تفسیر نسیم رحمت جلد 12

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 12

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره فصلت

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (2) كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (3) بَشيرًا وَ نَذيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (4) وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (5) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكينَ (6) الَّذينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم * اين كتابى است كه از سوى خداوند رحمان ورحيم نازل شده است؛ * كتابى كه آياتش هر مطلبى را در جاى خود بازگو كرده، در حالى كه فصيح وگوياست براى جمعيتى كه آگاهند. * قرآنى كه بشارت دهنده وبيم دهنده است؛ ولى بيشتر آنان رويگردان شدند؛ از اين رو چيزى نمى شنوند. * آن ها گفتند: «قلب هاى ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت مى كنى در پوشش هايى قرار گرفته ودر گوش هاى ما سنگينى است، وميان ما وتو حجابى وجود دارد؛ پس تو به دنبال عمل خود باش، ما هم براى خود عمل مى كنيم.» * بگو: من فقط انسانى مثل شما هستم؛ اين حقيقت بر من وحى مى شود كه معبود شما معبودى يگانه است؛ پس تمام توجه خويش را به او كنيد واز وى آمرزش طلبيد؛ واى بر مشركان! * همان ها كه زكات را نمى پردازند، وآخرت را منكرند. * امّا كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام دادند، پاداشى دائمى دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند، تمايز آيات به منظور فهم مردم، عدم تأثير سخن وحى بر

ص: 5

كفار لجوج، امتياز پيامبر بر مردم وحى خداوند به او، يگانه بودن خداوند، اوصاف مشركان، پاداش دائمى خداوند نسبت به مؤمنان صالح.

ب. مراد از نشنيدن اكثر مردم، به قرينه (فأعرض) اين است كه به سمع قبول نمى شنيدند نه اين كه گوششان نمى شنيده است.(1)

ج. فاستقيموا اليه واستغفروه؛ يعنى حال كه به جز يك اله بى شريك وجود ندارد، پس به توحيد او قيام وشركا را از او نفى كنيد واز او نسبت به شرك وگناهانى كه تاكنون مرتكب شده ايد طلب مغفرت كنيد.(2)

د. مراد از زكات، مطلق انفاق مال در راه خدا به فقرا ومساكين است؛ زيرا زكات به معناى صدقه واجب كه از احكام اسلام است در روزهايى كه اين سوره نازل مى شد، واجب نشده بود.(3)

ه -. مراد از تفصيل آيات قرآن اين است كه اجزاى آن را از يكديگر جدا ومتمايز كند، به اين كه آن را آن قدر نازل ودر خور فهم شنونده كند كه شنونده عارف به اسلوب هاى كلام بتواند معانى آن را بفهمد ومقاصدش را تعقّل كند.(4)

نكته ها

1. نزول قرآن كريم وپيام هاى بشارت دهنده وانذار كننده آن، نشأت يافته از رحمانيت ورحيم بودن خداوند متعال است: تنزيل من الرحمن الرحيم... بشيرا ونذيرا.

2. دعوت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مرحله به مرحله بوده ودر پنج مرحله صورت گرفته است:

مرحله اول: دعوت مردم در مراسم حجّ كه با انكار شديد مشركين مواجه شد.

مرحله دوم: مدتى سرّى وپنهانى دعوت كرد.

مرحله سوم: عشيره ونزديكان خود را دعوت كرد: أنذر عشيرتك الأقربين. (شعراء، 214)

ص: 6


1- الميزان، ج 17، ص 575.
2- الميزان، ج 17، ص 577.
3- الميزان، ج 17، ص 577؛ نمونه، ج 20، ص 216.
4- الميزان، ج 17، ص 573.

مرحله چهارم: مأمور شد همه قومش را دعوت كند: فاصدع بما تؤمر وأعرض عن المشركين. (حجر، 94)

مرحله پنجم: مأمور به دعوت عموم مردم شد: قل يا أيها الناس انّى رسول الله اليكم جميعا.(1)

3. قرآن به زبان عربى كه زبانى فصيح وشيواست نازل گرديده است. (كلمه «عربى» هم به معناى زبان عربى است وهم به معناى فصيح وشيوا).(2)

4. قرآن براى همه مردم نازل شده؛ هدى للناس (انعام، 91)، ليكن تنها اهل علم وتقوا از آن بهره مند مى شوند: لقوم يعملون... هدى للمتّقين.(3)

5. بيشتر مردم عصر بعثت، مصمم به نپذيرفتن پيام قرآن ومعارف آن بودند: فأعرض أكثرهم... وقالوا... فاعمل انّنا عاملون. تعبيرهاى سه گانه در آيه («أكنّة»، «وقر» و «حجاب») تأكيد وتصميم آنان را به نفوذناپذيرى در برابر قرآن مى رساند.(4)

6. اگر دل تحت يك پوشش باشد قابل هشدار است، اما چند پوشش كار را محال مى كند. («اكنة» به صورت جمع آمده است).(5)

7. شرط اول پذيرش حق، شنيدن سخن حقّ است كه معاندان خود را از آن محروم مى كنند: فى اذاننا وقر.(6)

8. تفاوت پاداش هاى دنيوى واخروى

الف) پاداش دنيوى مقطعى است، پاداش اخروى هميشگى است؛ واما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها (هود، 108).

ب) پاداش دنيوى هر چه باشد اندك باشد؛ قل متاع الدنيا قليل، ليكن پاداش اخروى بسيار وبزرگ است؛ ومن أوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرا عظيما. (فتح، 10)

ج) پاداش دنيوى گاهى شايسته ونيكو نيست، اما پاداش اخروى شايسته ونيكوست؛

ص: 7


1- اعراف، 158؛ الميزان، ج 17، ص 574.
2- نور، ج 10، ص 311.
3- نور، ج 10، ص 312.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 360.
5- نور، ج 10، ص 313.
6- همان.

فان تطيعوا يؤتكم الله أجرا حسنا. (فتح، 16)

د) پاداش دنيوى گاهى با كرامت نيست، ليكن پاداش اخروى باكرامت است؛ فالّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم مغفرة ورزق كريم (حج، 50).

آیه 9-18

اشاره

قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدادًا ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ (9) وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فيها وَ قَدَّرَ فيها أَقْواتَها في أَرْبَعَةِ أَيّامٍ سَواءً لِلسّائِلينَ (10) ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ في يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ حِفْظًا ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (12) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (13) إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا َلأَنْزَلَ مَلائِكَةً فَإِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (14) فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (15) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا في أَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَخْزى وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ (16) وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (17) وَ نَجَّيْنَا الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (18)

ترجمه

بگو: «آيا شما به آن كس كه زمين را در دو روز آفريد كافر هستيد وبراى او همانندهايى قرار مى دهيد؟! او پروردگار جهانيان است. * او در زمين كوه هاى استوارى قرار داد وبركاتى در آن آفريد ومواد غذايى آن را مقدّر فرمود، - اين ها همه در چهار روز بود - درست به اندازه نياز تقاضاكنندگان. * سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه به صورت دود بود؛ به آن وبه زمين دستور داد: «به وجود آييد (وشكل بگيريد)، خواه از روى اطاعت وخواه اكراه!» آن ها گفتند: «ما از روى طاعت مى آييم (وشكل مى گيريم.)» * در اين هنگام آن ها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد، ودر هر آسمانى كار آن (آسمان) را وحى

ص: 8

(ومقرّر) فرمود، وآسمان پايين را با چراغ هايى [= ستارگان] زينت بخشيديم، و (با شهاب ها از رخنه شياطين) حفظ كرديم؛ اين است تقدير خداوند توانا ودانا.» * اگر آن ها رويگردان شوند، بگو: «من شما را از صاعقه اى همانند صاعقه عاد وثمود مى ترسانم!» * در آن هنگام كه رسولان از پيش رو وپشت سر (واز هر سو) به سراغشان آمدند (وآنان را دعوت كردند) كه جز خدا را نپرستيد؛ آن ها گفتند: «اگر پروردگار ما مى خواست فرشتگانى نازل مى كرد؛ از اين رو ما به آنچه شما مبعوث به آن هستيد كافريم.» * امّا قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند وگفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است ؟!» آيا نمى دانستند خداوندى كه آنان را آفريده از آن ها قوى تر است ؟! و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند. * سرانجام تندبادى شديد وهول انگيز وسرد وسخت در روزهايى شوم وپرغبار بر آن ها فرستاديم تا عذاب خواركننده را در زندگى دنيا به آن ها بچشانيم؛ وعذاب آخرت از آن هم خواركننده تر است، و (از هيچ طرف) يارى نمى شوند. * امّا ثمود را هدايت كرديم، ولى آن ها نابينايى را بر هدايت ترجيح دادند؛ به همين جهت صاعقه - آن عذاب خواركننده - به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند آن ها را فروگرفت. * وكسانى را كه ايمان آوردند وپرهيزگار بودند نجات بخشيديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تعجب از كفرورزى كفار نسبت به آفريدگار زمين وشريك قرار دادن براى او، اوصاف پروردگار جهان مانند قرار دادن كوه ها وانداره گيرى اقوات در چهار فصل، اطاعت تكوينى آسمان وزمين در برابر فرمان خداوند، وحى كردن خداوند به فرشتگان در باره تدبير آسمان هاى هفتگانه، انذار در برابر مخالفان وحى به سرنوشت اقوام پيشين، دعوت انبيا به عبادت وكفر برخى از انسان ها، ترجيح قوم ثمود گمراهى را بر هدايت ونابودى آن ها، نجات اهل ايمان واهل تقوا.

ب. اسم اشاره دور براى اين است كه اشاره كند به دور بودن ساحت مقدس خداوند ونزاهتش از داشتن مثل واز نظاير اين اوهام.(1)

ص: 9


1- الميزان، ج 17، ص 578.

ج. منظور از «رواسى»، كوه هاست وبه عبارت ديگر «رواسى» صفت جبال است كه حذف شده است أى جبالاً راسيات.(1)

د. منظور از جمله بارك فيها، اشاره به معادن ومنابع زيرزمينى وروى زمينى ودرختان ونهرها ومنابع آب است كه مايه بركت واستفاده همه موجودات زنده زمين است. مقصود از تقدير اقوات در چهار روز تقدير آن در چهار فصل است.(2)

ه -. منظور از «سائلين»، انواع نباتات وحيوانات وانسان است كه همه در بقاى خود محتاج به ارزاق هستند وبه اعتبار اين احتياج ذاتى آنان را سائل خواند. چون با زبان حال از پروردگار خود رزق مى خواهند. نظير آيه شريفه، آيه يسأله من فى السموات والارض است.(3)

و. جمله وهى دخان، حال از كلمه «سماء» است ومعنايش اين است كه خداى تعالى متوجه آسمان شد تا آن را بيافريند در حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را دود گذاشت وآن ماده اى بود كه خدا به صورت آسمانش در آورد وآن را هفت آسمان كرد بعد از آن كه از هم متمايز نبودند وهمه يكى بودند وبه همين مناسبت در آيه مورد بحث آن را مفرد آورد وفرمود: ثم استوى الى السماء.(4)

ز. جمله ائتيا طوعا أو كرها كلمه تكوين است، نه اين كه خداوند چنين سخنى گفته باشد، بلكه همان امر تكوينى است كه در هنگام ايجاد موجودى صادر مى كند. بنا بر اين دو جمله ائتيا طوعا او كرها و أتينا طائعين كه اولى فرمان خدا ودومى پاسخ زمين وآسمان است، صفت ايجاد تكوين را ممثل مى كند، تا فهم ساده مردم آن را درك كند.(5)

ح. معناى جمله واوحى فى كل سماء امرها اين است كه خداى سبحان در هر آسمانى، امر آن آسمان را كه متعلق به خود آن آسمان است به اهل آن آسمان يعنى ملائكه ساكن در آن وحى مى كند.(6)

ص: 10


1- مجمع البيان، ج 9، ص 6؛ نمونه، ج 20، ص 223؛ الميزان، ج 17، ص 579؛ تفسير كبير، ج 27، ص 103.
2- نمونه، ج 20، ص 225؛ مجمع البيان، ج 9، 6؛ تفسير كبير، ج 27، ص 103؛ الميزان، ج 17، ص 581.
3- الرحمن، 29؛ الميزان، ج 17، ص 581؛ نمونه، ج 20، ص 223.
4- الميزان، ج 17، ص 583.
5- الميزان، ج 17، ص 584؛ نمونه، ج 20، ص 228.
6- الميزان، ج 17، ص 589.

ط. معناى صاعقه، صداى بسيار شديدى است كه در فضا بپيچد وبه دنبالش يا آتش باشد يا مرگ يا عذاب. بنا بر آنچه گذشت، صاعقه بر دو عذابى كه بر عاد وثمود نازل شد منطبق مى شود چون يكى از آن دو باد سخت بود وديگرى صداى بلند.(1)

ى. در تعبير من بين أيديهم ومن خلفهم دو احتمال وجود دارد:

1. ممكن است اشاره به اين باشد كه پيامبران الهى از تمام وسايل هدايت وتبليغ استفاده كردند.

2. ممكن است اشاره به پيامبرانى باشد كه در زمان هاى مختلف در ميان اين اقوام آمدند ومردم را به توحيد دعوت كردند.(2)

ك. «رسل» صيغه جمع، با اين كه رسول عاد وثمود دو تن بودند، به اين اعتبار بود كه رسولان خدا همه به يك دين دعوت مى كنند، در نتيجه هر كدام را كه در نظر بگيريم، هر چند در يك قوم خاصى مبعوث شده، ولى در حقيقت در همه بشر مبعوث شده است وبر همين حساب كسى كه يك پيغمبر را تكذيب كند، در حقيقت همه را تكذيب كرده است.(3)

ل. كلمه «بغير الحق» قيدى توضيحى است؛ چون استكبار در زمين دو گونه نيست يكى به حق وديگرى به غير حق.(4)

نكته ها

1. عبارتِ «استوى» هر گاه در كنار حرف «على» قرار گيرد به معناى سلطه وحكومت است، مانند آيه الرحمن على العرش استوى (طه، 5)، ولى هر گاه در كنار حرف «الى» قرار گيرد مانند: ثم استوى الى السماء، به معناى توجه وقصد است.(5)

2. سؤال: اگر روزى براى همه انسان هاست پس چرا در جوامع مختلف اين همه گرسنه وجود دارد؟

پاسخ: در سوره ابراهيم آيات 32 تا 34 خداوند مى فرمايد: ما باران فرستاديم وميوه ها

ص: 11


1- الميزان، ج 17، ص 599؛ مجمع البيان، ج 9، ص 9.
2- نمونه، ج 20، ص 235.
3- الميزان، ج 17، ص 599.
4- الميزان، ج 17، ص 601.
5- نور، ج 10، ص 318.

رويانديم تا رزق شما باشد. كشتى ها، نهرها، خورشيد وماه وشب وروز را مسخر شما كرديم وهر چه خواستيد داديم واگر نعمت هاى الهى را بشماريد نمى توانيد حسابش را بكنيد، ليكن مديريّت هاى ناقص وتوزيع هاى ناعادلانه واسراف وتبذيرها وكارهاى ظالمانه، اين بدبختى ها را براى شما آورده است ودر پايان مى فرمايد: ان الانسان لظلوم كفّار.(1)

3. ضميمه آوردن تقوا بعد از ايمان براى آن است كه بفهماند مؤمنين ميان عمل صالح وايمان جمع مى كردند واين جمع كردنشان سبب نجاتشان از عذابِ انقراض شد.(2)

4. آيه 12 دلالت مى كند بر اين كه آن آسمانى كه قرارگاه ستارگان است، نزديك ترين آسمان به كره زمين است.(3)

5. آمدن پيامبران پى در پى، نشانه عنايت خداوند به ارشاد مردم است: من بين أيديهم....(4)

6. نظير آيه 14 فصلت، آيات 23 و 24 مومنون است

ولَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاَ تَتَّقُونَ. فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ

7. مباهات به امور ناپايدار

در زندگى مادى، هر كس يا هر گروهى به يك چيزى مباهات مى كند وآن چيز را مايه افتخار خود مى داند كه تمام اين ها ناپايدار است:

الف. زيادى ثروت وفرزند؛ وقالوا نحن اكثر اموالاً واولادا وما نحن بمعذّبين. (سبأ، 35)

ب. علم ودانش؛ قارون گويد: انّما اوتيته على علم عندى. (قصص، 78)

ج. قدرت؛ فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحقّ وقالوا من اشدّ منّا قوّة (فصلت، 15).

د. نعمت؛ ولئن اذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السيئات عنّى انّه لفرح فخور. (هود، 10)

ه -. جمعيت؛ الهيكم التّكاثر * حتى زرتم المقابر. (تكاثر، 1-2)

ص: 12


1- نور، ج 10، ص 319.
2- الميزان، ج 17، ص 602.
3- الميزان، ج 17، ص 589؛ نمونه، ج 20، ص 230.
4- نور، ج 10، ص 323.

8. آن چه كفار را به هلاكت مى رساند، استمرار در كفر ولجاجت است: كانوا... يجحدون.(1)

9. قهر الهى، گاهى در يك لحظه قومى را نابود مى كند وگاهى به تدريج ودر چند شبانه روز: فى ايام. حوادث خوب وبد كه در طول روز يا شب اتفاق مى افتد، آن روزها وشب ها را به مبارك ونحس تقسيم مى كند: ايّام نحسات.

10. نظير آيه 17 فصلت، آيات ذيل است:

وأَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ. كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْدا لِثَمُودَ (هود، 67 و 68)

إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِر (القمر، 31)

ص: 13


1- نور، ج 10، ص 324-325.

آیه 19-29

اشاره

وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللّهِ إِلَى النّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللّهَ لا يَعْلَمُ كَثيرًا مِمّا تَعْمَلُونَ (22) وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنّارُ مَثْوًى لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ (24) وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (25) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (26) فَلَنُذيقَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا عَذابًا شَديدًا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ (27) ذلِكَ جَزاءُ أَعْداءِ اللّهِ النّارُ لَهُمْ فيها دارُ الْخُلْدِ جَزاءً بِما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (28) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلاّنا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِيَكُونا مِنَ اْلأَسْفَلينَ (29)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند، وصفوف پيشين را نگه مى دارند (تا صف هاى بعد به آن ها ملحق شوند.) * وقتى به آن مى رسند، گوش ها وچشم ها وپوست هاى تنشان به آنچه مى كردند گواهى مى دهند. * آن ها به پوست هاى تنشان مى گويند: «چرا بر ضد ما گواهى داديد؟!» آن ها جواب مى دهند: «همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته؛ واو شما را نخستين بار آفريد، وبازگشتتان به سوى اوست.» * شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه به خاطر اين بود كه از شهادت گوش وچشم ها وپوست هاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند. * آرى اين گمان بدى بود كه در باره پروردگارتان داشتيد وهمان موجب هلاكت شما گرديد، وسرانجام از زيانكاران شديد. * اگر صبر كنند (يا نكنند، به هر حال) دوزخ جايگاه آن هاست؛ واگر تقاضاى عفو كنند، مورد عفو قرار نمى گيرند. * ما براى آن ها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتى ها را از پيش رو وپشت سر آن ها در نظرشان جلوه دادند؛ وفرمان الهى در باره آنان تحقّق يافت وبه

ص: 14

سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ وانس كه قبل از آن ها بودند گرفتار شدند؛ آن ها مسلّما زيانكار بودند. * كافران گفتند: «گوش به اين قرآن فرا ندهيد؛ وبه هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد.» * به يقين به كافران عذاب شديدى مى چشانيم، وآن ها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم. * اين آتش كيفر دشمنان خداست، سراى جاويدشان در آن خواهد بود، كيفرى است به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند. * كافران گفتند: «پروردگارا! آن هايى كه از جن وانس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود نهيم (ولگدمالشان كنيم) تا از پست ترين مردم باشند.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

روز قيامت روز جمع كردن دشمنان خدا وبردن آنان به سوى جهنم وگواهى دادن اعضاى آنان به اعمالشان، اعتراض مجرمان به گواهى پوستشان بر گناه آن ها، قدرت الهى بر ايجاد سخن در همه چيز، گمان كفار به عدم علم الهى بر اعمالشان، گمان بد به خداوند مايه هلاكت كفار، نتيجه بخش نبودن تقاضاى عفو در قيامت، قرار دادن هم نشينان (زشت سيرت) براى مجرمان وكفار، عذاب شديد كفار به جهت رهزنى مردم از راه سعادت، اظهار ناراحتى شديد كفار در قيامت وبرخورد شديد با رهبران گمراه.

ب. اين كه كفار تنها از پوست تنشان سؤال مى كنند، ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيب تر وشگفت انگيزتر واز همه گسترده تر ووسيع تر است وممكن است مراد از جلود تمام اعضاى بدن باشد كه هر يك به نوعى پوستى دارند.(1)

ج. آيه شريفه 22 اين حقيقت را بيان مى كند كه استتار وپنهان كردن گناهان از ناحيه كفار نه از اين جهت بوده كه ترس داشتند سمع وبصر آنان بر ضرر آنها شهادت دهد؛ زيرا آنان منكر بعث وقيامت بودند، بلكه پنهان كردن گناهان به اين جهت بوده كه آنها گمان مى كردند خداوند از گناهان آنان بى اطلاع است.(2)

ص: 15


1- نمونه، ج 20، ص 251؛ الميزان، ج 17، ص 606؛ مجمع البيان، ج 9، ص 14.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 118.

د. مراد از صبر در آيه 24، صبر محمود نيست، بلكه مراد امساك از اظهار شكايت واستغاثه است.(1)

ه -. مراد از جمله ما بين أيديهم وما خلفهم ممكن است:

1. اشاره به احاطه همه جانبه شياطين وتزيين آن ها باشد.

2. منظور از ما بين ايديهم لذات وزرق وبرق دنياست واز ما خلفهم انكار قيامت وروز رستاخيز است.

3. ما بين أيديهم اشاره به وضع دنياى كفار و ما خلفهم، آينده اى است كه براى آن ها وفرزندانشان در پيش است ومعمولاً بسيارى از جنايات را به خاطر تأمين آينده آن ها مى كنند.(2)

و. جمله قيّضنا لهم قرناء اشاره به اين است كه كفار استعداد اين را داشتند كه ايمان بياورند وتقوا پيشه كنند ودر نتيجه خداى تعالى قرين هايى بر ايشان معين كند كه ايشان را بيش از پيش تسديد وهدايت كنند، ولى چنين نكردند وخداى تعالى قرين هاى ديگر از شيطان ها برايشان قرار داد.(3)

ز. عذاب شديد در آيه 27 ممكن است در دنيا به صورت اسارت وكشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد يا در آخرت يا هر دو.(4)

ح. منظور از جنّ وانس در اين جا گروه شياطين وانسان هاى اغواگر شيطان صفت هستند نه دو شخص معين وتثنيه فعل در جايى كه فاعل دو گروه باشد مانعى ندارد.(5)

ط. شهادت اعضا، شهادت اجبارى است واين گونه شهادت على رغم اجبارى بودنش حجت ونافذ است؛ زيرا شهادت اجبارى وقتى نافذ وحجت نيست كه برخلاف باشد؛ يعنى طرف را مجبور كنند دروغ بگويد، اما اگر مجبور كنند كه آنچه در ضمير دارد بگويد، هيچ ضررى به نفوذ وحجتش نمى زند.(6)

ص: 16


1- مجمع البيان، ج 9، ص 14؛ تفسير كبير، ج 27، ص 118.
2- الميزان، ج 17، ص 615؛ مجمع البيان، ج 9، ص 15؛ نمونه، ج 20، ص 261.
3- الميزان، ج 17، ص 615.
4- نمونه، ج 20، ص 265؛ مجمع البيان، ج 9، ص 17.
5- نمونه، ج 20، ص 268؛ تفسير كبير، ج 27، ص 121؛ الميزان، ج 17، ص 622.
6- الميزان، ج 17، ص 607.

نكته ها

1. از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى دادگاه قيامت وجود دارد:

الف) از همه برتر وبالاتر، ذات پاك خداوند است: ولا تعملون من عمل الاّ كنّا عليكم شهودا. (يونس، 61)

ب) پيامبران واوصيا: فكيف اذا جئنا من كل أمة بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيدا. (نساء، 41)

ج) زبان، دست، پا، چشم وگوش: يوم تشهد عليهم السنتهم وأيديهم وأرجلهم بما كانوا يعملون. (نور، 24)

د) پوست هاى بدن: قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا. (فصلت، 21)

ه -) فرشتگان: وجاءت كل نفس معها سائق وشهيد. (ق، 21)

و) زمين: يومئذ تحدث اخبارها.(1)

2. همان گونه كه از كلمه «شهادت» فهميده مى شود اعضاى بدن آدمى نوعى درك وشعور وزبان دارند، وگرنه اگر در قيامت خداوند براى آن ها زبان وصوت قرار دهد تا شهادت دهند، چنين چيزى ديگر شهادت نيست وچنين شهادتى اتمام حجت بر بنده نيست.(2)

3. چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم، گو. ش وپوست ها گواه هستند؟ آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اين ها گواهان ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد مانند آيه 65 سوره يس وآيه 24 سوره نور، مثل گواهى دادن زبان ودست وپاى انسان. بنا بر اين اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم وگوش انجام مى گيرد وپوست هاى تن نخستين اعضايى هستند كه با اعمال تماس دارند، گواهان صف مقدمند.(3)

4. ايمان به اين كه ما در محضر خدا هستيم مهم ترين عامل هدايت ورشد انسان است: ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون.(4)

ص: 17


1- زلزال، 4؛ نمونه، ج 20، ص 255.
2- الميزان، ج 17، ص 604.
3- نمونه، ج 20، ص 250.
4- نور، ج 10، ص 330.

5. بى اعتقادى به علم گسترده الهى، موجب انحطاط، سقوط ونابودى انسان: أنّ الله لايعلم... ظننتم بربّكم أرديكم. «ارداء» (مصدر «اردى») به معناى نابود كردن وهلاك ساختن است.(1)

6. دوست بد، همچون شيطان، زشتى هاى انسان را زيبا جلوه مى دهد: زين لهم الشيطان أعمالهم (انفال، 48)، فزيّنوا لهم.(2)

7. دشمن حتى با احتمال پيروزى دست به كار مى شود: لعلكم تغلبون.(3)

8. تحمل صبورانه عذاب يا طلب عفو وبخشش دشمنان خدا در قيامت، بى تأثير در رهايى آنان از دوزخ است: فان يصبروا فالنار مثوى لهم وان يستعتبوا فما هم من المعتبين. «يستعتبون» در اصل از عتاب گرفته شده كه به معناى اظهار خشونت است ومفهومش اين است كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنش هاى صاحب حق كند تا او را مورد عفو قرار دهد.(4)

9. دشمنان دين حق، گرفتار هم نشينانى اغواگرند: وقيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم. «تقييض» (مصدر «قيّضنا») به معناى مقدر ساختن است ولى در اين جا به مفهوم گرفتار ساختن مى باشد. «قرناء» (جمع «قرين») نيز به معناى هم نشينان وهمدمان است.(5)

10. معاشران وهمدمان، داراى نقشى اساسى در عقيده، عمل وسرنوشت انسان هستند: وقيّضنا لهم قرناء. نظير آيه 24 فصلت، آيه 57 روم است

فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

11. امت هايى از جن وانس در گذشته تاريخ بر اثر دشمنى با خداوند (شرك ورزى، انكار رسالت پيامبران و...) به عذاب الهى گرفتار شدند: وحقّ عليهم القول فى أمم قد خلت من قبلهم من الجنّ والانس. نظير آيه 26 فصلت، آيات ذيل است: وإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئا اتَّخَذَهَا هُزُوا أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (الجاثية، 9)

ص: 18


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 395.
2- نور، ج 10، ص 332.
3- همان، ص 334.
4- نمونه، ج 20، ص 260؛ مفردات راغب.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 398-401.

وإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا (الحج، 72)

12. تلاش جبهه كفر وباطل، براى محروم ساختن انسان ها از شنيدن كلام حق: وقال الذين كفروا لاتسمعوا. نشانه ى افراد معاند

قرآن كريم از معاندان اوصافى را نقل وبرخوردهاى ناپسند آنان را بيان كرده است:

1. هر معجزه اى را ببينند ايمان نمى آورند؛ وان يروا كل ءاية لا يؤمنوا بها. (انعام، 25؛ اعراف، 146)

2. وقتى خداوند مطلبى را به آنان تفهيم مى كند اعراض مى كنند؛ ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون. (انفال، 23)

3. به مردم مى گويند: سخن وحى را نشنويد؛ لا تسمعوا لهذا القرءان. (فصلت، 26)

4. وقتى سخن حق را مى شنوند مسخره مى كنند؛ قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا. (انفال، 31)

13. كيفر كسانى كه عليه قرآن تبليغات سوء مى كنند ومردم را از شنيدن آن باز مى دارند وبه كار لغو دستور مى دهند، بسيار سخت است. (حرف لام در اول جمله هاى «لنذيقنّ» و «لنجزينّهم» وحرف نون در آخر آن ها وكلمه «شديد» نشانه سخت ترين نوع عذاب است).(1)

14. اظهار تنفر وانزجار شديد كافران، از عاملان گمراهى خويش در قيامت:... نجعلهما تحت أقدامنا.(2)

15. برخورد جهنّمى ها با يكديگر

1. با يكديگر خصومت مى ورزند؛ انّ ذلك لحق تخاصم اهل النار. (ص، 64)

2. يكديگر را لعنت مى كنند؛ كلّما دخلت أمة لعنت اختها. (اعراف، 38)

3. به يكديگر كفر مى ورزند؛ يكفر بعضكم ببعض ويلعن بعضكم بعضا. (عنكبوت، 25)

4. گاهى تقاضا مى كنند كه عاملان گمراهى را ببيند وپايمالشان كنند؛ ارنا الذينأضلّنا من الجن والانس نجعلهما تحت أقدامنا. (فصّلت، 29)

ص: 19


1- نور، ج 10، ص 334.
2- همان، ص 406.

آیه 30-40

اشاره

إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ (32) وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ (33) وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ (34) وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظيمٍ (35) وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (36) وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (37) فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ (38) وَ مِنْ آياتِهِ أَنَّكَ تَرَى اْلأَرْضَ خاشِعَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (39) إِنَّ الَّذينَ يُلْحِدُونَ في آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتي آمِنًا يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (40)

ترجمه

به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد وغمگين مباشيد، وبشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است! * ما ياران ومددكاران شما در زندگى دنيا وآخرت هستيم؛ وبراى شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است، وهر چه طلب كنيد به شما داده مى شود. * اين ها وسيله پذيرايى از سوى خداوند آمرزنده مهربان است.» * چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند وعمل صالح انجام مى دهد ومى گويد: «من از مسلمانانم»؟! * هرگز نيكى وبدى يكسان نيست؛ بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو واو دشمنى است، گويى دوستى گرم وصميمى است. * امّا جز كسانى كه داراى صبر واستقامتند به اين مقام نمى رسند، وجز كسانى كه بهره عظيمى (از ايمان وتقوا) دارند به آن نايل نمى گردند. * وهر گاه وسوسه هايى از شيطان متوجه تو گردد، از خدا پناه بخواه كه او شنونده وداناست. * واز نشانه هاى او، شب وروز

ص: 20

وخورشيد وماه است؛ براى خورشيد وماه سجده نكنيد، براى خدايى كه آفريننده آن هاست سجده كنيد اگر مى خواهيد او را بپرستيد. * واگر (از عبادت پروردگار) تكبر كنند، كسانى كه نزد پروردگار تو هستند شب وروز براى او تسبيح مى گويند وخسته نمى شوند. * واز آيات او اين است كه زمين را خشك (وبى جان) مى بينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد ونمو مى كند؛ همان كس كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى كند؛ او بر هر چيز تواناست. * كسانى كه آيات ما را تحريف مى كنند بر ما پوشيده نخواهد بود. آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه در نهايت امن وامان در قيامت به عرصه محشر مى آيد؟! هر كاريمى خواهيد بكنيد، او به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول فرشتگان بر مؤمنان شكيبا وبشارت به آنان، يارى فرشتگان به مؤمنان در دنيا وآخرت، رسيدن انسان به آرزوهاى خود در بهشت، بهترين سخن در پرتو دعوت به سوى خدا، عدم برابرى كار نيك با بد، دستور الهى به برخورد زيبا با مردم خطاكار، استعاذه به خدا به هنگام وسوسه شيطان، بيان نشانه هاى خداوند، سجده نشانه بندگى خداوند، عدم خستگى فرشتگان از عبادت، حيات زمين نشانه خداوند وقدرت پروردگار بر زنده ساختن مردگان وتهديد نسبت به كفار.

ب. تفاوت تشتهى انفسكم با ماتدّعون در آن است كه تعبير اول معمولاً در لذات مادى به كار مى رود، در حالى كه تعبير دوم به معناى تقاضاهاى معنوى ومواهب ولذات روحانى است. بنا بر اين در بهشت، همه چيز جمع است وهر نعمت معنوى ومادى فراهم است.(1)

ج. «احسن القول» عبارت است از سخنى كه به حق نزديك تر وسودمندتر باشد وهيچ كلمه اى به حق نزديك تر وسودمندتر از كلمه توحيد نيست؛ زيرا اين كلمه آدمى را به سوى

ص: 21


1- نمونه، ج 20، ص 275؛ تفسير كبير، ج 27، ص 124.

سعادتش راهنمايى مى كند.(1)

د. از آن جايى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق والتزام به آن ندارد واز آن جايى كه سخن آن كسى كه دعوت به سوى خدا مى كند وعمل صالح هم دارد، ولى ايمانى به حق نداشته والتزامى به آن ندارد، احسن القول نيست. شرط سومى هم اضافه شده است وآن اعتقاد به دين اسلام است؛ زيرا كلمه «قال» آن گونه كه از سياق بر مى آيد در اين جا معناى رأى واعتقاد دارد.(2)

ه -. مراد از «حسنة»، دعوت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به دين حق، صبر بر جهالت كفّار، ترك انتقام وترك التفات به كفار است ومراد از «سيّئة»، چيزهايى است كه كفار اظهار مى كردند مانند قلوبنا فى أكنة مما تدعونا اليه و لا تسمعوا لهذا القرءان والغوا فيه.(3)

و. منظور از «اهتزاز» وربوه زمين، به حركت در آمدن زمين به وسيله گياهانى است كه از آن سر در مى آورند وبلند مى شوند.(4)

ز. با اين كه بايد در مقابل دوزخ، بهشت قرار گيرد، در اين جا امنيّت از عذاب را در مقابل دوزخ قرار داده است، اين مطلب اشاره است به اين كه مهم ترين مسأله در روز قيامت امنيت است.(5)

نكته ها

1. استقامت، در كنار ايمان ارزش است وگرنه كفار نيز بر باطل خود استقامت دارند: قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا.(6)

2. نزول فرشتگان الهى، بر غير پيامبران (اهل ايمان وپايدارى): إنّ الذين قالوا ربّنا الله... تتنزّل عليهم الملائكة. نزول پياپى فرشتگان - كه از فعل مضارع «تتنزّل» فهميده مى شود -

ص: 22


1- الميزان، ج 17، ص 625.
2- الميزان، ج 17، ص 625؛ نمونه، ج 20، ص 279.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 128.
4- الميزان، ج 17، ص 629؛ مجمع البيان، ج 9، ص 22.
5- نمونه، ج 20، ص 296.
6- نور، ج 10، ص 336.

نشانگر عنايت ويژه خداوند به موحدان پايدار بر توحيد است.(1)

3. از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود كه ايمان واستقامت نه تنها بركات معنوى رابه سوى انسان سرازير مى كند، بلكه از بركات مادى اين جهان نيز در سايه اين دو بهره مند خواهند شد. همان گونه كه مى فرمايد: وان لّو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا.(2)

4. خوف وترس مربوط به حوادث بيمناك آينده است وحزن واندوه مربوط به حوادث ناگوار گذشته، بر اين اساس تقديم خوف بر حزن، ممكن است به همين ملاحظه باشد كه نگرانى انسان باايمان بيشتر از حوادث آينده، مخصوصا دادگاه محشر است.(3)

5. مراد از ولايت ملائكه براى مؤمنين، تأييد مؤمنين است چون ملائكه مؤيّد آن هايند كه مختص به اهل ولايت خدايند، اما ملائكه اى كه حارس ونگهبان خلقند يا آن هايى كه موكل بر ارزاق واجل هاى مردم وساير شؤون آن هايند، اختصاصى به مؤمنين ندارند، بلكه مؤمن وكافر برايشان يكسان است.(4)

6. يك نمونه عملى دعوت به سوى خدا (كه در آيه قبل آمده بود) دفع بدى هاى مردم با برخوردهاى خوب: ادفع بالتى هى أحسن.(5)

7. در رفتارهاى شايسته، اگر دشمن دوست نشود لااقل حيا وشرمندگى در او به وجود مى آيد واو را به رفتار دوستانه وادار مى كند: كأنّه ولىّ حميم.(6)

8. در چهار آيه اخير، چهار مطلب در زمينه دعوت به سوى خدا آمده است:

1. خودسازى دعوت كنندگان از نظر ايمان وعمل صالح.

2. استفاده از روش دفع بدى ها به نيكى ها.

3. صبر وتحمل داشتن.

4. پناه بردن به خدا.

9. همان گونه كه دفع سيئه وبدى با رفتار زيبا نياز به صبر دارد: ادفع بالّتى هى أحسن...

ص: 23


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 408.
2- نمونه، ج 20، ص 276.
3- نمونه، ج 20، ص 275؛ تفسير كبير، ج 27، ص 123.
4- الميزان، ج 17، ص 624.
5- نور، ج 10، ص 342.
6- همان.

وما يلقها الاّ الّذين صبروا...، از دنيا گذشتن وكسب ايمان وعمل صالح نيز نيازمند به صبر است. قرآن كريم هنگامى كه سخن اهل علم را در برابر دنياپرستان بيان مى كند چنين مى فرمايد كه دنياپرستان درخواست تقاضاى ثروت زياد كردند: يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون... آنگاه اهل علم به آن ها گفتند: ويلكم ثواب الله خير لمن ءامن وعمل صالحا ولا يلقّها الاّ الصابرون. (قصص، 79-80)

10. تمامى انسان ها - حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) - در معرض وسوسه هاى شيطان قرار دارند: وإمّا ينزغنّك من الشيطان نزغ. «نزغ» در اصل به معناى تحريك كردن است ومراد از آن در آيه شريفه، وسوسه است.(1)

11. عبادت وپرستش، تنها شايسته آفريدگار جهان است نه در شأن مخلوقات او. تقديم «إيّاه» بر «تعبدون» مفيد حصر واختصاص است.(2)

12. حيات وخرمى زمين پژمرده با نزول باران، از آيات ونشانه هاى قدرت خداوند است: ومن ءاياته أنّك ترى الأرض خاشعة فاذا أنزلنا عليها الماء اهتزّت وربت. «خشوع» (مصدر «خاشعة») در اصل به معناى تضرع وتواضع است ودر مورد زمين كنايه از خشكى وافسردگى مى باشد.

13. قدرت خداوند در حيات بخشيدن به زمين، نشانگر قدرت او در حيات بخشيدن به مردگان است: إنّ الذى أحياها لمحى الموتى.(3)

14. وسوسه ى شيطان دائمى است. («ينزغنّك» فعل مضارع ورمز استمرار است).(4)

15. به كسى بايد پناه برد كه جامع همه كمالات وشنوا وآگاه باشد: فاستعذ بالله (كلمه «الله» به معناى ذات مقدّسى است كه تمام كمالات را داشته باشد).(5)

16. فرشتگان شبانه روز، تسبيح گو هستند. (كلمه «يسبحون» نشانه استمرار است به علاوه كلمه شب وروز نيز نشانه دوام است.)(6)

ص: 24


1- تفسير راهنما، ج 16، ص 418.
2- همان، ص 421.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 426.
4- نور، ج 10، ص 344.
5- همان، ص 345.
6- همان، ص 346.

17. فرشتگان در تسبيح خداوند اخلاص دارند: يسبّحون له... ونفرمود «يسبّحونه»، پس ما نيز اخلاص داشته باشيم.(1)

18. در مورد دوزخيان تعبير به «القاء» شده است كه دليل بر اين است كه آن جا اختيارى از خود ندارند، اما در مورد بهشتيان تعبير به «يأتى» (آمدن) مى نمايد كه دليل بر احترام وآزادى اراده آن ها در انتخاب امنيت وآرامش است.(2)

ص: 25


1- همان، ص 348.
2- نمونه، ج 20، ص 296.

آیه 41-46

اشاره

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ (41) لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (42) ما يُقالُ لَكَ إِلاّ ما قَدْ قيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَليمٍ (43) وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذينَ آمَنُوا هُدًى وَ شِفاءٌ وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ (44) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (45) مَنْ عَمِلَ صالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (46)

ترجمه

كسانى كه به اين ذكر [= قرآن] هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفى نخواهند ماند)! واين كتابى است قطعا شكست ناپذير، * كه هيچ گونه باطلى، نه از پيش رو ونه از پشت سر، به سراغ آن نمى آيد؛ چرا كه از سوى خداوند حكيم وشايسته ستايش نازل شده است. * آنچه به ناروا در باره تو مى گويند همان است كه در باره پيامبران قبل از تو نيز گفته شده؛ پروردگار تو داراى مغفرت و (هم) داراى مجازات دردناكى است! * هر گاه آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم حتما مى گفتند: «چرا آياتش روشن نيست ؟! قرآن عجمى از پيغمبرى عربى ؟!» بگو: «اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت ودرمان است؛ ولى كسانى كه ايمان نمى آورند، در گوش هايشان سنگينى است وگويى نابينا هستند وآن را نمى بينند؛ آن ها (همچون كسانى هستند كه گويى) از راه دور صدا زده مى شوند.» * ما به موسى كتاب آسمانى داديم؛ سپس در آن اختلاف شد؛ واگر فرمانى از ناحيه پروردگارت در اين باره صادر نشده بود (كه بايد به آنان مهلت داد تا اتمام حجّت شود)، در ميان آن ها داورى مى شد (وبه كيفر مى رسيدند)؛ ولى آن ها هنوز در باره آن شكى تهمت انگيز دارند. * كسى كه عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود اوست؛ وهر كس بدى كند، به خويشتن بدى كرده است؛ وپروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى كند.

ص: 26

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفرورزى تبه كاران نسبت به قرآن كريم، عدم راهيابى بطلان به قرآن كريم، تسلى خداوند به پيامبر اكرم، تعصب برخى از انسان ها نسبت به عجمى بودن قرآن، هدايت قرآن براى مؤمنان وعدم تأثير آن در مخالفان معاند، نزول كتاب آسمانى بر حضرت موسى (علیه السلام)، مهلت خداوند به كفار به منظور اتمام حجت، جدا نشدن اعمال از انسان ومنزه بودن خداوند از ظلم.

ب. مراد از «ذكر»، قرآن كريم است چون قرآن مشتمل بر ذكر خداست.(1)

ج. مراد از جمله من بين يديه ولا من خلفه، زمان نزول قرآن وعصرهاى بعد از آن تا روز قيامت است.(2)

د. منظور از قرآن أعجمى، كلامى است كه مقاصدش را نمى رساند ونظمش بليغ نيست.(3)

ه -. منظور از ندا شدن از محل دور اين است كه نه صدايى را مى شنوند ونه صاحب صدا را مى بينند واين خود تمثيل از حال كفار است كه نه موعظتى را مى پذيرند ونه حجّتى را تعقل مى كنند.(4)

و.

عن ابراهيم بن أبى محمود قال: سألت ابا الحسن الرضا (علیه السلام)... هل يكلف (الله) عباده ما لايطيقون فقال: كيف ذلك ؟ وهو يقول: (وما ربّك بظلاّم للعبيد)؛ ابراهيم بن ابى محمود مى گويد: از امام رضا (علیه السلام) سؤال كردم... آيا خدا بندگانش را به چيزى كه قدرت بر آن ندارند تكليف مى كند؟ فرمود: چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه فرمود:

(وما ربّك بظلاّم للعبيد).(5)

نكته ها

1. قرآن از آينده خود خبر مى دهد. عزّت قرآن وتحريف نشدن آن در طول تاريخ با وجود

ص: 27


1- الميزان، ج 17، ص 636؛ نمونه، ج 20، ص 297؛ مجمع البيان، ج 9، ص 23.
2- الميزان، ج 17، ص 637؛ مجمع البيان، ج 9، ص 23.
3- الميزان، ج 17، ص 639؛ نمونه، ج 20، ص 305.
4- الميزان، ج 17، ص 641؛ مجمع البيان، ج 9، ص 26؛ تفسير كبير، ج 27، ص 135.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 442-443.

آن همه دشمن، يك خبر غيبى است: عزيز... لا يأتيه الباطل.(1)

2. نظير آيه 42 فصلت، آيه 9 حجر است

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

3. خداوند حكيم است: تنزيل من حكيم... قرآن نيز حكيم است: يس والقرءان الحكيم وپيامبر معلم حكمت است: يعلمهم الكتاب والحكمة.(2)

4. رهبران دينى بايد تحمّل ناسزاگويى هاى مخالفان را داشته باشند: ما يقال لك الاّ قد قيل....(3)

5. بشارت وانذار، روش هدايتى وتربيتى قرآن كريم است: إنّ ربّك لذو مغفرة وذو عقاب أليم.(4)

6. كورى وكرى باطنى كفار

آنچه را كه خداوند در آيه 44 فصلت در زمينه كورى وكرى باطنى كفار بيان مى كند

والَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ (فصلت، 44)

در آيه 5 فصلت خود كفار به آن اعتراف مى كنند: وقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ (فصلت، 5)

7. مقدم داشتن «مغفرت» بر «عقاب»، دليل بر پيشى گرفتن رحمت بر غضب است.(5)

8. منظور از سخنانى كه كفار به پيامبر اكرم ميگفتند: مَا يُقَالُ لَكَ إِلاَّ مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ (فصلت، 43)

در آيات ديگر بطور مشروح بيان شده است: وعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (ص، 4)

وقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

ص: 28


1- نور، ج 10، ص 351.
2- آل عمران، 164؛ نور، ج 10، ص 352.
3- همان.
4- تفسير راهنما، ج 16، ص 436.
5- نمونه، ج 20، ص 303.

ويَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (الصافات، 36)

9. جمله قل هو للذين ءامنوا هدى وشفاء اين نكته را بيان مى كند كه اثر وخاصيّت قرآن دائر مدار واژه عربى اش نيست، بلكه اين مردمند كه در مقابل آن دو طايفه هستند، طايفه اى باايمان وطايفه اى ديگر بى ايمانند وگرنه قرآن هدايت وشفا است.(1)

10. ايمان، شرط بهره ورى انسان از نور هدايت وشفابخشى قرآن است: قل هو للذين ءامنوا هدى وشفاء.(2)

11. تورات، مورد اختلاف وتحريف قرار گرفته است: ولقد ءاتينا موسى الكتاب فاختلف فيه.(3)

12. مهلت دادن به گنه كاران، از شئون ربوبيّت است تا شايد مردم توبه كنند وبه رشد برسند: سبقت من ربّك.(4)

13. كوچك ترين عملكرد شايسته ونيك آدمى، بدون پاداش نخواهد بود: من عمل صالحا... وما ربّك بظلاّم للعبيد. نكره بودن «صالحا» براى تقليل است.(5)

ص: 29


1- الميزان، ج 17، ص 640.
2- تفسير راهنما، ج 16، ص 438.
3- نور، ج 10، ص 354.
4- همان.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 442.

آیه 47-54

اشاره

إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ وَ يَوْمَ يُناديهِمْ أَيْنَ شُرَكائي قالُوا آذَنّاكَ ما مِنّا مِنْ شَهيدٍ (47) وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحيصٍ (48) لا يَسْأَمُ اْلإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنّا مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لي وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبّي إِنَّ لي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ (50) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى اْلإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَريضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ في شِقاقٍ بَعيدٍ (52) سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَ في أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (53) أَلا إِنَّهُمْ في مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطٌ (54)

ترجمه

علم به قيامت (ولحظه وقوع آن) تنها به خدا باز مى گردد؛ هيچ ميوه اى از غلاف خود خارج نمى شود، وهيچ زنى باردار نمى گردد ووضع حمل نمى كند مگر به علم او؛ وآن روز كه آن ها را ندا مى دهد (ومى گويد:) كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟! مى گويند: «(پروردگارا!) ما عرضه داشتيم كه هيچ گواهى بر گفته خود نداريم.» * وهمه معبودانى را كه قبلاً مى خواندند محو وگم مى شوند؛ ومى دانند هيچ گريزگاهى ندارند. * انسان هرگز از تقاضاى نيكى (ونعمت) خسته نمى شود؛ وهر گاه شرّ وبدى به او رسد، بسيار مأيوس ونوميد مى گردد. * وهر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانم مى گويد: «اين به خاطر شايستگى واستحقاق من بوده، وگمان نمى كنم قيامت بر پا شود؛ و (به فرض كه قيامتى باشد،) هر گاه به سوى پروردگارم باز گردانده شوم، براى من نزد او پاداش هاى نيك است.» ما كافران را از اعمالى كه انجام داده اند (به زودى) آگاه خواهيم كرد واز عذاب شديد به آن ها مى چشانيم. * وهر گاه به انسان (غافل وبى خبر) نعمت دهيم، روى مى گرداند وبا حال تكبّر از حق دور مى شود؛ ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد، تقاضاى فراوان ومستمر (براى برطرف شدن آن) دارد. * بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد وشما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از كسى كه در

ص: 30

مخالفت شديدى قرار دارد؟! * به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان ودر درون جانشان به آن ها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد وگواه است ؟! * آگاه باشيد كه آن ها از لقاى پروردگارشان در شك وترديدند؛ وآگاه باشيد كه خداوند به همه چيز احاطه دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آگاهى خداوند به لحظه وقوع قيامت واز امور پنهانى ديگر، عدم امكان فرار تبه كاران در قيامت، كم ظرفيتى انسان وقضاوت نابجاى او، آگاه شدن كفار از اعمال خود در قيامت وكيفر آنان، تكبر برخى از انسان ها در صورت رفاه ونعمت، نشان دادن خداوند آيات خود را به بندگان، شك داشتن كفار در باره ملاقات با خداوند وديدن كيفر اعمال خويش.

ب. برگشتن علم قيامت به سوى خدا، به معناى آن است كه اين علم مختص به اوست، واحدى به جز او اطلاعى از آن ندارد.(1)

ج. كلمه «ظن» در اين جا به معناى يقين است.(2)

د. «يئوس» و «قنوط» تقريبا هم معنا با يكديگرند جز اين كه «يأس» صفت قلبى است، ولى «قنوط» آن است كه آثار يأس در وجه واحوال ظاهرى آشكار شود.(3)

ه -. مراد از جمله (نَأَى بِجَانِبِهِ)، كنايه از دور شدن وخود را كنار كشيدن است واين هم كنايه از تكبّر ونخوت است.(4)

و. مراد از دعاى عريض، دعاى پردامنه ووسيع يا طولانى است واين خود كنايه از استمرار واصرار دعاكننده در دعاى خود است.(5)

ز. منظور از آيات آفاقى، آفرينش خورشيد وماه وستارگان وامثال آن است كه نظام دقيقى بر آن ها حاكم است وآفرينش انواع جانداران وگياهان وكوه ها ودرياها با عجايب

ص: 31


1- الميزان، ج 17، ص 642؛ نمونه، ج 20، ص 315؛ تفسير كبير، ج 27، ص 137.
2- الميزان، ج 17، ص 634؛ نمونه، ج 20، ص 317؛ مجمع البيان، ج 9، ص 28.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 138.
4- الميزان، ج 17، ص 646؛ نمونه، ج 20، ص 323؛ مجمع البيان، ج 9، ص 29؛ تفسير كبير، ج 27، ص 139.
5- همان.

بى شمارش وموجودات گوناگون اسرارآميزش است، ومنظور از آيات انفسى، آفرينش دستگاه هاى مختلف جسم انسان ونظامى است كه بر ساختمان حيرت انگيز بدن انسان حاكم است.(1)

ح. با توجه به جمله (سنريهم) كه فعل مضارع ودليل بر استمرار است، اگر انسان صدها هزار سال نيز عمر كند، هر زمان كشف تازه وارائه جديدى از آيات الهى خواهد داشت؛ زيرا اسرار اين جهان پايان ناپذير است.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 47 فصلت: إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ

آيه 187 اعراف است: يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا (الأعراف، 187)

2. معبودهاى مشركان، محو وناپيدا وفاقد كارآيى در صحنه قيامت هستند: وضلّ عنهم ما كانوا يدعون من قبل. «ضلّ» هر گاه با «عن» متعدى شود، به معناى گم شدن خواهد بود ودر آيه شريفه كنايه از سودمند نبودن وكارآيى نداشتن مى باشد.(3)

3. انسان، موجودى خستگى ناپذير در طلب خير ومنافع خويش است: لا يسئم الإنسان من دعاء الخير.(4)

4. با توجه به آيه قبل، جا داشت بفرمايد «ان ذاق خيرا»، ليكن اين طور نفرمود. به جهت اينكه بفهماند خيرى كه چشيده رحمتى از ناحيه خدا بود وگرنه او خودش نمى توانست آن خير را به سوى خود جلب كند چون مالك آن نيست، وگرنه اگر مالك بود هيچ وقت از او جدا نمى شد.(5)

5. انسان كم ظرفيّت ومغرور است ودر اولين مرحله رسيدن به نعمت، بدمستى مى كند:

ص: 32


1- نمونه، ج 20، ص 330؛ تفسير كبير، ج 27، ص 140.
2- نمونه، ج 20، ص 330.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 446.
4- همان، ص 448.
5- الميزان، ج 17، ص 644.

لئن اذقناه رحمة... ليقولنّ هذا لى (چنان كه در اولين برخورد با شرّ از درون مأيوس مى شود؛ (يؤوس قنوط).(1)

6. سرچشمه رحمت از اوست: رحمة منّا، ولى سرچشمه سختى ها عملكرد وخصلت هاى خود انسان است: ضرّاء مسّته ونفرمود «ضراء منّا».(2)

7. انسان به هنگام گرفتارى، رو به سوى خدا مى آورد واصرار والتماس مى كند: وإذا مسّه الشرّ فذو دعاء عريض.(3)

8. سؤال: در آيه 49 خوانديم: اذا مسّه الشرّ كان يئوسا همين كه شرّى به انسان رسيد دچار يأس مى شود، ولى در اين آيه مى فرمايد: اذا مسّه الشرّ فذو دعاء عريض همين كه شرّى به انسان رسد، دعايى طولانى دارد، سؤال اين است كه چگونه انسان مأيوس دعا مى كند؟

پاسخ: مفسران به اين پرسش، پاسخ هاى متفاوتى داده اند: در تفسير روح البيان چنين آمده است: بعضى مردم به هنگام گرفتارى مأيوس مى شوند وبعضى ديگر دعا مى كنند. برخى در پاسخ اين سؤال گفته اند: انسان از اسباب عادّى مأيوس مى شود، ولى از خدا درخواست مى كند. ولى لحن آيه توبيخ است ويأس از اسباب عادى وتوجه به خدا كار نيكويى است وتوبيخ ندارد.

در تفسير نمونه آمده است كه انسان ابتدا دعا مى كند ولى كم كم مأيوس مى شود واين دعا ويأس در دو مرحله است. شايد بتوان گفت كه مراد از دعا، استمداد از خداوند نيست، بلكه همان يأس است كه به صورت جزع وجيغ وناله اظهار مى كند وهر دو آيه يك مسأله را مطرح مى كند، ليكن در يك جا مى فرمايد: مأيوس است ودر جاى ديگر مى فرمايد: به خاطر يأس جيغ وداد مى زند نظير آيه اذا مسّه الشر جزوعا.(4)

9. آيات آفاقى وانفسى خداوند در هستى، نشانى از ربوبيت وتدبير يگانه اوست: سنريهم ءاياتنا... أو لم يكف بربّك.(5)

ص: 33


1- نور، ج 10، ص 361.
2- همان.
3- تفسير راهنما، ج 16، ص 454.
4- نمونه، ج 20، ص 327؛ نور، ج 10، ص 362-363.
5- تفسير راهنما، ج 16، ص 459.

10. تفكر در آيات آفاقى وانفسى

خداوند متعال آيات ونشانه هاى عظمت خويش را در انسان وجهان هستى نشان داده است؛ سنريهم ءاياتنا فى الافاق وفى انفسهم حتى يتبين لهم انّه الحق (فصلت، 53)

تفكر در آيات انفسى؛ او لم يتفكروا فى انفسهم (روم، 8) و فلينظر الانسان ممّ خلق * خلق من ماء دافق (طارق، 6-7).

تفكر در آيات آفاقى؛ ان فى خلق السموات والارض لايات لاولى الالباب * الّذين يذكرون الله قياما وقعودا ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار. (آل عمران، 190-191)

ص: 34

سوره شورى

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) عسق (2) كَذلِكَ يُوحي إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ اللّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (3) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ (4) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي اْلأَرْضِ أَلا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (5) وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ (6) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (7) وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * عسق. * اين گونه خداوند عزيز وحكيم به تو وپيامبرانى كه پيش از تو بودند وحى مى كند. * آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است از آنِ اوست؛ واو بلندمرتبه وبزرگ است. * نزديك است آسمان ها (به خاطر نسبت هاى نارواى مشركان) از بالا متلاشى شوند. وفرشتگان پيوسته تسبيح وحمد پروردگارشان را به جا مى آورند وبراى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند؛ آگاه باشيد خداوند آمرزنده ومهربان است. * كسانى كه غير خدا را ولىِّ خود انتخاب كردند، خداوند حساب همه اعمال آن ها را نگه مى دارد؛ وتو مأمور نيستى كه آنان را مجبور به قبول حق كنى. * واين گونه قرآنى عربى [= فصيح وگويا] را بر تو وحى كرديم تا «امّ القرى» [= مكه] ومردم پيرامون آن را انذار كنى وآن ها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند وشك وترديد در آن نيست بترسانى؛ گروهى در بهشت اند وگروهى در آتش سوزان! * واگر خدا مى خواست همه آن ها را امّت واحدى قرار مى داد (وبه زور هدايت مى كرد، ولى هدايت اجبارى سودى ندارد)؛ امّا خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند، وبراى ظالمان ولىّ وياورى نيست.

ص: 35

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وحى به پيامبران از ناحيه خداوند، مالكيت خداوند بر نظام هستى، عظمت وحى الهى (به خاطر شكافته شدن مسير آن يعنى آسمان ها)، تسبيح وتحميد فرشتگان وطلب آمرزش براى انسان ها، حسابرسى خداوند به مشركان، مجبور نساختن مردم به پذيرفتن وحى، هدف از نزول قرآن انذار مردم نسبت به قيامت، عدم جبر در هدايت الهى، دو گروه شدن مردم در قيامت.

ب. اين پنج حرف از حروف مقطعه است كه از مختصات قرآن كريم است ودر هيچ كتاب آسمانى ديگرى ديده نمى شود هر چند در تفسير حروف مقطعه، اقوالى موجود است، اما حق مطلب آن است كه هيچ يك از اين وجوه درست نيست، ولى با در نظر گرفتن شباهت هاى سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود، ممكن است آدمى حدس بزند كه بين اين حروف ومضامين سوره اى كه با اين حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد. مؤيد اين حدس آن است كه مى بينيم سوره اعراف كه با «المص» آغاز شده مطالبى را كه در سوره هاى «الم» وسوره «ص» هست در خود جمع كرده است.

از اين جا استفاده مى شود كه اين حروف رموزى هستند بين خداى تعالى وپيامبرش (صلی الله علیه و آله)، رموزى كه از ما پنهان شده وفهم عادى ما راهى به درك آن ها ندارد مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم.(1)

ج. در حقيقت «كذلك»، اشاره به نحوه تلقى وحى (از جمله اين سوره) از جبرئيل امين مى باشد؛ يعنى اين گونه خداى عزيز وحكيم به تو وپيامبرانى كه قبل از تو بودند وحى مى كند. وحى نيز عبارت است از قانون الهى كه مردم را به سوى سعادت واقعى انسان هدايت مى كند چه در دنيا وچه در آخرت.(2)

د. جمله اليك والى الذين من قبلك در معناى اين است كه فرموده باشد: إليكم جميعا واگر اين طور نفرمود براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه وحى يك سنّت الهى است كه

ص: 36


1- الميزان، ج 18، ص 9-10.
2- نمونه، ج 20، ص 348.

همواره در نسل هاى بشر جريان داشته ويك مطلب نوظهور وبى سابقه نيست.(1)

ه -. در دو آيه شريفه پنج وصف خداوند متعال بيان شده: عزيز حكيم، له ما فى السموات...، «علىّ» و «عظيم». اين چند وصف تعبير ديگرى از مالكيت خداوند است واگر مالكيت خداوند را به اين صورت (پنج وصف) بيان كرده براى آن است كه اصل وحى وسنت جاريه بودن آن را تعليل كند به دليل اين كه وحى عبارت است از قانون الهى كه مردم را به سعادت راهنمايى كند وهيچ كس نمى تواند مانع خداوند از تشريع چنين قوانينى شود چون او عزيز است وخداوند هدايت بندگانش را رها نمى كند چون او حكيم است ونيز حق اوست كه بندگانش را امر ونهى كند؛ چون هم علىّ است هم عظيم است وامور ايشان را هر گونه كه مى خواهد تصرف كند چون مالك آن هاست.

خلاصه اوصاف پنج گانه اين نتيجه را مى دهد كه خدا از هر جهت ولىّ وسرپرست بندگان است، از اين رو براى آن ها دين تشريع مى كند تا به سعادت برسند.(2)

و. منظور از پاره پاره شدن آسمان ها از بالاى سر، شكافتن آن هاست به وسيله وحى كه از ناحيه خداوند عظيم نازل مى شود وفرشتگان آن وحى را از آسمان ها عبور مى دهند تا به زمين نازل كنند وآسمان ها بر طبق آيه ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق (مؤمنون، 17)، راه هايى به سوى زمين است. به عبارت ديگر از آن جا كه وحى از عالم بالا نازل مى شود واز ناحيه خداوند متعال است كه فوق همه چيز است، از اين رو آسمان ها از بالا شكافته مى شود.(3)

ز. جمله وما أنت عليهم بوكيل بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند وراه او را با اراده واختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان وعمل صالح در همين است وايمان وعمل اجبارى ارزش معنوى ندارد.(4)

ح. كلمه أم القرى به معناى مكه مكرمه است ومراد از انذار مكه، انذار اهل مكه است ومراد از من حولها ساير نقاط عربستان است. مؤيد اين معنا كلمه «عربيا» است.(5)

ص: 37


1- الميزان، ج 18، ص 11.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 34؛ الميزان، ج 18، ص 12؛ تفسير كبير، ج 27، ص 147.
3- نمونه، ج 20، ص 350؛ الميزان، ج 18، ص 12.
4- نمونه، ج 20، ص 355.
5- الميزان، ج 18، ص 24؛ نمونه، ج 20، ص 356؛ تفسير كبير، ج 27، ص 148؛ مجمع البيان، ج 9، ص 34.

ط. مراد از «ظالمين»، معاندينى هستند كه منكر معادند؛ زيرا در آيه 45 سوره اعراف فرمود: فأذن مؤذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين * الذين يصدون عن سبيل الله ويبغونها عوجا وهم بالاخرة كافرون. جارزنى در بين آنان جار مى زند كه لعنت خدا بر ظالمان يعنى آن هايى كه از راه خدا جلو مى گرفتند وآن را كج ومعوج مى خواستند ونيز به آخرت كفر مى ورزيدند.(1)

نكته ها

1. با اين كه پيامبر اسلام خاتم انبياست، اما نامش قبل از ديگران آمده واين نشان عظمت والاى اوست.(2)

2. يكى از دلايل اعجاز قرآن اين است كه از حروف وكلمات عمومى وعادى، جملات ومطالب آن ساخته شده كه احدى مشابه آن را نمى تواند بياورد. نزول وحى بر اساس حكمت است، از اين رو به هر كس وحى نمى شود: يوحى... الحكيم.

3. نظام تشريع وحى وهدايت حقّ كسى است كه نظام تكوين (آسمان ها وزمين) در اختيار اوست: له ما فى السموات و.... در آيه 5 شورى مى فرمايد نزديك است آسمانها از گفتار ناهنجار مشركان از هم شكافته شود.

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَالْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

آن گفتار شرك آميز در آيه 88 تا 91 مريم بيان شده است كه خداوند فرزند انتخاب كرده است.

وقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئا إِدّا. تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّا. أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَدا (مريم، 91)

4. در عفو خدا شك نكنيم. در جمله ألا انّ الله هو الغفور الرحيم چند نوع تأكيد آمده است. («ألا»، «انّ»، «هو»، جمله اسميه، «غفور» والف ولام در «الغفور»).(3)

5. يكى از آداب دعا واستغفار اين است كه ابتدا ستايش خداوند را به جا آوريم:

ص: 38


1- الميزان، ج 18، ص 27.
2- نور، ج 10، ص 370-371.
3- نور، ج 10، ص 373-374.

يسبحون... يستغفرون. هيچ مسئوليت وكارى (حتى تدبير امور هستى) نبايد مانع دعا واستغفار شود. (فرشتگانى كه تدبير امور هستى را به عهده دارند، دائما مشغول تسبيح خداوند ودعا براى انسان ها هستند): يسبحون بحمد ربهم... يستغفرون. مشركان بدانند كه خداوند عقايد واعمالشان را براى كيفر حفظ مى كند: الله حفيظ عليهم. وظيفه پيامبر، ابلاغ وحى است. اگر مردم به سراغ ديگران رفتند، پيامبر وظيفه اى ندارد: (ما انت عليهم بوكيل). درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله فريق فى الجنة وفريق فى السعير استفاده مى شود كه وظيفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم انذار وهم بشارت است، ولى از آن جا كه تأثير انذار در نفوس مخصوصا افراد نادان ولجوج عميق تر است، در آيه دو بار روى انذار تكيه شده است.(1)

6. يكى از اسامى قيامت «يوم الجمع» است، روزى كه همه مردم يك جا جمع مى شوند، روزى كه جسم با روح، عمل با انسان، ظالم با مظلوم وكيفر وپاداش با عامل آن جمع مى شود.(2)

7. سؤال: با اين كه قرآن كريم بارها ترديد وتعجب كفار را در باره معاد نقل كرده است پس چرا مى فرمايد: شكى در آن نيست: لا ريب فيه؟

پاسخ: در قرآن يازده بار جمله لا ريب فيه در باره معاد وچهار بار در باره قرآن ويك بار در باره اجل آمده است؛ يعنى با ديدن نمونه هاى رستاخيز در طبيعت وپديد آمدن بهار وپاييز وآفرينش خودتان سزاوار نيست در امكان زنده شدن دوباره مردگان شك وترديد كنيد. نه آن كه هيچ كس شك نمى كند، بلكه نبايد شك شود.(3)

8. در تبليغ به اولويت هاى منطقه اى، مكانى توجه شود. (به نقاط مركزى ومحورى اولويت دهيد.): امّ القرى ومن حولها. در ميان موارد انذار، مسأله معاد نقش ويژه اى دارد: وتنذر يوم الجمع. ممكن است سؤال شود كه اگر غرض از نازل كردن قرآن انذار خصوصى عرب زبان ها باشد با جهانى بودن قرآن نمى سازد؟ جوابش اين است: دعوت پيامبر اسلام در جهانى شدنش تدريجى ومرحله به مرحله بوده است:

ص: 39


1- نمونه، ج 20، ص 356.
2- نور، ج 10، ص 375.
3- نور، ج 10، ص 375-376.

در مرحله اول مأمور بود تنها فاميل خود را دعوت كند: وأنذر عشيرتك الأقربين. (شعراء، 214)

در مرحله دوم مأمور بود قرآن را به عموم عرب ابلاغ كند: قرءانا عربيا لقوم يعلمون. (فصلت، 3)

در مرحله سوم مأمور بود قرآن را به عموم مردم ابلاغ كند: وانزل الى هذا القرءان لانذركم به ومن بلغ.(1)

9. نظير آيه 7 شورى: وتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ

آيات ذيل است: إِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الاْخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (هود، 103)

يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ (التغابن، 9)

10. كلمه «ولىّ» مفرد وكلمه «اولياء» جمع آمده است؛ زيرا خداپرستان تنها ولايت خدا را مى پذيرند، ولى كسانى كه از خدا جدا شوند هر لحظه يك سرپرست دارند.(2)

11. مراد از يك دست كردن مردم اين است كه همه را يك جور خلق كرد، حال يا اين كه همه را به بهشت ببرد ويا همه را به دوزخ. ممكن است سؤال شود چرا از همان ابتدا مردم را يك جور خلق نكرد تا همه راه بهشت را طى كنند واحتياجى هم به وحى وانذار نباشد؟

آيه پاسخ مى دهد كه خداوند نخواست اين گونه شود؛ زيرا سنتش بر اين جارى شده كه خودش متولى امور طايفه اى از مردم باشد وآن طايفه مردم عادل وغيرستمگر است كه خواست آن ها را داخل در رحمت وبهشت خود كند.

بعضى گفته اند: آيه شريفه در صدد نفى ايمان اجبارى است؛ يعنى اگر خدا مى خواست همه انسان ها به حكم اجبار مؤمن مى شدند، اما از آن جا كه ايمان اجبارى ارزش ندارد ومنتهى به كمال نمى شود، بندگانش را مجبور به ايمان آوردن نكرد. در مورد تفاوت «ولى» و «نصير» بايد گفت كه «ولى» سرپرستى است كه به حكم ولايت وبدون درخواست كمك

ص: 40


1- الميزان، ج 18، ص 25؛ نمونه، ج 20، ص 358.
2- نور، ج 10، ص 377.

مى كند، اما «نصير» فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمك به يارى انسان مى شتابد.(1)

12. مقابله انداختن ميان يدخل من يشاء فى رحمته و مالهم من ولىّ ولا نصير مى فهماند آن هايى كه داخل در رحمت خدا مى شوند هم ولىّ دارند كه خداوند متعال است وهم نصير ودر مقابل آن هايى كه ولىّ وناصر ندارند داخل در رحمت او نمى شوند ونيز مى فهماند مراد از رحمت، بهشت است ولازمه نداشتن ولى وناصر جهنم است.(2)

13. در آيه 8 و 9 خداوند چهار دليل ذكر مى كند بر اين كه واجب است خداوند را به عنوان ولى وسرپرست قرار دهند:

1. انحصار ولايت در او: فاللّه هو الولى.

2. زنده كردن مردگان به دست اوست: هو يحيى الموتى.

3. او بر همه چيز قدرت دارد: وهو على كل شىء قدير.

4. مرجع اختلاف اوست: وما اختلفتم فيه من شىء فحكمه الى الله؛ زيرا تنها چيزى كه مى تواند اختلاف بشر را حل كند قانونى است كه خداوند به عنوان دين براى بشر قرار داده است.(3)

ص: 41


1- الميزان، ج 18، ص 28.
2- الميزان، ج 18، ص 27.
3- همان، ص 31.

آیه 9-15

اشاره

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (9) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (10) فاطِرُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ مِنَ اْلأَنْعامِ أَزْواجًا يَذْرَؤُكُمْ فيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (11) لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (12) شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحًا وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ (13) وَ ما تَفَرَّقُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ أُورِثُوا الْكِتابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (14) فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ ِلأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (15)

ترجمه

آيا آن ها غير از خدا را ولىِّ خود برگزيدند؟! در حالى كه «ولىّ» فقط خداوند است واوست كه مردگان را زنده مى كند، واوست كه بر هر چيزى تواناست. * در هر چيز اختلاف كنيد، داوريش با خداست؛ اين است خداوند، پروردگار من، بر او توكّل كرده ام وبه سوى او باز مى گردم! * او آفريننده آسمان ها وزمين است واز جنس شما همسرانى براى شما قرار داد وجفت هايى از چهارپايان آفريد؛ وشما را به اين وسيله [= به وسيله همسران] زياد مى كند؛ هيچ چيز همانند او نيست واو شنوا وبيناست. * كليدهاى آسمان ها وزمين از آنِ اوست؛ روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى هد يا محدود مى سازد؛ او به همه چيز داناست. * آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود؛ وآنچه را بر تو وحى فرستاديم وبه ابراهيم وموسى وعيسى سفارش كرديم اين بود كه: دين را بر پا داريد ودر آن تفرقه ايجاد نكنيد. بر مشركان گران است آنچه شما آنان را به سويش دعوت مى كنيد. خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، وكسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند. * آنان

ص: 42

پراكنده نشدند مگر بعد از آن كه علم وآگاهى به سراغشان آمد؛ واين تفرقه جويى به خاطر انحراف از حق (وعداوت وحسد) بود؛ واگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود كه تا سرآمد معيّنى (زنده وآزاد) باشند، در ميان آن ها داورى مى شد؛ وكسانى كه بعد از آن ها وارثان كتاب شدند نسبت به آن در شك وترديدند، شكى همراه با بدبينى! * پس به همين خاطر تو (نيز آنان را به سوى اين آيين واحد الهى) دعوت كن وآنچنان كه مأمور شده اى استقامت نما، واز هوا وهوس هاى آنان پيروى مكن، وبگو: «به هر كتابى كه خدا نازل كرده ايمان آورده ام ومأمورم در ميان شما عدالت كنم؛ خداوند پروردگار ما وشماست؛ نتيجه اعمال ما از آنِ ماست ونتيجه اعمال شما از آنِ شما؛ خصومت شخصى در ميان ما نيست؛ وخداوند ما وشما را در يك جا جمع مى كند، وبازگشت (همه) به سوى اوست.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انحصار ولايت در خداوند ونشانه آن، انحصار حكم وداورى با خداوند به هنگام اختلاف، ربوبيت خداوند دليل بر توكل وانابه پيامبر، خداوند آفريننده نظام هستى وايجاد كننده نظام زوجيت ميان انسان ها وحيوانات، عدم شبيه براى خداوند، كليد آسمان وزمين در اختيار خداوند وتوسعه وضيق رزق مردم وابسته به مشيت خداوند، هماهنگى شرايع آسمانى در بر پا داشتن دين خدا، سنگين بودن وحى بر مشركان، حسادت عامل اختلاف وتفرقه، مهلت دادن خداوند به اهل تفرقه در دين، دعوت به سوى حق واستقامت در برابر منحرفان وعدم پيروى از هواپرستان.

ب. دو جمله عليه توكّلت و اليه أنيب دو اثر از آثار جمله ذلكم الله ربّى است ومعنايش اين است كه من به خاطر آن كه غير از خدا ربّى ندارم، ناگزير در همه امور زندگى ام به او رجوع مى كنم؛ هم در تكوين وهم در تشريع.(1)

ج. مراد از جمله ما تدعوهم اليه دين توحيد است كه پيامبر عظيم الشأن اسلام مردم را بدان دعوت مى كرد نه فقط اصل توحيد، به شهادت آيه بعدى كه مى فرمايد: اهل كتاب

ص: 43


1- الميزان، ج 18، ص 36.

در دين توحيد اختلاف انداخته اند.(1)

د. مراد از كلمه، يكى از فرمان هايى است كه خدا در آغاز خلقت بشر صادر كرد؛ كه آن ها تا مدت معينى زنده وآزاد باشند چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: ولكم فى الارض مستقر ومتاع الى حين.(2)

ه -. اين اختلاف وتفرقه اى كه در آيه 14 بدان اشاره شده است، اختلاف در دين است كه باعث شد انشعاب ها وچنددستگى ها در بشر پيدا شود، اما اختلافى كه بشر قبل از نازل شدن شريعت داشت وباعث شد كه خدا شريعت را تشريع كند، اختلاف در شئون زندگى وتفرقه در امور معاش بود ومنشأ آن، اختلافى بود كه بشر در طبيعت وسليقه وهدف داشت.(3)

و. در آيه 15 مشار اليه (لذلك) تفرق واختلاف است. جمله كما امرت ممكن است اشاره به مرحله عالى استقامت يا اشاره به اين كه استقامت هم از نظر كميّت وكيفيّت ومدت وخصوصيات ديگر همه بايد منطبق بر دستور وبرنامه الهى باشد.(4)

ز. جمله لنا أعمالنا ولكم أعمالكم به اين نكته اشاره مى كند كه اعمال هر چند از حيث خوبى وبدى واز حيث پاداش وكيفر وثواب وعقاب مختلف است، ليكن از فاعلش تجاوز نمى كند وهر كسى گروگان عمل خويش است واحدى از افراد بشر نه از عمل ديگرى بهره مند مى شود ونه متضرر مى گردد.(5)

ح. جمله انّه بكلّ شىء عليم اشاره دارد به اين كه مسأله رزق ووسعت وتنگى آن بى حساب واز روى جهل نيست، بلكه از روى علم است؛ زيرا خداى عالم به هر چيز مى داند كه به هر مرزوقى چه رزقى بدهد وچه اندازه بدهد.(6)

ط. در باره حضرت نوح (علیه السلام) تعبير به وصيّت كرده ولى در باره رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) وحى به كار برده است. سرّ اين تفاوت در اين است كه وصيّت در جايى به كار مى رود كه بخواهيم از بين چند چيز به آنچه كه مورد اهميت است سفارش كنيم واين در باره شريعت نوح

ص: 44


1- الميزان، ج 18، ص 46.
2- بقره، 36؛ الميزان، ج 18، ص 48.
3- الميزان، ج 18، ص 47.
4- نمونه، ج 20، ص 386.
5- الميزان، ج 18، ص 51؛ مجمع البيان، ج 9، ص 38.
6- الميزان، ج 18، ص 38؛ مجمع البيان، ج 9، ص 37.

وابراهيم (عليهما السلام) كه چند حكم بيشتر نبود صادق است، ولى در باره شريعت اسلام صادق نيست چون اين شريعت همه چيز را شامل است.(1)

ى. شرايع الهيه وآن اديانى كه مستند به وحى هستند، تنها همين شرايع پنج گانه است؛ زيرا اگر شريعت ديگرى مى بود، بايد در اين مقام كه مقام بيان جامعيت شريعت اسلام است، نام برده مى شد همان گونه كه انبياى صاحب شريعت كه قرآن كريم ايشان را اولواالعزم خوانده تنها همين پنج نفرند.(2)

ك. ترتيب در نام بردن انبيا (عليهم السلام) ترتيب ذكرى است كه مطابق با ترتيب زمانى است واگر نام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مقدم بر سايرين ذكر كرد به منظور برترى دادن بوده وخواسته بفرمايد شرافت بيشتر دارد واگر در آيه مورد بحث اول نام شريعت نوح (علیه السلام) را برد، براى اين بود كه بفهماند قديمى ترين شريعت ها، شريعت نوح (علیه السلام) است.(3)

ل. جمله الله يجتبى اليه من يشاء ويهدى اليه من ينيب اشاره مى كند به اين كه خداى تعالى بى نياز ازايمان مشركين است كه اين قدر از ايمان آوردن استكبار مى ورزند.(4)

م. در مورد چگونگى گزينش پيامبران تعبير به من يشاء كرده است، اما در مورد امت ها تعبير به من ينيب كرده است تا معيار هدايت الهى وشرايط آن براى همگان روشن گردد وراه وصول به درياى رحمتش را بيابند.(5)

نكته ها

1. كلمه «عليه» و «اليه» مقدم بر «توكّلت» و «أنيب» آمده است، يعنى نه بر ديگرى توكّل كنيد ونه به ديگران مراجعه نماييد.(6)

2. دين، تنها پاسخ گوى مسائل اخلاقى واعتقادى نيست، بلكه در هر چه از مسائل سياسى، اقتصادى و... اختلاف داريد دين پاسخگوست: وما اختلفتم من شىء.(7)

ص: 45


1- الميزان، ج 18، ص 42.
2- الميزان، ج 18، ص 43؛ نمونه، ج 20، ص 379.
3- الميزان، ج 18، ص 43؛ نمونه، ج 20، ص 379.
4- الميزان، ج 18، ص 47.
5- نمونه، ج 20، ص 380.
6- نور، ج 10، ص 378.
7- نور، ج 10، ص 378.

3. در آيه 59 نسا مى فرمايد به هنگام اختلاف به خدا وپيامبر مراجعه كنيد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً

در آيه 10 شورى مى فرمايد به هنگام اختلاف به حكم خدا مراجعه كنيد: ومَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَىْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

پس معلوم ميشود حكم منحصر به خداست وپيغمبر اكرم نيز حكم خدا را بيان مى كند.

4. زوجيت موجودات

نظام آفرينش بر اساس زوجيت است:

1. زوجيت در گياهان؛ وانبتت من كل زوج بهيج. (حج، 5) 2. زوجيت در حيوانات؛ ومن الانعام ازواجا. (شورى، 11) 3. زوجيت در انسان؛ خلق لكم من أنفسكم أزواجا. (روم، 21) 4. زوجيت در همه چيز؛ ومن كل شىء خلقنا زوجين. (ذاريات، 49)

5. كليدهاى هستى گاهى عوامل مادى است كه واسطه فيض مى شوند، نظير باران كه وسيله زنده شدن خاك وزمين مى گردد: فاحيى به الارض (بقره، 164)، گاهى نيز اسماى الهى است كه نمونه آن را در دعاى سمات مى خوانيم:

«اسئلك باسمك الّذى اذا دعيت به على مغالق ابواب السماء للفتح بالرّحمة انفتحت»؛ خداوندا! تو را به آن اسمى مى خوانم كه اگر بر درهاى بسته آسمان ها خوانده شود، با رحمت تو گشوده مى شود.(1)

6. قرآن كليدهاى توسعه را به ما آموخته ومى فرمايد:

لئن شكرتم لازيدنّكم (ابراهيم، 7)؛ اگر شكر كنيد شما را با دادن روزى زياد مى كند.

استغفروا ربّكم... يرسل السماء عليكم مدرارا (هود، 52)؛ از پروردگارتان استغفار كنيد، او براى شما باران مى فرستد.

ومن يتّق الله يجعل له مخرجا * ويرزقه من حيث لا يحتسب (طلاق، 2-3)؛ هر كه نسبت به خدا پروا داشته باشد، او را از بن بست نجات داده واز راهى كه محاسبه نمى كند، روزى مى دهد.

7. توسعه رزق به زرنگى بستگى ندارد به دست خداست: لمن يشاء.

ص: 46


1- نور، ج 10، ص 380-381.

8. خداوند بر اساس علم بى پايان خود، شريعت ها را براى مردم قرار داد: انّه بكلّ شىء عليم شرع لكم....

9. دين وشريعت در راستاى منافع انسان است: شرع لكم.

10. قرآن كريم در آيه 13 شورى دستور به عدم تفرقه در دين ميدهد: وأَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ

در آيه 159 انعام پيامد تفرقه در دين را بيان مى كند: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعا لَسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ

11. نبوّت، منصبى الهى است وخداوند افرادى را كه لايق مى داند بر مى گزيند: يجتبى اليه.

12. انسان با اعمال خويش زمينه دريافت الطاف الهى را به وجود مى آورد: يهدى اليه من ينيب.(1)

13. سه نمونه از حسد در قرآن

1. حسد قابيل بر هابيل باعث قتل او شد؛ فطوعت له نفسه قتل أخيه فأصبح من الخاسرين. (مائده، 30)

2. حسد فرزندان يعقوب باعث گرفتارى يوسف شد؛ انّ أبانا لفى ضلال مبين * اقتلوا يوسف أو اطرحوه أرضا يخل لكم وجه ابيكم. (يوسف، 8-9)

3. حسادت اهل كتاب؛ وما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم (شورى، 14) و ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا. (بقره، 109)

14. تبليغ دين همراه با مشكلاتى است كه بايد تحمّل نمود: فادع واستقم.(2)

15. نظير آيه 15 شورى: فَلِذلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ

آيه 112 هود است: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

با اين تفاوت كه آيه نخست دستور استقامت به پيامبر ميدهد وآيه دوم دستور استقامت بر پيامبر وامت او مى دهد.

ص: 47


1- نور، ج 10، ص 381-383.
2- نور، ج 10، ص 386.

آیه 16-23

اشاره

وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (16) اللّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْميزانَ وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَريبٌ (17) يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذينَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِي السّاعَةِ لَفي ضَلالٍ بَعيدٍ (18) اللّهُ لَطيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ (19) مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ اْلآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ (20) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (21) تَرَى الظّالِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا كَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ في رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (22) ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ (23)

ترجمه

كسانى كه (از روى لجاجت) در باره خدا بعد از پذيرفتن (وايمان به) او، محاجّه مى كنند، دليلشان نزد پروردگارشان باطل وبى پايه است؛ وغضب بر آن هاست وعذابى شديد دارند. * خداوند كسى است كه كتاب را به حق نازل كرد وميزان (سنجش حق وباطل وخبر قيامت) را نيز؛ تو چه مى دانى شايد ساعت (قيام قيامت) نزديك باشد! * كسانى كه به قيامت ايمان ندارند در باره آن شتاب مى كنند؛ ولى آن ها كه ايمان آورده اند پيوسته از آن هراسانند، ومى دانند كه حق است؛ آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند، در گمراهى عميقى هستند. * خداوند نسبت به بندگانش لطف (وآگاهى) دارد؛ هر كس را بخواهد روزى مى دهد واو قوى وشكست ناپذير است. * كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او بركت وافزايش مى دهيم وبر محصولش مى افزاييم؛ وكسى كه فقط كشت دنيا را بطلبد، كمى از آن به او مى دهيم امّا در آخرت هيچ بهره اى ندارد. * آيا معبودانى دارند كه بى اذن خداوند آيينى براى آن ها ساخته اند؟! اگر مهلت معيّنى براى آن ها نبود، در ميانشان داورى مى شد (ودستور عذاب صادر مى گشت) وبراى ظالمان عذاب دردناكى است! * (در آن روز)

ص: 48

ستمگران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند سخت بيمناكند، ولى آن ها را فرا مى گيرد. امّا كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند در باغ هاى بهشتند وهر چه بخواهند نزد پروردگارشان براى آن ها فراهم است؛ اين است فضل (وبخشش) بزرگ! * اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد. بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [= اهل بيتم]؛ وهر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده وسپاسگزار است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

باطل بودن احتجاج معاندان، نزول كتاب آسمانى از ناحيه خداوند، نزديك بودن قيامت، شتاب كافران نسبت به قيامت وترس مؤمنان از قيامت ومعرفت به حقانيت آن، لطف الهى عامل رزق مردم، بهره مندى خواستاران قيامت از اعمال خود بهره مندى خواستاران دنيا از مواهب آن وعدم بهره مندى در قيامت، عدم تشريع دين از ناحيه بت ها براى بت پرستان، مهلت الهى به ستمگران در دنيا وعذاب آن ها در قيامت وترس آنان در قيامت، بهره مند شدن مؤمنان صالح در بهشت، عدم انتظار مزد رسالت از ناحيه پيامبر جز محبت به اهل بيت.

ب. مراد از كسانى كه محاجه ومخاصمه مى نمايند، يهود ونصارا هستند.(1)

ج. مراد از اين كه فرمود بعد از آن كه استجابت شد، استجابت حقيقى است؛ به اين بيان كه آن هايى كه دعوت خداوند را استجابت كرده اند، از روى علم وآگاهى وبدون شك واضطراب استجابت كرده اند وفطرت سالم انسانيت وادارشان كرده كه استجابت كنند؛ زيرا دين با معارفى كه دارد فطرى بشر است وبدون هيچ درنگى آن را مى پذيرد.(2)

د. مراد از انزالِ حقِّ كتاب اين است كه اين كتاب حقّ محض است وآميخته با اختلاف هاى شيطانى ونفسانى نيست.(3)

ص: 49


1- مجمع البيان، ج 9، ص 39.
2- الميزان، ج 18، ص 54؛ نمونه، ج 20، ص 390.
3- الميزان، ج 18، ص 59.

