سرشناسه : لاری، عبدالحسین، 1340 - 1264؟ق
عنوان قراردادی : [رسائل]
عنوان و نام پديدآور : مجموعه رسائل/ تالیف عبدالحسین لاری
مشخصات نشر : قم: کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، هیات علمی: بنیاد معارف اسلامی، 1418ق. = 1377.
مشخصات ظاهری : [594] ص.نمونه
فروست : (کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری 10)
شابک : 964-6289-30-4200000ریال(دوره)
يادداشت : به مناسبت کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، 1377 لار و جهرم
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
عنوان دیگر : رسائل
موضوع : اصول فقه شیعه
فقه جعفری -- رساله عملیه
شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری، هیات علمی
شناسه افزوده : کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لاری (1377: لار و جهرم)
شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی
رده بندی کنگره : BP159/ل2م3 1377
رده بندی دیویی : 297/312
شماره کتابشناسی ملی : م 77-5957
ص: 1
نام کتاب
تألیف
تحقیق ونشر چاپ حروفچینی چاپخانه تیراژ شابک
مجموعه رسائل آیت الله مجاهد سید عبد الحسین لاری قدس سره هیئت علمی کنگره - بنیاد معارف اسلامی
اول / 1618 ه.ق بنیاد معارف اسلامی پاسدار اسلام - قم
1250 نسخه
996 - 9289 - 20 - 4
قم - ص - پ 798- 37180، تلفن 732009، نمابر 763701
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
مقدمه
« آیات الظالمین» نام رساله سیاسی فارسی دیگری از آیة الله سید عبدالحسین لاری است. در ابتدای رساله که در سال 1314 ه.ق در شیراز و در 78 صفحه به خط حسینعلی جهرمی و به همت آقا محمد جواد صاحب چاپ شده است ، هیچ گونه نامی از رساله نیامده ولکن به جهت آن که مؤلف ، نزدیک به چهار صد آیه قرآن در مذمت ظالمین واعوان ایشان در این رساله جمع آوری نموده ، به «آیات الظالمین» معروف شده است، در حالی که نام واقعی کتاب که خود مؤلف بر آن گذاشته است «نصایح وفضایح» است. دلیل این ادعا آن است که مرحوم سید ، در رسالة سؤال وجوابی که محمد اشکنانی انصاری از ایشان نموده است و نسخه خطی آن موجود است در جواب سؤال هفتم ، نام این کتاب را برده است.
سؤال هفتم: در مجلس اهل ظلمه وحکام دیوانیان رفتن و قهوه و چای و طعام ایشان خوردن و ماهوت و عبا وکلخچه ایشان پوشیدن چه صورت دارد ؟ ...
جواب : حق تعالی فرموده (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار) (فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین ) یعنی میل نکنید بسوی ظالم که به آتش ظلمش سوخته می شوید و ننشینید با ظالمین مگر برای نصیحت و نهی از
ص: 7
منکر ورفع ظلم ... و قریب چهار صد آیه از قرآن جمع نموده ام در مذمت ظالمین واعوان ایشان که اسمش کتاب نصایح و فضایح است فرستاده ام چاپ نمایند هرگاه آوردند برای شما می فرستم تا عبرت گیری و عبرت گیرند.
در این رساله ، مرحوم سید ، پس از آن که تمام تنزلات وشقاوات وشرورات ومرارات را ناشی از قرب حصولی با تحصیلی بمبدء شر وظلمت وقبح ونقص می داند و شواهد صدق این ادعا را متذکر می شوند ، به ذکر آیاتی می پردازند که ظالمین را مذموم و سرنوشت آنان را مشخص می کند ، و بعد به سراغ روایات این باب رفته و آنها را مطرح می کنند . در خاتمه کتاب ، با این بیان که هر یک از محکمات ثقلین ، کتاب وسنت متواتره، حجت قاطعه بالغه تامه کافیه است بر حسم وقطع ورفع ماده هر گونه غرور ، شبهه و متشابهاتی که دستاویز جهال ومغرورین ومشتبهین ظلمه وجائرین وفسقه و مجرمین گردیده» به ذکر شبهات این موضوع پرداخته و هر کدام را به بهترین وجه پاسخ می دهند .
برای تحقیق و تصحیح کتاب که در کتابخانه مرحوم حجة الاسلام شیخ حسن نخبة الفقهایی موجود بود، ابتدا آیات را با وجود نامرتب وغیر منظم بودن آن بر طبق سور وشمار آیات قرآنی تنظیم نموده ایم و سپس روایات را نیز از مصادر اصلی کتب روایی استخراج کرده ایم. هر چند رساله، با زبان فارسی شروع می شود ولی در برخی صفحات آن، مؤلف محترم به زبان عربی نیز کتابت نموده اند. در صفحات فارسی، برخی عبارات نامعلوم بود که جهت روشن شدن آنها ، کلمه ای اضافه و با علامت [ ] مشخص شده است.
هیئت علمی کنگره
ص: 8
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
الحمد لله الّذی هو ارحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة وأشدّ المعاقبین فی موضع النکال والنقمة واعظم المتجبّرین فی موضع الکبریاء والعظمة و أسرع المنتقمین من الجائرین والظلمة.
أما بعد : چون این زمن فتن و محن بواسطه طول غیبت کبری واندراس احکام انبیاء وخلفاء ونواب حقیقی خاتم الاوصیاء و مهجور شدن امر بمعروف و نهی از منکر و شدت انهماک (1)خلق در محبت دنیا وکثرت رکون و آزمایش کفره وفجره وظلمه، چنانچه شاهد صدق از کلام صادق بمصداق (فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلاة واتبّعوا الشهوات فسوف یلقون غیّاً) (2) (فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یأخذون عرض هذا الأدنی ویقولون سیغفر لنا)(3)الآیة موجب شیوع وذیوع(4)ظلم و جور بی پایه و جرم وستم و اجحاف بی اندازه باشد ما لا یطاق در جمیع آفاق و اصقاع وقاع وبقاع وقری
ص: 9
وامصار وبلدان وبحاری وصحاری وقفار وبطون اودیه وقلل جبال بحدی که لا یحده قلم ولا یفی ببیانه رقم، بلکه این نحو ظلم وجرم وجور وستم و اجحاف بموجب «الناس علی دین ملوکهم» دین و دیدن وشعار ودثار خود قرار و اظهار خود نموده اند، بر وجه تدین، واستحلال بلکه بر وجه تستن، واستدلال چنانچه صریح مذهب کفریه جبریه وصوفیه وبابه و کریم خانه از زنادقة [است]، ومنافی با مذهب حق حقیق عدلیه اسلامیه است ، لهذا لازم وواجب آمد بجهت حسم ماده این شبهه و اشتباه و غرور واغراء وکفر و ارتداد ، رجوع نمودن بمستقلات عقل و محکمات کتاب وسنت چنانچه مضمون خبر ثقلین است (1)
فنقول : مقتضای تمام ادلّه قطعیه و مستقلات عقلیه و محکمات کتاب وسنن نبویه این است که تمام کائنات عالم از جمادات و نباتات وحیوانات من یعقل وغیر من یعقل ، و تمام آنچه هستی و نیستی دارند، از ترقیات وتنزلات وسعادات و شقاوات و خیرات و شرورات وحلویات ومرارات ، تماما وکمالا بواسطة قرب و بعد حصولی و تکوینی، یا تحصیل و تکلیفی [است ]که بمبدء خیر و شر ونور و ظلمت و حسن و قبح و نقص وکمال دارند، و چنانچه تمام ترقیات وسعادات و خیرات وحلاوات تمام اشیاء ناشی از قرب حصولی با تحصیلی بمبدء خیر ونور وحسن وعدلست، همچنین تمام آن منشئات خیریّه ونوریّه وحسنته وعدلیه منتهی و راجع بمرکز خیر وحسن وعدل وکمالست ، که فوز بحیات ابدی وجنان سرمدی است.
ص: 10
و چنانچه تمام تنزلات وشقاوات وشرورات ومرارات ناشی از قرب حصولی یا تحصیلی بمبدء شر و ظلمت وقبح ونقص است همچنین تمام آن منشئات شریه و ظلمانیه وقبیحه ونقصیه ، منتهی و راجع بمرکز شر و ظلمت وقبح ونقص که خلود در جحیم وعذاب الیم است.
چنانچه تمام ترقیات و شرافات وکمالات از مبدء تا منتهی ناشی و منتهی بتحصیل یا حصول عموم صفت عدل وکمال است، همچنین تمام تنرالات وشقاوات و شرورات و خسارات و معصیات از مبدء صغایر تا منتهای کبایر که کفراست ناشی و منتهی بحصول یا تحصیل صفت ظلم وجرم و جور ونقص است علی الاطلاق.
و از جمله شواهد قطعه این مدعی علاوه بر ادله اربعه ، اینکه حرام و قبیحی که از مستقلات عقلیه آبی (1)از تخصیص و تقیید و بهیچ وجه من الوجوه مسوغ و مجوز ندارد بالضرورة العقلیه در هیچیک از معاصی و منکرات وکبائر وقبایح حتی کفر و ارتداد مثال ونظیری ندارد غیر از قبح ظلم وجرم وجور.
و از جمله شواهد صدق این مدعی از محکمات کتاب وسنت اینکه حد وعقوبتی که مترتب فرموده حقتعالی بر یک قسم از اقسام ظلم وجوری که متعارف و متداول تمام ظالمین وجائرین این زمانست که عبارت از محاربه با مسلمانان است که باتفاق نصوص وفتاوی عبارت است از تجرید سلاح الاخافة مسلم بر هیچیک از اقسام کبایر و بر هیچیک از انواع کفر و ارتداد چنین حد و عقوبت دنیوی مترتب ومقرر نفرموده بصریح آیه شریفه :( وانّما جزاء
ص: 11
الذین یحاربون الله ورسوله ویسعون فی الارض فساداً أن یقتلوا أو یصلّبوا أو تقطع أیدیهم وأرجلهم من خلاف أو ینفوا من الأرض ذلک لهم خزی فی الدنیا ولهم فی الآخرة عذاب عظیم)(1)
و از جمله شواهد صدق این مدعی از محکمات کتاب و سنت اینکه بمنطوق آیه وفبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات أحلت لهم (2)و مفهوم آیه (فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا إثم علیه )(3) مباح فرموده در مقام مجاعه (4)و مخمصه تمام محرمات را بر تمام مکتفین حتی بر کفار واهل کبایر بخلاف باغی و عادی که ظالم و جائر است مباح نفرموده بر او چیز را از خبائث فضلا از طتبات، و از این آیه مستفاد میشود علاوه بر آنچه مستفاد شد از آیه محاربه اینکه باغی و عادی مهدور الدم است و از جمله نفوس محترمه واجب الحفظ نیست.
و از جمله شواهد صدق این مدعی از محکمات کتاب وسنت اینکه ازصریح آیه شریفه (لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والأذی)(5). و تفسیر آیه مبارکه (ألَم نربّک فینا ولیدا)(6) وتفسیر (وقدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه
ص: 12
هباء منثوراً)(1)مستفاد میشود که منت واذیت و ظلم و جور موجب تمام حبط وفساد تمام اعمال خیر وعبادات است، و اینکه متت واذیت وظلم و جور بدتر از جمیع کبائر ومنکرات وفواحش ومعصیات بلکه بدتر از کفر وارتداداست در حبط و ابطال وافساد اعمال چنانچه فرموده ( والکافرون هم الظّلمون) (2)
و از جمله شواهد صدق این مدعی اینکه مترتب نشده در چیزی از محکمات کتاب وستت بر اراده کفره و میل به کفره و رضای به کفره و محبت کفره احکام وعقوبات کفره ، بخلاف ظلم و جور که مترتب فرموده بر هریک از اراده و محبت و میل ورضای خالی از فعل ظلم و جور تمام احکام و عقوبات نفس فعل ظلم و جور وظلمه وجائرین چنانچه فرموده( تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوّاً فی الأرض ولا فساداً والعاقبة للمتّقین) (3)( ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسّکم النار)(4)(فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظلمٍین)(5)
و از جمله شواهد صدق این مدعی اینکه آن مقدار مذّمت و نفرین و لعنت وعقوبت که مترتب فرموده اند در محکمات کتاب و سنت بر ظلم وجرم و جور، معشار آن را مترتب نفرموده اند بر هیچ فرد از افراد کبائر وفواحش علی کثرتها،
ص: 13
ونه بر هیچ قسم از اقسام کفر و ارتداد علی تشتّتها ، چنانچه در کثرت و شدّت و تأکید و بلاغت در هریک از کتاب وسنّت ، ما یقصم الظّهور ویقطع کل شبهه وغرور.
اما از محکمات کتاب :
فی سورة البقرة
(1) وَلَا تَقرَبَا هذٍوٍ الشَّجَرَةَ فَتکونا مٍنَ الظّلمیٍنَ(35).
(2) ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العٍجلَ مٍن بَعدٍهٍ وَأَنتُم ظَالُمونَ (51).
(3) وَإذَ قَالَ مُوسَی لٍقَومٍهٍ یَا قَوٍم إنَّکُم ظَلَمتُم أَنفُسَکُم بِاتَّخاذِکُمُ العِجلَ (54).
(4) وَمَا ظَلَمُونَا وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ(57) .
(5) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَموا قَولاً غَیرَ الَّذی قِیلَ لَهُم فَأَنزَلنَا عَلیَ الَّذینَ ظَلَمُوا رِجزأً مِنَ السَّماء بِمَا کَانُوا یَفسُقُونَ (59).
(6) وَلَقَد عَلمِتُمُ الَّذینَ اعتَدَوا مِنکُم فِی السَّبت فَقُلنُا لَهُم کُونُوا قِرَدَةً خاسِئیِنَ (65) فَجَعَلنَاهَا نَکَالاً لِمَا بَینَ یَدَیهَا وَمَا خَلفَهَا وَمَوعِظَةً لِلمُتَّقِینَ (66).
(7) وَإذ اَخَذنَا مِیثاقَکُم لاَ تَسفِکُونَ دَمَاءَکُم وَلَا تُخرِجُونَ اَنفُسَکُم مِن دِیارِکُم ثُمَّ اَقرَرتم وَاَنتُم تَشهَدُونَ (84) ثُمَّ اَنتُم هؤُلاءِ تَقتُلُونَ اَنفُسَکُم وَتُخرِجُونَ فَریقاً مِنکُم مِن دِیارِهِم تَظَاهَرُونَ عَلَیهِم بِالاثمِ وَالعُدوَانِ وَإن
ص: 14
یَأثُوکُم اُسَارَی تُفَاذُوهُم وَهُوَ مُحَرَّمُ عَلَیکُم إخرَاجُهَم اَفَتُؤُمِنُونَ بِبَعضِ الکِتَابِ وَتَکفُرُونَ بِبَعضٍ فَمَا جَزَاءُ من یَفعَلُ ذَلِکَ مِنکُم إلَّاخِری فِی الحَیَوةِ الدُّنیا وَیَومَ الِقیَامة یرَدُّون إلَی اَشَدِّ العَذَابِ (85).
(8) وَلَقَد جَاءکُم مُوسَی بِالبَیّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِهِ وَاَنتُم ظلمِوُنَ(92).
(9) وَالله عَلیِمُ بِالظّلمِینَ(95).
(10) وَمَن اَظلَمُ ممَّن مَنَعَ مَسَاجِدَ الله اَن یُذکَرَ فِیهَا أسمُهُ وَسَعَی فِی خَرَابِهَا (114).
(11) وَإذِ ابتَلَی إبرهَیمَ رَبُّهُ بِکَلمَات فَاَتَمَّهُنَّ قَالَ إنَی جَاعِلُکَ لِلنَّاس إمَاماً قَالَ وَمِن ذُرّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهدِی الظّلمِیِنَ (124).
(12) وَمَن أَظلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَادَةُ عِندَهُ مِن اللهِ(140).
(13) وَلَئِن اتَّبَعتَ اَهوَاءَهُم مِن بَعدِ مَا جَاءَ کَ مِن العِلمِ إنکَّ إذاً لَمِنَ الظّلمِیِنَ(145).
(14) وَلَو یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إذ یَرَونَ العَذَابَ اَنَّ القُوَّةَ لِلِه جَمِیعا وَانَّ الله شَدِیدُ العَذَابِ (165) إذ تَبَرَّأَ الَّذین اتَّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبعُوا وَرَأوا العَذَابَ وَتَقَطَّعَت بهِمُ الأَسبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبعُوا لَو أَنَّ لَنَا کَرَّة فَنَتبَّرأَ مِنهُم کَمَا تَبرَؤُا مِنَّا کَذَلِکَ یُریهُمُ اللهُ اَعمَالَهُم حَسَرَات عَلَیهِم وَمَا هُم بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ (167).
(15) إنَّمَا حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَة َوَالدَّم وَلَحمَ الخنزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللِه فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ بَاغ ولَا عَاد فَلا إثمَ عَلَیِهِ (173).
ص: 15
(16) فَمَن اعتَدَی بَعدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابُ اَلِیمُ (178).
(17) وَلا تَأکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ وتُذلُوا بِهَا إلَی الحُکامِ لِتأکُلُوا فَرِیقاً مِن أموَالِ النَّاسِ بِالإثمِ وأَنتُم تَعلَمُونَ (188)
(18) وَلاَ تَعتَدُوا إنَّ الله لاَ یُجبُّ المُعتَدِینَ (190).
(19) فَإن انتَهَوا فَلاَ عُدوَانَ إلاّ عَلَی الظّلمِیِنَ (193).
(20) وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الظّلمَونَ (229).
(21) وَلاَ تُمسِکُوهُنَّ ضِراراً لتَعتَدُوا وَمَن یَفعَل ذَلِکَ فَقَد ظَلَمَ نَفسَه ُ( 231)
(22) وَالکَافِرُونَ هُمُ الظّلِمُونَ (254) .
(23) وَالله لاَ یَهدَی القَوم الظّلِمِینَ (258).
(24) قَولُ مَعرُوفُ وَمَغفِرةُ خَیرُ مِن صَدَقَة یَتبَعُهَا أَذیً وَاللهُ غَنِیُّ حَلِیمً (263).
(25) یَا أیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُبطِلُوا صَدَقَاتَکُم بِالمَنّ وَالأَذَی کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ (264)
(26) وَمَا لِلظّالِمینَ مِن أَنصَارِ (270)
وفی سورة آل عمران
(1) وَالله لا یُجبُّ الظّلِمِینَ (57).
(2) وَالله لاَ یَهدِی القَوم الظّلِمِینَ (86).
ص: 16
(3) فَمَنِ افتَرَی عَلَی اللهِ الکَذِبَ مِن بَعدِ ذَلِکَ فأُولَئِکَ هُمُ الظّلِمُونَ (94)
(4) اَصُابَت حَرثَ قَوم ظَلَمُوا اَنفُسَهُم فَاَهلَکَتهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ وَلَکِن اَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (117) .
(5) لَیسَ لَکَ مِن الأَمرِ شَیءُ أَو یَتُوبَ عَلَیهِم أَو یُعذَّبَهُم فَإنَّهُم ظلِمُونَ (128).
(6) وَاللهُ لاَ یُحبُّ الظلمِیِنَ (140).
(7) وَبِئسَ مَثوَی الظلمِیِنَ (151).
(8) رَبَّنا إنَّکَ مَن تدخِلِ النَّارَ فَقَد أَخرَیتَهُ وَمَا لِلظلٍمیٍنَ مٍن أَنصارً (192).
وفی سورة النساء
(1) إنَّ الَّذِینَ یَأکُلُونَ أَموالَ الیَتمی ظُلماً إنَّمَا یَأکُلونَ فِی بُطونِهِم نَارًا وَسَیَصلَونَ سَعیِرًا (10).
(2) وَمَن یَعصِ اللهَ وَرَسُولهُ وَیَتَعدَّحُدُودَهُ یُدخِلُه نَاراً خَالدِاً فَیهَا وَلَهُ عَذَابُ مُهِینُ (14).
(3) وَمَن یَفعَل ذَلِکَ عُدوَاناً وظُلماً فَسَؤفَ نُصلِیِه نَارًا (30).
(4) رَبَّنا اَخرِجنَا مِن هَذِهِ القَریَةِ الظَّالِمِ اَهلُهَا (75).
(5) إنَّ الَّذینَ تَوَفّهُمُ المَلَائِکَةُ ظَالِمِیَ أَنفُسِهِم قَالُوا فِیمَ کُنتُم قَالُوا کُنَّا مُستَضعَفیِنَ فِی الأرضِ قَالُوا أَلَم تَکُن أَرضُ اللهِ واسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأولئِکَ مَأوهُم جَهَنَّمُ وَسَاءَت مَصِیرًا (97).
ص: 17
(6) لاَ یُحبُّ اللهُ الجَهرَ بِالسُّوءِ مِنَ القَولِ إلّا مَن ظُلِمَ (148).
(7) فَاَخَذَتهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلمِهِم (153).
(8) فَبِظُلم مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمنَا عَلَیهِم طَیبَاتً أُحِلَّت لَهُم (160).
(9) إنَّ الَّذِینَ کَفَروُا وَظَلَمُوا لَم یَکُنِ اللهُ لِیَغفِرَ لَهُم وَلاَ لِیَهدِیَهُم طَرِیقأً (168) إلّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدینَ فِیهَا اَبَداً (169) .
وفی سورة المائدة
(1) وَتَعاوَنُوا عَلَی البِرَّ وَالتَّقوَی وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الإثمِ وَالعُدوَانِ (2).
(2) إنّی أرِیدُ أَن تَبُوأَ بِإثمِی وَإثمِکَ فَتَکُونَ مِن اَصحَابِ النَّار وَذلِکَ جَرَاءُ الظّلمِینَ (29).
(3) مِن أَجلَ ذَلِکَ کَتَبنَا عَلَی بَنِی إسرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفسٌ أَو فَسَادًفِی الأَرضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً (32) .
(4) إنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَه وَرَسُولَهُ وَیَسعَونَ فِی الَأرضِ فَسَادًا أَن یقتلوا أَو یُصَلَّبُوا أو تُقَطَّع أَیدِیهِم وَأَرجُلُهُم مِن خِلاَفِ أَو یُنفَوا مِن الأَرضِ ذَلِکَ لَهُم خِزیُ فِی الدُّنیَا وَلَهُم فِی الآخِرَةِ عَذَابُ عَظِیمُ (33).
(5) وَالسَّارِقُ وَالسَّارَقَةُ فَاقطَعُوا أَیدِیَهُمَا جَزَاءُ بِمَا کَسَبَا نَکَالاً مِنَ اللهِ (38).
(6) سَمَّاعُونَ لِلکذِبِ أکَّالُونَ لِلسَّحتِ (42).
(7) وَمَن لَم یَحکُم بِمَا أَنزَلَ اللُه فَأُولئِکَ هُم الظّلِمُونَ (45).
ص: 18
(8) إنّ الله لاَ یَهدِی القَوم الظِمِینَ (51).
(9) وَترَی کَثُیرًا مِنهُم یُسَارِعُونَ فِی الإِثمِ وَالعُدوَانِ وَأَکلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ مَا کَانُوا یَعمَلُونَ (62).
(10) وَقَالَ المَسِیحُ یَا بَنِیَ إسرائِیلَ اعبُدُوا اللهَ رَبّی وَرَبَّکُم إنَّه مَن یُشرَک بِاللهِ فَقَد حَرَّم اللهُ عَلَیهِ الجَنَّةَ وَمَأوهُ النَّارُ وَمَا لِلظلِمِین مِن أنصَار (72).
(11) وَمَا اعتَدَینَا إنَّا إذَّا لَمِنَ الظلمِیِنَ (107) .
وفی سورة الأنعام
(1) وَلَقَد استُهزِیءَ بِرُسُل من قَبلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنهُم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِءَونَ (10).
(2) وَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِبأ أوکَذَّبَ بِایتِهِ إنَّهُ لاَ یُفتِحُ الظلِمُونَ (21)
(3) وَلَکِنَّ الظّلمِیِن بِآیاتِ اللهِ یَجحَدُونَ (33).
(4) فَقُطِعَ دَابِرُ القَوم الّذِین ظَلَمُوا وَالَحمد لِلِّه رَبّ العَالَمِینَ (45).
(5) قُل أَرَأیَتَکُم إن أَتَاکَم عَذَابُ اللِه بَغتَةً أو جَهرَة هَل یُهلَکُ إلَّا القَومُ الظّلمُونَ(47).
(6) وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیهِم مِن شَیء فَتَطرُدَهُم فَتَکُونَ مِنَ الظّلِمِینَ (52).
(7) وَاللهُ أعلَمُ بِالظلِمِینَ (58)
(8) فَلاَ تَقعُد بَعدَ الذَّکرَی مَعَ القَومِ الظلِمِینَ (68).
ص: 19
(9) وَلَو تَرَی إذِ الظلِمُونَ فِی غَمَرَاتِ المَوتِ وَالمَلائِکةُ بَاسِطُوا أَیدِیهِم أَخرجُوا أنفُسَکُمُ الیَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُونِ بِمَا کُنتُم تَقُولُونَ عَلَی اللهِ غَیرَ الحَقِ وَکُنتُم عَن آیَاتِهِ تَستَکبِرونَ (93) وَلقَد جِئتُمُونَا فُرَادَی کَمَا خَلَقنَاکُم أَوِّلَ مَرَّ ه وَتَرَکتُم مُا خَؤَّلنَاکُم وَرَاءَ ظُهُورِکُم وَمَانَرَئ مَعَکُم شُفعَاءَکُمُ الَّذیِنَ زَعَمتُم أَنَّهُم فِیکُم شُرَکؤُا لَقَد تَقَطَّعَ بَینَکُم وَضَلَّ عَنکُم مَا کُنتُم تَزعُمونَ (94).
(10) وَکَذَلِکَ جَعَلنَا فِی کُلّ قَریَة أَکَابِرَ مُجرِمِیهُا لِیَمکُرُوا فِیهَا وَمَا یَفُکُرُونَ إلّا بِأَنفُسِهِم وَمَا یَشعُرُونَ (123)
(11) سَیصیِبُ الّذِینَ أَجرَمُوا صَغَارُ عِندَ اللهِ وَعذَابُ شَدِیدُ بِمَا کَانُوا یَمکُرُونَ (124).
(12) وَکَذَلِکَ نُوَلَّی بَعَضَ الظّلمِیِنَ بَعضأ بِمَا کَانُوا یَکسِبُونَ (129).
(13) مَن تکُونُ لَهُ عاقِبةُ الدَّارِ إنَّه لاَ یُفلِحُ الظّلِمُونَ (135).
(14) إنَّ اللهَ لاَ یَهدِی القَومَ الظّلِمینَ(144).
(15) فَمَنِ اضطُرَّ غِیرَ بَاغ وَلاَ عَادِفَإنَّ رَبَّکَ غَفُورُ رَحِیمُ (145).
(16) وَلاَ یُردُّ بَأسُةُ عَنِ القَومِ المُجرِمینَ (147) .
وفی سورة الاعراف
(1) فَمَا کَانَ دَعواهُم إذ جَاءَهُم بَأسُنَا إلاّ أَن قَالُوا إنَّاکُنَّا ظلمِیِنَ (5)
(2) وَمَن خَفَّت مَوَازینُهُ فَأولئِکَ الَّذِینَ خَسَرُوا أَنفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِأَیاتِنَا
یَظلِمُون (1).
ص: 20
(3) وَلاَ تَقرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکونَا مِنَ الظّلِمِینَ (19).
(4) قُل إنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الفَواحِشَ مَا ظَهَرَ مِنهَا وَمَا بَطَنَ وَالإثمَ وَالبَغیَ
بِغَیرَ الحَقِّ وَأن تُشرَکُوا بِاللهِ (33).
(5) فَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَری عَلَی اللهِ کَذِبا أَو کذبَ بِآیَاتِهِ (37) .
(6) لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادُ وَمِن فَوقِهِم غَوَاش وَکَذلِکَ نَجزِی الظّلِمِینَ (41).
(7) وَنَادَی أَصحَابُ الجَنَّةِ أصحَابَ النَّارِ أَن قَد وَجَدنَا مَا وَعَدَنَا رَبَّنَا حَقّا فَهَل وَجَدتم مَا وَعَدَ رَبُّکُم حَقّأ قَالُوا نَعَم فَأَذَّنَ مُؤذِّنُ بَینَهُم أَن لَعنَهُ اللِه عَلَی الظّلِمِینَ (44).
(8) وَإذَا صُرِفَت أَبصَارُهُم تِلقَاءَ أَصحَابَ النَّار قَالُوا رَبَّنَا لاَ تَجعَلنَا مَعَ القَومِ الظّلّمِینَ (47)
(9) إنَّهُ لاَ یُحِبُّ المُعتَدِینُ (55).
(10) وَلاَ تَغنَوا فِی الَأرضِ مُفسِدِینَ (74) .
(11) فَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُجرِمِینَ (84)
(12) وَلاَ تُفسِدُوا فِی الأرضِ بَعدَ إِصلاحِهَا (85)
(13) وَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُفسِدِینَ (86) .
(14) اتَّخَذُوهُ وَکَانُوا ظَالِمِینَ (148)
(15) وَلا تَجعَلنِی مَعَ القَومِ الظّلِمِینَ (150) .
(16) وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِن کَانُوا أنفَسَهُم یَظلِمُونَ (160) .
(17) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَنهُم قَولاً غَیرَ الَّذِی قِیلَ لَهُم فَارسَلنَا عَلَیهِم رَجزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا کَانُوا یَظلِمُونَ (162) .
ص: 21
(18) فَلَمَّا نَسُوا مَا ذکَّروا بِهِ أنَجَینَا الَّذِینَ یَنهَون عَنِ السُّوءِ وَأخذنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابً بَئیس بِمَا کَانُوا یَفسُقُونَ (165).
(19) وَائلً عَلَیهِم نَبَأَ الَّذی آتَینَاهُ ایَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنهَا فَأتبَعَه الشَّیطَانُ فَکَانَ مِنَ الغَاوِینَ (175).
(20) سَاءَ مَثَلاً القَوم الَّذِینَ کَذَّبُوا بِایَاتِنَا وَأَنفُسَهُم کَانُوا یَظلِمُونَ(177).
وفی سورة الأنفال
(1) وَاتَّقُوا فِتَنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنکُم خَاصَّةً وَاعلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِیُد العِقَابِ (25) .
(2) فَأَهلَکنَاهُم بَذُنُوبِهِم وَأَغرَقنَا ألَ فِرعونَ وکُلُّ کَانُوا ظلمین(54).
وفی سورة التوبة
(1) وَاللهُ لاَ یَهدَی القَومَ الظّلِمِینَ (19) .
(2) وَمَن یَتَولَّهم مَنکُم فَأولئَکَ هُمُ الظّلِمُونَ (23) .
(3) وَاللُه عَلیِمُ بِالظّلمِینَ (47) .
(4) فَمَا کَانَ اللُهُ لِیظلِمَهُم وَلَکِن کَانُوا أنَفسَهُم یَظلِمونَ (70) .
(5) وَاللهُ لَا یَهدِی القَومَ الظّلمِینَ(109)
ص: 22
وفی سورة یونسر
(1) وَلَقَد أَهلَکنَا القُرُونَ مِن قَبلِکُم لَمَّا ظَلَمُوا ... کَذَلِکَ نَجزِی القَومَ المُجرِمِینَ (13).
(2) فَمَن أَظَلَمُ مِمَّن افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِباً أو کذَّب بِآیاتِهِ إنَّهُ لَا یُفلِحَ المُجرِمُونَ (17) .
(3) فَلَمَّا أُنجاهُم إذَا هُم یَبغُونَ فِی الأَرضِ بِغَیرِ الحَقِ یَا أیُّها النَّاسُ إنَّمَا بَغیُکُم عَلَی أَنفُسِکُم مَتَاعَ الحَیوةِ الدُّنیَا ثُمَّ إلَینَا مَرجِعکُم فَیُنَبِئُکُم بِمَا کُنتُم تَعمَلُون(23).
(4) وَالَّذینَ کَسَبُوا السَّیَّئاتِ جَزاء سَیئَة بِمثلِهَا وَتَرهَقُهُم ذِلَّهُ مَا لَهُم مِنَ اللِه مِن عَاصِم کَأنَّمَا أُغشِیَت وُجُوهُهُم قِطعاً مِنَ الَّلیل مُظلمِاً أُولئِکَ أَصحابُ النَّار هُم فِیها خَالِدُونَ (27) .
(5) کَذَلِکَ حَقَّت کَلِمَتُ رَبّکَ عَلَی الّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُم لاَ یُؤمِنُونَ (33) .
(6) فَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ الظّلِمِینَ (39) .
(7) إنَّ اللهَ لَا یَظلِمُ النَّاس شَیئاً وَلکِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (44) .
(8) ثُمَّ قِیلَ للَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الخُلدِهَل تُجزَونَ إلّا بِمَا کُنتُم تَکسِبُونُ (52) .
(9) وَلَو أَنَّ لَکُلَّ نَفس ظَلَمَت مَا فِی الأَرضِ لَأفتَدَت بِهِ وَأسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوا العَذَابَ وَقُضِیَ بَینَهُم بِالقِسطِ وَهُم لا یُظلَمُونَ(54) .
ص: 23
(10) رَبَّنا لَا تَجعَلنَا فِتنَةً لِلقَومِ الظّلمین (85) .
(11) وَلَا تَدعُ مِن دُونِ اللهِ مَا لَا یَنفَعکَ وَلاَ یَضُرُّکَ فَإن فَعَلتَ فَإنَّکَ إذاً مِنَ الظّلمِینَ (106)
وفی سورة هود
(1) مَن کانَ یُریدُ الحَیوة الدُّنیَا وَزِینَتَهَا نُوَفُّ إلَیهِم أَعمَالَهُم فِیهَا وَهُم فِیهَا لَا یَبخَسُونَ (15). أُولئک الَّذِینَ لَیسَ لَهُم فِی الآخِرَة ِإلَّا النَّارُ وَحَبِط َمَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطَلُ مَا کَانُوا یَعمَلُونَ (16)
(2) وَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَرَی عَلَی اللهِ کَذِبأً أولئِکَ یُعرَضُونَ عَلَی رَبَّهِم وَیَقُولُ الأشهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی رَبَّهِم ألَا لَعنَةُ اللهِ عَلَی الظّلمین (18) .
(3) اللهُ أعلَمُ بِمَا فِی أَنفُسِهِم إنَّی إذاً لَمِنَ الظّلمین (31) .
(4) وَلاَ تُخَاطِبنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إنَّهُم مُغرَقُونَ (37) .
(5) وَقِیلَ بُعدأً لِلقَومِ الظّلمین (44) .
(6) وَأَخذت الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَهُ فَأَصبَحُوا فِی دِیَارِهِم جَاثِمِینَ (67) .
(7) فَلَمَّا جَاءَ أَمرُنَا جَعَلنَا عَالِیَهَاسَافِلَهَاوَأَمطَرنَا عَلَیهَا حِجَارَهً مِن سِجَّیل مَنضُودً (82) مُسَؤّمَةً عِندَ رَبَکَ وَمَا هِیّ مِنَ الظّلمین بَبَعِیدً (83) .
(8) وَلاَ تَبخَسُوا النَّاس أَشیَائَهُم وَلاَ تَعثَوا فِی الأَرضِ مُفسِدِینَ (85) .
(1) وَلَمّا جَاءَ أَمرُنَا نَجَّینَا شُعَیباً وَالَّذِینَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحمَة مِنّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأصبَحُوا فِی ډِیَارِ هِم جَاثِمِینَ (94) کَأَن لَم یغنوة
ص: 24
فیها (95).
(10) وَکَذَلِکَ أَخذُ رَبّکَ إذَا أَخَذَ القُرَی وَهِی ظَالِمَهُ إنَّ أَخذَهُ أَلِیمُ شَدِیدُ(102).
(11) فَاَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُم فِیهَا زَفِیرُ وَشَهِیقَ (106) خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَوَاتُ وَالأَرضُ (107) .
(12) وَلاَ تَرکنُوا إلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِن دُونِ اللهِ مِن أَولِیاءَ ثَمَّ لاَ تُنصَرُون (113) .
(13) فَلَؤلاَکَانَ مِنَ القُرُون مِن قَبلَکُم أُولُوا بَقِیَّة یَنهَونَ عَنِ الفَسَادِ فِی الأَرضِ إلاَّ قَلیِلاً مِمَّن أَنجَینَا مِنهُم وَاتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَمَا أُترِفُوا فِیِهِ وَکَانُوا مُجرِمِینَ (116) وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهلِکَ القُرَی بِظُلم وَأَهلُهَا مُصلِحُونَ (117)
وفی سورة یوسف
(1) إنّهُ لَا یُفلِحُ الظّلِمُونَ (23) .
(2) کَذَلِکَ نَجزِی الظّلمِینَ (75) .
(3) قَالَ مَعَاذَ اللهِ أَن نَأخُذَ إلَّا مَن وَجَدنَا مَتَاعنَا عِندَهُ إنَّا إذ اًلظلِمُونَ (79)
(4) وَلَا یُرَدُّ بَأسُنَا عَنِ القَومِ المُجرِمِینَ (110) .
وفی سورة الرعد
(1) لِلَّذِینَ استَجَابُوا لِرَبَّهِمُ الحُسنَی وَالَّذِینَ لَم یَستَجِیبُوا لَهُ لَو أَنَّ لَهُم
ص: 25
مَا فِی الأَرضِ جَمِیعا وَمِثلَهُ مَعَهُ لأَفتَدَوا بِهِ أُولَئِکَ لَهُم سُوءُ الحِسَابِ وَمَأوهُم جَهَنَّمُ وَبِئسَ المِهَادَ(18) .
(2) وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعد مِیثاقِهِ وَیَقطَعُونَ مَا أمَرَ اللهُ بِهِ أنّ یُوصَلَ وَیُفسِدُونَ فِی الأَرضِ أُولَئِکَ لَهُمُ اللَعنَةُ وَلَهُم سُوءُ الدَّارِ (25) .
وفی سورة إبراهیم
(1) الَّذِینَ یَستَحِبُّون الحَیوةَ الدَّنیَا عَلَی الآخِرةِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللهِ وَیَبغُونَهَا عِوَجاً أُولَئِکَ فِی ضَلاَل بَعِیدِ (3) .
(2) فَأَوحَی إلَیهِم رَبُّهُم لَنُهلِکَنَّ الظّلمِینَ (13) وَلنُسکِنَنَّکُمَ الأرضَ مِن بَعدِهِم ذَلِکَ لِمَن خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ (14) وَاستَفتَحُوا ؤخَابَ کُلُّ جَبَّار عَنِید (15) مِن وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسقَی مِن مَاء صَدیډِ (16)یَتَجرَّعُهُ وَلَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأتِیِه المَوت مَن کُلّ مَکَان وَمَا هُوَ بِمَیت وَمِن وَرَائِهِ عَذَاب ُغَلیِظُ (17).
(3) وَبَرَزُوا لِلهِ جَمِیعاً فَقَالَ الضُّعَفَاّءُ لِلَّذِینَ استَکبَرُوا إنَّا کُنّا لَکُم تَبَعا فَهَل أَنتُم مُعنُونَ عَنَّا مِن عَذَابِ اللهِ مِن شَیء قَالُوا لَؤ هَدَانَا اللهُ لَهَدَیناکُم سَوَاءُ عَلَینَا أَجَزِعنَا أَم صَبَرنَا مَالنَا مَن مَحِیص (21) وَقَالَ الشَّیطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمرُ إنَّ اللهَ وَعَدَکُم وَعدَ الحَق وَوَعدتُّکُم فَأخلَفتُکُم وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیکُم مِن سُلطَان إلَّا أَن دَعَوتُکُم فَاستَجَبتُم لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أنفُسَکُم مَا أنَا بِمَصرِخِکُم وَما أَنتُم بِمُصرخیَّ إنَّی کَفَرتُ بِمَا أَشرَکتُمُونِی مِن قَبلُ إنَّ الظّلمِینَ لَهُم عَذَابُ
ص: 26
ألِیمُ (22) .
(4) یُثبَّتُ اللهُ الَّذِینَ امَنُوا فِی الحَیوةِ الدُّنیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللهُ
الظّلمِینَ وَیَفعَلُ اللهُ مَا یَشاءُ (27) .
(5) إنَّ الإنسَان لَظَلُومُ کَفَّارُ (34) .
(6) وَلاَ تَحسَبَنَّ اللهَ غَافِلاَ عَمّا یَعمَلُ الظّلِمُونَ إنَّما یَّؤخرهُم لِیَؤم تَشخَصُ فِیهِ الأبصَارُ (42) مُهطِعِینَ مُقنِعِی رُءُ وسِهِم لاَ یَرتَدُّ إلَیهِم طَرفُهُم وَأَفئدَتُهُم هَوَاءُ (43) وَأَنذِرِ النَّاسَ یَؤمَ یَأتیهمُ العَذَابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخَّرنَا إلَی أَجَل قَریب نُجِت دَعوَتَکَ وَنَتَّبِعِ الرَّسلَ أَوَلَم تَکُونُوا أَقسَمتُم مِن قَبلُ مَا لَکُم مِن زَوَال (44) وَسَکَنتِم فِی مَسَاکِنِ الَّذینَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم وَتَبَیَّنَ لَکُم کَیفَ فَعَلنَا بِهِم وَضَرَبنَا لَکُمُ الأمثَالَ (45) وَقَد مَکَرُوا مَکرَهُم وَعِندَ اللهِ مَکرُهُم وَإن کَانَ مَکرُهُم لِتَزُولَ مِنهُ الجِبَالَ (46)فَلَا تَحسَبَنَّ الله مُخلِفَ وَعدِهِ رُسُلهُ إنَّ اللهَ عَزِیزُ ذُوانتِقَام (47) یَومَ تُبَدَّلُ الأَرضُ غَیر الأرضِ وَالسَّمَوَاتُ وَبَرزُوا لِلهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ (48) وَتَرَی المُجرَمِینَ یَؤمئِذ مُقَرَّنِینَ فِی الأَصفَاد (49) سَرَابِیلُهُم مِن قَطِران وَتَغشَی وُجُوهَهُمُ النَّارُ (50).
وفی سورة الحجر
(1) وَإن کَانَ أصحَابُ الأَیکَةِ لَظلِمِینَ (78) فَانتَقَمنَا مِنهُم (79) . (2) لاَ تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إلَی مَا مَتَّعنَا بِهِ أَزوَاجأَ مِنهُم وَلَا تَخزَن عَلَیهِم (88)
ص: 27
وفی سورة النمل
(1) الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ المَلَائِکَةُ ظَالِمِیَ أَنفُسِهِم فَأَلقَوُا السَّلَمَ مَا کُنَّا نَعمَلُ مِن سُوء بَلَی إنَّ اللهَ عَلیِمُ بِمَا کُنتُم تَعمَلُون (28) فَادخُلُوا أَبوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئسَ مَثوَی المُتَکَبرینَ (29) .
(2) هَل یَنظُرونَ إلَا أن تَأتِیَهُمُ المَلَائِکَةُ أُو یَأتِیَ أَمرُ رَبّکَ کَذَلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِن قَبلِهِم وَمَا ظَلَمَهُمُ اللهَ وَلَکِن کَانُوا أَنفُسهُم یَظلِمُونَ (33) فَأصَابَهُم سَیّئَاتُ مَا عَمِلوا وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِءُونَ (34) .
(3) وَلَؤ یُؤاخِدُ اللهُ النّاسَ بِظُلمِهِم مَا تَرَکَ عَلَیهَا مِن دَابَۃ وَلَکِن یُؤخَّرهُم إلَی أَجَل مُسَمّیَ فَإذا جَاءَ أَجلُهُم لَا یَستَأخِرُونَ سَاعةً وَلاَ یَستَقدِمُونَ (61).
(4) وَإذَارَءَ الَّذِینَ ظَلَمُوا العَذَابَ فَلاَ یُخَفَّفُ عَنهُم وَلاَ هُم یُنظَرُونَ (85).
(5) إنَّ اللهَ یَأمرُ بِالعَدلِ وَالإحسَانِ وَإیتَاءِ ذِی القُربَی وَینهَی عَنِ الفَحشَاءَ وَالمُنکَرِ وَالبَغی یَعِظُکُم لَعَلّکُم تَذَکَّرُون (90) .
(6) فَأخَذَهُم العَذَابُ وَهُم ظَالِمُونَ (113) .
(7) فَمَنِ اضطُرَّ غَیرَ بَاغِ وَلاَ عَادِ فَإنَّ اللهَ غَفُورُ رَحِیمَ (115).
وفی سورة بنی إسرائیل
(1) وَإذا أَرَدنَا أَن نَهلِکَ قَریَةَ أَمَرنَا مُتُرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقّ عَلَیهَا القَولَ فَدَمَّرنَاهَا تَدمِیرا (16) .
ص: 28
(2) وَلَا تَقتُلوا النَّفسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إلّا بِالحَقَّ وَمَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَد جَعَلنَا لِوَلِیّهِ سُلطَاناَ فَلاَ یُسرِف فِی القَتل إنَّهُ کَانَ مَنصوراً (33) .
(3) إذ یَقُولَ الظّلِمُونَ إن تَتّبِعُونَ إلّا رجُلاً مَسحُوراً (47) .
(4) وَأتَینَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبصِرةً فَظَلَمُوا بِها (59)
(5) وَمَا جَعلنَا الرُّؤیَا الَّتِی أرَینَاکَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَة المَلعُونَةَ فِی القُرآنِ وَنُخَوّفُهُم فَمَا یَزِیدُهُم إلّا طُغیَاناً کَبِیراً (60).
(6) قَالَ اذهَب فَمَن تَبِعَکَ مِنهُم فإن جَهَنَّمَ جَزَاؤُکُم جَزاء ًمَؤفُوراً (63) وَاستَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَؤتِکَ وَاجلِب عَلَیهِم بِخَیلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکهُم فِی الأموَالِ وَالأولَادِ وَعِدهُم وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیطَانُ إلاّ غُرُوراً (64) .
(7) وَنُنَزَّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءُ وَرَحمَة لِلمُؤمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظّلمِینَ إلا خَسَاراً (82).
(8) فَأَبَی الظّلِمُونَ إلّا کُفُورأً (99).
وفی سورة الکهف
(1) فَمَن أَظلَمُ مِمَّن افتَری عَلَی اللِه کَذِبأً (15) .
(2) إنَّا اعتَدنَا لِلظّالِمِین نَاراَ أَحَاطَ بِهِم سُرَادِقُهَا وَإن یَستَغِیثُۈا یُغَاثُوا بِمَاء کَالمهلِ یَشوی الوُجُوهَ بِئسَ الشَّراب وساءَت مُرتَفَقاً (29) .
(3) وَوُضِعَ الکِتَابُ فَتَری المُجرِمِینَ مُشفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُون یَا وَیلَتَنا مَالِ هَذا الکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرةً وَلَا کَبِیرةً إلاّ أَحصَاهَا (49) .
ص: 29
(4) أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرَّیَّتَهُ أَولِیَاءُ مِن دَونِی وَهُم لَکُم عَدُوُّ بِئسَ لِلظّلِمِینَ بَدَلاً (50) .
(5) وَرَءَا المُجرِمُونَ النَّارَ فَظَنَّوا أَنَّهُم مُوَاقِعُوهَا وَلَم یَجِدُوا عَنهَا مَصرِفاً (53).
(6) وَمَن أظلَمُ مِمَّن ذُکّرَ بِآیَاتِ رَبّهِ فَأَعرَضَ عَنهَا وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَت یَدَاهُ إنَّا جَعَلنَا عَلَی قُلُوبِهِم أَکِنَّهً أَن یَفقَهُوةُ وَفِی اذَانِهِم وَقراً (57) .
(7) وَتِلکَ القُرَی أَهلَکنَاهُم لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعلنَا لِمهلِکِهِم مَوعِداً (59) .
(8) قَالُ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَؤفَ نُعَذَّبُهُ ثُمّ یُرَدَّ إلَی رَبّهِ فَیُعَذّبُهُ عَذَاباً نُکراً (87).
وفی سورة مریم
(1) لَکِنِ الظّلِمُونَ الیَومَ فِی ضَلَال مُبِین (38) .
(2) فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلُف أَضَاعُوا الصّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوف یَلقَون غَیّاَ (59) .
(3) ثُمَّ نَنجّی الَّذِینَ اتَّقَوا وَنَذَرُ الظّلِمِین فِیهَا جِثیّاً (72) .
(4) یَؤمَ نَحشُرُ المُتَّقِینَ إلَی الرَّحمَنِ وَفداً (85) وَنَسُوقُ المُجرِمینَ إلی جَهنَّم وِرداَ (86) لاَ یَملِکُونَ الشَّفَاعَةَ إلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهداً (87).
ص: 30
وفی سورة طة
(1) إنّهُ مَن یَأتِ رَبَّهُ مُجرِماً فَإنَّ لَهُ جَهَنَّم لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحیَی (74) .
(2) یَؤمَ یُنفَخُ فِی الصَّور وَنَحشُر المجرِمینَ یَؤمئِذ زُرقاً (102)
یَتَخَافَتُونَ بَینَهُم إن لبِثتُم إلّا عَشراً(103) .
(3) وَعَنَتِ الوُجُوهُ لِلحَیَّ القَیَّومِ وَقَد خَابَ مَن حَمَل ظُلماً (111) .
(4) وَمَن أَعرَضَ عَن ذِکرِی فإَنَّ لَهُ مَعِیشةً ضَنکاً وَنَحشُرهُ یَومَ القِیَامَةِ أَعمَی (124) قَالَ رَبُّ لِمَ حَشَرتَنِی أَعمی وَقَد کُنتُ بُصِیراً125) قَالَ کَذلِکَ أَتَتکَ وأَیاَتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الیَومَ تُنسی (126).
(5) وَلاَ تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إلَی مَا مَتَّعنَا بِهِ أَزوَاجأً مِنهُم زَهرَة الحَیوةِ الدُّنیَا لِنَفتِنَهُم فِیهِ وَرِزقُ رَبَّکَ خَیرُ وَأبقی (131).
وفی سورة الأنبیاء
(1) وَأَسَرُّوا النَّجوَی الذّینَ ظَلَمُوا (3) .
(2) وَکَم قَصَمنا مِن قَریة کَانَت ظَالِمةً وَأَنشَأنَا بَعدَهَا قَوما آخَرِینَ (11) فَلَمَّا أحسَّوا بَأسَنَا إذَا هُم مِنهَا یَرکُضُونَ(12) لاَ تَرکُضُوا وَارجِعوا إلَی مَا أُترِفتُم فِیهِ وَمَسَاکِنِکُم لَعَلَّکُم تُسئَلُونَ (13) قَالُوا یَا وَیلَنَا إنَّا کُنَّا ظلِمِینَ (14)
فَمَا زَالَت تِلکَ دَعوَاهُم حَتّی جَعَلناهُم حَصِیدأً خَامِدِین (15).
(3) وَمَن یَقل مِنهُم إنَّی إِلَةُ مِن دُونِهِ فَذَلِکَ نَجزِیهِ جَهَنَّمَ کَذَلِکَ نَجزی
ص: 31
الظّلمِیِنَ (29).
(4) وَلَئِن مَسَّتهُم نَفحَة مِن عَذَابِ رَبَّکَ لَیَقُولُنَّ یَا ویَلَنَا إنَّاکُنَّا
ظلِمِین (26).
(5) فَرَجَعُوا إلَی أَنهُسِهُم فَقَالُوا إنَّکُم أَنتُمُ الظِلّمُون (64) .
(6) وَاقتَربَ الوَعدُ الحَقَّ فَإذا هِیَ شَاخِصَةُ أَبصَارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یَا وَیلَنَا قَد کُنّا فی غَفلَة مِن هذا بَل کُنّا ظلِمِین (17).
وفی سورة الحج
(1) وَمَن یُرِد فِیهِ بإِلحَاد بَظَلمً نُدِقهُ مَن عَذَاب ألَیم (25) .
(2) فَاجتَنِبُوا الرَّجسَ مَنَ الَأوثَانِ وَاجتَنِبُوا قَولَ الزُّورِ (30) .
(3) فَکَأین مَن قَریة أَهلَکنَاهَا وَهِیَ ظَالِمةُ فَهِیَ خَاوِیهُ عَلَی عُرُوشِهَا وَبِئر مُعطَّلَة وَقَضر مَشِید (45).
(4) وَکَأَیَّن مَن قَریَة أَملَیتُ لَهَا وَهِیَ ظَالِمَةُ ثَمِش أَخذتُهَا وَإلَیَّ المَصِیرُ(48).
(5) وَإنَّ الظّلِمِین لَفِی شِقَاق بَعِید (53) .
(6) وَمَا لِلظّلِمِین مِن نَصِیر (71).
وفی سورة المؤمنون
(1) وَلَا تُخَاطِبنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إنَّهُم مُغرَقُونَ (27) .
(2) فَقُلِ الحَمدُ لِلهِ الَّذِی نَجبانا مِنَ القَومِ الظّلِمِینَ (28) .
ص: 32
(3) فَأَخَذَتهُمُ الصَّیحَةُ بِالحَقّ فَجَعَلنَاهُم غُثَاء ًفَبُعدأً لِلقَومِ الظّلمِینَ (41).
(4) أَیَحسَبونَ أَنَّما نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَال وبَنیِنَ (55) نُسَارِع ُلَهُم فِی الخَیرَات بَل لاَ یَشعُرونَ (56) .
(5) حَتّی إذَا أَخَذنَا مُترفِیهِم بِالعَذَابِ إذَاهُم یَجئَرُونَ (64) لاَتَجئَرُوا الیَومَ إنَّکُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ (65) قَد کَانَت آیَاتِی تُتلَی عَلَیکُم فُکُنتُم عَلَی أَعقَابِکُم تَنکِصُونَ (66) مُستَکبِرینَ بِهِ سَامِراً تَهجُرُونَ (67) .
(6) ربَّ فَلَا تَجعَلنِی فِی القَومِ الظّلِمِینَ (94) .
(7) رَبَّنَا أَخرِجنَا مِنهَا فَإن عَدنَا فَإنَّا ظِلمُونَ (107).
وفی سورة النور
(1) أفِی قُلُوبِهِم مَرَض أُمِ ارتَابُوا أَم یَخَافُونَ أَن یَحیفَ اللهُ عَلَیهِم وَرَسُولُهُ بَل أُولئِکَ هُمُ الظّلِمُون (50) .
(2) َفلیَحذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَن أَمرِهِ أَن تُصِیبَهُم فِتنَةُ أو یُصِیبهُم عَذَابُ أَلِیمُ (63).
وفی سورة الفرقان
(1) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إن هَذَا إلَا إفکُ افتَرَاةُ وَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَومُ آخَرُون فَقَد جَاءُوا ظُلماً وزَوراً(4) .
ص: 33
(2) وَقَالَ الظّلِمُونَ إن تَتَّبعُونَ إلّا رَجُلاً مَسحُوراً (8) .
(3) وَمَن یَظلِم مِنکُم نُدِقهُ عَذَاباً کَبِیراً (19) .
(4) یَومَ یَرَونَ المَلائِکَةَ لاَ بُشری یَومَئِذ لِلمُجرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجراً مَحجُور اً(22) وَقَدِمنَا إلَی مَا عَمِلُوا مِن عَمَل فَجَعلنَاهُ هَبَاًء مًنثُوراً (23)
(5) وَیَومَ یَعًّض الظّلِمُ عَلَی یَدَیهِ یَقُولُ یَا لیَتَنِی اتّخَذتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً (27) یَا وَیلَتی لَیتَنِی لَم أَتَخِذ فُلاَناً خَلیِلاً (28) لَقَد أَضلَّنِی عَنِ الذَّکرِ بَعدَ
إذ جَائَنِی وَکَانَ الشّیطَانُ لِلإِنسَانِ خَدُولاً (29) .
(6) وَکَذَلِکَ جَعَلنَا لِکُلَّ نَبِیَّ عَدُوّاً مِنَ المُجرِمِینَ (31) .
(7) وَأَعتَدنَا لِلظّلمِیِن عَذَابِاً ألِیماً (37).
-
وفی سورة الشعراء
(1) وإذ نادی ربُّکَ مُوسَی أَن انتِ القَومَ الظّلِمِینَ (10) .
(2) وَبُرزَتِ الجَحِیمُ للغَاوِینَ (91) وَقِیلَ لَهُم أَینَمَا کُنتُم تَعبُدُونَ (92) مِن دُونِ اللهِ هَل یَنصُرونَکُم أو یَنتَصِرُون (93) فَکُبکِبُوا فِیهَا هُم وَالغَاوُون (94) وَجُنُودُ إبلِیسَ أجمَعُونَ (95) قَالُوا وَهُم فِیهَا یَختَصِمُونَ (96) تَاللهَ إن کُنَّالَفِی ضَلاَل مُبِین (97) إذ نُسَؤّیکُم بِرَبَّ العَالَمِینَ (98) وَمَا أَضَلَّنَا إلّا المُجرِمُونَ (99) فَمَالَنَا مِن شَافِعِینَ (100) وَلَا صَدِیق حَمَیم (101).
(3) وَإذَا بَطَشتُم بَطَشتُم جَبَّارِینَ (130).
ص: 34
(4) کَذَلِکَ سَلکنَاهُ فِی قُلُوبِ المُجرِمینَ (200) لاَ یُؤمِنُوُنَ بِهِ حَتَّی یَرَوا
العَذَابَ الأَلِیمَ (201) فَیَأتِیهِم بَغتَة وَهُم لاَ یَشعُرونَ (202) .
(5) وَسَیَعلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَب یَنقَلِبُونَ (227)
وفی سورة النمل
(1) وَجَحَدَوا بِهَا وَاستَیقَنَتُهَا أنفُسُهُم ظُلما وَعُلوّا َفانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ
المَفسِدِینَ (14) .
(2) فَتلِکَ بُیُوتَهُم خَاوِیة بِمَا ظَلَمُوا إنَّ فِی ذَلِکَ لأَیَة لِقَوم یَعمَلُونَ (52).
(3) قُل سِیرُوا فِی الأَرضِ فَانظُرُوا کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ المُجرِمینَ (69) .
(4) وَوَقَعَ القَولُ عَلَیهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُم لاَ یَنطِقُونَ (85) .
(5) وَمَن جَاءَ بالسَّیَّئَةِ فَکُبَّتُ وَجُوهُهَم فِی النَّار هَل تُجزَونَ إلاَّ مَا کُنتُم تَعمَلُونَ (90).
وفی سورة القصم
(1) قَالَ رَب نَجّنِی مِنَ القَومِ الظِّلِمِینَ (21) .
(2) قَالَ لاَ تَخَف نَجَوتَ مِنَ القَوم ِالظّلمِیِنَ (25) .
(3) إنَّهُ لاَ یُفلِحُ الظّلمِونَ (37) .
(4) فَانظُر کَیفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظّلِمِین (40) .
(5) إنَّ اللهَ لَا یَهِدی القَومَ الظَلِمِینَ (50) .
ص: 35
(6) وَمَا کُناَّ مُهلِکِی القُرَی إّلا وَأَهلُهَا ظلِمُونَ (59) .
(7) تِلکَ الدَّارُ الآخَرَةِ نَجعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُریدُونَ عُلُوّاً فِی الأَرضِ وَلاَ فَسَاداً وَالعَاقِبَةُ لِلمُتَّقِینَ (83).
وفی سورة العنکبوت
(1) أم حَسِبَ الَّذِینَ یَعمَلُونَ السَّیَّئَاتِ أَن یَسبِقُونَا سَاءَ مَا یَحکُمُونَ (4).
(2) فأخَذَهُم الطُّوفَانُ وَهُم ظَالِمُونَ (14).
(3) إنَّا مُهلِکُوا أَهلَ هَذِهِ القَریَةِ إنَّ أَهلَهَا کَانوُا ظَالِمِینَ ( 31) .
(4) فَکُلّاً أَخَذنَا بِذَنبِهِ فَمِنهُم مَن أَرسَلنَا عَلَیهِ حَاصِباً، وَمِنهُم مَن أَخَذَتهُ الصَّیحَةُ وَمِنهُم مَن خَسَفنَا بِهِ الأَرضَ وَمِنهُم مَن أَغرَقنَا وَمَا کَانَ اللُه لِیظَلِمَهُم وَلَکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (40) .
(5) وَلَا تُجَادِلُوا أَهلَ الکِتَابِ إلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحسَنُ إلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا
مِنهُم (46).
(6) وَمَا کَانَ یَجحَدُ بِایَاتِنَا إلَّا الظَّلِمُونَ (49) .
(7) وَمَن أَظلَمُ مِمَّن افتَری عَلَی اللهِ کَذِباً أو کًذَّبَ بِالحَقَّ لَمَّا جَاءَهُ (68).
وفی سورة الروم
(1) أوَلَم یَسِیرُوا فِی الأرضِ فَیَنظُرَوا کَیفَ کَانَ عَاقِبةُ الَّذینَ مِن قَبلهِمِ کَانُوا أشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَأَثَارُوا الأَرضَ وَ عَمَرُوهَا أَکثَرَ ممَّا عَمرُوهَا وَجاءَتهُم
ص: 36
رُسُلُهُم بِالبَیَّنَاتِ فَمَا کَانَ اللهُ لِیَظلِمَهُم وَلَکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (9) ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذیِنَ أَساؤُا السُّؤأَی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللهِ وَکَانُوا بِهَا یَستَهزِءُونَ (10) .
(2) وَیَومَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبلِسُ المُجرِمُونَ (12) وَلَم یَکن لَهم مِن شُرَکَائِهِم شُفعاؤِا، وَکَانُوا بِشُرَکَائِهِمِ کَافِرینَ (13).
(3) بَل اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهوَاءَهُم بِغَیرِ عِلم فَمَن یَهدی مَن أَضَلً اللهُ وَمَا لَهُم مِن نَاصِرِینَ (29) .
(4) فَانتَقَمنَا مِن الَّذِینَ أَجرَمُوا وَکَانَ حَقّاً عَلَینَا نَصرُ المُؤمِنیِنَ (47) .
(5) مَا لَبِثَوا غَیرَ سَاعة کَذَلِکَ کَانُوا یُؤفَکُونَ (55) .
(6) فَیَومَئِذ لَا یَنفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَغذِرَتُمُ وَلاَ هُم یُستَعتَبُونَ (57).
وفی سورة لقمان
(1) بَلِ الظّلِمُونَ فَی ضَلاَل مُبِین (11) .
(2) یَا بُنَیَّ لَا تُشرِک بِاللهِ إنَّ الشَّرکَ لظُلم عَظِیمُ (13).
وفی سورة السجدة
(1) ؤَلَؤتَرَی إذِ المُجرمُونَ نَاکِسُوا رُءُوسِهِم عِندَ ربَّهِم رَبَّنا أَبصَرنَا وَ سَمِعنَا فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً إنَّا مُوقّنُونَ (12) .
(2) وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأوَاهُمُ النَّا رُکُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخرُجُوا مِنهَا أَعِیدُوا فِیهَا وَقِیلَ لَهُم ذَوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنتُم بِهِ تُکَذَّبُونَ (20)
ص: 37
وَلَنُذِیقَنَّهُم مِنَ العَذَابِ الأدنی دُونَ العَذَابِ الأَکبَرِ لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ (21) وَمَن أَظلَمُ ِممَّن ذُکَّرَ بِایَاتِ رَبَّهِ ثُمَّ أَعرَضَ عَنهَا إنَّا مِنَ المُجرِمِینَ مُنتِقمُون(22).
وفی سورة الأحزاب
(1) وَالَّذِینَ یُؤذُونَ المُؤمِنِینَ وَالمُؤمِنَاتِ بِغَیرِ مَا اکتَسَبُوا فَقَد احتَمَلُوا بُهتَاناً وَإثماً مُبِیناً (58) .
(2) إنَّا عَرَضنا الأَمَانَةَ عَلَی السَّمَوَاتِ وَالَأرضِ وَالجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یَحمِلنَهَا وَأَشفَقنَ مِنهَا وَحَمَلَهَا الإنسَانُ إنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72).
وفی سورة سبا
(1) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِد بَینَ أَسفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَجَعَلنَاهُم أَحَادِیثَ وَمزَّقنَاهُم کُلَّ مُمَرَّق إنَّ فِی ذَلِکَ لآیَات لِکُلَّ صَبَّارِ شَکُور (19) .
(2) وَلَو تَری إذِ الظّلِمُون مَؤقُوفُون عِندَ رَبَّهِم یَرجِعُ بَعضُهُم إلَی بغَض القَولَ یَقُولُ الّذِینَ أ ستُضعِفُوا لِلّذِین استُکبَرُوا لَولا أَنتُم لَکُنّا مُؤمِنِین( 31)
(3) فَالیَومَ لَا یَملِکُ بَعضُکُم لِبعَض نَفعاً وَلاَ ضَرّاً وَنَقُولُ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِی کُنتُم بِهَا تُکَذَّبُونَ (42).
ص: 38
وفی سورة فاطر
(1) وَالَّذِینَ یَمکُرُونَ السَیّئَاتِ لَهُم عَذَابُ شَدِیدُ وَمَکرُ أولَئِکَ هُوَ یَبُورُ (10).
(2) فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَصیِر (37) .
(3) بَل إن یَعِدُ الظَّلِمُونَ بَعضُهُم بَعضاً إلاَّ غُرُوراً (40).
وفی سورة یسر
(1) وَامتَازُوا الیَومَ أَیُّهَا المُجرِمُونَ (59).
وفی سورة القافات
(1) أُخشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَأَزوَاجهُم وَمَا کَانُوا یَعبُدونَ (22) مِن دُونِ اللهِ فَاهدُوهُم إلَی صِرَاطِ الجَحِیمِ - إلی قوله - وقِفُوهُم إنهم مَسؤُولُونَ (23 - 24) إنَّا کَذَلِکَ نَفعَلُ بِالمُجرِمِینَ (34) إنَّهُم کَانُوا إذَا قِیلَ لَهُم لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ یَستَکبِرونَ - إلی قوله - أَذَلِکَ خَیرُنُزلاَ؟ أَم شَجَرَةُ الزَّقُّومَ (35 - 62) إنَّا جَعَلنَاهَا فِتنَةً لِلظَّالِمِینَ (63).
ص: 39
وفی سورة مر
(1) هَذَا وَإنَّ لِلطَّاغین لَشَرَّ مَاب (55) جَهَنَّمَ یَصلَونَهَا فَبئِسُ المِهَادُ (56)
هَذَا فلَیَذُوقُوةُ حَمِیمُ وَغَسَّاقُ (57) .
(2) قَالَ فَالحَقُّ وَالحَقَّ أقُولُ (84) لأَملَأنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعکَ مِنهُم أَجمعِینَ (85).
وفی سورة الزمر
(1) وَقِیلَ لِلظَّالِمِینَ ذُوقُوا مَا کَنتُم تَکسِبُونَ (24) .
(2) فَمَن أَظلَمَ ممَّن کَذَبَ عَلَی اللهِ وَکَذَّبَ بِالصُدقِ إذ جَاءَهُ أَلیسَ فِی جَهَنَّمَ مَثُویَ لِلکَافِرینَ (32) .
(3) وَلَو أنَّ الِلَّذِینَ ظَلَمُوا مَا فِی الأَرضُ جَمِیعاً وَمِثلَهُ مَعَهُ لاَفتَدَوا بِهِ مِن سُوءِ العَذَابِ یَومَ القِیامَةِ وَبَدا لَهُم مِن اللهِ مَا لَم یَکُونُوا یَحتَسِبُونَ (47) وَبَدَا لَهُم سَیئَاتُ مَا کَسَبُوا وَحَاقَ بِهِم مَا کَانُوا بِهِ یَستَهزِءُونَ (48) .
(4) وَالَّذِینَ ظَلَمُوا مِن هَؤلَاءِ سَیُصیبُهُم سَیئَا تُ مَا کَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعجِزِینَ (51).
ص: 40
وفی سورة المؤمر
(1) وَأَنذِرهُم یَوم الأَزِقَةِ إذِ القُلُوبُ لَدَی الحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِن حَمِیم وَلاَ شَفِیع یُطَاعُ (18).
(2) یَومَ لاَ یَنفَعُ الظّلِمِینَ مَعذَرَتُهُم وَلَهُمُ اللَّعنَةُ وَلَهُم سَوءُ الدَّارِ (52).
وفی سورة حم السجدة
(1) وَیَومَ یُحشَرَ أَعدَاءُ اللِه إِلی النَّارِ فَهُم یُوزَعُونَ (19) حَتَّی إذَا مَا جَاء ُوهَا شَهِدَ َعَلیِهم سَمعُهُم وَأَبصَارُهُم وَجُلُودُهُم بِمَا کَانُوا یَعمَلُونَ - إلی قوله - وَقَیَّضنَا لَهُم قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُم مَا بَینَ أَیدِیهِم وَمَا خَلفَهُم (20 - 25).
وفی سورة الشوری
(1) وَالظّلِمُونَ مَا لَهُم مِن وَلیَّ وَلاَ نَصِیر (8) . (2) وَإنَّ الظّلِمِینَ لَهُم عَذَابُ أَلِیمُ (21) .
(3) تَرَی الظّلِمِینَ مُشفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ وَاقِعُ بِهِم (22) .
(4) إنَّهُ لاَ یُحِبَّ الظَّلِمِینُ (40) وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعدَ ظُلمِهِ َفأُولَئِکَ مَا عَلَیهِم
مِن سَبِیل (41) إنَّمَا السَّبِیِلُ عَلَی الَّذِینَ یَظلِمُونَ النَّاسُ وَیَبغُونَ فِی الأَرضِ بِغَیرِ الحَقّ أُولَئِکَ لَهُم عَذَابُ ألِیمُ (42) .
ص: 41
وَتَرَی الظّلمِیِنَ لَهَّا رَأَوُا العَذَابَ یَقُولُونَ هَل إلَی مَرَدّمِن سَبِیل (44) وَتَراهُم یُعرَضُونَ عَلَیهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذَّلَّ یَنظُرُونَ مِن طَرف خَفِیَّ ... اَلا إنَّ الظّلِمِینَ فِی عَذَاب مَقِیم (45).
وفی سورة الزخرف
(1) وَلَن یَنفَعَکُمُ الیُومَ إذ ظَلَمتُم أَنَّکُم فِی العَذَابِ مُشتُرِکُونَ (39) .
(2) فَوُیلُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِن عَذَابِ یَوم أَلیِم (65) .
(3) إنَّ المُجرِمِینَ فِی عَذَابِ جَهَنَّمَ خَالِدَونَ (74) لاَ یُفَتَّرُ عَنهُم وَهُم فِیهِ مُبلِسُونَ (75) وَمَا ظَلَمنَاهُم وَلَکِن کَانُوا هُمُ الظَّلِمِینَ (76)
وفی سورة الدخار
(1) فَدَعَا رَبَّهُ أنَّ هَؤُلاءِ قومُ مُجرِمُونَ (22) .
(2) وَالَّذِینَ مِن قَبلِهِم أَهلَکنَاهُم إنَّهُم کَانُوا مُجرِمِینَ (37) .
(3) إنَّ شَجَرت الزَّقُومِ (43) طَعَامُ الأَثِیمِ (24) کَالمُهلِ یَغلی فِی البُطُون (45) کَغَلی الحَمِیمِ (46) خُذُوهُ فَاعتِلُوهُ إلَی سَواءِ الجَحِیمِ (47) ثُمَّ صُبُّوا فَوقَ رَأسِهِ مِن عَذَابِ الحَمِیمِ (48) ذُق إنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الکَرِیمُ (49) إنَّ هَذَا مَا کُنتُم بِهِ تَمتَرُونَ (50).
ص: 42
وفی سورة الجاثیة
(1) وَیلُ لِکُلَّ أَفَّاک أَثِیم (7) یَسمَعُ آیَاتِ اللهِ تُتلَی عَلَیه ثُمَّ یُصِرُّ مُستَکبِراً
کَأَن لَم یَسمَعهَا فَبَشَّرهُ بِعَذَاب ألِیم (8).
(2) وَإنَّ الظّلِمِین بَعضُهم أَولِیاءُ بَعض وَاللهُ وَلِیَّ المُتَّقِینَ (19) .
(3) أَم حَسِبَ الَّذِینَ اجتَرَحُوا السَّیّئَاتِ أَن نَجعَلَهُم کَالَّذِینَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءَ مَحیَاهُم وَمَمَاتُهُم سَاءَ مَا یَحکُمُونَ (21).
وفی سورة الأحقاف
(1) إنَّ اللهَ لاَ یَهدِی القَومَ الظّلِمِین (10) .
(2) لِیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشرَی لِلمُحسِنِینَ(12) .
(3) فَأَصبَحُوا لاَ یُری إلَّا مَسَاکِنُهُم کَذلِکَ نَجزِی القَوم المُجرِمِینَ (25) .
(4) وَمَن لاَ یُجِب دَاعِیَ اللهِ فَلَیسَ بمُعجز فِی الأَرضِ وَلَیسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیاءُ أُولئِکَ فِی ضَلاَل مُبِین (32) .
(5) فَهَل یُهلَکُ إلاَّ القَومُ الفَاسِقُونَ (35) .
وفی سورة محمد
(1) إنَّ الَّذِینَ ارتَدُّوا عَلَی أَدبَارِهِم مِن بَعد مَا تَبَیَّنَ لَهُم الهُدی الشَّیطَانُ
ص: 43
سَؤَّلَ لَهُم وَأملی لَهُم (25) ذَلِکَ بِأَنَّهُم قَالُوا لِلّذِینَ کَرِهُوا مَا نَزّلَ اللهُ سَنُطِیعُکُم فِی بَعض الأَمرِ وَاللهُ یَعلَمُ إسرارَهُم (26) فَکَیفَ إذَا تَوَفَّتهُمَ المَلائِکُة یَضرِبُونَ وُجُوهَهُم وَأَدبَارَهُم (27) ذَلِکَ بَأَنَّهُم اتَّبَعُوا مَا أَسخَطَ الله وَکرِهُوا رِضوُانَهُ فَأحَبَطَ أَعمَالَهُم (28) .
(2) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أطِیعُوا اللهَ وَأطِیعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبطِلُوا أَعمَالَکُم (33).
وفی سورة الفتح
(1) وَمَن یَتَولَّ یُعَذبهُ عَذَاباً أَلِیماً (17).
وفی سورة الحجرات
(1) وَمَن لَم یَتُب فَأولئِکَ هُم الظّلِمُونَ (11).
وفی سورة الذاریات
(2) فَإنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذنُوباً مِثلَ ذنُوبِ أَصحابِهِم فَلَا
یَستَعجِلُون (59).
ص: 44
وفی سورة الطور
(1) وَإنَّ لِلَّذِینَ ظَلمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِکَ وَلکِنَّ أَکثَرَهُم لاَ یَعلَمُونَ (47).
وفی سورة النجم
(1) وَقَومَ نُوح مِن قَبلُ إنَّهُم کَانُوا هُم أَظلَمَ وَأَطعی (52).
وفی سورة القمر
(1) إَّن المُجرِ مِینَ فِی ضَلَال وَسُعُر (47) یَؤمَ یُسحبُونَ فِی النَّار عَلَی وُجُوهِهِم ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48).
وفی سورة الرحمن
(1) یُعرَفُ المُجرِمُونَ بِسِیمَاهُم فَیُوخَذُ بِالنَّواصِی وَالأَقدَامِ (41) .
(2) هَذِه ِجَهَنَّمُ الَّتی یُکَذَّبُ بِهَا المُجرِمُونَ (43) یَطُوفُونَ بَینَهَا وَبَین حَمِیم آن (44).
ص: 45
وفی سورة الحدید
(1) أَلَم یَأنِ لِلذِینَ آمُنوا أن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الحَق وَلاَ یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَیهِمُ الأّمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم وَکَثیِرُ مِنهُم فَاسِقُون (16).
وفی سورة الحشر
(1) فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزاؤُا الظّلِمِینَ (17).
وفی سورة الممتحنة
(1) وَمَن یَتَوَلَّهُم فَأولئِکَ هُمُ الظّلِمُونَ (9).
وفی سورة الصف
(1) وَمَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَری عَلَی اللهِ الکَذِبَ وَهُوَ یُدعی إلَی الإسلاَمِ وَاللهُ لَا یَهدِی القَومَ الظّلِمِینَ (7).
ص: 46
وفی سورة الجمعة
(1) وَاللهُ لاَ یَهِدِی القَومَ الظّلِمِینَ (5) .
(2) وَاللهُ عَلِیمُ بِالظّلِمِینَ (7).
وفی سورة المنافقون
(1) إنَّ الله لاَ یَهدِی القَومَ الفَاسِقِینَ (7).
وفی سورة الطلاق
(1) وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ (1) .
(2) وَکأَئّن مِن قَریَة عَتَت عَن أَمرِ رَبّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبنَاهَا حِسَاباً شَدِیداًوَعَذَّبنَاهَا عَذَاباً نُکراً فَذَاقَت وَبَالَ أَمرِهَا وَکَانَ عَاقِبَةُ أَمرِهَا خُسراً (1).
وفی سورة التحریم
(1) وَ نَجَّنی مِن فِرعَونَ وَعَمَلِهِ وَنَجّنِی مِنَ القَومِ الظّلِمِینَ (11).
ص: 47
وفی سورة القلم
(1) قَالُوا سُبحَانَ رَبَّنا إنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ (29) فَأَقبَلَ بَعضُهُم عَلَی بَعض یَتَلاَؤَمُونَ (30) قَالُوا یَا وَیلَنَا إنَّا کَنَّا طَاغِینَ (31) .
(2) إنَّ لِلمُتقَّین عِندَ رَبّهم جَنّاتِ النّعِیمِ (34) أَفنَجعَلُ المُسلِمِینَ کَالمُجرِمِینَ (35) مَا لَکُم کَیفَ تَحکُمُونَ (36).
وفی سورة الحاقة
(1) وَأمَّا مَن أوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیتَنِی لِمَ أوت کِتَابِیَة - الی قوله - فَلَیسَ لَهُ الیَومَ هَاهُنَا حَمِیم (25 - 35) وَلَا طَعَامّ إلاَّ مِن غِسلینِ (36) لاَ یَأکُلُهُ إلَّا الخَاطِئُونَ (37).
وفی سورة المعارج
(1) یَوَ دَّالمُجرِم لو یَفتَدِی مِن عَذَابِ یَؤمئِذبِبَنیهِ (11) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (12).
وفی سورة نوح
(1) وَلَا تَزِدِ الظّلِمِینَ إلاَّ ضَلَالاً (24) مِمَّا خَطِیئَاتِهِم أُغرِقُوا فَأدخِلِوا نَاراً
ص: 48
فَلَم یَجِدُوا لَهَّم مِن دُونِ اللهِ أَنصَاراً(25) .
(2) ولاَ تَزِدِ الظّلمِیِنَ إلاَّ تَبَاراً (28).
وفی سورة الجر
(1) وَأَمّا القَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15) وَمَن یعصِ اللهَ وَرَسُولَهُ
فَإنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیها أَبَداً (23) .
وفی سورة المدثر
(1) کُلُّ نَفس بِمَا کَسَبَت َرهِینةُ (38) إلَّا أصحَابَ الیَمِینِ (39) فِی جَنَّات
یَتَسَاءَلُونَ (40) مَا سَلَکَکُم فِی سَقَر (42).
وفی سورة الدهر
(1) وَالظّلِمِین أَعَدَّ لَهُم عَذَاباً أَلِیماً (31).
وفی سورة المرسلات
(1) ألَم نُهلِکِ الأَوَّلِینَ (16) ثُمَّ نُتبِعُهُمُ الآخِرِینَ (17) کَذلِکِ تَفعَلُ بِالمُجرمِینَ (18) .
ص: 49
(2) کُلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلَیلاً إنَّکُم مُجرِمُونَ (46).
وفی سورة عة
انَّ جَهَنَّمَ کَانَت مِرصَاداً (21) لِلطَّاغِیِنَ ماباً (22) لأَبِثِینَ فِیِها (1) أَحقَاباً (23).
وفی سورة النازعات
(1) فَأَمَّا مَن طَغی (37) وَآثَرَ الحَیَاةَ الدُّنیَا (38) فَإنَّ الجَحِیمَ هِیَ
المَأوی (39).
وفی سورة الانفطار
(1) إنَّ الأَبرَارَ لَفِی نَعِیم (13) وَإنَّ الفُجَّار لَفی جَحِیم (14).
وفی سورة المطففیر
(1) کَلَّا إنَّ کتاب الفُجَّارِ لَفِی سِجَّین (7).
(2) إنَّ الَّذِین أَجرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضحَکُونَ (29) وَإذَا مرُّوا بِهِم یَتَغَامَزُونَ (30).
ص: 50
وفی سورة الشمس
(1) قَد أَفلَحَ مَن زَکَّاهَا (9) وَقَد خَابَ مَن دَسَّاهَا (10).
وفی سورة الزلزال
(1) فَمَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّه خَیراً یَرَهُ (7) وَمَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّة َشرَّا یَرَهُ(8)
وفی سورة القارعة
(1) وَأمَّا مَن خَفَّت مَوازِینُةُ (8) فَاُمَّهُ هَاوِیَةُ (9) وَمَا أَدریکَ مَاهِیَة (10)
نَارُ حَامِیَةُ (11).
وفی سورة العصر
(1) وَالعَصرِ(1) إنَّ الإنسَانَ لَفِی خُسر (2)
وفی سورة الهمزة
(1) وَیلُ لِکُلِّ هُمزَة لُمَزَة (1) الَّذِی جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ (2) یَحسَبُ اَنَّ مَالَهُ أَخلَدَهُ (3) کَلَّا لَیُنبَدَنَّ فِی الحُطَمَۃِ (4) .
ص: 51
إلی غیر ذلک از آیاتی که قریب چهار صد آیه معدود ومضبوط شد از محکمات کتاب باین صریح ظاهر بن یا عموم از جمله شواهد صدق بر مدعی است ، که ظلم و جور و جرم از میان تمام معاصی از مبدء صغایر تا منتهای کبایر که کفر است اشنع وافضع واقبح واسوء عاقبة واشد عقوبة است.واما از محکمات سنت که شاهد صدق بر این مدّعی است ، اضعاف مضاعف آن آیات است تعداد و تأکید وتسدیدة ولی اقتصار میکنم ببعضی از کلی و جزئی از جل آن.
مثل ما ورد عن الأمیر ( علیه السلام ) فی حدیث : «وأمّا الذنب الذی لا یغفر فظلم العباد بعضهم لبعض، أن الله اذا برز لخلقه اقسم قسمة علی نفسه فقال وعزتی وجلالی لا یجوزنی ظلم ظالم ولو که بکفَّ ، ولو مسحة بکفَّ ، ولو نطحة بین القرناء الی الجماء، فیقتص الله -للعباد بعضهم من بعض حتی لا یبقی لاحلی علی احد مظلمة ثم یبعثهم للحساب»(1)
وقال ( علیه السلام ): «یأخذ المظلوم من دین الظالم اکثر ممّا یأخذ الظالم من دنیاالمظلوم» (2)
وقال ( صلی الله علیه وآله ) : «ایّاکم والظلم، فان الظلم ظلمات یوم القیامة»(3) .
وفی تفسیر قوله تعالی : (وفی یوم کان مقداره خمسین الف سنة) (4)
ص: 52
أن المواقف فی یوم القیامة خمسون موقفا یحبس المقصر فی کلّ منها الف سنة(1) منها موقف مظلمة العباد لا یجوزها من کان فی ذمته مظلمة احد حتی یستوفی منه تلک المظلمة ولو کانت بقدر کحل عین أو طین او لمس ثوب او مثقال ذرة او قدر خردلة کما قال الله تعالی : (فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره ومن یعمل مثقال ذرّة شرّاً یر)(2)(وان کان مثقال حبّة من خردل اتینا بها وکفی بنا حاسبین)(3)فیقول الله یا معشر العباد انا الحاکم العدل لا یجوزنی الیوم ظالم عنده مظلمة، أحد فیا معشر المظلومین خذوا بالظّلمین وانا الحاکم العدل والشّاهد لکم علیهم فیأخذ کل مظلوم بظالمه ویطالبه بحقّه فیفرّ المرء من اخیه وامه وابیه وصاحبته وبنیه حذراً من اخذهم ومطالبتهم بالتبعات والمظالم حتّی
انّ موسی ( علیه السلام) یفر من امّه خشیة ان تطالبه بحقّ قصّر فیه»(4)
وقال: «اتدرون من المفلس؟ قالوا: المفلس فینا من لا درهم له ولا مال ولا متاع قال (علیه السلام) ان المفلس من أمتی من اتی یوم القیامة بصلاة وصیام وزکاة وحج ویأتی قد شتم - وقذف . هذا واکل مال هذا وهتک دم هذا وضرب هذا فیعطی هذا من حسناته وهذا من حسناته فان فنیت حسناته قبل أن یقضی ما علیه اخذ من خطایا المظلوم فطرحت علیه ثم یطرح به فی النّار(5)
وقیل للسجاد ( علیه السلام ) : اذا کان للرجل المؤمن عند الکافر مظلمة أی شیء
ص: 53
یؤخذ من الکافر وهو من أهل النار ؟
فقال ( علیه السلام ) یضع من سیئات المسلم علی الکافر ویعذّب - الکافر - بها مع عذابه بکفره عذاباً بقدر ما للمسلم قبله من مظلمة فقیل له : اذا کانت المظلمة المسلم عند مسلم کیف یؤخذ مظلمته من المسلم ؟ قال ( علیه السلام ) : یؤخذ للمظلوم من الظالم من حسناته بقدر حق المظلوم فیزداد علی حسنات المظلوم، قیل له : فان لم یکن للظاّلم حسنات ؟ قال ( علیه السلام ) : یؤخذ من سیئات المظلوم فیزداد علی سیئات الظالم(1) کما قال{ الله تعالی} : (ولیحملن أثقالهم واثقالا مع
اثقالهم 4)(2)
وروی أن رجلا اشتری لحمأ من قصاب ثم ردّه علیه فاذا کان یوم القیامة حوسب علی الدسم الذی یبقی فی یده واخذت من حسناته واعطی القصاب .
وحکی ان عابدأ اعتزل الناس واتخذ الجبال مسکناً للطاعة عابد ربه قائمة لیله صائمة نهاره فی سنین متکاثرة ثم رجع البلد لصلة الأرحام، فبلغ مزرعة واجتنی منها سنبلة واکل منها سبع حبوب حنطة غفلة ، ثمّ التفت انه من غیر اذن صاحبها فتدم واستغفر واستدعی من الله أن یجعل عنایته فی الدنیا فمسخ ثورة فی الحال فحضر صاحب المزرعة فتملکها واثار بها الأرض وسقی الحرث سبع سنین ثم ماتت واکل لحمها السباع والکلاب وبقی عظمها مشرّحة ، ثم جاء سارق فرأی حبرة حنطة فاراد ان یسرق منها فتکلم عظم رأس الثّور بقدرة الله
ص: 54
تعالی وقال : ایّها السارق انّی اکلت سبع حبوب من هذه الحنطة فابتلیت بهذه البلیّة وانت ترید تسرقها.
وعنه أن رجلاً من العلماء عابداً زاهداً قائم اللیل صائم التهار قد حج اربعین حجة وتلا کتاب الله حق تلاوته فلمّا مات رآه رجل فی المنام وسأله من حاله ، فقال : ان عباداتی قد حبطت وساقتنی ملائکة غلاظ شداد الی بئس المهاد: فقلت : لهم انّی حججت بیت الله اربعین مرّة ، قیل لی : ضیّعتها بمرورک فی مزرعة الناس فی الحجة الاخیرة. قلت : بتّ فی المسجد راکعاً وساجداً، قیل لی: قد أبطلتها بضربک باب المسجد مرّة وایقاظک مؤمناً من نومه ، قلت : لم ازل تالی القرآن ، قیل لی: ابطلته بمد رجلک الیه وهتک حرمته، فخجلت و نکست رأسی ذاهباً الی النّار انفعالاً عن الله الواحد القهّار فصدر خطاب عن الرب الکریم : ان ارجعوه عن الجحیم الی دار التعیم فرجعونی فقلت: بما استحققت الرجوع ؟ قیل لی : ذلک جزاء مبادرتک فی اعطاء السائل رغیفا لوجه الله .
وقال ( علیه السلام ): «یؤخذ بدانق فضّته سبعمائة صلاة مقبولة». . وفی خبر : «یؤخذ بدر هم ستّمائة صلاة مقبولة ویعطاها الخصم».
وقال ( علیه السلام ) : «اشدّ الناس یوم القیامة أن یقوم اهل الخمس والزکاة فیتعلّقون باربابها ، ویشکون إلی الله من غصبها ومنعها ایاهم، فیعوضهم الله حسنات المانعین والغاصبین حقوقهم».
وقال ( علیه السلام ) : فی تفسیر قوله تعالی : و( وقدمنا الی ماعملوا من عمل فجعلناه هباء منثوراً)(1) هؤلاء قوم یصلون ویصومون ویقومون وهنّا من
ص: 55
اللیل ، ویا تون یوم القیامة وأعمالهم اشدّ بیاضاً من القباطی ، ولهم من الحسنات مثل الجبال، فیؤمر بهم إلی النّار لانهم کانوا اذا عرض علیهم الحرام او شیء من الدّنیا وثبوا علیه(1)
وفی حدیث المعراج : مررت علی قوم معلّقین بعراقیبهم بکلالیب من نار، فسألت عن جبرئیل ؟ فقال : هؤلاء الذین أغناهم الله بالحلال فیبتغون الحرام.
فقال ( علیه السلام ) : اذا دخل فی جواف العبد لقمة من حرام ، لعنه کل ملک فی السموات والأرض، ولم یقبل له صلاة ولم یستجب له دعوة، اربعین صباحأ ، وایّ عمل یقبل منه وهو ینفق من غیر حل ، أن حجّ حجّ حراماً ، وان تصدق تصدق بحرام ، وان تزوجّ تزوجّ بحرام ، وان صام افطر علی حرام ، فیا ویحه : اما علم ان الله طیّب لا یقبل الا الطیبّب ومن الطیّب کما قال (ولا تیمموا الخبیث منه تنفقون) (2) (وانما یتقبل الله من المتقین) (3)-(4)وقال ( علیه السلام ) لا یشم ریح الجنة ؟ نبت علی الحرام والجنة محرمة علی جسد غذا بالحرام (5)
وقال ( علیه السلام ) لیس من شیعتی من أکل مال المؤمن حراما انما یعیش صاحب هذا الحال مفتونا ویموت مغرورة ویقول یوم القیامة لمن دخل الجنة من اهل السعادة هو وأمثاله (الم نکن معکم قالوا بلی ولکنّکم فتنتم انفسکم وتربصتم وارتبتم وغرّتکم الامانی حتی جاء أمر الله وغرّکم بالله الغرور
ص: 56
فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة ولا من الذین کفروا )(1)
وقال ( علیه السلام ): «من غصب شبراًمن الأرض طوّقه الله من محوم سبع ارضین الی عنان السماء» (2)
وقال ( علیه السلام ) : «الحجر المغصوب فی الدار رهن علی خرابها کما قاله الله تعالی : (فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا)(3)- (4)وقال ( علیه السلام ) «من لطم خ مسلم او وجهه بدّد الله عظامه یوم القیامةو حشره مغلولاً حتی یدخل جهنّم إلاّ أن یتوب»(5)
وقال ( علیه السلام ) «من نظر الی مؤمن نظرةً یخیفه بها اخافه الله یوم لا ظل الا ظله وحشره بصورة الذر بلحمه وجسمه وبجمیع أعضائه وروحه حتی یورد مورده»(6)، ومن احتقر مؤمنا او فقیرا لفقره فقد حارب الله وحقره الله وفضحه و شهره یوم القیامة علی رؤوس الخلائق »(7)
وقال : «من احزن مؤمنا ثم اعطاه الدنیا لم یکن ذلک کقار ولم یؤجر علیه(8) حتی قال المسلم من سلم المسلمون من یده ولسانه»(9)
وقال الأمیر : «الم تعلم بان الظلم عار جزاء الظلم عند الله نار وللمظلوم دار
ص: 57
فی جنان وللظالم فی النیران دارُ». .
