3) چنانكه در سورة ة ة كوثر نيز به آن حضرت مى فرمايد: ما به تو كوثر عنايت كرديم دربرابر اين نعمت نماز بخوان وقربانى كن.

17. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: سخن گفتن از نعمت، شكر است؛

«التحدّث بالنعم شكر»، افسوس كه اين دستورات امروز در ميان مسلمانان فراموش شده است؛ اگر هر انسانى در مقابل احسانى كه به او مى شود شكر كند وآن را بازگو نمايد چه اندازه مردم به كار خير تشويق مى شوند. يك جهت از بين رفتن نيكى ها، ناسپاسى است وشكر نكردن كسانى است كه مورد محبت قرار مى گيرند.(4)

18. بازگو كردن نعمت گاهى زبانى است كه هدف از آن شكر خداوند باشد، نه غرور وبرترى جويى. گاهى عملى است كه انسان به مستمندان انفاق كند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«إنّ الله تعالى إذا أنعم على عبدٍ نعمةً يحبّ أن يرى أثر النعمة عليه»؛ خداوند هنگامى كه نعمتى

ص: 234


1- روح المعانى، ج 30، ص 164؛ نمونه، ج 27، ص 106؛ مفردات راغب.
2- روح المعانى، ج 30، ص 164؛ الميزان، ج 20، ص 311؛ نمونه، ج 27، ص 110.
3- كشاف، ج 4، ص 769.
4- تفسير نوين، 225.

به بنده اى عطا مى كند، دوست دارد آثار آن را در او ببيند.(1)

19. يادآورى نعمت خدا سبب مى شود كه انسان كمبودها را كمتر احساس كند واز بيمارى ها شكوه نكند؛ وبر سلامت اعضاى ديگر خود شكرگزار باشد وبه جهت از دست دادن چيزى، جزع وفزع نكند.(2)

20. پناه دادن خداوند به يتيم وهدايت يابى او به حق وتمكن از تأمين زندگى خانواده، از جمله نعمت هاى الهى است كه انسان بايد آن را بازگو كند وخدا را بر آن سپاس گزارد؛... وأما بنعمة ربّك فحدّث.(3)

ص: 235


1- نهج الفصاحة، ص 683؛ نمونه، ج 26، ص 108.
2- نمونه، ج 27، ص 115.
3- روح المعانى، ج 30، ص 164.

ص: 236

سوره انشراح

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (4) فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (6) فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا ما سينه ى تو را گشاده نساختيم، * وبار سنگين تو را از تو بر نداشتيم ؟! * همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى كرد. * وآوازه ى تو را بلند ساختيم. * به يقين با (هر) سختى آسانى است. * (آرى) مسلّما با (هر) سختى آسانى است، * پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهمّ ديگرى پرداز، * وبه سوى پروردگارت توجّه كن.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان مواهب الهى به پيامبر، مانند شرح صدر وبرداشتن بار سنگين رسالت ورفعت مقام، بشارت به پيامبر نسبت به برطرف شدن مشكلات او در آينده وتوجه به خداوند يگانه وترغيب به عبادت ونيايش.

ب. «نشرح» از ماده «شرح» به معناى گسترش دادن قطعات گوشت ودر اين آيه كنايه از توسعه ى روحى وفكرى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه هم وسعت علمى پيامبر را از طريق وحى ورسالت، وهم گسترش تحمل واستقامت او در برابر لجاجت وكارشكنى هاى دشمن را شامل مى گردد.(1)

«همزه» ألم نشرح براى انكار نفى، وكلمه «لم» نيز براى نفى است ونفى در نفى مفيد

ص: 237


1- مفرادت راغب؛ نمونه، ج 27، ص 122؛ تبيان، ج 10، ص 371.

اثبات است، از اين رو جمله اى مثبت به آن عطف شده است: و وضعنا عنك وزرك.(1)

ج. «وزر» به معناى سنگينى است واطلاق «وزير» بر شخصى كه متصدى حكومت است از آن رو است كه بارهاى سنگين مسائل حكومتى را بر دوش مى كشد، وبه گناهان از اين جهت «وزر» گويند كه بار سنگينى بر دوش گنه كار است.(2)

منظور از بار سنگين، امر رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ودعوت مردم به توحيد ومبارزه با فساد وبت پرستى و... است، آن حضرت با مخالفت هاى فراوانى مواجه شد وبه او ناسزا گفتند واو را تكذيب كردند.(3)

نكته ها

1. هيچ رهبرى بدون شرح صدر نمى تواند با مشكلات به مبارزه برخيزد وكسى كه رسالتش مهم تر از همه است، شرح صدر او بايد بيش از همه باشد. شرح صدر در برابر ضيق صدر است؛ و لقد نعلم أنّك يضيق صدرك بما يقولون.(4)

2. از آيه شريفه استفاده مى شود تحمل سنگينى رسالت بدون امداد الهى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سخت وكمرشكن بود الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.

3. خداوند متعال به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ما براى اينكه تو را از ام الكتاب (قرآن كريم) بهره مند سازيم ظرف دل تو را باز كرديم تا گنجايش اين علوم را داشته باشى واز سويى بار سنگين را از دوش تو برداشتيم يعنى مانعى از درون وفشارى از بيرون ندارى، تو مى توانى اسرار را بنگرى وسختى ها را تحمل كنى.

4. هر اندازه آگاهى انسان بيشتر باشد، غم ودرد او بيشتر است؛ گاهى انسان تنها به فكر تأمين زندگى خويش است، گاهى به فكر تأمين زندگى خانواده اش، گاهى باخبر مى شود افراد ديگرى گرسنه اند، آن ها را نيز بايد سير كند. گاهى نه تنها بايد مسائل مادى را حل كند، بلكه بايد براى مردمى كه تشنه ى سخن حق هستند، آرام بخش باشد. بنا بر اين، آگاهى بيشتر غم

ص: 238


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 184.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 769؛ تبيان، ج 10، ص 373.
3- الميزان، ج 20، ص 315.
4- حجر، 97؛ نمونه، ج 27، ص 122.

ورنج ومسئوليت بيشترى مى آورد.

ما انسانها براى كاهش دادن رنج ها جملاتى را مى گوييم؛ دنيا زودگذر است، اين رنج عمومى است. واز آنجا كه نمى توان غم وغصه ها را كم كرد، بايد ظرفيت را گسترده تر ساخت. از اين رو خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شرح صدر مى دهد تا بتواند تحمل كند.(1)

5. شرح صدر نشانه آن است كه انسان مشمول هدايت خداوند است؛ فمن يرد الله إن يهديه يشرح صدره للاسلام (انعام، 125) وكسى كه شرح صدر پيدا كرد از نور الهى بهره مند مى شود؛ أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربّه (زمر، 22) وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از آنجا كه داراى شرح صدر ومشمول هدايت الهى ونور خداوندى است، مى تواند مردم را از ظلمات شرك وجهل رهايى بخشد؛ كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلى النور. (ابراهيم، 1)

6. آنچه را كه حضرت موسى (علیه السلام) با تقاضا از خداوند دريافت نمود؛ ربّ اشرح لى صدرى، خداوند بدون تقاضا به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عنايت كرد؛ ألم نشرح لك صدرك.

7. سرّ اين كه در آيه شريفه ألم نشرح لك صدرك كلمه «لك» ذكر شده آن است كه چون تمام كارهاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى خداوند بوده، پس شرح صدر از ناحيه ى خدا براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) است، افزون بر آن، منافع شرح صدر عائد به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى شود، نه خداوند.(2)

8. جهت اين كه مسئله ى شرح صدر را به صورت مفرد بيان نكرد ونفرمود

«الم اشرح» بلكه به صورت جمع ألم نشرح مطرح نمود، آن است كه شرح صدر نعمت بزرگى است كه عقول مردم به كنه وذات آن نمى رسد وعظمت منعم دلالت بر عظمت نعمت نيز دارد.(3)

9. رفعت ذكر يعنى رفعت مقام پيامبر كه در همه جا نام او به عظمت ياد مى شود؛ در شهادتين، تشهد نماز، كتب آسمانى انبيا، خطبه ها، مواعظ، اذان واقامه ودر ابتداى رساله ها وكتاب ها. خداوند هنگام خطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با

«رسول ونبى» ياد مى كند در صورتى كه از انبياى ديگر، آنان را با نام ذكر مى كند ومى فرمايد: يا عيسى، يا يحيى.(4)

ص: 239


1- تطهير با جارى قرآن، ص 81.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 3.
3- همان.
4- همان، ص 5.

10. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: جبرئيل نزد من آمد وگفت: پروردگارت مى فرمايد آيا مى دانى چگونه به تو رفعت مقام دادم وتو را بلند آوازه ساختم، حضرت فرمود: خير خداوند آگاه تر است. جبرئيل گفت خداوند مى فرمايد: هنگامى كه من ياد مى شوم تو نيز ياد مى شوى (مانند ياد خدا در اذان واقامه وتشهد).

قال رسول الله أتانى جبرئيل فقال: ان ربك يقول تدرى كيف رفعت ذكرك ؟ قلت: الله اعلم، قال: اذا ذكرت ذكرت معى.(1)

11. در برابر هر سختى دو آسانى وجود دارد. «عسر» با الف ولام وبه صورت معرفه بيان شده، ليكن «يسر» به صورت نكره ذكر شده است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لن يغلب عسر يسرين»؛ هرگز يك سختى بر دو آسانى غلبه پيدا نمى كند.(2)

12. آسانى همراه وتوأم با سختى هاست نه بعد از آن؛ چون نمى فرمايد

«بعد العسر»، بلكه مى فرمايد: مع العسر. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«و اعلم أنّ مع العسر يسرا وأنّ مع الصبر نصرا وأن الفرج مع الكرب».(3)

13. آيه فإنّ مع العسر يسرا در مقام بيان علت مطالب پيشين است؛ يعنى شرح صدر ورفعت مقام دادن به پيامبر از روى تصادف نبوده، بلكه به علت اين است كه سنت الهى بر اين معنا جارى شده كه با هر سختى آسانى وجود دارد.(4)

14. خداوند پيامبر را به تداوم همراه بودن سختى ها با آسانى ها مطمئن ساخت فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً آيه شريفه با بيان قانون كلى همراه بودن سختى ها با آسانى ها پس از ذكر نمونه هايى از آن در زندگى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آن حضرت را به كلى بودن واستمرار اين وضعيت بشارت مى دهد.(5)

15. نكره بودن «يسر» دلالت بر عظمت مى كند؛ يعنى آسانى بزرگى را در كنار هر دشوارى قرار داديم.(6)

16. در روايات فراوانى كه حاكم حسكانى نقل كرده از امام صادق (علیه السلام) چنين آمده است؛

ص: 240


1- الدر المنثور، ج 8، ص 549.
2- روح المعانى، ج 30، ص 171؛ تفسير كبير، ج 32، ص 6؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 108؛ مجمع البيان، ج 10، ص 771.
3- نمونه، ج 27، ص 127؛ نور الثقلين، ج 5، ص 604؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 188.
4- نوين، ص 235.
5- راهنما، ج 20، ص 574.
6- روح المعانى، ج 30، ص 171؛ تفسير كبير، ج 32، ص 6؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 188.

يعنى هنگامى كه فراغت يافتى، على (علیه السلام) را به ولايت نصب كن.(1)

17. زمخشرى گويد اگر براى شيعه اين تفسير درست باشد كه مقصود از «فانصب» يعنى اميرالمؤمنين (علیه السلام) را براى خلافت نصب كن، ناصبى ها كه دشمن على (علیه السلام) هستند نيز مى توانند آن را به عنوان دستور به «نصب» به معناى بغض على ابن ابى طالب (علیه السلام) تفسير كنند.(2)

نقد: اهل سنت، گمان كرده اند كه شيعه قرائت آيه را تغيير مى دهد تا براى مسأله ى ولايت به آن استدلال كند با اين كه همين قرائت معروف براى اين تفسير كافى است؛ يعنى هر گاه از امر مهم رسالت فراغت پيدا كردى براى امر مهم ديگر كه آن هم جزئى از رسالت است، يعنى مسئله ى تبليغ ولايت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كوشش كن، تا آنجا كه خداوند مى فرمايد: يا أيها الرسول بلّغ ما أُنزل إليك من ربّك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته. به بيان ديگر، بعضى تصور كرده اند اگر «فانصب» به معناى رنج وتعب گرفته شود، در اين صورت آيه به انتصاب حضرت على (علیه السلام) ارتباطى نخواهد داشت، ولى اين اشتباه است. اتفاقا اگر به اين معنا باشد، دلالت آن بر موضوع مذكور بيشتر خواهد بود. زيرا وظيفه ى انتصاب امام به اندازه ى وظيفه ى رسالت دشوار است.(3)

18. مرحوم فيض كاشانى گويد: نصب امام بعد از تبليغ رسالت يا فراغت از عبادت، امرى معقول، بلكه واجب است تا مردم پس از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در گمراهى واقع نشوند، پس صحيح است كه نصب امام مترتب بر رسالت باشد، اما عداوت نسبت به على (علیه السلام) هيچ نوع ترتبى بر رسالت ندارد وهيچ معقول نيست، افزون بر اين، كتاب هاى اهل سنت مملوّ از احاديثى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) محبت داشت ودر مدت زندگى فضايل او را بيان مى كرد، مانند:

«حبّ على ايمان وبغضه كفر».(4)

19. تلاش وكوشش انسان بايد فقط براى خداوند باشد، نه رسيدن به ثواب يا اغراض ديگر، از اين رو فرمود: إلى ربّك فارغب.(5)

ص: 241


1- شواهد التنزيل، ج 2، ص 349.
2- كشاف، ج 4، ص 772.
3- نسيم حيات، ص 137.
4- صافى، ج 5، ص 345.
5- محاسن التأويل، ج 17، ص 188.

20. فرزند مغيرة بن شعبه گويد: پدرم از معاويه زياد تعريف مى كرد. شبى از نزد او آمد، ليكن بسيار ناراحت بود؛ علت را جويا شدم گفت: به معاويه گفتم: تو به مقاصد خود رسيدى، نسبت به بنى هاشم نيكى كن. او گفت: هيهات چه نامى از من باقى مى ماند، خليفه ى اول ودوم از دنيا رفتند، چه نامى از آن ها باقى مانده است، اما روزى پنج مرتبه نام پيامبر در مأذنه ها بلند است.

«لا واللّه إلاّ دفنا دفنا»؛ نه به خدا سوگند مگر اين كه وضع دگرگون شود ونام پيامبر مدفون گردد!(1)

21. چهار آيه اول مشتمل بر سنت بزرگ الهى است كه خدا به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عنايت كرده وهر يك به منزله ى مقدمه واساس وسبب حصول براى ديگرى است. آيه پنجم وششم علت نيل به نعمت ها را بيان مى دارد ودو آيه آخر شرط رهايى از سختى ها ورسيدن به آسانى ها را بيان مى كند كه شرط اول اجتناب از تن آسايى وبيكارى وشرط دوم روى دل با خدا داشتن واز غير او قطع اميد كردن است.(2)

22. در حديثى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) در باره نشانه شرح صدر، نقل شده كه فرمودند: نشانه آن توجه به سراى جاويدان وجدا شدن از دنياى فريب دهنده وآمادگى براى مرگ است؛

«الإنابة إلى دار الخلود والتجافى عن دار الغرور والاستعداد للموت قبل نزوله».(3)

ص: 242


1- شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129؛ نمونه، ج 27، ص 132.
2- نوين، ص 238.
3- جامع الاحكام، ج 8، ص 5691.

سوره تين

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ (1) وَ طُورِ سينينَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمينِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ (5) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (7) أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمينَ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به انجير وزيتون [يا: قسم به سرزمين شام وبيت المقدس]، * وسوگند به «طور سينين»، * وقسم به اين شهر امن [- مكه]، * كه ما انسان را در بهترين صورت ونظام آفريديم، * سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم، * مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند كه براى آن ها پاداشى تمام نشدنى است! * پس چه چيز سبب مى شود كه بعد از اين همه (دلايل روشن) روز جزا را انكار كنى ؟! * آيا خداوند بهترين حكم كنندگان نيست ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

چهار سوگند در ارتباط با آفرينش زيباى انسان ومراحل تكامل وانحطاط او، ايمان واعمال شايسته عامل سعادت انسان، تأكيد بر مسأله ى قيامت، حاكميت مطلقه ى خداوند.

ب. در آغاز اين سوره چهار سوگند (دو سوگند به امور مادى ودو سوگند به امور معنوى) بر مطلبى با اهميت ياد شده وآن اين كه، ما انسان را در بهترين صورت ونظام احسن تقويم آفريديم؛ به بيان ديگر: انسان را از لحاظ جسمى وروحى شايسته خلق كرديم.(1)

ج. در باره معناى تين وزيتون وجوهى ذكر شده است از جمله:

1. تين، يعنى انجير وزيتون، همان ميوه ى معروفى است كه ماده روغنى مفيدى از آن مى گيرند.

ص: 243


1- نمونه، ج 27، ص 144.

2. دو كوهى است كه شهر دمشق وبيت المقدس بر آن ها قرار گرفته زيرا اين دو محل سرزمين پيامبرخيزى بوده وبسيارى از انبيا از آنجا برانگيخته شده اند. اين معنا با سوگندهاى سوم وچهارم كه از سرزمين هاى مقدس ياد مى كند هماهنگ است.(1)

3. برخى گفته اند: وجه نامگذارى اين دو كوه به نام تين وزيتون آن است كه تين وزيتون در آن منطقه مى رويد واز باب تسميه ى محل به اسم حال است.(2)

د. سوگند ياد كردن به اين چهار مكان مقدس براى آن است كه شرافت اين چهار محل را بر ساير اماكن برساند كه از اين چهار محل خير وبركت نصيب مردم شده ومحل سكونت پيامبران بوده است.

دمشق وبيت المقدس محل هجرت حضرت ابراهيم (علیه السلام) وتولد حضرت عيسى (علیه السلام) وكوه طور، محل مناجات موسى (علیه السلام) وشهر مكه، زادگاه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بوده است.(3)

ه -. منظور از «طور سينين» ظاهرا همان طور سينا است (كوه طور معروف)، «سينين» را برخى جمع «سينه» به معناى درخت دانسته اند و «طور» به معناى كوه مفهوم آن كوه پر درخت مى شود. بعضى گفته اند: «سينين» نام زمينى است كه كوه بر آن قرار دارد، همان كوهى كه موسى به هنگام مناجات به آنجا مى رفت.(4)

و. بعضى گفته اند: مقصود از

«احسن تقويم» رسيدن انسان به حد كمال انسانى است از نظر جسم وروح ومنظور از ردّ به اسفل سافلين، برگرداندن انسان به دوران پيرى ومسلط شدن ضعف وناتوانى است كه قرآن مى فرمايد: و من نُعمّره نُنكسه فى الخلق (يس، 68)، ليكن اين معنا با آيه إلاّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات نمى سازد. چون به طور مسلّم اين استثنا متصل است وبرگشتن انسان به دوران پيرى ومسلط شدن ضعف وناتوانى بر او، استثناپذير نيست؛ چون حكم خلقت عمومى است وتفاوتى بين مؤمن وكافر نيست.

اين گونه نيست كه همه مردم به سن پيرى برسند جز افراد مؤمن، وچنين ادعايى باطل است ومنظور از ردّ به اسفل سافلين، برگشت انسان به شقاوت وعذاب است بنا بر اين،

ص: 244


1- الميزان، ج 20، ص 319؛ تفسير كبير، ج 32، ص 9؛ نمونه، ج 27، ص 144.
2- روح المعانى، ج 30، ص 173.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 578؛ كشاف، ج 4، ص 774.
4- روح المعانى، ج 30، ص 173؛ فتح القدير، ج 5، ص 465.

منظور از احسن تقويم اين است كه ما انسان را در بهترين ونيكوترين وضع از لحاظ جسم وروح قرار داديم؛ يعنى اجزاى بدن او را از چشم وگوش وزبان و... نيكو قرار داديم ونيز عقل وشعور وادراك وفهم به او عنايت كرديم.(1)

ز. آيه فما يكذّبك بعد بالدّين به دو صورت تفسير شده است:

1. خطاب به پيامبر (صلی الله علیه و آله) باشد كه با اين همه دلايل معاد، چه كسى يا چه چيزى مى تواند تو را درباره قيامت تكذيب كند.

2. خطاب به انسان باشد؛ يعنى اى انسان آن انگيزه اى كه باعث شده روز قيامت را انكار كنى چيست ؟(2)

قرآن مى فرمايد: كما بدأنا أول خلقٍ نُعيده (انبياء، 104) و قُل يحييها الّذى أنشأها أوّل مرّة.(3)

ح. «ممنون» از ماده «منّ» به معناى قطع يا نقص است، بنا بر اين «غير ممنون» اشاره به پاداش دائمى وخالى از هر گونه نقص است.(4)

ط. احكم الحاكمين بودن خدا به اين معناست كه او فوق هر حاكم است وحكم او هيچ گاه دچار وهن واضطراب نمى گردد. از سوى ديگر، حكمت او ايجاب مى كند كه بين مؤمن وكافر از نظر جزا تفاوت قائل شود. آيه شريفه أليس الله بأحكم الحاكمين نظير اين آيات است: أم نجعل الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين فى الأرض (ص، 28) و أم حسب الّذين اجْترحوا السيئات أن نجعلهم كالذين امنوا وعملوا الصالحات سواء محياهم ومماتهم ساء ما يحكمون.(5)

نكته ها

1. هذا البلد الامين اشاره به سرزمين مكه است كه حتى در زمان جاهليت به عنوان حرم امن شمرده مى شد وكسى در آنجا حق تعرض به كسى را نداشت حتى

ص: 245


1- الميزان، ج 20، ص 320؛ اطيب البيان، ج 14، ص 159.
2- الميزان، ج 20، ص 742.
3- يس، 79؛ تفسير كبير، ج 32، ص 13؛ اضواء البيان، ج 6، ص 380.
4- تبيان، ج 10، ص 376؛ نمونه، ج 27، ص 145.
5- جاثيه، 21؛ الميزان، ج 20، ص 321.

مجرمان وقاتلان وقتى به آنجا مى رسيدند، در امنيت بودند.(1)

2. امنيت شهر مكه بر اثر استجابت دعاى ابراهيم (علیه السلام) است كه عرض كرد: پروردگارا اين شهر را شهرى امن قرار بده؛ ربّ اجعل هذا البلد ءامنا (ابراهيم، 35) وخداوند به امنيت آن در آيه ديگر اشاره فرموده است؛ أو لم يروا أنّا جعلنا حرما امنا.(2)

3. هر كدام از جسم وروح بشر نيازمند به غذاست. تين وزيتون خوراك جسم وعلم وعقيده كه مبدأ ومنشأ آن دو، وحى است غذاى روان است. طور سينا، مبدأ وحى موسى وبلد امين، مبدأ وحى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(3)

4. انسان در قوس صعودى تكامل، گاهى به نقطه اى مى رسد كه خداوند به او خطاب مى كند:

«لولاك لما خلقت الافلاك» ودر قوس نزولى مراحل وحشتناكى ديده مى شود كه گاهى انسان، قاتل چندين ميليون انسان مى گردد، چنان كه در جنگ جهانى اتفاق افتاد.(4)

5. انسان به حسب خلقت طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد با ابزار واستعدادى كه خداوند در اختيارش قرار داده ترقى وتكامل پيدا كند وعامل صعود بشر علم وايمان وعمل صالح است؛ يرفع الله الّذين ءامنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات (حج، 37) و إليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه.(5)

ص: 246


1- مجمع البيان، ج 10، ص 775؛ نمونه، ج 27، ص 141.
2- الميزان، ج 20، ص 318.
3- نوين، ص 242.
4- نسيم حيات، ص 141.
5- فاطر، 10؛ الميزان، ج 20، ص 319.

سوره علق

آیه 1-19

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ (1) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ (3) الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى (9) عَبْدًا إِذا صَلّى (10) أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى (13) أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَرى (14) كَلاّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنّاصِيَةِ (15) ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نادِيَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (18) كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، * (همان كس كه) انسان را از خون بسته اى خلق كرد. * بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، * همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود، * وبه انسان آنچه را نمى دانست ياد داد. * چنين نيست (كه شما مى پنداريد) به يقين انسان طغيان مى كند، * از اين كه خود را بى نياز ببيند. * وبه يقين بازگشت (همه) به سوى پروردگار توست. * به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند، * بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست)؟! * به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد، * يا مردم را به تقوا فرمان دهد (آيا نهى كردن او سزاوار است)؟! * به من خبر ده اگر (اين طغيانگر) حق را انكار كند وبه آن پشت نمايد (آيا مستحق مجازات الهى نيست)؟! * آيا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) مى بيند؟! * چنان نيست (كه او خيال مى كند)، اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه اش [- موى پيش سرش] را گرفته (و به سوى عذاب مى كشانيم)، * همان ناصيه ى دروغ گوى خطاكار را! * سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند (تا ياريش كند)! * ما هم به زودى مأموران دوزخ را صدا مى زنيم (تا او را به دوزخ افكنند)! * چنان نيست (كه آن طغيانگر مى پندارد)؛ هرگز او را اطاعت مكن، وسجده نما و (به خدا) تقرّب جوى.

ص: 247

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

دستور قرائت به نام خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، خلقت انسان از خون بسته شده وبى ارزش، تكامل انسان در پرتو لطف وكرم پروردگار، طغيانگرى بشر در صورت بى نياز ديدن خويش، اشاره به عذاب دردناك نهى كننده ى از عبادت ودستور به سجده وتقرب به پروردگار.

ب. اين پنج آيه نخستين آياتى است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده واين كه بسيارى سوره مباركه ى حمد وبرخى هم سوره مباركه ى مدثر را نخستين سوره نازله دانسته اند، ممكن است همگى درست باشد؛ به اين طريق كه بگوييم اولين سوره اى كه تمام وبه طور كامل نازل شده، سوره حمد است وپس از اين كه وحى در مدت كوتاهى منقطع گرديد، يا أيها المدثر نازل شده، ولى آيات سوره «اقرأ» تا ما لم يعلم به اتفاق، پيش از همه ودر آغاز وحى نازل شده است.(1)

د. عموم سيره نويسان كيفيت شروع وحى را از گفته ى خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين نقل كرده اند كه فرمود: جبرئيل بر من ظاهر شد وگفت: بخوان. گفتم: امّى هستم وقرائت نمى دانم واين امر سه مرتبه انجام گرفت كه در بار سوم مرا سخت بفشرد كه ديدم مى توانم بخوانم.(2)

ه -. لفظ «رب» به معناى صاحب ومالك است وبا تربيت از لحاظ اشتقاق ارتباطى ندارد؛ زيرا اولى مضاعف (ربب) ودومى از باب تفعيل (تفعلة) از ربوة ومعتل اللام است وربوة به معناى نمو ورشد كردن وزياد شدن است كه «ربا» هم از همين ماده است، ولى در معناى ربّ تربيت هم ملحوظ است.(3)

و. «علق» در اصل به معناى چسبيدن به چيزى است، از اين رو به خون بسته وهمچنين به زالو كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد، «علق» گفته اند واز آنجا كه نطفه بعد از مدتى در رحم زن به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد، به آن «علقه» گفته مى شود.(4)

ص: 248


1- نوين، ص 251.
2- نوين، ص 251؛ نمونه، ج 27، ص 153؛ ابوالفتوح، ج 12، ص 96.
3- نوين، ص 252.
4- الميزان، ج 20، ص 323؛ نمونه، ج 27، ص 156.