ه -. مراد از ميزان، به قرينه ذيل آيه وآيات بعد همان دينى است كه كتاب مشتمل بر آن است واز اين جهت دين را ميزان ناميده كه عقايد واعمال به وسيله آن سنجش مى شود. بنا بر اين ميزان عبارت است از دين با اصول وفروعش.(1)

و. منظور از كلمه «ساعة»، آمدن ساعت است وبه همين جهت است كه كلمه «قريب» كه خبر اين مبتدا است، مذكر آمده است وگرنه اگر منظور خود ساعت بود بايد مى فرمود «الساعة قريبة».(2)

ز. مراد از «ممارات» اين است كه مشركين در انكار قيامت پافشارى مى كنند واگر ضلالتشان را بعيد شمرد، بدين جهت است كه طريق زندگى صحيح را گم كرده اند واز آن راه دور شدند.(3)

ح. مراد از استعجال كفار به آمدن قيامت، استعجالى از باب مسخره است نه استعجال واقعى.(4)

ط. لطيف دو معنا دارد: يكى صاحب لطف ومحبّت ومرحمت وديگر آگاه بودن از امور دقيق وپنهانى واز آن جا كه روزى دادن به همه بندگان نياز به اين دارد كه از تمام آن ها در هر گوشه وكنار در سراسر آسمان وزمين آگاه وباخبر باشد در آغاز به لطيف بودنش اشاره مى كند وسپس به مقام رزاقيت.(5)

ى. منظور از رزق تنها ماديات نيست، بلكه اعمّ از آن واز موهبت هاى معنوى ودينى است كه بعضى از بندگان خود را كه مى خواهد از آن موهبت روزى مى كند. شاهد اين مدعا، آيه بعدى است كه در آن سخن از موهبت هاى مادى ومعنوى است ونيز آيه قبلى است كه در باره نازل كردن كتاب وميزان سخن گفته است.(6)

ك. جمله ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم اشاره است به كلمه اى كه قبلاً از خدا صادر شده بود كه ابناى بشر تا مدتى معيّن در زمين زندگى كنند ومهلت مقرّرى است كه خداوند

ص: 50


1- الميزان، ج 18، ص 59.
2- الميزان، ج 18، ص 60.
3- الميزان، ج 18، ص 62.
4- الميزان، ج 18، ص 61؛ نمونه، ج 20، ص 393.
5- نمونه، ج 20، ص 396؛ الميزان، ج 18، ص 62.
6- الميزان، ج 18، ص 63؛ نمونه، ج 20، ص 396.

به اين گونه افراد مى دهد تا آزادى عمل داشته باشند وبر آن ها اتمام حجّت شود.(1)

ل. مراد از ظالمين كسانى است كه دين خدا را ترك كردند، دينى كه خدا براى ايشان تشريع كرده بود واز قيامت اعراض نمودند.(2)

م. معناى زيادتر كردن حسن عمل اين است كه جهات نقص آن را تكميل كند واز همين باب است زيادتر كردن ثواب وعمل.(3)

نكته ها

1. در آيه 17 شورى مى فرمايد خدا كتاب وميزان را به حق نازل كرد: اللَّهُ الَّذِى أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ

در آيه 25 حديد هدف از نزول كتاب وميزان كه قيام مردم به عدالت است را بيان مى كند: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ

2. خداوند متعال وقتِ ساعت را بر بندگان مخفى نموده است تا اين كه بندگان در خوف باشند وبه توبه مبادرت نمايند واگر بندگان وقت ساعة را مى دانستند به انجام قبايح مغرور مى شدند به جهت اين كه بر توبه تكيه مى كردند.(4)

3. آخرت خواهان به همه اهداف خود مى رسند: نزد له فى حرثه، ولى دنياخواهان تنها به بعضى از اهداف خود مى رسند: نؤته منها.(5)

4. جالب اين كه در مورد كشتكاران آخرت مى فرمايد: نزد له فى حرثه، ولى نمى گويد از تمتّع دنيا نيز بى نصيبند، اما در مورد كشتكاران دنيا مى فرمايد: از بهره هاى آخرت محروم اند؛ ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها وماله فى الاخرة من نصيب.(6)

5. تعبير به اراده حرث براى اين است كه اشاره كرده باشد به اين كه صرف اراده در به

ص: 51


1- الميزان، ج 18، ص 64؛ نمونه، ج 20، ص 404؛ مجمع البيان، ج 9، ص 42.
2- الميزان، ج 18، ص 65.
3- الميزان، ج 18، ص 75.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 40.
5- نور، ج 10، ص 389.
6- نمونه، ج 20، ص 398؛ مجمع البيان، ج 27، ص 163.

دست آوردن نتايج دنيا كافى نيست، بلكه اراده عمل هم مى خواهد كما اين كه فرمود: ان ليس للانسان الاّ ما سعى.(1)

6. مهلت دادن به منحرفين يك لطف الهى است تا شايد به فكر توبه يا ايمان بيفتند واگر اين لطف نبود انسان با اولين گناه خود به كيفر نابودى مى رسيد: لولا كلمة الفصل لقضى بينهم.(2)

7. لهم ما يشاءون عند ربّهم؛ يعنى نظام دنيايى كه هر چيزى به وسيله سببش پديد آيد در آن جا جارى نيست ودر آن جا اين نظام برچيده شده، تنها سببى كه در آن جا كارگر است اراده وخواست آدمى است هر چه را بخواهد در همان لحظه، خدا برايش خلق مى كند.(3)

8. عند ربّهم تعبير جالبى است كه بيانگر لطف بى حساب خداوند متعال در باره مؤمنان است؛ همان گونه كه در باره شهدا مى گويد: بل أحياء عند ربّهم يرزقون، از اين رو بى جهت نيست كه در پايان آيه مى فرمايد: ذلك هو الفضل الكبير.(4)

9. آيه 22 از آياتى است كه دلالت بر تجسم اعمال مى كند.(5)

10. جمله ذلك هو الفضل الكبير دلالت دارد بر اين كه جزايى كه مترتب بر عمل مى شود، تنها از فضل خداوند متعال است نه از طريق استحقاق بندگان.(6)

11. قربى وخويشاوندان يعنى اهل بيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) معصومند؛ زيرا مودت گناهكار نمى تواند مزد رسالت قرار گيرد: الاّ المودّة فى القربى.(7)

12. دوستى اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، زمينه دريافت مغفرت است: الاّ المودّة فى القربى... ان الله غفور. خداوند قدردان كسانى است كه به وظيفه خود در مودت اهل بيت عمل مى كنند: انّ الله غفور شكور. جالب اين كه غير از آيه مورد بحث (آيه 23) در قرآن مجيد در پانزده مورد ديگر كلمه «القربى» به كار رفته كه در تمام آن ها به معناى خويشاوندان ونزديكان است.

ص: 52


1- نجم، 29؛ الميزان، ج 18، ص 63؛ نمونه، ج 20، ص 400؛ تفسير كبير، ج 27، ص 163.
2- نور، ج 10، ص 392.
3- الميزان، ج 18، ص 65؛ نمونه، ج 20، ص 405؛ تفسير كبير، ج 27، ص 164.
4- نمونه، ج 20، ص 405.
5- الميزان، ج 18، ص 65.
6- تفسير كبير، ج 27، ص 165.
7- نور، ج 10، ص 394-398.

با اين حال معلوم نيست چرا بعضى اصرار دارند كه «قربى» منحصرا در اين جا به معناى «تقرب الى الله» بوده باشد؟!(1)

13. در آيه 23 شورى مى فرمايد هر كس حسنه اى را كسب كند ما آنرا افزايش ميدهيم: قُلْ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

در آيه اى ديگر نمونه اى از افزايش را بيان كرده است: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (الأنعام، 160)

ص: 53


1- نمونه، ج 20، ص 410.

آیه 24-31

اشاره

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (24) وَ هُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (25) وَ يَسْتَجيبُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ يَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ الْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ (26) وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اْلأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَميدُ (28) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَثَّ فيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَديرٌ (29) وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ (30) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (31)

ترجمه

آيا مى گويند: «او بر خدا دروغ بسته است»؟! در حالى كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر مى نهد (واگر خلاف بگويى قدرت اظهار اين آيات را از تو مى گيرد) وباطل را محو مى كند وحق را به فرمانش پا بر جا مى سازد؛ چرا كه او از آنچه درون سينه هاست آگاه است. * او كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد وبدى ها را مى بخشد، وآنچه را انجام مى دهيد مى داند. * ودرخواست كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى نيك انجام داده اند مى پذيرد واز فضل خود بر آن ها مى افزايد؛ امّا براى كافران عذاب شديدى است! * هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان وستم مى كنند؛ از اين رو به مقدارى كه مى خواهد (ومصلحت مى داند) نازل مى كند، كه نسبت به بندگانش آگاه وبيناست. * او كسى است كه باران سودمند را پس از آن كه مأيوس شدند نازل مى كند ورحمت خويش را مى گستراند؛ واو ولىّ (وسرپرست) وستوده است. * واز آيات اوست آفرينش آسمان ها وزمين وآنچه از جنبندگان در آن ها منتشر نموده؛ واو هر گاه بخواهد بر جمع آن ها تواناست. * هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده ايد؛ وبسيارى را نيز عفو مى كند. * وشماهرگز نمى توانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد؛ وغير از خدا هيچ ولىّ وياورى براى شما نيست.

ص: 54

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نسبت افترا به پيامبر از ناحيه مشركان، پذيرفته شدن توبه بندگان، اجابت دعا در پرتو ايمان وعمل شايسته، عدم توسعه رزق نسبت به برخى افراد به دليل ستمگرى، نزول باران بعد از نااميدى، آفرينش آسمان وزمين وانتشار جنبندگان نشانه قدرت خداوند، اعمال زشت برخى از افراد عامل گرفتارى ها وعدم قدرت انسان در برابر خداوند.

ب. جمله فإن يشاء الله يختم على قلبك در حقيقت اشاره به استدلال منطقى معروفى است كه اگر كسى دعوى نبوت كند ومعجزات وآيات بيّنات بر دست وزبان او ظاهر شود ومورد حمايت ونصرت الهى قرار گيرد، اما او بر خدا دروغ بندد، حكمت خداوند ايجاب مى كند كه آن معجزات وحمايتش را از او بگيرد ورسوايش سازد. همان گونه كه فرمود: ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثمّ لقطعنا منه الوتين.(1)

ج. تعبير به مضارع «يمح» و «يحقّ» براى اين است كه بر استمرار دلالت كند وبفهماند مسأله محو باطل واحقاق حق سنتى است كه خداى تعالى آن را با كلمات خود جارى مى سازد.(2)

د. منظور از كلمات همان وحيى است كه خداى تعالى به انبياى خود مى كند وكلام ربوبى اوست كه مقاصد را به انبيايش تفهيم مى كند، ممكن هم هست مراد از كلمات خدا نفوس انبيا باشد؛ زيرا اين نفوس شريفه خاصيت كلام را دارند؛ كلام از منويات پرده بر مى دارد، نفوس انبيا هم رازهاى غيبى را هويدا مى سازد.(3)

ه -. واو از فعل مضارع «يمحو» حذف شده است ودليل حذف شدنش به خاطر عطف شدن بر «يختم» نيست؛ زيرا واو به خاطر التقاى ساكنين حذف شده است.(4)

و. از آن جا كه عبادت خود نوعى دعوت وخواندن خداى تعالى است، از اين رو از قبول عبادت تعبير به استجابت كرده است؛ زيرا در ادامه آيه شريفه مى فرمايد: ويزيدهم

ص: 55


1- حاقه، 44-46؛ نمونه، ج 20، ص 426؛ مجمع البيان، ج 9، ص 44.
2- الميزان، ج 18، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 169.
3- الميزان، ج 18، ص 78؛ مجمع البيان، ج 9، ص 45.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 44.

من فضله. ظاهر اين جمله آن است كه منظور از زيادتر كردن فضل خدا، زيادتر كردن ثواب است.(1)

ز. «بغى» به معناى ظلم وستم است نه به معناى طلب كه از ابن عباس نقل شده است؛ زيرا اولاً تعبير يبغون فى الارض كرارا در آيات قرآن به معناى فساد وظلم در زمين آمده است وثانيا هر چند «بغى» به معناى طلب نيز آمده است، اما هنگامى كه با فى الارض همراه شود به معناى فساد وظلم در زمين است.(2)

ح. جمله ولكن ينزل بقدر ما يشاء بيان سنت الهى در روزى دادن به مردم است، ليكن اين سنّت با طغيانى كه در بعضى ثروتمندان مشاهده مى كنيم كه روز به روز ثروتمندتر مى شوند منافات ندارد؛ زيرا خداى تعالى غير از آن سنت، سنّتى ديگر نيز دارد كه بر سنّت قبلى حاكم است وآن سنت آزمايش وامتحان است وهمچنين سنّت سومى هم دارد وآن سنت استدراج است.(3)

ط. «غيث» به باران مفيد گفته مى شود، اما «مطر» به هر نوع باران گفته مى شود (خواه مفيد وخواه مضرّ) چنان كه مى فرمايد: أُمطرت مطر السوء.(4)

ى. خطاب در آيه 30 اجتماعى ومتوجه جامعه است ولازمه اش اين است كه مراد از مصيبت، مصائب عمومى از قبيل قحطى وگرانى ووبا وزلزله وامثال آن باشد. ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطاب هاى جزئى ومتوجه فرد باشد آن گاه مراد از مصيبت، ناملايماتى است كه متوجه جان ومال وفرزند وعرض تك تك افراد مى شود.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 24 شورى: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا فَإِنْ يَشَأِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ آيات ذيل است:

ص: 56


1- الميزان، ج 18، ص 79.
2- نمونه، ج 20، ص 433.
3- الميزان، ج 18، ص 88؛ نمونه، ج 20، ص 433؛ مجمع البيان، ج 9، ص 46.
4- فرقان، 40؛ نور، ج 10، ص 403.
5- الميزان، ج 18، ص 92-93؛ مجمع البيان، ج 9، ص 47.

ولَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (الزمر، 65)

ولَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (الحاقة، 46)

2. خداوند تمام گناهان را مى بخشد: يعفوا عن السيئات (كلمه «سيئات» جمع همراه با الف ولام است يعنى همه گناهان).(1)

3. در آيه 25 شورى مى فرمايد خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد: وهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُو عَنِ السَّيِّئَاتِ وَيَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ

در آيه 8 تحريم شرط آنرا كه اخلاص در توبه است بيان مى كند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ

4. توبه بايد همراه تغيير در رفتار وگفتار باشد وگرنه نوعى تظاهر ورياكارى است كه خدا مى داند: ويعلم ما تفعلون. نكته اين كه دو باره در انتهاى آيه شريفه «عباده» را تكرار كرد وبه ضمير اكتفا نكرد انّه بعباده خبير بصير اين است كه خواست به بيان خبير وبصير بودن به حال بندگان اشاره كند وبفرمايد بدين جهت خبير وبصير به بندگان است كه مخلوق او وهيئشان قائم به اوست وديگر معقول نيست كه محجوب از او باشند، همچنين كلمه «لعباده» (اول) خالى از اين اشاره نيست كه چراى خداى تعالى رزق بندگان خوب را مى دهد؛ زيرا بندگان اويند.(2)

5. اين نكته قابل ذكر است كه تعبير به «عباده» هرگز منافاتى با طغيان بندگان در صورت گسترش روزى ندارد؛ زيرا اين تعبير در مورد بندگان خوب وبد ومتوسط الحال، همه به كار مى رود. مانند اين كه فرمود: قل يا عبادى الذين أسرفوا على أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله.(3)

6. اين نكته از جمله ولكن ينزّل بقدر ما يشاء قابل استفاده است كه اگر خداوند متعال رزق همه بندگان را به صورت يكسان ومساوى تقسيم مى كرد، ديگر بعضى از انسان ها خادم

ص: 57


1- نور، ج 10، ص 400-401.
2- الميزان، ج 18، ص 87.
3- نمونه، ج 20، ص 434.

بعض ديگر نمى شدند وبا اين وصف، نظام عالم از بين مى رفت ومصالح معطل مى ماند.(1)

7. ثروت زمينه ساز ستمگرى

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: اگر رزق برخى را زياد كنيم در زمين ستم مى كنند؛ ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض (شورى، 27)، در آيه ى ديگر به نمونه عينى آن اشاره مى كند ومى فرمايد: ثروت ورزق قارون زياد شد، به همين جهت ستمگرى كرد؛ انّ قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم وءاتيناه من الكنوز ما أنّ مفاتحه لتنوأ بالعصبة. (قصص، 76)

8. نظير آيه 30 شورى: ومَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ

آيه 53 انفال است: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

9. خطرات ثروت

1. تفكر باطل؛ الذى جمع مالاً وعدّده * يحسب أنّ ماله أخلده. (همزه، 3)

2. فخرفروشى؛ نحن أكثر أموالاً وأولادا. (سبأ، 35)

3. ستمگرى؛ ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض. (شورى، 27)

4. عيب جويى وسخن چينى؛ همّاز مشّاء بنميم * ان كان ذا مال وبنين. (قلم، 13-14)

5. فرار از جبهه؛ واذا انزلت سورة ان ءامنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استأذنك اولوا الطّول منهم. (توبه، 86)

10. علت مصائب وگرفتارى ها

قرآن كريم مى فرمايد: هر گاه مصيبتى به شما رسيد، به دليل اعمال خودتان است؛ وما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم ويعفوا عن كثير (شورى، 30) و وما أصابك من سيئة فمن نفسك (نساء، 79)، در آيه ى ديگر مصداق ونمونه آن را جنگ احد معرفى مى كند كه شكست مسلمانان به علت عمل خود آن هاست؛ او لمّا أصابتكم مصيبة قد أصبتم مثليها قلتم انّى هذا قل هو من عند أنفسكم. (آل عمران، 165)

11. همان گونه كه عطاهاى الهى لطف است، گاهى محروميت ها نيز لطف است. مؤمنان

ص: 58


1- تفسير كبير، ج 27، ص 172.

نبايد به خاطر تنگناى معيشت به خداوند سوء ظن داشته باشند: ولو بسط الله.(1)

12. نكته قابل ملاحظه اى كه از آيه 29 استفاده مى شود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمان ها دارد. قرآن كريم با جمله وما بثّ فيهما من دابّة با صراحت اين حقيقت را اعلام مى دارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است واين كه بعضى جنبندگان آسمان را به ملائكه تفسير كرده اند صحيح نيست؛ زيرا اولاً: آيه شريفه مطلق است. ثانيا: اطلاق «دابة» بر فرشتگان معهود نيست.(2)

13. مشكلات انسان، تنها عكس العمل بخشى از خلاف هاى اوست، نه تمام آن؛ زيرا خداوند از بسيارى خطاهاى انسان در مى گذرد: ويعفو عن كثير.(3)

ص: 59


1- نور، ج 10، ص 403.
2- الميزان، ج 18، ص 90؛ نمونه، ج 20، ص 438؛ تفسير كبير، ج 27، ص 172.
3- نور، ج 10، ص 405.

آیه 32-46

اشاره

وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَاْلأَعْلامِ (32) إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ (33) أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثيرٍ (34) وَ يَعْلَمَ الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِنا ما لَهُمْ مِنْ مَحيصٍ (35) فَما أُوتيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (36) وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ (37) وَ الَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (38) وَ الَّذينَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ (39) وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (40) وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيلٍ (41) إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (42) وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ (43) وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ وَلِيٍّ مِنْ بَعْدِهِ وَ تَرَى الظّالِمينَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبيلٍ (44) وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعينَ مِنَ الذُّلِّ يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍّ وَ قالَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ الظّالِمينَ في عَذابٍ مُقيمٍ (45) وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِياءَ يَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبيلٍ (46)

ترجمه

از نشانه هاى او كشتى هايى است كه در دريا همچون كوه ها به نظر مى رسند. * اگر او اراده كند، باد را ساكن مى سازد تا آن ها بر پشت دريا بى حركت بمانند؛ در اين نشانه هايى است براى هر صبركننده شكرگزار. * يا اگر بخواهد آن ها را به خاطر اعمالى كه سرنشينانش مرتكب شده اند نابود مى سازد؛ ودر عين حال بسيارى را مى بخشد. * كسانى كه در آيات ما مجادله مى كنند بدانند هيچ گريزگاهى ندارند. * آنچه به شما عطا شده متاع زودگذر زندگى دنياست، وآنچه نزد خداست براى كسانى كه ايمان آورده وبر پروردگارشان توكّل مى كنند بهتر وپايدارتر است. * همان كسانى كه از گناهان بزرگ واعمال زشت اجتناب مى ورزند، وهنگامى كه خشمگين شوند عفو مى كنند. * وكسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده ونماز را بر پا مى دارند وكارهايشان به صورت مشورت در ميان آن هاست واز آنچه به

ص: 60

آن ها روزى داده ايم انفاق مى كنند، * وكسانى كه هر گاه ستمى به آن ها رسد، (تسليم ظلم نمى شوند و) يارى مى طلبند. * كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن؛ وهر كس عفو واصلاح كند، پاداش او با خداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد. * وكسى كه بعد از مظلوم شدن يارى طلبد، ايرادى بر او نيست؛ * ايراد ومجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند ودر زمين به ناحق ظلم روا مى دارند؛ براى آنان عذاب دردناكى است! * امّا كسانى كه شكيبايى وعفو كنند، اين از كارهاى پرارزش است. * كسى را كه خدا گمراه كند، ولىّ وياورى جز او نخواهد داشت؛ وظالمان را (روز قيامت) مى بينى هنگامى كه عذاب الهى را مشاهده مى كنند مى گويند: «آيا راهى به سوى بازگشت (وجبران) وجود دارد؟!» * وآن ها را مى بينى كه بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از شدت مذلّت خاشع اند وزير چشمى (به آن) نگاه مى كنند؛ وكسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: «زيانكاران واقعى آنان اند كه خود وخانواده خويش را روز قيامت از دست داده اند؛ آگاه باشيد كه ظالمان (آن روز) در عذاب دائم اند!» * آن هاجز خدا اوليا وياورانى ندارند كه ياريشان كنند؛ وهر كس را خدا گمراه سازد، هيچ راه نجاتى براى او نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حركت كشتى هاى بزرگ در دريا نشانه خداوند، ساكن شدن باد در دريا وتوقف كشتى ها وابسته به اراده خداوند، عفو الهى نسبت به بسيارى از گنه كاران، عدم توان فرار مجادله كنندگان از كيفر الهى، ناپايدار بودن مواهب مادى، خير ودوام نعمت هاى الهى در آخرت ويژه مؤمنان متوكل وپرهيزكار، تماثل كيفر بدى در دنيا، پاداش الهى نسبت به اهل عفو واصلاح، عدم ايراد بر انتقام گرفتن مظلوم، مجازات وعذاب الهى براى ستمگران، نياز صبر وعفو به عزم واراده، محروميت گمراهان از ولايت خاص خداوند، خشوع تبه كاران وخسارت آنان در قيامت.

ب. اضافه شدن كلمه «متاع» به كلمه «الحيوة»، اشاره به اين است كه نعمت هاى مادى روزى قطع مى شود وثبات ودوامى ندارد.(1)

ص: 61


1- الميزان، ج 18، ص 98؛ مجمع البيان، ج 9، ص 50.

ج. منظور از اين كه فرمود: مؤمنين پرورگار خود را استجابت مى كنند به شهادت سياق اين است كه اعمال صالحه اى كه خدا از ايشان خواسته انجام مى دهند واگر بعد از آن در بين همه تكاليف الهى نام نماز را برد، از باب ذكر خاص بعد از عام است آن هم به خاطر اهميت وشرافت نماز است.(1)

د. مراد از آيه 39 اين است كه مؤمنين براى رفع ظلم مقاومت مى كنند، پس اين آيه با جمله قبلى كه مى فرمود: هم يغفرون منافات ندارد؛ براى اين كه مقاومت در برابر ظلم وجلوگيرى از اين كه ظلم در اجتماع رخنه كند، بر هر كسى كه قدرت بر آن داشته باشد به حكم فطرت واجب است.(2)

ه -. آيه 40 حكم مظلوم را كه طلب يارى مى كند بيان مى نمايد كه چنين كسى در انتصار خود مى تواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد كه چنين تلافى وانتقامى ظلم وبغى نيست.(3)

و. مراد از اصلاح دو معنا مى تواند باشد:

1. مراد اين است كه مظلوم بين خود وپروردگارش را اصلاح كند.

2. مراد از اصلاح، اصلاح بين مظلوم وظالم است به اين كه مظلوم عفو واغماض كند.(4)

ز. مراد از صبر، قصاص نكردن است. همان طور كه مراد از غفران، تجاوز وگذشت است.(5)

ح. گويندگان اين سخن انّ الخاسرين الذين خسروا أنفسهم در قيامت همه مؤمنين حتى افراد ضعيف الايمان نيستند، بلكه مؤمنينى هستند كه ايمان كامل دارند؛ همان هايى كه در قيامت اجازه دارند سخن بگويند وهر چه هم مى گويند حق محض است مانند اصحاب اعراف وشهدا (گواهان اعمال)(6)

ط. «طرف خفى» به معناى نگاه ضعيف است واگر ظالمين نگاهى ضعيف به آتش دوزخ ومكاره هول انگيز قيامت مى كنند براى اين است كه نه مى توانند آن را ناديده گرفته واز آن

ص: 62


1- الميزان، ج 18، ص 99؛ نمونه، ج 20، ص 461؛ تفسير كبير، ج 27، ص 177؛ مجمع البيان، ج 9، ص 50.
2- الميزان، ج 18، ص 101؛ نمونه، ج 20، ص 464.
3- الميزان، ج 18، ص 101؛ نمونه، ج 20، ص 465.
4- الميزان، ج 18، ص 101؛ مجمع البيان، ج 9، ص 51.
5- تفسير كبير، ج 27، ص 183.
6- الميزان، ج 18، ص 105.

غافل شوند ونه برايشان امكان دارد كه درست وحسابى به آن نگاه كنند. مانند كسانى هستند كه قاتلش با شمشير بالاى سرش ايستاده چنين كسى نگاهى ضعيف به شمشير او مى كند.(1)

ى. جمله ومن يضلل الله فماله من سبيل كنايه است از اين كه هيچ راهى به سوى سعادت نيست مگر راهى كه خدا آن را براى بندگانش واز راه وحى ورسالت تشريع كرده است. پس كسى كه خدا به جرم كفر وتكذيبش گمراه ساخته او ديگر هيچ راهى ندارد كه با آن به سوى سعادت هدايت شود.(2)

نكته ها

1. آنچه را ما يك نشانه وآيه مى بينيم در نزد افراد صبور وشكور چندين نشانه است: لايات لكلّ صبّار.(3)

2. هرگز خود را در امان ندانيم، خداوند مى تواند ما را در دريا وخشكى به خاطر عملكردمان هلاك كند: او يوبقهن.(4)

3. شرط برخوردارى از نعمت هاى برتر وپايدارتر، علاوه بر ايمان وتوكّل، دورى از گناهان وكنترل شهوات وغضب است: وما عند الله خير وابقى للّذين ءامنوا وعلى ربّهم يتوكّلون والّذين يجتنبون....

4. كمالات زمانى ارزش بيشترى دارد كه سيره وروش انسان شود: يجتنبون... يغفرون (فعل مضارع، نشانه دوام است.)

5. فوايد مشورت:

الف) احتمال خطا را كم مى كند. ب) استعدادها را شكوفا مى كند. ج) مانع استبداد مى شود.

د) مانع حسادت ديگران است. اگر با مشورت كامياب شديم چون ديگران رشد ما را در اثر فكر ومشورت خودشان مى دانند نسبت به ما حسادت نمى ورزند. فرزندى كه رشد مى كند هرگز پدرش به او حسادت نمى ورزد، چون رشد او را بازتابى از رشد خود مى داند.

ص: 63


1- الميزان، ج 18، ص 104؛ نمونه، ج 20، ص 475؛ تفسير كبير، ج 27، ص 183؛ مجمع البيان، ج 9، ص 53.
2- الميزان، ج 18، ص 106.
3- نور، ج 10، ص 407.
4- همان، ص 408-410.

ه -) استفاده از آراى ديگران طرح را پخته وجامع مى كند:

«من شاور الرجال شارك فى عقولهم».

و) مشورت نوعى احترام به مردم است، ممكن است در مشورت حرف تازه اى به دست نيايد ولى احترام به شخصيّت مردم است.

ز) وسيله شناخت ديگران است؛ تا مرد سخن نگفته باشد * عيب وهنرش نهفته باشد

ح) با مشورت مى توان درجه علمى وفكرى وتعهّد وبرنامه ريزى افراد را شناخت.

6. سؤال: آيا مشورت پيامبر با مردم جنبه ظاهرى داشت ؟

پاسخ: هرگز، زيرا اگر مشورت مى فرمود وخلاف آن را انجام مى داد نه تنها به امّت احترام نگذاشته بود، بلكه به نوعى روح آنان را جريحه دار مى كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ هاى بدر، احد، خندق، حديبيه، جنگ با بنى قريظه وبنى نظير وفتح مكه وجنگ تبوك با مسلمانان مشورت فرمود.(1)

7. مشورت در مسائلى است كه مربوط به مردم باشد: وأمرهم شورى بينهم، ولى در امورى كه مربوط به خداوند است نظير بعثت، امامت وعبادت، جاى مشورت نيست. نماز پيمان الهى است؛ الصلوة عهد الله، عهد خدا را بايد انجام داد ونيازى به مشورت ندارد. امامت ورهبرى امت نيز عهد الهى است؛ زيرا همين كه حضرت ابراهيم از خداوند درخواست كرد كه نسل او رهبر جامعه شود، خداوند فرمود: رهبرى وامامت پيمان وعهد من است وسپردن آن مربوط به گزينش من است نه دعاى تو واگر از شخصى ظلمى سر بزند لايق رهبرى نيست: لا ينال عهدى الظالمين.

پس در رهبرى امت، بايد تسليم او باشيم چنان كه قرآن مى فرمايد: انى جاعلك للناس اماما؛ امامت به انتخاب من است.(2)

8. سؤال: اگر تلافى مظلوم، ظلم نيست چرا آيه شريفه آن را هم سيئه خوانده است ؟

پاسخ: الف. زيرا در مقابل سيئه ستمگر قرار گرفته است. همچنان كه در جاى ديگر قرآن مى فرمايد: فمن اعتدى فاعتدوا عليه. (توبه، 194)

ص: 64


1- نور، ج 10، ص 410-413.
2- نور، ج 10، ص 414.

ب. زمخشرى گفته از اين رو هر دو عمل را سيئه خوانده كه با هر كس چنان رفتار شود، ناراحتش مى كند. ظالم با ظلم خود، ومظلوم هم با انتقام خود هر كدام طرف مقابل را ناراحت مى كنند.(1)

9. انواع انتقام

انتقام در قرآن كريم به طور كلى به دو صورت بيان شده است: نخست انتقام خداوند از مجرمان مانند: ان الذين كفروا بايات الله لهم عذاب شديد والله عزيز ذوانتقام (آل عمران، 4)، 95 مائده، 47 ابراهيم، 22 سجده، 41 زخرف و 16 دخان. نوع دوم انتقام بشر از بشر است كه اين نوع خود بر دو قسم است:

الف. انتقام مجاز مانند: وجزاء سيئة سيئة مثلها. (شورى، 40)

ب. انتقام غير مجاز مانند: قال فرعون ءامنتم به قبل ان ءاذن لكم... لأقطّعنّ أيديكم وأرجلكم من خلاف... وما تنقم منا الا ان ءامنا بايات ربّنا لما جاءتنا. (اعراف، 123-126)

10. عفو واصلاح از كسى كه قدرت انتقام دارد، پاداش بزرگى در پى خواهد داشت: فمن عفا واصلح فاجره على الله.(2)

11. تنها برخورد قانونى كافى نيست، بلكه اخلاق وعاطفه نيز لازم است: سيئة مثلها قانون است و عفا واصلح عاطفه واخلاق است.(3)

12. تعبير به عزم الامور ممكن است اشاره باشد به اين كه:

الف. صبر وغفران از كارهايى است كه خداوند به آن فرمان داده است وهرگز نسخ نمى شود.

ب. صبر وغفران از كارهايى است كه انسان بايد نسبت به آن عزم راسخ داشته باشد.(4)

13. ظلمى را بايد افشا كرد كه رنگ فتنه وفساد وجنبه اجتماعى داشته باشد: يظلمون الناس ويبغون فى الارض.(5)

ص: 65


1- تفسير كبير، ج 27، ص 179؛ الميزان، ج 18، ص 101؛ نمونه، ج 20، ص 465؛ مجمع البيان، ج 9، ص 51.
2- نور، ج 10، ص 417.
3- همان، ص 418.
4- نمونه، ج 20، ص 470؛ مجمع البيان، ج 9، ص 52.
5- نور، ج 10، ص 419.

14. در روايتى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وارده شده است كه روز قيامت منادى ندا مى دهد كه هر كس اجرش بر عهده خداوند است، داخل بهشت شود. از حضرت سؤال شد: چه كسى اجرش بر خداوند سبحان است ؟ حضرت فرمودند:

«العافون عن الناس فيدخلون الجنة بغير حساب».(1)

15. تكيه بر دو وصف (صبّار وشكور) اشاره به نكات لطيفى دارد:

الف. دو وصف «صبّار» و «شكور» مجموعا ترسيم گويايى از حقيقت ايمان است؛ زيرا مؤمن در مشكلات وگرفتارى ها صبور ودر نعمت ها شكور است، از اين رو در حديثى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«الايمان نصفان؛ نصف صبر ونصف شكر».

ب. مطالعه اسرار نظام آفرينش از يك سو نياز به صبر وحوصله وپشتكار وصرف وقت دارد واز سوى ديگر انگيزه شكر منعم.

ج. هنگامى كه انسان سوار بر كشتى مى شود اين دو وصف در او از هر زمان ديگر نمايان تر است؛ صبر در برابر حوادث ومشكلات دريا وشكر به هنگام رسيدن به ساحل مقصود.(2)

16. اگر چه در آياتى از قرآن، گمراهى گمراهان به خداوند نسبت داده شده، ليكن آيات ديگر اين نسبت را تفسير مى كند ومى فرمايد: خداوند مسرفان وظالمان وكافران را گمراه مى كند؛ يضلّ اللّه من هو مسرف مرتاب (غافر، 34)؛ وما يضلّ به الاّ الفاسقين (بقره، 26)؛ ويضلّ الله الظالمين (ابراهيم، 27)؛ يضلّ الله الكافرين. (غافر، 74)

به عبارت ديگر گمراهى ابتدايى نداريم، ولى گمراهى كيفرى داريم كه خداوند به كيفر اسراف وكفر وفسق افرادى، آنان را به وادى گمراهى مى كشاند.(3)

17. ممكن است انسان زيان كار باشد، ولى فرزندانش به خاطر آن كه به كمالات رسيده اند، او را نجات دهند. زيان كار حقيقى كسى است كه نه خودش نجات يافته ونه از فرزندانش خيرى ديده است: الّذين خسروا انفسهم وأهليهم.(4)

ص: 66


1- مجمع البيان، ج 9، ص 51.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 176؛ نمونه، ج 20، ص 452.
3- نور، ج 10، ص 420.
4- همان، ص 422.

18. نظير آيه 44 شورى: وتَرَى الظَّالِمِينَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ

آيات ذيل است: وهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَ وَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ (فاطر، 37)

فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (الشعراء، 102)

أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (الزمر، 58)

ص: 67

آیه 47-53

اشاره

اسْتَجيبُوا لِرَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللّهِ ما لَكُمْ مِنْ مَلْجَإٍ يَوْمَئِذٍ وَ ما لَكُمْ مِنْ نَكيرٍ (47) فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنّا إِذا أَذَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ اْلإِنْسانَ كَفُورٌ (48) لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثًا وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ (49) أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرانًا وَ إِناثًا وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقيمًا إِنَّهُ عَليمٌ قَديرٌ (50) وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ (51) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ اْلإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُورًا نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (52) صِراطِ اللّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ أَلا إِلَى اللّهِ تَصيرُ اْلأُمُورُ (53)

ترجمه

اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را پيش از آن كه روزى فرا رسد كه بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست؛ ودر آن روز، نه پناهگاهى داريد ونه مدافعى. * واگر رويگردان شوند (غمگين مباش)، ما تو را حافظ آنان (ومأمور اجبارشان) قرار نداده ايم؛ وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است. وهنگامى كه ما رحمتى از سوى خود به انسان بچشانيم به آن دلخوش مى شود، واگر بلايى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آن ها رسد (به كفران مى پردازند، چرا كه) انسان بسيار كفران كننده است. * مالكيت وحاكميت آسمان ها وزمين از آنِ خداست؛ هر چه را بخواهد مى آفريند؛ به هر كس اراده كند دختر مى بخشد وبه هر كس بخواهد پسر، * يا (اگر بخواهد) پسر ودختر - هر دو - را براى آنان جمع مى كند، وهر كس را بخواهد عقيم مى گذارد؛ زيرا كه او دانا وقادر است. * وشايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مى فرستد وبه فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند؛ چرا كه او بلند مقام وحكيم است. * همان گونه (كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم) بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم؛ تو پيش از اين نمى دانستى كتاب وايمان چيست (واز محتواى قرآن آگاه نبودى)، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم؛ وتو مسلّما به سوى راه راست

ص: 68

هدايت مى كنى. * راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است از آن اوست؛ آگاه باشيد كه همه كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم اجابت دعوت خداوند بيش از فرا رسيدن قيامت، عدم اجبار پيامبر نسبت به پذيرفتن حق از ناحيه اعراض كنندگان، كم ظرفيتى انسان در برابر حوادث تلخ وشيرين، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى، هبه وبخشش دختر يا پسر يا هر دو از ناحيه خداوند به انسان ها وعقيم قرار دادن برخى، اقسام سه گانه وحى به پيامبر، قرآن وحى الهى نسبت به پيامبر، هدايت مردم به وسيله قرآن وپيامبر اكرم، صراط مستقيم راه خداوند، بازگشت مردم به سوى او.

ب. مراد از «يوم» به سياق آيه شريفه، روز قيامت است نه روز مرگ.(1)

ج. در آيه شريفه 48 از خطاب به كفار عدول شده است وخطاب را متوجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمود تا به آن جناب اعلام فرمايد مأموريتى كه به دوش وى نهاده تنها تبليغ رسالت است نه بيشتر از آن.(2)

د. بعضى در اين كه چرا در آيه شريفه كلمه «اناث» بدون الف ولام وكلمه «ذكور» با الف ولام آمده است گفته اند: براى اين كه ذكور مطلوب ومعهود مردم است ومخصوصا عرب كه تنها فرزند ذكور را فرزند مى داند.(3)

ه -. كلمه «تزويج» در اين جا به معناى جمع كردن است؛ يعنى يا آن كه بين آن فرزندان جمع مى كند به تعبير ديگر به بعضى هم پسر مى دهد وهم دختر.(4)

و. اين سه قسم تكلّم خداى تعالى با «أو» به يكديگر عطف شده اند وظاهر «أو» آن است كه اين سه قسم با يكديگر فرق داشته باشند: قسم اول مانند القاى به قلب كه در مورد بسيارى

ص: 69


1- الميزان، ج 18، ص 106؛ نمونه، ج 20، ص 479؛ مجمع البيان، ج 9، ص 54.
2- الميزان، ج 18، ص 107.
3- الميزان، ج 18، ص 108.
4- الميزان، ج 18، ص 108؛ نمونه، ج 20، ص 483؛ تفسير كبير، ج 27، ص 187؛ مجمع البيان، ج 9، ص 54.

از انبيا بوده است مانند نوح (علیه السلام) كه مى فرمايد: ان اصنع الفلك بأعيننا ووحينا (مؤمنون، 27). دو قسم اخير را مقيّد به قيد «حجاب - رسول» كرده است وظاهر اين مقابله، آن است كه تكليم بر دو قسم است:

1. تكليم خفى (كه هيچ واسطه اى بين خدا وطرف مقابلش نيست.) مانند: وحى هايى كه در عالم رؤيا به انبيا (عليهم السلام) مى شده است وهمچنين تكلّم خداى تعالى با حضرت موسى (علیه السلام) در كوه طور از قسم «من وراء حجاب» است.(1)

2. تكليم غيرخفى (كه واسطه اى بين خدا وطرف مقابلش است.)(2) چنان كه پيام خداوند سبحان نخست به جبرئيل داده مى شود واو نيز هر چه را خداى سبحان اذن داده باشد به پيامبر وحى مى كند ومراد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا ايشان پيام خدا را به مردم ابلاغ مى كند نه وحى.(3)

ز. مراد از جمله ما كنت تدرى ما الكتاب اين است كه معارف جزئى عقايد وشرايع عملى را كه در كتاب آمده (پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نمى دانست؛ زيرا خداى تعالى بعد از نبوت ووحى، علم به اين جزئيات را به او داد. كما اين كه مراد از اين كه فرمود: تو نمى دانى ايمان چيست ؟ اين است كه تو واجد ايمان والتزام تفصيلى به يك يك معارفِ حقّه واعمال صالحه نبودى.(4)

ح. از سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه كلمه «كذلك» اشاره به سه قسم وحى است كه در آيه قبل بيان شد. روايات بسيارى هم اين ظهور را تأييد مى كند؛ زيرا در آن روايات آمده كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همان گونه كه با وساطت جبرئيل وحى الهى را مى گرفت، همچنين گاهى هم در خواب آن را دريافت مى كرد وگاهى هم بدون واسطه آن را تلقّى مى فرمود.(5)

ط. همچنان كه از ظاهر كلام خداى تعالى استفاده مى شود، روح از امر خداست، خلقى از عالم علوى است كه همراه فرشتگان در هنگام نازل شدن ايشان است.(6)

ص: 70


1- الميزان، ج 18، ص 117؛ مجمع البيان، ج 9، ص 57.
2- الميزان، ج 18، ص 115.
3- الميزان، ج 18، ص 116؛ نمونه، ج 20، ص 486؛ مجمع البيان، ج 9، ص 57؛ تفسير كبير، ج 27، ص 187.
4- الميزان، ج 18، ص 121؛ نمونه، ج 20، ص 509.
5- الميزان، ج 18، ص 118؛ نمونه، ج 20، ص 503؛ مجمع البيان، ج 9، ص 58.
6- الميزان، ج 18، ص 119؛ نمونه، ج 20، ص 504.

نكته ها

1. آنچه انسان را از خسارت حفظ مى كند پيروى از انبياست. (در آيات قبل سخن از خاسرين بود، در اين آيه مى فرمايد: درمانش اطاعت خداست؛ استجيبوا لربّكم).(1)

2. رحمت ها از جانب خداست، ولى مصيبت ها بازتاب عمل انسان است: منّا رحمة... سيئة بما قدمت أيديهم.(2)

3. تعبير به «أذقنا» (چشاندن) در اين آيه شريفه در باره رحمت الهى ودر آيات ديگر در مورد عذاب الهى، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمت ها ومصائب اين دنيا هر چه باشد در مقابل نعمت ها ومصائب آخرت چيز اندكى است يا اين كه اين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست ومغرور وبا مختصر مصيبتى مأيوس وكفور مى شوند.(3)

4. چون عقل همان گونه كه گاهى راه را نشان مى دهد، گاهى هم به خطا مى رود وبه همين جهت خداى سبحان طريق وحى را برگزيد كه از هر خطايى مصون است.(4)

5. از مجموع موارد استعمال وحى مى توان نتيجه گرفت كه وحى بر دو گونه است:

الف. وحى تشريعى؛ همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد ورابطه خاصّى ميان آن ها وخدا بود كه فرمان هاى الهى وحقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.

ب. وحى تكوينى؛ در حقيقت همان غرايز واستعدادها وشرايط وقوانين تكوينى خاصّى است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.(5)

6. نمونه فرمانروايى مطلق خداوند اين است كه به هر كس هر نوع فرزندى كه بخواهد مى دهد: للّه ملك السموات... يهب لمن يشاء.(6)

7. خداوند همواره در حال آفرينش است: يهب... يخلق... يشاء (فعل مضارع، نشانه استمرار است.)(7)

ص: 71


1- نور، ج 10، ص 423.
2- نمونه، ج 20، ص 481.
3- همان.
4- الميزان، ج 18، ص 118.
5- نمونه، ج 20، ص 491.
6- نور، ج 10، ص 425.
7- همان.

8. در آيه 51 شورى مى فرمايد خداوند به يكى از سه طريق با پيامبرش سخن ميگويد: ومَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْيا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ (الشورى، 51)

به اين سه طريق در آيات ديگر اشاره شده است.

الف. وحى: فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا (المؤمنون، 27)

ب. از وراء حجاب: وكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيما (النساء، 164)

ج. فرستادن رسول (جبرئيل): قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (البقرة، 97)

9. آيه مورد بحث (آيه 52) منافات ندارد به اين كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبل از بعثت هم ايمان به خدا داشته باشد واعمالش همه صالح باشد؛ زيرا آنچه در اين آيه نفى شده علم به تفاصيل وجزئيات معارفى است كه در كتاب آمده والتزام اعتقادى وعملى به آن معارف است.(1)

10. روح مايه حيات وزندگى است وقرآن رمز حيات معنوى انسان است. همان گونه كه جسم بدون روح متلاشى ومتعفن مى شود، جامعه بدون كتاب وقرآن در معرض متلاشى شدن است. آن گونه كه حقيقت روح درك نشدنى است، حقيقت قرآن نيز درك ناشدنى است وآن گونه كه روح كهنه نمى شود قرآن نيز كهنه شدنى نيست.(2)

11. جمله ألا الى اللّه تصير الأمور علاوه بر اين كه بشارت پرهيزكاران وتهديد ظالمان است، دليلى است بر اين كه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد؛ زيرا بازگشت همه اشيا وتدبير آن ها به سوى اوست وبه همين دليل او بايد مبدأ وحى بر پيامبران باشد.(3)

12. كسى كه مى خواهد ديگران را هدايت كند بايد خود بر راه حقّ مسلط باشد: انّك لمن المرسلين * على صراط مستقيم (يس، 3-4) و انّك لتهدى الى صراط المستقيم.(4)

13. قرآن به تنهايى كافى نيست، با اين كه قرآن نور هدايت است: نورا نهدى به...، ليكن باز هم نياز به رسول است: انّك لتهدى.(5)

ص: 72


1- الميزان، ج 18، ص 122؛ نمونه، ج 20، ص 505.
2- نور، ج 10، ص 427.
3- نمونه، ج 20، ص 509.
4- نور، ج 10، ص 428.
5- همان.

سوره زخرف

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (4) أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَنْ كُنْتُمْ قَوْمًا مُسْرِفينَ (5) وَ كَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِيٍّ فِي اْلأَوَّلينَ (6) وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (7) فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشًا وَ مَضى مَثَلُ اْلأَوَّلينَ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * سوگند به كتاب مبين (وروشنگر)، * كه ما آن را قرآنى فصيح وعربى قرار داديم، شايد شما (آن را) درك كنيد. * وآن در «ام الكتاب» [= لوح محفوظ] نزد ما بلند پايه واستوار است. * آيا اين ذكر [= قرآن] را از شما بازگيريم به خاطر اين كه قومى اسرافكاريد؟! * چه بسيار پيامبرانى كه (براى هدايت) در ميان اقوام پيشين فرستاديم؛ * ولى هيچ پيامبرى به سوى آن ها نمى آمد مگر اين كه او را استهزا مى كردند. * ولى ما كسانى را كه نيرومندتر از آن ها بودند هلاك كرديم، وداستان پيشينيان گذشت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به كتاب هدايت گر بشر، هدف از عربى قرار دادن تعقل مردم، مراتب وجودى قرآن، عدم اعراض خداوند از فرستادن قرآن براى تذكر انسان ها، استهزاى اقوام مختلف در برابر كتب آسمانى وهلاكت آنان.

ب. سرّ اين كه قرآن كريم را به وصف مبين ياد كرد آن است كه اين كتاب راه هدايت را براى انسان ها روشن ساخته است.(1)

ج. قرآن در حالى در ام الكتاب ونزد ما بوده وهست كه بلندمرتبه وسرشار از حكمت

ص: 73


1- الميزان، ج 18، ص 130.

است. ام الكتاب يا لوح محفوظ ريشه تمام كتب آسمانى از جمله قرآن است اين لوحى است نزد خدا كه از هر گونه تغيير وتحريف محفوظ است، اين لوح همان كتاب علم پروردگار است كه همه حقايق عالم وحوادث آينده وگذشته در آن درج است وهيچ كس به آن راه ندارد.

دو صفت «على» و «حكيم» مى فهمانند كه قرآن در حالى كه در ام الكتاب بوده قدر ومنزلتى مافوق عقول بشر داشت اما خداوند اين كتاب را از جايگاه اصلى اش پايين آورد واز حالت يكپارچه به صورت جزء جزء وسوره به سوره وآيه به آيه در آورد وبه زبان عربى نمود تا به مردم آن را بفهماند.(1)

د. عربى بودن قرآن يا به معناى نزول آن به زبان عربى است كه از گسترده ترين زبان هاى جهان براى بيان حقايق مى باشد وبه خوبى مى تواند ريزه كارى هاى مطالب را با ظرافت تمام منعكس سازد يا به معناى فصاحت آن است؛ زيرا يكى از معانى عربى همان فصيح است.(2)

ه -. تعبير به «لعلّ» به دليل اين نيست كه خداوند متعال در تأثير قرآن ترديدى داشته است يا سخن از اميد وآرزويى در ميان باشد كه رسيدن به آن مشكل است، نه اين تعبير اشاره به تفاوت زمينه هاى فكرى واخلاقى شنوندگان آيات قرآن است واشاره به اين است كه نفوذ قرآن شرايطى دارد كه با كلمه «لعلّ» اجمالاً به آن اشاره شده است.(3)

و. مسرف كه به معناى تجاوز از حدّ است، اشاره به اين است كه مشركان ودشمنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در مخالفت وعداوت خود، هيچ حد ومرزى را به رسميت نمى شناختند.(4)

ز. مراد از ذكر، قرآن كريم است.(5)

نكته ها

1. جالب اين كه در آيه والكتاب المبين قسم وجواب قسم هر دو يك چيز است؛ به قرآن سوگند ياد مى كند كه اين كتاب عربى قرار داده شده تا همگان به محتوايش پى برند،

ص: 74


1- الميزان، ج 18، ص 131.
2- نمونه، ج 21، ص 8.
3- همان.
4- همان.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 61.

شايد اشاره به اين است كه چيزى والاتر از قرآن نبود كه به آن سوگند ياد شود؛ زيرا كلام خداست وكلام خدا بيانگر ذات پاك اوست.(1)

2. آشنايى با مشكلات ديگران سبب تسلّى دل ونوعى آمادگى روحى است: ما يأتيهم... الا... يستهزؤن.(2)

3. استهزا، شيوه دائمى مخالفان انبيا بوده است: كانوا به يستهزؤن.(3)

آیه 9-14

اشاره

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ (9) الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ مَهْدًا وَ جَعَلَ لَكُمْ فيها سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (10) وَ الَّذي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذلِكَ تُخْرَجُونَ (11) وَ الَّذي خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ اْلأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ (12) لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنينَ (13) وَ إِنّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ (14)

ترجمه

هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمان ها وزمين را آفريده است ؟» مسلّما مى گويند: «خداوند قادر ودانا آن ها را آفريده است». * همان كسى كه زمين را محل آرامش شما قرار داد، وبراى شما در آن راه هايى آفريد، باشد كه هدايت شويد (وبه مقصد برسيد). * همان كسى كه از آسمان آبى فرستاد به مقدار معيّن، وبه وسيله آن سرزمين مرده را حيات بخشيديم؛ همين گونه (در قيامت از قبرها) شما را خارج مى سازند. * وهمان كسى كه همه زوج ها را آفريد، وبراى شما از كشتى ها وچهارپايان مركب هايى قرار داد كه بر آن سوار مى شويد، * تا بر پشت آن ها به خوبى قرار گيريد؛ سپس هنگامى كه بر آن ها سوار شديد، نعمت پروردگارتان را متذكّر شويد وبگوييد: «پاك ومنزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت، وگرنه ما توانايى تسخير آن را نداشتيم؛ * وما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم.»

ص: 75


1- نمونه، ج 21، ص 8.
2- نور، ج 10، ص 436.
3- همان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتقاد مشركان به خالقيت خداوند، استدلال بر يگانگى خداوند از طريق افعال الهى مانند قرار دادن زمين را به صورت گهواره وايجاد راه هاى مختلف به منظور هدايت بشر، نزول باران از آسمان به منظور زنده شدن زمين مرده وروشن شدن موضوع معاد، آفريدن جفت براى موجودات، قرار دادن كشتى وچهارپايان به منظور سوار شدن بر آن ها واقرار به نعمت الهى.

ب. بعد از آن كه در آيه 9 مردم غايب فرض شده بودند وروى سخن را متوجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كرده بود، در آيه 10 دو باره روى سخن را متوجه مردم كرده است. بعيد نيست بدين جهت باشد كه مى خواسته از مشركين اين اعتراف را بگيرد كه غير از خدا خالقى نيست، آن گاه اين معنا را ضميمه آن كند كه تدبير نيز از خلقت است ونتيجه بگيرد كه مرام وثنيت كه مرام شما مخاطبين است داراى تناقض است؛ از يك سو خالق را منحصرا خدا مى دانيد واز سوى ديگر از نادانى خود تدبير را كار غير خدا مى دانيد.(1)

ج. منظور از جمله لعلّكم تهتدون، هدايت يافتن به مقصود وپيدا كردن مناطق مختلف زمين است.(2)

د. در آيه 11 نازل كردن آب از آسمان را مقيد كرده به قيد «قدر» تا اشاره كرده باشد به اين كه نازل شدن باران جزافى وبى حساب نيست، بلكه از اراده وتدبير خداوند متعال ناشى مى شود.(3)

ه -. در ابتداى آيه شريفه 11 خداى تعالى غايب فرض شده بود ودر انتهاى آيه متكلم فرض شده است اين التفات صرفا براى اين بوده كه عنايت خود به زنده كردن مكان هاى مرده را اظهار بدارد.(4)

و. بعضى از مفسران گفته اند اگر از روياندن گياهان تعبير به «انتشار» واز احياى مردگان

ص: 76


1- الميزان، ج 18، ص 135.
2- نمونه، ج 21، ص 18؛ مجمع البيان، ج 9، ص 62؛ تفسير كبير، ج 27، ص 198.
3- الميزان، ج 18، ص 136؛ مجمع البيان، ج 9، ص 63؛ تفسير كبير، ج 27، ص 198.
4- الميزان، ج 18، ص 136.

تعبير به «اخراج» كرد براى اين است كه در اولى روياندن را امرى عظيم نشان دهد ودر دومى مسأله بعث ومعاد را كارى آسان جلوه داده باشد.(1)

ز. مراد از «ازواج» دو احتمال تفسيرى است:

الف. اصناف موجودات از نر وماده، سياه وسفيد وامثال آن.

ب. جفت از هر چيز است؛ چون هر موجودى سواى خداى تعالى جفتى دارد، بالا وپايينى دارد، راست وچپ ونر وماده اى دارد.(2)

ح. جمله لتستووا على ظهوره اشاره به اين است كه اين مراكب را به گونه اى آفريده است كه شما مى توانيد به خوبى بر آن ها سوار شويد وبه راحتى به مقصد برسيد.(3)

ط. مراد از به ياد آوردن نعمت ربّ بعد از استواء بر پشت حيوان يا كشتى اين است كه به ياد نعمت هايى بيفتى كه خدا آن ها را مسخر انسان كرده وانسان از آن ها استفاده مى كند مثلاً از يك محل به محل ديگر مى رود وبار وبنه خود را حمل مى كند وممكن هم هست مراد به يادآورى مطلق نعمت ها باشد؛ زيرا معمولاً آدمى از ياد يك نعمت به ياد نعمت هاى ديگر نيز مى افتد.(4)

ى. در روايات از حضرات معصومين (عليهم السلام) نقل شده است كه در هنگام سوار شدن بر مركب بگوييد: الحمد لله الذى سخّر لنا هذا وما كنّا له مقرنين.(5)

نكته ها

1. آيه 9 اشاره به سه مطلب دارد:

الف) دليل بر فطرى بودن خداشناسى وتجلّى نور الهى در سرشت انسان هاست.

ب) دليل بر اين است كه مشركان به اين حقيقت كه خالق آسمان ها وزمين خداست معترف بودند وجز در مواردى نادر، براى معبودان خود خالقيت قائل نبودند.

ص: 77


1- الميزان، ج 18، ص 136.
2- الميزان، ج 18، ص 137؛ نمونه، ج 21، ص 19؛ مجمع البيان، ج 9، ص 63؛ تفسير كبير، ج 27، ص 198.
3- نمونه، ج 21، ص 20.
4- الميزان، ج 18، ص 137؛ مجمع البيان، ج 9، 63؛ تفسير كبير، ج 27، ص 199.
5- الميزان، ج 18، ص 138.

ج) اين اعتراف پايه اى است براى ابطال عبوديت بت ها؛ زيرا شايسته عبادت كسى است كه خالق ومدبّر عالم باشد.(1)

2. زمين به خودى خود قابل سكونت نبود، خداوند آن را براى انسان مهار وآماده كرد: جعل لكم الارض مهدا.(2)

3. هدف از آفريده ها بهره گيرى انسان است: جعل لكم... جعل لكم.

4. فصل بهار ورويش گياهان نمونه اى از رستاخيز است: كذلك تخرجون.

5. نعمت ها وتناسب آن ها با نيازها، جلوه اى از ربوبيت الهى است: نعمة ربكم.

6. اگر خداوند حيوانات را رام نمى ساخت، انسان از بهره گيرى آن عاجز بود وتوانايى بر رام كردن حيوان نداشت: ما كنّا له مقرنين. «مقرنين» از واژه «اقران» به معناى قدرت وتوانايى داشتن بر چيزى است.

7. به هنگام سوار شدن بر مركب براى سفر، خدا را سپاس گوييم وبه ياد سفر نهايى باشيم: تذكّروا نعمة ربّكم اذا استويتم عليه وتقولوا... انا الى ربّنا لمنقلبون.(3)

ص: 78


1- نمونه، ج 21، ص 8.
2- 3-6. نور، ج 10، ص 438-440.
3- همان، ص 440.

آیه 15-25

اشاره

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءًا إِنَّ اْلإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبينٌ (15) أَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنينَ (16) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (17) أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبينٍ (18) وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثًا أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُونَ (19) وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَيْناهُمْ كِتابًا مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ (21) بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22) وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (25)

ترجمه

آن ها براى خداوند از ميان بندگانش جزئى قرار دادند (وملائكه را دختران خدا خواندند)؛ انسان كفران كننده آشكارى است. * آيا از ميان مخلوقاتش دختران را براى خود انتخاب كرده وپسران را براى شما برگزيده است ؟! * در حالى كه هر گاه يكى از آن ها را به همان چيزى كه براى خداوند رحمان شبيه قرار داده [= به تولّد دختر] بشارت دهند، صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مى شود وخشمگين مى گردد. * آيا كسى را كه در لا به لاى زينت ها پرورش مى يابد وبه هنگام جدال قادر به تبيين مقصود خود نيست (فرزند خدا مى خوانيد)؟! * آن ها فرشتگان را كه بندگان خداوند رحمانند مؤنث پنداشتند؛ آيا شاهد آفرينش آن ها بوده اند؟! گواهى آنان نوشته مى شود و (از آن) بازخواست خواهند شد. * آنان گفتند: «اگر خداوند رحمان مى خواست ما آن ها را پرستش نمى كرديم.» ولى به اين امر هيچ گونه علم ويقين ندارند وجز دروغ چيزى نمى گويند. * يا اين كه ما كتابى پيش از اين به آنان داده ايم وآن ها به آن تمسك مى جويند؟! * بلكه آن ها مى گويند: «ما نياكان خود را بر

ص: 79

آيينى يافتيم، وما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم.» * واين گونه در هيچ شهر وديارى پيش از تو پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست ومغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى يافتيم وبه آثار آنان اقتدا مى كنيم.» * (پيامبرشان) گفت: «آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد)؟! گفتند: «(آرى،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم.» * به همين جهت از آن ها انتقام گرفتيم؛ بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

كفر آشكار مشركان به خاطر اعتقاد به فرزند داشتن خداوند، سرزنش خداوند نسبت به مشركان، بيان سه دليل بر باطل بودن اعتقاد مشركان؛ پسنديدن چيزى را براى خداوند با آن كه خود از آن كراهت دارند، پرورش دختران در لا به لاى زينت ها وعدم توانايى در بحث واحتجاج. عدم حضور آنان به هنگام آفرينش فرشتگان، مردود ساختن اعتقاد باطل مشركان در مجبور بودن عبادت بت ها، فقدان دليل عقلى ونقلى مشركان در پرستش بت ها، تقليد كوركورانه بت پرستان، هلاكت مشركان به خاطر تكذيب پيامبران.

ب. مراد از «جزء» فرزند است؛ زيرا ولادت عبارت است از جدا شدن جزئى از انسان ومنظور از اين كه از فرزند تعبير به جزء كرد، اين بوده كه به محال بودن گفتار مشركين اشاره كند وبفرمايد: جدا شدن چيزى از چيز ديگر به هر قسم كه تصور شود وقتى ممكن است كه آن چيز اولى مركب از اجزايى باشد، تا يك جزء آن جدا گردد وخداى سبحان جزء ندارد، بلكه از هر جهت واحد است.(1)

ج. مراد از «عباده» فرشتگان است كه مشركان آن ها را از جنس دختر مى دانستند.(2)

د. منظور از بما ضرب للرحمن مثلاً، همان فرشتگانى است كه آن ها را دختران خدا مى دانستند ودر عين حال معبود خود قرار مى دادند وشبيه ومانند خداوند متعال مى دانستند.(3)

ه -. در آيه 18 اين دو صفت كه براى زنان آورده شده، براى اين بوده كه زن بالطبع داراى عاطفه وشفقت بيشتر وتعقل ضعيف ترى از مرد است وبالعكس مرد بالطبع داراى عواطف

ص: 80


1- الميزان، ج 18، ص 140؛ نمونه، ج 21، ص 26؛ تفسير كبير، ج 27، ص 201.
2- نور، ج 10، ص 441.
3- نمونه، ج 21، ص 28؛ مجمع البيان، ج 9، ص 66.

كمتر وتعقل بيشترى است واز روشن ترين مظاهر قوت عاطفه زن علاقه شديدى است كه به زينت وزيور دارد واز تقرير حجت ودليل كه اساس قوه عاقله است ضعيف است.(1)

و. جمله أشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم ويسألون ردّ ادعاى مشركين بر مؤنث بودن ملائكه است؛ مى فرمايد: راه عالم شدن به مذكر ومؤنث بودن، حسّ است ومشركين ملائكه را نديده اند ودر هنگام خلقت ملائكه حاضر نبودند.(2)

ز. استدلال مشركان بر بت پرستى اين است كه اگر خدا مى خواست ما بت ها را پرستش نمى كرديم؛ زيرا محال است كه از اراده الهى تخلف شود. پاسخ اين كه اين ها ميان اراده تكوينى وتشريعى خلط كردند. اراده تكوينى خداوند تعلق گرفته به اين كه آن ها از روى اختيار بت را بپرستند يا نپرستند آن گاه پيامبران را فرستاد تا از ايشان بخواهند كه بت ها را نپرستند وتنها خدا را بپرستند.(3)

ح. در آيه 20 مشركين قائل شدند: لو شاء الرحمن ما عبدناهم. خداوند سبحان براى ابطال اين حرف آن ها دو دليل مى آورد:

1. دليل عقلى؛ ما لهم بذلك من علم ان هم الاّ يخرصون.

2. دليل نقلى؛ أم ءاتيناهم كتبا من قبله فهم به مستمسكون.(4)

ط. كلمه «بل» اعراض از خلاصه اى است كه از دو آيه قبلى به دست مى آمد، در نتيجه معناى آيه مورد بحث چنين مى شود: مشركين هيچ دليلى بر حقانيت بت پرستى خود ندارد، نه عقلى ونه نقلى، بلكه مى گفتند: ما پدران خود را بر دينى يافتيم وما با پيروى آثار ايشان هدايت مى يابيم. خلاصه دليلشان تنها تقليد كوركورانه از پدارن است وبس.(5)

ى. آيه 23 در صدد اين معناست كه تمسك به تقليد اختصاص به مشركين صدر اسلام ندارد، بلكه اين عادت ديرينه امت هاى گذشته شرك نيز بوده است وجهت اين كه اين كلام را تنها از توانگران متنعم اهل قريه ها نقل كرده، براى اين است كه اشاره كرده باشد به اين كه

ص: 81


1- الميزان، ج 18، ص 142.
2- الميزان، ج 18، ص 142.
3- الميزان، ج 18، ص 144.
4- تفسير كبير، ج 27، ص 201.
5- الميزان، ج 18، ص 146.

طبع تنعّم ونازپروردگى همين است كه وادار مى كند انسان از بار سنگين تحقيق شانه خالى كرده دست به دامن تقليد شود.(1)

ك. هر چند در آيه قبل آمده بود انّا على ءاثارهم مهتدون، ولى در اين جا تعبير كرد به انّا على ءاثارهم مقتدون؛ گرچه هر دو تعبير در حقيقت به يك معنا باز مى گردد، ولى تعبير اوّل اشاره به دعواى حقانيت مذهب نياكان است وتعبير دوم اشاره به اصرار وپافشارى آن ها بر پيروى واقتداى به نياكان.(2)

نكته ها

1. تعبير به «عباد» بيان مى دارد كه فرشتگان در حقيقت بندگان خدا هستند كه سر به فرمان او دارند وتسليم محض اراده او هستند. ذكر صفت رحمان براى اشاره به اين است كه فرشتگان مجريان خداى رحمانى هستند كه سراسر عالم هستى را بر اساس رحمتش اداره مى كند.(3)

2. شريك دانستن مخلوق در كارهاى خالق، ناسپاسى آشكار است: جعلوا له... لكفور مبين.(4)

3. حالات روانى انسان، در جسم او اثر مى گذارد: ظلّ وجهه مسودّا. زينت طلبى وزيورگرايى، براى زنان ودختران امرى طبيعى است: ينشّأ فى الحلية. برخلاف انسان، فرشتگان زن ومرد ندارند: جعلوا الملائكة... اناثا. توجيه گناه وفرار از مسئوليت در قيامت

مجرمان براى فرار از مسئوليت گناه خود را توجيه مى كنند وتقصير را به دوش ديگرى مى اندازند:

1. گاهى مى گويند: مقصر خداوند است؛ اگر خدا نمى خواست ما مشرك نمى شديم؛ لو شاء الله ما أشركنا (انعام، 148) و لو شاء الرحمن ما عبدناهم. (زخرف، 20)

2. گاهى مى گويند: مقصر مستكبران هستند؛ يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم

ص: 82


1- الميزان، ج 18، ص 146.
2- نمونه، ج 21، ص 38.
3- نمونه، ج 21، ص 29.
4- نور، ج 10، ص 441-443.

لكنّا مؤمنين. (سبأ، 31)

3. گاهى مى گويند: مقصر نياكان ما هستند؛ انّا وجدنا ءاباءنا على أمّة وانّا على ءاثارهم مهتدون. (زخرف، 22)

4. ريشه شرك وخرافه، تقليد كوركورانه است: انّا وجدنا ءابائنا على امّة.

5. توجه به مشكلات پيشينيان سبب آرامش انسان مى شود: ما ارسلنا من قبلك....

6. در نهى از منكر ابتدا بايد معروف بهترى را عرضه كرد وسپس تقاضاى ترك منكر را نمود: جئتكم بأهدى.

7. با اين كه مى دانيم در بت پرستى هدايتى نيست تا دعوت به توحيد هدايت برتر باشد، اما جدال نيكو اقتضا مى كند كه براى دعوت به حقّ با مخالفان مماشات كرد: بأهدى مما وجدتم.

8. كيفر الهى، پس از اتمام حجّت است: جئتكم بأهدى... فانتقمنا.(1)

ص: 83


1- همان، ص 444-446.

آیه 26-35

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّني بَراءٌ مِمّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذي فَطَرَني فَإِنَّهُ سَيَهْدينِ (27) وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً في عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبينٌ (29) وَ لَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنّا بِهِ كافِرُونَ (30) وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ (31) أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ (33) وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوابًا وَ سُرُرًا عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ (34) وَ زُخْرُفًا وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقينَ (35)

ترجمه

و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم به پدرش [= عمويش آزر] وقومش گفت: «من از آنچه شما مى پرستيد بيزارم. * مگر آن كسى كه مرا آفريده، كه او هدايتم خواهد كرد.» * او كلمه توحيد را كلمه پاينده اى در نسل هاى بعد از خود قرار داد، شايد به سوى خدا بازگردند. * ولى من اين گروه وپدرانشان را از مواهب دنيا بهره مند ساختم تا حق وفرستاده آشكار (الهى) به سراغشان آمد؛ * هنگامى كه حق به سراغشان آمد؛ گفتند: «اين سِحر است، وما نسبت به آن كافريم.» * وگفتند: «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (وثروتمندى) از اين دو شهر (مكه وطائف) نازل نشده است ؟!» * آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟! ما معيشت آن ها را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم وبعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخر كرده (وبا هم تعاون نمايند)؛ ورحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است. * اگر (تمكّن كفّار از مواهب مادى) سبب نمى شد كه همه مردم امّت واحد (گمراهى) شوند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نقره ونردبان هايى كه از آن بالا روند؛ * وبراى خانه هايشان درها وتخت هايى (زيبا ونقره اى) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند؛ * وانواع زيورها، ولى تمام اين ها بهره زندگى دنياست، وآخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهيزكاران است.

ص: 84

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اظهار برائت ابراهيم (علیه السلام) از پرستش بت ها واعتقاد به خداوند متعال، باقى ماندن كلمه توحيد در فرزندان ابراهيم (علیه السلام) براى رجوع از شرك به توحيد، مهلت الهى به مشركان تا آمدن پيامبر اكرم وكفر ورزيدن آنان، اعتراض مشركان بر عدم نزول قرآن بر دو مرد ثروتمند مكه وطائف، پاسخ خداوند به مشركان بر هيچ كاره بودن آنان، تقسيم رزق مادى ومعنوى به عهده خداوند، حكمت تفاوت مردم در انواع رزق، بهره مند نشدن كفار از همه مواهب زينتى به خاطر عدم گرايش مسلمانان به كفر وناپايدارى زندگى دنيا.

ب. «براء» مصدر است وبه جهت مبالغه به جاى «برىء»، «براء» به كار رفته است همچنان كه وقتى بخواهيم در عدالت كسى مبالغه كنيم مى گوييم فلانى عدالت است.(1)

ج. جمله فانّه سيهدين اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى وآن عبارت است از هدايت به سوى راه حق، راهى كه انسان بايد آن را طى كند؛ زيرا سوق دادن به سوى كمال هر موجود نيز جزو تدبير واز تماميت آن است.(2)

د. از حضرت ابراهيم (علیه السلام) در آيه ديگرى نقل شده: الذى خلقنى فهو يهدين ومجموع اين دو آيه شريفه دلالت بر هدايت آن حضرت در حال وآينده دارد.(3)

ه -. توصيف خداوند سبحان به فطر (ايجاد) اشاره است به حجت بر ربوبيت والوهيت خداى تعالى؛ براى اين كه ايجاد منفك از تدبير آن شىء موجود نخواهد بود. پس آن كسى كه تمام عالم را ايجاد كرده همان كسى است كه تدبير امور آنان مى كند، پس تنها او سزاوار آن است كه پرستيده شود.(4)

و. مراد از كلمه «باقية»، كلمه توحيد لا اله الا الله در ذريه حضرت ابراهيم (علیه السلام) است.(5)

ز. مراد از كلمه «عقب» ذريه وفرزندان ابراهيم (علیه السلام) است.(6)

ص: 85


1- الميزان، ج 18، ص 151.
2- الميزان، ج 18، ص 151؛ مجمع البيان، ج 9، ص 69.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 209.
4- الميزان، ج 18، ص 151؛ نمونه، ج 21، ص 43.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 69؛ تفسير كبير، ج 27، ص 209.
6- الميزان، ج 18، ص 152؛ نمونه، ج 21، ص 43؛ مجمع البيان، ج 9، ص 69.

ح. مراد از بقاى كلمه در عقب وذريه ابراهيم (علیه السلام) اين است كه ذريه آن جناب چنان نباشد كه به كلّى وحتّى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره ومادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است، افرادى موحد در بين آنان يافت بشود.(1)

ط. مراد از «حق»، قرآن كريم است ومراد از رسول مبين، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.(2)

ى. مراد از (هولاء)، اهل مكه وذريه حضرت ابراهيم (علیه السلام) است؛ وتمتّعشان در طول عمر وتوسّع در نعمت بوده است.(3)

ك. منظور از «القريتين»، مكه وطائف است.(4)

ل. مراد از رجل من القريتين، مردى از يكى از دو قريه است؛ زيرا كلمه «احد» به منظور اختصار حذف شده است.(5)

م. مقصود از عظمت در اين آيه شريفه به طورى كه از سياق بر مى آيد، عظمت از حيث مال وجاه است؛ چون در نظر افراد مادى ودنياپرست ملاك عظمت وشرافت وعلو مقام همين چيزهاست.(6)

ن. در آيه 32 خداوند به طرز تفكر مشركان پاسخ مى دهد. آيا آن ها رحمت پروردگار را تقسيم مى كنند تا به هر كس بخواهند نبوت را ببخشند؟ آن ها اختياردار نبوت نيستند ونمى توانند بگويند چه كسى لايق اين مقام است؛ زيرا از تقسيم چيزى كه به مراتب پايين تر از نبوت است عاجز هستند وآن معيشت زندگى دنياست كه به دست ما تقسيم مى شود ودليل بر اين كه اختيار تقسيم رزق به دست انسان نيست، اختلاف انسان در ثروت وفقر، عافيت، مرض واولاد وعدم آن است.(7)

س. مراد از «رحمت» به طورى كه از سياق استفاده مى شود، نبوّت است.(8)

ص: 86


1- الميزان، ج 18، ص 152؛ نمونه، ج 21، ص 43.
2- الميزان، ج 18، ص 154؛ نمونه، ج 21، ص 46؛ مجمع البيان، ج 9، ص 69؛ تفسير كبير، ج 27، ص 209.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 209.
4- الميزان، ج 18، ص 154؛ نمونه، ج 21، ص 49؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71؛ تفسير كبير، ج 27، ص 210.
5- الميزان، ج 18، ص 154؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71.
6- الميزان، ج 18، ص 154؛ نمونه، ج 21، ص 49.
7- الميزان، ج 18، ص 154؛ تفسير كبير، ج 27، ص 210.
8- الميزان، ج 18، ص 155؛ نمونه، ج 21، ص 50؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71.

ع. مراد از كلمه «معيشت» هر چيزى است كه زندگى انسان را تشكيل مى دهد؛ چه مال وچه جاه، يا تنها مال است وغير مال را به تبع شامل مى شود همچنان كه ذيل آيه كه مى فرمايد: ورحمة ربك خير ممّا يجمعون، نيز مؤيد اين احتمال است؛ چون تنها شامل مال مى شود وغير مال را به تبع شامل مى گردد.(1)

ف. خداوند متعال هيچ انسانى را بر انسان هاى ديگر در تمام جهات امتياز نبخشيده، بلكه جمله رفع بعضهم اشاره به امتيازهاى مختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد وتسخير واستخدام هر گروه نسبت به گروه ديگر درست از همين امتيازات سرچشمه مى گيرد واين عين عدالت وتدبير وحكمت است.(2)

ص. اين تفاوتى كه خداى حكيم ميان مردم قرار داده است، به خاطر آن است كه اگر همه مردم در هر حال يكسان وبرابر بودند، ديگر كسى استخدام ومسخّر كسى نمى شد ودر چنين صورتى نظام دنيا خراب ونابود مى شد.(3)

ق. دو احتمال در أمة واحدة وارد شده است:

1. مراد اين است كه مردم بر يك سنت مجتمع بودند وآن سنت كفر به خداى سبحان است.

2. مراد اين است كه همه مردم در برابر اسباب وعوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند ودر اين نسبت فرقى بين مؤمن وكافر نيست.(4)

ر. اين سرمايه هاى مادى واين وسايل تجملاتى دنيا به قدرى در پيشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچون كفار ومنكران حق باشد واگر مردم كم ظرفيت ودنياطلب به سوى بى ايمانى وكفر متمايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور ومطرود مى كرد تا همگان بدانند كه مقياس ارزش وشخصيت انسان به اين امور مادى نيست.(5)

ص: 87


1- الميزان، ج 18، ص 158؛ مجمع البيان، ج 9، ص 71.
2- نمونه، ج 21، ص 53.
3- تفسير كبير، ج 27، ص 210.
4- الميزان، ج 18، ص 159؛ مجمع البيان، ج 9، ص 72.
5- نمونه، ج 21، ص 57؛ مجمع البيان، ج 9، ص 72.

ش. در آيه 34 كلمه «ابوابا» و «سررا» نكره وبدون الف ولام آمده واين به منظور عظمت دادن به ابواب وسرر است.(1)

نكته ها

1. وابستگى قومى وقبيله اى وحزبى نبايد در عقيده وتفكّر ما اثر منفى داشته باشد: قال لابيه وقومه.(2)

2. انسان در برابر بستگان مسئوليت ويژه دارد وهدايت آنان در اولويت است: قال لابيه.

3. برائت از شرك قبل از ايمان به خداست: اننى براء... الا الّذى فطرنى....

4. تمام مردم حتى انبيا به هدايت الهى نيازمندند: سيهدين.

5. نظير آيه 26 و 27 زخرف: وإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ. إِلاَّ الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ آيات ذيل است:

قَالَ أَ فَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ. أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ. فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلاَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ. الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ (شعرا 75 تا 78)

6. بقاى توحيد

قرآن كريم برخى از حقايق را داراى بقا دانسته كه براى هميشه مى ماند مانند:

الف) وجه الهى؛ ويبقى وجه ربّك ذوالجلال والاكرام. (الرحمن، 27)

ب) رزق الهى؛ ورزق ربك خير وأبقى. (طه، 131)

ج) آنچه در نزد خداست؛ ما عندكم ينفد وما عندالله باق. (نحل، 96)

د) كلمه توحيد؛ وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون. (زخرف، 28)

اما مخالفان توحيد هيچ زمانى بقا ندارند ودر معرض نابودى هستند. قرآن كريم در باره ى قوم ثمود مى فرمايد: فترى القوم فيها صرعى كانّهم اعجاز نخل خاوية فهل ترى لهم من باقية. (الحاقة، 7-8)

7. اجابت دعاى ابراهيم.

ص: 88


1- الميزان، ج 18، ص 159؛ نمونه، ج 21، ص 56.
2- نور، ج 10، ص 448.

حضرت ابراهيم از خداوند تقاضا كرد فرزندان او موحد باشند: وإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنا وَاجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ (إبراهيم، 35)

دعاى ايشان به اجابت رسيد لذا در آيه ديگر مى فرمايد: وجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (الزخرف، 28)

خداوند توحيد ويكتا پرستى را در نسل حضرت ابراهيم قرار داد تا جهانيان به سوى خدا برگردند.

8. براى اتمام حجت هم كتاب لازم است وهم رهبر: جاءهم الحقّ ورسول مبين.(1)

9. در آيه 31 زخرف مى فرمايد كفار ميگفتند چرا قرآن بر مردى بزرگ از دو شهر مكه وطائف نازل نشده است: وقَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ

پاسخ اين اعتراض را در آيه 124 انعام ميدهد.: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ

10. بهانه گيران هر لحظه حرفى مى زنند، يك بار مى گويند: قرآن سحر است ويك بار مى گويند: چرا قرآن به فلانى نازل نشد: هذا سحر... لولا نزّل.(2)

11. برترى يافتن برخى انسان ها بر ديگران دو گونه است:

الف. برترى در ساختار جسمى، فكرى واستعدادهاست كه اين امر سبب احساس نياز به يكديگر وخدمت به همديگر است وبدين وسيله جامعه تشكيل مى شود. انسان در اين برترى نقشى ندارد: رفعنا بعضهم فوق بعض درجات.

ب. نوع ديگر برترى است كه خداوند بر اساس تلاش انسان عطا مى كند، نظير آيه يرفع الله الّذين ءامنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات (مجادله، 11) كه خداوند كسانى را كه به سراغ علم وايمان رفتند برترى مى دهد.(3)

12. برترى هاى جسمى وفكرى سبب غرورتان نگردد؛ زيرا همه از خداست: نحن قسمنا... رفعنا.(4)

ص: 89


1- نور، ج 10، ص 449.
2- همان.
3- نور، ج 10، ص 450.
4- همان.

آیه 36-42

اشاره

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانًا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ (36) وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (37) حَتّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْني وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرينُ (38) وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ (39) أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ مَنْ كانَ في ضَلالٍ مُبينٍ (40) فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذي وَعَدْناهُمْ فَإِنّا عَلَيْهِمْ مُقْتَدِرُونَ (42)

ترجمه

و هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست. * وآن ها [= شياطين] اين گروه را از راه (خدا) باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آن ها هستند. * تا زمانى كه (در قيامت) نزد ما حاضر شود مى گويد: «اى كاش ميان من وتو فاصله مشرق ومغرب بود؛ چه بد همنشينى بودى!» * (ولى به آن ها مى گوييم:) هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد؛ وهمه در عذاب مشترك اند. * (اى پيامبر!) آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى، يا كوران وكسانى را كه در گمراهى آشكارى هستند هدايت كنى ؟! * وهر گاه تو را از ميان آن ها ببريم، حتما از آنان انتقام خواهيم گرفت؛ * يا اگر (زنده بمانى و) آنچه را (از عذاب) به آنان وعده داده ايم به تو نشان دهيم، باز ما بر آن ها مسلّطيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

همنشينى شيطان با اعراض كننده از ياد حق، باز داشتن شياطين منحرفان را از راه خدا وگمان باطل آن ها در اين كه آن ها هدايت يافتگانند، استمرار انحراف تبه كاران تا به هنگام روز كيفر وآرزوى فاصله طولانى ميان اعراض كنندگان از حق وشياطين، عدم سوددهى اين آرزو در قيامت وتحقق عذاب مشترك براى آنان، عدم تأثير هدايتگرى پيامبر در گمراهان معاند ولجوج، تهديد خداوند به كفار به عذاب وانتقام در دنيا وآخرت.

ب. تعبير به «رحمان» اشاره لطيفى است به اين كه آن ها چگونه از خدايى كه رحمت

ص: 90

عامش همگان را فرا گرفته روى گردان مى شوند واز ياد او غافل مى گردند؟(1)

ج. منظور از «السبيل» راه خداست، كه عبارت است از دين توحيد كه بشر را به سويش دعوت مى كند.(2)

د. منظور از حتّى اذا جاءنا (تا نزد ما بيايد) روز قيامت است.(3)

ه -. از سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه افراد دور افتاده از رحمت خداى تعالى، غير از عذابى كه در آتش دارند، عذابى هم از هم نشينى با قرين ها مى چشند وبدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند واز بين همه عذاب ها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند. قابل توجه اين كه براى نشان دادن شدّت بيزارى به جاى فاصله مكانى از فاصله زمانى ياد مى كنند كه گوياتر است.(4)

و. قرآن براى انسان دو نوع گوش وچشم وحيات قائل است؛ گوش وچشم وحيات ظاهر وگوش وچشم وحيات باطن. مهم بخش دوم از درك وديد وحيات است كه وقتى از كار بيفتد، نه پند واندرز مفيد خواهد بود ونه انذار وهشدار.(5)

ز. مراد از بردن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بردن ايشان از دنياست قبل از انتقام گرفتن از كفار. اين گونه نيست كه اگر تو نباشى ما از آن ها دست خواهيم برداشت، بلكه وعده هاى عذاب ما كه به ايشان داده ايم حتى در غياب تو نيز عمل خواهيم كرد پس آن ها تصور نكنند كه با مرگ تو همه چيز پايان مى يابد. اگر در ميان آنان باشى باز آنچه را از عذاب به آن ها وعده داديم به تو نشان مى دهيم؛ در هر حال چه تو باشى چه نباشى ما بر آن ها مسلّط هستيم ونمى توانند از انتقام الهى فرار كنند.(6)

ص: 91


1- نمونه، ج 21، ص 65.
2- الميزان، ج 18، ص 161.
3- الميزان، ج 18، ص 162؛ مجمع البيان، ج 9، ص 74؛ تفسير كبير، ج 27، ص 214.
4- الميزان، ج 18، ص 163؛ مجمع البيان، ج 9، ص 74.
5- نمونه، ج 21، ص 69.
6- الميزان، ج 18، ص 165؛ نمونه، ج 21، ص 71؛ مجمع البيان، ج 9، ص 75؛ تفسير كبير، ج 27، ص 216.

نكته ها

1. اضافه كلمه ذكر به رحمان، اشاره است به اين كه ياد خدا خود رحمتى از خداست.(1)

2. سياست شيطان گام به گام است: خطوات. (بقره، 168)

مرحله اول القاى وسوسه است: وسوس اليه. (طه، 120)

مرحله دوم تماس مى گيرد: مسّهم طائف. (اعراف، 201)

مرحله سوم در قلب فرو مى رود: فى صدور الناس. (ناس، 5)

مرحله چهارم در روح مى ماند: فهو له قرين. (زخرف، 36)

مرحله پنجم انسان را عضو حزب خود قرار مى دهد: حزب الشيطان. (مجادله، 19)

مرحله ششم سرپرست انسان مى شود: ومن يتخذ الشيطان وليا. (نساء، 119)

مرحله هفتم انسان خود يك شيطان مى شود: شياطين الانس و.... (انعام، 112)

امام على (علیه السلام) مى فرمايد: شيطان در روح انسان تخم گذارى مى كند؛ «فباض وفرّخ فى صدورهم».(2)

3. سلطه شيطان در اثر اعمال خود ماست: ومن يعش... نقيّض.(3)

4. روز قيامت كه پرده ها كنار مى رود بسيارى محبوب ها منفور وپندارها باطل مى شوند: يحسبون انهم مهتدون حتى اذا جاءنا. اگر زمينه پذيرش نباشد حتى سخن رسول خدا اثرى نخواهد داشت: أفانت.

ص: 92


1- الميزان، ج 18، ص 161.
2- نهج البلاغه، خطبه 7؛ نور، ج 10، ص 454.
3- نور، ج 10، ص 455-456.

آیه 43-56

اشاره

فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (43) وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (44) وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ (45) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ (46) فَلَمّا جاءَهُمْ بِآياتِنا إِذا هُمْ مِنْها يَضْحَكُونَ (47) وَ ما نُريهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (48) وَ قالُوا يا أَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ إِنَّنا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (50) وَ نادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ (52) فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنينَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ (54) فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعينَ (55) فَجَعَلْناهُمْ سَلَفًا وَ مَثَلاً لِْلآخِرينَ (56)

ترجمه

آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيمى. * واين مايه يادآورى (وعظمت) تو وقوم تو است وبه زودى سؤال خواهيد شد. * از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس: آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش قرار داديم ؟! * ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون ودرباريان او فرستاديم؛ (موسى به آن ها) گفت: «من فرستاده پروردگار جهانيانم». * ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آن ها آورد، به آن مى خنديدند. * ما هيچ آيه (ومعجزه اى) به آنان نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگ تر (ومهم تر) بود؛ وآن ها را به (انواع) عذاب گرفتار كرديم شايد بازگردند. * (وقتى گرفتار بلا مى شدند مى) گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (وايمان مى آوريم).» * امّا هنگامى كه عذاب را از آن ها برطرف مى ساختيم پيمان خود را مى شكستند. * فرعون در ميان قوم خود ندا داد وگفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست، واين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟! آيا نمى بينيد؟! * مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده وطبقه پستى است وهرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ؟! * (اگر راست مى گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده

ص: 93

نشده، يا اين كه چرا فرشتگان دوشادوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد كنند)؟!» * (فرعون) قوم خود را سبك شمرد، در نتيجه از او اطاعت كردند؛ آنان قومى فاسق بودند. * امّا هنگامى كه ما را به خشم آوردند، از آن ها انتقام گرفتيم وهمه را غرق كرديم. * وآن ها را پيشگامان (در عذاب) وعبرتى براى آيندگان قرار داديم.