وقال : «من السّحت ثمن المیتة وثمن الکلب وثمن الخمر ومهر الزانیة والرشوة فی الحکم واجرة الکاهن»(1)
وقال ( علیه السلام ) : «فی تفسیر و(أکّالون للسّحت)(2) قال ( علیه السلام ) هو الرّجل یقضی لاخیه الحاجة ثم یقبل هدیته»(3)
وقال ( علیه السلام ) : «الرّاشی والمرتشی والماشی بینهما ملعون»(4)
وقال : «ایاکم والرشوة فانها محض الکفر ولا یشمّ صاحب الرشوة ریح الجنة» (5)
وفی الوسائل باب مبوب من نصوص وجوب هجر الفاسق منها . قوله ( علیه السلام ) : «العامل بالظلم والمین له والرضی به شرکاء کلهم»(6)
وفیه ایضا عن المعصوم ( علیه السلام ): «ملعون من ترأس معلون من هم ّبها ملعون من حدث نفسه بها»(7)
وفیه ایضا عن الصادق ( علیه السلام ) «ایاک والریاسة إن الریاسة لا یصلح الا الاهلها» (8)
ص: 58
وفیه أیضاً : «ایّاکم وهؤلاء الرؤساء الذین یترأّسون فوالله ما خفقت النّعال خلف الرجل الاهلک واهلک»(1)
وفیه ایضاً عنه ( صلی الله علیه وآله ) : «لا یؤمر احد علی عشرة فما فوقهم الا جیء به یومالقیامة مغلولة یداه ان کان محسناً وان کان مسیئاً یزید غلاّ علی غله» (2)وعنه أیضاً: «الا من تولی عرافة قوم اتی یوم القیامة ویداه مغلولتان الی عنقه فان قام فیهم بامر الله اطلقه الله وان کان ظالماً هوی به فی نار جهنم وبئس المصیر»(3)
وفیه ایضا ًعنه ( علیه السلام ): «لا حملت ذنوب سفهائکم علی علمائکم ، الی ان قال : ما یمنعکم اذا بلغکم عن الرجل ما تکرهون وما یدخل علینا من الاذی ان تأتوه و تؤتبوه و تعذلوه وتقولوا له قولا بلیغا ، قلت: جعلت فداک اذن لا یقبلون ما ، قال : اهجروهم واجتنبوا مجالستهم»(4)
وفیه ایضأً قوله ( صلی الله علیه وآله ) «ولاخذ البرئی منکم بذنب التقیم ولم لا افعل وانتم یبلّغکم عن الرجل منکم القبیح فلا تنکرون علیه ولا تهجرونه ولا تؤذونه حتی یترک»(5)
قال الصدوق فی عقائده (6) باب الاعتقاد فی الظّلمین أنّهم ملعونون و البراءة
ص: 59
منهم واجبة لقوله تعالی: (وما للظّالمین من انصار)(1)(واتّبعناهم فی هذه الدنیا لعنة ویوم القیامة هم من المقبوحین) (2))
(ومن یتولّهم منکم فاولئک هم الظّلمون) (3) واستدلّ سید الریاض علی حرمة معونة الظلم بعد الکتاب والسنة المستفیضة بل المتواترة والاجماع بقوله( ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان)(4)(ولا ترکنوا الی الّذین ظلموا فتمسکم النار)(5) ( وفسّر الرّکون بادنی المیل الیهم وفی المجمع عنهم ( علیهم السلام ) انّه المودّة والنّصیحة والطّاعة لهم وفی الخبر بالّذی یأتی السّلطان فیحب بقائه الی ان یدخل یده فی کیسه فیعطیه (6)
کما یدلّ علیه خبر صفوان الجمال المعروف(7) إلی أن قال السید و یستفاد منه ومن کثیر من النصوص حرمة اعانة الظالم ولو فی المباحات بل ولو فی الطاعات وفی الصحیح عن أعمالهم قال لا ولا مدة بقلم ان احدکم لا یصیب من دنیاهم شیئاً الا اصابوا من دینه مثله (8)واظهر منه الموثق لا تعنهم علی بناء مسجد(9)
وفی القریب من الصحة «أنه ربما أصاب الرجل ما الضیق أو الشدّة فیدعی الی البناء یبنیه او النهر یکریه او المسناة یصلحها فما تقول فی ذلک ؟ فقال ( علیه السلام ):
ص: 60
«ما احبّ انّی عقدت لهم عقدة او وکیت لهم وکاءً وانّ لی ما بین لابتیها لا ولا مدّة بقلم، انّ اعوان الظّلمة یوم القیامة فی سرادق من النّار حق یحکم الله تعالی بین العباد»(1)-. (2)
وعنه (صلی الله علیه وآله ) : «اذا کان یوم القیامة نادی منابر این الظّلمة واشباه الظّلمة حتی من برءَ لهم قلماً أو لاق لهم دواة قال : فیجتمعون فی تابوت من حدید ثمّ یرمی بهم فی جهنّم»(3)
وفی المستفیضة قال ( علیه السلام ): «لان اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احبّ الیّ من أن أتولّی لاحد منهم عملاً او اطء بساط رجل منهم الالتفریج کربة عن مؤمن اوفک اسره او قضاء دینه ، واهون ما( یصنع) الله بمن تولی لهم عملاً أن یضرب علیه سرادق من نار الی ان یفرغ من حساب الخلائق فان ولیّت شیئاً من اعمالهم فأحسن الی اخوانک فواحدة بواحدة» (4)وعنه ( صلی الله علیه وآله ) : «اذا مدح الفاجر اهتزّ عرش الله»(5)
و من مدح سلطاناً جائراً تخفّف وتضعضع له طمعاً فیه کان قرینه فی النّار»(6)
ص: 61
وقال ( علیه السلام): «ملعون ملعون عالم یؤم سلطاناً جائراً معینا علی جور»(1)
وقال ( علیه السلام ): «من مشی مع ظالم لیعینه وهو یعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام»(2)
وقد ورد مستفیضاًمضافاً الی ما یستلزم العدل عقلاً فی تفسیر (واذا الوحوش حشرت)(3)من أنّ الله یحشر الوحوش والبهائم للعدل لیقتصّ من بعضها البعض ویقاد للمنطوحة من الاطحة وکذلک جمیع الحیوانات وکلّ ذی روح حتی الذّباب یحشرها لیعوضها علی الالام التی لاقتها فی الدنیا(4)
ومجلسی علیه الرحمة تفسیر جمله[ ای] از این آیات و احادیث را نموده اند در فصل دهم از باب دهم از کتاب حلیة المتقین لازم است بر فرس زبان در این باب رجوع نمودن بان فصل ، از این جهت روایت نموده اند که داخل شدن در اعمال پادشاهان و یاری ایشان کردن و سعی در حوائج ایشان نمودن معادل کفر است و عمدأً بسوی ایشان نظر کردن گناه کبیره است(5)
و هر که راهنمائی کند ظالمی را بر ظلم در جهنم با هامان وزیر فرعون باشد، و هر که از جانب ظالمی خصومت کند یا یاوری او کند در آن خصومت چون ملک الموت بنزد او آید گوید بشارت باد ترا به لعنت خدا و آتش جهنّم،
ص: 62
و هر که تازیانه در دست گرفته نزد پادشاهان یا حاکم جائری بایستد حقتعالی آن تازیانه اژدهایی گرداند از آتش درازی آن هفتاد ذراع ومسلط گرداند او را بر او در جهنم و نهی فرمود از حاضر شدن بر سر سفره فاسقان(1)
و در حدیث دیگر فرمود که در زمان حضرت موسی پادشاه ظالمی بود، که حاجت مؤمنی را بشفاعت بندۀ صالحی بر آورد ، پس آن پادشاه و آن مرد صالح هر دو در یکروز مردند، همگی بر جنازه آن پادشاه جمع شدند و بازارها بستند ، تا سه روز آن مرد صالح در خانه خود ماند تا کرمهای زمین رویش را خوردند ، پس حضرت موسی ( علیه السلام ) بعد از سه روز مرد صالح را به آن حال مشاهده فرمود، و گفت: پروردگارا آن دشمن تو بود و به آن اعزاز و اکرام بر داشتند، و این دوست تست و با این حال مانده است ، حقتعالی وحی نمود باو : که این دوست من از آن جبار سؤالی کرد، و او آن را بر آورد مکافات دادم ، برای بر آوردن حاجت مؤمن ، وکرمهای زمین را مسلط کردم بر روی آن مؤمن برای سؤالی که از آن جبار کرد(2)
وایضأ فرمود: هر که بناحق سر کردہ جماعتی شود و بر ایشان استیلا یابد، حقتعالی او را در کنار جهنم بازاء هر روزی هزار سال بدارد، و چون محشور شود دستهایش در گردنش بسته باشد ، پس اگر بامر خدا در میان ایشان عمل کرده باشد، خدا او را رها کند، و اگر ظلم بر ایشان کرده باشد او را بجهئم
ص: 63
اندازد(1)
و فرمود که : هر والی که مردم را ممنوع سازد از آن که مردم کارهای خود را باو عرض کنند، حقتعالی در قیامت حاجات او را بر نیاورد، واگر چیزی برسم هدیه بگیرد چنانست که از غنیمت دزدی کرده است ، بدترین دزدیها است، و اگر رشوه بگیرد چنانست که بخدا شرک آورده باشد (2)
ومنقول است که حقتعالی وحی کرد بسوی پیغمبری : که برو بپادشاه جبار آن مملکت بگو که من ترا پادشاه نکرده ام که خون مردم بریزی ومالهای ایشانرا بگیری ، بلکه برای این ترا پادشاه کرده ام که صداهای مظلومان را از من بازگیری ، بدرستی که ترک مؤاخذه ستمهایی که بر ایشان شود نمیکنم، هر چند کافر باشند(3)
وایضا از حضرت امیر ( علیه السلام ) منقول است : که ظلم کننده و یاری کننده او بر ظلم و کسی که راضی بر آن ظلم باشد ، هر سه در گناه شریکند (4)
و هر که ظلم بر کسی بکند ، حقتعالی بر انگیزد کسی را که مثل آن ظلم را بر او یا بر فرزندان او بکند (5) ، و هر که حق مؤمنی را حبس کند، حقتعالی در قیامت او را پانصد سال بر پا بدارد، تا آنکه از عرقش رودخانه ها جاری شود، ومنادی ندا کند که این است ظالمی که حق خدا را حبس کرده ، پس چهل روز
ص: 64
او را سرزنش کنند، پس بجهنم ببرند.
وحضرت صادق فرمودند : که امید نجات دارم برای هر که اعتقاد بامامت داشته باشد از این امت ، مگر سه کس صاحب استیلائی که ظلم کند به رعیت خود، و کسی که در دین بدعت کند، و کسی که علانیه فسق کند(1)
ص: 65
ص: 66
ص: 67
ص: 68
خاتمه
چنانچه هر یک از این محکمات تقلین ، کتاب و سنّت متواتره حجت قاطعه بالغه تامه کامله وافیه کافیه است ، بر اینکه ظلم وجرم و جور اسوءاست عاقبه ، واشد است عقوبه از جمیع منکرات و معاصی، از مبدء صغائر تا منتهای کبائر که کفر است.
همچنین هر یک از آن محکمات ثقلین ، کتاب و سنت متواتره حج قاطعه بالغه تامه کافیه است ، بر حسم وقطع ورفع ماده هر گونه غرور وشبهه و متشابهاتی که دستاویز جهال ومغرورین ومشتبهین ظلمه وجائرین وفسقه ومجرمین گردیده که از جمله آن شبهات ، شبهه توهم اختصاص نصوص ظلمه وجائرین ، بظلمه وجائرین مخالفین امر دین است.
که حجت بالغه قاطعه رافعه این شبهه اطلاق تمام آن نصوص وفتاوی است، علاوه بر شهادت سیاق تمام آن نصوص ، بر اباء وامتناع از تخصیص و تقیید بغیر تقیه و ضروره و علاوه بر شهادت تمام خطابات شفاهیة قرآنیة ونصوص نبویه بر اباء وامتناع از تخصیص و تقیید بظلم مخالفین در دین ، زیرا که در زمان صدور آن خطابات ، مخالف در دین نبوده و تخصیص آن
ص: 69
خطابات به کسانی که بعد وجود می آیند بغیر مورد واخراج مورد تمام آن خطابات از تحت آن عموم واطلاقات منافی بلاغت و حکمت کلام بلیغ وحکیم است الی غیر النهایة و علاوه بر صریح جمله از آن نصوص در خصوص ظلمه امامیة مثل حدیث اخیر مجلسی از حضرت صادق ( علیه السلام ) که فرمود: «امید نجات دارم برای هر که اعتقاد بامامت داشته باشد از این امت مگر سه کس صاحب استیلائی که ظلم برعت خود کند و کسی که در دین بدعت گذارد و کسی که علانیه فسق کند(1)
و از جمله آن شبهات : شبهه فرق است در معونه ظلمه میان معونه بر محرم پس حرام است و معونه بر مباح پس مباح است.
وحجت بالغة قاطعة رافعه این شبهه ایضا اطلاق نصوص وفتاوی است بلکه تصریح جمله از آنهاست، علاوه بر اعتبار عقلی که شاهد است ایضا بر عدم فرق میان مطلق معونه ظلمه حتی در مثل خیاطت ثوب وبناء منزل در رجوع نمودن باعانه أثم وعدوان منهی است زیرا که اگر چنانچه ترک خیاطت ثوب وبناء منزل ایشان نمایند هر آینه بی ثیاب وبی منزل میمانند و مرتدع و ممتنع از
ظلم واثم وعدوان خواهند شد.
پس هر یک از آن دو قسم معونتین را مدخلیت و مقدمیت است در حصول ظلم وآثم وعدوان منهی، ولی بعض از آن معونات اقرب بظلم وعدوان است از بعض دیگر «مثل کتابت دیوان ایشان که اقرب بظلم است» (2) از
ص: 70
خیاطت» ولی این مقدار از فرق فارق نمیشود در تبدیل حرمت معونه اثم وعدوان باباحه ، بلی ممکن است که فارق شود در تبدیل منع محرم را بمنع مکروه باین معنی که نهایت فرق میان مقدّمات ومعونات قریبه وبعیده اثم وعدوان منهی ، آن است که بعد بعضی از آن معونات موجب انصراف نهی آن معونه است از حرمت بسوی کراهت شدیده ، چنانچه فتاوای مشهوره بر این است در باب معامله باظلمه اگر چه خلاف ظاهر اطلاقات نصوص منع و نهی از معاونه ظلمه است، حتی در مباحات بلکه در واجبات چنانچه صریح بعض نصوص متقدمه است مثل روایة صفوان جمال (1)وغیره که مجلسی در حلیه نقل نموده است.
و چنانچه منقول از بعض اکابر است که خیاطی از او سؤال کرد که : من خیاط بباب سلطانم آیا باین واسطه اعوان ظلمه هستم فرمود: بلکه داخل اعوان ظلمه است کسی که بتو سوزن وخیاطت می فروشد، واما تو از خود ظلمه أی.
علاوه بر اینها همه ، اگر تسلیم وجود مناص وخلاص از حرمت معونت ظالم در مباحات از حیث معونه بر ظلمش بشود پس وجود مناص و خلاصی نیست از تحریمش از جهات عدیده دیگر مثل جهت استلزامش مر رکون بظلمه وحب بقاء ایشان و مودت لمن حاد الله ورسوله ومداهنه با اشرار و ترک نهیهم عن المنکر وأمرهم بالمعروف الی غیر ذلک از جهات عدیده محرمه کما فی باب النهی عن المنکر، «ما قدست امة لم یؤخذ لضعیفها من قویها بحقه غیر
ص: 71
متعتع (1)».
«و اوحی الله إلی شعیب النبی انی معذب من قومک مائة الف اربعین الف من شرارهم وستین الف من خیارهم فقال یا رب هؤلاء الاشرار فما بال الاخیار فاوحی الله تعالی داهنوا اهل المعاصی ولم یغضبوا لغضبی»(2)
وفی الصافی فی تفسیر قوله تعالی : (فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم)(3)امر الله تعالی غیر عابدی العجل من بنی اسرائیل وهم الاثنا عشر الفا أن یخرجوا علی البقیة الستة مائة الف العابدین العجل شاهرین السیوف ویقتلوهم کفارة عبادتهم العجل فی ایام معدودة، فاستسلم المقتولون فقال القاتلون : نحن اعظم مصیبة منهم نقتل بایدینا آبائنا وابنائنا واخواننا وقراباتنا ونحن لم نعبد ، فقد ساوی بیننا وبینهم فی المصیبة ، فاوحی الله إلی موسی یا موسی ائی انما امتحنتهم بذلک لانهم ما اعتزلوهم لما عبدوا العجل ولم یهاجروهم ولم یعادوهم علی ذلک (4)
وفی امالی الصدوق أن الله لیعذب الجعل بحبس المطر اذا کانت فی محلة الفساق(5) وکان لها طریق الی الخروج الی غیر ذلک مما لا یعد ولا یحصی فی باب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر و از جمله اشعار حکمت آمیز شیخ العارفین بهاء الدین است که میفرماید:
ص: 72
نان و حلوا چیست دانی ای پسر قرب سلطانست زان قرب الحذر میبرد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب سلطان الفرار قرب سلطان آفت جان توشد پای بند راه ایمان تو شد حیف باشد از تو ای صاحب سلوک کاین همه نازی بتعظیم ملوک جرعه از بحر قرآن نوش کن آیة لا ترکنوا را گوش کن (1)
و از جمله متشابهات غرور ظلمه ، مرسله از مجالس عنه ( صلی الله علیه وآله ) : «طاعة السلطان واجبة ومن ترک طاعة السلطان فقد ترک طاعة الله ودخل فی نهیه (ولا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة)(2)- (3)« والسلطان ظل الله فی الأرض»(4) و امثال ذلک از نصوص معارضه با محکمات کتاب و سنت قطعیه که بقواعد نقله و براهین نقلیه ونصوص علاجیه و اعمال مرجحات سندیه ودلالته باید طرح نمود بواسطه شذوذش و فرمایش معصوم در آن نصوص علاجیة «خذ بما اشتهر بین اصحابک واترک الشاذ التادر »، یا بواسطه مخالفتش با کتاب وسنت چنانچه در نصوص علاجیه فرموده اند که : «کل ما وافق کتاب الله فخذوه وکل ما خالف کتاب الله فذروه فاطرحوه فلم نقله» یا بواسطه ضعف سند یا جمع و تأویل نمودن بحمل بر تقیه و ضرورت ، یا تخصیص و تقیید نمودن سلطان بسلطان عادل که پیغمبر و امام بوده باشد بواسطه صوارف عقلی و نقلیه از عموم واطلاقش .
ص: 73
از جمله متشابهات غرور ظلمه ومجرمین ایضأ عمومات اولیه مثل عموم (انّ الله لا یغفر أن یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء) (1) وحجت بالغه قاطعه این اشتباه و غرور تأویل این قسم از متشابه و ظهور وعموم و تعمیم شرک غیر مغتفر است مرد شرک در طاعت و وحدت را زیرا که هر نحو از مخالف شرک است در طاعت ولو شرک نباشد در وحدت ، علاوه بر تخصیص مغفرت بشیعه ومؤمن ومشیت وسائر مخصصات کتاب وستت.و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمین ومعاذیر غیر مقبوله جائرین عموم (قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعأ)(2)
وحجت بالغه قاطعه این نحو از غرور ، تأویل و تخصیص عموم مغفرت است ، بغیر ظلمه وجائرین، وغیر حقوق الناس ، بصریح نصوص مخصصه از محکمات کتاب و سنت متواتره متقدمه مثل «وعزتی وجلالی لا یجوزنی ظلم ظالم»(3)
و از جمله متشابهات غرور ظلمه وجائرین ومعاذیر غیر مقبوله مجرمین عمومات اجر وجزاء ومثوباتی که مرتب بر توحید و اسلام و ایمان و هر یک از عبادات و طاعات ماثوره مثل عموم (قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم
ص: 74
خاشعون )(1)و «الصلاة عمود الدین أن قبلت قبل ما سواها وان ردت رد ما سواها»(2) و «لکل شیء ثمن وثمن الجنة الصلاة» خصوصات عمومات فضلیه صلاة لیل وجمعه و جماعت و صلوات بر پیغمبر و آله وعموم «من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنة» (3)و «ان الصوم جنة من النار والزکاة کذا والحج کذا والصدقة کذا» (4)
ولی حجت بالغه قاطعة این غرور وحسم ماده این بهانه و سرور ، این که تمام این عمومات وارد مورد تشریع واهمال واجمال است لوارد و مورد تفصیل حال و استفصال مقال است علاوه بر تخصیص ،
و تخصیص آن عمومات بحصر محکم (انما یتقبل الله من المتقین)(5) و (انما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم واذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیمانا وعلی ربهم یتوکلون)(6)وعموم (لاتبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی)(7)و تفسیر و (وقدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) (8)إلی غیر ذلک من نصوص محکمات کتاب وستت متواتره متقدمه .
ص: 75
از جمله متشابهات غرور ظلمه ومجرمین ومعاذیر غیر مقبوله جائرین ، عمومات اولیه (حت علی حسنة لا یضر معه سیئة )(1) وعموم (شیعتنا کلّهم فی الجّنة محسنهم ومسیئهم)(2) وعموم (شیعتنا لو أنّ المؤمن خرج من الدنیا و علیه مثل ذنوب اهل الارض لکان الموت کفارة لتلک الذّنوب)(3) الی غیر ذلک.
ولی حجت بالغه قاطعه این غرور وحسم ماده توهم این سرور تخصیص ، یا تخصیص مؤمن و شیعه در محکمات نصوص بمثل سلمان وابوذر ومقداد ومؤمن آل فرعون و اصحاب کهف و نصوص .
قوله ( علیه السلام ) فی جامع الاخبار فی جواب «و ما سیماء الشیعة فقال ( علیه السلام ): عیونهم عمش من البکاء خمص بطونهم من الطوی یبس شفاههم من الظماء مطویة ظهورهم من السجود طیبة أفواههم من الذکر »)(4)
وعنه ( علیه السلام ) «اختبروا شیعتی بخصلتین فان کانتا فیهم فهم شیعتی ، محافظتهم علی اوقات الصلاة ومواساتهم مع الاخوان فی المال ، وان لم یکونا فیهم فاعزب ثم أعزب ثم اعزب»(5)
وقوله ( علیه السلام ) «ما احب الله من عصاه وتمثل بهذا: شعر: تعصی الإله وانت تظهر حبه هذا محال فی الفعال بدیع
ص: 76
لو کان حبّک صادقا لاطعته أن المحب لمن یحب مطیع»(1)
وقوله ( علیه السلام ): «لا تخدعن فللمحب دلائل ولدیه من نجوی الحبیب وسائل» .
الی آخر الدلائل الأربعة عشر المسطورة فی دیوانه (علیه السلام ). الی غیر ذلک من النصوص المخصصة للمحت والشیعة بمن عرفت ، منها حدیث جابر الجعفی فی الوسائل (2)و مستطرفات السرائر (3) ذکرناه فی رسالة عرفان السلمانی.
و از جمله متشابهات غرور ظلمه ومجرمین و موهمات سرور جاهلین وجائرین عمومات ارحم الراحمین ، واکرم الأکرمین وان رحمته وسعت کل شیء وسبقت رحمته غضبه ، انا ارسلناه رحمة للعالمین.
ولی حجت بالغه قاطعة این غرور وحسم مادۀ توهم این سرور فرمایش حضرت حجت است (عج) در دعای افتتاح واشهد انک ارحم الراحمین فی موضع العفو والرحمة واشد المعاقبین فی موضع النکال والنقمة(4) علاوه بر این که عموم رحمت و کرم خدا و پیغمبر نسبت بتمام عالمین از شقی و سعید ومسلم وکافر در خصوص دنیا است نه آخرت ، چنانچه مساویند جمیع عالمین خصوصا امت مرحومه در تمام نعم دنیویة از مبدء حیات تا اول ممات در نعمت وجود و صحت و برکت و عمر و عزت و شوکت و دولت و حسن صورت و اعتدال
ص: 77
قامت و املاء وکثرت وامهال در معصیت و مخالفت ، ولولا عموم رحمانیت و تعمیم آن رحمت هر آینه باید بانواع امتیاز و فارق ، ممتاز ومفترق بوده باشند سعید و شقی و مسلم وکافر در دنیا مثل اخرت باشد، وجوه امتیاز وافتراق از حیث سقم وصحت و بلاء ونعمت ورخاء وشدت و طول عمر ووسعت وحسن وقبح صورت اعتدال واعوجاج قامت وستر وفضیحت ، بلکه لولا آن عموم و تعمیم رحمانیت و رحمت باید تمام اشقیاء در دنیا مثل اخرت مخاطب بخطاب افتضاح وفضیحت (وامتازوا الیوم ایها المجرمون)(1)جمیعا مسوخات ، و مبتلا بانواع بلیات و معاقب باشد عقوبات مظالم واسوء عواقب سوء جرائم، مثل أمم سالفه بلکه بدتر از امم سالفه بوده باشند، زیرا چنانچه سعداء این امت اسعد السعداء اند همچنین اشقیاء این امت اشقی الأشقیاء اند، چون که هر چه اسباب سعادت و شرافت بیشتر است عقوبت و عاقبت شقاوت و شقی بدتر است چنانچه حقتعالی فرموده : (یا نساء النبی من یأت منکنّ بفاحشة مبینة یضاعف لها العذاب ضعفین) (2) و معصوم فرموده: «المحسن متاله کفلان من التواب والمسیء منا له ضعفان من العذاب»(3)
و حال آنکه از عموم رحمانیت و تعمیم آن رحمت ، تمام اشقیاء بشکل و صورت مسلمین بلکه صورت انبیاء و مرسلین مساوی و یکسانند، بلکه همین مقدار از تسویه دنیویه فضلا از سایر انواع دیگرش کافی و وافی و معنی است ،
ص: 78
بلکه ازاتم واکمل مراتب رحمت و کرم غیر متناهی است، علاوه بر اینها همه اعتقاد برحمت و کرم الهی هرگاه اصل و حقیقت داشته باشد، باید مزید بر طاعت بوده باشد، نه معصیت ، ومغرور شدن بمخالفت و معصیت از بی اعتقادی بمعاد و وعید است، نه از اعتقاد برحمت و کرم است، چنانچه اشاره به هر دو جواب این غرور است فرمایش حقتعالی : (یا أیّها الانسان ما غرّک برِبّک الکریم الذّی خلقک فسواک فعدلک فی أیّ صورة ما شاء رکبک کلاّ بل تکذّبون بالدین )(1).
و از جمله متشابهات غرور ظلمه و مجرمین ، عمومات نصوص شفاعت در قیامت است، که از برای هر یک از ائمه هدی مقامی است محمود و شفاعتی است کبری ، بلکه از برای علماء بلکه از برای هر یک از مؤمنین و شیعیان ایشان شفاعتی است در مثل ربیعه ومضر ، بلکه از برای هر زمان و مکان از ازمنه وامکنه شریفه ، بلکه از برای هر عملی از اعمال صالحه و تلاوه هر سوره ای از سور قرانیة شهادتی است و شفاعتی است مقبوله در عرصات قیامت ، چنانچه در تفسیر (لیغفر لک الله ما تقدّم من ذنبک وما تاخّر) (2). عن الصادق «ما کان له ذنب ولا هم بذنب ولکن الله حمله ذنوب شیعته و شیعة علی ثم غفرها له ما تقدم من ادم الی زمانه وما تاخر من زمانه الی یوم القیامة»(3)
فخطابه «من باب ایاک ادعوا واسمعی یا جاره» (4)
ص: 79
وعنه ( علیه السلام ) فی المستفیضة : «ان شفاعتی لاهل الکبائر من امتی فاما المحسنون فما علیهم من سبیل».وفی المستفیضة : «لی فضل علی النبیین فما من نبی الا دعا علی قومه بدعوة وانا اخرت دعوتی لامتی لا شفع لهم یوم القیامة»(1)
وفی المستفیضه : «لا یقبل الله الشفاعة یوم القیامة لاحد من الأنبیاء والرسل حتی باذن له فی الشفاعة الا رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) فان الله قد أذن له فی الشفاعة من قبل یوم القیامة فالشفاعة له ولا میر المؤمنین والأئمة من ولده ثم بعد ذلک للانبیاء»(2)وفی الزیارة الجامعة ولکم المقام المحمود والشفاعة المقبولة (3)والمقام المحمود والموعود به بقوله تعالی : (ان یبعثک ربک مقامةمحمودأ)(4) هو مقامهم علی باب الجنة لاجل الشفاعة المقبولة (5)
وفی تفسیر قوله تعالی : (أَلقیا فی جهنّم کل کفّار عنید )(6)عنه (صلی الله علیه وآله ) : انه فی یوم القیامة یقال لی ولعلی ادخلا الجنة من شئتما وادخلا النار من شئتما (7)
ص: 80
وعنه ( صلی الله علیه وآله ) «انّ لرسول الله الشفاعة فی امته ولنا الشفاعة فی شیعتنا و لشیعتنا الشفاعة فی اهالیهم»(1)
وانه تعالی لیغفر یوم القیامة مغفرة ما خطر قط علی قلب احد حتی ان ابلیس لیطاول لها رجاء أن تصیبه(2)
وعنه «فی تفسیر قوله تعالی : (یوم تری المؤمنین والمؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم وبایمانهم)(3) اذا اراد الفقیه ان یدخل الجنة نودی قف فتشفع ، وان الانوار تسطع من الفقهاء علی رأس کل واحد منهم تاج بها قد انبثقت تلک الأنوار فی عرصات القیامة ودورها مسیرة ثلثمائة الف سنة ، فلا یبقی یتیمة قد کقلوه، ومن ظلمة الجهل علموه، الا تعلق بشعبة من أنوارهم فرفعتهم فی العلو، حتی یحاذی بهم فوق الجنان، ثم ینزلهم منازلهم فی جوار اساتیدهم فیدخل فی شفاعته فئام فئام ممن اتعظوا بمواعظه واخذوا بعلومه و نصایحه(4)
وفی الحدیث : «ان المؤمن لیشفع فی جاره وماله حسنة فیقول : رب جاری کان یکف علی الأذی ، فیشفع فیه وان ادنی المؤمنین شفاعه لیشفع الثلاثین (5). وفی روایة «اقل رجل منهم ینجوا بشفاعته من اهل العرصات الف الف»(6)
ص: 81
وعنه ( علیه السلام ): «و یشفع کلّ رجل من شیعتی فی سبعین الف من جیرانه واقربائه»(1)
وفی روایات اخر فی مثل ربیعة ومضر (2)
فعند ذلک یقول اهل النار فمالنا من شافعین ولا صدیق حمیم الی غیر ذلک(3)
مما ورد فی شفاعتهم لمن احسن الیهم ولو بشربة ماء او لقمة خبز بادامهاولو کانت الشفاعة لغیر اهل المذهب(4)وعنه ( صلی الله علیه وآله ) : «ما من مؤمن دعا للمؤمنین والمؤمنات الا رد الله علیه مثل الذی دعا لهم من کل مؤمن ومؤمنة مضی من اول الدهر او الی یوم القیامة ، وان العبد لیؤمر به الی النار فیستجیب فیقول المؤمنون والمؤمنات : یا رب هذا الذی کان یدعوا لنا فشفعنا ، فیشفعهم فیه فینجوا»(5)
وما ورد من شفاعة الاطفال لابائهم وامّهاتهم حتی السّقط (6)وما ورد من شفاعة القرآن لقاریه (7). وعنه ( صلی الله علیه وآله ): «یقال فی القیامة لمن قرء سورة الرحمن فیمن احببت فیشفع حتی لا یبقی له غایة ولا حد» (8)«ولمن
ص: 82
قرء یس اشفع اشفعک فی جمیع ما تشفع وسلنی اعطک جمیع ما تسئل فیعطی ویشفع فیشفع»(1)، إلی غیر ذلک مما ورد فی شفاعة کل الأزمنة والأمکنة الشریفة لمن أتی بحقها وحرمتها و فی شفاعة کل من الاعمال الصالحة من أبوابها المتفرقة.
ولکن مع ذلک کله حجت بالغة قاطعة این غرور وموهمات این شبهه و سرور ، تاویل و تخصیص آن عمومات تماما وکمالا بعموم (لا یسبقونه بالقول وهم بامره یعملون ولا یشفعون الا لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون)(2) (وما تشاءون الا أن یشاء الله)(3)وبصریح تخصیص و تخصیص آن عمومات در جمله ای از محکمات کتاب وسنت، بخصوص غیر ظالم وجائری که خارج از محل کلام است ، بلکه بخصوص شیعه و مؤمن که مخص و مقیدند یا اهل ورع و تقوی ، چنانچه تفصیلش در ما تقدم گذشت با بلغ وجه، علاوه بر تخصیص معتزله شفاعت را بشفاعت در رفعت درجات نورانیان اهل جنان نه غفران ذنوب ناریان دوزخیان.
فخلاصة الکلام من البدء الی الختام این که : تمام اسباب وصلات منقطع ، و بهانه های غرور وموهمات سرور مرتفع ، وشبهات زور و متشابهات دور از برای ظلم وشرور منقطع ، و هیچ وجهی از وجوه و هیچ بابی از ابواب امیدواری عقلا باقی نمانده و نیست ، سوای دخول در باب توبه نصوح، و پرداختن
ص: 83
باصلاح وصلوح و تلافی و تدارک آن قروح وجروح بند امت و مذمت وانصاف واعتراف بتقصیر فانه خیر المعاذیر ، چنانچه شیوۀ ائمه و انبیاء و شیمه مرضیه تمام خلفاء وأولیاء ، با وجود عصمت و تنزیه ایشان از تمام مناقص وگناهان ، و این شیوه توبه و انابه وانصاف واعتراف بگناه و تقصیر ، بهترین معاذیر ، و قریب ترین وصلات بدرگاه قاضی الحاجات ، واسباب رحمت وغفران ورجعت از کفر بایمان ، و تبدیل سیاتش بحسنات بجنات بعد از اعتراف هر یک هر یک از سیئات که مضمون و تفسیر آیه : (الاّ من تاب وآمن وعمل عملاً صالحةاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات)(1)(فقطع دابر القوم الذین ظلموا والحمد لله رب العالمین) (2)
ص: 84
ص: 85
ص: 86
ص: 87
ص: 88
مقّدمه محقّق
کتاب «هدایة الطّالبین فی اصول الدّین» تألیف سیّد جلیل القدر آیة ... العظمی حاج سیّد عبدالحسین لاری (ره) است که به ضمیمه حواشی آن حضرت بر رساله ذخیرة العباد میرزا محمد تقی شیرازی مشهور به میرزای دوم توسط مرحوم میرزا محمدعلی ملقب به اشرف الکتاب ارسنجانی در جمادی الاول 1342 ه. ق یعنی حدود پنج ماه قبل از رحلت آن حضرت در چاپخانه محمدی شیراز به چاپ رسیده است.
این رساله مشتمل بر پنج مقصد هشت فصل و یک خاتمه است کتاب یک دوره فشرده اصول اعتقادی را به سبکی خاص بیان می نماید، نحوه نگارش بر اساس کتاب نویسی عهد ناصری است که آن را به چند مقصد و فصل و خاتمه تقسیم می نموده اند و از ذکر آدرس آیات، روایات، اشعار، ضرب المثل و مطالب محققین دیگر و... صرفنظر می کرده اند. در این نوشته علاوه بر مساله فوق وجود برخی جملات مطول بدون خبر یا فاعل بدون فعل که خواننده را مقداری سردرگم می سازد، در جای جای نوشته خودنمایی می کند. اما در عوض، نگارش بسیار موجز است و اطناب ممل ندارد.
ص: 89
نحوه کار تحشیه و شرح چنین بوده که ابتدا تمام مطالب کتاب را بطور کامل مطالعه نموده و در مرتبه دوم به نگارش حواشی و تصحیح متن پرداخته و در مواردی که نیاز به توضیح و شرح داشته، از منابع معتبر کلامی به شرح و بسط و توضیح مطلب مبادرت شده است. در مواردی که لازم بوده در متن واژهای افزوده یا فعلی آورده شود در قلاب [ ] قرار داده شده تا با متن اصلی اشتباه نشود. کلماتی اندک که به نظر نامناسب می نمود، با کسب اجازه از حضرت آیت الله حاج سید عبد العلی آیت اللهی مدّ ظّله العالی حذف گردید.
نحوه استفاده از منابع و مآخذ به روش علمی و دانشگاهی بوده، بهمین خاطر در ذکر اسامی مؤلّفین و مصنّفین و محقّقین از آوردن القاب و جملاتی که مایه احترام و اکرام است مانند آیت الله، حجة الاسلام، دکتر، استاد، پرفسور و... پرهیز شده و تنها به نام و شهرت اکتفاء گردیده است.
در تعیین شماره آیات و سور از معجم المفهرس نوشته محمد فواد عبد الباقی استفاده شده و در ترجمه آیات به ترجمه حکیم مهدی الهی قمشه ای اکتفا گردیده است.
اگر در مواردی جسورانه برخورد شده، آن را به حساب محدودیت اطلاع و عدم بضاعت علمی اینجانب قرار داده و به بزرگواری و مناعت آن بزرگوار خواهید بخشید.
در پایان لازم می دانم از الطاف حضرت آیت ا... آیت اللّهی امام جمعه محترم شهرستان لار که با سعه صدر به اشکالات مختلف اینجانب پاسخ داده و به غنای نوشته افزودند همچنین از محبتهای حضرت حجة الاسلام والمسلمین
ص: 90
سیّد حسین آیت اللّهی امام جمعه محترم جهرم که با حوصله به تکمیل برخی مطالب مبادرت فرمودند از صمیم قلب سپاسگزاری و تشکر نمایم.
اگر در مواردی در توضیح و تحشیه خطا شده که طبیعت هر انسان کم بضاعتی است بر عهده صاحب نظران خبیر است که بر اینجانب مت نهند و با هدایت و ارشاد خویش زنگار غفلت و خطا را از چهره نوشته مذکور بزدایند.
از خداوند تعالی عزت و سربلندی اسلام و مسلمین و نظام مقدس جمهوری اسلامی و خذلان کفار و منافقین و معاندین و هدایت گمراهان را خواهانم. والسّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
ابو الحسن مؤیّدی
ص: 91
ص: 92
مطلب اوّل در اثبات واجب الوجود است و ادله بر این مطلب بسیار است ولکن اکتفا می شود به چند دلیل که بفهم عوام نزدیکتر باشد.
دلیل اول آنکه از بدیهیات عقل است که ممکن بخودی خود محال است و ممتنع که موجود شود بلکه لابد است که غیر ممکنی(1) او را ایجاد کند و از عدم بوجود آورد و آن منحصر بواجب الوجود است. پس وجود ممکنات دلیل قاطع است بر وجود صانع واجب الوجود (2)شعر:
ص: 93
وَفی کُلُ شیء لَهُ آیَةُ تَدّلُ عَلی أنهُ واحِدُ(1)
هر گیاهی که از زمین روید وحده لاشریک له گوید دلیل دوم آن است که هرگاه [انسان] تأمل کند موجودات را از آفتاب و ماه و ستارگان و آسمانها و زمینها و کوهها و دریاها و چشمه ها و نهرها و بارش باران و حیوانات و وحوش و طیور و شب و روز و جن و انس و غیر اینها با آنچه در آنهاست از صنایع عجیبه و بدایع غریبه و چگم و مصالح کثیره که عقول عقلا از ادراک آن عاجز و افهام از کیا از احاطه آنها قاصر [است، قطع می کند باینکه اینها خود به خود از عدم بوجود نیامده اند بلکه لابد است از برای آنها از صانع مدبر حکیمی.(سَنُریهِم آیاتِنا فِی الافاقِ وَ فی أَنفُسِهِمُ حَتّیَ یَتَبَیّنَ لهُم أَنّهُ الحَقَّ )(2)بلکه هرکه تأمل کند در کیفیت خلقت خود و ملاحظه حکم و مصالح مخلوقه در خود نماید قطع باین مطلب از برای او حاصل می شود. «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَه»(3)بلکه تأمل و تفکّر در اضعف مخلوقات مثل پشه و مگس عسل [زنبور عسل ]کافی در این مطلب است.
از حضرت رضا علیه السلام سؤال شد چه دلیل بر حدوث عالم، فرمودند نبودی بعد شدی و دانستی که تو موجود نکردی نفس خود را و موجود هم نکرده تو را
ص: 94
مثل تو(1)
و از حضرت امیر علیه السلام سؤال نمودند که:بما عرفت الله فرمود «عَرفتُ اللهَ بِفَسخ ِالعزائم(2)یعنی خدا را شناختم بفسخ عزیمت و شکست همت چون همت بستم حایل شد میان من و همت و عزم کردم مانع شد قضا و قدر میان من و عزمم ، دانستم که مدبر غیر من است و از حضرت صادق سؤال شد که چه دلیل است بر وجود صانع فرمود سوار کشتی گاهی شده ای عرض کرد بلی فرمود کشتی شکسته که دیگر نجات دهنده نداشته باشد گفت بلی فرمود که آیا در دل تو بوده [که ]کسی هست که بتواند تو را نجات دهد گفت بلی فرمود همان خدای تست که قادر بر نجات تست در وقتی
ص: 95
که نجات دهنده نیست غیر او و فریاد رسی نیست مگر او(1)
چه خوش گفت عجوز چرخ ریس اعرابیّه در جواب حضرت معصوم که از او پرسید به چه خدای خود شناختی ، دست از چرخ خود برداشت و گفت البَعرَةُ تَدُلُّ عَلَی البَعیرِ وائَرَ القَدَمِ یَدّلُ عَلیَ المَسیرِ اَفسَماءِ ذاتِ أبراج و اَرض ذاتِ فِجاج لا تَدُلاّنِ علیَ الخَبیر البَصیر.(2)دلیل سم آن است که هر که تأمل و تفکر نماید در معجزات و کرامات و خوارق عادات صادره از انبیاء و اولیاء و اوصیاء و نزول عذاب بر کسانی که اطاعت آنها را نکردند و تکذیب آنها را نمودند مثل حضرت نوح علیه السلام و هود علیه السلام و صالح علیه السلام و ثمود علیه السلام و لوط علیه السلام و ابراهیم علیه السلام و شعیب علیه السلام علی و موسی طلا و عیسی ع و غیر آنها از انبیاء سابقین و جناب محمد بن عبد الله (ص) و عترت طاهره آنجناب و بدیدۀ بصیرت نظر کند که این امور در قوه بشر نیست و از تحت قدرت ممکنات خار جست، قطع می کند بوجود واجب و بصدق انبیاء در اثبات وجود واجب(3)
دلیل چهارم مستجاب شدن دعای اولیاء و صلحا و مؤمنین است زیرا که
ص: 96
از خواندن خدا و مناجات با ربّ الارباب و بر آمدن حاجات یقین حاصل می شود بوجود خدا(1)
دلیل پنجم اتفاق ارباب جمیع عقول کامله است بر وجود صانع پس باید که صانع عالم موجود باشد زیرا که محال است جمیع عقلا عالم متفّق شوند در خطا و همه اشتباه کنند.
مطلب ثانی در صفات. {فصل اول صفات} ثبوتیّه (2) است و آن هشت است
ص: 97
ص: 98
ص: 99
ص: 100
اول آنکه خداوند عالم قادر مختار است در افعال خود بهر چیز توانایی و قدرت دارد و عاجز از هیچ نیست و دلیل بر این مطلب چند چیز است:
(الف) آنکه هر که تأمل کند در موجودات از آسمانها و ماه و آفتاب و غیر آنها از مخلوقات عظیمه با آنچه در هر یک از آنهاست از مصالح و بدایع و غرائب، قطع می کند بقادر بودن خداوند عالم بر هر چیزی(1)
(ب) اتفّاق جمیع انبیاست(2)
(ج) انکه قدرت صفت کمال است و عجز صفت نقص است و عجز بر خدا روا نیست.
ص: 101
دویم آنکه خداوند عالم است به همه اشیاء و هیچ چیز از او مخفی نیست و دلیل بر این مطلب علاوه بر ادله که در ثبوت قدرت ذکر شد اشتمال مصنوعات و مخلوقات خداوند عالم است بر حکمتها و مصلحتهای لاتُعَدُّ وَلا تُخصی و این بدون علم ممکن نیست و دیگر آنکه ثابت شد قدرت خداوند عالم و این مستلزم علم است زیرا که قادر آن است که افعال او از روی قصد و شعور باشد و این بدون علم به مقصود متصور نیست(1)(اَلا یَعلَمُ مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللطیفُ الخَبیرُ)(2)
ص: 102
سیم آنکه خداوند عالم حی است و فانی نیست و دلیل این مطلب علاوه بر اتفاق انبیاء آن است که ثابت شد که خداوند عالم قادر و عالم است به جمیع اشیاء و علم و قدرت بدون حیات ممکن نیست و علاوه بر این فنا و زوال نقص و از صفات ممکنات است و ثابت شد که خداوند عالم واجب الوجود است پس فنا و زوال بر او روا نیست.
چهارم آنکه خداوند عالم قدیم و ازلی و ابدی است(1)، یعنی همیشه بوده و همیشه خواهد بود و دلیل بر این علاوه بر اتفاق جمیع انبیاء این است که فنا و زوال از صفات ممکنات است پس بر خدا روا نیست زیرا که ثابت شد که خداوند عالم واجب الوجود است.پنجم آنکه خداوند عالم متکلم (2) است یعنی قادر است بر خلق کلام و او
ص: 103
کلام را خلق نموده است و دلیل بر این مطلب علاوه بر اتفاق جمیع انبیاء این است که ثابت شد که خداوند عالم قادر بر هر چیز است پس قادر بر خلق کلام نیز خواهد بود.
ششم و هفتم آن است که خداوند عالم سمیع و بصیر است(1) می شنود و می بیند هر چیز را و دلیل بر این مطلب علاوه بر اتفاق جمع انبیاء این است که شنیدن و دیدن نوعی است از علم و ثابت شد که خداوند، عالم به جمیع اشیاء است.
ص: 104
هشتم آن است که خداوند عالم مرید(1) است یعنی آنچه را که می کند به اراده و قصد می کند و دلیل بر این علاوه بر اتفاق جمیع انبیاء این است که اراده کمال است و عدم آن نقص پس لازم است که خداوند عالم مرید باشد. زیرا که نقص بر خدا روا نیست و مخفی نماناد که صفات ثبوتیه منحصر در این هشت چیز نیست بلکه بیشتر از آنهاست هم چنانکه از کتاب الله و اخبار ائمه معصومین مستفاد می شود که اسماء الحسنی غیر متناهی است ممد و معنا؛ لکن متعارف ما بین علما اختصاص به این هشت چیز است و شاید که این از جهت
ص: 105
وضوح و ظهور آنهاست .
بعد از اعتقاد باین هشت چیز ، صفات ثبوتیه بر دو قسم است صفات ذاتیه یعنی صفاتی که عین ذات واجب الوجود است مثل علم و قدرت و صفات فعلیه یعنی صفاتی که فعل واجب الوجود است و عین ذات واجب نیست مثل خالقیت و راز قت و صفات ذاتیه آن است که ثابت است از برای واجب الوجود بذاته یعنی (عین ذات الهی است مثل علم زیرا که ثبوت آن کمال است و سلب آن نقص است و صفات فعلیه آن است که سلب آنها نقص نیست (1)و جایز باشد سلب آنها در بعض اوقات مثل خالقیت. زیرا که سلب آنها در بعض اوقات صحیح است.
فصل ثانی در صفات سلبیه است و آن هفت چیز است.
اول و دوم و سیم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم (2)) این است که خدا جسم نیست و جوهر نیست و عرض نیست و محل حوادث و عوارض نیست و حلول در چیزی نکرده است(3) و دلیل بر نفی این صفات علاوه بر اتفاق جمع
ص: 106
انبیاء این است که این امور از صفات ممکنات است و خداوند عالم منزّه از صفات ممکنات است و جمیع آنها نقایص است و [خداوند] و متّصف به صفات
ص: 107
کمالیه و جمالیته است.(1)پس جایز نیست اتصاف خداوند عالم به این امور و مخفی نماناد که صفات سلبیه نیز منحصر به این هفت چیز نیست بلکه جمیع صفاتی که نقص می باشد و از صفات مخلوقین است خداوند عالم منزه از آنهاست چنانچه اشاره شد. اثبات یگانگی خداوند(2)
اول آن است که واجب الوجود واحد است و شر یکی از برای او نیست و دلیل بر این بسیار است اول اتفاق جمیع انبیاست بر این مطلب و محال است اتفاق همه بر خطا.
دوم آن است که خداوند عالم خبر داده است به وحدانیت خود و اینکه غیر از او خدایی نیست و کذب بر خدا روا نیست(3)
سیم آنکه اگر خدایی دیگر باشد باید که از برای او رسولی و پیغمبری نیز باشد که از جانب او خبر بدهد خصوصا در صورتی که آن دیگری نفی او نماید
ص: 108
چون رسول و پیغمبری نفرستاده است پس موجود نخواهد بود(1)
چهارم آن است که هر کس تأمل کند در عالم آفاق و انفس می بیند آنها را مرتبط بیکدیگر به نحوی که به هیچ قسم خلل و نقصان و قصوری و افسادی در آنها نمی بیند و از این قطع حاصل می شود به اینکه اینها صادر از شخص واحد شده اند کَما قالَ اللُه تَعالی (لَو کانَ فیهِما الِهة إلاّ اللهُ لَفَسَدتا)(2) و بدان که برای
ص: 109
توحید کامل مراتب بسیار است.
مراتب و درجات توحید(1)
اول توحید واجب است یعنی واجب نیست بجز خدا و لوازم وجوب وجود برای غیر او نیست. )
دوم توحید اله عالم است یعنی آنچه در عالم موجود می باشد یا موجود می شود همه مستند به ذات اقدس الهی می باشد.
سیم توحید معبود است یعنی غیر خدا احدی مستحق معبودیت نیست چهارم توحید در صفات کمالیه وجوبیه است یعنی برای خدا شریکی در صفات کمالیه نیست.
پنجم توحید در افعال است یعنی افعال خدا شباهتی با افعال غیر او ندارد.
ششم توحید در خلق و رزق است یعنی خدا شریکی در این دو مرتبه نیز ندارد و احدی غیر از خدا خالق و رازق نیست.
هفتم توحید در قدم است یعنی قدیم منحصر به ذات اقدس الهی است. هشتم توحید در مقام محبت است و راجع می شود به این مقام ب فی
ص: 110
الله و بُغض فی الله.
نهم توحید در مقام قضا و قدر است.
دهم توحید در مقام توکّل و رجاء و خوف است به این معنی که توگل باید بسوی خدا باشد و منقطع باشد عبد از غیر خدا و امید او بفضل و رحمت او باشد و از غیر خدا نترسد و بداند که مبدأ و مرجع همه خداوند عالم است و اوست اله هر مألوهی و هیچ چیز در عالم واقع نمی شود مگر به مشیت و اراده و قضا و قدر و اذن خداوند «ما شاءَ اللهُ کانَ وَما لَم یَشَأ لَم یکُن» و شریک از برای او در این مراتب نیست و موت و حیات و نشر واقع نمی شود مگر به امر الهی «وَ لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بالله العَلی العَظیم». .یازدهم آنکه خداوند، عالم یگانه است در لوازم وجوب وجود و احدی شریک و شبیه به او در آن نمی باشد و خدا منزه است از لوازم امکان و ممکن بالذات و واجب بالذات به هیچ وجه من الوجوه مشارکتی و مشابهتی با هم ندارند و (کُلُّ شَیءِ هالِکُ إلاّ وَجهَه) (1) و بدان که وحدت الهیه از قبیل وحدت نوعه و جنسیه و شخصیه و عددیه (2) نیست بلکه توحید خدا به معنی نفی
ص: 111
شریک است و وحدت او مجهول الکُنه(1) است و مرکّب نیست.
بدان که مرکب بر چند قسم است و واجب الوجود از همه آنها منزه است .
اول ترکیب ذهنی است و آن، آن است که در ذهن منحل شود به اجزاء مختلفه . .
دوم ترکیب خارجی است. سیم ترکیب عقلی است و آن، آن است که در عقل منحل به اجزاء
ص: 112
عقلیه شود(1)
چهارم آن است که به حسب مفهوم و باعتبار، اجزائی بر آن متصور شود.
پنجم ترکیب از جنس و فصل است و بدانکه هر مربی محتاج است و واجب الوجود غنی بالذات است پس ممتنع است اینکه واجب الوجود مرکّب باشد و بدانکه خدا مرکب از وجود و ماهیت نیست (2)بلکه ذات خدا ماهیت ندارد و وجود محض است و نیز مرکب از ذات و صفت نیست بلکه خدا صفت زائده ندارد و صفات کمالیه عین ذات او می باشد به این معنی که ذات و صفت او وحدت حقیقیه می باشد. و به هیچ وجه من الوجوه کثرت و تعددی نه عقلاً و نه
ص: 113
اعتباراً متصور نیست پس معنی اینکه خدا عالم است آن است که جاهل نیست و معنای قدرت نفی عجز است حاصل اینکه بعضی از علماء می گویند صفات کرده اند و اختلاف کمالیه خدا عین ذات اوست و بعضی تعبیر به نفی نقایص علماء در مسأله از حیثیت تعبیر و لفظ میباشد و در معنی اختلافی نیست(1)
ص: 114
و در آن چهار فصل است.
فصل اول در این است که لازم و واجب است بر خداوند عالم که پیغمبری از جانب خود بر مخلوقین نصب کند و بفرستد و دلیل بر این مطلب بسیار است اول آن است که نصب نبی لطف است و بر خداوند عالم لطف واجب است(1)
ص: 115
دوّیم آن است که نصب نبی اصلح به حال عباد است زیرا که مشتمل است بر منافع لاتحصی و صدور اصلح بر خدا لازم است زیرا که ترک آن مرجوح است و ترجیح مرجوح بر راجح قبیح است(1)
ص: 116
ص: 117
سیّم آن است که شکّی و شبهه ای نیست که خداوند عالم مخلوقین [مخلوقات ]را عبث و بی فایده خلق نکرده است بلکه از جهت مصلحتی خلق کرده و از جهت فایده [ای ] آفریده است که آن فایده عاید به مخلوقین است و آن فایده نعمت تکلیف است پس لابد است از نصب کسی که تکالیف را بعباد برساند و راه خیر و شر و مصالح و مفاسد را بایشان بنماید و چنین کسی پیغمبر است از جانب خدا و بدان که اتمام حجت بر خدا لازم و واجب است به دلیل عقل و نقل و آن موقوف بر نصب حجت می باشد زیرا که بدون آن وعده و وعیدی که مقتضای لطف است مستحسن نمی شود.(1)
ص: 118
فصل دویّم در وجوب اتصاف انبیاست به صفات کمالیه مثل عصمت(1)
ص: 119
از خطا و سهو و نسیان پس شرط است در رسول اینکه معصوم باشد از خطا چه در شرعیات و احکام و چه در عقلیات و چه در عادات و باید در نماز (1) شک نکند و اشتباه از او صادر نشود به جهت آنکه قول و فعل رسول حجت و صدق می باشد و تأسی بر رسول واجب است و اطاعت او بر کافه رعیت متحتم
ص: 120
می باشد(1)و این مطلب بدون عصمت کامله معقول نیست و بدانکه از اجماع و نصوص و ادعیه مستفاد می شود که چهارده معصوم، بوده اند و مکروه و ترک اولی (2)از آنها صادر نشده است و از بعضی از انبیاء سابقین مثل حضرت آدم علیه السلام ترک اولی صادر نشده است و مؤول باختلاف مراتب اشر فیت و افضلیت است و الآ در اصل ریاست و عصمت و رتبت و خلافت الهیه شریک و مساوی و یکسانند و بدان که باید اوصیاء نیز معصوم باشند از گناه و از خطا و بدانکه باید(3)
ص: 121
انبیاء متّصف باشند به صفات کمال مثل علم و تواضع و صبر و توکّل و زهد در دنیا و افضلیت از رعیت و امثال آنها و دلیل بر این مطلب علاوه بر اخبار آن است که اتصاف انبیاء به جمیع صفات کمالټه لطف است زیرا که اتصاف نبی به صفات رذیله موجب نفرت خلق و دوری از طاعت می شود و مراد به لطف چیزی است که مقرب به طاعت و بعد از معصیت باشد و لطف بر خدا واجب است چنانچه ذکر شد. در طریق معرفت نبی فصل سیم در طریق شناختن نب است بدانکه نبی شناخته می شود به ثبوت عصمت و به معجزه و بنص نبی دیگر زیراکه عصمت مانع است از کذب و خطا پس هرگاه شخص معصوم اخبار نبوت بکند البته صادق است ولکن اطلاع بر عصمت بدون إخبار خداوند عالم یا معصوم متعذّر یا متعسّر است پس منحصر است طریق شناختن نبّی به معجزه یا اخبار معصوم. دلالت معجزه بر صدق مدعی واضح است از جهت آنکه قبیح است اظهار معجزه بر یَدِ کاذب به جهت آنکه موجب اغراء به جهل و نقض غرض و تکالیف مالایطاق و انتفاء فایده در تکلیف می شود (1)و به جهت آنکه معجزه فعل مخلوق نیست (2)و فعل
ص: 122
خالق است و اجراء آن بر ید کاذب قبیح است زیرا که دلالت بر صدق دعوی آن میکند و چون تصدیق دعوی کاذب قبیح است لهذا تصدیق مذکور دلیل بر صدق نبی می باشد بلکه معجزه تصدیق است و تصدیق کاذب معقول نیست بلکه تناقض است علاوه بر اینکه معجزه امری است خارق عادت بشر پس دلالت می کند که آن فعل الله و مشیت الله است که جاری نموده است آن را برید نبی پس باید که صادق باشد و فرق میان معجزه و سحر آن است که سحر مستند با سباب خفیه است بخلاف معجزه زیرا که معجزه مستند است به مشیت الله و ایضا در سحر تعلیم و تعلم ممکن است و در معجزه ممکن نیست و ایضا صاحب معجزه متمکن است از جمیع خوارق عاداتی که از او مطالبه شود از جهت صدق
ص: 123
ادّعای او به خلاف ساحر و ایضاً معجزه در آسمان تأثیر میکند مثل شق القمر(1) و غیره و سحر در آسمان تأثیر نمی کند و اتیان معجزه (2) در قوه طاقت بشر نیست و سحر در قوه بشر هست و ایضا فاعل سحر نفوس شریره خبیثه است و فاعل معجزه بعکس صادر نمی شود مگر از نفوس صالحه قدسیه روحانیه و ایضا فاعل سحر حتما شخصی خواهد آمد که او را ابطال کند و فساد دعوی او بر آنام (3) واضح کند که حجت بر خلائق مشتبه نشود به خلاف معجزه که صاحب آن روز به روز بلکه ساعت به ساعت دعوی صدق اش واضحتر می شود چنانکه خدا می فرماید( فَلِلّه الحُجَّهُ البالِغَهُ)(4)
فصل چهارم در اثبات نبوت محمد بن عبد الله (ص) (5) است و دلیل بر
ص: 124
این مطلب بسیار است.
اول آنکه شکّی و شبهه ای نیست که آن جناب ادعای نبوت کرد و مقترن نمود ادعای خود را به معجزه پس باید نبی باشد زیرا که معلوم شد که اظهار معجزه برید کاذب محال است و معجزات آن جناب دو قسم است.
یکی آن است که در نزد خلق موجود است و همه خلق بر او مطلع می باشند و آن قرآن مجید است و معجزه بودن آن از وجوه متعدده است مثل بودنش در اعلا مرتبه فصاحت و بلاغت و غرابت نظم و مخالفت اسلوبش با کلام فصحا و بلغای عرب به نحوی که شبیه کلام بشر نیست و هیچ کلامی به این نحو نبوده است و باین اسلوب نیامده و آنچه سعی کردند فصحا و بلغا که مثل قرآن بیاورند در مدت مدیده نتوانستند و الآ اختیار جدال و قتال با آن جناب نمی کردند و خود را به کشتن نمی دادند و مثل اشتمالش بر علوم شریفه و بر قصص و حکایات انبیاء سابقین به نحوی که منطبق بر سایر کتب سماویه مثل تورات و انجیل و بر اخبار مغیبات واقعه در زمان خود آن حضرت از احوال منافقین و غیرها و همچنین از امور آینده مثل عدم ایمان ابی لهب و جمعی دیگر مثل مذهب تا روز قیامت (1)چنانچه دلالت میکند آیه کریمه (اِذ قالَ اللهُ یا عیِسی اِنّی مُتَوَفیکَ وَرَافِعُکَ اِلیَّ و مُطَهَرُکَ مِنَ الذّینَ کَفَروا وَ جاعِلُ الذینَ
ص: 125
اتّبعوکَ فَوقَ الّذینَ کَفَروا اِلی یَوم القیامَةِ )(1) و قول خدای تعالی(لَتَذخُلُن المسَجِدَ الحَرامِ اِن شاءَاللهُ ءامِنینَ) (2) مثل فتح بلاد و مثل انقطاع نسل بنی امیه و امثال این امور (3) با امی بودن آن حضرت و تعلیم نگرفتن علم از احدی همچنانکه از احوال آن جناب معلوم است و مثل آنکه در قرآن می بینیم که به هیچ قسم اختلافی در او نیست نه از جهت حکم و مضمون و نه از جهت فصاحت و بلاغت اگر از غیر خدا بود خالی از اختلافی نبود (وَلَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللهِ لوَجَدوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً)(4) علاوه بر تأثیرش در نفوس و در مطالب
ص: 126
همچنانکه مشاهد و مجرب است و حاصل کلام اینکه از ملاحظه این امور با امی بودن آن جناب قطع حاصل می شود باینکه قرآن معجزه است و اینکه از جنس کلام بشر نیست بلکه کلام الله است و مخلوق به مشیت و اراده الهی است قسم دوم معجزاتی است که در زمان آن جناب و قبل از بعثت (1) آن حضرت روی داده و به ظهور رسیده و از برای ما نقل شده و این از هزار متجاوز است و شکی و شبهه ای نیست که بسیاری از آن معجزات متواتر است و بر فرض عدم تواتر می گوییم از نقل این همه معجزات علم حاصل می شود بصدور معجزه از آن جناب اگر چه هر یک از آنها بخصوصه قطعی نباشد و هر گاه ضم شود به این معجزات منقوله از آن جناب معجزاتی که از هر یک از ائمه نقل شده است و بظهور رسیده بلکه معجزاتی که از قبور مطهره ایشان به ظهور رسیده (2)
ص: 127
بلکه از بعض خواص ایشان ظاهر گردیده مثل سلمان رضی الله عنه دیگر شبهه از برای هیچکس باقی نمی ماند زیرا که معجزات هر یک از آنها دلیل واضح است بر حقیقت آن جناب پس انکار یهود و نصاری نبوت آن جناب را نیست مگر از جهت عناد و عصبیت و لجاجت و تقصیر در امر دین و با وجود این اگر انکار نبوت حضرت خاتم ممکن می بود انکار هر یک از نبوت سایر انبیاء تا آدم علیه السلام بالاولویة القطعیه ممکن می بود زیرا که اثبات نبوت هیچ یک از انبیاء سلف به قدر اثبات نبوت حضرت خاتم صلی الله علیه وآله نیست.
دوم اینکه در کتب سماویه مثل تورات و انجیل و زبور اخبار به ورود آن جناب شده و اوصاف آن حضرت خاتم مذکور گردیده همچنانکه بعضی از علما بسیاری از عبارات تورات و انجیل را که مشتمل است بر اوصاف آن جناب نقل نموده اند(1) کما قال اللهُ تعالی: (وَالَذینَ آتَیناهُمُ الکِتابَ یَعرفونَهُ کَما
ص: 128
یَعرِفونَ اَبَنائهُم)(1) یعنی اهل کتاب آن جناب را می شناسند به جهت اطلاع آنها بر اوصاف آن حضرت در تورات و انجیل همچنانکه پسران خود را می شناسند و معلوم است که اگر اوصاف آن جناب در تورات و انجیل نبود هر آینه اهل کتاب در مقام اظهار کذب آن جناب بر می آمدند به سبب شدت حسد و عنادی که با آن جناب داشتند علاوه بر اینکه هیچ عاقلی ادعا نمی کند امری را و در مقام اثبات آن امر باشد و خود کذب خود را ظاهر نماید پس اگر اوصاف آن جناب در تورات و انجیل مذکور نبود چگونه آن جناب با آنکه اعقل عقلا بودند می فرمودند که اوصاف من در تورات و انجیل مذکور است و اوصاف آن جناب مذکور نباشد.
سیم (2) آنکه هر که تأمل کند احکام صادره از آن جناب را و امور متعلقه باین شریعت مقدسه را از اعتقادات و اخلاق و عبادات و معاملات و سیاسات و آداب و سنن با آنچه در آنهاست از چکم و مصالح دقیقه متعلقه به معاش و معاد و
ص: 129
ملاحظه نماید امی بودن آن جناب را و اینکه از احدی تعلیم احکام نگرفته و در پیش کسی درس نخوانده یقین می کند به اینکه این احکام نمی باشد مگر بوضع الهی و وحی سماوی.
چهارم(1) آنکه هر که ملاحظه نماید احوال آن جناب را از اتصاف به اخلاق حسنه و صفات کمالیه و اطوار مرضیه از امور متعلقه به دین و دنیا از کمال علم و عمل و حکمت و قناعت و زهد و خوف و معرفت و صبر و توگل و تفویض و شکر و محبت و انس به خدا و اعراض از ماسوی الله و خواندن خلق را به خدا و امر آنها به معروف و نهی آنها از منکر یقین می کند که آن جناب صادق است در ادعای خود و بالجمله طریقه آن جناب طریقه انبیاء سابقین بوده است و متصف به صفات کمالیه آنها بر وجه اکمل بوده است پس هیچ عاقلی تشکیک نمی کند که شخص با این اوصاف بنای امرش بر کذب و تدلیس و ریاست باطله نبوده و اینکه آن جناب با کمال عقل و فطانت در چنین امر خطیری اشتباه و خطا نکرده{ است} پنجم (2) آنکه آن ماه مکه و منی با قلت اعوان و انصار و اموال ادعای نبوت کرد در حالتی که کفر و ضلالت عالم را فرو گرفته و شجاعان قریش و رؤسای قوم از هر مذهب و ملت متفق بر دفع و اذیت و هلاکت آن جناب شدند با نهایت تعصّب و قوت و استعداد و دولت و مع ذلک خداوند عالم آن جناب را
ص: 130
مسلّط بر آنها نمود به نحوی که جمیع، مطیع و منقاد شدند یا آنکه به شمشیر آبدار آن جناب کشته شدند و عقل قاطع است که این نمی شود مگر به تأیید ربانی و توفیق سبحانی.
ششم آنکه در زمان آن جناب کفر و ضلالت عالم را فروگرفته بعضی عبادات اصنام می کردند و طایفه [ای ] آفتاب را می پرستیدند و جمعی آتش پرست بودند و برخی گاو را عبادت می کردند و دانستی که لازم است بر خداوند بعث نبی از جهت هدایت خلق و قطعی است که در آن زمان کسی نبود که صلاحیت این امر عظیم داشته باشد و در مرتبه آن جناب باشد و متصف به صفات انبیاء باشد غیر از آن جناب پس باید آن جناب پیغمبر باشد.
هفتم اینکه آن جناب ادعای نبوت کرد و آورد شریعت تازه ای که ناسخ شرایع سابقه بود و مردم اطاعت از آن جناب نمودند و اخذ به طریقه و منهاج آن جناب نمودند از زمان بعثت آن جناب تا زمان ما بلکه قطعی است که این طریقه و این آئین بعد از این نیز باقی خواهد بود.
پس اگر آن جناب حق نبود بر خدا لازم بود ردع(1) آن زیرا که مقصود خدا هدایت خلق است نه ضلالت آنها پس همین که ردع نکرد بلکه روز به روز در قوت است. یقین حاصل می شود به اینکه آن جناب بر حق است.
هشتم آنکه جمیع اهل اسلام از فرق مختلفه و مذاهب متباینه متفّقند
ص: 131
نبوّت آن جناب و محال است عادتاً که جمیع آنها متفق بر خطا باشند. خصوصاً بعد از ملاحظه آنکه در جمله متفقین اشخاصی هستند صاحبان کرامت و مقامات عالیه و معجزات با هره و بینات ظاهره مثل اولاد طاهره آن جناب علیهم السّلام و بالجمله بعد از تأمل و تفکر امر نبوت آن جناب اوضح است از افتات.
ص: 132
اول بدان که امامت ریاستی است عامه در امور دین و دنیا بطریق خلافت از پیغمبر(1) چنانچه معنی پیغمبری همان ریاست و سلطنت الهیه عامه است در
ص: 133
امر دین و دنیا از جانب حق تعالی پس تفاوت و فرقی نیست میان پیغمبر و امام در مرتبه و رتبه و منزلت بلی تفاوت و فرق ایشان در ترتیب و ترتب و شرافت است نه رتبه و مرتبه و منزلت.
مذهب شیعه آن است که بر خدا لازم است نصب امام همچنان که لازم است(1) نصب نبی و مذهب ستیان آن است که بر خدا لازم نیست نصب امام بلکه
ص: 134
بر رعیّت لازم است نصب امام(1) و تعیین خلیفه پس هر کس که رعیت نصب کنند او امام و حجت خدا بر خلق خواهد بود در نزد ایشان .
و دلیل ما بر اینکه نصب امام بر خدا لازم است وجوه بسیار است از عقل و نقل و از جمله ادله عقلیه آن است که شبهه ای نیست که مردم محتاجند در امر دنیا و آخرت به ریئسی که ارشاد کند آنها را به راه حق و راهنمائی کند ایشانرا به نفع و ضرر و مصلحت و مفسده و خیر و شر آنها و هدایت کند ایشان را به چیزی که مقرب بدرگاه الهی است و این شخص یا نبی است یا وصی نبی (2) پس هم چنانکه لازم است بر خدا بعث پیغمبر همچنین لازم است بر خدا بعد از پیغمبر خصوصا خاتم النبیین صلی الله علیه و آله نصب امامی که حافظ شریعت پیغمبر و مبین حلال و حرام و مصالح و مفاسد باشد و هادی خلق باشد به طریق نجات
ص: 135
و سبیل ثواب زیرا که علت احتیاج در هر دو یکی است و احتمال اینکه بعد از پیغمبر قرآن کفایت میکند واضح الفساد است(1) زیرا که مشتمل است قرآن غالبا باحکام اجمالیه و بر ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مبین و محکم و متشابه پس لابد است از برای او از مسئول و مفسر و مبینی که معصوم از خطا باشد و آن نیست مگر امام .
و دیگر آنکه نصب امام لطف (2)است و لطف بر خدا لازم است چنانچه ظاهر شد و دیگر (3) نصب امام اصلح به حال خلق است
ص: 136
و اتیان(1)خلق به اصلح بر خدا واجب است چنانچه مشخص شد و ایضا بر رعیت خطا جایز است پس ممکن است که کسی را که تعیین کنند از برای امام قابل نباشد و مع ذلک چگونه بر رعیت لازم می شود تعیین امام و چگونه بعد از تعیین آن شخص واجب الاطاعه می شود.
و از جمله ادله نقلیه آیه (2)شریفه است که می فرماید (وَ قَالوا لَولا نُزِلَ هذَا القُرآنُ عَلی رَجُلِ مِنَ القَریَتیُن عَظیمُ اَهُم یَقسِمُونَ رَحمَةَ رَبُکَ نَحنُ قَسَمنا
ص: 137
بَینَهُمَ مَعیشَتَهُم فِی الحَیوة الدُّنیا - إلِی قَوله تَعالیُ وَ رَحمَةُ رَبَّکَ خَیرُ مِمّا یَجمَعونَ)(1) و مضمون آیه وافی هدایت، آن است که کار گفتند چرا نازل نشد این قرآن بر مرد بزرگ از اهل مکه و طایف یعنی صاحب مرتبه نبوت باید مرد بزرگی باشد از اهل مکه یا طایف ، خداوند عالم در رد ایشان می فرماید که آیا ایشان رحمت خدا را قسمت می کنند و به هر کس می خواهند میدهند و حال اینکه رحمت خدا بزرگتر و بهتر است از مال و معیشت دنیا و ما اختیار آن را به ایشان نگذاشتیم بلکه خود تقسیم نمودیم و به هر کس آنچه خواستیم مقرر داشتیم پس چگونه رحمت خدا که بزرگتر است به ایشان واگذاریم پس نبوت که اعظم نعمای الهی و اکبر رحمتهای سبحانی است به اختیار ایشان باشد؟ و دلالت آیه بر مدعا این است که امامت نیز اعظم رحمتهای الهی است بعد از نبوت بلکه به منزله نبوت است پس آیه دلالت دارد بر اینکه تعیین آن با خداست نه با خلق و آیه دیگر قوله تعالی: (یَقولونَ هَل لَنا مِنَ الأمرِ مِن شَیء قُل اِنّ الأَمرَ کُلّهُ لِّلِه) (2) یعنی کفار گفتند آیا ما را در کار نبوت و امامت اختیاری باشد و بهره ای رشد بگو به ایشان که تمام کار با خداست و شما را هیچ اختیاری نیست هر که را خواهد نبی و هر که را خواهد امام می گرداند و هیچ کار را بر[ای ] شما نگذارد.
و دلالت این آیه نیز بر مدّعا ظاهر است و آیه دیگر آیه شریفه است که
ص: 138
می فرماید (لَیسَ لَکَ مِنَ الأَمرِ شَیءُ) (1) یعنی اختیار هیچ امر که از آن جمله امامت با آنجناب نباشد، با رعیت بطریق اولی نخواهد بود و دیگر آنکه می فرماید (وَ رَبُّکَ یَخلُقُ مایَشاءُ وَ یَختارُ ما کانَ لَهُمُ الخِیَرَةُ) (2) یعنی خداوند عالم خلق می کند هر چیز را که می خواهد و اختیار میکند هر چیز را که می خواهد و از برای ایشان اختیاری نیست یا آنکه معنی این است که خدای تعالی اختیار می کند از برای ایشان چیزی را که خیر و مصلحت است و با ایشان نیست و در هر صورت دلالت آیه بر مدعا ظاهر است.
فصل ثانی در شرایط امام است بدانکه شرط است در امام عصمت (3)و افضلیت بدلیلی که در وجوب عصمت نبی و اتصاف به صفات کمالیه ذکر شد علاوه بر آیه شریفه که می فرماید( ولا یَنالُ عَهدیِ الظّالمِینَ) (4) یعنی مرتبه
ص: 139
امامت به ظالم نمی رسد و معلوم است که ظالم غیر معصوم است پس مستحق امامت نیست و در جایی دیگر می فرماید (کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ)(1)و واضح
ص: 140
است که غیر معصوم صادق نیست پس قابلیت امامت ندارد پس این دو آیه دلالت میکند به شرط بودن عصمت در امام و عصمت مستلزم افضلیت [است] زیرا که معصوم افضل از غیر معصوم است بالضرورة و شرط دیگر آنکه امام باید از بنی هاشم باشد و دلیل عقل بر این مطلب قائم نیست بلکه از احادیث و اخبار معلوم می شود و عامه هیچ یک از این سه شرط را قائل نیستند و میگویند که ممکن است که امام غیر معصوم و مفضول و غیر هاشمی باشد و بطلان این قول از آنچه گفتیم ظاهر شد.
فصل [سوم امامت خاصّه ](1)در تعیین امام بعد از پیغمبر و آن به مذهب
ص: 141
ص: 142
شیعه اثنی عشری جناب امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و بعد از آن یازده نفر از اولاد اطهار آن جناب حضرت امام حسن ع و امام حسین علیه السلام و علی بن الحسین فی و محمد بن علی علیه السلام و جعفر بن محمد علیه السلام و موسی بن جعفر و علیه السلام بن موسی الرضا علیه السلام و محمد بن علی التقی علیه السلام و علی بن محمد التقی علیه السلام و امام حسن عسکری علیه السلام و حضرت قائم عجل الله فرجه صلوات الله علیهم اجمعین پس در اینجا دو مطلب است مطلب اول در امامت جناب امیر المؤمنین است و اینکه آن جناب خلیفه بلافصل پیغمبر است و دلیل بر این مطلب از هزار متجاوز است و این مختصر گنجایش آنها را ندارد ولکن اکتفا می شود به چند دلیل که کافی باشد از برای کسی که دیده بصیرت داشته باشد و کسی که دیده بصیرت نداشته باشد و ظلمت قلب او را فرو فرا گرفته باشد هزار دلیل نیز از برای او ثمر ندارد.
ص: 143
دلیل اول آنکه دانستی که امام باید معصوم باشد و با تفاق جمیع مسلمین بعد از پیغمبر هیچ کس غیر از آن جناب و سیده نساء و حسنین علیه السلام معصوم نبودند و قطعی است که در آن زمان حضرت فاطمه علیه السلام و حسنین علیه السلام مدعی امامت (نبوده اند و اینکه آن جناب افضل از آنها بود پس امامت در آن زمان منحصر است در آن جناب و هو المدعی.
دلیل دوم آنکه مشخص شد که امام باید افضل باشد و افضلیت جناب امیر المؤمنین از خلفای ثلاثه از قطعات است و متفق علیه بین الشیعه و اکثر معتزله زیرا که جهات فضیلت از علم و عمل و زهد و تقوی و ورع و سبقت باسلام و قناعت و شجاعت و سخاوت و فصاحت و سایر کمالات نفسیه در آن جناب بیشتر بود (1)و هیچکس به مرتبه آن جناب نبود همچنانکه از تتبع قصص
ص: 144
ص: 145
ص: 146
ص: 147
ص: 148
ص: 149
و حکایات و اخبار و روایات متواتره بالمعنی ظاهر و مشخص می شود بلکه دوست و دشمن منکر فضایل و کمالات آن جناب نبودند و کفایت میکند در فضل آن جناب آنکه خلفای بنی امیه مثل معاویه باکمال عداوت و نهایت تسلط کمال سعی و اهتمام نمودند در کتمان فضایل و کمالات و اطفاء انوار مقدسه آن جناب حتی آنکه در سالها بسیار امر نمودند به ست و لعن آن جناب در مجالس و محافل و منابر و بنا گذاشتند بر اذیت و قتل شیعیان آن حضرت تا آنکه دشمنان از حسد و عداوت و دوستان از خوف و تقته اظهار فضایل آن جناب نمی کردند و مع ذلک بحمد الله فضایل و کمالات آن جناب عالم را مملو نموده به نحوی که در هیچ کتاب نمی گنجد(1) بلکه اگر جمیع آبهای دریا مرکّب شود و
ص: 150
جمیع درختان عالم قلم شود و صفحه آسمان و زمین کاغذ شوند و جمیع ملائکه و جن و انس نویسنده شوند، احصای فضایل آن جناب را نمی توانند نمود. شعر:
کتاب فضل ترا آب بحر کافی نیست
که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند
و ایضأ در فضل آن جناب همین قدر کفایت می کند که تردید و تشکیک در خدائیش نموده اند بلکه جمعی قائل بخدائیش شده اند و نعم ما قال:
کَفئ فی فَضلِ مَولانا عَلیّ وقوعُ
الشکّ فیهِ إنّه الله
و ماتَ الشّافِعیّ و لَیسَ یَدری
عَلی رَبّهَ اُم رَبهُ الله(1)گر نگویم من خدایت یا امیرالمؤمنین پس چگویم در ثنایت یا امیرالمؤمنین و آیا هیچ عاقل تشکیک می کند در اینکه خلیفه پیغمبر چنین شخصی است که جامع جمیع صفات کمالیه است یا کسی که به اعتراف خودش زنان پس پرده افقهند از او. بالجمله با اتصاف آن جناب به جمیع فضایل و کمالات و افضلیت او از غیر، عقل تجویز نمی کند که خدا او را امام و رئیس خلق نگرداند بلکه کسی را تعیین کند که بهره از علم و فضل نداشته باشد و نسبت به فضایل و کمالات آن جناب چون قطره و دریا باشد بلکه عقل حکم قطعی می کند باینکه
ص: 151
آن جناب باید امام و خلیفه باشد.
دلیل سیّم نصوص متواتره است که از پیغمبر به ما رسیده در اینکه بعد از آن جناب علی بن ابیطالب خلیفه و جانشین است و از جمله آنها حدیث منزلت(1)است که فرمود «یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا إنه لا نبی بعدی» یعنی تو نسبت به من به منزله هارونی نسبت به موسی و از جمله آنها حدیث غدیر (2) است که متفق علیه بین الفریقین است و در آنجا می فرماید
ص: 152
مَن کنُتُ مَوُلاهُ فَهذا عَلیَّ مَولاهُ، یعنی هر کس من سید و مولای اویم علی مولای اوست و از جمله است حدیث ثقلین (1)متواتر بین فریقین که در حین
ص: 153
وفاتش حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله به آن وصیت فرمود: «إنّی تارِکُ فیکُم الثّقَلینِ کتاب الله وَ عِترَتی ما إِن تَمَسّکتُم بِهِما لَن تَضِلّوا اَبَداً، و فرمود «مَثَلُ اَهلِ بَیتیِ کَسَفینَةِ نوحِ مَن رَکبها نَجا وَ من تَخَلّفَ عَنها غَرقَ»(1)
دلیل چهارم آیات قرآنیه مثل آیه زکوة و آیه تطهیر و آیه مباهله و امثال آنها.
دلیل پنجم معجزات صادره از آن جناب است و آن از حد و حصر افزون است و فوق مرتبه تواتر است بلکه معجزات صادره بعد از وفات آن جناب بی نهایت است و حقیر کتابی دیدم که تمام آن کتاب در معجزات آن جناب بعد از
ص: 154
وفات آن جناب بود و هر گاه ضم شود به معجزات آن جناب معجزات و کرامات(1) صادره از اولاد و اتباع آن جناب حیا و مینا اتفاق جمیع در امامت آن
ص: 155
ص: 156
جناب دیگر شبهه و تشکیکی از برای هیچ کس باقی نمی ماند و السلام عَلی مَن اتّبعَ الهُدی.
مطلب دویّم (1)در امامت باقی ائمه است و ادله بر امامت ایشان همان
ص: 157
ادلّه ای است که در امامت جناب امیر المؤمنین ذکر شد از قاعده عصمت و افضلیت و نص بر امامت و صدور معجزات ، بدانکه فضایل و کمالات ائمه از حد و حصر افزون است بلکه ایشان معدن و اصل هر کمالی و فضلی می باشند و سایر کمالات که در دیگران است کالعدم است و قطره می باشد از بحر فضائل و کمالات ایشان همچنانکه مسلم مابین شیعه است بلکه اعتقاد ما این است که افضل از جمیع ملائکه مقربین و انبیاء سابقین اند و بالجمله اعتقاد ما این است که ایشان فوق مرتبه مخلوق و دون مرتبه خالقند و بعضی در حق ائمه غلو کردهاند و قائل بخدائی جناب امیر المؤمنین علیه السلام یا بعضی دیگر از ایشان شده اند و این محض کفر و زندقه است و بعض دیگر امر خلق و رزق و حیات را مفوض به
ص: 158
ائمّه میدانند یعنی ایشان خالق و رازق و حیات دهنده و ممات دهنده اند و اعتقاد باین بنحو اطلاق و اصالت و استقلال و تفویض صرف باین نحو علت فاعلیه یا ماده یا صورته محل خلاف است و اما به نحو وساطت و نیابت و تبعیت و علیت غائیه باین معنی که علت غائیه خلق تمام مخلوقاتند و واسطه افاضه تمام فیوضاتند از جانب مبدأ فیاض صحیح و لازم و محل اتفاق است(1)
ص: 159
مقصد چهارم(1): در عدالت
باین معنی که صادر نمی شود از خدا افعال قبیحه از ظلم و غیره و آنچه از خدا صادر می شود از تکوینیات و تکلیفیات تماماً همه جمیل و حسَن و مُعَلّل
ص: 160
باغراض و حکم و مصالح عائده بخود عباد، نه معبود و بخود مُکلَّف نه مکلف است و دلیل بر این از عقل و شرع واضح است زیرا که ظلم و فعل قبیح از صفات ممکنات است و صادر نمی شود الآ از عاجز و محتاج و ناقص تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا پس محال است صدور فعل قبیح و ترجیح مرجوح از واجب الوجود کامل و قادر علی الاطلاق و ترک راجح نمی کند البته.
ص: 161
یعنی زنده شدن مردم بعد از مردن در روز قیامت از جهت جزاء اعمال از ثواب و عقاب.
و دلیل بر ثبوت معاد این است که دانستی که خداوند عالم انسان را عبث خلق نکرده است بلکه از جهت تکالیف عقلیه و شرعیه خلق کرده و به ازای آن
ص: 163
تکالیف وعده و وعید بجزا فرمود و وفا بوعده بالضّرورة ضرور است و معلوم است که دنیا دار جزا نیست البته زمانی دیگر و عالمی دیگر جدا باید باشد از برای وفاء به جزا (همان و مراد از معاد همین زمان و اهمان عالم است و دلیل دیگر آیات قرآنیه است و اخبار متواتره صادره از نبی و ائمه بلکه متفق علیه ما بین جمیع انبیاست پس شبهه ای در آن نیست و مقتضای آیات و اخبار، ثبوت معاد(1) روحانی و جسمانی است پس انکار معاد جسمانی کفر محض است [و] همچنین شبهه ای نیست در سؤال قبر و عذاب قبر و صراط و میزان و حساب و جنت و نار و سایر چیزهایی که از شریعت مقدسه رسیده است زیرا که اینها از
ص: 164
پیغمبر و ائمّه معصومین صادر شده است بطریق یقین پس اعتقاد به آنها لازم است(1)و بدان که مشهور مابین علما آن است که این عقاید خمسه که ذکر شد بعضی از آنها اصول دین و بعضی از آنها اصول مذهب است باین معنی که توحید و نبوت و معاد از اصول دین است و منکر چیزی از آنها کافر است و عدل و امامت از اصول مذهب است.
و بعضی امامت را نیز از اصول دین گرفته اند و تحقیق این مطلب در علم فقه است و معرفتی اینکه این عقاید کدام از اصول دین است یا اصول مذهب لازم نیست به این معنی که شرط اسلام و ایمان دانستن این مسأله نیست.
ص: 165
بدان که دلیل جامع مانع کلّی از جوامع کلم حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم بر تشخیص مشخص فرقه ناجیه از سایر فرق هالکه در حدیث متواتر بین فریقین «سَتَفترقُ أُمتی عَلی نیفِ و سَبعین فِرقةُ فِرقةُ ناجیةُ وَ الباقی هالِکةُ(1) با اغماض از سایر ادله متفرقه وجوه لایحصی منها ضابط کلی مستفاد از حدیث متواتر «مَثَلُ اهل بیتی کَسَفینةِ نَوح مَن رَکبها نَجا وَ من تَخلّفَ عَنها غَرَقَ»(2)وَ مِنها عموم «مَن ماتَ وَلَم یعَرِف إِمامَ زَمانِه؛ مات میتة جاهلیة»(3) نظر
ص: 166
بسوی عدم صحت و قابلیت و لیاقت غیر امام امامیه از برای امامت زمین و زمان دارد خصوصا بقرینه اضافه بزمانه خارج می شود امامت قرآن در هر زمان که تأویل عامه است و منها قوله تعالی : (واِنَمّا المُشرِکونَ نَجَسُ) و (اِنَّ الشّرکَ لَظُلمُ عَظیمَ) و (إِن اللهَ لا یغفر اَن یُشرکَ بِهِ) (1) الایات.
نظر به اینکه هر فرقه از فرق مختلفه هالکه از بدء ادم الی خاتم صلی الله علیه و آله و سلم دعوی شرک و مشرک در توحید یا سایر صفات کمالیه ورزیده به هر تعبیر و لفظ مختلف که در معنی متحد و راجع به شرک واجیر الکفر له مله واحده مثل تعبیر ابلیس علیه اللعنة از آن شرک «به أنا خیر و فرعون به أنا ربکم و نمرود به أنا أحیی و امیت»(2)و نصاری به اقانیم ثلاثه «و المسیح ابن الله» و
ص: 167
مظهر ذات و بهاء و صبح ازل(1) و اهل باطن و الی غیر ذلک از الفاظ مختلفه راجعه به معنی واحد و شرک متحد در توحید و صفات کمالیه حق تعالی که فرمود (ولله الاسماء الحسنی) (2) والامثال العلیا (وَ لا یُشرِکُ فی حُکمِه احداً)(3)
(وَ لایُظهر عَلی غَیبه أَحَداً إِلآ مَنِ ارتَضی مِن رَسول)(4) (وَ اِن یَدعُونَ
مِن دُونِهِ اِلاّ إِناثاً وَ إن یَدعُونَ إِلآَ شَیطاناً مَریداً) (5) چنانچه حضرت صادق علیه السلام استند لال به همین آیه شریفه فرموده در مزار وسائل (6) به اینکه هیچ کس دعوی نکرده امارت حقه را مثل دعوی اولی الامریه یا مرشدیه یا نائبیت یا
ص: 169
رکن رابعیّت یا امثال آن از دعاوی هر یک از فرق نیف(1) و سبعین مگر اینکه مبتلا شد به رنج و مشقت و ننگ و خواری. فکفی بذلک لهم عاراً و شناراً و ناراً و خساراً و میزاناً و معیاراً و عَبرة و اعتباراً و لله الحجّةُ البالِغَةُ والحجّة القاطِعَة گذشته از همه بعد از اینکه هر کس مدعی ریاست حقه شد از بدء ابلیس علیه اللعنة الی من بعد کافر و مرجوم و مطرود گشته و هر کس هم طالب و مستدعی شد جواب مقرون به صواب از کتاب شنید مثل ملائکه که قالوا (وَنحنُ نُسَبَّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدّسُ لَکَ) جواب آمد (إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ) (2) و ( اَلَم اَقُل لَکُم إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ) (3) و حضرت خلیل علیه السلام لما قیل له(اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاس إِمامأً)(4) (قالَ وَ مِن ذُریَّتی قال لا یَنالُ عَهدی الظّالِمین) و دیگران گفت (لَن نِؤمنَ حتّی نَؤتی مِثلَ ما اوتِیَ رُسُلَ اللهِ )... جواب [شنیدند که] (واللهُ أَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ )(5) با وجود این چگونه طمع و مجال برای جهال و اهل ضلال در دعوی شرک با ذی الجلال در اوصاف جلال و
ص: 170
کمال [باقی می ماند ]با وجودی که ممتنع و محال اینگونه قیل و قال و دعوی و مقال بوده ما اجزهم علی الله و علی انتهاک حرمات الله (تَکادُ السّمواتِ یَتَفطَّرنَ مِنُه و تَنشَقُّ الأَرضُ وَ تَخِرُّالجِبالُ هَدّاً أَن دَعَوا لِلرّحَمنِ أَن یَتَّخَذَ وَلَداً)(1)با وجودی که مقصودشان از ولدت ولد کرامت نه ولادت بوده و مثل پیغمبر اولوالعزم، مسیح علیه السلام می باشد نه غیر معصوم تَمّت الرِسالة بِعَونِ اللهِ وَتَوفیقِه.
ص: 171
1- آشتیانی، محمدرضا و امامی، محمد جعفر. ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه، قم: مؤسسه مطبوعاتی هدف، بیتا۔
2- ابوجعفر، محمد بن علی بن بابویه(صدوق) التوحید، قم: جامعه مدرسین. بیتا۔
3- اسکافی، أبو جعفر. المعیار و الموازنه. بیروت: مؤسسة المحمودی، 1402 ه.ق.
4- احمد، بن اسحاق، (ابی نعیم اصفهانی). التورالمشتعل من کتاب مانزل. تهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1406 ه.ق.
5- الهی قمشه ای، مهدی. حکمت الهی. تهران: انتشارات اسلامی 1363.
6۔ امین قلعجی، عبد المعطی. خاندان وحی در احادیث اهل سنت. ترجمه صادق آئینه وند. تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1362.
7- بهبهانی، سیدعلی. فروغ هدایت. ترجمه، علی دوانی. انتشارات کتابخانه صدر، .1349
8- بیناس - جان تاریخ جامع ادیان. ترجمه علی اصغر، حکمت. تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1370.
9- جمعی از نویسندگان. یادنامه علامه امینی. به اهتمام دکتر سید جعفر، شهیدی. محمدرضا حکیمی. تهران: مؤسسه انجام کتاب، 1361.
10۔ جمعی از نویسندگان معارف 1 و 2 دانشگاه تهران: انتشارات سمت، 1368.
11- جوادی آملی، عبدالله. پیرامون وحی و رهبری. تهران: انتشارات الزهراء، 1368.
12- جوادی آملی، عبدالله. ده مقاله پیرامون مبداء و معاد. تهران: انتشارات
ص: 172
الزهراء 1363.
13- جورداق، جورج. الامام علی صوت العدالة الانسانیه. ترجمه سید هادی خسروشاهی، تهران: مؤسسه انتشارات فراهانی، بیتا۔
14- حجتی، سید محمدباقر. تفسیر سوره واقعه. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، .1361
15- حسن زاده آملی، حسن. رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم. تهران: انتشارات فجر، 1362.
16. حلی، یوسف بن مطهر. نهج الحق و کشف الصدق. قم: انتشارات هجرت، 1414 ه.ق. و
17- رسائی، داود. حکومت اسلامی از نظر ابن خلدون، تهران: انتشارات خوارزمی، .1348
18- زمخشری، محمود بن عمر. الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل. قم: مکتب الاعلام الاسلامی 1404 هق.
19۔ سبحانی، جعفر. الهیات و معارف اسلامی، قم: انتشارات شفق، 1370.
20۔ سبحانی، جعفر. معاد شناسی در پرتو، کتاب، سنت و عقل. ترجمه، علی شیروانی. تهران: انتشارات الزهراء، 1370.
21۔ سبحانی، جعفر. منشور جاوید. قم: انتشارات شفق، 1370.
22- شافعی دمشقی، ابو القاسم بن عبدالله، (ابن عساکر). ترجمة الامام علی بن ابیطالب. بیروت: مؤسسة المحمودی، 1389 ه.قی.
23- شرف الدین، سید محمد حسین. رهبری امام علی از دیدگاه قرآن و پیامبر، ترجمه محمد جعفر امامی، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه، بی تا۔
24- شعرانی، میرزا ابو الحسن. راه سعادت. تهران: کتابفروشی صدوق، 1359.
25۔ صفائی، سید احمد. علم کلام. تهران: انتشارات دانشگاه، 1361.
ص: 173
26۔ صفائی، سید احمد. هشام بن حکم مدافع حریم ولایت. تهران: نشر آفاق، 1359.
27۔ طالقانی، سید محمود. پرتوی از قرآن. تهران: شرکت سهامی انتشار، 1358
28- طباطبائی، سید محمد حسین. المیزان فی تفسیر القرآن ترجمه، سید محمدباقر موسوی همدانی. تهران: کانون انتشارات محمدی، ج1،18،11،3، 1 ،31، 37.
29- طباطبائی، سیدمحمدحسین. اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم: انتشارات دارالعلم. ج 5.
30- طبرسی، ابو علی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت دار المعرفة الطبیعة الاولی 1406 ه.ق
31- طوسی، نصیرالدین. تجریدالاعتقاد به شرح علامه حلی. ترجمه میرزا ابوالحسن شعرانی. تهران: انتشارات اسلامیه، 1398 هق.
32- طهرانی، سیدمحمدحسین. امام شناسی. تهران: انتشارات حکمت، 1404 ه.ق.
33- عبدالباقی، محمدفواد. معجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم. قاهره: مطبعة دار الکتب المصریه، 1364 ه.ق
34- عبدالله بن أحمد، عبیدالله، حاکم حسکانی. شواهد التنزیل. تهران: مجمع احیاء التقافة الاسلامیه. 1411 ه.ق.
35۔ فاضل تونی محمدحسین. الهیات تهران: انتشارات مولی 1360.
36۔ قربانی، زین العابدین. بسوی جهان ابدی. قم: انتشارات شفق 1363.
37۔ کلینی، محمد بن یعقوب. اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، بی تا. تهران: انتشارات دفتر نشر فرهنگ اهلبیت.
38۔ محقق، محمدباقر. نمونه بینات در شأن نزول آیات تهران: انتشارات اسلامی 1364.
39۔ مظلومی، رجبعلی. منظر اندیشه ها، علی 7 از نظر دیگران تهران: بنیاد بعثت 1360.
40- مغنیه، محمدجواد. التفسیر المبین. تهران: بنیاد بعثت. بیتا.
ص: 174
41۔ مغنیه، محمدجواد. خطوط برجسته ای از فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه محمدرضا عطائی. مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی.
