نامه ها و ملاقاتهای امام حسین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:نظری منفرد، علی، 1326 -، حاشیه نویس

عنوان و نام پديدآور:نامه ها و ملاقاتهای امام حسین(علیه السلام)/ مجموعه ای از سخنرانیهای نظری منفرد؛ بقلم ابوالقاسم عالمی دامغانی.

مشخصات نشر:قم: بنیاد معارف اسلامی، 1381.

مشخصات ظاهری:406 ص.

فروست:بنیاد معارف اسلامی؛ 50.

شابک:964-6289-02-9 ؛ 2000 ریال (چاپ سوم)

يادداشت:چاپ سوم: زمستان 1385.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

یادداشت:در چاپ سوم کتاب حاضر کتابنامه: ص. [385] - 390؛ همچنین به صورت زیرنویس می باشد.

موضوع:حسین بن علی(ع)، امام سوم، 4 - 61 ق. -- توقیعات.

موضوع:احادیث شیعه -- قرن 14

واقعه کربلا، 61ق -- احادیث

شناسه افزوده:عالمی دامغانی، ابوالقاسم، گردآورنده

شناسه افزوده:بنیاد معارف اسلامی

رده بندی کنگره:BP41/7/ن6ن2 1385

رده بندی دیویی:297/953

شماره کتابشناسی ملی:م 81-12738

ص: 1

اشاره

مجموعه ای از سخنرانیهای

حجة الاسلام والمسلمين نظری منفرد

نامه ها وملاقاتهای

امام حسین (علیه السلام)

بقلم

حجة الاسلام ابوالقاسم عالمی دامغانی

بنياد معارف اسلامی قم

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

ص: 3

ص: 4

مقدمه ناشر

نهضت حسین«علیه السلام» نهضتی است جاودانه که همواره در طول تاریخ اسلام، عامل ایجاد حرکت ها و نهضت ها وانقلابها عليه ظالمان و ستمگران وطواغيت دوران بوده است . بی گمان انقلاب مقدس اسلامی ایران نیز ، نشأت گرفته از این حرکت انسانساز و پایدار است که مردم رنج کشیده مسلمان را به خروش و حرکت بی وقفه علیه رژیم منحوس شاهنشاهی وا داشت و این قدرت اهریمنی را با آن همه پشتوانه های شیطانی به سقوط و نابودی کشاند .

نهضت مقدس امام حسین«علیه السلام» برای همگان و تمام نسل ها وعصرها باید آموزنده ، سازنده و محرک باقی بماند و از این مشعل فروزان الهی ، ملّت ها پیوسته فروغ گیرند و در زندگی عملی خود شعارهای جاودانه اش را به کار بندند . ندای بلند «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»امام حسین سلام اللّٰه عليه باید برای تمام مؤمنين الگو و سرمشق باشد و این شعار آمیخته با شعور انقلابی ، زمینۀ مبارزه با استکبار جهانی را در امّت اسلامی بیافریند . نه تنها این شعار که تمام شعارهای عاشورای حسین آموزنده و حرکت آفرین است . پس می بایست این شعارها را از لابلای گفته ها ، ملاقات ها، نامه ها و گفتگوهای امام«علیه السلام»استخراج و در دسترس عموم قرار داد که به فضل الهی ، این مطالب ارزنده همراه با توضیحات لازم و مطالب گوناگون دیگر ، که هر یک در حدّ خود ، مفید و قابل تقدیر است در کتاب حاضر گرد آوری شده وتقدیم خوانندگان عزیز می گردد.

این کتاب مجموعه ای از سخنرانیهای خطیب توانا حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقای نظری است که توسط حجة الاسلام آقای عالمی ، مطالب آن جمع آوری ومصادرش از کتابها و منابع اسلامی ، ثبت و ضبط گردیده و با تغییرات واضافاتی به صورت کنونی در آمده است .

کتاب مزبور حاوی سه بخش است :

1- نامه های امام حسین«علیه السلام».

2۔ ملاقاتها و دیدارهای امام حسین«علیه السلام».

3- پاسخهای امام«علیه السلام» به افراد.

امید است نشر این مجموعه ارزشمند توسط بنیاد معارف اسلامی که پیوسته در نشر و تبلیغ و احیای آثار عترت طاهره عليهم السلام ، پیشگام و پیش قدم بوده است ، مورد پذیرش درگاه حضرت احدیت وتوجه سیدالشهداء«علیه السلام» وقبولی محبّين و علاقمندان به خاندان رسالت ونبوّت عليهم افضل صلوات اللّٰه ،قرار گیرد.

بنیاد معارف اسلامی قم

ص: 5

مقدمه کتاب

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

قال الصادق«علیه السلام»:

«خَیرُ النّاسِ مِن بَعدِنا مَن ذاکَرَ بِأَمرِنا ، ودَعا إلی ذِکرِنا»(1).

از دیر زمان خطابه و بیان یکی از وسائل و ابزار مهمّ تبلیغ و ترویج بشمار می رفته است اگر چه ابزار تبلیغ و ترویج در انحصار نطق وخطابه نیست بلکه قلم وكتابت نیز در جای خود همین نقش را ایفاء مینماید ولكن بدون تردید خطابه و بیان در زمینه تأثير در نفوس وجانها و بیداری انسانها نقش بسزائی داشته

و جایگاه اوّل را داراست خطابه دارای اقسامی است ممکن است خطابه ، حماسی وجنگی باشد و ممکن است سیاسی و یا قضائی ایراد گردد که هدف از آن آشنا نمودن مردم به حقوق سیاسی ویا اجتماعی میباشد وگاهی خطابه بمنظور تحریک و بیدار کردن شعور دینی و اخلاقی و وجدانی انسانها است که مقصود در این جا همین است که خطیب با سخن و بیانش آگاهی دینی و اخلاقی مردم را ارتقاء دهد وعواطف و احساسات مردم را در جهت خیر وصلاح آنها بر اساس بینش و آگاهی از دین و مذهب بر انگیزاند از آغاز پیدایش اسلام، پیامبر خود عهده دار این مسئولیت بود هنگامیکه آیه مبارکه و «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(2) نازل گردید رسول خدا بجهت اظهار مأموریت خود بیرون آمد و در کنار حجر ایستاد و فرمود : «مَعَاشِرَ اَلْعَرَبِ أَدْعُوکُمْ إِلَی شَهَادَهِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، وَ أَنِّی رَسُولُ اَللَّهِ، وَ آمُرُکُمْ بِخَلْعِ اَلْأَنْدَادِ وَ اَلْأَصْنَامِ فَأَجِیبُونِی»(3)

خطبه های رسول خدا(صلی اللّٰه علیه وآله وسلم )دراحدَ وتبوك وحجة الوداع وروز عید اضحی وغدیر خم گویای این حقیقت است . پس از رسول خدا(صلی اللّٰه علیه وآله وسلم ) امام امير المؤمنین سلام اللّٰه عليه که خود میفرمود : «وَإنّا لَاُمَراءُ الكلامِ، وفينا تَنَشَّبَت عُروقُهُ وعلَينا تَهَدَّلَت غُصونُهُ»(4) امیر سخن مائیم ریشه های سخن یعنی معانی و مطالب در زمین وجود ما رشد کرده و شاخه های سخن بر سرما سایه افکنده است.

او که سخنش فوق کلام بشر است و سخنان فصیح و بلیغ او حاکی از این واقعیت است ، خطب

ص: 6


1- بحار الانوار 200/1 .
2- سوره حجر آیۀ 93.
3- تفسیر کنز الحقائق 165/7 .
4- نهج البلاغة خطبه 231.

فراوان او را مردم می شنیدند وحفظ میکردند تا جائیکه مسعودی نقل کرده آنچه از خطبه های امیر المؤمنين«علیه السلام»مردم حفظ کرده اند چهارصد و هشتاد و چند خطبه است که آنها را بالبداهه ایراد نموده است(1)

وگاهی یارانش را امر میفرمود که خطبه بخوانند صعصعه بن صوحان خطیبی بزرگوار بود امام صادق«علیه السلام» درباره او میفرمود : در میان اصحاب على«علیه السلام» بجز معصعه واصحاب او کسی امام علی«علیه السلام»را نشناخت(2) صعصعه و برادرش سيحان بن صوحان هر دو خطیب از قبیله عبدالقیس بودند(3) زنان نیز در مواقع ضروری ولازم با نطق های آتشین به ایراد سخن می پرداختند و در جنگ ها و مواقع ضروری با بیان وخطابه عواطف و احساسات را تحریک کرده و آنان را به دفاع از حق دعوت میکردند در صفین خطابه های حماسی سوده همدانیه وزرقاء دختر عدی بن قیس و دیگر زنان خطيبه ماثور ومشهوراست(4).

نمونه بارز آن خطبه ها، خطبهای تاریخی و معجزه آسای صدیقه کبری فاطمه زهرا«علیهما السلام» است .خطبه های عقیله بنی هاشم زینب کبری در کوفه وشام آنچنان مردم را تحت تأثیر قرار داد که با استماع آن می گریستند و همچنین خطب علی بن الحسين«علیهما السلام»خصوصاً خطبه آن حضرت در مسجد دمشق که با ایراد آن فریاد گریه و زاری مردم برخاست (5)

از امام مجتبی«علیه السلام» نیز خطبه هائی نقل شده است که حاکی از قدرت بیان و نیرومندی آن امام صابر و مظلوم است که برخی از آنهارا مسعودی نقل کرده است.(6)

سالار شهیدان امام حسین«علیه السلام» با خطبه های حماسی و آتشین خود در کربلا حجت را بر مردم تمام کرد و ضمن معرفی خود ، دشمن و خصم را محکوم و اراده و عزم خود را در جهت دفاع از حق و ایستادگی در برابر باطل وایثار و فداکاری بیان کرد و فرمود :«ألا وَإنَّ الدَّعيَّ ابنَ الدَّعيِّ قَد رَكَّزَ بَينَ اثنَتينِ بَينَ السُلَّهِ وَالذِلَّةِ وَهَيهاتَ مِنّا الذِلَّةُ».

امام (علیه السلام) نه تنها با ایراد خطبه و سخنرانی که در روز عاشورا خود به انجام این مسئولیت اقدام نمود

ص: 7


1- مروج الذهب 419/2 .
2- تنقیح المقال 98/2 .
3- الاستيعاب 717/2.
4- عقد الفرید 218/1 و 220.
5- نفس المهموم 451.
6- مروج الذهب 431/2 .

بلکه بعضی از یاران و اصحابش مثل حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین وحنظله بن اسعد نیز به ایراد خطبه پرداختند و با همین سخنان امام «علیه السلام» بود که فرمانده سپاه کوفه «حر بن یزید ریاحی» تحت تاثیر شدید قرار گرفت ونادم گردید و به سپاه امام پیوست و شهادت رسید .

مجموعه حاضر که از نظر خوانندگان میگذرد حاصل تلاش و کوشش برادر بزرگوار حضرت حجة الاسلام جناب آقای عالمی دامغانی است که این جانب در محرم 1413 قمری بمناسبت ایام،بحثهائی را تحت عنوان ملاقاتها و نامه های امام حسین«علیه السلام» در چندین مجلس مطرح نمودم که ایشان در این رابطه تتبع لازم وسعی وافر را مبذول داشته و ضمن جمع آوری و تکمیل ملاقات ها و نامه های آنحضرت ،منابع و مأخذ آنها را نیز تهیه و اضافه نموده اند که با سپاس و قدردانی از زحمات و تلاش نسبت باین مجموعه ، موفقیت ایشان را از درگاه ایزد منان مسئلت دارم.

برای آشنائی با تنظيم وترتيب مطالب مندرج در این نوشتار اشاره ای کوتاه به محتویات آن لازم است :

1- نامه های امام «علیه السلام» که برخی از آنها از جهت زمان تقدم دارد در ابتداء عنوان گردیده که تعدادی از آنها مربوط به دوران حیات امام مجتبی سلام الله عليه و بعضی در زمان امامت آنحضرت ، ودرقسمت سوم نامه های مربوط به نهضت کربلا و قیام عاشوراست که در 19 مجلس جمع آوری شده است .

2- ملاقاتها از زمان انتشار خبر مرگ معاوية بن ابی سفیان که در ماه رجب سنه 10 رخ داده تا روز دهم محرم سال 91 یعنی روز عاشورا می باشد که حاوی مطالبی مهم و قابل توجه است که در طیّ 30 مجلس تنظیم شده است.

3- در بخش سوم این مجموعه ، پاسخ های آنحضرت به سؤالات افراد به اضافه بعضی مطالب دیگر که در طی 7 مجلس بیان شده است .

4- در پایان هر مجلس بذکر مصیبت بتناسب آن مجلس حتی الامکان پرداخته شده است.

در پایان از مؤسسه محترم بنیاد معارف اسلامی که عهده دار چاپ و نشر این مجموعه شده اند و در این جهت سعی لازم را مبذول داشته اند و برای تسریع در چاپ و نشر آن اقدام نموده اند تشکر و قدردانی و توفیقات روز افزون تمام آن برادران را از خدای بزرگ خواهانم والسلام عليكم ورحمة اللّٰه وبركاته .

قم - علی نظری منفرد

ص: 8

نامه های امام حسین«علیه السلام»

اشارة

ص: 9

ص: 10

(مجلس اول)

نامه امام حسین «علیه السلام»به برادرش امام حسن «علیه السلام»

« أَنْتَ أَعْلَمُ مِنِّی بِأَنَّ خَیْرَ الْمَالِ مَا وَقَی الْعِرْضَ»(1).

امام حسن«علیه السلام» به برادرش فرمود: «چرا این قدر به شعرا صله زیاد میدهی»، حضرت در پاسخ فرمود: «تو بهتر از من می دانی که بهترین مصرف مال جایی است که آبروی انسان را حفظ کند».

اسلام با شعر خوب، مخالفتی ندارد بلکه تعریف و حمایت هم کرده است ؛ چنانچه «قیس بن عاصم» مواعظ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را در قالب شعر ریخت (2) و چه بسا اثر شعر در افراد بیشتر از نثر باشد که در تاریخ نمونه هایی از آن ذکر شده است:

اشعار ابو العتاهية وهارون الرشید

«اصمعی» می گوید: روزی بر «هارون الرشید» وارد شدم که مشغول خواندن ورقه ای بود، در حالی که اشك چشمش بر گونه هایش جاری بود، مدتی صبر کردم تا آرام گرفت، آنگاه متوجه من شد و آن ورقه را جلو من انداخت و گفت:«این عاقبت دنیا است»:

ص: 11


1- کشف الغمة، 31/2، الإمام الحسين ، ابن عساکر، 220
2- امالی صدوق، مجلس اح4.

«اصمعی» می گوید: وقتی به ورقه نگاه کردم تا ببینم چه چیزی نوشته که موجب ناراحتی هارون شده ، دیدم با خط زیبایی ، اشعار ابو العتاهيه (اسماعيل بن قاسم نوشته شده:

اَيْنَ الْمُلوك وَاَيْنَ غَيْرهمُ***صٰاروا مَصيراً اَنتَ صٰائِرُهُ

يٰامُؤْثِرَ الدّنيا بِلذّتِةِ***وَالمُسْتَعدُّ لِمَن یُقَاخِرُهُ

نَلْ مٰا بذٰالك اَن تَنٰالَ***مِنَ الدُّنْيا فانّ الموتَ آخِرُهُ(1)

«کجا رفتند پادشاهان و غير آنان ؟ آنان به راهی رفتند که تو خواهی رفت» .ای کسی که لذّات دنیا را برای خودت برگزیدی و خود را آماده کرده ایی که به هر کسی فخر کنی».

«هر مقدار که از دنیا استفاده کنی، پس بدان که پایان آن مرگ است» .

هارون الرشید گفت: «گویا مخاطب این اشعار فقط من هستم» که بعد از این جریان ، دیگر عمر هارون چندان وفا نکرد و جان باخت.

شعرا و صله

از قدیم رسم بر این بوده که شعرا وقتی شخصیتی را مدح میکردند ،ممدوح، چیزی را به عنوان «حق الزحمه) به او می داد که این را «صله» می گفتند .

و این بستگی به شعر و ممدوح داشت که شعر در چه سطحی وممدوح نیز از چه روحیه ای بر خوردار باشد ؛ گاهی ممدوح ، مانند «منصور عباسی» بودکه با انواع حیله ها ، شعرا را از صله ، محروم می کرد؛ چون از حافظه ای قوی برخوردار بود،به نحوی که اگر شعری را فقط یک بار می شنید آن را حفظ می شد و در کنارش ،جاریه ای هم بود که با دوبار شنیدن ، شعر را حفظ می کرد.

ص: 12


1- مروج الذهب، 3/ 366.

لذا «منصور» به شعرا گفته بود در صورتی صله می گیرند که شعرشان تازه و جدید باشد، آن هم به وزن کاغذ یا پوستی که شعر را روی آن نوشته اند، برای همین، شعرا با چه زحمتی ،شعری را انشا می کردند و در حضور منصور که می خواندند، در همان بار اول آن را حفظ می شد و می گفت : این که شعر تازهای نبود، چون من می خوانم تا بدانی که من هم این را حفظ هستم، بعد از خواندن او، جاریه هم حفظ می شد و می گفت اگر باور نداری ببین که این بانو هم این شعر را در حفظ دارد، لذا از صله خبری نبود و شعرا باسر افکندگی، مجلس را ترک می کردند.

منصور واصمعی

«اصمعی» که به حیله «منصور» پی برده بود، به فکر چاره ای افتاد، لذا اشعار بسیار سنگینی را سرود و بر روی سنگ نوشت و برای اینکه شناخته نشود، صورتش را هم پوشاند و در حضور منصور، شروع به خواندن شعر کرد که چندبیت آن را اینجا می آوریم:

صوت صفير البلبل***هيج قلبي الثمل***وقال لا لاللا***وقد غدا مهرول***والطبل طبطبطبلي***والرقص قدطبطبلی***والسقف سقسقسقلی

«منصور» که نتواسته بود اینها را حفظ کند، نگاهی به جاریه انداخت اما او هم مثل منصور بود، لذا رو به شاعر کرد و گفت : کاغذ خود را بیاور تا هم وزن آن به توصله بدهم.

«اصمعی» گفت: «کاغذی پیدا نکردم، لذا روی پاره سنگی نوشتم!» . وقتی «اصمعی» صله را گرفت و از مجلس خارج شد، منصور گفت: این شخص باید «اصمعی» باشد. وقتی او را آوردند و نقاب از چهره بر گرفت ، گفت : منصور!

ص: 13

جماعت شعرا، فقیر و بینوا هستند و با زحمت، شعری را می گویند که از تو چیزی بگیرند ولی تو از حافظه ات بهره می گیری و در نتیجه آنان را محروم می کنی(1).

گاهی هم شعرا از چهره هایی بودند که ممدوح، مجبور بود برای اینکه جلو زبان آنان را بگیرد و آبروی خود را حفظ کند، صله بیشتری بدهد، چنانچه سیدالشهداء«علیه السلام» خطاب به برادرش، همین را بیان می کند که:«بهترين مال،آن است که آبروی انسان را حفظ کند».

شخصیت های برجستۀ اجتماعی، همیشه مواجه با یک سری افراد ماجراجو، دله، بد زبان، هرزه، طمّاع، بی هویت و بی ریشه هستند که مجبورند به آنان چیزی بدهند تا از گزندشان در امان بمانند. به قول شاعر:

نان را به کسی ده که بگیرد دستت***یا پیش سگی نه که نگیرد پایت

مرحوم «حاج نصراللّٰه تراب» در «لمعات البيان» نقل می کند که با استاد اعظم «شیخ مرتضی انصاری -«قدس سره»-» در «حجر اسماعیل» نشسته بودیم که یکی از خواجه های سیاه ، پشت به کعبه وروبه روی ما نشست و گفت: «شما اهل عجم، همگی کفّار وكلاب وخنازير بلکه انجس از همه اینها هستید!!» .

«شیخ انصاری» ربع ریال فرنگی به او داد، غلام سیاه رو به کعبه کرد وگفت :«وَرَبِّ هذَا الْبَیْتِ عجم اخیار وابرار وطيبون (2)».

ائمه «علیه السلام» وشعرا

ائمه«علیهم السلام» مظهر جود و سخاوت بودند و شعرا هم که ائمه«علیهم السلام» را مدح می کردند، طمع وچشم داشتی به مال آنان نداشتند، مع الوصف،

ص: 14


1- ناسخ التواریخ، احوالات حضرت کاظم «علیه السلام»، 2/ 57.
2- کشکول ابن العلم ،288.

امامان«علیهم السلام» با اصرار، به شعرا صله می دادند حضرت رضا«علیه السلام» به «دعبل»صد دینار طلا صله دادند، امام سجاد«علیه السلام» به «کمیت» چهار صد هزار درهم عنایت کرد و به «فرزدق»، دوازده هزار درهم، مرحمت فرمودند .

امام حسین«علیه السلام»و فرزدق

چون«مروان»، «فرزدق» را از مدینه بیرون کرد، سیدالشهداء«علیه السلام» چهارصد دینار به او دادند به حضرت گفتند که او شاعری فاسق و پرده در است . امام «علیه السلام» فرمود: «إِنَّ خَیْرَ مَالِکَ مَا وَقَیْتَ بِهِ عِرْضَکَ وَ قَدْ أَصَابَ رَسُولُ اَللَّهِ «صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمْ» کَعْبَ بْنَ زُهَیْرٍ وَ قَالَ فِی عَبَّاسِ بْنِ مِرْدَاسٍ اِقْطَعُوا لِسَانَهُ عَنِّی».(1).

به راستی، بهترین مال تو آن است که آبرویت را حفظ کند، هماناپیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به کعب بن زهیر چیزی داد و در مورد عباس بن مرداس فرمود:زبان او را از من قطع کنید».

پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وعباس بن مرداس

به دنبال غنایم چشمگیری که ارتش اسلام در «طائف» بدست آورد،پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در«جعرانه» مشغول تقسیم غنايم شدند که چهار شتر هم به «عباس بن مرداس» رسید.

او با اشعارش پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را چنین مورد عتاب قرار داد :

فأصبح نهْبي ونهبُ العُبي***د بين عُيَيْنَةَ واْلأقْرَع

«اموال واسبان من مورد غارت قرار گرفت و بین دو طایفۀ عيينه واقرع، تقسیم گردید».

ص: 15


1- بحار ، 189/44 .

«ابوبکر» اشعارش را به عرض پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » رساند، حضرت فرمود:اقْطَعُوا لِسَانَهُ عَنِّی، زبان او را از من قطع کنید». لذا صد شتر ویا به نقلی دیگر،پنجاه شتر به او دادند(1)».

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و مرد عرب

امام صادق«علیه السلام» نقل می کند که روزی، مرد عربی به خدمت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» رسید و با زبان تندی با رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» سخن گفت که موجب غضب وناراحتی آن حضرت گردید، حضرت فرمود: ای مرد عرب! زبان تو چند حجاب ومانع دارد؟ گفت: دو تا؛ یکی لبها و دیگری دندانها.

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود:«آیا یکی از این دو کافی نبود که زبانت را کنترل کنی و با این تندی با ما سخن نگویی؟».

بعد فرمود:«أَمَا إِنَّهُ لَمْ یُعْطَ أَحَدٌ فِی دُنْیَاهُ شَیْئاً هُوَ أَضَرُّ لَهُ فِی آخِرَتِهِ مِنْ طَلَاقَهِ لِسَانِهِ یَا عَلِیُّ قُمْ فَاقْطَعْ لِسَانَهُ فَظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ یَقْطَعُ لِسَانَهُ فَأَعْطَاهُ دَرَاهِمَ (2)».

«در نعمتهای دنیایی ، چیزی برای انسان مضرتر برای آخرت او نیست ، از آزاد بودن زبان . (سپس فرمود) ای علی برخیز و زبان او را قطع کن . مردم خیال کردند که امیرالمؤمنین«علیه السلام» زبان او را قطع می کند، اما دیدند که چندین درهم به او عطا کرد».

ص: 16


1- مغازی، واقدی، 2/ 947.
2- بحار ، 86/22 ، معاني الأخبار، 171.

روضه

شعرایی که در حضور أئمه«علیهم السلام» از امام حسین «علیه السلام» شعر و مرثیه خواندند و موجب تأثر خاطر آنان گردیدند عبارتنداز :

1-کمیت بن زید

در ایام تشریق در «منی» به حضور امام صادق «علیه السلام» شرفیاب شد وعرض کرد: اجازه می فرمایید اشعاری را بخوانم؟ حضرت فرمود:« إنّها أيّامٌ عِظام قال: إنّها فيكم، قال «علیه السلام»: هاتِ».

این روزهای با عظمت ، وقت خواندن شعر نیست، کمیت گفت :این اشعار دربارۀ شما خاندان است.

(حضرت به دنبال بعضی از اهل بیت فرستاد و آنگاه فرمود) بخوان» .«کمیت» شروع به خواندن کرد به نحوی که صدای گریۀ همه بلند شد تا رسید به این اشعار :

کَأَنَّ حُسَیناً وَالبَهالیلُ حَولَهُ***لِأَسیافِهِم ما یَختَلِی المُتَبَقِّلُ

فَلَم أرَ مَخذولاً أجَلَّ مُصیبَةً***وأَوجَبَ مِنهُ نُصرَةً حینَ یُخذَلُ

«گویا حسین را می بینم که بزرگانی اطرافش هستند و با شمشیرهایشان دشمنان را درو می کنند».

«کسی را ندیدم که به خاطر مصیبتی که بر او وارد شده ، خوار گردد و یاریش واجب تر از ایشان باشد».

امام صادق«علیه السلام» دستها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:« اللّهمّ اغفر للكُميت ما قدَّم وأخّر، وما أسرّ وأعلن وأعطه حتّى يرضى(1)

ص: 17


1- الغدير . 2/ 192.

2-سفيان بن مصعب عبدی کوفی

او بر امام صادق«علیه السلام» وارد شد، حضرت فرمود به أم فروه (كنية مادر امام صادق «علیه السلام») بگویید بیاید و بشنود که بر جدش چه گذشته است «فَتَسمَعُ ما صُنِعَ بِجَدِّها،:فَجاءَت فَقَعَدَت خَلفَ السِّترِ».

حضرت خطاب به سفيان فرمود: «بخوان». چون بیت اوّل را خواند:

«فَرْوَ جُودی بدَمْعِکِ المَسْکوبِ».

ای ام فروه! هر چه می توانی تلاش کن و برای جدت حسین«علیه السلام» اشك بریز».

«فَصَاحَتْ وَصِحْنَ النِّسَاءُ ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللّهِ «علیه السلام» الْبَابَ! الْبَابَ فَاجْتَمَعَ أَهْلُ الْمَدِینَهِ عَلَی الْبَابِ ، قَالَ : فَبَعَثَ إِلَیْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللّهِ «علیه السلام» :«صَبِیٌّ لَنَا غُشِیَ عَلَیْهِ» (1)»

«ام فروه وزنها صيحه ایی زدند، و چون زمان تقیه وخوف بود و نمی توانستند به طور آشکار، عزاداری کنند حضرت فرمود: متوجه درب منزل باشید، مردم مدینه جلو درب اجتماع کردند تا بفهمند که چه خبر شده ،امام «علیه السلام» فرمود: فرزندی از ما غش کرده است».

نکته : کلام امام «علیه السلام» یا حمل بر تقیّه میشود و یا آنکه واقعاً، بر اثر گریۀ زنها و هیجان مجلس ، فرزند خردسالی غش کرده باشد.

3-سید اسماعیل حمیری

او بر امام صادق«علیه السلام» وارد شد. حضرت دستور داد پردهای آویختند وزنها پشت پرده نشستند، آنگاه به «اسماعیل حمیری» فرمودند اشعاری را در

ص: 18


1- جامع الرواة أردبیلی، 1/ 367، اعیان ، 7/ 268

مرثيۀ جدم حسین«علیه السلام» بخوان :

اُمرُر عَلی جَدَثِ الحُسَینِ***فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّةِ

يا أعظُماً لازلتِ من*** وَطْفاءَ ساكبةٍ رَوِيَّهْ

وإذا مَررتَ بقبرهِ*** فأطِلْ بهِ، وقِفِ المِطَّيَّهْ

ما لَذَّ عَیشٌ بَعدَ رَضِّ***کِ بِالجِیادِ الأعوَجِیَّه (1)

«هنگامی که بر بدن حسین «علیه السلام»عبورت افتاد، به استخوانهای پاکش بگو:».

«پیوسته از اشك چشمان سیراب خواهی بود».

«هنگامی که بر قبرش گذر کردی ،مرکبت را مدت زیادی نگه دار و بگو :» .

«پس از آنکه بدنت را با سُمّ ستوران خرد کردند ، زندگی لذت ندارد».

اشکهای امام صادق«علیه السلام» جاری شد و صدای گریه و شیون از پشت پرده بلند شد که کوچه های مدینه را پر کرد، حضرت که چنین دید فرمود: بس است.

4-جعفربن عفّان طائی

«زید شحام» می گوید: خدمت امام صادق«علیه السلام» نشسته بودیم که «جعفر بن عفان» نابینا وارد شد. حضرت خطاب به او فرمود:«شنیده ام دربارۀ امام حسین«علیه السلام» خوب شعر می گویی».

گفت : آری حضرت فرمود: «بخوان».

«جعفر» شروع کرد به خواندن اشعار . امام و اطرافیانش بسیار گریستند بعدحضرت فرمود: به خدا سوگند! فرشتگان مقرب خدا حضور یافتند و اشعارت را شنیدند و مانند ما گریه کردند. و خداوند تو را آمرزید و بهشت را بر تو واجب کرد».

ص: 19


1- الغدير . 235،2.

واما اشعاری که در مجلس امام صادق«علیه السلام» سروده این است:

غَداةَ حُسَینٌ لِلرِّماحِ دَرِیَّةً ***وقَد نَهَلَت مِنهُ السُّیوفُ وعَلَّتِ

وغودِرَ فِی الصَّحراءِ لَحماً مُبَدَّداً*** عَلَیهِ عِناقُ الطَّیرِ باتَت وظَلَّتِ(1)

«روزی که نیزه ها پیکر حسین «علیه السلام» را شکافتند و شمشیرها از خونش سیراب شدند».

«بدن قطعه قطعه حسین را در بیابان سوزان کربلا رها کردند تا مورد نوازش مرغان هوایی قرار گرفت و بر آن سایه افکندند».

5-ابو هارون المكفوف

وی خدمت امام صادق«علیه السلام» شرفیاب شد، حضرت فرمود: از حسین «علیه السلام» برایم شعر بخوان، ابو هارون شروع به خواندن شعر کرد ولی

حضرت آن سبک را نپسندید و فرمود: همانطوریکه در کنار قبر حسین«علیه السلام»شعر میخوانید، بخوان، لذا ابوهارون به همان روش چنین خواند:

اُمرُر عَلی جَدَثِ الحُسَینِ***فَقُل لِأَعظُمِهِ الزَّکِیَّةِ

با شنیدن این شعر حضرت گریست، لذا ابوهارون توقف کرد، ولی حضرت فرمود، ادامه بده، شاعر چنین ادامه داد:

یا مَرْیَمُ قُومی وَانْدُبِی مَوْلاکِ*** وَ عَلَی الْحُسَینِ فَاسْعَدی بِبُکاکِ

که در اثر گريه امام«علیه السلام» و زنها، مجلس منقلب شد.(2)

ص: 20


1- بحار 286/45 اعیان 128/4 ، معجم رجال الحدیث 81/4 سفینه ، «جعفر» با استفاده از شاگردان مکتب ائمه «علیهم السلام».
2- کامل الزیارات باب 106/33 ، بحار 287/44.

(مجلس دوّم )

پاسخ امام حسين«علیه السلام» به نامه جعدة بن هبيرة مخزومی

«أمَّا أخی فَأَرجو أنْ یکونَ اللّه قَد وَفَّقهُ وسَدَّده،وَأمَّا أنَا فَلَیسَ رأیی الیومَ ذلِکَ فالصَقوا رَحِمَکُم اللّه بالأَرضِ،واکمَنوا فِی البُیوتِ،وَاحتَرِسوا مِنَ الظِّنَّهِ ما دامَ مُعاوِیَهُ حَیَّاً،فَإن یُحدِثِ اللّه ُ بهِ حَدَثاً وأنَا حَیٌّ ،کَتَبتُ إِلَیکُم برأیی وَالسَّلام .(1)»

عده ای از شیعیان نزد «جعدة بن هبيره»(2) جمع شدند و از او خواستند تا نامه ای به سیدالشهداء«علیه السلام»بنویسد و از حضرت بخواهد که علیه معاویه دست به قیام بزند. لذا «جعده» به نمایندگی از طرف شیعیان، نامه ای به این مضمون برای امام«علیه السلام» می نویسد:

أما بعد:فإن مَن قِبَلَنا مِن شیعَتِکَ مُتَطَلِّعَهٌ أَنفُسُهُم إلَیکَ ، لا یَعْدِلونَ بِکَ أحَداً ، وَقَد کانوا عَرَفوا رأیَ الحَسَنِ أَخیکَ فی دَفعِ الحَربِ ، وَعَرَفوکَ باللِّینِ لأَولِیائِکَ ، وَالغِلْظَهِ عَلی

ص: 21


1- حياة الحسين ، 229/2 الاخبار الطوال، ص 221.
2- «جعده» خواهر زاده امیر المؤمنین«علیه السلام»و داماد آن حضرت است ، مادرش «ام هانی» موسوم به«فاخته» دختر جناب ابو طالب است در شب نوزدهم رمضان ،«ام کلثوم» به پدر عرض کرد: برای نماز ،جعده را به مسجد بفرستید ، حضرت ابتدا پذیرفت اما بعد فرمود: «لا نفرّ من الأجل، از مرگ گریزی نیست و خودم می روم». در صفین هم وقتی «عتبه بن ابی سفیان» به او گفت: تو به خاطر دائی ات على «علیه السلام» و عمویت ابن أبي سلمه بميدان صفين آمدی ، در پاسخ گفت : «أمّا حُبّی لِخالی فَوَاللّهِ أن لَو کانَ لَکَ خالٌ مِثلَهُ لَنَسَیتَ أباکَ».(سفينة ،جَعَدَ». کشی، 63 الحدید، 77/10 ). «اگر تو هم یک دایی مثل دایی من داشتی ، پدرت را فراموش می کردی».

أَعدائِکَ ، والشِّدَّهِ فی أمرِ اللّه ِ ، فَإنْ کُنتَ تُحِبُّ أنْ تَطلُبَ هذا الأمرَ فَأقدِم علَینا ، فَقَد وطَّنا أَنفُسَنا عَلی المَوتِ مَعَکَ».

«شیعیان شما در اینجا دلهایشان به شما روشن و به شما امید بسته اند و غیراز شما را هم قبول ندارند. ورأي و تصمیم برادرت امام مجتبی«علیه السلام» را در جنگ با معاویه دانستند و شما را هم به ملاطفت با دوستان و شدت و تندی با دشمنان وامرالهی می شناسند. پس اگر می خواهی این حکومت را به دست گیری به سوی ما بیا که ما تا پای جان با تو هستیم».

پاسخ امام حسین «علیه السلام»

حضرت در پاسخ «جعده» چنین مرقوم فرمودند:

برادرم! که امیدوارم خداوند تو را محکم و موفق بدارد، تصمیم امروز من حرکت و قیام نیست ، خداوند شما را مورد رحمت قرار دهد. به زمین بچسبید و در خانه هایتان بنشینید و از کاری که موجب تهمت علیه شما است، بپرهیزید،مادامی که معاویه زنده است . پس هرگاه معاویه مُرد و من زنده بودم، آنگاه شما را از تصمیم خودم آگاه می کنم».

تحلیل نامه امام حسین «علیه السلام»

این نامه در واقع دفاع از امام مجتبی«علیه السلام» است که نشان می دهد روش امام حسین «علیه السلام» هم نسبت به معاویه، همان روش برادر بزرگوارش است ؛چون بعد از شهادت امام حسن«علیه السلام» ده سال امام حسین «علیه السلام» با معاویه بود و هیچ حرکتی علیه او انجام نداد. شرایطی که امام حسن به خاطر آن مجبور شد صلح کند و امام حسین «علیه السلام» هم همان روش را ادامه بدهد، از این قرار است :

ص: 22

1- جنگهای پی در پی از قبیل «جمل، صفّین ونهروان» و نا امیدی و سرخوردگی شیعیان که طبعاً رمقی برای جنگ با معاویه باقی نگذاشته بود.

2- از دست دادن نیروهای زبده در جمل وصفین که زبده ترین نیروها را از امیرالمؤمنین«علیه السلام» گرفت؛ چهره هایی از قبیل عبداللّٰه بن بديل (به تعبیر معاویه، قوچ قوم) عمار یاسر ، هاشم بن عتبه (مرقال)، اویس قرنی، ابو الهيثم بن تیهان، خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) و خلاصه در صفین طبق نقل «نصر بن مزاحم» هفتصد نفر از اصحاب على«علیه السلام» از دست رفتند.

3- تلفات سنگین مردم عراق در صفین که طبق نقل صاحب وقعۀ صفّین،25000 نفر کشته دادند(1).

4- خیانت فرماندهان سپاه امام حسن«علیه السلام» .

5 - رشوه های کلان معاویه .

6- جلوگیری از خونریزی بیشتر .

در اصول کافی بابی داریم تحت عنوان «أنّ الأئمّه کلّهم قائمون بأمر اللّه » ،منتها هر زمانی اقتضایی دارد، بعضی از شیعیان خیال می کنند همیشه باید جنگید در حالی که گاهی جنگ خوب است و صلح بد، و گاهی هم به عکس می باشد .جریان «سدیر صیرفی» به خوبی نشان می دهد که سدير وامثال او آگاه به شرایط نبودند، لذا از امام صادق «علیه السلام» می خواهد که حضرت دست به شمشیر ببرد و جنگی را بپا کند.

گفتگوی سَدير صيرفي با امام صادق «علیه السلام»

«سَدیر صیرفی»(2) به خدمت امام صادق«علیه السلام» شرفیاب شد و عرض کرد:

ص: 23


1- وقعة صفين ، 558.
2- سدير - بالسّين المهملة المفتوحة،« تنقیح المقال»

واللَّهِ ما يَسَعْكَ القُعُود!؛ به خدا قسم! در خانه نشستن برای شما روا نیست!» .

امام«علیه السلام»:چرا یا سدير؟

سدير: برای اینکه دوستان و شیعیان ویاوران شما آنقدر زیادند که اگر این جمعیت را جدت امیرالمؤمنین «علیه السلام» داشت، دیگران طمع در حکومت او پیدا نمی کردند .

امام «علیه السلام»: شیعیان ما را چقدر تخمین می زنی؟

سدير: صدهزار.

امام «علیه السلام» : صد هزار!

سدير: بلکه بالاتر، دویست هزار نفر .

امام «علیه السلام» : دویست هزار نفر!

سدير: بلکه بالاتر، نیمی از جمعیّت دنیا طرفدار شما هستند.

امام«علیه السلام»سکوت کردند، آنگاه رو کردند به سدير وفرمودند: «آیا می توانی همراه ما تا ينبع(1)بیایی ؟».

عرض کرد : آری.

امام «علیه السلام»فرمود: «الاغ واستری را آماده کردند، من جلو رفتم که بر الاغ سوار شوم، حضرت فرمود: الاغ را به من بده، عرض کردم: استر برای شما زیبنده تر و محترم تر است.

فرمود: الاغ برای من راحت تر است ، من پیاده شدم و حضرت بر الاغ ومن بر استر سوار شدم، مدتی راه رفتیم، چون وقت نماز رسید، حضرت فرمود:پیاده شو تا نماز بخوانیم. بعد فرمود: اما این زمین شوره زار است و نماز در آن

ص: 24


1- «ينبع» نام محلی است که حجاج مصری از آنجا عبور می کردند و دارای چشمه ، و زراعت ونخلستان بوده است.

روا نیست(1)، دوباره به راه خود ادامه دادیم تا به زمین خاک سرخ رسیدیم،حضرت به جوانی که مشغول چرانیدن تعدادی بزغاله بود، اشاره کرد و فرمود:

«وَالله يَا سَدِيرُ لَوْ كَانَ لِي شِيعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِي الْقُعُود».

«به خدا سوگند! اگر تعداد شیعیان من به اندازه این بزغاله ها بود، نشستن در خانه برایم روا نبود».

«آنگاه پیاده شدیم و نماز را خواندیم، پس از تمام شدن نماز، بزغاله ها را شمردم، (فقط) هفده رأس بود(2)».

روضه

«ام کلثوم» می گوید شب نوزدهم ماه مبارک رمضان پدرم مهمان ما بود .بعد از نماز مغرب، طبقی محتوی دو قرص نان جو و مقداری شیر نزدش گذاشتیم. چون نگاهی به آن انداخت،حَرَّكَ رَأْسَهُ وَبَكَى بُكَاءً شَدِيداً، سر را تکانی داد و گریۀ بلندی نمود و فرمود:«أَتُرِيدِينَ أَنْ يَطُولَ وُقُوفِي غَداً بَيْنَ يَدَيِ اللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟».

«دخترم ! دو نوع غذا می آوری، آیا می خواهی فردای قیامت مدت طولانی برای حساب بمانم؟».

«أنَا اُریدُ أن أتَّبِعَ أخی وَابنَ عَمّی رَسولَ اللّهِ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»، ما قُدِّمَ إلَیهِ إدامانِ فی طَبَقٍ واحِدٍ إلی أن قَبَضَهُ اللّهُ ...(3)».

ص: 25


1- صاحب عروة الوثقی در امکنۀ مكروهه برای نماز می فرماید: «التاسع : الأرض السبخة، زمینی که شوره زار باشد، نماز خواندن در آن کراهت دارد»،(عروة،کتاب الصلاة، باب الأمكنة المكروهة).
2- اصول کافی ، 242/2 ، «باب قلّة عدد المؤمنین».
3- التاسع : الأرض السبخة

«ام كلثوم» به پدر عرض کرد: برای نماز، جعده را بفرستید، فرمود: «ازمرگ راه فراری نیست».

موقع بیرون آمدن ، قلاّب، در کمربند آن حضرت بند شد و کمربند از کمرمبارکش باز شد(1).

دست در دامن مولا زد در*** که علی بگذر واز ما مگذر

شال شه واشد ودامن به گرو***زینبش دست به دامن که مرو

شال می بست وندای مبهم***که کمربند شهادت محکم

مدتی گذشت، ناگهان جبرئیل در آسمان و زمین ندا در داد که همه شنیدند:

«تَهَدَّمَتْ وَاللَّهِ أَرْكَانُ الْهُدَى وَانْطَمَسَتْ وَأَعْلامُ التُّقَى وَانْفَصَمَتْ وَاللَّهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى قُتِلَ الْوَصِيُّ الْمُجْتَبَى قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى قَتَلَهُ أَشْقَى الْأَشْقِيَاءِ (2)».

به خدا سوگند! اركان هدایت در هم شکست و نشانه های تقوا خاموش و گسیخته شد عروة الوثقای الهی ، کشته شد پسر عموی پیامبر بدست شقی ترین افراد».

ص: 26


1- بحار ، 42/ 278.
2- بحار 282/42 ، منتهی الامال . 214/1 .

(مجلس سوّم )

نامه امام حسين «علیه السلام» به معاویه در مورد مصادره اموال معاويه

«مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلی مُعاوِیَهِ بْنِ أَبِی سُفْیانَ:امَّا بَعْدُ: فَانَّ عیراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْیَمَنِ تَحْمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طیباً إِلَیْکَ، لِتُوَدِّعَها خَزائِنَ دِمَشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنی أَبیکَ، وَ انِّی احْتَجْتُ إِلَیْها فَاخَذْتُها وَ السَّلامُ؛ (1)»

کاروانی از یمن، اموال وزینت آلات وعنبر وعطریات را به دمشق حمل می کرد، امام حسین «علیه السلام» اینها را ضبط نمود و به معاویه نوشت که:

«کاروانی از یمن، عطریاتی را به دمشق حمل می کرد که تو آنها را درخزائن دمشق ذخیره نمائی تا تشنگان اولاد پدرت را مکّرر سیراب کنی ، من به آن اموال نیاز داشتم، لذا آنها را مصادره کردم».

مصادرۀ دومی هم توسط امام حسین«علیه السلام»در زمان يزيد اتفاق افتاد که اموالی را از یمن برای یزید می بردند، حضرت در محل تنعیم آنها را مصادره کرد و سپس به صاحبان شتر فرمود: «هر یک از شما می خواهد همراه ما به عراق بیاید و هر کس هم که می خواهد از اینجا برود، ما کرایۀ او را به مقداری که آمده ،پرداخت می کنیم (2).

«علامۀ بحرالعلوم» این اخبار را صحیح نمی داند و مقام امام معصوم«علیه السلام» را بالاتر از اینها می داند که اموال حکومت را ضبط نماید و بین

ص: 27


1- ناسخ التواریخ، 1 /195 (احوالات سیدالشهداء«علیه السلام»).
2- طبری ، 385/5 - البداية والنهاية ، 166/8 ، حياة الحسين ، 3/ 59.

محتاجين تقسیم کند(1).

برای تبیین مساله لازم است به چند مسأله توجه داشته باشیم :

اولاً: پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» اموال مشرکین را مصادره کرده است، هنگامی که اصحاب خود را جمع کرد و حتی برای رفتن قرعه هم می انداختند و از یکدیگر سبقت هم می گرفتند، فرمود:«هَذِهِ عِیرُ قُرَیْشٍ فِیهَا أَمْوَالُهُمْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُغْنِیَکُمُوهَا (2)

این کاروان قریش است ، اموالشان در این کاروان می باشد. (بشتابید تا) شاید خداوند شما را بی نیاز کند .

وثانياً: بنی امیه و بنی عباس همگی غاصب وتصرفات آنها غیر شرعی و حرام بوده است و حتی بر طبق روایات اسلامی، ترافع وتخاصم در نزد آنها حرام است. بنابراین، خلیفه هر عصر، امام معصوم همان عصر است و سایر تصرفات ومداخلات باید به اجازه آنها باشد و در عصر غیبت ، با اذن فقهای عادل می باشد.

وثالثاً: امام«علیه السلام»، بدینوسیله عدم مشروعیت حکومتهای غاصب را می رساند و اعلان می کند که این اموال ، مربوط به بیت المال است و امثال معاويه ويزيد، حق تصرف در این اموال را ندارند.

مضافاً که اصحاب ائمه«علیهم السلام» در آن عصر، همین تلقّی را داشتندو متوجه بودند اموالی را که از طریق دستگاه بنی امیه و بنی عباس به دست می آورند، باطل است و حق تصرف ندارند، لذا آنها را به خدمت ائمه«علیهم السلام» می آوردند؛ چون معتقد بودند زمین و آنچه در آن است از آن امام معصوم «علیه السلام» است.

ص: 28


1- رجال بحر العلوم، 48/4 .
2- مغازی، واقدی، 20/1 .

جریان عِلماء اسدی

«علباء اسدی» حاکم بحرین بود و از این راه هفتاد هزار دینار واموال دیگری را کسب کرده بود. چون به مدینه آمد، تمام اموال خود را خدمت امام صادق «علیه السلام» آورد و عرض کرد.

إنّی وُلّیتُ البَحرَینَ لِبَنی اُمَیَّهَ ، وأفَدتُ کَذا وکَذا ، وقَد حَمَلتُهُ کُلَّهُ إلَیکَ ، وعَلِمتُ أنَّ اللّهَ عز و جل لَم یَجعَل لَهُم مِن ذلِکَ شَیئا ، وأنَّهُ کُلَّهُ لَکَ . فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّهِ «علیه السلام»: هاتِهِ! فَوَضَعَ بَینَ یَدَیهِ ، فَقالَ لَهُ «علیه السلام»: قَد قَبِلنا مِنکَ ، ووَهَبناهُ لَکَ ، وأحلَلناکَ مِنهُ ، وضَمِنّا لَکَ عَلَی اللّهِ الجَنَّهَ(1)»

«من از طرف بنی امیه حاکم بحرین بودم و اموالی را بدست آوردم، اکنون آنها را نزد شما آوردم؛ چون می دانم که خداوند متعال برای آنان حقی در این اموال قرار نداده و تمام آنها برای شماست. حضرت فرمود: بیاور آن اموال را ، علباء ، تمام اموال را نزد حضرت گذاشت، آنگاه امام «علیه السلام» فرمود: اینها را از تو قبول کردیم و به تو بخشیدیم و برای تو حلال کردیم و بهشت را هم برای تو ضمانت کردم».

خمس اموال مسمع بن عبدالملک

«مِسمَع» خدمت امام صادق«علیه السلام»م رسید و عرض کرد: «در بحرین از راه غواصی، چهار صد هزار درهم به دست آورده ام و اکنون هشتاد هزار درهم آن را به عنوان خمس ، خدمت شما آورده ام».

حضرت فرمود: «خیال می کنی فقط خمس اموال برای ما است :«إنَّ الأَرضَ کُلُّها لَنا،فَما أخرَجَ اللّهُ مِنها مِن شَیءٍ فَهُوَ لَنا».

«زمین و آنچه از زمین به دست می آید برای ماست».

ص: 29


1- جامع الرواة ،545/1.

«مسمع» گفت: «پس تمام اموال را خدمت شما می آورم».

امام «علیه السلام»فرمود: «آنها را برای تو حلال کردیم و این هشتاد هزار درهم را هم به تو بخشیدیم(1)».

پس جای تأملی باقی نمی ماند که امام حسین«علیه السلام»می تواند اموال معاویه و یزید را مصادره کند؛ چون آنان غاصب هستند.

روضه

توسل به حضرت جواد الأئمة «علیه السلام»

قَضٰی شَهيداً وَهُو في شَبٰابهِ*** دُسّ إليه السَّم في شَرَابِهِ

أفْطَرَ عَنْ صيٰامِهِ بِالسَّمِ*** فَانْفَطَرَتْ منهُ سَماءُ العالم

تَبْكِي عَلٰى غربته الأملاكَ*** تَنُوحُ في صَرِيرِها الأفلاك

تَبكِيهِ حُزْناً أعينُ النجومِ*** تَلْعَنْ قٰاتِليهِ بالرجومِ

***

یاد کوی تو می کنم امروز***گفتگوی تو میکنم امروز

جستجوی تو می کنم امروز***یا جواد الأئمه! ادرکنی

***

عزت عالمين می خواهم***سفر کاظمین می خواهم

طوف قبر حسین می خواهم***با جواد الائمه! ادرکنی

***

خسته و دل شکسته وزارم***گره افتاده است در کارم

جز به کویت کجا پناه آرم***یا جواد الائمه ! ادرکنی

***

ص: 30


1- کافی، 408/1 ، ح 3 باب اَنّ الأرض كلها للإمام «علیه السلام».

ای که روح عبادتی ما را***عذر خواه قیامتی مارا

جان زهرا عنایتی ما را***یا جواد الائمه! ادرکنی

***

همسرت کرد نامراد تورا***کرد مسموم از عناد تورا

ای که خوانده خدا جواد تورا***يا جواد الائمة ادرکنی

شعر از: مؤيد»

«رحيل» که رضیع امام جواد«علیه السلام» است می گوید: در حالی که امام هادی «علیه السلام»با«مؤدّب» نشسته بود، ناگاه صدای گریه بلند شد، «مؤدّب» سؤال کرد علت گریه چیست؟

حضرت فرمود: «إن أبا جعفر توفي الساعة الان پدرم از دنیا رفت» .

سؤال کردیم از کجا دانستید ، فرمود: «دلني من إجلال الله وكل شيء لم يكن أغرقه قبل فعلمت أن أبي قد مضى(1)».

« از عظمت پروردگار، حالتی به من دست داد که قبلاً نبود، پس دانستم که پدرم رحلت کرده است».

ص: 31


1- ناسخ التواریخ، 128/8 (احوالات امام هادی«علیه السلام»).

(مجلس چهارم )

نامه امام حسین «علیه السلام» به معاویه در مورد ازدواج با کنیزی

«قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَوَضَع عنّابِهِ النَّقِيصَةَ ،فَلَا لُؤْمَ عَلَي امْرِئٍ مُسْلِمٍ إلّا في أمرٍمَأْثَمٍ وإِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيَّةِ».

«معاویه در مدینه جاسوسی داشت که موظف بود اخبار را به اطلاع او برساند، در یکی از گزارشها به معاویه اطلاع داد که حسین بن علی«علیهما السلام» کنیزی را که داشته ، آزاد کرده و سپس با او ازدواج کرده است، عملی که در آن عصر ، چندان مورد پسند اجتماع نبود که شخصیت بزرگی با يك کنیز آزاد شده ،ازدواج کند وقهراً افرادی که مادرشان کنیز بود، در اجتماع از اعتبار واحترام بالایی برخوردار نبودند و چه بسا مورد ملامت وسرزنش دیگران هم قرارمی گرفتند.

معاویه به استناد این گزارش، نامه ای به این مضمون برای حضرت نوشت:

به من خبر رسیده که با کنیزی ازدواج کرده ای، وزنان قریش که کفو وشأن تو بوده اند رها کرده ای، که ازدواج با آنان موجب مجد و سرافرازی و برای اولاد، موجب نجابت و آبرو می شود، با این عمل نه مصلحت خود را در نظر گرفته ای ونه فرزندانت را !!» .

ص: 32

پاسخ امام «علیه السلام» به نامه معاویه

حضرت، در پاسخ معاویه مرقوم فرمود: «بدان که تمام شرافتها ونسبت های بزرگ به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» منتهی می شود . این کنیز ملك من بود که به خاطر ثواب ، او را آزاد کردم، سپس بر طبق سنت نبوی با او ازدواج کردم .خداوند با ظهور اسلام، این نوع پستی ها وحقارتها را برداشت و آن نقص وأفت اجتماعی به وسیلۀ ما برداشته شد. سرزنش مسلمان روا نیست مگر در معصیت پروردگار و آنچه سزاوار ملامت می باشد، اعمال زمان جاهلیت است(1)».

معاویه وقتی پاسخ امام حسین «علیه السلام» را خواند، نامه را جلو یزید انداخت وگفت: «چقدر حسین بر تو فخر می کند» .

یزید گفت :«لا ولكنّها ألسنة بني هاشم الحِداد الّتي تفلق الصخر، وتغرف من البحر».

«خیر ، این طور نیست، بلکه زبان بنی هاشم آنچنان تیز است که صخره را می شکافد و از دریا سرچشمه می گیرد و سیراب می شود.

ملامت، صفت ناپسند

سرزنش مسلمان، محکوم است، حتی شخص عاصی را باید نهی از منکرکنیم ولی حق ملامت نداریم. ملامت در تمام امور، مذموم است، چه امر عبادی، یا بدنی ، اقتصادی، خانوادگی، تحصیلی و چه غیر اینها.

معاویه، امیر المؤمنین «علیه السلام» را سرزنش می کند که چرا دست حضرت فاطمه «علیها السلام»وحسن و حسین«علیهم السلام» را می گیرد و شبها به دنبال احقاق خود می رود.

ص: 33


1- اعیان الشیعه ،583/1.

«تَحمِلُ قَعیدَةَ بَیتِکَ لَیلاً عَلی حِمارٍ،ویَداکَ فی یَدَیِ ابنَیکَ الحَسَنِ وَالحُسَینِ(1)».

گاهی رفاقت بعضی، برای شناخت عیوب و پرونده سازی علیه انسان است. امام صادق «علیه السلام» می فرماید:

«أبْعَدُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلْ اَنْ یُوَاخِیَ الرَّجُلَ وَ هُوَ یَحْفَظُ عَلَیْهِ زَلَّاتِهِ لِیُعَیِّرَهُ بِهَا یَوْماً (2)».

دورترین بنده از درگاه الهی آن کسی است که با کسی دوست شود ولغزشهای او را در نظر بگیرد تا روزی او را سرزنش کند».

روزی «ابوذر» ، مردی را سرزنش کرد که مادرت سیاه چهره است . رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: « تُعَيرُهُ بِأُمِّهِ يا أَبَاذَرٍّ!»

«ابوذر! او را به خاطر مادرش سرزنش می کنی».

«ابوذر» هم در مقام توبه و استغفار، آنقدر سر و صورت خود را در خاك مالید تا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» راضی شود(3).

عاقبت ملامتگر

امام صادق«علیه السلام» می فرماید: «مَنْ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِذَنْبٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَرْکَبَهُ. (4)»

«هر کسی مؤمنی را بر گناهی سرزنش کند، نمی میرد مگر آنکه خودش به آن گناه ، مبتلا می شود».

ص: 34


1- سفينة ، «عَيَرَ». بحار ، 313/28.
2- بحار ، 219/75.
3- بحار ، 146/75.
4- کافی، 2/ 356، «باب التعيير ».

پرهیز از ملامت بیماران

در چهرۀ «یونس بن عمار» لکه های سفیدی که احتمالاً برص یا جذام بود، پدید آمد. عده ای تصور کردند به خاطر گناه به این مرض مبتلا شده و بندۀ خوبی برای خدا نبوده است. حضرت صادق «علیه السلام» فرمود:

«لَقَدْ کَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ مُکَنَّعَ الْأَصَابِعِ وَ یَمُدُّ یَدَهُ وَ یَقُولُ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ(1)».

«مؤمن آل فرعون، انگشتانش به هم چسبیده بود و با همان حال ، دستها را می کشید و می گفت : ای مردم! از انبیا پیروی کنید».

ازدواج جويبر با ذلفا

اسلام با ظهور خود با افکار جاهلیت مبارزه کرد و تنها ملاک امتیاز را به«تقوا» دانسته است. در ازدواج شرط است که طرفین کفو هم باشند؛ یعنی در اسلام و ایمان ، هر دو مثل هم باشند. هر چند در سایر امور، با هم اختلاف داشته باشند. دستور پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»مبنی بر ازدواج «جویبر» با «ذلفا» در همین راستا است.

«جويبر» مردی از اهل یمامه وتازه اسلام آورده بود، ولی مردی سیاه چهره و فقیر بود. پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» او را در مسجد اسکان داد و جزء «اصحاب صفه» گردید.

روزی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» خطاب به «جويبر» فرمود: «چقدر خوب است که ازدواج کنی !».

جويبر : «بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی مَنْ یَرْغَبُ فِیَّ ،فَوَاللّهِ مَا مِنْ حَسَبٍ وَلاَ نَسَبٍ وَلاَ مَالٍ وَلاَ جَمَالٍ».

ص: 35


1- اصول کافی، 2/ 259 باب شدة ابتلاء المؤمن».

پدر و مادرم فدای شما کدام زن است که به من رغبت پیدا کند. من نه اصل و تبار خوبی دارم، نه شرافت خانوادگی، نه مال ونه زیبایی» .

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود:

« إنَّ اللّهَ قَد وَضَعَ بِالإِسلامِ مَن کانَ فِی الجاهِلِیَّهِ شَریفاً، وشَرَّفَ بِالإِسلامِ مَن کانَ فِی الجاهِلِیَّهِ وَضیعاً».

«خداوند به برکت اسلام، آنانی که در جاهلیت بزرگ و عزیز بودند، ذلیل وحقیر کرد و آنان که حقیر بودند، عزیز و بزرگ گرداند».

آنگاه فرمود: «اکنون به خانه «زیاد بن لبيد» که شریف ترین مردم قبیله «بنی بیاضه» است، می روی و می گویی پیامبر دستور داده که دخترت ،«دلفا» را به عقد من در آوری».

«جويبر» وقتی وارد شد که «زیاد بن لبید» با جمعی از بستگان خود دور هم جمع بودند، گفت: «پیامی از طرف رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دارم. آشکارا بگویم یا خصوصی».

زياد بن لبید گفت: «پیغام رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»» موجب افتخار است ، آشکارا بگو».

جويبر: پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» پیغام داده دخترت ذلفا را به عقد من در آوری».

زياد: «پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» تو را برای ابلاغ این پیام نزد من فرستاده ؟!».

جويبر:«آری، من سخن دروغ به رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نسبت نمی دهم» .

زياد: «إِنَّا لَا نُزَوِّجُ فَتَیَاتِنَا إِلَّا أَکْفَاءَنَا مِنَ الْأَنْصَارِ».

«به پیامبر عرض کن که ما دخترانمان را نمی دهیم مگر به طایفه انصار که همکفو و همشأن ما باشند».

«جويبر» بر گشت: «ذلفا» که سخنان این دو را از پشت پرده می شنید، به

ص: 36

پدرش گفت: هر چه زودتر جویبر را از میان راه برگردان ، زیرا او به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»دروغ نمی بندد» .

«زياد» شخصاً به محضر پیغمبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مشرف شد وهمان جمله قبلی را تکرار کرد که ما دخترانمان را فقط به انصار می دهیم.

رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: «جُوَیْبِرٌ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ کُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَهِ وَ الْمُسْلِمُ کُفْوٌ لِلْمُسْلِمَهِ».

«جويبر، مؤمن است ومؤمن کفو مؤمنه ومرد مسلمان هم، کفو زن مسلمان است».

«زياد بن لبید» به خانه برگشت و مطالب را به اطلاع دخترش رساند. دخترگفت: پدر جان ! این را بدان که مخالفت با فرمان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» موجب کفر می شود، لذا به این ازدواج تن داد و مقدمات عروسی مهیّا گشت و خانه ای هم با اسباب و لوازمات برای جویبر تهیه شده و به شکرانۀ این نعمت تا سه شب جويبر مشغول عبادت شد(1).

و بدینگونه حضرت ختمی مرتب با این ازدواج به تمام افکار جاهلیت،خط قرمز کشید واعلان فرمود که:«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ» (2).

روضه

سپاه یزید سرهای شهدا را به نیزه زدند و به دروازه شهر کوفه رسیدند ،مردم هم برای تماشای سرها، اجتماع کرده بودند و طبعاً هر نیزه داری می خواسته توجه مردم را به خودش جلب کند، اما در میان این سرها، سری

ص: 37


1- فروع کافی ، 5/ 339 بابُ اَنَّ المؤمن كفر المؤمنة.
2- حجرات /13.

نورانی توجه همه را به خود جلب کرده و نیزه دار هم برای معرفی خود چنین می گفت:

اَنَا صاحِبُ الرُّمْحِ الطَّويلِ*** أنا صاحب السّيف الصّقيل»

«اَنَا قاتِلُ ذي الدَّينِ الأَصيلِ »

«من دارای نیزه بلند هستم، من دارای شمشیر آبدیده هستم، من کشنده کسی هستم که دارای دین محکمی بود» .

«حضرت زینب» متوجه نیزه دار شد و گفت تو اگر می خواهی صاحب این سر را معرفی کنی بگو:

«مَنْ نٰاغٰاه في الْمَهْد جِبرائيل وَمِنْ بَغْضِ خُدّامِهِ میکائیل وَاِسْرٰافيل وعُزْرائيل ومن عتقائهِ صَلْصٰائيل وَمَنْ اهتَزّ لِقَتْلِهِ عَرْشُ الْجَليل. (وبگو): انا قاتل محمد المصطفى وعلي المرتضی وفاطمة الزهراء والحسن المزکّی وائمة الهدى(1)».

ویرایش شده

«من کشنده کسی هستم که جبرئیل برای او ذکر خواب در گهواره می گفت ، میکائیل واسرافيل وعزرائیل، خدمتکار او بودند و صلصائیل به خاطر او آزاد شد و شهادتش، عرش الهی را به لرزه در آورد. بگو من قاتل پیامبر وامير المؤمنين و فاطمه و حسن وائمه«علیهم السلام» هستم».

این حسین است کز برایش جبرئیل*** وحی را نغمه سرایی می کند

این حسین است کز فروغ روی او*** شمس ، کسب روشنایی می کند.

این حسین است کز تمام ما سوا*** دل برید ودل رُبائی می کند

ص: 38


1- الدمعه الساكبه ، 46/5.

(مجلس پنجم )

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به نامه معاويه در مورد تقاضای بیعت با يزيد

«وإنّی لا أعلَمُ لَها فِتنَهً أعظَمَ مِن إمارَتِکَ عَلَیها ».

معاویه ،طی نامه ای به «عمرو بن سعيد» حاکم مدینه، از او خواست که از «حسین «علیه السلام»، ابن عباس ، عبداللّٰه بن جعفر و عبداللّٰه بن زبیر» برای ولایت عهدی یزید بیعت بگیرد و چون حاضر به بیعت نشدند، معاویه برای هر يك نامه ای جداگانه نوشت، از جمله نامه ای هم برای امام حسین«علیه السلام»نوشت و متذکر شد اخباری از شما رسیده که متوقع نبود. متن نامه معاویه این است.

«اما بعد: أمّا بعد، فقد انتهت إليّ منك أمور، لم أكن أظنّك بها رغبة عنها، و إنّ أحقّ النّاس بالوفاء لمن أعطى بيعة من كان مثلك، في خطرك و شرفك و منزلتك الّتي أنزلك اللّه بها، فلا تنازع إلى قطيعتك، و اتّق اللّه، و لا تردّنّ هذه الأمّة في فتنة، و انظر لنفسك و دينك و أمّة محمّد، و لا يستخفنّك الّذين لا يوقنون».

«اما بعد، اخباری از شما به من رسیده که خیال نمی کردم آنها را از روی میل و رغبت انجام داده باشی و سزاوارترین مردم در میان کسانی که بیعت کرده و در موقعیت و عظمت و شرافت خدادادی شما باشد، باید به بیعت وفادار بماند ،از خدا بترس و مردم را به فتنه نینداز و به خودت و دینت وامت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»دقت کن و کسانی که یقین به آخرت ندارند، شما را سبک نکنند».

ص: 39

پاسخ امام حسین «علیه السلام»

حضرت در جواب ، پاسخ کوبنده ورسوا کننده ای برای معاویه نوشت ومعاویه را مبدأ تمام مصایب مسلمین دانستند و جنایات معاویه و بدعتهای او را متذکر شدند که به خاطر اهمیت آن، متن نامه و ترجمۀ آن را می آوریم:

اما بعد:فَقَد جاءَنی کِتابُکَ تَذکُرُ فیهِ أنَّهُ انتَهَت إلَیکَ عَنّی امورٌ لَم تَکُن تَظُنُّنی بِها رَغبَةً بی عَنها،وإنَّ الحَسَناتِ لا یَهدی لَها ولا یُسَدِّدُ إلَیها إلَّااللّهُ تَعالی.

وَأمَّا ما ذَکَرتَ أنَّهُ رُقِیَ إِلَیکَ عَنِّی ، فَإنَّما رَقَّاه المَلاَّقُونَ ، المَشاؤُونَ بالنَّمِیمَهِ ، المُفَرِّقونَ بَینَ الجَمعِ ، وکَذِبَ الغَاوونَ المارِقُونَ ، ما أَرَدتُ حَرباً وَلا خِلافاً ، وَإنِّی لَأَخشی للّه ِ فی تَرکِ ذلِکَ ، مِنکَ وَمِن حِزبِکَ ، القاسِطینَ المُحِلِّینَ ، حزِبِ الظَّالِمِ ، وأَعوانِ الشَّیطانِ الرَّجیمِ.

ألست قاتل حُجر وأصحابه العابدین المخبتین الذین کانوا یستفظعون البدع ، ویأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر؟ فقتلتهم ظلماً وعدواناً من بعد ما أعطیتهم المواثیق الغلیظه والعهود المؤکّده جرأهً علی الله واستخفافاً بعهده؟!

أوَلَستَ بِقاتِلِ عَمرِو بنِ الحَمِقِ الَّذی أخلَقَت وأبلَت وَجهَهُ العِبادَهُ ؟ فَقَتَلتَهُ مِن بَعدِما أعطَیتَهُ مِنَ العُهودِ ما لَو فَهِمَتهُ العُصمُ نَزَلَت مِنَ شَعَفِ الجِبالِ ؟!

أوَلَستَ المُدَّعِیَ زِیادا فِی الإِسلامِ ، فَزَعَمتَ أَنَّهُ ابنُ أبی سُفیانَ ، وقَد قَضی رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنّ الوَلَدَ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرَ ؟ ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلی أهِل الإِسلامِ یَقتُلُهُم ویُقَطِّعُ أیدِیَهُم وأرجُلَهُم مِن خِلافٍ ، ویَصلُبُهُم عَلی جُذوعِ النَّخلِ . سُبحانَ اللّهِ یا مُعاوِیهُ ! لَکَأَنَّکَ لَستَ مِن هذِهِ الاُمَّهِ ، ولَیسوا مِنکَ.

أوَلَستَ قاتِلَ الحَضرَمِیَّ الَّذی کَتَبَ إلَیکَ فیهِ زِیادٌ أنَّهُ عَلی دینِ عَلِیٍّ کَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ ؟ ودینُ عَلِیٍّ هُوَ دینُ ابنِ عَمِّهِ صلی الله علیه و آله الَّذی أجلَسَکَ مَجلِسَکَ الَّذی أنتَ فیهِ ، ولَولا ذلِکَ کانَ أفضَلُ شَرَفِکَ وشَرفِ آبائِکَ تَجَشُّمَ الرِّحلَتَینِ : رِحَلَهِ الشِّتاءِ وَالصَّیفِ ، فَوَضَعَهَا اللّهُ عَنکُم

ص: 40

بِنا مِنَّهً عَلَیکُم ؟!

وَقُلتَ فِیما قُلتَ : لا تُردُّ هذه الأُمَّهُ فی فِتنَهٍ ، وَإنِّی لا أعلَمُ لَها فِتنَهً أعظَمَ مِن إمارَتِکَ عَلیها.

وَقُلتَ فیما قُلتَ : انظر لِنَفسِکَ وَلِدینِکَ وَلأُمَّهِ مُحَمَّدٍ ، وَإنِّی واللّه ِ ، ما أَعرِفُ أفضَلَ مِن جِهادِکَ ، فَإن أَفعَلْ فَإنَّهُ قُربَهٌ إلی رَبِّی ، وَإنْ لَم أَفعَلهُ فَأَستَغفِرُ اللّه َ لِدینی ، وَأَسأَ لُهُ التَّوفیقَ لِما یُحِبُّ وَیَرضی.

وقُلتَ فیما قُلتَ : مَتی تَکِدنی أکِدکَ . فَکِدنی یا مُعاوِیَهُ ما بَدا لَکَ ، فَلَعَمری لَقَدیما یُکادُ الصّالِحونَ ، وإنّی لَأَرجو أن لا تَضُرَّ إلّا نَفسَکَ ، ولا تَمحَقَ إلّا عَمَلَکَ ، فَکِدنی ما بَدا لَکَ .وَاتَّقِ اللّهَ یا مُعاوِیَهُ ! وَاعلَم أنَّ للّهِ کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَهً ولا کَبیرَهً إلّا أحصاها.

وَاعلَم أنَّ اللّهَ لَیسَ بِناسٍ لَکَ قَتلَکَ بِالظِّنَّهِ ، وأخذَکَ بِالتُّهَمَهِ ، وإمارَتَکَ صَبِیّا یَشرَبُ الشَّرابَ ، ویَلعَبُ بِالکِلابِ ، ما أراکَ إلّا قَد أوبَقتَ نَفسَکَ ، وأهلَکتَ دینَکَ ، وأضَعتَ الرَّعِیَّهَ . وَالسَّلامُ »(1).

اما بعد، نامۀ تو به من رسید و یاد آور شدی که اموری از من به تو رسیده که به گمان تو، سزاوار من نبوده است، همانا برای رسیدن به خوبیها وتوفيق، جزپروردگار عالم، کسی وجود ندارد.

واما آنچه از من به تو رسیده، سخن افراد چاپلوس وسخن چین است که تفرقه انداز و دروغگویان گمراه هستند. من تصمیم به جنگ و مخالفت با تورا نگرفته ام و از اینکه جنگ با تو وحزب ظالم تو که یاران شیطان هستند، ترك كردم از خداوند خائف هستم.

آیا تو قاتل «حجر بن عدی» و یارانش نیستی که عابد ومتواضع بودند، آنها که بدعتها را ناروا می شمردند، امر به معروف و نهی از منکر می کردند، بعد از

ص: 41


1- الامامة والسياسة ، 1/ 155 - 157، اعیان الشیعه، 583/1 ، بحار 212/44 .

آنکه امان و عهد محکم دادی، به ناحق آنان را کشتی، با این عمل بر خدا جرأت کردی و عهد او را سبك شمردی.

آیا تو قاتل «عمرو بن حمق» نیستی ؟ آن انسانی که در اثر عبادت ، بدنش لاغر وصورتش زرد و نحیف شده بود، بعد از آن همه عهد و پیمانهای محکم ، او را هم کشتی به نحوی که اگر آهوان می فهمیدند از بالای کوهها پایین می آمدند.

آیا تو «زیاد بن أبيه» را به پدرت ابو سفیان ملحق نکردی در حالی که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود که فرزند برای صاحب بستر است و برای زنا کار سنگ است ؟ و او را بر مردم مسلط کردی که آنان را می کشد و دست و پایشان را قطع می کند و آنان را بر شاخه های درخت خرما آویزان می کند، سبحان اللّٰه! ای معاویه! گویا تو از این امت نیستی و این امت هم از تو نیستند؟

آیا تو قاتل «حضرميين»(1) نیستی که «زیاد بن ابیه» با تو مکاتبه کرد که اینان طرفدار علی «علیه السلام» هستند و دین على همان دین پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » است که تو امروز به جای او نشسته ای، اگر دین پیامبر نبود، شرافت تو و پدرانت همانند شرافت کوچ کنندگان در زمستان و تابستان بود که خداوند به خاطر ما بر شما منّت نهاد و آن را بر داشت.

معاویه ! در نامه ات نوشته ای که این امت را به فتنه نیندازم، ولی من فتنه ای را بالاتر از این نمی بینم که تو امیر بر این مردم هستی.

باز گفته ای که مصلحت خود و دین وامت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را در نظر بگیرم، به خدا قسم! من چیزی را بهتر از جنگ با تو نمی بینم که اگر این کار را انجام بدهم، مقرب درگاه الهی شده ام و اگر ترک کنم، از خدا استغفار می کنم و از

ص: 42


1- «زیاد بن أبیه» به دستور معاویه ، ( مسلم بن زيمر وعبداللّٰه بن نجر حضرمی» را به جرم تشیع به دار زد و چندین روز جنازه اینان جلو خانه هایشان بر دار بود (الغدیر ، 61/11 ).

خداوند آنچه موجب محبت و رضایت اوست، می طلبم.

باز گفته ای که هر وقت من حيله کنم، تو هم حيله می کنی، پس معاویه هر چه می توانی حیله کن، به جان خودم قسم همیشه صالحین مورد حمله قرار می گرفتند و من امیدوارم که ضررش متوجه خودت بشود واعمالت را نابود سازد.

معاویه! از خدا بترس که خداوند متعال نامۀ اعمالی دارد که تمام اعمال صغيره وكبيره در آن ضبط است.

معاویه! خداوند فراموش نمی کند که چگونه اولياء اللّٰه را به صرف گمان درباره آنان ، آنان را کشتی با دستگیر نمودی و پسرت (یزید) را که شراب می نوشد و سگ بازی می کند بر گردۀ مردم سوار کرده ای. می بینم تو را که خود واهل و دینت را نابود کرده ای و مردم را حقیر وکوچک شمرده ای، والسلام».

رؤوس مهمّ جوابيّۀ امام«علیه السلام»

1- سیاست امام حسین «علیه السلام» و به همان سیاست امام مجتبی «علیه السلام» نسبت به معاویه است و تا معاویه زنده است، قصد جنگ و مبارزۀ با او را ندارد، چنانچه در پاسخ «جعده» ، همین را متذکر شد.

2- معاویه، «قاتل حجربن عدی» است. «حجر» در قریه «مرج عذراء» نزدیک شام با شش نفر از دوستان و یارانش به دستور معاویه به شهادت رسیدند . شهادت «حجر»، تأثیر عمیقی در روحیۀ مسلمانان گذاشت ونقاب از چهرۀ معاویه بر گرفت،«عایشه و حسن بصری» نیز از قتل آنان شگفت زده شدند وحتی خود معاویه از کشتن «حجر» پشیمان شد.

حضرت می فرماید: جرم «حجر» چه بود؟ آیا نماز نمی خواند ؟ آیا امر به

ص: 43

معروف و نهی از منکر نمی کرد؟ چه حلالی را حرام و چه حرامی را حلال کرده بود؟ در اولین بر خورد عایشه با معاویه این مسأله مطرح شد، معاویه گفت: «دعینی وحجراً حتّی نلتقی عند ربّنا؛ امر من وحجر را به فردای قیامت بگذارید».در موقع شهادت، حجر وصیت کرد: «لا تنزعوا عنّى حديداً، ولا تغسلوا عنّى دماً؛ فإنّى لاق معاوية علي الجادّة»(1).

زنجیر را از تنم در نیاورید و خونها را نشویید تا فردای قیامت با همین وضع ، جلو معاویه را بگیرم».

3- معاویه، قاتل «عمرو بن حمق» است، وی از رفقای «حجر بن عدی»می باشد که «زیاد بن ابیه» در تعقیب اوست، لذا به کوههای موصل فرار می کند و با سربازان آنجا درگیر و کشته می شود، سرش را جدا کرده به نزد معاویه فرستاد ومعاویه آن سر را به نیزه زد واین اولین سری بود که در اسلام به نیزه رفت. وی از اصحاب رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بود و در جمل، صفین ونهروان شرکت کرد و برای علی «علیه السلام»به منزلۀ «سلمان» برای پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بود)(2).

4- مخالفت با حديث نبوي«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » : پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در حدیثی فرموده:فرزند برای صاحب بستر است و سزای زناکار ، سنگ می باشد. وقتی «زياد» متولد شد، هفت نفر از جمله «ابو سفیان»، ادعای پدری او را داشتند با اینکه در خانه ای متولد شد که مادرش سمیّه و پدرش غلامی به نام «عبید» بود.

5- معاويه، قاتل طايفة حضرمیین است.

6- امارت معاویه بر مردم، بزرگترین بلیّه میباشد و بزرگترین فضلیت، جهاد با معاویه است منتها شرایط زمانی و مکانی ، اجازه این کار را نمی دهد.

ص: 44


1- اعیان الشیعه، 580/4 ، اسد الغابه، 386/1 .
2- سفینه ، «عمرو» کشی، 46.

7- بدتر از معاويه، ولایت عهدی یزیدبن معاویه است؛ جوانی که شرب خمرمی کند.

یزید در دوران خلافتش مرتکب سه جنایت بزرگ شد:

الف: شهادت حسین«علیه السلام» و یارانش در کربلا.

ب:حمله به مدینه و مباح شمردن جان و مال و ناموس مسلمین و کشتن بالغ بر ده هزار نفر از جمله هشتاد نفر از صحابه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» وهفتصد نفر از قریش وانصار.

ج: حمله به مکه معظمه ونصب منجنیق برای سرنگونی «عبداللّٰه بن زبیر»(1).

روضه

سخنان امیرالمؤمنین«علیه السلام» و با قبر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» هنگام دفن صديقۀ کبری«علیهما السلام».

السَّلامُ عَلَیکَ یا رسولَ اللَّهِ عَنّی وَعَن اِبنَتِکَ النّازِلَهِ فی جِوارِکَ وَالسَّریعَهِ اللَّحاقِ بِکَ. قَلَّ یا رسولُ اللَّهِ عَن صَفیَّتِکَ صَبری، وَرَقَّ عَنها تَجَلُّدی. وَسَتُنَبِّئُکَ ابنَتُکَ بِتَضافُرِ أُمَّتِکَ عَلی هَضمِها فَأحفِها السؤالَ وَاستَخبِرها الحالَ» (2)

«سلام من و دخترت را بپذیر که زود در جوار تو آرمید و به شما ملحق شد .با رفتن فاطمه ، صبرم اندک و پوست بدنم نازک گردیده است . ای رسول خدا! به زودی دخترت از مصیبتهایی که امت شما بر او وارد کردند، به شما خبر می دهد (اما اگر زهرا - «عليها السلام» - دم فروبست و چیزی نگفت) شما در پرسیدن، اصرار ورزید و از حال او جویا شوید».

ص: 45


1- الامامة و السياسة، 187/1 ، حياة الحيوان، 86/1 .
2- نهج البلاغه، خطبه 193.

رفتی ولی از غصه دل با پدر مگو***گفتی کنار تربت پاکش دگر مگو

یا فاطمه ! رسول امین را غمین مخواه***با او زجور امت بیدادگر مگو

از ماجرای غصب فدک ایها البتول***ز آن سیلی و گرفتن قرص قمرمگو

از آستان خانه به وقت هجوم خصم***زآن ماجرا و قصۀ قتل پسر مگو

زین غم که گشت مکتب توحید منحرف***با او به قلب خسته و چشمان ترمگو

ز آن ضرب تازیانه و این بازوی کبود***کز من نهفته ماند برای پدر مگو

ز آن اشکها کز غم هجران روی باب***از دیده ریختی همه شب تا سحر مگو

و زحال زار شیعه واز شاهد غمین***کاینسان نهفته قبر تو شد از نظر مگو

(شعر از : حسین آستانه پرست)

ص: 46

مجلس ششم

وصيتنامه امام حسین «علیه السلام»

بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم هذا ما أوصی بهِ الحُسینُ بنُ علی إلی أَخیهِ مُحَمَّدِ بن الحنَفیَّهِ .

یَشهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّه ُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ ورَسولُهُ ، جاءَ بالحَقِّ مِن عِندِ الحَقِّ ، وَأَنَّ الجَنَّهَ وَالنَّارَ حَقٌّ ، وَأنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیبَ فیها ، وأنَّ اللّه َ یَبعَثُ مَن فِی القُبورِ ، إنِّی لَم أخرُج أشِرَاً ولا بَطِراً ، وَلا مُفسِداً ، وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجتُ أطلُبُ الإصلاحَ فی أُمَّهِ جَدِّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، أُریدُ أنْ آمُرَ بالمَعروفِ ، وَأنْهی عَنِ المُنکَرِ ، وَأَسِیر بسِیرَهِ جَدِّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَسیرَهِ أبی علیِّ بنِ أبی طالِبٍ«علیه السلام»، فمَن قَبِلَنی بِقَبولِ الحَقِّ فَاللّه ُ أوْلی بِالحَقِّ ، وَمَن رَدَّ علَیَّ هذا صَبَرتُ حتَّی یَقضِیَ اللّه ُ بَینی وبَینَ القَومِ بِالحَقِّ ، ویَحکُمَ بَینی وَبَینَهُم وَهُو خَیرُ الحاکِمینَ ؛ وَهذهِ وَصِیَّتی یا أَخی ، وما تَوفیقی إلاَّ باللّه ، عَلَیهِ تَوکَّلتُ وإلَیهِ أُنیبُ»(1).

بعد از آنکه «محمدبن حنفیّه» خدمت برادر بزرگوارش سیدالشهداء«علیه السلام» شرفیاب شد و حضرت را از رفتن به سمت عراق بر حذر داشت» و حضرت امتناع کرد، آنگاه کاغذ و قلم طلب کرد و وصیتنامۀ فوق را مرقوم فرمود و به دست برادر سپرد:

«بعد از حمد وثنای الهی، این چیزی است که حسین بر برادرش محمد حنفيّه وصیت می کند: شهادت می دهم به توحید و یگانگی خداوند. و اینکه محمد بندۀ و فرستاده بحق اوست و اینکه بهشت و جهنّم حق است و قیامت بدون

ص: 47


1- بحار، 329/44 ، مقتل خوارزمی، 1/ 188. حياة الحسین، 2/ 264.

هیچ شکّی واقع می شود و خداوند انسانها را زنده می کند. خروج وقيام من از روی سرکشی و خوشگذرانی و فساد و ظلم در روی زمین نیست، بلکه قیام من برای اصلاح در اُمّت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وامر به معروف و نهی از منکر است، و می خواهم به سیرۀ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و پدرم علی بن ابیطالب عمل کنم. پس هر کس قبول کند، در واقع خداوند را پذیرفته است (چون راه من از راه خدا جدا نیست)و هر که تخلف کند، صبر می کنم تا خداوند بین من و مردم ستمکار، حکم کند. برادرم! این وصیت و سفارش من به تو است و توفیق از خداوند است و توکل به او می کنم و بازگشت هم به سوی اوست».

همچنان که از متن وصیتنامه آشکار است ، این از قبیل وصیتنامه های معمولی و عرفی نیست که اشخاص دربارۀ اموال و دارایی خود می نویسند، بلکه اهداف و خط مشی و انگیزه امام حسین«علیه السلام» را در حرکت خود بازگو می کند .هر چند در وصیتنامه های شرعی گفته شده که سزاوار نیست مسلمانی شب بخوابد مگر آنکه وصیتنامه اش در زیر سرش باشد(1).

امر به معروف و نهی از منکر

از اهداف قیام امام حسین«علیه السلام» و احیای «امر به معروف و نهی از منکر» است که متأسفانه در جامعۀ ما کم رنگ شده و چه بسا ارزش خود را هم از دست داده و تبدیل به ضد ارزش شده است ؛ چون اگر می بینیم کسی با فساد و بدعت و ظلمی مبارزه می کند، او را توبیخ هم می کنیم.

مرحوم «شیخ حر عاملی» در کتاب شریف «وسائل الشيعه» بالغ بر هفتصد روایت در زمینه «امر به معروف و نهی از منکر» آورده است.

ص: 48


1- وسائل،352/13 ، «باب وجوب الوصية».

فقهای عظیم الشأن در کتب فقهی، شرایط و مراحل امر به معروف و نهی ازمنکر را بیان کرده اند. قدم اوّل در مبارزه با منکر، چهره درهم کشیدن است. به راستی اگر در اجتماع، انسانهای عاصی وخاطی در همه جا با چهره های عبوس ودرهم، مواجه شوند، خود به خود «منكر» از جامعه بر داشته می شود:

قال أمير المؤمنين «علیه السلام» : «أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» أَنْ نَلْقَی أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّة»(1)

امیرالمؤمنین «علیه السلام»می فرماید: «پیامبر(صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » به ما امر می کرد که با چهره های درهم وترش با گناهکاران رو به رو شویم».

اکنون لازم است شاهدی از تاریخ بیاوریم که چگونه پیامبر(صلی اللّٰه علیه وآله وسلم ) دستور می داد با گناهکاران با چهره های عبوس مواجه شوند:

غزوۀتبوک

یکی از غزوات صدر اسلام، «غزوه تبوک» است که به خاطر راه طولانی وفصل تابستان و کمبود مرکب وآذوقه، از آن به «ساعة العسره وجيش العسرة» تعبیر شده است .

سه نفر به نامهای «کعب بن مالک، مرارة بن ربيع وهلال بن امیه» به خاطر سستی و تنبلی ، در این جنگ شرکت نکردند. وقتی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از تبوک مراجعت فرمود، اینان برای عذرخواهی، شرفیاب محضر رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شدند ولی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»با آنان سخن نگفت و به مسلمانان هم دستور داد با آنان سخن نگویند. آنان در یک قهر اجتماعی قرار گرفتند تا جائی که حتی زنها و بچه ها هم با آنان سخنی نمی گفتند. شهر مدینه بر ایشان تنگ شد لذا به

ص: 49


1- وسائل413/11 «باب وجوب اظهار الكراهة للمنكر.

کوههای اطراف پناه بردند به نحوی که همسرانشان برای آنان غذا می بردند ولی با آنان سخن نمی گفتند.

این سه نفر گفتند: اکنون که همۀ مردم با ما قهر کرده اند پس بیایید ما هم با یکدیگر سخن نگوییم، شاید فرجی حاصل شود. پنجاه روز به این منوال

گذشت و آنان به درگاه الهی توبه وانابه می کردند تا اینکه آیه شریفه ذیل، نازل گردید و خبر از پذیرش توبۀ آنان داد :«وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ »(1).

سیرۀ نبوی و علوی

از اهداف دیگر قیام حسینی، احیای سنت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و امیر مؤمنان «علیه السلام» است. قرآن مجید، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را الگو و اُسوه معرفی می کند و به مردم دستور می دهد که در اعمال و رفتار و کردار، در سخن گفتن و سکوت کردن، در نشستن و بر خواستن و راه رفتن و معاشرت با مردم، در تربیت اولاد و همسرداری ، در احترام به پدر و مادر ، در نرمخویی با دوستان و خشونت با کفار و تبهکاران و خلاصه در تمام امور عبادی ، اجتماعی، فردی ، به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» اقتدا کنید.

دستگاه ظالم بنی امیّه آنچه در توان داشتند به کار بردند تاسنّت نبوی «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را محو کنند که وقتی مردم اعمال ستم وجور خلفا را می بینند، باروش پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » مقایسه نکنند و خیال کنند اسلام همان است که خلفای غاصب و معاویه و یزید به خورد مردم می دهند و در راستای همین هدف ، جلو

ص: 50


1- مجمع البیان ، 5/ 79، ذیل آیه شریفه 118 سوره توبه.

نشر احادیث را گرفتند، احادیث را آتش زدند، روات حدیث را یا تبعید کردند و یا در مدينه تحت مراقبت و کنترل قرار دادند، گاهی مطالب جعلی را به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مستند می کردند و گاهی هم برای خود، فضیلت جعل می کردند و خودشان را در راستای انسانهای الهی قرار می دادند این وضع، قریب نود سال ادامه پیدا کرد. حافظین حدیث از دنیا رفتند، کتب حدیث نابود شد، جلو انتشار حدیث گرفته شد، تا زمان «عمربن عبدالعزیز» دستور نوشتن حدیث وضبط آن از طرف وی صادر شد.

امام صادق «علیه السلام»در نامه ای خطاب به اصحاب و یارانش می فرماید:

«عَلَيْكُمْ بِآثَارِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سُنَّتِهِ وَ آثَارِ اَلْأَئِمَّةِ اَلْهُدَاةِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ سُنَّتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ أَخَذَ بِذَلِكَ فَقَدِ اِهْتَدَى وَ مَنْ تَرَكَ ذَلِكَ وَ رَغِبَ عَنْهُ ضَلَّ »(1)

بر شما باد که آثار و روش پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وائمه «علیهم السلام» راأخذ کنید که راه هدایت است و هر که آن را ترک کند، گمراه می شود».

قدم دوّم در امر به معروف و نهی از منکر، «زبان» است که انسان موعظه کند یا تحذیر نماید البته وقتی که از قدم اول نتیجه ای گرفته نشود. وقدم سوم،«مرحله شمشیر وزور» است که سیدالشهداء«علیه السلام» از همین راه استفاده کرد و برای اقامۀ امر به معروف و نهی از منکر، از جان خود و عزیزانش سرمایه گذاری کرد.

والبته برای تبیین مرحلۀ سوم و شرایط آن، باید به کتب فقهی مراجعه نمود و این طور نیست که هر کس به بهانۀ امر به معروف و نهی از منکر، دست به شمشیر ببرد و جان و مال مردم و امنیت اجتماعی را خدشه دار کند وجوّ ارعاب و وحشت ایجاد نماید.