تفسير

الف. دستور به پيامبر در باره تمسك به قرآن وبودن در صراط مستقيم، قرآن مايه تذكر براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومردم، دستور به سؤال از پيامبران پيشين در باره محكوميت بت پرستى، رسالت موسى (علیه السلام) همراه با معجزات در برابر فرعون وقوم اشرافى او، عكس العمل زشت فرعونيان، نشان دادن معجزات مختلف، انتقام خداوند از آنان، لجاجت فرعونيان ونسبت سحر به موسى در هنگام گرفتارى به بلا وعهدشكنى آنان، غرور وتكبر فرعون وتفاخر به امور مادى در برابر موسى (علیه السلام)، اعتراض به موسى (علیه السلام) به خاطر نداشتن دستبندهايى از طلا يا عدم همراهى فرشتگان با او، كوچك شمردن فرعون قوم خود را واطاعت آن ها از او، انتقام خداوند از آنان وعبرت بودن فرعونيان براى ديگران.

ب. مراد از آنچه كه وحى شده است، قرآن است ومنظور از استمساك به قرآن، تلاوت وتبعيت از اوامر ونواهى آن است.(1)

ج. مراد از صراط مستقيم، دين حقّ وصواب است كه دين اسلام باشد.(2)

د. آيه 45 اشاره است به اين كه تمام انبياى الهى دعوت به توحيد كرده اند وهمگى به طور قاطع بت پرستى را محكوم نموده اند. بنا بر اين پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در مخالفتش با بت ها كار بى سابقه اى انجام نداده است، اين بت پرستان ومشركانند كه برخلاف مكتب تمام انبيا (عليهم السلام) گام بر مى دارند.(3)

ه -. منظور از آيات معجزاتى است كه موسى (علیه السلام) در دست داشت وحقانيت خود را به

ص: 94


1- مجمع البيان، ج 9، ص 75؛ تفسير كبير، ج 27، ص 216.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 75.
3- نمونه، ج 21، ص 74.

وسيله آن اثبات مى كرد كه مهم ترين آن ها معجزه عصا ويد بيضا بود.(1)

و. تكيه بر عنوان ربّ العالمين در حقيقت از قبيل بيان مدعا توأم با دليل است؛ زيرا تنها كسى كه پروردگار جهانيان است ومالك ومربى آن هاست شايسته عبوديت است نه مخلوقات محتاج ونيازمندى همچون فراعنه وبت ها.(2)

ز. مراد از «العذاب»، عذاب دنيايى است. همان بلاهايى است كه بر بنى اسرائيل نازل شد؛ چون قحطى وكمى ثمرات وطوفان ومانند آن كه هر يك جدا جدا بلايى بزرگ بودند.(3)

ح. جمله يا أيها الساحر خطاب قوم فرعون به حضرت موسى (علیه السلام) است واين خطاب از باب استهزا واستكبار است همان گونه كه از جمله ادع لنا ربّك نيز اين استهزا واستكبار به چشم مى خورد؛ زيرا اگر اين منظور را نداشتند مى گفتند: خدا را بخوان.

چه تعبير عجيبى در آيه شريفه به كار رفته؛ از يك سو ساحرش مى خوانند واز سوى ديگر براى رفع بلا دست به دامن او مى شوند واز سوى سوم به او وعده قبول هدايت مى دهند. معلوم مى شود كه آن ها در عين احساس نياز به موسى باز از مركب غرور واستكبار پياده نمى شوند.(4)

ط. منطق موسى (علیه السلام) ومعجزات او وهمين طور دعاهايى كه آن حضرت براى رفع بلا كرد، سبب شد تا افكار توده ها نسبت به فرعون متزلزل گردد. فرعون در يك عكس العمل براى جلوگيرى از نفوذ موسى دست به دامن ارزش هاى پستى مى شود كه بر آن محيط حاكم بود. بر اين اساس خود را با موسى مقايسه مى كند تا برترى خويش را به اثبات برساند.

فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من آيا حكومت مصر از آن من نيست واين نهرهاى عظيم تحت فرمان من قرار ندارند آيا نمى بينيد؟ اما موسى چه دارد؟ يك عصا ويك لباس پشمينه. آيا شخصيت او بهتر است يا من ؟ با اين كه موسى نمى تواند سخن فصيح بگويد واگر راست مى گويد پس چرا دستبندهايى از طلا به او داده نشده وفرشتگان همراه او نيامدند تا گفتارش را تصديق كنند.

ص: 95


1- نمونه، ج 21، ص 78؛ مجمع البيان، ج 9، ص 77؛ تفسير كبير، ج 27، ص 218.
2- نمونه، ج 21، ص 78.
3- الميزان، ج 18، ص 173؛ نمونه، ج 21، ص 80؛ مجمع البيان، ج 9، ص 77؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
4- الميزان، ج 18، ص 173.

ى. تعبير ونادى فرعون نشان مى دهد كه فرعون مجلس عظيمى از سرشناسان مملكت تشكيل داد وبا صدايى رسا وبلند همه را مخاطب ساخته واين جمله ها را بازگو نمود يا اين كه دستور داد كه نداى او را به عنوان يك بخش نامه در سرتاسر كشور منعكس كنند.(1)

ك. تجرى من تحتى يا به اين معناست كه رود نيل از زير قصر فرعون مى گذرد يا منظور اين است كه اين رود تحت فرمان من است ونظام تقسيم آن بر آبادى ها طبق مقرراتى است كه من اراده مى كنم.(2)

ل. تعبير به «انهار» با اين كه منظور از آن رود نيل است به خاطر آن است كه اين رود عظيم كه همانند درياى پهناور است، به شعبه هاى بسيار زيادى تقسيم مى شود تا آن جا كه گفته اند رود نيل 360 شاخه داشت.(3)

م. معناى جمله ولا يكاد يبين اين است كه حضرت موسى (علیه السلام) هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند وبعيد نيست اين سخن را فرعون از آن جهت گفته كه سابقه موسى (علیه السلام) قبل از رسالت را داشته كه مردى كم حرف بوده يا لكنتى در زبان داشته است وخبر نداشته از اين كه موسى (علیه السلام) از خدا خواست تا لكنتش را برطرف كند وخداى سبحان نيز مستجاب فرمود.(4)

ن. منظور از «مهين» حضرت موسى (علیه السلام) است؛ زيرا او مردى فقير وتهى دست بود.(5)

ص. منظور از آمدن ملائكه با موسى (علیه السلام) در حالى كه مقترن باشد اين است كه ملائكه همراه او بيايند ورسالتش را تصديق نمايند.(6)

ع. خداوند متعال مخصوصا از ميان تمام مجازات ها، مجازات غرق را براى آن ها انتخاب نمود؛ زيرا تمام عزت وشوكت وافتخار وقدرتشان با همان رود نيل بود وهمان چيزى كه مايه حيات وقدرتشان بود، عامل فنا ونابودى آن ها نيز بود تا همگان عبرت بگيرند.(7)

ف. منظور از خشم در خداى تعالى در آيه فلمّا ءاسفونا اراده عقوبت است.(8)

ص: 96


1- نمونه، ج 21، ص 85.
2- نمونه، ج 21، ص 85؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78.
3- نمونه، ج 21، ص 85؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
4- الميزان، ج 18، ص 174؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
5- الميزان، ج 18، ص 174؛ نمونه، ج 21، ص 86؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 219.
6- الميزان، ج 18، ص 176؛ نمونه، ج 21، ص 86؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 27، ص 220.
7- نمونه، ج 21، ص 89.
8- الميزان، ج 18، ص 176؛ نمونه، ج 21، ص 90؛ مجمع البيان، ج 9، ص 80؛ تفسير كبير، ج 27، ص 220.

نكته ها

1. همه به تذكر نيازمنديم؛ اول تذكر به خود بعد مردم: ذكرٌ لك ولقومك.(1)

2. اين موضوع قابل توجه است كه از ميان نام هاى خداوند سبحان در آيه 45 روى نام رحمان تكيه شده است؛ زيرا اشاره است به اين كه چگونه ممكن است خداوندى را كه رحمت عامش همه را فرا گرفته رها كنند وبه سراغ بت هايى بروند كه مبدأ هيچ سود وزيانى نيستند.(2)

3. از آيه 45 استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در همين دنيا با عالم برزخ ارتباط داشته ومى توانسته با ساير انبيا ارتباط برقرار كند.

4. براى روحيه هاى لجوج استدلال ومعجزه پى در پى لازم است: وما نريهم من ءاية الاّ هى اكبر من اختها.(3)

5. در شيوه تبليغ بايد ابتدا مرحله هاى عادى را طى كرد بعد مرحله بالاتر را: هى اكبر من اختها. مجرمين در عمق روح خود، اولياى خدا را مستجاب الدعوه مى دانند: ادع لنا ربّك. انسان به هنگام گرفتارى تعهد مى دهد اننا لمهتدون، ولى بعد از حل مشكل پيمان شكن است: ينكثون. فرعون نام موسى (علیه السلام) را نبرد واز او به اسم اشاره (هذا) تعبير كرد، واين خود نوعى تحقير وتوهين است.(4)

6. جمله (أنا خير) در قرآن، يك بار از ابليس صادر شده است وبار ديگر از فرعون.

7. طاغوت چون منطق ندارد، به كاخ ومال خود تكيه مى كند: أليس لى ملك مصر. پست شمردن ديگران به خاطر لباس وظاهرى ساده، رفتارى فرعونى است: هو مهين. همان گونه كه خداوند در دنيا از كفار انتقام مى گيرد: فلمّا ءاسفونا انتقمنا منهم، در عالم آخرت نيز انتقام مى گيرد: يوم نبطش البطشة الكبرى انا منتقمون. (دخان، 16)(5)

ص: 97


1- نور، ج 10، ص 459.
2- نمونه، ج 21، ص 75.
3- نور، ج 10، ص 461.
4- الميزان، ج 18، ص 175؛ مجمع البيان، ج 9، ص 78.
5- نور، ج 10، ص 462-464.

آیه 57-67

اشاره

وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ (57) وَ قالُوا ءَ آلِهتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبَني إِسْرائيلَ (59) وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي اْلأَرْضِ يَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها وَ اتَّبِعُونِ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (61) وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (62) وَ لَمّا جاءَ عيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ ِلأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (63) إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (64) فَاخْتَلَفَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ أَليمٍ (65) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (66) اْلأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ (67)

ترجمه

وهنگامى كه در باره فرزند مريم مَثَلى زده شد، ناگهان قوم تو به خاطر آن داد وفرياد راه انداختند. * وگفتند: «آيا خدايان ما بهترند يا او [= مسيح]؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است، چرا كه معبود واقع شده)!» ولى آن ها اين مَثَل را جز از طريق جدال (ولجاج) براى تو نزدند؛ آنان گروهى كينه توز وپرخاشگرند. * مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم واو را نمونه والگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم. * وهر گاه بخواهيم به جاى شما در زمين فرشتگانى قرار مى دهيم كه جانشين (شما) گردند. * واو [= مسيح] سبب آگاهى بر روز قيامت است. (زيرا نزول عيسى گواه نزديكى رستاخيز است)؛ هرگز در آن ترديد نكنيد؛ واز من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است. * وشيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد، كه او دشمن آشكار شماست. * وهنگامى كه عيسى دلايل روشن (براى آن ها) آورد گفت: «من براى شما حكمت آورده ام، وآمده ام تا برخى از آنچه را كه در آن اختلاف داريد روشن كنم؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد واز من اطاعت نماييد. * خداوند پروردگار من وپروردگار شماست؛ (تنها) او را پرستش كنيد كه راه راست همين است.» * ولى گروه هايى از ميان آن ها (در باره مسيح) اختلاف كردند (وبعضى او را خدا پنداشتند)؛ واى بر كسانى كه ستم كردند از عذاب روزى دردناك! * آيا جز اين انتظارى دارند كه قيامت

ص: 98

ناگهان به سراغشان آيد در حالى كه نمى فهمند؟! * دوستان در آن روز دشمن يكديگرند، مگر پرهيزكاران.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعراض مشركان از مثال زدن به فرزند مريم، عداوت مشركان وبهتر دانستن معبودان خود را از مسيح، نعمت خداوند بر مسيح (علیه السلام) والگو بودن او براى مردم، جانشين شدن فرشتگان در زمين در صورت مشيت خداوند، وجود عيسى (علیه السلام) عامل علم به قيامت، عدم شك در قيامت، صراط مستقيم در پرتو تبعيت راه خدا، دشمنى آشكار شيطان، رسالت عيسى همراه با معجزات وحكمت، عيسى حل كننده اختلاف، صراط مستقيم در پرتو عبادت خدا، ظهور گروه هاى مختلف در باره مسيح (علیه السلام)، تهديد خداوند نسبت به منحرفان وعدم عداوت پرهيزكاران با يكديگر در قيامت.

ب. هنگامى كه در باره فرزند مريم مثل زده شد، آن ها روى گردان شدند، اين مثل چه بود؟ منظور از مثل همان است كه در آيه 98 انبيا آمده شما وآن چه از غير خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد: انكم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم. مشركان وقتى اين آيه را شنيدند آن را وسيله تمسخر قرار دادند وگفتند: اگر عيسى بن مريم كه مورد پرستش مسيحيان است در دوزخ است، پس چه بهتر كه ما وبت هاى ما نيز در دوزخ همسايه او باشيم، سپس مى خنديدند.

اما بدان آن ها حقيقت را مى دانند واين مثل را به عنوان جدال با تو بيان مى كنند، بلكه آن ها گروهى كينه توز وپرخاشگرند. آن ها به خوبى مى دانند تنها معبودانى وارد دوزخ مى شوند كه راضى به عبادت عابدان خود باشند مانند فرعون ونه مسيح كه از عمل آن ها بيزار است او فقط بنده اى بود كه ما بر او نعمت داديم وبه رهبرى مبعوث كرديم واو را الگويى براى بنى اسرائيل قرار داديم.

ج. در آيه 60 مى فرمايد: مشركان نبايد توهم كنند خداوند به خاطر نيازش به عبوديت اصرار مى كند كه آن ها ايمان بياورند؛ اين گونه نيست اگر ما بخواهيم به جاى شما فرشتگان را

ص: 99

در زمين قرار مى دهيم كه جانشين شما باشند؛ فرشتگان سر به فرمان حق ومطيع پروردگار، پس ما نيازى به ايمان شما نداريم واين اصرار به خاطر آن است كه نفع ايمان عايد شما شود.

د. مراد از اين كه مى فرمايد: عيسى علم به قيامت است، اين است كه وسيله علم به قيامت است؛ زيرا هم خودش بدون پدر خلق شده وهم اين كه مرده را زنده مى كند. بنا بر اين براى خداى متعال كارى ندارد كه قيامت را به پا كند وموجودات مرده را زنده نمايد.(1)

ه -. مراد از «بيّنات»، آيات ومعجزات است ومنظور از حكمت، معارف الهى از عقايد حقه واخلاق فاضله است.(2)

و. در رابطه با اين سؤال كه چرا حضرت عيسى (علیه السلام) بعضى از امور مورد اختلاف را روشن مى كند نه همه آن ها را؟ اين گونه جواب داده شده است: اختلافات مردم دو دسته است: اختلافاتى كه در سرنوشت مردم تأثير دارد همانند عقايد مردم واختلافاتى كه در سرنوشت مردم تأثيرى ندارد همانند افلاك وستارگان. انبيا (عليهم السلام) مأمور بودند اختلافات دسته اول را برطرف نمايند.

ز. در آيه 64 «ربّ» دو بار تكرار شده تا روشن سازد كه هم پروردگار من وهم پروردگار شما يكى است، از اين رو من شايسته پرستش نيستم. با اين همه تأكيدات عيسى (علیه السلام)، باز در ميان امت او احزاب مختلفى ظهور كردند كه در باره عيسى (علیه السلام) اختلاف داشتند؛ بعضى او را خدا پنداشتند وبعضى فرزند خدا وگروه اندكى راه اعتدال را پيش گرفتند. در آيه 66 گروهى كه در مورد آن حضرت غلو كردند وبه او كافر شدند تهديد به عذاب مى كند.(3)

ح. مراد از جمله وهم لايشعرون اين است كه، غفلتشان از قيامت است به خاطر اين كه سرگرم امور دنيايند.(4)

ط. منظور از «ساعة» مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن كريم روز قيامت است چرا كه حوادث آن به سرعت تحقق مى يابد وگويى همه در يك ساعت رخ مى دهد.(5)

ص: 100


1- الميزان، ج 18، ص 187؛ نمونه، ج 21، ص 100.
2- الميزان، ج 18، ص 188؛ نمونه، ج 21، ص 103؛ مجمع البيان، ج 9، ص 82؛ تفسير كبير، ج 27، ص 224.
3- الميزان، ج 18، ص 88؛ نمونه، ج 21، ص 105.
4- الميزان، ج 18، ص 191؛ نمونه، ج 21، ص 109.
5- نمونه، ج 21، ص 109؛ مجمع البيان، ج 9، ص 84.

ى. مراد از «الاخلاء» مطلق كسانى است كه با يكديگر محبت مى كنند چه متقين واهل آخرت كه دوستى شان با يكديگر به خاطر خداست نه به خاطر منافع مادى وچه اهل دنيا كه دوستى هايشان به منظور منافع مادى است. بنا بر اين استثناى «الاّ المتّقين»، استثناى متصل است؛ زيرا متقين نيز در گروه «الاخلاء» داخل هستند.(1)

ك. در جواب اين سؤال كه چرا همه دوستان به استثناى متقين دشمن يكديگرند؟ بايد گفته شود كه لازمه دوستى طرفينى اين است كه يك طرف، طرف ديگر را در مهمّاتش كمك كند واين كمك وقتى در غير رضاى خداى متعال باشد، در حقيقت كمكِ بدبختى وشقاوت وعذاب دائمى آن طرف است. به خلاف دوستى هاى متقين كه همه مايه پيشرفت آنان در راه خداست ودر روز قيامت همه به سود ايشان خواهد بود.(2)

نكته ها

1. افراط وتفريط در عقايد، به جايى مى رسد كه گروهى عيسى را در حدّ خدايى بالا ببرند وگروهى او را هم رديف بت هاى سنگى سازند: ضرب ابن مريم مثلاً.(3)

2. خداوند نيازى به عبادت مردم ندارد. اگر مى خواست فرشتگانى به جاى مردم قرار مى داد كه دائما در اطاعت باشند: لو نشاء. وجود اولياى خدا، نشانه اى از قيامت ويادآور آن است: لعلم للساعة. با ديدن نشانه هاى قدرت الهى ترديد در امكان زنده شدن مردگان سزاوار نيست: فلا تمترنّ. هدايت به صراط مستقيم كه در نماز از خداوند طلب مى كنيم: اهدنا الصّراط المستقيم عبادت وبندگى خداوند است: وان اعبدونى هذا صراط مستقيم (يس، 61) و فاعبده... هذا صراط مستقيم وعبادت خدا از پيروى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جدا نيست: واطيعون هذا صراط مستقيم وكسى كه پيامبر را اطاعت كند در حقيقت خدا را اطاعت كرده است: من يطع الرسول فقد أطاع الله (نساء، 80). ثمره اين اطاعت وتبعيت، محبوبيت در نزد خداوند است كه در آيه ديگرى مى فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله. (آل عمران، 31)

ص: 101


1- الميزان، ج 18، ص 192.
2- همان.
3- نور، ج 10، ص 466-468.

3. ايجاد تفرقه واختلاف بعد از روشنگرى انبيا ظلم است: فاختلف الاحزاب... فويل للّذين ظلموا.(1)

4. حال كسانى كه بر اساس غير تقوا، دوستانى انتخاب كرده اند، در قيامت چنين است:

پشيمانى وحسرت كه چرا با او دوست شدم: يا ويلتى ليتنى لم اتّخذ فلانا خليلاً. (فرقان، 28)

دوستان هيچ نقشى براى كمك به يكديگر ندارند: ولايسئل حميم حميما. (معارج، 10)

دوستان، دشمن يكديگر مى شوند: الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ.

به يكديگر لعنت خواهند كرد: كلّما دخلت امّة لعنت اختها. (اعراف، 38)

گناهان خود را به گردن يكديگر مى اندازند: لولا انتم لكنّا مؤمنين. (سبأ، 31)

از يكديگر برائت دارند: يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين.(2)

ص: 102


1- نور، ج 10، ص 471.
2- زخرف، 38؛ تفسير نور، ج 10، ص 471.

آیه 68-89

اشاره

يا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (68) الَّذينَ آمَنُوا بِآياتِنا وَ كانُوا مُسْلِمينَ (69) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ (70) يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ اْلأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اْلأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فيها خالِدُونَ (71) وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (72) لَكُمْ فيها فاكِهَةٌ كَثيرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ (73) إِنَّ الْمُجْرِمينَ في عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (74) لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فيهِ مُبْلِسُونَ (75) وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمينَ (76) وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (77) لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (78) أَمْ أَبْرَمُوا أَمْرًا فَإِنّا مُبْرِمُونَ (79) أَمْ يَحْسَبُونَ أَنّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (80) قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ (81) سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (83) وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ (84) وَ تَبارَكَ الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (85) وَ لا يَمْلِكُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (86) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللّهُ فَأَنّى يُؤْفَكُونَ (87) وَ قيلِه يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ (88) فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (89)

ترجمه

اى بندگان من! امروز نه ترسى بر شماست ونه اندوهگين مى شويد. * همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند وتسليم بودند. * (به آن ها خطاب مى شود:) شما وهمسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد! * (اين در حالى است كه) ظرف ها (ى غذا) وجام هاى طلايى (شراب طهور) را گرداگرد آن ها مى گردانند؛ ودر آن (بهشت) آنچه دل ها مى خواهد وچشم ها از آن لذت مى برد موجود است؛ وشما هميشه در آن خواهيد ماند. * اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد. * ودر آن براى شما ميوه هاى فراوان است كه از آن مى خوريد. * (ولى) مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند. * هرگز عذاب آنان تخفيف نمى يابد، ودر آنجا از همه چيز مأيوسند. * ما به آن ها ستم نكرديم، آنان خود ستمكار بودند. * آن ها فرياد مى كشند: «اى مالك دوزخ! (اى كاش)

ص: 103

پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)!» مى گويد: «شما در اين جا ماندنى هستيد.» * ما حق را براى شما آورديم؛ ولى بيشتر شما از حق كراهت داشتيد. * بلكه آن ها تصميم محكم بر توطئه گرفتند؛ ما نيز اراده محكمى (در باره آن ها) داريم. * آيا آنان مى پندارند كه ما اسرار نهانى وسخنان در گوشى آنان را نمى شنويم ؟! آرى، رسولان (وفرشتگان) ما نزد آن ها هستند ومى نويسند. * بگو: «اگر براى خداوند فرزندى بود، من نخستين پرستنده او بودم.» * منزه است پروردگار آسمان ها وزمين، پروردگار عرش، از توصيفى كه آن ها مى كنند! * آنان را به حال خود واگذار تا در باطل غوطه ور باشند وسرگرم بازى شوند تا روزى را كه به آن ها وعده داده شده است ملاقات كنند (ونتيجه كار خود را ببينند)! * او كسى است كه در آسمان معبود است ودر زمين معبود؛ واو حكيم وعليم است. * پربركت وپايدار است كسى كه حكومت آسمان ها وزمين وآنچه در ميان آن دو است از آن اوست؛ وآگاهى از قيام قيامت نزد اوست وبه سوى او بازگردانده مى شويد. * كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند؛ مگر آن ها كه شهادت به حق داده اند وبه خوبى آگاهند. * واگر از آن ها بپرسى چه كسى آنان را آفريده، قطعا مى گويند: خدا؛ پس چگونه از عبادت او منحرف مى شوند؟! * آن ها چگونه از شكايت پيامبر كه مى گويد: «پروردگارا! اين ها قومى هستند كه ايمان نمى آورند» (غافل مى شوند؟!) * پس (اكنون كه چنين است) از آنان روى برگردان وبگو: «سلام بر شما»، امّا به زودى خواهند دانست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آرامش بندگان مؤمن خدا در قيامت وورود آنان به بهشت با همسران در حال شادى وپذيرايى از آنان در بهشت، اعمال صالح بشر عامل به ارث بردن بهشت، ميوه هاى متنوع در بهشت، جاويد بودن مشركان در دوزخ به خاطر ظلم آنان، تقاضاى مشركان از مالك دوزخ در باره نجات از آتش، اتمام حجت بر مشركان ونپذيرفتن حق در دنيا عامل عذاب در قيامت، ثبت اعمال پنهانى ونجواى مشركان توسط فرشتگان، نبودن فرزند براى خدا، منزه بودن پروردگار آسمان وزمين وعرش از داشتن فرزند، تهديد كفار به سرگرم شدن در دنيا تا

ص: 104

ملاقات روز كيفر، خداوند معبود يگانه در آسمان وزمين ومالكيت او در نظام هستى، عدم مالكيت معبودان باطل بر شفاعت، اعتراف مشركان به خالقيت خداوند وعدم اقرار آنان به يگانگى معبود، شكايت پيامبر از مشركان لجوج، دستور به اعراض از مشركان وجدايى از آنان تا روزى كه از حقيقت آگاه شوند.

ب. مراد از اين كه فرمود مسلمان بودند اين است كه تسليم اراده واوامر خداى عزّوجلّ بودند.(1)

ج. مراد از «ازواج»، همسران مؤمن در دنياست نه حور العين؛ زيرا حور العين در بهشت هستند وخارج آن نيستند تا با اين فرمان داخل بهشت شوند.(2)

د. اگر در آيه قبلى مؤمنين مخاطب فرض شده بودند وبه ايشان مى فرمود داخل بهشت شويد، ولى در اين آيه غايب فرض شده اند ومى فرمايد براى آنان دائما قدح مى آورند وجام مى برند، اين التفات به منظور تجليل واحترام از مؤمنين است؛ مى خواهد بفهماند آن قدر از مؤمنين تجليل به عمل مى آيد كه بايد آن را براى ديگران تعريف كرد.(3)

ه -. مسأله خواست دل از لذت چشم جدا بيان شده است؛ زيرا ممكن است اشاره باشد به:

1. اين كه لذت نظر اهميت فوق العاده اى دارد كه از لذات ديگر برتر وبالاتر است.

2. اين كه جمله ما تشتهيه الأنفس لذات ذائقه وشامه ولامسه را بيان مى كند، ولى جمله تلذ الأعين بيانگر لذّت چشم است.(4)

و. كلمه «مِنْ» براى تبعيض است؛ منها تأكلون واين كلمه خالى از اين اشاره نيست كه نعمت هاى بهشتى تمام شدنى نيست، هر قدر بخوريد بعضى از آن را خورده ايد.(5)

ز. مجرمين هم گنه كاران را شامل مى شود وهم كفّار را ومؤيد اين معنا اين است كه اين كلمه در مقابل كلمه «متّقين» قرار گرفته است كه از كلمه مؤمنين خصوصى تر است وتنها شامل مؤمنين باتقوا مى شود.(6)

ص: 105


1- الميزان، ج 18، ص 193؛ نمونه، ج 21، ص 112؛ مجمع البيان، ج 9، ص 85.
2- الميزان، ج 18، ص 193؛ نمونه، ج 21، ص 114؛ مجمع البيان، ج 9، ص 85.
3- الميزان، ج 18، ص 193.
4- الميزان، ج 18، ص 194؛ نمونه، ج 21، ص 116.
5- الميزان، ج 18، ص 194؛ نمونه، ج 21، ص 118.
6- الميزان، ج 18، ص 195؛ نمونه، ج 21، ص 120؛ تفسير كبير، ج 27، ص 227.

ح. مجرمين كه در عذاب جهنّم قرار دارند، نااميد هستند ونااميدى هم يا از رحمت خدا يا از بيرون شدن از دوزخ است.(1)

ط. مجرمين مالك دوزخ را خطاب مى كنند وآن چه را كه بايد از خدا بخواهند از او مى خواهند واين بدان جهت است كه اهل دوزخ محجوب از خدا هستند.(2)

ى. معناى «قضاء»، ميراندن است ومنظور از اين مرگ، معدوم شدن وباطل محض گشتن است، بلكه به اين وسيله از عذاب اليم وشقاوتى كه دارند نجات يابند واين هم يكى از مواردى است كه ملكات دنيوى دوزخيان ظهور مى كند؛ چون در دنيا هم كه بودند مرگ را نابودى مى پنداشتند نه انتقال از سرايى به سراى ديگر، از اين رو در دوزخ تقاضاى مرگ مى كنند.(3)

ك. منظور از كلمه «مالك» همان فرشته مأمور دوزخ است كه در اخبار وروايات عامه وخاصه نيز به اين نام ناميده شده است.(4)

ل. مراد از حق در آيه 78 لقد جئتكم بالحق، مطلق حق است؛ هر چه مى خواهد باشد وبيشتر دوزخيان از هر چيزى كه مصداق حق بود كراهت وتنفر داشتند، اما حقى كه معهود اذهان است يعنى دين حق كه همان توحيد وقرآن باشد.(5)

م. منظور از اين كه فرمود از حق كراهت داشتند، كراهت به حسب طبع ثانوى است كه در اثر ارتكاب پى در پى گناهان در آدمى پيدا مى شود؛ زيرا هيچ بشرى نيست كه بر حسب طبع خدادادى اش وفطرت اولى اش از حق كراهت داشته باشد؛ زيرا خداى تعالى فطرت بشر را بر اساس حق نهاده است.(6)

ن. منظور از كلمه «سرّ»، اسرارى است كه در دل هاى خود پنهان مى دارند ومنظور از كلمه «نجوى» سخنان بيخ گوشى است كه با يكديگر دارند، سخنانى كه مى خواهند ديگران نشنوند وچون سرّ عبارت است از حديث نفس، از اين رو از اطلاع خداى متعال به آن واز اطلاع

ص: 106


1- الميزان، ج 18، ص 195.
2- الميزان، ج 18، ص 195؛ نمونه، ج 21، ص 123.
3- الميزان، ج 18، ص 196.
4- الميزان، ج 18، ص 195؛ نمونه، ج 21، ص 122.
5- الميزان، ج 18، ص 196؛ نمونه، ج 21، ص 123؛ تفسير كبير، ج 27، ص 227.
6- الميزان، ج 18، ص 196؛ مجمع البيان، ج 9، ص 87.

خداى سبحان به سخنان بيخ گوشى آنان تعبير كرد به اين كه خدا آن را مى شنود.(1)

س. در آيه 81 اگر «انْ» شرطيه استعمال كرد و «لو» شرطيه را كه دلالت بر امتناع دارد استعمال نكرد با اين كه مقتضاى مقام چنين بود، براى اين است كه طرف مقابل را كمى از مقام لجبازى اشان پايين آورده وبه انصاف وادار سازد.(2)

ع. دو احتمال در تفسير ربّ العرش وجود دارد:

1. تعبير «ربّ العرش» بعد از رب السماوات والارض در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص مى باشد؛ زيرا عرش به مجموعه عالم هستى كه تخت حكومت خداوند بزرگ است گفته مى شود.

2. احتمال دارد «عرش» اشاره به عالم ماوراى طبيعت باشد در مقابل سموات وارض كه اشاره به عالم ماده است.(3)

ف. تكرار كلمه «اله» در آيه شريفه هم تأكيد را افاده مى كند وهم دلالت مى كند بر اين كه اله بودن خداى متعال در آسمان وزمين به معناى آن است كه الوهيت او متعلق به آسمان ها وزمين است نه اين كه خداى متعال در آسمان ها وزمين يا در يكى از آن دو مكان جاى دارد.(4)

ص. مراد از كلمه «حق» در آيه 86 الاّ من شهد بالحقّ، دين توحيد است ومراد از شهادت به حقّ، اعتراف به آن دين است.(5)

ق. از آن جا كه علم مطلق آمده، آگاهى به حقيقت حال كسى است كه مى خواهند برايش شفاعت كنند. بنا بر اين تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه معترف به توحيد باشد واز حقيقت حال واعمال كسى را كه مى خواهد شفاعتش كند واقف باشد.(6)

ر. در ميان مشركان عرب وغيرعرب كمتر كسى پيدا مى شد كه بت ها را خالق وآفريننده بداند، بلكه آن ها بت ها را به عنوان وساطت وشفاعت در پيشگاه خدا يا به عنوان اين كه

ص: 107


1- الميزان، ج 18، ص 199؛ نمونه، ج 21، ص 124؛ مجمع البيان، ج 9، ص 87؛ تفسير كبير، ج 27، ص 229.
2- الميزان، ج 18، ص 200؛ نمونه، ج 21، ص 128.
3- نمونه، ج 21، ص 129.
4- الميزان، ج 18، ص 202؛ مجمع البيان، ج 9، ص 88.
5- الميزان، ج 18، ص 203؛ نمونه، ج 21، ص 135؛ مجمع البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير كبير، ج 27، ص 234.
6- الميزان، ج 18، ص 203.

سمبل ونشانه اى هستند از وجودهاى مقدس اولياء الله، به ضميمه اين بهانه كه معبود ما بايد موجود محسوسى باشد، پرستش مى كردند، از اين رو هر گاه در باره خالق از آن ها سؤال مى شد خالق را خداوند معرفى مى كردند.(1)

ش. ضمير در كلمه «قيله» به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر مى گردد وكلمه «قيل» مانند «قول» مصدر است وجمله «قيله» عطف است بر كلمه «الساعة» در جمله وعنده علم الساعة ومعنايش چنين مى شود كه نزد خداست علم قيامت وعلم به سخن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه گفت اى پروردگار اينان كه قوم من هستند ايمان نمى آورند.(2)

ت. معناى جمله قل سلام اين است كه با ايشان خداحافظى ووداع كن؛ وداع كسى كه مى خواهد براى هميشه تركشان گويد واز ترك آنان هيچ باكى نداشته باش.(3)

نكته ها

1. منظور از «عباد» در آيه شريفه 68، اولياى خداوند هستند؛ زيرا نظير همين حكمى كه براى بندگان بيان كرده كه در قيامت از آرامش بهره مند هستند: يا عباد لا خوف عليكم اليوم ولا أنتم تحزنون، در باره اولياى الهى در سوره يونس آيه 62 بيان كرده است: الا انّ أولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون الّذين ءامنوا وكانوا يتّقون لهم البشرى فى الحياة الدنيا وفى الاخرة.

2. در آيه 70 زخرف مى فرمايد: اى مومنان در حالى كه شاد ومسرور هستيد شما وهمسرانتان به بهشت وارد شويد.

ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ

به نمونه اى از سرور وشادى در آيه ديگر اشاره شده است

هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِى ظِلاَلٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ (يس، 56)

3. بودن در كنار همسران باايمان ومهربان هم براى مردان لذّت بخش است وهم براى زنانشان كه اگر در اندوه دنيا شريك بودند در شادى آخرت نيز شريك باشند.(4)

ص: 108


1- نمونه، ج 21، ص 136؛ مجمع البيان، ج 9، ص 90.
2- الميزان، ج 18، ص 203؛ نمونه، ج 21، ص 137؛ مجمع البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير كبير، ج 27، ص 235.
3- الميزان، ج 18، ص 204؛ نمونه، ج 21، ص 138.
4- نمونه، ج 21، ص 114.

4. سؤال: آيا با توجه به اين كه قرآن مى فرمايد: در بهشت هر چه نفس ها بخواهد در اختيار آنان قرار مى گيرد حال اگر اهل بهشت تقاضاى چيزهاى حرام كنند خداوند به آن ها مى دهد؟

پاسخ: چون تقاضا وخواهش هاى انسان متناسب با روح اوست وانسانى كه روح پاك دارد هيچ وقت تقاضاى محرمات را نمى كند پس اين سؤال بى جا خواهد بود.

5. دو كلمه «صحاف» و «اكواب» اشاره است به اين كه اهل بهشت هم داراى طعامند وهم داراى شراب؛ از صحاف طعام مى خورند واز اكواب آب مى نوشند.(1)

6. رسيدن به تمام خواسته ها، فقط در بهشت امكان پذير است: فيها ما تشتهيه الانفس.(2)

7. آزادى بهشتيان در انتخاب نعمت ها

بهشتيان در بهشت در انتخاب نعمتهاى مختلف آزاد هستند وهيچ گونه محدوديتى وجود ندارد از جمله:

1. انتخاب مسكن؛ وسيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا... وقالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده واورثنا الارض نتبؤا من الجنة حيث نشاء. (زمر، 73-74)

2. انتخاب غذاها وميوه ها؛ انّ المتّقين فى جنّات ونعيم * وأمددناهم بفاكهة ولحم مما يشتهون. (طور، 17-22)

3. بهره مندى از تمام خواسته هاى درونى؛ وفيها ما تشتهيه الأنفس وتلذّ الأعين وانتم فيها خالدون. (زخرف، 71)

8. در آيه 72 براى اين كه روشن شود اين همه نعمت هاى بهشتى را به بها مى دهند وبه بهانه نمى دهند، مى فرمايد اين بهشتى كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد.(3)

تعبير به ارث معمولاً جايى به كار مى رود كه انسان نعمتى را بى زحمت به دست آورد واين مى فهماند كه آنچه خدا به مؤمنين مى دهد در مقايسه با اعمالشان آن قدر برترى دارد كه گويى همه آن ها را به رايگان از فضل الهى به دست آورده اند. ممكن است تعبير به ارث اين

ص: 109


1- الميزان، ج 18، ص 193؛ تفسير كبير، ج 27، ص 226.
2- نور، ج 10، ص 474.
3- نمونه، ج 21، ص 117؛ مجمع البيان، ج 9، ص 85.

مطلب را هم بيان دارد كه هر انسان مسكنى در بهشت دارد وجايگاهى در دوزخ؛ بهشتيان وارث منازل دوزخيان مى شوند ودوزخيان وارث منازل بهشتيان.(1)

9. مجرم از ماده «جرم» در اصل به معناى قطع كردن است كه در مورد قطع ميوه از درخت وهمچنين خود درختان نيز به كار مى رود، ولى بعدا در مورد انجام هر گونه اعمال بد به كار رفته است. شايد به اين تناسب كه انسان را از خدا وارزش هاى انسانى جدا مى سازد.(2)

10. «مبلسون» از «ابلاس» به معناى اندوهى است كه همراه با يأس باشد. شايد كلمه «ابليس» نيز به خاطر يأس شيطان از رحمت خدا بر او اطلاق شده است.(3)

11. از آيه 78 استفاده مى شود كه ملاك در سعادت بشر تنها وتنها پذيرفتن حق وملاك در شقاوتش ردّ حق است.(4)

12. حكمت غير از علم است. چه بسيار عالمانى كه اهل حكمت نيستند، دانش دارند اما بينش ندارند. خداوند هم عليم است وهم حكيم: وهو الحكيم العليم.(5)

13. در آيه 85 قرآن كريم سه صفت براى خداوند ذكر مى كند كه هر يك به تنهايى اثبات ربوبيت او را در عالم هستى بيان مى كند: چون او مالك تمام هستى است پس فقط او مى تواند ملك خود را تدبير كند وچون علم قيامت منحصر به اوست وتنها او مى داند كه منتهى اليه حركت مخلوقات چه منزلى است، پس تنها او مدبّر موجودات است وسرانجام چون همه به او رجوع مى كنند تا به حساب آن ها رسيدگى شود روشن مى شود كه ربوبيت تنها از آن اوست.

14. خداوند از هر گونه نقص منزّه ودر برابر هر گونه كمال مبارك است: سبحان... تبارك....(6)

ص: 110


1- . نمونه ج 21 ص 117.
2- نمونه، ج 21، ص 120.
3- نور، ج 10، ص 475.
4- الميزان، ج 18، ص 197.
5- نور، ج 10، ص 479.
6- نور، ج 10، ص 480.

سوره دخان

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) وَ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرينَ (3) فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ (4) أَمْرًا مِنْ عِنْدِنا إِنّا كُنّا مُرْسِلينَ (5) رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (6) رَبِّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ (7) لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ اْلأَوَّلينَ (8) بَلْ هُمْ في شَكٍّ يَلْعَبُونَ (9) فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبينٍ (10) يَغْشَى النّاسَ هذا عَذابٌ أَليمٌ (11) رَبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ (12) أَنّى لَهُمُ الذِّكْرى وَ قَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مُبينٌ (13) ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (14) إِنّا كاشِفُوا الْعَذابِ قَليلاً إِنَّكُمْ عائِدُونَ (15) يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى إِنّا مُنْتَقِمُونَ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * سوگند به اين كتاب روشنگر، * كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم؛ ما همواره انذاركننده بوده ايم. * در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير وجدا مى گردد. * (آرى، نزول قرآن) فرمانى بود از سوى ما؛ ما (محمد (صلی الله علیه و آله) را) فرستاديم. * اين ها همه به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت، كه شنونده وداناست. * (همان) پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه در ميان آن هاست، اگر اهل يقين هستيد. * هيچ معبودى جز او نيست؛ زنده مى كند ومى ميراند؛ او پروردگار شما وپروردگار پدران نخستين شماست. * ولى آن ها در شكّاند و (با حقايق) بازى مى كنند. * پس منتظر روزى باش كه آسمان دود آشكارى پديد آورد، * كه همه مردم را فرا مى گيرد؛ اين عذاب دردناكى است! * (مى گويند:) پروردگارا! عذاب را از ما برطرف كن كه ايمان مى آوريم. * چگونه واز كجا متذكّر مى شوند با اين كه رسول روشنگر (با معجزات ومنطق روشن) به سراغشان آمد! * سپس از او رويگردان شدند وگفتند: «او تعليم يافته اى ديوانه است.» * ما عذاب را كمى برطرف مى سازيم، ولى باز به كارهاى خود باز مى گردند. * (ما از آن ها انتقام مى گيريم) در آن روز كه آن ها را با قدرت خواهيم گرفت؛ آرى ما انتقام گيرنده ايم.

ص: 111

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن كريم در شب مبارك (شب قدر)، توصيف شب قدر، هدف از نزول قرآن، بيان قسمتى از اوصاف خداوند، در ترديد بودن كفار، عذاب الهى براى كفار در قيامت، تقاضاى آنان براى رهايى از عذاب، اتمام حجت بر كفار در دنيا وانتقام خداوند از آنان در قيامت.

ب. منظور از كتاب مبين، قرآن كريم است وممكن است بگوييم اين كتاب آسمانى در دو نوبت نازل شده: 1. تمامى آن در شب قدر. 2. به تدريج در طى 23 سال رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).(1)

ج. مراد از ليلة مباركة شب قدر است ومنظور از مبارك بودن آن شب، اين است كه ظرفيت خير كثيرى را دارد؛ چون بركت به معناى خير كثير است وقرآن خير كثيرى است كه در آن شب نازل شده است ورحمت واسعه اى است كه دامنه اش همه خلق را گرفته است.(2)

د. علت نزول قرآن كريم اين است كه ما همواره انذاركننده هستيم چون سنت خداوند اين است كه همواره پيامبرانى را براى هدايت وانذار بشر بفرستد. پيش از اين كتب آسمانى مانند تورات وانجيل را نازل فرمود وحالا قرآن را نازل مى فرمايد، پس نزول قرآن چيز نوظهورى نيست.(3)

ه -. با توجه به آيه بعد كه تعبير به فعل مضارع «يفرق» كرده است واستمرار را مى رساند واز ظاهر جمله شهر رمضان الّذين انزل فيه القرءان (بقره، 185)، چنين بر مى آيد كه مادامى كه شهر رمضان در كره زمين تكرار مى شود، آن شب قدر نيز تكرار مى شود.(4)

و. «فرق» به معناى جدا كردن چيزى از چيز ديگر است به گونه اى كه از يكديگر متمايز شوند ودر مقابل اين كلمه «احكام» قرار دارد. بنا بر اين «امر حكيم» عبارت است از امرى كه الفاظش از يكديگر متمايز نباشد واحوال وخصوصياتش متعيّن نباشد. بنا بر اين امور اين جهان براى موجوديت پيدا كردن بايد دو مرحله را طى كند: يكى مرحله اجمال وابهام

ص: 112


1- مجمع البيان، ج 9، ص 92؛ الميزان، ج 18، ص 208؛ نمونه، ج 21، ص 149؛ تفسير كبير، ج 27، ص 238.
2- الميزان، ج 18، ص 207؛ نمونه، ج 21، ص 147؛ مجمع البيان، ج 9، ص 92؛ تفسير كبير، ج 27، ص 238.
3- الميزان، ج 18، ص 210.
4- الميزان، ج 18، ص 208.

وديگرى مرحله تفصيل، از اين رو ليلة القدر، شبى است كه امور از مرحله احكام وابهام به مرحله فرق وتفصيل بيرون مى آيند واز جمله امور، قرآن كريم است كه در شب قدر از مرحله احكام در آمده وبه وسيله نازل شدنش در خور فهم بشر مى شود.(1)

ز. از ظاهر جمله فيها يفرق كه استمرار فهميده مى شود، استفاده مى شود كه همه امور ومسائل به طور حكيمانه ومستحكم مقرر وتنظيم مى گردد وهر سال از يكديگر جدا مى شود. بنا بر اين مراد از «امرحكيم» بايد امور تكوينى باشد كه در هر شب قدر بعد از احكام، تفريق وتقسيم مى شود ومعنا ندارد معارف واحكام الهيه هر سال تفريق وتقسيم شود، از اين رو اگر مراد از تفريق، تفريق معارف بود جا داشت كه تعبير به فعل ماضى كند؛ «فيها فرق».(2)

ح. مراد از كلمه «أمر» در اين آيه شريفه شأن است وممكن هم هست مراد از اين كلمه همان معناى مقابل نهى باشد، البته احتمال دوم بعيد است(3). بنا بر اين معناى آيه اين است: قرآن را در حالى كه امرى از ناحيه ما بود نازل كرديم؛ چون سنت ما بر همين جارى است كه انبيا را بفرستيم وكتب آسمانى نازل كنيم، اين ها به خاطر رحمتى است كه از سوى پروردگارت كه شنونده وداناست؛ يعنى علت اصلى نزول قرآن وارسال پيامبر ومقدرات شب قدر اين است كه رحمت بيكران حق ايجاب مى كند كه بندگانش را به حال خود رها نكند وبراى آن ها برنامه وراهنمايى بفرستد تا به سعادت نايل شوند.

ط. در آيه 6 گفت از سوى پروردگارت، در آيه 7 پروردگار را توضيح مى دهد؛ زيرا ممكن بود كه مشركان بگويند قرآن نيز مثل ما اعتقاد به چند ربّ را قبول دارد، از اين رو آيه مى فرمايد: پروردگار تو همان پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه ميان آن دو است مى باشد كه همه اهل يقين او را مى شناسند واگر شما هم اهل يقين باشيد خواهيد دانست كه او ربّ همه چيز است.(4)

ى. اين اشتراط همان گونه كه زمخشرى هم گفته از قبيل اشتراطى است كه گاهى خود ما

ص: 113


1- الميزان، ج 18، ص 210.
2- الميزان، ج 18، ص 211.
3- الميزان، ج 18، ص 212.
4- الميزان، ج 18، ص 213؛ نمونه، ج 21، ص 154.

در گفت وگوهايمان مى آوريم؛ مثلاً مى گوييم اين تحفه زيد است، البته اگر داستان سخاى او را شنيده باشى. در حقيقت معناى اين اشتراط اين است كه بفهمانيم سخاوت زيد را همه اهل يقين مى دانند. در آيه مورد بحث هم معناى اين اشتراط اين است كه بفهماند خدا همان كسى است كه همه اهل يقين او را مى شناسند.(1)

ك. اگر كسانى در حقانيت اين كتاب آسمانى ونبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ترديد دارند به خاطر اين نيست كه مسأله پيچيده اى است، بلكه از اين جهت است كه آن را جدى نمى گيرند وبا شوخى ومسخره واستهزا وتجاهل با آن برخورد مى نمايند همان گونه كه تعبير به «يلعبون» شده است؛ زيرا ماده «لعاب» به گفته راغب آب دهان است به هنگامى كه راه مى افتد واز آن جا كه انسان موقع بازى وشوخى هدف مهمى از كار خود ندارد تشبيه به بزاق شده است كه بى اراده از دهان انسان بيرون مى ريزد.(2)

ل. كلمه «بَلْ» اعراض از مطلب محذوف است كه به سياق آيه معلوم است به اين تقدير كه ايشان با اين حرف ها يعنى رسالت رسول واوصاف كتابى كه بر او نازل شده صاحب يقين وداراى ايمان نمى شوند، بلكه همچنان در شك مى مانند وسرگرم بازى با اشتغالات دنيوى خود هستند.(3)

م. مفسرين در اين كه مراد از «دخان مبين» چيست كه عذاب اليم ناميده شده است، وجوهى بيان كرده اند از جمله:

1. مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند به دليل نفرينى كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در اثر كفر اهل مكه، در حقّشان كرده بود. طبق اين تفسير دخانى در حقيقت وجود نداشته، بلكه آسمان در نظر مردم گرسنه وتشنه تيره وتار جلوه مى كند. بنا بر اين، ذكر دخان در اين جا جنبه مجازى دارد كه اشاره به آن حالت سخت ودردناك است.

2. دخان در اين آيه از علامت هاى قيامت است كه هنوز محقق نشده وقبل از قيام قيامت محقق مى شود. براى اين تفسير رواياتى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است.

ص: 114


1- الميزان، ج 18، ص 213.
2- نمونه، ج 21، ص 158.
3- الميزان، ج 18، ص 218.

ن. در اين كه منظور از روزى كه خداوند كفار را به شدت مى گيرد وعذاب مى كند چيست ؟ دو احتمال ذكر شده:

1. وقتى كه كفار حق را تكذيب كردند، خداوند در جنگ بدر آن ها را هلاك كرد.

2. منظور روز قيامت است كه عذابش از هر نوع عذابى سخت تر است.(1)

وَ لَقَدْ فَتَنّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جاءَهُمْ رَسُولٌ كَريمٌ (17) أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (18) وَ أَنْ لا تَعْلُوا عَلَى اللّهِ إِنِّي آتيكُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (19) وَ إِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (20) وَ إِنْ لَمْ تُؤْمِنُوا لي فَاعْتَزِلُونِ (21) فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ (22) فَأَسْرِ بِعِبادي لَيْلاً إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (23) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ (24) كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (25) وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ (26) وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ (27) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْمًا آخَرينَ (28) فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ اْلأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرينَ (29) وَ لَقَدْ نَجَّيْنا بَني إِسْرائيلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهينِ (30) مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عالِيًا مِنَ الْمُسْرِفينَ (31) وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمينَ (32) وَ آتَيْناهُمْ مِنَ اْلآياتِ ما فيهِ بَلؤُا مُبينٌ (33)

t ترجمه

ما پيش از اين ها قوم فرعون را آزموديم ورسول بزرگوارى به سراغشان آمد، * (وبه آنان گفت: امورِ) بندگان خدا را به من واگذاريد كه من فرستاده امينى براى شما هستم. * ودر برابر خداوند تكبّر نورزيد كه من براى شما دليل روشنى آورده ام. * ومن به پروردگار خود وپروردگار شما پناه مى برم از اين كه مرا متهم كنيد. * واگر به من ايمان نمى آوريد، از من كناره گيرى كنيد (ومانع ايمان آوردن مردم نشويد). * (آن ها هيچ يك از اين پندها را نپذيرفتند، وموسى) به پيشگاه پروردگارش عرضه داشت: اين ها قومى مجرم اند. * (به او دستور داده شد:) بندگان مرا شبانه حركت ده كه شما تعقيب مى شويد. * (هنگامى كه از دريا گذشتيد) دريا را آرام وگشاده بگذار (وبگذر) كه آن ها لشكرى غرق شده خواهند بود. * (سرانجام همگى نابود شدند و) چه بسيار باغ ها وچشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند، *

ص: 115


1- مجمع البيان، ج 9، ص 95؛ تفسير كبير، ج 27، ص 245؛ الميزان، ج 18، ص 221.

وزراعت ها وقصرهاى زيبا وگران قيمت، * ونعمت هاى فراوان ديگر كه در آن (غرق) بودند! * اينچنين بود (ماجراى آنان!) وما (اموال وحكومت) اين ها را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. * نه آسمان بر آنان گريست ونه زمين، ونه به آن ها مهلتى داده شد. * ما بنى اسرائيل را از عذاب ذلت بار رهايى بخشيديم؛ * از فرعون كه مردى متكبر واز اسرافكاران بود. * ما آن ها را با علم (خويش) بر جهانيان برگزيديم وبرترى داديم، * وآياتى (از قدرت خويش) را به آن ها داديم كهآزمايش آشكارى در آن بود (ولى آنان كفران كردند ومجازات شدند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آزمايش فرعونيان واتمام حجت بر آنان، درخواست موسى (علیه السلام) بر نابودى آنان واجابت آن، جدايى فرعونيان از نعمت هاى فراوان مادى وعدم مهلت خداوند به آن ها به هنگام انتقام.

ب. قرآن كريم براى مشركان لجوج وسرسخت نمونه اى از امت هاى پيشين را نقل مى كند تا هم تسلى خاطر پيامبر باشد وهم تهديد براى مشركان. حضرت موسى (علیه السلام) با لحنى مؤدبانه گفت من رسول امينى هستم براى شما وبا پذيرفتن دعوت من در برابر خدا تكبر نورزيد؛ چون تكذيب رسول معنايى جز برترى جويى در برابر خداوند كه مرا فرستاده ندارد ومن آيات روشنى براى حقانيتم آورده ام.

از آن جا كه موسى (علیه السلام) مى دانست رفتار اين مستكبران چگونه است، ادامه مى دهد كه من به پروردگار خود وشما پناه مى برم از اين كه مرا متهم وسنگسار كنيد؛ يعنى شما قادر نيستيد اين كار را بكنيد زيرا او حافظ من است. موسى (علیه السلام) مى دانست انقلابش به ثمر مى نشيند، از اين رو به اين اندازه قانع بود كه دشمنان سد راهش نشوند، لااقل از او كناره گيرى كنند، اما مگر اين جباران به راحتى از منافع نامشروعشان دست برمى داشتند.

وقتى موسى (علیه السلام) نااميد از هدايت آن ها شد گفت: خدايا اين ها مجرم هستند. موسى در اين نفرين رعايت ادب را كرد ونگفت چنين وچنان كن كه خطاب آمد: بندگانم را شبانه حركت بده تا اين كه فرعونيان به تعقيب شما در آيند وبعد از عبور شما آن ها را غرق خواهيم

ص: 116

ساخت، وبعد از غرق آن ها چه اندازه باغ ها وچشمه ها از خود به جا گذاشتند.

ج. مراد از رسول كريم حضرت موسى (علیه السلام) است.(1)

د. مراد از عباد الله، همان بنى اسرائيل است واگر از آنان اين طور تعبير كرد براى اين بود كه هم نسبت به آنان اظهار ترحمى كرده باشد وهم به فرعونيان فهمانده باشد استكبارى كه نسبت به بنى اسرائيل مى كنى وتعدى كه به حقوق آنان روا مى دارى، خود استكبار بر خداست؛ براى اين كه بنى اسرائيل بندگان خدايند.(2)

ه -. آيه 18 تفسيرى است براى آمدن رسول در جمله وجاءهم رسول كريم؛ زيرا معناى آمدن رسول، تبليغ رسالت است نه اين كه از جايى بيايد واز جمله پيام هاى الهى ورسالت هاى موسى به فرعون وقوم او، يكى اين بوده كه بنى اسرائيل را به سرپرستى موسى بسپارند ودست از آزار وشكنجه آنان بردارند.(3)

و. تعبير رسولٌ امينٌ در حقيقت به عنوان پيش گيرى از نسبت هاى ناروايى است كه فرعونيان به حضرت موسى (علیه السلام) دادند. مانند نسبت سحر، قصد برترى جويى وحكومت بر سرزمين مصر وبيرون راندن صاحبان اصلى آن سرزمين كه در آيات مختلف به آن اشاره شده است.(4)

ز. منظور از دريا در اين آيات همان رود عظيم نيل است.(5)

ح. تعبير به غرق شوندگان با اين كه هنوز غرق نشده بودند، اشاره به قطعى وحتمى بودن اين فرمان الهى است.(6)

ط. منظور از مقام كريم، قصرها وخانه هاى بزرگ ومجلل فرعونيان است.(7)

ى. منظور از قوما ءاخرين بنى اسرائيل است؛ زيرا در آيه 59 سوره شعراء به آن تصريح شده است: فاخرجناهم من جنات وعيون وكنوز ومقام كريم كذلك وأورثناها لبنى اسرائيل.(8)

ص: 117


1- الميزان، ج 18، ص 221؛ نمونه، ج 21، ص 167؛ مجمع البيان، ج 9، ص 95؛ تفسيركبير، ج 27، ص 246.
2- الميزان، ج 18، ص 222.
3- الميزان، ج 18، ص 222.
4- نمونه، ج 21، ص 169؛ تفسير كبير، ج 27، ص 246.
5- نمونه، ج 21، ص 175.
6- نمونه، ج 21، ص 176.
7- الميزان، ج 18، ص 225؛ نمونه، ج 21، ص 177؛ مجمع البيان، ج 9، ص 97؛ تفسير كبير، ج 27، ص 247.
8- نمونه، ج 21، ص 178؛ مجمع البيان، ج 9، ص 97؛ تفسير كبير، ج 27، ص 247.

ك. در اينكه منظور از گريه نكردن آسمان ها وزمين چيست سه احتمال وجود دارد:

1. كنايه از حقارت فرعونيان وعدم وجود يار وياور ودلسوز براى آن ها باشد؛ زيرا در ميان عرب معمول است هنگامى كه مى خواهند اهميت مقام كسى را كه مورد مصيبتى واقع شده بيان كنند مى گويند: آسمان وزمين بر او گريه كردند.

2. منظور گريستن اهل آسمان ها وزمين است؛ زيرا آن ها براى مؤمنان ومقرّبان درگاه خداوند گريه مى كنند نه براى جبّارانى همچون فرعونيان.

3. گريه آسمان وزمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى وسرخى مخصوص خودنمايى مى كند كه براى تبه كاران چنين امرى حاصل نشد.(1)

ل. جمله ما كانوا منظرين كنايه است از سرعت جريان قضاى الهى وقهر ربوبى در باره آنان واين كه هيچ مانعى جلوى اين جريان را نگرفت وهيچ چيزى چاره آن را نكرد تا به وسيله يكى از اين امور تأخيرى در قضاى الهى رخ دهد.(2)

م. منظور از عالى در اينجا علو مقام نيست، بلكه اشاره به برترى جويى فرعون وعلو در اسراف وتجاوز است.(3)

ن. عذابى كه بنى اسرائيل از آن نجات پيدا كردند عبارت است از اسارت در دست فرعونيان، كه فرزندانشان را سر مى بريدند وزنان ودختران را زنده مى گذاشتند وبلاهاى ديگرى كه بر بنى اسرائيل مى آوردند.(4)

س. در صورتى كه مراد از اختيار از بعضى جهات باشد، در اين صورت مراد از العالمين تمامى امت هاى عالم آن روز است؛ وآن بعضى جهات عبارت بود از اين كه ساير امت هاى دنياى آن روز انبياى بيشترى داشتند ونيز اين امتياز را داشتند كه سال هايى طولانى در بيابان سرگردان شدند ودر طول آن مدت ابر آسمان بر ايشان سايه مى افكند وطعامشان منّ وسلوى بود.

در صورتى كه از تمامى جهات باشد، در اين صورت مراد از العالمين تمامى امت ها

ص: 118


1- نمونه، ج 21، ص 179؛ مجمع البيان، ج 9، ص 97.
2- الميزان، ج 18، ص 226.
3- نمونه، ج 21، ص 183.
4- الميزان، ج 18، ص 226؛ نمونه، ج 21، ص 182؛ مجمع البيان، ج 9، ص 99؛ تفسير كبير، ج 27، ص 249.

نمى تواند باشد؛ زيرا به طور مسلم بنى اسرائيل از امت اسلام برترى ندارد. دليل اين مدعا آيه 143 سوره بقره است.(1)

ع. مراد از آيات، شكافتن دريا وسايه افكندن ابر وإنزال منّ وسلوى وامثال اين موارد است.(2)

نكته ها

1. تهديد دشمنان به رجم نسبت به پيامبران.

حضرت نوح: قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (الشعراء، 116)

حضرت ابراهيم: قَالَ أَ رَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّا (مريم، 46)

حضرت شعيب: قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفا وَلَوْ لاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ (هود، 91)

حضرت موسى: وإِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ (الدخان، 20)

2. اين چهار آيه اى كه از ولقد نجّينا شروع شد وبه بلاءٌ مبين ختم شد، نوعى تسليت ودلخوشى است بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) واشاره دارد بر اين كه خداى تعالى به زودى او ومؤمنين را از فراعنه مكّه نجات مى دهد وزمين را در اختيارشان قرار مى دهد.(3)

3. سرّ اين كه حضرت موسى (علیه السلام) گويد بندگان خدا را به من بسپاريد آن است كه از نظر دينى بايد امانت را به اهلش تحويل داد: انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الأمانات الى أهلها (نساء، 58). بنا بر اين، انبيا امين هستند ومردم امانت خدا وامانت را بايد به انبيا سپرد.

ص: 119


1- الميزان، ج 18، ص 227.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 249.
3- الميزان، ج 18، ص 227؛ نمونه، ج 21، ص 186.

آیه 34-59

اشاره

إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ (34) إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا اْلأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرينَ (35) فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (36) أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ (37) وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ (38) ما خَلَقْناهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (39) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ أَجْمَعينَ (40) يَوْمَ لا يُغْني مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (41) إِلاّ مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (42) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ (43) طَعامُ اْلأَثيمِ (44) كَالْمُهْلِ يَغْلي فِي الْبُطُونِ (45) كَغَلْيِ الْحَميمِ (46) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سَواءِ الْجَحيمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَميمِ (48) ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ (49) إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ (50) إِنَّ الْمُتَّقينَ في مَقامٍ أَمينٍ (51) في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (52) يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلينَ (53) كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ (54) يَدْعُونَ فيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنينَ (55) لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلأُولى وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (56) فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (57) فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (58) فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ (59)

ترجمه

اين ها [= مشركان] مى گويند: * «مرگ ما جز همان مرگ اوّل نيست وهرگز برانگيخته نخواهيم شد. * اگر راست مى گوييد پدران ما را (زنده كنيد و) بياوريد (تا گواهى دهند)!» * آيا آنان بهترند يا قوم «تبّع» وكسانى كه پيش از آن ها بودند؟! ما آنان را هلاك كرديم، چرا كه مجرم بودند. * ما آسمان ها وزمين وآنچه را كه در ميان اين دو است به بازى (وبى هدف) نيافريديم. * ما آن دو را جز به حق نيافريديم؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند. * روز جدايى (حق از باطل) وعده گاه همه آن هاست. * روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، واز هيچ سو يارى نمى شود؛ * مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده، چرا كه او عزيز ورحيم است. * مسلّما درخت زقّوم، * غذاى گنهكاران است، * همانند فلز گداخته در شكم ها مى جوشد؛ * جوششى همچون آب سوزان! * (آنگاه به مأموران دوزخ خطاب مى شود:) اين كافر مجرم را بگيريد وبه ميان دوزخ پرتابش كنيد. * سپس بر سر او از عذاب جوشان بريزيد. * (به او گفته مى شود:) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند

ص: 120

ومحترم بودى! * اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد. * (ولى) پرهيزكاران در جايگاه امنى قرار دارند، * در ميان باغ ها وچشمه ها؛ * آن ها لباس هايى از حرير نازك وضخيم مى پوشند ودر مقابل يكديگر مى نشينند؛ * ايچنين اند بهشتيان؛ وآن ها را با «حور العين» تزويج مى كنيم. * آن ها در آنجا هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، ودر نهايت امنيت به سر مى برند. * هرگز مرگى جز همان مرگ اول (كه در دنيا چشيده اند) نخواهند چشيد، وخداوند آن ها را از عذاب دوزخ حفظ مى كند؛ * اين فضل وبخششى است از سوى پروردگارت، اين همان رستگارى بزرگ است. * ما آن [= قرآن] را بر زبان تو آسان ساختيم، شايد آنان متذكّر شوند. * (امّا اگر نپذيرفتند) منتظر باش، آن ها نيز منتظرند (تو منتظر پيروزى الهى وآن ها منتظر عذاب وشكست)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انكار قيامت توسط كافران وهلاكت آنان، اقامه دليل بر قيامت، قيامت روز جداسازى كافران از مؤمنان، اوصاف عذاب الهى، بهره مندى پرهيزكاران از نعمت هاى خداوند، آسان قرار دادن قرآن براى تذكر مردم ودستور انتظار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى انتقام گرفتن خداوند از كفار.

ب. انحراف تمام فرعونيان از انكار معاد شروع مى شود، از اين رو مى فرمايد: مشركين چنين مى گويند كه مرگ ما جز همان مرگ اول نيست وما هرگز زنده نمى شويم، آن گاه براى اثبات حرف خود مى گويند: اگر راست مى گوييد كه بعد از مرگ حياتى هست پس پدران ما را زنده كنيد. بديهى است تمام اين حرف ها براى بهانه گيرى بود.

بر فرض خداوند زنده مى كرد مى گفتند: اين كار، سحر است. خداوند براى تهديد آنان مى فرمايد: آيا اين ها بهترند يا قوم تبع وافراد پيش از آن ها كه نه تنها در قيامت آن ها را عذاب مى كنيم، بلكه در همين دنيا آن ها را به دست هلاكت مى سپاريم.

ج. به پادشاهان يمن، «تبع» مى گفتند؛ زيرا اهل دنيا از آنان تبعيّت مى كردند.(1)

ص: 121


1- تفسير كبير، ج 27، ص 250.

د. منظور از الّذين من قبلهم اقوامى همچون قوم نوح وعاد وثمود است.(1)

ه -. مضمون دو آيه 38 و 39، دليل بر ثبوت معاد است؛ به اين بيان كه اگر فرض كنيم ماوراى اين عالم، عالم ديگرى ثابت نباشد، بلكه خداى تعالى هميشه موجوداتى خلق كند ودر آخر معدوم نموده وهمين طور الى الابد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازيگرى وعبث خواهد بود وحال آن كه بازى وعبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است وغرض صحيحى به دنبال دارد، از اين رو بايد بگوييم كه در ماوراى اين عالم، عالم ديگرى است كه باقى ودائمى مى باشد وموجودات به آن جا منتقل مى شوند وآن چه كه در اين دنياى فانى وناپايدار هست، مقدمه است براى انتقال به آن عالم؛ وآن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت.(2)

و. يوم الفصل يعنى: خداى تعالى در روز قيامت، بين حق وباطل جدايى مى افكند، ومتّقى را از مجرم جدا مى كند.(3)

ز. «أجمعين» ممكن است دو دسته منظور باشند:

احتمال اول: تمامى مردم از اولين وآخرين.

احتمال دوم: تمامى نامبردگان در سابق (يعنى قوم تبع وقوم فرعون وقريش وديگران).(4)

ح. فرق ميان اغنا ونصرت كه در اين آيه شريفه آمده است اين است كه اغنا (بى نياز كردن) در امورى است كه بى نيازكننده خودش به تنهايى ومستقلاً آن امر را عهده دار شود وبراى ديگرى وبه عوض او انجامش دهد وديگرى هيچ دخالتى نداشته باشد؛ ولى نصرت در جايى استعمال مى شود كه هم ناصر دخالت داشته باشد وهم منصور، ولى دخالت منصور به تنهايى براى انجام آن كار كافى نباشد وبا نصرت ناصر تكميل گردد.(5)

ط. مولاى اول در آيه شريفه، غير از مولاى دوم است؛ زيرا مولاى اول به معناى كسى است كه حقّ دارد در امور ديگرى تصرّف كند، ولى مولاى دوم به معناى كسى است كه

ص: 122


1- نمونه، ج 21، ص 192؛ مجمع البيان، ج 9، ص 101.
2- الميزان، ج 18، ص 235.
3- الميزان، ج 18، ص 235؛ مجمع البيان، ج 9، ص 101؛ تفسير كبير، ج 27، ص 251.
4- الميزان، ج 18، ص 235.
5- الميزان، ج 18، ص 236؛ نمونه، ج 21، ص 200.

وى نسبت به او ولايت دارد.(1)

ى. از آيات 43 تا 46 روشن مى شود كه شجرة الزقوم سه خصيصه دارد:

1. طعام گناهكاران است. 2. چون سرب يا مس مذاب است. 3. در درون شكم ها چون آب جوش غل مى زند.(2)

ك. در آيه 47 «سواء» به معناى وسط است؛ زيرا فاصله آن نسبت به اطراف مساوى است وبردن اشخاص گناه كار به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت طبعا شديدتر وشعله هاى آتش از هر سو آن ها را احاطه مى كند.(3)

ل. مراد از عذاب، وسيله عذاب است. بنا بر اين معناى آيه شريفه چنين است: سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب وجوشانى كه وسيله عذاب اوست بر سرش بريزيد.(4)

م. در اينكه منظور از مرگ اول در آيه 56 چيست دو وجه ذكر شده است:

1. «إلاّ» به معناى بعد است. معناى آيه اين مى شود كه بعد از مرگ نخستين مرگ ديگرى را نخواهند چشيد.

2. در اين جا تقديرى ملحوظ است. به اين تقدير: الاّ الموتة الاولى الّتى ذاقوها؛ مگر مرگ نخستين كه آن را از قبل چشيده اند.(5)

ن. دو تفسير براى آيه 58 وجود دارد:

1. با اين كه محتواى قرآن كريم فوق العاده عميق وابعادش بسيار گسترده است، ولى ساده، روان، همه كس فهم وقابل استفاده براى همه قشرهاست تا در اعماق قلوب انسان ها نفوذ كند وبى خبران را آگاه كند ودل هاى آماده را متذكر سازد.

2. با اين كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) درس نخوانده بود، ولى به راحتى مى تواند اين آيات پرمحتوا را قرائت نمايد.(6)

ص: 123


1- الميزان، ج 18، ص 236.
2- الميزان، ج 18، ص 238.
3- نمونه، ج 21، ص 205؛ مجمع البيان، ج 9، ص 103؛ تفسير كبير، ج 27، ص 253.
4- الميزان، ج 18، ص 238.
5- نمونه، ج 21، ص 215؛ مجمع البيان، ج 9، ص 105.
6- نمونه، ج 21، ص 217؛ الميزان، ج 18، ص 243.

نكته ها

1. همان گونه كه نجات از هواى نفس نيازمند به لطف ورحمت الهى است: انّ النّفس لأمّارة بالسّوء الاّ من رحم ربّى (يوسف، 53)، نجات از عذاب خداوند نيز محتاج به لطف ورحمت اوست: يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا ولا هم ينصرون الاّ من رحم الله.

2. تعبير انت العزيز الكريم براى انسان گناه پيشه با اين كه در نهايت ذلّت وپستى است در حقيقت نوعى استهزا است تا عذابش شديدتر گردد؛ چون اين گونه افراد در دنيا براى خود عزت وكرامتى قائل هستند وبه هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت وكرامت موهوم دست بر دارند.(1)

3. متقابل بودن بهشتيان با يكديگر وحذف هر گونه تفاوت وبرترى جويى در ميان آن ها اشاره اى است به روح انس واخوتى كه بر جلسات آن ها حاكم است.(2)

4. با اين كه مرگ در قيامت منحصر به بهشتيان نيست ودوزخيان نيز مرگ ندارند، ولى در آيه روى بهشتيان تكيه شده است؛ اين به خاطر آن است كه بشارتى براى بهشتيان باشد كه حيات جاويدان گوارايى دارند، اما براى دوزخيان كه هر لحظه از حياتشان براى آن ها مرگى است وگويى پيوسته مى ميرند وزنده مى شوند، اين سخن مفهومى ندارد.(3)

5. تعبير به «لايذوقون» اشاره به اين است كه حتىّ كمترين آثارى از آثار مرگ نيز براى بهشتيان پيدا نمى شود.(4)

ص: 124


1- الميزان، ج 18، ص 238؛ تفسير كبير، ج 27، ص 253.
2- نمونه، ج 21، ص 211؛ مجمع البيان، ج 9، ص 104.
3- نمونه، ج 21، ص 216؛ مجمع البيان، ج 9، ص 105.
4- نمونه، ج 21، ص 216.

سوره جاثيه

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (2) إِنَّ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لآياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ (3) وَ في خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (4) وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ تَصْريفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (5) تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم. * اين كتاب از سوى خداوند عزيز وحكيم نازل شده است. * بى شك در آسمان ها وزمين نشانه هاى (فراوانى) براى مؤمنان وجود دارد؛ * ونيز در آفرينش شما وجنبندگانى كه (در سراسر زمين) پراكنده ساخته، نشانه هايى است براى جمعيتى كه اهل يقين اند. * ونيز در آمد وشد شب وروز، ورزق (وبارانى) كه خداوند از آسمان نازل كرده وبه وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده وهمچنين در وزش بادها، نشانه هاى روشنى است براى گروهى كه اهل تفكّرند. * اين ها آيات خداوند است كه ما آن را به حق بر تو تلاوت مى كنيم؛ (اگر آن ها به اين آيات ايمان نياوردند،) به كدام سخن بعد از سخن خدا وآياتش ايمان مى آورند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند عزيز حكيم، خلقت آسمان ها وزمين نشانه خدا براى مؤمنان، خلقت انسان ها وجنبندگان نشانه براى اهل يقين واختلاف شب وروز ونزول باران واحياى زمين وچرخش بادها نشانه براى اهل تعقل، حقانيت وحى ونبوت ولجاجت مشركان در برابر آيات الهى.

ب. بدون شك در آسمان ها وزمين نشانه هاى فراوانى است براى كسانى كه اهل ايمانند

ص: 125

واصولاً آسمان ها وزمين آياتى هستند كه دلالت بر هستى پديدآورنده خود مى كنند؛ زيرا اتحاد واتصال اجزاى عالم دلالت بر خالق يكتا دارد كه خودش مدبّر ومربّى هم هست؛ اگر خالقى نبود، عالمى نبود واگر يكتا نبود تناقض ميان اجزاى عالم به وجود مى آمد.

ج. آيه 2 به همين صورت در آغاز چهار سوره قرآن آمده است كه سه سوره از سوره هاى حواميم (مؤمن، جاثيه واحقاف) ويك سوره غير حواميم (زمر) است، اين تكرار وتأكيد به اين منظور است كه توجه همگان را به عمق اسرار قرآن وعظمت محتواى آن جلب كند تا هيچ تعبيرى را در آن ساده نينگارند وهيچ كلمه اى را بى حساب فكر نكنند وبه هيچ حدى از فهم ودرك آن قانع نشوند.(1)

د. آيات هم براى مؤمن است وهم براى كافر، ولى از آن جايى كه فقط مؤمن است كه از اين آيات منتفع مى شود، آيات را فقط مختصّ به مؤمنين كرده است نظير اين كه در باره قرآن كريم مى فرمايد: هدى للمتّقين با اين كه قرآن كريم براى همه مردم هدايت است: هدى للناس.(2)

ه -. تعبير از سرسبز شدن طبيعت ودرختان به زنده كردن بعد از موت، خالى از اشاره به مسأله معاد نيست.(3)

و. مراد از رزقى كه خداى تعالى از آسمان نازل مى كند باران است واگر باران را رزق ناميده است ممكن است يكى از دو جهت ذيل باشد:

1. از باب ناميدن سبب به اسم مسبّب است.

2. باران نيز رزق است؛ چون همه آب هاى زمين از باران است.(4)

ز. اختلاف شب وروز آيتى است بين زمين وآسمان ومنظور از اختلاف شب وروز، اختلاف آن دو از نظر كوتاهى وبلندى است ومى توان گفت منظور از اختلاف رفت وآمد شب وروز وجانشين شدن هر يك براى ديگرى باشد.(5)

ص: 126


1- نمونه، ج 21، ص 227.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 259.
3- الميزان، ج 18، ص 238.
4- الميزان، ج 18، ص 238؛ مجمع البيان، ج 9، ص 109.
5- الميزان، ج 18، ص 238؛ مجمع البيان، ج 9، ص 109؛ تفسير كبير، ج 27، ص 260.

ح. منظور از كلمه «سماء» بالاى سر ويا ابر است؛ چون ابر را هم مجازا آسمان مى گويند.(1)

ط. در تفسير آيه 6 دو احتمال است:

1. اين جمله ممكن است اشاره باشد به آيات قرآنى كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تلاوت شده است.

2. اين جمله ممكن است اشاره باشد به آيات انفسى كه در سه آيه قبل بدان اشاره شده بود.(2)

ى. تعبير به «حقّ» اشاره به محتواى اين آيات وهم اشاره به حقانيّت نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ووحى الهى است؛ به عبارت ديگر اين آيات آن چنان گويا ومستدل است كه دليل حقانيت آن وآورنده آن در خودش نهفته است.(3)

ك. كلمه «ءايات» به معناى علامت هاى دلالت كننده است، پس آيات تكوينيه خدا عبارت است از امورى وجودى كه با وجود خارجى خود دلالت مى كند بر اين كه خداى تعالى در خلقت عالم يگانه است ودر اين كار شريكى ندارد وبه صفات كماليه متصف است واز هر نقص وحاجت منزه است.(4)

ل. آيات قرآن كريم به دو جهت آيات ناميده شده اند:

1. آيات قرآن كريم، بيانگر آيات تكوينى هستند؛ آيات تكوينيه اى كه بر هستى وصفات خداوند متعال دلالت دارند.

2. آيات قرآن كريم، بيانگر معارف اعتقادى يا احكام عملى ويا احكام اخلاقى مى باشند. احكامى كه خدا آن را مى پسندد وبدان امر مى كند.(5)

م. چرا در سه آيه شريفه نخست اهل ايمان وسپس اهل يقين وسرانجام اهل تعقل را ذكر كرد؟ شايد به اين علت باشد كه هر كس با اندك فهمى كه داشته باشد مى تواند از عظمت خلقت آسمان ها وزمين به راحتى به پديدآورنده اش راه يابد وانسان هاى مؤمن اين فهم را

ص: 127


1- الميزان، ج 18، ص 238.
2- الميزان، ج 18، ص 242؛ نمونه، ج 21، ص 233؛ مجمع البيان، ج 9، ص 110.
3- نمونه، ج 21، ص 233.
4- الميزان، ج 18، ص 241.
5- همان، ص 241.

دارند، اما درك اين معنا كه خالق موجودات باشعور وزنده است از عهده هر فردى بر نمى آيد؛ زيرا ارواح اين موجودات زنده وباشعور از عالم وراى اين عالم ماده هستند (عالم ملكوت)، از اين رو تنها اهل يقين كه داراى كمال ادراكند مى توانند اين معنا را بفهمند نه آن ها كه فهم ساده دارند.

اما آنچه از آيات در اختلاف شب وروز وباران وموت واحياى زمين وچرخش بادها... وفوايد بى شمار آن ها وجود دارد دركش محتاج تفكر عميق تر وتفصيلى تر است كه فقط از اهل تعقل بر مى آيد، از اين رو از مؤمنان تعبير به وصف واز اهل يقين وتعقل به صورت فعل مضارع (يوقنون - يعقلون) تعبير كرد كه دلالت بر استمرار دارد.(1)

ص: 128


1- همان، ص 238.

آیه 7-15

اشاره

وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاكٍ أَثيمٍ (7) يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليمٍ (8) وَ إِذا عَلِمَ مِنْ آياتِنا شَيْئًا اتَّخَذَها هُزُوًا أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (9) مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ لا يُغْني عَنْهُمْ ما كَسَبُوا شَيْئًا وَ لا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِياءَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (10) هذا هُدًى وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَليمٌ (11) اللّهُ الَّذي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (12) وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا مِنْهُ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (13) قُلْ لِلَّذينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اللّهِ لِيَجْزِيَ قَوْمًا بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) مَنْ عَمِلَ صالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (15)

ترجمه

واى بر هر دروغگوى گنهكار، * كه پيوسته آيات خدا را مى شنود كه بر او تلاوت مى شود، امّا از روى تكبر اصرار بر مخالفت دارد؛ گويى اصلاً آن را هيچ نشنيده است؛ چنين كسى را به عذابى دردناك بشارت ده! * وهر گاه از بعضى آيات ما آگاه شود، آن را به باد استهزا مى گيرد؛ براى آنان عذاب خواركننده اى است! * وپشتِ سرشان دوزخ است؛ وهرگز آنچه را به دست آورده اند آن ها را (از عذاب الهى) رهايى نمى بخشد، ونه اوليايى كه غير از خدا براى خود برگزيدند (مايه نجاتشان خواهند بود)؛ وعذاب بزرگى براى آن هاست! * اين (قرآن) مايه هدايت است؛ وكسانى كه به آيات پروردگارشان كافر شدند، عذابى سخت ودردناك دارند! * خداوند همان كسى است كه دريا را مسخّرِ شما كرد تا كشتى ها به فرمانش در آن حركت كنند وبتوانيد از فضل او بهره گيريد، وشايد شكر نعمت هايش را به جا آوريد. * او آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخّر شما ساخته؛ در اين نشانه هاى (مهمى) است براى كسانى كه انديشه مى كنند. * به مؤمنان بگو: «كسانى را كه اميد به ايام الله [= روز رستاخيز] ندارند مورد عفو قرار دهند تا خداوند هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد.» * هر كس كار شايسته اى به جا آورد، براى خود به جا آورده است؛ وكسى كه كارِ بد مى كند، به زيان خودِ اوست؛ سپس همه شما به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد.

ص: 129

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تهديد دروغ گويان گنهكار به عذاب دردناك به خاطر استكبار واستهزاى آنان، عدم سوددهى سرمايه ها وبت ها براى آن ها در نجات از عذاب خداوند، هدايت بودن قرآن وكفر به آن مايه عذاب الهى، بهره مند شدن انسان از نعمت كشتى دريا وموجودات در نظام هستى، دستور به بخشيدن منكران قيامت تا ديدن كيفر الهى، اختصاص عمل صالح وغير صالح به انسان.

ب. از آيه 7 به خوبى روشن مى شود كه موضع گيرى خصمانه در برابر آيات الهى كار كسانى است كه سر تا پا آلوده گناه وكذب ودروغ اند؛ نه پاك نهادان راستگو.(1)

ج. عذاب تناسبى با بشارت ندارد اين تعبير به عنوان سخريه وتحقير اين گروه ذكر شده است.(2)

د. توصيف عذاب به مُهين، براى اين است كه در مقابل استكبار وخودپرستى آنان واستهزايشان قرار گيرد.(3)

ه -. تعبير به «ورائهم» با اين كه دوزخ جلوى آن ها قرار دارد ودر آينده به آن مى رسند ممكن است از اين نظر باشد كه آن ها اقبال به دنيا كرده وآخرت وعذاب الهى را ناديده گرفته وپشت سر انداخته اند واين تعبير معمول است كه انسان به هر چيزى بى اعتنايى كند مى گويند آن را پشت سر انداخته است.(4)

و. كلمه «هذا» اشاره به قرآن كريم است واگر فرمود: اين هدايت است ونفرمود اين هادى است، به منظور مبالغه در هدايت است. همانند مبالغه در عدالت زيد كه مى گوييم: زيدٌ عدلٌ.(5)

ز. آيه لتبتغوا من فضله سه معنا مى تواند داشته باشد:

ص: 130


1- نمونه، ج 21، ص 236.
2- همان، ص 237.
3- الميزان، ج 18، ص 243؛ نمونه، ج 21، ص 239.
4- نمونه، ج 21، ص 239؛ مجمع البيان، ج 9، ص 110؛ تفسير كبير، ج 27، ص 262.
5- الميزان، ج 18، ص 245؛ مجمع البيان، ج 9، ص 112؛ تفسير كبير، ج 27، ص 263.

1. به دست آوردن فضل الهى به سبب تجارت.

2. به دست آوردن فضل الهى به سبب غوص در دريا براى تحصيل لؤلؤ ومرجان.

3. به دست آوردن فضل الهى به سبب استخراج ماهى تازه.(1)

ح. معناى تسخير آنچه در آسمان ها وزمين است براى انسان، اين است كه اجزاى عالم مشهود همه بر طبق يك نظام جريان دارد ونظامى واحد بر همه آن ها حاكم است وبعضى را به بعضى ديگر مرتبط وهمه را با انسان مربوط ومتصل مى سازد ودر نتيجه انسان در زندگى خود از موجودات آسمانى وزمينى بهره مند مى شود، پس به همين جهت تمامى اين موجودات مسخّر انسان هستند.(2)

ط. گويا مؤمنين وقتى به مستكبرين مى رسيدند، در مقام دفاع بر مى آمدند غافل از اين كه حكم عذاب عليه آنان حتمى شده است، در نتيجه رسول گرامى خود را دستور مى دهد تا به اين گونه افراد از مؤمنين اعلام بدارد كه بايد از مشركين نامبرده عفو واغماض كنند ومتعرض حال ايشان نشوند؛ زيرا به زودى به كيفر اعمال خود خواهند رسيد. بنا بر اين مراد از مغفرت در جمله قل للّذين ءامنوا يغفروا عفو وناديده گرفتن رفتار وگفتار دشمن واعراض از ايشان است.(3)

نكته ها

1. سرّ اين كه دروغ پرداز گناه پيشه در برابر آيات الهى استكبار مى ورزد: ويل لكلّ أفّاك أثيم... ثم يصرّ مستكبرا كان لم يسمعها آن است كه شيطان بر آن ها نازل مى شود ودر مسير شيطان گام برمى دارند كه شيطان خود نيز خوى وخصلت استكبارى داشت: هل أنبّئكم على من تنزّل الشياطين تنزّل على كلّ أفّاك أثيم (شعراء، 221-222). قرآن در باره شيطان مى گويد: أبى واستكبر وكان من الكافرين. (بقره، 34)

2. همه روزها روزهاى خداست، ولى در عين حال «أيام الله» به ايام مخصوصى اطلاق شده است؛ زيرا نشانه اهميت وعظمت آن است. در احاديث اسلامى ايام الله به روزهاى

ص: 131


1- تفسير كبير، ج 27، ص 263.
2- الميزان، ج 18، ص 246.
3- همان، ص 249؛ مجمع البيان، ج 9، ص 113.

مختلفى تفسير شده است. روز قيام حضرت مهدى (علیه السلام)، روز مرگ وروز رستاخيز.(1)

3. تعبير من عمل صالحا فلنفسه ومن أساء فعليها كه در آيات قرآن كرارا وبا عبارات مختلف آمده است، پاسخى است به آن ها كه مى گويند اطاعت وعصيان ما براى خدا چه سود وزيانى دارد؟ اين گونه تعبيرات بيانگر اين واقعيت است كه دعوت داعيان الى الله در تمام ابعادش خدمت گسترده اى است به انسان ها، نه خدمت به خدا كه از همه چيز بى نياز است ونه به پيامبرانش كه اجر آن ها فقط بر خداست. توجه به اين واقعيت عامل مؤثرى براى حركت به سوى اطاعت وپرهيز از گناه است.(2)

4. از آيه شريفه استفاده مى شود كه هيچ فردى حق ندارد به ديگرى بگويد من به فلان شخص خدمت كردم واين كار خير را به خاطر او انجام دادم؛ زيرا تمام آثار اين عمل متوجه خود او مى شود وتنها نسيمى از آن به ديگران مى رسد.

5. نظير آيه 15 جاثيه: مَنْ عَمِلَ صَالِحا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ

آيات ذيل است: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا (الإسراء، 7)

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحا فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (الروم، 44)

ص: 132


1- نمونه، ج 21، ص 246.
2- نمونه، ج 21، ص 247.