42۔ مکدر موت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید ترجمه، احمد آرام. تهران: انتشارات دانشگاه 1372.
43- مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه. تهران: چاپخانه سپهر 1354.
44- مطهری، مرتضی. شرح منظومه تهران: انتشارات حکمت 1361.
45 - مطهری، مرتضی، مجموعه آثار. تهران: انتشارات صدرا 1374.
46۔ مکارم، ناصر. پیام قرآن. قم: مطبوعاتی هدف 1372. ج 4.
47- نوری، یحیی. جاهلیت و اسلام. تهران: مجمع معارف، 1360.
ص: 175
ص: 176
ص: 177
ص: 178
ص: 179
ص: 180
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
دو رساله «قانون مشروطه مشروعه» و «قانون در اتحاد دولت و ملت» در سال 1325 و 1326 هجری قمری در زمان حیات مؤلف چاپ سنگی شده اند، سالها بعد (1374) نیز در مجموعه «رسائل مشروطیت» که به همت جناب دکتر غلامحسین زرگری نژاد گردآوری شده است چاپ گردیده است . اینک ضمن قدردانی از زحمات ایشان همان را در این مجموعه با حروفچینی مجدد واصلاح برخی اغلاط می گنجانیم.
هیئت علمی کنگره
ص: 181
ص: 182
مقّدمه
رساله قانون مشروطه مشروعه ، اثر مرحوم حاج سید عبدالحسین موسوی لاری دزفولی الاصل ، یکی دیگر از رسائلی است که در دفاع از مشروطیت تألیف شده است. متأسفانه زمان تألیف رساله ، دقیقا معلوم نیست . فقط همین اندازه می دانیم که قانون مشروطه مشروعه، در سال 1325 در مطبعة محمدی شیراز طبع شده است. با عنایت به همین تاریخ می توانیم بگوئیم که رساله مورد بحث از جمله رسائلی است که قبل از انحلال مجلس وتعطیل مشروطیت نوشته شده است . به همین دلیل نیز در لابلای مباحث آن توجهی به انتقادات مطروحه از سوی رسائل مشروعه خواهان که عمدتا پس از استبداد صغیر تألیف شده اند، موجود نیست. علیرغم اینکه رساله مشروطه مشروعه ، به دلیل دفاع از کلیت مشروطیت ، در شمار رسائل مدافع مشروطه محسوب می شود، اما مشخصات و ویژگیهائی که مرحوم لاری برای مشروطیت مشروع و مورد تأیید خویش می شمارد ، این رساله را از بنیاد با دیگر رسائلی که در دفاع از مشروطیت نوشته اند، متفاوت می سازد. سیری در اهم مباحث این رساله ، این معنی را بیشتر روشن می کند.
ص: 183
مرحوم لاری در اولین عباراتی که قبل از بیان مقدمه رساله اش ، درباره شورای ملی و اهمیت آن آورده است ، می نویسد :
«شوراء ملی و مصالح کلی حکیم لقمانی در عهد همایونی فتوحات سلطانی از عالم پنهانی و عالم ربانی ومعلم روحانی روح القدس آسمانی تجلی به آفاق ظلمانی و ارکان این عبد فانی بافته .» و پس از این تحلیل از شالوده شورای ملی ، در مقدمه سخن ، صحت آراء واتفاق نظر صواب دید شورا را با اشاره به آنچه در این باب در قانون اساسی آمده است ، مشروط به صحت عقیده ، عدم تظاهر اعضای شورا به فسق و فجور ، موقوف ومصروف بر حسن فطرت ورشاد و بصیرت و نیز اعتقاد و پای بندی به مضمون آیات زیر می داند:
«این را بدانید که پیروزی و نصرت جز از جانب خداوند نازل نمی شود »
آل (عمران /126).
شما نمی خواهید مگر آنکه خدا بخواهد» (انسان /30) .
هرگز مصیبتی بر ما وارد نمی شود، جز آن مصیبتی که خداوند بر پیشانی ما نوشته باشد » (توبه/ 51).
به هیچ کس زبان ویلایی وارد نمی کردند، جز با رخصت خداوند جهان که مشیت او را به کار بندد» (بقره /101).
چه کسی بهتر از خدا داوری خواهد کرد» (مائده /50) . کیست که قول او از قول خدای صادق تر باشد» (نساء/ 122).
کیست که بهتر از خدا تعمید دهد» (بقره /138).
ص: 184
مرحوم لاری پس از آنکه شرط عضویت مجلس شورای ملی را داشتن خصایص شخصیتی فوق الذکر وباور به مضمون آیات بالا معرفی می کند ، می نویسد که بنابراین باید دانست که در دایره هستی هیچ اثر و آثاری ، قدرت و اقتداری ، هیچ والد ومولودی و خلاصه هیچ موجودی پا به عرصه هستی نخواهد گذاشت، مگر به افاضه و عنایت باری تعالی وفیاض واجب الوجود. از نظر لاری ، معنای توحید کلی و نفی شرک جلی وخفی و اعتقاد به خلافت عامه و ریاست و سلطنت مطلقه و ولایت مطلقه همین است و جز این نیست .
نویسنده پس از تکیه و تأکید به ضرورت باور بر این عقیده توحیدی، تصریح می کند که از نظر مذهب عدلیه یا شیعه ، همه دلایل و براهین عقلی ونقلی و نیز محکمات کتاب خدا و نیز سنت پیامبر ، حاکی از این هستند که افعال الهی و احکام خداوندی عبث و بیهوده نیست و هر کدام متوجه مقصود و غرض خاصی است . جبریه ، صوفیه، و بابیه و اشاعره که منکر حسن و قبح عقلی هستند ، ظلم وعدول از عدالت را بر خداوند جایز شمرده و معتقدند که آنچه خدا انجام دهد، عدل است.
به عقیده مرحوم لاری با عنایت به عقاید کلامی شیعه ، که در بالا اشاره شد و از جمله آنها این بود که افعال خداوند ناظر به اغراض معین هستند و احکام الهی برای روشن کردن مصالح و مفاسد بندگان بیان شده اند، می توان نتیجه گرفت که :
- هیچ نظر وشورایی وهیچ تدبیر و آرایی ، از هیچ عقل و عقلایی وهیچ ذی شعور و دانایی محل اعتبار نخواهد بود، مگر آنکه مستند به نظر وسخن
ص: 185
انبیاء عظام، علماء اعلام ونواب حضرت خیر الأنام و عقل عقیل مستقل امام وقواعد شرع اسلام باشد.
۔ انسان ، کامل ترین مخلوق الهی است، هم در کیفیت و هم در کمیت محاسن خلقت . مثل انسان، مانند مثل قرآن است که اگر انس وجن جمع شوند، مانند آن را نتوانند آورد. به همین گونه آفریدن موجودی چون انسان نیز از سوی غیر خدا ممکن نیست. حکمت خلقت انسان به گونه ای است که هرگاه عضوی از اعضای انسانی، وظیفه ای غیر از آنچه دارد و آنگونه که باید ، انجام دهد، مانند عقب عقب راه رفتن، باعث بروز خطر وقبح منظر وضرر خواهد شد. وقتی انحراف از هر جزئی از تدابیر خداوند، موجب قبح منظر و نقصان و اختلال و نسیان می شود، چگونه می توان گفت که با تدبیر سقیم ورأی شیطان رجیم و تخلف از قرآن و شریعت اسلامی می توان نظم هفت اقلیم را داد؟
- از روزگار حضرت آدم تا زمان پیامبری حضرت خاتم صلی الله علیه وآله واز صدر اسلام تا روز قیامت، همه بی اعتدالی ها و اختلال نظم وزوال نعمت ها، به واسطه مخالفت حکم وشوراء ملت وکفران نعمت اسلام بوده است. چنانچه از صدر اسلام تا کنون ، کسی به ریاست و نعمت سلطنت و خلافت نرسیده ، مگر به واسطه مصاحبت یا مجاورت وسرایت متابعت و حمایت از صورت و سیرت اسلام . استیلاء خارق العاده بر مشرق و مغرب زمین به دلیل همین تمسک و توسل واتکای آنان به اسلام و مشورت با والی ملت و امام امت بود. انقراض دولت وزوال سلطنت اسلام نیز از زمانی آغاز شد که مسلمین با
ص: 186
جفا امام را مجبور به غیبت کردند و باعث اطفاء نور هدایت به دلیل طولانی کردن هجرت و غیبت حضرت حجت علیه السلام بن و بی بهره شدن از شوراء و مشورت با امام شدند.
دوام سلطنت صفویه از برکات پیوند آنان با علماء دین و ترویج مذهب امامیه بود. این دولت مادام که به اعمال سوء روی نیاورده بود، در نهایت اقتدار قرار داشت. ولی وقتی تغییر حال داد و به اعمال سوء روی آورد، تحت تسلط افاغنه گمراه قرار گرفت. علت تسلط روسها بر ایران نیز، به دلیل مخالفت با آیت اله سید محمد مجاهد ورفتار کوفیانه با ایشان بود. منشاء دوام سلطنت ناصرالدین شاه نیز حسن عقیده او به اهل شریعت ونشر عدالت؛ خصوصا در اوایل سلطنتش بود که در تمام مملکت به قلع و قمع بابیه و دفع شیخیه و لغو رژی مبادرت کرد. سلطنت هندوستان و حبشه نیز با آن قدمت و اقتدار، دچار ضعف و شکست نشد ، مگر به واسطه مداخله کفار وکنار گذاشتن دین. به عکس ، افاغنه کابل وقندهار به دلیل پرهیز از مداخله دادن کفار در کشور خود، تا کنون زیر بار ننگ تسلط بیگانه نرفته اند.
- دولت فرانسه که دولتی نیرومند بود، پس از آنکه به وضع قانون مزخرف فنون پرداخت ، منکوب واسیر شد. سلطان عبد العزیز پادشاه عثمانی نیز چون به اجرای همان قانون فنون پرداخت ، از روسها شکست خورد. ولی سلطان عبدالحمید به واسطه رأی سدید و تلافی شدید اکید در حمایت اسلام وعلماء اعلام ، با کمال اقتدار و فتوحات بسیار تدارک و انحناء وکسر وانکسار نموده .
ص: 187
غلبه ژاپن بر روسیه ، بر خوارق عادیه ، در این از منه حالیه نیز ناشی از باطن شریعت و بواسطه استجابت دعاء یکی از خدام علماء بود. چنانچه سبب حدوث طاعون و وبا ونزول سختی و آفت و بلا در میان دشمنان کافر ، که از ده سال قبل تا به این زمان حادث شده ، به دلیل نفرین یکی از خدام اهل دین بود.
مرحوم لاری پس از بیان سخنان بالا ، و تصریح به اینکه همه وقایع و اتفاقات بی واسطه و با واسطه از خداوند عالم نشأت می گیرد و هیچ فعلی و عملی خارج از دایره اراده الهی نیست، تأکید می کند که باید سایر احوال مردم را نیز بر همین مبنا قیاس کرد. مجموعه تأکیدات نویسنده رساله مشروطه مشروعه ، بر این مبنای مذهبی ، بدون تردید پای بندی و شدت حساسیت او را به تنظیم همه امور، از جمله ارکان مشروطیت ، بر شالوده های الهی و مذهب شیعه نشان می دهد. این همه تأکید بر ضرورت تنظیم همه امور فردی ، اجتماعی و سیاسی را بر پایه های شریعت اسلامی در رسائل دیگر این دوران بسیار کمتر می بینیم. مرحوم لاری ، به خوبی متوجه است که، ممکن است برخی این شبهه را مطرح نمایند که اگر هیچ رشد و تعالی و ترقی و استقامت بدون یاری الهی و برخورداری از ظاهر و باطن شریعت میسر نیست، پس دوام و استقامت قدرتهای باطل و فرقه های گمراه را چگونه باید تفسیر کرد؟ پاسخ لاری به این شبهه حاوی دو قسمت است . او در باب اصل شبهه و پاسخهای آن چنین نوشته است:
اگر بگویی، مشهود و معهود است استقامت سلطنت دول ونحل باطله ،
ص: 188
مخالفت تمام اهل شرع وملل بدون ملل وعلل، بلافتور وزلل وبلا اختلال وخلل، پاسخ گویم که : ...او: اجمالا به اینکه شبهه ، مصادم ضرورت نمی شود قطعا . چرا که حکمت حکیم جبار در رفع الجاء از فاعل مختار ، مقتضی همین است که در مقابل هر عقلی ، جهلی و هر ضرورتی ، شبهه ای وهر حقی ، باطلی ... [قرار دهد] .. .
وثانیا : تقضأ به اینکه تمام فنون فساد و مفاسد وافساد وأذیت عباد و خرابی بلاد ناشی و منتهی به نفوس خبیثه شریره مرده ابا لیس بنی جان است . و با وجود این استیلا و سلطنت ایشان از آدم تا آخر عالم بر تمام نفوس و اموال و ناموس امم بر وجه اتم واعم و ادوم واقوم از سلاطین عالم یجری فیهم مجری الدم فی العروق اقتدار وانتمار از هر جهت.
مرحوم لاری، پس از دفع شبهه فوق الذکر از طریق پاسخهایی که فشرده آنها را آوردیم ، به سراغ بحث دیگری می رود و در قالب مباحث عدیده و با عنوان وسر سخن قانون ملی ، انتظارات خود را از مجلس شورای ملی و نظام مشروطیت بیان می دارد. به همین جهت می توان گفت که رساله مشروطه مشروعه، رساله ای است در دفاع از مشروطیت مورد نظر مرحوم لاری ونه نظامی که در چهار چوب قانون اساسی و متمم آن تبلور یافته است. لاری در قالب این قسمت از رساله خویش ، خصایصی را برای قانون ملی و وظایفی را برای نمایندگان مجلس وزمامداران حکومت مشروطه مطرح می کند که در صورت تحقق آنها، أن نظام، مشروطه مشروعه خواهد
بود.
ص: 189
دیدیم که نخستین پایه مشروطه مشروعه لاری ، شورایی مبتنی بر شریعت و برای اجرای احکام الهی است. در این تفکر مشروطه خواهی ، باید همگی جدأ بر این باور باشند که تمام اعمال بشری زائیده اراده الهی است و از دایرة مقدرات باری تعالی خارج نیست . گفتیم که مرحوم لاری پس از آنکه هر نظر وشورایی را برای اعتبار و اعتناء، راجع یا مبتنی بر شورای انبیاء، علمای اعلام ونواب حضرت خیرالانام و عقل عقیل مستقل امام والامقام و قوانین شریعت معرفی می کند ، انتظارات خویش را از مشروطه در قالب توصیف قانون ملی بیان می کند. این انتظارات را ، که می توان پایه های دیگری از مشروطه مشروعه نویسنده دانست، می توان به شرح زیر تلخیص و دسته بندی کرد:
1- قانون ملی باید ناظر به تحقق تبری از شوم مشئوم همراهی ومشابهت ، همانندی ، همگونی و پوشیدن لباسهای غیر مسلمین باشد و کاری کند که مسلمین به لباسهای اسلامیه که سبب شرافت آنهاست و دارای شعائر وعلائم اسلامی است، ملبس شوند(1)
2- قانون ملی باید در جهت از میان برداشتن بدعت تذکره مروری و قرنطینه عبوری عابری سبیل زوار وحاجیان بیت الله الحرام ، وضع وتنظیم گردد ، چرا که از زمان وضع بدعت تذکره ستمهای زیادی بر زائران خانه خدا
ص: 190
رفته است؛ به خصوص کسانی که توانایی پرداخت پول تذکره وقرنطینه را نداشته اند، بیشتر مورد ستم قرار گرفته و در حرم امن خدا به محبس انفرادی افتاده اند.
3 - قانون ملی باید در جهت کوتاه کردن دست اطبای خبیث خارجی
وضع شود.
4- قانون ملی باید به اجرای احکام الهی درباره اهل ذمه وکفار اهل کتاب پرداخته و مقررات شرعی را در این باره کما وکیفا به مرحله اجراء گذارد.
5- قانون ملی باید ناظر به پرهیز از استفاده از البسه بیگانگان و تشبه به
مجوس باشد و مسلمانان را به پوشیدن البسه اسلامی تحریص نماید.
6- قانون ملی باید ست شوم ابالسۀ کفره را در زدن طبل وناقوس و انداختن توپ ، که از ملاهی منکرۀ ابالسه است، بر اندازد و در عوض مسلمانان را به رفعت اذان و تعظیم شعائر الهی وادارد.
7- قانون ملی باید عمال و ضابطه های حکومتی را به عدالت و اجرای اصول شرع وادارد و اجحاف و گرفتن قلق ، جریمه و سرانه ، تذکره و قرنطینه را به
هر اسم و عنوان بر اندازد.
8- قانون ملی باید مردم مسلمان را از تفرقه و پراکندگی دور بدارد و همه مسلمین را اعم از مرد و زن، پیر و جوان و شیعه و سنی در صف واحد جهاد در مقابل دشمنان خارجی متشکل نموده و آماده جهاد کند. باید دانست که اس و اساس اسلام به جهاد وابسته است . فتوحات تمام دوره های اسلامی از همین
ص: 191
جهاد حاصل شده است اقتدار تمام دولتها از جهاد حاصل شده است، چنانچه اقتدار کنونی سلطان عبدالحمید خان عثمانی به سه طایفه متکی است که عبارتند از : جندیه ، ملکیه وعدلیه . این سه طایفه نیز به هیچ وجه به حوزه وظایف هم تجاوز نمی کنند.
9- قانون ملی، باید ناظر به چشم پوشی از خصوص مالیات قصابی به ضمیمه اضافات فروع زاید بر اصل باشد، چه این مالیات واضافات آن موجب زیان کلی قصاب و موجب مفسده او می شود.
10 - قانون ملی باید در جهت قطع ید فساد ومفسده کقار خارجه از همه امور ، خصوصا اختیار گمرکات اقدام کند. قرار داشتن اختیار گمرکات در دست خارجیان موجب ورشکستگی تجار وفرار آنان به دیار کفار گشته است.
11 - قانون ملی، باید به حسب تکلیف شرعی وملی اسلامی، موجب عهد و میثاق و اتحاد بین هر دو دولت اسلام ایران و عثمانی و منشأ تقویت وعقد اخوت گردد. دو دولت باید عقود اکیده و شدیده بر این مودت و اتحاد جاری کنند. لازمه این اتحاد کلی و وداد نوعی ، رفع ما به الانفراد جزئی است از اسباب مفسده خلف از جمله مواد اتحاد باید رفع تفتیش و تفحص در گمرکات و بندرات از کتب علمیه باشد . دو دولت نباید به کتب فرقه های اسلامی سختگیری کنند. آنان وظیفه دارند به اصلاح میان مسلمین بپردازند.
12- قانون ملی باید در جهت بطلان هر فعل وعملی که از روی ،
ص: 192
سهو ونسیان، خطاء واغراء ونادانی انجام گیرد، اقدام کند، زیرا خطاء وافراد در حق خود خطا کار بی مبنا وبی بنیاد است، تا چه رسد در حق دیگر مسلمانان خصوصأ سلطان ، آن افعال از هر کس، حتی اگر از امین السلطان هم صادر شود، باید باطل گردد. بنابراین هر قرارداد و معامله و معاهده که بر آن بنیادها بسته شود، باطل وعاطل است و غیر مقبول . از جمله این افعال باطل ، واگذاری بندر عدن به خارجه و تمکین خارجه از مملکت مصر ورود نیل است.
13 - قانون ملی با حکم جبلی و لطف خفی خداوند و با توسل به باطن شریعت واشارۀ حضرت حجت علیه السلام به دلیل آنکه بر آن حضرت لطف تقریب به قدرت و دور شدن از معصیت و اظهار قدرت و اتمام حجت واجب است ، با نصب قانون شورا و مشورت و مشروطه مشروعه ، به گونه ای که خرق عادت و اظهار کرامت بود ریشه استبداد را به قدرت کامله الهی و حجت بالغه از بیخ و بن بر کند. مردم باید به شکرانه این لطف الهی و موهبت کبری با طوع ورغبت ، با جان ومال ، نه با حرف بدون عمل، به تأیید انجمن ملی محترم اسلام بپردازند. انجمنی که در قرآن و حدیث از مانند آن حمایت شده است. نصوص صحیحة وصریحه [که مؤلف در متن آنها را نقل می کند بر فوائد کلیه و مصالح نوعیه ای که ناشی و منتهی به حضرت حجت وصاحب شریعت است دلالت دارند؛ از جمله آنها ، اقامه این انجمن و دخول در این چمن گلشن است. اهل این انجمن به دلیل قیام و اقدام به مصالح امام ولوازم اسلام و تحصیل خشنودی امام والامقام افضل مهاجرین و انصار وافضل حواریین ، اشراقین و مشائیین
ص: 193
مرابطین در حفظ ثغور اسلام در بسط عدل وقوانین شرع وحاملین تابوت وسکنیه و بقیه ما ترک آل موسی ولیلة القدر ونزول ملائکه وروح ... هستند . اهل انجمن همچنین لسان صدق ونطق گویان امام زمان و کاشف قطعی از حکم شرعی و مستلزم عادی از حکم واقعی و از رأی رضاء معصوم می باشند.
مخالفت مخالفان با رأی صواب دید اهل ملت ، محکوم به حکم قول به فصل و خرق اجماع امت است واجتهاد در مقابل نص شمرده می شود وعاطل و باطل محسوب می شود. استعفاء وتخلف و عذر ومعذرت از خدمت و اطاعت انجمن بدون عذر شرعی ، محکوم به حکم فرار از یورش به دشمن و عدول از جهاد است.
تمام این مراتب لیاقت و قابلیت که برای اعضای مجلس و انجمن شمردیم، مشروط ومنوط به اجتماع شروط قابلیت و تحصیل لیاقت وجامعیت ودیانت وکفایت و حسن فطرت و عدالت ومحاسن اخلاق سیرت و صورت است.
شرط اول تبری از لوث سرایت بدی اغیار وقبح مجالست ومجاورت اشرار وکفار مستبد و مفسد است که چون شیطان خود را داخل انجمن می کنند . باید این شیطان را از ورود به انجمن ها مانع شد.
شرط دوم تحلی و تجلی اهل انجمن اقدس است به انوار و آثار وقار ومحاسن سیرت و صورت اسلام خصوصا عدالت و التزام به محکمات قرآن و اعتقاد به بهشت و عمل به ارکان است.
ص: 194
شرط سوم اینکه باید دخول در کعبه انجمن به قصد خلوص ، محرم به احرام مخصوص و به اندیشه خدمت خالصانه در خدمت به مردم و با پیراستگی از پلیدیهای ظاهری و باطنی باشد . کسانی که وارد انجمن می شوند، باید در طلب علایق شخصی و نفسانی نبوده و در طلب کمال ، مجاهده و جهاد و استمداد از خداوند باشند و آن را کعبه خدمت به مردم انگارند. چنانکه خداوند در باب ورود به خانه خدا فرموده است: (ادخلوها بسلام آمنین)ودر باب ورود به خانه پیامبر خدا گفته است که : (یا أیّها الّذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الاأن یؤذن لکم). مراد از خانه ، خانه اسلام و دیانت است، نه خانه های سنگی وگلی . کسب اذن باید بنا به سیره و روش مجاهدین باشد که به هنگام جهاد با کافران از پیامبر اجازه می گرفتند. در این زمان نیز با توجه غیبت امام زمان علیه السلام ، بنا به ظاهر اخبار ، مردم باید در حلال وحرام، همچنانکه سیره روات در کسب اجازه در روایت کردن احادیث است ، از نواب عام اجازه بگیرند.
14 - قانون ملی باید هر سال برای هر یک از عمال اعلانی صادر کند مبنی بر اینکه به موجب فرمان انجمن محترم ملی و فرامین مؤکده ، مسابقه دولتی ، مالیات راهداری ، قصابی ، بازی و سرانه ، به هر اسم ورسم که باشد ، از مسلمین گرفته نشود و این مالیات از اقبح قبایح وافحش فواحش وهتک اسلام شمرده شود و گیرنده و مباشر آن و حلال شمارنده آن خارج از ربقه اسلام تلقی گردد و تحت سیاست و حدود شرعیه قرار گیرد.
15 - قانون ملی باید موجب الزام والتزام تمام مردم، خصوصا عمال
ص: 195
وضابطین و حکام ، به حدود شرعیه وسیاسات ملیه گردد و انجمن محترم، این امور را تحت نظارت قرار دهد.
مرحوم لاری با بیان چهاردهمین انتظار خویش از مجلس واعضای انجمن ها، رساله خویش را خاتمه می دهد. چنانکه دیدیم لاری در سراسر رساله خویش بر ضرورت پای بندی مجلس و مشروطه طلبان بر حدود شرعیه واستعانت از علماء و مراجع وفقها تأکید می کند .
ص: 196
هو الله
بسم الله الرحمن الرحیم
وبه نستعین
شوراء ملی و مصالح کلی حکیم لقمانی در عهد همایانی فتوحات سلطانی از عالم پنهانی و عالم ربانی و معلم روحانی ، روح القدس آسمانی تجلی به آفاق ظلمانی و ارکان این عبد فانی بافته ، ومن باب کثرة الأعوان دلیل عظمت السلطان لاجبران النقصان به نص : (وشاورهم فی الأمر )(1) ، (واَمرهم شوری بینهم) (2)
مقدّمه
صحة آراء واتفاق نظر صواب دید شوراء، چنانچه در نظامنامه (3)اشاره به صحت عقیده وعدم تظاهر بفسق و فجور نموده ، موقوف ومصروف بر حسن فطرت ورشاد وبصیرت و اعتقاد بمضمون آیات محکمات [زیر است ]:
ص: 197
(ما النّصرُ إلِاّ مِن عِندالله)(1) (وما تَشاؤن إلّا أَن یشاءَ الله ) (2) «ولاَ اِلهَ الاّ اللهُ ولا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلا باللهِ» (لَن یُصیبنا اِلاّ ما کَتَبَ اللهُ )(3) (وَما هُم بِضارَینَ بهِ مِن اَحَدِ اِلاّ بِاذنِ اللهَ )(4) (وَمَن اَحسَنُ مِن اللهِ ځُکمأ)ً (5) (وَمَن اَصدق مِن الله حدیثأً)(6) (وَمَن اَصدقُ مِنَ اللهِ قیلاً) (7)(وَمَن اَحسَنُ مِنَ الله صِبغهً )(8)
فعلی هذا: هیچ اثر و آثاری و قدرت و اقتداری از فیض وجود وعقول وقصود و غیاب وشهود ووالد ومولود وهستی و قدرت وعمر وعزت ودولت وسلطنت دنیا و آخرت بین البدایة إلی النهایة ، از علل محدثه ومبقیه (9) باسرها(10) وجمیعها نبوده و نخواهد بود مگر به افاضه وعنایت حضرت معبود ووسایط فیض مبدأ فیاض واجب الوجود. چنانچه همین است معنی توحید کلی و نفی شرک جلی وخفی وخلافت عامه وریاست وسلطنت کلیه تامه
ص: 198
و ولایت مطلقه اولی الامریة (أولی بالمؤمنین من اَفسِهم ) (1) وَاَموالِهِم و مضامین براهین عقلی و نقلیه و محکمات کتاب و سنت مذهب عدلیه به اینکه افعال الله معتل باغراض است و احکام الله تابع مصالح و مفاسد نفس الامریه عائدی به خود عباد است نه مستند به عبث و لغو و ظلم و تصویب و تفویض ، مگر بقول جبریة وصوفیه و شیخیه و بابیه و اشاعره منکر؛ قبح وحسن عقلی(2)
فعلی هذا : هر نظر وشورائی و خیال و آرائی که مخالف قواعد وقوانین شرایع و دین اسلام و مسلمین است، از مزخرفات وحی شیاطین و منشاء تمام مفاسد دنیا و دین و خلل واختلال نظم حال واعتدال آسمان و زمین ومخرج از ربقه اسلام و مسلمین است.
فعلی هذا : بدیهی است که هیچ نظر وشورایی و هیچ تدبیر و ارایی از هیچ عقل و عقلایی و هیچ ذی شعور و دانایی محل اعتبار و اعتنایی نبوده و نخواهد بود، مگر راجع بنظر صواب دید آراء وشوراء انبیاء عظام وعلماء اعلام ونواب حضرت خیر الأنام و عقل عقیل مستقل امام علیه السلام والامقام و قواعد و قوانین شرع اسلام.
چنانچه هیچ اسمی رسمی و هیچ حکمتی و حکمی وهیچ نظر وفهمی
ص: 199
هیچ تدبیر ونظمی اصلح واحکم وافهم واعلم وانفع واتم واسلم واعم وانظم واقدم واعظم نبوده و نخواهد بود، از تدبیر مدبر عوالم امکان وحکم حکیم حضرت علام، لقوله تعالی:(اِنَّ الدّین عِند اللهِ الإسلام) (1) وما سواء زخاریف الأوهام واراجیف الأصنام واضغاث احلام (بِئس للظاّلِمینَ بَدلا )(2) (قُل هَل نُنَبَّئکُم بالآَخسرینَ أعمالاًالّذینَ ضَلَّ سَعیهُم فِی الحیوة الدُّنیا وَهُم یَحسَبُون انّهم یَحسِنُون صُنعاً) (3)(افمن کان علی بَیّنة مِن ربّه کَمَن زُیّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِه وَاتَّبعوا أَهواءهم )(4) (قُل لا یَستَوی الخَبَیثُ والطیب وَلَو أعجبَکَ کَثُرةَ الخَبیثِ)(5)(قُل هَل یَستَوی الاعمی وَالبَصیرَ أَم هل تَستَوی الظُلماتُ وَالنّورُ) (6)(وَما یَستَوِی الأعمی وَالبَصیرُ وَالَّذینَ امَنوا وَعَمِلوا الصّالِحات وَلا المُسیءُ قَلیلاً ما تتَذکَّرونَ) (7)(وَلا الظَّلماتُ وَلا النورُ ولا الظِّلُّ وَلا
ص: 200
الَحرُور وما یَستَوی الأَحیاءُ ولاَ الأمواتُ ) (1) (أَفَمَن کانَ َمؤمِناُ کَمَن کانَ فاسِقا لا یَستَوونَ)(2)(مَثَلُ الفَریقین کَالاعمی والأَصّمِ وَالبَصیر وَالسَّمیع هَل یَستَویانِ مَثَلاًأَفَلا تَذَکَّرونَ)(3) والمعلوم بالبداهة وحسنُ الفطرة اینکه انسان که یکی از بدایع صنع حکیم مطلق و مخبر صادق مصدق (فَتَبارَکَ اللهُ احسن الخالِقین)(4) است ، در کیفیت و کمیت محاسن خلقت و تشکیل هیئت و بدایع صنعت و حکمت غیر متناهی حکیم مطلق جلت عظمته وحکمته مثلش مثل اعجاز قرآن که در محاسن بدیع وفصاحت و بلاغت و جوامع کلم که : (لئنِ اجتَمَعیتِ الانسُ والجنّ عَلی اَن یَاتُوا بِمثل هذا القرآنِ لأیأتونَ بِمثله ولو کان بعَضُهُم لِبَعض ظَهیراً)(5). پس چنانچه تمام فصحاء وبلغاء عالم، عاجز و ناتوان از زبان و بیان یک حرف ، یا یک وصف قرآن ، در محاسن ترتیب و بدایع ترکیب ، مگر آنکه از منقصه لسان زیاده و نقصان آن ، خجل ومنفعل وحبران و سرگردان . وهم چنین حکمت خلقت انسان ، هر عضوی از اعضاء آنکه وضع در غیر موضع وضع حکیم یا اعمال در غیر محل مستقیم مثل اکل از قفا ومشی
ص: 201
قهقری موجب خطر وقبح منظر واضرار وضرر ، کعمی البصر(1)، پس انحراف از هر جزئی از تدابیر حکیم وانصراف از هر قدری از تقادیر قادر عظیم ، در هر یک از هفت عضو ، هفت شبر(2)طول و عرض انسان و ترکیب سبع المثانی قرآن که موجب این همه قبح منظر و نقصان و اختلال نظم ونسیان می شود.
پس چگونه به تدبیر سقیم ورأی شیطان رجیم و تخلف از صراط مستقیم ولقمان حکیم و قرآن وشارع عظیم می توان داد نظم هفت اقلیم به تحکم وتحکیم ؟ هیهات ، هیهات ، محال است و ممتنع است تمام مفاسد عالم و بی اعتدالی امم و اختلال نظم و حکم وزوال نعم به نقم(3)، و وجود به عدم از بداء آدم تا خاتم و از صدر اسلام تا یوم القیام نبوده و نخواهد بود مگر به واسطه مخالفت حکم وشوراء ملت وکفران نعمت .
چنانچه از صدر اسلام تاکنون کسی مغتنم به غنیمت ریاست و نعمت سلطنت و خلافت نشده ، مگر به واسطه برکت مصاحبت یا مجاورت وسرایت با متابعت واطاعت و یا حمایت و محافظت صورت یا سیرت ظاهر الاسلام والامقام . ولو در بعض اعوام و قدیم الایام ؛ وکسی محروم و معدوم از این مقام معلوم وغنم مغنوم نشده و نمی شود، مگر به واسطه شوم مشئوم (4)وستم مسموم کفران این نعمت و مخالفت ملت و قدر ندانی سعادت و شرافت و برکات فیوضات
ص: 202
غیر متناهیه صورت و سیرت اهل اسلام والامقام واکسیر اتم باطن شریعت خیر الانام ، علیه الصلاة والسلام، چنانچه استیلا اعراب علی خرق العادة و العجایب بر تمام مشارق و مغارب وملوک اکاسره وجبابره در مدت ششصد سال بعد از هجرت نشد ونمی شد مگر به واسطه باطن شریعت و مدد و امداد شوراء و مشورت با والی ملت و امام امت علیه السلام . چنانچه انقراض دولت وزوال سلطنت بعد از آن نشد ونمی شود، از ایشان تاکنون مگر بعد از جفاء امت در اخفاء امامت واطفاء نور هدایت به طول هجرت وغیبت حضرت حجت علیه السلام وشوراء و مشورت خواجه نصیر ملت.
و هم چنین دوام سلطنت صفویه از برکات علماء ملټه و ترویج مذهب عدلیه امامیه در مدت مدید پانصد سال ، در نهایت اقتدار و اعتدال وعدم عروض زوال وانتقام مگر بعد از تغییر کلی حال و احوال به سوء الفعال و تسلیط عمال جهال وافاغنه ضلال در حال و مال مسلمانان .
چنانچه تسلط روسیین بر اطراف ثغور مسلمین به واسطه مخالفت سید المجاهدین (1) واقتدا به جفای کوفیین.
چنانچه دوام مدت سلطنت شاه شهید نبود مگر از حسن عقیدت به اهل شریعت ، خصوصا در اوایل سلطنت به نشر صندوق عدالت در تمام مملکت وقمع بابیه و دفع شیخه ورفع دخانیه ومنع کفار از مداخله در کار .
ص: 203
و چنانچه سلطنت هندوستان و حبشه وزنگبار با دوام استمرار وقدم و استقرار وکمال اقتدار اسیر و گرفتار وصغار وانکسار نشد ونمی شد، مگر به واسطه مداخله کفار در کار و دیار به سوء کردار و رفتار ورفع آثار ملت وشعار، بر عکس افاغنه کابل وقندهار که به واسطه حذر (1)وحذار از مداخله دادن کقار تا کنون نرفته اند ، زیر بار این عار وشعار و باقی اند بر اقتدار و اختیار .و هم چنین دولت فرانسه با کمال شهنشاهی ومنافسه (2)به محض احداث قانون مزخرف فنون مغلول(3) و منکوب و اسیر و دستگیر شد. همچنین سلطان عبدالعزیز عثمانی به محض شوم اجراء همین قانون مشئوم معزول ومعدوم و گرفتار محاربه کقار روسیه شد، ولی برادر رشید سلطان عبد الحمید به واسطه رأی سدید و تلافی شدید اکید در حمایت اسلام و علماء اعلام با کمال اقتدار و فتوحات بسیار تدارک وانجبار وکسر وانکسار (4)نموده .همچنین غلبه ژاپان بر روسیه ، بر خوارق عاده در این از منه حالیه ، ازباطن شریعت غراء و ملت واستجابت دعاء یکی از خدام علماء.چنانچه سبب حدوث طاعون و وباء وتنزل وعناء(5)و آفت وبلاء در کفره اعداء(6)از تاریخ ده سال قبل از این تا کنون، به واسطه نفرین یکی از خدام اهل
ص: 204
دین . وعلی هذا القیاس ، احوال سایر الناس من حیث الصحة والالتباس والغناء والافلاس والترقی والانعکاس فاعتبر ، بهذا المقیاس و الاقتباس احوال سائر الاناس فائه خیر مقیاس و اساس فی الفراسة والافتراس(1)
پس از مشاهده این اخبار و آثار ، و تجربه و اختبار وعبرت واعتبار ، معلوم است به حسن الفطرة والبداهة چنانچه خالق ورازق ومدبر ومسخر عالم نیست ، مگر خلاق عالم ومصور بنی آدم
هم چنین به هیچ تدبیر و تسخیر و نظم و تنظیم و حکمت و تحکیم وعلم و تعلیم و فهم و تفهیم و دین و تدوین و حسن و تحسین در عالم نیست ، مگر شوراء ملی و آراء کلی و توحید «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار» وما عداه نار وعار وذل وصغار وشعبدة السحرة ومسخرة الکفرة(2)
فان قلت(3): مشهود و معهود است استقامت سلطنت دول ونحل باطله ،مخالفت تمام اهل شرع و ملل بدون ملل وعلل بلافتور وزلل وبلا اختلال وخلل (4)قلت :(5)در جواب مقرون به صواب اولا اجمالا به اینکه شبهه مصادم(6)ضرورت نمی شود، قطعا . وعذر ومعذرت خطاء نیست ، عقلا ؛ چرا که حکمت
ص: 205
حکیم جبار در رفع الجاء(1)واجبار از فاعل مختار، مقتضی همین است که در مقابل هر عقلی، جهلی و هر ضرورتی شبهه ای و هر حقی باطلی و هر حکمتی جهالتی وهر صلاحی فسادی و هر خیری شری و هر محکمی متشابهی وهر پیغمبری شیطانی . چنانچه فرموده : (وما اَرسَلنا مِن قَبلِک مِن رَسول ولا نبیِ اِلا اِذا تَمنّی اَلقَیَ الشَیطانُ فی امنیته ) (2) (وَکَذلِکَ جَعَلنا لِکُلُ نبّی عَدوّاً شَیاطینَ الإنس والجن یُوحی بَعضُهُم إلِی بَعض زُخرَفُ القولِ غُروراً) (3)
(وَانّ الشَّیاطینَ لیُوحون الی اَولیائهم لِیُجادِلوکُم)(4) به اینکه چیزی را که خدا کشد بهتر از کشتن دیگر است.
در مقابل (ولا تَاکُلوا مِمَّا لَم یُذکرِ اسمَ الله علیه وإنِّه لَفِسقُ) (5) الآیة.و ثانیا نقضأً به اینکه تمام فنون فساد ومفاسد و افساد و اذیت عباد و خرابی بلاد ناشی و منتهی به نفوس خبیثه شریره مرده أبالیس بنی جان است و با وجود این استیلا و سلطنت ایشان از آدم تا آخر عالم بر تمام نفوس و اموال و ناموس
ص: 206
امم بر وجه اتّم واعم وادوم واقوم از سلاطین عالم یجری فیهم مجری الدم فی العروق(1) اقتدار وانتمار (2)از هر جهت...
واما حلا فی أحد الوجوه علی سبیل منع الخلق.
منها : اینکه اقتدار و استمرار و سلطنت کفار نیست مگر بر خصوص کفار واشرار خبیث بی صاحب و بی ملت أمثال خود از ابل نه بر اخیار ابرار مسلمین صاحب دار مثل پروردگار عزیز جبار ووالی دار مثل ائمه اطهار و صاحب کار . چنانچه فرموده :( واِنّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطان) (3)(اِنَّما سُلطانُه عَلَی الذینَ یَتَوَلّونَهُ وَالّذینَ هُم بِه مشرکون) (4)(اِنا اَرسَلنا الشَّیاطینَ عَلی الکافِرینَ تَؤُزَهم ازَاً)(5)و من المعلوم اینکه کشتن هزار کلب هراش(6) وعقور)(7)بی صاحب هیچ نقلی نیست و مورد مؤاخذه کسی نیست ، به خلاف کشتن یک کلب معلم ویک سگ پاسبان که مورد هزار مؤاخذه و دیه سلطان است.
ومنها اینکه اقتدار و استمرار سلطنت باطله کفار از باب امهال(8) وانظار (9)
ص: 207
خاص به کفار است. چنانچه فرموده :(فَمَهُل الکافِرینَ اَمهِلهُم رُوَیدا)(1)یا از باب استدراج واملاء است چنانچه فرموده :(سَنسَتَدرِجُهم مِن حَیث لا یَعلَمُون وَاُملی لَهُم اِنَّ کَیدی مَتین)(2) (وَلا یحسَبنَّ الّذینَ کَفرُوا اَنما نُملی لَهُم خَیر لأِنفُسِهم اِنَّما نُملی لَهُم لِیزدادُوا اِثماً وَلَهُم عَذاب مهین )(3)
چنانچه داد شداد وقوم عاد (اِرَمَ ذاتِ العِماد الّتی لَم یُخلَق مِثلها فی البِلاد)(4) یا از باب ایفاء (5)جزاء حسنات ایشان است در دنیا، که حظی نداشته باشند در آخرت چنانچه فرموده (یُریدُ الله اَلاّ یَجعَلَ لَهُم حَظّاً فی الآخِرة)(6) و یا از باب تبعیت و سرایت حسنات اسلاف ماضین و اعقاب آتین (7) یا به جهت مجاورت و صحابه مؤمنین ورحمة للعالمین چنانچه فرموده : (وَما کان اللهُ لِیُعذِّبَهُم وَاَنتَ فیهم)(8) (لو تَزیَلوا لَعذَّبنا الّذین کفرُوا مِنهُم عَذاباً اَلیماً )(9)
ص: 208
(وَلَولاَ دَفع اللهِ النّاس بَعضُهم بِبَعضِ)(1) ای پدافع من الاشرار بتر الاخبار .
چنانچه انظار أبلیس ، جزاء چندین سال عبادات سابقه اش بوده وصحبتش با انبیاء و مدارات وسلوکش با عباد الله وانظار فرعون ، جزاء حق التربیة حضرت کلیم و مجاورت مؤمن آل فرعون و آسیه مؤمنه زوجه اش بوده .
چنانچه انظار منافقین از مهاجرین جزاء حق المهاجره را وانصار جزاء حق الانتظار و از اغیار وجود آثار و اخبار رحمة للعالمین ، از مثل قرآن و امام زمان.
و چنانچه از برکات فیوضات علمی و عملی علماء ملی وشوراء حکمت آراء عقلی، آثار انتصار کلی و اقتدار ولی سلاطین صفوی دار السلطنه اصفهان تا کنون مأمون به امنیت وأمان ومشمون به حکمت لقمان و ترقیات شأن فوق شأن و دوام ملک وسلطان الی آخر زمان، بر خلاف سایر بلدان مملو از حدثان نقصان وحرمان.
قانون ملی و فواید کلی غیر متناهی اولی اول ، تبژی و تخلی از شوم مشئوم مشاکله (2) و مشابه (3)هومجانسه(4)
ص: 209
خارجه است و تحلی(1) و تجلی به حلیه وزینت مابه الامتیازات وممیزات ، شرافات اسلامیه است از هر جهت در صورت و سیرت و نشانه وسکه و علامت وهیاکل وحمایل و علائم وقوائم ومظاهر وشعائر وملابس و نفایس ومحاسن و قرائن و تیجان(2)و ارکان مطرز وممیز به علامت و نشان فوق شان اسلام و اسلامیان ، چرا که در تحلی بحلیه طراز و امتیاز شعار وشعائر اسلام والامقام، منظور نظر انور حضرت علام وملائکه کرام و ائمه آنام وعلماء اعلام است و ، از فوائد کلیة غیر متناهیة ، رفعت مقام واکرام واعظام و مراتب حرمت و احترام و شکوه سلطنت وسلطان ویمن میمنت و امان وهیمنت بر عدوان وتفرق وتفوق بر اضداد و نفرت از انداد و تعشق ورغبت در اتحاد ودخول در مواد وعداد.
چنانچه مشاهد ومحسوس اینکه میل نفوس وانس مأنوس به سنخیت وجنسیت و نفرت از بینونیت است بالطبیعه ، چنانچه در حدیث الجنس یمیل الی الجنس الا تری الفیل یألف الفیلان (3)
قانون ملی وعوائد کئی غیر متناهی اولی عملی تخلیه و تخلی از شوم مشئوم ، بدعت تذکره مروری و قرنطینه عبوری عابری سبیل زوار وحاج بیت الله الحرام . چرا که از تاریخ حدوث این بدعت شوم مشئوم نقص ونقصان وکسر وخسران در ارکان و بنیان عاملان و بانیان این ظلم وعدوان به عیان وبرهان ، به نص قرآن و فرقان، واضح وهویداست ، از هر جهت .
ص: 210
چرا که به عوض تعظیم و تکریم غریبان مهمان پناه آوران مستجیران ضیف الله وزوار بیت الله که تعظیمشان تعظیم شعائر الله ومن تعظیم حرمات الله ایشان را در هر بند و معبر باشد ، دل وانکسار و خواری و صغار به اضعاف جزیه کقار پول تذکره و قرنطینه گرفته و فقیر غیر قادر را حبس در بیت القاذور(1) تبرعة کرده تا دیگران جزیه او را تبرعا بدهند.
واقبح وافحش وافضح از این ننگ و عار وشنار و خزی اهل ملت و دولت این که تمام حاج ضیف الله وزوار بیت الله الحرام از رجال ونسوان وصبیان اق؟ یک عشره حبس قرنطینه جهنم قرینه آتش مکینه (2) عریان کرده و دود خورده ، گرفتار اکفر کقار لا یشعر ، خمار دیوانه شعار مستی وار ، اما ابرار اخیار زوار به قطار قطار فی العشی والابکار(3) برای تعداد و شمار باشد دل وصغار کقار زنگبار این مست دیوانه به محض بهانه بیگانه به امر غلامانه خذوا فلان وفلانه از مرد و زنانه در مریضخانه زنده به گور اهل کفور وفجور. دیگر کسی را خبر نمی دهند از کشتن و سوختن آن مسلمان مهمان زوار بیت الله(وَمَن دَخَلهُ کَان آمِنأ)(4)(سیروا فیها لَیالی وَایّماً آمنین) (5) لبیّک علی الاسلام من کان باکیاً فقد ضیعت احکامه واستحلت.
ص: 211
قانون ملی و فواید کلی لازمه غیر متناهی تخلیه و تختی از نجاست کثافت اخبثین طبابت و حکمت و تحکم وحکومت کفر خارجه است از هر چیز وهر
جهت.
چرا که صفت حکمت و حکم حکومت از اجل صفات جلالته، خاصه حکیم وحکم احکم الحاکمین است که : (لا یُشرکُ فی حُکمه اَحدا) (1) (فَلایُظهِر عَلی غَیبه اَحداً الأّمَنِ ارتَضی مِن رَسول) (2) پس کسانی که در پستی ضدیت و بت پرستی مشرکیت و نجاست وخباثت کفریه به مثابه صحت سلب انسانیت به مصداق( صُمّ بُکم عُمی فَهُم لا یَعقِلون) (3)(اِن هُم اِلا ّکَالأنعام بَل هُم اَضَلُّ سَبیلاً) (4)محال و ممتنع است ، قابلیت و لیاقت مظهریه چنین صفت و وراثت، چنین فهم ورفعت لاستحالة القبیح و اجتماع الضدین علی العادل الحکیم چنانچه فرموده : (لا یَنالُ عَهدیِ الظاّلِمین )(5) (وَالخَبَیثَا تُ للخَبِیثِینَ وَالطَّیّبَاتُ للطَّیّبینَ)(6)
ص: 212
پس چنین مفسدین و ابالیس مرده(1)و اخوان قرده (2)وعبده اصنام واولاد حرام به مفاسد اوهام واضغاث احلام (3) (اِن هُم إِلآّ کَالأنعام) و با مستی خمور و پستی فجور چگونه قابل ونایل حکمت وحکیم وحاکم و تحکیم وذوق سلیم و فهم مستقیم وفوق کل ذی علم علیم می شود. حاشا وکلا ابی الله أن یجعل قوت الانبیاء للاشقیاءا(4)علاوه بر آیات محکمات (لا تَتّخِذوا بِطانَةً مِن دُونِکُم لا یَألونَکُم خَبالاً) (5) (وَلا تُمسِکُوا بِعِصَمِ الکَوافِر) (6) ( وَلا تَتولَّوا قوماً غَضَبَ اللهُ عَلیهِم )(7) «ومن یتولَّهم فلیس من الله فی شیء»، والفاسد لا یصدر منه إلاّ المفاسد ، بل المعتقد والمعتمد علی الفاسد أفسد منه ، وعلی التنفیه أسفه منه ، وعلی الضال أضل منه .
قانون ملّی و مصلحت کلّی مقتضی تحلّی و تجلّی به حلیه و حلی وزیور شرع انور ، عقد ذمّه وضرب جزیه بر کفّار واهل کتاب بر وجه مقرّر شرعی [است ]، کماً وکیفآً واخذاً و صرفاً ومصرفه مصارف بیت المال المعد المصالح المسلمین ، لکن به نظر و صواب دید اهل ملّت و شریعت که بر وفق حکمت و مصلحت کلّی اهل ملّت و شریعت که بر وفق حکمت و مصلحت کلّی
ص: 213
شرعی طرفین مجری از هر جهت شود، نه به اختیار عمال بد اعمال خونه(1)ملت و دولت که بر خلاف شریعت و نقض حکمت و مزید علت جزیه را بر عمله خمر وخماره می گیرند که در عوض ومقابل آن جزیه اضعاف مضاعف نجاست بول وغایط خودشان به خورد مسلمانان داده و پول از مسلمانان گرفته .
واما فواید کلیه و مصالح نوعه و احکام ملته اهل جزیه این است که هر کدام مخالفت شرایط مقرره ذمه نمودند ، خون و مال اور حلال و داخل بیت المال .
وأما فواید کلی و مصالح نوعی عملی شرعی این است که اگر به این منوال وحکم عدل واعتدال مقدر به حکمت ذی الجلال با کفار معامله و اعمال می شد، هر آینه تمام کفره بالطوع والرغبة در چند سال مشرف به شرف اسلام می شدند و تاکنون یک کافر در عالم باقی بر کفر نبوده. به واسطه حکمت حکم حضرت حکیم متعال ، ولی به واسطه مخالفت حکمت حکیم ولطف کریم نتیجه بر عکس ، شفاء سقیم ، داء (2) عظیم و عظام را رمیم (3)نموده و تاکنون چندین کرور به مرور دهور به واسطه شدت ظلم و زور از دار القرار فرار رو به دیار کار با تبعه خارجه یا زیر علم کفره رفته و می روند، از مسلمانان.
این است حکمت فرمایش معصوم که «عدل ساعة خیر من عبادة سبعین سنة»(4)و این که ، سلطان عادل شریک است در عبادت خلایق ، چنانچه سلطان
ص: 214
انوشیروان ، مخبر صادق خبر داده که به واسطه کفر در جهنم است ولی به واسطه عدل غیر معذب است . وهم چنین عمر بن عبدالعزیز مروانی در تمام ایام سلطنت کسی تفاحه(1) به رسم هدیه برایش آورد، قبول نکرد، عرض کردند انها هدیة و التی کان یقبل الهدیة» جواب داد «ائها فی من النبی هدیة وفی زماننا هذا رشوة» یعنی کسی غرض و مرض طمع به پیغمبر ندارد که رشوه بدهد، به خلاف من ، که غیر از این رشوه غرضی ومرضی نیست و روز اول جلوس مسند سلطنت ، پیغام به زوجه اش دختر عمویش عبدالملک مروانی داد که قلادة مروارید که پدر به تو داده در شب زفاف ، از بیت المال مسلمین است. یا آن را اختیار کن و مرا معاف دار یا مرا اختیار کن و آن را برگردان به بیت المال . وزوجه او را اختیار کرد، و آن را بر گردانید ، إلی غیر ذلک از عدالت مداری ملوک وملوک زادگان سلف که (فَخَلَفَ مِن بَعدِهمِ خَلفُ) (2)الایه.
قانون ملّی و فواید کلّی و فواید کلّی عملی ، تخلّی از شوم مشئوم البسه ابا لسه ممسوخ و تشبه به مجوس در تغییر و صورت و سیرت که خود ابلیس گفته : ( ولاَمرنهُم فَلَیُغَیّر نَّ خَلقَ الله ) (3) چنانچه از مسوخ امم سالفه جری (4)ومار
ص: 215
ماهی است که به واسطه حلق لحاء (1)وفتل شوارب (2) مسخ شده اند چنانچه منصوص در نصوص مستفیضه است و در حدیث قدسی «قل لعبادی لا تلبسوا ملابس اعدائی ولا تطعموا مطاعم اعدائی ولا تشبهوا باعدائی فتکونوا أعدائی کما هم اعدائی»(3) وتحتی به حلیه وزینت وحسن محاسن نورانیت اسلام و اسلامیان (زَینَة اللهِ الّتی اَخرَجَ لِعبادِه)(4) و(لِباسُ التَّقُوی ذلِکَ خَیر) (5) (فِطرَت الله الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیهَا )(6)( صِبغَة اللهِ وَمَن أحسنُ مِنَ الله صِبغة)(7)
قانون ملی و فواید کلی تخلیه و تخلی از شوم مشئوم ابالسۀ کفره در اوقات طلوع و غروب به زدن طبل ومزیقه وناقوس و توپ که از ملاهی(8) منکرة ابالسه است در عوض ومقابل تحلی و تجلی به رفعت اذان و اعلام واعلان به شکوه اسلام والامقام که تمام خوارق عادات از غزوات وفتوحات اسلام مزید ومسدد همین قیام و اقدام و همت و اهتمام ولزوم و التزام به اذان و اعلام و سایر
ص: 216
شعائر اسلام که محلّ نظر ملک علاّم و ملائکه کرام است ( وَمَا النَّصرُ اِلاّ مِن عِندالله )(1)
قانون ملّی و فواید کلّی غیر متناهی اولی کلّی فعلی عدلی و مصالح کلی وسلطنت اسلامی عدل و اعتدالی بموجب (وَإِذا حَکَمتُم بَین الناسِ اَن تحکُموا بالعدلِ) (2) وجوب الزام والتزام از عمال وضباط وحگام بروجه ضمانت وغرامت و سیاست شرعی بر مخالفت عدل و تعدیل بین رعیت در گفتار و کردار و رفتار بحق وصدق و عدل و نصح و اعتدال در حال و احوال و ترک عادات سیئه شوم مشئوم بی اعتدالی از اجحاف به هر اسم و رسم و بهانه وقلق(3)، وجریمه و سرانه و تذکره و قرنطینه و جزای نقدینه و سایر حرکات وحشیانه با هر آشنا و بیگانه از فنون ظلم وعدوان وفریه(4) و بهتان بر خصوص مسلمانان و بندگان بی پناه و بی گناه است اگر در خانه کسی است همین بس است که از تاریخ هشتاد سال تاکنون که در عبرة و اعتبار و سیاحت و تجربه و اختیار که خاطر داریم و به چشم بصیرت و حسن فطرت تعقل کرده ایم قریب ده کرور مسلمانان داخله فرار به خارجه نموده اند و به این واسطه بلاد محروسه ایران در تنزل و خرابی وبلاد خارجه در ترقی و آبادی [شده]، در خصوص یک عراق عرب از بغداد الی کوفه و بصره پنج کرور ایرانی از هر صنف مشغول تعمیر و آبادی و رعیتی و تجارت و فلاحة و زراعت از هر جهت و از عرب در تمام ایران ده نفر
ص: 217
نه تاجر نه زارع نه محصل نه تبعه به هیچ وجه نیست . عاقل را کافی است که جهت وسبب چیست و نیست مگر حرمان ونقصان سلطنت قاهره بواسطة انفراد از فواید کلیه اتحاد و استمداد به جهاد وجد واجتهاد حمایت و معیت شوراء ملی وملیین.
قانون ملّی و فواید کلّی و مصالح نوعی غیر متناهی شرعی ملتی و دولتی و حکیم لقمانی ونصوص قرآنی ، تخلّی وتبری از وحشت شتات(1) وانفراد و تحلی و تجلی بقوت وعزت عداد و اتحاد و استمداد مدد رب العباد در مجاهده وجهاد بر جمیع افراد واحاد اهل بوادی وبلاد از قریب و بعید و داخله وخارجه مسلمین از ملیین از مخالف ومؤالف از خاضه وعامه وسنی و شیعه حتی بر نسوان و صبیان در خصوص دفاع اعداء دین از مال وجان(2)و نفوس و ناموس اسلام و مسلمین است از هر جهت و از هر بابت .
چنانچه فرموده : (اِن اللهَ یُحب الّذین یَقاتِلونَ فی سبیله صَفّأ کَانَّهَم بَنیان مَرصوص)(3)(اِن تَنصُروا الله ینَصرُکُم وَیُثَبَت اَقدامَکُم) (4) وقال علیه السلام: «ان الجهاد باب من أبواب الجنة هو لباس التقوی ودرع الله الحصینة وجنَتهُ الوثیقة فمن ترکه رغبةً البسه الله ثوب الذلَّ و شمله البلاء ودیثَ بالصّغار
ص: 218
والقماءَة..»(1)
چنانچه سلطنت داود وامارت طالوت به قتل جالوت وسلطنت جمیع انبیاء ورسل خصوصا فتوحات اسلام از صدر تاکنون خلفا عن سلف به همین مدد و استمداد به جهاد رب العباد بوده و اساس دین و آئین ورکن رکین وحصن حصین وعون ومعین اقتدار و نصرت وانتصار سلطنت وعترت و دوام ملک ودولت مبنی و مبتنی بر جهاد و اتحاد با اهل ملت وسداد و وداد و تخلی از انفراد و وحدت آحاد [است].
چنانچه اقتدار حالی سلطان عبد الحمید خان عثمانی با وجودی که دولت قاهره است و امور مملکت و دولت را منوط و مربوط به سه طایفه نموده ، جنده وملکیه وعدلیه بلکه جندیه که عسکریه باشند غیر از معد ومستعد حرب ومحاربه ، به هیچ وجه اختیار ملکی وملکی به ایشان نمی دهند و ملکیه که حضرات ولات و نایب مناب(2) ولاتند، به هم چنین به هیچ وجه اختبار ولایت و حکومت نمی دهند، مگر استیفاء مالیات ورفع رجوع فساد ملکی محلی و تمام امور کلبه مکرمه و ولایت از سیاسیات و مرافعات وفصل خصومات
ص: 219
و عزل و نصب قضات ومفتین ووکیل اوقاف و رئیس جنایات ، تمام را رجوع به عدلیه ملټه که شیخ الاسلام نموده و مع ذلک هر یک از مناصب عدلیه و ملکته را مدتی معین قلیل است که تجاور از آن مدت را ، مل ومضا به حال رعیت و عدالت مداری می دانند.
و هم چنین بر هر منصبی از مناصب عدلیه و ملکیه ، قضات وولات ناظر و مدعی و مفتشی معین کرده اند که مانع ورادع آنها شود از رشوه گرفتن و مخالف قانون نمودن و تفتیش صدق وکذب شکایت هر شاکی ولو فضولی باشد ، از هر کس ، ولو والی الولات باشد ، نماید و به موجب تفتیش رفتار کند.
قانون ملی و مصالح کلی نوعی و عملی ملزم ، اغماض و چشم پوشی از خصوص مالیات قصابی است به ضمیمه اضافات فروع زاید بر اصل مأمورین ومباشرین عمال وضباط ضرر کلّی و فساد عملی مستوجب و مستغرق گوشت و پوست بلکه خون خود قصاب است و مستلزم خلل وزلل تعسر وتعذر قصابی است. چرا [که ]از عهده بر نمی آید مگر به اقتحام(1) در مفسده حرام به هر قسمی از اقسام چپو (2) و دزدی انعام. به نیم بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشگریانش هزار مرغ به سیخ اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی در آورند غلامان او درخت از بیخ لهذا، حسب المصلحة الملزمة واولویة دفع المفسده از جلب المنفعه ، اعلان فرمان اکید و قدغن شدید بر معافی قصابی از مالیات سلطانی به هر اسم
ص: 220
ورسم دیوانی.
قانون ملّی و مصلحت کلّی ، تخلیه وتخلّی ید فساد و مفسده کفار خارجه است از هر کار و اختیار خصوصا از اختیار گمرکات سرحدود اسلام چرا که مفسده آن عظیم و ضررش جسیم و خطرش عظیم وعمیم واخراجات(1)بی اندازه دارد از دولت و اجحافات کلیه بر رعیت که موجب انکسار وشکست کار و فرار تجار اخیار به دیار کفّار [است] گذشته از ننگ وعار وسر شکستگی دولت اسلام است که دست اندر کار و صاحبان اختیار با چنین کار سفاهت مدار مسخره وار مفسده کار دیوانه شعار یعنی در تمام مملکت اسلامیان قابل مدیر گمرکات نیست که مستغنی از فسده وأخوان قردة خارجه شوند و اسلامیان را از دل حاجت و ننگ احتیاج استخراج نمایند البته رفع این مفسده از دولت و ملت اسلامیان ، اولی است از جلب هزار منفعت چنانچه در تمام دول خارجه احدی از خارجه را دخیل و مداخله در کاری نمی گذارند و نخواهند گذاشت.
قانون ملّی و مصالح کلّی عملی اوّلی وحسب التکلیف شرعی ملی ، اسلامی ، وجوب عهد و میثاق اتحاد و اتفاق بین هر دو دولت اسلام است در حمایت و تقویت و عقد اخوت ، و مشورت و مصلحت و دولت و سلطنت از هر جهت کنفس واحدة متحد واخوان توأمان، کالفرقدان (2) لا یفترقان در شعار
ص: 221
و دثار(1) وما به الافتخار و اقتدار وانتصار(2)در حرب ومحاربه اغیار کار.
چنانچه حق تعالی فرموده (وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا) (3)
ومعاهدة عهود وثیقه ومعاقدة عقود اکید شدیده بر این مودت و اتحاد ونفی بینونیت وانفراد ازاهم مهمات والزم ملزمات واعظم فواید کلیه واتم مصالح عزت و اقتدار سلطنت اسلام است از هر جهة ولی لازمه این اتحاد کلی و وداد نوعی رفع مایة الانفراد جزئی است از اسباب مفسده خلف ونفاق وانفراد و شقاق که منافی با کمال اتحاد و اتفاق است.منها رفع تفتیش و تفحص در گمرکات وبندرات از کتب علمیه ومذاهب مختلفه نیف(4) وسبعین فرقه ورفع ضبط و تحجیر (5)واتلاف وحرق و غرق کتب علمیه چرا که تکلیف دولت چنانچه حق تعالی فرموده (وَاصلحوا ذات بَینَکُم) (6)اصلاح بین مسلمین است چنانچه در هیچ دولتی تفتیش وتحجیر کتب علمیه واتلاف آنها نبوده و نیست نهایة ، منع ومانع شوند از دخول وادخال در مملکت دیگر، تفتیش و تحجیر واتلاف چرا؟ خصوصا در صورتی که اغلب آن کتب تفاسیر قرآن و احکام حضرت سبحان و پیغمبر آخر الزمان که اتلافش هتک شعائر اسلام والامقام و شوم مشئوم عقوبت وانتقام است که از شوم
ص: 222
مشئوم همین قسم از بدعتها آثارة حرب روسیه واتلاف الاف الوف مسلمین وعزل وانعزال شلطان عبد العزیز چه فایده که مفسدین فتنه انگیزان و خائنین درگاه سلطان متاع الخیر خیرخواهان عدالتشان انو شیروان هستند.قانون ملی و مصالح کلی و قواعد عقلانی و مستقلات هر عاقل و دانایی حاکم وجازم و قانع وملزم وملتزم وفساد وبطلان و خسران وحرمان هر فعل سهو ونسیان وخطاء واغراء(1)وسفه (2)و نقصان از هر انسان ولو امین السلطان باشد. چرا که خطا و اغراء و فعل سفهاء در حق خود مخطی و مغرور وسفیه ، نافذ وجری نیست ، عقلا و شرعا، جزم و قطعا ، فضلا از انفاذش(3)در حق دیگران از مسلمانان خصوصا در حق شلطان.
فعلی هذا هر کار وکردار وقرار و مدار و معاهده ومعامله که بر وجه سفه و اکراه یا خطاء واغراء یا مخالف قانون ملت بیضاء، وشوراء عقلاء صادر وظاهر از وکلاء وامناء دولت اسلام شده باطل ، وعاطل ونکول (4)و معلول و غیر مقبول است.
منها تفویض بندر عدن (5) به خارجه و تمکین (6) خارجه از مملکت مصر وبحر نیل و سایر بحار ممالک اسلام و همچنین تمکین از مداخله کار در جزائر
ص: 223
عرب و ثغور اسلام با وجود منع شدید در وصایای نبویه از شکنای کفار ومداخله آنها در جزایر و ثغور اسلام.
منها تفویض بندر مسقط ببعض خوارج که مطمع خارجه شده با وجودی که تا کنون کشتیهای جنگی نادری لنگر انداخته بر دورش.
منها تفویض بحرین به خوارج(1)، با وجودی که معدن غوص لآلی و مروارید است و به همچنین بندر دوبی و شارجه(2) و بر عمان که معدن غوص مروارید است با وجود اتصالش به بیخه جات خلیج فارس که در نهایت آسانی است رفع ید خوارج وقطع طمع خارجه از برای خوانین خلیج.
و همچنین ارض و زمینی از بندر جاسک وهم چنین بلاد قفقازیه و ترکمانیه و افغانیه که بطریق خیانت وسفاهت وغدر وغبن وجهل واغراء از دست داده اند با عداء وبقاعدة عقل و عقلاء و مشروطه دانایی و شوراء وفساد جهل اغراء وافعال سفهاء در وکلاء وامراء ووزراء باید تمام این بلاد مسترد و مرجوع باصل اصیل خود کما کان فی السابق لا حق و فائق گردد ورفع ید غدر وعدوان از بلاد مسلمانان بر تمام اسلامیان واجب است وقوت اتحاد ووجوب جهاد در رفع فساد وافساد از معاش ومعاد عباد.
قانون ملی و مصالح کلّی و حکم جبلّی ولطف خفی حکیم ملت وباطن شریعت و اشاره مشیت اعلا قدرت حضرت حجة علیه السلام محض وجوب ولطف تقریب بطاعت و تبعید از معصیت و اظهار قدرت و اتمام حجت نه حاجت
ص: 224
بسط بساط عدل عدالت و ارائه طریق هدایت و بصیرت به نصب قانون شوراء ومشورت و مشروطیت مشروعیه علی خوارق عادات و اظهار الکرامات والمعجزات افاضه فیض عنایت فرمودند ، جلت قدرته وکبریائه وعظمته ، و ریشه استبداد و فساد و افساد را به قدرت کامله وحجة بالغه (فللّه الحُجَّةُ البالِغة) (1)و
(یدالله فوق ایدیهم)(2) از بیخ و بنیاد کننده و قوت اقتدار حضرت پروردگار و اشاره ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین اشرار کفّار و فجّار خمّار، ذلیل و خوار ، گرفتار سوء کردار و رفتار و خزی دنیا و عذاب النار والعار گشته و به مژده شکرانه این نعمت عظمی و موهبت کبری ، تبریک و تهنیت والاف سلام و تحیت و تشکر وتذکر [گفته] از هر جهت از جهات طوع ورغبت وبندگی و اطاعت از جمیع کاینات اهل ارض وسموات جان ومالاً ، قولاً وفعلاً وحالاً؟ واحوالا پروانه نگار و ایثار قدم وقلم اقدامات مهمه انجمن محترم ملی اسلام وانصار حوارین ، روح افزای امام والامقام علیه السلام که مظهر آثار بسط عدل و اقتدار و محل نظر انوار قسط وانتصار محض اتمام حجت و اظهار حیات و قدرت و قطع محجه (3)
واحیاء دین وملت (وَمَن أاَحیاها فَکَانَّما اَحیا النِاسَ جَمیعاً)(4)چنانچه فرموده : أتجلسون وتحدثون ؟ فقالوا: نعم . فقال علیه السلام : إنّی أحبُّ تِلکَ المجالِسِ الّتی یَحیی فیها اَمرنا.
وقال علیه السلام : إنّ للهَ باَبواب الظالمین مَن نورّه الله وأخذ له البرهان ومن مَکّنَ
ص: 225
لَهُ فِی البلادِ ، لیَدفعُ بِهِم عن اَولِیائِه ، وَیُصلحُ الله بِهِ اُمُور المُسلِمین ، إلیهم یَلجَأ المؤمن مِنَ الضرّ ، وَإلیهم مرجع ذَوی الحاجَة مِن شیعَتنا ، وبِهِم یُؤِمن الله روعة المؤمنین فی دار الظلمة ، اُولئک المؤمنون حَقّاً أولئک اُمناء الله فی اَرضهِ ، اولئک نورُ الله فی رُعیتّهم یوم القیامة ، ویزهر نورُهُم لاَهل السَّمواتِ کَما یُزهِر نور الکَواکِبِ لاهل الأرضِ ، أولئکَ مِن نورِهِم یَوم القیامة تضیء منهم القیامة ، خُلقوا وَالله للجنّة ، وخُلقت الجنّة لُهم فهنیئاً لهم ، ما عَلی اَحدکم اَن لَو شاء لنال هذا کلّه ؟
قلت : بماذا جعلت فداک ؟ قال : تکون معهم فتسرّنا بادخال السرور علی شیعتنا»(1)الحدیث.
ولا یخفی دلالة هذه النصوص الصحیحة الصریحة بر فواید کلیه و مصالح نوعیه ناشی و منتهی بحضرت حجة علیه السلام ، وصاحب شریعت صلی الله علیه وآله
منها اینکه اقامه این انجمن ودخول در این چمن گلشن از جمله مجاهدات واجبه موجبه سروران امام شکور منصور وسعی مشکور وذنب مغفور ونور فوق نور یوم النشور وخلود جنان حور و قصور خواهد بود.
ومنها اینکه اقامه این انجمن اقدس از عنایات واشارات لطف واجب بر حکیم محض تقریب بطاعت و تبعید از معصیت و اظهار حیات وقدرت واتمام حجة نه حاجت حضرت حجة است، لا غیر.
ومنها اینکه قیام واقدام ولزوم والتزام بلوزام و عزائم این مقام و مصالح انام و شریعت خیر الأنام و حفظ مراتب اسلام والامقام ورفع مفاسد مفسدین از ظّلام
ص: 226
از اعظم شعائر اسلام و مجاهده فی سبیل الملک العلام و محل نظر ومنظر انور کیمیا اثر درگاه بارگاه اسلام پناه حجة الله است لا غیر.
ومنها اینکه اهل این انجمن محترم بواسطة قیام واقدام بمصالح امام ولوازم اسلام وتحصیل مرضات امام والامقام ، افضل مهاجرین و انصار و مجاهدین وحواریین واشراقین و مشائیین ومرابطین [هستند](1) در حفظ ثغور مسلمین و بسط موازین عدل و دین و قوانین شرع سید المرسلین وحاملین تابوت وسکینه و بقیه ما ترک آل موسی وهرون (2) ولیلة القدر ونزول الملائکة والروح و بیت المقدس روح القدس ومسجد الحرام وقبله انام ومطاف اسلام ورکن و مقام و انصار امام والامقام واصحاب کهف ورقیم (3) ورکن حطیم(4) و مقام کریم و عرش عظیم ودار الامان دین و ایمان (مَن دَخَلَهُ کانَ آمِناَ)(5) و (سیروا
ص: 227
فیها لَیالی وَأیّاماً آمنین)(1) ولسان صدق فی الآخرین وصدق لسان وحق بیان ونطق گویان امام زمان علیه السلام وکاشف قطعی از حکم شرعی و مستلزم عادی از حکم واقعی و از رأی ورضاء معصوم وصدور از مصدر ظهور (ونور عَلی نور)(2)(فی بُیوت اذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ ویُذکَرَ فیها اسمُهُ یُسَبحُ لَهُ فیها بالغدَّوِّ وَالآصال رِجال لا تُلهیهِم تِجارة وَلا بَیع عَن ذِکرِ الله ) (3)
ومنها اینکه : مخالفت و معاندت با رأی صواب دید اهل ملت محکوم بحکم قول بفصل و خرق اجماع امت واجتهاد در مقابل نص باطل وعاطل است و داخل وحاصل از (وإنَّ الشَیاطین لَیوحون الی اَولیائهم لِیُجادِلوکُم) (4) (وَکَذَلِکَ جَعَلنا لِکلّ نَبیّ عَدوّاً شَیاطین الإنسِ وَالجِنّ یوحی بَعضُهُم إلی بَغض زُخرُفَ القَولِ غرُوراً) (5)
ومنها استعفاء واستغناء وخلف وتخلف وعذر ومعذرت از خدمت و اطاعت انجمن ملت بدون عذر شرعی محکوم بحکم فرار (6)از زحف(7)
ص: 228
و تخلّف از حق الجهاد وطریق سداد ورشاد است. ولی تمام این مراتب ، لیاقت و قابلیت فیوضات وسعادات غیر متناهیه من البدایة الی الّنهایة مشروط و منوط باجتماع شروط قابلیت و تحصیل لیاقت وجامعیت امانت و دیانت وکفایت وحسن فطرت و عدالت و محاسن اخلاق سیرت و صورت از هر جهت است چنانچه فرموده : لا اِلهَ ِلاّ الله حِصنی وَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی ولکن
بشرطها وشروطها. (1)
شرط اوّل تخلیه و تخلی و استعاذه و تبری از لوث سرایة سوء اغیار و قبح مجالسة ومجاورت اشرار وسموم سوء کفار مسبندین مفسدین عجل خوار که خود را مثل شیطان داخل انجمن ملک پاسبان می نمایند محض اغراض وأمراض باطله تسویل (2)باطل به صورت حق و تزیین کذب بزینت صدق و القاء خلف و اختلاف و استراق سمع واختفا و باید این قسم از مخالطة شیطاین ممنوع و مدفوع این مکان و مکین از آسمان به زمین بشهاب مبین و عذاب مهین افکنده شوند لقوله تعالی :(اِنّما المُشرِکُونَ نَجَس فَلا یَقرَبوا المَسجِد الحرام )(3) (لاَ یَمَسَّهُ اِلاّ المطَهّرُون تَنزیل مِن رَبّ العالَمین)(4)
ص: 229
شرط ثانی تحلّی و تجلّی اهل انجمن اقدس به انوار و آثار وقار محاسن سیرت و صورت اسلام و اسلامیان و تحصیل ملکات وسیمای عدالت و ایمان وبسط موازین قسط و عدل در میان والزام والتزام بمحکمات قرآن وحکم لقمان دین و ایمان بجنان ولسان وفعل وبیان و اعتقاد بجنان وعمل بارکان [است] چنانچه فرموده : الایمان هو الاقرار باللّسان والاعتقاد بالجنان والعمل بالارکان وإلا فهو کالقرآن لا یزید الظالمین إلاّ الخسران و الطّغیان (1).
خوش بود گر محک تجربه آید به میان***تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
هر چه اسباب سعادت فزونتر اسباب شقاوت بیشتر و فراهمتر قال علیه السلام بازاره : أن الشیطان أنما عهد لک و لاصحابک واَمّا الآخرون فَقَد فَرَغ منهم لیس من یعلم کمن لا یعلم اِن المنافقین لَفی اَشفلَ درک من الجحیم.
شرط ثالث اینکه : دخول در کعبه انجمن حرم محترم ملی باید بقصد خلوص محرم با حرام مخصوص وقول منصوص لبیک لبیک وسعدیک پس از تخلیه و تطهیر از اخباث واحداث ظاهره وباطنیه وتسجرد از علایق نفسیه واغراض شخصیه وطلب جد واجتهاد وکمال مجاهده و جهاد و مدد و استمداد از رب العباد، در تحصیل حق وسداد ووصول بصدق ورشاد و رفع فساد وافساد واذن دخول از کرام الکاتبین و امام مبین [باشد].
ص: 230
(ادخُلوها بِسلام آمِنین) (1)چنانچه فرموده: «یا اَیها الَّذین آمنوا لا تَدخُلوا بیوت النّبیِ اِلاّ اَن یُؤذن لَکُم)(2) فان المراد بیوت الاسلام والدین ، لا بیوت الحجار والطین ، کما کان علیه سیرة المجاهدین فی مطالبة الأذن الخاص فی جهاد الکافرین ، حینا بعد حین ، وفی هذه الاعصار وان کان الغائب عن الابصار حاضرة فی الأمصار ، وناضرة فی کل الأمور والآثار ، إلا أن ظاهر الأخبار والاعتبار ارجاعهم العوام الی نوابه العام فی کل حلال و حرام ، واستیذان و استعلام ، کما علیه سیرة الرواة فی الاجازة والاستجازة فی الروایات ، فان من جد وجد (وَاَن لَیسَ للإِنسان اِلاّ ما سَعی وَاَنّ سَعیَهُ سَوفَ یُری) (3) (والَّذینَ جاهَدوا فینا لَنهدِینَّهُم سُبُلَنا) (4)( اِنَّ الله مَعَ الّذینَ اتَّقوا والّذینَ هُم مُحسنون) (5) وضابط کلی و جامع علمی و عملی شرایط ملّی وفقد موانع فعلی قوله علیه السلام فی تفسیر العسکری :« فاما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه - أی من المعاصی - حافظاً لدینه ، - أی من التغییر والتبدیل به مخالفا لهواه مطبعا لامر مولاه فللعوام أن یقلده، وذلک لا یکون إلاّ بعض فقهاء الشیعة لا جمیعهم» الحدیث.
قانون ملّی در رفع مفاسد کلّی فعلی غیر متناهی ( ظَهَرَ الفَساد فِی البر
ص: 231
والبَحر بِما کَسَبتَ اَیدی الناس) (1) اینکه : در هر سال برای هر یک از عمال و محال تجدید و تأکید و تشدید اعلان حکمت بیان و مصلحت بنیان به اینکه حسب الحکم انجمن محترم ملی و فرامین مؤکدۀ سابقه دولتی اینکه راه داری و قصابی و خبازی وسرانه و جریمه به هر اسم ورسم که باشد از حضرات مسلمین مرفوع و موضوع و از اقبح قبایح وأفحش فواحش ننگ و هتک اسلام و اسلامیان که فاعل وعامل ومباشر ومستحل این قسم از تنگ و هتک اسلام، خارج از ربقه اسلام و مستوجب سیاست و انتقام و حدود شرعیه اسلام [است].
قانون ملّی ورفع مفاسد کلی فعلی عملی نوعی موجب إلزام والتزام و تجدید اعلان و اعلام به اینکه : حسب الحکم ملی اسلام ورفع مفاسد کلی از انام لزوم و التزام تمام آنام، خصوصا عمال وضباط وحکام ، به اطاعت ومتابعت و تقویت نظر و نظارت کلیه انجمن ملی اسلام والامقام وخلف و مخالفت احکام ملت مستوجب حدود شرعیه وسیاسات مله [است] (اِنَّما جَزاء الذّینَ یُحارِبون اللهَ وَرَسُولَهُ وَیَسعَونَ فی الاَرضِ فَسَاداً اَن یُقَتّلوا اَو یُصَلبُوا اَو تُقَطّعُ اَیدیهِم وَاَرجُلهِم مِن خِلاف اَو یُنفَوا مِن الاَرضِ ذلِکَ لَهُم خِزی فی الدُّنیا وَلَهُم فی الآخِرةِ عَذَاب عظیم) (2). تمت.
ص: 232
تصویر
ص: 233
تصویر
ص: 234
ص: 235
ص: 236
ص: 237
ص: 238
مقدمه
رساله «قانون در اتحاد دولت و ملت»، رساله دیگری است از مرحوم سید عبدالحسین لاری ، که وی آن را چند ماه قبل از آغاز استبداد صغیر تألیف کرده و در محرم الحرام سال 1326 چاپ نموده است. قانون در اتحاد دولت و ملت ، همانند رساله مشروطه مشروعه ، در حمایت و دفاع از مشروطیت و با همان نثر مکلّف وکاملاً غیر متعارف ، نوشته شده است. قالب وشالوده های کلی دفاع لاری از مشروطیت در این رساله نیز همان شالوده های رساله مشروطه مشروعه است . او آنچه را در این رساله بررسی کرده است ، انتظارات خودش از مشروطه است، نه مشروطیت موجود؛ بنابراین در باب این رساله هم باید همان سخنی را گفت که در باب رساله قبلی او گفتیم و آن اینکه دفاع لاری با سبک و سیاق ودلایل سایر علمائی که در حمایت مشروطیت رساله نوشته اند، تفاوت دارد؛ اما او که قطعا به تفاوت تلقی خود از مشروطیت با سایر علماء آگاه است ، همواره از مشروطه موجود حمایت می کند و به سختی بر مشروعه خواهانی که می گفتند: «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی خواهیم» ، می تازد.
مرحوم لاری، پس از آنکه در همان آغاز رساله، ابطال مشروطیت
ص: 239
موجود را توسط مشروعه خواهان مورد انتقاد و سرزنش قرار می دهد و در قالب ارائه آیه 121 سوره انعام، سخنان مشروعه خواهان را وحی شیاطین به ایشان می خواند ، به توصیف و بیان شروط مشروطه مشروعه مجلس ملی اسلام پرداخته و می نویسد که بسط بساط این عدل و اعتدال در ضمن چند فصل ذکر می شود:
در فصل اول ، مرحوم لاری، تعداد لازم برای صحت انعقاد مجلس را ، همان تعداد لازم برای حیازت امور حسبیه می داند. حداقل این تعداد، یک نفر و حداکثرش متکی به اندازه کفایت برای آن حیازت است. لاری به دنبال این سخن ، سرانجام با استناد به معمول زمان و مکان، تعداد دوازده نفر را به دلیل آنکه آن تعداد، عدد میمون است ، مناسب تر می داند.
مرحوم لاری در فصل دوم، شروط عضویت در مجلس را شروط اربعه تکلیف ، یعنی کمال عقل ، بلوغ، علم و قدرت معرفی می کند.
فصل سوم، در بیان احکام تکلیفه است که عبارت از حفظ محاسن صورت و مکارم سیرت و تولا و تبرا از اشرار وکفار. لاری در ادامه همین سخن ، و در همین فصل تأکید می کند که شروط کمال و تکمیل مجلس این است که اقلاً؟ واولاً، شخص اول مجلس فقیه عادل وجامع الشرایط باشد و بدل و قائم مقام وی نیز از عدول مؤمنین تعیین گردد.
این سخن وشرط لاری ، یکی از مصادیق همان سخنی است که گفتیم مبانی مشروطیت و خصایص آن در نظر مرحوم لاری ، با مشروطه در اندیشه سایر علماء مدافع این نظام متفاوت است. می دانیم که هیچکدام از علمای
ص: 240
دیگر، در رسائلی که نوشته اند ، شرط ریاست مجلس را فقاهت رئیس آن ندانسته اند. اما می بینیم که مرحوم لاری بر این معنی تأکید دارد. او همچنین تأکید می کند که نمایندگی مجلس در شمار واجبات کفائی است و این مطلب نیز به این صراحت در رسائل دیگران نیامده است.
از جمله تأکیدات نویسنده در فصل سوم این است که برای شرط اکمال و تکمیل مجلس باید تشکیل آن در مناسب ترین و بهترین ایام یعنی صبحهای پنجشنبه و جمعه و در بهترین امکنه ، نظیر بقاع مشرفه، مساجد، مدارس ومعابد باشد . به هنگام افتتاح نیز ، باید مجلس با نام خدا ، رسول اکرم و امام زمان افتتاح شود تا منظور نظر خدا و رسولش قرار گیرد.
فصل چهارم رساله حاضر ، ناظر به بیان این معنی است که همانگونه که ولایت اجرای حدود شرعیه و مجازاتهای الهی و احکام خداوندی حق انحصاری حاکم شرع است، حق تعیین اسم ورسم، لقب ، منصب ناظر، قیم، وکیل، امین ، کاتب ، منشی، معین، ناظم ، خازن ، ولی ، والی ومتولی و تعیین مراتب هر کس از هر جهت، حتی بزرگداشت یا تکذیب و هر تغییر و تبدیلی ، حق انحصاری حاکم شرع مسلم العداله اهل مجلس است.
قبلاً در فصل سوم دیدیم که مرحوم لاری جایگاه این حاکم شرع را ریاست مجلس می داند. بنابراین می توان گفت که در مشروطیتی که لاری تصویر می کند، عملاً رئیس مجلس بزرگترین و منحصر ترین مرجع سیاسی، اداری ، قضائی و قانونگزاری است و دیگران تنها حکم مشاوران وی را دارند
ص: 241
ولا غیر. متأسفانه ، لاری مشخص نمی سازد که به این ترتیب جایگاه سلطان در نظام مشروطه کجاست و مشروطیتی که تمام قوای آن در یک جا تمرکز یافته ، چه کسی یا چه نهادی را مشروط ومقید می سازد. برای اینکه میزان قدرت رئیس مجلس یا حاکم شرع حاضر در مجلس را در دیدگاه لاری بهتر بشناسیم ، اجازه دهید تا بخشی دیگر از سخن او را در فصل چهارم مورد تأمل قرار دهیم. می نویسد: «کسی را حق مخالفت ، معارضه ، رد ایراد، عقد مجلس ضرار در مقابل مجلس اخبار ... بر هیچ حقی نیست... همچنین احدی حق شفاعت سیئه ندارد، از خائن و فاسق ، مرتشی، مستبد، مفسده ، همچنین حق تعطیل حدود شرعیه وسیاسات الهیه کسی ندارد، مگر در صورت مانع با عذر شرعی وایضأ کسی حق عقد مجلس ونه حق تعیین ، نه حق انتخاب ، نه ابتدائا ، نه استدامة نیست، مگر به اذن ورخصت حاکم شرع مسلم العداله از مشروطه خواهان ، نه مستبدین که در هر بلد به اغراض فاسد واسم مشروطه در مقابل مسجد ومجلس اسس علی التقوی تأسیس مسجد ومجلس ضرار ... نموده اند. چنین مستبدین محکوم به حکم مفسدین فی الأرض ومحاربین با مسلمین هستند از هر جهت (ومن لم یحکم بما انزل الله فأولئک هم الکافرون).
فصل پنجم رساله قانون در اتحاد ملت و دولت ، باز هم ناظر به بیان وجهی دیگر از قلمرو قدرت و اختیارات رئیس مجلس یا ، به قول مرحوم لاری ، حاکم شرع مسلم العدالة مجلس است.
فصل از موارد مصرف و اختیار بیت المال مسلمین سخن می گوید وضمن
ص: 242
بر شمردن موارد مصرف آن ، از قبیل مصالح معاد و معاش مسلمین، احداث راه ، کاروانسرا، مساجد، حمام، مدرسه ، ایجاد صنایع مورد نیاز ، ابزار و آلات جنگی و دفاعی و غیره، اختیار مطلق مصرف آن را به همان ولی مسلمین یا حاکم مسلم العدالة مجلس می سپارد. از نظر مرحوم لاری بخشی در منابع تأمین بیت المال مسلمین عبارتند از :
1- ارث بدون وارث که متعلق به امام است؛ 2- نذورات ؛ 3- اوقاف عامه بر وجوه بر واحسان؛
4- مطلق خیرات و مبرات که از جمله آنها سهم سبیل الله از سهام زکوة ، بلکه مطلق سهام زکوة است بنابر اقوی؛
5- خمس غنایم دار الحرب و آنچه به صورت غیله و حیله گرفته شود، از جمله خمس اعیان سبعه ، بلکه مطلق خمس غنایم؛
6- انفال مخصوص به امام، نظیر اراضی وانهاده شده یا تسلیم شده به مسلمین از روی رضا مانند بحرین؛
فصل ششم رساله حاضر، به بحث در باب کمیت و کیفیت اخذخراج مقاسمه شرعیه ، که عبارت است از مالیات حسابیه موضوعه بر اراضی مفتوحة العنوه، می پردازد. وی اندازه و کمیت دریافت آن را اگر چه منوط به نظر امام غایب و نایب عام آن حضرت می داند، ولی تأکید می کند که اعدل در مذهب شیعه ، که مذهب عدل وسداد است ، آن است که اقتصار واقتصاد را در دریافت خراج رعایت کنند و آن را بر مبنای گرفتن عشر حاصل و محصول اراضی قرار
ص: 243
دهند. به عقیده مرحوم لاری این مالیات هم می تواند از عین جنس و محصول برداشته شود و یا قسمت معادل آن مالیات دریافت گردد. ولی ، در هر حال، عشریه مالیات قطعی و معنی است که از محصول زمینهای معلوم المالک ، مجهول المالک ، مزارعات ، مغارسات وحتی اراضی بخس کار وغیره دریافت می شود و نوع زمین در اندازه مالیات تغییری ایجاد نمی کند. نویسنده رساله پس از تعیین میزان وکمیت دریافت خراج ومالیات مزروعی ، در باب کیفیت آن توضیحاتی می آورد که اهم آنها را می توان به شکل زیر دسته بندی کرد:
1- کیفیت اخذ واستیفاء مالیات باید به تصویب و تعیین عدول مؤمنین مجلس کنونی هر محل [انجمن هر شهر] باشد؛
2- این مجلس محلی باید نسبت به محل خود به تعیین ممیز امینی مبادرت کند و آن ممیز به وصول و ایصال و نقل و انتقال مالیات بپردازد؛
3- اخذ مالیات باید در موقع خود انجام گیرد نه در غیر موقع؛
4- هرگز نباید به بهانه گرفتن مالیات مأمور شراب خوار وفاجری را متولی بر جان ومال وعرض وناموس رعایا کرد؛
مرحوم لاری پس از توضیح در باب کیفیت اخذ مالیات ، از سایر حرکات وحشیانه معموله دور استبداد که به بهانه های عدیده مانند سرانه، مالیات دواب ، تذکره ، قرنطینه ، راهداری وگمرک از مردم مالیات دریافت می کردند، به شدت انتقاد می کند و اخذ آن مالیاتها را موجب پراکندگی خلایق و تخریب بلاد و از بین رفتن و داد و اتحاد می شمارد.
ص: 244
آخرین بحث مرحوم لاری ، در رساله قانون در اتحاد ملت و دولت ، بیان فرق دولت مشروطه مشروعه با دولت استبدادیه است. که تفاوتهای دو نظام را به شکل اجمالی توضیح می دهد. باز هم اهم مباحث وی را می توان به شکل زیر دسته بندی و تسهیل کرد:
1- فرق مشروطه مشروعه ومستبده ، فرق اسلام با کفر ، حلال و حرام، حق و باطل و بهشت و دوزخ است.
2- تمام اسلام و ایمان وجنان وروح وریحان ورضا ورضوان ناشی و منتهی به سلطان عدل و احسان و برکت قرآن و امام زمان است ، چنانچه تمام کفر وکفران ونقص ونقصان، راجع و مرجوع وناشی و منتسب ومنتهی به ظلم وعدوان وجور وطغیان است. به همین دلیل است که سلطان عادل شریک در عبادت وصلاح تمام عباد و صلحاء است و سلطان ظالم ، شریک در کفر و فسق تمام کفره و فسقه است.
قبلاً گفتیم که مشروطیت مورد نظر مرحوم لاری که او از آن به عنوان مشروطه مشروعه یاد می کند با مشروطه موجود متفاوت است. او علیرغم این تفاوت ، مشروطه موجود را مورد تأیید قرار می دهد. و به صرف تفاوت آرمان و واقعیت ، واقعیت را محکوم نمی کند. وی درست با توجه به همین واقع گرایی است که در تنه آخرین بحث خود به تفاوت مشروطه مشروعه آرمانی خود با مشروطه موجود اشاره می کند و در قالب سخنان زیر مشروطه موجود را مورد تأیید قرار می دهد :
«ایقاظ و تنبیه و عبرت و تجربه و حجت بالغه ومحجة قاطعه این است که
ص: 245
قریب دو سال است که احیاء اسم ملت و مجلس مشروطیت حسب الامر شریعت وحضرت حجت «عج» شده با وجودی که اسم بدون مسمی و بدون حقیقت و معنی و بدون ترتیب آثار وسمیت و مراسم ملت و شریعت از مجازات و سیاست و حفظ محاسن صورت و سیرت مع ذلک کله این اسم اعظم ملت اسلام تسخر تام و تأثر عام در قلوب خواص و عام و تألیف نفوس انام مثل علاقه ارحام بین مختلف الأقوام نموده..........
ص: 246
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
قانون در اتحاد ملت و دولت و انطباق اساس مشروطیت و مشروعیت و تطبیق با شرع و ملت ، از هر جهت واز هر بابت ، حسب الامر صاحب شریعت وحضرت حجت در مقام اتمام حجت ، وحسم ماده بهانه ومعذرت در ابطال مشروطیت بانها «کلمة حق یراد بها الباطل» (1) و اینکه «مشروطه نمی خواهیم دین نبوی خواهیم»(2) وبه امثال این شعریات و مغالطات بهانه رد وایراد و افروختن آتشکده استبداد و فتنه فساد و افساد و قتل وغارت و تخریب بلاد، به اضعاف مضاعف آتش نمرود و شاد و یزید وابن زیاد ، وتفریق وداد واتحاد، وشق عصاء مسلمین و تفریق مؤمنین واوصیا «لمن حارب الله ورسوله»(3)و در مقابل مجلس ملی ، احیاء (4) وتأسیس مجلس ضرار وعجل(5) خوار نمودن ، واغواء اشرار از هر گوشه و کنار و کوچه و بازار کردن به سوء گفتار و کردار و رفتار ، مثلاً تاکنون. (واِنّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم )(6)
ص: 247
فتنه و امتحان کفر و ایمان و ظلم وعدوان آخر الزمان در میان و در طغیانست . نعم ما قال : لیس البلیة فی ایامنا عجب بل السلامة فیها اعجب العجب(1)
الکلام در بیان شروط مشروطه مشروعه مجلس ملی اسلام والامقام ، من حیث الصحة والکمال والکم والکیف والحال ، واحکام شرعیه و وظایف نوعیه وحقوق کلیه . بسط بساط این عدل و اعتدال که در ضمن فصول چند ذکر می شود:
این که شرط صحت انعقاد این مجلس عدد من به الکفایه(2) است در تحیز کلیه امور حسبیه ورفع مفاسد کلیه و حفظ حقوق نوعیه که اقل عددش عدد کلی منحصر در فرد واکثرش مختلف به اختلاف من به الکفایة است. عادتأ من حیث الزمان والمکین والمکان ، بلی شرط کمالش تکمیل من به الکفایة است به عدد میمون بروج اثنی عشر فلک دار وساعات اعتدالیه لیل ونهار وعدد نقباء
ص: 248
بنی اسرائیل و ائمه اطهار علیه السلام و اکمل از آن هر چه بیشتر بهتر(1)
در شروط کیفیت حال واعتدال اعضاء مجلس و آن منحصر است در شروط اربعه تکلیف که کمال عقل و رشد و بلوغ و علم و قدرت است ، (2) لا غیر.