ص: 51


1- سفینه ، «سَننَ» بحار ، 216/78 .

روضه

روز عاشورا به صد جوش وخروش*** قاسم آمد نزد پیر می فروش

گفت جامی از می نابم بده*** تشنه آبم عمو آبم بده

ای می قالوا بلی را جرعه نوش!*** جرعه ای ز آن باده هم بر من بنوش

طالب جام الستم ای عمو!*** کن زجام عشق مستم ای عمو!

آمدم تا اذن میدانم دهی*** افتخار دادن جانم دهی

آمدم کز ناله خاموشم کنی*** بهر جنگیدن کفن پوشم کنی

سیزده ساله ام اندر روزگار*** می کشم بهر شهادت انتظار

همجوار اکبر خود کن مرا*** پیش مرگ اصغر خود کن مرا

ای عمو! هنگام شیدایی بود*** چون نبرد من تماشایی بود

اذن جنگم ده تماشا کن مرا*** مرحبا برگو و شیدا کن مرا

***

«إستَأذَنَ فی القِتالِ فَلَم یَأذَن لَهُ فَما زالَ بِهِ حَتّی أذِنَ لَهُ»:

***

جان زهرا کربلائی کن مرا*** در ره قرآن فدائی کن مرا

ای عمو! حق علىِّ بت شکن*** دست ردّ بر سینه قاسم مزن

به طرف میدان آمد و جنگید تا در لحظه آخر، امام حسین«علیه السلام» را صدا زد، حضرت، خود را با عجله بر بالین «قاسم» رساند و دید که قاسم پاها را به زمین می زند:

کاش نمی دید عمو پیکرت***تا ببرد هدیه بر مادرت

کاش نمی دید تو را اینچنین***جان دهی وپا زنی بر زمین

ص: 52

ثم قال «علیه السلام»:عَزَّ عَلي عَمِّكَ اَنْ تَدعُوَهُ فَلا يُجيبُكَ اَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنفَعُكَ (1)

سخت است بر عمویت که او را صدا بزنی ولی نتواند پاسخ تو را بدهد یا پاسخ تو را بدهد، ولی فایده ای برای تو نداشته باشد».

بكاه عمه علي بلائه *** كاد يذوب الصخر من بكائه

وقد بكي علي فتي الفتيان *** فتيان فهر وبني عدنان

بكي علي شبابه شبانها *** ناح علي فارسها فرسانها

وصرخة العقائل الزواكي *** لقد علت إلي ذري الأفلاك

بكي علي مهجته الرسول *** ناحت علي بهجتها البتول

بكاه جده الوصي المرتضي *** مذقت في ساعده (591) حكم القضا

وحق أن يبكي أبوه المجتبي *** دما فإن نور عينه خبا

وكيف لا يبكي علي خضابه *** من دمه وهو علي شبابه لم يتهنأ بشبابه

اظلمت الدنیا بعین عمه ***واحزنی لهمه وغمه

لما رای قره عینه علی ***وجه الثری یفحص من عظم البلا

قد عجبت من صبره الاملاک*** ولا یحبط وصفه الادراک

ص: 53


1- ابصار ، 27.

( مجلس هفتم )

پاسخ امام حسين «علیه السلام»از اشعار يزيد

«بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم «فَإنْ کَذَّبوکَ فَقُل لی عَمَلی وَلَکُم عَمَلُکُم ، أنْتم بَریئُونَ مِمَّا أعمَلُ ، وَأنَا بَریء مِمَّا تَعملونَ»والسَّلامُ».

«یزید بن معاویه نامه ای بهمراه اشعاری برای «عبداللّٰه بن عباس»، یا طبق نقلی، برای «عمرو بن سعيد» حاکم مکه فرستاد تا آن را در مراسم حجّ بخواند، یزید چون از روحیۀ مردم مدینه و روحیّۀ سلحشوری سید الشهداء«علیه السلام» مطّلع بود و می دانست که آنان زیر بار حکومت غاصبانۀ یزید نمی روند، لذا تصمیم داشت از باب مصالحه ونرمش، وقوع جنگ را بگیرد؛ زیرا می دانست جنگ و کشته شدن حسین بن علی «علیه السلام» برای او گران تمام می شود، مردم مدینه وقتی اشعار یزید را دیدند، آن را خدمت امام حسین «علیه السلام» فرستادند، رهبر آزادگان جهان با یک نظر به فراست دانست که این اشعار را یزید فرستاده ، لذا در پاسخ او به یک آیه از قرآن کریم بسنده کردند که خطاب به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»می فرماید:

«وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ» .

«اگر کفّار تورا تکذیب کردند، بگو من مسؤول اعمال خودم هستم و شما هم مسؤول اعمال خودتان ، شما از اعمال من بیزار هستید و من هم از آنچه شما

ص: 54

انجام می دهید بیزار هستم».

اینک چند نمونه از اشعار یزید:

یا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَکَنَت***تَمَسَّکوا بِحبالِ الخَیرِ وَاعتَصِموا

قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قد کانَ قَبلَکُم***مِنَ القُرونِ وَقَد بادَت بِها الأُمَمُ

فَأنصِفوا قَومَکُم لا تَهلِکوا بَذَخاً***فَرُبَّ ذی بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ (1)

«آتش جنگ را که خاموش است شعله ور نسازید، و به راه خیر چنگ بزنید.»

«جنگ اقوام گذشته را مغرور کرد و جمیعت هائی را نابود ساخت »

«در حق خویشان خود، نیکی کنید وكبر وبزرگی را کنار بگذارید. که چه بسا افراد متكبّر قدم هایشان لغزيد».

تحلیل پاسخ امام «علیه السلام»

سیّد الشهداء«علیه السلام» با تمسّك به آیۀ شریفۀ سورۀ يونس، اعلان برائت از کفار و مشرکین و منافقین وهمۀ دشمنان اسلام می نماید که اصولاً هیچ راه مصالحه وسازش با آنها وجود ندارد و در واقع این آیۀ اجمالی است از آنچه در سورۀ کافرون آمده که شش نفر از کفار به رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ، پیشنهاد کردند که «یک سال تو خدایان مارا عبادت کن، یک سال هم ما خدای تو را پرستش می کنیم، در نتیجه اگر مسلک ما بهتر بود، تو ضرر نکرده ای، واگر دین تو بهتر بود، ما ضرر نکرده ایم و شریک در کیش تو شدیم»(2)

اما در این حال سورۀ کافرون نازل شد و پاسخ محکمی به همۀ این

ص: 55


1- مقتل خوارزمی، ج 1، ص 218/تاریخ ابن عساکر، ص203 ناسخ، ج 2، ص 28.
2- مجمع البيان 552/10 ، تفسیر فخر رازی 144/32.

پیشنهادات داد، زیرا قرآن کریم هرگونه همکاری و مساعدت و مودت و دوستی ومطاوعه وسازش با کفار و مشرکین و دشمنان اسلام را ممنوع کرده است .

خداوند متعال میفرماید:«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ...» (1)

«ای مؤمنین! دشمنان من وخودتان را دوست نگیرد، شما نسبت به آنها اظهار محبت می کنید در حال که به آنچه از حق برای شما آمده کافر شده اند.

شأن نزول آیه در مورد حاطب بن ابی بلتعه است که مفسرین چنین نقل کرده اند.

جریان سارة وحاطب بن ابی بلتعه

سارة از خوانندگان مکه بود که دو سال بعد از واقعۀ بدر در مدینه خدمت پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » رسید، حضرت از او پرسید آیا آمده ای مسلمان شوی یا به مدینه هجرت کرده ای ؟ گفت : هیچکدام، بلکه محتاج شده ام، آمده ام از شما کمّک بگیرم، حضرت فرمود: پس جوانان مکّه چه شدند که تو با خوانندگی برای آنها،زندگیت تأمین شود؟ گفت «ما طلب مني بعد وقعة بدر» بعد از جنگ بدر دیگر ،کسی حال خوشی ندارد که من برای او خوانندگی کنم، اینجا بود که حضرت دستور داد مقداری لباس و کمک های نقدی به او کردند، و این در حالی بود که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » برای فتح مکّه خود را آماده می کرد.

حاطب بن ابي بلتعه که خانواده اش در مکه بودند و از آزار و اذیّت کفارنسبت به فرزندانش نگران بود، تصمیم گرفت که با مشرکین مکّه همکاری اطلاعاتی نماید تا آنها هم متقابلاً خانوادۀ او را تحت فشار قرار ندهند، لذا

ص: 56


1- ممتحنه / 1.

نامه ای به مردم مکه نوشت و آنها را از آمدن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » وجنگیدن مسلمانان بر حذر داشت «اِنَّ رَسُول اللَّه یُریدُکُم فَخُذُوا حذْرَکُمْ» حاطب نامه را به ساره داد که به مردم مکه برساند.

جبرئیل این جریان را به اطلاع پیامبر رساند، علی «علیه السلام»، عمار، عمر،زبیر، طلحة ، مقداد بن اسود وابو مرثد، مأمور تعقیب ساره وگرفتن نامه از او شدند، امّا وقتی اثاث ساره را بازرسی کردند چیزی نیافتند لذا خواستند برگردند،امّا امير المؤمنين«علیه السلام» فرمود: «والله ما کذّبنا ولا کُذّبنا، وسلّ سیفه وقال: أخرجی الکتاب وإلاّ والله لأضربنّ عنقکِ» نه ما دروغ می گوئیم ونه پیامبر، لذا شمشیر راکشید و فرمود: یا نامه را به ما بده یا تورا خواهم کشت ، اینجا بود که ساره ، نامه را از لای گیسوان خود بیرون آورد و تحویل داد.

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » حاطب را احضار کرد و از این خیانت او سؤال کرد،حاطب گفت تمام مهاجرین، افرادی را در مکّه دارند که از زن و بچۀ آنها حمایت کند مگر من که در مکّه هیچ پشتیبانی را ندارم لذا به این وسیله خواستم جلوی آزار و اذیّت کفار را نسبت به خانواده ام بگیرم، این در حالی است که میدانم این نامه برای آنها مفید نخواهد بود و خداوند متعال ارادۀ خود را محقق می سازد.(1) این حادثه تاریخی نشان میدهد که مؤمنین نسبت به کفّار هرگز حق همکاری و مساعدت ومصالحه را ندارند.

روضه

چون به مرکز باز شد سلطان ابرار***که آساید دمی از رزم و پیکار

«فوقف يستريح ساعة»

ص: 57


1- مجمع البيان 269/9، التفسير الكبير 296/29.

فلک سنگی فکند از دست دشمن*** به پیشانی وجه اللّٰه احسن

چو زد از کینه آن سنگ جفارا*** شکست آیینه ایزد نمارا

«اذا أتاه حجر فوقع على جبهته»

که گلگون گشت روی عشق سرمد*** چو در روز اُحد روی محمّد

به دامان کرامت خواست آن شاه*** که خون بزداید از آن چهر چون ماه

«فأخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته»

یکی الماس وش ، تیری ز لشكر*** گرفت اندر دل شه جای تاپر

که از پشت پناه اهل ایمان***عیان گردید زهر آلود پیکان

«فأتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه»

سنان زد نیزه بر پهلو چنانش***که جنب اللّٰه بُبْرید از سنانش

«فطعنه سنان بن أنس النخعي في ترقوته»

بدیدارش دلارا، رایت افراشت***سمند عشق ، بار عشق بگذاشت

زبهر وصل، فخر نسل آدم*** به روافتاد و می گفت اندر آن دم

***

تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّاً فِی هَوَاکَا *** وَاَیْتَمْتُ العِیالَ لِکَی اَرَاکَا

وَ لَوْ قَطَّعْتَنِی فَی الحُبِّ اِرْباً *** لَمَا حَنَّ الفُؤادُ اِلَی سِوَاکَا(1)

***

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت***نه سید الشهداء بر قتال طاقت داشت

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد***اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

ص: 58


1- معراج المحبّة، ص98.

( مجلس هشتم )

پاسخ امام حسین«علیه السلام»به نامه مِسوَر بن مخرمه

«أستخير اللّه في ذلك».

از جمله کسانی که امام«علیه السلام»و او را از رفتن به سمت عراق برحذر داشته ،« مسور بن مخرمه»(1) است او نامه ای به این مضمون برای حضرت نوشت:

«إیّاکَ أن تَغَتَرَّ بِکُتُبِ أهلِ العِراقِ ؛ ویَقولَ لَکَ ابنُ الزُّبَیرِ : اِلحَق بِهِم فَإِنَّهُم ناصِروکَ ! إیّاکَ أن تَبرَحَ الحَرَمَ ؛ فَإِنَّهُم إن کانَت لَهُم بِکَ حاجَهٌ ، فَسَیَضرِبونَ إلَیکَ آباطَ الإِبِلِ حَتّی یُوافوکَ ، فَتَخرُجَ فی قُوَّهٍ وعُدَّهٍ»(2)

یعنی: «مبادا به نامه های مردم عراق ، مغرور شوی وسخن عبداللّٰه بن زبیر را بپذیری و به عراق بروی ، مبادا از مکّه دور شوی، اگر مردم عراق واقعاً به شما احتیاج دارند، زیر بغلهای شتر بزنند (یعنی بر شتران را هوار سوار شوند)و خود را به زحمت بیندازند تا به خدمت شما رسیده آنگاه با قدرت و امکانات، خارج شوید (یعنی تنها نوشتن نامه کافی نیست بلکه باید حرکت کنند و خودشان به حضور برسند)».

ص: 59


1- «مسور بن مخرمه» در سال دوّم از هجرت متولد و در سال هشتم به مدینه آمده و رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم »را دیده خاطراتی از آن حضرت نقل کرده است،بعد همراه «عبداللّٰه بن زبیر» بوده تاآنکه سپاهیان یزید که در سنه 64 بعد از «واقعه حرّه» برای جنگ با «عبداللّٰه بن زبیر» مکه را درمحاصره قرار دادند، سنگی به «مسور» اصابت کرد و کشته شد (الاصابه، ج3، ص 420) .
2- حياة الحسين ، ج3/ص 24 تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسين «علیه السلام»، ص 220 .

اشتباه مسور بن مخرمه

«مسور بن مخرمه» خیال می کند که حضرت، صرفاً به خاطر نامه های مردم عراق حرکت می کند و از کثرت نامه ها، خوشحال شده و یا اینها، باعث تحریک وتشجيع حضرت برای رفتن به سمت عراق شده است در حالی که نمی داند نه بر حذر داشتن امثال «ابن عباس، ومحمد بن حنفیه، وام سلمه وعبداللّٰه بن عمر»، حضرت را منصرف می کند ونه ارسال نامه های مردم عراق وترغيب امثال «عبداللّٰه بن زبیر» امام «علیه السلام» را بر رفتن، مصرّ می سازد، اوامام معصوم وخامس اصحاب کساء است و این حرکت وقيام یک مأموریت الهی است که ارادۀ حقتعالی بر این تعلق گرفته که حسین بن علی«علیهما السلام»در این راه کشته شود وزنها و بچه ها هم اسیر شوند تا دین الهی پایدار بماند.

***

زود بیرون رو تو در سمت عراق***کربلا دارد به خونت اشتیاق

حق تورا غلطان به خونت خواسته***این قبا بر پیکرت آراسته

کودکانت را ببر همراه خود***نینوا را پر سوزکن از آه خود

پاسخ امام«علیه السلام»

سید الشهداء «علیه السلام» در پاسخ «مسور» فقط به یک جمله اکتفا می کنند و آن «استخير اللّٰه» است؛ یعنی از خداوند می خواهم آنچه را خیر و مصلحت من است همان را عملی سازد، نکته ای که در کتب روایی واخلاقی بابی به آن اختصاص داده شده، تحت عنوان «التفويض الى الله والتوكل عليه» که مؤمن باید اموراتش را به خدای متعال واگذار کند و بر او توکل نماید تا او هرچه مصلحت بنده است ، همان را عملی سازد.

ص: 60

توسل جستن يوسف«علیه السلام»به مخلوق

وقتی که حضرت یوسف«علیه السلام» دانست که به زودی یکی از رفقای زندانیش آزاد می شود، به او گفت: «اذكرني عند ربک» یعنی وقتی از زندان آزاد شدی، نزد سلطان سفارش مرا هم بکن و بگو که یوسف، بی گناه در زندان افتاده است، اما او پس از آزادی، فراموش کرد.

در روایتی امام صادق «علیه السلام» می فرماید: جبرئیل«علیه السلام» نزد حضرت يوسف آمد و گفت: چه کسی تورا زیباترین مردم قرارداد ؟

گفت: خدای من.

گفت، چه کسی در میان برادرانت، علاقۀ تودرا در دل پدرت قرار داد ؟

گفت: خدای من.

گفت: چه کسی تورا از درون چاه نجات داد؟

گفت: خدای من.

گفت: چه کسی سنگ را (که از بالای چاه انداخته بودند) از تو دور کرد؟

گفت: خدای من.

گفت چه کسی تورا از چاه رهایی بخشید؟

گفت: خدای من.

گفت: چه کسی مکر و حیلۀ زنان مصر را از تو دور کرد؟

گفت: خدای من.

پس از این اقرارها واعترافها، جبرئیل گفت:

« فَإِنَّ رَبَّکَ یَقُولُ ما دَعاکَ إلی أن تُنزِلَ حاجَتَکَ بِمَخلُوقٍ دوُنی إلبَث فِی السِّجنِ بِما قُلتَ بِضعَ سِنینَ»(1).

ص: 61


1- تفسير مجمع البیان ، ج5، ص235.

یعنی: «خدای متعال می فرماید: پس چرا در اینجا به مخلوقی پناه بردی و به او عرض حاجت کردی؟ اکنون به خاطر این عمل، باید چند سال دیگر در زندان بمانی».

البته استمداد و استعانت از مخلوق با حفظ توکل منافاتی ندارد مخصوصاً که انسان برای نجات از دست ظالمی، متوسّل به دیگران بشود، ولی این مسأله برای افراد عادی وعوام است، امّا شخصیتی مانند حضرت یوسف «علیه السلام» که علاوه بر مقام نبوّت ، آن همه عنایات الهی را به چشم دیده است، نمی بایست به مخلوقی متوسل می شد.

حدیثی جالب از امام صادق «علیه السلام»

«محمد بن عجلان» می گوید: سالی دچار تنگدستی و قرض زیادی شدم وطلبکاران هم مرتب در طلب خود اصرار می کردند، لذا تصمیم گرفتم نزد «حسن بن زید» امیر مدینه بروم و از او بخواهم که به من کمک کند، مخصوصاً که از سابق باهم آشنا بودیم. در بین راه با محمد بن عبداللّٰه بن علی بن الحسین«علیه السلام»برخورد کردم که از قدیم با او هم رفقاتی داشتم، دست مرا گرفت و متوجه من شد و گفت: می دانم به کجا و برای چه منظوری می روی؟ ازچه کسی برای رفع گرفتاریت کمک می طلبی؟

گفتم: از حسن بن زيد.

گفت: پس بدان که حاجت روا نمی شوی و به مقصود خود نمی رسی؟برو نزد کسی که «اجود الاجودین» است و او می تواند گره از کار تو باز کند، زیرا از پسر عمویم - امام صادق «علیه السلام»- شنیدم که حدیثی را از آباء گرامش و آنان از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل می کنند که :

«أوحَی اللّهُ إلی بَعضِ أنبِیائِهِ فی بَعضِ وَحیِهِ إلَیهِ:و عِزَّتی و جَلالی لاَقَطِّعَنَّ أمَلَ

ص: 62

کُلِّ مُؤَمِّلٍ غَیری بِالإِیاسِ،و لَأَکسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ فِی النّاسِ،و لأَُبعِدَنَّهُ مِن فَرَجی و فَضلی،أ یُؤَمِّلُ عَبدی فِی الشَّدائِدِ غَیری،أو یَرجو سِوایَ!و أنَا الغَنِیُّ الجَوادُ،بِیَدی مَفاتیحُ الأَبوابِ و هِیَ مُغلَقَةٌ،و بابی مَفتوحٌ لِمَن دَعانی،أ لَم یَعلَم أنَّهُ ما أوهَنَتهُ نائِبَةٌ لَم یَملِک کَشفَها عَنهُ غَیری،فَما لی أراهُ بِأَمَلِهِ مُعرِضا عَنّی؟!قَد أعطَیتُهُ بِجودی و کَرَمی ما لَم یَسأَلنی،فَأَعرَضَ عَنّی و لَم یَسأَلنی،و سَأَلَ فی نائِبَتِهِ غَیری!و أنَا اللّهُ أبتَدِئُ بِالعَطِیَّةِ قَبلَ المَسأَلَةِ،أ فَاسأَلُ فَلا اجیبُ؟کَلاّ،أ وَ لَیسَ الجودُ وَ الکَرَمُ لی؟أ وَ لَیسَ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ بِیَدی؟فَلَو أنَّ أهلَ سَبعِ سَماواتٍ و أرَضینَ سَأَلونی جَمیعا فَأَعطَیتُ کُلَّ واحِدٍ مِنهُم مَسأَلَتَهُ،ما نَقَصَ ذلِکَ مِن مُلکی مِثلَ جَناحِ بَعوضَةٍ،و کَیفَ یَنقُصُ مُلکٌ أنَا قَیِّمُهُ فَیا بُؤس لِمَن عَصانی و لَم یُراقِبنی»(1).

یعنی: «خداوند متعال به بعضی از انبيا وحی فرستاد که به عزت و جلالم سوگند! هرکس به غير من امید ببندد اورا مأیوس می کنم ولباس مذلّت را بر او می پوشانم ، آیا در شداید به غير من تکیه می کند در حالی که حلّ شداید به دست من است ، کلید درهای بسته به دست من است و هر کس که مرا بخواند، آرزوی او را بر آورده می کنم، من خدایی هستم که قبل از سؤال، عطایای افراد را می دهم و اگر هفت آسمان و زمین از من چیز بخواهند و به هر کس آنچه می خواهد بدهم، مانند پر مگس می ماند که چیزی از خزائن من کم نمی شود».

«محمد بن عجلان» چون این حدیث را شنید، گفت: دوباره این حدیث را برای من بخوان، تا سه مرتبه این حدیث را برای او خواند و گفت : دیگر از احدی چیزی نمی خواهم، مدتی نگذشت که خداوند متعال رزقش را فرستاد و تنگدستی او بر طرف شد .

سید الشهداء «علیه السلام» هم در صبح عاشورا فرمود: «اللّهُمَّ أنتَ ثِقَتی فی کُلِّ

ص: 63


1- اعلام الدين ، دیلمی ، ص212. امالی شیخ طوسی، مجلس 24، ح 13، ج 584/2 ، مجموعه ورّام، ج 2، ص 73.

کَربٍ ، ورَجائی فی کُلِّ شِدَّهٍ ، وأنتَ لی فی کُلِّ أمرٍ نَزَلَ بی ثِقَهٌ وعُدَّهٌ ، کَم مِن هَمٍّ یَضعُفُ فیهِ الفُؤادُ ، وتَقِلُّ فیهِ الحیلَهُ ، ویَخذُلُ فیهِ الصَّدیقُ ، ویَشمَتُ فیهِ العَدُوُّ ، أنزَلتُهُ بِکَ وشَکَوتُهُ إلَیکَ رَغبَهً مِنّی إلَیکَ عَمَّن سِواکَ ، فَفَرَّجتَهُ وکَشَفتَهُ ، وأنتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَهٍ ، وصاحِبُ کُلِّ حَسَنَهٍ ، ومُنتَهی کُلِّ رَغبَهٍ ».(1)

یعنی: «خدایا! تو تکیه گاه من در هر گرفتاری و مصیبت هستی ، چه مقدار غمهایی که در برابر آن قلب انسان ضعیف و راه چاره مسدود می شود. غمهایی که با دیدن آن، دوستان، خوار و دشمنان زبان شماتت می گشایند، در چنین مواقع ، تنها به تو شکایت آورده و از دیگران قطع امید نمودم. واین تو بودی که مرا از گرفتاریها نجات دادی، همانا تو صاحب هر نعمت وحسنه هستی و آخرین تکیه گاه من می باشی» .

تجربة فخر رازی

«فخری رازی» می گوید: «آنچه را تا امروز در سنّ 57 سالگی تجربه کرده ام این است که انسان، هرگاه در امری بر غیر خداوند متعال تكیه کند، موجب گرفتاری و محنت می شود و هرگاه از ابتدا به ذات باری تعالی متوجه شود و از مردم منقطع شود، به آرزوی خود به بهترین وجه می رسد»(2).

روضه

یکی از شعرایی که برای امام حسین«علیه السلام» شعر گفته است «ابو یعلی نظام الدين محمد بن محمد» معروف به «ابن هباريه»، متوفای 509 است. این شاعر به کربلا آمد و در کنار قبر سيد الشهداء«علیه السلام» تأسف خورد از اینکه چرا زمانه او را

ص: 64


1- حياة الحسين ،ج 3، ص 180 - البداية والنهاية ، ج 8، ص 169.
2- التفسير الكبير ، ج18، ص 145.

به تأخیر انداخت و در حادثه عاشورا حاضر نبود تا جان خود را فدا کند، لذا در این زمینه اشعار ذیل را سرود، آنگاه خوابش بُرد و در عالم رؤیا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را دید که حضرت فرمود:

«أبشر فان الله قد كتبک ممن جاهد بين يدي الحسين «علیه السلام»»

یعنی: «بشارت باد ترا که خداوند نام تورا در زمره کسانی ثبت کرد که مقابل حسین«علیه السلام» جان فشانی کردند».

لَو کُنتُ شاهِدَ کَربَلا لَبَذَلتُ فی*** تَنفیسِ کَربِکَ جَهدَ بَذلِ الباذِلِ

لکِنَّنی أُخِّرتُ عَنکَ لِشِقوَتی***فَبَلابِلی بَینَ الغَرِیِّ وبابِلِ

إذ لم أفز بالنصر من أعدائكم*** فأقل من حزن و دمع سائل (1)

یعنی: «اگر در کربلا بودم تا آنجا که می توانستم در راه برطرف کردن گرفتاریها شما کوشش می کردم».

«اما از بی سعادتی در آن عصر نبودم، وغصه های من برای نجف وکربلا است».

«اکنون که نبودم تا با دشمنان شما بجنگم، همیشه محزون هستم واشک من جاری گردد».

این شاعر وقتی نگاهش به قبر أبي عبداللّٰه«علیه السلام»می افتد اینقدر متأثر می شود، پس چه حالی داشتند فرزندان شهید کربلا که تا شام سر مقدس پدر را در مقابل خود می دیدند، در دروازه شام، «ام كلثوم» به مأموران گفت: سر حسین«علیه السلام»را از میان محملها بیرون برید وبين ما وسر، فاصله بیندازید؛ زیرا آنقدر مردم به ما نگاه کردند که ما خجالت می کشیم؛ «فَقَدْ خُزِینَا مِنْ کَثْرَهِ النَّظَرِ إِلَیْنَا(2)

ص: 65


1- بحار ، 45، ص 256 ادب الطف ، جواد شبّر ، ج3، ص21. اعیان، ج 9، ص 407.
2- ملهوف: ص 73.

(مجلس نهم)

پاسخ امام حسین«علیه السلام»به نامه عمره بنت عبدالرحمن

«فلا بد لي إذا من مصرعي».

عمرة بنت عبدالرحمن بن سعد انصاری»(1) از کسانی است که برای سیدالشهداء«علیه السلام» نامه نوشته و خواستار پیروی حضرت از حکومت شده است. وی تصمیم امام«علیه السلام»را تصمیمی بزرگ می شمارد و می خواهد که حضرت، خود را از جماعت مردم جدا نکند وگرنه به سوی قتلگاه خود قدم بر می دارد و به خیال خود برای برحذر داشتن امام «علیه السلام» از حدیث رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شاهد می آورد که:

«أشهد لسمعتُ عائشة تقول إنها سمعت رسول اللّٰه «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» يقول: يقتل الحسين بأرض بابل» از عائشه شنیدم که وی از پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شنیده است که حسین«علیه السلام» را در سرزمین بابل می کشند» .

امام«علیه السلام»در پاسخ عمره، فقط به یک جمله اکتفا کردند:

ص: 66


1- «عمره» دختر «عبدالرحمن» در کنار عایشه بوده و احادیث زیادی را از او نقل کرده است. و آگاهترین مردم به زندگی و حالات عایشه بوده وفات او را بین سالهای 98 تا 103 هجری نوشته اند. وی حافظ احادیث زیادی بوده است چنانچه «عمر بن عبدالعزیز» به «أبو بكر بن محمد بن حزم» دستور می دهد آنچه از احادیث نبوی«علیه السلام» با سنت گذشتگان یا احادیث عمره است ، ثبت کنید؛ زیرا خوف دارم علم و عالمان از دست بروند (تهذيب التهذيب ، ج 12، ص 389. اعلام النساء ، ج 3 ص 356).

«لابد لي اذا من مصرعی»(1).

یعنی: «چاره ای نیست جز اینکه من باید کشته شوم» .

نامه «عمره» نشان می هد که حتی زنها هم از شهادت حسین بن على «علیه السلام» اطلاع داشتند و مسأله بر کسی پوشیده نبوده است.

اخبار پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » از شهادت امام حسین«علیه السلام».

رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»در موارد متعدد از شهادت حسین«علیه السلام»خبر داده و در کتب شیعه و سنی نقل شده است که اجمال آنها را از کتاب «الأحاديث الغيبة» متذکر می شویم:

1-«یُقتَلُ حُسَینُ بنُ عَلِیٍّ عَلی رَأسِ سِتّینَ مِن مُهاجَرَتی».

یعنی:«حسین در سال شصتم از هجرت من کشته می شود».

2-«یُقتَلُ الحُسَینُ حینَ یَعلوهُ القَتیرُ».

یعنی:«زمانی که پیری به سراغ حسین آمد کشته میشود.»

3-«يَا بُنَيَّ إِنَّكَ سَتُسَاقُ إِلَى الْعِرَاقِ... وَ هِيَ أَرْضٌ، تُدْعَى عَمُورَا وَ إِنَّكَ تُسْتَشْهَدُ بِهَا».

یعنی:«پسرم! توبه عراق کشانده می شوی، و در زمینی که .«عمورا» نامیده میشود به شهادت میرسی».

4-« أَنَّ اَلْحُسَيْنَ تُقْتَلُ بِشَطِ اَلْفُرَاتِ ».

یعنی:«همانا حسین در کنار فرات کشته می شود.»

5-« یا ام اسلمه !اذا تحوّلت هذه التربته دماً فأعلمی ان ابثی قد قتل ».

یعنی:«ای ام سلمه، هرگاه این خاک مبدل به خون شد، بدان که پسرم کشته شده است ».

ص: 67


1- حياة الحسین، ج 3، ص 37 - البداية والنهاية، ج 8، ص 163.

6-«یَزیدُ،لا یُبارِکُ اللّهُ فی یَزیدَ ! ثُمَّ ذَرَفَت عَیناهُ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم».

ثم قال: نعى الي وأتيت بتربته وأخبرت بقاتله». خبر شهادت حسین را برایم آوردند خداوند برای یزید مبارک نگرداند، آنگاه اشک در چشمان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»حلقه زد و فرمود:

«مقداری از تربت او را برایم آورده اند و قاتل او را هم به من گفته اند».

7-«کَأَنّی بِهِ وقَد خُضِبَت شَیبَتُهُ مِن دَمِهِ،یَدعو فَلا یُجابُ ویَستَنصِرُ فَلا یُنصَرُ».

یعنی:«گویا حسین را می بینم که محاسنش با خون خضاب شده، وهرچه صدا می زند وکمک می طلبد، پاسخ او را نمیدهند.

8-«یا عَمَّهُ ،تَقتُلُهُ الفِئَهُ الباغِیَهُ مِن بَنی امَیَّهَ »(1)

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در موقع ولادت حسین«علیه السلام» خطاب به جناب «صفیه»دختر عبدالمطلب ، عمه بزرگوارشان فرمودند:«این کودک، به دست گروه ستمکار از بنی امیه ، کشته می شود».

اخبار اميرالمؤمنین «علیه السلام» از شهادت حسین «علیه السلام»

1-«خَیرُ الخَلقِ وسَیِّدُهُم بَعدَ الحَسَنِ ابنی أخوهُ الحُسَینُ،المَظلومُ بَعدَ أخیهِ، المَقتولُ فی أرضِ کَربَلاءَ».

یعنی:«بهترین انسانها بعد از امام حسن «علیه السلام» برادرش حسین مظلوم است که در کربلا کشته می شود.

2-«والله لَتقتلنّ هذه الأُمّة ابنَ نبيّها في المحرّم لعشرٍ مضين منه، ولَيتّخذنّ أعداءُ الله ذلك اليوم يوم بركة».

ص: 68


1- الاحادیث الغيبة ،ج 1، ص 171 - 193.

یعنی:«بخدا سوگند، این امّت، فرزند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را در دهم محرم می کشند و دشمنان خدا آن روز را روز برکت قرار می دهند.

3-«أَوِّهِ أَوِّهِ مالِی وَ لاِلِ أَبِی سُفْیانَ؟ مالِی وَلاِلِ حَرْب حِزْبِ الشَّیْطانِ؟ وَ أَوْلِیاءِ الْکُفْرِ؟ صَبْراً یا أَباعَبْدِاللهِ فَقَدْ لَقِىَ أَبُوکَ مِثْلَ الَّذِی تَلْقى مِنْهُمْ»(1).

یعنی:«آه، آه، مرا با ابو سفیان چکار، مرا چکار با حزب شیطان وسران کفر ، حسین جان صبر کن، که پدرت همان مصائبی را دید که تو می بینی.

چرا باید حسین «علیه السلام» کشته شود؟

سید الشهداء«علیه السلام»در پاسخ عمره می فرماید: «چاره ایی از کشته شدن من نیست» .

اکنون این سؤال مطرح می شود که چرا حضرت باید کشته شود؟ پاسخ را باید در شرایط آن روز جستجو کرد که حکومت بنی اُمیّه تصمیم به نابودی اسلام گرفته بودند و اگر فرصت پیدا می کردند نام پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را هم دفن می نمودند. جریان «مغيرة بن شعبه» شاهد این مسأله است.

جريان مغيره ومعاويه

«مطرّف» فرزند «مغيرة بن شعبة» است، می گوید: پدرم خیلی به عقل ودرایت معاویه معتقد بود و هر شب که به خانه می آمد از سیاستمداری او سخن می گفت ، شبی آمد در حالی که مغموم و گرفته بود، فهمیدم حادثه ای رُخ داده است ، از علت آن جویا شدم، گفت:

«یَا بُنَیَّ جِئْتُ مِنْ عِنْدِ أَکْفَرِ النَّاسِ وَ أَخْبَثِهِمْ ».

ص: 69


1- الاحاديث الغيبية ، ج 2، ص 152 - 160.

پسرم! از نزد کافر ترین و خبیث ترین مردم می آیم».

گفتم چه شده ؟ گفت : امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم به آرزوهایت که می خواستی، رسیدی، اکنون به عدالت رفتار کن ودر حق بنی هاشم خوبی کن و مطمئن باش که خطری تورا تهدید نمی کند و این رویه باعث می شود که نام نیکی از تو در تاریخ باقی بماند.

معاویه در پاسخ گفت : هيهات ! هيهات! به چه نامی امید داشته باشم که از من باقی بماند، ابو بكر وعمر رفتند، امروز چه مقدار از آنان نام برده می شود؟ اما نام پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را می بینی که روزی پنج مرتبه در مأذنه ها برده می شود.ای بیچاره! بعد از نام پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم »چه عملی و چه نامی باقی می ماند؟ نه، به خدا سوگند! مگر آنکه این نام محمد «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » دفن شود!!

«فَأَیُّ عَمَلٍ يبقى، وأيّ ذكرٍ يدوم بَعْدَ هَذَا لاَ أُبالَکَ، لاَ وَ اَللَّهِ إِلاَّ دَفْناً دَفْناً»(1).

روضه

«فَلَئِنْ أخَّرَتْني الدُّهُورُ، وَعَاقَنِي عَنْ نَصْرِكَ المَقْدُورُ...فَلأنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَمَسَاءً، وَلأبْكِيَنَّ لَكَ بَدَل الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيكَ»(2).

از هجر تو بی قرار بودن تاکی؟***بازیچۀ روزگار بودن تاکی؟

ترسم که چراغ عمر گردد خاموش***دور از تو، به انتظار بودن تاکی؟

ص: 70


1- الحدید، 5، ص 129 - بحار الانوار، ج33، ص 169.
2- بحار، ج101، ص 320.

ما را که به خدمتت رسیدن، سخت است***دیدن همه را ، تورا ندیدن سخت است

بار غم تو، به جان کشیدن آسان***از دشمن تو ، طعنه شنیدن سخت است

«سید حیدر بن سلیمان»، متوفای 1304 در حله، خطاب به امام عصر«علیه السلام» و درباره «واقعه طف» چنین می گوید:

ماذا یُهیجُکَ إن صَبَر*** تَ لِوَقعَةِ الطَّفِّ الفَظیعَه

أتُری تَجیءُ فَجیعَةٌ*** بِأَمَضَّ مِن تِلکَ الفَجیعَه

حَیثُ الحُسَینُ عَلَی*** الثَّری خَیلُ العِدی طَحَنَت ضُلوعَه

قَتَلَتهُ آلُ امَیَّةٍ*** ظامٍ إلی جَنبِ الشَّریعَه

ورَضیعُهُ بِدَمِ الوَری*** دِ مُخَضَّبٌ فَاطلُب رَضیعَه

یعنی:«چه چیز شمارا به هیجان می آورد، صبر تاکی؟ آیا واقعه کربلا شمارا به هیجان نیاورد و منتظری حادثه بدتری از آن اتفاق بیفتد. اسب سوارن، استخوانهای سینۀ جدت حسین«علیه السلام»را در بالای بلندی خورد کردند و بنی امیه او را در کنار فرات ، تشنه به شهادت رساندند، شیر خوارۀحسین«علیه السلام» و به خون گلو آغشته شد، بیا و انتقام خون او را بگیر».(1)

ص: 71


1- اعیان الشیعه، ج 6، ص 268 ، دیوان سید حیدر 90/1 .

( مجلس دهم )

نامه سیّدالشهداء«علیه السلام»به مردم کوفه

اما بعد: فَاِنَّ هانیاً وَسَعیداً قَدِما عَلَیَّ بِکُتُبِکُمْ وَکانا آخِر مَنْ قَدِمَ عَلَیَّ مِنْ رُسُلِکُمْ وَقَدْ فَهِمْتُ کُلَّ الَّذِی قَصَصْتُمْ من مَقالَهُ جُلِّکُمْ اَنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنا اِمامٌ فَاقْبِلْ لَعَلَّاللّهَ یَجْمَعُنا بِکَ عَلَی الْهُدی وَالْحَقِّ وَقَدْ بَعَثْتُ اِلَیْکُمْ اَخِی وَابْنَ عَمیّ وَثِقَتی مِنْ اَهْلِ بَیْتِی وَاَمْرتُهُ اَنْ یَکْتُبَ اِلَیَّ بِحالِکُمْ وَاَمْرِکُمْ وَرَاءْیِکُمْ

فَاِنْ کَتَبَ اَنَّهُ قَدْ اِجْتَمَعَ رَاءیُ مَلاِکُمْ وَذَوِی الْفَضْلِ وَالْحِجی مِنْکُمْ عَلی مِثْلِ ما قَدِمَ عَلَیَّ بِهِ رُسُلکُمْ وَقَرَاءْتُ فِی کُتُبِکُمْ اَقْدِمُ عَلَیْکُمْ وَشیکاً اِنْ شاءَا للّه فَلَعَمری مَاالا مامُ اِلاّ الْعامِلُ بِالْکتابِ وَالا خِذُ بِالْقِسْطِ وَالدّائنُ بِالْحَقِّ للّه وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذاتِ اللّه وَالسَّلامُ» (1)

«أما بعد: «هانی وسعيد» نامه های شما را آوردند واینها آخرین فرستاده های شما بودند و از منظور شما آگاه شدم که می گویید ما پیشوا نداریم و از من میخواهید به طرف شما بیایم، تا به وسیلۀ ما، شما بر حقّ وهدایت قرار گیرید. من برادر و پسر عمویم که مورد اطمینان ما خاندان است؛ یعنی «مسلم بن عقیل» را به سوی شما می فرستم، پس اگر به من نامه نوشت که بزرگان و شرافتمندان شما اتفاق نظر دارند به همان نحوی که فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوی شما خواهم آمد. به جان خودم سوگند! امامت و رهبری مردم را کسی نمی تواند عهده دار شود مگر آنکه حکومتش بر اساس کتاب الهی باشد، عدالت را جاری کند متدّین به دین حق باشد، خود را در محدودۀ شریعت بداند و از مرزهای الهی خارج نشود»

ص: 72


1- اعیان الشیعه، 589/1 ، ابصار ، 5- 125؛ الامام الحسين واصحابه ، 54.

حاکم کوفه عوض می شود

به دنبال مرگ معاویه ، شیعیان در کوفه جمع شدند و نامه های مختلفی را برای حضرت نوشتند که:«اخضرت الجنات واينعت الثمار واعشبت الأرض واورقت الأشجار»..

«باغها سرسبز شده ، میوه ها رسیده ، گیاهان روییده و برگ درختان سبز شده و لشگری آماده در خدمت شما هستند».

نامه ها را به همراهی «سعید بن عبداللّٰه حنفي(1) وهانی بن هانی» به مکّه به خدمت سیدالشهداء«علیه السلام» فرستادند.

امام «علیه السلام»در پاسخ نامه فوق را نوشتند و«سعید وهانی» را قبل از «مسلم بن عقیل» به کوفه بر گرداندند.

به دنبال این نامه، «مسلم بن عقیل» روانه کوفه می گردد، حاکم شهر،«نعمان بن بشير» می خواهد از راه مسالمت آمیز، مسائل را حل کند ولی خبر به یزید می رسد چنانچه به حکومت کوفه نیاز دارد باید فرد دیگری را تعیین کند .پس از مشاوره ، «عبیداللّٰه بن زياد»، تعيين وروانه کوفه می گردد و از ابتدای ورود با ارعاب وتهديد وقتل وزندان، مردم را از اطراف مسلم پراکنده می کند تا مسلم تنها می ماند و سرانجام، به شهادت می رسد.

عمده در این نامه، روح نامه سیدالشهدا «علیه السلام» است که حضرت، شرایط

ص: 73


1- سعید بن عبدالله جزء شهدای کربلاست ، بعد از ظهر عاشورا که جنگ شدت گرفت و دشمن به امام حسین«علیه السلام»نزدیک شد، خود را سپر بلای حضرت قرار داده بود و تیرها و نیزه ها را به جان می خرید که به حضرت اصابت نکند، تا آنکه در اثر کثرت جراحات ، بر زمین افتاد و می گفت : اللهم العن عاد و ثمود ، اللهم ابلغ نبيك عَني السلام وابلغه ما لقيت من الم الجراح فانی اردت ثوابك في نصرة نبيك ثم التفت إلى الحسين فقال : أو فيتُ يابن رسول الله«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»؟ قال : نعم أنت أمامي في الجنة».(ابصار ، 126، اعیان الشیعه، 241/7 ) .

امام مسلمین را بیان می کند که حاکم نباید از جاده مستقیم خارج واز محدودۀ کتاب و قوانین الهی، بیرون شود و از اینجا تفاوت حکومتهای علوى واموی روشن می گردد.

سیاست علوی واموی

اوّلین شرط حاكم الهی ، عمل به قوانین الهی است. قرآن کریم خطاب به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می فرماید:

«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللهُ (1)».

«ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا بین مردم به آنچه خداوند می خواهد، قضاوت کنی».

اگر حاکمی به جای کتاب الهی، به هوای نفس خود عمل کرد، خود به خود منعزل است؛ اگر در فقه شیعه، «عدالت» در امام جماعت، امام جمعه، قاضی، شهود ومجتهد معتبر است، برای آن است که از محدوده کتاب وسنّت، خارج نشود.

مولای متّقیان امیر مؤمنان«علیه السلام» در نامه به «عثمان بن حنیف» می نویسد:

«هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ»(2)

وقتی «عمر بن الخطاب» در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفری سفارشاتی نمود تا رسید به اميرالمؤمنين «علیه السلام» و چنین گفت:

«فَإِن وَلیتَ هذَا الأَمرَ فَاتَّقِ اللّهَ یاعلی فیهِ ! ، ولا تَحمِلَنَّ اَحَداً من بَنی هاشم أبی مُعَیطٍ عَلی رِقابِ النّاسِ!!».

ص: 74


1- نساء / 105.
2- نهج البلاغه نامه 45.

«اگر تو به حکومت رسیدی ، بترس از خدا از اینکه احدی از بنی هاشم را به گردن مردم سوار کنی!!».

بعد «عبدالرحمن بن عوف» گفت: «یا علی! با این شرط با تو بیعت می کنم». اما حضرت فرمود:

«فإن عليَّ الاجتهاد لأمة محمد، حيث علمت القوة والأمانة استعنت بها، كان في بني هاشم أو غيرهم».

قال عبدالرحمن : «لا والله حتّي تعطينى هذا الشرط».

قال على: «و اللّه لا اعطيكه أبدا»فتركه (1).

از هر شخص با قدرت و امانتدار برای اداره حکومت ، کمک می گیرم،خواه در بنی هاشم باشد یا غیر بنی هاشم».

«عبدالرحمن» گفت: «بیعت نمی کنم تا این شرط را بپذیری».

حضرت فرمود: به خدا قسم! چنین قولی را به تو نمی دهم، لذا عبدالرحمن هم رها کرد».

این سیاست علوی است که چه در موضع ضعف یا قوّت باشد، آنچه را قبول ندارد، نمی پذیرد.

ولی در سیاست اموی، مهم نیست که روزی از موضع ضعف، شرطی را«بپذیرد و بعداً از موضع قدرت آن را زیر پا نهد ؛ چنانچه معاویه بعد از صلح با امام حسن«علیه السلام» گفت :

« كلّ شرط شرطته فتحت قدميّ هاتين»الحدید،15/16

«هر شرطی را که پذیرفتم اکنون زیر این دو قدم من می باشد».

ص: 75


1- الامامة و السياسية ، 1/ 30، 29.

در سیاست علوی، ترور ممنوع است و مسلم بن عقیل» به خاطر یک حدیث نبوی «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » از قتل «ابن زیاد» خودداری می کند، ولی در سیاست اموی، ترور و مسموم کردن «مالک اشتر، محمد بن أبي بكر، حجربن عدی» برای حفظ حکومت، مانعی ندارد!!

در حکومت علوی، سهم فرزندان و فاميل على«علیه السلام» به اندازۀ سایر مسلمانان است، ولی در حکومت اموی، در یک بذل و بخشش جزئی «عثمان»،چهارصد هزار درهم به«عبداللّٰه بن خالد» وصدهزار درهم به «حكم بن أبي العاص»، تبعید شده پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و دویست هزار درهم به «ابوسفیان»می رسد!(1)

در حکومت علوی، آب به روی سپاهیان و حیوانات دشمن، باز گذاشته می شود، ولی در حکومت و سیاست اموی، معاویه و یزید، سپاهیان و حتی زنها و بچه ها را از آشامیدن آب محروم می کنند.

در حکومت علوی، جنازه «عمر بن عبدود» سالم می ماند، ولی در سیاست اموی، بدن حمزه سید الشهدا«علیه السلام»مثله می شود و بدن حسین«علیه السلام» زیر شم اسبان لگدکوب می گردد.

در حکومت علوی، خانه ، «ابو سفیان» در فتح مکه، مأمن مردم می شود، ولی در سیاست اموی، حرم امن الهی برای فرزند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نا امن وحضرتش آوارۀ شهرها می گردد.

«معاویه» بعد از قتل عثمان، طی نامه ای به «مروان بن حکم» چنین می نویسد:

« فَإِذَا قَرَأْتَ کِتَابِی هَذَا فَکُنْ کَالْفَهْدِ اَلَّذِی لاَ یَصْطَادُ إِلاَّ غِیلَهً ، وَ لاَ یَتَشَازَرُ إِلاَّ عِنْدَ حِیلَهٍ،

ص: 76


1- الحدید، 198/1 .

وَ کَالثَّعْلَبِ لاَ یُفْلِتُ إِلاَّ رَوَغَاناً، وَ أَخْفِ نَفْسَکَ مِنْهُمْ إِخْفَاءَ اَلْقُنْفُذِ رَأْسَهُ عِنْدَ لَمْسِ اَلْأَکُفِّ»(1).

«چون نامۀ مرا خواندی مانند یوزپلنگ باش که صید نمی کند مگر به طور ناگهانی و نگاه نمی کند مگر از روی حیله .و مانند روباه باش که فرار نمی کند مگربه این طرف و آن طرف، ومخفی کن خودت را مانند مخفی کردن جوجه تیغی سرش را هنگامی که می خواهند او را بگیرند».

بين نامۀ امام حسین «علیه السلام»و نامه معاویه چقدر تفاوت است ؛ حضرت حاكم مسلمین را محصور و محدود در احکام الهی می داند، ولی معاویه چه دستور العملی به مروان می دهد و انجام هر عملی را مباح وجائز بلکه لازم وواجب هم می داند !!

روضه

أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابن أبی قحافه، وَإِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی، یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ، وَلَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ، فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْبَاً، وَطَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَئی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طِخْیَهٍ عَمْیَاءَ، یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ. وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ، وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقی رَبَّهُ، فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی، فَصَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذَیً، وَفِی الْحَلْقِ شَجاً، أَرَی تُرَاثِی نَهْباً،(2)

«به خدا قسم! پسر ابو قحافه لباس خلافت را به زور به تن کرد در حالی که می دانست موضع من نسبت به خلافت، همانند قطب سنگ آسیاب است (که سنگ بدون قطب، قابل حرکت نیست) از آبشار علم من معلومات ، فرو می ریزد، به کوه علمم پرنده ای دسترسی ندارد، در عین حال میان خود

ص: 77


1- الحدید، 10/ 236.
2- نهج البلاغه، خطبه 3.

وخلافت پرده ای انداختم و از زیر بار آن شانه خالی کردم و به این فکر فرو رفتم که آیا با دست کوتاه به جنگم و یا در هوای تاریک، صبر کنم، وضعی که میان سالان، فرسوده و بچه ها، پیر می شوند و مؤمن انقدر رنج می کشد تا بمیرد. پس به این فکر رسیدم که صبر با این وضع ، به عقل نزدیکتر است ، لذا مانند آنانی که چشمهایشان سر می زند و نمی توانند خوب ببینند و همانند آنانکه بغض کرده اند و نمی توانند حرف بزنند، اوضاع را نگریستم و در شرایطی که می دیدم میراث من به غارت می رود، سخنی نگفتم».

ای چراغ دل ویرانه من***بی تو تاریک شده خانه من

گوشه خانه نشستم چه کنم***هستی ام رفته ز دستم چه کنم

رشته صبر علی پاره شده***چاره ساز همه بیچاره شده

ای حمایتگر من خیز وببین***فاتح بدر شده خانه نشین

بعد تو همدم من آه شده***همدم راز دلم چاه شده

آه آن شب که تو را می شستم***خورد بر بازوی نیلی دستم

این سخن ورد زبانها افتاد***دیدی آخر على از پا افتاد

ص: 78

(مجلس يازدهم )

پاسخ امام حسين«علیه السلام» به نامه مسلم بن عقيل

«يا ابن العمّ! إنِّي سمعتُ جدِّي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: ما منّا أهل البيت من تطيّر ولا يُتطيّر به، فإذا قرأت كتابي فامض على ما أمرتك، والسّلام عليك ورحمة اللَّه وبركاته»(1).

به دنبال تقاضاهای مکرر مردم کوفه از امام حسین «علیه السلام»که ما امام و پیشوا نداریم، سیدالشهداء«علیه السلام»از مکۀ معظمه «مسلم بن عقیل» را به سوی کوفه فرستاد: « أَنَا بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی...»

«مسلم» در ماه مبارک رمضان از مکه به سوی مدینه حرکت کرد و در آنجا با اهل و عیال خود وداع کرده و پس از زیارت قبر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» همراه دو نفرراهنما از قبیلۀ قیس به سوی کوفه حرکت کرد، آن دو نفر ، راه را گم کردند و در اثر تشنگی مردند، در آنجا مسلم صیادی را هم دید که به دنبال آهویی می تازد و آن را صید و سپس ذبح نمود. مسلم این را به فال بد گرفت ، لذا از آنجا نامه ای به امام حسین «علیه السلام» نوشت که من این سفر را مبارک نمی بینم و مرا معاف بدارید.

ص: 79


1- ابصار، 41، بلاغة الحسين ، 68. طبری، 5/ 354، تاريخ الكامل، 21/4 الامام الحسين واصحابه ، 56.

متن نامه مسلم بن عقیل«علیه السلام»

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أَقْبَلْتُ مِنَ الْمَدِینَهِ مَعَ دَلِیلَیْنِ لِی فَحَازَا عَنِ الطَّرِیقِ فَضَلَّا وَ اشْتَدَّ عَلَیْنَا الْعَطَشُ فَلَمْ یَلْبَثَا أَنْ مَاتَا وَ أَقْبَلْنَا حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی الْمَاءِ فَلَمْ نَنْجُ إِلَّا بِحُشَاشَهِ أَنْفُسِنَا وَ ذَلِکَ الْمَاءُ بِمَکَانٍ یُدْعَی الْمَضِیقُ مِنْ بَطْنِ الْخَبْتِ وَ قَدْ تَطَیَّرْتُ مِنْ تَوَجُّهِی هَذَا فَإِنْ رَأَیْتَ أَعْفَیْتَنِی عَنْهُ وَ بَعَثْتَ غَیْرِی وَ السَّلَامُ».

پاسخ امام حسین«علیه السلام»

« أَمَّا بَعْدُ: فَقَدْ خَشِیتُ أَنْ لاَ یَکُونَ حَمَلَکَ عَلَی اَلْکِتَابِ إِلَیَّ فِی اَلاِسْتِعْفَاءِ مِنَ اَلْوَجْهِ اَلَّذِی وَجَّهْتُکَ»

حضرت در پاسخ فرمود: «خیال می کنم علت استعفای تو ترس باشد، به همان نحوی که مأمور شده ای برو.

«من از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شنیدم که می فرمود: از ما خاندان نیست کسی که فال بد بزند و یا مسلمانی را به فال بد بگیرد».

این مکاتبه را اکثر مورخین نقل کرده اند هر چند صاحب کتاب «حياة الامام الحسين«علیه السلام»» از جهاتی این نامه را مجعول می داند .(1)

ص: 80


1- استاد باقر شریف قرشی ، چهار وجه برای جعلی بودن نامه ذکر کرده اند: 1- «مضيق الخبت»، محلی که از آنجا مسلم برای امام حسین «علیه السلام»نامه نوشته ، طبق تصریح«حموی» در «معجم البلدان» ، بین مکه و مدینه است، در حالی که «مسلم» دو راهنما را از «مدینه» اجیر کرد و به سمت عراق حرکت کردند و گم شدند و سپس مردند. و طبیعتاً این واقعه بين مدينه وعراق اتفاق افتاده است نه بین مکّه و مدینه . 2. اگر فرض کنیم که بین مدینه و عراق هم محلی به این نام بوده و حموی آن را ذکر نکرده باشد، سفر از آنجا تا به مکه و پاسخ آوردن از امام حسین«علیه السلام» حداقل ده روز طول می کشد در حالی که مورخین ذکر کرده اند که «مسلم بن عقیل » پانزدهم رمضان از مکه خارج شده و بعد ازبیست روز در پنجم شوال به کوفه رسیده است؛ یعنی مسافت 1600 کیلومتری را در بیست =

تفأل وتطيّر

(1)

«تفأل» در خوبيها و«تطيّر» در بدیها استعمال می شود. «تطير» از «طير» به معنای «پرنده» است وعرب غالباً فال بد را به وسیله پرندگان می زدند. البته از«تطير» نهی شده است ؛ چنانچه قرآن کریم می فرماید:

«وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ (2).

اگر به فرعونیان بدی می رسید، آن را از موسى«علیه السلام»وهمراهانش می دانستند».

«قَالُواْ اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَلِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ»(3)

به صالح پیامبر و پیروانش تطير و فال بد می زدند، او در پاسخ می گفت :تطير ومقدرات ، به دست خداوند است و شما قومی هستید که مورد آزمایش قرار گرفته اید».

ص: 81


1- = روز حداقل طی کرده است . وفرض کنیم ده روز مسلم توقّف کرده که قاصد به مکه برودو پاسخ بیاورد، آن وقت چطور «مسلم» این مسافت طولانی را در عرض ده روز طی کرده است و این عادتاً محال است. 3- سیدالشهداء«علیه السلام» در نامه اش، «مسلم» را به جبن و ترس متهم کرده است در حالی که این سخن با توثيق امام«علیه السلام»که فرمود:«قد بعثت اليكم أخي وابن عمى وثقتی من أهل بیتی». منافات دارد. 4- اتهام «مسلم» به ترس با سيره مسلم در شجاعت و شهامت، منافات دارد، این قهرمان ب تعبير «بلاذری» ، شجاع ترین فرزندان عقيل است، هنگامی که مردم کوفه او را تنها می گذارند او یک تنه می ایستد و می جنگد و تسلیم دشمن نمی شود (حياة الحسين، 343/2 ) .
2- اعراف / 131.
3- نمل/ 47.

فال نیک

به خلاف «تطيرّ»، شریعت مقدسۀ اسلام از «تفأل» استقبال کرده ، چون منشأ کار و فعالیت واصلاح امور و از همه مهمتر، تکیه گاه انسان ، پروردگار عالم می شود و اعتقاد به اینکه مؤثری در وجود، جز ذات پروردگار نیست.

«دمیری» در روایتی از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل می کند که: « ویُعجِبُنِی الفَألُ الصالِحُ ، والفَألُ الصالِحُ »(1)

«فال خوب را دوست دارم».

در داستان «صلح حدیبیّه»، «سهل بن عمرو» وقتی آمد و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از نام او سؤال کرد، حضرت فرمود: «سَهُلَ عَلَیْکُمْ أَمْرُکُمْ ؛ کار شما آسان می شود».

یا در قضیه پاره کردن نامه پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» توسط «خسرو پرویز» که در پاسخ نامه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مقداری خاك فرستاد، حضرت فرمود: «مؤمنین، به زودی مالك اراضی آنان می شوند»(2)

«عامر بن اسماعيل» که قاتل «مروان بن محمد» است، در راه به شخصی بر خورد کرد و از نام او سؤال نموده گفت: «منصور بن سعد»، هر دو اسم را به فال نیک گرفت و «مروان» را تعقیب کرد تا او را کشت .(3)

فال بد

از فال بد که در عربی از آن به «تطيرّ» یاد می شود، مذمت شده است و«تطير» از «طير» گرفته شده و به معنای پرواز و سرعت می باشد، یعنی مصیبت وبلا، زود ملحق می گردد.

ص: 82


1- حياة الحيوان، 664/1 .
2- الميزان، 77/19 پاورقی .
3- الحدید، 375/19 .

«تطيرّ» در اسلام نکوهش شده و هیچ اثر خارجی بر آن بار نمی شود، بلکه صرفاً اثر روانی دارد که برخی از اشخاص مثلاً از پرواز کلاغی متأثر می شوند و از انجام کار مورد نظر، منصرف می گردند.

امام صادق «علیه السلام»می فرماید:

الطِّیَرَةُ عَلَی مَا تَجْعَلُهَا إنْ هَوَّنْتَهَا تَهَوَّنَتْ وَ إنْ شَدَّدْتَهَاتَشَدَّدَتْ، وَ إنْ لَمْ تَجْعَلْهَا شَیْئاً لَمْ تَکُنْ شَیْئاً،(1)

«فال بد به همان نحوی است که آن را بپذیری؛ اگر آن را سبک بشماری،کم اثر خواهد بود و اگر به آن اعتنا کنی و ترتیب اثر بدهی، برایت سخت و ناگوار است. و اگر به آن بی اعتنا باشی، هیچ اثری بر آن بار نخواهد شد».

تطير در حدّ شرک

«تطير» در روایات در حدّ شرک شمرده شده است البته در صورتی که انسان ذات پروردگار عالم را مؤثر نداند و پریدن کلاغ را مثلاً مؤثر حقیقی بداند، یا آن را هم در کنار ارادۀ ازلی خداوند چیزی بداند. مؤمن و موحد واقعی، کسی است که در این نظام هستی، هیچ موجودی را مؤثر نداند و بداند آنچه ارادۀ الهی به آن تعلق گرفته باشد، همان واقع می شود. روایتی را عامه از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل می کنند که حضرت فرمود:

من رجعته الطيرة عن حاجته فقد اشرك قالوا وما كفارة ذلك يا رسول اللّه ؟قال«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم», ان يقول احدكم اللهم لا طيرا الا طيرك ولا خير الا خيرك ولا اله غيرك ثم يمضي لحاجته،(2)

ص: 83


1- الميزان. 78/19 .
2- حياة الحيوان، 665/1 . «طَيَرَ » .

هر کسی به خاطر فال بد زدن از انجام کارش منصرف شود، مشرك شده است، عرض کردند یا رسول اللّٰه! كفاره آن چگونه است ؟ فرمود: بگوید: خدایا! فالی نیست مگر از ناحیه تو و خبری نیست مگر از ناحیه تو، و خدایی جز تو نیست، آنگاه به دنبال حاجتش برود».

روضه

«مسلم» را بعد از دستگیری به مجلس «عبیداللّٰه» آوردند و در حین ورود به مجلس، سلام نکرد:

فَقالَ لَهُ الحَرَسِیُّ :سَلِّم عَلَی الأَمیرِ،فَقالَ لَهُ :اُسکُت یا وَیحَکَ ! وَاللّهِ ما هُوَ لی بِأَمیرٍ».

مأمورین گفتند: به امیر سلام کن ، گفت: خاموش ، او امیر من نیست» .

چون خبر شهادت حضرت مسلم بن عقيل وهائی بن عروه» به سیدالشهداء«علیه السلام»رسید: «قال الراّوی: وَ ارْتَجَّ الْمَوْضِعُ بِالْبُكَاءِ وَ الْعَوِيلِ لِقَتْلِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ سَالَتِ الدُّمُوعُ كُلَّ مَسِيلٍ»(1).

«همه یکپارچه برای مسلم گریه کردند و اشک ریختند».

»سید باقر هندی» رحمة اللّٰه علیه می فرماید:

رَمَوکَ مِنَ الْقَصْرِ اِذْ اَوْثَقُوکَ***فَهَلْ سَلِمَتْ فیکَ مِنْ جارِحَهٍ

«تو را دست بسته از بالای قصر پرتاب کردند، آیا جایی از بدن تو سالم ماند؟».

قُتلت ولم تبکِکَ الباکیات***أما لک فی المِصر من نائحه

ای مسلم! آیا کشته شوی وکسی برای تو گریه نکنند ؟! آیا در شهر یک نفر نبود برای تو اشک بریزد؟!» .

ص: 84


1- الملهوف ، 30.

لئنْ تِقْضِ نحْباً فکمْ فی زرُوْد(1)***علیْک العشیّةُ مِنْ صائحةٍ(2)

اگر در کوفه کسی برای تو گریه نکرد، در عوض در محل «زرود» که خبر شهادت تو، به حسین «علیه السلام» رسید، برای تو گریه کردند».

***

ای خدا شب شده و من چه کنم***یک تن و این همه دشمن چه کنم

کوفیان همه پیمان شکنند***چون نمک خورده نمکدان شکنند

صبح با من همه پیمان بستند***شب در خانه به رویم بستند

صبح بر دامن من چنگ زدند***شب از بام به من سنگ زدند

ص: 85


1- «زرود» نام محلی است که خبر شهادت مسلم به امام حسین «علیه السلام» رسید. در بعضی از کتب مقاتل آمده است مسلم، دختری یازده ساله داشته به نام«حمیده» که همراه امام حسین«علیه السلام»به کربلا می آمده ، چون خبر شهادت مسلم به أمام«علیه السلام» رسید، به خیمه آمد و دختر را طلبید و او را نوازش کرد دختر از این حرکت امام«علیه السلام» مطلبی را احساس کرد و گفت:«گویا پدرم شهید شده است».امام حسين«علیه السلام» نتوانست از گریه خودداری کند، فرمود: «دخترم! من پدرت و دخترانم، خواهرانت هستند». اینجا بود که با منتشر شدن این خبر ، ضجّه و ناله و گریه و صیحه در میان زنها و فرزندان عقیل برخاست و همه مشغول عزاداری شدند. معالي السبطین، 163/1 .
2- منتهی الآمال 386/1 .

(مجلس دوازدهم)

نامه امام حسین«علیه السلام» به اشراف وبزرگان بصره

أمّا بَعدُ،فَإِنَّ اللّهَ اصطَفی مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَلی خَلقِهِ وأکرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ ،ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیهِ ،وقَد نَصَحَ لِعِبادِهِ وبَلَّغَ ما ارسِلَ بِهِ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»،وکُنّا أهلَهُ وأولِیاءَهُ وأوصِیاءَهُ ووَرَثَتَهُ وأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فی النّاسِ ،فَاستَأثَرَ عَلَینا قَومُنا بِذلِکَ فَرَضینا،وکَرِهنَا الفُرقَهَ ،وأحبَبنَا العافِیَهَ ،ونَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِکَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَینا مِمَّن تَوَلّاهُ ، وقَد أحسَنوا وأصلَحوا وتَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللّهُ وغَفَرَ لَنا ولَهُم،وقَد بَعَثتُ رَسولی إلَیکُم بِهذَا الکِتابِ ،وأنَا أدعوکُم إلی کِتابِ اللّهِ وسُنَّهِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله،فَإِنَّ السُّنَّهَ قد امیتَت،وإنَّ البِدعَهَ قَد احیِیَت،وإن تَسمَعوا قَولی وتُطیعوا أمری أهدِکُم سَبیلَ الرَّشادِ(1)

امام«علیه السلام» از مکه مکرمه نامه فوق را برای بزرگان بصره مانند: «مالك بن مسمع ، احنف بن قیس، منذر بن جارود عبدی، مسعود بن عمرو ازدی، قیس بن هیثم وعمرو بن عبیداللّٰه بن معمر» به وسیله «سلیمان بن زرین» فرستادند. نامه از سه جهت قابل بررسی است

1-پیام نامه.

2-سرنوشت قاصد.

3-عکس العمل مخاطبین نامه.

ص: 86


1- اعیان الشیعه، 590/1 . ابصار ، 53. حياة الحسین، 2/ 322. طبری 5/ 357. تاریخ کامل ،23/4 . الامام الحسين واصحابه ، 58.

پبام نامه:

اصولاً هر شخصیت مذهبی، سیاسی، اجتماعی، وقتی تصمیم به آغازحرکتی می گیرد، ملاقاتها، مکاتبات ، مصاحبه ها و سخنان او نشانگر اهداف وانگیزۀ حرکت اوست. امام حسین «علیه السلام» در این نامه می فرماید:«خداوند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را برای مردم بر انگیخت و بعد از مدتی که رسالت خود را انجام داد ، او را به سوی خود برد و بعد ما جانشینان و اوصیای آن حضرت به این مقام ازهمه سزاوارتر هستیم. منتها عده ای این حق را از ما گرفتند و ما هم برای اینکه اختلاف ایجاد نشود، خاموش شدیم. اکنون قاصدم را با این نامه به سوی شما می فرستم و شما را به کتاب خدا وسنت پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می خوانم. همانا سنّت وروش پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»از بین رفته و بدعت، زنده شده و جای آن را گرفته، پس اگر سخنان مرا بپذیرید و از فرمانم اطاعت کنید، شما را به راهی که رشد وصلاح شما در آن است ، هدایت می کنم».

عمده پیام نامۀ حضرت، دو مطلب است:

1- سنّت باید زنده شود.

2- بدعتها از بین برود.

احیای سنّت

در نظر بدوی، انسان تصور می کند که خلفای غاصب فقط با امیر مؤمنان«علیه السلام» آن هم بر سر مسأله خلافت اختلاف داشتند، اما وقتی تاریخ را ورق می زنیم، می بینم که اینها با اساس اسلام وبعثت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دشمن بودند؛ زیرا بلافاصله بعد از رحلت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مبارزه با سنّت نبوی را آغاز کردند که یکی از مصادیق آن، مبارزه با نشر حدیث نبوی بود تا جائی که کسی

ص: 87

جرأت نمی کرد از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» حدیث نقل کند. روات حديث را تبعید کردند و وقتی هم که از تبعید نتیجه نگرفتند و دیدند بر عکس احادیث در اقصی نقاط دنیا منتشر شده، به دستور عمر بن الخطاب ، راویان حدیث را در مدينه جمع کردند و تحت کنترل و مراقبت قرار دادند، و این سیاست تا زمان «عمر بن عبدالعزيز» همچنان ادامه داشت تا به دستور وی، افرادی مأمور جمع آوری وضبط احادیث شدند. اکنون لازم است از تاریخ، شواهدی بیاوریم تا سخن به گزاف نگفته باشیم.

«استاد محقق سید مرتضی عسگری» از مصادر عامه نقل می کند:

1- «عمر بن خطّاب ، قرظة بن كعب» را جهت فرماندهی در عراق تا منطقه «صِرار» بدرقه کرد و هنگام خدا حافظی گفت:

«اَتَدْرُونَ لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ: قُلْنا لحق صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّه(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) وَلِحَقِّ الأَنْصَارِ».

«می دانید چرا شما را همراهی کردم ؟ گفتیم به خاطر مصاحبت ما با پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» وحق شناسی از انصار».

گفت شما به منطقه ای می روید که سینه های مردم از قرآن مملو است، با نقل روایت از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» آنان را از قرآن خواندن باز ندارید «َأَقَلُّوا الرّوايةَ عَنْ رَسُولِ الله «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»؛ از رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»حدیث کم نقل کنید».

«قرظة بن كعب» می گوید: گاهی در مجالسی می نشستیم و بحث از احادیث نبوی«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»می شد و من هم احادیثی زیاد از آن بزرگوار حفظ بودم، ولی چون به یاد سفارش «عمر» می افتادم از نقل حدیث خودداری می کردم:

«فإذا ذکرت وصیَّه عمر سکتُّ. »(1).

ص: 88


1- نقش ائمه در احیاء دین ، 151 به نقل از سنن دارمی، 1/ 85 بابُ مَن هٰاب الفتيا مخافة السّقط ،سنن ابن ماجه، 12/1 باب التوقّي في الحديث عن رسول«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» .

باید از عمر بن الخطاب سؤال کرد مگر سخن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و به غیر از کلام الهی است که آنان را با حدیث نبوی«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از قرآن خواندن باز دارند؟! قرآن مجید می فرماید:«ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (1).

مردم عراق پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را ندیده اند و شیفتۀ کلمات و بیان سیرۀ آن حضرت هستند، ولی «قرظه» حتى يك حديث هم نقل نمی کند.

2- عمر، «عبداللّٰه بن مسعود وابو درداء وابوذر» را جمع کرد و گفت: «ما هذا الحديث عن رسول الله «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»».

این احادیث چیست که از پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل کرده اید، لذا اینها را در مدینه حبس کرد تا کشته شد.(2)

مبارزه با بدعتها

بعد از حضرت ختمی مرتبت«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» افرادی به جای آن بزرگوار نشستند که همه چیز را عوض کردند، احکام را به بازی گرفتند، زحمات رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و مجاهدین بدر وأحد وحنین را به هدر دادند.

«زهری» می گوید: در دمشق بر «انس بن مالك» وارد شدم در حالی که گریه می کرد گفتم چرا گریه می کنی ؟ گفت:

«لا أَعْرِفُ شَيئاً مِمّا أَدْرَكْتُ إِلَّا هَذِهِ الصَّلاة وَهَذه الصّلاة قَدْ ضُيِّعَتْ»(3)

از آنچه در عصر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دیدم چیزی باقی نمانده مگر همین نماز که این را هم ضایع کردند».

همینطور هنگامی که برای شکایت از «حجاج بن یوسف ثقفی» به شام

ص: 89


1- نجم /3
2- نقش ائمه در احیاء دین / 152 به نقل از مستدرک حاکم 110/1 .
3- صحیح بخاری ، کتاب مواقيت الصلاة ، 134/1 .

نزد عبدالملك» می آمد، در بین راه گفت:

«واللّه ! ما عرف شیئا مما کنا علیه علی عهد النبی«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» الا شهاده ان لا اله الا اللّه»(1)»

به خدا سوگند! آنچه را در عصر نبوی «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می شناختیم، همه از بین رفت مگر اینکه فقط شهادت به توحید باقی مانده است».

شرح بدعتهایی که خلفای جور بعد از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و از خود باقی گذاشتند، در این مختصر نمی گنجد، هر چند بزرگترین منکر، وجود خود خلفای غاصب است.

«مرحوم علامه مجلسی» در کتاب شریف «بحار الانوار»، بدعتهای خلیفه دوم را بیان کرده که ما فقط فهرست آن را در اینجا می آوریم:

«صلاة تراویح، وضع مالیات بر زمینهایی که در زمان او مفتوح عنوة فتح شد، بدون آنکه به ارباب خمس، از آن چیزی بدهد، بدعت در سه طلاق در مجلس واحد، تبدیل جزیه به زکات در مورد نصاری، منع از ازدواج در مواردی که به نظرش کفو نباشند، مسح على الخفين ، کم کردن یک تکبیر از نماز میّت ، قول به عول وتعصيب و محرومیت از ارث عجم از عرب، اضافه کردن جملۀ الصلاة خير من النوم» را در اذان و موارد دیگر»(2).

2-سرنوشت قاصد

نامه را «سلیمان بن رزین» مولی الحسین «علیه السلام»و علم به کوفه آورد، یکی از مخاطبین نامه ، «منذر بن جارود» پدر عیال «عبیداللّٰه بن زياد» بود. «منذر» از باب

ص: 90


1- فتح الباری ، 10/2 باب مواقيت الصلاة.
2- بحار الانوار ، 31/ص7- 43.

خوش خدمتی به حکومت ویا از ترس اینکه شاید این نامه امام حسین «علیه السلام» نباشد بلکه دسیسهۀ خود ابن زیاد است که خواسته منذر را محک بزند، لذا «سلیمان» را همراه نامه به نزد عبيد اللّٰه آورد وعبیداللّٰه شبی که فردای آن می خواست از بصره به کوفه بیاید، دستور داد قاصد امام حسین «علیه السلام» را در بصره به دار آویختند.(1)

توضیح: سپاه حسینی از دو دسته تشکیل شده بود: «عرب و غیر عرب» که غیر عرب را «موالی» می گفتند که تعداد موالیان را به اختلاف نوشته اند از جمله :

1- سليمان مولى للحسين.

2۔ حارث بن نبهان مولی حمزة بن عبدالمطلب .

3- منجح مولى للحسين .

4- عامر بن مسلم

5- جابر بن حجاج مولی عامر بن نهشل .

6- سعد مولی عمر بن خالد صیداوی .

7- قارب الدئلی مولى للحسین .

8- رافع مولى لاهل شنوة.

9- شوذب مولى لشاكر .

10- اسلم التركي مولى للحسين .

11۔ جون مولی ابی ذر .

12- زاهر مولى عمر بن خزاعی (2)

13- سالم مولی عامر العبدی .

ص: 91


1- طبری، 5/ 357، ابصار ، 53، ملهوف، 19.
2- حياة الحسين ، 152/3 .

14- سالم مولی بنى المدينة الكلبي.

15- سعد مولی علی «علیه السلام».

16- شبيب مولی حرث.

17- قارب مولى الحسين «علیه السلام».

18- نصر مولی علی «علیه السلام».

19۔ واضح مولی حرث.(1)

3- عکس العمل مخاطبين نامه

یکی از مخاطبین نامه «احنف بن قيس» است که از اشراف بصره واز یاران امیرالمؤمنین «علیه السلام» است. وی از نظر سجایای اخلاقی، مردی حلیم است که حلم او ضرب المثل بوده در جنگ جمل هم شرکت کرده و به حضرت عرض می کند:اگر می خواهید با دویست نفر سرباز شما را یاری کنم و اگر می خواهید شش هزار نفر را از جنگیدن علیه شما باز دارم، حضرت راه دوّم را پذیرفت.(2)

«احنف» در پاسخ امام «علیه السلام»و به یک آیه از قرآن مجید اکتفا کرد و اشاره نمود که فعلا زمان قيام نیست و به عراق نیا که تضعیف می شوی: «فاصْبِر إنَّ وَعَدالله حقُّ ولا یَستَخفنّک الذین لا یوُقِنون».(3)

«یزید بن مسعود» هم قبائل بني تميم وبنی حنظله وبنی سعد» را جمع کرد و از آنان قول همکاری گرفت. وی طی نامه ای به امام«علیه السلام» اظهار آمادگی نمود و چون نامۀ وی به حضرت رسید، در حق او دعا کرد: «اَمَنَکَ الله مِنَ الْخَوف و اعَزَّکَ وَ ارْواکَ یَوْمِ الْعَطَشِ الاَکْبَرْ».

ص: 92


1- ابصار العین، 108،111 ، 54، 79، 54، 54 و 85.
2- سفينة ، «حنف». بحار، 339/44 .
3- حياة الحسين ، 323/2 . ملهوف، 18.

اما هنگامی که می خواست با جمعیتی برای نصرت حضرت بیاید، خبر رسید که حسین بن علی «علیه السلام»و عليه به شهادت رسیده است.

روضه

چون جراحات سیدالشهدا «علیه السلام» زیاد شد، به گونه راست از اسب بر زمین افتاد «وهو یقول: بسم الله وبالله وفی سبیل الله وعلی مله رسول الله (صلی الله علیه و آله)خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بَابِ الْفُسْطَاطِ وَ هِيَ تُنَادِي :وَا أَخَاهْ،وَا سَيِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ ،لَيْتَ السَّمَاءَ أَطْبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ».

***

آن دم بریدم من از حسین دل***كآمد به مقتل شمر سیه دل

او می دوید و من می دویدم***او سوی مقتل من سوى قاتل

او می کشید و من می کشیدم***او خنجر از کین ، من ناله از دل

او می نشست و من می نشستم***او روی سینه ، من در مقابل

او می برید و من می بریدم***او از حسین سر من از حسین دل

***

«وَ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ :مَا تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ.قَالَ :وفَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ»(1)

«شمر فریاد زد: چرا منتظرید، لذا هر کس از هر طرف به حضرت حمله کرد».

ص: 93


1- ملهوف، 52. تاریخ کامل، 78/4 .

(مجلس سيزدهم )

نامه امام حسین«علیه السلام» به حبیب بن مظاهر

«مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ بنِ أبی طالبٍ إلی الرَّجُلِ الفَقیهِ حَبیبِ بنِ مُظاهِر : أمَّا بعدُ یا حبیب ؛ فَأنتَ تَعلَمُ قَرابَتَنا مِن رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله ، وَأنتَ أَعرَفُ بِنا من غَیْرِکَ ، وأنتَ ذُو شیمَهٍ وغَیْرَهٍ ، فَلا تَبخَل عَلَینا بِنَفسِکَ ، یُجازیکَ جَدِّی رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله یَومَ القِیامَهِ»(1).

«از حسین بن علی به مرد فقیه، حبیب بن مظاهر. ای حبیب! قرابت ما را با پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می دانی وتو بهتر از دیگران ما را می شناسی و شخص آزاد مرد وغیرتمندی هستی. از جان خود بر ما مضایقه مکن، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در قیامت پاداش آن را به تو خواهد داد».

این نامه متأسفانه در کتب قدیمی که مصدر هستند، نیامده فقط در تألیفات متأخرّين مانند «ادب الحسين ، بلاغة الحسين، فرسان الهيجاء» ذکر شده است ، وطبق این نقل ، وقتی حضرت نامه را نوشتند که از شهادت «مسلم بن عقيل» آگاه شدند، لذا دوازده پرچم را برافراشت و هر پرچم را به دست یک نفر از اصحاب داد تا یک پرچم باقی ماند. بعضی گفتند این را به ما بسپارید، حضرت فرمود:خداوند به شما جزای خیر بدهد، صاحب این پرچم خواهد آمد، آنگاه این نامه را برای «حبیب» نوشتند. چون در این نامه کلمه «فقیه» آمده، لازم است معنای «فقه» توضیح داده شود. قرآن کریم می فرماید :

ص: 94


1- معالي السبطين ، 1/ 228.

«فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ(1)

آیه شریفه در بین آیات جهاد آمده است؛ یعنی مسأله تفقّه وتعلم احکام دینی ، آنقدر مهم است که همه نباید رهسپار میدان جنگ شوند، بلکه جمعی هم باید عازم میدانهای فرهنگی شوند و مرزبان دین و اعتقادات مردم باشند.

فقه در روایات

«فقه» در لغت به معنای «فهم» است. و در اصطلاح امروزه، «فقیه» به کسی گفته می شود که در احکام شرعی ، صاحب نظر ومجتهد باشد و قدرت استنباط احکام شرعیه را از ادله آنها داشته باشد. البته روشن است که منظور از کلمه «فقیه» در نامۀ امام حسین «علیه السلام» این معنا نیست؛ زیرا در آن عصر، فقیه به معنای امروزی مصطلح نبوده و منظور از آن صاحب فهم و درک در امور دینی است که اثر ونتیجه آن در اعضا و جوارح آشکار شود در حدیث آمده است:

«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً، بَعَثَهُ اللَّهُ فَقِيهاً عَالِماً(2)

امير المؤمنين«علیه السلام»می فرماید:

أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقِّ الْفَقِیهِ؟ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللّه ِ، وَ لَمْ یُوءْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللّه ِ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللّه ِ»(3)

«آیا به شما خبر دهم که فقیه واقعی کیست ؟ آن کسی است که مردم را از رحمت الهی مأیوس نکنند و از طرفی هم ایمن از عذاب الهی نکند مردم را در حالت خوف و رجا نگه دارد و اجازه انجام معاصى الهی را ندهد» .

ص: 95


1- توبه / 122.
2- سفينة «فقه».
3- کافی، 1/ 36 باب صفة العلماء .

صاحب رجال کشی،«حبیب» را این گونه ترجمه کرده است:

وکانَ حَبیبٌ مِنَ السَّبعینَ الرِّجالِ الَّذینَ نَصَرُوا الحُسَینَ علیه السّلام،ولَقوا جِبالَ الحَدیدِ، وَاستَقبَلُوا الرِّماحَ بِصُدورِهِم وَالسُّیوفَ بِوُجوهِهِم،وهُم یُعرَضُ عَلَیهِمُ الأَمانُ وَالأَموالُ فَیَأبونَ،ویَقولونَ:لا عُذرَ لَنا عِندَ رَسولِ اللّه صلّی اللّه علیه و آله إن قُتِلَ الحُسَینُ علیه السّلام ومِنّا عَینٌ تَطرِفُ،حَتّی قُتِلوا حَولَهُ.(1).

«حبیب ، جزء هفتاد نفری است که حسین «علیه السلام» را کمک وکوههای آهن را ملاقات کردند (یعنی با افرادی که غرق در اسلحه بودند مواجه شدند)، و با سینه و صورت، به استقبال تیرها وشمشیرها رفتند و به آنان أمان می دادند و با اموال، آنان را تطمیع می کردند ولی زیر بار نمی رفتند و می گفتند اگر حسین «علیه السلام» کشته شود، نزد پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» عذری نداریم در حالی که ما زنده باشیم و چشمان ما حرکت کند. آنچنان ایستادگی کردند تا آنکه اطرافش کشته شدند».

سؤال حبيب از امام حسین«علیه السلام»

«حبیب» از امام«علیه السلام» سؤال کرد قبل از آنکه خداوند متعال حضرت آدم «علیه السلام» را خلق کند، شما کجا بودید؟

حضرت فرمود: «کُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ فَنُعَلِّمُ لِلْمَلَائِکَهِ التَّسْبِیحَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّحْمِیدَ.»(2)

ما همانند نوری بودیم که اطراف عرش الهی می چرخیدیم وبه ملائکه حمد و تسبيح الهی را می آموختیم» .

ص: 96


1- رجال کشی، 78، رقم الترجمه 133. معجم رجال الحدیث، 223/4 . اعیان الشیعه،554/4.
2- بحار الانوار، 311/60 .

رؤیای شیخ جعفر شوشتری «رحمةاللّٰه»

«شیخ جعفر شوشتری» بعد از مراجعت از نجف اشرف به موطن خود، قدرت بر اداره منبر وجلسات وعظ را نداشت، لذا در ماه رمضان كتاب «تفسیر صافی» و در ماه محرم، کتاب «روضة الشهداء» را از روی کتاب برای مردم می خواند و نمی توانست چیزی را حفظ کند یک سال به همین منوال گذشت تا محرم سال آینده، شبی به فکر رفت که من تا کی صحفى باشم و کتاب را از رو برای مردم بخوانم. در این اثنا خوابش می برد، در عالم رؤیا، خود را در صحرای کربلا و در مقابل خیمه امام حسین«علیه السلام» می بیند، می گوید وارد خیمه امام «علیه السلام» شدم و سلام کردم، آن حضرت مرا نزدیک خود طلبید و به «حبیب بن مظاهر» فرمود: «فلانی، مهمان ماست وآب هم که نداریم، ولی مقداری آرد و روغن هست، برخیز واز اینها طعامی درست کن».

«حبيب»، طعام را آماده کرد و نزد من نهاد و من چند قاشق از آن خوردم و بیدار شدم و در اثر این عنایت حسینی «علیه السلام» مجلس «شيخ جعفر» به جایی رسید که: «يغتبطه شان الملأ الأعلى؛ ساکنان آسمانها غبطۀ این مجالس را می خوردند»(1).

پیشگوییهای حبیب، میثم ورشید

روزی «میثم تمار» که سوار بر اسب بود، «حبیب بن مظاهر اسدی» که در جمع بنی اسد بود، از او استقبال کرد و با یکدیگر سخن گفتند.

«حبيب» گفت: گویا می بینم مرد بزرگی را که جلو سرش مو ندارد و شکم فربهی دارد و جلو «دار الرزق» خربزه می فروشد. به جرم محبت اهل بیت او را بر

ص: 97


1- فوائد الرضویه، 67.

دار می زنند و شکمش را پاره می کنند (منظورش از این سخنان «میثم» بود)».

«میثم» هم گفت: «من هم می شناسم مرد سرخ چهره ای را که برای یاری فرزند پیامبر خروج می کند تا کشته می شود و سرش را در کوفه می گردانند (منظورش «حبیب» بود)».

این دو، پس از این سخنان ، از همدیگر جدا شدند، کسانی که در اطراف ایستاده بودند و سخنان این دو را می شنیدند گفتند: به خدا احدی را دروغگوتر از اینها ندیدیم. همینطور که اهل مجلس نشسته بودند، «رشيد هجری» از راه رسید و سراغ آن دو نفر را گرفت، مردم هم مطالب آنان را برای او نقل کردند.

«رشید» گفت: «خدا رحمت کند میثم را که یک مطلب را فراموش کرده بگوید و آن اینکه کسی که سر حبیب را می آورد، صد درهم از دیگران بیشتر جایزه می گیرد . این سخن را گفت و رفت اهل مجلس گفتند: این دیگر از آن دو نفر دروغگوتر بود اما همان مردم شاهد بودند که روز و شبها نگذشت مگر اینکه تمام پیشگوییهای آنان محقق شد و «میثم تمار» را جلو خانۀ «عمرو بن حریث» به دار زدند و سر «حبیب» را در کوفه گرداندند.(1)

روضه

چون «مسلم بن عوسجه» بر زمین افتاد، حضرت حسین«علیه السلام» همراه«حبیب» بر بالین او حاضر شدند. حبیب گفت: «اگر نبود اینکه ساعتی دیگر من هم به تو ملحق می شوم، دوست داشتم وصی تو باشم».

گفت: «آری تو را سفارش می کنم که در راه حسین«علیه السلام» کشته شوی» .

حبیب گفت: «همین کار را خواهم کرد». مدتی گذشت تا اینکه به وسيلۀ

ص: 98


1- کشی، 78. معجم رجال الحدیث، 222/4 . سفينة ، «حبب».

ضربت «بديل بن صريم» از بنی تمیم، حبیب بر زمین افتاد ، «حصين بن تمیم»، شمشیری بر فرقش زد و به شهادت رسید. مرد تمیمی، سر حبیب را جدا کرد.حصین بن تمیم گفت: «من هم در کشتن او با تو شریک هستم».

تمیمی گفت: « من قاتل حبيب هستم». .

حصین گفت: «من طمعی در جایزه ندارم، سر را تو ببر واز عبیدالله جایزه بگیر ، لكن لحظه ای سر را به من بده که به گردن اسبم بیندازم وجولان بدهم تا مردم بدانند که من در قتل حبيب شریک هستم». ولی تمیمی حاضر نمی شد تا اینکه بستگان طرفین، به همین نحو بین آنان اصلاح دادند.

«ابو محنف» نقل کرده است: «لما قتل حبيب بن مظاهر هذ ذلك الحسين؛ شهادت حبیب ، حسین و او را شکست داد».

«مرحوم سماوی» چنین می گوید:

إن یَهُدَّ الحُسَینَ قَتلُ حَبیبٍ*** فَلَقَد هَدَّ قَتلُهُ کُلَّ رُکنِ

قَتَلوا مِنهُ لِلحُسَینِ حَبیباً*** جامِعاً فی فَعالِهِ کُلَّ حُسنِ(1)

«شهادت حبیب نه تنها حسین«علیه السلام» را شکست، بلکه تمام ارکان شکسته شد».

»با شهادت حبیب ، دوستی را از حسین گرفتند که جامع افعال نیکو بود».

پسر حبيب وقاتل پدر

پس از واقعه کربلا، مرد تمیمی سر حبیب را بر گردن اسب خود انداخته و منتظر ملاقات «ابن زياد» بود. «قاسم» پسر حبیب که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، همراه سر پدر می رفت، لذا از قاسم پرسید چرا همراه من می آیی؟

ص: 99


1- ابصار العین 60 البداية والنهاية 8/ 183.

گفت : چون این سر پدر من است، می خواهم آن را به من بدهی تا دفن کنم.

و مرد تمیمی گفت: خیر، امير راضی نمی شود و من هم می خواهم جایزه خوبی از امیر بگیرم.

قاسم گفت: «اما خداوند بدترین پاداش را به تو می دهد». قاسم عجالتاً قاتل پدر را رها کرد اما مترصد بود تا انتقام بگیرد. سرانجام در زمان «مصعب بن زبیر» که در نزدیکی موصل اردو زده بود، در نیمروزی، مرد تمیمی در خیمه خود در خواب قیلوله بود، قاسم انتقام پدر را با کشتن او گرفت.