آیه 16-26

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا بَني إِسْرائيلَ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ (16) وَ آتَيْناهُمْ بَيِّناتٍ مِنَ اْلأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (17) ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى شَريعَةٍ مِنَ اْلأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ (18) إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ إِنَّ الظّالِمينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقينَ (19) هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (20) أَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (21) وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (22) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (23) وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ (24) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ ما كانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (25) قُلِ اللّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (26)

ترجمه

ما بنى اسرائيل را كتاب (آسمانى) وحكومت ونبوت بخشيديم واز روزى هاى پاكيزه به آن ها عطا كرديم وآنان را بر جهانيان (ومردم عصر خويش) برترى بخشيديم؛ * ودلايل روشنى از امر نبوت وشريعت در اختيارشان قرار داديم؛ آن ها اختلاف نكردند مگر بعد از علم وآگاهى؛ واين اختلاف به خاطر ستم وبرترى جويى آنان بود؛ امّا پروردگارت روز قيامت در ميان آن ها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند. * سپس تو را بر شريعت وآيين حقى قرار داديم؛ از آن پيروى كن واز هوس هاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن. * آن ها هرگز نمى توانند تو را در برابر خداوند بى نياز كنند (واز عذابش برهانند)؛ وظالمان يار وياور يكديگرند، امّا خداوند يار وياور پرهيزكاران است. * اين (قرآن وشريعت آسمانى) وسايل بينايى ومايه هدايت ورحمت است براى مردمى كه (به آن) يقين دارند. * آيا كسانى كه مرتكب بدى ها وگناهان شدند گمان كردند كه ما آن ها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه

ص: 133

ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند كه حيات ومرگشان يكسان باشد؟! چه بد داورى مى كنند! * وخداوند آسمان ها وزمين را به حق آفريده است تا هر كس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود؛ وبه آن ها ستمى نخواهد شد. * آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده وخداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته وبر گوش وقلبش مهر زده وبر چشمش پرده اى افكنده است ؟! با اين حال چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمى شويد؟! * آن ها گفتند: «چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست؛ گروهى از ما مى ميرند وگروهى جاى آن ها را مى گيرند؛ وجز طبيعت وروزگار ما را هلاك نمى كند.» آنان به اين سخن كه مى گويند علمى ندارند، بلكه تنها حدس مى زنند (وگمانى بى پايه دارند). * وهنگامى كه آيات روشن ما بر آن ها خوانده مى شود، دليلى در برابر آن ندارند جز اين كه مى گويند: «اگر راست مى گوييد پدران ما را (زنده كنيد و) بياوريد (تا گواهى دهند)!» * بگو: «خداوند شما را زنده مى كند، سپس مى ميراند، بار ديگر در روز قيامت كه در آن ترديدى نيست گردآورى مى كند؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره مند شدن بنى اسرائيل از نعمت هاى مادى ومعنوى خداوند، حسادت عامل تفرقه بنى اسرائيل، لزوم پيروى از آيين اسلام، عدم توان مشركان در نجات از عذاب الهى، قرآن كريم مايه هدايت ورحمت براى اهل يقين، عدم تساوى مؤمنان صالح با غير آنان در قيامت، اقامه دليل بر قيامت، عدم تلازم علم با پرستش خداوند، عدم علم مشركان نسبت به وجود قيامت، قدرت خداوند بر زنده ساختن انسان ها در قيامت.

ب. منظور از كتابى كه به بنى اسرائيل داده، تورات است.(1)

ج. مراد از «بيّنات» آيات بيّناتى است كه هر شكّ وريبى را از چهره حقّ زايل سازد كه اشاره به معجزاتى است كه خداوند به موسى وساير انبياى بنى اسرائيل داده است. شاهد بر

ص: 134


1- الميزان، ج 18، ص 251؛ مجمع البيان، ج 9، ص 113؛ تفسير كبير، ج 27، ص 266.

اين معنا تفريع ونتيجه گيرى است كه از اين جمله نموده ودنبالش فرموده: در نتيجه اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه به حقانيت دعوت يقين پيدا كردند.(1)

د. «شريعت» به معناى راهى است كه براى رسيدن به آب در كنار نهرهايى كه سطح آب از ساحل نهر پايين تر است احداث مى كنند، سپس به هر راهى كه انسان را به مقصد ومقصودش مى رساند اطلاق شده است وبه كار گرفتن اين تعبير در مورد آيين حقّ به خاطر آن است كه انسان را به سرچشمه وحى ورضايت الهى وسعادت جاويدان كه همچون آب حيات است مى رساند؛ اين واژه يك بار در قرآن به كار رفته وتنها در مورد اسلام است وكلمه «امر» به معناى امر دين است.(2)

ه -. بعد از آن كه بيان كرد كه براى هر عملى آثارى هست كه به صاحب عمل مى رسد، در اين جا به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: براى تو شريعتى قرار داديم كه از آن پيروى كنى (مضمون آيه 18) وبراى آن كه بفهماند كه نبوت وفرستادن كتاب يك امر نوظهور نيست، به شش موهبت كه به بنى اسرائيل داده شده اشاره مى كند: تورات؛ مشتمل بودن تورات بر احكامى كه به واسطه آن مى توانستند اختلافات را حل كنند، نبوت، رزق پاكيزه، برترى بر مردم آن زمان ومعجزات روشن.

و. كفار هرگز نمى توانند تو را در برابر خدا بى نياز كنند واز عذاب برهانند؛ يعنى اگر گفتيم از هواهاى كفار پيروى نكن، به علت اين بود كه فقط خدا مى تواند نيازهاى تو را بر آورد آن هم به وسيله پيروى كردن از همين دين وآن ها عاجزتر از اين هستند كه حاجت تو را برآورده سازند؛ پيروى از آن ها يعنى در گروه ظالمين واقع شدن وولايت آن ها را پذيرفتن واين با ولايت الهى نمى سازد، پس از من پيروى كن تا من ولى تو باشم. زيرا من فقط ولىّ پرهيزكارانم.

ز. از سياق آيه 19 بر مى آيد كه مراد از «ظالمين» پيشوايانى هستند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مأمور شده از «أهواء مبتدعه» آن ها پيروى نكند ومراد از «متقين» كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مى كنند.(3)

ص: 135


1- الميزان، ج 18، ص 252؛ نمونه، ج 21، ص 252؛ تفسير كبير، ج 27، ص 66.
2- نمونه، ج 21، ص 253؛ الميزان، ج 18، ص 253؛ مجمع البيان، ج 9، ص 114.
3- الميزان، ج 18، ص 254.

ح. مراد از قومى كه يقين دارند، مردمى است كه به آيات خدا يقين دارند؛ آياتى كه بر اصول معارف دين دلالت دارد چون معهود در قرآن كريم اين است كه همواره كلمه يقين را در مورد اصول عقايد به كار مى برد.(1)

ط. كلمه «بصائر» جمع بصيرت است وبصيرت عبارت است از درك اشخاصى كه به واقع اصابت مى كند ومراد از بصيرت وسيله بصيرت است واگر شريعت را بصائر خوانده، بدين جهت است كه شريعت متضمن احكام وقوانينى است كه يك يك آن ها راهنماى سعادت آدمى است، پس شريعت عبارت است از بصيرت هايى چند، نه يك بصيرت ومنظور از هدايت ورحمت براى اهل يقين هدايت ورحمت خاصه است كه انسان را به مقصد نائل مى كند.(2)

ى. مشاراليه كلمه «هذا» يا شريعت است يا قرآنى است كه مشتمل بر شريعت است.(3)

ك. مراد از جمله اتخذ الهه هواه اين است كه از آن جا كه كلمه «الهه» مقدم بر كلمه «هواه» شده است، اين است كه بفهماند چنين كسى مى داند كه اله وخدايى دارد كه بايد او را بپرستد، ليكن به جاى خداى سبحان هواى خود را مى پرستد ودر جاى خدا قرار داده اطاعتش مى كند، پس چنين كسى آگاهانه به خداى عزيز كافر است وبه همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود: وأضلّه الله على علم؛ خدا او را در عين داشتن علم گمراه كرد.(4)

ل. اطاعت كردن از هر كس به معناى عبادت كردن اوست. چون عبادت چيزى به جز اظهار خضوع ومجسم نمودن بندگى بنده نيست، عابد در عبادتش مى خواهد اين معنا را مجسم سازد كه من به جز آن چه معبودم اراده كرده اراده نمى كنم وبه جز آنچه او راضى است عمل نمى كنم. بنا بر اين هر كس هر چيزى را اطاعت كند در حقيقت او را عبادت كرده واو را معبود خود گرفته است، پس اگر هواى نفس خود را اطاعت كند، آن را اله خود گرفته وپرستيده با اين كه غير خدا وغير هر كسى كه خدا دستور دهد نبايد اطاعت شود.(5)

ص: 136


1- همان، ص 258.
2- همان؛ نمونه، ج 21، ص 256.
3- الميزان، ج 18، ص 258؛ نمونه، ج 21، ص 255؛ مجمع البيان، ج 9، ص 114.
4- الميزان، ج 18، ص 263.
5- همان.

م. حرف «باء» در «بالحق» براى ملابست است؛ يعنى خلقت عالم در لباس حق صورت گرفت. در حقيقت آيه شريفه دو دليل بر معاد اقامه مى كند:

اولاً: آفرينش اين عالم حق است؛ يعنى براى خلقت هدف وغايتى است كه همان رسيدن به عالم ديگر است كه از هر جهت ثابت وجاودانه است.

ثانيا: از جمله ليجزى؛ تا جزا داده شوند، فهميده مى شود كه عدالت بر نظام هستى حاكم است؛ زيرا حاكميت عدالت به معناى رساندن هر صاحب عملى به جزاى متناسب اوست.(1)

ن. دهر دو معنا دارد: 1. به معناى روزگار. 2. به معناى مردم عصر وزمان وابناى روزگار. معناى اول مورد توجه دهريين در اين آيه شريفه است كه آن را حاكم بر نظام هستى وزندگى انسان ها مى پنداشتند.(2)

س. مفسران براى جمله نموت ونحيا چهار تفسير ذكر كرده اند؟

تفسير اول: بزرگ سالان مى روند ونوزادان قدم به عرصه حيات مى گذارند وجاى آن ها را مى گيرند.

تفسير دوم: اين جمله از قبيل تأخير وتقديم است ودر معنا چنين است: ما زنده مى شويم وسپس مى ميريم وجز اين حيات ومرگ چيز ديگرى در كار نيست.

تفسير سوم: بعضى مى ميرند وبعضى زنده مى مانند (هر چند سرانجام همه خواهند مرد).

تفسير چهارم: ما در آغاز مرده وبى جان بوديم، سپس لباس حيات بر ما پوشيده شد.

از همه مناسب تر همان تفسير اول است.(3)

ع. مراد از ءايات بيّنات آياتى است كه مشتمل بر حجت هايى بر اثبات معاد است وبيّنات بودن آن حجت ها، همان روشن بودن دلالت آن ها بر ثبوت معاد است به طورى كه ديگر شكّى باقى نمى گذارد. در عين حال مشركان به حرف هاى غيرمنطقى رو مى آورند وبه جاى اقامه دليل بر ردّ معاد فقط مى گويند اگر معاد هست، پس بايد زنده كردن پدران ما ممكن باشد، از اين رو پدران ما را بياوريد اگر راستگوييد. خلاصه در مقام جواب فقط

ص: 137


1- الميزان، ج 18، ص 261-262؛ مجمع البيان، ج 9، ص 117.
2- نمونه، ج 21، ص 273؛ مجمع البيان، ج 9، ص 118.
3- نمونه، ج 21، ص 270؛ مجمع البيان، ج 9، ص 118.

پيشنهاد داده ودليلى ارائه نمى كنند.(1)

ف. يكى از نام هاى قيامت كه در آيه فوق از آن ياد شده «يوم الجمع» است؛ زيرا تمام خلق اولين وآخرين وتمام قشرها واصناف انسان ها، همه در آن روز يك جا جمع مى شوند.(2)

ص. از آن جايى كه دهريين منكر مبدأ ومعاد بودند، محتواى اين آيه در حقيقت استدلال براى هر دو قسمت است؛ زيرا روى مسأله حيات نخستين تكيه شده است واين از يك سو دليلى است براى وجود عقل وعلم كل كه بر جهان حاكم است واز سوى ديگر، كسى كه قادر بر حيات نخستين است چگونه قادر بر اعاده آن نيست.(3)

نكته ها

1. نعمت هاى معنوى برتر از نعمت هاى مادى است، از اين رو نعمت كتاب وحكمت ونبوت بر نعمت رزق مادى مقدم شده است.(4)

2. از آيه 18 دو نكته استفاده مى شود:

اول اين كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هم مانند ساير امت مكلّف به دستورات دينى بوده است.

دوم اين كه هر حكم وعملى كه مستند بر وحى الهى نباشد ويا بالاخره منتهى به وحى الهى نباشد، هوايى نفسانى از هواهاى جاهلان است ونمى توان آن را علم ناميد.(5)

3. رحمت خداوند سبحان درجات بسيارى دارد كه از نظر سعه وضيق مختلفند وهمچنين رحمت خاصه به اهل ايمان نيز مراتب مختلفى دارد كه اختلاف آن ناشى از اختلاف مراتب ايمان است، پس صاحب هر مرتبه از ايمان رحمتى مناسب با آن مرتبه دارد كما اين كه رحمت به معناى مطلقِ خيرى كه از ناحيه خداى تعالى به سوى بندگانش افاضه مى شود، آن نيز مى تواند قرآن باشد؛ چون قرآن كريم بدان جهت كه مشتمل بر شريعت است، رحمتى براى عموم مردم است هم چنان كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نيز به حكم آيه شريفه وما

ص: 138


1- الميزان، ج 18، ص 267؛ نمونه، ج 21، ص 274؛ تفسير كبير، ج 27، ص 271.
2- نمونه، ج 21، ص 277.
3- نمونه، ج 21، ص 276.
4- تفسير كبير، ج 27، ص 265.
5- الميزان، ج 18، ص 253.

أرسلناك الاّ رحمة للعالمين رحمتى مبعوث براى همه مردم است.(1)

4. طبيعى است آن ها كه هماهنگ با قانون حق وعدالت حركت مى كنند بايد از بركات عالم هستى والطاف الهى بهره مند شوند وآن ها كه بر ضد آن گام بر مى دارند بايد طعمه آتش سوزان قهر وغضب خدا شوند وعدالت همين را ايجاب مى كند واز اين جا روشن مى شود كه عدالت به معناى مساوات وبرابرى نيست، بلكه عدالت آن است كه هر كس بر طبق شايستگى هايش از مواهب بيشترى بهره گيرد.(2)

5. منافاتى ندارد كه آدمى راه را بداند ودر عين حال بيراهه برود يا به چيزى يقين داشته باشد در عين حال آن را انكار كند؛ براى اين كه علم ملازم هدايت نيست، بلكه آن علمى ملازم با هدايت است كه عالم ملتزم به لوازم علم خود نيز باشد وبه آن عمل كند تا دنبالش هدايت بيايد، اما اگر عالم باشد ولى به خاطر اين كه نمى تواند از هواى نفس صرف نظر كند ملتزم به مقتضا ولوازم علم خود نباشد، چنين علمى باعث هدايت او نمى شود، بلكه چنين علمى در عين اين كه علم است ضلالت هم هست، همچنين يقين اگر توأم با التزام به لوازم آن نباشد با انكار منافات ندارد.(3)

6. نظير آيه 24 جاثيه: وقَالُوا مَا هِىَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا

آيات ذيل است: أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابا وَعِظَاما أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (المؤمنون، 35)

وضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ (يس، 78)

ص: 139


1- الميزان، ج 18، ص 259.
2- نمونه، ج 21، ص 261.
3- الميزان، ج 18، ص 264؛ نمونه، ج 21، ص 264.

آیه 27-37

اشاره

وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (27) وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (29) فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ في رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبينُ (30) وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا أَ فَلَمْ تَكُنْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمينَ (31) وَ إِذا قيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فيها قُلْتُمْ ما نَدْري مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنينَ (32) وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (33) وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرينَ (34) ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (35) فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ اْلأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ (36) وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (37)

ترجمه

مالكيّت وحاكميّت آسمان ها وزمين براى خداست؛ وآن روز كه قيامت بر پا شود اهل باطل زيان مى بينند. * در آن روز هر امتى را مى بينى (كه از شدّت ترس ووحشت) بر زانو نشسته؛ هر امتى به سوى كتابش خوانده مى شود، و (به آن ها مى گويند:) امروز جزاى آنچه را انجام مى داديد به شما مى دهند. * اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد (واعمال شما را بازگو مى كند)؛ ما آنچه را انجام مى داديد مى نوشتيم. * امّا كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، پروردگارشان آن ها را در رحمت خود وارد مى كند؛ اين همان پيروزى بزرگ است. * امّا كسانى كه كافر شدند (به آن ها گفته مى شود،) مگر آيات من بر شما خوانده نمى شد وشما استكبار كرديد وقوم مجرمى بوديد؟! * وهنگامى كه گفته مى شد: «وعده خداوند حق است، ودر قيامت هيچ شكّى نيست»، شما مى گفتيد: «ما نمى دانيم قيامت چيست ؟ ما تنها گمانى در اين باره داريم، وبه هيچ وجه يقين نداريم.» * وبدى هاى اعمالشان براى آنان آشكار مى شود، وسرانجام آنچه را استهزا مى كردند آن ها را فرا مى گيرد. * وبه آن ها گفته مى شود: «امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروزتان را فراموش كرديد؛ وجايگاه شما دوزخ است وهيچ ياورى نداريد. * اين به خاطر آن است كه

ص: 140

شما آيات خدا را به مسخره گرفتيد وزندگى دنيا شما را فريب داد.» امروز نه آنان را از دوزخ بيرون مى آورند، ونه هيچ گونه عذرى از آن ها پذيرفته مى شود. * پس حمد وستايش مخصوص خداست، پروردگار آسمان ها وپروردگار زمين وپروردگار همه جهانيان. * وبراى اوست كبريا وعظمت در آسمان ها وزمين، واوست عزيز وحكيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

روز قيامت روز خسارات تبه كاران وروز مشاهده نامه اعمال، نسخه بردارى خداوند از اعمال انسان ها، ورود مؤمنان صالح به بهشت، استكبار واستهزا عامل عذاب در قيامت، اختصاص ستايش وعظمت به پروردگار متعال.

ب. در آيه 27 قيامت مظروف يوم ويوم ظرف آن شده است با اين كه قيامت خودش يوم است وهر دو يك چيزند، از اين رو در توجيهش آنچه به ذهن نزديك تر است اين است كه بگوييم: منظور از ساعت (قيامت) فعليّت حوادث آن روز است، فعليّت بعث وجمع خلايق وحساب وجزا كه در اين صورت مى توان كلمه يوم را ظرف اين حوادث قرار داد.(1)

ج. در باره تكرار كلمه يوم در «يومئذ» نزديك تر به ذهن آن است كه بگوييم اين كلمه تأكيد همان يوم تقوم الساعة است.(2)

د. در مورد «جاثية» سه احتمال تفسيرى وارد شده است:

1. از بعض تعبيرات مفسران استفاده مى شود كه در گذشته ارباب دعوا در محضر قضات به اين صورت مى نشستند تا از ديگران مشخص شوند؛ در قيامت نيز همه در آن دادگاه بزرگ بر سر زانو مى نشينند تا محاكمه آن ها صورت پذيرد.

2. ممكن است اين تعبير نشانه آمادگى آن ها براى پذيرش هر فرمان وحكم باشد، زيرا افرادى كه به حالت آماده باش نشسته اند بر سر زانو مى نشينند.

3. ممكن است اشاره به ضعف وناتوانى وهراس ووحشتى است كه آن ها را فرا مى گيرد.(3)

ص: 141


1- الميزان، ج 18، ص 269.
2- همان.
3- نمونه، ج 21، ص 279؛ مجمع البيان، ج 9، ص 120.

ه -. به طورى كه از سياق بر مى آيد، اشاره كلمه «هذا» به نامه اعمال است ودر عين حال اشاره به لوح محفوظ نيز هست. خداوند به اهل قيامت خطاب مى كند كه اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مى گويد، از اين رو ديگر هيچ جاى انكار وشبهه نيست وفردى نمى تواند بگويد اين عمل من يا كتاب من نيست. علت اين كه نامه عمل به حق شهادت مى دهد روشن است؛ چون كتاب اعمال شما جزئى از لوح محفوظ است كه محيط بر اعمال شماست.

توضيح اين كه: تمام حوادث از جمله اعمال انسان ها ونيز مقدمات عوامل مؤثر در انجام آن اعمال در لوح محفوظ نوشته شده وفرشتگان نامه اعمال انسان را از روى لوح محفوظ نسخه بردارى مى كنند، پس نامه اعمال در عين اين كه نامه اعمال است جزئى از لوح محفوظ نيز هست.(1)

و. مراد از «رحمت»، افاضه الهيه است كه به هر كس برسد سعادتمند مى شود ويكى از نتايج آن بهشت است.(2)

ز. معناى اين كه فرمود: انْ نظنّ الاّ ظنّا وما نحن بمستيقنين اين است كه اين دعوى شما چيزى است كه ما بدان يقين نداريم، بلكه تنها در باره آن گمانى داريم، گمانى كه نمى توانيم به آن اعتماد كنيم.(3)

ح. معناى اين كه كفار گفتند: ما ندرى ما الساعة اين است كه معناى اين حرف براى ما نامفهوم است؛ با اين كه اهل فهم ودرايت بودند. پس اين تعبير كنايه است از اين كه حرف اصلاً حرف غير معقولى است؛ چون اگر معقول بود ما مى فهميديم.(4)

ط. مراد از وعده اى كه مى فرمايد حق است، همان روز موعودى است كه خداوند به زبان پيامبرانش در خصوص قيامت وجزا وعده آن را داده است.(5)

ى. اضافه كلمه «سيئات» به «ما عملوا» دو احتمال دارد:

ص: 142


1- الميزان، ج 18، ص 271-272.
2- همان، ص 273.
3- همان، ص 274.
4- همان، ص 274؛ نمونه، ج 21، ص 286.
5- الميزان، ج 18، ص 274.

1. اين اضافه، اضافه بيانيه است كه در اين صورت اين معنا را افاده مى كند كه اعمالشان همه سيئه وبدى بود.

2. اين اضافه، همانند اضافه در «خاتُم فضةٍ» است كه به معناى انگشترى از نقره است، در اين صورت مى فهماند كه بعضى از اعمالشان بد بوده است.(1)

ك. نسيان در آيه 34 كنايه از اعراض وبى توجهى است؛ نسيان خدا در قيامت از كفار به اين است كه خدا از ايشان اعراض مى كند وآنان را در شدايد واهوال قيامت وا مى گذارد ونسيان كفار نسبت به روز قيامت به اين است كه در دنيا از ياد قيامت وآماده شدن براى آن روز اعراض مى كردند.(2)

ل. منظور از فراموش كردن لقاى روز قيامت، فراموش كردن لقاى كليه مسائل وحوادثى است كه در آن روز تحقّق مى يابد اعمّ از حساب وكتاب وغير آن كه همواره منكر آن بودند، اين احتمال نيز هست كه منظور فراموش كردن لقاى خداوند در آن روز است؛ زيرا روز قيامت به عنوان «يوم لقاء الله» در قرآن مجيد معرفى شده كه منظور از آن شهود باطنى است.(3)

م. دليل عذاب كفار دو چيز است: يكى غرور وديگرى استهزا؛ اصولاً اين دو از يكديگر جدا نيستند. افراد مغرور وخودبرتربين كه ديگران را با چشم حقارت نگاه مى كنند غالبا آنان را به باد استهزا وسخريه مى گيرند، سرچشمه اصلى غرور نيز متاع زندگى دنيا وقدرت وثروت وپيروزى هاى گذرا وموقت آن است كه افراد كم ظرفيت را چنان غافل مى سازد كه حتّى براى دعوت فرستادگان الهى كمترين ارزشى قائل نخواهند شد.(4)

ن. كلمه «ذلكم» اشاره است به آنچه قبلاً در باره عقاب كفّار به ظهور گناهانشان وحلول عذاب ذكر فرموده بود.(5)

س. در آيه 36 سه بار كلمه «ربّ» تكرار شده ودليل اين امر دو چيز است:

1. فرمود: ربّ السموات و ربّ الارض وآن گاه به جاى آن دو فرمود: ربّ العالمين

ص: 143


1- همان.
2- همان، ص 275؛ نمونه، ج 21، ص 288؛ مجمع البيان، ج 9، ص 121.
3- نمونه، ج 21، ص 288.
4- نمونه، ج 21، ص 289.
5- الميزان، ج 18، ص 275.

تا تصريحى روشن تر كرده باشد به اين كه ربوبيت وتدبير او شامل تمامى عالم هاست واگر از همان اول به كلمه «رب العالمين» اكتفا كرده بود، ممكن بود كسى توهّم كند كه خداى تعالى ربّ مجموع عالم است، ولى ربّ تك تك نواحى عالم ديگرانند مانند ربّ السموات وربّ الارض و... همچنان كه چه بسا وثنيّت نظير اين توهّم را داشته اند.

2. اگر چنانچه به همان ربّ السموات و ربّ الارض اكتفا مى كرد باز هم صريح در اين نبود كه خداى تعالى ربّ غير آن دو نيز هست وهمچنين است اگر به يكى از اين دو جمله اكتفا مى كرد.(1)

ع. تعبير وله الكبرياء مشعر است به اين كه تكبير بايد بعد از تحميد باشد واشاره است به اين كه حامدين بعد از حمدشان بايد معرفتشان به خداوند متعال چنين باشد كه او أعلى واكبر از حمد حامدين است.(2)

ف. كلمه «كبرياء» از كلمه «كبر» بليغ تر است؛ يعنى مبالغه در كبر را مى رساند ودر عظمت هاى غيرحسّى استعمال مى شود كه برگشت آن به كمال وجود وغير متناهى بودن كمال اوست.(3)

نكته ها

1. از ظاهر آيه شريفه 28 استفاده مى شود كه در روز قيامت علاوه بر نامه عملى كه فرد فرد انسان ها دارند وآيه وكلّ انسان ألزمناه طائره فى عنقه... (اسراء، 13) از آن خبر مى دهد؛ هر امّتى هم نامه عملى مخصوص به خود دارد.(4)

2. اين نكته از آيه شريفه 31 قابل استفاده است كه بدون بعثت پيامبران وارسال رسل ونزول آيات الهى وبه اصطلاح تأكيد احكام عقل واحكام شرع مجازاتى از سوى خداوند رحمان انجام نخواهد شد واين نهايت لطف ومرحمت اوست.(5)

ص: 144


1- الميزان، ج 18، ص 276؛ نمونه، ج 21، ص 290.
2- تفسير كبير، ج 27، ص 276.
3- الميزان، ج 18، ص 276.
4- الميزان، ج 18، ص 270؛ نمونه، ج 21، ص 279.
5- نمونه، ج 21، ص 284.

3. نظير آيه 34 جاثيه: وقِيلَ الْيَوْمَ نَنْسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

آيه 14 سجده است: فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

4. همان گونه كه ريشه واساس استهزاى مردم مال وثروت زياد است: ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالاً وعدّده، ريشه واساس استهزاى آيات الهى نيز مغرور شدن به زندگى وثروت دنياست: اتخذتم ءايات الله هزوا وغرّتكم الحياة الدنيا.

ص: 145

ص: 146

سوره احقاف

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

حم (1) تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (2) ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُوني ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (4) وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ مَنْ لا يَسْتَجيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (5) وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرينَ (6) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبينٌ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حم * اين كتاب از سوى خداوند عزيز وحكيم نازل شده است. * ما آسمانها وزمين وآنچه را در ميان اين دو است جز به حق وبراى سرآمد معينى نيافريديم؛ اما كافران از آنچه انذار مى شوند روى گردانند. * به آنان بگو: «اين معبودهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد به من نشان دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند، يا شركتى در آفرينش آسمانها دارند؟! كتابى آسمانى پيش از اين، يا اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد (كه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مى گوييد!» * چه كسى گمراه تر است از آن كس كه معبودى غير خدا را مى خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمى گويد واز خواندن آنها (كاملاً) بى خبر است ؟! (وصداى آنها را هيچ نمى شنود!) * وهنگامى كه مردم محشور مى شوند، معبودهاى آنها دشمنانشان خواهند بود؛ حتى عبادت آنها را انكار مى كنند! * هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، كافران در برابر حقّى كه براى آنها آمده مى گويند: «اين سحرى آشكار است.»

ص: 147

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند حكيم، هدف داشتن نظام آفرينش، اعراض كفار از قيامت، فقدان دليل عقلى ونقلى بر بت پرستى، گمراهى معبودان باطل ودشمنى آنان با بت پرستان در قيامت، عناد ولجاجت مشركان در برابر آيات الهى.

ب. منظور از ما تدعون من دون الله همان بتهايى است كه مى پرستيدند، واز آنها حاجت مى طلبيدند، ليكن حجتى كه در آيه اقامه شده شامل همه معبودهاى دروغين مى شود واگر ضمير مخصوص به عقلا را به بتها برگرداند، با اينكه سنگ وچوب بودند، از اين روست كه مشركان كارهاى عقلا را به آنها نسبت مى دادند.(1)

ج. جمله ارونى ماذا خلقوا من الارض اشاره به دليل عقلى وجمله ائتونى بكتاب من قبل هذا اشاره به وحى آسمانى است(2). امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از «كتاب» تورات وانجيل ومراد از اثارة من علم علم جانشينان پيامبران است.

مفسران براى «اثارة» چند معنا ذكر كرده اند: باقيمانده ى چيزى، روايتِ علامت وهمه ى اينها به يك معنا باز مى گردد وآن اثرى است كه از چيزى باقى مى ماند.(3)

د. كلمه «هذا» اشاره به قرآن است، ومراد از آوردن كتابى قبل از قرآن، آوردن كتابى آسمانى از قبيل تورات است كه از ناحيه خدا نازل شده باشد، ودر آن از شركت خدايان مشركان در خلقت آسمانها وزمين خبر داده باشد.(4)

ه -. قرآن كريم براى معبودان باطل دو وصف ذكر مى كند: عدم استجابت دعوت بت پرستان وغفلت از دعوت آنان. علت عدم استجابت آن است كه بتها نه مالك پرستندگان خود هستند ونه مالك چيزى از امور آنان، چنان كه مى فرمايد: قل أتعبدون من دون الله ما لايملك لكم ضرا ولا نفعا (مائده، 17)، وذكر اين دو وصف براى بتها زمينه سازى براى آيه بعد است كه مى فرمايد: در قيامت دشمن اينها مى شوند وبه عبادت بتها كفر مى ورزند. پس

ص: 148


1- الميزان، ج 18، ص 284.
2- روح المعانى، ج 26، ص 5؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 183.
3- نمونه، ج 21، ص 302.
4- الميزان، ج 18، ص 285؛ مجمع البيان، ج 9، ص 124؛ روح المعانى، ج 26، ص 5؛ مراغى، ج 26، ص 6.

مشركان كه در دنيا دست به سوى بتها دراز مى كردند، روز قيامت متوجه مى شوند كه بتها از آنان غافل بوده اند، از اين رو دشمن آنها مى شوند.(1)

و. وكانوا بعبادتهم كافرين؛ يعنى خداوند متعال اين بتهايى را كه مى پرستيد، به نطق در مى آورد ودر اين هنگام است كه آن بتها انكار مى كنند كه كسى را به عبادت خودشان فرا خوانده باشند وبه عبادت كفّار، كفر خواهند ورزيد.(2)

ز. مراد از ءاياتنا بينات، آيات قرآن است كه بر آنان تلاوت مى شد. در اين آيه وقتى مى خواهد از زبان كفّار نقل كند كه آيات بيّنات را سحر مى گفتند، به جاى «آيات بينات»، كلمه «حق» را مى آورد، حقّى كه به سويشان آمده ومى فرمايد: للحقّ لمّا جاءهم. با اينكه مقتضاى ظاهر آيه اين بود كه به جاى «للحق» بفرمايد «لها» واين بدان جهت است كه بفهماند «ءايات بينات» حق بود كه بر آنان تلاوت مى شد وهيچ مجوّزى نداشتند كه آن را سحر آشكار بخوانند.(3)

نكته ها

1. سرآغاز هفت سوره غافر، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه واحقاف، حروف مقطعه «حم» است كه به حواميم سبعه معروف است.(4)

2. همان گونه كه نظام تشريع (قرآن كريم) كتاب حق است وهيچ سخن خلافى در آن نيست: والّذى أنزل اليك من ربّك الحقّ (رعد، 1)، آفرينش نظام تكوين نيز حق است وهيچ امر ناموزونى در آن نيست: ما خلقنا السماء والارض وما بينهما الاّ بالحقّ. اين حقيقت از ارتباط ميان آيه دوم وسوم نيز استفاده مى شود (احقاف، 3). شايد به ذهن برسد كه در برخى از مخلوقات مشكلاتى مانند فقر، مرض، نقص عضو ومانند آن به چشم مى خورد، پاسخ اين كه اين مشكلات مربوط به خداوند كه احسن الخالقين است نيست، بلكه مربوط به خود بشر است كه دستورات لازم را به كار نگرفته است. از اين رو قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 149


1- مراغى، ج 26، ص 7؛ الميزان، ج 18، ص 303.
2- تبيان، ج 9، ص 269؛ مجمع البيان، ج 9، ص 126؛ روح المعانى، ج 26، ص 7؛ مراغى، ج 26، ص 7؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 7.
3- روح المعانى، ج 26، ص 8؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 184؛ مراغى، ج 26، ص 9؛ الميزان، ج 18، ص 287.
4- نور، ج 11، ص 14.

ما أصابكم من مصيبة فيما كسبت أيديكم.

3. بشر از آوردن كتابى نظير قرآن ناتوان است. از وصف خداوند به «عزيز» در آيه دوم نوعى تحدى استفاده مى شود ونزول قرآن در سطح فهم ودرك بشر نشانه حكمت الهى است، پس اصل محتواى كتاب دليل عزت خداوند وتنزّل آن دليل حكمت اوست.(1)

4. آفرينش جهان همان گونه كه آغازى دارد، سرانجامى نيز دارد: واجل مسمّى كه با فرا رسيدن آن دنيا فانى مى شود، وچون خلقت جهان هدف دارد، فناى آن نيز داراى هدف است؛ يعنى به دنبال اين جهان، جهان ديگرى هست تا مردم نتايج اعمال خود را ببينند وگرنه خلقت دنيا بيهوده خواهد بود.(2)

5. بتها قادر بر خلقت هيچ چيز در روى زمين نيستند حتى نمى توانند مگسى را بيافرينند چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: انّ الّذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولواجتمعوا له.(3)

6. منكران هنگام شنيدن آيات قرآن، گفتارها وبرخوردهاى گوناگونى داشتند، از جمله:

الف. اينها را قبلاً شنيده ايم، اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم: اذا تتلى عليهم ءاياتنا قالوا قد سمعنا ولو نشاء لقلنا مثل هذا. (انفال، 31)

. قرآنى غير از اين بياور يا اين كتاب را تغيير بده: ائت بقرءان غير هذا او بدّله. (يونس، 15)

. متكبرانه پشت مى كردند: قد كانت ءاياتى تتلى عليكم وكنتم على اعقابكم تنكصون. (مؤمنون، 66)

. آن را تكذيب مى كردند: ألم تكن ءاياتى تتلى عليكم فكنتم بها تكذّبون. (مؤمنون، 105)

. خود را به كرى وناشنوايى مى زدند: اذا تتلى عليه ءاياتنا ولّى مستكبرا كأن لم يسمعها. (لقمان، 7)

. مدعى مى شدند كه آيات قرآن افسانه است وواقعيت ندارد: اذا تتلى عليه ءاياتنا قال

ص: 150


1- راهنما، ج 17، ص 306.
2- الميزان، ج 18، ص 301؛ فتح القدير، ج 5، ص 13؛ نمونه، ج 21، ص 299؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 5.
3- حج، 72؛ اطيب البيان، ج 12، ص 135.

اساطير الاولين. (قلم، 15)

7. اعراض كفار از حقيقت، تكليف مبلغان الهى را ساقط نمى كند با اينكه كفار از انذار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اعراض كردند، در عين حال پيامبر (صلی الله علیه و آله) موظف است عدم لياقت بتها را براى پرستش بيان كند ورسالت خويش را انجام دهد: عما انذروا معرضون * قل أرأيتم ما تدعون من دون الله....(1)

8. در پذيرش اعتقادات، به گفته ديگران اكتفا نكنيد. آنچه را خود ديده ايد وفهميده ايد، قبول كنيد: أرأيتم... ارونى.(2)

9. تمامى موجودات حتى جمادات نيز شعور دارند؛ زيرا بتها از جمادات هستند وآيه شريفه وهم عن دعائهم غافلون نسبت غفلت به آنها داده وغفلت از خواص موجود داراى شعور است.(3)

ص: 151


1- همان.
2- نور، ج 11، ص 18.
3- الميزان، ج 18، ص 286.

آیه 8-14

اشاره

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لي مِنَ اللّهِ شَيْئًا هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفيضُونَ فيهِ كَفى بِهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (8) قُلْ ما كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ (9) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (10) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْرًا ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَديمٌ (11) وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِمامًا وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِسانًا عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ (12) إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (13) أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (14)

ترجمه

بلكه مى گويند: «اين آيات را بر خدا افترا بسته است!» بگو: «اگر من آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم (لازم است مرا رسوا كند و) شما نمى توانيد در برابر خداوند از من دفاع كنيد. او كارهايى را كه شما در آن وارد مى شويد بهتر مى داند؛ همين بس كه خداوند گواه ميان من وشما باشد؛ واو آمرزنده ومهربان است.» * بگو: «من پيامبر نوظهورى نيستم؛ ونمى دانم با من وشما چه خواهد شد؛ من تنها از آنچه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم، وجز بيم دهنده آشكارى نيستم.» * بگو: «به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خدا باشد وشما به آن كافر شويد، در حالى كه شاهدى از بنى اسرائيل بر آن شهادت دهد، واو ايمان آورد وشما استكبار كنيد (چه كسى گمراه تر از شما خواهد بود)؟! خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.» * كافران در باره مؤمنان چنين گفتند: «اگر (اسلام) چيز خوبى بود، هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمى گرفتند.» وچون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند: «اين يك دروغ قديمى است.» * وپيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا ورحمت بود (نشانه هاى آن را بيان كرده)، واين كتاب هماهنگ با نشانه هاى تورات است در حالى كه به زبان عربى وفصيح وگوياست، تا ظالمان را بيم دهد وبراى نيكوكاران بشارتى باشد. * كسانى كه گفتند: «پروردگارِ ما «الله» است»، سپس استقامت كردند، نه ترسى براى آنان است

ص: 152

ونه اندوهگين مى شوند. * آنها اهل بهشتند وجاودانه در آن مى مانند؛ اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ردّ تهمت سحر از قرآن واقامه دليل بر سخن خدا بودن آن، بيان برخى از اوصاف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، تبعيت از وحى الهى، شهادت دادن برخى از بنى اسرائيل به رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، غرور واستكبار كفار نسبت به قرآن كريم وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، نشانه هاى صداقت قرآن در تورات، بيان پاداش الهى براى معتقدان به توحيد واهل صبر واستقامت در راه خدا.

ب. در آيه 8 دو دليل براى عدم افترا بودن قرآن بيان شده است:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر من آن را براى جلب نظر شما به خدا افترا ودروغ بسته باشم، خداوند مرا به عذاب خود خواهد گرفت وشما نمى توانيد در برابر او از من دفاع كنيد: فلا تملكون لى من الله شيئا.

2. شهادت دادن خدا در كلام خودش به اينكه قرآن سخن اوست؛ نه افترا بر او واين كافى است در عدم افترا: كفى بالله شهيدا بينى وبينكم، دليل بر اينكه قرآن سخن اوست، آيات تحدى است: ان كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله.(1)

ج. آن گونه كه از سياق بر مى آيد ضمير در «مثله» به قرآن بر مى گردد ومراد از «مثل قرآن» كتابى است كه از حيث مضمون ومعارف الهى شبيه به قرآن باشد وآن تورات اصلى است كه بر موسى (علیه السلام) نازل شد.(2)

د. تعبير به إفك قديم شبيه تهمت ديگرى بر وحى است كه در آيات قرآن از زبان آنها نقل شده كه مى گفتند: اينها «اساطير الاولين» (افسانه هاى پيشينيان) است.(3)

ه -. «امام» و «رحمت» بودن تورات به اين معناست كه تورات كتابى است كه مى تواند

ص: 153


1- الميزان، ج 18، ص 306؛ روح المعانى، ج 26، ص 8؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 184؛ مراغى، ج 26، ص 9.
2- الميزان، ج 18، ص 296؛ فتح القدير، ج 5، ص 16؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 189؛ مراغى، ج 26، ص 13؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 12.
3- نمونه، ج 21، ص 319؛ الميزان، ج 18، ص 298؛ مجمع البيان، ج 9، ص 129؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 190؛ مراغى، ج 26، ص 15؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 13.

مقتداى بنى اسرائيل باشد وبنى اسرائيل بايد در اعمال خود از آن پيروى كنند، از اين رو امام است. از سوى ديگر چون مايه اصلاح نفوس مردم با ايمان است، رحمت است.(1)

و. ذكر «لسان» در عبارت هذا كتابٌ مصدّقٌ لسانا عربيا به جهت تأكيد است؛ مانند مثال «جائنى زيد رجلاً صالحا» كه ذكر «رجلاً» به جهت تأكيد است.(2)

نكته ها

1. «فريه» دروغ بستن به غير است. كفار براى اينكه نبوت پيامبر را تصديق نكنند به او دروغهايى مى بستند؛ از جمله: قرآن سحر است، از جانب خدا نيست، آن را از ديگران فرا گرفته، به كمك ديگران بوده و...، خداوند مى فرمايد: به آنها بگو اگر يك كلمه به خدا ناروا نسبت دهم عذاب سختى مى شوم كه شما نمى توانيد مانع شويد: فلا تملكون لى من الله شيئا چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين.(3)

2. اعتدال ميان خوف ورجا در امر تبيلغ وهدايت خلق كارى شايسته است. خداوند در كنار تهديد منكران رسالت از غفران ورحمت خويش ياد مى كند: وهو الغفور الرحيم.(4)

3. رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در تداوم خط رسالت فرستادگان الهى است. تعبير ما كنت بدعا من الرسل، بدين معناست كه رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) امرى بى سابقه نيست كه پذيرش ودرك آن براى مردم دشوار باشد. نه او اولين رسولى است كه مبعوث شده است ونه سخنان او تازگى دارد، بلكه سخنان او هماهنگ با پيامبران پيشين است.(5)

4. چون مردم در برابر مسائل جديد ونوظهور حساسيت نشان مى دهند، بيان سابقه وتاريخ گذشته لازم است: قل ما كنتُ بدعا من الرسل.(6)

ص: 154


1- الميزان، ج 18، ص 299؛ فتح القدير، ج 5، ص 17؛ روح المعانى، ج 26، ص 15؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 191؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 14.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 129.
3- حاقه، 43؛ اطيب البيان، ج 12، ص 138؛ روح المعانى، ج 26، ص 8.
4- راهنما، ج 17، ص 322.
5- همان.
6- نور، ج 11، ص 25.

5. رهبر بايد با مردم صادقانه سخن بگويد: وما ادرى ما يفعل بى ولا بكم.(1)

6. نظير آيه 9 احقاف: قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعا مِنَ الرُّسُلِ

آيه 56 نجم است: هذَا نَذِيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولَى

7. در بيان مشتركات، نخست از خود شروع كنيد بعد ديگران: ما يفعل بى ولا بكم.(2)

8. اين سخن پيامبر كه مى گويد: نمى دانم خداوند با من وبا شما چه كار خواهد كرد: وما أدرى ما يفعل بى ولا بكم منافاتى با داشتن علم غيب پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه در برخى از آيات اثبات شده ندارد، زيرا آيه مورد بحث ناظر به علم غيب استقلالى است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مستقلاً چيزى نمى داند؛ اما آن آياتى كه علم غيب را اثبات كرده مى فرمايد: به بركت تعليم الهى، پيامبر (صلی الله علیه و آله) داراى علم غيب است: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الاّ من ارتضى من رسول.(3)

9. مسئوليت اصلى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) انذار مردم با بيانى واضح وروشن است: وما انا الاّ نذير مبين. بيان مبلغان دين نيز بايد روشن وخالى از پيچيدگى وابهام باشد.(4)

10. در تورات قرائنى بر حقانيت قرآن كريم وجود داشته است. گواهى دهنده بر حقانيت قرآن از ميان بنى اسرائيل، فردى دانا ومتشخص بوده كه قرآن گواهى وى را نقل كرده است.(5)

11. در گفتگو با مخالفان، بر عقايد خود تعصّب نشان ندهيد تا زمينه براى براى بحثِ آزاد فراهم شود؛ با آنكه پيامبر يقين دارد كه قرآن از سوى خداست، باز هم مى فرمايد: ان كان من عند الله.(6)

12. برخورد تحقيرآميز كافران نسبت به مؤمنان نشانه روحيه استكبارى آنهاست. از محتواى آيه استفاده مى شود كه كفار از طايفه اشراف ومؤمنان از طبقه محروم بودند، بدين جهت ابراز مى داشتند كه اگر قرآن خيرى در بر داشت، ما زودتر از ديگران به آن روى مى آورديم.(7)

ص: 155


1- همان.
2- همان.
3- جن، 27؛ نمونه، ج 21، ص 311.
4- راهنما، ج 17، ص 325.
5- راهنما، ج 17، ص 328.
6- نور، ج 11، ص 26.
7- همان؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 190؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 13.

13. يكى از اهداف قرآن دور داشتن انسان ها از ظلم وستم وتشويق به نيكى واحسان به مردم است: لينذر الّذين ظلموا.... «لام» در «لينذر» غايت وهدف را مى رساند.(1)

14. انذار قرآن همچون بشارت آن، دائمى ومستمر است. فعل (ينذر) مضارع ودالّ بر استمرار است.(2)

15. ريشه تمام اعتقادات صحيح اعتقاد به توحيد است: ربّنا الله وريشه همه اعمال صالح، صبر وشكيبايى در راه خداوند است وبا داشتن اين دو ويژگى اعتقادى واخلاقى، انسان به سعادت ابدى مى رسد وبشارت عدم خوف وحزن را از فرشتگان مى شنود، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: انّ الّذين قالوا ربّنا الله ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحزنوا وابشروا بالجنة الّتى كنتم توعدون (فصّلت، 30)، بنا بر اين صرف اعتقاد به توحيد مايه آرامش در قيامت نيست، استقامت در راه توحيد نيز لازم است.(3)

16. «خوف» نسبت به آينده است و «حزن» مربوط به گذشته است.(4)

17. راه حق وبندگى خدا داراى سختى ها ومشكلات فراوانى است ونيازمند به پايدارى واستقامت است. واژه «استقامت» نشان دهنده دشوارى راه ونيازمندى به پايدارى است.(5)

18. جمله اولئك اصحاب الجنة حصر نيست وبه اصطلاح «نفى ماعدا نمى كند»، زيرا به ضرورت دين ثابت شده كه اگر كسى با ايمان از دنيا رود گرچه معصيت كار باشد به قسمتى از عقوبتهاى دنيوى يا عالم برزخ گرفتار مى شود، اما در نهايت اهل بهشت است.(6)

ص: 156


1- راهنما، ج 17، ص 336.
2- نمونه، ج 21، ص 321.
3- الميزان، ج 18، ص 299؛ نمونه، ج 21، ص 322؛ روح المعانى، ج 26، ص 16.
4- نور، ج 11، ص 30.
5- راهنما، ج 17، ص 338.
6- اطيب البيان، ج 12، ص 143.

آیه 15-20

اشاره

وَ وَصَّيْنَا اْلإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْسانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحًا تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنّي مِنَ الْمُسْلِمينَ (15) أُولئِكَ الَّذينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَيِّئاتِهِمْ في أَصْحابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (16) وَ الَّذي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِني أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلي وَ هُما يَسْتَغيثانِ اللّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (17) أُولئِكَ الَّذينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ (18) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (19) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20)

ترجمه

ما به انسان توصيه كرديم به پدر ومادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند وبا ناراحتى بر زمين مى گذارد، ودوران حمل واز شير باز گرفتنش سى ماه است. تا زمانى كه به كمال قدرت ورشد برسد وبه چهل سالگى بالغ گردد مى گويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من وپدر ومادرم دادى به جا آورم وكار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، وفرزندان مرا صالح گردان؛ من به سوى تو باز مى گردم وتوبه مى كنم ومن از مسلمانانم.» * آنها كسانى هستند كه ما بهترين اعمالشان را قبول مى كنيم واز گناهانشان مى گذريم ودر ميان بهشتيان جاى دارند. اين وعده راستى است كه وعده داده مى شدند. * وكسى كه به پدر ومادرش مى گويد: «اُف بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم ؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (وهرگز مبعوث نشدند)! وآن دو پيوسته فرياد مى كشند وخدا را به يارى مى طلبند كه: واى بر تو، ايمان بياور كه وعده خدا حق است! امّا او پيوسته مى گويد: «اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست.» * آنها كسانى هستند كه فرمان عذاب در باره آنان همراه اقوام (كافرى) كه پيش از آنان از جن وانس بودند مسلّم شده، زيرا همگى زيانكار بودند. * وبراى هر كدام از آنها درجاتى است

ص: 157

بر طبق اعمالى كه انجام داده اند، تا خداوند كارهايشان را بى كم وكاست به آنان تحويل دهد، وبه آنها هيچ ستمى نخواهد شد. * آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند (به آنها گفته مى شود:) از طيبات ولذايذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد واز آن بهره گرفتيد؛ اما امروز عذاب ذلت بار به جهت استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد وبه موجب گناهانى كه انجام مى داديد، جزاى شما خواهد بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توصيه الهى به انسان بر احسان به پدر ومادر وترسيم اعمال مؤمنان وپاداش آنها ونيز اعمال كافران وعقوبت آنان.

ب. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين آيات تفصيل آيه لينذر الذين ظلموا وبشرى للمحسنين است، زيرا مى فرمايد: مردم بر دو دسته اند؛ گروهى تائبان كه همواره به خدا رجوع مى كنند ودر برابر او تسليم اند كه خداوند اعمال نيكوى آنها را مى پذيرد واز گناهانشان مى گذرد. اينان اصحاب بهشت اند. دسته ديگر خاسرانند. آن گاه دسته اول را به كسى مثل زده كه افزون بر ايمان به خدا واحسان به والدين، از خدا مى خواهد تا شكر نعمتهايى كه خدا به او وبه پدر ومادرش داده، الهام كند. نيز مى خواهد عمل صالح واصلاح ذريه اش را به او الهام كند. ديگرى را به كسى مثل زده كه عاق پدر ومادر خويش است ووقتى او را به ايمان به خدا دعوت مى كنند آن را خرافات مى داند، استدلالش هم اين است كه اگر قرار است مرده ها زنده شوند، پس چرا تا به حال كسى زنده نشده واز قبر خارج نگشته است اين شخص آن قدر كوته فكر است كه نمى داند زنده شدن همه انسانها از ويژگى عالم آخرت است نه دنيا.(1)

ج. اينكه فرمود: حمله وفصاله ثلاثون شهرا بدين حساب است كه بر طبق آيه والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين (بقره، 233) وآيه وفصاله فى عامين (لقمان، 14) دوران شير دادن به فرزند 2 سال است وكمترين مدت حاملگى هم 6 ماه است

ص: 158


1- الميزان، ج 18، ص 324.

كه مجموع آن 30 ماه مى شود. در درالمنثور روايتى نقل شده كه زنى بعد از مدت 6 ماه از ازدواجش فرزندى آورد، عثمان دستور داد او را سنگسار كنند خبر به امير المؤمنين رسيد. حضرت به عثمان فرمودند: چرا اين دستور را دادى ؟ گفت: مگر ممكن است زن شش ماهه وضع حمل كند؟ حضرت فرمود: آرى وبه استناد آيات فوق، حكم را براى او روشن ساخت.(1)

د. حتّى اذا بلغ أشدّه بلوغ أشدّ به معناى رسيدن به زمانى از عمر است، كه در آن قواى آدمى محكم مى شود. بلوغ به چهل سال عادتا ملازم با رسيدن به كمال عقل است. بسيارى از پيامبران در سن چهل سالگى به مقام رسالت مبعوث شدند: لم يبعث الله نبيا قطّ الاّ بعد أربعين سنة.(2)

ه -. خداى تعالى در جمله ربّ أوزعنى ان أشكر نعمتك آن نعمتى را كه سائل درخواست كرده نام نبرده تا همه نعمتهاى ظاهرى، چون حيات ورزق وشعور واراده، وهم نعمتهاى باطنى، چون ايمان به خدا واسلام وخشوع وتوكل بر خدا وتفويض به خدا را شامل شود.(3)

و. «درجات» جمع «درجه» معمولاً به پله هايى گفته مى شود كه از آن بالا مى روند و «دركات» جمع «درك» به پله هايى گفته مى شود كه از آن پايين مى آيند، از اين رو در مورد بهشت، درجات ودر مورد دوزخ دركات گفته مى شود؛ ولى در آيه مورد بحث كه هر دو باهم ذكر شده، با توجه به اهميت مقام بهشتيان، هر دو به عنوان درجات آمده وبه اصطلاح از باب تغليب است.(4)

ز. عرضه كردن آب بر حيوان به اين است كه آب را در جايى قرار دهى كه حيوان آن را ببيند وبتواند بنوشد. عرضه كردن كالا براى فروش به اين است كه آن را در جايى قرار دهى كه مانعى براى داد وستد نباشد. در قرآن كريم هم سخن از عرضه آتش براى كفار آمده:

ص: 159


1- الميزان، ج 18، ص 326؛ تفسير كبير، ج 28، ص 15؛ مجمع البيان، ج 9، ص 130؛ اطيب البيان، ج 12، ص 145؛ فتح القدير، ج 5، ص 18؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 193؛ مراغى، ج 26، ص 18.
2- الميزان، ج 18، ص 327؛ مجمع البيان، ج 9، ص 130؛ فتح القدير، ج 5، ص 18؛ روح المعانى، ج 26، ص 18؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 194.
3- الميزان، ج 18، ص 327.
4- نمونه، ج 21، ص 340؛ تفسير كبير، ج 28، ص 24؛ روح المعانى، ج 26، ص 21.

وعرضنا جهنم يومئذٍ للكافرين عرضا (كهف، 100)، هم سخن از عرضه كفار به آتش مطرح شده: يوم يعرض الّذين كفروا على النار (آيه مورد بحث) نيز النار يعرضون عليها غدوا وعشيا(1).

مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مى فرمايد: در قيامت دو نوع عرضه است؛ پيش از حساب آتش را بر مجرمان عرضه مى دارند تا وحشت وهراس، سراسر وجودشان را فرا گيرد وبعد از حساب وفرستادنشان به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مى دارند، بنا بر اين عرضه داشتن آتش بر كفار به معناى نشان دادن آتش به آنهاست وعرضه كفار بر آتش به معناى ورود آنها در آتش است وحقيقت عرضه اين است كه موانع ميان دو چيز برطرف گردد تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد ودر مورد كفار ودوزخ اين چنين است.(2)

ح. جمله اذهبتم طيباتكم به معناى بهره گيرى از لذايذ دنياست وتعبير به «أذهبتم» براى آن است كه اين لذايذ ومواهب با بهره گيرى از بين مى روند.(3)

ط. «طيبات» معناى وسيع وگسترده اى دارد وهمه مواهب دنيا را شامل مى شود، هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معناى نيروى جوانى تفسير كرده اند؛ ولى حقّ اين است كه جوانى تنها يك مصداق مى تواند باشد.(4)

ى. در آيه 20 دو گناه براى دوزخيان بيان شده است: 1. استكبار در زمين. 2. فسق. اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى وبعثت وقيامت است ودومى اشاره به انواع گناهان. يكى از ترك اصول دين سخن مى گويد وديگرى از پايمال كردن فروع دين، از اين رو خوارى در برابر استكبار آنهاست وعذاب در برابر فسق آنها: عذاب الهون.(5)

نكته ها

1. احسان به والدين، نه تنها وظيفه مسلمانان، بلكه وظيفه هر انسانى است از اين رو مى فرمايد: ووصينا الانسان.... احسان به والدين از امورى است كه در همه شرايع الهى

ص: 160


1- مؤمن، 26؛ روح المعانى، ج 26، ص 22.
2- الميزان، ج 18، ص 334؛ نمونه، ج 21، ص 344.
3- نمونه، ج 21، ص 345؛ تبيان، ج 9، ص 278.
4- نمونه، ج 21، ص 346.
5- الميزان، ج 18، ص 334؛ نمونه، ج 21، ص 347.

بيان شده است، چنان كه آيه قل تعالوا اتل ما حرّم ربّكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا وبالوالدين احسانا (انعام، 151) بر اين مطلب دلالت دارد.(1)

2. حقّ مادر اعظم از حق پدر است، زيرا خداوند متعال اولاً مى فرمايد: ووصّينا الانسان بوالديه احسانا پدر ومادر را با هم ذكركرده است. سپس مى فرمايد: حملته امّه كرها ووضعته كرها اين عبارت دلالت مى كند كه حقّ مادر اعظم است، زيرا فقط مادر را مخصوص به ذكر كرده است ودليل آن هم سختيها ورنجهايى است كه مادر با تولّد فرزند متحمل مى شود.(2)

3. احسان به والدين معنايى وسيع تر از انفاق وكمك مالى دارد، چه بسا والدين از جهت مالى نيازمند نباشند، اما نيازمند به مهر ومحبت واحترام هستند.

4. نه تنها انفاق وامداد واحترام، بلكه هر نوع نيكى نسبت به والدين لازم است. («احسانا» به صورت نكره آمده كه شامل هر نوع احسانى شود.)(3)

5. توجه به زحمات گذشته والدين، خدمت كردن به آنان را بر انسان آسان مى كند: وصّينا الانسان... حملته امّه.(4)

6. سپاسگزارى در برابر نعمت دهنده حقيقى ودرخواست توفيق عمل صالح وتقاضاى اصلاح نسل نشانه رشد عقل انسان است: حتى اذا بلغ اشدّه... قال رب اوزعنى....

7. سعادت داراى سه مرتبه است: 1. سعادت نفسانى. 2. سعادت بدنى. 3. سعادت خارجى. در آيه شريفه به ترتيب به هر سه مرتبه اشاره شده است. شكر نعمت كه امرى قلبى است ناظر به سعادت نفسانى است: ان اشكر نعمتك. اشتغال بدن به طاعت الهى، سعادت بدنى است. عمل صالح ناظر بدين جهت است: ان اعمل صالحا. اصلاح ذريه، سعادت خارجى است كه جمله وأصلح لى فى ذريتى به آن اشاره دارد.(5)

8. قبولى اعمال داراى مراتبى است:

ص: 161


1- الميزان، ج 18، ص 326.
2- تفسير كبير، ج 28، ص 14؛ فتح القدير، ج 5، ص 18؛ مراغى، ج 26، ص 17.
3- نور، ج 11، ص 32.
4- همان، ص 33.
5- تفسير كبير، ج 28، ص 20.

الف. قبول عادى: انما يتقبّل الله من المتّقين (مائده، 27)؛ فقط از اهل تقوا مى پذيريم.

ب. قبول نيكو: تقبّلها ربّها بقبول حسن (آل عمران، 37)؛ پروردگار، مريم را به خوبى پذيرفت.

ج. بهترين قبول: نتقبل عنهم أحسن ما عملوا ودر دعا مى خوانيم: خدايا به بهترين نوع ما را قبول كن؛ «باحسن قبولك».(1)

9. كسى از وعده خود تخلف مى كند كه يا هنگام وعده دادن توجه نداشته وعجولانه قول داده ويا پس از آن، ناتوان وپشيمان شده است وهيچ يك از اين نقايص واوصاف در باره خداوند صحيح نيست.(2)

10. نظير آيه 16 احقاف: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ فِى أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِى كَانُوا يُوعَدُونَ (الأحقاف، 16)

آيات ذيل است: والَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُوا يَعْمَلُونَ (العنكبوت، 7)

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيما (النساء، 31)

11. احسان به والدين وروحيه شكرگزارى در برابر نعمتهاى خدا ودرخواست اصلاح نسل، عواملى مؤثر براى پذيرش اعمال وعفو از گناهان است: أولئك الّذين....(3)

12. هر انسانى در قيامت از آثار ونتايج اعمال خويش برخوردار مى شود. اعمال شايسته موجب آرامش واعمال زشت مايه بلا ورنج خواهد بود. جمله وليوفيهم اعمالهم اشاره به تجسم عمل است.(4)

ص: 162


1- نور، ج 11، ص 34.
2- همان، ص 35.
3- راهنما، ج 17، ص 351.
4- نمونه، ج 21، ص 340.

آیه 21-28

اشاره

وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِاْلأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (21) قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (22) قالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (23) فَلَمّا رَأَوْهُ عارِضًا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ ريحٌ فيها عَذابٌ أَليمٌ (24) تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْءٍ بِأَمْرِ رَبِّها فَأَصْبَحُوا لا يُرى إِلاّ مَساكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ (25) وَ لَقَدْ مَكَّنّاهُمْ فيما إِنْ مَكَّنّاكُمْ فيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعًا وَ أَبْصارًا وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (26) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا ما حَوْلَكُمْ مِنَ الْقُرى وَ صَرَّفْنَا اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (27) فَلَوْ لا نَصَرَهُمُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ قُرْبانًا آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَ ذلِكَ إِفْكُهُمْ وَ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (28)

ترجمه

(سرگذشت هود) برادر قوم عاد را ياد كن؛ آن زمان كه قومش را در سرزمين «احقاف» بيم داد در حالى كه پيامبران زيادى قبل از او در گذشته هاى دور ونزديك آمده بودند كه: جز خداى يگانه را نپرستيد. (وگفت:) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم! * آنها گفتند: «آيا آمده اى كه ما را (با دروغهايت) از معبودانمان باز گردانى ؟! اگر راست مى گويى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور!» * گفت: «علم (آن) تنها نزد خداست (واو مى داند چه زمانى شما را مجازات كند)؛ من آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما مى رسانم، (وظيفه من همين است.) ولى شما را قومى مى بينم كه پيوسته در نادانى هستيد.» * هنگامى كه آن (عذاب الهى) را به صورت ابر گسترده اى ديدند كه به سوى درّه ها وآبگيرهاى آنان در حركت است (خوشحال شدند) گفتند: «اين ابرى است كه بر ما مى بارد!» (ولى به آنها گفته شد:) اين همان چيزى است كه براى آمدنش شتاب مى كرديد؛ تندبادى است (وحشتناك) كه عذاب دردناكى در آن است! * همه چيز را به فرمان پروردگارش در هم مى كوبد ونابود مى كند. (آرى) آنها صبح كردند در حالى كه چيزى جز خانه هايشان به چشم نمى خورد؛ ما اين گونه گروه مجرمان را كيفر مى دهيم. * ما به آنها [= قوم عاد] قدرتى داديم كه به شما نداديم، وبراى آنها

ص: 163

گوش وچشم ودل قرار داديم؛ (اما به هنگام نزول عذاب) نه گوشها وچشمها ونه عقلهايشان براى آنان هيچ سودى نداشت، چرا كه آيات خدا را انكار مى كردند؛ وسرانجام آنچه را استهزا مى كردند بر آنها وارد شد. * ما آباديهايى را كه پيرامون شما بودند نابود ساختيم، وآيات خود را به صورتهاى گوناگون (براى مردم آنها) بيان كرديم شايد باز گردند. * پس چرا معبودانى را كه غير از خدا بر گزيدند - به گمان اينكه به خدا نزديكشان سازد - آنها را يارى نكردند؟! بلكه از ميانشان گم شدند! اين بودنتيجه دروغ آنها وآنچه افترا مى بستند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انذار حضرت هود (علیه السلام) نسبت به قوم عاد در سرزمين احقاف، سركشى قوم عاد در برابر دعوت حق وجهالت آن ها، نزول عذاب الهى وهلاكت آنان، تهديد كفار مكه به عذاب خداوند، نابرابرى قدرت كفار مكه با قوم عاد، هلاكت اقوام سركش مانند قوم ثمود وقوم سبأ وقوم شعيب، عدم نصرت معبودان باطل از بت پرستان به هنگام نزول عذاب.

ب. «احقاف» به معناى شنهاى روانى است كه بر اثر وزش باد در بيابانها به صورت مستطيل وكج ومعوج روى هم انباشته شده است. از اين تعبير معلوم مى شود كه سرزمين قوم عاد ريگستان بزرگى ودر جنوب جزيرة العرب نزديك يمن بوده وامروزه هيچ اثرى از آن نيست.(1)

ج. مراد از «النذر»، رسولان خداست؛ اما اينكه بعضى از مفسران كلمه «نذر» را به معناى رسولان وعلما كه نائبان رسولانند گرفته اند، تفسير درستى نيست.(2)

د. منظور از يوم عظيم روز هلاكت آنها در دنياست؛ نه روز قيامت، زيرا آيه 24 اشاره به اين معنا دارد: بل هو ما استعجلتم به ريح فيها عذاب اليم.(3)

ه -. «عارض» از ريشه «عرض» به معناى ابرى است كه در عرض آسمان گسترده مى شود

ص: 164


1- جامع الاحكام، ج 16، ص 203؛ مراغى، ج 26، ص 28؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 20؛ فتح القدير، ج 5، ص 22؛ نمونه، ج 21، ص 351.
2- الميزان، ج 18، ص 341؛ روح المعانى، ج 26، ص 24؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 204.
3- الميزان، ج 18، ص 341.

واين يكى از نشانه هاى آن عذاب است. «اوديه» جمع «وادى» به معناى درّه ومحل جريان سيلابهاست ومعناى قالوا هذا عارض ممطرنا اين است كه وقتى آن ابر را مى بينند به يكديگر بشارت مى دهند كه اين ابرى است كه بر ما خواهد باريد. جمله بل هو... ردّ كلام آنهاست وحقيقت امر را بيان مى كند كه اين ابر بادى است كه در آن عذابى دردناك است، وخصوصيت اين باد آن است كه هر چيزى را كه در سر راهش باشد هلاك مى كند؛ خواه انسان باشد يا حيوان ويا اموال: تدمّر كل شىء.(1)

و. «مكنّا» ماضى از مصدر تمكين به معناى پايدار كردن وثابت كردن چيزى است در مكان واين تعبير كنايه از دادن قدرت وتصرف است. حرف «إنْ» نافيه است؛ يعنى قدرتى از نظر نيروى جسمانى وامكانات طبيعى وقدرت جنگى به آنها داديم كه به شما كفار مكه نداديم.(2)

ز. وصرّفنا الايات لعلّهم يرجعون؛ يعنى ما آيات خود را به صورتهاى مختلف بيان كرديم شايد باز گردند. منظور از اين آيات:

الف) يا معجزاتى بود كه با آنها انبيا را تأييد نموديم.

ب) يا به صورت وحى بود كه بر آنان نازل مى كرديم.

ج) يا نعمتهايى بود كه روزى آنها كرديم، تا به وسيله آن متذكر شوند.

د) يا عذابهايى بود كه امتهاى انبيا را بدان مبتلا نموديم تا توبه كنند ودست از پرستش غير خداى سبحان برداشته به عبادت خدا بپردازند.(3)

نكته ها

1. تعبير به برادر در مورد حضرت هود اخا عاد، يا به دليل وابستگى فاميلى اين پيامبر با قوم عاد بوده، يا به جهت انگيزه وسوز برادرانه پيامبران براى هدايت مردم است.(4)

2. مبلغ دين الهى لازم نيست به تمام انتظارات مردم پاسخ دهد، بلكه لازم است مأموريت ورسالت خود را انجام دهد: أُبلغكم ما أُرسلت به.

ص: 165


1- الميزان، ج 18، ص 343.
2- مراغى، ج 26، ص 32؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 22.
3- الميزان، ج 18، ص 345؛ نمونه، ج 21، ص 362؛ مجمع البيان، ج 9، ص 138؛ اطيب البيان، ج 12، ص 155.
4- نور، ج 11، ص 41.

3. جهت اساسى بدبختى قوم هود جهل آنان بود؛ جهلى توأم با لجاجت وغرور كه به آنها اجازه مطالعه دعوت پيامبرانشان را نمى داد وباعث نزول عذاب الهى ونابودى آنها شد.(1)

4. نظير آيه 24 احقاف: فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ

آيات ذيل با توضيح بيشترى است: فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحا صَرْصَرا فِى أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الاْخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لاَ يُنْصَرُونَ (فصلت، 16)

وأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ. سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوما فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ. فَهَلْ تَرَى لَهُمْ مِنْ بَاقِيَةٍ (الحاقة، 6 تا 8)

5. وزش طوفان بلا بر قوم عاد به فرمان الهى بود؛ نه پديده اى اتفاقى. جمله بأمر ربّها در حقيقت ردّ نظريه كسانى است كه همه پديده هاى هستى را به عوامل صرفا طبيعى نسبت مى دهند واراده الهى را ناديده مى گيرند.(2)

6. هلاكت قوم عاد نمونه اى از سنت الهى در مجازات تبه كاران است. از جمله كذلك نجزى با توجه به فعل مضارع كه مفيد استمرار است، سنت استفاده مى شود.(3)

7. مجازات اقوام مجرم پس از اتمام حجت است؛ تذكر به اعطاى چشم وگوش وقلب به قوم هلاك شده عاد در حقيقت اشاره به اين است كه هلاكت آنان پس از قرار گرفتن امكانات معرفت در اختيار ايشان واتمام حجت بر آنان صورت گرفته است.(4)

8. قدرتهاى ظاهرى ومال وثروت هرگز نمى تواند انسانها را از كيفر سخت خداوند رهايى بخشد. اگر چنين بود قوم عاد مى بايست نجات يابند. آيه ولقد مكنّاهم فيما ان مكناكم فيه شبيه آيه ألم تر كيف فعل ربك بعاد * ارم ذات العماد * الّتى لم يخلق مثلها فى البلاد (فجر، 6-8) وآيه وكم اهلكنا قبلهم من قرن هم اشدّ بطشا (ق، 36) است.(5)

ص: 166


1- مجمع البيان، ج 9، ص 136.
2- راهنما، ج 17، ص 374.
3- همان.
4- راهنما، ج 17، ص 377.
5- نمونه، ج 21، ص 359.

آیه 29-35

اشاره

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ (29) قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَريقٍ مُسْتَقيمٍ (30) يا قَوْمَنا أَجيبُوا داعِيَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (31) وَ مَنْ لا يُجِبْ داعِيَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبينٍ (32) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (33) وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ (35)

ترجمه

(به ياد آور) هنگامى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه ساختيم تا قرآن را بشنوند. وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند: «خاموش باشيد وبشنويد» وهنگامى كه پايان گرفت، به سوى قوم خود باز گشتند وآنها را بيم دادند. * گفتند: «اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده، هماهنگ با نشانه هاى كتابهاى پيش از آن، كه به سوى حق وراه راست هدايت مى كند. * اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد وبه او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد وشما را از عذابى دردناك پناه دهد. * وهر كس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد، هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند، وغير از خدا يار وياورى براى او نيست؛ چنين كسانى در گمراهى آشكارند. * آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها وزمين را آفريده واز آفرينش آنها ناتوان نشده است، مى تواند مردگان را زنده كند؟! آرى او بر هر چيز تواناست. * روزى را به ياد آور كه كافران را بر آتش عرضه مى دارند (وبه آنها گفته مى شود:) آيا اين حق نيست ؟! مى گويند: «چرا، به پروردگارمان سوگند (كه حق است)!» (در اين هنگام خداوند مى گويد: «پس عذاب را به جهت كفرتان بچشيد!» * پس صبر كن آن گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر كردند، وبراى (عذاب) آنان شتاب مكن! هنگامى كه

ص: 167

وعده هايى را كه به آنها داده مى شود ببينند. (احساس مى كنند كه) گويى فقط ساعتى از يك روز (در دنيا) توقف داشتند. اين ابلاغى است براى همگان. آيا جز قوم فاسق هلاك مى شوند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توجه برخى از گروه جن به قرآن وايمان آوردن آنان به اين كتاب آسمانى؛ انذار برخى از گروه جن به اقوام خويش؛ دعوت آنان از قوم خود بر اجابت دعوت پيامبر وايمان به ايشان وبيان آثار ايمان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ گمراه بودن منحرفان از خط توحيد، آفرينش نظام هستى بهترين دليل بر قدرت خداوند بر معاد، روز قيامت روز عرضه كفار بر آتش، دستور به صبر واستقامت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر مخالفان.

ب. مراد از كتاب نازل شده بعد از حضرت موسى (علیه السلام) به قرينه جمله مصدقا لما بين يديه قرآن كريم است واين كلام نه تنها اشعار، بلكه دلالت دارد بر اينكه جنّيان نامبرده مؤمن به دين موسى (علیه السلام) وكتاب آن جناب بوده اند.(1)

ج. منظور از داعى الله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة.(2)

د. منظور از گناهان، يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ گناهان قبل از ايمان است. به دليل آيه 38 انفال

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ (الأنفال، 38)

ه -. ليس بمعجز فى الارض؛ معجز در اين گونه موارد به معناى عاجز نمودن از تعقيب وكيفر است. يا به تعبير ديگر فرار كردن از چنگال مجازات است.(3)

و. عزم در كلمه «اولوالعزم» به سه معنا آمده است:

ص: 168


1- الميزان، ج 18، ص 350؛ نمونه، ج 21، ص 369؛ مجمع البيان، ج 9، ص 139؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 213.
2- يوسف، 108؛ الميزان، ج 18، ص 350؛ نمونه، ج 21، ص 370؛ تفسيركبير، ج 28، ص 32؛ مجمع البيان، ج 9، ص 142؛ روح المعانى، ج 26، ص 32؛ مراغى، ج 26، ص 37؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 26.
3- نمونه، ج 21، ص 371؛ روح المعانى، ج 26، ص 33؛ مراغى، ج 26، ص 37؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 26.

1) صبر، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: ولمن صبر وغفر انّ ذلك لمن عزم الامور. (شورى، 43)

2) وفاى به عهد: ولقد عهدنا الى ءادم من قبل فنسى ولم نجد له عزما. (طه، 115)

3) حكم وشريعت.

از همه مناسبتر معناى سوم است، چنان كه در روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نيز به اين معنا اشاره شده است كه صاحبان حكم وشريعت پنج نفرند: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ودر آيه 13 شورى بدان اشاره شده است: شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحا وما أوحينا اليك وما وصّينا به ابراهيم وموسى وعيسى.(1)

نكته ها

1. تعبير به «صرفنا» از ريشه «صرف» كه به معناى منتقل ساختن چيزى از حالتى به حالت ديگر است ممكن است اشاره به اين معنا باشد كه طايفه جن قبلاً از طريق استراق سمع به اخبار آسمانها گوش فرا مى دادند وبا ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از آن باز گردانده شدند وبه سوى قرآن روى آوردند.(2)

2. شايد در اين آيه تعريضى به انسانهاى مشرك ومنحرف باشد كه خود را عقل كل مى دانند كه اگر شما با شنيدن اين همه آيات ايمان نياورديد، اما جنّيان با شنيدن چند آيه، هم ايمان آوردند وهم مبلّغ آن شدند.(3)

3. جن نيز داراى زندگى اجتماعى است: نفرا من الجنّ... ولّوا الى قومهم منذرين.(4)

4. گروه جن علاقه مند به استماع قرآن از پيامبر (صلی الله علیه و آله) بودند. تعبير «أَنْصِتُوا» وفرا خواندن به سكوت نشانگر علاقه آنان به استفاده هر چه بيشتر از قرآن است.(5)

5. طايفه جن نيز همانند انسانها گرفتار گمراهى وگناه ونيازمند به هدايتگران

ص: 169


1- فتح القدير، ج 5، ص 27؛ الميزان، ج 18، ص 353؛ روح المعانى، ج 26، ص 35؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 38.
2- تبيان، ج 9، ص 285؛ نمونه، ج 21، ص 368.
3- نور، ج 11، ص 47.
4- همان.
5- راهنما، ج 17، ص 383؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 211.

وبيم دهندگان هستند. «منذرين» در جايى معنا دارد كه گناه وانحرافى وجود داشته ويا زمينه آن فراهم باشد.(1)

6. نظير آيه 30 احقاف: قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَابا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ آيه 1 جن است: قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنا عَجَبا

7. در اين آيه به تمام اصول عقايد اسلامى اشاره شده است: توحيد: ءامنوا به، نبوت: داعى الله ومعاد: يجركم من عذاب اليم.(2)

8. در قرآن كريم هدايت به راه راست به خداوند وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وقرآن نسبت داده شده است:

الف) خداوند: والله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم. (بقره، 213)

ب) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وانك لتهدى الى صراط مستقيم. (شورى، 52)

ج) قرآن كريم: يهدى الى الحق والى طريق مستقيم. (احقاف، 30)

از اينكه هدايت به سه امر فوق اسناد داده شده روشن مى شود كه خداوند به وسيله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وقرآن كريم مردم را به راه راست كه بندگى اوست هدايت مى كند: وان اعبدونى هذا صراط مستقيم.

9. نظير آيه 33 احقاف: أَ وَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِىَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

آيه 81 يس است: أَ وَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ

10. اجابت دعوت خدا وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هم باعث حيات فكرى وروحى مى شود، هم عامل آمرزش گناهان ونجات از عذاب الهى مى گردد: يا أيّها الّذين ءامنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم (انفال، 24)؛ يا قومنا اجيبوا داعى الله وءامنوا به يغفر لكم من ذنوبكم ويجركم من عذاب اليم. (احقاف، 31)

ص: 170


1- همان.
2- نور، ج 11، ص 48.

11. كفار در قيامت به مجرم بودن خويش اقرار مى كنند؛ اما اين اقرار واعتراف به حال آنان سودى نخواهد داشت: أليس هذا بالحق قالوا بلى وربنا قال فذوقوا العذاب.(1)

12. فاصبر كما صبر اولوالعزم؛ اين دستور اشاره به اين معناست كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز از اولوالعزم است وگرنه تكليف به صبرى همچون صبر آن پيامبران بر حضرت روا نبود.(2)

13. تبليغ دين الهى نيازمند به صبر وشكيبايى است ودر مجازات مخالفان نبايد عجله كرد.(3)

14. توجه به اسوه هاى صبر، عامل تقويت روحيه صبر در انسان است: فاصبر كما صبر اولوالعزم من الرسل.(4)

15. مهلت خداوند به كفار

نظير آيه 35 احقاف: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلاَ تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ

آيات ذيل است: وذَرْنِى وَالْمُكَذِّبِينَ أُولِى النَّعْمَةِ وَمَهِّلْهُمْ قَلِيلاً (المزمل، 11)

فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدا (الطارق، 17)

نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ (لقمان، 24)

ص: 171


1- راهنما، ج 17، ص 395.
2- الميزان، ج 18، ص 353.
3- راهنما، ج 17، ص 396.
4- همان.

ص: 172

سوره محمد

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (1) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ (2) ذلِكَ بِأَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ أَنَّ الَّذينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ لِلنّاسِ أَمْثالَهُمْ (3) فَإِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ (4) سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ (5) وَ يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند، (خداوند) اعمالشان را نابود مى كند. * وكسانى كه ايمان آورند وكارهاى شايسته انجام دادند وبه آنچه بر محمد (صلی الله علیه و آله) نازل شده - وهمه حق است واز سوى پروردگارشان - نيز ايمان آوردند، خداوند گناهانشان را مى بخشد وكارشان را اصلاح مى كند. * اين به جهت آن است كه كافران از باطل پيروى كردند، ومؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود تبعيت نمودند. اين گونه خداوند براى مردم مَثَلهاى (زندگى) آنان را بيان مى كند. * وهنگامى كه با كافران (جنايت پيشه) در ميدان جنگ رو به رو شديد گردنهايشان را بزنيد، (واين كار را همچنان ادامه دهيد) تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنان منّت گذاريد (وآزادشان كنيد) يا در برابر آزادى از آنان فديه [= غرامت] بگيريد؛ (واين وضع بايد همچنان ادامه يابد) تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد؛ (آرى) برنامه اين است، واگر خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد، اما مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد وكسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بين نمى برد. * به زودى آنان را هدايت نموده وكارشان را اصلاح مى كند؛ * وآنها را در بهشت (جاويدانش) كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مى كند.

ص: 173

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تباه شدن اعمال كفار، پاداش مؤمنان داراى عمل صالح، علت تباهى اعمال كفار وپاداش مؤمنان، دستور به مبارزه وجهاد با كفار تا مرز تسلط بر آنان، اسير گرفتن تا مرز شكست دشمن، بيان سنت آزمايش الهى از مردم، بيان پاداش مجاهدان در راه خدا.

ب. مراد از جمله الّذين كفروا كفار مكه وساير كفارى است كه از ايشان پيروى مى كنند واين كفّار بودند كه مردم را از ايمان آوردن به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) منع كرده وايشان را وسوسه مى نمودند وهمچنين از زيارت مسجد الحرام نيز جلوگيرى مى كردند.(1)

ج. در باره مقصود از صدوا عن سبيل الله، دو وجه بيان شده است:

1. اعراض از اسلام. 2. منع از ايمان به توحيد. تفسير دوم با سياق آيات بعدى سازگارتر است مخصوصا با آياتى كه مؤمنان را به قتال واسير گرفتن از كسانى كه مانع راه خدا مى شوند ونيز ساير كفار، دستور مى دهد.(2)

د. منظور از اضلّ اعمالهم آن است كه شرك اعمال انسان را حبط ونابود مى كند؛ زيرا گم كردن كنايه از بى سرپرست ماندن چيزى است كه لازمه آن از بين رفتن است. بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به كسانى مى دانند كه در روز جنگ بدر شترهايى را نحر كرده به مردم انفاق كردند. ابوجهل ده شتر وصفوان ده شتر وسهل بن عمر ده شتر براى لشكر سر بريدند وچون اين اعمال در طريق شرك بود همگى حبط شد؛ ولى ظاهر اين است كه محدود به اين معنا نيست، بلكه به طور كلى هر گونه انفاق واعمال خوب مشركان، با شرك حبط مى شود.(3)

ه -. ذكرِ «ايمان به آنچه بر پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نازل شده» بعد از ذكر ايمان به طور مطلق تأكيدى است بر برنامه هاى اين پيامبر بزرگ، واز قبيل ذكر خاص بعد از عام به منظور تعظيم

ص: 174


1- الميزان، ج 18، ص 338؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 223.
2- الميزان، ج 18، ص 337؛ مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ مراغى، ج 26، ص 43.
3- الميزان، ج 18، ص 338؛ نمونه، ج 21، ص 392؛ مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ روح العانى، ج 26، ص 37؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 223؛ مراغى، ج 26، ص 45.

آن حضرت وبيانگر اين واقعيت است كه بدون ايمان به آنچه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده هرگز ايمان به خدا تكميل نمى شود.

اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به ايمان به خداست وجنبه اعتقادى دارد واين جمله اشاره به ايمان به محتواى اسلام وتعليمات آن حضرت است وجنبه عملى دارد.(1)

و. «بال» به معانى مختلفى به مانند: حال، كار وقلب آمده است. راغب گويد به معناى حالات پر اهميت است، بنا بر اين اصلاح بال به معناى سر وسامان دادن به تمام شئون زندگى وامور سرنوشت ساز است كه طبعا پيروزى در دنيا ونجات در آخرت را شامل مى شود.(2)

ز. راغب در مفردات براى «مَثَل» سه معنا بيان مى كند:

1. سخنى است كه در باره چيزى گفته شود، همانند سخنى كه در باره مطالب مشابه آن گفته شده تا يكى ديگرى را تبيين كند.

2. مشابهت.

3. وصف.

ظاهرا در اينجا معناى اخير مراد است؛ يعنى خداوند اين گونه وصف حال مردم مى كند، همان گونه كه در آيه 15 سوره محمد (صلی الله علیه و آله) آمده است: مثل الجنة الّتى وعد المتقون؛ توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنين است...(3)

ح. جمله ولكن ليبلو بعضكم ببعض اشاره به فلسفه جنگ ونكته اصلى درگيرى حق وباطل دارد؛ يعنى اگر خداوند متعال مى خواست از طريق ديگر از كفّار انتقام مى گرفت؛ ولى چنين نكرد، زيرا در پيكارها وصفوف جنگ، مؤمنان واقعى وآنان كه اهل عمل اند از اهل سخن جدا مى شوند.(4)

ط. فضرب الرقاب. بديهى است گردن زدن كنايه از قتل است، بنا بر اين ضرورتى ندارد

ص: 175


1- مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ نمونه، ج 21، ص 393؛ روح العانى، ج 26، ص 37؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 40.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 146؛ نمونه، ج 21، ص 394؛ روح المعانى، ج 26، ص 38؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 224؛ تبيان، ج 9، ص 290؛ مراغى، ج 26، ص 45؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 40.
3- نمونه، ج 21، ص 396.
4- نمونه، ج 21، ص 402؛ مجمع البيان، ج 9، ص 148.

كه جنگجويان كوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند. هدف آن است كه دشمن از پاى در آيد؛ ليكن چون گردن زدن روشن ترين راه كشتن دشمن است، روى آن تكيه شده است.(1)

ى. در اين چند آيه دو بار از اصلاح بال سخن به ميان آمده است، زيرا مراد از اولى اصلاح دل آنان در دين ودنيا ومقصود از دومى اصلاح حالشان در نعيم آخرت است، پس در حقيقت اولى سبب نعيم است ودومى خودِ نعيم.(2)

ك. اثخنتموهم از ريشه «ثخن» به معناى عظمت وصلابت است وبه همين مناسبت به پيروزى وتسلط كامل بر دشمن اطلاق مى شود وسرّ اينكه غالب مفسران آن را به معناى كثرت وشدت كشتار از دشمن معنا كرده اند آن است كه گاهى جز با كشتار وسيع، خطر برطرف نمى شود، لذا اين معنا از مصاديق است؛ نه مفهوم اصلى آن.(3)

ل. «اوزار» جمع «وزر» به معناى بار سنگين است. معناى جمله حتى تضع الحرب أوْزارَها اين است كه اسير گرفتن بايد ادامه يابد تا جنگ بارهاى سنگين خود را بر زمين نهد. بارهاى سنگين كنايه از سلاحها ومشكلاتى است كه جنگجويان بر دوش دارند وتا جنگ پايان نپذيرد اين بار بر دوش آنهاست. حال چه زمانى جنگ ميان اسلام وكفر پايان مى پذيرد؟ مفسران پاسخهاى مختلفى داده اند:

1. تا زمانى كه بت پرستى بر صفحه زمين باقى نماند.

2. تا مسلمانان بر دجّال پيروز شوند. دجّال كنايه از مرد فريبكار يا مردان فريبكار است كه در آخر الزمان براى منحرف ساختن مردم به فعاليت مى پردازند وبه اين ترتيب تا دجّالان بر صفحه زمين زندگى مى كنند، پيكار حق با باطل ادامه دارد.(4)

م. معنايى كه از سياق آيه شريفه ويدخلهم الجنة عرّفها لهم استفاده مى شود اين است كه خداوند متعال به زودى كشته شدگان در راه خدا را داخل بهشت مى كند در حالى كه بهشت

ص: 176


1- الميزان، ج 18، ص 340؛ مجمع البيان، ج 9، ص 147؛ نمونه، ج 21، ص 398؛ تفسير كبير، ج 28، ص 43؛ روح المعانى، ج 26، ص 39؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 226؛ مراغى، ج 26، ص 47.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 148؛ مراغى، ج 26، ص 51.
3- نمونه، ج 21، ص 399.
4- نمونه، ج 21، ص 401؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 229.

را يا در دنيا وبه وسيله وحى انبيا ويا به وسيله بشارت در هنگام قبض روح، يا در قبر، يا در قيامت، ويا در همه اين مواقف به ايشان شناسانده باشد.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 1 محمد: الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ

آيه 23 فرقان است: وقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورا

2. در ميان يكصد وچهارده سوره قرآن كريم، در يازده سوره، اولين آيه در باره تهديد يا توبيخ دشمنان است: سوره انعام، سوره توبه، سوره احزاب، سوره محمد، سوره ممتحنه، سوره منافقون، سوره معارج، سوره بيّنه، سوره فيل، سوره كافرون وسوره مسد.(2)

3. آيه شريفه سوم اشاره اى است به اينكه تنها ملاك در سعادت وشقاوت انسان پيروى حق وپيروى باطل است، علتش هم اين است كه حقّ به خدا انتساب دارد وباطل هيچ ارتباط وانتسابى به خدا ندارد.(3)

4. قرآن كريم داراى حقايق وقوانينى است كه مايه رشد وتكامل بشر است. از تعبير من ربّهم استفاده مى شود كه قرآن نشأت يافته از مقام ربوبيت خداوند ودر جهت رشد وتكامل انسانهاست.(4)

5. حق وحقيقت منحصر در معارف نازل شده بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. تقديم «هو» مفيد انحصار والف ولام «الحق» مفيد استغراق است.(5)

6. گناهان عامل به وجود آمدن مشكلات ونابسامانى ها در شئون زندگى انسان است. از تقديم «سيئات» استفاده مى شود كه گناهان عامل بروز مشكلات ونابسامانى هاست وبا آمرزش آنها امور ديگر سامان مى يابد.(6)

7. گناه، مايه تيرگى قلب واز بين رفتن آن عامل صلاح فكر وانديشه انسان است. اين

ص: 177


1- الميزان، ج 18، ص 343؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 231.
2- نور، ج 11، ص 56.
3- الميزان، ج 18، ص 339.
4- راهنما، ج 18، ص 406.
5- همان.
6- الميزان، ج 18، ص 339؛ راهنما، ج 18، ص 407.