در احکام تکلیفیه وحقوق وضعیه و وظایف شرعیه یعنی اتصاف خودشان و متصف نمودن دیگران را به آن صفات و اوصاف کریمه ، که عبارت از حفظ محاسن صورت و مکارم سیرت و مراسم متت وشریعت است ، از هر جهت از جهت کردار و گفتار و رفتار و تولای ابرار و تبراء از اشرار وکقار ومأکل ومشارب و البسه و استار(3)و سیما و اسماء ، و تشکیل و تشبیه قولاً وفعلاً وعملاً. وامّا شروط کمال و تکمیل مجلس این است که اقلاً واولاً شخص اول مجلس
ص: 249
فقیه عادل وجامع الشرایط باشد. پس از آن بدل و قائم مقام ایشان از عدول مؤمنین هر چه بیشتر بهتر . پس از آن الأدین فالادین من أهل الدین ، پس از آن الاسلم فالاسلم من المسلمین.
ولی هر یک از اصناف ثلثه مکلفین علی اختلاف مراتبهم المتشتة ، از حاکم شرع و عدول مؤمنین و سایر مسلمین مشترکند در تکلیف به امور حسبیه وواجبات کفائته ، به این معنی که هر کدام که در اقدام به انجام و اتمام این قسم از تکالیف مشترکه کفائیه مثل اطفاء حریق وانقاذ غریق استباق (1)نمودند ، اگر چه ثوابش مختص به همان مباشر است لا غیر، ولی مسقط (2) از دیگران شرکاء هست و عقاب ترکش نیز (3)بر تمام تارکان است.
و از اینجا معلوم می شود که استعفا نمودن از تعاون وقیام واقدام در این تکالیف وواجبات کفائیه محل استعفاء ومسقط از تکالیف نیست، مگر، در صورت مانع یا عذر شرعی مسقط ؛ لا غیر ، بلکه من باب(تعاونوا علی البر والتقوی) (واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا)، لازم و واجب است ، اتحاد، اتفاق ، اجماع و اجتماع بر حاکم، محکوم ، رئیس ، مرئوس، تابع ، متبوع، آمر ومأمور و اینکه همراهی ، تقویت، تعاون ومعیت از قیام، اقدام، همت ، اهتمام در انجام ، اتمام تمام تکالیف نوعیه وواجبات کفائیه نمایند.
اگر چه امر به اقامه حدود شرعیه و مجازات الهّیه، حکم به جمعه و جهاد،
ص: 250
حکم به قضاء وافتاء از وظایف فقیه عادل است ، ولی اعتماد به این اوامر واقامه واجراء این احکام واجب کفائیست بر همه آنام(1)که به انجام و اتمام برسانند .
فعلی هذا، حق الولایة کلیه الاولیه اولی بالمؤمنین من انفسهم واموالهم(2)، هر حاکم شرع را بر تمام طبقات من دونه از تمام مکلفین است شرعا از سلطان، حکام، عمال ، ضباط ، شاه و گدا در کلیه امور حسبّیه واجراء حدود شرعیه ، ترجیح، تعیین احکام کلیه ، مصالح نوعته از عزل و نصب ، تعزیر ، تحدید ، تغییر ، تبدیل ، تقریب ما حقه التبعید و تبعید ما حقّه التقریب به مسوغات(3)شرعیه مثل تألیف قلوب یا تبلیغ احکام یا اتمام حجت ، رسول وأمام، حاکم شرع حق بر تمام آنام دارد و مقدم ونافذ الحکم است و کسی را حق مخالفت ومعارضه در آن نیست ، شرعا.
وامّا وظیفه عدول مؤمنین و سایر مسلمین در کلیه امور حسبیه در صورت اذن ورخصت، با عدم حضور حاکم شرع است. به این معنی که در طول حاکم هستند نه در عرض(4)
ص: 251
وامّا وظیفه و تکلیف وجوب کفائی عام عموم سایر انجمن وجوب اینکه ساعی وجاهد باشند در تحصیل اتحاد، اتفاق، حمایت، رعایت، مواسات، مساوات به جان وجاه ومال وحال با همدیگر در حفظ حقوق نوعیه اموال و نفوس ، اعراض ، ناموس مسلمانان، من فی حکمهم ، رفع مفاسد ظلم وعدوان از هر جهت و از هر بابت و از هر کس ، چه شاه باشد و چه گدا، چه امراء باشد، چه فقرا ووجوب امر به معروف و نهی از منکر وملاهی (1) ومناهی شرعیه.
منجمله شروط اکمال و تکمیل آن مجلس مقدس عقد مجلس است در أسعد سعادات و ایام ، که صبیحه(2) خمیس وجمعه [باشد] و در اشرف بقاع مشرفه [مانند] مساجد، مدارس، معابد . وافتتاح کلام در آن مقام به اسم ملک علام، نعت حضرت خیر الانام وامام والامقام علیه الصلوة والسلام تا اینکه محل نظر منظر انور خیر البشر وفیاض الاثر «اتی احب تلک المجالس التی یحیی فیها امرنا در محضر شیاطین و مسکن ظالمین که محل عقاب وعتاب (وسکنتم فی مساکن الّذین ظلموا انفسهم وتبین لکم کیف فعلنا بهم) (3) إلی غیر ذلک از شروط کمال وتکمیل مجلس که مقرر در خاتمه قانون سابق است.
ص: 252
چنانچه ولایت کلیه اجراء حدود شرعیه وسیاسات الهیه و احکام تکلیفیه از هر جهت حق حقیق حاکم شرع عادل است ، لا غیر ؛ کذلک وهمچنین ترجیح کلیه آراء شوراء وتعیین اسم و رسم و لقب ، منصب ، ناظر ، قیم ، وکیل، امین ، کاتب ، منشی ، معین ، ناظم ، خازن، ولی، والی ، متولی ، تعیین مراتب هر کس از حیث جرح، تعدیل ، اصیل ، وکیل ، تبجیل (1)، تجلیل ، تصدیق، تکذیب ، تغییر ، تبدیل ، توقیت (2)و توصیف از هر جهت حق حقیق حاکم شرع مسلم العدالة اهل مجلس است، لا غیر ، و کسی را حق مخالفت ، معارضه ، رد، ایراد ، عقد مجلس ضرار در مقابل مجلس اخبار و تفریق بین المؤمنین وارصاد لمن حارب الله ورسوله به هیچ وجه حقی نیست. مگر اینکه عدول مؤمنین مسلم العدالة اثبات فسق و خیانت او را نمایند و عزل وانعزال او را بنمایند. در این صورت از درجه اعتبار ساقط است شرعا وداخل (ومن لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون) (3)واولئک أضر علی شیعتنا من جیش یزید بن معاویه علی الحسین(4) علیه السلام [است].
ص: 253
وهمچنین احدی حق شفاعت سیئه (1)ندارد خائن وفاسق ، مرتشی، مستبد، مفسد. وهمچنین حق تعطیل حدود شرعیه وسیاسات الهیه کسی ندارد، مگر در صورت مانع با عذر شرعی وایضا کسی را حق عقد مجلس ونه حق تعیین ونه حق انتخاب ، نه ابتدائا ونه استدامة نیست، مگر به اذن ورخصت حاکم شرع مسلم العدالة از مشروطه خواهان ، نه مستبدین که در هر بسلد به اغراض فاسد واسم مشروطه در مقابل مسجد و مجلس اسس علی التقوی (2) تأسیس مسجد و مجلس ضرار وجمع اشرار بر عجل خوار تفریق بین المؤمنین وارصاد لمن حارب الله ورسوله نموده اند. چنین مستبدین محکوم به حکم مفسدین فی الأرض ومحاربین با مسلمین هستند از هر جهت (ومن لم یحکم بما انزل الله فأولئک هم الکافرون)(3)
اختیار بیت المال مسلمین از هر جهت از جهات قبض وصرف ، تعیین مصرف ، صارف ، متصرف وأمین ، در تحت عموم ولایت ولی عام امین مؤتمن شرعی مسلم الأمانة والعدالة است . و مصرف آن ، مال عموم مصالح مسلمین است از مصالح معاد ومعاش ، دین، دنیای مسلمین از مثل بناء
ص: 254
طرقنا(1)، رباط، مساجد، معابد ، حمامات ، مدارس علوم ، تعلیم، تعلم اصول وفروع، حرف، صنایع ما یحتاج الیه المسلمون بقدر الکفایة والغناء والعفاف از کقار، اشرار خارجه ، تعلیم ، تعلم سبق ومایه و تحصیل ملکات ، شجاعت، مراتب مجاهده ، محاربه ، مدافعه اشرار وکفار از ضرر واضرار بر دین و آئین مسلمین از جمله مصارف واجبه ، مصالح لازمه شرعیه بیت المال است از هر جهت تعلیم و تعلم ، اعما ، اتحاد، اعتیاد، اعداد، استعداد، اجماعة ، اجتماعا وجمعة لجمیع ما یقتضیه الحال والزمان والمکان(2) از اسباب و آلات حرب ، مدافعه ، مجاهده ، مرابطه در ثغور ، سر حدود اسلام.
واما وجوه بیت المال المعد لعموم مصالح المسلمین فوجوه : منها ارث من لا وارث له (3)که راجع به امام است.
ومنها مال الوصایه ، نذورات، اوقاف عامه بر وجوه بر واحسان ومطلق خیرات ومبات.
منها سهم سبیل الله از سهام زکوة بل مطلق سهام زکوة علی الأقوی . ومنها خمس غنایم دار الحرب وما اخذ غیلة (4)او حیلة (5)منها .
ومنها خمس الاعیان السبعة بل خمس مطلق الغنائم وهی مطلق الفوائد العائدة ولو بإرث ، واصله او صداق علی الاظهر ومنها الأنفال الخاصة بالامام وهی الأراضی المتجلی عنها اهلها أو سلمت إلی المسلمین طوعا کالبحرین
ص: 255
والاجام ورؤس الجبال وبطون الأودیة وما منها من شجر و معدن و صوافی ملوک اهل الحرب ، بل کل الأرض وما فیها وما علیها وما سقت وما اسقت من الانهار والبحار والأشجار علی الظاهر الجمع بین الاخبار و مقتضی الآثار والاعتبار بالائمة الاطهار.
ومنها الجزیة المقررة علی اهل الذمة المنوطة بنظر الامام ، کمّاً وکیفاً .
ومنها مجهول المالک واللقطة (1)ووجوه مظالم العباد التی منها ترکة الظلمة التی یتعشر وصولها أو ایصالها الی اربابها .
ومنها خراج ومقاسمة اراضی مفتوحة العنوة که منوط بنظر امام علیه السلام[است] کمّاً وکیفاً.
در کمیّت و کیفیّت اخذ خراج ومقاسمه (2) شرعیه ، که عبارت از مالیات حسابیه موضوعه بر اراضی مفتوحة العنوه(3)
امّا کمّیّت آن اگر چه منوط به امام و نایب عام است ، ولی اعدل به مذهب عدل وسداد و حسم مادۀ فساد، بهانه استبداد در اهلاک عباد و تخریب بلاد، اقتصار واقتصاد بر اخذ عشر حاصل و محصول ، غله ومدخول آن اراضی است ، عیناً با قیمت ، چه از معلوم المالک و چه از مجهول المالک ، و چه از مزارعات
ص: 256
و چه از مغارسات(1)و چه اراضی بخش کار(2) و چه غیرها مطلقاً .
واما کیفیت اخذ و استیفاء اینست که به تصویب و تعیین عدول مؤمنین مجلس ملی حالی ، هر محل نسبت به محل خود تعیین ممیز خراص (3)قابض (4) امین مؤتمنی نمایند که به وصول و ایصال و نقل وانتقال مالیات حسابی بپردازد در موقع خود، نه اینکه در غیر موقع به بهانه مالیات مأمور خمور کفور ذی الفجوری را مثل خالد بن ولید مستولی بر قتل و غارت مال ونفوس وعرض و ناموس قوم مالک و غیره، فرمانفرما نمایند.
وامّا سایر حرکات وحشیانه و بهانه سرانه نفوس و دواب وتذکره وقرنطینه و راهداری و گمرک که بهانه استبداد و فساد و افساد در تنفر عباد و تخریب بلاد و تقریب عناد و تنفیر(5)و داد و اتحاد که شده که نعم البدل و ابدال از وجوه مدخول حلال و محصول اموال وصول و ایصال به احسن حال و احوال می شود بدون و بال و قیل وقال.
ومنها تبدیل گمرکات وامثالش از اجحافات غیر مشروعه به وضع جزیه و سرانه بر خصوص نفوس و اموال و اجناس کفر؛ خارجه وداخله به هر اندازه که بخواهند مشروع وخیر موضوع وکافی و وافی و مستغنی ومغنی از آن گمرکات و اجحافات غیر مشروعه است.
ومنها تخصیص گمرکات به اجناس منقوله از دار الحرب یا منتقله به کفّار
ص: 257
حربی یا محکوم به حکم از ذمیین این زمان وزمین ، دون اجناس منتقله از مسلم به مسلم واز دار الاسلام به دار الاسلام دیگر و من جمله ابدال محلله از آن اموال محرمه غیر مشروعه ، املاک خالصجات ومجهول المالک و ارث من لا وارث له ومظالم عباد و ترکه ظلمه مستغرمه از وجوه بیت المال که معد برای مصالح مسلمین است و راجع به نظر و اختیار امام است من باب کل شی یرجع الی اصله که مکفی وموفی ومغنی ومستغنی از وجوه مالیات محرمه غیر مشروعه که بهانه و سرمایه استبداد مستبدین وفساد وافساد مفسدین مشروطیت مشروعه است به قتل وغارت یا به قول قائل المشروطیه کلمة حق یراد بها الباطل یا مشروطه نمی خواهیم دین نبوی خواهیم یا به امثال این از شعریات و مغالطات.
واگر چنانچه این همه دخل ومداخل کله حلال و وجوه کثیره اموال بیت المال کافی و وافی نشد ، به حال و احوال خرج و مخارج سفائیه اسراف و تبذیر وخمور وشرور وجیره و مواجب فسق وفجور کلاب عقو(1) وقول زور وقوم بور وکفور، پس اصلح وافلح به حال دولت و ملت ورعیت و ملک و مملکت، تنصیف و تخفیف و اسقاط واحباط این قسم از خرج و مخارج حرام و جیره و مواجب ظلام وحکام است که اظلم واحرم [اند از دم مسفوح (2) وخون قروح(3) وجروح دل ارامل (4) وایتام وارحام امام علیه السلام.
ص: 258
خاتمه
فرق بین فواید کلیه دولت مشروطیت مشروعیه ومفاسد غیر متناهیه مستبده قهریه جوریه غیر مشروعه.
امّا اجمالاً: فکالفرق بین الکفر والاسلام والحلال والحرام والحق والباطل والجنة والنار والنعیم والجحیم ، بلکه تمام اسلام و ایمان ، جنان ، روح ، ریحان، رضا ، رضوان ناشی و منتهی به سلطان عدل و احسان و برکت قرآن و امام زمان . چنانچه تمام کفر وکفران نقص ونقصان، تمام عوالم امکان راجع ومرجوع وناشی و مسبب و منتهی به ظلم وعدوان وجور وطغیان است، لا غیر. این است که سلطان عادل شریک در عبادت و صلاح تمام عباد وصلحاء است.
سلطان ظالم شریک در کفر و فسق تمام کفره وفسقه است. چنانچه فرموده تعالی : ( من قتل نفسا ًبغیر نفس أو فسار فی الأرض فکانّما قتل الناس جمیعاً ومن أحیاها فکانما احیا الناس جمیعا) (1)
ایقاظ (2)و تنبیه وعبرت و تجربه و حجت بالغه و محجه قاطعه این است که قریب دو سال است که احیاء اسم ملت و مجلس مشروطیت حسب الامر
ص: 259
صاحب شریعت و حضرت حجت علیه السلام شده، با وجودی که اسم بدون مستی وبدون حقیقت و معنی و بدون ترتیب آثار رسمیت و مراسم ملت وشریعت از مجازات و سیاست و حفظ محاسن صورت و سیرت ، مع ذلک ، کلّه این اسم اعظم ملّت اسلام تسخر تام و تأثر عام در قلوب خواص و عوام و تألیف نفوس انام مثل علاقه ارحام بین مختلف الأقوام نموده و اگر چنانچه تاکنون یک رسمیت و معنویت یا ترتیب آثار دین و ملت یا احکام شریعت با حفظ محاسن صورت وسیرت با اجراء یک مجازات و سیاست بر وفق شریعت جاری و مجری می شد، هر آینه جلوگیری وحسم ماده این همه مفاسد کلیه و تضییع حقوق نوعیه چهار کرور اهل فارس به واسطه قتل وغارت اموال و نفوس وهتک عرض وناموس وخروج دجال وسفیانی بهیچ وجه نمی شد، بلکه موجب تسخیر سبع الاقالیم و احیاء عظام رمیم و تسخیر عرش عظیم ممالک عثمانی و قتل سفیانی به حشمت سلیمانی وحکم لقمانی و آثار قرآنی امی شد، بلکه سالی کرور کرور افواج از خارج بر عکس سابق (یدخلون فی دین الله افواجا)(1)
اگر چه رسم اعظم ملت اسلام و اجراء احکام شریعت خیر الانام از باطن شریعت وحضرت حجت مغنی و مستغنی از من سوی الله و توسل و توسط حجت است از هر جهت ، الا اینکه حسب التکلیف شرعی تمام انام حمایت ورعایت و تقویت و همراهی ومعیت به نص (وکونوا مع الصادقین)
ص: 260
(وکونوا انصار الله ) (وتعاونوا علی البر والتقوی )، بلکه وجوب اکرام واعظام وارفاق وانفاق به وجوه احسان ، تحبیس و تسهیل منافع اوقاف ومال الوصایات و نذورات و خیرات و صدقات جاریه و وجوه بیت المال بر ملازمین آن مجالس مقدسه [است]. انی احب تلک المجالس التی یحیی فیها امرنا ومن أحیاها فکانما احیی الناس جمیعا ولی به شرطها وشروطها المقرره در خاتمه قانون دیگر (لا یمسّه إلاّ المطهّرون) ولا یناله إلاّ ذو حظّ عظیم . تمّت.
ص: 261
ص: 262
ص: 263
ص: 264
ص: 265
ص: 266
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
مقدمه
آنچه «بیانه دفاعیه جهاد با اجانب در جنگ جهانی اول» نامیده شده ، آخرین رساله سیاسی مجاهد خستگی ناپذیر خطه فارس ولارستان مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالحسین لاری است که از تبعید گاه خویش «فیروز آباد» صادر نموده است و علیرغم فشار واختناق حاکم آن زمان، در حد ضرورت بصورت دستنویس منتشر شده و بنا به گفته برخی مطلعین حتی در بعضی از کتب مغرب زمینی ها از وجود آن بحث شده است.
با تشکر از جناب آقای ابوالحسن مؤیدی لازم به توضیح است که آنچه در تصحیح و تکمیل متن صورت گرفته، ترجمه جملات عربی ، تهیه فهرست آیات و روایات و توضیح بعضی جملات مبهم بوده که در فقره اخیر از محبت های بیدریغ دانشمند معظم وخطیب محترم حضرت حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای سید حسین نسابه امام جمعه موقت لار کمال استفاده شده است.
هیئت علمی کنگره
ص: 267
تصویر
صفحه اول از نسخه خطی اعلان
ص: 268
تصویر
صفحه دوم از نسخه خطی اعلان
ص: 269
تصویر
صفحه اول از نسخه خطی بیانیه دفاعیه
ص: 270
تصویر
صفحه دوم از نسخه خطی بیانیه دفاعیه
ص: 271
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
اعلان
حسب الاحکام ملک علام وامام والامقام وحجج اسلام ومحکمات قرآن.
(یا أیها النبی جاهد الکفار والمنافقین )(1) و
(ومن یتولهم منکم فانه منهم) (2) اعلان می شود به هر جا که بر هر کس از فرق ششصد کرور مسلمین داخله وخارجه حتی بر صبیان ونسوان واجب فوری است جهاد و دفاع روس و انگلیس واعوان این کفار وسد ابواب طمع و بهانه و مالیات وگمرک و قرنطینه وتذکره وگرفتن اسلحه از مسلمانان وهمچنین سد ابواب فرار وجای قرار بر این کفار واعوان این کفار از هر گوشه وکنار وکوچه و بازار بدون مهلت وانظار جز بعذاب النار وخزی عار وصغار وعبرة لاولی الابصار چنانچه حق تعالی فرموده :(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم وخذوهم واحصروهم) (3) ووفضلّ الله المجاهدین علی القاعدینه (4)وومن جاهد فانما یجاهد لنفسه ) (5)وله من الانعام فی کل عام مأتا دینار فی بیت مال المسلمین من سهم المؤلفة والمجاهدین مع الأجر العظیم وانابه زعیم(6)
اقل خدام الشریعة المطهرة عبده عبد الحسین الموسوی
ص: 272
مقدّمة ، بدانکه حکمت و مصلحت حضرت سبحان در خلق عالم امکان به جهت محض امتحان کفر و ایمان و مجاهده است با شیاطین انس وجان چنانچه فرمود:
(اهبطوا بعضکم لبعض عدو) (1). وایضا :(وکذلک جعلنا لکلّ نبی عدواً شیاطین الإنس والجنّ یوحی بعضهم إلی بعض زخرف القول غروراً .. و(2)
و چنانچه تمام علت و علت تامه کائنات و خیرات و سعادات وافاضات وفیوضات عالم امکان از مبدأ تا معاد، منحصر و محصور به حصر عقلی و نقلی ، در وجود انبیاء وصلحا [است] که به جهت وسبب تدبیر وترتیب اصلاح و اصلاحات عالم امکان خلق شده اند کذلک(3) وهمچنین تمام علت و علت تامه تمام مفاسد و فساد کون معاش ومعاد منحصر و محصور به حصر عقلی ونقلی خاص مخصوص، بخصوص وجود شیاطین الإنس والجن است خاصه
ص: 273
شیاطین الإنس دیوانیان ابالیس انگلیس و روس بدتر از مجوس که غیر از فساد وافساد و تخریب بلاد و ایثار فتنه(1)وعناد اهلاک عباد به فنون سحر وشعبده و نیرنگ و چشم بندی ، تسخیر مال و جان عقول ناقصه اهل ضلال به انواع سحر وخیال (...یخیل الیه من سحرهم أنها تسعی) (2)کرده و می کنند صدق الله ورسوله (صم بکم عمی فهم لایعقلون)(3) (ان هم إلاّ کالانعام بل هم اضل سبیلاً)(4) چرا که جمیع اصناف بهایم وانعام وحوش وحشیانه سباع ومسوخ درنده (5) حتی خنازیر وکلاب عقور(6) ، از حالت خبیث سریره فساد درندگی خود تعدی و تجاوز به افسد فالافسد نمی کنند، به خلاف ابالیس روس و انگلیس این زمان که افسد از شیاطین [اند بالغایة والی غیر النهایة [و] حد یقف ندارند در فساد وأفساد ومفاسد.
وما قبل(7) از اینکه فرنگ وروس از فرق یهود و نصاری ومجوس [اند فهو توهم و اشتباه و مغلطه محضه(8)، چرا که دیوانیان و دولتیان فض (9) از روس و انگلیس ، مثل فرقه بابیه وجبریه از اهل نحل (10) هستند، بینونت(11) کلیه
ص: 274
وضدیت نوعیه با هر ملتی دارند در امور کلیه و جزئیه ، خاصة فرنگ و روس که اسفح سفاح وافحش فواحش(1) مجوس هستند و به هیچ قرار ومدار ، بهائم وحشی وحشیان حتی شیطان بنی جان رفتار نمی کنند .
وما قیل که اینها نظم و نسق (2) وقانون دارند فهو ایضا توهم، اشتباه و غلط او مغلطه محضه، چرا که شدت فساد و افساد ایشان به حدی است که: (اذا دخلوا قریۀ افسدوها وجعلوا اعزَّة اهلها أذلّةً وکذلک یفعلون)(3) جمیع اسلحه و مال و منال وحال ولسان و جان و زبان و ایمان و اقتدار و اختیار مردم را من جمیع الجهات خواهند گرفت و می گیرند حتی اختیار ملک و مُلک ممالیک و املاک و آب و زمین و دین و آئین وعرض وناموس به آنها نمی گذارند و هیچ چیز را فروگذار نخواهند کرد مگر آنکه همه را به حیطه تصرف خود در می آورند و تمام اعه وأجله وملوک مملکت را (عبداً مملوکاً لا یقدر علی شیء)(4)محتاج ومسخر بذل صغار کار با هزار گونه عار خواهند کرد و می کنند حتی اختیار آب دریا و علف صحرا و اختیار زن و دختر برای احدی باقی نمی گذارند بلکه اختیار اموات وأحیاء خود را نیز ندارند.
چنانچه هشتاد کرور(5)مداخل موقوفات سلاطین هندوستان برای ادامه
ص: 275
اصناف فقرا و انواع خیرات و صدقات(1)، اختیار یک دینار بلکه اختیار تولیت و نظارت و وکالت به هیچ وجه از برای ذوی الحقوق باقی نگذارده و تمام را خود متصرف شده و تمام ملوک را اموات قبور بی حس و حرکت ، زنده به گور کرده و می کنند و اسم آن را نظم ونسق وامتیت و عدالت می گذارند.
اینگونه نظم و نسق و عدالت و امنیت نیست بلکه از قبیل سالبه به انتفاء موضوع است (2)واشبه شی به طبابت طبیب مجنون که طبابت و علاج مجانین به چوب زدن می کند تا به حدی که از حس وحرکت انداخت آنان را، آنوقت می گوید جن مجنون را بیرون کردم و او را عافیت وراحت دادم، سر وقت مجنون که می روند می بینند او را که از شدت زدن مرده .
نظم و نسق وطبابت وحکمت و حکومت وعلم ومعرفت وسیاست وکفایت فرنگیان ومطلق دیوانیان دولتی تمام از این قبیل، مغلطه ومضحکه ومسخره است. چنانچه صنایع مصنوعه آنها هم تماما از قبیل (واثمه أکبر من نفعه)(3) (لا یسمن ولا یغنی من جوع) (4) یا از قبیل فنون سحر وشعبده و نیرنگ بازی و چشم بندی است و خیالات (یخیل الیه من سحرهم انها
ص: 276
تسعی)(1) است.
وأما ما قبل از اینکه دولت ما و دول قانون دارند ، ففیه(2)، هر چیزی که در مقابل ملت و شریعت جعل و تدوین کرده اند به هر اسم و رسم وقاعده و قانون ، تمام مفسده و مسخره و غلط و مغلطه و قباحت و شناعت و سفاهت و حماقت ، در صورت و سیرت و حالت و سیاست و معرفت و حکومت وحکمت از هر جهت است حتی در شکل و اکل و افعال و اشکال و اقوال و احوال وخیال موجب نفرت وضلالت و نجاست و خباثت وقباحت .
چه مفسده افسد واقبح است از اینکه انسان مانوس ومحشور با سگ وخنزیر أشود، مأکول ومشروبش خمور و لحم خنزیر وزن و دختر و مادرش پیش رویش اجانب (3) مکشوف العوره در محضر اجانب باشند به قسمی که فطرت سلیمه بهائم از آن ابا و امتناع و نفرت و غیرت دارند.
وای خزی وعار و شنار و مفسدة وضرار واضرار ، اعظم وأقبح (4) از اینکه زوجه ومحارم و حریم محترم انسان را در محضر اجانب مکشوف الصورة در آورند؟
وکدام خزی وعار وشنار و مفسده وضرر واضرار ، اعظم از این است که اعزه و اجله در قرنطینه کار به بهانه ناخوشی وامراض ، اختیار محارم وعورات واموات به هیچ جهتی از جهات ندارند نه تجهیز ، نه غسل، نه کفن، نه دفن
ص: 277
« مصیبةُ ما أعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام...»(1)
سالی چقدرها مسلمانان زوّار وحجّاج بیت الله الحرام به این مصیبت ورزیه گرفتار خزی عار وشنار وذل صغار این کفّار ، اسیر و ذلیل و خوار هستند و این قسم از مفاسد شنیعه و قبایح فاحشه ، اسم آن را قانون گذاشتن مثل اسم الله والهه نهادن به بت و اصنام وازلام است و معبودیت اصنام محکوم به کفر وشرک صریح است و بدتر از مفاسد، استحلال خمر ومسکرات ومیته وخمور به اسم ماء الحیوة.
ومتشابهات (فیها منافع للناس)(2) در مقابل محکمات (انّما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون )(3)وقوله : (انما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلوة فهل انتم منتهون) (4)
وایضا کدام مفاسد کلیه معاش ومعاد اعظم از این است که ممالیک ، از کنیز وغلام، و از جمله شعائر اسلام که مصالح کلیه لازم به لزوم در تمام ملل و شرایع سالفه بوده ، حال آنها را سر خود و مطلق العنان مثل حیوان وحشیان پریشان و سرگردان در تمام بلدان مشغول مفاسد دزدی و هیزی وفاحشه گری
ص: 278
بدون مرد...(1) و جلوگیری نموده اند و اسم چنین مفاسد کلیه را قانون گذارده اند.
وقس علی هذا جمیع قوانین مدونه دولتی از کلی و جزئی از گمرک و قرنطینه و راهداری ورسومات مالیات به هر اسم ورسم، حقوق دولتی که در مقابل ملل و شرایع تدوین کرده اند و می کنند ، من جمیع الجهات، در صورت و سیرت و حالت و معاشرت و حکومت وسیاست وعلم ومعرفت وخیالات و تصورات وتصدیقات وسیاسات و تکلمات وخطوطات ورسومات تمام این قوانین ابالیس انگلیس و روس، معکوس ومنکوس وفاسد ومفسد وافسد است . کما لا یخفی علی الخبیر البصیر بمفاسدهم (2)
وما قیل فی القرآن ... (ولتجدن أقربهم مودة للذین ءامنوا الذین قالوا انّا نصاری ذلک بانَّ منهم قسیسین ورهباناً وأنّهم لا یستکبرون واذاسمعوا ما انزل الی الرّسول تری أعینهم تفیض من الدَّمع.. )(3)
فالجواب أن ذلک مدح خاص مختص بالمتسلّمین من النصاری کالنجاشی کما هو صریح الوصف والصلة والعلة لا مطلق النصاری فضلاً عمن ینتحل بالادیان بالتهمة والبهتان من أهل الدیوان وحزب الشیطان(4)
ص: 279
وما قیل أیضاً فی القرآن (ان من اهل الکتب الاّ لیومن به قبل موته ویوم القیامة یکون علیهم شهیداً)(1)
فالجواب انکل کافر حتی فرعون لما رأی الموت والعذاب آمن بالله (فلم یک ینفعهم ایمانهم لمّا رأوا بأسنا) (2) حتی انه فی الرجعة(3) قال الله (...یوم یأتی بعض آیات ربّک ( یعنی القائم) لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیراً...)که(4)
ص: 280
وما یقال وما یترأ من آن دنیا هم معمورة(1)
فالجواب ان «الدنیا سجن المؤمن وجنّة الکافر»(2) (ولا یحسبن الذین کفروا انّما نملی لهم خیر لأنفسهم انّما نملی لهم لیزدادوا انماً ولهم عذاب مهین) (3)و ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به أزواجأ منهم زهرة الحیوة الدنیا النفتنهم فیه ورزق ربک خیر وأبقی (4)
گذشته از اینکه مال و منال و عزت و سلطنت و اقتدار از عموم دولتیان فضلا از خصوص فرنگیان ، ملک طلق وحق صدق مسلمین است بالاصالة وانما هی بالعرض والغصب والسرقة والنهب وفنون الحیلة والغیله والجبر والسحر (سحروا أعین الناس واسترهبوهم )(5) و زید عادیة و ظلم و عدوان دو لتیان
ص: 281
سوء اختیار مسلمانان افتاده(1)و (ذلک بما کسبت ایدیکم وما الله بظلاّم للعبید)
(وما الله یرید ظلماً للعالمین) (2)
چنانچه کسی تخت و تاج سلطنت و اقتدار مملکت دیگری را به سوء اختیار یا به قهر واجبار صاحب ملک به انواع سرقت وغصب ونهب ، غارت کند عند العقلا مورد (تعز من تشاء وتذلّ من تشاء)(3) نیست و نخواهد بود بلکه مورد غلط ومغلطه وقبح ظلم وجور و ستم وعقوبات جهنم است.
اما ما قیل مغالطه (لا تجادلوا أهل الکتاب إلاّ بالتی هی أحسن إلاّ الذین ظلموا منهم.. ) (4) فمن المعلوم من خصوص الاستثناء ونصوص وجوب الجهاد والهجرة والتبری ، التخصیص بما قبل التبلیغ لاتمام الحجة
ص: 282
والذکری.
واما بعد، فهو روایات المهاجرة والمجادلة والمقاتلة ویکفیک سورة البراءة وقوله تعالی (یا أیّها النبی جاهد الکفّار والمنافقین واغلظ علیهم) (1)(... ولیجدوا فیکم غلظة...)(2) (ومن یتولهم منکم فأولئک هم الظالمون)(3)
الی غیر ذلک مما لا یحصی من محکمات الکتاب والسنة الصحیحة الصریحة فی وجوب البرائة منهم واللعن علیهم ووجوب هجرهم ومهاجرتهم وحرمة مجاورتهم ومسافرتهم وموادتهم ومعاونتهم ومعاملتهم وشفاعتهم و محاورتهم والرضا ببقائهم مغلطة.
لا یقال هذا التکلیف عسر و حرج بل لا یطاق، خارج من الاختیار .
لاتا نقول : اولا ما فی [الاجبار الاختیار لا ینافی الاختیار .
و ثانیا العسر المنفی ما لم یکن بسوء الاختیار وتکلیف بالمحال ما لم یکن بسوء الأفعال والا فلا مانع منه شرعأ وعقلا کالمتوسط فی الأرض المغصوبة فانه مأموژ ومنهی کما ورد «ومن ست سنة سیئة کان علیه وزر من عمل بها»(4) و «من ارتد عن فطرة لا یستتاب وهو مأمور بالتوبة». .
فان قلت ما من نبی او وصی من لدن آدم علیه السلام إلی الخاتم الا علیه السلام ومعاشرته ومجاورته ومخالطته ومواصلته ومحاجته مع الکفار والمنافقین من أمته
ص: 283
وأزواجه واولاده وأصحابه وأقاربه .
قلت معاشرة الانبیاء والاوصیاء مع هؤلاء لیست الا من اعظم المحن وجزیل البلاء من باب اتمام الحجة وقطع المحجة وهو من اعظم مراتب الجهاد ولا الوداد کما یشهد علیه سورة البرائة واللعن علیهم فی کل موقف وقف فیه نبیک صلی الله علیه وآله و خصوصاً فی الصلوة وفی قنوت المغرب و الغداة والمأثور من التعقیبات(1)
ص: 284
خاتمه
قد تبیّن مما ذکرنا انه کما ان فرض وجوب الطهارة والصلوة خصوصاً الجمعة والجماعات الذی هو من أعظم شعائر الإسلام وعمود الدین «أن قبلت قبل ما سواها وان ردت رد ما سواها»(1) اذا تعذر او تعسر بعض مراتبها تعین سایر مراتبها الاخر ولم یسقط التکلیف رأسا کما لو تعذرت الطهارة الکامله تعینت الناقصه کالجبیره او تعذرت المائیه تعینت الترابیه او تعذرت الصلوة جماعة تعینت الفرادی او تعذر القیام تعین القعود او تعذر القعود تعین ما دونه من المراتب الی ان ینتهی الی الایماء والاشاره و تعینت المعاونة عند سقوط المباشره.
کذلک وجوب المراتب الجهاد بل جمیع المراتبها العدیده من الکلیة
ص: 285
والجزئیة من المباشرة والمعاونة بالید واللسان والارکان ومن المال والحال والمهاجرة والمجاهده والتبری والبرائه باللعن والطعن بالقول والفعل إلی أن ینتهی مراتب الجهاد والی مجرد ملکة توطین النفس والاعراض القلبی ، جمیع هذه المراتب علی کثرتها واجبة ولم یسقط شیء من مراتبها جمیعا مهما امکن .
و[اذا] فرض تعذّر بعضها وسقوطه فالواجب من مراتب الصلوة وافرادها العدیده احدها الممکن مرتباً لا جمعاً بخلاف مراتب الجهاد وافراد العدیدة الممکنة فائّها واجبة جمعاً وجمیعاً الا ّما تعذّر فیختصّ هو بالسقوط لا غیر بل قد یسقط الصلوة رأساً عن الصبیان والنسوان احیانا ولا یسقط مراتب الجهاد ودفاع الکفار عنهم اذا هجموا علی المسلمین وخیف علی بیضة الإسلام کما فی زماننا
هذا.
فانه یجب علی کافة النّاس حتی النسوان والصّبیان به جمیع مراتبها واقسامها الممکنة جمعاً وجمیعاً .
لا یقال ما الحکمة والعلة والفائدة والعائدة فی وجوب هذا الجهاد والمجاهدة به جمیع مراتبه واقسامه وانواعه وافراده حتی علی الصبیان والنسوان مع خوف القتل ونهب الاموال وسفک الدماء وهتک النفوس والأعراض ؟
الانا تقول لکل حکم من الأحکام التعبدیة الالهیة مصالح وحکم غیر متناهیة وفوائد وعوائد غیر خفیة.
منها اعزاز الدین وتفضیح الکافرین وابطال المبطلین وحفظ بیضة
ص: 286
الاسلام وکسر الاصنام وحفظ احکام الحلال والحرام واظهار الحق والعدل والصدق وابطال الکفر والظلم والفسق الی غیر ذلک مما لا یحصی حکمه جلت حکمته.
ومن هذا الباب جهاد آدم علیه السلام وهبوطه الی الارض لدفاع ابلیس عدو الله عن ساتر قرب وعزه جلاله ، وهکذا جهاد الأنبیاء والأوصیاء علیه السلام الی أن انتهی الی جهاد الحسین علیه السلام وارث آدم وسائر الانبیاء وراثة ، وجهاد اصحاب الحسین علیه السلام الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام » حتی النسوان والصبیان لإعزاز الدین والایمان ، واظهار العدل والإحسان ، وتفضیح الظلم والعدوان ، واتمام الحجة والبرهان ، ورفع التهمة والبهتان ، والسهو والنسیان ، والخطأ والنقصان، وأراجیف وحی الشیطان من الملک المنان.
وهکذا سیرة جمیع الأنبیاء والاوصیاء وخواصهم ک «آبی ذر» وأمثاله مع جمیع الأحوال وحسن الافعال والأقوال ، جامعین لجمیع مراتب المهاجرة والمجاهدات فی سبیل الله ، لاعلاء کلمة الحق والعدل ، وادحاض الباطل والجور(1)
عبده عبدالحسین الموسوی
ص: 287
ص: 288
ص: 289
ص: 290
ص: 291
ص: 292
مقّدمه
«احکام قانون اداره بلدیه» کتاب دیگری است از علامه مجاهد مرحوم سید عبدالحسین موسوی لاری ی این کتاب که در 29 صفر سال 1326 ه. ق. به خط میرزا آقا ارسنجانی کتابت ودر مطبع اسلامیه شیراز به چاپ رسیده است، حاوی پاسخ به سؤالاتی در زمینه اداره بلدیه است.
با توجه به اینکه متن به شیوه فنی و متناسب با ادبیات زمان خود نگارش شده ، شامل آیات و روایات مستند احکام ونیز اصول و قواعد استنباط می باشد و علاوه بر آن از لغاتی سود جسته که در موارد زیادی در نگارش امروز نامأنوس است. خصوصیات فوق مطالعه وفهم مطالب را برای دانشجویان و جوانان علاقمند و دیگر خوانندگان با فرهنگی که سابقه حضور در حوزه و آشنایی با مباحث اصولی وفقهی را ندارند دشوار می سازد.
بر این اساس تلاش شد با توجه به بضاعت مزجات علمی ووقت اندکی که در اختیار بود به روان سازی فهم مطالب پر محتوایی که از سوی آن علامه مجاهد نگاشته شده کمک شود. این توضیحات در قالب پی نوشت (ویا پاورقی) متن تنظیم شده و شامل توضیح برخی از مباحث اصولی، ارائه نشانی آیات ونهایتأ ترجمه فارسی برخی لغات وروایات بکار رفته در متن می باشد.
با تشکر از زحمات جناب آقای دکتر جمشید جعفرپور ، امید است این تلاش مختصر به آشنایی بیشتر اهل معرفت ونسل نو با چهره پر فروغ علمی آن مجاهد کمکی کرده باشد.
هیئت علمی کنگره
ص: 293
ص: 294
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
سؤال : أحکام قانون ادارة بلده چیست ؟
جواب : کلیة (1) اداره بلدیه عبارت از کلیه دفع مفاسد وجلب منافع و مصالح بلدیه است ولی بر وجه مشروعیت عدل و احسان نه بر وجه بدعت و ظلم و عدوان و قیاس(2)واستحسان (3)که فارق بین اهل کفر و ایمانست.
ص: 295
واما جزئیاتش منحصر نیست در آنچه توهم شده از مستحبات رفع کسافات وقذارات خبیثه منفر، طبع از فضلات بول وغایط وجیف اموات و حیوانات وکنایس ومزابل و مذابح معفنه اهویه ومیاه محدثه امراض بلکه اهم والزم واوجب رفع کسافات و نجاسات حدیثه معنویه است از شوم میشوم اعمال قبیحه ومعاصی فضیحه فواحش و مسکرات و خمور و قمار و غنا ومغنیات وطبول ودفوف و ساز و نقاره و مرقصات از مناهی و ملاهی ومعاصی و منکرات معفنه میاه واهویه(1) ومحدثه امراض مهلکه طاعون ووباء و آبله وبلاء وقحط وغلاء وخسف وزلازل (2) وعناء باضعاف مضاعف(3)قذارات و نجاسات خبیثه وحدیثه بول وغایط وجنابت چنانچه فرموده : (ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون)(4) (فتلک بیوتهم خاویة بما ظَلَمُوا) (5)(فبظلم من الَّذین هادوا حرّمنا علیهم طیّبات احلّت لهم)(6) و «حق علی الله أن لا یعصی فی مکان إلاّ واظهرته الشمس »
چنانچه حجر الاسود وتلألو بیاض ونورش از جهات اربع ممتدّ بحدود حرم بود و از مس واستلام عصات (7) تار وتاریک و سیاه شده و چنانچه بیت
ص: 296
المقدس شکایت بحق تعالی نمود که من مطاف ومدفن ومسجد پیغمبرانم و بخت نصر مرا خراب و مزبله کرده، وحی رسید که این کار رفت آمد فسقه وفجره است بر روی تو و طریق رفع نجاسات خبثیه وحدثیه(1) ، به آب و جاروب ووضوء وغسل و تیمم است.
وامّا نجاسات وقذارات معاصی و منکرات که بامر بمعروف و نهی از منکر واجراء حدود شرعیه و مجازات الهیه و تعزیر ونفی و تبعید عصات و معاصی به توبه و انابه و تطهیر بتکفیر وکفاره واستتابه از شوم میشوم ولوث نجاست مسریه مهلکه منکرات ، نه اینکه بابن بهانه احداث بدعت و مزید علت ظلم و معصیت راه داری وسرانه بر ملاک و املاک و دکاکین وخانه و تذکره و بلیت و قرنطینه وسایر بدایع وحشیانه شر خیز وکفر آمیز فساد و افساد ومنفره عباد و مخربه بلاد رفع فاسد با فسد.
واما جلب منافع بلدّیه نه اینست که که اسباب تأمین و تسکین از ملاهی ومناهی و قهوه خانه و قمار خانه وخمور وفجور و وافور ومغنیات وسایر منکرات فراهم آوردن برای معاصی وعصات ، بلکه بنای قناطر ومساجد و مدارس وحمامات و توسعه طرق وشوارع ومشارع ومغاسل ومدافن اموات ومطاحن و آبار (2) وقنوات وموقوفات و سایر مصالح معاش ومعاد از ماکولات ومشروبات و ملبوسات و منسوجات و تسعیر غلات(3) ولی بنحو مراضات
ص: 297
ومشروع نه بجور وزور که دأب و دیدن(1)جائرین است و از متر حلال نه حرام واز ید وسوق مسلمین نه از استار کفار (2) که اصل ، صحت و طهارت و تذکیه وحلیت درید وسوق آنها نیست بلکه ، عکس وضدش هست علاوه بر مفاسد ومضار وضرر و ضرار استار کاری که سوء العادات احیاء وأموات (ظهر الفساد فی البرّ والبحر بما کسبت أیدی النّاس)(3) شده .
واما محّل ومدخل این مخارج و مصالح عامه مسلمین که معین از ممر حلال وجوه بیت المال مشروع ونه از مال حرام موضوع بر نفوس واموال مسلمین که بناء بدعت وعادت واذیت و مزید علت دفع الفاسد بالافسد از هر جهت نهاده اند لا وفّقهم الله.
سؤال: چه می فرمائید در طهارت و نجاست و حلّیت وحرمت مثل قند و چاهی (4)ونفط وشمع وجلود وجوهرات و سایر منسوجات و مصنوعات بلاد کفره؟
جواب: اولأ چنانچه «سؤر المؤمن شفاء من سبعین داء» کذلک سؤر الکافر داء ، أی داء ولیس له دواء ، أسوء الأسواء ، سریع الفناء ، مشحون بالبلاء والعناء، والطاعون والوباء، موجب للفساد (وشارکهم فی الأموال والأولاد)(5)
ص: 298
والنقصان والخسران ، وضعف الایمان.
وثانیاً اصل وامارة(1) از ید و سوق مسلمین از اصول مقرره شرعیه برای شاک در طهارت و حلیت و تذکیه و صحت اسئار کفّار نیست شرعاً بلکه اصول مقرره در آنها منتج عکس وضد است شرعاً.
وثالثا علم عادی از تواتر قرائن قطعه است که آن مصنوعات خارج از ید وعمله و اسباب و آلات و چروخ وکارخانهای خاصه مخصوصه کفره و مباشره با رطوبت و نجاست آنهاست لاغیر وهو من الحرام البین و بر فرض شبهه (2)، شبهه
ص: 299
محصوره واجب الاجتناب است نه غیر محصوره و عسر حرج در اجتناب از آنها نیست بر فرض که باشد از سوء اختیار منفی نیست کالمتوسط عمدا فی الأرض المغصوبة (1) که مکلف بتکلیف مالا یطاق ، خروج از غصب وعدم غصب ، کالمجنب عمدآ با علم بتضرر وتعتر استعمال آب سردکه منصوص است تحمل آن ضرر وعسر .
ص: 300
چنانچه چهل سال قبل حاجی ملا علی کنی در رساله علمیه وحاجی میرزا حسین نوری در کتاب دار السلام افسوس افسوس خورده بر مسلمین و اسلام از سوء اقتحام (1)در این شبهات نجاست و حرام که فتح این باب از ظلام و حکام ومداهنه انام وعوام ومن جمله امور حسبیه(2) وواجبات کفائیة سد و انسداد باب این مفاسد کلیه است از اهل اسلام والا فعلی الاسلام السلام.
سؤال: بیع وشراء وتعاطی (3)اسباب آلات ملاهی ومناهی و منکرات جایز است یا نه ؟
جواب: باتفاق نصوص وفتاوی حرام و معصیت است از هر جهت صنعت واجرت وحفظ و محافظت و اعانت ورضا و محبت اسباب والات لهو و لعب وقمار ودف و ساز و طبل ونقاره و مزمار وماشی (4)و ریش تراشی و صور مصوره ذی روح ولو غیر مجسمه ولو به عکس عکاس باشد و کتب ضلال فلاسفه و بابه وشیخیة وصوفّیة وعامّه مثل احیاء علوم غزالی و محی الدین بن عربی و کتب محرفه تورات و انجیل و زبور وعلوم باطله مثل نجوم ورمل وجفر وعدد وفال ومشاقی(5) وغنا و موسقی و اشعار باطله مثل صوفیه و مثنوی و یغمی وحافظ وقاآنی و قوانین باطله مبنی بر قیاس و استحسان ومصالح مرسله(6)واجتهاد در
ص: 301
مقابل نص مثل مذاهب عامه و قوانین فرانسه وعثمانیه وکفره وجائرین فسقه وابالیس انگلیس و آخر تابع لهم علی ذلک.
و سایر اسباب مفاسد وملاهی ومناهی به هر جهت از جهات معونات وتقلبات وحمایات ومحافظات ولو بمعونات عقود وایقاعات که مقدمه وصول و ایصال به هر یک از این محرمات و ملهیات باشد محکوم بحکم ذی المقدمة محرمه است(1)، بلکه غایات مترتبه بر هر یک از این محرمات مثل مقدمات حرام، حرام است از باب ملازمه عقلیه بین حرمة الشیء وحرمة غایاته ومقدماته و عموم نصوص (ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان)(2) وسایر نصوص تحف العقول(3)، وغیرها که صحیح و صریح در عموم حرمت است مطلقاً ولو در عروسی و عزاء یا در مقام بکاء وابکاء.
ص: 302
سؤال: چه میفرمائید در بعض اخبار جواز دف وغنا واجرت مغنیه در عروسی و عزاء وختان و بکاء و ابکاء مثل «اعلنوا التکاح بالغربال» (1) «الفصل بین الحلال والحرام بالدف» و «اختن إبراهیم نفسه بعد ثمانین سنة بالدف (2) و «لیس منا من لم یتغن بالقرآن»(3) و«لا بأس بإجرة المغنیة فی الأعراس»(4)
جواب: این قسم از اخبار بحسب قواعد جرح و تعدیل ، صیارفه اخبار تقیه و شاذ نادره ضعیفة السند والدلاله بلکه از اراجیف عامه (سمّاعون الکذب ) (5)مأخوذه از کتب ضالت محرمه تورات و انجیل ومعارض باصح وأصرح واشهر واظهر واوفق بکتاب و سنت و أبعد از تقیه و موافقت عامه فافهم (واستقم کما أمرت) (6)
سؤال: چه می فرمائید در حکم حلق لحیه(7) ومحاسن تراشی ؟
جواب: حلق لحیه ومحاسن از داب مجوس ویهود [است] واول مبدعین آن در اسلام معاویه و مسوخ بنی مروان واخر تابع لهم من أهل هذا الزمان تجاهر بفسق وحرمت و مخالف نصوص کتاب و سنت و محاسن صورت و سیرت اهل
ص: 303
شرع وملت.
چنانچه معصوم فرموده «حلق اللّحیة مثلة وفیه الدیة»(1) و «حقوا الشوارب واعفوا اللحی ولا تشبّهوا بالیهود والمجوس»(2) «وان قوما فتلوا شواربهم وحلقوا لحاهم فمسخوا (3) «ثلاثة لا یکلّمهم الله یوم القیامة ولا ینظر إلیهم ولا یزکیهم ولهم عذاب ألیم الناتف شیبه ، والناکح نفسه ، والمنکوح فی دبره»(4)
إلی غیر ذلک از نصوص متواتره صحیحه صریحه در حرمت ومسوخیت و تغییر محاسن صورت و سیرت اسلام.
سؤال: آیا حلق جزء از تحت محاسن یا فوق عارض حکم کل دارد یا نه ؟
جواب: جزء تابع کل است کلیة چنانچه هر مویی از مواضع غسل و وضوء و تیمم واجب التطهیر و محرم الترک من باب تبعیت وجزئیت ، همچنین هر مویی از محاسن لحیه واجب الاحترام و محرم الحلق است خصوصاً در احرام .
ص: 304
و چنانچه حلق لحیه حرام است به همچنین نتف و قرض(1) بمقراض و آلت ماشی یا اطلاء یا دوا بلکه استعمال دوائی قبل از ظهور لحیه که مانع باشد از بروز لحیه ایضأً حرام است بتنقیح المناط (2) القطعی و عموم قاعده کلیه « کلّما زاد و نقص عن الخلقة الأصلیة فهو عیب»(3)
سؤال: چه می فرمائید در حکم عادت بوافور و تریاک و قهوه و تنباک؟جواب: اعتیاد بکلیه دوا در موقع غذا وبالعکس اسراف و تبذیر وملاهی ومناهی و تضیع عمر ومال وضرر واضرار وفساد وافساد است از هر جهت چنانچه فرموده و (انّه لا یحب المسرفین) (4) (انّ المسرفین هم أصحاب النار)(5)(ان المُبذّرین کانوا اخوان الشیاطین)(6)خصوصا وافور که مزید خشکی دماغ وفتور وضعف عقل وقصور وسکر خفی وکسور والمعتاد غیر معذور وان کان فی ترک العادة غیر مقدور لان الاضطرار بسوء الاختیار فی حکم الاختیار(7)
ص: 305
سؤال: نظر اجنبی با اجنبیه و بالعکس جایز است یا خیر؟
جواب: نظر هر یک از اجنبی با اجنبیه وبالعکس ولو بغیر ریبه حرام بعموم (وقل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم )(1)(وقل للمؤمنات یغضضن من أبصارهنّ) (2) خصوصا باشعار سیاق (ویحفظن فروجهنّ) بلکه اجماعات منقوله «صوت المرأة عورة» (3) ومنصوص «لا یجوز للمرأة أن تکلم الأجنبی الا بخمس کلمات فی الضرورة»(4) (والقواعد من النساء اللاتی لا یرجون نکاحاً فلیس علیهن جناح أن یضعن ثیابهن)(5) ومن خطبة فی نهج البلاغة ، چنانچه جواهر از محقق در معتبر نقل فرموده «لا یستحب للنساء زیارة القبور حتی المشاهد ، بل یحرم علیها»(6) اما چه جائیکه در مجالس ومساجد وشوارع واسواق مزاحم ومزاحمة اجانب نمایند بدون ضرورة مسؤغه این هم از انکر منکرات منهیه واجب الهی است بر عموم مکلفین.
سؤال: چه می فرماید در جواز تداوی مرض بخمر یا حفظ نفس محترمه
ص: 306
از تلف بخمر در صورت اضطرار یا انحصار ؟
جواب: از جمله خطا و اشتباه بعض متقفه است تجویز حفظ نفس بلکه تداوی مرض در صورت اضطراریا انحصار حفظ و تداوی بخمر بعموم «لا ضرر ولا ضرار»(1)«والضرورات تبیح المحظورات»(2) (فمن اضطر غیر باغ ولا عاد فلا اثم علیه)(3) وعموم «رفع عن أمّتی تسعة : فمنها ما أکرهوا علیه و ما اضطروا الیه»(4) (وما جعل علیکم فی الدّین من حرج)(5) (ویرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر)(6)
إلی غیر ذلک از عمومات مخصّصه حرمت محرّمات بغیر صورت اضطرار و تعسر واعسار چرا که تمام این عمومات مبیحه ، مخصّص و محکومِ نصوص ما جعل الله فی الخمر شفاء»(7) و نواهی منع از تداوی و معالجه مرض ومعالجه
ص: 307
موت بخمر وحرام و «ان فی کلّ شیء تقیة إلاّ فی الخمر والدّماء»(1) [هستند] چرا که این عمومات حاکم و مخصص عمومات لا ضرر است(2)
بلکه علاوه بر خروج خمر و حرام از عمومات نفی و ضرر و عسر واضطرار بخروج حکمی و تخصیص ، خارج است بخروج موضوعی و تخصص ، باینکه فرض اضطرار و انحصار بخمر فرض غیر عادی است با وجود ابدال عدیده محلّله ومحترمه غیر خمر که مساوی با خمر است در خاصیت و طبیعت ولو دم مسفوح ولحم خنزیر وبول وغایط حرام گوشت باشد که بدل مقدم بر خمر است شرعا چرا که حرمت خمره فوق حرمت سائر محرمات است .
و چنانچه ابدال محلّله هر حرامی مقدّم بر آن حرام است عند الدوران به همچنین ابدال محرمه خمر از هر حرامی ولو بول وغایط نجس العین باشد مقدم بر خمر است شرعأ عند الدوران.
لهذا استحلال خمر در فرض اضطرار و انحصار ناشی از اغماض و چشم پوشی از تخصیص یا تخصص عمومات نفی ضرر و عسر واضطرار است
ص: 308
بخصوص وحکومة «لیس فی الخمر شفاء ولا تقیة» و «انّه لو وقعت قطرة من الخمر فی بحر ، ثمّ جفّ البحر ونبت علیه نبات ، فرعاه شاة ثم اشتبه الشاة فی قطیع غنم لم آکل من لحم ذلک القطیع قطّ» «وشارب الخمر عروس الشیطان»
. یعنی ملوطه و «انّه اُمّ الفساد ویورث الدیاثة»(1) یعنی مورث دیوثی ونیل محارم و نهی عن تزویجه وأنّه لیس بکفؤ.
سؤال: چه میفرمائید در ایۀ(یسئلونک عن الخمر والمیسر قل فیهما اثم کبیر ومنافع للناس)(2) ؟.
جواب: چون که اول بعثت مردم منهک درداب وعادت جاهلیت وادمان در خمر و میسر بودند بلکه معنی تاجر در جاهلیت بیاع الخمر ، مثل تاجر حال که حمل و نقل قند و چاهی و تنباک است . لهذا حکمت حکیمانه مدارات وکجدار و مریض و مصلحت حالته خیرانگیز «کلم الناس علی قدر عقولهم»(3)(وما أرسلنا من رسول إلاّ بلسان قومه) (4)وسیاسات مدنیة ، تدریج در بیان تکالیف ومعالجات امراض باندازه حاجت و استعداد و قابلیت ، مانع از بیان واقعی دفعی بوده و مقتضی تا خیر اصل بیان تا وقت حاجه (یسئلونک عن الخمر والمیسر) بجواب( وقل فیهما اثم کبیر ومنافع للناس) [است] یعنی منافع زعمیه موهومه انحصار تجارات و ملهیات بخمر ومیسر که قمار است مثل
ص: 309
خطاب عقاب خیز جهنمی بقوله (ذق انّک انت العزیز الکریم)(1) یعنی بحسب زعمک الفاسد وقوله تعالی (رأی کوکبة قال هذا ربّی) (2) از باب مدارات الجاهل تخطئة لجهله او مقدمة لرفع جهله ، پس از آن مدارات تدریجی ، منع فی الجمله از خمر در اوقات خصوص صلوة فرمود بقوله تعالی : (لا تقربوا الصلوة وانتم سکاری)(3) پس از مدتی که ترک ادمان خمر در خصوص وقت صلوة سهل و آسان شد ، حکمة حاجة مقتضی منع مطلق بیان مفاسد کلیه آن فرمود به آیه رابعه وافیه (انّما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر) (4)
سؤال: چه می فرمائید در حلیت خمر قبل از اسلام ؟
جواب: این اشتباه ایضا ماخوذ است از مغالطه شعریات برید است استحلال رابه حلیت و تشریع را بمشروعیت و بدعت را به ملت (5)چیزی که مشروع وملت یهود و نصاری بوده مثل ضرب ناقوس و استقبال مشرق ومغرب بخلاف خمر ونکاح محارم که در هیچ شرعی از شرایع مشروع و حلال و ملت نبوده بلکه تشریع واستحلال جهال در کتب محرفه بدعت شده
سؤال: چه می فرمائید در صحت وفساد وحلت و حرمت وطهارت و نجاست افعال و اعمال و اقوال صادره از ید وسوق مسلمین از مثل عقود و طلاق
ص: 310
و سایر ایقاعات وذبایح و مناکح (1)وتطهیر متنجسات و تغسیل أموات وعقد مطلقات (2) وفراغ ذمه از وکالات ووصایات وولایات ونیابات عبادات واستحقاق اجرت و اسقاط ما فی الذمه از دیون و عبادت ؟
جواب: اعتبار هر یک از اصول مقررة شاک ، مثل اصالت طهارت وحلیت (3)منوط و مشروط است بعدم معارضه بمثل یا به اقوی ، مثل ظاهر که مقدم بر اصل است(4) و استصحاب نجاست و حرمت وعدم تذکیه که مقدم بر اصل
ص: 311
طهارت و حلیّت و صحّت است و با وجود معارضه مجری اصول مذکوره صحیح نیست چنانچه امارات شرعیه از ید و سوق واصالة صحت و قول عدل وبینه به همچنین اعتبارش مشروط و منوط است بعدم معارضه بمثل یا به ظن بر خلاف بلکه اعتبار کلیه امارات شرعیه منوط است به ظن فعلی و شخصی بر وفاق(1) چنانچه اصالت صحت منوط است بقوله علیه السلام «ما غلب علیه المسلمون فلا بأس به».
پس در صورتیکه ید و فعل یا سوق مسلمین بحسب زمان یا مکان یا حالات یاعادات مشوب شد بعدم غلبه صحت یا غلبه عکس که فساد و افساد مثل چنین از منه وامکنه غلبه فساد و استبداد ، نه اصالة صحّت ، ونه سایر امارات صحت جاریست ، بلکه اجراء هر یک از اصول و امارات صحت در موارد غلبه فساد، عین غرر وضرر ، چنانچه منصوص و محسوس است و معیّن در خصوص
ص: 312
این امکنه وبلاد، غلبه فساد و افساد و استبداد و ارتداد ، مهما امکن رعایت حسن عقلی و نقلی احتیاط کلی است که سبیل نجات است از هر جهت «اخوک دینک فاحتط لدینک ما شئت»(1) «من ارتکب الشبهات وقع فی المحرمات وهلک من حیث لا یعلم»(2)
چنانچه مشهود و معهود است که ترک احتیاط واقتحام در شبهات بمطلق اصول و امارات ، مستلزم وقوع در محرمات اسٹار کفار و افعال اشرار وتعاطی ربا و قمار و فجور در امر فروج ووفور خمور و وافور وسلب نعمت و توفیق طاعت و فیض سعادت و خیر و برکت و قصر عمر و عنایت و طیب ولادت و حسن فطرت و موجب هلاکت و نفرت از اهل دین و ملت وحرمان از فیض عدل و عدالت و قبح منظر و مسخ صورت و فساد عقیدت وخبث سریره و سیرت و طینت وولادت ورفع حیاء از نساء وعفت و عصمت و سوء عاقبت وعقوبت شرک وکفر وضلالت و شراکت به رضا و محبت و تصدیق واعانت و همراهی ومعیت با عصات و معصیت و شایعت و بایعت علی القتل والغارت در رؤساء دین و ملت ونواب حضرت حجت علیه السلام؟ وهتک اسلام و شریعت وعموم اهل ملت و شریعت است در مثل دار العلم شیراز که چشم ایران و قوم سلمان ویس قرآن بواسطه خیانت و امتحان کفر و ایمان و طاعت و عصیان وکیلان خیانت کنندگان
ص: 313
وأعوان اعیان نسبت بغرباء و مهمان وخدام امام زمان علیه السلام بعوض مهمانی واحسان ، این همه جفا وعدوان وقطع تأمین وامان از مال وجان ونسوان وصبیان مسلمانان در اشهر حرم ورمضان ومنع از آب و نان وقتل اسلام پناهان ومثله کردن شهیدان و حرق سیدان مقتولان که علامت شرک شیطان ونطفه زانیان حرامزادگان بنی سفیان و بنی مروان.
سؤال: بیان فرمایید که علاج این امراض مسربه مهلکه و احکام هالکین چیست ؟
جواب: اما سبب و منشاء این امراض مسریه مهلکه که فهمیدید ناشیء و مسبب از مجاورت و مجالست و مسائرت ومشابهت و تولای کفار واشرار شیاطین جن و انس است و از ترک امر بمعروف و نهی از منکر ونصیحت وفضیحت است از هر جهة.
وأما علاج این امراض که منحصر در تبراء وحذر واستعاذه از شر وضرر شیاطین خصوصأ شیاطین أنسی است که ضرر واضرار و فساد وافساد شان اضعاف مضاعف شیاطین جن است و معالجه نمودن فساد باضداد که تولا واطاعت و تاسی ومعیت اخبار و ابرار انبیاء و ائمه اطهار.
واما احکام حکمت آمیز شرعیه کلیه نوعیه این هالکین مفسدین حالیه ومحاربین فعلیه ومرتدین از فطرت اسلام بالخصوص والنصوص فلان و فلان که منحصر بحصر (انّما جزاء الذین) (1)الآیة در وجوب فوری مجازات از جهات عدیده و اسباب متراکمه [است].
ص: 314
سبب اوّل ارتداد قولی استحلال ظلم وحرام که کرات ومرات مسموع التکونوا شهداء علی الناس است.
الثانی : ارتداد عملی که تعاطی فنون ظلم و انواع جور بقسمی که کاشف از استحلال قلبی باقوی کاشف قولی ، فان الافعال اقوی کشفا من الأقوال .
الثالث : استحلال قلبی و اعتقاد جنانی هرگونه ظلم وجور بشواهد حال وکواشف اقوال و اعمال.
الرابع : از اسباب کفر و ارتداد فطری ایشان امن از وعید وعذاب شدید که کاشف قطعی آن عدم تعقب ندامت و عدم توبه عنقریب که علت منصوص امن از وعید و معاد است در مرسله ابن ابی عمیر .
الخامس : احداث فنون بدعت ظلم و معصیت بر اهل ملت و شریعت که سبب مستقل حد قتل است.
السادس : اعراض ورد و اعتراض بر حکام شرع و احکام شرعیه که رد بر خدا و رسول و استخفاف بدین و هو فی حدّ الشرک والکفر بالله .
السابع : فساد و افساد واذیت عباد و تخریب بلاد که از اسباب وجوب مدافعه ومقاتله وحسم (1) ماده فساد مفسدین است بموجب «اقتلوا المؤذی قبل أن یؤذی» ووجوب حفظ نفوس و ناموس و حال و مال مسلمین.
الثامن : از اسباب موجبه قتل مستبدین وجوب حفظ بیضة الاسلام از تفریق و تفرق حوزه اجتماع واتفاق بر ملّت و شریعت و احکام عدل و عدالت التاسع : از اسباب موجبه قتل محاربه مسلمین است.
ص: 315
العاشر : از اسباب موجبه قتل این مفسدین قصاص جنایات (ولکم فی القصاص حیاة )(1) بلکه از هر موجبی از موجبات عشره نوعیه قتل افراد لا یعدّ ولا یحصی موجبة قتل این مفسدین مجتمع و متراکم در آنها شده که لا یحصها الاعلام الغیوب.
سؤال: چه می فرمائید در حکم اموال و املاک این مستبدین مشهود ومعهود؟
جواب: او که بقواعد و قوانین عدلیه اسلام والامقام ، اموال و املاک این ظلام واقوام ، تمام غصب و عدوان و مجهول المالک و موقوفات مدارس و مساجد و مشاهد وانفال امام و امام زادگان وزوار وفقراء وعلماء وایتام که از باب کلشیء یرجع الی اصله ، ضبط ملت و بیت المال مسلمین است شرعاً.
وثانیا بر فرضی که مالک ملکی باشند ولی بواسطه مظالم ودیون مستغرقه (2) باید بحکم شرع اقدس صرف مظالم و یا رد دیانین و دیون مستغرقه ایشان شود.
و ثالثا بر فرضی که مالک ملکی باشند و مظالم عباد و دیون مستغرقه بر ذمّه نداشته باشند ولی دیه جنایات و غرامات و اتلافات حقوق ارامل وایتام شهداء مستغرق آن املاک است باضعاف مضاعف ، پس در هر صورت حکم شرعی قطعی در حق این اقوام، مجازات بحدود و قصاص واموالشان تقاص حقوق الناس است.
ص: 316
سؤال: چه می فرمائید در حکم اعانه واعوان ظلمه؟
جواب: اما اعانه ظلم که فی نفسه عین ظلم و قبحش از مستقلات عقل و محکمات کتاب و سنت متواتره واجماعی الحرمة است عموما بنحوی که قابل تخصیص نیست عقلا نه کما ، ونه کیفة ، نه زمان ، نه مکان ، بهیچ وجهی من الوجوه بعموم نکره فی سیاق النفی(1) (ولا تعاونوا علی الاثم والعدوان )وقوله علیه السلام فی نهج البلاغة «لو اعطیت السبع الأقالیم علی أن اظلم نملة فی قشر شعیرة ما فعلت»(2).
واما اعانت ظالم نه ظلم اگر چه قبحش از مستقلات عقل(3) آبی از تخصیص(4)نیست خصوصا در غیر محرمات کخیاطة ثوب من المباحات خصوصا در واجبات ومستحبات کالحج والصلوة ولی مع ذلک کله حرام ومعاصی کبیره و موعود علیه النار بالأدلة الثلاث ، بل الأربع (5)فمن الکتاب فحوی : (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسّکم النار)(6) (فلاتقعد بعد
ص: 317
الذکری مع القوم الظالمین)(1)ومن السنّه قوله علیه السلام فی المستفیضة «انّ أعوان الظّلمة یوم القیامه فی سرادق من النار»(2) وقوله علیه السلام : «یا صفوان کل ّشیء منک حسن جمیل ما عدا شیئا ، قال : ماهو ؟ قال علیه السلام : کرائک هذا الرجل»(3) الحدیث . وفی الموثق «لا تعنهم علی بناء مسجد»(4)وفی المستفیضة قال علیه السلام : «لان اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احب الی من أن أتولی لأحد منهم عملا أو أطأ بساط رجل منهم إلا نتفریج کربة عن مؤمن أو فک أسره أو قضاء دینه» (5) الحدیث .
إلی غیر ذلک از آنچه منقوله است در رساله آیات الظالمین وحاشیه مکاسب از آیات ونصوص صحیحه صریحه در حرمت اعانت ظلمه حتی در واجبات و مستحبات بلکه علاوه بر این منصوص است «من رضی ببقائهم کان منهم)(6) (ومن یتولهم منکم فانّه منهم )(7)«ومن رضی بعمل قوم حشر
ص: 318
معهم»(1) «وانّما یجمع الناس الرضا والغضب»(2)بلکه علاوه بر این منصوص است «یا ابن مسعود من أحب حجرة حشر معه»(3) (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار) وفسر الرکون بالرضا ببقائهم وبادنی میل وبالمودة والنصیحة والطاعة لهم )بلکه علاوه بر این فرموده(ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا) (4) بلکه علاوه بر این نهی فرموده :
(فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین) بلکه علاوه بر این نهی فرموده از تولا وامر فرموده بتبراء از مطلق مساورت بلکه از مصاهرت بلکه از مجاورت ، بلکه واز مجالست بلکه واز ادنی مشابهت وملابست چنانچه در حدیث قدسی «قل لعبادی لا تأکلوا مطاعم اعدائی ولا تلبسوا ملابس اعدائی ولا تشبهوا باعدائی فتکونوا اعدائی کما هم اعدائی».(5)
چنانچه در باب امر بمعروف و نهی از منکر از وسائل باب مبوب فی وجوب هجر الفاسق منجمله فرموده «لأحمل ذنوب سفهائکم علی علمائکم ولاخذن البریء بذنب السقیم ، ولم لا افعل وانتم یبلغکم عن الرجل منکم القبیح فلا تنکرون علیه ولا تهجرونه ولا توذونه حتی یترک - إلی أن قال الراوی : - جعلت فداک اذا لا یقبلون متا، قال علیه السلام :اهجروهم واجتنبوا مجالستهم»(6)
ص: 319
وهذا ممّا یقصم الظّهور ، ویوجب الفتور والکسور، والفرار والنفور ، عن کلّ قوم بور ، وقول زور ، ویقطع الغدر والغرور ، فی مجالسة کل کفور ، واهل الفسق والفجور .
سؤال: چه می فرمائید در احکام خود ظالم و فاسق ، آیا حق الولایة وحق التولیه و حق الوصایه ونظارة شرعیه در امور حسبیه و حق النیابة واستنابة در عبادات و حق الاستحقاق وجوهات خمس و زکوة وحق الابوة در طاعت و حق الحرمة اخوت ورحمیت وحرمة غیبت دارد یا نه ؟
جواب: اگر چه تمام این مسائل خلافیه است و احوط بلکه ظاهر عموم واطلاق ادله ثبوت عموم این حقوق است از برای مطلق ذوی الحقوق ولو کان ظالما فاسقا ولی اظهر از نصوص مخصوص کتاب وسنت تخصیص تمام این مراتب مخصوصه است بخصوص عدول مؤمنین است لا غیر چرا که تمام این مراتب حرمت وکرامت است ولا حرمة ولا کرامة للفاسق واینکه رکون وتولای ظالم است (ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النّار) و (لا تتولّوا قوماً غضب الله علیهم)(1)(ومن یتولهم فاولئک هم الظالمون)(2)(ومن یتولهم منکم فانّه منهم)(3) و اینکه این مراتب مواده است(لا تجد قوماً یؤمنون بالله
ص: 320
والیوم الآخر یوادّون من حاد الله ورسوله ولو کانوا آباءهم... )(1) خصوصاً حصر (انّما المؤمنون اخوه) (2) ( وانّما یتقبل الله من المتقین)(3) و (ان
أکرمکم عند الله اتقاکم )(4)
و تفسیر رشدی که معتبر در صحت عقود وایقاعات وولایات در جمله از نصوص وفتاوی بخصوص عدالت و تفسیر سفه مانع از صحت ، خصوصا از تزویج ، بمطلق فسق خصوص در شرب خمر خصوصاً بملاحظه فحوی صحة سلب عقل از وسواس بقوله علیه السلام:
وأی عقل له وهو یعبد الشیطان»(5) خصوصا بملاحظة تفسیر رشد بالصّلاح واصابة الحق وخلاف العمی والضلال وکون الرشید کالعدل من اسمائه تعالی ووصف خلفائه الائمة الراشدون و تفسیر سفه بمسرف ومبذر وجاهل واحمق ، ولا تؤتوا السفهاء بالصبیان والنسوان کما فی الکافی : «من عامل الناس فلم یظلمهم ، وحدّثهم فلم یکذبهم ، ووعدهم فلم یخلفهم ، کان ممن حرمت غیبته وکملت مروته فظهرت عدالته ووجبت اخوته» (6)وفی الصحیح «اذا رأیتم
ص: 321
اهل الریب والبدع من بعدی فأظهروا البراءة منهم واکثروا من سبّهم والقول فیهم والوقیعة وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذرهم الناس ولا یتعلمون من بدعهم یکتب الله لکم الحسنات ویرفع لکم الدرجات»(1)
إلی غیر ذلک از نصوص صحیحة صریحه مفهوماً ومنطوقاًدر تخصیص عمومات حقوق ولایت و تولیت و نظارت و ابوت واخوت ورحمیت وقبول اصول و فروع دین و ملت و حرمت غیبت و سایر وجوه تولا وکرامت و قرابت ، بخصوص اهل تقوی و عدالت واهل شرع وملت لا غیر علاوه بر این، خصوص نصوص (کونوا قوامین بالقسط شهداء لله ولو علی انفسکم او الوالدین والاقربین)(2)وقوله تعالی : (انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح)(3) وجواب اعراض زید الار بر برادرش حضرت رضاعلیه السلام بقوله «انا ابن ابیک ولا ترد علی جواب سلامی فقال علیه السلام: انت أخی ما دمت اَطَعت الله ، فإذا عَصَیتَهُ لم یکن بینی وبینک إخاء»(4) و «ان المحسن منّا له کفلان من الثواب والمسیء منّا له ضعفان من العذاب کنساء النبی»(5)
ص: 322
إلی غیر ذلک شواهد صحیحه صریحة معینه تقدیم عموم ادلّه وجوب تبری و برائة ولعنت واهانت و غیبت اهل جور وبدعت و ظلم و معصیت بر عموم ادلّه حقوق ذوی الحقوق تولا و ولایت و حرمت و اطاعت و وجوه کرامت بلکه عموم تعلیل کفر اصرار بر معصیت و عدم توبه عنقریب وندامت بامن از وعید وعدم اعتقاد بمعاد در صحیحه ابن ابی عمیر ، اقوی واوضح شاهد خروج ظالم و فاسق است از عموم ادله من له حق تولا و ولایت و تولیت بنحو خروج تخصیص ، علاوه بر تخصیص و موضوعی علاوه بر حکمی و در هر صورت ، ظلم وفسق مانع ابتدائی جعل حق تولیة وتوصیت ونظارت ظالم و فاسق است و بر فرض عدم مانعیة ابتدائی، خیانت مانع استدامتی است و موجب انعزال است علی المختار وعزل است علی غیر المختار بل علی المختار قبولی تمام مراتب اصول وفروع دین از توحید وما دونه مشروط بعدالت است بعموم حصر (وانّما یتقبّل الله من المتّقین)(1)
سؤال: چه می فرمائید در حکم وخاصیت نقل اموات ؟
جواب: اما جواز نقل مؤمن کلیة مشروط است بصورت عدم استلزام هتک میت مؤمن بنبش یا کشف قبر یا انتشار رایحه یا انفصال اعضا والا در صورت استلزام هتک خصوصا در نظر اشرار وکفار راه دار ، خصوصا با آن ذل واحتقار و گرفتن تذکره وجزیه وصغار وموجب هتک احترام، حرام واعانت ظالمان است
ص: 323
بعموم «حرمة المومن میّتاً حرمته حیّاً (1)
وفحوی نصوص (2)القاء میّت در سفینه فی الماء ولا ینتظر السّاحل اذا استلزم التغّییر والهتک ونصوص ناهیه از نقل شهداء احد وغیرهم بسوی جوار حرم الرّسول «ادفنوهم فی مضاجعهم ولا تکونوا کالیهودینقلون أمواتهم إلی بیت المقدس» (3)خصوصأ بملاحظه نصوص مستفیضه ملائکه نقاله چنانچه در کتاب لآلی ودار السلام منقولست.
سؤال: چه می فرمائید در تکلیف وصی در نقل مستلزم هتک ؟
جواب: کلّیه وصیت بغیر مشروع مثل وصیت بهتک ومثله ونبش وکشف خصوصاً بنقل بعد از دفن نافذ ومشروع نیست اجماعا خصوصاً دفن فوق الأرض که بدعت و حیله غیر مشروعه صید یوم سبت اصحاب سبت است.
ص: 324
ص: 325
ص: 326
ص: 327
ص: 328
بسم الله الرحمن الرحیم
وبه نستعین
سؤال
استعمال مطعومات و مشروبات و ملبوسات و مصنوعات مجلوبه(1) از بلاد کفره که جمیع یا اغلب اهالی آنها کارند و منتشر در بلاد اسلامیه شده چه صورت دارد بینوا توجروا(2)
جواب
علاوه بر صریح کریمه (اِنّما المُشرِکونَ نَجَسُ) (3)وَ اجماع «کلّ سؤر طاهَر إلاّ سؤر الکلبِ و الخِنزیرِ و الکافِرِ »(4)و مفهوم «ما غَلَبَ عَلیهِ المُسلِمون فَلا بأس»(5)و علاوه بر نهی صریح (ولا تَعاوَنُوا عَلَی الإثمِ)
ص: 329
وَالعُدوانِ(1) امروز آنچه پول از بلاد اسلامیه ببلاد خارجه میرود اعانت به اعداء دین و استعداد کار است برای ریختن خون [از] اسلام و مسلمین [و] حرام است استعمال آنها سیاستاً و دیانتاً، حفظاً للاسلام والمسلمین مگر در صورت اضطرار و عدم وجود اشیاء وطنی اسلامی به هیچ وجه من الوجوه آن هم پس از عدم علم به نجاست که با علم به نجاست چنانچه الان علم عادی موجود است ، واجب است اجتناب و احتراز از[ آن ] کلاً و شرباً و لبساً فی الصّلوة و الطّواف (2) خصوص جُلود و لُحوم و شُحوم(3)که اصل در اینها عدم تزکیه است و پس از حصول علم عادی چشم بر هم گذاردن، قاطع عذر و رافع تکلیف نیست و اصالت طهارت در مورد شکت است نه علم ، و عسر و حرج(4)اگر در بعضی از آنها فرض شود رافع تکلیف است نه نجاست با اینکه عسر و حرج در مواردش از باب رخصت (5)است نه عزیمت ، و اعتبار ید و سوق منوط به غلبه صحت و اسلامیت است نه غلبه فساد و کفر.
پس حرام است استعمال آنها ، و واجب بر جمیع مسلمانان استعمال مطعومات و ملبوسات و مصنوعات بلاد اسلامیه و قطع علائق احتیاج از کفره خارجه و فراهم نمودن وسایل قطع روابط احتیاجات از کفار چنانچه مرحمت نیست».
ص: 330
پناه آقای حجة الاسلام الحاج میرزا محمد حسن شیرازی اعلی اللهُ مقامه ایماء به مراتب مزبوره فرموده اند در جواب از این سؤال و طبع و نشر گشته (بسم الله الرّحمن الرّحیم) و صورت آن این است.
مسئله در جواب سؤال از قند و غیره.
« آنچه نوشته بودید از ترتب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفره به محروسه ایران صانَهُا الله تَعالی عَن حَوادِثِ الزَّمانِ(1)صواب ، و همیشه ملتفت به آنها و اصناف آن که مایه خرابی دین و دنیای مسلمین است بوده ام و از اقدام شما در تهیه دفع آنها که باید از محض غیرت دین و خیرخواهی مسلمین باشد زیادت مسرور شدم و البته به هر وسیله که ممکن باشد رفع این مفاسد باید بشود، در اعصاری که دولت و ملت در یک محل مستقر بود چون زمان حضرت ختمی مآب صلی الله علیه وآله تکلیف سیاست در این قسم از امور عامه در عهده همان شخص معظّم بود و حال که باقتضاء حکمت های الهیّه جلّ ذکره هر یک در محلی است در عهده هر دو است که به اعانت یکدیگر دین و دنیای عباد را حراست کرده بیضه اسلام را در غیبت ولی عصر عجل الله فرجه محافظت نمایند و با تقاعد و کوتاهی از یکی، امر معوق و رعیت به امثال این بلاها مبتلا می شوند و چون که از ملّت جز گفتن و تحریص و تخویف و تهدید آمری دیگر بر نمی آید و انفاذ و اجراء با دولت است تا از دولت کمال همراهی را نبیند اقدام نمی تواند نمود و اگر ببیند که دولت به تکلیف لازم خود اقدام دارد و در صدد بیرون آمدن از عهده آن کما
ص: 331
ینبغی(1) می باشد البته ملت آنچه بر او و شایسته از اوست خواهد کرد و چگونه نکند و حال آنکه خود را از جانب ولی عصر عجل الله فرجه منصوب بر این امر و حافظ دین و دنیای رعایای آن جناب و مسؤول از حال ایشان می داند و باید تمام مجهود(2) خود را در نگاهداری اینها مبذول دارد و آنچه در این مقام مورد این تکلیف است غیر از احکام کلیه است که آن وظیفه عالم است لاغیر و غیر از موضوعات شخصیه مثل نجاست چیز خاص و حرمت آن که عالم و عامی و مجتهد و مقلد در آن یکسانند که هر یکی از مکلفین اگر علمی یا طریقی دارد به آن عمل می کند و اگر ندارد و نزد او داخل در مشتبه است که شارع مقدس حکم آن را در مقام عمل و طهارت و حلیت مقرر فرموده .
ولکن عجب است از اقبال طباع(3) در خوردن مثل قند مجلوب(4) از آن حدود با شیوع این همه اخبار چنانچه این جانب محض استماع این قذارات (5) بالطبع متنفر و از خوردن آن مجانبت (6)میکنم انشاء الله بلکه مورد مذکور باب سیاسات و مصالح عامه اوست و تکلیف در این باب عمده بر ذوی الشوکت (7) از مسلمین است که با عزم محکم مبرم در صدد رفع احتیاج از مسلمانان می باشد، به
ص: 332
مهیّا کردن مایحتاج آنها چه رجاء ترک اموری که در ازمنه متطاولة(1) عادت شده از اهل این زمان نیست و منع فرماید نفس خود و رعیت را از قند و غیر آن نیز بلکه منع از ادخال در ملک (2)خود نماید و بر این تقدیر ان شاء الله تعالی آنچه تکلیف است در مقام پیشرفت این امر از بیان و اعلان و نحو آن کوتاهی نخواهد شد بِحَولِ الله وَ قوتهِ تَسئلُ اللهَ تَعالی اعَزازَ الدّینَ وَ نُصرةَ المؤمنینَ وَ قَطع دابِر المعاندین اَدام اللهُ تَعالی تَوفیقِکُم وَالسّلامُ عَلیکُم وَ رَحمَة اللهِ وَبَرکاتُهُ».
ص: 333
ص: 334
ص: 335
ص: 336
ص: 337
ص: 338
مقدّمه
این رساله متن سؤالهای آقای ملا زایر محمد بن علی انصاری اشکنانی است و به لحاظ اینکه مورد ابتلا و نیاز مردم منطقه بوده است نامبرده در طی چند سال از محضر آیة الله مجاهد سید عبدالحسین لاری پرسیده و پاسخ دریافت نموده است.
وی پس از آن این سؤالات را در یکماه جمع آوری و دسته بندی کرده و در واقع به عنوان رساله عملیه مورد استفاده قرار می داده است.
سؤالات به خط زایر محمد است و جوابها بخط مرحوم سید .
این رساله چندی پیش توسط آقای دکتر محمد باقر وثوق از طریق نواده های مرحوم انصاری اشکنانی بدست آمده و نسخه خطی آن نزد ایشان محفوظ است ، تاریخ کتابت آن در سال 1314 می باشد.
نظر به کسب اطلاع از نظرات فقهی سید و با توجه به اینکه سؤالات بیانگر وضعیت اجتماعی و معیشتی خیلی از افراد محلی آن دوران است در مجموعه رسائل سید گنجانده شد.
هیئت علمی کنگره
ص: 339
ص: 340
سؤال یک: زن به حرامزاده دادن چه صورت دارد؟ خوب است یا خوب نیست ؟
جواب: هر گاه اظهار اسلام و ایمان نماید جایز است والاّ فلا.
سؤال دو: شخص هر گاه در وقت از خانه بیرون رفتن نیت و قصد غسل کردن داشت وقتی که می خواست داخل حوض یا چشمه آب برود نیت و قصد غسل را فراموش نمود داخل آب رفت بعد از بیرون آمدن از آب بخاطرش آمد که نیت غسل فراموش کرده غسل او چه صورت دارد ؟ غسل او صحیح است یا نیست ؟
جواب: غسل او صحیح است انشاء الله سؤال سه: عامل زکات باید عادل باشد یا الاّ فلا ؟ جواب: بلی باید عادل باشد.
سؤال چهار: شخص عوام می تواند نایب الزیاره مست بشود برود در کربلای معلی یا مشهد رضوی یا الا فلا؟
جواب: بله می تواند وجایز است.
سؤال پنج: شخصی ملکی بیع شرط کرده بمدتی که هرگاه در انقضاء مدت ، رد مثل ثمن نماید مسلط بر فسخ بیع باشد و قبل از انقضاء مدت فوت شد و وارث او هم قادر بر رد مثل ثمن نشد تا مدت منقضی شد و بعد از انقضاء مدت
ص: 341
رد مثل ثمن به مشتری نمودند و مشتری قبول نمی نماید، می گوید مدت منقضی شده و شرط بیع بات شده با پدرت . ووارث می گویند آنوقت که تو شرط بیع بات کرده ای با پدر ، ملک مال پدر بوده حال بعد از پدر ملک به ما فرزندان انتقال یافته ، هرگاه بعد از فوت پدر ما فرزندان آمده بودیم و تجدید شرط کرده بودیم صحیح بود، چونکه ما نیامده ایم و شرط با تو نکرده ایم در بیع بات ، صحیح نیست ، بفرمائید حق با بایعان است یا حق با مشتری است؟
جواب: مدّت خیار شرط که منقضی شد بیع لازم وبات می شود چه بایع زنده باشد یا مرده چه وارث بداند یا نداند چه قبول شرط کرده باشد یا نکرده باشد.
سؤال شش: کسانیکه اصول دین و فروع دین و تقلید از امور واجبه ومستحسنه و از منجسات و مطهرات و از مقدمات نماز و واجبات ومبطلات وضو وغسل وشکیات وسهویات وواجبات بیت الخلاهم نمی فهمند معاشرت ومؤانست و مجالست ومباشرت ونان دست ایشان خوردن و با ایشان طعام خوردن چه صورت دارد؟
جواب: جایز است مگر برای امر به معروف و نهی از منکر که واجب می شود هجرت و مهاجرت ایشان که تارک منکر شوند.
سؤال هفتم: در مجلس اهل ظلمه وحکام دیوانیان رفتن و قهوه و چای وطعام ایشان خوردن و ماهوت وعبا وقبا وکلخچه ایشان پوشیدن چه صورت دارد ؟ هر گاه موالیان وسادات بروند در مجلس ایشان قهوه و چایی و طعام ایشان بخورند و ماهوت وعبای ایشان بپوشند از عوض زکات وخمس ورد
ص: 342
مظالم حساب نمایند چه صورت دارد ؟
جواب: حق تعالی فرموده : (ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار)(1) (فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین) (2)یعنی میل نکنید بسوی ظالم که به آتش ظلمش سوخته می شوید وننشینید با ظالمین مگر برای نصیحت و نهی از منکر ورفع ظلم ودر حدیث است : «لن تصیبوا من دنیاهم شیئاً الاّ واصابوا من دینکم مثله»، یعنی از دنیای ایشان که پول وقبا و عبا بوده باشد به شما چیزی عاید نمی شود مگر اینکه بقدر آن وبه مثل آن در دین شما بر می دارند و تلف می کنند. و قریب چهارصد آیه از قرآن جمع نموده ام در مذمت ظالمین واعوان ایشان که اسمش کتاب «نصایح و فضایح» است، فرستاده ام چاپ نمایند هرگاه آوردند برای شما می فرستم تا عبرت گیری و عبرت گیرند.
سؤال هشتم: رشته قنواتی مدتی در دست اهل ظلام ودیوانیان بوده سابق بر این، قدیم الایام رشته دیگر از پهلوی آن تازه، حال بنیاد نموده اند و آب جاری نموده اند یقین که چنین قنواتی مجهول المالک می باشد زیرا که صاحب اصلی آن معلوم نیست ، حال یکی از اهل دیوانیان هم همان قنوات جاری نموده بفرمائید که اذن از سرکار مولانا حجت الاسلام هست که از آن فاریاب وضو وغسل ، این عاصی نماید یا نه ؟ واذن هست که این عاصی اذن به دیگران داده و به عمله فاریاب داده تا وضو و غسل نمایند یا الا فلا ؟ از بعضی ملاها مسموع شد که به رسم اجاره می توان اذن داد، قدر و مقدار اجاره چقدر باید باشد؟
ص: 343
جواب: هر کس مؤمن فقیه باشد مأذون است از جانب این داعی که بر خود حساب کند صدقه از جانب صاحب اصلی آن قنوات آنچه را که استعمال و دریافت می کند از آب و منافع آن قنوات و هر کس که غنی باشد مأذون است که استعمال نماید و مثل یا قیمت آن آب مستعمل را به فقراء صدقه بدهد از جانب صاحب ومالک اصلی آن آب ومعنی مقدار الاجاره آن مثل یا قیمت آن آب است که مذکور شد.
سؤال نهم: بعضی از ملاّها دیده شده به چشم خود که اموال ایتام صغار وکبار منقسم می کنند میان وراث ، ده یک که عشر باشد از میان اموال بر می دارند از برای خودشان که از برای ما مباح است ، حق السعی خودمان می باشد ، سخن ایشان صدق است یا کذب ؟
جواب:(لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل)(1) (وتخونوا اماناتکم) (2)
(ولا تقربوا مال الیتیم إلاّ بالتی هی أحسن)(3)( وسماعون للکذب أکالون للسحت) (4)در تفسیر اکّالون لسّحت روایت شده کسی است که زحمت بکشد برای برادر دینی و از او هدیه قبول کند.
بعد از آن که هدیه قبول کردن برای زحمت کشیدن سحت وحرام باشد ، خود بخود ده یک برداشتن اشد سحتاً واغلظ حرمتاً واکثر عقوبتاً می باشد بالبداهه.
ص: 344
سؤال دهم: قرار است در این قراء نخل که وقف می کنند یا نذر که می کنند وقفت هذا النخیل» به عربی نمی گویند همچنین به فارسی هم نمی گویند که «وقف کردم این نخل که ثمر این نخل به مسجد ببرند نذرهم» ، همچنین هیچ کس «نذرت لله علی هکذا» نمی گویند ، به فارسی هم نمی گویند که خدا را بر ذمه باد که چنین کنم» می گویند به زبان خودشان مثل حرف لار یاغیره که متعارف می باشد یک گوشتی به حضرت عباس دادم که بیمارم شفا بیابد همچنین به زبان خودشان می گویند که این نخل دادم به مسجد، چنین وقفی چه صورت دارد ؟ هرگاه وقف چنین کرده باشند به الفاظ متعارفی خودشان ؟ خدام مسجد هر گاه هیزم مسجد بیاورد در خانه اش افروخته بکند چه صورت دارد؟ هرگاه نخل در وقت بریدن هر کس بخورد که در مسجد نباشد چه صورت دارد؟ قلم از جهت بوریا ساختن این مسجد و آن مسجد تغییر و تبدیل می توان کردیا الا فلا؟ همچنین کوزه این مسجد به آن مسجد می توان برد یسانسه ؟ همچنین روغن مسجد می توان به قرض به شخصی داده که بعد از یکماه کامله روغن پشت آورده باشد ؟ با آنها که عرض شد هیچ یک می توان تغییر و تبدیل کرد، دخل و تصرف در مال مسجد به هیچ وجه من الوجوه می توان کرد، مفصلا عرض نمائید ؟
جواب: اما وقف ونذر، بی صیغه عربی یا فارسی مطابق عربی منعقد نمی شود و باقی بر ملکیت و اختیار صاحبش است، و در هر چه می خواهد صرفش نماید و اما تغییر و تبدیل در اوقاف ونذورات بعد از انعقاد و لزوم، پس جایز نیست به هیچ وجه من الوجوه المذکورها وغیرها.