ز. در اين كه «اقرأ» دوم به منظور تأكيد بر «اقرأ» اول است يا تفاوت دارد، دو نظريه هست: مرحوم علامه طباطبايى آن را تأكيد ومرحوم طيب معتقد است كه «اقرأ» اول براى توجه به خدا ومعرفت به او وآثار قدرت اوست و «اقرأ» دوم براى تلاوت قرآن وبيان احكام ووظايف دينى است.(1)

ح. از آيه أرأيت الذى ينهى تا ألم يعلم بأن الله يرى قرآن كريم مى خواهد نمونه ى انسان طاغى را بيان كند. در حديث آمده است كه ابوجهل، هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مشغول نماز بود، به طرف پيامبر (صلی الله علیه و آله) حركت كرد تا جسارت كند وپاى خود را روى گردن مبارك پيامبر بگذارد، اما وقتى رفت فورا عقب نشينى كرد. از او پرسيدند چرا برگشتى ؟ گفت: ناگهان ميان خود وپيامبر خندقى از آتش ديدم. پيامبر فرمود: قسم به پروردگار اگر به من نزديك شده بود ملائكه بدن او را قطعه قطعه مى كردند اينجا بود كه آيات أرأيت الّذى ينهى... نازل شد.(2)

ط. دو وصف خطاكارى وكذب

«ناصية كاذبة خاطئه» متعلق به صاحب موى است، نه خود موى وجهت اين كه وصف براى مو بيان كرد، اين است كه پيشانى كه محل ناصيه ويكى از دو معناى ناصيه هست، مظهر غرور وتكبر وخودخواهى نيز هست، وهمان گونه كه اگر متكبرى از خويشتن خودستايى كند، البته زبانش كاذب وخطاكار است، اگر با قيافه گرفتن وپيشانى در هم كشيدن، خود را بزرگ وباشخصيت جلوه دهد، در اين مورد چهره ورخساره ونگاه ها وپيشانى كاذب وبر خطايند.

ى. اسناد كذب به «ناصيه» از باب اطلاق بعض واراده ى كلّ است كه مقصود صاحب ناصيه است مانند تبّت يدا أبى لهبٍ وتبّ كه مقصود هلاكت صاحب يداست.(3)

ك. در روايتى از ابن عباس نقل شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مشغول نماز بود، ابوجهل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: مگر من تو را نهى نكردم! حضرت بر او بانگ زد واو را از خود راند؛ ابوجهل گفت: بر من بانگ مى زنى واز خود مى رانى، تو نمى دانى قوم وعشيره من در اين سرزمين از همه

ص: 249


1- مجمع البيان، ج 10، ص 781؛ الميزان، ج 20، ص 324؛ اطيب البيان، ج 14، ص 164.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 782؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 349؛ نمونه، ج 27، ص 165؛ الميزان، ج 20، ص 325.
3- نوين، ص 271.

بيشتر است، در اينجا اين آيه نازل شد كه اين جاهل مغرور، عشيره ى خود را صدا مى زند واز آن ها يارى مى طلبد؛ فليدع ناديه ما هم مأموران دوزخ را صدا مى زنيم؛ سندع الزّبانية.

«نادى» به معناى جماعتى است كه در يك مجلس جمع مى شوند وبه تعبير ديگر، دوستانى است كه امثال ابوجهل در كارهاى خود بر نيروى آن ها تكيه مى كردند. «زبانيه» جمع «زبنيه» به معناى مأموران انتظامى. از ماده «زبن» به معناى دفع كردن ودر اينجا به معناى مأمورين دوزخ است.(1)

نكته ها

1. آغاز هر كارى بايد با نام خداوند متعال باشد، از اين رو آغاز دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) با نام الهى وياد او شروع شد؛ اقرأ باسم ربّك، قابل توجه اين كه تمام زندگانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آميخته با ياد خداوند بوده است.(2)

2. بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در محور قيام فرهنگى بوده است؛ زيرا در آغاز وحى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأمور به قرائت به نام خداوند شد؛ إقرأ باسْم ربّك الّذى خلق واز سويى به او فرمان داده شد كه قيام كند ومردم را از عذاب الهى بترساند؛ يا أيها المدّثّر * قم فانذر.

3. شروع هر كارى به نام خداوند رمز توجه به خدا وتوكل به اوست ونيز رمز خروج از تكبر واظهار عجز به درگاه الهى است ونيز نشانه بندگى وعبوديت انسان وعامل قداست يافتن كارها ومايه ى فرار شيطان از انسان است.

4. قرائت، غير از سخن گفتن است، به بيان ديگر، قرائت به نوشته تعلق مى گيرد، نه به سخن؛ بنا بر اين، قرائت در جايى اطلاق مى شود كه متنى از پيش تهيه وتنظيم وبه صورت مكتوب تدوين شده باشد. از اينجا روشن مى شود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) بايد آن چيزى را بخواند كه از پيش تنظيم شده ودر لوح محفوظ است وبر قلب مبارك او نازل شده وآن قرآن كريم است.(3)

5. تكرار فعل «خلق» براى بيان عظمت انسان واهميت مقام وى از ميان همه مخلوقات

ص: 250


1- فى ظلال القرآن، ج 10، ص 624؛ نمونه، ج 27، ص 172.
2- نمونه، ج 27، ص 160؛ اطيب البيان، ج 14، ص 163.
3- تفسير قرآن نوشته شهيد مطهرى، ص 216.

است؛ آفرينش اين موجود گويا عملى جداگانه ودر برابر آفرينش مطلق خلق است.(1)

6. ربّ را به صورت صفت وخلق را به صورت فعل ماضى آوردن، مشعر بر اين است كه آفرينش در گذشته انجام يافته، ولى تربيت موجودات مقيد به زمان نيست وهمواره در جريان است.

7. جمله ربّك الذى خلق پندار مشركان را ردّ مى كند كه معتقدند خداوند سبحان تنها خالقيت را بر عهده دارد، اما ربوبيت وتدبير موجودات را به ديگران مانند فرشتگان واگذار كرده است. بنا بر اين، همان طورى كه خداوند خالق انسان است، مدبّر او نيز هست ودر اين آيه بر توحيد ربوبى احتجاج شده است.(2)

8. بعضى تصور مى كنند خداوند تنها جهان را خلق كرد واز آن پس، جهان خود به خود اداره مى شود، ولى قرآن كريم خداوند را هم علت محدثه مى داند هم علت مبقيه: «ربّك».(3)

9. خداوند متعال مبدأ آفرينش انسان را از نطفه وشئ بى ارزش قرار داده تا قدرت وعظمت خود را آشكار سازد.(4)

10. آيات اوليه سوره علق از تكامل جسمى وروحى انسان خبر مى دهد؛ تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش، مانند علقه وتكامل روح به وسيله تعليم وتعلم، مخصوصا كه از طريق قلم سخن مى گويد واين تربيت وتكامل انسان در پرتو ربوبيت خداوند صورت مى گيرد.(5)

11. تكرار «ربّك» براى اين است كه دلالت بر دو نوع تربيت كند: اول تربيت تكوينى، از اين جهت به الّذى خلق توصيف شده است. دوم تربيت تشريعى وبه همين جهت الّذى علّم را صفت آن قرار داد.

12. معلّم واقعى بشر خداوند متعال است؛ علّم الانسان ما لم يعلم، معلم بودن خداوند در آيات ديگرى نيز بيان شده از جمله: الرّحمن * علّم القرءان * خلق الانسان * علّمه البيان

ص: 251


1- نوين، ص 252.
2- الميزان، ج 20، ص 461.
3- نوين، ص 252؛ نسيم حيات، ص 144.
4- نمونه، ج 27، ص 156؛ مجمع البيان، ج 10، ص 781.
5- محاسن التأويل، ج 17، ص 202؛ نمونه، ج 27، ص 159.

(الرحمن، 1-4) و و علّم ءادم الأسماء كلّها (بقره، 31) و و اذ علمتك الكتاب والحكمة والتوراة والانجيل (مائده، 110) و و انّه لذو علم لما علّمناه (يوسف، 68) و إن هو إلاّ وحى يوحى * علّمه شديد القوى. (نجم، 4-5)

و اگر وصف معلّم در باره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وساير پيامبران بيان شده از آن جهت است كه پيامبران مظهر علم خداوند هستند وبه واسطه ى تعليم الهى معلّم جوامع بشرى مى باشند؛ هو الّذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم ءاياته ويزكيهم ويعلّمهم الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبينٍ. (جمعه، 2)

13. براى اين كه برترى دانش بر آفرينش بهتر اثبات ومعلوم گردد، آيه ما غرّك بربّك الكريم الّذين خلقك فسوّيك فعدلك از سوره انفطار را با آيه اقرأ وربّك الاكرم مقايسه كنيد كه در آنجا خداوند براى نعمت خلق وتسويه وتعديل وتصوير وتركيب به «كريم»؛ يعنى بخشنده متصف شده واينجا براى تعليم به «اكرم» يعنى بخشنده تر، موصوف گرديده است.(1)

14. تكرار فعل «علّم» شايد ناظر به دو نوع علم باشد: اكتسابى والهامى، فعل «علّم» در اولين بار چون مقيد به قلم شده ظاهر در دانشى است كه افراد بشر از يكديگر مى آموزند وچون استعداد فرا گرفتن علوم را خداوند عنايت فرموده اين تعليم را به خود نسبت داده است.

15. آن روزى كه اين آيات نازل شد، كسى براى قلم ارزشى قائل نبود، اما امروز مى دانيم كه تمام تمدن ها ودانش بشر وپيشرفت هايى كه در هر زمينه نصيب انسان شده بر محور قلم دور مى زند، بى جهت نيست كه قرآن كريم به قلم سوگند ياد مى كند؛ ن * والقلم وما يسطرون وبه تعبير ديگر تمام منافع دينى ودنيوى به وسيله قلم به انسان رسيده است.(2)

16. كرم به معناى اعطاى بلاعوض است، بنا بر اين خلقت انسان وتعليم علم به او از كرم ولطف الهى نشأت گرفته است، نه اين كه خلقت وتكامل بشر به دليل نياز خداوند باشد يا انتظار عوض را از بشر داشته باشد.(3)

ص: 252


1- نوين، ص 252.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 781؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 120؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 205؛ نمونه، ج 27، ص 159.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 206؛ تفسير كبير، ج 32، ص 16.

17. سرچشمه ى طغيان بشر آن است كه خود را بى نياز مى بيند؛ أن رأه استغنى جالب اين كه نمى فرمايد بى نياز مى شود، بلكه مى فرمايد: پندار خام انسان اين است كه خود را بى نياز مى بيند.(1)

18. غالب مفاسد دنيا از قشرهاى مرفّه ومستكبر سرچشمه مى گيرد كه گاهى قرآن از آن ها به «ملأ» تعبير كرده (اعراف، 60) وگاه به «مترفين» (سبأ، 34). گاه به «مستكبرين» (مؤمنون، 67)؛ وسرچشمه همه اين ها احساس بى نيازى است واين از ويژگى هاى افراد كم ظرفيت است كه وقتى به نعمت ومال ومقامى مى رسند، چنان مست مى شوند كه خدا را هم به دست فراموشى مى سپارند.(2)

19. قارون، فرعون وبلعم باعورا برجسته ترين نمونه ى انحراف وطغيان بشر به سبب استغناى مالى ومقامى وعلمى به شمار مى روند وبراى افرادى كه به وسيله يكى از اين سه نعمت در خطر طغيان مى باشند، درس عبرتى هستند، ولى يوسف (علیه السلام) واجد همه اين نيروها بوده از هر سه جهت (مال، مقام وعلم) مستغنى بود وبه جاى سركشى وغرور چنين گفت:

«ربّ قد ءاتيتنى من المُلك وعلمتنى من تأويل الأحاديث...» يا حضرت سليمان (علیه السلام) گويد:

«هذا من فضل ربّى ليبلونى ءأشكر أم أكفر».(3)

20. توجه به اين حقيقت كه عالم محضر خداوند است، مى تواند روى برنامه زندگى انسان اثر زياد بگذارد واو را از خلاف كارى ها باز دارد: ألم يعلم بأن الله يرى. در حديثى مى خوانيم:

«أعبدالله كأنّك تراه، فإن لم تكن تراه فإنه يراك».(4)

21. «ناصية» به معناى موى جلوى سر است وگرفتن ناصيه در جايى گفته مى شود كه بخواهند كسى را با ذلّت وخوارى به سوى كارى ببرند؛ زيرا هنگامى كه موى جلوى سر كسى را مى گيرند قدرت هر گونه حركت از او سلب مى شود وچاره اى جز تسليم ندارد.(5)

22. از جمله كلاّ لئن لم ينته استفاده مى شود كه اگر انسان طغيانگر از كار زشت منتهى

ص: 253


1- نمونه، ج 27، ص 164؛ مجمع البيان، ح 10، ص 782.
2- نمونه، ج 27، ص 175.
3- نوين، ص 262.
4- نمونه، ج 27، ص 168.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 783؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 125.

شد وتوبه كرد. توبه ى او پذيرفته مى شود.(1)

23. ساختمان وجود انسان از يك سو وساختمان جهان پهناور از سوى ديگر نشان مى دهد كه زندگى دنيا نمى تواند هدف نهايى خلقت باشد، به تعبير قرآن كريم نشأة اولى خود خبر از نشأة اخرى مى دهد پس چرا انسان متذكر نمى شود؛ و لقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون.(2)

24. سرّ اين كه فرمود: ينهى عبدا ونفرمود «ينهاك» به جاى ضمير اسم ظاهر نكره آورد تا دلالت كند بر اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در عبوديت خداوند كامل بود.(3)

25. «ينهى»؛ باز مى دارد، آوردن فعل مضارع براى فهماندن استمرار است؛ يعنى نوع اعمال زشت هنگامى سزاوار نكوهش وسرزنش است كه به طور مستمر انجام شود.(4)

26. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نزد خداوند داراى عظمت خاصى است كه گاهى خداوند نام خود را به او اضافه مى كند، مانند: «ربّك» وگاهى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به خود اضافه مى كند مانند: «بعبده» در آيه سبحان الذى أسرى بعبده.(5)

27. در آيه شريفه، گرچه طرف خطاب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، نفرموده تو را از عبادت باز دارد، بلكه فرمود: «بنده اى را»، براى اين كه عام باشد وبفهماند كه هر بنده اى را كه از عمل صالح وعبادت باز دارند، زشت وگناه است، واگر مى گفت تو را از عبادت باز دارند، توهّم مى شد كه چون طرف پيامبر است، اين نهى قبيح است ومنع ديگران عيبى ندارد.(6)

28. آوردن وصف «عبد» به منظور اين است كه انجام وظيفه بندگى منشأ نهى آن ها بوده است، آنان بنده اى را از وظيفه ى بندگى اش باز مى داشته اند واين مخالف با حكم شرعى است.(7)

29. لفظ «عبدا» گرچه نكره ومطلق است، ولى قرائن گواهى مى دهد كه مقصود، پيامبر

ص: 254


1- اطيب البيان، ج 14، ص 170.
2- واقعه، 62؛ نمونه، ج 27، ص 146.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 20؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 209.
4- نوين، ج 266.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 14.
6- نوين، ص 266.
7- همان.

اكرم (صلی الله علیه و آله) است ونكره آمدن آن به منظور تعظيم آن سرور است.(1)

30. در آغاز اين سوره، ستايش از علم ومعرفت ودر پايان، نكوهش از مال وثروت شده است.(2)

31. گرفتن موى پيشانى گرچه در قيامت در باره ابى جهل بيان شده، ليكن موعظه براى همه مردم است در صورتى كه فردى را از عبادت باز دارند اين تهديد متوجه آن ها نيز خواهد بود.(3)

32. بهترين راه براى تقرب به سوى خداوند، سجده نمودن است؛ و اسجدواقترب. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: نزديك ترين حالات بنده به سوى خدا در حال سجده بودن است؛

«أقرب ما يكون العبد من اللّه اذا كان ساجدا».(4)

ص: 255


1- همان.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 19.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 125.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 784.

ص: 256

سوره قدر

آیه 1-5

إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4) سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما آن [- قرآن] را در شب قدر نازل كرديم. * وتو چه مى دانى شب قدر چيست ؟! * شب قدر بهتر از هزار ماه است. * فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى شوند. * شبى است سرشار از سلامت (و بركت ورحمت) تا طلوع سپيده.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نزول قرآن كريم در شب قدر وبيان اهميت شب قدر وبركات وآثار آن.

ب. اين سوره نزول قرآن را در شب قدر بيان مى كند؛ زيرا ضمير در إنّا انزلناه به قرآن بر مى گردد وظهور در اين دارد كه همه قرآن يك دفعه در شب قدر نازل شد: و الكتاب المبين * إنا أنزلناه فى ليلةٍ مباركةٍ (دخان، 2-3) ونزول تدريجى آن در ظرف بيست وسه سال انجام گرف، هر چند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در نزول دفعى مأمور به تبليغ نبود.(1)

ج. در اين كه چرا شب قدر را شب قدر ناميده اند، اقوال مختلفى بيان شده از جمله:

1. جميع مقدرات بندگان در دوران سال در آن شب اندازه گيرى مى شود، چنان كه آيه شريفه فيها يفرق كل أمر حكيم * أمرا من عندنا... (دخان، 4-5) بر اين معنا دلالت دارد.

2. آن شب، داراى قدر ومنزلت است؛ زيرا قدر به معناى ارزش است، در تعبيرات فارسى نيز مى گوييم قدر جوانى وسلامتى را بدان.

ص: 257


1- الميزان، ج 20، ص 330.

3. چون قرآن با تمام قدر وعظمتش نازل مى شود.

4. شبى است كه مقدر شده قرآن نازل شود.

5. كسى كه در آن شب احيا بدارد وبه عبادت بپردازد، صاحب قدر ومنزلت مى گردد.

6. در آن شب آن قدر فرشته بر زمين نازل مى شود كه عرصه ى زمين بر آن ها تنگ مى شود؛ چون تقدير به معناى تنگ گرفتن آمده است؛ و من قدر عليه رزقه (طلاق، 7). جمع بين همه اين معانى ممكن است، هر چند تفسير اول مشهورتر ومناسب تر است.(1)

د. در اين كه شب قدر چه شبى از شب هاى ماه رمضان است، اقوال مختلفى بيان شده از جمله: شب اول، هفدهم، نوزدهم، بيست ويكم، بيست وسوم، بيست وهفتم وبيست ونهم، ولى مشهور در روايات اين است كه در دهه ى آخر ماه رمضان وشب بيست ويكم يا بيست وسوم است. روايت امام صادق (علیه السلام) شاهد جمع بين روايات ديگر است كه فرمود:

«التقدير فى ليلة تسعة عشر والأبرام فى ليلة إحدى وعشرين والإمضاء فى ليلة ثلاث وعشرين»؛ در شب نوزدهم تعيين ودر شب بيست ويكم تحكيم ودر شب بيست وسوم امضا وقطعى مى شود(2) در روايت است پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دهه ى آخر ماه رمضان را، احيا مى داشت ومشغول عبادت بود.(3)

ه -. شواهدى در روايات وجود دارد كه شب قدر در شب بيست وسوم ماه رمضان است:

1. سفيان بن سمط به امام صادق (علیه السلام) عرض كرد: شب هايى كه احتمال مى رود شب قدر باشند كدام اند؟ حضرت شب 19 و 21 و 23 را فرمودند. عرض كرد: اگر كسى معذور بود به كدام شب بيشتر اهميت بدهد؟ فرمود: شب بيست وسوم.(4)

2. عبدالله انيس انصارى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رسيد وگفت: من شتران وگوسفندان وكارگرانى دارم ومنزلم از مدينه دور است، ولى دوست دارم يكى از شب هاى ماه رمضان را معين كنيد تا در نماز حاضر شوم حضرت در گوش وى مطلبى سرّى فرمودند، سپس آن مرد در شب بيست وسوم وارد مدينه شد.(5)

ص: 258


1- نمونه، ج 27، ص 188؛ اطيب البيان، ج 14، ص 177؛ تفسير كبير، ج 32، ص 28؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 130.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 626.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 135؛ نمونه، ج 27، ص 188.
4- وسائل الشيعه، ج 7، ص 261.
5- بحار، ج 94، ص 9.

3. بنى سلمه عده اى را به مدينه فرستادند خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تا از شب قدر سؤال كنند. حضرت از آنان پرسيد: امشب شب چندم است ؟ گفتند: شب 22 رمضان. حضرت فرمود: فردا شب.(1)

4. حضرت صادق (علیه السلام) در ماه رمضان مريض بود در شب 23 دستور داد او را به مسجد بردند وتا به صبح مشغول عبادت بود.(2)

5. حضرت فاطمه (عليها السلام) براى درك ليلة القدر غذاى سبك به فرزندانش داده واجازه نمى داد آن ها در اين شب بخوابند واگر خواب بر آنان غلبه مى كرد، مقدارى آب به صورت آنان مى پاشيد.(3)

6. شيخ صدوق مى فرمايد:

«اتّفق مشايخنا رضى الله عنهم فى ليلة القدر على أنها ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان»؛ بزرگان اماميه اتفاق دارند كه شب قدر شب بيست وسوم رمضان است.(4)

و. منظور از من كلّ امر اين است كه فرشتگان براى تقدير وتعيين سرنوشت ها وآوردن هر خير وبركتى در آن شب نازل مى شوند وهدف از نزول آن ها انجام اين امور است، بنا بر اين «من» به معناى «لام» است، وتعبير به «ربّهم» كه تكيه بر ربوبيت خداوند شده، تناسب نزديكى با كار اين فرشتگان دارد كه براى تدبير وتقدير امور نازل مى شوند وكار آن ها نيز گوشه اى از ربوبيت خداوند است.(5)

ز. مرحوم طبرسى گويد: منظور از روح جبرئيل است وآن فرشته اى است بزرگ تر از ملائكه چون كه جداگانه ذكر شده است وهمين معنا در حديثى از امام صادق (علیه السلام) بيان شده است:

«الروح أعظم من الملئكة أليس أن الله عزّوجلّ يقول تنزّل الملئكة». كلمه «سلام» به معناى مجرّد بودن از آفات ظاهرى وباطنى است؛ بنا بر اين، جمله سلام هى حتى مطلع الفجر اشاره به اين معناست كه عنايت خداوند تعلق گرفته است به اين كه در شب قدر رحمت خود را شامل كسانى نمايد كه به او روى مى آورند.(6)

ص: 259


1- تفسير ابوالفتح رازى، ج 5، ص 510.
2- بحار، ج 47، ص 53.
3- بحار، ج 94، ص 10.
4- خصال، ج 2، ص 102.
5- نمونه، ج 27، ص 185.
6- برهان، ج 4، ص 481؛ مجمع البيان، ج 10، ص 790.

نكته ها

1. از انضمام آيه شريفه إنا أنزلناه فى ليلة القدر با آيه شهر رمضان الّذى أُنزل فيه القران (بقره، 185) وآيه إنا أنزلناه فى ليلةٍ مبارَكةٍ (دخان، 3) معلوم مى شود كه شب قدر يكى از شب هاى ماه رمضان است وشب بسيار پربركتى است.(1)

2. آيه إنّا أنزلناه فى ليلة القدر، از چند وجه دلالت بر اهميت وعظمت قرآن كريم دارد:

الف. جمله با حرف تحقيق وتأكيد شروع شده واز آغاز اهميت مطلب را مى رساند.

ب. نازل كردن را خداوند به خود اختصاص داده تا اختصاص اين كتاب را به ذات مقدسش بفهماند.

ج. ضمير جمع به كار برده با آن كه او يكتا ويگانه است تا بر عظمت نازل كننده دلالت كند.

د. با اين كه قبلاً اسمى از قرآن برده نشده وآوردن ضمير به جاى اسم ظاهر، مى فهماند كه اين كتاب چنان مشهور است كه همگان او را مى شناسند.(2)

3. شب قدر منحصر در شب نزول قرآن نيست، بلكه با تكرار سال ها آن شب تكرار مى گردد؛ زيرا كلمه «تنزّل» و «يفرق» در سوره دخان فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد وروايات اين معنا را نيز تأييد مى كند.(3)

4. «أدرى» فعل ماضى از باب افعال، از ماده «درى» به معناى درايت، معرفتى است كه با نوعى تدبر به دست مى آيد. «درى» ومشتقات آن 29 بار در قرآن به كار رفته كه نوعا در باره قيامت وامور غيبى است كه شناخت ودرك آن در گرو رفتن به عالم غيب وشهود است، از اين رو هر جا قرآن فرمود: و ما أدريك بيان آن را خودش ارائه نموده است.(4)

5. شب قدر همانند عيد غدير نيست، بلكه مانند عيد قربان است؛ توضيح اين كه عيد غدير يك روز خاصى بوده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضرت على (علیه السلام) را به مردم معرفى كرد، در سال هاى بعد آن روز را مسلمانان تكريم مى كنند، اما عيد قربان در هر سال تكرار مى شود وحاجيان در مكه (منى) موظفند قربانى را انجام دهند. شب قدر نيز مانند عيد قربان تكرار مى شود. به بيان

ص: 260


1- الميزان، ج 20، ص 331؛ مراغى، ج 30، ص 207.
2- نوين، ص 274.
3- الميزان، ج 20، ص 331.
4- بر كرانه ى قدر، ص 192.

ديگر قرآن كريم در شب قدر نازل شد، اما فرشتگان هر سال در هر شب قدر نازل مى شوند. «أنزلنا»، «تنزّل».

6. يكى از وظايف انسان در شب قدر احيا داشتن وبيدار بودن ظاهرى است كه در پرتو قرآن به سر گرفتن، قلب وفكر انسان بيدار شوند وبدين وسيله انسان در

(شهر الله) ماه مبارك رمضان

(كتاب الله) قرآن كريم را بر سر مى گيرد تا به واسطه ى نزول

(ملائكه الله) فرشتگان بر

(حجة الله) امام زمان (علیه السلام) سرنوشت

(عباد الله) بندگان خدا به بهترين وجه تعيين شود.

7. چند مطلب در باره نزول قرآن كريم است كه برخى از آن به طور اجمال در آيه شريفه انا انزلناه فى ليلة القدر اشاره شده است: 1. نازل كننده (خداوند) 2. آنچه نازل شده است (قرآن) 3. كسى كه بر او نازل مى شود (پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) 4. واسطه نزول (جبرئيل) 5. كسانى كه براى آن ها نازل مى گردد (مردم) 6. مكان نزول (مكه) 7. زمان نزول (شب قدر).(1)

8. با اين كه ممكن بود از شب قدر در آيه دوم وسوم به صورت ضمير «هى» ياد كند، اما اين كه به صورت اسم ظاهر ليلة القدر دو مرتبه تكرار كرد، براى آن است كه عظمت آن شب را تفهيم نمايد.(2)

9. مخفى بودن شب قدر براى آن است كه مردم به عبادت در هر سه شب اهميت بدهند، همان گونه كه خداوند رضاى خود را در ميان طاعات مختلف قرار داده تا همه طاعات را به جا آورند وغضبش را در ميان معاصى پنهان كرده تا از همه گناهان دورى كنند وزمان مرگ را مخفى نموده تا در همه حال انسان آماده باشد.(3)

10. بهتر بودن شب قدر از هزار شب، از جهت فضيلت عبادت است. چون مناسب با غرض قرآن است وآن اين كه مردم به سوى عبادت وبندگى خدا روى بياورند.(4)

11. بر اساس كفر وشكر در شب قدر، براى تو اندازه اى مى گيرند وبه تو نعمت وامكاناتى مى دهند. بر اساس كارى كه تو در گذشته كرده اى سرمايه ى آينده ات را تقدير مى كنند، هنگامى كه تو براى برنامه ريزى آماده مى شوى، آن گاه احتياج به راهنمايى دارى كه

ص: 261


1- نوين، ص 278.
2- الميزان، ج 20، ص 332.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 219؛ تفسير كبير، ج 32، ص 29؛ نمونه، ج 27، ص 190.
4- الميزان، ج 20، ص 332.