احتمال مبتنى بر اين است كه «بال» به معناى قلب باشد.(1)

8. آيه چهار بيانگر اين حقيقت است كه پيش از درهم شكستن قطعى مقاومت دشمن، نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد، زيرا پرداختن به اين امر گاهى سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد وپرداختن به امر اسيران وتخليه آنان در پشت جبهه، آنها را از وظيفه اصلى باز مى دارد.(2)

9. اسير جنگى را بعد از پايان جنگ نمى توان به قتل رسانيد، بلكه رهبر مسلمانان طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض وگاه با عوض آزاد مى كند واين عوض در حقيقت نوعى غرامت جنگى است كه دشمن بايد بپردازد، البته حكم سومى هم در اسلام وجود دارد كه اسيران را به صورت بردگان در آورند؛ ولى اين دستور الزامى نيست، بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمانان در شرايط خاصى آن را لازم ببيند وشايد به همين جهت در متن قرآن نيامده وتنها در روايات بيان شده است.(3)

10. در جهاد اسلامى هم قدرت لازم است: فضرب الرقاب، هم عطوفت ومهربانى: فإمّا منّا بعد وإمّا فداء.(4)

11. خداوند اگر اراده كند كه كفار را هلاك سازد قدرت آن را دارد، بدون اينكه مسلمانان در ميدان جنگ حاضر شوند؛ ليكن او اين كار را نخواهد كرد. «لو» مفيد امتناع است وجهت عدم اراده او اين است كه مؤمنان را به وسيله كفار بيازمايد وبه جنگ با آنان وادار سازد تا روشن شود چه كسى مطيع است ورنج جنگ را تحمل مى كند وچه كسى عصيان مى ورزد. كفار را نيز به وسيله مؤمنان آزمايش مى كند تا روشن شود چه كسى اهل شقاوت است وچه كسى به توبه موفق مى گردد.(5)

12. شهيدان پس از شهادتشان از لطف الهى بهره مند هستند وبه سوى منزل سعادت وكرامت هدايت مى شوند. از ضميمه شدن آيه سيهديهم ويصلح بالهم با آيه ولا تحسبنّ

ص: 178


1- همان.
2- نمونه، ج 21، ص 399.
3- نمونه، ج 21، ص 400.
4- نور، ج 11، ص 63.
5- الميزان، ج 18، ص 363؛ مراغى، ج 26، ص 50.

الّذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون (آل عمران، 169) استفاده مى شود كه مقصود از اصلاح بال شهيدان در راه خدا، زنده كردن ايشان است به حياتى كه آنان را شايسته حضور نزد پروردگارشان كند، حياتى كه با كنار رفتن پرده ها حاصل مى شود.(1)

ص: 179


1- الميزان، ج 18، ص 364.

آیه 7-14

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ (7) وَ الَّذينَ كَفَرُوا فَتَعْسًا لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (8) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (9) أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرينَ أَمْثالُها (10) ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرينَ لا مَوْلى لَهُمْ (11) إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ اْلأَنْعامُ وَ النّارُ مَثْوًى لَهُمْ (12) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلا ناصِرَ لَهُمْ (13) أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (14)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر (آيين) خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند وگامهايتان را استوار مى دارد. * وكسانى كه كافر شدند، مرگ بر آنان! واعمالشان نابود باد! * اين به جهت آن است كه از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند، از اين رو خدا اعمالشان را حبط ونابود كرد. * آيا در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟! خداوند آنها را هلاك كرد، وبراى كافران امثال اين مجازاتها خواهد بود. * اين براى آن است كه خداوند مولا وسرپرست كسانى است كه ايمان آوردند؛ اما كافران مولايى ندارند. * خداوند كسانى را كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند وارد باغهايى از بهشت مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند وهمچون چهارپايان مى خورند، وسرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست. * وچه بسيار شهرهايى كه از شهرى كه تو را بيرون كرد نيرومندتر بودند؛ ما همه آنها را نابود كرديم وهيچ ياورى نداشتند. * آيا كسى كه دليل روشنى از سوى پروردگارش دارد، همانند كسى است كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده واز هواى نفسشان پيروى مى كنند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تشويق مؤمنان به پيكار با دشمنان حق، اشاره به نابودى اعمال كفار وعلّت سقوط ونابودى اعمالشان، نكوهش از افرادى كه درس عبرت نياموختند، بيان علت نصرت مؤمنان

ص: 180

ونابودى كافران، پاداش مؤمنان صالح وكيفر تبه كاران، مقايسه اشخاص بامعرفت با هواپرستان.

ب. مراد از «ينصركم» اين است كه اسباب غلبه بر دشمن را برايتان فراهم مى سازد، مثلاً ترسى از شما در دل كفّار مى اندازد وامور را عليه كفّار وبه نفع شما جارى مى كند ودلهاى شما را محكم وشجاع مى سازد، بنا بر اين عطف يثبّت اقدامكم بر نصرت، عطف خاص بر عام مى شود.(1)

ج. اگر تثبيت را اختصاص به «أقدام» داد ودر بين انواع نصرت، فقط ثبات قدم را كه كنايه اى است از تقويت دلها ذكر كرد، براى اين است كه تقويت دلها از روشن ترين مصاديق نصرت است.(2)

د. در دو جمله فتعسا لهم و أضلّ أعمالهم دو احتمال است:

1. اين دو جمله نفرين بر كفار است؛ نظير جمله قاتلهم الله أنّى يؤفكون. (توبه، 30)

2. نفرين نيست، بلكه به طور كنايه خبرى از آينده كفار است واينكه اثر اعمالشان خنثى خواهد شد.(3)

ه -. مراد از ما أنزل الله قرآن شريف وشرايع واحكامى است كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل وخلق را مأمور به اطاعت وانقياد از آن كرده وكفار نسبت به آن كراهت داشته واز پيروى اش استكبار ورزيدند.(4)

و. در حديثى امام باقر (علیه السلام) در ذيل آيه شريفه كرهوا ما أنزل الله فرمودند: كراهت از چيزى داشتند كه در حقّ امير المؤمنين نازل شده بود.(5)

ز. «دمّر» از ماده «تدمير» در اصل به معناى هلاك كردن است، اما هنگامى كه با «على» ذكر مى شود به معناى نابود كردن همه چيز حتّى فرزندان وخانواده واموال مخصوص انسان است.

به اين ترتيب اين تعبير بيان مصيبت دردناك ترى است، مخصوصا با توجه به اينكه لفظ

ص: 181


1- الميزان، ج 18، ص 347.
2- الميزان، ج 18، ص 347؛ نمونه، ج 21، ص 426؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 232.
3- الميزان، ج 18، ص 347؛ روح المعانى، ج 26، ص 44؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 233.
4- الميزان، ج 18، ص 347؛ مجمع البيان، ج 9، ص 149؛ روح المعانى، ج 26، ص 45؛ تبيان، ج 9، ص 293؛ مراغى، ج 26، ص 52.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 149.

«على» معمولاً در مورد سلطه به كار مى رود، مفهوم جمله اين مى شود كه خداوند هلاك ونابودى را بر سر اين اقوام واموال وآنچه مورد علاقه آنها بود فرو ريخت.(1)

ح. مولويّت خداى سبحان از دو جهت است:

1. «مولى» است، چون مالك بندگان وامور آنان در صراط تكوين است ونيز مدبّر آن امور است وهر طور بخواهد تدبير مى كند.

2. از اين جهت «مولى» است كه مدبّر امور بندگان در صراط سعادت است، ايشان را به سوى سعادتشان وبه سوى بهشت هدايت مى نمايد وبه اعمال صالح موفقشان مى كند وآنان را بر دشمنان يارى مى دهد.

مولويّت به معناى دوم، مختص به مؤمنان است؛ چون تنها ايشانند كه در راه عبوديت وپيروى خواسته هاى خداوند قرار دارند.(2)

ط. مراد از «قرية»، اهل قريه است، چون مى فرمايد: ايشان را هلاك كرديم: أهلكناهم همان گونه كه مراد از قريه اى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بيرون كردند، مكه است.(3)

ى. در اين آيه شريفه خارج كردن را به شهر مكه نسبت مى دهد، در حالى كه منظور اهل شهر است، اين كنايه لطيفى است كه سلطه يك گروه را بر آن شهر مشخص مى كند.(4)

ك. مراد از «بيّنه»، يقين دينى وحجّت واضحى از اعتقادشان در توحيد وشرايع است.(5)

ل. انسان فطرتا با بدى مخالف است وهر كجا مى خواهد دست به كار زشتى بزند، ابتدا آن را رنگ ولعاب زيبا مى زند: زيّن له سوء عمله.(6)

م. با توجه به جمله واتّبعوا أهوائهم تزيين اعمال سوء، ناشى از پيروى هوا وهوس است، واين معنا كاملاً قابل درك است كه هوا وهوس، حسّ تشخيص ودرك صحيح

ص: 182


1- نمونه، ج 21، ص 429؛ تفسير كبير، ج 28، ص 50؛ روح المعانى، ج 26، ص 45؛ مراغى، ج 26، ص 54؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 47.
2- الميزان، ج 18، ص 348.
3- الميزان، ج 18، ص 350؛ روح المعانى، ج 26، ص 46؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 234؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 48.
4- نمونه، ج 21، ص 436.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 151؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 235؛ مراغى، ج 26، ص 56؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 48.
6- نور، ج 11، ص 73.

واقعيتها را از انسان مى گيرد. البته نسبت دادن آن به شيطان نيز صحيح است، زيرا او به هوا وهوسها دامن مى زند وپيوسته انسان را وسوسه مى كند.(1)

نكته ها

1. تكيه بر مسئله ايمان، اشاره به اين است كه يكى از نشانه هاى ايمان راستين، پيكار با دشمنان حقّ است.(2)

2. بهره مند شدن انسان از نصرت الهى مشروط به بندگى او ونصرت دين اوست كه اين دو امر در قرآن به طور جداگانه بيان شده است:

الف) بندگى خدا: ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * إنّهم لهم المنصورون. (صافات، 171-172)

ب) نصرت دين او: ان تنصروا الله ينصركم. (محمد، 7)

3. قرآن كريم مى فرمايد: اگر شما خدا را يارى كنيد، او شما را يارى مى كند؛ إنْ تنصروا الله ينصركم (محمد، 7)، در آيه ديگر مى فرمايد: اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نمى شود: إن ينصركم الله فلا غالب لكم (آل عمران، 160). از جمع اين دو آيه استفاده مى شود كه در صورتى دشمنان بر مسلمانان پيروز نمى شوند كه مسلمانان دين خدا را يارى كنند.

4. كراهت ونارضايتى كافران از پيام وحى باعث حبط اعمال وگرفتار شدن به نفرين الهى است: فتعسا لهم... ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله.(3)

5. سير وسياحت وجهانگردى بايد هدفدار وبراى بررسى تاريخ ملّتها وعامل عبرت ورشد باشد: أفلم يسيروا... فينظروا.(4)

6. سرّ اينكه كفار را به امثال عقوبتها تهديد كرده با اينكه اگر عقوبتى نازل شود يكى است ومثل عقوبت ديگران است؛ نه امثال آن، براى آن است كه كفار در معرض عقوبتهاى دنيوى

ص: 183


1- نمونه، ج 21، ص 438؛ مراغى، ج 26، ص 56.
2- نمونه، ج 21، ص 425.
3- راهنما، ج 18، ص 422.
4- نور، ج 11، ص 68.

واخروى هستند، هر چند براى نابودى آن به بيش از يك عقوبت نيازى نيست.(1)

7. از اينكه قرآن كريم مى فرمايد: كافران مولا وولى ندارند: وانّ الكافرين لا مولى لهم، با اينكه در جاى ديگر اثبات مولا وولى براى آنان نموده: والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت (بقره، 254) روشن مى شود اين مولا وولى، مولا وولى خيالى است نه حقيقى، زيرا مولاى حقيقى فقط خداوند است وولايت منحصر به اوست: أم اتخذوا من دونه أولياء فاللّه هو الولى.(2)

8. مراد از «مولى»، دوست وياور است وگرنه همه هستى تحت ولايت خدا مى باشد ودر اين جهت تفاوتى ميان مؤمن وكافر نمى باشد.(3)

9. تفاوت سرنوشت مؤمنان وكفار در قيامت به جهت تفاوت اوصاف واعمال دنيوى آنهاست. خداوند در قيامت مؤمنان را به دليل ايمان به خدا وانجام اعمال صالح، وارد باغهاى بهشت مى كند، ليكن كفار از آنجا كه در دنيا بى اعتناى به حق بودند وجز شكم وشهوت چيزى نمى فهميدند، جايگاه آنها آتش خواهد بود.(4)

10. دليل مقايسه كفار با انعام آن است كه سيره كفار همانند سيره انعام است كه جز لذت گرايى وشهوات مادى چيزى نمى فهمند.(5)

11. در آيه مورد بحث وبسيارى ديگر از آيات قرآن از ميان غذاهاى بهشتى بيشتر روى ميوه ها تكيه شده است، واين نشان مى دهد كه ميوه مهم ترين غذاى بهشتى است. حتّى بهترين وسالم ترين غذاى انسان در اين دنيا نيز ميوه است.(6)

12. تعبير مغفرة من ربّهم براى بهشتيان، با اينكه از انواع نعمت بهره مندند، براى اين است كه خداوند متعال گناهانشان را مى پوشاند وبه آنان فراموشى مى دهد، تا نعمتهاى بهشتى برايشان ناگوار نگردد.(7)

ص: 184


1- الميزان، ج 18، ص 369.
2- شورى، 9؛ الميزان، ج 18، ص 370.
3- نور، ج 11، ص 69.
4- الميزان، ج 18، ص 371؛ نمونه، ج 21، ص 434.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 151.
6- نمونه، ج 21، ص 443.
7- مجمع البيان، ج 9، ص 153؛ روح المعانى، ج 26، ص 49.

آیه 15-24

اشاره

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميمًا فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (15) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفًا أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (16) وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًى وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ (17) فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها فَأَنّى لَهُمْ إِذا جاءَتْهُمْ ذِكْراهُمْ (18) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (19) وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى لَهُمْ (20) طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذا عَزَمَ اْلأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّهَ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ (21) فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ (22) أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ (23) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (24)

ترجمه

وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، چنين است: در آن نهرهايى از آب صاف وخالص كه بدبو نشده، ونهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، ونهرهايى از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، ونهرهايى از عسل مصفاست، وبراى آنها در آن از همه انواع ميوه ها وجود دارد؛ و (از همه بالاتر) آمرزشى است از سوى پروردگارشان! آيا اينها همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند واز آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند؟! * گروهى از آنان به سخنانت گوش فرا مى دهند؛ امّا هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه علم ودانش به آنان بخشيده شده (از روى استهزا) مى گويند: «(اين مرد) الان چه گفت ؟!» آنها كسانى هستند كه خداوند بر دلهايشان مُهر نهاده واز هواى نفسشان پيروى كرده اند (از اين رو چيزى نمى فهمند). * كسانى كه هدايت يافته اند، (خداوند) بر هدايتشان مى افزايد وروح تقوا به آنان مى بخشد. * آيا آنها [= كافران]

ص: 185

جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان فرا رسد (آن گاه ايمان آورند)، در حالى كه هم اكنون نشانه هاى آن آمده است؛ اما هنگامى كه بيايد، تذكّر (وايمان) آنها سودى نخواهد داشت. * پس بدان كه معبودى جز «الله» نيست؛ وبراى گناه خود ومردان وزنان با ايمان استغفار كن. وخداوند محل حركت وقرارگاه شما را مى داند. * كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: «چرا سوره اى نازل نمى شود (كه در آن فرمان جهاد باشد)؟!» اما هنگامى كه سوره واضح وروشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است، منافقان بيماردل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند، پس مرگ ونابودى براى آنان سزاوارتر است! * (ولى) اطاعت وسخن سنجيده براى آنان بهتر است؛ واگر هنگامى كه فرمان جهاد قطعى مى شود به خدا راست گويند (واز در صدق وصفا در آيند) براى آنها بهتر مى باشد. * اگر (از اين دستورها) رويگردان شويد، جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد وقطع پيوند خويشاوندى كنيد؟! * آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته، گوشهايشان را كر وچشمهايشان را كور كرده است. * آيا آنها در قرآن تدبّر نمى كنند، يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وصف بهشت موعود به پرهيزكاران ومقايسه آن با عذاب تبه كاران در جهنم، ترسيمى از اوضاع منافقان، بيان پاداش هدايت يافتگان، عدم سودمندى تذكر در قيامت براى منافقان، دستور به طلب آمرزش به پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى خويش ومؤمنان، وحشت مؤمنان ضعيف الايمان از شركت در جهاد، بهتر بودن اطاعت وسخن نيكو در امر جهاد براى مؤمنان، كيفر مفسدان روى زمين وقاطعان رحم وسرزنش از عدم تدبّر در قرآن كريم.

ب. «مثل» به معناى صفت است؛ يعنى صفت بهشتى كه خدا به متقين وعده داده چنين وچنان است وچه بسا برخى از مفسران اين «مثل» را حمل بر معناى معروفش كرده اند ونتيجه گرفته اند كه بهشت رفيع تر ودرجه اش بالاتر از آن است كه بتوان با زبان توصيف كرد ولفظ تنها مى تواند با آوردن مثل ذهن را به نوعى به آن نزديك كند، چنان كه آيه فلا تعلم

ص: 186

نفس ما أخفى لهم من قرّة أعين (سجده، 17) به اين معنا اشاره كرده است.(1)

ج. مراد از گوش دادن كفار به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، گوش دادن به قرآن خواندن آن جناب وبياناتى است كه در اصول معارف واحكام دين داشته است.(2)

د. «انفا» از ماده «انف» به معناى بينى است واز آنجا كه در صفحه صورت انسان برجستگى خاصى دارد، اين كلمه در باره افراد شريف يك قوم به كار مى رود. در مورد زمان مقدم بر زمان حال نيز اين تعبير به كار رفته، چنان كه در آيه شريفه به همين معناست واستفهام در آيه به منظور استهزا وتحقير است.(3)

ه -. زيادى هدايت در جمله زادهم هدى عبارت است از اينكه خداى سبحان درجه ايمان او را بالا ببرد واين زياد شدن هدايت مربوط به تكميل در ناحيه علم است.(4)

و. مراد از «تقوى» معنايى است مقابل پيروى هواها، كه به صورت پرهيز از محارم الهى واجتناب از ارتكاب گناهان جلوه مى كند، ودادن تقوا مربوط به ناحيه عمل است؛ يعنى آنها را موفق به تقوا مى كند.(5)

ز. «اشراط» جمع «شَرَط» به معناى علامت است واصل در معناى شرط توقف است منتها چون وجود شرط علامت وجود مشروط است، اين كلمه را در معناى علامت نيز استعمال مى كنند.(6)

ح. شايد مراد از علامتهاى قيامت، دو گروه بودن انسان هاست؛ يعنى گروهى صلحا ومتقيان هستند وگروهى مفسدان وفجّار كه خود همين دو گروه بودن، قيامتى مى خواهد تا ميان آنها جدايى بيندازد. يكى هم مرگ است كه آن نيز از اشراط ونشانه هاى وقوع قيامت است.(7)

ط. كريمه فاعلم أنّه لا اله الاّ الله سه گونه تفسير شده است:

ص: 187


1- الميزان، ج 18، ص 372؛ مراغى، ج 26، ص 58.
2- الميزان، ج 18، ص 355؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 49.
3- نمونه، ج 21، ص 447؛ الميزان، ج 18، ص 356؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 238؛ مراغى، ج 26، ص 60.
4- الميزان، ج 18، ص 356؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 239؛ مراغى، ج 26، ص 61.
5- الميزان، ج 18، ص 356؛ مجمع البيان، ج 9، ص 154؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 239.
6- الميزان، ج 18، ص 379؛ روح المعانى، ج 26، ص 52؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 240.
7- الميزان، ج 18، ص 357.

1. مفهوم اين سخن آن نيست كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از توحيد آگاه نبوده، بلكه منظور ادامه اين خط است؛ همانند اين آيه سوره حمد: اهدنا الصراط المستقيم.

2. منظور تفكّر بيشتر در امر توحيد وارتقاى به مقامات بالاتر است.

3. منظور جنبه هاى عملى توحيد است؛ يعنى بدان تنها پناهگاه در عالم، خداوند سبحان است.(1)

ى. امر به استغفار براى خود جناب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) يا اشاره به مسئله ترك اولى است، همان گونه كه گفته اند:

حسنات الأبرار سيئات المقرّبين، ويا سرمشقى براى مسلمانان است.(2)

ك. خداوند آگاه از جميع احوال انسان است؛ هم حال دگرگونى وحركت انسان را مى داند، هم حال ثبات وسكون انسان را. «متقلب» مصدر ميمى به معناى انتقال از حالى به حالى است. «مثوى» مصدر ميمى به معناى استقرار وسكونت است.(3)

ل. در جمله فأولى لهم سه وجه بيان شده است: 1. نفرين است؛ مانند فويل لهم. 2. خبر براى مبتداى محذوف است؛ يعنى الموت اولى لهم. 3. فاولى لهم طاعة.(4)

م. مراد از سوره محكمه، سوره اى است كه بيانش روشن وبدون تشابه باشد.(5)

ن. كلمه «محكمةٌ» در تعبير سورةٌ محكمةٌ مفيد اين معناست كه با نزول سوره محكمه، ديگر كسانى كه در قلوبشان مرض است نمى توانند بگويند ظهور اين سوره چيز ديگرى غير از قتال است ويا اين آيه قتال نسخ شده است.(6)

ص. مراد از الّذين فى قلوبهم مرضٌ مؤمنانى هستند كه ايمانشان ضعيف است؛ نه منافقان؛ چون آيه صريح است در اينكه اظهار كنندگان مذكور كه آن حرفها را زدند، مؤمنان بوده اند؛ نه منافقين ونه اعمّ از مؤمنان ومنافقان، زيرا عبارت الّذين ءامنوا منافقان را شامل نمى شود.(7)

ص: 188


1- نمونه، ج 21، ص 451؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 242.
2- نمونه، ج 21، ص 452؛ مجمع البيان، ج 9، ص 155؛ روح المعانى، ج 26، ص 55؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 242.
3- الميزان، ج 18، ص 381؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 243.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 62؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 244؛ مراغى، ج 26، ص 66؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 53.
5- الميزان، ج 18، ص 359؛ نمونه، ج 21، ص 462؛ مجمع البيان، ج 9، ص 155.
6- تفسير كبير، ج 28، ص 62؛ روح المعانى، ج 26، ص 66.
7- الميزان، ج 18، ص 359؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 243؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 52.

تذكر: بنابراين، تفسير «مرض» به مرض نفاق، چنان كه مرحوم طبرسى فرموده صحيح نيست.(1)

ع. جمله عزم الامر در اصل اشاره به محكم شدن كار است؛ ولى به قرينه آيات بعد وقبل منظور از آن جهاد است.(2)

ف. اينكه رفتن به قتال، اطاعتى از مؤمنان است، روشن است، واما اينكه قولى معروف است، دليلش اين است كه واجب شدن قتال وامر به دفاع از جامعه اسلامى به منظور خنثى كردن نقشه دشمن نيز قولى پسنديده است كه همه عقلا آن را مى پسندند.(3)

ظ. مراد از كلمه «تولّى» اعراض از كتاب خدا ومعارف آن وبرگشتن به شرك وترك كردن دين است.(4)

ق. رحم در اصل به معناى جايگاه جنين در شكم مادر است. سپس اين تعبير در باره همه خويشاوندان اطلاق شده است؛ به دليل اينكه از رحم واحدى نشأت گرفته اند.(5)

ر. مراد از «أصمّ» و «أعمى» شدن مفسدان فى الارض وقاطعين ارحام، آن است كه آنان نه از خبرى استفاده مى كنند نه از عبرتهايى كه معتبران مى گيرند، بصيرت مى يابند وحمل اصم واعمى بر اعضاى ظاهرى بدن صحيح نيست، زيرا در اين صورت نكوهش معنا ندارد.(6)

ش. لعن وطرد خداوند نسبت از اين گروه وهمچنين گرفتن قدرت درك حقايق از آنها هرگز مستلزم جبر نيست، زيرا اينها مجازات اعمال خود آنان وواكنش كردار ورفتارشان است.(7)

نكته ها

1. تعبير به الذين اوتوا العلم نشان مى دهد كه يكى از مشخصات مؤمنان داشتن آگاهى كافى است، زيرا علم است كه سرچشمه ايمان است وهمچنين علم محصول ايمان است.(8)

ص: 189


1- مجمع البيان، ج 9، ص 156.
2- نمونه، ج 21، ص 464؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 244؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 54.
3- الميزان، ج 18، ص 361.
4- الميزان، ج 18، ص 361؛ روح المعانى، ج 26، ص 69؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 245؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 54.
5- نمونه، ج 21، ص 466؛ روح المعانى، ج 26، ص 70.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 158؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 55.
7- نمونه، ج 21، ص 467.
8- نمونه، ج 21، ص 447.

2. هدايت پذيرى، ظرفيّت روحى انسان را توسعه مى دهد: زادهم (ونفرمود «زاد هدايتهم»).(1)

3. والَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ (محمد، 17)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (الكهف، 13)

آيه دوم كه در باره اصحاب كهف است مصداقى براى آيه نخست است.

4. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«إنّ من أشراط القيامة إضاعة الصلوات واتّباع الشهواتِ والميل إلى الأهواء وتعظيم أصحاب المال وبيع الدين بالدنيا»؛ از نشانه هاى قيامت، بى توجهى به نماز، پيروى از خواسته هاى نفسانى وتمايل به هوا وهوس وبزرگ دانستن صاحبان ثروت وفروختن دين به دنياست.(2)

5. ايمان وتوحيد بايد آگاهانه باشد: فاعلم انه لا اله الا الله (تقليد در اصول عقايد جايز نيست.)(3)

6. تذكر بعد از وقوع قيامت، سودى به حال كفار ندارد، زيرا در دنيا كه ظرف عمل بود، اعمال صالح انجام ندادند، قيامت هم كه مى خواهند عمل انجام دهند ظرف جزاست، نه ظرف عمل ومهلت عمل به پايان رسيده است: فانّى لهم اذا جاءتهم ذكراهم.(4)

7. فرمان به استغفار وطلب آمرزش نشانه آن است كه خداوند مى خواهد مردم را مشمول رحمت خويش قرار دهد وگرنه فرمان به استغفار نمى داد.(5)

8. دستور به جهاد وتكاليف دشوار دينى، زمينه ساز شناسايى منافقان وافراد ضعيف الايمان است وچنين افرادى قادر نيستند تزلزل درونى خويش را براى هميشه مخفى نگه دارند.(6)

9. نشانه صداقت واقعى با خداوند آن است كه انسان قبل از سخن معروف، تسليم عملى در برابر دستورات خداوند داشته باشد، از اين رو طاعت مقدم بر قول معروف آمده است.

10. حقايق ومعارف قرآن كريم قابل درك براى انسانهاست. تشويق به تدبّر وتفكّر در

ص: 190


1- نور، ج 11، ص 79.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 34.
3- نور، ج 11، ص 82.
4- جامع الاحكام، ج 16، ص 241.
5- الميزان، ج 18، ص 381.
6- راهنما، ج 18، ص 453.

معارف آن ونكوهش از عدم تدبر در آن در چهار آيه قرآن بيان شده است:

الف. أفلا يتدبرون القرءان أم على قلوبٍ أقفالها. (محمد، 24)

ب. أفلا يتدبرون القرءانَ ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا. (نساء، 82)

ج. أفلم يَدّبّروا القول. (مؤمنون، 68)

د. كتاب أنزلناه إليك مبارك ليدّبّروا ءاياته ويتذكر أُولوا الألباب. از ضميمه شدن آيه اول وچهارم استفاده مى شود كه خردمندان توان تدبر در قرآن را دارند وجهتش آن است كه قلب آنان به وسيله گناه بسته نشده است. (ص، 29)

11. اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه عامل بيچارگى لعنت شدگان، يكى از دو چيز است: الف. در قرآن اين برنامه هدايت الهى تدبّر نمى كنند. ب. اگر هم تدبر كنند بر اثر هواپرستى واعمالى كه از قبل انجام داده اند قفلها بر دلهاى آنان است، به گونه اى كه هيچ حقيقتى در آن نفوذ نمى كند.(1)

ص: 191


1- نمونه، ج 21، ص 467.

آیه 25-38

اشاره

إِنَّ الَّذينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ (25) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللّهُ سَنُطيعُكُمْ في بَعْضِ اْلأَمْرِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ (26) فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (27) ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ (28) أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ (29) وَ لَوْ نَشاءُ َلأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ أَعْمالَكُمْ (30) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ (31) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ (32) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ (33) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ (34) فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ وَ اللّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (35) إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ (36) إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ (37) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ (38)

ترجمه

كسانى كه بعد از روشن شدن هدايت براى آنها، پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده وآنان را با آرزوهاى طولانى فريفته است. * اين به جهت آن است كه آنان به كسانى كه نزول وحى الهى را كراهت داشتند گفتند: «ما در بعضى از امور از شما پيروى مى كنيم.» در حالى كه خداوند پنهانكارى آنان را مى داند. * حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (مرگ) بر صورت وپشت آنان مى زنند (وجانشان را مى گيرند)؟! * اين به موجب آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد پيروى كردند، وآنچه را موجب خشنودى اوست كراهت داشتند، از اين رو (خداوند) اعمالشان را نابود كرد. * آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينه هايشان را آشكار نمى كند؟! * واگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم تا آنان را با قيافه هايشان بشناسى، هر

ص: 192

چند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى؛ وخداوند اعمال شما را مى داند. * ما همه شما را قطعا مى آزماييم تا معلوم شود مجاهدان واقعى وصابران از ميان شما كيانند، واخبار شما را بيازماييم. * آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند وبعد از روشن شدن هدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند و (خداوند) به زودى اعمالشان را نابود مى كند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، واطاعت كنيد رسول (خدا) را، واعمال خود را باطل نسازيد. * كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند سپس در حال كفر از دنيا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشيد. * پس هرگز سست نشويد و (دشمنان را) به صلح (ذلت بار) دعوت نكنيد، در حالى كه شما برتريد، وخداوند با شماست وچيزى از (ثواب) اعمالتان را كم نمى كند. * زندگى دنيا تنها بازى وسرگرمى است؛ واگر ايمان آوريد وتقوا پيشه كنيد، پاداشهاى شما را مى دهد واموال شما را نمى طلبد، * چرا كه هر گاه اموال شما را مطالبه كند وحتى اصرار نمايد، بخل مى ورزيد؛ وكينه وخشم شما را آشكار مى سازد. * آرى، شما همان گروهى هستيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد، بعضى از شما بخل مى ورزند؛ وهر كس بخل ورزد، به خود بخل كرده است؛ وخداوند بى نياز است وشما همه نيازمنديد؛ وهر گاه سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى آورد پس آنها مانند شما نخواهند بود (وسخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى كنند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ارتداد منافقان وپيروى از كفار در برخى از امور، سختى جان كندن كفار ومنافقان به دليل پيروى از هواهاى نفسانى، تهديد خداوند به رسوايى منافقان، آزمايش الهى به منظور تمايز مجاهدان وصابران از غير آنان، حبط شدن اعمال كفار، لزوم اطاعت از دستورات خدا وپيامبر، عدم آمرزش كفار، فرمان الهى به عدم سستى در جهاد وبرترى مجاهدان، نكوهش از زندگى دنيا، عدم درخواست خداوند از همه اموال در انفاق، بخل برخى از مردم از انفاق در راه خدا، بى نيازى خداوند وتهيدستى مردم وهشدار خداوند به مسلمانان در يارى نكردن دين او.

ص: 193

ب. جمله ارتداد على الادبار به معناى برگشتن به عقب بعد از رو آوردن است واين استعاره اى است كه منظور از آن ترك كردن بعد از گرفتن است.(1)

ج. مقصود از مرتدين يهوديان نبودند، زيرا آنان ايمان نياوردند تا مرتد شوند، همه منافقان هم نبوده اند، چنان كه برخى گفته اند، بلكه قومى از منافقان بودند كه با كفار سر وسرّى داشته اند. مؤيد اين معنا جمله واللّه يعلم إسرارهم است ومنظور از «املاء» در أملى لهم ايجاد امل وآرزوهاى دور ودراز است.(2)

د. آيه 26، علت تسويلات شيطانى را چنين شرح مى دهد كه منافقان به كسانى كه از نزول وحى الهى بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ناراحت بودند، گفتند: ما در برخى از امور از شما پيروى مى كنيم؛ واين نقشه را آن قدر پنهان نگه داشتند تا فرصت مناسب پيدا شود؛ اما خداوند تهديد مى كند كه از تمام مخفى كاريهاى آنان آگاه است وبه موقع آنان را مجازات مى كند. اين كارى است كه منافقان مدينه با يهود بنى نضير وبنى قريضه كردند وبه واسطه مساعد بودن زمينه، يهوديان نيز قول همكارى به آنها دادند.(3)

ه -. مراد از «إسرار» آن است كه كفّار نبوت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را پنهان مى داشتند. بنا بر اين، «اسرار» آن علمى است كه كفار بر صداقت نبوت حضرت داشتند؛ ولى برخلاف علمشان، عمل مى نمودند وآن را انكار مى كردند وبا آن به دشمنى برخاستند.(4)

و. مراد از جمله الّذين فى قلوبهم مرضٌ اشخاص ضعيف الايمان هستند وشايد كسانى باشند كه از اول با ايمانى ضعيف ايمان آوردند، پس از آن به سوى نفاق متمايل شده ودر پايان از ايمان به سوى كفر برگشته اند.(5)

ز. خشم وغضب وسخط در مورد خداوند، به معناى تأثر نفسانى نيست، همان گونه كه رضاى او نيز به معناى انبساط روح نمى باشد، بلكه طبق بعضى روايات، خشم خدا عقاب او ورضاى او ثواب وى است.(6)

ص: 194


1- الميزان، ج 18، ص 362؛ مراغى، ج 26، ص 69.
2- الميزان، ج 18، ص 363؛ مجمع البيان، ج 9، ص 158؛ روح المعانى، ج 26، ص 74.
3- الميزان، ج 18، ص 363.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 67؛ روح المعانى، ج 26، ص 76.
5- الميزان، ج 18، ص 365.
6- نمونه، ج 21، ص 476.

ح. واللّه يعلم أعمالكم؛ يعنى خدا حقايق اعمال شما را مى داند واطلاع دارد كه مقصود ونيت شما از آن اعمال چيست وبه چه منظورى آن را انجام مى دهيد. وبر طبق آن نيات، مؤمنان را پاداش وغير مؤمنان را كيفر مى دهد، پس اين جمله هم وعده به مؤمنان است وهم تهديد به كفار.(1)

ط. مراد از دانستن خداى تعالى اين نيست كه چيزى را كه نمى داند بداند، بلكه منظور آشكار شدن باطن بندگان وبه نظر دقيق تر، علم فعلى خداست كه ربطى به علم ذاتى او ندارد.(2)

ى. آيه شريفه در بيان علّت واجب كردن قتال بر مؤمنان مى فرمايد: علّتش اين است كه خدا مى خواهد شما را بيازمايد، تا معلوم شود مجاهدان در راه خدا وصابران بر مشقت تكاليف الهى چه كسانى هستند.(3)

ك. در اينكه مقصود از آزمايش اخبار در لنبلو أخباركم چيست، سه وجه بيان شده است:

1. منظور اعمال است از اين جهت كه از صاحب عمل سر مى زند واز او خبر مى دهد. اين وجه را مرحوم علامه طباطبايى بيان كرده است.

2. منظور اسرار درونى است، زيرا اعمال مردم از اين اسرار حكايت دارد وخبر مى دهد.

3. منظور خبرهايى است كه مردم از وضع خود مى دهند وبعدا تخلف مى كنند؛ مانند منافقان كه قرآن مى فرمايد: ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولّون الادبار (احزاب، 5)؛ اما به پيمان خود عمل نمى كردند يا بهانه هاى بيجا براى عدم شركت در جنگ ذكر مى كردند: ويستأذن فريق منهم يقولون انّ بيوتنا عورة وما هى بعورة ان يريدون الاّ فرارا.(4)

ل. مراد از الّذين كفروا در اين آيه شريفه، رؤساى كفر وضلالت در مكه است. البته ساير رؤساى كفر نيز به آنها ملحق اند وآيه شريفه شامل همه كسانى است كه مانع راه خدا مى شوند وبا رسول او دشمنى مى ورزند، چيزى كه هست كفار مكه فعلاً مورد بحث اند؛ چون آنها با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به شديدترين وجه آن هم پس از روشن شدن حقّ وهدايت برايشان، دشمنى ورزيدند.(5)

ص: 195


1- الميزان، ج 18، ص 365؛ روح المعانى، ج 26، ص 78.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 161؛ الميزان، ج 18، ص 366؛ نمونه، ج 21، ص 482.
3- الميزان، ج 18، ص 365.
4- احزاب، 13؛ الميزان، ج 18، ص 366.
5- الميزان، ج 18، ص 366؛ نمونه، ج 21، ص 484.

م. جمله وسيحبط أعملهم دو گونه تفسير شده است:

1. به زودى اعمالشان را خداوند متعال بى نتيجه مى كند ونيرويى كه براى خاموش كردن نور خدا به كار مى بندند از بين مى برد.(1)

2. مراد اين است كه اعمال نيكشان حبط گشته، در آخرت اجر نمى برند.(2)

ولى معناى اول با سياق آيه سازگارتر است، زيرا بنا بر معناى اول آيه شريفه در صدد تحريك وتشويق مؤمنان به قتال با مشركان نيز هست ونيز آنان را دل خوش مى كند به اينكه سرانجام، پيروزى نصيبشان مى شود واين نكته را آيات بعد خاطر نشان مى سازد.(3)

ن. مراد از أطيعوا الله به حسب مورد، اطاعت او در احكام مربوط به قتال است.

ص. مراد از أطيعوا الرسول اطاعت آن حضرت در هر دستورى است كه آن جناب مأمور به ابلاغ آن شده ونيز هر دستورى كه به مقتضاى مقدمه قتال وبه موجب ولايتى كه در آن داشته، داده است.(4)

ع. مراد از ولا تبطلوا أعمالكم تخلّف از حكم قتال است، آن گونه كه منافقان ومرتدان تخلّف كردند.(5)

ف. بعضى از فقها به جمله ولا تبطلوا أعمالكم براى حرمت شكستن نماز استدلال كرده اند؛ ولى همان گونه كه آيات قبل وبعد وخود آيه مورد بحث گواهى مى دهد مربوط به اين معنا نيست، بلكه هدف عدم ابطال از طريق شرك وريا ومنّت وامثال آن است.(6)

نقد: در پاسخ اين سخن مى توان گفت: منافاتى ندارد كه از يك قسمت آيه شريفه براى يك حكم فقهى استفاده شود، در حالى كه از آيات قبل وبعد معناى ديگرى را نيز استفاده مى كنيم.

س. در باره والله معكم دو تفسير شده است:

1. هدايت وارشاد است كه مؤمنان دچار عجب نشوند، زيرا قبلاً فرموده بود: وأنتم الأعلون واين جمله سبب افتخار است، از اين رو فرمود: والله معكم؛ يعنى استعلاء

ص: 196


1- الميزان، ج 18، ص 366؛ مراغى، ج 26، ص 74.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 161.
3- الميزان، ج 18، ص 366.
4- الميزان، ج 18، ص 372.
5- الميزان، ج 18، ص 372.
6- نمونه، ج 21، ص 485؛ الميزان، ج 18، ص 371؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 255.

وبرترى از جانب خودتان نيست، بلكه از جانب خداوند سبحان است.

2. چون از طرفى فرموده بود: وأنتم الأعلون واز طرفى بعضى مؤمنان ضعيف النفس، وقتى كثرت كفّار را مى ديدند، نزد خودشان مى گفتند چگونه مى توانيم بر آنها غلبه كنيم ؟ از اين رو خداوند متعال فرمود: واللّه معكم تا آن شك وارتياب را از بين ببرند.(1)

ق. مراد از معيّت (همراهى) خداى متعال با مؤمنان، معيت نصرت است؛ نه معيّت قيوميّت كه آيه وهو معكم أين ما كنتم (حديد، 4) بدان اشاره كرده است.(2)

ر. ظاهر سياق اين است كه مراد از اموال همه اموال باشد وآيه بعدى هم مؤيد اين معناست.(3)

ش. بخشى از جهاد، جهاد با اموال است. اصولاً هر گونه نبرد با دشمن نياز به هزينه هايى دارد كه بايد از سوى مسلمانان باايمان وپرهيزگار وآنها كه وابسته ودلبسته به دنيا نيستند گردآورى شود وآيات مورد بحث در حقيقت زمينه هاى فكرى وفرهنگى را براى اين مسئله آماده مى كند.(4)

ت. لعب (بازى) به كارهايى گفته مى شود كه داراى يك نوع نظم خيالى براى وصول به يك هدف خيالى است ولهو (سرگرمى) به هر كارى گفته مى شود كه انسان را به خود مشغول داشته واز مسائل اصولى منحرف سازد.(5)

ث. آفرينش الهى بر اساس لهو ولعب نيست: وما خلقنا السموات والارض وما بينهما لاعبين، بلكه اين انسان است كه به دليل عدم استفاده صحيح، آن را لهو ولعب ووسيله زينت وتفاخر وتكاثر قرار مى دهد.(6)

خ. مسئله انفاق در اين آيه شريفه بيشتر ناظر به انفاق براى جهاد است وتعبير به فى سبيل الله نيز تناسب با همين معنا دارد.(7)

ص: 197


1- تفسير كبير، ج 28، ص 73.
2- الميزان، ج 18، ص 373.
3- الميزان، ج 18، ص 374.
4- نمونه، ج 21، ص 494.
5- نمونه، ج 21، ص 493؛ مراغى، ج 26، ص 76.
6- نور، ج 11، ص 102.
7- نمونه، ج 21، ص 496؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 258؛ مراغى، ج 26، ص 78.

نكته ها

1. بيماردلان منافق در انتظار پديد آمدن فرصت مناسب براى همكارى با دشمنان دين هستند. «سين» در «سنطيعكم» اشاره به زمانى دارد كه هنوز فرا نرسيده ومنافقان در انتظار فرا رسيدن آن هستند.(1)

2. انسان ها خودشان به سوء اختيار، شيطان را بر خود مسلط مى سازند: الشيطان سوّل لهم... سنطيعكم.(2)

3. قابل توجه است كه در مورد خشم الهى، جمله به صورت فعليه: ما أسخط الله ودر مورد خشنودى او به صورت جمله اسميه: (رضوانه) آمده است. اين تفاوت تعبير لطيفه اى در بر دارد وآن اينكه خشم خدا گاه گاه است ورضا ورحمتش مستمر ومدام.(3)

4. بيماردلان منافق داراى كينه هاى عميق نسبت به دين ومؤمنان هستند. «اضغان» جمع «ضغن» به معناى كينه هاى شديد وعميق است.(4)

5. حسادت وكينه، از عوامل بروز بيمارى نفاق ودورويى است: فى قلوبهم مرض... اضغانهم.(5)

6. خداوند ستّار العيوب است واسرار انسانها را مى پوشاند. از جمله ولو نشاء مشيت خداوند بر ستّاريت استفاده مى شود، ليكن انسانها زمينه رسوايى را براى خود فراهم مى سازند. از جمله فى لحن القول اين معنا استفاده مى شود.(6)

7. كفارى كه در اين آيه شريفه مورد بحث هستند، داراى سه وصف بودند: كفر، صد عن سبيل الله وعداوت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه يكى مخالفت با خدا بود وديگرى با بندگان خدا وديگرى با رسول خدا.(7)

8. در آيه 32 محمد مى فرمايد كفارى كه صد عن سبيل الله كننداعمالشان حبط مى شود:

ص: 198


1- راهنما، ج 18، ص 469.
2- راهنما، ج 18، ص 468.
3- نمونه، ج 21، ص 476.
4- راهنما، ج 18، ص 475؛ روح المعانى، ج 26، ص 76.
5- نور، ج 11، ص 93.
6- همان.
7- نمونه، ج 21، ص 484.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئا وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ

آيات ذيل كه درباره منافقان است مصداقى براى آيه فوق است كه صد عن سبيل الله را بيان مى كند: الَّذِينَ قَالُوا لاِءِخْوَانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (آل عمران، 168)

قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَالْقَائِلِينَ لاِءِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلاَ يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً (الأحزاب، 18)

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ (التوبة، 81)

9. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ (محمد، 33)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِى يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ (البقرة، 264)

آيه دوم مصداقى براى آيه نخست است.

10. نظير آيه 34 محمد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ دو آيه ذيل است:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (البقرة، 161)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ (آل عمران، 91)

11. نظير آيه 35 محمد: فَلاَ تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ آيه 139 آل عمران است: ولاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ

12. در آيات وروايات برخى از اعمال وگفتارها سبب بطلان اعمال معرفى شده است، از جمله:

الف) منت گذاشتن وآزار دادن نيازمندان، كه پاداش انفاق را از بين مى برد يَا أَيُّهَا الَّذِينَ

ص: 199

آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ

ب) بى ادبى نسبت به رهبران الهى: لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى أن تحبط اعمالكم (حجرات، 2)؛ صداى خود را بر صداى پيامبر برتر قرار ندهيد تا كارهايتان تباه نشود.

ج) عُجب وحسد:

«الهى عبّدنى لك ولا تفسد عبادتى بالعجب»(1) چنان كه امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«انّ الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب»(2)؛ حسد نيكى را نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را مى سوزاند.

د) شرك به خدا: لئن اشركت ليحبطنّ عملك (زمر، 65)؛ اگر شرك ورزى قطعا عمل تو را تباه مى كند.

13. ميان آيه شريفه ولا يسئلكم أموالكم با آيات انفاق تناقضى وجود ندارد، زيرا اين جمله بدين معناست كه خداوند وپيامبرش در برابر هدايت وراهنمايى وآن همه پاداشهاى عظيم در دنيا وآخرت، از شما مالى طلب نمى كنند، زيرا خداوند كه نيازى ندارد ونياز پيامبر فقط به خداوند است واگر مقدارى ناچيز از اموالتان به عنوان زكات وحقوق شرعى گرفته مى شود، آن هم براى خود شما هزينه مى شود؛ براى نگهدارى يتيمان ومستمندان، وبراى دفاع از امنيت واستقلال شما صرف مى گردد.(3)

14. هر كس از انفاق بخل بورزد، در حقيقت خود را از خير محروم ساخته، زيرا سود انفاق به خود انفاق كننده بر مى گردد؛ نه به خداوند، زيرا او غنى بالذات است: والله هو الغنى.(4)

15. روايت است كه بعد از نزول آيه وان تتولوا يستبدل قوما غيركم گروهى از اصحاب از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند اين افرادى كه خداوند در اين آيه به آنها اشاره كرده چه كسانى هستند؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست به شانه سلمان زد وفرمود: منظور اين مرد واقوام اوست. سوگند به كسى كه جانم به دست اوست، اگر ايمان به ثريّا بسته باشد گروهى از مردان فارس آن را به دست مى آورند؛

«هذا وقومه والذى نفسى بيده لو كان الايمان منوطا بالثريا

ص: 200


1- دعاى مكارم الاخلاق.
2- كافى، ج 2، ص 306.
3- نمونه، ج 22، ص 494.
4- الميزان، ج 18، ص 398.

لَتَناوَلَه رجال من فارس».(1)

16. ترك انفاق به قدرى خطرناك است كه ممكن است خداوند ملت يا رژيمى را قلع وقمع كند: وان تتولّوا يستبدل....(2)

17. نوع مردم در انفاق بخيل هستند حتى اگر خداوند در طلب انفاق اصرار ورزد: إن يسئلكموها فيحفكم تبخلوا. «يحفكم» از واژه «احفاء» به معناى اصرار در سؤال است ودر اصل از «حفأ» به معناى پابرهنه راه رفتن است؛ اين تعبير كنايه از كارهايى است كه انسان تا آخرين حدّ آن را پى گيرى مى كند.(3)

ص: 201


1- درّ المنثور، ج 6، ص 67؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 258.
2- نور، ج 11، ص 106.
3- نمونه، ج 21، ص 495.

ص: 202

سوره فتح

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا (1) لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطًا مُسْتَقيمًا (2) وَ يَنْصُرَكَ اللّهُ نَصْرًا عَزيزًا (3) هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا إيمانًا مَعَ إيمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا (4) لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ كانَ ذلِكَ عِنْدَ اللّهِ فَوْزًا عَظيمًا (5) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرًا (6) وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم، * تا خداوند گناهان گذشته وآينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد (وحقّانيّت تو را ثابت نموده) ونعمتش را بر تو تمام كند وبه راه راست هدايتت فرمايد، * وپيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند. * او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند؛ لشكريان آسمانها وزمين از آنِ خداست، وخداوند دانا وحكيم است. * هدف (ديگر از آن فتح مبين) اين بود كه مردان وزنان باايمان را در باغهايى (از بهشت) وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه جاودانه در آن مى مانند، وگناهانشان را مى بخشد، واين نزد خداوند رستگارى بزرگى است. * و (نيز) مردان وزنان منافق ومردان وزنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند؛ (آرى) حوادث ناگوارى (كه براى مؤمنان انتظار مى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود. خداوند بر آنان غضب كرده واز رحمت خود دورشان ساخته وجهنم را براى آنان آماده كرده؛ وچه بد سرانجامى است! * لشكريان آسمانها وزمين تنها از آنِ خداست؛ وخداوند شكست ناپذير وحكيم است.

ص: 203

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از فتح مبين كه عبارت است از آمرزش گناهانى كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت مى دادند، اتمام نعمت نصرت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، نزول آرامش بر مؤمنان، ورود آنان به بهشت جاودان وعذاب تبه كاران.

ب. در باره مقصود از «فتح»، وجوهى بيان شده است؛ از جمله: فتح مكه، صلح حديبيّه، فتح روم، فتح اسلام به وسيله دليل وبرهان. مرحوم طبرسى مى فرمايد: ظاهرا همان وجه اول صحيح است(1) ، ليكن قرائنى تأييد مى كند كه منظور از فتح، صلح حديبيه است:

1. جمله «فتحنا» كه به صورت فعل ماضى است، نشان مى دهد اين امر به هنگام نزول آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.(2)

2. آيه 27 اين سوره كه تأكيد بر رؤياى صادقانه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده ومى گويد: «مسلما در آينده در نهايت امنيت وارد مسجد الحرام خواهيد شد وبه انجام مناسك عمره مى پردازيد» شاهد گويايى است بر اينكه اين سوره ومحتواى آن بعد از صلح حديبيه وقبل از فتح مكه بوده است.(3)

3. در روايات متعددى صلح حديبيه به عنوان فتح مبين معرفى شده است.(4)

بنا بر اين از قراين استفاده مى شود منظور از فتح، صلح حديبيه است. بيرون آمدن پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان براى حج، عملى بسيار خطرناك بود، زيرا مسلمانان 1400 نفر بودند كه به طرف قريش حركت كردند. قريشيان كه داغ جنگ بدر واحد واحزاب بر دل داشتند وداراى لشكريان زيادى بودند تصميم گرفتند از ورود پيامبر ويارانش به مكه جلوگيرى كنند پيامبر واصحابش در سرزمين حديبيه توقف كردند وسفيرانى ميان او وقريش فرستاده شد تا اينكه در اين مأموريتها پيامبر عثمان را فرستاد كه بگويد به قصد جنگ نيامده، بلكه قصد زيارت بيت الله را دارد؛ اما او را توقيف كردند. همين امر سبب شد كه در ميان مسلمانان خبر قتل او شايع گردد، از اين رو پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ما از اين جا حركت نمى كنيم تا با اين قوم پيكار كنيم

ص: 204


1- مجمع البيان، ج 9، ص 166؛ الميزان، ج 18، ص 379؛ تفسير كبير، ج 28، ص 77؛ مراغى، ج 26، ص 80.
2- روح المعانى، ج 26، ص 83؛ تبيان، ج 9، ص 313.
3- روح المعانى، ج 26، ص 86.
4- نمونه، ج 22، ص 16؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 64.

وبراى تأكيد در اين امر مهم از ياران خود دعوت كرد با او تجديد بيعت كنند، از اين رو در زير درختى جمع شدند وبيعت كردند كه به «بيعت رضوان» معروف شد، ودر آيه 10 و 18 به آن اشاره شده است. اين موضوع به گوش مشركان رسيد، رعب ووحشتى در قلب آنان ايجاد شد وهمين امر سبب شد كه به اين صلح ناخوشايند تن در دهند وراضى شدند كه براى 10 سال صلح كنند ودر اين مدت هر يك از دو طرف به ديگرى پناه برد آزارش ندهند واو را تسليم نمايند ومقرر شد مسلمانان در آن سال از حج صرف نظر كنند ودر سال بعد به جا آورند ومردم مكه در سال بعد در موسم حج سه روز مكه را خالى كردند.

همين صلح مؤثرترين عامل براى فتح مكه در سال هشتم هجرى شد كه پيامبر با 10 يا 12 هزار نفر وارد مكه شدند، از اين رو نتايج واهداف اين فتح در آيه بعد بيان شده كه گناهانى كه مشركان به پيامبر قبل از هجرت يا بعد از آن نسبت مى دادند، مثل اينكه او جنگ طلب وآتش افروز است، با صلح حديبيه همه را پوشانيد. افزون بر اين، خداوند نعمت را بر او كامل ساخت؛ خواه در دنيا كه غلبه او بر مشركان بود يا در آخرت با ترفيع مقام پيامبر، زيرا بعد از اين صلح ورفع موانع از جانب كفار واقتدار روانى مسلمين، فتح خيبر تحقق يافت ودين خدا در اقطار جزيرة العرب گسترش يافت ودر آخر هم به فتح مكه منتهى شد كه مؤمنان منصور ومشركان مخذول شدند.

ج. در اينكه مقصود از مغفرتِ گناه گذشته وآينده پيامبر چيست، وجوهى ذكر شده از جمله: 1. خداوند گناهان متقدم امت تو را آمرزيد واز گناهان متأخر آنان نيز به وسيله شفاعت تو گذشت. اين احتمال مفاد برخى از روايات است وشايد از ظاهر تعبير «يغفر» كه به صورت فعل مضارع ناظر به روز قيامت است اين معنا را بتوان استفاده كرد.

2. گناهانى كه مشركان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) قبل از هجرت يا پس از آن يا قبل از صلح حديبيه يا بعد از آن نسبت مى دادند؛ مثل اينكه او جنگ طلب است، همه را آمرزيد.

شاهد بر اين تفسير حديثى است كه از امام رضا (علیه السلام) نقل شده كه در پاسخ به سؤال مأمون از اين آيه، فرمود: «هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش سنگين تر از پيامبر نبود، زيرا آنها 330 بت مى پرستيدند، هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) آنان را دعوت به توحيد كرد، گفتند: آيا او همه خدايان ما را تبديل به يك خدا كرده، اين امر عجيبى است، اين فقط يك دروغ بزرگ است. هنگامى

ص: 205

كه خداوند مكه را براى پيامبرش (بعد از صلح حديبيه) گشود، خداوند فرمود: اى محمد ما فتح مبينى را براى تو فراهم كرديم تا گناهانى را كه نزد مشركان عرب به جهت دعوت آنان به توحيد داشته ودارى، ببخشد.»(1)

د. در اين آيه شريفه نصرت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) «عزيز»؛ يعنى كم نظير ويا بى نظير معرفى شده است، چون مكه وطائف را خداوند متعال برايش فتح كرد واسلام را در سرزمين جزيرة العرب گسترش داد وشرك را ريشه كن ويهود ونصارا ومجوس را برايش خاضع وتسليم نمود، وخداى تعالى دين مردم را تكميل ونعمتش را تمام واسلام را برايشان دينى پسنديده كرد.(2)

ه -. ظاهرا مراد از «سكينه»، آرامش وسكون نفس، نسبت به عقايدى است كه به آن ايمان آورده است، از اين رو علت نزول سكينه را اين دانسته كه: ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم.(3)

و. خداى سبحان با فتح مكه، يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت ونيروى قريش را از آنان گرفت، ودر نتيجه گناهانى كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در نظر مشركان داشت، پوشانيد وآن جناب را از شرّ قريش ايمنى داد.

پس مراد از كلمه «ذنب»، تبعات بد وآثار خطرناكى است كه دعوت آن جناب از ناحيه كفار ومشركان به بار مى آورد، واين آثار از نظر لغت ذنب است، ذنبى كه در نظر كفار وى را در برابر آن مستحق عقوبت مى ساخت. اين معناى گناهان گذشته رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبل از هجرت است؛ اما گناهان آينده اش عبارت از خونهايى است كه بعد از هجرت از صناديد قريش ريخت ومغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت از پوشاندن آنها وابطال عقوبتهايى است كه به دنبال دارد، وآن به اين بود كه شوكت وبينه قريش را از آنان گرفت.(4)

ز. مراد از جمله ويتمّ نعمته عليك مقدمه چينى وفراهم شدن زمينه براى تماميت كلمه توحيد است. منظور اين است كه خداوند زمينه را براى يك نصرت عزيز براى تو آماده مى كند وموانع آن را به وسيله مغفرت گناهان گذشته وآينده تو برطرف مى سازد.

ص: 206


1- نور الثقلين، ج 5، ص 56؛ تبيان، ج 9، ص 314.
2- الميزان، ج 18، ص 386.
3- الميزان، ج 18، ص 387؛ روح المعانى، ج 26، ص 92؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 264؛ تبيان، ج 9، ص 315.
4- الميزان، ج 18، ص 382.

هدايت آن جناب بعد از آمادگى، زمينه براى پيشرفت او، وهدايت به سوى صراط مستقيم است، چون اين زمينه سازى سبب شد كه آن جناب بعد از مراجعت از حديبيه بتواند خيبر را فتح كند وسلطه دين را گسترش دهد ودر آخر پيشرفتش به فتح مكه وطائف منتهى گردد.(1)

ح. اگر در اين آيه شريفه مؤمنات را ضميمه مؤمنين كرد، براى اين است كه كسى توهّم نكند بهشت وتكفير گناهان، مخصوص مردان است، چون سياق آيه سخن از جهاد است، وجهاد وفتح به دست مردان انجام مى شود ودر چنين مقامى اگر كلمه مؤمنات را نمى آورد، جاى آن توهّم بود.(2)

ط. مراد از «ظن سوء» همان است كه خيال مى كردند خدا نمى تواند رسول خود را يارى كند.(3)

ى. منظور از جنود آسمان وزمين، معناى وسيعى است كه هم شامل فرشتگان الهى مى شود وهم شامل لشگريانى همچون صاعقه، زلزله، طوفانها، سيلابها وامواج ونيروهاى نامرئى ديگرى كه ما از آن آگاهى نداريم.(4)

نكته ها

1. در قرآن كريم از سه نوع فتح سخن به ميان آمده است:

الف. فتح قريب: نصر من الله وفتح قريب. (صف، 13) كه اشاره به فتح خيبر دارد. چون فاصله آن با صلح حديبيه بسيار كم وناچيز بود آن را فتح قريب گويند.

ب. فتح مبين: انّا فتحنا لك فتحا مبينا. (فتح، 1) كه اشاره به صلح حديبيه دارد.

ج. فتح مطلق: إذا جاء نصر الله والفتح * ورأيت الناس يدخلون فى دين الله أفواجا. (نصر، 1-2) كه اشاره به فتح مكه دارد.

2. خداوند در سال دوم هجرى كه قبله تغيير كرد وسال ششم كه صلح حديبيّه به وقوع پيوست وسال هشتم كه مكه فتح گرديد، وعده تمام كردن نعمت را در آينده مى دهد،

ص: 207


1- الميزان، ج 18، ص 386؛ تبيان، ج 9، ص 315.
2- الميزان، ج 18، ص 393؛ روح المعانى، ج 26، ص 94.
3- الميزان، ج 18، ص 394؛ مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ مراغى، ج 26، ص 86.
4- نمونه، ج 22، ص 36؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 87.

مى فرمايد: «يتمّ نعمته»، اما در حجّة الوداع به آن وعده ها جامه عمل پوشاند وبا اعلام نصب حضرت على (علیه السلام) به امامت، نعمت را تمام كرد وفرمود: اليوم اكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتى.(1)

3. «فتح» را با صيغه متكلم مع الغير آورده، چون با وسايطى انجام مى شود؛ ولى «يغفر» را به خود نسبت داده چون متولى امر آمرزش ذات پروردگار است.(2)

4. مؤمنان قبل از صلح حديبيه داراى شرايط بحرانى واضطراب روحى بودند، زيرا نزول آرامش زمانى صادق است كه پيش از آن اضطراب وناآرامى وجود داشته باشد.(3)

5. توجه به اينكه نيروها ولشگريان آسمان وزمين تنها از آن خداوند است وتوجه به قدرت وعلم وحكمت پروردگار، باعث آرامش قلب انسان است.(4)

6. ايمان داراى درجات ومراتب مختلفى است، از اين رو مؤمن هرگز نبايد در يك مرحله از ايمان متوقف گردد، بلكه بايد سعى كند پيوسته به درجات برتر ايمان دست يابد. در حديثى 1 امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«إنّ الإيمان عشر درجاتٍ بِمنزلة السُلَّم يَصعد منه مرقاة بعد مرقاة»؛ ايمان ده درجه دارد همچون نردبان كه پله پله از آن بالا مى روند.(5)

7. جالب توجه اينكه در صحنه حديبيه، غالبا مردان مسلمان بودند ودر نقطه مقابل نيز مردان منافق ومشرك؛ ولى در آيات فوق قرآن زنان ومردان را در آن فوز عظيم واين عذاب اليم، مشترك شمرده، به دليل آن كه مردان باايمان كه در ميدان نبرد حاضر مى شوند بدون پشتيبانى زنان باايمان، ومردان منافق بدون همكارى زنان منافق، به اهداف خود نائل نمى شوند.

8. تقدّم منافقين ومنافقات قبل از مشركين ومشركات، براى اين است كه خطر آنها براى مسلمانان از خطر مشركان بيشتر است(6) وبراى اينكه عذاب اهل نفاق سخت تر از عذاب اهل شرك است.

ص: 208


1- مائده، 3؛ نور، ص 11، ص 111.
2- روح المعانى، ج 26، ص 91.
3- راهنما، ج 17، ص 511.
4- نمونه، ج 22، ص 30.
5- بحار، ج 69، ص 165.
6- تفسير مراغى، ج 26، ص 86؛ الميزان، ج 18، ص 394؛ تفسير كبير، ج 28، ص 83.

9. از ارتباط آيه ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم با آيه ويكفر عنهم سيئاتهم استفاده مى شود كه ممكن است مؤمنانى كه در درجات بالايى از ايمان هستند، گرفتار گناهان ولغزشهايى بشوند.(1)

10. قابل توجه اينكه به هنگام ذكر مؤمنان، خداوند خود را با وصف «علم وحكمت» آورده كه مناسب مقام رحمت است؛ ولى در مورد منافقان ومشركان به «قدرت وحكمت» وصف شده كه مناسب مقام عذاب است.(2)

11. آيه شريفه وللّه جنود السموات والأرض بار ديگر تكرار شده است با اينكه در آيه چهارم نيز آمده بود. دليل تكرار آن است كه بار اوّل متّصل به ذكر مؤمنان بود؛ يعنى خداوند سپاهيانى دارد كه قادرند شما مؤمنان را يارى كنند، ودر مرحله دوم، متّصل به ذكر كافرين است؛ يعنى خداوند سپاهيانى دارد كه قادرند از شما كافرين انتقام گيرند.(3)

12. نيروها وقواى آسمانها وزمين، ملك خداوند ودر خدمت تحقق اراده او هستند. «لام» در «للّه» مفيد اختصاص وملكيت است ومى رساند كه نيروهاى هستى مسخّر خداوند ودر خدمت تحقّق اهداف او هستند.(4)

ص: 209


1- راهنما، ج 18، ص 516.
2- نمونه، ج 22، ص 35.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 87؛ تفسير كبير، ج 28، ص 84؛ روح المعانى، ج 26، ص 95.
4- راهنما، ج 18، ص 522.

آیه 8-16

اشاره

إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (9) إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْرًا عَظيمًا (10) سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ اْلأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا (11) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْليهِمْ أَبَدًا وَ زُيِّنَ ذلِكَ في قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا (12) وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَعيرًا (13) وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (14) سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَليلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ اْلأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطيعُوا يُؤْتِكُمُ اللّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا (16)

ترجمه

به يقين ما تو را گواه (بر اعمال آنها) وبشارت دهنده وبيم دهنده فرستاديم، * تا (شما مردم) به خدا ورسولش ايمان بياوريد واز او دفاع كنيد واو را بزرگ داريد، وخدا را صبح وشام تسبيح گوييد. * كسانى كه با تو بيعت مى كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى نمايند، ودست خدا بالاى دست آنهاست، پس هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زبان خود پيمان شكسته است، وآن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد. * به زودى بازماندگان از اعراب باديه نشين (عذر تراشى كرده) مى گويند: «(حفظ) اموال وخانواده هاى ما، ما را به خود مشغول داشت (ونتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم)، براى ما طلب آمرزش كن.» آنها به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل ندارند. بگو: «چه كسى مى تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زيانى براى شما بخواهد، ويا اگر نفعى اراده كند (مانع گردد)؟! وخداوند به همه كارهايى كه انجام

ص: 210

مى دهيد آگاه است.» * ولى شما گمان كرديد پيامبر ومؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت؛ واين (پندار غلط) در دلهاى شما زينت يافته بود وگمان بد كرديد؛ وسرانجام (در دام شيطان افتاديد و) هلاك شديد. * آن كس كه به خدا وپيامبرش ايمان نياورده (سرنوشتش دوزخ است)، زيرا ما براى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم! * مالكيّت وحاكميّت آسمانها وزمين از آنِ خداست؛ هر كس را بخواهد (وشايسته بداند) مى بخشد، وهر كس را بخواهد مجازات مى كند؛ وخداوند آمرزنده ورحيم است. * هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، بازماندگان (حديبيّه) مى گويند: «بگذاريد ما هم در پى شما بياييم، آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند؛ بگو: «هرگز نبايد به دنبال ما بياييد؛ اين گونه خداوند از قبل گفته است.» آنها به زودى مى گويند: «شما نسبت به ما حسد مى ورزيد.» ولى آنها جز اندكى نمى فهمند. * به بازماندگان از اعراب بگو: «به زودى از شما دعوت مى شود كه به سوى قومى نيرومند وجنگجو برويد وبا آنها پيكار كنيد تا اسلام بياورند. اگر اطاعت كنيد، خداوند پاداش نيكى به شما مى دهد، واگر سرپيچى نماييد - همان گونه كه در گذشته نيز سرپيچى كرديد - شما را با عذاب دردناكى كيفر مى دهد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از رسالت، ايمان به خدا وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بيعت با پيامبر (صلی الله علیه و آله) همتاى بيعت با خداوند، تقاضاى متخلفان از جنگ از پيامبر در طلب مغفرت براى آنان، بدگمانى منافقان به خداوند وعدم ايمان آنان عامل عذاب، طمع منافقان در غنايم جنگى، كفايت نكردن پشيمانى قلبى براى متخلفان وآزمايش جديد در جنگها براى آنان.

ب. مراد از شاهد بودن حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) شهادت آن حضرت بر اعمال امت؛ يعنى بر ايمان وكفر وعمل صالح وطالح آنهاست.(1)

ج. بشارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به اين بود كه افراد باايمان وباتقوا را به قرب خدا وثواب جزيل او

ص: 211


1- مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ الميزان، ج 18، ص 408؛ تفسير كبير، ج 28، ص 85.

بشارت مى داد ونذير بودنش بدين جهت بود كه كفار واعراض كنندگان را از عذاب دردناك خدا مى ترساند.(1)

د. «تعزروه» از ريشه «تعزير»، در اصل به معناى منع است سپس به هر گونه نصرت ويارى كردن در مقابل دشمنان اطلاق شده به برخى از مجازاتهايى كه مانع از گناه مى شود، نيز «تعزير» مى گويند.

«توقّروه» از ريشه «توقير» از «وقر» به معناى سنگينى است، بنا بر اين توقير در اينجا به معناى تعظيم وبزرگداشت است.(2)

ه -. «بيعت» به معناى پيمان بستن براى اطاعت از كسى است وچنين مرسوم بوده كه فردى كه پيمان مى بست دست خود را در دست پيشوا ورهبر خود مى گذاشت وپيمان وفادارى را از اين طريق اظهار مى داشت واز آنجا كه به هنگام معامله وبيع نيز دست به دست هم مى دادند وقرارداد معامله را مى بستند، واژه «بيعت» به اين پيمانها اطلاق شده است به خصوص اينكه آنها در پيمان خود گويى جان خويش را در معرض معامله با فردى قرار مى دادند كه با او اعلام وفادارى داشتند ومنظور از بيعت در آيه شريفه، بيعت حديبيه است كه همان بيعت رضوان گفته شده است.(3)

و. اگر «يد» در جمله يدالله فوق أيديهم كنايه از قدرت باشد، اين جمله هشدارى است به بيعت كنندگان كه از شكستن بيعتها بپرهيزند، زيرا با قدرت خداوند مواجه هستند واگر تعبير «يدالله» در مقام تأييد وتشويق ودلجويى باشد؛ يعنى اى بيعت كنندگان با پيامبر! شما با خدا بيعت كرديد واز حمايت او برخوردار خواهيد بود.(4)

ز. آيه 11 و 12، اعراب اطراف مدينه را رسوا مى كند كه پيامبر را در سفرش يارى نكردند؛ عذر آنها اين بود كه اموال وزن وفرزندانمان مانع شد تا در خدمت شما باشيم، زيرا بيم داشتيم در نبود ما حادثه اى براى آنها پيش آيد. حال كه مرتكب اين گناه شديم از خدا براى ما طلب آمرزش كن، خداى متعال دو جواب به آنها مى دهد:

ص: 212


1- الميزان، ج 18، ص 408؛ مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ مراغى، ج 26، ص 89؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 68.
2- نمونه، ج 22، ص 44؛ روح المعانى، ج 26، ص 96؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 266.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 171؛ نمونه، ج 22، ص 44؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 267.
4- راهنما، ج 18، ص 529؛ روح المعانى، ج 26، ص 96.

1. آنها بايد بدانند كه اگر خدا چيزى را اراده كند، هيچ كس قادر بر تغيير اراده خدا نيست وبراى او آسان است تا در حضور شما مال وخانواده تان را نابود كند يا در غياب شما آنها را حفظ كند.

2. آنان دروغ مى گويند؛ يعنى نه گرفتار مال وفرزند بودند ونه اعتنايى به استغفار تو دارند كه با جمله كان الله بما تعملون خبيرا مى فهماند خداوند از نيات شما آگاه است ومى داند كه دروغ مى گوييد. در آيه بعد پرده را كنار مى زند وبه علت اصلى تخلف آنان از جهاد اشاره مى كند وآن اينكه علت عدم شركت در جنگ اين بود كه آنها گمان مى كردند هر كس در اين جهاد شركت كند زنده بر نخواهد گشت وعلت اين پندار غلط سوء ظنى بود كه به خدا داشتيد؛ گمان مى كردند خدا پيامبرش را يارى نمى كند.

ح. غالب مفسران معتقدند كه آيه 15 و 16 ناظر به فتح خيبر است كه بعد از صلح حديبيه ودر آغاز سال هفتم هجرت روى داد؛ طبق روايات هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) از حديبيه بر مى گشت، مسلمانان شركت كننده در حديبيه را بشارت به فتح خيبر داد وفرمود غنايم جنگى مخصوص شماست ومتخلفان را نصيبى نخواهد بود؛ اما اين دنياپرستان ترسو همين كه فهميدند پيامبر در اين جنگى كه در پيش دارد قطعا پيروز مى شود وغنايم فراوانى به دست مى آورد، از فرصت استفاده كرده خواهان شركت در جنگ شدند غافل از اينكه آيات، قبل از اين نازل شده وسرّ آنان را فاش ساخته است كه به طمع دنيا مى خواهند در جنگ شركت كنند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور يافت به آنها بگويد: اگر خواهان شركت در جنگ هستيد، در غزوه حنين يا فتح مكه شركت كنيد كه با مشركان بجنگند تا آنها مسلمان شوند: تقاتلونهم او يسلمون.(1)

ط. تعبير يدالله فوق أيديهم كنايه از آن است كه بيعت با پيامبر (صلی الله علیه و آله) بيعت الهى است، گويا دست خدا بالاى دست آنها قرار گرفته، نه تنها با پيامبرش كه با خدا بيعت مى كنند.(2)

ى. از اينكه «مخلّفون» طلب استغفار كردند، پيداست كه تخلّف از جهاد را گناه مى دانسته ونمى خواسته اند مسئله زن وفرزند ومال ومنال را عذر موجهى دانسته، بگويند به دليل اين

ص: 213


1- نمونه، ج 22، ص 60؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 270؛ مراغى، ج 26، ص 95.
2- نمونه، ج 22، ص 44.

عذر، گناه كرده ايم، بلكه خواسته اند بگويند علت ارتكاب اين گناه، علاقه به زن وفرزند ومال بوده است.(1)

ك. در جمله فانّا أعتدنا للكافرين سعيرا مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد «اعتدنا لهم»، چون كلمه «كافرين» قبلاً ذكر شده بود؛ اما اين گونه نفرمود؛ جهتش اين است كه اشاره كند به اينكه آماده كردن سعيرِ دوزخ براى آنان چه علّتى داشت، چون در اصطلاح اهل ادب معروف است كه تعليق حكم بر وصف، عليّت آن وصف براى حكم را مى رساند، بنا بر اين اگر براى كفّار آتش دوزخ فراهم شده است، بدين علّت است كه آنها كافرند.(2)

ل. كلمه «سعيرا» را نكره آورده، براى اينكه دلهره بيشترى ايجاد كند.(3)

م. اگر در اين آيه شريفه بين ايمان به خدا وايمان به رسول جمع شده، براى آن است كه بفهماند كفر به رسول واطاعت نكردن از او كفر به خدا هم هست.(4)

ن. اگر در ذيل آيه كه راجع به مالكيت مطلق خداست دو نام «غفور» و «رحيم» را آورده، براى اشاره به اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى دارد، تا بندگانش به اين وسيله تشويق به استغفار واسترحام شوند.(5)

ص. مقصود از «مغانم» در آيه شريفه، غنايم جنگ خيبر است ودليل نفهمى متخلفان اين است كه گفتارشان: فسيقولون بل تحسدوننا، هرگز ربطى به كلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ندارد وآن جناب از غيب خبر داده بود كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد وآنها در پاسخ گفتند: اولاً شما نمى گذاريد ما پيرويتان كنيم واين معنا از ناحيه خدا نيست. ثانيا جلوگيريتان از شركت ما در جنگ براى اين است كه مى خواهيد غنايم را خودتان به تنهايى ببريد وبه ما ندهيد، واين پاسخ كلام كسى است كه نه ايمان دارد ونه عقل.(6)

ع. منظور از قومى كه داراى بأس شديد هستند، بعضى از اقوامى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

ص: 214


1- الميزان، ج 18، ص 415.
2- الميزان، ج 18، ص 418؛ روح المعانى، ج 26، ص 100.
3- همان.
4- الميزان، ج 18، ص 417.
5- الميزان، ج 18، ص 418؛ روح المعانى، ج 26، ص 100.
6- الميزان، ج 18، ص 419؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 271؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 80.

بعد از فتح خيبر با آنها نبرد كرد؛ يعنى هوازن وثقيف وروم وموته. اين نظر از جمله ستدعون به دست مى آيد.(1)

ف. جمله تقاتلونهم أو يسلمون جمله اى استينافى است كه تنويع را مى رساند وشقّ سوم كه جزيه گرفتن باشد در آنان نيست؛ چون مشرك اند وجزيه از مشرك پذيرفته نمى شود وحكم جزيه مخصوص اهل كتاب است. مشرك يا بايد مسلمان شود ويا جنگ كند.(2)

نكته ها

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در دنيا وآخرت نسبت به اعمال مردم هم آگاه است هم گواه؛ در دنيا: إنّا أرسلناك شاهدا در قيامت: فكيف اذا جئنا من كل امّة بشهيدٍ وجئنا بك على هولاء شهيدا گواهى دادن پيامبر در قيامت متوقف بر علم ومعرفت او در دنيا نسبت به اعمال مردم است.

2. توجيه گناه، بدتر از خود گناه است، زيرا گنه كار معترف به گناه غالبا به سراغ توبه مى رود، اما مصيبت زمانى شروع مى شود كه پاى توجيه گريها در ميان آيد كه نه تنها راه توبه را به روى انسان مى بندد، بلكه او را در گناه متجرى مى سازد. متخلفان از جنگ گفتند: اموال وخانواده، ما را از آمدن به جنگ باز داشت. نمونه هاى ديگر از توجيه گناه:

1. مشركان عرب براى توجيه شرك به رسم نياكان خود متوسل مى شدند: إنا وجدنا ءاباءنا على أمّة وإنا على ءاثارهم مقتدون. (زخرف، 23)

2. گاهى مؤمنان ضعيف الايمان براى فرار از جنگ مى گفتند: خانه هاى ما در وديوار درستى ندارد: يقولون انّ بيوتنا عَوْرة وما هى بعَوْرة إن يريدون إلاّ فرارا. (احزاب، 13)

3. گاه به اين بهانه كه اگر ما به جنگ برويم ممكن است زيبارويان رومى دل ما را ببرند وبه حرام بيفتيم از جنگ سر باز مى زدند.

4. بعضى از آنان مى گفتند: به من اجازه بده ومرا به حرام نيانداز: ومنهم من يقول ائذن لى ولا تفتنى.(3)

ص: 215


1- الميزان، ج 18، ص 420؛ مجمع البيان، ج 9، ص 176؛ روح المعانى، ج 26، ص 100.
2- مراغى، ج 26، ص 95؛ مجمع البيان، ج 9، ص 176؛ الميزان، ج 18، ص 420؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 273.
3- توبه، 49؛ نمونه، ج 22، ص 53.

3. متخلفان از شركت در صلح حديبيه، خصوصيات واوصاف زشتى داشتند؛ توجيه گناه (مانع بودن اموال وفرزند از شركت در جهاد)، عدم هماهنگى ميان گفتار وقلب، بدگمانى وترس از مرگ، فرصت طلبى وسودجويى، تبديل كلام خدا (يعنى مى خواستند با شركت در جنگ خيبر خود را مؤمن جلوه دهند وسخن خدا را در مورد خود نفى كنند) تهمت وحسادت به مؤمنان از ويژگيهاى آنان بود.

4. اراده الهى، حاكم بر سرنوشت ومقدّرات انسان است وهيچ انسانى از آنچه خداوند اراده كرده نمى تواند فرار كند: فمن يملك....(1)

5. عامل اصلى تخلف اعراب از همراهى پيامبر در سفر حديبيه، ترس از مرگ بود، وتخلفشان باعث بى ارزش شدن آنها شد. «بوار» به معناى هلاكت ودر اين آيه كنايه از بى ارزش بودن است.(2)

6. اختصاص غنايم خيبر به شركت كنندگان سفر حديبيه بر اساس وعده قبلى خداوند است: قال الله من قبل.(3)

7. متخلفان از سفر حديبيه، مردمى سطحى نگر وظاهربين بودند: لا يفقهون الاّ قليلاً.(4)

8. حاكميت مطلق خداوند بر هستى، پشتوانه تحقق اراده او بر كيفر كافران است: إنّاأعتدنا للكافرين سعيرا * لله ملك السموات والارض.(5)

9. بخشايش ورحمت اساس ومحور مشيت الهى است خداوند گرچه متعلق مشيّت را هم غفران وهم مجازات دانسته، ولى در نهايت بر مغفرت ورحمت خويش تأكيد كرده است.(6)

10. يؤتكم الله أجرا حسنا؛ اين نكته قابل توجه است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به آنها قول نمى دهد كه در جنگهاى آينده، شما غنايمى به چنگ مى آوريد، زيرا هدف از جهاد كسب غنيمت نيست، بلكه روى اين تكيه مى كند كه خداوند پاداش نيكى به شما خواهد داد كه معمولاً اين تعبير در مورد پاداشهاى آخرت است.(7)

ص: 216


1- راهنما، ج 18، ص 531.
2- راهنما، ج 18، ص 538.
3- راهنما، ج 18، ص 545.
4- همان.
5- راهنما، ج 18، ص 540.
6- همان، ص 541.
7- نمونه، ج 22، ص 61.

آیه 17-27

اشاره

لَيْسَ عَلَى اْلأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى اْلأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ مَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذابًا أَليمًا (17) لَقَدْ رَضِيَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحًا قَريبًا (18) وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا (19) وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطًا مُسْتَقيمًا (20) وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللّهُ بِها وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرًا (21) وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا (22) سُنَّةَ اللّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً (23) وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا (24) هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللّهُ في رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابًا أَليمًا (25) إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا (26) لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا (27)

ترجمه

بر نابينا ولنگ وبيمار گناهى نيست (اگر در ميدان جنگ شركت نكنند)؛ وهر كس خدا ورسولش را اطاعت نمايد، او را در باغهايى (از بهشت) وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است؛ وآن كس كه سرپيچى كند، او را به عذاب دردناكى گرفتار مى سازد! * خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند - راضى وخشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان وصداقت) نهفته بود مى دانست؛ از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد وپيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود؛ *

ص: 217

و (همچنين) غنايم بسيارى كه آن را به دست مى آوريد؛ وخداوند شكست ناپذير وحكيم است. * خداوند غنايم فراوانى به شما وعده داده بود كه آنها را به دست مى آوريد؛ ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت؛ ودست تعدّى مردم [= دشمنان] را از شما بازداشت تا نشانه اى براى مؤمنان باشد وشما را به راه راست هدايت كند. * ونيز غنايم وفتوحات ديگرى (نصيبتان مى كند) كه شما توانايى آن را نداريد، ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد؛ وخداوند بر همه چيز تواناست. * واگر كافران (در سرزمين حديبيّه) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى كردند، سپس ولى وياورى نمى يافتند. * اين سنّت الهى است كه در گذشته نيز بوده است؛ وهرگز براى سنت الهى تغيير وتبديلى نخواهى يافت. * او كسى است كه دست آنها را از شما، ودست شما را از آنان در دل مكه كوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * آنها كسانى هستند كه كافر شدند وشما را از (زيارت) مسجد الحرام ورسيدن قربانيهايتان به قربانگاه باز داشتند؛ وهر گاه مردان وزنان باايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما، زير دست وپا، از بين نمى رفتند كه از اين راه عيب وعارى ناآگاهانه به شما مى رسيد، (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد). هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند؛ واگر مؤمنان وكفار (در مكه) از هم جدا مى شدند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم! * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم ونخوت جاهليّت داشتند؛ و (در مقابل،) خداوند آرامش وسكينه خود را بر فرستاده خويش ومؤمنان نازل فرمود وآنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، وآنان از هر كس شايسته تر واهل آن بودند؛ وخداوند به همه چيز داناست. * خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت؛ به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت ودر حالى كه سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد واز هيچ كس ترس ووحشتى نداريد؛ ولى خداوند چيزهايى را مى دانست كه شما نمى دانستيد (ودر اين تأخير حكمتى بود)؛ وقبل از آن، فتح نزديكى (براى شما) قرار داده است.

ص: 218

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم لزوم جنگ بر معذوران، اظهار رضايت از بيعت كنندگان با پيامبر ونزول آرامش بر آنان ونويد به فتح قريب وبه دست آوردن غنايم، تسلط مسلمانان بر مشركان در مكه، سرزنش كفار به دليل تعصب جاهلى وستايش از مؤمنان به دليل نزول آرامش بر آنان، تحقق وعده الهى در باره ورود پيامبر به مسجد الحرام.

ب. در آيه 17 حكم جهاد را از معلولين كه جهاد برايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش بر مى دارد؛ يعنى نمى فرمايد اينها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد: لازمه آن را كه حرج است ندارند.(1)

ج. مراد از مغانم كثيرة، كه مؤمنان به زودى آنها را به دست مى آورند، اعمّ از غنيمتهاى خيبر است كه بعد از مراجعت از حديبيه به دست آنان افتاد، در نتيجه جمله فَعَجَّلَ لكم هذه اشاره است به غنيمتهاى مذكور در آيه قبلى؛ يعنى غنيمتهاى خيبر، كه از شدت نزديكى به منزله غنيمت به دست آمده محسوب شده است.(2)

د. مراد از كلمه «أخرى» در اين آيه شريفه، غنيمتهاى جنگ هوازن است. البته وجوه ديگرى نيز بر شمرده اند كه اين وجه از همه آنها، نزديك تر به ذهن است.(3)

ه -. منظور از غنايم بسيار در آيه 20 تمام غنايمى است كه خدا در كوتاه مدت وبلند مدت نصيب مسلمانان كرد وآنكه زودتر محقق شد همان غنايم خيبر است. لطف ديگر خدا اين بود كه در دل دشمنان رعب انداخت ومانع از هر گونه حمله آنان شد؛ چون دو قبيله اسد وغطفان تصميم داشتند بعد از مراجعت از خيبر به آنها حمله كنند، تمام اين فتوحات براى اين بود كه پيامبر علامت ونشانه اى باشد تا مؤمنان را به حق دعوت كند وبفهماند خداوند در وعده هايش صادق است، سپس بشارت ديگرى را در مورد غنايم وفتوحات به مسلمين مى دهد؛ غنايم وفتوحاتى كه قدرت بر آن ندارند وهرگز احتمال تحقق آن را نمى دهند؛ اما

ص: 219


1- الميزان، ج 18، ص 421.
2- الميزان، ج 18، ص 427؛ روح المعانى، ج 26، ص 109؛ تبيان، ج 9، ص 328.
3- الميزان، ج 18، ص 429؛ روح المعانى، ج 26، ص 110.

چون خداوند احاطه وقدرت دارد، آن را نصيبشان مى كند.(1)

و. آيه 22 و 23 اشاره به صلح حديبيه دارد كه اگر هم پيكارى رخ مى داد باز غلبه با مؤمنان بود وكفار فرار مى كردند واين سنت خداست كه تا وقتى مؤمنان در ايمانشان صادق وخالص باشند بر دشمنان خود غلبه يابند. در آيه 24 مى فرمايد: خداوند كسى است كه در دل مكه دست آنها را از شما ودست شما را از آنها كوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز گردانيد. حديبيه محلى است در بطن مكه وآن قدر به آن نزديك است كه از حدود حرم مى باشد.

در آيه 25 مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه كافر شدند وشما را از زيارت مسجد الحرام باز داشته ومانع رسيدن قربانيهاى شما به قربانگاه شدند وجهت اينكه خداوند مانع از اين جنگ شد، اين بود كه در ميان مشركان مكه گروهى مسلمان بودند، در صورت وقوع جنگ آنان بدون جهت كشته مى شدند وبراى شما عيب بود. آن وقت مشركان زبان باز مى كردند كه مسلمانان به هم مسلكهاى خود هم رحم نمى كنند، پس خداوند دست شما را از قتال با آنها كوتاه كرد تا مؤمنان را داخل در رحمت خود كند. البته اگر مؤمنان در مكه از مشركان جدا زندگى مى كردند، آن وقت ما كفار ومشركان را عذاب دردناكى مى كرديم.