کودکی را که پدر در سفراست*** دائماً چشم امیدش به در است

هر صدائی که ز در میآید*** بخيالش که پدر میآید

امام حسین«علیه السلام» دختر چهار ساله ائی داشت که فقط صاحب ریاحین الشریعه در ج 3/ص 290 نام او را رقیّه ذکر کرده است ، شبی در شام در عالم رؤيا ، پدر را دید و شکایت از ستم های مردم نمود ، اما چون بیدار شد، جای پدر را خالی دید.

بگفت ای عمّه بابایم کجا رفت***بُدی این دم برم، دیگر چرا رفت

عمّه من بی پدری ندیده بودم***سخت است کنون که آزمودم

لذا سر پدر را برایش آوردند، مدتی، خیره، خیره به سر نگاه کرد و می گفت : چه کسی رگ گلوی تورا برید و مرا در این سنّ یتیم کرد؟ تا اینکه لبهایش را بر لبان پدر نهاد و روحش از قفس دنیا پرواز کرد.

رموز عشق بر عالم نشان داد***لبش را بر لبش بنهاد و جان داد(1)

ص: 100


1- نفس المهموم 259.

(مجلس چهاردهم )

نامه امام حسین«علیه السلام» به برادرش محمد بن حنفیه و جماعتى از بنى هاشم

بسم اللّٰه الرحمن الرحيم:فَإِنَّهُ مَن لَحِقَ بِیَ استُشهِدَ،ومَن تَخَلَّفَ عَنّی لَم یَبلُغِ الفَتحَ (1)

هر کس به من ملحق شود، به شهادت می رسد و هر کس تخلف کند، به فتح و پیروزی نمی رسد».

این نامه را امام حسین«علیه السلام» از مکه برای یرادرش «محمد حنفیه» وجماعتی از بنی هاشم نوشته اند

حدیث از امام صادق«علیه السلام» نقل شده و سند در غایت صحّت است و بعضی تصور کرده اند که نامه را حضرت از کربلا نوشته که اشتباه است.

تحلیل نامه امام «علیه السلام»

این نامه در عین اختصار، حاوی مطالب ارزشمندی است که باید به آن توجه شود:

1- علم امام حسین «علیه السلام» به شهادت خود واصحابش.

در مناسبتهای مختلف در این کتاب متذكر شدیم که حضرت، مسألۀ کشته شدن خود را مطرح کرده است از جمله: در نامه ای به «عبداللّٰه بن جعفر»، در

ص: 101


1- کامل الزيارات :باب75/23 ملهوف ،27 . بحار، 85/45 . الامام الحسين واصحابه ، 61.

ملاقات با «محمدبن حنفیّه»، در گفتگو با «ابا هرم» در بر خورد با «عمر الأطرف» و در سخن با «ام سلمه وابو محمد واقدی» و دهها مورد دیگر، به کشته شدن خود تصریح کرده اند و علت اصرار اصحاب بر نرفتن امام «علیه السلام»به کوفه برای همین بود که از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وامیرالمؤمنین«علیه السلام» شنیده بودند که در عراق حسین «علیه السلام»را خواهند کشت.

در اصول کافی، بابی داریم تحت عنوان «باب آن الأئمة «علیهم السلام»و ل ايعلمون متى يموتون»، امام صادق«علیه السلام» و اله می فرماید:

«أَیُّ إِمَامٍ لا یَعْلَمُ مَا یُصِیبُهُ ، وَإِلَی مَا یَصِیرُ ، فَلَیْسَ ذَلِکَ بِحُجَّهٍ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ»(1).

«هر امامی که نداند چه اتفاقی برای او می افتد وکارش به کجا منتهی می شود ، این حجّت خداوند بر مردم نیست».

2- پایان کار را برای همه روشن کرده است که همه کشته می شوند وهر کس برای هدف دیگری آمده ، از همینجا بر گردد ، فردا عده ای نگویند ما به طمع حکومت و ریاست رفته بودیم ولی مطلب عوض شد، لذا در مراحل مختلف،بیعت را از اصحاب برداشت که هر کس می خواهد برود، برود. وقتی خبر شهادت حضرت مسلم» رسید، فرمود: «مَن أحبّ منکم الانصراف فلینصرف، لیس علیه منّا ذِمام.» (2)

وشاهدش هم کلمات اصحاب در شب عاشورا خطاب به امام حسین«علیه السلام» است که آگاهانه این راه را انتخاب کردند. امام «علیه السلام» در شب عاشورا خطاب به «بشر بن عمر حضرمی» فرمود : «خبردار شدم که فرزندت در سر حدّات ری اسیر شده ، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو در آزادی

ص: 102


1- کافی، 1/ 258 «باب ان الائمة «علیهم السلام»یعملون متی یموتون»
2- طبری، 5/ 398. ابصار ، 48.

فرزندت تلاش کن». اما او در پاسخ گفت:

«أَكَلَتْنِي السِّبَاعُ حَيّاً إِذَا فَارَقْتُكَ یااَبا عبداللّٰه»(1).

زنده زنده طعمه درندگان شوم اگر دست از پاری تو بر دارم ای حسین!».

زهیر بن قین بجلی» گفت:

وَاللّهِ،لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ،ثُمَّ نُشِرتُ،ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَةٍ،وأنَّ اللّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ (2)

دوست دارم هزار مرتبه کشته شوم وآنگاه زنده شوم تا بدینوسیله خداوند قتل را از شما دفع کند».

«مسلم بن عوسجه» برخاست و چنین گفت:

«لا أبرح حتى أكسر في صدورهم رمحي وأضربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي .»(3).

از شما دست بر نمی دارم مگر آنکه نیزه ام را در سینه آنان بشکنم و تا جان دارم با شمشیر با آنان بجنگم».

«سعيد بن عبدالله حنفی» چنین گفت:

«وَاللهِ لا نُخَلّيكَ حَتى يَعْلَمَ اللهُ أَنّا قَدْ حَفِظْنا غَیْبَةَ رَسُولِ اللهِ فيكَ ، وَاللهِ لَوْ اَعْلَمُ اَنّي اُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْری وَ يُفْعَلُ بي ذلِكَ سَبْعينَ مَرَّةً ما فارَقْتُكَ (4).

به خدا سوگند! از شما دست بر نمی دار تا یقین کنیم که سفارش پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را در مورد شما رعایت کرده ایم. به خدا ! اگر هفتاد مرتبه کشته شوم سپس زنده شوم، آنگاه مرا بسوزانند (باز) دست از یاری تو بر نمی دارم» .

ص: 103


1- ابصار، 103.
2- ابصار، 62-97. طبری ، 419/5 .
3- ابصار، 62-97. طبری ، 419/5 .
4- طبری، 419/5 . ابصار ، 126.

لذا آنانی که برای مطامع دنیوی آمده بودند، زودتر و حتی در بین راه ، حضرت را تنها گذاشته و رفته بودند:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز***دست غیب آمد و بر سینه نا محرم زد

3 - بعد از شهادت حسین«علیه السلام» و تا به امید فتح و پیروزی برای کسی نیست ،چنانچه می بینیم بعد از واقعۀ کربلا، حرکت های زیادی انجام شد، ولی موفقیتهای کامل به دست نیامد، «قیام تواّبین، واقعه حرّه، قیام زید ویحیی» از همین قبیل است که در نوبۀ خود در رسوایی حکام اموی، تأثیر داشت ولی نتوانست ریشۀ حکومت اموی را بخشکاند. سید الشهداء«علیه السلام» در پیش بینی از آینده و مشکلات وستمهایی که مردم خواهند دید در صبح عاشورا چنین فرمود:

آیم الله، لا تلبثون بعدها إلا كريث ما تركب الفرس حتى تدور بيم دور الرخي وتقليق بكم قلق المخور، عهد عهده إلى أبي عن جدي و شه »(1).

«به خدا سوگند! بعد از من ، فرصت چندانی پیدا نمی کنید مگر آن مقداری که اسب سوار، سوار بر اسب شود و بعد آسیاب زمانه شما را می چرخاند ونرم و دچار اضطراب می کند، این خبری است که پدرم از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به من داده است» .

روضه

در شب عاشورا سیدالشهداء«علیه السلام»اجازه بازگشت داد و چنین فرمود:

أَحمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ،اللّهُمَّ إنّی أحمَدُکَ عَلی أن أکرَمتَنا بِالنُّبُوَّهِ،وعَلَّمتَنَا القُرآنَ،وفَقَّهتَنا فِی الدّینِ،وجَعَلتَ لَنا أسماعاً وأَبصاراً وأَفئِدَهً،ولَم تَجعَلنا مِنَ المُشرِکینَ،أمّا بَعدُ،فَإِنّی لا أعلَمُ أصحاباً أولی ولا خَیراً مِن أصحابی،ولا أهلَ بَیتٍ أبَرَّ ولا أوصَلَ مِن

ص: 104


1- ملهوف، 42. ابصار، 12.

أهلِ بَیتی،فَجَزاکُمُ اللّهُ عَنّی جَمیعاً خَیراً،ألا وإنّی أظُنُّ یَومَنا مِن هؤُلاءِ الأَعداءِ غَداً،ألا وإنّی قَد رَأَیتُ لَکُم فَانطَلِقوا جَمیعاً فی حِلٍّ،لَیسَ عَلَیکُم مِنّی ذِمامٌ (3)،هذا لَیلٌ قَد غَشِیَکُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً(1)

منتها آیا اصحاب می توانستند امام «علیه السلام»را تنها بگذارند؟ آیا حفظ جان امام «علیه السلام» بر اصحاب ، واجب نبود؟ و اگر کسی حضرت را تنها گذاشته باشد ، مؤاخذه نمی شود؟ پاسخ علّامۀ مامقانی (قده) را در حالات «محمد بن حنفیّه) ذکر کردیم، پاسخی هم مرحوم مقرّم در کتاب مقتل الحسین«علیه السلام»داده اند.

***

گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

نا داده تن به خواری وناکرده ترک سر***نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما

این عرصه نیست جلوه گه روبه وگراز***شیر افکن است باديۀ ابتلای ما

بر گردد آنکه با هوس کشور آمده***و سرنا ورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت ملك دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرهمای ما

«نیّر تبریزی»

ص: 105


1- ابصار، 9. طبری، 418/5 .

(مجلس پانزدهم )

پاسخ امام حسین«علیه السلام»به نامه عبداللّٰه بن جعفر

لَوْ كُنْتُ فِي جُحْرِ هَامَةٍ مِنْ هَوَامَ الْأَرْضِ لَاسْتَخْرَجُونِي حَتَّى يَقْتُلُونِي، وَاللَّهُ ليعتَدُنّ عَلَيَّ كَمَا اعْتَدَتِ الْيَهُودُ فِي يَوْمِ السَّبْتِ»(1).

یکی از کسانی که برای امام حسین«علیه السلام» نامه نوشته و شخصاً به ملاقات آن حضرت رفته ، «عبداللّٰه بن جعفر طیّار» (2) است. «عبداللّٰه» وقتی از حرکت سیدالشهداء«علیه السلام»به سمت عراق مطلع می شود، نامه ای به این مضمون به حضرت می نویسد و به دو فرزندش «عون ومحمد» می دهد که به حضرت برسانند:

«إِنِّي مُشْفِقٌ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْوجْه أَنْ يَكُونَ فِيهِ هَلَاكُكَ وَاسْتِنْصَالُ أَهْلِ بَيْتِكَ، إِنْ هَلَكْتَ الْيَوْمِ أَطْفِي نُورُ الْأَرْضِ فَإِنَّكَ عَلَمُ الْمُهْتَدِينَ وَرَجَاءُ الْمُؤْمِنِينَ، فَلَا تَعْجِلُ بِالسَّيْرِ فَإِنِّي فِي إِثْرِ كِتَابِي وَالسَّلَامُ».

ص: 106


1- مقتل الحسین«علیه السلام» خوارزمی، 217/1 .
2- «عبداللّٰه» فرزند «جعفر طیار» ، برادر زاده و داماد امیرالمؤمنین «علیه السلام» است ، همسرش «زینب کبریٰ»و مادرش «اسمَاء بنت عمیس» است. وی اوّلین مولود از مسلمانان در سرزمین حبشه است . در سنۀ هشتاد، در سن نود سالگی از دنیا رفته است ، مادرش «اسماء» بعد از شهادت جعفر طیار ، با ابوبکر و بعد از او با امیرالمؤمنین«علیه السلام» ازدواج کرده است. لذا «عبداللّٰه»و محمد بن اَبی بكر ويحیی بن علی» برادران اُمّی هستند. (اسدالغابه، 3/ 133. استيعاب ،880/3).

«از این سفر بر شما بيمناك هستم که کشته شوی و خاندانت اسير و درمانده شوند، با کشته شدن شما، نور زمین خاموش می شود، زیرا شما چراغ هدایت وامید مؤمنین هستی . در حرکت به طرف عراق عجله مکن و خودم به دنبال این نامه ، خدمت خواهم رسید و السلام».

این نامه، «عبداللّٰه» را آرام نکرد؛ زیرا موقعیت حساس وبا روحیّۀ حسین بن علی«علیه السلام» نیز آشنا است که او رهبر آزادگان می باشد و تن به ذلّت نمی دهد ،لذا دست به اقدام دیگری می زند و آن رفتن به نزد «عمرو بن سعيد» حاکم مکّه و گرفتن امان نامه برای حضرت است و برای اطمینان خاطر بیشتر امام «علیه السلام»برادر حاکم مکّه،«یحیی بن سعید» را همراه خود می آورد، ولی حضرت درپاسخ همۀ این اقدامات می فرماید:

اگر در لانه جنبندهای از جنبنده های زمین باشم، مرا بیرون می آورند وخواهند کشت وبر من ستم می کنند همچنان که يهود، ستم کردند و در روز شنبه به صید ماهی پرداختند وحريم الهی را شکستند»

«إنِّى رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ صلى اللّٰه عليه وسلم فِي مَنامي وَأَمَرَنِي بِأَمْرٍ لَابُدَّ أَنْ اَنْتَهِي إِلَيْهِ».

پیامبر را در عالم رؤیا دیدم و به من دستوری فرموده که باید آن را انجام بدهم».

«عبداللّٰه» پرسید: آن رؤیا و دستور چیست؟

حضرت فرمود: «مَا حَدَّثْتُ أَحَداً بِهَا وَمَا أَنَا مُحَيِّتْ بِها حَتَّى أَلْقَى رَبِّي»(1).

به احدی نگفته و نخواهم گفت تا هنگامی که خداوند را ملاقات کنم .

ص: 107


1- طبری ، 387/5 . کامل ابن اثیر، 40/4 .

فرزندان شهید عبداللّٰه

تاریخ، دو یا سه فرزند شهیداز «عبداللّٰه بن جعفر» در واقعه طف، ذکرکرده است:

1- عون بن عبداللّه

که مادرش حضرت زینب «عليها السلام» است که به میدان جهاد آمد و گفت :

ان تنكرونى فأنا ابن جعفر*** شهید صدق في الجنان أزهر

يطير فيها بجناح أخضر***كفى بهذا شرفاً من معشر (1)

2- محمدبن عبداللّٰه

نام مادرش«حوصاء بنت حفصه) است. به میدان آمد و گفت:

اَشكو إلى اللّٰه من العدوانِ*** فعالَ قوم في الردى عميان

قد بدَلوا معالم القرآن***ومحكمَ التّنزيلِ والتبيان (2)

اما صاحب مقاتل الطالبيين، فرزند سومی به نام «عبیداللّٰه» را هم از عبداللّٰه ذکر می کند که او هم جزء شهدای کربلا بود و نام مادرش حوصاء بنت حفصه است». (3)

عکس العمل غلام عبداللّٰه بن جعفر

چون خبر شهادت فرزندان «عبداللّٰه» به مدینه رسید، «ابو السلاسل» غلام عبداللّٰه»، گفت: «هذا ما لقينا من حسین»، عبداللّٰه آنچنان عصبانی شد که گفت:تو این چنین درباره حسین سخن می گویی: «وَاللّٰه لَوْ شَهِدْتُهُ لأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أُفَارقَهُ

ص: 108


1- ابصار ، 40،39 . حياة الحسين، 3/ 258.
2- ابصار ، 40،39 . حياة الحسين، 3/ 258.
3- حياة الحسين ، 3/ 260. مقاتل الطالبيين ، 61.

حَتَّى أُقتلَ مَعَهُ».

به خدا سوگند! دوست داشتم که من هم همراه او کشته می شدم ولی اگر نتوانستم خودم شرکت کنم، لااقل با فرزندانم، او را کمک کردم»(1).

سخاوت عبداللّٰه

وی یکی از سخاوتمندان روزگار است که حکایات زیادی از او نقل شده از جمله: روزی وارد باغی شد وغلامی را دید که مشغول کار کردن است چون موقع ناهار رسید، غلام سفره ای را باز کرد که سه قرص نان در آن بود، سگی پیدا شد و مقابل سفره نشست، غلام یک نان را جلو سگ انداخت، حیوان آن را خورد و باز به سفره نگاه می کرد. معلوم بود که خیلی گرسنه است. غلام نان دوم و سوم را هم جلوی او انداخت وسفره را بدون اینکه خودش چیزی خورده باشد، جمع کرد.

«عبداللّٰه» پرسید: جیره غذای تو هر روز چه مقدار است؟

«غلام»: همین مقداری که دیدی .

«عبداللّه» پس برای خودت چی؟

«غلام»: این محله ما سگ ندارد و این حیوان از راه دور آمده و من دوست نداشتم با شکم گرسنه بر گردد.

«عبداللّٰه »: پس امروز را چه می کنی؟

«غلام»: روز را به شب می رسانم.

اینجا بود که عبداللّٰه خطاب به رفقایش گفت : «الامُ عَلَى السَّخَاءِ وَهَذَا أَسْخَى مِنِّي».

ص: 109


1- حياة الحسین. 419/3 .

«مرا به خاطر سخاوت زیاد، سرزنش می کنند در حالی که این غلام با سخاوت تر از من است».

آنگاه باغ را خرید و به غلام بخشید(1).

چند نکته اخلاقی در این داستان قابل توجه است:

1- در حد امکان، نیاز حاجتمدان را مرتفع سازیم، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: «َمَنْ قَطَعَ رَجَاءَ مَنِ ارْتَجَاهُ قَطَعَ اللهُ مِنْهُ رَجَاءَهُ يَوْمِ الْقِيَامَة» (2) .

«هر کس امید کسی را قطع کند که به او امید بسته ، خداوند متعال هم امید او را در قیامت قطع می کند».

2- در موقع غذا خوردن، اگر بیننده ای هست. لقمه ای هم به او بدهیم یا تعارف کنیم، محدّث خبير «شیخ عباس قمی» «قُدِّسَ سِرُّه» نقل می کند که در تبریز چند روزی مهمان شخصی بودم که غذای چند نفر را می خورد ولی سیر نمی شد،می گفت من مبتلا به «مرض جوع» هستم و هر چه می خورم سیر نمی شوم، چون وقتی غذا می خوردم، سگی پیدا شد و نگاه می کرد ولی من حتى لقمه ای به او ندادم، حیوان با نا امیدی نگاهی به آسمان کرد و رفت و از آن وقت من مبتلا به این مرض شده ام.(3)

3- آنچه را انسان در راه خداوند بدهد، ضرر نمی کند، قرآن کریم می فرماید:«وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يَخْلِفُهُ» .(4)

«آنچه را در راه خدا بدهید، خداوند جبران می کند». چنانچه آن غلام چند قرص نان به حیوانی داد و از لطف خدا، صاحب باغی شد.

ص: 110


1- حياة الحيوان، 257/2 ، «کلب» .
2- حياة الحيوان ، 2/ 257، «كلب»
3- کشکول ابن العلم ، 160.
4- سبأ / 39.

روضه

«وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ«علیه السلام» فَرَكِبَ الْمُسنَّاة يُرِيد الْفُرات وَالْعَبّاسُ اَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَتْهُ خَيْلُ ابْنُ سَعْدِ فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمِ الْحُسَيْنِ «علیه السلام» بِسَهْم فَأَثْبَتَهُ فِي حِنْكِهِ الشَّرِيفِ حَتَّى امْتَلأَتْ رَاحَتاهُ مِنَ الدَّمِ ثُمّ رَمَى بِهِ وَقَالَ: اللَّهُمْ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يَفْعَل بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»(1)

توئی کعبه وحرم، توئی مکه و منا***توئی مشعر هَمَمْ، توئی زمزم وصفا

توئی حجر ومستجار، توئی قبله دعا***توئی مشعر هِمَمْ،توئی خیر من سعا

توئی مطلب رسول،توئی مقصد خدا

هم از رکن وهم مقام ، هم از عمره هم ز حج

تو روح مصوری، تو جان مجسمی*** تو نفس مجردی ، تو عقل مکرمی

تو لوحی وتو قلم، تو عرش معظمی*** تو آیات منزلی ، تو اسماء اعظمی

از آدم مؤخرى ، به آدم مقدمی

توئی آیت رجا، توئی معنی فرج

ز آبی که خضر را ندادند در حیات***به قبر شریف او ببندند در ممات

ولی سوی شه نرفت ، نمود آب احترام***نه در مردگی به قبر، نه در زندگی به کام

«شعر از : میرزا یحیی مدرّس اصفهانی «قُدِّسَ سِرُّه»»

ص: 111


1- ملهوف، 49.

(مجلس شانزدهم )

پاسخ امام حسين«علیه السلام» به نامه عمرو بن سعيد اشدق

«وَخَيْرُ الْأَمَانِ، أَمَانِ اللهِ، وَلَمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيَا، فَنَسْأَلُ اللهَ مَخافَةً في الدُّنْيا تُوجِبُ أمان الآخِرَة عِنْدَهُ»(1).

«عمرو بن سعید اشدق» والی مکه از طرف یزید است. در حالات «عبدالله بن جعفر» گفتیم هنگامیکه وی از حرکت امام «علیه السلام»مطلع می شود، نزد «عمرو بن سعيد» می آید وامان نامه ای را برای حضرت می گیرد:

«بَلَغَنِي أَنَّكَ قَدْ عَزَمْتَ عَلَى الشُّخُوصِ إِلَى الْعِرَاقِ، فَإِنِّي أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنَ الشَّقَاقِ فَإِنْ كُنْتَ خَائِفاً فَأَقْبِلْ إِلَيَّ، فَلَكَ عِنْدِى الأمانَ وَالصِّلَة».

« با خبر شدم که تصمیم داری به سمت عراق حرکت کنی، تو را به خدا! ازاختلاف بپرهیز. و اگر از روی ترس و ناچاری به سمت عراق می روی، به سوی من بیا که در امان وتوجه من هستی».

حضرت در پاسخ، جمله فوق را مرقوم فرمود:

«بهترین اَمانها، امان خدا است و کسی که در دنیا از خدا، ترس و واهمه نداشته باشد، به خدا ایمان ندارد. از خداوند تعالی ترسی را در دنیا می خواهم که موجب اَمان آخرت در نزد او باشد» .

ص: 112


1- طبری، 388/5 . البداية والنهایه ، 164/8 . حياة الحسین، 30/3 . الامام الحسين واصحابه ، 65.

خوف از خداوند

اصولاً امان نامه را به کسی می دهند که از حکومت ، متواری شده است، لذا دولتها اعلام می کنند که در صورت تسلیم شدن ، متعرض آنان نخواهند شد.

حاکم مدینه، سید الشهداء«علیه السلام» را خوب نشناخته و خیال می کند او هم به خاطر ترس از حکومت به طرف عراق می رود، در حالی که حضرت می فرماید، اگر در قاموس انسان مسلمان، ترس وجود داشته باشد، ترس از خدا است و بس که در آخرت از عذاب الهی در امان باشد. امام صادق «علیه السلام»می فرماید:

«مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْءٍ وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»(1)

«آنکه از خدا بترسد، خداوند هم، همه را از او می ترساند و آنکه از خداوند نترسد، خدای تعالی او را از همه می ترساند».

به هر مقدار که انسان در دنیا از خدا بترسد، در قیامت ایمن خواهد بود وهر اندازه که در دنیا بی پروا باشد، در قیامت خائف خواهد بود.

قال رسول اللّٰه«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»: قال الله تبارك وتعالى: وَعِزَّتِي وَجِلَالِي لَا أَجْمَعُ عَلَى عَبْدِي خَوْفَيْن وَلَا أَجْمَعُ لَهُ أَمْنَيْنِ، فَإِذَا أَمِنَني فِي الدُّنْيا أَخَفْتُه يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَإِذَا خَافَنِي فِي الدُّنْيَا أَمِنْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (2)

«در این حدیث قدسی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از پروردگار عالم نقل می کند که: به عزّت وجلالم سوگند! خوف در دنیا و آخرت با امن در دنیا و آخرت با هم جمع نخواهد شد. اگر در دنیا از عذاب من ایمن باشد ، در قیامت ترسان خواهد بود . واگر در دنیا خائف از پروردگار شد، در قیامت ایمن خواهد بود».

ص: 113


1- کافی ، 68/2 - باب الخوف والرجاء .
2- بحار الانوار، 379/70 .

اصولاً به امان دولتها و حکومتها اطمینان نیست، چه بسا افرادی مورد عفو قرار گرفتند ولی بعداً مورد غضب واقع شدند یا امان نامه های آنان پاره و شکسته شد و عهد و پیمانها نقض گردید که به یک جریان تاریخی اشاره می شود تا بیان امام حسین «علیه السلام» بهتر روشن شود که امان واقعی همان امان الهی است.

امان نامه ای که پاره شد

«یحیی بن عبداللّٰه بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب» که به او «اثلثی» هم گفته می شود، به منطقه دیلم رفت و در آنجا عده زیادی با او بیعت کردند.

هارون الرشید» سخت به وحشت افتاد ، لذا به «فضل بن یحیی» گفت: «اِن يحيى قذاة في عینی » یحیی خاری در چشم من است. لذا «فضل» با سپاهی عظیم حرکت کرد و از راه تهدید و تطمیع با یحیی وارد مذاکره گردید. وبنا شد که امان نامه ای برای «یحیی» بنویسند که حکومت ، متعرض او نشود، لذا امان نامه محکمی که هیچ راه خدشه و شبهه ای در آن نباشد، برای یحیی نوشته شد ويحيی به سلامت به مدینه بازگشت.

«عبداللّٰه بن مصعب زبیری» نزد هارون از یحیی سخن چینی کرد و گفت: «یحیی از من خواسته با او بیعت کنم» این خبر، هارون را سخت ناراحت کرد، لذا هر دو را با هم رو به رو کرد، «یحیی» او را با قسم خاصی سوگند داد، ولی«زبیری» استنکاف می کرد تا به اصرار هارون به همان نحو سوگند خورد و در اثر سوگند دروغ بعد از سه روز هلاک شد. اما هارون فكرش ناراحت و مشوّش بود، لذا دستور دستگیری او را صادر کرد. «یحیی» امان نامه را حاضر کرد که حق تعرض به من را نداری. هارون امان نامه را به «ابو يوسف قاضی» داد. وی گفت: صحیح است و راهی برای ابطال آن وجود ندارد». اما «ابو ألختری» گفت: «امان

ص: 114

نامه از جهاتی مخدوش است» .

هارون گفت: پس خودت آن را پاره کن . ابو البختری در حالی که دستهایش می لرزید، آن را پاره کرد، لذا «یحیی» مجدداً روانۀ زندان شد و به طور مشکوکی به شهادت رسید.(1)

امان نامه شمر

«شمر» از طایفه «کلاب» و «ام البنين» مادر حضرت عباس «علیه السلام» هم از همین طایفه است. شمر امان نامه ای از عبيداللّٰه بن زیاد برای فرزندان ام البنيين آورد وجلو سپاه حسینی ایستاد و صدا زد: «این بنو أختنا؟»، کسی پاسخ او را نداد.

امام حسین «علیه السلام»فرمود: «او را پاسخ دهید، هر چند فاسق باشد» .

حضرت ابوالفضل«علیه السلام» او و برادرش جلو آمدند، شمر گفت: «شما در امان هستید!» ، اما يكصدا پاسخ شنید که : «لعن الله ولعن أمانك» خداوند تو وامان نامه ات را لعنت کند»(2)

روضه

یکی از القاب حضرت عباس و ل و «باب الحوائج» است. «سید صالح حلّی» در اشعارش می فرماید:

باب الحوائج ما دعته مروّعة*** في حاجة إلا ويقضي حاجتها

***

ص: 115


1- معجم رجال الحدیث، 62/20 .کامل ابن اثیر، 6/ 125 مقاتل الطالبيين ص 318.
2- العباس ، مقرّ، 106.

یعنی: حضرت عباس . باب الحوائجی است که هیچ شخص گرفتاری اورا صدا نمی زند مگر آنکه حاجت روا می شود».

عشاق چون بدرگه معشوق رو کنند***از آب دیدگان تن خود شستشو کنند

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق***در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند

عباس نامدار که شاهان روزگار***از خاک کوی او طلب آبرو کنند

بی دست ماند وداد خدا دست خود به او***آنانکه منکرند بگو روبه رو کنند

گر دست او نه دست خدائی است پس چرا***از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند

در گاه او که درگه باب الحوائج است***باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند

: حضرت عباس «علیه السلام»؟ و چون بر زمین افتاد: «نادیى بأَعْلَى صَوْتِهِ: أَدْرِكْنى يَا أَخِي فَانْقَضَّ عَلَيْهِ أَبُو عَبْدِاللهِ كَالصَّقْرِ فَرَآهُ مَقْطُوعَ الْيَمِينِ وَالْيَسَارِ، مَرْضُوخَ الْجَبِينِ، مَشْكُوكَ الْعَيْنِ بِسَهُم مُرتثاً بِالْجَراحَة فَوَقَفَ عَلَيْهِ مُنْحَنِياً وَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ يَبْكِي حَتَّى فَاضَتْ نَفْسُهُ».(1)

با صدای بلند، برادر را صدا زد، حضرت مانند باز شکاری ، سریعاً خود را بر بالین عباس رساند در حالی که دو دست عباس قطع، پیشانی شکسته ، چشم با اصابت تیری مجروح شده بود، حضرت ، با کمر خمیده، در بالين سر او گریه کنان نشست».

دیده برهم منه ای سرو بخون غلطیده*** که نگویند حسین داغ برادر دیده

ص: 116


1- ابصار ، 30.

(مجلس هفدهم )

نامه دوم امام حسین «علیه السلام» به مردم کوفه

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، من الحسين بن عليّ إلى وجوه إخوانه المؤمنين وَالمُسلِمینَ،سَلامٌ عَلَیکُم،فَإِنّی أحمَدُ إلَیکُمُ اللّهَ الَّذی لا إلهَ إلّاهُوَ.أمّا بَعدُ:فَإِنَّ کِتابَ مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ جاءَنی یُخبِرُ فیهِ بِحُسنِ رَأیِکُم،وَاجتِماعِ مَلَئِکُم عَلی نَصرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا،فَسَأَلتُ اللّهَ أن یُحسِنَ لَنَا الصَّنیعَ،وأن یُثیبَکُم عَلی ذلِکَ أعظَمَ الأَجرِ،وقَد شَخَصتُ إلَیکُم مِن مَکَّةَ یَومَ الثَّلاثاءِ،لِثَمانٍ مَضَینَ مِن ذِی الحِجَّةِ،یَومَ التَّروِیَةِ،فَإِذا قَدِمَ عَلَیکُم رَسولی فَانکَمِشوا فی أمرِکُم وجِدّوا،فَإِنّی قادِمٌ عَلَیکُم فی أیّامی هذِهِ،وَالسَّلامُ عَلَیکُم ورَحمَةُ اللّهِ.».

حضرت نامه را از منزلگاه «حاجر»(1)،از «بطن الرمّه» برای مردم کوفه فرستادند. حامل نامه، «قیس بن مسهر صیداوی» است. نامه وقتی نوشته شده که هنوز از شهادت مسلم، خبری به امام «علیه السلام» و نرسیده بود. سیدالشهداء«علیه السلام» در این نامه پس از حمد وثنای الهی می فرماید:

«نامه مسلم که حاکی از اتحاد واتفاق وگرفتن حق ما بود، رسید، از خداوند متعال می خواهم که کارهای ما به خوبی انجام گیرد و به شما هم اجر و مزد فراوان عنایت فرماید. من روز سه شنبه، هشتم ذیحجه، مصادف با روز ترویه، از مکه خارج شدم و چون فرستاده ام نزد شما آمد، در انجام کارهای خود کوشش کنید که همین روزها به شما ملحق می شوم، والسلام».

ص: 117


1- «بطن الرمه» سرزمینی وسیعی در منطقه نجداست و استراحتگاه حجاج بصره وكوفه بوده و یکی از مناطق آن ، به نام «حاجر» بوده است.

سرنوشت قاصد

«قيس بن مسهر» با عجله به طرف کوفه حرکت کرد تا نامۀ حضرت را به مردم برساند، چون به «قادسيّه» رسید، مواجه با مأمورین فراوان به فرماندهی «حصین بن نمير» شد که راهها را کنترل وافراد را بازرسی می کنند، وقتی «قیس» را بازرسی بدنی کردند، نامه حضرت را پاره کرد که به دست مأمورین نیفتد، لذا او را دست بسته به نزد ابن زیاد آوردند.

عبیداللّٰه: چرا نامه را پاره کردی؟

قيس: تا از مضمون آن مطلع نشوی!

عبیداللّٰه: نامه برای چه کسانی بود؟

قیس: اسامی آنان را نمی دانم!

عبیداللّٰه: اکنون که حاضر به معرفی آنان نیستی، پس بالای منبر برو واز حسین ، بد گویی کن !!

«قیس» بالای منبر رفت و گفت :

«أيُّهَا النَّاسُ، اِنّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِي«علیه السلام»خَيْرُ خَلْقِ اللَّهِ وَابْن فَاطِمَة بِنْت رَسُول اللَّهِ، أَنَا رَسُولُه إِلَيْكُمْ، وَقَدْ فَارَقْته بِالْحَاجِرِ فَأَجِيبُوهُ، ثُمَّ لَعَنَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَأَبَاهُ وَصَلَّى عَلَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ«علیه السلام»»

«ای مردم! به راستی که حسین بن علی بهترین خلق خداوند و پسر فاطمه دختر رسول خداوند است. من فرستاده او به سوی شما هستم. من در حاجر، از او جدا شدم، پس اجابت کنید او را سپس قيس ، عبیداللّٰه بن زیاد و پدر او را لعنت وبر على«علیه السلام» دورد فرستاد».

لذا به دستور ابن زیاد «قیس» را بالای قصر بردند و از همانجا به زمین انداختند و بدن شریفش ، قطعه قطعه شد.

ص: 118

اطلاع امام «علیه السلام» از شهادت قيس

حضرت، چون به «عذيب هجانات»(1) رسید با «طرماح» بر خورد و خبر شهادت قيس را دریافت کردند. با شنیدن این خبر، حضرت بسیار متأثر شد:

«فَتَرَقْرَقَتْ عَيْنَا الْحُسَيْنِ لا وَقَالَ: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ،اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا وَلَهُمُ الْجَنَّة مَنْزِلاً وَاجْمَعْ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرَ رَحْمَتِكَ وَرَغَائِبِ مَذْخُور ثَوَابكَ»(2)

اشک در چشمان حسین «علیه السلام»جاری شد و آیه شریفه «منهم من قضی» را تلاوت فرمود، آنگاه دعا کرد که خدایا! جایگاه ما و آنان را بهشت قرار بده ورحمت خود را شامل ما بفرما و بیشترین پاداش را نصیب ما بگردان».

کوفه حرم امیرالمؤمنین«علیه السلام»

نامۀ سیدالشهداء«علیه السلام» نشان می دهد که مردم کوفه تا مدت زیادی برعهد و پیمانی که بسته بودند، وفادار ماندند، منتها از روزی که «نعمان بن بشير» از حکومت کوفه معزول و به جای او «عبیداللّٰه بن زياد» منصوب شد وجوّ ترور،خفقان ووحشت را ایجاد نمود، مردم ترسیدند و «مسلم» را تنها گذاشتند والا شهر کوفه و مردم آن، مورد تمجید ائمه «علیهم السلام» قرار گرفته اند، و به عنوان حرم امیرالمؤمنين «علیه السلام» معرفی شده است. وروایات متعددی در فضیلت کوفه وارد شده ، از جمله: «الْكُوفَةُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ».

«کوفه ، باغی از باغهای بهشت است» .

«عبداللّٰه بن ولید» می گوید: «در زمان مروان، بر امام صادق«علیه السلام» وارد

ص: 119


1- «عذيب هجانات»، محل تربیت و پرورش اسبان نعمان ، مالك حيره بوده و چهار منزل تاکربلا فاصله داشته است.
2- اعیان، 594/1 . ابصار ، 65. الامام الحسين وأصحابه ، 65/1 . حياة الحسين ، 3/ 62.

شدم، حضرت فرمود: از کدام شهر هستی؟

عرض کردم: از کوفه.

«فقال :«لَيْسَ بَلَدٌ مِنَ الْبُلْدَانِ وَمِصْرٌ مِنَ الْأَمصَارِ أَكْثَرَ مُحِبّاً لَنَا مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، إِنَّ اللَّهَ هَدَاكُمْ لِأَمْرِ جَهِلَهُ النَّاسِ فَأَجَبْتُمُونَا وَابْغَضَنَا النَّاسُ وَصَدَّقْتُمُونَا وَكَذَّبنا النَّاسِ وَاتَّبَعْتُمُونَا وَخَالَفَنَا النَّاسُ فَجَعَلَ اللَّهُ تَعَالَى مَحْيَاكُمْ مَحْيَانَا وَمَمَاتَكُمْ مَمَاتَنَا»(1).

«هیچ شهر و محلی نیست که به اندازۀ کوفه، به ما علاقه مند باشند، خداوند شما را هدایت کرد و شما ما را اجابت کردید در حالی که دیگران با ما عداوت کردند، شما ما را تصديق ، اما دیگران تکذیب کردند. شما از ما پیروی، ولی دیگران مخالفت نمودند، خداوند حیات و ممات شما را با ما قرار بدهد» .

روضه

امیرالمؤمنین«علیه السلام» نگاهی به کوفه کرد و فرمود: «چقدر زیبا هستی! خدایا! قبر مرا در کوفه قرار بده»(2).

«محمد بن حنفیه» می گوید: «شب بیستم را در کنار پدرم امیرالمؤمنین«علیه السلام» گذراندم در حالی که سمّ به دو پای حضرت سرایت کرده بود، آن شب، نماز را نشسته خواند و مرتب تا طلوع فجر مارا سفارش ونصيحت می فرمود و از عاقبت خود خبر می داد. چون صبح شد، مردم برای عیادت حضرت آمدند، اجازه ملاقات داده شد:

ثم قال : أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي وَخَفِّفُوا سُؤَالِكُمْ لِمُصِيبَةِ اِمَامِكُمْ،فَبَكَى النَّاسُ عِنْدَ ذلِكَ بُكَاءً شَدِيداً وَاشْفَقُوا أَنْ يَسْأَلُوهُ تَخْفِيفاً عَنْهُ».

ص: 120


1- سفینه ، «کوف». بحار ، 215/25 .
2- سفینه ، «کوف».

«آنگاه فرمود: قبل از آنکه از میان شما بروم، سؤالات خود را بپرسید، اما سؤالات را به خاطر مصیبتی که به امام شما وارد شده کوتاه کنید. اینجا بود که صدای گریۀ مردم بلند شد و رعایت حالت امام«علیه السلام» را نمودند و سؤالی نکردند»(1).

اثير بن عمرو طبيب معروف کوفه بعد از معاینه که فهمید سم به مغز سر سرایت کرده گفت: «یا اَمْیرَالْمُؤْمِنینَ اِعْهَدْ عَهْدَکَ فَاِنَّ عَدُوَّ اللَّهِ قَدْ وَصَلَتْ ضَرْبَتُهُ اِلی ام رَأسِکَ(2)

ای علی«علیه السلام» ، وصیت های خود را بگو، زیرا ضربۀ این دشمن خدا به مغز سر سرایت کرده است.

طبيبا ! وامكن زخم سرم را***مسوزان قلب زینب دخترم را

طبيبا ! کار از درمان گذشته***زد آتش زخم سر، این پیکرم را

در و دیوار مسجد هست شاهد***که من گفتم اذان آخرم را

وداع زندگی را گفتم آن روز***که زد در کوچه قنفذ، همسرم را

ص: 121


1- بحار، 295/42 .
2- الحدید، 120/6 .

( مجلس هجدهم )

نامه امام حسین«علیه السلام» به برادرش محمد بن حنفیّه وجماعتى از بنى هاشم از کربلا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، أمّا بَعْد: فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَكَأَنَّ الْآخِرَةِ لَمْ تَزَلْ وَالسَّلَامُ»(1).

«گویا دنیایی نبوده و گویا آخرت همیشه بوده است» .

طبق نقل «ابن قولویه» ، امام حسین «علیه السلام»و به این نامه را از کربلا برای برادرش «محمد بن حنفیّه» و جماعتی از بنی هاشم نوشته است.

تحليل نامه امام «علیه السلام»

أولین نکته در این نامه دیدگاه حضرت نسبت به دنیا و آخرت است که مؤمن باید تصور کند اصولاً دنیایی نبوده و آخرت همیشه بوده است که قهراً علاقۀ به دنيا هم منتفی می شود. واساساً تا این دیدگاه نباشد، نمی تواند از جان خود بگذرد و شهادت و اسارت فرزندان خود را ببیند، شهید ابتدا خود را از همۀ تعلّقات دنیوی آزاد می کند و آنگاه عازم میدان نبرد می شود هر قدر انسان خود را از دنیا آزاد کرده باشد، به همان مقدار، مرگ برایش آسانتر است، وهر مقدار خود را به دنیا گره زده باشد، دل کندن وجدا شدن از آن، برایش مشکل است. امام صادق«علیه السلام» می فرماید:

ص: 122


1- کامل الزيارات ، باب 23. بحار، 87/45 . الامام الحسين واصحابه ، 66.

«مَنْ كَثرَ اشْتِباكه بالدُّنْيَا، كَانَ أَشَدّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِها»(1).

«کسی که بیشتر پنجه در دنیا انداخته باشد، موقع فراق و جدایی بیشتر حسرت می خورد».

امام سجاد«علیه السلام» می فرماید:

«خَرَجْنَا مَعَ الحسين بن علي«علیه السلام» فَمَا نَزَلَ مَنْزِلاً وَلَا رَحَلَ مِنْهُ إِلَّا ذَكَرَ يَحْيَى ابن زَكَرِيَّا وَقَتْلَهُ، وقال وَمِنْ هَوَانِ الدُّنيا عَلَى اللَّهِ أَنْ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيَ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيل»(2).

«همراه امام حسین «علیه السلام»(به طرف کربلا) که می رفتیم به هر منزلی که فرود می آمد ویا از آن کوچ می کرد، یادی از یحیی«علیه السلام» وشهادت او می کرد و می فرمود: در بی ارزشی دنیا همین بس که سر یحیی بن زکریا را به عنوان هدیه به سوی فرد بی عفتی از بی عفتهای بنی اسرائیل بردند».

«أما اگر شخصیتی همانند امیرالمؤمنین «علیه السلام»علاقه اش به مرگ، از علاقه طفل به شیر مادر بیشتر است ، رمزش در این نهفته است که دنیا در نظرش از استخوان خنزیری که در دست جذامی باشد، بی ارزشتر است:

«واللَّٰهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْونُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ خنزيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ»(3).

موقع حرکت امام حسین «علیه السلام» از مدینه، «ابن عباس» جلو می آید وحضرت را قسم می دهد که از این سفر، صرفنظر کند. سید الشهداء«علیه السلام» پس از بیان مطالبی در بیان بی اعتباری دنیا به «داستان بثينه»(4) اشاره می کند .

ص: 123


1- سفینه ، «دَنَیَ».
2- تفسیر نمونه، 21/13 بنقل از نور الثقلین، 3/ 324.
3- نهج البلاغه حکمت 236.
4- «داستان بثينه» بر وزن «جهينه» از این قرار است : روزی امیرالمؤمنین«علیه السلام» در بعضی از مزارع فدك ، مشغول کشاورزی ، و بیل در دستش =

(1)

پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است***بلکه آن است سلیمان که ز ملك آزاد است

خيمة انس مزن بر در این کهنه رباط***که اساسش همه بی موقع و بی بنیاد است

هارون الرشيد وتكيه بر ستون

«هارون» سالی به حج آمده بود و از اسب پیاده شد و مدتی پیاده رفت تا خسته شد و به ستونی تکیه کرد، آنگاه به «ابو العتاهيه» گفت:«ما را از این ستون حرکت بده» ، اینجا بود که «ابو العتاهيه» أشعاری را سرود:

هَبِ الدّنيا تَواتيكا***اَلَيس الْمَوْتِ يَأْتيكا

الا يا طالب الدّنيا***دَع الدّنيا لِشانيكا

وَمَا تَصْنَع بالدّنيا***وَظَلُّ الْميل يَكْفيكا(2)

ص: 124


1- = بود که زن زیبایی شبیه «بثينه» دختر «عامر جمحی» که از زیباترین زنهای زمان خودش بود، در نظرش متمثّل شد و به حضرت عرض کرد: «هل لك اَن تتزوّجني وأغنيك عن هذه المسحاة». «اگر مرا به ازدواج خودت در بیاوری تو را از این بیل زدن بی نیاز می کنم و خزائن زمین را به تو نشان می دهم» امير المؤمنین«علیه السلام» فرمود:«تو کیستی که به خواستگاری تو بیایم؟» گفت: «من دنیا هستم». حضرت فرمود:«برو و شوهری غیر از من برای خودت پیدا کن که تو برای من نیستی». دوباره مشغول بیل زدن شد و این اشعار را زمزمه کرد: لقد خاب من غرّته دنيا دنيّة***وماهي اِن غرت قروناً بطايل آتتنا على ذي العزيز بثينة***وزينتها في مثل تلك الشمائل فقلت لها غرّی سوای فانّنی***عزوف عن الدنيا ولست بجاهل (بحار ، 84/73 )
2- مروج الذهب ، 3/ 450.

فرض کن که تمام دنیا به تو رو آورد، آیا مرگ به سراغ تو نمی آید؟» .

«ای طالب دنیا! دنیا را رها کن و برای دشمنانت بگذار».

«چه نیازی به دنیا داری در حالی که سایۀ یک ستون برای تو کافی است».

نکته دومی که در نامۀ سیدالشهداء«علیه السلام»به آن اشاره شده ، بقا وهمیشگی بودن قیامت است و به خاطر همین دیدگاه است که امام «علیه السلام»واصحاب بزرگوارش هر چه به مرگ نزدیکتر می شدند، خوشحالتر می گشتند واعجاب همه را بر می انگیخت که:«اُنْظُرُوا إِلَیْهِ لاَ یُبَالِی بِالْمَوْتِ؛ ببینید از مرگ واهمه ای ندارد».

اکنون که عنان سخن به اینجا کشیده شد، به نظر آمد که داستان وفات مرحوم آیت اللّٰه العظمی حاج سید محمد حجّت اعلى اللّٰه مقامه الشريف را از زبان دامادش مرحوم آیت اللّٰه حاج شیخ مرتضی حائری بیان کنیم تا معلوم شود اعتقاد به مرگ در نزد اولیاء اللّٰه چگونه است.

داستان وفات مرحوم آیت اللّٰه حجت

مرحوم آیت اللّٰه آقای حائری می فرمایند: با اینکه مرحوم آقای حجت، استاد وابو الزوجه حقیر بودند، ولی خیلی به منزل ایشان آمد و شد نمی کردم و در امور مربوط به ریاست ایشان دخالتی نداشتم، اوایل زمستان بود که مرحوم آیت اللّٰه حجّت، مشغول تعمیر منزل بودند وبانی این تعمیرات هم یکی از ارادتمندان ایشان بود.

یک روز صبح به اندرون رفتم و حالشان غیر عادی نبود و به خاطر «برنشیت مزمن»، در سردی هوا، دچار ناراحتی می شدند، معلوم شد که بنّا وعمله ها را جواب کرده اند. گفتم آقا! چرا عمله وبناها را جواب گفته اید.

ص: 125

ایشان به طور صریح وجزم گفت: «من بنا هست بمیرم دیگر بنایی برای چه؟». بعد فرمود: «عزیزم! این چند روز اینجا بیا، یعنی مثل سابق دوری مکن».

من ظاهراً هر روز صبح پس از تمام شدن درس مکاسب که در اطاق بیرونی منزل ایشان می گفتم، به خدمتش می رفتم. یک روز که به ظن غالب روز چهارشنبه بود، مخصوصاً پیغام دادند که خدمتشان برسم، جلو رویشان، «آية اللّٰه حاج سید احمد زنجانی«قُدِّسَ سِرُّه» » نشسته بودند، اوراق و اسناد مالکیت وغیره را به آقای زنجانی و آنچه پول نقد در جعبه بود، به بنده دادند که به مصارف معيّنه برسانم. وصیت کرده بودند که آنچه پول نزد وکلای ایشان موجود است، همه سهم مبارک امام «علیه السلام» می باشد و چند روز هم بود که پول وجوه ، از کسی نمی گرفتند.

وقتی که وجوه محتوای جعبه را به نگارنده دادند تا به محل آن برسانم، در حالی که دستها به طرف آسمان بود، گفت: «خدایا! من به آنچه تکلیف داشتم عمل کردم تو هم مرگ مرا برسان».

من به ایشان گفتم: «آقا! شما بی خود این قدر ترسیده اید، شما هر سال در زمستان همین ناراحتی را دارید، بعداً خوب می شود».

فرمود: «نه، امر من یا وفات من ظهراست». من دیگر چیزی نگفتم وفوراً در پی انجام فرمودۀ ایشان رفتم و از لحاظ اینکه مبادا ایشان، ظهر وفات نمایند، درشکه گرفته و سوار شدم و به دنبال کارها رفتم وظهر نشده، برگشتم. وایشان آن روز ظهر وفات نکردند و شنبه بعد از این چهارشنبه وفات کردند، به محض وفات ایشان، من آمدم جانب بیرونی، صدای اذان از مدرسۀ حجتیّه تازه بلند شده بود.

یکی از همین روزهای نزدیک وفات بود که در یک آن، چشمش به در

ص: 126

بود و پیدا بود که یک چیز بالخصوصی را مشاهده می کند و می گفت: «آقا على بفرما»، ولی طولی نکشید که به حال عادی برگشت.

روز وفات ایشان، من باکمال اطمینان درس مکاسب را در منزل گفتم،چون حالشان خیلی غیر عادی نبود، پس از آن رفتم در همان اطاق کوچک که ایشان بستری بودند، سلام کردم جواب دادند و گفتند: امروز چه روزی است؟

گفتم: روز شنبه.

گفتند: آقای بروجردی به درس رفتند؟

گفتم : آری. چند مرتبه گفت: «الحمدللّٰه».

دختر ایشان که زوجه این جانب است گفتند، قدری تربت به ایشان بدهیم. گفتم خوب است. ایشان تربت را فراهم کردند من خدمتشان عرض کردم که میل بفرمایید، ایشان نشستند ومن استکان را جلوشان بردم خیال می کردند غذا یا دواست، قدری با اوقات تلخی گفتند: این چیست ؟ گفتم: تربت است، فوری قیافه باز شد وآب تربت را تا آخر، سر کشیدند و بعد این کلمه را من خودم شنیدم که گفتند: «آخر زادی من الدنيا تربة الحسين» و دو مرتبه خوابیدند.

برای دومین بار به امر و تقاضای خودشان، «دعای عدیله» را برای ایشان قرائت کردند. «آقا سید حسین» پسر دوم ایشان، رو به قبله نشسته و خود ایشان هم در حالی که سینه اش را تکيه به متکایی داده بود، در حال نشسته می خواندند و با فارسی و ترکی با کمال شدت و صمیمیت عقاید خود را در مقابل حق تعالی ابراز می داشتند. یادم هست که نسبت به اميرالمؤمنين«علیه السلام» پس از

اقرار به خلافت، به زبان ترکی می گفتند: (بلا فصل هیچ فصلی یوخدو).

این را نیز شنیدم که می گفت: «خدایا! عقاید من همه حاضر است، همه را

ص: 127

به تو سپردم وبه من برگردان». در همان حال نفسشان نیامد، خیال کردند که آقا قلبشان گرفته ، قدری قطرۀ کرامین به دهن ایشان ریختند، من دیدم که قطره از اطراف لبها فرو ریخت، همان آن از دنیا رفته بودند و حتی چند قطره کرامین هم به دستگاه گوارش ایشان نرسید. من کاملاً متوجه شدم که ایشان از دنیا رفته اند.آمدم بیرونی که صدای اذان را از مدرسۀ حجتیۀ شنیدم که فوت ایشان مقارن اوّل ظهر حقیقی بود. ایشان آدم بسیار دقیق و باریک بین وعجول بود، ولی در این سفر آرام و بی دغدغه بود.

مرحوم آیت اللّٰه حاج شیخ مرتضی حائری رضوان اللّٰه تعالی علیه سه نتیجه گیری از این قضیه می کند:

1۔ خبر دادن از مرگ خود که در ظهر واقع می شود.

2 - مکاشفه و اینکه امیرالمؤمنین«علیه السلام» را مشاهده نمودند.

3- خبر دادن به اینکه آخرین توشۀ من از دنیا «تربت» است.(1)

تاریخ وفات مرحوم آية اللّٰه حجت «سوم جمادی الاولی 1372» است.

روضه

پیش بینی سید الشهداء«علیه السلام» به فرزندش امام سجاد«علیه السلام»که حکایت من همانند حضرت یحیی است در دو مکان محقق شد، یکی در مجلس ابن زیاد ودوّم در مجلس یزید هنگامی که دستور داد زنها و بچه ها را در حالی که در ریسمان بسته شده بودند، حاضر کردند: «قال علي بن الحسين الا انشدك الله يَا يَزيد، ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ الله صلى الله عليه وسلم لو رآنا عَلَى هَذِهِ الصِّفَة؟».

اگر الان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»بیاید و ما را در چنین صحنه ای ببیند، چه جوابی داری ؟».

ص: 128


1- تلخیص از یادداشتهای خطی آیت اللّٰه حائری، 82.

«ثمّ وضع رأس الحسین«علیه السلام»بین یدیه و أجلس النساء خلفه لئلّا ینظرن إلیه، فرآه علیّ بن الحسین «علیهما السّلام» فيَأْكُلْ بَعْدَ ذلِكَ اَبَدَأ، وَأَمَّا زَيْنَبُ فَإِنَّها لَمّا رَأَتْهُ أَهْوَتْ إِلى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ ثُمّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزين يَفْزَعُ الْقُلُوبَ: يَا حُسَيْنَاه، يا حَبِيبَ رَسُولِ الله يَابْنَ مَكَّة وَمِنى، يَابْنَ فَاطِمَةُ الزهرا سَيِّدةَ النِّسَاء، يابْنَ بنت المصطفى؟ قال الراوي: فَأَبْكَتْ والله كُلَّ مِنْ كَانَ فِى الْمَجْلِسِ»(1).

سر مبارک را در مقابل خود گذاشت وزنها را در جایی نشاند که نگاهشان به سر مبارک نیفتد، چون نگاه علی بن الحسین «علیه السلام»به سر افتاد، بعد از آن دیگر غذا نخورد. واما زینب چون نگاهش به سر بریده افتاد ، دست برد وگریبان پاره کرد، آنگاه با صدای اندوهناکی که دلها را به لرزه در می آورد و همه اهل مجلس را به گریه انداخت ، گفت: یا حسيناه ! يا حبيب رسول اللّٰه ...»

اندر سریر ناز تو خوش آرمیده ای***شادی از اینکه رأس حسین را بریده ای

من ایستاده بر سر پا وکسی نگفت***بنشین که روی خار مغیلان دویده ای

ص: 129


1- ملهوف ، 75.

ص: 130

ملاقاتهای امام حسین «علیه السلام»

اشارة

ص: 131

ص: 132

( مجلس نوزدهم )

ملاقات ولید بن عتبه حاکم مدینه با امام حسین«علیه السلام»

أيُّهَا الْأَمِيرُ! أنَا أَهْلُ بَيْتِ النّبوّة وَمَعْدنُ الرِّسالة وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَة وَبِنَا فَتَحَ الله وَبِنَا خَتَمَ الله ويزيد رَجِلُ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ، قَاتِلُ النّفس المُحَرّمة، مُعْلِن بِالْفِسْقِ ومثْلى لا يُبايع لِمِثْلِهِ وَلَكِنْ نُصْبِح وَتُصْبِحُونَ وَنَنْظُر وَتَنْظُرُونَ، أَيْنا أحق بِالْخِلَافَة وَالبَيْعة».(1)

به دنبال هلاکت «معاویه» در نيمۀ رجب سال شصت و روی کار آمدن یزید، وی ، طی نامه ای به «ولید بن عتبه» پسر عمویش که حاکم مدینه بود از او خواست تا از سه نفر بیعت بگیرد:

1- امام حسین«علیه السلام»

2- عبداللّٰه بن زبیر.

3- عبداللّٰه بن عمر.

چون نامه به او رسید، وی جریان را با «مروان» در میان گذاشت، مروان گفت:«مصلحت این است که تا خبر مرگ معاویه منتشر نشده و اینان مطلع نشده اند، از آنان بیعت بگیری و اگر مخالفت کردند، گردنشان را بزنی».

«وليد» در همان شب به سراغ امام حسین«علیه السلام» فرستاد. حضرت با سی نفر از جوانان بنی هاشم وغلامان خود در حالی که مسلح بودند به مقابل دار

ص: 133


1- ملهوف 10. الامام الحسين واصحابه ، 105/1 . أعیان الشیعه، 587/1 . بحار،.325/44

الخلافه رسیدند و آنان بیرون ایستادند که اگر صدای امام«علیه السلام» بلند شد برای دفاع از امام، وارد شوند.بعد از مطرح کردن مرگ معاویه و بیعت با یزید، حضرت در پاسخ فرمود: «ای امیر ! ما خاندان نبوت ورسالت هستیم، خانۀ ما محل رفت و آمد ملائکه است، تمام امور از ما شروع شده و به ما ختم می شود. ویزید مردی دریده وشارب الخمر وقاتل انسانهای بی گناه است که علنی مرتکب فسق می شود و شخصی همانند من با او بیعت نمی کند. اکنون ما و شما صبر می کنیم تا پایان کار و نتیجه را ببینیم که کدام سزاوارتر به خلافت هستیم».

حضرت در این ملاقات، به دو سابقۀ اساسی اشاره می کند:

اوّل: ما از خاندان نبوت هستیم که خداوند متعال اراده فرموده این خاندان ، با عظمت بمانند: چنانچه در سوره نور، آیه 36 می فرماید:

«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهَ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.»

وقتی که این آیه شریفه نازل شد، ابوبکر برخاست و با اشاره به خانه امیرالمؤمنین«علیه السلام» و فاطمه«علیها السلام» گفت: «آیا این خانه هم از همان خانه هایی است که خداوند اراده فرموده تعظيم شود؟».

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود:«نَعَمْ مِنْ أَفَاضِلِهَا»(1)، آری ، از برترین آنها است».

اگر کسی بخواهد به خدا برسد، راه آن از طریق اهل بیت است؛ چنانچه امام باقر«علیه السلام» و بر و می فرماید:

«ال محمد أبواب الله وسُبله وَالدُّعَاةُ إلَى الْجنّةِ والقادة إليها والأدلاء عليها».(2)

ص: 134


1- مجمع البيان. 144/7 .
2- مجمع البیان، 284/1 .

«آل محمد، راه رسیدن به خداوند هستند، دعوت به بهشت می کنند و مردم را به آن هدایت می کنند تا روز قیامت».

خانه های ما محل تردد و رفت و آمد ملائکه است، منتها ملائکه گاهی برای زیارت آل محمد می آیند و گاهی برای عرض اعمال بندگان و گاهی هم برای فراگرفتن علوم ؛ چنانچه «حبیب بن مظاهر» از امام حسین«علیه السلام» سؤال می کند:

«أَيُّ شَيْءٍ كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللهُ تَعَالَى آدم الله؟ قَالَ: كُنَّا أَشْبَاحُ نُور نَدُورحَوْلَ عَرْشِ الرّحمنِ فَنُعَلِّمُ الْمَلائِكَة التسبيحَ وَالتِّهليل والتّحْمِيدَ».(1)

«دوّم»: چهرۀ یزید و کارنامه سه ساله او.

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»در حدیثی می فرماید:

«ألا يزال أمر أمتي قَائِماً بِالْقِسْطِ، حَتَّى يَكُونَ أَوّلَ مَنْ يَثْلِمَهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيّة يُقَالُ لَهُ يَزِيد ».(2)

«امر امت من به عدالت و درستی است تا به دست شخصی از بنی امیه به نام یزید، شکسته می شود».

یزید، مردی عیاش، قمار باز، شرابخوار واهل لعب ولهو بود. «عبداللّٰه بن حنظله» یزید را اینگونه معرفی می کند:

«إنَّهُ رَجُلٌ يَنْكِحُ أمْهَاتِ الْأَوْلَادِ وَالْبَنَاتِ وَالْأَخَوَاتِ وَيَشْرَبُ الْخَمْرَ وَيَدَعُ الصلاة». (3)

یزید، مردی است که با محارم جمع می شود، شرب خمر می کند و نماز نمی خواند» .

از ابوالحسن عمادالدین علی بن محمد طبری (الكيا الهراسی) که از فقهای

ص: 135


1- الانوار الساطعه في شرح زیارة الجامعة، 415/1 . بحار 311/60 .
2- تاریخ الخلفاء ، سیوطی ، 208 - 209.
3- تاریخ الخلفاء ، سیوطی ، 208 - 209.

شافعیه است ، در مورد جواز لعن بر یزید سؤال کردند، گفت: «ما صراحتاً می گوییم که لعن او جایز است. و چطور چنین نباشد در حالی که به دنبال شکار یوزپلنگ و مردی قمار باز وشرابخوار بود هُوَ الْمُتَصَيِّدُ بِالْفَهْدِ وَاللَّاعِبُ بِالنَّرْدِ وَمُدْمِنُ الْخَمْر».(1)

«یزید» در دوران حکومتش، مرتكب سه عمل زشت شد که ننگ آن در تاریخ مانده است:

1- شهادت امام حسین «علیه السلام»واصحابش واسارت خاندان وی.

2- قتل عام مردم مدینه که در تاریخ به «واقعه حرّه» از آن یاد می شود.

سپاهی به فرماندهی «مسلم بن عقبه» مأمور قتل عام مردم مدینه شدند و جان و مال و ناموس مسلمین در کنار روضۀ نبوی را مباح شمردند که رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» درباره مردم مدینه فرمود:

«مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخَافَهُ اللَّهُ وَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالمَلائِكَةُ وَالنّاسُ أَجْمَعِين» (2)

هر کس مردم مدینه را بترساند، لعنت خداوند و ملائکه و مردم بر او باد».

ابن قتیبه» نقل می کند: «در واقعه حرّه، هشتاد نفر از صحابه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» وهفتصد نفر از قریش وانصار و ده هزار نفر از مردم مدینه کشته شدند و دیگر، از اصحاب بدر کسی باقی نماند. این واقعه در 27 ذیحجه سال63 واقع شده است».(3)

3-حمله به خانه خدا و محاصره مکه جهت سرکوبی «عبداللّٰه بن زبیر» که در اثر آتشبارها، پرده های خانه خدا سوخت. این واقعه در صفر سنه 64 واقع شده است. يزيد، در نیمه ربيع الاول سال 64 جان به مالك دوزخ سپرد.

ص: 136


1- حياة الحيوان، 175/2 ، «فَهَدَ» .
2- تاریخ الخلفاء ، سیوطی، 209.
3- الامامة والسياسة ، 185/1 .

روضه

«قال الراوی:ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ«علیه السلام»وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ اهل بيتهِ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ.. ُمّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَيْن«علیه السلام» بين يديه... ثم دعا يزيد - عليه اللعنة - بِقَضِيبٍ خِيْزَران فَجَعَلَ يَنْكُثُ به ثنايا الحسين«علیه السلام» فاقبل عليه ابوبرزة الأسلمي وقال: ويحك يا يزيد أَتَنْكُثُ بِقَضِيبِكَ ثَغْرَ الْحُسَيْن«علیه السلام»».(1)

«یزید، دستور داد زنها و بچه های امام حسین«علیه السلام» را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، وارد مجلس کنند... آنگاه سر مقدس ابی عبداللّٰه«علیه السلام» را مقابل خود گذاشت و با چوب خیزران به دندانهای حسین«علیه السلام» می زد. ابو برزۀ اسلمی گفت: وای بر تو ای یزید! به لب و دندانی چوب می زنی که خودم مرتب می دیدم پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» آن لبها را بوسه می زد» .

آتش به آشیانه مرغی نمی زنند***گیرم که خیمه، خیمۀ آل عبا نبود

لب تشنه کی کشند کسی را کنار آب***گیرم حسین ، سبط رسول خدا نبود

دنیا ندیده کودک لب تشنه را کشند***ای کاش ! روی دست پدر این جفا نبود

رأس بریده را که زند چوب خیزران***گیرم لبش به خواندن ذکر خدا نبود

ص: 137


1- ملهوف، 74.

( مجلس بیستم )

کلام امام حسين«علیه السلام»به مروان بن حکم

«إِنَّا لِلَّهِ وإنا إليه راجعون، وَعَلَى الْإِسلامِ السَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزِيد وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدّي رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم يَقُولُ: الْخِلافَةُ مُحَرّمَة عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَان»(1)

یکی از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام»در مدینه، ملاقاتی است که با «مروان بن حكم» انجام شده است. وقتی ولید بن عتبه، حاکم مدینه شبانه امام «علیه السلام» را برای بیعت با یزید احضار کرد، حضرت فرمود: «بیعت باید علنی باشد».

مروان گفت: «امير ، عذر او را نپذیر واگر بیعت نمی کند، او را گردنبزن !!!».

فغضب الحسين«علیه السلام»ثم قال: وَيْلٌ لَكَ يَابْنَ الزَّرْقَاء أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبٍ عُنُقِي كَذِبْتَ وَاللهِ وَلَوْمْتَ».

بعد حضرت، رو به ولید کرد و فرمود:

«إِنَّا أَهْلِ بَيْتِ النّبُوَة وَمَعْدَنِ الرِّسَالَة وَمُخْتَلِفِ الْمَلَائِكَةِ وَبِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَبِنَا خَتَمَ اللهُ وَيَزيد رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ، قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرّمَة مُعْلِنُ بِالْفِسق وَمِثْلِي لا يُبَايِعُ مثْلَهُ».

«ما خاندان نبوت و معدن رسالت هستیم که خانۀ ما محل رفت و آمد ملائکه است. شروع وختم امور، به ماست ویزید مردی فاسق وشارب الخمر وکشنده مردم بی گناه وفاسق دریده است. و شخصی همانند من با او بیعت

ص: 138


1- ملهوف، 11.

نمی کند».

مروان رو به ولید کرد و گفت: «با پیشنهاد من مخالفت کردی».

وليد گفت: «آنگاه دین و دنیا را از دست می دادم».

بر خورد دوّم امام«علیه السلام» با مروان، فردای همان شب بود که احضار شده بودند. حضرت از منزل بیرون آمدند تا از اخبار مطلع شوند، با مروان بر خورد کردند. مروان به حضرت عرض کرد: من خیرخواه شما هستم و پیشنهاد مرا بپذیرید! حضرت فرمود چیست؟

گفت: «با یزید بیعت کنید که برای دنیا وآخرت شما خوب است!!» .

حضرت فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون، فاتحۀ اسلام را باید خواند که امّت اسلامی گرفتار فرمانروایی مثل یزید شده باشند، از جدم رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شنیدم که می فرمود: خلافت بر آل ابو سفیان حرام است».(1)

تأثیر کلام مروان به امام«علیه السلام» از تیرهای روز عاشورا به بدن حضرت،کمتر نبود که به شخصیتی همانند حسین«علیه السلام» بگویند شما با فردی همانند یزید بیعت کنید گاهی انسان از بعضی اشخاص سخنانی را می شنود که قلبش آتش می گیرد به نحوی که اگر تیر می زدند، این قدر نمی سوخت.

مروان کیست؟

«مروان حكم»، پسر عمو و داماد عثمان بن عفان و مانند پدرش، از دشمنان صریح وبی پردۀ خاندان رسالت که از هیچ اقدامی در این راه کوتاهی نکرده است. مروان، چون بی اندازه بلند وبدقواره بود، او را «خيط باطل» می نامیدند، چنانچه برادرش «عبدالرحمن» که از بیعت مردم شام با او ناراحت

ص: 139


1- ملهوف ، 11. طبری 5/ 340.

شده بود، گفت:

لَحَا الله قوماً أمَرُوا خيط باطل***عَلَى النَّاسِ يُعْطِي مَا يَشَاءُ وَيَمْنَعُ

«خداوند زشت گرداند صورت مردمی که مروان را امیر کردند که به هر کس بخواهد می بخشد یا منع می کند».(1)

پدر مروان

پدر مروان، حكم بن اَبی العاص، عموی عثمان بن عفان، از مسخره کنندگان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بوده است. و پشت سر حضرت، با حرکات دست و پا، تقليد آن حضرت را در می آورد که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در چنین حالتی نگاهش به او افتاد و فرمود: «كن كذلك». و در اثر نفرین پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» تا آخر عمر، دچار لقوه وارتعاش بدن گردید. وقتی هم اجازه ورود به مجلس پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را خواست، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از صدایش او را شناخت، فرمود:«ائذنواله، لعنة الله عليه وعلى من يخرج من صلبه إلّا المؤمن منهم... ذُو مَكْرِ وَخَدِيعة».

«اجازه دهید وارد شود، لعنت خدا بر او و بر کسانی که از صلب او بیرون می آیند مگر مؤمنین از آنان که دارای خدعه و فریب هستند».

پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وی را به طائف تبعید نمود. عثمان در زمان خلافت ابوبکر وعمر وساطت کرد که عمویش را به مدینه بر گردانند ولی آنان حاضر نشدند فرمان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را نقض کنند اما وقتی که حکومت به خود عثمان رسید ، با زیر پا گذاشتن دستور پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» عمویش را به مدینه بر گرداند !!(2)

«مروان» از طرف معاوية تا سال 48 حاكم «مکه، مدینه وطائف» بود، ولی بعد او را عزل کرد مجدداً بعد از مرگ معاویه، عده ای از مردم شام با او بیعت

ص: 140


1- اسدالغابه ، 145/5 ، الحدید، 151/6 .
2- اسد الغابه، 2/ 34. الحدید، 149/6 . حياة الحيوان، 422/2 . پیغمبر و یاران . 273/2 .

کردند و حدود ده ماه حکومت کرد، چون «ضحاک بن قيس فهری» برای «عبداللّٰه بن زبیر» بیعت می گرفت، در «مرج راهط» این دو دسته با هم جنگیدند وضحاك کشته شد و حکومت شام ومصر برای مروان، قطعی گردید.

مرگ مروان

«خالد» پسر «یزید بن معاویه» حکومت را میراث خود می دانست و مروان این را احساس کرده بود، لذا برای تحقیر خالد، با مادرش ام خالد ازدواج کرد روزی مروان به خالد گفت: «یابْنَ الرَّطْبَةَ الْاسْت! فقال له :خالد اَنْتَ مُؤْتِمِنُ خائن».

به مادر خالد توهین کرد، خالد گفت: تو خائنی هستی که تو را امین پنداشته اند».

«خالد» با گریه، شکایت مروان را به نزد مادرش برد، ولی مادرش او را تسلی داد و گفت: چنین وانمود کن که این را به من نگفته ای. چون مروان به خانۀ خالد رفت ، به وسیله شیر مسموم ويا در قول دیگر، با همدستی کنیزان، او را در لحاف پیچیدند تا خفه شد و نامش در فهرست کسانی قرار گرفت که به دست زنها کشته شده اند .(1)

روضه

بعد از غسل وکفن امام مجتبی«علیه السلام» مروان و جمعی از بنی امیه مسلّحانه همراه عایشه آمدند و گفتند نمی گذاریم جنازه امام«علیه السلام»را در کنار قبر پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دفن کنید در حالی که عثمان را در دورترین نقطه مدینه دفن کرده اند.(2)

ص: 141


1- شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، 6/ 165. پیغمبر و یاران ، 5/ 205.
2- کشف الغمه، 586/1 .

«وَشَهِیدٍ فَوْقَ الْجَنَازَهِ قَدْ شُکَّتْ أَکْفَانُهُ بِالسِّهَامِ».(1)

اَيُمْنَعُ الْحَبِيبُ عَنْ حَبِيبِهِ*** ظُلْماً وَلا مَانِعُ عَنْ رَقِيبِهِ

أَيُسْتَباحُ قربه لِصاحِبِهِ*** وَيُحْرَمُ الْأَقْرَبُ مِنْ أَقَارِبِهِ

أَيُحْرَمُ الزَّكي عَنْ قُرْبِ النَّبِي*** وَسَاغَ قُرْبَهُ لِرِجس أجنبي

ما راقبوا النبي في قُرباه*** بُعْداً لِمَنْ أَبْعَدَ مُجْتَباه(2)

غربت آن است که فردی مظلوم***شود از كينه خصمش مسموم

غربت آن است که بعد از مردن***آتش تیر ببارد به بدن

تیر بارید ز بس بر بدنت***بدنت گشت یکی با کفنت

آتش تير چو افروخته شد***کفن وجسم به هم دوخته شد

ص: 142


1- زیارت جامعه غير معروفه .
2- شعر از علامه غروی اصفهانی .

(مجلس بيست و يكم)

امام حسین چون پیامبر و اشرف کائنات است، قهرة مصیبت او هم اعظم در کنار قبر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»

«السّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولِ اللَّهِ أَنَا الْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَة، فَرْخُكَ وَابْنُ فَرْخَتِكَ وَسِبْطُكَ الَّذِي خَلَّفْتَنِي فِي أُمَتِكَ، فَاشْهَد يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ خَذَلُونِي وَلَمْ يَحْفِظُونِي وَهَذِهِ شَكْوَاي حَتَّى الْقَالَ صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ»..(1)

و به دنبال مرگ معاویه در رجب سنۀ شصت واحضار شبانۀ امام حسین«علیه السلام» به دار الأماره برای بیعت با یزید و نپذیرفتن آن بزرگوار، حضرت برای وداع با پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و به کنار روضه شریفه، مشرف شد و جملات فوق را عرض کرد که:

«سلام بر تو ای رسول گرامی! من فرزندت حسین پسر فاطمه هستم که خیلی به من علاقه داشتی، ای رسول خدا ! شاهد باش که این اُمّت رعایت ما را نکردند، این گلایۀ من است تا وقتی که شما را ملاقات کنم».

عبارت «شیخ صدوق» در امالی این است:

«فَلَمّا وَصَلَ إِلَى الْقَبْرِ سَطَعَ لَهُ نُورٌ مِنَ الْقَبْرِ فَعَادَ إِلَى مَوْضِعِهِ»(2)

شد اندر روضۀ سلطان لولاک*** ز درد هجر، رُخ می سود بر خاک

یکی نوری در آن دم گشت ساطع*** میان عقل و عشق افتاد مانع

مشهور آن است که سیدالشهداء«علیه السلام» در عالم رؤیا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را

ص: 143


1- بحار، 327/44 ، مقتل الحسين «علیه السلام» خوارزمی، 186/1 الامام الحسين واصحابه ،106/1.
2- امالی صدوق، مجلس 30، ص152. بحار، 312/44

دید، اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا در بیداری می توان پیامبر با امام واصولاً شخص متوفا را دید یا خیر؟

این مسأله شواهد تاریخی زیادی دارد که در صفحات آینده هم به آن اشاراتی می شود، ولی در این بحث چند نمونه آن را متذکر می شویم:

بعد از رحلت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و بیعت مردم با ابوبکر،امیرالمؤمنین«علیه السلام» به او فرمود:«چطور به این مسأله حاضر شدی در حالی که پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»و به تو

دستور داده بود که از من اطاعت کنی؟ اکنون اگر پیامبر را ببینی، حاضری از خلافت کنار بروی؟».

ابوبکر گفت: «چطور می توانم پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را ببینم؟».

امیرالمؤمنین«علیه السلام» او را به مسجد قبا آورد ورسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ا و را دید وحضرت فرمود: «أَ لَمْ آمُرْکَ بِالتَّسْلِیمِ لِعَلِیٍّ وَ اِتِّبَاعِهِ؟؛ مگر به تو دستور ندادم که تسلیم علی«علیه السلام» باشی و از او پیروی کنی ؟».

ابو بکر حاضر شد که خلافت را به امیرالمؤمنین«علیه السلام» بر گرداند، ولی عمر او را پشیمان کرد .(1)

جبرئیل«علیه السلام» در روز عاشورا

امام صادق «علیه السلام» می فرماید:

«در روز عاشورا، شخصی در لشکر صيحه می زد، گفتند چرا فریاد می زنی؟ گفت: چطور صیحه نزنم در حالی که پیامبر را می بینم که ایستاده ، گاهی به زمین و گاهی هم به شما نگاه می کند:

أَخَافُ أَنْ يَدْعُوا اللَّه عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَأُهْلِكَ فيهِم،می ترسم اهل زمین را نفرین

ص: 144


1- بحار، ج 551/22 . ج 27/ 304 - ج 25/29 .

کند من هم در میان آنها هلاک شوم» .

وقتی این خبر منتشر شد، نزدیک بود که موجب تفرقه در سپاه عمر سعد شود، لذا گفتند: «این شخص دیوانه است».

راوی به امام صادق«علیه السلام» که عرض کرد: آن شخص کی بود؟

حضرت فرمود: «مَا نَرَاهُ إِلَّا جِبْرَئِيل؛(1) او جبرئیل بود».

معجزه امام حسین «علیه السلام»

بعد از شهادت امام مجتبی«علیه السلام» جماعتی از مردم به امام حسین«علیه السلام» عرض کردند: «پدرت دارای عجایبی بود، آیا شما هم سهمی از آن معجزات وعجایب دارد؟».

حضرت فرمود: «آیا پدرم را می شناسید؟».

همه گفتند: «آری (ما او را دیده بودیم )ما می شناسیم».

آنگاه حضرت پرده ای که جلو درب آویزان بود، کنار زدند و فرمودند:انْظُرُوا فِی الْبَیْتِ؛به درون خانه نگاه کنید». چون نظر افکندند، امیرالمؤمنین«علیه السلام»را دیدند، آنگاه همگی گفتند که او خليفة بحق الهی بود و تو هم فرزند او هستی .(2)

آیا بدن پیامبر و امام «علیه السلام» از بین می رود؟

اکنون که عنان قلم به اینجا کشیده شد، لازم است مسألۀ دیگری را در مورد پیامبر و ائمه«علیهم السلام» مطرح کنیم و آن اینکه آیا بدن عنصری پیامبر و امام«علیه السلام» در

ص: 145


1- کامل الزيارات ، باب 108 ، 336.
2- موسوعه ، 337. أثبات الهداه . 5/ 195 .

همان زمینی که دفن شده اند، موجود است؟ روایات در این مسأله دارای اختلاف زیادی است که بر سه دسته تقسیم می شوند:

1- دستۀ اول از روایات آن است که بدن ، بیشتر از سه روز در زمین باقی نمی ماند

عَنْ أَبِي عَبْدِ الله : مَا مِنْ نَبِي وَلَا وَصِي فِي الْأَرْضِ تَبْقَى فِي الْأَرْضِ أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثِةِ أَيَّامٍ حَتَّى يُرْفَعُ بِرُوحِهِ وَعَظْمِهِ وَلَحْمِهِ إِلَى السَّمَاءِ وَإِنَّمَا يُؤْتَى مَوْضِعُ آثَارِهِمْ وَيَبْلُعْ بِهِمْ مِنْ بَعِيد السَّلام وَيَسْمَعُونَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ مِنْ قَرِيبٍ»(1)

امام صادق «علیه السلام»می فرماید: هر پیامبر یا وصی او از دنیا برود، بدنش بیشتر از سه روز در زمین باقی نمی ماند تا اینکه خداوند متعال روح وجسم او را به آسمان می برد، مردم بر مدفن آنان می آیند و سلام می کنند و آنان نیز از نزدیک ، می شنوند» .

وهمینطور روایات دیگری که در کامل الزيارات آمده است. (2)

2- دسته دوّم از روایات آن است که بدن مبارک آنان بیش از چهل روز باقی نمی ماند. امام صادق«علیه السلام»می فرماید:

«عَنْ أَبِي عَبْدِ الله : لا تَمْكُتُ جُنّة نبي وَلا وَصصِي نَبِي فِي الْأَرْضِ أَكْثَرَ مِنْ أرْبَعِينَ يَوْماً»(3)

بدن پیامبر یا وصی پیامبر، بیش از چهل روز در زمین باقی نمی ماند».

مرحوم «سید عبدالرزاق مقرم» برای جمع بین این دو دسته روایات چند احتمال ذکر کرده است:

ص: 146


1- بحار، 22/ 550 بصائر، 445.
2- کامل الزیارات ، باب 32، ص 103، باب 108، ص 326.
3- تهذیب ، شیخ طوسی، 106/6 ، باب من الزيادات . بحار، 100 / 130.

1- روایات در مقام بیان اقل واكثر است، یعنی از سه روز تا چهل روز .

2- اختلاف در مراتب مقام انبیا و اوصيا آنان است که از سه تا چهل روز در زمین باقی می مانند.

3- چون بعضی از خوارج در صدد نبش قبور بعضی از ائمه«علیهم السلام» بویژه امیرالمؤمنین«علیه السلام» بودند، لذا این روایات برای منع آنان وارد شده که از این عمل منصرف شوند و بدانند که بدن آنان در زمین نیست.(1)

3- دسته سوم از روایات این است که بدن مبارک انبیا و اوصیا در زمین باقی می ماند ؛ چنانچه دسته ای از روایات ناظر به همین نظر است.

قَالَ رَسُولُ اللّٰهُ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»: حَيَاتِي خَيْرُ لَكُمْ وَمَمَاتِي خَيْرٌ لَكُمْ، فَإِمَّا حَيَاتِي فَإِنَّ اللَّهُ هَدَاكُمْ بِي مِنَ الضَّلالَةِ وَأَنْقَذَكُمْ مِنْ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ وَاَمَّا مَمَاتِي فَإِنَّ أَعْمَالَكُمْ تُعْرَضُ عَلَيَّ فَمَا كَانَ مِنْ حَسَنَةٍ إِسْتَزَدْتُ اللَّهُ لَكُمْ وَمَا كَانَ مِنْ قَبِيحٍ اسْتَغْفَرْتُ اللَّهَ لَكُمْ. فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُنافِقِينَ وَكَيْفَ ذاك يَا رَسُولَ اللّٰه «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وَقَدْ رَمَمْتَ ؟ فَقَالَ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»: كَلَّا إِنَّ الله حَرّمَ لُحُومِنَا عَلَى الْأَرْضِ فَلا تُطْعِمُ مِنها شَيْئا(2)

«پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: زندگی و مرگ من برای شما خیر است ، اما زندگی من؛ چون خداوند تعالی به وسیله من شما را هدایت می کند و از آتش جهنم نجات می دهد و اما مرگ من هم برای شما خیر است ؛ چون اعمال شما را نزد من می آورند، اگر حسنه باشد از خداوند می خواهم که بیشتر بشود و اگر گناه باشد، برای شما استغفار می کنم. یکی از منافقین گفت: چطور چنین چیزی ممکن است در حالی که بدنت پوسیده شده؟! فرمود:ابدا چنین نیست خداوند بدن ما را بر زمین حرام کرده و در زمین نمی پوسد» .

ص: 147


1- مقتل الحسين ، پاورقی، 145.
2- بحار ، 299/27 . ج 550/22 .

ماجرای ابراهیم دیزج

«ابراهیم دیزج» می گوید: «متوکل مرا مأمور نبش قبر امام حسین«علیه السلام» کرد؛ چون با چند نفر برای انجام این کار آمدیم وقبر را نبش کردیم بدن حسین «علیه السلام» را دیدیم که بوی عطری از آن بر خاست؛عَلَیها بَدَنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السّلام،ووَجَدتُ مِنهُ رائِحَةَ المِسکِ» (1)

خلاصه، بدن مبارک انبیاء و اولیاء اللّٰه در زمین سالم می ماند و این موضوع شواهد تاریخی زیادی دارد که حتی نسبت به علما وشهدای صدر اسلام مانند عبداللّٰه بن عمر انصاری» پدر جابر از شهدای اُحد ويا «مرحوم کلینی» اتفاق افتاده است .(2)

روضه

چون پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» اشرف کائنات است، قهراً مصیبت او هم اعظم مصائب است؛ چنانچه امام صادق«علیه السلام» به «عمرو بن سعيد» فرمود در مصائب، به یاد مصیبت رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بیفتید؛ زیرا که مردم مانند آن مصیبتی ندیدند.(3)

آه! آن دم کز این جهان به جنان رفت***شد همه ماتم سرا، سرای محمد

ریخت ز مرگ پدر ، سرشگ چون باران***فاطمه آن دُخت باوفای محمد

فاطمه علیها السلام گریه کنان خود را روی سینۀ پدر انداخت، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»

ص: 148


1- بحار، 394/45.
2- الفوائد الرجاليه ، 335/3 .
3- بحار ، 227/78 ح97.

هم گریه کرد آنگاه فرمود:

«لَا تَبْكِي فِداك أبوى، فَأَنْتَ أَوّلَ مَنْ تَلْحَقِينَ بِي مَظْلُومَة مَغْصُوبَة» (1)

لذا مرتب به زیارت قبر پدر می آید و این اشعار را زمزمه می کند :

إذَا اشْتَدَّ شَوْقِي زُرْتُ قَبْرَكَ باكياً*** أنُوحُ وَأَشْكُو ، لا أَراكَ مُجاوِبي

فَإِنْ كُنْتَ عَنِّي فِي التّرابِ مَغيباً***فَمَا كُنْتَ عَنْ قَلب الْحَزين بغَائِب(2)

أمير المؤمنين «علیه السلام» میفرماید:

ولقد قُبِضَ رسولُ اللّٰه وإن رأسه لَعَلى صَدْري... ولقد وُلّيتُ غُسْلَهُ والملائكة أغواني، فضجّت الدار والافنية، ملأ يَهْبِطُ وملأ يَعْرُجُ، وما فارَقَتْ سمعي هينمة منهم يُصلّون عليه حتى واريناه في ضريحه».

».(3)

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در حالی جان داد که سر آنحضرت بر روی سینه ام بود...من متصدّی غسل آنحضرت شدم و ملائکه هم به من کمک میکردند، در و دیوار به ضجّه آمده بودند. دسته ائی از فرشتگان از آسمان پائین میآمدند و دسته ائی دیگر بالا میرفتند ، گوشم از زمزمۀ فرشتگان که برای آنحضرت صلوات میفرستادند پُر شده بود تا هنگامیکه او را در قبر گذاشتیم.

ص: 149


1- كحل البصر ، 132.
2- بحار، 547/22 .
3- نهج البلاغه خطبه 190.

(مجلس بیست و دوم)

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با عمر الأطرف(1)

(1)

«حَدَّثَنِي أَبِي أَنّ رَسُول الله صلى الله عليه وسلم أَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَقَتْلِي وَإِنْ تُرْبَتِي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبته فَتَظُنّ أَنَّكَ عَلِمْتَ مَالَمْ أَعْلَمُه وَأَنَّهُ لَا أُعْطِي الدّنية مِنْ نَفْسِي أَبَداً وَلَتَلْقِيَنْ فَاطِمَة أَبَاهَا شَاكِيَةً مَا لَقِيتُ ذُريّتها مِنْ أُمَتِهِ وَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اَحَدُ اذَاهَا فِي ذُرِّيّتها».(2)

هنگامی که سیدالشهداء«علیه السلام» از بیعت با یزید امتناع می کند، «عمر الأطرف» به خدمت برادرش می رسد در حالی که حضرت، تنهاست عرض می کند: از برادرت امام حسن مجتبی«علیه السلام» شنیدم. اینجا گریه وصدای ناله وضجّۀ او بلند می شود و نمی تواند به سخنانش ادامه بدهد. امام حسین «علیه السلام»او را به سینه خود می چسباند و می فرماید: «شنیدی که من کشته خواهم شد»عرض می کند: خدا آن روز را نیاورد.

ص: 150


1- «عمر الأطرف» آخرین فرزند امیرالمؤمنین «علیه السلام»و کنیه اش «ابوالقاسم» است. چون شرافتش فقط از ناحیه پدر است ، به او «اطرف» گفته می شود ، در مقابل «عمرو بن علی بن حسین» که «اشرف» نامیده می شود ؛ چون شرافتش از طرف پدر، به امیرالمؤمنین «علیه السلام»و از طرف مادر ،به حضرت زهرا «علیها السلام» منتهی می شود .«عمر الأطرف» با خواهرش «رقیّه» توأماً به دنیا آمدند. نام مادرش «صهباء ثعلبیه» است، فرزندش «محمد بن عمر الأطرف» با خدیجه دختر حضرت سجاد«علیه السلام» ازدواج کرد و از او صاحب سه فرزند شده است به نامهای:«عبداللّٰه ،عبيد اللّه وعمر». در سن 75 سالگی در «ينبع» وفات یافته است. حجاج می خواست «عمر الأطرف» را در تولیت صدقات پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وعلی «علیه السلام»با «حسن مثنی» شریک نماید ولی«حسن» نپذیرفت و شکایت حجاج را نزد عبدالملك به شام برد، لذا توليت موقوفات ، منحصراً با «حسن مثنی» شد. (سفینه ، «عمر» عمدة الطالب ، 331).
2- ملهوف، 12. الامام الحسين واصحابه ، 1/ 108.

امام«علیه السلام» فرمود:«سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبِيكَ بِقَتْلِي أَخْبَرَكَ؟؛به حق پدرت سوگند! آیا به قتل من تو را خبر داده است ؟».

عرض می کند: آری، چه می شود که بیعت کنی ؟!».

سیدالشهداء«علیه السلام» و که فرمود: «پدرم به من خبر داد که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» خبر کشته شدن او (امیرالمؤمنین«علیه السلام» ) و مرا داده است و اینکه تربت من و پدرم نزدیک هم خواهد بود. آیا گمان می کنی آنچه را که تو می دانی من نمی دانم، ولی من حاضر نیستم زیر بار ذلّت بروم. وفاطمه علیها السلام پدرش رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را ملاقات خواهد کرد و از مصیبتهایی که به فرزندانش رسيده شکایت خواهد نمود. و کسی که در حق فرزندان فاطمه ستم کند، وارد بهشت نخواهد شد».