ص: 345
سؤال یازدهم: هرگاه شخصی در وسط حیض با زوجه مقاربت کرده باشد ولیکن هیچ نداشته باشد که تصدق بدهد، خود آن شخص در همان حالت که زوالش در بابت زکات وتصدق باشد مقدار کمی موفق شده است و آنچه که در قوه داشته باشد هم صرف فقراء کرده باشد بعدها صاحب مال شده باشد باید آنچه حکم دارد بدهد یا آنوقت که در حالت فقر و فاقه بود مبلغ کمی که داد کفایت می کند همچنین هرگاه شخص هیچ نداشته باشد که بدهد توبه کفایت می کند یا نمی کند ؟
جواب: هرگاه متمکن نشد از اداء کفاره در تمام عمرش، به استغفار تنها کفایت می کند و الا هر وقت از عمرش که متمکن شود احوط دادن تمام کفاره است یا تتمه آن.
سؤال دوازدهم: عرق در حالت حیض مقاربت کردن نجس است یا نه همچنین عرق مقاربت در روز ماه مبارک رمضان نجس است یا الا فلا؟
جواب: اظهر واقوی نجاست عرق جنب از زنا است و اما عرق جنب از حیض ویا از صوم رمضان احوط اجتناب است نه اظهر .
سؤال سیزدهم: چه می فرمائید در خصوص شخصی که سید و اولاد رسول باشد و صرف و نحو خوانده باشد و ایام عاشورا شبیه امام علیه السلام بشود در جمعی که مردان و زنان برابر یکدیگر نشسته باشند بعضی از زنان و برخی از مردان همه رختهای جدید دربر و چشمها مکهول به سرمه کرده و سرنا و ساز و نقاره و سنتور هم می زنند هرگاه یکی از شبیه ها لکنت بر زبان شان وارد آید یا اسب یکی از شبه هارم کند و زمین بخورد اینقدر خنده و قهقهه می زنند که آن غیر مناسب است
ص: 346
بفرمایید اقتداء کردن به چنین سیدی چه صورت دارد و همچنین می آید در اشکنان آنچه درخت اموال ومال اموات بزرگان بر می دارد می گوید این حیله زده و مظالم وخمس است که من بر می دارم و در مجلس دیوانیان می رود قهوه و چایی آنها می خورد و ماهوت وعبا وقبای آنها می پوشد می گوید من از جانب مجتهدین مرخصم که از مال اهل ظلمه و دیوانیان بنوشم و بپوشم حساب خمس می کنم و رد مظالم ، حرف این سید ثباتی دارد؟ صدق است یا کذب ؟ چنین سید از عدالت دور است یا الا فلا؟
همچنین می آید در اشکنان هرگاه دو نفر ادعایی با یکدیگر داشته باشند و مدعی و مدعی علیه حکم سوگند خوردن به منکر می کند به او می گویند حکم سوگند با مجتهد عادل جامع الشرائط است تو که مقلد هستی حکم سوگند مکن می گوید من اینقدر از جانب مجتهدین اذن دارم ، بفرمائید عقب سر چنین سید نماز خواندن چه صورت دارد مرافعه نمودن نزد این سید چه صورت دارد؟
جواب: اما اصل شبیه شدن ودر آوردن پس شک و شبهه نیست که تعزیه داری سید الشهداء از عبادات مقرره شرعیه است از زمان آدم الی یوم القیامه وکل عبادة توقیفی یتوقف فی الکیفیه والکمیه علی المتلقی من الشارع فالمعدی عن الکیفیة والکمیة المتلقات شرعا فی ای عبادة بدعة و تشریع محرم کصلوة الضحی والتراویح... ومستحله ...(1)
سؤال چهاردهم: هر گاه بینه عادله نباشد میان مدعی و مدعی علیه شش نفر یا هفت نفر غیر عادل بیایند و گواه بدهند گواهی ایشان صحیح است یا صحیح نیست ؟
ص: 347
جواب: به اخبار غیر عادل چیزی ثابت نمی شود ولو هزار نفر باشند مگر آنکه از اخبار ایشان علم قطعی حاصل شود مثل تواتر.
سؤال پانزدهم: کسانیکه تقلید مجتهد نمی کنند پیروی مسائل امور واجبه خودشان نمی کنند زکات وفطره به چنین کسانی دادن صحیح است یا الاّ فلا.
جواب: احتیاط، دادن زکات و فطره بلکه هر وجهی از وجوهات به عدول است نه فسقه و هرگاه عدول نباشد متجاهر به فسق نباشد که متجاهر داخل اعداء الله است و تقرب ، در احسان به اعداء الله حاصل نمی شود مگر از بابت حفظ نفس محترمه که واجب است.
سؤال شانزدهم: مقتدی الامامی ، عرض می شود این خمره هایی که در بیابانها یا در صحراهایی که قریب آب انبارها در زمین نصب کرده اند از جهت عبور مترددین آب بخورند هرگاه مترددین آب از آن خمره بر دارند از جهت . قضای حاجت یا وضو گرفتن وضوی ایشان صحیح است یا الا فلا ؟ آبی که برده اند مخرج بول و غائط تطهیر کرده اند حق الماء بر ذمه ایشان قرار می گیرد یا الا فلا؟
جواب: وضو گرفتن از آب آن خمره ها عیب ندارد. واما قضاء سائر حوائج هر گاه آبش فراوان باشد که مزاحمت با خوردن دیگران را ضرار به دیگران نرسد هم عیب ندارد و الا جائز نیست و مقدار آن آبی که صرف در غیر محل جائز نموده بایست در همان موضع برسد و صرف در همان موضع شود.
سؤال هفدهم: شخص هرگاه صد من گندم از کسی بخرد و صیغه هم بخواند ویک من گندم از روی صد من گندم بردارد دست آویز کند تا بایع نتواند حاشا
ص: 348
نماید. وگندم در خانه بایع بگذارد تا دو ماه یا سه ماه ویا آنکه یکسال یا دو سال بگذرد و بعد به سراغ گندم آید بایع به مشتری بگوید تو تا حال نیامدی وطول دادی وگندم جمیع هم تصرف نکرده بودی مگر یک من وجه هم تمام نداده بودی مگر نصفه این بیع صحیح نیست حق تا بایع است یا مشتری چنین بیعی چه صورت دارد هرگاه شخص مشتری گندم تمام تصرف کرده بود و وجه قیمت گندم تمام به بایع داده بود و خیار ساقط کرده بود و گندم به رسم امانت در خانه بایع گذارده بود چه صورت داشت بیع او ؟
جواب: بیعش بعد از صیغه خواندن صحیح است و خیار فسخ هم ندارد مگر به یکی از خیارات معدوده.
سؤال هیجدهم: هرگاه بایع و مشتری ثمن ومثمن تمام تحویل یکدیگر نمایند و صیغه هم خوانده باشند و خیار هم ساقط نمایند به این نوع که همین که قدم از منزل بیرون نهادی هیچ یک نتوانیم ثمن ومثمن به هم پس بدهیم چنین بیعی پیش از سه روز، روز دوم ، می توان فسخ بیع کرد یا نه ؟
جواب: بعد از اسقاط خیار نمی توان فسخ کرد.
سؤال نوزدهم: فدای تراب نعال مبارکت گردد این عبد عاصی جانی فانی محمد ابن زایر علی اشکنانی دخیل دخیل رساله سرکار خودشان بفرستند که زیاد زیاد ضروری است. در باب هجرت از این ولایت آنچه مصلحت این عبد تبه روزگار می دانند زحمت کشیده بنویسند جزاءک الله خیرأ رساله خودتان ، هرگاه از چاپخانه نیامده یک رساله محتاط بسیار خوبی از جهت این ذره فرستاده باشند که تا عمل به آن نموده باشیم به صحت آن مقتدای الامام،
ص: 349
مدتی است که بعد از وفات حجة الاسلام(1)، معطل و سرگردان و متحیر و پریشان و در کار خود مستأصل و در مانده هستم و عبادات هباء منثورا گردیده چند نفر از برادران ایمانی و اخوان روحانی که تردد و آمد و شد که با این ذره هم جلیس وحبیب هستند هم بی ، تقلید می باشند ، این ذره هیچ علاجی ندارد چه در
جواب ایشان بگوید تقلید میت که بکار نمی خورد البته الف البته رساله که عمل بتوان کرد فرستاده باشید شما امروز جای امام نشسته اید بر شما واجب ولازم و مصمم است که راهی بدست شیعیان وامتان پیغمبر داده باشید زیرا که در این صفحه جات ملا نیست، در گردن شماست ، فردای قیامت دامن شما خواهم گرفت و شکایت در نزد جناب شفیع المذنبین خواهم کرد رساله فرستاده باشید شرم از خدا و رسولش نمایید ؟
جواب: جواب این مسئله و رفع این شبهه مفصلا ًنوشته شد سابقاً ، گذشته از این از وقتی که فتح باب کلام شده تا حال شما به قدر یک رساله استفتاء نموده اید اگر به نصف آن عمل شود کفایت می کند، علاوه بر این فتح باب احتیاط نشده که کافی از تقلید است ایضا علاوه بر این کرات ومرات نوشته ام که بقاء بر تقلید آقای حجة الاسلام مورد و محل اطمینان داعی است بر صحت عمل وکفایت از عدول.
سؤال بیستم: مولانا مقتدی الاماما در این دهات و قراءها حال ، متعارف و متداول است و اظهر من الشمس است که جمیع تجارها و پیله ورها مبلغ متعدی از اهل ظلمه و دیوانیان بر می دارند و تنخواه از بندر عباس ولنجه [لنگه] و بوشهر وبغداد می آورند و می فروشند و مسلمانان علاجی ندارند و می خرند و می پوشند
ص: 350
نماز ایشان چه صورت دارد این عبد عاصی جانی فانی چه خاک بر سر خود بکند رو به کدام دیار نماید که این مشکل از جهت او آسان بشود فدای تراب تعال مبارکت گردد این بنده سیه روزگار حل مشکل او بکن هر گاه این ذره عاصی در این قراءها عمری سر نماید به این انواعی که تا حال گذرانیده اگر امر حق بشود و دنیا وداع نماید رجوع به عالم بقاء نماید ، وای بر احوال او ، وای بر اعمال و افعال او ، داخل جهنم خواهد شد البته راهی بدست این عاصی داده باشند هر کجا که مصلحت می دانند فرمایش بفرمایند تا هجرت کرده از این قریه خراب رو به جایی کرده و رفته باشد چه در عراق عرب و چه در عراق عجم دخیل دخیل و دخیلک یا مولای روحی فداک؟
جواب: اعمال و افعال مسلم محمول بر صحت است مادامی که احتمال وجه صحت در آن برود، مگر آنکه احتمال صحت ندهی در آنها که باید اجتناب کرد.
سؤال بیست و یکم: هرگاه کسی دختر به شخص حرامزاده عقد کرده باشد می توان بدون طلاق از نزد او بیرون آورد یا نه؟
جواب: نمی توان مگر به طلاق شرعی.
سؤال بیست ودوم: شخصی در آخر عمر به آزار سر، گرفتار شده و به همین جنونیت فوت شده وراث می خواهند که صوم و صلوة از جهت او به جا بیاورند بعضی از اشخاص مانع شدند که صوم وصلوة از جهت او جایز نیست زیرا که آیه «لیس علی المجنون حرج» (1) شاهد و گواه اوست از جهت شخص
ص: 351
دیوانه نماز و روزه بجا آوردن جائز نیست ، این سخن اصلی دارد یا نه ؟
جواب: بلی بر مجنون نماز واجب نیست ولی نماز وسایر خیرات برایش دادن خالی از فائده و خیر نیست.
سؤال بیست وسوم: کسانیکه اصول دین و فروع دین نمی فهمند پاکند یا نجس می باشند هرگاه اصول دین بفهمند و فروع دین نفهمند چه صورت دارد همچنین بر عکس فروع دین بفهمند و اصول دین نفهمند چگونه است؟
جواب: هرگاه اصول دین تفهمند اشکال در اسلام ایشان است و احکام اسلام بر ایشان مشکل است و اما فروع نفهمیدن ضرر به اسلامش ندارد.
سؤال بیست و چهارم: در خصوص ظروفات روغنی کاشی رنگین بعضی از ملاها قابل طهارت نمی دانند حکم شکستن آن می کنند زیرا که روغن در جوف آنها رفته بعضی از ملاها می گویند که در آفتاب بگذارند تا روغن بیرون بدهد بعد خاکمال نمایند و نمک در آن بریزند دوباره به آفتاب بگذارند تا بعد از چند روز دیگر خاکمال نمایند هر دفعه به آب فرو برند تا وقتی که چربی روغن تمام شوند که بالمره در جوف ظرف رنگین سفالی نباشد و نماند آنوقت آن ظرف سفالی که به لاجورد رنگ داده اند پاک می شود برای شما هم، چنین است با الا فلا؟
جواب: طریق تطهیر ظروف که آب نجس در آن نفوذ کرده به این طریق است که آن ظروف را در آب گر گذارند تا آب گر در آن نفوذ کند پاک می شود ، یا آنکه بعد از کر زدن او را خشک نمایند بعد از آن دفعه دیگر به آب کر
ص: 352
بزنند پاک می شود(1)
سؤال بیست پنجم: قنواتی از قدیم که به دو جا بلکه سه جا قنات خراب پهلوی یکدیگر درست کرده اند سابق بر این که در اختیار حاکم ظلمه دیوانیان بوده حال حاکم ظلمه دیوانیان مبلغی به فرزندان آن حاکم ظلمه سلف داده و ابتیاع کرده به تصرف در آورده و بعضی قنوات مخروبه آباد کرده و بعضی قنوات از پهلوی قنوات منهدمه درست کرده حال آب آن قنوات در روی زمین جاری می باشد وضو وغسل در چنین فاریابی نمودن چه صورت دارد؟
جواب: وضو و غسل و سایر استعمالات در چنین فاریابی صورت اباحه شرعی ندارد مگر اینکه اگر ممکن گردد از صاحبان اولی که از شمال ظلمه نبوده اند اذن حاصل شود یا از وراث آنها و اگر این هم ممکن نباشد مظالم است باید فقراء متدینین از بابت مظالم قبول نمایند و از برای مسلمانان مباح نمایند استعمال آن را.
سؤال بیست و ششم: چه می فرمائید در باب آنکه شخصی یا شخصیه ای مریضی شخصی را بطلبد و بگوید به او که وصیت می کنم ترا که پنج تومان در نزد وارث من بردار صوم وصلوة از برای من بعد از وفات من بجا بیاور و ده تومان بردار برو در کربلای معلی زیارت از برای من بکن قدری از رخوتات
ص: 353
ومبلوثات که دارم و گوشواره نقره و زنجیر نقره و بنگروی(1)نقره و انگشتر نقره که دارم بردار از جهت عیال خودت و وارث مثل مادر و شوهر هم حاضر باشند وخلق از زن و مرد تمام آگاه باشند که شخص مریضه چنین وصیتی نمود و در همان بینی که وصیت کرد ضعیفه مریضه فوت گردید بعد از چند روزی شخصی از ملا ودانا و پیشنماز در همان ولایت بیاید و آن شخص وصی به شوهر ضعیفه که وصیت کرده بود بگوید که برو آن مبالغی وان لباسی و آن اسباب نقره بیاور که زوجه ات به من داده است آن شوهر ضعیفه امروز و فردا کرده است و نرفته است که بیا ورد آن شخص وصی کاغذی که بموجب وصیت نوشته است دست مادر ضعیفه فوت شده بدهد که این کاغذ ببر نزد آن ملای پیشنماز تا نصیحت شوهر ضعیفه فوت شده بنماید تا مبالغ ولباس و اسباب بمن بدهد که حرف آن ملا قبول دارد و حرف مرا قبول نمی کند آن مرد ملای پیشنماز برود جمیع ملبوسات و اسباب نقره بردارد که ضعیفه وصیت کرده بود به وصی از جهت عیال خودت ، از برای خودش و مبالغ 5 تومانی که از جهت صوم وصلوة وکربلا وصیت کرده بود بر ندارد و آنمرد می گوید به مرد ملای پیشنماز گفتم که زوجه من کس دیگر وصی کرده شما چرا اینها بر می دارید آن مرد ملا جواب آنمرد بدهد که من اگر اسباب برداشتم بوصی رد می کنم و حال آنکه از ملبوسات بوصی رد کرد، و از اسباب نقره تمام برداشته از جهت خودش هیچ بوصی نداده و صی می تواند ادعای اسباب نقره به آن مرد ملای پیشنماز بکند یا نمی تواند ؟
جواب: او هرگاه این ضعیفه موصیه این وصیت که کرده است در مال
ص: 354
خود از ثلث زیادتر نباشد وصی مرقوم باید تصرف نماید دخلی به ملای بلد ندارد و هرگاه از ثلث زیادتر باشد بقدر ثلث آن صحیح است و مابقی که زیادتر از ثلث باشد حق خود وارث است نه دخلی به عمل ملای بلد دارد و نه به وصی در هر حال با این تقریر ملای بلد هیچ حقی ندارد.
سؤال بیست و هفتم: هرگاه شخصی اراضی ، نخیلات یا اجناس به شخصی بفروشد به این انواع که آنچه از حصه ورسدی(1)که از اراضی فلان محل دارم فروختم بفلان مبلغ ولیکن نگوید که پنج جریب یا ده باغ یا باغچه، زرع، همچنین نخیلات بگوید از حصه خودم نخیلات فلان واقعه دادم بفلان کس بفلان مبلغ ولیکن نگوید که دو اصله فلان نخل یا سه اصله فلان نخل آن اسامی که معروف است مثل خاصه وشاهانی وخنازی وبنوان، همچنین اجناس مذکور نماید که از رسد وحصه خودم اجناس فروختم به فلانی به این مبالغ وذکر ننماید که 10 من جویا 100 من گندم قباله ، به همین انواع بنویسند ، چنین قباله ای باطل است یا الا فلا ، چنین بیعی صحیح است ، یا صحیح نیست ؟
جواب: هرگاه بایع و مشتری هر دو راضی باشند صحیح است والا مشتری خیار رؤیت دارد اگر از پیش ندیده است.
سؤال بیست وهشتم: چوب خیزران در دست گرفتن چه صورت دارد همچنین چوب أرجن زیرا که مرحوم مجلسی آخوند ملا محمد باقر ملا محمد تقی عطر الله مرقده در کتاب اختیارات فرموده است در آداب مسافر که چوب ارجن وگز وطبرقو با خود ندارند و عصای بادام تلخ با خود دارند و سر عصا
ص: 355
سوراخ نمایند و بعضی از حروفات که در اختیارات ذکر نموده آن حروفات می نویسند ، برای اشرف آن آقای بزرگوار چوب خیزران و ارجن وگز وطبرقو در دست گرفتن چه صورت دارد و چوب بادامی که فقها اجماع نموده اند در دست گرفتن ، بادام کوهی می باشد یا بادام باغی می باشد؟
جواب: چوب مباح باشداز رشوه و سخت نباشد هر چوب است ضرر ندارد. نهایت اینکه عصای بادام بهتر است و مراد از بادام تلخ تفاوت ندارد چه کوهی و چه باغی باشد.
سؤال بیست و نهم: این عاجز تبه روزگار نظر به بعضی از عرفا و خواجه، هر سنه وجهی می فرستد در شیراز یا در لار، تقویم فارسی از جهت او می فرستند و نزولات مطرات از جهت بعضی از اخوان دینی می گوید در این خصوص ، این ذره ، آثم ومستحق عقابت است یا الاّ فلا؟
جواب: معامله خرید تقویم حرام نیست بلی اعتقاد به آنچه نوشته اند اگرداشته باشد حرام است از قبیل آمدن باران در فلان روز.
سؤال سی ام: نان سوخته شده به گوشت گندیده شده و خرمای ترش شده اندراج در خبث است یا الا فلا؟
جواب: نان سوخته شده و خرمای ترش شده داخل خباثت نیست وهمچنین گوشت گندیده مادامی که گندش بحد تنفر طباع نرسد و هرگاه به آن حد رسید داخل خباثت می شود البته .
سؤال سی ویکم: آب چاهی که صغیر یتیم در آن شریک باشد از جهت وضو وغسل چه صورت دارد و هرگاه وضو و غسل صحیح نباشد علاج مباح
ص: 356
بودن آن بفرمائید ؟
جواب: استعمال آب چاه مشترک ما بین صغیر وکبیر بقدر حصّه کبیر که مزاحم با حق صغیر نباشد حق کبیر است واذنش و اختیارش با کبیر است و در زائد بر حصه کبیر که از حق صغیر است اذنش و اختیارش با ولی وقیم صغیر است لا غیر.
سؤال سی و دوم: چه می فرمائید در این خصوص که چند نفر بروند در صحراء کشت و بخس کار می کنند اجناسی که می برند در صحرا بعضی زکوة وخمس آن داده شده و بعضی زکوة و خمس آن داده نشده خداوند نزول رحمت می کند آن اجناس که کاشته اند چهل خروار اجناس می کند این چهل خروار باهم شریک می باشند همه حصه ورسدی خودشان بر می دارند آن دومی که خمس و زکوة می دهد چه کند که اجناس او پاک شود.
جواب: هر کس از مشترکین در بذر آن اجناس ، بقدر بذرش شریک است در حاصل آن اجناس ، چه خمس آن بذرش را داده بوده یا نداده بوده و هر چه از ما و نه سالش از عین یا قیمت آن اجناس زیاد می ماند خمس او باید بدهد چه خمس بذرش را داده باشد یا نداده باشد ولی هرگاه خمس بذرش را نداده باشد او خمس بایست بدهد، خمس بذرش و خمس حاصل جدیدش(1)؟
سؤال سی وسوم: هر گاه مرغ ذبح کرده شده تنش اصلا حرکت نمی کند
ص: 357
ولیکن سرش که از تن جدا کرده اند بیرون افتاده دهن از هم باز می کند چه صورت دارد ؟
جواب: هر گاه یقین به حیات تن حیوان داشته عند الذبح حلال است والا مجرد حیاة سرش از برای حلیت تزکیه تنش اشکال است.
سؤال سی وچهارم:کلاغ سیاه دو قسم است گویا هر دو قسم سنگدان دارد حلال است یا حرام ؟
جواب: در تمام اقسام کلاغ خلاف است حلیت مگر کلاغ زرغ که معروف به زاغ است مشهور به حلیت است با کراهت.
سؤال سی و پنجم: طیورهایی که از جمله مسوخات می باشند بفرمائید که کدام از آنها اگر قانصه ومحیض داشته باشند حلال است یا حرام؟
جواب: هرگاه قانصه یا سجیه با سنگدان داشته حلال است و همچنین هرگاه رقیفش بیش از صفیفش باشد والا حرام است چه مسوخ باشد یا نباشد.
سؤال بسی وششم: دستمال حریر در جیب گذاردن بطلان صلوة است یا الا فلا؟
جواب: حمل حریر در صلؤة عیبی ندارد بخلاف لباس حریر .
سؤال سی وهفتم: هرگاه آب حمام به هیزم غصبی گرم کرده باشند غسل در چنین آبی چه صورت دارد؟
جواب: ظاهرة عیبی از جهت غسل ندارد.
سؤال سی وهشتم: نصاب ذکوة بوزن تبریزی بیان بفرمائید که به چقدر که رسید باید ذکؤة او را بیرون کرد؟ نصاب تقلیدی می باشد یا آرائی جمیع علماء
ص: 358
رضوان الله علیهم أجمعین یکی است ؟ بعضی نوشته اند که نصاب سیصد من و هشت عباسی است که دویست و پنجاه و پنج من وسه چارک ونه عباسی است برخی نوشته اند حد نصاب سیصد من و هشت عباسی است که دویست و هفتاد و پنج من می شود میرزاء قمی علیه الرحمه نوشته است که نصاب زکوة را به من تبریزی که معادل هفت عباسی پول سیاه باشد دویست و هشتاد و هفت من و سه چارک . و پنجاه در هم پانزده مثقال صرافی است ، بلفظ مبارک بنویسید که کدامیک از اینها صحیح است به وزن تبریزی بنویسید آسان ، که خواص و عوام می فهمند.
جواب: چون نصاب کیلی اضبط از نصاب وزنی است پس هر کدام نصاب وزنی که موافق است با نصاب کیلی آن صواب وحق است. ونصاب وزنی عبارت است از سیصد صاع که هر صاعی عبارتست از چهار مُدّ وُمدّ به کیل مضبوط عبارتست از مُلئی کفَّین یعنی دو مشت پر از طعام، پس نصاب کیلی عبارتست از هزار و دویست و دو مشت پر ، از طعام.
سؤال سی ونهم: هرگاه گلوله یک رگ از چهار رگ مرغ ببرد یا دو رگ ببرد یا سه رگ ببرد و یک رگ دیگر باقی بماند همان یک رگ به چاقو ببرند آن مرغ حلال است یا حرام . فرمایش بفرمائید که از شرع از این چهار رگ چند رگ اصطلاح وضابطه قرار داد شده که باید بریده شود به چاقو و چند رگ گلوله ببرد؟
جواب: بریدن گلوله سرب نه بندقه که کل «سفالین» باشد هر یک از اوداج اربعه را کفایت نمی کند در حلیت و تزکیه مگر آنکه دو مرتبه با چاقو و قبل از
ص: 359
مردن حیوان از زیر آن رگ بریده ببرند دنباله آن رگ بریده را مع رگهای بریده دیگر.
سؤال چهلم: حلالیت طیور از قانصه و صیصیه و محیض هر سه می باشد یا یکی از اوصاف ثلاثه کفایت می کند در حلالی او؟
جواب: یکی از اوصاف کفایت می کند نه مجموع.
سؤال چهل و یکم: در ذبح مرغان قرار است که زبان مرغان می گیرند و او را ذبح می کنند. می گویند که هرگاه زبان مرغ نگیرند حرام می شود مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی در رساله ذخیره المعاد خودش ذکر کرده بود که زبان گرفتن مرغ نص و دلیلی ندیده ام چه حلقوم مرغ کوتاه یا بلند بریده شود؟ همچنین در ذبح حیوانات در خصوص کهره، حلقوم خواه به تن ملحق خواه به سر حیوان ملحق باشد هم صحیح می دانست، فرمایش بفرمائید که به رأی سرکار مولایی بزرگوار شما چگونه می باشد در خصوص کهره و زبان مرغ بطور تفصیل فرمایش بفرمائید ؟
جواب: بلی کهره وزبان گرفتن حیوان نص و دلیلی ومدخلیتی در فری وقطع اوداج اربعه ندارد چیزی که معتبر است همان قطع اوداج ، أوداج اربعه ، یعنی رگهای چهارگانه معروفه.
سؤال چهل ودوم: چه می فرمائید در اینکه باید مجتهد عادل باشد و دانستن عدالت هم مسئله ای است که محتاج است در آن برجوع بسوی مجتهد تحقیق این شبهه را بیان فرمائید؟
جواب: عدالت شرط اجتهاد نیست بلکه شرط مرجعیت مجتهد است .
ص: 360
نسبت به عاصی و طریق معرفت عدالت مرجعش به همان مجتهد نیست تا دور لازم آید بلکه به اختبار با رجوع به اهل خبره است از عدول دیگران.
سؤال چهل و سوم: برأی اشرف آن جناب افقه الفقهاء الاسلام، نماز بر میت کردن باید شخص عادل باشد یا عدالت ضرور نیست ؟
جواب: اگر به جماعت می خواهند بخوانند باید امام عادل باشد و هرگاه فرادی می خوانند عدالت شرط نیست .
سؤال چهل وچهارم: همچنین شخصی که نماز و روزه استیجاری می کند باید عادل باشد یا الا فلا؟ هرگاه برای شریف عالی باید عادل باشد این عاصی با دو فرزندش بیشتر امرار معاشش از این صوم وصلوة اداره می باشد آن شروطاتی که علماء اعلام رضوان الله علیهم معین فرموده اند در کتب خود در باب عدالت ، حقیقت نه در این عبد عاصی می باشد و نه در فرزندان این عبد فانی در این دهکده ها از راه دیگر گذران نمی شود بطور دیگر ، همچنین این عاصی مع فرزندان شبهای جمعه روضه خوانی مظلوم آل عبا روحی و روح العالمین له الفداء می نماید بعضی از شعراء شعرها ساخته اند از زبان امام و اهل بیت که در کتب مصیبت نیست ذکر شود ولیکن موجب رقت بکاء مستمعان می گردد ، همچنین تا آواز تحریر ندهی به مقامات نخوانی باعث بکاء نمی گردد عبد تبه - روزگار آثم و گناهکار است و مستحق عذاب است یا نه ؟
جواب: بلی هر گاه اشعار باطله که مضمون آن از احادیث صحیحه خارج باشد بخوانند حرام است و موجب عذاب الیم است و همچنین ترجیع صوت و آواز خواندن حرام است بلکه در مصیبت حضرت امام علیه السلام معصیتش زیادتر است ولو
ص: 361
اینکه باعث زیادتی گریه هم شود حرام است.
سؤال چهل و پنجم: کسانی هستند که کتابی در دست دارند دعا به مردم می دهند حساب کرده ایم بیمار شما فلان روز پریان یا جنیان آزار او کرده اند فلانی به او دواء بدهد قران بیماری او حساب کرده ایم تا ده روز بیشتر نیست بعد از ده روز شفا می یابد و مبلغی وجه از ایشان می گیرند یا از صاحبان بیمار خودشان گندم و جو یا وجه از جهت ایشان می برند جو و گندم یا مبلغ ، از جهت ایشان حلال است یا حرام ؟
جواب: این اعتقادات بد است و باعث کم عقلی است و عوض گرفتن در مقابل چنین دعایی حرام است مگر آنکه صاحب جو و خرما و وجه که می دهد به عنوان هدیه یا به طیب نفس خودشان باشد آنوقت حلال است والا عمل ، عمل کذابان و دروغگویان و حرام واجرتش سحت است «سماعون للکذب اطالون السحت». .
سؤال چهل وششم: برخی از گاو بازها هستند می آیند داخل بعضی از ولایات بعضی از ایشان مشاهده شد رخت ورویی می پوشند و جمعی از ایشان به لباس سادات هستند و ملا وخط خوان نیستند هر یک قلمدانی و کتابی که به خط توراتی نوشته در دست دارند و «الف» و «بی» از هم امتیاز نمی دهند چیزی از آهن نزد استادان حداد درست کرده اند پایه ای دارد بالا و پایه ای دارد پایین اول جامی از آب می طلبند قدری خاکستر داخل آب می ریزند تا هیچ کس غور نکند و نبیند همان آهنی که دو پایه دارد قدری نمک طبرزد زیر پایه می گذارند وسنگی کوچک روی پایه اولی می گذارند و کتاب در دست می گیرند ولب
ص: 362
می جنبانند برسم دعا خواندن نمک آب می شود پایه آهنی می جهد وسنگ از آب بیرون می اندازد می گویند که ما دعا خوانده ایم وسنگ از آب بیرون انداختیم بهمین دستاویز جو و گندم و خرما از خلق می گیرند بفرمائید که قلمدان و مرکب و کاغذ به چنین کسانی فروختن چه صورت دارد ؟
جواب: راه دادن چنین اشخاصی در بلد حرام است و حاضر شدن در محفل و محل شعبده ایشان و جمع شدن نزد آنها حرام است و مرکب و کاغذ دادن به آنها محض چنین امری اراجیف نوشتن و جائز نیست واعانه بر آثم است.
سؤال چهل وهفتم: هرگاه شخصی صفات ثبوتیه و سلبی خداوندی بدلیل نفهمد به این انواع که قادر است و قدرت بر همه چیز دارد همچنین تا آخر وسلبیه به این انواع که خداوند مرکب نیست ترکیبات وجسم وجان ندارد وزنی و فرزندی ندارد و محلی ندارد ورؤیت نمی شود نه در دنیا ونه در آخرت، شریک و رفیقی و اینها هیچ یک ندارد ، اسلام و ایمان او صحیح است یا نه . هرگاه از زمره فقراء و مساکین باشد زکوه و فطریه به او دادن چه صورت دارد؟
جواب: انشاء الله دقت نمایند و مخفی نماند و تمام عقائد را از توحید و نبوت و عدالت و امامت و مراتب امام را عالم گردد و آگاه گردد بطور تفصیل وهرگاه قادر بر مؤنه سال بالفعل و بالقوه هم نباشد از بابت زکات فطره به او بدهند که محسوب است.
سؤال چهل و هشتم: از بعضی ملاها مسموع شده است که نیت غسل جنابت باید به قصد حمد و سوره خواندن یا ده بار ویا دو بار صلوات فرستادن باشد . هرگاه نیت به این انواع نباشد صحیح نیست مگر هنگام نماز اگر باشد از جهت
ص: 363
نماز گزاردن آنوقت صحیح است فرمایش بفرمائید این سخن اصلی دارد یا الا فلا. هرگاه این سخن صدق باشد خلق این قراءها تا بحال نیت غسل جنابت این نحو کرده اند که غسل جنابت می کنم از برای رضای خدا قربة إلی الله عبادت گذشته شان اعاده می خواهد یا الا فلا همچنین اخری ، غیر هنگام نماز هم قربة الی الله نیت کرده اند صحیح است یا نه ؟
جواب: لازم به این تفاصیل نیست همینقدر نیت غسل جنابت یاغیر جنابت هر غسلی که بر ذمه داشته باشد به این نحو که غسل جنابت می کنم از برای رفع حدث جنابت قربة الی الله کفایت می کند خواه وقت نماز باشد یا نباشد.
سؤال چهل و نهم: هر گاه بایع و مشتری صیغه نه به عربی و نه به فارسی جاری نمایند معامله ایشان چه صورت دارد ؟
جواب: مباح است ولی لزوم ندارد و هر وقت خواسته باشند فسخ می نمایند.
سؤال پنجاه: گماشتگان ونوکران و ناظران و پیشخدمتان و چاکران اهل ظلمه و دیوانیان می روند در کربلا و نجف موافق پنج تومان به مجتهدین می دهند آنچه از حرام و پیش کش که به ایشان داده اند از هر ولایت که می روند وجه دیوانی می گیرند و هر تصرفاتی و هر ظلمی که کرده اند که موافق صد تومان زیادتر است به همان پنج تومان همراه ایشان صلح می کنند و به ایشان می بخشند مجتهدین ، این صحیح است یا الا فلا؟
جواب: صحیح نیست بلکه به قدری که داده است هم محسوب از مظالم
ص: 364
نمی شود زیرا که این از اموال معلوم المالک است نه مجهول ولی از باب از خرس مویی از ایشان می گیرند.
سؤال پنجاه و یکم:الختان واجب او مستحب و علی الأول فهل هو واجب لنفسه أو لغیره وما معناه وهل یثبت فیه حقیقة شرعیه ام لا وکیف الحال فی النساء . زحمت کشیده جواب به فارسی نوشته باشند تا این عبد جانی فانی نادان سر تا پا عصیان فهمیده باشد ؟
جواب: ختان هم واجب نفسی است و هم واجب غیری است یعنی نسبت به حج و امامت واجب است که شرط صحت أن عبادت است و نسبت به سایر عبادات شرط صحت آنها نیست بلکه واجب است برای خود ولنفسه .
سؤال پنجاه و دوم: از قول بعضی ملاها مسموع شده که هرگاه مسجد نجس بشود چه خاک باشد فرش مسجد چه گچ و چه ساروج از همان جای نجس که باید کند، هرگاه لختی کنده شد که از هم پاشیده نشده باید همان لخت نجس به آب کر یا به آب جاری فرو برند تا خوب که آب به جونش رفت و نفوذ کرد، طاهر که شد آن وقت همان لخت طاهر ببرند به همان محلی که کنده اند بگذارند و اندود دهند و هرگاه که لخت کنده نشد ، که ریز ریز شد و از هم پاشیده شد همان خاک داخل حوض آب بریزند و به محضی که خاک طاهر شد مسجد هم به متابعت آن طاهر خواهد شد هر گاه خاک نجس به آب طاهر ننمایند مسجد مدام نجس است. اگر همان خاک مسجد که نجس شده است اگر در صحرا بریزند به آب نزنند مسجد همیشه نجس است و نماز نمی توان در مسجد خواند این سخن اصلی دارد یاندارد؟
ص: 365
جواب: سخن اول اصل دارد و سخن دوم که خاک نجس آن را به صحرا ریختن پاکش نمی کند و نماز در آن مسجد صحیح نیست اصلی ندارد بلکه به همین قدری که خاک نجس آن را برند و بیرون ریزند پاک می شود و نماز در آن هم صحیح است.
سؤال پنجاه وسوم: کسانی از مردان و زنان که چیزی از تقلید نمی فهمند و معنی تقلید هم نمی دانند معاشرت با ایشان کردن و نان دست چنین زنانی خوردن جائز است یا الا فلا؟
جواب: مادامی که علم به نجاست آن نداشته باشد طاهرند و جایز است.
سؤال پنجاه و چهارم: اثنی عشریه برود در ولایت اهل خلاف سکنی نماید چه صورت دارد ؟
جواب: هرگاه ضرر به دین و دنیای او نداشته باشد ضرر ندارد والا حرام است.
سؤال پنجاه و پنجم: دو دینار حرام میان ده دینار حلال ریخته شده چه باید کرد به چه قاعده دو دینار حرام سوای باید کرد؟
جواب: مقدار حرام را به صاحبش یا به من یقوم مقامه برسانند که باقیمانده حلال می شود.
سؤال پنجاه وششم: بعضی از علما مثل مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی و غیره فرمایش فرموده اند که هرگاه شخص غسل احتیاج داشته باشد تا سینه مثلا در زیر آب باشد با بدن پاک به نیت غسل زیر آب رود کفایت می کند. گویا جناب آقا سید اسماعیل صدر جبل العاملی که حجة الاسلام
ص: 366
مرحوم میرزای شیرازی «عطرالله مرقده» می گویند که جانشین خودش نموده است و رساله حجة الاسلام محشی نموده ، رأیش این است که تا شخص خارج از آب نشود و بعد برود داخل آب غسل نماید غسلش صحیح نیست وشیخ حسین ولد مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی رساله مرحوم پدرش حاشیه نموده از جهت این عبد عاصی فرستاده می فرماید احوط خروج از آب است در ارتماس ، برأی شریف آن مقتدای الانام خروج از آب لازم است یا الا فلا زیرا که این عبد فانی تقلید شیخ حسین وتقلید محمد حسن ممقانی و شهرستانی اینها هیچ یک نمی کند مگر آن مولا و آقای بزرگوار، دست از دامن آن مقتدای الانام مادام الحیاة کوتاه نخواهد کرد بفرمائید که به رأی شریف در وقت غسل کردن مثلا هر گاه شخص تا سینه برود داخل حوض آب یا چشمه آب آنوقت نیت غسل بکند زیر آب برود غسل آن صحیح است یا الا خارج از آب بشود آنوقت نیت بکند برود زیر آب ؟
جواب: بدن و لنگ غسل کننده که پاک باشد خواه دیگر خارج از آب باشد.
یا نباشد یا تا سینه آب باشد یا بیشتر یا کمتر نیت غسل نماید غسلش صحیح است ، ولازم نیست که در وقت غسل کردن از آب خارج باشد.
سؤال پنجاه وهفتم: ما معنی قولهم علیهم السلام «افضل الطاعاة احمزها » جواب: یعنی از افضل مراتب بندگی و اطاعت مرتبه ای است که اشق واصعب بر بنده باشد چنانچه وضو در سرما افضل است از وضو در گرما و حج پیاده افضل است از حج سواره و شکر در حال فقر افضل است از شکر در حال غنی و توبه جوانان افضل است از توبه پیران و همچنین ده اتفاق افضل است از نه
ص: 367
انفاق ونُه انفاق افضل است از هشت انفاق وهکذا تا آخر وهمچنین ده معصیت ترک کردن افضل است از 9 تا وترک 9و معصیت نمودن افضل است از ترک 8 تا . وهکذا تا آخر.
سؤال پنجاه وهشتم: سیدی هست در چهار پنج فرسنگی ولایت اشکنان منزل دارد که آن منزل قریه بیرم مشهور است گویا صرف و نحوی خوانده است و دست او در کار دیوانیت حاکم بعضی از قراءها می باشد از اهل دیوانسیان می باشد خلق اشکنان می روند خدمت او عقد می کنند و صیغه طلاق زنهایشان جاری می نمایند ، اتفاق می افتد می آیند نزد این عبد و مذنب جانی که بنویس تا آن سید صیغه طلاق زنان ما جاری نماید و این عاصی حجت به آن سید طی می کند که البته باید صیغه طلاق در حضور عدول مؤمنین جاری نمائید و خود را معاقب خدا و رسول نسازید صیغه عقد و طلاق جاری نمودن این سید بفرمائید صحیح است یا صحیح نیست این عاصی که وکالت نامه نوشته و می نویسد آثم و گناهکار است یا نه فرمایش بفرمائید که این عاصی دیگر الی من بعدها متحمل این امر شود یا نشود وکالت نامه طلاق بنویسد یا ننویسد به این سید حکم الله وحکم الرسول فرمایش بفرمائید که زیاد خوف از خداوند دارم.
جواب: هر فعلی را که مسلمان بجا آورده ونه داعی که بر وجه صحت یا فساد واقع شده محمول بر صحت است در ظاهر ولی احتیاط خصوصا در امر فروج حسن عقلی وامر شرعی دارد. بلکه از برای بعضی واجب بلکه اوجب است چه بسا به جهت یک قرآن مخالف احتیاط در امر فروش شده و مایه ایجاد حرامزاده هایی در میان شیعیان شده و می شود و جواب آنها را در مواقف
ص: 368
عظیمه وعقبات اخرویه چه خواهند داد .
سؤال پنجاه ونهم: وجوهاتی که از بابت هبه وهدیه و تعارفات یا از بابت نذر یا از بابت اینکه یک شب جمعه به قصد اموات من روضه خوانی سید الشهداء روحی وروح العالمین له الفداء بخوان هرگاه وجوهات مذکورہ بسال از آن بگذرد خمس آنها باید داد یا الاّ فلا؟
جواب: در تعلق خمس به زائد از مؤنه سنه هرگاه از منافع غیر ارباح مکاسب باشد مثل ارث وهدیه وصله خلاف است احوط تخمیس است.
سؤال شصت: لا سهو فی سهو را بیان فرمائید ؟
جواب: این حدیث از مجامع کلم است و چهار معناه دارد زیرا که هر دو سهو یا به معنی حقیقی سهو است، یا هر دو به معنی شکند یا یکی به معنای سهو است و دیگری به معنای شک معنی اول اثری نیست از برای سهو در سجده سهو معنی ثانی اثری نیست از برای شک در موجب شک که نماز احتیاط باشد معنی ثالث اثری نیست از برای سهو در نماز احتیاط معنی چهارم اثری نیست از برای شک در سجده سهو وفقهاء اعلام فتوا بر هر چهار معناه داده اند. وهر چهار معنا از حدیث فهمیده اند.
سؤال شصت ویکم: اهل و عیال که دستاس می کنند و مشغول نان پختن می شوند و قرار است که در این قراءها زنها بروند در آب انبار بر سر چاه آب می آورند یا خیگ پر از آب می کنند بدوش می کشند یا به ظرف سفالی در بغل می کشند و می برند در خانه یقین که به خویش نیز جرأت از مردان ندارند چنان نان و آبی خوردن چه صورت دارد حرام است یا مکروه است ؟
ص: 369
جواب: زحمت نان کشیدن موجب حرمت آن نان نمی شود بلی موجب تعلق اجرت آن زحمت بر ذمه أمرش می شود چنانچه حمال مغصوب موجب حرمت حملش نمی شود بلی موجب تعلق اجرت آن زحمت بر ذمه آمرش می شود همچنین حمل آب وقفی که حاملش مغصوب باشد موجب غصبیت آب نمی شود مگر آنکه آن آب از مباحات اصلیه باشد که حاملش ضد تملیک نموده .
سؤال شصت ودوم: در اخبار کثیره وارد شده است که قرآن ثقل اکبر واهل بیت علیهم السلام ثقل اصغرند با آنکه اهل بیت علیهم السلام کلام الله ناطقند و در ضمن قرآن مانند رقم پادشاه است و ائمه علیهم السلام دوستان و برگزیدگان الهی اند چنان برگزیدگانی اند که حق سبحانه و تعالی ایجاد عالم از برای خاطر جد ایشان و ایشان نموده است ، بیان فرمائید ؟
جواب: اولاً به اینکه اکبر به نقل قرآن منافات ندارد به اشرفیت ثقل اصغر چنانچه اکبر به حضرت آدم منافات ندارد با اشرفیت حضرت خاتم و ثانیا قرآنی که ثقل اصغر است عبارت نیست از خطوط ونقوش مطبوع زیرا که آن را همه کس حامل است حتی کفار و مایه اظلال همه کس می شود که بشود نه مایه ما ان تمسکتم بها لم تظلوا ابدأ بلکه قرآنی که ثقل اکبر است عبارتست از قوه عاصمه ناطقه به ارادت ومشیات وتکلمات واقعی الهیه به نص وما تشاءون الا أن یشاء الله که ملازم است آن قوه با وجود امام به نص قوله علیه السلام لن یفترقا حی یردا علی الحوض پس اشرفیت قرآن از امام به این معنا و به این ملازمه برگشتش به اشرفیت صفت است از موصوف ومکین است از مکان بعد از فرض ملازمه دائمیه بین آن صفت و موصوف و آن مکان ومکین چنانچه ضرورت
ص: 370
امامیت است که اشرفیت امام بواسطه آن است که مظهر صفات الوهیت است از قدرت و علم و ریاست و ارادت و مشیت و تکلم.
سؤال شصت وسوم: آب چاهی که یتیم با غیره که کبیر باشد هرگاه شریک باشند استعمال آن در وضو وغسل چه صورت دارد؟
جواب: به قدر سهم کبیر به اذن آن کبیر مالک چاه استعمال کردن جایز و مباح است.
سؤال شصت وچهارم: قرانی نقد سکه دار رواج المعامله به چند عدد که رسید سال از او که گذشت زکوة باید اخراج نمود؟
جواب: ده تومان و پنجزار وبنا بر وجه سکه سفید که عبارت است از یکصد و پنج عدد قرانی متعارف بوده باشد.
سؤال شصت و پنجم: اشخاصی که اعمی و عاجز و از چشم نابینا می باشند و مشکل می باشد که احتراز از نجاست داشته باشند و در خانه ای منزل دارند که اطفالشان بول و غائط می نمایند و در آن خانه آفتاب هم نمی گیرد و نماز و روزه اجاره هم بر می دارند نماز میت از گردن ایشان ساقط می شود یا الاّ فلا؟
جواب: هرگاه در ظاهر و به حسب علم خود عامل عمل مقرون به طهارت است مجزی وبریء الذمه خود نائب منوب عنه می شود والا فلا.
سؤال شصت وششم: این زره عوام کالانعام بلکه از انعام پست فطرت ولیکن اسمش به انسان است نه حیوان شما الحمدلله ملاّ هستید این عاصی خدمتت جسارت می کند باید بدتان نیاید هرگاه مجتهد هستید باید رساله بیرون بیاورید زیرا که بر شما واجب است هرگاه مجتهد نیستید تقلید هرکس که می کنید
ص: 371
رساله همان کس باید بفرستید از برای این ذره اگر رساله دارید بفرستید هرگاه خودتان الحمدالله مجتهد هستید رساله خودتان بفرستید این عاصی آنچه مسائل خدمت عرض نموده و جواب فرمایش فرموده اید مردم تمام از قول این عاصی در کار عمل کردن می باشند به مسئله مسئله نوشتن درست نمی آید رساله البته فرستاده باشید یا می خواستید در این رهات وقراءهای خراب بی حساب تشریف نیاورید رساله یا کتاب فارسی که بتوان عمل نمود فرستاده باشید .
جواب: حق تعالی فرموده : ( فاسئلوا أهل الذکر ان کنتم لا تعلمون) (1)یعنی بر مقلد جاهل واجب است سؤال وبر عالم مجتهد واجب است جواب به قدر طاقت و امکان اما رساله نوشتن و چاپ کردن و فرستادن واجب نیست و نگاه برای احاد احاد نفوس علاوه بر این حال قریب یکسال است که رساله فرستاده و چاپ نموده اند ولی در شیراز معطل گذاشته اند که جلد نمایند و بفرستند ، نفرستاده اند متصل وعده می کنند که می فرستیم هر وقت فرستادند من هم بندگی وانفاق خدمت می کنم ولی تقصیر داعی چه چیزی است ، با نفرستادن و با این همه ضیق مجال وتشبث بال واضطرب حال.
سؤال شصت وهفتم: برای شریف شما دوشاب «شیره خرما ثلث وثلثان می خواهد یا نه ؟
جواب: از برای کسانی که اصول دین ونمازش صحیح است حلال است وثلثان نمی خواهد.
سؤال شصت وهشتم: شاهزاده عبدالعظیم که در ری واقع است فرزند
ص: 372
کدام امام است.
جواب: از اولاد یکی از حسنین است.
سؤال شصت ونهم: هرگاه مصلی دستمالی یا چاقوئی از غصب در جیب او باشد در بین نماز بخاطر او بیاید چگونه آن چیز غصب از خود دور نماید که تصرف در غصب نشود.
جواب: از خود دور نماید و نماز را تمام نماید و بعد احتیاط اعاده نماید .
سؤال هفتاد: شخص هرگاه فقیر ومستحق زکات باشد در اطراف ولایت برود و از بابت زکات بگیرد بهتر است ، یا نماز و روزه اجاره کند بهتر است ؟
جواب: بله بهتر است عبادت از سؤال.
سؤال هفتادویک: فقراء مساکینانی که در پی یادگرفتن شکیات و سهویات وامور واجبات خود نیستند از بابت زکوة وصدقات واجبه به ایشان می توان داد یا نه ؟
جواب: هرگاه اصول دین و نمازش صحیح باشد می توان وجوهات به ایشان داد و الاّ فلا.
سؤال هفتاد و دو: شما فرمایش فرموده بودید خواه پیش از وقت خواه بعد از وقت وضو قصد رفع حدث نماید شخص مدام با وضو است هنگام نمازی می خواهد تجدید وضو نماید یقین می داند که هیچ حادثه ای به او رخ نداده هم قصد رفع حدث نماید؟
جواب: جواب مساله اول صحیح است و ثانی غیر صحیح . وضو و تجدیدی ثانوی به قصد قربت مطلقه بجا می آورد .
ص: 373
سؤال هفتاد و سه: روحی فداک یا سیدی در زمین غصب هر گاه شخص سبزی مثل کاهو و اسفناج و نعنا و بادمجان و خرفه و پیاز سبز نماید و بفروشد کسانیکه سبزی خرید می نمایند برایشان مباح است آن سبزیها یا حرام است ، هرگاه خوردن آن سبزیها حرام نباشد بر شخص خرید نموده و بر فروشنده حق الارض ، مشغل الذمتی دارد یا الآ بر آن کسانیکه خرید می نمایند هم مشغل الذمه حق الارض دارند.
جواب: بر خورنده سبزی نه همان است که حرمت وانما الضمان علی غاصب الأرض لا غیر.
سؤال هفتاد و چهار: در ذبح حیوان هرگاه بالای همان کره که مراب طعام و آب می باشد که جواز او غلصحه می نمایند اگر بریده بشود زیر لیحه حیوان حرام است یا حلال.
جواب: اوداج اربعه که رگهای چهار گانه باشد طریق بریدن که محلل شود آن است که از میان آن رگها بریده شود فیما بین مبدأ رقبه ومنتهای رقبه به موضعش که باشد نه از مبدأ ومنتهای آن ما بین بریده شود که محلل نیست.
سؤال هفتاد و پنج: مولای بزرگوار روحی فداک هرگاه شخصی 10 من گندم به 10 من جو بدهد بمدت چهار ماه که مدت در او باشد صحیح است یا الا فلا؟
جواب: شرط مدت موجب ربا است زیرا که گندم و جو یک جنس است ورباء او حرام وفاسد است.
ص: 374
سؤال هفتاد و پنج: هرگاه ده من گندم بدهد به ده من آرد صحیح است یا الا فلا؟
جواب: معاوضه گندم و آرد بی ریاله صحیح است.
سؤال هفتاد وشش: هرگاه ده من خرمای بنوان که خرمای پست می باشد بدهند به ده من خرمای خاصة وشاهانی که خرمای مرغوب می باشد صحیح است یا نه ؟
جواب: معاوضه خرمای جید به دانی صحیح است بشرط عدم زیان سؤال هفتاد و هفت: به شرف عرض مقدس عالی می رساند چار پایانی که اهل ظلام وجور و دیوانیان به رسم پیش کش ویا به رسم تعارف به یکدیگر می دهند هرگاه به حکم شرع انور صحیح نباشد عقد کردن آنها نه به عبد ونه حر اولاد آنها و اولاد اولاد آنها تمام جایز نیست یا الا تفاوت دارد؟
جواب: تفاوت میان حرام ونتائج حرام نیست در حرمت جمیع وعدم صحت عقد واستخدام و تحدیر و سایر تصرفات.
سؤال هفتاد و هشت: کنیز هایی که اهل دیوانیان از بابت دیوان یا از بابت پیش کش به یکدیگر می دهند هرگاه کسی از آزاد یا خواسته باشد او را به زنیت خود بیرون بیاورد می تواند ایشان را به عقد خود بیرون بیاورد عقد ایشان صحیح است یا صحیح نیست یا الا باید به اذن مجتهدین به حباله نکاح خود بیرون آورد هرگاه بی اذن مجتهدین صحیح نیست زحمت کشیده اذن داده باشند ؟
جواب: ممالیک مغصوبه به رشوه یا به ظلم یا پیش کش تصرف در آنها من
ص: 375
جمیع الوجوه حرام است به وقفیت یا حریت یا زنیت یا غیرها چه به اذن مجتهد و چه بی اذن مجتهد به اذن مجتهد مال غیری که حرام است حلال نمی کند و نمی شود
سؤال هفتاد ونه: نفقه پدر بر پسر است هرگاه پسر ندهد دختر شوهر کرده است خودش مالی ندارد که نفقه پدر دهد مال شوهر هم نمی تواند بی اذن شوهر بر دارد به پدر بدهد از گردن دختر نفقه پدر ساقط می شود یا خیر؟
جواب: البته در خصوص این فرض که تمکن نداشته باشد ساقط است از خصوص غیر متمکن نه از متمکن.
سؤال هشتاد: خراجات واغشاب شاه مخالف ممضی است یا نه و در شاه شیعه چگونه است؟
جواب: تفاوت میان سلطان مخالف و غیر مخالف نیست در اینکه آنچه به عنوان خرج یعنی حق الارض مفتوحة العیون از مردم می گیرند نه به عنوان زکات وگمرگ و به راهداری ممضی است و معنای ممضی بودنش نه این است که حلال است بر ایشان گرفتن و نه از برای مردم به اختیار خود دادن چنانچه اشتباه نموده اند بلکه معنی اش این است که آن حق الارض مفتوحة که تولیتش با امام است که صرف مصالح مسلمانان کند ، هرگاه سلطان جائر به زور از مردم بگیرد مردم معذورند در دادن و ضامن آن مال نیستند که دو مرتبه به امام یا نائبش بدهند که صرف مصالح مسلمانان نماید چنانچه غارم وضامن مال زکاة می باشند هرگاه زکات ایشان را جائر به جور بگیرد.
سؤال هشتاد ویک: موسم حصاد کردن هرگاه ماه رمضان باشد همچنین
ص: 376
خرمن کوفتن ونصفیه دانه در آفتاب نتوانند روزه بگیرند موافق سد رمق اکل وشرب نمایند و روز خود را فارغ نمایند بعد روزه از عوضش بگیرند چه صورت دارد؟
جواب: بلی در این صورت جائز است افطار نمودن وبعد قضا کردن و به عوض هر روز یک مد طعام صدقه دادن ولی به سه شرط . اول آنکه روزه گرفتن ایشان مایه عسر یا ضرر بوده باشد دوم آنکه ترک حصاد وعمل مایه سر یا ضرر بر ایشان بوده باشد سوم آنکه حصاد را به شب انداختن یا به عوض خود اجیر گرفتن یا به اطفال و نسوان غیر مکلف واگذاشتن میسور نباشد و الا با فقدان یکی از سه شروط ثلاثه افطار نمودن حرام و موجب قضا وکفاره است.
سؤال هشتاد و دو: خراجات شاهی که از رعایا می گیرند حلال است بر حاکمان جوریا الا فلا ؟ همچنین نجوسات اراضی که عشر از کسانیکه در صحرا کشت می کنند بر ایشان مباح است یا الا فلا؟
جواب: مال غیر کفار حربی بر مسلمان حرام نیست مگر به رضا وطیب نفس هذه بضرورة العقل والنقل چنانچه نص قرآن است : (لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل إلاّ أن تکون تجارة عن تراض)(1)، ومستحل مال مسلمان بی رضای آن، کافر و مرتد است.
سؤال هشتاد و سه: هرگاه پدر با زنی زنا کرده باشد پسر آن می تواند آن زن زانیه به عقد خود بیرون بیاورد یا الّا فلا؟
جواب: مشهور ومنصور این است که حکم وطی به شبهه وزنای سابق بر
ص: 377
عقد، حکم و طی صحیح دارد در مصاهره پس حرام است موطوئه پدر بر پسر چنانچه حرام است معقوده هر یک بر دیگری.
سؤال هشتاد و چهار: به شرف عرض مقدس عالی می رساند این عبد عاصی جانی ذره بی مقدار تبه روزگار محمد ابن علی الاشکنانی قدری اجناس از جو و گندم و وجه نقد از مال طفل یتیم صغیر تحویل این عاصی نموده اند که ضبط نموده و حق الثمن مادر صغیر هم داده شده و خرجی مادر صغیر ماهی هفت من و نیم جو و گندم هم داده شده که روزی می باشد هرگاه اجناس طفل یتیم صغیر سال بر او بگذرد همچنین وجه نقد یتیم سنه بر او بگذرد بر این عاصی لازم است که خمس اجناس و وجه طفل صغیر یتیم بیرون بکند یا الا فلا؟
جواب: شرط وجوب زکوة بلوغ است فلا زکوة علی الصبی.
سؤال هشتاد و پنج: این عبد عاصی در خصوص اموال یتیم صغیر بی پدر که تحویل گرفته در سنه 1303 اذن از ملا محمد مجتهد در نجف اشرف گرفته به این مضمون این عاصی نوشت که این بنده علم عربی نخوانده مرخص است که متولی قسمت ایتام صغار وکبار شود ؟ جواب نوشتند بلی مأذون هستید ، حال از جناب مستطاب شما این عاصی مرخص است که این عمل کرده یا مرخص نیست هرگاه اذن نیست این عاصی وجه یتیم صغیر در این ولایت بی معرفت تحویل و تسلیم کی نماید همچنین اجناس یتیم صغیر به کی بسپارد؟
جواب: حفظ مال یتیم وصغیر واجب کفایی است بر همه کس ولی تصرف در آن جائز نیست الا بالتی هی أحسن آن هم از برای خصوص ولی و وصی و هرگاه نباشد ولی و وصی ، از برای خصوص مجتهد عادل وهرگاه نباشد ، از
ص: 378
خصوص عدول مؤمنین لا غیر ، هر که تصرف کند ضامن وغارم است و عاصی ومجرم است. و چون جمعی از اخبار اهل لار شهادت داده اند بر عدالت لهذا زحمت اینگونه تکالیف بر اوست که متصدی شود.
سؤال هشتاد وشش: علماء اعلام بیان فرموده اند که حضانت طفل با مادر است در پسر تا دو سال و در دختر تا هفت سال مادر یتیم هرگاه خواسته باشد شوهر بکند طفل می توانند از مادر بردارند یا الا فلا هرگاه می توان طفل از مادر برداشت کی باید طفل از مادر بر دارد هرگاه از عمو و عم زاده و خالو وخاله زاده هیچ یک از اقوام و اقارب و عشایر و قبیله نمی توانند طفل بردارند اذن آن جناب است که این عاصی به دایه بسپارد و اخراجات یوما فیوم ؟ از اجناس یتیم به دایه بدهد تا دختر به سن چهار یا پنج سال برسد یا الاّ فلا؟
جواب: حق الحضانت طفل با مادر است تا هفت سال حتی در پسر بنابر احتیاط ولکن این در وقتی است که طفل ولی یا وصی داشته باشد و الا ما در اولی به اوست از همه کس مادامی که اعراض نکند از ترتبیت طفلش والا بعد از اعراض همه کس یکسانند در وجوب حفظ و تربیت چه خویشان وچه اجانب .
سؤال هشتاد وهفت: ثیاب پدر یتیم از پیراهن وزیر جامه وقبا وجوراب این عاصی از جناب شما رخصت دارد که به مصرف فروش برساند وخرج بنماید با وجودی که یتیم دختر باشد و پسر نباشد یا مرخص نیست این عاصی ؟
جواب: ملاحظه کن هرگاه ملکه عدالت داری و مردم هم ترا عادل می دانند از جانب حق مأذونی در تصرفاتی که مصلحت طفل یتیم است والا اذن این
ص: 379
داعی شما را معذور نخواهد کرد و از ضمان وغرامت نخواهی خلاص شد.
باشد نصیحت همچو در
آما بود الحق مر
هر چند که دارد نفع پر
تلخ است آب هندباء
سؤال هشتاد و هشت: پیراهن وزیر جامه ای که پدر یتیم از جهت مادر یتیم درست کرده از جهت عروسی و مادر همان پیراهن وزیر جامه مدتی پوشیده و استعمال نموده حال مال مادر است یا مال دختر صغیره می باشد حق التمن خودش مادر می برد از آن پیرهن والاّفلا؟
جواب: هر چه را که میت در حال حیات نبخشیده به زنش از لباس وغیره داخل ترکه است و بایست قسمت ورثه شود. و مجرد درست کردن رخوت ؟ ودادن به عروس بخشش نیست.
سؤال هشتاد ونه: این مذنب وجه نقدینه یتیم در منزل خود آورده و ضبط نموده ولیکن اجناس از جو و گندم داخل خانه مادر یتیم گذارده و وزن هم کرده وحق الثمن مادر از اجناس بیرون کرده خوب کاری کرده یا بدکاری کرده هرگاه شیطان مادر صغیر را فریب دهد و اجناس پایمال نماید این عاصی غارم است یا آثم است فرمایش بفرمائید که این اجناس یتیم از خانه مادر یتیم بر دارد بیاورد در خانه خود ضبط نماید یا در خانه مادر یتیم باشد. هرگاه علی الظاهر مادر یتیم دلسوز باشد و ضبط یتیم ومال یتیم بنماید یا الاّ شاید که پایمال نماید حکم آن فرمایش بفرمائید .
جواب: جواب این مسئله علی وجه الصواب معلوم شده در سابق فلا نطیل بالاعاده .
ص: 380
سؤال نود: حضانت طفل یتیم که دختر باشد تا هفت سال که علماء رضوان الله علیه ذکر کرده اند با مادر است خراجات مادر از ثیاب بدن ، نفقه ، وکره، وهیزم واشنان و روغن و خرما آنچه احتیاج دارد جمیع باید از مال یتیم اخراج نمایند یا الا فلا وگندم و جو این عاصی روزی یک بند حساب نموده که یک چارک تبریز باشد که ماهی هفت من و نیم می شود از مال یتیم به مادر داده هرگاه می دانند موافق شرع است که خوب ، هرگاه می فهمند که خلاف شرع عمل شده زحمت کشیده آنچه موافق شرع است حکم بفرمائید که روزی اینقدر از مال یتیم به مادر بدهند که متوجه طفل می شود و طفل شیر می دهد هرگاه می دانند که این عاصی قابل این کار است اذن داده هرگاه می فهمند که در قوه این عاصی نیست ذخیره و ضابطه نمودن اموال یتیم، هم فرمایش بفرمائید که تحویل کدام کس باید کرد. تا اموال یتیم بسپارد به آن کسانیکه آن جناب فرمایش می فرمایند ؟
جواب: مادر به قدر حق التربیت مستحق است از مال یتیم ، یتیم هم به قدر نفقه متعارفه وکسوة متعارفه بایست به مصرفش رسانید و اما حفظ مال یتیم پس واجب کفایی است بر تمام مکلفین واما تصرف در مال یتیم جائز نیست الا بالتی هی احسن آن هم از برای ولی یا وصی و هرگاه نباشد ولی یا وصی، حاکم شرع عادل ، و هر گاه نباشد حاکم شرع ، عدول مؤمنین شما ملاحظه خود بفرما هرگاه ملکه عدالت داری و مردم هم شما را صاحب ملکه می دانند ماذون از جانب حق می باشید در تصرفات، مصلحت ، والا آذن بنده ونه أذن بزرگتر از بنده شما را معذور عندالله نخواهد کرد و از ضمان وغرامت واشتغل الذمه نخواهید جست
ص: 381
و مغرور به صداقت بعضی صداقت مأبها نشوید فإن الاحتیاط سبیل النجاة وانما یخش الله من عباده العلماء ودر حدیث است که الناس هالکون الاّ العالمون والعالمون هالکون الا العاملون والعاملون هالکون الا المخلصون والمخلصون لفی خطر عظیم.
سؤال نود ویک: نفقه پدر بر چه کسانی و بر کدام اولاد واجب است همچنین مادر مستحق نقفه می باشد مانند پدر یا الا فلا؟
جواب: هر یک از پدر و مادر که فقیر باشند نفقه اش بر اولاد غنی است.
سؤال نود ودو: در وقتی که حکم شد به آدم صفی که نماز بگذار آدم رو به کعبه نمود و نماز گذارد و یا رو به بیت المقدس کرد یا رو به جای دیگر نمود همچنین صد و بیست و چهار هزار پیغمبر ووصی رو به کجا نمودند ونماز گذاردند. تا وقتی که به خاتم پیغمبران محمد ابن عبد الله علیه السلام رسید؟
جواب: قل له المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله حضرت ابراهیم قبله اش کعبه بوده حضرت موسی کعبه اش بیت المقدس بوده و حضرت خاتم هر دو بوده و سایر انبیاء غیر أولو العزم بر قبلۀ اولوالعزم بوده اند.
سؤال نود و سه: غبار نجس که خانه جاروب می کنند به سقف خانه می رود در وقت باریدن باران آب از سقف خانه می چکد اول که آب می چکد یقین که آن قطره که می چکد نجس است بفرمائید که بعد از 10 قطره یا بیشتر یا کمتر که از سقف خانه بعد بچکد طاهر نمی شود؟
جواب: مادامی که قطرات بارش متصل به هم و پی در پی می ریزند ومنفصل و مضاف و متغیر به نجس نشده پاک و طاهر بلکه مطهر است و الانجس
ص: 382
ومنجس است.
سؤال نود و چهارم: هرگاه شخص عاقل حجت بگیرد که پنج قران به من بده تا صیغه عقد ترا جاری نمایم چه صورت دارد؟
جواب: حجت گرفتن بر مسلمان و ضیق نمودن به ایشان جایز نیست بلکه حرام و سحت است.
در صورتی که فقیر و بی چیز باشند البته حرام است اما ایراد گرفتن بر اغنیاء عیبی ندارد.
انصاری اشکنانی سؤال نود و پنج: از بابت زکات شخص می تواند بگیرد برود و به کربلای معلی یا مشهد رضوی یا خیر؟
جواب: بلی می تواند به زیارت برود.
سؤال نود وشش: وضو گرفتن قرب الی الله می شود گرفت قبل از وقت فریضه صلوة، وقت فریضه می شود به همان وضوء قرب الی الله نماز فریضه بجا آورد ؟ یا الا فلا بعضی از ملاها می گویند میرزا اسماعیل صدر فرموده که صحیح نیست چه وضوی قبل از وقت و چه غسل قبل از وقت باید به قصد 10 بار صلوات یا قصد حمد و سوره خواندن داشته باشی آنوقت می توانی که نماز فریضه را بجا آوری وقتی که نماز داخل بشود این سخن اصلی دارد یا نه ؟
جواب: این کلام بی اصل است همینقدر وضو یا غسل بگیرند محض رفع حدث به این نحو که وضو می گیرم از برای رفع حدث یا اینکه غسل جنابت می کنم از برای رفع حدث جنابت قربة الی الله خواه پیش از وقت باشد یا هنگام
ص: 383
وقت باشد صحیح است، لازم به این عناوین خارجه ندارد.
سؤال نود وهفت: هرگاه طعامی گذاشته باشند بیرون کلبی بیاید که آن طعام را بخورد صاحب خانه مشغول خواندن نماز فریضه باشد در بین نماز بداند که کلب آمد که طعام بخورد به قصد خطاب در هر جا که باشد مثل سوره حمد در انعمت علیهم بلند بگوید یک دفعه با دو دفعه مکرر به قصد خطاب بگوید نمازش باطل است یا الاّ فلا؟
جواب: بلی ، بقصد خطاب باطل است مگر آنکه ذکر دیگری به قصد ذکر بگوید و تفهیم غیر نماید.
سؤال نود و هشت: در خصوص عدالت نماز وحشت و عدالت از مرحوم مغفور مبرور رضوان آشیان حجة الاسلام سؤال نمودند در جواب فرمایش فرمودند که عدالت در اصل فعل معتبر نیست چه مضایقه که معتبر باشد وثوق وخاطر جمعی به خود فعل از برای کسی که مکلف باشد به صلوة به وجه مخصوص که به او داده اند که تحصیل نماید همچنین مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی عدالت نمی دانست فرمودند که شخص کاذب نباشد در عمل آوردن نماز عیبی ندارد بفرمائید فتوای آن بزرگوار بر عدالت است یا الا فلا؟
جواب: نظر قاصر هم بر همین است که مطمئن باش به اینکه درست به جا آورد کفایت است.
سؤال نود ونه: ظروفات روغنی هرگاه به مردن موش یا به ولوغ ولطع کلب نجس بشود هرگاه قابل تطهیر باشد بفرمائید به چه نوع باید طاهر کرد.
جواب: اول ازاله چربی و چرک آن نمایند بعد اگر ولوغ کلب بود یک مرتبه
ص: 384
خاک خشک پاک به آن بمالد و بعد همان خاک خشک که شد کمی آب به آن بزنند تا فی الجمله نم گردد و بمالند و سه مرتبه هم به آب کریا جاری تطهیر نمایند پاک است و هرگاه به غیر ولوغ نجس شده باشد مثل آنکه موش در آن مرده باشد بعد از اینکه چربی و چرک آن ظرف را پاک نمودند 2 مرتبه به آب بشویند پاک است
ظروف جای روغن هرگاه غیر سفالی باشد بطوریکه مرحوم سید فرموده تطهیرش ممکن است و اگر سفالین باشد بعید است که چربی از او زائل نمودن بایستی از آن اجتناب کرد بلی اگر کاشی باشد شاید قبول تطهیر نماید والا در آن هم احتیاط است.
انصاری اشکنانی سؤال صد: قطع او داج اربعه مراد از چهار رگ است یا مراد از مجرای علف و آب است هرگاه چهار رگ تمام بریده بشود ولیکن آن «کره» که ممر جای علف زائد است بریده نشود در تحت تن حیوان باشد و در تحت سر حیوان نباشد چه صورت دارد.
جواب:چیزی که معتبر است در تزکیه حیوان ، بریدن تمام چهار رگ که مری و حلقوم و اوداج نه بعض آن و موضع بریدن هم در مابین مبدأ کردن ومنتهای آن بایستی باشد و یکی از آن چهار رگ مری است که مجرای طعام است بایستی که طعام آن نه بعض آن بریده شود و در این ما بین مبدأ ومنتهای رقبه .
سؤال صد ویک: هر گاه حیوان بعد از ذبح حرکت مواضع اربعه که عین
ص: 385
واذن ورِجل ودُم باشد هیچ یک نداشته باشد ولیکن خون به طریق جهنده بیاید آن ذبیحه حلال است یا حرام ؟
جواب: هرگاه علم به حیات حیوان باشد عند الذبح ضرورت حرکت هیچ یک از مواضع اربعه و غیره نیست و هرگاه شک در حیاتش باشد عند الذبح حرکت هر یک از مواضع اربعه و جهندگی خون علامت حیات است.
سؤال صد و دو: هرگاه شتر نحر ننمایند مانند حیوانات ذبح نمایند چه صورت دارد ؟ حلال است یا حرام هرگاه قصاب سهو نماید در نحر نمودن و ذبح نماید شتر حلال است یا حرام و هرگاه شخصی جاهل به مسئله نحر باشد وذبح نماید چه صورت دارد ؟ حکم در ذبح ونحر هرگاه قصاب قاصر ومقصر باشد چه صورت دارد؟
جواب: در تمام صور مذبوح نمودن منحور و بالعکس اشکال واحتیاط است مگر در صورت اضطرار و مستأصی بود حیوان که به هر نحو کشته شود حلال است.
سؤال یکصد وسوم: علماء اسلامیه و فقها اثنی عشریه کثر الله امثالها بیان بفرمائید که دو نفر دعوا می کنند و ضربت به یکدیگر می زنند می روند در نزد بزرگ ولایت وبزرگ ولایت دومی همراه ایشان می نماید و می آیند در نزد حقیر که حاکم ولایت گفته که حکم این زخم سیما که دیده چقدر است حقیر نگاه به زخم او می کنم آنچه علماء رضوان الله علیهم نوشته اند حکم می کنم بفرمائید که در این حکم کردن آثم وگنهکار و مستحق جهنم هستم یا نه؟
جواب: تکلیف همه مردم این است که اصلاح ذات البین نمایند چنانچه
ص: 386
فرموده عزوجل واصلحوا ذات بینکم واصلحوا بین اخویکم نه تحاکم بسوی جبت و طاغوت واز برای جبت و طاغوت والا حشرش باجبت و طاغوت است وقد أمروا أن یکفروا به.
سؤال یکصد و چهارم: فدای تراب نعال مبارکت گردم بفرمایید که شخصی مدت یک سنه و چهار ماه می باشد که دختری برده است در خانه وقادر بر مقاربت دختر نیست حال دختر اصرار دارد که بیرون می آیم نزد این مرد نمی نشینم و آمده است نزد این عبدانی که بر جناب آقای سید عبدالحسین سلمه الله بنویس تکلیف این عاجزه چه چیز است ؟ در این خصوص محتاج به طلاق می باشد یا احتیاج به طلاق ندارد مهریه تمام می برد یا نصف می بردیا هیچ نمی برد حکم آن بفرمائید ؟
جواب: هرگاه زوج مذکور اقرار با گواه معتبر به اقرارش هست که عیب عنین داراست زوجه را می رسد که فسخ نکاح خود نماید و نصف مهریه را دارد . و هرگاه انکار نموده عیب عنین را در خود وگواهی هم نبوده بر اقرارش بعد از مرافعه حاکم شرع او را مهلت می دهد تا یکسال هرگاه تصرف نمود در زن خود فیها والا بعد از یک سال هرگاه تصرف نکرد زوجه رسا دارد که فسخ نماید ونصف مهر ایفاء می گردد.
سؤال یکصد وپنجم: در نماز احتیاط که دو رکعت نشسته افضل تر است مثل شک سه و چهار یا غیره بحول الله وقوته می خواهد در رکعت دوم بگوید یا نمی خواهد هرگاه کسی چند سال از عمر او گذشته باشد و اصلا در نماز احتیاط نشسته دو رکعتی ثانی بحول الله نگفته باشد نماز احتیاطش چه صورت دارد
ص: 387
بحول الله گفتن در نماز یومیه فریضه واجب است یا ستت است.
جواب: بحول الله در نماز قیامی واجب نیست و در نماز جلوسی و نشسته که جایز نیست وگفتنش لغو است.
سؤال یکصد وشش: زلزله در هر موضعی که شد بر اهل آن موضع واجب است هرگاه در مزارع و باغات زلزله شود هم بر اهل آن موضع واجب است مزارع و باغات هم متابعت اهل آن موضع است یا الا فلا؟
جواب: تا هر موضعی که حرکت زلزله احساس بشود بر اهل آن موضع واجب است نمازش و در موضعی که احساس نمی شود واجب نیست ولو همسایه باشد.
سؤال یکصد وهفت: هرگاه حاشیه عمامه حریر محض باشد موافق یک وجب ، نماز او چه صورت دارد دستمال حریر محض در کیسه اگر باشد در موجب بطلان نماز می شود یا نه ؟
جواب: در زائد بر چهار انگشت از حاشیه عمامه احتیاط اجتناب است اما اگر دستمال حریری که محمول باشد نه ملبوس عیبی ندارد در نماز، سؤال یکصد وهشت: بعضی سادات دیده شده که خمس می بخشند به کسانیکه خمس در ذمه دارند می گویند ما خمس ترا قبول کردیم حال از ذمه تو فارغ گردید و حال آنکه خمس مال جمیع سادات می باشد چه صورت دارد ؟
جواب: بحیل صدریه و لسانیه حقوق فقراء سادات جائز نیست و منافات با غرض شارع است که رد خله فقراء بوده باشد.
سؤال یکصد ونه: جناب حجة الاسلام سلمه الله فرمایش فرموده است
ص: 388
یک نفر در تولی طرفین عقد لا اقل جمع کند میان تولی خود از خود و طرف دیگر به عربی و با طرف دیگر به فارسی بخواند فرمایش بفرمائید این چگونه می شود یک صیغه فارسی ایجاباً و قبو لاًبخواند و بعد یک صیغه ایجاداً وقبولاً؟ عربی بخواند یا الا به این طور صیغه جاری شود اول شخصی که از جانب زوج وزوجه هر دو وکیل الطرفین است باید بگوید انکحت وزوجت ومتعت موکلتی فلانه لموکلی فلان علی الصداق المعلوم و بعد از جانب ناکح که مرد باشد جواب به فارسی بگوید قبول این زنی وزوجیت وتمتع ونکاح دائمی نمودم از جانب موکل خودم فلان به صداق معین مبین معلوم القدر مرضی الطرفین که مبلغ فلان قدر باشد یا الا نوعی دیگر است فرمایش بفرمائید .
جواب: تولی شخص واحد طرفی عقد روانیست که شخص واحد از طرف موجب بگوید انکحت نفس موکلتی لنفسی بالموکلی و از طرف قابل هم بگوید قبلت لنفسی بالموکلی هذا و با طرف موجب بفارسی خواندن این است که دو مرتبه خود موجب بفارسی بگوید به عقد زنیت در آوردم خود را از برای شما یا موکل شما و شماهم بفارسی بگویید قبول کردم از برای خود یا موکل خود.
سؤال صد وده: شخص عاقلی که نحو وصرف خوانده بود از جهت این عبد جانی نوشت صیغه جریان کردن عقد فضولی که انکحت وزوجت ومتعت نفس مرأة المعلومه لرجل المعلوم علی الصداق المعلوم جواب تولی الطرفین هر کس باشد می گوید قبلت النکاح والتزویج والتنمتبع لرجل معلوم علی الصداق المعلوم این عبد از روی همان نسخه نوشته و برد در نجف اشرف مدفن شاه من عرف در خدمت فاضل شریبانی ملا محمد مجتهد فرمایش فرمودند مرأة
ص: 389
المعلومه به فتحه مبادا که بخوانی در وقت صیغه جاری می کنی به کسره بخوان مرأة المعلومه بخوان بفرمائید حق با کدام از این دو ملا می باشد؟
جواب: صیغه عقد نکاح چند صورت صحیح دارد یکی آنست که موجب بگوید انکحت وزوجت نفس امرأة المعلومه لرجل المعلوم علی الصداق المعلوم و دیگری آنست که بگوید آنکحت وزوجت المرأة المعلومه للرجل المعلوم ودر صیغه اول که نفس المرأة باید بگوید بایست نفس را فتحه ومرأه را به کسره بخواند و در صیغه دوم که نفس ذکر نکند بایستی مرأه را بر فتحه بخواند و به هر تقدیر مرأه ورجل بایستی دارای الف ولام باشند و بی الف ولام غلط است یقینا چنانچه نوشته اید پس بنابراین اخبار از برای شما ترک صیغه خواندن است.
سؤال صد و یازده: مقتدایی الامامی عرض می شود بفرمائید پسری که پانزده سال کامل داشته باشد ولیکن شروطاتی که باعث بلوغ و رشد باشد ندارد ونه موی عانه دارد و نه موی زیر بغل ونه موی دماغ هیچیک ندارد. و صدای او تغییر هم نیافته است و صاحب شهوت هم هنوز نشده و در ذخیره و ضابطه و منافع واضرار هم کامل نیست و پدر هم ندارد و در سلک ایتام است عقد و نکاح چنین پسری چه صورت دارد غیر از حاکم از شرط که مجتهد عادل جامع الشرائط باشد ملای صرفی و نحوی خواندن می تواند که صیغه عقد چنین پسری به دختر رشیده کامله جاری نماید یا الا فلا. نه مجتهدین می توانند و نه مقلدین تا آنکه بلوغیت آن پسر به حد کامل برسد.
جواب: هرگاه بلوغش به یکی از اسباب بلوغ حاصل شده که بلوغ پانزده سال باشد یا احتلام یا انبات شعر خشن ورشید هم باشد عقدش و توکیل عقدش
ص: 390
برای عارف عقدش صحیح است والاّ فلا.
سؤال صد ودوازده: در باب صحت و فساد عقد نکاح حکم این چنین است که علماء اعلام فرموده اند که هرگاه قصد انشاء ولفظ صحیح از وکیل با تحقیق توکیل صادر شود البته صحیح و بی عیب است ولو از عاصی بیسواد فاسق فاجر کافر صادر شود؟ چه جای مسلمان وأما دعوای مدعی بطلان همچنین عقود وایقاعات و حکم بر فسادش و شوهر دادن همچو معقودها به غیر ، و پول گرفتن برای اعاده همچو عقدها هرگاه ثابت بشود موجب فسق و حکم به غیر ما انزل الله واکل مال به باطل ومستوجب تعزیر دنیوی و عقوبت اخروی خواهد بود ولی عقد نمودن بی اذن یا با اذن اجبار معقوده به جهت رشوه گرفتن مادیانی یا چند قرانی چنانچه مسموع شده از بعضی اطل وباطل وفاسد و مفسد و باعث بر زنا و ایجاد اولاد زنا خواهد بود و العهدة علی ناقله وقائله واما شکوه نمودن از کثرت عیلوله و مؤنه وقله بضاعت و معونه پس از جهت عظمت از فرمایش حق تعالی که وفی الشیء رزقکم وما توعدون همان زمانی که در شکم مادر که بودیم رزق ما در همانجا می رساند و حال هم می رساند هر چه بنده امیدش را از خلق و از اسباب ظاهریه بیشتر قطع نماید رزقش واسع تر وکارش بهتر خواهد شد و هر چه امیدش به خلق وبه عقل و خویش وبقوم و بهتر خود بیشتر باشد رزقش کمتر وکارش پست تر و نفعش خوارتر خواهد شد خلاصه بهتر این اسباب وفرق تفویض امری است بسوی خالق وتوکل است بر خالق وانقطاع امید است از سوی مخلوق به خالق و با وجود این وصف هر کس شما را فقیر ومستحق زکات ومظالم بداند مأذون ومرخص است که تتمه معونه شما را بدهد از آن وجوهات
ص: 391
مرقومه والسلام علیکم ورحمة الله التماس دعا دارم این چند کلمه در حال تب و ناتوانی را بر سبیل تذکر و یاد آوری قلمی نمودم.
سؤال صد وسیزده: بعضی از قباله جات غیر شرعی مانند رباگرفتن وحملیه نمودن از حاکم ولایت نزد این عاصی می آورند که مهر بنما و شهادتی خودت را بنویس این عاصی از خوف و واهمه از سبب هتک حرمت خود لا علاج مهری می زنم و شهادتی خود می نویسم بفرمائید که این عاصی در این کار آثم وگناهکار هست یا نه هر گاه مستحق عذاب باشد هجرت کردن در چنین ولایتی و به جای دیگر رفتن واجب است یا الاّ فلا. این عاصی در هیچ وقت از اوقات به جایی نرفته غیر از شش دفعه که در سفر عتبات عالیات عرش درجات رفته هرگاه راه به جایی نمی برده برود در ولایت اهل خلاف توقف نماید درست است در ولایت اهل خلاف توقف کردن صحیح نیست بفرمائید این عاصی چه خاکی بر سر خود بنماید عمری که چنین بود حرام است مرگ است که زندگیش منت. البته حکم این بفرمائید که شب و روز در بیم و هراس وخوف هستم خداوند رحمی نماید.
جواب: جواب مذهب مشهور و منصور بر جواز تکلیف مالا یطاق است در صورتی که فاعل مختار کالمتوسط فی الأرض المغصوبه بحیث یعاقب علی الخروج الماموریه وشارب المسکر حیث یعاقب علی ما یفوته حال السکر چه او به اختیار زکوة به ظلمه نماید تا آنکه ملجأ و مقهور شود بخلاف شرع و توقعات ایشان مثل معروف به شیر شتر نه دیدار عرب این است که حق تعالی می فرماید ولا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین .
ص: 392
سؤال صد و چهارده: رمل اندازی نمودن حرام است یا الاّ فلا ؟
جواب: بلی رمل اندازی مثل قمار بازی است حرام است و اصلی ندارد ونسبت دادن آن به حضرت دانیال علیه السلام افتراء وبهتان است .
سؤال صد و پانزده: بعضی کتابهای دعوات مثل جامع الدعوات که چاپ کرده اند بعضی ملاها دارند بیمار نامه دارد و اسم بیمار واسم مادر بیمار به حساب جمل حقیر بیرون می آورند می گویند که بیمار فلان روز و فلان شب نظر به او زده اند یا پریان به او آزار رسانیده اند فلان دوا و فلان آیه می نویسند وفلان مرغ وفلان گوسفند بکشند که بیمار شفاء می یابد این کار کردن مکر و عوام فریبی می باشد یا عیبی ندارد؟
جواب: بلی کتاب بیمار نامه و حساب نامه وفال نامه و آنچه در آنها نوشته شده از مجعولات واکاذیب دراویش و صوفیه است در مجالس صدوق روایت است که ما أمن بی من صدق کائنا او معرفة یعنی هر کس که تصدیق آنها نماید ایمان به پیغمبر نیاورده و نسبت آنها هم دروغ وافتراء است ، انما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون.
سؤال صد و شانزده: سادات که خمس بر می دارند و فقراء که زکوات و فطره می گیرند هرگاه از مئونه سال زیاد بشود باید خمس اخراج نمایند یا از این بابت که ذکر شد نباید خمس اخراج نمود ، بعضی از مجتهدین فتوی داده اند که نباید داد به فتوای آن آقای بزرگوار باید خمس بدهند یا الا فلا.
جواب: بلی هرگاه از مؤنه سال زیاد بیاورند باید خمس بدارند بنابر احتیاط.
ص: 393
سؤال صد وهفده: هرگاه دختری از خاصه زن عامه شده باشد می توان بی آنکه عامه طلاق او را بگوید به مکر و حیله یا به جبر از نزد شوهرش بیرون بیاورند یا الا فلا؟
جواب: جواب این مسئله باید به مشافهه باشد نه مکاتبه و مبنی بر تقیه است نه حقیه.
سؤال صد و هجده: این ذره فانی اذن دارد از جناب مستطاب شما که از سهم امام علیه السلام به فقرای سادات بدهد چنانچه بعض علماء ومجتهدین نجف و کربلا اذن به این فانی داده اند هم چنین حق خود از زکوات یا الا فلا.
جواب: خمس و زکوة از عبادات است نه معاملات و در عبادات مباشرت وقصد قربت معتبر است و تقاص و توکیل غیر در آن نمی شود.
سؤال صد ونوزده: فدای تراب نعال مبارکت گردد این ذره بی مقدار عاصی تبه روزگار محمد ابن علی الاشکنانی که زحمت کشیده جواب مسائل فرمایش بفرمایند و مسامحه ننمایند. این عاصی تا حال تقلید مرحوم شیخ زین العابدین مازندرانی نموده حال تقلید سرکار حجة الاسلام. جناب حاجی میرزا محمد حسن دام ظله العالی می فرماید رساله خود آنجناب ندارد محبت نموده هرگاه رساله دادند مرحمت بفرمایند رساله سر کار خودشان بفرستند چند یومی مطالعه می شود فرستاده خدمت خواهد گردید و السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته .
جواب: اما تقلید غیر اعلم که باطل است و اما رساله غیر عربی آقای حجة الاسلام هم که فعلا ندارم از برایت بفرستم هرگاه بعد میسر شد میفرستم
ص: 394
والسلام علیکم ورحمة الله .
سؤال صد وبیست: شخص مقلد باشد و از کتاب پیشینیان فتوی دهد و احکام قضا جاری نماید آن حکیم را رد می توان کرد یا نه ؟
جواب: مقلد را منصب حکم نیست بالاجماع و حکمش حکم است واذن واستنابه از مجتهد هم قابلش نمی کند و موجب صحت حکمش نمیشود حررتها العبد الفانی عبدالحسین الموسوی
عرض می شود که در این چند مدت که بنده آمدم استفتاءهایی نیز که اذنش رسیده جواب داده شده قریب یک کتاب شده و اینها مقدارش از برای شخص ضابط کافی بلکه مغنی است و از همه اطراف فضلاء از خود بلد روزی نیست که این قدر استفتاء می شود فضلا از زحمات دیگر لهذا استدعا آنست که قدر این جوابها بدانند و بهمانها اکتفا نموده و بعد از این کمتر زحمت داده مگر به قدر ضرورت و مسائل عامة البلوی که محل حاجت باشد نه محل حاجت نباشد که مجال و فرصت نیست.
هذه مسائل عبده المذنب العاصی الجانی الفانی محمد بن علی الاشکنانی
ص: 395
ص: 396
ص: 397
ص: 398
ص: 399
ص: 400
مقدمة التحقیق
الحمد لله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین ، وعلی آله الطیّبین الطاهرین .
وبعد :
فإن من الحقائق الرائعة والخصائص البارزة لکتاب الله العزیز هو شمولیته علی أصناف الآیات وأنواعها ، وهذا مما یضفی علیه علما هاما من علومه التی تبحث فی التفریق بین الآیات المحکمات والمتشابهات مع بیان الفرق بین التشابه والتأویل ، وما إلی ذلک .
والحق یقال : إن هذه الرسالة التی بین یدیک - عزیزی القاریء - مع صغر حجمها فهی من عیون المؤلفات التی تناولت هذا الموضوع وکثرت فوائدها .
فلقد شرع المؤلف ی بتعریف کلّ من المحکم والمتشابه وفقا لما جاء فی کتب اللغة والأصول وبین أن المحکم هو المرجع والمتبع ، والمتشابه خلافه.
ومن ثمّ تناول بیان حکم الآیات المحکمات والمتشابهات وأثبت کون أن المحکم من الآیات والروایات هو المستحکم بموافقة العقل والنقل المتبّع ، والمتشابه ضده وعکسه ، وهو الموهون ، لیذکر بعدها طائفة من الآیات المتشابهات آخذاًبتأویل الجواب لکل منها علی سبیل منع الخلق.
وأخیراً یبین فی أقسام المتشابه وأوضاعه وتأویله ذاکرة الاشکالات الواردة فی الآیات والروایات المتشابهات من عدة جهات مع بیان حلولها .
ص: 401
منهجیة التحقیق
اعتمدنا فی تحقیق هذا الکتاب علی نسخة خطیة واحدة أتحفنا بها آیة الله محمد حسین شب زنده دار الجهرمی حفظه الله ، کتبت النسخة فی ثمانین صفحة بخط النسخ بطلب من الشیخ محمد جعفر القسوری مدیر مدرسة الرحیمیة ، کتبها نصر الله شاهیان بن محمد علی حاجی شاه ، وفرغ من کتابتها فی غرة شهر ذی الحجة الحرام سنة 1369 ه.:
وأمّا عملنا فی الکتاب فکان کالتالی :
1- استنسخنا الکتاب علی نسخته الخطیة .
2 - استخرجنا الآیات القرآنیة الشریفة وطابقناها مع القرآن الکریم وأثبتناها کما هی فی القرآن .
3- استخرجنا الأحادیث والروایات الواردة فی الکتاب وأرجعناها إلی مصادرها الحدیثیة وصححناها وفقا للمصادر .
4- ما أضفناه من المصادر أو من عندنا لاستقامة المعنی جعلناه بین [] وفی الختام أننا لا ندعی الکمال فی عملنا هذا سیما وان النسخة الخطیة للکتاب کانت کثیرة الأخطاء ، ونحمده تعالی علی منه وتوفیقه .
وأخیراً : نتقدم بخالص الشکر والتقدیر إلی الفاضل فارس حسون کریم الذی قام بتحقیق هذه الرسالة الجلیلة . وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین اللجنة العلمیة للمؤتمر
ص: 402
تصویر
صورة الصفحة الأولی من النسخة الخطیة
ص: 403
تصویر
صورة الصفحة الأخیرة من النسخة الخطیة
ص: 404
الحمدُ لله الذی هدانا إلی اتّباع المحکمات و تأویل المتشابهات بما لا یعلم تأویله الاّ الله والراسخون فی العلم المخصوصون بأهل بیت الوحی المقرون بهم الکتاب والمتمسک بهما لن یضل أبداً(1)، وهم سفینة النجاة التی من رکبها نجا ، ومن تخلف عنها غرق (2)، المتقدم لهم مارق، والمتأخّر عنهم زاهق ، واللازم لهم لاحق.
والصلاة والسلام علیهم وعلی ارواحهم وأجسادهم وطینتهم وشیعتهم من الأنبیاء والمرسلین والشهداء والصالحین والملائکة اجمعین ، صلاة تملأ السموات والأرضین، صلاة فوق صلاة المصلین ، صلاة تبلغ رضاه و تبقی ببقاه .
الکلام فی بیان المحکم والمتشابه وأحکامه وأنواعه وأوضاعه وتأویله وتعلیله ، فنقول :
أما تعریفه ففی الاصول تبعاً للعلامة (3) ووفاقا للعامة (4): اللفظ إن لم یحتمل غیر ما یفهم منه لغة فنصّ، وإلاّ فالراجح ظاهر ، والمرجوح مأوّل ، والمساوی مجمل ، والمشترک بین الأولین محکم ، وبین الاخرین متشابه. وفیه ان تعریف
ص: 405
المحکم والمتشابه بذلک خلاف المستفاد من عرف الشارع فی الکتاب والسنة ، محکوم علیه بقوله تعالی : (منه آیات محکمات هُنّ اُمّ الکتاب واُخر متشابهات)(1) الایة.