در آيه 26 مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران دلهاى خود را به جهت كفرشان پر از خشم كردند، از اين رو شما را از خانه خدا جلوگيرى كردند؛ اما اگر آنها چنين خشمى را در دل خود راه دادند، در عوض خداوند هم سكينه وآرامش را بر پيامبر ومؤمنان نازل كرد تا خشم كفار آنها را سست نكند ونيز روح تقوا را همراه آنان ساخت تا طبق خشنودى خدا عمل كنند وتابع احساسات نشوند. اگر تقوا را همراه آنان ساخت به اين دليل بود كه آنها به موجب اعمال صالح، نسبت به ديگران «احقّ» بودند وهمين طور اهل آن بودند؛ يعنى هيچ كس جز مؤمنان اهليت ولياقت دريافت تقوا را نداشت.

در آيه 27 اشاره به صداقت رؤيا وخواب پيامبر مى كند، زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مكه خواب ديدند كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك عمره وارد مكه مى شوند، بازگو كردن اين خواب همه را خوشحال كرد؛ اما چون تعبير آن سال بعد از صلح حديبيه اتفاق نيفتاد، عده اى

ص: 220


1- جامع الاحكام، ج 16، ص 278؛ مراغى، ج 26، ص 103؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 86.

گرفتار شك شدند. آيه شريفه مى فرمايد: آنچه را خدا به پيامبرش در خواب نشان داد، از ورود به مكه با انجام مناسك درست است ودر آينده محقق خواهد شد.(1)

ز. قرآن كريم روى عدم درگيرى در دل مكّه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد:

1. مكّه كانون قدرت دشمن بود وقاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند وبه مسلمانان حمله ور مى شدند، وقتى كه آنها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند؛ اما خداوند قدرت آنان را گرفت.

2. مكّه حرم امن خدا بود، اگر درگيرى وخونريزى در آنجا واقع مى شد از يك سو احترام حرم خدشه دار مى شد واز سوى ديگر عيب وعارى براى مسلمانان محسوب مى شد كه آنها امنيت سنّتى اين سرزمين مقدّس را در هم شكسته اند.(2)

ح. تعبير به من يشاء به معناى كسانى است كه شايستگى ولياقت دارند، زيرا مشيت الهى هميشه از حكمت او سرچشمه مى گيرد وحكيم بدون دليل اراده اى نمى كند وبى حساب كارى انجام نمى دهد.(3)

ط. مراد از كلمة التقوى، همان كلمه توحيد است، وبعيد نيست كه مراد از آن، روح ايمان باشد كه همواره آدمى را امر به تقوا مى كند.(4)

ى. «حميّت» در اصل از ريشه «حمى» بر وزن «حمد» به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان ومانند آن به وجود مى آيد وبه همين دليل به حالت تب «حمى» گفته مى شود وبه حالت خشم وتعصب خشم آلود ونخوت نيز «حميت» مى گويند. اين حالتى است كه بر اثر جهل وكوتاهى فكر وانحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان اقوام جاهلى فراوان است وسرچشمه بسيارى از جنگها وخونريزيها مى شود.(5)

ك. جمله إن شاء اللّه سه احتمال دارد:

ص: 221


1- الميزان، ج 18، ص 433؛ نمونه، ج 22، ص 95.
2- الميزان، ج 18، ص 429؛ نمونه، ج 22، ص 90.
3- نمونه، ج 22، ص 92؛ روح المعانى، ج 26، ص 115.
4- الميزان، ج 18، ص 432؛ مجمع البيان، ج 9، ص 190؛ تفسير كبير، ج 28، ص 103؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 111؛ روح المعانى، ج 26، ص 118.
5- نمونه، ج 22، ص 96؛ روح المعانى، ج 26، ص 116.

1. ممكن است اين جمله نوعى تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيّت واراده الهى را فراموش نكنند وخود را در كارها مستقل وبى نياز از لطف او ندانند.

2. شايد اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى موفقيت قرار داده وآن باقى ماندن بر خط توحيد وسكينه وتقواست.

3. ممكن است اشاره به افرادى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد وموفق به انجام زيارت بيت الله الحرام نمى شوند.

البته جمع ميان اين معانى كاملاً ميسر است.(1)

ل. جمله فعلم مالم تعلموا (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد)، اشاره به اسرار مهمّى است كه در صلح حديبيه نهفته بود وبا گذشت زمان آشكار شد؛ پايه هاى اسلام تقويت شد وآوازه آن در همه جا پيچيد وتهمتهاى جنگ طلبى ومانند آن برچيده شد ومسلمانان توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند ومبلّغان خود را به اطراف جزيره عربستان گسيل دارند.(2)

م. مراد از فتح قريب، فتح حديبيه است، چون اين فتح بود كه راه را براى داخل شدن مؤمنان به مسجد الحرام با كمال ايمنى وآسانى هموار كرد. اگر اين فتح نبود، ممكن نبود بدون خونريزى وكشت وكشتار داخل مسجد الحرام شوند وممكن نبود موفق به عمره شوند.(3)

نكته ها

1. افراد معذور از شركت در جنگ وجهاد در صورت اطاعت از دستور خدا وپيامبر همانند مجاهدان، از پاداش الهى در قيامت بهره مند مى شوند: ومن يطع الله ورسوله يدخله جنات.(4)

2. معذور بودن نابينا ولنگ وبيماران سخت، مخصوص جهاد است ودر مسئله دفاع هر

ص: 222


1- نمونه، ج 22، ص 104.
2- نمونه، ج 22، ص 105.
3- الميزان، ج 18، ص 434؛ مجمع البيان، ج 9، ص 191؛ تفسيركبير، ج 28، ص 106؛ مراغى، ج 26، ص 113.
4- راهنما، ج 18، ص 551.

كس به قدر توانايى خود بايد از كيان اسلام ووطن اسلامى وجان دفاع كند وهيچ استثنايى در اين زمينه وجود ندارد.(1)

3. ايمانى مورد رضايت خداوند است كه همراه با وفادارى نسبت به پيامبرش باشد: رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك.(2)

4. خداوند به بيعت كنندگان با پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم پاداش مادى عنايت كرد هم پاداش معنوى: فانزل الله السكينة عليهم... ومغانم كثيرة....(3)

5. نيت خالص وصادقانه، منافاتى با كاميابى هاى مادى ندارد: فعلم ما فى قلوبهم... ومغانم كثيرة.(4)

6. آيه 21 مجادله كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ كه پيروزى پيامبران را بيان مى كند از مصاديق سنت هاى پروردگار متعال است كه قابل تغيير نيست.

سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً (الفتح، 23)

7. آيه 27 وعده قطعى الهى واز اخبار غيبى قرآن كريم در باره حوادث آينده است. اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست وعظمت اين آيات را روشن ساخت، كه مكه معظمه به دست پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ويارانش در سال بعد فتح شد. لام ونون در «لَتَدْخُلَنَّ» مفيد تأكيد است.(5)

8. قرآن كريم در آيه 26 داروى دردِ حميّت را بيان كرده، آنجا كه در نقطه مقابل حميّت، از مؤمنانى بحث مى كند كه داراى سكينه وروح تقوا هستند، بنا بر اين آنجا كه ايمان وسكينه وتقوا هست، حميّت جاهليّت نيست وآنجا كه حميّت جاهليّت هست، ايمان وسكينه وتقوا نيست.(6)

9. نظير آيه 26 فتح: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى

آيه 22 مجادله است: أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ

ص: 223


1- نمونه، ج 22، ص 64.
2- نور، ج 11، ص 131.
3- همان، 556.
4- همان.
5- الميزان، ج 18، ص 429؛ مجمع البيان، ج 9، ص 186؛ نمونه، ج 22، ص 82.
6- نمونه، ج 22، ص 101.

10. تعصّب جاهلى وغرور مشركان مكه، عامل بستن راه مسجد الحرام بر مؤمنان در حديبيه بود؛ صدّوكم عن المسجد الحرام... اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة.(1)

11. تعصّب وايستادگى، اگر همراه با استدلال ومنطق باشد ارزش دارد، آنچه مورد انتقاد است خشم وتعصّب برخاسته از جاهليّت است: حمية الجاهلية.(2)

12. تعبير «كفروا» مى رساند كه كفر در شكل گيرى وشعله ورى تعصّبهاى جاهلى نقش اساسى دارد وبه تعبير ديگر وصف كفر مشعر به علّيت است.(3)

ص: 224


1- راهنما، ج 18، ص 575.
2- نور، ج 11، ص 141.
3- همان.

آیه 28-29

اشاره

هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا (28) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظيمًا (29)

ترجمه

او كسى است كه رسولش را با هدايت ودين حق فرستاده تا آن را بر همه اديان پيروز كند؛ وكافى است كه خدا گواهِ اين موضوع باشد. * محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداست؛ وكسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت وشديد، ودر ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال ركوع وسجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا ورضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است؛ اين توصيف آنان در تورات وتوصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده وبر پاى خود ايستاده است وبه قدرى نمو ورشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد؛ اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد! (ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش واجر عظيمى داده است.

تفسير

الف. آيه 28 اشاره به غلبه وپيروزى دين اسلام بر همه اديان دارد. آيه 29 اوصاف ياوران پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در چند جهت بيان مى كند؛ از جمله: با كفار، شديد وسخت گير وبا مؤمنان مهربان، پيوسته در حال عبادت، نيت آنان خالص وپيوسته فضل او را مى طلبند.

علامت عبادت در چهره هايشان نمايان. اين اوصاف قبلاً در كتاب تورات آمده بود كه آنها مانند زرعى هستند كه از كثرت بركت جوانه هاى خود را خارج ساخته سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده وبر پاى خود ايستاده وبه قدرى رشد كرده كه زارعان را به تعجب وا مى دارد. در حقيقت اوصافى كه در تورات آمده ابعاد وجود آنان را از نظر عواطف واهداف واعمال وصورت ظاهرى بيان مى كند؛ اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت ونمو

ص: 225

ورشد آنان در جنبه هاى مختلف است.(1)

ب. ليظهره على الدّين كلّه؛ در اينكه منظور از اين پيروزى، پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى، در ميان مفسران گفت وگو است؛ جمعى معتقدند اين پيروزى تنها پيروزى منطقى واستدلالى است واين امر حاصل شده است، زيرا اسلام از نظر قدرت منطق واستدلال بر همه آيينهاى موجود برترى دارد، در حالى كه جمعى ديگر، پيروزى را به معناى غلبه ظاهرى وغلبه قدرت گرفته اند.(2)

افزون بر دو احتمال مذكور، مرحوم طبرسى احتمال سومى نقل كرده است وآن اينكه: تماميّت اسلام هنگامى است كه مهدى موعود (علیه السلام) ظهور نمايد ودر اين صورت در زمين غير از دين اسلام، دينى نخواهد بود.(3)

ج. معناى اينكه فرمود: وكفى بالله شهيدا اين است كه خدا شاهد بر صدق نبوّت رسولش است ونيز شاهد بر صدق اين وعده است كه دينش به زودى بر همه اديان غلبه مى كند(4) ويا شاهد بر اين است كه رؤياى او صادقانه است.(5)

د. كريمه سيماهم فى وجوههم من أثر السجود دو احتمال دارد:

1. آن علامت در روز قيامت ظاهر مى شود، چنان كه فرمود: يوم تبيضّ وجوه.

2. آن علامت در دنياست كه به دو صورت توجيه پذير است:

- مراد علامتى است كه به سبب كثرت سجود در پيشانيهايشان ظاهر مى شود.

- مراد از آن، زيبايى است كه خداوند متعال به سبب مناجات شبانه، در روز برايشان آشكار مى كند، واين توجيه براى كسى كه تعقّل كند روشن است، زيرا دو نفر كه يكى از آنها در تمام شب مشغول شراب وقمار ولعب و... است وديگرى كه مشغول نماز، قرائت قرآن وطلب علم و... است، در روز بعد به چهره هايشان شناخته مى شوند.(6)

ص: 226


1- نمونه، ج 22، ص 116.
2- نمونه، ج 22، ص 111؛ روح المعانى، ج 26، ص 123؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 292؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 99.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 192.
4- تفسير مراغى، ج 26، ص 113.
5- الميزان، ج 18، ص 435.
6- مراغى، ج 26، ص 116؛ تفسير كبير، ج 28، ص 108؛ روح المعانى، ج 26، ص 125؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 294؛ تبيان، ج 9، ص 336؛ مراغى، ج 26، ص 116؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 101.

ه -. كلمه «مِنْ» در (منهم) تبعيض را مى رساند واز اين كلام استفاده مى شود كه مغفرت واجر عظيم در حدوث وبقايش هم مشروط به ايمان است وهم مشروط به عمل صالح، بنا بر اين افراد ذيل مغفرت واجر عظيم شامل حالشان نمى شود:

1. كسانى كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند ودر باطن ايمان نداشته اند ومانند منافقان ايمانشان زبانى بوده است.

2. كسانى كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند ودر آغاز ايمان آوردند، ولى بعدا به شرك وكفر گراييدند.

3. افرادى كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند وبه سوى كفر وشرك هم برنگشتند، ولى عمل صالح انجام ندادند.(1)

نكته ها

1. در آيه 29 بعد از جمله أشداء على الكفار، جمله رحماء بينهم بيان شده است تا كسى توهّم نكند كه شدّت وبى رحمى با كفّار، باعث مى شود مسلمانان به طور كلّى وحتّى در باره ى خودشان هم سنگدل شوند واين دو جمله مجموعا افاده مى كند كه سيره مؤمنان با كفار شدّت وبا مؤمنان رحمت است.(2)

2. جمله والّذين معه مفهومش همنشين بودن ومصاحبت جسمانى با پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيست؛ زيرا منافقان هم داراى چنين مصاحبتى بودند، بلكه منظور از «معه» به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ايمان وتقواست.(3)

3. صلابت با كافران ومهرورزى با مؤمنان واستمرار به عبادت، زمينه برخوردارى جامعه اسلامى از فضل ورضايت الهى است.(4)

4. تعبير «فضل» نشان مى دهد كه آنها به تقصير خود معترفند واعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند.(5)

ص: 227


1- الميزان، ج 18، ص 448.
2- الميزان، ج 18، ص 446؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 293؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 100.
3- نمونه، ج 22، ص 119.
4- راهنما، ج 18، ص 590.
5- نمونه، ج 22، ص 114؛ تفسير كبير، ج 28، ص 107.

5. جامعه اسلامى در عصر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جامعه اى مستحكم ومستقل بوده است. [استغلظ \استحكام]، استوى على [سوقه \استقلال]. با توجه به اينكه ضمير «شطأه» و «آزره» به «زرع» راجع است روشن مى شود كه در مسير رشد وتكامل اصلى وجود دارد وفروعى كه در پرتو آن تغذيه مى شوند وبدون شك وجود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ورهبرى الهى همان اصل به شمار آمده ونقش اساسى در استحكام واستقلال جامعه دارد.(1)

6. اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد، ايمان وعمل صالح در آن جمع بود، بنا بر اين تكرار اين دو وصف در انتهاى آيه كه مى فرمايد: وعد اللّه الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات، اشاره به تداوم آن است؛ يعنى خداوند وعده مغفرت واجر عظيم را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلی الله علیه و آله) داده كه در خط او باقى بمانند وايمان وعمل صالح را تداوم بخشند.(2)

7. آيه كزرع اخرج به اين نكته اشاره مى كند كه خداى تعالى در مؤمنان بركت قرار داده وروز به روز به عده ونيروى آنان اضافه مى شود. به همين جهت دنبال اين كلام فرمود: ليغيظ بهم الكفّار تا خداوند به وسيله آنان كفّار را به خشم آورد.(3)

8. قرآن كريم در آيه 29 پيامبر وهمراهان مؤمن او را به صلابت در برابر كفار ورحمت در برابر مؤمنان مى ستايد: محمد رسول الله والّذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم. اين حقيقت در آيات ديگر به طور جداگانه مطرح شده است:

الف. برخورد شديد پيامبر در برابر كفار: يا أيّها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين واغلظ عليهم. (توبه، 73)

ب. برخورد با رحمت پيامبر در برابر مؤمنان: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك. (آل عمران، 159)

ج. برخورد شديد مؤمنان در برابر كفار وبرخورد نرم در برابر مؤمنان: اذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين. (مائده، 54)

ص: 228


1- راهنما، ج 18، ص 592.
2- نمونه، ج 22، ص 118.
3- الميزان، ج 18، ص 448؛ تفسير مراغى، ج 26، ص 116.

سوره حجرات

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (3) إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا ورسولش مقدّم نشمريد (وپيشى مگيريد)، وتقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا وداناست. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، ودر برابر او بلند سخن مگوييد (وداد وفرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد. * آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده، وبراى آنان آمرزش وپاداش عظيمى است. * (ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند، بيشترشان نمى فهمند. * اگر آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آيى، براى آنان بهتر بود؛ وخداوند آمرزنده ورحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيشى نگرفتن در احكام بر فرمان خدا وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، رعايت كردن ادب در محضر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، ستايش از انسانهاى باادب ونكوهش از بى ادبان.

ب. نسبت دادن كلمه بين يدى به خداوند متعال وبه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دليل بر اين است

ص: 229

كه حكم تشريعى ذاتا مختص خداوند است كه آن را به پيغمبرش واگذار كرده است. شاهد بر اينكه مراد از بين يدى حكم است، اين است كه آيه شريفه با جمله يا أيّها الذين ءامنوا آغاز وبا جمله واتقوا اللّه انّ اللّه سميع عليم ختم شده است كه از ظاهر آن بر مى آيد مراد از «بين يدى»، مقامى است كه ارتباط به مؤمنان متّقى دارد وهمان مقام حكم است كه مؤمنان احكام اعتقادى وعملى خود را از آن مقام مى گيرند.(1)

ج. منظور از بلند نكردن صدا اين است كه وقتى با آن حضرت صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر از صداى آن حضرت نباشد چون دو عيب در اين عمل هست: يا منظور شخصى كه صداى خود را بلند مى كند قصد توهين به آن حضرت دارد كه اين كفر است، ويا قصد سوئى ندارد وتنها بى ادب است ورعايت مقام آن حضرت را نمى كند واين خلاف دستور است؛ چون مسلمانان دستور دارند آن حضرت را احترام وتعظيم كنند.(2)

د. در عبارت أن تحبط أعمالكم براى وضوح معناى آيه شريفه يكى از دو امر را بايد در تقدير گرفت: الف. «كراهة ان تحبط أعمالكم». ب. «لئلا تحبط أعمالكم».(3)

ه -. از آنجا كه افرادى ناآگاهانه قبلاً مرتكب چنين كارى شده بودند وبا نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند واقع مى شوند، از اين رو در پايان آيه مى فرمايد: واللّه غفور رحيم.(4)

نكته ها

1. قرآن موارد تقدّم را بيان نكرده تا شامل انواع پيش افتادنهاى عقيدتى، علمى، سياسى، اقتصادى وغيره در گفتار وكردار گردد.(5)

2. بعضى سليقه هاى شخصى ورسوم اجتماعى كه ريشه در قرآن وحديث ندارد وبرخاسته از عقل وفطرت نيست، نوعى پيش افتادن از خدا ورسول است.

ص: 230


1- الميزان، ج 18، ص 455؛ روح المعانى، ج 26، ص 131.
2- الميزان، ج 18، ص 458؛ مجمع البيان، ج 9، ص 196.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 196؛ تفسير كبير، ج 28، ص 114؛ روح المعانى، ج 26، ص 135؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 306؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 109.
4- نمونه، ج 22، ص 142؛ مجمع البيان، ج 9، ص 198؛ روح المعانى، ج 26، ص 144؛ مراغى، ج 26، ص 125؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 111.
5- محاسن التأويل، ج 15، ص 106.

3. هر گونه حرام كردن نعمتهاى حلال خداوند يا حلال كردن حرامها، وهر گونه بدعت، مبالغه، ستايش نابجا، انتقاد نابجا، پيشى گرفتن از خدا ورسول است.

4. پيشى گرفتن از خدا ورسول، بى تقوايى است. (چون در اين آيه مى فرمايد: پيشى نگيريد وتقوا داشته باشيد)؛ لا تقدّموا... واتّقوا الله.

5. نمونه هايى از پيش افتادن:

الف. در عيد قربان گروهى قبل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) قربانى كردند، به آنان گفته شد: لا تقدّموا بين يدى اللّه ورسوله.(1)

. گروهى قبل از آنكه ماه رمضان ثابت شود روزه گرفتند. به آنان گفته شد: لا تقدّموا بين يدى الله ورسوله.(2)

. امام صادق (علیه السلام) به شخصى فرمود: اين دعا را بخوان:

«يا مقلّب القلوب» شنونده اين گونه گفت: «يا مقلّب القلوب والابصار»، امام (علیه السلام) فرمود: ما كلمه «ابصار» را نگفته بوديم، قرآن مى فرمايد: از خدا وپيامبر جلو نيفتيد.(3)

. بعضى از اصحاب پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) خواب وخوراك وآميزش با همسر را بر خود حرام كردند. حضرت ناراحت شده وبه منبر رفتند وفرمودند: من غذا مى خورم، مى خوابم، با همسرم زندگى مى كنم وراه وروش من اين است، پس هر كس از اين راه پيروى نكند، از من نيست؛

فمن رغب عن سنّتى فليس منّى.(4)

. با اينكه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ازدواج موقت را قانونى اعلام فرمودند، خليفه دوم گفت: من آن را حرام كردم. اين يك نوع پيش افتادن از پيامبر (صلی الله علیه و آله) است كه در اين آيه از آن نهى شده است.(5)

. در سال هشتم هجرى كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با مردم براى فتح مكه از مدينه حركت كرد، بعضى از مسلمانان در اين سفر روزه خود را افطار نكردند (با اينكه مى دانستند مسافر روزه

ص: 231


1- كشاف، ج 4، ص 350؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 108.
2- روح المعانى، ج 26، ص 134.
3- كمال الدين صدوق، ص 201.
4- وسائل الشيعه، ج 23، ص 244.
5- نور، ج 11، ص 154.

ندارد ومى ديدند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) افطار كرده است). اينها كسانى هستند كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پيشى مى گيرند: لا تقدّموا بين يدى الله ورسوله.(1)

6. در آيه نخست، از پيشى گرفتن بر رسول خدا در عمل، نهى شده ودر آيه دوم، شيوه گفت وگو با پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بيان مى كند ومى فرمايد: احترام پيامبر (صلی الله علیه و آله) را حفظ كنيد. در آيه 63 سوره نور نيز سفارش شده كه نام پيامبر را مانند نامهاى خودتان نبريد، بلكه با عنوان ومؤدبانه نام ببريد.(2)

7. تعبير «مغفرة» به صورت نكره براى تعظيم واهميّت است؛ يعنى خداوند آمرزش كامل وبزرگ نصيبشان مى كند وبعد از پاك شدن از گناه، اجر عظيم به آنها عنايت مى فرمايد، زيرا نخست شست وشوى از گناه مطرح است سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى.(3)

8. اگر در اين آيات شريفه خداوند سبحان مؤمنان را امر به احترام نبى الله (صلی الله علیه و آله) مى كند، از طرف ديگر پيامبرش را نيز امر به رأفت ورحمت مى كند، همان گونه كه فرمود: واخْفض جناحك للمؤمنين (شعراء، 88) و واصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداة والعشى (كهف، 28) و ولا تكن كصاحب الحوت (قلم، 48) وامثال اين آيات شريفه.

چنين اوامرى براى آن است كه اطاعت از آن حضرت مانند اطاعت از جبّاران وزورگويان نيست كه بندگان آزاد را به قهر وغلبه، مطيع وبنده خود مى كنند.(4)

9. در اين آيه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تعبير به «رسول الله» كرد، ودر آيه قبلى تعبير به «نبى» تا اشاره اى باشد به ملاك حكم؛ يعنى شخص رسول بدان جهت كه رسول است هر قسم رفتارى كه با آن حضرت بشود با فرستنده او شده است؛ اگر او را تعظيم واحترام كنند خدا را احترام كرده اند ومداومت بر اين سيره كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند، تقوا خلق آنان شده وخدا دلهايشان را براى تقوا تمرين داده است.(5)

10. صبر كردن براى ديدار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعدم مزاحمت براى او از چند جهت خير است:

ص: 232


1- همان.
2- همان.
3- نمونه، ج 22، ص 140؛ روح المعانى، ج 26، ص 138.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 114.
5- الميزان، ج 18، ص 462.

1. نشانه ادب است. 2. تعظيم واحترام به مقام رسالت است. 3. رعايت اين ادب آنان را به رحمت حق نزديك مى سازد: والله غفور رحيم.(1)

11. بعضى از مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده، گفته اند مراحل پايين تر؛ مانند علما ودانشمندان ورهبران فكرى واخلاقى را نيز شامل مى شود؛ مسلمانان موظفند در برابر آنان نيز آداب را رعايت كنند. البته در برابر امامان معصوم (عليهم السلام) اين مسئله روشن تر است.(2)

12. حفظ عمل مهم تر از خود عمل است. اعمال ما گاهى از ابتدا تباه است، چون با قصد ريا وخودنمايى شروع مى شود، گاهى در وسط، عمل به موجب عجب وغرور از بين مى رود وگاهى در پايان كار به جهت بعضى از اعمال حبط مى شود. به همين دليل قرآن مى فرمايد: هر كسى عمل خود را تا قيامت بياورد واز آفات بيمه كند، ده برابر پاداش داده مى شود: من جاء بالحسنة....

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: براى هر ذكرى درختى در بهشت كاشته مى شود، شخصى گفت: پس بهشت ما درختان زيادى دارد؟! حضرت فرمودند: بله، لكن گاهى گناهان واعمالى از شما سر مى زند كه آن درختان را مى سوزاند. سپس آن حضرت آيه ان تحبط أاعمالكم را تلاوت فرمودند.(3)

13. يكى از ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه بلند سخن مى گفت، همين كه شنيد صداى بلند سبب نابودى تمام كردار او مى شود، بسيار ناراحت شد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: صداى بلند تو براى خطابه وسخنرانى بوده است وحساب تو از ديگران جداست.(4)

14. بى ادبى نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سبب تباهى اعمال مى شود؛ به دو نمونه اشاره مى كنيم:

الف. پيامبر عزيز اسلام در آستانه رحلت، تقاضاى قلم ودواتى كرد وفرمود: مى خواهم براى شما چيزى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد! خليفه دوم گفت: بيمارى پيامبر شديد شده وسخنانش بى ارزش است! شما قرآن داريد ونيازى به نوشتن نيست! سر وصدا

ص: 233


1- الميزان، ج 18، ص 463؛ روح المعانى، ج 26، ص 143.
2- نمونه، ج 22، ص 144.
3- بحار، ج 8، ص 186؛ نور، ج 11، ص 156.
4- مراغى، ج 26، ص 122.

بلند شد حضرت فرمود: برخيزيد وبرويد، نزد من نزاع نكنيد!(1)

مرحوم علامه سيد شرف الدين (صاحب كتاب المراجعات) مى فرمايد: گرچه قلم وكاغذ نياوردند وچيزى نوشته نشد، ولى ما مى توانيم خط نانوشته را بخوانيم؛ زيرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هدف من نوشتن چيزى است كه هرگز گمراه نشويد: «لن تضلّوا» با كمى دقّت خواهيم ديد كه اين كلمه را بارها در جاى ديگر در باره قرآن واهل بيت بيان فرموده است كه من از ميان شما مى روم ودو چيز گرانبها را به جا مى گذارم واگر به آن تمسّك كنيد، هرگز گمراه نشويد وآن دو چيز گرانبها قرآن واهل بيت من هستند.

پس چون بارها كلمه «لن تضلّوا» را در باره قرآن واهل بيت به كار برده اند، در اين جا نيز كه فرمود: براى شما چيزى مى خواهم بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، مراد آن حضرت تمسك به قرآن واهل بيت است.

ب. چون امام حسن مجتبى (علیه السلام) شهيد شد وخواستند او را در كنار قبر جدّش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفن كنند، عايشه جلوگيرى كرد واين امر باعث بلند شدن سر وصداى مردم شد. امام حسين (علیه السلام) با تلاوت آيه لا ترفعوا اصواتكم... مردم را ساكت كرد وفرمود: احترام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پس از مرگ حضرت نيز، همچون زمان حيات او لازم است.(2)

15. پاداشهاى مردم، كوتاه مدت، كوچك، سطحى، وهمراه با منّت است. به علاوه غير خداوند (همسر، فرزند، شريك، دوست، حكومت وديگران) بسيارى از كارهاى ما را نمى دانند تا پاداش دهند. گاهى مى دانند ولى به جهت حسادت ناديده مى گيرند، گاهى از روى بخل پاداش نمى دهند وگاهى نيز ناتوانند وچيزى ندارند تا پاداش دهند.

16. در برابر افراد بى ادب وبى خرد، از درِ رحمت، گذشت ومهربانى وارد شويم وآنان را مأيوس نكنيم. خداوند ضمن سرزنش كسانى كه با فرياد، پيامبر را صدا مى زدند، صبر، مغفرت ورحمت خود را مطرح مى كند تا يكسره مأيوس نشوند وفرصت تغيير رويّه داشته باشند: لو انّهم صبروا... والله غفور رحيم.(3)

ص: 234


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 1259.
2- نور، ج 11، ص 157.
3- همان.

آیه 6-10

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ اْلأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اْلإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (8) وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى اْلأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّى تَفيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (9) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (10)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، در باره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد واز كرده خود پشيمان شويد. * وبدانيد رسول خدا در ميان شماست؛ هر گاه در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند، به مشقّت خواهيد افتاد؛ ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده وآن را در دلهايتان زينت بخشيده، و (به عكس) كفر وفسق وگناه را منفورتان قرار داده است؛ كسانى كه داراى اين صفاتند هدايت يافتگانند. * (واين براى شما به عنوان) فضل ونعمتى از سوى خداست؛ وخداوند دانا وحكيم است. * وهر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع وجنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد؛ واگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد؛ وهر گاه بازگشت (وزمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد؛ وعدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. * مؤمنان برادر يكديگرند؛ پس دو برادر خود را صلح وآشتى دهيد وتقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ضرورت تحقيق از خبر فاسق، به زحمت افتادن انسانها در صورت اطاعت پيامبر از آنان، اوصاف انسانهاى داراى رشد وكمال، لزوم اصلاح ميان دو گروه متخاصم بر اساس عدالت

ص: 235

وضرورت قتال با متجاوزان، عوامل جلب رحمت الهى.

ب. دستور به تحقيق وبررسى خبر فاسق براى آن است كه مبادا به نادانى، گروهى را صدمه وآسيب رسانيد به تعبير ديگر انسان اگر خواست به گفته فاسق ترتيب اثر دهد وبه آن عمل كند، بايد به صحيح بودن مضمون خبر او علم حاصل كند ودر آيه شريفه همان چيزى اثبات شده كه عقلا آن را ثابت مى دانند وهمان عملى نفى شده كه عقلا هم آن را نفى مى كنند واين همان امضاى حكم عقلا است؛ نه تأسيس حكمى جديد.(1)

ج. محبوب كردن ايمان در دل مؤمنان به اين معناست كه خداى تعالى ايمان را به زيورى آراسته كه دلهاى شما را به سوى خود جلب مى كند، به گونه اى كه دلهاى شما به آسانى دست از آن بر نمى دارد واز آن، رو به سوى چيزهاى ديگر نمى كند. معناى مكروه كردن كفر وفسوق وعصيان اين است كه دلهاى شما را طورى كرده كه خود به خود از كفر وتوابع آن تنفر دارد.(2)

د. بعضى «فسوق» را به كذب ودروغ تفسير كرده اند؛ ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن وعدم وجود قيد در آيه، هر گونه گناه وخروج از اطاعت را شامل مى گردد. بنا بر اين، تعبير به «عصيان» بعد از فسوق، به عنوان تأكيد است، همان گونه كه جمله زيّنه فى قلوبكم تأكيدى بر جمله حبّب إليكم الايمان است.(3)

ه -. مراد از أمر الله، اطاعت خداوند متعال وترك قتال با طايفه مؤمنان است.(4)

و. فاصلحوا بينهما بالعدل اصلاح تنها به اين نيست كه سلاحها را زمين بگذاريد ودست از جنگ بكشيد، بلكه اصلاحى توأم با عدل باشد، به اين معنا كه احكام الهى را در باره هر كسى كه به او تجاوز شده (مثلاً كسى از او كشته شده ويا عرض ومال او يا حق او تضييع شده) اجرا كنيد.(5)

ز. هر چند كه «اقتتلوا» از ريشه قتال به معناى جنگ است؛ ولى در اينجا قراين گواهى

ص: 236


1- الميزان، ج 18، ص 465؛ مجمع البيان، ج 9، ص 199؛ مراغى، ج 26، ص 126؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 117.
2- الميزان، ج 18، ص 467؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 314؛ مراغى، ج 26، ص 128.
3- نمونه، ج 22، ص 160؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 314.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 200؛ الميزان، ج 18، ص 469.
5- الميزان، ج 18، ص 469؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.

مى دهد كه هر گونه نزاع ودرگيرى را شامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ ونبرد نيز نرسد، بلكه مى توان گفت اگر زمينه هاى درگيرى ونزاع فراهم شود همانند مشاجرات لفظى، اقدام به اصلاح طبق اين آيه لازم است، زيرا اين معنا را از آيه فوق از طريق الغاى خصوصيّت مى توان استفاده كرد.(1)

ح. اگر به جاى فأصلحوا بين الاخوين فرمود: فأصلحوا بين أخويكم براى اين بود كه در كوتاه ترين عبارت، لطيف ترين بيان را كرده باشد، چون جمله مورد بحث دو چيز را مى فهماند:

1. دو طايفه اى كه با هم جنگ مى كنند برادر يكديگرند وبايد صلح بين آن دو برقرار شود.

2. ساير مسلمانان هم برادر هر دو طرف جنگ هستند وآنان بايد رعايت برادرى واصلاح را در ميان هر دو طايفه بنمايند.(2)

نكته ها

1. سؤال: در اين آيه دستور تحقيق وبررسى آمده است؛ ولى در آيه 12 همين سوره، تجسس در امور مردم حرام شده است. آيا مى شود هم تجسس حرام باشد وهم بررسى واجب ؟

پاسخ: تجسس، در رفتار شخصى مردم حرام است كه ربطى به زندگى اجتماعى ندارد؛ ولى تحقيق وبررسى در آيه مورد بحث واجب است، چون به جامعه مربوط است ومى خواهيم بر اساس آن، اقدام وعملى انجام دهيم كه اگر به بهانه احترام فرد، تحقيق وبررسى نكنيم ممكن است امّتى در معرض فتنه وآشوب قرار گيرند.

2. ما به سراغ خبر گرفتن از فاسق نبايد برويم؛ ولى آنان درصددند به سراغ ما بيايند واخبار نادرستى را بازگو كنند: جائكم....(3)

3. چون گاهى فاسق راست مى گويد، نبايد همه جا سخن او را تكذيب كرد، بلكه بايد تحقيق نمود: فتبيّنوا.(4)

ص: 237


1- نمونه، ج 22، ص 166-167.
2- الميزان، ج 18، ص 470؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 123.
3- نور، ج 11، ص 165.
4- همان.

4. اقدام به گزارشى بررسى نشده، مى تواند قومى را به نابودى بكشاند: ان تصيبوا قوما.(1)

5. اقدام عجولانه وبدون بررسى وتحقيق، نوعى جهالت است: تصيبوا قوما بجهالة.(2)

6. تقديم خبر بر مبتدا در جمله واعلموا أن فيكم رسول الله مفيد انحصار است؛ يعنى تنها شما هستيد كه چنين نعمتى در اختيار داريد، بنا بر اين از او اطاعت كنيد تا به سعادت برسيد وانتظار نداشته باشيد پيامبر (صلی الله علیه و آله) تابع هواهاى نفسانى شما باشد.(3)

7. جمله هاى قبل از جمله اولئك هم الراشدون به صورت خطاب به مؤمنان بود؛ اما اين جمله از آنها به صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين است كه نشان دهد اين حكم اختصاص به ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) ندارد، بلكه قانونى همگانى است كه هر كس در هر عصر وزمان صفاى فطرت خويش را حفظ كند، اهل نجات وهدايت است.(4)

8. محتواى آيه 7 با مسئله مشورت هرگز منافات ندارد، زيرا هدف از شورا اين است كه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظر نهايى با شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.(5)

9. كلمه «اولئك» (اينان)، اشاره به خصوص آنهايى است كه دلهايشان دوستدار ايمان ومتنفر از كفر وفسوق وعصيان است تا به اين وسيله هم اين افراد را مدح وهم آنهايى را كه چنين نبوده اند تشويق كرده باشد.(6)

10. قتال ميان مؤمنان زشت است ونبايد واقع شود. براى گوشزد همين نكته فرمود: وإنْ طائفتان من المؤمنين ونفرمود «طائفتان منكم» با اينكه خطاب مؤمنان قبلاً گذشته بود: يا أيّها الّذين ءامنوا ان جائكم فاسق... وكافى بود فقط به ضمير اكتفا شود. اين گونه تعبير تنبيه وهشدارى است بر مؤمنان كه اگر مؤمن هستند نبايد با يكديگر قتال كنند.(7)

11. آنچه از آيه 9 به ضميمه قراين ديگر مخصوصا اشاراتى كه در ابواب امر به معروف ونهى از منكر آمده است، مى توان استفاده كرد احكام زير است:

ص: 238


1- همان.
2- همان.
3- الميزان، ج 18، ص 466؛ مجمع البيان، ج 9، ص 199.
4- نمونه، ج 22، ص 160-161؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.
5- نمونه، ج 22، ص 160.
6- الميزان، ج 18، ص 468؛ مجمع البيان، ج 9، ص 200.
7- تفسير كبير، ج 28، ص 127.

الف. اصلاح در ميان گروه هاى متخاصم مسلمانان واجب كفايى است.

ب. براى تحقق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد وبه اصطلاح قاعده «الاسهل فالاسهل» را رعايت نمود.

ج. خونهاى ياغيان ومتجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود واموالى از آنها كه از بين مى رود هدر است، زيرا به حكم شرع واقع شده است واصل در اين گونه موارد عدم ضمان است.

د. در مراحل اصلاح از طريق گفت وگو اجازه حاكم شرع لازم نيست؛ اما در مرحله شدت عمل وخونريزى بدون اجازه حكومت اسلامى وحاكم شرع جايز نيست.

ه -. در صورتى كه طايفه ظالم، خونى از گروه مصلح ويا از گروه مظلوم ريخته باشد ويا مالى تلف كرده باشد، به حكم شرع ضامن است.

و. چون هدف از اين قتال وادار كردن طايفه ظالم به قبول است، از اين رو مسئله اسيران جنگى وغنايم مطرح نيست.

ز. در صورتى كه هر دو طايفه ظالم وياغى باشند، وظيفه مسلمين است كه هر دو طايفه را صلح دهند وگرنه با هر دو بجنگند تا به فرمان الهى گردن نهند.(1)

12. در حديث مى خوانيم: برادر دينى خود را خواه ظالم باشد يا مظلوم يارى كن؛ اگر مظلوم است، در گرفتن حق واگر ظالم است، در جلوگيرى از ظلمش او را نصرت ده.(2)

13. گرچه ايمان مانع درگير شدن نيست؛ ولى نزاع ميان مؤمنان جرقه است؛ نه جريان، موقّت است؛ نه دائمى زيرا كلمه «اقتتلوا» نشان از پديد آمدن نزاع است؛ نه دوام آن واگر دائمى بود، مى فرمود: «يقتتلون».(3)

14. ادب به ما مى گويد كه مسائل منفى وزشت را مستقيما به مخاطب خود نسبت ندهيم. (در اين آيه نفرمود واگر دو طايفه از شما، بلكه فرمود: از مؤمنان؛ يعنى شما اين چنين نيستيد) اقتتلوا

ص: 239


1- نمونه، ج 22، ص 170-171.
2- وسائل الشيعه، ج 12، ص 212.
3- نور، ج 11، ص 175.

15. مسلمانان در برابر مشاهده واطلاع از درگيرى ميان خود، متعهّد ومسئولند وبى تفاوتى را ممنوع مى دانند: فأصلحوا(1)

16. براى آشتى دادن وبرقرارى صلح ميان مسلمانان با سرعت وبدون تأخير قيام كنيم. (حرف «فاء» در «فاصلحوا» نشانه سرعت است)(2)

17. در برابر خشونت بايد خشونت به خرج داد: فان بغت... فقاتلوا (در نظام اسلامى نبايد به ياغى مهلت وفرصت داده شود).(3)

18. در سركوب ياغى، هيچ شرط وملاحظه اى نداشته باشيم. افزون بر اين، كارى به خانواده، زن وفرزند او نداشته باشيم وتنها سراغ خود او برويم: فقاتلوا الّتى تبغى. در قرآن كريم از چهار نوع اصلاحات سخن به ميان آمده است:

1. اصلاح فردى. آن است كه انسان به وسيله توبه كارهاى خود را اصلاح كند: فمن تاب من بعد ظلمه وأصلح فأنّ الله يتوب عليه. (مائده، 39)

2. اصلاح خانوادگى. آن است كه يك نفر از خانواده مرد ويك نفر از خانواده زن ميان زن وشوهرى كه با يكديگر اختلاف دارند، اصلاح برقرار كنند: فإن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من أهله وحكما من أهلها ان يريدا اصلاحا يوفّق الله بينهما. (نساء، 35)

3. اصلاح ميان مؤمنان. آن است كه اگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر به نزاع برخاستند، مردم موظفند ميان آن دو گروه اصلاح برقرار كنند: وإن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما... انّما المؤمنون اخوة فأصلحوا بين أخويكم. (حجرات، 9-10)

4. اصلاح جامعه اسلامى. اين امر مربوط به مسئولان حكومت اسلامى است كه بايد بكوشند در جامعه فساد برچيده شود. حضرت شعيب مى فرمايد: إن اريد إلا الإصلاح ما استطعت. (هود، 88)

19. در قرآن كريم پنج نوع برادرى مطرح شده است:

1. برادرى نسبى: يا بنى اذهبوا فتحسّسوا من يوسف واخيه. (يوسف، 87)

ص: 240


1- همان.
2- همان.
3- همان.

2. برادرى اسلامى: واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرّقوا واذكروا نعمة الله عليكم إذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فأصبحتم بنعمة اخوانا. (آل عمران، 103)

3. برادرى ايمانى: انّما المؤمنون اخوة فأصلحوا بين أخويكم. (حجرات، 10)

4. برادرى شيطانى: انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين. (اسراء، 27)

5. برادرى قومى وقبيله اى: قرآن كريم پيامبران الهى مانند حضرت هود وصالح وشعيب (عليهم السلام) را برادر مردم معرفى كرده است، با اينكه پيامبران موحد وآنان مشرك بوده اند. اين برادرى به اين معناست كه پيامبران در ميان آن قوم وقبيله به پيامبرى مبعوث شده اند: وإلى عاد أخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله (اعراف، 65)، وإلى ثمود أخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله (اعراف، 73) و وإلى مدين أخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله. (اعراف، 85)

ص: 241

آیه 11-13

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِاْلأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ اْلإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (11) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌ (12) يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ (13)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنان از ايشان بهتر باشند؛ ونه زنانى زنان ديگر را، شايد آنها بهتر از اينان باشند؛ ويكديگر را مورد طعن وعيبجويى قرار ندهيد وبا القاب زشت وناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ وآنها كه توبه نكنند، ظالم وستمگرند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، زيرا بعضى از گمانها گناه است؛ وهرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد؛ وهيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير ومهربان است. * اى مردم! ما شما را از يك مرد وزن آفريديم وشما را تيره ها وقبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ خداوند دانا وآگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نهى از مسخره كردن يكديگر، نهى از عيب جويى ونهى از بيان القاب زشت، نهى از بدگمانى ونهى از تجسس ونهى از غيبت وبدگويى، بيان تمثيل در مورد زشتى غيبت، سرّ تفاوت انسانها در جهات مختلف ورعايت تقوا معيار ارزش در نزد خداوند.

ب. چون غالبا مردان، مردان را وزنان، زنان را مسخره مى كنند، فرموده هيچ مردى مرد

ص: 242

ديگر وهيچ زنى زن ديگرى را مسخره نكند وگرنه ممكن است گاهى اوقات (يعنى در غير غالب) مردى زنى را يا زنى مردى را مسخره كند.(1)

ج. مراد از «قوم» در آيه مورد بحث، مردان است، زيرا اولاً در آيه در مقابل «نساء» قرار گرفته است. ثانيا «قوم» در اصل به معناى جماعتى از مردان است وشامل زنان نمى شود؛ چون مردانند كه به امور مهمّ قيام مى كنند.(2)

د. در معناى «اسم» در جمله بئس الاسم الفسوق دو وجه بيان شده است:

الف. اسم به معناى ياد است واز اين باب است كه در فارسى نيز مى گوييم اسم فلانى به سخاوت در رفته است؛ يعنى يادش سر زبانهاست، بنا بر اين معناى بئس الاسم الفسوق اين است كه بد يادى است ياد مردم مؤمن را به فسوق.

ب. به معناى علامت است ومعناى جمله اين است كه بد علامتى است اينكه انسانى را بعد از ايمان، به داغ فسوق علامت بگذارى وبه علامتى زشت يادش كنى، يا معنا اين است كه اين بد علامتى است كه تو با بدگويى مردم، براى خود قرار مى دهى وهمه تو را به نام مردى بدزبان بشناسند كه همواره افراد را به زشتى ياد مى كند.(3)

ج. در آيه 12 امور سه گانه اى كه بر يكديگر مرتب هستند، بيان شده است. بدين صورت كه اولاً مى فرمايد: اجتنبوا كثيرا من الظنّ. ثانيا مى فرمايد: لا تجسّسوا. ثالثا مى فرمايد: لا يغتب؛ زيرا پيروى از ظنّ منجر به تجسّس از عيوب مى شود كه آن نيز غيبت را به دنبال دارد.(4)

د. مراد از اينكه فرمود: كثيرا من الظنّ ممكن است اعمّ از خصوص ظنّ گناه باشد، مثلاً خواسته باشد بفرمايد از بسيارى از مظنه ها اجتناب كنيد چه آنهايى كه مى دانيد گناه است وچه آنهايى كه نمى دانيد تا در نتيجه يقين كنيد كه از ظنّ گناه اجتناب كرده ايد كه در اين صورت امر به اجتناب از بسيارى از ظنها امرى احتياطى خواهد بود.(5)

ص: 243


1- الميزان، ج 18، ص 481؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204.
2- الميزان، ج 18، ص 481؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204؛ روح المعانى، ج 26، ص 153؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 125 و 127.
3- الميزان، ج 18، ص 482؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204؛ روح المعانى، ج 26، ص 155؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 328؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 128.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 136؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 131.
5- الميزان، ج 18، ص 483؛ مجمع البيان، ج 9، ص 205؛ روح المعانى، ج 26، ص 156.

ه -. مراد از ظنّى كه مسلمانان در اين آيه مأمور به اجتناب از آن شده اند، «ظنّ سوء» است وگرنه ظنّ خير كه بسيار خوب است وبه آن سفارش نيز شده است. مراد از اجتناب از ظن، اجتناب از خود ظنّ نيست؛ چون ظن خود نوعى ادراك نفسانى است ودرِ دل باز است، ناگهان ظنى در آن وارد مى شود وآدمى نمى تواند براى نفس ودل خود درى بسازد تا از ورود ظن بد جلوگيرى كند، بنا بر اين نهى كردن از خود ظن صحيح نيست. پس منظور آيه مورد بحث، نهى از پذيرفتن ظن بد است، بنا بر اين اگر فرمود بعضى از ظنّها گناه است، باز خود ظنّ را نمى گويد، بلكه ترتيب اثر دادن به آن است كه در بعضى موارد گناه است.(1)

و. تقوا در جمله واتقوا اللّه انّ الله تواب رحيم دو احتمال دارد:

1. مراد، اجتناب از همين گناهانى باشد كه قبلاً مرتكب شده بودند وبعد از نزول اين دستور از آن توبه مى كنند.

2. مراد، اجتناب از مطلق گناهان باشد هر چند كه تاكنون مرتكب آن نشده باشند.

اين دو احتمال بدين جهت است كه توبه از جانب خدا دو گونه است؛ يكى توبه خدا قبل از توبه بنده است وآن به اين است كه به بنده خود رجوع نموده او را موفق به توبه مى نمايد. توبه ديگرش بعد از توبه بنده است؛ يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دو باره به او رجوع مى كند تا او را بيامرزد وتوبه اش را بپذيرد.(2)

3. مفسران در فرق ميان «شعوب» و «قبائل» سه احتمال داده اند:

- دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است، همان گونه كه «شَعب» در اين زمان بر يك ملت اطلاق مى شود.

- شعوب را اشاره به طوائف عجم وقبائل را اشاره به طوائف عرب مى دانند.

- شعوب از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيايى است وقبائل ناظر به انتساب انسان به نژاد وخون است؛ ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.(3)

ح. منظور از آفرينش مردم از يك مرد وزن همان بازگشت نسب انسانها به آدم وحوا

ص: 244


1- الميزان، ج 18، ص 483؛ روح المعانى، ج 26، ص 156؛ مراغى، ج 26، ص 137؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 131.
2- الميزان، ج 18، ص 487؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206؛ روح المعانى، ج 26، ص 159؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 135.
3- نمونه، ج 22، ص 197؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207؛ روح المعانى، ج 26، ص 162؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 344؛ مراغى، ج 26، ص 142؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 136.

است، بنا بر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنا ندارد كه از نظر نسب وقبيله بر يكديگر افتخار كنند واگر خداوند براى هر قبيله وطايفه اى ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، زيرا اين تفاوتها سبب شناسايى است وبدون شناسايى افراد، نظم در جامعه انسانى حكم فرما نمى شود؛ چون اگر همه يكسان وشبيه يكديگر وهمانند بودند هرج ومرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.(1)

ط. انّ اللّه عليم خبير اشاره به اين معنا دارد كه اگر خداى متعال از بين ساير مزايا تقوا را براى كرامت يافتن انسانها برگزيد، براى اين بود كه او به علم واحاطه اى كه به مصالح بندگان خود دارد مى داند كه اين مزيّت، مزيّت حقيقى وواقعى است؛ نه آن مزايايى كه انسانها براى خود مايه كرامت وشرف قرار داده اند؛ چون آنها همه، مزايايى وهمى وباطل است.(2)

ى. وان تطيعوا اللّه ورسوله... مراد از اطاعت، اطاعت خالص وواقعى است به طورى كه باطن انسان با ظاهرش مطابقت داشته باشند، نه اينكه چون منافقان تقليد مطيعان واقعى را در آورد.

مراد از كلمه اعمال، جزاى اعمال است ومراد از نقص اعمال، ناقص نكردن جزاى آن است.(3)

نكته ها

1. اگر كلمه ولا تلمزوا را مقيد به انفسكم نموده، براى اشاره به اين است كه مسلمانان در يك مجتمع زندگى مى كنند ودر حقيقت همه از هم اند وفاش كردن عيب يك نفر در حقيقت فاش كردن عيب خود است. پس، بايد از «لمز» ديگران به طور جدى احتراز جست وهمان گونه كه حاضر نيستى ديگران عيب تو را بگويند، تو نيز عيب ديگران را بيان مكن، پس كلمه «انفسكم» با همه كوتاهى اش حكمت نهى را بيان مى كند.(4)

ص: 245


1- نمونه، ج 22، ص 197؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206؛ روح المعانى، ج 26، ص 162؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 341؛ مراغى، ج 26، ص 143؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 135.
2- الميزان، ج 18، ص 490.
3- الميزان، ج 18، ص 492؛ مراغى، ج 26، ص 147.
4- الميزان، ج 18، ص 481؛ مجمع البيان، ج 9، ص 204؛ روح المعانى، ج 26، ص 153؛ مراغى، ج 26، ص 134؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 127؛ جامع الاحكام، ج 16، ص 327.

2. در آيه 11 حجرات دستور ميدهد عيب جويى نكنيد: ولاَ تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ

در آيه ديگر مى فرمايد منافقان نسبت به پيامبر عيب جويى مى كردند: ومِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ (التوبة، 58)

در آيه سوم كيفر عيب جويى را بيان مى كند: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (الهمزة، 1)

3. مسخره، يك طرفه باقى نمى ماند، دير يا زود مسئله به دو طرف كشيده مى شود. (لاتنابزوا براى كار طرفينى است).(1)

4. استهزا، در ابتدا يك گناه؛ ولى در باطن چند گناه است؛ مثلاً در مسخره كردن، گناهانِ تحقير، كشف عيوب، اختلاف افكنى، غيبت، كينه، فتنه، انتقام وطعنه به ديگران نهفته است.

5. حرمت غيبت تنها در باره مسلمان ومؤمن است، به قرينه اينكه در تعليل حرمت غيبت، عبارت لحم اخيه را آورده است وما مى دانيم كه اخوت تنها در بين مؤمنان است.(2)

6. تعبير به «ميّت» به جهت آن است كه غيبت در غياب افراد صورت مى گيرد كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند. اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت وگناه عظيم آن است.(3)

7. اگر از بدن زنده قطعه اى جدا شود، امكان پر شدن جاى آن هست، ولى اگر از مرده اى چيزى كنده شود، جاى آن همچنان خالى مى ماند. آرى، غيبت آبروى مردم را بردن است وآبرو كه رفت ديگر جبران نمى شود: لحم اخيه ميتا.(4)

8. غيبت حرام است، از هر سنّ ونژاد ومقامى كه باشد. احدكم شامل كوچك وبزرگ مشهور وگمنام، عالم وجاهل، مرد وزن و... مى شود).(5)

9. اينكه فرمود فكرهتموه ونفرمود «فتكرهونه» اشعار دارد به اينكه كراهت شما امرى ثابت ومحقق است وهيچ شكّى در اين نيست كه شما هرگز راضى نمى شويد يك انسانى را كه برادر شماست ومرده است، بخوريد.(6)

ص: 246


1- همان.
2- الميزان، ج 18، ص 486؛ تفسير كبير، ج 28، ص 134.
3- نمونه، ج 22، ص 185؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206.
4- همان، ص 192.
5- نور، ج 11، ص 191.
6- الميزان، ج 18، ص 486؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206.

10. تفاوتهايى كه در آفريده ها وجود دارد، حكيمانه وبراى شناسايى يكديگر است؛ نه براى تفاخر: لتعارفوا.

آیه 14-18

اشاره

قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ (15) قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدينِكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (16) يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِْلإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (17) إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18)

ترجمه

عربهاى باديه نشين گفتند: «ايمان آورده ايم.» بگو: شما ايمان نياورده ايد؛ ولى بگوييد اسلام آورده ايم؛ اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است؛ واگر از خدا ورسولش اطاعت كنيد، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند، خداوند، آمرزنده مهربان است. * مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده اند. سپس هرگز شك وترديدى به خود راه نداده وبا اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند؛ آنها راستگويانند. * بگو: «آيا خدا را از ايمان خود باخبر مى سازيد؟! او تمام آنچه را در آسمانها وزمين است مى داند؛ وخداوند از همه چيز آگاه است.» * آنها بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند؛ بگو: «اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است، اگر (در ادعاى ايمان) راستگو هستيد. * خداوند غيب آسمانها وزمين را مى داند وبه آنچه انجام مى دهيد بيناست.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مردود ساختن ادعاى برخى از اعراب در مورد ايمان، قبولى اعمال در پرتو ايمان واطاعت

ص: 247

از خدا وپيامبر، ويژگيهاى مؤمنان راستين، علم خداوند به تمام نظام هستى، نكوهش از انسانهاى منت گذار به سبب پذيرفتن اسلام، لطف خداوند به انسانها در پرتو هدايت آنان به ايمان.

ب. تعريف مؤمنان به اينكه به خدا ورسول ايمان دارند وبه ساير صفاتى كه در آيه آمده، تعريفى است كه هم جامع صفات مؤمن است وهم مانع؛ يعنى هيچ غير مؤمنى مشمول آن نمى شود، در نتيجه هر كس متصف به اين صفات باشد مؤمن حقيقى است هم چنان كه هر كس يكى از اين صفات را نداشته باشد، مؤمن حقيقى نيست، وايمان به خدا ورسولش عقدى است قلبى بر توحيد خداى تعالى وحقانيت آنچه كه پيامبرش آورده ونيز عقد قلبى است بر صحت رسالت وپيروى رسول در آنچه دستور مى دهد.(1)

ج. در آغاز جمله ثمّ لم يرتابوا كلمه «ثمّ» را آورد؛ نه كلمه «واو» را براى اينكه دلالت كند بر اينكه شكّ نكردن آنان منحصر به يك زمان نيست، بلكه در زمانهاى آينده نيز شك نمى كنند. تو گويى عروض شك چيزى است كه دائما خطرش وجود دارد در نتيجه اين كلمه مى فهماند كه بايد ايمان استحكام اوليش باقى بماند، واگر فرموده بود «و لم يرتابوا» تنها ايمانى را شامل مى شد كه در آغاز مقارن با شك وترديد نباشد؛ ولى ديگر نسبت به ما بعد ساكت بود.(2)

د. منظور از مجاهده به اموال وانفس، كار گرفتن آخرين درجه قدرت در انجام تكاليف مالى الهى، از قبيل زكات وساير انفاقات واجب وانجام تكاليف بدنى چون نماز وروزه وحج وغير اينها از ساير عبادات است.(3)

ه -. آيه 16 اشاره دارد به اينكه سزاوار است دين فقط براى خداوند سبحان باشد وحال آنكه شما دينتان را براى خودتان آشكار مى كنيد؛ نه خداوند متعال، از اين رو چنين دينى از شما قبول نيست.(4)

و. برخى از مسلمانان به خاطر اسلام آوردن بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) منّت گذاشته اند كه اين

ص: 248


1- الميزان، ج 18، ص 493؛ مجمع البيان، ج 9، ص 208.
2- الميزان، ج 18، ص 493؛ مجمع البيان، ج 9، ص 208؛ روح المعانى، ج 26، ص 168؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 143.
3- الميزان، ج 18، ص 493؛ روح المعانى، ج 26، ص 169؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 140.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 143.

كارشان خطاست، زيرا اولاً حقيقت آن چيزى كه بر آن منّت مى گذارند ايمان است كه كليد سعادت دنيا وآخرت است؛ نه اسلامى كه جز فوائد صورى از قبيل تأمين جانى وشركت با مسلمانان واقعى در جواز نكاح وارث خاصيتى ندارد. ثانيا همين اسلام را هم نبايد بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) منّت بگذارند؛ براى اينكه آن حضرت شخصى است كه از طرف خداى تعالى مأمور شده اسلام را به شما برساند، پس احدى از مسلمانان بر او منّتى ندارد واگر منّتى باشد براى خداى سبحان است كه ايشان را هدايت فرموده است وبه همين علت در ذيل آيه شريفه كلمه «اسلام» را مبدّل به ايمان كرد تا اشاره به همين دليل دوم باشد.(1)

ز. جمله انّ الله يعلم غيب السموات والارض خاتمه سوره است كه تمامى مطالب سوره را؛ يعنى آنچه كه از نهى وامر وحقايق در آن آمده بود وآنچه كه از ايمان قومى وعدم ايمان قومى ديگر خبر داده بود همه آنها را تعليل مى كند.(2)

نكته ها

1. چهار گروه از اعراب

از آيات ذيل استفاده ميشود كه در باره اعراب نميتوان حكم كلى صادر كرد چراكه:

الف) بعضى از آنها مسلمانند نه مومن قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ (الحجرات، 14)

ب) برخى از آنها مومنند وانفاق در راه خدا را غنيمت ميدانند ومِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ رَحِيمٌ

ج) برخى از آنها منافقند وداراى سه خصوصيت هستند:

يك: انفاق را خسارت ميدانند

دو: منتظر رسيدن مصيبت به مسلمانان هستند. ومِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَما وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (التوبة، 98)

سه: به هنگام رفتن به جنگ مرخصى طلب مى كنند.

ص: 249


1- الميزان، ج 18، ص 494؛ مجمع البيان، ج 9، ص 209.
2- الميزان، ج 18، ص 495.

وجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ (التوبة، 90)

د) بعضى از آنها در كفر ونفاق شديدند. الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرا وَنِفَاقا (توبه 97)

2. وان تطيعوا الله ورسوله... در حقيقت اشاره به يك اصل مسلّم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال، ايمان است. مى گويد: اگر شما ايمان قلبى به خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) داشته باشيد كه نشانه آن اطاعت از فرمان خدا ورسول اوست، اعمال شما ارزش مى يابد وخداوند حتّى كوچك ترين حسنات شما را مى پذيرد وپاداش مى دهد وحتّى به بركت اين ايمان، گناهان شما را مى بخشد، زيرا خداوند غفور ورحيم است.(1)

3. از اينكه در اين آيه شريفه نخست ايمان را از اعراب نفى مى كند ودر عين حال اسلام را براى آنان قائل مى شود، فرق بين اسلام وايمان بر مى آيد؛ ايمان معنايى است قائم به قلب واز قبيل اعتقاد است واسلام معنايى است قائم به زبان واعضا، چون كلمه اسلام به معناى تسليم شدن وگردن نهادن است. تسليم شدن زبان به اقرار شهادتين وتسليم شدن ساير اعضا به اين است كه هر چه خدا دستور مى دهد ظاهرا انجام دهد؛ خواه واقعا وقلبا اعتقاد به حقانيت آنچه زبان وعملش مى گويد، داشته باشد ونداشته باشد. اين اسلام آثارى دارد كه عبارت است از محترم بودن جان ومال، وحلال بودن نكاح وجواز ارث بردن او.(2)

4. عرضه نمودن عقايد خود به اولياى خدا، اگر براى ارزيابى واصلاح ويا كسب اطمينان باشد، بسيار پسنديده است، چنان كه حضرت عبدالعظيم حسنى اين كار را انجام داد واگر اظهار عقايد رياكارانه باشد؛ مانند مخاطبان اين آيه، جاى سرزنش وتوبيخ است.(3)

5. تظاهر نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) در حقيقت تظاهر نزد خداست. با اينكه اين گروه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تظاهر كردند؛ ولى قرآن مى فرمايد: أتعلّمون اللّه....(4)

6. بعضى از مسلمانان (مثل طايفه بنى اسد)، اسلام آوردن خود را منّتى بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى دانستند ومى گفتند: ما بدون جنگ وخونريزى اسلام آورديم وتو بايد قدر ما را داشته

ص: 250


1- نمونه، ج 22، ص 212؛ مجمع البيان، ج 9، ص 208.
2- الميزان، ج 18، ص 491-492؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
3- نور، ج 11، ص 198.
4- همان.

باشى، كه اين آيه آنان را از اين عمل نهى فرمود.(1)

7. خداوند در قرآن كريم به چند چيز منت اطلاق كرده است مانند: ايمان، نبوت، امامت، پاداش خداوند ونجات از عذاب قيامت:

1) ايمان:

بل الله يمنّ عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين. (حجرات، 17)

2) نبوت:

ولقد منّ الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلوا عليهم ءاياته ويزكّيهم ويعلّمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين. (آل عمران، 164)

3) امامت:

ونريد ان نمنّ على الّذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين (قصص، 5). اين آيه در روايات به امام معصوم تفسير شده است: قال على (علیه السلام) فى قوله تعالى ونريد ان نمنّ...

قال: «هم آل محمد يبعث مهديّهم بعد جهدهم فيعزّهم ويذلّ عدوّهم».(2)

4) پاداش خداوند:

قد منّ الله علينا انّه من يتّق ويصبر فانّ الله لا يضيع أجر المحسنين. (يوسف، 90)

5) نجات از عذاب خداوند:

قالوا انّا كنّا فى أهلنا مشفقين فمنّ الله علينا ووقينا عذاب السّموم. (طور، 26 و 27)

8. در قرآن كريم چهار آيه با جمله انّما المؤمنون شروع شده كه سيماى مؤمنان واقعى را براى ما ترسيم مى كند:

1) إنّما المؤمنون الّذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم واذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا وعلى ربّهم يتوكّلون. (انفال، 2)

2) انّما المؤمنون الّذين ءامنوا بالله ورسوله واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتّى يستأذنوه. (نور، 62)

3) انّما المؤمنون اخوة. (حجرات، 10)

ص: 251


1- همان.
2- غيبت شيخ طوسى، ص 184.

4) انّما المؤمنون الّذين ءامنوا بالله ورسوله ثمّ لم يرتابوا وجاهدوا بأموالهم وأنفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون. (حجرات، 15)

ص: 252

سوره ق

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قوَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجيبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ اْلأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ (4) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ (5) أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ (8) وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكًا فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصيدِ (9) وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ (10) رِزْقًا لِلْعِبادِ وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذلِكَ الْخُرُوجُ (11) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (12) وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ (13) وَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعيدِ (14) أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ اْلأَوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ (15) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ق، سوگند به قرآن مجيد (كه قيامت ورستاخيز حق است)! * آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده؛ وكافران گفتند: «اين چيز عجيبى است! * آيا هنگامى كه مرديم وخاك شديم (دو باره به زندگى باز مى گرديم)؟! اين بازگشتى بعيد است!» * ولى ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد؛ ونزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است. * آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند؛ از اين رو پيوسته در كار پراكنده خود متحيرند. * آيا آنان به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم، وچگونه آن را (به وسيله ستارگان) زينت بخشيده ايم وهيچ شكاف وشكستى در آن نيست ؟! * وزمين را گسترش داديم ودر آن كوههايى عظيم واستوار افكنديم واز هر نوع گياه بهجت انگيز در آن رويانديم، * تا وسيله بينايى ويادآورى براى هر بنده توبه كارى باشد. * واز آسمان، آبى پربركت نازل كرديم، وبه وسيله آن باغها ودانه هايى را كه درو

ص: 253

مى كنند رويانديم، * ونخلهاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند. * همه اينها براى روزى بخشيدن به بندگان است وبه وسيله باران سرزمين مرده را زنده كرديم. (آرى) زنده شدن مردگان نيز همين گونه است. * پيش از آنان قوم نوح و «اصحاب الرسّ» [= قومى كه در يمامه زندگى مى كردند وپيامبرى به نام حنظله بن صفوان داشتند] وقوم ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند، * وهمچنين قوم عاد وفرعون وقوم لوط، * و «اصحاب ايكه» [= قوم شعيب] وقوم تُبَّع (كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند)، هر يك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند ووعده عذاب در باره آنان تحقّق يافت. * آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم)؟! ولى آنها (با اين همه دلايل روشن) باز در آفرينش جديد ترديد دارند. * ما انسان را آفريديم ووسوسه هاى نفس او را مى دانيم، وما به او از رگ قلبش نزديك تريم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به عظمت قرآن، تعجب كفار از هشدار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيرامون معاد، استدلال خداوند در باره معاد از چهار طريق: 1. علم خدا (آيه 4) 2. قدرت خدا (آيه 5) 3. احياى زمين (آيه 11) 4. خلقت نخستين (آيه 15).

ب. ى كى از تفسيرهاى قابل توجه حروف مقطعه، اين است كه قرآن با آن همه عظمت از مواد ساده اى همچون حروف الفبا تشكيل يافته واين نشان مى دهد كه ابداع گر ونازل كننده قرآن كريم علم وقدرت بى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنان تركيب عالى آفريده است.

ج. «مجيد» از واژه «مجد» به معناى شرافت گسترده است واز آنجا كه قرآن داراى عظمت وشرافت خاصى است به آن سوگند ياد شده وچيزى كه براى آن سوگند ياد شده يا نبوت است يا قيامت، بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: سوگند به قرآنى كه ظاهرش زيبا، محتواى آن داراى عظمت، دستوراتش عالى وبرنامه هايش حيات بخش است كه همانا نبوت يا قيامت حقّ است.(1)

ص: 254


1- تبيان، ج 9، ص 356؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211؛ اطيب البيان، ج 12، ص 237؛ نمونه، ج 22، 227؛ مراغى، ج 26، ص 151.

د. جواب «اذا» در آيه 3 حذف شده چون جمله ذلك رجع بعيد بر آن دلالت مى كرد وتقدير كلام چنين است: ءإذا متنا وكنّا ترابا نبعث ونرجع ذلك رجع بعيد؛ آيا وقتى مرديم وخاك شديم مبعوث مى شويم وبر مى گرديم، اين چه برگشتن بعيدى است. استفهام در اين آيه به اصطلاح، استفهام تعجّبى است؛ يعنى استفهامى كه منظور از آن به شگفت واداشتن شنونده است.(1)

ه -. در جمله هذا شىء عجيب به مسئله بعث وبازگشت به سوى خدا اشاره دارد. مى گويند مسئله معاد امرى است عجيب، همچنان كه آيه سوم همين را تفسير مى كند.(2)

و. مشركان از روى تعجب مى گويند: وقتى ما مرديم وخاك شديم وذات ما آن چنان نابود گشت كه اثرى از آن باقى نماند، دو باره مبعوث مى شويم وبر مى گرديم ؟ نه باوركردنى نيست، زيرا عقل آن را نمى پذيرد. وجواب «اذا» به همين دليل حذف شده كه چنين مطلبى اصلاً گفتنى نيست.

آيه 4 جواب مى دهد كه: ما دانا هستيم به آنچه كه زمين از بدنهاى شما مى خورد وناقص مى سازد وعلم ما چنان نيست كه جزئى از اجزاى شما را از قلم بيندازد تا برگرداندن آن به سبب نامعلوم بودن، دشوار ويا نشدنى باشد.(3)

ز. وعندنا كتاب حفيظ دو معنا مى تواند داشته باشد:

1. نزد ما كتابى است كه حافظ هر چيز است، بلكه آثار واحوال هر چيزى را هم ضبط مى كند.

2. نزد ما كتابى است كه خود آن كتاب محفوظ است وحوادث، آن را دچار دگرگونى وتحريف نمى كند.(4)

كتاب حفيظ عبارت است از لوح محفوظ كه تمامى آنچه بوده وآنچه هست وآنچه تا

ص: 255


1- الميزان، ج 18، ص 506؛ مجمع البيان، ج 9، ص 212؛ روح المعانى، ج 26، ص 172؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 152.
2- الميزان، ج 18، ص 506؛ مجمع البيان، ج 9، ص 211؛ روح المعانى، ج 26، ص 172؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 150.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 212؛ الميزان، ج 18، ص 507؛ روح المعانى، ج 26، ص 173؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4؛ مراغى، ج 26، ص 152؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 152.
4- مراغى، ج 26، ص 152؛ مجمع البيان، ج 9، ص 212؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 4.

قيامت خواهد بود در آن محفوظ است.(1)

ح. منظور از حق

بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فِى أَمْرٍ مَرِيجٍ (ق، 5)

منظور از حق در آيه شريفه، قرآن كريم است. به دليل آيه 108 يونس كه ميفرمايد: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ

ط. منظور از تقييد «سماء» به كلمه «فوقهم» (\ بالاى سرشان) اين بوده كه بفهماند هر چيز را انكار كنند اين آسمان را نمى توانند انكار كنند؛ چون جلوى چشمشان وبالاى سرشان است. ومنظور از اينكه فرموده آسمان را زينت داديم، اين است كه ستارگان درخشان را با آن جمال بديعى كه دارند در آسمان آفريديم.(2)

ى. جمله (ومالها من فروج)، مى تواند سه معنا داشته باشد:

1. يا به معناى عدم وجود نقص وعيب وناموزونى است.

2. يا به معناى عدم وجود شكاف در خصوص آسمانى است كه اطراف زمين را احاطه كرده وجوّ زمين ناميده مى شود وبه گفته قرآن «سقف محفوظى» است.

3. يا اشاره به نظريه وجود «اتر» باشد؛ مطابق اين نظريه تمام عالم هستى وفواصل ستارگان پُر است از ماده اى بى رنگ وبى وزن به نام «اتر» كه حامل امواج نور است وآن را از نقطه اى به نقطه ديگر منتقل مى كند. طبق اين نظريه هيچ شكاف وفرجه اى در تمام عالم آفرينش نيست وسيّارات وثوابت در «اتر» غوطه ورند. (البته اين تفسير قابل اعتماد نيست چون موضوع «اتر» از نظر دانشمندان هنوز به طور قطع ثابت نشده است).(3)

ك. كلمه «تبصرة» مفعول له است وچنين معنا مى دهد كه:

اگر انجام داديم آنچه را كه انجام داديم واگر آسمان را بنا كرده وزمين را گسترانيديم واگر عجايبى از تدبير در آن جارى ساختيم، همه براى اين بود كه تبصره اى باشد تا انسانها بصيرت يابند وذكرايى باشد تا آنان تذكّر يابند. البته معلوم است تنها بصيرت وتذكّر آن

ص: 256


1- تبيان، ج 9، ص 358؛ الميزان، ج 18، ص 507؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 152.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ الميزان، ج 18، ص 509؛ روح المعانى، ج 26، ص 175؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 6؛ مراغى، ج 26؛ ص 154.
3- نمونه، ج 22، ص 234؛ مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ مراغى، ج 26، ص 154.

افرادى مفيد است كه زياد به سوى خدا رجوع مى كنند.(1)

ل. منظور از «ماء مبارك» باران است واگر آن را مبارك خوانده بدين جهت است كه خيرات آن به زمين واهل زمين عايد مى شود ومنظور از «حبّ الحصيد»، حبه ودانه درو شده است واضافه كلمه «حبّ» به كلمه «حصيد» از باب اضافه موصوف به صفت است.(2)

م. جمله وأحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج برهانى ديگر براى مسئله بعث ومعاد است، ضدّ ادعايى كه منكران معاد داشتند كه مى گفتند: زنده شدن مردگان هرگز امكان ندارد. در اين جمله با اثبات امكان آن از راه نشان دادن نمونه اى كه همان زنده كردن گياهان بعد از مردن آنهاست، اثبات مى كند كه پس چنين چيزى ممكن است، زيرا زنده كردن مردگان عينا مانند زنده كردن گياهان در زمين بعد از مردن واز رشد افتادن است. ن. در مورد اينكه اصحاب الرسّ چه كسانى هستند؟ سه نظريه وجود دارد:

الف. «رسّ» نام چاهى است. بسيارى عقيده دارند كه آنها طايفه اى بودند كه در سرزمين يمامه مى زيستند وپيامبرى به نام «حنظلة بن صفوان» داشتند، او را تكذيب كرده وكشتند وسرانجام در چاهش افكندند وآن قدر سنگ بر او زدند تا آن چاه پر از سنگ شد وخداوند آنها را هلاك كرد.

ب. بعضى ديگر آنها را قوم شعيب مى دانند كه چون چاههاى آب فراوانى داشتند اصحاب الرس ناميده شدند؛ امّا با توجه به اينكه اصحاب الايكة كه در آيات بعد آمده اشاره به همين قوم شعيب است، اين احتمال منتفى است.(3)

ج. بعضى نيز آنها را از بقاياى قوم ثمود مى دانند؛ ولى با توجه به اينكه ثمود جداگانه در آيات مورد بحث آمده است، اين معنا نيز بعيد به نظر مى رسد، بنا بر اين مناسب همان تفسير اول است كه در ميان مفسران شهرت دارد.(4)

ن. واخوان لوط وأصحاب الأيكة وقومُ تبّع منظور از برادران لوط همان قوم لوط

ص: 257


1- الميزان، ج 18، ص 509؛ مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ روح المعانى، ج 26، ص 176؛ مراغى، ج 26، ص 156؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 154.
2- الميزان، ج 18، ص 510؛ مجمع البيان، ج 9، ص 213؛ روح المعانى، ج 26، ص 176؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 6.
3- اطيب البيان، ج 12، ص 242.
4- تبيان، ج 9، ص 361؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215؛ نمونه، ج 22، ص 239.

است، زيرا قرآن از اين پيامبران بزرگ به عنوان برادر ياد كرده است. «ايكه» به معناى درختان فراوان ودر هم پيچيده ويا به تعبير ديگر بيشه مانند است(1) واصحاب الايكه گروهى از قوم شعيب هستند كه در شهرى كه داراى درختان بسيار بود زندگى مى كردند ومنظور از «قوم تبّع» گروهى از مردم يمن است، زيرا «تبّع» لقبى است براى پادشاهان يمن به اعتبار اينكه مردم از آنان تبعيت مى كردند وظاهر تعبير قرآن در اينجا ودر آيه 37 دخان خصوص يكى از پادشاهان يمن است كه در برخى از روايات نام او «اسعد ابوكرب» ذكر شده وبعضى معتقدند كه او مرد مؤمنى بود ومردم را به پيروى از انبيا دعوت مى كرد، هر چند با او مخالفت كردند.(2)

ص. أفعيينا بالخلق الاول... مراد از خلق اول، نشأه طبيعت است ومراد از خلق جديد، تبديل نشأه دنيا به نظامى ديگر غير از نظام طبيعى است كه در دنيا حاكم است؛ براى اينكه در نشأه اخرى (كه همان خلق جديد است) ديگر مرگ وفنايى در كار نيست، تمامش زندگى وبقاست. آرى اگر انسان اهل سعادت باشد نعمتش خالص، ونقمت وعذابى ندارد، واگر اهل شقاوت باشد بهره اش يكسره نقمت وعذاب است ونعمتى ندارد.(3)

ع. حبل الوريد مفسران در باره معناى «وريد» تفسيرهاى گوناگون دارند. عده اى معتقدند كه «وريد» همان رگى است كه به قلب يا كبد انسان پيوسته است، وخون را به قلب مى رساند، وبعضى آن را به معناى تمام رگهايى كه در بدن انسان وجود دارد مى دانند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به رگ گردن تفسير كرده اند.

نكته ها

1. بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم بهانه كفار كه چرا پيامبر از جنس خود آنهاست از ايرادهاى اصلى آنان بوده كه همواره تكرار مى كردند. نه تنها به پيامبر، بلكه به ساير انبيا نيز اين ايراد را مى گرفتند. گاهى مى گفتند: ان انتم الاّ بشر مثلنا تريدون ان تصدّونا عما كان يعبد ءاباؤنا (ابراهيم، 10)، گاهى مى گفتند: ما هذا الاّ بشر مثلكم يأكل ممّا تأكلون منه ويشرب مما تشربون (مؤمنون، 33)، گاهى مى گفتند: لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا (فرقان، 7)

ص: 258


1- نمونه، ج 22، ص 239؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215.
2- نمونه، ج 22، ص 240.
3- الميزان، ج 18، ص 516-517؛ مجمع البيان، ج 9، ص 214؛ مراغى، ج 26، ص 158.

ولى همه اينها بهانه هايى بود براى تسليم نشدن در برابر حق. قرآن در آيات مورد بحث پاسخى از اين ايراد نمى گويد، زيرا بارها به آن پاسخ داده است كه اگر فرضا فرشته اى مى فرستاديم آن را به صورت بشر قرار مى داديم؛ يعنى رهبر انسان تنها مى تواند انسان باشد تا از تمام دردها، نيازها وتمايلات بشر با خبر باشد واز سوى ديگر بتواند در جنبه هاى عملى الگويى براى آنها باشد.(1)

2. انكار معاد از سوى كافران متكى بر استبعاد است، نه دليل قطعى، وانذار پيامبران در همين مورد بوده است.(2)

3. نظير آيه 3 ق: أَ إِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابا ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ

آيات ذيل است: قَالُوا أَ إِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابا وَعِظَاما أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (المؤمنون، 82)

وضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ (يس، 78)

يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِى الْحَافِرَةِ. أَ إِذَا كُنَّا عِظَاما نَخِرَةً. قَالُوا تِلْكَ إِذا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ (النازعات، 10 تا 12)

4. علم خداوند به ذرّات هستى، منافاتى با ثبت وضبط امور ندارد: علمنا... وعندنا كتاب (مثل آنكه شما به كسى بگويى: من خودم مى دانم وضمنا اسناد ومدارك هم نشان بدهى.)(3)

5. انكار كفار از قيامت به دليل جهل به مقام وقدرت خداوند نيست، بلكه اينها به طور كلى منكر حق اند وچون فهميده اند معاد حق است آن را انكار مى كنند، پس اينها از اين جهت منكر حق اند كه با آن معاندند نه اينكه از ادراك حق قاصر باشند واين عنادورزى آنها را متحير مى سازد؛ گاهى دروغ، گاهى تهمت سحر به پيامبر مى زنند، پس در وضعى مريج به سر مى برند وبا وضعى نامنظم حق را درك مى كنند ولى تكذيب هم دارند.(4)

6. انسان در هر نقطه اى كه باشد آسمان بالاى سر اوست، از اين رو مى فرمايد: چرا به بالا نگاه نمى كنيد آسمان را ببينيد كه خداوند چگونه قدرت نمايى كرده بدون اينكه به جايى وصل

ص: 259


1- نمونه، ج 22، ص 228.
2- راهنما، ج 17، ص 652.
3- نور، ج 11، ص 207.
4- الميزان، ج 18، ص 508.

باشد: خلق السموات بغير عمد ترونها (لقمان، 9). جهت اينكه در آيه شريفه أفلم ينظروا الى السماء «سماء» به صورت مفرد بيان شده آن است كه آنچه ديده مى شود همان آسمان اول است وبقيه آسمانها مشهود انسان نيست.(1)

7. در مكتب انبيا، زيباييها وسرورها، وسيله غفلت نيست؛ بلكه وسيله رشد وقرب است: زيّنا... زوج بهيج... تبصرة وذكرى لكلّ عبد منيب.(2)

8. بهره ورى خلق از روزى خداوند مقتضى سر نهادن آنان به بندگى اوست. تعبير رزقا للعباد به جاى هر عنوان ديگرى مانند «للخلق»، «للناس» يا «لكم» بيانگر وجود رابطه مستحكم ميان رازقيت خدا وعبوديت انسان است.(3)

9. براى بيان معقولات، از محسوسات استفاده كنيم: احيينا به بلدة ميتا... كذلك الخروج.(4)

10. يادآورى روحيه حق ستيزى بسيارى از امتها در طول تاريخ در برابر پيام رسولان الهى، مى تواند از آن جهت باشد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر تكذيب كافران احساس نگرانى نداشته باشد.

11. در قرآن كريم دلايل وبراهين مختلفى بر امكان معاد اقامه شده است از جمله:

الف. آفرينش نخستين انسان: وضرب لنا مثلاً ونسى خلقه قال من يحيى العظام وهى رميم * قل يحييها الّذى أنشأها أوّل مرّة وهو بكلّ خلق عليم (يس، 79-80) و كما بدأنا أوّل خلق نعيده (انبياء، 104) و فسيقولون من يعيدنا قل الّذى فطركم اول مرّة. (اسراء، 51)

ب. قدرت خداوند: أو لم يروا انّ الله الّذى خلق السموات والارض ولم يعى بخلقهنّ بقادر على ان يحيى الموتى بلى انّه على كلّ شىء قدير. (احقاف، 33)

ج. زنده شدن زمين در فصل بهار: فانظر الى ءاثار رحمة الله كيف يحيى الارض بعد موتها ان ذلك لمحيى الموتى وهو على كلّ شىء قدير (روم، 50) و وأحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج (ق، 11) و فأحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور. (فاطر، 9)

ص: 260


1- اطيب البيان، ج 12، ص 239.
2- همان.
3- راهنما، ج 17، ص 663.
4- نور، ج 11، ص 211.

12. نظير آيه 15 ق: أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِى لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (ق، 15)

آيات ذيل است: وهُوَ الَّذِى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ (الروم، 27)

قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس، 79)

13. اينكه مى گويد: آنها رسولان الهى را تكذيب كردند، در حالى كه هر يك از آنان فقط پيامبر خود را تكذيب نمودند، براى آن است كه كارى كه از مجموع آنها سر زد روى هم رفته تكذيب همه انبيا بود، هر چند هر كدام يك پيامبر را تكذيب كردند.

يا از اين جهت است كه تكذيب يكى از پيامبران تكذيب بقيه نيز محسوب مى شود، زيرا محتواى دعوت همه يكى است.(1)

14. آيه شريفه 16 اشاره به اين حقيقت است كه چگونه ممكن است خالق بشر از جزئيات وجود او بى خبر باشد. در سوره ملك آيه 4 مى فرمايد: الا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير؛ يعنى بى اطلاع بودن او امرى محال است، آن هم در شرايطى كه اگر يك لحظه رابطه مخلوق با خالقش قطع شود نابود مى گردد. آرى، او خالق است وخلقت او مستمر، وما در جميع حالات به او وابسته هستيم. خداوند كه خطورات ووسوسه هاى نفس انسان را مى داند به طريق اولى از عقايد وگفتار وكردار انسان باخبر است وهمه را براى روز حساب نگه مى دارد. چگونه ممكن است اين گونه نباشد در حالى كه او از رگ گردن به ما نزديك تر است.(2)

ص: 261


1- نمونه، ج 22، ص 240؛ مجمع البيان، ج 9، ص 215.
2- الميزان، ج 18، ص 518.

آیه 17-30

اشاره

إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ (17) ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ (18) وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ (19) وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعيدِ (20) وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ (21) لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ (22) وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتيدٌ (23) أَلْقِيا في جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّارٍ عَنيدٍ (24) مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُريبٍ (25) الَّذي جَعَلَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديدِ (26) قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ في ضَلالٍ بَعيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعيدِ (28) ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتََلأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ (30)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست وچپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند؛ * انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب وآماده براى انجام مأموريت (وضبط آن) است؛ * وسرانجام، سكرات (وبيخودى در آستانه) مرگ حقيقت را (پيش چشم او) مى آورد (وبه انسان گفته مى شود:) اين همان چيزى است كه تو از آن مى گريختى! * ودر «صور» دميده مى شود؛ آن روز، روز تحقّق وعده وحشتناك است! * هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او حركت دهنده وگواهى است. * (به او خطاب مى شود:) تو از اين صحنه (ودادگاه بزرگ) غافل بودى وما پرده را از چشم تو كنار زديم، وامروز چشمت كاملاً تيزبين است. * فرشته همنشين او مى گويد: «اين نامه اعمال اوست كه نزد من حاضر وآماده است.» * (خداوند فرمان مى دهد:) هر كافر متكبرِ لجوج را در جهنم افكنيد! * آن كسى كه به شدت مانع خير ومتجاوز ودر شك وترديد است (حتى ديگران را به ترديد مى افكند)؛ * همان كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده، (آرى) او را در عذاب شديد بيفكنيد! * وهمنشين او (از شياطين) مى گويد: «پروردگارا! من او را به طغيان وانداشتم، لكن او خود در گمراهى دور ودرازى بود.» * (خداوند) مى گويد: «نزد من جدال ومخاصمه نكنيد؛ من پيشتر به شما هشدار داده ام (واتمام حجت كرده ام). * سخن من تغيير ناپذير است، ومن هرگز به بندگان ستم نخواهم كرد.» *

ص: 262

(به خاطر بياوريد) روزى را كه به جهنم مى گوييم: «آيا پر شده اى ؟!» واو مى گويد: «آيا افزون بر اين هم هست ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مراقبت دو فرشته نسبت به اعمال انسان، حتمى بودن موضوع مرگ وسختى آن، زنده شدن انسان در قيامت، همراه بودن دو فرشته با انسان در قيامت، برطرف شدن پرده از ديدگان انسان، افكنده شدن كافر معاند به دوزخ توسط دو فرشته الهى، تبرّى شيطان از انسان، خصومت انسان با شيطان وپر شدن جهنم از تبه كاران ومعاندان.

ب. «اذ» در آيه شريفه متعلق به محذوف است وتقدير آن اذكر اذ يتلقى المتلقيان است؛ يعنى به ياد آور ومتوجه باش اين را كه دو فرشته عمل انسان را مى گيرند. منظور از اين دستور اين است كه به علم خداى تعالى اشاره كند وبفهماند كه خداى سبحان از طريق نوشتن اعمال انسانها توسط ملائكه به اعمال انسان علم دارد، علاوه بر آن علمى كه بدون وساطت ملائكه وهر واسطه اى ديگر دارد.(1)

ج. «قعيد» از ريشه «قعود» به معناى نشسته است ودر اينجا منظور ملازم ومراقب است.