وقتی که «عمر الأطرف» خبر شهادت حسین«علیه السلام» را شنید چنین گفت:

«وَيُقَال أَنَّهُ لَمَا بَلَغَهُ قَتْلَ أَخِيهِ خَرَجَ فِي مُعَصفرات لَهُ وَجَلَسَ بِفِنَاءِ دَارِهِ وَقَالَ أَنَا الْغُلَامُ الحازم وَلَوْ خَرَجْتُ مَعَهُمْ لَذَهَبْتُ فِي الْمَعْرَكَة».(1)

حسین«علیه السلام»مظهر آزادگی

در سخنان حضرت به «عمر الأطرف» آمده بود که «زیر بار ذلّت نخواهم رفت». ابن اَبی الحدید، امام حسین «علیه السلام» را چنین توصیف می کند:«سَیدُ أَهْل الأباء الَّذِي عَلَّم النّاسِ الْحَميّة وَالْمَوْت تَحْتَ ظِلالِ السّيوف، إِخْتِيَاراً لَهُ عَلَى الدّنية، أَبُو عَبد اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي عُرِضَ عَلَيْهِ الْأمَان وَأَصْحَابِهِ... فَاخْتَارَ الْمَوْتَ عَلَى ذلك».(2)

ص: 151


1- قاموس الرجال ،215/7.
2- ابن ابی الحدید، 3/ 249.

«رهبر وبرزگ آنانی که زیر بار ذلّت نرفتند، آن کسی که به مردم درس آزادگی و مرگ در سایه شمشیر را یاد داد که زیر بار ذلّت نروند، حسین بن علی«علیه السلام» است . به او واصحابش امان دادند ولی آنان مرگ را انتخاب کردند» .

بزرگ فلسفه ، نهضت حسین این است***که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

نه ظلم کن به کسی، نی به زیر ظلم برو***که این مرام حسین است و منطق دین است

همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب کافی است***اگر چه گریه بر آلام قلب تسکین است

ببین که همت والای او چه بود ای دوست***که درک آن سبب عزّوجاه وتمكين است

فرازنی سر وی گر رود نباشد باک***که سر فرازی طاها وآل یاسین است

اگر چه داغ جوان تلخ کام کردش گفت***که مرگ در ره حفظ شرف چه شیرین است

احترام سادات

نکته دیگری که در کلام امام حسین«علیه السلام» مطرح شده بود، شکایت فاطمه زهرا «علیها السلام» است از آنچه مردم در حق فرزندان او انجام داده اند، هر کس در حق ذريّة آن حضرت ستم کرده باشد، وارد بهشت نمی شود، احتمالاً منظور از ستمی که موجب محرومیت از بهشت می شود، ستمی است که در حق امام

ص: 152

حسن و امام حسین - عليهما السلام - و فرزندان بلا فصل حضرت فاطمه«علیها السلام» بشود. و اگر ظاهر کلام امام حسین«علیه السلام»را أخذ کنیم و ذریه را مطلق بدانیم، منظور این می شود که هر کس به ذريّۀ فاطمه«علیها السلام» آنچنان ظلم وستم نابخشودنی کند که موجب حرمان از بهشت و ورود به آتش گردد.

احترام سادات واولاد فاطمه«علیها السلام» بر همه لازم است و توهین و جسارت به آنان موجب بروز آثار وضعی وتکلیفی در زندگی انسان می شود اگر کسی از سادات خطایی را دید آن را به گردن همه نیندازد و همه را خطا کار و مجرم نداند.البته سادات هم باید حرمت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» وائمه معصومین«علیهم السلام»را حفظ کنند و به قول معروف «متولی باید احترام امامزاده را نگهدارد». چنانچه قرآن کریم خطاب به همسران پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می فرماید:

«یَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ».(1)

«ای همسران پیامبر! هر یک از شما اگر مرتکب خطای آشکاری شود،عقاب او دو برابر می شود چون با این خطا، حرمت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» هم شکسته خواهد شد».

اشعار ابن عنين ورؤیای فاطمه «سلام اللّٰه علیها»

«نصراللّٰه بن عنين دمشقی «شاعر»، برای زیارت خانه خدا مشرف شد در حالی که مقداری کالا و پارچه همراه خود داشت. بعضی از سادات بنی داود راه را بر او گرفته و اموالش را به سرقت بردند و خودش را نیز مجروح کردند لذا نامه ای به «عزیز بن ایوب» پادشاه یمن نوشت و از او خواست که مرتکبین این عمل را کیفر دهد و در این زمینه اشعاری را سرود، از جمله:

ص: 153


1- احزاب / 30.

وإن أردْتَ جِهاداً فَارْوِ سَيْفَكَ***من قَوْم أَضَاعُوا فُروض الله والسّننا

وَلا تَقُلْ إِنَّهُمْ أولاد فاطمةٍ***لَوْ اَدْرَكُوا آلَ حَرْبٍ حَارَبُوا الحَسَنَا

«اگر می خواهی جهاد کنی ، شمشيرت را به روی کسانی بکش که احکام خداوند وسنت را ضایع کردند».

«نگو اینان فرزندان فاطمه هستند که اگر معاویه را هم درك می کردند به جنگ امام حسن «علیه السلام»می رفتند».

چون این اشعار را گفت، شب در عالم رؤيا صديقۀ کبری«علیها السلام» رامی بیند که مشغول طواف خانه خداست، «ابن عنين» سلام می کند ولی حضرت،اعتنایی به او نمی کند، بار دوّم سلام می کند ولی پاسخی نمی شنود، به گریه وتضرع می افتد که چه شده به من اعتنایی نمی کنید؟

حضرت زهرا«علیها السلام» در پاسخ می فرماید:

لَئِنْ أسَاء مِنْ وُلدى واحدٌ*** جَعَلْتَ كُلِّ السبِّ عَمَداً لنا

فتُبْ إِلَى اللهِ فَمَنْ يَقْترف*** ذنباً بِنا يُغْفَر لَهُ مَا جَنى

أكْرِم لِعَيْنِ الْمُصْطَفَى جَدِهِم***وَلا تُهنْ مِنْ اله أَعْيُنَا

فَكُلّما نَالَك مِنْهُم عَنا***تلقى بِهِ فِي الْحَشْر مِنا هنا

«اگر یکی از فرزندان من بدی کند، تو تمام بدی را عمداً به ما نسبت می دهی».

«از گناه خود توبه کن که هر کس از ما گناهی کند، خداوند به خاطر ما او را می بخشد».

«تو به خاطر جدّشان محمد«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» آنان را احترام کن و به احدی از فرزندانش توهین نکن».

«هر ناراحتی که از ناحیه فرزندان فاطمه به تو برسد، جزای آن را در قیامت خواهی گرفت».

ص: 154

آنگاه صدیقه کبری«علیها السلام» با دست مبارکش چیزی شبیه آب بر بدن نصراللّٰه می ریزد. و«نصراللّٰه بن عنين» از خواب بیدار می شود در حالی که جراحتهای بدنش خوب شده بود، لذا در مقام عذرخواهی از حضرت، این اشعار را سرود:

عُذْراً إِلَى بِنْت نَبِي الْهُدَى***تَصْفَحُ عَنْ ذَنْبِ مسى جنى

وَاللّٰه لَوْ قَطَّعنى واحدٌ***مِنْهُمْ بِسَيْفِ الْبَغْى أو بِالقَنا

لَمْ أَرَ مَا يَفْعَلَهُ سَيِّئاً***بَلْ أَرَهُ فِي الْفِعْلَ قَدْ أَحْسَنَ(1).

از دختر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»عذر می خواهم واینکه از گناه من که جنایت کرده ام چشم پوشی کنند».

به خدا قسم! اگر یکی از فرزندان فاطمه، مرا با شمشیر با نیزه، قطعه -قطعه کند».

«این کار را بد نمی دانم بلکه آنچه انجام داده خوب می دانم».

وصایای علامۀ حلّی به فرزندش

علامۀ حلّی در آخر کتاب فقهی قواعد، وصایایی خطاب به فرزندش محمد بن حسن» معروف به «فخر المحققين» دارد، از جمله می فرماید: بر تو است که نسبت به ذرّیه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» صله و مهربانی کنی؛ زیرا خداوند متعال در حق آنان سفارش فرموده و محبت در حقشان را اجر رسالت قرار داده و فرموده: «قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا المَودَّةَ فِي الْقُرْبى»(2)

ص: 155


1- ينابيع الموده باب 64، 367 عمدة الطالب 119.
2- شوری / 23.

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» هم فرموده من در قیامت برای چهار دسته شفاعت می کنم

هر چند مرتکب گناهان تمام مردم دنیا شده باشند:

1- شخصی که به فرزندان من کمک کند.

2- مردی که مالش را در سختی فرزندانم مصرف کند.

3- آنکه فرزندان مرا با زبان و قلب دوست داشته باشد.

4- مردی که در حوایج فرزندانم کوشا باشد هنگامی که به آوارگی مبتلا شوند.

«رَجُلٌ نَصَرَ ذُرِّيَتِي وَرَجُلٌ بَذَلَ مَالُهُ لِذُرِّيَتِي عَنْدَ المَضِيقِ وَرَجُلٌ اَحَبٌ ذُرِّيَّتِي بِاللَّسَانِ وَالْقَلْبِ وَرَجُلٌ سَعَى فِي حَوَائِجِ ذُرِّيَّتِي إِذَا طَرِدُوا وَشُرِّ دوا»(1)

روضه

سید اسماعیل حمیری دربارۀ وصایای صدیقۀ کبری«علیها السلام» چنین می گوید:

وفاطم قد أوضَتْ بأن لا يُصَلِّيا***عَلَيْها وَلا يَدْنُوا مِن رَجَا الْقَبْرِ

فاطمه وصیت کرد که آن دو نفر بر او نماز نخوانند وبه قبر نزدیک نشوند».

علياً ومقداداً وأن يخر جوابها***رويداً بليل في سكوت وفي ستر

«علی«علیه السلام»ومقداد در تاریکی شب در خاموشی وپنهانی، بدن فاطمه «علیها السلام» را دفن کنند».

ص: 156


1- قواعد الاحکام 346/2 .

بر احوالم ببار ای ابر اشک از آسمان امشب***که من با دست خود سازم گُلم، در گِل نهان امشب

حسن نالان، حسین گریان ، پریشان زینبین از غم***چسان آرام بنمایم من این بی مادران امشب

گرفتم آنکه بر خیزم به سوی خانه برگردم***چه گویم گر ز من خواهند مادر ، کودکان امشب

زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن***که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب

أَبَضْعَةُ الطُّهر الْعَظِيمُ قَدْرُها*** تُدْفَنُ لَيْلاً وَيُعْفَى قَبْرُها

ما دُفِنَتْ لَيْلاً بِسَتْرِ وَخَفا***الا لِوَجْدِها عَلى أهْلِ الجَفا

مَا سَمِعَ السَّامِعُ فِيما سَمِعا***مَجْهُولَةٌ بِالْقَدْرِ وَالقَبْرِ مَعاً

يا وَيْلَهُمْ مِنْ غَضَبِ الجَبَّارِ***بِظُلْمِهِمْ رَيْحَانَةَ الْمُخْتَارِ

آیا پاره تن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» باید شبانه دفن شود و اثر قبرش مخفی بماند.

شبانه و مخفیانه بخاک سپرده نشد مگر بخاطر غضبی که بر دشمنان داشت.

هیچکس تاکنون نشنیده که کسی هم قدرش مجهول باشد وهم قبرش .

وای بر آنها از غضب خداوند که اینچنین به دختر پیامبر ستم کردند.

ص: 157

(مجلس بيست وسوم )

کلام امام حسین«علیه السلام» به أمّ سَلَمه

«يَا أُمّاه! وَأَنا أَعْلَمُ انِّي مَقْتُولُ مَذْبُوحٌ ظُلْماً وَعُدْوَاناً وَقَدْ شَاءَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَرَهْطِي مُشَرِّدِين وَأَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ مَأْسُورين مُقَيّدين وَهُمْ يستغِيثُون فَلَا يجدون ناصراً». (1)

از کسانی که در مدینه خدمت حضرت رسیده و عرض می کند شما از سفر به عراق منصرف شوید «ام سلمه» است. او به حضرت گفت:

«لَا تَحْزَنِي بِخُرُوجِكَ إِلَى الْعِرَاقِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدّكَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم يَقُول يُقْتَلُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنِ بِأَرْضِ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلا».

«مرا با خروج خود به سوی عراق ، اندوهگین مساز، به راستی که از جدت رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شنیدم که می فرمود: فرزندم حسین در زمینی که کربلا می گویند، کشته خواهد شد».

امام «علیه السلام»در پاسخ فرمود:

«يا أماه! وأنا أَعْلَمُ أَنِّي مَقْتُولُ مَذْبُوحٌ ظُلْماً وَعُدْوَاناً»

«مادر! من هم می دانم که از روی ظلم وستم کشته خواهم شد و فرزندانم اسیر و به غل و زنجیر کشیده خواهند شد)».

«قالت أم سلمة: وا عجبا! فَأَنَّى تَذْهَبُ وَأَنْتَ مَقْتُول؟!».

«ام سلمه گفت: تعجب است که اگر می دانی کشته می شوی، پس چرا می روی ؟!».

ص: 158


1- بحار، 45 /89. الخرائج والجرائح، 253/1 . موسوعة كلمات الحسين «علیه السلام» ، 292.

«قال : يا أماه! اِنْ لَمْ أذهب اليوم : ذَهَبْتُ غَداً وَإِنْ لَمْ أَذهب في غد، ذهبت بَعْدَ غَدٍ وَمَا مِنَ الْمَوْتِ وَالله بُد...».

حضرت فرمود: «ای مادر! اگر امروز نروم، فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم روز بعد از آن خواهم رفت و از مرگ گریزی نیست. من می دانم در چه روز ودر چه ساعتی کشته و در کجا دفن خواهم شد. واز اینجا به آن مدفن نگاه می کنم همانطور که به شما نگاه می کنم. و اگر بخواهی، مدفن خود و مکان اصحابم را نشان بدهم».

«ام سلمه» چون این را در خواست کرد، حضرت تربت خود واصحابش را به او نشان داد و مقداری از آن تربت را هم به او داد و فرمود: «اینها را در شیشه ای نگهداری کن و هر روز که دیدی از آن خون فوران کرد، بدان که من کشته شده ام».

چند ماه از این واقعه گذشت تا در روز عاشورا، ام سلمه دید که از این شیشه خون فوران می کند و فهمید که حسین«علیه السلام» کشته شده است.

ام سلمه کیست؟

«ام سلمه» همسر رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است که به مقتضای بعضی از روایات وارده، بعد از حضرت خدیجه ، افضل زوجات آن حضرت است . نامش«هند» ودختر عمۀ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»است، چون مادرش «عاتکه» دختر جناب«عبدالمطلب» است. و آخرین زن از ازواج پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»است که از دنیا رفته است.

وی قبلاً همسر ابو سلمه (عبداللّٰه بن عبدالأسد) بوده و از او چهار فرزند داشته و به حبشه مهاجرت کرده و بعداً به مدینه برگشته است .«ابو سلمه» در اُحد

ص: 159

مجروح شد و بعد از گذشت هشت ماه، به شهادت رسید ابوبکر و عمر از اوخواستگاری کردند ولی نپذیرفت تا رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»از او خواستگاری کرد عرض کرد اولاً من زنی هستم بچه دار و با شوهر کردن من، آنان بی سرپرست می شوند، وثانياً بستگانم راضی نخواهند شد، وثالثاً زنی غیور و حسود هستم.

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: «اما فرزندانت را خودت سرپرستی خواهی کرد .واما بستگانت هم با من مخالفت نمی کنند. ودعا می کنم که خداوند حسد را از دل تو ببرد»، لذا ام سلمه ازدواج با رسول خدا را پذیرفت.(1)

امام صادق «علیه السلام» می فرماید:

«إنّ الْكُتُبَ كَانَتْ عِنْدَ أمير المؤمنين«علیه السلام»فَلَمّا صَارَ إلَى الْعِرَاقِ، اِسْتَوْدَعَ الْكُتُبِ أمّ سلمه».

امير المؤمنين «علیه السلام»نامه ها و مکتوبات را که از اسرار امامت بوده، موقع حرکت به عراق به اُم سلمه سپرده است».

و از بعضی اخبار استفاده می شود که سید الشهداء«علیه السلام» هم در موقع حرکت از مدينه ، نامه های خود را به ام سلمه سپرده و بعداً به امام سجاد «علیه السلام»رسیده است .(2)

قطع شدن حقوق ام سلمه

وقتی حضرت صدیقه کبری«علیها السلام» را از «فدک» محروم کردند و دخترپیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»آن سخنان معروف را دربارۀ فدک فرمود و این سخنان به گوش ابوبکر رسید، به مسجد آمد و به منبر رفت و جسارتهایی به «بضعة الرسول»

ص: 160


1- اسدالغابه ، 588/5 .
2- قاموس الرجال ، 10 / 396.

نمود! چون این سخنان را ام سلمه شنید گفت:

أَ لِمِثْلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»يُقَالُ هَذَا القول...».

«آیا این چنین با فاطمه سخن می گویید در حالی که فاطمه در بهترین خانه تربیت شده ؟ آیا گمان می کنید که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دخترش را از ارث محروم کرده و به او خبر نداده یا خبر داده و زهرا مخالفت می کند در حالی که فاطمه«علیها السلام»بهترین زنان عالم است و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»چقدر به این دختر علاقه داشت. وای بر شما! به زودی خواهید دانست که چه کرده اید».

آنگاه به خاطر این سخنان اعتراض آمیز بود که حقوق ام سلمه را یک سال از بیت المال قطع کردند!!(1)

أ

گفتگوی امّ سلمه با عایشه

وقتی «طلحه و زبیر» به مکّه می روند و عایشه را برای بردن به میدان جنگ جمل حاضر می کنند، ام سلمه مطلع می شود و بر طبق بعضی از نقلها، نامه ای می نویسد ویا حضوراً نزد عایشه می رود و او را از رفتن به سمت عراق بر حذر می دارد. وبه عایشه می گوید که تو به نصّ آیۀ شریفۀ: «وَقَرْن فِي بُيُوتِكُنَّ» (2) موظف به نشستن در خانه هستی.

«ام سلمه» به او می گوید: تو حریم رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»هستی و با شکسته شدن تو، حریم پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» هم شکسته می شود، با نشستن در خانه، باید حرمت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» که را حفظ کنی . قرآن دامن تو را جمع کرده و تو با بیرون رفتن خود، آن را آشکار مکن. اگر چنین وظیفه ای داشتی حتماً پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»

ص: 161


1- بیت الاحزان محدث قمی ،125.
2- احزاب / 33.

به تو دستور می داد، بلکه تو را از آن نهی هم کرده است:

«اِنْ عَمُودَ الْإِسْلام لا يُثَابُ بِالنِّساء إِنْ مال، ولا يُرْأَبُ بِهِنْ إِن صُدِع ...».

«اگر ستون اسلام کج شود، به وسیلۀ زنها راست نگردد واگر رخنه ای پیداکند، به دست زنها مرمّت نشود بهترین چیزی که برای زنها نیکوست این است که چشم خود را از نامحرم بپوشانند و حیا داشته باشند و رفت وآمد را کم کنند .اگر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»در میان این صحراها و راهها ببینی چه پاسخی داری ؟!کارهایت بر خداوند تعالی پوشیده نیست و بر پیامبر وارد خواهی شد، در حالی که پردۀ حریمش را دریده ای اگر من مسیر تو را بروم و بعد به من بگویند وارد بهشت شو، از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» خجالت می کشم در حالی که حریمش را شکسته ام، خانه ات را حصار خود گردان و پُشت پرده بودن را قبر خودت قرار بده تا رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را ملاقات کنی که بدینوسیله خدا را اطاعت کرده و دین خدا را یاری نموده ای و اگر تو را به یاد جمله ای بیندازم که خودت هم آن را می دانی ، آنچنان می سوزی وآتش می گیری که اگر افعی انسان را بگزد ، آدم آنگونه می سوزد».

«عایشه» گفت: «چنین نیست که تصور کرده ای بهترین راه همین مسیر است که دو دسته دچار اختلاف شده اند و به من رو آورده اند، پس اگر بنشینم گناهی مرتکب نشده ام و اگر حرکت کنم راه خوبی رفته ام !!!».(1)

اطلاع أم سلمه از شهادت امام حسین«علیه السلام»

«ابن عباس» می گوید در خانه خوابیده بودم که صدای گریۀ بلندی از خانۀ

ص: 162


1- الحدید، 220/6 . بحار الأنوار، 149/32 . جمل، شیخ مفید، 126. الامامة والسياسة ،ابن قتيبه ، 55.

ام سلمه مرا بیدار کرد. به طرف منزل او حرکت کردم و چون وارد شدم گفتم:

«یا امَّ المُؤمِنینَ،ما بالُکِ تَصرُخینَ وتَغوثینَ؟!».

ام سلمه ، متوجه هاشميات شد و گفت: «همراه من گریه کنید؛ زیرا حسین«علیه السلام» کشته شده است».

ابن عباس گوید: «گفتم از کجا خبردار شدی ؟».

ام سلمه گفت: الان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را در عالم رؤيا محزون وخاك آلود دیدم ، از علت آن جویا شدم فرمود:

«قُتِلَ ابنِیَ الحُسَینُ وأهلُ بَیتِهِ الیَومَ،فَدَفَنتُهُم،وَالسّاعَةَ فَرَغتُ مِن دَفنِهِم».

«فرزندم حسين واهل بیتش را امروز کشتند و آنان را دفن کردم و هم اکنون از دفن آنان فارغ شده ام».(1)

آنگاه به طرف آن شیشه خاکی رفت که قبلاً از سیدالشهداء «علیه السلام»گرفته بود، دید که از آن شیشه خون جاری شده است.

روضه

روز عاشورا، مردم مدینه از طریق «ام سلمه» از شهادت حسین«علیه السلام» مطلع شدند، روز دیگری هم با آمدن «بشير» و کاروان اسرا به تسلیت داغدیدگان رفتند. حضرت سجاد«علیه السلام» به «بشیر بن جذلم» فرمود:

«ادخل المدینه وانْعَ أبا عبداللَّه «علیه السلام».

«وارد مدینه شو وخبر شهادت حسین«علیه السلام» را به اطلاع مردم برسان».

«بشير»چون وارد مسجد پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شد، صدای گریه اش بلند شد وگفت:

ص: 163


1- بحار، 45 /230. تاریخ الخلفا ، سیوطی، 208، تاریخ یعقوبی، 2/ 246.

یا اهل يثرب ! لا مقام لكم*** قتل الحسين فأدمعي مدراراً

الجسم منه بكربلا مضرّج*** والرأس منه على القناة يدار(1)

***

حسین را در غریبی سر بریدند***تنش در کربلا عریان فتاده

تن پاکش به خاک و خون کشیدند***سرش بر نیزه های کین نهاده

***

فریاد بشیر ، گویا نفخۀ صور بود که در مدینه قیامتی بپا کرد، زنان و مردان و بچه ها، سراسیمه و آشفته به طرف دروازۀ مدینه با فریاد «وا محمّداه ، وا حسيناه» به سرعت حرکت کردند و به تسلیت داغدیدگان شتافتند، حضرت سجاد«علیه السلام» را، بر روی کرسی دیدند، در حالیکه نمی توانست از گریه خود داری کند آنگاه فرمودند:

«إنّ الله وَلَهُ الْحَمْدُ َابتَلانا بمصائب جليلة في الاسلام عظيمة، قُتِل ابو عبدالله الحسين و عترته وسُبِيَ نسانه وصبيته وداروا برأسه في البلدان من فوق عالي السنان وهذه الرزيّة التي لا مثلها رزيّة ... والله لو أنّ النبي تقدم اليهم في الوصاية بنا لما زادوا على ما فعلوا بنا فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ».

ص: 164


1- ملهوف: 83.

(مجلس بيست و چهارم )

ملاقات امام حسين«علیه السلام»با هاشميّات

«قال الباقر لهم لَمّا هَم الحسين بالشَّخُوص عَنِ الْمَدينة أَقْبَلَتْ نِسَاء لا بَنِي عَبْد المطلب فَاجْتَمَعْنَ للنياحة حتّى مَشَى فيهنّ الحسين فقال: أُنْشِدُكُن الله أَن تُبْدِينَ هَذَا الْأَمْرُ مَعْصِيَة لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ. فَقَالَتْ لَهُ نِسَاء بَنِي عَبْد المُطَّلِبِ : فَلِمَنْ نَسْتَبْقِي النِّياحَةَ وَالْبُكَاء فَهُوَ عِنْدَنَا كَيَوْم مَاتَ فيه رَسُول الله ﴾ وَعَلَي وَفَاطِمَة وَرُقَيّة وَزِيْتَب وَأَمْ كُلْثُومٍ فَتُنْشِدك الله وَجَعَلَنا الله فداك مِنَ الْمَوْتِ يَا حَبِيبِ الْأَبْرَارِ مِنْ أَهْلِ القُبُور

وَأَقْبَلَتْ بَعْضُ عَمّاتِه تَبْكِي وَتَقُولُ: يَا حُسَيْنِ لَقَدْ سَمِعْتُ الْجِنِّ نَاحَتْ بِنوحِكَ وَهُمْ يَقُولون:

فَإنّ قَتِيلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هَاشِم*** أَذَلَّ رِقاباً مِنْ قُرَيْش فَذَلَّت

حَبيبُ رَسُولِ اللهِ لَمْ یک فاحِشَةُ*** آبانَتْ مُصيبَتُك الأنوفِ وَجَلّت(1)

«جابر از امام باقر«علیه السلام» و به نقل می کند، هنگامی که امام حسین «علیه السلام» تصمیم به حرکت از مدينه گرفت، زنان بنی هاشم جمع شدند و شروع به نوحه و گریه کردند. امام«علیه السلام»در میان آنان رفت و فرمود: شما را به خدا سوگند! مبادا کاری انجام دهید که موجب معصیت خدا ورسول شود. بانوان عرض کردند:پس برای چه کسی گریه کنیم؟ امروز همانند روزی است که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»

ص: 165


1- کامل الزيارات باب 29، باب نوح الجنّ على الحسين «علیه السلام» ، 94، الامام الحسين واصحابه ،.111/1

امیرالمؤمنین، فاطمه، رقيه ، زینب وام كلثوم وفات کردند، تو را قسم می دهیم وجان ما فدایت که مبادا در این راه کشته شوی!

بعضی از عمّه های حضرت ، گریه کنان خدمت حضرت عرض کردند که از جنیان شنیدیم که برای شما نوحه می خواندند و گریه می کردند و چنین می گفتند:

حسین «علیه السلام» با کشته شدنش، بزرگانی از قریش را خوار کرده و آنان هم خوار شدند. فرزند مورد علاقۀ پیامبر، شخص بدی نبود (که مستحق قتل باشد)و با کشته شدن حسین، بینی ها به خاک مالیده شد».

البته جنیان در موارد متعددی برای حضرت نوحه خوانده اند که علاقمندان می توانند به کتاب کامل الزیارات، باب 29 مراجعه فرمایند.

نقش بانوان در حادثه كربلا

زنها در حادثۀ کربلا نقش مهمی را ایفا کردند. بزرگ بانوان در کاروان کربلا، عقیلۀ بنی هاشم «زینب کبری «علیها السلام»» که بعد از شهادت ابا عبداللّٰه راه حضرت را با اسارت خود و فرزندان، ادامه می دهد، ولی گذشته از او، زنان دیگر هم در حرکت امام «علیه السلام» شهامتهای بی نظیری از خود نشان دادند، از جمله «جنادة بن كعب» همراه عيال و فرزندش به کربلا می آیند و «عمرو بن جناده) در مکه به سیدالشهدا«علیه السلام» ملحق می شود تا اینکه در روز عاشورا جنادة بن کعب به شهادت می رسد و فرزندش بعد از پدر، عَلَم را به دست می گیرد و به میدان می آید، ولی امام«علیه السلام» او را منع می کند و می فرماید هم اکنون پدرت کشته شده و آمدن تو به میدان ، برای مادرت سنگین است. اما او گفت: «إن أمي هي التي أمرتيي؛ مادرم به من فرمان داده که جان نا قابل خود را فدای شما کنم».

ص: 166

جوان به میدان آمد تا اینکه کشته شد، سپاه عمر سعد، سر او را به طرف امام حسین «علیه السلام»پرتاب کردند اما مادر ، سر فرزندش را برداشت و آن را به طرف یکی از دشمنان پرتاب کرد و یک نفر را هم کشت، آنگاه به خیمه آمد وعمود خیمه را برداشت که به میدان برود، ولی حضرت او را بر گردانید.(1)

شهادت همسر عبداللّٰه بن عمیر کلبی

بعد از شهادت «عبداللّٰه بن عمیر کلبی»، همسرش به طرف جنازۀ شوهر آمد و در بالین او نشست و خاك را از صورتش تمییز کرد و می گفت : «هنيئاً لك الجنّة، أسأل اللَّه الّذي رزقك الجنّة؛ أن يصحبني معک».

«بهشت بر تو گوارا باد، آرزو دارم که من هم در بهشت در کنار تو باشم».

در این هنگام شمر به غلامش «رُستم» دستور داد تا با عمودی به آن زن حمله کند و او را بکشد و بدین وسیله همسر «عبداللّٰه بن عمير» نیز در زمرۀ شهدای کربلا نامش جاودانه شد.(2)

مادرانی که شاهد شهادت فرزندان خود بودند

نه نفر از شهدا در مقابل چشم مادرانشان جان دادند:

1- عبداللّٰه بن الحسين (على اصغر)، نام مادرش رُباب ، دختر امرؤ القيس.

2- عون بن عبداللّٰه بن جعفر، مادرش عقیله بنی هاشم ، زینب کبریٰ «علیها السلام».

3- قاسم بن الحسن، مادرش رمله.

4- عبداللّٰه بن الحسن، مادرش ، بنت شلیل.

ص: 167


1- ابصار، 94. حياة الحسين ، 3/ 233. قاموس الرجال ، 129/7 .
2- ابصار، 107.

5- عبداللّٰه بن مسلم، مادرش، رقیه ، دختر أمير المؤمنين«علیه السلام».

6- محمد بن اَبي سعيد بن عقیل، نام مادرش ذکر نشده است.

7- عمر بن جناده، نام مادرش ذکر نشده است.

8- عبداللّٰه بن عمير کلبی که مادرش او را بعد از شهادت پدر، تشویق به جهاد نمود.

9- على بن الحسین (علی اکبر) که طبق نقل بعضی از مورخین، مادرش «لیلی» شاهد شهادت فرزند بود.(1)

روضه

کاروان کربلا، با گریه و نالۀ هاشمیات بدرقه شد و با آه وگریه هم از آن استقبال شد. وقتی «بشير» خبر شهادت امام «علیه السلام»را اعلام کرد، زنی در خانه نبود مگر آنکه بیرون آمد و به سر و صورت خود زد: «فلم أر باكية اكثر من ذلك اليوم». .

مردم، امام سجاد«علیه السلام» و او را در حالی دیدند که نمی توانست از گریه خودداری کند: «وهو لا يتمالك عن العبرة وارتفعت اصوات الناس بالبكاء».

با اشاره حضرت، مردم آرام شدند، آنگاه فرمود:

«قُتِلَ اَبُو عَبدِاللهِ وَعِترَتُهُ وَ سُبِیَ نِسائُهُ وَصَیَّتُهُ وداروُا بِرَأسِهِ فِی البُلدانِ مِن فَوقِ عالِ السَّنانِ»، حسین «علیه السلام»واصحابش را کشتند، زن و بچه های او را اسیر کردند و سر مبارکش را بالای نیزه در میان شهرها گرداندند».(2)

ص: 168


1- ابصار العین، 130.
2- ملهوف، 84.

وَمَا انْقَضَى بُكَاءَهُ حَتَّى قَضى***حَياتُهُ وَهُوَ حَلِيفٌ لِلرّضا

وَكَيْفَ لَا يَبْكِي وَقَدْ شَاهَدَ مَا*** بكَتْ لَهُ عَيْنُ السَّمَاءِ بِالدِّما

وَكَيْفَ لا تَبْكِي دَماً عَيْنُ السَّمَا*** وَقَدْ بَكَتْ سَحَائِبُ الْقُدْسِ دماً

وَفِي ذُرى الْعَوَالِم الْعِلْوِيَّة***أقيمَتِ الْمَاتم الشَّجِيّةِ

ناهِيكَ فِي ذَلِكَ لَطْمُ الْحُور*** فِي جَنَّةِ الْحُبُور والسرور

فَكَيْفَ تُنْسَى هَذِهِ الرّزِيَّةُ***والوثرُ وترُ سَيِّد البرية

إنْ يَكُنْ الْمَوْتُورُ سَيّدِ الْوَرى***فَهَلْ تَرى أَعْظَمَ مِنْهُ هَلْ تَرى(1)

***

کنز مخفی بود، ليكن شهرۀ، هر شهر شد***تاشود سرّ محبّت آشکارا ومبين

ناله يا ليت اُمّی لم تلدنی ! بر کشید***بهر هتك حرمت ناموس رب العالمین

لٰا تقل هجراً شنید از معدن جهل وغرور***عین اسرار علوم اوّلین و آخرین

ص: 169


1- الانوار القدسيّة ص 70.

(مجلس بيست و پنجم )

ملاقات امام حسین«علیه السلام» با جابر بن عبداللّٰه انصاری

يَا جَابِرٍ! قَدْ فَعَلَ أَخِي ذلك بامر الله وأَمْرِ رَسُولِه، وإِنِّي أيضاً أَفْعَلُ بِأَمْرِ اللَّهِ وَأَمْرِ رَسُولِهِ، أَتُرِيدُ أَنْ اَسْتَشْهِدَ لَكَ رَسُولِ الله وعلياً وأخي الحسن بذلك الآن؟».(1)

یکی از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام»در مدینه با «جابر بن عبداللّٰه انصاری»(2)است که از امام«علیه السلام»در خواست می کند که مانند برادرش امام مجتبی «علیه السلام» صلح کند و از رفتن به عراق صرف نظر نماید.

ص: 170


1- الثاقب في المناقب، 322، نفس المهموم، 35 (فصل 3).
2- «جابر بن عبداللّٰه انصاری» از صحابه جلیل القدر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » و پدرش «عبداللّٰه انصاری» از شهدای اُحد است. «جابر» در غزوۀ بدر وهیجده غزوه از غزوات پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شرکت کرده وسلام آن حضرت را به حضرت باقر العلوم«علیه السلام» رسانده است. وی آخرین صحابۀ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است که در سنۀ 78 وفات کرده است. «جابر» ، لوح حضرت فاطمه «علیها السلام»را دیده که اسامی ائمه«علیهم السلام» در آن منقوش بوده و از روی آن، استنساخ کرده است. وی اولین زائر قبر امام حسین «علیه السلام» است که در اربعین به همراه عطية ، آن حضرت را زیارت کرده است. جابر ، عصا به دست در کوچه های مدینه راه می رفت و می گفت: «عَلِیٌّ خَیرُ البَشَر،فَمَن أبی فَقَد کَفَر، ییا مَعاشِرَ الأَنصارِ ! أدِّبوا أولادَکُم عَلی حُبِّ عَلِیٍّ ، فَمَن أبی فَانظُروا فی شَأنِ اُمِّهِ ». اما اینکه چرا «جابر ، ابن عباس ومحمد بن حنفیه» در واقعه کربلا شرکت نکردند ،محققین هر یک پاسخهایی داده اند، پاسخ مرحوم «علامه مامقانی» را در احوالات «محمد ابن حنفیّه» ذکر کردیم ، طالبين مراجعه فرمایند . (سفینه ، «جبر» رجال کشی ص 40 ش 86 معجم رجال الحدیث، 14/4 ).

اما حضرت در پاسخ می فرماید: «آنچه را برادرم انجام داد به فرمان خداو پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»بود و آنچه را هم من انجام می دهم، به دستور خدا و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»است. و اگر بخواهی، بر این مطلب، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»و امیرالمؤمنین «علیه السلام» و برادرم را هم شاهد می آورم».

«جابر» می گوید: «اینجا حضرت نگاهی به آسمان کرد و درهای آسمان باز شد که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ، وعلى«علیه السلام» ،حسن، حمزه وجعفر را دیدم که به زمین فرود آمدند. من ترسان وهراسان برخاستم. پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: آیا به تو نگفتم که دربارۀ حسن، مؤمن نیستی مگر آنکه تسلیم امر همۀ امامان شوی واعتراض نکنی ؟ آیا می خواهی جایگاه معاویه و یزید را ببینی؟

عرض کردم: آری یا رسول اللّٰه«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ، آنگاه پایش را به زمین زد وزمین شکافته شد و دریایی پدیدار گشت آن نیز شکافته شد، باز زمینی آشکار گردید تا هفت زمین و دریا و زیر همه اینها آتش بود که ولید بن مغيره، وابوجهل ومعاويۀ طاغی ویزید را به یک زنجیر بسته بودند و شیاطین را هم به آنان ملحق کرده بودند.

بعد فرمود: سرت را بالا کن، درهای آسمان را گشوده دیدم که بهشت بالای آن بود. آنگاه رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»با کسانی که همراهش بودند بالا رفتند؛چون به فضا رسیدند، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» حسین«علیه السلام»را صدا زد و فرمود: یا بني! الحقني؛ پسرم به من ملحق شو. پس همگی در بهشت در آمدند. آنگاه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مرا صدا زد و فرمود: ای جابر! این فرزندم با من است پس تسلیم امر او باش ودر او شک مکن تا اینکه مؤمن باشی.

جابر می گوید: چشمان من کور باد اگر آنچه را از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل کردم، ندیده باشم».

ص: 171

این داستان تاریخی، حاوی غرایبی است که لازم است توضیح داده شود:

1- آیا امکان رؤیت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» وائمه«علیهم السلام»بعد از رحلت آنان وجود دارد؟

2- آیا امکان دیدن عذابهای برزخی یا نعمتهای برزخی هست؟

3- این جریان وقتی اتفاق افتاده که یزید در قید حیات بوده، آن وقت جابر چگونه عذاب یزید را دیده است؟

پاسخ سؤال اوّل

اما درباره سؤال اول، تردیدی نیست که می توان پیامبر و امام«علیه السلام» را دید، چنانچه «ابن قولویه) در روایتی از امام صادق«علیه السلام» نقل می کند که در روز عاشورا، شخصی صیحه می زد که ای مردم! پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را می بینم که ایستاده به زمین نگاه می کند و گاهی هم نگاهی به شما می کند: «أَنَا أَخَافُ أَنْ یَدْعُوَ اللَّهَ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَهْلِکَ فِیهِمْ».

«می ترسم اهل زمین را نفرین کند من هم در میان آنها هلاک شوم».

چون این خبر منتشر شد و نزدیک بود در میان لشکر عمر سعد ایجاد بلوا کند، گفتند این شخص دیوانه است.

راوی به امام صادق«علیه السلام» عرض کرد؛ آن شخص کسی بود که فریاد می زد؟ امام صادق«علیه السلام» فرمود: «مَا نَرَاهُ إِلَّا جَبْرَئِیلَ؛ جز جبرئیل کسی دیگر نبود که بتواند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را ببیند».(1)

میرداماد وحرز امیرالمؤمنین «علیه السلام»

در احوالات «محمد باقر استرآبادی «قُدِّسَ سِرُّه» ) ، معروف به «میرداماد»

ص: 172


1- کامل الزيارات ، باب 108 ، 336.

آمده است که می گوید:

حرزی از امیرالمؤمنين«علیه السلام» رسیده بود و من می خواستم بدانم به همان نحوی که در کتب است ، از زبان حضرت صادر شده یا نه. روزی در شهر قم در سال 1011 مشغول تعقیب نماز عصر بودم که حالت خلسه ای به من دست داد، شخصیت نورانی امیرالمؤمنین«علیه السلام»را دیدم که مشغول خواندن حرز است ودوبار تکرار کرد و من هم با حضرت خواندم تا کاملا حفظ شدم:فَلَقَدْ کَانَتْ هِیَ الْیَقَظَهُ الْحَقَّهُ».(1)

پس امکان تشرّف به خدمت حضرات معصومین علیهم صلوات اللّٰه وجود دارد، منتها نه همیشه و نه برای هر کس. و مرحوم علامۀ مجلسی - قدس

اللّٰه روحه . در جلد 27 بحار الانوار، بابی را به این مسأله اختصاص داده است.

پاسخ سؤال دوّم

آیات قرآنی، در نعمتها وعذابهای برزخی صراحت دارد، از جمله دربارۀ«مؤمن آل يس» می فرماید:

«قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرلي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ» .(2)

«وقتی مورد رحمت الهی قرار گرفت، گفت: ای کاش ! قوم من می دانستند که به چه سعادتی رسیدم».

روشن است که این کلام وقتی گفته می شود که عده ای در دنیا هستند والاّٰ در قیامت ، اولین و آخرین جمع هستند.

ص: 173


1- فوائد الرضویه، 424.
2- يس 27.

وهمچنین دربارۀ عذاب برزخی فرعون می فرماید:

«وَحَاقَ بِالِ فِرُعُونَ سُوءَ الْعَذَابِ النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُوم السَّاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعُونَ اَشَدَ الْعَذاب».(1)

«عذاب ، قوم فرعون را احاطه کرده است، صبح وشب بر آنان نازل می شود و همینطور، روزی که قیامت بر پا شود، (خطاب گردد که )آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید».

استدلال به آیۀ شریفه بر عذابهای برزخی، از دو جهت است:

اوّلاً:روز وشب از مختصات این جهان است و در قیامت صبح و شبی وجود ندارد.

وثانياً: دو عذاب را برای آل فرعون بیان کرده است؛ یکی «غُدُوًّا وَعَشِیًّا» که عذاب برزخی می شود و دیگری: «وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ» که عذاب قیامت را جدا ذکر کرده است.

سخن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » با اجساد کفار در بدر

بعد از پایان جنگ بدر که جنازه ها را به درون چاه انداختند، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بالای چاه آمد ویکی - یکی آنان را صدا زد: « یا عُتبهُ ، یا شَیبَهُ ، یا اُمَیَّهُ ! هل وَجَدتُم ما وَعَدَ رَبُّکُم حقّاً».

«... آیا وعده الهى (عذاب) را به حق یافتید؟».

«قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ تُنَادِی قَوْماً قَدْ مَاتُوا قَالَ«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» لَقَدْ عَلِمُوا أَنَّ مَا وَعَدَهُمْ رَبُّهُمْ حَقٌّ».(2)

ص: 174


1- غافر / 45.
2- مغازی، واقدی، 112/1 .

اصحاب گفتند یا رسول اللّٰه ! با مردگان سخن می گویید ؟! فرمود: همانا اینان وعدۀ الهی را به حق یافتند».

ماجرای جالب پدر وپسر

«ضبيان بن جعفر» می گوید: «خدمت امام کاظم«علیه السلام» نشسته بودم که جوانی از اهل شام وارد شد و به حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّٰه ! پدرم از دوستان بنی امیّه بود ولی خودم از شیعیان شما می باشم وما همیشه در حال نزاع با یکدیگر بودیم و به همین خاطر در موقع مرگش حاضر نشد محل اموال مخفی خود را به من نشان بدهد، آیا راهی برای دستیابی به آنها هست؟

حضرت نوشته ای را به آن جوان دادند و فرمودند: این را ببر به قبرستانی که پدرت در آنجا مدفون است، آنگاه صدا بزن «ذرجان»! شخصی می آید، این نوشته را به او بده تا برود و پدرت را بیاورد و آنچه را می خواهی از او سؤال کن.

جوان دستورات را انجام داد تا ذرجان رفت و یک خرس سیاهی را که به زنجیر بسته شده بود آورد.

مرد شامی گفت: چرا این را آوردی ؟ خرس سیاه، خودش به زبان آمد وگفت: پسر! من پدر تو هستم که در اثر بغض اهل بیت به این روز افتاده ام. بدانکه روزی هفتاد مرتبه مروان؛ معاویه، یزید و بنی امیه را با پیروانشان می سوزانند واین سیاهی چهرۀ من در اثر آتش آنان است و نقدینه ها در حجره است، آنها را بر می داری و پنجاه درهم آن را به موسی بن جعفر«علیهما السلام» می دهی».(1)

ص: 175


1- ناسخ التواریخ، 342/8 ، احوالات حضرت کاظم«علیه السلام»

... 176

....... نامه ها وملاقاتهای امام حسين علي

پاسخ سؤال سوّم

اما در پاسخ سؤال سوم لازم است چند آیه شریفه را در مورد عذاب كفار نقل نماییم:

الف - «وَيَسْتَعْجِلُونكَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَافِرِينَ» (1)

«كفّار، عذاب را فوراً می خواهند، در حالی که متوجه نیستند وعذاب آنان را احاطه کرده است».

ب-«اِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالاً فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»(2)

«ما، در گردن کفار زنجیرهایی قرار دادیم که تا چانه می رسد و سرهایشان بالاست».

ج- «إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِي نَعيِمٍ وإِنَّ الْفُجَارَ لَفِي جَحِيمٍ يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ» .(3)

«نیکان در نعمت وفجار در جهنم هستند و در قیامت آن را خواهند چشید».

پس استبعادی ندارد که اگر حجابها برداشته شود، افراد در همان چهرۀ واقعی خودشان دیده شوند و کفّار در دنیا هم معذّب هستند، چنانچه «ابو بصیر» مردم را در همان چهره باطنی خودشان مشاهده می کند. هنگامی که ابو بصير(یحیی بن قاسم )که اعمی است، به امام باقر«علیه السلام» عرض می کند:

«مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وأقل الضَّجِیجَ ؛ حاجی زیاد، ولی ناله کم است». حضرت می فرماید: «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ حاجی کم، ولی ناله زیاد است».

لذا برای اثبات مطلب ، دستی به چشمان «ابو بصیر» می گذارد و او بینا

ص: 176


1- عنكبوت / 54.
2- يس / 8.
3- انفطار 13.

می شود و جمعیتی زیاد از میمون و خوك مشاهده می کند، ولی انسان بسیار کم می بیند و به امام«علیه السلام»عرض می کند: صحیح فرمودید که ناله بسیار ولی حاجی کم است.(1)

روضه

وقتی مجنون (قيس بن ملوح) از مرگ «لیلی بنت سعد» با خبر شد، وارد قبرستان شد و از کودکی سؤال کرد که قبر «لیلی» کجاست ؟ کودک در پاسخ گفت :

برو در این بیابان جستجو کن***ز هر خاکی کفی بردار و بو کن

از هر خاکی که بوی عشق برخاست*** يقين دان تربت لیلی همانجاست

در اربعین ، جابر به همراه «عطیۀ عوفی» به زیارت سیدالشهداء«علیه السلام»آمد، «جابر» در فرات غسل کرد و خود را معطر نمود تا آهسته آهسته، خود را بالای قبر رساند، سه مرتبه «اللّٰه اکبر» گفت، آنگاه بی هوش شد و بر زمین افتاد ، وقتی به هوش آمد، گفت:

«السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا آلَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا صَفْوَهَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا خِیَرَهَ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ» .(2)

بگفتا یا حبیبی یا حبیبی!*** که خونت عالمی را مشکبو کرد

سلامت می کنم برگو جوابم*** که طبعم میل گفتار نکو کرد

چو نشنید او جواب خویش از یار*** که حل مشکل خود موبه مو کرد

به خود گفتا ندیده کس به عالم*** تن بی سر که بتوان گفتگو کرد

ص: 177


1- بحار، 46/ 261. شاگردان مکتب ائمه «علیه السلام» ،93/1
2- بحار، 101، 329.

(مجلس بيست وششم)

ملاقات امام حسین«علیه السلام» با ملائکه

طبق نقل «ملهوف»، از امام صادق«علیه السلام» آن حضرت می فرماید:«هنگامی که سید الشهداء«علیه السلام»به قصد حرکت به کربلا از مکّه خارج شدند، جمعیت زیادی از ملائکه با حضرت، ملاقات کردند که در دست آنان حربه هایی بود و بر اسبهای بهشتی سوار بودند، به حضرت سلام کرده و عرض کردند:

«يَا حُجَّةَ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَأَبِيهِ وَأَخِيهِ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَمدٌ جَدَّك رسول الله بِنَا فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَإِنَّ اللَّهُ أَمَدَّكَ بِنَا، فَقَالَ لَهُمْ الْمَوْعِدَ حُفْرَتِي وَبُقْعَتِي الَّتِي اسْتُشْهِدَ فِيهَا وَهِيَ كَرْبلا».

«ای حجت خدا بر مردم! خداوند متعال جدت رسول خدا11 را به وسیله ما در بسیاری از جنگها کمک کرده است و اکنون هم ما را برای نصرت شما فرستاده است».

حضرت در پاسخ فرمود: «وعده گاه من و شما در کربلا».

گفتند: «ما از طرف پروردگار مأمور به اطاعت از شما هستیم، اگر خوف این باشد که آنان در بین راه به شما صدمه ای بزنند ما همراه شما باشیم».

امام حسین «علیه السلام» فرمود: «تا به کربلا نرسم ، آنان نمی توانند به من آزاری برسانند».(1)

در حالات «أبو محمد واقدی و زرارة بن خلج» توضیح داده شد که نزول

ص: 178


1- ملهوف 27. بحار ، 330/44.

ملائکه در جنگها صرفاً برای تقویت روحیّه و اطمینان قلب سربازان اسلام است واگر ملائکه مستقیماً وارد صحنۀ ، کار زار شوند، دیگر ارزشی برای شهید وجهاد باقی نمی ماند. اکنون لازم است با ملائکه و هدف از خلقت واصناف آنان آشنا شویم

نام ملائکه در قرآن

در قرآن کریم نام «جبرئیل، میکائیل ، وهاروت وماروت» آمده است و بقیه، فقط اوصاف آنان ذکر شده و «اسرافيل وعزرائیل» در روایات از آنان نام برده شده است.

خلقت ملائکه

نظر به اینکه ملائکه موجودات نامرئی هستند، لذا از قلمرو درك و حسّ ما خارج می باشند و قهراً از کیفیت خلقت آنان نیز اطلاعی نداریم مگر آن مقداری را که خداوند متعال در قرآن مجید از آنان توصیف کرده است.

اجمالاً ملائکه موجوداتی هستند که عصیان الهی نمی کنند، مشغول تسبيح وتقدیس پروردگار هستند و از عبادت پروردگار ، سیر و خسته نمی شوند. اکنون آیاتی از قرآن کریم در این باره آورده می شود تا زمینه آشنایی بیشتری فراهم آید:

1۔ ملائکه ای دارای دو بال و بعضی سه بال و بعضی چهار بال هستند:

«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَواتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً أولي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ» (1)

«آیا منظور از «بال»، همین بال شبیه پرندگان است ؟ آن وقت سه بال معنا

ص: 179


1- فاطر/1.

ندارد، لذا اینها تعابیر کنایی هستند و اشاره به مقامات آنان دارد که «ما مِنّا إلّالَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ ».(1)

2-ملائکه، جنبه امارت و فرماندهی دارند مانند «جبرئیل : مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (2)

3-حمل عرش الهی: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ».(3)

4-شفاعت به اذن الهی:«وَكَمْ مِنْ مَلَكِ فِي السَّمَواتِ لا تُغْني شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ».(4)

5- لعن بر كفار:«أولئكَ عَلَيْهُم لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائكة» .(5)

6- بشارت به مؤمنان :«اِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنا الله ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهُمُ الْمَلَائِكَةُ وَلَا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ ».(6)

7-کتابت اعمال :«وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافَظِينَ كِرَاماً كاتِبِينَ».(7)

8-امداد مؤمنین:«وَإِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أنْ يمدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزِلِينَ».(8)

9- حفظ انسانها از حوادث:لَهُ مُعَقِّبَاتُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفَه

ص: 180


1- صافات / 164.
2- تکویر / 21.
3- غافر /7.
4- نجم /26.
5- بقره / 161.
6- فصلت /30.
7- انفطار /11.
8- آل عمران / 124.

يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ الله».(1)

10 - مأمور تدبیر و اداره امور جهان هستند:«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً»(2) «فالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً»(3)

رؤيت ملائکه

آیا ملائکه دیده می شوند؟ قرآن کریم، دو مورد از رؤیت را ذکر کرده است:

الف- «در عذاب قوم لوط» ، ملائکه ابتدا نزد حضرت ابراهیم«علیه السلام» آمدند، ابراهیم«علیه السلام» برای آنان گوساله ای بریان کرد، ولی مشاهده کرد که آنان لب به طعام نمی زنند، لذا ترسید اما ملائکه گفتند: «نترس ما مأموران عذاب قوم لوط هستیم»:

«فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلْ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ».(4)

ب- در موردحضرت مریم«علیها السلام»آمده که ملکی به صورت آنسان نزد او آمد، مریم ترسید، فرشته گفت:

«إِنَّمَا أَنَا رَسُوْلَ رَبِّكَ لِأهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً »(5)

از وقایع جنگ بدر هم استفاده می شود که مؤمنین، ملائکه را در بدر

ص: 181


1- رعد / 11.
2- ذاریات /4
3- نازعات / 5.
4- هود / 70.
5- مریم / 19.

مشاهده کرده اند، منتها آنان را نشناخته اند.(1)

عصمت ملائکه

آیا ملائکه از مقام عصمت برخودار هستند؟ چند آیه در قرآن کریم آمده است که ملائکه معصیت نمی کنند؛ یکی مربوط به مأمورین جهنم است:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ».(2)

دیگری در مقام تنزیه پروردگار از داشتن فرزنداست که «ملائکه» فرزندان خداوند نیستند:«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ (3)یِخَافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ(4).

علامه طباطبائی «قُدِّسَ سِرُّه»می فرماید:

«تکلیف ملائکه از سنخ تکالیف معهود اجتماعی انسانی نیست که به دنبال آن ثواب وعقاب بیاید، بلکه ملائکه موجودات نورانی هستند که چیزی را انجام نمی دهند مگر آنکه پروردگار عالم اراده کرده باشد، لذا پاداش وكيفری هم بر اعمال آنان مترتب نیست و تکویناً مکلف هستند» .(5)

روضه

مصیبت عطش امام حسین«علیه السلام» اعظم مصائب است؛ زیرا جبرئیل هم

ص: 182


1- مغازی . واقدی، 1/ 79.
2- تحریم /5
3- انبياء / 26.
4- نحل / 50.
5- الميزان . 33/19 .

وقتی برای حضرت آدم«علیه السلام» روضه می خواند، به «مصیبت عطش» اشار می کند، وقتی ذات پروردگار عالم اراده فرمود که توبۀ آدم«علیه السلام»را قبول نماید ، پرده از جلو چشمش بر داشته شد و در ساق عرش، اسامی خمسۀ آل عبا را دید،

حضرت آدم سؤال کرد ای جبرئیل آنان را چگونه بخوانم؟ گفت بگو:

«یَا حَمِیدُ بِحَقّ مُحَمّدٍ یَا عَالِی بِحَقّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقّ اَلْحَسَنِ وَاَلْحُسَیْنِ وَمِنْکَ اَلْإِحْسَانُ».

حضرت آدم سؤال کرد: چرا در موقع بردن نام حسین «علیه السلام» قلبم شکست واشکم جاری شد؟!

جبرئیل عرض کرد: چون برای فرزندت مصیبتی رُخ می دهد که تمام مصائب در کنار آن کوچک است.

آدم پرسید آن مصیبت چگونه است؟

جبرئیل گفت : «يُقْتَلُ عَطشاناً غَريباً وَحِيداً فريداً، لَيْس لَهُ نَاصِرُ ولا مُعين ولو تراه يا آدم وهو يقول: وا عطشاه واقلة ناصراه حتَّى يَحُول الْعَطَش بينه وبين السماء كالدّخان فلم يُجِبْهُ أحَدٌإِلَّا بِالسّيوف وَشُرْب الحتوف فَيُذْبَحُ ذَبْحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهِ وَينْهَبُ رَحْلُهُ أَعْداؤه وَتُشْهَرُ رَأْسُهُ ورؤوس أنصاره فى البلدان وَمَعَهُم النِّسوان».(1)

***

از آب هم مضایقه کردند کوفیان***خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو ودَدْ همه سیراب و می مکید***خاتم ز قحط آب ، سلیمان کربلا

از آن تشنگان هنوز به عیّوق می رسد***ز فریاد العطش ز بیابان کربلا

ص: 183


1- بحار، 245/44، حسين «علیه السلام»نفس مطمئنه ، 41.

(مجلس بيست وهفتم)

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با جنّ

به دنبال روایت امام صادق«علیه السلام» در لهوف که ملائکه به خدمت امام حسین«علیه السلام» رسیدند که در مبحث قبلی گذشت ، امام صادق«علیه السلام»می فرماید:

«وأتَتْهُ أَفْوَاج مِنْ مُؤْمِنِى الْجِنِّ فَقَالُوا يَا مَوْلانَا نَحْنُ شِيعَتُك وَانْصَارُكَ فَمُرْناتَشاء...».

«جماعتی از مؤمنین از اجنه به خدمت سیدالشهداء«علیه السلام» رسیدند و عرض کردند ما از شیعیان و یاران شما هستیم، هر دستوری بدهید آماده هستیم، اگر امر کنید به کشتن تمام دشمنانتان در حالی که شما اینجا باشید، شرّ همۀ آنان را از شما کوتاه می کنیم».

امام«علیه السلام» در حق آنان دعا و سپس فرمود: مگر قرآن را نخوانده اید آنجا که می فرماید:

«وقُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إلى مَضَاجِعَهُمْ».(1)

«اگر در خانه های خود بمانید آنان که مقدر شده کشته شوند، به سویقبور خود خواهند رفت».

فَإِذَا أَقَمْتُ فِی مَکَانِی فَبِمَا یُمْتَحَنُ هَذَا اَلْخَلْقُ اَلْمَتْعُوسُ وَ بِمَا ذَا یُخْتَبَرُونَ وَ مَنْ ذَا یَکُونُ سَاکِنَ حُفْرَتِی وَ قَدِ اِخْتَارَهَا اَللَّهُ تَعَالَی یَوْمَ دَحِيَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَهَا مَعْقِلاً لِشِیعَتِنَا

ص: 184


1- آل عمران / 154.

ومحبينا». .

«اگر من اینجا بمانم، پس این مردم وارونه به چه وسیله امتحان شوند؟و چه کسی در قبر من خواهد خوابید . در صورتی که خداوند روزی که زمین را گسترد، آن را برای من برگزید و پناه شیعیان و دوستان ما قرار داد. اعمال ایشان را در آنجا قبول و دعای آنان را اجابت می فرماید. شیعیان ما در آن زمین ، مسکن می کنند و برای آنان در دنیا و آخرت ، امان خواهد بود، ولی شما روز شنبه که روز

عاشورا است نزد من بیایید».

و در روایت دیگر آمده که حضرت به آنان فرمود: «در روز جمعه که من در پایان آن روز، کشته می شوم وکسی از اهل بیت من و خویشان و برادران من باقی نمی مانند سر مرا برای یزید می برند، نزد من حاضر شوید».

مؤمنین جن گفتند: «به خدا قسم! اگر طاعت امر شما واجب نبود، مخالفت می کردیم و تمام دشمنانت را قبل از آنکه به شما آسیبی برسانند، می کشتیم».(1)

خلقت جنّ

«جن» در لغت به معنای پوشیده و 22 بار نام آن در قرآن آمده است، موجودی است با شعور و با اراده و پوشیده و غیر حسی و در میان آنان مطيع ،عاصی، مؤمن ومشرك وجود دارد. اینک برای آشنایی بیشتر، آیاتی از کتاب الهی در این زمینه آورده می شود:

1- «جن» از آتش سوزان خلق شده است:

ص: 185


1- ملهوف، 28. بحار، 330/44 .

«وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَّارِ السَّمُومِ». (1)

2- «جن» مثل انس مکلف است:

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ».(2)

3- عاصیان از «جن» به آتش می روند:

«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنَّ وَالأنس».(3)

4- «جن» ما را می بیند ولی ما آنان را نمی بینیم:

«اِنَّهُ يَرَايكُمْ هُوَ وَ قَبِيلَهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ.(4)

5۔ جماعتی از جن به پیامبر و ایمان آوردند:

«قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنَ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرآناً عَجَباً،یَهْدِي إِلى الرُّشْدِ فَامَنَّا به وَلَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنَا أَحَدا».(5)

6- «جن» در تسخیر سلیمان بود:

«وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ».(6)

7- نر و ماده بودن «جن»:

«وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».(7)

جن در خدمت ائمه«علیه السلام»

«سَدیر صیرفی» نقل می کند که امام باقر«علیه السلام» در مدینه به من

ص: 186


1- حجر /27.
2- ذاریات / 56.
3- اعراف / 179.
4- اعراف / 27.
5- جن / 1.
6- سبأ/12.
7- ذاریات / 49.

دستوراتی را فرمود و من برای انجام آنها از مدينه خارج شدم و چون به روحاء سی یا چهل میلی مدینه) رسیدم مردی را دیدم که به لباس خود اشاره می کند ومن خیال کردم تشنه است، ظرف آبی را به او دادم، گفت: نیازی به آب ندارم،آنگاه نامه ای را به من داد که مرکّب آن خشک نشده بود، به مهر پایین نامه نگاه کردم، دیدم مهر حضرت باقر العلوم«علیه السلام» است، گفتم کی حضرت را دیدی ؟گفت: همین الان و در آن نامه حضرت دستوراتی را به من داده بود، وقتی متوجه شدم، کسی را در مقابل خود ندیدم.

«سدير» وقتی به خدمت حضرت رسید و جریان نامه را عرض کرد،امام«علیه السلام» فرمود:

«یَا سَدِیرُ ، إِنَّ لَنَا خَدَماً مِنَ الْجِنِّ ، فَإِذَا أَرَدْنَا السُّرْعَةَ ، بَعَثْنَاهُمْ».

«ما خدمتکارانی از جنّ داریم که هرگاه بخواهیم کاری را به سرعت انجام دهیم آنان را می فرستیم».(1)

دعبل وظبيان

«دعبل» می گوید: «هنگامی که از ترس معتصم عباسی متواری بودم،شبی را در نیشابور تنها در اُتاقی نشسته بودم و در مقام تنظیم قصیده ای در مورد عبداللّٰه بن طاهر بودم در حالی که درب اطاق بسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد، خیلی ترسیدم، گفت: نترس که من یکی از برادران جنی توأم که ساکن یمن هستم و یکی از جنیان عراق ، قصیدۀ تو را برای ما خواند، دوست دارم که آن را از

زبان خودت بشنوم، دعبل شروع کرد به خواندن قصیده:

مدارسُ آياتِ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ***وَمَنْزِلُ وَحْى مُغْفَرُ الْعَرَضات

أناسٌ على الْخَيْرِ مِنْهُمْ وجعفرُ***وَحَمْزَةُ وَالسَجَاهُ ذُو الثفنات

ص: 187


1- اصول کافی ، 394/1 باب انّ الجنّ يأتيهم .

آنقدر گریه کرد که بیهوش بر زمین افتاد، سپس گفت: حدیثی را برایت بخوانم که تو را در عقیده و مذهبت استوار نماید. گفتم: بخوان.

گفت: مدتی بود که نام جعفر بن محمد«علیهما السلام» را می شنیدم تا اینکه او را در مدینه ملاقات کردم. حدیثی را از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»نقل کرد که: «علي واهل بيته الفائزون». چون خواست خداحافظی کند، از نام او پرسیدم ، گفت : من «ظبيان بن عامر» هستم.(1)

روضه

«دعبل» هنگامی که اشعارش را برای حضرت رضا«علیه السلام»خواند، حضرت هم دو بیت به آن اضافه فرمود:

وَقَبْرٌ بطوس يا لَها مِنْ مُصِيبَةٍ***الحت على الأحشاء بالزفرات

إلَى الْحَشْر حتى يَبْعَثُ الله قائِماً*** يُفرجُ عَنَا الْهَمِّ وَالْكُرُباتِ

«دعبل» عرض کرد در طوس قبری را نمی شناسم. امام«علیه السلام»فرمود:« آنجا قبر من است و مدتی نمی گذرد که آنجا محل رفت و آمد شیعیان مامی شود: «ألَا فَمَنْ زَارَنِی فِی غُرْبَتِی بِطُوسَ کَانَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَغْفُوراً». (2)

ای غریبی که ز جدّ و پدر خویش جدائی!***خفته در خاک خراسان، تو غریب الغربائی

این رواق تو وصحن و حرمت همچو بهشت است***روضه ات جنت فردوس مسمّا به رضائی

ص: 188


1- سفينه ؛ «جنن»، بحار ، 63/ 128.
2- بحار ، 239/49 .

آه از آن دم که ز سوز جگر وحال پریشان***ناله ات گشت بلند آه تقى جان به کجائی

ای شه يثرب وبطحا تو غریبی به خراسان***سرور جمله غريبان ومعين الضعفائی

اغنیا مکه روند وفقرا سوی تو آیند***جان به قربان تو شاها که تو حج فقرائی

***

بَكَتْ عَلَيْهِ هَاطِلاتُ القُدْسِ***نَاحَتْ عَلَيْهِ نَفَحاتُ الأُنْسِ

ناحَ الأمِينُ وَهُوَ ذُو شُجُونِ***مِمَّا جَنَتْ بِهِ يَدُ المَأْمُونِ

عَلَيْهِ سَيْدُ الوَرى يَنُوحُ***حُزْناً فَكَيْفَ لا يَنُوحُ الرُّوحُ

ناحَتْ عَلَيْهِ الأنْبِيَاءُ وَالرُّسُلُ*** بَل العُقُولُ والنفوسُ والمُثل

ناحَتْ عَلَيْهِ الحُورُ فِي الجِنانِ***تَأسياً بخَيْرَةِ النِّسْوانِ

بَكَى عَلَيْهِ مَا يُرى وَلا يُرَى*** وَالبَرُّ والبَحْرُ وَأَطْباقُ الثَّرى

لَقَدْ بَكَى البَيْتُ وَمُسْتَجارُهُ*** وَكَيْفَ لَا وَمِنْهُ عَزَّ جَارُهُ

وَقَدْ بَكَاهُ المَشْعَرُ الحَرامُ***وَالحَجَرُ الأَسْوَدُ والمَقامُ

لِفَقْدِ عِزّهَا وَمَنْ حَماها***بعِزَّهِ عَنْ كُلِّ مَادَهاها

بلْ هُوَ عِزَّ الْأَرْضِ وَالسَّمَاءِ***وَالمَلأ الأَعْلَى عَلى سَواء(1)

ص: 189


1- الأنوار القدسيّة : 100، للعلامة الشيخ محمد حسين الأصفهاني «قُدِّسَ سِرُّه» .

(مجلس بیست و هشتم)

کلام امام حسين «علیه السلام»به عبداللّٰه بن مطيع

«أمّا فی وَقتی هذا اریدُ مَکَّةَ،فَإِذا صِرتُ إلَیهَا استَخَرتُ اللّهَ تَعالی فی أمری بَعدَ ذلِکَ».

در مسیر حرکت سید الشهداء«علیه السلام»به سمت مکه، حضرت با «عبداللّٰه بن مطيع» بر خورد کردند که مشغول حفر چاه بود. عبداللّٰه به امام«علیه السلام»عرض کرد: حفر چاه تمام شده و مقداری آب در آمده ، دعایی بفرمایید که برکت کند، حضرت مقداری از آب چاه را طلبيد ونوشید ومضمضمه کرد و به درون چاه ریخت و آب گوارا شد. بعد به حضرت عرض کرد. عازم کجا هستید؟

امام«علیه السلام»فرمود: «الان به قصد مکه می روم و بعد از آن برای مقصدم از خدای تعالی خیرخواهی طلب می کنم که آنچه مصلحت بنده است برای من قرار دهد».

عبداللّٰه : «من هم می خواهم خداوند آنچه خیر و مصلحت است برای شما قرار دهد ولی به شما نکته ای را عرض می کنم، امیدوارم که آن را بپذیرید، وقتی به مکه رسیدید بپرهیزید از اینکه به سوی کوفه بروید؛ زیرا پدرت در آنجا کشته شد و برادرت آماج طعنه ها و دشنامها قرار گرفت، شما ملازم حرم باشید که سیادت و آقایی شما محفوظ خواهد ماند، به خدا قسم! اگر شما کشته شوید،

خاندان شما به خاطر شما کشته می شوند» .

ص: 190

حضرت از او تشکر کرد و خداحافظی نمود تا به مکّه معظمه رسید ؛ چون نگاه حضرت به کوههای اطراف مکه افتاد ، این آیۀ شریفه را تلاوت فرمود:

«وَلَمَّا تَوَجَّه تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ».(1)

عبداللّٰه بن مطيع كيست؟

«عبداللّٰه» فرزند «مطیع بن اسود است که چهرۀ او بیشتر بعد از «واقعۀ حرّه» آشکار شده زیرا وقتی مردم مدینه «عثمان بن محمد بن اَبی سفیان» پسر عموی یزید را از امارت مدینه خلع کردند، «عبداللّٰه بن حنظله» به عنوان امیر بر انصار و«عبداللّٰه بن مطيع» به عنوان امیر بر قریش برگزیده شدند تا هنگامی که شهر مدینه در محاصرۀ سپاهیان یزید به سرکردگی «مسلم بن عقبه» قرار گرفت،عبداللّٰه بن مطيع» از مدینه گریخت ودر مکه به «عبداللّٰه بن زبیر» ملحق شد و تا زمان محاصرۀ مکه از طرف حجاج، برای جبران فرارش از مدینه، با سپاهیان حجاج جنگید. واز اشعار اوست که می گوید من در روز حرّه فرار کردم و انسان حر، یک بار بیشتر فرار نمی کند.

انا الذي فررت يوم الحرة*** والحرّ لا يفر الا مرة(2)

وی از نظر اعتقادی، مسلک تشیع را نداشته است بلکه هنگامی که از طرف «عبداللّٰه بن زبیر» با اصحاب مختار جنگ می کرد، روزی در ضمن سخنرانی گفت: «اِن من عجب العجب عجزكم من عصبة منكم قليل عددها خبيثُ دينها» .(3)

ص: 191


1- تاریخ الاسلام، ذهبي ، 8 (حوادث سنة 61) تاريخ الكامل، 19/4 . حياة الحسين ،306/2 .
2- اسدالغابه، 262/3 ، استيعاب994/3
3- قاموس الرجال ، 6/ 151.

اعتراض عبداللّٰه بن عمر به عبداللّٰه بن مطيع

وقتی مردم مدینه با «عبداللّٰه بن مطيع» بیعت کردند، «عبداللّٰه بن عمر» بر« ابن مطيع» وارد شد، وی دستور داد برای مهمانش فرشی بیندازند.

«عبداللّٰه بن عمر» گفت: «نیامده ام که با تو بنشینم بلکه آمده ام تا برایت حدیثی را از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل کنم که فرمود:« مَن خَلَعَ یَداً من طاعَهٍ،لَقِیَ اللّهَ یَومَ القِیامَهِ لا حُجَّهَ لَهُ ومَن ماتَ ولَیسَ فی عُنُقِهِ بَیعَهٌ ماتَ میتَهً جاهِلِیَّهً».

عجیب از «عبداللّٰه بن عمر» است که یزید را امام مسلمین می داند و نقض بیعت او را نادرست می شمارد و هر کس در آن عصر مرده باشد ولی بیعت یزید بر گردنش نباشد، مرگش را مرگ جاهلیت می داند !!(1)

تفاوت خروج حضرت موسی وامام حسین «علیه السلام»

حضرت سیدالشهداء«علیه السلام» موقع حرکت از مدينه ،حالتی مانند حضرت موسی«علیه السلام» در خروج از مصر ووارد شدن به «مدین» دارد:«فَخَرَجَ مِنْها خائفاً يَتَرقَّبُ» (2)، اما وقتی به مدین رسید: «قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ».(3)

اما بین حضرت موسی«علیه السلام»حضرت حسین«علیه السلام» تفاوت بسیار است؛ زیرا موسی «علیه السلام» هر چند «خائفاً»، از مصر خارج شد ولی وقتی به «مدین» رسید، احساس آرامش و امنیت نمود و در آنجا با دختر حضرت «شعیب» ازدواج کرد و بعد از ده سال هم با احترام وعزت وارد شهر خود شد، اما سیدالشهدا«علیه السلام»حتی در مکه هم «خائفاً يترقّب» احساس امنیت نمی کرد

ص: 192


1- بحار، 332/29 به نقل از صحیح مسلم، 3/ 1478، ح 58.
2- بحار،332/29 به نقل از صحیح مسلم،1478/3 ،ح58
3- قصص / 22 .

و می فرمود: «خِفتُ أن یَغتالَنی یَزیدُ».

حسین بن على «علیه السلام» دیگر به وطن خود بر نگشت وزنها و بچه های حسین «علیه السلام» هم با وضع ناهنجاری، مردم کوفه و شام از آنان استقبال کردند .

استخاره وطلب خیرخواهی

موضوع دیگری که اینجا مطرح شده، کلمه «استخرتُ اللّٰه» در بیان سیدالشهداء«علیه السلام» است که البته استخاره اصطلاحی منظور نیست هر چند استخارۀ متعارف واگذار کردن امور به خداوند متعال است و اینکه آنچه ذات باری تعالی برای بنده می پسندد، همان واقع شود. و این یکی از صفات مؤمن است که تصمیم خود را در مقابل ارادۀ ازلی پروردگار، چیزی نداند و از خداوند بخواهد آنچه خیر و مصلحت و عاقبت به خیری برای بندگان است ،همان محقق شود .انسان چون فکرش محدود است قهراً نمی تواند آینده نگر باشد، و به همین علت است که تصمیمی می گیرد و بعد پشیمان می شود، یا چه بسا بر انجام امری مصرّ بوده ولی بعداً که آن امر واقع نمی شود، چقدر هم خوشحال می شود و می گوید الحمدللّٰه که واقع نشد و خداوند خیر مرا خواسته بود، منتها انسان وقتی امور را به خداوند واگذار می کند، قهراً در مقابل ارادۀ الهی، باید تسلیم باشد و اعتراض نکند، حضرت موسی«علیه السلام»عرض کرد:خدایا ! کدام یک از بندگانت مبغوض ترند:

«قَالَ الَّذِي يَتْهِمُنِي، قال وَمن خَلْقِكَ من يَتَّهِمُكَ، قَالَ نَعم الَّذِي يَسْتَخِيرني فاخير له والّذى أقْضَى الْقَضاء له وهو خيرٌ له فَيَتَهمُنِي».(1)

«خطاب آمد آن بنده ای که مرا متهم کند. عرض کرد: آیا از بندگان کسی

ص: 193


1- سفينه ، « خير». بحار . 13/ 356.

هست که تو را متهم کند؟ خطاب آمد بلی، آن بنده ای که از من خیرخواهی می کند و من خیرش را در پیش او قرار می دهم و آن بنده ای که قضا و تقدیرم را برای او قرار می دهم و برایش خیر است ، امّا مرا متهم می کند».

البته استخاره اصطلاحی که امروزه در میان شیعیان رواج دارد از همین باب است که انسان چون از عاقبت امور اطلاعی ندارد، قهراً از خداوند متعال می خواهد که او را از سرگردانی و تحیر نجات دهد و آنچه خیر اوست برایش قرار دهد.

روضه

زینب«علیها السلام»و سایر زنها و بچه ها گفتند ما را به قتلگاه ببرید تا بدن حسین «علیه السلام»را ببینیم،«بِحَقِّ اللّهِ إلّاما مَرَرتُم بِنا عَلی مَصرَعِ الحُسَینِ«علیه السلام»» چون وارد قتلگاه شدند و نگاهشان به بدنهای شهداء افتاد ، با ناله وافغان به چهره زدند. زینب «علیها السلام»در کنار بدن برادر آمد، منتهی چگونه بدن حسین«علیه السلام» را در میان آن اجساد مطهر بخون آغشته شناسائی کرده روشن نیست، اما وصال شیرازی در زبان شعر می گوید، زینب«علیه السلام»که نتوانست بدن برادر را بشناسد ، بلکه حسین«علیه السلام» از حلقوم بریده خواهر را صدا زد:

می گفت ومی گریست چه جانسوز ناله ای***کآمد ز حنجر شه لب تشنگان برون

کی عندلیب گلشن جان ، آمدی بیا***ره گم نکرده ، خوش به نشان آمدی ، بيا

در کنار بدن برادر ، نشست و با ناله ای دردناک و دلی شکسته از داغ برادر و برادر زادگان، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را صدا زد: «یا مُحَمَّداه،صَلّی عَلَیکَ مَلائِکَةُ السَّماءِ،

ص: 194

هذَا الحُسَینُ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ».

پس با زبان پرگله، آن بضعة الرسول***روکرد در مدینه که يا أيّها الرسول

این کشتۀ فتاده به هامون حسین تست***وين صید دست و پا زده در خون حسین است

قال الراوی: «فَأَبکَت وَاللّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وصَدیقٍ »(1)

آنگاه در موقع وداع، دو جمله ، هم با بدن برادر سخن گفت :

به سوی شام وكوفه چه ظالمانه می برند***نمی روم ولی مرا به تازیانه می برند

سر تو را به نوک نی زدند این ستمگران***نمی روم ولی مرا به این بهانه می برند

ص: 195


1- ملهوف 55 - البداية والنهاية 193/8 .

( مجلس بيست ونهم )

ملاقات امام حسین «علیه السلام»با برادرش محمد بن حنفیّه

اَتٰانی رَسولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله بَعدَ ما فارَقتُکَ،فَقالَ:«یا حُسَینُ،اخرُج فَإِنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً».فَقالَ مُحَمَّدُ بنُ الحَنَفِیَّةِ:إنّا للّهِ ِ و إنّا إلَیهِ راجِعونَ،فَما مَعنی حَملِکَ هؤُلاءِ النِّساءِ مَعَکَ و أنتَ تَخرُجُ عَلی مِثلِ هذِهِ الحالِ قالَ:فَقالَ لَهُ:قَد قالَ لی«إنَّ اللّهَ قَد شاءَ أن یَراهُنَّ سَبایا»(1)

یکی از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام» در مکّۀ معظمه ، با برادرش «محمد بن حنفیه»(2) است. هنگامی که محمد از حرکت امام«علیه السلام»مطلع می شود، به خدمت حضرت می رسد و عرض می کند:

«يا أخي! إنّ أَهْلَ الكوفة مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَأَخِيكَ وَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حالك كَحَالٍ مَنْ مَضى، فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقيم فَإِنَّكَ أعزّ مَنْ فِي الْحَرم وأمنعه فقال يا أخي! قد خِفْتُ أَن يَغْتَالَنِي يزيد بن معاوية فِي الْحَرَم فَأَكُون الَّذي يُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيت».

ص: 196


1- ملهوف ، 27.
2- «محمد بن حنفیه»، فرزند امیر المومنین«علیه السلام» ومادرش «خوله» دختر «جعفر بن قيس بن سلمۀ حنفیّه» است. وی از شجاعان روزگار و در جنگهای «جمل و صفین» شرکت کرده است .تولدش در سنۀ 21 و وفاتش سال 81 می باشد. بعد از امير المؤمنين«علیه السلام»مانند سایر بنی هاشم ، گوشه گیر و منزوی بود. «مختار» او را امام خواند و به نام او بر عراق مستولی شد و در سال 66 چون حاضر نشد با «عبداللّٰه بن زبير» بیعت کند، به طائف تبعید گردید. «فرقۀ کیسانیه» او را امام می خوانند و می گویند او در «جبل رضوی» زنده است ، ابوهاشم فرزند او از علمای تابعین به شمار می رود. تنقیح المقان ، 12/3 . سفینه ، «حَمَدَ».

ای برادر! مردم کوفه را خوب می شناسی و می دانی که با پدر و برادرت چه کردند و من می ترسم که سرنوشت شما نیز همان سرنوشت گذشتگان بشود اگر مصلحت بدانی ، در مکه بمان که هم جانت سالم می ماند وهم عزت واحترامت محفوظ است» .

حضرت فرمود: «خوف این را دارم که یزید به طور ناگهانی مرا بکشد ومن همان کسی باشم که با کشته شدنش حرمت حرم شکسته می شود (کلام امام«علیه السلام»اشاره به «عبداللّٰه بن زبير » است که با کشته شدنش، حرمت خانه خدا هتك می شد».

محمد بن حنفیه گفت: «پس به اطراف يمن بروید که مناطق امنی است».

امام «علیه السلام» فرمود: «در این گفتۀ شما تأمل می کنم». اما وقت سحر، حضرت حرکت کرد. محمد بن حنفیه آمد ومهار شتر امام«علیه السلام» را گرفت و عرض کرد: «مگر بنا نشد در گفته من تأمل کنی ؟!».

حضرت فرمود: «آری».

گفت: «پس چه شد که در حرکت کردن عجله کرده ای و می خواهی زودتر بروی».

امام«علیه السلام» فرمود: «بعد از رفتن تو ، پیامبر11را در خواب دیدم و به من فرمود: بیرون برو که خداوند خواسته تو را کشته ببیند».

محمد بن حنفیّه کلمۀ استرجاع را بر زبان آورد و گفت:«اکنون که عازم بر رفتن هستی پس چرا زنان را با خودت می بری ؟».

حضرت فرمود:«خداوند خواسته که اینان را اسیر ببیند».

البته محمد بن حنفیه دو بار با سیدالشهداء«علیه السلام» ملاقات کرده ، یک بار

ص: 197

در مدینه و بار دوم در مکّه معظمه(1).

در زندگی «محمد بن حنفیّه» دو مسأله نظر اهل نظر را به خود جلب کرده است :

1- ادعای امامت بعد از امام حسین«علیه السلام».

2- حاضر نشدن در کربلا همراه امام حسین«علیه السلام» .

آیا محمد بن حنفیه مدعی امامت بود؟!

از مجموعۀ اخبار و تاریخ، استفاده می شود که اگر «محمد» چنین ادعایی هم داشته ، منصرف شده است. هنگامی که برای تعیین امامت به حکمیت «حجر الأسود» تن در می دهد و موقع سخن گفتن حضرت سجاد«علیه السلام»حجر الاسود، مضطرب می شود او از ادعای خود دست بر می دارد و شاید هم از ابتداء چنین ادعائی نداشته و صرفاً برای تثبیت مقام امام سجاد«علیه السلام» این کار را انجام داده است. و به تعبیر مرحوم آیت اللّٰه العظمی خوئی - نور اللّٰه مضجعه - در ذیل این قضیه می فرمایند:

الرواية صحيحة السند، دالة على ايمانه وقوله بامامة على بن الحسين «علیه السلام»»

«روایت از لحاظ سند، صحیح است ودلالت می کند بر اینکه وی به امامت حضرت سجاد«علیه السلام» مؤمن بوده است».

على الخصوص روایتی از امیرالمؤمنین«علیه السلام» رسیده که: «إنَّ المَحامِدَةَ تَأبَى أن يَعصِيَ اللَّهَ عزّوجلّ».

محمد بن جعفر بن ابیطالب ، محمد بن اَبي بكر، محمد بن حنفية ومحمد

ص: 198


1- ملهوف27. حياة الحسين ، 31 3 . اعیان الشیعه، 1/ 588 - 593.

ابن حذيفه ، پرهیز دارند از اینکه خداوند متعال معصیت بشود».

وبه تعبیر مرحوم علامۀ مامقانی، این تعریف، فوق مرتبۀ عدالت است.

«ابو خالد کابلی» می گوید: سالیان متمادی که در خدمت محمد بن حنفیه بودم، تردیدی نداشتم که او امام است، روزی او را قسم دادم که آیا وی امام مفترض الطاعه است ؟ گفت:

«الامام عليَّ وعليك وعلى كُلِّ مُسْلم الأمام علي بن الحسين«علیه السلام»»

«امروز، حجت خداوند بر من وتو وهر مسلمانی، امام زین العابدین«علیه السلام»است».(1)

چرا محمد بن حنفیه در کربلا شرکت نکرد؟

البته اشکال حاضر نشدن در واقعۀ طف، تنها متوجه «محمد بن حنفیه» نیست بلکه این قضیّه دامن بسیاری از بزرگان آن عصر را نیز می گیرد، از جمله «ابن عباس، عمر الأطرف، عبداللّٰه بن جعفر ،جابر بن عبداللّٰه انصاری» وصدها نفر از اخبار و بزرگان آن عصر.

مرحوم علامۀ مامقانی در حالات محمد بن حنفیه پاسخی کلّی از ایشان وهمۀ کسانی که در کربلا شرکت نکردند، داده اند که عبارت ایشان را نقل می کنم و قضاوت را به عهدۀ خوانندگان محترم می گذاریم:

والحسين «علیه السلام»حينَ حَرَكَتِهِ مِنَ الْحِجاز وإِنْ كَان يَدْرِي هو أَنَّهُ يُسْتَشْهَد بِالْعِراق إِلَّا إِنَّهُ فِي ظَاهِرِ الْحَال لَمْ يَكُنْ لِيَمْضِي إِلَى الْحَرْب حتى يجب على كل مكلف متابعته وانما كان يمضى للامامة بمقتضى طلب اهل الكوفة فالمتخلف عنه غير مؤاخذ بشيء وانما يؤاخذ لترك نصرته من حضر الطف او كان بالقرب منه على وجه يمكنه الوصول اليه ونصرته ومع ذلك لم يفعل وقصر فى نصرته فالمتخلفون بالحجاز لم

ص: 199


1- کافی، 1/ 348. تنقیح المقال، 115/3 . معجم رجال الحدیث، 48/16 .

يكونوا مكلّفين بالحركة معه حتى يوجب تخلّفهم الفسق ولذا إن جملة من الاخيار الأبدال الذين لم يكتب الله تعالى لهم نيل هذا الشرف الدائم بقوا في الحجاز ولم يتأمّل ».(1)

امام حسین«علیه السلام»موقع حرکت از حجاز، هر چند واقعاً می داند که در عراق به شهادت خواهد رسید ولی بحسب ظاهر، برای جنگ نمی رود تا بر همۀ مكلفين متابعت وهمراهی امام واجب باشد، بلکه حضرت برای اجابت دعوت مردم کوفه حرکت می کند و هر کس که نرفت ، مؤاخذه نمی شود، بلی، آنانی که در کربلا یا در سرزمینهای اطراف آن بودند و می توانستند حضرت را کمک کنند ولی کوتاهی کردند، مؤاخذه می شوند. اما آنانی که در حجاز بودند، واجب نبود که همراه امام«علیه السلام»حرکت کنند تا تخلف آنان موجب فسق بشود و لذا بسیاری از خوبان و نیکان آن عصر که به فیض شهادت نایل نیامدند، در حجاز ماندند و احدی هم در عدالت آنان شبهه و تأملی نکرد».

در«مناقب ابن شهر آشوب» آمده است که از محمد بن حنفیه سؤال کردند چرا در «وقعه طف» شرکت نکردی؟ در پاسخ گفت:

«إِنَّ أَصْحَابَهُ عِنْدَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ».(2)

اسامی شهدای کربلا و نام پدرانشان از قبل در نزد ما نوشته شده بود».

روضه

وقتی کاروان کربلا به شهر مدینه رسید و خبر شهادت حسین«علیه السلام» منتشر شد، شهر یکپارچه شیون و ماتم گشت، محمد بن حنفیه در بستر بیماری خوابیده بود، از غلامش سؤال کرد این سر و صداها از چیست ؟ (چون نباید خبر

ص: 200


1- تنقیح المقال، 112/3 ، «محمد» .
2- مناقب . 53/4 .

ناگوار به بیمار بدهند) گفت: برادرت از سفر می آید.

محمد بن حنفیّه حرکت کرد تا از برادر استقبال کند، ولی نگاهش که به عَلَمهای سیاه افتاد، فهمید بی برادر شده است، صیحه ای زد و از اسب بر زمین افتاد. غلام نزد امام سجاد«علیه السلام» آمد وگفت:

«أَدْرك عمّك قبل أن تُفارق روحه الدنيا».

«قبل از آنکه عمویت از دنیا برود، او را دریاب» .

امام سجاد«علیه السلام»بر بالین عمو حاضر شد، چون محمد بن حنفیه به هوش آمد و نگاهش به امام چهارم افتاد، گفت:

«یا بن أخي! أين أخي؟ اين قرة عيني؟ أين ثمرة فؤادي؟».

حضرت فرمود: «تَيْتُكَ يَتِيماً لَيْسَ مَعِي إِلَّا نِساء خاسراتُ في الذيول عاثرات، باكيات نادبات ولليتامى فاقدات».

***

اَيَا عَمّاه إِن أخاك أضحى***بَعِيداً عَنْكَ بالرَّمْضَاء رهيناً

بِلا رَأْسِ تُنُوحُ عليه جَهْراً***طيور والوُحُوشِ الْمُوحِشينا(1)

ص: 201


1- معالي السبطين، 122/2 .

(مجلس سی ام)

ملاقات امام حسين«علیه السلام» با ابن عباس

«إنّی وَاللّهِ لَأَعلَمُ أنَّکَ ناصِحٌ مُشفِقٌ ،ولکِنّی قَد أزمَعتُ وأجمَعتُ عَلَی المَسیرِ».(1)

از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام» در مکّه معظمه، ملاقاتی است که بین حضرت و«عبداللّٰه بن عباس» واقع شده است.

«ابن عباس» به خدمت امام«علیه السلام» می رسد و از تصمیم آن حضرت جویا می شود. امام «علیه السلام» در پاسخ می فرماید: «امروز و فردا به طرف عراق خواهم رفت».

اما «ابن عباس» آن حضرت را به شدت بر حذر می دارد و می گوید، اگر واقعاً مردم کوفه خواهان شما هستند، ابتدا محیط را با بیرون کردن استاندار یزید ودشمنان شما، آماده کنند، آنگاه تشریف ببرید و من در این سفر بر شما مطمئن نیستم.

«فَقالَ لَهُ حُسَینٌ علیه السلام : وإنّی أستَخیرُ اللّهَ وأنظُرُ ما یَکونُ».

«حضرت فرمود: در این مورد از خدای متعال طلب خیر می کنم تا ببینم چه می شود».

البته در اینجا استخاره اصطلاحی منظور نیست بلکه مؤمن کارها را به خداوند وا می گذارد تا او آنچه مصلحت بنده است مقدر فرماید .

ص: 202


1- طبری، 5/ 384، تاریخ کامل، 37/4 .

«ابن عباس» مجدداً شب یا فردای همان روز به خدمت حضرت رسید وعرض کرد:

«یَا بنَ عَمِّ ،إنّی أتَصَبَّرُ ولا أصبِرُ،إنّی أتَخَوَّفُ عَلَیکَ فی هذَا الوَجهِ الهَلاکَ وَالاِستِئصالَ...».