تو را در اين مهم كمك كند وآن راهنما قرآن كريم وامامان معصوم (عليهم السلام) است.(1)

12. سؤال: با اين كه رنج وزحمت هزار ماه عبادت بيشتر از عبادت يك شب است، چرا فضيلت عبادت در شب قدر بيشتر است ؟

پاسخ: گاهى فعل واحد به دليل اختلاف وجوهى كه به آن ضميمه مى شود از نظر حسن وقبح مراتب آن تفاوت پيدا مى كند، مانند: نماز فردى كه اگر به جماعت خوانده شود، ثواب آن بيشتر است، همان طورى كه اعمال انسان در شب وروز جمعه فضيلت بيشترى دارد.(2)

13. همان گونه كه قرآن كريم بر ساير كتاب ها وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر ساير پيامبران ودين اسلام بر ساير اديان ومؤمن بر ساير انسان ها شرافت دارد، شب قدر نيز شرافتش از ساير شب ها بيشتر است.(3)

14. آيا شب قدر در مناطق مختلف يكى است ؟ پاسخ اين كه شب، همان سايه ى نيم كره ى زمين است كه بر نيم كره ى ديگر مى افتد ومى دانيم كه اين سايه همراه گردش زمين در حركت است ويك دوره ى كامل آن در بيست وچهار ساعت انجام مى شود، بنا بر اين ممكن است يك دوره ى كامل شب به دور زمين باشد؛ يعنى مدت بيست وچهار ساعت تاريكى كه تمام نقاط زمين را زير پوشش خود قرار مى دهد، شب قدر است.(4)

15. نزول فرشتگان در شب قدر براى دو جهت است: 1. آنچه در اين سال تقدير شده به نظر مبارك امام زمان (علیه السلام) برسانند. 2. در مجالس ومحافل مؤمنين شركت كنند وبر آن ها تا به هنگام طلوع فجر سلام كنند وبراى آنان دعا كنند؛ سلام هى حتى مطلع الفجر.(5)

16. در جمله تنزّل الملائكة... مى فرمايد: فرشتگان وروح در شب قدر نازل مى شوند، در اين كه بر چه كسانى نازل مى شوند، در اين سوره بيان نشده است، اما در سوره نحل آيه 2 مى فرمايد: بر بندگانى كه مورد عنايت خداوند هستند نازل مى شوند؛ ينزّل الملائكةَ بالروح من أمره على من يشاء من عباده أن أنذروا أنّه لا إله إلاّ أنا فاتّقون بنا بر اين، فرشتگان بر

ص: 262


1- تطهير با جارى قرآن، ص 129.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 233.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 179.
4- نمونه، ج 27، ص 192.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 181.

بندگان انذاركننده الهى نازل مى شوند كه رسالت انذار جامعه ى اسلامى را بر عهده دارند.(1)

17. در شب قدر كه فرشتگان نازل مى شوند، بر قلب انسان كامل (پيامبر يا امام معصوم) نازل مى شوند. شب قدر شبى است كه ميان زمين وآسمان وملك وملكوت ارتباط برقرار مى شود وطبيعت وماوراء طبيعت از راه وجود امام معصوم يكى مى شود.(2)

18. در شب قدر مسلمانان لازم است خداوند را شكر كنند؛ به علت اين كه بزرگ ترين نعمت (قرآن كريم) بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.(3)

19. حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: هر بنده اى كه قبر برادر مؤمن خود را زيارت كند وهفت مرتبه سوره قدر را بخواهد، خداوند او وصاحب قبر را مورد آمرزش قرار مى دهد؛

«ما من عبد زار قبر مؤمن فقرأ عنده إنا أنزلناه فى ليلة القدر

سبع مرّات إلاّ غفر الله له ولصاحب القبر».(4)

20. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در شب قدر خداوند همه گنه كاران را مورد عفو وبخشش قرار مى دهد، مگر كسى كه به شرب خمر ادامه دهد وعاق والدين باشد وقطع رحم كند.(5)

21. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: كسى كه سوره قدر را در نماز واجب بخواند، مشمول آمرزش خداوند قرار مى گيرد.(6)

22. تعيين مقدرات الهى در شب قدر به وسيله فرشتگان به شايستگى وميزان ايمان وعمل انسان بستگى داشته وقابل تغيير است. با اين كه در شب قدر سرنوشت يك ساله تعيين مى شود، از اين بابت بايد آن را شب دلهره دانست، ليكن قرآن آن را سراسر سلامت معرفى كرده؛ زيرا تعيين مقدرات براى انسان وقتى خطرناك است كه در تغيير سرنوشت خويش نقشى نداشته باشد، ولى در اين سوره نگرانى فوق كاملاً برطرف شده است؛ زيرا انسان مى تواند به وسيله توبه، اطاعت وعبادت، در سرنوشت خود اثر مستقيم بگذارد.(7)

ص: 263


1- بررسى شخصيت اهل بيت، ص 348.
2- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 256.
3- مراغى، ج 30، ص 210.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 614.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 626.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 612.
7- نسيم حيات، ص 151.

23. از جمله بإذن ربّهم عصمت ملائكه فهميده مى شود؛ زيرا با اذن الهى كار مى كنند وبدون اذن خداوند هيچ عملى انجام نمى دهند.(1)

24. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چهار نفر از بنى اسرائيل را نام برد كه هشتاد سال خداوند را عبادت كردند ويك لحظه مرتكب گناه نشدند. اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) تعجب كردند. جبرئيل نازل شد وبه پيامبر عرضه داشت: خداوند بهتر از آن را به تو عنايت كرده وسوره قدر نازل شد.(2)

25. هزار ماه بيانگر كثرت ومبين يك عمر ودوره ى زندگى است، وهر دورانى كه شب قدر (زمان تحوّل) نداشته باشد فاقد ارزش است. خير بودن شب قدر وبرترى آن بر تمامى دوره ى عمر، از اين جهت است كه نقطه ى عطف حيات انسان است. شب قدر در زندگى حرّ بن يزيد رياحى همان لحظه ى بيدارى اوست، از اين رو براى هميشه در سلامتى كامل قرار گرفت.(3)

26. در برخى از روايات شب قدر به حضرت فاطمه تنظير شده است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«الليلة: فاطمة والقدر: الله، فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد أدرك ليلة القدر».(4)

تشبيه حضرت فاطمه به شب قدر به دليل امور مختلفى است از جمله:

الف. شب قدر از درك مردم پوشيده است؛ شناخت واقعى حضرت فاطمه (عليها السلام) نيز اين چنين است. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«من عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر وانما سميت فاطمه لان الخلق فُطموا عن معرفتها». (5) چنانكه زمان شهادت ومحل دفن آن حضرت نيز بر مردم پوشيده است.

ب. شب قدر داراى سلامتى است؛ حضرت فاطمه سالم ومنزه از گناه است؛

«فُطمت من الشرّ».(6)

ج. شب قدر شب پربركت است؛ انا انزلناه فى ليلة مباركة (دخان، 3)، حضرت فاطمه ى زهرا (علیه السلام) نيز وجود پربركت است. همانطورى كه يكى از القاب ايشان مباركه است.

ص: 264


1- تفسير كبير، ج 32، ص 35.
2- جامع الاحكام، ج 20، ص 132.
3- بر كرانه ى قدر، ص 125.
4- بحار، ج 43، ص 58.
5- بحار، ج 43، ص 65.
6- علل الشرايع، ج 1، ص 212.

د. در شب قدر اعمال عبادى ارزش بيشترى پيدا مى كند. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: تسبيحات حضرت زهرا (عليها السلام) نزد من محبوب تر است از هزار ركعت نماز در هر روز.

«تسبيح الزهرا فاطمه فى دبر كل صلاة احب الى من صلاة الف ركعة فى كل يوم»(1)

27. شب قدر اول سال اولياى خداست، چنان كه حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ليلة القدر هى اول السنة وهى آخرها».(2)

28. روز قدر نيز همانند شب قدر داراى ارزش وعظمت است؛

«ليلة القدر فى كل سنة ويومها مثل ليلتها».(3)

29. قال ابو جعفر (علیه السلام):

«يا ابا هذيل! إنّا لا تخفى علينا ليلة القدر إنّ الملائكة يطوفون بنا فيها»(4)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود: اين ابا هذيل! شب قدر براى ما پوشيده نيست وفرشتگان در آن شب بر گرد ما مى گردند.

30. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ابوبكر وعمر پرسيد: آيا مى دانى فرشتگان در شب قدر بر چه كسى نازل مى شوند؟ گفتند: آرى، بر شما. حضرت پرسيد: بعد از من بر چه كسى نازل مى شوند؟ گفتند: نمى دانيم. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: فرشتگان بعد از من بر امير المؤمنين على (علیه السلام) نازل مى شوند.(5)

31. قال الباقر (علیه السلام):

«يا معشر الشيعة خاصموا بسورة (إنا أنزلناه فى ليلة القدر) تفلحوا فواللّه إنّها لحجّة الله تبارك وتعالى على الخلق بعد رسول الله وإنّها لسيدة دينكم وإنّها لغاية علمنا»(6)؛ امام باقر (علیه السلام) به شيعيان خود فرمودند: به وسيله سوره قدر با مخالفان خود احتجاج كنيد تا پيروز شويد، سپس فرمودند: به خدا سوگند اين سوره حجت الهى است بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بر مردم، بلكه آقا وسيد دين شما ونهايت علم ماست.

32.

قال موسى (علیه السلام): إلهى! أُريد قربك. قال: «قُربى لِمن استيقظ ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد رحمتك. قال: «رحمتى لمن رحم المساكين ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد الجواز على الصراط.

ص: 265


1- سفينة البحار، ج 4، ص 46.
2- كافى، ج 4، ص 160.
3- تهذيب، ج 4، ص 309.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 633.
5- كافى، ج 1، ص 249؛ نور الثقلين، ج 5، ص 633.
6- كافى، ج 1، ص 249.

قال: «ذلك لمن تصدّق بصدقةٍ فى ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد من أشجار الجنة وثمارها. قال: «ذلك لمن يسبّح تسبيحة فى ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد النجاة من النار. قال: «ذلك لمن استغفر فى ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد رضاك. قال: «رضاى لمن صلّى ركعتين فى ليلة القدر»(1)؛

حضرت موسى (علیه السلام) قرب به خدا ورحمت او وعبور بر صراط ودرختان بهشت وميوه هاى آن ونجات از آتش ورضايت الهى را درخواست نمود. خداوند فرمود: قرب به من براى كسى است كه در شب قدر بيدار بماند، ورحمت من براى كسى است كه در شب قدر به مساكين ترحم كند، وعبور از صراط براى كسى است كه در شب قدر صدقه بدهد، ودرختان وميوه هاى بهشت براى كسى است كه در شب قدر يك سبحان الله بگويد، ونجات از آتش براى كسى است كه در شب قدر استغفار كند، ورضايت من براى كسى است كه در شب قدر دو ركعت نماز بخواند.

ص: 266


1- مستدرك الوسائل، ج 7، ص 456.

سوره بينه

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً (2) فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4) وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

كافران از اهل كتاب ومشركان (مى گفتند:) دست از آيين خود بر نمى دارند تا دليل روشنى براى آن ها بيايد، * پيامبرى از سوى خدا (بيايد) كه صحيفه هاى پاكى را (بر آن ها) بخواند، * ودر آن نوشته هاى صحيح وپرارزشى باشد. (ولى هنگامى كه آمد ايمان نياوردند، مانند اهل كتاب). * اهل كتاب (نيز در دين خدا) اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه دليل روشن براى آنان آمد. * وبه آن ها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند واز شرك به توحيد بازگردند، نماز را بر پا دارند وزكات را بپردازند؛ واين است آيين مستقيم وپايدار. * كافران از اهل كتاب ومشركان در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند؛ آن ها بدترين مخلوقاتند. * (امّا) كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) يند. * پاداش آن ها نزد پروردگارشان باغ هاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ هميشه در آن مى مانند؛ (هم) خدا از آن ها خشنود است و (هم) آن ها از خدا خشنودند؛ واين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.

ص: 267

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به رسالت جهانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وهمراه بودن آن با دلايل روشن، اختلاف اهل كتاب در دين خداوند بعد از آمدن بينه، ثابت بودن اصول دعوت انبيا وبيان عذاب براى كفار ونعمت هاى بهشتى براى مؤمنان خداترس.

ب. كلمه «من» در من أهل الكتاب مفيد تبعيض است نه تبيين؛ زيرا همه اهل كتاب بعد از آمدن پيامبر كافر باقى نماندند وبعضى از آن ها ايمان آوردند.(1)

ج. منظور از آمدن بينه براى كفار، همان بيانات كتب انبياى گذشته است يا كلام انبياى آنان در تفسير وتبيين سخن الهى است چنان كه اين دو قسم بيان در جاى ديگرى ذكر شده است: و لمّا جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة ولأُبين لكم بعض الّذى تختلفون فيه فاتقوا الله وأطيعون....(2)

د. بينه مطرح شده در آيه 1 سوره بينه: لَمْ يكنِ الَّذِينَ كفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكتَابِ وَالْمُشْرِكينَ مُنْفَكينَ حَتَّى تَأْتِيهُمُ الْبَينَةُ

در آيه ذيل بيان شده است:

وَلَمَّا جَاءَهُمْ كتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ

كفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ (البقرة، 89)

ه -. در اين كه منظور از ما أُمروا... چيست، گروهى معتقدند كه اهل كتاب در آيين خودشان مسأله ى توحيد ونماز وزكات وجود داشته واين ها مسائلى است ثابت، ولى آن ها به اين دستورات نيز وفادار نمانده اند. ديگر اين كه در آيين اسلام دستورى جز توحيد خالص ونماز وزكات ومانند آن نيامده واين ها امورى است شناخته شده، چرا از قبول آن سر باز مى زنند، معنى دوم نزديك تر به ذهن مى رسد.(3)

ص: 268


1- روح المعانى، ج 30، ص 200.
2- زخرف، 65؛ الميزان، ج 20، ص 338.
3- نمونه، ج 27، ص 204.

نكته ها

1. سنت خداوند بر اين حقيقت قائم است كه براى هدايت بشر پيامبرى را به سوى آن ها بفرستد، وبه تعبير ديگر خداوند تا اتمام حجت نكند، بشر را عذاب نخواهد كرد؛ ما كنّا معذّبين حتى نبعث رسولاً.(1)

2. مشركان واهل كتاب داراى تعصّب خاصى نسبت به عقايد باطل خود بودند وحاضر نبودند از عقايد باطلى كه در روح آن ها رسوخ پيدا كرده، به سادگى دست بردارند، تا آن كه دليل روشنى براى آن ها بيايد: لم يكن الّذين كفروا.

3. مشركان وكفار دروغگو هستند؛ زيرا قبل از آمدن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى گفتند: اگر پيامبرى با دلايل روشن به سوى ما بيايد، ما پذيرا مى شويم، ولى بعد از آمدن پيامبر از سخن خود برگشتند وبا او به مقابله برخاستند. بنا بر اين، آيه شريفه نظير آيه فلمّا جائهم ما عرفوا كفروا به (بقره، 89) است.(2)

4. چرا در آيه اول، اهل كتاب مقدم بر مشركان ذكر شدند ودر آيه چهارم تنها سخن از اهل كتاب است وموضوع تفرقه به آن ها نسبت داده شده واز مشركان سخنى به ميان نيامده است، در حالى كه آيه شريفه ناظر به هر دو طايفه است ؟

پاسخ اين كه اين تعبيرات ظاهرا به دليل آن است كه اهل كتاب در اين برنامه ها اصل واساس، ومشركان تابع آن ها بودند ومخالفت آن ها زشت تر محسوب مى شود.(3)

5. خداوند در آيه شريفه لم يكن الذين كفروا، بيان ننموده كه كفار از چه چيزى منفك وجدا نمى شوند، ليكن اين مطلب روشن است كه آن ها از كفر وشرك دست بر نخواهند داشت تا اين كه بينه ورسول الهى به سوى آن ها بيايد، اما وقتى كه رسول الهى آمد، آن ها دو گروه گرديدند: عده اى از روى تعصب باز دست از كفر خود بر نداشتند وگروه اندكى مؤمن شدند.(4)

6. قرآن كريم به جاى تعبير به يهود ونصارى مى گويد: كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها

ص: 269


1- الميزان، ج 20، ص 337.
2- نمونه، ج 27، ص 200.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 40؛ نمونه، ج 27، ص 203.
4- تفسير كبير، ج 32، ص 38.

داده شده بود؛ الّذين أُوتوا الكتاب. سرّش اين است كه با اين وصف آنان را بيشتر سزاوار ملامت ومذمت مى شناساند، آنان هيچ شكى در حقانيت اسلام نداشتند واز روى جاه طلبى ومنفعت طلبى در مقام انكار آن بر آمدند؛ و جحدوا بها واستيقنتها أنفسهم ظلما وعلوّا.(1)

7. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه بينه ى الهى است داراى عظمت وبزرگى است، تنوين «رسول» مفيد تفخيم وتعظيم است.(2)

8. بدون دليل روشن نبايد توقع داشت مردم دست از افكار وعقايد خود بر دارند: حتّى تأتيهم البينة.

9. قرآن كريم از لوث باطل، پاك است وشيطان به آن راه ندارد: صحفا مطهّرة چنان كه مصونيت قرآن از مداخله ى شيطان در آيه لا يمسّه إلاّ المطهّرون (واقعه، 79) و لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه (فصلت، 42) نيز بيان شده است.(3)

10. كلمه «ذلك» كه براى اشاره به دور است، اشعار به عظمت ومنزلت خاص عبادت خالص براى خداوند دارد.(4)

11. تعبير به «كتب» با اين كه قرآن كريم يك كتاب است، براى اين است كه قرآن به تدريج نازل شده ودر آن انواع علوم ومعارف وجود دارد كه هر كدامش يك كتاب است.(5)

12. بعضى از علما به آيه و ما أُمروا الاّ ليعبدُوا اللهَ مخلصين له الدين براى لزوم قصد قربت در عبادات تمسك كرده اند وبر اساس اين آيه گفته اند كه اصل در اوامر، تعبدى است نه توصلى(6) ؛ اين منوط به آن است كه دين در اينجا به معناى عبادت وامر در آيه، مطلق باشد با اين كه آيه مربوط به اثبات توحيد ونفى شرك است وربطى به احكام فرعى ندارد.(7)

13. جمله يقيموا الصلوة ويؤتوا الزكوة از باب ذكر خاص بعد از عام يا ذكر جزء بعد از

ص: 270


1- نمل، 14؛ نوين، ص 288.
2- روح المعانى، ج 30، ص 201.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 44؛ الميزان، ج 30، ص 337.
4- روح المعانى، ج 30، ص 204.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 794.
6- تعبدى عبارت از فعلى كه نياز به قصد قربت دارد مانند نماز، روزه، حج. توصلى كارى است كه نياز به قصد قربت ندارد مانند تطهير لباس.
7- نمونه، ج 27، ص 214.

كلّ است كه گوينده به آن فرد خاص عنايت بيشترى دارد. خداوند در اينجا بعد از ذكر عبادت تنها نماز وزكات را مطرح مى كند چون اين دو از اركان اسلام هستند.(1)

14. «حنفا» جمع «حنيف» به معناى متمايل شدن ودورى از افراط وتفريط ورو آوردن به حال اعتدال است وخداوند بدين جهت اسلام را دين حنيف قرار داده كه به مردم دستور مى دهد در همه امور زندگى، حدّ اعتدال را رعايت كنند.(2)

15. دين و «قيمة» صفت وموصوف است و «تاء» قيمة علامت تأنيث نيست، بلكه مانند «تاء» علامه وراويه براى دلالت بر مبالغه است. عرب بسيارى از اوقات موصوف را به صفتش اضافه مى كند، مانند: مسجد الحرام وجنة الفردوس. در قرآن نيز آمده است: و لدار الاخرة، پس اين كه در بعضى از كتب ادبى آمده كه صفت به موصوف يا موصوف به صفت اضافه نمى شود چندان صحّت واعتبارى ندارد.(3)

16. جمله و ذلك دين القيمة اشاره به اين است كه توحيد خالص ونماز وزكات از اصول ثابت وپا بر جاى همه اديان است ودين قيم شامل بخش اعتقادى وعملى است.(4)

17. انسان در صورت ايمان وعمل صالح از همه موجودات حتى فرشتگان برتر است. زيرا جمله أُولئك هم خير البرية مطلق است، از اين رو در روايت داريم؛

«إنّ الملئكة خدّام شيعتنا»؛ فرشتگان خادمان شيعيان ما هستند.(5)

18. از ضميمه شدن آيه و ما أُمروا إلاّ ليعبدوا الله مخلصين له الدين... ذلك دين القيمة با آيه فأقم وجْهك للدين حنيفا فطرة الله الّتى فطر الناس عليها ذلك الدين القيم (روم، 30) روشن مى شود كه عبادت خالص براى خداوند واقامه ى نماز وپرداخت زكات از امور فطرى هر انسانى است.

19. آنچه كه انسان را به مقام رضوان الهى مى رساند، تنها ايمان وعمل صالح نيست، بلكه خشيت از خداوند نيز لازم است؛ رضى الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشى ربّه.(6)

ص: 271


1- الميزان، ج 20، ص 339.
2- الميزان، ج 20، ص 339.
3- نوين، ص 289.
4- نمونه، ج 27، ص 205؛ تفسير كبير، ج 32، ص 48.
5- نمونه، ج 27، ص 214؛ اطيب البيان، ج 14، ص 192.
6- روح المعانى، ج 30، ص 206.

20. ابن عباس گويد: هنگامى كه آيه إن الّذين ءامنوا... نازل شد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمود:

«هو أنت وشيعتك، تأتى أنت وشيعتُك يوم القيمة را ضيين مرضيين وعدُوك غضبانا مُقمحين». حاكم حسكانى نيشابورى بيش از بيست روايت در اين زمينه نقل كرده است.(1)

21. در اين آيه خيريت را منحصر در مؤمنانى فرمود كه داراى اعمال صالح باشند، چنان كه در آيه قبل شرّ بودن را منحصر در كفار نمود. انحصار از ضمير فصل «هم» استفاده مى شود.(2)

22. انسانى كه معتقد به خداوند يگانه نيست وبراى خداوند شريك قائل است (مشرك) با انسانى كه معتقد به خداوند است، ليكن معتقد به نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيست (اهل كتاب) هر دو از نظر قرآن كريم كافر هستند وسرنوشت هر دو جهنم است.

23. نشانه بهترين انسان آن است كه از خداوند خشيت وترسى داشته باشد؛ ذلك لمن خشى ربّه وآنچه كه مايه ى خشيت از خداوند مى شود، علم ومعرفت است چنان كه مى فرمايد: إنّما يخشى الله من عباده العلمؤا. بنا بر اين، علم به خدا مايه ى خشيت از اوست وكسى كه از او مى ترسد در باطن خود ملتزم به ربوبيت اوست؛ «ربّه» ودر ظاهر ملازم با اعمال صالح است.(3)

24. تعبير أُولئك هم شرّ البرية؛ آن ها بدترين مخلوقاتند، تعبير تكان دهنده اى است كه نشان مى دهد در ميان تمام مخلوقات موجودى مطرودتر از كسانى كه بعد از وضوح حق واتمام حجت راه راست را رها كرده ودر ضلالت گام بر مى نهند، يافت نمى شود واين آيه شبيه آيه إنّ شرّ الدوابّ عند الله الصُمّ البُكم الذين لا يعقلون (انفال، 22) ونظير آيه أُولئك كالأنعام بل هم أضلّ أُولئك هم الغافلون (اعراف، 179) است.(4)

ص: 272


1- شواهد التنزيل، ج 2، ص 357؛ نمونه، ج 27، ص 210.
2- الميزان، ج 20، ص 340.
3- الميزان، ج 20، ص 340.
4- نمونه، ج 27، ص 207.

سوره زلزال

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا زُلْزِلَتِ اْلأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ اْلأَرْضُ أَثْقالَها (2) وَ قالَ اْلإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4) بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتًا لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه زمين شديدا به لرزه در آيد، * وزمين بارهاى سنگينش را خارج سازد. * وانسان مى گويد: «زمين را چه مى شود (كه اين گونه مى لرزد)؟! * در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى كند؛ * چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است. * در آن روز مردم به صورت گروه هاى پراكنده (ازقبرها) خارج مى شوند تا اعمالشان به آن ها نشان داده شود. * پس هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند. * وهر كس هم وزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

نشانه هاى وقوع قيامت، مانند لرزش زمين، شهادت زمين به اعمال انسان وتقسيم مردم به دو گروه نيكوكار وبدكار ورسيدن هر انسانى به اعمال خويش.

ب. زلزله اى كه در قيامت رخ مى دهد همه كره ى زمين را فرا مى گيرد، نه منطقه ى خاصى از آن را. آمدن مصدر بعد از فعل براى تأكيد يا بيان عدد يا كيفيت ونوع است وافزودن ضمير تأكيد را به نهايت مى رساند.(1)

ج. آيه و قال الانسان مالها نهايت پريشانى وتعجب انسان را از حادثه ى سخت قيامت بيان مى كند ومعمول است كه وقتى مردم با حادثه ى سختى مواجه مى شوند، از روى تعجب

ص: 273


1- نوين، ص 291؛ نسيم حيات، ص 160.

وترس مى پرسند اين چه طوفانى است، اين باران چه مى خواهد بكند.(1)

د. در معناى خبر دادن زمين وجوهى بيان شده است:

1. خداوند زمين مرده را زنده مى كند وبه آن شعور مى دهد تا از حوادث خبر دهد.

2. در زمين صوتى ايجاد مى كند تا آن صوت خبر دهد.

3. زمين به زبان حال حكايت از حوادث مى كند.

شهادت زمين با هيچ يك از اين وجوه ياد شده تمام نمى گردد؛ زيرا در وجه اول گويند: زمين در دنيا شعور نداشت ودر وجه دوم گويند: ما صاحب صوت را نمى شناسيم، وجه سوم هيچ دليلى ندارد؛ مگر اين كه گفته شود حكايت زمين در قيامت وبيان حوادث دلالت مى كند بر اين كه زمين در دنيا نيز صاحب درك وشعور بوده تا حجت تمام شود.(2)

ه -. در مورد اين كه زمين چگونه اخبار خود را حديث مى كند، گفته شده، كه امروز نوار نازكى با فشار يك دكمه مسائل بسيارى را بازگو مى كند، ليكن بايد دانست كه مسائل قيامت فوق اين گونه توجيهات است. وقتى خداوند با يك اشاره به خاك مرده حيات مى دهد در روز قيامت نيز به اراده ى الهى زمين اخبار را بيان مى كند.(3)

و. در باره خبر دادن زمين نسبت به اعمال بشر رواياتى وارد شده از جمله: پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أتدرون ما إخبارها»؛ آيا مى دانيد منظور از خبر دادن زمين چيست ؟ گفتند: خدا وپيامبرش آگاه تر است؛

«الله ورسوله أعلم». حضرت فرمود:

«إخبارها أن تشهد على كل عبدٍ وأمَة بما عملوا على ظهرها، تقول عمل كذا وكذا يوم كذا فهذا إخبارها»؛ زمين اعمال هر مرد وزنى را اطلاع مى دهد ومى گويد فلان شخص در فلان روز فلان كار را انجام داد، اين است خبر دادن زمين.(4)

ز. «اشتات» جمع «شتّ» به معناى متفرق وپراكنده است. اين پراكندگى ممكن است به علت اين باشد كه اهل هر مذهبى جداگانه وارد عرصه محشر مى شوند يا اهل هر نقطه اى از مناطق زمين جدا وارد مى شوند، يا گروهى با صورت هاى زيبا وشاد وخندان، گروهى با

ص: 274


1- نوين، ص 291.
2- الميزان، ج 20، ص 343.
3- نسيم حيات، ص 160.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 649.