در برخى از روايات آمده است كه فرشته سمت راست حسنات وفرشته سمت چپ گناهان را مى نويسند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: آيه شريفه در مقام تمثيل موقعيت فرشتگان نسبت به انسان است؛ يعنى دو طرف خير وشر انسان را كه حسنات وسيئات منسوب به آن دو جهت است به راست وچپ محسوس انسان تشبيه مى كند وگرنه فرشتگان موجوداتى مجردند كه در جهت قرار نمى گيرند.(2)

د. در آيه 18 بعد از جمله اذ يتلقّى المتلقّيان كه آن نيز در باره فرشتگان موكل است، دو باره راجع به مراقبت دو فرشته سخن گفته با اينكه جمله اول تمامى كارهاى انسان را شامل

ص: 263


1- الميزان، ج 18، ص 520؛ مجمع البيان، ج 9، ص 216؛ روح المعانى، ج 26، ص 179؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 9؛ مراغى، ج 26، ص 160.
2- الميزان، ج 18، ص 521؛ مجمع البيان، ج 9، ص 216؛ نمونه، ج 22، ص 247؛ روح المعانى، ج 26، ص 179؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 11؛ مراغى، ج 26، ص 160.

مى شد وجمله دوم تنها راجع به تكلّم انسان است. اين تكرار از باب ذكر خاص بعد از عام است كه در همه جا مى فهماند گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد.(1)

ه -. در اينكه اين دو فرشته چه سخنانى را مى نويسند، در ميان مفسران گفت وگو است؛ جمعى معتقدند همه را مى نويسند، حتى ناله اى را كه دردمند در موقع درد، سر مى دهد، در حالى كه بعضى ديگر عقيده دارند تنها الفاظ خير وشر وواجب ومستحب يا حرام ومكروه را مى نويسند وكارى به مباحات ندارند. اما عموميت تعبير آيه نشان مى دهد كه تمامى الفاظ وگفتار آدمى ثبت مى شود.(2)

و. سكرة الموت؛ «سكره مرگ» حالتى است شبيه به مستى كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ به انسان دست مى دهد چگونه چنين نباشد در حالى كه مرگ مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آن لحظه تمام پيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن انس گرفته بود قطع كند ودر عالمى گام بگذارد كه براى او كاملاً تازه است، اينجاست كه وحشت عظيمى براى او مستولى مى گردد وحالتى شبيه مستى به او دست مى دهد؛ ولى مست نيست. اگر پديد آمدن مستى مرگ را مقيد به قيد حق كرد، براى آن است كه اشاره كند موضوع مرگ جزو قضاهاى حتمى است كه در جهان رخ مى دهد.(3)

ز. وجاءت كل نفس معها سائق وشهيد از سياق آيات چنين به ذهن مى رسد كه «سائق» و «شهيد» از جنس ملائكه اند. «سائق» او را به سوى دادگاه عدل الهى مى راند و «شهيد» بر اعمال او گواهى مى دهد، درست همچون دادگاه هاى اين جهان كه مأمورى همراه شخص متهم است وشاهدى بر اعمال او شهادت مى دهد.

همچنين در آيه شريفه تصريح نشده به اينكه در آن روز شهادت منحصر به اين يك شاهدى است كه در آيه آمده، ليكن آيات وارده در باره شهداى روز قيامت عدم انحصار آن را مى رساند، ونيز آيات بعدى كه بگو مگوى انسان را با قرين خود حكايت مى كند، دلالت دارد

ص: 264


1- الميزان، ج 18، ص 521؛ مجمع البيان، ج 9، ص 216.
2- نمونه، ج 22، ص 250؛ روح المعانى، ج 26، ص 180؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 11.
3- تبيان، ج 9، ص 365؛ الميزان، ج 18، ص 521؛ نمونه، ج 22، ص 254؛ مجمع البيان، ج 9، ص 217؛ روح المعانى، ج 26، ص 182؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 12.

بر اينكه با انسان در آن روز غير از سائق وشهيد كسانى ديگر نيز هستند.(1)

ح. خطاب كننده در آيه شريفه: لقد كنت فى غفلة خداوند متعال است ومخاطب، منكران معاد هستند مشار اليه (هذا) حقايقى است كه انسان در قيامت با چشم خود مى بيند ومى فهمد كه تمامى ابزار از كار افتاده وهمه چيز ويران گشته است.(2)

ط. بعضى گفته اند: منظور از «قرين» شيطان است. اين معنا نه تنها مناسب آيات گذشته وآيه اى كه بلافاصله بعد از اين آيه مى آيد نيست، زيرا طبق اين تفسير شيطان اعتراف به مسئوليت خويش در اغواى مجرمان مى كند، در حالى كه در آيات آينده مى خوانيم: قال قرينه ربّنا ما اطغيته ولكن كان فى ضلال بعيد كه در اين آيه خود را از اغواى مجرمان تبرئه مى كند واين دو معنا با هم سازگار نيستند. بنا بر اين، منظور از قرين شيطان نيست.(3)

ى. خداوند به دو فرشته موكل يعنى «سائق» و «شهيد» امر مى كند كه كسى را كه داراى كفر عنادى است، به جهنم بيفكنيد. در حقيقت فرشته اول مانع از فرار است وفرشته دوم مانع انكار. در اين چند آيه شش وصف براى اين گروه دوزخى بيان شده كه پنج وصف اول در حقيقت علت ومعلول يكديگرند ووصف ششم توضيحى است براى ريشه اصلى همه اين اوصاف. زيرا «كَفّار» به معناى كسى است كه بسيار در كفر اصرار مى ورزد واين منتهى به عناد مى شود. شخص معاند نيز اصرار بر منع خيرات دارد وچنين كسى طبعا متجاوز به حقوق ديگران وحدود الهى است. افراد متجاوز اصرار دارند كه ديگران را نيز به شك وترديد بيفكنند وايمان را از آنان سلب كنند، بنا بر اين اوصاف پنج گانه «كفّار»، «عنيد»، «منّاع للخير»، «معتد»، «مريب» پيوند ناگسستنى با هم دارند ولازم وملزوم يكديگرند. در ششمين وصف؛ يعنى الّذى جعل مع الله الها ءاخر ريشه اصلى تمام اينها را شرك مى داند.(4)

ك. ما يُبدّل القول لدى... منظور از «قول» مطلق قضاهاى حتمى است كه خدا رانده وخداى تعالى چنين حكم كرده كه هر كس با حال كفر بميرد داخل جهنم شود وقهرا وبه

ص: 265


1- مراغى، ج 26، ص 162؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 14؛ تبيان، ج 9، ص 365؛ الميزان، ج 18، ص 523؛ مجمع البيان، ج 9، ص 219؛ نمونه، ج 22، ص 258؛ روح المعانى، ج 26، ص 183.
2- الميزان، ج 18، ص 523؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 15؛ مراغى، ج 26، ص 162؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 170.
3- نمونه، ج 22، ص 269؛ روح المعانى، ج 26، ص 185.
4- الميزان، ج 18، ص 525؛ نمونه، ج 22، ص 271؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 17.

حسب مورد با آن وعيدى كه خدا ابليس وپيروانش را تهديد به آن كرده منطبق مى شود.(1)

ل. منظور از جمله هل من مزيد طلب فزونى است؛ يعنى آيا باز هم افراد ديگرى پيدا مى شوند كه به دوزخ بيايند وبه تعبير ديگر جهنم به خاطر عظمت ووسعتى كه دارد هم سنخ خود را دائما جستجو مى كند وهرگز سير نمى شود.(2)

م. جمله هل امتلأت وتقول هل من مزيد خطابى از خداى تعالى به جهنم است وپاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسران در حقيقت اين گفت وگو اختلاف كرده اند؛ وجه صحيح اين است كه اين خطاب وپاسخ به همان معناى ظاهرى است ودليلى هم نداريم كه اين خطاب وجواب جايز نباشد، با اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش از سخن گفتن دستها وپاها وپوست بدنها خبر داده است وبه اين حقيقت بايد توجه داشت كه علم وشعور در تمامى موجودات جارى وسارى است.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 17 ق: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ. مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ

آيات ذيل است: وإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ. كِرَاما كَاتِبِينَ. يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ (الانفطار، 10 تا 12)

أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ (الزخرف، 80)

2. از اينكه از ميان تمام اعمال تنها موضوع سخن گفتن انسان ذكر شده: ما يلفظ من قولٍ اهميت ويژه آن روشن مى شود كه در روز قيامت تمام گفته هاى انسان محاسبه مى شود.(4)

3. توجه به تعدّد ناظران وشاهدان، در نحوه عملكرد انسان مؤثر است وهر چه شاهد وناظر بيشتر باشد، انگيزه براى كار نيك ودورى از گناه بيشتر مى شود: عن اليمين... عن الشمال... رقيب عتيد.(5)

ص: 266


1- الميزان، ج 18، ص 528؛ مراغى، ج 26، ص 164؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 176.
2- تبيان، ج 9، ص 369؛ مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ روح المعانى، ج 26، ص 187؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 18؛ مراغى، ج 26، ص 165؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 179.
3- الميزان، ج 18، ص 529؛ روح المعانى، ج 26، ص 187؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 19؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 180.
4- راهنما، ج 17، ص 672.
5- نور، ج 11، ص 216.

4. امير المؤمنان (علیه السلام) در مورد لحظه مرگ وسكرات آن چنين مى فرمايد: سكرات مرگ توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشان سست مى گردد ورنگ از صورتهايشان مى پرد. كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده ميان آنها وزبانشان جدايى مى افكند، در حالى كه او در ميان خانواده خويش است با چشمش مى بيند وبا گوشش مى شنود وعقل او سالم است؛ اما نمى تواند سخن بگويد. در اين مى انديشد كه عمرش را در چه فانى كرده وروزگارش را در چه راهى سپرى كرده است. به ياد ثروتهايى مى افتد كه در تهيه آن چشم بر هم گذارده واز حلال وحرام ومشكوك جمع آورى كرده ومسئوليت آن به دوشش مانده وزمان جدايى از آن فرا رسيده است:

«اجتمعت عليهم سكرةُ الموت وحسرة الفوت ففترت لها أطرافهم وتغيرت لها ألوانهم ثم ازداد الموت فيهم ولوجا فحيل بين أحدهم وبين منطقه وإنه لبين أهله ينظر ببصره ويسمع بأُذنه على صحةٍ من عقله وبقاءٍ من لبّه يُفكر فيما أفنى عمره وفيم أذهب دهره ويتذكر أموالاً جمعها أغمض فى مطالبها وأخذ من مصرحاتها ومشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها وأشرف على فراقها».(1)

5. موضوع مرگ سرنوشت حتمى براى هر انسان است تعبير به فعل ماضى «جاءت» بيانگر تحقّق حتمى سكرات مرگ است، علاوه بر اين واژه «بالحق» ممكن است براى تأكيد همين معنا باشد.(2)

6. نظير آيه 21 ق: وجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ

آيات ذيل است: إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ (القيامة، 30)

وسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرا... وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا (الزمر، 72 و 73)

7. تمام انسانها در قيامت براى محاسبه حضور پيدا مى كنند، اما تبه كاران هراسناك وبى رغبت به حضور هستند تعبير «سائق»؛ مأمور پيش برنده، بى رغبتى وهراس انسان را از حضور اختيارى در محكمه عدل الهى مى رساند.(3)

ص: 267


1- نهج البلاغه، خطبه 109.
2- راهنما، ج 17، ص 673؛ روح المعانى، ج 26، ص 182.
3- راهنما، ج 17، ص 676.

8. قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَيْتُهُ وَلكِنْ كَانَ فِى ضَلاَلٍ بَعِيدٍ (ق، 27)

دو آيه ذيل آيه فوق را تبيين ميكند.

ومَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (الزخرف، 36)

وقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ... فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ... (إبراهيم، 22)

9. از آيه 22 دو مطلب استفاده مى شود:

الف) روز قيامت را به روزى معرفى مى كند كه در آن روز پرده غفلت از جلوى چشم بصيرت انسان كنار مى رود، در نتيجه حقيقت امر را مشاهده مى كند.

ب) آنچه خدا براى فرداى قيامت انسان تهيه ديده از همان روزى تهيه ديده كه انسان در دنيا بوده، چيزى كه هست از چشم بصيرت او پنهان بوده است ومخصوصا از همه بيشتر اين حقيقت براى او پنهان بوده كه روز قيامت روز كنار رفتن پرده ها ومشاهده پشت پرده است، زيرا اولاً غفلت وقتى تصور دارد كه در ميان چيزى باشد وما از بودنش غافل باشيم. ثانيا تعبير «غطاء» در جايى صحيح است كه پشت پرده چيزى باشد وپرده آن را پوشانده باشد. ثالثا تعبير حدّت وتيزبينى در جايى صحيح است كه چشم بخواهد يك ديدنى بسيار دقيقى را ببيند.(1)

10. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه مى فرمايد: سخن من تغييرناپذير است، در حالى كه جمعى مشمول عفو او مى شوند؟

پاسخ اين است كه عفو نيز طبق برنامه حساب شده اى است وفرع بر اين است كه انسان عملى انجام داده باشد كه در عين مجرم بودن قابليت وشايستگى عفو را داشته باشد. اين خود يكى از سنتهاى الهى است كه آنها را كه شايسته عفوند مشمول عفو خويش قرار دهد واين نيز تغيير ناپذير است.(2)

11. اينكه از جمله وما أنا بظلاّم نفى ظلم كثير از ساحت قدس الهى استفاده مى شود، مستلزم آن نيست كه بگوييم ظلم كم مى كند؛ چون ظلمى كه در باره خداى تعالى تصور شود، هر قدر هم ناچيز باشد به سبب زياد بودن افرادش باز ظلمى بسيار مى شود وخطاب در آيه

ص: 268


1- الميزان، ج 18، ص 524.
2- نمونه، ج 22، ص 274؛ روح المعانى، ج 26، ص 187.

هم خطاب به يك نفر نيست، بلكه خطابى به تمام انسانهاى مشرك در عصر نزول آيه در آينده است، با قرينهايى كه با خود همراه دارند. ومعلوم است كه اين گونه افراد بسيار زيادند وخداى سبحان اگر در جزا دادن به ايشان كمترين حدّ ظلم را به آنها بكند، باز هم ظلاّم وبسيار ستمگر خواهد بود.(1)

12. جهنم همواره مى گويد: «هل من مزيد»، چنانكه جهنميان نيز در دنياپرستى ومال ومقام وخوردن اموال مردم «هل من مزيد» مى گفتند.(2)

13. چگونه ممكن است دوزخ كه موجود فاقد شعور است مخاطب واقع شود وپاسخ گويد؟ به اين سؤال سه جواب داده اند:

الف. اين يك نوع تشبيه وبيان زبان حال است؛ يعنى خداوند به لسان تكوين از جهنم سؤال مى كند واو هم به زبان حال پاسخ مى گويد ونظير اين تعبير در زبانهاى مختلف فراوان است.

ب. سراى آخرت، سراى حيات وزندگى واقعى است. حتّى موجوداتى همچون بهشت وجهنم از يك نوع حيات ودرك وشعور برخوردار مى شوند، بلكه به اعتقاد بعضى در اين دنيا نيز تمام ذرات اين جهان از نوعى درك وشعور برخوردارند، از اين رو تسبيح وحمد خدا مى گويند كه در آيات مختلف قرآن منعكس است.

ج. مخاطب مأموران وخازنان دوزخند وهمانها هستند كه پاسخ مى گويند.(3)

ص: 269


1- الميزان، ج 8، ص 529؛ مجمع البيان، ج 9، ص 220.
2- نور، ج 11، ص 221.
3- نمونه، ج 22، ص 276؛ مجمع البيان، ج 9، ص 221؛ روح المعانى، ج 26، ص 187.

آیه 31-45

اشاره

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ غَيْرَ بَعيدٍ (31) هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوّابٍ حَفيظٍ (32) مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنيبٍ (33) ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ (34) لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها وَ لَدَيْنا مَزيدٌ (35) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحيصٍ (36) إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ (37) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ (39) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ (40) وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ (41) يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ (42) إِنّا نَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصيرُ (43) يَوْمَ تَشَقَّقُ اْلأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعًا ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسيرٌ (44) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ (45)

ترجمه

(در آن روز) بهشت را به پرهيزگاران نزديك مى كنند، وفاصله اى از آنان ندارد. * اين چيزى است كه به شما وعده داده مى شود، وبراى كسانى است كه به سوى خدا باز مى گردند وپيمانها واحكام او را حفظ مى كنند، * آن كس كه از خداوند رحمان در نهان بترسد وبا قلبى پر انابه در محضر او حاضر شود. * (به آنان گفته مى شود:) به سلامت وارد بهشت شويد، امروز روز جاودانگى است. * هر چه بخواهند در آنجا براى آنها هست، ونزد ما نعمتهاى بيشترى است (كه به فكر هيچ كس نمى رسد). * چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه از آنان قوى تر بودند وشهرها (وكشورها) را گشودند؛ آيا راه فرارى (از عذاب الهى) وجود دارد؟! * در اين تذكّرى است براى آن كس كه عقل دارد، يا گوش دل فرا دهد، در حالى كه حاضر باشد. * ما آسمانها وزمين وآنچه را در ميان آنهاست در شش روز [= شش دوران] آفريديم، وهيچ گونه رنج وسختى به ما نرسيد. (با اين حال چگونه زنده كردن مردگان براى ما مشكل است ؟!) * در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش، وپيش از طلوع آفتاب وپيش از غروب تسبيح وحمد پروردگارت را بجا آور، * ودر بخشى از شب او را تسبيح كن، وبعد از سجده ها. * وگوش فرا ده ومنتظر روزى باش كه منادى از مكانى نزديك ندا مى دهد، * روزى كه همگان صيحه رستاخيز را به حق مى شنوند؛ آن روز،

ص: 270

روز خروج (از قبرها) است. * ماييم كه زنده مى كنيم ومى ميرانيم، وبازگشت تنها به سوى ماست. * روزى كه زمين به سرعت از روى آنها شكافته مى شود و (از قبرها) خارج مى گردند؛ واين جمع كردن براى ما آسان است. * ما به آنچه آنها مى گويند آگاه تريم، وتو مأمور به آنها (به ايمان) نيستى؛ پس به وسيله قرآن، كسانى را كه از عذاب من مى ترسند متذكّر ساز (وظيفه تو همين است).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تحقق وعده الهى پيرامون پاداش پرهيزكاران، تكريم از بهشتيان ومتنعم شدن آنان در بهشت بر طبق خواسته هايشان، نابودى اقوام ستمگر وعبرت آموزى خردمندان از سرگذشت آنان، خلقت آسمان وزمين در شش دوره، فرمان به صبر وپايدارى وتسبيح خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وپيروان او، زنده شدن انسانها در قيامت، تسلى دادن به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پيرامون گفتار كافران وسودمند بودن تذكر پيامبر نسبت به خائفان.

ب. هذا ما توعدون لكل أوّابٍ حفيظ كلمه «هذا» اشاره به ثوابى است كه قبلاً وعده اش را داد، وصيغه مبالغه آوردن «أوّاب» به منظور بسيار رجوع كردن به توبه واطاعت است. همچنان كه «حفيظ» آن كسى است كه در حفظ آنچه خدا با او عهد كرده مداومت دارد ونمى گذارد عهد خدا ضايع ومتروك شود.(1)

ج. آيه 33 جمله لكلّ أوّاب را بيان مى كند. منظور از خشيت به غيب، ترس از عذاب خداست در حالى كه آن عذاب را به چشم خود نديده اند، ومنظور از اينكه فرمود جاء بقلب منيب اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند ودر نتيجه هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه ورجوع به خدا در اثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه وصفت آن قلب شده باشد.(2)

د. «حفيظ» به معناى حافظ ونگاهدارنده است. آيا منظور حفظ عهد وپيمانهاى الهى است

ص: 271


1- الميزان، ج 18، ص 531؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ تبيان، ج 9، ص 371؛ روح المعانى، ج 26، ص 189؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 20؛ مراغى، ج 26، ص 167.
2- الميزان، ج 18، ص 531؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 20.

كه از انسانها گرفته كه اطاعت او كنند وعبادت شيطان ننمايند ويا حفظ وقوانين وحدود الهى، يا به خاطر سپردن گناهان ويادآورى آن براى توبه وجبران يا همه اينها؟

با توجه به اطلاق اين حكم، تفسير اخير كه جامعيت دارد مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

ه -. لهم ما يشاءون فيها ولدينا مزيد حاصل معناى اين آيه شريفه اين است كه اهل بهشت در حالى كه در بهشتند مالك وصاحب اختيار در هر چيزى هستند كه مشيّت واراده شان به آن تعلّق بگيرد وخلاصه هر چه را بخواهند بدون هيچ قيد واستثنائى در اختيارشان قرار مى گيرد، پس هر چيزى كه ممكن باشد اراده ومشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند.(2)

و. از تعبير ولدينا مزيد استفاده مى شود كه موازنه اى ميان پاداش الهى واعمال مؤمنان نيست، بلكه از آن افزون وبسيار برتر وبالاتر است ودر اين مرحله همه جا با فضل او روبرو هستيم ودر كيفرش با عدل او.(3)

ز. ادخلوها بسلام... معناى سلام اين است كه:

الف. به متقين گفته مى شود با سلامت داخل شويد در حالى كه از هر مكروه وناملايمى ايمن باشيد.

ب. يا اينكه داخل شويد در حالى كه خدا وملائكه بر شما سلام مى دهند.(4)

ح. ... نقّبوا فى البلاد «نقّبوا» از واژه «نقب» به معناى سوراخى است كه در ديوار يا پوست ايجاد مى كنند، اما «ثقب» تنها سوراخى را مى گويند كه در چوب ايجاد مى كنند. اين واژه هنگامى كه به صورت فعلى به كار رود به معناى سير وحركت وبه اصطلاح شكافتن راه وپيشروى مى آيد؛ به معناى كشور گشايى ونفوذ در مناطق مختلف نيز آمده است.

منقبت نيز از همين ريشه است وبه افعال وصفات اشخاص برجسته مى گويند به خاطر نفوذ وتأثيرى كه در مردم دارند ويا طريق را براى ترقّى صاحبش مى گشايد. «نقيب» به كسى گفته مى شود كه در باره جمعيتى بحث وبررسى مى كند واز اوضاع واحوال آنها باخبر است

ص: 272


1- نمونه، ج 22، ص 280؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ روح المعانى، ج 26، ص 189؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 20.
2- الميزان، ج 18، ص 532.
3- نمونه، ج 22، ص 282؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224.
4- الميزان، ج 18، ص 531؛ روح المعانى، ج 26، ص 190؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 21.

ودر درون آنها نفوذ مى كند.

ط. جمله هل من محيص؛ آيا راه فرارى وجود دارد؟ ممكن است از زبان اقوام پيشين باشد كه به هنگام گرفتارى در چنگال عذاب اين مطلب را از هم مى پرسيدند ويا از سوى پروردگار نسبت به كفار لجوج معاصر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است؛ يعنى آيا اينها مى توانند از سرنوشت دردناكى كه اقوام متمرد پيشين داشتند فرار كنند؟(1)

ى. منظور از قلب در اينجا ودر ديگر آيات قرآن كه بحث از درك مسائل مى كند، همان عقل وشعور وادراك است، چنان كه از امام كاظم (علیه السلام) اين معنا نقل شده است. ريشه اين لغت در اصل به معناى تغيير وتحوّل وبه اصطلاح قلب وانقلاب است واز آنجا كه فكر وعقل انسان دائما در حال دگرگونى است، به آن قلب گفته شده است وبه همين دليل در آيات قرآن روى مسئله سكينه، آرامش دل ويا اطمينان قلب تكيه شده است.(2)

ك. ... لمن كان له قلب أو القى السمع وهو شهيد ترديد در آيه 37 بين كسى كه قلب دارد وكسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد، بدين جهت است كه مؤمن به حقّ دو جور است يا كسى است كه داراى عقل است ومى تواند حق را دريابد، يا كسى است كه تفكّرش نيرومند نيست تا حق وخير ونافع را از باطل وشرّ ومضرّ تميز دهد، چنين كسى بايد از ديگران بپرسد وپيروى كند؛ اما كسى كه نه نيروى تعقل دارد ونه حاضر است از گواهان، سخن حق را بشنود، هر چند آن گواه وشاهد، رسالت داشته باشد واو را انذار كند، چنين كسى جاهلى لجباز است؛ نه قلب دارد ونه گوش.(3)

ل. كلمه «يوم» در لغت عرب ومعادل آن در لغت فارسى روز ويا در ساير لغات در بسيارى از موارد به معناى دوران استعمال مى شود؛ نه به معناى بيست وچهار، يا دوازده ساعت، مثلاً مى گوييم: يك روز مردم در سايه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) زندگى مى كردند وروز ديگر جباران بنى اميه وبنى عباس بر مردم مسلط شدند، بنا بر اين روز در اين تعبيرات به معناى «دوران» است واز آيه 38 استفاده مى شود كه خداوند آسمانها وزمين وتمامى موجودات آنها

ص: 273


1- نمونه، ج 22، ص 284؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ روح المعانى، ج 26، ص 191؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 22؛ مراغى، ج 26، ص 169؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 182.
2- نمونه، ج 22، ص 285؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ نور الثقلين، ج 5، ص 116؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 23.
3- الميزان، ج 18، ص 534؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 183.

را در 6 دوره ومرحله آفريده است.(1)

م. تسبيح قبل از طلوع آفتاب مى تواند با نماز صبح منطبق شود؛ يعنى مى شود گفت مراد از آن، نماز صبح ومراد از تسبيح قبل غروب، نماز عصر ويا ظهر وعصر باشد.(2)

ن. «لغوب» به معناى تعب وخستگى است. بديهى است كسى كه قدرتش محدود است اگر بخواهد كارى انجام دهد كه بيش از توان او باشد خسته ودرمانده مى شود؛ ولى در مورد وجودى كه قدرتش نامحدود است اين امور مفهومى ندارد، بنا بر اين كسى كه قادر است بى هيچ گونه تعب ورنجى آسمان وزمين را بيافريند، قادر است انسان را بعد از مرگ زنده كند.(3)

ص. تسبيح گفتن در پاره اى از شب مى تواند با نمازهاى مغرب وعشا منطبق باشد وگويا مراد از تسبيح ادبار السجود، تسبيح بعد از همه نمازهاست، چون سجده در آخر هر ركعت از نماز است وقهرا با تعقيبات نمازهاى پنج گانه منطبق مى شود.(4)

ع. اوقات عبادت در اسلام بر اساس علائم طبيعى همچون ماه وخورشيد است كه در دسترس همگان است: قبل طلوع الشمس وقبل غروبها.(5)

ف. در آيه 41: واستمع يوم... استماع را به معانى مختلفى تفسير كرده اند؛ از همه به ذهن نزديك تر اين است كه متضمن معناى انتظار باشد؛ يعنى منتظر روزى باش كه در آن روز بشنوى نداى منادى را از مكانى نزديك. ومراد از نداى منادى همان نفخه صور است كه مسئول آن در آن مى دمد.(6)

س. تعبير صيحه به حق، براى اين است كه اين صيحه، قضائى حتمى است. و ذلك يوم الخروج يعنى امروز، روز خروج از قبرهاست.(7)

ق. مراد از «احياء» افاضه حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مرده اند ومنظور از «اماته»

ص: 274


1- نمونه، ج 22، ص 289؛ مراغى، ج 26، ص 170.
2- الميزان، ج 18، ص 540؛ مجمع البيان، ج 9، ص 225؛ درّ المنثور، ج 7، ص 610؛ روح المعانى، ج 26، ص 193؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 24؛ مراغى، ج 26، ص 170؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 184.
3- نمونه، ج 22، ص 288؛ مراغى، ج 26، ص 170.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 225؛ الميزان، ج 18، ص 540؛ روح المعانى، ج 26، ص 193؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 25.
5- نور، ج 11، ص 231.
6- الميزان، ج 18، ص 541؛ روح المعانى، ج 26، ص 193.
7- الميزان، ج 18، ص 541؛ مجمع البيان، ج 9، ص 226؛ روح المعانى، ج 26، ص 193؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 27؛ مراغى، ج 26، ص 171؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 185.

ميراندن در دنياست كه عبارت است از منتقل شدن به عالم قبر ومقصود از جمله والينا المصير به طورى كه از سياق بر مى آيد، احيا در روز قيامت است.(1)

نكته ها

1. جالب اينكه نمى گويد پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى كنند. اين مطلبى است كه در شرايط اين دنيا قابل تصوّر نيست؛ اما از آنجا كه اصول حاكم بر سراى آخرت اصولى است كه با شرايط اين جهان بسيار متفاوت است، به هيچ وجه جاى تعجب نيست كه خداوند براى نهايت اكرام واحترام مؤمنان پرهيزگار به جاى آنكه آنها را به سوى بهشت برد، بهشت را به سوى آنان مى آورد واين نهايت لطف واحترام خدا به بندگان مؤمن است كه بالاتر از آن تصوّر نمى شود.(2)

2. «أوّاب» با توجه به اينكه صيغه مبالغه است، نشان مى دهد كه بهشتيان پرهيزگارانى هستند كه هر عاملى بخواهد آنان را از اطاعت خدا دور سازد فورا متوجّه مى شوند وبه طاعت او باز مى گردند واز تقصيرات وغفلتهاى خود توبه مى كنند.(3)

3. انسان همواره در معرض لغزش وغفلت از خداست. واژه «أوّاب» در جايى صادق است كه فرد گرفتار نوعى غفلت ولغزش شود يا در معرض چنين مشكلى قرار داشته باشد ونيازمند به آن باشد كه خويش را در مسير توجه به خدا حفظ كرده باشد.(4)

4. متقيان در عين اعتقاد به رحمانيت خداوند، از مخالفت با او هراسناك هستند: من خشى الرحمن بالغيب، از اينكه وصف «الرحمن» مفعول «خشى» قرار گرفته اين نكته استفاده مى شود كه اميد متقيان به رحمت الهى آنان را به گناه نمى كشاند.(5)

5. كسى كه از خدا بترسد وبا حال توبه وانابه به محضر خداوند وارد شود، در قيامت از هر غم واندوهى در امان خواهد بود وفرشتگان او را با تكريم به بهشت راهنمايى خواهند كرد.(6)

ص: 275


1- الميزان، ج 18، ص 541؛ مجمع البيان، ج 9، ص 226؛ روح المعانى، ج 26، ص 194؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 185.
2- نمونه، ج 22، ص 278-279؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224؛ روح المعانى، ج 26، ص 189.
3- نمونه، ج 22، ص 280؛ مجمع البيان، ج 9، ص 224.
4- راهنما، ج 17، ص 688.
5- راهنما، ج 17، ص 689.
6- راهنما، ج 17، ص 691.

6. از آنجا كه صبر واستقامت نياز به پشتوانه اى دارد وبهترين پشتوانه ياد خدا وارتباط با مبدأ علم وقدرت جهان آفرين است مى فرمايد: «و تسبيح وحمد پروردگارت را قبل از طلوع آفتاب وپيش از غروب آن بجا آور.»(1)

7. نظير آيه 39 و 40 ق: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ. وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ

آيه 130 طه است: فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى

8. علت اينكه فرمود: «ندا از مكانى نزديك است»، آن است كه ندا آن چنان به خلايق احاطه دارد كه به نسبت مساوى به گوش همه مى رسد وافراد نسبت به آن دور ونزديك نيستند، چون ندا نفخه بعث وكلمه حيات است.(2)

9. آيه 43 اشاره به اين نكته مى كند كه همان گونه كه مرگ وحيات نخستين به دست ماست، باز گرداندن به زندگى وقيام قيامت نيز به دست ما وبه سوى ماست.(3)

10. وظيفه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) تبليغ دين است، نه تحميل دين: وما انت عليهم بجبّار (پذيرش دين بايد با اختيار باشد.)(4)

11. نظير آيه 45 ق: ومَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ

آيه 22 غاشيه است: لسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُسَيْطِرٍ

12. فذكّر بالقرءان من يخاف وعيد اشاره است به اينكه قرآن براى انذار وبيدار ساختن افراد مؤمن كافى است؛ هر صفحه اى يادآور قيامت، وآيات مختلفش بازگو كننده سرنوشت پيشينيان ووصف هايش از مواهب بهشتى وعذاب هاى دوزخى وحوادثى كه در آستانه رستاخيز ودر دادگاه عدل الهى واقع مى شود بهترين پند واندرز براى همگان است. جهت مقيد ساختن تذكّر به كسى كه از وعيد الهى خائف است آن است كه چنين كسى از تذكر بهره مند مى شود.(5)

ص: 276


1- نمونه، ج 22، ص 290؛ مجمع البيان، ج 9، ص 225.
2- الميزان، ج 18، ص 541؛ مجمع البيان، ج 9، ص 226.
3- نمونه، ج 22، ص 298.
4- نور، ج 11، ص 234.
5- تبيان، ج 9، ص 377؛ نمونه، ج 22، ص 299.

سوره ذاريات

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الذّارِياتِ ذَرْوًا (1) فَالْحامِلاتِ وِقْرًا (2) فَالْجارِياتِ يُسْرًا (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْرًا (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9) قُتِلَ الْخَرّاصُونَ (10) الَّذينَ هُمْ في غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به بادهايى كه (ابرها را) به حركت در مى آورند، * سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى (از باران را) با خود حمل مى كنند، * وسوگند به كشتيهايى كه به آسانى به حركت در مى آيند، * وسوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند، * (آرى سوگند به همه اينها) كه آنچه به شما وعده شده قطعا راست است؛ * وبى شك (رستاخيز و) جزاى اعمال واقع شدنى است! * قسم به آسمان كه داراى چين وشكنهاى زيباست، * كه شما (در باره قيامت) در گفتارى مختلف وگوناگونيد! * (تنها) كسى از ايمان به آن منحرف مى شود كه از قبول حق سرباز مى زند. * كشته باد دروغگويان (ومرگ بر آنها)! * همانها كه در جهل وغفلت فرو رفته اند، * وپيوسته سؤال مى كنند: «روز جزا چه موقع است ؟!» * (آرى) همان روزى است كه آنها را بر آتش مى سوزانند! * (وگفته مى شود:) بچشيد عذاب خود را، اين همان چيزى است كه براى آن شتاب داشتيد!

تفسير

الف. اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف بر قطعى بودن قيامت، سوگند به انحراف مردم ونفرين بر آنان وحتمى بودن عذاب جهنم در قيامت براى تبهكاران.

آيات چهارگانه نخست در باره تدبير مجموعه نظام هستى است، زيرا جمله والذاريات

ص: 277

ذروا اشاره به تدبير خشكيها وجمله فالجاريات يسرا اشاره به تدبير امور درياها وجمله فالحاملات وقرا اشاره به تدبير امور فضا وجمله فالمقسمات امرا اشاره به تدبير ساير زواياى عالم ومنظور از آن فرشتگان هستند كه اوامر الهى را تقسيم مى كنند، پس اين آيات چهارگانه در اين معناست كه فرموده باشد: سوگند مى خورم به تمامى اسبابى كه به اذن خدا در تدبير سراسر جهان مؤثرند كه مطلب چنين وچنان است. در رواياتى كه از طرق شيعه وسنى از امير المؤمنين (علیه السلام) نقل شده، آيات مزبور به همان معنايى كه گذشت تفسير شده است.(1)

ب. ابن كوّاء از حضرت امير المؤمنين (علیه السلام) سؤال كرد: منظور از آيات چهارگانه نخست سوره ذاريات چيست ؟ حضرت فرمود: منظور از «ذاريات» بادهاست ومنظور از فالحاملات وقرا ابرهاست ومنظور از فالجاريات يسرا كشتيهاست ومنظور از فالمقسمات امرا فرشتگان است.(2)

ج. «ذرو» به معناى پاشيدن وپراكندن و «ذاريات» جمع «ذاريه» به معناى پراكننده كنندگان است، ومنظور از آن بادهايى است كه به هنگام وزيدن، خاك وديگر ذرات را در هوا پراكنده وجا بجا مى كنند. وزيدن اين بادها مژده نزول باران است.(3)

د. منظور از امورى كه فرشتگان تقسيم مى كنند ممكن است مربوط به تدبير كل اين عالم باشد كه گروه هايى از فرشتگان الهى به فرمان او تدبير امور آن را بر عهده دارند، ونيز ممكن است مربوط به تقسيم ارزاق يا تقسيم قطرات باران بر مناطق روى زمين باشد.(4)

ه -. تعبير «ما توعدون» گرچه عام وشامل همه وعده هاى الهى است؛ ليكن ذكر مسئله قيامت ومعاد در آيه بعد قرينه است بر اينكه منظور وعده قيامت وحيات مجدد انسانها پس از مرگ است واز آنجا كه نوع انسانها از مسئله قيامت غافل هستند، اين امر با تأكيد بيان شده است. (انّ، لام، جمله اسميه)(5)

ص: 278


1- الميزان، ج 18، ص 547؛ روح المعانى، ج 27، ص 2؛ مراغى، ج 26، ص 173؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 189.
2- تبيان، ج 9، ص 378؛ مجمع البيان، ج 9، ص 230؛ تفسير كبير، ج 28، ص 195؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 29.
3- راهنما، ج 18، ص 13.
4- نمونه، ج 22، ص 308؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 30.
5- راهنما، ج 18، ص 17؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 30؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 191.

و. «دين» در اينجا به معناى «جزاء» است واصولاً يكى از نامهاى قيامت «يوم الدين» است واز آن روشن مى شود كه منظور از وعده هاى واقع شدنى در اينجا وعده هاى مربوط به قيامت وحساب وپاداش وكيفر وبهشت ودوزخ وساير امور مربوط به معاد است، بنا بر اين، جمله اول، تمام وعده هاى قيامت را شامل مى شود وجمله دوم تأكيدى بر مسئله جزاست.(1)

ز. كلمه «حُبُك» به سه معنا آمده است:

الف. حسن وزينت؛ بنا بر اين معناى آيه چنين است: به آسمان داراى حسن وزينت سوگند مى خورم.

ب. خلقت عادلانه؛ بنا بر اين معناى آيه چنين است: به آسمان كه خلقتى معتدل دارد سوگند مى خورم.

ج. طريقه؛ يعنى آن راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مى شود، وبنا بر اين احتمال، معناى آيه چنين است: به آسمانى كه داراى راههاست سوگند مى خورم. بعيد نيست از ميان معناى سه گانه، ظهورش در معناى سوم بيشتر باشد.(2)

ح. قول مختلف، سخن متناقضى را گويند كه قسمتى از آن با قسمت ديگر سازگارى ندارد. مراد از قول مختلف سخنان مختلفى است كه كفار مى زدند. اينك فهرستى از سخنان ايشان:

1. اين كتاب سحر وآورنده اش ساحر است.

2. جنّ به او (پيامبر) صدمه زده وديوانه اش كرده است.

3. قرآن وگفته پيامبر القاهاى شيطانهاى جنّى است وخود او مردى كاهن ورمّال است.

4. اين كتاب شعر وآورنده اش شاعر است.

5. دروغهايى است كه به خدا مى بندد.

6. فردى از بشر او را درس مى دهد.

7. همه اينها كه مى گويد خرافات كهنه اى است كه از جايى پيدا كرده واز روى آن نوشته است.(3)

ص: 279


1- نمونه، ج 22، ص 309؛ روح المعانى، ج 27، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 191.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 230؛ تبيان، ج 9، ص 380؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 32؛ الميزان، ج 18، ص 549؛ كشاف، ج 4، ص 396؛ فتح القدير، ج 5، ص 83؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 31؛ روح المعانى، ج 27، ص 4؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 192.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ الميزان، ج 18، ص 549-550؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 32؛ روح المعانى، ج 27، ص 5.

ط. يؤفك عنه من أُفك با توجه به اينكه در آيات قبل سخن از رستاخيز در ميان بوده معلوم است كه منظور از «افك»، انحراف از اين عقيده است ونيز از آنجا كه در آيه گذشته سخن از گفت وگوهاى ضد ونقيض كافران در ميان بود، معلوم مى شود كه منظور در اينجا كسانى است كه از منطق ودليل روشن منحرف مى شوند.(1)

ى. قتل الخرّاصون اصل كلمه «خرص» عبارت است از سخنى كه با گمان وتخمين وبدون علم زده شود وچون امكان دروغ بودن چنين سخنى هست، از اين رو كذّاب دروغ پرداز را هم «خرّاص» گفته اند؛ اما اينكه منظور از «خرّاصان» چه كسانى هستند، از هر احتمالى به ذهن نزديك تر اين است كه بگوييم مراد همان كسانى هستند كه بدون علم ودليل در باره بعث وجزا داورى مى كردند ودر آن از روى مظنه وتخمين، ترديد نموده، منكر آن مى شوند.(2)

ك. جمله قتل الخرّاصون نفرينى است بر آنان كه كشته شوند، مانند قتل الانسان ما اكفره وكنايه اى است از نوعى طرد ومحروم كردن كسى از رستگارى، وآن مفسرى هم كه كلمه «قتل» را به معناى لعن گرفته، برگشت سخنش به همين معناست.(3)

ل. الذين هم فى غمرة ساهون «غمرة» در اصل به معناى آب فراوانى است كه محلى را بپوشاند، سپس به جهالت ونادانى عميقى كه كسى را فرا گيرد اطلاق شده است. «ساهون» از ريشه «سهو» به معناى هرگونه غفلت است.

بعضى گفته اند: نخستين مرحله جهل، سهو واشتباه است. سپس غفلت وبعد از آن «غمرة» است، بنا بر اين آنها از مرحله سهو شروع مى كنند، بعد به غفلت وبى خبرى مى انجامد، ودر ادامه راه به طور كامل در جهل فرو مى روند وجمع ميان اين دو تعبير سهو وغمرة در اين آيه، ممكن است اشاره به آغاز وانجام اين حركت باشد.(4)

ص: 280


1- نمونه، ج 22، ص 315؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 32؛ روح المعانى، ج 27، ص 5.
2- الميزان، ج 18، ص 551؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 33؛ روح المعانى، ج 27، ص 6.
3- تبيان، ج 9، ص 381؛ الميزان، ج 18، ص 551؛ فتح القدير، ج 5، ص 84؛ مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 33؛ روح المعانى، ج 27، ص 6؛ مراغى، ج 26، ص 176.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 231؛ نمونه، ج 22، ص 316-317؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 34؛ روح المعانى، ج 27، ص 6.

نكته ها

1. سوگند خداوند به امور چهارگانه سوگند به آثار اوست كه دلالت بر قدرت خداوند دارد. پس، در حقيقت خداوند به قدرت خويش سوگند ياد كرده است.(1)

2. در قرآن كريم براى اصول سه گانه اعتقادى سوگند ياد شده است:

الف. توحيد: والصافات صفّا * فالزّاجرات زجرا * فالتاليات ذكرا * انّ الهكم لواحد. (صافات، 1-4)

ب. نبوت: يس * والقرءان الحكيم * إنّك لمِن المرسلين. (يس، 1-3)

ج. معاد: والذاريات ذروا... إنما توعدون لصادق و والمرسلات عرفا... انما توعدون لواقع و والنازعات غرقا... يوم ترجف الراجفة.

و علت سوگند آن است كه برخى يا مجموع اين امور مورد انكار مشركان واقع شده است.(2)

3. وعده معاد وسرانجام جهان، مستمر وپى در پى بوده است: توعدون.(3)

4. مشركان نسبت به اعتقادات خود يقين ندارند، زيرا كسى كه سخنانش مختلف ومتعدد بود، معلوم مى شود بر يك امر ثابت نيست. وقتى بر يك امر ثابت نبود معلوم مى شود نسبت به آن عقيده ندارد. در باره مبدأ مختلف حرف مى زدند؛ گاهى مى گفتند: خداوند خالق آسمان وزمين است؛ گاهى مى گفتند: خداوند اله الهه است. در باره نبوت گاهى مى گفتند: پيامبر ساحر است؛ گاهى مى گفتند: مجنون است واين دو با هم سازگار نيست، زيرا ساحر نيازمند به علم وعقل است ومجنون فاقد عقل وعلم است. در باره قيامت گاهى مى گفتند: حشر ونشر وجود ندارد؛ گاهى مى گفتند: ما از پدران خود تقليد مى كنيم.(4)

5. موضع گيرى ناباورانه در برابر مسئله معاد نشان كم عقلى است، زيرا من افك معادل «مأفوك» است وآن بر انسان كم عقل اطلاق مى شود.(5)

6. از آيه شريفه 10 مى توان اين حكم كلّى را نيز استفاده كرد كه اصولاً قضاوتهايى كه

ص: 281


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 31.
2- تفسير كبير، ج 28، ص 194.
3- نور، ج 11، ص 240.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 197.
5- مفردات راغب؛ راهنما، ج 18، ص 21؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 33.

مدرك روشنى ندارد وبر پايه حدس وتخمين وگمانهاى بى اساس است، كارى است گمراه كننده ومستحق نفرين وعذاب.(1)

7. تعبير «يسئلون» به صورت فعل مضارع، دليل بر اين است كه اين سؤال را مرتب مطرح مى كنند در حالى كه اصولاً بايد وقت قيامت مخفى ومكتوم باشد، تا هر كس در هر زمان احتمال وقوع آن را بدهد واثر تربيتى ايمان به قيامت كه خودسازى وآمادگى مداوم است، حاصل گردد. البته آنها هدفى جز استهزا يا بهانه جويى نداشتند؛ نه اينكه راستى مى خواستند تاريخ قيام قيامت را پيدا كنند.(2)

8. قيامت روز گداخته شدن كافران در آتش دوزخ است: يوم هم على النار يفتنون. «فتنه» در اصل به عمل گداختن طلا ونقره در آتش براى خالص شدن خوب از بد گفته مى شود. در اينجا مقصود بيان شدت عذاب كافران است واينكه آنان مانند طلا ونقره در آتش دوزخ گداخته خواهند شد.(3)

9. كيفر قيامت ساخته دست خود انسان است: ذوقوا فتنتكم.(4)

10. آيه 13 جواب سؤال آنان بود كه مى پرسيدند: أيّان يوم الدين، چيزى كه هست به جاى اينكه تاريخ آن را در پاسخ معين كند، صفت آن را بيان كرد واشاره كرد به اينكه كفار در آن روز چه حالى دارند واين بدان جهت بود كه وقت قيامت جزو مسائل غيبى است، آن غيبهايى كه جز خدا كسى را بدان آگاهى نيست. چون خداى تعالى بعضى از مسايل غيبى را به بعضى از انبيائش اطلاع مى دهد؛ ولى قيامت از آن حوادثى است كه علمش مخصوص به خود اوست، هم چنان كه فرمود: لا يجليها لوقتها الاّ هو.(5)

11. اگر «جنات» و «عيون» را نكره (بدون الف ولام) آورده براى اين است كه به عظمت مقام ومنزلت آن اشاره نموده، بفهماند وضع بهشت طورى نيست كه اشخاص بتوانند با زبان وصف كنند.

ص: 282


1- نمونه، ج 22، ص 316.
2- نمونه، ج 22، ص 317.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 233؛ تبيان، ج 9، ص 382؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 34.
4- نور، ج 11، ص 244.
5- الميزان، ج 18، ص 553.

آیه 15-23

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (15) آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ (16) كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ (17) وَ بِاْلأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (18) وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (19) وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ (20) وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (21) وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (22) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ (23)

ترجمه

به يقين، پرهيزگاران در باغهاى بهشت ودر ميان چشمه ها قرار دارند، * وآنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى دارند، زيرا پيش از آن (در سراى دنيا) از نيكوكاران بودند. * آنها كمى از شب را مى خوابيدند، * ودر سحرگاهان استغفار مى كردند، * ودر اموال آنها حقّى براى سائل ومحروم بود. * ودر زمين آياتى براى جويندگان يقين است، * ودر وجود خود شما (نيز آياتى است) آيا نمى بينيد؟! * وروزى شما در آسمان است وآنچه به شما وعده داده مى شود. * سوگند به پروردگار آسمان وزمين كه اين مطلب حق است همان گونه كه شما سخن مى گوييد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اوصاف پرهيزكاران وپاداش آنان، آيات آفاقى وانفسى وقطعى بودن رزق براى مردم.

ب. احسان ونيكوكارى كه در آيه 16 آمده، معناى وسيع ترى دارد كه هم اطاعت خدا را شامل مى شود وهم انواع نيكيها به خلق خدا.(1)

بعضى گفته اند: منظور از آيه كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون اين است كه آنها بيشتر شب را بيدار بودند وكمى از شب را مى خوابيدند وبه اصطلاح همواره شب زنده دار بودند؛ ولى از آنجا كه اين حكم به صورت دستورى عمومى براى پرهيزگاران ومحسنين است، بعيد به نظر مى رسد اين تفسير مناسب باشد، بلكه منظور اين است كه كمتر اتفاق مى افتاد كه آنها تمام شب را بخوابند، چنان كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«كان أقل اللّيالى تَفوتهم لا يقومون فيها»، بنا بر اين

ص: 283


1- نمونه، ج 22، ص 321.

در همه شبها بخشى را بيدار بودند وبه عبادت ونماز شب مى پرداختند وشبهايى را كه تماما در خواب باشند وعبادت شبانه از آنها به كلى فوت شود، كم بوده است.(1)

ج. بسيارى معتقدند كه منظور از استغفار در اينجا همان نماز شب است، از اين جهت كه قنوت نماز وتر مشتمل بر استغفار است.(2)

امام صادق (علیه السلام) در باره وبالاسحار هم يستغفرون مى فرمايند: پرهيزگاران در نماز وتر به هنگام سحر هفتاد بار استغفار مى كنند:

«كانوا يستغفرون الله فى الوتر سبعين مرّة فى الوتر».(3)

د. وفى أموالهم حق معلوم در اينكه منظور از «حق معلوم» زكات واجب است يا انفاقهاى مستحبى است، دو وجه است: قول بهتر آن است كه حق معلوم انفاقهاى مستحبى است، زيرا حكم زكات واجب در مدينه نازل شده است واين سوره مكى است.(4)

ه -. در آيات 20 تا 22 اشاره به آيات آفاقى وانفسى شده است كه در جاى ديگر مى فرمايد: سنريهم ءاياتنا فى الافاق وفى أنفسهم كه در هر يك نشانه هاى فراوانى بر وجود خداوند متعال دارد، ونكره بودن «ءايات» نيز دلالت بر عظمت نشانه هاى خداوند دارد.(5)

و. وفى السماء رزقكم وما توعدون مراد از كلمه «سماء» ممكن است يكى از موارد ذيل باشد:

1. جهت بالا باشد، چون هر چيزى كه بالاى سر ما باشد وما را در زير پوشش قرار داده باشد، در لغت عرب «سماء» نام دارد.

2. منظور از آسمان معناى لغوى كلمه كه جهت بالا باشد نيست، بلكه منظور از سماء، عالم غيب است. چون همه اشياء از عالم غيب به عالم شهود مى آيند كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود.(6)

ز. مراد از كلمه «رزق» ممكن است يكى از احتمالات ذيل باشد:

1. باران؛ كه خداى تعالى آن را از آسمان يعنى از جهت بالاى سر ما بر زمين نازل مى كند

ص: 284


1- مجمع البيان، ج 9، ص 234؛ نور الثقلين، ج 5، ص 123؛ نمونه، ج 22، ص 321.
2- نمونه، ج 22، ص 322؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 36.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 123؛ مجمع البيان، ج 9، ص 234.
4- فتح القدير، ج 5، ص 84.
5- تفسير كبير، ج 28، ص 208؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 40؛ روح المعانى، ج 27، ص 9.
6- الميزان، ج 18، ص 562-563.

وبه وسيله آن انواع گياهانى كه در مصرف غذا ولباس وساير انتفاعات ما صرف مى شود، بيرون مى آورد.

واخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (الجاثية، 5)

2. ساير اسباب رزق؛ يعنى خورشيد وماه وستارگان واختلافى كه در طول سال در نقطه هاى طلوع وغروب آنهاست كه همين اختلاف باعث پديد آمدن فصول چهارگانه وپشت سر هم قرار گرفتن شب وروز است وهمه اينها اسباب رزقند.(1)

3. رزق منحصر به خوردنيها نيست، آنچه خداوند عنايت مى كند رزق است؛ مانند ايمان، علم، عقل وسلامت و... در دعا مى خوانيم «اللهم ارزقنى ايمانا كاملاً وعلما نافعا ويقينا ثابتا وعقلاً كاملاً».(2)

ط. مراد از ما توعدون بهشتى است كه به انسانها وعده اش را داده وفرموده: وعندها جنة المأوى.(3)

ى. در اينكه مرجع ضمير (انه لحق) در آيه 23 چيست، دو احتمال بيان شده است: نخست اينكه به ما توعدون در آيه قبل برگردد؛ يعنى سوگند به خداوند كه وعده هاى الهى حق است. دوم اينكه ضمير به «رزق» برگردد؛ يعنى رزق شما انسانها امرى قطعى است.(4)

نكته ها

1. در تفاوت ميان «سائل» و «محروم» گفته اند: «سائل» كسى است كه از مردم تقاضاى كمك مى كند؛ ولى «محروم» شخص آبرومندى است كه براى معيشت خود نهايت تلاش وكوشش را به خرج مى دهد؛ اما دستش به جايى نمى رسد وكسب وكار وزندگيش به هم پيچيده است وبا اين حال خويشتن دارى كرده، از كسى تقاضاى كمك نمى كند. به هر حال تعبير «محروم» اشاره به اين نكته است كه هرگز منتظر ننشينيد، نيازمندان نزد شما آيند

ص: 285


1- الميزان، ج 18، ص 562؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 41؛ روح المعانى، ج 27، ص 10.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 272.
3- نجم، 15؛ الميزان، ج 18، ص 563؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 41.
4- كشاف، ج 4، ص 400؛ روح المعانى، ج 27، ص 10.

وتقاضاى كمك كنند، بر شما است كه جستجو كنيد وافراد آبرومندِ محروم را بيابيد وبه آنها كمك كنيد.(1)

2. از مقابله محروم با سائل استفاده مى شود كه در جامعه، برخى از نيازمندان روى سؤال ندارند ودر نتيجه ناشناخته مى مانند، اهل تقوا از اين گروه غافل نيستند. از امام باقر وامام صادق (عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: محروم كسى است كه عقل او مشكلى ندارد؛ ولى روزى او توسعه نيافته است وحال آن كه آن شخص بى بهره است:

«المحروم الرجل الذى ليس بعقله بأس ولم يبسط له فى الرزق وهو محارف».(2)

3. اسلام مكتب جامعى است وعبادت در شب را با خدمت به محرومان در كنار هم قرار داده است: وبالاسحار هم يستغفرون وفى اموالهم....(3)

4. كمكى كه به سائل ومحروم مى كنيد، حق خودشان را مى دهيد، زيرا خداوند در اموال مردم حقى براى آنان قرار داده است، پس بر آنان منّت نگذاريد: حق للسائل والمحروم.(4)

5. رزق بشر وآنچه كه خداوند به انسان وعده داده كه منظور بهشت الهى است، امرى قطعى وثابت وتخلف ناپذير است، زيرا اين موضوع با سوگند وچند تأكيد (انّ جمله اسميه ولام تأكيد) بيان شده است: فو ربّ السماء والارض انّه لحقّ.(5)

6. مسلّم بودن وعده هاى خداوند از ثواب وعقاب وبهشت وجهنم، آن اندازه روشن است كه سخن گفتن انسانها وقدرت آنها بر سخن روشن است.(6)

ص: 286


1- مجمع البيان، ج 9، ص 235؛ تفسير كبير، ج 28، ص 206؛ نمونه، ج 22، ص 325؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 9.
2- برهان، ج 4، ص 232.
3- نور، ج 11، ص 246.
4- همان.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 273.
6- تبيان، ج 9، ص 385؛ مجمع البيان، ج 9، ص 235.

آیه 24-37

اشاره

هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ في صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ (29) قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ (30) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ (35) فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ (36) وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ اْلأَليمَ (37)

ترجمه

آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است ؟! * در آن زمان كه بر او وارد شدند وگفتند: «سلام بر تو!» او گفت: «سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته ايد!» * سپس پنهانى به سوى خانواده خود رفت وگوساله فربه (وبريان شده اى را براى آنها) آورد، * ونزديك آنها گذارد، (ولى با تعجب ديد دست به سوى غذا نمى برند) گفت: «آيا شما غذا نمى خوريد؟!» * واز آنها احساس وحشت كرد، گفتند: «نترس (ما رسولان وفرشتگان پروردگار توايم)!» واو را بشارت به تولّد پسرى دانا دادند. * در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه (از خوشحالى وتعجب) فرياد مى كشيد به صورت خود زد وگفت: «(آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه) پيرزنى نازا هستم ؟!» * گفتند: «پروردگارت چنين گفته است، واو حكيم وداناست.» * (ابراهيم) گفت: «مأموريت شما چيست اى فرستادگان (خدا)؟» * گفتند: «ما به سوى قوم مجرمى فرستاده شده ايم، * تا بارانى از «سنگ - گل» بر آنها بفرستيم؛ * سنگهايى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان گذاشته شده است.» * ما مؤمنانى را كه در آن شهرها (ى قوم لوط) زندگى مى كردند (قبل از نزول عذاب) خارج كرديم، * ولى جز يك خانواده با ايمان در تمام آنها نيافتيم. * ودر آن (شهرهاى بلاديده) نشانه اى روشن براى كسانى كه از عذاب دردناك مى ترسند به جاى گذارديم.

ص: 287

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات داستان نزول فرشتگان عذاب را مطرح مى كند كه وقتى بر ابراهيم (علیه السلام) وارد شدند، او گمان كرد آنها مهمانهاى او هستند، از اين رو اقدام به پذيرايى كرد وآنها امتناع ورزيدند واو را به فرزندى بشارت دادند. بعد از آن، موضوع نزول عذاب بر قوم مجرم ونجات اهل ايمان را مطرح مى سازد.

بعضى گفته اند ابراهيم (علیه السلام) مسئله ناشناخته بودن ملائكه را در درون دل گفت؛ نه به صورت آشكار؛ ولى اين معمول است كه گاهى ميزبان در عين احترام به ميهمان مى گويد: «ولى من نمى دانم شما را كجا ديده ام ؟ وبه نظرم زياد آشنا نيستيد»، بنا بر اين مى توان ظاهر آيه را حفظ كرد كه ابراهيم اين سخن را آشكارا گفته است، هر چند احتمال اول نيز بعيد به نظر نمى رسد، به خصوص كه پاسخى از ناحيه ميهمانان در معرفى خود در اين جا ديده نمى شود واگر ابراهيم چنين سخنى را آشكارا گفته بود، ناچار آنها پاسخى به آن مى دادند.(1)

ب. فى صَرّةٍ به دو گونه تعبير شده است: 1 - «فى ضجة»؛ يعنى همسر ابراهيم در حالى كه ناله مى كرد جلو آمد. 2 - «فى جماعة»؛ يعنى همسر ابراهيم در حالى كه در ميان جماعتى بود جلو آمد.(2)

ج. در اينكه اين فرزند اسماعيل بوده يا اسحاق، در ميان مفسران گفت وگو است، مشهور اين است كه اسحاق بوده است؛ واين احتمال كه اسماعيل باشد با توجه به آيه 71 سوره هود كه مى فرمايد: فبشرناها باسحاق درست به نظر نمى رسد. بنا بر اين، شكّى نيست زنى كه در آيات بعد سخن از او به ميان مى آيد، همسر ابراهيم «ساره» واين فرزند اسحاق است.(3)

د. جهت اينكه حضرت ابراهيم (علیه السلام) از غذا نخوردن ميهمانان ترسيد آن بود كه رسم مردم بر اين بود كه اگر مهمان از غذاى ميزبان تناول مى كرد، نشانه امنيت از ناحيه آنان بود واگر استفاده نمى كرد، ميزبان گمان مى كرد كه اراده شرّ وبدى دارند.(4)

ص: 288


1- نمونه، ج 22، ص 344-345؛ مراغى، ج 26، ص 183؛ روح المعانى، ج 27، ص 11.
2- فتح القدير، ج 5، ص 88؛ مجمع البيان، ج 9، ص 238؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 13.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 238؛ نمونه، ج 22، ص 347؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 13؛ مراغى، ج 26، ص 184.
4- فتح القدير، ج 5، ص 88؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 12.

ه -. قالوا كذلك كلمه «كذلك» اشاره به بشارتى است كه ملائكه به اين زن وشوهر دادند. به زن وشوهرى بشارت فرزند دار شدن دادند كه زن در جوانى نازا بود چه رسد به امروز كه به سن پيرى رسيده است. وابراهيم هم پيرمردى است كه كهولت وپيرى بر او مسلط شده است.(1)

و. إنه هو الحكيم العليم تعبير به «حكيم» و «عليم» اشاره به اين است كه نياز ندارد تو از سن پيرى ونازايى خود يا كهنسال بودن همسرت خبر دهى، خدا همه اينها را مى داند واگر تاكنون به شما فرزندى نداده حكمتى دارد.(2)

ز. تعبير به حجارة من طين همان چيزى است كه در آيه 82 سوره هود به جاى آن «سجيل» آمده است. «سجيل» در اصل واژه فارسى است كه از سنگ وگل گرفته شده است، بنا بر اين چيزى است كه نه مانند سنگ سخت است ونه مانند گل سست. در مجموع شايد اشاره به اين معناست كه براى نابود كردن اين قوم مجرم حتّى نيازى به نازل كردن صخره هاى عظيم از آسمان نبود، بلكه بارانى از ريگهاى كوچك ونه چندان محكم ومانند دانه هاى باران بر آنها فرو باريد.(3)

ح. تعبير به «مسرفين» اشاره به كثرت گناه آنهاست، به گونه اى كه از حدّ گذرانده وپرده هاى حيا وشرم را دريده بودند. اگر كسى در حالات قوم لوط وانواع گناهان آنها دقّت كند مى بيند كه اين تعبير در مورد آنها بسيار پر معناست.(4)

ط. قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ. قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ (الذاريات، 32)

منظور از قوم در آيه شريفه قوم لوط است چنانكه در آيه 70 هود بيان شده است

فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ

ى. منظور از جمله بيت من المسلمين خانه لوط است كه در آن قريه تنها اين خانه

ص: 289


1- الميزان، ج 18، ص 568.
2- نمونه، ج 22، ص 349؛ روح المعانى، ج 27، ص 13؛ مراغى، ج 26، ص 184.
3- نمونه، ج 22، ص 355.
4- نمونه، ج 22، ص 356؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.

مسلمان بودند(1) ، چنان كه در سوره هود آيه 83 مى فرمايد: قالوا يا لوط انّا رسل ربّك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من الليل ولا يلتفت منكم احد الاّ امرأتك انّه مصيبها ما اصابهم انّ موعدهم الصبح اليس الصّبح بقريب.(2)

ك. وتركنا فيها ءاية للّذين يخافون العذاب الأليم. اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه تنها كسانى از اين آيات ونشانه هاى خدا پند مى گيرند كه آمادگى پذيرش در وجودشان باشد واحساس مسئوليت كنند.(3)

ل. وتركنا فيها ءاية اين جمله اشاره به هلاكت همه اهل قريه است، ومراد از جمله «تركنا» به طور كنايه اين است كه آثارى از اين عذاب را در آن قريه باقى گذاشتيم.(4)

م. «سلطان» چيزى است كه مايه تسلّط گردد ومنظور در اينجا معجزه يا دليل ومنطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه موسى (علیه السلام) در برابر فرعون از آن استفاده كرد. تعبير «سلطان مبين» در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته وغالبا به معناى دليل منطقى روشن وآشكار است.(5)

نكته ها

1. تعبير «مكرمين» در باره فرشتگان يا به دليل اين است كه آنان مأموران حق بودند ودر آيه 26 سوره انبيا نيز در باره فرشتگان مى خوانيم: بل عباد مكرمون ويا به جهت احتراماتى است كه ابراهيم (علیه السلام) براى آنها قائل شد، يا به هر دو جهت است.(6)

2. اگر ابراهيم پاسخ خود را در قالب جمله اى اسميه آورد، براى اين بود كه پاسخ بهترى به آنان داده باشد، چون ملائكه سلام خود را در قالب جمله فعليه آوردند وجمله فعليه تنها بر حدوث فعل دلالت دارد، بر خلاف جمله اسميه كه دوام را مى رساند. در حقيقت آنان گفته اند: يك سلام بر تو، ووى فرموده همه سلام بر شما؛

«حتى تكون تحيته أحسن من تحيتهم».(7)

ص: 290


1- الميزان، ج 18، ص 569؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 278.
3- نمونه، ج 22، ص 359؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
4- الميزان، ج 18، ص 569؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
5- نمونه، ج 22، ص 362؛ روح المعانى، ج 27، ص 15.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 237؛ نمونه، ج 22، ص 344؛ تفسير كبير، ج 28، ص 210.
7- الميزان، ج 18، ص 566؛ تفسير كبير، ج 28، ص 212؛ فتح القدير، ج 5، ص 87؛ روح المعانى، ج 27، ص 11؛ مراغى، ج 26، ص 183.

3. مبادرت به سلام هنگام ورود بر ديگران، داراى ارزش است. خداوند براى فرشتگان افزون بر وصف كرامت، خصلت پسنديده مبادرت به سلام را در باره آنان بيان كرده است.(1)

4. حضرت ابراهيم (علیه السلام) جهت تكريم از ميهمانان سفره غذا را نزديك آنان برد؛ نه اينكه ميهمانان را نزديك سفره ببرد، از اين رو مى فرمايد: فَقرّبه إليهم، اگر ميهمانان را به نزد سفره مى برد، چه بسا كسى در مكان وسيع نشسته بود جاى او تنگ شود يا اگر بالا نشسته بود پايين بنشيند وبى احترامى به آنها شود.(2)

5. حضرت ابراهيم از ميهمانانى كه از پيش آنان را دعوت نكرده بود وناشناس بودند درست پذيرايى كرد، بنا بر اين چه زيباست كه ما مسلمانان از ميهمانان دعوت شده وشناخته شده درست پذيرايى كنيم.

6. حضرت ابراهيم (علیه السلام) به موجب سخاوتى كه دارد، پنهانى به سوى خانواده خود مى رود تا گوساله چاق وبريان شده را نزد ميهمانانش بياورد. «روغ» رفتن مخفيانه را گويند: فراغ إلى اهله پنهانى رفتن او براى اين بود كه ميهمانان متوجه نشوند ومانع چنين پذيرايى پرخرجى نشوند، وجالب است بدانيم براى پذيرايى مهمان فورا حركت كرد. «فاء» در «فراغ» دلالت بر فوريت دارد.(3)

7. اگر مهمان خبر تلخ وشيرينى دارد، اول خبر شيرين وسپس تلخ را عنوان كند: بشرنا... ارسلنا الى قوم مجرمين. (ابتدا بشارت فرزند سپس نزول عذاب بر مجرمان)(4)

8. داشتن فرزند دانشمند از نعمتهاى الهى وشايسته بشارت وشادمانى است: وبشّروه بغلامٍ عليمٍ. واژه «بشارت» در جايى به كار مى رود كه خير ونعمت باشد.(5)

9. ظاهرا ابراهيم (علیه السلام) از تعداد ميهمانان فهميد اينها به دنبال كار مهمى مى روند وتنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده اند، زيرا براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود وشايد هم به جهت عجله اى كه نشان مى دادند، احساس كرد مأموريت مهمى دارند، از اين رو ابراهيم (علیه السلام)

ص: 291


1- راهنما، ج 18، ص 41.
2- تفسير كبير، ج 28، ص 214؛ فتح القدير، ج 5، ص 87؛ مراغى، ج 26، ص 183.
3- تبيان، ج 9، ص 387؛ نمونه، ج 22، ص 345؛ مجمع البيان، ج 9، ص 237؛ روح المعانى، ج 27، ص 12؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 45؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 119.
4- نور، ج 11، ص 251.
5- راهنما، ج 18، ص 45.

گفت: پس به دنبال چه كار مهمى آمده ايد اى فرستادگان خدا؟! ملائكه مأموريت خويش را فاش ساختند كه براى نابودى قوم مجرم (قوم لوط) آمده ايم.

10. اخبار مهم را نخست بايد به كسانى داد كه مرتبه ومسئوليت آنها بالاتر است، از اين رو فرشتگان خبر عذاب قوم لوط را به حضرت ابراهيم (علیه السلام) دادند؛ نه به حضرت لوط.(1)

11. اسراف وزياده روى در گناه عامل نزول عذاب است: حجارة من طين... للمسرفين. وصف «مسرفين» مشعر به عليّت است.(2)

12. در ميان قوم لوط تنها يك خانواده مؤمن وجود داشت كه بنا بر قول امام صادق (علیه السلام) حضرت لوط در نيمه شب با دختران خود از شهر خارج شدند وايمانشان عامل مصونيت از عذاب الهى شد.(3)

13. عذاب فرود آمده بر قوم لوط عذابى سخت ويرانگر ودردناك بود، زيرا در پى نزول عذاب اليم بر قوم لوط تنها نشانه اى از آنان بر جاى ماند: وتركنا فيها ءاية... معلوم مى شود تمامى مظاهر زندگى آنان از ميان رفته بود.(4)

ص: 292


1- تفسير كبير، ج 28، ص 210؛ روح المعانى، ج 27، ص 14.
2- راهنما، ج 18، ص 52.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 127.
4- راهنما، ج 18، ص 55.

آیه 38-60

اشاره

وَ في مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) فَتَوَلّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُليمٌ (40) وَ في عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقيمَ (41) ما تَذَرُ مِنْ شَيْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّ جَعَلَتْهُ كَالرَّميمِ (42) وَ في ثَمُودَ إِذْ قيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّى حينٍ (43) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (44) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرينَ (45) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ (46) وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ (47) وَ اْلأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (48) وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (49) فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ إِنّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (50) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ إِنّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ (51) كَذلِكَ ما أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (52) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (53) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (54) وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ (55) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ (56) ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ (57) إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ (58) فَإِنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذَنُوبًا مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (59) فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ يَوْمِهِمُ الَّذي يُوعَدُونَ (60)

ترجمه

و در (زندگى) موسى نيز (نشانه ودرس عبرتى بود) هنگامى كه او را با دليلى آشكار به سوى فرعون فرستاديم؛ * اما او با تمام وجودش از وى روى برتافت وگفت: «اين مرد يا ساحر است يا ديوانه!» * از اين رو ما او ولشكريانش را گرفتيم وبه دريا افكنديم در حالى كه در خور سرزنش بود. * و (همچنين) در سرگذشت «عاد» (آيتى است) در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنها فرستاديم، * كه بر هيچ چيز نمى گذشت مگر اينكه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مى ساخت. * ونيز در سرگذشت قوم «ثمود» عبرتى است در آن هنگام كه به آنان گفته شد: «مدتى كوتاه بهره مند باشيد (وسپس منتظر عذاب)!» * آنها از فرمان پروردگارشان سرباز زدند، وصاعقه آنان را فرا گرفت در حالى كه (خيره خيره) نگاه مى كردند (بى آنكه قدرت دفاع داشته باشند). * چنان بر زمين افتادند كه توان برخاستن نداشتند ونتوانستند از كسى يارى طلبند! * همچنين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم، زيرا قوم فاسقى بودند. * وما آسمان را با قدرت بنا كرديم، وهمواره آن را وسعت مى بخشيم. *

ص: 293

وزمين را گسترديم، وچه خوب گستراننده اى هستيم! * واز هر چيز يك جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد. * پس به سوى خدا بگريزيد، كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم. * وبا خدا معبود ديگرى قرار ندهيد، كه من براى شما از سوى او بيم دهنده اى آشكارم. * اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مگر اينكه گفتند: «او ساحر است يا ديوانه!» * آيا يكديگر را به آن سفارش مى كردند (كه همه چنين تهمتى بزنند)؟! نه، بلكه آنها قومى طغيانگرند. * حال كه چنين است از آنها روى بگردان كه هرگز در خورِ ملامت نخواهى بود؛ * وپيوسته تذكّر ده، زيرا تذكّر مؤمنان را سود مى بخشد. * من جنّ وانس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند (واز اين راه تكامل يابند وبه من نزديك شوند). * هرگز از آنها روزى نمى خواهم، ونمى خواهم مرا اطعام كنند. * خداوند روزى دهنده وصاحب قوت وقدرت است. * وبراى كسانى كه ستم كردند، سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانش (از اقوام ستمگر پيشين)؛ بنا بر اين عجله نكنند! * پس واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

رسالت حضرت موسى (علیه السلام) با معجزه روشن، هلاكت اقوام مختلف مانند فرعون ولشكريانش، قوم عاد، قوم ثمود وقوم نوح (علیه السلام)، خلقت آسمان وزمين، جفت آفريده شدن موجودات براى تذكر، طغيانگرى اقوام انبيا عامل تكذيبشان، هدف از خلقت، رازقيت خداوند ووعده عذاب به تبهكاران.

ب. منظور از «ركن» در آيه شريفه فتولّى بركنه ممكن است يكى از موارد ذيل باشد:

1. اشاره به اركان بدن؛ يعنى فرعون به طور كامل وبا تمام اركان بدن به موسى پشت كرد.

2. منظور در اينجا لشكر فرعون است؛ يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد واز پيام حق رو گردان شد.

3. منظور آن است كه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت وهم اركان حكومت ولشكر خود را منحرف ساخت.(1)

ص: 294


1- تبيان، ج 9، ص 392؛ نمونه، ج 22، ص 363؛ روح المعانى، ج 27، ص 15؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 201؛ مراغى، ج 27، ص 6.

ج. أرسلنا عليهم الريح العقيم باد عقيم آن بادى است كه از آوردن فايده اى كه در بادها مطلوب است؛ مانند حركت دادن ابرها، تلقيح درختان، باد دادن خرمنها، پرورش حيوانات وتصفيه هوا امتناع دارد واز آن عقيم است. چنين بادى تنها اثرش هلاك كردن مردم است.(1)

د. وفِى ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِينٍ (الذاريات، 43)

منظور از مهلت، حتى حين سه روز است كه در آيه 65 هود بيان شده است.

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِى دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (هود، 65)

ه -. فما استطاعوا من قيام بعيد نيست كه كلمه «استطاعوا» در اينجا متضمن معناى تمكن باشد، چون كلمه استطاعت براى گرفتن مفعول «مِنْ» نمى خواهد ودر اينجا با «مِنْ» مفعول گرفته، فرموده: «من قيام»، پس معنايش اين مى شود كه متمكن از برخاستن از آنجا كه نشسته بودند نشوند. خلاصه مهلت نبود كه از عذاب خدا فرار كنند واين تعبير كنايه است از اينكه خداوند اين قدر به ايشان مهلت نداد كه از جاى خود برخيزند.(2)

و. تعبير (من قبل) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون ولوط وعاد وثمود سرگذشت اسفبار قوم نوح را كه قبل از آنها بودند شنيده بودند؛ اما متأسفانه آنها را بيدار نكرده وخود به سرنوشتى مشابه آنها گرفتار شدند.(3)

ز. در اينكه منظور از انّا لموسعون چيست، بستگى به اين دارد كه براى «ايد» در والسماء بنينها بأيدٍ چه معنايى را بپذيريم؛ اگر به معناى قدرت باشد، آيه مى گويد كه ما آسمان را با قدرتى بنا كرديم كه با هيچ مقياسى وصف واندازه گيرى نمى شود وما داراى وسعتى در قدرت هستيم كه هيچ چيزى آن قدرت را مبدل به عجز نمى كند.

اگر به معناى نعمت باشد، معناى آيه چنين مى شود كه ما آسمان را بنا كرديم در حالى كه بنا كردنش مقارن با نعمتى بود كه آن نعمت را با هيچ مقياسى نمى توان تقدير كرد وما داراى نعمتى واسع وغنايمى مطلقه هستيم؛ خزانه هاى ما با اعطاى رزق پايان نمى پذيرد.

ص: 295


1- تبيان، ج 9، ص 392؛ الميزان، ج 18، ص 571؛ كشاف، ج 4، ص 403؛ مجمع البيان، ج 9، ص 240؛ روح المعانى، ج 27، ص 15؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 50؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 201.
2- الميزان، ج 18، ص 572؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 52.
3- نمونه، ج 22، ص 368-369.

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«اليد فى كلام العرب القوّة والنعمة قال... والسماء بنيناها بأيد أى بقوّة».(1)

ح. ومن كل شىء خلقنا زوجين زوجيت در اين گونه آيات مى تواند اشاره به معناى دقيق ترى باشد، زيرا واژه «زوج» را معمولاً به دو جنس نر وماده مى گويند؛ خواه در عالم حيوانات باشد يا گياهان، وهر گاه آن را كمى توسعه دهيم، تمام نيروهاى مثبت ومنفى را شامل مى شود. با توجه به اينكه قرآن در آيه فوق مى گويد: من كلّ شىء، مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياى جهان از ذرات مثبت ومنفى ساخته شده وامروز از نظر علمى مسلم است كه اتمها از اجزاى مختلفى تشكيل يافته اند. از جمله اجزايى كه داراى بار الكتريكى منفى هستند والكترون ناميده مى شوند واجزايى كه داراى بار الكتريكى مثبت هستند وپروتون نام دارند.(2)

ط. ففرّوا الى الله مراد از فرار كردن به سوى خدا، انقطاع به سوى اوست به دست برداشتن از كفر، وگريزان بودن از عقابى كه كفر به دنبال دارد ومتوسل شدن به ايمان به خداى تعالى به تنهايى واينكه او را يگانه معبودى بى شريك براى خود بگيرند.(3)

ى. جمله ولا تجعلوا مع الله الها ءاخر به منزله تفسيرى براى جمله ففرّوا إلى الله است ومعنايش اين است: مراد ما از اينكه گفتيم به سوى خدا بگريزيد ودست از غير او برداريد، اين است كه به خداى يكتا برگرديد، به خدايى كه شريكى در الوهيت ومعبوديت ندارد.(4)

ك. آيه 56 در حقيقت غرض خلقت را بيان مى كند وآن اينكه خلق، عابد خدا باشند؛ نه اينكه او معبود خلق باشد، زيرا فرموده: إلاّ ليعبدون؛ يعنى تا آنكه مرا بپرستند ونفرموده تا من پرستش شوم، وعبادت مردم نه براى آن است كه خداوند به كمالى برسد، زيرا او منزه از نقص وحاجت است، بلكه غرض از عبادت، به كمال رسيدن انسان است.(5)

ل. ذكر اطعام بعد از رزق: وما أريد منهم من رزق وما أريد أن يطعمون از قبيل ذكر

ص: 296


1- فتح القدير، ج 5، ص 91؛ نور الثقلين، ج 5، ص 219؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 52.
2- نمونه، ج 22، ص 376.
3- الميزان، ج 18، ص 574؛ روح المعانى، ج 27، ص 18؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 53؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 204.
4- الميزان، ج 18، ص 574؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 204.
5- الميزان، ج 18، ص 579؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 55.

خاص بعد از عام است كه معمولاً در جايى به كار مى رود كه گوينده نسبت به خاص عنايتى بيشتر دارد ودر اينجا خداى تعالى خواسته است در بين همه انحاى رزق، عنايت بيشتر خود را نسبت به طعام بفهماند واين بدان جهت است كه احتياج به طعام خوردن وسوختِ بدن را تأمين كردن، از ساير حوايج انسان وسيع تر است وساير حوايجش به آن اهميت نيست، زيرا بدن همواره سوخت وساز دارد؛ هنگامى طعام مى خورد كه گرسنه است وبعد از خوردن هم آن را دفع نموده دو باره گرسنه مى شود.(1)

م. منظور از تهديدى كه در اين آيه شريفه شده است: فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون عذاب دنيوى است، زيرا اولاً: عجله اى كه بعضى از كفار داشتند، بيشتر براى اين بود كه به پيامبر مى گفتند: اگر راست مى گويى پس چرا عذاب الهى بر ما نازل نمى شود واين مسلما اشاره به عذاب دنياست.

ثانيا: تعبير به مثل ذنوب اصحابهم ظاهرا اشاره به سرنوشت اقوامى است كه در اين سوره از آنها ياد شده؛ مانند قوم لوط وفرعون وعاد وثمود كه هر يك به نوعى از عذاب دنيا گرفتار شدند واز ميان رفتند.(2)

ن. اگر تعبير للّذين ظلموا كه در آيه قبلى بود در اين آيه به للّذين كفروا تبديل شده، براى اين بود كه توجه دهد به اينكه مراد از ظلم در آنجا كفر است؛ نه ظلم به مردم.(3)

ص. اين آيه شريفه در حقيقت اشاره به غناى پروردگار از هر كس وهر چيز است واگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيست كه سودى كند، بلكه مى خواهد بر آنها جودى كند.(4)

ع. تعبير به سه اسم «رزّاق»، «ذوالقوّة» و «متين»، براى اين است كه بر انحصار روزى دادن در خداى تعالى دلالت كند وبفهماند كه خدا در رساندن رزق به روزى خواران با همه كثرتى كه دارند ناتوان وضعيف نمى شود.(5)

ص: 297


1- الميزان، ج 18، ص 583.
2- نمونه، ج 22، ص 400-401.
3- الميزان، ج 18، ص 585.
4- نمونه، ج 22، ص 388.
5- الميزان، ج 18، ص 584؛ روح المعانى، ج 27، ص 23.

نكته ها

1. اگر در اين آيه شريفه تنها فرعون را ملامت كرده با اينكه تمام لشگريانش شريك با او بودند، بدين جهت است كه فرعون امام ورهبر آنان به سوى هلاكت بود، هم چنان كه در باره او صريحا فرموده است: يقدم قومه يوم القيامة فأوردهم النار.(1)

2. اقدام الهى به كيفر دادن فرعون ولشگريانش پس از اتمام حجت بر آنها بود؛ بسلطانٍ مبين... فاخذناه وجنوده.(2)

3. افكنده شدن فرعون ولشگريانش در دريا با حقارت وذلّت همراه بود. واژه «نبذ» اشعار به افكندن همراه با ذلت دارد، زيرا «نبذ» اختصاصا در دور ريختن اشيايى به كار مى رود كه فاقد ارزش اند.(3)

4. وفِى عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (الذاريات، 41)

آيه فوق بطور مفصل ومشروح در سوره احقاف بيان شده است.

واذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ... فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضا مُسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ * تدَمِّرُ كُلَّ شَىْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لاَ يُرَى إِلاَّ مَسَاكِنُهُمْ كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ (الأحقاف، 21 تا 25)

5. عذابى كه خداوند به وسيله باد بر قوم عاد فرستاد، به طور كلى آنها را نابود ساخت. تعبير ما تذر من شىء مى رساند كه اين باد به هر جسمى كه مى وزيد آن را در معرض متلاشى شدن قرار مى داد.(4)

6. خداوند به قوم ثمود كه مرتكب كشتن ناقه حضرت صالح (علیه السلام) شدند، سه روز بيشتر مهلت نداد وآنها را عذاب كرد، چنان كه مى فرمايد: فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب. (هود، 65)

7. خداوند اگر بخواهد ستمگران را نابود كند بوسيله خاك وآب وهوا وآتش كه از عناصر اوليه زندگى هستند نابود مى كند، چنان كه قوم لوط را به وسيله خاك: حجارة من

ص: 298


1- هود، 98؛ الميزان، ج 18، ص 571.
2- راهنما، ج 18، ص 60.
3- همان.
4- راهنما، ج 18، ص 63.

طين، فرعون را به وسيله آب: فنبذناهم فى اليم، قوم عاد را به وسيله (هواء) بادى كه به وسيله هوا حركت مى كند: ارسلنا عليهم الريح العقيم وقوم ثمود را به وسيله آتش: فأخذتهم الصاعقة به هلاكت رساند.(1)

8. قوم نوح داراى فسق وگناه مستمر بودند. كلمه «كانوا» دلالت بر استمرار دارد. بيان سرنوشت وعلت نابودى قوم نوح در مقام هشدار به همه امتهاست كه بدانند هر گاه علت نزول عذاب در قومى فراهم آيد، آنها نيز چون قوم نوح مبتلا خواهند شد.(2)

9. خداوند با قدرت عظيم خود آسمان را بنا كرده است. كلمه «ايد» نكره است ودلالت بر عظمت دارد.(3)

10. جالب توجه اينكه تعبير به انّا لموسعون با استفاده از جمله اسميه واسم فاعل دليل بر تداوم اين موضوع است ونشان مى دهد كه اين گسترش همواره وجود داشته وهمچنان ادامه دارد واين درست همان چيزى است كه امروزه به آن رسيده اند كه تمام كرات آسمانى وكهكشانها در آغاز در مركز واحدى جمع بوده، سپس انفجار عظيم وبى نهايت وحشتناكى در آن رخ داده وبه دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده وبه صورت كرات در آمده وبه سرعت در حالت توسعه است.(4)

11. دل سپردن به غير خدا مايه هلاكت انسان است: ففرّوا الى الله، زيرا فرار همواره از هلاكت به سوى پناهگاهى صورت مى گيرد كه در آن ايمنى است.

12. پيامبران را «ساحر» مى خواندند، زيرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى منطقى نداشتند و «مجنون» خطاب مى كردند، چون همرنگ محيط نبودند ودر برابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.(5)

13. منشأ اصلى تهمت جنون يا سحر به انبيا، روحيه طغيانگرى بشر است: الاّ قالوا ساحر أو مجنون... بل هم قوم طاغون.

ص: 299


1- تفسير كبير، ج 28، ص 224.
2- راهنما، ج 18، ص 66.
3- راهنما، ج 18، ص 67.
4- نمونه، ج 22، ص 375.
5- نمونه، ج 22، ص 380.

14. نظير آيه 48 ذاريات: والْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ

آيه 53 طه است: الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى

15. تعبير به «ماهدون» تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد خداوند زمين را با تمام وسايل استراحت براى زندگى انسانها ممهّد وآماده ساخته است، زيرا «ماهد» از ريشه «مهد» به معناى گاهواره ويا هر محلى است كه براى استراحت آماده مى كنند. چنين محلى بايد آرام، مطمئن، محفوظ، گرم ونرم باشد وهمه اين شرايط در كره زمين حاصل است.(1)

16. مؤمنان همواره از تذكر پيامبر بهره مند مى شوند؛ «تنفع» فعل مضارع ودليل بر استمرار است.(2)

17. سؤال: چرا با اينكه فرشتگان از مكلفان هستند ومنظور از خلقت آنان نيز عبادت است، چنان كه مى فرمايد: بل عباد مكرمون و لا يستكبرون عن عبادته در عين حال در آيه شريفه وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون نامى از آنها برده نشده است ؟

پاسخ: منظور از آيه شريفه، بيان كار قبيح موجوداتى است كه خداوند آنها را براى عبادت خلق كرده است كه چرا هدف خلقت را رها كرده اند واين موجودات منحصر به جن وانس است؛ نه فرشتگان.(3)

18. خداوند متعال در آيات پيشين براى بيان امر خلقت، ارسال رسل، انزال عذاب و... از ضمير «ما» استفاده مى كرد، زيرا واسطه هايى وجود داشتند؛ اما در اينجا فقط از ضمير «مَنْ» استفاده مى كند: ليعبدونِ؛ يعنى عبادت امرى است كه بايد مختص به خداى سبحان باشد وهيچ فردى در آن شركت نداشته باشد.

19. اگر در آيه شريفه «جنّ» را جلوتر از «انس» آورده، براى اين است كه سخن از خلقت است وخلقت جن قبل از خلقت انس بوده است: والجانّ خلقناه من قبل من نار السّموم.(4)

20. در آيات مختلف قرآن به هدف آفرينش انسان يا مجموعه جهان هستى اشاراتى شده

ص: 300


1- نمونه، ج 22، ص 375.
2- راهنما، ج 18، ص 77.
3- تفسير كبير، ج 28، ص 232.
4- حجر، 27؛ الميزان، ج 18، ص 583.

است كه در ابتداى امر ممكن است مختلف به نظر برسد؛ ولى با دقت مى بينيم همه به يك هدف باز مى گردد:

الف. عبادت وبندگى: وما خلقت الجنّ والانس الاّ ليعبدون. (ذاريات، 56)

ب. علم وآگاهى از صفات خداوند: الله الّذى خلق سبع سموات ومن الارض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعلموا انّ الله على كلّ شىء قدير. (طلاق، 12)

ج. آزمايش بشر: وهو الّذى خلق السّموات والارض فى ستّة أيّام وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً. (هود، 7)

د. رحمت الهى؛ الاّ من رحم ربك ولذلك خلقهم.... (هود، 119)

كمى دقت در اين آيات نشان مى دهد كه بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است؛ آگاهى ومعرفت، مقدمه اى براى آزمون وتربيت بشر وآن هم مقدمه اى براى بهره گيرى از رحمت خداوند است.(1)

در چهار آيه فوق هدف از خلقت با حرف «لام» بيان شده ويكى از معانى «لام» هدف وغايت است: «ليعبدون»، «لتعلموا»، «ليبلوكم» و «لذلك».