فان المستفاد من هذا الحکم کون المحکم هو المرجع والمتبع ، والمتشابه خلافه ، فیکون الحکم من الآیات والروایات هو المستحکم بموافقة العقل والنقل المتبع ، والمتشابه ضده وعکسه وهو الموهون و المعارض ظاهره بمخالفة العقل أو النقل القطعی المتبع ، فما ذکروه بالعموم من وجه ، فقوله تعالی : ( إن الله اصطفی آدم )(2)ظاهر فی العصمة التامة العامة من جمیع المناقص الخفیة والجلیة والدنیة والدنیویة ، من الجهل والنسیان والقصور والنقصان ، ولکن التعمیم ظهوره من جمیع الجهات مستحکم بالعقل والنقل المتبع فهو المحکم بخلاف قوله تعالی : و وعصی آدم ربه فغویه (3))، (ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی ولم نجد له عزمأ)(4)فإنها وإن کانت أظهر من الاولی فی النسیان والعصیان والجهل والنقصان إلا أنها لما خالفت العقل والنقل المتبع عدت متشابهة ووجب تأویلها ببنی آدم ونحوه.
بل ربما کان المجمل بالذات من احکم المحکمات بواسطة اقترانه بالعقلیات والنقلیات والتعریض بالإشارة والکنایة من المجازات التی هی أبلغ من التصریح والمنصوصات کقوله تعالی : (إنّما ولیَکم الله ورسوله والذین آمنوا)
ص: 406
الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون)(1) و (أطیعوا الله وأطیعوا الرسول واولی الأمر منکم) (2) و «من کنت مولاه فعلی مولاه»(3) و «انی تارکم فیکم الثقلین : کتاب الله ، وعترتی أهل بیتی»(4)
اللّهم صلَّ علی محمد و آله فإن الآل، والعترة ، وأهل البیت ، وأولی الأمر، وان کانت بالذات من المتشابهات و التعریض والکنایات ، ولکن بواسطة الاقتران بالقرائن العقلیة والنقلیة صارت من أحکم المحکمات ، وأبلغ من التصریحات والمنصوصات .
فالمحکم - لغة - : مطلق الشیء المستحکم الأعم من مقولة الأفعال والأقوال ، ویقابله الموهن منها ، وفی عرف الشرع من الآیات والروایات . ویقابله المتشابه المخالف ظهوره بشیء من الأصول والقواعد العقلیة أو الشرعیة ، فالمحکم - عرفاً . وإن کان أعم من النص والظاهر إلا أن المتشابه بخلافة خاص بالنص المخالف لعقل أو شرع، کالعمومات والمطلقات وسائر الظواهر المعارض ظهورها بشیء من العقل أو الشرع علی وجه یمکن الجمع بینهما بالحمل علی العقل والشرع، بتخصیص أو تقیید أو نسخ أو إضمار أو تجوز أو تأویل ، بخلاف ما لا یمکن الجمع فیه ولا الطرح کالمجملات من مقطوع الصدور أو یجب الطرح فیه ، کالمعارض للعقل أو الشرع من غیر مقطوع الصدور من الأکاذیب المجعولة
ص: 407
علی الله ورسوله ، کقولهم : «لا تجتمع أمّتی علی خطأ (1)و «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»(2) و «ان الطرق إلی الله بعدد النجوم»، و «اته لو کان نبی بعدی لکان عمر»(3) و «ان أبا بکر وعمر سیدا کهول أهل الجنة»(4)، و «اعلنوا النکاح بالدف»(5)، إلی غیر ذلک مما لا یعد ولا یحصی.
وأما حکم المحکم والمتشابه فهو المشار الیه بقوله : (هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیاتُ محکماتُ هُنّ اُمّ الکتاب واُخر متشابهاتُ فأما الذین في قلوبهم زیُغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله وما یعلم تأویله إلاّ الله والرّاسخون فی العلم)(6)
وأمّا حکم المتشابهات و مصالحها من کلام الحکیم فوجوه :منها : مقابلة المحکم بالمتشابه من الحکیم لأجل مصلحة أن یحوج العباد إلی مسألة الأوصیاء ، ورفع مفسدة استغنائهم عن مسألة الأوصیاء بقولهم : کفانا کتاب الله (7) و استکبار هم کاستکبار إبلیس علی آدم علیه السلام بقوله : (أنا خیر)(8) و فرعون علی الکلیم علیه السلام یقوله : (أنا ربکم الأعلی)(9)وخلفاء الجور ورؤساء
ص: 408
الزور بقولهم : أنا أحق.
ومنها: أنّه لأجل افتتان العباد و امتحانهم بالرشاد والفساد ، کامتحانهم بما قال الله تعالی : (وکذلک جعلنا لکلّ نبیَّ عدوّاً من المجرمین) (1)
الآیة ووعدوا شیاطین الإنس والجنه (2) الآیة.
ومنها : تعریض العباد إلی مصالح الجد والاجتهاد والتسلیم والانقیاد، فی تحصیل الحق والرشاد ومدافعة الباطل والفساد والمکابرة والعناد ، لیقوی به مراتب الایمان ، ویضعف زیغ القلب و الجنان ، إلی غیر ذلک من حکمها ومصالحها المفضلة فی رسالة المعارف.
فإن قلت: ما الوجه و السر والحکمة فی عدم بیان الأئمة علیهم السلام تأویل أکثر المتشابهات ، بل تفسیرهم المتشابه بالمتشابه مزیدة فی العلة لا رافعة للشبهة ولا مورثأ للقلة ؟
قلت: وجهه وحکمته کوجه [و] حکمة عدم بیان أکثر الآیات المحرفة واخفائهم القرآن الواقع المنزل کما أنزل ، أحد الوجوه علی سبیل منع الخلولا الجمع :
منها : أن یکون وجهه وحکمته اعزاز الحق وإخفاؤه عن غیر أهله ، لعدم الأهلیة والقابلیة واللیاقة لتلک الاسرار والحکم العظیمة الشأن، فان وجوده وان کان لطفاً واجباً، إلاّ أن عدمه من عندنا وسوء اختیارنا کفقد نبّینا ، وغیبة ولیّنا ، وإخفاء لیلة القدر ، والاسم الاعظم ، ورفع عیسی المسیح علیه السلام ، وألواح موسی
ص: 409
الکلیم علیه السلام ، وما أنزل علی بنی إسرائیل من تابوت السکینة، والجبل العظیم المقسم به حیث أقسموا به مکرأکذباً فأزاله الله تعالی فقال : ( وإن کان مکرهم لتزول منه الجبال)(1)
وکإخفاء جملة من الأحکام، و اشتباه الحلال والحرام، وأکثر مراتب معرفة الامام ، بل وأصل الامام علیه السلام ، فضلاً عن أکثر شعائر الإسلام ؛ من الجمعة والعیدین و نحوها المخفیة علی أکثر الأنام ، بقتلهم الإمام علیه السلام ، حیث نودوا بعد قتله یوم عاشوراء من بطنان العرش : «لا وفّقتم لفطر ولا أضحی» إلی غیر ذلک من حبس الأمطار ، وحدوث الآفات ، ورفع البرکات ، وفساد الزراعات ، وخسران التجارات ، ومنع استجابة الدعوات ، ونزول الفیوضات ، کقوله علیه السلام : «لولا أن یقع عند غیرکم کما وقع غیره لأعطیتکم کتابة لا تحتاجون إلی أحد حتی یقوم القائم» (2)إلی غیر ذلک فی نصوص علة کتم الأئمة بعض العلوم والاحکام التی عقد لها بابا مستقلا فی أول البحار، وکقوله علیه السلام بعد بیان تمییز دم العذرة والحیض بتطوق القطنة وعدمه : «یا فلان ، هذا سر الله فلا تذیعوه، دعوا الناس علی ما اختار الله لهم من ضلال»(3)
کما یشهد علیه ایضاً إخفاء الائمة الصحیفة السجّادیة إلاّ علی اخصّ خواصهم ، وقولهم فی شرحها : «ما خرج ولا یخرج منّا اهل البیت إلی قیام قائمنا أحد لیدفع ظلمة أو ینعش حقاً إلا اصطلمته البلیة وکان قیامه زیادة فی مکروهنا» .
ص: 410
وکما یشهد ما فی شرح فروع المصاهرة من الجواهر والصافی : «سألت أبا جعفر علیه السلام عما یروی الناس عن امیرالمؤمنین علیه السلام عن أشیاء من الفروج لم یکن یأمر بها ولا ینهی عنها إلا نفسه وولده . قال علیه السلام : قد بین لهم إذ نهی نفسه وولده.
قلت : ما منعه أن یبین ذلک للناس ؟
قال علیه السلام : خشی أن لا یطاع ، ولو أن امیرالمؤمنین علیه السلام ثبت قدماه اقام کتاب الله کله والحق کلّه»(1)
ومنها : أن یکون وجهه وحکمته مانعیة التقیة والحذر من مخافته أن یتعلم المخالفین علم التأویل فتعلمه فی اصلاح مفاسدهم خلفاء الجور و توجیه مثالب أقوام الزور ، کما یشیر إلیه قوله علیه السلام : «لو صرح الله تعالی بعلی علیه السلام بدل قوله :
(وأولی الأمر منکم) لحرفوه بأبی بکر وعمر ولکن لما علم الله منهم ذلک لم یعلن التصریح بعلی علیه السلام ، بل بینه بالکنایة التی هی أبلغ» .
وقوله صلی الله علیه وآله : «یا علی علیه السلام لولاّ مخافة أن یقول الناس فیک ما قالت النصاری فی المسیح علیه السلام لقلت فیک شیئا لا تمر بشیء إلا واخذوا التراب من تحت قدمیک واکتحلوا به أعینهم»(2)
وقوله صلی الله علیه وآله : «لولا أن یقول الناس ان محمدا صلی الله علیه وآله با استعان بقوم فلما ظفر بهم قتلهم لقدمت کثیرة من أصحابی وضربت أعناقهم، (3)
ومنها : أن یکون وجه عدم بیان تأویل المتشابه هو الوجه فی أصل
ص: 411
المتشابه ، ویکون بیان تأویلها لعموم الناس منافیاً للغرض الحکیم وحکمه ومصالحه المکنونة فی أصل المتشابه وجعله المتشابه متشابهاً نظراً إلی أن مقتضی (وما ینطقُ عن الهوی)(1) (وما تشاؤن إلا أن یشاء الله)(2) یقتضی التبعیة الصرفة بین الله ورسوله وخلفائه فی المشیة ومتابعة الحکمة والمصلحة المقتضیة لجعل المتشابه وبقائها علی حالها أو تفسیرها بمثلها غالباً تبعاً لحکمة الحکیم والتعبد بحکم المقضیة التبعیة ، بل العینیة فی الأقوال والاعمال.
ومنها : کما أن الأمر فی العبادات مشروط بالتوقیف و منوط بالاقتصار علی المأثور کما وکیفا کذلک إبراز اسرار علوم غیب الله التی لا (یُظهر علی غیبه أحداً إلاّ من ارتضی من رسول )(3)مما (لا یمسّه إلا المطهّرون )(4) والمرضیون ومن هنا لما توقی الکاظم علیه السلام و استعلموا من زرارة الامامة من بعده لم یظهر للناس امامة الرضا علیه السلام ، بل بعث ابنه إلی الحجاز لاستعلام حال الامامة بعد الکاظم علیه السلام ، والحال أنه رئیس الامامیة والمتکلمین ، وروی فی مقدار الأئمة وأشخاصهم وأعیانهم ما لا یحصی وما لا یخفی علی من دونه وسع ذلک لما ادرکته الوفاة قبل رجوع ابنه بالخبر طلب القرآن ووضعه علی صدره وعد الأئمة إلی الکاظم علیه السلام ، ثم قال بامامة من فی القرآن سره واسمه ورسمه، ولما بلغ خبره علی الرضا علیه السلام وجه فعله بأن لکل امام جدیداً عهداً جدیداً أکیداً علیّ شیعته ان لا یبرزواسراً، ولا یظهروا أمراً ، إلا بأمر جدید واذن أکید .
ص: 412
وکذا یستفاد من أحوال یونس بن عبدالرحمن الذی هو من أصحاب الاجماع والمحدثین الأربعة الذین لم ینقل علم الأئمة إلا إلیهم ، ومع ذلک کان یجلس بالباب ویحدث عمن یدخل علی الصادقین وهو لا یدخل خوفاً من عدم الأذن الخاص ، ولأجل ذلک کان دیدن أصحابنا المحدثین علی الاستجازة والاجازة فی الروایة تیمّناً بسلسلة الاتصال باجازة المعصوم ورخصته ، فإن الامام طبیب الأدیان ، فکما أن الدواء المصلح لمرض خاص و شخص خاص و زمان خاص و مکان خاص یکون مفسدا بشخص آخر، کذلک إظهار الحق الواقعی المصلح بشخص خاص قد یکون مفسدة بشخص آخر وزمان آخر و مکان آخر فکما یجب إظهاره علی من یصلحه کذلک یحب اخفاءه علی من یفسده ، کما یشهد علیه قوله علیه السلام : «لا تعلموا العلم لغیر أهله فتظلموا ، ولا تمنعوه عن أهله فتظلموه»(1)
ألا تری اتفاق النصوص والفتاوی علی حرمة بیع السلاح علی الأعداء ، وحرمة بیع العنب علی عاصره خمراً؟
ألا تری أن المخالفین ائتمنوا علی کتاب الله فحرفوه ، وعلی احکامه فغیروها ، وعلی مراتب خلفائه فغصبوها ؟ وان قاقی القضاة یصلح مفاسد قومه ، أحرق عثمان فی یوم واحد سبعمائة مصحف ولم ینکر علیه أحد من الصحابة بقول قلت : کما احرق النبی صلی الله علیه وآله قبره مسجد ضرار ، واصلاح مفاسد تخلّفهم عن جیش اسامة بتخلف علی علیه السلام من محو اسم النبی صلی الله علیه و آله من الرسالة فی صلح الحدیبیة ، واصلاح مفاسد حروب معاویة مع علی علیه السلام ، وحروب یزید مع
ص: 413
الحسین علیه السلام بالمطالبة بثارات عثمان و معاویة معادلته بحرب بدر و حنین ، إلی غیر ذلک من قیاساتهم التی هی أقبح وأکفر من قیاس ابلیس.
ومن جملة المتشابهات : الآیات الدالة علی تخصیص علم الغیب کله أو جله بالباری تعالی ، کقوله تعالی : (وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلاّ هو)(1) ( وإنّ الله عنده علم الساعة وینزل الغیث)(2) الآیة ، و (یسألونک عن الساعة أیان مرساها قل إنما علمها عند ربی) (3) ولا یحیطون بعلمه الاّ بما شاء (4) (فلا یظهر علی غیبه أحدا) (5)
إلا أن تأویل هذه الطائفة من عمومات نفی علم الغیب عن غیر الباری تعالی إنما هو بتخصیص عمومها بقوله تعالی : لا إلاّ من ارتضی من رسوله (6) وما یؤدی مؤدّاه من سائر آیات اثبات علمهم واصطفائهم من کل نقص .
ومنها : طائفة أخری من آیات نفی العلم عن الانبیاء ؛ کقول نوح علیه السلام (ولا أقول لکم عندی خزائن الله ولا أعلم الغیب) (7) وقول الکسلیم عالیة للخضر علیه السلام : (هل أتبعک علی أن تعلّمنی مما عُلّمت رشداً؛ قال إنک لن تستطیع معی صبرا وکیف تصبر علی ما لم تحط به خُبراً)(8) وقول المسیح علیه السلام : (تعلم ما فی
ص: 414
نفسی ولا أعلم ما فی نفسک )(1) وقوله تعالی :(ذلک من أنباء الغیب نوحیه إلیک )(2) (ما کنت تعلمها أنت ولا قومک من قبل هذا )(3)، وقوله تعالی الحبیبه صلی الله علیه وآله : (لا تعلمهم نحن نعلمهم)(4)، (ولا تقف ما لیس لک به علم) (5) وقوله تعالی : (ولو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر)(6)، وقوله تعالی : ویوم یجمع الله الرسل فیقول ماذا اجبتم قالوا لا علم لنا إنک أنت علام الغیوب(7) ، وقوله تعالی : (قل هو نبأ عظیم أنتم عنه معرضون ما کان لی من علم بالملأ الأعلی إذ یختصمون) (8)، وقوله تعالی : ( (وکذلک أوحینا الیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب ولا الإیمان) (9)، وقوله تعالی : رب زدنی علمأه (10) إلی غیر ذلک من آیات نفی العلم من الأنبیاء المنافی لمحکمات الکتاب والستة.
و تأویلها بأحد الوجوه علی سبیل منع الخلولا الجمع ، وهو الحمل علی نفی العلم عن الأُمة من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة» کما هو المحتمل فی کلها علی نفی العلم الحسیّ الحاصل من الحسّ والرؤیة ، والمشاهد بمعنی نفی الشهود
ص: 415
والرؤیة لا نفی العلم القلبی اللدنی ، کما هو المحتمل أیضاً فی کل منها ، أو علی نفی حجیّة العلم ونفی العلم به ، أو علی نفی الأذن والرخصة فی إظهاره و بروزه کلیة العامة الناس مصلحة کلیة فی ستره ، أو مفسدة کلیة فی کشفه ، کترک التضرّع والدعاء والخوف والرجاء والسعی فی أمر المعاش والمعاد ، کما هو المحتمل ایضا فی کل منها ویشهد علیه قولهم الا فی المستفیضة : «لو کان لألسنتکم اوکیة الحدثت کل امرء بماله وعلیه»(1)، أو علی نفی بعض مراتب اطمینان العلم وفوائده وبرکاته ، کما یختص احتماله بمثل قوله تعالی : ( وقل ربّ زدنی علماً)(2) أی زدنی برکاته وفوائده و اطمینانه ، أو علی نفی العلم من باب السالبة بانتفاع الموضوع کما یختص بمثل (ولا تقف ما لیس لک به علم) (3)
هذا کله فی تأویل الآیات المتشابهة النافیة لعلمهم علیهم السلام وأما الروایات المنافیة التی هی من هذا السنخ والنهج فیتأتی فیها کل من هذه التأویلات آتیة علی سبیل منع الخلو مع زیادة احتمال التقیة والمصلحة والکذب المسوغ المطروح فیها.
ومنها : قوله تعالی حکایة عن نوح علیه السلام : (ربّ إنّ ابنی من أهلی وإنّ وعدک الحق وأنت أحکم الحاکمین)(4)، وقوله تعالی : ( إنّه لیس من أهلک إنّه عملُ غیر صالح فلا تسألن ما لیس لک به علم إنیّ أعظک أن تکون من الجاهلین)(5) فإن
ص: 416
کلّاً من فقرات الآیة متشابه من حیث استلزامه جهل مثل شیخ المرسلین من اُولی العزم من الرسل .
أمّا تأویل السؤال فبأنه التقریر المقال و تصدیق الحال لا لاستفهام الجهال کسؤال ذی الجلال عن الکلیم علیه السلام بقوله تعالی : (وما تلک بیمینک یا موسی)(1) وعن المسیح علیه السلام بقوله تعالی : (ءَأنت قلت للناس اتّخذونی واُمّی إلهین من دون الله ) (2)، وعن ابلیس لعنه الله : (ما منعک ألا تسجد إذ أمرتک)(3)
وأما تأویل الجواب بقوله : (فلا تسألن ما لیس لک به علم) (4) الآیة فلاته من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة». .
ومنها : قوله تعالی حکایة عن یوشع بن نون فتی موسی قال : (فإنی نسیت الحوت وما أنسنیة إلا الشیطان أن أذکره )(5) وتأویله : انی ترکت الحوت وما أترکنیه إلا المجاهدة مع الشیطان .
ومنها : قوله (سنقرئک فلا تنسی إلا ما شاء الله)(6)
ویزیده تشابهاً عن القمی فی تفسیره من قوله : ثم استثنی لأنّه لا یؤمن علیه النسیان، لأنّ الذی لا ینسی هو الله (7)
وما عن المجمع : عن ابن عباس : کان النبی صلی الله علیه وآله اذا نزل علیه جبرئیل علیه السلام
ص: 417
بالوحی یقرأه مخافة أن ینساه ، فکان لا یفرغ جبرئیل علیه السلام من آخر الوحی حتی یتکلم هو بأوله ، فلما نزلت هذه الآیة لم ینس بعد ذلک شیئا (1)
وهذا ممّا لا یلیق بصبی فضلاً عن نبیّ ، وتأویله : سنقرئک فلا تترک ما أقرأنا إلاّ ما شاء ان تترکه بالنسخ والتخصیص ، أو الأذن و الترخیص ، لا السهو والنسیان.
وأما الروایات المزیدة فی تشابه الآیة فیزید علی تأویلها بذلک احتمال التقیة والکذب والفریة الموجبة للمطرح.
والحاصل أن النسیان المنسوب إلی الأنبیاء کالنسیان المنسوب إلی الله تعالی فی قوله : (ننساهم کما نسوا لقاء یومهم)(2) مأول بالترک العمدی لا السهوی.ومنها : قوله تعالی حکایة عن الکلیم علیه السلام: (قال فعلتها إذاً وأنا من الضالین) (3) وقوله تعالی لنبیه : (ووجدک ضالاً فهدی)(4) وتأویلها : أن الضال کما یطلق علی الضال عن الحق کذلک یطلق علی الضال عن الخلق ، أی علی زعمهم کقوله تعالی حکایة عن الکلیم علیه السلام :(ولهم علیَّ ذنب) (5) أی علی غمّهم ، أو علی الضال عند الخلق بمعنی المجهول لا الجاهل بینهم ، کما یقال للّقیط واللقطة المجهول صاحبه ومالکه الضال والضالة بمعنی المجهول لا الجاهل .
ص: 418
ومنها : قوله تعالی : (إنا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقّدم منذنبک وما تأخّر)(1) و تأویله بأحد الوجوه علی سبیل منع الخلو.ومنها : ان المخاطب أمته صلی الله علیه وآله و من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة»أو من باب التضمین والتحمیل ،
کما عن القمی(2)، والمجمع(3) ما کان له ذنب ، ولا هم بذنب ، ولکن الله حمله ذنوب شیعته و شیعة علی علیه السلام ثم ضمن أن یغفر ما تقدم وما تأخر من آدم إلی یوم القیامة ، وهو اللائق بعموم رحمته التی وسعت کل شیء(4)
وعموم کونه علیه السلام رحمة للعالمین(5)
وعموم وارسلناک للناس الا کافة(6) لا الخصوص هذه الامة.
ومنها: ان المراد لیغفر لک الله ما تقدم قبل الهجرة وما تأخر عنها من ذنبک عند مشرکی اهل مکة لزعمهم - کما عن الرضا علیه السلام انه لیس اعظم ذنبا من رسول الله صلی الله علیه وآله إذ کانوا یعبدون من دون الله ثلاثمائة وستین صنما ، فلما جاءهم بالدعوة إلی کلمة الاخلاص کبر ذلک علیهم وعظم وقالوا : (أجعل الآلهة إلهاً واحداً.... إن هذا إلا اختلاق )(7) من قبیل ق(ولهم علیَّ ذنب فأخاف أن یقتلون) (8)
ومنها : قوله تعالی لنبیه صلی الله علیه وآله : ( ووضعنا عنک وزرک الذی أنقض
ص: 419
ظهرک ) (1) وقد فسّر الکشاف وزره بما کان یثقل علیه بغمّه من فرطاته قبل النبوة ، أو من جهله بالاحکام والشرائع (2)أقول: وهل للنبوة زمان دون زمان فضلاً عن نبوة من قال صلی الله علیه وآله : «کنت نبیاً و آدم بین الماء والطین»(3)؟ وهل یعقل للنبی صلی الله علیه وآله فرطات وجهل بأحکام الدین فضلا عن سید الأنبیاء والمرسلین ؟ وتأویله بما عن القمی (4) من تفسیر الوزر بثقل الحرب کقوله تعالی : (حتی تضع الحرب أوزارها) (5) أی أثقالها، أو بحرصه و تهالکه علی إسلام الکافرین وإیمان المنافقین ، کما فی قوله تعالی : (إن تحرص علی هداهم فإنّ الله لا یهدی من یُضلّ)(6)
و (لعلک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین) (7)أو باتهامه و تکذیبه ونسبته إلی ما لا ینبغی له من الجنون والکذب والسحر ، إلی غیر ذلک مما کان یثقل علیه فی نصوص القرآن..هذا کله فی أحکام المحکم والمتشابه و حکمه ومصالحه . وأما أقسام المتشابه :ومنها : قوله تعالی فی سورة طه : (ولقد عهدنا إلی آدم من قبل فنسی ولم نجد له عزماً )(8) أما وجه کونه من المتشابه فلمخالفته عموم (إنّ الله اصطفی
ص: 420
آدم )(1) (وعلّم آدم الأسماء کلّها) (2) و(إنّ عبادی لیس لک علیهم سلطان)(3) الآیة.
وأما تأویله نفی کون الناس بنی آدم من باب معاتبة الرئیس بذنب المرؤوس والاب بخطأ بنیه کما هو دیدن العقلاء والعرف ، أو أن المنسی هو الترک العمدی الاختیاری ، أو المقهور المعذور بوسوسة ابلیس و مخاصمته و مزاحمته له فی القرار والاستقرار فی الجنة والاستراحة فیها والتنعم بنعیمها وروحها وریحانها والاستیناس بالملائکة واستخدامهم إلی أن عاف الجتة وخرج منها مقدمة لاخراج ابلیس اللعین الواجب ازالته عینا عن مقام القدس ، کخروج الحسین علیه السلام عن إحرام الحج إلی الأفراد، وعن بیت الحرام إلی العراق صونا عن انتهاک حرمة البیت باراقة دمه فیها او مسارعته إلی تحصیل المراتب العبودیة والمصالح الکلیة والحکم النوعیة المخلوق لها بالاحالة من الزهد فی الدنیا وتحمل مشاقتها وریاضتها والمجاهدة فیها.
ویتعین التأویل الأوّل فی النصوص المفسرة للمعهود المنسی بالنبوّة لمحمّد صلی الله علیه وآله ، والولایة لعلی علیه السلام، وولاة الأمر بعده إلی المهدی المنتظر علیه السلام. کما یتعین التأویل الثانی فی النصوص المفسرة له بالاکل من الشجرة المنهیة .
ومنها : ما یتلوها من قوله تعالی :( فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک ولزوجک فلا یخرجنّکما من الجنة فتشقی ) (4) و تأویله : فتتعب بمشاق الدنیا و زحماتها.
ص: 421
ومنها : ما یتلوه من قوله تعالی : (فوسوس إلیه الشیطان قال یا آدم هل أدلَک علی شجرة الخلد وملک لا یبلی)(1)
أما کونه من المتشابه فلمنافاة اصطفائه برتبة النبوة والخلافة والعلم والتعلیم للوسوسة والاغراء بالجهل خصوصأ بالکذب الصریح الغیر المخفی علی أحد بأن الأکل من شجرة الخطمة لا یوجب الخلود والملک الذی لا یزول.
وأما تأویل (فوسوس إلیه الشیطان) الآیة فبأنّها راجمةُ علی المکث فی الجنة حسد وعداوة له بالعرض إلی ما کان بعلم ادم علیه السلام من أن الأکل من شجرة الخطمة یوجب تکوین قوته البشریة وتحمله المشاق الدنیویة وریاضتها و مجاهداتها والتناسل والخلود فیها الباقی ببقاء النسل والخلف خصوصا الخلف الصالح من الخلفاء ، ونعم الخلف الهادی المهدی علة الباقی ببقاء الخلافة الالهیة والسلطنة الکلیة الملکیة والملکیة والملکوتیة العامة الدنیا والاخرة علی الوجه الذی لا یبلی ولا یزول ابداً.
ومنها : قوله تعالی : (ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین )(2)
أما کونه من المتشابه فلمنافاة رتبة النبوة والاصطفاء بالعلم والتعلیم والعصمة لارتکاب الظلم والافعال المنهیة.
أما تأویل النهی : فبانّه نهی ارشادی لا تحریمی ولا تنویهی ، کنهی الطبیب عن الشیء المباح ، بل الواجب المخیّر لمحض کون النهی شاقا فعله أو مستلزماً المشقة ، وکلفة مباحه أو واجبه مخیرة کالنهی عن السفر الغیر المعین لما فیه من
ص: 422
المشقة العظیمة ، وان کان فیه منفعة اعظم ، وعن شرب العسل فی الصیف الاستلزامه تحمل الم الفصد و الحجامة ، وان کان فی شربه منفعة أعظم.وأمّا (فتکونا من الظالمین) لأنفسکما ؛ إمّا بواسطة اقتحامها فی مهالک الدنیا ومشاقها القهریة المترتبة علی الأکل من شجرة الدنیا من باب الخاصة والفائدة لا العقوبة والاهانة ، فان هذا یعد من الظلم بالنفس ، أی النقص بها عما کان لها من حق الراحة والاستراحة فی الجنة واستخدام الملائکة والسلطنة فیها وإن کان الزهد فیه والرغبة عنه افضل واوجب من باب «أفضل الأعمال أحمزها»(1)، ألا تری أن المقتحم فی مشاق السفر والحظر الغیر المعین علیه یصح أن یعترف بقوله تعالی : وربنا ظلمنا أنفسناه (2)؟ ویستدعی تسهیل تلک المشاق
علیه بقوله تعالی : وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرینه(3)
أو بواسطة أن من خواص الأکل من شجرة الدنیا خروجکما من صنف الملائکة ، ووصفهم بأنهم لا یأکلون الطعام، ودخولکما فی جنس الظالمین لا فی فروقهم ولا فی وصفهم ، بل صیرورتکما أبا لهم وسببا لایجادهم کسبیة الخالق الخلقهم لا لظلمهم ، تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرة.
و بأحد التأویلین یؤول قوله تعالی :(ربنّا ظلمنا أنفسنا) (وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکوننّ من الخاسرین) (4)، وقوله : ولا إله إلا أنت سبحانک(5)وإنی ظلمت نفسی فاغفر لی(6)
ص: 423
ومنها : قوله تعالی : (فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوآتهما وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة)(1)، وتأویله : أن بدو السوء بأکل الشجرة من باب الخاصیة الطبیعیة والغایة القهریة لا من باب العقوبة والاهانة کبد و الدم وعروش الألم من الفصد والحجامة وإن کان لمصلحة راجحة.
ومنها : قوله تعالی : (وناداهما ربهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة)(2) وتأویله : ان الاستفهام للتصدیق والتقریر لا للتوبیخ والتحقیر ، کقوله تعالی : (ألم أقل لکم إنیّ أعلم غیب السموات والأرض وأعلم ما تبدون وماکنتم تکتمون) (3)، (ألم تر کیف فعل ربک) (4)،(ألم نشرح لک صدرک)(5)، لا کقوله (ألم أعهد إلیکم ) (6)، وألم یأتکم نذیژه (7)
(ألم تکن آیاتی تتلی علیکم ) (8).
ومنها : قوله تعالی : (وعصی آدم ربه فغوی) (9)، وتأویله : إما بتقدیر وإضمار بنی آدم من باب «إیاک أدعو واسمعی یا جارة» ، أو بتخصیص العصیان بالترک الأولی من باب «إن حسنات الأبرار سیئات المقربین» (10) أو تفسیر العصیان بترک الأمر الارشادی والمصالح الدنیویة والراحة الشخصیة ، و ایثار المصلحة الکلیة النوعیة علی المصلحة الشخصیة النفسیة الدنیویة من باب «ایثار الاولی
ص: 424
علی غیر الاولی والاهّم» علی غیر الاهمّ عکس الترک الأولی وهو الأولی بمنصب الخلافة والرسالة الالهیة.
ومنها : قوله تعالی : (ثمّ اجتباه ربّه فتاب علیه وهدی) (1) (فتلقِی آدم من ربِه کلمات فتاب علیه)(2)، ونحوهما من آیات توبة الأنبیاء ، فتأویلها : أن التوبة بمعنی الندم والرجوع ، فیأول علی أحد وجوه تأویل عصبانه ، لأن التوبة بمعنی الندم والرجوع عن عصیانه ، فان أول عصیانه من قوله تعالی : ووعصی آدمه(3) بعصیان بنیه فیأول توبة بالتوبة علی بنیه أو تعلیمه لبنیه ، وان اول عصیانه بالترک الأولی ، فکذا یأول توبته بالرجوع عن الترک الأولی ، وان اول عصیانه بمخالفته ما کان له من ترک حق الخیار وترجیح الایثار ، فکذا تأول توبته بالرجوع عما لا یطاق من المشاق ، وتاب الله علیه ومن علیه بتسهیل المشاق والعطوفة والاشفاق ، ومزید الصبر والتحمل والارفاق.
ومنها : قوله تعالی : (یابنی ادم لا یفتنکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنّة ) (4)، تأویله : لا یضر بدینکم الشیطان کما أضر بدنیا أبویکم کما یشعر به بلاغة أختلاف لفظ المشبه والمشبه به ، وإلا لکان مقتضی البلاغة أن یقول : لا یفتتکم کما افتن أبویکم.
ومن المتشابهات حکایة عن یعقوب علیه السلام : «إنی أخاف أن یأکله
ص: 425
الذئب (1) وعن موسی وهارون : (انَنا نخاف أن یفرط علینا أو أن یطغی) (2)وعن موسی علیه السلام بقوله تعالی :
(فخرج منها خائفاً یترقّب)(3) (فقررت منکم لما خفتکم) (4) ، (فأخاف أن یقتلون)(5)، (فأوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف)(6) وعن هارون (إنیّ خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسرائیل ) (7) وعن أهل البیت علیهم السلام : (إنا نخاف من ربنا یوما عبوساً قمطریرا)(8)، (یخافون یوما تتقلب فیه القلوب والأبصار)(9)، (ولیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا) (10) وعن النبی صلی الله علیه وآله : (وتخشی النّاس والله أحق أن تخشا)(11)، وعن زکریا بقوله تعالی : وإنی خفت الموالی من ورائیه (12)، إلی غیر ذلک.
والاشکال فی مثل هذه الآیات من جهات:
تارة : من جهة أن خوف الانبیاء من القتل ومن شر الأشرار ومما سوی الله تعالی مناف لکمال توحیدهم ، وانهم «لا یخافون لومة لائم» (13) (وإنّ أولیاء اللهِ
ص: 426
لا خوف علیهم ولا هم یحزنون) (1)
وتارة : من جهة امتناع اجتماع ضدی الخوف والعلم بعدم تحقق أسبابه المخوفة فی حقهم أو امتناع تحققها .
وثالثة : من جهة فرط خوفهم وشدته ینافی کونهم بین الخوف والرجاء .
أما الاشکال الأول فحله : أن المعلوم من شاهد حال المعصوم قرینة صارفة للخوف علی دنیاه إلی الخوف علی دینه ، وانتفاء مجری الخیر علی یمینه و مزید العنایات والاضافات المترتبة علی حیاته و تبلیغاته ، وکذلک الخوف من الخلق خوف علی نفسه من تفویت بعض مراتب الکمال والاکمال ، أو علی الخلق من الضلال والاضلال .وأما اشکال الثانی - وهو اجتماع الخوف من الشیء مع العلم بعدمه أو امتناعه - فحله : أن علم الخائف بعدم المخوف أو امتناعه لا تأثیر له فی قدرة القادر ولا مانع له من ایجاد المعدوم ولو کان ممتنعة بالعادة فان له خرق العادات بعموم القدرة علی المقدورات ولا یصیر الغیر المقدور بالعادة غیر مقدور بالذات ولا یخرجه من عموم الامکان والقدرة إلی الاستحالة والممتنعات.ولما کان عموم قدرة القادر الحکیم وکلیة سطوة السلطان العظیم غیر متناهیة التوصیف ولا مدرکة بالکنه والتعریف کاد خوف العارفین من عموم قدرته وکلیة سلطنته أن یبلغ الغشیة والصعق والهلاکة إلی الغایة وغیر النهایة ، کما تجلی نوره للجبل فجعله دکا وخیر موسی صعقا (2)، بل «لولا الآجال التی کتبت علیهم
ص: 427
الفارقت أرواحهم أبدانهم»(1)
وبعبارة : ان الشک والعلم بالشیء وأن کانا ضدّین بل نقیضین لا یجتمعان ولا یرتفعان ولکن مع ذلک لا مانع من اجتماعها إذا منع أحدهما الآخر من التأثیر والتأثر، فکما ان دواعی الجهل للجاهل ، وقوة الوهم فی المتوهم، والوسوسة فی الموسوس ، وغلبة العادة فی المعتاد ، وقوتی الغضب والشهوة ، قد تغلب العقل والعلم و تحجبهما وتمنعهما من التأثیر والتأثر ، فکذلک الخوف الناشیء من عموم قدرة القادر المطلق ، وکلیة عظمته ، وغلبة سطوته الغیر المتناهیة ، قد یغلب العلم وسائر القوی الظاهریة والباطنیة بالأولیة القطعیة نظیر حجب السحاب نور النیرین علی وجه یجتمع مع ضد الظلمة ونظیر علبة شعاع الشمس علی نور البصر المانع من رؤیته ومشاهدته .
وأما الاشکال الثالث - وهو زیادة خوفهم علی الرجاء - فهو ممنوع قطعا، بل لما کان للخوف دون الرجاء آثارة ظاهریة ومشاهدة حسیة ، کالانزجار والانکسار والغشاء والبکاء ، والخضوع والخشوع ، والخشیة والهیبة ، بخلاف الرجاء توهم ان خوفهم اکثر من الرجاء لأن آثاره فی غایة الخفاء.
ومن جملة المتشابهات : قوله تعالی حکایة عن یعقوب علیه السلام :( إنیّ لیحزننی أن تذهبوا به )، (وابیضّت عیناه من الحزن فهو کظیم) ، و (تالله تفتوُأ تذکر یوسف حتی تکون حرضاً أو تکون من الهالکین) (2)، إلی غیر ذلک
ص: 428
من بکاء آدم علیه السلام ویعقوب علیه السلام ویوسف علیه السلام والصدّیقة والسجاد و(1)سائر المعصومین علی فراق البنین والارحام وبعض المصائب والالام، باشدّ ما یخرج عن العادة البشریة ، والطاقة الانسانیة ، والوقوع فی الهلاک والتهلکة المنهیة ، وشوائب العلقة بما سوی الله من حب الدنیا الدنیة ، وعدم التسلیم والرضا بالقضاء والقدر.
وحل هذا الاشکال : أن قرائن الاحوال تصرف کل فعل من الأفعال إلی ما یقتضیه الحال ومدلول کل دال ، کما أن محکمات المقال هی المرجع والمال فی متشابه الأقوال ، فکثرة البکاء وشدة الجزع والعناء فی مثل الأنبیاء علی خلاف ما فی غیرهم من حیث القضاء والاقتضاء ، ففی غیرهم بمقتضی القوی الحیوانیة ، لیس الا لشدة العلاقة المدنیة الحیوانیة المنهیّة ، والمؤانسة السنخیة الجنسیة ، والعلاقة النفسیة من حیث هی هی ، وأما فی حقهم فبمقتضی القوی الروحانیة ، والأوصاف الإلهیة ، والذوات الملکیة لیس إلا لشدة العلائق الروحانیة ، و الروابط الاتصالیة ، والجهات التوصلیة إلی العوالم القدسیة ، والأرواح النورانیة ، والعادات الأبدیة ، والنعم الأزلیة ، والصفات الکمالیة ، والأوصاف الجلالیة ، والمیل إلی عالم البقاء واللقاء ، والصفیح الأعلی ، ومقتضیات الوفاء ، ومراتب التسلیم والرضا بالقدرة والقضاء ، کما هو المنصوص فی النصوص ، انه «لولا الآجال التی کتبت علیهم لفارقت أرواحهم أبدانهم»(2) وان کل جنس یمیل إلی جنسه. ألا تری الفیل یألف الفیلان ، کما ان کل شیء یرجع إلی اصله ، وکل جسم یمیل إلی مرکزه،
ص: 429
فان کان کثیفاً یسرع إلی السفل ، وان کان لطیفاً أسرع إلی العلم ، ولنعم ما قیل بالفارسیة فی الشعر :
کار خوبان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر آن یکی شیر است کادم می خورد واندیگر شیر است کادم میدرد(1)ومن هذا الباب الجواب الصواب من علاقة صلی الله علیه وآله الانبیاء والأولیاء ببعض امور الدنیا ، کقوله : «اخترت من دنیاکم ثلاثا : الطیب ، والنساء ، وقرة عینی الصلاة»(2) فإنه بقرینة شاهد الحال وسیاق المقال تکون علاقته بها لیس من حیث هی هی والمحبوبیة النفسیة بل من حیث التبعیة الغیریة والوصلة والتوصل إلی الجهات الدینیة لا الدنیویة والوجوه الاخرویة لا النفسیة الحیوانیة .
ومن جملة المتشابهات من بعض الجهات قوله تعالی واهدنا الصراط المستقیمه (3)
منها : من جهة ما نقل عن بعض الزنادقة من الایراد علی علی علیه السلام بأن المطلوب من قوله : (اهدنا الصراط المستقیم) ان کان حاصلاً کما زعمتم فلا وجه لتحصیل الحاصل ، وإن لم یکن فهو مناقض لدعوی کونکم علی الهدایة والصراط المستقیم، فأجابه علیه السلام بأن المطلق فبما حاصل الاستدامة و الدوام لا إیجاد الاعدام ، ولعل من هذا الباب تأویل استغفار الأنبیاء من الذنوب وستر
ص: 430
العیوب.
وقوله تعالی : (وقل ربَّ زدنی علمأً)(1)وطلب الاستعاذة من وساوس الشیطان بالمعوذتین ، وبقوله تعالی : وقل رب أعوذ بک من همزات الشیاطین وأعوذ بک رب أن یحضرونه (2) فانه مناف لعصمتهم ولقوله تعالی : ولیس له سلطان علی الذین آمنوا (3)
ومنها : قوله تعالی : حکایة عن الکلیم علیه السلام (ربّ اشرح لی صدری ویسَّر لی أمری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیرا من أهلی هرون أخی اشدد به أزری) (4)وقوله تعالی : ( وأخی هرون هو أفصح منی لسانه (5)
الآیات وهی متشابهات من جهات :
أحدها : من جهة طلب شرح الصدر الموهم لعدمه المدفوع بکونها لطلب الاستمرار و مزید البرکة والاثار لا لطلب المعدوم فی المضمار.وثانیها : من جهة (واحلل عقدة من لسانی) الموهم للکنة لسانه ومنقصة بیانه ، وأفصحیة من هو دونه فی رتبة الرسالة کما فی تفاسیر العامة العمیاء (6). و تندفع هذه الشبهة أیضا : إما بما سبق سیما بقرینة السیاق واتحاد النسق لقوله تعالی : ( رب اشرح لی صدری - إلی آخر - واجعل لی وزیرا من أهلی
ص: 431
هرون) (1)من انه الاستمرار دوام الامر الموجود لا لطلب الأمر المعدوم. وإمّا بأن المراد من حل عقدة اللسان بقرینة یفقهوا قولی کشف حجب القلوب القاسیة ومضائق الصدور الفاسدة عن أدراک محاسن لسانه وبدیع بیانه المحجوبة انوارها عن الناس بواسطة «الوسواس الخناس من الجنة والناس». (2)
واما افصحیة من هو دون الکلیم علیه السلام کهارون فکأشجعیة أمیر المؤمنین علیه السلام وأفصحیته من الرسول الامین صلی الله علیه وآله ، فبمعنی أن هذه المزیة والاکثار لیست إلا من حیث البروز والاظهار ، لا من حیث القدرة والاقتدار ، ومن المعلوم أن کل معرفی أخفی من معرفه ، وکل مصدق أخفی من مصدقه ، وکل مدع أخفی من شاهده . ولما کان هارون النبی وزیر موسی وشاهده ومعرفه و مصدقه فلا جرم أن یکون فی مقام الاظهار لا الاقتدار أفصح منه لساناً ، وأظهر بیاناً ، وأصدق برهاناً ، وأوثق عند الناس اطمئناناً .
وفی البحار ، عن الصدوق : عمّن حدثه أن عقدة لسان الکلیم علیه السلام إنما کان من شدة استحیائه أن یکلّم عدو الله فرعون بلسانه الذی کلّم الله(3).. .
ومن المتشابهات : من جهات قوله تعالی فی سورة ص : (وهل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب إذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحکم بیننا بالحقّ ولا تشطط واهدنا إلی سواء الصراط إن هذا أخی له تسع وتسعون نعجة ولی نعجة واحدة فقال
ص: 432
أکفلنیها وعزّنی فی الخطاب قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک إلی نعاجه وإنّ کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض إلاّ الذین آمنوا وعملوا الصالحات وقلیل ما هم وظن داود أما فتناه فاستغفر ربه وخر راکعا وأناب)(1)الآیات علی ما فی تفسیرها غیر الصافی حتی الصافی من الشبهات والمتشابهات ، والتأویل بأحد وجوه :
منها : انّه خطر علی قلب داود علیه السلام من باب الخطرات القهریة حتی علی النفوس الملکیة التی لا ثبات لها حتی ینافی العصمة بانه اعلم من خلق الله ، واصبرهم علی التکالیف الشاقة والبلاء، وأحکمهم واعدلهم وانصفهم فی العدل والإنصاف ، فأنزل الله علیه الملکین لیمتحناه ویفتتناه فی دعوی خصمین بغی بعضهما علی بعض ، فعجل داود * بالحکم بعلمه علی المدعی علیه قبل تحمل السؤال عنه والاستعلام منه ، فافتتناه وامتحناه من قبل الله تعالی بأن مقتضی الأعلمیة والأحکمیة والاصبریة والاعدلیة و الانصفیة هو تحمل السؤال ، ومداراة الجهال، وعدم الاستعجال فی الحکم بالابطال ، وان کان أعلم بحق المقال و حقیقة الحال ، من قبل ذی الجلال ، کسائر موارد الوحی والاستنزال ، لمزید العز والاجلال ، لا لرفع الجهل والضلال فإنه ضلال ومحال.
ومنها : انّه لما علم أن سیکون له من امرأة سلیمان النبی علی عجل فی خطبتها قبل أن یخطبها اوریا فتعسّر علیه تزویجها ، وقد کان تحته تسع و تسعون زوجة غیرها ، ولم یکن لاوریا زوجة، فأنزل الله علیه الملکین بالافتتان والامتحان بأن یوثره بها علی نفسه علیه السلام ، ثم لما مات اوریا [أمر] بتزویجها .
ص: 433
تزوجها لکی لا یکون علی أمته حرج فی تزویج المتوفی عنها زوجها ، وکان هو أول من تزوج بالمتوفی عنها زوجها بهذا الامر الامتحانی ، وکانت المرأة قبله تقعد بعد فوت زوجها حتی تموت.
کما أن النبی صلی الله علیه وآله امتحن بالایثار علی نفسه تزویج زید ما اهدی الیه النجاشی (1)مع علمه بأنها مقدرة له فی عداد زوجاته بقوله تعالی : (فلمّا قضی زید منها وطرأ زوّجناکها لکی لا یکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیانهم اذا قضوا منهنّ وطرأ) (2)وهذا الأمر المقدر الذی کان یعلمه النبی صلی الله علیه وآله هو المراد مما کان یخفیه النبی صلی الله علیه وآله بقوله تعالی : (وتخفی فی نفسک ما الله مبدیه وتخشی الناس والله أحق أن تخشاه) (3) لا ما اتهموه وافتروا به علی النبی صلی الله علیه وآله من انه هوی امرأة زید وکان یخفی فی نفسه خوفا من أن یعیبوه ، فأنزل الله تعالی فی تنزیهه : وما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له سنة الله فی الذین خلوا من قبل وکان أمر الله قدرا مقدوراه (4) ولهذا قیل فیه صلی الله علیه وآله : والله لو کان یخفی شیئا لأخفی هذه الآیة.
وعن البیضاوی (5)والمجمع (6) فی قصة داود علیه السلام تأویلات آخر بعیدة عن ساحة قرب الانبیاء وتنزیهم.
ص: 434
منها : انّه ودّ ان یکون له ما لغیره وأمثاله ، فنبهه الله تعالی بهذه القصة فاستغفر وأناب.
ومنها : انه خطب مخطوبة اوریا أو استنزله عن زوجه علی وجه مباح کما واسی المهاجر والانصار بهذا المعنی وان کان بالنسبة إلی الأنبیاء خلاف الاولی فعوتب علی ترک الأولی .
ومنها : أن قوما قصدوا قتله فتسوروا المحراب ودخلوا علیه فوجدوا عنده اقوامة، فاحتالوا بهذا التحاکم، فلما علم بمفاد غرضهم هم أن یقتلهم وینتقم ویترک الأولی - وهو العفو - فظن أن هذا ابتلاء من الله تعالی ، فاستغفر ربه وأناب و عفی عنهم ، ثم إن الخوف والفزع والخشیة من هذا الافتتان والامتحان المشار إلیه بقوله تعالی : (ففزع منهم قالوا لا تخف)(1) الآیة ، وقوله تعالی : (وتخشی الناس والله أحق أن تخشاه)(2) متشابه آخر من جهة أخری ، و تأویله : أن ذلک الخوف من الناس لیس علی الأمر الدنیوی ، بل انما هو علی الأمر الدینی؛ اما من جهة الاشفاق علی نفسه علیه السلام من تحمل تلک المشاق العظیمة من التکالیف والاتهامات الشاقة خصوصا علی النفوس القدسیة المقدسة بقدس الله الراجع اتهامه إلی الله تعالی وانتهاک حرماته وجاهه أو من جهة الاشفاق علی الأمة من أن یرتدوا علی ادبارهم بإعابة انبیاء الله واتهامهم وایذائهم والافتراء علیهم بما یوجب الخسف والمسخ ونحوهما .
وعن علی علیه السلام : من حدث بحدیث داود علی ما یرویه القصاص جلدته
ص: 435
مائة وستین جلدة وفی الخبر : بحدین : حدا للنبوة ، وحدة الاسلام (1)
ومنها : جواب موسی علیه السلام لفرعون لما قال له :(وفعلت فعلتک التی فعلت وأنت من الکافرین قال فعلتها إذا وأنا من الضالین) (2)
حیث فسرها الخاصة (3)تبعا للعامة(4) بالجاهلین بأن الوکزة تفضی إلی القتل ، أو الناسین أو المخطین فی القتل ، أو بما من العیون بالضلال عن الطریق بوقوعی إلی مدینة من مدائنک ، وکل منها بظاهره مناف لمحکمات عصمة الأنبیاء وتنزیههم عن کل نقص وخطأ فالصواب فی الجواب الرجوع إلی محکمات الکتاب التی هی أم الکتاب أو تأویله بالضالین عن طریق الباطل والدین العاطل ، وعن طریق الاتهام بالقتل والکفر لعدم کون الوکزة من الأسباب العادیة للکفر والقتل ، بل افضاءها إلی القتل من خوارق العادة التی ینبغی عدها من معجزات النبوة لا من أسباب القتل والکفر. والمراد من تفسیر العیون بالضال عن الطریق بوقوعی إلی مدینة من مدائنک والا لم یصلح عذرا للقتل ولا تنزیها عن النقص ، وحینئذ یکون الجواب بالضالین عن قوله تعالی : (وأنت من الکافرین)(5) نظیر الجواب بقوله : وأنا من الکافرین بالباطل من طریقتک أو دینک أو انتهائک إیای بالقتل والکفر ، وهو نوع من التجنیس وانواع البدیع ، أو المراد : أنا من الجاهلین بنعمتک ، أی : لم أر لک نعمة ولا دنیا حتی أکون من الکافرین بها أو من الجاهلین بکون القاتل الوکرة ، أی : لم
ص: 436
أر الوکزة قاتلة القبطی ، بل الله قتله اعجازاً علی یدی.
ومنها : قوله تعالی فی سورة النمل والقصص (وأن الق عصاک فلمّا رآها تهتزّ کأنّها جان ولی مدبرأ ولم یعقب یا موسی اقبل ولا تخف إنّک من الآمنین )(1) (إنی لا یخاف لدی المرسلون) (2)من جهة أن تولیه من غیر تعقب و رجوع خوفا من رؤیة الجان مناف لمرتبة النبوة وکمال توحیده ، و تأویله : ان تولیه بسرعة لیس لخوفه من صیرورة عصائه جانا، بل لعلمه ان ذلک من معجزات رسالته و آیات بعثته ، فولی مسرعاً إلی البعثة وتبلیغ الرسالة إلی فرعون وملائه خوفا من التوانی والتراخی فی تکلیفه وتبلیغه والمسارعة فی الطاعة من أکمل مراتب الاطاعة والفناء فی الله ، والمجاهدة فی سبیل الله .
أو تأویل خوفه علیه السلام بأنه من مقتضی قوّته البشریة التی لا تطیق مخاوف غضب الجبار و آیات غضبه واعاجیب آیاته ، أو لأجل تعلیم الناس إراءة طریق الفرار والمناحل مما لا یطاق ، فقد ورد أنه لما أمروا لحضور الموعد وان یحشر الناس ضحئ لیشهدوا الغالب والمغلوب ویشاهدوا عظمة وغلبة آیة موسی علیه السلام (فألقی موسی عصاه فإذا هی تلقف ما یأفکون)(3)من أسباب السحر وآلاتها واحبالها وکادت تبلع جمیع من فی الأرض وما علیها من الدور والدهور (فألقی السحرة ساجدین) (4) وغشی علی فرعون وجنوده ، وفزع الناس فی الفرار من دهشة تلک الحیة حتی هلک بتراکم الزحام منهم عشرة الاف وکادوا أن یهلکوا
ص: 437
جمیعاً ، کما فی الصافی(1) فی سورة الشعراء ، بل فی البحار (2): عن ابن عباس : قتل فی الهزیمة ووطی بعضهم بعضا خمس وعشرون الف ، وانهزم فیمن انهزم فرعون عازبة عقله مستطلقة بطنه فی یومه هذا اربعمائة جلسة و فی الایهام الاخر علی الدوام إلی أن هلک فی کل یوم ولیلة أربعین جلسة ، والتقم الثعبان من حبالهم و عصبهم ستین بعیرا.
ومنها : قوله تعالی فی آدم وحوّاء : (دعوا الله ربهما لئن آتیتنا صالحاً لنکوننّ من الشاکرین فلمّا آتهُما صالحا جعلا له شرکاء فیما اتهما فتعالی الله عما یشرکون)(3)و تأویله بأحد الوجوه علی سبیل منع الخلو :
إما بإرجاع ضمیر (جعلا) إلی ما فی بطن من بطون حواء من صنفی الذکر والانثی ، کما روی عن الرضا علیه السلام (4)فی جواب المأمون .
واما بتأویل الجعل بالمال والعاقبة والرضا بالقدر والقضاء ، والصبر علی البلاء والابتلاء ، لا اختیار الشرکاء والاعداد .
وأنا بتأویل الشرک إلی تربیة أولادهما المشرکین أو تسمیتهم بعبدة الشیطان والاصنام ، کعبد الحارث وعبد العزی ، لکن لا للجهل والغرور والاغراء ، بل التسلیم بالقدر والقضاء ، وعلی ما ینزل من السماء من البلاء والاسماء ، ومن شبهات تحریف الکلام عن مواضعه تفسیر أسر من قوله تعالی : ( وإذ أسرّ النبیّ
ص: 438
إلی بعض أزواجه حدیثاً)(1) بتحریم ماریة القبطیة علی نفسه (2) لأجل عائشة وحفصة وإنبائه بأن أباهما أبا بکر وعمر یلیان الأمر ویملکان من بعده إلی آخر تفسیر السر والأنباء بما ینافی شواهد حل النبی صلی الله علیه وآله والنبوة والأبناء، وکون السرّ النبی ونص فی خلافتهما المخالف لمذهب الفریقین کما لا یخفی ، بل أسر النبی صلی الله علیه وآله فی التنزیل الذی نزل به جبرئیل کرارا سر فی حجة الوداع ، وعلانیة فی یوم الغدیر ، انما هو تبلیغ الولایة فی علی علیه السلام وان أبا بکر وعمر یقلبوا لک الامور وینقلبوا علی أعقابهم القهقهری فی غصب الخلافة ظلما وغدر وکفر ، کما رواه المجلسی(3)فی کتاب الفتن والمحن : عن حذیفة الیمانی ، قال : لما استتم النبی صلی الله علیه وآله فی حجة الوداع، وعرف الناس ما یحتاجون إلیه ، وأقام لهم ملة إبراهیم علیه السلام ، وأزال عنهم ما أحدثه المشرکون بعده ، ورد الحج إلی حالته الأولی ، دخل مکة فهبط جبرئیل بأول سورة العنکبوت (ألم أحسب الناس أن یترکوا ۔ إلی قوله - ساء ما یحکمون) (4) فقال : ما هذه الفتنة ؟
فقال جبرئیل : ان الله یقرئک السلام وقال : إنی ما أرسلت نبیاً قبلک إلا أمرته عند انقضاء أجله أن یستخلف علی أمته من بعده من یقوم مقامه ، ویحیی سنته وأحکامه - إلی قوله - فدعا رسول الله علی فخلا به یوم ذلک ولیلته ، واستودعه العلم والحکمة ، وعرّفه ما قال جبرئیل ، وکان ذلک فی یوم عائشة ، فقالت : یا رسول الله لقد طال استخلاؤک بعلی منذ الیوم ! فأعرض عنها ، فقالت :
ص: 439
لم تعرض {عنّی }بامر لعله یکون لی صلاحاً .
فقال : صدقت وایم الله انه لامر صلاح لمن استعده الله بقبوله والایمان به ، وقد أمرت بدعاء الناس الیه جمیعاً ، ولتعلمین إذا قمت به فی الناس .
قالت : ولم [لا ]تخبرنی به الان لأتقدم بالعمل به والأخذ بما فیه الفلاح ؟ قال : سأخبرک سر فلا تفشیه ، فإن أفشتیه ولم ترعیه کفرت و حبط عملک.فضمنت حفظه وإخفاء سره فأخبرها بأن عمری قد انقضی ، وأمرنی ربی أن أستخلف علیة علی الناس کما استخلف الأنبیاء قبلی أوصیاءهم فلا تفشیه إلی أن یأذن الله بالقیام به ، فلم تلبث أن أفشت سر النبی صلی الله علیه وآله ، وأخبرت حفصة ، وأخبرت کل واحدة أباها ، فاجتمعا وأرسلا إلی جماعة الطلقاء والمنافقین فاخبروهم بالسر والأمر ، فتعاهدوا وتعاندوا وتخالوا علی کتابة الصحیفة الملعونة علی القتل والاغتیال والغدر ، وإلقاء السم ، ونقض العهود، وأن ینفروا بناقة النبی صلی الله علیه وآله ویغیر وا ویبدلوا ویحرفوا ، إلی غیر ذلک من الفتن والدسائس والبدع التی اضمروها واحدثوها.ومنها : قوله تعالی : ( ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین (1).أقول : ظاهر هذه الآیات کالروایات الواردة فی تفسیرها من المتشابهات ، المخالفة لفروع العقل والنقل ، ومحکمات الکتاب والسنة ، من عصمة الأنبیاء والاصطفاء من جمیع المناقص الخلقیة واللاخلقیة ، والسهو والنسیان والجهل والنقصان ، بقوله تعالی : ( إن الله اصطفی آدم)(2)(وعلم آدم الأسماء
ص: 440
کلّها)(1) و تفضیله علی الملائکة بجعله مسجوداً لهم وخلیفته و حجته و مفروض الطاعة علیهم بالرئاسة الکلیة العامة التامة الالهیة ، بحیث کان مخالفة ابلیس الأمره والاستکبار علیه مخالفة لله ، وکفراً بالله تعالی ، فمن خصّه الله تعالی بتلک الصفوة العلیا والولایة الکبری ، و [جعله ] مرآة لصفاته العظمی و مظهراً لأسمائه الحسنی کیف یصح منه مخالفة نهی الله تعالی و ترجیحه طاعة عدو الله علی طاعة الله المرجوح ، الذی هو أقبح واکفراً وأفحش من مخالفة ابلیس ، وکان نقضا الغرض الحکیم وحکمته و حجته ومعذرة لإبلیس فی مخالفته ؟ وهل هو إلا من
خزانة عقل العامة العمیاء تعالی الله وخلفاؤه عمّا یقول الظالمون علواً کبیراً.
مضافة إلی أن الشجرة الخبیثة المحرمة خلقها فی الجنة مناف للحکمة ، ولو حرمت علی آدم لحرمت علی العالم ، فمن احلها بعد و من نسخ ولما نسخ حرمتها إلی غیر ذلک من المنافیات العقلیة والنقلیة القطعیة المنعیة بقواعد التعادل والتراجح لطرح تلک الروایات بالضعف والشذوذ وموافقة العامة والقضیة فان الرشد فی خلافهم ، أو تأویلها بما یأول به الآیات المتشابهات لکن لا یحمل النهی علی النهی التنزیهی والمعصیة علی ترک الأولی ، أو کونها فی الجنة فی غیر دار التکلیف فإن ذلک وأن خفت من لزوم المعصیة والعقوبة إلاّ أنها لا تخلو من النقص والمنقصة وقبح ترجیح المرجوح ، بل التأویل الأنسب والاقرب المعین من الشواهد حالهم القطعیة ، وقرائن أحوالهم المرضیة ، أن یکون النهی عن تناول الشجرة نهی إرشادی ، کنهی الطبیب المریض من السفر الراجح ، والصوم المندوب ، لما فیه من التعب والعناء والرجحة الدنیویة البدنیة مع الغض عن
ص: 441
الجهات الدینیة والفوائد الکلیة الرجحة المخالفة من المرجوحیة والمحظورة الاخرویة ، لأن الشجرة المنهیة کانت من دار الهبوط إلی الأرض وتحمل مشاقها وعنائها وبلائها المقررة لأنبیاء والأولیاء من العبادة والریاضة والشهادة والمجاهدة وقوة المقاومة مع شیاطین الإنس والجن والتناکح والتناسل ولوازم البشریة ، لا من دار الخلود مع الملائکة فی الجنة ونعیمها وروحها وریحانها (ولقد صدق علیهم إبلیس ظنه) (1)(ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة إلا أن تکونا ملکین أو تکونا من الخالدین) (2)فافهم و استقم و تدبر واعتبر.
ومنها : قوله تعالی : (فتکونا من الظالمین) (3) تأویله : من الظالمین بنفسک ، لکن لا بنقصها ووضعها فی غیر محلها من العادة الدینیة ، بل بنقصها ووضعها فی غیر محلها من الراحة البدنیة الدنیویة المعدة لها من النعیم ، و تبعیدها عن ساحة قرب الکریم إلی دار التعب و العناء والبلاء العظیم ، التی اهونها ابوته و مقاومته ومجاهدته ومجالسته ومقابلته ومحاجته الظالمین ، مثل : قابیل وأولاده ، وابلیس وجنوده ، فاختیارهم العناء علی الراحة ، والبلاء علی العافیة ، توجیه للمصالح الکلیة النوعیة علی الراحة الشخصیة الجزئیة ، لیس من العصیان ، ولا من ترک الاولی و النقصان ، بل من «أفضل الأعمال أحمزها(4) و «أمرنا صعب مستصعب لا یتحمله إلا نبی مرسل أو مؤمن امتحن الله قلبه للایمان»(5)کماکان
ص: 442
النبی صلی الله علیه وآله اذا صلی قائم علی أصابع رجلیه حتی تورمت واصفر وجهه ، ویقوم اللیل حتی خوطب بقوله تعالی :
( طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی )(1)وکان یوثر علی نفسه حتی نزل (ولا تبسطهما کل البسط فتقعد ملوما محسورا)(2)و من سننه المستمرة فی أوصیائه انه لم یأکل الحنطة قط ، وما شبع من الشعیر قط ، فافهم واستقم و تدبر واعتبر جدة.ومنها : قوله تعالی : (فأکلا منها فبدت لهما سوأتهما وطفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة )و (3) الآیة ، تأویله : لأتهما بأکل زاد الدنیا وسفر الهبوط إلی السفلی استحکم فیهما القوی البشریة والصلابة الجسمیة ، فنزع عنهما قهرا لطافة الروحانیة وألبسة الجنانیة ، کنزع لباس الحضر لمرید السفر، والصیف فی الشتاء ، ولباس الزینة لمرید الاستحمام بالحمام.
ومنها : الخروج من الجنة والهبوط إلی الأرض فی قوله تعالی : (وقلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو) (4) وقوله تعالی :( یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما )(5) تأویله أنه لیس من باب الاهانة ، بل من باب ترجیح المصلحة الکلیة النوعیة فی الخروج علی الراحة الجزئیة الشخصیة فی البقاء، والخروج عن ساحة قدس الجنان مقدمة التوصل إلی اخراج العدو الخبیث المخبث الشیطان عن قرب حضرة الرحمن ، کالخروج من
ص: 443
المسجد والمحراب لاخراج الکلاب ، وقطع الصلاة لدرک ما هو افضل الفردین من جمعة أو جماعة ، أو مدافعة الاخبثین ، أو مهاجرة الهجرتین، وکخروج الحسین علیه السلام عن جوار الحرمین ، فافهم واستقم و تدبر واعتبر .
وأما ورد فی قوله تعالی :( وما أنزل علی الملکین ببابل هاروت وماروت)(1)من یشبه التخطئة والعصیان بالشرک وشرب الخمر ، وقتل النفس المحترمة ، والافتتان بالزانیة ، فمردود بالضعف والشذوذ ، وموافقة العامة ، و مخالفة الأدلة الأربع من الکتاب والسنة والإجماع والعقل علی ما فی تفسیر العسکری (2) وعیون الاخبار (3)
وعقائد الصدوق(4)، ولیست من الرموز ولا المتشابه حتی یحتاج إلی تأویل الملکین بقراءة الملکین بکسر اللام ، أو تأویلهما بالقوتین العلامة والعمالة کما تکلفه بعض المتصوفة جمعا بین النصوص.
ومن جملة المتشابهات ، بل المتناقضة ظاهرها قوله تعالی : (وإن تصبهم حسنة یقولوا هذه من عند الله وإن تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله ) (5)، وقوله تعالی : (ما أصابک من حسنة فمن الله وما أصابک من سیئة فمن نفسک ) (6)
وحاصل ما عن المعصوم فی تفسیر القمی (7) تأویله : بأن الخیر والشر
ص: 444
التکوینی کالرحمة والعقوبة ، والنعمة والنقمة ، والسرّاء والضرّاء ، النازلة من السماء کل من عند الله ، ومستند إلی فعله ومشیئته والقدر والقضاء وان استفاد اسبابها المستحقة لها من الطاعة والعصیان ، والایمان والشکر والکفران ، إلی الخلق، والخیر والشر التکلیفی بالحسنة والسیئة بمعنی الطاعة والمعصیة فبالعکس کلها مستندة إلی الخلق وان کان اسبابها من العلم والقدرة والعقل والاختیار و آلات الفعل والفاعل والقابل کل من عند الله ، وبهذین المعنیین یجمع بین الایتین و «لا جبر ولا تفویض بل أمر بین الأمرین»(1) خلافا للجبریة الصرفة کالأشاعرة والمتصوفة حیث ذهبوا إلی کفر وحدة الوجود ، وان الواحد لا یصدر منه إلا واحد، وهو الفاعل الحقیقی والعباد لله صرف لا فاعل ولا مختار کحرکة المرتعش ، کما قال الرومی:
الت حقی وفاعل دست حق کی توان بر دست حق زد(2)
طعن ودق و خلاف للمفوضیة الصرفة حیث ذهبوا إلی استناد الافعال من جمیع الجهات من حیث السبب والمسبب إلی نفس العباد ولیس له فیها مدخلیة رأس وخلافا لمتأخری المتصوفة کملا صدرا وملا هادی حیث ذهبو إلی استناد افعال العباد إلی اختیارهم ، ولکن الاختیار لا بالاختیار ، بل بالاجبار والقضاء والقدر والمشبه به ، جمعوا بین «المحکمات والمتشابهات» و بین «لا جبر ولا تفویض ، بل أمر بین الأمرین» وهو وان کان دون الجبر الصرف والالیة لکته راجع الیه بالاخرة وقسم منه تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا.
من جملة الاخبار المشتبهة : ما رواه القمیّ (3) وغیره فی تفسیر قوله تعالی :
ص: 445
(إنّ الله لا یستحی ان یضرب مثلاً ما بعوضة فما فوقها)(1) من أنّ البعوضة علی علیه السلام وما فوقها الذباب محمد صلی الله علیه وآله وتحقیقه ما فی تفسیر العسکری علیه السلام عن الباقر علیه السلام : «سمع هؤلاء شیئاً ولم یضعوه علی وجهه ، انّما کان رسول الله صلی الله علیه وآله قاعد ذات یوم (هو) و علی علیه السلام ، إذ سمع قائلاً یقول : ما شاء الله وشاء محمد صلی الله علیه وآله ، وسمع آخر یقول : ما شاء الله وشاء علی علیه السلام .
فقال رسول الله صلی الله علیه وآله : لا تقرنوا محمداً صلی الله علیه وآله وعلیاً بالله عزّ وجلّ، ولکن قولوا: ما شاء الله ، ثم شاء[محمد ، ما شاء الله ثم شاء] علی ، علی ان مشیئته هی القاهرة التی لا تساوی ولا تکافأ ولا تدانی ، وما محمد رسول الله صلی الله علیه وآله فی الله وفی قدرته إلا کذبابة تطیر فی هذه الممالک الواسعة ، وما علی فی الله وفی قدرته إلا کبعوضة فی جملة هذه الممالک مع أن فضل الله علی محمد صلی الله علیه وآله وعلی علیه السلام هو الفضل الذی لا یفی به فضله علی جمیع خلقه من أول الدهر إلی آخره»(2)
ومنها : قوله تعالی :(وفوق کلُّ ذی علم علیم ) (3)حیث ان عمومه یستلزم التسلسل الباطل فی العالم والعلم وحل هذا الاشکال : آن معنی ذی العلم هو سلسلة الممکنات المرکبات من الباری والذوات ، والعلیم هو العلیم بالذات لا بالمعانی والصفات ، أعنی : الذات البسیطة التی صفاته من العلم والقدرة والحیاة عین الذات فکما انه واجب الوجود بالذات واجب الوجدان والایجاد والعلم والقدرة والحیاة بالذات لا بالغیر حتی یستلزم التسلسل الباطل ولا بنفسه ، بمعنی أنه الفاعل والقابل والمنفعل حتی یلزم الترکیب و الدور الباطل ایضا ، بل بمعنی ان ذاته البسیطة بسیطة مجردة حتی عن التقید بالذات والصفات ، فذاته عین صفاته
ص: 446
وصفاته عین ذاته ، فوصفه بذاته لنفی التعطیل لا لأجل التحصیل.
ومنها : قوله تعالی : (وألقی الألواح وأخذ برأس أخیه یجرّه إلیه)(1) (قال یبنؤم لا تأخذ بلحیتی ولا برأسی) (2) وأحسن ما قیل فی تأویله ما فی البحار(3): عن الصدوق : أخذ برأس نفسه ولحیة نفسه علی العادة المتعارفة للناس اذا اغتم [أحدهم] بمصاب عظیم أخذ برأسه ولحیته ولطم علی رأسه وخده وصدره وفخذه معاینة ماضیه تعریضاً لامّته من باب «إیاک أعنی واسمعی یا جارة» فإنه من دأب الحکماء والبلغاء وابلغ فی التبلیغ ، فإن الأمة [بمنزلة] الأغنام، وأبرهم وراعیهم النبی صلی الله علیه وآله والامام [وهما أحقّ ]بالاغتمام.
وقال السید : أجری موسی اخاه هارون مجری نفسه لأنه کان اخاه و شریکه ومن یمسه من الخیر والشر ما یمسه ، فصنع به ما یصنع الرجل بنفسه فی احوال الفکر و الغضب ، فهذه الأمور تختلف باختلاف العادة ، فقد یکون ما هو اکرام فی بعضها استخفافا فی غیرها ، وبالعکس (4)
ومن الآیات المتشابهات فی الجبر : قوله تعالی : (یضلّ من یشاء ویهدی من یشاء)(5)، وما أشبهها ، وقد أولها الامام علی بن محمد الهادی علیه السلامبوجهین :
أحدهما : [إخبار] بالقدرة علی هدایة من یشاء ، وضلال من یشاء ، وإذا أجبرهم بقدرته علی أحدهما لم یجب لهم ثواب ، ولا علیهم عقاب ، وبطلت مواعید السنة والکتاب.
الثانی: تأویل الهدایة بالتعریف ، أی یعرفهم الهدایة والضلال ، کقوله تعالی :
ص: 447
(وأمّا ثمود فهدیناهم) أی عرفناهم(1)
قیل : هل فوض الله إلی عباده أفعالهم ؟ قال علیه السلام: هم أضعف من ذلک و أقل. قیل : فجبرهم ؟ قال علیه السلام: هو أعدل من ذلک وأجل.
قیل : ] فالتفویض شرک بالله ، والجبر ظلم علی الله . قال علیه السلام : لا جبر ولا تفویض ، بل أمر بین الأمرین. قیل : فما أمر بین الأمرین. قال علیه السلام: وجود السبیل إلی اتیان ما أمروا به ، وترک ما نهو عنه»(2)
قوله تعالی : (إنّ الله یحول بین المرء وقلبه) (3) والحیلولة باتمام الحجة البالغة بأن لا یعلم الحق باطلا والباطل حقا ، أو بالألطاف الخاصة المقربة إلی الطاعة والمبعدة عن المعصیة ، زائدة علی الأمر والنهی ، أو بفسخ العزائم و نقض الهمم(4)، أو بأ علمیته بما فی قلوبنا منا ، أو بشرح الصدور وغقتها.
إلی هنا جف قلمه الشریف ، فی هذا الکتاب المنیف ، الذی عباراته تنبیه وإرشاد ، وهدایة ورشاد ، من رغب فیه فقد رشد وهدی ومن رغب عنه فقد ضل وغوی ، والسلام علی من اتبع الهدی ، وخالف الهوی ، واجتنب ما یوجب الردی.
ص: 448
ص: 449
ص: 450
(رسالة فی حب الدنیا )
ص: 451
ص: 452
مقدّمة التحقیق
الحمد لله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین ، وعلی آله الطیبین الطاهرین.
وبعد :
من خلال استعراضنا للنصوص الکثیرة الورادة فی ذم الدنیا والتعلق بها نجد أن هناک تقاطع واضح بین حب الله وحب الدنیا، فعندما یکون حب الدنیا محورا للإنسان وقاعدة له فی سلوکه وتصرفاته فانه یعمی الإنسان عن رؤیة الله تعالی أو حبه، حیث لا یمکن اجتماع ولائین قلب واحد ، والدنیا کما یصفها الإمام الصادق( علیه السلام ): «کماء البحر من ازداد منه شربا ازداد عطشأ» وهی کذلک التی تفرغ الصلاة من معناها والصیام من معناه وتفرغ کل عبادة من معناها...
ولهذا السبب نجد أن العلماء کتبوا المئات من الرسائل حول هذا الموضوع وأکدوا علی حرمة حب الدنیا بالرغم من اختلافهم فی تفصیلات هذه الحرمة .
ومن هذه المؤلفات نجد رسالة حب الدنیا للسید المجاهد عبد الحسین اللاری ن والتی تحدث فیها باسهاب عن حب الدنیا باعتباره (رأس کل خطیئة) وتحدث عن بعض الشیعة الذین یعتقدون بأنهم سیردون الجنة بدون حساب من خلال حدیث (حت علی حسنة لا یضر معه سیئة) متناسین بذلک ما ذکره علماؤنا الأعلام حول (شرطها وشروطها)، انها رسالة علی صغرها فهی غنیة بمعانیها وأفکارها ، وهی جدیرة بالمطالعة والدارسة .
ص: 453
وقد اعتمدنا فی تحقیق هذا الکتاب علی طبعة حجریة ، طبعت بطهران فی سنة 1313 ه علی ید علی أکبر الطالقانی .
وقد حصلنا علی صورة منها من مکتبة المرحوم الشیخ حسن نخبة الفقهاء العامة فی مدینة لار.
وأما عملنا فکان علی النحو التالی : ا۔ استنسخنا الکتاب علی نسخته الخطیة .
2 - استخرجنا الآیات القرآنیة الشریفة وطابقناها مع القرآن الکریم وأثبتناها کما هی فی القرآن .
3- أستخرجنا الأحادیث والروایات الواردة فی الکتاب وأرجعناها إلی مصادرها الحدیثیة وصححناها وفقا للمصادر .
4- ما أضفناه من المصادر أو من عندنا لاستقامة المعنی جعلناه بین [] وأخیرا : نتقدم بخالص الشکر والتقدیر إلی الفاضل محمود البدری الذی قام بتحقیق هذه الرسالة الجلیلة .
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
اللجنة العلمیة للمؤتمر
ص: 454
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
الکلام فی عقوبة حب الدنیا وسوء عاقبته ،وتفصیل الکلام فیهما انّه اختلف علماؤنا المخلصون بعد اتّفاق النصوص والفتاوی فی الجملة علی حرمة حب الدنیا فی أن حرمته هل هی حرمة نفسیة کالزنا وشرب الخمر کما هو ظاهر النصوص ، وعناوین محدّثیها ، و صریح استاد اساتیدنا الأعلام السید علی التستری طاب ثراه ، أم حرمة غیریة ، کحرمة المقدمات المفضیة إلی الحرام، من السعایة والإعانة علیه ، کما علیه اُستادنا الروحانی الفاضل الهمدانی طاب ثراه ؟ علی قولین ، بل عمل أکثر أصحابنا الغفلة ، وفاقاً للعوام والجهلة علی خرق هذین القولین ، وترتیب آثار الوجوب النفسی العینی التعیینی علیه فی البین ، بل کثیرا ما نری منهم تقدیم آثاره عند التعارض علی آثار سائر الواجبات النفسیة المزاحمة له ، کتقدیم حفظ بیضة الاسلام علی جمیع الواجبات النفسیة المزاحمة له ، حتی علی نفوس الأنام ، بل وکثیر من المنهمکین فی حب الدنیا ، والمقتحمین فی حطامها ورئاستها وزخارفها من یزعم وجوب ذلک علیه .
فالأقوال إذاً ثلاثة ، وتحقیق الحق منها یتوقّف علی تشخیص محل النزاع و منشأه وعلاجه ، و ثمرة کلّ من الأقوال ونصوصه ، ودلالته وبیان عقوبات حبّ الدنیا وسوء عواقبه.
ص: 455
فنقول : أمّا محل النزاع فتفصیل الکلام فیه أن یقال :
أما الدنیا فعبارة عما عدا الآخرة من کلما هو فی معرض الفناء وعالم الزوال المقابل بکلما هو خلافه ، مما هو فی معرض البقاء وعالم الآخرة من الصحة والراحة ، والعز والجاه ، والرئاسة والسلطنة ، والنساء والبنین ، (وَالقَنَاطِیرِ المُقنطَرَةِ مِنَ الذَّهبِ وَالفِضَّةِ وَالخَیلِ المُسؤَّمةِ وَالأنعَامِ وَالحَرثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الحَیَوةِ الدُنیَا وَاللهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ)(1)
وأمّا حبّه فیختلف باعتبار کلّ من جهاته وموارده و مراتبه.
فأمّا من جهاته فباعتبار أن من الدنیا ما یحبه المکلّف من جهة محض مقدّمیّته وموصلیته إلی الطاعة ، کحبّ الاستطاعة لمحض الحج، والنصاب لمحض الزکاة والمال لمحض الإنفاق والصدقة والکفّ عن الحرام.
ومنه ما یحبّه من جهة مقدمیته و موصلیته الی الحرام ، کالرئاسة للجور والظلم ، والمال للإسراف والتبذیر ، والزینة للشهرة ، والعلم للسمعة.
ومنه ما یحبه لنفسه لا لأجل المقدمة الموصلیة إلی شیء.
وأمّا اختلافه باعتبار موارده ، فمن حیث تعلّقه تارة بمبغوضات الشارع ومنهیاته ، کحب الجور والظلم ، وتارة بمحبوباته ومطلوباته ، کحب العدل والإحسان، وثالثة بمباحاته ، کحت الطیبات من المطاعم والمشارب والمناکح.
وأمّا اختلافه باعتبار مراتبه من حیث القوة والضعف فباعتبار أن میل النفس إلی مثل الطعام اللذیذ ، أما أن یکون علی وجه یساوی المیل إلی ضدّه ، أو
ص: 456
یغلبه المیل إلی ضدّه، أو یغلب هو المیل إلی ضده اختیارة أو قهراً علی وجه یبلغ حد العشق ، ویسهل عنده تحمل الالآم التی لا تطاق ، بل لا یحسن بها حین اشتغال نار العشق کما کانوا یترصدون إخراج السهام التی لا یطاق إخراجها من بدن علی علیه السلام أحوال صلاته، وذلک الحب فی أول مراتبه المذکورة ضعیف ، وفی الثانی منها أضعف ، وفی الثالث قوی ، وفی الرابع أقوی.
وإذ قد عرفت اختلاف حب الدنیا باعتبار کل من جهاته وموارده و مراتبه ، فاعلم : أن الذی هو محل النزاع من جهاته ، فانما هو فی حبه من جهة نفسه لا من جهته مقدمیته وموصلیته إلی شیء، لأن حکمه من جهة المقدمیة انما هو حکم ذی المقدمة المترتب علیه ، إن واجبا فواجب ، وإن مندوبأ فمندوب ، وإن حرام فحرام ، وإن مکروه فمکروه ، فالدنیا التی هی مقدمة الطاعة من حیث انه مقدمة للطاعة عین الآخرة وخارج عن منصرف نصوص ذم الدنیا ، بل یصح سلبه عنه عرفا ، بل ورد النص بحبه شرعا.
وأما محل النزاع من موارده فانما هو فی الحب المتعلق بمباحات الشارع لا المتعلق بمحبوباته ، فإنه محبوب ، ولا المتعلق بمبغوضاته فإنه مبغوض عقلاً ونقلاً ، کقوله تعالی : ( إنَّ الّذِینَ یُحبَّونَ أن تَشِیعَ الفَاحِشَةُ فِی الّذِینَ آمَنُوا لَهُم عَذَابُ ألِیمُ )(1)وقوله علیه السلام: «من أحب عمل قوم شارکهم (2) . وأمّا محل النزاع من مراتبه فهو الحب القوی بالدنیا الغالب علی حبّ ضدّه
ص: 457
الآخرة ، بل المفارق عنه عند التزاحم و ترتیب الآثار علی وجه یختص التأثیر به دونه ، کحت عمر بن سعد (لعنه الله ) ملک الری (1)الموعود به علی قتل الحسین علیه السلام ، حیث آثره علی ملک الآخرة مع علمه واعترافه (2)، لا الحب الضعیف المساوی
ص: 458
والمجامع لحبّ ضدّه فضلاً عن الأضعف المغلوب لضدّه عند التزاحم و ترتیب الآثار ، کحبّ الحر للرئاسة ، حیث آثر الآخرة علیه عند التزاحم، وذلک أما الصحة سلب الحب أو انصرافه عرفة عن غیر ذی الأثر والتأثیر ، وهو الضعیف والأضعف المفروضین إلی خصوص ذی الأثر والتأثیر ، وهو القوی المفروض کصحة سلب الدنیا عرف أو انصرافه ، کذلک عن الدنیا المطلوبة للشارع، کالتناکح للتناسل، أو المقدمة لمطلوبه ، کتحصیل المال لوفاء الدین من حیث هو ، کذلک الی خصوص ما لیس بمطلوبه ولا مقدمة المطلوبه .ومما ذکرنا یعلم أیضا ، أن المراد بالمودة والحب فی قوله تعالی : (قُل لَا أَسئَلُکُم عَلَیهِ أجراً إلاَّ المَودّةَ فِی القُربی)(1) ، وقوله فی المستفیضة : «حت علی حسنة لا یضر معه سیئة»(2) ؛ اما هو حبّ القوی الغالب علی حبّ ضدّه من العصاة والمغالی دون الأعم منه ، ومن الحب الضعیف المساوی والمجامع الحب أضداده من العصاة ، کحب العامة له ، أو من المعاصی ، کحبّ أغلب الخاصة له المفارقین له فی العمل.هذا مضافاً إلی ما فی النصوص المستفیضة الصحیحة الصریحة من تقیید إطلاقات حبّ العترة الطاهرة صلوات الله علیهم بالحب الملازم لعلمهم ، کما فی الوسائل (3)ومستطرفات السرائر(4)عن الصادق علیه السلام ، وفی مجالس الصدوق(5)
ص: 459
بتفاوت ما عن الباقر : «قال : یا جابر ، أیکفی من انتحل التشیّع أن یقول بحبّنا أهل البیت ؟ فوالله ما شیعتنا إلا من اتقی الله وأطاعه ، وما کانوا یعرفون إلا بالتواضع والتخشع وکثرة ذکر الله ، والصوم والصلاة ،[ والبرّ بالوالدین،] والتعقد للجیران من الفقراء وأهل المسکنة والغارمین والأیتام ، وصدق الحدیث ، وتلاوة القرآن ، وکف الألسن {عن الناس }إلا من خیر ، وکانوا أمناء عشائرهم فی الأشیاء .
فقال جابر : یا بن رسول الله ، لست أعرف أحد بهذه الصفة.
فقال : یا جابر ، لا تذهب بک المذاهب ، أحسب الرجل أن یقول : أحب علیة وأتولاه [م لا یکون مع ذلک فعالا]، فلو قال : أحب رسول الله وعلیه السلام ، فرسول الله خیر من علی علیه السلام ثم لایعمل بعمله، ولا یتبع سنته ما نفعه حبه ایاه شیئأ ، فاتّقوا الله واعملوا (1)لما عند الله لیس بین الله وبین أحد قرابة ، أحب العباد إلی الله وأکرمهم علیه أتقاهم له، وأعملهم بطاعته.
آیا جابر ، والله ما یتقرب إلی الله جل ثناؤه إلا بالطاعة ، ما معنا براءة من النار، ولا علی الله لأحد حجة ، من کان الله مطیعاً فهو لنا ولیّ ، ومن کان لله عاصیاً فهو لنا عدو ، ولا تنال ولایتنا إلا بالورع والعمل». .
وفی البحار (2) : عن الحسن بن الوشاء قال : کنت بخراسان مع الرضا علیه السلام فی مجلسه ، وکان زید بن موسی الة حاضرة ، قد أقبل علی جماعة فی المجلس یفتخر علیهم ویقول : نحن ونحن ، وأبو الحسن علیه السلام مقبل علی قوم یحدثهم ، فسمع
ص: 460
مقالة زید ، فالتفت إلیه وقال : «یا زید ، أغرک قول ناقلی الکوفة : أن فاطمة علیها أحصنت فرجها ، فحرم الله ذریتها علی النار ، والله ما ذلک إلا للحسن والحسین علیه السلام وولد بطنها خاصة، وأما أنّ یکون موسی بن جعفر علیه السلام یطیع الله ، ویصوم نهاره ، ویقوم لیله، وتعصیه أنت ، ثم تجیئان یوم القیامة سواء ، لأنت أعز علی الله عز وجل منه ان علی بن الحسین علیه السلام کان یقول : لمحسننا کفلان من الأجر ، ولمسیئنا ضعفان من العذاب» ، ثم التفت إلی الوشاء فقال : «کیف تقرأون هذه الآیة : (قَالَ یَا نُوحُ إنَّهُ لَیسَ مِن أَهلِکَ إنَّهُ عَمَلُ غَیُر صَالِح(1)فقلت : من الناس من یقرأ انه عمل غیر صالح ، ومنهم من یقرأ انه عمل غیرصالح ، فمن قرأ انه عمل غیر صالح فقد نفاه عن أبیه.فقال علیه السلام : کلا لقد کان ابنه ، ولکن لما عصی الله عز وجل نفاه عن أبیه ، کذا من کان لم یطع الله عزّ وجلّ فلیس منّا ، وأنت إذا أطعت الله عزّ وجلّ فأنت منّا أهل البیت». .وفی ضمن حدیث آخر قال علیه السلام للحسن بن الجهم : «من خالف دین الله فأبرء منه کائنا من کان من أی قبیلة کان ، ومن عادی الله فلا تواللی کائنا من کان من أی قبیلة کان .قلت له : یا بن رسول الله ، ومن الذی یعادی الله ؟
قال : من یعصیه(2) ؟
ص: 461
وروی فی تفسیر الآیة الشریفة : (وَقَدِمنَا إلَی مَا عَمِلُوا مِن عَمَل فَجَعَلنَاهُ هَبَاءُ مَنثُوراً) (1) ان هؤلاء قوم یصلون ویصومون ویقومون وهنا(2)من اللیل ، ولکن إذا عرض علیهم شیء من الحرام أخذوه(3)
وفی کتاب الکلمة الطیبة عن تفسیر العسکری علیه السلام (4): انه دخل رجل علی الجواد علیه السلام مسرورأ ، فسأله الإمام عن وجه سروره فقال : سمعت من أبیک علیه السلام ان أحسن أیام سرور العبد وفقه الله للصدقات والإحسان والنفع إلی إخوانه المؤمنین ، والیوم قد أتانی عشرة نفر من إخوانی الفقراء وذوی العیلة من بلدهم فأعطیت کلا منهم عطاء ، وسروری لأجل ذلک .فقال علیه السلام : «لعمری ینبغی لک أن تسر إذا لم تحبطه فیما قبل ولا فیما بعد». فقال : کیف أحبطه وأنا من خلص شیعتکم ؟ فقال له الإمام علی : «ألا قد أبطلت احسانک وصدقاتک» . قال : ولم یا بن رسول الله ؟ فقال علیه السلام : لقوله تعالی:(لا تُبطِلُوا صَدَقَاتِکُم بِالمَنِ وَالأذَی )(5) قال : یا بن رسول الله ، انی لم أمن علی الذین تصدقت علیهم ، ولم أوذهم.
فقال علیه السلام: «إن الله تعالی یقول :(لاَ تُبطِلُوا صَدقَاتِکُم بِالمَنِّ وَالأذَی) علی وجه الإطلاق ، ولم یقیده بالمنَ والأذی علی مَن تصدقت علیه ، ثم قال علیه السلام: أتری
ص: 462
انّ إیذاء من تصدّقت علیه أعظم ، أم إیذائک الحفظة والملائکة المقربین الحافیّن بک، أم إیذائک إیانا ؟
فقال : بل هذا یا بن رسول الله .
فقال علیه السلام : انک قد آذیتنی وآذیتهم ، وأبطلت صدقاتک بقولک : أنا من خلص شیعتکم ، ویلک أتدری مَن خلّص شیعتنا؟
قال : لا.
قال : حزبیل مؤمن آل فرعون وصاحب یس الذی ذکره الله بقوله: (وَجَاءَ رَجُلُ مِن أَقصَی المَدِینَةِ یَسعَی) (1)وسلمان وأبو ذر والمقداد وعمار الحدیث .
وفی مرسل ابن أبی عمیر فی الوسائل (2) عن الصادق علیه السلام : «ما أحب الله من عصاه» ، ثم تمثل:
تعصی الإله وأنت تظهر حبه هذا محال فی الفعال بدیع لو کان حبک صادقة لأطعته أن المحب لمن یحب مطیع(3)
ومن جمله أشعاره علیه السلام فی دیوانه :
لاتخدعن فللمحب دلائل ولدیه من نجوی الحبیب رسائل(4)
إلی آخر أشعاره علیه السلام .
ومن الدلائل الأربعة عشر(5) إلی غیر ذلک من الأخبار والآثار الصحیحة
ص: 463
الصریحة فی تخصیص عمومات مدح الشیعة (1)و تخصصها بمثل سلمان وأبی ذر ومقداد و مؤمن آل فرعون و صاحب یس وأصحاب الکهف ، ومع ذلک کله کیف یجوز لأصحابنا المحدثین الاجتراء والافتراء علی الله ورسوله الکذب بإغراء أنفسهم وإغراء العوام فی المحافل والمنابر بمثل عمومات : «حب علی حسنة لایضر معه سیئة(2) وبمثل عمومات مدح الشیعة مع تخصیصها أو تخصصها بمثل سلمان وأبی ذر وأصحاب الکهف بالاستفاضة ، بل التواتر ، بل الأدلة الأربع کماصفات المحبین لله جل شأنه ، وهذه الدلائل - حسب ما وردت فی القصیدة - هی :
لاتخدعن فللمحب دلائل ولدیه من نجوی الحبیب رسائل منها تنعمه بما یبلی به وسروره فی کل ما هو فاعل فالمنع منه عطیة معروفة والفقر إکرام والصفا عاجل ومن الدلائل أن یری متحفظة متقشفة فی کل ماهو نازل ومن الدلائل أن تراه مشترأ فی خرقتین عی شطوط الساحل ومن الدلائل زهده فیما تری من دار ذ والنعیم الزائل ومن الدلائل أن یری فی عزمه ط وع الحبیب وأن ألح العاذل ومن الدلائل أن یری من شوقه مثل السقیم وفی الفؤاد غلائل ومن الدلائل أن یری من أنسه مستوحش من کل ما هو شاغل ومن الدلائل ضحکه بین الوری والقلب محزون کقلب الثاکل ومن الدلائل حزنه ونحیبه جوف الظلم فما له من عاقل ومن الدلائل أن یری متهتکة بسؤال من یحظی لدیه السائل ومن الدلائل أن تراه باکیة أن قدرته علی قبیح عاقل ومن
الدلائل أن تراه مسافرة نحو الجهاد وکل فعل فاضل ومن الدلائل أن تراه مسلمة کل الأمور إلی الملیک العادل
ص: 464
فصّلناها فی رسالتنا الإنذاری لإنذار العوام.
وهل حال هؤلاء العلماء إلا کحال من وصفة الله تعالی بقوله : (إنَّ کَثِیراً مِن الأحبَار وَالرُّهبَانِ لَیَأکُلُونَ أَموَالَ النَّاسِ بِالبَاطِلِ ) (1) بالرشاء وتخفیف الشرائع، وعلی عکس ما قال الله : (لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَومَهُم إذَا رَجَعُوا إلَیهِم لَعَلَّهُم یَحذَرُونَ) (2)، ثمّ أنّ هذا کلّه فی تشخیص محلّ النزاع من الدنیا المذمومة وحبّها.
وأما ثمرته فیظهر فی عشق المحب للدنیا فی العاجل ، واستحقاقه العقاب علیه فی الآجل بمجرد حبه للأضرار أو لکونه من الکبائر الموعود علیه النار علی القول بحرمته نفسیة، وعدم العشق واستحقاق العقاب بمجرده علی القول بالعدم .