چهره ى عبوس وتاريك وارد محشر مى شوند، يا هر امتى با امام وپيشواى خود وارد محشر مى گردد چنان كه مى فرمايد: يوم ندعوا كلَ أُناسٍ بإمامهم (اسراء، 71) يا اين كه مؤمنان با مؤمنان وكفار با كافران. جمع ميان اين تفاسير نيز ممكن است.(1)

ح. براى كلمه «ذرّة» معانى مختلفى شده از جمله: الف. مورچه ى كوچك. ب. گرد وغبارى كه وقتى دست را بر زمين بگذاريم وبرداريم به آن مى چسبد. ج. ذرات بسيار كوچك غبار كه در فضا معلق است وهنگامى كه آفتاب از روزنه اى به اطاق تاريك مى تابد، آشكار مى گردد ومنظور از «ذرّه» در آيه شريفه كوچك ترين وزن است.(2)

ط. بعضى از مفسران گفته اند: اين آيات زمانى نازل شد كه بعضى از ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به انفاق اموال كم، بى اعتنا بودند ومى گفتند: پاداش بر چيزهايى داده مى شود كه ما آن را دوست داريم وهمچنين نسبت به گناهان كوچك بى اعتنا بودند، آيات فوق نازل شد وآن ها را به خيرات كوچك ترغيب كرد واز گناهان كوچك برحذر داشت.(3)

نكته ها

1. جمله إذا زُلزلت الأرض زِلزالها دلالت بر عظمت زلزله ى قيامت دارد چنان كه در آغاز سوره حج نيز زلزله ى قيامت را به عظمت توصيف كرده است؛ إنّ زَلزلة السّاعة شىء عظيم.(4)

2. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: بندگان خدا از روزى كه اعمال مورد بازرسى قرار مى گيرد وزلزله در آن روز فراوان مى گردد وكودكان از شدت در آن روز پير مى شوند برحذر باشيد؛

«عبادَ الله إحذروا يوما تَفحص فيه الأعمال ويكثر فيه الزلزال وتشيب فيه الاطفال».(5)

3. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: در قسمت هاى مختلف مسجد نماز بخوانيد؛ زيرا هر قطعه زمينى شهادت مى دهد كه فلانى نماز خوانده است؛

«صلّوا المساجد فى بقاعٍ مختلفه فإنّ كل

ص: 275


1- نمونه، ج 27، ص 227.
2- جامع الاحكام، ج 20، ص 151؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 229؛ تفسير كبير، ج 32، ص 61؛ نمونه، ج 27، ص 228.
3- نمونه، ج 27، ص 229.
4- محاسن التأويل، ج 17، ص 228؛ تفسير كبير، ج 32، ص 454؛ الميزان، ج 20، ص 342.
5- نهج البلاغه، خطبه 157.

بقعةٍ تشهد للمصلّى عليها يوم القيمة».(1)

4. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: بر وضو مواظبت كنيد وبهترين اعمال شما نماز است ومراقب زمين باشيد كه مادر شماست؛ هيچ انسانى كار خير يا شرى بجا نمى آورد مگر آن كه زمين از آن خبر مى دهد.(2)

5. از ابوسعيد خدرى نقل شده كه مى گفت: هر گاه در بيابان هستى، صدايت را به اذان بلند كن؛ زيرا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيدم كه مى فرمود: هيچ جن وانس وقطعه سنگى آن را نمى شنود مگر اين كه براى او در قيامت گواهى مى دهد.(3)

6. حضرت على (علیه السلام) پس از تقسيم بيت المال، دو ركعت نماز مى خواند ومى فرمود: براى من در قيامت شهادت بده كه تو را به حق پر كردم (و با پرداخت اموال به مستحقين) تو را خالى كردم؛

«اشهدى انّى ملئتك بحقٍ وفرغتك بحقّ».(4)

7. تعبير به «أُوحى» در اينجا به دليل آن است كه چنين سخن گفتن اسرارآميز بر خلاف طبيعت زمين است واين جز از طريق يك وحى الهى ممكن نيست.(5)

8. جمله ليروْا أعمالهم دلالت بر تجسم اعمال در قيامت دارد.(6)

9. از آيه فمن يعمل... استفاده مى شود كه مسلمانان هيچ شرى را هر چند كوچك باشد نبايد مرتكب شوند؛ زيرا همان گستاخى وتجرّى در برابر خداوند، عظيم ومهم است؛ ونيز كار خير را بى اهميت نشمرند هر چند كم باشد چنان كه حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد: هيچ عملى با تقوا اندك نيست وچگونه اندك است عملى كه قبول مى شود.(7)

10. سؤال: مطابق آيه فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيرا يره انسان همه اعمال خوب وبد خود را مى بيند، آيا اين آيات منافات با آيات احباط وتكفير وعفو وتوبه ندارد؟

پاسخ: اين كه انسان همه اعمال خوب وبد خود را مجسم مى بيند، ضابطه ى كلى است

ص: 276


1- لئالى الاخبار، ج 5، ص 79؛ نمونه، ج 27، ص 225.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 799.
3- همان.
4- لئالى الاخبار، ج 5، ص 59.
5- نمونه، ج 27، ص 226؛ مراغى، ج 30، ص 219.
6- نمونه، ج 27، ص 227.
7- نوين، ص 291.

وهر قانون كلى، استثناپذير است. بنا بر اين، آيات احباط وتكفير وعفو وتوبه به منزله ى استثنا است، يا اين كه در قيامت در مورد اعمال، موازنه وكسر وانكسار صورت مى گيرد.(1)

11. در جواب كسى كه مى گويد: اگر خداوند كريم است چرا اين قدر در محاسبه دقيق است، بايد گفت: اين دقت در محاسبه عين لطف وكرم است تا اولاً: بگويد هر كار خير گرچه اندك باشد نزد من ضايع نمى شود. ثانيا: انسان ها را از ارتكاب معصيت پرهيز دهد.

12. مردى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمد وعرض كرد: علّمنى ممّا علّمك الله؛ از آنچه خداوند به تو آموخته به من بياموز. پيامبر او را به يكى از يارانش سپرد تا قرآن را به او تعليم دهد واو سوره زلزال را تعليم داد. آن مرد از جا برخاست وگفت: همين آيه مرا كفايت مى كند؛

«تكفينى هذه الآية». پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اين مرد فقيه برگشت:

«رجع فقيها».(2)

ص: 277


1- تفسير كبير، ج 32، ص 61؛ نمونه، ج 27، ص 230؛ اضواء البيان، ج 6، ص 382.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 650؛ نمونه، ج 27، ص 231؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 153.

ص: 278

سوره عاديات

آیه 1-11

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْعادِياتِ ضَبْحًا (1) فَالْمُورِياتِ قَدْحًا (2) فَالْمُغيراتِ صُبْحًا (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا (5) إِنَّ اْلإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ (8) أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (9) وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبيرٌ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند، * وسوگند به افروزندگان جرقه ى آتش (در برخورد سم هايشان با سنگ ها بيابان)، * وسوگند به هجوم آوران سپيده دم، * كه گرد وغبار به هر سو پراكندند، * و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند، * كه انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس وبخيل است؛ * واو خود (نيز) بر اين معنى گواه است؛ * واو علاقه ى شديد به مال دارد. * آيا نمى داند در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند، * وآنچه در درون سينه هاست آشكار مى گردد، * در آن روز پروردگارشان از آن ها كاملاً باخبر است ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

ياد كردن سوگندهاى مختلف بر جهادگران بيدار، بيان برخى از نقاط ضعف انسان مانند: كفران نعمت وبخل ودنياپرستى واشاره كوتاه به موضوع معاد واحاطه علمى خداوند به بندگان.

ب. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دو نفر را جداگانه به جنگ فرستاد، نتوانستند موفقيتى كسب كنند، بعد از آن حضرت على (علیه السلام) را به جنگ ذات السلاسل فرستاد. به هنگام صبح حضرت با يارانش حمله كردند وبر دشمن پيروز گشتند. حضرت اسيران را آن چنان به طناب بست كه گويى

ص: 279

در زنجير هستند، از اين رو به اين جنگ ذات السلاسل گويند.(1)

ج. اين سوره به شهادت سوگندهايى كه در آغاز آن آمده در مدينه نازل شده است؛ چون سوگند به اسب هايى است كه به طرف ميدان جهاد حركت كردند وروشن است كه جنگ وجهاد در مدينه واقع شده نه در مكه واصولاً حكم جهاد در مدينه تشريع شد. روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز مؤيد اين معنا است.(2)

د. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: تفسير والعاديات به شتران حاجيان با اوصافى كه در آيات بعد براى «عاديات» ذكر كرده سازگار نيست؛ زيرا جرقه هاى آتش كه بر اثر برخورد سُمّ حيوان به سنگ ها پديد مى آيد مربوط به اسبان است نه شتران.(3)

ه -. «قدح» به معناى زدن چيزى بر چيزى است كه آتش از آن بجهد، مانند زدن چخماق بر سنگ و «قدح» به معناى بدگويى وعيب جويى نيز از همين معنا گرفته شده است، همچنان كه لفظ «طعن» را كه به معناى نيزه زدن است در نكوهش وسرزنش وبدگويى استعمال مى كنند وهمچنين لفظ «همز» و «لمز» كه در اصل به معناى شكستن وكوبيدن است به معناى بدگويى استعمال شده است.(4)

و. «كنود» به معناى زمينى است كه چيزى از آن نمى رويد وبه انسان ناسپاس وبخيلى كه خيرى از او صادر نمى شود، نيز گفته مى شود. مفسران تا حدود 15 معنا براى «كنود» گفته اند از جمله:

1. حديثى است كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرموده:

«الّذى يأكل وحده ويمنع رفده ويضرب عبده»؛ كنود كسى است كه تنها غذا مى خورد واز بخشش خوددارى مى كند وبنده زير دست خود را مى زند.

2. «كنود» كسى است كه وقتى مصيبتى به او برسد فريادش بلند مى شود، اما هنگامى كه نعمت به او برسد نعمت الهى را فراموش مى كند.

3. كسى كه نعمت هاى الهى را در گناه مصرف مى كند.

ص: 280


1- صافى، ج 5، ص 363؛ نمونه، ج 27، ص 240؛ نور الثقلين، ج 5، ص 653.
2- الميزان، ج 20، ص 345.
3- الميزان، ج 20، ص 345.
4- نوين، ص 300.

4. كسى كه در مشكلات با دوستان خود همدردى نمى كند.(1)

ز. شهادت وگواهى انسان بر ناسپاسى خود به يكى از دو معناست:

1. اعمال ورفتار آدمى بهترين گواه ناسپاسى اوست. زيرا نعمت هاى خدا را در مصارف نامشروع خرج مى كند، بنا بر اين شهادت، عملى است نه قولى.

2. آدمى به حكم وجدان والهام فطرى مى داند كه بد مى كند، هر چند به زبان خويش اقرار نمى كند، وخداوند نيروى تشخيص خوب وبد را به او داده است، پس هر چند عذرها مى تراشد ومعاذيرى به ديگران القا مى كند تا در نظر خلق خود را تبرئه كند، ليكن در نزد خود معترف ودر نزد علام الغيوب شرمسار است.(2)

ح. مرجع ضمير «إنّه» در آيه إنّه على ذلك لشهيد، يا خداوند است يا خود انسان. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ظاهر سياق اين است كه ضمير به انسان بر مى گردد؛ يعنى انسان گواه بر كفران گرى خود است ومى داند كه كفران صفت نكوهيده اى است.

از برخى از آيات نيز استفاده مى شود كه در قيامت انسان بر ضرر خود شهادت مى دهد؛ حتى إذا ما جاؤها شهد عليهم سمعُهم وأبصارُهم وجلودُهم ما كانوا يعلمون (فصلت، 20) و فاعترفوا بذنوبهم.(3)

ط. كلمه «خير» به معناى مال وثروت است، مانند: إن ترك خيرا الوصية فللوالدين (بقره، 180) انسان علاقه ى شديدى به مال دارد چنان كه مى فرمايد: و تحبّون المال حبّا جمّا. در مورد حبّ شديد دو تفسير شده است: 1. علاقه ى شديد به مال باعث مى شود حقوق واجب الهى را ادا نكند. 2. علاقه ى شديد به مال باعث مى شود كه انسان مقيد به حلال وحرام در به دست آوردن مال نباشد.(4)

نكته ها

1. از اين آيات، مقدس بودن مسئله ى جهاد ومجاهدان دانسته مى شود؛ زيرا آنقدر مجاهدان در راه خدا باارزش وباعظمت هستند كه خداوند به نفس مركب سوارى آن ها

ص: 281


1- جامع الاحكام، ج 20، ص 161؛ نمونه، ج 27، ص 248؛ صافى، ج 5، ص 361.
2- نوين، ص 307.
3- ملك، 11؛ بيضاوى، ج 3، ص 561؛ تفسير كبير، ج 32، ص 66؛ الميزان، ج 20، ص 346.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 205.

وجرقه هايى كه در زير سم اسب ها با برخورد به سنگ ايجاد مى شود، سوگند ياد مى كند.(1)

2. به هنگام حمله به دشمن بايد سرعت ورزيد واز بى خبرى وغفلت او بايد استفاده كرد؛ فالمغيرات صبحا.

3. سؤال: چه ارتباطى ميان سوگندها وجمله إنّ الإنسان لربّه لكنود وجود دارد؟

پاسخ: ممكن است رابطه چنين باشد كه انسان هايى يافت مى شوند ايثارگر كه در مسير جهاد بى پروا پيش مى روند واز هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند، با اين حال چگونه بعضى بخيل وناسپاس هستند. درست است كه سوگند به اسبان مجاهدان ياد شده، ولى منظور، سوگند به جهاد مجاهدان است، بعضى گفته اند: ارتباط از اين جهت است كه اين حيوانات در طريق رضاى حق به سرعت پيش مى روند، پس تو اى انسان چرا تسليم نيستى ؟(2)

4. نظير آيه 7 عاديات: إِنَّ الاْءِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكنُودٌ * وَإِنَّهُ عَلَى ذلِك لَشَهِيدٌ

آيه 14 قيامت است: بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

5. از يك سو انسان علاقه بسيار فراوانى به مال دارد واز سوى ديگر بسيار زياد نسبت به خداوند ناسپاس است؛ إنّ الانسان لربّه لكنود * وإنّه لحُبّ الخير لشديد، تأكيد به (إنّ ولام) اشعار به اين حقيقت دارد.(3)

6. سؤال: آيا طبيعت انسان، ناسپاسى وبخل است ؟ برخى از آيات قرآن از انسان نكوهش كرده واز او به ظلوم ستمگر جهول (نادان)، هلوع (حريص)، يؤوس (نااميد)، كفور وكنود (ناسپاس) ياد كرده، مانند احزاب آيه 72، معارج آيه 19، هود آيه 9، علق آيه 6. با اين كه قرآن تصريح مى كند خداوند انسان ها را تكريم كرده است؛ و لقد كرّمنا بنى ءادم. (اسراء، 70)

پاسخ: انسان داراى دو بعد وجودى است؛ از يك سو مى تواند به اعلى عليين برسد واز يك سو مى تواند به اسفل سافلين تنزل يابد؛ اگر تحت تربيت مربيان الهى قرار بگيرد واز پيام عقل الهام پذيرد، شايسته ى تكريم است واگر از هواى نفس پيروى كند، شايسته ى نكوهش است واز او به عنوان ظلوم جهول وكنود ياد مى شود.(4)

ص: 282


1- نمونه، ج 27، ص 254.
2- نمونه، ج 27، ص 253.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 594.
4- نمونه، ج 27، ص 254.

7. با اين كه آيه إنّه لِحب الخير لشديد در مقام مذمت دوستى مال است، باز هم آن را «خير» مى نامد وبا اين نام به مسلمين توانگر مى فهماند كه ثروت بايد منشأ خير باشد نه مايه ى شرّ.(1)

8. در آيه أفلا يعلم إذا بُعثر ما فى القبور تعبير به «ما» شده ودر آيه إنّ اللّه يبعث من فى القبور (حج، 7) تعبير به «من» فرموده، تفاوت اين دو تعبير در چيست ؟ پاسخ اين كه در سوره حج خداوند در مقام اثبات معاد است كه همه انسان ها در قيامت زنده مى شوند؛ يا أيها الناس إن كنتم فى ريبٍ من البعث فإنا خلقناكم من ترابٍ... تا اين كه مى گويد و إن الله يبعث من فى القبور، اما در سوره عاديات ما فى القبور مربوط به اموال اندوخته شده در زير زمين است كه در راه خداوند صرف نكردند.(2)

نقد: پاسخ مرحوم طيب در تفسير اطيب البيان قابل پذيرش نيست؛ زيرا آيه بعدى مى گويد: و حُصّل ما فى الصّدور؛ يعنى آنچه در سينه هاست فاش مى شود واين دليل بر آن است كه منظور از ما فى القبور، انسان ها هستند نه اموال اندوخته شده اى كه در راه خدا صرف نكردند. علاوه خداوند اموال را به چه منظورى از زمين بيرون مى آورد با اينكه نظام مادى زمين وآسمان تغيير پيدا كرده است.

9. جهت اين كه در اين آيه اعمال قلب را بيان كرد نه اعمال جوارح را وبه تعبير ديگر نفرمود

«و حصّل ما فى الجوارح»، بلكه فرمود: و حصّل ما فى الصدور، آن است كه اعمال اعضا وجوارح نيز تابع اعمال قلب است، از اين رو ستايش ونكوهش قرآن در باره قلب است؛ وجلت قُلوبهم و ءاثم قلبُه.(3)

ص: 283


1- نوين، ص 215.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 206.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 69؛ روح المعانى، ج 30، ص 220.

ص: 284

سوره قارعه

آیه 1-11

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْقارِعَةُ (1) مَا الْقارِعَةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (5) فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ (6) فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ (9) وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آن حادثه ى كوبنده، * وچه حادثه ى كوبنده اى، * وتو چه مى دانى كه حادثه ى كوبنده چيست ؟! (آن حادثه همان روز قيامت است!) * روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده خواهند بود، * وكوه ها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد! * امّا كسى كه (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگين است، * در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود. * وامّا كسى كه ترازوهايش سبك است، * پناهگاهش «هاويه» [- دوزخ] است. * وتو چه مى دانى «هاويه» چيست ؟! * آتشى است سوزان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به حوادث كوبنده ى قيامت، عدم درك انسان از عظمت حوادث قيامت وتقسيم مردم به دو گروه در ميزان الهى وسرنوشت مؤمنان وتبه كاران.

ب. «قارعه» از ماده «قرع» به معناى كوبيدن چيزى بر چيزى است، به گونه اى كه صداى شديد از آن برخيزد، تازيانه وچكش را نيز به همين مناسبت مقرعه گويند.(1)

ج. «قارعه» يكى از اسامى قيامت است، آيا اشاره به مقدمات قيامت است كه عالم دنيا در هم كوبيده مى شود وخورشيد وماه تاريك مى گردد، يا اين كه منظور مرحله ى دوم يعنى

ص: 285


1- نمونه، ج 27، ص 261.

مرحله ى زنده شدن مردگان است وتعبير كوبنده به علت آن است كه وحشت وترس آن روز، دل ها را مى كوبد؟ هر دو وجه محتمل است.(1)

د. نامگذارى جهنم به «هاويه» از اين جهت است كه اين كلمه از ماده «هوى» گرفته شده كه به معناى سقوط است، كسى كه ميزانش سبك است سرانجام او، سقوط به اسفل سافلين است چنان كه مى فرمايد: ثم رددناه أسفل سافلين (تين، 6) وصف آتش به هاويه با اين كه آتش سقوط نمى كند، آتشيان سقوط مى كنند، از باب مجاز عقلى است.(2)

نكته ها

1. با تعبيراتى كه در آيه دوم وسوم آمده كه حتى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گويد تو چه مى دانى آن حادثه ى كوبنده چيست ؟ روشن مى شود كه اين حادثه ى كوبنده به قدرى عظيم است كه ابعادش به فكر هيچ كس نمى رسد.(3)

2. تشبيه اوضاع واحوال مردم به پروانه هاى منتشر شده آن است كه پروانه وقتى جست وخيز مى كند، نقطه ى معلومى را در نظر نمى گيرد، بلكه بدون جهت پرواز مى كند. مردم در قيامت چنين حالتى دارند، وقتى از قبر بر مى خيزند آن چنان ترس وفزع از همه جهات آن ها را احاطه مى كند كه بى اختيار وبى هدف به راه مى افتند.(4)

3. ميزان، تنها به معناى ترازوى ظاهرى كه كفّه هاى مخصوص دارد نيست، بلكه بر هر گونه وسيله سنجشى اطلاق مى شود. ميزان عمل در قيامت تطابق عمل با عمل واقعى وحقيقى است. قرآن كريم مى فرمايد: و الوزن يومئذ الحق. (اعراف، 8)

4. سنگينى وسبكى ميزان تنها مربوط به اشياى داراى جرم نيست، بلكه امور مجرّد مانند توحيد وكفر ونفاق نيز به سنگينى وسبكى وصف مى گردند؛ ايمان وتوحيد سنگين است، كفر ونفاق سبك است. چنان كه وقتى كسى حرف خوبى مى زند، مى گوييد فلانى سخن سنگين ووزينى را بيان كرد، يا اگر سخن زشتى بگويد، مى گوييد حرف سبكى زد يا خود را

ص: 286


1- تفسير كبير، ج 32، ص 70؛ اطيب البيان، ج 14، ص 209؛ نمونه، ج 27، ص 261.
2- الميزان، ج 20، ص 349.
3- نمونه، ج 27، ص 261؛ مجمع البيان، ج 10، ص 809؛ تبيان، ج 10، ص 399.
4- الميزان، ج 20، ص 349؛ تفسير كبير، ج 32، ص 72.

سبك كرد يا گفته مى شود فلانى در اجتماع وزنى دارد؛ يعنى باارزش وبااهميت است.(1)

5. تعبير به «موازين» به صورت جمع براى آن است كه اولياى حق وقوانين الهى هر كدام يكى از ميزان هاى سنجش هستند واز اين گذشته تنوع صفات واعمال آدمى ايجاب مى كند كه هر كدام را با ميزانى بسنجند. در روايتى امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«إنّ اميرالمؤمنين والائمّة من ذريته هم الموازين».(2)

6. زندگى پرنعمت بهشت آن قدر باارزش ورضايت بخش است كه گويى خودش راضى است؛ يعنى به جاى اين كه «مرضيه» گفته شود تعبير به «راضيه» به كار رفته است.(3)

7. نظير آيه 6 و 7 قارعه: فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيةٍ

آيات ذيل است:

فَأَمَّا مَنْ أُوتِى كتَابَهُ بِيمِينِهِ فَيقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كتَابِيهْ * إِنِّى ظَنَنْتُ أَنِّى مُلاَقٍ حِسَابِيهْ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيةٍ (الحاقة، 19 تا 21)

8. عامل سنگينى ميزان در قيامت اعتقاد به توحيد وصلوات بر پيامبر وآل او است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما فى الميزان شىء أثقل من الصلوات على محمدٍ وآل محمد»(4)، وعامل سبكى ميزان برترى ظاهر بر باطن انسان است. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«من كان ظاهرُه أرجح من باطنه خفّ ميزانه».(5)

9. تعبير به «أمّ» در جمله فأُمّه هاوية به دليل اين است كه مادر، مأوى ومرجع فرزند است، فرزند به هر سو كه برود دو باره به دامن مادر بر مى گردد. جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع وسرانجامى است يا اين كه تعبير، از باب استهزا است.(6)

10. «هاويه» يكى از نام هاى جهنم است. در حقيقت انسانى كه به دوزخ مى رود «هاويه» بايد بر او اطلاق شود؛ زيرا انسان منحرف سقوط پيدا كرده است وجهنم «مهويه» است نه «هاويه». بنا بر اين، اطلاق «هاويه» بر جهنم از آن رو است كه شخص با محل خودش متحد است.(7)

ص: 287


1- اطيب البيان، ج 14، ص 211؛ نوين، ص 311.
2- نمونه، ج 27، ص 265؛ بحار الانوار، ج 7، ص 251.
3- الميزان، ج 20، ص 349.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 659.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 660.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 108؛ مراغى، ج 30، ص 227؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 167؛ روح المعانى، ج 30، ص 222.
7- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 301.

11. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: شخصى از سلمان از روى تحقير سؤال كرد: تو كيستى وچيستى ؟ سلمان پاسخ داد: اول من وتو نطفه بوده وپايان من وتو مردارى بيش نخواهد بود، ليكن هنگامى كه قيامت مى شود كسى كه ترازوى عمل او سنگين باشد از كرامت برخوردار خواهد بود واگر ترازوى عمل سبك باشد پست ولئيم خواهد بود؛

«فأما من ثقلت موازينه فهو الكريم، وأما من خفّت موازينه فهو اللئيم».(1)

12. نظير آيات شريفه فأما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضيه * وأما من خفّت موازينه فإمّه هاويه آيات ذيل است: فمن ثقلت موازينه فأُولئك هُم المفلحون * ومن خفّت موازينه فأُولئك الّذين خسروا أنفسهم فى جهنم خالدون (مؤمنون، 102-103) و و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فأُولئك هم المفلحون * ومن خفت موازينه فأولئك الذين خسروا أنفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون. (اعراف، 8-9)

ص: 288


1- نور الثقلين، ج 5، ص 660.

سوره تكاثر

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

افزون طلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. * تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را بر شمرديد وبه آن افتخار كرديد). * چنين نيست (كه مى پنداريد، آرى) به زودى خواهيد دانست! * باز چنان نيست (كه شما مى پنداريد)؛ به زودى خواهيد دانست! * چنان نيست (كه شما خيال مى كنيد)؛ اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد). * قطعا شما جهنم را خواهيد ديد. * سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين خواهيد ديد. * سپس در آن روز (همه شما) از نعمت هايى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد.

شأن نزول

اين سوره در باره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند وبا كثرت جمعيت يا ثروت خود بر آن ها مباهات مى ورزيدند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات خود به قبرستان مى رفتند وقبور مردگان هر قبيله را مى شمردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش افرادى كه به زيادى جمعيت يا اموال مباهات مى كردند، هشدار دادن نسبت به مسأله ى معاد وآتش دوزخ وحتمى بودن سؤال از نعمت ها.

ص: 289

ب. در اين سوره خداوند مردم را به شدت از تفاخر ومباهات بر يكديگر توبيخ مى كند كه با سرگرم شدن به اين كارها از سعادت واقعى محروم مى مانند. كلمه «الهاكم» از «لهو» به معناى هر كار بيهوده است كه انسان را از كار باارزش باز دارد.(1)

ج. معناى تكاثر:

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«التكاثر فى الأموال جمعها من غير حقها ومنعها من حقها وشدّها فى الأوعية»؛ جمع آورى اموال از طرق نامشروع وخوددارى از اداى حق آن وبستن آن در خزينه ها وصندوق ها تكاثر است؛ نيز آن حضرت در تفسير تكاثر مى فرمايند:

«يقول ابن آدم مالى مالى ومالك من مالك إلاّ ما أكلت فأفنيت أو لبست فأبليت أو تصدقت فأمضيت»؛ انسان گويد مال من مال من در حالى كه مال تو همان غذايى است كه مى خورى ولباسى كه كهنه مى كنى وصدقاتى كه در راه خداوند انفاق مى كنى.(2)

د. «مقابر» جمع «مقبره» به معناى محل قبر ميت است، زيارت كردن مقابر يا كنايه از مرگ است يا به معناى رفتن به سراغ قبرها براى شمردن وتفاخر كردن است واين معناى دوم صحيح تر است. شاهد آن، سخن اميرالمؤمنين (علیه السلام) است كه فرمود:

«أفبمصارع ابائهم يفخرون، أم بعديد الهَلْكى يتكاثرون... ولان يكونوا عِبَرا أحقّ من أن يكونوا مفتخرا»(3)؛ آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى كنند ويا با شمردن تعداد مردگان، خود را بسيار مى شمرند... اين اجساد پوسيده اگر مايه ى عبرت باشند، سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند.

ه -. جمله لترونّ الجحيم دو تفسير دارد:

1. همه مردم در قيامت جهنم را مى بينند؛ زيرا حتى اهل بهشت هم عبورشان از جهنم است.