از مجموعه اين چهار آيه استفاده مى شود كه هدف از خلقت تكامل بشر است كه در پرتو شناخت خداوند صورت مى گيرد وشناخت خداوند از شناخت امام معصوم (علیه السلام) جدا نيست، از اين رو امام صادق (علیه السلام) از امام حسين (علیه السلام) نقل مى كند كه آن بزرگوار فرمود:

«يا أيّها النّاس ما خلق الله العباد إلاّ ليعرفوه، وإذا عَرَفوه عَبَدُوه، وإذا عبدوه استغنوا بعبادته عنْ عِبادة غيره - فقال رجل: يابن رسول الله ما معرفة الله ؟ قال: «معرفة أهل كلِّ زمانٍ إمامَهم الّذى يَجب عَليهم طاعته».(2)

ص: 301


1- تفسير نمونه، ج 24، ص 263.
2- بحار، ج 23، ص 83.

ص: 302

سوره طور

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الطُّورِ (1) وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (2) في رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (4) وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (5) وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ (7) ما لَهُ مِنْ دافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْرًا (9) وَ تَسيرُ الْجِبالُ سَيْرًا (10) فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (11) الَّذينَ هُمْ في خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلى نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هذِهِ النّارُ الَّتي كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (14) أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (15) اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به كوهِ طور * وكتابى كه نوشته شده، * در صفحه اى گسترده، * وسوگند به «بيت المعمور»، * وسقف برافراشته، * ودرياى مملوّ وبرافروخته، * كه عذاب پروردگارت واقع مى شود، * وچيزى از آن مانع نخواهد بود! * (اين عذاب الهى) در آن روزى است كه آسمان به شدت به حركت در مى آيد، * وكوهها از جا كنده ومتحرك مى شوند! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان، * همانان كه در سخنان باطل به بازى مشغولند! * در آن روز كه آنها را به زور به سوى آتش دوزخ مى رانند. * (به آنها مى گويند:) اين همان آتشى است كه آن را انكار مى كرديد! * آيا اين سحر است يا شما نمى بينيد؟! * در آن وارد شويد وبسوزيد؛ مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد، براى شما يكسان است، زيرا تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد!

تفسير

الف. در اين سوره خداوند پنج سوگند بر حتمى بودن عذاب قيامت ياد مى كند، وبعد از آن اوصاف آن روز وسرنوشت تبهكاران را بيان مى كند. ارتباط پنج سوگند با يكديگر بدين گونه است كه سه سوگند نخست رابطه نزديكى با يكديگر دارند، زيرا همه از وحى وخصوصيات آن سخن مى گويند؛ كوه «طور» محل نزول وحى بود، «كتاب مسطور» نيز اشاره به كتاب آسمانى؛ خواه تورات باشد يا قرآن، و «بيت المعمور» محل رفت وآمد فرشتگان

ص: 303

است؛ اما دو سوگند ديگر از آيات تكوينى سخن مى گويد (در برابر سه سوگند نخست كه از آيات تشريعى سخن مى گفت) اين دو سوگند يكى اشاره به آسمان با عظمت است وديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه در آستانه قيامت رخ مى دهد، بنا بر اين توحيد ونبوت ومعاد در اين پنج سوگند جمع است.(1)

ب. بعضى از مفسران گفته اند: «طور» به معناى مطلق كوه است وهر كوهى را طور مى گويند، ليكن استعمالش در آن كوهى كه موسى (علیه السلام) با خداوند متعال سخن گفت غلبه يافته ودر آيه شريفه هم مناسب تر آن است كه همان كوه طور منظور باشد، زيرا همواره به چيزى سوگند مى خورند كه نوعى قداست داشته باشد واز ميانه كوهها اين كوه است كه خداوند آن را مقدس دانسته وپربركتش ساخته، چنان كه در آيه وطور سينين (تين، 2) نيز به آن سوگند خورده ودر آيات ديگر آن را مقدس ومبارك دانسته است: فاخلع نعليك إنّك بالواد المقدّس طوى (طه، 12) و نودى من شاطىء الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة.(2)

بعضى هم گفته اند: مراد مطلق كوههاست وخداوند به همه كوه ها سوگند ياد كرده از اين جهت كه در كوه ها انواع نعمتها را قرار داده وفرموده است: وجعل فيها رواسى من فوقها وبارك فيها.(3)

ج. در معناى «كتاب مسطور» احتمالاتى بيان شده است، از جمله: «لوح محفوظ»، «قرآن كريم»، «نامه اعمال»، «تورات»؛ ليكن در آيه شريفه با توجه به سوگند پيش از آن، اشاره دارد به تورات يا همه كتب آسمانى.(4)

د. «بيت معمور» مسجد ملائكه است كه در طبقه چهارم آسمان است وپيامبر (صلی الله علیه و آله) در شب معراج در آنجا نماز خواند، جبرئيل اذان گفت وتمام پيامبران وفرشتگان به او اقتدا كردند.(5)

ه -. والسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (الطور، 5)

ص: 304


1- نمونه، ج 22، ص 413.
2- قصص، 30؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 58.
3- سجده، 10؛ الميزان، ج 19، ص 2؛ روح المعانى، ج 27، ص 26؛ اطيب البيان، ج 12، ص 292؛ روح المعانى، ج 27، ص 26؛ مراغى، ج 27، ص 17.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 247؛ نمونه، ج 22، ص 411؛ روح المعانى، ج 27 / ص 27؛ روح المعانى، ج 27، ص 27؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 59؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 209؛ مراغى، ج 27، ص 17.
5- مجمع البيان، ج 2، ص 247؛ اطيب البيان، ج 12، ص 293.

منظور از سقف مرفوع آسمان است بدليل آيه 32 انبيا كه مى فرمايد:

وجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفا مَحْفُوظا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ (الأنبياء، 32)

و. در اينكه «بحر مسجور» ودرياى افروخته كجاست، برخى گفته اند: همين اقيانوسهاى كره زمين است كه در آستانه قيامت برافروخته مى شود وسپس منفجر مى گردد، چنان كه مى فرمايد: واذا البحار سجّرت (تكوير، 6) يا واذا البحار فجّرت(1)؛ ليكن برخى ديگر آن را به دريايى از مواد مذاب كه در دل كره زمين است تفسير كرده اند وسخن امام باقر (علیه السلام) شاهد بر اين معناست كه فرمودند: قارون در بحر مسجور عذاب مى شود. در حالى كه مى دانيم قرآن مى فرمايد: قارون وگنجهايش در اعماق زمين فرو رفت: فخسفنا به وبداره الارض.(2)

ز. مراد از عذابى كه از واقع شدنش خبر مى دهد، عذاب روز قيامت است، همان عذابى كه خداوند متعال آن را به كفّار تكذيب كننده آيات الهى وعده داده است.(3)

ح. آيه شريفه 7 دلالت دارد كه اين عذاب از امورى است كه حكمش حتمى شده وگريزى از وقوعش نيست.(4)

ط. يوم تمور السماء مورا در معناى «مور» چند وجه ذكر شده است: جريان سريع، حركت ورفت وآمد، موج وسرعت وحركت دورانى. استفاده اى كه از مجموع اين معانى مى شود اين است كه «مور» همان حركت سريع ودورانى وتوأم با رفت وآمد واضطراب است.(5)

ى. اگر كلمه «كتاب» در اين آيه نكره وبدون الف ولام آمده براى اين است كه اشاره كند به اينكه چنين كتابى بى نياز از تعريف است واين قسم نكره آوردن خود مستلزم نوعى تعريف است.(6)

ك. «مور» در آيه اشاره است به درهم پيچيده شدن عالم آسمانها كه در آيات ديگرى نيز به آن اشاره شده است؛ مانند اذا السماء انفطرت * واذا الكواكب انتثرت (انفطار، 1-2)،

ص: 305


1- انفطار، 3؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 61.
2- قصص، 81؛ نمونه، ج 22، ص 414؛ روح المعانى، ج 27، ص 28؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 61.
3- الميزان، ج 19، ص 7؛ مراغى، ج 27، ص 19.
4- الميزان، ج 19، ص 7.
5- روح المعانى، ج 27، ص 29؛ نمونه، ج 22، ص 418؛ روح المعانى، ج 27 / ص 29.
6- الميزان، ج 19، ص 6؛ روح المعانى، ج 27، ص 27.

يوم نطوى السماء كطى السّجل للكتب (انبيا، 104) و والسماء مطويات بيمينه(1)

ل. آيه وتسير الجبال سيرا اشاره است به آن زلزله عظيمى كه قبل از قيامت در زمين رخ مى دهد كه قرآن كريم از آن در چند مورد ياد كرده است، مانند وبسّت الجبال بسّا (واقعه، 5) و وسيّرت الجبال فكانت سرابا.(2)

م. جمله انّما تجزون ما كنتم تعملون در مقام تعليل براى لازم بودن عذاب نامبرده ويكسان بودن صبر وجزع است وبدين معناست كه آنچه گفتيم اين عذاب برايتان حتمى است واز شما جدا نمى شود براى اين بود كه ما آن را از جاى ديگر نياورده ايم، بلكه عين عمل خود شماست.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 6 طور: والْبَحْرِ الْمَسْجُورِ

آيه 6 تكوير است: وإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ

2. اگر عذاب را به ربّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت داده، براى اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ضد آنهايى كه دعوتش را تكذيب كردند تأييد نموده وآن جناب را دلگرم كند.(4)

3. وجه ارتباط سوگندهاى پنج گانه در عالم تكوين وتشريع به موضوعى كه سوگند براى آن ياد شده آن است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان را بار ديگر به زندگى وحيات مجدد برگرداند: إنّ عذاب ربّك لواقع * ماله من دافع.

4. تكذيب كنندگان حق هميشه در باطل غوطه ور هستند. (يلعبون) فعل مضارع ودلالت بر استمرار دارد. نكته قابل توجه اينكه غوطه ور شدن در باطل، منحصر به مشركان صدر اسلام نيست، بلكه شامل تمام انسانهاى مادى مى شود كه در خيالات وافكار ناقص به سر مى برند.

5. كفار به كتاب آسمانى نسبت سحر مى دادند، چنانكه از دو آيه ذيل استفاده ميشود.

فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ (يونس، 76)

ص: 306


1- زمر، 67؛ الميزان، ج 19، ص 7؛ اطيب البيان، ج 12، ص 294.
2- نبأ، 20؛ الميزان، ج 19، ص 7.
3- الميزان، ج 19، ص 11.
4- الميزان، ج 19، ص 7.

ولَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ كَافِرُونَ (الزخرف، 30)

در قيامت خداوند كفار را به جهنم مى برد وبه آنها خطاب مى كند آيا اين جهنم هم سحر است.

هذِهِ النَّارُ الَّتِى كُنْتُمْ بِهَا تُكَذِّبُونَ * أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنْتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ (الطور، 15)

6. در نحوه ورود مجرمان به سوى جهنم، قرآن كريم تعبيرات مختلفى دارد از جمله:

الف) آنان را دستگير ودر غل وزنجير قرار مى دهند: خذوه فغلّوه * ثم الجحيم صلّوه. (حاقه، 30-31)

ب) آنان را دستگير وبه شدت به جهنم مى برند: خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم. (دخان، 47)

ج) آنان را به سوى جهنم مى رانند: يدعّون الى النار و ونسوق المجرمين الى جهنم وردا. (مريم، 86)

7. جمله فاصبروا او لاتصبروا دلالت دارد بر اينكه كافران از عذاب الهى رهايى نخواهند يافت وصبر در دنيا يا موجب ستايش است يا موجب پاداش؛ به خلاف صبر در عذاب الهى كه فاقد اين دو جهت است.(1)

8. مجرمان در دوزخ جزاى عمل خويش را بايد تحمل كنند؛ خواه صبر كنند يا صبر نكنند، تفاوتى ندارد، هر چند تقاضاى نجات كنند باز نتيجه اى ندارد، از اين رو در جواب تقاضاى نجات آنان: ربّنا أخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون مى فرمايد: قال اخسئوا فيها ولا تكلّمون. (مؤمنون، 107-108)

گاهى از مالك تقاضاى نجات مى كنند: ونادوا يا مالك ليقض علينا ربك قال انّكم ماكثون (زخرف، 77)، گاهى از خزنه جهنم تقاضاى تخفيف عذاب مى كنند: وقال الّذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنّا يوما من العذاب * قالوا او لم تك تأتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا وما دعاء الكافرين الاّ فى ضلال.(2)

ص: 307


1- مراغى، ج 27، ص 21.
2- مؤمن، 49-50؛ اطيب البيان، ج 12، ص 297.

آیه 17-28

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَعيمٍ (17) فاكِهينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئًا بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئينَ عَلى سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ (20) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فيها كَأْسًا لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنّا كُنّا قَبْلُ في أَهْلِنا مُشْفِقينَ (26) فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ (28)

ترجمه

پرهيزگاران در ميان باغهاى بهشت ونعمتهاى فراوان جاى دارند، * واز آنچه پروردگارشان به آنها داده وآنان را از عذاب دوزخ نگاه داشته است، شاد ومسرورند. * (به آنها گفته مى شود:) بخوريد وبياشاميد گوارا؛ اينها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد. * اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى زنند، و «حور العين» را به همسرى آنها در مى آوريم. * كسانى كه ايمان آوردند وفرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق مى كنيم؛ واز (پاداش) عملشان چيزى نمى كاهيم؛ وهر كس در گرو اعمال خويش است. * وهمواره از انواع ميوه ها وگوشتها - از هر نوع كه بخواهند - در اختيارشان مى گذاريم. * آنها در بهشت جامهاى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گويى در آن است ونه گناه، از يكديگر مى گيرند. * وپيوسته بر گردشان نوجوانانى براى (خدمت) آنان گردش مى كنند كه همچون مرواريدهاى درون صدف اند. * در اين هنگام رو به يكديگر كرده (از گذشته) سؤال مى نمايند؛ * مى گويند: «ما در ميان خانواده خود ترسان بوديم (مبادا گناهان آنها دامن ما را بگيرد)! * امّا خداوند بر ما منّت نهاد واز عذاب كُشنده ما را حفظ كرد. * ما از پيش او را مى خوانديم (ومى پرستيديم)، كه اوست نيكوكار ومهربان.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات انواع نعمتهاى بهشتى را كه براى پرهيزكاران آماده كرده بيان

ص: 308

مى كند وبعد از آن سخن بهشتيان را متذكر مى شود كه علت بهره مندى خود را توضيح مى دهند كه ما در دنيا از خداوند ترس داشتيم واو را پرستش مى كرديم.

ب. «حور» جمع «حوراء» و «احور» به كسى گفته مى شود كه سياهى چشمش كاملاً مشكى وسفيدى آن كاملاً شفاف باشد ويا به طور كلى كنايه از جمال وزيبايى كامل است چرا كه زيبايى بيش از همه در چشمان تجلى مى كند. «عين» جمع «عيناء» زنى است كه حدقه چشمش بزرگ باشد كه سبب مزيد زيبايى است.(1)

ج. جمله كل امرىء بما كسب رهين؛ يعنى اعمال هر كسى ملازم وهمراه اوست وهرگز از او جدا نمى شود خواه عمل نيك باشد يا بد وبه همين دليل متقين در بهشت با اعمال خويشند واگر فرزندانشان در كنار آنها قرار گيرند به اين معنا نيست كه از اعمال آنها كاسته شود.(2)

د. يتنازعون فيها كأسا... تنازع در «كأس» به معناى اجتماع كردن دور آن است، وهمين كه فرمود در آن قدحها لغو وتأثيم نيست، قرينه است بر اينكه منظور از «كأس» كه بر سر آن تنازع مى كنند قدح شراب است؛ اما شرابى كه آثار زشت شراب دنيا را ندارد.(3)

ه -. اهل بهشت به يكديگر مى گويند جهت اينكه خداوند بر ما منّت نهاد براى اين بود كه ما در دنيا همواره او را مى خوانديم واگر همواره او را مى خوانديم بدين جهت بود كه او پروردگارى نيكوكار ومهربان بود.(4)

نكته ها

1. تعبير متقين به جاى مؤمنان به دليل آن است كه اين عنوان هم ايمان را در بر دارد وهم جنبه هاى عمل صالح را به خصوص اينكه تقوا در يك مرحله مقدمه وپايه ايمان است، چنان كه مى فرمايد: ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتّقين.(5)

2. تقوا داراى مراتب است: تقوا از اعتقادات فاسد، تقوا از گناهان، تقوا از توجه به غير خدا.

ص: 309


1- نمونه، ج 22، ص 428.
2- نمونه، ج 22، ص 432؛ روح المعانى، ج 27، ص 33؛ مراغى، ج 27، ص 26.
3- الميزان، ج 19، ص 14؛ روح المعانى، ج 27، ص 34؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 68؛ مراغى، ج 27، ص 27.
4- الميزان، ج 19، ص 15؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 70؛ مراغى، ج 27 / ص 28.
5- بقره، 2؛ نمونه، ج 22، ص 424.

كلمه «المتقين» جمع محلى به الف ولام است وافاده عموم مى كند وشامل جميع مراتب تقوا مى شود.(1)

3. تعبير به «جنات» و «نعيم» به صيغه جمع (باغها ونعمتها) آن هم به صورت نكره، اشاره به تنوع وعظمت آن باغها ونعمتهاست.(2)

4. اگر كلمه «ربّهم» در جمله اى كوتاه دو بار تكرار شده است، براى اين بوده كه بفهماند پروردگارشان به ايشان عنايتى دارد.

5. تعبير به «هنيئا» اشاره به اين است كه خوردنيها ونوشيدنيهاى بهشتى هيچ گونه عوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد وهمچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كم وزياد كردن آن بيمارى وناراحتى به دنبال مى آورد. اين نعمتها كاملاً گواراست، زيرا نه مشقتى براى تحصيل آن لازم است ونه ترسى از پايان گرفتن وتمام شدن آن. چنان كه در آيه ديگرى مى فرمايد: كلوا واشربواهنيئا بما أسلفتم فى الايام الخاليه.(3)

6. در اين آيات خداوند قسمتى از نعمتهاى بهشتى را به ترتيب بيان كرده است؛ مسكن: (جنات)، خوردنى وآشاميدنى: كلوا واشربوا، تختهاى بهشتى: (سرر) وهمسر: (بحورٍ عين).(4)

7. تعبير به «متكئين» اشاره به نهايت آرامش بهشتيان است، زيرا انسان معمولاً در حال آرامش تكيه مى كند وافرادى كه نگران وناآرامند معمولاً چنين نيستند.(5)

8. خداوند در بهشت فرزندان مؤمن را كه از نظر عمل كمبود دارند به موجب عمل پدرانشان وپاداش، به آنها ملحق مى سازد، چنان كه اين معنا در روايتى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است:

«إذا دخل الرجل الجنة سأل عن أبويه وزوجته وولده فيقال له انّهم لم يبلغوا درجتك وعملك فيقول رب قد عملت لى ولهم فيؤمر بالحاقهم به».(6)

ص: 310


1- اطيب البيان، ج 12، ص 297.
2- نمونه، ج 27، ص 425؛ روح المعانى، ج 27، ص 30.
3- نمونه، ج 22، ص 427؛ تفسير كبير، ج 28، ص 248؛ مراغى، ج 27، ص 23.
4- تفسير كبير، ج 28، ص 248؛ مراغى، ج 27، ص 24.
5- نمونه، ج 22، ص 428.
6- مراغى، ج 27، ص 26؛ روح المعانى، ج 27، ص 32.

9. هر انسانى در نزد خداوند نسبت به اعمالى كه بايد انجام دهد بدهكار است وتا عمل را شايسته مانند اصحاب يمين بجا نياورد، از اين رهن رهايى پيدا نمى كند، از اين رو در آيه ديگر مى فرمايد: كل نفس بما كسبت رهينة إلاّ أصحاب اليمين.(1)

10. فرشتگان حامل عرش از خداوند ميخواهند كه پدران وهمسران وفرزندان مومنان وارد بهشت شوند.

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا... رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (غافر، 7 و 8)

در آيه 21 طور اجابت دعاى فرشتگان را بيان مى كند.

والَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَىْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ

11. تعبير «أمددناهم» نشان مى دهد كه نعمتهاى بهشتى جاودانى ومستمر است؛ يعنى ميوه ها وغذاهاى بهشتى آن چنان نيست كه با تناول كردن كمبودى پيدا كند ويا مثل ميوه هاى دنيا كه در فصول سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آن حاصل شود.(2)

12. تعبير ممّا يشتهون نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع وكميت وكيفيت ميوه ها وغذاها كاملاً آزادند هر آنچه بخواهند در اختيار دارند.(3)

13. تعبير لا لغو فيها ولا تأثيم اشاره دارد به اينكه شراب طهور هرگز عقل وهوش را از انسان نمى گيرد وهرگز سخنان ناموزون واعمال زشت كه از مستها سر مى زند از آنها سر نمى زند، بلكه به حكم آنكه شراب طهور است آنها را پاك تر وخالص تر وهوشيارتر مى كند.(4)

14. تعبير «يتنازعون» به معناى گرفتن از يكديگر است واين جمله اشاره به آن دارد كه بهشتيان به شوخى ومزاح وافزايش سرور، شراب طهور را از دست يكديگر مى كشند ومى نوشند.(5)

ص: 311


1- مراغى، ج 27، ص 26؛ روح المعانى، ج 27، ص 33؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 68.
2- نمونه، ج 22، ص 434.
3- نمونه، ج 22، ص 434؛ مراغى، ج 27، ص 27.
4- نمونه، ج 22، ص 433؛ روح المعانى، ج 27، ص 34.
5- روح المعانى، ج 27، ص 34؛ مراغى، ج 27، ص 27.

15. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤال شد: اگر خدمتگزار همچون مرواريد در صدف باشد، مخدوم يعنى مؤمنان بهشتى چگونه اند؟ حضرت فرمودند: برترى مخدوم بر خدمتگزار در آنجا همچون برترى ماه شب چهارده بر ساير ستارگان است:

«و الّذى نفسى بيده فَضْل المخدوم على الخادم كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب».(1)

16. تعبير به يطوف عليهم اشاره به آمادگى دائمى خدمتگزاران براى خدمت است. وجود اين خدمتكاران براى احترام واكرام بيشتر به بهشتيان است گرچه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست.(2)

17. از جمله نعمتهايى كه خداوند در اختيار بهشتيان قرار مى دهد، وجود نوجوانانى براى خدمت است كه همچون مرواريدهاى در صدفند: ويطوف عليهم غلمان لهم كأنّهم لؤلؤ مكنون.(3)

18. تعبير به «لهم» نشان مى دهد كه هر يك از مؤمنان، خدمتگزارانى مخصوص به خود دارند.(4)

19. تعبير به «يتسائلون» به معناى پرسش كردن از يكديگر است واشاره دارد به اينكه هر كدام از بهشتيان از دوستان خود سؤال مى كنند ووضع گذشته آنها را جويا مى شوند، زيرا گفت وگو در باره نجات از آن همه درد ورنج ورسيدن به اين همه مواهب خود، نيز لذتى است.(5)

20. تعبير به «مشفقين» يعنى توجه آميخته با ترس. احتمالاتى در اين زمينه داده شده است كه مى توان همه را بدين طريق جمع نمود:

الف) ترس از خداوند وتوجه به نجات خويشتن.

ب) ترس از انحراف خانواده وتوجه به امر تربيت آنها.

ج) ترس از دشمنان وتوجه به حفظ خويش در برابر آنان. با توجه به آيه شريفه بعد كه

ص: 312


1- نمونه، ج 22، ص 436؛ مجمع البيان، ج 9، ص 251؛ روح المعانى، ج 27 / ص 34.
2- نمونه، ج 22، ص 436.
3- نمونه، ج 22، ص 436.
4- نمونه، ج 22، ص 436.
5- نمونه، ج 22، ص 438؛ مراغى، ج 27، ص 28.

مى فرمايد: فمنّ الله علينا ووقانا عذاب السموم، معناى اول مناسب تر است.(1)

21. «منّ» به طورى كه راغب گفته به معناى انعام كردن به نعمت پرارج وگرانمايه است، ومنّت اگر با عمل انجام گيرد از كارهاى نيك واگر به زبان انجام شود از كارهاى زشت است مگر از خداى تعالى كه منّت نهادن قولى او هم نيكو است.(2)

22. تعبير به «سموم» به معناى حرارتى است كه در سوراخهاى بسيار ريز سطح پوست، داخل مى شود وانسان را آزار مى دهد يا مى كشد؛ عذاب سموم نيز چنين عذابى است (عذابى كه در تمام بدن نفوذ مى كند).(3)

23. بهشتيان در بهشت به اين واقعيت اعتراف مى كنند كه نيكوكار ورحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمان بيشتر احساس مى كنند كه خدا در مقابل اعمال ناچيز ما اين همه نيكى كرده ودر برابر آن همه لغزشها ما را مشمول رحمتش ساخته است: انا كنّا من قبل ندعوه انّه هو البرّ الرحيم.(4)

24. «برّ» در اصل به معناى خشكى است. سپس به كسانى كه اعمال نيكشان گسترده ووسيع است اطلاق مى شود. يكى از اوصاف خدا نيز برّ است، زيرا نيكى او همه جهانيان را فرا گرفته واز همه شايسته تر براى اين نام، ذات اقدس اوست.(5)

25. گوشه هايى از نعمتهاى مادى ومعنوى كه خدا به بهشتيان ارزانى داشته عبارت است از: باغهاى بهشت، نعمتهاى گوناگون، سرور وشادمانى، امنيت از عذاب جهنم، خوردن وآشاميدن، تكيه بر تختها، همسرانى از حور العين، ملحق شدن فرزندان با ايمان به آنها، انواع ميوه ها، انواع گوشتها، هر چه آنها بخواهند، شراب طهور در جام، خدمتگزاران مرواريدگون، تشكيل مجلس انس وگفت وگو از گذشته.(6)

ص: 313


1- نمونه، ج 22، ص 439؛ روح المعانى، ج 27، ص 35؛ مراغى، ج 27، ص 28.
2- الميزان، ج 19، ص 15.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 252؛ نمونه، ج 22، ص 440؛ روح المعانى، ج 27 / ص 35.
4- نمونه، ج 22، ص 438.
5- نمونه، ج 22، ص 440.
6- نمونه، ج 22، ص 440.

آیه 29-49

اشاره

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ (33) فَلْيَأْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقينَ (34)

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ (38) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُريدُونَ كَيْدًا فَالَّذينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ (43) وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفًا مِنَ السَّماءِ ساقِطًا يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ (44) فَذَرْهُمْ حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي فيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لا يُغْني عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا عَذابًا دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (47) وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حينَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ (49)

ترجمه

پس تذكّر ده، كه به لطف پروردگارت تو كاهن ومجنون نيستى. * بلكه آنها مى گويند: «او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم!» * بگو: «انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا، ومن انتظار نابودى شما را با عذاب الهى)!» * آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد، يا قومى طغيانگرند؟! * يا مى گويند: «قرآن را به خدا افترا بسته»؟! ولى آنان ايمان ندارند. * اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند! * يا آنها بى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق خويشند؟! * آيا آنها آسمانها وزمين را آفريده اند؟! بلكه آنها جوياى يقين نيستند. * آيا خزاين پروردگارت نزد آنهاست يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟! * آيا نردبانى دارند (كه به آسمان بالا مى روند) وبه وسيله آن اسرار وحى را مى شنوند؟! كسى كه از آنها اين ادعا را دارد دليل روشنى بياورد! * آيا سهم خدا دختران است وسهم شما پسران (كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد)؟! * آيا تو از آنها پاداشى مى طلبى كه در زير بارِ گران آن قرار دارند؟! * آيا اسرار غيب نزد آنهاست واز روى آن مى نويسند؟! * آيا مى خواهند نقشه شيطانى

ص: 314

براى تو بكشند؟! ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند! * يا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى به آنها داده)؟! منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مى دهند! * آنها (چنان لجوجند كه) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذابشان) سقوط مى كند مى گويند: «اين ابر متراكمى است!» * حال كه چنين است آنها را رها كن تا روز مرگ خود را ملاقات كنند! * روزى كه نقشه هاى آنان سودى به حالشان نخواهد داشت و (از هيچ سو) يارى نمى شوند. * وبراى ستمگران عذابى قبل از آن است (در همين جهان)؛ ولى بيشترشان نمى دانند. * در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر واستقامت كن، چرا كه تو در حفاظت كامل ما قرار دارى. وهنگامى كه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح وحمد گوى. * (همچنين) به هنگام شب او را تسبيح كن وبه هنگام پشت كردن ستارگان (وطلوع صبح).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دفع اتهام جنون از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، تهديد تبهكاران، طغيانگرى كفار، ناتوانى آنان از آوردن كتابى مانند قرآن، خالقيت خداوند، عدم اطلاع كفار از غيب، عدم سوددهى مكر وفريب آنان، وعده عذاب دنيا وآخرت وفرمان به صبر وتسبيح به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

در اين آيات يازده سؤال پى در پى آمده كه تمام راههاى فرار را مى بندد؛ در اين سؤالات كه به صورت استفهام انكارى است انسان بى اختيار در برابر عظمت آن سر تعظيم فرود مى آورد واقرار واعتراف مى كند.(1)

ب. دليل اينكه كاهن نبودن را مقيّد به قيد بنعمت ربّك كرده، اين است كه خواست تا بر خصوص آن حضرت (صلی الله علیه و آله) منت گذارد وبفرمايد كاهن نبودن ومجنون نبودن اختصاص به تو ندارد، بيشتر مردم همين گونه اند، ولى در تو نعمت خاصه ايست كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتى قرار بگيرى وخلاصه كهانت وديوانگى وامثال آن از تو محال است، بر خلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.(2)

ص: 315


1- نمونه، ج 22، ص 452.
2- الميزان، ج 19، ص 18؛ روح المعانى، ج 27، ص 36؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 71.

ج. در معناى جمله ريب المنون سه وجه بيان شده است: حوادث روزگار، حالت اضطراب وپريشانى، مرگ واطلاقِ ريب المنون در باره مرگ از اين نظر است كه وقت حصول آن نامعلوم است؛ نه اصل تحقق آن.(1)

د. «تَقَوّل» به معناى سخنى است كه انسان نزد خود مى سازد، بى آنكه واقعيتى داشته باشد.(2)

ه -. اصل كلمه «مصيطرون» از «سيطره» با (سين) است. گاهى «سين» آن را به «صاد» قلب مى كنند وسيطره به معناى غلبه وقهر است.(3)

و. از ظاهر سياق آيه شريفه 42 بر مى آيد كه مراد از كيد فريبكاران، مكرى است كه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى كردند ونسبتهايى است كه به آن جناب مى دادند از قبيل كهانت، جنون وشاعر بودن تا به اين وسيله مردم را از روى آوردن به وى منحرف كنند وبه اين وسيله دعوتش باطل وبى اثر شود، واين كيد، كيد به خودشان بود، چون در مرحله اول خود را از سعادت ابدى محروم مى ساختند.(4)

ز. يومهم الذى فيه يُصعقون مراد از روزى كه در آن هلاك مى شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجودات زنده در آسمانها وزمين مى ميرند وخود يكى از علامتهاى قيامت است. مؤيد اين معنا آيه بعدى است كه مى فرمايد: يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا.(5)

ح. كلمه «دون» در آيه 47 به معناى قبل است؛ مانند «دون» در آيه شريفه ولنذيقنهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر كه به همين معناست ومحتمل است به معناى «اقلّ» باشد؛ يعنى عذاب دنيا براى ستمكاران به مراتب از نظر شدت ودوام كمتر از عذاب آخرت است.(6)

ط. بعيد نيست كه مراد از عذاب سبك تر كه در اين آيه شريفه آمده است، عذاب قبر باشد وجمله ولكن اكثرهم لا يعلمون اشعارى دارد به اينكه در بين كفار ومكذّبين كسانى بوده اند كه به حقّانيت دعوت اسلام وبه اينكه ستمكاران عذاب دارند آگاه بودند؛ ولى در عين آگاهى

ص: 316


1- تفسير كبير، ج 255، ص 28؛ روح المعانى، ج 27، ص 36؛ جامع الاحكام / ج 17، ص 72؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 214.
2- نمونه، ج 22، ص 448؛ روح المعانى، ج 27، ص 37؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 73.
3- الميزان، ج 19، ص 20؛ روح المعانى، ج 27، ص 38؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 75.
4- الميزان، ج 19، ص 21.
5- الميزان، ج 19، ص 23؛ روح المعانى، ج 27، ص 39؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 77.
6- روح المعانى، ج 27، ص 40؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 217؛ مراغى، ج 27، ص 38.

بر كفر وتكذيب خود اصرار مى ورزيدند.(1)

ى. مراد از حكم، حكم خداى تعالى در باره مكذبين است كه ايشان را مهلت داد ومهر بر دلهايشان نهاد وپيامبر را مأمور كرده بود مردم را به سوى حق دعوت كند آن هم دعوتى كه مستلزم تحمّل اذيتها وآزارهاست. بنا بر اين، مراد از فإنّك بأعيننا اين است كه تو زير نظر ما هستى به طورى كه هيچ چيزى از حالت تو بر ما پوشيده نيست وما از تو غافل نيستيم.(2)

ك. در اينكه مراد از جمله حين تقوم چيست، وجوه مختلفى بيان شده است:

1. مطلق برخاستن.

2. مقصود هنگام برخاستن از خواب است.

3. مراد برخاستن از خواب قيلوله قبل از ظهر است.

4. منظور برخاستن از مجلس است.

5. برخاستن براى نماز واجب مقصود است.

6. مراد برخاستن براى هر نماز است.

7. منظور دو ركعت نافله نماز صبح است.(3)

لكن تمام اين اقوال بدون مدرك وتفسير به رأى است وكلمه حين تقوم مطلق است وشامل هر قيامى مى شود وآيه شريفه اشاره است به اينكه براى هر كارى كه قيام كردى ابتدا ذكر الهى را بگو كه باعث آسانى آن كار مى شود.(4)

ل. در آيه شريفه ومن اليل فسبّحه، «من» براى تبعيض است؛ يعنى يك قسمت از شب را تسبيح كن. بعضى گفته اند: منظور نماز مغرب وعشاست. برخى گفته اند: نماز شب است كه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) واجب بوده است. بعيد نيست مراد مطلق عبادات از نماز وذكر وتلاوت باشد. شاهد بر اين معنا حديثى از امام باقر وامام صادق (عليهما السلام) است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سه مرتبه در شب از نصف شب تا صبح از بستر بر مى خاستند وپنج آيه از آخر سوره آل عمران را تلاوت مى كرد: ان فى خلق السموات.... در مرتبه اول چهار ركعت از نماز شب را

ص: 317


1- الميزان، ج 19، ص 24.
2- الميزان، ج 19، ص 24.
3- الميزان، ج 19، ص 24؛ روح المعانى، ج 27، ص 40؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 78؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 218.
4- اطيب البيان، ج 12، ص 318.

مى خواندند به دو سلام ودر مرتبه دوم چهار ركعت به همين نحو مى خواندند ودر مرتبه سوم سه ركعت شفع ووتر را. واز اين حديث به خصوص مفاد آيه شريفه عموم استفاده مى شود كه شامل نماز وذكر وتلاوت مى گردد.(1)

م. مقصود از «ادبار نجوم» وقت ادبار نجوم است وآن هنگامى است كه ستارگان بر اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى شوند ومراد به تسبيح در اين هنگام دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود. برخى گفته اند: خود نماز صبح است، بعضى هم گفته اند: مراد اين است كه صبح وشام وبدون غفلت خداوند را تسبيح گوييد.(2)

نكته ها

1. اين آيات شريفه جوابى است به اجتماع قريش در «دارالندوه»؛ آنها براى جلوگيرى از دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) گرد هم آمدند. يكى از آنها نظر داد كه پيامبر به زودى از دنيا مى رود، همانند شعراى جاهليت، چون زهير ونابغه اعشى وبا مرگ او بساطش نيز برچيده مى شود. آيات فوق نازل گشت.(3)

2. كاهن كسى است كه خبر از اسرار غيبى مى دهد ومدعى است كه با جنيان ارتباط دارد واخبار غيبى را از آنها مى گيرد. دشمنان، اين اتهام را به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى زدند ودر كنار آن تهمت جنون را نيز مى افزودند، در حالى كه بين اين دو وصف تضاد واقع است واين اشاره به پراكنده گويى آنها وعدم وقوف به تضاد اين دو وصف دارد. كهانت در اسلام حرام وممنوع است واسرار غيب مخصوص خداست. سپس به هر كس از انبيا وامامان آنچه مصلحت بداند تعليم مى كند.(4)

3. سران قريش معروف به «ذوى الاحلام» يعنى صاحبان عقول بودند. قرآن كريم مى فرمايد: اين كدام عقل است كه اين وحى آسمانى با اين حقانيتش را شعر وكهانت مى شمرد وآورنده آن را كه سابقه اى طولانى در امانت وعقل دارد كاهن ومجنون وشاعر

ص: 318


1- اطيب البيان، ج 12، ص 319؛ مراغى، ج 27، ص 39.
2- الميزان، ج 19، ص 24؛ روح المعانى، ج 27، ص 40؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 80؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 220.
3- نمونه، ج 22، ص 443؛ مراغى، ج 27، ص 31.
4- نمونه، ج 22، ص 444.

معرفى مى كند، بنا بر اين نتيجه مى گيريم كه اين تهمتها وافتراها فرمان عقل آنها نيست، بلكه از روح عصيانگرى وطغيانگرى آنها سرچشمه گرفته است.(1)

4. جمله فليأتوا بحديث مثله در مقام ردّ ادعاى باطل مشركان است؛ به اين معنا كه اگر معتقديد اين قرآن ساخته وپرداخته وسخن خود پيامبر است، شما نيز خطيب وسخنران هستيد، همانند آن را بياوريد. اگر مى گوييد پيامبر شاعر است، شما نيز شاعر زياد داريد، بگوييد همانند آن را بياورند. اگر مى گوييد پيامبر غيب گو است، شما نيز كاهن وغيب گو زياد داريد همانند آن را بياوريد.(2)

5. قرآن، مهم ترين مباحث فلسفى را در قالب ساده ترين بيان مطرح مى كند. در اين آيه شريفه دو فرض مطرح شده است: يكى آنكه انسان بدون علت آفريده شده باشد: خُلِقوا من غير شىء، دوم آنكه انسان خودش خويشتن را آفريده باشد وهر دو فرض عقلاً محال است، زيرا انسان پديده است وهر پديده اى علّت مى خواهد، علاوه بر آنكه انسانى كه نبوده چگونه سبب بودن خود مى شود؟!(3)

6. نظير آيه 46 طور: يَوْمَ لاَ يُغْنِى عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئا وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ

آيه 38 و 39 مرسلات است: هذَا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَاكُمْ وَالْأَوَّلِينَ * فَإِنْ كَانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ

7. تعبير فإنّك بأعيننا بسيار لطيف است وحاكى از علم وآگاهى پروردگار وهم مشمول حمايت كامل ولطف اوست. انسان نيز وقتى ببيند شخص بزرگى ناظر وحاضر است واز او حمايت مى كند، توان ونيرو مى گيرد واحساس مسئوليت بيشترى مى كند.(4)

8. بعضى از مفسران به آيه «45» اشكال كرده اند كه در روز نفخه صور كسانى مى ميرند كه زنده باشند در صورتى كه مكذبين معاصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن روز، زنده نيستند تا بميرند. از اين اشكال دو جواب مى توان داد:

الف. در آن روز همه زندگان در زمين وعالم برزخ مى ميرند واين مكذبان در آن روز اگر

ص: 319


1- نمونه، ج 22، ص 447؛ مراغى، ج 27، ص 32؛ اطيب البيان، ج 12، ص 307.
2- مراغى، ج 27، ص 32.
3- نور، ج 11، ص 291.
4- نمونه، ج 22، ص 467.

روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.

ب. ممكن است ضمير در «يُصعقون» را به زندگان آن روز برگردانيم وتهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در دنيا بر سرشان آمد.(1)

ص: 320


1- الميزان، ج 19، ص 23.

سوره نجم

آیه 1-18

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى (4) عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى (7) ُمَّ دَنا فَتَدَلّى (8) فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى (9) فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (18)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند، * كه هرگز دوست شما [= محمد «ص»] منحرف نشده ومقصد را گم نكرده است، * وهرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. * آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست. * آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده است، * همان كس كه توانايى فوق العاده دارد؛ او سلطه يافت، * در حالى كه در افق اعلى قرار داشت. * سپس نزديك تر ونزديك تر شد، * تا آنكه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود؛ * در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود. * قلب (پاك او) در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت. * آيا با او در باره آنچه (با چشم خود) ديده مجادله مى كنيد؟! * وبار ديگر نيز او را مشاهده كرد، * نزد «سدرة المنتهى»، * كه «جنّت المأوى» در آنجاست. * در آن هنگام كه چيزى [= نور خيره كننده اى] سدرة المنتهى را پوشانده بود، * چشم او هرگز منحرف نشد وطغيان نكرد (آنچه ديد واقعيتبود). * او پاره اى از آيات ونشانه هاى بزرگ پروردگارش را ديد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ص: 321

سوگند به پنهان شدن ستاره بر عدم انحراف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم نطق پيامبر جز بر طبق وحى، معلم بودن خداوند نسبت به پيامبر، معراج پيامبر وشهود قلبى او نسبت به خداوند متعال.

ب. در باره «نجم»، چهار احتمال بيان شده است:

1. قرآن كريم است، زيرا متناسب با آيات بعد در باره وحى است وتعبير به نجم به دليل اين است كه عرب از چيزى كه تدريجا انجام مى گيرد «نجوما» تعبير مى كند واز آنجا كه قرآن در طول 23 سال نازل شده به عنوان نجم از آن ياد شده ومنظور از «هوى» نزول آن بر قلب مبارك پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

2. مراد يكى از ستارگان آسمان مانند ثرياست.

3. يكى از ستارگان آسمان مانند شعرى مقصود است.

4. شهاب هايى است كه به وسيله آن شياطين از صحنه آسمان رانده مى شوند.

هيچ يك از اين چهار وجه دليل روشن ندارد، بلكه ظاهر آيه با اطلاق نجم اقتضا مى كند سوگند به همه ستارگان آسمان است.(1)

ج. بسيارى از مفسران ميان «ضل» و «غوى» فرقى نگذاشته اند وآنها را تأكيد يكديگر مى دانند؛ ولى بعضى معتقدند كه ميان آن دو تفاوت است؛ ضلالت آن است كه ابدا راهى به مقصد نيابد، غوايت آن است كه راه او مستقيم وخالى از اشكال نباشد، اولى همچون كفر است ودومى همچون فسق وگناه.(2)

د. جمله ما ينطق هر چند مطلق است ودر آن نطق به طور مطلق نفى شده ومقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد، حتى از سخنان روزمره اى كه در داخل خانه اش دارد؛ ليكن از آنجا كه در اين آيات خطاب «صاحبكم» به مشركان است، بايد به دليل اين قرينه مقامى بگوييم: منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركان را به سوى آن مى خواند وآنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى كند، سخنانش

ص: 322


1- تبيان، ج 9، ص 420؛ مجمع البيان، ج 9، ص 260؛ نمونه، ج 22، ص 477؛ اطيب البيان، ج 12، ص 321؛ كشاف، ج 4، ص 417؛ روح المعانى، ج 27، ص 45؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 82.
2- نمونه، ج 22، ص 479؛ تفسير كبير، ج 28، ص 280.

ناشى از هواى نفس نيست وبراى خود چيزى نمى گويد.(1)

ه -. در اينكه منظور از «شديد القوى» كيست، دو وجه بيان شده است: 1. جبرئيل 2. خداوند متعال. نظريه مشهور مفسران آن است كه معلم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جبرئيل بوده، زيرا قدرت فوق العاده اى داشت(2) ؛ ليكن اين تفسير داراى اشكالاتى است از جمله:

1. «شديد القوى» به معناى كسى كه تمام قدرتهايش فوق العاده است، تنها مناسب ذات پروردگار است.

2. تعبير به «علّمه» در قرآن هيچ گاه در باره جبرئيل به كار نرفته است.

3. قطعا مقام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) والاتر از جبرئيل است، چگونه جبرئيل معلم اوست.

4. در روايات متعدد اين آيات تفسير به جبرئيل نشده؛ بلكه روايات موافق تفسير دوم است كه مى گويد: منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خداوند است.(3)

5. علاوه بر اينها قرآن كريم مى گويد: خداوند فرمان داد فرشتگان در برابر آدم (علیه السلام) سجده كنند وآدم (علیه السلام) از آنجا كه مسجود ملائكه است، افضل از همه آنهاست كه جبرئيل را نيز شامل مى شود وپيامبر (صلی الله علیه و آله) افضل از آدم است، بنا بر اين معنا ندارد جبرئيل معلم پيامبر باشد.(4)

و. اين آيات شهود قلبى را به طور كامل براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اثبات مى كند. خداوند شديد القوى وپرقدرت، او را تعليم فرمود در حالى كه او با قوت بر آنچه مأمور انجامش بود مسلط شد ودر افق اعلى جاى گرفت. سپس حضرت با شهود باطنى به خدا نزديك ونزديك تر شد آن چنان كه به نهايت تقرب رسيد، همين جا بود كه آنچه وحى كردنى بود به او وحى شد، چون اين شهود باطنى براى جمعى سنگين مى آمد، از اين رو تأكيد مى كند كه قلب پيامبر آنچه را ديده به حق وراستى ديده وخلاف نمى گويد، از اين رو نبايد شما در برابر سخنان او وآنچه را كه ديده با او به مجادله برخيزيد.

بايد توجه داشت طبق نطق قرآن، ديدن خدا با چشم ظاهر، نه در دنيا امكان پذير است ونه در آخرت؛ زيرا لازمه آن جسم بودن خداست؛ اما خدا را مى توان با ديده باطنى مشاهده

ص: 323


1- الميزان، ج 19، ص 28؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 85؛ مراغى، ج 27 / ص 45.
2- مراغى، ج 27، ص 42.
3- نمونه، ج 22، ص 487؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 85.
4- اطيب البيان، ج 12، ص 324.

كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در شهود باطنى ديگرى به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد وبه سخنى ديگر، خدا بار ديگر به قلب پاك او نزول فرمود وشهود كامل تحقق يافت.

در محلى كه منتهى اليه قرب الى الله از سوى بندگان است؛ يعنى در كنار سدرة المنتهى جايى كه بهشت قرار دارد در حالى كه سدرة المنتهى را حجابهايى از نور پوشانده بود، ديده قلب پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين شهود هرگز به غير حق منحرف نشد وطغيان نكرد؛ يعنى جز او را نديد ودر آنجا بود كه بعضى از آيات خدا را مشاهده كرد.(1)

ز. «مِرّة» به معناى دارا بودن عقل قوى وجسم سالم است و «استوى» به معناى استقامت است. در اينكه «ذو مرّة» صفت براى چه كسى است، دو وجه بيان شده است؛ اكثر مفسران مانند شيخ طوسى ومرحوم طبرسى، معتقدند صفت براى جبرئيل است؛ اما صاحب تفسير اطيب البيان معتقد است صفت براى «صاحبكم» يعنى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(2)

ح. مرجع ضمير «هو» در آيات وهو بالافق الأعلى * ثم دنى فتدلّى را برخى جبرئيل دانسته اند(3) ؛ اما ظاهرا مرجع ضمير پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، زيرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به درجه نهايى قرب رسيد، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده: «لما عرج بى إلى السماء، دنوتُ من ربى عزّ وجلّ حتى كان بينى وبينه قاب قوسين»(4) ، ودر دعاى ندبه نيز تعبيرى ديده مى شود كه مناسب همين معناست: «يابن من دنى فتدلّى فكان قاب قوسين أو أدنى دُنوّا واقترابا من العلى الأعلى».(5)

ط. ضمير در «فأوحى» به «شديد القوى» بر مى گردد كه خداوند متعال است واين وحى بدون واسطه فرشته بوده، چنان كه خداوند با حضرت موسى (علیه السلام) بدون وساطت فرشته تكلم كرد: إنّى أنا ربّك فاخْلع نعْليك (نساء، 12) و وكلّم الله موسى تكليما (نساء، 62) و يا ءادم أنبئهم بأسمائهم.(6)

ص: 324


1- جامع الاحكام، ج 17، ص 92.
2- تبيان، ج 9، ص 422؛ اطيب البيان، ج 12، ص 324؛ جامع الاحكام، ج 17 / ص 86.
3- روح المعانى، ج 27، ص 48؛ مراغى، ج 27، ص 47.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 149؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 88.
5- نمونه، ج 22، ص 489.
6- بقره، 31؛ اطيب البيان، ج 12، ص 325؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 91.

ى. در اينكه منظور از «ما رأى» چيست، دو احتمال بيان شده است:

1. در آيه شريفه چيزى كه دلالت كند متعلق رؤيت، خداى سبحان است وجود ندارد، بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده همان «افق اعلى» و «دنو» و «تدلّى» بود، همچنين آنچه به وى وحى مى شود خدا وحى كرده است.

2. اگر هم فرض كنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است، باز اشكالى ندارد، چون ديدن خدا را به قلب نسبت داده است وديدن قلب غير از ديدن چشم است كه تعلّقش به خداى تعالى محال است.(1)

ك. در آيه شريفه ولقد رأه نزلة اخرى مفسران فاعل «رأه» را پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفته اند ومرجع ضمير را جبرئيل، كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دو مرتبه وى را به صورت اصلى مشاهده كرد: يكى در قاب قوسين أو أدنى ودوم در سدرة المنتهى، وما مى گوييم فاعل «رأه» خداوند متعال است ومرجع ضمير پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ يعنى حضرت رسول منظور نظر الهى است در سدرة المنتهى كه آيات كبراى الهى را مشاهده كند. در حقيقت حكمت معراج پيامبر دو چيز بود: يكى اينكه اسرارى به او سپرده شود كه هيچ نبى مرسل وملك مقربى اطلاعى از آن نداشته باشد. دوم آيات كبراى الهى را به حس مشاهده كند، چنان كه در حق ابراهيم (علیه السلام) مى فرمايد: وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض.(2)

ل. مراد از سدرة المنتهى، درخت پربرگ وپرسايه اى است كه در اوج آسمانها در منتهى اليه عروج فرشتگان وارواح شهدا وعلوم انبيا واعمال انسانها قرار گرفته است، جايى كه ملائكه از آن فراتر نمى روند وجبرئيل نيز در سفر معراج هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد. در روايت داريم كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من به سدرة المنتهى رسيدم وديدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند». ودر روايت ديگرى مى فرمايند: «من بر هر يك از برگ هاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود وتسبيح خداوند را مى كرد.»

اين تعبيرات نشان مى دهد كه منظور درختى شبيه درختان زمينى نبوده، بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حقّ كه فرشتگان بر برگهاى آن تسبيح مى كنند

ص: 325


1- الميزان، ج 19، ص 30؛ روح المعانى، ج 27، ص 49.
2- انعام، 75؛ اطيب البيان، ج 12، ص 326؛ روح المعانى، ج 27، ص 50؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 94؛ مراغى، ج 27، ص 48.

وامتهايى از نيكان وپاكان در سايه آن قرار دارند.(1)

م. در تفسير جنّة المأوى چند وجه بيان شده است: بعضى آن را همان بهشت جاويدان مى دانند كه در انتظار همه اهل ايمان وپرهيزگاران است. ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه جنّة المأوى در آسمان وغير از بهشت جاويدان است كه وسعتش به اندازه تمام آسمانها وزمين است، از اين رو گاهى آن را به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه كنار سدرة المنتهى است ومحل خاصان ومخلصان است. وگاه گفته اند: به معناى بهشت برزخى است كه ارواح شهدا ومؤمنان موقتا به آنجا مى روند؛ ولى تفسير اخير از همه مناسب تر است.(2)

ن. مراد از اين ديدن، رؤيت قلبى است، نه رؤيت با ديده سر، چون مى دانيم منظور از اين ديدن همان حقيقتى است كه در آيه ولقد رأه نزلةً أخرى منظور است؛ چون صريحا مى فرمايد: رؤيت در اين نزله كه نزول روحى است مثل رؤيت در نزول اولى بود، ورؤيت نزول دومى رؤيت با فؤاد بود كه در باره اش فرمود: ما كذب الفؤاد ما رأى * أفتمارونه على ما يرى.(3)

نكته ها

1. تكيه بر غروب ستارگان در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به دليل آن است كه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنهاست ونيز دليلى است بر نفى عقيده به ربوبيّت ستارگان، همان گونه كه در داستان ابراهيم (علیه السلام) آمده است: فلمّا جنّ عليه اليل رأى كوكبا قال هذا ربّى فلما أفل قال لا أحبّ الافلين (انعام، 76)، اين معنا نيز قابل توجه است كه مسئله طلوع در ريشه لغت نجم اشراب شده، زيرا به گفته راغب در مفردات، اصل نجم همان كوكب طالع است وبه همين جهت از روييدن گياه در زمين ودندان در دهان وآشكار شدن نظريه اى در ذهن تعبير به نجم مى شود. كوتاه سخن اينكه در آيه شريفه هم سوگند به طلوع

ص: 326


1- تبيان، ج 2، ص 426؛ مجمع البيان، ج 9، ص 265؛ تفسير كبير، ج 28 / ص 292؛ كشاف، ج 4، ص 421؛ روح المعانى، ج 27، ص 51؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 94.
2- تبيان، ج 9، ص 426؛ كشاف، ج 4، ص 421؛ تفسير كبير، ج 28، ص 292؛ روح المعانى، ج 27، ص 51؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 97.
3- الميزان، ج 19، ص 33.

ستارگان ياد شده، هم به غروب آنها وچيزى كه حادث واسير قانون خلقت است، لايق پرستش نيست.(1)

2. آيه شريفه وما ينطق عن الهوى علّت براى آيه ما ضل صاحبكم وما غوى است؛ يعنى كسى كه از روى هوا وهوس سخن نمى گويد اصلاً ضلالت در او راه ندارد، زيرا ضلالت معلول پيروى از هواى نفس است، چنان كه مى فرمايد: ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله.(2)

3. تعبير به صاحب كه به معناى دوست وهمنشين است ممكن است اشاره به اين باشد كه آنچه او (حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) مى گويد، از روى محبت ودلسوزى براى شماست.(3)

4. تعبير به صاحب اشاره به اين است كه شما مدتى با او مصاحبت كرديد واز اوضاع او به خوبى مطلع هستيد وآنچه را كه به او نسبت مى دهيد با آنچه را كه از او مى دانيد سازگارى ندارد.(4)

5. هدف از معراج چند امر است: الف. رسيدن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به شهود باطنى. ب. ديدن عظمت خداوند در پهنه ى آسمان ها با همين چشم ظاهر. ج. آگاهى يافتن به مسائل زياد ومهمى از جمله فرشتگان، بهشتيان، دوزخيان.(5)

6. مرحوم طبرسى در مجمع البيان روايات معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است:

الف) رواياتى كه به جهت متواتر بودن قطعى است؛ مانند اصل مسئله معراج.

ب) رواياتى كه مشتمل بر مسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست؛ مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.

ج) رواياتى كه ظاهرا با آيات قرآن كريم وروايات منافات دارد؛ ولى قابل توجيه است؛ مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گروهى از بهشتيان را در بهشت ودوزخيان را در دوزخ ديد كه توجيهش آن است كه بهشت ودوزخ برزخى بوده است.

ص: 327


1- نمونه، ج 22، ص 278.
2- ص، 26؛ مراغى، ج 27، ص 45.
3- نمونه، ج 22، ص 479.
4- مراغى، ج 27، ص 42.
5- نمونه، ج 22، ص 502.

د) رواياتى كه شامل مطالب باطل وبى اساس است؛ مانند اينكه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خداى متعال را با چشم ظاهرى ديد يا با او سخن گفت واو را مشاهده كرد.(1)

7. در اصل مسئله معراج اختلافى نيست، زيرا آيات قرآن كريم در اينجا ودر آغاز سوره اسرا وروايات متواتر بر آن گواهى مى دهد. اختلاف بر سر اين است كه بعضى نخواستند بپذيرند كه معراج هم جسمانى وهم روحانى بوده است وحال آنكه پرواز جسمانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نه اشكال عقلى دارد ونه اشكالى از ناحيه علوم روز؛ از اين گذشته ظاهر اين آيات نشان مى دهد كه گروهى در اين مسئله به مجادله برخاسته بودند. اگر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مدعى معراج روحانى وچيزى شبيه خواب بود، مخالفان استبعاد نمى كردند.(2)

8. چگونه سفر معراج با آن همه حوادث وعجايب متنوع در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟ جواب آن است كه اين سفر، سفر عادى نبود كه با معيارهاى عادى سنجيده شود. نه اصل سفر عادى بود ونه مركبش، نه مشاهداتش عادى بود ونه گفتگوهايش، نه مقياسهايى كه در آن به كار رفته، همچون مقياسهاى محدود وكوچك كره خاكى ماست، بنا بر اين جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد.(3)

9. ابهام در كلمه «ما» در آيه شريفه فاوحى الى عبده ما اوحى نشانه عظمت وحيى است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) شده است.(4)

10. در آيه 1 اسراء ميفرمايد هدف از معراج پيامبر ديدن آيات الهى بود: سُبْحانَ الَّذى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ

و در آيه 18 نجم نيز مى فرمايد پيامبر در معراج آيات بزرگ خداوند را مشاهده كرد: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى

ص: 328


1- همان، ص 503.
2- تبيان، ج 9، ص 424؛ نمونه، ج 22، ص 501.
3- نمونه، ج 22، ص 506.
4- روح المعانى، ج 27، ص 49؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 91.

آیه 19-38

اشاره

أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّتَ وَ الْعُزّى (19) وَ مَناةَ الثّالِثَةَ اْلأُخْرى (20) أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ اْلأُنْثى (21) تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضيزى (22) إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى اْلأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (23) أَمْ لِْلإِنْسانِ ما تَمَنّى (24) فَلِلّهِ اْلآخِرَةُ وَ اْلأُولى (25) وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلاّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى (26) إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ اْلأُنْثى (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (29) ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (30) وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32) أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلّى (33) وَ أَعْطى قَليلاً وَ أَكْدى (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسى (36) وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفّى (37) أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (38)

ترجمه

به من خبر دهيد آيا بتهاى «لات» و «عزى»، * و «منات» كه سومين آنهاست (دختران خدا هستند)؟! * آيا سهم شما پسر است وسهم او دختر؟! (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش ترند!) * در اين صورت اين تقسيمى ناعادلانه است. * اينها فقط نامهايى است كه شما وپدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهايى بى محتوا واسمهايى بى مسما)، وهرگز خداوند دليل وحجّتى بر آن نازل نكرده؛ آنان فقط از گمانهاى بى اساس وهواى نفس پيروى مى كنند در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است. * يا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد؟! * در حالى كه آخرت ودنيا از آن خداست. * وچه بسيار فرشتگان آسمانها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس از آنكه خدا براى هر كس بخواهد وراضى باشد اجازه (شفاعت) دهد. * كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند. * آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه

ص: 329

«گمان» هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند. * حال كه چنين است از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند وجز زندگى مادى دنيا را نمى طلبد، اعراض كن. * اين آخرين حدّ آگاهى آنهاست؛ پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهتر مى شناسد، و (همچنين) هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد. * وبراى خداست آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است تا بدكاران را به كيفر كارهاى بدشان برساند ونيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش دهد. * همانها كه از گناهان بزرگ واعمال زشت دورى مى كنند، جز گناهان صغيره (كه گاه آلوده آن مى شوند). آمرزش پروردگار تو گسترده است؛ او نسبت به شما از همه آگاه تر است از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد ودر آن موقع كه به صورت جنينهايى در شكم مادرانتان بوديد؛ پس خودستايى نكنيد، او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد. * آيا ديدى آن كس را كه (از اسلام يا انفاق) رويگردان شد؟! * وكمى عطا كرد، واز بيشتر امساك نمود! * آيا نزد او علم غيب است ومى بيند (كه ديگران مى توانند گناهان او را بر دوش گيرند)؟! * يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده باخبر نشده است ؟! * و (در كتب) ابراهيم، همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد، * كه هيچ كس بارِ گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد،

شأن نزول

در شأن نزول آيه 33-35 آمده است كه مردى از مسلمانان اموال خود را در راه خداانفاق كرد ومردم او را سرزنش مى كردند واز فناى مال وگرفتار شدن به فقر ترساندند، در آخر به او گفتند: اگر ترك انفاق گناه دارد، گناه آن به عهده ما باشد او نيز معتقد شد وديگر انفاق نكرد. اين آيات نازل شد واو را سرزنش كرد كه آيا نزد او علم غيب است كه گناه ترك انفاق به عهده ديگران قرار مى گيرد؟ وآيا او از آنچه در صحف موسى وابراهيم (عليهما السلام) آمده باخبر نشده كه هيچ انسانى گناه ديگرى را به عهده نمى گيرد؟.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

از آيه 19 تا 27 بر اعتقادات باطل وپندار خام مشركان خط بطلان كشيده است. از جمله:

ص: 330


1- نمونه، ج 22، ص 546؛ كشاف، ج 4، ص 427؛ روح المعانى، ج 27، ص 65.

اعتقاد به تعدد الهه، اعتقاد به دختر بودن ملائكه براى خدا، اعتقاد به رسيدن به تمام آرزوها واعتقاد به شفاعت فرشتگان براى آنان. كلمه «رأى» در جمله «أفرأيتم» به معناى عقيده است. پيروى كفّار از گمان، اعراض از دنياپرستان، رسيدگى به كيفر تبهكاران، ويژگى نيكوكاران وپاداش آنان.

ب. حاصل آيه شريفه 23 اين است كه مى خواهد گفتار مشركان را به اين دليل كه مدركى بر الوهيت آلهه خود ندارند، ردّ كند. مشركان در امر خدايان خود تنها پيرو دو چيز هستند: پندار باطل وهواهاى نفسانى.(1)

ج. مراد از ذلك مبلغهم من العلم دو چيز مى تواند باشد: 1. اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى وفرشتگان را دختران خدا دانستن؛ يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است. 2. اشاره به دنياپرستى واسارت آنان در چنگال ماديات؛ يعنى نهايت فهم وشعورشان اين است كه به خواب وخور وعيش ونوش ومتاع فانى وزودگذر وزرق وبرق دنيا قناعت كرده اند.(2)

د. صدر آيه شريفه 31 به مالكيت خداى تعالى بر تمامى عالم اشاره مى كند ومعنايش اين است كه هستى همه موجودات، قائم به خداى تعالى است.

جمله ليجزى... كه لامش، لام غايت است متعلّق به همين مطلب است ومعنايش اين است كه خلقت وتدبير عالم از آن خداست، غايت ونتيجه اش هم اين است كه بد كرده ها را جزا دهد وكسانى را كه اعمال خوب دارند پاداش.(3)

ه -. در مورد گناهان كبيره سخنان بسيارى گفته شده است، ولى از همه بهتر اين است كه گفته شود هر گناهى كه يكى از شرايط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:

گناهانى كه خداوند متعال وعده عذاب در باره آن داده است.

گناهانى كه در نظر اهل شرع ولسان روايات از آن باعظمت ياد شده است.

گناهانى كه در منابع شرعى، بزرگ تر از گناهى شمرده شده كه جزو كبائر است.

ص: 331


1- الميزان، ج 19، ص 39؛ كشاف، ج 4، ص 423.
2- نمونه؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 245؛ مراغى، ج 27، ص 56.
3- الميزان، ج 19، ص 43؛ روح المعانى، ج 27، ص 61؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 248.

گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.(1)

و. در معناى كلمه «لمم» سه وجه ذكر شده است: 1. منظور از آن گناهان صغيره است. 2. منظور اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد؛ ولى آن را انجام ندهد. 3. منظور گناهى است كه گهگاه مرتكب شود؛ ولى به آن عادت نكرده است كه در اين صورت هم شامل گناهان كبيره مى شود وهم صغيره. اين سه وجهى است كه مفسران ذكر كرده اند ودر روايات نيز آمده است.(2)

ز. مراد از «تولّى» در آيه شريفه با توجه به قرينه آيه بعدى، اعراض از انفاق در راه خداست، وحرف «فاء» كه در صدر آيه شريفه وارد شده است به دليل آن است كه اين فصل فرع ونتيجه گيرى از آيات فصل قبل است. اين مطلب را شأن نزول نيز تأييد مى كند.(3)

ح. از ظاهر آيه بر مى آيد كه گويا مى فرمايد: شخصى كه از انفاق اعراض كرده بود در دنيا نسبت به آينده اش علم غيب ندارد ومعنايش اين است كه آيا او كه دست از انفاق كشيده از غيب مى داند كه اگر به انفاق خود ادامه دهد مالش تمام مى شود؟ وبه فقر مبتلا مى گردد؟(4)

نكته ها

1. مشركان بتهاى زيادى داشتند؛ ولى از ميان همه آنها سه بتِ لات، عزّى، ومنات از اهميّت وشهرت خاصّى برخوردار بودند. مشركان اين سه بت را دختران خدا مى پنداشتند زيرا آنها را تمثال فرشتگانى مى دانستند كه آنها را دختران خدا مى خواندند.(5)

2. همزه در ألكم الذّكر وله الأنثى استفهام توبيخى است ومشركان را سرزنش مى كند كه از دو جهت مرتكب اشتباه شده ايد: اولاً چرا چيزى را كه براى خود كراهت داريد به خدا نسبت مى دهيد. ثانيا نسبت دادن دختر داشتن به خدا محال است، زيرا خدا جسم نيست تا داراى فرزند باشد.(6)

ص: 332


1- نمونه، ج 22، ص 541؛ مراغى، ج 27، ص 60.
2- الميزان، ج 19، ص 43-44؛ روح المعانى، ج 27، ص 61؛ جامع الاحكام / ج 17، ص 106؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 248؛ مراغى، ج 27، ص 58.
3- الميزان، ج 19، ص 46.
4- الميزان، ج 19، ص 46.
5- نمونه، ج 22، ص 517؛ روح المعانى، ج 27، ص 56.
6- تبيان، ج 9، ص 428؛ روح المعانى، ج 27، ص 56؛ جامع الاحكام، ج 17 / ص 102؛ مراغى، ج 27، ص 52.

3. أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنْثى * تِلْكَ إِذا قِسْمَةٌ ضيزى آيات ذيل است:

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ (صافات، 149)

إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى (نجم، 27)

ويَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَلَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (نحل، 57)

4. امر به اعراض از مشركان هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر (صلی الله علیه و آله) است ندارد، زيرا تبليغ وانذار وبشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تأثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تأثير است نبايد نيروها را به هدر داد وبعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

5. در آيه 30 در عين اينكه براى دنياپرستان علمى قائل شده، آنها را گمراه مى شمرد. اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهايى اش تنها وصول به ماديات باشد علم نيست، ضلالت وگمراهى است.

6. الذين يجتنبون الكبائر الاثم والفواحش... نيكوكاران افرادى هستند كه از گناهان كبيره وفواحش اجتناب مى كنند واگر هم لغزشى پيدا كنند چون خلاف طبع آنهاست، به سرعت پشيمان شده طلب آمرزش مى كنند، پس نيكوكارى با دورى از گناه سنجيده مى شود ونه با ادعا وآنهايى كه خودستايى مى كنند ومدعى تقوا ونيكوكارى هستند بايد بدانند كه خدا از همان زمانى كه ذرات وجود ايشان در لا به لاى خاكهاى زمين بوده واز آن روز كه به صورت نطفه ناچيزى در رحم مادران قرار گرفتند از همه اسرارشان آگاه بوده ومى دانسته متقى وغير متقى كيست. بايد توجه داشت كه خودستايى ناشى از غفلت بشر از عظمت خداست.(1)

7. امام رضا (علیه السلام) گناهان كبيره را بدين صورت فهرست كرده اند: قتل نفس، زنا، سرقت، شراب خوارى، نارضايتى وعاق والدين، فرار از ميدان جنگ، تصرّف ظالمانه در مال يتيم، خوردن گوشت مردار، خون، گوشت خوك، آنچه به غير نام خدا ذبح شده، رباخوارى، رشوه خوارى، قمار، كم فروشى، تهمت به زنان پاكدامن، لواط، گواهى ناحق، نااميدى از رحمت خداوند، ايمن دانستن خود از عذاب الهى، يأس از رحمت الهى، كمك وتكيه به ظالمان، سوگند دروغ، حبس وندادن حق ديگران، دروغ، تكبر، اسراف، تبذير، خيانت،

ص: 333


1- الميزان، ج 19، ص 44.

كوتاهى در انجام حج، دشمنى با اولياى خدا، اشتغال به لهو ولعب واصرار بر گناه.(1)

8. اجتناب از گناه بايد سيره وملكه انسان باشد: يجتنبون (فعل مضارع نشانه استمرار ودوام است).(2)

9. در آيه 32 نجم دستور ميدهد از خود تعريف وتمجيد نكنيد

... فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32)

در آيه ديگر از بنى اسرائيل انتقاد ميكند كه از خود تمجيد وتعريف ميكردند.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ وَلا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (نسا، 49)

مثلا مى گفتند:

وقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاما مَعْدُودَةً (البقرة، 80)

وقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ (المائدة، 18)

10. عطف «فواحش» بر «اثم»، عطف خاص به عام است كه مفيد اهميت است؛ يعنى نيكوكاران از گناه به ويژه از فواحش وگناهان بسيار زشت پرهيز مى كنند.(3)

11. در آيه 37 نجم ميفرمايد ابراهيم به تمام معنا حق بندگى واطاعت مارا تمام كرد

وإِبْراهيمَ الَّذى وَفَّى

و در آيه ديگر نمونه اين مطلب را كه موفقيت در آزمايشهاى الهى است بيان ميكند

وإِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ (بقره، 124)

12. وابراهيم الذى وفّى فعل «وفّى» به معناى آن است كه حقّ صاحب حق را به طور تمام وكامل بپردازى وتوفيه ابراهيم (علیه السلام) اين بود كه آن جناب حقّ بندگى را به طور كامل ادا كرد.(4)

13. منظور از «وازرة»، انسانى است كه تحمل «وزر» مى كند ومؤنث بودن آن به دليل اين است كه وصف براى نفس است كه محذوف شده ومؤنث بودن «اخرى» نيز از همين جهت است.

ص: 334


1- نور، ج 11، ص 324.
2- همان، ص 327.
3- روح المعانى، ج 27، ص 61؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 248.
4- الميزان، ج 19، ص 46؛ روح المعانى، ج 27، ص 65.

آیه 39-62

اشاره

وَ أَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى (40) ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ اْلأَوْفى (41) وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْيا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْنى (46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ اْلأُخْرى (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عادًا اْلأُولى (50) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (52) وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى (53) فَغَشّاها ما غَشّى (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَمارى (55) هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ اْلأُولى (56) أَزِفَتِ اْلآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61) فَاسْجُدُوا لِلّهِ وَ اعْبُدُوا (62)

ترجمه

و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى وكوشش او نيست، * واينكه تلاش او به زودى ديده مى شود، * سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد. * (وآيا از كتب پيشين انبيا به او نرسيده است) كه همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد؟! * واينكه اوست كه خنداند وگرياند، * واوست كه ميراند وزنده كرد، * واوست كه دو زوج نر وماده را آفريد، * از نطفه اى هنگامى كه خارج مى شود (ودر رحم مى ريزد)، * واينكه بر خداست ايجاد عالم ديگر (تا عدالت اجرا گردد)، * واينكه اوست كه بى نياز كرد وسرمايه باقى بخشيد، * واينكه اوست پروردگار ستاره «شَعْرا»! * (وآيا به انسان نرسيده است كه در كتب انبياى پيشين آمده) كه خداوند قوم «عاد نخستين» را هلاك كرد؟! * وهمچنين قوم «ثمود» را، وكسى از آنان راباقى نگذارد! * ونيز قوم نوح را پيش از آنها، چرا كه آنان از همه ظالم تر وطغيانگرتر بودند! * ونيز شهرهاى زير ورو شده (قوم لوط) را فرو كوبيد، * سپس آنها را با عذاب سنگين پوشانيد! * (بگو:) در كدام يك از نعمتهاى پروردگارت ترديد دارى ؟! * اين (پيامبر) بيم دهنده اى از بيم دهندگان پيشين است. * آنچه بايد نزديك شود، نزديك شده است (وقيامت فرا مى رسد)، * وهيچ كس جز خدا نمى تواند سختيهاى آن را برطرف سازد. * آيا از اين سخن تعجب مى كنيد، * ومى خنديد ونمى گرييد، * وپيوسته در غفلت وهوسرانى بهسر مى بريد؟! * حال كه چنين است همه براى خدا سجده كنيد واو را بپرستيد.

ص: 335

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره تمام انسانها از تلاش خويش، پاداش دهى خداوند، منتهى شدن كارها به خداوند، قسمتى از اوصاف خداوند، هلاكت اقوام تبهكار، منذر بودن پيامبران از جمله پيامبر اكرم، نزديك بودن قيامت، خداوند برطرف كننده مشكلات، پيوستگى غفلت بشر ولزوم پرستش خداوند.

ب. آيه شريفه 39 شروع حكايت از صحف ابراهيم وموسى (عليهما السلام) است كه تا چند آيه ادامه دارد ومجموعا 17 آيه مى شود كه در اوّلشان «أنْ» وأنَّ» آمده است وشروع آن مطالب اين است كه نفس هيچ كس به گناهى كه ديگرى انجام داده است آلوده نمى گردد وقهرا هيچ كس هم به گناهى كه ديگرى كرده است عقوبت نمى شود.(1)

ج. آيه شريفه 39 توضيح بيشتر آيه قبل است ومى فرمايد: بهره انسان تلاشى است كه از او حاصل شده است. اين تعبير اشاره به اين است كه مهم تلاش وكوشش است، هر چند انسان احيانا به مقصد ومقصودش نرسد كه اگر نيّتش خير باشد، خدا پاداش خير به او مى دهد، زيرا او خريدار نيتها واراده هاست.(2)

د. منظور از سعى، عملى است كه در انجامش جد وجهد كرده ومنظور از رؤيت، مشاهده است كه در روز قيامت انجام مى گيرد به دليل آنكه در آيه بعد مسئله جزا را ذكر كرده است.(3)

ه -. منظور از جزاء أوفى جزايى است كه درست به اندازه عمل باشد، البته اين منافات با تفضل الهى در مورد اعمال نيك به چند برابر ندارد.(4)

و. وأن إلى ربك المنتهى در آيه شريفه «منتهى» كه مصدر ميمى وبه معناى انتها است، مطلق آورده شده است در نتيجه مى فهماند مطلق انتها، انتها به سوى پروردگار توست، از اين رو در عالم وجود، آنچه موجود است در هستى وآثار هستى اش به خداى سبحان منتهى مى گردد چه با واسطه منتهى شود وچه بى واسطه؛ ونيز هيچ تدبير ونظام كلى يا جزئى در

ص: 336


1- الميزان، ج 19، ص 47؛ مراغى، ج 27، ص 63.
2- نمونه، ج 22، ص 550؛ روح المعانى، ج 27، ص 66.
3- الميزان، ج 19، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 67.
4- نمونه، ج 22، ص 551؛ محاسن التأويل، ج 27، ص 254.

عالم جريان ندارد مگر آنكه آن هم به خداى سبحان منتهى مى شود.(1)

ز. آيه 42 وآيات بعد تا 12 آيه، مواردى از منتهى شدن خلقت وتدبير به خداى سبحان را بر مى شمرد وسياق همه اين آيات انحصار است. مى فهماند كه ربوبيّت منحصر در خداى تعالى است وخداى سبحان است كه خنده را در شخص خندان وگريه را در شخص گريان ايجاد كرده واين منافات ندارد با اينكه ما خنده وگريه را به خود انسانها نسبت مى دهيم، براى اينكه چنين نسبتى به جهت آن است كه خنده وگريه وهر كار ديگر، قائم به انسان است؛ ولى نسبت دادن به خداى تعالى به دليل اين است كه خدا آن را ايجاد كرده است ومنافاتى بين اراده خدا به خنده وگريه انسان با اراده انسان به خنده وگريه نيست، زيرا اين دو اراده در طول هم هستند؛ نه در عرض يكديگر.(2)

ح. كلمه النشأة الاخرى به معناى خلقت اخرى، خلقت دوم است وظرف وقوعش آخرت است واگر فرمود پيش آوردن اين نشئه به عهده خداست، دو دليل دارد: الف) نشئه اخرى قضاى حتمى الهى است. ب) خداوند عزيز وعده اش را داده بود واو خلف وعده نمى كند.(3)

ط. وانه هو أغنى واقنى «قنيه» به معناى اموال ماندنى از قبيل خانه وباغ وحيوان است، بنا بر اين ذكر «أقنى» بعد از «أغنى» ذكر خاص بعد از عام است آن هم به دليل نفاست وشرافتى است كه در خاص وجود دارد.(4)

ى. وانه هو رب الشعرى تكيه بر خصوص «ستاره شعرى» افزون بر اينكه اين ستاره درخشنده ترين ستارگان آسمان است، به جهت اين است كه گروهى از مشركان عرب آن را مى پرستيدند. قرآن مى گويد: چرا شِعرى را مى پرستيد؟ آفريدگار وپروردگار آن را بپرستيد.(5)

ك. وانه أهلك عادا الأولى توصيف قوم عاد به «الاولى» دو احتمال مى تواند داشته باشد:

ص: 337


1- الميزان، ج 19، ص 48؛ روح المعانى، ج 27، ص 68؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 254.
2- الميزان، ج 19، ص 49.
3- الميزان، ج 19، ص 50؛ روح المعانى، ج 27، ص 69؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 255.
4- الميزان، ج 19، ص 50؛ روح المعانى، ج 27، ص 69.
5- نمونه، ج 22، ص 562؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 119؛ مراغى، ج 27 / ص 68.

الف) يا به دليل قدمت اين قوم است به طورى كه در ميان عرب معمول است وهر چيز قديمى را «الاولى» مى گويند.

ب) يا به علت آن است كه در تاريخ دو قوم عاد وجود داشته وقوم معروف كه پيامبرشان حضرت هود (علیه السلام) بود همان عاد نخستين است.(1)

ل. وقوم نوح من قبل انهم كانوا هم أظلم وأطغى اينكه در اين آيه به اصرار وتأكيد مى فرمايد: قوم نوح از دو قوم عاد وثمود ظالم تر وطاغى تر بودند، براى اين است كه قوم نوح دعوت آن جناب را نپذيرفتند وبه موعظه او متّعظ نشدند وبا اينكه نزديك هزار سال ايشان را دعوت مى كرد، به جز عده اى بسيار كم دعوتش را نپذيرفتند.(2)

م. والمؤتفكة أهوى «مؤتفكه» از «اءتفكاك» به معناى انقلاب وزير ورو شدن است واز اين جهت به دروغ «افك» گويند كه حق را وارونه جلوه مى دهد(3). در اينكه منظور از «مؤتفكه» چيست، دو وجه بيان شده است:

1. عبارت از آباديهاى قوم لوط كه اهل آن زير ورو شد.

2. اعم از آباديهاى قوم لوط وتمام قريه هايى كه سكنه آنها در تاريخ بشريت دچار عذاب شده ومنقرض شدند وخرابه هاى آن قريه ها وعلامتهايى از آنها به جا مانده است.(4)

ن. منظور از فغشّيها ما غشى باريدن سنگ ريزه بر قوم لوط است، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: وأمطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين (اعراف، 82) ونيز مى فرمايد: فساء مطر المنذرين (شعراء، 173)، وكلمه «غشّى» دلالت بر سختى عذاب دارد.(5)

ص. در مشار اليه «هذا» در آيه 56 سه احتمال است: 1) قرآن كريم. 2) رسول خدا (صلی الله علیه و آله). 3) اخبارى است كه در آيات قبل از سرگذشت اقوام پيشين ذكر شد(6) ؛ ولى دو تفسير اول مناسب تر است.

ص: 338


1- روح المعانى، ج 27، ص 70؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 120؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 256؛ مراغى، ج 27، ص 62.
2- الميزان، ج 19، ص 51؛ روح المعانى، ج 27، ص 70؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 120؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 256؛ مراغى، ج 27، ص 69.
3- روح المعانى، ج 27، ص 71.
4- الميزان، ج 19، ص 51؛ روح المعانى، ج 27، ص 71؛ مراغى، ج 27، ص 69.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 343.
6- نمونه، ج 22، ص 574؛ روح المعانى، ج 27، ص 71؛ مراغى، ج 27، ص 69.

ع. تعبير به «ءازفة» از قيامت به خاطر نزديكى آن وتنگى وقت است، زيرا اين واژه از كلمه «أزَفْ» (بر وزن نجف) به معناى تنگى وقت گرفته شده وطبعا مفهوم نزديك شدن را نيز در بر دارد. در هر صورت نزديكى قيامت با توجه به كوتاهى عمر دنيا قابل درك است به خصوص اينكه هر كس مى ميرد، قيامت صغرايش بر پا مى شود.(1)

ف. در «كاشفه» سه احتمال وجود دارد:

1) برطرف كننده شدايد روز قيامت.

2) عاملى براى تأخير قيامت.

3) كشف كننده تاريخ وقوع قيامت. معناى اول از همه مناسب تر است.(2)

س. أفمن هذا الحديث تعجبون اين آيه شريفه ممكن است به دو چيز اشاره داشته باشد:

1) مسئله رستاخيز كه در آيات قبل آمده بود.

2) قرآن كريم، زيرا در آيات ديگر نيز از قرآن كريم، تعبير به «حديث» شده است.

t نكته ها

1. نظير آيه 39 نجم

وأَنْ لَيْسَ لِلاْءِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى

دو آيه ذيل است:

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صالِحا فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (روم، 44)

مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَمَنْ عَمِلَ صالِحا فَلِأَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (فصلت، 44)

2. لام در كلمه «للإنسان» لام ملك حقيقى است. توضيح آنكه دو نوع مالكيّت داريم:

الف) مالكيت حقيقى؛ مانند مالكيت انسان بر چشم وگوش وساير اعضايش وچون انسان به مالكيت حقيقى مالك اعمال خويش است، پس تا وى هست آن عمل هم وجود دارد وبعد از انتقالش به عالم ديگر، اعمالش نيز همراه اوست وهرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد اين معناى ملك حقيقى است.

ص: 339


1- نمونه؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 122؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 256؛ مراغى، ج 27، ص 69.
2- نمونه، ج 22، ص 575؛ روح المعانى، ج 27، ص 71؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 257.

ب) مالكيت اعتبارى (به معناى جو از تصرّف)؛ آنچه كه انسان ملك مى پندارد؛ مانند مال وفرزندان ووجاهت اجتماعى وغيره، هيچ يك ملك حقيقى آدمى نيست، زيرا قوام هستى آنها به هستى انسان نيست. مال از بين مى رود؛ ولى صاحبش همچنان هست. چنين ملكى فقط تا دم مرگ با آدمى است.(1)

3. اگر جمله (سوف يُرى) مجهول آمده، خالى از اين اشاره نيست كه در قيامت كسانى هستند كه اعمالى به ايشان ارائه مى شود كه خودشان آن اعمال را انجام نداده اند.(2)

4. نظير آيه 40 نجم

وأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى

آيات ذيل است

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَبَيْنَهُ أَمَدا بَعيدا وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (ال عمران، 30)

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرا يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (زلزله، 7 و 8)

5. نظير آيه 42 نجم: وأَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى آيه 8 علق است: إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

6. از آنجايى كه منتهاى هر چيزى به طور مطلق خداوند متعال است واين اطلاق شامل تمام تدبيرها نيز مى شود، پس بايد گفت كه آيه شريفه شامل دو انتها در هر چيز مى شود:

الف) انتها از حيث آغاز خلقت كه وقتى در باره خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداى تعالى منتهى مى شويم.

ب) انتها از حيث معاد كه وقتى از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد كه تمامى موجودات دو باره به سوى او محشور مى شوند.(3)

7. در آيه 50 نجم ميفرمايد خداوند قوم عاد را به هلاكت رساند: وأَنَّهُ أَهْلَكَ عاداالْأُولى

در آيه 16 فصلت كيفيت هلاكت را بيان ميكند.

ص: 340


1- الميزان، ج 19، ص 47.
2- الميزان، ج 19، ص 48.
3- الميزان، ج 19، ص 48.

فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا صَرْصَرا فى أَيَّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَلَعَذابُ الاْخِرَةِ أَخْزى وَهُمْ لا يُنْصَرُونَ

8. در آيه 51 نجم ميفرمايد قوم ثمود به هلاكت رسيدند: وثَمُودَ فَما أَبْقى

در آيات ديگر كيفيت هلاكت را بيان ميكند.

وأَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ * كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدا لِثَمُودَ (هود، 67 و 68)

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ (قمر، 31)

9. در آيه 52 نجم ميفرمايد قوم نوح را قبل از اقوام ديگر هلاك كرديم

وقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغى

در آيات ديگر كيفيت هلاكت را بيان ميكند

وقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ عَذابا أَليما (فرقان، 37)

ولَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحا إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسينَ عاما فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَهُمْ ظالِمُونَ (عنكبوت، 14)

10. در آيه 53 و 54 نجم ميفرمايد ما قوم لوط را نابود كرديم

والْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى فَغَشَّاها ما غَشَّى

در آيات ديگر طريقه هلاكت را بيان ميكند:

فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (حجر، 74)

فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَأَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ (هود، 82)

11. از ميان تمام افعال انسان روى مسئله خنده وگريه تكيه شده است، زيرا اين دو وصف مخصوص انسان است ودر جانداران ديگر اصلاً وجود ندارد ويا بسيار نادر است، وكيفيت خنده وگريه در جسم انسان وارتباط آنها با دگرگونيهاى روحى بسيار شگفت انگيز است واين دو در مجموع مى توانند آيت روشنى از آيات مديريت حق باشند.(1)

12. ستاره «شعرى» كه قرآن بر روى آن تكيه كرده خصوصياتى دارد از جمله:

ص: 341


1- نمونه، ج 22، ص 560.

الف) حرارت عظيمى كه در سطح شعرى حكمفرماست، تا 120 هزار درجه سانتى گراد بر آورد شده است در حالى كه حرارت سطح كره خورشيد فقط 6500 درجه است.

ب) جرم مخصوص اين ستاره در حدود 50 هزار مرتبه از آب سنگين تر است؛ يعنى وزن يك ليتر آب در آنجا معادل 50 تن در كره زمين خواهد بود.(1)

13. قرآن كريم به صورت قضيه موجبه كليه مى فرمايد: هر كس كه طغيان ورزد وزندگى دنيا را بر زندگى آخرت ترجيح دهد، تحقيقا جهنم پناهگاه اوست؛ فأمّا من طغى وءاثر الحيوة الدنيا فانّ الجحيم هى المأوى. (نازعات، 37)

در آيات ديگر نمونه افراد واقوام طغيانگر را معرفى مى كند كه سرنوشت آنان جهنم خواهد بود؛

الف. اذهب إلى فرعون إنّه طغى. (طه، 24)

ب. وقوم نوح من قبل انهم كانوا هم اظلم واطغى. (نجم، 52)

ج. كذّبت ثمود بطغويها * اذ انبعث أشقيها. (شمس، 10-11)

14. در آيات 55 تا 58 به اصول سه گانه اعتقادى اشاره شده است. فبأى ءالاء ربّك تتمارى اشاره به توحيد دارد، هذا نذير من النذر الاولى اشاره به نبوت دارد و أزفت الأزفة اشاره به قيامت دارد.(2)

15. تاريخ وزمان قيامت را فقط خداوند مى داند: ليس لها كاشفة اين آيه نظير آيه

ديگر است كه مى فرمايد: قل إنّما علمها عند ربّى لا يجلّيها لوقتها الاّ هو.(3)

16. آخرين آيه اين سوره از آياتى است كه به هنگام تلاوت آن سجده بر همه واجب است. لحن آيه كه از صيغه امر در آن استفاده شده وامر به سجده دليل بر وجوب است.(4)

ص: 342


1- نمونه، ج 22، ص 564.
2- مراغى، ج 27، ص 71.
3- اعراف، 187؛ تبيان، ج 9، ص 441؛ كشاف، ج 4، ص 429.
4- تبيان، ج 9، ص 441؛ نمونه، ج 22، ص 578.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109