وأمّا منشأ النزاع فأحد وجوه علی سبیل منع الخلوة منها : عدم تشخیص محل النزاع وزعم المنکر حرمته النفسیة أن مراد مثنیة حرمة حبه مطلقة من جمیع الجهات وفی جمیع الموارد والمراتب ، وقد عرفت اختصاصه ببعض جهاته وموارده ومراتبه لا کلها ، وزعم المثبت وجوبه شمول محل النزاع لما هو طاعة أو مقدمة للطاعة ، وقد عرفت خروج هذا القسم منه و اختصاص النزاع بما عداه .
ومنها : توهّم أن حبّ الدنیا فی غیر المعصوم من الذاتیّات التی لا تتغیّر ، سیّما فی مثل المسرفین ، وأبناء الملوک ، والسلاطین الناشئین فی لذائذ الدنیا وزخارفها ، فتکلیفهم بالخروج عن حبّ ما نشأوا فیه خلفاً عن سلف ، وأباً عن
ص: 465
جدّ، من قبیل التکلیف بما لا یطاق عادة المستحیل عقلاً.
وفیه نقضا بأن تکلیفهم بالخروج عن ذلک الحب لیس بأصعب من تکلیفهم بالخروج عن دین الآباء والأمهات ، و مهاجرة الأحباب والأوطان ، والمجاهدة معهم بإراقة الدماء ، ومع النفس بإزالة أخلاقها الرذیلة الفطریة الجبلیة ، من الجبن والبخل والحسد وسوء الخلق وتبدیلها بالضدّ، وحلّابات الذاتی الذی لا یتغیر إنما هو الذاتی التکوینی ، کقبح المنظر وحسنه ، وأما الذاتی التکلیفی کما نحن فیه ، فتغیر غایته بالتحصیل لا الحصول ، ویطاق التکلیف بإزالته و تبدیله بالضد غایته بالمجاهدة والتدریج شیئا فشیئاً لا بالفور دفعة ، فکما ان معالجة الجبن یحصل بمزاولة الأمور المهولة ، والاقتحام فی الأمکنة المخوفة وإن صعب علیه ذلک فی المرة الأولی إلاّ انه یسهل علیه فی الثانیة والثالثة شیئاً فشیئا إلی أن یتبدّل جنبه الذاتی بملکة الشجاعة ، وهکذا معالجة البخل والوسوسة والحسد و سوء الخلق ، فکذا معالجة حب الدنیا وسائر الأخلاق الرذیلة الجبلیة یحصل بمزاولة أضدادها وملاحظة المعقول والمنقول من مضارها ، وإن صعب علیه ذلک فی المرة الأولی إلا أنه یسهل علیه فی الثانیة والثالثة شیئا فشیئا إلی أن یصیر الضد له خلقا وطبیعة ثانیة حسبما فصل فی علم الأخلاق.
ومنها: ما زعمه بعض الأصحاب تبعاً لاستادنا الرّوحانی الفاضل الهمدانی دام ظله من استلزام حرمته النفسیة فسق ما عدا المعصوم من جل الناس ، بل کلّهم، واللازم باطل ، فالملزوم مثله .
بیان الملازمة انّ حبّ الدنیا من المال والجاه و العزّ ، والرئاسة والسلطنة ، والنساء والبنین والقناطیر المقنطرة ، مما لا ینفکّ عنه جلّ الناس ، بل کلّهم.
ص: 466
وأمّا بطلان اللازم فلما فیه من اختلال نظام إقامة الجماعات ، واثبات الحقوق والشهادات ، وهجر الإخوان ، وقطع المواصلة والمودات.والجواب : إمّا نقضاً ؛ فبصریح قوله تعالی : (وَإن تُطِع أکثَرَ مَن فِی الأرضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیِل اللهِ)(1) ،
(وَمَا أکثَرُ النَّاسِ وَلَو حَرَضتَ بِمُؤمِنِینَ) (2)
(وَقَلیِلُ مِن عِبَادِیَ الشَّکُورُ) (3) (وَلاَ تَجِدُ أکثَرَهُم شَاکِر ینَ) (4) (فَأبَی أکثَرُ النَّاسِ إلاَّ کُفُوراً)(5)(لأحتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إلاَّ قَلِیلاً)(6)(وَلَاُغوِیَنَّهُم أجمَعِینَ إلاَّ عَبَادَکَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ) (7)
(وَلَقَد ضَلَّ قَبلَهُم أکثَرَ الأوَّلِینَ) (8)( وَکَانَ أکثَرُهُم مُشرِکِینَ) (9) (وإنَّ کِثیراً مِنَ الخُلَطَاءِ لَیَبغِی بَعضُهُم عَلَی بَعض إلاَّ الَّذِینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلیِلَ مَا هُم) (10)
وفی عدّة مواضع من القرآن أیضاً : (وَلَکِن أکثَرَ النَّاسِ لاَ یَعلَمُونَ)(11) . وفی عدة مواضع أخر : (وَلَکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لاَ یُؤمِنُونَ) (12) وفی عدة مواضع
ص: 467
أخر أیضاً : (وَلکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لاَ یَشکُرُونَ)(1) (وَمَا یُؤمن أکثَرُهُم بِاللهِ إلاَّ وَهُم مُشرِکُونَ) (2)، أی شرک طاعة لا شرک عبادة کما ورد فی تفسیره (3)
وروی فی تفسیر قوله تعالی : (لَأتَّخِذَنَّ مِن عِبَادِکَ نَصِیباً مَفرُوضأً) (4)
انّ من کلّ مائة أو ألف ، واحد لله والباقی للنار ولابلیس لعنه الله»(5)
وفی الکافی(6) فی باب الروضة بسنده عن النبی صلی الله علیه وآله : «والله لولا أن یقول الناس : ان محمدا صلی الله علیه وآله استعان بقوم فلمّا ظفر بعدوه قتلهم ، لقدّمت کثیراً من أصحابی فضربت أعناقهم»(7)
وقوله صلی الله علیه وآله: «الناس هالکون إلا العالمون ، والعالمون هالکون إلا العاملون، والعاملون هالکون إلا المخلصون ،والمخلصون لفی خطر عظیم»(8)وقوله صلی الله علیه وآله: «الریاء(9) فی هذه الأمة أخفی من دبیب النملة فی اللیلة الظلماء علی الصخرة الصماء»(10)، إلی غیر ذلک من الآیات والأخبار الصحیحة(11)
ص: 468
الصریحة فی عدم إنفکاک أکثر الناس عن الکفر والفسق والضلال والجهل والفساد والهلاک ، فبما تجیب عنها تجاب من عدم إنفکاکهم من حبّ الدنیا مع حرمته الذاتیة .
وأمّا حلّاً فبأنّه أن أرید من لزوم عدم إنفکاک أکثر الناس عن الفسق ، عدم إنفکاکهم عن الفسق الواقعی ، فبطلان اللازم ممنوع ، لما عرفت صحته بصریح الآیات والنصوص المتقدمة ، وإن أرید لزوم عدم إنفکاک الأکثر عن الفسق الظاهری ، فالملازمة ممنوعة ، ضرورة أن أصالة الصحة فی أفعال المسلمین ، وأصالة العدم یصحح أفعالهم المجهولة فی الظاهر سیّما بعدما عرفت من اختصاص محل النزاع فی حرمة حب الدنیا ببعض جهاته وبعض موارده و مراتبه لا کلها ، وذلک لأن عدم حب الدنیا المحرمة مع کونه أمراً عدمیاً موافق لأصالة العدم، لیس وجوده فی الناس بأقل من وجود العدالة بمعنی الملکة المخالفة للأصل والغلبة جدة ، ویتعسّر الاطّلاع علیها علماً ، ولا بأقل من وجود الطاهر والحلال الواقعی ، فکما أن خلا وجود العدالة بمعنی الملکة مع مخالفته الأصل وتعسر الاطّلاع علیها علماً فی الظاهر لا یوجب رفع الید عن ظاهر نصوص اعتبارها بعد فرض تسهیل الشارع خطبها بالاکتفاء فی طریقها بحسن الظاهر والظن الموجبین لکثرتها، وتیسیر الاطلاع علیها فی الظاهر ، وکذا فلة وجود الطاهر والحلال الواقعی جدا سیما فی مثل هذه الأزمنة التی غالب البستها وأطعمتها و أشربتها من منسوجات بلاد الکفرة ، ومصنوعاتهم لا یوجب رفع الید عن ظاهر الأدلة المقتضبة ، لاعتبار العلم الإجمالی ، وعدم تقیید الموضوع الواقعی فیها بالعلم التفضیلی کما توهمه بعض ، بعد فرض تسهیل الشارع الخطب
ص: 469
بالاکتفاء فی طریقها بالأصول العملیة ، والامارات الظاهریة ، من أصالة الصحة والبراءة والحلیة والطهارة والید والسوق.
کذلک قلة وجود ترک حب الدنیا وندور إنفکاکه عن أحد لا یوجب رفع الید عن ظاهر نصوص حرمته النفسیة بعد فرض تسهیل الشارع الخطب بالاکتفاء فی طریقها فی الظاهر بأصالة الصحة و البراءة وعدم الحب.
ومنها : اختلاف النصوص فی ذمه بقوله تعالی : (تِلکَ الدَّارُ الآخِرةُ نَجعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوا فِی الأرضِ وَلاَ فَسَاداً وَالعَاقِبَةُ لِلمُتَّقِینَ) (1)
وقوله :(مَن کَانَ یَرِیدُ الحَیَاةَ الدُّنیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِ إلَیهِم أعمَالَهُم فِیهَاوَهُم فِیها لاَ یُبخَسُونَ أولَئِکَ الَّذِینَ لَیسَ لَهَم فِی الآخِرةِ إلاَّ النَّارُ) (2)
وقوله : (لِکَیلاَ تَأسَوا عَلَی مَا فَاتَکُم وَلاَ تَفرَحُوا بِمَا آتَاکُم)(3) (وَلاَ تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إلَی مَا مَتَّعنَا بِهِ أزواجآً مِّنهُم زَهرَة الحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفتِنَهُم فِیهِ وَرِزقُ رَبِکَ خَیرُ وأبقَی)(4)
وقوله : (قُل إن کَانَ آبَاؤُکُم وَأَبنَاؤُکُم وَإخوَانُکُم وَأَزوَاجُکُم وَعَشِیرَتُکُم وَأموَالُ اقتَرَفتُمُوهَا وَتِجَارَةُ تَخشَونَ کَسادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرضَونَهَا أَحبَّ إِلَیکُم مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِی اللهُ بِأَمرِهِ) (5)
ص: 470
وقوله : (وَلاَ تُعجِبکَ أَموَالُهُم وَأَولَادُهُم إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ أن یُعذّبَهُم بِهَا) (1). وقوله : (فَلَا تَغُرَّنَّکُم الحَیَاةُ الدُّنیَا وَلَا یَغُرنَّکُم بِاللهِ الغَرُورُ )(2)
وقوله :(وَفَرِحُوا بِالحَیَاةِ الدُّنیَا وَمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا فِی الآخِرَةِ إلَّا مَتَاعُ)(3)
- یعنی جیفة -.
وقوله تعالی : (إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالحَیَاةِ الدُّنیَا وَأطمَأَنُّوا بِهَا وَالّذِینَ هُم عَن آیَاتِنَا غَافِلُون أُؤلَئِکَ مَأوَاهُمُ النَّارُ بِمَا کَانُوا َیکسِبُونَ)(4)
وقوله تعالی : وإنَّمَا مَثَلُ الحَیَاةِ الدُّنیَا کَمَاء أَنزَلنَاهُ مِنَ السّمَاءِ فَاخَتلَط بِه تَبَاتُ الَأرضِ مِمَّا یَأکُلُ النَّاسُ وَالأنعَامُ حَتّی إذَا أخَذَتِ الأرضُ زُخرُفَهَا وَأزَّیَّنَت وَظَنَّ أهلُهَا أَنَّهُم قَادِرُونَ عَلَیهَا أتَاهَا أَمرُنَا لَیلاً أو نَهَاراً فَجَعلنَاهَا حَصِیداً، کَأن لَم
تُعنَ بِالَأمسِ(5)
وقوله تعالی : (مَن کَانَ یُرِیدُ العَاجِلَةَ عَجَّلنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصلیهَا مَذمُوماً مَّذحُوراً )(6)
وقوله تعالی: (مَن کَانَ یُرِیدُ الحَیَاةَ الدُّنیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِ إلَیهِم أَعمَالَهُم فِیها وُهُم فِیهِا لَا یُبخَسُونَ أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیسَ لَهُم فِی الآخِرَةِ إلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا
ص: 471
صَنعُوا فِیهَا وَبَطِلُ مَا کاَنُوا یَعمَلُونَ) (1)
وقوله تعالی : (وَمَن کَانَ یُرِیدُ حَرثَ الدُّنیَا نُؤتِهِ مِنهَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ من نَّصِیبِ)(2)
وقوله تعالی - ذاماً لقوم - :( کَلَّا بَل تُحِبُّونَ العَاجِلَةَ وَتَذَرُونَ الآخِرَهَ)(3)
وقوله تعالی : وإَنَّ هَؤُلاَءِ یُحِبُّونَ العَاجِلَةَ وَیَذَرُونَ وَرَآءهُم یَؤماً ثَقِیلاً (4)
وقوله تعالی : ( وَمَا أوتِیتُم مِن شَیء فَمَتَاعُ الحَیَاةِ الدُّنیَا وَزِینَتُهُا وَمَا عِنَ اللهِ خَیرُ وَأبقَی) (5)
وقوله : (وَمَا هَذِهِ الحَیَاةُ الدُّنیَا إلَّا لَهوُ وَلَعِبُ وَإنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الحَیَوَانُ لَؤ کَانُوا یَعلَمُونَ)(6)
وقوله تعالی : (اُعلَمُوا أنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا لَعِبُ وَلَهوُ وَزِینَةُ وَتَفَاخُرُ بَینَکُم وَتَکَاثُرُ فِی الأموَالِ وَالأولَادِ. کَمَثَلِ غَیث أَعجَبَ الکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حَطَاماً وَفِی الآخِرةِ عَذَابُ شدِیدُ وَمَغفِرَة مِنَ اللهِ وَرِضوَانُ وَمَا الحَیَاةُ الدُّنیَا إلَّا مَتَاعُ الغُرُورِ) (7)
وقوله تعالی : (لَا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفُروا فِی البِلَاد مَتَاعُ قَلیِلُ ثُمَّ
ص: 472
مَأوَاهُم جَهَنَّمُ وَبئسَ المِهَادُ) (1)
وقوله تعالی : (قُل مَتَاعُ الدُّنیَا قَلیِلُ وَالآخِرَةُ خَیرُ لِمَن أتَّقَی )(2)
وفی إرشاد الدیلمی (3)عن النبی صلی الله علیه وآله : «حب الدنیا رأس کل خطیئة ، ومفتاح کل سیئة ، وسبب احباط کل حسنة». .والعجب ان الله تعالی یقول :(أَنَّمَا أَموَالُکُم وَأولَادُکُم فِتنَهُ )(4)، والناس یجمعونها ویحبّونها مع علمهم انّهم مفارقوها ، ومحاسبون علیها ، وأنّ «الدنیا سجن المؤمن وجنّة الکافر»(5) وفی الوسائل(6) قوله علیه السلام: «ان أول ما عصی الله به ستّة حبّ الدنیا ، وحبّ الرئاسة ، وحبّ الطعام ، وحبّ النوم ، وحبّ الراحة ، وحب النساء».
وفیه أیضاً فی باب تحریم حبّ الدنیا : عن محمد بن مسلم سألت علی بن الحسین علیه السلام : أی الأعمال أفضل؟
قال : «ما من عمل بعد معرفة الله ورسوله صلی الله علیه وآله أفضل من بغض الدنیا ، فانّ لذلک شعباً کثیرة ، وللمعاصی شعباً، فأول ما عصی الله به الکبر - إلی أن قال -: ثمّ الحرص ، ثمّ الحسد ، وهو معصیة ابن آدم حیث قتل أخاه ، فتشعّب من ذلک حب النساء ، وحب الدنیا ، وحب الرئاسة ، وحب الراحة ، وحبّ الکلام ، وحبّ العلق
ص: 473
والثروة ، فصرن سبع خصال فاجتمعن کلّهنّ فی حب الدنیا»(1)
وفی العدة(2) : مرّموسی علیه السلام برجل وهو یبکی ، فقال : «إلهی عبدک یبکی من
مخافتک» .
قال الله تعالی : «یا موسی لو بکی حتی ینزل دماغه مع دموع عینه لم أغفر له وهو یحبّ الدنیا». .
وفی آخر حدیث المعراج : «یا أحمد لو صلی العبد صلاة أهل السماء والأرض ، [وصام صیام أهل السماء والأرض ] وطوی الطعام مثل الملائکة ، ولبس لباس العاری ، ثم أری فی قلبه من حب الدنیا ذرة ، أو سمعتها ، أو رئاستها ، أو حلیتها ، أو زینتها ، لا یجاورنی فی داری ، ولانزعت من قلبه محبتی ، وعلیک سلامی ورحمتی»(3)
وقال علیه السلام : «انّما الدنیا منتهی بصر الأعمی لا یبصر مما وراءها شیئاً والبصیر ینفذها بصره ، ویعلم انّ الدار وراءها ، فالبصیر منها شاخص ، والأعمی إلیها شاخص ، والبصیر منها متزود، والأعمی لها متزود»(4)
وقال علیه السلام : «مرارة الدنیا حلاوة الآخرة ، وحلاوة الدنیا مرارة الآخرة»(5)و ان الدنیا والآخرة عدوان متفاوتان ، وسبیلان مختلفان ، فمن أحبّ الدنیا وتولاها
ص: 474
أبغض الآخرة وعاداها ، وهما بمنزلة المشرق والمغرب ، وما بینهما کلّما قرب من واحد بعد من الأخر ، وهما بُعد ضرتان»(1)
وقال علیه السلام «من هوان الدنیا علی الله أن لا یعصی إلا فیها ، ولا ینال ما عنده إلا بترکها،(2)
وفی الکافی(3) بإسناده عن الصادق الا : «مرّ رسول الله صلی الله علیه وآله بجدی أسد ملقی علی مزبلة میّتاً ، فقال لأصحابه : کم یساوی هذا ؟
فقالوا : لعلّه لو کان حیا لم یساو درهما.
فقال النبی صلی الله علیه وآله : والذی نفسی بیده الدینا أهون علی الله من هذا الجدی علی أهله». .
وقوله علیه السلام : «انّما مثل الدنیا کمثل الحیّة ، ما ألین مسّها وفی جوفها السمّ الناقع، یحذرها الرجل العاقل ، ویهوی إلیها الصبی الجاهل ، وان الدنیا لو عدلت عند الله جناح بعوضة لما سقی الکافر منها شربة ماء»(4)
وقول الأمیر علیه السلام : «والله ما دنیاکم عندی إلا کسفیر علی منهل ، رحلوا إذا صاح بهم سائقهم ، ولا لذاتها فی عینی إلا کحمیم أشربه غشاقاً أو علقم زعاقاً، أو سمّ أفعی أسقیه دهاقأ ، أو قلادة من نار أرهقها خناقاً (5) . الحدیث .
ص: 475
وقوله علیه السلام : «والله لدیناکم هذه أهون من عراق خنزیر فی ید مجذوم»(1)وفی روایة أخری : «من عفطة عنز»(2)
وقوله علیه السلام : «ملعون من ترأّس ، ملعون من هم بها ، ملعون من حدّث بها نفسه»(3)
، و «إیاک والرئاسة»(4) «فات الرئاسة لا تصلح إلا لأهلها» (5)
وقوله علیه السلام : «ما خفقت النعال خلف رجل إلا هلک وأهلک(6)
إلی غیر ذلک من النصوص(7) المستفیضة المتواترة المعارض إطلاقها بإطلاق قوله تعالی :( قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِی أخرَجَ لِعبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ قُل هِیَ للَّذِینَ آمَنُوا فِی الحَیَاةِ الدِّنیَا خَالِصَهً یَومَ القِیَامَةِ ) (8)
وقوله علیه السلام: «لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته ، ولا من ترک آخرته لدنیاه»(9).
وقوله علیه السلام: «کاد الفقر أن یکون کفراً (10)
ص: 476
مع قوله صلی الله علیه وآله: «الفقر فخری»(1) و «ما أحسن الدین والدنیا إذا اجتمعا (2)
وقوله علیه السلام فی دیوانه :
وآخر فاز بکلتیهما قد جمع الدنیا مع الآخرة(3)
وقوله علیه السلام: بلوت صروف الدهر ستین حجة وجربت حالیه من العسر والیسر فلم أر بعد الدین خیرا من الغنی ولم أر بعد الکفر شرا من الفقر إلی غیر ذلک من نصوص مدح الطیب والنساء والعقار .
وأمّا علاجه فکما یمکن بتخریج نصوص ذمه عن الحرمة النفسیة إلی الحرمة الغیریّة والمقدّمیّة ، أعنی : حرمة الحب المترتب علیه الأفعال المحرمة دون الحب المجرد ، بناء علی أنه لا حکم له فی نفسه سوی ما یستتبعه من أحکام ما یترتب علیه ، کما هو قضیة القول الثانی ، بل الثالث فان المراد من وجوبه فیه هو الوجوب الغیری المستتبع من وجوب ما یترتب علیه أحیانا ، وإلا فلا موهم التوهّم وجوبه نفسیاً بالضرورة.
کذلک یمکن مجمل نصوص مدحه أو عدم ذمّه علی مدحه فی نفسه من حیث انّه من النعم الجسام، الممتنّ به علی الأنام، لا مدح حبّه ، أو علی ما یتوقّف علیه الطاعة والوصول إلی الآخرة ، کحب المال المحض إداء الدین ، أو علی
ص: 477
الحبّ الضعیف أو الأضعف الناقص عن التأثیر ، بل المجامع التأثیر ضدّه ، کما یشهده به لفظ الاجتماع بین الدنیا والآخرة فی هذه النصوص ، والضدّیة وعدم الاجتماع بینهما فی نصوص النعم، أو علی نحو ذلک من بعض جهات حب الدنیا ، أو بعض موارده ومراتبه الخارج عن محلّ النزاع اسماًبالإنصراف أو صحة السلب ، لا حکماً حتی یستلزم التخصیص المخالف للأصل ، ولا ریب فی ترجیح هذا الحمل علی الحمل الأول من وجوه شتی و قرائن عدیدة :
منها : دلالة نصوص مدح الدنیا صریحاً أو تلویحا علی المضادة وعدم إمکان الجمع بینهما حسب ما عرفت.
ومنها : تعلّق أغلب نصوص ذمّه بدمّ حبّه ، وجمیع نصوص مدحه بمدح نفسه لا مدح حبه إلاّ فی النبوی العامّی من قوله علیه السلام: «حبّب إلیَّ من دنیاکم النساء والطیب ... إلخ(1).
ومنها: استلزام الحمل السابق التجوز بتقدیر محذوف أو إضمار موصوف فی نصوص ذمّ الدنیا ، أو بتأویل النهی عن حبه إلی النهی الغیری ، أو تخصیصه بما یترتب علیه المعاصی والأفعال المحرّمة بخلاف الحمل الثانی ، فإن غایة ما یلزم منه خروج بعض موارد حت الدنیا أو مراتبه عن الذم من باب التخصّص لا التخصیص حسبما عرفت وجهه فی تحریر محل النزاع ، ومن البین المبیّن فی محله انه لو دار الأمر بین التخصیص والتخصص ، کان التخصیص أولی من التخصص عرفة ، فضلاً عن المجاز والاضمار ، ألا تری انه لو أشترک زید بین عالم وجاهل ، وأجمل المراد منه فی : لا تکرم زیداً ، هل هو العالم لیخصّص به عموم :
ص: 478
أکرم العلماء ، أو الجاهل لئلّا یخصّصه حمل علی زید الجاهل بأصالة عدم التخصیص ، فکذلک الأمر فیما نحن فیه دائر بین التجوّز والضمار فی لفظ الدنیا ، أو التأویل والتخصیص فی النهی عن حبه بما یفضی إلی شیء من المحرمات ، ویترتب علیه معصیة من المعاصی ، وبین إبقاء الدنیا علی ظهوره، وإبقاء النهی عن حبه علی عمومه ، وإخراج بعض ما هو خارج عن موضوعه اسما بالانصراف ، أو صحة السلب عرفة ، کبعض موارده الراجعة إلی الطاعة ، أو بعض مراتبه الضعیفة عن التأثیر ، أو المجامعة لتأثیر ضده ، ولا ریب فی تقدیم الحقیقة علی المجاز ، والتخصص علی التخصیص ، والأطهر علی الظاهر .
ومنها : انّه لو لم یکن حب الدنیا حراماً نفسیاً مطلقاً کما نقوله ، لم یکن حراماً غیری أیضأ مطلقا کما یقوله الخصم ، بل کان له فی نفسه حکم سائر المباحات التی لا حکم لها سوی ما یستتبعها من أحکام ما یترتب علیها إن واجبة فواجب ، وإن حراما فحرام ، وما هذا حاله لا ینبغی أن یطلق علیه الحرام المطلق سیما فی کلام الحکیم والبلیغ المطلق.
ومنها : انّ اهتمام الشارع الحکیم فی ذمّ حبّ الدنیا فی تمام صحفه السماویّة ، ولسان جمیع أنبیائه وخلفائه بلغ إلی حدّ التواتر والضرورة فی الکثرة ، والتشدید والتأکید، وعلی وجه لم یهتمّ بمعشاره فی بیان سائر المحرمات النفسیة ینافی إرادة الحرمة الغیریة والمقدمیة لمنافاته الحکمة والبلاغة ، بل ویأبی عن التخصیص بالمفضی الی الحرام لمنافاته سیاق ما سبق لبیان إعطاء ما هو کالقاعدة الکلّیّة .
ومنها : اعتضاد حرمته النفسیة بعموم الکتاب ، وهو قوله : (وَلاَ تُلقُوا
ص: 479
بِأیدِیکُم إلَی التَّهلُکَةِ (1) حیث ان حب الدنیا بالحب القوی الذی هو محلّ النزاع الموجب لإیثاره علی الآخرة عند التزاحم معرض للعقاب الدائم والعذاب الألیم، وهو من أعظم المهالک.
ومنها : اعتضاد حرمته النفسیّة بالاجماع المعلوم من عدّ حبّ الدنیا والرئاسة فی عداد الکبائر فی جمیع کتب علماء الأخلاق الخاصّة والعامة ، وبالإجماع الظاهر.
أیضا من عناوین محدّثی أحادیث ذمّ الدنیا و تعبیرهم من الصدر الأوّل إلی
یومنا هذا بقولهم کما فی الوسائل(2) أخذاً ممّن تقدّمه .
ص: 480
باب
حرمة حب الدنیا وحرمة حب الرئاسة
فإنّذلک ظاهر فی إجماعهم علی فهم الحرمة النفسیّة من نصوصها ، وبالإجماع الظاهر أیضاً من الجواهر (1) حیث قال فی باب الشهادات :
لا یخفی [علیک] أنّ المصنّف وغیره ممّن تعرّض لذکر بعض ما یقدح فی العدالة لیس [غرضه ] حصر ذلک فیما ذکره ، ضرورة عدم انحصار الأمر فی ما ذکره ، لمعلومیّة حرمة أمور کثیرة لم یذکروها کمعلومیّة کونها من الکبائر - إلی أن قال : وفاقاً لمّا نقله عن الأردبیلی.
أیضاً ومنها : حب الدنیا ، ومنها : حب الرئاسة ، ومنها : حب الطمع... إلخ .
ومنها : اعتضاد حرمته النفسیة أیضاً بالاعتبار العقلی ، بتقریب ان فی حبّ الدنیا بالحب القوی الذی هو محل النزاع مظنة للضرر العظیم ، وهو العذاب الألیم، ودفع الضرر المظنون واجب عقلاً ، أو بتقریب انّ العقل یستقبح حب القبیح ، وهو الدنیا فضلاً عن إیثاره علی حب ضده الآخرة ، فائه ترجیح للمرجوح علی الراجح القبیح عند العقل والعقلاء أیضاً ، وذلک لأن اللذائذ الدنیویة غالباً لیست
ص: 481
بلذائذ حقیقیّة ، بل مجرد رفع الالام ، کما تری ان لذّة الطعام مجرّد رفع ألم الجوع، ولذّة الشراب مجرّد رفع ألم العطش ، ولذّة النکاح مجرد رفع ألم الشهوة، إذ لو کانت لذائذ حقیقیة لم یرتفع بمجرد ارتفاع تلک الآلام ، مضافاً إلی انّه لو فرض فی بعضها لذّة حقیقیة علی وجه الندور ، لکن بواسطة سرعة الزوال والفناء فیها لا تعدّ فی مقابل اللذائذ الحقیقیة الآخرویة الباقیة الدائمة المتزایدة بلذائذ أصلا ورأساً ، فإیثارها علی حب اللذائذ الآخرویة وإن کان فی مقام العمل والفعل الا الحکم والقول ، إلا أنه أیضاً کإیثار المرجوح علی الراجح فی مقام الحکم والقول فی القبح العقلی من غیر فرق ، وان قیل بالفرق بینهما ، ألاّ تری انّه لو قدم إلی أحد طعامان أحدهما مر وغیر لذیذ ، والآخر حلو ولذیذ ، فقدّم أکل المر علی الحلو ، والغیر اللذیذ علی اللذیذ من غیر داع عقلائی عد عند العقل والعقلاء من أسهه السفهاء ، کما لو حکم قولاً بترجیح المر علی الحلو، والغیر اللذیذ علی اللذیذ .
فتلخّص مما ذکرنا ثبوت ما ادعیناه من الحرمة النفسیة فی حب الدنیا بالأدلة الأربع من الکتاب والسنة والإجماع والعقل بوجوه شتی ، وتقریراته العدیدة حسبما عرفتها بالتفاصیل الأکیدة.
جزی الله الأئمة من أهل بیت العصمة عن هذه الأمة بأفضل رحمة ونعمة ، کما أتموا الحجة والبیان علی الانس والجان ، وبلغوا أسرار الایمان التی اعتراها الکتمان فی سالف الأزمان بأبلغ تبیان و عرفان ، بحیث لم یبق فی البین حیران ، ولا للشبه میدان ، ومع ذلک کلّه الأمان الأمان من حب الدنیا و تسویل الشیطان ، الراسخ فی القلوب والأبدان ، الموجب للطغیان والکفران ، والحرمان والخسران .
ص: 482
خاتمة
فی بیان خواتم سوء حبّ الدنیا وعواقبه الموبقة الناشئة عنه مطلقاً ، حتی مع الغضّ عن عقوبته وحرمته الذاتیّة المتنازع فیها ، وهی أظهر من أن تخفی، وأکثر من أن تحصی فی الوصایا المأثورة عن الأنبیاء والأوصیاء علیلا ، حتی اعترف المنکر عقوبته وحرمته بقوله : لأودَّنَ أن یترتّب علیه أشد عقوبة وحرمته ولم یترتب علیه تلک العواقب السوء من المفاسد والمضار الدنیویة والأخرویة التی هی أشد من عقوباته .
فمن المضار الدنیویة الناشئة عنه ، هو التأسف علی ما قال ، والتخوف ممّا هو آت ، وهو من الآلام النفسیة التی لا أقل من إیثارها الشیبوبة ، وکبر النشاط ، وضعف القوی ، وإلا فقد یورث الأمراض المزمنة.
ومنها : الحسد والغضب والحزن والهّم والغم علی فقد ملائمات الطبع ، وحدوث مخالفاته من الأحباب و الأنساب ، والأحساب والأصحاب والألقاب ، والأسباب والأثواب ، فان جمیع هذه الآلام النفسیة ناشئة عن حب الدنیا والمستریح منه مستریح منها ، والمبتلی به مبتلی بها ، لا زال حتی عند وجدانها ، فانّ المحبّ للمال والجاه مثلاً متألّم بفقدانه عند عدمه ، وبفقدان الزائد عند وجدانه ، وإلا زید عند وجدان الزائد ، وهکذا فقد ورد : «انه لو کان لابن آدم
ص: 483
وادیان من ذهب لابتغی وادیا ثالث(1)
ومنها : جمیع ما وقع وما یقع بین أبناء الدنیا حتی بین أخوین لأب واُمّ واحد ، من الفتن والبغضاء والشحناء ، والعداوة والتشاکس ، والجدال والنزاع، والقتال المورثة للنفاق والفراق ، والعراک والهلاک ، وتلف الأموال والأنفس والأعراض والدول ، بل ما من شیء من المصائب والمناقص والمضار الدنیویة من الأمراض والأسقام والآلام والأوجاع ، والفقر والفاقة ، والآفات والعاهات علی النفس والمال والعرض ، إلا وهو مسبب عن ذنب ، وکل ذنب مسبب عن حب الدنیا ، فالکل مسبب عن حب الدنیا .
أما حصر المصائب والمناقص والمضار فی الذنوب فیکفی الدلیل علیه من الآیات عموم الحصر من قوله تعالی : وما أصابک من سنة من الله وما أصابک من سیئة فمن نفسیه (2)
وقوله تعالی: (مَا أصَابَکُم مِن مُصِیبَة فَبِمَا کَسَبَت أَیدِیکُم وَیَعفُوا عَن کَثِیر)(3)، حیث لم یستثن من عمومها إلاّ مصائب الأولیاء ، فانّها لمزید الأجر من غیر ذنب.
ومن الروایات ما فی الوسائل(4) والصافی (5) عن الکافی (6)، عن
ص: 484
الصادق علیه السلام فی تفسیر هذه الآیة من انّه «لیس من التواء عرق ، ولا نکبة حجر، ولا عثرة قدم، ولا خدش عود ، (ولا صداع ، ولا مرض)(1) إلا بذنب ، وما یعفو الله أکثر مما یعجل عقوبته».
وما فی الوسائل(2) أیضاً عن الصادق علیه السلام : «ما یأمن الذین ینظرون فی أدبار النساء أن ینظر بذلک فی نسائهم» ، وقوله علیه السلام أیضا : «أما یخشی الذین ینظرون فی أدبار النساء أن یبتلوا بذلک فی نسائهم»(3)
وفی الحدیث القدسی : «یا بن آدم ، کن کیف شئت کما تدین تدان»(4)
وفی الصحیح : ان هذا المثال من کلام الحق والأصل فیه : «انّ امرأة کانت علی عهد داودعلیه السلام یأتیها رجل یستکرهها علی نفسها ، فألقی الله تعالی فی قلبها فقالت : لا تأتینی مرة إلا وعند أهلک من یأیتهم ، فذهب إلی أهله فوجد عندها رجلاً فأتی به إلی داود علیه السلام فقال : وجدت هذا الرجل عند أهلی ، فأوحی الله عزّ وجلّ إلی داود علی : قل له : کما تدین تدان» (5)، إلی غیر ذلک.
وأمّا من المضار الآخرویّة الناشئة عنه ، فمضافاً إلی ذلک کلّه انّه ما من معصیة صغیرة أو کبیرة ، ولا ضلال ، ولا إضلال ، ولا فسق ، ولا ظلم ، ولا جور ، ولا فجور ، ولا زور ، ولا کفر ، ولا إرتداد ، ولا ظلام ، ولا حرام ، من البدء إلی الختام ، إلاّ ومنشأه ومصدره وسببه و مورثه ، حب الشهوات من المال والجاه
ص: 485
والرئاسة والنساء والبنین والقناطیر المقنطرة من الذهب والفضّة ونحوها.
فإنّ أول ما عصی الله فیه ، استکبار ابلیس علی آدم ، وامتناعه من السجدة له ، ومنشأه الحسد وحب الجاه والرئاسة ، ثمّ قتل قابیل هابیل ، ومنشأه کذلک الحسد وحبّ الجاه و الرئاسة ، ثمّ تشرید أخاه هبة الله ، فإن أخاه هبة الله لما دفن أباه آدم أتاه قابیل فقال له : انی رأیت أبی آدم خصّک من العلم بما لم اخصّ به ، وهو العلم الذی دعا به أخوک هابیل ، فتقبل قربانه فانک إن أظهرت من العلم الّذی اختصک به أبوک أقتلک کما قتل أخاک هابیل ، فلبث هبة الله والعقب منه مستخفّین بما عندهم من الایمان والعلم ، والاسم الأکبر ، و میراث العلم ، و آثار العلم النبوّة حتی بعث نوح .علیه السلام وکذلک ما فعل إخوة یوسف به ، وما فعلت امرأة العزیز به ، وبیحیی ما صنع، وما فعل نمرود ، وشداد وفرعون وهامان و قارون وبلعم ، حیث کذّبوا الرسل، وأسروهم، وحسبوهم ، وأحرقوهم ، وقاتلوهم ، وجادلوهم ، وخساربوهم، وشر دوهم ، فغرقوا وصعقوا، وخسفوا و مسخوا بذلک.
کذلک فذاجدّ بن ملجم(1) عشق امرأة یقال لها : رباب ، فعقر لها ناقة صالح، کما عشق ابنه عبد الرحمن بن ملجم قطام، وقتل لها أمیر المؤمنین علیه السلام ، وما فعلت قریش والمنافقین بالنبیّ واله ، من تکذیبهم وإیذائهم وتشریدهم ومقاتلتهم ومحاربتهم ، واذاقتهم السموم والهموم.
وکذلک خروج الضفیر(2) علی یوشع علیه السلام وصی زوجها موسی ، کخروج
ص: 486
الحمیراء علی أمیر المؤمنین علیه السلام ، حیث جیشت الجیوش عسلیه ، وقتلت من المعسکرین ثمانین ألف مسلم وما ندمت.
ومنها حدثت فتنة صفّین والخوارج ، ودولة بنی اُمیة وبنی مروان ، وسائر دول الجائرین إلی قیام القائم ، کل ذلک لیس إلا بواسطة الحسد وحبّ الدنیا والجاه والرئاسة والمال والراحة والشهوات.
ومن اسوء عواقب حت الدنیا وأخزی خواتمه السوء التی هی شر من عقوباته أنه إذا لم یتمکن الشیطان من أن یغلب المحبین للدنیا ویخدعهم فی شیء من أیام عمرهم، ترقُب بهم الفرص والخدع إلی حین الممات ، فإذا ضعفت القوی وغلب علیهم سکرات الموت ، اغتنم الفرصة ، وزیّن لکّل ما هو محبوبه ، من الصحّة والراحة ، والجاه والرئاسة، والنساء والبنین والقناطیر المقنطرة من الذهب والفضة والخیل المسوّمة بأحسن صورة ، وأکمل زینة ، أتمّ شهوة، وأخفی خدعة ، وألطف صحبة ، وقال له : اطعنی أعطک کلما هو محبوبک المزین فی نظرک من الصحة والراحة ، والجاه والرئاسة ، أو المال والنسوة ، أو البنین والحفدة ، أو القناطیر المقنطرة من الذهب والفضة ، فیعدله بهذا التسوبد و التزیین عن الایمان إلی الکفر ، أو یشغله بمحبوبه المزیّن فی نظره إلی أن یخرج من الدنیا مشتغلاً بمجامعته وملامسته(1)، فخرّ هنالک الدنیویّون ، ذلک هو الخسران المبین.
وفی روضة الکافی : عن زرارة قلت له قوله تعالی : (فَبِمَا أَغوَیتَنِی
ص: 487
لاَقعُدَنَّ لَهُم صِرَاطِکَ المُستَقِیمَ ثُمَّ لاتِیَنَّهُم.. ) (1)الآیة .
قال : قال أبو جعفر علیه السلام: «یا زرارة، انّما عهد لک ولأصحابک ، وأما الآخرون فقد فرغ منهم»(2)
وفی الخبر : انّه یجییء الشیطان حال النزع فیجلس عند یسار الانسان فیقول له : اترک هذا الدین وقل بإلهین اثنین تنجو من هذه الشدّة ، ویجییء أیضاً عند رأسه بقدح من ماء الجمد فیحرک له ، فیقول الانسان : اسقنی ، ولا یدری أنّه شیطان ، فیقول : قل لا صانع للعالم حتی أسقیک ، فإن لم یجبه جاء إلی موضع قدمیه ، فیحرّک القدح ، فیقول الإنسان : اسقنی ، فیقول : کذب الرسل حتی
أعطیک.
فمن أحبّ الدنیا وزینتها وراحتها أدرکته الشقاوة ، وأجاب إلی ذلک ، وخرج من الدنیا کافرة، ومن أبغض الدنیا وراحتها وزنیتها أدرکته السعادة ، ورد کلامه ، والتفت أمامه .
کما حکی عن أبی زکریا الزاهد لمّا حضرته الوفاة أتاه صدیقه ، وهو فی سکرات الموت ، فلقّنه الشهادتین والإمامة ، فاعرض الزاهد وجهه ، ولم یقل وقال له ثانیاً ، فاعرض عنه ، وقال له ثالثا ، فقال : لا أقول ، فغشی صدیقه ، فلمّا کان بعد ساعة وجد بنفسه خقة ففتح عینیه وقال : هل قلتم لی شیئاً ؟ قال : نعم ، عرضنا علیک الشهادة ثلاثاً فأعرضت فی المرتین ، وقلت فی الثالثة : لا أقول .
قال : أتانی ابلیس بقدح من الماء فقال : أتحتاج إلی الماء؟
ص: 488
قلت : بلَی .
فقال : قل عیسی ابن الله ، فأعرضت عنه ، ثمَ أتانی من قبل رجلی فقال لی کذلک ، وفی الثالثة قال : قل لا إله ، فقلت : لا أقول ، فضرب القدح علی الأرض وولی هارباً ، فأنا رددت علی إبلیس لا علیکم ، فأشهد أن لا إله إلا الله ، وأنّ محمد رسول الله صلی الله علیه وآله، وان علیاً ولّی الله .
وکما حکی عن بعض الزاهدین لمّا حضرته الوفاة کلّما لقّنه أصدقائه الشهادة أعرض ، فلما أفاق فی الغد أعادوه الأصدقاء وسألوه عن وجه إعراضه عمّا لقّنوه فی الأمس.
قال : کنت کثیر المحبّة للدنانیر الصفر ، فلمّا لقّنتمونی الشهادة أتانی ابلیس بطبق مملوء من الدنانیر الصفر وقال لی : اعرض عنها أعطیک إیاها ، فأشغلنی بحبها عما لقّنتمونی من الشهادة .
ص: 489
ص: 490
ص: 491
ص: 492
ص: 493
ص: 494
مقدمة التحقیق
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین ، والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء محمد ، وعلی آله الطیبین الطاهرین .
وبعد : لقد أراد البعض أن یعتبر الاستخارة شکلا من أشکال البدعة والضلالة، فی الوقت الذی ترسخ الاعتقاد بالاستخارة عند الکثیرین ، من ذوی السرائر الصافیة ، وأضحت الاستخارة عندهم أحد العبادات التی تقربهم من الله سبحانه وتعالی . فحینما تلتبس الأمور علی العبد ویحتاز فیها فهو یستخیر ربه ، فیجری له تعالی الخیرة ، فعند ذلک یقدم العبد علی ذلک العمل مطمئن القلب .
ونظرا لأهمیة الاستخارة فقد صنف فیها علماؤنا الأعلام کتب ورسائل مستقلة ؛ ومن أولئک الأجلة : العیاشی - صاحب التفسیر - ، والسید ابن طاووس ، والعلامة المجلسی، والسید عبدالله شتر ، والشیخ سلیمان الماحوزی البحرانی ، والمیرزا الکلباسی الأصفهانی ، والشیخ محمد بن الفیض الکاشانی ، وأحمد بن سلیمان البصری ، وغیرهم .
إضافة إلی ما کتبه العلامة المجاهد السید عبد الحسین اللاری قدس سرّه فی کتابه الماثل بین یدیک - عزیزی القاریء -.
ص: 495
عملنا فی الکتاب اعتمدنا فی تحقیق هذا الکتاب علی طبعتین له ، وهما :
1- الطبعة الحجریة(1) ، والمطبوعة فی مطبعة المحمدی ب «شیراز » سنة 1317 ه ، وقد حصلنا علی هذه النسخة من مکتبة المرحوم الشیخ حسن نخبة الفقهائی العامرة فی مدینة «لار»..
2 - الطبعة الحروفیة ، وهی بتحقیق ونشر مؤسّسة الإمام المهدیّ عجّل الله تعالی فرجه الشریف ب «قم» سنة 1411 ه ، والمطبوعة فی مقدمة کتاب «الاستخارة» لأبی المعالی الکلباسی الأصفهانی ، المولود سنة 1267 ، والمتوفی سنة 1315 ه.
وأمّا عملنا فکان علی النحو التالی :
1- طابقنا هاتین الطبعتین فیما بینهما ، ونظرا لوجود اختلافات بینهما فقد لفّقنا بین نضیهما للخروج بنص دقیق متقن قدر الوسع والامکان .
2- طابقنا الآیات القرآنیة الشریفة مع القرآن الکریم وأثبتناها کما هی فی القرآن .
3- أرجعنا الأحادیث الواردة إلی المصادر الحدیثیة المعتبرة ، وبعد مطابقتها مع المصادر أثبتنا نضأ متقناً قدر الوسع .
4- ما أضفناه من المصادر جعلناه بین [ ] وأشرنا لذلک فی محلّه .
وأخیراً : نتقدم بخالص الشکر والتقدیر إلی الفاضل فارس حسون کریم الذی قام بتحقیق هذه الرسالة الجلیلة . وآخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین اللجنة العلمیة للمؤتمر
ص: 496
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
الحمد لله الحنّان المنّان ، المفتتح علینا أبواباً من الخیر والإحسان ، بتشریع الخیرة والقرعة والتکلان، وجعلها بمنزلة الوحی للحیران ، فی کشف الغیوب عن قبل الرحمن.
وبعد، فیقول العبد المتحیّر فی البلدان، والمتبعّد عن الأهل والأوطان ، المبتلی بنوائب الزمان وطوارق الحدثان، وافتراق الأحبّة والاخوان ، عبد الحسین الموسوی التستری : إنه قد اختلفت الآراء فی أصل شرعیّة الخیرة والقرعة وکیفیّة تشریعها وکمّیتها علی وجوه ، بل أقوال؛ فعن بعض العامّة إنکار شرعیّتها مطلقاً وانّها کالقمار والمقامرة ، ثمّ القائلین بشر عیّنها کالخاصّة اختلفوا فی کیفیة الشرعیّة وکمیّتّه علی وجوه ، بل أقوال :
1- فمنها : ما عن ابن إدریس(1) والمحقق(2)علی ما حکی فی الذخیرة(3) من الاقتصار علی شرعیة أصل الاستخارة وصلاتها دون الاستخارة بالرقاع والقرعة والسبحة والحصی وما یؤدی إلیه القلب والمشاورة ، وأول ما یری من المصحف بناء منهما علی استناد ذلک کله إلی ما یقصر عن الحجّیّة من أخبار
ص: 497
الشذوذ والآحاد.
2- ومنها : ما کنت أزعمه سابقاً من شرعیّة أصل الاستخارة والعمل بمؤدّاها فی ضمن جمیع الکیفیات المأثورة المذکورة علی وجه التعبّد دون شیء من مراتب الطریقة ولا أحکامها.
3- ومنها : ما احتمله بعض فضلاء العصر من شرعیّة أصل الاستخارة والعمل بمؤدّاها علی وجه العمل بالأصول العملیة لمصلحة رفع الحیرة ونحوها ، بمعنی أنّها أمارة وطریق تعبدی ، تعبّدنا الشارع بترتیب أحکام الطرق الواقعیة علی مؤداها تعبد و إن لم تکن طریقاً.
4- ومنها : ما لعله المشهور والمنصور من طریقتها واقعاً کطریقیة البینة والید والسوق ونحوها ، لا مجرد التعبد بترتیب أحکام الطریقیة علیها.
5- ومنها : ما ترقّی بعض الأصحاب من الالتزام باستحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع ، ودوام مطابقته وإیصاله إلیه.
6- ومنها : الترقّی إلی تعمیم شر عینها لغیر مورد التحیرّ أیضاً من موارد وجوه المرجّحات لأحد الطرفین.
7- ومنها : الترقّی إلی تعمیم شرعیّتها بغیر الکیفیّات الخاصّة المأثورة أیضاً ، کما جرت علیها سیرة أکثر العوام.
8- ومنها : ما عن بعضهم من الترقّی إلی وجوب العمل بعد الاستخارة بمؤدّی الخیرة.
وقبل الخوض فی تحقیق الحق منها ینبغی تشخیص معنی الخیرة والقرعة ، وبیان النسبة والفرق بینهما ، فتقول:
أمّا معنی الخیرة - بالکسر فالکون - فی اللغة : فکالاستخارة والاختیار
ص: 498
وهو مطلق طلب الخیر ؛ ویقال : إسم لما یتخیر کالطیرة لما یتطیر.
وفی الاصطلاح : هو خصوص طلب الخیر بالخصوصیّات المأثورة من شخص خاصّ، ومورد خاصّ، وکیفیة خاصّة.
وأمّا القرعة فی اللغة - فمن القرع هو الضرب والطرق -: اسم لما یقرع فی مرّة کاللقمة لما یلقم فی مرة ، والجرعة لما یتجرع فی مرة. وفی اصطلاح الشرع : إسم لما یقرع بالخصوصیات المأثورة من شخص خاصّ ، ومورد خاصّ، وکیفیة خاصة.
وأمّا النسبة والفرق بین القرعة والخیرة : فبحسب المفهوم اللغویّ بینهما تباین کلّیّ ، وبحسب المفهوم الشرعی بینهما عموم من وجه، یجتمعان فی المساهمة بالخصوصیات المأثورة لتشخیص بعض المنافع والمضارّ ، کما ورد به بعض روایات الباب.
ویفترق مفهوم الخیرة عن القرعة فی مفهوم صلاة الاستخارة المأثورة مجردة عن الأخذ بشیء ، کما ورد به أیضا بعض روایات الباب .
ویفترق مفهوم القرعة عن الخبرة فی مفهوم المساهمة علی تشخیص بعض الحقوق الجزئیة بالخصوصیّات المأثورة مجردّة عن طلب الخیر ، کما هو مورد بعض نصوص الباب أیضاً.
وأما بحسب المصداق الشرعی والمورد الخارجی ّفمقتضی عموم قوله علیه السلام: القرعة لکل أمر مشکل»(1) وعموم قوله علیه السلام: «ما حار من استخار»(2) هو تساویهما فی المصداق والموارد الخارجیّة ، ولکن مقتضی وهن العمومین ، والاقتصار علی
ص: 499
مواردهما المجبورة بعمل الأصحاب ، هو اختصاص الخیرة بموارد الجهل بالمنافع والمضار الدنیویة ، لا الجهل بالحکم، ولا بالموضوع، واختصاص القرعة ببعض موارد الجهل بالمنافع والمضار، وببعض موارد الجهل بالحقوق الجزئیة والموضوعات الصریحة ، بخلاف الجهل بالحکم، أو بالموضوع المستنبط ، فإنّ المرجع فیهما إلی الأصول العملیّة علی ما استقرّ علیه عمل الأصحاب.
وإذ قد وقفتَ علی هذه المقدّمة فلنرجع إلی ما کنّا فیه من تحقیق الحقّ فی المسألة فنقول : لا یخفی أنّ نفی شرعیّة الخیرة والقرعة رأساً إفراط من بعض العامّة ، کذلک الالتزام ببعض مراتبها المذکورة تفریط من أصحابنا المتأخّرین ، وخیر الأمور أوسطها.
و تفصیل هذا الاجمال هو أن یقال :
أمّا شرعیّة الخیرة والقرعة والعمل بمؤدّاهما فهو وإن أنکرها العامة قیاساً علی القمار والمقامرة إلا أنّه لا خلاف ولا إشکال بین الخاصة نصّاً ولا فتویً فی ثبوتها فی الجملة فی مقابل السلب الکلّی.
ویدلّ علیه - ما عدا العقل المستقلّ - کل واحد من سائر الأدلّة الثلاثة الباقیة :
أمّا من الکتاب : فیکفی فی شرعیة أصل الاستخارة عموم قوله تعالی : (ادعُونِی أَستَجِب لَکُم) (1) (قُل مَا یَعبَؤُا بِکُم رَبَّی لَولاَ دُعَاؤُکُم)(2)
وعموم قوله تعالی : (وَعَلَی اللهِ فَلیَتَوکَّلِ المُتَوَکَّلُونَ) (3)
ص: 500
(وَعَلَی اللهِ فَتَوَکَلُوا إن کَنتُم َمؤمِنِینَ)(1)
(إنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَکَّلِینَ) (2)
(وَمَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إنَّ اللهَ بالِغ ُأمرِهِ قَد جَعلَ اللهُ لکُلَّ شَیءِ قَدراً) (3)
وعموم قوله تعالی فی مؤمن آل فرعون: (وَاُفَوَّضُ أمرِی إلَی اللهِ إنَّ اللهَ بَصیِر بِالعِبَادِ) (4)
نظراً إلی ما تقدم من کون أصل الاستخارة نوعاً من الدعاء والتوکّل والتفویض إلی الله تعالی وحسن الظنّ به.
ویکفی فی شرعیة العمل والأخذ بمؤدّاها من الکتاب أیضاً قوله تعالی - فی بیان أحوال یونس علیه السلام -: (فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ المُدحَضِینَ) (5)
وقوله تعالی : (وَمَا کُنتَ لَدَیهِم إذ یُلقُونَ أقلَامَهُم أیُّهُم یَکفُلُ مَریَمَ) (6)
وأمِا من السنّة : فیکفی فی شرعیّة أصل الاستخارة عموم مثل قوله علیه السلام: «من اُعطی ثلاثة لم یحرم ثلاثة: من اُعطی الدعاء أعطی الإجابة، ومن اُعطی الشکر أعطی الزیادة، ومن اُعطی التوکّل اُعطی الکفایة(7)
وخصوص ما رواه الکلینیّ فی الصحیح عن أبی عبد الله علیه السلام: «صلّ رکعتین
ص: 501
واستخر الله تعالی، فوالله ما استخار الله مسلم إلاّ خار الله له ألبتّة»(1)
وفی شرعیّة العمل والأخذ بمؤدّاها ما رواه الصدوق فی الفقیه ، عن حمّاد بن عیسی ، عمّن أخبره ، عن حریز ، عن أبی جعفر علیه السلام قال : «أوّل من موهم علیه مریم بنت عمران، وهو قوله عزّوجلّ: (وَمَا کُنتَ لَدَیهِم إذ یُلقُونَ أقلَامَهُم أیُّهُم یَکفُلَ مَریَمَ) والسهام ستَة.
ثمّ استهموا فی یونس علیه السلام لمّا رکب مع القوم فوقفت السفینة فی اللجّة، فاستهموا فوقع التهم علی یونس علیه السلام ثلاث مرّات، فمضی یونس إلی صدر السفینة، فإذا الحوت فاتح فاه، فرمی نفسه.
ثمّ کان عند عبدالمطّلب تسعة بنین، فنذر فی العاشر إن رزقه الله غلاماً أن یذبحه، فلمّا ولد عبدالله لم یکن یقدر أن یذبحه ورسول الله فی صلبه، فجاء بعشر من الإبل فساهم علیها وعلی عبدالله، فلم یزل یزید الإبل ویساهم حتی بلغت الإبل مائة، فخرجت السهام علی الإبل ثلاث مرّات.
فقال: الآن علمت أنّ ربیّ قد رضی، فنحرها (2)
وما فی الوسائل : عن أبی عبدالله علیه السلام ، قال : «قلت له: ربمّا أردت الأمر یفرق منّی فریقان: أحدهما یأمرنی، والآخر ینهانی قال: فقال: إذا کنت کذلک فصلّ رکعتین واستخر الله مائة مرّة ومرّة، ثم انظر أحزم الأمرین لک فافعله، فإن الخیرة فیه إنّ شاء الله، ولتکن استخارتک فی عافیة فإنّه ربمّا خیرّ للرجل فی قطع یده، وموت ولده، وذهاب ماله»(3)
ص: 502
وقوله علیه السلام فی خبر آخر: «فصل ّرکعتین، واستخر الله مائة مرّة، ثم انظر أی شیء یقع فی قلبک فاعمل به»(1)
وقوله علیه السلام: «ما اُبالی إذا استخرت إلی أی جنبی وقعت»(2)
وقوله علیه السلام : فی خبر آخر: «ثم انظر ما یلهمک تفعله فهو الّذی أشار علیک به (3)
وقوله علیه السلام فی خبر آخر: «ثمّ یشاور فیه، فإنه إذا بدأ بالله أجری له الخیرة علی لسان من یشاء من الخلق»(4)
وقوله علیه السلام بعد الاستخارة : «انظر إذا قمت إلی الصلاة فإن الشیطان أبعد ما یکون من الإنسان إذا قام إلی الصلاة، أی شیء یقع فی قلبک فخذ به وافتح المصحف، فانظر إلی أقل ما تری فیه فخذ به إن شاء الله»(5)
وقوله علیه السلام فی ذات الرقاع : «فإن کان علی ظهرها «افعل» فافعل وامض لما أردت فإنه یکون لک فیه إذا فعلته الخیرة إن شاء الله ، وإن کان فیها «لا تفعل» فایاک أن تفعله أو تخالف، فإنک إن خالفت لقیت عنتا، وإن تم لم یکن لک فیه الخیرة»(6) الحدیث.
إلی غیر ذلک من الأخبار المبّوبة فی الوسائل وغیرها الآمرة بالعمل والأخذ بعد الاستخارة وصلاتها بما یقع فی القلب ، أو المشاورة ، أو المصحف ، أو
ص: 503
الرقاع، أو السبحة، أو الحصی ، أو المساهمة والقرعة علی الوجه المأثور.
وأما من الاجماع: فیکفی ما استقر علیه قول الامامیة وفعلهم علی شرعیة الاستخارة ، والعمل بمؤداها علی وجه یکون ذلک من شعائرهم الکاشفة عن رأی رئیسهم وتقریره إیّاهم قطعاً.
وأما اقتصار ابن إدریس وبعض من تبعه علی شرعیة أصل الاستخارة وصلاتها دون شرعیة الأخذ بمؤدی القرعة والرقاع والسبحة وغیرها مما ذکر فمبنی علی شبهة زعمه استناد ما عدا صلاة الاستخارة إلی أخبار الآحاد ، وعلی شبهة عدم حجیة أخبار الآحاد، وکلا مقدمتیه شبهتان ممنوعتان : أما الأولی فیما سبق ، وأما الثانیة فیما تقرر فی محلّه.
هذا کلّه فی ثبوت شرعیة الاستخارة والقرعة وشرعیّة العمل بمؤداهما.
وأما طریقیة مؤدّاها فتفصیل الکلام فیه هو أن الشیء المشروع والمعتبر إما أنّ یعتبر تعبدا صرفاً وإن کان فی نفسه طریقاً کاعتبار الاستصحاب علی وجه ، وإما أن یعتبر طریقاً صرف وإن لم یکن طریقاً فی نفسه ، وإما أن یعتبر طریقة تعبدیاً کالأصول العملیّة.
وإذ قد عرفتَ ذلک فاعلم أن مؤدّی الاستخارة والقرعة ، وإن لم یکن طریقاً فی نفسه بالبداهة الأولیّة والضرورة العیانیة ، ولا دلالة أیضاً فی مجرّ الأوامر الآمرة بالعمل ، والأخذ به علی طریقّیته التعبدیة فضلا عن طریقته الواقعیّة إلا أنّ تعلیلات العمل والأخذ بمؤدی الاستخارة بقوله علیه السلام: «فإنّ الخیرة فیه(1) وبقوله : «فهو الذی أشار علیک به»(2) وبقوله : «فإنّه یکون لک فیه إذا فعلته
ص: 504
الخیرة(1) ظاهرة فی طریقیّة الاستخارة والموصلیّة إلی المنافع والمقاصد المقصود انکشافها ، خصوصاً تعلیلات العمل والأخذ بمؤدّی القرعة «بأنّه یخرج سهم المحق»(2) و «بأن من خرج سهمه بالقرعة فهو المحق» (3)
کالصریح فی الطریقیة والموصلیة إلی الواقع .
فإن قلت : إن مؤدّی الاستخارة والقرعة إذا لم یکن طریقاً فی نفسه ، فکیف یمکن أن یجعله الشارع طریقاً بالجعل ! ألیس ذلک من قبیل قلب الماهیة المحال ، وجعل النار ماءً، والماء نار ؟.
قلتُ : هذا لیس من قبیل ما ذکر من قلب الماهیة المحال ، وجعل النار ماء وبالعکس ، بل هو من قبیل تبدیل الخواص والآثار، أعنی : من قبیل جعل آثار النار و خواصه فی الماء وبالعکس ، وهو أمر ممکن ، بل واقع کثیر من القادر المطلق تعالی فی جعله النار نوراً علی إبراهیم.
فإن قلت : سلّمنا إمکان جعل آثار ذات الطریق من الموصلیة والایصال فی غیر ذی الطریق من القادر المطلق تعالی إلا أنه بملاحظة کونه من خوارق العادات نادر جدا ، بل معدوم النظیر فی خصوص الأمارات المعتبرة طریقاً إلی الواقع شرعا.
قلت : ندور طریقة الاستخارة والقرعة فی الکشف والایصال إلی الواقع إنمّا هو مع قطع النظر عن أسبابه ومقتضیاته المحصّلة له.
وأمّا بالنظر إلی أسبابه و مقتضیاتة المحصلة من مثل الأدعیة المأثورة له من
ص: 505
الصلاة وطلب الخیر والاستشارة والاسترشاد منه ، والتوکلّ والاعتماد علیه ، و تفویض الأمر إلیه ، وحسن الظنّ به ، فلا غرو ولا عجب ، ولا ندور فی طریقیة الاستخارة والقرعة بتلک الضمائم والأسباب المنضمة إلیه الملزمة لتنجیز مواعیده تعالی ، سیما بعد تصریحه تعالی بطریقته کما عرفته من أدلّتها المتقدمة من الکتاب والسنّة.
فإن قلتَ: لو کانت الخیرة والقرعة من الطرق الواقعیّة لا التعبّدیّة الصرفة فما وجه ما نراه فی مؤدّی الخیرة والقرعة من التخطّی والتخلف وعدم الایصال إلی الواقع فی کثیر من الأحیان والموارد؟.
قلتُ : دفع هذه الشبهة ، أوّلاً: بالنقص بجمیع الأمارات والطرق الواقعیّة حیث لم یکن منها طریق وأمارة إلاّ وله مادة تخلف عن الواقع أحیاناً حتی الطرق المنجعلة کالعلم والتواتر.
وثانیاً : بالحلّ بأنّ ما یتّفق من تخلّف الطریق والأمارة عن الایصال إلی الواقع بعد ثبوت الطریقیّة له ، فلابدّ من حمله علی الندور والشذوذ الغیر المنافی الطریقة الطریق وأماریّته المنوطة بواسطة الجعل بغلبة الوصول والایصال. أو حمله علی حصول مانع أو انتفاء شرط من شروطه المأثورة من توجه القلب والصلاة والدعاء والتوکل والتفویض وحسن الظن بالله تعالی ، کما یرشد إلیه ما عن التهذیب صحیح عن جمیل ، قال : «قال الطیار لزرارة : ما تقول فی المساهمة ألیس حقّاً ؟
فقال زرارة : بل هی حقّ.فقال الطیّار : ألیس قد ورد أنّه یخرج سهم المحقّ ؟
قال : بلی.
ص: 506
قال : فتعال حتی أدّعی أنا وأنت شیئاً، ثمّ نساهم علیه ، وننظر هکذا هو ؟
فقال زرارة : إنّما جاء الحدیث بأنّه لیس من قوم فوّضوا أمرهم إلی الله ثمّ أقرعوا إلاّ خرج سهم المحقّ ، فأمّا علی التجارب فلم یوضع علی التجارب.
فقال الطیار : أرأیت إن کانا جمیعاً مدّعیین ادّعیا ما لیس لهما من أین یخرج سهم أحدهما ؟
فقال زرارة : إذا کان کذلک جعل معه سهم مبیح ، فإن کانا ادّعیا ما لیس لهما خرج سهم المبیح»(1)
فتلخّص ممّا ذکرنا ثبوت طریقیّة مؤدّی الاستخارة والقرعة فی الجملة .
وأمّا استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع أحیاناً کما هو أحد الوجوه، بل الأقوال ، فلا دلالة علیه فی شیء ممّا ذکر، ولا فیما استدلّ علیه مدّعیه : من أنّ الاستخارة استرشاد، واستشارة للخیر من الله تعالی ، وکما أنّ نصح المستشیر وإرشاد المسترشد واجب علی الناس ، فعلی الله بالأولویة القطعیة ، وبأنه کما أن بعث الرسل وإنزال الکتب واجب علی الله عقلاً بقاعدة اللطف ، کذلک الارشاد إلی المصلحة واجب علیه بتلک القاعدة، وبأنّه کما أنّ إرشاد الناس إلی المصالح الدینیة الراجعة إلی المعاد واجب علی الله کنصب الرسل وإنزال الکتب ، کذلک إرشادهم إلی المصالح والمفاسد الدنیویة الراجعة إلی المعاش واجب علیه ، وبأنّ تخلّف الاستخارة عن تلک المصلحة الواقعیة یستلزم الاغراء المحال علی الله تعالی بعد فرض الأمر بها و تقویت المصلحة عن العبد .
إلی غیر ذلک ممّا یقصر دلالته عن إثبات معاه جداً ، کما لا یخفی .
ص: 507
و تفصیل ذلک أنّ استفادة استحالة تخلّف مؤدّاها عن الواقع إمّا أن یستفاد من نفس مؤدّی الاستخارة والقرعة ، مع قطع النظر عن دلیل اعتبارهما بالخصوص ، وإمّا أن یستفاد من دلیل اعتبارهما شرعاً بالخصوص ، وإما من دلیل آخر خارجیّ عموم قاعدة اللطف و نحوه مما تمسک به المتوهّم.
امّا استفادة ذلک من نفسهما فمن البدیهیات الأوّلیة والضروریّات العیانیة عدمها.
وأمّا استفادة ذلک من دلیل اعتبارهما وتشریعهما فهو منحصر بالاستقراء فی الأدعیة المأثورة، أو الأوامر الآمرة بالأخذ بمؤدّاها أو المواعید الموعودة علیها علی سبیل منع الخلقوّ.
فأمّا الأدعیة المأثورة للخیرة من مثل : «أستخیر الله برحمته خیرة فی عافیة، اللّهمّ اخترلی ما هو خیرلی فی دینی ودنیای»(1)، ومن مثل : «اللّهمّ ربّ السموات السبع ورب العرش العظیم ، أنت الله لا إله إلا أنت ، عالم الغیب والشهادة الرحمن الرحیم ، أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون، فأسألک أن تخرج سهم المحق»(2) ونحو ذلک ، فلا دلالة فیها علی ما یرید من کون الاستخارة والقرعة من الأدعیة المأثورة لطلب الخیرة فی مقام الحیرة ، کما هو معنی الخیرة والاستخارة لغة، وصریح مضامین أدعیتها المأثورة جمیعاً.
وأما الأوامر الآمرة بالخیرة والقرعة فی مقام الاشکال والحیرة فلا تزید دلالة علی الأوامر الآمرة بالعمل بالأصول العملیة عند الشق لمجرّد التعبّد بسلوکها لا للإرشاد إلی ما فی سلوکها.
ص: 508
وأمّا المواعید الموعودة علیها من مثل قوله علیه السلام: «ما استخار الله مسلم إلا خار الله له ألبتّة(1) . وقوله علیه السلام: «ما من قوم فوضوا أمرهم إلی الله عزّ وجلّ ثمّ قارعوا إلا خرج سهم المحقّ»(2)فإنما هی فی المفاد والسیاق کسائر المواعید
الموعودة علی مطلق الدعاء من مثل قوله تعالی : (ادعُونِی أستَجِب لَکُم) (3) وقوله علیه السلام: «ما من مؤمن یدعو الله إلا استجاب له»(4)المخصصة عمومها بمثل قوله
تعالی : (أوفُوا بِعَهدِی أوفِ بِعَهدِکُم) (5) وبمثل قوله علیه السلام : «من اغتاب مسلما لم یقبل الله تعالی صلاته ولا صیامه أربعین صباحاً، وأن من أکل لقمة من حرام لم یستجب دعاؤه» (6) إلی غیر ذلک من المخصّصات الّتی یقف علیها المتتبع فی الآثار المأثورة ، بل کثیراً ما یؤخر استجابة دعاء المؤمن حباً لسماع صوته علی ما فی بعض الأخبار ، بل قد ورد أنه صلی الله علیه وآله قد دعا الله تعالی فی لیلة المعراج أن یرفع الخلاف عن أمته فلم یجبه تعالی بعدما أجابه فی دعوات کثیرة، التی منها «أن لا یسلط علی أمته من سوی أنفسهم ظالم» ، وأن موسی علیه السلام قال فی مناجاته : «أسألک یا رب أن لا یقال فی ما لیس فی. فقال: یا موسی، ما فعلت هذا لنفسی فکیف لک ؟! علی ما فی الباب الثانی والأربعین من إرشاد الدیلمی (7)، إلی غیر ذلک من الأدعیة والأسئلة التی لم تستجب لمثل الأنبیاء مع عصمتهم وخلوهم عما لم تخل منه من
ص: 509
موانع الاستجابة و مقتضیات عدم الاستجابة.
هذا کله مضافاً إلی أنّ استجابة الدعاء کثیراً ما یتعقّبه الردّ و التبدیل و المحو والاثبات بالبداء ونحوه ، کما یشهد به قوله تعالی: (یَمحُوا اللهُ ما یَشَاءُ وَیُثبِتُ) (1)وقوله علیه السلام: «اللّهمّ إنّی أسألک أن تقضی وتقدّر من الأمر المحتوم فی الأمر الحکیم من القضاء الّذی لا یردّ ولا یبدّل» (2)الدعاء.
ومع ذلک کلّه کیف یستفاد من الأدعیة المأثورة فی الاستخارة والقرعة استحالة تخلّف مؤدّاها عن الاجابة المتوقّفة علی اجتماع ما لم یجتمع فینا من مقدمات کثیرة والتی منها:
أولاً : استجماع الداعی لشرائط الدعاء ومقتضیات الاجابة .
ومنها : ثانیا : استجماعه لفقد الموانع المانعة من استجابته مع عدم استجماعها حتی فی الأوحدیین متا.
ومنها : ثالثاً : مصادفة الدعاء لتعلّق المشیة بإجابته ، وعدم منافاته للمصالح النوعیة الکلّیة الذی هو الباعث لعدم استجابة بعض الأدعیة من مثل الأنبیاء والأولیاء أحیاناً مع استجماعهم الشرائط وفقد الموانع لا محالة.
ومنها : رابعاً : عدم تعقب الاجابة بعد تحققها برد و تبدیل ، ومحو و تحویل، بواسطة تعقب بداء ونحوه.
هذا کلّه مضافاً إلی أنّه سلّمنا تجاوز الدعاء عن جمیع هذه العقبات ، وبلوغه إلی ساحة الاجابة والقضاء الّذی لا یرد ولا یبدّل ، ووصوله إلی عرصة الاثبات والتنجز الذی لا یغیر ولا یبدل ، ولکن مع ذلک لا یکشف الدعاء عن بلوغ الداعی
ص: 510
للمدعوّ به علی الوجه المدعوّ به ، بل قد یعوّض علی تقدیر إجابته بما هو أصلح بحال الداعی والعوض أیضاً قد یؤخرّ إلی الآخرة، ولا ینال الداعی فی الدنیا الّذی هو ماله ، کما ورد عن الصادق علیه السلام: «إنّی دعوت الله أن یجعل الإمامة فی ابنی إسماعیل فعوضنی عنه بجعله أوّل من یخرج مع القائمة علیه السلام(1)
وعنه علیه السلام : «انّ المؤمن لیدعو الله، فیؤخّر الله إجابته إلی یوم الجمعة»(2) .
وفی خبر آخر: «قلت لأبی عبدالله علیه السلام : أیستجاب للرجل الدعاء ثم یؤخر؟
قال : نعم، إلی عشرین سنة»(3)
وفی خبر آخر: «کان بین قوله تعالی: (قَد اُجِیبَثُ دَعوَتُکُمَا)(4) وبین أخذ فرعون أربعین عاما، (5)
وعن النبی صلی الله علیه وآله : «ما من مسلم دعا الله سبحانه دعوة لیس فیها قطیعة رحم ولا إثم إلا أعطاه الله أحد خصال ثلاثة: إما أن یعجل دعوته، وإما أن یدخر له، وإما أن یدفع عنه من السوء مثلها»(6).
وعنه أیضا : «الدعاء مخ العبادة، وما من مؤمن یدعو الله إلا استجاب له، إما أن یعجل له فی الدنیا، أو یؤجل له فی الآخرة، وإما أن یکفر عنه من ذنوبه بقدر ما دعا، ما لم یدع بمأثم»(7)
ص: 511
إلی غیر ذلک ممّا هو کالصریح، بل صریح فی إمکان تخلّف الأدعیة المأثورة للخیرة والقرعة عن الاجابة والواقع أحیاناً ، وعدم استحالة تخلّف مؤداها عن الواقع لأن حال الأدعیة المأثورة للخیرة و القرعة والمواعید الموعودة علیها من الاجابة هو حال سائر الأدعیة والمواعید الموعودة علیها فی المفاد و السیاق ، فیتحدان فی أنه قد یستجاب وقد لا یستجاب ، وعلی تقدیر الاجابة قد یمحی وقد یثبت ، وعلی تقدیر الاثبات قد یعوّض وقد لا یعوّض ، وعلی تقدیر عدم التعوّض قد یعجّل وقد یؤجّل.
ومع کلّ هذه التقادیر کیف یعقل الجزم والقطع باستحالة تخلّفها عن الاجابة والکشف عن تنجز المطلق ؟ وهل هو إلا الجمود علی العمومات ، والاغماض عن المخصصات أو علی المتشابهات ، والاغماض عن المحکمات کجمود الأخباریة علی مثل «إسماعیل یشهد أن لا إله إلا الله » ؟
وأمّا تعلیلات الأخذ بمؤدی الخیرة والقرعة بمثل قوله علیه السلام: «فإنّ الخیرة فیه(1)
و «إنّه یخرج سهم المحق»(2) فغایة ما فیها هو الظهور فی طریقیة مؤدّاها إلی الواقع دون استحالة تخلّفها عنه .
وأمّا التمسّک بأن الاستخارة استشارة واسترشاد من الله تعالی ، ونصح المستشیر وإرشاد المسترشد واجب علی الناس ، فعلی الله بالأولویة ، ففیه منع الکبری:
أولاً : بأنه لا دلیل عقلاً ولا شرعاً علی وجوب نصح المستشیر علی الناس - فی الموضوعات - الّذی هو المقیس علیه ما لم یؤدّ إلی مثل هلاک نفس محترمة
ص: 512
ونحوه.
نعم، الّذی یجب علی الناس فی الموضوعات هو عدم إغراء الجاهل .
وأمّا سکوتهم عند الاستشارة، فکعدم إصغائهم لسؤال السائل، وعدم إجابتهم لدعوة الداعی لا یحرم ولا یقبّح من حیث هو، ولیس مثل ردّ السلام واجبة .
وثانیاً : لو سلّمنا وجوبه من حیث هو کردّ السلام کما یجب علیهم من حیث استلزامه لمثل هلاک نفس محترمة ونحوه ، ولو لم یکن فی مقام الاستشارة، إلاّ أنّ الحکم فی المقیس ممنوع، ضرورة أنه لیس کلّما یجب علی الناس یجب علی الله بالأولویة ، إلا ما کان وجوبه عقلیاً ، کحسن العدالة وقبح الظلم.
وأمّا ما کان وجوبه شرعیاً کأغلب تکالیف الموالی للعبید ، من مثل : «لا یغتب بعضکم بعضا»، و«لا یقتل بعضکم بعضاً»، و «لا یتصرف بعضکم فی مال آخر إلا بإذن منه»، و«یجب علیکم تحقظ الأیتام»، و «جواب السلام(1)، و «إطعام الطعام»، کنصح المستشیر علی تقدیر القول به ، فلا یجب علی المولی قطعة ، فضلا عن الأولویة ، کما لا یخفی.
وأمّا مقایسة إرشاد المسترشد بنصب الرسل وإنزال الکتب فّی وجوبه علی الله بقاعدة اللطف فقیاس مع الفارق من جهة : أن اللطف الواجب فی الاصطلاح خاص بما یقرب العبد إلی الطاعة ، ویبعده عن المعصیة ، لا مطلق ما یقرّبه إلی المنافع والمصالح ، ویبعده عن المضار والمفاسد، ولو من الأمور الدنیویّة ، بل لعلّ التقریب إلی المنافع والمصالح الدنیویة خلاف اللطف المصطلح وجوبه علی الله
ص: 513
تعالی فی أغلب موارد الناس.
مضافة إلی أن اللطف - المصطلح الخاص بالمقرب إلی الطاعة والمبعّد عن المعصیة - أیضا لا یجب علی الله تعالی مطلقة ، بل الواجب منه علیه مقدار خاص، وهو المقدار القاطع لمعاذیر العباد بحیث لا یبقی للناس علی الله حجة ، کما فی إنزال الکتب وإرسال الرسل.
ولهذا اکتفی فی اللطف ببعث رسول واحد، وکتاب واحد إلی جمیع أهل العالم من الجن والإنس ، ولولا ذلک لوجب علیه أن یبعث إلی کل عصر ، بل إلی کلّ مصر ، بل إلی کل قصر ، بل إلی کل نفر ، رسولاً وکتاباً علی حدة، لکونه أقرب إلی الطاعة قطعة، وأبعد عن المعصیة جدا، ومع ذلک لم یجب، ولم یقع أصلاً ورأس .
وأمّا توهم استلزام تخلّف المصلحة للاغراء بالجهل فمدفوع : بوضوح منع الملازمة ، إذ لیس فی أدلة تشریع الخیرة والقرعة تصریح ولا تلویح بتضمین الشارع دوام إیصال مؤداها إلی الواقع لا محالة حتی یلزم من تخلفه الاغراء والکذب ، بل غایة ما فی أدلّة تشریعها هو الوعد بالایصال فی الجملة علی وجه الاجمال لا بالجملة علی وجه یستلزم من تخلفه المحال .
وأمّا توهم استلزام تخلفه لتفویت المصلحة الواقعیة ، فمدفوع : بمنع بطلان اللازم إذا کان فی نفس التشریع وأمر الشارع، أو فی سلوک الفعل المشروع والمأمور به مصلحة تدارک الفائت من المصلحة الغائیة المقصودة للسالک بالسلوک ، کما هو وجه من وجوه صحة التعبد بما هو غیر دائم المطابقة من سائر الطرق والأمارات الواقعیة ، وردّ من منع صحّة التعبد بها لتلک الملازمة. وأیّ مصلحة أعظم وأفضل وأشرف وأنفع وأفید من المصلحة الموجودة فی نفس
ص: 514
تشریع الخیرة وفی نفس سلوکها عند الحیرة من الخضوع والخشوع والصلاة والدعاء والطلب والتعظیم والتمجید والتحمید الله عزّوجلّ ، وذکر صفاته الحمیدة وأسمائه الحسنی ، و توجه القلب إلی ساحة قدسة ، والاتکال علیه ، و تفویض الأمر إلیه وإن لم تحصل الغایة المقصودة للسالک من المنافع الجزئیة الدنیویّة الفانیة الزائلة.
أفلم یکف بتلک المصالح الکلیة المترتبة علی الأمر بالخیرة والعمل بها فی صحّة تشریعها ، والحث والتأکید علیها ، والالتزام بها عند الحیرة حتیّ یلتزم بدوام مطابقتها وکاشفیتها عن مصالح جزئیة دنیویة فانیة زائلة لا تبلغ معشاراً من تلک المصالح الکلیة ؟
فتلخص ممّا ذکرنا أنّ العمدة فی تشریع الخیرة وفوائدها : هو رجحانها النفسی لا التوصلی ، کسائر العبادات النفسیة ، بل هی أفضلها نظراً إلی اشتمالها علی التعظیم والتمجید والصلاة والدعاء والتوکل والتفویض ، وأن الظاهر من تعلیلات الأخذ بمؤداها هو وجود جهة التوصّلیة فیها أیضاً، إلا أن الجهة النفسیة أقوی وأغلب من الجهة التوصلیة فی الخیرة، وبالعکس فی القرعة.
ومن هنا قد توهّم انحصار رجحان الخیرة فی الرجحان النفسی ، ولکن قد عرفت اندفاعه بظهور تعلیلات الأخذ بمؤدّاها بأن فیه الخیرة ونحوه فی اشتمالها علی جهة التوصّلیة والطریقیّة أیضاً.
وأمّا توهّم تعمیم تشریعها لغیر مورد التحیر فلعلّه ناظر إلی عموم مثل : «ما استخار الله مسلم إلا خار الله له ألبتة(1) وعموم قوله علیه السلام: و «أیّ قضیة أعدل من
ص: 515
القرعة»(1)؟ مع الاغماض عن أنّ موضوعها و موردها بحسب الأخبار الأخر هو خصوص مقام التحیرّ والاشکال ، الذی لا سبیل إلی رفعه بغیر الخیرة والقرعة .
وأمّا توهّم تشریعها بغیر الکیفیات الخاصّة المأثورة فأیضاً مبنیّ علی اقتصار النظر علی العمومات والاغماض عن مخصصاتها المتراکمة ، أو علی توهّم أنّ مسألة الخیرة والقرعة من المستحبات التی لا تقید مطلقاتها بالمقیدات.
ویدفعه : ان الخیرة المشروعة تارة تشتمل علی جهة العبادیة النفسیة کذات الصلاة والدعاء المجرد عن جهة الاستعلام بشیء من العلامات التوصلیة ، وتارة تشتمل علی الجهتین المذکورتین و عدم جریان تقیید المطلق ، بل جریان دلیل التسامح إنمّا هو فی القسم الأول من الخیرة ، وفی الجهة الأولی من القسم الثانی بخلاف الجهة الثانیة من القسم الثانی ، فإن عمومات الخیرة مخصّصة فیها بمثل قوله علیه السلام: «الذی سته العالمعلیه السلام فی هذه الاستخارة بالرقاع والصلاة»(2)فی جواب السائل عن الاستخارة بغیرها، وبمثل قوله علیه السلام : «کان أبی یعلمنی الاستخارة کما یعلمنی السورة من القرآن»(3) ، ولا یجری دلیل التسامح فیها أیضا لعدم إثبات دلیل التسامح ما عدا الثواب من الآثار الوضعیة ، کالکاشفیة والموصلیة التی هی الغرض الأصلی للمستخیر غالیة.
فتبیّن أن الخیرة إمّا ذو جهة أو ذو جهتین ، کالوضوء، فمن جهة رجحانها النفسی وإن لم یقید مطلقاتها إلاّ أنه من جهة رجحانها التوصلی وهو الطریقّة والایصال إلی الواقع یقید مطلقاتها لا محالة .
ص: 516
بل المنقول عن ابن طاووس فی الوسائل(1) ترجیح استخارة ذات الرقاع علی سائر أنواع الاستخارة بوجوه:
منها : تقیید عموم سائر أنواع الاستخارات بذات الرقاع ، ولکن یضعفه : أن من حیث اشتمال ذات الرقاع علی الخصوصیات الزائدة التی لم یعتبر فی غیرها من الصلاة ونحوها ، وإن کان یوهم التقیید ، وکون نسبتها إلیها کنسبة المطلق والمقید ، والأقل والأکثر ، إلا أنه من سائر الحیثیات الأخر، کالاستعلام بأحد العلائم المبائنة بعضها مع مبائنة لا یمکن الجمع بالتقیید بینها.
مضافة إلی أن حمل المطلق علی المقید إنما هو بعد إحراز اتحاد المطلق منها کما فی التکالیف الالزامیة.
وأما فی الأحکام الندبیة و الوضعیة کالسببیة فلا مقتضی للحمل ، ومنه ما نحن فیه ، کما لا یخفی علی المتأمل فیها.
وأما وجه القول بحرمة مخالفة مؤدی الخیرة فلعله الجمود علی ظهور النواهی عن مخالفته فی الحرمة النفسیة التعبدیة ، ولکن یضعفه : ظهور تعلیل النهی عن المخالفة بقوله : «إن خالفتَ لقیت عنت،(2) فی کون النهی نهی غیری للارشاد إلی التحذر عن مخافة العنت ، وهو المشقة والصعوبة ، کالنهی فی قوله علیه السلام : تعذّ وتعشّ ولا تأکل فیما بینهما، فإن ذلک إفساد للبدن»(3)، والنهی الغیری للارشاد عن الشیء لاّ یحرّم ذلک الشیء إلاّ فی صورة فرض العلم أو الظن المعتبر بأداء ذلک الشیء إلی الوقوع فی ضرر المرشد إلیه .
ص: 517
ومع ذلک لا یدل علی حرمة ذلک الشیء مطلقاً ، بل یدل علی انسحاب حکم الضرر إلی تلک المخالفة المؤدیة إلیه، إن حراماً فحرام، وإن مکروها فمکروهاً.
ولو سلّمنا دلالة النهی عن مخالفة الخیرة علی الحرمة النفسیة فلا نسلّمه فی خصوص المخالفة المقترنة بنوع من الإعراض عن أمر الله تعالی وسوء الظن به ، کما هو محل بعض النصوص.
وإلی هنا تم المقال فی رفع الجدال، ولولا ضیق المجال وتشتت البال، الاختتمنا المنوال بما یشتمل علی آداب الخیرة والقرعة والمباهلة وکیفیاتها ، وشروطها المأثورة ، وجملة من أحکامها المنظورة، علی وجه یکون ذخراً ، ولعلّ الله یحدث بعد ذلک أمرا ، إن شاء الله . حرره فی سنة 1315.
ص: 518
فی بیان کیفیة الخیرة والقرعة والمباهلة
الکلام فی بیان کیفیة الخیرة والقرعة والمباهلة بالآداب والسنن المأثورة، وجملة من أحکامها المستورة، فی ضمن أبواب محصورة
فی بیان کیفیة الاستخارة
ونقول : مقدمة : الاستخارة - لغة - هو : مطلق طلب الخیر، والخیرة - بسکون الیاء - اسم منه.
وفی اصطلاح الشرع: هو خصوص طلب الخیر بالخصوصیات المأثورة من شخص خاص ، ومورد خاص، وکیفیة خاصّة.
وهل هی فی هذا الاصطلاح الخاص عبارة عن خصوص طلب معرفته الخیر ، و استعلامه بالخصوصیات المأثورة ؟ أم أعم منه ومن طلب المستخیر الخیر والبرکة فی فعله المنظور له ، ومن طلب توفیقه إلی ما فیه الخیر من الأفعال ؟
ص: 519
وجهان ناشئان عن اختلاف الأخبار المأثورة فی کیفیة الاستخارة بالاطلاق عن الاستعلامات فی طائفة ، وبالتقیید بأحد الاستعلامات فی طائفة اُخری.
والتحقیق : أنّه إن قیدنا إطلاقات الطائفة الأُولی بالطائفة الثانیة اختصت الاستخارة فی اصطلاح الشرع بالمعنی الأول ، وهو استعلام الخیر ، ولم یکن لها بالمعنیین الآخرین کیفیة خاصة مشروعة وراء کیفیات مطلق الدعاء وطلب الحاجة.
وأما إن لم تقیدها بها کما هو الأصل فی مطلقات الأحکام الندبیة و الوضعیة لم تختص بالمعنی الأول ، بل عمت المعانی الثلاثة ، وکان لها بالمعنیین الآخرین کیفیة خاصة مشروعة وراء کیفیات مطلق الدعاء ، کما لها بالمعنی الأول مثل ذلک أیضا من الکیفیات الخاصة.
فأما کیفیتها بأحد المعنیین الآخرین ، فتفصیلها : أنّه متی أراد الدخول فی أمر وأراد من الله تعالی الخیر فیه أو التوفیق إلی ما فیه الخیر منه استخار الله تعالی قبله مرة واحدة ، أو ثلاث مرات أو سبعاً أو عشراً علی اختلاف الروایات فی الأمر الیسیر ، وسبعین مرة أو مائة مرة ومرة علی اختلاف الروایات فی الأمر الجسیم بلفظ : «أستخیر الله برحمته ، أو بزیادة : «خیرة فی عافیة» ، أو بلفظ : «یا أبصر الناظرین ، ویا أسمع السامعین ، ویا أسرع الحاسبین ، ویا أرحم الراحمین ، و یا أحکم الحاکمین ، صل علی محمد وأهل بیته ، وخرلی فی کذا وکذا، أو بلفظ :
اللّهمّ إنی أسألک بأنک عالم الغیب والشهادة إن کنت تعلم أن کذا وکذا خیرلی فخیره لی ویسّره ، وإن کنت تعلم أنه شرّلی فی دینی ودنیای وآخرتی فأصرفه عنی إلی ما هو خیر ، ورضّنی فی ذلک بقضائک ، فإنک تعلم ولا أعلم ، وتقدر ولا
ص: 520
أقدر ، وتقضی ولا أقضی ، إنک علام الغیوب». أو بأحد الأدعیة المأثورة للاستخارة فی مصباح الکفعمی والصحیفة السجادیة .
والکمال المأثور فی هذا النوع من الاستخارة أن تکون عند قبر الحسین علیه السلام ، وأکمله أن تکون عند رأسه ، وأکمله أن تکون فی آخر سجدة من صلاة اللیل ، أو من رکعتی الفجر ، أو فی کل رکعة من الزوال ، وأکملها أن تکون بعد صلاة رکعتین فی غیر وقت الفریضة ، وأکمله أن یقرأ فیهما: (قل هو الله أحده )و (قل یا أیّها الکافرون) ، وأکمله أن یقرأ فیهما سورة الحشر وسورة الرحمن ، ثم یقرأ المعوذتین (قل هو الله أحد )، وأکمل ذلک کلّه أن یصوم الثلاثاء والأربعاء والخمیس ، ثم یصلّی یوم الجمعة فی مکان نظیف رکعتین ، ثم یستخیر الله ناظر إلی السماء قائلاً : «اللّهمّ إنی أسألک بأنک عالم الغیب والشهادة الرحمن والرحیم ، إن کان هذا الأمر خیرة فیما أحاط به علمک فیسّره لی وبارک لی فیه وافتح لی به ، وإنّ کان ذلک لی شرا فیما أحاط به علمک فاصرف عنی بما تعلم، فإنک تعلم ولا أعلم ، و تقدر ولا أقدر ، وتقضی وأنت علام الغیوب -، یقولها مائة مرة ، بل وأکمله أن یتصدق فی یومه علی ستین مسکیناً ، کل مسکین صاعا بصاع النبی صلی الله علیه وآله، فإذا کان اللیل اغتسل فی ثلث اللیل الباقی ، ویلبس أدنی ما یلبس - من یعول - من الثیاب إلا أن علیه فی تلک الثیاب إزاراً ، یصلی رکعتین ، فإذا وضع جبهته فی الرکعة الأخیرة للسجود هتل الله و عظّمه و مجده ، و ذکر ذنوبه ، فأقّر بما یعرف منها مسمّی ، ثم یرفع رأسه ، فاذا وضع فی السجدة الثانیة استخار الله مائة مرة یقول: «اللهم إنی أستخیرک» ثمّ یدعو الله بما شاء ویسأله إیاه کلّما سجد ، ولیفض برکبتیه إلی الأرض برفع الأزار حتی یکشفها ، ویجعل الأزار من خلفه بین
ص: 521
إلیتیه وباطن ساقیه .
انتهت مراتب کمال الاستخارة بمعنییها الأخیرین بموجب النصوص المعتبرة الواردة وإلاّ فلا تنتهی إلی ما ذکر ، بل تزداد بازدیاد کل ما له مدخلیة فی استجابة الدعاء ، وبُعد الشیطان عنه من شرف المکان والزمان والأحوال والأقوال والأفعال لأن المفروض کون المقام نوع منه.
وأمّا کیفیة الاستخارة بالمعنی الأول - وهو استعلام الخیر - فعلی أقسام : اس منها : الاستخارة بالمشاورة.
وکیفیتها المأثورة : أن لا یشاور فی الأمر أحداً حتی یبدأ فیستخیر الله فیه أولاً، ثم یشاور فیه ، فإنّه إذا بدأ بالله أجری له الخیرة علی لسان من یشاءَ
2- ومنها : الاستخارة بالسبحة أو الحصی.
وکیفیتها المأثورة: أن تقرأ «الفاتحة» عشر مرات و أقله ثلاثاً ودونه مرة ، ثمّ تقرأ «القدر» عشراً، ثمّ تقول هذا الدعاء ثلاثاً أو مرة : «اللّهمّ إنی أستخیرک لعلمک بعاقبة الأمور ، و أستشیرک لحسن ظنی بک فی المأمول والمحذور ، اللّهمّ إن کان هذا الأمر الفلانی مما قد نیطت بالبرکة أعجازه وبوادیه ، وحقت بالکرامة أیامه ولیالیه ، فخر لی اللهم خیراً لی فیه خیراً تردّ شموسه ذلولاً ، و تقعض(1) أیامه سرور ، اللهم إما أمر فأنتمر ، وأما نهی فأنتهی ، اللهم إنی أستخیرک برحمتک خیرة فی عافیة» (2)، ثم تقبض علی قطعة من السبحة أو کفّ من الحصی ، وتضمر الأمر فی زوجیة العدد المقبوض ، والنهی فی فردیته ، أو بالعکس.
ص: 522
والکمال المأثور لتلک الکیفیة من الاستخارة: هو أن توترّ العدد المفروض أمراً لا أن تُشفّعه.
3- ومنها: الاستخارة بمراجعة القلب أو المصحف.
وکیفیتها المأثورة: أن تسجد عقیب المکتوبة و تقول : «اللّهمّ خرلی مائة مرة» ، ثمّ تتوسل بالأئمة علیهم السلام و تصلّی علیهم و تشفّع بهم ، أو تصلّی رکعتین فی غیر وقت الفریضة ، ثمّ تستخیر الله مائة مرة أو مائة مرة ومرة، ثمّ تنظر إلی ما یقع وما یلهم فی قلبک ، فاعمل به ، وافتح المصحف ، فانظر إلی أول ما تری فخذ به.
والکمال المأثور لهذه الکیفیة : أن لا تتکلم بین أضعاف الاستخارة حتی تتم المائة ، وهل المراد بأول ما تری فیه من الآیات أو الصفحة ؟ وجهان : حقیقة اللفظ تقتضی الثانی ، والمناسب لطریقته والاستعلام به هو الأول.
4- ومنها: الاستخارة بالمساهمة.