2. انسان اگر به مقام يقين برسد، در همين دنيا چشم برزخى او باز مى شود وبا مكاشفه جهنم را مشاهده مى كند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: از ظاهر كلام استفاده مى شود كه مقصود، ديدن جهنم در همين دنياست.(4)

و. حضرت رضا (علیه السلام) از تفسير آيه شريفه لَتُسئلنّ يومئذٍ عن النعيم سؤال كرد. هر يك از

ص: 290


1- الميزان، ج 20، ص 353.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 534.
3- نهج البلاغه، خطبه 221؛ نورالثقلين، ج 5، ص 661.
4- الميزان، ج 20، ص 352.

دانشمندان چيزى گفتند: مانند آب سرد، طعام طيب، خواب خوب و... حضرت فرمودند: منت نهادن به نعمت هاى مادى از انسان امر قبيحى است چگونه خداوند از نعمت هاى مادى سؤال مى كند، بلكه منظور از نعمت ها محبت به ما اهل بيت است؛

«ولكن النعيم حُبّنا أهل البيت».(1)

مرحوم بحرانى در تفسير برهان 17 روايت در اين زمينه نقل كرده است كه منظور از نعيم اهل بيت معصوم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هستند.(2)

نكته ها

1. خطر تكاثر وتفاخر: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ما أخشى عليكم الفقر ولكن أخشى عليكم التكاثر»؛ من از فقر شما نمى ترسم، ليكن از تكاثر بيم دارم. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«أهلك الناس اثنان؛ خوف الفقر وطلب الفخر»؛ دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از تهيدستى وفخرفروشى.

2. سرچشمه ى تفاخر وتكاثر افزون بر جهل ونادانى نسبت به كيفر وپاداش الهى، احساس ضعف وحقارت ناشى از شكست ها است كه افراد براى پوشاندن شكست هاى خود به فخرفروشى پناه مى برند. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما من رجلٍ تكبّر أو تجبّر إلاّ لذلّة وجدها فى نفسه»(3)؛ هيچ فردى تكبر يا فخرفروشى نمى كند، مگر به جهت ذلّتى كه در نفس خود مى يابد.

3. تكاثر وفزون طلبى كه در اين سوره مورد نكوهش قرار گرفته گرچه بر حسب شأن نزول، تكاثر در جمعيت وافراد است، ليكن در سوره حديد آيه 20 «تكاثر» در اموال واولاد نيز به كار رفته است؛ وتكاثر فى الأموال والأولاد واز آنجا كه نوعا تكاثر در اموال وفرزندان باعث غفلت از ياد خداوند مى شود، قرآن كريم هشدار مى دهد كه مبادا فرزندان وثروت، شما را از ياد خدا باز دارد؛ لا تُلهكم أموالكم ولا أولادكم عن ذكر الله. (منافقون، 9)

4. كلمه «لو» حرف شرط ومفيد امتناع است، از آنجا كه تحقق مشروط آن كه حصول علم

ص: 291


1- نور الثقلين، ج 5، ص 664؛ صافى، ج 5، ص 370.
2- برهان، ج 10، ص 227.
3- كافى، ج 2، ص 236.

اليقين است امتناع عادى وعمومى دارد طبعا ديدن جهنم مقدور همگان نخواهد بود.(1)

5. در آيه كلاّ سوف تعلمون تعيين نفرموده است كه چه چيزى را خواهيد دانست تا ذهن مخاطب به همه جا برود وتهديد مؤثرتر شود، خواهيد دانست كه چه غفلتى كرده ايد يا خواهيد دانست كه با تفاخر به ثروت ومقام و... چه سرمايه ى گرانبهايى را از دست داده ايد وباز در آيه تعيين نفرموده كه در چه زمانى خواهيد دانست به هنگام لحظه ى مرگ يا در برزخ يا در قيامت ؟(2)

6. مرحله ى عالى ايمان، يقين است كه داراى سه مرحله است:

الف. «علم اليقين» كه انسان از نشانه هاى مختلف به چيزى ايمان بياورد مثل كسى كه با مشاهده ى دود به وجود آتش ايمان پيدا كند.

ب. «عين اليقين» كه انسان با چشم خود آتش را ببيند.

ج. «حق اليقين» مانند كسى كه سوزش آتش را لمس كند.

برخى مثالى ديگر بيان كرده اند: علم ما به مرگ، علم اليقين است، ديدن فرشته ى مرگ عين اليقين است، چشيدن مرگ، حق اليقين است.(3)

7. بعضى از افراد به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عرض كردند: شنيديم بعضى از ياران عيسى (علیه السلام) روى آب راه مى رفتند. فرمود:

«لو كان يقينه أشدّ من ذلك لمشى على الهواء»؛ اگر يقينش از آن محكم تر بود، بر هوا راه مى رفت. مرحوم علامه طباطبايى بعد از نقل حديث مى افزايد همه چيز بر محور يقين به خداوند ومحو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تأثير دور مى زند؛ بنا بر اين، هر قدر ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد، اشياى جهان به همان نسبت در برابر او مطيع ومنقاد خواهند شد.(4)

8. ابن ابى الحديد گويد: من به كسى كه همه امت ها به او سوگند ياد مى كنند قسم مى خورم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار مرتبه اين خطبه ى اميرالمؤمنين (علیه السلام) در باره سوره تكاثر را خوانده ام، اما تأثير فراوانى در قلب وروح من داشته است؛ من سخنان فراوانى را

ص: 292


1- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 242.
2- نوين، ص 317؛ پرتوى از قرآن، ص 242.
3- نمونه، ج 27، ص 285؛ روح المعانى، ج 30، ص 225.
4- الميزان، ج 6، ص 200.

شنيده ام، اما هيچ كدام همانند كلام على (علیه السلام) در من تأثير نداشته است. بعد مى گويد: سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى جمع شوند واين خطبه بر آن ها تلاوت شود، در برابر آن سجده كنند؛

«ينبغى لواجتمع فصحاءُ العرب قاطبةً فى مجلس وتلى عليهم أن يسجدوا له».(1)

9. سؤال از نعيم الهى در واقع سؤال از چگونگى استعمال نعمت هاى الهى است وبه بيان ديگر، سؤال از عمل بنده ورسيدگى به اعمال او است؛ زيرا دروغ، تهمت، غيبت و... چيزى جز استعمال غلط زبان - كه نعمت الهى است - نبوده است، يا دزدى وقتل نفس چيزى جز استعمال غلط ساير جوارح نخواهد بود.(2)

10. اصولاً نون تأكيد ثقليه وحرف «لام» در جايى آورده مى شود كه مخاطب نسبت به آن ترديد داشته باشد، از اين رو براى رفع ترديد از اين دو حرف تأكيد استفاده مى شود. موضوعات مختلفى در قرآن كريم به صورت تأكيد بيان شده از جمله:

1. سؤال از نعمت ها در قيامت؛ ثم لتسئلنّ يومئذ عن النعيم. (تكاثر، 8)

2. محشور شدن در قيامت؛ فو ربّك لنحشرنّهم. (مريم، 68)

3. آگاهى از اعمال در قيامت؛ لتبعثنّ ثم لتنبؤنّ بما عملتم. (تغابن، 7)

4. نصرت خداوند نسبت به مؤمنان؛ و ان قوتلتم لننصرنّكم. (حشر، 11)

5. آزمايش خداوند از انسان ها؛ لنبلونّكم بشىء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشّر الصابرين. (بقره، 155)

6. آمرزش گناهان كوچك در صورت پرهيز از گناهان بزرگ؛ إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم. (نساء، 31)

7. گمراه كردن شيطان؛ و لاغوينّهم اجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين (حجر، 39-40) و قال فبما أغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم. (اعراف، 16)

8. ورود مؤمنان به بهشت؛ لأُدخلنّكم جنات تجرى من تحتها الانهار. (مائده، 12)

9. ورود مجرمان به جهنم؛ قال اخرج منها مذءوما مدحورا لمن تبعك منهم لأملأنّ جهنم منكم أجمعين. (اعراف، 18)

ص: 293


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253.
2- الميزان، ج 20، ص 352.

ص: 294

سوره عصر

آیه 1-3

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

به عصر سوگند، * كه انسان ها همه در زيانند، * مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، ويكديگر را به حق سفارش كرده ويكديگر را به شكيبايى واستقامت توصيه نموده اند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگند ياد كردن به عصر بر زيان كار بودن انسان وجدا نمودن انسان از زيان كار بودن در صورتى كه داراى ايمان وعمل صالح باشد، علاوه بر آن انسان ها يكديگر را به حق وصبر سفارش كنند.

ب. در اين كه مقصود از عصر چيست، وجوهى بيان شده است: 1. عصر ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) 2. وقت عصر. 3. سراسر تاريخ بشريت. 4. نماز عصر. 5. زمان حضرت مهدى (علیه السلام). 6. انسان كامل كه عصاره ى عالم خلقت است.(1)

ج. با توجه به مضمون دو آيه بعد، مناسب تر آن است كه منظور از عصر، عصر ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وطلوع اسلام بر اجتماع انسانى باشد كه ظهور غلبه ى حق بر باطل است؛ چون مضمون دو آيه بعد اين است كه خسران، عالم انسانى را فراگير است مگر كسانى كه داراى صبر باشند واز حق پيروى كنند وداراى ايمان وعمل صالح باشند.(2)

ص: 295


1- مجمع البيان، ج 10، ص 815؛ نمونه، ج 27، ص 293.
2- الميزان، ج 20، ص 355.

د. خسران كه به معناى كم شدن سرمايه است، گاهى به انسان نسبت داده مى شود، مانند: إن الخاسرين الّذين خسروا أنفسهم (زمر، 15)، گاهى به عمل نسبت داده مى شود، مانند: قل هل ننبئكم بالأخسرين أعمالاً الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدنيا وهم يحسبون أنّهم يحسنون صنعا.(1)

نكته ها

1. كلمه «خسر» به صورت نكره بيان شد، براى اين كه عظمت خسارت را در باره انسان مطرح كند.(2)

2. سرّ اين كه خسارت انسان را با كلمه «فى» ذكر كرد، لفى خُسرٍ اين است كه بفهماند انسان در خسارت وزيان غوطه ور است وخسارت از هر جهت وهر ناحيه به او احاطه دارد.(3)

3. در اينكه خسارت در آيه شريفه 2 عصر: وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِى خُسْرٍ

درباره چه كسانى است در آيات ذيل بيان شده است: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا (الأنعام، 31)

وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كانُوا بِآياتِنَا يظْلِمُونَ (الأعراف، 9)

4. جمله عملوا الصالحات در انجام دادن همه اعمال شايسته ظهور دارد؛ زيرا جمع محلّى با الف ولام الصالحات مفيد عموم است. از سويى انجام دادن همه اعمال شايسته براى كمتر انسانى مقدور است؛ بنا بر اين، منظور از اين جمله چيست ؟

پاسخ اين است كه انسان در صورتى اهل نجات خواهد بود كه واجبات الهى را ترك نكند وبه اندازه ى ميسور مستحبات را نيز انجام دهد، ليكن كسانى كه به يك يا چند عمل شايسته اكتفا مى كنند ونسبت به ساير واجبات بى اعتنا هستند، در خسارت به سر مى برند، افزون بر اين، آيه شريفه عملوا الصالحات عام مجموعى وبه اعتبار همه انسان ها است؛ يعنى همه انسان ها بايد داراى عمل صالح وشايسته باشند تا از خسارت مصون بمانند، نه اين كه به

ص: 296


1- كهف، 104؛ الميزان، ج 20، ص 356.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 87؛ روح المعانى، ج 30، ص 228؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 601.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 87.

اعتبار افراد انسان ها باشد؛ زيرا برخى از اعمال صالح به جهت فقدان شرايط، مانند پرداخت زكات يا حج يا جهاد، مورد ابتلاى بعضى از افراد نيست.(1)

5. فخر رازى گويد: يكى از بزرگان مى گفت: معناى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم؛ فرياد مى زد ومى گفت:

«ارحم من يذوب رأس ماله»؛ يعنى رحم كنيد به كسى كه سرمايه اش از بين مى رود. آنجا گفتم اين است معناى إن الانسان لفى خسرٍ كه انسان در هر لحظه سرمايه ى عمر را از كف مى دهد.(2)

6. اين آيه هشدار به همه انسان هاست كه همه مردم در زيان به سر مى برند مگر اين كه داراى چهار وصف باشند: ايمان، عمل صالح وتوصيه به حق وسفارش به صبر. بنابراين، نجات بشر مشروط به مجموع اين چهار امر است.(3)

7. سرمايه ى انسان در دنيا عمر گرانبهاى اوست ودنيا محل تجارت وبازار است:

«الدنيا متجر اولياء الله والدنيا سوق، ربح فيها قوم وخسر آخرون». اگر انسان ايمان به خدا وپيامبر آورد ودر راه خدا جهاد كرد، از اين تجارت سود برده است: هل أدلّكم على تجارةٍ تُنجيكم من عذابٍ أليم * تؤمنون بالله ورسوله (صف، 10) واگر ايمان نياورد ودين اسلام را نپذيرفت، خسارت كرده است: ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الاخرة من الخاسرين (آل عمران، 85). در دعاى ماه رجب مى خوانيم:

«خاب الوافدون على غيرك وخسر المتعرضون إلاّ لك و...».

8. سرّ اين كه تواصى به حق وتواصى به صبر را بعد از عمل صالح بيان كرد با اين كه اين ها از مصاديق اعمال صالحه هستند، دليل آن اهميت اين دو موضوع است؛ اصولاً ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است.(4)

9. «تواصوا» از جهت وزن تفاعل، به تكثير وابعاد مختلف توصيه دلالت دارد. تكرار فعل «تواصوا» براى توجه خاص وجداگانه به هر يك از حق وصبر است. تعبير به ماضى اين افعال امنوا، عملوا، تواصوا ذهن را متوجه نمونه ى محقق اين افعال مى نمايد.(5)

ص: 297


1- الميزان، ج 20، ص 357؛ اطيب البيان، ج 14، ص 222.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 85.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 87.
4- الميزان، ج 20، ص 357؛ التحرير والتنوير، ج 30، ص 532.
5- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 247.

10. گرچه برخى موضوع توصيه به حق وصبر را همان امر به معروف ونهى از منكر دانسته اند، ليكن مى توان گفت مخاطب در امر به معروف ونهى از منكر، هم مؤمنان هستند هم غير مؤمنان، در حالى كه اين دو آيه مى فرمايد: مؤمنان مراقب مؤمنان ديگر هستند، از اينجا روشن مى شود كه مؤمنان به عنوان يك نهاد وگروه اسلامى، اول بايد خود را اصلاح وعقايد خود را با برهان تقويت كنند بعد به اصلاح حال جامعه بپردازند واصلاح مردم، آنان را از اصلاح حال خويش غافل نسازد.(1)

11. در قرآن مكرّر ازانسان مذمت شده وصفاتى همانند حريص، بخيل، بسيار ستمگر براى او اثبات گرديده است؛ خلاصه اين كه تا انسان مشمول تربيت انبيا نشود از همه حيوانات بدتر مى باشد.(2)

12. توصيه به حق شامل توصيه به صبر نيز مى شود وجهت اين كه آن را جداگانه بيان كرد آن است كه ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است.(3)

13. قرآن كريم در بيش از 50 مورد ايمان وعمل صالح را در كنار يكديگر آورده، به نحوى كه گويا اين دو امر در رشد وتعالى انسان جدايى ناپذير هستند وراستى نيز چنين است؛ زيرا ايمان وعمل صالح مكمّل يكديگرند وتأثير متقابل دارند. ايمان اگر در روح بشر نفوذ كند، آثار آن در اعمال انسان منعكس خواهد شد وانجام عمل صالح در تقويت ايمان نيز مؤثر است.

امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«فبالايمان يستدلّ على الصالحات وبالصالحات يستدل على الايمان».(4)

14. آثار ايمان وعمل صالح:

الف. رسيدن به زندگى پاكيزه؛ من عمل صالحا من ذكرٍ أو أُنثى وهو مؤمن فلنُحيينّه حيوةً طيبةً. (نحل، 97)

ب. محبوبيت در جان مردم؛ فأمّا الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمنُ ودّا. (مريم، 96)

ص: 298


1- نسيم حيات، ص 179.
2- نوين، ص 322.
3- روح المعانى، ج 30، ص 229؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 601.
4- نهج البلاغه، خطبه 154.

ج. مشمول رحمت خداوند شدن؛ فأمّا الذين ءامنوا وعملوا الصالحات فيدخلهم ربّهم فى رحمته. (جاثية، 2)

د. نجات از خسران؛ إنّ الانسان لفى خسرٍ * إلاّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات. (عصر، 1-2)

ه -. تشكر خداوند؛ فمن يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلا كفران لسعيه. (انبياء، 94)

براى نجات از خسران، ايمان وعمل صالح لازم است، وبراى بهره مندى از اين دو حقيقت، بايد فضل ورحمت الهى شامل حال انسان شود؛ زيرا اگر فضل ورحمت خداوند نباشد انسان از شيطان پيروى مى كند: و لولا فضل الله عليكم ورحمته لاتّبعتم الشيطان إلاّ قليلاً (نساء، 83). وقتى كه از شيطان پيروى كرد، قادر بر تزكيه ى نفس نيست: و لولا فضل الله عليكم ورحمته ما زكى منكم من أحدٍ أبدا (نور، 21) وهنگامى كه انسان تزكيه ى نفس نكرد، از خاسرين وزيان كاران خواهد بود: و لولا فضل الله عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين. (بقره، 64)

ص: 299

ص: 300

سوره همزه

آیه 1-9

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى اْلأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى! * همان كس كه مال فراوانى جمع آورى وشماره كرده (بى آن كه مشروع ونامشروع آن را حساب كند). * او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد. * چنين نيست (كه مى پندارد)؛ به زودى در «حطمه» [- آتشى خرد كننده] پرتاب مى شود. * وتو چه مى دانى «حطمه» چيست ؟! * آتش برافروخته ى الهى است، * آتشى كه از دل ها سر مى زند. * اين آتش بر آن ها فرو بسته شده، * در ستون هاى كشيده وطولانى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

تهديد ثروتمندان مغرور كه تهيدستان را به خاطر فقر مورد تمسخر قرار مى دهند، سرنوشت دردناك تبه كاران ثروت اندوز وعدم امكان گريز از عذاب الهى.

ب. «همزة ولمزة وحطمة» هر سه صيغه ى مبالغه هستند. «هُمَزة» به معناى كسى است كه بدون جهت به ديگران طعنه مى زند. «لُمَزة» به معناى عيبجو است و «حُطَمة» به معناى شكستن ويكى از نام هاى جهنم است.

ج. از آنجا كه افراد غيبت كننده وعيبجو شخصيت ديگران را در هم مى شكنند، واژه لمزة بر آن ها اطلاق شده است. معانى ديگر آن عبارت است از: الف. هُمَزه عيبجويى با اشاره به دست، لُمَزه با زبان. ب. همزه بدگويى در حضور، لُمَزة در غياب. ج. هُمَزه به صورت علنى، لُمَزه در پنهان.(1)

ص: 301


1- مجمع البيان، ج 10، ص 817؛ نوين، ص 327.

نكته ها

1. ابتدا به نكره در نزد نحويين جايز نيست(1) مگر اين كه فايده اى داشته باشد. ابن مالك مى گويد:

ولا يجوز الابتداء بالنكره.

ما لم يفد كعند زيد نمره.

در آيه ويل لكل همزة كلمه «ويل» نكره است، اما چون در مقام نفرين آمده، ابتدا به نكره مانعى ندارد.(2)

2. در اين سوره كسانى را كه بر مردم عيب مى گيرند، تهديد نموده، در سوره توبه اين صفت رذيله را براى منافقان بيان كرد كه گاهى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در تقسيم صدقات عيب مى گرفتند وگاهى بر مؤمنانى كه بيش از صدقات واجب، صدقات مستحب را پرداخت مى كردند:

الف. و منهم من يلمزك فى الصدقات فان أُعطوا منها رضوا وإن لم يعطوا منها إذا هم يسخطون. (توبه، 58)

ب. الّذين يلمزون المطوّعين من المؤمنين فى الصدقات. (توبه، 79)

البته عيب گرفتن در صدقات كه وصف منافقان است براى نمونه است، نه انحصار وعيب گرفتن معناى عامى دارد كه غير اين مورد را نيز شامل مى شود.

3. عيب جويى ومسخره كردن گناه كبيره است، زيرا خداوند نسبت به آن وعده عذاب داده است كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ.

4. سرچشمه عيبجويى وغيبت، ثروت هاى مادى است: ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالاً وعدّدة واصولاً انسان هرچه ثروتش زياد مى شود، خود را بى نياز مى پندارد وشروع به طغيان مى كند: إن الانسان ليطغى * أن رأه استغنى.(3)

5. سرّ اين كه كلمه «مالاً» را به صورت نكره بيان كرد آن است كه ثروت دنيا را تحقير كند واصولاً ثروت مادى هر اندازه زياد باشد دردى را از صاحبش دوا نمى كند مگر مقدارى كه نياز طبيعى او را تأمين كند.(4)

ص: 302


1- دانشمندان علم نحو گويند: شروع سخن با كلمه اى كه ابهام دارد وغير معروف است، جز در موارد خاص روا نيست.
2- فتح القدير، ج 5، ص 492.
3- مراغى، ج 30، ص 238؛ الميزان، ج 20، ص 359.
4- الميزان، ج 20، ص 359.

6. خطاى عملى انسان كه گرفتار جمع كردن مال است مستند به خطاى فكرى اوست كه گمان مى كند ثروت مادى به او جاودانگى مى بخشد.(1)

7. جالب اين كه «أخلد» در اينجا به صورت فعل ماضى آمده است؛ يعنى گمان مى كند اموالش او را به صورت موجودى جاودانه در آورده ومرگ به سراغش نمى آيد، چه پندار غلط وخيال خامى!

اگر مال زمينه خلود را فراهم مى كرد، قارون نمى بايست با اموالش در زمين فرو مى رفت: فخسفنا به وبداره الأرض (قصص، 81). اگر داشتن ثروت خلودآور بود، فرعونيان نجات مى يافتند: كم تركوا من جناتٍ وعيونٍ * وزروعٍ ومقامٍ كريمٍ....(2)

8. يكى از اشتباهات بشر آن است كه گمان مى كند ثروت وساختن خانه هاى محكم او را در دنيا جاويد قرار مى دهد. الف) ثروت يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ، ب) ساختن خانه هاى محكم وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (شعراء، 129) با اينكه خداوند هيچ انسانى را در دنيا جاويد قرار نداده است ودنيا جاى ماندن نيست وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (انبيا، 34).

9. ثروت در حد معقول واز طريق مشروع، نه تنها مذموم نيست بلكه از آن به فضل الهى تعبير شده است: و ابتغوا من فضل الله (جمعه، 10) وبا عنوان «خير» ياد شده است: كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خيرا الوصية، ليكن ثروتى كه هدف نهايى انسان است وصاحبان آن همچون قارون دعوت به طغيان مى كنند مذموم است.(3)

10. جمع كردن مال نوعا جز با آلودگى هاى فراوان ممكن نمى شود، از اين رو حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا يجتمع المال إلاّ بخمس خصالٍ: بخلٍ شديدٍ وأملٍ طويل وحِرصٍ غالبٍ وقَطيعة رَحِمٍ وإيثار الدنيا على الاخرة»؛ ثروت جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمى شود: بخل شديد، آرزوهاى دور ودراز، حرص غالب، قطع رحم، مقدم داشتن دنيا بر آخرت(4). حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما رأيت ثروتا موفورا إلاّ وفى جانبها حق مُضَيع»؛ ثروت فراوانى

ص: 303


1- الميزان، ج 20، ص 359.
2- دخان، 27؛ نمونه، ج 27، ص 314.
3- نمونه، ج 27، ص 312.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 668.

را نديدم مگر آن كه در كنارش حقّى ضايع شده بود.(1)

11. چنان كه تبه كاران سخنان بى جايى را به مؤمنان پرتاب مى كردند، در قيامت در آتش پرتاب مى شوند: لينبذنّ واين پرتاب شدن به منظور تحقير آن هاست.(2)

12. آتش قيامت از بس بزرگ وسنگين است، حتى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قابل درك نيست: و ما ادريك در آيات بعد چهار وصف براى آن بيان مى كند تا اندازه اى درك شود؛ (آتشى افروخته كه بر قلب ها مسلط مى شود وبر مجرمان به صورت در بسته ودر ستون هاى كشيده شده خواهد بود.)(3)

13. عذاب گناهان قلبى، مانند شرك وكفر نيز به قلب سرايت مى كند وآتش بر قلب مسلّط مى گردد: الّتى تطلع على الأفئدة.(4)

14. چيزى در بدن لطيف تر از قلب نيست وچيزى همانند قلب تألم آن بيشتر نخواهد بود چه برسد به اين كه آتش الهى بر آن مسلّط شود.(5)

15. از آنجا كه مجرمان شخصيت مؤمنان را مى شكستند: (لمز \شكستن) خداوند به وسيله عذابش آن ها را در هم مى شكند: (حطم \شكستن) وعمل متناسب با جزا خواهد بود.

16. اين سه آيه به ترتيب عكس پيوستگى سبب ومسببى دارند؛ چون انسان گمان مى كند مال او را جاويدان مى سازد آن را جمع مى كند ومى شمارد وذخيره مى كند. وقتى مال وثروت او زياد وجمع شد، خود را برتر از ديگران مى بيند شروع به مسخره كردن وطعنه زدن مى كند.(6)

17. اضافه ى «نار» به «الله» براى عظمت آتش الهى است؛ يعنى عذاب الهى همانند ساير عذاب ها نخواهد بود.(7)

18. كسانى كه در دنيا درهاى معرفت حق ورحمت وخير به خلق را به روى خود بستند، بايد در آخرت روزنه ى نجات ودريچه رحمت به روى آن ها بسته باشد.(8)

ص: 304


1- نهج البلاغه.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 251.
3- روح المعانى، ج 30، ص 231؛ اطيب البيان، ج 14، ص 226.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 226؛ تفسير كبير، ج 32، ص 94؛ روح المعانى، ج 30، ص 231.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 94؛ روح المعانى، ج 30، ص 31.
6- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 252.
7- فتح القدير، ج 5، ص 494؛ تفسير كبير، ج 32، ص 94.
8- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 254.

سوره فيل

آیه 1-5

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبابيلَ (3) تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران [- لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند] چه كرد؟! * آيا نقشه ى آن ها را در ضلالت وتباهى قرار نداد؟! * وبر سر آن ها پرندگانى را گروه گروه فرستاد، * كه با سنگ هاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند؛ * سرانجام آن ها را همچون كاه خورده شده (ومتلاشى) قرار داد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به داستان معروف اصحاب فيل كه قصد تخريب خانه ى خدا را داشتند وبيان خنثى شدن نقشه ى شوم آنان وهشدار نسبت به كفار لجوج كه در برابر قدرت الهى كمترين قدرتى ندارند.

ب. تعبير به الم تَر؛ آيا نديده اى، به جاى

«ألم تَعلم»؛ آيا نمى دانى، با اين كه حادثه زمانى رخ داد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هنوز ديده به جهان نگشوده يا مقارن تولد آن حضرت بود، به دليل آن است كه حادثه ى اصحاب فيل بسيار نزديك به زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رخ داد؛ افزون بر آن به قدرى مشهور ومتواتر بود كه گويى پيامبر (صلی الله علیه و آله) با چشم خود آن را مشاهده كرده بود.(1)

ج. «ابابيل» برخلاف آنچه در زبان ها مشهور است نام آن پرنده نيست، بلكه معناى وصفى دارد به معناى دسته دسته ولفظى است كه مفرد ندارد بعضى هم مانند راغب در مفردات گفته اند: ابابيل جمع است ومفرد آن ابيل است.(2)

ص: 305


1- تفسير كبير، ج 32، ص 97؛ نمونه، ج 27، ص 338؛ مراغى، ص 30، ص 243.
2- مراغى، ج 30، ص 241؛ مفردات راغب.