«ای پسر عمو! هر چند به ظاهر صبر کنم، اما در واقع، تحمل فراق شما را ندارم. ودر این سفر بر شما بیمناک هستم که کشته شوی و فرزندانت اسير و بیچاره شوند. و چنانچه در رفتن اصرار داری، حداقل به طرف یمن برو؛ چون شیعیان پدرت در آنجا هستند و سرزمینی است که دارای کوههای مرتفع وبلند می باشد که دشمن نمی تواند در آنجا نفوذ پیدا کند».

امام«علیه السلام» در پاسخ فرمود:

«ای پسر عمو! به خدا قسم! می دانم که تو خیرخواه من هستی، امّا من تصمیم خود را گرفته ام و این مردم تا مرا نکشند، دست از من بر نمی دارند، اما بعد از من، دچار ذلّت وزبونی می شوند» .

ابن عباس به طائف تبعید می شود

ابن عباس از کسانی است که با «عبداللّٰه بن زبیر» بیعت نکرد و به همین جهت به طائف تبعید شد وقتی که یزید از این قضیه مطلع شد، خوشحال شد و برای ابن عباس نامه ای نوشت و گفت: هر چه را فراموش کنیم، این شجاعت تو، فراموش شدنی نیست که حق ما را رعایت کردی و با ابن زبیر ملحد، بیعت نکردی !!

پاسخ تاریخی ابن عباس به نامه يزيد

وأنت قتلت الحسين بن عليّ، بفيك الكثكث، ولك الأثلب، إنّك إن تُمنّيك نفسُك ذلك

ص: 203

لَعَازِبُ الرأي وانك لأنْتَ الْمفنّدُ المهوّر، لا تحسبني لا أباً لك، نسيتُ قتلك حسيناً وَفِتْيان صعيدٍ،بَني عَبْدِ المطلب مَصَابِيحُ الدّجى ونُجُوم الأعلام، غَادَرَهُمْ جُنُودُك مُصرعين في ص- مرمّلين بالتراب مسلوبين بالعراء، لا مكفنين، تَسْفِي عليهم الرياح وَتُعَاوِرُهُم الذِّئاب وتُنشي بِهِمْ عُرْجُ الضَّبَاع، حتى أتاحَ الله لهم أقواماً لَمْ يشتركوا في دمائهم فاجنّوهم في أكفانهم وبي والله وبهم عَزَزْتَ وَجَلَسْتَ مَجْلِسُكَ الذي جَلَسْتَ.

...وما أنسَ مِنَ الأشياء، فلستُ بناس إطرادك الحسين بن علي من حرم رسول الله إلى حرم الله، وَدَسّك اليه الرّجال تغتالُهُ فاشْخَصتَهُ من حرم الله الى الكوفة فخرج منها خائفاً يترقب...

ثُمّ إنّك الكاتب الى ابن مرجانة أن يَسْتَقْبِل حُسَيْنا بِالرِّجالِ وَأَمَرْتَهُ بِمُعَاجَلَتِهِ وَتَرْك مُطاولته وَالْإِلْحَاحِ عَلَيْهِ حَتَّى يَقْتُلَهُ وَمَنْ مَعَهُ مِنْ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِب.

... ثُمّ طَلَبَ الْحُسَيْن بن علي اليه الموادعة وسألهم الرّجعة فَاغْتَنَمْتُمْ قِلَّة أَنْصَارِهِ وَاسْتِئْصال اهل بيته فَعَدَوْتُمْ عليهم فقتلوهم كأنّما قَتَلُوا أَهْلَ بيتٍ مِنْ التّرك والكفر.

فَلَا شَيْء عندي أَعْجَبُ مِنْ طَلَبك وُدّي وَنَصْرِي وَقَدْ قَتَلْتَ بَنِي أَبِي وسيفك يَقْطُرُ مِنْ دَمِي وأنت آخذ ثارى فان يشاء الله لا يَطِلُّ لديك دمي وَلَا تَسْبِقْنِي بِتَأْرِي وان سَبَقَتْنِي فِي الدنيا فَقَبَلْنَا مَا قُتِلَ النَّبييون وآل النبيين وكان الله الموعد...

الا ومن أعْجَبِ الأعاجيب وَمَا عِشْتَ أراكَ الدّهر الْعَجِيبِ، حَمْلُكَ بِناتِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وغلمةً صغاراً من ولده إليك بالشّام كالسّبي الْمَجْلوب، تُرِي النَّاسِ أَنَّكَ قَهَرْتَنَا وَأَنَّكَ تأمر علينا ولعمري لَئِن كنتَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي الله منا لجرح يدي، إنّي لأرجوا أن يَعْظُم جراحك بلساني وَنَقْضي وإبْرامي فلا يَسْتَقِرّ بك الجدل ولا يَمْهلك الله بعد قتلك عترة رسول الله إلّا قَلِيلاً حَتَّى يأخذى أخذا اليماً فَيُخْرِجَكَ اللهُ مِنَ الدُّنيا ذَميماً أثيماً، فَعِش لا أبالك فقد والله ارداك عند الله ما اقْتَرَفْتَ».

ص: 204

ابن عباس در پاسخ یزید می نویسد: تو خیال کردی بیعت نکردن من با او به خاطر بیعت با تو بوده است. با اینکه تو حسین بن علی را کشتی. خاک به دهانت ای خاك بر سر ! راستی از کم خردی و بی فکری تو است اگر نفست چنین نویدی به تو می دهد و در خور سرزنش هستی و هلاکت سزای تواست. ای بی پدر! گمان مبر که کشتن حسین و جوانان بنی عبدالمطلب ، چراغهای تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده ام ، لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بی کفن در بیابان روی زمین انداختند، بادها بر ایشان می وزید... تا خداوند برای ایشان مردمانی را وسیله قرار داد که در خونشان شریک نبودند، آن بدنها را کفن کردند. کسانی را که به خاطر من و آنان تو عزیز شدی و به این مقام رسیدی که الان به آن تکیه زده ای.

... هر چه را فراموش کنم ، اما فراموش نمی کنم که حسین«علیه السلام» را از حرم پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به حرم الهی طرد کردی ، آنگاه افرادی را پنهانی به طرف او فرستادی تا او را به طور ناگهانی بکشند، پس او را از حرم الهی به کوفه روانه کردی و با حالت خوف و ترس، مکه را ترک نمود...

آنگاه به پسر مرجانه نوشتی تا با سپاهیانش سر راه حسین را ببندند وگفتی که کار حسین را زود یکسره کنند و امروز و فردا نکنند تا او و فرزندان عبدالمطلب را بکشد.

...سپس حسین بن علی در خواست ترک جنگ و بازگشت کرد، ولی کمی یاران و بر انداختن خاندان او را غنیمت شمردید و بر ایشان تاختید و آنان را کشتید، گویا خاندانی از ترک وکفر را به قتل رساندید.

هیچ چیز عجیب تر از این نیست که از من خواسته ای دوستدار و یاور تو باشم در حالی که فرزندان پدرم را کشتی و خون من از شمشیر تو می چکد و انتقام

ص: 205

از تو، یکی از آرزوهای من است . پس اگر خداوند بخواهد، خون من در نزد تو پایمال نمی شود و از خونخواهی من نمی توانی فرار کنی. واگر هم در دنیا به انتقام نرسی، قبل از ما چقدر از پیامبران و فرزندانشان کشته شدند ووعده گاه آنان نزد خداوند است.

از همه عجیب تر که اگر زنده باشی، روزگار از این عجایب زیاد دارد آن است که دختران عبدالمطلب و پسران صغیر از نسل او را مانند اسیران دستگیر شده ، به شام بردی تا به مردم نشان دهی که بر ما پیروز شده ای و بر ما فرمانفرایی می کنی ، به جان خودم سوگند! که اگر هم در صبح وشام از زخم دست من آسوده بوده ای، اما امیدوارم که زخم زبانم وشکستن و بستنم بر تو گران آید و خوشحالی تو پایدار نماند و خداوند بعد از کشتن فرزندان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» تو مهلت ندهد مگر کم، تا تو را بگیرد گرفتنی سخت و دردناک ومذموم وتو را گنهکار از دنیا ببرد، پس ای بی پدر! زندگی کن که آنچه انجام داده ای تو را در نزد پروردگار، هلاک ساخت».(1)

عبداللّٰه بن عباس کیست؟

عبداللّٰه بن عباس» پسر عموی رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است که سه سال قبل از هجرت ، متولد شده و در موقع رحلت آن بزرگوار، سیزده ساله بوده و در سن هفتاد سالگی در طائف از دنیا رفته است. چون به خاطر بیعت نکردن با «عبداللّٰه بن زبیر» به طائف تبعید شده بود، محمد بن حنفیه بر او نماز خواند و گفت .

«اليوم مات رباني هذه الأمة».

وی در اثر دعای پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» که در حق او فرمود: «اللّهُمَّ عَلِّمهُ الحِکمَهَ

ص: 206


1- تاریخ یعقوبی250/20 - 247 با استفاده از ترجمه مرحوم آیتی، 2/ 186.

وتأويل القران»، در تفسیر قرآن مهارت خاصّی پیدا کرد. وی همراه پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»بود که جبرئیل را دید ولی نشناخت. در جنگ جمل، صفین ونهروان، همراه امیر المؤمنين «علیه السلام» شرکت کرده است.(1)

بعضی از محققین شیعه، ابن عباس را به خاطر عدم شرکت در واقعۀ طف، سرزنش می کنند و هر کس به نحوی دربارۀ او سخن گفته است ، ولی حضرت حسین«علیه السلام»از بعضی مانند عبداللّٰه بن عمر وعبیداللّٰه حر جعفی رسماً دعوت کرده ولی از ابن عباس وابن حنفیه دعوت نفرمود، هر چند امام«علیه السلام»یک دعوت عمومی و همگانی داشته است.

دفاع «مرحوم مامقانی» را از تنقيح الرجال در احوالات محمد بن حنفیه ذکر کردیم و گفته شد امثال ابن عباس ومحمد بن حنفیّه که در واقعه کربلا شرکت نکردند، آیا معذور هستند یا خیر؟

ولی خود ابن عباس در پاسخ به این اشکال که چرا در کربلا شرکت نکردی می گفت : «إِنَّ أَصْحَابَ الْحُسَيْنِ لَمْ يَنْقُصُوا رَجُلًا وَ لَمْ يَزِيدُوا رَجُلًا نَعْرِفُهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ مِنْ قَبْلِ شُهُودِهِمْ».

«اسامی اصحاب حسین«علیه السلام» را از قبل می دانستیم، نه یک نفر کم ونه یک نفر زیاد» .(2)

ولی اجمالاً آنچه مسلم و قطعی است این است که ابن عباس از مدافعين سر سخت اهل بیت«علیهم السلام» بوده است که چند نمونه از تاریخ ذکر می شود:

ا- بعد از جنگ جمل، ابن عباس به دستور امیرالمؤمنین«علیه السلام» به در خانه عایشۀ آمد ولی او اجازه نداد ، لذا ابن عباس بدون اجازه وارد منزل شد.

ص: 207


1- اسدالغابه، 3/ 192. استيعاب ، 933/3.
2- مناقب ، 53/4 .

عایشه از پشت پرده صدا زد: «دخلت بيتنا بغير اذننا؛ بدون اجازه وارد خانه ما شدی».

ابن عباس گفت: «آن خانه ای که باید با اجازه وارد شد، در مدینه است نه در بصره».(1)

2- در اواخر عمر که نابینا شده و دستش در دست پسرش بود، صدای جمعیتی را شنید که به امیرالمؤمنین«علیه السلام» ناسزا می گفتند، به پسرش گفت: مرا نزد این مردم برگردان، وقتی برگشت گفت:

« أَیُّکُمُ السَّابُّ اللَّهَ »؟

قالوا: «نعوذ باللّٰه أن نسب اللّٰه !».

فقالوا: نعوذ بالله أن نسب رسول الله «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»!».

فقالوا: «نعوذ بالله أن نسب رسول الله «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»!»

فقال: ايّكم السّاب علي بن أبي طالب«علیه السلام»؟».

فقالوا: «أما هذا فنعم!!».

قال: «أشهد لقد سمعت رسول الله يقول: مَنْ سَبَنِي فَقَدْ سَبِّ اللَّهُ وَمَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سبني».(2)

کدامیک از شما به خدا و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دشنام می داد؟» .

گفتند:«نعوذ باللّٰه که خداوند و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را دشنام دهیم !».

گفت:«کدامیک از شما به علی بن ابیطالب«علیه السلام» ناسزا می گفت ؟» .

گفتند: «بلی، ما بودیم» .

گفت: «شهادت می دهم که از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و شنیدم که می فرمود:

ص: 208


1- قاموس الرجال ، 3/6 .
2- فوائد الرضویه ، 312. قاموس الرجال ، 28/6 . امالى صدوق ، م 21، 97.

هر کس به من ناسزا گوید، خداوند را دشنام داده و هر کس به على«علیه السلام» دشنام دهد، مرا دشنام داده است» .

وفات ابن عباس

عده ای از اهل طائف به عیادت ابن عباس آمدند او گفت: «پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» تمام حوادث عمر مرا به من خبر داده ، از قبیل دوبار هجرت، نابینایی، غرق، قتال با ناکثین، قاسطین ، خوارج، قدریّه و مرجئه».

آنگاه گفت:

«اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْيى عَلى مَا حَيَّ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَأَمُوتُ عَلى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ ».(1)

«خدایا ! زندگی و مرگ من همانند علی بن ابیطالب«علیه السلام»است ، به هر عقیده و مرامی که علی«علیه السلام» و زندگی کرد و از دنیا رفت ، من هم به همان عقیده هستم».

روضه

در روز عاشورا دو نفر را سنگباران کردند:

اول: «عابس بن شبیب شاکری» است که چون نتوانستند او را از پای در آورند، عمر سعد صدا زد «ارضَخوهُ بِالحِجارَهِ». عابس با دیدن این صحنه، زره را از تن در آورد.(2)

ص: 209


1- بحار، 152/42 . سفينة «عَبَسَ» .
2- ابصار ، 76.

وقت آن آمد که من عریان شوم***جسم بگذارم سراسر جان شوم

آزمودم مرگ من در زندگی است***چون رهم زین زندگی ، پایندگی است

دوّم:«سيد الشهداء«علیه السلام» را هم سنگباران کردند، در آن لحظات آخر از فرط خستگی مقداری ایستاد تا تجدید نیرو نماید:

«اذا أتاه حَجَرٍ فَوَقَعَ على جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثّوبِ لِيَمْسِحَ الدّمُ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبْ».

«سنگی بر پیشانی مبارک اصابت کرد، حضرت پیراهن را بالا زد که خونها را تمیز کند، تیر سه شعبه ای که مسموم بود، بر سینه حضرت اصابت کرد».

***

فلک سنگی فکند از دست دشمن***به پیشانی وجه الله أحسن

چو زد از کینه آن سنگ جفارا***شکست آئینه ایزد نمازا

ص: 210

(مجلس سی ويكم)

کلام امام حسین «علیه السلام»به عبداللّٰه بن زبیر

يابن زبير! لئن أذفن بشاطىء الفرات أحبّ إِلَيَّ مِنْ أَن أُدْفَنَ بِفِناءِ الْكَعْبَة».(1)

«عبداللّٰه بن زبیر» از کسانی است که در مکّه معظمه خدمت امام حسین «علیه السلام» رسید و عرض کرد شما در مکه بمانید و ما هم در خدمت شما هستیم ولی باطناً آرزو داشت که هر چه سریعتر؛ حضرت مکه را خالی کند تا محیط برای او مساعد بشود. حضرت هم کاملاً قصد او را می دانست لذا فرمود:«او دوست دارد که من هر چه زودتر از مکه خارج شوم تا به دنیای خودش برسد».

«امام«علیه السلام» در پاسخ به پیشنهاد «عبداللّٰه بن زبیر» فرمود:«اگر در سرزمین فرات دفن شوم برایم بهتر است از اینکه در آستانۀ کعبه به خاک سپرده شوم».

«إنّ أبي حدثني أنَّ بِها كَيْشَاً يُسْتَحَلُّ حُرْمَتُهَا، فَمَا أُحِبُّ أَنْ أَكُونَ ذَلِكَ الْكَبْش»

«پدرم به من خبر داد که در مکه، قوچی کشته می شود که به وسیله او حرمت خانه خدا شکسته می گردد و من دوست ندارم هتک حرمت الهی به دست من واقع شود».

ص: 211


1- کامل الزیارات، باب 23، 72 طبری، 384/5 . تاریخ کامل ، 38/4 .

یعنی تو هستی که برای ریاست چند روزۀ دنیا، حریم الهی را می شکنی.هنگامی که حضرت«علیه السلام»از مکه خارج شد، ابن عباس رو کرد به ابن زبیر وگفت:

يا لَكِ مِنْ قُبَرَةٍ بِمَعْمرِ***خَلالِكَ الجَرُّ فَبِيضى وَاصْفَري

نَقِّرى مَا شِئْتِ إِن تنقري*** وَرُفِعَ الفَحُ فَمَاذَا تَحذَرى

لابُدَ مِنْ صيدكِ يَوْماً فَاصْبِرِي

این اشعار از «طرفة بن عبد» است که همراه عمویش در سفر در کنار آبی به نام «معمر» فرود آمدند و چند «قبّره» را که در فارسی به آن «چکاوک» می گویند، دید، دامی گذاشت و هر چه به انتظار نشست ، کبوتری نیامد، لذا مأیوسانه دام را جمع کرد و موقع حرکت این اشعار را خواند که: «ما رفتیم و فضا برای پرواز تو خالی شد، پس تخم کن و آواز بخوان و هر کجا که می خواهی لانه بساز ..».(1)

عبداللّٰه بن زبیر کیست؟

«عبداللّٰه» فرزند «زبیر بن عوام» پسر عمۀ رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ومادرش«اسماء» دختر ابوبکر ، معروف به «ذات النطاقين» است. وی در نزدیکی مدینه متولد شد و اولین مولود از مهاجرین است که با تولدش، مسلمانان خوشحال شدند؛ چون يهود می گفتند ما مسلمین را جادو کرده ایم لذا صاحب فرزند نمی شوند، اما زندگی او صدمات و خسارتهای زیادی برای مسلمین به بار آورد.

امیرالمؤمنین«علیه السلام» در اخبار غیبیّۀ خود اشاره به او کرده است آنجا که

ص: 212


1- طبری، 5/ 384. نفس المهموم «پاورقی» 82.

می فرماید:

«خبٌ ضَبّ، يَروُم أَمْراً لا يُدْرِكْهُ يَنْصِبُ حَبَالَة الدِّينِ لِاصْطِيَادِ الدُّنْيَا وَهُو بَعْدُ مَضلوب».(1)

«سوسمار حیله گری که به دنبال کاری می رود ولی به آن نمی رسد، ریسمان دین را پهن می کند تا دنیا را صید کند و در آخر هم به دار زده می شود» .

«عبداللّٰه» که لقب «عائذ البيت» را به خود اختصاص داده ، از آن بازیگران روزگار است که عمری عبادت می کند تا روزی به خلافت برسد. وبه قول عبداللّٰه بن عمر: «واللَّهِ ما يريدُ ابنُ الزّبير بعِبادَتِهِ غيرَهنّ، یعنی هدف عبداللّٰه از عبادت، رسیدن به خلافت بود» .(2)

وی از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنین«علیه السلام» وبنی هاشم بود، چهل روز در خطبه های نماز جمعه نام مبارک پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را نمی برد، وقتی که به او اعتراض کردند، گفت: چون وقتی نام پیامبر را می برم، بنی هاشم به خود افتخار می کنند !!!

سالی ، معاویه به حج رفت و هر چه درهم و دینار با خود آورده بود، تمام شد، لذا شبانه از مکه خارج شد.

«عبداللّٰه» که از حرکت معاویه مطلع شده بود، او را تعقیب کرد معاویه که در هودج خوابیده بود صدای سُم اسب ، او را بیدار کرد و از صاحب اسب سؤال کرد.

عبداللّٰه گفت: «من هستم». واز باب شوخی گفت: «می خواهي الان تو را ترور کنم؟»

ص: 213


1- تتمة المنتهى ، 65.
2- الحدید، 108/20 الی 149. استيعاب، 906/3 .

معاویه گفت: «تو کشنده پادشاهان نیستی، هر پرنده به اندازه خود صید می کند».

عبداللّٰه گفت: «با من چنین سخن می گویی در حالی که در مقابل على در جنگها قرار گرفتم».

معاویه گفت: «معاویه گفت: «انه قتلك وأباك بيسرى يديه وبقيت يده اليمنى فارغةً يطلب من يقتله بها».

على«علیه السلام» تو و پدرت را با دست چپ از پا در می آورد در حالی که دست راست او بی کار بود و می گردید که کسی را هم با دست راست خود بکشد».

عبداللّٰه گفت: «تمام این مجاهدتهای من برای نصرت عثمان بود».

معاویه گفت: «خَلّ هذا عنك، فوالله لولا شدّة بغضك ابن أبي طالب لجررت برجل عثمان مع الضبع».

«اگر نبود دشمنی تو با علی، پای عثمان را می گرفتی با کفتار می کشیدی».(1)

پایان کار عبداللّه

او نُه سال در منطقۀ حجاز حکومت کرد تا آنکه زمان عبدالملك مروان حجاج با دو هزار نفر برای سرکوبی او از ماه ذیحجه تا نیمه جمادی الاخر، سنه 73 مکّه را در محاصره قرار دادند در نتیجه اکثر سربازان عبداللّٰه کشته و یا فراری شدند. روز آخر عمرش، نزد مادرش آمد و گفت : «همه مرا تنها گذاشتند حتی پسرم ، چه کنم؟».

مادرش گفت: «اگر برای حق جنگیده ای پس ادامه بده و اگر برای دنیا بوده که خود و سربازانت را هلاک کرده ای» .

ص: 214


1- الحدید، 126/20 .

عبداللّٰه گفت: «می ترسم بدنم را مثله کنند» .

مادرش گفت: «إن الشاة لا تتألم بالتلخ، گوسفند بعد از ذبح، از کندن پوست بدنش ناراحت نمی شود».(1)

روضه

مرحوم «سید عبدالرزاق مقرم» می گوید: خون سه شهید در عاشورا به آسمان صعود کرد و قطره ای از آن به زمین برنگشت:

1- حضرت علی اکبر«علیه السلام» که در زیارتنامه آمده: « بِأَبِی أنْتَ دَمَکَ الْمُرتَقی بِهِ إِلی حَبِیب اللَّهِ».

2- حضرت علی اصغر«علیه السلام» که در زیارتنامه آمده: «السّلام على عبداللَّه الرّضيع المرمى الصّريع المصعّد بدمه إلى السّماء. ».

3- سيد الشهداء«علیه السلام» وقتی تیر به بدن مبارکش اصابت کرد، خونها را به آسمان پاشید و قطره ای از آن به زمین بر نگشت».(2)

البته این مسأله شواهد تاریخی زیادی دارد چنانچه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در مورد شهدای أحد فرمود:

لفُّوهُم بِدِمائهم وَجِرَاجهم، فَإنّه ليس أَحَدٌ يُجْرَح في الله إِلَّا جَاء يَوم القيامة بِجَرْحِهِ»».(3)

«این شهدا را با همین ابدان مجروح و خون آلود ، دفن کنید؛ زیرا هر کس در راه خدا جراحتی بر دارد، در قیامت هم با همان بدن مجروح، محشور می شود».

ص: 215


1- تاریخ کامل، 348/4 .
2- على الأكبر ، مقرم ، ص 86.
3- مغازی، واقدی، 309/1 .

یا امیر المؤمنين «علیه السلام»در مورد شهدای جمل فرمود: «وَارُوا قَتْلاَنَا فِی ثِیَابِهِمُ اَلَّتِی قُتِلُوا فِیهَا ».(1)

عظمت حضرت علی اصغر از اینجا روشن می شود که خون این شهید باید ذخیره بماند تا روزی مورد محاجه قرار گیرد. در آن لحظه آخر، امام«علیه السلام» برای وداع ، جلو خيمه آمد و به خواهرش فرمود:

ناوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتّی اَوْدَعَهُ؛ فَاَخَذَهُ وَاَوَمَأَ اِلَیهِ لِیقَبِّلَهُ فَرَماهُ حَرْمَلَهُ بْنِ الْکاهِلِ الْاَسَدِی «لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى» بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ ثُمَّ حَفَرَ لَهُ عِنْدَ الْفُسْطاطِ حَفِیرَهً فِی جَفْنِ سَیفِهِ فَدَفَّنَهُ فِیها بِدِمائِهِ»(2)

«فرزند خرد سالم را بیاور تا با او وداع کنم، چون او را گرفت و خواست ببوسد، حرمله تیری را پرتاب کرد که به گلوی جناب علی اصغر اصابت کرد وحضرت کنار خیمه برای او قبری را حفر کردند و او را با همان وضع خون آلود، دفن نمودند».

بخواب ای نوگل پژمان و پرپر*** بخواب ای غنچه نشکفته اصغر

بخواب آسوده اندر دامن خاك*** نديده دامن پر مهر مادر

بخواب و خواب راحت کن شب وروز*** که خاموش است صحرا بار دیگر

همه افتاده در خوابند و خاموش*** توئی صحرا وچندین نعش بی سر

ص: 216


1- جمل، تألیف شیخ مفید، 211.
2- ملهوف ، 49. ابصار ، 24.

( مجلس سی و دوم )

کلام امام حسين «علیه السلام» به عبداللّٰه بن عمر

أَما عَلِمْتَ أَنّ من هوانِ الدّنيا عَلَى الله أنّ رأسَ يَحْيَى بن زكريا أُهْدِيَ إلى بغي مِن بَغايا بني اسرائيل... اتق الله يا أبا عبد الرحمن! ولا تَدَعَنَّ نُصْرَتي»(1)

از جمله کسانی که در مکه مکرّمه با امام حسین «علیه السلام» ملاقات کرده عبداللّٰه بن عمر» است. و به حضرت پیشنهاد می کند که با یزید صلح نمايد والا کشته می شود:

«فَإِنّی قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ یَقولُ :«حُسَینٌ مَقتولٌ ،ولَئِن قَتَلوهُ وخَذَلوهُ ولَن یَنصُروهُ ، لَیَخذُلُهُمُ اللّهُ إلی یَومِ القِیامَهِ».

از جدت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شنیدم که می فرمود :حسین کشته خواهد شد و هرگاه او را یاری نکنند، خداوند متعال تا قیامت آنان را خوار می سازد».

امام«علیه السلام»می فرماید: «این دنیا آنقدر بی وفا است که سر یحیی«علیه السلام» را برای ستمگری از ستمگران بنی اسرائیل هدیه بردند. ای ابو عبدالرحمن! ازخداوند بترس و همراهی با من را رها نکن».

اما «عبداللّٰه بن عمر» وقتی با تصمیم قاطع حضرت مبنی بر حرکت به سوی عراق مواجه می شود، عرض می کند:

«اِكْشِفْ لي عن موضع الذي كان رسول الله يُقَبِّلُهُ، فَكَشَفَ الْحُسين عن سَرَتِهِ

ص: 217


1- ملهوف، 14. امالى صدوق، م 30، 153. حياة الحسین، 318/2 . الامام الحسين واصحابه 119/1 .

فَقَبْلَهَا ابْنَ عمرو وبكى وقال: أسْتَوْدِعُكَ الله يا أبا عبد الله إنّكَ مَقْتُول».

«پیراهن را کنار بزن تا آنجایی را که پیامبر می بوسید ، ببوسم، بعد هم گریه کرد و گفت : حسین جان ! تو را به خدا می سپارم در حالی که کشته خواهی شد».

عبداللّٰه بن عمر کیست؟

وی فرزند «عمر بن خطاب» است که همزمان با پدرش ویا زودتر از او اسلام آورده است. پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به خاطر سن کم او اجازه نداد در جنگ بدر و اُحد شرکت کند.(1) اما در غزوات بعدی، شرکت کرده است. 86 سال عمر کرد ودر سنۀ 73 در مكّۀ مكّرمه ، سه ماه بعد از هلاکت «عبداللّٰه بن زبير» وفات نمود،عامه او را شديد الاحتياط در فتوا واعلم به مناسک حج می دانند وبخاطر این شدّت احتیاط است که در جنگهای امیرالمؤمنین«علیه السلام»شرکت نکرده است !!

وبه تعبیر صاحب استیعاب:

كَانَ لِوَرَعِهِ قَدْ أَشْكَلَتْ عَلَيْهِ حُرُوبُ عَلِيٍّ وقَعَدَ عَنْهُ وَنَدِمَ عَلَى ذَلِكَ حِينَ حَضَرَتْهُ ألوفٰاة».

«به خاطر تقوایش بود که در جنگهای علی«علیه السلام» شرکت نکرد، هر چند در موقع مرگ تأسف می خورد که ای کاش ! با گروه باغیه ، جنگ می کرد».

عبداللّٰه بن عمر، شصت سال بر کرسی افتا تکیه زد و فتوا داد(2)

یک نمونه از فتاوای عبداللّٰه بن عمر

در «مسألۀ نذر»، فقهای می فرمایند: «نذر وقتی صحیح است که رجحان

ص: 218


1- مغازی، 216/1 .
2- استیعاب، 3/ 950. بحار ، 34/44.

داشته باشد». مرحوم علامۀ امینی نقل می کند که شخصی نزد عبداللّٰه بن عمر آمد وسؤال كرد: «نذر کرده ام یک روز عریان در آفتاب بنشینم آیا این نذر صحیح است ؟!».

او گفت: «اوف بنذرك؛ به نذرت وفا كن !!».

همین سؤال را از «ابن عباس» پرسید، او در پاسخ گفت: «َوَ لَسْتَ تصلّي؛

«مگر نماز نمی خوانی؟».

سائل گفت: چرا.

ابن عباس گفت : «عمل به نذر تو، موجب ترک نماز یا آوردن نماز در حال عریان می شود و این نذر تو، باطل وشیطان خواسته با این نذر، تو را مسخره کند».(1)

زندگی سیاسی عبداللّٰه بن عمر

«عبداللّٰه» بعد از عثمان با امیرالمؤمنین «علیه السلام» بیعت نکرد و گفت: «هروقت همه بیعت کردند من آخرین فردی هستم که بیعت می کنم !!».

مالک اشتر خطاب«علیه السلام» گفت:چون از شمشیر شما واهمه ندارد، بیعت نمی کند».

حضرت فرمود:« لست أريد ذلك منه على كره من بيعت اجباری نمی خواهم».(2)

اما ذلّت و خواری او به جایی رسید که شبانه با عجله بر حجاج بن يوسف وارد شد و با او به عنوان نمایندۀ عبدالملك مروان بیعت کرد، اکنون این شما و این تاریخ:

ص: 219


1- الغدير ، 10/ 38.
2- الحدید، 9/4 .

بعد از کشته شدن «عبداللّٰه بن زبیر» به دست حجاج، عبداللّٰه بن عمر از ترس، شبانه در خانۀ حجاج را زد تا به وسیلۀ او با عبدالملك مروان بیعت کرده باشد؛ چون از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شنیده بود که «مَنْ مَاتَ وَلَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِيْتَهُ جاهلية».

حجاج هم آنقدر او را خوار کرد که: «أخرَجَ رِجلَهُ مِنَ الفِراشِ ، فَقالَ : اِصفِق بِیَدِکَ عَلَیها».(1)

«با همان حالت خوابیده ، پای خود را از رختخواب در آورد و گفت: حال برخاستن ودست دادن با تو را ندارم، دست خود را به عنوان بیعت به پای من بزن».

وقتی عبداللّٰه از شهادت حسین آگاه شد، نامه ای برای یزید نوشت که:

«فَقَدْ عَظُمَتْ الرَزِيّة وَجَلَّتِ الْمُصِيبَة وَحَدَثَ فِي الإسلام حَدَثُ عَظِيمٌ وَلَا يَوْمٌ كَيَوْمٍ الحسين».

یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق ! اگر ما بر حق هستیم پس از حق خود دفاع کرده ایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اول کسی بود که این اساس را بنا گذاشت».(2)

عبداللّٰه بن عمر، جریانی هم با «عبداللّٰه بن مطيع» دارد که در احوالات عبداللّٰه بن مطيع متعرض شديم .(3)

تشابه امام حسین «علیه السلام» و حضرت یحیی «علیه السلام»

بین حضرت یحیی وابا عبداللّٰه الحسین «علیه السلام» تشابه زیادی وجود دارد.

ص: 220


1- (1) الحدید، 242/13 .
2- بحار، 328/45 .
3- بحار، 332/29 .

مرحوم «محدث قمی» به هشت وجه آن اشاره کرده است:

1- قبل از ولادت این دو بزرگوار، کسی همنام يحیی وحسین«علیهما السلام» نبوده است.(1)

2- مدت حمل هر دو، ششماه بوده است.

3- قبل از ولادت هر دو، اخبار آسمانی به ولادت و جریانات هر دو آمده است؛ چنانچه در ذیل آیۀ شریفۀ:«حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْها وَوَضَعَتْهُ كُرْهَا»،محدثین و مفسرین این مطلب را نقل کرده اند.

4-گریستن آسمان بر هر دو ؛ چنانچه قطب راوندی نقل کرده است که :«بَکَتِ السَّمَاءُ عَلَیْهِمَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً».

5- قاتل هر دو، ولد الزنا بوده است.

6- سر هر دو را در طشت طلا گذاشتند، اما سر یحیی«علیه السلام»را در طشت بریدند که خونش به زمین نریزد که موجب شدت غضب الهی شود، به خلاف امام حسین «علیه السلام»که سر مبارکش را روی زمین کربلا بریدند.

7- تکلم سر یحیی و سیدالشهداء«علیهما السلام».

8- انتقام الهی برای حضرت یحیی وامام حسین «علیهما السلام» .(2)

بی اعتباری دنیا ومرگ عجیب واثق

چون در کلام امام حسین«علیه السلام» سخن از بی اعتباری دنیا آمده،

ص: 221


1- سیوطی نقل می کند که: «لم یَرِفُ هذاالاسم فی الجاهلیهِ ، اِنَّ اللهَ حَجَبَ اسم الحسن والحسین حَتّی سمّی بهما النبیّ «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ابنیه». «دو نام حسن و حسین را در جاهلیت کسی نمی دانست ، خداوند این دو اسم را مخفی کرده بود تا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و فرزندانش را به این نام نهاد» . (تاریخ الخلفاء ، 187).
2- منتهی الامال، 1/ 538.

خوب است شاهدی از تاریخ آورده شود تا کلام حضرت ، بهتر و بیشتر روشن شود.

«واثق عباسی» نهمین خلیفه از بنی عباس ونوۀ «هارون الرشید» است.«احمد بن محمد واسطی» می گوید: در بیماری واثق من جزء پرستاران واثق بودم، حالت بیهوشی به او دست داد و خیال کردم از دنیا رفت، لذا من بر خاستم وجلو واثق آمدم تا از حال او خبری بگیرم که ناگاه چشمان خود را باز کرد،آنچنان چشمهایش نافذ و با هیبت بود که نزدیک بود بمیرم، همینطور به عقب برگشتم اما قبضۀ شمشیری که به کمر بسته بودم به درب گیر کرد و من به زمین خوردم، مدتی گذشت تا واثق مرد و من آمدم دهان و چشمهای او را بستم.

مأمورین آمدند و فرش گرانبهایی که زیر پای خلیفه بود، جمع کردند و به خزانه برگرداندند. «احمد بن اَبی داوود قاضی» به من گفت: ما به دنبال تعیین خلیفه و بیعت با او می رویم؛ تو هم اینجا باش تا جنازۀ او را دفن کنیم».

احمد واسطی» می گوید: «همینطور که بیرون اطاق نشسته بودم، ناگاه صدای ضعیفی را احساس کردم، داخل اتاق شدم تا ببینم چه خبر است:فاذا جُرَذْ قَدْ دَخَلَ مِنَ بُسْتَانِ هناكَ فَأَكَلَ إِحْدى عيني الواثق فقلت: لا إله إلا الله هذه العين التي فَتَحَهَا مِنْ ساعة فاندق سيفى هيبة لها صارت طعمة لدابة ضعيفة».(1)

«دیدم چندین موش از باغ آمده اند و یکی از چشمان خلیفه را خورده اند.گفتم لٰا إلَهَ إلّا اللّٰه، این چشمی که تا ساعتی قبل، آنچنان با هیبت بود که به خاطر آن، بر زمین خوردم، اما بعد از لحظاتی غذای حیوان ضعیفی شد» .

ص: 222


1- مراة العقول، 111/6 حياة الحيوان، 118/1 ، «أوز».

روضه

در این ملاقات ، نام یحیی«علیه السلام»آمده، زین العابدين«علیه السلام» هم می فرماید:

خَرَجْنَا مَعَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلاً وَ لاَ رَحَلَ مِنْهُ إِلاَّ ذَکَرَ یَحْیَی بْنَ زَکَرِیَّا ...».

«همراه پدرم سید الشهدا«علیه السلام»به عراق می آمدیم، در هر منزلی که فرود می آمد یا از آن کوچ می کرد، به یاد حضرت یحیی«علیه السلام»می افتاد و می فرمود:این دنیا چقدر بی ارزش است که سر یحیی«علیه السلام»را به عنوان هدیه برای بی عفتی از بی عفتهای بنی اسرائیل، به هدیه بردند».(1)

حضرت به این وسیله می خواهد حوادث آینده را برای فرزندانش ترسیم کند که شما هم روزی با چنین مصائبی مواجه خواهید شد وسر حسین را در مجلس يزيد خواهید دید که «ابو برزۀ اسلمی» بر سر یزید فریاد زد: «وَیحَکَ! أتَنکُتُ بِقَضیبِکَ ثَغرَالحُسَینِ علیه السلام ابن فاطمة؟ أشهَدُ لَقَد رَأَیتُ رَسولَ اللّه ِ صلی الله علیه و آله یَرشُفُ ثَنایاهُ وثَنایا أخیهِ ویَقولُ أنتُما سَیِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّهِ» (2)

«آیا چوب بر دندانهای حسین می زنی؟ گواهی می دهم که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را دیدم که دندانهای ثنايای حسین و برادرش را می بوسید و می فرمود: شما دو آقای جوانان اهل بهشت هستید».

عصمت کبرای حق مطلع صبح جهان***زینب شوریده دل ، مظهر غيب وعيان

ص: 223


1- تفسیر نمونه، 21/13 به نقل از نور الثقلين .
2- ملهوف ص 75.

چونکه به دست یزید، دید یکی خیزران***گفت : چه خواهی دگر از دل ما بی کسان

این سر پر خاک و خون ز راه دور آمده***موسی عمران من ز کوه طور آمده

چوب مزن ای یزید بر لب و دندان او***به پیش چشمان من در بر طفلان او

***

وَأفْظَعُ الكُلِّ دُخُولُ الطَّاهِرَة***حَاسِرَةً عَلَى ابْن هِنْدِ العَاهِرَةِ

وَمَا لَها وَمَجْلِسَ الشَّرَابِ***وَهِيَ ابْنَةُ السُّنَّةِ وَالكِتابِ

أَتُوقَفُ الحُرَّةُ مِنْ آلِ العَبا***بَيْنَ يَدَى طَلِيقِها وا عَجَبًا

يَشْتُمُها طَاغِيَةُ الإِلْحَادِ*** وَهِيَ سُلالَةُ النَّبِيِّ الهَادِي

بَلْ سَمِعَتْ مِنْ ذَالِكَ اللعين***سَب أَبيها وَهُوَ أصْلُ الدِّين

أَتُنْسَبُ الطَّاهِرَةُ الصِّدِّيقَةُ***لِلْكِذْبِ وَهِيَ أَصْدَقُ الخَلِيقَةِ

أَصَفْوَةُ الوَلِي نُخْبَةُ النَّبِيِّ *** عَدُوَّةُ اللهِ فَيا لَلْعَجَبِ

وا حَرَّ قَلْباءِ لِقَلْبِ الحُرَّةِ***فَمَا رَأَتْهُ لا أَطِيقُ ذِكْرَهُ

شَلَّتْ يَدٌ مُدَّتْ بِقَرْع العُودِ*** إلى ثَنايَا العَدْلِ وَالتَّوْحِيدِ

تلكَ الثنايا مُرشَفُ الرَّسُولِ*** وَمَلْتَمُ الطَّاهِرَةِ البتول

وَمَا جَنَاهُ بِاللُّسَانِ أَعْظَمُ*** وَكُفْرُهُ الْمَكْنُونُ مِنْهُ يُعْلَمُ (1) (1)

ص: 224


1- الانوار القدسيّة : ص 137 للعلامة الشيخ محمد حسين الأصفهاني «قُدِّسَ سِرُّه» .

(مجلس سی وسوم )

ملاقات امام حسین «علیه السلام»با ابو محمد واقدی وزرارة بن خلج

«لولا تَقَارُبُ الأشياء وَحُبُوط الْأَجْرِ لَقَاتَلْتَهُم بِهَؤُلَاءِ وَلَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنْ هُناكَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي لا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا ولدي عليّ».

در مسیر حرکت سیدالشهدا«علیه السلام» از مکه به سمت عراق ، دو نفر به نامهای «ابو محمد واقدی وزرارة بن خلج» با حضرت برخورد کردند و بعد از سؤال از مقصد امام«علیه السلام» عرض کردند که: «دلهای مردم با شماست، ولی شمشیرها را به روی شما کشیده اند».

اینجا بود که حضرت با دست به آسمان اشاره کردند: «فَفُتِحَتْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ وَنَزَلَتِ الْمَلائِكَة عدداً لا يحصيهم إلّا اللهُ عَزَوَجَلَّ».

«درب های آسمان باز شد و آنقدر فرشته به زمین فرود آمدند که تعداد آنان را کسی جز ذات پروردگار نمی داند».

آنگاه فرمود: «اگر نبود که امور باید نزدیک هم باشند ( وبا هم سنخیّت داشته باشند )و اینکه اجر و پاداش از بین می رفت، به وسیله این ملائکه با این مردم می جنگیدم ولكن يقيناً می دانم که آنجا ( کربلا) مقتل ومصرع یارانم می باشد و همه کشته می شوند مگر زین العابدین علی بن الحسين».(1)

این جریان، یکی از معجزات حضرت است که هم فرشته را ببیند و هم

ص: 225


1- ملهوف ، 26.

آنان را برای دیگران نشان بدهد واستبعادی هم ندارد؛ زیرا قرآن مجید می فرماید ملك به صورت انسان برای حضرت مریم متمثل شد:فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سوياً(1)

یا در بنی قریظه وحنين ، «حارثة بن نعمان» جبرئیل را به صورت «دحيۀ کلبی» مشاهده کرد که در حال صحبت کردن با پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بود، جبرئیل عرض کرد: «اگر حارثه به ما سلام می کرد، پاسخ او را می دادیم» .

و بعد رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»به حارثه فرمود: «او دحيۀ نبود، بلکه جبرئیل بود» .(2)

سلوني قبل أن تفقدوني

روزی امیرالمؤمنین«علیه السلام» در منبر فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفْقِدونِي»،شخصی برخاست و گفت: «این جبرئيل في هذا الوقت ؟ جبرئيل الان کجاست ؟» .

حضرت نگاهی به بالا و پایین و راست و چپ انداخت و بعد فرمود:«خودت جبرئیل هستی که ناگاه از نظرها پنهان شد» .(3)

چرا امام حسین «علیه السلام» از ملائکه استمداد نکرد؟

روش انبیا و اولیا این بوده است که امور را از طرق معمولی و طبیعی پیش ببرند و به همین دلیل ، گاهی پیروز می شدند وگاهی شکست می خوردند، گاهی می کشتند و گاهی هم کشته می شدند.

در دو سورۀ آل عمران، آیۀ 124 وانفال، آیۀ 9 داستان نزول ملائکه در

ص: 226


1- مريم /16.
2- مغازی، واقدی، 499 - 901.
3- سلوني قبل أن تفقدوني ، 1/ 254 .

جنگ بدر آمده، ولی نه برای جنگیدن بلکه صرفاً برای اطمینان و قوّت قلب سربازان اسلام بوده است :«وَمَا جَعَلَهُ اللهُ إِلَّا بُشْرِى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبَكُمْ».

واصولاً اگر در بعضی آیات ، سه هزار فرشته و در بعضی دیگر ، پنج هزار فرشته بیان شد، همه برای تقویت روحیۀ سپاهیان اسلام بوده والا یک فرشته برای انهدام یک شهر و کشور کافی است، چنانچه جبرئیل«علیه السلام»قوم لوط را با یک پر خود، هلاک کرد.(1)

و اگر بنا باشد ملائکه مستقیماً وارد صحنۀ جنگ شوند و دشمنان توحید را نابود کنند، دیگر چه فضیلتی برای جنگجویان باقی می ماند؟ آن وقت این همه آیات و روایات ، در فضیلت جهاد و شهید وصبر ، برای عملی می شود که ملائکه انجام داده اند، چنانچه سیدالشهداء«علیه السلام»می فرماید: «اگر خواسته باشم، از طريق ملائکه کمک می گیرم، ولی اولاً اینان از سنخ بشر نیستند وثانياً اجر و پاداش ضایع می گردد».

امام صادق«علیه السلام»می فرماید:

لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) مَا كَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَتْ يَا رَبِّ هَذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ ظِلَّ الْقَائِمِ(علیه السلام) وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا.»(2)

«وقتی مصیبت حسین«علیه السلام» واقع می شد، ملائکه ضجّه و ناله کردند و عرض کردند: بارالها این حسین «علیه السلام» برگزیده و فرزند پیامبر تو است . اینجا خداوند سایۀ حضرت حجت«علیه السلام» را نشان داد و گفت: به وسیلۀ این امام،انتقام خون حسین را می گیرم» .

ص: 227


1- مجمع البیان، 525/4 .
2- ملهوف. 53.

مسخ انسانی به صورت سگ

امام باقر«علیه السلام»می فرماید: هنگامی که امیرالمؤمنين «علیه السلام»آمادۀ حرکت به طرف صفین می شد، دو نفر برای مخاصمه وحل نزاع، خدمت حضرت شرفیاب شدند، یکی از آن دو نفر برای اثبات حقانیت خود، زودتر شروع به سخن گفتن نمود و زیاد هم سخن می گفت، حضرت عصبانی شد و فرمود:«إخساء کلمه ای که در مورد سگ استعمال می شود» بلا فاصله سر این شخص به صورت سگ در آمد و موجب بهت و تعجب حاضرین گردید. شخص مسخ شده شروع کرد به التماس کردن که یا علی! مرا به صورت اوّل باز گردان.

حضرت جمله ای را به زیر زبان گفت و نگاهی به او کرد که صورت او به حال اوّل بازگشت.

بعضی از اصحاب عرض کردند: شما که چنین قدرتی دارید، چرا از این قدرت عليه معاویه استفاده نمی کنید و این همه زحمت تجهیز نیرو و نفرات و مسافرت را به خود می دهید؟

امام «علیه السلام» فرمود: اگر بخواهم می توانم با همین پا با بودن بیابانها و کوهها به سینه معاویه بزنم و او را سرنگون بسازم و می توانم خدای تعالی را قسم بدهم که قبل از برخاستن از این مجلس و در کمتر از یک چشم بر هم زدن ، این کار انجام شود، اما طبق آیۀ شریفه ما مطیع پروردگار هستیم و در امور بر او سبقت نمی گیریم:

«عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)»(1)

روضه

چون اهل بیت از شام به مدینه در حرکت بودند، به راهنمای قافله گفتند:

ص: 228


1- بحار ، 280/33

«مُرْ بِنا عَلي طَريقِ كَرْبَلاَ. فَوَصَلُوا اِلَي مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ فَوَجَدُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِي - رَحِمَهُ اللَّهُ - وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِي هاشِمَ وَ رَجُلاً مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله قَدْ وَرَدُوا لِزِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَوَافَوْا فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ، وَ تَلاقَوْا بِالْبُكَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ، وَ أَقَامُوا الماتَمَ الْمُقْرِحَةَ لِلأَكْبَادِ».(1)

***

آه از آن ساعت که با صد شور و شین***زینب آمد بر سر قبر حسین

السلام ای کشته راه خدا***السلام ای نور چشم مصطفی

السلام ای شاه بی غسل وکفن***السلام ای کشته دور از وطن

السلام ای تشنه آب فرات***السلام ای کشتی بحر نجات

بهر تو امروز مهمان آمده***خواهرت از شام ویران آمده

چون تو رفتی بی کس وياور شدم***دستگیر فرقۀ کافر شدم

آتش کین کوفیان افروختند***خیمۀ ما را به آتش سوختند

الغرض از کوفه تا شام خراب***گر چه ما دیدیم ظلم بی حساب

لیک دارم شکوه ها از اهل شام***کز سر دیوار و از بالای بام

آه از آن ساعت که از روی غضب***زادۀ سفیان یزید بی ادب

در حضور خواهر گریان تو***چوب می زد بر لب و دندان تو

ص: 229


1- ملهوف 82.

(مجلس سی و چهارم )

ملاقات امام حسين «علیه السلام»با یزید بن ثبیط وفرزندانش

اَلسَّلامُ عَلى يَزيدَ بْنِ ثَبيطِ الْقِيْسي ،السَّلامُ عَلى عَبُدَ اللهِ وَ عُبَيْدَ اللهِ اِبْنَی يَزيَدَ بْنِ ثبیطِ الْقِيْسی».(1)

«یزید بن ثبیط» و دو فرزندش از شهدای کربلا هستند که نام آنان در زیارت ناحیه آمده است. وی از شیعیان بصره و مورد احترام قبیله اش بود.

در بصره زنی بود به نام «ماریه» دختر «منقذ عبدی» که خانه اش محل تجمع شیعیان بود. هنگامی که «ابن زیاد» از آمدن امام«علیه السلام» به عراق مطلع شد ،

دستور داد راهها را کنترل کنند و جاسوس بگمارند که کسی نتواند به حضرت ملحق شود ، اما با تمام این کنترلها، يزيد تصمیم به خروج از بصره می گیرد و به ده فرزندش می گوید: کدامیک از شما آمادگی خروج به همراهی مرا دارید؟

دو فرزندش به نامهای «عبداللّٰه وعبیداللّٰه» پدر را همراهی می کنند. اما شیعیان ، او را بر حذر می داشتند که راهها تحت نظر و مراقبت است و نمی توان از بصره خارج شد.

یزید بن ثبیط گفت: «به خدا قسم! اگر تمام راهها را با سم اسبان پُر کنند، من از تصمیم خود بر نمی گردم و نمی توانند مرا دستگیر کنند».

آنگاه با دو فرزندش وغلامش وعامر وسيف بن مالك وادهم بن اُميه از

ص: 230


1- بحار، 273/101 .

بصره خارج شدند. هیأت هفت نفری به سرپرستی «یزید»، عازم مکه شدند، وقتی به مکه رسیدند که امام «علیه السلام» در ابطح بود، یزید شب را سپری کرد و صبح عازم جایگاه امام«علیه السلام» شد.

از طرفی هم امام«علیه السلام» چون از ورود این هفت نفر مطلع شده بود، به طرف منزل آنان حرکت کرده بود، اما ملاحظه فرمود که یزید به سراغ حضرت رفته، لذا امام«علیه السلام» در منزل «یزید بن ثبیط» توقف کردند تا او بر گردد. چون یزید بن ثبیط از آمدن حضرت به منزلگاهش، مطلع شد، با عجله برگشت ودید که حضرت آنجا نشسته و با دیدن آن بزرگوار این آیه را خواند:

«بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُواْ،السلام عليك يا بن رسول اللّٰه!».

با تشریف فرمایی خود، موجب نزول رحمت و برکت شدید و باید خوشحال بود، درود بر تو ای پسر رسول خدا!».

آنگاه امام«علیه السلام» را در جریان آمدن خود و یاران قرار داد و وسایل خود را به جایگاه امام منتقل نمود و همراه حضرت به سمت کربلا آمدند تا در کربلای خود و دو فرزندش به شهادت رسیدند.

«عامر» فرزند یزید در سوگ پدر و برادرانش، چنین سروده است :

يَا فَرْهِ قُومِي فاندبي***خَيْرَ الْبَرِيَّةِ في الْقُبُورِ

وابْكِي الشَّهِيدَ بِعَبْرَة*** مِنْ فَيْضِ دَمْع ذي دِرْوَرِ

وَارْثِ الحسين مع التفجّع***والتأوّه والزفر

وابكي يزيدَ مُجَدّلاً***وابْنَيْهِ فِي حَرِّ الْهَجِير

مُتَرَمْلِين دِمَاءَهم***تَجْرِي عَلَى لُبَب النُّحور (1)

«ای فروه! (نام مادر یا یکی از زنان قبیله) برخیز و برای بهترین انسانها

ص: 231


1- ابصار ، 110.

گریه کن».

آنچنان بر شهید گریه کن که اشک از سر چشمۀ دیدگان مانند سیلاب از گونه ها بریزد» .

«برای حسین «علیه السلام»با آه و ناله و درد و افغان سوگواری کن».

«برای یزید بن ثبیط گریه کن که در خون آغشتۀ است و فرزندانش که در گرمای سوزان ، کشته شدند».

«در خون خود آغشته اند و خون از سینه و گردن آنان روان است» .

روضه

موقع رفتن علی اکبر به میدان ، سید الشهداء«علیه السلام» نگاه مأیوسانه ای به دنبال جوانش کرد واشک در چشمانش جاری شد و گریه کرد: «نظر اليه نظرة آيس منه وأرخى عينيه وبكى ثم قال: اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا وخلقا ومنطقة برسولك».

چون به میدان ز حرم اکبر رفت***روح از جسم حرم يكسر رفت

همه گفتند که پیغمبر رفت

***

زان طرف مرگ به استقبالش***زین طرف چشم حسین دنبالش

من نگویم مرو ای ماه ، برو***ليك قدری بَرِ من راه برو

ای جگر گوشه من ای پسرم***هیچ دانی که چه آری به سرم

مرو این گونه شتابان ز بَرَم***قدری آهسته من آخر پدرم

نه همین از پی خود می کشیم***ای مسیحا نفسی می کشیم

***

ص: 232

مدتی جنگید تا به وسیلۀ تیری که «منقذ بن مرة عبدی»(1) به طرف حضرت علی اکبر پرتاب کرد، به شهادت رسید:

«فَنَادَى :يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ منی السَّلَامُ ،هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ :عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا».

***

رنگ خود باخت زبانگ پسرش***ز آنکه دانست چه آمد به سرش

تا به من بانگ تو در خیمه رسید***دید زینب ز رُخم رنگ پرید

آمدم با چه شتابی سویت***خواستم زنده ببینم رویت

***

فوضع خَدّه علىٰ خدّهِ

***

سپه کوفه همه استاده***به تماشای شه وشه زاده

شه روی نعش على افتاده***همه گفتند حسین جان داده

به یقین جان حسین برلب بود***آنکه جان داد به او زینب بود

شعر: از علی انسانی

ص: 233


1- «مرّۀ عبدی» از فرماندهان لشکر امیر المؤمنین«علیه السلام» است که در جنگ جمل به شهادت رسید.بعد از او پسرش «منقذ» پرچم را به دست گرفت. و در صفین ونهروان هم از ملازمین رکاب حضرت امیر «علیه السلام» بود، ولی بعداً منحرف شد و در حادثه کربلا به سپاه «عمر سعد» ملحق شد و جناب علی اکبر«علیه السلام» را به شهادت رساند. (حياة الحسين ، 247/3 ) .

( مجلس سی و پنجم )

کلام امام حسین «علیه السلام»به فرزدق

صدقت لِلهِ الْأمْرُ، والله يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَكُلٌّ يَوْمٍ رَبَّنا فِي شَأْنٍ إِن نَزَلَ الْقَضَاء بِمَا نُحِبْ فَنَحْمِدُ اللهَ عَلَى نَعْمَائِهِ، وَهُوَ الْمُسْتَعَان عَلَى أداء الشُّكْر وإن حال القضاء دون الرّجاء فلم يَعْتَدِ مَنْ كان الحق نيّته، والتَّقوى سريرته».(1)

در منزل «زباله یا شوق یا صفاح» بود که امام«علیه السلام»با «فرزدق شاعر» برخورد کردند. فرزدق همراه مادرش، عازم حج بود. و از اینکه امام«علیه السلام» را در آن موقع در آن سرزمین مشاهده می کند، تعجب می نماید لذا با تعجب می پرسد:«ما اعجلك عن الحج؛ چقدر زود از مناسک حج فارغ شدید».

حضرت فرمود: «لو لم أفجل لأخذت؛ اگر عجله نمی کردم مرا می کشتند».

آنگاه امام«علیه السلام» از او سؤال کرد از کوفه چه خبر؟

«فرزدق» گفت: از شخص مطلعی سؤال کردید، قلبهای مردم با شماست، ولی شمشیرها را به روی شما کشیده اند وقضای الهی هم از آسمان نازل می شود.

حضرت فرمود:«صدقت لله الأمر؛ درست گفتی». خداوند هر کاری را بخواهد انجام می دهد و هر روز فرمان تازه ای دارد. اگر قضای الهی بر آنچه ما می پسندیم واقع شود او را شکر گذار هستیم واگر قضای الهی میان ما

ص: 234


1- طبری، 386/5 . خوارزمی، 223/1 . انساب الاشراف، 3/ 164. اعیان، 594/1 .کامل ابن اثیر، 40/4 .

و خواسته هایمان حایل گردد، آنکه در راه حق قدم بر می دارد و باطن وفطرتش بر تقوای الهی است ، از مسیر حق خارج نمی گردد.

«فرزدق» با پرسیدن چند مسأله شرعی از محضر حضرت، مرخص شد و هیچ اظهار تمایلی مبنی بر شرکت در نهضت مقدس حسین «علیه السلام» نکرد !!

دومین ملاقات فرزدق با امام حسین «علیه السلام»

مرحوم «میرزا محمد تقی سپهر» احتمال می دهد که فرزدق دوبار حضرت را ملاقات کرده باشد؛ بار اول موقع رفتن به حجّ و بار دوّم در مراجعت از حج در منزل زباله ، چون در ملاقات اول، خبری از شهادت مسلم نبود، در حالی که در ملاقات دوّم فرزدق می گوید: چطور به سمت کوفه می روی در حالی که پسر عمویت را شهید کردند. و حضرت فرمود:

رحم الله مسلمفلقد رَحِمَ اللّهُ مُسلِماً،فَلَقَد صارَ إلی رَوحِ اللّهِ ورَیحانِهِ وتَحِیَّتِهِ ورِضوانِهِ ،أما إنَّهُ قَد قَضی ما عَلَیهِ وبَقِیَ ما عَلَینا.».(1)

مطلبی مشهور ولی غلط

به مناسبت جمله فرزدق که گفت: «ما اعجلك عن الحج»لازم است مطلبی را تذكر دهیم که در بعضی کتب و سخنرانیها هم گفته شده که امام حسین «علیه السلام» حجّ تمتع را بدل به عمرۀ مفرده کرده است در حالی که این اشتباه است. جمعی از دانشمندان در کتب خود متذکر این موضوع شده اند که اصولاً حج حضرت از ابتدا، «عمره مفرده بوده»است و کسی که نخواهد حجّ تمتع را بجا آورد، می تواند عمرۀ مفرده را بجا آورد. در کتاب شریف «تهذيب». دو روایت نقل شده است

ص: 235


1- ناسخ التواریخ، 146/2 (احوالات سید الشهداء «علیه السلام») .

که یک روایت آن را اینجا می آوریم:

«عن معاوية بن عمار: قلت لأبي عبدالله : من أين افترق المُتَمَتِّع العلا والْمُعْتَمِر؟ فقال: إن المتمتّع مُرْتَبِطُ بالحج والمعتمر اذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حيث شاء وَقَدِ اعْتَمَرَ الحسين في ذي الحجة ثم راح يومُ التَّروية الى العراق والناس يَرُوحُون العالم إلَى منى ولا بأس بالعُمرة في ذي الحجة لِمَنْ لا يريد الحج».(1)

«معاوية بن عمار از امام صادق «علیه السلام» سؤال کرد که فرق حج تمتع وعمره در کجاست ؟ حضرت فرمود: تمتع، مربوط به حج است، ولی معتمر هر گاه از عمره فارغ شد، به هر کجا خواست می رود و به تحقیق حسین بن علی «علیهما السلام» در ذیحجه عمره را بجا آورد، آنگاه روز ترویه به سوی عراق حرکت کرد در حالی که مردم به طرف منی می رفتند و مانعی ندارد انجام عمرۀ مفرده در ذیحجه برای کسی که قصد حج را ندارد».

فرزدق کیست؟

«همام بن غالب بن صعصعه» مشهور به «فرزدق» حق بزرگی در ادبیات عرب دارد که اگر اشعار او نبود، ثلث لغات عرب از دست می رفت، وی نزد خلفا وامرا به حالت نشسته شعر می خواند. غالب اشعار او در مدح خلفای غاصب اموی است، تنها در قصیده معروف در مقابل هشام بن عبدالملك که هنوز به خلافت نرسیده بود، از زین العابدین علی بن الحسین«علیه السلام» دفاع کرد آن وقت که مردم از هشام سؤال کردند او (امام سجاد) کیست؟ هشام گفت

نمی شناسم !!و کان الفرزدق حاضراً، فقال الفرزدق: و لکننی أعرفه، فقال الشامی: من هذا یا أبا فراس؟ فقال:

ص: 236


1- تهذیب، روایت 5/ 1519 ، وسائل، 10/ 246، ابواب العمره ، باب 7، ح 3.

هذا الذي تعرف البطحاء وطأته*** والبيت يعرفه والحِلُّ والحَرَمُ(1)

چشم وهمچشمی

سالی در کوفه خشکسالی پدید آمد، «غالب» پدر فرزدق که رئیس قبیلۀ خودش بود، برای نجات طایفۀ از گرسنگی، در نزدیکی کوفه در محلی به نام «صَوْأ» کوچ کردند. قبیلۀ دیگری هم به سرپرستی «سحيم بن وثيل» کوچ کردند. روزی «غالب» شتری را نحر کرد و آبگوشتی را طبخ نمودند، کاسه ای از آن را توسط غلامی برای «سحيم» فرستاد، وی ناراحت شد و کاسۀ آبگوشت را ریخت و قاصد را هم کتک زد وگفت: «کار ما باید به آنجا برسد که محتاج غذای غالب باشیم !»، لذا برای تفاخر، شتری را نحر کردند.

روز دوّم، غالب دو شتر نحر کرد، سحیم هم دو شتر، تا روز چهارم، غالب صد شتر نحر کرد، ولی سحیم نتوانست به مقابلۀ با این مقدار برخیزد، ولی در فکر جبران بود تا وقتی که خشکسالی تمام شد، اهل قبیله به «سحيم» گفتند که تو در تاریخ برای ما ننگی باقی گذاشتی که فراموش نمی شود، چرا آن روز صد شتر نحر نکردی که ما دو برابر آن را جبران می کردیم.

گفت : شتران من در دسترس نبودند، لذا سيصد شتر را نحر کرد و به مردم گفت استفاده کنید.

وقتی این خبر به امير المؤمنين«علیه السلام» رسید، فرمود: «از این گوشتها نخورید؛ زیرا « هَذِهِ ذُبِحَتْ لِغَيْرِ مَأْكَلَةٍ»؛ اینها را برای خوردن ذبح نکرده اند بلکه برای مباهات و مفاخرت ذبح نموده اند»، لذا تمام گوشتها را در کناسۀ کوفه

ص: 237


1- وفيات الأعيان ، 95/6 . فرهنگ دهخدا، 15053/10

ریختند و نصیب حیوانات شد.(1)

فرزدق وحفظ قرآن

روزی پدر فرزدق در ایام خلافت امیرالمؤمنین «علیه السلام»بر حضرت وارد شد، مولای متقیان از نام او سؤال کرد، گفت: «من غالب بن صعصعة هستم».

حضرت فرمود: «همان کسی که دارای شتران زیاد بود؟» .

غالب گفت: «آری» .

حضرت فرمود: « مَا فَعَلَتْ إِبِلُكَ الْكَثِيرَةُ؟قَالَ ذَعْذَعَتْهَا الْحُقُوقُ ».

«پس شتران فراوانت چه شدند؟ گفت: «در راه بدهکاریها و حقوق مالی صرف گردید» .

امام«علیه السلام» فرمود: «ذَلِكَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا؛ این بهترین راه مصرف آنهاست» .

سپس حضرت پرسید «این جوان همراه تو کیست؟».

گفت: «پسرم همّام است که به او شعر یاد داده ام و امیدوارم در آینده شاعر بزرگی بشود».

حضرت امیر«علیه السلام»فرمود: «لَوُ اَقْرَأتَهُ الْقُرآن فَهُوَ خَیُرٌ لَه؛ اگر به او قرآن یاد میدادی بهتر بود».

«فرزدق» می گوید: «این کلام حضرت آنچنان در من تأثیر کرد که تصمیم گرفتم تا قرآن را حفظ نکرده ام به چیز دیگری مشغول نشوم»، لذا بدینوسیله حافظ قرآن شد .(2)

ص: 238


1- وفیات الاعیان ، 86/6
2- الحدید، 96/20 .

(مجلس سی و ششم )

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به بشر بن غالب

إمامٌ دَعا إلی هُدیً فأجابُوهُ إلیهِ ، وإمامٌ دَعا إلی ضَلالهٍ فأجابُوهُ إلیها ، هؤلاءِ فی الجنّهِ ، وهؤلاءِ فی النّارِ ، وَهُوَ قَولُهُ عزّ وجلّ : (فَرِیقٌ فی الجَنَّهِ وفَرِیقٌ فی السَّعِیرِ.(1)

«بشر بن غالب» که نام او در زمرۀ اصحاب ائمه«علیهم السلام» ذکر شده، در بین راه از سیدالشهداء«علیه السلام» از تفسیر آیۀ شریفه سورۀ اسراء، آیه 71: «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ م بِإِمَمِهِمْ». سؤال کرد و پرسید اینکه خداوند متعال می فرماید: «در روز قیامت هر جمعیتی را با امام و رهبر خودشان صدا می زنیم»، یعنی چه؟

حضرت در پاسخ فرمود: «امامی که مردم را به هدایت می خواند و مردم او را اجابت می کنند وامامی که مردم را به ضلالت وگمراهی دعوت می کند وعده ای هم او را پاسخ مثبت می دهند. دستۀ اول در بهشت و دستۀ دوم در آتش هستند و این است معنای آیه شریفه سورۀ شوری، آیۀ هفتم که می فرماید : دستۀ ای به بهشت می روند و دسته ای به آتش».

یعنی آیۀ شریفۀ سورۀ شوری، مبین ومفسّر آیۀ شریفه در سورۀ اسراء است.

این از نظر قرآن مسلّم است که انسان در دنیا به هر کس و هر چیز علاقه مند

ص: 239


1- بحار الانوار، 313/44 .

باشد، در قیامت هم با او محشور می شود. در روایت «ریان بن شبيب» که محدث قمی در مقدمۀ نفس المهموم مسنداً باسی واسطه از ریّان بن شبيب نقل می کند، آمده است: در روز اول محرم به خدمت حضرت رضا«علیه السلام»رسیدم و در ضمن حدیث مفصلّی، در خاتمه امام «علیه السلام»فرمود:

يَا ابْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلَايَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

«ای پسر شبیب! اگر می خواهی که فردای قیامت با ما در درجات عالی بهشت باشی ، در حزن ما محزون و در شادی ما شاد باش ، و بر تو باد که به ولایت ما چنگ بزنی ، بدان اگر کسی سنگی را هم دوست بدارد، فردای قیامت، خدای تعالی او را با همان سنگ محشور می کند».

و همچنین در روایت دیگر امام صادق«علیه السلام»می فرماید:

«اَلا تَحْمِدُون الله اذا كان يوم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه ودعانا الى رسول الله وفزعتم الينا، فإلى أين ترون يُذْهَبُ بِكم الى الجنة ورب الكعبة، قالها ثلاثاً». (1)

«آیا خداوند را شکر نمی گذارید هنگامی که روز قیامت فرا برسد، هرجمعیتی را صدا می زنند با کسی که به آنان علاقه مند بوده است و ما را هم به سوی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»می خوانند و شما به ما پناه می آورید، آنگاه کجا خواهید رفت؟

به خدای کعبه سوگند که شما را به بهشت می برند! حضرت این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود».

ص: 240


1- مجمع البیان ، 430/6

مشخصات امام نور وامام نار

امام صادق«علیه السلام»در بیان مشخصات امام نور وامام نار می فرماید: «امام نور، امر و فرمان و حکم الهی را بر امر وحكم خود مقدم می دارد، ولی امام نار به خلاف این رفتار می کند و تابع هوا و هوس خود است».(1)

امام نور، مردم را به سعادت در دنیا و آخرت سوق می دهد، اما امام نار همه را فدای بقای حکومت و ریاست خود می نماید، اکنون برای روشن شدن موضوع، جریانی را از جنگ جمل نقل می کنیم تا معلوم شود که امامان نار چگونه جمعیتی را فدای خود کردند.

داستانی از جنگ جمل

علامه فقید «شیخ محمد تقی شوشتری «قُدِّسَ سِرُّه»» از مروج الذهب نقل می کند که : در بصره مردی بود گوش بریده ، از علت آن جویا شدند که چگونه گوش تو بریده شده ، گفت: در جنگ جمل در میان کشته ها می گشتم، شخصی نظرم را جلب کرد. او سرش را پایین و بالا می برد و این شعر را زمزمه می کرد:

لَقَدْ اَوْردَتْنا حَوْمةَ الْموتِ أُمُّنا***فَلَمْ تَنْصَرِفْ إِلَّا ونحن رواء

«به تحقیق مادر مان (عایشه) ما را تا نزدیکی مرگ آورد و برنگشت مگر اینکه ما را سیراب از مرگ کرد».

گفتم در موقع مرگ، این چه شعری است که می خوانی ، به جای این کلمۀ «لا إله إلا الله» بگو، او گفت :

أدن لقني الشهادة فصرتُ اليه فاستدناني والتَقَم أُذُنِي، فذهب بها، فجعلتُ الْعَنْهُ فقال: اذا صرت إلى أمّك فقالت: من فعل بك هذا؟ فقل: عمير بن الأهلب الضبي مَخْدُوع

ص: 241


1- کافی ، 216/1.

المرأة التي أرادت أن تكون أميرةً للمؤمنين».(1)

نزدیک من بیا و شهادتین را تلقین کن، جلو رفتم که لا إله إلا الله را تلقین کنم، گوش مرا بُرید، من هم در مقابل این عمل شروع کردم به لعن و نفرین او .گفت : هرگاه به نزد مادرت رفتی واز تو سؤال کرد که گوش تو را چه کسی بُرید،بگو عمیر بن اهلب که گول زنی را خورد و آرزو داشت که روزی امیر و فرمانروای مؤمنین بشود».

اینها به تعبیر امیرالمؤمنین«علیه السلام» جند المرأه بودند که خود را فدا کردند تا عائشه به حکومت برسد. اما جمله ای هم از اتباع البهيمه بشنوید:

طبری نقل می کند که مردانی از طایفۀ ازد، پشکل شتر عایشه را می گرفتند و آن را باز می کردند و می بوییدند و می گفتند. «بَعرُ جَمَلِ اُمِّنا ریحُهُ رِیحُ المِسکِ؛پشکل شتر مادرمان عایشه ، بوی مشك می دهد» .(2)

روضه

أمير المؤمنين«علیه السلام» بعد از تغسيل وتكفين فاطمه«علیها السلام» ،و در موقع بستن بندهای کفن صدا زد: «يا أمّ كُلثُومَ يا زينب، يا سكينة، يا فضة، يا حسنُ، ياحسينُ، هَلُّمُوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمّكم فَهذا الفِرَاقُ، واللقاءُ فِي الْجَنَّةَ» ای فرزندانم! بیائید برای آخرین بار ، مادرتان را ببینید که ملاقات به قیامت موکول می شود.

أمير المؤمنين «علیه السلام» میفرماید: خدا را شاهد می گیرم که فاطمه«علیها السلام» ناله ائی کرد و دستهای خود را گشود و حسن و حسین«علیهما السلام» را به آغوش گرفت ،

که در همین حال صدائی از آسمان به گوشم رسید که «ارْفَعْعَهُما عنها، فلقد أَبْكَيًا والله ملائكَةَ السّماوات» فرزندان را از روی سینۀ مادرشان بردار، بخدا سوگند که

ص: 242


1- بهج الصباغه ، 5/ 192. مروج الذهب، 370/2 .
2- بهج الصباغه ، 5/ 192. تاریخ طبری، 523/4 . طبری، 523/4 .

ملائکۀ آسمانها را به گریه در آوردند(1).

أمير المؤمنين «علیه السلام»چون بدن را در قبر گذاشت، غم ها به او روی آورد واشکهایش بر گونه هایش جاری شد. «هاج به الحزن وأرسل دموعه على خديه(2)

بخواب آرام، ای ماه یگانه*** نخواهی خورد، دیگر تازیانه

بخواب آرام ای پهلو شکسته*** علی بالین قبر تو نشسته

بخواب آرام با رخسار نیلی***به پیغمبر نشان ده جای سیلی

بخواب آرام ای نور دو عینم***که من شبها پرستار حسینم

***

لَمَّا قَضَتْ فَاطِمُ الزَّهراء غَسَّلَها***عَنْ أمْرهَا بَعْلُها الهَادِي وَسِبْطَاها

وقام حتى أتى بَطْنَ الْبَقيع بِها*** لَيْلاً فَصَلَّى عَلَيْهَا ثُمَّ وَاراها

وَلَمْ يُصَلِّ عَلَيْهَا مِنْهُمْ أَحَدٌ***حاشا لَهَا مِنْ صَلَاةِ الْقَوْمِ حَاشَاهَا(3)

چون فاطمه«علیها السلام»وفات یافت ، به وصیت او ، شوهر و دو فرزندانش او را غسل دادند.

و در تاریکی شب، هنگامیکه همه در خواب بودند، او را به بقیع بردند و بعد از نماز خواندن بر او بدنش را دفن کردند.

وهیچکس از آنها (دشمنان) در نماز بر او شرکت نکردند، زیرا به نماز آنها نیازی نبود.

ص: 243


1- بحار ج 179/43 .
2- فاطمة الزهرا«علیها السلام»- مقرم / 110.
3- زندگانی فاطمه زهرا «علیها السلام» ص 199 دکتر سید جعفر شهیدی .

(مجلس سي وهفتم )

کلام امام حسین «علیه السلام»خطاب به مردی از اهل کوفه

«أما وَاللّهِ یا أخا أهلِ الکوفَهِ ، لَو لَقیتُکَ بِالمَدینَهِ لَأَرَیتُکَ أثَرَ جَبرَئیلَ علیه السلام مِن دارِنا ونُزولِهِ بِالوَحیِ عَلی جَدّی »(1)

سیدالشهداء«علیه السلام» در مسیر حرکت به طرف کربلا، در «ثعلبيه» با شخصی برخورد کردند و از او سؤال فرمودند که: «اهل کدام شهر هستی ؟»

گفت: «از کوفه».

حضرت فرمود: «ای برادر کوفی! به خدا سوگند! اگر تو را در مدینه ملاقات می کردم، آثار جبرئيل ونزول وحی بر جدم رسول الله«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را درخانه هایمان به تو نشان می دادم. ای برادر کوفی! مردم از چشمۀ علم ما سیراب می شوند، آن وقت آنان می دانند و ما نمی دانیم ؟ چنین نیست».

در این ملاقات و مکالمه ، نکاتی قابل توجه است :

اَوّل اینکه: خانه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دارای آداب و احکام مخصوص است :

أولاً: «لاً: لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِي إِلا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ(2)

ثانياً:َلا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ (3).

ص: 244


1- کافی ، 1/ 398، ح 3، باب مستقى العلم من بيت ال محمد«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»
2- احزاب / 53.
3- حجرات/ 2.

ثالثاً«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيها اسمُهُ»(1)

از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»سؤال شد این کدام خانه است که خداوند اراده فرموده تعظیم شود؟ فرمود: «خانه انبیاست».

فَقالَ أَبُو بَکْرٍ: یَا رَسولَ اللهِ، هَذَا الْبَیْتُ مِنْهَا؟ یَعْنِی: بَیْتَ عَلِیٍّ وَفَاطِمَهَ. قَالَ: نَعَمْ! مِنْ أَفَاضِلِهَا».

ابو بکر برخاست و گفت: آیا این خانۀ علی و فاطمه«علیهما السلام» هم از همان خانه ها است؟ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: آری از برترین آنهاست».(2)

آن وقت مراد از «بیت» یا بیت معنوی منظور است که از خانواده های اصیل ونجيب، تعبیر به «بیت» می کنند و یا مراد همان منازل مسکونی وحجرۀ أمير المؤمنين«علیه السلام» و فاطمه«علیها السلام» است و یا مراد اعم می باشد.

أبو بصير با حال جنابت در خانه امام صادق «علیه السلام»

اکنون با توجه به نزول آیه «مباهله و تطهير» استفاده می کنیم که خانۀ ائمه«علیهم السلام» در حفظ حرمت و قداست همانند خانه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است، لذا وقتی «ابو بصير» می بیند عده ای قصد شرفیابی به محضر مبارک امام صادق «علیه السلام» را دارند و از طرفی هم جنب است و تا بخواهد غسل کند، فیض حضور را از دست می دهد، با همان حالت جنابت به خدمت حضرت می رسد، مورد مؤاخذه قرار می گیرد که:

« يَا أَبَا بَصِيرٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ بُيُوتَ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَوْلَادِ الْأَنْبِيَاءِ لَا يَدْخُلُهَا الْجُنُبُ».(3)

«مگر نمی دانی که جنب نباید وارد خانۀ انبیا و اولاد انبیا بشود».

ص: 245


1- نور/36.
2- مجمع البيان، 144/7 .
3- کشف الغمه، 2/ 169.

حدیث امام باقر«علیه السلام»

امام پنجم«علیهم السلام»می فرماید: « بَيْتُ عَلِيٍّ«عليه السلام» وَ فَاطِمَةَ«عليها السلام» مِنْ حُجْرَةِ رَسُولِ اللَّهِ«صلي الله عليه و آله» وَ سَقْفُ بَيْتِهِمْ عَرْشُ رَبِّ الْعَالَمِينَ...وَ الْمَلَائِكَةُ تَنْزِلُ عَلَيْهِمْ بِالْوَحْيِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً... وَ مَا مِنْ بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ الْأَئِمَّهِ مِنَّا إِلَّا وَ فِیهِ مِعْرَاجُ الْمَلَائِکَهِ لِقَوْلِ اللَّهِ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ».(1)

«خانه امیرالمؤمنین و فاطمه«علیهما السلام» از حجرۀ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است و سقف خانه های آنان عرش الهی است. و ملائکه صبح وشام با وحی بر آنان فرود می آیند... و هر خانه ای از خانه های ائمه«علیهم السلام» معراج ملائکه است؛ زیرا خداوند می فرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ »

قتاده دست و پای خودرا گم می کند

خانه أئمه«علیهم السلام»آنچنان عظمتی دارد که وقتی «قتادة بن دعامۀ بصری».(2) به خدمت امام باقر«علیه السلام» می رسد، عرض می کند:

«لَقَدْ جَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیِ الْفُقَهَاءِ وَ قُدَّامَ ابْنِ عَبَّاسٍ فَمَا اضْطَرَبَ قَلْبِی قُدَّامَ احِدٍ مِنْهُمْ کمَا اضْطَرَبَ قُدَّامَکَ فَقَالَ «عَلَیْهِ السَّلامُ» أتَدْرِی أیْنَ أنْتَ؛ بَیْنَ یَدَیْ بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ»(3)

«همانا در مقابل فقها وابن عباس نشستم ولی هیچگاه در حضور آنان قلبم

ص: 246


1- بحار ، 97/25 ، سفینه ، «بيت» .
2- «قتادة بن دعامة بصری» در سنه 61 اعمی متولد شد در سنه 117 در واسط عراق ، در اثرطاعون، مرده است. وی از حافظه بسیاری قوی بر خوردار بوده و از نظر اعتقادی، مسلك «قدری» داشته است. و از محدثين قویّ اهل سنّت و نسبت به امير المؤمنين «علیه السلام» علاقه و محبت داشته است؛ چون وقتی از خالد بن عبداللّٰه قسری امیر مکّه، دربارۀ على«علیه السلام» مذمتی را شنید . از نزد او بر خاست و سه مرتبه گفت: «زنديق ورب الكعبة ؛ به خدای کعبه سوگند که خالد بن عبد اللّٰه زنديق أست!» ، سفینه «قَتَدَ» . (تهذيب التهذيب ، 306/8 ) .
3- سفينه «قتد» بحار ، 357/46.

مضطرب نشد آن طور که در مقابل شما مضطرب می شود. امام باقر«علیه السلام» فرمود: آیا می دانی کجا نشسته ای ؟ تو در خانه ای نشسته ای که خداوند اراده فرموده آنها تعظيم شوند».

دوّم اینکه: علم ائمه«علیهم السلام» است که تمام علوم از این خاندان سرچشمه گرفته است و در زندگانی ائمه«علیهم السلام» موارد زیادی از پیشگویهای آنان نسبت به گذشته و آینده به چشم می خورد.

«عمار یاسر» می گوید: «در مراجعت از یکی از غزوات ، همراه امیرالمؤمنین«علیه السلام» بودم که به زمینی برخورد کردیم که مملّو از مورچه بود ، عرض کردم آیا کسی هست که تعداد این مورچه ها را بداند؟ حضرت فرمود:

نَعَمْ، یا عَمَّارُ! أَنَا أَعْرِفُ رَجُلًا یعْلَمُ عَدَدَهُ، وَ کمْ فِیهِ ذَکرٌ وَ کمْ فِیهِ أُنْثَى؟».

«آری من می شناسم فردی را که هم تعداد اینها را بداند وهم نر ومادۀ اینها را».

عمار گفت: «آن شخص کیست ؟».

حضرت فرمود: «مگر سورۀ یس را نخوانده ای که می فرماید: «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ؛ تعداد و شماره هر چیزی را در نزد امام مبین قرار دادیم، آنا ذلك الأمام المبين؛ آن امام مبین که تعداد همۀ مخلوقات و موجودات را می داند، من هستم».(1)

جنب به محضر امام«علیه السلام» وارد نمی شود

امام سجاد«علیه السلام» می فرماید: «مرد عربی که وصف امام حسین«علیه السلام» را از دور شنیده بود، وقتی به مدینه آمد، می خواست به خیال خودش حضرت را

ص: 247


1- بحار، 76/40.

امتحان کند، لذا وقتی که جنب بود، به محضر امام حسین«علیه السلام» ، حضرت فرمود:

أما تَستَحیی یا أعرابِیُّ أن تَدخُلَ إلی إمامِکَ وأنتَ جُنُبٌ؟! فَقَالَ الْأَعْرَابِیُّ قَدْ بَلَغْتُ حَاجَتِی مِمَّا جِئْتُ فِیهِ فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ فَاغْتَسَلَ».(1)

«آیا حیا نمی کنی که با حال جنابت بر امام خود وارد می شوی؟ مرد عرب گفت: به مقصودی که داشتم رسیدم، آنگاه برای غسل کردن از محضر امام «علیه السلام» خارج شد».

روضه

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» هر روز به جلو حجرۀ اميرالمؤمنين وفاطمه«علیهما السلام» می آمد و دستگیرۀ درب را می گرفت و می فرمود:«السَّلامُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».(2)

آنگاه پس از چند روز از رحلت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»، عمر جلو همین خانه آمد وگفت : «لَيَخْرُجَنَّ أَوْ لأحرقتها عَلَى مَنْ فِيهَا! فقيل یا أَبَا حَفْصٍ ، إِنَّ فِيهَا فَاطِمَةَ!!فقال:واِن!!».(3)

أيُضرَمُ النَّارُ بِبَابٍ دَارٍ ***وَ آيَةُ النُّورَ عَلَى مَنارها ؟

أَهَكَذَا يُصْنَعُ بِابْنَةِ النَبِي *** حِرْصًا على المُلكِ فَيَا لِلْعَجَبِ

وَ لَسْتُ أَدْرِي خَبَرِ الْمِسْمَارَ *** سَلْ صَدْرَهَا خَزَانَةَ الْأَسْرَارِ

***

ص: 248


1- بحار، 181/44 .
2- وفاء الوفاء، 1۔ 2، 467.
3- الامامة و السياسيه ، 19/1.

در گلشن رسالت ، آتش زبانه می زد***گل گشته بود خاموش ، بلبل ترانه می زد

در بوستان توحید، یک ناشکفته گل بود***گر می گذاشت گلچین ، این گل جوانه می زد

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را***دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه می زد

گردیده بود همدست ، قنفذ با مغيره***او با غلاف شمشیر، این تازیانه می زد

***

امام مجتبی«علیه السلام» و به مغيره فرمود: «أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی أَدْمَیْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا».(1)

ص: 249


1- سفینه ، «غير»، بحار ، 197/43 .

(مجلس سی و هشتم )

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با أبو هرم

«یا أبا هِرَّةَ ! إنَّ بَنی امَیَّةَ أخَذوا مالی فَصَبَرتُ،وشَتَموا عِرضی فَصَبَرتُ،وطَلَبوا دَمی فَهَرَبتُ،وَایمُ اللّهِ لَتَقتُلُنِی الفِئَةُ الباغِیَةُ،ولَیُلبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلّاً شامِلاً،وسَیفاً قاطِعاً،ولَیُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم حَتّی یَکونوا أذَلَّ مِن قَومِ سَبَأٍ اِذْ مَلِکَتْهُمُ امْرَاهٌ فَحَکَمَتْ فی اَمْوالِهِمْ وَدِمائهِمْ)».».(1)

حضرت حسین«علیه السلام» شب را در «ثعلبيه» گذراندند، صبح مردی با کنیۀ ابوهرم (ابوهره) خدمت حضرت رسید وسلام کرد و از اینکه حضرت را در میان بیابانها و راهها می بیند، تعجب می کند که چه شده حسین بن علی«علیه السلام» در این موقع که باید در مکّۀ معظمه باشد، همراه اهل وعیال خود، آواره شده اند، به قول«تاج نیشابوری».

به روز ترویه محمل ببستند***خواتین اندر آن محمل نشستند

حرم را از حرم کردند بیرون***همه سر گشته اندر دشت و هامون

کسانی را که در عالم پناهند***برون کردند از بیت خداوند

***

لذا با تعجب پرسید: «مَا الَّذِی أَخْرَجَکَ عَنْ حَرَمِ اللَّهِ وَ حَرَمِ جَدِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله».

«چه کسی شما را از مکه و مدینه بیرون کرده است ؟».

امام«علیه السلام» در پاسخ فرمود: ای ابوهرم ! بنی امیّه اموالم را گرفتند، صبر

ص: 250


1- ملهوف 29، اعیان الشیعه، 1/ 595.

کردم، آبرویم را بردند، صبر کردم، اما این مرتبه قصد جانم را کرده اند لذا از مدینه خارج شدم (البته حسین«علیه السلام» از مرگ هراسی ندارد) به خدا قسم ! گروه ستمگر مرا خواهند کشت، اما بعد از این جنایت، خداوند متعال لباس ذلّت و خواری را بر آنان می پوشاند و شمشیر برانی را بر آنان حاکم می کند و افرادی را بر آنان مسلط می کند که آنچنان آنان را خوار و ذلیل نماید که از قوم سبأ (1)ذلیل تر می شوند که زنی بر آنان حکومت می کرد و بر مال و جان آنان مسلط بود».

تحقق پیشگویی سیدالشهداء

دستگاه بنی امیه می خواستند با کشتن حسین «علیه السلام» پایه های حکومت خود را تقویت کنند در حالی که انسان از راه معصیت به جایی نمی رسد، اکنون پایان وانقراض ذلّت بار حکومت أموی را بنگرید تا کلام امام حسین«علیه السلام» بهتر روشن شود.

«ابو العباس سفاح» اوّلین خلیفۀ عباسی ، در «حيره» بر تخت خلافت تکیه زده بود و عده ای از بنی هاشم وبنی امیه هم اطراف تخت ، دور او حلقه زده بودند که دربان خلیفه آمد و گفت : «مرد سیاه چهره ای سوار بر اسب، نقاب از چهره بر نمی گیرد و خودش را هم معرفی نمی کند، اجازه ورود به مجلس را می خواهد».

سفاح گفت : «اجازه دهید وارد شود که وی غلام ما «سديف» است». وقتی

ص: 251


1- «قوم سبأ» مردمی آفتاب پرست بودند که در ناز و نعمت زندگی می کردند ولی ناسپاس وبدکار بودند وزنی بر آنان حکومت می کرد. حضرت سلیمان به دیار آنان لشکر کشی کرد وسدّ آنان را شکست و دچار ویرانی و نابودی شدند. مسکن قوم سبأ سرزمین «یمن» فعلی بوده است. کلمۀ «سبأ» دوبارۀ در قرآن کریم استعمال شده است: «وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإ بِنَبَاء یَقین* إنّی وَجَدْتُ امْرَأهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیء وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» ، (قاموس قرآن ،203/3)

سدیف وارد مجلس شد، چهره هایی را اطراف خلیفه دید که تا دیروز، اطراف خلفای اموی را گرفته بودند و برای آنان تملق و چاپلوسی می کردند و در کشتن حسین «علیه السلام»و زید و یحیی و دیگر اولاد بنی هاشم شرکت کردند، امروز هم که ورق برگشته ، ثناگوی «سفاح» شده اند و نان را به نرخ روز و ساعت می خورند، لذا برخاست و اشعاری را در مدح خلیفه عباسی وذمّ خلفای اموی، انشاد کرد که به اختلاف نقل شده ولی آنچه را ابن الحديد از ابوالفرج نقل کرده، به دو بیت آن بسنده می کنیم

واذكروا مَصْرَعَ الحسين وزيدٍ*** وقَتيلًا بجانب المهْرَاسِ

والقتيلَ الَّذي بحَرّانَ أضْحى*** ثاوِياً بين غُرْبةٍ وتناسِ

«کشته شدن حسین وزید و حمزۀ سیدالشهداء«علیه السلام»را به یاد آور و فراموش مکن».

همینطور کشتن ابراهيم بن محمد که همۀ اینها دفن شدند در حال غربت و فراموشی».

«مهراس» نام آبی در اُحد و مراد حمزۀ سیدالشهداء«علیه السلام»است. وقتیل حرّان، «ابراهيم بن محمد بن علی امام» است.