وکیفیتها المأثورة : قوله علیه السلام لمن سأله عن بعث متاعه إلی الیمن : «ساهم بین مصر والیمن، ثم فوض أمرک إلی الله عزوجل، فأی البلدین خرج اسمه فی السهم فابعث إلیه متاعک». فقلت : کیف أساهم ؟ قال علیه السلام : «اکتب فی رقعة: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم إنه لا إله إلا أنت عالم الغیب والشهادة، أنت العالم وأنا المتعلم، فانظر فی أی الأمرین خیر لی حتی أتوکل علیک فیه وأعمل به، ثمّ اکتب مصر، إن شاء الله، ثم اکتب (1)فی رقعة أخری مثل ذلک ثم اکتب: الیمن إن شاء الله ثم اکتب فی رقعة أخری مثل ذلک [ثمّ اکتب(2): یحبس إن شاء الله ولا یبعث به إلی
ص: 523
بلده ومنهما] ثمّ اجمع الرقاع وارفعها إلی من یسترها عنک، ثمّ ادخل یدک فخذ رقعة وتوکل علی الله واعمل بها»(1)
5- ومنها: الاستخارة بالرقاع.
وکیفیتها المأثورة علی وجوه ، أوسطها : أن تأخذ ستّ رقاع، فاکتب فی ثلاث منها : «بسم الله الرّحمن الرّحیم، خیرة من الله العزیز الحکیم لفلان بن فلانة افعل»، وفی ثلاث منها : «بسم الله الرّحمن الرّحیم، خیرة من الله العزیز الحکیم لفلان بن فلانة لا تفعل»، ثم ضعها تحت مصلاّک ، ثمّ صلّ رکعتین ، فإذا فرغت فاسجد سجدة وقل فیها مائة مرة : «أستخیر الله برحمته خیرة فی عافیة»، ثمّ استو جالساً وقل : «اللّهمّ خرلی واخترلی فی جمیع أموری فی یسر منک وعافیة»، ثم اضرب بیدک إلی الرقاع فشوّشها ، وأخرج واحدة واحدة ، فإن خرج ثلاث متوالیات «فعل» فافعل الأمر الذی تریده ، وإن خرج ثلاث متوالیات «لا تفعل» فلا تفعل، وإن خرجت واحدة «افعل» والأخری «لا تفعل» فأخرج من الرقاع إلی خمس فانظر أکثرها ، وأعمل به ودع السادسة لا تحتاج إلیها (2)
ودونه فی الکمال أن تکتب رقعتین فی واحدة «لا» وفی واحدة «نعم» واجعلهما فی بندقتین من طین ، ثم صل رکعتین واجعلهما تحت ذیلک وقل : «یا الله إنی أشاورک فی أمری هذا، وأنت خیر مستشار ومشیر ، فأشر علیَّ بما فیه
ص: 524
صلاح وحسن عاقبة»، ثمّ أدخل یدک فان کان فیها «نعم» فافعل، وإن کان فیها «لا» لا تفعل.
وأکملهما وأفضلهما ما روی من أنّک إذا أردت أمر فأسبغ الوضوء وصلّ رکعتین ؛ تقرأ فی کل رکعة «الحمد» و «قل هو الله أحد» مائة مرة ، فإذا سلّمت فارفع یدک بالدعاء وقل فی دعائک : یا کاشف الکرب ومفرج الهمّ، وذکر الدعاء إلی أن قال : «و أکثر الصلاة علی محمد و آله» و یکون معک ثلاث رقاع قد اتخذتها فی قدر واحد ، واکتب فی رقعتین منها : «اللهم فاطر السموات والأرض عالم الغیب والشهادة ، أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون ، اللهم إنک تعلم ولا أعلم ، وتقدر ولا أقدر ، و تمضی ولا أمضی ، وأنت علام الغیوب صل علی محمد و آل محمد ، وأخرج أحب السهمین إلیک ، وخیرهما لی فی دینی ودنیای وعاقبة أمری ، انک علی کل شیء قدیر وهو علیک یسیر .
وتکتب فی ظهر إحدی الرقعتین : «فعل» ، وفی ظهر الأُخری: «لا تفعل»، وتکتب علی ظهر الرقعة الثالثة : « لا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم ، استعنت بالله ، توکلت علی الله ، وهو حسبی ونعم الوکیل ، توکلت فی جمیع أموری علی الحی الذی لا یموت ، واعتصمت بذی العزة والجبروت ، و تحصنت بذی الحول والطول والملکوت ، وسلام علی المرسلین ، والحمد لله رب العالمین، وصلّی الله علی محمد النبی وآله الطاهرین»، ثمّ تترک ظهر الرقعة أبیض ولا تکتب علیه شیئاً ، وتطوی الثلاث رقاع طیاً شدیداً علی صورة واحدة ، وتجعل فی ثلاث بنادق شمع أو طین علی هیئة واحدة وادفعها إلی من تثق به وتأمره أن یذکر الله ویصلّی علی محمد و آله ویطرحها إلی کمه ویدخل یده الیمنی ، ویجعلها فی کمه
ص: 525
ویأخذ منها واحدة من غیر أن یتعمدها بعینها ، فاذا أخرجها أخذتها منه وأنت تذکر الله وتسأله الخیرة فیما یخرج لک ، ثم فضها واقرأها ، واعمل بما یخرج علی ظهرها.
وإن لم یحضرک مَن تثق به طرحتها أنت إلی کمک وأخذتها بیدک ، وفعلت کما وصفتها لک ، فإنّ کان علی ظهرها «فعل» فافعل وامض لما أردت فإنّه یکون لک فیه إذا فعلته الخیرة إن شاء الله ، وإن کان فیها «لا تفعل» فایاک أن تفعله أو تخالف فانک إن خالفت لقیت عنتاً ، وإن لم یکن لک فیه الخیرة، وإن خرجت الرقعة التی لم تکتب علی ظهرها شیئاً فتوقف إلی أن تحضر صلاة مفروضة ، ثمّ قم فصلّ رکعتین کما وصفت لک ، ثم صل الصلاة المفروضة أو صلّهما بعد الفرض ما لم یکن الفجر أو العصر.
فأمّا الفجر فعلیک بالدعاء بعدها إلی أن تبسط الشمس ثمّ صلّهما، وأمّا العصر فصلهما قبلها ، ثمّ ادع الله بالخیرة کما ذکرت لک ، ثم أعد الرقاع واعمل بحسب ما یخرج لک ، وکلما خرجت الرقعة التی لیس فیها شیء مکتوب علی ظهرها فتوقف إلی صلاة مکتوبة کما أمرتک ، إلی أن یخرج ما تعمل علیه إن شاء الله . .
- ومنها: الاستخارة بالقرعة .
وکیفیتها المأثورة : أن تفوض الأمر إلی الله تعالی وتقول : «اللّهم رب السموات السبع ورب العرش العظیم ، أنت الله لا إله إلا أنت عالم الغیب والشهادة الرحمن الرحیم، أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون ، فأسألک أن تخرج أو تبین لنا کذا وکذا»، ثم تقارع فتعمل بما تخرجه القرعة
ص: 526
بإلقاء الأقلام فی النهر ، فمن عَلاَ سهمه کان له الحظّ أو بالکتابة علی السهم أو الرقاع ما هو مقصوده من الحق والباطل، أو المنفعة والمضرة، أو أفعل ولا تفعل ، ثمّ یشوّشها ویخرج أحدها فیعمل به ، أو بالقبض علی کفّ من السبحة أو الحصی أو النوی ، بل مطلق العدد ظاهراً ثم یعمل بما أضمر کونه أمراً ، أو نهیاً من العدد المقبوض.
وکمال هذه الاستخارة : أن یجمع فیها بین الآداب المأثورة للخیرة من الصلاة والدعاء ، وبین الآداب المأثورة للقرعة من التفویض والدعاء المتقدّم لأنّها مادة اجتماع لکل من مصداقی الخیرة والقرعة، فلأجل ذلک یترجّح الجمع بین وظیفتیهما فیه احتیاطأ.
وإلی ذلک انتهت أقسام الخیرة والقرعة وجمیع کیفیاتها المأثورة بناء علی الاقتصار علی الخصوص المعتبر فیها من الأخبار الصادرة عن الأئمة الأطهار ، الذین هم المرجع للأسرار ، وعلی قولهم ینبغی الاقتصار ، وإلاّ فلا تنتهی إلی ما ذکر ، بل لها أقسام وأنحاء لا تعدّ ولا تحصی ، ولکن لم نقف لها علی أثر صحیح، ولا خبر معتبر صریح، سوی المسامحة والمقایسة أو الأخذ بعموم مثل : «ما حار من استخار»(1) وبمثل : ما شذّ من المراسیل والمجاهیل والأخبار الموقوفة الخارجة عن الکتب المعتبرة ، أو بما هو من البدائع المستحدثة فی الاسلام من الجهال والعوامّ ، کالاستعلام بکتاب الحافظ والمثنوی والفال نامة و الرمل والجفر والنجوم والأعداد و نحوها من مخترعات أهل البدع والفساد الاغراء العباد ، کما لم نقف أیضاً علی أثر صحیح ، ولا خبر صریح، فی تقیید شیء من أقسام الاستخارة
ص: 527
ببعض الساعات دون بعضها سوی استناده إلی عمل بعض المتورعین أخذاً من روایتین متعارضتین فی اختبارات محمد باقر بن محمد تقی المشتبه بالمجلسی من جهة اشتراک الاسم ظاهراً ، وهما مع معارضة أحدهما للآخر لم ینقلا فی غیر الکتاب المذکور فی شیء من الکتب المعروفة علی کثرتها أصلاً ورأساً ، ولعله مأخوذ من استنباطات بعض المنجمین کما هو دیدنهم من تقیید کل شیء بساعة دون ساعة.
ان مضافاً إلی أنّ التقیید بهما لوسلّم وروده لا یوجب تقیید سائر المطلقات به ، نظرة إلی انتفاء المقتضی لحمل المطلق علی المقید فی الأحکام الندبیة و الوضعیة حسبما تقدّم من کون المقتضی له هو إحراز اتحاد المطلوب منهما کما فی التکلیفات الالزامیة .
ص: 528
فی جملة من أحکامها
1. فمنها: آن الأوامر والنواهی - فی العمل بمؤدی الاستخارة وترک مخالفته - هل هی من الأوامر والنواهی الالزامیة المفیدة للوجوب والحرمة نظرة إلی ظهور الأمر والنهی فی الالزام ؟ أم من غیر الالزامیة المفیدة للتدب والکراهة ، نظراً إلی شیوع استعمال الأوامر والنواهی الشرعیة فیهما ؟ أم من الارشادیات المجردّة عن الطلب کأوامر الطبیب ؟ وجوه أوسطها الوسط لوقوعه بین ماهو إفراط أو تفریط ، نظراً إلی أن کلا من فهم المشهور ، ومن شیوع استعمال الأمر والنهی فی الندب والکراهة ، و من ملاحظة تعلیلات الأمر والنهی فی المقام إن لم یصلح صرف الأمر والنهی عن الالزام فلا أقل من أن یکون تراکم مجموعها صالحة لصرفهما عن الالزام، وکذا لتعیین الندب والکراهة ولو بضمیمة کونه أقرب المجازات، وبطلان الطفرة عنه ، وعدم منافاته الارشاد ، کما لا یخفی .
مضافة إلی أن لازم القول الأول - وهو تحریم مخالفة مؤدی الاستخارة - إنما هو انقلاب حکم الأکل والشرب أو السفر المباح بالأصل إلی الحرمة ، وسفر المعصیة بمجرد تأدیة الاستخارة إلی المنع عنها ، و لازم القول الثالث انسلاخ
ص: 529
المطلوبیة و الرجحان النفسی عن جُلّ الأوامر الشرعیة بل کلها ، لتضمنها الارشاد إلی شیء لا محالة ، ولا نظن أحدا یلتزم بشیء من اللازمین وکفی به بعد للملزومین.
فتعیّن المطلوب وهو استحباب الموافقة وکراهة المخالفة لمؤدّی الاستخارة، بل لو فرضنا حصول العلم أو الظن المعتبر من تجربة ونحوه بأداء مخالفة الاستخارة إلی الوقوع فی الضر ولا یدّل أیضاً علی حرمة المخالفة مطلقاً ، بل غایته الدلالة علی انسحاب حکم ذلک الضرر إلی المخالفة المؤدیة إلیه إن حراماً فحرام ، وإن مکروها فمکروه، ولو سلمنا الحرمة النفسیة فی المخالفة أیضا فلا نسلمه إلا فی خصوص المخالفة المقترنة بنوع من الاعراض عن أمر الله و عدم الرضا بتقدیره وسوء الظن به ، کما هو محل بعض النصوص.
2- ومنها: انّ الکیفیات المأثورة المذکورة للاستخارة هل تعتبر فیها علی وجه الشرطیة لئلّا یجوز التعدّی عنها بوجه أم تعتبر علی وجه الأکملیة لیجوز التعدی ؟ وجهان ، بل قولان : من عموم «ما حار من استخار»(1) و اتحاد المناط والمسامحة فی أدلة السنن ، و من أن العموم مخصص بظاهر الحصر من قوله علیه السلام :
الذی سنه العالم علیه السلام فی هذه الاستخارة بالرقاع والصلاة(2) فی جواب السائل عن الاستخارة بغیرها. وبظاهر التشبیه من قوله علیه السلام: «کان أبی یعلمنی الاستخارة کما یعلمنی السورة»(3). والمناط المنصوص مفروض العدم والمستنبط لاعبرة باتحاده ، فالتعدّی قیاس و الدلیل : التسامح فی أدلة السنن ، وهو إنما یثبت
ص: 530
الثواب علی العمل برجائه الآثار الوضعیة من الکاشفیة والسببیة و الموصلیّة التی هی الغرض الأصلی للمستخیر .
فالتحقیق هو التفصیل بین الاستخارة بمعنی طلب الخیر وتوفیقه ، فتعتبر الکیفیات المأثورة منها علی وجه الأکملیة لا الشرطیة فیجوز التعدّی عنها إلی مطلق ما بدا له من الدعاء وکیفیاته ، لأنّه نوع منه بالفرض ، ولأنّ التسامح فی أدلة السنن مثبت له أیضاً ، وبین الاستخارة بمعنی استعلام الخیر واستکشاف الغیب فتعتبر الکیفیات المأثورة فیها علی وجه الشرطیة لا المکملیة ، فلا یجوز التعدی عنها إلی مطلق ما یبدو له من الأنحاء والکیفیات ، لما عرفت من أن عمومات هذا القسم من الاستخارة مخصصة، والمناط المتحد مستنبط ، ودلیل التسامح قاصر عن إثبات المطلوب منه ، فالتعدی قیاس یستلزم التشریع لا محالة.
وأمّا ما قال فی الجواهر (1)«من أن الاستخارة بهذا الطریق أو غیره من السنن التی یتسامح فی أدلتها ، فلا بأس فی نیة القربة للمستخیر بذلک حینئیر ، ولا ینافیه اشتمال الدلیل علی علامة الخیرة ، إذ لا ریب فی أن للفاعل إیقاع فعله کیف شاء ، ومباح له الفعل والترک ، فلا حرج علیه بإناطة الفعل والترک علی هذه العلامة ، لاحتمال إصابتها الواقع ولا تشریع فیه» و علیه فرع شرعیة جمیع اقسام الاستخارة حتی الضعاف سنداً .
ففیه أنّ نفی الحرج والتشریع إنما هو فی إناطة الفعل والترک علی تلک العلامة من باب احتمال الإصابة ورجائها ، أما إناطتها علی تلک العلامة من باب التدین والالتزام بکونها علامة وترتیب أحکام العلامة علیها من باب اعتقاد
ص: 531
رجحان الموافقة ومرجوحیّة المخالفة ، فهذا افتراء وتشریع لا محالة.
وبالجملة کما أنّ ترجیح ابن طاووس ذات الرقاع علی سائر أقسام الاستخارات المعتبرة، کاقتصار ابن إدریس علی خصوص ذات الصلاة والدعاء دون غیرهما إفراط ناشیء عن شدّة التورّع فی الاحتیاط . کذلک تعدی بعض المتأخرین عن الأقسام والکیفیات المأثورة فی الکتب المعتبرة إلی مطلق ما بدا له من الأقسام والأدعیة ، أو نقل له من الصفات من الضعاف أو المراسیل الغیر المعتبرة تفریط ناشیء عن المسامحة والمقایسة.
3- ومنها: أنّ الاستخارة قابلة للاستنابة والوکالة أم لا؟ وجهان ، بل قولان: من وجود المقتضی وهو العمومات والاطلاقات القاضیة بالقابلیة وعدم المانع من تخصیص و تقیید ، و من أن الأصل فی التوقیفیات الاقتصار علی القدر المتیقن وعدم المشکوک شرعیته وعدم القابلیة .
ویضعّف أن الأصل دلیل حیث لا دلیل ، والعموم والاطلاق دلیل لا یفارقه الأصل.
هذا مضافة إلی ما تقدم بالخصوص من ورود الاستعانة بالغیر و تشریکه فی بعض کیفیات ذات الرقاع علی الوجه المفید لقابلیة الاستنابة ، بل خصوص، بل لعل ما یکون التوّکیل والاستنابة فی الاستخارة أرجح وأقرب من المباشرة ، نظراً إلی أن التماس الدعاء من الغیر ، والدعاء من الغیر فی حق الغیر أقرب وأسرع إلی الاجابة والتنجیز جدّاً.
4- ومنها: أنّه هل یجوز تکرار الخیرة علی أمر خاصّ بخصوصیتها المستخار علیها أوّلا أم لا؟ وجهان : من عموم : «ما استخار الله مسلم إلّاخار الله
ص: 532
له ،(1) ومن انتفاء موضوع الحیرة بعد التعرف بالخیرة إلا أن یفرض الاجمال فی مؤدّی الخیرة الأولی کوقوع آیة مجملة فی أول ما رأی من المصحف ، أو تطرق الاجمال باشتباه المقصود ، وإلا فلا وجه ولا محل للتکرار فیها - وإنما تظهر ثمرة الخلاف بین الوجهین فیما إذا اختلف مؤدّی الخیرة بالتکرار ، فعلی الوجه الأول یقع التعارض فی مؤدّی الخیر تین وترجع الحیرة التی هی موضوع الخیرة سواء قلنا بتساقط الأولیتین المتعارضتین کما فی تعارض الأصلین ، أو قلنا بالتوقف کما فی تعارض الأمارتین.
وعلی الوجه الثانی لا یقع التعارض بینهما، بل المرجع إلی الُأولی ، وتلغی الثانیة لعدم المحل لها ، وأما فی صورة اتفاق الاتحاد فی مؤدّی التکرار فهو مؤکداً لما قبله لا محالة ، علی کلا الوجهین .
ص: 533
فی المباهلة
وهی فی اللغة مطلق الملاعنة والمداعیة ؛ یقال : «بهله الله» من باب نفع أی لعنه ، و «نبتهل» أی نلعن وندعو علی الظالمین، وابتهل بالدعاء أی تضرع به. وابتهل باللعن إلی قاتل أمیر المؤمنین علیه السلام؟ أی اجتهد باللعنة علیه وبأهل قبیله .
وأما فی الاصطلاح الشرعی : فهی خصوص المداعیة والملاعنة بالخصوصیات المأثورة من شخص خاص ، و زمان خاص، وکیفیة خاصة.
فأما کیفیتها الخاصة فأکملها ما عن ابن مسروق عن أبی عبدالله علیه السلام قال :
«قلت له : إنا نکلم الناس فنحتج علیهم- إلی أن قال: فقال لی: إذا کان کذلک فادعهم إلی المباهلة. قلت : کیف أصنع؟ قال: أصلح نفسک - ثلاثا. وأظن أنه قال: قم واغتسل وأبرز أنت وهو إلی الجبان(1)، فشبّک أصابعک من یدک الیمنی فی أصابعه ثمّ أنصفه وابدأ بنفسک وقل: «اللهم رب السموات السبع ورب الأرضین السبع عالم الغیب والشهادة الرحمن الرحیم، إن کان أبو مسروق جحد حقاً وادعی باطلا فأنزل علیه حسباناً من السماء أو عذاباً ألیماً»، ثمّ رد الدعوة علیه فقال: «وإن
ص: 534
کان فلان جحد حقّاً أو ادعی باطلاً فأنزل علیه حسباناً من السماء أو عذاب ألیماً»، ثمّ قال لی: فإنک لا تلبث أن تری ذلک فیه ، فوالله ما وجدت خلقاً یجیبنی إلیه»(1)
ودونه ما فی روایة اُخری عن أبی عبد الله علیه السلام فی المباهلة قال : «تشبّک أصابعک فی أصابعه، ثمّ تقول: «اللهم إن کان فلان جحد حقاً، وأقر بباطل، فأصبه بحسبان من السماء، أو بعذاب من عندک» وتلاعنه سبعین مرة(2)
ودونهما ما روی من أنّه إذا جحد الرجل الحق ، فإن أراد أن یلاعنه قال : اللهمّ رب السموات ورب الأرضین السبع ورب العرش العظیم إن کان فلان جحدالحق، وکفر به، فأنزل علیه حسباناً من السماء أو عذاب ألیمة (3)
وأما زمانها الخاص ، فهو ما روی عن أبی جعفر علیه السلام قال : «إنّ الساعة التی یباهل فیها ما بین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس»(4)
وأمّا خصوصیة شخص المباهل ، فهو : أن یکون المباهل عالماً بحقیة دعواه ، وبمبطلیة خصمه علی وجه الجحود للحق، لا لاشتباه فیه قصوراً ولا تقصیرة. فلو لم یعلم بحقیة دعواه أو علمها، ولکن لم یعلم مبطلیة خصمه أو علمهما، ولکن لم یعلم بجحوده کما لو احتمل اشتباهه فی البطلان عن قصور لا تقصیر ، فلا یجوز له المباهلة والتلاعن حینئیذ سیّما مع المسلم کما یشهد علیه مشاهدة مورد النصوص المذکورة ومصبّها و أدعیتها ، کما لا یخفی.
وأمّا خواص المباهلة ، ففی ضمن قصص وحکایات :
ص: 535
منها : قوله تعالی : (فَمَن حَا جَّکَ فِیهِ مِن بَعدِ مَا جَاءَ کَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعَالَوا نَدعُ أبنَاءَنا وأبنَاءَکُم وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُم وَأنفُسَنَا وَأنفُسَکُم ثُمّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلَی الکَاذِبِینَ)(1) قوله : «فیه» أی فی عیسی علیه السلام ، قوله «نبتهل» أی نتباهل بأن نقول : «بهلة الله علی الکاذب منا ومنکم»، والبهلة - بالضم والفتح : اللعنة ، هذا هو الأصل ، ثم استعمل فی کل دعاء یجتهد فیه وإن لم یکن التعانة ، نزلت الآیات فی وفد نجران العاقب والسید ومن معهما ، ولما دعاهم النبی صلی الله علیه وآله إلی المباهلة قالوا: حتی نرجع وننظر ، فلما خلا بعضهم إلی بعض قالوا اللعاقب - وکان ذا رأیهم -: یا عبد المسیح، ما تری ؟ قال : والله لقد عرفتم أن محمد نبی مرسل ، ولقد جاءکم بالفصل من أمر صاحبکم، والله ما باهل قوم نبیاً قط فعاش کبیرهم، ولا نبت صغیرهم. فإن أبیتم إلا إلف دینکم ، فدعوا الرجل، وانصرفوا إلی بلادکم.
وذلک بعد أن غدا النبی صلی الله علیه وآله آخذ بید علی والحسن والحسین بین یدیه ، وفاطمة خلفه وخرج النصاری بقدمهم أسقفهم أبو حارثة.
فقال الأسقف : إنی لأری وجوها لو سألوا الله أن یزیل جبلاً لأزاله بها ، فلا تباهلوا فلا یبقی علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة.
فقالوا: یا أبا القاسم ، إنا لا نباهلک ، ولکن نصالحک ، وصالحهم رسول الله علی أن یؤدوا إلیه فی کل عام ألفی حلة ؛ ألف فی صفر ، وألف فی رجب.
وعلی عادیة ثلاثین درعا، وعادیة ثلاثین فرسأ ، و ثلاثین رمحا. وقال : «والذی نفسی بیده إن الهلاک قد تدلی علی أهل نجران، ولو لاعنوا
ص: 536
لمسخوا قردة وخنازیر، ولاضطرم علیهم الوادی ناراً، ولما حال الحول علی النصاری کلهم حتی یهلکوا(1)
2- ومنها: ما فی رجال أبی علی وغیره فی ترجمة محمد بن أحمد بن عبدالله بن قضاعة بن صفوان بن مهران الجمال من آنه شیخ هذه الطائفة ثقة فقیه فاضل - إلی أن قال : وکانت له منزلة عند السلطان ، کان أصلها أنه ناظر قاضی الموصل فی الامامة بین یدی ابن حمدان ، فانتهی القول بینهما إلی أن قال اللقاضی : تباهلنی ؟ فوعده إلی غد، ثم حضر فباهله ، وجعل کفّه فی کفّه، ثمّ قاما من المجلس .
وکان القاضی یحضر دار الأمیر ابن حمدان فی کلّ یوم ، فتأخّر ذلک الیوم و من غده .
فقال الأمیر : اعرفوا خبر القاضی ، فعاد الرسول فقال : إنه منذ قام من موضع المباهلة حُمّ وانتفخ الکفّ الذی مده للمباهلة ، وقد اسودّت ، ثمّ مات من الغد، فانتشر لأبی عبدالله الصفوانی بهذا ذکر عند الملوک ، وحَظی منهم، وکانت له منزلة (2)
ص: 537
ص: 538
ص: 539
ص: 540
ص: 541
ص: 542
مقدمة التحقیق
الصاع والمدّ والدرهم مقادیر شرعیة ابتنت علیها الکثیر من مسائل الفقه الاسلامی فی شتی أبوابه العبادیة والحقوقیة والمدنیة والقضائیة وغیرها ، ولا جرم أن معرفة تلک المقادیر تعد ضرورة للمجتهد والفقیه .
ومن هنا تصدی سیدنا اللاری " لتعیینها وتثبیت مقادیرها بالتحقیق والاستقراء حسب الأوزان المتداولة فی البلدان الاسلامیة .
هذه الرسالة الوجیزة قد تکقلت لبیان هذا الموضوع وهی تحتوی علی ثمان صفحات کانت مذیلة باحد کتب السید اللاری - تعلیقات علی رسائل شیخنا الأعظم الأنصاری .
وقد بادرنا بتحقیق هذه الرسالة وتنقیحها بعد أن أفرزناها من کتاب التعلیقات وجعلناها ضمن هذه المجموعة من رسائل السید . وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
اللجنة العلمیة للمؤتمر
ص: 543
تصویر
صورة الصفحة الأولی من النسخة الخطیة
ص: 544
تصویر
صورة الصفحة الأخیرة من النسخة الخطیة
ص: 545
ص: 546
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
قد تکرّر التقدیر بالصاع والمدّ فی النصوص(1)، والفتاوی لتعیین مقدار استحباب ماء الغسل والوضوء، حیث قدّر بأنّه علیه السلام کان یتوضأ بمُدّ، ویغتسل بصاع، ولتعیین مقدار الواجب من زکاة الفطرة حیث قدّر عن کلّ رأس بصاع، ولتعیین مقدار نصاب الغلّات حیث قدرّر بثلاثمائة صاع ، ولتعیین ما یباح أخذه من اللقطة حیث قدّر بما دون الدرهم ، دون الدرهم وما فوقه ، ولتعیین مقدار الدیة حیث قدر بألف دینار أو عشرة آلاف درهم ، ولتعیین مقدار المستحبّ من المهر فی الدائم حیث قدر بما لم یتجاوز السنّة ، وهو خمسمائة درهم، إلی غیر ذلک من أبواب الفقه الکثیرة المتفرقة المحتاج فیها إلی تعیین مقدار الصاع والدرهم.
فنقول وبالله المستعان
إنّ للصاع تحدید بحسب المکیال ، و تحدید بحسب المیزان وهما متقاربان ، أمّا تحدیده بحسب المکیال فقد اتّفقت الفتاوی و تفاسیر اللغویین (2)
ص: 547
وأکثر النصوص(1) علی تقدیر الصاع بأربعة أمداد ، والمُدّ بملء الکفین. وأما الخبر المقدّر للصاع بخمسة أمداد فمطروح لشذوذه ، أو محمول علی مافی الجواهر (2)، فلا یعارض الأخبار المشهورة.
وأمّا بحسب المیزان فالذی فی أکثر النصوص(3)، والفتوی تقدیر الصاع بألف ومائة وسبعین درهماً ، والمدّ بمائتین واثنین وتسعین درهماً ونصف درهم ، والدرهم بثمانیة وأربعین حبّة شعیر متوسّطة.
وأمّا النص (4) المقدر للمد بوزن مائتی وثمانین درهماً ، والدرهم باثنین وسبعین حبه شعیر متوسط فکالخبر المقدر للصاع بخمسة أمداد مطروح لشذوذه لا یعارض المشهور ، کتقدیر الدرهم فی بعض نسخ مجمع البحرین (5) باثنین وأربعین حبّة من شعیر، مع تقدیره المثقال الشرعی بستین حبة، وتعبیره عنه بدرهم وخمس.
وبالجملة : فالظاهر المدعی علیه الإجماع اتفاقهم علی تقدیر الدرهم بثمانیة وأربعین حبة شعیر ، إلا أنه بعد اتفاقهم ظاهراً علی تقدیر الدرهم بثمانیة وأربعین حبة شعیر متوسطة، وعلی أن عشرة دراهم سبعة مثاقیل شرعیة ، وعلی أن المثقال الشرعی ثلاثة أرباع الصیرفی ، اختلفوا فی تقدیر
ص: 548
الدرهم بالمثقال علی قولین لا ثالث بینهما، ففی حاشیة السلطان علی الروضة(1)تقدیره بنصف المثقال الصیرفی، وفی سائر فتاواهم تقدیره بنصف المثقال الصیرفی وربع عشرة ، ومرجعه إلی تعبیر بعضهم بنصف المثقال الشرعی وخمسه ، کما یوضحه التأمّل.
وأمّا ما أورد آقا جمال علی السلطان فی حاشیته علی الروضة(2) من إزدیاد المثقال الصیرفی علی الدرهمین فهو وإن أوهم تثلیث الأقوال فی تقدیر الدرهم بالمثقال ، إلاّ أن تعلیله إزدیاد المثقال الصیرفی علی الدرهمین بقوله : « وإلاّ لکان عشرة دراهم ستة مثاقیل وثلثی مثقال شرعی لا سبعة مثاقیل شرعیة» کالصریح فی غلطیة النسخ و تبدیل نقصان المثقال الصیرفی عن الدرهمین بازیاده .
والحاصل : أنّ الخلاف بینهم فی مقدار الدرهم منحصر فی قولین لا ثالث لهما أحدهما: ما علیه السلطان من تقدیره بنصف المثقال الصیرفی.
والآخر: ما علیه الآخر من تقدیره بنصف المثقال الصیرفی وربع عشرة.
والذی یرجّح قول السلطان هو أصل البراءة عن الزائد والشهرة، بل الاتّفاق المنقول علی تقدیر الدرهم بثمانیة وأربعین شعیرة، بضمیمة أنا کلما اعتبرنا العدد المذکور من أواسط شعیر أرض الغری وأوزنّاه بالوزن والمیزان الصیرفی لم یزد علی نصف المثقال بشیء إن لم ینقص.
ص: 549
والذی یرجّح القول الآخر - هو إزدیاد الدرهم علی نصف المثقال - هو الشهرة ، بل الاتّفاق المنقول علی کون العشرة دراهم سبعة مثاقیل شرعیة ، وکون المثقال الشرعی ثلاثة أرباع الصیرفی ، إذ لولا إزدیاد الدرهم علی نصف المثقال الصیرفی لکان العشرة دراهم ستّة مثاقیل و ثلثی مثقال شرعی لا سبعة مثاقیل ، کمالا یخفی علی المتأمّل.
ومقتضی الاحتیاط هو البناء علی تقدیر السلطان فی مقام توجّه الوجوب ، وعلی تقدیر المشهور فی مقام امتثال الواجب.
وکیف کان ، فالمحصّل فی وزن الصاع أمّا علی مذهب السلطان، فیبلغ بالمثاقیل خمسمائة وخمسة وثمانین مثقالاًصیرفیاً ، لأنّ کلّ مثقال صیر فی ضعف الدرهم الشرعی عنده ، فالصاع الذی هو عبارة عن ألف ومائة وسبعین درهم یبلغ علی هذا المذهب خمسمائة وخمسة وثمانین مثقالاً صیرفیاً.
وبالعیار الإصطنبولی و العطّاری - الذی أحدثه العثمانیة فی ممالکهم فی عصرنا - یبلغ حقتین وربع أوقیة وسبعة مثاقیل ونصف، لأن الحقة الاصطنبولیة المذکورة مائتان وثمانون مثقالا صیرفیة.
وبالمنّ تبریزی المعمول فی أکثر الممالک الإیرانیة یبلغ منّا إلاّ خمسة وخمسین مثقالاً ، لأن الم التبریزی المذکور ستمائة و أربعون مثقالاً، فیزید علی الخمسمائة والخمس والثمانین خمسة وخمسین مثقالا.
وبالمن الشاهی المعمول فی الممالک الإیرانیة نصف المن التبریزی إلاّ خمسة وخمسین مثقالاً، لأن المن الشاهی المذکور ضعف المنّ التبریزی.
ص: 550
وبالعیار النجفیّ الموجود فی عصرنا ثلاث اُوقیات إلاّ خمسة عشر مثقالاً ، لأنّ الأوقیة هی ربع الحقّة النجفیة، والحقّة النجفیة : عبارة عن ثمانمائة مثقال صیرفی. هذا کلّه علی مذهب السلطان ، وهو کون الدرهم نصف المثقال الصیرفی.
وأمّا علی المذهب الآخر فیبلغ الصاع بالمثاقیل ستمائة وأربعة عشر مثقال وربع المثقال الصیرفی لإزیاد الدرهم فی هذا المذهب علی نصف المثقال الصیرفی بربع عشرة ، فالصاع الذی هو عبارة عن ألف ومائة وسبعین درهم یبلغ علی هذا المذهب المبلغ المذکور.
وبالعیار الإصطنبولی والعطّاریّ الذی أحدثته العثمانیة فی ممالکهم یبلغ حقّتین وأربع وخمسین مثقا وربع المثقال ، لما عرفت من أن الحقّة الإصطنبولیة المستحدثة فی عصرنا عبارة عن مائتین وثمانین مثقالاً صیرفیاً ، فیبلغ الصاع الذی هو عبارة عن ستمائة وأربعة عشر مثقالاً وربع المثقال الصیرفی علی مذهب غیر السلطان المبلغ المذکور.
وبالمن التبریزیّ المعمول فی أکثر الممالک الإیرانیة فی عصرنا یبلغ منّاً إلاّ خمس وثلاثین مثقالا و ثلاثة أرباع المثقال ، لأن المن التبریزی ستمائة وأربعون مثقالاً فزید علی الستمائة وأربعة عشر مثقالاً وربع المبلغ المستثنی منه .
وبالمنّ الشاهیّ المعمول فی عصرنا فی أکثر الممالک الإیرانیة تصف المنّ إلا ما استثنی، لأن الم الشاهی المذکور ضعف المنّ التبریزی وبالعیار النجفی الموجود المعمول فی أعصارنا فی النجف الأشرف
ص: 551
یبلغ ثلاث أوقیات و أربعة عشر مثقالاً صیرفیة وربع المثقال کذلک ، أعنی ثلاثة أرباع حقّه النجف وأربعة عشر مثقالاً وربع، لما تقدم من أن الحقّة المعمولة فی النجف الأشرف فی أعصارنا عبارة عن ثمانمائة مثقالا صیرفیا علی «ما اعتبرناه ، فتزید هذه الحقة علی الصاع المفروض ستمائة وأربعة عشر مثقالاً صیرفیاً وربع المثقال کذلک بمائتین إلاّ أربعة عشر مثقالاً وربع.
وأمّا ما اعتبره الشیخ فی الجواهر (1)من أن حقّة بقاقیل النجف عبارة عن ستمائة مثقال صیرفی وأربعین مثقالاً کذلک ، وأنّ حقّة عطاطیره عبارة عن ثلاثمائة إلا اثنی عشر مثقالاً صیرفیاً فمبنی علی ما اعتبر فی زمان کتابته الجواهر ، وإلاّ فهجر الحقّة البقالیة المذکورة و تبدیلها بما اعتبرناه حدث فی عصره بعد کتابته الجواهر بأمر ولاة النجف علی ما نقل، کما أنّ هجر الحقة العقاریة المذکورة و تبدیلها بما اعتبرناه من المقدار حدث فی عصرنا بأمر العثمانیة.
ثمّ السبب فی ضبط التقادیر علی الوجه المذکور آنا اعتبرناها علی التحقیق لا التقریب ، فلو حصل النقصان ولو قلیلاً فالناقص لا یترتب علیه حکم التمام، فلا یوجب رفع الواجب ، ولا توجه الوجوب، للأصل وللإطلاق، ولا الأحکام تابعة لأسامیها ، والأحکام الشرعیة مبتنیة علی التحقیق لا التقریب ، وهذا معنی ما یقال : من أن الأحکام الشرعیة مبنیة علی التحقیقات العقلیة دون المسامحات العرفیة ، وهو غیر منافی لما قیل : من أن الأحکام الشرعیة مبتنیة علی المسامحات العرفیة دون الدقائق العقلیة ، إذ المقصود من ابتنائها
ص: 552
علی المساحات العرفیة لیس التنزیلات المجازیة ، أعنی تنزیل الناقص منزلة التام مجاز ، بل المقصود منه ابتنائها علی الموضوعات والمصادیق العرفیة دون التدقیقات الفلسفیة ، کما فی حکم العذرة والدم وغیرهما من الموضوعات ، حیث یدور حکمها مدار بقاء عینها عرفة دون بقاء أثرها کاللون والرائحة ونحوهما.
ثمّ إنّ هذا کلّه فی تشخیص مقدار الصاع والمدّ والدرهم بالوزن والمقدار.
وأمّا تشخیص مقدار الکرّ من المیاه المنصوص المشهور المفتی به بأنّه ألف ومائتا رطل بالعراقی ، والرطل مائة وثلاثون درهماً ، فیبلغ بعد ضرب عدد الألف والمائتین رطل فی عدد المائة والثلاثین درهم بالدراهم إلی مائة وخمسین وستّة آلاف درهم فأمّا علی مذهب السلطان القائل بأنّ الدرهم نصف المثقال الصیرفی فتبلغ تلک الدراهم بالمثاقیل إلی ثمانیة وسبعین ألف مثقال صیرفی، وبالحقّة النجفیة المعمولة فی الستّة آلاف والثلاثمائة مقدار سبعة وتسعین حقة ونصف، لأن الحقّة النجفیة المتداولة فی هذه الأعصار ثمانمائة مثقال صیرفی.
و بالعیار الإصطنبولی الذی أحدثه العثمانیة فی ممالکهم فی عصرنا یبلغ مقدار مائتین وخمسین و ثمانیة حقة ونصف وعشرین مثقال صیرفی ، لأن الحقّة الاصطنبولیة المذکورة مائتان وثمانون مثقال صیرفی.
و بالمن التبریزیِ المعمول فی الممالک المحروسة الإیرانیة مائة واثنان وعشرون منا إلا ثمنا ، لأن المن التبریزی المذکور ستمائة وأربعون مثقالاً
ص: 553
صیرفیاً.
بالمن الشاهیّ المعمول أیضاً فی ممالک إیران واحد وستون منّاً إلاّ ربع ثمن من المنّ الشاهی ، لأنّ المنّ الشاهیّ المذکور ضعف المنّ التبریزیّ.
وأمّا علی مذهب المجلسی (1) وغیره القائلین بإزدیاد الدرهم علی نصف المثقال الصیرفی بربع عشرة فیزداد کلّ من المقادیر والموازین المذکورة بربع عشرة.
ص: 554
ص: 555
ص: 556
ص: 557
ص: 558
مقدمة التحقیق
هذه الرسالة التی بین یدیک - عزیزی القاریء - هی فی الواقع تعلیقات آیة الله المجاهد السیّد علید الحسین اللاری علی کتاب الصیام من مدارک الأحکام للفقیه المحقّق السیّد محمد بن علی الموسوی العاملی المتوفی سنة 1009 ه.
وحسب ما ذکره السیّد اللاری فی مقدمتها بأن هذه التعلیقات کانت ثمرة المحاورات والمباحثات اللیلیة التی کان یجتمع فیها ویجالس مشایخه واساتذته.
ولکن من المؤسف له أن هذه التعلیقات ظلت ناقصة إما أن طواریء الزمان لم تدع السید أن یکمل ما علقه علی المدارک أو أنها قد کانت کاملة ولکن طوارق الحدثان أفقدتها ولم تبق لنا سوی هذه الوریقات القلیلة التی نقدمها لطلابها .
أما الرسالة فهی تحتوی علی 29 صفحة وتشمل مبحث النیة وقسما من المفطرات وکانت ملحقة بالجزء الثانی من تعلقیات سیّدنا اللاری علی رسائل الشیخ الأنصاری ، ولما کانت هذه الوریقات القلیلة فی عددها ، الکثیرة فی محتواها غنیة بالنکت العلمیة والآراء الفقهیة عزمنا علی تهذیبها وتنقیحها وتحقیقها زیادة للافادة ورعایة للامانة.
وآخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین
اللجنة العلمیة للمؤتمر
ص: 559
تصویر
صورة الصفحة الأولی من النسخة الخطیة
ص: 560
تصویر
صورة الصفحة الأخیرة من النسخة الخطیة
ص: 561
ص: 562
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
الحمد لله الّذی کتب علینا الصیام کما کتبه علی من قبلنا فی معدودات من الأیام ، لتمتص الأرواح به عن الأمراض والأسقام، فتقرب إلی منازل أهل القدس من خلفائه الکرام و سفرائه العظام، علیهم أفضل الصلاة والسلام.
أمّا بعد : فهذه تعلیقات رشیقة و تحقیقات أنیقة علّقتها علی کتاب الصیام من مدارک الأحکام، بعد ما استفدتها من علّامة مشائخنا الأعلام فی نبذة من اللیالی والأیام، ونسأل الله تعالی الاعتصام عن الزلل فی المرام.
قوله: « الصوم فی اللغة (1): هو الإمساک .. إلخ». .
أقول: وأمّا ما عن بعضهم من تفسیره بخصوص الإمساک عن الطعام فالظاهر - ولو بقاعدة أن المثبت مقدم علی النافی وأصالة عدم النقل والاشتراک - رجوعه بحسب المراد إلی القول بالإمساک المطلق ، فیکون تخصیصه بالإمساک عن الطعام من باب تمثیل الکلی ببعض أفراده، لا أنه قول آخر کما زعمه صاحبی المسالک(2)والمستند(3) ویوهمه ظاهر التفسیر .
ص: 563
قوله: «وصار حقیقة عند الفقهاء ...إلخ». .
أقول: ظاهر تخصیص حقیقته بالفقهاء مبنیّ علی القول بعدم ثبوت الحقیقة الشرعیة لأصالة تأخیر الحادث، ولکنّ المشهور المنصور ثبوتها فی الألفاظ الثابتة شرعیّة معانیها فی الشرائع السابقة والأمم السالفة ، کالصلاة والصوم والحجّ المسیس الحاجة وقضاء العادة ، بل بملاحظة قدم تلک المعانی وکثرة تداولها من مبدأ اللغات ، بل قبلها لا یبعد بقضاء العادة ثبوت الحقیقة اللغویة فیها أیضاً ولو بالوضع التعینّی .
قوله: «فالکفّ بمنزلة الجنس .. إلخ». .
أقول: وإنّما لم یقل هو الجنس لأنّ الجنس فی اصطلاح المنطقیین : هو المقول علی الکثرة المختلفة الحقیقة ، والکفّ إنّما هو مقول علی الکثرة المتّفقة الحقیقة ، کالعقد والعلم حیث قالوا إنّهما بمنزلة الجنس للعقود والعلوم، والاختلاف المتصورّ إنّما هو فی متعلّقاتها و مشخّصاتها الخارجیّة ، ألا تری أن حقیقة العقود هو الإیجاب والقبول ، والاختلاف إنما هو فی متعلّقه ، وأنّ حقیقة جمیع العلوم من النحو والصرف والبیان والمنطق والأصول والفقه وغیرها هو الإدراک ، والاختلاف المتصور إنما هو فی متعلقها و مشخصاتها الخارجیة.
والحاصل : أن کون الکفّ والعقد والعلم بمنزلة الجسنس لما تحته - لا الجنس - أن کلّ واحلی منها نوع لما تحته من الأفراد لاتّفاقها فی الحقیقة ، نعم هی بمنزلة الجنس فی الشمول.
وأمّا ما توهّم فی وجه ذلک من أن الجنس إنّما هو فی الأمور الحسّیّة
ص: 564
لا المعنویة فخطأ مخالف لإطلاق جمیع المنطقیین فی تحدید الجنس ، مضافاً إلی تصریحهم بأنّ الجوهر جنس ، والحال أنّه کالعلم من الأمور المعنویّة.
قوله: «مع النیّة ...).
أقول: لا إشکال ولا خلاف نصّاً (1) ولا فتوی فی اعتبار النیّة فی الصوم شرطاً أو شطراً فی الجملة ، کاعتبارها فی سائر العبادات، وإنّما الکلام فی المرام فی تشخیص حقیقة النیة ومتعلّقها ، ومقدار اعتبارها و کمّیّته ، وحال اعتبارها وکیفیته ، ووقت اعتبارها وزمانه ، وبیان المنوی من المفطرات وعددها.
أمّا الکلام فی حقیقة النیة فهل هو الداعسی أم الإخطار ؟ فقد تقرر فی سائر مباحث العبادات من أن الحق کونه مجرّد الداعی الأعمّ من الإخطار.
وبعبارة أخری : أن النیّة المشروطة مقارنتها للعمل أعمّ من الفعلیة التی هی : عبارة عن حضور العَزم علی الفعل متقرّباً فی البال ملتفتاً إلیه ، و من الحکمیة التی هی : عبارة عن حضور العَزم المذکور فی وقت وعدم قصد الترک ولا التردد ولا نسیان العزم بعده ، إلی أن یشتغل بالعمل بحیث یکون العزَم مودعا فی خزانة الخیال وإن لم یکن ملتفتاً إلیه أصلاً ، وذلک غیر النسیان ، ألا تری أنّه لا یقال لکلّ أحد: إنّه نسی اسمه واسم أبیه وولده مع أنّه غیر ملتفت إلیه فی أکثر الأحوال . نعم یکون بحیث لو التفت إلی العمل لوجد العزم علیه باقیاً فی نفسه ، وقد ذکرنا عدم
ص: 565
الدلیل علی اشتراط مقارنة الأزید من ذلک .
وأمّا الکلام فی متعلّق النیّة فهل هو الکفّ عن المفطّرات - کما هو ظاهر المصنّف - أو توطین النفس علی ترکها - کما هو عن ظاهر الدروس (1)- أم هو مجرّد الترک - کما صرّح به الشارح (2)؟ وجوه، الحق الأخیر ، لما فی الشرح من عدم الدلیل علی اعتبار ما عدا الترک و النیة من الکف والتوطین ، بل الدلیل علی العدم، وهو الاتّفاق علی صحة صوم الغافل والذاهل مع عدم تحقّق الکفّ والتوطین منهما.
وأمّا الکلام فی حال اعتبار النیة ، وکیفیته فهل المعتبر کون النیة من قبیل العلّة المبقیة فیه - بحیث یحتاج الترک الموجود إلی بقاء النیة ولو بالقوّة فی کلّ أن من زمان الترک - أم یکفی کون النیّة من قبیل العلة المحدثة ؟ بحیث لا یحتاج إلی إبقاء النیّة بعد حدوثها.
وبعبارة اُخری : اعتبار النیة فی الصوم هل هو من قبیل الواجب التعبّدی أم التوصلّی ؟ و جهان ، أقواهما الثانی.
ویتفرّع علیه صحّة صوم من نوی الصوم ثمّ نام ، أو أسکر أو اغمی علیه فی بعض نهار الصوم . بل فی کلّه ، بل فی کلّ الشهر ، کما لو فرض عدم إفاقته بعد نیة الصوم فی لیلة الصیام إلاّ بعد انقضاء الشهر کله ، فإنّه یصحّ منه ذلک الصوم بالاتّفاق ظاهراً ، وبه یکشف عن صحَة المبنی وهو الاکتفاء فی نیّة الصوم بعلیتها المحدثة لا المبقیة.
ص: 566
لا یقال : إنّ نیّة الناوی للصوم باقیة فی حال النوم کبقائها مع تطرّق الغفلة والذهول فی الخزانة.
الأنّا نقول : الوجدان و البرهان شاهدان علی وجود الفارق ببقاء نیّة الناوی حال الغفلة فی خزانة الذهن والخاطر، ألا تری بقاء أثره وهو التلبّس والاشتغال بفعل المنوی مع امتناع إنفکاک الأثر عن المؤثّر، وإنّما المنتفی حال الغفلة عن النیّة هو العلم والالتفات إلی النیّة ، لا نفس النیة ، بخلاف حال النوم والإغماء ، فإنّه أخ الموت لم یبق فیه أصل القصد فضلاً عن بقاء أثره، ومع ذلک یصح صومه اتفاقاً .
لا یقال : لعلّ الإتفاق علی إلحاق النائم بالیقضان فی حکم الصوم - وهو سقوط القضاء - لا فی الاسم والموضوع، وهو صدق الصوم.
لآتنا نقول : الظاهر کما صرّح به شیخنا العلّامة کون الاتّفاق علی الإلحاق بالاسم والصدق لا مجرّد الحکم.
لا یقال : خلاف فی الأکتفاء بالعلّیة المحدثة فی الأکوان ، وبعضهم باین علی عدم الاکتفاء واحتیاجها فی البقاء إلی العلّة المبقیة.
الأنّا نقول : الخلاف فی احتیاج الأکوان إلی العلة المبقیة وعدمها خلاف فی مسألة حکمیّة لا تبتنی علیه المطلوبات الشرعیّة المبتنیة علی المتفاهمات العرفیّة ، ومن البیّن أنّ المتفاهم عرفاً من قوله علیه السلام: «لا عمل إلا بنیة(1) و «إنما الأعمال بالنیات(2)هو استناد العمل إلی النیة مطلقاً ولو بالعلّیة المحدثة ، فیکتفی بها
ص: 567
شرعاً ولو لم یکتف بها فی الحکمة ، کما یکتفی فی انتفاء موضوع الدّم وغیره من موضوعات الأحکام علی انتفاء الجرم ولو بقی اللون والریح، مع عدم تخلّف الأثر عن المؤثرّ بالدقّة الفلسفیة عند الحکماء.
ثم ومن جملة الکیفیات المعتبرة فی النیة بعد تحقّقها : الاستدامة علی النیّة إلی الآخر علی وجه لا یتخلل أجزاء زمان الصوم بالإعراض المتحقّق بإنشاء العزم علی عدمه ، فلو أخلّ فی أثناء الصوم بالإعراض عن نیّته للتحقّق بإنشاء العزم علی عدمه بطل وفسد قطعاً؛ لاستلزامه مضی جزء من الصوم بغیر نیة ، فیفسد لانتفاء شرطه ، والصوم لا یتبعّض کسائر العبادات المعتبرة فیها استدامة النیّة إلی الآخر.
وأما مجرّد قصد المفطر فغیر مفطر ولا مبطل ما لم یفعله وإن فعل مقدّماته - کوضع اللقمة فی الفم وعلسها ، کما عن الجواهر (1) وعن جواب سؤال القمی(2) التصریح به - وذلک لأن قصد الفعل المنافی للصوم - مثلا - لیس إعراض عن نیة الصوم بنفسه بل هو مؤکد لنتنه ، وإنما هو نظیر توکیلک الغیر فی رفع موضوع الشیء مع استمرار نیتک علی الاستمرار بلوازمه مادام الموضوع باقیة کما لا یخفی.
ومن جملة ما یتعلّق بکیفیات النیة : تشخیص آنّه هل یعتبر فی نیّة الصوم تعیین المنوی ترکه من المفطّرات بالتفصیل ، أم یکفی تعیینه إجمالاً علی وجه التردید فی ضمن أمور محصورة أو غیر محصورة ؟ وجوه بل أقوال :
ص: 568
ثالثها : التفصیل بین ما یتمکّن المکلف من تعیینه التفصیلی وعدمه. ورابعها : التفصیل بین العبادات والمعاملات.
وخامسها: التفصیل فی العبادات بین ما یستلزم الامتثال الإجمالی التکرار فلا یجوز وبین ما لا یستلزمه فیجوز .
والأقوی الاکتفاء بالامتثال الإجمالی مطلقاً ، کما قرر فی الأصول ، وفاقاً الجماعة من الفحول.
ومن جملة ما یتعلّق بکیفیة النیة : تشخیص أن اعتقاد مفطریة غیر المفطّر فی الصوم هل هو قادح فی نیة الصوم وصحته ، أم لا؟ وجهان ، أقواهما العدم، أما علی تقدیر قصوره فی اعتقاد مفطّریة غیر المفطر لعدم کون الاعتقاد منها ولا إثما فضلا عن کونه مفسداً لصومه ، وأنا علی تقدیر کونه مقصراً فی ذلک الاعتقاد فلاته وإن کان ذلک الاعتقاد منهیّاً وإثماً إلاّ أنّه غیر مفسد للصوم ، لتعلّقه بالأمر الخارج عنه ، ولکن هذا فیما إذا لم یرتکب ذلک الفعل الغیر المفطر المعتقد مفطریّته.
وأمّا إذا ارتکبه معتقداً مفطریّنه ففی مفطریّته من جهة منافاته لاستدامة النیة وجه وإن کان الأوجه عدمه ، وأمّا عصیانه بمخالفة معنقده حیث ارتکب ما یعتقد مفطرینه وإن لم یکن مفطراً فلمبنی علی حرمة التجری وعدمه ، وعلی تقدیر القول بحرمته أیضأ لا یرتب الحکم الوضعی وهو البطلان علی تلک الحرمة ، لعدم الملازمة. هذا کله فی حکم المعتقد مفطرّیة غیر المفطّر.
وأمّا العکس وهو اعتقاد عدم مفطریة بعض المفطّرات فهو کاعتقاد
ص: 569
المفطریه غیر المفطّر لا یقدح فی الصوم مطلقاً قاصراًکان فی اعتقاده أم مقصراً، لعین ما ذکر ، ولکن هذا أیضاً فیما إذا لم یرتکب ذلک المفطّر المعتقد عدم مفطریته.
وأمّا إذا ارتکبه فقد بطل وفسد صومه به مطلقاً أمّا فی صورة کونه مقصّراً فللإجماع علی عدم معذوریة الجاهل المقصر، إلا فی مسألة الجهر والإخفات والقصر والاتمام، وأنا علی تقدیر قصوره فلانّه وإنّ لم یکن آثماً ومعاقباً بواسطة قصوره إلا أن غایة ما یقتضیه الأمر العقلی فی حقّ الجاهل القاصر إنما هو المعذوریة ما دام جاهلأ قاصر ، لا الإجزاء وسقوط القضاء والإعادة عنه بعد الالتفات ، کما لا یخفی.
ومن جملة ما یتعلق بکیفیات النیة : تشخیص کونه جزءاً وشرطاً فی الصوم .
قال المصنف: «فهی بالشرط أشبه».
أقول: أمّا معنی الجزء فهو الذی یلتئم منه الماهیة ، وأمّا الشرط فهو الأمر الخارج اللازم من عدمه عدم المشروط ، والجزء والشرط وإنّ اتّفقا من جهة أن الإخلال بکلّ منهما مبطل المطلوب إلا أنّهما یفترقان من جهة متابعة الجزء الکلّ فی الحکم وعدم متابعة الشرط للمشروط فیه ، فعلی تقدیر کون النیّة أو القیام جزء من الصلاة - مثلاً - اعتبر فیهما کلّ ما یعتبر فی الصلاة من الاستقبال والاستقرار وستر العورة وغیرها من شروط الصلاة بعموم حکم الصلاة ، بخلاف ما إذا کان شرطأ فإنّه خارج لا یعتبر فیه ما یعتبر فی الصلاة إلاّ بدلیل خارج.
ص: 570
وأمّا کون الشیء جزءاً وشرطاً فی الشیء فأمر راجع إلی اعتبار معتبره داخلاً؟ أو خارجاً، لا سبیل إلی الاطّلاع علیه فی الخارج إلاّ بتصریح المعتبر له ، أو ثبوت أحد الخواصین فیه ، ومع الشک وفقد العلم کان المرجع إلی أصالة البراءة المقتضیة لالحاقه بالشرط ابراء له عن حکم الجزئیة أو الاشتغال تحصیاً للأوثق والأیقن علی الخلاف فی أن المرجع فی الأجزاء والشروط إلی البراءة أو الاشتغال .
إذا عرفت هذا فاعلم أنّ أشبهیة النیة إلی الشرط إمّا من جهة مطابقته ، الأصالة البراءة حسبما تقدّم، أو من جهة وجود خوات الشرطیة فیه علی ما أدعی ، التی منها دعوی کون المتبادر من معنی الصوم عرفاً وشرعاً هو الإمساک المطلق ، أو المخصوص علی وجه یخرج النیة عن حقیقتها ، کما ادعاه المدارک (1) وغیره ، وهو المظنون ، وذلک من خواصّ الشرطیّة .
ومنها : کون النیّة لو کانت جزءاً من الصوم لتوقف صحته بعموم «لا عمل إلا بنیة» (2) إلی نیة أخری ، والحال أنه لم یلتزم به أحد، فالاکتفاء فیه بتلک النیة وعدم احتیاجه إلی نیة أخری من خواصّ الشرطیّة .
ومنها : اعتبار النیة فی جمیع أجزاء الصوم - کالطهارة للصلاة - وهو من خواص الشرط أیضاً ومن جملة ما یتعلق بکیفیات النیة : تشخیص أنّه هل یعتبر فی صحّة صوم رمضان تعیین کونه من رمضان أم لا؟ وجهان .
ص: 571
قال المصنّف: «ویکفی فی رمضان أنّه یصوم منتقرباً ... إلخ».
[أقول]: إعلم أنّ اشتراط ما عدا القربة من تعیین خصوصیة الأمر والسبب الباعث علی العبادة لکونه نذراً أو کفّارة أو رمضاناً أو غیرها أصالة أو تحملاً ، أو تعیین وصفها من کونه أداءً أو قضاءً ا، اًو تعیین وجهها من الوجوب والندب وعدم اشتراط تعیین شیء منها راجع إلی صدق الإطاعة وعدمه بحسب الشرع أو العقل ، وذلک لأنّه لا یخلو إما أن یکون الشّک فی صدق الإطاعة بدون التعیین ناشئاً عن الشک فی اشتراط الآمر تعیین شیء من الخصوصیات فی المأمور - به وعدم اشتراطه.
وإمّا أن یکون ناشئا عن الشّک فی أخذه التعیین قیداً أو جزءاًفی المأمور به ، فیکون المطلوب من صوم رمضان - مثلاً - هو صوم الشهر علی وجه التقیید بقید ارتباطیّ ، لا الصوم فی الشهر علی وجه الظرفیة.
والفرق صیرورة اعتبار التعیین علی الأول من لوازم تقیید الشارع المطلق بقید خارج عن المطلق ، وعلی الثانی من لوازم تقییده المطلق بقید داخل فیه علی وجه الارتباط.
وإذ قد عرفت احتمال أن یکون النزاع فی کلّ من التقدیرین ، فاعلم أنّ الأقرب والأنسب بمذهب النافین لاعتبار التعیین هو التقدیر الأول من تقدیری محل النزاع ، کما أن الأقرب والأنسب بمذهب المثبتین هو التقدیر الثانی من تقدیریه . هذا فی محل النزاع.
وأما الأقوال فی المسألة فثالثها : التفصیل بین رمضان فیعتبر فیه التعیین وبین غیره فلا.
ص: 572
ورابعها : التفصیل بین إلحاق النذر المعین برمضان وبین غیر المعّین فلا یلحق.
وخامسها : التفصیل بین اتحاد ما فی الذمة فلا یعتبر فیه التعیین ، وتعدّده فیعتبر فیه التعیین ، وهو المشهور.
ولکن الأصل الأصیل القاطع للقال والقیل فی جمیع فروض مسألة الصوم هو الاکتفاء بالقربة وعدم اعتبار تعیین شیء من الخصوصیات المذکورة - سواء کان صوم رمضان ، أو نذر معّین أو غیر معین ، أو ندب صرف ، وسواء اتحد ما فی ذمته من الواجب أو تعدد - وذلک أما علی القول الأعمی فی ألفاظ العبادات فلإطلاق ألفاظها وعموم أدلتها ، فینفی بذلک الإطلاق والعموم کل ما یحتمل الشرطیة والجزئیة من الأمور الخارجیة والداخلیة المشکوک اعتبار تعیین شیء منها.
وأمّا علی القول الصحیحی فلأصالة البراءة النافیة أیضا لکلّ ما یحتمل الشرطیة والجزئیة ولو کانت ارتباطیة ، علی ما هو المشهور المنصور من أن المرجع فی الأجزاء والشروط المشکوکة فی العبادة إلی البراءة مطلقة لا الاشتغال ، کما هو زعم بعض ، فالقول بتعیین شیء من خصوصیات الأمر أو وصفه أو وجهه لا یصح إلا بإثبات مقدمتین :
إحداهما : إثبات القول بالصحیحی المستلزم لإجمال المطلقات والعمومات.
والأخری : إثبات مرجعیة قاعدة الاشتغال عند الشکّ فی الأجزاء والشروط الارتباطیة لا البراءة.
ص: 573
ولو سلّمنا ثبوت المقدّمة الأولی فنحن بمعزل من تسلیم المقدّمة الثانیة ، علی ما هو المقرر فی أصولنا وبه الکفایة فی نفی اعتبار شیء من الخصوصیات المشکوکة الزائد علی القربة فی الصوم ، بل فی مطلق العبادات ، وعلی ذلک یتفرّع عدم اعتبار تعیین الوجه من الوجوب والندب فی الصوم ، بل فی مطلق العبادات ، ولا تعیین الوصف من الأداء والقضاء، ولا تعیین خصوصیة الأمر والسبب الباعث علی الصوم من کونه من رمضان أو کفّارة أو نذر، أو غیرهما أصالة أو تحملاً ، سواء اتحّد ما فی الذمة من أنواعه أو تعدد.
أمّا فی صورة الاتّحاد فلانّه المشهور ، بل الإجماع علیه مستفیض النقل للأصل وعدم الدلیل علی اشتراط التعیین ، فإنه لم یثبت إلا وجوب صوم هذا الشهر أو هذا الیوم - مثلاً - وقد تحقق، ویلوح إلی ذلک قوله علیه السلام فی روایة الزهری (1)لأن الغرض إنما وقع علی الیوم بعینه وإن زدنا علیه باشتراط أن لا یکون الصوم صوم آخر، وهو أیضا متحقق لاستحالة وقوع صوم آخر فیه ، ولأن اعتبار التعیین إنما کان لدفع اشتراک الفعل حتی تطابق أحد الأمرین معیناً ، و تتحقّق الصحة. ولا اشتراک هنا فیکون الوقت کالممیز الخارجی الموجب الانطباق الفعل علی واحد معّین ، فیکون التعیین فی صورة الاتحّاد قهری و اعتباره بعد ذلک تحصیل للحاصل
وأمّا ما عن نادر من اعتبار تعیین السبب لتوقّف الامتثال علی الاتیان بالفعل المأمور به من جهة أنه مأمور به للسبب الذی أمر ففیه : منع التوقف علی
ص: 574
الجزء الآخر.
وأمّا فی صورة التعدّد فلأنّ المشهور وإن اعتبر التعیین لتمیّز المأمور به عن المشترکات إلا أنّ الأظهر صحة أصل الصوم بمجرد القریة المطلقة ، حیث إنّ احتسابه من المعّین علیه باستیجار أو نذر أو کفّارة یتوقّف عقلاً علی تعیینه بعد القریة المطلقة، نظراً إلی توقف صدق امتثال الأمر المعّین علی تعیینه ، وأنّ احتساب الفعل وصرفه إلی واحد دون آخر ترجیح بلا مرجح، بخلاف أصل الصوم وماهیة العبادة ، فإنّه لا یتوقّف صحته علی ما عدا القریة المطلقة ، فلو نوی فی الصوم المتعدد وجهه القریة المطلقة وقعت ندبة ، ولم یتعین الما عدا الندب المطلق من الوجوه المحتاج تعیینها إلی أمر زائد علی القریة؛ وذلک لوجود المقتضی للصحة ، وهو القربة وعدم مانعة التعدد والاشتراک من الأصل الصحة.
نعم، إنّما هو مانع من احتسابه عن أحد المعینات علی القول بأصالة عدم التداخل القهری ، نظراً إلی توقف صدق امتثال الأمر المعین علی التعیین حینئیر، وأن صرف الفعل واحتسابه إلی واحد دون آخر تریح بلا مرجح ، وأن الجنس لا یقوم مقام الفصل.
وأمّا علی القول بأصالة التداخل القهری - کام علیه النراقی فی العوائد(1)
والمستند(2) فلیس التعدد والاشتراک مانعاً من الاحتساب ، کما أنه لیس مانعة من الصحة فیحتسب الصوم المنوی فیه القریة المطلقة علی هذا القول عن جمیع ما
ص: 575
علیه من الأمور المتعدّدة من النذر والکفّارة وغیرهما.
وأمّا ما قیل فی مانعیة التعدد من صحة غیر المعّین : من أنّ صدق الإطاعة یتوقّف علی قصد امتثال کلّ أمر بخصوصه.
فیمکن دفعه : بأنّ صدق الإطاعة والامتثال یتوقفّ علی قصد امتثال مطلق الأمر الحاصل بقصد القریة ، ولا یتوقّف علی قصد امتثال کل أمر بخصوصه ، ألا تری أنه لو أمر المولی عبده بإعطاء درهم لزید و درهم لعمرو و درهم لبکر ، فأعطی العبد در همین بقصد الإطاعة لأحدهم ولم یعینه ، أو عینه بوجه مخطیء فی تعیینه عد ممتثلاً لأمر الإعطاء لأحدهم المعین فی الواقع قطعاً ، ولا یکلف بإعطاء درهم آخر له قطعاً .ویؤید ما ذکرنا ۔ مضافاً إلی موافقة الاستاذ - موافقة الشهید علی ما حکی عن بیانه(1) من إلحاق الندب کایّام البیض بشهر رمضان فی عدم افتقاره إلی التعیین، للتعیین هناک بأصل الشرع، وما حکی عن بعض تحقیقاته من إلحاق مطلق المندوب به لتعیینه شرعاً فی جمیع الأیّام إلاّ ما استثنی، واستحسنه جماعة أیضاً.
ویتفرع علی ما اخترناه من عدم اشتراط التعیین صحّة صوم رمضان فی جمیع صوره، أعنی صورة قصده خصوصیة رمضان ، وصورة عدم قصده رمضان، سواء لم یقصد غیره أم قصد کفّارة، أو قضاء أو نذراًمعیناً ، أو غیر معین ، أو ندباً وسواء کان ذلک منه عمداً ، أو جهلاً أو نسیانة بموضوع رمضان، أو بحکمه.
إلا صورة العمد والعلم بحکم رمضان و عدم جواز نیّة غیره فیه ، فإنّها باطلة
ص: 576
من جهة النهی التشریعی المتعلّق بنیته التی هی جزء أو شرط للعبادة ، إلاّ علی فرض التعدّد المطلوبین لحصول الإمساک مع نیة التقرب ، فیحصل الامتثال ویلغو الزائد ، مع أنّ هذه النیة لا معنی لها ؛ فإنّها إنّما تقع علی سبیل التصوّر لا التصدیق ، کما قاله المدارک (1)
ومن جملة ما یتعلق بکیفیات النیة : اعتبار الجزم فی النیة وعدم صحة التردد فیها ، علی ما هو ظاهر الفتاوی و نصوص(2) اعتبار النیة ، فإن التردد فی النیة مساوق لعدم النیة .
ویتفرع علی ذلک اعتبار نیة شعبان فی یوم الشکّ من رمضان جزماً بالاستصحاب ، و بطلان التردّد فیه بین نیّة رمضان إن کان من رمضان و عدم نیّته إن لم یکن.
نعم لو قصد القریة المطلقة علی وجه یرجع التردد إلی المنوی لا النیة صح .
هذا ولکن قال فی الشرائع (3) وتبعه المدارک (4) و الجواهر (5) : «إنه لونوی الوجوب إن کان من رمضان ، والندب إن کان من شعبان فیه قولان ، الأشبه البطلان»..
وأقول : أشبهنیة البطلان إن کان من جهة التردّد فی تعیین وجه الوجوب والندب ففیه : أن أصل نیة الوجه لا دلیل لنا علی اعتبارها، فضلا عن الدلیل علی اعتبار تعیینه ، وإن کان من جهة التردد فی أصل النیة ففیه : منع ظاهر ؛ لوضوح
ص: 577
رجوع ذلک التردّد إلی التردد فی المنویّ الغیر المضرّ، ألا تری أنّ نیة صلاة الاحتیاط علی هذا النحو من التردّد، کما هو المنصوص فی علة تشریعها مع صحتها بالاتفاق.
نعم التردّد فی النیة عبارة عن نیّة الصوم علی تقدیر کونه من رمضان و عدم النیّة رأسا علی تقدیر العدم، وهو المبطل ، وأما نیّة الصوم من رمضان علی تقدیر کونه من رمضان ومن شعبان علی تقدیر شعبان فلا تردّد فی نیة الصوم أصلاً ، وإنّما التردد فی نفس المنوی ، کفرض نیّة الصوم بالقریة المطلقة.
وأمّا ما قیل فی تقریب التردّد فی النیة : من تعدّد النیّة حیث إنّه نیة رمضان علی تقدیر رمضان ونیّة شعبان علی تقدیر شعبان ففیه : أن التعدد المذکور إنما استتبع من تعدّد المنوی فی الحقیقة ، وإلا فأصل النیة لا تردّد فیه ، إلاّ إذا دار بین الوجود والعدم، لا بین الوجودین ، فلا یخفی.
وأمانیة الجزم برمضان فی یوم الشک فهو باطل ، بل ولو صادف رمضان فی الواقع.
ثم ومن جملة الکیفیّات المعتبرة فی النیّة بعد تحقّقها : الاستدامة علی مقتضاها ، فلو أخلّ فی الأثناء ففیه وجوه ، لأنّ الإخلال المنافی لاستدامة النیة والبقاء علی مقتضاها فی الأثناء أمّا بالعدول من نوع إلی نوع آخر ، وأما بالإعراض عنه رأساً المتحقق بإنشاء العزم علی عدمه ، وأمّا بقصد المفطر والقاطع له من المفطرات المقررة ، وأما بالارتداد المتعقب بالتوبة ، وأمّا بالتردد فی الابطال وعدمه ، وأمّا بالتردّد فی البطلان وعدمه لعروض عارض واستمر ذلک إلی أن سئل .
ص: 578
وعلی کلّ من هذه التقادیر إمّا أن یکون الإخلال به فعلیاً ، أو فیما یأتی ، فإنّ قصد الإخلال بأحد وجوهه الستّة إمّا واقع فعلاً، أو منوی فیما یأتی من الزمان.
ثمّ الإخلال بکلّ من تلک الوجوه الأثنی عشر إمّا فی أثناء أحد الطهارات الثلاث کالوضوء والغسل والتیمّم - فلا إشکال ولا ریب فی عدم قاطعیته للعبادة ، فلو رجع بعد الإخلال لا یحتاج إلی استئناف العمل من رأس ، بل یبنی علیه ویلحق الباقی به مادام التوالی باقیة ، وذلک لعدم جزئیة الأکوان فی الطهارات حتی یکون الإخلال بذلک فی الأثناء قاطعاً لها، ألا تری أن الوضوء : عبارة عن الغسلتین والمسحتین ، فلو أخل بشیء من الوجوه المذکورة فی أثنائه بعد الغسلتین وقبل المسحتین ثمّ رجع ألحق المسحتین ولم یستأنف الوضوء من رأس مادام التوالی باقیة.
وإمّا الإخلال بأحد الوجوه المذکورة فی أثناء الصلاة فالظاهر أنه کذلک غیر قاطع لها ، بناء علی أصالة البراءة علی جزئیة الأکوان فیها ، واستصحاب عدم القاطعیة وإطلاق أدلة الصلاة وعموماتها المقتضی عدم جزئیة الأکوان فیها.
لا یقال : أن اعتبار استمرار بقاء الطهارة والاستقبال فی جمیع أکوان الصلاة دلیل جزئیة الأکوان فیها .
لأنا نقول : خرج اعتبار استمرار الطهارة والاستقبال فی الأکوان بالدلیل ، ألا تری عدم اعتبار استمرار غیرهما فی الأکوان من سائر الشروط التستر والطهارة الخبثیة ونحوهما ممّا قد یفرض بعضها فی أثناء الصلاة ولا یقطع فإن من انکشفت عورته فی بعض أکوان الصلاة سترها فیما بعد ولم یستأنف العمل من
ص: 579
رأس ، وکذا من تنجس یده - مثلاً - فی الأثناء ویتمکّن من تطهیرها فی الصلاة طهّرها وبنی ولم یستأنف ، هکذا قال شیخنا العلّامة .
ولکن الأظهر اختصاص عدم قاطعیة الإخلال بذلک بحال الاضطرار لا الاختیار والعمد، وعلی ذلک فعدم قاطعیة الإخلال بالستر والطهارة الخبثیة فی حال الاضطرار للصلاة إنما هو من اختصاص شرطیتهما فی أکوان الصلاة بحال الاختیار، لا من جهة عدم جزئیة الأکوان فی الصلاة.
نعم لو لم یعتبر اشتراطهما فی أکوان الصلاة مطلقاً مع اعتبار اشتراطهما فی أفعالها کشف ذلک عن عدم جزئیة الأکوان، وأنّی له بذلک .
وأمّا فی الصوم فأمّا إخلال استدامة النیّة فیه بمجرّد نیّة المفطّر والقاطع فی أثنائه إذا لم یفطر وجدد النیة بعده فغیر قاطع له ، کما صرح به فی الشرائع(1) والمدارک (2) و الجواهر (3) والقمی فی جواب مسائله ، وذلک لأن قصد المفطّر للصوم لیس إعراضاً عن نیّة الصوم بنفسه ، بل هو مؤکّد لنیتّه وإنّما هو نظیر توکیلک الغیر فی رفع موضوع الشیء مع استمرار نیتّک علی الاستمرار بلوازمه مادام الموضوع باقیاً، کما لا یخفی.
وأمّا الإخلال فی أثنائه بالإعراض وإنشاء رفع الید عما تلبس به من الصوم فبموجب الاتّفاق علی جزئیة الأکوان فی الصوم واستلزام الأعراض مضیّ جزء من الصوم بغیر نیة، لأنّ النیّة شرط فی الصوم وانفکاک جزئه عنها کانفکاک کلّه
ص: 580
حیث لا یتبعّض کسائر العبادات المشروط فیها النیّة .
وبموجب اتّفاق النصوص(1)والفتاوی علی عدم اشتراط اقتران النیّة فی جمیع أجزاء الصوم بالخصوص وإجزاء النیّة المتأخّرة فیمن أصبح بنیّة الإفطار ثمّ جدّد النیة هو عدم إنقطاع الصوم بالاعراض المتعقّب لتجدید النیة ، کعدم انقطاع صوم من أصبح بنیة الإفطار ثمّ جدد النیّة ، ولعلّه الأقوی والأشبه وإن کان الأحوط و الأشهر هو انقطاعه به.
وأمّا العدول فأما من رمضان ، أو من کفّارة معینّة أو کفّارة غیر معیّنة ، أو نذر معّین ، أو غیر معینّ ، أو من ندب ، والمعدول إلیه . إمّا مثل المعدول عنه کالعدول من رمضان هذه السنة إلی رمضان السنّة الماضیة ، أو من نذر معیّن إلی نذر معیبن مثله وإمّا غیره کالعدول من رمضان إلی نذر أو بالعکس ، ومقتضی الأصل والقاعدة هو جواز أصل العدول من الصوم مطلقاً فی جمیع فروضه المتقدّمة ، إلا من المعّین بأصالة أو نذر أو ضیق ؛ فإنه لا یصحّ العدول من المعین إلی غیره ، کما لا یصح المعدول إلیه أیضاً بناء علی اختصاص الزمان بالمعین المعدول عنه ، وإلا صحة المعدول إلیه مطلقاً وإن لم یصحّ العدول نظرا إلی أن الصوم المعدول إلیه حینئیر لا یقل عن صوم من أصبح بنیة الإفطار ثمّ جدّد النیة قبل مضی زمان النیة.
نعم مقتضی الشهرة ما حکاه شیخنا هو عدم صحّة المعدول إلیه حینئذ ، کعدم صحّة العدول ، ولکنه خلاف الأصل والقاعدة فی خصوص الصوم وإنّ کان موافقاً لها فی غیره من سائر العبادات .
ص: 581
وأمّا الارتداد المتعقّب بالتوبة المقبولة فلا یقطع الصوم استصحاباً لبقائه وعدم انقطاعه، لأنّ اشتراط الإسلام فی صحّة الصوم لا یزید عن اشتراط النیّة فیها ، فکما أن النیّة المتأخّرة مصحّحة لما تقدّم من أجزاء زمن الصوم، و خلوّ بعض أزمنة الصوم غیر قاطع له ، کذلک الإسلام المتأخّر کافی و مصحّح لما تقدّم من أجزاء زمن الصوم، وذلک لأنّ اشتراط الإسلام فی صحّة العبادة إنّما هو شرط عقلی راجع إلی اشتراط نیّة القریة، وعدم تحقّقها من الکافر ، فلا یزید اعتباره علی اعتبارها من حیث الکّم والکیف ، فزعم الفرق تحکم وغیر فارق.
وأمّا التردّد فی البطلان وعدمه، أو فی استمرار النیة وعدمه فغیر قاطع ، إذا تعقبه تجدید الجزم بالنیة سیّما إذا کان التردّد لعروض مایحتمل بطلان الصوم به واستمر إلی أن سئل فإنّه غیر قاطع ، الاستصحاب عدم الانقطاع، ولأنّه لا یزید علی الأعراض، وخلو بعض أجزاء زمن الصوم عن النیّة رأسا بعد تجدیدها قبل مضیّ زمانه . هذا کله فی حکم الإخلال بأحد الوجوه المذکورة فعلاً.
وأمّا قصد الإخلال بأحد وجوهها فیما یأتی من الزمان لا فعلاً فغیر قاطع للصوم ، بل ولا لسائر العبادات للاستصحاب کما هو المشهور. هذا کلّه الکلام فی کیفیة النیة .
وأمّا تعیین الوقت والزمان المشروط فیه نیة الصوم ففیه وجوه وأقوال : أحدها : اشتراط تبییت النیة من اللیل مطلقا ، کما عن ظاهر العمانی (1)
ص: 582
والمفید (1)والمفاتیح (2)، اعتمادا علی ظاهر النبویین المشهورین، أحدهما: «لا صیام لمن لم یبیت الصیام من اللیل»(3) والآخر: «من لم یجمع الصیام قبل الفجر فلا صیام له»(4)ولعل القول به لتعذر المقارنة حیث إن الطلوع لا یعلم إلا بعد الوقوع، کما هو مجمل الخبرین المشهورین عند المشهور.
وأمّا تقیید اللیل بالنصف الثانی من اللیل ، کما عن بعض العامة (5) ، أو بما لم یفعل بعد النیة فی اللیل ما ینافی الصوم کالجماع ، کما احتمله الشهید فی البیان(6) فضعیف المأخذ، لا ینبغی ذکرهما فی عداد الأقوال.
ثانیها : اشتراط مقارنة النیة لأول جزء من الصوم ، کما هو الأصل فی سائر ما یشترط فیه النیة من العبادات مع اکتفاء تقدیمها من اللیل مستمرة علی حکمهما ، کما هو المشهور.
ثالثها : ما نسبة الروضة(7)إلی ظاهر الأصحاب من أن النیّة للفعل المستغرق للزمان المعین یکون بعد تحققه ، لا قبله لتعذر المقارنة حیث إن الطلوع لا یعلم إلا بعد الوقوع ، قال : «وممن صرح به ، الدروس (8)فی نیة الوقوف بعرفة ، فإنه جعلها مقارنة لما بعد الزوال ، فیکون هناکذلک وإن کان الأحوط جعلها لیلا» و ظاهر نقله
ص: 583
ارتضائه به .
ورابعها : ما عن ظاهر ابن الجنید(1) من جواز تجدید النیة فی الفرض و غیره بعد الزوال مع الذکر والنسیان ، وأنّ تبییت النیّة فی الصوم مستحبّ مطلقاً ، فرضا کان أو نفلاً.
وخامسها : ما عن الشیخ فی المبسوط (2)والمرتضی(3) وجماعة (4) من التفصیل بین صوم الواجب فیمتد وقتها إلی الزوال ، والنافلة فإلی ما قبل الغروب .
وسادسها : ما عن الأکثر من تفصیل آخر بین وقت الاختبار والاضطرار ، فجوّزوا تجدید النیة وامتداد وقتها إلی الزوال مع النسیان، لا مع الذکر.
و تحقیق الحق من بین الأقوال هو أن یقال : أمّا مقتضی الأصل العملی فی امتداد وقت النیة وعدمه فهو وإن اختلف باختلاف الرأی فی أنّ المرجع فی الأجزاء والشروط المشکوکة - هل هو البراءة أو الاشتغال - ولکن لما کان المختار لنا هو البراءة هناک کان المختار من حیث الأصل العملیّ هنا هو امتداد وقت النیّة فی الصوم، لأصالة عدم اشتراط تقدیم النیّة وعدم تضییق وقتها ، لأنّ الناس فی سعة ما لم یعلموا.وأمّا مقتضی الأصل اللفظی فعموم «لا عمل إلا بنیة»(5)، و «إنما الأعمال
ص: 584
بالنیّات»(1)، وخصوص «لا صیام لمن لم یبیّت الصیام»(2) وإن کانت معارضة السائر الصحاح والمعتبرات الدالّة علی امتداد وقت نیة الصوم إلی العصر مطلقاً ، کما هو مضمون بعضها، وفی خصوص قضاء رمضان الدالّ بالفحوی أو الأولویة علی الإطلاق ، کما هو مضمون بعضها الآخر إلا أن الجمع بینهما بالتفصیل بین الذکر والنسیان لا شاهد علیه ولا إشعار فی شیء من تلک الأخبار ، فهو من هذه الجهة أضعف الأقوال وإن قیل أشهرها: ولکن لم یثبت وإن ثبت لا یرجح به المعلومیة مدرکه.
وأمّا الجمع بینهما بالتفصیل بین صوم الفرض فیمتدّ إلی الزوال ، والندب فإلی ما قبل الغروب فهو وإن کان علیه شاهد من بعض الأخبار - کمفهوم ما یقیّد صوم الفرض بما قبل الزوال - إلاّ أنّ فی بعض تلک الأخبار (3) شاهد آخر صریح دال بالمنطوق علی أنه إن نوی الصوم قبل الزوال حسب له یومه ، وإنّ نواه بعد الزوال حسب له من الوقت الذی نوی فیه ، فیکون شاهد منطوقی صحیح صریح فی الجمع بین ما دل علی اعتبار النیة فیما قبل الزوال بالحمل علی الاستحباب وإرادة الکمال ، وبین ما دلّ علی امتداده إلی ما قبل الغروب بالحمل علی الإجزاء و قلّة الثواب ، وهو شاهد منطوقی أصحّ وأصرح وأقوی وأجمع بین دلالة الأخبار والعمل بها ورفع التعارض عن جمیعها ، وهو مرجّح دلالتی یقدم علی الترجیح السندی بین الأخبار علی تقدیر وجوده فیها ، کما لا یخفی .
ص: 585
فیکون الأرجح من بین الأقوال هو قول ابن الجنید (1) البانی علی امتداد وقت النیّة إلی ما قبل الغروب فی مطلق الصوم واستحباب تقدّمه فیما قبل الزوال ، بل وفیما قبل الفجر، وهو أوفق بالعمل بجمیع أخبار الباب ورفع جمیع معارضاتها، وذلک لأنّ نسبة أخبار الامتداد مع أخبار «لا عمل إلا بنیة»، عموم وخصوص مطلق ، والخصوص من قبل أخبار الامتداد ، فیخصص عمومات الاعمل إلا بنیّة» ویتقدّم علیها.
وأمّا نسبتها مع أخبار «لا صیام لمن لم یبیت الصیام»(2) فأمّا علی تقدیر کون «لا صیام» حقیقة فی نفی الکمال لا نفی الصحة ، کما هو مقتضی القول الأعمّی فی ألفاظ العبادات لا الصحیحِیّ ، فمن الواضح عدم المعارضة والمنافاة بین نفی الکمال لمن لم یبیت الصیام ، وبین أجزاء الصوم المتأخّر نینّه إلی ما قبل الغروب ، کما هو واضح.
وأمّا علی تقدیر کونه حقیقة فی نفی الصحة ، کما هو مقتضی القول الصحیحیّ فی ألفاظ العبادات فهو وإن تحقق التعارض التبائنی بینهما إلاّ أنه بقاعدة «إذا تعذرت الحقیقة فالمصیر إلی أقرب المجازات» یتعین صرف «لا صیام» عن نفی الصحة إلی نفی الکمال ، فیتوقق الجمع بذلک بینهما، مضافاً إلی ما عرفت من الشاهد الأصح الأصرح من غیره علی ذلک الجمع فی نفس تلک الأخبار .
وأمّا تقیید امتداد وقت الصیام الواجب بما قبل الزوال فی بعض الأخبار -
ص: 586
کما ذهب إلیه الأکثر - فهو مع معارضته بما دلّ علی امتداد وقت الواجب بالخصوص لا شکّ فی أن أقرب المجازات والمحامل المعیّن إلیه المصیر بعد تعذّر الحقیقة هو الحمل علی تأکّد استحباب تقدیم النیة علی الزوال فی الصوم الواجب ، مضافة إلی وجود الشاهد المذکور علی ذلک الحمل ، وهو صحیحة(1)ابن هشام ومن المقرر أن الجمع الدلالتی مقدم علی الترجیح السندیّ علی تقدیر وجوده ، کما لا یخفی.
فتلخّص ممّا ذکرنا أن أرجح الأقوال الستّة فی تعیین وقت النیّة هو القول بامتداد وقتها إلی ما قبل الغروب مع استحباب التقدیم و تأکده فی الواجب ، سیما فیما قبل الزوال و أرجحیة ذلک القول إنّما هو بحسب الأصل العملی وما تقتضیه قواعد الجمع بین المتعارضین بتقدّیم الجمع الدلالتی علی السندی، وإعمال الشواهد الداخلیة المشتمل علیها تلک الأخبار.
هذا کلّه فی بیان حقیقة النیّة ، ومتعلّقها ومقدار اعتبارها، وکیفیتها ووقت اعتبارها ، بقی الکلام فی المنویّ من المفطّرات وعددها.
قال: «یجب الإمساک عن کلّ مأکول معتاداً کان کالخبز والفواکه - أو غیر معتاد کالحصی ... إلخ». .
أقول: التعمیم إشارة إلی خلاف المرتضی(2)وابن الجنید(3) من تخصیصهما بالمعتاد بدعوی الانصراف إلیه.
ص: 587
والتحقیق فی المسألة أنّ یقال : إن الموضوع المستنبط الصادر عن الشارع فی المسألة لفظان، أحدهما: الطعام والشراب فی صحیحة محمد بن مسلم «لایضرّ الصائم ما منع إذا اجتنب أربع خصال: الطعام، والشراب، والنساء والارتماس فی الماء»(1)، والآخر «الأکل ، والشرب» کما فی روایة أخری(2)
أمّا المعتاد من الطعام والشراب وهو المأکول والمشروب ، فکالخبز والفواکه و میاه الأنهار ، وأما غیر المعتاد منهما فکالجصّ ، و میاه الأنوار.
وأمّا المعتاد من الأکل والشرب فکلّ ما یزداد وینحدر من الفمّ مأکول أو مشروب ، معتادین کانا أو غیره.
وأمّا غیر المعتاد منهما ، فکالأکل من القفا، والشرب من الأنف .
وبین الموضوعین علی تقدیر انصرافهما إلی المعتاد عموم من وجه التصادقهما علی المعتاد من الطعام و الشراب المأکول والمشروب من الفمّ ، و تفارق الطعام والشراب فی المعتاد المأکول والمشروب من الأنف ، وتفارق الأکل والشرب فی الأدویة والمعاجین المأکولة والمشروبة من الفم.
وإذ قد عرفت ذلک.
فأمّا غیر المعتاد من الطعام والشراب کالأدویة والمعاجین فهو وإن خرج عن منصرف الطعام والشراب إلا أنه لم یخرج عن إطلاق الأکل والشرب المعتادین إذا کان أکله أو شربه من الفم ، کما أن غیر المعتاد من الأکل والشرب من
ص: 588
الأنف وإن خرج عن منصرف الاکل والشرب إلاّ أنّه لم یخرج عن إطلاق الطعام والشراب إذا کان ممّا اعتید أکله وشربه.
وأمّا الغیر المعتاد مأکولیته ومشروبیته وأکله وشربه معاً کالأدویة والمعاجین المأکولة أو المشروبة فی طرف الأنف لا الفم ، فهو وإن خرج عن منصرف کل من الموضوعین المستنبطین فی المسألة، أعنی موضوعی الطعام والشراب وموضوعی الأکل والشرب إلا أنّه مع ذلک داخل فی المراد منهما بقرائن عدیدة.
منها: الشهرة الفتوائیة بناء علی جبرانها الدلالة .
ومنها: الوقوف علی سر الأدلة وعموم العلة علی التفصیل الآتی فی إلحاق غیر الأکل والشرب من اللطع والمص والبلع بالأکل والشرب.
ومنها: أنّ دخول بعض تلک الأفراد النادرة کالامتلاء من المعاجین المأکولة والمشروبة من طرف الأنف فی المراد من الأکل والشرب المنهیّ عنه فی الصوم قرینة دخول سائر الأفراد النادرة فیهما ، وذلک لأن إلحاق بعض الأفراد النادرة - کماء النفط والکبریت - بالفرد الشائع دلیل کون انصرافه بدویاً أو دلیل إرادة سائر الأفراد النادرة منه ، نظراً إلی أنه بعد عدم إرادة الفرد الشائع یکون إرادة جمیع الأفراد أقرب إلی الطبع والفهم من إرادة الفرد الشائع وبعض الأفراد النادرة دون بعض الآخر ، ووجه الأقربیة عدم الجامع الملقق للفرد الشائع، وبعض الأفراد النادرة سوی الطبیعة الساریة فی الجمیع ، أو ندور ذلک الجامع ، أو عدم القرینة المعینة له بعد قیام القرینة الصارفة عن الفرد الشایع ، فیسری الحکم إلی الجمیع.
ص: 589
ولا یخفی أنّ هذه دقیقة شریفة من إفادات شیخنا العلّامة التی لم یسبقه أحد فی الجواب به عن بطلان الانصراف فیما نعلم، والجواب به أولی وأقطع من جواب المدارک (1)
وغیره(2) بمنع الانصراف الی المعتاد، فإنّه جواب إقناعی ، وکذا من جواب المستند (3) فی غیره بأنّ الانصراف من خواصّ المطلقات وأمّا العمومات فلا یتطرّقها الانصراف ، إذ لا عموم لنا فی المسألة.
نعم ، بقی فی المسألة بعض الفروع الغیر الداخلة فی موضوعی الأکل والشرب ، ولا فی الطعام والشراب قطعاً ، کادخال شیء فی الجوف من غیر الطعام والشراب باللطع أو المصّ أو البلع ، فإنّها غیر داخلة فی شیء من الموضوعین المذکورین البتة ، إلا أنّه مع ذلک لا إشکال فی إلحاقها بالأکل والشرب ، لکن لا لمجرّد الإجماع الذی ادّعاه شیخنا العلّامة حین اعترضت بها علیه ، بل لعطفه علیه السلام علی الأکل والشرب والجماع والارتماس قوله علیه السلام: «وما یتّصل بها، وما یجری مجراها» فی بعض روایات الوسائل ، ولعموم (4)،
العلة المنصوصة فی نهی الصائمة عن الاستنقاع فی الماء بأنّها تحمل الماء بقبلها .
و تؤیدّه الحکمة المستنبطة فی نهی الصائم عن الارتماس فی الماء بما فی المدارک (5) من أنه لا ینفک عن إیصال الماء إلی جوفه فی الأغلب .
ص: 590
ومن الاحتقان بالمایع بما عن مختلف العلّامة (1) من أنّه یوصل المفطّر إلی جوفه.
ولتعلیل النهی عن إکتحال الصائم فی بعض الأخبار بقوله : «إنیّ أتخوّف أن یدخل رأسه»(2)
و تعلیل جوازه فی بعض الأخبار الأخر بقوله: «إذا لم یکن فیه مسک ولا طعم فی الحلق»(3)
ونهی المتمضمض عن بلع ریقه حتی یبزق ثلاث مرات ، وروی مرّة .إلی غیر ذلک مما فی النصوص (4) والفتاوی من التصریحات والتعلیلات والتلویحات الدالّة علی تحریم جمیع أقسام الأکل والشرب وأنحائه وکیفیّاته وکمّیاته علی الصائم ، من غیر فرق بین المعتاد وغیره ، ولا بین المصّ واللطع والبلع وغیرها ، ولا بین إدخال شیء فی الجوف من المنفذ المعتاد له وغیره علی وجه یستفاد منه کون المناط عدم إیصال شیء فی الجوف من أیّ منفذ من المنافذ، إلاّ ما استثنی کالاحتقان بالجامد.
ص: 591
ص: 592
ص: 593
ص: 594
1- نصایح وفضایح (آیات الظالمین)............ 5
2- هدایة الطالبین فی أصول الدین ........... 87
3- قانون مشروطه مشروعه ....... 179
4- قانون در اتحاد دولت و ملت.... 237
5- بیانیه دفاعیه .............. 263
6- احکام قانون اداره بلدیه ....... 291
7- سؤال وجواب جنس خارجی ... 327
8- رساله سؤال وجواب فقهی ..... 337
9 - رسالة فی المحکم والمتشابه ...... 399
10 - عرفان السلمانی بحقائق الإیمان ............ 451
11 - تشریع الخیرة والتکلان................... 493
12 - رسالة فی تقدیر الصاع والمد...................... 541
13 - التعلیقة علی کتاب الصوم من مدارک الأحکام..............557
ص: 595