نكته ها

1. نابودى لشكر ابرهه نشان مى دهد كه معجزات وامور خارق العادة لازم نيست كه به دست پيامبر (صلی الله علیه و آله) وامام (علیه السلام) ظاهر شود، بلكه در هر شرايطى كه خداوند بخواهد ولازم بداند انجام مى گيرد. هدف آن است كه مردم به عظمت خداوند وحقانيت آيين او آشنا شوند.(1)

2. خداوند متعال در رخ داد اصحاب فيل سخت ترين مجازات را با كمترين وسيله انجام داد. به وسيله سنگريزه آن ها را مانند كاه خورده شده قرار داد.(2)

3. اضافه ى «رب» به ضمير خطاب «ربّك» دلالت بر شرافت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد.(3)

4. هنگامى كه عبدالمطلب نزد ابرهه آمد ابرهه پادشاه يمن به او گفت: چه حاجتى دارى ؟ گفت: دستور بده دويست شتر را كه از من به غارت برده اند برگردانند. ابرهه گفت: چرا از ويرانى كعبه سخن نمى گويى ؟ عبدالمطلب گفت:

«أنا ربّ الإبل وإنّ للبيت رب سيمنعه»؛ من صاحب شترانم واين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند.(4)

5. ممكن است گفته شود جهت اين كه از لشكر ابرهه به اصحاب فيل، ونه ارباب الفيل ياد شده آن است كه بفهماند اين گروه در حيوانيت وعدم فهم وتعقل مانند فيل هستند وحتى در عدم تعقل كمتر از فيل بودند.(5)

6. فعل ربّك نسبت فعل به خداوند براى آن است كه پرندگان، مأمور به امر الهى بودند واز اينجا روشن مى شود كه حيوانات در حدّ خود فهم وشعور دارند كه وقتى خداوند به آن ها مأموريتى بدهد وظيفه ى خويش را درست انجام مى دهند.

جمله ذرات زمين وآسمان *** با تو مى گويند روزان وشبان

ما سميعيم وبصيريم وهشيم *** با شما نامحرمان ما خامشيم.(6)

نطق آب ونطق خاك ونطق گل *** هست محسوس حواس اهل دل

7. نقشه ى شوم كفار هرگز به هدف نخواهد رسيد، ومنظور از به هدف نرسيدن نقشه ى

ص: 306


1- نمونه، ج 27، ص 338.
2- نمونه، ج 27، ص 338.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 605.
4- بحار، ج 15، ص 130؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 190.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 290.
6- اطيب البيان، ج 14، ص 233.

كفار اين نيست كه در ظاهر نتوانند آسيب مالى يا بدنى به مسلمانان برسانند؛ زيرا در برخى از جنگ ها موفقيت هاى ظاهرى كسب كرده اند، بلكه منظور آن است كه آنان نمى توانند نور الهى را خاموش كنند واسلام را از بين ببرند. اين حقيقت افزون بر اين كه در آيه ألم يجعل كيدهم فى تضليلٍ آمده، در آيات ديگر نيز مطرح شده از جمله: و ما كيد الكافرين إلا فى ضلال (غافر، 25) و إن الله لا يهدى كيد الخائنين (يوسف، 52) و إنّ الله موهن كيد الكافرين (انفال، 18) و و أرادوا به كيدا فجعلناهم الأخسرين (انبياء، 70) و و ما كيد فرعون إلاّ فى تباب. (غافر، 37)

8. كسانى كه قصد سوء نسبت به حرم امن الهى داشته باشند، سزاوار كيفر سخت هستند. از اين رو، خداوند لشكر ابرهه را نابود كرد، نظير اين معنا در سوره حج آيه 25 بيان شده است: و من يرد فيه بإلحاد بظلمٍ نُذقه من عذابٍ أليم.

9. كلمه «كيدهم» با اضافه به ضمير جمع اشعار به اين دارد كه نقشه تخريب خانه ى الهى به صورت دسته جمعى وپنهان از ديگران بوده است.(1)

10. فخر رازى گويد: كفار هر نوع عذابى را كه بر اقوام گذشته نازل شده بود، توجيه مى كردند. مثلاً مى گفتند: طوفان نوح (علیه السلام) سيلى عظيم وبارانى فراوان بوده يا عذاب قوم لوط زلزله ى شديدى بوده واين حوادث طبيعى است وغالبا اتفاق مى افتد، از اين رو خداوند لشكر حبشه را به كيفيتى هلاك ساخت كه به حوادث طبيعى واتفاقات معمولى شباهت نداشت.(2)

ص: 307


1- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 261.
2- نوين، ص 337.

ص: 308

سوره قريش

آیه 1-4

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

ِلإيلافِ قُرَيْشٍ (1) إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (3) الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(كيفر لشكر فيل سواران) به خاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس) الفت گيرند (و زمينه ظهور پيامبر فراهم شود). * الفت آن ها در سفرهاى زمستانه وتابستانه (و به خاطر اين الفت به آن بازگردند). * پس (به شكرانه ى اين نعمت بزرگ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند، * همان كس كه آن ها را از گرسنگى نجات داد واز ترس وناامنى ايمن ساخت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نعمت خداوند بر قريش ومحبت هاى الهى نسبت به آنان ودستور به عبادت خداوند كه آن ها را مورد لطف خويش قرار داد.

ب. اين سوره در حقيقت مكمّل سوره فيل است وآيات آن دليل بر اين مدّعا است. در سوره فيل حادثه ى نابودى لشكر ابرهه واصحاب فيل بيان شد، در اين سوره هدف از آن نابودى را بيان مى كند وآن اين كه ما لشكر ابرهه را نابود ساختيم تا قريش به اين سرزمين مكه انس والفت بگيرند: لإيلاف قريش بنا بر اين، دو سوره به يكديگر ارتباط دارد، از اين رو بسيارى از فقها گويند اگر كسى در نماز به يكى از آن ها اكتفا كند، نمازش درست نيست.(1)

ج. از آنجا كه شهر مكه شهرى خشك وبى آب وعلف بود، قريش براى تأمين زندگى خود كارهاى تجارى انجام مى دادند وسالى دو نوبت از مكه خارج مى شدند؛ در زمستان به طرف يمن ودر تابستان به سوى شام مى رفتند. خداوند لشكر فيل را نابود كرد وامنيت شهر

ص: 309


1- مجمع البيان، ج 10، ص 829؛ نمونه، ج 27، ص 346؛ الميزان، ج 20، ص 364.

مكه را حفظ نمود تا قريش تحت تأثير جاذبه هاى مادى آن شهرها واقع نشوند وعلاقه به مكه كه شهر امن است در آن ها باقى بماند.(1)

نكته ها

1. نعمت الهى بر دو قسم است: الف. دفع ضرر. ب. جلب منفعت. در سوره فيل فرمود: ما شرّ لشكر فيل را دفع نموديم، جلب منفعت را نيز در سوره قريش بيان كرد كه خداوند به شما اطعام كرد وامنيت داد واز آنجا كه دفع ضرر مهم تر از جلب منفعت است، سوره فيل كه محتواى آن دفع ضرر است مقدم شده است.(2)

2. خانه ى الهى به موجب عظمت وارزشى كه دارد، گاهى خداوند آن را به خود اضافه مى كند: أن طهِّرا بيتى للطائفين، گاهى خود را به خانه اضافه مى كند: ربّ هذا البيت چنان كه گاهى بندگان را به خود اضافه مى كند: يا عبادى، گاهى خود را به بندگان اضافه مى نمايد: إنّما الهُكم اله واحد.(3)

3. جهت اين كه كلمه «ربّ» را به بيت وخانه ى كعبه اضافه نمود؛ ربّ هذا البيت ونفرمود «ربهم» آن است كه اساسى ترين نعمتى كه باعث الفت مردم مكه گرديد، خانه ى كعبه بود كه مركز امنى براى آن ها شد.(4)

4. اطعام وامنيت خداوند براى مردم مكه نتيجه ى اجابت دعاى حضرت ابراهيم (علیه السلام) است كه از خداوند اين دو موضوع را براى مردم مكه تقاضا كرد: ربّ اجْعل هذا بلدا ءامنا وارزق أهله من الثمرات.(5)

5. جوع وخوف از جمله ابزارهاى آزمايش پروردگار است: و لنبلونكم بشئٍ من الخوف والجوع (بقره، 155). گاهى خداوند جوع وخوف را بر كسانى كه كفران نعمت كرده اند به عنوان كيفر عمل براى آن ها قرار مى دهد: فكفرت بأنْعُم اللّه فأذاقها الله لباس الجوع والخوف (نحل، 112) وگاهى از روى لطف وعنايتى كه به گروهى دارد آنان را از جوع وخوف

ص: 310


1- نمونه، ج 27، ص 352؛ صافى، ج 5، ص 379.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 607.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 108.
4- التحرير والتنوير، ج 30، ص 565.
5- بقره، 126؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 209؛ تفسير كبير، ج 32، ص.

نجات مى دهد: أطعمهم من جوعٍ * وءامنهم من خوف.

6. جوع وخوف به صورت نكره بيان شده واين نكره بودن، اشعار به گرسنگى سخت وجانفرسا وهراس عمومى وپايدارى دارد كه همواره ملازم آن ها بوده است.(1)

7. امنيت، يكى از نعمت هاى باارزش الهى است كه خداوند در دنيا وآخرت به اهل ايمان وعمل صالح وعده داده است.

الف. در دنيا؛ وعد الله الّذين ءامنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض... وليبدلنّهم من بعد خوفهم أمنا. (نور، 55)

ب. در آخرت؛ الّذين ءامنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظُلمٍ أُولئك لهم الأمن وهم مهتدون. (انعام، 82)

ص: 311


1- صفوة التفاسير، ج 3، ص 607؛ پرتوى از قرآن، ج 6، ص 269.

ص: 312

سوره ماعون

آیه 1-7

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4) الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى ؟! * او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند، * و (ديگران را) به اطعام مسكين تشويق نمى كند. * پس واى بر نمازگزارانى كه... * در نماز خود سهل انگارى مى كنند! * همان كسانى كه ريا مى كنند، * وديگران را از وسايل ضرورى زندگى منع مى نمايند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اوصاف پنج گانه منكران قيامت. 1. راندن يتيمان. 2. كمك نكردن به مستمندان. 3. مسامحه در نماز. 4. ريا كردن. 5. روى گردانى از كمك به نيازمندان.

ب. اين سوره تهديد به كسانى است كه خود را مسلمان معرفى مى كنند، ولى متخلق به اخلاق منافقان هستند؛ از قبيل سهو از نماز، ريا كردن در اعمال ومضايقه در كارهاى خير كه هيچ يك از اين ها با ايمان به قيامت سازگار نيست.(1)

ج. همزه ى «أرأيت» استفهام تعجبى است؛ يعنى بسيار جاى تعجب است از كسى كه نسبت به مجموعه ى دين كه عبارت از «اعتقاد، عمل واخلاق» است بى اعتنا وبى توجه است؛ در اعتقاد معاد را تكذيب كردند، در عمل نماز نخواندند ودر اخلاق، بى توجهى به يتيم ومسكين داشتند.(2)

ص: 313


1- الميزان، ج 20، ص 367.
2- التحرير والتنوير، ج 30، ص 567 با اضافات.

د. در اين كه مقصود از سهو كردن از نماز چيست، وجوهى بيان شده است:

الف. نماز را به دست فراموشى مى سپارند وارزشى براى آن قائل نيستند.

ب. اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى ونه براى ترك آن عقابى معتقدند.

ج. كسانى كه در نماز ريا مى كنند.

وجه اول مناسب تر از وجوه ديگر است.(1)

ه -. «ماعون» از ماده «معن» به معناى شىء كم است. قرطبى در معناى ماعون دوازده قول نقل كرده، ليكن بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور از ماعون، اشياى جزئى است كه مردم، مخصوصا همسايه ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى گيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت)، ظروف ومانند آن. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«هو القرض يقرضه، والمتاع يعيره، والمعروف يصنعه».(2)

نكته ها

1. آوردن اسم اشاره «ذلك» به جاى ضمير، دلالت بر تحقير تكذيب كننده ى قيامت دارد.(3)

2. «يدّع» از «دعّ» به معناى دفع شديد وراندن با خشونت است. «يحضّ» از «حضّ» به معناى تشويق ديگران بر امرى است. از آنجا كه يحضّ ويدعّ به صورت فعل مضارع آمده، نشان مى دهد كه اين برخورد ناپسند آن ها نسبت به يتيم ومسكين برنامه ى هميشگى آن هاست، چنان كه ريا در عبادت وروى گردانى از كمك به نيازمندان نيز سيره ى مستمره ى آن هاست.(4)

3. بعضى گفته اند: اگر تعبير به طعام كرد، نه اطعام براى اشاره به آن است كه مسكين گويا مالك زكات وصدقات است ونيازى ندارد كسى به او اطعام كند، بلكه بايد حقش را به او داد چنان كه مى فرمايد: و فى أموالهم حق للسائل والمحروم. بعضى ديگر گفته اند طعام در آيه به معناى اطعام است.(5)

ص: 314


1- نمونه، ج 27، ص 360.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 679؛ نمونه، ج 27، ص 361؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 213.
3- روح المعانى، ج 30، ص 242.
4- نمونه، ج 27، ص 359 با اضافات.
5- ذاريات، 19؛ الميزان، ج 20، ص 368.

4. كسى كه به ترغيب مردم از اطعام به مسكين مضايقه مى كند نسبت به اطعام مسكين قطعا دريغ مى ورزد وبخل بيشترى دارد.(1)

5. يكى از تفاوت هاى مؤمن با منافق آن است كه مؤمن ممكن است در نماز سهو كند، ليكن منافق از نماز سهو مى كند؛ يعنى منافق نسبت به نماز بى توجه است واگر نماز او فوت شود براى او اهميتى ندارد.(2)

6. يكى از عوامل تكذيب قيامت، عدم تشويق در باره كمك به مستمندان است: أرأيت الذى يكذّب بالدين... ولا يحضّ على طعام المسكين، در سوره حاقه آيه 30-34 مى فرمايد: عامل ورود به جهنم، عدم ايمان به خداوند وعدم تشويق در باره كمك به مستمندان است؛ خُذوه فغلّوه * ثم الجحيم صلّوه * ثم فى سلسلةٍ ذرْعها سبعون ذراعا فاسلكوه * إنه كان لايؤمن باللّه العظيم * ولا يحض على طعام المسكين.

7. انكار قيامت عامل بى توجهى به مساكين ومستمندان جامعه است: أرأيت الّذى يكذّب بالدين... ولا يحضّ على طعام المسكين چنان كه متقابلاً، ايمان به قيامت عامل توجه به مساكين است؛ و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا ويتيما وأسيرا... إنا نخاف من ربّنا يوما عبوسا قمطريرا. (انسان، 8-10)

8. ريا كردن ومنع ماعون در كنار هم بيان شده است، اين امر شايد به دليل اين باشد كه آنچه براى خداوند است، براى خلق انجام مى دهند وآنچه براى مردم است از آن ها دريغ مى كنند.(3)

9. گاهى اشياى كوچك نيازهاى بزرگى را برطرف مى كند ومنع آن مشكلات بزرگى را در زندگى مردم فراهم مى آورد، مانند كبريتى كه در پختن غذا سهم زيادى دارد، ليكن فردى از دادن آن دريغ مى ورزد وباعث مى شود غذا آماده نشود.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«من منع الماعون جاره، منعه الله خيره يوم القيمة ووكله إلى نفسه، ومن وكله إلى نفسه فما أسوءَ حاله».(4)

ص: 315


1- التحرير والتنوير، ج 30، ص 566.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 609؛ الميزان، ج 20، ص 368؛ تفسير كبير، ج 32، ص 304؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 212.
3- نمونه، ج 27، ص 362.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 679.

10. در اين سوره اوصاف تكذيب كنندگان قيامت بيان شده ودر آيات ديگر سرنوشت آن ها در قيامت مطرح گرديده است از جمله اين كه اعمال آن ها حبط ونابود خواهد شد؛ و الّذين كذّبوا باياتنا ولقاء الاخرة حبطت أعمالهم (اعراف، 147) در سوره مرسلات ده مرتبه آن ها را تهديد فرمود كه: آن روز واى بر تكذيب كنندگان؛ ويل يومئذ للمكذّبين. در آيه ديگر مى فرمايد: ما عذاب را براى آنان آماده كرديم؛ و أعتدنا لمن كذّب بالساعة سعيرا. (فرقان، 11)

ص: 316

سوره كوثر

آیه 1-3

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما به تو كوثر [- خير وبركت فراوان] عطا كرديم. * پس براى پروردگارت نماز بخوان وقربانى كن. * (و بدان) دشمن تو قطعا بريده نسل وبى عقب است.

شأن نزول

عاص بن وائل كه از سران شرك بود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به هنگام خروج از مسجد الحرام ملاقات ومدتى با حضرت گفت وگو كرد. گروهى كه در مسجد نشسته بودند واين منظره را ديدند به عاص بن وائل گفتند: با چه كسى سخن مى گفتى ؟ گفت: با اين مرد ابتر. اين تعبير را به اين جهت انتخاب كرد كه فرزندان پيامبر به نام قاسم وعبدالله از دنيا رفته بودند وعرب كسى را كه پسر نداشت، ابتر وبلاعقب مى ناميد. اين سوره در پاسخ به آن فرد نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نعمت كوثر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، دستور به نماز خواندن وقربانى كردن براى خداوند به شكرانه ى نعمت بزرگ وابتر بودن دشمن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. اين سوره در پى سوره ها وآيات قبل، به منظور تعظيم وتكريم از مقام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، مانند: لا أُقسم بهذا البلد * وأنت حلّ بهذا البلد و رفعنا لك ذكرك و لسوف يعطيك ربّك فتَرضى.(2)

ج. با اين كه سخن از گوينده صادقى چون پروردگار است نيازى به تأكيد ندارد در عين

ص: 317


1- مجمع البيان، ج 10، ص 836؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 222.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 118.

حال جمله را با حرف تأكيد «انّ» وبا ضمير متكلم آغاز كرده تا مضمون آن را استوارتر سازد.(1)

د. كوثر به معناى خير كثير است ودر باره تفسير آن اقوال زيادى نقل شده است: 1. نهرى است در بهشت. 2. حوض خاص پيامبر (صلی الله علیه و آله) در بهشت يا در محشر. 3. اولاد پيامبر (صلی الله علیه و آله). 4. اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله). 5. علماى امت. 6. قرآن كريم. 7. مقام نبوت. 8. تفسير قرآن. 9. توحيد. 10. شفاعت وتا 26 قول نقل كرده اند.(2)

ه -. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: صاحبان دو قول اول به برخى از احاديث تمسك كرده اند، اما ساير اقوال هيچ دليلى ندارد، ليكن با در نظر گرفتن جمله إنّ شانئك هو الأبتر استفاده مى شود كه مقصود از كوثر تنها كثرت ذريه اى است كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عنايت فرموده يا منظور، هم خير كثير است وهم كثرت ذريه.(3)

و. مرحوم طبرسى گويد: كثرت نسل وذريه پيامبر از فرزندان حضرت فاطمه (عليها السلام) است كه عدد آن قابل شمارش نيست وتا دامنه قيامت ادامه دارد.(4)

ز. فخر رازى از دانشمندان اهل سنت گويد: قول سوم اين است كه اين سوره بر رد كسانى نازل شده كه عدم وجود فرزند را بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) عيب مى گرفتند؛ بنا بر اين، معناى سوره اين است كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسلى عطا مى كند كه در طول زمان باقى مى ماند، خود بنگر چه اندازه از اهل بيت (عليهم السلام) را شهيد كردند، در عين حال جهان از آن ها مملو است اين در حالى است كه از بنى اميه شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نمانده، سپس بنگر وببين چقدر علماى بزرگ در ميان ذريه پيامبر (صلی الله علیه و آله) اند، مانند باقر وصادق ورضا (عليهم السلام) ونفس زكيه.(5)

ح. در اين كه منظور از «نحر» چيست، وجوهى ذكر شده است: قربانى كردن، نماز روز عيد قربان وقربانى در همان روز، رو به قبله ايستادن به هنگام نماز وبلند كردن دست ها به هنگام تكبير در نماز كه اين معنا در روايتى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است.(6)

ط. تعبير به «وانْحر» از ماده «نحْر» كه مخصوص كشتن شتر است، شايد براى آن باشد كه

ص: 318


1- نوين، ص 355.
2- الميزان، ج 20، ص 370.
3- الميزان، ج 20، ص 370.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 460.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 124.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 550.

در ميان قربانى ها شتر از اهميت بيشترى برخوردار است ومسلمانان نخستين، علاقه ى بسيارى به آن داشتند وقربانى كردن شتر بدون ايثار وگذشت ممكن نبود.(1)

ى. «ابتر» در اصل به معناى حيوان دم بريده است وانتخاب اين تعبير از سوى دشمنان اسلام به منظور هتك وتوهين بود و «شانىء» از ماده «شنأن» به معناى عداوت وكينه است واين تعبير بيانگر آن است كه عداوتشان همراه با قساوت ورذالت بود ودر دشمنى خود كمترين ادب را نيز رعايت نمى كردند.(2)

نكته ها

1. جهت اين كه تعبير به «انّا» به صورت جمع نمود آن است كه دلالت بر عظمت هديه نمايد. هديه اگر چه اندك باشد زمانى كه از شخص بزرگ (خداوند متعال) به انسان برسد بسيار باارزش است چه برسد به اين كه هديه خودش «كوثر» باشد كه داراى ارزش وعظمت خاصى است.(3)

2. در آيه شريفه متعلق بيان نشده وبه صورت مطلق آمده است؛ بنا بر اين، كوثر شامل همه مصاديق خير كثير در دنيا وآخرت مى شود كه مخصوص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(4)

3. از اين كه خطاب را به صورت مفرد آورد؛ أعطيناك وضمير جمع «كم» نفرمود، براى آن است كه خطاب كاملاً صميمانه ودوستانه باشد.

4. در اين سوره از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به نحو خاصى تجليل شده وآن اين كه خداوند متعال پنج بار او را مخاطب قرار داده است.

5. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از تكاثر گذشت وخداوند به او كوثر (فاطمه زهرا (عليها السلام) عنايت كرد. پيامبر وقتى با حضرت خديجه ازدواج كرد داراى ثروت فراوانى شد وتمام ثروت را در راه خدا بخشيد از اين رو خداوند به او دخترى مرحمت كرد كه همسر امام معصوم ومادر 11 امام معصوم گشت.

ص: 319


1- نمونه، ج 27، ص 373.
2- نمونه، ج 27، ص 375؛ مجمع البيان، ج 10، ص 836.
3- صفوة التفاسير، ج 6، ص 612؛ تفسير كبير، ج 32، ص 310.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 243.

6. خداوند متعال اصل علم ودانش را بدون درخواست به پيامبر عنايت كرد... وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً ولكن افزايش علم را با درخواست با آن حضرت عنايت كرد... وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ولكن كوثر را به پيامبر اكرم بدون درخواست مرحمت كرد إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ

7. در اين سوره دو خبر غيبى بيان شده است: الف. خير كثير را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مژده مى دهد كه پيامبر بدون نسل نخواهد ماند. ب. دشمنان او ابتر خواهند بود.(1)

8. اين سوره كوچك ترين سوره قرآن كريم است وهمه فصحاى عرب وعجم از آوردن همانند اين سوره نيز ناتوان مانده اند واين دلالت بر اعجاز قرآن كريم دارد؛ زيرا على رغم تلاش فراوان آنان از مقابله با چنين سوره اى نيز اظهار عجز كردند.(2)

9. واژه هايى كه در اين سوره به كار رفته تنها يك مرتبه در قرآن بيان شده است؛ چون پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) در عالم امكان بى نظير است سوره اى كه در عظمت او نازل شده نيز بى نظير است.

10. بزرگ ترين عطيه ونعمت خداوند كه كوثر است در كوچك ترين سوره بيان شده است.

11. در اين سوره ارتباط با مردم در رديف ارتباط با خداوند مطرح شده است، از اين رو بعد از دستور به نماز دستور به قربانى وكمك به مستمندان بيان شده است.

12. خداوند در فتح مكه به پيامبر دستور به تسبيح واستغفار مى دهد فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً ولى در عطا كردن كوثر به آن حضرت دستور نماز وقربانى مى دهد فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ گويا اهميت كوثر از اسلام آوردن مشركان بيشتر است.(3)

13. قرآن كريم بعد از اعطاى كوثر نمى فرمايد «فاشكر»، بلكه فرمود: فصلّ جهتش آن است كه شكر بر سه قسم است: لسانى، قلبى وعملى، وموضوع نماز مشتمل بر هر سه قسم شكر است.(4)

14. در عبادت قصد قربت واخلاص لازم است، در فصلّ لربّك، «لام» مفيد اختصاص است.

ص: 320


1- مجمع البيان، ج 10، ص 838.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 838.
3- نور، ج 12، ص 615.
4- روح المعانى، ج 30، ص 246؛ تفسير كبير، ج 32، ص 129.

15. هرگاه دشمنان اسلام به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت ناروا دادند، خداوند از پيامبر دفاع كرد وپاسخ آن ها را داد:

الف. به پيامبر ابتر گفتند، خداوند فرمود: دشمن تو ابتر است؛ إنّ شانئك هو الأبتر.

ب. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت جنون دادند، خداوند فرمود: ما أنت بنعمة ربّك بمجنون. (قلم، 2)

ج. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: اصلاً تو رسول نيستى؛ و يقول الذين كفروا لست مرسلاً (رعد، 43)، خداوند فرمود: يس * والقرءان الحكيم * إنّك لمن المرسلين. (يس، 1-3)

د. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: تو شاعر هستى؛ ءانا لتاركوا ءالهتنا لشاعرٍ مَجنون (صافات، 36) خداوند فرمود: و ما علّمناه الشعر. (يس، 69)

ه -. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: چرا مثل مردم در بازار راه مى رود وغذا مى خورد؟ و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام ويمشى فى الاسواق (فرقان، 7) خداوند پاسخ داد: و ما أرسلنا قبلك من المرسلين إلا إنّهم ليأكلون الطعام ويمشون فى الأسواق.(1)

16. راغب در مفردات گويد: ابتر به كسى گويند كه ياد او از خير منقطع شده باشد. بنا بر اين كسى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را سرزنش كند، قطعا از هر خيرى محروم است. جمله إنّ شانئك هو الأبتر مفيد حصر است.(2)

17. ميان آغاز وپايان سوره، تطابق وجود دارد. «كوثر» يعنى خير كثير كه به پيامبر عنايت شده است. «ابتر» يعنى محروم از هر خير كه مربوط به دشمن پيامبر است.(3)

ص: 321


1- فرقان، 20؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 579؛ تفسير كبير، ج 32، ص 321.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 612.
3- همان.

ص: 322

سوره كافرون

آیه 1-6

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: اى كافران! * آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم. * ونه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد، * ونه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم، * ونه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد؛ * (حال كه چنين است) آيين شما براى خودتان، وآيين من براى خودم!

شأن نزول

در روايت آمده كه گروهى از سران شرك، مانند وليد بن مغيره وعاص بن وائل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) پيشنهاد كردند يك سال تو از آيين ما پيروى كن، يك سال ما از دين تو تبعيت مى كنيم، آنگاه هر كدام از آيين ها كه بهتر بود تابع همان مى شويم؛ اين سوره در ردّ چنين سخنى نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

عدم سازش پيامبر با كفار ومأيوس شدن كفار از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در عبادت غير خداوند.

ب. منظور از كفار در آيه شريفه، طبقه ى خاصى از كفار است كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گرايش پيدا نكرده اند، نه همه آنان؛ زيرا بسيارى از كفار در طول چهارده قرن به دين اسلام گرايش پيدا كرده اند.(2)

ص: 323


1- مجمع البيان، ج 10، ص 840؛ صافى، ج 5، ص 385؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 225؛ روح المعانى، ج 30، ص 250.
2- الميزان، ج 20، ص 373.