رنگ سفاح، متغير وبدنش دچار رعشه شد. یکی از فرزندان «سلیمان بن عبدالملك» به دیگری گفت: «به خدا قسم! این غلام ما را به کشتن داد».

سفاح گفت: «کسی از فرزندان خود را در اینجا نمی بینم و شما همه را کشتید. اینجا بود که جلادان به مجلس حمله کردند و تمام بنی امیه را کشتند مگر «عزیز پسر عمر بن عبداللّٰه العزيز» که متوسل به «داوود بن علی» شد، لذا به خاطر سوابق پدرش، مورد عفو قرار گرفت و سفاح طیّ دستور العملی به فرمانداران خود دستور داد که بنی امیه را هر کجا دیدید، بکشید.

ص: 252

وقتی هم که سر «مروان حمار» را نزد سفاح آوردند، سجده ای طولانی کرد و گفت: «الحمد لله الذي قد قتلت بالحسين و لام الفأ من بني أمية».

«خدا را شکر که با کشتن هزار نفر از بنی امیه ، انتقام خون حسین «علیه السلام» را گرفتم».

ذلّت و خواری بنی امیه حتی دامنگیر مردگانشان هم گردید؛ «هشام بن عبدالملك» کسی است که دستور داد جنازۀ زید بن علی«علیه السلام» را آتش بزنند وخاکسترش را به باد دهند، بعد از انقراض بنی امیه ، «عمرو بن هانی» می گوید با عبداللّٰه بن علی» برای نبش قبور بنی امیه به «قنّسرین» رفتیم ، قبر هشام را نبش کردیم و جنازۀ او را در آوردیم و عبداللّٰه هشتاد تازیانه به بدنش زد، آنگاه بدن را

سوزاند و همینطور جنازۀ «سلیمان بن عبدالملك، وليد، وعبدالملك ويزيد بن معاویه».(1)

روضه

عصر روز دوّم محرم، کاروان ابا عبداللّٰه«علیه السلام» به کربلا رسیدند، حضرت سؤال فرمود:

ما اسم هذه الأرض»(2)؟ فقيل كربلا، فقال ولا .

ص: 253


1- شرح ابن ابی الحدید، 125/7 - 131.
2- چرا سیدالشهداء «علیه السلام» از نام این سرزمین سؤال کرد؟ آیا نمی داند در حالی که امام معصوم، عالم بما كان وما هو كائن إلى يوم القيمه است. یا در این سؤال حضرت ، اسرار غامضی نهفته است؛ چنانچه شبیه این سؤالات در قرآن کریم هم دیده می شود، خداوند تعالی خطاب به حضرت موسی فرمود: « مَا تِلْکَ بِيَمِينِکَ يَا مُوسَى». یا خطاب به عیسی«علیه السلام»می فرماید: «أأنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ». =

(1)

«اللهم إني أعوذ بك من الكرب والبلاء. ثم قال: انزلوا، ههنا محط رحالنا ومسفک دمائنا وهنا محل قبورنا»(2).

بار بگشائید یاران اینجا کربلاست*** آب وخاکش با دل وجان آشناست

بار بگشائید خوش منزلگهی است*** تا به جنت زین مکان اندک رهی است

اینجا لحظه نزول اهل بیت است، یک روزهم، روز حرکت از این سرزمین فرا می رسد، اما بین آن روز و این روز، تفاوت زیادی است:

پس از چندی فلک در گردش افتاد*** قضا تیر جفایش پرش افتاد

همین زن شد به سوی شام ویران*** بیاوردند اشترهای حیران

به بعضی محمل بشکسته شد بار*** به بعضی بار شد درهای شهوار

قرّة بن قیس می گوید: «لما مرت النسوة بالقتلى صحن ولطمن خدودهن چون زنهارا از کنار قتلگاه عبور دادند، همه گریه کردند و به صورت زدند»(3)

ص: 254


1- = یا وقتی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » به طرف بدر در حرکت است، از نام دو کوه اطراف سؤال می کند. (مغازی واقدی، 51/1 )، شاید مصالح خفیّه ای در سؤال حضرت بوده و یا اینکه می خواسته توجه دیگران را به این سرزمین جلب کند والا حضرت «علیه السلام» می داند که قضای الهى لا محاله در اینجا واقع می شود (پاورقی مقتل الحسين ، مقرّم، 231).
2- ملهوف 32.
3- البداية والنهاية : 193/8.

( مجلس سی ونهم )

کلام امام حسين «علیه السلام»به یک رهگذر

«إنّ هؤلاء أخافونی، وهذه کتب أهل الکوفه، وهُمْ قاتلیّ، فإذا فعلوا ذلک ولم یَدَعُوا للَّه محرّماً إلّاانتهکوه، بعث اللَّه إلیهم من یقتلهم، حتّی یکونوا أذلّ من فرم الأَمَه».

«ریاشی» از مردی که نامش را ذکر نکرده، نقل می کند که آن شخص می گوید بعد از انجام مناسک حجّ، از همسفرانم جدا شده و به تنهایی راه می رفتم که خیمه هایی نظرم را جلب کرد، به طرف خیمه ها رفتم تا به خیمۀ کوچکی رسیدم واز صاحب خیمه سؤال کردم ، گفتند خیمه حسین«علیه السلام»است جلو خیمه حضرت را دیدم که نشسته و مشغول خواندن نامه ها می باشد. این شخص از اینکه در چنین زمانی حضرت را در چنین مکانی مشاهده می کند، تعجّب کرده است؛ زیرا تصور می کرد که امام«علیه السلام» باید الآن در مکۀ معظمه پاسخگوی مسائل دینی مردم باشد، لذا سؤال می کند.

«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مَا أَنْزَلَکَ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ الْقَفْرَاءِ الَّتِی لَیْسَ فِیهَا رِیفٌ وَ لَا مَنَعَهٌ».

«پدر و مادرم فدای شما باد! چه باعث شده که به این سرزمین آمده ای که نه آب و علفی برای حیوانات است و نه سنگری که خود را حفظ کنید؟».

امام«علیه السلام» در پاسخ فرمود:

«اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونی وَهذِهِ کُتُبُ اَهْلِ الْکُوفَه وَهُمْ قاتِلی».

ص: 255

«اینان مرا ترساندند و این هم نامه های مردم کوفه است وهمینها مرا خواهند کشت، اما وقتی مرا کشتند و هیچ حرمت الهی نماند مگر آنکه آن را شکستند، خداوند متعال شخصی را بر آنان مسلّط می کند تا آنان را بکشد واز کهنۀ حیض هم پست تر خواهند شد»(1).

محقق متتبع «شيخ فضل علي قزوینی «قُدِّسَ سِرُّه» می فرماید: «در بعضی از نسخ به جای کلمه أخافوني،«اخوتي» آمده و ظاهراً این صحیح می باشد. و این ملاقات در «ذات عرق» واقع شده است» (2) .

تحقّق پیشگویی سید الشهداء«علیه السلام»

یکی از موارد تحقق پیشگویی امام«علیه السلام» تسلّط «حجاج بن يوسف ثقفی» است که خباثت و قساوت قلب او شهرۀ آفاق است تا جائی که «عمر بن عبدالعزيز» می گوید:

«لو أن الأمم تخابثت يوماً فَأُخْرَجَتْ كُلَّ أُمَّةٍ خبيثها ثم أخرجنا الحجاج بن يوسف لغلبناهم (3).

اگر بنا شود که روزی از هر جمعیتی ، خبيث آن معرفی شود و ما هم حجاج را بیاوریم. بر همه آنان غالب می شویم».

امير المؤمنين«علیه السلام» هم در خطبه 115 نهج البلاغه اشاره به آمدن حجاج می کند، آنجا که می فرماید:

«أَمَا وَاللهِ لَیُسَلَّطَنَّ عَلَیْکُمْ غُلاَمُ ثَقِیف الذَّیَّالُ الْمَیَّالُ یَأْکُلُ خَضِرتَکُمْ وَیُذِیبُ شَحْمَتَکُمْ إیِهٍ أبَا وَذَحَةَ».

«به خدا قسم! مردی از قبیلۀ ثقیف بر شما مسلط می شود که در راه رفتن،

ص: 256


1- البداية والنهاية ، 169/8 . مقتل الحسين ، مقرم 204.
2- الامام الحسين واصحابه 161/1 .
3- الرد على المتعصّب العنيد، ابن جوزی، 78.

از روی تکبّر لباسهای خود را به زمین می کشد، اموالتان را نابود می کند و پیه شمارا آب می کند، بیاور آنچه داری ای ابا وزحه!».

«سید رضی رحمه اللّٰه» می فرماید: «وزحۀ به معنای جُعل وسوسک است که بدینوسیله حضرت خواسته حجاج را تحقیر نماید».

«ابن ابی الحدید» می گوید: «وزحه، به معنای خنفساء را از ادبا نشنیده ام و در کتابی هم ندیده ام و نمی دانم که سید رضی این را از کجا نقل کرده است».

آنگاه ابن ابی الحدید در علت این تعبير ، وجوهی را ذکر کرده که یک وجه آن این است که: «روزی حجاج، خنفسایی را دید که به سجادۀ نمازش نزدیک میشود، سه مرتبه این حیوان را طرد کرد، اما باز بر می گشت تا اینکه آن را گرفت و در دستش فشار داد و در اثر همین، دست حجاج ورم کرد و باعث مرگش شد که گفتند همچنان که خداوند نمرود را به وسیله پشه ای به هلاکت رساند، حجاج را هم به وسیله خنفسایی به جهنم واصل کرد»(1).

جنایات حجاج

«حجاج» مدّت بیست سال از طرف عبدالملک بن مروان» حاکم علی الاطلاق عراق بود. در این مدت، تعداد زیادی از شیعیان امير المؤمنين «علیه السلام»وعلويون را به شهادت رساند. «سعید بن جبير ، یحیی بن ام طويل ، کمیل بن زیاد نخعی، قنبر غلام امير المؤمنين «علیه السلام» همه به دست این ملعون به شهادت رسیدند جوّ اختناق و تبلیغات علیه امير المؤمنين«علیه السلام»به جایی رسید که اگر به کسی نسبت کفر وزندقه می دادند خوشحالتر می شد تا اینکه نسبت دوستی على«علیه السلام» بدهند.

ص: 257


1- ابن ابی الحدید، 279/7 .

«مسعودی» نقل می کند : «حجاج»، در مدت بیست سال حکومتش، 120 هزار نفر را با شکنجه کشت و هنگام مرگش، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان او گرفتار بودند، آن هم زندانی که سقف نداشت و از سرما و گرما محفوظ نبودند حتی آب آشامیدنی زندانیان ، مخلوط به خاکستر بود»(1).

در جمعۀ آخر عمرش هم وقتی که به نماز جمعه می رفت ، صدای ضجه وناله ای به گوشش رسید، سؤال کرد این صداها از کجاست ؟! گفتند: صدای زندانیان است که از سرما و گرما شکایت دارند. گفت: «اخسؤا فيها ولا تكلمون»عمرش به جمعۀ دیگر وفا نکرد ودر سیزدهم رمضان سنۀ 94، جان به مالک دوزخ سپرد (2).

روضه

السَّلامُ عَلَی المُرمَّلِ بِالدِّماءِ،السَّلامُ عَلیٰ خامِسِ أصحابِ الکِساءِ، السَّلامُ عَلیٰ غَرِیبِ الغُرَباءِ،السَّلامُ عَلیٰ مَنْ بَکَتهُ مَلآئِکَهُ السَّماءِ، السَّلامُ عَلَی الأجسادِ العارِیاتِ، السَّلَامُ عَلَی الدِّمَاءِ السَّائِلاتِ ،السَّلَامُ عَلَی الْأَعْضَاءِ الْمُقَطَّعَاتِ ، السَّلَامُ عَلَی النِّسْوَهِ الْبَارِزَاتِ، السَّلَامُ عَلَی الْأَبْدَانِ السَّلِیبَهِ السَّلَامُ عَلَی الْمَدْفُونِینَ بِلَا أَکْفَانٍ السَّلَامُ عَلَی الرُّءُوسِ الْمُفَرِّقَهِ عَنِ الْأَبْدَانِ السَّلَامُ عَلَی مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرَئِیلُ. السَّلَامُ عَلَی مَنْ نَاغَاهُ فِی الْمَهْدِ مِیکَائِیلُ، السّلام عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتِين،السَّلامُ عَلَی الشَّیبِ الخَضیبِ،السَّلامُ عَلَی الخَدِّ التّریبِ،السَّلَامُ عَلَی الْمَمْنُوعِ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ، السَّلامُ عَلی أخیهِ المَسمومِ،السَّلامُ عَلَی الرَّضیعِ الصَّغیرِ»(3)

ص: 258


1- التنبيه والاشراف، ص 274.
2- سفینه ، «حجج».
3- بحار ، 235/101 .

چون اهل بیت نزدیک دمشق رسیدند، «ام كلثوم» به شمر گفت، وقتی به شهر رسیدیم، ما را از راه خلوتی ببر تا مردم ما را کمتر ببینند و هم چنین سرها را از میان محمل ها ببرید و ما را دورتر از سرها قرار بدهید تا مردم کمتر به ما نگاه کند زیرا آنقدر به ما نگاه کردن که ما خجالت می کشیم اما آن نا نجیب بر عکس اهل بیت را از محل ای پر جمیعت عبور داد « فَاحْمِلْنَا فِی دَرْبٍ قَلِیلِ النَّظَّارَهِ فَقَدخُزینا مِن کَثرَةِ النَّظَرِ إلَینا»، آنگاه اهل بیت را با همین وضع وارد مجلس یزید کردند:

«قَالَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ«علیه السلام»ظَنُّک بِرَسُولِ اللَّه«صلی الله علیه و اله» لَوْ رَآنَا عَلَی هَذِهِ الصِّفَةِ».

***

کی روا بودن ولیّ کردگار***تا چهل منزل شود اُشتر سوار

آن یکی گفتا که اینان کیستند***دیگری گفتا مسلمان نیستند

آن یکی گفتا که این بیمار کیست***دیگری گفتا که با بش خارجی است

آن یکی گفتا عجب افسرده است***دیگری گفتا برادر مرده است

ص: 259

( مجلس چهلم )

کلام امام حسين «علیه السلام»خطاب به عمرو بن لوذان

«لَیسَ یَخفی عَلَیَّ الرَّأیُ،ولکِنَّ اللّهَ تَعالی لا یُغلَبُ عَلی أمرِهِ».

یکی از ملاقاتهای امام حسین«علیه السلام»در «بطن العقبه» ، ملاقاتی است بین آن حضرت و «عمرو بن لوذان» .

عمرو وقتی حضرت را دید سؤال کرد به کجا می روید؟

امام«علیه السلام»فرمود: به کوفه .

عمرو بن لوذان: «شما را به خدا قسم می دهیم که برگردید؛ زیرا به طرف نوک نیزه ها و تیزی شمشیرها می روید؛ «وما تقدم إلا على الأسنة وحد السيوف» .

امام«علیه السلام» «مطلب بر من مخفی نیست و بر ارادۀ الهی هم نمی توان غالب شد. به خدا قسم! این مردم مرا رها نمی کنند تا این لختۀ خون را از تنم بیرون آورند و هرگاه چنین کردند، خداوند فردی را بر آنان مسلّط می کند که آنان را ذلیل نماید»(1).

سخن «عمروبن لوذان»، مطلب تازه ای نبود بلکه تکرار تحذيرها و هشدارهای دیگران بود، و پاسخ امام«علیه السلام» هم همان سخنی بود که به دیگران فرموده بود: «از ارادۀ الهی مفرّی نیست؛ «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ (2).

ص: 260


1- بحار ، 375/44 . طبری، 399/5.
2- يوسف /21.

«امر» گاهی مقابل «نهی» استعمال می شود، مثل آیه شریفه: «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (1) وگاهی هم به معنای اراده است: «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (2).

محافظین نامرئی الهی

قرآن کریم می فرماید: «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ»(3)

«برای هر انسانی ملائکۀ حافظی هستند که او را از حوادث و اتفاقات وحيوانات درّنده و حریق وغرق، حفظ می کنند (اما وقتی مقدر الهی آمد و مرگ فرا رسید، او را تنها می گذارند».

لذا تا امر الهی مقدر نشده باشد، تمام اسباب و لوازم مادی ، از کارنمی افتد .اکنون برای روشن شدن بحث، دو جریان را از تاریخ شاهد می آوریم مبنی بر اینکه تا خداوند چیزی را اراده نکند، آن چیز واقع نمی شود و اگر هم روزی امر الهی مقدر شود، تمام نیروها از کار می افتند .

نجات پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » از مرگ قطعی

«اربد بن قيس وعامر بن طفیل» در مدينه خدمت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» رسیدند.عامر عرض کرد: یا رسول الله«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ! اگر مسلمان شوم برای من چه امتیازی قرار می دهید.

حضرت فرمود:«مالك مَا لِلْمُسْلِمِينَ وَعَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ».

ص: 261


1- بينه / 5.
2- قمر/50.
3- رعد/11.

مانند همه مسلمین با تو رفتار می شود ، آنچه برای همه است برای تو هم خواهد بود و آنچه عليه آنان است بر تو نیز همان خواهد بود».

عامر: «اگر مسلمان شوم مرا بعد از خودت، جانشین قرار می دهی؟».

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»: «جانشینی من برای تو واقوامت نخواهد بود، ولی لجام اسبها برای تو باشد»

عامر: «پس پشم برای من وكلوخ برای شما! کنایه از اینکه منافع ، برای من وضررها برای شما باشد».

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» : «خير».

عامر چون نتیجه نگرفت، تهدید کرد و گفت:«لأملأنَّها عَلَیکَ خَیلاً ورِجالاً؛اسب سواران و پیادگان را علیه شما بسیج می کنم !!».

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»: «خداوند مانع اقدام تو خواهد شد».

اینجا بود که «عامر» برای کشتن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»«اربد» نقشه ای طرح ریزی کرد، به او گفت: «من پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را به حرف زدن مشغول می کنم و تو به طور ناگهانی به او حمله کن و او را به قتل برسان و بعد از کشته شدن محمد«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» کار ما به جنگ نمی کشد و با گرفتن دیه از ما، قضيّه خاتمه پیدا می کند !!!

«عامر» به طرف حضرت حرکت کرد و گفت: «بیا که با تو کلامی دارم».

چون حضرت را به طرف دیوار آورد، «اربد» شمشیر را بالا برد که به پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»حمله کند اما ناگاه دستش خشک شد و اقدامش علیه آخرین رسول الهی، خنثی گردید(1).

ص: 262


1- الميزان ، 329/11 .

فرار از مرگ ممکن نیست

در ذیل آخرین آیۀ شریفه سورۀ لقمان «بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»بعض از مفسرین، جریانی را نقل کرده اند که روزی ملک الموت در حضور حضرت سلیمان، به شخصی که آنجا بود، چشمانش را خیره کرد وقتی حضرت عزرائیل رفت ، این شخص پرسید که یا نبىّ اللّٰه آن شخص که بود؟ حضرت سلیمان فرمود: «او ملک الموت بود».

او گفت. «من دیگر نمی توانم اینجا زندگی کنم ، چون دچار ترس شده ام، به باد که در اختیار شماست ، دستور بده تا مرا به هندوستان ببرد».

حضرت سلیمان نیز تقاضای او را بر آورده کرد.

بعداً که ملک الموت به حضور حضرت سلیمان آمد، حضرت سلیمان از او سؤال کرد چرا آن روز به او نگاه می کردی؟ ملک الموت گفت: «به من امر شده بود که در همان روز او را در هندوستان قبض روح کنم و من متحیّر بودم که او این مسافت بعیده را چگونه طی خواهد نمود ، امّا وقتی رفتم، او را در آنجا دیدم».

آری، این همان ارادۀ الهی است که وقتی چیزی تعلق بگیرد، دیگر از آن راه فراری نیست (1)

علم ائمه «علیه السلام»

اگر می بینیم که امیر المؤمنين«علیه السلام» صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان به مسجد می رود، یا امام مجتبی«علیه السلام» شير مسموم را می نوشد ، یا حضرت کاظم«علیه السلام» رطب مسموم را تناول می کند، یا حضرت جواد«علیه السلام» دستمال مسمومی را که ام الفضل مسموم کرده، استفاده می کند، یا از آن طرف، منصور،

ص: 263


1- تفسیر منهج الصادقین، 253/7.

وقتی قصد جان امام صادق«علیه السلام» را می کند، حضرت با خواندن دعا اورا منصرف می کند، یا حضرت هادی«علیه السلام» در بیماری، فردی را میفرستد تا در حرم امام حسین «علیه السلام» برایش دعا کنند، همۀ این امور برای این است که تا امر الهی واقع نشده، ائمه معصومین، به امور عادی و طبیعی متوسل می شدند، اما وقتی هم که اجل می آمد، تسلیم مقدرات الهی شده و تسلیم مرگ می گردیدند.

بعد از شهادت حضرت کاظم«علیه السلام»، ثامن الحجج - عليه الاف التحية والثناء - دعوت را در عصر هارون الرشید علنی فرمود. عده ای اعتراض کردند که اباء و اجداد گرام شما مطلب را به تقیه می گذراندند پس چطور شما علنی کردید؟

حضرت می فرماید: ابولهب وابوجهل وقتی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را تهدید می کردند حضرت می فرمود: «اگر من از ناحیۀ آنان کمترین خدشه ای را ببینم، پیامبر نیستم، شما هم بدانید که اگر من از ناحیۀ هارون، صدمه ای ببینم. امام نخواهم بود: « إِنْ أَخَذَ هَارُونُ مِنْ رَأْسِی شَعْرَهً فَاشْهَدُوا أَنِّی لَسْتُ بِإِمَامٍ».

این واقعه، نشان می دهد که ائمه«علیهم السلام» از مرگ خود مطلع بودند و تا وقتی أجل آنان نرسیده بود، نگرانی دیگران را مرتفع می ساختند و هنگام مرگ هم تسلیم می شدند.

روضه

« وَ مَسْمُومٍ قَدْ قُطِّعَتْ بِجُرَعِ السَّمِّ اَمْعائُهُ».

«سجستانی» می گوید: «در مدینه بودم که حضرت رضا«علیه السلام» وارد مسجد شد و مکرر وداع می کرد و بر می گشت و صدایش به گریه و نوحه بلند بود.

خدمتش رسیدم و سلام کردم، فرمود:

ص: 264

مسجد شد و مکرر وداع می کرد و بر می گشت و صدایش به گریه و نوحه بلند بود .خدمتش رسیدم و سلام کردم، فرمود:

«فَإِنِّی أَخْرُجُ مِنْ جِوَارِ جَدِّی ص فَأَمُوتُ فِی غُرْبَهٍ وَ أُدْفَنُ فِی جَنْبِ هَارُونَ»(1).

***

«ابو نواس» نیز می گوید:

***

قیلَ لی اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّا***فی عُلُوم الْوَری وَ شِعرِ البَدِیْةِ

فَعَلی ما تَرَکْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسی***وَ الْخِصالَ الَّتی تَجَمَّعْنَ فیهِمع فيه

قُلْتُ لااَسْتَطیعُ مَدْحَ اِمامٍ***کانَ جِبْریلُ خادِما لاَبیهِ لأبيه(2)

***

در مدينه صدای گریه ثامن الحجج «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»در کنار قبر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بلند شد و در کربلا هم صدای گریه سیدالشهداء«علیه السلام» بر بالین علی اکبر«علیه السلام» بلند بود که قبل از آن صدای گریه حضرت شنیده نشده بود.

بابا نگشودی لب خود هر چه تورا بوسیدم***تو نگفتی سخنی هرچه صدایت کردم

اکبرا داغ تو دانی با دل چه کرد***عمر کوتاه بتوان مثل تو حاصل کرد

ص: 265


1- بحار، 117/49 .
2- منتهی الآمال، 292/2 .

(مجلس چهل ويكم)

کلام امام حسين«علیه السلام» خطاب به زهیر بن قین

«لا یُبعِدَنَّکَ اللّهُ یا زُهَیرُ،ولَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ،لَعنَ الَّذینَ مَسَخَهُم قِرَدَةً وخَنازیرَ».

یکی از ملاقاتهای سید الشهداء«علیه السلام» در منزل «زُرود» با زهیر بن قین بن قيس أنماری» است. اینکه در این ملاقات چه سخنی ردّ و بدل شده، تاریخ چیزی ننوشته و شاید هم سخن مهمی گفته نشده، بلکه دیدن امام حسین«علیه السلام» یک مرتبه «زهیر» را عوض کرد واورا حسینی کرد؛ چنانچه در روز عاشورا به«عزرة بن قيس» می گوید: «فَلَمّا رَأَیتُهُ ذَکَرتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ومَکانَهُ مِنهُ».

نگاهم که به چهره حسین«علیه السلام» افتاد، به یاد پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» افتادم واینکه حسین«علیه السلام» بجای پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نشسته است ».

چنانچه در محاورات عرفی این سخن زیاد گفته می شود که «وقتی فلانی را دیدم به یاد پدرش افتادم و اینکه تمام اعمال و رفتارش همانند پدرش می باشد».

«زهیر» نخست عثمانی بوده و از اینکه با سيّد الشهداء«علیه السلام» روبه رو بشود، پرهیز می کند، اما چگونه وقتی با حضرت روبه رو می گردد، یک مرتبه عوض می شود و عاقبت به خیر می گردد و یا از طرفی هم افرادی را می بینیم و یا در تاریخ می خوانیم که عمری را در عبادت و بندگی خداوند متعال گذراندند اما سرانجام دچار سوء عاقبت شدند.

ص: 266

خبر غیبی امیرالمؤمنین «علیه السلام»

«کمیل بن زیاد نخعی»می گوید: در تاریکی شب، همراه امير المؤمنين«علیه السلام» از مسجد کوفه خارج و به طرف منزل می رفتیم که صدای دلنشین قرآن، همراه با حزن وگریه، توجه مرا به خودش جلب کرد:

«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الاْخِرَهَ وَیَرْجُواْ رَحْمَهَ رَبِّهِ» (1)

«کمیل» لحظه ای تأمل کرد و به حال خود تأسف وبر حال این مرد غبطه خورد وگفت خوشا به حالش که در دل شب بر خاسته و با خدای خود مناجات می کند، اما بلا فاصله امير المؤمنين«علیه السلام» خطاب به کمیل فرمود: « لَا یُعْجِبْكَ طَنْطَنَةُ الرَّجُلِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ».

«صوت قرآن این شخص، تورا متعجب نکند؛ زیرا او اهل آتش است».

سالها از این پیشگویی امام«علیه السلام»گذشت تا جریان خوارج نهروان پیش آمد، حضرت در میان مقتولین می گشت تا اینکه نگاهش به جنازه ای افتاد ، شمشیر را بر سر یکی از این جنازه ها گذاشت و فرمود: «کمیل! «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ» (2)

مراحل چهارگانه زندگی زهير

«زهیر» در زندگی، مراحل مختلفی را طی کرده است؛ مرحلۀ اوّل او هنگامی است که از لحاظ عقیده ، عثمانی بود و علاقه ای به اهل بیت نداشت وی از محترمین طایفۀ خود بود. در کوفه زندگی می کرد و در میدانهای جنگ، رشادتهایی از خود نشان داده است.

ص: 267


1- زمر/9.
2- سفينة «کَمَل» بحار ، 399/33

در سال شصت همراه خانواده اش به حج رفت و در مراجعت مسير حرکت او با قافلۀ امام حسین«علیه السلام» یکی گردید، منتها از اینکه با حضرت برخورد کند پرهیز می کرد به این نحو که اگر حضرت راه می رفت، او می ایستاد واگر امام«علیه السلام» توقف می کرد او حرکت می نمود تا بالاخره در منزلی به ناچار هر دو رحل اقامت افکندند، منتها با فاصله از همدیگر، زهیر با خانواده اش

مشغول غذا خوردن بود که قاصد امام حسین«علیه السلام» آمد و چنین گفت: «إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ «علیه السّلام» بَعَثَنی إلَیکَ لِتَأتِیَهُ.فَطَرَحَ» با شنیدن این پیغام، لقمۀ غذا از دست همه افتاد و حالت تحيّر وسکون به همه آنان دست داد : «كَأَنَّ عَلَى رُؤُوسِنَا الطَّیرُ».

«دلهم بنت عمر» زوجۀ زهیر گفت: «چرا نشسته ای؟! «زهیر» حرکت کرد وشرفیاب حضور امام«علیه السلام»گشت، در این تشرف چه گفته و شنیده شد، تاریخ مطلبی را ضبط نکرده است، همینقدر آمده که زهیر با حالت خوشحالی و بشارت برگشت واثاثیه خود را از سایر اثاثيه ها جدا کرد و حسینی شد.

دامن ز هوس پیش تو برچیدم ورفتم***فریاد دل غم زده بشنیدم ورفتم

با دست تهی پیش تو آمده بودم***این گوهر دل را به تو بخشیدم ورفتم

وبعد هم رو کرد به همسرش وگفت: «نمی خواهم تو به خاطر من صدمه ای ببینی ، لذا تورا طلاق می دهم».

گفت جفتش الفراق ای خوش خصال*** گفت نی نی الوصال است الوصال

گفت آن رویت کجا بینیم ما*** گفت اندر خلوت خاص خدا

بعد به رفقا و دوستانش هم گفت: «هرکس که به همراه من می آید که بیاید وإلّا این آخرین وداع من با شماست. اما در اینجا برای شما خبری را نقل

ص: 268

می کنم: در «بلنجر» (1)مشغول جنگ بودیم که پیروزی و غنیمت زیادی نصیب ما

گشت، سلمان (2) به ما گفت آیا از فتح امروز خوشحال شدید؟ گفتیم: آری، گفت: اما وقتی سید جوانان آل محمد«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را درک کردید و همراه او جنگیدید، بیشتر خوشحال خواهید شد. در پایان هم با دوستانش خدا حافظی کرد و رفت» .

مرحلۀ دوّم

از زمانی است که به امام حسین«علیه السلام»ملحق گردید تا عصر تاسوعا وقتی که «حر بن یزید ریاحی» جلو حضرت را گرفت، زهیر گفت:

یَابنَ رَسولِ اللّهِ ،إنَّ قِتالَ هؤُلاءِ أهوَنُ علینا مِن قِتالِ مِن بَعدِهِم»

«الآن که دشمنان در موضع ضعف هستند جنگ با اینان آسانتر است».

امام«علیه السلام» فرمود: «من آغازگر جنگ نخواهم بود».

مرحلۀ سوّم

مرحله سوّم از زندگی زهير ، سخنان او در عصر روز تاسوعا وشب عاشوراست. هنگامی که عصر تاسوعا، سپاه «عمر سعد» قصد جنگ داشتند وحضرت ابو الفضل«علیه السلام» آن شب را مهلت گرفت، اصحاب امام«علیه السلام» هریک سخنانی گفتند تا اینکه نوبت به «زهیر» رسید. رفیق قدیمی زهیر به نام «عزرة بن قیس» به زهیر گفت:« ما کُنتَ عِندَنا مِن شیعَةِ أهلِ هذَا البَیتِ.إنَّما کُنتَ

ص: 269


1- «بلنجر» شهری در خور است که در زمان عثمان به دست «سليمان بن ربیعه» فتح شده است (ابصار ، ص 100).
2- سلمان در اینجا «سلمان بن ربيعة باهلی» است یا «سلمان فارسی» چنانچه ابن اثیر ذکر کرده است ابصار، 100.

عُثمانِیّاً».

«تو عثمانی بودی و از شیعیان این خاندان نبودی؟».

زهیر گفت : اینکه امروز اینجا هستم دلیل این است که من از این خاندان هستم. البته من نه نامه ای برای حسین«علیه السلام» نوشتم ونه قاصدی برای او فرستادم ونه وعدۀ نصرت به او داده بودم «ولکِنَّ الطَّریقَ جَمَعَ بَینی وبَینَهُ، فَلَمّا رَأَیتُهُ ذَکَرتُ بِهِ رَسولَ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ومَکانَهُ مِنهُ».

بلکه راه ، بین من وحسین«علیه السلام» جمع کرد و وقتی او را دیدم به یاد پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» افتادم ، لذا تصمیم گرفتم جانم را فدای او کنم در شب عاشورا هم آن وقتی که امام«علیه السلام» بیعت خود را از اصحاب برداشت. «زهير» برخاست وگفت:

«وَاللّهِ،لَوَدِدتُ أنّی قُتِلتُ،ثُمَّ نُشِرتُ،ثُمَّ قُتِلتُ حَتّی اقتَلَ کَذا ألفَ قَتلَةٍ،وأنَّ اللّهَ یَدفَعُ بِذلِکَ القَتلَ عَن نَفسِکَ وعَن أنفُسِ هؤُلاءِ الفِتیَةِ مِن أهلِ بَیتِکَ».

«به خدا قسم ! دوست دارم کشته شوم، بعد زنده شوم، باز کشته شوم وبعد زنده شوم تا هزار مرتبه، تا بدینوسیله خداوند متعال، مرگ را از شما و از جوانان این خاندان دفع کند».

مرحلۀ چهارم

مرحلۀ چهارم زندگی زهير ، صبح عاشورا و شهادت زهیر است. صبح عاشورا امام حسین«علیه السلام» زهیر را در میمنه و حبیب را در میسرۀ لشکر قرارداد.

وزهیر، سوار بر اسب برای موعظۀ سپاه عمر سعد جلو آمد و چنین گفت:

«إنَّ حَقّاً عَلَی المُسلِمِ نَصیحَةُ أخیهِ المُسلِمِ،ونَحنُ حَتَّی الآنَ إخوَةٌ، وعَلی دینٍ واحِدٍ ومِلَّةٍ واحِدَةٍ،ما لَم یَقَع بَینَنا وبَینَکُمُ السَّیفُ،فَإِذا وَقَعَ السَّیفُ انقَطَعَتِ العِصمَةُ،..».

ص: 270

«ای مردم کوفه! شمارا از عذاب الهی بر حذر می دارم! هر مسلمان وظيفۀ خیرخواهی برادر مسلمانش را دارد، ما و شما تا الآن برادر هستیم و از یک ملت واز یک دین هستیم مادامی که بین ما و شماخونی ریخته نشده باشد و بعد از آنکه شمشیر در بین ما کشیده شد، این روابط قطع می شود. بیایید حسین«علیه السلام» را یاری کنید و از همراهی عبیداللّٰه دست بردارید. اینان (مانند فرعون) چشمان شمارا کور و پای شمارا قطع وشمارا بر درخت خرما آویزان می کنند».

مردم کوفه به جای پذیرفتن نصایح ، زهیر را ناسزا گفتند واز عبید اللّٰه حمایت کردند. زهیر گفت: «اگر حاضر نیستید حسین بن على«علیهما السلام» را کمک کنید، حداقل از کشتن او صرف نظر کنید و حسین «علیه السلام» ویزید را به حال خود بگذارید و یزید بدون کشتن حسین هم از شما راضی می شود».

اینجا بود که «شمر» تیری را به طرف زهیر پرتاب کرد و گفت: «اشگث، أشگت الله پاتک ، فقد ابرمتنا بكثرة كلامک ؛ ساکت شو مارا با حرفهایت خسته کردی» .

زهیر در پاسخ شمر گفت: «ای عرب بیابانی! روی سخن من با تو نیستی،همانا تو حیوانی بیش نیستی!»، بعد رو کرد به مردم وگفت: «عِبادَ اللّهِ ! لا یَغُرَّنَّکُم مِن دینِکُم هذَا

الجِلفُ الجافی وأشباهُهُ ...». ای بندگان خدا! این مرد جلف ونظایر او،شما را فریب ندهد، هرکس دستش به خون فرزندان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» آغشته شود، به شفاعت آن حضرت نمی رسد».

همینطور که زهیر مشغول موعظۀ مردم بود، قاصدی از طرف سید الشهداء«علیه السلام» آمد و گفت:

إنَّ أبا عَبدِ اللّهِ «علیه السلام» یَقولُ لَکَ : أقبِل ، فَلَعَمری لَئِن کانَ مُؤمِنُ آلِ فِرعَونَ نَصَحَ لِقَومِهِ وأبلَغَ فِی الدُّعاءِ ، لَقَد نَصَحتَ لِهؤُلاءِ وأبلَغتَ لَو نَفَعَ النُّصحُ وَالإِبلاغُ»

امام«علیه السلام» می فرماید برگرد، به جان خودم سوگند! همچنانکه مؤمن آل

ص: 271

فرعون قومش را نصیحت کرد، تو هم اینان را نصیحت کردی البته اگر نصیحت به حال آنان فایده ای ببخشد».

شهادت زهير

بعد از شهادت حبیب ، صحنه جنگ داغ شد، موقع ظهر، حضرت ، نماز را خواند، زهیر جلو آمد و حمله را آغاز کرد و گفت:

أنا زهیر وأنا بن القین***أذودکم بالسیف عن حسین

دوباره خدمت حضرت رسید و با این اشعار با امام«علیه السلام» وداع کرد:

فَدَتْکَ نفسی هادِیَاً مَهْدِیّا*** فَالیومَ أَلْقَی جَدَّکَ النَّبِیَّا

وَحَسَنَاً والمُرْتَضَی عَلِیَّا*** وَذَا الجَنَاحِیْنِ الشَّهِیْدَ الحَیَّا

مدتی جنگید تا بر زمین افتاد ، ابا عبدالله الحسین«علیه السلام» خودش را بر بالین زهیر رساند و فرمود:

«لا یُبْعِدَکَ اللّهُ یا زُهَیْرُ وَلَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ لَعْنَ الَّذینَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَخَنازیرَ»(1).

در زیارت ناحیه، خطاب به زهیر، چنین می خوانیم:

«السَّلامُ عَلی زُهَیرِ بنِ القَینِ البَجَلِیِّ،القائِلِ لِلحُسَینِ وقَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرافِ:«لا وَاللّهِ لا یَکونُ ذلِکَ أبَداً،أترُکُ ابنَ رَسولِ اللّهِ أسیراً فی یَدِ الأَعداءِ وأنجو ! لا أرانِیَ اللّهُ ذلِکَ الیَومَ»(2)

ص: 272


1- طبری، 396/5 ابصار أّن، 95 تاریخ کامل، 63/4.
2- بحار الانوار، 272/101 .

(مجلس چهل و دوم )

کلام امام حسین «علیه السلام»به حرّ بن یزید ریاحی

«أنت كما سمّتك امّك الحرّ، حَرَّ فِي الدُّنْيَا وَسَعِيدٌ فِي الْآخِرَةِ».

بعد از حرکت کاروان کربلا از «بطن العقبه»، حضرت شب را در شراف»(1)گذراندند. صبح، موقع حرکت، امام«علیه السلام» به اصحاب خود تأكيد کردند که هرچه می توانید همراه خود آب بردارید، ولی آنان علت تأكيد حضرت را نمی دانستند. بعد از پر کردن مشکها و ظرفها تا نزدیک ظهر به راه ادامه دادند که صدای تکبیر یکی از اصحاب ، توجه همه را به خود جلب کرد:

«فَقَالَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لِمَ کَبَّرْتَ ؟قَالَ رَأَیْتُ اَلنَّخْلَ».

«حضرت فرمود: چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلستان را دیدم».

بعضی که آشنایی به محل بودند گفتند اینجا درخت خرمایی وجود ندارد :

«إنّما هو أسِنَةُ الرّماح وأذانُ الخَيْل بلکه اینها نیزه ها و گوشهای اسبان است».

امام«علیه السلام» فرمود: « وأنا أراه ذلك؛ من هم همین را می بینم» .

بعد سؤال فرمودآیا پناهگاهی را سراغ دارید که اگر بخواهند با ما جنگ کنند از خود دفاع کنیم؟ کوه «ذو حُسَمْ» که محل شکار «نعمان بن منذر» بوده و در سمت چپ قرار داشت را به حضرت معرفی کردند، حضرت به آنجا رفتند وخيمه ها را برافراشتند.

ص: 273


1- «شراف» نام شخصی است که در آن منطقه چاهی را حفر کرده بود.

مدتی نگذشت که «حر بن یزید ریاحی» با هزار نفر سرباز مقابل حضرت حاضر شدند، وقتی امام«علیه السلام» متوجه شد که سربازان حرّ، تشنه هستند،فرمود: «سربازان واسبان آنان را سیراب کنید». اینجا بود که اصحاب متوجه شدند به چه علت حضرت بر پر کردن مشکها اصرار می ورزید.

«علی بن طعان» آخرین نفر از سربازان حُرّ بود که با حالت تشنگی از راه رسید، حضرت فرمود: «ايخ الزاويه» «راویه» در لغت عراقی به مشک آب گفته می شود، أمّا او مقصود حضرت را نفهمید، مجدداً امام«علیه السلام» فرمود: «آن الجمل؛ شتر را بخوابان» . «علی بن طعان می گوید: شتر را خواباندم و آب نوشیدم ولی آب از اطراف مشک می ریخت، حضرت فرمود: «اخْنِثِ السِّقَاءَ، أما او ازکثرت تشنگی نمی داند چه کند». حضرت تشریف آورد و دهانه مشک او را برگرداند تا خود و اسبش سیراب شدند. آنگاه امام«علیه السلام» به حمد و ثنای الهی پرداخت و فرمود:

،إنّی لَم آتِکُم حَتّی أتَتنی کُتُبُکُم وقَدِمَت عَلَیَّ رُسُلُکُم؛أنِ اقدَم عَلَینا فَإِنَّهُ لَیسَ لَنا إمامٌ لَعَلَّ اللّهَ یَجمَعُنا بِکَ عَلَی الهُدی،فَإِن کُنتُم عَلی ذلِکَ فَقَد جِئتُکُم،فَإِن تُعطونی ما أطمَئِنُّ إلَیهِ مِن عُهودِکُم ومَواثیقِکُم وَإِنْ کُنْتُمْ لمَقْدَمِی کَارِهِینَ انْصَرَفْتُ عَنْکُمْ إِلیٰ المَکَانِ الّذِی جِئْتُ مِنْهُ إِلَیْکُمْ.فَسَكَتُوا جميعاً».

«من نیامده ام مگر آنکه نامه ها و قاصدان شما آمدند و مرا دعوت کردند که ما امام و رهبر نداریم و خداوند به وسیله ما شما را هدایت نماید، اکنون اگر بر همان دعوت پایدار هستید ، پیمان و میثاقی را به من بدهید که از شما مطمئن شوم و اگر از آمدن من ناراحت هستید، بر می گردم، اینجا همگی سکوت کردند چون نه می توانستند نامه ها را منکر شوند و نه می توانستند به حسین بن على«علیه السلام» بگویند برگرد» .

ص: 274

وقت نماز فرا رسید، «حجاج بن مسروق جعفی» که نامش در زمره شهدای کربلا جاودانه شده اذان گفت حضرت خطاب به «حر» فرموده «آیا توهم با اصحاب و یارانت نماز می خوانی. عرض کرد: «لا بل نصلي جميعا بصلاتک همگی در نماز به شما اقتدا می کنیم .» بعد از نماز ، حضرت شروع به سخنرانی فرمود:

«نَحنُ أهلُ بَیتِ مُحَمَّدٍ،وأولی بِوِلایَةِ هذَا الأَمرِ عَلَیکُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعینَ ما لَیسَ لَهُم،وَالسّائِرینَ فیکُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ...»

«ما خاندان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به ولایت و تصدی حکومت سزاوارتر هستیم از کسانی که هیچ اساس وریشه ای ندارند و در میان شما ظلم وستم می کنند و اگر از آنچه در نامه هایتان نوشته اید، تغییر عقیده داده اید، من بر می گردم».

حرّ گفت: «وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا هَذِهِ الْكُتُبُ الَّتِي تَذْكُرُ؛ سوگند به خدا! من از این نامه هایی که می گویی اطلاعی ندارم».

اینجا بود که حضرت به «عقبة بن سمعان» دستور داد دو خُرجین که مملوّ از نامه های مردم کوفه بود، بیرون آورد و جلو حُرّ ریخت. حُرّ با دیدن این نامه ها گفت : من برای شما نامه نوشتم و مأمور هستم شما را رها نکنم تا شما را به «ابن زیاده تحویل دهم!!

حضرت فرمود: «الموت أدنی الیک من ذلک؛ مرگ برای من از این آسانتر است که به نزد عبيداللّٰه بیایم».

آنگاه بلا فاصله به اصحاب و زنها دستور حرکت داد ولی حُرّ ممانعت کرد، حضرت فرمود: « ثكلتك أُمّك؛ مادرت به عزایت بنشیند».

حُرّ گفت: «اگر کسی دیگر از اعراب نام مادرم را می برد، من هم نام مادرش را می بردم، ولی در بارۀ مادرت ، جز به عظمت نمی توانم سخن بگویم.

ص: 275

اکنون راه سومی را پیش بگیر که نه راه مدینه باشد و نه کوفه تامن با عبيد اللّٰه مکاتبه کنم و پایان این کار، عاقبت به خیری برای من باشد و دستم به خون شما آغشته نشود».

اینجا حضرت سمت چپ جاده از طریق «عذيب هجانات و قادسیه» را در پیش گرفتند وحُرّ هم مراقب بود تا در منزل «بیضه» خطبه معروف «من رأی سلطان جائراً» را خواندند.

بعد حُرّ گفت: «ترا به خدا! به جانت رحم کن که اگر جنگ کنی، کشته می شوی» .

امام«علیه السلام» فرمود: «أفَبِالمَوتِ تُخَوِّفُنی...». آیا مرا از مرگ می ترسانی؟! نمی دانم چه پاسخی به تو بدهم مگر همان پاسخ برادر اوسی به پسر عمویش هنگامی که عازم نصرت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بود، ولی پسر عمویش او را بر حذر می داشت، به او گفت:

سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى*** إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً

فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ*** كفى بكَ عاراً أن تُلام وتندما

«می روم و مرگ بر جوان عار نیست هنگامی که نیّتش حق و مجاهدتش تسلیم در برابر خدا باشد.

پس اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و اگر بمیرم، سرزنش نمی شوم، ولی این ننگ برای تو کافی است که سر زنش شوی و پشیمان گردی.

با شنیدن این اشعار ، حُرّ خود را کنار کشید تا اینکه قصر «بنی مقاتل» را پشت سر گذاشتند، ناگهان اسب سوار مسلّحی که از سمت کوفه می آمد، توجه همه را به خود جلب کرد؛ چون نزدیک رسید ، به حُرّ سلام کرد ولی به حضرت توجّهی ننمود. وی «مالک بن نسرکندی» ، حامل نامۀ ابن زیاد به حُرّ بود با این

ص: 276

بیان:

«فَجَعجِع بِالحُسَینِ «علیه السلام»حینَ یَبلُغُکَ کِتابی،وَیقدَمُ عَلَیکَ رَسولی،فَلا تُنزِلهُ إلّابِالعَراءِ فی غَیرِ حِصنٍ وعَلی غَیرِ ماءٍ،وقَد أمَرتُ رَسولی أن یَلزَمَکَ ولا یُفارِقَکَ ،حَتّی یَأتِیَنی بِإِنفاذِکَ أمری».

«وقتی نامه ام به تو رسید وقاصدم نزد تو آمد، بر حسین سخت بگیر و او را در زمین بی آب و علف و دور از آبادی فرود آور وبه قاصدم دستور داده ام که ملازم و مراقب تو باشد تا به من خبر دهد که فرمان مرا اجرا کرده ای یا نه».

«حُرّ» نامه را همراه قاصد عبیداللّٰه به خدمت سيدالشهداء«علیه السلام» آورد وگفت: «این شخص جاسوس است و من وظیفه دارم بر شما سخت بگیرم».

امام«علیه السلام» فرمود: «اجازه بده در «نینوی یا غاضريه ويا شفيّه» اقامت گزینم».

حُرّ گفت: «نمی توانم؛ زیرا این مرد جاسوس است» .

«زهیر بن قین» گفت: «ای پسر پیامبر! الآن جنگ با اینها آسانتر می باشد؛ چون جمیعتشان کم است، اجازه بده با اینان جنگ کنیم».

امام«علیه السلام» فرمود: «ما كنت أبدأهم بقتال؛ من آغازگر جنگ نخواهم بود».

زهیر گفت: «اکنون که نمی خواهید جنگ کنید. در این نزدیکی قریه ای است در کنار شط فرات، هم پناه گاه است و هم در کناب آب وفقط از یک جهت می توانند باما بجنگند».

حضرت از نام آن قریه سؤال کرد ؟ گفت : عقر ، فرمود: «اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ العَقرِ».

سپس حضرت به حُرّ فرمود: «مقداری دیگر راه برویم، هر دو لشکر مقداری راه رفتند تا به سرزمین کربلا» رسیدند. با شنیدن نام «کربلا»، اشک در

ص: 277

چشمان سبط پیامبر، حلقه زد و فرمود:

«اَللّهُمَ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ وَالبَلاءِ،ها هنا محطّ ركابنا، وسفك دمائنا، ومحلّ قبورنا، بهذا حدّثني جدِّي رسول اللَّه«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»»

«خدایا! از بلا و سختی به تو پناه می برم ! آنجا محل پیاده شده و جنگیدن و ریخته شدن خون ما و محلّ قبورماست و این قضیه را پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به من خبر داده است».

صبح عاشورا وتوبه حُرّ

صبح عاشورا قبل از شروع جنگ، «حُرّ» نزد «عمر سعد» رفت وگفت: «أمُقاتِلٌ أنتَ هذَا الرَّجُلَ» آیا تو با حسین خواهی جنگید؟!»

عمر سعد گفت: «إی وَاللّهِ ! قِتالاً أیسَرُهُ أن تَسقُطَ الرُّؤوسُ وتَطیحَ الأَیدی».

«آری جنگی که کمترین آن این است که سرها از تن جدا شود و دستها از بدن قطع گردد».

حُرّ گفت : «حد اقل با یکی از پیشنهادات حسین موافقت کن».

عمر سعد گفت : «لَو کانَ الأَمرُ إلَیَّ لَفَعَلتُ،ولکِنَّ أمیرَکَ قَد أبی»

اگر کار به دست من بود، می پذیرفتم ولی امیر تو راضی نمی شود» .

«حُرّ» خود را کنار کشید و در محل توقف کرد، بعد رو کرد به «قرّة بن قیس ریاحی» و گفت: «آیا اسب خود را آب دادی؟».

«قرّة» گفت: «خیر» حُرّ گفت: «نمی خواهی آب بدی».

«قرّة بن قيس» می گوید فهمیدم که می خواهد دور از نظر من، میدان را ترک کند، لذا به بهانه سیراب کردن اسب ، خود را کنار کشیدم، اما اگر می دانستم چه منظوری دارد، من هم به او ملحق می شدم و خود را به خیمۀ حسین«علیه السلام»

ص: 278

می رساندم: «فَأَخَذَ یَدنو مِن الحُسَینٍ قَلیلاً قَلیلاً؛ حُرّ، آهسته آهسته خود را به حسین نزدیک می کرد».

«مهاجر بن اوس ریاحی» گفت: «چه می کنی ؟ آیا می خواهی حمله کنی؟»

حُرّ چیزی نگفت در حالی که لرزه بدنش را گرفته بود.

مهاجر به او گفت: «إن أمرك لمريب....؛ رفتار تو انسان را به شک می اندازد . هیچگاه مانند اینجا تو را این چنین ندیده بودم، زیرا اگر می گفتند شجاع ترین مردم کوفه کیست؟ غیر تو کسی را معرفی نمی کردم، این حرکت امروز تو ناشی از چیست؟».

حُرّ گفت: «إنّی وَاللّهِ ،اُخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّهِ وَالنّارِ،ووَاللّهِ ،لا أختارُ عَلَی الجَنَّهِ شَیئاً ولَو قُطِّعتُ وحُرِّقتُ»

«خودم را بین بهشت و جهنم می بینم، ولی من بهشت را انتخاب می کنم هر چند در این راه قطعه قطعه و سوخته شوم».

سپس عنان مرکبش را به طرف خیمۀ امام حسین«علیه السلام» گردانید و گفت من همان کسی هستم که راه را بر شما بستم:

«جِئتُکَ تائِباً مِمّا کانَ مِنّی إلی رَبّی، ومُواسِیاً لَکَ بِنَفسی حَتّی أموتَ بَینَ یَدَیکَ ،أفَتَری ذلِکَ لی تَوبَهً قالَ :نَعَم یَتوبُ اللّهُ عَلَیکَ ویَغفِرُ لَکَ».

«آمدم تا توبه کرده و در مقابل شما جانم را فدا کنم، آیا توبۀ من پذیرفته است ؟ حضرت«علیه السلام» فرمود: آری ، خداوند تعالی توبۀ تو را می پذیرد وگذشته تورا می بخشد».

قبل از شروع به جنگ، مردم را نصیحت کرد ولی به جای پذیرفتن نصايحش، او را تیرباران کردند و کسی را یارای مقابله با او نبود، تا اسب حُرّ را

ص: 279

پی کردند، آنگاه در یک حملۀ دستجمعی توانستند حُرّ به شهادت برسانند(1).

روضه

بعضی از اصحاب در مرثیه «حُرّ» چنین گفته اند:

لَنِعْمَ الحُرُّ بَنی رِیاحٍ *** صَبُورُ عِنْدَ مُشْتَبَک الرّماح

وَ نِعمَ الحُرُّ اذ نادی حُسَیناً *** وَ جادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّباحِ

***

روان شد سوى جيش رحمت حق***به حق پیوست و با حق گشت ملحق

بگفت ای شه منم آن عبد گمراه***که بگرفتم سر راهت به اکراه

دل دلدادگان عشق یزدان***شکستم من به نادانی وطغيان

خطایم بخش ای شاه عدو بند***گنه از بنده وعفو از خداوند

چو بخشیدش خطا شاه خطابخش***روان شد سوی میدان فارس رخش

بگفت ای قوم بد کیش زنازاد***همان حُرّم ولكن گشتم آزاد

امیری بر گزیدم در دو عالم***که باشد بهترین فرزند آدم

***

سيد الشهداء «علیه السلام» بر بالین «حُرّ» حاضر شد و فرمود: «أنتَ کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرُّ فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَه».

هر یک از اصحاب که به زمین می افتاد ، جنازۀ او را به خیمه می آوردند

وحضرت حسین«علیه السلام» فرمود:«قَتَلَهٌ مِثْلُ قَتَلهِ النَّبِیّینَ و آلِ النَّبِیّینَ.» (2).

ص: 280


1- ابصار ، 7- 115 خوارزمی، 230/1 ، «اعیان» 612/4 تاریخ کامل، 47/4 ملهوف ، 43.
2- مقتل الحسين «علیه السلام»،302.

( مجلس چهل و سوم )

ملاقات امام حسين«علیه السلام» با مجمع بن عبداللّٰه و چند نفر دیگر در عذيب هجانات

«أمّا أشرافُ النّاسِ فَقَد اعظِمَت رِشوَتُهُم، ومُلِئَت غَرائِرُهُم، یُستَمالُ وُدُّهُم، ویُستَخلَصُ بِهِ نَصیحَتُهُم، فَهُم إلبٌ واحِدٌ عَلَیکَ، وأمّا سائِرُ النّاسِ بَعدُ، فَإِنَّ أفئِدَتَهُم تَهوی إلَیکَ، وسُیوفَهُم غَداً مَشهورَهٌ عَلَیکَ»

مأمورین حکومت، راههای منتهی به کوفه را شدیداً کنترل کرده بوده اند بنحوی که کسی نتواند خود را به امام«علیه السلام» برساند. و بعضی هم که به حضرت ملحق شدند، شبانه از راههای مخفی، خود را به کربلا رساندند.

«عمر بن خالد ، جنادة بن حرب، مجمع بن عبداللّٰه ، عائذ بن مجمع، واضح، غلام حرث ، سعد غلام عمرو بن خالد». به همراهی «طرماح بن عدی» به عنوان راهنما و آشنای به راه، از کوفه و از راههای مخفی بازحمت در «عذيب هجانات»(1) خود را به امام«علیه السلام» رساندند، اما، باحُرّ مواجه شدند که راه را بسته و منتظر آمدن دستور بود، وقتی حُرّ، این چند نفر را دید، به حضرت عرض کرد.

«اینها از همراهان شما نیستند، لذا اینانرا یا حبس می کنم ویا به کوفه برمی گردانم».

امام«علیه السلام» فرمود: «إنَّما هؤُلاءِ أنصاری وأعوانی؛ اینان اصحاب و یاران من

ص: 281


1- «عذيب هجانات» وادی بنی تمیم وتا قادسیه شش میل فاصله دارد و وجه تسمیۀ آن این است که اسبان «نعمان بن منذر» پادشاه حیره را در آنجا پرورش می دادند (مقتل الحسین،مقرم، 220) .

هستند و تو هم متعهّد شدی تا نامۀ ابن زیاد نیامده متعرض ما نشوى».

حُرّگفت: «صحیح است ولی اینان از همراهان شما نیستند».

امام«علیه السلام» فرمود:«هُم أصحابی ، وهُم بِمَنزِلَهِ مَن جاءَ مَعی؛ اینان اصحاب من هستند و به منزلۀ کسانی هستند که به همراه من آمده اند».

بعد از این مکالمات، حضرت خطاب به این چند نفر فرمود: «از مردم (کوفه) چه خبر دارید؟».

«مجمع بن عبداللّٰه» که همراه پسرش «عائذ» در کربلا به شهادت رسیدند، عرض کرد: «اما اشراف و بزرگان کوفه را با رشوه های کلان خریدند و خُرجینهای آنان را پر کردند که بدینوسیله محبت آنان را به خود جلب نمایند تا آنکه برای ناصح و خیرخواه شدند و یکپارچه برای جنگ با شما متفق گردیدند. اما سایر مردم قلبهایشان با شماست ولی از ترس حکومت، فردا شمشیر را علیه شما به کار می برند».

بعد از این، خبر شهادت «قیس بن مسهر» را به اطلاع حضرت رساندند امام با شنیدن این خبر، آیه شریفه :«فَمِنْهُم مَن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَن يَنتَظِرُ» را قرائت فرمود و بعد هم دعا کردند:

«اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلَهُمُ الْجَنَّهَ وَاجْمَعْ بَیْنَنا وَبَیْنَهُمْ فی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ وَرَغائبِ مَذْ خُورِ ثَوابِکَ»

آنگاه امام«علیه السلام» فرمود: «آیا در میان شما کسی هست که آشنای به راههای انحرافی باشد تا از غیر مسیر برویم؟».

«طرماح بن عدی طائی» عرض کرد: «من آشنا هستم» . طرماح همینطور که سوار بر شتر بود، جلو قافله حرکت می کرد و این اشعار را زمزمه می نمود:

یَا نَاقَتِی لَا تُذْعَرِی مِنْ زَجْرِی*** وَ امْضِی بِنَا قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ

ص: 282

بِخَیْرِ فِتْیَانٍ وَ خَیْرِ سَفْرٍ*** آلُ رَسُولِ اللَّهِ آلُ الْفَخْرِ

امدُد حُسَیناً سَیِّدی بِالنَّصرِ*** عَلَی الطُّغاهِ مِن بَقایَا الکُفرِ(1)

«ای شتر من! از زجر وفشار من ناراحت نباش و پیش از طلوع فجر، مرا حرکت ده تا برسانی به :».

«بهترین جوانان و بهترین مسافران آل پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» که موجب فخر ومباهات است».

آقایم حسین«علیه السلام» را بر طاغوتها که از بقایای کار هستند، کمک کن».

سپس «طرماح» عرض کرد: «قبل از خارج شدنم از کوفه، جمیعتی را یکپارچه در کنار کوفه دیدم، از علت ازدحام آنان سؤال کردم گفتند می خواهند اینان را به جنگ با حسین«علیه السلام» بفرستند، شما را به خدا قسم! به طرف آنا مرو که حتی یک نفر هم شما را کمک نخواهد کرد و همراه من بیایید تا شما را به کوههای «أجا» ببرم که پناهگاهای محکمی دارد و در سابق هم ما را از حملات پادشاهان غسّان وحمير ونعمان حفظ می کرده است. به خدا قسم! از آمدن شما به آنجا ده روز بیشتر نخواهد گذشت که پیاده و سواران قبيلۀ طیّ ، شمارا کمک خواهند کرد و من به شما اطمینان می دهم که بیست هزار نفر شمشیر زن از قبیلۀ طیّ شمارا کمک می کنند تا شما تصمیم خود را بگیرید».

امام«علیه السلام» در حق او و خاندانش دعا کرد و فرمود: «بین ما و مردم کوفه پیمانی است که نمی توانیم از آن صرفنظر کنیم تا پایان کار ما و آنان به خیر منتهی شود».

طرماح وقتی نا امید شد، اجازه گرفت تا برای خانواده اش آذوقه ببرد وزود برگردد. اما وقتی برگشت که در «عذيب هجانات» خبر شهادت

ص: 283


1- طبری، 405/5 - حياة الحسين ، 84/3 .

حسين«علیه السلام» را شنید(1)، البته به استثناء «طرماح» این شش نفر همگی در کربلا شهید شدند.

شاهد گفتار «مجمع بن عبداللّٰه» نامه یزید به «ابن زیاد» است که در آن دستور می دهد عطاهای سران و اشراف کوفه را افزایش دهد:

«أمّا بعد، فزِدْ أهلَ الكوفة أهلَ السمع والطاعة في أُعطياتهم مئةً مئة»(2)

«عطایای مردم کوفه را که از حکومت، حرف شنوایی دارند و مطيع هستند، صد تا صدتا افزایش بده».

رشوه خواری

موضوع رشوه خواری از مسائلی است که اسلام به شدّت با آن مبارزه کرده به حدّی که رشوۀ در قضاوت را در حدّ کفر شمرده است:

«قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله: «لَعَنَ اللَّهُ الرَّاشِی وَالْمُرْتَشی وَالْماشی بَینَهُما».

«عَنْ أبِی عَبْدِاللهِ عَلَیْهِ السَّلامُ قَالَ: «الرِّشَا فِی الْحُکْمِ هُوَ الْکُفْرُ بِاللَّهِ».

«إیّاکُم والرّشوَهَ فإنّها مَحضُ الکُفرِ ، ولا یَشُمُّ صاحِبُ الرّشوهِ رِیحَ الجَنَّهِ». (3).

«رشوه»، گاهی در امر قضایی پرداخت می گردد، گاهی برای انجام کاری خارج از نوبت داده می شود و گاهی هم برای خریدن افراد در حرکتهای اجتماعی و سیاسی به کار میرود چنانچه در تاریخ نمونه های فراوانی دارد که یکی از آنهارا نقل می نماییم .

ص: 284


1- البداية والنهاية ، 173/8 ابصار ، 66 - 85 مقتل الحسین، مقرم، 221.
2- حياة الحسين، 56/3 به نقل از انساب الاشراف .
3- سفینه «رشو» بحار، 104 / 274.

شهادت ناحق

روزی رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»در جمع همسرانش فرمود: «می بینم یکی از شمارا به راه ناحقّی می برند که سگهای منطقه «حوأب» بر او عوعو می کنند» سپس رو کرد به عایشه و فرمود: «إیّاکِ یا حُمَیراءُ أن تَکُونِیها ؛ تو آن زن نباشی».

این خبر غیبی پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در حرکت اصحاب جمل از مکه به طرف بصره محقّق شد، هنگامی که به منطقه «حوأب» رسیدند و سگها عوعو کردند، شخصی از میان جمیعت گفت: «لَعَنَ اللّهُ الحَوأَبَ ؛ فَما أکثَرَ کِلابَها» وقتی عایشه نام«حوأب» را شنید، گفت:ردّوني ردّوني، مرا برگردانید، مرا برگردانید که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مرا از آمدن به چنین راهی، نهی فرموده است.

«زبیر» آمد و گفت: «ما از حوأب چندین فرسخ گذشته ایم!!».

«عایشه» گفت: «افرادی را داری که شهادت بدهند اینجا حوأب نیست تا خاطرم آسوده شود؟!».

زبیر، پنجاه نفر را با رشوه خرید و برای آنان پولی قرارداد تا نزد عایشه قسم بخورند و شهادت بدهند که اینجا «حوأب» نیست؛ « فَکانَت هذِهِ أوَّلُ شَهادَهِ زورٍ فِی الإِسلامِ»(1).

رشوه، لباسهای مختلفی دارد، گاهی جهت جعل فضیلت برای افراد بی هویت و بی ریشه است . و گاهی هم برای سلب فضیلت از انسانهای پاک سرشت می باشد؛ چنانچه معاویه ، هزار درهم به «سمرة بن جندب» می دهد تا آیۀ شريفۀ :«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّه» (2)ها را درباره «ابن ملجم» روایت کند و آیه شریفه: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ

ص: 285


1- الحدید، 311/9 .
2- بقره /207.

الدُّنْيَا»(1) را در حق امير المؤمنين«علیه السلام» نقل کند، ولی «سمره» به این مبلغ راضی نمی شود، معاویه رشوه را به چهار هزار درهم افزایش می دهد تا او بپذیرد (2).

آری ، این علاقۀ به مال دنیا است که برای آن، شهادت ناحق می دهند وفضیلتی را از امیرالمؤمنين «علیه السلام» سلب می کنند و گاهی هم اشراف کوفه را به جنگ حسین«علیه السلام»آماده می کنند. و به خاطر همین درهم و دیناراست که به قول «ابن عباس» وقتی سکّه زده شد، شیطان به آنها نگاهی کرد و آنها را روی چشمانش گذاشت و سپس به سینه اش چسباند، آنگاه از روی خوشحالی فریاد کشید و گفت: «شما نور چشم من و میوه دلِ من هستید! اگر انسانها فقط شمارا دوست بدارند کافی است و برای من مهم نیست که بت پرستی نکنند. (زیرا شما بهترین بت هستید)».

«إِنَّ أَوَّلَ دِرْهَم وَدِينَارٍ ضُرِبَا فِي الْأَرْضِ نَظَرَ إِلَيهِمَا إِبْلِيسُ ؛ فَلَمَّا عَايَنَهُمَا أَخَذَهُمَا فَوَضَعُهُمَا عَلَى عَيْنَيْهِ ؛ ثُمَّ ضَمَّهُمَا إِلَى صَدْرِهِ ؛ ثُمَّ صَرَخَ صَرْخَةٌ ؛ ثُمَّ ضَمَّهُمَا إِلَى صَدْرِهِ ؛ ثُمَّ قَالَ : أَنْتُمَا قُرَّةُ عَيْنِي ، وَثَمَرَةُ فُؤادِي ، مَا أُبَالِي مِنْ بَنِي آدَمَ إِذَا أَحَبُوكُمَا وَلَمْ يَعْبُدُوا وَثَناً ، حَسْبِي مِنْ بَنِي آدَمَ أَنْ يُحِبُّوكُمَا» (3)

روضه

تعبیر به «رض» یعنى «له شدن وکوبیده شدن» در مورد دو امام وارد شده است :

ص: 286


1- بقرة /204.
2- الحدید، 73/4 . معجم رجال الحدیث، 306/8 .
3- تفسیر نمونه، 322/27 .

1- سیدالشهداء«علیه السلام» که «أسيد بن مالک» در مقابل ابن زیاد گفت:

نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهرِ*** بِکُلِّ یَعبوبٍ شَدیدِ الأَسرِ

2- حضرت موسی بن جعفر«علیهما السلام» که در زیارت جامعه ائمّة المؤمنین می خوانیم: «وَ مُکبَّلٍ فِی السِجْنِ قَدْ رُضَّتْ بِالحَدِیدِ اَعْضائُهُ».

گوشه زندان و در غربت کسی یادم نکرد***در قفس من مردم وصیاد آزادم نکرد

خسته و خاموش در کنج قفس افتاده ام***آنقدر نالیده ام تا از نفس افتاده ام

«نوبختی» در «فرق الشيعه)»، صفحه 85 می گوید: «وَ یُقَالُ فِی رِوَایَهٍ أُخْرَی إِنَّهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ دُفِنَ بِقُیُودِهِ وَ إِنَّهُ أَوْصَی بِذَلِکَ».

مرحوم «آیت اللّٰه غروی اصفهانی» با اشاره به همین وصیت ، می فرماید:

أمِثْلُ مُوسى وَارِثِ الرِّسالة*** يُحْمَلُ نَعْشُهُ مَعَ الحَمَالَة

وَكَيْفُ نَعْشُ صَاحِبِ الْخِلافَة*** يُرْمَى عَلَى الْجِسْرِ مِنَ الرّصافَة

تَنُوحُ فِي غُرْبَتِهِ عَلَيْه***خَشْخَثَةُ الْحَدِيدِ فِي رِجْلَيْه

ص: 287

(مجلس چهل و چهارم )

سخن امام حسین«علیه السلام»خطاب به عبيد اللّٰه بن حرّ جُعْفی

«وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِينَ عَضُداً وأنْصَحُكَ كَمَا نَصَحْتَنِي، إِنِ اسْتَطَعْتَ أَن لَا تَسمع صُراحْنَا وَلَا تَشْهد وَقْعَتَنا فافعل فوالله لا يَسْمع واعيِتَنَا احَدٌ وَلَا يَنْصُرِنَا إِلَّا أَكَبَهُ الله في نَارِ جَهَنّم»(1).

یکی از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام» ملاقاتی است که با عبيداللّٰه بن حُرّ جعفی» داشته اند (2) کاروان کربلا طبق نقل «شیخ مفید» در «ارشاد»، وقتی به

ص: 288


1- طبری، 407/5 الفوائد الرجاليه ، 324/1 .
2- «عبیداللّٰه بن حرّ» از اشراف و بزرگان کوفه و مردی شاعر و شجاع بود سیصد نفر تیرانداز در اختیار داشته است از نظر عقيده ، عثمانی است و در نبرد صفین، امير المؤمنین «علیه السلام» را تنها گذارد وبه معاویه ملحق گردید!! در واقعه کربلاء از دعوت امام حسین«علیه السلام» سرپیچی کرد و بعد پشیمان شد و همراه «مختار» قيام نمود و از قاتلان حسین «علیه السلام» انتقام گرفت. سپس بر علیه «مختار» قيام کرد و به قری و اطراف کوفه حمله کرد و اطرافيان مختار را کشت خانه او به دستور مختار ویران گردید. بعد به جنگ «مصعب بن زبیر» رفت ولی سربازانش او را تنها گذاشته و از ترس اینکه مبادا اسیر بشود خود را در فرات انداخت و غرق شد و به قول علّامه ، مردی صحیح الاعتقاد ولی بد عمل بوده است (الفوائد الرجاليه، 328/1 - 323 سفینه 143/2 . نفس المهموم).«عبیداللّٰه » در پیشامد جنگ صفين ، همسرش را در کوفه گذارد و خودش به شام رفت. مدّتی گذشت و خبری از «عبیداللّٰه» نیامد، لذا همسرش به تصور اینکه در میدان جنگ کشته شده به ازدواج مردی به نام «عكرمة بن خبيص» در آمد «عبیداللّٰه» برای پیگیری ماجرا به کوفه آمد، ولی «عکرمه» حاضر نشد عیالش را به او برگرداند، لذا جهت مخاصمه نزد امير المؤمنین «علیه السلام» آمد،حضرت به او فرمود: ظاهَرتَ عَلَینا عَدُوَّنا ؛ آیا تو نبودی که دشمن مارا کمک کردی؟» در پاسخ گفت :«أ یَمنَعُنی= =ذلِکَ مِن عَدلِکَ ؟ قالَ: لا؛ این باعث می شود که امروز مرا از عدالت خود محروم کنی؟

(1)

«قطقطانیه» و یا به «قصر مقاتل»(2) طبق نقل «شیخ صدوق» در «امالی» رسید، امام«علیه السلام»خیمه ای را مشاهده فرمودند که نیزه ای جلو خيمه نصب شده و این نشانگر شجاعت صاحب خیمه است و در کنار خیمه هم اسبی بسته شده ، سؤال کردند خیمه از آن کیست؟

گفتند: «عبیداللّٰه حر جعفی».

حضرت مؤذنان خود را به نامهای «حجاج بن مسروق جعفی ویزید بن مغفل جعفی» - که هر دو نامشان در فهرست شهدای کربلا جاودانه شده است . به نزد «عبیداللّٰه» فرستادند و او را دعوت به نصرت و یاری خویش نمودند. این دو نفر آمدند و پیام امام «علیه السلام»را رساندند، ولی «عبیداللّٰه» پاسخ گفت : «من از کوفه بیرون آمده ام تا دستم به خون حسین«علیه السلام» واهل بیتش آغشته نشود و در کوفه ، شیعه و ناصری برای حضرت نمانده و همه به دنیا رو آورده اند».

پیام آوران وقتی پاسخ «عبیداللّٰه» را به عرض حضرت رساندند، سید الشهداء«علیه السلام» شخصاً همراه عدّه ای از اصحاب و یاران واطفال ، به طرف خيمۀ «عبیداللّٰه» حرکت کردند.

«عبیداللّٰه جعفی» می گوید: در خیمه نشسته بودم که ناگاه حسین«علیه السلام»به

ص: 289


1- = ذلِکَ مِن عَدلِکَ ؟ قالَ:لا؛ این باعث می شود که امروز مرا از عدالت خود محروم کنی؟ حضرت فرمود: هرگز . لذا «عکرمه» را احضار کرد و فرمود: حق تماس با این زن را نداری و چون این زن حامله است ، نزد شخص امینی بماند تا از عدّۀ وطی به شبهه بعد از وضع حمل ، خارج شود، آنگاه به خانه «عبیداللّٰه حر جعفی» برگردد (کامل ابن اثیر، 382/3 ) آری ، قرآن مجید می فرماید :«لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا ». «دشمنی با افراد ، باعث نشود که از مسیر عدالت خارج شوید» .
2- «قصر مقاتل» ، منسوب است به مقاتل بن حسان .

همراه کودکان وارد شدند:

«ما رأيتُ قط أحسن من الحسين ولا أملاً للعين وَلا رَفَقتُ على أحدٍ قط رِقّتى عليه حين رأيتهُ يَمْشِي والصبيان حوله ونظرتُ الى لحيته فرأيتُها كأنها جناح غراب. فقلتُ له أسواد ام خضاب؟ قال: يابن الحرّ عجّل على الشَّيب فعرفت انه خضاب».

«در عمرم کسی را به زیبایی حسین«علیه السلام» ندیدم که این چنین چشم را پُر کند، هنگامی که دیدم کودکان اطرافش حلقه زده اند و نگاه به محاسنش نمودم که مانند بال غراب سیاه شده بودم، پرسیدم این سیاهی، طبیعی است یا خضاب کرده اید؟ فرمود: پسر حُرّ! پیری زود به سراغم آمد، فهمیدم که محاسن سفید شده و حضرت خضاب کرده است».

بعد از نشستن در خیمه ، امام«علیه السلام» خطاب به عبیداللّٰه فرمود:

«إنَّ عَلَیکَ ذنوباً کَثِیرَهً فَهَلْ لَکَ مِنْ تَوبَه تَمْحُی بِها ذنوبَکَ».

«گناهان زیادی مرتکب شده ای، اکنون می توانی با نصرت ما، گذشتۀ خودرا جبران کنی و توبه نمایی».

عبیداللّٰه» گفت: «مرا معذور دارید ! امّا اسبی تیزرو دارم به نام «ملحقه» که آن را تقدیم شما می کنم.

امام«علیه السلام» فرمود: «لَا حَاجَةَ لَنَا فِيكَ وَ لَا فِي فَرَسِكَ...».

«ما نه به تو احتیاجی داریم و نه به اسب تو وطبق بیان قرآن کریم،انسانهای ظالم را تکیه گاه خود قرار نمی دهم. اکنون که ما را یاری نمی کنی، زودتر از اینجا خارج شو؛ زیرا هرکس فریاد استغاثۀ مارا بشنود ومارا یاری نکند، خداوند متعال او را به صورت ، به آتش جهنّم می اندازد»(1).

ص: 290


1- معجم رجال الحدیث، 67/11 ، ش 7453. ابصار العین، 89 - مقتل الحسين ، مقرم،223، حسين «علیه السلام» نفس مطمئنه ، 149.

پاسخ به یک سؤال

در جریان این ملاقات و آمدن امام «علیه السلام» به خيمۀ «عبیداللّٰه» سؤالی مطرح می شود و آن اینکه چطور امام «علیه السلام» از طرفی «عبیداللّٰه حر جعفی وعبداللّٰه بن عمر» را دعوت می کند و از سویی هم افراد را آزاد می گذارد که بروند و امام را تنها بگذارند؟

پاسخ این اشکال از بیان سیدالشهداء «علیه السلام» روشن است که فرمود:«عبیداللّٰه حُرّ جعفی! گذشتۀ تاریکی داری، تو در صفین ، معاویه را کمک کردی، تو قطع طرق کردی، اکنون می توانی از فرصت استفاده کنی و توبه نمایی».

و در واقع، آمدن امام «علیه السلام» به خيمه «عبیداللّٰه» برای نجات غریق است ، هرچند بعضی آمدن حضرت را به خيمۀ «عبیداللّٰه» مستبعد شمرده اند ولی گاهی طبيب باید به سراغ مریض برود.

ندامت عبيداللّٰه

بعد از واقعه جانسوز کربلا، عبیداللّٰه همیشه تأسف می خورد که چرا حسین بن على «علیه السلام» را یاری نکرد واشعاری را هم سروده که چند بیت آن را از کتاب «نفس المهموم، باب مراثی» نقل می کنیم:

فَیا نَدَمی ألّا أکونَ نَصَرتُهُ*** ألا کُلُّ نَفسٍ لا تُسَدَّدُ نادِمَه

وإِنِّی لِأَنِّی لَم أکُن مِن حُماتِهِ*** لَذو حَسرَةٍ ما أن تُفارِقَ لازِمَه

سَقَی اللّهُ أرواحَ الَّذینَ تَأَزَّروا***عَلی نَصرِهِ سُقیاً مِنَ الغَیثِ دائِمَه

وَقَفتُ عَلی أجداثِهِم ومَجالِهِم*** فَکادَ الحَشا یَنفَضُّ وَالعینُ ساجِمَه

«چقدر تأسف می خورم که حسین را یاری نکردم! آری هر انسان نادرست ، روزی پشیمان می شود».

ص: 291

به خاطر نصرت نکردن او ، تا زنده هستم حسرت می خورم».

«خداوند، ارواح ناصرین او را از باران رحمتش سیراب کند».

در کنار قبورشان ایستادم در حالی که نزدیک بود قلبم پاره واشک چشمم خشک شود».

استخدام وسیله

استشهاد امام حسین «علیه السلام»به آیۀ شریفۀ: «وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً»، بیانگر موضوع مهم دنیای امروز است که آیا برای رسیدن به اهداف حق، می توان از راههای باطل استفاده کرد. می توان از اشخاص گمراه ، استمداد کرد؟ می توان دروغ گفت و تهمت زد و وعدۀ دروغ داد یا خیر؟

در مکتب دنیا پرستان، همه چیز مباح وحلال وروا شمرده شده است، ولی در منطق مسلمانِ معتقد به مبدأ و معاد، نمی توان به این راهها متمسّک شد و همه چیز را حلال شمرد.

سیره پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» بر این استوار بود که از انسانهای مشرک وگمراه در

اهداف حق استفاده نکند. اکنون به جریانی از تاریخ عنایت کنید تا کلام سیدالشهداء «علیه السلام» بهتر روشن شود:

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از کفار کمک نمی گیرد

در حرکت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به طرف «بدر» ، دو تن از مشرکین به نامهای «خبیب بن يساف و قیس بن محرّث» همراه مسلمانان حرکت کردند. «حبیب» در حالی که غرق در اسلحه بود و زره به تن وکلاه خود بر سر داشت ، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» او را شناخت و به «سعد بن معاذ» که در کنار حضرت حرکت

ص: 292

می کرد، فرمود: «آیا او خبیب نیست».

سعد عرض کرد بلی ، آنگاه پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» متوجه آن دو نفر شد و فرمود:

«مَا أَخْرَجَکُمَامعنا؟؛ چه چیز باعث شد که همراه ما حرکت کنید؟» .

گفتند «به خاطر اینکه شما فامیل و همسایۀ ما بودید و برای رسیدن به غنایم می خواهیم در این نبرد شرکت کنیم».

حضرت فرمود: «لاَ یَخْرُجَنَّ مَعَنَا رَجُلٌ لَیْسَ عَلَی دِینِنَا؛ هرکس به دین و مرام ما نیست ، همراه ما نیاید».

«خبيب» گفت: «قد علم قومي أنّي عظيم الغناء في الحرب، شديد النكاية، فاقاتل معك للغنيمه ولن أسلم»

«بستگانم می دانند که در جنگ، وجود من مؤثر است و می توانم غنایم زیادی را به دست آورم و بر دشمن بتازم، اکنون هم حاضرم بدون اینکه مسلمان شوم، برای به دست آوردن غنیمت ، همراه شما بجنگم».

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: «أسلم ثم قاتل؛ ابتدا اسلام بیاور، آنگاه عازم میدان نبرد شو»(1). همیشه، هم هدف باید مقدس باشد هم وسیله و برای رسیدن به مقاصد عالی ، نباید از وسیلۀ باطل استفاده کرد.

«قبيلة ثُقيف» خدمت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» رسیدند و عرض کردند به شرطی حاضریم ایمان بیاوریم که: «لا نَنحَنی،ولا نَکسِرُ إلها بِأَیدینا،وتَمَتَّعنا بِاللّاتِ سَنَهً . فَقالَ علیه السلام :لاخَیرَ فی دینٍ لَیسَ فیهِ رُکوعٌ وسُجودٌ ، فَأَمّا کَسرُ أصنامِکُم بِأَیدیکُم فَذاکَ لَکُم ، وأَمَّا الطّاغِیَهُ اللّاتُ فَإِنّی غَیرُ مُمَتِّعِکُم بِها (2)

«نماز نخوانیم، بتها را هم با دست خود نشکنیم و اجازه بدهید یک سال دیگر، این بتهارا عبادت کنیم !! رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در پاسخ فرمود: دینی که در

ص: 293


1- مغازی، واقدی، 47/1.
2- بحار ، 203/18.

آن نماز نباشد، در آن خبری نیست، اما بتهارا می توانید خودتان بشکنید واما عبادت بتها را هم به شما اجازه نخواهم داد».

در حالی که اگر کسی قائل به هدف ووسيلۀ مقدس نباشد، می گوید: هر نحو و هر زمانی که می خواهند ایمان بیاورند، مانعی ندارد.

روضه

اهل بیت از قتلگاه عبور کردند، زینب آنچنان ناله کرد که دوست ودشمن را به گریه در آورد، آنگاه سکینه بدن آغشته به خون پدر را در بغل گرفت: «ثُمَّ إِنَّ سُكَيْنَةَ اِعْتَنَقَتْ جَسَدَ أَبِيهَا اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ »

* * *

بابا چرا سر از خاک یک لحظه برنداری***حق داری ای پدر جان! زیرا که سرنداری

مارا سوار کردند با ضرب تازیانه***بابا مگر تو با ما عزم سفر نداری

***

«اجتمع عدة من الأعراب حتى جوها عنه »(1)

***

مزنیدم که در این دشت مرا کاری هست***گرچه گل نیست ولی صفحۀ گلزاری هست

ساربانا تو مزن این همه آواز رحیل***آخر این قافله را قافله سالاری هست

ص: 294


1- ملهوف . 56.

(مجلس چهل و پنجم)

کلام امام حسین«علیه السلام»به عمروبن قيس مشرقی و پسر عمويش

«أنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لی واعِیَهً وَلا تَرَیا لِی سَواداًفَانَّهُ مَنْ سَمِعَ واعِیَتَنا اَوْ راءی سَوادَنا فَلَمْ یُجِبْنا اَوْ یُغِثْناکانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ اَنْ یُکِبَّهُ عَلی مِنْخَرَیْهِ فِی النّارِجَهَنَّمَ)»(1).

یکی از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام» در «قصر مقاتل» (2)، ملاقاتی است که حضرت با «عمرو بن قیس مشرقی و پسر عمویش» داشته اند. پسر عموی عمرو، نگاهی به محاسن سیاه حضرت انداخت و عرض کرد «هذا الذي أرى خضاب او شعرك؟ فقال خضاب».

این سیاهی، طبیعی است یا خضاب کرده اید!؟ امام«علیه السلام» فرمود:

«خضاب است و پیری زود به سراغ ما بنی هاشم می آید».

بعد، حضرت از این دو پسر عمو سؤال فرمود که آیا برای نصرت من آمده اید؟

عمرو بن قیس گفت: «أَنَا رَجُلٌ کَبِیرُ اَلسِّنِّ کَثِیرُ اَلْعِیَالِ وَ فِی یَدِی بَضَائِعُ لِلنَّاسِ !».

«سنّ من بالا رفته و عایله زیاد دارم وامانتهای مردم هم در دست من است و نمی خواهم امانتها در دست من ضایع شود!!».

ص: 295


1- کشی ، 113 ، بحار ، 204/27 . حياة الحسين ، 88/3 .
2- قصر مقاتل ، منسوب به مقاتل بن حیّان است.

پسر عموی او هم مثل او عذر تراشی کرد. آنگاه حضرت فرمود: «پس اکنون که آمادۀ همکاری با من نیستید، هرچه زودتر از اینجا خارج شوید، زیرا هرکس جمیعت مارا ببیند ویا فریاد استغاثه ما را بشنود، ولی ما را یاری نکند، سزاوار است که خداوند او را با بینی، به آتش جهنم بیندازد».

شبیه این تعبیر را امام«علیه السلام» «به هرثمة بن سليم و عبیداللّٰه حر جعفی»

فرموده اند که در محل خود ذکر گردید.

مجرمین چگونه به آتش وارد می شوند

1۔ «فَادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ»(1)؛ از درهای جهنم وارد شوید.

2- «فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ »(2)، اینان را به آتش می اندازند.

3-«وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً» (3)، مجرمین را به آتش می کشانیم .

4-«وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّار»(4)؛ گناهکاران را با صورت به آتش می اندازند، که با صورت انداختن، نشانۀ ذلّت و خواری بیشتر است، وكلام سيد الشهداء«علیه السلام» اشاره به این آیه شریفه دارد که سرپیچی زدن از دعوت امام معصوم«علیه السلام» نه تنها موجب دخول در آتش می گردد ، بلکه با صورت به آتش انداخته می شدند ؛ چنانچه این تعبیر در مورد دشمنان

امیر المؤمنين«علیه السلام» هم وارد شده است . «حسکانی» از رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»نقل می کند که دشمنان على«علیه السلام» را خداوند متعال با بینی به آتش می اندازد

ص: 296


1- نحل/29.
2- اسراء / 39.
3- مريم / 86.
4- نمل/90.

«أَكَبِّهُمُ اللَّهُ عَلَى مَنَاخِرِهِم فِي النَّار(1)

رؤیای عجیب

همانطور که دشمنان امير المؤمنین«علیه السلام» و به آتش می افتند، همانطور آنانی که علقۀ محبت خود را با این خاندان قطع نکرده اند ولی گناهکار بودند، مولی الموحدین امیر المؤمنين «علیه السلام»از آنها دستگیری می کند «علامۀ نحریر، بهاء الدين على نیلی نجفی» در کتاب «انوار المضيئة» از والدش نقل می کند در«قريۀ نيله» که قریۀ خودشان است، شخصی بود که تولیت مسجد آن قریه راداشت، روزی از خانه بیرون نیامد، لذا مردم به دنبالش رفتند، عذر آورد که نمی توانم بیرون بیایم، وقتی تحقیق کردند، معلوم شد که بدنش به آتش سوخته مگر دو طرف ورک او تا طرف زانوها که آسیب ندیده و درد وألم، او را بی قرار کرده، علت را جویا شدند گفت :

«در خواب دیدم که قیامت برپا شده و مردم در حرج عظیم هستند و بسیاری به آتش می روند و اندکی به بهشت و مرا به بهشت فرستادند، همینکه به طرف بهشت می رفتم، به پلی رسیدم که عرض و طول آن بزرگ بود، گفتند این«صراط» است، پس از روی آن عبور کردیم وهرچه از آن طی می کردیم ،عرضش کم و طولش زیاد می شد تا به جایی رسید که مثل تیزی شمشیر شد، در زیر آن دیدم که وادی بسیار بزرگی است و در آن آتش سیاهی است و می جهد، در آن جمره هایی مثل قلۀ كوهها و مردم بعضی نجات می یابند و بعضی در آتش می افتند ومن طوری می رفتم که نیفتم تا آخر به جایی رسیدم که نتوانستم خودرا حفظ کنم، ناچار در آتش افتادم وخودرا به کنار وادی رساندم وهرچه دست

ص: 297


1- مجمع البیان، 7/ 236 .

می انداختم، دستم به جایی بند نمی شد و آتش مرا پایین می کشید و عقل از من پریده بود، پس ملهم شدم به اینکه گفتم: «يا علي بن ابیطالب!». پس دیدم مردی در کنار وادی ایستاده و در دلم افتاد که او امير المؤمنين «علیه السلام»است. فرمود: دست خود را نزدیک بیار پس دست خود را به جانب آن حضرت کشیدم دست مرا گرفت و بیرون افكند، آنگاه آتش را به دست شریف خود از دو طرف ورک من دور کرد که وحشت زده از خواب بیدار شدم و اکنون در این حال هستم که می بینید و تمام بدن من سوخته مگر آن قسمتی را که امام «علیه السلام» دست مالیده است، پس مدت سه ماه مرهم کاری کردند تا بهتر شد و بعد کم اتفاق می افتاده که این حکایت را برای کسی نقل کند و تب ننماید.(1)

روضه

حموی در معجم الأدباء از خالع نقل می کند که در سال 346 که من کودکی بودم با پدرم در مجلس کبودی در بغداد نشسته بودیم و مجلس از جمعیت موج می زد، ناگاه مردی غبار آلود ، عصا بدست وارد شد و گفت: «أنا رسول فاطمه الزهراء علیها السلام فقالو: أتعرِّفون لی أحمد المزوِّق النائح؟». من فرستادۀ حضرت زهرا «علیها السلام» هستم، آیا می توانید احمد مزوق نوحه خوان را به من معرفی کنید ؟

گفتند: در همین مجلس نشسته است.

آنگاه خطاب به احمد نوحه خوان گفت: من فاطمه«علیها السلام» در عالم رؤيا دیدم که به من فرمود، به بغداد برو و از احمد مزوّق جویا شو و بگو شعر ناشی را که در آن گفته: «بَنی أحمَدَ قَلبی لَکُم یَتَقَطَّعُ» را برای فرزندم نوحه سرائی کند.

تصادفاً خود شاعرهم يعنی: «علي بن عبدالله بن وصيف» معروف به

ص: 298


1- فوائد الرضویه ، 308.

«ناشی» متوفای 365 در آن مجلس حاضر بود، چون این سخن را شنید، او واحمد وسایرین سیلی به صورت خود زدند و آنگاه تا ظهر همچنان به نوحی سرائی مشغول بودند.