ج. سؤال: با اين كه كلمه «ما» براى غير ذوى العقول است، چرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: و لا أنتم عابدون ما أعبد ونفرمود «من اعبد»؟

پاسخ: 1. كلمه «ما» به معناى طريقه وروش است؛ يعنى شما كفار طريقه وروش مرا قبول نخواهيد كرد.(1)

2. كلمه «ما» مصدريه است، نه موصوله؛ يعنى

«لا أعبد عبادتكم ولا تعبدون عبادتى». 3. بعضى گفته اند صفت مشاكله به كار برده شده؛ چون از معبود آن ها به «ما» تعبير شده از معبود پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم با «ما» تعبير شده است.(2)

نكته ها

1. جهت اين كه سوره با كلمه «قل» آغاز شده آن است كه اگر قرآن كريم مى فرمود

«يا ايها الكافرون» وكلمه «قل» در آن نبود، سخن، سخن خداوند مى باشد، در اين صورت جمله لا أعبد ما تعبدون وامثال آن مفهومى نداشت.(3)

2. سرّ اين كه فرمود شما معبود مرا نمى پرستيد ونفرمود كه خالق مرا نمى پرستيد، اين است كه مشركان، خداوند را خالق جهان مى دانستند، اما معتقد بودند كه بت ها را بايد عبادت كرد تا واسطه در درگاه خدا شوند؛ يعنى توحيد در عبادت را قبول نداشتند، از اين رو اين آيات گوشزد مى كند كه عبادت فقط براى خدا باشد ونه براى بت ها ونه براى هر دوى آن ها.

3. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: جهت اين كه عدم پرستش پيامبر در باره معبودان آن ها تكرار شده، آن است كه آن ها در اين پيشنهاد اصرار مى ورزيدند وحرف خود را تكرار مى كردند. پاسخ پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز در برابر تقاضاى آن ها بايد تكرار گردد تا مأيوس شوند وطمع باطل خود را قطع كنند.(4)

4. نظير آيه 3 كافرون: وَلاَ أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ

آيه 6 بقره است: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ (البقرة، 6)

ص: 324


1- اطيب البيان، ج 14، ص 247.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 465؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 228؛ فتح القدير، ج 5، ص 507.
3- نمونه، ج 27، ص 386.
4- فتح القدير، ج 5، ص 507؛ تفسير على ابن ابراهيم، ج 2، ص 445؛ نمونه، ج 27، ص 388؛ نور الثقلين، ج 5، ص 688.

5. مفاد دو جمله اول اختلاف در معبود را بيان مى كند ومفاد دو جمله بعدى اختلاف در عبادت را؛ بنا بر اين، نه معبود ما يكى است نه عبادت ما؛ چون معبود پيامبر (صلی الله علیه و آله) خداوند يگانه است ومعبود كفار بت هاى متعدد، وعبادت پيامبر (صلی الله علیه و آله) خالص وفقط براى خداست، اما عبادت آن ها مشوب به شرك است وچنين عبادتى در حقيقت عبادت ناميده نمى شود.(1)

6. در دو جمله لكم دينكم ولى دين مسند (خبر) بر مسند اليه (مبتدا) مقدم شده تا بفهماند مسند اليه منحصر در مسند است؛ يعنى دين شما مخصوص خودتان باد ودين من ويژه من است.(2)

7. آيا جمله لكم دينكم بت پرستى را تجويز نمى كند؟ لحن آيات به خوبى نشان مى دهد كه اين تعبير نوعى تحقير وتهديد است؛ يعنى آيين شما به خودتان ارزانى باد كه به زودى عواقب آن را خواهيد ديد، نظير آيه لنا أعمالنا ولكم أعمالكم و اعْملوا ما شئتم كه براى تهديد است. شاهد گوياى اين مطلب صدها آيه قرآن كريم است كه شرك را در تمام اشكال آن مى كوبد.(3)

8. تكليف انسان مسلمان در برابر بى خبرى ها هدايت وروشنگرى است؛

الف. در برابر مؤمن غافل، تكليف تذكر ويادآورى است؛ فذكر إن الذكرى تنفع المؤمنين. (ذاريات، 55)

ب. در برابر مؤمن فاسق، تكليف امر به معروف ونهى از منكر است؛ ولتكن منكم أُمّة يدعون إلى الخير ويأمرون بالمعروف. (آل عمران، 104)

ج. در برابر مؤمن ستمگر، وظيفه قتال است؛ و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما فإن بغتْ إحديهما على الأُخرى فقاتلوا التى تبغى. (حجرات، 9)

د. وظيفه در برابر كافر مهاجم، دفاع وقتال است؛ و قاتلوا فى سبيل الله الّذين يقاتلونكم. (بقره، 190)

ه -. در برابر كافر غير مهاجم وظيفه، عدم سازش با آن هاست؛ قل يا أيها الكافرون * لا أعبد ما تعبدون.

ص: 325


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 279.
2- التحرير والتنوير، ج 30، ص 584.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 842؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 229؛ تفسير كبير، ج 32، ص 332؛ نمونه، ج 27، ص 390.

و. در برابر افرادى كه با مسلمانان سر جنگ ندارند، وظيفه نيكى ورفتار عادلانه است؛ لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم وتقسطوا إليهم.(1)

ص: 326


1- ممتحنه، 8؛ تطهير با جارى قرآن، ص 209 با اضافات.

سوره نصر

آیه 1-3

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّابًا (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه يارى خدا وپيروزى فرا رسد، * وببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند، * پروردگارت را تسبيح وحمد كن واز او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بشارت به پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ارتباط با فتح مكه وپيروزى بر مشركان، روى آوردن مردم به دين خداوند، دستور به تسبيح وحمد واستغفار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به شكرانه ى نصرت الهى وتوبه پذير بودن خداوند متعال.

ب. كلمه «اذا» ظهور در آينده دارد؛ خداوند در اين سوره به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مژده اى مى دهد كه هنوز واقع نشده ودر آينده رخ مى دهد وآن فتح مكه وپيروزى مسلمانان است واين سوره از معجزات قرآن است؛ چون متضمن خبر غيبى است.(1)

ج. مقصود از نصر وفتح، جنس نصرت وفتح نيست چنان كه برخى از مفسران گمان كرده اند تا با همه مواردى كه خدا پيامبرش را يارى كرده، منطبق شود؛ نيز منظور صلح حديبيه نيست كه آن را در سوره فتح بيان كرده است: إنا فتحنا لك فتحا مبينا چون در صلح حديبيه مردم دسته دسته داخل اسلام نشدند؛ بنا بر اين، منظور از فتح، فتح مكه است كه بنيان شرك را در جزيرة العرب ريشه كن ساخت.(2)

ص: 327


1- الميزان، ج 20، ص 376.
2- الميزان، ج 20، ص 376.

د. كلمه «فوج» به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند ومعناى دخول مردم در دين خدا به صورت فوج فوج اين است كه جماعتى بعد از جماعت ديگر به اسلام گرايش پيدا كردند ومنظور از دين الله اسلام است چون خداوند به حكم آيه ان الدّين عند الله الأسلام (آل عمران، 19) غيراسلام را دين نمى داند.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 1 نصر: إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ

آيه 85 قصص است: إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيك الْقُرْآنَ لَرَادُّك إِلَى مَعَادٍ

2. سؤال: نصرت خداوند چه زمانى به سراغ انسان مى آيد؟

پاسخ: از آيه إن تنصروا الله ينصركم (محمد، 7) استفاده مى شود زمانى كه انسان دين خدا را يارى كند ومشكلات ورنج هايى كه در راه خدا بر انسان وارد مى شود تحمل كند، چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مصائب فراوانى را تحمّل كرد، نصرت خداوند به سراغ انسان مى آيد.

3. با اين كه نصرت الهى شامل فتح وپيروزى هم مى شود، سرّ اين كه فتح بعد از نصر بيان شده آن است كه ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است وعظمت فتح مكه را مى رساند.(2)

4. در اين سوره، نخست از نصرت الهى، سپس فتح وپيروزى وبعد، ورود مردم در دين خدا سخن به ميان آمده است واين هر سه علت ومعلول يكديگرند، تا يارى خدا نباشد پيروزى نيست وتا پيروزى نباشد مردم گروه گروه مسلمان نمى شوند وبه دنبال اين سه مرحله كه هر كدام نعمتى بزرگ است، مرحله ى چهارم فرا مى رسد كه شكر وحمد الهى است.(3)

5. جهت اين كه فرمان به حمد وتسبيح مقدم بر استغفار ودعا آمده آن است كه خداوند مى خواهد ادب در دعا كردن را تعليم دهد كه ابتدا بايد خداوند را ستايش نمود بعد از او طلب مغفرت كرد.(4)

ص: 328


1- مفردات راغب؛ الميزان، ج 20، ص 377.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 616.
3- نمونه، ج 27، ص 399.
4- روح المعانى، ج 30، ص 259؛ روح البيان، ج 10، ص 531.

6. سؤال: در چه زمانى انسان خداوند را تسبيح مى گويد؟

پاسخ: هرگاه انسان اين حقيقت را درك كند كه همه آنچه را در نظام هستى است خداوند متعال، بيهوده نيافريده واگر عيب ونقصى در كارها وجود دارد از هواى نفس بشر است، نه از آفرينش خداوند. تسبيح در زمينه چنين شعورى وهمراه چنين اعتقادى مطرح است: ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار (آل عمران، 191) واگر بشر در زندگى با مشكلاتى مانند فقر وتهيدستى يا بيمارى رو به رو مى شود، معناى تسبيح اين است كه خدايا تو عامل اين امور نيستى، بلكه نقص وعيب مربوط به ما انسان ها است.(1)

7. در ارزش تسبيح همين بس كه زمينه معرفت بيشتر براى فرشتگان شد؛ سبحانك لاعلم لنا إلاّ ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم * قال يا ءادم أنبئهم بأسمائهم (بقره، 32-33) چنان كه تسبيح عامل نجات انسان از گرفتارى ها مى شود. قرآن كريم در باره حضرت يونس (علیه السلام) مى فرمايد: اگر تسبيح او نبود تا قيامت در شكم ماهى مى ماند؛ فلولا أنّه كان من المسبحين * للبث فى بطنه إلى يوم يبعثون (صافات، 143-144)،

در آيه ديگر مى فرمايد: حضرت يونس به جهت اقرار به وحدانيت خداوند وتسبيح واعتراف به تقصير خويش نجات يافت، فنادى فى الظلمات أن لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّى كنت من الظالمين فاسْتجَبنا له ونجّيناه من الغمّ وكذلك ننجى المؤمنين.(2)

8. استغفار پيامبر (صلی الله علیه و آله) مستلزم اين نيست كه پيامبر گناهى مرتكب شده باشد، حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) ترك اولى نيز مرتكب نشده است، بلكه استغفار آن حضرت به دليل يكى از امور ذيل است:

الف. طلب مغفرت براى امّت است، پيامبر گناه مردم را نيز گناه خود مى داند.

ب. بنده هر اندازه معرفت وشناختش نسبت به خدا زياد شود، خود را در برابر عظمت الهى كوچك تر ومقصرتر مى داند.(3)

9. «توّاب» صيغه ى مبالغه است ويازده مرتبه در قرآن كريم به صورت معرفه ونكره آمده

ص: 329


1- تطهير با جارى قرآن، ص 151.
2- انبياء، 88؛ تطهير با جارى قرآن، ص 156 با اضافات.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 254.

كه در نُه مورد به رحمت ودر يك مورد به حكمت ودر يك مورد مانند همين سوره، مطلق بيان شده وجهت اين كه خداوند به تواب توصيف شده آن است كه او زياد توبه پذير است، وجالب اين كه پذيرش توبه در قرآن فقط به خداوند اسناد داده شده نه به ديگرى؛ هو يقبل التوبة عن عباده ويعفوا عن السيئات. (شورى، 25)

10. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از فتح مكه به دليل بزرگوارى ولطف وكرمى كه داشت، همه كسانى كه او را اذيت كرده بودند بخشيد وفرمود: همان سخن يوسف (علیه السلام) را بيان مى كنم كه:

«لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم».(1)

11. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشكر، شعار انتقام را سر داده ومى گويد:

«اليوم يوم الملحمة»؛ امروز روز انتقام است، به على (علیه السلام) فرمود: بشتاب وپرچم را از او بگير وتو پرچمدار باش واين طور شعار دهيد:

«اليوم يوم المرحمة»؛ امروز روز عفو ورحمت است! به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فتح شد.(2)

12. يكى از دوستان اميرالمؤمنين (علیه السلام) نزد معاويه رفت. معاويه گفت: از قرآن چيزى مى دانى ؟ گفت: آرى وهمين سوره را خواند تا اين كه گفت:

«و رأيت الناس يخرجون من دين الله أفواجا»، معاويه گفت: «يدخلون»، آن شخص گفت: قرائت «يدخلون» مربوط به زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، اما از زمانى كه تو به رياست رسيده اى مردم از دين الهى خارج مى شوند.(3)

ص: 330


1- يوسف، 92؛ مجمع البيان، ج 10، ص 845.
2- نمونه، ج 27، ص 409.
3- منهج الصادقين، ج 10، ص 384.

سوره مسد

آیه 1-5

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى نارًا ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ (4) في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)! * هرگز مال وثروتش وآنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد. * وبه زودى وارد آتشى شعله ور وپرلهيب مى شود؛ * و (نيز) همسرش، در حالى كه هيزم كش (دوزخ) است، * ودر گردنش طنابى است از ليف خرما.

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مأموريت يافت با نزول اين آيه نزديكان خود را انذار كند؛ وأنذر عشيرتك الاقربين (شعراء، 124) روى كوه صفا آمده فرمود:

«يا صباحاه»؛ اين جمله را عرب زمانى استعمال مى كند كه مورد هجوم غافلگيرانه ى دشمن واقع شود. پيامبر به اقوامش فرمود:

«ءانّى نذير لكم بين يدى عذابٍ شديد»، وقتى ابى لهب اين سخن را شنيد گفت:

«تبا لك اماجمعتنا إلاّ لهذا»؛ زيان وهلاكت بر تو باد! به خاطر همين سخن ما را جمع كردى ؟ در اين هنگام اين سوره نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

نفرين به دشمن خداوند (ابولهب)، سود نبخشيدن ثروت براى او، سرنوشت ابولهب كه به دوزخ مى افتد وسخن چينى واذيت وآزار همسر ابولهب نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. «تب» و «تباب» هر دو به معناى هلاكت است، مانند و ما كيد فرعون إلاّ فى تباب

ص: 331


1- مجمع البيان، ج 10، ص 851؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 234؛ نور الثقلين، ج 5، ص 697؛ صافى، ج 5، ص 389؛ مراغى، ج 30، ص 260؛ روح المعانى، ج 30، ص 260.

(غافر، 37)؛ نيرنگ فرعون جز به هلاكت نيانجاميد. با اين كه هلاكت مربوط به شخص است، نسبت آن به دست به يكى از چند جهت است:

1. ابى لهب به وسيله دست هاى خود به پيامبر سنگ مى زد.

2. كلمه «يدا» اشاره به خود ابى لهب است، نظير آيه ذلك بما قدمت يداك. (حج، 10)

3. كلمه «يد» به معناى لغوى خود نيست، بلكه كنايه از قدرت انسان است وهلاكت دست به معناى بى نتيجه شدن اعمال آدمى يا باطل شدن اعمال اوست ونسبت دادن تباب به خود انسان عبارت از خسران انسان وهلاكت دائمى اوست.(1)

ج. نسبت فعل تبت به دو دست يدا اشاره به نابودى تمام تلاش هاى ابى لهب دارد.(2)

د. در اين كه چرا كلمه «تب» تكرار شده، بعضى گفته اند: هر دو فعل اخبار وبه منظور تأكيد است. بعضى گفته اند: اولى انشاء است ودومى اخبار؛ فاعل «تبّت» دو دست ابى لهب است وفاعل «تبّ» خود ابى لهب، از اين رو اولى را به صورت مؤنث ودومى را مذكر تعبير نمود.(3)

ه -. تفاوت ميان «مال» و «ماكسب» اين است كه اولى موروثى ودومى اكتسابى است يا اولى سرمايه ودومى سود ومنافع، يا اولى چهارپايان، مانند گوسفند وشتر، دومى نتاج واولاد آن ها. يا اين كه اولى اشاره به ثروت ودومى اشاره به فرزندان اوست. شايد بتوان گفت بهتر اين است كه «مال» را مطلق ثروت از موروث ومكتسب وسرمايه وسود بگيريم و «ماكسب» را هم هر نوع كسب وتجارت بدانيم.(4)

و. جهت اين كه همسر ابى لهب به حمّالة الحطب وصف شده يكى از سه امر زير است:

1. بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد وبر سر راه پيامبر مى ريخت تا پيامبر را آزار دهد.

2. كنايه از سخن چينى اوست. 3. كنايه از شدت بخل اوست.(5)

نكته ها

1. سؤال: چرا در سوره كافرون «قل» آمده ودر سوره مسد نيامده است ؟

ص: 332


1- الميزان، ج 20، ص 384.
2- تبيان، ج 10، ص 427؛ پرتوى از قرآن، ج 6، ص 294.
3- روح المعانى، ج 30، ص 260؛ اطيب البيان، ج 14، ص 256.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 852؛ نوين، ص 396.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 353؛ تبيان، ج 10، ص 427؛ مجمع البيان، ج 10، ص 852.

پاسخ: در موردى كه مخالفت با خداوند است، پيامبر (صلی الله علیه و آله) جواب مى دهد ودر موردى كه مخالفت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است خداوند بدون واسطه پاسخ مى دهد، از اين رو در سوره توحيد وكافرون، مشركان مخالفت با خداوند يگانه داشتند، پيامبر به وسيله كلمه «قل» پاسخ مى دهد، اما در سوره كوثر ومسد مخالفت با خود پيامبر است، خداوند پاسخ مى دهد.(1)

2. از جمله تبّت يدا أبى لهبٍ وتبّ استفاده مى شود كه مى توان كفار را نفرين كرد چنان كه قرآن مى فرمايد: قاتلهم الله أنّى يؤفكون(2)، چنان كه حضرت على (علیه السلام) به افرادى كه او را در راه اسلام يارى ننمودند نفرين كرد وفرمود: زشت باد روى شما واز اندوه رهايى نيابيد... اى مرد نمايان نامرد؛

«قاتلكم الله قُبحا لكم وترحا... يا أشباه الرجال ولا رجال».

3. از جمله ما أغنى عنه ماله استفاده مى شود كه ابولهب مرد ثروتمند مغرورى بوده كه در كوشش هاى ضد اسلامى بر ثروت خود تكيه مى كرد.(3)

4. آنچه را كه انسان منحرف در دنيا از آن بهره مى برد در قيامت راهگشا نخواهد بود؛

الف. مال وفرزند: لن تغنى أموالهم ولا أولادهم من الله شيئا. (آل عمران، 10)

ب. دوستى ورفاقت: يوم لايغنى مولًى عن مولًى شيئا. (دخان، 41)

ج. مكر وفريب: يوم لا يغنى عنهم كيدُهم شيئا. (طور، 46)

د. جمعيت وقدرت: ما أغنى عنكم جمعكم وما كنتم تستكبرون. (اعراف، 48)

ه -. شفاعت: لا تغنى عنهم شفاعتهم شيئا. (يس، 23)

5. جمله و ما كسب كه بعد از جمله ما اغنى عنه ماله آمده ذكر خاص بعد از عام ومفيد اهميت است؛ يعنى نه ثروت موجود او ونه آنچه را بعدا به دست آورد وى را بى نياز نمى سازد. تعبير فعل ماضى ما أغنى با اين كه مربوط به آينده است براى مسلّم بودن امر است كه يقينا ثروت او براى او سودمند نخواهد بود.(4)

6. منظور از آتش زبانه دار ذات لَهبٍ آتش دوزخ است كه جاودانى است. اگر كلمه «نار» را به صورت نكره بيان كرد براى آن است كه عظمت آتش قيامت را بفهماند.(5)

ص: 333


1- نوين، ص 398.
2- توبه، 30؛ تبيان، ج 10، ص 427.
3- نمونه، ج 27، ص 419.
4- التحرير والتنوير، ج 30، ص 604.
5- الميزان، ج 20، ص 385.

7. همسر ابى لهب شاخه هاى خار را با طناب مى پيچيد وشبانه بر سر راه پيامبر مى ريخت، در قيامت او با همين حال يعنى طناب به گردن وهيزم به پشت ممثّل گشته وعذاب مى شود. (تجسم عمل)(1)

8. گرچه آيات اين سوره مربوط به ابى لهب وهمسر اوست، ليكن منحصر به آن ها نيست. هر زن ومردى كه بخواهند كار وبرنامه ى آن ها را انجام دهند، اين عاقبت شوم در انتظار آن ها نيز هست.(2)

9. اگر نام او ابولهب است، آتش او نيز ابولهب است كه شعله هاى بزرگ دارد.(3)

10. از اين سوره استفاده مى شود كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد، كمترين ارزشى ندارد وانسان را نجات نمى دهد.(4)

11. اگر سرنوشت ابى لهب جهنم است واو هرگز ايمان نمى آورد، پس عذاب او چه وجهى دارد؟ پاسخ اين كه علت ايمان نياوردن او علم الهى نيست، بلكه علت آن تعصب وعناد وسوء اختيار خود اوست وبه تعبير ديگر چون او ايمان نمى آورد، خداوند مى داند، نه اين كه چون خداوند علم دارد او ايمان نمى آورد.(5)

12. گاهى زن وشوهر هر دو اهل بهشت اند، مانند حضرت على (علیه السلام) وفاطمه (عليها السلام)؛ إنّالابرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافورا (انسان، 5)،

گاهى هر دو اهل جهنم اند، مانند ابى لهب وهمسرش؛ سيصلى نارا ذات لهب * وامرأته حمّالة الحطب،

گاهى زن اهل بهشت ومرد اهل جهنم است، مانند فرعون وهمسرش؛ ربّ ابنِ لى عندك بيتا فى الجنّة (تحريم، 11)،

گاهى زن اهل جهنم ومرد اهل بهشت است، مانند حضرت نوح ولوط وهمسران آنان؛ ضرب اللّه مثلاً للّذين كفروا امرأت نوح وامرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئا وقيل ادخلا النّار مع الدّاخلين. (تحريم، 10)

ص: 334


1- الميزان، ج 20، ص 385.
2- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 298.
3- نمونه، ج 27، ص 419.
4- نمونه، ج 27، ص 424.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 258.

سوره اخلاص

آیه 1-4

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ (1) اللّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: «خداوند، يكتا ويگانه است؛ * خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند؛ * (هرگز) نزاد، وزاده نشد؛ * وبراى او هيچ گاه شبيه ومانندى نبوده است.»

شأن نزول

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: مشركان با اسم به بت هاى خود اشاره كرده مى گفتند: اين خدايان ما است اى محمد! تو نيز خدايت را وصف كن تا او را ببينيم ودرك كنيم؛ خداوند اين آيات را نازل كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان توحيد ويگانگى خداوند، مقصد بودن خداوند براى همه نيازمندان، عدم مجانست براى خداوند وعدم نظير وشبيه براى خداوند.

ب. وصف خداوند به احديت به اين معناست كه او داراى يك سلسله اوصافى است مخصوص كه هيچ كس در آن شريك نخواهد بود، مانند ازلى وابدى بودن قدرت وعلم وحيات ذاتى داشتن واين كه غير او سزاوار پرستش نيست.(2)

ج. وصف خداوند به احد، نه واحد به اين جهت است كه احد در جايى اطلاق مى شود كه چيزى اصلاً قابل كثرت وتعدد نباشد، چه در خارج يا در ذهن واصولاً داخل اعداد نمى شود، بر خلاف واحد. مثلاً وقتى گفته مى شود احدى از قوم نزد من نيامد، در حقيقت هم

ص: 335


1- صافى، ج 5، ص 390.
2- تبيان، ج 10، ص 430.

آمدن يك نفر را نفى كرده وهم دو نفر به بالا را، اما اگر گفته شود واحدى از قوم نزد من نيامد، تنها آمدن يك نفر را نفى كرده ومنافات ندارد كه چند نفرشان آمده باشند.(1)

د. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«لم يلد، فيكون مولودا ولم يولد، فيصير محدودا... ولا كف له فيكا فئه ولا نظير له فيساويه»؛ او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد واز كسى زاده نشده تا محدود گردد، مانندى ندارد تا با او همتا شود وشبيهى براى او نيست تا با او مساوى باشد.(2)

نكته ها

1. اين سوره مانند آية الكرسى، شناسنامه ى خداوند متعال است وتنها سوره اى است كه در نماز بعد از قرائت آن مى توان جمله

«كذلك الله ربّى» را گفت.

2. نظير اين آيه شريفه: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ (الإخلاص، 1 و 2)

به بيان ديگر در آيه 29 الرحمن آمده است: يسْأَلُهُ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كلَّ يوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ

3. آغاز جمله با ضمير «هو» كه ضمير مفرد غائب است واز مفهوم مبهمى حكايت مى كند، اشاره به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت اختفا واز دسترس افكار انسان ها بيرون است، هر چند آثار او در جهان آشكار باشد، چنان كه مى فرمايد: سنريهم ءاياتنا فى الافاق وفى أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحقّ.(3)

4. «اللّه» اسم خاص براى خداوند است وجز بر او اطلاق نمى گردد چون مستجمع جميع صفات جلال وجمال اوست، اما نام هاى ديگر خداوند معمولاً اشاره به يكى از اوصاف اوست مانند عالم، رازق، خالق وغالبا به غير او نيز اطلاق مى شود مانند رحيم، كريم، عالم و...(4)

5. نام مقدس «الله» قريب هزار مرتبه در قرآن آمده وجالب اين كه هر حرفى از آن كم شود، معناى خود را از دست نمى دهد چرا كه «للّه» و «له» و «هو» نيز به معناى «اللّه» است.

6. «الله» در اصل مشتقّ از «وله» به معناى تحير است؛ زيرا كه عقل ها در باره ذات مقدس او

ص: 336


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 395؛ الميزان، ج 20، ص 387.
2- نهج البلاغه، خطبه 186.
3- فصلت، 53؛ روح المعانى، ج 30، ص 269؛ نمونه، ج 27، ص 432.
4- نمونه، ج 27، ص 432.

حيران است چنان كه امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«اللّه معناه المعبود الذى يأله فيه الخلق واللّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الأوهام والخطرات»(1)؛ مفهوم «اللّه» معبودى است كه خلق در او حيرانند وبه او علاقه مى ورزند؛ او همان كسى است كه از درك چشم ها پنهان واز افكار وعقول مردم محجوب است.

7. در اين سوره چهار امر از خداوند نفى شده است: 1. شرك، به دليل اللّه أحد. 2. احتياج، به دليل الله الصمد. 3. حدوث، به دليل لم يلد ولم يولد. 4. نظير ومانند، به دليل و لم يكن له كفوا احد، بنا بر اين خداوند متعال يگانه است.(2)

8. شخصى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از فقر شكايت كرد. حضرت فرمود: هر گاه وارد منزل خود شدى اگر كسى در منزل بود به او سلام كن واگر كسى نبود بر من سلام كن وسوره اخلاص را قرائت كن. آن شخص به اين دستور عمل كرد واز فقر نجات يافت.(3)

9. حضرت على (علیه السلام) فرمودند: هر كس سوره اخلاص را يك مرتبه بخواند، يك سوم قرآن وهر كس دو مرتبه بخواند دو سوم قرآن وهر كس سه مرتبه آن را تلاوت كند تمام قرآن را تلاوت كرده است.(4)

10. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: «قل هو الله أحد

ثلث القرآن»؛ سوره اخلاص يك سوم قرآن است(5). در اين كه چگونه اين سوره معادل يك سوم قرآن است، برخى گفته اند قرآن مشتمل بر احكام وعقايد وتاريخ است واين سوره بخش اعتقادى را بيان كرده است. برخى ديگر گفته اند: اصول دين سه تا است مبدا، معاد وآنچه ميان اين دوتاست واين سوره ناظر به مبدأ است.(6)

11. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند: مثل تو مانند قل هو الله احد است، هر شخصى به تو محبت بورزد گويا ثلث قرآن را قرائت كرده، هر شخصى افزون بر محبت، به وسيله زبانش به تو كمك كند، گويا دو سوم قرآن را تلاوت نموده وهر شخصى علاوه بر

ص: 337


1- مجمع البيان، ج 10، ص 860.
2- مراغى، ج 30، ص 266.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 250.
4- صافى، ج 5، ص 394.
5- صافى، ج 5، ص 394.
6- نمونه، ج 27، ص 430؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 622.