واما اشعار ناشی که مورد عنایت صدیقه کبری«علیها السلام» بوده عبارت است از:

بني أَحْمَدٍ قَلبي لَكُمْ يَتَقَطَّعُ*** بِمِثْلِ مُصَابِي فِيكُمْ لَيْسَ يُسْمَعُ

فَمَا بُقْعَة فِى الْأَرْضِ شَرْقاً وَمَغْرِباً*** وَلَيْسَ لَكُمْ فِيها قَتِيلٌ وَمَصْرَع

جُسُومٌ عَلَى البُوغَاء تُرْمَى وَأرؤسٌ*** عَلَى أَرْوسِ اللَّدْنِ الذُّوابِلِ تُرْفَعُ

كَانَ رَسُولَ اللهِ أوْضَى بِقَتْلِكُمْ***وَأَجْسَامُكُمْ فِي كُلِّ أَرْضِ تُوَزِّعُ (1)

ای فرزندان احمد، دلم در مصیبت شما خونست و مانند مصیبت شما شنیده نشده است.

در مشرق ومغرب، سرزمینی نیست مگر آنکه از شما کشته و یا بخاک و خون آغشته ای در آنجا نباشد.

بدنهائی را بر خاک نرم تیره گذاشتند و سرهائی را بر نوک نیزه ها برافراشتند.

گویا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» چنین وصیت کرده بود که شمارا بکشند و هیچ سرزمینی را از بدنهای شما خالی نگذارند.

ص: 299


1- الغدير 30/4.

(مجلس چهل و شش)

کلام امام حسين«علیه السلام»در بیابان به یک رهگذر

«هذِهِ کُتُبُ أهلِ الکوفَهِ إلَیَّ ولا أراهُم إلّا قاتِلِیَّ ، فَإِذا فَعَلوا ذلِکَ لَم یَدَعوا للّهِ حُرمَهً إلَا انتَهَکوها ، فَیُسَلِّطُ اللّهُ عَلَیهِم مَن یُذِلُّهُم ، حَتّی یَکونوا أذَلَّ مِن فَرَمِ الأَمَه». .

شخصی به نام « يزيد الرشک»(1) از کسی نقل می کند که خیمه ای را در بیابان دیده، می گوید جلو خيمه آمدم و پرسیدم خیمه از آن کیست؟ گفتند: از حسین بن علی«علیهما السلام» است به جلو خيمه رسیدم « «فَإِذا شَیخٌ یَقرَأُ القُرآنَ،وَالدُّموعُ تَسیلُ عَلی خَدَّیهِ ولِحیَتِهِ، قالَ:قُلتُ:بِأَبی واُمّی یَابنَ رَسولِ اللّهِ،ما أنزَلَکَ هذِهِ البِلادَ وَالفَلاةَ الَّتی لَیسَ بِها أحَدٌ؟».

«پیر مردی را دیدم که مشغول خواندن قرآن است واشک بر گونه ها ومحاسنش جاری است ، عرض کردم. پدر و مادرم فدای شما ای پسر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»! چه شده که آواره بیابانها و سرزمینهایی شده ای که احدی در آن زندگی نمی کند».

امام«علیه السلام» فرمود:«اینها نامه های مردم کوفه است که برای من فرستاده اند و کسی هم جز اینان قاتل من نیست، و هرگاه این عمل را انجام دادند وهیچ حریمی از حرمات الهی نماند مگر آنکه آن را شکستند خداوند متعال

ص: 300


1- «يزيد الرشک» هو يزيد بن أبي يزيد الضبعی ابوالأزهر البصری، ثقة مات سنة 130تهذيب التهذيب ، 323/11 ).

شخصی را بر آنان مسلط می کند که از کهنه پاره کنیزان، خوارتر شوند»(1).

در این ملاقات، نکاتی قابل توجه است، از جمله نامه های مردم کوفه ، قرآن خواندن امام حسین«علیه السلام»و هتک حرمات الهی و انتقام خداوند از مردم .

اهتمام به قرآن

اولین توصیه رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به قرآن کریم است که قرآن را بخوانید و به آن عمل کنید و در حوادث و فتنه ها به قرآن پناه آورید، قرآن میزان است که امور باید با آن سنجیده شود. درجات بهشت به مقدار خواندن آیات قرآن کریم است که خطاب آید: «إقرء وارق». .

امام حسین«علیه السلام» می فرماید: «کتاب خداوند بر چهار قسم است:

عبادات، اشارات، لطایف و حقايق. عبارات، برای عوام، اشارات ، برای خواص، لطایف ، برای اولیا و حقایق، برای انبیا است»(2)

شخصی از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» تقاضا کرد که مقداری برایش قرآن بخواند،حضرت سورۀ زلزال را قرائت فرمود، وقتی به آیۀ:«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً» رسید، گفت: «یَکْفِینِی هَذَا وَ انْصَرَفَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ «صلی الله علیه و آله»: انْصَرَفَ الرَّجُلُ وَهُوَ فَقِیهٌ».

همین آیه برای من کافی است و از همانجا برگشت ، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»فرمود: در حالی برگشت که در امر دین فقیه و بيناشد»(3)

«محدث نوری» نقل می کند که : «ابو عبدالرحمن سلمی ، سورۀ حمد را به یکی از فرزندان امام حسین«علیه السلام» تعلیم کرد، حضرت دستور فرمود مقدار

ص: 301


1- سير أعلام النبلاء، 305/3 . البداية والنهاية ، 169/8. حياة الحسین. 44/3
2- سفینه ، «قرة» بحار . 107/92 .
3- سفینه ، «قرة» بحار . 107/92 .

هزار اشرفی و هزار جامه به او بدهند ودهانش را پر از مروارید نمایند. بعضی به این مقدار عطيّۀ زیاد، اعتراض کردند، فرمود: عطای من در مقابل تعلیم قرآن او کم است»(1).

احتجاج به قرآن در عاشورا

در عصر تاسوعا وقتی که امام«علیه السلام» حضرت عباس را فرستاد تا آن شب را هم مهلت بگیرد، حضرت چنین دلیل آورد: «فهو يعلم إني كنت احب الصلاة وتلاوة كتابه».

«خدای متعال می داند که من نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم» (2).

صبح عاشورا هم مواعظ خود را با کلام الهی آغاز کرد: «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلا تُنْظِرُونِ . إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ»(3)

«در لحظات آخر هم وقتی حضرت اصرار ولجاجت آن قوم را برکشتن خود ملاحظه فرمود، قرآن را در مقابل آنان باز کرد و روی سر قرار داد و با صدای بلند فرمود: بین من و شما کتاب الهی و جدّم پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» حاکم باشد ای مردم!چرا خون مرا مباح شمرده اید، مگر من پسر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شما نیستم».

«لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السّلام مُصِرّینَ عَلی قَتلِهِ،أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ وجَعَلَهُ عَلی رَأسِهِ،ونادی:بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّهِ وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»،یا قَومِ،بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟ألَستُ ابنَ بِنتِ نَبِیِّکُم ).(4)

ص: 302


1- لؤلؤء و مرجان. 44.
2- ابصار العین، 28 ، 10 ، طبری ، 424/5 . كامل ابن اثیر، 57/4 - 61.
3- ابصار العین، 28 ، 10 ، طبری ، 424/5 . كامل ابن اثیر، 57/4 - 61.
4- سفینه .«صحف»

حرمات الهی چه کسانی هستند؟

در روایات اسلامی از حضرات ائمّۀ معصومین «علیه السلام» تعبیر به «حرمات) شده است ، در ذیل آیۀ شریفه: « وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ» از «حرمات» چند تفسیر شده است:

1- حرمة الاسلام.

2- كتاب اللّٰه .

3- بيته الذي جعل قبلة للناس .

4- حرمة الرسول«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» .

5 - حرمة عترة الرسول «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» .

6- حرمة المؤمن (1)

حفظ حرمت و حریم اشخاص برای همه لازم است و ترک آن موجب آثار وضعی وتکلیفی می شود. خدای متعال برای خودش حریمی دارد ، پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ، وائمه«علیهم السلام» هم برای خود حریمی دارند، علما و مراجع ووالدين و استاد ، هریک در نوبه خود، حریمی دارند.

در عصر رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» شخصی در ضمن سخنان خود چنین گفت:

«من أطاع الله ورسوله فقد فاز ومن عصاهما فقد غوى، فقال : بئس الخطيب أنت؟ هلّا قلت من عصى رسوله».

«هرکس طاعت خدا و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را نماید، رستگار می شود و هر کس آنان را معصیت کند، همانا گمراه شده است. پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: گویندۀ؛ بدی هستی؟ چرا نگفتی هرکس معصیت خدا و رسول را نماید گمراه می شود» .

ص: 303


1- بحار ، 185/24 ، احادیث 1، 2، 4 و 5.

یعنی چرا نام خدای متعال و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را با ضمیر تثنیه و در کنارهم ذکر کردی، بلکه می بایست اینها را جدا -جدا ذکر می کردی(1).

روضه

سر مبارک ابی عبداللّٰه«علیه السلام»در مواردی تکلم کرده و قرآن خوانده است:

1-«زید بن ارقم» می گوید «سر مبارک را دیدم که در حال خواندن قرآن است: «أَمْ حَسِبَتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»،موی بر تنم راست شد و گفتم: این ماجرا عجيبت تر از جریان اصحاب کهف ورقیم است».

2-وقتی سر را به درختی آویزان می کنند و نوری از آن ساطع می شود، قرآن می خواند: «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَي مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ».

3 -«هلال بن نافع» می گوید: «مردی را دیدم که سر را حمل می کند و سر مقدس به او می گوید: بین سر و بدنم جدایی انداختی، خداوند بین سر وبدنت جدایی بیندازد».

4-«سلمة بن كهيل» می گوید: «از زبان مقدس سر شنیدم که می خواند :«فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللهُ وَهُوَ السّمِيعُ العليم».

5- «ابن وكيده» صدایی می شنود اما نمی داند که از سر مقدس است یا از دیگری، سر، او را مورد خطاب قرار می دهد که :«یَابْنَ وَکِیده أَما عَلِمْتَ إِنّا مَعاشِرُ الأئمَّهِ أَحْیاءٌ عِنْدَ ربِنّا یُرْزِقُونَ».

6- «منهال بن عمر» می گوید: «سر را در دمشق دیدم و مردی سوره کهف میخواند زبان مقدس به سخن آمد و گفت: « أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِی

ص: 304


1- تفسیر نمونه، 20/8 مستدرک حاکم، 289/1 .

وَ حَمْلِی»(1).

البته این استبعادی ندارد، زیرا حضرت موسی«علیه السلام» از درختی شنید که :« يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (2)

یا در خیبر ، زن یهودیه گوسفندی را مسموم کرد و جلو پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»گذاشت، حضرت فرمود: «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ فَإِنَّ هَذِهِ الذّراع تَخْبِرُنِي أَنَّهَا مَسْمُومَة»(3)

«این پاچه گوسفند به من خبر می دهد که مسموم است» .

«تذكرة الشهداء» نقل می کند که از «شیخ مفید» سؤال کردند آیا خواندن قرآن از بالای نی در مورد سر مبارک حسین «علیه السلام» صحیح است ؟ می فرماید :روایتی از ائمه نرسیده ولی من منکر هم نیستم در جایی که در قیامت دست و پای گنهکاران شهادت بدهد.

گفتم سر پر خون ز که داری تو شکایت***از سورۀ کهف است ترا از چه حکایت؟

ای قرص قمر از چه پر از خون شده رویت***بینم ز پس پرده چه مه روی نکویت

اندر عقب قافله داری نظر ای سر***در کوفه مگر هست تورا همسفر ای سر

ص: 305


1- مقتل الحسین، مقرم، 434.
2- قصص / 30.
3- مغازی، واقدی ، 2/ 678.

(مجلس چهل و هفتم)

کلام امام حسين«علیه السلام»به هرثمة بن سليم

فولٌ هَرَباً حَتَّى لا تَرَى لنا مقتلاً. فوالّذي نَفْسُ مُحَمّد«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» . بِيَدِهِ، لَا يَرْى مَقْتَلُنا اليوم رَجُلٌ وَلا يُغيثُنا إلَّا أَدْخَلَهُ اللهُ النَّارِ».

از کسانی که در کربلا با امام«علیه السلام» ملاقات داشته و از نصرت و همراهی آن حضرت خودداری کرده «هرثمة بن سليم» است.

جریان او در حادثه کربلا به جنگ صفین بر می گردد، هنگامی که جزء سربازان امير المؤمنین«علیه السلام» بود، گوید وقتی امیر المؤمنين«علیه السلام» به سرزمین کربلا رسید ، پیاده شد و نماز را با آن حضرت خواندیم، بعد از نماز، مقداری از خاک کربلا را برداشت و بویید و فرمود:

«وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا اَلتُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكَ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ».

ای خاک! جمیعتی از اینجا محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت می گردند».

«هر ثمة» که این خبر غیبی را شنید، چون اعتقاد کاملی به امام«علیه السلام» نداشت ، در مراجعت از صفین، به همسرش «جرداء بنت سمير» که از شیعیان مخلص امير المؤمنين«علیه السلام»بود، می گوید: «ألا اعَجِّبُکِ مِن صَدیقِکِ أبِی الحَسَنِ؟می خواهی مطلب عجیبی را از امامت على«علیه السلام» برایت نقل کنم و آن این است که درباره آینده کربلا خبر غیبی را فرمود ولی او از غیب چه خبردارد؟».

«جرداء» گفت: «ان امیرالمؤمنين لم يقل إلا حقا»، حضرت ، هرچه می گوید

ص: 306

حق است».

بیش از 23 سال از این خبر غیبی گذشت تا هنگامی که «عبیداللّٰه بن زياد»سپاهی را برای جنگ با حسین«علیه السلام» به کربلا فرستاد و یکی از سربازان این سپاه همین «هرثمه» است.

«هرثمه» می گوید چون به کربلا رسیدیم و حسین«علیه السلام» را دیدم به یاد آن خبر غيبي على«علیه السلام»افتادم، ومتأسّف وناراحت شدم که چرا برای جنگ باحسین«علیه السلام»به اینجا کشیده شده ام. لذا سوار بر اسب ، شرفیاب محضر مقدس سیّد الشهداء«علیه السلام» شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در این مکان دیده و شنیده بود، برای حضرت عرض کرد.

« فَقالَ الحُسَینُ : مَعَنا أَنتَ أَو عَلَینا ؟فَقُلتُ : یَابنَ رَسُولِ اللّهِ ، لا مَعَکَ وَلا عَلَیکَ ، تَرَکتُ».

«حضرت فرمود: اکنون با ما هستی یا در مقابل ما؟ عرض کردم،با هیچکدام ؛ چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زیاد بر جان آنان می ترسم.

اینجا بود که حضرت فرمود: «پس زود از این منطقه فرار کن ودور شو تا جنگ مارا نبینی ، به خدایی که جان پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتلۀ مارا شاهد باشد اما مارا کمک نکند، خداوند او را وارد آتش می کند». لذا «هر ثمة» مخفیانه از کربلا خارج شد(1).

نکات قابل توجه در این جریان

1-خبر غیبی امیر المؤمنين«علیه السلام» از حادثه کربلا؛ چنانچه حضرت در

ص: 307


1- وقعة صفين، 140 - بحار، 419/32 الحدید، 3/ 169 .

مسجد کوفه هم . «خالد بن عرفطه» را امیر لشکر و«حبیب بن حمار» را پرچمدار سپاه ابن زیاد در فاجعۀ طف معرفی کرد و «ابن ابی الحدید» این خبر را در فهرست اخبار غيبيّة امير المؤمنین«علیه السلام» آورده است (1)

2 - اعتقاد قلبی «جرداء» همسر هرثمه به امير المؤمنين«علیه السلام» و اینکه این خبر ، لا محاله واقع خواهد شد و اینکه در آن عصر هم چه بسا شوهر، شیعه نبوده ولی زن از طرفداران جدی تشیّع بوده است.

3- بهانه « هرثمه» که گفت: «ترك أهلي وولدي أخاف عليهم من ابن زیاد»بهانۀ تازه ای نیست و مشابه آن در «غزوۀ احزاب» است عدّه ای خدمت رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» رسیدند و برای شرکت نکردن در جنگ گفتند خانه های ما درب و پیکر ندارد و ایمن از دزد و دشمن نیست، اما در واقع قصد فرار از جنگ داشتند:«اِنّ بِيُوتِنا عَورَة وماهي بِعَوْرَة إِن يُريدون الّا فِراراً».(2)

بهانه دیگر در «غزوۀ تبوک» بود، هنگامی که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»مسلمانان را آمادۀ نبرد با رومیان می کرد، «جد بن قیس» از بنی سلمه گفت: «یا رسول الله «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»! اجازه دهید من در مدينه بمانم ؛ زیرا اگر به تبوک بیایم و نگاهم به دختران رومی بیفتد، دچار فتنه و فساد می شوم!!». پیامبر11 هم اجازه فرمود تا در مدینه بماند اما آیه 49 سورۀ برائت در مذمّت او نازل شد که شما الآن هم در فتنه واقع شده اید(3).

«وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ الذَن لي وَلا تَفْتِنِّى ألا فى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَافِرِينن». (4)

ص: 308


1- الحدید، 2/ 286 .
2- احزاب / 12.
3- مجمع البیان ، 5/ 36.
4- توبه / 49.

ولی «هرثمه» هرچند سعادت شرکت در واقعۀ کربلا را پیدا نکرد، ولی سپاه دشمن را هم کمک نکرد.

4- شبیه عبارت«لاَ یُغِیثُنَا إِلاَّ أَدْخَلَهُ اَللَّهُ اَلنَّارَ» را خطاب به «عبيداللّٰه بن حرجعفی وعمرو بن قيس مشرقي» هم تکرار شده است و تکرار آن دلیل اهمیّت مساله است که تمام کسانی که در کربلا واطراف آن فریاد استغاثۀ سیدالشهدا«علیه السلام» را شنیدند ولی بی تفاوت ماندند و یا به کمک سپاه مقابل شتافتند، همه آنان اهل آتش هستند و این مسأله، شدت وجوب اطاعت امام معصوم «علیه السلام»را میرساند و مخالفت با آنان موجب عذاب الهی می شود؛ چنانچه وقتی «عروة بن داوود دمشقی» در نبرد صفین در مقابل امير المؤمنين«علیه السلام» قرار گرفت گفت:

«ای ابو الحسن ! اگر معاویه از جنگ با تو اکراه دارد، من مشتاق جنگیدن با شماهستم!»، حضرت ضربه ای به او زدند که نیمی از بدنش به سمت راست و نیمی دیگر به سمت چپ افتاد آنگاه امام«علیه السلام» فرمود:

«اذهب يااِذهَب یا عُروَهُ فَأَخبِر قَومَکَ ، أما وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّدا بِالحَقِّ لَقَد عایَنتَ النّارَ»(1).

«ای عروه ! به دوستانت خبر ده ، به خدایی که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را بر گزید سوگند! آتش را دیدی و پشیمان شدی».

روضه

«هلال بن نافع» می گوید: من بدنبال خبر کشته شدن حسین«علیه السلام» به طرف آن حضرت حرکت کردم:«وَ اِنَّهُ علیه السلام لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَاللّهِ ما رَأَیْتُ قَطُّ قَتیلاً

ص: 309


1- وقعة صفين ، 458 .

مُضَمَّخا بِدَمِهِ اَحْسَنَ مِنْهُ وَ لا اَنْوَرَ وَجْها، وَ لَقَدْ شَغَلَنی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفَکْرَهِ فی قَتْلِهِ، فَاسْتَسْقی فی تِلْکَ الْحالِ ماءٍ(1)

در حالی که حسین«علیه السلام»در حال جان دادن بود، به خدا قسم تاکنون کشته ای ندیدم در خون خودش غلطان باشد که نیکوتر و نورانی تر از حسین «علیه السلام» باشد و نورانیت چهره و زیبایی هیئت ، مرا از فکر کردن در کشته شدن او مشغول کرده بود و در همین حال تقاضای آب می گیرد».

از حرم تاقتلگاه زینب صدا می زد حسین***در میان مقتل خود دست و پا می زد حسین

غوطه در گرداب خون می زد شهید کربلا***در میان مقتل خود دست و پا می زد حسین

از دم خنجر صدا می زد ایا قوم العطش***در میان مقتل خود دست و پا می زد حسین

یک طرف زهرا ز غم مویه کنان ، صیحه زنان***در میان مقتل خود دست و پا می زد حسین

ص: 310


1- ملهوف ، 53.

(مجلس چهل و هشتم)

کلام امام حسين«علیه السلام» به عمر بن سعد

«مَالَكَ! ذَبَحَكَ اللهُ على فراشک، ولا غَفَرَ لَكَ يَوم حشرک، فوالله اني لأرجوا ان لا تأكل من بُرّ العراق إلا يسيراً».

یکی از ملاقاتهای سیدالشهداء«علیه السلام» در کربلا با «عمر بن سعد» است که بدون نتیجه، پایان پذیرفت. این جلسه به در خواست امام«علیه السلام» و با حضور حضرت ابو الفضل وحضرت علی اکبر«علیهما السلام» از یک طرف و از جانب دیگر «عمر سعد» همراه پسرش «حفص» وغلامش «لاحق» تشکیل شد و دیگران نیز بیرون خیمه ایستادند. اما اینکه در این جلسه چه گفته و چه شنیده شد، تاریخ مطالب زیادی نقل نکرده است.

«ابن کثیر» این جلسه را چنین توصیف می کند:

«حتّى ذهب هزيع من اللّيل، و لم يدر أحد ما قالا، قسمتی از شب (ثلث یا ربع)گذشت و کسی ندانست که آن دو با هم چه گفتند».

ولی آنچه در کتب آمده است این که حضرت به «عمر سعد». فرمود:«از خدا بترس! توکه می دانی من فرزند چه کسی هستم پس چرا مرا یاری نمی کنی؟

«عمر سعد» بهانه آورد که: «أخاف أن تهدم داري؛ می ترسم خانه ام را ویران کنند .

ص: 311

حضرت فرمود: «من آن را از نو برای تو می سازم».

باز به بهانۀ دیگر متوسل گردید که : «أخاف أن تؤخذ ضيعتي؛ می ترسم باغ وزراعتم را بگیرند».

حضرت «علیه السلام» که فرمود، «من بهتر از آن را در حجاز به تو می دهم».

باز «عمر سعد» به بهانه دیگری متمسّک شد که: «ان لي بالكوفة عيا؛ می ترسم زن و بچه ام را ابن زیاد در کوفه بکشد».

اینجا بود که حضرت، عصبانی شد و فرمود: ویرانی خانه و مزرعه ، موجب جواز قتل فرزند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نمی شود، لذا او را نفرین کرد و فرمود:

«خداوند تو را در رختخوابت ذبح کند و در روز قیامت تورا مورد بخشش قرار ندهد و امیدوارم که از گندم عراق نخوری مگر مقدار کم».

«عمر سعد» با استهزا گفت: «أگر گندم نخوردیم از جو خواهیم خورد»(1).

« ابن حجر » نقل می کند که روزی عمر سعد به امام حسین«علیه السلام»گفت :

،إنَّ قُومًا ناساً سُفَهاءَ یَزعُمونَ أنّی أقتُلُکَ».

«جمعی از نادانان می گویند که من قاتل شما هستم».

حضرت فرمود: «اینان سفیه نیستند و درست می گویند» (2).

سعد بن ابی وقاص کیست؟

«سعد بن ابی وقاص» پدر «عمر سعد» از کبار صحابۀ پیامبر11و دارای موقعیت ممتاز اجتماعی بوده و یکی از شش نفری بود که «عمر بن خطاب» برای خلافت ، کاندید کرده بود، وی در نقل فضایل

ص: 312


1- بحار ، 388/44 ، اعیان الشیعة، 1 / 595 البداية والنهاية ، 8/ 175 ، خوارزمی، 245/1 .
2- تهذيب التهذيب 450/7 .

امير المؤمنين«علیه السلام» کوتاهی نمی کرد. در سفر حج برای دو همسفر عراقی خود، پنج حدیث مهم از فضایل آن حضرت را نقل کرد: «حديث برائت، ابواب، رأيت، منزلت، غدير». وهنگامی که در مکه دید اطرافیان معاویه مشغول دشنام دادن به على«علیه السلام» هستند، گریه کرد و گفت: «در آن حضرت، فضائلی است که اگر یکی از آنها در من بود، از دنیا و آنچه در آن است برایم بهتر بود».

عامه ، او را از «عشرۀ مبشّره» می دانند، در سن هفده سالگی ایمان آورده و در سال 50 یا 55 به وسیلۀ معاویه مسموم گردید. وصیت کرد مرا در آن لباسی که در جنگ بدر به تن داشتم و با مشرکین می جنگیدم ، دفن کنید(1). منتها چرا با اعتراف به مقام أمير المؤمنين«علیه السلام» آن حضرت بیعت نکرد، پاسخ این است که او خودش داعیۀ حکومت داشت ورمز آن را باید در جملۀ امير المؤمنین «علیه السلام»در خطبه 43 از نهج البلاغه جستجو کرد که فرمود: «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَلِ»، ولی مع الوصف دستۀ مقابل را هم کمک نکرد، «هُم الذينَ خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ». وی در موقع مرگ، 36 فرزند از یازده زن داشت که یکی از آنان «عمر سعد» است.

عمر بن سعد

ولادت «عمر سعد» در سال 23 در روز مرگ عمر بن خطاب است و در واقعه کربلا 37 سال داشته و در سن 43 سالگی به دستور مختار کشته شد.

مطلب مشهوری ولی غلط به «سعد بن ابی وقاص» نسبت داده می شود که وقتی امیر المؤمنين «علیه السلام» جمله: «سَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني» را فرمود: «سعد»برخاست و گفت: «در سر وریش من چند تار موی هست؟».

ص: 313


1- أسد الغابه، 290/2 . بحار ، 130/28 . 39/40 پیغمبر و یاران، 124/3 .

حضرت فرمود: «در خانۀ تو بزغاله ای هست که فرزندم حسین را شهید می کند».

اَولاً: چنین سؤال جاهلانه ای از شخصیتی مانند «سعد بن ابی وقاص» بسیار بعیداست.

وثانياً: در موقع ایراد خطبه، عمر سعد نوجوان بوده است.

«محقّق کم نظیر ، میرزا ابو الفضل تهرانی «قُدِّسَ سِرُّه»»، صاحب کتاب نفیس «شفاء الصدور» می فرماید: «این جریان در امالی صدوق، مجلس 28 آمده ودر آنجا نامی از «سعد» نیست و تعبیر به رجل شده است و چند نفر از مجاهیل در سلسلۀ روایت قرار گرفته اند و اصولاً سعد از متخلفین از بیعت بوده و به کوفه نیامده است و مؤید این مطلب کلام «ابن ابی الحدید» است که وقتی این جریان را در عداد اخبار غيبية امير المؤمنین ذکر کرده، آن شخص را «أنس نخعی» پدر «سنان» یا تمیم بن اسامة پدر حصین معرفی می کند»(1).

بستن آب در کربلا

یکی از اعمال زشتی که در کربلا رُخ داد، ماجرای بستن آب به روی خیمه های حسینی وزنها واطفال بود.

«یزید بن حصین همدانی»(2) که نامش در فهرست شهدای کربلا، جاودانه شده است به سید الشهداء -«علیه السلام» عرض کرد: «اگر اجازه دهید در مسألۀ بستن آب ، با عمر بن سعد صحبتی کنم شاید مؤثر واقع شود».

امام«علیه السلام» اجازه فرمود «یزید بن حصین» به طرف چادر وخيمۀ «عمر

ص: 314


1- شفاء الصدور ، 373/1 ، شرح نهج ابن ابی الحدید، 14/10/286/2 .
2- شبیه این جریان برای «انس بن حرث کاهلی و بریر بن خضير همدانی» هم ذکر شده است که یا تعدد قضیه بوده یا اشتباه در اسامی روات ، رُخ داده است.

«ابن سعد» حرکت کرد و چون وارد شد، به «عمر سعد» سلام نکرد و این رفتار ،«عمر سعد» را بسیار ناراحت کرد و گفت:

« یَا أَخَا هَمْدَانَ مَا مَنَعَکَ مِنَ اَلسَّلاَمِ عَلَیَّ أَ لَسْتُ مُسْلِماً».

ای برادر هَمْدانی! چرا سلام نکردی؟ مگر من مسلمان نیستم!».

فَقال لَهُ هذا ماءُ الفُراتِ تَشرَبُ مِنهُ کِلابُ السَّوادِ وخَنازیرُها،وهذَا الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام ونِساؤُهُ وأهلُ بَیتِهِ یَموتونَ عَطَشاً،واَنت تَزعُمُ أنَّکَ تَعرِفُ اللّهَ ورَسولَهُ ».

«یزید بن حصین گفت: این آب فرات است که همۀ حیوانات از آن استفاده می کنند، اما حسین«علیه السلام» زنان و بچه هایش در اثر تشنگی در حال هلاک شدن هستند، مع الوصف تو ادعای مسلمانی داری!».

«عمر سعد» سرش را پایین انداخت و گفت: «وَاللّهِ یا أخا هَمدانَ ،إنّی لَأَعلَمُ حُرمَهَ أذاهُم ولکِن ما أجِدُ نَفسی تُجیبُنی إلی تَرکِ الرَّیِّ لِغَیری.»

«می دانم آزار و اذیت این خاندان حرام است، اما خواهشهای درونی من اجازه نمی دهد که از حکومت ری به نفع دیگری دست بکشم !!».

«یزید بن حصین» برگشت و به حضرت عرض کرد، «قَد رَضِیَ أن یَقتُلَکَ بِوِلایَةِ الرَّیِّ؛ عمر سعد برای رسیدن به حکومت ری، راضی به قتل شما شده است» (1)

جوانمردی

مسألۀ بستن آب در کربلا، قضیّۀ تازه ای نبود بلکه در نبرد صفّین هم «معاویه» آب را به روی سپاهیان امیر المؤمنین«علیه السلام» بست، هرچند «عمرو عاص» با این عمل مخالف بود و می گفت: «معاویه! سربازان على تشنه نمی مانند

ص: 315


1- کشف الغمة، 47/2

وتو و سربازانت سیراب». اما معاویه بر بستن آب، اصرار می ورزید تا به دنبال مذاکرات بی فایده ، مالک اشتر واشعث بن قیس» شریعه را از دست سربازان معاویه در آوردند. آنگاه معاویه به عمرو عاص گفت: «آیا به نظر تو علی دست به عمل مقابله به مثل می زند؟».

«عمرو» می گوید: «ظَنِّی أَنَّهُ لَا یَسْتَحِلُّ مِنْکَ مَا اسْتَحْلَلْتَ مِنْهُ وَ أَنَّ الَّذِی جَاءَ لَهُ غَیْرُ الْمَاءِ»(1).

«عقیده ام این است که امیر المؤمنين روا نمی دارد چیزی را که تو آن را روا داشتی ؛ چون علی برای بستن آب به اینجا نیامده است» به قول «ملای رومی».

در شجاعت شیر ربا نیستی***در مروت خود که داند کیستی

«مرحوم شهریار هم به این جریان اشاره دارد:

سه بار دست به دست آمد آب ودر هربار***علی چنین هنری کردی واو چنان هوسی

فضول گفت که ارفاق تا به این حدّ بس***که بی حیائی دشمن زحدّ گذشت بسی

جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم***که نان و آب نبندد کسی به روی کسی

توهم بیا و تماشای حق وباطل کن***به بین که در پی سیمرغ می جهد مگسی

قاصد عمر سعد

«عمر سعد» از جنگ با امام حسین «علیه السلام»کراهت داشت و می خواست به

ص: 316


1- وقعة صفين ، 186 .

نحوی مسأله از راه مسالمت آمیز، فيصله پیدا کند، لذا از «عزرة بن قیس» خواست که با امام«علیه السلام» ملاقات کند و از علت آمدن حضرت به کربلا جويا شود، ولی او عذر خواست و گفت: «من از کسانی بودم که برای حضرت نامه نوشتم». لذا «کثیر بن عبداللّٰه» که مردی شجاع و بی باک وجسور بود، این مأموریت را پذیرفت و گفت: «اگر بخواهی حتی حسین را هم به طور ناگهانی می کشم». وقتی به طرف خیمه حسین آمد ابو ثمامه او را دید، به حضرت عرض کرد: «قَد جاءَکَ شَرُّ أهلِ الأَرضِ» جلو آمد و به «کثیر» گفت: شمشيرت را زمین بگذار، اما او نپذیرفت، گفت: پس من دستۀ شمشیر تورا می گیرم و تو سخن بگو، باز قبول نکرد. ابو ثمامه گفت: پس پیامت را بگو تا من به حسین «علیه السلام» برسانم، باز زیر بار نرفت، لذا برگشت وجریان را برای «عمر سعد» تعریف کرد.

«عمر سعد»، «قرة بن قيس حنظلی» را به سوی امام«علیه السلام» فرستاد، وقتی نزدیک امام «علیه السلام» رسید، حضرت فرمود: «آیا او را می شناسید؟».

«حبیب بن مظاهر» گفت: «آری او از حنظله و پسر خواهر ما وخوش طینت است و خیال نمی کردم که در سپاه عمر سعد باشد».

«قرة بن قیس» آمد پیغام را رساند. حضرت در پاسخ فرمود: «کَتَبَ إِلَیَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هَذَا أَنْ أَقْدَمَ فَأَمَّا إِذَا کَرِهْتُمُونِی فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْکُمْ».

«مردم شهر شما برای من نامه نوشته اند و مرا دعوت کرده اند، اکنون اگر نمی خواهید، بر می گردم».

«حبیب بن مظاهر»، «قرة بن قیس» را نصیحت کرد که چرا در سپاه عمر سعد هستی؟ به سوی ما بیا تا فردا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» تورا شفاعت کند. «قرة بن قیس» گفت: «پاسخ امام را به عمر سعد برسانم، آن وقت در این باره فکر خواهم

ص: 317

کرد!!»(1).

آخرین ملاقات

آخرین باری که سیدالشهداء«علیه السلام» با عمر سعد ملاقات کرد، صبح عاشورا بعد از خواندن خطبه دوم واتمام حجت بود که، عمر سعد را خواست، اگر چه او از رو به رو شدن با حضرت کراهت داشت، ولی به حضور امام آمد ،

حضرت خطاب به او فرمود:

«اَتَزْعَمُ اَنَّکَ تَقْتُلُنی وَیُوَلِّیکَ الدَّعِیُّ بِلادَ الرَّی وَجُرْجانَ وَاللّه لا تَتَهَنَّاءُ بِذلِکَ عَهْدٌ مَعْهُودٌفَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّکَ لا تَفْرَحُ بَعْدِی بِدُنْیا وَلاآخِرَهٍ

وَکَاَنِّی بِرَاءْسِکَ عَلی قَصَبَهٍ یَتَراماهُ الصِبیانُ بِالْکُوفَهِ وَیَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَیْنَهُمْ»(2)«خیال می کنی در قبال کشتن من ، ابن زیاد حکومت ری و جرجان را به تو می دهد ؟ به خدا قسم! به این خوشحال نخواهی شد، زیرا این عهد و پیمانی است پیش بینی شده ، اکنون هرکاری از دستت بر می آید انجام بده ، اما بدان بعد از این در دنیا و آخرت خوشحال نخواهی بود و گویا از هم اکنون می بینم که سر تو را بالای نی می زنند و کودکان کوفه آن را به هم پاس می دهند ووسیله بازی کودکان خواهد شد».

اوّلین تیر

صبح عاشورا بعد از آنکه وساطتها ، درخواستها ومواعظ، سودی نبخشید ووقوع جنگ حتمی شد

ص: 318


1- ابصار ، 69 - حياة الحسين ، 126/3 اعیان، 599/1 - حسين(علیه السلام)نفس مطمئنّه، 164.
2- مقتل الحسين (علیه السلام) خوارزمی، 8/2، مقتل الحسين مقرم، 289.

فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ معَسْكَرِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) بِسَهْمٍ وَ قَالَ اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْمَطْرُ»(1).

«عمر سعد جلو آمد و اولین تیر را به سوی لشکر حسینی پرتاب کرد وگفت: نزد عبيداللّٰه گواهی دهید من اوّل کسی بودم که تیر را پرتاب کردم، آنگاه ، باران تیرها به طرف سپاه حسینی سرازیر شد».

دیده شه چون تیرباران جفا***کرد رو با یاوران با وفا

گفت هان آماده باشید ای کرام***که رسول این گروه است این سهام

آخرین تیر

در آخرین لحظات پایانی حادثه کربلا که سیدالشهدا«علیه السلام»در گودال قتلگاه افتاده بود، هرکس با هر وسیله ای که در اختیار داشت به امام حسین «علیه السلام» حمله می کرد تا آنکه «سنان» تیری را به طرف حضرت پرتاب کردفَوَقَعَ السَّهْمِ فِي نَحَرَهُ فَسَقَطَ «علیه السلام» ؛ تیر به گلوی حضرت قرار گرفت و از اسب بر زمین افتاد.

«فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لِرَجُلٍ عَنْ يَمِينِهِ انْزِلْ وَيْحَكَ فَأَرِحْهُ؛ عمر سعد به شخصی که در سمت راستش ایستاده بود گفت از اسب پیاده شو و حسین را راحت کن».

«خولی» جلو آمد ولی وحشت او را گرفت و برگشت تا اینکه «سنان بن اَنس نخعی» سر مبارک حضرت را از تن جدا کرد(2)

اینجا خبر غيبي اميرالمؤمنين«علیه السلام» محقق شد که: «اي انس! فرزندت قاتل فرزند رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است».

ص: 319


1- ملهوف ، 42 البداية والنهاية ، 181/8 .
2- ملهوف، 52.

خبر راهب وخیر خواهی کامل

بعد از پیشنهاد فرماندهی لشکر از طرف ابن زیاد به عمر بن سعد، وی در قبول این منصب با افرادی مشورت کرد از جمله با یکی از دوستان قدیمی پدرش به نام «کامل».

کامل در پاسخ «عمر بن سعد» گفت: «وای بر تو! می خواهی حسین«علیه السلام»را بکشی؟ اگر تمام دنیا را به من بدهند که یکی از امت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را بکشم، چنین نخواهم کرد، چه برسد به کشتن فرزند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» .

«عمر سعد»: «اگر حسین را بکشم بر هفتاد هزار سرباز سواره، أمیر خواهم بود!».

«کامل» وقتی دید که به قتل امام حسین «علیه السلام» مصمم است ، از گذشته خبری را به این صورت برای او نقل کرد:

«با پدرت «سعد» به سوی شام مسافرت می رفتیم که من به خاطر کند روی از آنان عقب افتادم و تشنه شدم، به دیر راهبی رسیدم و از اسب پیاده شدم و تقاضای آب نمودم.

راهب پرسید: «آیا تو از این امتی هستی که بعضی ، بعض دیگر را می کشند؟».

گفتم: «من از امت مرحومه هستم» .

راهب گفت: «وای بر شما در روز قیامت از اینکه فرزند پیامبر تان را بکشید وزنها و بچه هایش را اسیر کنید».

گفتم:«آیا ما مرتکب این عمل می شویم؟».

گفت: «آری، و در آن وقت، زمین و آسمان ضجّه می کند و قاتلش چندان

ص: 320

در دنیا نمی ماند تا شخصی خروج می کند و انتقام او را می گیرد».

آنگاه راهب گفت: «تو را با قاتل او آشنا می بینم» .

گفتم: «پناه بر خدا! که من قاتل او باشم».

گفت: «اگر تو هم نباشی یکی از نزدیکان تو خواهد بود، عذاب قاتل حسين «علیه السلام»از فرعون وهامان بیشتر است» ، آنگاه درب را بست.

«کامل» می گوید سوار بر اسب شدم وبه رفقا ملحق گردیدم، وقتی جریان را برای پدرت نقل کردم ، گفت : «راهب راست می گوید» .

آنگاه پدرت گفت: «او هم قبلاً راهب را دیده و جریان را از او شنیده که پسرش قاتل فرزند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است».

«کامل» این جریان را برای «عمر سعد» نقل کرد و خبر به «ابن زیاد» رسید ، دستور داد او را احضار کردند و زبانش را قطع نمودند و بیش از یک روز زنده نماند و از دنیا رفت(1).

مرگ عمر بن سعد

«مختار» قاصدی را نزد «عبداللّٰه بن زبیر» به مکه فرستاد و ضمناً به او گفت که با «محمد بن حنفیّه» دیدار کن وسلام وارادت ما را به او برسان. قاصد، پیام «مختار» را که رساند، «محمد بن حنفیّه» گفت: «مختار چگونه به ما اظهار علاقه می کند در حالی که عمر سعد هنوز زنده است و در مجلس او می نشیند» .

به دنبال رسیدن این پیغام، «مختار» به رئیس شرطه خود دستور داد تا عده ای را اجیر کند تا مقابل خانه عمر سعد برای سید الشهداء«علیه السلام» عزاداری کنند، وقتی این نقشه پیاده شد، «عمر سعد»، پسرش «حفص» را نزد مختار

ص: 321


1- بحار، 306/44 .

فرستاد و گفت: «ما شأن النوائح یبکین الحسین علی بابی؟؛ چرا برای عزاداری حسین ، جلو خانه ما جمع شده اند؟».

وقتی «حفص» آمد، مأمورین وارد خانه «عمر سعد» شدند و او را در رختخواب دیدند، گفتند برخیز «فقام إلیه وهو ملتحف، او برخاست در حالی که لحاف را به دورش پیچیده بود»، در همان حال ، سرش را از تن جدا کردند و نزد مختار آوردند. مختار رو کرد به «حفص» وگفت: «هل تعرف هذا الرأس؟، آیا این سر را می شناسی؟»، «حفص» گفت: آری. «مختار» گفت: «آیا می خواهی تورا

هم به او ملحق کنم؟».

حفص» گفت: «وما خير الحياة بعده؛ بعد از او دیگر در زندگی خیری نیست»، لذا «مختار» او را هم به پدرش ملحق کرد (1).

روضه

وقتی حضرت زینب«علیهما السلام» وارد مسجد پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»شد، دو بازوی درب را گرفت و گفت :

«یَا جَدَّاهْ إِنِّی نَاعِیَهٌ إِلَیْکَ أَخِیَ الْحُسَیْنَ «علیه السلام»(2).

یا رسول الله«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ! خبر شهادت برادرم حسین«علیه السلام» را برایت آورده ام».

برخیز حال زینب خونین جگر بپر***از دختر ستمزده حال پسر بپرس

ص: 322


1- الامامة و السياسة، 19/2 . طبری، 62/6 .
2- منتهی الآمال، 542/1 .

با کشتگان به دشت بلاگر نبوده ای*** من بوده ام حکایتشان سر به سر بپرس

از ماجرای کوفه و از سرگذشت شام***یک قصه ناشنیده حدیث دگر بپرس

بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شکست***برخیز حال طائر بشکسته پر بپرس

***

مرحوم «محدّث نوری» در «دار السلام» از مرحوم «سید محمد باقر سلطان آبادی» نقل می کند که در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم، به نحوی که همۀ اطباء شهر از معالجه آن عاجز شدند. لذا مرا به سلطان آباد (اراک) آوردند ولی اطباء آنجاهم نتوانستند مرا معالجه کنند، ودرد چشم آرامش در روز و استراحت در شب را از من گرفته بود، یکی از رفقا که عازم کربلا بود پیشنهاد کرد که همراه او به کربلا جهت استشفاء بروم ولی اطباء می گفتند اگر راه بروی به کلّی بینائی خود را از دست می دهی.

باز یکی دیگر از دوستان که عازم کربلا بود گفت شفاء تو در این است که خاک کربلا را سرمۀ چشم کنی ، لذا همراه او حرکت کردم اما به منزل دوم که رسیدم درد چشم شدت کرد و همه مرا ملامت کردند و گفتند بهتر است که برگردی . شب در اثر چشم درد نخوابیدم تا موقع سحر ، لحظه ائی خوابُم برد ، در عالم رؤیا حضرت زینب«علیها السلام» را دیدم، گوشۀ مقنعۀ او را گرفته و بر چشمم مالیدم و از خواب که بیدار شدم، دیگر آثاری از ناراحتی چشم در من نبود(1).

ص: 323


1- ریاحین الشریعه 164/3 .

( مجلس چهل و نهم )

کلام امام حسین«علیه السلام»به ضحاک بن عبداللّٰه مشرقی

«لاَ تَشَلَلْ، لاَ یقْطَعَ اللّهُ یدَکَ، جَزاکَ اللَّهُ خَیراً مِنْ اَهْلِ بَیتِ نَبِیکَ صَلَّی اللّهُ علیه و آله».

«ضحاک بن عبداللّٰه مشرقی و مالک بن نضر ارحبی» از کسانی هستند که در کربلا با امام حسین«علیه السلام» ملاقات کرده اند، از تاریخ طبری استفاده می شود این جریان در روز تاسوعا واقع شده است . ضحاک در واقعۀ عاشورا شرکت کرد و بسیاری از قضایا را از نزدیک دیده و نقل کرده است. «مُشْرق» نام طایفه ای از قبیلۀ «هَمْدان» است.

«ضحّاک» می گوید: من ومالک بن نضر، به خدمت سیدالشهداء«علیه السلام» رسیدیم و بعد از سلام و احوالپرسی امام«علیه السلام» از علت شرفیابی ما به محضرش جویا شد، عرض کردیم

«جِئنا لِنُسَلِّمَ عَلَیکَ، ونَدعُوَ اللّهَ لَکَ بِالعافِیَهِ، ونُحدِثَ بِکَ عَهداً، ونُخبِرَکَ خَبَرَ النّاسِ، وإنّا نُحَدِّثُکَ أنَّهُم قَد جَمَعوا عَلی حَربِکَ فَرَ رَأیَکَ».

«آمدیم تا خدمت شما سلامی عرض کرده باشیم و از خداوند موفقیت شما را بخواهیم و تجدید عهدی هم شده باشد و اوضاع مردم را به اطلاع برسانیم که همه تصمیم به جنگ با شما گرفته اند، این شما و این مردم، اکنون هر تصمیمی که دارید بگیرید» .

امام«علیه السلام» در پاسخ فرمود: «حَسبيِ اللهُ وَنِعمَ الوَكِيل».

ص: 324

بعد از این مذاکرات ، چون آمادۀ خدا حافظی شدیم، حضرت فرمود:

«فَما یَمنَعُکُما مِن نُصرَتی؟ فَقالَ مالِکُ بنُ النَّضرِ: عَلَیَّ دَینٌ، ولی عِیالٌ، فَقُلتُ لَهُ: إنَّ عَلَیَّ دَیناً، وإنَّ لی لَعِیالاً، ولکِنَّکَ إن جَعَلتَنی فی حِلٍّ مِنَ الاِنصِرافِ إذا لَم أجِد مُقاتِلاً قاتَلتُ عَنکَ ما کانَ لَکَ نافِعاً، وعَنکَ دافِعاً! قالَ: قالَ: فَأَنتَ فی حِلٍّ».

«چه می شود که اینجا بمانید و مرا یاری کنید! مالک گفت : من ، هم قرض دارم و هم زن و بچّه (و با این بهانه ، امام«علیه السلام» را تنها گذاشت و رفت) من هم گفتم: من نیز قرض دارم وزن و بچّه اما حاضرم در رکاب شما بجنگم البته مادامی که شما سربازانی داشته باشید و جنگیدن من برای شما مفید باشد وخطری را از شما دفع کنم واما هنگامی که یاران خود را از دست دادید و بودن من برای شما فایده ای نداشته باشد، مرا آزاد بگذارید تا صحنۀ نبرد را ترک کنم!!».

حضرت هم تقاضای مرا پذیرفت.

«ضحاک بن عبداللّٰه» می گوید: «هنگام شب ، امام«علیه السلام» اصحاب خودرا جمع کرد و فرمود:

هذَا اللَّیلُ قَد غَشِیَکُم فَاتَّخِذوهُ جَمَلاً،تَفَرَّقوا فی سَوادِکُم ومَدائِنِکُم حَتّی یُفَرِّجَ اللّهُ،فَإِنَّ القَومَ إنَّما یَطلُبُونی،ولَو قَد أصابونی لَهَوا عَن طَلَبِ غَیری».

«از تاریکی شب استفاده کنید و در شهرها و بیابانها پراکنده شوید تا خداوند فرجی برساند، همانا مقصود این مردم تنها من هستم و هرگاه به این منظور برسند، با دیگران کاری ندارند».

اینجا بود که هریک از اصحاب ، سخنان مهمی را در حمایت از امام حسین«علیه السلام» بیان کردند که مشهور و در جای خود ذکر شده است .

صبح عاشورا، نبرد آغاز شد و اکثر یاران امام حسین«علیه السلام» کشته شدند

ص: 325

وغير از «سوید بن عمرو وبشير بن عمر» (1)کسی باقی نماند و دشمن به حضرت واهل بیتش تسلّط پیدا کرد، «ضحاک بن عبداللّٰه» به خدمت حضرت رسید و عرض کرد:

«یابن رسول اللّٰه«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می دانی که بین من و شما شرطی بود و آن اینکه از شما دفاع کنم مادام که یارانی داشته باشی وچون بی یاور شدی و ماندن من برای شما فایده ای نداشته باشد، در رفتن از میدان جنگ آزاد باشم!!».

امام«علیه السلام» فرمود: «صَدَقْتَ وَکَیْفَ لَکَ بِالنَّجاة، إِنْ قُدرت عَلَيَّ ذَلِكَ، فَأَنْتَ فِي حِلٍّ».

«درست می گویی» اما چگونه می توانی خود را از اینجا نجات بدهی، اگر می توانی برو که از طرف من آزاد هستی».

«ضحاک بن عبداللّٰه» به طرف اسبش رفت و چون «عمر سعد» اسبان را پی می کرد، وی اسب خود را در وسط خیمه ها بسته بود و پیاده جنگ می کرد که دو نفر را کشت و دست دیگری را قطع کرد، آن روز، حضرت چندین بار فرمود:دستت شل مباد! خداوند متعال از اهل بیت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» جزای خیر به تو عنایت کند».

ص: 326


1- «سوید بن عمرو بن ابی مطاع» روز عاشورا مدتی جنگید و بدنش جراحات زیادی برداشت و با صورت به زمین افتاد ، لذا تصور کردند که کشته شده، اما وقتی سیدالشهداء«علیه السلام»به شهادت رسید و این خبر را سوید شنید ، با همان تن مجروح با کاردی که همراه داشت جنگید چون شمشیرش را برده بودند تا به شهادت رسید. «بشیر بن عمر وحضر می» در روز عاشورا با خبر شد که فرزندش را در سرحدات ری اسیرکرده اند، امام «علیه السلام»به او فرمود: «من بیعت خودرا از تو برداشتم ، برو و در آزادی فرزندت تلاش کن»، اما او گفت: «أکَلَتنِی السِّباعُ حَیّاً إن فارَقتُکَ یا حسین؛ زنده، زنده طعمه حیوانات درنده بیابان شوم اگر دست از یاری تو بر دارم ای حسین!» ملهوف، 47. ابصار العین،103 - 101. کامل ابن اثیر . 79/4 .

گوید: «سوار بر اسب شدم و حرکت کردم، ناچار لشکریان دشمن به من راه دادند تا از صف آنان بیرون آمدم اما پانزده نفر مرا تعقیب کردند تا در قریه «شفيّه»، نزدیک فرات ، مرا یافتند، «کثیر بن عبداللّٰه وایوب بن مشرح» مرا شناختند و گفتند این شخص پسر عموی ماست ، لذا خداوند مرا از دست آنان نجات داد(1).

موضعگیریها در حادثه کربلا

مردم در عصر سیدالشهداء«علیه السلام» در مقابل حادثه کربلا چند نوع موضعگیری کردند:

1- حق را یاری کردند و تا آخرین رمق جنگیدند و به فیض شهادت نایل آمدند.

2- باطل را کمک کردند و شقاوت ابدی را برای خود خریدند.

3- بی تفاوت ماندند و هیچ طرف را یاری نکردند، مانند «ابن عباس وعبیداللّٰه حر جعفی» و«دیگران».

4- حق را تا حدودی یاری کردند تا آنجایی که به جان و مال آنان ضرری وارد نشود، مانند «ضحاک بن عبداللّٰه».

اکنون این سؤال مطرح می شود که در یک حادثۀ حق و روشن ، چرا مردم چند نوع موضعگیری می کنند؟ چرا یکی «حبیب بن مظاهر می شود، دیگری «ضحاک بن عبداللّٰه» وسومی «عمر سعد»؟.

پاسخ این سؤالها را باید از قرآن کریم بگیریم آنجا که می فرماید:

« مَا كَانَ اللهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنْ

ص: 327


1- طبری، 419/5 - 445.

الطَّيِّبِ» (1).

چنین نیست که خداوند مؤمنین را به همان صورتی که شما هستید بگذارد و آنان را تصفیه نکند، مگر آنکه خبیث را از طيب جدا کند».

آیۀ شریفه ، اشاره به یکی از سنن الهی دارد که همه باید در این دنیا تصفیه شوند و آن هم وقتی است که میدان عمل پیش آید وصره از ناصره جدا شود، هرچند خداوند می تواند قبل از امتحان هم مردم را معرفی کند ولكن دنباله آیه می فرماید.

«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ».

خداوند متعال، شما را بر غیب آگاه نمی سازد ولی از میان پیامبران افرادی را انتخاب می کند و آنان را از این علم غیب ، بهره مند می سازد».

این سنّت الهی باید جاری شود و مردم مؤمن وكافر در میدان عمل ، تصفیه گردند، اگر افرادی، عمری را در عبادت وطاعت پروردگار می گذرانند، اما در اخر عمر به همه چیز پشت پا می زنند ومنحرف می شوند، یا به عکس ،انسانهایی هم عمری را در عصیان الهی سپری کرده اند، اما در اواخر عمر، عاقبت به خیر می شوند، رمزش در همین سنّت الهی نهفته است که انسانهای طيّب وخبيث، باید از همدیگر جدا شوند هرکدام در کنار رفقای خود قرار گیرند، آنگاه در قیامت آنان را با رهبرانشان صدا بزنند که: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِمْ(2)

«ضحاک بن عبداللّٰه» نقل می کند در شب عاشورا که سپاه «عمر بن سعد»

ص: 328


1- آل عمران / 180.
2- اسراء /71.

اطراف خیمۀ حسینی را محاصره کرده بودند، سیدالشهداء«علیه السلام» و به این آیات را قرائت می فرمود:

وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ وَمَا كَانَ اللهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (1).

عبداللّٰه بن شهر» از انسانهای هرزه وجسور، وقتی این آیه را شنید گفت :

«نحن ورب الكعبة الطيبون میزنا منكم».

«ضحاک بن عبداللّٰه» به بریر بن خضير» گفت: «این شخص را می شناسی؟ او عبداللّٰه بن شهر است.

بریر وقتی او را شناخت رو کرد به او وگفت:

«أنتَ یَجعَلُکَ اللّهُ فِی الطَّیِّبینَ ».

«عبداللّٰه بن شهر» پرسید تو کیستی ؟ «بُریر» خود را معرفی کرد.

گفت: «وای بر من که هلاک وگمراه شدم ای بریر!».

بریر گفت: «هَل لَکَ أن تَتوبَ إلَی اللّهِ مِن ذُنوبِکَ العِظامِ ! فَوَاللّهِ،إنّا لَنَحنُ الطَّیِّبونَ».

آیا می خواهی از گناهان بزرگ توبه کنی؟ قسم به خدا ! طيّبون ما هستیم».

عبداللّٰه گفت : «قبول دارم که شما از «طيّبون» وما از «خبيثون» هستیم».

بریر گفت: «پس چرا معطّلی؟»!.

عبداللّٰه گفت: «بریر بن عذرۀ عنزی را چگونه پشیمان کنم».

بریر گفت: «او با من».

ص: 329


1- آل عمران / 179 - 180.

عبداللّٰه گفت: «قبح الله رأيك على كل حال»، و با گفتن این جمله، جزء«خبيثون» قرار گرفت(1).

الخبيثات الخبيثين را بخوان*** رووپُشت این سخن را بازدان

مرخبيثان را نسازد طيبات***در خورو لایق نباشد ای ثقات

روضه

سید الشهداء«علیه السلام» تا زنده بود، اجازه نمی داد کسی به خیمه ها نزدیک شود، حتی خواستند به خیمه ها حمله کنند، فریاد بر آورد: «اگر دین ندارید، آزاد مرد باشید».

ای سپه دون به کجا می روید***جانب ناموس خدا می روید

تانرود بر سر نیزه سرم***کس به اسیری نبرد دخترم

***

«إنِّي أقاتلكم وتقاتلونني والنِّساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم وجهّالكم وطغاتكم من التّعرّض لحرمي ما دمت حيّاً».

یعنی: «این منم که با شما جنگ می کنم و شما نیز با من سر جنگ دارید، و بر زنان حرجی نیست، تا زنده هستم سرکشها، نادانها وظالمان را از حرم من دور کنید».

قالَ اقْصُدُونی بِنَفْسی وَاتْرُکُوا حَرَمی***قَدْ حانَ حینی وَ قَدْ لاحَتْ لَوائِحُهُ «فقال شمر - لعنه الله -: لك ذلك يابن فاطمة!».

یعنی:«پس شمر - لعنه اللّٰه عليه - گفت ای پسر فاطمه! این حق را به تو

ص: 330


1- طبری، 421/5 .

می دهم».

شمر گفت: از حرم حسین دور شوید و متوجه شخص حسین شوید و هرچه نیرو دارید در کشتن حسین به کار ببرید، لذا از دو طرف جنگ سختی درگرفت. مع الوصف عطش سید الشهداء«علیه السلام» زیاد شده بود وطلب آب می کرد، اما کسی نبود که حسین«علیه السلام» را سیراب نماید(1).

از آب هم مضایقه کردند کوفیان*** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو ودَدْ همه سیراب و می مکید*** خاتم زقحط آب سلیمان کربلا

ز آن تشنگان هنوز به عیوق می رسد*** فریاد العطش ز بیابان کربلا

حصروهُ مِنْ مَاءِ الْفُراتِ وَشُرْبِهِ***وَلِكُلِّ ذي روح الْحَيَاتِ مُحَلَلٌ

تَبَاً لِقَوْمِ قَدْ سَقَوا أَنْعَامَهُمْ***وَالسَّبْط مِنْ حَرَّ الظُّمَاءِ يَتَمَلْمَلُ

حسین«علیه السلام»را از نوشیدن آب فرات ممنوع کردند، در حالیکه هر موجود زنده ای از آن استفاده میکرد.

نفرین بر مردمی که حیواناتشان را (هم) سیراب کردند، اما فرزند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از تشنگی به خود می پیچید .

ص: 331


1- ملهوف 50.

ص: 332

پاسخ های امام حسین «علیه السلام»

اشارة

ص: 333

ص: 334

(مجلس پنجاهم)

کلام امام حسين«علیه السلام»به عصام بن مصطلق

یکی از برخوردهای امام حسین«علیه السلام» در مدینه، با «عصام بن مصطلق شامی» است.

مردم شام در اثر تبلیغات سوء معاویه، عليه امير المؤمنين«علیه السلام» نسبت به حضرت و فرزندانش، عداوت خاصی پیدا کرده بودند که جریان ذیل ، حاکی از همین مسأله است.

«عصام» می گوید: وارد مدينه شدم و چون نگاهم به امام حسین«علیه السلام» افتاد، حُسن سیرت و اخلاق حمیدۀ آن بزرگوار، مرا به حسادت وا داشت که آن بغض وکینۀ درونی خود را نسبت به او و پدرش، ظاهر کنم، لذا به حضورش رسیدم و گفتم:

«أنت ابن أبي تراب؟ فقال: نعم. فبالغت في شتمه وشتم أبيه، فنظر إليّ نظرة عاطف رؤوف، ثمّ قال: أعوذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «خُذِ العفوَ وأمُرْ بالعُرْفِ وأعْرِضْ عَنِ الجاهلين».

یعنی: «تو فرزند ابو تراب (1)هستی، فرمود: بلی، پس آنچه توانستم به او

ص: 335


1- کنیه «ابو تراب» از طرف پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» به امير المؤمنین «علیه السلام» داده شده است و بهترین نامی که حضرت را به آن صدا می زدند، خوشحال می شد و دوست می داشت ، همین «ابو تراب » بود، هرچند مردم شام با گفتن این جمله ، قصد تنقیص حضرت را داشتند. «جریان لقب یافتن على«علیه السلام» به ابو تراب» از این قرار است که : امير المؤمنين«علیه السلام»در«غزوة =

(1)

و پدرش دشنام دادم!! اما حضرت نگاه محبت آمیزی به من نمود و آیۀ شریفه :«خذ العفوه» را قرائت فرمود که اشاره به مکارم اخلاق پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » است که بدی را با بدی مکافات نکنند و از جاهلات اعراض نماید».

آنگاه فرمود «از خداوند برای خود وتو استغفار می کنم».

«قال عصام: فتوسّم منّی الندم علی ما فرط منّی فقال: «لاتَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْم یَغْفِرُ اللَّه لَکُم وَهُوَ أرْحَم الراحِمین». عصام» می گوید: «از کردۀ خود پشیمان شدم، ولی حضرت فرمود ،ملامتی بر شما نیست ، خداوند از گناهان شما صرف نظر می کند» .

این جمله از زبان حضرت یوسف«علیه السلام» خطاب به برادرانش است آن هنگام که پشیمان شدند .

آنگاه امام«علیه السلام» فرمود : «تو از اهل شام هستی»؟

عرض کردم: آری.

«فقال :شِنْشِةٌ أعْرِفُها مِن أَخْزَم(2)، ضرب المثلی است و مقصود این است که) سنّت دشنام دادن به امير المؤمنين«علیه السلام» را معاویه بنیانگذاری کرد».

ص: 336


1- = ذوالعشیره» ، در مسجد خوابیده بود، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » تشریف آوردند و ملاحظه کردند که پارچه ایی که روی حضرت بوده ، کنار رفته و گرد و غبار روی سروصورت حضرت نشسته است ، رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»غبار ها را از روی امير المؤمنین پاک کردند و دو مرتبه فرمود: برخیز ای ابو تراب! (بحار، ج35، ص 50 - ابن ابی الحدید، ج 1، ص 11. نهج الحق، علامۀ حلّی، ص 222).
2- شعر از «ابی اخزم طائی» است ، پسری داشت نسبت به پدر بدرفتاری می کرد، پس از مدتی «اخزم» مُرد و چند پسر از او باقی ماند ، روزی پسرانش بر جدّ خود هجوم بردند و او را کتک زدند! آنگاه این بیت شعر را گفت: اِن بنی ضرّ جونی بالدم***شِنْشِةٌ أعْرِفُها مِن أَخْزَم

بعد هم فرمود: «هر حاجت و خواسته ایی داری از من بخواه تا برای تو انجام بدهم».

«عصام» می گوید: با این برخورد حضرت ، آنچنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم به زمین فرو بروم. سپس آهسته از محضرش خارج شدم که متوجه من نشوند و از آن به بعد در روی زمین کسی به اندازۀ او و پدرش مورد علاقه من نبود(1).

بزرگواری حضرت یوسف «علیه السلام»

در ذیل آیه شریفه «لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ»، بعضی از مفسّرین جریانی را نقل کرده اند که عظمت حضرت یوسف«علیه السلام» را می رساند و آن اینکه وقتی برادران يوسف، یوسف«علیه السلام» را شناختند «قالوا ءَأنت يوسف»، هنگام صرف طعام، جناب یوسف«علیه السلام» به دنبال برادرانش می فرستاد که بیائید تا سر سفره باهم بنشینیم، اما برادرانش می گفتند: ما از گذشته خود نسبت به تو سخت شرمنده هستیم لذا در سفره نگاهمان به تو می افتد و خجالت می کشیم ، أما يوسف«علیه السلام» در پاسخ گفت: مردم مصر هنوز به من به چشم همان غلامی نگاه می کنند که به بیست در هم فروخته شد، ولی اکنون که شما را دیدند، بر عظمت من افزوده شد و فهمیدند که من از فرزندان حضرت ابراهیم«علیه السلام» هستم)(2).

عفو عمومی در جریان فتح مکه

جریان فتح مکّه و روش پیامبر«علیه السلام» نسبت به کفار و مشرکین، مظهر عفو در عین قدرتمندی است ، هنگامی که پیامبر اکرم دستور داد خانه خدا از بتها

ص: 337


1- نفس المهموم، ص 614. منتهى الآمال ، ج 1، ص 349.
2- تفسیر کشاف . ج 2، ص 503

برچیده شود و مردم، اطراف کعبه حلقه زده بودند، فرمود:

«الْحَمْدُ لله الذي صدق وعده ونصر عبده وهزم الأحزاب وحده، ماذا تقولون وماذا تظنّون؟ قالوا: نقول خيراً ونَظُنُّ خَيْراً، أخ كريم وابن أخ كريم، وقد قدرت».

فقال رسول اللَّهَ : فإنِّي أقول كما قال أخي يوسف:«لَا تَثْرِيبٍ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ».(1)

یعنی: «خدارا شکر که وعدۀ خود را عملی ساخت ومارا کمک کرد وبه تنهایی دشمنان را نابود ساخت، بعد فرمود: درباره من چه گمانی دارید و چه می گویید ؟ می گفتند : از شما جز خیر و نیکی انتظاری نمی رود، هم خودت فرد بزرگی هستی و هم فرزند برادر بزرگوار هستی که امروز این قدرت را خداوند به شما داده است، آنگاه رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» فرمود: من جمله ای را می گویم که برادرم یوسف «علیه السلام» به برادرانش گفت : ملامتی بر شما نیست ، خداوند گناهان شما را می آمرزد و او ارحم الراحمین است».

امير المؤمنين«علیه السلام» می فرماید:

«إِذَا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ»،(2).

یعنی: «هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی ، عفو از او را سپاسگزاری از خدا برای پیروزی بر دشمن قرار بده».

اشعار ابن صیفی

«نصراللّٰه بن مجلّی» از ثقات اهل سنّت، می گوید: شبی در عالم رؤيا به خدمت امير المؤمنين«علیه السلام»رسیدم و عرض کردم:

ص: 338


1- مغازی، واقدی، ج 2، ص 835، شرح ابن ابی الحدید، ج 17، ص 281 .
2- نهج البلاغه، خطبه 11.

تَفتَحونَ مَکَّةَ فَتقولونَ:مَن دَخَلَ دارَ أبی سُفیانَ فَهُوَ آمِنٌ،ثُمَّ یَتِمُّ عَلی وَلَدِکَ الحُسَینِ یَومَ الطَّفِّ ما تَمَّ؟».

یعنی در فتح مکه، خانۀ ابو سفیان را مأمن قراردادید که هر کس به آنجا برود در پناه است، آن وقت در کربلا با فرزندت حسین«علیه السلام»آنطور رفتار شد که دیدید».

حضرت فرمود: پاسخ تورا «ابن صیفی» در اشعارش داده است. صبح به نزد ابن صیفی (معروف به حیص وبيص، متوفای 574) آمدم و خواب خودم را تعریف کردم، صیحه ای زد و گفت عجبا! این اشعار را دیشب گفتم در حالی که هنوز برای کسی نخوانده ام و به روی کاغذهم نیاورده ام :

مَلَكْنَا فَكَانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِيَّةً*** فَلمَّا مَلَكتُمْ سَالَ بالدّم أبْطَحُ

وَحَلَلْتُم قَتْل الأسارى وَطَالَما*** غَدَوْنَا عَلَى الْأسْرَى نَمُنُّ وَنَصْفَحُ

فَحَسْبُكُمْ هَذا التّفاوُت بَيْنَنا*** وَكُلُّ إِنْاءِ بِالّذى فِيهِ يَنْضَحُ (1)

یعنی: «وقتی ما به حکومت رسیدیم، همه را عفو کردیم؛ زیرا عفو ، صفت ما خاندان است، اما شما که به حکومت رسیدید، بیابان وسیعی را پر از خون نمودید».

«شما قتل اسیران را مجاز شمردید ولی ما آنان را بخشیدیم و عفو کردیم».

«این تفاوت بین ما و شما کافی است؛ زیرا از کوزه بُرون تراود آنچه در اوست».

روضه

عن أبي عبد الله قُبِضَتْ فاطمة في جمادي الآخرة.. وكان سبب وفاتها أنّ

ص: 339


1- الكنى والالقاب، ج1، ص327 ابن. وفیات الاعیان، ج 2، ص 365 حياة الحيوان، ج1،ص 186.

قُنْفُذاً مَوْلَی عُمَرَ لَکَزَهَا بِنَعْلِ السَّیْفِ بِأَمْرِهِ فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً(1)

«امام صادق «علیه السلام» میفرماید:«حضرت فاطمه«علیها السلام» در جمای الاخرة از دنیا رفت ، و علت وفاتش ضربه ائی بود که «قنفذ» غلام «عمر» بدستور وی با قبضۀ شمشیر به فاطمه«علیها السلام» زد و «محسن» را سقط کرد.

«سید حیدر حلّي»، در اشعارش مبدء حوادث «کربلا» را از زمان رحلت پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وسقیفه می داند:

اليوم من هو عن اُسامة خلفت***صاروا الى حرب الحسين جميعاً

اليوم جرَّدت السقيفة سيفها*** فغدا به رأس الحسين قطيعاً

اليوم من اسقاط فاطمة محسنا***سقط الحسين عن الجواد صريعاً

افرادی که از لشكر «اُسامة» تخلف کردند، در واقع همان روز آمادۀ جنگ با حسین«علیه السلام» شدند. همان روزی که در سقیفه شمشیر کشیدند، در واقع همان روز سر «حسین «علیه السلام»»را بریدند. همان روزی که «فاطمه» «محسن» را ساقط کرد، در واقع همان روز «حسین «علیه السلام»» از اسب بر زمین افتاد.

فریاد که یار ضعفاء یار ندارد***مولود حرم محرم اسرار ندارد .

سوگند به مظلومی تاریخ، که تاریخ***مظلوم تر از حیدر کرار ندارد

بر حاشیه برگ شقایق بنویسید***گل تاب فشار در و دیوار ندارد

ای سینه سپر ، کاش به جای تو علی بود***چون سینۀ تو طاقت مسمار ندارد

ص: 340


1- بحار170/43 .

(مجلس پنجاه ويكم)

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به سؤال حارث بن عبداللّٰه اعور همداني

حارث بن عبداللّٰه(1) از سید الشهداء«علیه السلام» از تفسیر آیۀ شریفه

«وَالشَّمْسِ وَضُحاها» سؤال کرد ، امام«علیه السلام» در پاسخ فرمود:

مراد از ووالشمس وضخهاه وجود مقدس رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» است که خورشید عالمتاب است و با طلوع خود، به تاریکها و ظلمتهای عصر جاهلیت ،پایان داد.

مراد از«وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا» امیر المؤمنين«علیه السلام» است که هنگام غروب خورشید، ماه بیرون می آید و جانشین خورشید می گردد.

مراد از «وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا»که روی صفحۀ زمین را روشن می کند،

ص: 341


1- «حارث همداني» از تابعین و از خواصّ اصحاب امير المؤمنین «علیه السلام» است که علوم زیادی را از حضرت کسب کرده است ، «قبيلة همدان» در ولاء و دوستی حضرت نظیر ندارند لذا حضرت در حق آنان می فرماید: فلو کنت بواباً على باب جنة***لقلت لهمدان ادخلي بسلام «حارث» ، راوی حدیث: «لَا يَمُوتُ عَبْدٌ يُحِبُّنِي فَتَخْرُجُ نَفْسُهُ حَتَّى يَرَانِي حَيْثُ يُحِبُّ» است. وی از اختلاف مردم نسبت به أمير المؤمنين«علیه السلام»رنج می برد ، اما حضرت ،جمله معروف را به او فرمود که: «اِعْرِفِ اَلْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ». وفات حارث را بین سالهای 63 تا70 نوشه اند (تنقیح المقال، ج 1 ص 245 - اعیان، ج 4، ص 366. بحار، ج 39، ص239 الحدید، ج 1، ص 299).

وجود مقدس قائم آل محمد«علیه السلام»است که زمین را پر از عدل و داد می نماید.

مراد از «وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا» که شب ، صفحه زمین را می پوشاند، «بنی امیه» هستند که با ظلم و تعدیات بی حد و حصر خود، جهان اسلام را در تاریکی فرو می برند(1).

البته تطبيق آیه شریفه «والليل» بر «بني امية» از باب ذكر مصداق است والّا در روایات عدیده بر کلیۀ حكّام جور و ستمگران غاصب که به جای خورشید وماه نشستند و مردم را در تاریکی قرار دارند. اطلاق شده است (2)

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم »، خورشید فروزان

پیامبر در عصری مبعوث به رسالت شد که به تعبیر امير المؤمنین«علیه السلام» «انْتُمْ مَعْشر العرب على شرّ دين وفي شرّ دار منيخون بين حجارة خشن وحيات صم تشربون الكدر وتأكلون الخشب، وَتَسْفُكُونَ دِمَاءَكُمْ وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامكم، الاصنام فيكم منصوبة والآثام بكم معصوبة»، جمیعت عرب در بدترین وضع زندگی می کردند وبدترین آیین را پرستش می کردند، اما این خورشید عالمتاب با ظهور خود به

آن وضع خاتمه داد و تاریکها را مبدل به روشنایی نمود.

ماجرای جعفر بن ابي طالب و پادشاه حبشه

به دنبال مهاجرت جمعی از مسلمانان به حبشه ، قریش، «عمرو بن عاص وعبداللّٰه بن أبي ربیعه» را به تعقیب آنان فرستادند تا «نجاشی» را متقاعد کرده و مسلمانان را مجبور به بازگشت نماید ، اما نجاشی زیر بار قضاوت یکطرفۀ

ص: 342


1- بحار 79/24 .
2- نور الثقلین، ج 5، ص 585. تفسير برهان ، ج 4، ص 466. تفسیر صافی، ج 2، ص 822.

عمروعاص نرفت وبناشد مسلمانان را بخواهد و از آنان در مورد دین جدیدشان تحقیق نماید. جلسه با حضور سران مملکت و علمای مسیحیت تشکیل شد، نجاشی از این جمعیت مهاجر، پرسید: چرا از آیین خود دست کشیدید و به آیین ما و آیین دیگر هم روی نیاوردید؟ اینجا بود که «جعفر بن ابیطالب» برخاست

وگفت:

«أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّا کُنَّا قَوْماً فِی جَاهِلِیَّةٍ نَعْبُدُ الْأَصْنَامَ وَ نَأْکُلُ الْمَیْتَةَ وَ نَأْتِی الْفَوَاحِشَ وَ نَقْطَعُ الْأَرْحَامَ وَ نُسِیءُ الْجِوَارَ وَ یَأْکُلُ الْقَوِیُّ مِنَّا الضَّعِیفَ فَکُنَّا عَلَی ذَلِکَ حَتَّی بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْنَا رَسُولاً مِنَّا نَعْرِفُ نَسَبَهُ وَ صِدْقَهُ وَ أَمَانَتَهُ وَ عَفَافَهُ فَدَعَانَا إِلَی اللَّهِ لِنُوَحِّدَهُ وَ نَعْبُدَهُ وَ نَخْلَعَ مَا کُنَّا عَلَیْهِ نَحْنُ وَ آبَاؤُنَا مِنْ دُونِهِ مِنَ الْحِجَارَةِ وَ الْأَوْثَانِ وَ أَمَرَنَا بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ وَ حُسْنِ التَّجَاوُرِ وَ الْکَفِّ عَنِ الْمَحَارِمِ وَ الدِّمَاءِ وَ نَهَانَا عَنْ سَائِرِ الْفَوَاحِشِ وَ قَوْلِ الزُّورِ وَ أَکْلِ مَالِ الْیَتِیمِ وَ قَذْفِ الْمُحْصَنَةِ وَ أَمَرَنَا أَنْ نَعْبُدَ اللَّهَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ بِالصَّلاَةِ وَ بِالزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ».(1)

یعنی: «ای پادشاه ! ما مردمی بودیم که در جهل و نادانی بسر می بردیم ؛ بت می پرستیدیم وگوشت مردار می خوردیم، مرتکب فواحش وفجور می شدیم، قطع رحم می کردیم و با همسایگان بدی می نمودیم، قوی دستان ما زیر دستان را می خوردند، این رفتار و کردار ما بود تا آنکه خداوند متعال ، پیامبری را از میان ما بر انگیخت که نسب وصداقت و پاکدامنی او را به خوبی می شناسیم، ما را به

توحید ویکتا پرستی و دست برداشتن از آنچه پدران ما می پرستیدند دعوت نمود، ما را به صداقت و امانتداری وصلۀ ارحام ونیکی به همسایگان و دوری از گناه و خونریزی و زشتیها و گفتار ناروا و خوردن مال یتیمان و نسبت ناسزا به دیگران دادن دعوت می کند، به ما دستور داده که تنها خداوند را بپرستیم

ص: 343


1- الحدید، ج6، ص309.

و شریکی برای او قایل نشویم وامر به نماز و زکات وروزه داده است».

آنگاه «جعفر» ، آیاتی از سوره مریم «كهيعص ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِيَّا» را برای نجاشی قرائت کرد که اشک چشم او بر محاسنش جاری شد.

آری این یک شاهد تاریخی است که چگونه رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» مردم را از تاریکها نجات داد و آنان را به صراط مستقیم هدایت فرمود و بعد از غروب این خورشید عالمتاب ، امير المؤمنين«علیه السلام» به جای او نشست، هرچند نگذاشتند حضرت، این مردم را همانند پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» هدایت نماید وحكام غاصب و دستگاه ظلم بنی امیّه ، آنچنان مردم را در تاریکی بردند که تمام تلاش خود را در محو آثار نبوی«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»و علوی به کار بردند که هنوز هم آثار سوء آن باقی است .

و منظور از «والنَّهارِ إِذَا جَلّاها»حضرت مهدی (عج) است که با طلوع خود تاریکی ها را از بین می برد چنانچه در روایات آمده است: «كَمَا يَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْس إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ» کیفیت بهرمند شدن مردم از حضرت همانند خورشیدی است که در پشت ابر قرار بگیرد .(1)

ستمگران بنی امیه

قبلا به مناسبتهای مختلف ، از مظالم بنی امیّه مطالبی را متذكر شدیم، اکنون به مناسبت بیان سید الشهداء«علیه السلام» که «شب تاریک»، بنی امیه هستند ، اجمالاً با بعض از خلفای اموی ، آشنا شویم:

عبدالملك بن مروان

یکی از خلفای غاصب بنی امیه ، «عبدالملک بن مروان» است. وی بعداز

ص: 344


1- منتخب الاثر ص 271.

هلاکت «عبداللّٰه بن زبیر» در مکۀ مکرّمه در سنۀ 75، خطبه خواند و گفت: «من مانند عثمان، معاویه و یزید نیستم که با ضعف با شما برخورد کنم ویا خواسته باشم با شما کنار بیایم، «إنّي لا أداوي أدواء هذه الأمّة إلاّ بالسّي»، تمام مخالفتها را با شمشیر پاسخ می دهم !! هرکس بخواهد مرا به تقوا دعوت کند، او را گردن می زنم».

وی «حجاج» را بر مردم عراق مسلّط کرد. به تعبير «سيوطى»، اگر عبدالملک، هیچ گناهی نداشته باشد مگر آنکه حجاج را بر مردم عراق مسلط کرده، برای او کافی است. وقتی هم که مریض شد ويقين به مرگ پیدا کرد، به پسرش «وليد» سفارش کرد که «حجاج» را احترام كن !! زیرا او راه را برای شما صاف کرد و شکایت احدی را دربارۀ حجاج قبول نکن، بدان آن مقداری که تو به او احتیاج داری بیشتر است از نیاز او به تو .

هنگام بیماری، پسرش وليد از او عیادت کرد وقتی حال پدر را که دید گریه کرد، اما عبدالملک گفت: این گریه برای چیست؟ آیا مانند زنها گریه می کنی:

إذا مِتُ فَشَمَرّ وائتزّ والبِس جِلد النّمر وَضَع سيفك على عاتقك فمن أَبدى ذات نفسه فاضرب عنقه.(1)

یعنی : وقتی که من مردم، آماده شو و پوست پلنگ بر تن کن، شمشيرت را روی گردنت بگذار وهرکس مخالفت کرد، گردن او را بزن!!».

ولید بن يزيد بن عبدالملک

یکی دیگر از خلفای بنی امیّه «ولید بن يزيد بن عبدالملک» است که در

ص: 345


1- تاریخ الخلفاء ، سیوطی، ص 220.

میان خلفای بنی امیّه مانند او در تهتک ، وفسق دیده نشده ، روزی در حال مستی با کنیزی جمع شده بود و چون وقت نماز رسيد وليد قسم خورد که این کنیز باید به جای من نماز بخواند، لذا کینز لباسهای ولید را پوشید و با حالت مستی و جنابت برای مردم امامت کرد!!

در روایات آمده است: در این امت شخصی به نام «وليد» است که از فرعون بدتر است؛ زیرا او بود که وقتی قرآن را کشود و آیۀ شریفه: «ووَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبّار عَنِيْد» آمد، قرآن را پاره کرد و گفت : فردای قیامت بگو که خدایا وليد مرا پاره کرد»(1).

روضه

زینب«علیها السلام» میگوید: بعد از ضربت خوردن پدرم امير المؤمنين«علیه السلام» ومأیوس شدن از زندگی او به او گفتم: ام ایمن حدیثی را برایم نقل کرده، ولی دوست دارم آن را از زبان شما بشنوم.

«فَقَالَ یَا بُنَیَّهِ الْحَدِیثُ کَمَا حَدَّثَتْکِ أُمُّ أَیْمَنَ وَ کَأَنِّی بِکِ وَ بِبَنَاتِ أَهْلِکِ سَبَایَا بِهَذَا الْبَلَدِ أَذِلَّاءَ خَاشِعِینَ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَصَبْراً»(2)

دخترم، حديث همان است که اُمّ ایمن برایت گفته است . گویا تورا می بینم که تو با عده ائی از دختران و زنان در حال اسارت، وخاری وذلّت وارد این شهر (کوفه) می شوید، و مردم از هر طرف شما را به سرعت احاطه کرده اند، ولی دخترم، در آن حال صبر و شکیبائی را از دست مده.

آن شب پدر بهر پسر چشمان ترداشت***گویا خبر از تشت و از زخم جگر داشت

ص: 346


1- تاریخ الخلفاء ، سیوطی 251 ، حياة الحيوان 103/1 .
2- بحار 60/28 .

آن شب سخن از هر دری می گفت مولا***از پاره پاره پیکری می گفت مولا

آن شب حکایت از یزید وملک ری بود***صحبت از قرآن خواندن سر روی نی بود

آن شب علی بسازینیش راز نکو داشت***گوئی سخن از بوسه وزیر گلوداشت

***

لِلَّهِ صَبْرُ زَيْنَبَ اَلْعَقِيلَةِ *** كَمْ شَاهَدْتَ مَصَائِباً مَهُولَةً

رَأَتْ رُؤُوساً بِالْقَنَا تُشَالُ *** وَجُثُثَا أَكْفَانُهَا اَلرِّمَالُ

رَأَتْ وَضِيعاً بِالسِّهَامِ يَفْطِمُ *** وَصِبُیَهً بَعْدَ أَبِيهِمْ أَيْتِمُوا(1)

تعجب از صبر «زینب«علیه السلام» است که چه مقدار مصائب شدیدی را تحمّل کرد.

سرهائی را بالای نیزه دید، وبدنهائی که کفن آنها شن های بیابان بود .

شیر خواره ای را دید که با تیر او را از شیر گرفتند و بچه هائی که یتیم شدند.

ص: 347


1- مقتل الحسين. مقرم 399، اشعار از مرحوم «آیة اللّٰه شيخ هادی کاشف الغطاء» است.

(مجلس پنجاه و دوم)

پاسخ امام حسين«علیه السلام»به نام مردی از اهل کوفه

«یا سَیِّدی! أخبِرنی بِخَیرِ الدُّنیا وَالآخِرَهِ »

فكتب«علیه السلام» :«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَى اللَّهُ بِسَخَطِ النّاسِ كَفَاهُ اللَّهُ أُمُورِ النَّاسِ وَمَنْ طَلَبَ رِضَى النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ».(1).

شخصی از اهالی کوفه در نامۀ ای از حضرت، سؤال کرد که خیر دنیا وآخرت در چیست؟

امام«علیه السلام» بعد از حمد و ثنای الهی ، در پاسخ فرمود:

«آنکه رضایت خداوند را مقدم بدارد بر رضایت مردم، خداوند امور مردم را از او کفایت می کند. و آنکه رضایت مردم را حاصل کند به سخط پروردگار، خداوند او را به مردم واگذارد».

در این مکاتبه نکاتی قابل توجه است :

اولاً: بعضی از مردم در خود احساس فقر دینی دارند، لذا به دنبال تعلیم احکام می روند، مانند بیماری که به دنبال طبیب می رود . اما متأسفانه گاهی انسانها خود را سالم می دانند و از مراجعه به طبیب روحانی و جسمانی،خودداری می کنند، در حالی که بیمار هستند، در زندگی اصحاب ائمه«علیه السلام» بسیار دیده شده که افرادی به خدمت آن بزرگواران رسیده و عقاید حقۀ خود را

ص: 348


1- بحار ، 126/78.

عرضه می داشتند چنانچه امثال «عبدالعظیم حسنی» به خدمت امام هادی «علیه السلام» می رسد و عقاید خود را بیان می کند.

در زمانهای گذشته ، علاقۀ مردم به یاد گرفتن مسائل شرعی و مذهبی بیشتر بود تا امروز «جابر بن عبداللّٰه انصاری» از صحابه گرانقدر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» برای شنیدن یک حدیث نبوی در باب مظالم، یک ماه از مدینه به شام می رود تا آن حدیث را از «عبداللّٰه بن انیس جهنی» بشنود»(1).

اما متأسفانه گاهی برای فرا گرفتن احکام دینی، حاضر نمی شویم حتی یک ساعت وقت را صرف کنیم و به مساجد بیاییم و مسائل شرعی را بشنویم.

خیر چیست؟

بسیاری از مردم در تشخیص مصداق «خیر وشر» اشتباه می کنند، خیال می کنند که خیر انسان در کثرت مال وثروت و مقام است در حالی که امیرمؤمنان«علیه السلام»می فرماید:

«لَيْسَ الْخَيْر أَنْ يَكْثُرَ مالكَ وَوَلَدُكَ وَلَكِنَّ الْخَيْر أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَعَمَلُكَ وَيَعْظُمَ حِلْمُكَ».

«خیر این نیست که مال و فرزندانت زیاد باشد، بلکه خیر، علم و عمل زیاد همراه با حلم است» .

سید الشهداء«علیه السلام»هم در این پاسخ، خیر دنیا و آخرت را در رضای پروردگار می داند، قهراً شرّ دنيا و آخرت هم جلب رضایت مردم وسخط پروردگار است.

ص: 349


1- پیغمبر و یاران ، 117/4 به نقل از اسدالغابه، 3/ 119.

انسان بر سر دو راهی

بشر ، همیشه در زندگی، بر سر دو راهی قرار می گیرد و خود را بین سعادت و شقاوت می بیند، منتها الطاف الهی باید شامل حال انسان شود وانسان را کمک کند. در حادثه کربلا، «حرّ بن یزید ریاحی» بر سر دو راهی قرار گرفت. «عمر سعد»، هم بر سر دو راهی قرار گرفت . «عمروعاص» هم همنیطور. شش سال آخر عمر عمرو عاص، هر خواننده ای را تحت تأثیر قرار می دهد که در سنّ بالای هشتاد سالگی، چطور به کمک معاویه شتافت و شقاوت را برای خود خرید .

بیوگرافی عمروعاص

وی فرزند «عاص بن وائل» و مادرش معروف به «نابغه» است شش نفر با مادرش زنا کردند و هر کدام مدعی ابوت او شدند تا اینکه قرار شد خود «نابغه» قضاوت کند. او هم «عاص بن وائل» را انتخاب کرد! با اینکه ابو سفیان می گفت : عمروعاص از صلب من است و شباهتی هم به او داشت، ولی نابغه می گفت : ابو سفیان بخیل است ! اما عاص کمک بیشتری به من می کند!».

عمرو عاص ، بچه های مکه را جمع می کرد و به آنان اشعاری تعلیم می کرد که بدینوسیله پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» را هجو کنند. رسول خدا «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» می فرماید:

«خدایا! عمرو عاص مرا هجو کرد، من شاعر نیستم اما تو به عدد هر بیت شعر، او را لعن کن» .

عمروعاص، در شب عید فطر ، سال 43 در سن نود سالگی مُرد(1).

ص: 350


1- الحديد. 282/6 .

عمروعاص بر سر دو راهی

«معاویه» طی نامه ای به «عمرو عاص»، از وی خواست که از فلسطین به شام بیاید. عمرو، دو پسر داشت به نامهای «عبداللّٰه ومحمد»، پیشنهاد معاویه را با دو فرزندش در میان گذاشت . «عبداللّٰه» در پاسخ گفت: «فأقم في ميريك»؛ در خانه ات بنشین». اگر به طرف معاویه بروی، نهایت آن است که از حاشیه نشینان او باشی و از دنیای کمی بهره مند شوی . عمرو عاص از «محمد» نظر خواهی کرد

محمد بر عکس برادر بزرگتر ، گفت:

«أَرَى إِنَّكَ شَيْخُ قُرَيْشٍ فَالْحَق بِجَمَاعَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَاطْلُب بِدَمٍ عُثْمَان».

«تو بزرگ قریش هستی ، در خونخواهی عثمان ، به مردم شام ملحق شو!» .

عمرو عاص نیز چنین نتیجه گیری کرد:

«أَمَا أَنْت يَا عَبْدِاللهِ، فَأَمَرْتَنِي بِمَا هُوَ خَيْرٌ لِي فِي دِينِي وَأَمَّا أَنْتَ يَا مُحَمَّد فَقَدْ أَمَرْتَنِي بِمَا هُوَ خَيْرٌ لِي فِي دُنْيَايَ».

عبداللّه ! تو مصلحت دین مرا گفتی و محمد، مصلحت دنیای مرا».

آنگاه رو کرد به غلامش به نام «وردان» که زیرک وبا هوش بود، گفت:

يا وردان!: أخْططْ، اثاثها را پایین بگذار» .

یا وردان!: اِرْحَلْ؛ اثاثها را بار کن» .

يا وردان: اُحْططْ؛ اثاثها را پایین بگذار» .

يا وردان: اِرْحَلْ؛ اثاثها را بار کن»..

وَرٰدان گفت : «می خواهم تو را از آنچه در قلبت می گذرد خبر دهم» .

عمرو عاص گفت: بگو .

وَرْدان گفت: «ِعْتَرَكَتِ الدُّنْيا وَالْآخِرَة عَلَى قَلْبِكَ، فَقُلْتَ مَعَ على الآخرةُ بلا دُنْيا،وَمَعَ مُعَاوِيَة الدُّنْيا بِغَيْرِ آخِرَة».

ص: 351

«دنیا و آخرت در دلت به جنگ پرداخته اند، می گویی باعلى«علیه السلام» آخرت است و دنیا نیست و با معاویه دنیا هست و آخرت نیست».

عمرو عاص گفت: «در این نظرت، خطا نرفتی ، اکنون تو چه می بینی؟

وردان گفت:

«اَرى أَن تُقِيمَ فِي مَنْزلك فَإِنْ ظَهَر أهل الدِّين عِشْتَ فِي عَفْوِ دينِهِم وَإِنْ ظَهَرَ أَهْل الدُّنْيَا لَمْ يَسْتَغْنُوا عَنْكَ».

«بنشین در خانه، اگر اهل دین پیروز شدند، در سایۀ دین آنان، زندگی می کنی و اگر اهل دنیا پیروز شدند، از تو بی نیاز نیستند».

عمرو عاص گفت: اکنون این شایعه پر شده است که من به معاویه ملحق شده ام و بدینوسیله به معاویه پیوست.(1)

امير المؤمنين«علیه السلام»می فرماید:

«لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيهُ عَلَى الْبِيعةِ، ثَمَنَا فَلَا طَفِرَتْ يَدُ الْبَايِعِ وَخَزِيَتْ أمَانَةُ الْمُبْتَاعِ».(2)

«عمرو عاص بیعت نکرد مگر آنکه اوّل ثمن بيعت را گرفت (حکومت مصر) فروشنده برکت نکند و این معامله موجب رسوایی گردد».

نكته: عمروعاص در حالی به معاویه ملحق شد که سن او بالغ بر هشتاد بود و نقش عمده ای را در جنگ صفین بازی کرد و در سال 43 هجری هم جان به مالك دوزخ سپرد.

عمروعاص در حال احتضار

در موقع احتضار، محافظین خود را جمع کرد و گفت: «من برای شما

ص: 352


1- الامامة والسياسة ، 87/1 .
2- نهج البلاغه، خطبه 26.

چگونه بودم؟» .

گفتند: آقای خوبی بودی و در حق ما بسیار احسان کردی.

گفت: «من اینها را انجام می دادم تا امروز مرگ را از من دفع کنید». آنان به همدیگر نگاهی کردند که چه می گوید؟

«فَنَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى بَعْضٍ فَقَالُوا والله ما كُنَّا نَحْسَبُكَ تُكَلِّمُ بِالْعَوْرَاء يَا أَبَا عَبْدِ الله قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا لَا تُغْنِي عَنْكَ مِنَ الْمَوْتِ شَيْئاً».

«گفتند باور نمی کردیم که امروز این چنین سخن بگویی، تو می دانی که ما نمی توانیم مرگ را از تو دور کنیم».

عمروعاص گفت: من هم می دانم که این کار در حيطه قدرت شما نیست .

خدا رحمت کند علی بن ابیطالب را که می گفت: «حَرَس الْمَرْءِ أَجَلُهُ»(1)

گریستن عمروعاص هنگام مرگ

«ابن شماسه» می گوید: در حال احتضار عمرو عاص، در کنارش بودم، صورتش را به طرف دیوار کرد و مدت زیادی گریه کرد . پسرش پرسید چرا گریه می کنی ؟ گفت: در عمرم، سه دوران گذشته است:

1- دوران کفر که اگر مرگم فرا می رسید، یقیناً اهل آتش بودم.

2- دوران مصاحبت با پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» که اگر مرگم می رسد، اهل سعادت می شدم.

3- دوران پس از پیامبر که مرتکب اموری شدم و نمی دانم چه خواهد شد.

ص: 353


1- «اشاره به حکمت 312 نهج البلاغه است «کَفی بِالأَجَلِ حارِساً» برای مرگ کافی است که نگهبان انسان باشد».

توصیف مرگ از دیدگاه عمروعاص

عمرو عاص همیشه می گفت : «انسانی که در حال احتضار است و عقل هم دارد، چطور مرگ را توصیف نمی کند». وقتی موقع مرگش فرا رسید، پسرش عبداللّٰه بن عمرو» گفت: «اکنون مرگ را برای ما توصیف کن».

گفت : پسرم! مرگ قابل توصیف نیست ولی همین مقدار برایت بگویم که گویا در گردنم کوه رضوی، سنگینی می کند و در درون خودم، خار درخت را احساس می کنم و گویا جانم از سوراخ سوزن بیرون می آید».

وصایای عمروعاص

عمرو عاص به فرزندانش دستور غسل وکفن داد و آنگاه گفت:

«شدُّوا عَلَيَّ إِزارِي فَإِنِّي مُخَاصَمٌ، وَلَا تَجْعَلَنَّ فِي قَبْرِي خَشْبَةً وَلَا حَجَرَا وَإِذَا وَارَيْتُمُونِي فَاقْعُدُوا عِنْدِي نَحْر جزَور وتقطيعها أسْتَأْنِسُ بِكُمْ». (1).

«لنگ مرا محکم ببندید که مورد خصومت هستم. و در قبر من چوب وسنگ نگذارید و به مقدار نحر شتر و قطعه کردن گوشتهای آن، نزد من بمانید تا به شما اُنس پیدا کنم».

روضه

وَلَمّا رَأَى الْحُسَيْن مَصَارِعَ فِتْيانِهُ وَأَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَىٰ لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَنَادَىٰ هَلْ مِنْ دَاتٍ يَذَّبَ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ ؟ ، هَلْ مِنْ مُوَحَدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا؟ هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِي إِغَاثَتِنَا؟ فَارْتَفَعَتْ

ص: 354


1- طبقات ابن سعد، 6/4. استیعاب، 1184/3 رقم الترجمة 1931.

أصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَويل».(1).

چون حسین«علیه السلام» کشته شدن جوانان و عزیزانش را دید، آماده گذشتن از خود و جانبازی شد، لذا با صدای بلند فرمود: آیا کسی هست که از حرم پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» دفاع کند؟ آیا خدا پرستی هست که از خدا بترسد به خاطر ما؟ آیا کسی هست که به خاطر خداوند به ما فریاد رسی کند و ما را کمک نماید؟ اینجا بود که صدای گریه و ناله زنها بلند شد». اما دیگر برای حسین«علیه السلام» کسی باقی نمانده :

لذا متوجه ابدان شهدا شد و فرمود: «يا أبطال الصفا، ويا فرسان الهيجاء، مالي أناديكُمْ فَلَا تَجِيبُونِي وَادْعُوكُمْ فَلَا تَسْمَعُونِي.... فَقُومُوا عَنْ تَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرَامُ، وَادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطَّغَاةَ اللثام(2)

شاعر عرب هم چنین می گوید:

فَنَادَاهُمْ قُومُوا عِجَالاً فَمَا الْعَرَى***بِدارٍ وَلا هذا المقامِ مُقام

فَمَاجَتْ عَلَى وَجْهِ الصَّعِيد جُسُومِهِم*** وَلَوْ أَذِنَ اللهُ الْقِيَامَ لَقَامُوا

«ابدان مطهر شهدا را صدا زد که زود برخیزید چرا برهنه در این خاک افتاده اید در حالی که اینجا جای خوابیدن نیست. در پاسخ، بدنهای شهدا روی خاک حرکتی کردند که اگر خداوند اجازه بدهد و زنده شویم، بر می خیزیم .(یعنی حسین«علیه السلام» تو از حضرت مسیح کمتر نیستی، ما را با آن دم مسیحائی زنده کن تا برخیزیم و از تو دفاع کنیم)».

کجا رفتند آن رعنا جوانان*** کجا رفتند آن پاکیزه جانان

همه بار سفر بستند و رفتند*** همه دست از جهان شستند و رفتند

ص: 355


1- ملهوف. 49.
2- ناسخ التواریخ ، 377/2.

(مجلس پنجاه وسوّم)

پاسخ امام حسين «علیه السلام» به سؤال حسن بصری در مورد «قَدَر»

(1)

فَاتَّبِع مَا شَرَحْتُ لَكَ فِي القَدَر مِمَّا أَفْضَى إِلَيْنَا أَهْلُ الْبَيْتِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خيْرِهِ وَشَرِّهِ كَفَرٍ، وَمَنْ حَمَلَ الْمُعَاصِيَ عَلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ افْتِرَاءً عَظِيماً. اِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لا يُطَاع بإكْرَامٍ وَلَا يُعْصَى بِغَلَبَةٍ، وَلَا يَهْمِل الْعِبَادِ فِي الْحِكْمَةِ، لَكِنّه الْمَالِك لِمَا مَلَّكَهُمْ وَالْقَادِر لِمَا عَلَيْهِ أَقْدرَهم، فَإِنْ اسْتَمَرُوا بِالطَّاعَةِ لَمْ يَكُنْ صَادَاً عَنْهَا مُبْطِناً وَإِنْ ائْتَمَرُوا بِالْمَعْصِيَةِ فَشَاءَ أَنْ يَمُنَّ عَلَيْهِمْ فَيَحُولَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا اشْتَمَرُوا بِهِ فعل، وَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَلَيْسَ هُوَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا قَسْراً وَلَا كَلَّفَهُمْ جَبْرًا، بَلْ بِتَمْكِينِهِ إِيَّاهُمْ بَعْدَ إِعْذَارِهِ وَإِنْدَارِهِ لَهُمْ وَاحْتِجَاجِهِ عَلَيْهِمْ طَوَقَهُمْ وَمَكَّنَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمُ السَّبِيلِ إِلَى أَخْذِ مَا إِلَيْهِ دَعَاهُمْ وَتَرَكَ مَا عَنْهُ نَهَاهُمْ.

جَعَلَهُمْ مُسْتَطِيعِينَ لِأُخْذِ مَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَيْءٍ غَيْرَ أَخِذِيهِ، وَلِتَرْكِ مَا نَهَاهُمْ عَنْهُ مِنْ شَيْءٍ غَيْرِ تَارِكِيهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ عِبَادَهُ أَقْوِيَاء لِمَا أَمَرَهُمْ بِهِ، يَنَالُونَ بِتِلْكَ

ص: 356


1- وی «حسن بن يسار»، مادرش «خیره» کنیز «ام سلمه»، همسر رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » است، او از طرفداران «مسلك قدری» بوده و در این زمینه مکاتباتی هم با امام حسن و امام حسین«علیهما السلام»داشته است شاگردش «ابن أبي العوجاء» مادیّ پرست معروف است که بعداً از وی دست می کشد، چون می گفت : حسن بصری آدم مختلطی است، گاهی جبری می شود و گاهی قدری و یک عقیده ثابت ندارد. «حسن بصری» از منحرفین و معترضین به امير المؤمنين «علیه السلام» بود و در اثر نفرین آن حضرت همیشه محزون بود. گویا از دفن رفيقش بر گشته یا گمشده ایی داشته و می گفت: «نفرین مرد صالحی دامنگیر من شده است». حضرت، لقب «سامری امت» به او داده است. توحید صدوق ، 253 بحار ، 302/41 ، سفینه، «حسن»).

الْقُوَّةِ وَمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ وَجَعَلَ الْعُذْرَ لِمَنْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ السَّبِيلِ حَمْداً مُقْبِلاً فَأَنا عَلَى ذَلِكَ أَذْهَبُ، وَبِهِ أَقُول وَاللهُ وَأَنَا وأَصْحَابِي أَيْضاً عَلَيْهِ وَلَهُ الْحَمْدُ»(1).

«این شرحی است در مورد «قدر» که به ما اهل بیت رسیده و افاضه شده ، از آن پیروی کن. بدان هر کس که به «قدر» ایمان نیاورد، چه خوب و چه بد آن، کافر شده است و هر کس که گناهان را به حساب خداوند بگذارد (و خود را تبرئه کند) افترای بزرگی را به خداوند نسبت داده است.

خداوند متعال ، به اجبار اطاعت نمی شود و به جبرهم معصیت نمی شود وبندگان خدا هم در حکمت (انتخاب راه آزاد گذاشته نشده اند، بلکه خداوند مالك آن چیزی است که بندگان دارند و قادر بر آن چیزی است که بندگانش قدرت دارند.

پس اگر بندگان ، دنبال طاعت بروند، خداوند مانع نمی شود و اگر به دنبال معصیت بروند، اگر بخواهد بین آنها وگناه، مانعی را ایجاد می کند و اگر این کار را نکند، معنایش این نیست که پس بندگانش را جبراً بر آن مجبور ساخته است، بلکه بعد از انذار وارشاد و اتمام حجّت آنان را بر اعمال مسلط کرده است .خداوند بر بندگان خود راهی نهاده است که بتوانند اوامر او را انجام دهند ومنّهیات او را ترک نمایید.

خداوند به بندگانش نیرویی عنایت کرده تا اوامر او را انجام دهند و نواهی او را ترک نمایند. حمد خدای را که بندگانش را در انجام اوامرش قوی گردانده است و با این قوه و نیرو، اوامر و نواهی او را بجا می آورند و آنانی را که قدرت ترک ندارند. معذور دانسته. واین حمد و سپاس مورد قبول درگاهش واقع بشود. من هم بر همین عقیده و مرام، معتقدم و بر طبق آن مشی می کنم . به

ص: 357


1- بحار الانوار، 123/5 . بلاغة الحسين ، 57.

خدا سوگند ! راه من و یارانم همین است و حمد مخصوص خداوند می باشد».

حسن بصری وجنگ جمل

بعد از واقعۀ جمل، حضرت امیر المؤمنين «علیه السلام» حسن بصری را در حال وضو گرفتن دید، به او فرمود: «وضویت را خوب بگیر».

حسن بصری گفت: «دیروز افرادی را کشتی که شهادتین می گفتند و نمازهای پنجگانه را می خواندند و خوب هم وضو می گرفتند !!».

امیر المؤمنین«علیه السلام» فرمود: «اگر آنان را به ناحق کشتم، پس چرا یاریشان نکردی؟».

حسن بصری گفت : «آری، برای کمک به آنان حرکت کردم تا به محلی از بصره (خريبه) رسیدم، منادی صدا کرد که در این جنگ، قاتل و مقتول در آتش هستند، لذا با وحشت ، بر گشتم و تا سه روز این عمل تکرار شد !!».

امام «علیه السلام»فرمود: «راست می گویی، آن منادی ، برادرت شیطان بود و درست گفته که قاتل و مقتول از سپاه ناکثین در آتش هستند»(1).

نصيحت امام حسین«علیه السلام»به حسن بصری

امام حسین«علیه السلام»در مقابل حسن بصری ایستاد در حالی که حسن بصری، حضرت را نمی شناخت. سید الشهدا«علیه السلام» به او فرمود: «آیا (چنین حالتی را) برای روز قیامت خود می پسندی ؟ گفت: نه ، حضرت فرمود: چه کسی از تو ، به خودش خیانت کار تر است در حالی که آنچه را برای آن روز نمی پسندی ، ترک کنی!». آنگاه سیدالشهدا«علیه السلام» رفت . حسن بصری پرسید:

ص: 358


1- بحار ، 225/32.

این شخص که بود؟» .

گفتند: «حسین بن علی «علیه السلام»بود».

گفت: «مطلب بر من آسان شد»(1).

معنای «قضا» در قرآن کریم

در قرآن مجید، «قضا» به ده معنا آمده است :(2)

1- «علم» - مالاحاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها»؛ یعنی علمها.(3)

2 - «اعلام» -«وَقَضَيْنا إِلَى بَنِي إِسْرائيل فِي الْكِتَابِ» .(4)

3- «حکم» - «وَاللهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» (5)

4- «قول» - «وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ» (6)

5- «حتم» - «فَلمّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ» (7)

6- «امر» - «وَقَضَى رَبُّكَ الَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» (8)

7- «خلق» - «َقَضيهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ» .(9)

8- «فعل» - «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» (10)

ص: 359


1- تاریخ یعقوبی، 2/ 246.
2- توحید صدوق، 385.
3- يوسف / 68.
4- اسراء /4
5- غافر /20.
6- غافر /20 و صحیح آیه شریفه سوره نمل آیه 77 «إِنَّ رَبَّکَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُکْمِهِ»است .
7- سبأ /14.
8- اسراء /17.
9- فصلت 12.
10- طه 72.

9- «اتمام» -«فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ»(1)

10 - «فراغ از شیء» - «قُضِيَ الأَمرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» .(2)

«قدر» به معنای اندازه و تعیین است:

«قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»(3)

«اِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» .(4)

بحث قضا وقدر» از موضوعاتی است که از قدیم توجه بشر را به خود جلب کرده و علما را وادار به بحث وکنکاش کرده است، آیا انسان آزاد آفریده شده یا مجبور؟ طبعاً اینجا سه نظریه مطرح می شود:

1- انسان، موجودی است صد در صد آزاد و مختار که «معتزله» از طرفداران این نظریه هستند.

2- انسان، موجودی است صد درصد مجبور ومقهور واز خود هیچ اراده ای ندارد، سرنوشتش از قبل تعیین شده و از خود هیچ اختیاری ندارد همانند زندانی که دستهایش در دست مأمور است و به هر طرف بخواهد او را می برد!

3- حد وسط وراه اعتدال ؛ یعنی در عین اینکه همه چیز، مقدر به قضای الهی است و خداوند متعال فکر و اندیشه و اسباب را در اختیار بشر نهاده است ،مع الوصف انسان در انتخاب راه آزاد است. قرآن کریم می فرماید:

«اِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكراً وَإِمَّا كَفُوراً»(5)

ص: 360


1- قصص / 29.
2- يوسف / 41.
3- طلاق /3.
4- قمر /49.
5- انسان / 3.

کلمه «قدری»، نوعاً به طرفداران آزادی و اختیار بشر اطلاق می شود، ولی در لسان روایات، گاهی به طرفداران جبر هم، «قدری» گفته شده است و به خاطر مذمتی که در روایات از قدری شده، هر کدام از قبول این نسبت به خود پرهیزکرده و به دیگری حواله داده است.

رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»می فرماید: «القَدَريَّةَ مجوسُ هذه الاُمَّةِ ،لَعَنَ اللَّهُ الْقَدَرِیَّهَ عَلَی لِسَانِ سَبْعِینَ نَبِیّاً».

ورمز تشبیه به مجوس آن است که مجوس، تقدير الهي را محدود به «خیر» می دانستند و شرور» را از قلمرو الهی خارج می کردند و به اصطلاح قائل به یزدان و اهرمن» بودند !!

خلاصه: «قدری» به افرادی گفته می شود که منکر «قضا وقدر» هستند وهمه چیز را در محدوده اختیار بشر می دانند و تقدير ومشیت خداوند متعال را قبول نکرده اند. توضیح بیشتر در این زمینه را از کتب مربوطه وكتاب «انسان و سرنوشت» مرحوم آیت اللّٰه مطهری، مطالبه نمایید.

رؤیای عجیب

«مرحوم سید ضیاء الدین دُرّی از وعاظ بیست سال قبل تهران، در سال آخر عمرشان، در شب هشتم یا نهم محرم، جوانی پایین منبر از ایشان سؤال می کند که مقصود از این شعر حافظ چیست؟

مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ!***چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد

ایشان در پاسخ می فرماید: مراد از «شيخ» حضرت آدم «علیه السلام» است که وعدۀ نخوردن گندم را داد ولی عمل نکرد. و مراد از «پیر مغان» ،

امیرالمؤمنین «علیه السلام» است که به وعده عمل کرد و در تمام عمر ، نان گندم نخورد .

ص: 361

«مرحوم دُرّی» برای سال آینده برای همان مجلس دعوت می شوند، ولی عمرشان کفاف نمی دهد، در ماه محرم، دقیقاً در همان شب به خواب آن جوان می آید و می گوید سال قبل این سؤال را از من پرسیدی ومن جوابی دادم، ولی چون به این عالم آمدم، معنای شعر این طور کشف شد که مراد از «شيخ» ، حضرت ابراهیم «علیه السلام» ومنظور از «پیر مغان»، سید الشهداء«علیه السلام»ومراد از

«وعده» ، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم وفای به امر کرد، ولی سیدالشهداء«علیه السلام» حقیقت وفا را در کربلا در مورد حضرت علی اکبر«علیه السلام» انجام داد .(1)

چون امام حسین «علیه السلام» فریاد حضرت علی اکبر «علیه السلام» را شنید با عجله آمد و بر بالین جوانش قرار گرفت و فرمود:

«قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ يا بُنَيّ! فَمَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَعَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولَ«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» ثُمَّ اسْتَهَلَّتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَقَالَ: عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاء

«حمید بن مسلم» می گوید: «ناگاه زنی از خیمه بیرون آمد و فریاد می زد:

يَا حَبِيبَاهُ، يَابْنَ أَخَيَاهُ، فَسَأَلْتُ عَنْهَا فَقَالُوا هَذِهِ زَيْنَب بِنْتَ عَلِي لا فَجَاءَتْ حَتَّى انْكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ إِلَيْهَا وَاَخَذَ بِيَدِهَا إِلَى الْفُسْطَاطِ وَرَجَعَ فَقَالَ لِفِتْيَانِهِ إِحْمِلُوا

اَخَاكُمْ فَحَمَلُوهُ مِنْ مَصْرَعِهِ»(2)

نظام وفا (م1343) در اشعارش می گوید. جناب علی اکبر نه فقط تشنه آب بود، بلکه تشنۀ دیدار پدر هم بود:

تشنه بود آری ولیکن بیشتر*** تشنه بودش دل ، به دیدار پدر

ص: 362


1- روح مجرد، آیت اللّٰه حسینی تهرانی ، 455.
2- ابصار ، 23.

گفت باب از عطش بگداختم***سویت ای بحر حقیقت تاختم

شه زبان خود نهادش در دهان***از یم عشق بزد آبی به جان

گفت هان! آهنگ رفتن ساز کن***بار دیگر کار زار آغاز کن

جدّ تو، دیده به سویت بسته است***منتظر در راه تو بنشسته است

تا کند سیرابت ای پژمرده جان!***کو بود ساقی بزم عاشقان

***

یاساعدَ اللهِ أياهُ مُذْخَبا***نَيْرُهُ الأكْبَرُ في ظل الظُّبا

رَأى الخليلَ فِي مِنّى الطُّفُوفِ*** ذَبِيحُهُ ضَرِيبَةُ السُّيُوفِ

لَهْفِي عَلى عَقائِلِ الرِّسالَةِ*** لَمَّا رَأَيْنَهُ بِتِلكَ الحَالَةِ

علا نَحِيبُهُنَّ والصياحُ*** فَانْدَهَشَ العُقُولُ وَالارْواحُ

لَهْفِى لَها إِذْتَنْدُبُ الرَّسُولا*** فكادَتِ الجبالُ اَنْ تَزُولا

لَهْفِي لَها مُذْ فَقَدَتْ عَمِيدَهَا*** وَهَلْ يُوازِي أَحَدٌ فَقِيدَها

مَن يُوازي شَرَفاً وَجَاهاً*** مِيالَ يَاسِينِ وَقَلْبَ طاها (1)

ص: 363


1- الانوار القدسية ص 142.

(مجلس پنجاه و چهارم)

پاسخ امام حسين «علیه السلام» به سؤال مردم بصره در معنای «صمد»

مردم بصره طی نامه ای از امام حسین «علیه السلام»از تفسیر کلمۀ «صمد» سؤال کردند و حضرت در پاسخ چنین فرمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، أَمَّا بَعْدُ: فلا تَخُوضُوا فِي الْقُرْآنِ، وَلَا تُجَادِلُوا فِيهِ وَلَا تَتَكَلَّمُوا فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم يَقُولُ: مَنْ قَالَ فِي الْقُرْآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّءُ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. وَإِنَّ اللَّهَ قَدْ فَسَرَ الصَّمَدُ فَقَالَ اللَّهُ «اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ» ثُمَ فَسّرهُ فَقَالَ: لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد.

«لَمْ يَلِدْ لَمْ يَخْرُجْ عَنْهُ شَيْءٌ كَثِيفٌ كَالْوَلَد وَسَائِرِ الْأَشْيَاءِ الْكَثِيفَةِ الَّتِي تَخْرُجُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَلا شَيْء لَطِيفٌ كَالنَّفْسِ وَلَا يَتَشَعَبُ مِنْهُ الْبَدَوَاتِ كَالسّنة والنَّوْمِ وَالْخَطْرَةِ وَالْهَمِّ وَالْحُزْنِ وَالْبَهْجَةِ وَالصِّحْتُ وَالْبُكَاءِ وَالْخَوْفِ وَالرَّجَاءِ وَالرَّغْبَةِ وَالسّامَةِ وَالْجُوعِ وَالشَّبْعِ، تَعَالَى أَنْ يَخْرُجَ مِنْهُ شَيْءٌ، وَأَنْ يَتَوَلَّدْ مِنْهُ شَيْءٌ كَثِيفٌ أَوْ لَطِيفٌ.

«وَلَمْ يُولَدْ»، لَمْ يَتَوَلَّدْ مِنْ شَيْءٍ وَلَمْ يَخْرُجْ مِنْ شَيْءٍ كَمَا يَخْرُجُ الْأَشْيَاءِ الْكَثِيفَة مِنْ عَنَاصِرِها كَالشَيْء مِنَ الشَّيْء وَالدَّابَّةِ مِنَ الدَّابَّةِ وَالنَّبَاتِ مِنَ الْأَرْضِ وَالْمَاءِ مِنَ الْيَنَابِيعِ وَالثَّمَارِ مِنَ الْأَشْجَارِ، وَلَا كَمَا يَخْرُجُ الْأَشْيَاءِ اللَّطِيفَةِ مِنْ مَرَاكِزِهَا كَالْبَصَرِ مِن الْعَيْنِ وَالسَّمْعِ مِنَ الْأُذُنْ وَالشَّمَّ مِنَ الْأَنْفِ وَالذَّوْقِ مِنَ الْقَمِ وَالْكَلَامِ مِنَ النِّسَانِ وَالْمَعْرِفَةِ والتميّز مِنَ الْقَلْبِ وَكَالنَّارِ مِنَ الْحَجَرِ، لَا بَل هُوَ اللهُ الصَّمَدُ الَّذي لا مِن شَيء وَلَا فِي شَيء وَلا عَلَى شَيء.

مُبْدِعُ الأشياء وَخَالِقُها وَمُنْشِيءُ الْأَشْيَاءِ بِقُدْرَتِهِ، يَتَلاشَى مَا خَلَقَ لِلْفَناء بِمَشِيَّتِهِ، وَيَبْقَى مَا خَلَقَ لِلْبَقَاءِ بِعِلْمِهِ، فَذَلِكُمْ اللهُ الصَّمَدُ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ، عَالِمٍ

ص: 364

الْغَيْبِ وَالشَّهَادَة الْكَبِيرِ الْمُتَعَالَ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد».(1)

امام حسین«علیه السلام» و او در پاسخ مردم بصره از تفسیر کلمۀ «صمد» این طور مرقوم فرمودند:

«بعد از حمد و ثنای الهی، در قرآن، خوض ومجادله نکنید و بدون علم از

آن سخن نگویید، به تحقیق از جدم رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»شنیدم که می فرماید:

کسی که بدون علم از قرآن سخن بگوید، جایگاهش در آتش خواهد بود. خداوند متعال صمد را تفسیر فرموده به اینکه «الله أحد»، الله الصمد» آنگاه این را تفسیر کرده به «لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد» مع زاده نشده و نزاییده وموجودی همتای او نیست .

لم يذ»؛ یعنی اجسام مادی و حجم دار از او متولد نشده؛ مانند فرزند که از مخلوقها متولد می شود. همینطور اشیاء لطيف مثل «نفس» هم از او متولد نشده است. و هیچیک از عوارض مادی مانند چرت زدن، خواب، غم، غصّه ،شادی ، خنده ، گریه، ترس، و امید، گرسنگی و تشنگی در او نیست .

خداوند منزّه است از آنکه مانند مادیات از چیزی متولد شود یا چیزی از او متولد شود.

«لم يولد»؛ نه از چیزی زاییده شده و نه از عنصری پدید آمده مانند اجسام مادی که از عناصر مادی پدید می آیند، بدانگونه که حیوانات از یکدیگر یا گیاه از زمین و آب از چشمه و میوه از درخت به وجود می آید. همینطور خداوند مانند اجسام لطیف و غیر مادی نیست که از محلی سر چشمه می گیرند مثل بینایی از چشم و شنیدنی از گوش وبوییدنی از قوۀ شامّه وطعم از دهان وكلام از زبان

ومعرفت و شناخت از دل و آتش از سنگ ، ذات باری تعالی مانند هیچیک از اینها

ص: 365


1- توحید صدوق، 90. مجمع البیان، 565/10 . سفینه ، «صمد» .

نیست بلکه او خدای صمد است که نه از چیزی پدید آمده و نه در چیزی جا گرفته و نه بر چیزی قرار گرفته است.

(بلکه) پدید آورنده اشیاء است و همه چیز را با دست قدرت خود خلق کرده است. آنچه را برای فنا و نابودی خلق کرده است فنا می پذیرد و آنچه را برای بقا خلق کرده با علم او باقی می ماند.

این خدای صمد است که نه زاییده شده و نه از او زاییده می شوند، به غیب و آشکار عالم است ، بزرگ و بلند مرتبه است و برای او کفو وشأنی نیست».

در این پاسخ، امام«علیه السلام» که مستوفا واژه «صَمَدَ» را توضیح فرمودند ،

نکاتی در شرح وایضاح آن بیان می شود:

«صمد» در لغت

«راغب» در مفردات می گوید: «الصمد، السيد الذي يصمد اليه في الأمر، صمد ، به معنای بزرگی است که در کارها به او مراجعه می کنند».

«أقرب الموارد»، «صمد» را به معنای قصد واعتماد معناه کرده است؛«قصده واعتمده».

پنج معنا برای صمد

در حدیثی دیگر سیدالشهدا «علیه السلام» پنج معنا برای «صمد» نقل کرده اند:

1- «صمد»، وجودی است که جوف ندارد.

2- «صمد»، وجودی است که سیادت همۀ موجودات به او منتهی می شود.

3- «صمد» نمی خورد ونمی آشامد .

4- «صمد»، وجودی است که ، نمی خوابد .

ص: 366

5- «صمد»، وجودی است همیشگی و ازلی (1)

تفسير قرآن به قرآن وحدیث

در تفسیر قرآن، هر مفسّری، اسلوبی خاص به خود دارد، ولی بهترین روش آن، تفسیر آیات با آیات با آیات با روایات مأثورۀ از ائمّه معصومین «علیه السلام» است، مثلاً خداوند متعال در شأن خمسة طيبّه واولاد طاهرینش، آیه تطهیر را نازل فرموده :

«إنّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(2)

بعد در آیۀ دیگر می فرماید:

«اِنَّهُ لَقُرآن كَريمٌ في كِتابٍ مَكْنُونُ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون».(3)

به قرینۀ آیۀ دوّم فهمیده می شود که تنها خاندان وحی ورسالت هستند که می تواند تفسير قرآن را برای مردم بیان کنند و برای تفسیر ، باید از آیات و روایات کمک گرفت.

اما کسی که اوّل تصمیم خود را گرفته و می خواهد آن را بر قرآن تحمیل نماید، این همان «تفسیر به رأی» است که از آن نهی شده است. تفسير مادی کردن از معجزات انبیا و یا به آنان جنبۀ تمثیل دادن از مصادیق «تفسیر به رأی» است که متأسفانه در بعضی از تفاسير عامه ، به چشم می خورد.

فضیلت خواندن سورۀ توحید

قرائت این سوره ، معادل با قرائت ثلث قرآن است. در تشییع جنازه «سعد

ص: 367


1- توحید صدوق ، 90، ح 3.
2- احزاب / 33.
3- واقعه 19.

بن معاذ» هفتاد هزار فرشته شرکت کرد. پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از جبرئیل سؤال کرد چطور «سعد بن معاذ» این افتخار واستحقاق را پیدا کرد که بر جنازۀ او نماز بخوانید؟

عرض کرد: «بقراءة قل هو الله أحد قاعداً وقائماً وراكباً وماشياً و ذاهباًوجائياً»(1)

چون سعد، «قُلْ هُوَ الله أحدٌ» را در حال نشسته، ایستاده ، سواره، پیاده ورفت و برگشت، می خواند».

امیرالمؤمنین «علیه السلام»می فرماید:

«یک شب قبل از جنگ بدر، حضرت خضر «علیه السلام» را در خواب دیدم وبه او گفتم: چیزی به من تعليم کن که بر دشمنان غالب آیم. فرمود بخوان : یاهو، یا من لا هو إلّا هو، صبح، خواب خود را برای پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نقل کردم، فرمود: یا على، علّمت الاسم الأعظم. بعد حضرت امیر «علیه السلام»سورۀ توحید را خواند و آنگاه این جملات را بر زبان جاری کرد».

و در «صفين» هم همنیطور، عمار یاسر» عرض کرد: این کنایات که بر زبان جاری می کنی چیست؟ فرمود: «اسم اعظم خداوند است»(2).

میدان جنگ ودرس توحید

در میدان «جمل»، مردی برخاست و گفت: «يا أمير المؤمنين، أتقول إنّ الله واحد ؟ فَحَمَلَ النّاسُ عليه وقالوا يا أعرابي، أما ترى ما فيه أمير المؤمنين من تقسّم القلب، فقال أمير المؤمنين دعوه، فإنّ الّذي يُريده الأعرابي هو الذي نُريد من

ص: 368


1- مجمع البیان، 10/ 561.
2- توحید صدوق، باب 4، 89.

القوم».(1)

«ای امیرالمؤمنین ! تو می گویی خدا یکی است؟ مردم از هر طرف به او اعتراض کردند که الان در میدان جنگ با این ناراحتی فکری حضرت ، وقت این سؤالهاست ؟ حضرت فرمود: او را رها کنید، آنچه را اعرابی می خواهد همان چیزی است که ما از این مردم می خواهیم . (آنگاه حضرت برای او توضیح دادند که منظور از یکی بودن خدا، عددی نیست؛ زیرا «یک» . وقتی اطلاق می شود که

در کنارش «دو و سه» هم باشد، بلکه منظور یکی بودن در صفات است).

روضه

قال أبو عبدالله «علیه السلام»: لَمّا كان من أمر الحسين «علیه السلام» ما كان ضَجَّتِ الْمَلائِكَة إِلَى اللهِ بِالْبُكَاءِ وَقَالَتْ: يا ربّ، هذا الحسين صفيك وابن بنت نبيّك، فأقام الله ظلّ الْقَائِم«علیه السلام» وَقَالَ بهَذا اَنْتَقِمُ لِهَذَا».(2)

پرده ای دوست از لقا بردار***غم هجران زجان ما بردار

پی تکبير، لعل لب بگشا***مهر از آن چشمۀ بقا بردار

تكيه بر خانه خدا بزن***آن زمان دست بر دعا بردار

ای اجابت کننده دعوات***دست بر درگۀ خدا بردار

با ندای أنا ولیّ اللّٰه***بانگ در وادی مِنیٰ بردار

مکه را رونقی ببخش وسپس***قدمی سوی کربلا بردار

ای چو موسی ولادتت مخفي!***نسل فرعونیان بیا بردار

مهدی آمد که والی است وولىّ***یادگار محمد است وعلى

شعر از: «مؤيد»

ص: 369


1- اعلام الدین ، دیلمی،66.
2- ملهوف ،53.

(مجلس پنجاه و پنجم)

پاسخ امام حسین«علیه السلام»به سؤال «نضر بن مالك»

«نَحْنُ وَبَنُو أُمِيَة اخْتَصَمْنَا فِي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، قُلْنَا: صَدَقَ اللَّهُ وَقَالُوا كَذِبَ اللَّهِ، فَنَحْنُ وَإِيَّاهُم الْخَصْمَانِ يَوْمَ الْقِيَامَة».

«نضر بن مالك» از سيد الشهداء «علیه السلام»از آیه شریفۀ سورۀ حجّ سؤال کرد که مراد از این آیه شریفه چیست؟

«هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَموا في رَبِّهم ». این دو دسته که در محکمۀ عدل الهی به مخاصمه می پردازند چه کسانی هستند؟

حضرت فرمود: «آن دو دسته ما و بنی اُمیّه هستیم، ما می گوییم خداوند متعال صادق است ولی آنان می گویند خداوند کاذب است».(1)

تفسير آيه شريفه

در اینکه مراد از «خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا» چه کسانی هستند، تفاسير مختلفی شده که غالب آنها از قبیل جری و انطباق است و به قریۀ آیات قبلی ، این دو دسته «الذين امنوا» و : «الذين أشركوا» هستند که در روز قیامت مورد مخاصمه قرار می گیرند؛ چون پیروان تمام ادیان اعم از صابئین (پیروان حضرت یحیی «علیه السلام» ومجوس ونصاری از دو حال بیرون نیستند یا حق هستند یا

ص: 370


1- خصال ، 49، ح 35، «باب الاثنين، الميزان . 364/14 .

باطل، یا مؤمن هستند یا کافر ، یعنی در اصل پذیرش پروردگار مشترک و حق هستند منتها در صفات وشریک قرار دادن برای پروردگار، از مرز ایمان خارج شده و برای خداوند شریک قائل می شوند.

«ابو ذر غفّاری» قسم می خورد که این آیه درباره شش نفر در جنگ بدر نازل شده است ؛ حمزه، علی«علیه السلام» وعبيدة بن حارث، در دستۀ مؤمنان و عتبه ، شیبه و ولید بن عتبه در زمرۀ کافران و مشركان.

قال على«علیه السلام»: أَنَا أَوّلُ مَنْ يَجْتُو لِلْخُصُومَة بَيْنَ يَدي الله تعالى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».(1)

یکی از مصادیق آیه شریفه بیان سید الشهداء «علیه السلام» است که مراد از آیه ، اهل بیت و بنی امیه هستند؛ چون آیات قرآن مربوط به زمان و مکان و شخص معین نیست و در همه امور حق و باطل جاری است. آنگاه مراد از «الَّذِينَ آمَنُوا» خاندان وصی و رسالت و مراد از «الَّذینَ اَشْرَكُوا»، بنی امیه می شوند.

فتنة بني اُميّه

دربارۀ «بنی امیه» که نسب آنها به «اميّة بن عبد شمس بن عبد مناف » می رسد. آیات و روایات فراوان در مذمت آنان رسیده و در زیارت عاشورا همۀ آنان مورد لعن قرار گرفته اند. این مختصر گنجایش شرح مفاسد ومظالم و بدعتهای آنان را ندارد. یکی از تفاسیر آیه سوره اسراء «وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَة» بنی امیه هستند که پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در عالم رؤیا دید که میمونها از منبرش بالا می روند و محزون شد .(2)

ص: 371


1- تفسیر کبیر ، فخر رازی ، 21/23 .
2- تفسیر کبیر ، 20/ 236. تاریخ الخلفاء ، سیوطی 13.

امیرالمؤمنین «علیه السلام»در خطبه 92 نهج البلاغه از بنی امیّه به «فتنة عمياء مظلمة» تعبیر می کند.

امام مجتبی «علیه السلام» می فرماید: اگر از بنی امیه حتی یک زن عجوزه باقی بماند، دین خدا را به انحراف می کشاند:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ لِبَنِي أُمَيَّةَ إِلَّا عَجُوزٌ دَرْدَاءُ لَبَغَتْ دِينَ اللَّهِ عِوَجاً ».(1)

ابوذر وعثمان

چون معاویه، ابوذر را بر شتر بی جهاز به مدینه نزد عثمان فرستاد، عثمان از او پرسید تو هستی که از پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»نقل می کنی که حضرت فرمود:

«اذا كَمَلَتْ بنو اُمَيّة ثَلاثِينَ رَجُلاً اتَّخَذُوا بِلادَ اللهِ دولاً وَعِبَادَ اللَّهِ خِوَلاً وَدِينَ الله دغلاً».

هر گاه بنی امیه به سی نفر برسند، زمین خدا را ملک شخصی و بندگان خدا را نوکر و دین خدا را به دغلبازی می گیرند».

ابوذر گفت: «آری».

عثمان به اهل مجلس گفت: «آیا کسی هست که گفتار ابوذر را تصدیق کند؟». همه منکر شدند. امیرالمؤمنين «علیه السلام» آمد و فرمود: «ابوذر درست می گوید؛ زیرا پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و به تمام گفتار ابوذر را تصدیق کرده آنجا که فرمود:

«ما أَضَلَّتِ الخَضْراء وَلَا اَقَلَّتِ الْغَبْراء ذا لَهْجَةٍ اَصْدَقُ مِنْ أبي ذرّ».(2)

هُشام در صحرا

روزی «هشام بن عبدالملك» برای شکار به بیابان رفته بود که با پیر مردی

ص: 372


1- سفينة «أمَیَ».
2- تاریخ یعقوبی، 2/ 67 (ترجمه مرحوم آیتی).

برخورد کرد، از او سؤال کرد از کدام قبیله هستی؟

پیر مرد در پاسخ گفت : «من از کوفه هستم ولی از هر قبیله باشم، سود وضرری به حال تو ندارد» .

هشام گفت: «معلوم می شود که از قبیله پستی هستی که نسب خود را مخفی می کنی و هر کس که از قبیله تو نباشد باید خداوند را شکر کند».

پیر مرد که مخاطب خود را نمی شناخت، از او سؤال کرد که تو از کدام قبیله هستی؟

هشام : «از قریش» .

پیرمرد: «از کدام دسته ؟.

هشام : «از بنی امیّه» .

پیر مرد به خنده افتاد و گفت: مرا به اشتباه انداختی ؛ زیرا خیال می کردم از قبیله با شرافتی هستی در حالی که اجداد شما در جاهلیت ، ربا خوار وزانی بودند و چون مسلمان شدند، آزار و اذیت رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»را آغاز کردند، در چهل جنگ قبیلۀ تو به جنگ پشت کردند و به گواهی رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» از اهل آتش هستند، مردان شما از عار نسب ، نمی توانند خود را معرفی کنند و زنان شما از

خبث طینت ، نمونه ندارند.

«عتبة بن ربیعه» از سران کفار در جنگ بدر ، از شماست .

«هند» ، مادر معاویه که در جاهلیت ، صاحب پرچم بوده از شماست .

«ابو سفیان و معاویه» از دودمان شما هستند.

یزید که حسین «علیه السلام» را شهید کرد و در واقعۀ حرّه، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را مباح شمرد، از شماست.

« عتبة بن اَبي معيط» که یهودی بود و پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» نسب او را از قریش

ص: 373

نفی کرد ولی شما او را به خود ملحق ساختید و به او زن دادید و علی «علیه السلام»او را گردن زد، از شماست .

فرزندش «وليد» که در کوفه با حال مستی، نماز صبح را چهار رکعت خواند! از شماست.

«عبدالملك مروان» که یکی از عمال او در عراق، حجاج است، از شماست.

واولاد او «سليمان، ولید، هشام ویزید» که هر یک به نوبه خود به اسلام ضربه زدند، از شماست.

یکی از زنان شما «هند» و دیگری «ام جمیل» زن ابولهب، از شماست .

آنگاه بعد از این مطالب ، سوار بر مرکب شد و این اشعار را خواند:

ألا فخذها يا بني أُمَيَّةَ ***تكون لكم منها كية

لا تعجزن بعدها عليّة ***ما تَرَكَتْ فخراً لكم سميّة

«در دودمانی که سمیّه باشد، ننگ آن بر پیشانی شما نقش بسته وابدى است».

با شنیدن این مطالب ، آنچنان عرصه بر «هشام» تنگ شد که دیگر نفهمید چه کند سپس به غلام خود گفت: این پیر مرد چیزی برای ما باقی نگذاشت . آیا از سخنان او چیزی به یاد داری؟

غلام که زیرک بود، گفت: فراموش کردم و می خواستم او را بکشم ولی پیر مردی كافر وفصيحی سخنور بود».

هشام گفت: «اگر غیر از این می گفتی ، تو را گردن می زدم».

هشام دستور تعقیب پیر مرد را داد ولی وی خود را از طریق آبهای

ص: 374

بنی کلب ، به کوفه رساند.(1)

اسامی خلفای بنی امیه

1- معاوية بن اَبي سفيان .

2- یزید بن معاویه .

3- معاوية بن يزيد .

4- مروان بن حکم.

5- عبدالملك بن مروان .

6- ولید بن عبدالملك .

7- سليمان بن عبدالملك .

8- عمر بن عبدالعزيز .

9- یزید بن عبدالملك .

10- هشام بن عبدالملك .

11- یزید بن ولید بن عبدالملك .

12- ابراهیم بن ولید (ناقص).

13- مروان بن محمد (حمار )(2)

فرجام کفران نعمت

«خیزران»، مادر «هادی وهارون الرشید عباسی» است. روزی در قصر نشسته بود که خادم آمد و گفت : «زنی زیبا که لباسهای کهنه به تن دارد، اجازۀ ورود می خواهد». اجازه داده شد، هنگامی که وارد شد، گفت: «من مزنه، همسر

ص: 375


1- ناسخ التواریخ، 2/ 100 (احوالات امام صادق «علیه السلام»).
2- تاریخ الخلفاء سیوطی : 194 - 254. حياة الحيوان، 84/1 - 104.

مروان بن محمد هستم، روزگار ما را به اینجا رسانده است که حتی این لباسهای کهنه هم عاریه است».

خیزران متأثر شد. «زینب»، دختر «سلیمان بن علی» که در مجلس نشسته بود، او را شماتت کرد که یادت هست در «حران» نزد تو آمدم وتو روی این فرش نشسته بودی و درباره جسد ابراهیم امام(1) با تو سخن گفتم، تو گفتی ؛ زنان را با این امور چکار؟ ولى «مروان» از تو بهتر بود، هر چند به دورغ گفت: ابراهیم را من نکشته ام ولی می خواهی جنازه را دفن کنیم، می خواهی تحویل شما بدهیم.

مزنه گفت: «آری این نتیجه اعمال ماست، ولی تو هم بترس از چنین روزی». لذا خیزران دستور داد او را به اطاقی راهنمایی کنند و همه نوع امکانات در اختیارش قرار دهند.

کنیز می گوید: چون او را به طرف اطاق می بردم، این آیه را می خواند:

«وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنّةً يَأْتِيهَا رِزْقُها رَغَدَاً مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ».(2)

سعد الخير اموی

«سعد بن عبدالملك» یکی از فرزندان «عبدالعزيز بن مروان اموی» است که امام باقر«علیه السلام» او را «سعد الخير» می خواندند با اینکه از خاندان بنی امیه بود. مع الوصف او را جزء اهل بیت دانسته است .

«ابو حمزه ثمالی» می گوید: «خدمت امام باقر«علیه السلام» و به نشسته بودیم که

ص: 376


1- ابراهيم بن محمّد بن علی بن عبداللّٰه بن عباس بن عبدالمطلّب .
2- نحل /112. مروج الذهب 313/3 .

«سعد الخير» وارد شد و مانند زن بچه مرده شروع کرد به گریه کردن» .

حضرت فرمود: «چرا گریه می کنی؟». .

عرض کرد: «چطور گریه نکنم در حالی که من از شجره ملعونه هستم».

امام باقر«علیه السلام» فرمود: «لَسْتَ مِنْهُمْ، أَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».

تو از آنان نیستی ، بلکه از ما خاندان هستی»، مگر کلام الهی را نشنیدی که فرموده :«فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»

هر کس از من پیروی کند از من خواهد بود».(1)

روضه

یکی از شهدای کربلاء «عبداللّٰه بن حسن بن علی بن ابیطالب «علیهم السلام» » است وی هنوز به بلوغ نرسیده بود که چون تنهائی عموی بزرگوارش را مشاهده کرد، از خیمه خارج و به طرف میدان جنگ شتافت فلحقته زينب لتحبسه فأبى، فقال لها الحسين احبسيه يا أخيه» زینب «علیه السلام» بدنبالش آمد که مانع رفتن او به میدان شود، ولی نوجوان حاضر به مراجعت نمی شد، امام «علیه السلام»هم صدا زد خواهرم ! دست او را بگیر ونگذار به میدان بیاید، اما عبداللّٰه مصمم بود از عموی بزرگوارش حمایت کند تا خودرابه عمو رساند.

«بحر بن کعب» خواست با شمشیر به حسین و حمله کند اما «عبداللّٰه»

دست خود را سپر قرارداد و گفت: «وَیْلَکَ یَابنَ الخَبیثَهِ ! أتَقْتُلُ عَمّی»؟ لذا شمشیر به دست جوان خورد و دست به پوست آویزان شد، اینجا بود که عبداللّٰه مادرش را صدا زد، فَأَخَذَهُ الحُسَینُ علیه السلام فَضَمَّهُ إلَیهِ وقالَ :یَا بنَ أخی،اِصبِر عَلی ما نَزَلَ بِکَ

ص: 377


1- قاموس الرجال 4/ 321، سفینه «سَعَدَ» .

،وَاحتَسِب فی ذلِکَ الخَیرَ؛فَإِنَّ اللّهَ یُلحِقُکَ بِآبائِکَ الصّالِحینَ» حضرت او را در کنار خود گرفت و فرمود: ای پسر برادرا بر این مصائب صبر کن واینهارا خیر بدان ، همانا خداوند تو را به اجداد طاهرینت ملحق می کند .(1)

***

یکی طفلی برون آمد زخرگاه***سوى شه شد روان چون قطعه ماه

در آن دم، خواهران را گفت آن شاه***که این کودک برون ناید زخرگاه

گریزان از حرم گردید آن ماه***دوران تارفت در آغوش آن شاه

شهش بگرفت همچو جان شیرین***بگفت ای یادگار یار دیرین

چرا بیرون شدی از خرگه ای جان***نمی بینی مگر پیکان بران

بناگه کافری زان قوم گمراه***حوالت کرد تیغی بر سر شاه

زبهر حفظ شه ، کودک حذر کرد***بر آن تیغ ، دست خود سپر کرد

جدا گردید دست کودک از بُن***بشه گفتا به بین چون کردبام

چه دیدش حرمله آن کفر بدبخت***بزد بر سینه اش تیری چنان سخت

که کودک جان بداد و بی مهابا***پرید از دست شه تا نزد بابا(2)

ص: 378


1- ابصار 38 - ملهوف 51.
2- شعر از : عمان سامانی .

( مجلس پنجاه وششم )

در خواست موعظه از امام حسين«علیه السلام»

كتب رجل إلى الحسين الا عظني بحرفين، فكتب اليه : مَنْ حَاوَلَ أَمْرَاً بِمَعْصِيَةِ اللهَ كَانَ أَفْوَت لِمَا يَرْجُو وَأَسْرَع لِمَجِيء ما يَحْذَرُ».(1)

امام صادق«علیه السلام» می فرماید: «شخصی به امام حسین«علیه السلام» نامه نوشت واز حضرت تقاضا کرد که مرا با دو جمله موعظه فرمایید.

امام«علیه السلام» در پاسخ مرقوم فرمودند: آنکه از راه معصیت خداوند بخواهد به کاری برسد، آنچه را از دست می دهد بیشتر است از آنچه به آن دل بسته بود . و اگر از راه معصیت بخواهد چیزی را از خود دفع کند، آن چیز زودتر به سراغ او می آید که خود را از آن بر حذر می داشت» .

نکات قابل توجه در این مکاتبه :

1- هر انسانی احتیاج به موعظه دارد، منتها گاهی این نیاز را در خود احساس می کند و مانند بیمار به دنبال طبیب می رود و نسخه می گیرد و عمل می کند و گاهی چنین احساسی را ندارد. البته در موعظه لازم نیست که آن را نداند، چه بسا مواعظی را می داند منتها وقتی آن را از شخصى الهى وصاحب نفس می شنود، اثر خاصی در وجودش می گذارد و او را منقلب می کند.

پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»با اینکه اشرف مخلوقات است و همه باید از فیض او بهره ببرند، مع الوصف از جبرئیل«علیه السلام» در خواست موعظه می کند، جبرئیل هم در

ص: 379


1- وسائل، 421/11 ، «ابواب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر».

پاسخ می فرماید:

«يا محمد ، عِش ما شئتَ، فَإِنَّكَ ،ميّت وأَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفارقه، وَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُلَاقِيه».(1)

«ای پیامبر! هر قدر زندگی کنی ، عاقبت خواهی مرد و به هر چه علاقه داشته باشی، عاقبت از آن جدا خواهی شد، و هر کاری که انجام بدهی، ثمره و نتیجه آن را خواهی دید».

2 - مواعظ نباید طولانی باشد، گفتار و مواعظ پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» همیشه کوتاه بوده است .

عن جابر بن سمره السّوائیّ : کانَ رَسولُ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله لا یُطیلُ المَوعِظَهَ یَومَ الجُمُعَهِ ، إنَّما هُنَّ کَلِماتٌ یَسیراتٌ».(2)

«رسول خدا«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» در روز جمعه ، مواعظ را طولانی نمی کرد و فقط به چند جمله کوتاه اکتفا می کرد».

«عمار یاسر می گوید: «أمَرَنَا رَسُولُ اللّٰهِ صلی الله علیه و آله بِإقْصارِ الخُطَبِ»(3)

«پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»به ما دستور می داد که خطبه ها را کوتاه بخوانیم».

چون وقتی روح پذیرش و استعداد قبول در آنان باشد، فوراً قبول می کنند واثر می گذارد.

«صعصعة بن ناجيه (جد فرزدق شاعر)» وقتی دو آیه آخر سوره زلزال را شنید، گفت:

«حَسْبِي مَا أَبالي أنْ لا أَسْمَعَ مِنَ الْقُرْآن شَيْئاً»(4)

«همین دو آیه برایم کافی است هر چند سایر آیات قرآن را نشنوم» .

ص: 380


1- سفينة ،«وعظ».
2- مستدرك حاكم، 289/1 ، کتاب الجمعه
3- مستدرك حاكم، 289/1 ، کتاب الجمعه
4- مجمع البیان، 527/10.

گاهی هم متقابلاً مثل «ابوجهل» وقتی سورة «الرحمن» را از زبان «عبداللّٰه بن مسعود» می شنود، سیلی محکمی به او می زند که خون جاری می شود .(1)

یا مانند مردم زمان نوح«علیه السلام» که هر چه برای مردم موعظه می خواند ، انگشتان خود را در گوشهایشان می گذاشتند که نشنوند:

«كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُم فِي أَذَانِهِمْ » .(2)

بعد از این دو مقدمه ، به بیان سیدالشهدا«علیه السلام» که می رسیم که انسان از راه معصیت به جایی نمی رسد. «زلیخا» می خواست از راه گناه به مقصود خود برسد ودامن پیامبر الهی را آلوده کند، ولی یوسف، زندان را می پذیرد اما حاضر به معصیت نمی شود، عاقبت گناه این می شود که عزیز مصر ، ذليل ويوسف ، بزرگ مصر می گردد. روزی زلیخا صدای همهمۀ جمعیت را شنید، گفت : چه خبر است ؟ گفتند : يوسف می آید، گفت:

«الْحَمْدُبِتِهِ الَّذِي جَعَلَ الْمُلُوكَ بِمَعْصِيَتِهِمْ عَبِيداً ، وَجَعَلَ الْعَبِيدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوكاً».(3)

در حادثه کربلا هم، «یزید و عبیداللّٰه وعمر سعد» خواستند با معصیت به جایی برسند ولی به جایی نرسیدند؛ زیرا با کشتن انبیا و اولاد آنان ، پایه های حکومت محکم نمی شود. «عبدالملك مروان» در نامه ای به «حجاج» حاکم عراق می نویسد :

جَنِّبْنِي دِمَاءَ بَنِي هَاشِمْ وَاحْقِنها، فَإِنِّي رَأيت آل أبِي سُفْيَان لَمَا اولَعُوا فِيها لَمْ يَلْبَثُوا إِلَى أَنْ أَزال الله الملكَ عَنْهُم». (4)

«از ریختن خون بنی هاشم پرهیز کن که من دیدم خاندان ابو سفیان هر گاه

ص: 381


1- تفسیر نمونه، 171/27 .
2- نوح 7.
3- سفینه «زَلَخ».
4- بحار ، 46/ 28. سفینه ، «کَتَب » .

در ریختن خون آنان اصرار ورزیدند، حکومتشان از بین رفت» .

امیرالمؤمنین«علیه السلام» می فرماید:

مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْاثَمُ به، وَالْغَالِبُ بِالشرّ مَغْلُوب»(1)

« آنکه از راه گناه پیروز شود، پیروز نشده و کسی که از راه شرّ غالب شود، مغلوب و شکسته خورده است».

اینک نوبت آن رسیده که شاهدی از تاریخ بیاوریم :

شاهدی از تاریخ

در سفر بی نتیجه «عمرو عاص وعمارة بن ولید (برادر خالد بن ولید)» به حبشه که برای بر گرداندن مسلمانان به مکه صورت گرفت، عماره ، مردی زیبا و خوش قامت بود که زنها به او میل پیدا می کردند. هر دو سوار کشتی شدند و شراب خوردند و مست شدند. عماره، به عمروعاص گفت: «به همسرت که همراهت آمده بگو که مرا ببوسد !!»

عمروعاص هم به همسرش گفت که خواسته عماره را اجابت کن.

عماره ، نقشه ای کشید که عمروعاص را به دریا بیندازد و همسرش را تصاحب کند؛ چون عمروعاص برای ادرار کردن به کنار کشتی رفت، عماره او را به دریا انداخت. اما عمروعاص با شنا کردن خود را به کشتی رساند. عماره هم گفت : چون می دانستم شنا بلد هستی این کار را کردم.

عمروعاص از نقشه او آگاه شد، ولی چیزی نگفت و در فكر نقشه ای برای نابودی عماره افتاد. این جریان گذشت تا اینکه به حبشه رسیدند. عمرو عاص نامه ای برای پدرش عاص بن وائل نوشت که از من سلب مصونیت کن تا

ص: 382


1- نهج البلاغه ، كلمات قصار 327.

چنانچه دست به هر اقدامی زدم جرم آن متوجه تو نشود. چون نامه عمرو رسید ، پدرش نزد طایفه «بنی مغیره و بنی مخزوم» آمد و گفت: عمرو وعماره، هر دو انسانهای شرور هستند: «ِنِّي أَبْرأُ إِلَيْكُمْ مِنْ عَمْرٍو وَجَرِيرَتِهِ فَقَدْ خَلَعْتُهُ».

من از جرائم عمرو ، خود را بر حذر می دارم و او را از فرزندی خلع کردم» . طایفه «عماره» هم متقابلاً او را از خود نفی کردند.

عماره ، با همسر «نجاشی» ارتباط بر قرار کرده بود و رفت و آمد می کرد ،ولی عمرو عاص می گفت من باور نمی کنم توانسته باشی به حرم نجاشی راه پیدا کنی اگر راست می گویی مقداری از عطر مخصوص نجاشی را بیاور تا یقین کنم.

عماره هم عطر را به عمروعاص داد وعمرو هم عطر را نزد نجاشی آورد و گفت: «قربان! من دوستی دارم که سفيه ونادان است و من می ترسم روزی باعث خجالت و شرمندگی من بشود، این شخص با همسر شما ارتباط بر قرار کرده و شاهدش هم عطر مخصوص شما است» .

چون نگاه نجاشی به عطر افتاد، يقين کرد، عماره را احضار کرد و گفت :چون در کشور من هستی تو را نمی کُشم ولی بدتر از کشتن را با تو انجام می دهم» .

ساحران را طلبید ودر آلت او آنچنان دمیدند که دیوانه شد و رو به صحرا گذاشت و همیشه با وحوش زندگی می کرد و از دیدن انسان وحشت می نمود به نحوی که اگر بوی انسان را استشمام می کرد، فرار می نمود. در زمان عمر، پسر عمویش «عبداللّٰه بن ابی ربیعه» در تعقیب او آمد تا او را در کنار آب ، با وحوش پیدا کرد و او را گرفت. عماره گفت: مرا رها کن والا الان می میرم، او هم او را نگه داشت تا در میان دستهای عبداللّٰه جان داد .(1)

ص: 383


1- الحدید. 306/6 ، ذیل خطبه 83. با استفاده از پیغمبر و یاران ، 171/2 .

روضه

در غزوۀ احزاب ، وقتی امیرالمؤمنین عمرو بن عبدود را کشت ،متعرض زره و لباس و اسلحۀ او نشد. عمر اعتراض کرد و گفت: «هَلّا سلبت درعه؟

چرا زره را از تنش در نیاوردی ؟».

خواهر عمر، نگاهی به بدن برادر انداخت و گفت: «به دست جوانمردی کشته شده ای والا تا زنده بودم برایت گریه می کردم».(1)

اما سید الشهداء«علیه السلام» می داند که این دنیا پرستان، نمی توانند حتی این لباس کهنه را هم بر تن حسين ببینند، لذا در آن لحظات آخر فرمود:

«ابْغُوا لِي ثَوْباً لَا يَرْغَب فيه، أَجْعَلْهُ تَحْتَ ثِيَابِي لِئَلَّا أُجَرَّدَ مِنْهُ».

لباس کهنه ای بیاورید که آن را زیر لباسها بپوشم که آن را در نیاورند» .

لباس کوتاهی را آوردند ولی نپسندید و فرمود:

«ذاك لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ عَلَيْهِ الذِلَّةُ»

این لباس ذلت است». لذا لباس دیگری را آوردند و آن را زیر لباسهاپوشید «فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ».

بعد از شهادت امام حسین«علیه السلام» «بحر بن کعب» آن لباس را از تن امام«علیه السلام» در آورد و به عقوبت این عمل دستهایش در تابستان خشک می شد و در زمستان، خون و چرک و جراحت از آن می آمد .(2)

لباس کهنه چه حاجت که زیر سمّ ستور***تنی نماند که پوشند جامه با کفنش

نه جسم يوسف زهرا چنان لگد کوب است***کز او توان به پدر بُرد بوی پیرهنش

ص: 384


1- بحار، 260/20 . الحدید، 20/1 ، مستدرک حاکم، 33/3 .
2- ملهوف ، 51.

فهرست مآخذ

1- قرآن مجید

2- ابصار العين ، لمحمد السماوي - مكتبة بصیرتی - قم، 1408 ه.

3- الأحاديث الغيبية ، مؤسسة المعارف الاسلامی، قم 1415 ه.

4- الأخبار الطوال، لابن قتيبة ، شریف الرضی، قم 1409 ه.

5- ادب الطف ، لجواد شبّر ، دار المرتضی، بیروت.

6- الاستيعاب في معرفة الأصحاب، لابن عبدالبرّ، دار نهضة، مصر.

7- اسد الغابة في معرفة الصحابة ، لابن الأثير، مكتبة الاسلامية ، طهران .

8- الاصابة في تمييز الصحابة ، للعسقلانی، دار احياء التراث العربي .

9- اصول الكافي وفروعه، لمحمد بن يعقوب الكلینی، اسلامية ، 1388.

10- اعلام الدين - للدیلمی ، آل البيت، قم، 1408 ه.

11- اعلام النساء، لعمر رضا کحالة ، الرسالة، بیروت، 1402 ه.

12- امالی ، شیخ صدوق، ترجمۀ کمره ائی اسلامية ، 1362 - طهران .

13- امالی، للشيخ الطّوسی، مؤسسه بعثت، 1414 ه.

14- الامام الحسين واصحابه ، لفضلعلی قزوینی، المتوفی 1367 - قم .

15- الامامة والسياسة، لابن قتيبة ، دار المعرفة ، بيروت .

16- انساب الاشراف، للبلاذری، نشر فرانش شتاينر بقیسبادن بیروت .

17- الانوار الساطعة في شرح زیارة الجامعة لجواد بن عباس الكربلائي .

18- بحار الانوار، للعلامة المجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت.

19- البداية والنهاية ، لابن کثیر ، دار الفکر، بیروت .

20- البرهان في تفسير القرآن، للسيد هاشم البحراني - المطبعة العلمية - قم

21- بصائر الدرجات ، لمحمد الصفار القمی، مکتبة اية اللّٰه المرعشی.

ص: 385

22- بلاغة الحسين، لمصطفی محسن الموسوي الحائری، تهران 1369 .

23- بهج الصباغة، لمحمد تقى التّستری، صدر 1390.

24- بیت الاحزان ، للشيخ عباس القمي، عماد زاده - اصفهان 1404 ه.

25- پیغمبر و یاران - محمد علی عالمی ، بصیرتی، 1386 - قم

26- تاريخ الاسلام، للذهبي، دار الكتاب العربی، بیروت، 1410 ه

27- تاریخ الخلفاء، للسيوطي، شریف الرضی، 1370 ، ش.

28- تاریخ الطبری، لابی جعفر بن جرير الطبری ، دار سویدان - بيروت

29- تاریخ الیعقوبی، لاحمد بن ابی یعقوب ، دار صادر ودار بیروت 1379، وترجمه محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی - تهران.

30- تتمة المنتهی - شیخ عباس قمی .

31- ترجمة الامام الحسين (علیه السلام)لابن عساکر، مجمع احياء الثقافة الاسلامية ، 1414 ه

32- تفسير الصافی، لفيض الكاشانی، اسلامية.

33- التفسير الكبير ، لفخر الرازی، دار الكتب العلمية - طهران.

34- تفسیر نمونه ، جمعی از نویسندگان، دار الكتب الاسلامية ، طهران.

35- تفسير منهج الصادقین، لمولی فتح اللّٰه الكاشاني،علمية اسلاميه.

36- التنبيه والاشراف، للمسعودی، مؤسسة منابع الثقافة الاسلامية - قم

37- تنقیح المقال، للعلامة المامقانی، المطبعة الحيدرية 1352.

38- تهذیب الاحکام، لأبي جعفر الطوسی، اسلامیه ، طهران.

39- تهذيب التهديب ، لابن حجر العسقلانی، بیروت 1415 ه.

40- الثاقب في المناقب ، لابن حمزه ، دار الزهرا، بیروت 1411.

41- جامع الرواة ، للاردبیلی، دار الأضواء، بیروت 1403 ه.

42- الجمل - للشيخ المفيد، الداوری، قم 1397.

ص: 386

43- حياة الحيوان، للدميري، ناصر خسرو، طهران.

44- حسین(علیه السلام) نفس مطمئنّه ، محمد على عالمی، هاد - تهران 1372.

45- الخرائج والجرائح، للراوندی، مؤسسة الامام المهدی(علیه السلام)- قم

46- الدمعة الساكبة ، للبهبهانی، اعلمی، بیروت 1409 ه.

47- ديوان السيد حيدر الحلّی، اعلمی - بیروت، 1404 ه.

48- رجال کشی، لمحمد بن الحسن الطوسی، دانشگاه مشهد.

49- الرد على المتعصّب العنيد ، لابن جوزی، 1403 ه.

50- روح مجرد، محمد حسین حسینی طهرانی - حکمت 1414 ه.

51- سفينة البحار، للشيخ عباس القمی، سنائی.

52- سلوني قبل أن تفقدونی، لمحمد رضا حکیمی، اعلمی.

53- سنن ابن ماجه، للقزوینی ، دار احیاء التراث العربی، بیروت 1395 .

54- سنن دارمی، لعبداللّٰه بن بهرام الدارمی ، دار الفكر، قاهره 1398 ه.

55- سير أعلام النبلاء، للذهبي ، مؤسسة الرسالة - بیروت، 1405 ه.

56- شاگردان مکتب ائمه (علیهم السلام)، محمد علی عالمی ، چاپخانه علميّه - قم 1371.

57-شرح نهج البلاغه، لابن أبي الحديد، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهيم . دار احیاء الكتب العربی.

58- شفاء الصدور في شرح زیارة العاشور، میرزا ابوالفضل طهرانی،چاپخانه سیدالشهداء - قم 1409.

59- صحيح البخاری ، لمحمد بن اسماعيل البخاری ، دار الفكر، 1401 ه.

60- الطبقات الکبری، لابن سعد، دار صادر ودار بيروت ، بیروت 1377.

61- العباس ، لعبدالرزاق الموسوي المقرم.

62- العروة الوثقی ، للسيد محمد کاظم الطباطبائی.

ص: 387

63- علي الاكبر (عليه السلام)، لعبدالرزاق الموسوی المقرم.

64- عمدة الطالب ، لابن عِنَبِه . انصاریان - قم 1417 ه.

65- الغدير ، للعلامة الاميني ، دار الكتب العربی، بیروت، 1403 ه.

66- فتح الباری، لابی جعفر العسقلانی، دار احیاء التراث العربی .

67- فرق الشيعة، للنوبختي، المرتضوية ، النجف الاشرف.

68- الفوائد الرجاليّة ، للسيد محمد مهدی بحر العلوم، مكتبة الصادق.

69- فوائد الرضویّه ، شیخ عباس قمی.

70- قاموس الرجال، لمحمد تقى التستری، نشر الكتاب ، طهران.

71- قاموس قرآن، سید علی اکبر قرشی، اسلاميه - طهران

72- قواعد الاحکام، للعلامة الحلّي، منشورات الرضي - قم.

73- کامل الزیارات، لابن قولويه مكتبة المرتضوية النجف الاشرف .

74- الكامل في التاريخ، لابن الاثير، دار صادر، دار بیروت، 1385 ه.

75- كحل البصر، للشيخ عباس القمي، من منشورات الرسول المصطفی .

76- کشف الغمّه، لعلی بن عیسی الاربلی - بنی هاشمی، تبریز 1381 ه.

77- کشکول ابن العلم شیخ علی محمد ابن العلم.

78- الكنى والالقاب، للشيخ عباس القمی، انتشارات بیدار

79- لغتنامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، 1373.

80- لؤلؤ ومرجان ، میرزا حسین نوری، انتشارات نور.

81- مجمع البيان في تفسير القرآن، للطبرسی، دار احیاء التراث العربی.

82- مجموعۀ ورام، لورّام بن ابي فراس ، مكتبة الفقيه ، قم.

83- مراة العقول، للعلامة المجلسي، اسلاميه - 1363 .

84- مروج الذهب، للمسعودی، دار الاندلس، بیروت .

ص: 388

85- المستدرک علی الصحیحین، لمحمد بن محمد الحاكم النيسابوری، دار المعرفة، بیروت.

86- معالي السبطين ، محمد مهدی مازندرانی ، قرشی، تبریز.

87- معاني الأخبار، شیخ صدوق، جامعه مدرسین - قم 1361 .

88- معجم رجال الحدیث، للسيد ابو القاسم الموسوی الخوئی،مدينة العلم، قم 1409.

89- معراج المحبة ، شیخ علی ابن شيخ العراقين الطهرانی .

90- المغازی، محمد بن عمر الواقدی، نشر دانش اسلامی، 1405 ه.

91- مقاتل الطالبيين ، لابي الفرج، منشورات الرضى والزاهدی - قم

92- مقتل الحسين (عليه السلام)، للخوارزمی ، مكتبة المفيد.

93- مقتل الحسين (عليه السلام)، لعبدالرزاق الموسوي المقرم، مکتبة بصیرتی، قم.

94- مناقب آل ابی طالب ، لابن شهرآشوب، مكتبة العلامة ، قم .

95- منتخب الاثر، للطف اللّٰه الصافی ، صدر، طهران.

96- منتهى الامال، شیخ عباس قمی، جاویدان.

97- موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام)، نشر دار المعروف ، قم.

98- ناسخ التواریخ، میرزا محمد تقی سپهر ، اسلامیه.

99- نفس المهموم، ترجمۀ شعرانی، علمیه اسلامیه 1374.

100- نقش ائمّه در احیاء دین ، سید مرتضی عسکری ، بعثت، 1370.

101- الميزان في تفسير القرآن - للعلامة الطباطبائی ، اعلمی، بیروت 1394

102- نهج الحق وكشف الصدق ، للعلامة الحلّي ، دار الهجرة، قم 1414.

103- وسائل الشيعة، لمحمد بن الحسن الحرّ العاملی ، دار احیاء التراث

ص: 389

العربی، بیروت.

104- وفاء الوفاء، لعلی بن احمد السمهودی، دار احیاء التراث العربی ، بیروت، 1414.

105- وفاة الصديقة الزهرا (السلام علیها)، لعبدالرزاق الموسوی المقرم، بصیرتی ، قم.

106- وفيات الاعيان ، لابن خلكان ، دار صادر ، بيروت.

107- وقعة صفين ، لنصر بن مزاحم المنقری، مکتبة اية اللّٰه المرعشی، قم.

108- یاد داشتهای خطی آیت اللّٰه حائری .

109- ينابيع المودة، للقندوزی، بصیرتی، قم 1385.

ص: 390

فهرست مطالب

مطلب ***صفحه

مقدمه ناشر...5

مقدمه کتاب...7

مجلس اوّل

نامه امام حسین«علیه السلام» به برادرش امام حسن«علیه السلام»...11

اشعار ابو العتاهية وهارون الرشید...11

شعرا و صله...12

منصور واصمعی...13

ائمه «علیه السلام»و شعرا...14

امام حسین«علیه السلام» و فرزدق...15

پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»وعباس بن مرداس...15

پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم» و مرد عرب...16

1- کمیت بن زید...17

2- سفيان بن مصعب عبدی کوفی...18

3- سید اسماعیل حمیری...18

4- جعفربن عفّان طائی...19

مجلس دوّم

پاسخ امام حسین «علیه السلام»به نامه جعدة بن هبيرۀ مخزومی...21

پاسخ امام حسین«علیه السلام»...22

تحلیل نامه امام حسین «علیه السلام»...22

ص: 391

گفتگوی سدیر صیرفی با امام صادق «علیه السلام»...23

مجلس سوّم

نامه امام حسین «علیه السلام»به معاویه در مورد مصادره اموال معاويه...27

جریان عِلْباء اسدی...29

خمس اموال مسمع بن عبدالملک...29

مجلس چهارم

نامه امام حسین«علیه السلام» به معاویه در مورد ازدواج با کنیزی...32

پاسخ امام «علیه السلام» به نامۀ معاویه...33

ملامت ، صفت ناپسند...33

عاقبت ملامتگر...34

پرهیز از ملامت بیماران...35

ازدواج جويبر با ذلفا...35

مجلس پنجم

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به نامه معاویه در مورد تقاضای بیعت با یزید...39

پاسخ امام حسین«علیه السلام»...40

رؤوس مهم جوابیّۀ امام «علیه السلام»...43

مجلس ششم

وصیت نامه امام حسین«علیه السلام»...47

امر به معروف و نهی از منکر...48

غزوۀ تبوک...49

سیرۀ نبوی و علوی...50

ص: 392

مجلس هفتم

پاسخ امام حسین «علیه السلام»از اشعار یزید...54

تحلیل پاسخ امام «علیه السلام»...55

جریان سارة وحاطب بن ابی بلتعه...56

مجلس هشتم

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به نامه مِسْوَر بن مخرمه...59

اشتباه مسور بن مخرمه...60

پاسخ امام «علیه السلام»...60

توسل جستن يوسف «علیه السلام»به مخلوق...61

حدیثی جالب از امام صادق «علیه السلام»...62

تجربة فخر رازی...64

مجلس نهم

پاسخ امام حسین (علیه السلام) به نامه عمره بنت عبدالرحمن...66

اخبار پیامبر «صلی اللّٰه علیه وآله وسلم»از شهادت امام حسین «علیه السلام»...67

اخبار امیر المؤمنین «علیه السلام»از شهادت حسین «علیه السلام»...68

چرا باید حسین «علیه السلام» کشته شود؟...69

جریان مغیره و معاویه...69

مجلس دهم

نامه سیّدالشهداء «علیه السلام» به مردم کوفه...72

حاکم کوفه عوض می شود...73

سیاست علوی واموی...74

ص: 393

مجلس يازدهم

پاسخ امام حسین «علیه السلام» به نامه مسلم بن عقيل...79

متن نامه مسلم بن عقیل «علیه السلام»...80

پاسخ امام حسین «علیه السلام»...80

تفأل وتطيّر...81

فال نیک...82

فال بد...82

تطير در حدّ شرک...83

مجلس دوازدهم

نامه امام حسین«علیه السلام» به اشراف و بزرگان بصره...86

پیام نامه...87

احیای سنّت...87

مبارزه با بدعتها...89.

2 - سرنوشت قاصد...90

3- عکس العمل مخاطبین نامه...92

مجلس سیزدهم

نامه امام حسین «علیه السلام»به حبیب بن مظاهر...94

فقه در روایات...95

سؤال حبیب از امام حسین «علیه السلام»...96

رؤیای شیخ جعفر شوشتری (رحمة اللّٰه)...97

پیشگوییهای حبیب، میثم ورشید...97

پسر حبیب وقاتل پدر...99

ص: 394

مجلس چهاردهم

نامه امام حسین«علیه السلام» به برادرش محمد بن حنفیه و جماعتی از بنی هاشم ....101

تحلیل نامه امام«علیه السلام»...101

مجلس پانزدهم

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به نامه عبداللّٰه بن جعفر...106

فرزندان شهید عبداللّٰه...108

1- عون بن عبداللّٰه...108

2- محمدبن عبداللّٰه...108

عکس العمل غلام عبداللّٰه بن جعفر...108

سخاوت عبداللّٰه...109

مجلس شانزدهم

پاسخ امام حسین «علیه السلام» به نامه عمرو بن سعید اشدق...112

خوف از خداوند...113

امان نامه ای که پاره شد...114

امان نامه شمر...115

مجلس هفدهم

نامه دوّم امام حسین«علیه السلام» به مردم کوفه...117

سرنوشت قاصد...118

اطلاع امام «علیه السلام»از شهادت قيس...119

کوفه حرم امیرالمؤمنین «علیه السلام»...119

ص: 395

مجلس هجدهم

نامه امام حسین «علیه السلام» به برادرش محمد بن حنفیّه...122

تحلیل نامه امام «علیه السلام»...122

هارون الرشید و تکیه بر ستون...124

داستان وفات مرحوم آیت اللّٰه حجت...125

مجلس نوزدهم

ملاقات ولید بن عتبه حاکم مدینه با امام حسین «علیه السلام»...133

مجلس بیستم

کلام امام حسین «علیه السلام»به مروان بن حکم...138

مروان کیست؟...139

پدر مروان...140

مرگ مروان...141

مجلس بیست ویکم

امام حسین«علیه السلام» در کنار قبر پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم »...143

جبرئیل در روز عاشورا...144

معجزه امام حسین «علیه السلام»...145

آیا بدن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم »وامام «علیه السلام» از بین می رود؟...145

ماجرای ابراهیم دیزج...148

مجلس بیست ودوّم

ملاقات امام حسین«علیه السلام» با عمر الأطرف...150

ص: 396

حسین «علیه السلام» مظهر آزادگی...151

احترام سادات...152

اشعار ابن عنين ورؤیای فاطمه «سلام اللّٰه علیها»...153

وصایای علامۀ حلّی به فرزندش...155

مجلس بیست و سوّم

کلام امام حسین «علیه السلام» به اُمَ سَلَمه...158

اُمّ سلمه کیست؟...159

قطع شدن حقوق ام سلمه...160

گفتگوی اُمّ سلمه با عایشه...161

اطلاع اُمّ سلمه از شهادت امام حسین «علیه السلام»...162

مجلس بیست و چهارم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با هاشمیات...165

نقش بانوان در حادثه کربلا....166

شهادت همسر عبداللّٰه بن عمیر کلبی...167

مادرانی که شاهد شهادت فرزندان خود بودند...167

مجلس بیست و پنجم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با جابر بن عبداللّٰه انصاری...170

پاسخ سؤال اوّل...172

میرداماد و حرز امیرالمؤمنین «علیه السلام»...172

پاسخ سؤال دوم...173

سخن پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم »با اجساد کفار در بدر...174

ص: 397

ماجرای جالب پدر و پسر...175

پاسخ سؤال سوّم...176

مجلس بیست و ششم

ملاقات امام حسین«علیه السلام» با ملائکه...178

نام ملائکه در قرآن...179

خلقت ملائکه...179

رؤیت ملائکه...181

عصمت ملائکه...182

مجلس بیست وهفتم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با جنّ...184

خلقت جنّ...185

جنّ در خدمت ائمه «علیه السلام»...186

دعبل وظبيان...187

مجلس بیست وهشتم

کلام امام حسین «علیه السلام» به عبدالله بن مطيع...190

عبداللّٰه بن مطیع کیست ؟...191

اعتراض عبداللّٰه بن عمر به عبداللّٰه بن مطيع...192

تفاوت خروج حضرت موسی و امام حسین «علیها السلام»...192

استخاره وطلب خیرخواهی...193

مجلس بیست ونهم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با برادرش محمد بن حنفیّه...196

ص: 398

آیا محمد بن حنفیه مدعی امامت بود؟!...198

چرا محمد بن حنفیه در کربلا شرکت نکرد؟...199

مجلس سی ام

ملاقات امام حسین «علیه السلام»با ابن عباس...202

ابن عباس به طائف تبعید می شود...203

پاسخ تاریخی ابن عباس به نامه یزید...203

عبداللّٰه بن عباس کیست؟...206

وفات ابن عباس...209

مجلس سی ویکم

کلام امام حسین«علیه السلام» به عبدالله بن زبیر...211

عبداللّٰه بن زبیر کیست؟...212

پایان کار عبداللّٰه...214

مجلس سي ودوّم

کلام امام حسین «علیه السلام» به عبداللّٰه بن عمر...217

عبداللّٰه بن عمر کیست؟...218

یک نمونه از فتاوای عبداللّٰه بن عمر...218

زندگی سیاسی عبداللّٰه بن عمر...219

بیعت عبداللّٰه با حجاج...220

تشابه امام حسین «علیه السلام» و حضرت یحیی «علیه السلام»...220

بی اعتباری دنیا و مرگ عجیب واثق...221

ص: 399

مجلس سی وسوّم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با ابو محمد واقدی و زرارة بن خلج...225

سلوني قبل أن تفقدوني...226

چرا امام حسین «علیه السلام» از ملائکه استمداد نکرد؟...226

مسخ انسانی به صورت سگ...228

مجلس سی و چهارم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با یزید بن ثبیط و فرزندانش...230

مجلس سی وپنجم

کلام امام حسین«علیه السلام»به فرزدق...234

دومین ملاقات فرزدق با امام حسین«علیه السلام»...235

مطلبی مشهور ولی غلط...235

فرزدق کیست؟...236

چشم وهمچشمی...237

فرزدق و حفظ قرآن...238

مجلس سی وششم

پاسخ امام حسین«علیه السلام»به بشر بن غالب...239

مشخصات امام نور وامام نار...241

داستانی از جنگ جمل...241

مجلس سی وهفتم

کلام امام حسین «علیه السلام»خطاب به مردی از اهل کوفه...244

أبو بصير با حال جنابت به خانه امام صادق «علیه السلام»...245

ص: 400

حدیث امام باقر «علیه السلام»...246

قتاده دست و پای خود را گم می کند...246

جنب به محضر امام «علیه السلام» وارد نمی شود...247

مجلس سی و هشتم

ملاقات امام حسین«علیه السلام» با أبو هرم...250

تحقّق پیشگویی سیدالشهداء«علیه السلام»...251

مجلس سی ونهم

کلام امام حسین «علیه السلام» به یک رهگذر...255

تحقق پیشگویی سید الشهداء «علیه السلام»...256

حجاج خبیث ترین مردم...256

جنایات حجاج...257

مجلس چهلم

کلام امام حسین «علیه السلام» خطاب به عمرو بن لوذان...260

محافظین نامرئی الهی...261

نجات پیامبر«صلی اللّٰه علیه وآله وسلم » از مرگ قطعی...261

فرار از مرگ ممکن نیست...263

علم ائمه«علیه السلام»...263

مجلس چهل ویکم

کلام امام حسین «علیه السلام» خطاب به زهیر بن قین...266

خبر غیبی امیر المؤمنين «علیه السلام»...267

مراحل چهارگانه زندگی زهیر...267

ص: 401

مرحله دوّم...269

مرحله سوّم...269

مرحله چهارم...270

شهادت زهير...272

مجلس چهل ودوّم

کلام امام حسین «علیه السلام» به حرّ بن یزید ریاحی...273

صبح عاشورا و توبۀ حُرّ...278

مجلس چهل و سوّم

ملاقات امام حسین «علیه السلام» با مجمع بن عبداللّٰه...281

رشوه خواری...284

شهادت ناحق...285

مجلس چهل و چهارم

سخن امام حسین «علیه السلام» خطاب به عبيد اللّٰه بن حرّ جُعْفی...288

پاسخ به یک سؤال...291

ندامت عبید اللّٰه...291

استخدام وسیله...292

پیامبر از کفار کمک نمی گیرد...292

مجلس چهل و پنجم

کلام امام حسین «علیه السلام» به عمرو بن قيس مشرقی و پسر عمویش...295

مجرمین چگونه به آتش وارد می شوند...296

رؤیای عجیب...297

ص: 402

مجلس چهل وششم

کلام امام حسین «علیه السلام» در بیابان به یک رهگذر...300

اهتمام به قرآن...301

احتجاج به قرآن در عاشورا...302

حرمات الهی چه کسانی هستند؟...303

و مجلس چهل و هفتم

کلام امام حسین «علیه السلام» به هرثمة بن سليم...306

نکات قابل توجه در این جریان...307

مجلس چهل و هشتم

کلام امام حسین «علیه السلام» به عمر بن سعد...311

سعد بن ابی وقاص کیست؟...312

عمر بن سعد...313

بستن آب در کربلا...314

جوانمردی...315

قاصد عمر سعد...316

آخرین ملاقات...318

اوّلین تیر...318

آخرین تیر...319

خبر راهب و خیر خواهی کامل...320

مرگ عمر بن سعد...321

مجلس چهل و نهم

کلام امام حسین «علیه السلام» به ضحاک بن عبداللّٰه مشرقی...324

ص: 403

موضعگیریها در حادثۀ کربلا...327

مجلس پنجاهم

کلام امام حسین«علیه السلام» به عصام بن مصطلق...335

بزرگواری حضرت یوسف «علیه السلام»...337

عفو عمومی در جریان فتح مکه...337

اشعار ابن صیفی...338

مجلس پنجاه ویکم

پاسخ امام حسین «علیه السلام» به سؤال حارث بن عبداللّٰه...341

پیامبر، خورشید فروزان...342

ماجرای جعفر بن ابي طالب و پادشاه حبشه...342

ستمگران بنی امیه...344

عبدالملك بن مروان...344

ولید بن يزيد بن عبدالملک...345

مجلس پنجاه و دوّم

پاسخ امام حسین «علیه السلام» به نام مردی از اهل کوفه...348

خیر چیست ؟...349

انسان بر سر دو راهی...350

بیوگرافی عمرو عاص...350

عمرو عاص بر سر دو راهی...351

در حال احتضار عمرو عاص...352

گریستن عمرو عاص هنگام مرگ...353

ص: 404

توصیف مرگ از دیدگاه عمروعاص...354

وصایای عمروعاص...354

مجلس پنجاه و سوّم

پاسخ امام حسین «علیه السلام» به سؤال حسن بصری در مورد «قَدَر»...356

حسن بصری وجنگ جمل...357

نصیحت امام حسین «علیه السلام» به حسن بصری...358

معنای «قضا» در قرآن کریم...358

رؤیای عجیب...361

مجلس پنجاه و چهارم

پاسخ امام حسین«علیه السلام» به سؤال مردم بصره در معنای «صمد»...363

صمد» در لغت...365

پنج معنا برای صمد...365

تفسیر قرآن به قرآن وحدیث...366

فضیلت خواندن سورۀ توحيد..366

میدان جنگ و درس توحید...367

مجلس پنجاه و پنجم

پاسخ امام حسین «علیه السلام»به سؤال «نضر بن مالك»...369

تفسیر آیۀ شریفه...369

فتنۀ بنی اُمیّه...370

ابوذر وعثمان...371

هُشام در صحرا...372

ص: 405

اسامی خلفای بنی امیه...374

فرجام کفران نعمت...374

سعد الخير اموی...375

مجلس پنجاه وششم

در خواست موعظه از امام حسین «علیه السلام»...378

شاهدی از تاریخ...381

ص: 406

منشورات عربی بنیاد معارف اسلامی

1- معجم أحاديث الإمام المهدي - «علیه السلام» - : ج1 - 5.

2- کتاب الغيبة تألیف شیخ طوسی .

3- الأحاديث الغيبيّة : ج 1 - 3.

مؤلّفات سیّد هاشم بحرانی - رحمه اللّٰه - :

1- تبصرة الوليّ فيمن رأى القائم المهدي - «علیه السلام» - .

2- حلية الأبرار: ج 1 - 5.

3- مدينة معاجز الأئمّة الاثني عشر - «عليهم السلام» - : ج 1 - 08

4- ينابيع المعاجز واُصول الدلائل.

مؤلّفات شیخ عبّاس قمی - رحمه اللّٰه - :

1- مفاتیح الجنان والباقيات الصالحات .

2- الفصول العليّة في مناقب أمير المؤمنين - «علیه السلام»-.

متفرّقة :

1- مسالك الأفهام إلى تنقیح شرائع الاسلام تأليف شهید ثانی :ج 1- 11.

2- الأنوار القدسيّة تألیف شیخ محمد حسین اصفهانی .

3- شرائع الاسلام تأليف محقّق حلّی : ج 1 – 4.

4- المزار تأليف شهيد أوّل - رحمه اللّٰه -.

5- المستجاد من الارشاد تأليف علامه حلی.

ص: 407

منشورات فارسی بنیاد معارف اسلامی

1- آنگاه هدایت شدم تألیف دکتر محمّد تیجانی تونسی .

2- همراه با راستگویان تألیف دکتر محمد تیجانی تونسی .

3- از آگاهان بپرسید تألیف دکتر محمد تیجانی تونسی .

4- اهل سنّت واقعی تألیف دکتر محمد تیجانی تونسی .

5- در جستجوی حقیقت تألیف دکتر اسعد وحيد القاسم فلسطینی .

6- حق جو وحق شناس (ترجمة المراجعات) تأليف علّامه سید شرف الدین موسوی .

7- پیشینه سیاسی فکری وهابیت تأليف محمد ابراهیم انصاری .

8- تناسب آيات تأليف آية اللّٰه شیخ محمد هادی معرفت .

9- خاطرات مدرسه تألیف استاد سیّد محمد جواد مُهری .

10- فريب تأليف صالح وردانی مصری .

11- مفاتیح الجنان تألیف شیخ عبّاس قمّي .

12- مناظره علمی تألیف شیخ محمد صادق نجمی .

13- آیین بندگی و نیایش ترجمه عدة الداعی تأليف شيخ أحمد بن فهد حلّی .

14- شمشیر و سیاست تأليف صالح وردانی مصری .

ص: 408

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109