اين، به وسيله دستش به تو كمك كند، گويا همه قرآن را تلاوت كرده است.(1)

12. از امام سجاد (علیه السلام) در باره توحيد سؤال كردند، فرمود: خداوند متعال مى دانست كه در آخر الزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمّق ودقت مى كنند، از اين رو سوره قل هو الله احد وآيات آغاز سوره حديد تا عليم بذات الصدور را نازل كرد وهر كس بيش از آن را طلب كند هلاك مى شود؛

«ان الله عزّ وجلّ علم أنه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فأنزل الله تعالى قل هو الله احد و

الايات من سورة الحديد إلى قوله وهو عليم بذات الصدور

فمن رام وراء ذلك فقد هلك».

13. براى خداوند همتا ونظيرى وجود ندارد نه در ذات، نه در فعل. نسبت به ذات كه هيچ فردى قائل به همتا بودن وتعدد واجب الوجود نشده، ليكن نسبت به فعل برخى مانند وثنيين قائل به تدبير والوهيتِ كسانى چون فرعون ونمرود شده اند. آيه شريفه و لم يكن له كفوا احد، بى همتايى او را در ذات وفعل، هر دو اثبات مى كند.(2)

14. فرض احديت خداوند كافى است كه سه صفت همتا نداشتن، زاده نشدن ونزاييدن اثبات گردد، همان گونه كه فرض صمديت خدا نيز اين سه صفت را اثبات مى كند چون هر كه مى زايد بايد خود داراى اجزايى باشد وچيزى كه جزء دارد، محتاج به جزء خودش است وخداوند چون صمد وبى نياز است، نمى زايد وهمتايى ندارد.(3)

15. در آيه شريفه لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ بايد لم يولد مقدم بر لم يلد باشد زيرا فرزند كسى نبودن لم يولد از جهت زمان مقدم بر فرزند نياوردن است لم يلد. لكن از آنجا كه مشركان واهل كتاب براى خداوند فرزند قائل بودند نخست اين معنا را نفى كرده است.

بنابراين جمله لم يلد ولم يولد اشاره به ردّ عقايد نصارا ويهود ومشركان عرب است كه براى خداوند فرزند يا پدرى قائل بودند؛ مى فرمايد: نزاده وزاده نشده است.(4)

ص: 338


1- نور الثقلين، ج 5، ص 701.
2- الميزان، ج 20، ص 389.
3- الميزان، ج 20، ص 389.
4- روح المعانى، ج 30، ص 273؛ مفردات راغب؛ نمونه، ج 27، ص 437؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 292.

سوره فلق

آیه 1-5

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (4) وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: «پناه مى برم به پروردگار سپيده ى صبح، * از شرّ تمام آنچه آفريده است؛ * واز شرّ هر موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود؛ * واز شرّ آن ها كه با افسون در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند)؛ * واز شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

محتواى اين سوره تعليماتى است كه خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومردم در زمينه پناه بردن به خداوند از شر همه اشرار مى دهد تا خود را به او بسپارند واز شرّ هر موجود صاحب شرّى در امان بمانند.

ب. «فلق» به معناى شكافتن چيزى وجدا كردن بعضى از بعض ديگر است واز آنجا كه به هنگام دميدن سپيده ى صبح، پرده ى سياه شب مى شكافد اين كلمه به معناى طلوع صبح به كار رفته چنان كه كلمه «فجر» به همين تناسب بر طلوع صبح اطلاق مى شود.(1)

ج. مفهوم جمله من شرّ ما خلق اين نيست كه در آفرينش شرى وجود دارد؛ زيرا آفرينش همان ايجاد است وايجاد ووجود خير محض است. قرآن مى فرمايد: الّذى أحسن كل شىء خَلَقه (سجده، 7) بلكه شرّ، زمانى به وجود مى آيد كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف مى شوند همانند سلاح كه بايد وسيله اى دفاعى در برابر دشمن به كار گرفته شود، اما

ص: 339


1- مجمع البيان، ج 10، ص 865؛ تفسير كبير، ج 32، ص 372.

اگر نابجا به كار رود، شرّ است، افزون بر اين، ما بسيارى از امور را شرّ حساب مى كنيم ودر حقيقت خير است: عسى أن تكرهوا شيئا وهو خير لكم(1) و فعسى أن تكرهوا شيئا ويجعل الله فيه خيرا كثيرا. (نساء، 19)

د. «غاسق» به معناى شدت تاريكى شب است ولازمه ى تاريكى، هجوم آوردن است؛ بنابراين، غاسق يا فرد مهاجم است يا هر موجود شرور كه از تاريكى شب براى هجوم آوردن سود مى برد. زيرا نه فقط حيوانات درنده وگزنده به هنگام شب از لانه ها بيرون مى آيند، بلكه افراد دزد غالبا از تاريكى شب سوء استفاده مى كنند، نكره بودن «غاسق» دلالت بر عموم دارد كه از تمام شرورى كه در شب حاصل مى شود بايد به خدا پناه برد.(2)

ه -. «نفاثات» از ماده «نفث» به معناى ريختن مقدار كمى از آب دهان است واز آنجا كه اين كار با دميدن انجام مى گيرد «نفث» به معناى نفخ (دميدن) آمده است. بسيارى از مفسران «نفاثات» را به معناى زنان ساحره تفسير كرده اند. زيرا آن ها اورادى را مى خواندند ودر گره هايى مى دميدند وبه اين وسيله سحر مى كردند، ولى برخى آن را به زنانى كه در مردان به خصوص در شوهران خود وسوسه مى كردند، تفسير كرده اند.(3)

و. ممكن است منظور از شرّ زنان مكر وحيله ى آن ها باشد كه قرآن كريم مى فرمايد: إنّ كيدكنّ عظيم (يوسف، 28) مكر وحيله ى آن ها در اينجا به سحر تشبيه شده است.(4)

نكته ها

1. در سوره فلق خداوند يك مرتبه ودر سوره ناس خداوند سه مرتبه مطرح شده واين به جهت آن است كه در سوره فلق شرور، خارج از روح انسان است، اما در سوره ناس شيطان در روح انسان وسوسه مى كند. بنا بر اين، آنجا كه سلامت دين وايمان وروح انسان مطرح باشد، بايد بيشتر به خدا پناه برد تا جايى كه بدن انسان مواجه با خطرات است.(5)

2. جمله قل أعوذ بربّ الفلق اشعار دارد به اين كه خداوندى كه قدرت دارد ظلمت

ص: 340


1- بقره، 216؛ نمونه، ج 27، ص 459.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 866؛ نمونه، ج 27، ص 460؛ تبيان، ج 10، ص 433؛ روح المعانى، ج 30، ص 281.
3- نمونه، ج 27، ص 461؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 406.
4- كشاف، ج 4، ص 422؛ بحر المحيط، ج 8، ص 533.
5- بحر المحيط، ج 8، ص 535.

شب را از بين ببرد، قدرت دارد آنچه را كه انسان از آن مى ترسد از نفس او زايل كند.(1)

3. خطرات وبلاها آن قدر زياد است كه حتّى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز بايد به خداوند متعال پناه ببرد: قل أعوذ. وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با آن همه عظمت علمى واخلاقى به خداوند پناه مى برد ما انسان ها بيشتر بايد به خدا پناه ببريم.

4. پناه بردن به خدا به معناى ذكر زبانى نيست كه اين جمله ها را بگويد، بلكه مراد آن است كه انسان فكر وعقيده وعمل خود را از مسير غرّش طوفان هاى شيطانى ونفسانى وافكار باطل به دور نگه دارد واز مجالسى كه بدآموزى دارد، دورى كند وگرنه تكرار اين جمله ها بدون اين قصد واقدام عملى، مانند تكرار اسم داروهاى درمانى به جاى مصرف آن است.(2)

5. در ابتدا مطلق شرّ بيان شده بعد از آن خصوص سه شرّ مطرح گرديده است. شرّ تاريكى شب، شرّ ساحران، شرّ حسود وعلت بيان اين سه نوع شرّ، آن است كه انسان از اين شرور غافل است، وذكر خاص بعد از عام مشعر بر اين حقيقت است كه بايد توجه به اين سه نوع شرّ داشت وبه خدا پناه برد.(3)

6. استناد شرور به مخلوقات است نه به خالق مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ اضافه شر به «ما» كه عنوان مخلوقات است بيانگر استناد شرور به آنهاست.(4)

7. انسان در همه حالات زندگى بايد به خداوند پناه ببرد؛ هم به هنگام مواجه شدن با كار زشت وناپسند چنان كه زليخا حضرت يوسف (علیه السلام) را دعوت به عمل ناشايست كرد ويوسف (علیه السلام) به خدا پناهنده شد: و قالت هيت لك قال معاذ اللّه (يوسف، 23)، هم به هنگام انجام دادن كار خوب وپسنديده، مانند قرائت قرآن؛ زيرا در آن هنگام نيز شيطان انسان را وسوسه مى كند: فإذا قرأت القرءان فاستعذ بالله من الشيطان الرّجيم. (نحل، 98)

8. جهت اين كه «نفاثات» به صورت معرفه وغاسق وحاسد به صورت نكره بيان شده آن است كه هر زن ساحرى داراى شرّى مخصوص به خود است، الف ولام «النفاثات» مفيد استغراق وعموم است اما از هر تاريكى واز هر حسودى انسان آسيب نمى بيند.(5)

ص: 341


1- بيضاوى، ج 3، ص 585.
2- نسيم حيات، ص 222.
3- الميزان، ج 20، ص 393؛ كشاف، ج 4، ص 822؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 624.
4- راهنما، ج 20، ص 829.
5- غرائب القرآن، ج 6، ص 602؛ كشاف، ج 4، ص 822؛ بحر المحيط، ج 8، ص 534؛ مسائل الرازى، ص 389.

9. زشت ترين صفت رذيله «حسد» است؛ زيرا قرآن آن را در كنار شر شياطين وسوسه گر ومهاجمان شرور در شب بيان كرده است. شخص حسود معترض به حكمت خداوند است كه چرا خداوند بنده اى را مورد لطف قرار داده است.(1)

10. بعضى گفته اند جهت اين كه از ميان رذايل اخلاقى، صفت حسد را ذكر كرد كه بايد به خدا پناه برد، آن است كه عمده آسيبى كه به انسان متوجه مى شود از حسد حسودان است.(2)

11. نفس وصف حسد مورد پناهندگى واقع نشده، بلكه از زمانى كه حسود اين صفت رذيله ى خود را به كار ببندد بايد احساس خطر كرد وبه خدا پناه برد: إذا حسد.

12. تفاوت حسد با غبطه در اين است كه حسد آروزى زوال نعمت از ديگرى است، اما غبطه آرزوى نعمت براى خويشتن است (كه اولى رذيله ى اخلاقى ودومى مايه ى تكامل انسان مؤمن است). امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«إن المؤمن يغبط ولا يحسد والمنافق يحسد ولا يغبط».(3)

13. نخستين گناهى كه در آسمان واقع شد، حسادت ابليس بر حضرت آدم بود، ونخستين گناهى كه در زمين واقع شد، حسادت قابيل بر هابيل بود كه باعث قتل وى گشت.(4)

14. در بحارالانوار بيش از 190 بار واژه «

اعوذ» بيان شده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وائمه معصومين (عليهم السلام) از شرور وآفات مختلفى به خداوند پناه برده اند كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

شك، شرك، تعصب، غضب، تجاوز، حسادت، علم بدون بهره، قلب بدون خشوع، دعايى كه به اجابت نرسد، نفسى كه سير نشود، فقر وتهى دستى، ذلت، ستم كردن يا مورد ستم واقع شدن، كسالت، بخل، ترس، بدهكارى، غلبه برخى از افراد بر انسان وهلاكت از بى همسر بودن، غفلت، لغزش، قساوت، از همسرى كه انسان را قبل از پير شدن طبيعى پير كند، از فرزندى كه انسان به او محتاج باشد (يا فرزند بر انسان حكومت كند)، از ثروتى كه مايه عذاب باشد واز كسى كه فريب كار است اگر خوبى را ببيند پنهان مى كند واگر بدى را ببيند آشكار مى كند. از جهل، فتنه ها، گمراهى، گرسنگى، همسايه بد، خيانت، جزع كردن وهواى نفس و...

ص: 342


1- نمونه، ج 27، ص 464؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 406.
2- صافى، ج 5، ص 395.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 259؛ تبيان، ج 10، ص 434؛ مجمع البيان، ج 10، ص 865.
4- منهج الصادقين، ج 10، ص 406

الف.

كان رسول الله يتعوّذ فى كل يومٍ من ستّ؛ من الشك والشرك والحمية والغضب والبغى والحسد.(1)

ب.

كان رسول الله يتعوّذ من أربع؛ من علمٍ لا ينفع ومن قلبٍ لا يخشع ودعاءٍ لا يسمع ونفسٍ لا تشبع.

ج.

اللهم إنى أعوذ بك من الفقر وأعوذ بك من القلّة والذلّة واعوذ بك أن اظلم أو أُظلم.

د.

اللهم انى اعوذ بك من الهم والحزن وا لعجز والكسل والبخل والجبن وضلع الدين وغلبة الرجال وبوار الايم والغفلة والزلة والقسوة والعيلة والمسكنة واعوذبك من نفس لا تشبع ومن قلب لا يخشع ومن عين لا تدمع ومن دعاء لا يمع ومن صلاة لا تنفع واعوذبك من امرأة يشيبنى قبل اوان مشيبى واعوذبك من ولد يكون علىّ ربّا واعوذبك من مال يكون علىّ عذابا واعوذبك من صاحب خديعة ان رأى حسنة دفنها وان رأى سيئة افشاها اللهم لا تجعل لفاجر علىّ يدا ولا منة.(2)

15. مشكلات وخطراتى كه انسان با آن مواجه است يا از درون انسان است، مانند جهل، غرور، بخل، حرص و... يا از ديگران، مانند ظلم، حيله، حسادت وگرفتارى هاى مختلف.

براى محفوظ ماندن از اين دو مشكل وخطر شايسته است انسان هر روز اين دو سوره را بخواند واز مشكلات درونى وبيرونى به خداوند متعال پناهنده شود.

16. براى درمان حسادت به چند امر بايد توجه داشت: دنيا كم وكوچك است وغصه براى آن ارزشى ندارد؛ نعمت ها وسيله آزمايش هستند؛ كسى كه نعمت بيشترى دارد، مسئوليت او زيادتر خواهد بود؛ ما نيز نعمت هايى داريم كه افراد ديگر ندارند، بدانيم كه حسادت ما بى نتيجه وبى اثر است وتنها خود را رنج مى دهيم.

ص: 343


1- بحار، ج 73، ص 289.
2- بحارالانوار، ج 86، ص 187.

ص: 344

سوره ناس

آیه 1-6

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ (1) مَلِكِ النّاسِ (2) إِلهِ النّاسِ (3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ (4) الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: «پناه مى برم به پروردگار مردم، * به مالك وحاكم مردم، * به (خدا و) معبود مردم، * از شرّ وسوسه گر پنهان كار، * كه در درون سينه انسان ها وسوسه مى كند، * خواه از جن باشد يا از انسان.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

محتواى اين سوره از جهتى شبيه سوره فلق است؛ هر دو سوره به پناه بردن به خداوند بزرگ از شرور وآفات ناظر است، با اين تفاوت كه در سوره فلق انواع مختلف شرور مطرح شده، ولى در اين سوره فقط روى شرّ وسوسه گران ناپيدا «وسواس خناس» تكيه شده است.

ب. «وسواس» اسم است وبه معناى وسوسه ومصدر آن به كسر «واو» ومقصود از آن شيطان است. وجه تسميه آن است كه گويا شغل وحرفه او وسوسه كردن است.(1)

ج. «خناس» صيغه ى مبالغه به معناى عقب رفتن؛ وجه نامگذارى آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود، عقب نشينى مى كنند وباز همين كه انسان از ياد خدا غافل شد، شروع به وسوسه مى كنند.(2)

ص: 345


1- جامع الاحكام، ج 20، ص 261؛ تفسير كبير، ج 32، ص 197؛ مجمع البيان، ج 10، ص 869.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 409؛ تبيان، ج 10، ص 436؛ روح المعانى، ج 30، ص 286؛ الميزان، ج 20، ص 397؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 307.

نكته ها

1. چرا بايد به خداوند پناه بريم ؟ به دليل اين كه در هر لحظه امكان انحراف براى انسان وجود دارد.(1)

2. از دستور به پناهندگى به خدا به هنگام وسوسه ى شيطان لطف وكرم الهى روشن مى شود؛ زيرا او راه نجات را براى انسان بيان كرده است.(2)

3. از آنجا كه وسوسه شيطان امرى دائمى ومستمر است، پناهندگى انسان به خداوند نيز بايد امرى دائم ومستمر باشد. «يوسوس» و «أعوذ» هر دو فعل مضارع هستند ودلالت بر استمرار دارند.

4. چه زمانى انسان به خداوند پناهنده مى شود؟ در پناهندگى دو موضوع نهفته است:

الف. درك ضعف. ب. آگاهى از قدرت. هنگامى كه انسان مواجه با شرور مى شود، بايد به يكى از امور پناه ببرد: پدر يا مادر يا خانواده يا ثروت يا جمعيت، اما وقتى كه از اين امور ياد شده كارى ساخته نبود يا انسان از اين ها صدمه اى ديد، احساس ضعف مى كند وبه خداوند پناه مى برد.(3)

5. طبع انسانى چنين است كه وقتى شرّى به او متوجه شد وجانش را تهديد كرد واو نمى تواند آن را دفع كند، به كسى پناهنده مى شود كه توان دفع آن را داشته باشد ودر اين موارد به فردى پناهنده مى شود كه يا مربّى اوست كه تمام نيازهاى او را مى داند، يا به كسى كه داراى سلطنت وقدرت است كه توان دفع آن شرّ را دارد، يا به معبود خود متوسل مى شود؛ زيرا معبود وقتى معبود است كه بنده، فقط او را اراده كند ودر رفع حوايجش جز به او مراجعه نكند وچون رب وحاكم ومعبود واقعى خداوند متعال است، از اين رو پناهگاه حقيقى انسان ها فقط اوست.(4)

6. آوردن سه وصف كنار يكديگر؛ ربوبيت، مالكيت، الوهيت، به جهت آن است كه بعضى رب هستند، مالك نيستند وبعضى مالك چيزى هستند، اما معبود نيستند. بنا بر اين، بايد به

ص: 346


1- نمونه، ج 27، ص 474.
2- روح المعانى، ج 30، ص 285.
3- تطهير با جارى قرآن، ص 27.
4- الميزان، ج 20، ص 395.

كسى پناه برد كه جامع هر سه وصف باشد.(1)

7. تفاوت ملك با مالك در اين است كه مالك در غير ذوى العقول نيز استعمال مى شود؛ مثلاً گفته مى شود مالك ثوب، اما ملك ثوب گفته نمى شود.(2)

8. جهت اين كه «ناس» سه بار تكرار شده اين است كه هر يك از سه وصف به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد بدون اين كه پناهنده نيازى داشته باشد تا دو وصف ديگر را بر زبان جارى سازد، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: خداوند تعالى اسماء حسنى دارد به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد؛ أيا ما تدعوا فَله الأسماء الحسنى.(3)

9. تكرار كلمه ناس در سه آيه شريفه قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ اشاره به آن است كه ربوبيت خداوند ومالكيت والوهيت او عام وفراگير است واختصاص به گروه يا نژاد خاصى از انسان ها ندارد.

10. به جاى تعبير به

«ملك العالمين» فرمود: ملك الناس؛ زيرا غير انسان، جميع مخلوقات از جن وملك وحيوان هيچ كدام داعيه ى سلطنت ندارند.(4)

11. «خناس» دو معنا دارد: 1. بسيار بازپس رونده وباز گردنده، 2. بسيار پنهان شونده. از اين معنا استفاده مى شود كه شيطان نيات سوء وانديشه هاى زشت وبد را به نحوى ماهرانه ودر استتار قلب ما مى افكند كه مى پنداريم آن افكار ونيات از خود ماست نه آن كه كسى القا كرده باشد.(5)

12. شياطين هم خودشان مخفى هستند هم برنامه هايشان پنهان است واين هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره ى اصلى ببينيد. به گفته ى حضرت على (علیه السلام) اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، ليكن آن ها قسمتى از حق وقسمتى از باطل را به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى شود:

«فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين... ولكن يؤخذ من هذا ضِغْث ومن هذا

ص: 347


1- غرائب القرآن، ج 6، ص 603؛ مجمع البيان، ج 10، ص 869؛ تفسير كبير، ج 32، ص 196.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 868؛ تبيان، ج 10، ص 436.
3- اسراء، 110؛ الميزان، ج 20، ص 396.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 275.
5- نوين، ص 431.

ضِغْث فهنالك الشيطان يستولى على أوليائه».(1)

13. از ديدگاه قرآن كريم شيطان بر همه انسان ها مسلّط نيست، بلكه وسوسه او وتسلط او نسبت به افراد مختلف است:

الف. نسبت به عموم مردم وسوسه دارد: الّذى يوسوس فى صدور الناس.

ب. نسبت به كسى كه به وسوسه ى او ترتيب اثر دهد فرمان به گناه مى دهد: و من يتّبع خطوات الشيطان فإنه يأمر بالفحشاء والمنكر. (نور، 21)

ج. نسبت به پيروان خود ولايت دارد: انا جعلنا الشياطين أولياء للذين لا يؤمنون. (اعراف، 27)

د. نسبت به بندگان صالح خدا هيچ گونه تسلطى ندارد: انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان. (حجر، 42)

14. جمله من الجِنّة والناس هشدار مى دهد كه وسواس خناس تنها در ميان يك گروه ويك جماعت ظاهر نمى شوند، بلكه در ميان جن وانس پراكنده اند؛ شياطين الجن والانس (انعام، 112) ودر هر لباس وجماعتى يافت مى شوند.(2)

15. وسوسه ى شيطان در آيه 97 مؤمنون نيز بيان شده است: قل رب أعوذ بك من همزات الشياطين، «همزات» به معناى وسوسه هاست، جهت اين كه به صورت جمع تعبير شده يا آن است كه شيطان مكررا انسان را وسوسه مى كند يا اين كه وساوس او متنوع است يا اين كه شياطينى كه انسان را وسوسه مى كنند متعدد هستند.(3)

16. ترتيبى كه در اوصاف الهى به كار رفته، ناظر به مراتب معرفت انسان است؛ زيرا انسان در ابتدا مى فهمد كه براى او ربّى وجود دارد كه او را تربيت كند، بعد متوجه مى شود كه اين رب مالك انسان نيز هست، سپس درك مى كند كه چنين ربّى كه مالك انسان است سزاوار پرستش است.(4)

17. تكرار كلمه «ناس» جهت تعظيم وتكريم انسان است چنان كه خداوند متعال، ربّ

ص: 348


1- نهج البلاغه، خطبه 50.
2- نمونه، ج 27، ص 474؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 308.
3- روح المعانى، ج 18، ص 62.
4- بيضاوى، ج 3، ص 588؛ التحرير والتنوير، ج 30، ص 633.

همه مخلوقات است، اضافه آن به ناس: ربّ الناس نيز به همين منظور است.(1)

18. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ما من مؤمنٍ إلاّ ولقلبه فى صدره أذنان؛ أذن ينفث فيها الملك وأُذن ينفث فيها الوسواس الخنّاس، فيؤيد الله المؤمن بالملك»؛ هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد، گوشى كه فرشته در آن مى دمد وگوشى كه وسواس خناس در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسيله فرشته تأييد مى كند واين است معناى آيه و أيده بروحٍ منه.(2)

19. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: شيطان در كنار قلب انسان قرار گرفته است. هرگاه انسان خداوند را ياد كند شيطان پنهان مى شود وهرگاه انسان غافل شود شيطان او را وسوسه مى كند

«ان الشيطان ليجثم على قلب بنى آدم... اذا ذكر العبد (الله عز وجل) خنس واذا غفل عن ذكر الله وسوس»(3)

20. انسان براى ارتكاب گناه هيچ عذرى در قيامت ندارد؛ اگر هواى نفس از درون وشيطان از بيرون؛ او را وسوسه ودعوت به گناه مى كردند. چنان كه قرآن كريم وسوسه را به هر دو نسبت داده است: و لقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه (ق، 16) و من شرّ الوسواس الخنّاس * الّذى يوسوس فى صدور الناس، ليكن خداوند دو نيروى باز دارنده از گناه هم براى انسان قرار داده است كه در روايات به حجت ظاهرى وباطنى تعبير شده است؛

«إنّ للّه على الناس حجّتين؛ حجّة ظاهرة وحجّة باطنة، وأما الظاهرة فالرّسل والأنبياء والأئمة وأما الباطنة فالعقول»(4) وجهاد اكبر ومبارزه با نفس در اين صورت معنا پيدا مى كند.

ص: 349


1- غرائب القرآن، ج 6، ص 603؛ مجمع البيان، ج 10، ص 869؛ تفسير كبير، ج 32، ص 197.
2- صافى، ج 5، ص 398؛ نور الثقلين، ج 5، ص 725؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 411.
3- بحار الانوار، ج 70، ص 49.
4- كافى، ج 1، ص 19.

منابع ومصادر تفسير

دانشمندان شيعه --- دانشمندان اهل تسنن

1) تبيان --- 14) كشاف

2) مجمع البيان --- 15) مفاتيح الغيب

3) نورالثقلين --- 16) روح المعانى

4) صافى --- 17) روح البيان

5) منهج الصادقين --- 18) مراغى

6) اطيب البيان --- 19) فتح القدير

7) پرتويى از قرآن --- 20) بحر المحيط

8) نوين --- 21) صفوة التفاسير

9) الميزان --- 22) التحرير و التنوير

10) تسنيم --- 23) جامع الاحكام

11) نمونه

12) راهنما

ص: 350

آثار نويسنده

1-14) نسيم رحمت (14 جلد)

15-19) هزار ويك نكته (4 جلد)

20-22) صد وپنجاه موضوع (3 جلد)

23-24) صد وچهارده نكته از قرآن (2 جلد)

25) صد وچهارده نكته از قرآن پيرامون مسجد

26) صد وچهارده نكته از قرآن پيرامون نماز

27) صد وچهارده نكته از قرآن پيرامون زكات

28) صد وچهارده نكته پيرامون اعتدال

29) صد وچهارده نكته پيرامون تربيت فرزند

30) سيصد وسيزده نكته از قرآن پيرامون حج

31) دويست وپنجاه سخن از قرآن ويژه مبلغان

32) با قرآن در مكه ومدينه

33) 25 سخن پيرامون شخصيت حضرت زهرا (عليها السلام)

34) امام حسين (علیه السلام) وارث پيامبران

35) امام رضا (علیه السلام) مظهر رأفت الهى

36) 25 سخن پيرامون شخصيت حضر مهدى (علیه السلام)

37-38) آئينه كمال (2 جلد)

39) لطايفى از قرآن كريم

40) شباهت ها وتفاوت ها

41) زكات در اسلام

42) نخبة التفاسير

43) واژه هاى نور

44) راه زندگى

45) راه رشد

46) راه رستگارى

47) اسوة تهذيب نفس

48) جهاد فرهنگى ونظامى

49) راهى به سوى معرفت

50) تفسير قرآن به قرآن

ص: 351

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109